رفتارشناسي مردم كوفه در نهضت حسيني

مشخصات كتاب

نويسنده: علي شيخيان
ناشر نشريه: فقه و اصول » حكومت اسلامي » زمستان 1381 - شماره 26

مقدمه

به راستي چرا آن گونه كه از تاريخ بر مي‌آيد مردم كوفه علي‌رغم دعوت اوليه از سيدالشهدا (ع) از ياري و همراهي حضرت نه تنها سر باز زدند بلكه در كنار دشمنان امام (ع) قرار گرفتند؟ در مراحل تاريخي پيش از عاشورا و پس از آن نيز چنين رفتارهايي را از مردم كوفه در تاريخ سراغ داريم. آيا به راستي متن مردم كوفه و توده آنان چنان كه معروف است، همين گونه بوده‌اند و آيا به راستي در كربلا كساني كه در مقابل امام‌حسين (ع) شمشير كشيدند، همه از بدنه و متن اصلي مردم كوفه بودند؟ برخي صاحب نظران چنين نگاهي به كوفه ندارند ولي‌نگاهي كه نوعاً به مردم كوفه مي‌شود همان است كه‌در اذهان عمومي نيز وجود دارد. مقاله‌اي كه پيش روي داريد از همين منظر معروف به مردم كوفه نگريسته است. نويسنده در مقاله خود، در پي يافتن پاسخ مستدل به اين پرسش است كه چه عوامل و زمينه‌هايي در جامعه و آحاد مردم كوفه، سبب جدايي آنان از ياري رساندن سيدالشهدا (ع) شده است. وي پيشينه مردم كوفه قبل از حادثه كربلا را بي‌وفايي، جهاد گريزي و تن دادن به ننگي كه با شهادت اميرالمؤمنين (ع) و امام مجتبي (ع) دامنگيرشان شده مي‌داند. نويسنده علل و عوامل ريزش كوفيان از گرد امام‌حسين (ع) را دنياخواهي، وحشت از اختناق امويان، وابستگي مردم به حكومت، تابع احساساست بودن، نظام ناپذيري كوفيان و ابن‌الوقت بودن آنان مي‌داند و براي نمونه، سه مصداق را نيز بازگو مي‌كند.

پيشينه كوفه

پس از پيروزي مسلمانان در جنگ‌هاي قادسيه و جلولاء (15 - 16ه) خليفه دوّم به فرمانده سپاه خود - سعد بن ابي‌وقاص - دستور داد تا براي تحكيم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدي به ايران، در منطقه فرات بماند. او نيز با همكاري سلمان فارسي و حذيفة بن يمان، سرزمين كوفه را در نظر گفت و سنگ بناي كوفه در سال 17 هجري به عنوان پادگاني كه پذيراي گروههاي مختلف جنگي بود گذاشته شد. [1] مهاجرين جنگي مي‌توانستند ضمن اقامت در آنجا و حفظ آمادگي دفاعي، در مواقع لزوم بهره‌دهي نظامي نيز داشته باشند. علاقه خليفه دوّم به كوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالهجره»، «كنزالايمان»، «جمجمة العرب» و «رأس اهل الاسلام» [2] ، توجّه خاص او به وضع مالي فاتحان قادسيه مستقر در كوفه، وجود زمينه‌هاي اشتغال پس از فروپاشي ساسانيان و عواملي از اين قبيل جاذبه‌هاي هجوم مهاجران و سكونت در اين شهر شد. گروه‌هاي مختلف قبايل عرب، اسيران ايراني كه شريعت اسلام را پذيرفته بودند، صنعتگران و پيشه وران ايراني، زنان ايراني كه به عقد فاتحان درآمده بودند، كشاورزان و روستائيان فقير ايراني كه سقوط ساساني، زمينه كا ررا در كوفه برايشان فراهم آورده بود و... تركيب جمعيتي نامتجانسي را براي كوفه در حال توسعه به وجود آورد. اين بافت جمعيتي ناهمگون كه كوفه را عرصه ابراز تمايلات گونه‌گون قرار داده بود، پس از دوره‌اي كوتاه، وسيله‌اي براي افروختن آتش فتنه و آشوب شد و حوادث تلخ تاريخي و هرج و مرج‌هايي را در حوزه حكومتي اسلامي پديد آورد و از سويي مردماني پرورش داد با اين خصايل : دستخوش احساسات تند، قابليت تحريك آني، عاقبت نينديشي، اخذ تصميم سريع و پشيماني فوري، غدر، حيله، بي‌وفايي و... تاريخ گواهي مي‌دهد كه در اين سرزمين آنچه به كار مردم نمي‌آمد، سخني بود كه از واقع بيني و خير خواهي برخيزد و آنچه را به جان مي‌خريدند، گفتاري بود كه عاطفه و احساس را تحريك كند. در پس آن رگ‌هاي قوي و آواي درشت، غدر و حيله‌اي نهفته بود كه هر انساني را مي‌فريفت. هرگاه حاكمي ستمكار بر آنان غالب بود، در خانه‌ها مي‌خزيدند و هرگاه ضعف حكومت بر آنان علني مي‌شد، به توطئه و شورش بر مي‌خواستند. مسأله اصلي اين نوشتار، يافتن پاسخي مستدل به اين فرضيه است كه: وجود چه عوامل و زمينه‌هايي در جامعه و آحاد مردم كوفه، سبب جدايي آنان از ياري سالار شهيدان و ريزش از جناح حقگرايان شد؟ بي‌ترديد در اين رهگذر از كلام گهربار معصومان و تحليل واقع‌بينانه تاريخ، در حدّ لزوم بهره خواهيم برد.

