نویسنده: محمد امینی
ناشر: محمد امینی
تعداد صفحات: 24
حجم کتاب: 336 کیلوبایت
قلم در بیان عظمت احیاگر بزرگ اسلام ناب محمدی (ص) مفسّر عظیم الشأن ولایت و امامت رهبر فرزانه سرور آزادگان گیتی اسوه بی نظیر فداکاری شهید آگاه چراغ فروزان هدایت کشتی نجات امت حضرت سیّد الشهدا امام حسین (ع)، عاجز و ناتوان است آری چه می توان نوشت در عظمت شخصیتی که همه عالمان متعهد و صاحب نظران منصف از عمق جان بر این باورند که حسین حقیقتی است بزرگ که تمام مردم گیتی در برابر عظمت روح و علوّ همّت او سر تسلیم فرود آورده و خضوع کرده اند.کدامین عبارت را در وصف آن جان جانان بکارگیریم که گویاتر از «مصباح الهدی ،«سفینه النجاه و «سیدی شباب أهل الجنه باشد که جد بزرگوارش منجی بشریت و سرور کائنات با آن عبارات او را ستوده است و کدامین کلمات و جملات می توانند حق او را ادا کنند در حالی که خدایش در قرآن کریم در آیه مباهله او را «فرزند پیامبر» و در آیه تطهیر «جزء پاک ترین پاکان و در سوره فجر «نفس مطمئنه اش خوانده است آری از تصور عظمت حضرت ثار الله عاجزیم و قلم قاصرمان از ادای حق عظیم حضرت حسین بن علی ع) ناتوان است ولی افرادی وجود دارند که از هر جهت به آن حضرت نزدیک تر بوده اند و حتی آن چنان مجذوب شخصیت او شده اند که در فداکردن جان خود در راه او سر از پا نمی شناختند و در رفتن به سوی میدان مبارزه و شهادت بر یکدیگر سبقت می گرفتند و شهادت در رکاب او را نهایت آمال و آرزوی خود می دانستند.ظهر روز عاشورا
وقتی امام حسین (ع) از نماز فارغ شد در سخنان کوتاهی یاران خود رابه بهشت بشارت داد و فرمود: «این پیامبر خداست و اینان شهدایی که در راه خدا کشته شده اند، منتظر قدوم شمایند، و شما را به بهشت بشارت می دهند...»اصحاب به امام عرض کردند: جان های ما فدای تو باد و خون های ما نگاهدارنده خون تو، به خدا سوگند مادامی که از ما کسی زنده باشد، هیچ گزندی به تو و حرم تو نمی رسد.ابن عماره از پدرش نقل می کند که از حضرت صادق (ع) سؤال کردم و گفتم ازاصحاب امام حسین (ع) و ایثار و فداکاری آنان مرا آگاه کن آن حضرت فرمود: «پرده وحجاب از برابر آنان برداشته شد و منازل خویش را در بهشت مشاهده کردند، بطوری که برشهادت و کشته شدن شتاب می کردند تا با حور معانقه نموده و به سوی جایگاه خود دربهشت بروند».شاعر عرب چه زیبا در وصف آنان سروده است که جادوا بأنفسهم فی حب ّ سیّدهم والجود بالنفس أقصی غایه الجودالسابقون الی المکارم والعُلی والحائزون غداً حِیاض الکوثرلولا صَوارمُهم ووقع ُ نِبالِهم لم تسمع الاذان صوت مکبّرآنان امام حسین (ع) را فراتر از سخن و بیان دانسته و پیش از آنکه با زبان در وصف آن وجود مبارک سخنی بگویند، با عمل خود به وصف او پرداخته و او را شایسته ان دانسته اند که جان خود را در راه او فدا سازند. و با این کار خود حتی دشمنان را به تعجب واداشته اند؛ابن ابی الحدید معتزلی گوید: به یکی از کسانی که در سپاه کوفه حضور داشت گفته شد: وای بر تو! چرا فرزند پیغمبر را کشتی !آن مرد گفت
دهانت خرد باد! تو اگر می دیدی آنچه که ما در کربلا دیدیم تو هم همین کار را می کردی آنها دست به قبضه شمشیر می بردند و مانند شیران غرنده به ما حمله می کردند و خود را در دهان مرگ می انداختند! امان قبول نمی کردند، رغبتی به مال و منال دنیا نداشتند! هیچ چیزی نمی توانست در میان ایشان و مرگ فاصله بیندازد. اگر با آنها نمی جنگیدیم همه ما را از دم شمشیر می گذرانیدند، چگونه می توانستیم از جنگ کردن با آنها خودداری کنیم !هر چند او احمقانه گناه نابخشنودنی خود را توجیه می کند ولی در واقع اعترافی است به شجاعت و بزرگواری و پایداری یاران امام (ع).ولی متأسفانه تاریخ نتوانسته است سخنان این راد مردان را در حق امام و مقتدای خود به طور کامل به ثبت برساند و حتی برخی از آنان تنها نامشان در لیست شهدای کربلا باقی مانده است و اثری از ابراز احساسات آنان نیست ولی همان تعداد اندک که نظراتشان به بهانه های مختلف پیرامون حسین بن علی (ع) بیان شده است می تواند گویای جلوه هائی از شخصیت آن حضرت باشد و ما در این مقاله بر آن هستیم که شخصیت با عظمت ان حضرت را از دیدگاه نزدیکترین یارانش مورد بررسی قرار دهیم و امیدواریم نزد مولی و مقتدایمان حسین (ع) مقبول واقع گردد.
