امام حسين(ع) و حكومت امويان‌

مشخصات كتاب

عنوان : امام حسين (ع) و حكومت امويان
پديدآورندگان : امام سوم حسين بن علي(ع)(توصيف گر)
علي عليزاده(پديدآور)
وضعيت نشر : قم: علي عليزاده، 1387
نوع : متن
جنس : مقاله
الكترونيكي
زبان : فارسي
توصيفگر : نيروهاي مخالف 1]
امويان

مقدمه‌

شكي نيست كه در رأس مخالفان پيامبر گرامي اسلام (ص) ، ابوسفيان و ايل و تباراو قرار داشتند و در واقع درك و تبيين درست از بعثت و اهداف رسالت بدون در نظر گرفتن و شناخت مخالفين كه در رأس آنها بني‌اميه قرار داشتند نيز ميسر نمي‌شود و همين طور اگر قرار است به موضع‌گيري و جهت‌گيري امام علي (ع) به طور عميق پي ببريم ناچاريم در ابتدا شناخت وسيع و همه جانبه‌اي از دشمنان آن حضرت پيدا كنيم لذا مطلبي كه به فهم ما از مواضع امام حسين (ع) كمك مي‌كند، شناخت افراد و اهدافي است كه در مقابل امام حسين (ع) قرار دارند كه در رأس آن معاويه مي‌باشد. معاويه در دوره امامت امام حسين (ع) در واقع ريشه‌هاي حكومت خود را مستحكم نموده است از طرفي به ظاهر توانست بر علي (ع) چيره شود و پس از آن هم با مكر و حيله فراوان و سوء استفاده از جهل مردم و حتي دامن زدن به جهالت مردم توانست صلح را بر امام حسن (ع) تحميل كند. هر چند خود به صلح و مفاد آن وفادار نماند، اما اهداف خود را به خوبي تعقيب نمود وآن را تا حدودي در مسير دلخواه خود به پيش برد و وقتي توانست با حيله‌هاي خاص خود، امام حسن (ع) را هم به شهادت برساند تا حد زيادي اهداف خود را برآورده مي‌ديد، امافقط يك مشكل عمده باقي بود و آن هم وجود امام حسين (ع) بود. در اين دوره معاويه درصدد مهيا نمودن زمينه‌هاي ولايت عهدي يزيد است و از طرفي با شهادت امام حسن (ع) امر امامت بر عهده امام حسين (ع) است و مبارزه با ظلم و انحراف وكژي‌ها بر عهده اين امام همام مي‌باشد. لذا اوج مواجهه امام حسين (ع) با امويان و دررأس آن معاويه در اين دوره است و ما به طور دقيق اين دوره را مورد بررسي و كاوش قرار مي‌دهيم و قيام عاشورا از جمله مسائلي است كه بدون بررسي علل و ريشه‌هاي اصلي آن غالباً به آن پرداخته‌اند. لذا ما به بررسي ريشه‌هاي قيام عاشورا پرداختيم

نامه كوفيان به امام حسين پس از شهادت امام حسن

زندگاني امام حسين (ع) و مبارزات آن حضرت پس از شهادت امام حسن (ع) ازجهتي به دو دوره تقسيم مي‌شود.الف دوره اول امامت آن حضرت كه ادامه مسير صلح امام حسن (ع) مي‌باشد كه امام حسين (ع) با انحرافات بسيار شديدي مواجه بود و از طرف ديگر با ياراني كه از امام (ع) توقع مبارزه و موضع‌گيري جدي با معاويه را داشتند، روبرو بود. شايد اولين مطلبي كه امام حسين (ع) در تبيين آن تلاش كردند، تأييد صلح امام حسن (ع) بود وچه بسا كه در زمان حيات امام حسن (ع) اين مراجعات وجود داشت و امام حسين (ع) موضع برادر بزرگوارش را مورد تأييد قرار مي‌دادند.ب دوره دوم امامت‌ِ امام حسين (ع) پس از مرگ معاويه و قيام الهي آن حضرت است كه از بحث ما خارج است درباره دوره اول بلاذري نقل مي‌كند: «قالوا: فلما توفّي الحسن بن علي اجتمعت الشيعة و معهم بني جعده بن هبيرة بن ابي وهب المخزومي و ام جعده ام هاني بن ابي‌طالب في دار سليمان بن صرد، فكتبوا الي الحسين (ع) كتاباً بالتعزيه و قالوا في كتابهم ان الله قد جعل فيك اعظم الخلف ممن مضي و نحن شيعتك المصابه بمصيبتك المحزونه بحزنك المسرورة بسرورك المنتظرة لامرك .. فكتب اليهم اني لارجوا ان يكون رأي اخي رحمه الله في الموادعه و رأيي في جهاد الظلمه رشداً و سداداً، فالصقوا بالارض و اخفوا الشخص و اكتموا الهوي و احترموا من الاظناء مادام ابن هند حياً فان يحدث به حدث و انا حي‌ّ يأتكم رأيي ان شاء اللّه امام حسين (ع) همان طور كه در متن بالا مشخص است در جواب يارانش مي‌فرمايند: صبر كنيد تا وقتي كه معاويه زنده است اگر او مُرد و من زنده بودم رأي ونظرم را به شما ابلاغ خواهم كرد. در واقع با اين جواب موضع امام حسن (ع) را تاييد فرمودند.ضمن اين كه يعقوبي نيز نامه كوفيان را چنين نقل مي‌كند: «چون امام حسن (ع) وفات كرد و خبر آن به شيعه رسيد، در كوفه در خانه سليمان بن صرد فراهم شدند و پسران جعدة بن هبيره هم در ميان ايشان بودند، پس در مقام عرض تسليت به حسين بن‌علي (ع) در مصيبت امام حسن (ع) چنين نوشتند: به نام خداي بخشاينده مهربان براي‌حسين بن علي (ع) از پيروانش و پيروان پدرش اميرمؤمنان سلام بر تو باد. همانا ما خدايي را كه جز او خدايي نيست ستايش مي‌كنيم و وفات حسن بن علي (ع) به ما رسيد. سلام بر او باد. در روزي كه تولد يافت و روزي كه مي‌ميرد و روزي كه برانگيخته مي‌شود خدا گناهش را بيامرزد و نيكي‌هاي او را قبول كند و او را به پيامبرش ملحق سازد... پس خداي تو را رحمت كند. بر مصيبتت شكيبا باش كه اين از كارهاي خواسته شده است همانا تو جانشين پيشينيان خودي وخدا راه‌شناسي خود را به كسي مي‌دهد كه او را به‌راهنمايي توبه راه آورد ما شيعيان توايم كه به سوگواري‌ات سوگوار و به اندوهت اندوهناك و به شادماني‌ات شادمان و به شيوه‌ات رهسپار و فرمانت را در انتظاريم خدا سينه‌ات راگشاد دارد و نامت را بلند كند و اجرت را بزرگ گرداند و گناهت را بيامرزد و حقت را به تو بازگرداند».و مضمون درخواست كوفيان و جواب امام حسين (ع) را اخبار الطوال هم مي‌آورد كه «و بلغ اهل الكوفه وفاة الحسن (ع) فاجتمع عظماؤهم فكتبوا الي الحسين رضي اللّه عنه يعزّونه و كتب اليه جعدة بن هبيرة بن ابي وهب و كان امحضهم حباً و مودة اما بعد فان من قبلنا شيعتك .. فان كنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علينا فقد وطنا انفسنا علي الموت معك فكتب (ع) اليهم اما اخي فارجوا ان يكون اللّه قد وفقه و سدده فيما ياتي و اما انا فليس راي اليوم ذاك فالصقوا رحمكم اللّه بالارض و اكمنوا في البيوت واحترسوا من الظنه مادام معاوية حيّاً فان يحدث اللّه به حدثاً و انا حي كتبت اليكم برأيي والسلام مهم‌ترين استفاده‌اي كه از جواب امام حسين (ع) در قبال درخواست قيام مي‌توان نمود، تاييد روش امام حسن (ع) مي‌باشد كه آنهايي كه قايلند امام حسين (ع) در زمان امام حسن (ع) در صدد مخالفت با امام حسن (ع) و قضيه صلح بوده‌اند و اگرچنين بود لااقل بايد پس از شهادت امام حسن (ع) ، امام حسين (ع) از اين موقعيت بهترين بهره را برده و در مقابل معاويه دست به اقدامي مي‌زدند. در حالي كه اقدامي بر خلاف سيره امام حسن (ع) ، از امام حسين (ع) در اين دوره يعني از زمان شهادت امام حسن (ع) تا مرگ معاويه مشاهده نگرديد. در اين مدت مكاتبات زيادي بين معاويه وامام حسين (ع) وجود دارد كه حول سه محور و موضوع مي‌باشد كه شامل فراهم نمودن مقدمات ولايت عهدي يزيد از طرف معاويه و موضوع به شهادت رسيدن حجربن عدي وبعضي از شيعيان و در نهايت وصايايي كه معاويه به يزيد براي استحكام بخشيدن به مسأله ولايت عهدي و جانشيني مطرح مي‌كند، و ما به ناچار براي تبيين بيشتر اين مسائل مطالب‌ِ اين دوره را با ذكر سند مي‌آوريم بعضي مورخان مي‌گويند كه امام حسين (ع) بعد از شهادت امام حسن (ع) به معاويه وفادار ماند، اما عجيب اين است كه آن قدر افراط مي‌كنند و نقل مي‌كنند كه امام حسين (ع) تحت لواء و فرماندهي يزيد به غزواتي مثل قسطنطنيه اعزام شده است كه به هيچ وجه با منطق و سيره امام حسين (ع) سازگاري ندارد. مگر امام حسين (ع)معاويه را نمي‌شناخت و شاهد و حاضر در جنگ صفين نبود و با حيله‌هاي معاويه خوارج قوت پيدا نكرد و اميرالمؤمنين علي (ع) به شهادت نرسيد و معاويه با انواع دغل كاري‌ها صلح را بر امام حسن (ع) تحميل و آن حضرت را به شهادت نرساند؟!!در همه اين مسائل امام حسين (ع) شاهد و حاضرند و يزيد هم اوضاعي واضح و بديهي دارد. لذا براي رد اين قضيه نيازي به دلايل و مستندات ديگري نيست جز اندكي تفكر و تدبير در سيرة اما حسين (ع) ، كه البته هاشم معروف الحسيني اين مطالب را در كتابش نقل نموده و آن را رد مي‌كند:لقد نص جماعة من المورخين ان المسلمين في عهد معاوية بن ابي سفيان قد غزوا القسطنطنيه مرتين سنه 49 و 51 بقيادة يزيد بن معاويه و في الثانيه يدعون بانه‌كان مع الغزاة ابوايوب الانصاري و الحسين بن علي (ع) و قال ابن كثير في تاريخه ان‌الحسين كان يفد علي معاويه بعد وفاة اخيه فصادف ان وفد عليه سنة 51 و توجّه مع الجيش الي القسطنطنيه غازياً بقيادة يزيد بن معاويه و اكّد ذلك علي بن الحسين بن‌عساكر في المجلد الرابع من تاريخه و يبدوا بعد التتبع انه لم‌يدع احد من المورخين اشتراك الحسين (ع) في تلك الغزوه سوي ابن عساكر و ابن كثير في تاريخهما كما ذكرنا، و لم‌يذكر ابن جرير الطبري في تاريخه سوي غزوه واحده كانت سنه 49: و نص علي‌اشتراك ابن عباس و ابن عمر و ابن زبير و ابي ايوب الانصاري فيهما و لم يذكرالحسين (ع) معهم و كل من كتب عن معارك المسلمين في تلك الفتره لم يتعرضوا للحسين (ع) و اتفقوا علي ان ابا ايوب الانصاري قد توفي خلال تلك الغزوه و انه دفن‌حيث توفّي بناء لطلبه و وصيته و لما فتح السلطان محمد الثاني القسطنطنيه كان اول مافعله ان بني قبره و شيده و اتقن بنأه و جرت عادة سلاطين بني عثمان بعد ذلك ان كل من يتولي الحكم لابد ان يتقلد السيف و يتوج في مشهد ابي ايوب تيمناً به و مهما كان الحال فالنصوص التاريخيه لم تؤكد اشتراك الحسين (ع) في تلك الغزوه و هذا هوالراجح لا لان‌ّ قائدها يزيد و مسيّرها معاويه كما يذهب الي ذلك بعض من لايدرك حقيقة اهل البيت : من الشيعه و غيرهم ذلك لان اهل البيت كانوا يتفانون في سبيل الاسلام سواء كان القائد صالحاً و فاسداً كما يؤكد ذلك تاريخهم الغني بالتفصحيات في‌سبيله بل لان الحسين (ع) لم يكثر الاتصال بمعاويه و لم‌يثبت تردده علي الشام خلال حكم معاويه و لوصح اشتراك الحسين (ع) كجندي في جيش يقوده يزيد بن معاويه لاذاعته اجهزة الامويين بكل وسائلها، و لما خفي علي احد من المورخين في حين ان اكثرهم لم يذكره مع المشتركين في تلك العزوة بل لم يذكره في عداد المشتركين فيها سوي ابن كثير و ابن عساكركما ذكرنا و مجرد ذلك لايكفي لاثبات امر من هذا النوع كما وان اهمال اكثر المورخين لذلك لايصلح لان يكون دليلاً علي العدم ما لم‌يقترن ببعض القرائن و الملابسات

