بررسي كوتاهي در زندگي رهبر آزادگان حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : حكيمي، محمود، 1323 -

عنوان و نام پديدآور : بررسي كوتاهي در زندگي رهبر آزادگان حسين عليه السلام/ محمود حكيمي؛ مقدمه از مكارم شيرازي.

وضعيت ويراست : ويراست 2.

مشخصات نشر : قم: نسل جوان، 1386.

مشخصات ظاهري : 104ص.؛ 17×11 س م.

شابك : 4000 ريال: 9789646275188

يادداشت : چاپ سيزدهم.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

شناسه افزوده : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

رده بندي كنگره : BP41/4/ح8ب4 1386

رده بندي ديويي : 297/953

شماره كتابشناسي ملي : 1307825

فلسفه ي شهادت (مقدمه)

بسم الله الرحمن الرحيم مقدمه: از حضرت آيه الله مكارم چرا حسين فراموش نمي شود؟چهره ي اصلي قيام حسين (ع)چه كسي در قيام كربلا پيروز شد؟سوگواري براي چيست؟چرا حسين (ع) فراموش نمي شود؟اهميت تاريخ زندگي امام حسين (ع) كه به صورت يكي از «شورانگيزترين حماسه هاي تاريخ بشريت» درآمد، نه تنها از اين نظر است كه همه سال نيرومندترين امواج احساسات ميليونها انسان را در اطراف خود برمي انگيزد و مراسمي پر شورتر از هر مراسم ديگر به وجود مي آورد، [ صفحه 8] بلكه اهميت آن بيشتر از آن نظر است كه: هيچ گونه «محركي» جز عواطف پاك ديني و انساني و مردمي ندارد و اين تظاهرات پرشكوه كه به خاطر بزرگداشت اين حادثه ي تاريخي انجام مي گيرد، نيازمند به هيچ گونه مقدمه چيني و فعاليتهاي تبليغاتي نيست و از اين جهت در نوع خود بي نظير است.اين حقيقت را غالبا مي دانيم، ولي نكته اي كه براي بسياري (مخصوصا متفكران غير اسلامي) هنوز به درستي روشن نشده و همچنان به صورت معمائي در نظر آنها باقي مانده اين است كه:چرا اين قدر به اين حادثه ي تاريخي كه از نظر «كميت

و كيفيت» مشابه فراوان دارد اهميت داده مي شود؟ چرا مراسم بزرگداشت اين خاطره هر سال پرشكوه تر و پرهيجان تر از سال پيش، برگزار مي گردد؟چرا امروز كه از «حزب اموي» و دار و دسته ي آنها اثري نيست و قهرمانان اين حادثه مي بايست فراموش شده باشند، حادثه كربلا رنگ ابديت به خود گرفته است؟!پاسخ اين سئوال را بايد در لابه لاي انگيزه هاي اصلي اين انقلاب جستجو كرد، ما تصور مي كنيم تجزيه [ صفحه 9] و تحليل اين مسئله براي كساني كه آگاهي از تاريخ اسلام دارند چندان پيچيده و مشكل نيست.روشنتر بايد گفت:حادثه ي خونين كربلا نموداري از جنگ دو رقيب سياسي بر سر به دست آوردن كرسي زمامداري يا بر سر املاك و سرزمين هائي صورت نگرفته.اين حادثه از انفجار كينه هاي دو طايفه ي متخاصم كه بر سر امتيازات قبيله اي درمي گيرد سر چشمه نگرفته است.اين حادثه صحنه ي روشني از مبارزه ي دو مكتب فكري و عقيده اي است كه آتش فرزوان آن، در طول تاريخ پرماجراي بشريت، از دورترين ازمنه گرفته تا امروز، هرگز خاموش نشده است، اين مبارزه دنباله ي مبارزه ي تمام پيامبران و مردان اصلاح طلب جهان و به تعبير ديگر دنباله ي جنگهاي «بدر و احزاب» بود.همه مي دانيم هنگامي كه «پيامبر اسلام» به عنوان يك رهبر انقلاب فكري و اجتماعي براي نجات بشريت از انواع بت پرستي و خرافات، و آزادي انسانها از چنگال جهل و بيدادگري قيام كرد و قشرهاي ستمديده و حق طلبي را كه مهمترين عناصر تحول بودند به گرد خود جمع نمود، در [ صفحه 10] اين موقع مخالفان اين نهضت اصلاحي كه در راس آنها ثروتمندان بت پرست و رباخوار مكه بودند، صفوف خود را فشرده ساخته، براي خاموش كردن

اين ندا، تمام نيروهاي خود را به كار گرفتند، و ابتكار اين تلاشهاي ضد اسلامي در دست «حزب اموي» و سرپرست آنها ابوسفيان بود.ولي در پايان كار در برابر عظمت و نفوذ خيره كننده ي اسلام به زانو درآمده: سازمانشان به كلي از هم پاشيد.بديهي است اين از هم پاشيدن به معني ريشه كن شدن و نابودي آنها نبود، بلكه نقطه ي عطفي در زندگي آنها محسوب مي شد، يعني فعاليت هاي ضد اسلامي صريح و آشكار خود را تبديل به فعاليت هاي پشت پرده و تدريجي كه برنامه ي هر دشمن لجوج و ضعيف و شكست خورده اي است نمودند و در انتظار فرصت بودند.بني اميه پس از رحلت پيامبر (ص) براي ايجاد يك جنبش ارتجاعي و سوق مردم به دوران قبل از اسلام كوشيدند كه در دستگاه رهبري اسلام نفوذ پيدا كنند، و هر قدر مسلمانان از زمان پيامبر (ص) دورتر مي افتادند زمينه را مساعدتر مي ديدند.مخصوصا پاره اي از «سنتهاي جاهليت» كه به دست [ صفحه 11] غير بني اميه روي علل گوناگوني احيا گرديد، جاده را براي يك «قيام جاهلي» آماده ساخت.از جمله اين كه:1- مسئله ي نژاد پرستي كه اسلام خط سرخ روي آن كشيده بود مجددا به دست بعضي از خلفا زنده شد و نژاد «عرب» برتري خاصي بر «موالي» (غير عرب) يافتند.2- تبعيض هاي گوناگون كه با روح اسلام ابدا سازگار نبود آشكار گشت و «بيت المال» كه در زمان پيامبر (ص) بطور مساوي در ميان مسلمانان تقسيم مي شد به صورت ديگري درآمد و امتيازات بي موردي به عده اي داده شد و امتيازات طبقاتي مجددا احيا گرديد.3- پستها و مقامات كه در زمان پيامبر (ص) براساس لياقت و ارزش علمي و اخلاقي و معنوي

به افراد داده مي شد به صورت قوم و خويش بازي درآمد، و در ميان اقوام و بستگان بعضي از خلفا تقسيم شد.مقارن همين اوضاع و احوال، فزند ابوسفيان، «معاويه» به دستگاه حكومت اسلامي راه يافت و به زمامداري يكي از حساسترين مناطق اسلام (شام) رسيد و از اينجا با دستياري باقيمانده ي احزاب جاهليت، زمينه را [ صفحه 12] براي قبضه كردن حكومت اسلام و احياي همه ي سنتهاي جاهليت هموار ساخت.اين موج بقدري شديد بود كه پاك مردي مانند علي (ع) را در تمام دوران خلافت نيز به خود مشغول ساخت.قيافه ي اين جنبش ضد اسلامي به قدري آشكار بود كه رهبري كنندگان آن نيز نمي توانستند آن را مكتوم دارند.اگر ابوسفيان در آن جمله ي عجيب تاريخي خود هنگام انتقال خلافت به بني اميه و بني مروان با وقاحت تمام مي گويد: «هان اي بني اميه! بكوشيد و گوي زمامداري را از ميدان بربائيد (و به يكديگر پاس دهيد) سوگند به آنچه من به آن سوگند ياد مي كنم بهشت و دوزخي در كار نيست (و قيام محمد يك جنبش سياسي بوده است)!و يا اگر «معاويه» هنگام تسلط بر عراق در خطبه ي خود در كوفه مي گويد: «من براي اين نيامده ام كه شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد، من آمده ام بر شما حكومت كنم هر كس با من مخالفت ورزد او را نابود خواهم كرد!»و اگر يزيد هنگام مشاهده ي سرهاي آزاد مرداني كه در [ صفحه 13] كربلا شربت شهادت نوشيدند مي گويد: «اي كاش نياكان من كه در ميدان بدر كشته شدند در اينجا بودند و منظره ي انتقام گرفتن مرا از بني هاشم مشاهده مي كردند»!...همه ي اينها شواهد گويائي بر ماهيت اين

جنبش «ارتجاعي و ضد اسلامي» بود و هر قدر پيشتر مي رفت، بي پرده تر و حادتر مي شد.آيا امام حسين (ع) در برابر اين خطر بزرگ كه اسلام عزيز را تهديد مي كرد و در زمان «يزيد» به اوج خود رسيده بود مي توانست سكوت كند و خاموش بنشيند، آيا خدا و پيامبر و دامنهاي پاكي كه او را پرورش داده بودند مي پسنديدند؟آيا او نبايد با يك فداكاري فوق العاده و از خود گذشتگي مطلق، سكوت مرگباري را كه بر جامعه ي اسلامي سايه افكنده بود، در هم بشكند و قيافه ي شوم اين نهضت جاهلي را از پشت پرده هاي تبليغاتي «بني اميه» آشكار سازد و با خون پاك خود سطور درخشاني بر پيشاني تاريخ اسلام بنويسد كه براي آينده حماسه اي جاويد و پرشور باشد. [ صفحه 14] آري حسين (ع) اين كار را كرد و رسالت بزرگ و تاريخي خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسير تاريخ اسلام را عوض نمود، توطئه هاي ضد اسلامي حزب اموي را در هم كوبيد و آخرين تلاشهاي ظالمانه ي آنها را خنثي كرد، و اين است چهره ي حقيقي قيام حسين (ع)، از اينجا مي فهميم چرا نام و تاريخ امام حسين (ع) هرگز فراموش نمي شود. او متعلق به يك عصر و يك قرن و يك زمان نبود، او و هدف او جاوداني بود.او در راه حق و عدالت و آزادگي، در راه خدا و اسلام، در راه نجات انسانها و احياي ارزشهاي مردمي شربت شهادت نوشيد آيا اين مفاهيم هيچ گاه كهنه و فراموش مي گردد؟ نه... هرگز...!راستي چه كسي پيروز شد؟آيا پيروزي در اين مبارزه ي عظيم با بني اميه و سربازان خونخوار و دنيا پرستشان بود؟

يا از آن امام حسين (ع) و ياران جانباز او كه در راه عشق به حق و فضيلت و براي خدا همه چيز خود را فدا كردند؟!توجه به مفهوم واقعي «پيروزي» و «شكست» به اين [ صفحه 15] سئوال پاسخ مي گويد: پيروزي آن نيست كه انسان، از ميدان نبرد سالم به درآيد، يا دشمن خود را به خاك هلاك افكند، پيروزي آن است كه «هدف» خود را پيش ببرد، و دشمن را از رسيدن به مقصود خود باز دارد.با توجه اين اين معني، نتيجه ي نهائي نبرد خونين كربلا كاملا روشن مي شود، و درست است كه حسين (ع) و ياران وفادارش پس از يك نبرد قهرمانانه، شربت شهادت نوشيدند، اما آنها هدف مقدس خود را، به تمام معني، از آن شهادت افتخارآميز گرفتند.هدف اين بود كه ماهيت نهضت ارتجاعي و ضد اسلامي «اموي» آشكار گردد، افكار عمومي مسلمانان بيدار شود و از توطئه هاي اين بازماندگان دوران جاهليت، و رسوبات دوران كفر و بت پرستي آگاه گردند، و اين هدف به خوبي انجام شد.آنها سرانجام ريشه هاي درخت ظلم و بيدادي «بني اميه» را قطع كردند و با فراهم ساختن مقدمات انقراض آن حكومت غاصب كه افتخارش زنده كردن رسوم جاهلي و فساد و تبعيض و ستمگري بود سايه ي شوم و ننگين آن را از سر مسلمانان كوتاه ساختند. [ صفحه 16] حكومت «يزيد» با كشتن مردان با فضيلت خاندان پيامبر (ص) مخصوصا امام حسين (ع) پيشواي بزرگ اسلام و جگر گوشه ي پيامبر (ص) قيافه ي واقعي خود را به همه نشان داد، وكوس رسوائي اين مدعيان جانشيني پيامبر (ص) را در همه جا زدند.و عجيب نيست كه در تمام انقلابها