او اولین فرزند علی (ع) از ام البنین است علی (ع) در مورد علت ازدواج خود با مادر ابوالفضل (ع) می فرماید: «فتلد لی غلاماً فارساً یکون عوناً لولدی الحسین فی کربلا به خاطر این که برایم پسر شجاعی به دنیا آورد تا در کربلا یاور فرزندم حسین باشد».و صاحب «تنقیح المقال در
مورد آن حضرت می گوید: «وکان شجاعاً فارساً وسیماً جسیماً یرکب الفرس المطهّم و رجلاه تخطان الارض آن حضرت شجاع اسب سوار،خوش سیما، تنومند بود، درحالی که براسب سوار می شد پاهایش برزمین کشیده می شد..»متاسفانه سخنان این راد مرد بزرگ تاریخ در حق مولا و مقتدا و برادرش حسین به طور کامل به ثبت نرسیده است مگر سخنانی که در لحظات حساس و سرنوشت ساز از آن حضرت نقل شده است
یکی از آن مواقع حساس وقتی است که شمر از هم طائفه گی خود با ام البنین سوء استفاده کرد و خواست با دادن امان نامه عبیدالله به فرزندان ام البنین بر زخم دل عزیززهرا نمک بپاشد ولی این جا عباس غیرت و مردانگی خود را به نمایش گذاشت و نه تنها از امان نامه او خوشحال نشد، که حتی از او خشمگین شد و فرمود:«تبت یداک ولعن ماجئتنا به من امانک یا عدو الله أتأمرنا أن نترک أخانا وسیّدنا الحسین بن فاطمه وندخل فی طاعه اللعناء و أولاد اللعناء؟!؛ دستانت بریده باد و لعنت بران امانی که برای ما آورده ای ای دشمن خدا! به ما پیشنهاد می کنی که برادر و آقای خود حسین فرزند فاطمه (س) را رها کنیم و در تحت فرمان ملعونین وفرزندان ملعونین درائیم »و یکی دیگر از حساس ترین لحظاتی که عباس با سخنان خود بر قوت دل برادرش حسین افزود، شب عاشورا بود که بعد از خطبه ابی عبدالله (ع) به نمایندگی از اهل بیت امام را مخاطب ساخت و عرض کرد:«هرگز تو را ترک نخواهیم کرد. آیا پس از تو زنده بمانیم خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد»
یکی دیگر از فرازهای تاریخ که بیانگر ارادت صمیمانه و وفای ابوالفضل (ع) نسبت به برادرش حسین (ع) است آن لحظه ای است که عباس تنهائی برادرش را مشاهده کرد نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: آیا مرا رخصت می دهی تا به میدان بروم امام (ع) گریه شدیدی کرد و فرمود: «ای برادر تو صاحب پرچم و علمدار من هستی عباس گفت ای برادر! سینه ام تنگ و از زندگی خسته شده ام و می خواهم
از این منافقان خونخواهی کنم امام (ع) فرمود: برای این کودکانم کمی آب تهیه کن .عباس (ع) وقتی به شریعه فرات رسید، یاد عطش حسین و اهل بیتش او را از نوشیدن آب بازداشت و ابیاتی را سرود که در آن ابیات زندگی بعد از امام حسین (ع) را خواری و ذلت می داند و می گوید:یا نفس من بعد الحسین هونی وبعده لا کنت أن تکونی هذا الحسین شارب المنون وتشربین بارد المعین