شهادت حجر بن عدي و مكاتبات امام حسين با معاويه‌

از جمله مسائلي كه سبب شد بين امام حسين (ع) و معاويه مطالبي رد و بدل شود، قضيه شهادت حجربن عدي است صاحب كشف الغمه مي‌نويسد: «هنگامي كه معاويه حجربن عدي و يارانش را به قتل رساند، در همين سال با امام ابوعبدالله الحسين (ع) ديدار كرد و به ايشان گفت آيا مي‌داني كه با حجر و يارانش كه همه از شيعيان پدرت بودند، چه رفتاري كرديم امام فرمودند: نه او گفت آنان را كشتيم كفن نموديم و برجسدشان نماز گزارديم حضرت لبخندي زدند و سپس پاسخ دادند: اميد است آن گروه درروز قيامت دشمنان تو باشند. به خدا سوگند، اگر ما بر جمعي از ياران تو دست مي‌يافتيم هرگز اين رفتار را با آنان نداشتيم اما به من خبر رسيده كه تو نسبت به امور «ابي‌الحسن اقداماتي كرده و درباره بني‌هاشم بدگويي نموده‌اي واللّه به خطا رفته‌اي تير به تاريكي انداخته‌اي هدف را گم كرده‌اي و كينه‌توزي را به سرعت فراگرفته‌اي تو از مردي فرمان مي‌بري كه نه ايمانش ديرينه است و نه نفاقش جديد. او به دوستي با تو نظري ندارد وغرض ديگري در سر مي‌پروراند. تو خود در اين كارهايت نظر نما و نيك بنگر. در غير اين صورت اين مرد را به خود واگذار [منظور، عمروابن عاص است .»البته يعقوبي جواب امام (ع) را چنين نقل مي‌كند: «پس امام حسين (ع) گفت به‌پروردگار كعبه قسم كه بر تو پيروز آمدم ليكن به خدا قسم اگر شيعيان تو را بكشيم آنان را نه كفن كنيم و نه حنوط و نه بر ايشان نماز بخوانيم و نه دفنشان كنيم »پس از شهادت حجر، بزرگان كوفه نزد امام حسين (ع) رفتند و اين رفت و آمدهاسبب شد كه مروان نامه‌اي براي معاويه بنويسد و معاويه هم در جواب نامه‌اي براي‌امام‌حسين (ع) مي‌نويسد كه از مضمون اين نامه بر مي‌آيد كه امام حسين (ع) به سيره امام حسن (ع) وفادار بوده‌اند كه معاويه به مروان مي‌گويد: متعرض امام حسين (ع) نشوكه او با ما بيعت دارد (لاتعرض للحسين (ع) في شي‌ء فقد بايعنا). اما ابوحنيفه دينوري چنين نقل مي‌كند: «... فخرج نفر من اشراف اهل الكوفه الي الحسين بن علي (ع) فاخبره الخبر فاسترجع و شق عليه فاقام اولئك النفر يختلون الي الحسين بن علي و علي المدينه يومئذ مروان ابن الحكم فترقي الخبر اليه فكتب الي معاويه يعلمه ان رجالاً من‌اهل العراق قدموا علي الحسين بن علي (ع) رضي اللّه عنهما و هم مقيمون عنده يختلفون اليه فاكتب الي‌ّ بالّذي تري فكتب اليه معاويه لا تعرض للحسين (ع) في شي فقد بايعنا و ليس بناقض بيعتنا و لامخفر ذمتنا. و كتب الي الحسين (ع) اما بعد فقد انتهت الي امور عنك لست بها حريا لان من اعطي صفقة يمينه جدير بالوفاء، فاعلم‌رحمك اللّه اني متي انكرك تستنكرني و متي تكدني اكدك فلايستفزنك السفهاء الذين‌يحبون الفتنه و السلام .فكتب اليه الحسين (ع) رضي اللّه عنه ما اريد حربك و لاالخلاف عليك قالوا ولم ير الحسن (ع) و لاالحسين (ع) طول حياة معاويه منه سوء في انفسهما و لامكروهاً ولاقطع عنهما شيئا مما كان شرط لهما و لاتغير لهما عن برٍتني چند از اشراف كوفه به حضور امام حسين (ع) رفتند، و خبر كشته شدن حجررا به اطلاع ايشان رساندند، سخت بر آن حضرت گران آمد و انا لله و انا اليه راجعون فرمود.آن چند تن در مدينه ماندند و پيش امام حسين (ع) آمد و شد مي‌كردند. در آن هنگام مروان حاكم مدينه بود. چون اين خبر به او رسيد، براي معاويه نامه نوشت و اطلاع داد كه مرداني از اهل عراق پيش حسين (ع) آمده‌اند و اكنون اين جا مانده‌اند و با او آمد و شد دارند. هر چه مصلحت مي‌بيني براي من بنويس معاويه براي او نوشت «در هيچ كاري متعرض حسين (ع) مشو كه او با ما بيعت كرده است و بيعت ما را نخواهد شكست و ازپيمان تخلف نخواهد ورزيد.» و براي امام حسين (ع) نوشت «اما بعد خبرهايي از ناحيه تو به من رسيده است كه شايستة تو نيست آن كس كه با دست‌ِ راست خود بيعت مي‌كند، شايسته است وفادار بماند و خدايت رحمت كناد. بدان كه اگر من حق ترا انكار كردم توهم حق مرا انكار كن و اگر با من مكر كني من هم چنان خواهم كرد، فرومايگاني كه دوستدار فتنه و آشوبند ترا نفريبند والسلام »امام حسين (ع) در جواب نوشت «من نمي‌خواهم با تو جنگ و برخلاف تو قيام كنم » گويند، در مدت زندگي معاويه هيچ گونه بدي يا كار ناپسندي از او نسبت به امام حسن (ع) و امام حسين (ع) سر نزد.البته در ذيل همين مطلب مترجم محترم به آخر متن ايراد وارد مي‌كند و مي‌گويد: به راستي عجيب است چه آزاري مهم‌تر از اين كه حضرت مجتبي (ع) را با دسيسه مسموم كرد و حاكم او از دفن جسد مطهر امام در كنار مرقد جد بزرگوارش جلوگيري كرد ومواد صلح‌نامه را رعايت نكرد و بزرگ مردي چون حجربن عدي را كشت و در مسجد كوفه‌رسماً اعلام كرد كه مواد صلح‌نامه و شرايط آن را زير پاي مي‌گذارم يكي از مباحث مهم اين دوره و طي اين ده سال -در واقع از شروع امامت امام حسين (ع) تا مرگ معاويه مسأله ولايت عهدي يزيد است و طبيعي است كه امام حسين (ع) ، به سبب فساد معاويه و مخصوصاً لاابالي‌گري يزيد، مخالف ولايت‌عهدي يزيد است ضمن اين كه يكي از شرايط صلح امام حسين (ع) عدم تعيين جانشين پس از معاويه بوده است در ادامه به مكاتبات امام حسين (ع) با معاويه كه بيانگر مواضع و اهداف آن حضرت به منظور احياء دين مبين اسلام مي‌باشد، مي‌پردازيم و براي اين كه نقل و قول‌هاي مختلف ملال‌آور نباشد، و به علت شباهت بسيار زياد متون مختلف ابتدا يكي دو متن عربي را نقل نموده سپس متون فارسي را بنا بر اقوال ديگران متذكر مي‌شويم اما مسأله موروثي كردن خلافت و تلاش معاويه براي اين امر را اكثر مورخين نقل كرده‌اند. زمينه اصلي فكر «ولايت عهدي يزيد» پس از شهادت امام حسن (ع) آغاز شد و بنا به نقل طبري و ابن اثير طراح اين مسأله هم كسي جز«مغيرة بن شعبه نبود، هر چند معاويه خودش درصدد فرصتي بود تا اين قضيه را مطرح كند، و اولين كسي كه افرادي را از كوفه به شام فرستاد مغيرة بن شعبه بود. حتي نقل شده كه زياد و مروان هم در بدو امر نسبت به اين مسأله روي خوش نشان ندادند.به علت اهميت اين دوره حوادث اين دوره را نقل مي‌كنيم در اين ايام شيعيان به طور مداوم نزد امام حسين (ع) رفت و آمد مي‌كردند كه همين امر سبب شد تا مروان نامه‌هايي جهت كسب تكليف براي معاويه بنويسد: ان مروان الحكم كتب الي معاويه و كان عامله علي المدينه اما بعد فان عمرو بن عثمان ذكران رجالاً من اهل العراق و وجوه اهل الحجاز يختلفون الي الحسين بن علي (ع) و انه لايومن و ثوبه و قد بحثت عن ذلك فبلغني انه يريد الخلاف يومه هذا فاكتب الي برأيك فكتب اليه معاويه بلغني كتابك و فهمت ما ذكرت فيه من امر الحسين (ع) فاياك ان تتعرض له بشي‌ء و اترك حسيناً ما تركك فانا لانريدان نتعرض له ما دام في بيعتنا و لم ينازعنا سلطاننا فامسك عنه ما لم يبدلك صفحته و كتب الي الحسين (ع) ، اما بعد فقد انتهت الي امور عنك ان كانت حقاً فاني ارغب بك عنها و لعمر اللّه ان من اعطي الله عهده و ميثاقه لجدير بالوفاء و ان احق الناس بالوفاء من هو مثلك في خطرك و شرفك و منزلتك التي انزلك اللّه بما فاذكر و بعهد اللّه اوف فانك متي تنكرني انكرك و متي تكدني اكدك فاتق شق عصا هذه الامه و ان يردهم اللّه علي يديك في فتنة فقد عرفت الناس و بلوتهم فانظر لنفسك و ارينك ولامة جدك و لايستخفنك السفهاء الذين لايوقنون‌سيدمحسن امين در كتاب خود «درباره زندگي امام حسن (ع) و امام حسين (ع) »اين متن را از ابن قتيبه چنين نقل مي‌كند و ابن قتيبه دينوري در كتاب «الامامه والسياسه و كشي در كتاب «رجال مي‌نويسد:«مروان از طرف معاويه حكمران مدينه بود، در نامه‌اي به او نوشت عمرو بن عثمان گزارش مي‌دهد كه مرداني از اهل عراق و چهره‌هاي سرشناس حجاز با حسين بن‌علي (ع) رفت و آمد دارند و ما از قيام او در امان نيستيم من نيز در اين باره تفحص نمودم و بر من معلوم شده كه او قصد مخالفت با حكومت را دارد. از تو مي‌خواهم نظر خودت را ابلاغ كني معاويه در پاسخ نوشت نامه‌ات را دريافت داشتم و آن چه را درباره حسين بن علي (ع) نوشته‌اي دانستم من به تو سفارش مي‌كنم كه مبادا متعرض وي شوي تا زماني كه او با تو كاري ندارد، براي او مزاحمتي فراهم مكن كه ما قصد نداريم تاهنگامي كه او بر بيعت ما باقي است او را برنجانيم بنابراين تو در كمين او باش و مراقبت كن كه با وي درگير نشوي معاويه نامه‌اي هم به امام (ع) نوشت و گفت به من درباره تو خبرهايي رسيده كه اگر راست باشد، سزاوار تو نيست و من ترا از ارتكاب به چنين كارهايي بر حذر مي‌دارم به‌خدا سوگند، هر كس پيماني ببندد، شايسته است كه بر پيمان خود استوار بماند و در ميان‌مردم چه كسي سزاوارتر از تو براي وفاي به عهد و پيمان مي‌توان يافت مقام و شرف وجايگاه الهي تو ايجاب مي‌كند كه بر پيمان‌ها ثابت قدم بماني و همواره استوار باشي اين نكته را نيز بدان كه اگر تو در مورد من نيرنگ زني من نيز دست به نيرنگ خواهم زد. اگر حق مرا انكار كني من نيز مقام تو را انكار خواهم كرد. بنابراين از ضربه زدن به كيان امت اسلامي بپرهيز و اجازه نده كه اين مردم به دست تو گرفتار فتنه شوند. تو مردم را شناخته وآنان را آزموده‌اي لذا اندكي درباره خود و دينت و امت پيامبر بينديش و از همراهي با افرادكم خرد و بي‌دانش دوري گزين »