و تحولهائي كه بعد از حادثه ي كربلا روي داد شعار «خونخواهي اين شهيدان» يا «الرضا لِآل محمد» را مي بينيم كه تا زمان بني عباس كه خود با بهره برداري از اين مساله به حكومت رسيدند، و سپس راه ستمگري پيش گرفتند، ادامه يافت.چه پيروزي از اين بالاتر كه نه فقط به هدف مقدس خود نائل گشتند بلكه سرمشقي براي همه ي مردم آزاده ي جهان گشتند.چرا سوگواري مي كنيم؟!مي گويند اگر امام حسين (ع) پيروز شد چرا جشن نمي گيريم؟ چرا گريه مي كنيم؟ آيا اين همه گريه در برابر آن پيروزي بزرگ شايسته است؟اما آنها كه اين ايراد را مي كنند «فلسفه ي عزاداري» را [ صفحه 17] نمي دانند و آن را با گريه هاي ذليلانه اشتباه مي كنند.اصولا «گريه» و جريان قطره هاي اشك از «چشم» كه دريچه ي قلب آدمي است چهار گونه است:1- گريه هاي شوق گريه ي مادري كه از ديدن فرزند دلبند گمشده ي خويش پس از چندين سال، سر داده مي شود يا گريه ي شادي آفرين و رضايت بار عاشق پاكبازي كه پس از يك عمر محروميت، معشوق خود را مي يابد، اين گريه ي شوق است.قسمت زيادي از حماسه هاي كربلا شوق آفرين و شورانگيز است و به دنبال آن سيلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادتها، فداكاريها، شجاعتها، آزاد مرديها، و سخنرانيهاي آتشين مردن و زنان به ظاهر اسير، از ديدگان شنونده سرازير مي گردد، آيا اين گريه دليل بر شكست است؟!2- گريه هاي عاطفي آنچه در درون سينه ي انسان جاي دارد «قلب» است نه «سنگ»! و اين قلب كه ترسيم كننده ي امواج عواطف انساني است به هنگام مشاهده ي منظره ي كودك يتيمي كه در آغوش مادر در يك شب سرد زمستاني از فراق پدر جان مي دهد به لرزه درمي آيد

و با سرازير كردن [ صفحه 18] سيلاب اشك، خطوط اين امواج را در صفحه ي صورت ترسيم مي كند و نشان مي دهد قلبي زنده و سرشار از عواطف مردمي است.آيا اگر با شنيدن حادثه ي جان سپردن يك طفل شير خوار در آغوش پدر، و دست و پا زدن در ميان سيلاب خون، در حادثه ي كربلا قلبي بتپد، و شراره هاي آتشين خود را به صورت قطره هاي اشك به خارج پرتاب كند نشانه ي ضعف و ناتواني است يا دليل است بر بيداري آن قلب پر احساس؟!3- گريه ي پيوند هدف گاهي قطره هاي اشك پيام آور هدفهاست، آنها كه مي خواهند بگويند با مرام امام حسين (ع) همراه و با هدف او هماهنگ و پيرو مكتب او هستيم، ممكن است اين كار را با دادن شعارهاي آتشين، با سرودن اشعار و حماسه ها ابراز دارند، اما گاهي ممكن است آنها ساختگي باشد، ولي آن كس كه احيانا با شنيدن اين حادثه ي جانسوز، قطره ي اشكي از درون دل، بيرون مي فرستد، صادقانه تر، اين حقيقت را بيان مي كند، اين قطره ي اشك اعلان وفاداري به اهداف مقدس ياران امام حسين و پيوند دل و جان با آنهاست، اعلان جنگ با [ صفحه 19] بت پرستي و ظلم و ستم، اعلان بيزاري از آلودگيهاست و آيا اين نوع گريه بدون آشنائي به اهداف پاك او ممكن است؟!4- گريه ي ذلت و شكست گريه ي افراد ضعيف و ناتواني است كه از رسيدن به اهداف خود وامانده اند و روح و شهامتي براي پيشرفت در خود نمي بينند، مي نشينند و عاجزانه گريه سر مي دهند، هرگز براي امام حسين (ع) چنين گريه اي مكن كه او از اين گريه بيزار و متنفر است، اگر گريه

مي كني گريه ي شوق، عاطفه، و پيوند هدف باشد!ولي مهمتر از سوگواري، آشنائي به مكتب امام حسين (ع) و ياران او، و پيوستگي عملي به اهداف آن بزرگوار است، مهم پاك بودن و پاك زيستن و درست انديشيدن و عمل كردن است.در اين كتاب كه هم اكنون از نظر شما مي گذرد بحثهاي فشرده و زنده اي درباره ي مقدمات و نتائج اين قيام بزرگ مطالعه مي فرمائيد.دفتر انتشارات نسل جوان [ صفحه 20]

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيماسلام فلسفه ي زندگي است و آئيني براي بهزيستي دو جهان.اين مذهب راه كمال انساني، راه همبستگي مهرآميز مردم با يكديگر، راه زندگي و اقتصاد، راه جهانداري و راه آبادي و آسايش را به انسان نشان مي دهد تا در پناه آن آرامش جسمي و رواني انسان حاصل شود و تكامل معنوي آدمي امكان پذير گردد.از نظر اسلام، انسان جانشين خدا در روي زمين است و بايد آنچنان تكامل روحي و معنوي پيدا كند كه بتواند اعمال و رفتار خود را با مقام بزرگ خويش هماهنگ سازد و با نيروي خرد و دانش و اراده، مقامي شايسته ي خويش يابد و براي به دست آوردن چنين مقامي ارجمند راهي جز آن نيست كه به يزدان گرايد و رنگ خدائي گيرد.قوانين و مقررات اسلامي اين بود و اين هست كه [ صفحه 21] مردم به مهرورزي و دوستي بي آلايش با يكديگر زندگي كنند و برابري و برادري در ميان آنان استوار باشد.يگانه عاملي كه اصل برابري انسانها را در انديشه و سپس در جامعه ي مسلمانان برقرار مي كند ايمان به خداي يگانه است و اين كه آدميان حق ندارند در مقابل هيچ كس جز او سر تعظيم فروآورند،

زيرا كه انسان اسير و بنده ي انسانهاي ديگر، نخواهد توانست به كمال انساني برسد.«لا اله الا الله» شعار آزادي اسلام است. اسلام با اين شعار تمام معبودهاي ساختگي را نابود كرده و مردم را از ذلت بندگي و پرستش غير خدا آزاد مي سازد.از آنجايي كه تكامل معنوي انسان جز در سايه ي بهزيستي در اين جهان امكان پذير نيست و آن نيز در سايه ي برابر و عدالت اجتماعي به دست مي آيد، اسلام با تحول اعتقادي و اخلاقي خود سعي مي كند نظاماتي در جامعه برقرار كند كه همكاريهاي اجتماعي براساس برابري و عدالت كامل و توحيد اجتماعي امكان پذير گردد.پيكار رسول اكرم محمد (ص) با سران جاهليت و كفاري كه همچنان به استواري نظام كهن علاقه داشتند با همه دشواريش، يك خصلت ويژه داشت و آن اين بود كه [ صفحه 22] هر كس با قبول اسلام و توحيد، دشمن را مي شناخت، اما پيكار علي بن ابيطالب و حسن و حسين (ع) با دشمنان زشتخوئي كه بود كه نقاب تقدس بر چهره زده بودند و شك نيست در آن شرايط بيدار كردن مردم عادي كوچه و بازار كه قدرت تشخيص نداتشند و پيوسته به ظواهر مي انديشيدند سخت مشكل بود.پس از فوت رسول خدا (ص) ابرهاي تيره اي آسمان سرنوشت مسلمانان را فرا گرفت و اين ابرهاي تيره در زمان عثمان و معاويه و يزيد هيبتي سخت هولناك يافتند. حكام و واليان تيره درون با اعمال ناشايست خود به سيماي زيباي اسلام چنگ انداختند و در چنين شرايطي نبرد يك مسلمان مسؤول و معتقد به آرمانهاي اسلامي اجتناب ناپذير است.البته بر انسان است كه همواره با ديگر كسان راه آرامش و آشتي

بپيمايد و تا آنجا كه مي تواند به دشمني و نبرد بيهوده و ستيز كه موجب خونريزي است نگرايد و تخم كينه توزي و انتقام جوئي نكارد زيرا كه قرآن مي فرمايد:«ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينك و بينه عداوه كانه ولي حميم». [1] . [ صفحه 23] «بدي را به آنچه نيكوتر است دفع كن، آنوقت گوئي آن كس كه ميان تو و او دشمني هست دوستي مهربان گردد»!از نظر اسلام كه آئيني است براي بهزيستي آدميان، جنگجوئي ستوده و پسنديده نيست و فرجام آن نيز تباهي و ويراني است، اما آنگاه كه دشمني خيره سر (همچون يزيد) بر مردم مسلط شده است و به نابكاريها دست زده و تباهي ها و فسادها را در سرزمين اسلامي مي گستراند منطقي نيست كه مسلمانان واقعي در مقابل او - كه مسالمت و نرمش موجب طغيان حس خود پرستي و غرور او مي شود- آرام بنشيند و تسليم گردد.اسلام فرمان مي دهد كه بايد با اين دشمن خيره سر به ستيز پرداخت تا نيرويش در هم شكسته شود و قدرتش به نابودي بكشد.اسلام تاكيد مي كند كه سستي و بيم و دو دلي و ناپايداري، دشمن را گستاخ و در دشمني پايدارتر مي كند و دفاع از نفس و تنبيه و گوشمالي ظالم را جزء فرائض مذهبي مي داند:«و الذين اذا اصابهم البغي هم ينتصرون و جزاء سيئة سيئة مثلها»، و كساني كه چون ستمشان رسد ياري [ صفحه 24] مي طلبند، سزاي بدي، مجازاتي همانند آن است. [2] .و يا«اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان اللَّه علي نصرهم لقدير»، [3] . يعني به مومنان كه مورد ستم قرار گرفته و مظلوم شده اند اجازه ي پيكار

داده شده و خدا بر ياري آنان تواناست.و به همين جهات بود كه رسول خدا و علي ابن ابيطالب (ع) و ساير پيشوايان اسلامي هنگامي كه قدرتي در سپاه حق مي يافتد بر بيدادگران زمان خود مي شوريدند تا آرمان هاي «طواغيت» را بر باد دهند و جامعه اي بر بنيادهاي زندگيساز اسلام بنياد نهند.در اين جزوه ي كوچك، ما نهضت حسيني را به اختصار بررسي كرده و بيشتر به انگيزه هاي نهضت پرداخته ايم و اميداوريم كه بتواند مكتب حسيني را به ما بشناساند و راهگشاي ايمان تازه اي در قلبهايمان باشد.محمود حكيمي قم - تابستان 1353 [ صفحه 25]

خانه ي فاطمه تجليگاه فضيلت و تقوي

در سوم شعبان سال چهارم هجرت، در خانه ي عصمت و عفت و پاكي يعني خانه ي فاطمه، يعني خانه اي كه زير سقف آن، دنيائي از فضيلت و ايمان موج مي زد، شور عجيبي برپا شد، زيرا كه فاطمه دختر محبوب پيامبر پسري به دنيا آورده بود!نام نوزاد را «حسين» گذاشتند. انسان بزرگي كه سالها بعد پرچمدار آزادي مي گشت از نظر خصلت هاي ارثي و محيط پرورشي مقامي خاص داشت.فاطمه مادر او دختر پيامبر، و نمونه ي كاملي از عصمت، شرافت و تقوي بود. او عزيزترين فرزند پيامبر بشمار مي رفت. «ترمذي» محدث معروف اسلامي نقل مي كند كه پيامبر فرمود: [ صفحه 26] «در خانواده ام فاطمه از همه محبوبتر است»فاطمه در خانه ي علي هرگز دروغ نگفت و خيانت نكرد و هيچ گاه از دستورات علي سرپيچي ننمود. علي عليه السلام فرمود: به خدا سوگند هرگز كاري نكردم كه فاطمه (ع) غضبناك شود، فاطمه هم هيچ گاه مرا خشمناك ننمود [4] و مقام والاي فاطمه بلندتر از آن بود كه چنين كند.سلمان فارسي مي گويد: حسين (ع) را ديدم كه

بر زانوي رسول خدا نشسته بود. او را مي بوسيد و مي فرمود: «پسر» تو بزرگ و بزرگ زاده و امام، پسر امام، و پدر امامان هستي، تو حجت، پسر حجت و پدر نه حجت مي باشي كه آخرشان قائم است».علي ابن ابيطالب (ع) به حسن و حسين مي فرمود: «شما پيشواي مردم و بزرگ جوانان اهل بهشتيد و از ارتكاب گناه معصوميد. خدا لعنت كند كسي را كه با شما دشمني كند».محيط پرورش امام حسين آنچنان محيطي پاك و پر از [ صفحه 27] تقوي بود كه روزگار مانند آن نديده است. در آن محيط از پليدي و اهريمن منشي خبري نبود، همه چيز رنگ خدائي داشت، دنيائي بود مملو از راستي ها، آنجا كه لطيف ترين احساسات انساني اوج گرفته بود و محمد (ص) و علي (ع) و فاطمه (ع) به حسن و حسين مي آموختند كه مسلمان در كنار تمايلات انساندوستي بايد از ترس و بيم كه پديد آورنده ي هرگونه زبوني و خواري است به دور باشد.حسين در اين محيط آزاده پروري آموخت كه مردان خدا آزاد مردند و آزاد مردان دليرند و بهادران و جوانمردان هرگز به ستمكاران ميدان نمي دهند و بندگي هيچ كس جز خداي بزرگ را برگردن نمي نهند. پيامبر بارها فرمود:«هر كس حسين را دوست داشته باشد خدا دوستش دارد. حسين از من است و من از حسين.خدايا من حسين را دوست دارم و تو نيز او را دوست داشته باشد».حسين ابن علي هفت ساله بود كه پيامبر از دنيا رحلت فرمود و چند ماه بعد مادر گراميش حضرت فاطمه (ع) نيز در گذشت. [ صفحه 28] حسين همچنان در مكتب مردم خواهي علي (ع) پرورش مي يافت و روح

بزرگش براي انجام رسالت مهمي كه داشت آماده مي گشت.اين رسالت آنچنان عظيم بود كه امروزه هر مسلمان آگاهي به عظمت و اهميت آن اذعان دارد. [ صفحه 29]