و در رجزهائی که هنگام پیکار سروده است ضمن اینکه حسین (ع) را با عناوین «جان مصطفی و «امام صادق یقین و «نجل النبی ستوده است شهادت در رکاب آن حضرت را افتخار می داند و دشمنان خود را تهدید به آتش سوزان جهنم می کند و می فرماید:لا أرهب الموت اذ الموت رقی حتی اُواری فی المصالیت لقانفسی لنفس المصطفی الطهر وقا اءنی أنا العباس أغدو بالسقاولا أخاف الشر یوم الملتقی و بعد از قطع دست راستش مشک را به دست چپ گرفت و فرمود:والله ان قطعتم یمینی اءنّی احامی أبداً عن دینی وعن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین و بعد از قطع دست چپ پرچم را به سینه چسباند و فرمود:یا نفس لا تخشی من الکفّار وأبشری برحمه الجبارمع النبی السیّد المختار قد قطعوا ببغیهم یساری فأصلهم یارب حرّ النار
اینان فرزندان و نوادگان عقیل بن ابی طالب هستند که عبارتند از: «عبدالله بن مسلم بن عقیل و «محمد بن مسلم بن عقیل و «محمد بن ابی سعید بن عقیل و «عبدالرحمن بن عقیل و «جعفر بن عقیل .آنچه از سخنان این یاران نزدیک و وفادار حسین (ع) به ما رسیده سخنی است که در شب عاشورا بیان داشته اند، امام (ع) بعد از خطبه و اظهار وفاداری اصحاب در شب عاشورا روی به فرزندان عقیل نمود و فرمود:«شما را کشته شدن مسلم کافی است بروید که من شما را رخصت دادم آنها گفتند:سبحان الله مردم چه می گویند؟! می گویند ما بزرگ و سالار خود و عمو زادگان خود که بهترین مردم بودند در دست دشمن رها کردیم و با آنها تیری به طرف دشمن رها نکردیم و نیزه
و شمشیری علیه دشمن به کار نبردیم ! نه به خدا سوگند چنین نکنیم بلکه خود و اموال خود را فدای توسازیم و در کنار تو بجنگیم و هر جا که روی کنی با تو باشیم ننگ بادبر زندگی پس از تو».
قیس بن مسهّر که حامل نامه امام (ع) در منزل بطن الرمه به سوی مردم کوفه بود به خاطر دستگیری مجبور به پاره کردن نامه امام (ع) شد و پس از دستگیری ابن زیاد او را مجبور کرد که برای سب حسین و پدر و برادرش بر بالای منبر رود.
او پیشنهاد عبیدالله را پذیرفت و در مسجد اعظم کوفه و در جمع مردم کوفه _ که به دعوت عبیدالله و برای شنیدن سخنان قیس گرد آمده بودند _ بر بالای منبر رفت و پس ازحمد و ثنای الهی و درود بر رسول خدا و رحمت بر علی و فرزندانش و لعن و نفرین بر عبیدالله و پدرش و سردمدارانش به معرفی حسین بن علی پرداخت و گفت «ای مردم حسین بن علی بهترین خلق خدا و فرزند فاطمه دختر رسول خداست و من فرستاده او به سوی شما هستم من در یکی از منازل بین راه از او جدا شده و نزد شما آمدم تا پیام او را برسانم به ندای او لبیک گویید».او بعد از این قضیه به دستور عبیدالله از بالای قصر دارالاماره به زیر افکنده شد و به شهادت رسید و با رسیدن خبر شهادت او به امام حسین (ع) اشک از دیدگان مبارکش جاری شد و محزون گردید.
بریر بن خضیر از اصحاب امیر المؤمنین (ع) و از شیوخ قرّاء در مسجد جامع کوفه و ازتابعین بوده است
او در شب عاشورا از جمله افرادی بود که با اظهارات خود بر حقانیت حسین (ع) تأکید داشت و پس از خطبه ان حضرت گفت «یابن رسول الله! خدا به وسیله تو بر ما منت نهاد که ما در رکاب تو جهاد کنیم وبدن مادر راه تو قطعه قطعه شود و جدّ بزرگوارت رسول خدا (ص) در روز قیامت شفیع ما باشد».
او آقا و شریف در میان قوم خود، قاری قرآن از حاملان حدیث و از یاران علی (ع) بودکه در هر سه جنگش در عراق همراه ان حضرت شمشیر زده بود.