امام حسين و اقدامات معاويه درباره ولايت عهدي يزيد

امام حسين (ع) هم در جواب معاويه چنين نوشت «و كتب اليه الحسين (ع) في‌جوابه اما بعد فقد بلغني كتابك تذكر فيه انه انتهت اليك عني امور انت لي عنها راغب وانا لغيرها عندك جدير فان الحسنات لايهدي اليها و لايسدّد لها الا اللّه تعالي و اما ماذكرت انه رقي اليك عني فانّما رقاه اليك الملاقون المشاؤون بالنميمه المفرقون بين‌الجميع و كذب الغاوون ما اردت لك حرباً و لاعليك خلافا و اني لااخشي اللّه في ترك ذلك منك و من الاعذار فيه اليك و الي اوليائك الملحدين حزب الظلمه و اولياء الشيطان الست القاتل حجربن عدي اخاكنده و اصحابه المصلين العابدين الذين كانوا ينكرون الظلم و يستفظعون البدع و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و لايخافون في اللّه لومة لائم ثم قتلتهم ظلماً و عدواناً من بعد ما اعطيتهم الايمان المغلظه والمواثيق المؤكده لم تاخذهم بحد كان بينك و بينهم جرأة علي اللّه و استحقاقاً بعهده اولست القاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول اللّه العبد الصالح الذي ابلته العباده فنحل جسمه و اخضر لونه فقتلته بعد ما امنته و اعطيته من العهود و المواثيق ما لو فهمته العصم لنزلت رؤوس الجبال اولست المدعي زياد بن سميه المولود علي الفراش عبيد بن ثقيف فزعمت انه ابن‌ابيك و قد قال رسول الله (ص) الولد للفراش و للعاهر حجر، فتركت سنة رسول الله (ص)تعمداً و تبعت هواك بغير هدي من اللّه ثم سلّطته علي اهل الاسلام يقتلهم و يقطع ايديهم و ارجلهم و يميل اعينهم و يصلبهم علي جذوع النخل كانك لست من هذه الامه‌و ليسوا منك اولست صاحب الحضرميين الذين كتب فيهم ابن سميه انهم علي دين علي (ع) . فكتبت اليه ان اقتل كل من كان علي دين علي (ع) فقتلهم و مثل فيهم بامرك و دين‌علي (ع) هو دين ابن عمه محمد رسول الله (ص) الذي كان يضرب عليه اباك و يضربك لترجعاً عن ضلالكما، و بهذا الدّين جلست مجلسك الذي انت فيه و لو لا ذلك مكان شرفك و شرف ابائك تجشم رحلتين رحلة الشتاء و الصيف و قلت فيما قلت انظرلنفسك و لدينك و لامة محمد و اتق شق عصا المسلمين و ان تردهم الي فتنه و اني لااعلم فتنة اعظم علي هذه الامة من ولايتك عليها، و لا اعظم نظراً لنفسي و لديني ولامة محمد (ص) افضل من ان اجاهدك فان فعلت فانه قربة الي اللّه و ان تركت فاني استغفر اللّه لديني و اساله توفيقه لارشاد امري و قلت فيما قلت ان انكرتك تنكرني و ان كدتك تكدني فكدني ما بدالك فاني ارجوا اللّه ان لايضرني كيدك و ان لايكون علي‌احد اضر منه علي نفسك لانك قد ركبت جهلك و تجرأت علي نقض عهدك و لعمري ما وفيت بشرط و لقد نقضت عهدك بقتل هولاء النفر الذين قتلتهم بعد الصلح والايمان‌والعهود والمواثيق ولم تفعل ذلك بهم الاّ لذكرهم فضلنا وتعظيمهم حقنا فقتلتهم مخافه‌امر لعلك لو لم تقتلهم مت قبل ان يفعلوا او ماتوا قبل ان يدركوا، فابشر يا معاويه‌بالقصاص و استيقن بالحساب و اعلم ان اللّه تعالي كتاباً لايغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصاها، و ليس اللّه بناس لاخذك لاوليائه علي الظنه و التهمه و نفيهم من دورهم الي‌دارالغربه و اخذك للناس ببيعة ابنك و هو غلام حدث يشرب الشراب و يلعب بالكلاب مااراك الا قد خسرت نفسك و غشمشت رعيتك و سمعت‌ُ مقالة السفيه الجاهل و اخفت الورع التقي .و اينك ترجمه اين متن با اندكي اضافات به نقل از سيد محسن امين «اما بعد نامه‌ات را دريافت داشتم نوشته بودي كه درباره من مطالبي شنيده‌اي كه برايت گوارانبوده و به نظر تو من كار ناشايستي انجام داده‌ام كاري كه از نيكان سر نمي‌زند و فقط‌خداي يكتا درباره آن داوري مي‌فرمايد. اما درباره اين گزارش‌ها بايد بگويم كه اين داستان‌ها را گزارش‌گران‌ِ سخن‌چين ساخته‌اند، همان‌ها كه تلاششان جدايي افكندن بين افراد هم پيمان و مردم‌ِ به همديگر پيوسته است البته گمراهان همواره دروغ مي‌گويند، من هرگز قصد نبرد با تو نداشته و پرچم ناسازگاري با تو را بر نيافراشته‌ام و ازاين كه در اين زمينه برايت مطالبي مي‌نويسم فقط به منظور اتمام حجت است و بس من از عذاب الهي بيم دارم و احساس وظيفه مي‌كنم كه واقعيت را براي تو بگويم تا تو وهم‌پيمانان ستم‌پيشة بي‌دينت عذري نداشته باشيد كه آنان از حزب شيطان و دوستان‌ابليس هستند.اي معاويه مگر تو آن نيستي كه حجربن عدي را به ناروا كشتي و ياران او را شهيد كردي همان انسان‌هاي نمازگزارِ پرستنده كه با بيداد در ستيز بودند، بدعت‌ها را ناروامي‌شمردند، امر به معروف مي‌كردند؛ نهي از منكر مي‌نمودند و از سرزنش گران هراسي به دل راه نمي‌دادند، آري تو آنان را به ظلم و ستم كشتي در حالي كه به آنها پيمان‌هايي داده‌و با ايشان عهدهاي استوار بستي و خاطرشان را آسوده ساختي پس اين كار تو گستاخي بر خدا و سست شمردن پيمان او بود.اي معاويه مگر تو نيستي كه عمروبن حمق خزاعي يكي از بزرگان اصحاب خاتم‌الانبياء را كشتي همان مرد نيكوكاري كه رنج عبادت روي او را فرسوده و تنش را لاغرساخته بود. تو با او پيمان بسته و به وي امان داده بودي كه اگر آن امان را به آهوان بيابان مي‌دادي آنها از سر كوه‌ها با اطمينان كامل و آرامش خاطر فرود آمده و به جانب تو مي‌شتافتند. اي معاويه مگر تو نيستي كه زياد را در حريم اسلام به پدرت ابوسفيان نسبت دادي در حالي كه او در خانه برده‌اي ثقفي به دنيا آمد، تو او را پسر ابوسفيان و برادرخود خواندي در صورتي كه رسول خدا (ص) فرمودند: فرزند متعلق به صاحب بستر است وزناكار سنگسار مي‌گردد، تو اين كار را از روي هواپرستي و دنياطلبي انجام دادي و سپس او را بر مسلمين مسلط ساختي تا آنها را بكشد، دست‌ها و پاهايشان را ببرد، چشم‌هايشان را كور كند و آنان را بر شاخه‌هاي درخت خرما به دار آويزد، گويا تو خود را از افراد اين امت نمي‌داني و مي‌پنداري كه آنان با تو پيوندي ندارند.اي معاويه مگر تو آن كسي نيستي كه به زياد فرمان صادر كردي كه همه دوستداران و پيروان علي (ع) را به قتل برساند و او نيز امرت را اطاعت كرد؟ در حالي كه‌علي (ع) به دين پسر عم خود مومن بود و به دستور حضرتش با تو و پدرت نبرد مي‌نمود وامروز نيز در پرتو گسترش همان دين تو به اين مقام رسيده و بر اين جايگاه تكيه زده‌اي و گر نه شرافت تو و پدرانت چيزي جز كوچ‌هاي پر مشقت زمستان و تابستان نبود. اي معاويه تو در نامه‌ات به من نوشته‌اي درباره خودت و دينت و امت پيامبر (ص) بينديش و از ضربه زدن به كيان امت اسلامي بپرهيز و آن را گرفتار سختي منما، اما به تو مي‌گويم كه‌من فتنه‌اي بالاتر از فرمانروايي تو براي جامعه اسلامي سراغ ندارم و بزرگترين انديشه من براي دين خودم و امت جدم آن است كه با تو ستيز كنم اگر چنين كاري كردم به خدا نزديك خواهم شد و اگر از انجام آن اجتناب ورزيدم بايد به درگاه خدا استغفار كنم من ازپروردگار خواستارم كه راه روشن را به من نشان دهد و مرا بر انجامش موفق بدارد. تو درفراز ديگر نامه‌ات نوشته‌اي اگر تو در مورد من نيرنگ زني من نيز دست به نيرنگ خواهم برد و اگر حق مرا انكار كني من نيز مقام ترا انكار خواهم نمود، اما به تو بگويم حيله‌ات را به كار بند و نيرنگ خود را آغاز كن چرا كه من اميدوارم از مكر و حيله تو هيچ زياني نبينم و زيان آن بيش از هر كسي به خود تو رسد، زيرا اين تو هستي كه بر مركب ناداني سواري و به اين سو و آن سو مي‌تازي اين تو هستي كه پيمان شكني كردي و به‌جانم سوگند كه هيچ يك از شروط صلح را به جا نياوردي تو با كشتن اين جمعيت بعد ازبرقراري پيمان صلح نشان دادي كه بر عهده استوار نيستي آنان نه دست به جنگ با توزده بودند و نه كسي را كشته بودند و تنها جرمشان اين بود كه ياد ما را زنده مي‌كردند و حق ما را بزرگ مي‌شمردند، تو آنان را كشتي زيرا مي‌ترسيدي كه قبل از مرگشان بميري ياآنان قبل از دستگيري در گذرند.اما اي معاويه بدان كه قصاص خواهي شد و به حساب كارهايت رسيدگي خواهند كرد. بدان كه خدا را فرشته‌اي است كه هيچ كار كوچك و بزرگ را فروگذار نمي‌كند و همه را به حساب و شمار مي‌آورد. بدان كه خداي بزرگ كارهاي ترا فراموش نمي‌كند كه مردم رابه هر گمان و تهمتي به قتل مي‌رساني دوستان خدا را به شهرهاي دور دست تبعيد مي‌كني و كودكي شراب‌خوار و سگ‌باز را بر مسلمانان فرمانروايي مي‌بخشي اي معاويه مي‌بينم كه خود را هلاك كرده‌اي دينت را تباه ساخته‌اي امت اسلامي را بيچاره نموده‌اي و امانتي را كه بر دوش مي‌كشي به سامان نرسانده‌اي آري تو از بي‌خردان‌ِ نادان‌پند مي‌گيري و از انسان‌هاي پروا پيشة خدا ترس گريزاني والسلام كشي مي‌نويسد: چون معاويه نامه امام را خواند گفت «او در سينه خود كينه‌اي داشت كه تا كنون بروز نداده بود».از نامه امام حسين (ع) مواضع اجتماعي و سياسي و ديني حضرت به طور واضح وآشكار بيان مي‌شود. همان طور كه از متن فرمايشات امام حسين (ع) پيداست لحن‌امام (ع) بسيار صريح و تند است نه اين كه امام (ع) پايبند و ادامه دهنده صلح امام حسن (ع) نيست بلكه وقتي مي‌بينند پاي يزيد به ميان مي‌آيد و در واقع معاويه از اين فضاي امن و شيوه مسالمت‌آميز امام حسين (ع) سوء استفاده مي‌كند، مواضع امام مستحكم‌تر و كوبنده‌تر مي‌شود؛ زيرا مصالح بلند اسلامي و اهداف اسلام راستين كه رسول الله (ص) براي آن رنج‌ها متحمل شده و امام علي (ع) در اين مسير به شهادت رسيدند و همين طور امام حسن مجتبي (ع) مسوم شد و پس از آن شيعيان مورد ظلم وتجاوز و تهديد جدي واقع شده و در حال هدم و ريشه كن شدن بود، لذا ديگر بحث معاهده شخص و وفاداري امام حسين (ع) به صلح مطرح نيست بلكه آينده دين مبين‌اسلام مطرح است و امام حسين (ع) از اين به بعد با بياناتي محكم و رسا و كوبنده سعي‌در مبارزه با اين انحرافات دارند. گفته‌اند كه پس از اينكه معاويه نامه امام (ع) را خواند گفت او در سينه‌اش كينه‌اي داشت كه تا كنون بروز نداده بود و يزيد به معاويه گفت جوابش را بده تا خوار شود. پس از آن عبداللّه بن عمروبن عاص وارد شد. معاويه به اوگفت آيا ديده‌اي حسين (ع) براي ما چه نوشته است عبداللّه پس از اينكه نامه را خواند، گفت چه چيزي سبب شده است كه جوابي قاطع و خوار كننده به او نمي‌دهي معاويه با اشاره به تذكر يزيد به اين مطلب گفت هر دوي شما اشتباه مي‌كنيد و الخ ..

