فرهنگ فرزانگي

مشخصات كتاب

عنوانفرهنگ فرزانگي : پيام امام كاظم عليه السلام به هشام بن حكم

پديدآورندهموسي بن جعفر (ع)، امام هفتم، 128-ق183.

موضوعكلمات قصار = موسي بن جعفر (ع)، امام هفتم، 128 - ق183.

شماره رديف10903

مابقي فيلدها{117} = {19}

شماره ثبت22566

مابقي پديدآورندگانميبدي، ناصر، گردآورنده

شرح پديدآورتاليف ناصر ميبدي

ناشردارالحديث

محل نشرقم

سال نشر1375

رده كنگره 4ف8م/BP46/3

نوع2363 - خ81.م

يادداشت2000 ريال X-30-5895-469 NBSI = كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان/فروست/سايرپيام امام كاظم به هشام بن حكم

مشخصات ظاهريپيام معصومان ؛ )(1 موسسه فرهنگي دارالحديث ؛ 27

نسخه

BARCODE 22566

سخن ناشر

گوهرهايي ناب از پيشوايان معصوم - كه درود خداوند بر آنان باد - در صدف كتابها و گنجينه ي كتابخانه ها نهفته اند كه چون آشكار گردند، دلربايي مي كنند؛ حكمتهايي كه انديشه ها بدانها سخت نيازمندند و دست انسان امروز از دامان بلندشان كوتاه است. روا نيست كه اين گوهرهاي بي بديل مخزن عرفان را در اين عصر پرنياز و به اين نسل عطشناك عرضه نكنيم. امروز مناسبترين زمان براي ارائه ي معارف ناب اسلامي است؛ ارائه اي نوين و به گونه اي دلنشين؛ در اسلوبي شيوا و با شيوه اي زيبا؛ در جذابترين قالبها و دلرباترين جامه ها. در اين عصر كه بينشهاي رشد يافته از نظاره ي خارستان مكتبهاي مادي به ستوه آمده و انديشه هاي بالنده از كاوش در شوره زار مرامهاي ساخته ي افكار عليل، ملول گشته و وجدانهاي بيدار از تماشاي نابسامانيهاي جوامع بشري به عذابي دردناك گرفتار شده و جانهاي هشيار از تنفس در فضاي آلوده ي مفاسد اجتماعي به تنگ آمده اند و همگي در جستجوي راه نجات و آب حياتند، و در عصري كه باروهاي سست بنيان مسلكهاي الحادي همچنان در حال فروريختن است و نسل سرگشته و هراسناك امروز در پي يافتن پناهگاهي امن و دژي استوار است؛ بر انديشمندان متعهد و

نخبگان پرورش يافته ي مكتب الهي اسلام، فرض است كه از بوستان با طراوت معنويت و محضر پر فيض ارباب عصمت، گلهاي معرفت برگيرند و به خردمندان دردمند و جويندگان حقيقت تقديم نمايند. درنگ بيشتر روا نيست. امروز بهترين زمان براي ارائه ي معارف ناب اسلام است؛ آن هم به همگان، بخصوص نوجوانان و جوانان پاكنهاد، كه طالبان حقيقي اين سرچشمه هاي آب حياتند. اين دفتر، ارمغاني است از بوستان خاندان عصمت عليهم السلام و برگزيده اي از حكمتهاي ژرف امام كاظم عليه السلام كه به يار صاحبدل و صحابي رازدار خويش «هشام بن حكم» به وديعت داده اند تا خود بهره گيرد و سپس به همه ي تشنه كامان زلال معرفت در همه ي اعصار برساند. اميد آنكه شهدي باشد جانپرور در كام جويندگان سرچشمه ي آب حيات و رهپويان راه نجات. ان شاء الله. ديدگاهها و راهنماييهاي خوانندگان ارجمند را بر ديده ي سپاس مي نهيم و از خداوند بزرگ توفيق معرفت و طاعت و ارائه ي ارمغانهايي ديگر از اين باب را مي طلبيم. ناشر