او در شب عاشورا سخنانی بر زبان جاری کرد و با مقایسه وضعیت زمان پیامبر (ص) و علی (ع) با زمان امام حسین (ع) بر دشمنی با دشمنان اهل بیت (ع) تاکید کرد و عرض کرد:«ای پسر رسول خدا! تو می دانی که جدّت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را دردلهای همه جای دهد و چنانچه می خواست همه فرمان پذیر او نشدند، زیرا که در میان مردم منافقانی بودند که نوید یاری می دادند ولی در دل نیت بی وفایی داشتند؛ این گروه در پیش روی از عسل شیرین تر و در پشت سر از حنظل تلخ تر بودند! تا خدای متعال او را به جوار رحمت خود برد؛ و پدرت علی (ع) نیز چنین بود، گروهی به یاری او برخواستند و او با ناکثین و قاسطین و مارقین قتال کرد اما مدت او نیز به سرآمد و به جوار رحمت حق شتافت و تو امروز نزد ما بر همان حالی هر کس پیمان شکست و بیعت از گردن خود برداشت زیانکار است و خدا تو را از او بی نیاز می گرداند، با ما به هر طرف که می خواهی به سوی مغرب و یا مشرق روانه شو به خدا سوگند که ما از قضای الهی نمی هراسیم و لقای پروردگار را ناخوش نمی داریم و ما از روی نیّت و بصیرت هر که را با تو دوستی ورزد، دوست داریم و هر که با تو دشمنی کند، دشمن داریم .
و باز در شب عاشورا - بعد از جلسه اصحاب - هنگامی که حسین (ع) موقعیت لشکر خود و دشمن را مورد بررسی قرار می داد، نافع با آن حضرت برخورد کرد، آن حضرت فرمود:«در این
تاریکی شب از این راه برو و خود را نجات بده نافع خود را بر قدم های امام انداخت و گفت مادرم در سوگم بگرید اگر چنین کنم خدا بر من منت نهاد که در جوار تو شهید شوم .او در روز عاشورا نیز ضمن این که جان خود را در رکاب حسین (ع) فدا می کند افتخارش این است که بر دین حسین بن علی (ع) از دنیا می رود و می گوید:ان تنکرونی فأنا ابن الجَملی دینی علی دین حسین بن علی
حبیب بن مظاهر - یا مظهّر - از بزرگان شیعه و ریش سفیدان معروف کوفه و از اصحاب پیامبر و علی (ع) بود که از آنان نقل روایت نموده است و نیز از اصحاب امام حسن مجتبی و امام حسین (ع) بود و مدال پر افتخار «یرحمک الله یا حبیب لقد کنت تختم القرآن فی لیله واحده وانت فاضل از امام حسین (ع) نصیب او شد.او از شیعیانی است که به همراه سلیمان بن صرد و دیگر شیعیان و سران کوفه به امام حسین (ع) نامه نوشت و از آن حضرت برای حکومت کوفه دعوت به عمل آورد.سخنان حبیب نیز مانند دیگر یاران حسین (ع) در مورد آن وجود مبارک کاملاً ثبت و ضبط نشده است ولی هر آنچه به ما رسیده حاکی از ارادت خالصانه اوست که از چهره معنوی ابی عبدالله الحسین (ع) بیشتر پرده برمی دارد.
حبیب بعد از آنکه خود را به هر زحمت از کوفه به کربلا رساند و مورد استقبال گرم اهل بیت ع) قرار گرفت در روز ششم محرم وقتی بی وفایی کوفیان را مشاهده کرد از امام (ع) اجازه خواست که طائفه بنی اسد را به استمداد حسین (ع) بطلبد، اوبا حضور در میان آن طائفه با سخنان خود آنان را بر یاری حسین (ع) تشویق کرد، و در ضمن سخنانش علاوه بر دعوت از مردم حسین (ع) را این گونه معرفی می کند:«امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد،من به خدا سوگند یاد می کنم که اگر یک نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا کشته گردد و
شکیبایی ورزد و امید ثواب از خدای داشته باشد رسول خدا در علیین بهشت رفیق و همدم او خواهد بود».
حبیب از آن روز که به یاران امام حسین (ع) پیوست مرتب ملازم امام بود، و با سخنان حکیمانه اش اصحاب و یاران امام را جهت دفاع از اسلام و امام ترغیب می کرد و در مواقع لزوم در مقابل دشمن قرار می گرفت و سخنان ناصواب آنان را حکیمانه پاسخ می گفت وقتی حصین بن نمیر در ظهر عاشورا و هنگام اقامه نماز به امام حسین (ع) گفته بود: نماز شما قبول نیست حبیب جلو آمد و در پاسخ او گفت «زعمت لا تقبل الصلاه من آل رسول الله و تقبل منک یا ختّار؛ ای فاسد و شرابخوار آیا پنداشتی که نماز اهل بیت رسول الله (ص) قبول نیست و نماز تو قبول است !»
