حسين زيباساز حيات‌

مشخصات كتاب

عنوان : حسين (ع) زيباساز حيات
پديدآورندگان : امام سوم حسين بن علي(ع)(توصيف گر)
محسن قنبريان(پديدآور)
نوع : متن
جنس : مقاله
الكترونيكي
زبان : فارسي
صاحب محتوا : موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان
توصيفگر : باب بلا
تولي و تبري
حسن و قبح زيبا شناختي
وضعيت نشر : قم: مؤسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان، 1387

چكيده‌

در مواجهه با پديده هاي زيبا، در انسان ميل فطري بيدار مي‌شود كه انفعال نفساني مي‌يابد. امتداد اين ميل زيباخواهي به سوي زيبا كردن حيات انساني به وسيله پديده زيباست؛ نه كمتر... امّا علي رغم اين، با وجود پديده‌هاي زيبا در زندگي، نوع آدميان زندگي خويش را زيبا نمي‌بينند، ولو لحظات زيبا دارند. از سوي ديگر، با كساني مواجه مي‌شويم كه ادعا دارند زندگي‌شان زيباست و حال اين كه پديده زيبايي در آن نمي‌بينيم،بلكه به چشم ما و قول خود آنها در بلا، زيبايي ديده‌اند! چگونه زندگي اينها از بلا زيبا مي‌شود و ما نمي‌توانيم در خلا زندگي زيبا داشته باشيم؟! بارزترين نمونه آن دسته،بازماندگان كربلايند....گام اول در زيبا سازي حيات، برقراري ارتباط زيبا با پديده‌هاي زيبا مي‌باشد. وقتي پديده زيبايي را مي‌خواهيم به خود منضم‌ّ كنيم مي‌تواند با دو وصف زشت يا زيبا صورت‌گيرد كه بدون وصف زيبا حتي با آمدن پديده زيبا، زندگي زيبا نمي‌شود....اين اوصاف زيبا وجود محسوس ندارند و وجود مفهومي دارند و اگر بخواهيم واجد آنها شويم، بايد در مواجهه با آنها همان اتفاقي بيفتد كه در پديده محسوس با ما مي‌افتد.ملموس و محسوس شدن اينها مشكل جدي اخلاق هم هست، ولي در مكتب ما امام (ع) مجسمه اين زيبايي‌ها است كه قرابت با او به حس و شهود اين زيبايي‌ها مي‌انجامد و ازاين رو زيباسازي حيات با تولي و تبري تلازم دارد....براي ژرف‌انديشان، مشهود است كه حتي به انضمام زيبايي پديده‌هاي زيبا، باززندگي الزاماً زيبا نمي‌شود، يعني زيبايي وصف حيات نمي‌گردد و هنوز زيبايي‌ها در حاشيه زندگي ما قراردارند. از اين رو گام دوم در زيبا سازي حيات با تعيين فاصله با پديده‌ها براي‌كشف زيبا از زيبا نماست....سپس به اين مطلب مهم متوجه مي‌شويم كه در عالم مُلك هيچ پديده زيباي حسي واقعاً منضم به ما نمي‌شود. انضمام ها همه نسبت هاي اعتباري فرضي و مجازي‌اند. ملكيت، زوجيت، رياست و... همه ساخته ذهن‌اند و هيچ مابه ازا يا منشأ انتزاع خارجي هم ندارند. از اين رو بين ما و پديده‌هاي زيبا هميشه فاصله‌اي است و آنها بيرون از ما در حاشيه زندگي ما مي‌مانند و فقط آنات و لحظه‌هايي را براي ما زيبا مي‌كنند....بلايا هم زيبانما را از زيبا مشخص مي‌كنند و هم ميزان پايداري زيبايي‌ها را مي‌نمايانند و غير از اين، در خدمت عمومي يك دسته خدمات خاص هم براي عده‌اي دارند كه به غيب ايمان دارند و باور كرده‌اند كه مُعطي شي‌ء نمي‌تواند فاقد شي‌ء باشد و به همين جهت در پي ايجاد سنت واقعي با اويند....هر چه از عالم ماده فاصله بگيريم، به علت از بين رفتن تزاحم، تناسب و زيبايي بيشتر، درك هم لطيف تر مي‌شود. بدين دليل براي اين دسته؛ در گردونه بلا و شكستن قالب ها و آينه‌هاي مجاز، حقيقت زيبا بيشتر رخ مي‌نماياند و چون اين تعالي همراه نوعي سلوك معنوي است و جان، ترقي كرده است، لحظات زيبايي ندارند، بلكه حياتشان به آن مقام ترقّي كرده و زيبا شده است (حيات طيبه).امام (ع) خود بهترين، زيباترين و پايدارترين صنع زيباي خداست. همه زيبايي‌هاي عالم ماده و مثال از جان او گذشته است، چون او مجراي فيض خداي زيبايي‌هاست. ديگر اين كه، درك زيبايي‌هاي امام منجر به ايجاد نسبت با او مي‌شود، اما اين نسبت ديگر مجازي و فرضي نيست، بلكه وجود حقيقي است كه منشأ انتزاع در خارج دارد و «تولّي» نام داد. مقام تولي، انضمام به حيات امام و رسيدن به «حيات محمدي» است كه در پي گذشتن از «خود» در رسيدن به آستان امام «حلّت بفنائك» حاصل مي‌شود...، در كربلا هر چه بلا بيشتر مي‌شود، زيبايي‌هاي حقيقي و پايدار عالم مثال و عقل بيشتر جلوه مي‌كند و جان شهيدان بدان گره مي‌خورد... به طور كلي ايمان و تولي جوهره حيات انساني است و همه زيبايي هايي كه مؤمن از آن برخوردار مي‌شود، تجلي وصف جان خود اوست كه خداي صورت آفرين شكل قصر و قصور و... صورتگري كرده‌است: (لكن اللّه حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم).

زيباسازي حيات‌

منتهاي حس زيباجويي‌

انسان در مواجهه با پديده‌هاي زيبا، به مقدار زيبايي و ميزان درك آن، از آن متأثر مي‌شود و حس خاصي به او دست مي‌دهد. اما به راستي اين انفعال نفساني تا كجا امتداد دارد؟ آيا با فروبردن لحظه‌اي از حيات ما در زيبايي به اتمام مي‌رسد، يا از لحظه‌ها مي‌گذرد و در زندگي ما امتداد مي‌يابد؟!با اندكي درنگ در مي‌يابيم حس زيباجويي ما تا جايي كه آن پديده زيبا را «جزء زندگي» شخصي‌ِ ما يا در شكل متعالي‌تر «ما را ضميمه به آن زيبايي» كند، امتداد دارند؛نه كمتر از آن.اثبات اين مطلب نياز به رنج زيادي ندارد. وقتي شما گل زيبا و بي‌نظيري را در طبيعت مي‌بينيد كه موجب انبساط درون شما گردد، بي‌درنگ آن را به گلخانه خويش منتقل مي‌نماييد. هم چنين است ديدن يك پري‌روي. اگر واقعاً ايجاد بهجت و انبساط عميق در كسي بنمايد؛ به كمتر از آن بسنده نمي‌كند كه او را جزء زندگي خود نمايد.ممكن است گفته شود اين ريشه در خودخواهي انسان دارد. اما تحليل دقيق تر ما را به يكي از داشته‌هاي انساني به نام «حُب‌ّ ذات» مي‌رساند. البته در مراحل ابتدايي در خودخواهي بروز مي‌كند، اما در مراحل تصعيد شده‌اش فرد حاضر است از خود هم بگذرد و خود را بدان پديده زيبا ضميمه كند؛ مثلاً از هم كفوي و همسري با آن پري‌روي دست شويد و به مستخدمي مكاني درآيد كه او از آن سرا مي‌گذرد!اما با توجه به هر دو قسم ياد شده، انسان ها دنبال زيباسازي حيات خويش با پديده‌هاي زيبا و درك زيبايي آنهايند؛ نه‌فقط زيباسازي لحظات و آنات.