كوفه در عصر علي

كوفيان اولين كساني بودند كه با هدايت مالك اشتر با علي (ع) دست بيعت دادند. [3] آنگاه امام (ع) در سال 36هجري با هزار مرد جنگي اهل مدينه به كوفه رهسپار و آنان با 12هزار جنگجو به حضرت ملحق شدند. [4] اين گروه، امام را در مقابل هم پيماني بصره - مكه در جمل ياري دادند و امام آنجا را مركز خلافت اسلامي قرار دادند. در سايه حكومت علوي، مذهب شيعه و پيروي آل محمّد (ص) در آنجا رواج يافت و مهد تشيع، زادگاه اصالت‌ها و بستر فضيلت‌هاي شيعي شد، امّا در جامعه پرخروش، هميشه يك طبقه از مردم نمايشگر شور و خروش آن جامعه‌اند و اين گروه اندك، عمل قهرمانانه‌اي انجام مي‌دهند و تمامي آن جامعه را در قهرماني، شور آفريني و حماسه شهرت مي‌دهند. كوفه نيز چنين بود. شهري بود كه اميرالمؤمنين علي (ع) در ميان همه بلاد اسلامي، آنجا را براي خلافت‌برگزيده بود. اينان در تمامي جنگ‌هاي امام حضور داشتند، امام‌حسين (ع) را به شهرخويش خواندند، بذر غالب جنبش‌هاي ضد اموي و عباسي در اين شهر روئيد، مردان حماسه‌آفرين تاريخ شيعه بيشتر از همه جا در كوفه بود امّا چگونه است در جايي كه‌آن‌همه شگفتي از جلوه‌هاي عظيم انساني از خود بروز مي‌دهد، يك‌باره مظهر سستي، بي‌وفايي، تنبلي و غدر و حيله باشد. بايد گفت: آن حماسه‌هاي عظيم از آنِ قليل مردان خداجويي بود كه پروانه‌سان گرد شمع وجود ولايت بودند و آن زشتي‌ها از توده مردم و سران قبايل باطل گرا بود. از زمان ورود امام به آن شهر، همواره دو گروه در كوفه در دو موضع بودند: الف. رهبراني مانند مالك كه به امام توصيه جنگ با معاويه را مي‌كردند و خود را غير مشروط در اختيار امام قرار دادند . ب. رهبران قبيله‌اي كه هيچ تمايلي به جنگ نداشتند اما براي حفظ موقعيت خويش به ظاهر با امام همراه جنگ مي‌شدند و علاوه بر اينان، توده‌هاي وسيعي از كوفيان بودند كه در ظاهر متمايل به امام ولي از مواجهه با هر خطري گريزان بودند. هرگاه اميد فتح بود در كنار امام بودند و هرگاه اميدها را رو به زوال مي‌ديدند، حضرت را تنها مي‌گذاشتند. آنان فاقد شهامت لازم و يا ثبات قدم در مرحله آزمون بودند. اينان با هدايت رهبران گمراهشان، دعوت حضرت مبني بر مقابله با تعرضات معاويه را پاسخي نمي‌گفتند، و اگر مي‌گفتند فاجعه شومي مثل حكميت را خلق مي‌كردند و انديشه خارجيگري را بنيان مي‌گذاشتند. نهج البلاغه مملوّ از دردها و رنجهاي علي (ع) از اين مردم و شاهد صدقي بر صفات نكوهيده و سيره ناپسندي است كه خصلت اين مردم بود. اميرمؤمنان (ع) در بيان جهادگريزي كوفيان مي‌فرمايد: «هرگاه شما را به جهاد با دشمنانتان مي‌خوانم، چشمانتان در كاسه مي‌گردد، گويي به گرداب مرگ افتاده‌ايد و يا در فراموشي و مستي به سر مي‌بريد. باب فهم سخنانم بر شما بسته است، گويي ديو در دلتان جاي گرفته و ديوانه‌ايد.» [5] . و در جايي ديگر در همين خصلت كوفيان مي‌فرمايد: «هرگاه لشكر كوچكي از شاميان به سرزمينتان نزديك شود، هنر مردانتان اين است كه درِ خانه‌هاي خويش را فرو بندند و چونان سوسمار به سوراخ‌هاي خويش خزند يا همانند كفتاران گريزگاهي جويند... شما در صحنه حرف و شعار بسياريد، امّا در پس پرچم‌هاي پيكار اندك. [6] . غدر و حيله و بي‌وفايي خصيصه زشت ديگري است كه امام بارها در كلام خود، كوفيان را به اين جهت سرزنش مي‌فرمود: «اي كوفيان! گرفتاري من با شما در دو سه چيز خلاصه مي‌شود: كرهايي صاحب‌گوش، لال‌هايي زبان‌دراز و كوراني چشم‌داريد. نه در برخوردها آزادگي و صداقتتان هست و نه در هنگامه گرفتاري برادراني مورد اعتماديد.» [7] . و نيز مي‌فرمايد: «اي نامردانِ به صورت مرد، اي بي‌خردان! ناز پرورد! كاش شما را نديده بودم و نمي‌شناختم كه به خدا پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.» [8] . و فرجام اين جهادگريزي‌ها و بي‌وفايي‌ها به امام علي (ع)، نفرين‌هاي متعدد حضرت در ناسپاسي آنها بود و ننگي كه با به شهادت رساندن حيدر كرّار در محراب عبادت، براي هميشه تاريخ بر پيشاني كوفيان پيمان‌شكن ماندگار شد.

كوفه در عصر امام حسين

با آغاز امامت امام مجتبي (ع)، چهل هزار كوفي، نخستين مردمي بودند كه در جهان اسلام با آن حضرت بيعت كردند. [9] قيس بن سعد، فرمانده سپاه امام علي (ع)، تقاضا كرد تا به عنوان اولين بيعت كننده، بيعت را بر اساس قرآن، سنت پيامبر و جنگ با دشمنان خدا قرار دهد، امّا امام كه از ترديد و بي‌وفايي كوفيان در آزمايش بيمناك بود، شرط سوّم را حذف كرد. [10] . روز بيعت تمامي چهل هزار كوفي در موضوع بيعت متفق بودند امّا اين بيعت كه درمجاورت آوردگاه جنگ‌هاي جمل، صفين و نهروان انجام شد، همچنان آغشته به‌وسوسه‌ها و دلواپسي‌هاي ترديدانگيز بود. در آن روز، كثيري از كسان مقتولان طرفين اين‌پيكارها در كوفه مي‌زيستند كه با كشتگاه خود هم رأي بوده و آرزوي انتقام خون آنان راداشتند. بسياري از بيعت كنندگان كه جلوه‌هاي دلفريب مادي به مرزهاي عقيده‌اشان تجاوز كرده بود، مي‌پنداشتند كه بيعت با امام، خواسته‌ها و تمايلات نفساني آنها را اشباع مي‌كند. روي ديگر سكه، خزائن شام بود كه پيوسته جلوه دلپذير زرها و وعده‌ها را در ديدگان اين مردم قرار مي‌داد و دل از كفِشان مي‌ربود و امام نيز از اين پنهان كاري‌ها مطّلع بود. در همين بدو كار، جناح امويان مانند اشعث، شبث و... در مكاتبه‌اي مخفي، فرمانبرداري خود از معاويه را اعلام و مشوق او در حركت به سوي كوفه شدند. آنان ضمانت كردند كه هرگاه سپاه دشمن به اردوگاه امام نزديك شود، امام را دست‌بسته تحويل معاويه دهند و يا ناگهاني او را بكشند. [11] . معاويه هم پذيرفت كه با كشتن امام (ع)، به آنان صدهزار درهم، فرماندهي يكي از لشكرها و ازدواج با يكي از دخترانش را عطا كند. از آن پس امام هميشه در زير لباس زره مي‌پوشيد، تا جايي كه يك‌بار در حين نماز بر او تير افكندند و زره مانع جراحت شد. [12] . امام حسن (ع) كه خوي نامردمي كوفيان را مي‌شناخت، علي‌رغم اصرار آنان، دست به كار جنگ با معاويه نشد تا آنكه معاويه مهياي جنگ با كوفه شد. امام نيز اعلان جهاد فرمود و به دعوتش مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن نظير حجر بن عدي، ابو ايوب، صعصعه، ميثم، عدي بن حاتم و... گِردش جمع شده و جناح نيرومند جبهه امام را ايجاد كردند. امّا در كنار اينان، غداران جنگ‌گريزي بودند كه پس از دعوت امام در اردوگاه نخيله، سكوت محض اختيار كردند و حتي با يك كلمه هم پاسخ حضرتش را ندادند. [13] . امام ده روز در نخيله ماند، امّا تنها چهار هزار نفر بيشتر به ياري‌اش نيامدند. لذا فرمود: مرا فريفتيد همچنان كه خليفه پيشين را فريفته بوديد. [14] . آنگاه امام سرداري از قبيله كنده را با سپاهي به انبار فرستاد، امّا او در مقابل وعده‌هاي معاويه به دشمن پيوست، امام با شنيدن اين خبر فرمود: «بارها گفته‌ام كه در شما وفايي نيست و شما بندگان دنياييد.» سپس سرداري از قبيله مراد را فرستاد و فرمود كه او هم خيانت مي‌كند. مرادي با سوگندهايي كه كوه تاب آن را ندارد تأكيد كرد كه وفادار مي‌ماند، امّا او نيز در برابر قاصدان معاويه فريفته شد. [15] . ديري نپائيد كه عبيد الّله‌بن عباس، فرمانده كل سپاه امام، به همراه هشت هزار كوفي ديگر در مقابل وعده يك ميليون درهمي معاويه به اردوگاه او پيوست. [16] . سرانجام بي‌وفايي‌ها به جايي رسيد كه كوفيان تحت تأثير اين شايعه معاويه كه امام تن به صلح داده و قيس فرمانده سپاه امام به شهادت رسيده، در مدائن بر حضرت هجوم آوردند، خيمه‌اش را غارت كرده و با خنجر يك كوفي ديگر، رانش را مجروح كردند و امام حسن (ع) با پيكري مجروح و خون‌آلود به سوي كوفه رهسپار شد. [17] .