و نیز وقتی عمر سعد قره بن قیس را برای فرستادن پیامی به محضر امام حسین (ع) فرستاد حبیب بن مظاهر او را شناخت و بعد از رساندن پیام به نصیحت او پرداخت و گفت «وای بر تو ای قره چه کار می کنی و کجا می روی حسین (ع) را _ که خداوند به برکت پدرانش شما را گرامی داشته _ یاری نمی کنی و به سوی ستمکاران می روی !»ولی قره گفت من مأمورم پاسخ پیام را به عمر سعد برسانم و بعد تصمیم می گیرم
شب عاشورا وقتی نافع بن هلال اضطراب و پریشانی زینب کبری و اهل بیت امام (ع) را می شنود و به اطلاع حبیب می رساند، حبیب می گوید:«اگر منتظر دستور امام نبودم همین الان به دشمن حمله می کردم ؛آنگاه حبیب یاران را صدا کرد، همگی آمدند و در کنار خیمه های آل البیت فریاد برآوردند که «ای خاندان رسول خدا! این شمشیرهای ماست قسم خورده ایم که آنها را در غلاف نکرده و با دشمن شما مبارزه کنیم و این نیزه های ماست که در سینه دشمن قرار خواهد گرفت .سپس زنان از خیمه ها بیرون آمدند و گفتند:«ایها الطیبون حاموا عن بنات رسول الله وحرائر امیر المؤمنین ای پاکان از دختران رسول خدا و حرمهای امیر المؤمنین (ع) حمایت کنید؛فضج القوم بالبکاء حتی کان الارض تمید بهم آنگاه صدای یاران چنان به گریه بلند شد که گویا زمین در زیرپای آنان می لرزید».
او که ابتدا از طرفداران عثمان بود، در سال قیام امام حسین (ع) در حال بازگشت از حج بود و هنگام فرود آمدن در منازل سعی می کرد در منزلی فرود آید که با حسین (ع) هم منزل نباشد ولی در منزل «زَرْود» حسین (ع) به وسیله فرستاده خود او را به سوی سعادت ابدی فراخواند، او با کمک همسرش برای یاری حسین (ع) توفیق یافت و توفیق خود را این چنین بیان می کند:«من تصمیم گرفته ام که در مصاحبت حسین (ع) باشم و جانم را فدای او کنم و با روحم محافظ او باشم
زهیر بعد از وداع با همسرش این توفیق خود را در ضمن یک پیشگویی بیان می کند و می گوید:«ما در بلنجر جنگ می کردیم و خداوند ما را پیروز کرد، سلمان باهلی (و در روایتی سلمان فارسی ، گفت ایام این فتح و پیروزی و گرفتن غنائم خوشحال و مسرورید؟ گفتیم آری گفت زمانی که محضر سیّد شباب آل محمد (ص) را درک کردید به جنگ نمودن در کنار او و یاری نمودن او و غنائمی که در این مسیر نصیب شما خواهد شد، بیشتر شاد باشید!...».
بعد از آنکه امام حسین (ع) در منزل «ذوحُسَم خطبه معروف «فاءنی لا أری الموت الاسعاده ولا الحیاه مع الظالمین الاّ برماً» را بیان فرمود، زهیر بپاخاست و روی به یاران کرد و گفت شما سخن می گویید یا من بگویم گفتند: تو سخن آغاز کن و او پس از حمد و ثنای الهی به ابراز احساسات پرداخت و گفت «یابن رسول الله! ما فراز و بلندی که در گفتار شما بود، شنیدیم ای پسر رسول خدا! به خدا سوگند که اگر ما می توانستیم برای همیشه در این دنیا زندگی کنیم و تمام دنیا و امکانات آن را در اختیار داشتیم باز هم شمشیر زدن در رکاب تو را انتخاب می کردیم .امام (ع) در حق او دعا کرد و او را پاسخی نیکو داد.
و بار دیگر در روز تاسوعا هنگامی که زهیر به همراه حبیب بن مظاهر به نصیحت لشکریان عمر سعد می پردازد عزره بن قیس به او می گوید: ای زهیر! تو از شیعیان این خاندان نبوده بلکه عثمانی هستی ولی زهیر در پاسخ او کلماتی بر زبان جاری کرد که نشان از اطلاع او از مقام حسین (ع) نزد رسول خدا است او گفت «آیا در اینجا بودنم به تو نمی گوید که من پیرو این خاندانم ! بخدا سوگند که نامه ای برای او ننوشتم و قاصدی را نزد او نفرستادم و وعده یاری هم به او ندادم بلکه او را در بین راه دیدار نمودم و هنگامی که او را دیدم رسول خدا و منزلت امام حسین (ع) نزد او را به یادآوردم و چون دانستم که دشمن بر او رحم نخواهد کرد، تصمیم به یاری
او گرفتم تا جان خود را فدای او کنم باشد که حقوق خدا و پیامبر او را که شما نادیده گرفته اید، حفظ کرده باشم .