هشام كيست؟

هشام بن حكم بغدادي [1] از كساني است كه همه ي دانشوران ديني بر وثاقت و عظمت منزلت او در نزد ائمه معصومين (ع) اتفاق كرده اند. او از متكلمان برجسته فرهنگ اسلامي و از اصحاب و ياران امام صادق (ع) و نيز امام كاظم (ع) به شمار مي رود. روايتي تاريخي هست كه نشان از منزلت والاي هشام در نزد امام صادق (ع) دارد. هشام، نوجواني نوباوه بود كه در «مني» به حضور آن حضرت رسيد. در مجلس امام، بزرگان و مشايخ شيعه؛ مانند: حمران بن اعين، قيس ماصر، يونس بن يعقوب، أبوجعفر أحول و ديگران حضور داشتند. امام صادق (ع) هشام

را بر صدر نشاند، در حالي كه همه ي اهل مجلس به سال از او بزرگتر بودند. چون امام صادق (ع) دانست كه اين كار بر اصحاب و ياران، گران آمده است فرمود: او ما را با دل و زبان و دست خويش ياري مي كند. هشام، كتابهاي فراوان نوشته است و راويان و عالمان از او روايت كرده اند. او در كوفه به دنيا آمد، در بغداد به تجارت پرداخت، در اواخر عمر به كوفه بازگشت و به سال 179 ه.ق. در دوران هارون الرشيد در زندگي مخفيانه درگذشت. ابن نديم در «فهرست» خويش درباره ي هشام چنين آورده است: او از متكلمان برجسته ي شيعه بود؛ كسي كه امام صادق (ع) او را دعا كرد و فرمود: آنچه را پيامبر (ص) به حسان گفت به تو مي گويم: تا هرگاه كه ما را بر زبان ياري مي كني، روح القدس تو را مؤيد بدارد. هشام، بحثهاي كلامي را درباره ي امامت بنياد نهاد و شيوه ي احتجاج و استدلال در آن را آسان ساخت. در مدح و ستايش او رواياتي هم آمده است، و همين روايت - كه پيش رو داريد - نيز دلالت بر بزرگي و جلالت او مي كند.

بشارة الرب (بشارت خداوند)

ان الله تبارك و تعالي بشر أهل العقل والفهم في كتابه فقال: «فبشر عباد، الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه أولئك الذين هداهم الله و أولئك هم أولوالألباب» [الزمر / 19] يا هشام بن الحكم! ان الله عزوجل أكمل للناس الحجج بالعقول و أفضي اليهم بالبيان و دلهم علي ربوبيته بالأدلاء، فقال: «والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم» [البقرة / 162] «ان في خلق السموات و الأرض واختلاف الليل والنهار»

- الي قوله «لآيات لقوم يعقلون» [البقرة / 163]. خداوند - آن برترين - خردمندان را، در كتاب خويش، بشارت داده و فرموده است: «بندگان مرا كه سخن [از تو] مي نيوشند و به نيكوترين آن پي مي برند بشارت ده؛ [اين بندگان] آنانند كه خداوند ايشان را راه نموده است و هم آنانند زيركان و خردمندان.» [2] . اي هشام! اي پسر حكم! خداوند - آن تواناترين و باشكوه ترين - با موهبت خود، حجت را بر مردمان تمام كرده، بيان و تبيان [آسماني] فروفرستاده و آنان را با دليل و برهان به ربوبيت و خداوندي خويش رهنما شده و فرموده است: «و خداي شما، خدايي يكتاست، جز او خداي يگانه اي نيست، [او كه] بخشايشگر مهربان [است].»، «در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز،... نشانه هاي پيدا و روشني است، براي آن گروه كه خرد مي ورزند.»