امام حسين، كوفه و ريزش‌ها

بافت فكري كوفيان در عصر قيام

جمعيت مسلمان كوفه از نظر فكري، همزمان با قيام سالار شهيدان متشكل بودند از: شيعيان علي (ع)، هواداران بني اميّه، خوارج و بي‌تفاوت‌ها شيعيان خود دو گروه بودند: رؤسا و مردم عادي از رؤساي شيعه كه مي‌توان به سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، ابو ثمامه صائدي و... اشاره كرد، غالب ياوران علي (ع) در جنگهاي آن حضرت بودند. اينان كه قلباً به خاندان رسالت معتقد بودند، كساني‌اند كه پس از مرگ معاويه، به امام حسين نامه نوشته و حضرت را به كوفه دعوت كردند [18] ؛ مع الاسف ردّ پايي از اينان در تنهايي مسلم ابن عقيل نمي‌بينيم. شيعيان عادي كه درصد قابل ملاحظه‌اي از مردم كوفه را تشكيل مي‌دادند، گرچه علاقه‌مند به خاندان عصمت بودند، امّا رفتار مستبدانه زياد و پسرش عبيدالله با شيعيان و سياست‌هاي كلان اموي ودر شيعه‌زدايي جامعه كوفه، ترس عجيبي در دل آنها نهاده بود كه تا احتمال پيروزي در حادثه‌اي را نمي‌دادند، مشاركت نمي‌كردند. قيام مسلم بن عقيل و ياري‌رساني ابتدايي مردم به او، نمونه‌اي از اين گونه است. هواداران بني‌اميه: رهبري طرفداران حزب اموي در كوفه بر عهده افرادي مانند عمرو بن حجاج، يزيد بن حرث، عمرو بن حريث، عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمربن سعد و... بود كه با گذشت بيست سال حاكميت امويان در كوفه و پيش از آن تشويق عثمان مبني بر تعويض زمينهاي اينان در مدينه و كوفه، از نظر مالي و موقعيت اجتماعي نسبت به ساير قبايل كوفه برتري يافتند. [19] . رؤسا و متنفذان بيشتر قبايل كه ارتباط نزديكي با حكومت شام داشتند، در اين حزب بودند و اين امر سبب گرايش بسياري از مردم به اين گروه شده بود. خوارج: اينان پس از سركوبي در جنگ نهروان، به واسطه سياستهاي غير اسلامي و ازدياد ناراضيان جديد، دوباره قدرت گرفتند و چند بار نيز قيام كردند و توسط زياد و عبيدالله سركوب شدند؛ اين گروه در عاشورا نقش چنداني نداشتند. شكاك‌ها: افرادي بودند كه تحت تأثير تبليغات خوارج قرار گرفته بودند، بدون اينكه جزو آنان باشند و پيوسته درحال ترديد و دو دلي بودند. گويا اين عده در اصل دين، ترديد و تزلزل داشته‌اند. [20] . به هر حال اينان جمعي از ساكنان كوفه و فرومايگان آن اجتماع بودند كه خود به خود نه قصد نيكي داشتند و نه توانايي بدي. با اين وصف، وجود آنان خود مايه شر و وسيله فساد و آلت بي‌اراده‌اي در دست اخلال‌گران و فتنه‌جويان بود. الحمراء: به گفته طبري، اينان بيست هزار مرد مسلح كوفي بودند كه داراي نژادي مخلوط از اولاد بردگان و موالي بودند و شايد بيشتر اينان اولاد كنيزان اسير در جنگ جلولاء بودند. اين گروه در عصر امام حسن (ع) و امام‌حسين (ع) مردمي صاحب‌سلاح و جنگجو به شمار مي‌آمدند كه در برابر مزد به هر جنايتي تن مي‌دادند و شمشير برنده‌اي در دست جباران بودند. اينان با استقبال از فتنه‌ها و آشوبها، به قدري بر شوكت و قدرت خود افزوده بودند كه شهر كوفه را به آنان نسبت مي‌دادند و مي‌گفتند:كوفة الحمراء. [21] . بي‌تفاوتها: بيشترين سهم جمعيت كوفه در كربلا، از آنِ افراد بي‌تفاوت و ابن‌الوقتي بود كه قصدي جز دنيا خواهي نداشتند. اين گروه هنگامي كه احتمال پيروزي مسلم را زياد ديدند به او پيوستند، امّا با ظهور آثار شكست يك‌باره او را تنها رها كردند. با آنكه خود، امام را دعوت كرده بودند امّا چون احتمال پيروزي ندادند، وعده و وعيده‌هاي ابن زياد را پذيرفته و به سپاه يزيديان در كربلا ملحق‌شدند. اينان همان دين‌فروشاني‌اند كه فرزدق در مكالمه با امام‌حسين (ع) اينگونه توصيفشان‌كرد: قلبهاي آنان با توست و شمشيرهايشان عليه تو كشيده شده‌است. [22] .

چه كساني امام را به كوفه دعوت كردند؟

اشاره

آغاز حركت امام‌حسين (ع) و يارانش به سوي عراق، به‌دنبال نامه‌نگاري‌هاي فراوان كوفيان در دعوت از امام‌حسين (ع)، صورت پذيرفت. چرا عراقيان امام‌حسين (ع) را نزد خود خواندند؟ آنها چه مي‌خواستند و چرا حسين (ع) را پس از دعوت، تنها گذاشتند؟ آيا جملگي از بدعت‌هايي كه در دين پديد آمده بود رنج مي‌بردند؟ آيا همه مي‌خواستنندسنت رسول خدا (ص) احيا گردد؟ اگر چنين بود؛ چرا نهضت، پاياني چنين غم‌انگيز داشت؟ دعوت كنندگان را مي‌توان به گروه‌هاي زير تقسيم نمود: 1. گروهي از نامه نگاران مانند سليمان بن صرد، رفاعة بن شداد و مسيب بن نجبه از شيعيان خاص علي (ع) و اقليتي پاي‌بند به دين و اجراي احكام اسلامي بودند و مي‌ديدند كه حدود شريعت معطل مانده و فقه و سنت رسول الله (ص) بازيچه حكومت‌ها شده است. اينان حكومت عدل علوي و شايد حاكميت نبوي را درك كرده و انحراف حاكمان اموي از سيره نبوي، آنها را به ستوه آورده بود و خودداري امام‌حسين (ع) از بيعت با يزيد، فرصت مغتنمي براي قيامشان عليه بني‌اميه بود. 2. اختلاف و جنگ بين شاميان و كوفيان در عصرمعاويه و بي‌توجّهي عمدي معاويه به كوفه و تنزل آن به يك شهر عادي، گروهي را بر آن داشت تا عظمت كوفه در زمان علي (ع) و مركزيت خلافت اسلامي را احيا كنند. روشن است كه بازگشت عظمت از دست رفته به كوفه، پيامدهاي اقتصادي و مالي فراواني براي ساكنان شهر در پي‌داشت. 3. گروهي كه سالها پيش براي شركت در فتوحات اسلامي و برخورداري از غنايم جنگي به اين آمادگاه نظامي - كوفه - آمده بودند و شاهد بودند كه آسيب‌هاي ناشي از جنگ براي اينان و بهره‌گيري ظالمانه از بيت‌المال نصيب ديگران شده، پيوسته مترصد فرصتي بودند تا اگر بتوانند حق خود را بستانند. 4. گروهي كه در نتيجه شور و هيجان زايدالوصف نامه نگاري‌ها، جوّ غالب آنها را گرفته و اقدام به نامه نگاري كردند. 5. گروهي از سران و متنفذان قبايل مانند شبث بن ربعي، حجاربن ابجر، عزرة بن قيس، و... كه چندان دل خوشي از اهل‌بيت (س) نداشتند ولي براي آنكه از قافله عقب نمانند و در حكومت آينده امام، نفوذ و رياست خود را حفظ كنند، احساساتي‌ترين نامه‌ها را به حضرت نوشتند امّا هم اينان در موقعيت‌هاي حساس سپاه عمر بن سعد، جاي گرفتند به گونه‌اي كه امام در روز عاشورا، اينان را با نام خطاب كرده و فرمودند: اي شبث بن ربعي! اي حجاربن ابجر! اي قيس بن اشعث! اي يزيد بن حارث! آيا شما نبوديد كه به من نوشتيد كه ميوه‌ها رسيده و هنگام چيدن آن‌ها شده و خرماها سبز شده و زمين پر از گياه شده و سپاهي آماده در انتظار توست، پس بشتاب. [23] . ناهمگوني فكري دعوت كنندگان امام (ع) به كوفه، بي‌ترديد عكس العمل‌هاي گوناگوني‌نسبت به ياري امام (ع) پديد آورد و سرانجام منجر به حادثه‌اي بزرگ در تاريخ اديان الهي شد، حادثه‌اي كه پيروان هيچ يك از اديان گذشته، نسبت به اولاد پيامبر خويش چنين نكرده بودند.