معماي زيبايي و بلا

علي رغم فراواني پديده‌هاي زيبا در عالم و درك زيبايي آنها، نوعاً انسان ها حيات خويش را زيبا نمي‌بينند. مثل اين كه پديده‌هاي زيبا نتوانسته‌اند «زندگي» ما را زيبا كنند و فقط لحظات زيبايي را در خاطر ما ثبت كرده‌اند؛ و هنوز در «حاشيه زندگي» ما قرار دارند.از سوي ديگر، در زندگي، با كساني و لو محدود مواجه مي‌شويم، يا احوالشان را مي‌خوانيم كه از داشتن پديده‌هاي زيبا - به زعم ما- محروم بوده‌اند، اما خود مي‌گويند:«حياتشان» زيباست. نمونه بارزش بازماندگان كربلاست. آنچه در آن دشت بلاگذشت، به چشم ما جز پديده‌هاي زشت و مخوف نبود اما بازماندگان آن مي‌گويند: «جز زيبايي نديده‌اند»! چگونه است كه از نعمت و خوشي‌ها و زيبايي‌ها، حياتمان زيبا نمي‌شود، اما آنها با بلايا، زندگي‌شان زيبا شده است؟!اگر در منظره‌اي پر سبزه با جويباري روان و صداي قناري و قُمري، انسان محبوبي را كه سال ها از او جدا بوده پيدا كند و به او ساغري از شراب طهور پيش‌كش كند! البته زيباست و دل‌انگيز! اما چگونه جدا شدن از محبوبي كه هيچ وقت از او جدا نبوده، در صحرايي سوزان و بي‌آب با لبي عطشان و كبود از تشنگي، در حالي كه غرق تير و تركش است، زيباست؟!يك خرق عادت و اعجاز در هنگام يأس و نااميدي از نداشتن فرزند در زمان پيري خود و همسر، به جوان شدن همسر و نويد فرزندي پسر از سوي مَلكي آسماني، البته پديده‌اي است زيبا و شگفت، اما بر سر دست گرفتن قنداق آخرين قرباني، در حالي كه از تشنگي بال بال مي‌زد و تمناي اندكي آب و در عوض گوش تا گوش سر او را بريده ديدن‌چگونه زيباست و زيبايي ساز؟! و...اينها نمونه‌هايي از معماي عظيم خلقت، يعني كربلاي حسين اند. معماي زيبايي و بلا!نه‌فقط زينب كبري (س) و زنان و كودكان، حرفشان اين است. زبان حال و قال چند تن از مجروحان و اسيراني كه از آن دشت‌ِ پر بلا نيمه جاني به در بردند نيز همين است.«موقع بن ثمامه اسدي صيداوي» با جراحات شديد، از سوي قومش به كوفه منتقل مي‌شود. عبيداللّه با خبر مي‌شود و قصد كشتن او را مي‌كند با شفاعت قوم، او را رها مي‌كند، امابه اسارت و تبعيد (در زاره) درمي‌آورد. او يك سال در تبعيد و زنجير مي‌ماند،ولي هرگز ندامتي ابراز نمي‌كند. او هم، جز زيبايي نديده است؛ تا پس از يك سال در همان حال جان مي‌دهد.«سواربن ابي عمير نَهمي» نيز قصه‌اي شبيه «موقع» بن ثمامه دارد. اما اين شش ماه يا يك سال عقب افتادگي از بلاجويان كربلا كه در اسارت دشمن با زخم و جراحت‌هاي شديد، سپري شد، چيزي از شعف او نمي‌كاهد، تا به ياران ملحق مي‌گردد.مؤيد ما، سلام خاص امام ـ عصر ارواحنا فداه ـ در زيارت ناحيه به اوست: «السلام علي‌الجريح المأسور سوار بن ابي عمير نَهمي».همين گونه است قصه «عمر بن عبداللّه جندعي» همو كه تا آخرين ساعات كنار امام (ع) خويش است، هنگام حمله به خيام در كنار امام (ع) مردانه جنگيد، تا بر اثر زخم‌هاي زياد و ضربتي كه بر سرش مي‌خورد بر زمين مي‌افتد. عمو زادگان او را نجات مي‌دهند،او هم قريب يك سال در بستر ابتلا بود، اما هنوز مشعوف آن زيبا خانه، تا جام شهادت سر مي‌كشد.نمونه ماندگار ديگر، «عابس بن ابي شبيب» است كه از شجاعت و دليري‌اش كسي جرئت نزديك شدن به او را نمي‌كرد.از اين رو، دشمن به سنگ باران و تيرباران او دست زد. و در اين وقت بود كه او بي‌باكانه زره و كلاه خود خويش را كند و وقتي دشمن به او ندا داد كه: «آيا نمي‌هراسي كه در گرماگرم جنگ سر برهنه‌اي؟» جمله‌اي جواب داد كه ترجمان ديگري از همان معماي زيبايي و بلا است. فرمود: «آنچه از دوست به دوست‌برسد، آسان (و زيبا) است.».شب عاشورا وقتي امام (ع) وارد خيمه زينب كبري (س) شد؛ آن بانو از امام (ع)پرسيد: «آيا از تصميم يارانت آگاهي؟ ترسانم كه در وسط كارزار رهايت كنند». امام (ع) در يك جمله، باز همان معماي عجيب را ترجمه مي‌نمايد: «آري به خدا سوگند! آنها را به درستي آزمودم آنها را جز اين گونه نيافتم كه همانند علاقه كودك به پستان مادر، به شهادت سخت علاقه دارند»!اين ميل عجيب به تير و تركش، مگر بدون لذت و درك زيبايي ممكن بود؟!امام (ع) راست مي‌گفت؛ يك نمونه اين آزمون چند لحظه قبل از آن، بيرون خيمه زينب كبري (س) اتفاق افتاد. وقتي «نافع بن هلال» از پس قدم هاي امام (ع) مي‌آمد. امام راهي را بين دو كوه به او نشان داد و تاريكي شب را هم به رخ كشيد و به او فرمود: خود رانجات بده! اما «نافع» خود را بر سر قدمهاي امام (ع) انداخت و پاي مباركش را بوسه باران‌كرد كه چنين نجاتي نمي‌خواهد! چرا بلاجويي و شهادت نزد اينان زيباتر از عافيت است؟!نمونه ديگرش، بعد از تكلم امام (ع) با زينب كبري (س) رخ داد. وقتي «نافع»صحبت هاي زينب (س) را شنيد و به ياران گزارش داد و چه ولوله‌اي شد آن شب در كربلا....چگونه اينها در حين عُسر و بلا زيبايي مي‌يابند و ما از يُسر و رَخا هم زيبايي نمي‌يابيم؟! بلا چگونه زندگي اينها را زيبا مي‌كند كه سخن گوي به حق ناطق ايشان نزد بي‌خبران بانگ برمي‌آورد: «ما رأيت منه الا جميلاً»!