ريشه هاي انقلاب

براي شناخت ريشه ها و عوامل اصلي انقلاب امام حسين، ما بسرعت تاريخ اسلام را از آغاز تا نبرد تاريخي كربلا از نظر مي گذرانيم تا خواننده به اختصار به علل قيام تاريخي امام پي ببرد.پس از ظهور اسلام در سايه ي رنجهاي عظيم محمد (ص) و ياران او نظامي براساس توحيد و برابري در جزيره العرب برقرار شد كه در آن از بهره كشي هاي ظالمانه ي انسان از انسان و مفسده هاي اخلاقي و عقيدتي اثري نبود.پيامبر اسلام با آوردن قانون اساسي كامل يعني قرآن، بر همه ي امتيازات قبيله اي و طبقاتي خط بطلان كشيد و جامعه اي براساس پاكي و شرافت و تقوي ساخت. پيامبر در طول زندگي بارها و همچنين در آخرين لحظات عمر خويش از مسلمانان خواست كه به دو رشته ي «قرآن» و «اهل بيت» چنگ زنند تا فرشته ي نيك بختي را در آغوش [ صفحه 30] گيرند، و در بازگشت از آخرين سفر حج، علي (ع) را به جانشيني خود معرفي كرد تا با رهبري آن انسان بزرگ جامعه ي اسلامي به سوي پيشرفت و برابري و تكامل پيش رود، اما افسوس كه پس از فوت رسول خدا با غصب خلافت اسلامي كه حق علي بن ابيطالب (ع) بود مسير سرنوشت مسلمانان را تغيير دادند.فتح سرزمين هاي پهناور به وسيله ي سربازان سلحشور اسلامي ثروتهاي عظيم براي مسلمانان گرد آورد، اما خلفا در تقسيم آن ثروتها روش تبعيض پيش گرفتند و به نقل ابن ابي الحديد:«خليفه ي دوم مهاجرين را مجموعا بر انصار مقدم داشت، به

عرب بيش از عجم، و به خانواده هاي معروف بيش از افراد گمنام سهميه معين كرد». [5] .اين روش بعدها آثار بسيار نامطلوب در جامعه ي اسلامي پديد آورد زيرا كه اين روش پيدايش طبقات اجتماعي را در جامعه ي اسلامي پي ريزي نمود، و ارزش [ صفحه 31] انساني را كه از نظر اسلام براساس تقوي و خدمت بيشتر به خلق مسلمان بود بر اساس ثروت و اشرافيت قرار داد.خاندان علي ابن ابيطالب كه انحراف از روح تعاليم اسلامي را خطري بس بزرگ مي دانستند، پيوسته از اين گرايش نامطلوب رنج مي بردند.حسين ابن علي (ع) كه پيوسته با سخنان خود نمايشگري از حق و عدالت بود، روزي بر خليفه ي دوم خروشيد و گفت:«به خدا اگر مردم زبان داشتند و حق خود را مي گرفتند و افراد با ايمان براي خدا قيام مي كردند، خاندان محمد (ص) اين گونه گرفتار نمي شدند و ممكن نبود تو به منبري كه حق ايشان است بنشيني.... پس آگاه باش كه خداوند پاداش تو را خواهد و از افعال تو سئوال خواهد كرد». [ صفحه 32]

خلافت عثمان

عمر با همه تبعيض هائيي كه در پخش اموال به كار مي برد سعي فراوان داشت تا ظواهر اسلامي را حفظ كند.اين بود كه با اقوام و خويشان خود چندان ميدان نمي داد. اما پس از مرگ وي و به روي كار آمدن عثمان ابن عفان، حتي همان ظواهر نيز حفظ نشد.عثمان مردي سخت بي اراده بود و در مقابل خواسته هاي اقوام و نزديكان خود نمي توانست مقاومت كند.مسعودي در «مروج الذهب» با ذكر آماري وحشتناك اسرافها، تبعيض ها و غارتهاي خويشان عثمان را شرح مي دهد.او مردي شراب خوار و پليد را به نام «وليد بن عقبه» به حكمراني

كوفه فرستاد. او در غارت، چپاول و هرزگي آنچنان بود كه بيم شورشي عظيم در كوفه مي رفت، عثمان [ صفحه 33] بناچار او را از حكومت عزل و شخص ديگري به نام سعيد ابن العاص را به حكومت كوفه منصوب كرد. حكمران جديد نيز در غارت و چپاول كوچكترين شرمي نداشت، بنابر نقل مسعودي وي حتي گفته بود:«عراق باغ قريش است و ما هر قدر بخواهيم از آن بهره مي گيريم». [6] . [ صفحه 34]

حكومت علي

سرانجام، آن همه تبعيض ها و بي عدالتي ها به نقطه ي انفجار رسيد و به قتل عثمان انجاميد. آن نابساماني ها و اوضاع مغشوش سبب شد كه مسلمانان به خود آيند و متوجه شوند كه چگونه با دوري از خاندان پيامبر، خويش را دچار مصيبتي بزرگ ساخته اند. مسلمانان در چنين شرايطي خاطره ي غدير خم يعني آن حادثه ي بزرگ را به ياد آوردند. آنها به ياد آوردند آن روز بزرگ را، كه رسول خدا در روز هيجدهم ذيحجه در غدير خم خطبه ي معروف و تاريخي خود را ايراد كرد.خطبه ي آن حضرت نزديك چهار ساعت طول كشيد و در فاصله ي اين مدت امور مختلفي را ياد آور شد و آيات بسياري از كتاب آسماني مسلمين را به مناسبت مطالب خود قرائت كرد، سپس اندكي درنگ نمود. در حالي كه به اطراف خود در ميان توده ي مردم مي نگريست. به آواز بلند علي را نزد خود [ صفحه 35] فراخواند و او را ابتدا يك پله پائين تر از خويش بر فراز منبر نشانيد و خطاب به جمعيت كرده چنين گفت:«اي مردم! مي پرسم از شما، نسبت به مومنان حتي از خودشان سزاوارتر به تصرف در امور و سنجش

مصلحت ها كيست؟».مردم يك آواز جواب مي دهند:«خدا و رسول داناترند».- آيا من سزاوارتر به شما از خود شما نيستم؟- چنين است.آنگاه منشور آسماني خلافت را خواند:من كنت مولاه فهذا علي مولاهاللهم وال من والاه و عاد من عاداهو انصر من نصره و اخذل من خذله«هر كس من مولاي اويم علي مولاي اوست.پروردگارا!دوستي كن با آن كس كه علي را دوست و پيرو باشد!دشمن بدار آن را كه علي را دشمن بدارد!ياري كن هر كس ياريش كند! ياري مكن كسي را كه بي ياري اش گذارد! [ صفحه 36] دوستار آن باش كه دوست علي باشد!كيفر ده آن را كه با وي بستيزد!حق را بر محور وجودش بچرخان هر گونه كه او باشد!هان! هر حاضري به غايبان ابلاغ كند!!.پيامبر عاليقدر اسلام علي را همچنان بر سر دست داشت و با تمام خصوصيات و مشخصات به مردم معرفي اش كرد.پيامبر ضمن بياناتش در حدود هفتاد و سه مرتبه مردم را به عنوان «معاشر الناس» مورد خطاب قرار داد و آنان را از مخالفت با علي ترسانيد و پي درپي مخالفان او را به عذاب دردناك ابدي و قهر و خشم خداوندي بيم داد، و براي دوستانش سعادت جاوداني و بهشت موعود را ضمانت كرد و همي ياد آور شد كه: در پيروي علي بزرگي و سيادت مسلمان مصون مي ماند و اعتلاي جهاني دين اسلام مسلم است، و گرنه جز تباهي و فساد اجتماع و روشهاي غلط، و دوري از علوم قرآن و محروميت از تربيت صحيح، چيزي ديگر عايدشان نخواهد گشت.محمد (ص) طي اين سخنراني چند ساعته ي خود، حجت را بر امت تمام كرد و موضوع خطير خلافت و امامت [ صفحه

37] را از جانب خداوند به مردم ابلاغ نمود تا آنجا كه خطبه ي او به پايان نزديك شد و هنوز درياي جمعيت احاطه اش كرده بود كه فرشته ي وحي اين آيه را فرود آورد و او را مامور ساخت كه براي مردم بخواند، محمد (ص) با لهجه ي روح پرور خود چنين خواند:«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا»، امروز دينتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و خشنود گشتم كه اسلام آيين شما باشد. [7] سپس با صدائي كه گوئي از اعماق طبيعت برمي خاست فرياد كشيد:«الله اكبر!»دين كامل گشت! نعمت خداوند اتمام پذيرفت و پروردگار به رسالت من و امامت علي پس از من خشنود شد!»آنگاه در برابر گروهي متجاوز از يكصد و بيست هزار نفر مسلمان از منبر فرود آمد در حالتي كه به قول يكي از فصحاي عرب، كه در آن روز حاضر بود، محمد در حال پائين آمدن به قدري شادمان و فرحناك بود كه گفتي [ صفحه 38] مهمترين وظيفه را انجام داده و بزرگترين فرمان الهي را ابلاغ كرده است. [8] .مردم كم كم به يادآوردند كه پيامبر خدا فرمود:«علي رهبر و بهترين مومنان و قاتل كافران است. پيروزي با كسي است كه از او پيروي كند و شكست با كسي است كه به دشمني او برخيزد».و به ياد آوردند كه پيامبر در پاسخ آنان كه مي خواستند با كيسه هاي زر از او تشكر كنند آيه ي:«قل لا اسئلكم عليه اجر الا الموده في القربي» [9] را خواند و چون مردم پرسيدند كه اي پيامبر اين عده چه كساني هستند كه اين آيه مودت و احترام

به آنان را واجب مي شمارد پيامبر فرمود:«آنها علي، فاطمه و دو پسرانشان هستند» [ صفحه 39] با اين انديشه ها و به خاطر آوردن حادثه ي غدير خم بود كه مسلمانان به سوي خانه ي علي شتافتند و از او درخواست كردند كه رهبري مسلمانان را بپذيرد.پاسخ علي ابن ابيطالب در مقابل چنين خواسته اي منفي بود. او مي فرمود:«... آفاق جهان اسلام را ابرهاي سياه ظلم و بدعت فراگرفته و راه و روش آئين اسلام تغيير يافته است.اين را بدانيد اگر من خلافت را بپذيرم طبق آنچه خود مي دانم با شما رفتار خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده و سرزنش هيچ ملامت كننده اي گوش نخواهم داد ولي اگر عذر مرا از قبول خلافت بپذيريد من نيز همانند يكي از افراد شما هستم...»اما مردم كه سخت تشنه ي عدالت و اصلاحات بودند همچنان اصرار ورزيدند و رهبري علي (ع) را خواستار شدند. سرانجام علي (ع) همانطور كه در خطبه ي شقشقيه فرموده براي نجات محرومان و احياي سنت هاي اسلامي حكومت را پذيرفت. [ صفحه 40]

خطوط اصلي حكومت علي

حكومت علي ابن ابيطالب (ع) شامل اصلاحات اساسي و بنيادي بود. در پناه اين اصلاحات زير بنائي، حكمرانان فاسد از كار بركنار شدند. برتري هاي خويشي كه نشان دهنده ي بازگشت به جاهليت بود از بين رفت و اقدامات شديد براي محو اختلاف طبقاتي بعمل آمد.به هر حال اين خط مشي جديد آتش خشم آنان را كه مي خواستند همچنان از بيت المال مردم غارت كنند برافروخت و به همين جهت امام علي ابن ابيطالب (ع) در طول پنج سال خلافت خود با مشكلاتي عظيم و كار شكني هاي بسيار مواجه گشت.در خلال پنج سال خلافت، علي (ع) مجبور شد ضمن جنگهاي متعدد

عليه نيروهاي ضد مردمي بجنگد كه از ميان آنها مي توان به جنگ هاي جمل در بصره و صفين بر ضد معاويه و جنگ نهروان بر ضد خوارج اشاره كرد.علي ابن ابيطالب با وجود همه ي اين مشكلات [ صفحه 41] توانست نمونه ي كاملي از دادگري حكومت اسلامي را نشان دهد، اما صد افسوس كه آن رادمرد تاريخ بشريت و نمونه ي انسان كامل در سال چهلم هجرت در مسجد كوفه به دست مردي به ظاهر مقدس و در عين حال سخت بي شعور به نام ابن ملجم كشته شد و با اين فاجعه ي بزرگ، معاويه توانست حكومت تمامي مملكت اسلامي را در دست گيرد. [ صفحه 42]

توطئه هاي معاويه

با شهادت علي ابن ابيطالب دست معاويه در غارتگري ها و جنايتها باز شد و وي توانست هولناك ترين حكومت استبدادي عصر خوش را به وجود آورد.معاويه با تشكيل حكومت استبدادي فردي، نيازي شديد به مبلغين دروغپرداز، جارچيان و عربده جويان بي آزرم داشت تا شب و روز به نفع او تبليغ كنند و انديشه هاي انسان ها را به سوي ياس و ظلمت و انحراف بكشانند و ظلمت و سكوت و هراس را در همه جا بگسترانند.در نتيجه ي چنين سياستي، معاويه بسياري از سفلگان را كه تن آسائي را نيك مي دانستند، به دور خويش جمع كرد و پولهاي بيت المال را ديوانه وار در ميان آنان تقسيم نمود.شايد بتوان گفت كه يكي از خطرناكترين اقدامات معاويه در تحكيم حكومت خود «جعل احاديث» بود. [ صفحه 43] جعل حديث از نظر معاويه براي دو هدف بزرگ انتخاب گشته بود. اول اين كه او دچار عقده ي رواني بزرگي بود كه پيوسته از آن رنج مي برد. او هر زمان كه خود را با