حضور جاسوسان معاويه در مدينه‌

در اين مدت معاويه كه سخت از عظمت و ابهت و معنويت امام حسين (ع) درهراس بود و در جامعه آن روز هم امام حسين (ع) به عنوان تنها يادگار پيامبر اسلام (ص) پناه‌گاه مردم بود. معاويه به شدت از اين امور نگران و از طرفي در پي فراهم كردن مقدمات ولايت عهدي يزيد بود، طبيعي بود كه جاسوسان زيادي از طرف معاويه در مدينه رفت و آمد كنند و تمام رفتار و حركات امام حسين (ع) را به شدت زير نظر بگيرند. سيدمحسن امين نقل مي‌كند كه «معاويه در مدينه جاسوسي گماشته بود تا كارهاي مردم را به وي گزارش دهد. وي در يكي از گزارش‌هاي خود نوشت حسين بن علي (ع) يكي از كنيزان خود را آزاد كرده سپس با وي ازدواج نمود. معاويه به محض دريافت اين خبر در نامه‌اي به امام (ع) نوشت شنيده‌ام كه شما كنيزي به همسري برگزيده‌ايد و با افراد هم‌سطح و هم عرض خود از قريش ازدواج ننموده‌ايد. در حالي كه آنان براي آوردن فرزند مناسب‌تر و براي دامادي شما شايسته‌ترند.بدين گونه شما هم موقعيت خود را نسنجيده و هم براي فرزند پاك فكري نكرده‌ايد.امام (ع) در پاسخ او فرمودند: نامه‌ات را دريافت داشتم و از سرزنش تو نسبت به خويشتن آگاهي يافتم اما بدان كه هيچ كس از نظر شرف و سابقه نژادي برتر از رسول‌الله (ص) نيست من كنيزي را كه ملك شخصي خودم بود، به اختيار خويش از دستم خارج‌كردم تا به پاداش الهي نايل گردم سپس او را به خود بازگرداندم تا سنت رسول اللّه (ص) رابه كار بندم اي معاويه اسلام همه پستي‌هاي قومي و نژادي را به دور ريخته و براي هيچ مرد مسلمان با اين گونه كارها ننگ حاصل نمي‌شود و سرزنش مسلمان فقط در صورتي است كه به گناه آلوده گردد يا رنگ جاهليت به خود گيرد.معاويه چون نامه آن حضرت را خواند، آن را به يزيد نشان داد. يزيد پس از خواندن نامة امام به پدرش گفت حسين (ع) بر تو فخر بسيار فروخته است معاويه گفت نه فخرفروشي در كار نيست بلكه اين زبان تند و برندة بني‌هاشم است كه سنگ را مي‌شكافد و آب دريا را به سوي خود جذب مي‌كند.از اين سخن يزيد در جواب نامه امام حسين (ع) به معاويه بر مي‌آيد كه يزيد ازموقعيت معنوي امام حسين (ع) و حتي از اينكه او تنها يادگار رسول اللّه (ص) و آشنا به مباني و مصالح دين اسلام است بي‌خبر بوده و از طرفي حتي مي‌شود فهميد كه يزيد از مباني دين اسلام هم بي‌خبر است غرق در عيش و نوش و مسايلي از اين قبيل است كه چنين سخنان عالمانه‌اي از طرف امام حسين (ع) را حمل بر فخرفروشي مي‌كند. از اين به بعد اقدامات عملي معاويه براي ولايت عهدي يزيد شديدتر مي‌شود. چنان چه منابع مختلف به اين نكته اشاره دارند.