گام اول در زيباسازي حيات‌

برقراري ارتباط زيبا با پديده‌هاي زيبا

بي‌ترديد در «زيبا شدن حيات» سه عنصر محوري نقش آفرينند:الف) پديده‌هاي موزون و متناسب (زيبا) در خارج؛ب) مُدرِك زيبايي در درون ما؛ج) برقراري رويكرد و ارتباط زيبا بين ما و آن پديده زيبا.رأي معقول و مقبول در زيبايي‌هاي حسي اين است كه آنها نه از «معقولات ماهوي»اند، كه وجودي مستقل در خارج داشته باشند ـ يعني يك پديده باشد و يك زيبايي ـ چنانچه برخي معتقدند و نه فقط احساسات و عواطف انساني‌اند كه هيچ منشأ انتزاعي هم در خارج نداشته باشند، بلكه از معقولات ثاني فلسفي‌اند؛ يعني منشأ انتزاع درخارج دارند، نه وجود منحاذ و مستقل. بايد پديده‌اي داراي موزونيت و تناسب خاصي‌باشد، تا ذهن و مُدرِك انساني از آن زيبايي دريافت نمايد. به تعبير فلسفي عروض ذهني‌و اتصاف خارجي دارند.روشن است چنانچه نبودن تناسب و موزونيت و... در عدم درك زيبايي نقش دارد.نبودن قوه درك زيبايي در ما هم، منجر به عدم درك زيبايي مي‌انجامد. اگر به‌علت اختلال هاي رواني چنين دركي از انسان ساقط شود، او پديده‌هايي را كه در انسان هاي معقول ايجاد شعف و بهجت مي‌نمايد زيبا نمي‌بيند.اين دو عامل در «زيبا ديدن» پديده‌ها و درك زيبايي نقش آفرينند،اما «زيبا شدن‌حيات» در گرو امتداد اين حس، يا ضميمه شدن، يا ضميمه كردن آن پديده زيبا به زندگي ممكن مي‌شود. حال همين انضمام مي‌تواند به دو وصف زشت و زيبا صورت گيرد؛ كه هر كدام نقشي فوق‌العاده در زيبا شدن يا زيبا نشدن حيات دارند. بسا، پديده‌اي زيبا وارد زندگي ما بشود و ضميمه به ما گردد، اما حيات در زندگي را زيبا ننمايد. فرض كنيد كسي مي‌خواهد، زيبا رويي كه درك زيبايي مدهوشش كرده است، به خود ضميمه كند. والدين از ارتباط اين دو ناراضي‌اند. پس انضمام او با دروغ و خيانت و ارتكاب جرايمي مثل قتل برخي از وابستگان صورت مي‌گيرد. اي بسا! زيبا با عقد زوجيت به او منضم مي‌شود. اما حتي با رضايت بازماندگان و پيش نيامدن تلخي زندان و قصاص، زندگي اين دو زيبا نمي‌شود. اين نياز به برهان ندارد و با تورقي در روزنامه‌ها و حوادث ديروز و امروز قابل‌تأييد است. در مقابل، زندگي زيبايي را مي‌بينيد كه در آن پديده زيبايي ـ به زعم ما ـ به‌چشم نمي‌خورد؛ دختري كه با يك جانباز از كار افتاده و به لحاظ ظاهري شكسته و ناموزون ازدواج كرده، اما حكايت زندگي و حيات زيبايشان ضرب المثل است. اين هم در مملكت اسلامي ما نمونه دارد و بسياري، آنها را مي‌شناسند.اين جا اوصافي مثل تواضع، صداقت، ايثار و مروّت و... با پديده‌هاي معمولي،زندگي زيبا مي‌سازد. آن جا اوصاف، خيانت خودخواهي، دروغ، هرزه‌گي و... از پديده‌هاي زيبا، زندگي‌ِ زشتي مي‌سازد. اين اوصاف كه موضوعات گزاره‌هاي اخلاقي يا زيبايي‌هاي غيرحسي‌اند، نقش عمده در زيباسازي حيات دارند. يكي از كاركردهاي مهم دين هم تعريف و تحديد و ترغيب به اوصاف زيبا و تحذير از اوصاف زشت براي زيباسازي حيات مي‌باشد.

درك مفهومي و درك مشهودي زيبايي‌هاي معنوي‌

اين اوصاف و ارتباط ها كه دخل تمام در زيبا شدن يا زيبا ناشدن حيات ـ علي‌رغم پديده‌هاي زيباي حسي ـ دارند، خود اموري نامحسوس اند. گر چه آثار و لوازمشان ملموس و محسوس است، خود نوعي وجود معنوي و معنايي دارند. اثر خيانت ديده مي‌شود، اما خود خيانت نه. همچنين است صداقت، خودخواهي و تواضع و...حال نكته مهم اين كه اگر بخواهيم اوصاف زيباي اين چنيني را در خودمان پديد آوريم و از اوصاف زشتش برحذر باشيم، تا در زيبا سازي حيات كام ياب باشيم، لازم است همان اتفاقي كه در مواجهه با يك پديده زيباي حسي در ما مي‌افتد، اين جا هم بيفتد و ما را منفعل كرده ايجاد كشش و شيدايي بنمايد. اين مشكل جدي زيبايي‌هاي معنوي و هم مشكل اخلاق عملي است. اگر اينها سياهي بر كاغذ يا فقط مفهوم ذهني با وساطت الفاظ باشند، چنين تناسب و موزونيتّي ـ لااقل براي سطح عمومي جوامع ـ ندارند كه ايجاد شيدايي و دلبري كنند، اما اگر مجسم و محسوس يا مشهود ما شوند ـ چرا؛ همان اتفاق مي‌افتد. و ما مشعوف زيبايي آنها مي‌شويم و در به دست آوردن آنها، همچون پديده‌هاي زيباي حسي مي‌كوشيم. هيچ كس نيست كه از گذشت و ايثار هنگام شهود آن و هنگام‌درك مفهومي آن، مقداري زيبايي درك كند. آيا مواجهه با «دهقان فداكار» در كودكي ـ ولوبا روايت نه رؤيت ـ با جست و جوي مفهوم ايثار و گذشت در لغت نامه‌ها به يك اندازه در مادرك زيبايي سنت به مقوله فداكاري دست مي‌كند؟! مسلّماً خير! نمونه اول ديدن محسوس زيبايي و نمونه دوم درك مفهومي آن است.