علل و عوامل ريزش‌ها در قيام عاشورا

اشاره

كربلا گرچه به ظاهر آوردگاه پيكار حق و باطل، امّا در واقع عرصه ابتلا و آزمون بزرگ انسان‌ها بود در يك سو، بزرگ‌مرداني مجاهد كه با امام خويش پيمان خون بستند و در وفاي به اين عهد سربلند شدند و سالارشان اباعبدالله الحسين (ع) در شب عاشورا به زينب كبرا - كه نگران وفاي اصحاب بود - اين‌گونه اطمينان خاطر داد: و الله لقد نهرتهم و بلوتهم... يستأنسون بالمنيّة دوني استئناس الطفل بلبن امّة؛ [24] . به خدا سوگوند! من ايشان را آزمايش كردم، بلكه چند بار هم از خود راندم و به اين نتيجه رسيدم كه آنان مرگ در حضور مرا بيشتر دوست دارند و به آن بيشتر از طفل نسبت به شير مادر مأنوسند. و سيد الساجدين (ع) در مراتب آزمايش ياران پدرش مي‌فرمايد: خود شاهد بودم كه پدرم در شب عاشورا به اصحابش فرمود: اينك شب در آمده و راه گريختن بر شما گشوده شده، پس اين شب را غنيمت شماريد و بگريزيد كه اين گروه جفاكار مرا مي‌طلبند و با ديگري كاري ندارند. اگر مرا بكشند از پي شما نخواهند آمد. ايشان گفتند: به خدا سوگند! كه اين هرگز نخواهد شد. حضرت فرمود: فردا كشته خواهيد شد و يكي از شما زنده نخواهد ماند. ايشان گفتند: حمد مي‌كنيم خداوندي را كه ما را مشرف كرده است به اين كرامت كه با تو شهيد شويم. پس ايشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت ايشان را دعا كرد. [25] . و در سايه چنين ايمان و اعتقادي بود كه امام به يارانش فرمود: سر بالا كنيد و نظر كنيد. چون نظر كردند، درجات و منازل خود را در بهشت ديدند. پس حضرت منزل هر يك را به او نشان داد تا آنكه همه منازل خود را شناختند و حور و قصور و نعمت‌هاي موفور خود را ديدند و به اين سبب در آن صحرا روبه نيزه و شمشير مي‌رفتند كه زودتر به منزل خود برسند و به نعيم ابدي متنعم گردند. [26] . چه مردان بزرگي همچون حبيب و مسلم كه از آغاز با حضرت بودند، يا ديگراني چون حرّ و زهير كه بعدها به امام پيوستند و چه كساني كه با حضور در اين حادثه، بزرگ و جاودان شدند، جملگي رويش‌هاي نهضت حسيني‌اند. امّا در سوي ديگر، دون‌صفتاني كه با ادعاي شيعه‌گري و پيروي از امام، هرگونه جفايي را بر امام روا مي‌داشتند، منافقاني كه تا منافع و هوسهاي شيطاني تأمين مي‌شد وفادار بودند؛ در غير اين صورت اردوگاه دشمن را بر مي‌گزيدند تا از زخارف دنيا بهره‌اي گيرند. اينان افرادي بودند كه امام‌حسين (ع) تا آخرين لحظات از هدايت و دعوت آنها غافل نبود، امّا تنها قلوب مستعد درك پيام امام، قابليت چنين هدايتي داشتند. اين گروه، ريزش‌هاي حادثه عاشورايند كه به برخي از علل و عوامل ريزشهاي اين عصرمي‌پردازيم:

دنيا خواهي

جلوه‌هاي زندگي دنيا، سبب تعلق خاطر مي‌شوند و انسانِ دل بسته را دست و پا نيز مي‌بندد. روند گرايش به تجمل و ازدياد ثروت كه پس از رحلت نبي مكرم اسلام (ص) با بدعت‌هاي خلفا در تخلّف از سيره آن حضرت آغاز شد؛ در دوره عثمان بيم پيامبر (ص) را كه فرمود: «بيشترين ترس من براي امتم، جلوه‌هاي دنيا و زياده خواهي آن است»، [27] . محقق‌ساخت. دلي كه مالامال از حبّ مال و جاه گردد، ديگر توانايي پذيرش را نيز ندارد. نمودهاي فراواني از دنياخواهي كوفيان درتاريخ ثبت است: هنگامي كه علي (ع) در سال 36 هجري از اين مردم براي مقابله با بصريان در جمل دعوت به ياري كرد، چون ضريب موفقيت امام كم و احتمال شكست وجود داشت، با تأكيدات حضرت تنها 12 هزار نفر كوفي حضور يافتند. [28] امّا در صفين كه حكومت امام در كوفه تثبيت شده بود، بين 65 تا 120 هزار نفر، در سپاه حضرت گردآمدند. [29] . در حادثه كربلا، عمر بن سعد كه وعده‌هاي فريباي حكومت و پول، چشمان او را خيره كرده بود، مورد خطاب امام قرار گرفت: اي پسر سعد! آيا تصميم داري با من بجنگي؟ آيا از خداوندي كه بازگشت تو به سوي او خواهد بود نمي‌ترسي؟ مرامي‌شناسيومي‌داني پدر من چه كسياست؟ آيانمي‌خواهي بامن باشي و دست از اين‌ها برداري كه اين به پسند خدا نزديك‌تر است. [30] . عمر سعد پاسخ داد: مي‌ترسم در اين صورت خانه‌ام را در كوفه خراب كنند. امام فرمود: من با هزينه خودم، برايت خانه‌اي مي‌سازم. عمر سعد باز بهانه جويي كرد و گفت: مي‌ترسم باغ و نخلستانم را در كوفه مصادره‌نمايند. امام فرمود: من در حجاز بهتر از آن به تو مي‌دهم. عمر سعد باز بهانه‌جويي كرد و امام وقتي از هدايت او نااميد شد، او را نفرين كرد كه آرزوي حكومت ري را به گور خواهد برد و همان‌گونه شد. [31] . و عمق كلام آن حضرت در كربلا بهتر درك مي‌شود كه فرمود: الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم، يحوطونه مادرّت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون. [32] . مردم بندگان دنيايند و دين امري ليسيدني است كه بر زبان آنها افتاده است، و تا هنگامي به دنبال دين مي‌روند كه معيشت آنان برقرار باشد، امّا زماني كه در آزمايش افتند، تعداد دينداران اندك خواهند بود.