در شب عاشورا نیز بعد از خطبه امام حسین (ع) یکی از آن یاران که وفاداری خود رانسبت به حسین (ع) بیان داشت زهیر بن قین بود که گفت «بخدا سوگند دوست دارم کشته شوم باز زنده گردم و سپس کشته شوم تا هزار مرتبه تا خدا تو را و اهل بیت تو را از کشته شدن در امان دارد!».و نیز هنگامی که زهیر در روز عاشورا بار دیگر لشکر دشمن را نصیحت می کند ارزش شهادت در رکاب حسین (ع) را این چنین بیان می کند؛«بخدا سوگند در نظر من شهادت با حسین بهتر از زندگی جاودانه با شماست ..به خدا سوگند شفاعت رسول خدا هرگز به گروهی که خون فرزندان و اهل بیت او را بریزند و یاران او را بکشند، نخواهد رسید».
او مسلم بن عوسجه بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن أسد بن خزیمه است که مردی شریف رازدار، عابد، شب زنده دار و از یاران حسین بن علی (ع) است
او در شب عاشورا پس از خطبه امام حسین (ع) برخاست و گفت «بهانه ما در پیشگاه خدا برای تنها گذاردن تو چیست به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله می کنم و اگر سلاحی نداشته باشم که با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب می کنم به خدا سوگند که ما تو را رها نمی کنیم تا خدا بداند که حرمت پیامبر را در غیبت او در باره تو محفوظ داشتیم به خدا قسم اگر بدانم که کشته می شوم و بعد زنده می شوم و سپس مرا می سوزانند و دیگر بار زنده می گردم و سپس در زیر پای ستوران بدنم درهم کوبیده می شود و تا هفتاد بار این کار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم و چرا چنین نکنم که کشته شدن یک بار است و پس از آن کرامتی است که پایانی ندارد».
محمد بن بشیر نیز از یاران حسین (ع) است که در شب عاشورا به او خبر دادند که فرزندت در حدود شهر ری اسیر شده است او در پاسخ گفت «ثواب مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می کنم و دوست ندارم که فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم .امام حسین (ع) چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم برو و در رهایی فرزندت از اسارت بکوش محمد بن بشیر گفت «در حالی که زنده هستم
طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم امام (ع) فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.»نوشته اند که امام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت
او پدر وهب و مردی شجاع و شریف بوده و در کوفه نزدیک «بئر الجعد» همدان سرایی داشت همسر او ام وهب نیز از شهدای زن در کربلاست
عبدالله بن عمیر روزی در نخیله سپاه کوفه را دید که عازم جنگ با امام حسین (ع) هستند گفت «به خدا سوگند من مشتاق جهاد با اهل شرک هستم و امیدوارم جنگ با این جماعت که با پسر دختر پیامبرشان می جنگند کمتر از جهاد با مشرکین از نظر ثواب نباشد».او پس از مشورت با همسرش و جلب موافقت او شبانه حرکت کرد و به خدمت امام رسید و در روز عاشورا ابتدا او و سپس همسرش به شهادت رسیدند.
آن دو پسر عمو و برادر مادری بودند و به همراه غلامشان شبیب در روز عاشورا هنگامی که حسین (ع) را در آن حال مشاهده کردند، گریه کنان به خدمت امام آمده و به اردوی او ملحق شدند، امام (ع) به آنها فرمود: «ای فرزندان برادرم چرا می گریید؟! به خدا سوگند بعد از گذشت ساعتی چشمانتان روشن خواهد شد؛گفتند: «خدا ما را فدای تو گرداند، برخود نمی گرییم بلکه گریه می کنیم برای اینکه شما را در محاصره این گروه می بینیم و قدرت نداریم تا به چیزی بیش از جانمان از تو حمایت کنیم .
پدر او از صحابه رسول خدا و از یاران علی (ع) بود او خود از سعادتمندان در رکاب امام حسین (ع) بود ولی برادرش علی از شقاوتمندان در سپاه عمر سعد بود اظهار ارادت او به امام حسین (ع) که حکایت از اطلاع او از جایگاه الهی امام (ع) دارد در قالب رجز او در روز عاشورا بیان شده است
در روز عاشورا از امام اذن گرفت و به میدان رفت در حالی که این رجز را به زبان جاری می ساخت قد عَلِمت کتیبه الانصار أنّی سأحمی حوزه الدمارضَرب غلام غیر نکس شاری دون حسین مهجتی وداری
او از قبیله بنی شاکر و از رجال شیعه و از رؤسای آنها و مردی شجاع و خطیبی توانا وعابدی پر تلاش و متهجّد بود و از طائفه ای است که علی (ع) در روز صفین در حق آنان فرمود: «لو تمّت عدّتهم ألفاً لعبد الله حق عبادته اگر تعداد آنها به هزار نفر می رسید خدا به شایستگی عبادت می شد».