امام زيباساز حيات‌

حال از كجا «مجسمه زيبايي‌هاي معنايي» را بيابيم؟ بنشينيم تا افراد ديگري كه در بضاعت مثل خود مايند، برايمان تابلوي زيبايي هاي معنايي و ربطي شوند، تا در ما ايجاد شعف كرده و ما نيز واجد آنها شويم؟! حكم به چنين چيزي، نوعي تسلسل است و عملاً هم، ظهور تجليّات زيبايي‌هاي‌ِ معنايي در يك فرد، يا افرادي در يك جامعه آن هم به شكل خيره كننده، كمياب يا ناياب است. اين جاست كه خداوند به داد بندگان خودرسيده است. ـ امام (ع) ـ يا ولّي خدا كسي است كه خدا همه اين زيبايي‌ها را يك جا و درحد اعلا در وي متجلي و ظاهر كرده است. آشنايي و انس به او، به شهود همه اين زيبايي‌ها و بقيه قصه كه ايجاد كشش و شيدايي و سپس به دست آوردن آنها در نتيجه برقراري‌نسبت هاي زيبا با پديده‌ها و زيبا شدن حيات مي‌انجامد را با خود خواهد داشت. ذكر اين‌نمونه‌ها، هفتاد من كاغذ شود و تاريخ زندگاني اين «صنايع الهي» مملو از زيباسازي حيات آدمياني است كه به آنها انس و دل بستگي داشته‌اند.در يك جمله پيامبر اكرم (ص) همين مطلب را درباره مادر امامان (ع) زهراي مرضيه (س) فرمود: «و لو كان الحُسُن شخصاً لكان فاطمه بل هي اعظم....؛ اگر تمام حُسن و زيبايي به تشخّص درمي‌آمد و شخصي مي‌شد، هر آينه فاطمه (ع) مي‌شد، بلكه زهرا (س) از آن هم عظيم‌تر و زيباتر بود!».يعني زهرا (س) و اولاد طاهر او را هر وقت ببينيد در حين يكي از تجليات اخلاقي و زيبايي‌هاي معنوي، آنهم در حد كمال واعلا مي‌بينيد. زيبايي‌هاي معنوي نقاش خُلق اينان نيست، عين خلقشان است «سجيّتكم الكرم» او را مي‌بيني، يا در حين كرم و سخاوت بي‌منت، يا در عفاف و حياي مثال زدني، يا در شجاعت و غيرت بي‌نظير، يا در خشوع و تواضع بي‌مانند...

تلازم زيباسازي حيات با تولي و تبري‌

روشن شد كه در انسان يك ميل عميق و فطري وجود دارد كه به اصل بودن وحيات داشتن بسنده نمي‌كند، بلكه در تكامل همه جانبه، از جمله زيباسازي آن ميل عجيبي دارد. اين ميل نهفته فطري در مواجهه با هر پديده زيباي محسوس بيدار مي‌شود ما را به خود مي‌خواند، اما زيباسازي حيات ـ كه غير از زيبا ديدن پديده‌هاست ـ به انضمامي با وصف زيبا بستگي دارد و اين، يعني راه پيدا كردن مقوله هايي در فرايند زيباسازي حيات است كه آنها را در اخلاق، به خوب و بد و در زيباشناسي، به زشت و زيباي معنوي مي‌شناسيم. براي زيباسازي حيات خداوند دو عنصر آن را در اختيار ما قرارداده و برايمان حصولي است و آن رو «پديده‌هاي زيبا» و «مُدرِك زيبايي» هستند. اما عنصر،ديگر را از ما خواسته و تحصيلي است و آن عنصر ارتباط زيبا با پديده‌هاست كه خود،متصف به زشت و زيباست. در اين خصوص بايد انواع ارتباط‌ها و تناسب‌هاي معنايي را احصا و به زيباي آنها چنگ زد و از زشت آنها دوري جست، تا در زيباسازي حيات موفق بود. اين چنگ زدن به خوبي ها و زيبايي‌هاي معنايي و دوري و دشمني با اضداد آنها،يعني زشتي هاي معنايي در فرهنگ شيعي به «تولي و تبري» شناخته مي‌شود و چون امام (ع) مجسّم همه خوبي ها و زيبايي‌هاي معنايي است: «ان ذُكِر الخير كنتم اوّله واصله و فرعه و معدنه و مأويه و منتهاه» تولي يك جا، يعني دل دادگي به امام (ع) و تبري؛ يعني دوري از دشمنان آنها كه تجسم همان زشتي‌هايند.پس برقراري ارتباط دائمي و دلدادگي با امام (ع) شرط و ضامن زيباسازي حيات (در اين سطح) است، چون ارتباط با او؛ يعني ضميمه شدن اوصاف زيبا در حيات ما و كشش و دل دادگي به ما در اثر درك زيبايي‌هاي معنايي او: «ما خصّنا به من ولايتكم طيباً لَخلقنا (يا لخُلقنا) و طهارة‌ً لا نفسنا و تزكية‌ً لنا». اگر دل دادگي به او در رأس كشش‌ها قرار گيرد و روابط ما با ساير پديده‌ها، زير پر آن قرار گيرد گامي در زيبا شدن حيات برداشته شده است؛ مثلاً با رعايت عفت و صداقت، زيبا را به خود منضم مي‌كنيم، با دوري از تكاثر و رعايت عدالت چيزي را مالك مي‌شويم و...