علي ابن ابيطالب مقايسه مي كرد خود را سخت حقير مي ديد، گذشته ي زندگي او (معاويه) تاريك، شرم آور و پر از تيرگي و پستي بود در حالي كه علي (ع) گذشته اي درخشان، با شكوه و قابل تحسين داشت، اين بود كه معاويه تصور مي كرد با جعل احاديث مي تواند به شخصيت خويش رنگ و جلائي ببخشد.معاويه مي خواست با يك سلسله تبليغات مستمر و مداوم، نام خاندان بني هاشم را براي هميشه لكه دار سازد.او سوگند ياد كرده بود كه تبليغات بر ضد علي (ع)را آنچنان گسترش دهد تا به خيال خود «كودكان» بر لعن او پرورش يابند و جوانان بر سر اين كار پير گردند تا آنجا كه هيچ كس ذكري از فضايل او به ميان نياورد»!اگر چه معاويه در صحنه ي تاريخ، در اين نبرد تبليغاتي شكست خورد اما نبايد از نظر دور داشت كه تبليغات او در حوزه ي فرمانروائيش موثر افتاده بود.مسعودي نقل مي كند: [ صفحه 44] «يكي از مردم شام- پس از شنيدن لعن نسبت به ابو تراب (علي عليه اسلام) - گفته بود اين ابو تراب كيست كه امام او را بر منبر لعن مي كند، گمان مي كنم يكي از دزدان ايام فتنه بوده است!».و هم او در جايي ديگر مي نويسد: «گروهي از متمكنان و سران شام پس از انقراض حكومت امويان و استقرار عباسيان به حضور ابوالعباس سفاح قسم خوردند پيش از آن كه بني عباس به خلافت برسند مردم براي پيغمبر خويشاوندان و خانداني جز بني اميه نمي شناختند!». [10] .روزي معاويه بر منبر رفت و گفت: «اي مردم! پيامبر خدا گفت طولي نمي كشد كه تو بعد از من به خلافت مي رسي، ارض موعود را اختيار كن

زيرا مردان خدا و نيكان در آنجا باشند. من هم شما را برگزيدم پس علي (ع)را لعنت كنيد!». [11] .رهبري اين تبليغات و جعل احاديث با مرد مزدوري [ صفحه 45] به نام «ابوهريره» بود كه در نقل و جعل احاديث دروغين به شدت بي پروا و بي آزرم بود، و هم او بود كه از قول پيامبر نقل كرد كه: «پيامبر فرمود خداوند به سه نفر براي نزول وحي اعتماد كرد، من، جبرئيل و معاويه!».در دوران تسلط معاويه، حسن بن علي (ع)امام دور انديش زمان، به حيله ي او و به وسيله ي ايادي ناپاكش مسموم شد و پس از آن معاويه كوششهاي عبثي كرد تا حسين بن علي (ع) را از نظر افكار عمومي منزوي سازد، اما چندي بعد از سوي «مروان بن حكم» به وي اطلاع رسيد كه مردم به شدت به حسين (ع)علاقمند شده اند و بعيد نيست كه او با استفاده از اين محبوبيت زمينه ي يك نهضت وسيع و گسترده را فرام سازد.نامه ي معاويه به اماممعاويه پس از دريافت اين گزارش نامه اي به اين مضمون براي امام حسين (ع)نوشت:«... اما بعد، در باره ي برخي از كارهاي تو اخباري به من رسيده است كه اگر حقيقت داشته باشد گمان دارم تاكنون [ صفحه 46] آن را ترك گفته اي.«هر كه پيماني ببندد، وفاي به عهد خويش را ناگزير است و شايسته ترين مردم در حفظ پيمان و نگهداري ميثاق كسي است كه همچون تو صاحب شرف و بزرگي و منزلتي باشد كه خداوند به او ارزاني داشته است.«اگر نيز گزارشي كه درباره ي تو به من رسيده از راستي به دور است اين پاكي ساحت از چون تويي سزاوار

مي نمايد زيرا تو عادلترين مردم هستي.«باري نفس خويش را موعظت ميكن، و در ميثاق خدا استوار باش، اگر در انكار من بكوشي، من نيز به انكار تو خواهم پرداخت و اگر با من به كيد بپردازي من نيز با تو چنان خواهم كرد.«از پراكندگي خلق و از اين كه خداي ايشان را به دست تو در آشوب افكند حذر كن. تو اين مردم را خوب شناخته و آزموده اي، پس نگران خويش ودين خويش و امت محمد باش و از سخنان مردم ديوانه و نادان پرهيز كن!». [12] . [ صفحه 47] اين نامه نمونه ي كاملي از وقاحت معاويه بود. زيرا كه او خود همه ي پيمانهائي را كه با حسن مجتبي (ع) بسته بود آشكارا نقض كرده و حال از وفاي به عهد و پيمان سخن مي گفت.نامه ي تكان دهنده امام به معاويهحسين (ع)در پاسخ او نامه اي نوشت كه نمونه اي از شهامت، صراحت و خشم امام است:«... اما بعد، نامه ي تو به من رسيد. ياد آور شده بودي كه درباره ي من گزارشهائي به تو رسيده كه مرا به اموري جز آن كه تو انتظار داشتي نشان داده است.«درهاي نيكي جز به مشيت الهي به روي كسي باز و بسته نگردد و اما آنچه ياد كرده اي كه درباره ي من به تو رسيده، اين سخن ساخته ي نمامان، سخن چينان و دروغ پردازان است.«و اما آيا تو آن نيستي كه بر خدا جرات ورزيدي و ميثاق او را ناچيز شمردي و پس از سوگندها و پيمانهاي موكد مبتني بر امان، حجربن عدي را كشتي و ياران نماز گزار و عبادت پيشه اش را كه از ستمگري بيزاري مي جستند، و بدعت ها را مكروه

مي شمردند، و خلق را به نيكوكاري [ صفحه 48] و پرهيز از بديها مي خواندند، و در راه خدا از سرزنش بيم و باك نداشتند به كام مرگ فرستادي!«آيا تو كشنده ي عمروبن حمق، يار پيامبر (ص) و بنده ي خدا، نيستي، كه از كثرت عبادت پيكري مجروح و رنجور و خسته و رخساري زرد و شكسته داشت!«آيا تو او را امان نبخشيدي كه اگر پرنده اي را چنان ايمن مي كردي از فراز كوه به سوي تو پرواز مي جست!«آيا تو آن نيستي كه زياد بن سميه مولود فراش «عبيد ثقيف» را برادر خويش و پسر ابوسفيان خواندي در حالي كه پيغمبر خداي فرمود: فرزندي كه از زن شوهر داري متولد مي شود متعلق به آن دو است و بهره ي زناكار فقط سنگ است!«سنت رسول را بي حجت خدايي به هواي نفس خويش ترك گفتي و زياد را به عراقين تسلط بخشيدي، تا دست و پاي مسلمين قطع كرده چشم آنان كور كند و پيكر ايشان را از شاخه ي درختان به دار آويزد!«گويي تو از اين مردم نيستي و آنان از تو نيستند!«آيا تو قاتل «حضرميين» نيستي، آيا زياد تو را گزارش نداد كه آنها بر آيين علي (ع) مي روند و تو او را فرمان كردي كه هر كه بر آيين علي مي رود به قتل رساند! [ صفحه 49] «آيين علي (ع)، آيين پسر عمش رسول خدا (ص) بود كه تو اينك از پرتو وجود او در اين مقام نشسته اي و اگر اين نبود، بزرگي و شرافت تو و پدرت همچنان تحمل رنج سفرهاي زمستاني و تابستاني و در به دري بود!«در نامه ي خود مرا گفته اي در نفس خويش و دين خويش

و امت محمد (ص) نگران باش و از پراكندگي افراد اين ملت و در آشوب افكندن ايشان پرهيز كن، من فتنه و آشوبي را بر اين مردم از حكومت تو بزرگتر نمي دانم و بر نفس خويش و دين خويش و امت محمد (ص) هيچ فضيلتي را برتر از پيكار با تو نمي بينم، اگر در اين جهاد بكوشم به خداي خود نزديكي يافته ام و اگر از آن ديده بپوشم بر گناه خويش استغفار مي جويم و به هر حال در كار خويش از خداوند توفيق هدايت مسئلت دارم.«همچنان در نامه ي خويش گفته اي: اگر انكار تو جويم انكار من خواهي جست و اگر در كيد با تو بكوشم بر من كيد خواهي ورزيد.«واي بر تو! اميد من بر آن است كه از كيد تو زياني بر من نرسد و كسي از بد خواهي تو جز نفس تو ضرر نبيند!«همچنان بر مركب جهل خويش سوار و بر نقض [ صفحه 50] پيمان خود حريص هستي و به خدا سوگند كه هرگز در ميثاق خويش استوار نبوده اي و اين گروه را پس از آشتي و اداي سوگند و دادن امان كشتي، بي آن كه كسي را كشته يا پيكاري كرده باشند، اين نيست مگر اين كه به ذكر فضائل ما پرداختند، و حق ما را بزرگ داشتند، و تو آنان را كشتي از بيم آن كه اگر زنده مانند تو را آسيبي رسانند!«اي معاويه! تو را به قصاص و روز شمار آگهي مي دهم، بدان كه خداوند را كتابي است كه حساب هر عمل كوچك و بزرگ در آن مسطور مي شود. خدا از اين كه مردمان را به سوء ظن گرفتي

و به تهمت كشتي و يا از يار و ديار خويش به غربت افكندي و براي پسر خويش كه جواني شرابخواره است بيعت گرفتي نخواهد گذشت!«جز اين نيست كه با چنين كرداري براي نفس خويش خسران خريدي و دين را از دست دادي و خلق به اغتشاش كشيدي و امانت خود تباه كردي و سخنان مردم ابله و نادان شنيدي و پرهيزكاران خدا شناس را در ترس و وحشت افكندي!». [13] . [ صفحه 51] اما حتي اين نامه نيز نتوانست معاويه را از راه زشتي كه پيش گرفته بود باز دارد. وي چند سال بعد بر اثر بيماري مرموزي درگذشت و خلافت را به فرزند ناپاك خود يزيد سپرد. [ صفحه 52]

مظهر پليدي و شقاوت

يزيد نيز مانند پدرش مردي خود كامه، خشن، به اضافه اين كه سبكسر و ابله بود. از نظر وراثت يزيد از خانواده اي پليد و زشت خوي بود. در صدر اسلام ابوسفيان جد يزيد از كساني بود كه رهبري پيكارهاي ضد اسلامي را بر عهده داشت. مادر معاويه آن چنان خوي حيواني داشت كه در جنگ احد جگر حضرت حمزه عموي پيغمبر اسلام را با دندان خود جويد، معاويه خود نيز مردي با خصلت هاي ضد انساني بود با حالات رواني ناهنجار.محيط پرورش يزيد محيطي بود مملو از حس انتقام جوئي. يزيد مي ديد كه نهضت اسلام ثروت و قدرت گذشته ي خاندان او را نابود كرده و امتيازات بني اميه را از بين برده است و به همين جهت پيوسته در انديشه ي انتقام بود.يزيد شرابخواري سخت بي باك بود و به همين جهت او را «سكران الخمر» خوانده اند. [ صفحه 53] بعضي از مورخين نوشته اند

كه يزيد حتي گفت:«اين شرابي كه من مي نوشم اگر روزي در دين احمد حرام شده بود امروز آن را به دين مسيح بگير و بنوش».يزيد با وجود سبكسري و بلاهت نيك آگاه بود كه اجتماع غير آگاه همانند اجتماع شام را با يك سخنراني عوامفريبانه مي توان فريب داد.سخنراني او پس از مرگ پدرش و استدلالهاي وي نشاندهنده ي آن است كه چگونه افكار عمومي مسائل را سطحي مي نگريست. يزيد پس از مرگ معاويه خطبه اي اين چنين براي مردم شام خواند:«اي مردم! معاويه بنده اي از بندگان خدا بود، خداوند انواع نعمت هاي خود را به او ارزاني داشت. من او را نمي ستايم زيرا كه خداوند بيش از هر كس ديگر به حال او آگاه است. اگر بخواهد او را عفو كرده و اگر اراده نمايد به كيفرش مي رساند».يزيد در دنباله ي سخنان خود گفت:«اينك من پس از او متصدي اين امر شدم و عذر خواه جهل خويش نيستم و در دعوي علم خود را ثناگوي نباشم، همانا آنچه را خداي دوست دارد انجام دهد و اگر مكروه دارد دگرگون سازد». [ صفحه 54] يزيد آن مرد شرابخوار و پليد در بيان اين خطبه آنچنان چهره ي حق بجانب و خدا پسندانه گرفت كه بسياري از مردم شام پس از شنيدن اين خطبه از آن خوشحال بودند كه خليفه ي جديد راه خود پيش گرفته و خويش را به خدا سپرده است و اين نشان دهنده ي اين واقعيت هولناك است كه معاويه ذهن اهالي شام را به كودني و افلاس كشانده بود.آنچنان كه با شنيدن يك سخنراني به حكومت اموي كه سراسر فساد و تباهي و نيرنگ بود وفادار ماندند.يزيد چند روز پس

از آن برنامه ي كار خود را با ارسال دستورهائي به حكام و استانداران آغاز كرد. وي در آن نامه ها و فرامين نوشته بود:«معاويه بنده اي از بندگان خدا بود كه لباس خلافت پوشيد و مدتي در اين جهان زيست و سپس به جهان ديگر شتافت. خدا او را بيامرزد كه در اين جهان زندگي شايسته اي كرد و به مرگي نيكو مرد. اكنون واجب است كه با ديدن اين نامه همه ي افراد شهر و ديار خود را وادار سازيد كه با ما بيعت كنند و هيچ كس را رخصت انصراف و انحراف ندهيد!» [ صفحه 55]