او در روز عاشورا می گفت «امروز روزی است که باید تلاش کنیم برای سعادت خویش با هر چه در توان داریم زیرا بعد از امروز روز حساب است و عمل بکار نیاید؛آن گاه نزد امام حسین (ع) آمد و گفت یا ابا عبدالله به خدا سوگند روی زمین چه در نزدیک و یا دور کسی عزیزتر و محبوبتر از تو نزد من نیست اگر من چیزی عزیزتر از جانم و خونم داشتم که فدایت کنم و کشته شدن را از تو دفع کنم هر آینه تقدیم می کردم سپس گفت السلام علیک یا ابا عبدالله أشهد انی علی هداک و هدی أبیک سلام بر تو ای ابا عبدالله گواهی می دهم که من در راه هدایت تو وپدرت مستدام هستم .او کسی است که وقتی به میدان آمد کسی جرئت مبارزه با او را نداشت در نهایت عمرسعد دستور داد او را سنگباران کردند، او وقتی وضعیت را چنین دید، زره از تن به درآورد و کلاه خود را از سر برداشت و بر سپاه کوفه حمله کرد.وقت آن آمد که من عریان شوم جسم بگذارم سراسر جان شوم آزمودم مرگ من در زندگی است چون رهم زین زندگی پایندگی است آنچه غیر از شورش و دیوانگی است اندرین ره
روی در بیگانگی است
او بنده سیاه چرده ابو ذر غفاری است که نزد امام آمد و برای مبارزه اجازه خواست امام حسین (ع) فرمود: «تو از جانب ما مأذونی و برای عافیت همراه ما آمده ای خود را در مشقت مینداز؛گفت ای فرزند رسول خدا! من در راحتی باشم و شما را در سختی تنها بگذارم ! به خدا سوگند هر چند بوی بدن من بد و حَسَب من رفیع نیست ولی امام بزرگواری چون تو بوی مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روی مرا سفید می کند و به بهشت مژده می دهد! به خدا سوگند که از شما جدا نگردم تا خون سیاه من با خون شریف شما آمیخته گردد..»
او از وجوه شیعه و شجاعان کوفه و یاران و دعوت کنندگان حسین (ع) به کوفه است که در شب عاشورا پیوند ناگسستی خود را با حضرت چنین اعلام کرد:«به خدا قسم تو را وا نخواهیم گذاشت تا خداوند بداند در غیبت پیامبر، حق او را درباب تو رعایت کرده ایم به خدا قسم اگر بدانم هفتاد مرتبه در راهت کشته شوم مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد دهند، باز تو را رها نخواهم کرد تا آنکه در راه تو بمیرم حال چرا این کار را نکنم که یک شهادت بیشتر نیست و پس از آن کرامتی پایان ناپذیر و همیشگی است »
او از فرماندهان عبیدالله بن زیاد بود که در منزل ذوحُسم یا زباله با هزار سوار در برابر امام قرار گرفت هر چند او در این برخورد فرماندهی از دشمن است ولی در اولین برخورد باحسین (ع) حرمت فرزند زهرا را نگه می دارد و با حضور حسین برای خود امامتی قائل نیست برای اقامه نماز ظهر به حسین (ع) می گوید: «ما همه به شما اقتدا می کنیم .
دیگر بار که حُر خود را در برابر حسین (ع) به نمایش گذاشت زمانی بود که حسین (ع) برای اتمام حجت تصمیم بر مراجعت می گیرد ولی حر مانع می شود، امام حسین (ع) فرمود:«مادرت در سوگت بگیرد! چه می خواهی حر در پاسخ حسین (ع) حرمت مادرش زهرا را به شایستگی پاس می دارد و می گوید:«اگر کسی جز شما در این حال با من چنین سخنی می گفت در نمی گذشتم ولی به خدا سوگند که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم .
آری رعایت حرمت زهرا و نور دیده اش توفیق را رفیق او ساخت و موفق به توبه شد، خوارزمی می گوید: چون امام در صبح عاشورا فریاد برآورد:«أما من مغیث یغیثنا لوجه الله تعالی اما من ذاب ٍّ یذب ّ عن حرم رسول الله؟؛ آیا دادرسی نیست که برای رضای خدا به فریاد ما برسد و به ما کمک کند؟ ایا دفاع کننده ای نیست که از حرم رسول خدا (ص) دفاع کند».حر بن یزید استغاثه امام را شنید، قلبش مضطرب و اشک از چشمانش جاری شد...بر اسب خود نهیب زد و به امام حسین (ع) پیوست و به آن حضرت عرض کرد:«ای پسر رسول خدا جان من به فدای تو باد، من کسی بودم که راه برگشت را بر تو بستم و بر تو سخت گرفته و در این مکان فرود آوردم و گمان نمی کردم که این گروه با تو چنین رفتار نمایند و سخن تو را نپذیرند، و به خدایی که جز او معبودی نیست سوگند اگر می دانستم که این گروه با تو چنین خواهند کرد، هرگز دست به چنین کاری نمی زدم ومن از آنچه انجام داده ام
توبه کنان نزد تو آمدم تا جان خود را فدای شما کنم و در مقابل شما کشته شوم ایا به نظر شما این کار من توبه است ...».