گام دوم در زيبا سازي حيات‌

تعيين فاصله با پديده‌ها

در «زيبا ديدن» پديده‌ها تعيين فاصله ديد بسيار مهم است؛ ديدن چشم و ابروي زيبا از زير ميكروسكوپ بسيار زشت ووحشتناك است، چنان كه ماه گردون از روي زمين اين چنين زيبا و فريبنده است.چون «زيباسازي» حيات از «زيبا ديدن» مي‌گذرد، تعيين فاصله در اين هم، نقش عمده‌اي ايفا مي‌كند. بسا پديده‌هايي را زيبا مي‌بينيم و با «وصفي زيبا» هم بدانها نزديك مي‌شويم و به حيات خود ضميمه مي‌نماييم، اما باز حيات زيبا نمي‌شود، چون اساساً آن پديده زيبا نبوده است، يا زيبايي خود را از دست داده و ما فريب خورده‌ايم.به ديگر سخن، بايد از اوّل به زيبا بودن پديده‌اي مطمئن شويم و سپس تلاش براي ضميمه كردن آن به زندگي (به نحو زيبا) اقدام كنيم. اگر فقط بخواهيم لحظه هايي لذت ببريم، يا آنات زيبايي داشته باشيم، فرقي نمي‌كند، آن پديده خارجي واقعاً زيبا باشد يا نه، همين كه ما زيبا ببينيم كافي است، ولو اصلاً چيزي دربيرون از ما نباشد و ما خيال‌هاي فريبنده خويش را به نظاره نشسته باشيم. امّا اگر بخواهيم حياتمان را زيباكنيم، يعني به ميل زيبا خواهي خود پاسخ نهايي دهيم، لازم است ابتدا از زيبايي پديده وماندگاري آن مطمئن باشيم، تا دست به كار زيباسازي حيات با آن شويم. درك همين‌مطلب است كه انسان عاقل را وا مي‌دارد، در هنگام ديدن گلي زيبا و خيره‌كننده، علي رغم‌درك زيبايي و شيدايي حاصل از آنانرا نچيند و در جيب خودننهد. چون مي‌داند آن گل زيبا، جز زيبا كردن لحظه‌اي براي او هنري ندارد؛ چيدن همان و برچيده شدن زيبايي‌اش همان. اگر عكس دختر جوان خوش سيمايي در كادري زيبا نشانت دهند؛ البته درك زيبايي خواهي داشت، اما اگر در آن كادر پيرزن زشت و چروكيده‌اي يا دختري جوان، اما زشت شده به علت سوختگي يا تصادف را هم بيفزايند، درك زيبايي‌ات مي‌كاهد. اي بسا!مجموعه‌اي را زشت ببيني! اگر بگويند اين پيرزن يا دختر همان دختر قبلي است، اماپنجاه سال بعد يا يك ماه بعد؛ عاقل تأييد مي‌كند كه آن چهره جوان و جذاب فقط براي‌زيباسازي‌ِ لحظه ها و ايامي قابليت دارد.اگر كسي بگويد:«براي زيبا شدن زندگي اين كارها لازم نيست، همين كه لحظه‌ها و روزهاي زيبايي داشته باشيم چون زمان به هم پيوسته است، در كل زندگي زيبايي خواهيم داشت،گوشه‌اي از آن را ديدن يك رخ زيباست و گوشه‌اي گلي زيبا و...»مي‌گويم معلوم است خوب نينديشيده است، چون آن ميل فطري و باطني به نظاره‌گري ما بسنده نمي‌كند اگر در پي ارضاي آن افتاديم ـ كه عملاً هم در مواجهه با برخي زيبايي‌ها مي‌افتيم ـ و از قضاي آن پديده، نتوانست زندگي را زيبا كند؛ زشتي ِشكست، كام ما را دو چندان تلخ مي‌كند. از اين رو از رعايت منطق زيبا سازي ناگزيريم.وقتي في‌الجمله مي‌دانيم، برخي درك هاي زيبايابي ما صحيح نيست، چون صندلي تماشاي ما جاي خوبي نيست، لازم مي‌آيد اول موضع خوبي براي بهتر ديدن پيدا كنيم، تا به غرور و فريب نيفتيم. بهار را با پاييز ببينيم و جواني را با پيري و... اين تفقه و ژرف انديشي لازمه كار است و يكي از كاركردهاي دين هم دادن چنين صندلي‌تماشاگري و منتظم و متناسب كردن فاصله ما با پديده‌هاست.

انضمام هاي مجازي و مشكل زيباسازي‌

وقتي پديده‌اي زيبا در ما ايجاد شيدايي مي‌كند، براي آوردن آن به زندگي، ابتدا«ايجاد نسبت» با آن مي‌كنيم و آن را به ملكيت يا زوجيت خود و امثال آن در مي‌آوريم.البته چنان كه گذشت، اين انضمام و ايجادِ نسبت بايد با ارتباطات زيباي معنايي صورت گيرد. حال چرا در پاسخ به ميل زيباخواهي خود، وقتي مثلاً زيبا رويي را كه در ما ايجاد كشش كرده را با اوصاف زيبايي، مثل صداقت و حيا و... به زوجيت (انضمام) خود در مي‌آوريم باز الزاماً حيات زيبا نمي‌شود و حداكثر آنات زيبايي داريم؟! يعني با زندگي وحيات ما مملو از «زيبايي ممتد و پايدار» نمي‌شود! پديده زيبا كه هست، رويكرد زيبا هم‌بوده است، درك ما هم عيبي نكرده است. پس مشكل كجاست؟مشكل اين است كه پديده زيبا واقعاً به زندگي ما راه نيافته، بلكه شكل مجازي و موهوم به ما منضم شده است.توضيح اين كه در اين سطح حيات ـ كه ما هستيم ـ پديده‌هاي زيبا واقعاً «وصف‌حيات» ما نمي‌شوند و به زندگي ما راه نمي‌يابند، بلكه به نوعي نسبت توهمي و غيرحقيقي (مثل مالكيت و زوجيت و...) به ما ضميمه مي‌شوند. اين مفاهيم (ملكيت و زوجيت و...) نه مفاهيم ماهوي‌اند و نه مفاهيم ثاني فلسفي ـ كه لااقل منشأ انتزاع در بيرون داشته باشند ـ مالكيت، چيزي نيست كه در بيرون غير از پديده‌ها (مِلك) وجود داشته باشد و منشأ انتزاع (مثل تناسب براي مفهوم زيبايي) هم ندارد، بلكه ذهني‌صرف‌اند. يعني ذهن به منظور رفع احتياج‌هاي حياتي، آنها را ساخته و كاملاً جنبه وضعي و قراردادي و فرضي و اعتباري داشته و با واقع و نفس الامر سر و كار ندارند.پس بين ما و پديده‌ها ـ اعم از زشت و زيبا ـ فاصله و نسبتي مجازي غير واقعي قرار دارد. البته رويكردهاي اخلاقي و آنچه زيبايي معنايي معرفي شد، وجودي حقيقي دارند، نه اعتباري؛ يعني همه از نوع معقولات ثاني فلسفي‌اند و منشأ انتزاع بيروني‌دارند.اما پر واضح است اينها علي‌رغم وجود حقيقي نمي‌توانند چيز موهومي را زيبا كنند،مثلاً و لو با ايثار، انسان صاحب و مالك چيز زيبايي شود، دست آخر زيبايي فقط از آن‌ِ همان پديده زيبا و از آن‌ِ ايثار رخ داده است و هرگز نسبت مالكيت زيبا نمي‌شود.(دقت شود) از سوي ديگر، تا اين نسبت ها زيبا نگردد، هرگز حيات زيبا نمي‌شود؛ چون‌پديده‌هاي زيبا در حاشيه زندگي ما مي‌مانند و به حيات ما راه نمي‌يابند و فقط در خيال مامسكن دارند. اين همان است كه در تعابير ديني به دنيا معرفي شده و سراب و غير قابل دسترس، كه هر چه بدوي بدان نمي‌رسي.

بلاياي زيباياب‌

بلايا نقش مهمي در اين باره دارند؛ آنها نقاب هاي كذب را از چهره دنياي ما برمي‌دارند و زشتي زيبايي ها را رو مي‌كنند. بلا نشان مي‌دهد انسان واقعاً مالك نيست،چون مالك يعني «كسي كه قدرت تصرف دارد». آتش افتادن به باغ زيبايي كه ما ظاهراً مالك آنيم، روشن مي‌كند كه ما واقعاً مالك آن نيستيم چون نمي‌توانيم در آن تصرف كنيم. سبزه‌هايش را نگه داريم، خزان يا آتش را از آن دور كنيم. خزان يا آتش، پديده زيبارا از ما مي‌گيرد و جز لحظه و آناتي، خاطره زيبا برايمان نمي‌ماند. هم چنين است زوجيت‌و رياست و... بلا براي «هنرمند زيباساز» حيات خدماتي دارد؛ موهوم و فرضي و مجازي و عدمي بودن نسبت هايش را با پديده‌هاي زيبا برايش «مشهود» مي‌كند. چرا كه به علت انس بدانها -و لو عقلاً مي‌داند- اما باور ندارد كه هيچ نسبت واقعي و حقيقي و وجودي باپديده‌ها ندارد. مشهود اين مطلب هديه بزرگي براي هنرمندي است كه در پي زيبا سازي حيات است.خدمت ديگر بلا، نشان دادن چهره واقعي پديده‌ها و ميزان ماندگاري زيبايي‌هاست. چيزي كه عمر چندماه يا چند فصل دارد، واقعاً مي‌تواند يك عمر و يك زندگي را زيبا كند؟ اين هم باور و شهودش در گردونه بلا حاصل مي‌شود، فقط با شهودش است كه ميل زيباخواهي قانع به عدم امتداد مي‌شود. هفته‌ها به يك جوان دل باخته، به صورتي زيبا بگوييد معشوقه زيباي شما به بيماري بدي دچار است، و لو عقلاً تأييد كندنمي‌تواند دل بكند، تا وقتي كه آثار بيماري در سر و صورت او نمايان شود و نقاب از زيبايي بركشد.