وحشت مردم از اختناق امويان

سياست تهديد و ارعابي كه عبيدالله بن زياد در كوفه به كار انداخت، مي‌تواند عامل مهمّي در ريزش مردم كوفه از نهضت حسيني باشد. آغاز اين حركت با شهادت ميثم و آنگاه رشيد، مسلم بن عقيل و هاني تداوم يافت. همين ترس حاكم بر مردم سبب شد علي‌رغم اعتقاد آنان به حقانيت امام و نماينده‌اش، مسلم را تنها در شهر رها كنند زيرا از حاكم كوفه شنيده بودند كه هر رئيس قبيله‌اي كه مخالفي را پناه دهد و معرفي نكند، جلوي خانه‌اش به دار آويخته خواهد شد. [33] و اين سخن فرزند زياد همواره در گوش آنان بود كه من مأمور بر خورد شديد با مخالفانم و با تازيانه و شمشير با آنان برخود مي‌كنم. [34] . عبيدالله براي رسيدن به اين هدف از مزدوراني مانند شبث بن ربعي بسيار بهره برد. او به فرمان عبيدالله تلاش بسيار نمود تا با ترساندن مردم كوفه، آنان را از گرد مسلم بپراكند. مقام معظم رهبري درباره تأثير تلاشهاي خائنانه شبث درحادثه عاشورا و تاريخ اسلام‌مي‌فرمايد: اگر امثال شبث بن ربعي در يك لحظه حساس از خدا مي‌ترسيدند، به جاي اين‌كه از ابن زياد بترسند، تاريخ عوض مي‌شد. آنها آمدند و مردم را متفرق كردند. كاري كه ابن زياد كرد، يك عده از همين خواص را بين مردم فرستاد كه مردم را بترسانند مادرها و پدرها را، تا بگويند با چه كسي مي‌جنگيد؟ چرا مي‌جنگيد؟ برگرديد، پدرتان را درمي‌آورند. اينها يزيدند، اينها ابن زيادند، اينها بني‌اميه‌اند و اين‌ها پول و شمشير و تازيانه دارند ولي آنها چيزي ندارند. مردم را ترساندند، به مرور همه متفرق شدند. [35] .

وابستگي مردم به حكومت

قدرت مالي حكومت اموي و وابستگي شديد مردم كوفه به اين توان مالي، مي‌تواند عاملي در ريزش مردم آن شهر از حماسه حسيني دانست. در آن عصر، درآمد مردم كوفه از دو راه تأمين مي‌شد: 1. كسب و كار. 2. دريافت عطا و رزق از حكومت. خليفه دوم براي آنكه هميشه سپاه آماده‌اي داشته باشد كه به شغل ديگري مشغول نباشد، حقوق سالانه‌اي براي اين سربازان قرار داد و ملاك پرداخت آن صحابي بودن، دفعات حضور در پيكارها و... بود. اين حقوق كه در نظام حكومتي «عطا» خوانده مي‌شد از محل فتوحات و خراج سرزمين‌هاي تازه فتح شده تأمين مي‌شد و بين سيصد تا دو هزار درهم در سال براي افراد متفاوت بود. [36] . اميرمؤمنان علي (ع) اين نظام را پذيرفت امّا پرداخت‌هاي متفاوت را لغو و به تساوي بين افراد تقسيم مي‌فرمود. [37] . رزق هم كمك‌هاي جنسي مانند خرما، جو، روغن و... بود كه ماهانه به طور بلاعوض داده مي‌شد. از زمان معاويه به بعد، ملاك‌هاي خلفاي پيشين براي عطا از بين رفت و تنها تقرب به دستگاه اموي و ميزان سرسپردگي به آن حكومت تعيين كننده مقدار عطا شد. [38] در اين دوره، مخالفان - شيعيان - همواره به قطع عطا تهديد مي‌شدند و حكومت از اين به عنوان برترين حربه در جلب حمايت‌هاي مردمي سود مي‌جست هنگامي كه مسلم بن عقيل، قصر عبيدالله را در محاصره آورد، يكي از شگردهاي عبيدالله، تشويق مردم به افزايش عطا در صورت پراكنده شدن و تهديد به قطع عطا در صورت ادامه محاصره بود. [39] چنانچه با همين شيوه توانست لشكر عظيمي از مردم كوفه را كه دلهاشان با امام (ع) بود، عليه آن حضرت وارد جنگ كند. [40] . او اين كار را با پرداخت عطا به رؤسا و بزرگان كوفه انجام داد تا مشوق عامّه مردم در اين گرايش باشند. سالار شهيدان، اباعبدالله الحسين (ع)، در روز عاشورا به هنگام اتمام حجّت با كوفيان، وقتي مشاهده فرمود كه اينان با سر و صدا مانع سخنان حضرتند، به عطا به عنوان يكي از عوامل رزيش اشاره كرده فرمود: همه شما عصيان مرا ورزيديد و به سخنان من گوش فرا نمي‌دهيد (چرا كه) عطاهاي شما از مال حرام فراهم آمده و شكمهايتان از حرام انباشته شده، پس باعث شده تا بر قلوبتان مهر زده‌شود. [41] . مجمع بن عبدالله عائذي، پس از پيوستن به امام در كربلا، در پاسخ آن حضرت كه از حال مردم كوفه پرسيدند، عرض كرد: اشراف و بزرگان كوفه، رشوه‌هاي كلاني از حكومت دريافت كرده و حكومت جوال‌هاي آنها را پر كرده تا محبت آنان را به خود جلب كند، پس آنها يك‌پارچه عليه تو جنگ مي‌كنند. [42] .

تابع احساسات بودن

به شهادت تاريخ، هرگاه حاكمي توانست احساس اين مردم را تحريك و از آن بهره گيرد، خيل مردمان كوفي را همراه خود داشته و گرنه با بي‌وفايي آنان روبه‌رو مي‌شد. شايد شهره شدن كوفيان به غدر و فريب كاري و زبانزد شدن ضرب المثل‌هاي «اغدر من كوفي؛ فريبكارتر از كوفي»؛ «الكوفي لا يوفي؛ كوفي وفا ندارد»، ناشي از رشد اين خصيصه (احساساتي بودن) كوفيان باشد. و گويا فرموده سالار شهيدان كه: خدايا! اهل عراق مرا فريب دادند و از راه خدعه وارد شدند، [43] اشاره به همين مطلب باشد چرا كه امام (ع) مي‌خواست به احساسات و خواست مردم بها دهد و آن را به راه صواب هدايت نمايد و چه بسا اگر آن حضرت موفق به حضور در كوفه مي‌شد، مي‌توانست چنين كند، امّا دشمن پيشدستي نمود و آنچه را كه امام آماده كرده بود، عليه حضرت به كار گرفت. چنانچه حضرت در عاشورا فرمود: اي اهل عراق! ما را با اشتياق به فريادرسي خواستيد و ما براي فريادرسي شما آمديم، پس شمشيري كه در دستانتان بود، عليه ما تيز كرديد و آتشي را كه ما بر ضد دشمنان شما و خودمان افروخته بوديم، براي سوزاندن ما آورديد. [44] . جلوه ديگري از اين احساسات را پس از واقعه عاشورا به هنگام ورود كاروان اسرا به‌كوفه مي‌بينيم كه با سخنان اهل بيت، اينان گريه و شيون سردادند تا جايي كه ام‌كلثوم از آنهاپرسيد: شما كه بر ما مي‌گرييد، پس چه كسي خاندان ما را كشته است. [45] . سليمان بن صرد خزاعي رهبر توابين و مختار ثقفي از افرادي بودند كه توانستند از احساسات كوفيان بيشترين بهره را در پيشبرد قيام خود ببرند.