ورود معاويه به مدينه و مواجهه با امام حسين

سيدمحسن امين مي‌گويد: «ابن قتيبه در كتاب «الامامة و السياسة مي‌نويسد: هنگامي كه معاويه تصميم گرفت براي يزيد بيعت بگيرد، به مدينه آمد. امام حسين (ع) وابن عباس نزد او آمدند، ابتدا معاويه از احوال فرزندان امام مجتبي (ع) سؤال كرد وحضرت پاسخ او را دادند، سپس خطبه‌اي خواند و در آن خطبه رسول مكرم اسلام را ياد نمود و در پايان سخن گفت شما بيشتر در جريان كار يزيد هستيد و خدا آگاه است كه من با گزينش يزيد به مقام ولي عهدي هدفي جز بر طرف كردن نابرابري‌ها و پوشاندن شكاف‌ها ندارم چنين اقدامي بسيار نيكوست و افراد بصير آن را مي‌پذيرند، اين است ديدگاه من درباره يزيد. اما شما، هم با من خويشاوندي داريد و هم از دانش بهره‌منديد وهم به زينت جوانمردي آراسته‌ايد و براي تأييد اين نظريه شايسته‌تر مي‌باشيد. من يزيد را در موارد گوناگون آزموده‌ام و در او ويژگي‌هايي يافته‌ام كه حتي شما نيز از آن ويژگي‌ها بي‌بهره‌ايد. به علاوه او نسبت به سنت آگاهي دارد، با قرآن آشناست و از بردباري برخوردار است بردباريي كه بر شيران شرزه ترجيح دارد. شما مي‌دانيد كه پيامبر (ص)معصوم از خطا، در غزوة «ذات السلاسل فرماندهي لشكر را به كسي سپردند كه هيچ‌پيوندي با قريش نداشت [مراد عمروعاص است و در نهايت فرماندهي به علي (ع) داده شد] و او را بر ابوبكر صديق و عمر فاروق و ديگر اصحاب و مهاجران نخستين برتري دادند و پيامبر الگوي‌نيكوي ماست اينك شما اي فرزندان عبدالمطلب قدري درنگ كنيد، ما و شما دو طايفه‌اي هستيم كه همواره تلاش نموده‌ايم و پيوسته سودمند بوده‌ايم اكنون من از شما دو نفر انتظار انصاف دارم چرا كه هيچ كس جز بر اساس نظر شما سخن نمي‌گويد، چه رسد به خويشاوندان و نزديكان از خداي بزرگ براي خودم و براي شما آمرزش مي‌طلبم بعد از سخنان معاويه ابن عباس خواست سخن بگويد كه امام (ع) او را آرام و پس از حمد الهي سخن آغاز فرمود: اي معاويه هيچ گوينده‌اي اگر چه سخنش به درازا كشد، يارايي آن را ندارد كه ويژگي‌هاي رسول الله (ص) را بر شمرد، بلكه تنها بخشي از صفات نيكوي حضرتش را بازگو كند. من مي‌دانم كه امت اسلامي چه روشي را پس از رحلت پيامبر (ص) پيش گرفتند، آنان مدائح نبي اكرم (ص) را تباه نمودند و بيعت حضرتش را درباره جانشين ايشان شكستند. دريغا كه درخشش روز، تاريكي شب را رسوا نمود و پرتو تابناك خورشيد از فروغ چراغ‌ها كاست تو در فزون‌طلبي دچار افراط شده‌اي در برتري بخشيدن ناشايستگان اجحاف نمودي از پرداخت حق سرباز زدي و بخل پيشه كردي ستم و ناروا روا داشتي و حقوق انسان‌ها را به اندازه ارزني مراعات ننمودي تا آن كه شيطان بهره كامل و نصيب فراوان خود را به دست آورد. اما آنچه درباره يزيد و شايستگي او براي اداره امت اسلامي و كمالات وي گفتي دريافتم گويي تو مي‌خواهي مردم را درباره يزيد به گمراهي بكشاني چنان از او سخن مي‌گويي كه پنداري از انسان محجوبي ياد مي‌كني يا فرد ناشناسي را معرفي مي‌نمايي يا از مطالب مخفي و خصوصي پرده برمي‌داري ! چنين نيست اي معاويه ! يزيد خود بهترين معرف خويش است و آنچه در چنته دارد بر همگان بروز داده است اگر مي‌خواهي اوصاف يزيد را بگويي از سگ‌هاي شكاريش خبر ده از دختران زيبارويي كه با او به عشرت سرگرم‌اند سخن بگو. از كنيزكان نوازنده‌اي كه در بزم‌هاي مستانه براي او مي‌نوازند گفت و گو كن آري يزيد چنين فردي‌است و نيازي به معرفي تو ندارد. راستي اين همه بار گناه كه بر دوش داري براي تو به هنگام ديدار با قادر متعال كافي نيست كه اكنون مي‌كوشي بار ضلالت اين مردم را نيز برگناهان ديگرت بيفزايي !! به خدا سوگند، تو همواره در صدد انجام كارهاي ناروا هستي و جز ستم و بيداد كار ديگري نكرده‌اي جنايت‌هاي تو همه جا را فرا گرفته است ولي خود تو با مرگ فاصله چنداني نداري بزودي روز قيامت فرامي‌رسد و آن روز همه اعمال تو بازگومي‌گردد و تو هيچ راه گريزي نخواهي داشت اي معاويه ! اينك تو بر ما تعرض كرده و ما را از حق مسلم پدرانمان محروم نموده‌اي همان حقي كه رسول مكرم اسلام (ص) ، از آغاز ولادت براي ما قرار داد، تو درغصب حق ما به همان دلايل سستي تمسك مي‌جويي كه مدعيان خلافت با آنها براي جانشيني پيامبر (ص) ، پس از رحلت حضرتش استدلال مي‌نمودند و او نيز دلايل راپذيرفته از آنان طلب انصاف نمود. آري شما هر كاري را مرتكب شديد و هر سخني را به زبان آورديد، تا كار به اينجا كشيد كه تو بر جايگاه پيامبر (ص) تكيه زدي در حالي كه رداي خلافت برازنده شخص ديگري بود.اما درباره عمروعاص كه فرمانده سپاه اسلام شد، بايد بداني اولاً در آن زمان او به فضيلت همنشيني با پيامبر (ص) مفتخر بود. ثانياً كاري از پيش نبرد، تا آن كه امت اسلامي از فرمانروايي او آزرده شده پيشي جستن وي را ناروا شمرده و با وي همراهي ننمودند. سرانجام رسول خدا او را بركنار كرده و فرمودند: اي گروه مهاجر بعد از اين تاريخ او ديگر ميان شما مقامي ندارد. اين كه تو چگونه به فعل منسوخ پيامبر (ص) استناد مي‌كني و آن كسي را كه قطعاً مورد تأييد حضرتش بوده كنار مي‌گذاري راستي چگونه به خود جرئت مي‌دهي كه صحابي پيامبر (ص) را با تابعي برابر بداني در حالي كه اطراف تو افراد بسياري هستند كه افتخار همنشيني با رسول الله (ص) را داشته و انسان‌هاي قابل اعتماد و دينداري مي‌باشند. آيا رواست كه اين افراد را به سوي جواني اسراف‌كار و فريفته دنيا سوق دهي تا بدين وسيله مردم گفتار خطا و اشتباه گردند؟ اين روش سرانجامي جز شقاوت در آخرت براي تو نخواهد داشت در حالي كه موجب نيكبختي ديگران در دنيا خواهد شد و اين زياني آشكار است از خداوند براي خود و شما آمرزش مي‌طلبم سخنان امام صريح و رسا بيان شد. معاويه نگاهي به ابن عباس افكند و گفت اين سخنان چيست لابد تو نيز كلماتي درشت‌تر و تلخ‌تر از اينها اظهار خواهي نمود.ابن عباس گفت به خدا قسم او فرزند پيامبر (ص) و يكي از پنج تن آل عباست او در خانداني پاك و معصوم بزرگ شده و هر چه مي‌خواهي از وي بپرس و بدان كه خدا فرمان خود را جاري خواهد ساخت و او نيكوترين داوران است از سخنان معاويه و جواب امام حسين (ع) مبناي زندگي و مواضع آن حضرت به درستي بيان مي‌شود و نياز به تحليل مطالب ندارد، ولي نكته قابل توجه اين است كه هرچه معاويه در اقدام براي فراهم كردن مقدمات عملي ولايت عهدي يزيد بيشتر تلاش‌مي‌كند، امام حسين (ع) بياناتش با حفظ تعهد و مباني صلح شديدتر و كوبنده‌تر مي‌شود و مخالفت خود را با ولايت عهدي يزيد به طور رسا و كوبنده‌اي بيان مي‌دارد. در ادامه فعاليت‌هاي معاويه نقل چند سند تاريخي ديگر نيز لازم به نظر مي‌رسد. گويند: معاويه در ماه رجب عمره گزارد و همراه هزار سوار به حجاز رفت و چون نزديك مدينه رسيد، نخستين كسي كه او را ديد امام حسين (ع) بود كه چون چشم معاويه به او افتاد گفت درود و خوشامد بر تو مباد همچون شتر قرباني مي‌ماني كه خونش به جوش آمده است و خداوند آن خون را به زمين خواهد ريخت امام حسين (ع) فرمود: من اهل اين گونه سخن نيستم معاويه گفت سزاوار بدتر از آني ...

ورود معاويه به مدينه و ديدار با عايشه‌

آن گاه معاويه به ديدار عايشه رفت و به عايشه خبر رسيده بود كه معاويه در موردامام حسين (ع) و ياران او گفته است اگر بيعت نكنند ايشان را خواهد كشت معاويه نزدعايشه از ايشان شكايت كرد و عايشه ضمن اندرز دادن به معاويه گفت شنيده‌ام ايشان راتهديد به قتل كرده‌اي گفت اي مادر مؤمنان ايشان گرامي‌تر از اين هستند ولي من هم براي يزيد بيعت گرفته‌ام و ديگران غير از ايشان با او بيعت كرده‌اند، آيا معتقدي بيعتي را كه تمام شده است بشكنم عايشه گفت با ايشان به رفق و مدارا رفتار كن شايد به خواست خداوند متعال كاري را كه دوست مي‌داري انجام دهند.گفت چنين خواهم كرد...

ورود معاويه به مكه و مواجهه با امام حسين

معاويه مدتي در مدينه ماند، سپس به مكه آمد.... نخستين كسي كه به استقبال آمد امام حسين (ع) بود كه معاويه به ايشان گفت درود و خوشامد بر پسر رسول خدا (ص) و سرور جوانان مسلمان و دستور داد مركب ويژه‌اي آوردند و آن حضرت سوار شد و دوش به دوش معاويه حركت كرد. به عبداللّه بن زبير، عبدالرحمن بن ابوبكر و عبداللّه بن عمر...هديه‌اي بخشيد و از وليعهدي يزيد چيزي نگفت نزديك بازگشت معاويه بود كه آن چهارتن به هم گفتند: «خود را گول نزنيد، معاويه اين رفتار را بواسطه محبت با شما انجام نداد، بلكه فقط براي آنچه در نظر دارد انجام بدهد، چنين كرد و به هر حال براي او پاسخي فراهم آوريد. اتفاق كردند كه مخاطب و جواب‌گوي معاويه عبداللّه بن زبير باشد. سرانجام معاويه ايشان را خواست و گفت روش مرا ميان خودتان ديديد و متوجه شديد كه صله رحم كردم و شما را تحمل نمودم يزيد هم برادر و پسرعموي شماست و مي‌خواهم او را با نام خليفه ظاهراً جلو بياندازيد و حال آن كه اين خود شما خواهيد بود كه اشخاص را به حكومت خواهيد گماشت يا عزل خواهيد كرد و يزيد در هيچ يك از اين كارها با شما معارضه نخواهد كرد. ايشان سكوت كردند به طوري كه دوبار گفت آيا به من پاسخ نمي‌دهيد؟ در اين هنگام رو به عبداللّه بن زبير كرد و گفت آنچه مي‌خواهي بگو كه به جان خودم سوگند تو سخنگوي ايشاني عبداللّه گفت آري سه پيشنهاد مي‌كنم هر كدام رامي‌خواهي بپذير. گفت بگو. گفت چنان رفتار كن كه رسول خدا (ص) رفتار نمود يا آن‌چنان كه ابوبكر يا آن چنان كه عمر. كه معاويه نپذيرفت معاويه گفت پيشنهاد و راه ديگري نداري گفت نه به آنان گفت شما چطور؟ گفتند: نه گفتار ما هم همان گفتاراوست معاويه گفت دوست مي‌داشتم به شما ثابت شود آن كس كه پند و اندرز مي‌دهد ومسموع نيست در رفتارش معذور است پيش از اين هرگاه من سخنراني مي‌كردم گاهي يكي از شما بر مي‌خاست و بر من در حضور مردم اعتراض مي‌كرد يا مي‌گفت دروغ مي‌گويم و من اين مسأله را تحمل و گذشت مي‌كردم ولي اكنون برمي‌خيزم و سخني مي‌گويم و به خدا سوگند اگر هر يك از شما در اين سخنراني من حتي يك كلمه گفتارم را رد كند، پاسخي جز شمشير نخواهد بود كه همان دم سرش را جدا خواهد ساخت بنابراين هر كس جان خود را حفظ كند. آن گاه سالار نگهبانان خود را فراخواند و در حضور ايشان به او دستور داد كه بر سر هر يك از ايشان دو مرد گمارد و اگر هر يك از ايشان سخني در رد يا تصديق سخن من گفت همان دم آن دو مرد با شمشيرهاي خود گردنش را بزنند.