آغاز حادثه ي بزرگ

يزيد در نامه ي مخصوصي هم كه براي وليد بن عقبه حاكم مدينه فرستاد چنين نوشت:«با رسيدن اين نامه «عبدالله عمر» و «عبدالله زبير» و «حسين» را بگير! نامه را نشان آنها بده و مجبورشان ساز با من بيعت كنند اگر امتناع كردند سر آنها را با جواب نامه براي من بفرست!»«وليد» پس از خواندن اين نامه سخت دچار ترديد و دو دلي شد وي از شجاعت و مردانگي حسين (ع)اطلاع داشت و مي دانست كه آن مرد بزرگ بيعت با يزيد را نمي پذيرد، ولي سرانجام با مشاورت مروان حكم كه مردي سخت پليد بود تصميم گرفت كه حسين را مجبور به بيعت سازد از اين رو شبي فرزند علي بن ابيطالب را به قصر خود خواست و نامه ي يزيد را به او نشان داد حسين بن علي در پاسخ گفت: «بيعت امري نيست كه بشود آن را در پنهان [ صفحه 56] انجام داد، فردا كه مردم را براي بيعت جمع مي كني ما را بخوان!»حسين بن علي پس از آن از دارالاماره

خارج شد و چون احساس مي كرد مامورين وليد قصد دارند با زور از او بيعبت بگيرند تصميم گرفت كه از مدينه خارج شود، اكنون روزهايي بسيار هولناك براي ملت اسلامي پيش آمده بود. اگر همه ي مردم به حكومت يزيد تن در مي داند و با او بيعت مي كردند مصيبتي بزرگ براي اسلام پيش مي آمد، براستي تاريخ چه قضاوتي مي كرد! يزيد شرابخوار، مردي پليد و جنايتكار، به نام خليفه ي اسلام و رهبر مسلمين شناخته مي شد و در چنين شرايطي آيا سكوت براي او جايز بود؟!به هر حال حسين (ع)براي آخرين بار به زيارت قبر جدش رسول خدا رفت و بر آن تربت پاك قطراتي اشك نثار كرد، و فرمود: «آه، اي جد بزرگوار! اينك من با اكراه از تو دور مي شوم...»در بيست و هشتم ماه رجب سال شصت هجري كاروان حسين (ع)از كنار نخلستانهاي مدينه مي گذشت و به سوي مكه پيش مي رفت. [ صفحه 57]

نخستين شهيدان

انسان از مطالعه ي روحيات مردم كوفه سخت حيرت مي كند. آنان با تغيير شرايط سياسي به سرعت رنگ عوض مي كردند و جهت گيري خود را تغيير مي دادند، پس از مرگ معاويه مردم كوفه تصميم گرفتند حسين بن علي (ع) را به سوي خويش بخوانند و با رهبري او از خلافت يزيد جلوگيري كنند و طومار حكومت امويان را در هم پيچند.با اين انديشه كوفيان نامه هاي فراوان به سوي حسين بن علي (ع)فرستادند و او را به كوفه دعوت كردند.حسين (ع)در مكه در برابر انبوهي از درخواستها قرار گرفته بود. نامه ها و درخواستهائي كه همه از او مي خواستند به كوفه رود و با ياري كوفيان بساط مكر و فريب، زر پرستي و بيدادگري و

امتيازات طبقاتي، شرابخواري و لعب امويان را در هم بريزد.حسين (ع)براي اطمينان از وفاداري كوفيان [ صفحه 58] «مسلم بن عقيل» را همراه با نامه اي به سوي آن شهر روانه ساخت.مسلم در كوفه به خانه ي «مختار بن ابو عبيده ثقفي» وارد شد. مختار دوست زمان كودكي او بود و از سوي ديگر با «نعمان» والي كوفه خويشي نزديك داشت.روزهاي اول مردم كوفه از پيك حسين استقبالي شگفت كردند. آنها دسته دسته نزد او مي آمدند و با او بيعت مي كردند.مسلم با مشاهده ي آن استقبال شورانگيز نامه اي كه حاكي از وفاداري كوفيان بود به سوي حسين ابن علي (ع) فرستاد. اما پس از رفتن پيك، حوادث تازه اي پديد آمد و اوضاع را دگرگون ساخت.يزيد با يك مانور ماهرانه ي سياسي، نعمان، والي كوفه را از كار بركنار ساخت و مردي ريا كار و خونخوار به نام «عبيدالله بن زياد» را به حكومت كوفه منصوب كرد.با عزل نعمان از حكومت كوفه، مسلم احساس كرد كه بايد مركز فعاليت هاي خود را از خانه ي مختار ثقفي به جاي ديگري منتقل كند، از اين رو به خانه ي يكي ديگر از ياران خود بنام «هاني بن عروه مرادي» رفت. [ صفحه 59] ابن زياد پس از ورود به كوفه مردم را در مسجد كوفه جمع كرد و در يك سخنراني شديد اللحن و در عين حال عوامفريبانه گفت:«يزيد مرا فرمانروا ساخت بر شهر شما و حدود شما و غنايم شما، و مامور ساخت كه داد مظلوم را بستانم و حق محروم را به او برسانم و مردم فرمانبردار و طاعت دار را چون پدر مهربان مورد احسان قرار دهم. تازيانه و شمشير من خاص كسي

است كه امر مرا خالفت كند و عهد مرا بشكند. لاجرم مردم بايد از جان خويش بترسند!». و آن گاه گفت: «مسلم بن عقيل را بگوئيد كه از خشم من بپرهيزد!».سخنان تند و تهديد آميز ابن زياد، مردم زبون و سست پيمان كوفه را هراسان ساخت. آنان كه با چنان گرمي و شور به مسلم بن عقيل دست بيعت داده بودند يكباره وي را رها كردند و در خانه ي «هاني» تنهايش گذاشتند.چند روز بعد ياران پليد ابن زياد هاني و مسلم را بيرحمانه كشتند و وحشت و ترور را بر كوفه گسترانيدند.آخرين اشعه ي خورشيد در پس كوههاي مغرب پنهان مي شد كه سواري نفس زنان به شهر كوفه نزديك مي شد. او [ صفحه 60] بي خبر از حوادث هولناكي كه در شهر به وقوع پيوسته بود سعي داشت هر چه زودتر خود را به كوفه برساند و نامه ي حسين ابن علي (ع) را به نمايندگان شهر بدهد.اين سوار يكي از ياران وفادار امام، و مسلماني قهرمان و شجاع بود، وي همچنان كه اسب خويش را به حركت سريعتر تشويق مي كرد هر چند لحظه يك بار دست خويش را به سينه مي برد و چون نامه ي امام را همچنان در زير جامه ي خود احساس مي كرد تبسم مي كرد. اين مرد «قيس بن مسهر صيداوي» بود و از اين كه نامه ي امام را با خود داشت خوشحال بود، در نامه ي امام چنين نوشته شده بود:بسم الله الرحمن الرحيم«از حسين بن علي به سوي برادران با ايمان، خداوند بي همتا و مانند را ستايش مي كنم. اما بعد، مسلم بن عقيل مكتوبي براي من فرستاد، مرا آگاهي داد كه شما به حسن راي متفق شده ايد و به

نصرت ما كمر بسته ايد و در طلب حق، همداستان گشته ايد و من از خداوند خواستار شدم كه نيكو گرداند به لطف خويش مرا در اين امر، و اجر عظيم عنايت فرمايد شما را، و من روز سه شنبه هشتم ذيحجه از [ صفحه 61] مكه بيرون و به جانب شما رهسپار گشتم. اكنون چون فرستاده ي من به نزديك شما فرارسيد عجله كنيد و كوشش نماييد در امر خود و من نيز در اين ايام به نزد شما حاضر خواهم شد. و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته»كم كم شهر از دور پديدار مي گشت اما تاريكي شب نيز مانع از اين بود كه قيس فاصله ي خود را تا شهر حدس بزند.مدتي بعد روشنائي ضعيفي از دور به چشم خورد و قيس از آن روشنائي فهميد كه نگهبانان دروازه ي شهر مشعل دروازه را روشن كرده اند.وقتي كه قيس به جلو دروازه رسيد انتظار نداشت كه آن را بسته ببيند زيرا كه فقط در مواقع غير عادي و يا جنگ دروازه ها بسته مي شد، و حالا كه مدت زيادي از شب نگذشته بود، قيس از بسته بودن دروازه حدس زد كه در شهر خبرهائي است.در اين هنگام مردي زشتخو بنام «حصين بن نمير» كه بر روي اسب خويش در كنار دروازه بود به سوي وي رفت و او را از رفتن به داخل شهر بازداشت، حصين در [ صفحه 62] تاريكي شب در پناه نور مشعل يكي از سربازان ابن زياد، به بازجوئي از وي پرداخت.قيس كه از سئوالات و سخنان وي فهميد در شهر حوادثي به وقوع پيوسته است به سرعت نامه ي پيشواي خويش حسين ابن علي را از زير

جامه ي خود بيرون آورد و آن را پاره كرد.اين عمل قيس بر سوء ظن «حصين» افزود. پس از نگهبانان خواست از هر طرف او را محاصره كرده وي را زنداني سازند تا روز بعد با او به نزد ابن زياد بروند.روز بعد در دار الحكومه ابن زياد «قيس بن مسهر» همچون مردان زبون به التماس ولابه نپرداخت.وي در پاسخ ابن زياد كه نامش را پرسيد جواب داد:- من يك تن از شيعيان اميرالمومنين علي ابن ابيطالب (ع) و پسر او حسينم!ابن زياد فرياد زد:- نامه اي را كه با خود داشتي چرا پاره كردي؟قيس پاسخ داد:- براي آن كه تو نداني در آن چه نوشته شده بود.ابن زياد كه هرگز انتظار نداشت مردي اين چنين با [ صفحه 63] وي سخن گويد پاي خويش را بر زمين كوفت و گفت:- نامه از چه كسي و به سوي كه بود؟- نامه از حسين (ع)بود. براي جماعتي از اهل كوفه كه من نام ايشان را ندانم.ابن زياد با شنيدن اين سخن گفت:«سوگند به خدا جانت را خواهم گرفت مگر آن كه بر منبر روي و بر حسين و پدر او علي و برادرش حسن لعنت فرستي و گرنه دستور مي دهم بدنت را قطعه قطعه كنند!»قيس قبول كرد. ابن زياد فرصت را براي يك مانور تبليغاتي ديگر مغتنم شمرده بود. وي مي خواست كه به همه ي مردم ثابت كند كه حتي نزديكترين ياران حسين (ع) به او خيانت كرده اند و بر او لعنت مي فرستند، و به همين جهت به سربازان دستور داد كه تا مي توانند مردم را به سوي مسجد روانه سازند.زماني كه مسجد كوفه از جمعيت مملو گشت، قيس به روي منبر رفت، وي ابتدا بر خدا

و رسول او درود فرستاد و سپس بر علي و حسن و حسين (ع) ثنا گفت. سپس با شهامتي فراوان عبيدالله بن زياد و پدرش را لعنت كرد و سركشان بني اميه را از نخستين تا واپسين نفرين فرستاد. [ صفحه 64] و آنگاه بانگ برآورد: «اي مردم كوفه! من از جانب حسين (ع)به سوي شما آمدم. از ابن زياد پليد دست شوئيد و فرمان امام خود را اجابت كنيد!»ابن زياد با شنيدن اين سخنان دستور داد كه صداي قيس را در گلو خفه سازند، و وي را بر بالاي قصر دار الحكومه برند و از بلندي به پائينش اندازند، قيس را از بالاي قصر به پائين انداختند و او با استخوانهاي خرد شده از درد فرياد مي كشيد ولي همچنان از مولاي خويش حسين (ع) سخن مي گفت تا جان داد و به روايتي سر از تنش جدا ساختند.آريمسلم و هاني و قيس شهيدان نخستين بودند... [ صفحه 65]

قيام براي رهايي مردم

سخنراني امام در «منا» نشان دهنده ي آرمانهاي نبرد كبير كربلاست. در اين سخنراني حسين ابن علي (ع) به زور گوئي، خود كامگي، گنج پرستي، چپاولگري، وحشتگستري و مردم كشي بني اميه اشاره مي كند و معاويه را «طاغيه» مي خواند.» طاغيه» و يا «طاغوت» در مفهوم وسيع خود آن عامل تاريكزاي ديكتاتور منش است كه جامعه را به سوي تيرگي و فساد و استبداد پيش مي راند.اما در اين نطق تاريخي خود پس از آن كه به قسمتي از گردنكشي ها و زير پا گذاردن تعهدات بني اميه اشاره مي كند خاطر نشان مي سازد كه:«به چشم خود مي بينيد كه تعهداتي كه در برابر خدا شده (يعني قرار دادهاي اجتماعي كه نظامات و مناسبات جامعه اسلامي را