نظام ناپذيري كوفيان

بافت جمعيتي متنوع و گونه گون كوفه متشكل از صحرانشينان و قبايل بدوي كه بنا به ضرورت، زندگي شهري را پيشه كرده بودند و تنافي اين زندگي با مدل اوليه زندگي آنها كه آزادي بي‌قيد و شرط و زير دستور ديگري نرفتن از مشخصه‌هاي آن بود، سبب شد تا كوفيان با هر حاكمي مخالفت كنند وزير اطاعت او نروند. تا آنجا كه خليفه دوّم در باره‌شان مي‌گويد: چه مصيبتي بالاتر از اين‌كه با صدهزار جمعيت روبه‌رو باشي كه نه آنها از اميران و نه اميران از آنها خشنودند. [46] . تاريخ گواهي مي‌دهد كه اينان چه با اميران عادلي همچون علي (ع) و عمّار ياسر و چه با اميران ستمگري مانند زياد بن ابيه سر ناسازگاري داشتند.

ابن الوقتي

در ميان خيل كوفيان، بودند نامرداني كه به اقتضاي منافعشان تغيير چهره مي‌دادند.اگرسودشان در حمايت از علي (ع) و اهل‌بيت بود، بدانان گرايش مي‌يافتند و اگر نفعي در ياري ظالماني چون معاويه مي‌ديدند، دل در گرو مطامع آنان مي‌نهادند. اينان به راحتي چرخش مواضع داشتند بدون آنكه اين بوقلمون‌صفتي و ابن‌الوقتي را براي خويش ننگي بدانند. شبث بن ربعي، مشتي از اين خروار است. مرد هزار چهره‌اي كه در آغاز از ياران «سجاح» مدّعي دروغين پيامبري بود و آنگاه اسلام آورد. در محاصره خانه عثمان جزو انقلابيون بود و بعد از آن از اين كار توبه كرد. بعدها در زمره ياران اميرمؤمنان علي (ع) درآمد و به همراه عدي بن حاتم سفير آن حضرت نزد معاويه شد، در صفين با آنكه در ركاب علي (ع) جنگيد، در نهروان جزو خوارج گرديد. در عصر قيام سالار شهيدان، از جمله افرادي بود كه با تمام توان كوشيد تا به عمر سعد سه مطلب را القا كند: امام (ع) (نعوذبالله) كافر حربي است، قتل امام واجب است و قتل امام در ماه حرام اشكال شرعي ندارد. سالار شهيدان او را در عاشورا به نام خطاب كرده و فرمود: مگر شما به من ننوشتيد كه ميوه‌ها رسيده و اطراف سرسبز شده و اگر بيايي لشكري برايت مهياست. [47] . نقش او در سپاه عمر سعد در فاجعه كربلا كليدي بود. پس از آن حادثه عظيم، به شكرانه پيروزي يزيد بر امام (ع) در كوفه مسجدي ساخت. سپس او كه اين‌گونه به امام خيانت كرده بود، به‌طور غير منتظره‌اي در حركت توابين و قيام مختار رئيس نيروي انتظامي مختار شد و عجيب‌تر آن‌كه در قتل مختار نيز سهيم بود.

سه مصداق و سه گونه ريزش

اشاره

نينوا عرصه رويش‌ها و بالندگي ا نسانهاي بزرگي است كه با گوشه چشمي و يا نور هدايتي، به فلاح و رستگاري نائل شدند. حرّ بن يزيد، زهير بن قين، سعد بن حرث، ابوالحتوف و گروه پيوستگان به امام در شب عاشورا، حتي غيرمسلماناني چونان وهب بن عبدالله مسيحي و يحيي حرّاني يهودي پاكبازاني بودند كه شميم دعوت حسيني آنان را سرمست آن عشق الهي كرد. به زيبايي همين رويش‌ها، زشتي ريزش‌ها لكه ننگي بر پيشاني تاريخ نهاد كه هرگز ستردني نيست. كالبدشناسي ريزش‌ها را در كلام نوراني سالار شهيدان عشق مي‌جوييم، آنجا كه در جلسات مخفي دوره معاويه در صحراي مني، ضمن اشاره به منزلت عالمان مسلمان و عدم استفاده از فرصت‌هاي به دست آمده، زمينه‌هاي سلطه بني‌اميه را در حالات روحي مردم و خصيصه اصلي آنان يعني بيم از مرگ بيان مي‌فرمايد: فلامالاً بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذي خلقها و لا عشيرة عاديتموها في ذات اللّه و لكنكم مكنتم الظلمة من منزلتكم و اسلمتم امور الله في ايديهم، يعملون بالشبهات و يسيرون في الشهوات سلطهم علي ذلك فراركم من الموت. [48] . نه مالي در راه خدا داديد و نه جاني را به خاطر خدايي كه آن را آفريده به خطر افكنديد و نه با خويشاني به خاطر خدا دشمني رزيديد، لكن ستمگران را تمكين كرديد و اجازه داديد تا بر شما سلطه يابند و كارهاي خدايي را به دست آنها سپرديد، آنهايي كه كارهاي شبهه‌آميز مي‌كنند و دنبال شهواتند. چرا اين كا ررا كرديد، براي اين‌كه از مرگ فرار كرديد. در كربلا، هم ريزش فردي و هم ريزش گروهي را شاهديم. در ريزش گروهي مي‌بينيم‌كه: چون كاروان حسيني به منزلگاه ثعلبيه رسيد، از كوفه خبر شهادت حضرت مسلم به امام (ع) رسيد. اباعبدالله (ع) چند بار آيه استرجاع بر زبان جاري كرده و آنگاه اين نامه را براي مردم قرائت كردند: «همانا خبر دهشت‌انگيزي به ما رسيده و آن كشته شدن مسلم بن عقيل، هاني بن عروه و عبدالله يقطر است و همانا شيعيان ما دست از ياري ما كشيده‌اند. پس هر كه مي‌خواهد باز گردد، باكي بر او نيست و باز گردد و ذمّه و عهدي از ما بر او نيست.» بلافاصه پس از سخنان حضرت، مردم از گرد امام پراكنده شده و به چپ و راست رفتند تا اين‌كه فقط همراهاني گرد امام باقي ماندند كه از مدينه همراه حضرت آمده بودند. شيخ مفيد مي‌گويد: امام مي‌دانست عربهايي كه همراه كاروان شده و امام را اطاعت مي‌كنند، بر اين گمان‌اند كه او به شهري درخواهد آمد و مردم آنجا فرمان‌پذير حضرت خواهند شد و حضرت اين معنا را خوش نداشت و مي‌خواست اينان سرانجام راهي را كه مي‌روند بدانند و ندانسته اقدام به كاري نكنند. [49] . در اوج حادثه كربلا نيز طبري مصداقي ديگر را از ريزش گروهي از شاهدان حادثه نقل مي‌كند. شيوخي از اهل كوفه بالاي تلّي ايستاده بودند و گريه و دعا مي‌كردند و مي‌گفتند: خدايا! حسين را ياري كن. راوي گويد به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پايين نمي‌رويد و حسين را ياري نمي‌كنيد؟ معلوم مي‌شود كساني كه دم از محبت اهل بيت مي‌زدند، سياهي لشكر بودند و در موقع شهادت، بالاي بلندي رفته بودند تا خوب تماشا كنند كه چه بلاهايي بر سر حسين مي‌آورند و چون مي‌ديدند گريه مي‌كردند، چنين افرادي در سپاه ابن سعد نبودند، بلكه اين جماعت از شيوخ و رؤسا بودند و امراي لشكر هم از شورش همين افراد وحشت داشتند ولي حبّ مال آنان را به كربلا كشانيده بود. [50] . اشاره به سه نمونه بيانگر انگيزه‌هاي كلي جدايي نيروها در نهضت حسيني است:

عبيدالله بن حر جعفي و بيم از جان

عبيدالله بن حرّ جعفي از هواداران عثمان بود كه در جنگ صفين در سپاه معاويه حضور داشت و بعد از شهادت امام علي (ع) در كوفه مسكن گزيد. او با آنكه سابقه خوبي نداشت، مورد دعوت امام (ع) قرار گرفت تا به صراط مستقيم الهي هدايت شود. امام‌حسين (ع) درمنزلگاه بني مقاتل، خيمه، اسب و نيزه‌اي را در حوالي خود مشاهده كرد و چون از نام صاحب آن سؤال كرد، معلوم شد متعلق به عبيدالله بن حرّ جعفي است. امام (ع)، حجاج بن مسروق جعفي را نزد او فرستاد و عبيدالله پرسيد چه پيامي آورده‌اي. گفت:هديه پر ارزش و گرانبهايي را برايت به ارمغان آورده‌ام و آن اين است كه حسين بن علي (ع) از تو دعوت كرده ياري‌اش كني. اگر در حضور اوبا دشمنانش بجنگي، مأجور خواهي بود و اگر كشته شوي، به فيض شهادت خواهي رسيد. عبيدالله گفت: به خدا سوگند! من از كوفه بيرون نيامدم مگر به جهت اين‌كه ديدم جمعيت كثيري بر ضدّ حسين (ع) قيام كرده و مي‌خواهند با او بجنگند و شيعيانش را خوار و زبون سازند. من با مشاهده اين اوضاع و احوال يقين كردم او كشته خواهد شد. بنابراين نمي‌توانم او را ياري كنم و اصلاً دوست ندارم كه او مرا ببيند و يا من او را ببينم. [51] . چون حجاج پاسخ منفي عبيدالله را براي امام آورد، حضرت شخصاً از جابر خاست و با چند نفر از اهل بيت و اصحاب نزد او رفتند، چون وارد خيمه شدند، حضرت را در صدر مجلس نشاند. عبيدالله مي‌گويد: من هرگز كسي را همانند حسين (ع) در عمرم نديدم، هنگامي كه‌حسين به سوي خيمه‌ام مي‌آمد، چنان جاذبه‌اي داشت كه من در هيچ چيز آن جاذبه رانديده بودم و چنان رقّتي در من پديدار شد كه تاكنون نسبت به هيچ كس در من چنين رقتي‌پيدا نشده بود. آن لحظه‌اي كه ديدم به هر سو كه مي‌رود، كودكان خردسال اطرافش‌حلقه مي‌زدند. به محاسنش نظر كردم همانند بال كلاغ سياه بود. بدو گفتم: آيا اين سياهي موي شماست يا خضاب كرده‌اي ؟ فرمود: پيري زود به سراغ من آمد و تو مي‌داني اين خضاب است. پس از آن كه مجلس آماده شد، ابي‌عبدالله (ع) حمد و ثناي پروردگار را به جاي آورد وفرمود: اي پسر حرّ! مردم شهر شما دعوتنامه‌هايي براي من نوشتند كه همه آماده ياري من هستند و درخواست كردند كه به سوي آنها بيايم و هم اكنون وضع آن طور كه آنها نوشته‌اند نيست. [52] . و تو نيز گناهان بسياري مرتكب شده‌اي، آيا مي‌خواهي توبه كني تا گناهانت از بين برود و از آنها پاك گردي؟! عبيدالله گفت: چگونه ممكن است جبران آن همه گناه، اي پسر پيامبر (ص)؟! امام فرمود: فرزند دختر پيامبرت را ياري كن و در ركاب او با دشمنانش بجنگ. عبيدالله گفت: به خدا سوگند! من مي‌دانم هر كس از فرمان تو پيروي كند، سعادتمندخواهد شد ولي من احتمال نمي‌دهم كه بتوانم براي شما مفيد باشم، زيرا وقتي‌ازكوفه بيرون مي‌آمدم حتي يك نفر را نديدم كه تصميم بر ياري شما داشته باشد و شمارا به خدا سوگند مي‌دهم كه مرا از اين امر معاف داري كه من به سختي از مرگ گريزانم‌ولي اينك اسب خود را به نام «مُلحقه» به شما مي‌دهم، اسبي كه با آن كسي را تعقيب نكردم جز آنكه به آن دست يافتم و هيچ كس مرا تعقيب نكرده جز آنكه از چنگال دشمن نجات يافته‌ام. امام فرمود: حال كه از نثار جان خود دريغ داري، ما نيز نه به اسبت و نه به خودت نيازي‌نداريم و من از افراد گمراه براي خود نيرو نمي‌گيرم ولي همان طور كه تو مرا نصيحت‌كردي، من نيز تو را نصيحت مي‌كنم تا مي‌تواني خود را به جاي دور دستي برسان كه‌صداي مظلوميت و استغاثه ما را نشنوي و پيش‌آمدهاي ما را نبيني. به خدا سوگند! اگر كسي صداي استغاثه ما را بشنود و ما را كمك نكند، خداوند او را به آتش دوزخ سرنگون خواهد كرد. [53] . مي‌بينيم عبيدالله با آن‌كه مظلوميت و حقانيت امام را درك كرده و به سعادتمندي انسان‌هاي در راه او اعتقاد داشت، امّا بيم از جان او را از زمره جاودانگان هميشه تاريخ خارج‌ساخت.

طرماح بن عدي طائي، ترجيح كار دنيا بر ياري امام

طرماح بن عدي طائي، فرستاده اميرمؤمنان علي (ع) به سوي معاويه، [54] در بين قبيله‌اش داراي جايگاه رفيع و شريفي بود. در ميانه راه كربلا، در منزلگاه «عذيب المجانات»، چهار سوار از كوفه به امام حسين (ع) پيوستند كه طرماح راهنما و يكي از آنان بود و چون حرّ قصد بازداشت آنها را كرد، امام (ع) اينان را ياران خود خواند و به شدت از آنها محافظت كرد. در همين منزلگاه، امام‌حسين (ع) براي آنكه از بيراهه به كوفه برود، كسي را مي‌خواست كه به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگي كرد و در جلو كاروان حسيني به راه افتاد و ضمن حركت، اشعاري را در منزلت شأن كاروانيان و پستي بني‌اميه و دشمنان امام‌حسين (ع) زمزمه‌مي‌كرد. [55] . طرماح به امام عرض كرد: با شما ياران اندكي مي‌بينم و همين لشكريان حرّ در مبارزه با شما پيروزند و من يك روز پيش از آمدن از كوفه، مردم انبوهي را در بيرون شهر ديدم كه آماده جنگ با شما مي‌شدند و من تاكنون چنين لشكر عظيمي نديده بودم، تو را به خدا سوگند! تا مي‌تواني به آنان نزديك مشو. طرماح آنگاه از روي خيرخواهي پيشنهادي به امام داد كه : اگر مي‌خواهي كه در مأمني فرود آيي كه سنگر تو باشد تا تدبير كار خويش كني و تو را چاره كار معلوم گردد، با من بيا تا تو را در كوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند كه اين كوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمير و نعمان بن منذر حفظ كرد و به خدا سوگند هيچ گاه تسليم نشديم و اين خواري را به خود نخريديم، قاصدي نزد قبيله طي در كوه «اجا» و «سلمي» بفرست. ده روز نگذرد كه قبيله طي سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان كه خواهي نزد ما باش و اگر خداي ناكرده اتفاقي رخ دهد، من با تو پيمان مي‌بندم كه ده هزار مرد طائي پيش روي تو شمشير زنند و تا زنده‌اند نگذارند دست هيچ كس به تو برسد. امام فرمود: خداوند تو و قبيله‌ات را جزاي خير دهد. ما و اين گروه - اصحاب حرّ - پيماني بسته‌ايم كه نمي‌توانم از آن باز گردم، معلوم نيست، عاقبت كار ما و آنها به كجا مي‌انجامد. [56] . طرماح مي‌گويد: من با امام‌حسين (ع) وداع كردم و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من براي كسان خويش از كوفه آذوقه آورده‌ام و نفقه آنها نزد من است، من مي‌روم و آذوقه آنها را مي‌رسانم و بعد به سوي تو باز مي‌گردم و اگر به تو برسم، البته تو را ياري خواهم‌كرد. امام فرمود: اگر قصد ياري داري، شتاب كن، خدا تو را ببخشايد. طرماح مي‌گويد: دانستم كه امام به ياري مردان محتاج است، نزد اهل خويش رفته و كار آنها را اصلاح نموده و وصيت كردم و در بازگشت شتاب كردم تا به عذيب المجانات رسيدم كه خبر كشته شدن امام‌حسين (ع) را به من دادند. مي‌بينيد كه طرماح نسبت به امام معرفت خوبي داشت و خيرخواه صادقي براي امام (ع) بود تا آنجا كه چند بار مورد دعاي آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده و ترجيح دادن آنان به ياري امام (ع) و اولويت‌بخشي آنان در رفع گرفتاريشان، او را از فيض ياري امام معصوم (ع) محروم كرد.