سخنراني معاويه براي مردم مبني بر بيعت امام حسين با يزيد

آن گاه معاويه همراه ايشان بيرون آمد و بر منبر رفت و نخست حمد و نيايش خدارا به جا آورد، سپس گفت اين گروه (اشاره به آن چهار تن سران و برگزيدگان مسلمانانند و نبايد هيچ كاري بدون حضور و مشورت آنان صورت گيرد و ايشان با خشنودي با يزيد بيعت كردند و شما هم به نام خدا با او بيعت كنيد. مردم كه منتظر بيعت ايشان بودند، پس‌از اين سخن با يزيد بيعت كردند، آن گاه معاويه بر مركب سوار شد و به مدينه بازگشت مردم آن چهار تن را ديدند و گفتند: شما كه مدعي بوديد بيعت نمي‌كنيد، ولي همين كه شما را راضي كردند و عطاهايي دادند، بيعت كرديد!! گفتند: به خدا سوگند چنين نكرده‌ايم مردم گفتند: پس چه چيز مانع آن شد كه جواب معاويه را بدهيد و اين تهمت را رد كنيد، گفتند: او بر ما كيد و مكر كرد و از كشته شدن ترسيديم مردم مدينه هم با يزيد بيعت كردند و معاويه به شام برگشت و نسبت به بني‌هاشم كم مهري و ستم روا مي‌داشت در رابطه با ورود معاويه به مدينه و مكه و مواجهه او با امام حسين (ع) ، ابن اعثم كوفي مطالب مفصل‌تري ارائه مي‌دهد. او مي‌گويد: چون معاويه به نزديك مدينه رسيد، جمله مردمان او را استقبال كردند، چون معاويه ايشان را بديد، روي ترش كرده گفت من شما را به حسد و عداوت نيكو شناسم حسين بن علي (ع) فرمود: آهسته باش اي معاويه كه ما اهل اين سخن نيستيم معاويه گفت اهل اين سخنيد، بلكه بدتر از اين در سخن هم درشتي نمود و گفت شما كاري مي‌خواستيد و خداي تعالي غير آن را مي‌خواست لاجرم چنان شد كه خداي مي‌خواست چون در مدينه فرود آمد، مردمان به رسم سلام نزد او مي‌شدند. ابن زبير، عبدالرحمان و حسين (ع) هم برفتند. چون به در سراي معاويه‌رسيدند، دستوري خواستند. ايشان را رخصت دخول نداد تا رنجيده خاطر باز گشتند و ازمدينه بيرون آمده به جانب مكه روان شدند.اما در رابطه با ورود معاويه به مكه چنين نقل مي‌كند: «چون معاويه به مكه رسيد، بزرگان و مشايخ و معارف و خواجگان و عوام الناس او را استقبال كردند و حسين بن‌علي (ع) ، عبدالرحمن عبداللّه زبير، و عبداللّه عمر نيز او را استقبال كردند. چون معاويه در ايشان نگريست گفت مرحباً و اهلاً. پس در حسين (ع) بن علي نگريست و گفت مرحباً يا ابا عبداللّه و اي سيد جوانان بهشت در عبدالرحمن نگريست و گفت مرحباً اي پسر صديق و خواجه قريش .. پس فرمود چهار جبينت آوردند و ايشان را بر نشانده با ايشان مي‌راند و سخن مي‌گفت و در روي ايشان مي‌خنديد تا وارد مكه شد و فرود آمد. هريك را جايزه بزرگ و حلّه سني فرستاد و بر صله حسين (ع) بيفزوده او را كيشوتي سخت نيكو فرستاد. آن سه عطاي خويش قبول كردند و امير المؤمنين حسين (ع) قبول نكرد. معاويه روزها در مكه مقام كرده هيچ سخن يزيد و بيعت او نگفت پس روزي كس فرستاد و اميرالمؤمنين (ع) ، حسين (ع) را بخواند. چون در آمد، نيكو بنشاند و مراعات كرد و تلطف بسيار نمود. پس گفت كلمه‌اي بر رأي تو عرضه خواهم داشت و توقع چنان دارم كه اين سخن بر من رد نكني و جواب نيكو دهي بدان كه چيزي بنوشتم به جمله شهرها و معارف و مشايخ هر شهري را به نزد خويش بخواندم تا جهت يزيد از ايشان بيعت بستدم كار مدينه را باز پس مي‌داشتم و مي گفتم كار مدينه سهل است كه مدينه خانه يزيد است و مردمان مدينه بيشتر اهل و عشيرت اويند. بعدها چيزي نوشتم و از اهل مدينه التماس نمودم تا با او بيعت كنند، جماعتي انكار نمودند و ابا كردند كه از ايشان حساب نداشتم اگر من كس ديگر را لايق خلافت بهتر از يزيد مي‌ديدم او را به اين كار نصب نمودمي حسين (ع) فرمود: آهسته باش اي معاويه و در اين كار بهتر از اين بينديش كه تمشيت مهم خلافت را كس هست كه او از يزيد، هم به ذات خويش هم به پدر و هم به مادر بهتر است معاويه گفت مگر از اين كس خويشتن را مي‌خواهي حسين (ع) گفت اگر خويشتن را خواهم دور نخواهد بود. معاويه گفت بشنو اي اباعبداللّه تا بگويم در آنچه مادر تو بهتر از مادر يزيد است شبهتي نيست و نيز پدر تو را فضيلتي سابقتي هجرتي قربتي و قرابتي كه با مصطفي (ص) است هيچ را آن نيست اما تو و او، واللّه كه او امت محمد (ص) را و اقامت لوازم خلافت را بهتر از تو هست اميرالمؤمنين حسين (ع) گفت سخن به انصاف گوي اي معاويه آن كيست كه امت جد مرا بهتر از من‌است يزيد خمّار فاسق فاجر را بهتر از من مي‌گويي معاويه گفت اي حسين (ع) آهسته باش و سخن دور مينداز و يزيد را از اين جنس سخن مگوي كه ترا اگر به نزديك او ياد كنند، او در حق تو جز نيكويي نگويد.حسين (ع) گفت آنچه من از او مي‌دانم اگر او از من بداند، ببايد گفت و چيزي پوشيده نبايد داشت معاويه گفت معلوم شد يا اباعبداللّه برخيز و به سعادت باز گرد و برجان خود بترس و از اهل شام نيك بر حذر باش تا آنچه من از تو در حق يزيد شنيدم ايشان نشنوند كه ايشان دشمن تو ودشمن پدر تويند.حسين (ع) برخاست و باز گشت در ادامه توقف معاويه در مكه سخن از دادن عطايا و بخشش‌هاي معاويه است كه هم چنان كه از بعضي از منابع فهميده مي‌شود، امام حسين (ع) از پذيرفتن عطاياي معاويه سر باز زد. چنان كه ابن اعثم نيز همين را مي‌گويد. او در ادامه مي‌گويد: «بعد از آن معاويه روزها در مكه مقام كرد و قريشيان را عطا ها فرمود. ليكن در حق بني‌هاشم هيچ احساني نكرد، چه صحبت او با بني‌هاشم نيك نه بر آمد. عبداللّه عباس از او باز خواست كرد كه بني‌هاشم را نيز محروم نگذارد و گفت اي معاويه از كمال كرم و محاسن شيم تو اين معني غريب است كه بني‌هاشم را از عطاياي خويش محروم گرداني معاويه جواب داد: از حسين (ع) رنجيده‌ام كه با پسر من بيعت نمي‌كند و او را به اهانت‌ها منسوب مي‌دارد. از آن جهت از خويش باز نمي‌يابم كه در حق بني‌هاشم انعا مي‌فرمايم عبداللّه عباس گفت غير حسين (ع) را هم كه با يزيد بيعت نكردند، مرحمت‌ها فرمودي و مال بسيار فرستادي در حق ايشان شفقت فرمودي و حرمان ايشان از احسان خويش روا نداشتي حال آن كه ايشان آن منزلت ندارند كه حسين (ع) دارد. پس عبداللّه در مطايبه گفت اي معاويه اگر بني‌هاشم را نيكو نداري و ايشان را از مواهب خويش محروم گذاري من در آن خاموش نباشم و در حق تو گويم آن چه بايد گفت و دل مردمان را از دوستي و متابعت تو بگردانم معاويه گفت چنان كنم و در اكرام بني‌هاشم بيفزايم پس بني‌هاشم را هر يك جوايز سنيّه و عطاهاي منيه فرمود و هر يك را بر اندازه منصب او زر و خلعت فرستاد و حسين بن علي (ع) را در جايزه بر ديگران تفضيل داد. جمله عطاهاي معاويه قبول كردند، مگر حسين بن علي (ع) كه قبول نكردند و غباري از آن گران‌تر بر دل معاويه بر نشست »ابن اعثم كوفي در ادامه سخنراني معاويه را براي مردم مي‌گويد و اين كه معاويه به مردم گفت كه اين چهار تن (امام حسين (ع) به اضافه سه نفر ديگر) با يزيد بيعت كرده‌اند و آنها هم سكوت كردند. ابن اعثم مي‌گويد: «ديگر روز معاويه به مسجد آمد. منادي كردند و مردمان را بخواندند. چون حاضر گشتند و حسين بن علي (ع) وعبدالرحمان بن ابي بكر، عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير هم بيامدند و بنشستند معاويه بر منبر شد و خطبه‌اي بگفت و خداي تعالي را حمد و ثنايي گفت و درود بر محمد مصطفي (ص) فرستاد. بعد از آن به تدريج زمام سخن به سوي مقصود كشيد و گفت از مردمان من هر نوع سخن‌ها مي‌شنوم اما آن را معتبر نمي‌دارم ديروز چنان شنيدم كه جماعتي از مردم مكه با يكديگر مي‌گفتند كه اين چهار بزرگوار از يزيد راضي نيستند و با او بيعت نكردند. از سخن ايشان تعجب نمودم اين چهار بزرگ و بزرگ‌زادگان عربند وسادات و اخيار مسلمانان من ايشان را به نزديك خويش خواندم و سخن بيعت يزيد با ايشان گفتم لطف‌ها فرمودند و با پسر من به طوع و رغبت تمام بيعت نمودند. اين سخن‌در حضور و مشاهده ايشان بدان جهت گويم تا اگر كسي را در اين باب شكي و شبهتي هست برخيزد و از ايشان تحقيق كند كه با يزيد بيعت كردند يا نه يقين بدانيد كه اين بزرگ‌زادگان با يزيد بيعت كرده‌اند و موافقت نموده‌اند. پس به سوي امرا و معارف شام كه در آن جمع حاضر بودند، اشارت كرد تا ايشان برخاسته و شمشيرها از نيام بركشيدند و برسر اين جمع اكابر ايستاده گفتند اي امير، تا كي اين چهارگانه را مي‌ستايي و ايشان را عظمت مي‌نهي كار ايشان چندان عظمت ندارد كه از ايشان انديشه كني دستور ده تاهمين لحظه هر چهار كس را گردن بزنيم و تو را از اين دغدغه فارغ البال گردانيم اگر برسر جمع با يزيد بيعت مي‌كنند، نيكو و الا ما بيعت خفيّه را نمي‌خواهيم مع ذلك در كار يزيد و استيلاي او كه به حمد اللّه بر اين چهار شخص چه حاجت خواهد بود؟ دستوري ده تا هر چهار را بكشيم معاويه گفت ساكت باشيد اي اهل شام .. و به نوعي ايشان را تسكين فرمود.حسين بن علي (ع) و آن سه عزيز ديگر حيران بماندند و ندانستند كه چه گويند وكجا شوند. با خويشتن انديشيدند كه اگر گوييم كه بيعت نكرديم در حال ما را بكشند وفتنه‌اي عظيم پديد آيد. البته خاموش بودند و هيچ نگفتند و مردمان گمان كردند كه آنها با يزيد بيعت كرده‌اند كه سخني نگفته و انكار نكرده‌اند. پس معاويه از منبر فرود آمد و به عزم بازگشت بر نشست چون مجلس از مردم بيگانه خالي گشت اهل مكه روي به هر چهار آورده و آنها راملامت كردند و گفتند: روز اول كه معاويه شما را بخواند و از شما بيعت خواست رضا نداديد. بعد از آن برفتيد و در خفيه بيعت كرديد. ما را از اين حالت شما عظيم تعجب مي‌آيد.