بلا و زيباسازي حيات‌

با آنچه از كاركرد بلا بيان شد، آيا بلا مي‌تواند موجب زيبايي حيات بشود؟ يا فقط سفير فراق است و زيباها را از ما مي‌گيرد؟!در مثل افرادي كه انس‌شان فقط به كثرات و پديده‌هاي عالم مُلك است و زيبايي‌هاي (البته غير موهوم) آن در آنها شيدايي مي‌آفريند و دائم به آرزوي زيبا سازي حيات خويش و پاسخ به ميل باطني خويش در پي انضمام آنها ـ البته به شكل مجازي ـ به زندگي خويش‌اند، هرگز بلا زيباساز نيست و زيباسوز است. همه بافته‌هاي ما را رشته مي‌كند و پديده‌هايي كه بدانها دل داده بوديم، از ما مي‌گيرد. اي بسا! ما كه مأنوس خويش را از دست رفته مي‌بينيم سر به جنون نهاده دست به انتحار بزنيم.اما براي كساني كه ژرف انديش بوده‌اند، از بلاياي كوچك و بزرگ براي خود و ديگران در گذشته، اين حقيقت نفيس را يافته‌اند كه «با هيچ پديده‌اي در عالم ماده نمي‌توان نسبت و انضمام حقيقي برقرار كرد» و از سوي ديگر، در پس بهار، خزان و در پس جواني و طراوت، پيري و فترت را ديده‌اند؛ پس دنبال چيزي را كه بتوان با آن «نسبت وجودي» و حقيقي برقرار كرد گرفته‌اند؛ براي اينان بلا زيباساز است.اينها الزاماً عارف نيستند، همين قدر كه به اقتضاي عقل سليم از نسبت هاي مجازي و كثرات گذشته باشند و به وجودي ماندگار و زيبا آفرين در پس پرده عالم مُلك،ايمان داشته به او دل داده باشند كافي است؛ بلا خدمتش را به اينان مي‌كند. كسي اين‌قدر باور كرده باشد كه مُعطي شي‌ء نمي‌تواند فاقد شي‌ء باشد و از سوي ديگر، اعطاي زيبايي به پديده‌هاي زيبا توسط خود اينها يا بغل دستي‌شان نبوده است، پس آن مُعطي غيرمادي بايد زيبا باشد (و لو زيبايي‌اش را شهود نكرده‌اند) بلا، براي اينان زيباساز است.مي‌گوييد چگونه؟!با شروع بلاها، هر چه بيشتر نسبت هاي فرضي مالكيت و زوجيت ـ اين آيينه‌هاي مجازي ـ بشكند، آن نسبت واقعي و حقيقي كه در درون هر معلولي با علت خويش هست ـ كه عين ربط و وابستگي است‌ـ بيشتر رخ مي‌نماياند و مشهود مي‌شود. هر چه ميزان زيبايي‌هاي زودگذر پديده‌هاي متكثر مادي با بلا زودتر كاهش يابد و قالب هاي كثرت بيشتر بشكند، چهره زيبايي ماندگار وحدت و توحيد بيشتر نمايان مي‌شود.از اين رو، در تعاليم نوراني اهل بيت (ع) بلا براي مؤمن «كرامت» دانسته شده است.براي مؤمن، اولاً: بلا ديدن زيبايي‌هاي مادي ملازم با درك عميق‌تر از زيبايي شگرف تر عوالم ديگر است. و ثانياً: اين زيبا ديدن ملازم با زيبا شدن حيات آنهاست.

اثبات ملازمه‌

اثبات ملازمه اول نيازمند مقدماتي است:1. عالم مُلك تنزل يافته عالم مثال و عقل است. اين هم به برهان، ثابت است و هم به قرآن (ان من شي‌ءٍ الا عندنا خزائنه).2. آنچه موجب «درك زيبايي» در عالم مُلك است: الف) تناسب و موزون بودن پديده طبيعي؛ ب) وجود مُدرِك، زيبائي در ماست.3. عالم مُلك، عالم تزاحم است، چون محل كون و فساد و قوه و فعل است، ولي در عالم عقل و تجرد نه حركتي است و نه كون و فسادي. اين هم در پديده تأثير مي‌نهد و هم در مدرِك زيبايي؛ يعني هم از زيبايي پديده‌هاي ملكي مي‌كاهد و هم از مقدار درك ما.4. هر چه از عالم تزاحم دور شويم، زيبايي بيشتر مي‌شود. چون هم تناسب، تزاحم ندارد و هم مُدرِك‌ْ قوي تر و لطيف تر مي‌شود.با توجه به اين مقدمات ـ كه همه درجات خود اثبات شده است ـ اگر جان آدمي بتواند از عوارض مادي خويش تجرد حاصل كند و از كثرات عالم ملك بگذرد، هم مُدرِك زيبايي لطيف تر مي‌شود و هم چشم به عالم زيبايي‌هاي حقيقي و پايدار و ثابت باز مي‌كند. بر اين اساس، ملازمه دوم هم ثابت مي‌شود: اين انقطاع از طبيعت اگر «به شكل اضطراري» (مثل كشتي نشستگان در طوفان) باشد حداكثر، مفيد لحظه‌هاي زيباست.اما «به شكل اختياري» كه نوعي سلوك معنوي و پاك سازي حيات و جان از شائبه‌هاي مادي است، منجر به زيباسازي حيات است. چون در گرو نسبت واقعي با عالم عقل است و مشكل نسبت هاي مجازي حل مي‌شود. اين پاك سازي حيات از شوائب مادي و عوارض آن، همان حيات طيبه قرآني است كه در گرو ايمان و اطاعت از خدا و امام (ع) پديد مي‌آيدو بس:(يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم)