ضحاك بن عبدالله مشرقي؛ ياري امام به شرط پيروزي

ضحّاك از اصحاب امام (ع) در كربلا بود كه با شرط به كاروان امام پيوست و با همان شرط در آخرين لحظات، امام را تنها گذاشت. ضحاك مي‌گويد: چون ديدم اصحاب امام‌حسين (ع) يكي پس از ديگري شهيد مي‌شوند و ديگر كسي غير از سويدبن عمرو و بشيربن عمرو، از ياران امام باقي نمانده، خدمت آن حضرت رفتم و گفتم: شرطي كه ميان من و شما بود، يادتان هست؟ روزي كه در ركاب شما آمدم، من شرط كردم مادامي از شما دفاع خواهم كرد كه شما ياوراني داشته باشيد و آنگاه كه شما ياور و مدافعي نداشتيد، من در برگشتن آزاد باشم و شما اين شرط را قبول كرديد.» امام (ع) مرا تأييد كرد و فرمود راست مي‌گويي، امّا چگونه مي‌تواني از ميان اين همه دشمن جان سالم به در ببري؟ اگر مي‌تواني خودت را نجات بدهي از طرف من آزادي. ضحاك مي‌افزايد: پس از آن اسبم را كه در خيمه يكي از دوستان پنهان كرده بودم برداشتم و سواره از كنار اهل كوفه بيرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا روستاي شفيه در نزديكي ساحل فرات مرا تعقيب كردند، در آنجا كه به من رسيدند، چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموي من بودند، مرا به حال خود گذاشتند.

پاورقي

[1] فتوح البلدان، بلاذري، ص‌434، مترجم.
[2] طبقات الكبري، ابن سعد واي، ج‌6، ص‌7، دارصادربيروت، فتوح البلدان، ص‌448.
[3] الامامة و السياسة، ابن قتيبه دينوري، ج‌1، ص‌47.
[4] تشيع در مسير تاريخ، دكتر سيد حسين جعفري ترجمه محمد تقي آيت اللّهي، چاپ اوّل، ص‌107.
[5] نهج‌البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، خطبه 34.
[6] همان، خطبه‌69.
[7] همان، خطبه 97.
[8] همان، خطبه 27.
[9] مروج الذهب، مسعودي، ج‌2، ص‌426 - تنبيه الاشراف، مسعودي، ص‌300 - اسد الغابه، ابن اثير ج‌2، ص‌14. [
[10] تاريخ طبري، ج‌2، ص‌1 - اسد الغابه، ج‌2، ص‌14 - استيعاب، ابن عبدالبر، ج‌1، ص‌383.
[11] ارشاد، شيخ مفيد، ص‌270.
[12] علل الشرايع، شيخ صدوق، ص‌84.
[13] صلح امام حسن، راضي آل ياسين، ترجمه آيةالله خامنه‌اي، ص‌84.
[14] الخرايج و الجرايح، راوندي، ص‌228، چاپ بيروت.
[15] بحارالانوار، علامه مجلسي، ج‌10، ص‌110.
[16] تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌191.
[17] همان، ص‌215.
[18] تاريخ طبري، ج‌4، ص‌261.
[19] پژوهشي پيرامون قيام امام‌حسين (ع)، سيد جعفر شهيدي، ص‌56، نشر فرهنگ اسلامي.
[20] تجارب الامم، ابن مسكويه، ج‌2، ص‌57.
[21] تاريخ طبري، ج‌4، ص‌323.
[22] الدمعة الساكبه، محمد باقر بهبهاني، ج‌4، ص‌372، چاپ بيروت.
[23] جلاء العيون، علامه مجلس، ص‌572 - 571، نشر سرور.
[24] همان.
[25] ميزان الحكمه، محمدي ري شهري، ج‌1، ص‌155.
[26] تاريخ طبري، ج‌3، ص‌513.
[27] همان، ص‌545.
[28] سخنان حسين از مدينه تا كربلا، نجمي، ص‌199.
[29] مقتل الحسين، خوارزمي، ج‌1، ص‌245، دارمفيد.
[30] موسوعة، تحقيقات باقرالعلوم، دارالمعروف، ص‌373.
[31] ارشاد، شيخ مفيد، ج‌2، ص‌42.
[32] تاريخ طبري، ج‌7، ص‌242.
[33] سخنان مقام معظم رهبري، تاريخ 75/3/20.
[34] الحياه لاجتماعيه، ص‌250 - تنظيمات الجيش العربي، ص‌98.
[35] نهج‌البلاغه، خطبه 126.
[36] تنظيمات الجيش العربي، ص‌92.
[37] تاريخ طبري، ج‌4، ص‌277.
[38] حياة الامام الحسين، ج‌2، ص‌453.
[39] موسوعه كلمات الامام الحسين،، ص‌432.
[40] تاريخ طبري، ج‌4، ص‌306.
[41] همان، ص‌500.
[42] همان، ص‌498.
[43] مقتل الحسين، عبدالرزاق مقرم، ص‌317.
[44] تاريخ طبري، ج‌2، ص‌243.
[45] بحارالانوار، علامه مجلسي، ج‌45، ص‌7.
[46] همان، ج‌100، ص‌80 - 79.
[47] همان، ج‌44، ص‌37.
[48] تاريخ طبري، ج‌5، ص‌392.
[49] اخبار الطوال، دينوري ترجمه دامغاني، ص‌297.
[50] مقتل الحسين، مقرم، ص‌189.
[51] همان.
[52] وسيلة الدارين في انصار الحسين، سيدابراهيم موسوي زنجاني، ص‌158، مؤسسه اعلمي بيروت.
[53] اعيان الشيعه، علامه محسن امين، ج‌7، ص‌396، دارالتعارف بيروت.
[54] الكامل، ابن اثير، ج‌4، ص‌50، دار صادر بيروت.
[55] نفس المهموم، محدث قمي، ص‌176، انتشارات علميه.
[56] الكامل، ج‌4، ص‌73.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».