حسين بن علي (ع) فرمود: واللّه كه ما يزيد را در سر و علانيه بيعت نكرده‌ايم ليكن معاويه ما را بفريفت و كلمه‌اي چند نوع كه شنيديد و ديديد گفت و امراي شام را فرمود تا چنان غلو كردند و شمشيرها بكشيدند كه ما بترسيديم و البته خاموش بوديم وچيزي نتوانستيم گفت صدق حال اينست مردمان از مكر و خديعت معاويه تعجب‌كردند.اما مطالعه و دقت در مطالب طبري درباره بيعت گرفتن معاويه براي يزيد نيز خالي از لطف نيست طبري قضاياي بيعت گرفتن معاويه براي يزيد را پس از مرگ زياد طرح مي‌كند. او مي‌گويد: علي بن محمد گويد: وقتي زياد بمرد، معاويه نامه‌اي را خواست و بر مردم فروخواند كه اگر بميرد، يزيد جانشين اوست يزيد وليعهد شد و از همه مردم براي او بيعت گرفت مگر پنج كس ابن عون گويد: همه مردم با يزيد بن معاويه بيعت كردند، مگر حسين بن علي (ع) و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير و عبدالرحمن بن ابي بكر وعبداللّه بن عباس و چون معاويه به مدينه آمد حسين بن علي (ع) را خواست و گفت برادرزاده‌ام مردم همه به اين كار گردن نهاده‌اند، مگر پنج كس از قريش كه تو راهشان مي‌بري برادرزاده‌ام تو را به مخالفت من چه حاجت گفت من راهشان مي‌برم گفت بله تو راهشان مي‌بردي گفت آنها را بخواه اگر بيعت كردند من نيز يكي از آنان هستم وگرنه درباره من با شتاب كاري نكرده‌اي گفت آن وقت بيعت مي‌كني گفت آري گفت از او قول خواست كه گفت و گويشان را به هيچ كس خبر ندهد. گويد: «نخست طفره رفت و عاقبت قول داد و بيرون رفت ابن زبير يكي را در راه وي نشانيده بود كه گفت برادرت ابن‌زبير مي‌گويد چه شد؟ و چندان اصرار كرد كه چيزي از او در آورد. گويد: معاويه پس ازحسين (ع) ، ابن زبير را خواست و گفت همة مردم بر اين كار گردن نهاده‌اند مگر پنج كس از قريش كه تو راهشان مي‌بري اي برادرزاده ترا به مخالفت چه حاجت » گفت من راهشان مي‌برم گفت بله تو راهشان مي‌بري گفت آنها را بخواه اگر بيعت كردند من نيز يكي از آنها هستم و گرنه درباره من با شتاب كاري نكرده‌اي گفت آن وقت بيعت مي‌كني گفت آري گويد: خواست از او قول بگيرد كه گفت و گويشان را به هيچ كس خبرندهد. اما ابن زبير گفت اي اميرمومنان ما در حرم خدا عزوجل هستيم و پيمان با خدا سنگين است و قول نداد و برون شد.گويد: پس از آن عبداللّه بن عمر را خواست و با وي نرمتر از ابن زبير سخن كرد، وگفت نمي‌خواهم امت محمد (ص) را از پس خوش چون گله بي‌چوپان رها كنم همه مردم به اين كار گردن نهاده‌اند، مگر پنج كس از قريش كه تو راهشان مي‌بري تو را به مخالفت چه كار؟ گفت مي‌خواهي كاري كني كه مذموم نباشد و خون‌ها را محفوظ دارد وبه وسيله آن منظور تو انجام شود؟ گفت بله مي‌خواهم گفت به مجلس مي‌نشيني و من‌مي‌آيم و با تو بيعت مي‌كنم كه از پس تو بر هر چه امت اتفاق كرد من نيز از آن پيروي كنم به خدا اگر پس از تو امت بر يك بنده حبشي اتفاق كند من نيز از اتفاق امت تبعيت مي‌كنم گفت بيعت مي‌كني گفت آري گويد: پس بيرون رفت و به خانه خويش در شد و در ببست كسان سوي وي‌مي‌آمدند و اجازه مي‌خواستند كه نمي‌داد. گويد: آن گاه عبدالرحمن ابن ابي بكر را خواست‌و گفت اي پسر ابي بكر با كدام دست و كدام پا نافرماني مي‌كني گفت اميدوارم خير باشد. گفت به خدا آهنگ آن را داشتم كه تو را بكشم گفت اگر چنين كرده بودي خدا تو رادر دنيا لعنت مي‌كرد و در آخرت به جهنم مي‌برد گويد: و از ابن عباس يادي نكرد.نكتة قابل توجه در نقل طبري تك تك طلبيدن اين پنج نفر است كه بقيه مورخان بدين صورت نقل نكرده‌اند، اما آخرين مطلب در اين دوره كه در واقع مقارن بامرگ معاويه مي‌باشد، مطالبي است كه معاويه در قالب وصايايي به يزيد دارد و در آن‌سفارش امام حسين (ع) و ويژگي‌هاي اين افراد را ذكر مي‌كند كه ما ابتدا متن عربي را از اخبار الطوال و سپس متن فارسي را از طبري نقل مي‌كنيم «... و اعلماه اني لست اخاف عليه الا اربعة رجال الحسين بن علي (ع) و عبداللّه بن عمر و عبدالرحمن بن ابي بكر و عبداللّه بن زبير، فاما الحسين (ع) بن علي فأحسب‌اهل العراق غير تاركيه حتي يخرجوه فان فعل فظفرت به فاصفح عنه و اما عبداللّه بن‌عمر فانه رجل قد وقذته العباده .. و اما الذي يجثم لك جثوم الاسد و يراوغك روغان الثعلب فان امكنته فرصه و ثب فذالك عبداللّه بن زبير فان فعل فظفرت به فقطعه ارباً ارباً الا ان يلتمس منك صلحاً فان فعل فاقبل منه ..»و طبري هم چنين مي‌گويد: «پسركم سفر و رفت و آمد را از پيش تو برداشتم وكارها را هموار كردم و... درباره اين كار كه بر تو استوار شده بيمناك نيستم مگر از چهار كس از قريش حسين بن علي (ع) و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير و عبدالرحمن بن ابي بكر. عبداللّه بن عمر مردي است كه عبادت او را از پاي در آورده و اگر كسي جز او نماند، با تو بيعت مي‌كند. اما حسين بن علي (ع) را مردم عراق رها نمي‌كنند تا به قيام وادارش كنند، اگر بر ضد تو قيام كرد و بر او ظفر يافتي گذشت كن كه خويشاوندي نزديك دارد و حق بزرگ اما عبدالرحمن بن ابي بكر... و همه دلبستگي او زنست و سرگرمي كسي كه چون شير آماده جستن است و چون روباه مكاري مي‌كند و اگر فرصتي به دست آورد جستن مي‌كند ابن زبير است اگر چنين كرد و به او دست يافتي پاره پاره‌اش كن .از وصاياي معاويه به يزيد مي‌توان فهميد كه امام حسين (ع) حتماً وفادار به مراعات عهد و پيمان صلح بوده‌اند؛ زيرا معاويه در همه جا وقتي نام امام حسين (ع) رامي‌برد به يزيد سفارش مي‌كند كه مراعات حال امام حسين (ع) را بنمايد. چنانچه همين مطلب را ابن اعثم كوفي هم نقل مي‌كند: «اما حسين بن علي (ع) ، آه آه اي يزيد، چه گويم در حق او؟ زينهار او را نرنجاني و بگذاري كه هر جا دل او مي‌خواهد برود. او را مرنجان لكن گهگاه تهديدي مي‌كن زينهار در روي او شمشير نكشي و به طعن و ضرب البته با او ديدار نيابي چنانكه تواني او را حرمت دار و اگر كسي از اهل بيت او نزديك تو آيد، مال بسيار بدو ده و او را راضي و خوشدل بازگردان ايشان اهل بيتند كه جز در حرمت و منزلت رفيع زندگاني نتوانند كرد. زينهار اي پسر! چنان مباش كه به حضرت ربّاني رسي و خون حسين (ع) در گردن داشته باشي كه هلاك از تو بر آيد. زينهار و الف زينهار كه حسين (ع) را نرنجاني و به هيچ نوع اعتراض و اذيت او نكني كه او فرزند رسول الله (ص) است حق رسول خدا (ص) را بدار اي پسر، والله تو ديده‌اي وشنيده‌اي كه من هر سخن كه‌حسين (ع) در روي من گفتي چگونه تحمل كردمي به حكم آن كه فرزند مصطفي (ص) است آنچه در اين معني واجب بود گفتم و بر تو حجت گرفتم و تو را ترسانيدم «قد اعذر من انذر»، پس روي به ضحاك كرد و گفت شما هر دو بر سخني كه من يزيد را گفتم گواه باشيد. به خداي تعالي سوگند مي‌خورم كه اگر حسين (ع) هر چه در دنيا از آن بهتر نباشد، از من بگيرد و هر چه از آن بتر نباشد با من بكند از او تحمل كنم من آن كس نباشم كه خون او در گردن به حضرت ربّاني روم به هر حال بر اثر اصرار اهالي شام كه خواهان ولايتعهدي يزيد بودند در آخرين روزهاي حيات معاويه بر او فشار آوردند تا رسماً يزيد را به عنوان جانشين خود معرفي‌كرد. و در رجب سال 60 هجري مرد و در تمام اين مدت امام حسين (ع) با اين‌منكرات گاهي به نرمي و گاهي با شدت برخورد مي‌كردند، ضمن اين كه در تمام صحنه‌ها تا هنگام مرگ معاويه به طور كامل به صلح امام حسن (ع) و عهدنامه آن حضرت وفادارماندند و اين وفاداري و موقعيت‌شناسي امام حسين (ع) و پايبندي آن حضرت به صلح سبب به ثمر نشستن قيام آن حضرت شد، چه بسا قيام‌هايي كه پس از سركوبي ظاهري اثري از آن باقي نماند، اما قيام امام حسين (ع) با اين كه سرهاي ياران ابا عبداللّه (ع) وخود حضرت بر نيزه‌ها قرار گرفت ولي ماندگار جاودانه شد و اين نبود جز تدبير امام حسين (ع) در پذيرش صلح و تداوم اين مسير.در نهايت به ذكر ماجرايي از ايشان مي‌پردازيم كه ابن عساكر در تاريخ دمشق مي‌نويسد:«نافع ابن ازرق از رؤساي خوارج از امام حسين بن علي (ع) تقاضا كرد كه خدايش را براي او توصيف كند. امام (ع) فرمودند: اي نافع هر كس دين خود را بر مبناي قياس قرار دهد، همواره دچار اشتباه خواهد بود و از راه روشن منحرف خواهد شد و در حركت خود سرگردان خواهد بود و هدف را گم خواهد نمود و سخنان ناصواب خواهد گفت اي نافع من خدا را براي تو آن گونه كه خويشتن را توصيف كرده وصف مي‌نمايم خداي يگانه با حواس بشري درك نمي‌شود، با مردم دنيا قابل مقايسه نيست به مخلوقات نزديك است اما نه پيوسته از آنها دور است اما نه غير قابل دسترسي يكي است و قابل تجزيه نمي‌باشد، با نشانه‌ها شناخته مي‌گردد و با علامت‌ها وصف مي‌شود، هيچ خدايي جز قادر كبير متعال وجود ندارد. نافع ابن ازرق با شنيدن اين بيانات گريست وعرض كرد: چه سخنان نيكويي امام (ع) به او فرمودند: به من خبر رسيده كه تو به پدر وبرادر من نسبت كفر داده‌اي و مرا نيز كافر خوانده‌اي ! او در پاسخ گفت به خدا سوگند، اگر اعتقاد شما آن باشد كه بيان فرموديد، بدون ترديد شما چراغ هاي روشن اسلام و ستارگان درخشان احكام الهي هستند.آن گاه امام به او فرمودند: من از تو يك سؤال دارم و آن اين است كه درباره آيه «وامّا الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينه چه مي‌گويي چه كسي براي آن دو پسر يتيم گنجي را كنار گذاشته بود. ازرق در جواب گفت پدر آن دو پسر. امام (ع) فرمودند: آيا پدر آن دو پسر ارجمندتر است يا رسول الله (ص) (مراد امام اين است كه چرا به سفارشات پيامبر (ص) درباره ما عمل نمي‌كنيد) ابن‌ازرق كه جوابي نداشت براي فراز از حق گستاخانه گفت خداي تعالي در قرآن به ما خبر داده كه قوم قريش افرادي كينه‌توز هستند [عني چون شما از قريش هستيد ما با شما مخالفت مي‌ورزيم