مي سازد، همچنين پيماني كه معاويه با امام مجتبي و در حقيقت تعهداتي در برابر خداست) [ صفحه 66] همگي گسسته و زير پا نهاده شده است... تعهداتي كه در برابر پيامبر انجام گرفته (يعني مناسبات اسلامي كه از طريق بيعت پيامبر تعهد شده، همچنين تعهد اطاعت و پيروي از جانشيني علي كه در غدير خم در برابر پبامبر انجام گرفته) مورد بي اعتنائي است. نابينايان، لالها، و زمين گيران ناتوان در تمام شهرها بي سرپرست مانده اند و بر آنها ترحم نمي شود...».وصيت نامه ي معروف امام به محمد بن حنفيه نيز نشان دهنده ي قسمتي ديگر از آرمانهاي نهضت است.امام در بخشي از اين وصيت نامه نوشت:اني لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي صلي اللَّه عليه و آله، اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و علي بن ابيطالب.يعني من بوالهوسانه قيام نكرده ام و نه تبهكارانه يا ستمگرانه، بلكه فقط به اين خاطر كمر به نهضت بربسته ام كه كار امت جدم (ص) را به صلاح آرم و اصلاح گردانم. مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به شيوه ي جدم و پدرم علي ابن ابيطالب عمل نمايم. [ صفحه 67]

چه كسي بهتر از ابن سعد

كاروان حسين (ع)به منزلگاه «زباله» رسيد در آن جا مسافران، وي را از شهادت تاثرانگيز مسلم و هاني و قيس خبر دادند. حسين ياران خويش را به دور خود جمع كرد و با اندوه فراوان گفت اي ياران، خبرهائي بسيار اندوهبار به ما مي رسد، فرستادگان ما را در كوفه كشته اند و مردم عراق با ما از در نيرنگ درآمدند، اكنون روزهاي سختي در

انتطار ماست، پس هر كه خواهد از ما جدا شود و به سوي سرنوشت ديگري برود آزاد است.چند تني از زبونان، آنان كه براي رسيدن به مقام و يا شهرتي به دنبال كاروان حسين آمده بودند احساس كردند كه همراهي اين كاروان كه به سوي جنگي خونين پيش مي رفت در صلاح آنها نيست.پس بر مركب هاي خويش سوار شدند و به راهي ديگر رفتند. [ صفحه 68] كاروان حسين (ع) دوباره به راه افتاد، رفت و رفت تا با «حر» و سپاهيانش برخورد كرد.حر فرمانده ي سپاه نمي گذاشت كه حضرت به كوفه وارد شود و نه اجازه مي داد كه كاروان به سوي مدينه باز گردد. حسين بن علي (ع)با حر سخنها گفت و به وي خاطر نشان ساخت كه مهمان ناخوانده نيست بلكه كوفيان براي وي نامه هاي بسيار نوشته اند و او را دعوت كرده اند. حر در جواب گفت: من از آن كسان كه نامه نوشته اند نيستم، من فقط مامورم تا هر كجا كه با تو برخورد كردم با تو باشم تا به كوفه نزد ابن زياد برويم.در اين لحظات، حر كه مردي جوانمرد و آزاده بود در يك دو راهي خطرناك قرار گرفته بود وي از اين كه راه بر فرزند زهرا بسته و با وي به خشونت رفتار كرده بود سخت احساس شرم مي كرد، از اين روي به حسين (ع) گفت: «بهتر است راهي غير از كوفه و مدينه پيش گيري تا من به ابن زياد خبر دهم، شايد مرا از اين ماموريت معذور دارد» حسين (ع) قبول كرد و هر دو كاروان آهسته آهسته به طرف قادسيه پيش مي رفتند. چند روز بعد نامه اي از جانب ابن زياد براي

حر رسيد، در اين نامه ابن زياد به وي فرمان [ صفحه 69] داده بود كه كاروان حسين را در بياباني بي آب و علف و سوزان فرود آورد. و او را رها نكند تا فرمانهاي جديد صادر شود، اين فرمان حر را سخت پريشان ساخت. وي مي دانست كه اجراي چنين ظلمي بر فرزند رسول خدا كيفري سخت سهمگين دارد.دو كاروان دوباره به راه افتادند، اما وجدان آگاه و بيدار حر همچنان او را مي آزرد. در سرزمين «كربلا» كاروان حسين (ع) فرود آمد و در همين حال رنجهاي دروني حر به اوج شدت خود رسيد، پس تصميم خود را گرفت و نامه اي به اين مضمون براي ابن زياد فرستاد: «اينك حسين بن علي و يارانش را از راه و بيراهه به كربلا آوردم اگر تو با او اراده ي جنگ داري مرا اراده ي مبارزه با او نيست!».ابن زياد در بارگاه خويش بود كه نامه ي حر به او رسيد. لحن قاطعانه ي نشان مي داد كه حر تصميم خود را گرفته است و حاضر به مبارزه با حسين (ع) نيست، پس او بايد در انديشه ي مزدوري بي اراده باشد كه وظيفه ي ننگين قتل حسين (ع) را بپذيرد. در اين ميان چه كسي بهتر از عمر بن سعد بود، مردي كه پيوسته در آتش عشق حكومت ري مي سوخت! [ صفحه 70] ابن سعد نمونه ي يك انساني بي هدف و شيفته ي مقام و رياست بود. خواسته ها و خواهش هاي دل مرد هوسناكي چون او پاياني نداشت. وي به حقانيت حسين (ع) و خاندان بني هاشم نيك آگاه بود اما نمي توانست از خانواده و مقام خويش دست شويد.«در يكي از برخوردها، حسين (ع) ابن سعد را دعوت نمود كه به

ياري وي برخيزد و از ابن زياد دست بيعت برگيرد. ابن سعد در جواب گفت مي ترسم خانه ام از بيخ و بن ويران شود. حسين فرمود من خانه اي بهتر از آن را بهر تو بنيان مي كنم. ابن سعد گفت مي ترسم كه مال و ملك من از چنگم به در رود، حسين (ع) فرمود من بهتر از آن را به تو عطا مي كنم. ابن سعد گفت مرا در كوفه اهل و عيال است كه برايشان از سوي ابن زياد هراسانم». [14] .اين استدلالات همه نشاندهنده ي روحيه ي يك انسان فرصت طلب است كه به هيچ چيز جز خانواده ي خويش و اموال خويشتن نمي انديشد و در مقابل سرنوشت هزاران [ صفحه 71] هزار محروم و بينوا بي تفاوت است، با اين كه خداوند فرموده است:«قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب الكيم من اللَّه و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي يأتي اللَّه بامره و اللَّه لا يهدي القوم الفاسقين»؛ بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرنتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالي كه به دست آورده ايد و تجارتي كه از كساد آن مي هراسيد و مسكنهائي كه به آن دلخوشيد نزد شما از خدا و پيغمبر و جهاد در راه وي محبوبتر است انتظار بريد تا خدا فرمان خويش را بياورد كه خدا گروه عصيان پيشگان را هدايت نمي كند». [15] .البته آسايش خانواده و رفاه آنان در نظر ابن سعد امر مهمي بود اما آن چيز كه بيش از همه او را وادار ساخته بود كه به صف دشمنان حقيقت بپيوندد، جاه طلبي بي حد و حصر وي

و علاقه ي او براي به دست آوردن حكومت ري بود. [ صفحه 72] با وجود همه ي اينها هنگامي كه ابن زياد فرماندهي سپاه كوفه را به وي پيشنهاد كرد يك شب مهلت خواست و حتي پس از پذيرفتن پيشنهاد در صحراي كربلا چندين بار با امام حسين (ع) ملاقات كرد.امام حسين سعي فراوان داشت كه «ابن سعد» و سپاهيان كوفه را از آن جنايت هولناك بازدارد.از طرف ديگر «خولي ابن يزيد» كه بشدت مايل بود فرماندهي سپاه كوفه به او واگذار شود محرمانه به ابن زياد گزارش داد كه ابن سعد با حسين مشغول گفتگوي صلح و سازش است و اگر در اين امر غفلت كني شمشيرهاي لشكر عظيمي كه زير فرماندهي خود دارد بر تو كشيده مي شود و آن وقت چاره نتواني كرد.ابن زياد از اين گزارش سخت مضطرب شد. پس نامه ي تندي به اين مضمون به ابن سعد نوشت:«شنيده ام هر شب با حسين جلسه تشكيل مي دهي و طرح دوستي و مودت مي ريزي و اين جلسات تو تا پاسي از نيمه شب ادامه دارد بمجرد دريافت اين نامه به حسين بگو بي درنگ به حكم و دستور من درآيد. اگر اطاعت كرد چه بهتر و گرنه آب را بر او و خاندان او ببند تا مجبور به [ صفحه 73] تسليم و اطاعت شود و اين امر را هم تو بدان كه من آب را بر يهود و نصاري حلال مي دانم و بر حسين و خاندان او حرام!»ابن سعد پس از دريافت اين دستور بي درنگ پانصد سوار جنگجو در اختيار «عمرو بن حجاج» گذاشت و او را مامور كرد كه آب را بر حسين و لشكريانش ببندد. سپس نامه ي مجددي به

عبيد الله بن زياد نوشت و از او خواست كه اجازه دهد حسين يا به مدينه برگردد و يا به نقطه ي ديگري رود.چند روز بعد شمر با نيروي تازه نفس خود به سرزمين كربلا رسيد. وي همراه خود نامه اي نيز داشت كه مضمون آن چنين بود:«ابن سعد! من تو را نفرستادم كه در كار حسين سهل انگاري كني و آرزوي سلامت او را در انديشه ي خود بپروراني و شفاعت او را نزد من كني: اگر او به حكم من تن در دهد و دستش را در دست من گذارد او را بي درنگ نزد من روانه كن! و اگر سرپيچيد و اطاعت نكرد بر او و يارانش حمله كن! خودش و اصحابش را به قتل برسان و اسب بر سينه و پشت آنها بتاز! جسدشان را قطعه قطعه كن، و كار را به پايان برسان! اگر اين دستور را نمي تواني انجام دهي [ صفحه 74] فرماندهي سپاهيان را به شمر تسليم كن كه او را مامور اين كار كردم! عبيد الله بن زياد!حال كه رقيبي خطرناك چون شمر به كربلا رسيده بود هر لحظه امكان داشت ابن زياد با فرمان ديگري او را فرماندهي سپاه تعيين كند، ابن سعد تصميم گرفت كه دست خودش را به خون حسين و ياران او بيالايد و به اين ترتيب هم مقام خويش را حفظ كند و هم فرماندار كوفه را از خود راضي سازد. آري ابن سعد حالا كاملا مصمم شده بود و در انديشه ي او شور و عشق حكومت ري موج مي زد. [ صفحه 75]

خود فريبي ناپاكان

از شگفتيهاي روح انسان اين است كه اگر خويش را در گردابي از فساد و پليدي غوطه ور

بيند باز دست از خود فريبي بر نمي دارد و همچنان خويش را پاك و طيب مي بيند و پليديهاي خود را به نحوي توجيه مي كند.در شب پنجشنبه نهم محرم، حسين (ع) در سرا پرده ي خويش جاي داشت و اصحاب نيز در خيمه ها به دور هم حلقه زده و از پيكاري كه انتظار آنان را مي كشيد سخن مي گفتند، بعضي با صداي بلند قرآن مي خواندند.در اين هنگام مردي زشتخوي و تيره درون بنام عبدالله بن سمير از لشكر دشمن جدا شده و به خيمه هاي حسين و يارانش نزديك شد. وي انتظار داشت كه ياران حسين از تشنگي و گرسنگي هاي خويش سخن گويند و عده اي نيز در انديشه ي فرار از ميدان نبرد باشند. اما صداي تلاوت قرآن از خيمه ها و سرودهاي عالي سلحشوري [ صفحه 76] و قهرماني، وي را سخت دچار شگفتي نمود. از يكي از چادرها اين آيه شنيده مي شد.«و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفهسم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين - ما كان الله ليذر المومنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب...، آنها كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت داديم به سود آنهاست، ما به آنان مهلت مي دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و عذاب خوار كننده اي براي آنها مي باشد، ممكن نبود كه خداوند مومنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد، مگر آن كه ناپاك را از پاك جدا سازد...» [16] .چون عبدالله بن سمير اين آيه را شنيد بانگ زد:سوگند به خداوند كعبه مائيم طيبون كه راهمان از شما جداست!«بريربن خضير» صحابي وفادار حسين آنچنان

خشمگين شد كه سر از خيمه بيرون آورد و چون شيري غران فرياد كشيد: [ صفحه 77] چه مي گوئي سفله ي مزدور! اي كسي كه به لشكر خونخواران پيوسته اي! آيا تو آن كسي هستي كه خداوند تو را در شمار پاكان در آورده؟!عبد الله گفت:- اگر من از پاكان نباشم پس چه كسي است؟در اين هنگام مشاجره ي آنها سخت بالا گرفت.شمر ذي الجوشن كه بدون ترديد خبيث ترين افراد از لشگر عمر سعد بود در آن نزديكي بود و به سخنان آنان گوش مي داد. وي فرياد كشيد:خداوند پاك را از پليد جدا نموده است. ما از پاكانيم و شما از پليدان!«برير» بي اختيار دست بر قبضه ي شمشير برد و از چادر بيرون رفت و فرياد زد:- اي دشمن خدا! گمان مي كني كه تو از پاكاني و حسين بن علي (ع) و برادران او از پليدان! سوگند به خداي كه تو را جز با ديوانگان مانند نتوان ساخت! باش تا به كيفر گفتار باطل، جاويدان در دوزخي باقي بماني!او در پاسخ گفت:- اي مرد! امشب آنچه در دل داري بگوي كه فردا با [ صفحه 78] شمشير ما كشته خواهي شد!برير گفت: اي دشمن خدا! مرا از مرگ بيم مي دهي! خداوند قاهر مي داند كه من از اين كه در راه حسين و اهداف او و نجات مردمي كه در زير ظلم و ستم بيشرمان به سر مي برند كشته شوم افتخار مي كنم، ولي سوگند به خدا كه شما از شفاعت مصطفي (ص) بهره نخواهيد برد و جز در آتش دوزخ جاي نخواهيد داشت! [ صفحه 79]

عاشورا

سپيده دم روز دهم محرم سال 61 هجري با سپيدي آغاز نشد.