حر بعد از آنکه از پذیرش توبه خود نزد حسین (ع) اطمینان یافت اذن میدان گرفت و به میدان رفت و علاوه بر آنکه عملاً به مبارزه با دشمنان حسین (ع) برخاسته بود، با زبان خود نیز به معرفی و دفاع از حسین (ع) پرداخت و گفت «ای اهل کوفه مادرتان در سوگتان بگرید، این بنده صالح خدا را خواندید و گفتید: در راه تو جان خواهیم باخت ولی اینک شمشیرهای خود را بر روی او کشیده و او را از هرطرف احاطه کرده اید و نمی گذارید که در این زمین پهناور به هر کجا که می خواهد، برود، و مانند اسیر در دست شما گرفتار شده است او و زنان و دختران او را از نوشیدن آب فرات منع کردید در حالی که قوم یهود و نصاری از آن می نوشند و حتی بهائم در آن می غلطند، و اینان از عطش به جان آمده اند! شما پاس حرمت پیامبر را درباره عترت او نگاه نداشتید،خدا در روز تشنگی شما را سیراب نگرداند...».
و در نهایت آن گاه که جنگ دلیرمردانه خود را آغاز می کند در رجز مبارزه خودحسین (ع) را از بهترین انسانها می شمرد و خود را میزبان او می داند می گوید:اءنی أنا الحر ومؤوی الضیف أضرب فی أعناقکم بالسّیف عن خیر من حل ّ بوادی الخیف أضربکم ولا أری من حَیف
او یزید بن زیاد بن مهاجر کندی است که با عمر سعد به کربلا آمد و چون کار به مقاتله انجامید و سخنان امام را رد کردند، به جانب حسین آمد و هنگام نبرد این رجز را می خواند.أنا یزید وأبی مهاجر أشجع من لیث نبیل خادریارب انی للحسین ناصر ولابن سعد تارک وهاجر
او از اصحاب با وفای علی (ع) است که به همراه جمعی به محضر حسین (ع) رسیدند و گزارش هایی از کوفه از جمله خبر شهادت قیس بن مسهر را به اطلاع حسین (ع) رساند وراهنمایی کاروان حسین (ع) را بر عهده گرفت
هر چند او توفیق شهادت در رکاب حسین (ع) را پیدا نکرد ولی در ضمن اشعاری اهل بیت و امام حسین (ع) را این چنین می ستاید:یا ناقتی لاتزعری من زجری وامضی بنا قبل طلوع الفجربخیر فتیان وخیر سفرِ آل رسول الله اهل الفخرالساده البیض الوجوه الغر ّالطاعنین بالرماح السُّمْرِوالضاربین بالسُیوف البتر حتّی تحلّی بکریم الفخرِالماجد الحرّ الرحیب الصدر اتی به الله لخیر امرعمّره الله بقاء الدهر وزاده من طیبات الذکریا مالک النفع معاً والضرّ ایّد حسیناً سیّدی بالنّصرعلی الطغاه من بقایا الکفر اعنی اللعینین سِلیلی صخریزید لازال حلیف الخمر وابن زیاد عُهر بن العُهر
او کسی است که به امام (ع) نامه نوشت و آمادگی خود را برای یاری حضرت اعلام کرد و در حال عزیمت برای رسیدن به قافله کربلا بود که خبر شهادت امام را شنید و تا آخرین لحظات عمر خود در ندامت و پشیمانی بود که چرا توفیق شهادت نصیب او نشد.
او در نامه خود به امام (ع) در وصف حضرت این چنین می گوید:«نامه شما به من رسید و به آنچه مرا فراخوانده ای آگاه شدم که رستگاری خود را دریاری تو می بینم و طاعت حق را در اطاعت از تو، به درستی که خدا هرگز زمین را از رهبری که مردم را به راه خیر بخواند و راهنمایی که راه نجات را به مردم نشان دهد، خالی نمی گذارد، شما حجت خدا بر خلقید و امانت او در روی زمین هستید و شما بمنزله شاخه های سرسبز درخت رسالتید، قدم بر چشم ما بگذار و با ما باش که قبیله بنی تمیم دراطاعت از تو و اجرای فرامین تو آماده است و سر تسلیم به درگاه تو می ساید».