نتيجه‌

با بررسي زندگاني نوراني امام حسين (ع) در اين دوره حساس و سرنوشت‌ساز ونقش مؤثر آن در حوادث صدر اسلام بسياري از ابهامات در اين دوره چون آئينه‌اي شفاف و زلال پيش روي ما قرار مي‌گيرد و براي كسي كه آشنايي كمي با مباني دين مبين اسلام داشته باشد و به بحران‌هاي تاريك تاريخ و سرمنشأ اين تاريكي‌ها و انحرافات اندكي مطلع باشد، جاي هيچ شك و شبهه‌اي باقي نمي‌ماند، چه رسد به اين كه در قيام عاشورايي امام حسين (ع) دچار ابهام و شك گردد. براي مثل چرا امام حسين (ع) با اين كه مي‌دانست به شهادت مي‌رسد و شكست مي‌خورد، قيام كرد؟ يا سؤالات و ابهامات ديگري از قبيل علت قيام اباعبداللّه (ع) يا هدف آن حضرت كه در اين مقاله با بررسي مواجهه امام حسين (ع) با معاويه و مكاتبات و مجالسات و سخناني كه بين امام حسين (ع) و معاويه صورت مي‌گيرد تا حد زيادي به اين ابهامات پاسخ داده مي‌شود و مشخص مي‌شود كه برخلاف نظر بعضي‌ها، امام حسين (ع) به يكباره با يزيد مواجه نشدند و بدون آگاهي دست به قيام عاشورايي نزدند. بلكه حدود ده سال زمينه اين قيام رافراهم نمودند و در تبيين مسائل در قالب نامه براي معاويه و حتي مردم آن زمان بر همه اتمام حجت نمودند تا اين كه در حادثه عاشورا، تنها راه به ثمر نشاندن زحمات خود را قيام عاشورايي و جانفشاني در راه هدف مقدس خود ديدند.پيامد و نتيجه چنين شيوه‌اي از جانب امام حسين (ع) اين بود كه آرزوي قلبي معاويه كه همانا دفن نام پيامبر (ص) و از بين بردن دين اسلام بود، محقق نشود و اسلام راكه جز نامي از آن باقي نمانده بود، احياء نمايد و معروف‌هاي ترك شده احياء گردد و منكراتي كه جزء اصول اسلامي شده و قبحي نداشت به شدت نهي شد و عدالت قوامي نويافت كدام جنبش و حركتي است كه همة بانيان آن كشته شوند اما پيام آن گروه رساتر وماندگارتر شود، جز نهضت و جنبش اباعبدالله الحسين (ع) ؟اين ماندگاري پيام نهضت عاشورا، كه عالم اسلام تا به امروز اعم از سني و شيعي هر چه دارد مديون اوست زمينه‌اي دقيق و حساب شده مي‌طلبيد كه ما آثار اين مقدمات و زمينه‌ها را در سيره امام حسين (ع) در همه ابعاد به طور دقيق و منسجم مخصوصاً از زمان شهادت امام حسن (ع) كه مقارن با امامت امام حسين (ع) در رويارويي با معاويه مي‌بينيم كه اگر چنين مواضع حكيمانه‌اي از جانب امام حسين (ع) اعمال نمي‌شد چه بسا نهضت عاشورا نيز سركوب و اثري از آن باقي نمي‌ماند.

چكيده‌

شالوده و اساس حكومت امويان را معاويه بنا نهاد و در واقع امويان مديون معاويه‌اند. اما شناخت اهداف و جهت‌گيري‌هاي امام حسين (ع) موقعي ميسر مي‌شود كه به بررسي سياست‌هاي امويان و در رأس آن معاويه بپردازيم و بر اساس «تعرف الاشياء باضدادها» شناخت زواياي حكومت معاويه فهم دقيق‌تري از مواضع امام حسين (ع) و قيام آن حضرت به ما مي‌دهد. و اين مطلب در همه دوران ائمه صدق مي‌كند. دشمن‌شناسي نتيجه‌اش اتحاد دوستان و غفلت از دشمن تفرقه و انحراف دوستان وسرمستي آنان را در پي خواهد داشت دوران كودكي امام حسين (ع) مقارن با اواخر حيات رسول الله (ص) مي‌باشد و طبيعي است كه دشمني امويان با رسول الله (ص) را حس نمودند و در دوره امام علي (ع) وامام حسن (ع) به عنوان سربازي فداكار در همه صحنه‌ها همراه پدر و برادر بزرگوارشان‌بودند. اما اوج مواجهه امام حسين (ع) با امويان پس از شهادت امام حسن (ع) است كه از اين دوره به بعد امام حسين (ع) به عنوان امام مسلمين در مقابل معاويه قرار دارند. پس‌از شهادت امام حسن (ع) كوفيان ضمن عرض تسليت و وعده ياري از امام حسين (ع) دعوت به قيام مي‌كنند، اما امام دعوت به صبر نموده و فرمودند: تا زماني كه معاويه زنده است بايد صبر كرد.پس از شهادت حجربن عدي نامه‌اي بين امام (ع) و معاويه رد و بدل مي‌شود و ازاين به بعد مكاتبات بين امام و معاويه شكلي جدي‌تر به خود مي‌گيرد. از طرفي معاويه درصدد ايجاد مقدمات ولايت عهدي يزيد است و در اين راه از هر گونه ترفندي استفاده مي‌كند.در بررسي اين دوره هر چه به پايان عمر معاويه نزديك مي‌شويم مواجهه امام حسين (ع) با معاويه را كوبنده‌تر مي‌يابيم دقت در مكاتبات امام حسين (ع) با معاويه و پي بردن به اهداف امام (ع) ، ما را در فهم ابعاد نهضت عاشورايي ياري مي‌رساند و نكته پاياني اين كه قيام عاشورا، بسيار دقيق و عالمانه صورت گرفت و مقدمات و شالوده آن دراين دوره پي‌ريزي شد و در واقع بايد گفت امام حسين (ع) چون مي‌دانست كه پيروزمي‌شود، دست به قيام زد و قيام آن حضرت ناگهاني نبود، بلكه با آگاهي كامل قدم در اين مسير گذاشت و اين مقاله به مطالعه و بررسي اين دوره مي‌پردازد كه اهم مطالب آن از اين قرار است - نامه كوفيان به امام حسين (ع) ؛- شهادت حجر بن عدي و مكاتبات امام حسين (ع) با معاويه - امام حسين (ع) و اقدامات معاويه درباره ولايت عهدي يزيد؛- حضور جاسوسان معاويه در مدينه - ورود معاويه به مدينه و مواجهه با امام حسين (ع) ؛- ورود معاويه به مدينه و مواجهه با عايشه - ورود معاويه به مكه و مواجهه با امام حسين (ع) ؛- سخنراني معاويه براي مردم مبني بر بيعت امام حسين (ع) با يزيد.علي عليزاده

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».