در افق درياچه اي از خون ديده مي شد، دو لشكر در مقابل هم موضع گرفتند، سپاه «حق» و سپاه «باطل» در برابر هم ايستادند. در سپاه حسين (ع) فرماندهي جناح چپ با حبيب بن مظاهر و فرماندهي جناح راست با زهير بن قين بود، در اين لشكر كه قهرماناني به عظمت كوه ايستاده بودند، دلاوري چون ابوالفضل العباس پرچم را به دست گرفته بود. اما وي در همان حال كه چون كوهي استوار، درفش آزادي را در دست داشت به جانهاي بي تاب و نگاههاي ملتمسانه و لبهاي خشكيده ي كودكاني مي انديشيد كه از شدت تشنگي فرياد «العطش» بر مي آوردند.در سپاه ابن سعد فرماندهي جناح چپ با «شمر» بود و فرماندهي جناح راست را «عمرو بن حجاج زبيدي» بعهده داشت. [ صفحه 80] حسين (ع) بر اسب خويش سوار گشت و جلو لشگر آمد و براي آن كه دشمنان را به جنايتي كه در شرف وقوع بود آگاه سازد شروع به سخنراني نمود، وي ابتدا از نسب خويش سخن گفت و سپس فرمود: «اي مردم كوفه! مگر شما نبوديد كه با نامه هاي خويش مرا به سوي خود دعوت كرديد» و در اين ميان عده اي از آنان را به نام صدا كرد و از نامه هايشان سخن گفت و حيرت انگيز آن كه آنها نامه هاي خويش را منكر شدند!در اين موقع عده اي از اراذل و اوباش براي آن كه سخن حسين (ع) به همه ي لشكر نرسد سر و صداي زياد به راه انداختند. حسين بن علي فرياد كشيد:«واي بر شما! شما را چه مي شود كه به سخنان من گوش فرا نمي دهيد حال آن كه من شما را به راه راست ارشاد

و دعوت مي كنم، آن كس كه اطاعت من كند راه رشد و سعادت خويش را باز يافته است، و آن كس كه بر عصيان خويش باقي ماند، به سوي هلاكت و تيره روزي پيش رود!مي بينم كه همه ي شما بر من شوريده ايد و به فرمان من گوش نمي داريد زيرا كه شكم هاي شما از اموال مردم مملو گشته و دلهايتان در ظلمتي عظيم فرو رفته است!» [ صفحه 81] سپاه كوفه با شنيدن اين سخنان به ملامت يكديگر پرداختند و سرانجام ساكت شدند. حسين بن علي (ع) پس از لحظاتي مكث، فرمود: «نابودي و مرگ و ذلت بر شما باد! اكنون سرگشته و حيرت زده به سوي ما آمده ايد و ما با شمشير با شما روبرو خواهيم گشت، وه كه چه آتش سوزاني از فتنه و آشوب برافروخته ايد، شما نمي دانيد كه دشمن ما و دشمنان شما چگونه اين لهيب سوزان آتش را بين ما و شما افروخته و هر لحظه بر اين آتش فتنه دامن زدند! پس شما به دور هم گرد آمديد و عدل و داد را پشت پاي زديد و براي نابودي ما همداستان شديد، و با اين همه بر مركب آمال و آرزوهاي خويش سوار نشديد جز آن كه به سوي حرام روي آورديد و آسايش خويش را بر دنيا بر آسايش خلق ترجيح داديد در حالي كه از ما عملي ناستوده و رايي به خطا نديده بوديد!«پس چگونه در انتظار عذاب و عقابي هولناك نباشيد در حالي كه لشگرها براي نابود كردن ما تهيه كرديد!»«در حالي كه شمشيرها در نيام بود شما بر دور هم گرد آمديد، آتشي از ظلم و فساد افروختيد و

خويش را چون پروانگان در اين آتش افكنديد. وه! چه زشتخوي مردمي [ صفحه 82] هستيد شما كه از رهبران گمراه و سركشان امت هستيد، پليدترين گروهها را تشكيل داده كتاب خدا را منكر گشته ايد، و به پيروي از شيطان پرداخته ايد. شما بزهكاري را در پيش گرفته ايد، قصد تحريف قرآن را داريد و شريعت مصطفي (ص) را به هيچ شمرده ايد شما كشنده ي فرزندان انبياء و قاتل عترت اوصيا مي باشيد! شما اولاد زنا را فرزند مي شماريد و پيروان دين را مي آزاريد، و استهزا كنندگان چشم عنايت به شما دارند و قرآن را در شمار سحر مي انگارند!«هان، اي مردم! شما ابوسفيان و پيروان گمراه او را معتمد و قابل اطمينان مي شماريد و از ياري ما دست باز مي داريد! سوگند به خداي كه پستي و ذلت در نظر شما صفتي ستوده مي نمايد و در رگهاي شما خون پستي و مذلت وجود دارد و دلهاي شما در اين خصلت استوار ايستاده از پاكان دور كرده و به غاصبان حق و حقيقت پيوسته ايد لعنت خداي بر آنان كه پيمان خدا را شكستند و ايمان خويش را نقض كردند!«خداوند نگران ايشان است و بر پليديشان مجازاتشان خواهد كرد! [ صفحه 83] «سوگند به خداي كه آن ناپاك زاده فرزند ناپاك زاده خواستار آن گشته است كه ما لباس ذلت پوشيم و گر نه در ميدان مبارزت و پيكار بكوشيم ولي ما هرگز تن به ذلت نخواهيم داد، زيرا كه خداوند به ذلت رضا ندهد و رسول نفرمايد، پدران نيك اختر و مادران پاكيزه سيرت و رهبران پر شور و بزرگان با غيرت ما بندگي مردمان پست را نپذيرند و شهادت افتخار آميز

را بر چنان تسليمي مقدم شمارند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم، و با خويشاوندان خود با شما رزمي دليرانه خواهم كرد. سوگند به خداي كه شما بعد از من مدت فراوان زيست نكنيد، و افزون از زماني كه پياده بر مرگ خويش سوار شود نپائيد. روزگار آسياي مرگ بر سر شما برگرداند، و شما را پريشان و پايمال فنا سازد، و پدر من از جد من مرا بدين روز آگهي داد!«اكنون امور خود را در هم آوريد و با ياران خويش در انديشه شويد تا امر بر شما پوشيده نماند! همانا من خويش را به قضاي الهي سپردم كه هيچ آفريده اي بيرون از قدرت او نتواند بود، و اوست كه بر طريق عدالت استوار است!«اي پروردگار من! آب باران را از اين جماعت قطع كن و ايشان را در قحطي و بي چيزي فرو بر! آنچنان كه [ صفحه 84] مصريان را در زمان يوسف در قحطي فرو بردي و پليدان را بر ايشان سلطنت ده، تا اين جماعت گمراه را با جام زهرآگين ظلم و شقاوت پذيرائي كنند!«اي پروردگار من! احدي از اين گروه را به جاي مگذار الا آن كه هر كس سزاي جنايت خويش را ببيند، و در برابر ضربتي به ضربتي ديگر مجازات شود! اين رحمتي است براي من و از براي دوستان من و اهل بيت من و شيعيان من، چه اين جماعت ما را بفريفتند و دست بيعت دادند آنگاه تكذيب كردند و به پليدي گرائيدند! اي پروردگار! من توسل و توكل به تو مي جويم و به سوي تو بازگشت مي نمايم».شجاع توبه كاردر اين ميان فقط يك تن

بود كه فريادهاي حسين (ع) در عمق جانش نفوذ كرده و او را به تصميمي مردانه وادار مي ساخت. «حر» رو به فرمانده ي سپاه كرد و به وي گفت: «اي عمر! آيا تو قصد داري راستي با حسين (ع) به جنگ بپردازي»، عمر جواب داد آري زيرا كه امير، ابن زياد، چنين [ صفحه 85] خواسته است. اين سخن عمر بن سعد، حر را پريشان تر ساخت، پس با پيكري لرزان كه گوئي از شدت شرم و اندوه خميده گشته بود از لشكر عمر سعد دور شد و به سوي حسين رفت و از او خواست كه جسارتش را بر وي ببخشايد و او را در سلك ياران خويش جاي دهد.حسين (ع)، آن آزاده ي سخاوتمند و كريم، او را بخشيد حر خوشحال از پاك شدن گناهان به سوي سپاه ابن سعد بازگشت و اكنون اين حر بود كه از حقيقت سخن مي گفت:«اي مردم كوفه! مادر به عزاي شما بنشيند، و بر شما بگريد! اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوي خويش طلبيديد، هنگامي كه اجابت كرد و به سرزمين شما آمد دست از او برداشتيد و به دست دشمنش داديد حال آن كه گفته بوديد كه در راه او جهاد خواهيد كرد و از بذل جان دريغ نخواهيد ورزيد! پس اين گونه پيمان شكني كرديد تا او را به قتل برسانيد و آب فرات را كه يهود و نصاري مي خورند به روي او و زنان و فرزندانش بستيد و اينك اينان فرزندان پيغمبرند كه از عطش از پاي در آمده اند! چه بد مردمي كه شما بوديد پس از پيغمبر در حق فرزندان او! خداوند [ صفحه 86]

سيراب نگرداند شما را در روزي كه مردمان تشنه باشند! [17] .اما سخنان حر نيز بر آن ديو سيرتان ناپاكدل موثر نيفتاد. [ صفحه 87]

آغاز نبرد

عمر سعد اولين كسي بود كه اسب خويش را جلو راند و به ميان دو سپاه آمد. تيري در كمان قرار داد و آن را با همه ي نيروي خود كشيد و به سوي اردوي حسين ابن علي (ع) پرتاب كرد. تير در جلوي لشگر امام فرود آمد. ابن سعد آنگاه با صداي بلند فرياد زد:- اي مردم كوفه گواه باشيد كه من خود نخستين كسي بودم كه در راه اميرالمومنين يزيد! به سوي حسين تير رها كردم!هنوز اين حرف كاملا از دهان كثيف او خارج نگشته بود كه همه ي كمانداران سپاه كوفه تير باران اردوي حسين (ع) را آغاز كردند.پيكار خونين كربلا آغاز شد. ياران مبارز و با ايمان حسين همچون شيران شرزه، قهرمانانه به آوردگاه مي شتافتند. دليريها مي كردند، و شكوهمندانه مرگ را در [ صفحه 88] آغوش مي گرفتند.اولين شهيد روز عاشورا از سپاه حسين «عبد الله بن عمير» بود، مردي قهرمان كه بنا به فرمايش علي ابن ابيطالب چون كوهي راسخ و استوار بود كه از طوفان حوادث نمي هراسيد. [18] .پس از او ياران حسين يكي پس از ديگري به ميدان آمدند و دلاوريها كردند.«برير» در هنگام شمشير زدن فرياد مي كشيد:من برير هستم،شيري كه شيران از غرشم مي هراسند،شما را از دم شمشير مي گذرانم،آري كار نيك «برير» همين است.«هلال بن نافع» كه از تازه عروس خود كام نگرفته بود آرزو مي كرد كه كام از مرگ بگيرد، وي چون رعد بر سر دشمنان فرياد مي زد:«كيش من كيش علي و حسين است، [ صفحه

89] آرزو دارم كه امروز كشته شوم!»حسين (ع) شهامت اين جانبازان را نظاره مي كرد و پس از شهادت هر قهرماني خود را بر بالين او مي رسانيد.«حر بن يزيد رياحي» كه حشمت و مقام و ثروت را پشت سر گذاشته و از صف دشمنان مردم خارج شده و به آزاد مردان پيوسته بود چون تيري كه از چله ي كمان خارج شده باشد بر سپاهي كه خود فرماندهي قسمتي از آن را به عهده داشت يورش برد. عده اي بسيار از آن مردم بي آزرم را به خاك و خون كشيد و خود نيز سرانجام از زخمها و جراحتهاي شمشير و نيزه و تيرها بر روي زمين در غلتيد.حسين (ع) به سرعت خود را به بالين او رسانيد و سر او را به دامن گرفت. حر همچنان شرمگين بود و نمي توانست به چهره ي مولاي خويش بنگرد و در همان حال پرسيد:- آيا از من راضي شدي؟ آيا مرا بخشيدي؟...حسين جواب داد:- من راضي شدم. خدا هم راضي شد. اي حر! تو در دو جهان آزاده اي همچنان كه مادر تو را آزاده نام نهاد.حر با شنيدن اين سخن نفسي به راحت كشيد و به [ صفحه 90] چشمان مولاي خويش چشم دوخت. چند لحظه بعد قهرمان بزرگ جان داد.آنگاه نوبت به ميدان داري مردان ديگري رسيد.«زهير بن قين» به ميدان مي آيدهنگامي كه كاروان حسين از مكه به سوي عراق مي آمد مردي از جان گذشته و قهرمان، به اين كاروان پيوست كه داستان نبردش در روز عاشورا حيرت انگيز است.در شب عاشورا در آن هنگام كه اصحاب شايسته و باوفاي امام حسين (ع) پيرامون او حلقه زده بودند امام فرمود:- ما