حسين زيباساز حيا

در اين جا دو مطلب مهم بايد اثبات شود:الف) امام (ع) خود زيباترين جلوه خداي زيبايي ها در عوالم وجود (مُلك و مثال وعقل) است.در جاي خود، به اثبات رسيده كه همه عالم از مجراي خليفة الله فيض وجود يافته است و آنچه از تناسب و موزونيت و زيبايي كه در عالم مُلك و مثال و عقل است از جان پاك امام (ع) گذشته است و در هر نشئه تحقق يافته است، يعني خود به نحو اكمل و اتم يافته و در مادون به اندازه قابليت سرايت داده است: «نحن صنائع ربنا و الخلق‌ُ بعدصنائعنا».خداي متعال كه مُعطي وجود و زيبايي‌هاست و خود اصل وجود و معدن حُسن است، اوّل و بيشتر از همه در خليفه خود (امام) جلوه كرده و اين باعث شده است امام (ع) مظهر تام اسماي حسناي الهي بوده و زيباترين جلوه خدا در زمين و آسمان گردد.پرواضح است گر چه جسم امام (ع) طيّب و طاهر است، اما حقيقت امام (ع) جان اوست والا جسم او هم از خاك است و دست خوش تزاحمات و تناسبات عالم ماده. اين جان‌اوست كه وجه اللّه است و آينه شفاف و بي‌نظير خدا نما. چنان كه اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود: «مالله آية اكبر منّي».ب) يافتن زيبايي پايدار و جاويدان، بهترين جلوه زيبايي خدا در زمين و آسمان(يعني امام (ع)) در گرو نزديكي ايجاد نسبت با اوست (چنان كه در هر پديده زيباي ديگرچنين بود) با اين فرق اساسي و مهم كه انسان با هيچ پديده مُلكي ـ چه هم‌نوع، چه طبيعت ـ نسبت واقعي و حقيقي نمي‌تواند برگزار كند و نسبت ها همه، موهوم و فرضي‌اند،جز نبست با امام (ع) كه «تولي» نام دارد و يك نسبت واقعي و حقيقي است و اين مي‌تواند زيباساز حيات باشد.مشكل ما با پديده‌هاي زيباي مُلكي چند چيز است: اولاً، زيبايي‌شان نسبت به پديده‌هاي عالم مثل و عقل كم است (به علت تزاحم مادي عالم مُلك ثانياً، پايدار و ماندگار نيستند، به خاطر اجل داشتن هر پديده مادي. ثالثاً، زيباسازي حيات در گرو انضمام پديده زيبا به حيات است كه اين انضمام با پديده‌هاي مادي اصلاً امكان ندارد، وفقط نسبت هاي مجازي و غير واقعي براي رفع مناقشات اجتماعي و... ساخته ذهن‌موجود است؛ كه آن هم قابليت زيبا شدن ندارد، پس نه پديده زيبا به حيات ما بار مي‌يابدو نه ما به حيات او منضم‌ّ و بهره‌مند از زيبايي او مي‌شويم.امّا امام (ع) چنين نيست. او هم بهترين صنع و زيباترين جلوه خداست؛ هم ماندگارترين آن و هم رابطه و انضمام به او موهوم و مجازي نيست، بلكه ارتباط و انضمام به او كه تولّي نام دارد، نسبتي واقعي و حقيقي است؛ يعني واقعاً ما را به او ضميمه مي‌كند و به حيات او بار مي‌يابيم:جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان‌هاي شيرين خداست‌اين همان رسيدن به حيات محمدي است: «اللهم اجعل محياي محيا محمد و آل محمد و مماتي ممات محمد و آل محمد» درك زيبايي‌هاي ولي‌ّ خدا در ما فقط كشش و زيبا كردن آنات نمي‌آفريند، بلكه ما را به سلوكي رهنمون مي‌شود كه منجر به گذشتن از خود و انضمام به او مي‌گردد. بلا بيشترين خدمت را به اين انضمام مي‌كند كه «خود» را از سالك مي‌گيرد و به فنا و آستان امام (ع) مي‌رساند: «التي حلّت بفنائك». اما نكته مهم اين كه تقدير بلا ـ مثل ساير تقديرات ـ در دست سالك نيست و «بلاجويي» فقط در يك‌جا اختياراً مُجاز است، آن هم در راه اعتلاي كلمة اللّه و در ركاب امام(ع) است. از اين روكربلاييان اين افتخار را داشتند كه موقعيت بلاجويي بر ايشان فراهم شد. روزي در مكه‌امام حسين (ع) با اين جمله بلا جويي را اجازه داد و كربلا شروع شد:«اي مردم هر كس مي‌خواهد خون دلش را در راه ما بذل نمايد و خود را آماده ديدار خدا نمايد، با ما كوچ كند. من بامداد فردا با خواست خداوندي حركت خواهم كرد.»