براي در هم كوبيدن حكومت نابكاران و پاره كردن نقاب رياي پليدان آمديم. اما شما نيك مي دانيد آنان كه با ما پيمان وفاداري بسته بودند پيمان خويش را شكستند و ما را تنها گذاردند و اكنون نيز قصد دارند دست خويش را به جنايتي هولناك بيالايند. تلاشهاي من براي آن كه آنان را از اين جنايت باز دارم به جائي نرسيد و آنها همچنان در تصميم خويش باقي مانده اند. اين جماعت را [ صفحه 91] با شما كاري نيست. مرا مي جويند. من شما را از گرو پيمان خويش آزاد كردم و به شما افراد خاندانم نيز اجازه دادم كه مرا تنها بگذاريد و به هر جانب كه دلخواه شماست سفر كنيد!عباس (ع) با لحني تاثر انگيز گفت:- يعني اين كه ما برويم كه پس از تو زنده بمانيم. خداوند چنان روزي را براي ما نياورد! و سپس يكباره همه فرياد كشيدند:- ما هرگز تو را تنها نخواهيم گذاشت...در اين هنگام «زهير بن قين» با لحني مصمم گفت:- به خدا قسم دوست مي دارم كه هزار بار كشته و سپس زنده شوم و همچنان باز كشته گردم تا به جاي آن خداوند تو را و جوانان خاندان تو را زنده بدارد!وي روز عاشورا نه تنها بر سوگند وفاداري و از جان گذشتگي دشمن خواست كه از همكاري با ارتش يزيد خود داري كنند و به سپاه حسين (ع) بپيوندند. وي هنگامي كه در مقابل سپاه دشمن قرار گرفت همچون ببري خشمگين بر دشمنان نهيب زد: [ صفحه 92] «خداوند ما و شما را بوسيله ي بازماندگان پيامبرش محمد (ص) مي آزمايد تا ببيند ما و شما چه رفتاري با

آنان مي كنيم. ما شما را دعوت مي كنيم كه ايشان را ياري نمائيد و دست از يزيد خود كامه و عبيد الله بن زياد برداريد! زيرا شما از اين دو نفر در طول زمامداري شان جز بدي نخواهيد ديد. اينان به چشم شما ميل مي كشند، دست و پايتان را مي برند، شكنجه تان مي كنند، شما را بر تنه ي نخل به دار مي زنند، مردان پاك و قرآن داناني نظير حجر بن عدي و دوستانش و هاني بن عروه و امثالش را مي كشند.»يكي از افراد سپاه يزيد سخن زهير بن قين را قطع كرد و گفت:- خاموش باش مرد! ما از شما دست بر نخواهيم داشت تا رهبرت را با همراهانش بكشيم!زهير بدون توجه به بي شرمي آن مرد به سخنان خود چنين ادامه داد: «بندگان خدا! فرزند فاطمه بيش از يزيد در خور دوستي و مددكاري است، اگر ايشان را ياري نمي كنيد از خدا بترسيد و دست به خونشان نيالائيد و اين بزرگمرد را با يزيد واگذاريد! به جان خودم يزيد از فرمانبرداي شما بدون اين كه حسين (ع) را بكشيد راضي [ صفحه 93] است!»شمر در اين موقع احساس كرد كه هر لحظه ممكن است افراد سپاه تحت تاثير سخنان او قرار گيرند، پس براي جلوگيري از ضعيف شدن روحيه ي افراد و سپاه يزيد تيري به سوي زهير پرتاب كرد و گفت:- تو ما را با پر حرفي خود به تنگ آوردي!زهير در جواب فرياد كشيد:- روي سخنم با تو نبود، تو حيواني بيش نيستي! به خدا فكر نمي كنم بتواني حتي دو آيه از قرآن را درست بخواني، تو بايد خود را براي ننگ و رسوائي و

عذاب دردناك آماده كني!شمر تهديد كرد: تو و رهبرت بايد آماده ي مرگ شويد!زهير گفت:«مرا از مرگ مي ترساني! كشته شدن در كنار حسين برايم دوست داشتني تر است از جاودانه زيستن با شما!»و سپس رو به سپاه كرد به بانگ رسا آنان را به عدم اطاعت از فرمانده ي شيطان صفت فرا خواند:«بندگان خدا! اين سبكسر بيدادگر و امثالش شما را از دينتان منحرف مي كند به خدا قسم شفاعت محمد (ص) [ صفحه 94] نصيب جماعتي كه خون باز ماندگان و دودمانش را بريزند و مدافعان آنان و نواميسشان را بكشند نخواهد شد!»شمر فرمان داد كه قهرمان بزرگ را تير باران كنند. زهير به دنبال حر چون شيري ژيان به قلب لشگر حمله برد و تا مي توانست از آن ديو صفتان به خاك افكند اما ديري نپائيد كه از شدت جراحات و ضربه هاي شمشير از اسب به پائين افتاد و سرانجام:مردي كه در نيمه راه به كاروان آزادگان پيوسته بود جان سپرد و به آروزي خويش رسيد. [ صفحه 95]

اگر دين نداريد لا اقل آزاد مرد باشيد

پس از نماز ظهر، كه در واقع شكوهمندانه ترين نمازهاي تاريخ اسلام بود، مردان ديگري رو به سوي ميدان نهادند و پس از دلاوريهاي بسيار كشته شدند. آنگاه نوبت فداكاري به افراد خاندان حسين رسيد.ابتدا محبوبترين جوان بني هاشم، علي اكبر، به نزد پدر آمدر و اجازت ميدان گرفت، وي در ميدان آن چنان شجاعتي از خود نشان داد كه همه ي لشكريان سخت دچار شگفتي شدند.دشمنان بي آزرم بر آن جوان پاك سيرت ضربه هاي فراوان زدند و با شمشير و نيزه بر او هجوم بردند.هنگامي كه از زخم و جراحات فراوان تاب و توان پيكار نداشت از اسب

بر زمين افتاد و از دور با صداي رسا با [ صفحه 96] پدر وداع كرد.پس از او مردان ديگري از خاندان حسين به ميدان آمدند و بعد از آن كه به دشمن ضرب شست هائي جانانه نشان دادند، به خاك و خون در غلتيدند و آن گاه روح پاكشان به ارواح شهداي قهرمان اسلام پيوست.شهادت عباس، برادر شجاع حسين، از همه جانگدازتر بود. وي در يك نبرد نا برابر با انبوهي از دشمن، ابتدا دو دست خويش را از دست داد و سپس بر روي زمين در غلتيد. همه ي كوشش عباس بر آن بود كه به كودكان و زنان تشنه آب برساند زيرا كه تشنگي آنان را سخت بي تاب كرده بود. اما دشمنان خونخوار چنين فرصتي به وي ندادند.و سرانجام نبرد آخرين مرد يعني حسين (ع) آغاز گشت.وي زماني به ميدان جنگ آمد كه هفتاد و دو تن از ياران جانباز خويش را از دست داده بود.او، آن يكه تاز ميدان شجاعت، ابتدا نگاهي به سپاهيان ابن سعد كه اكنون چون گرگاني خونخوار گشته بودند افكند و سپس فرياد بركشيد: [ صفحه 97] «پيامبر خدا و مومنان و پاكدامنان و روحهاي بزرگ، همگي از بندگي و اطاعت از فرومايگان بيزارند! مگر نمي بينيد كه ديگر به حق و درستي عمل نمي شود و از باطل رو گردانده نمي شود، اما من مرگ را سعادت و همزيستي با ستمكاران را ننگ مي دانم!»و آنگاه حسين با شمشير آخته به گرگان خونخوار حمله كرد. ابن سعد كه از قدرت بازوي حسين ابن علي (ع) متوحش بود به يك دسته از سواران خود دستور داد كه از پشت سر به خيمه هاي او حمله كنند

و آنها را آتش بزنند تا بدين وسيله فكر حسين را پريشان سازند و او را در جنگ شكست دهند.حسين با ديدن آن هجوم ناجونمردانه فرياد زد: «اي پيروان ابي سفيان! اگر شما به خدا عقيده و ايماني نداريد و از مجازات رستاخيز بيم نمي كنيد لا اقل در دنياي خودتان از احرار و آزاد مردان باشيد!»چند لحظه بعد مردي پليد در پاسخ وي سنگي به پيشاني حسين پرتاب كرد و در همان حال كه حسين مشغول پاك كردن پيشاني خود از خون بود تيري سه پر در سينه اش فرو رفت. [ صفحه 98] در اين هنگام ابن سعد فرمان هجوم دسته جمعي داد. باران تير به سوي پيكر مجروح حسين باريدن گرفت و سرانجام قهرمان قهرمانان و رهبر كبير آزاد مردان و مظهر شهامت و شرف بر زمين در غلتيد. و شمر بيشرمانه به سوي او حركت نمود....تيرگي هوا هر دم افزون گشتدر آن ميان، شعله هاي آتشاز خيمه ها لهيب مي كشيد.و فرياد زنان و كودكانشنيده مي شدوه كه چه روز دردناكي بود عاشورا [ صفحه 99]

گوشه اي از: مواعظ، حكمت ها و كلمات قصار حضرت

مردي خانه اي ساخته بود كه نسبت به خانه هاي مسلمانان بسيار با شكوه بود. وي پس از اتمام [ صفحه 100] ساختمان خانه به نزد امام حسين (ع) آمد و گفت:- خانه اي ساخته ام و دوست مي دارم كه در خانه ي من فرود آئيد.حضرت دعوت او را پذيرفت ولي چون داخل خانه گشت نگاهي به ساختمان آن افكند و بعد با تاثر فرمود:- خانه ي خود را كه در قيامت است ويران كرده اي و خانه اي براي دنياي ديگران آباد نموده اي، با ساختن اين خانه، اهل زمين به تو احترام مي گذارند و اهل آسمان تو را دشمن

مي دارند.حضرت علي ابن ابيطالب (ع) از ابا عبد الله حسين (ع) سئوال كردند و گفتند:- اي پسرم چه چيز آدمي را آقا و بزرگوار مي كند؟حسين (ع) پاسخ داد: [ صفحه 101] - نيكي كردن به خانواده و خويشاوندان و تحمل در برابر حوادث.پرسيد:- غنا و ثروت چيست؟جواب داد:- كم كردن آرزوهاپرسيد:- فقر چيست؟- طمع ورزيدن و نااميدي از موفقيت پرسيد:- پستي چيست؟جواب داد:- پستي انسان در آن است كه هر چيز را براي خود بخواهد و خويشتن را تسليم شادمانيها كند.پرسيد:- زشتي چيست؟جواب داد:- در اين كه فرمانبر با فرماندهش دشمني ورزد يا با [ صفحه 102] كسي كه بر سود و زيانش حكم مي كند پنجه درافكند.آنان كه از ترس خدا بگريند مردمي رستگارند.آن كس كه پروردگار متعال را به شايستگي عبادت كند، كمال آرزوي خويش را در زندگي دريابد و در پناه خداي خويش آسوده ماند.آن كس كه يتيمي از ايتام ما را به خويشتن راه دهد و در سايه ي پناهش بخشد و از دانش و بينش خود بهره ورش گرداند، پروردگار از نعمت هاي دو جهان بي نيازش خواهد فرمود.آن كس كه امين است آسوده خاطر است، و آن را كه دامن پاك است جرأت و جسارت افزون است. گناهكار وحشت زده باشد، و خردمند را چون حادثه اي پيش آيد به جاي جزع بينديشد و از اندوه و اضطراب بپرهيزد تا فكرش به چاره ي كار راه يابد.در راه حقيقت بر تلخي ها صبر كنيد و از شيريني ها [ صفحه 103] روي برگردانيد.اگر خداي را براي نعمتهاي پيشين سپاس گوئي، نعمت آينده در انتظار تو خواهد بود.علم درخت معرفت را بارور مي كند.تجربه آموختن موجب زيادتي عقل است.شرف و

بزرگواري در پرهيز كاري است.پايان

پاورقي

[1] سوره ي فصلت، آيه ي 34.

[2] سوره ي شوري، آيات 39 و40.

[3] سوره ي حج آيه ي 39.

[4] مناقب خوارزمي، ص 256، به نقل ازكتاب بانوي نمونه ي اسلام فاطمه زهرا عليهاالسلام، ص 104.

[5] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 8، ص 111، به نقل از كتاب ارزيابي انقلاب امام حسين (ع).

[6] مروج الذهب، جلد 2، صفحه ي 346.

[7] سوره ي مائده، آيه ي 3.

[8] از نظر اهميت اين حادثه ي بزرگ در تاريخ اسلام و بشريت، بخشي از آن، از كتاب بسيار ارزنده ي «حساس ترين فراز تاريخ يا داستان غدير» ترجمه و نگارش جمعي از دبيران نقل شد.

[9] سوره شوري، آيه 23.

[10] مروج الذهب، صفحه ي 309، به نقل از كتاب فجايع امويان.

[11] شيعه و عاشورا، محمد جواد مغنيه، صفحه ي 183.

[12] الامامه و السياسه، ج 1، ص 284، به نقل از «سلام بر حسين» با ترجمه ي شيواي محمود منشي.

[13] الامامة و السياسة، ج 1، بنقل از «سلام بر حسين»، صفحه ي 34.

[14] شيعه و عاشورا، ترجمه ي «مجالس الحسينيه» محمد جواد مغنيه، صفحه ي 67.

[15] سوره ي توبه، آيه ي 24.

[16] سوره ي آل عمران، آيات 178و 179.

[17] كتاب سيري كوتاه در حماسه اي بزرگ، نوشته ي محمد يوسف صفحه 123. ما براي نوشتن وقايع كربلا از اين كتاب ارزنده بهره اي فراوان برديم.

[18] اشاره به گفته ي مولا كه فرمود: «المومن كالجبل الراسخ لا يحركه العواصف».

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109