كربلا گالري زيبايي‌ها

با شناخت امام (ع) و درك زيبايي‌هايش او (حتي در حد درك زيبايي‌هاي معنايي،مثل سخاوت، شجاعت، عفت، كرامت و...) در انسان هاي لايق ايجاد كشش مي‌شود؛همان ميل باطني زيباخواهي بيدار مي‌شود. دوست دارند حيات خويش را با زيبايي درك شده زيبا كنند. پس دست به ايجاد ارتباط و انضمام با اين پديده زيبا مي‌زنند. «محبت» و «موالات» و «ارادت» مراتب اوليه اين نسبت با امام (ع) (جلوه زيبايي‌ها) است. بسياري از كربلاييها با ديدن چنين جلوه‌هايي شيفته شده، پي امام (ع) افتاده‌اند (مثل وهب،زهير، حر و...) اما هنوز حيات اينها زيبا نشده است، تا به مرحله تولي برسند و اين در گرو گذر از مرحله «نصرت» و رسيدن به منزل ولايت است. يعني انضمام كامل با گذشتن از«خود» براي ضميمه شدن به معدن خير و حُسن هستي است. در كربلا هر چه بلا بيشترمي‌شود، انضمام محبين و ارادتمندان به امام بيشتر مي‌شود. هر چه بيشتر قالب هاي مجازي مي‌شكند، نسبت با امام قوي‌تر و زيبايي بيشتر مي‌شود. خداوند با بلاها آنها رارشد مي‌دهد.براي نمونه؛ بلاي بي‌آبي و عطش را ببينيد: انسان فكر مي‌كند مالك سبزه‌زارخوش منظره‌اي بودن و خادمين سيمين ساق داشتن با شرابي طهور سركشيدن زيباساز حيات است! بلاي عطش در كربلا اولاً: اين پندار را پاره مي‌كند. آب زلال و گوارا موجود است، اما تو مالك آن نيستي، سبزه و خرّمي... در تابستان آتش سوخته است. سوزش آفتاب داغ كربلا مي‌گويد: تو صاحب سبزگي سبزه‌زارها نيستي و... پس از اين كه بلا آيينه مجازي را شكست، با بقا و اوج گرفتن موالات، محب را به سراي زيبايي‌ها مي‌برد.علي‌اكبر(ع) مي‌شود. بلاجويي حياتش را واقعاً (نه توهماً) زيبا مي‌كند.روز دوّم محرم پدر هنگام ورود به كربلا دست به آسمان بلند كرد و عرض كرد:اللهم اني اعوذ بك من الكرب و البلاء را در صورت بابا مي‌بيند. او هم قطره آبي براي دلبند خويش ندارد. بلاي عطش چنان مي‌كند كه با جراحات شديد مي‌گويد: «يا أبه العطش قد قتلني و ثقل الحديد أجهدني، فهل الي شربة من ماء سبيل أتقوي بها علي الاعداء» و پدر را به گريه مي‌اندازد و وعده آب از دست رسول‌اللّه(ص) به او مي‌دهد و لحظه‌هايي بعد صداي او، نيمه جان در ميدان بلند مي‌شود: «يا ابتاه عليك السلام هذا جدي رسول اللّه يقرئك السلام» پدر جان سلام بر تو باد! اين جدم رسول خداست،سلام به تو مي‌رساند.و كربلا پر از اين معاينات و مكاشفات‌ِ سبّوحي است.أسلم بن عمرو، غلام ترك زبان امام (ع) اگر به كربلا راه نمي‌يافت و بلاجو نمي‌شد، زيباترين چهره حياتش سر سفره مولا نشستن يا آزاد شدن و دوست خوبان ماندن مي‌بود، اما مي‌داني بلاجويي او به كجا كشيد؟وقتي زير تير و تركش با سر و صورت خونين زمين خورد، نيمه جان است كه‌امام (ع) او را مي‌يابد. ولي وي را در آغوش مي‌كشد و مي‌گريد. كي أسلم بدون بلاجويي توانست به اين مرتبه برسد؟ لبخند أسلم و گريه امام يك دنيا حرف است.چون كه ايشان خسرو دين بوده‌اند وقت شادي شد چو بگسستند بندسوي شادروان دولت تاختند كُنده و زنجير را انداختنددور ملك است و گه شاهنشهي گر تو يك ذره از ايشان آگهي‌اما، قصه وقتي اوج مي‌گيرد كه دم جان دادن، امام (ع) با اين غلام همان كاري را مي‌كند كه با علي‌اكبر خويش كرد: «فوضع خده علي خده» صورت به صورت أسلم مي‌نهد و أسلم بن عمرو مستغرق در زيبايي اين جلوه به حيات محمدي بار مي‌يابد و يكي از راه يافتگان مقام «حلّت بفنائك» مي‌گردد.گمان نكني، اين زيبا شدن لحظه‌اي است! هم آغوشي با حسين (ع) مرتبه‌اي ازحيات است كه ديگر بازگشت ندارد و علي‌الابد پايدار مي‌ماند (متحد جان‌هاي شيرين خداست)«سعيد بن عبداللّه حنفي»؛ اگر بلاجويي او را اَمام و جلودار اِمام در بهشت مي‌كند و اين مقام را شب عاشورا از بين دو انگشت ولي‌ّ خدا ملاحظه مي‌نمايد، چرا مست و مسرور نباشد و ظهر عاشورا، خود را سپر بلاي امام خويش براي اقامت نماز نكند؟!ورهمي بيند چرا نبود دلير پشت دار و جان سپار و چشم سيروقتي با سر و صورتش و چشم و پهلوي زخمي زمين افتاد از امام خويش سئوال كرد: «اوفيت يا بن رسول‌اللّه؟؛ آيا وفا كردم» و تأييد شنيد: «نعم أنت أمامي في‌الجنة؛ بله! تو جلودار من در بهشتي!».و باز «نافع بن هلال» جوان خوش سيمايي كه در كربلا عقد و نامزدي او مي‌گذرد،هنوز به حجله دامادي نرفته است. وقتش كه مي‌رسد، نامزدش به او مي‌گويد: «كجامي‌روي پس از تو چه كسي مرا سرپرستي كند؟» امام هم به كمك نامزد او مي‌آيد، شايد همين نسبت مجازي را بچسبد و عافيت‌طلبي پيشه كند، فرمود: «نافع، جدائي تو براي همسرت، ناگوار است، كاش شادي او را بر ميدان رفتن، برمي‌گزيدي». اما او تنها نسبت حقيقي و جاويدان را يافته است و حاضر نيست از زيبا كردن آن با سرخي خون خويش ـ كه محبوب ترين قطره نزد خداست ـ بگذرد، پاسخ مي‌گويد: اي فرزند رسول خدا! چنانچه امروز را ياري نكنم، فردا پاسخ رسول خدا را چگونه بگويم؟»«جُوْن» غلام سياه و بدبويي كه بدون نسبت تولي، زيباترين لحظاتش جز زندگي‌اي مثل من و شما نبود. اما اين نسبت متعالي او را به حياتي زيبا رساند، بلكه صورتي زيبا و بويي خوش هم بدو داد. امام به او فرمود: «تو از جانب من آزادي، تو درجست و جوي عافيت از پي ما آمدي. اينك خود را به راه ما گرفتار مساز!» جون عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! من در آسودگي بر سر خوان شما باشم و در روزگار گرفتاري ازشما دست بردارم؟! به خدا سوگند! بدبو و كم آبرو و سياهم، بهشت را بر من ارزاني دار، تابويم خوش و آبرويم شريف و رنگم سپيد شود. نه به خدا قسم! از شما جدا نمي‌شوم، تا اين‌خون سياهم با خون شما بياميزد».به دريايي در افتادم كه پايانش نمي‌بينم من آزادي نمي‌خواهم كه با يوسف به زندانم‌سپس او -كه رضوان خدا بر او باد- پيكار كرد تا به شهادت رسيد. امام بر بالين او آمد و عرض كرد: «خدايا چهره او را سفيد و بوي او را خوش گردان و با نيكان محشورش فرما و ميان او محمد و آل محمد آشنايي آور». هنگام دفن او را سپيد و نوراني و خوش بو يافتند. از امام زين العابدين (ع) نقل شده كه فرمود: مردم پس از عاشورا در ميدان جنگ حاضر شده و شهدا را دفن مي‌كردند و جنازه جُوْن را بعد از ده روز، در حالي كه بوي مشك از آن برمي‌خاست پيدا كردند.و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

تولي جوهره حيات‌

تولي و ايمان انسان را به خزائن اشيا نفوذ مي‌دهد و به زيبايي هاي ماندگار و پايدارراه مي‌دهد. آن جا زوجيّت و ملكيت، اعتبار و فرض ذهني نيست، نسبت هاي حقيقي و وصف خود حيات است. اگر حورالعين، زيباصورتاني بي‌نظيرند كه به تزويج مؤمن در مي‌آيند، به عقد و اعتبار نيست، بلكه «زوجيتي حقيقي» و انضمامي واقعي است. اگر باغ و بوستان و ميوه‌اي هست، به نحو ملكيت واقعي است؛ يعني اراده كند تصرف صورت مي‌گيرد، هر طور كه بخواهد.چون اينها همه اوصاف جان‌ِ مومن هستند كه خداي صورت آفرين آن را به صورتي چنين تجلي داده است. از همين رو، در روايات آمد، كه ايمان و عمل صالح است كه قصرها و قصورها براي مؤمن مي‌شود. پس برگشت همه زيبايي‌ها در اين سطح ازحيات به همان ايمان است و همان گونه مؤمن و ايمان، نحوي از اتحاد دارند، مؤمن و آن‌زيبائي‌هاي وصف ناپذير نحوي از اتحاد دارند و اين زيبايي ايمان است كه تجلي مي‌كند:(لكن اللّه حبّب اليكم الايمان و زيّنه في قلوبكم)البته ظرف ظهور عمومي اين حقايق، قيامت است و الا در همين نشئه براي اوليا مشهود است.بالاتر از اينها هم كساني هستند كه نظر به وجه الهي محظوظند و به حور و قصور توجهي ندارند كه حال خود اباعبداللّه (ع) و سپس برخي خواص كربلا، چنين است كه ما را به مقام اينان راهي نيست.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».