دلائل المعرفة (نشانگان معرفت)

يا هشام! قد جعل الله عزوجل ذلك دليلا علي معرفته بأن لهم مدبرا، فقال: «و سخر لكم الليل والنهار والشمس و القمر والنجوم مسخرات بأمره ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون». [النحل / 12]. و قال «حم والكتاب المبين. انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون [الزخرف / 3،2،1]. و قال: «و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعا و ينزل من السماء ماء فيحيي به الأرض بعد موتها ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون» [الروم / 23] اي هشام! خداوند اين همه را نشانگان آن كرده است كه مردمان او را بشناسند و بدانند تدبيرگري دارند و كسي هست كه كار ايشان را تدبير كند. خداوند فرموده است: «و شب و روز و آفتاب و ماه

را براي شما روان و جاري كرده است و ستارگان [نيز] به فرمان او روانند؛ در [همه ي] اينها نشانه هاي روشني هست، براي آن گروه كه دريابند و خرد ورزند.» و نيز فرموده است: «[سوگند] به حلم و حمد من و به اين نامه ي روشن [روشن كننده]، ما [اين] كتاب را قرآني عربي كرده ايم، تا شما [عربان] دريابيد و خرد ورزيد.» و فرموده است: «و از نشانه هاي [توانايي و يگانگي] اوست كه برق [و درخشش آسمان] را براي بيم و اميد به شما مي نمايد، و از آسمان، آبي فرومي فرستد، تا زمين را پس از مرگ آن زنده كند؛ در [همه ي] اينها نشانه هاي روشني هست، براي آنان كه درمي يابند و خرد مي ورزند.»

آية الترغيب (آيه ي اشتياق)

يا هشام! ثم وعظ أهل العقل و رغبهم في الآخرة فقال: «و ما الحياة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خيرللذين يتقون أفلا تعقلون» [الانعام / 32]. و قال: «و ما أوتيتم من شي ء فمتاع الحياة الدنيا و زينتها و ما عندالله خير و أبقي أفلا تعقلون» [القصص / 60] اي هشام! پس آن گاه خداوند، خردمندان و فرزانگان را اندرز داده و به جهان ديگر مشتاقشان كرده و فرموده است: «و زندگاني اين جهاني [چيزي] جز بازي و سرگرمي نيست، و سراي پسين [و جهان ديگر] براي آنان كه خدا را مي پرهيزند بهتر است؛ آيا [هيچ] خرد نمي ورزيد؟» و فرموده است: «و هرچه به شما داده اند، چيزي در زندگاني اين جهان و آرايش در اين جهان است، و آنچه نزد خداوند است نيكوتر و پاينده تر است، آيا [سخن] درنمي يابيد و خرد نمي ورزيد؟»

آية التخويف (آيه ي بيم)

يا هشام! ثم خوف الذين لا يعقلون عذابه فقال عزوجل: «ثم دمرنا الآخرين. و انكم لتمرون عليهم مصبحين. و بالليل أفلا تعقلون» [الصافات / 138،137] اي هشام! پس آن گاه خداوند، آنان را كه از عذاب الهي نمي انديشند بيم داده است. خداوند - آن تواناترين و باشكوه ترين - فرموده است: «پس، از ديگران دمار برآورديم و شما روز و شب بر آنان مي گذريد [مي بينيد و مي شنويد]، پس آيا خرد نمي ورزيد؟»

العقل و العلم (خردمندي و دانشمندي)

يا هشام! ثم بين أن العقل مع العلم فقال: «وتلك الأمثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون» [العنكبوت آية 43] اي هشام! پس آن گاه روشن كرده كه خردمندي و بينش، همراه و همپاي دانش است. فرموده است: «از اين سان براي مردمان، تمثيل مي آوريم و آن را تنها دانايان درمي يابند.»

ذم الذين لا يعقلون (نكوهش نابخردان)

يا هشام! ثم ذم الذين لا يعقلون فقال:«و اذا قيل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتبع ما ألفينا عليه آباءنا أولو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون» [البقرة / 165] و قال: «ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون» [الانفال / 22] و قال: «و لئن سألتهم من خلق السموات و الأرض ليقولن الله قل الحمد لله بل أكثرهم لا يعلمون» [لقمان / 24] اي هشام! سپس آنان را كه [خردستيزانه] انديشه نمي كنند، نكوهيده است كه: «و چون به آنان گفته شود از آنچه خداوند فروفرستاده پيروي كنيد، گويند: ما از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروي مي كنيم، آيا [اين سخن درستي است] اگر پدرانشان نه چيزي درمي يافتند و نه راه راست مي شناختند؟» و فرموده است: «بدترين همه ي جنبندگان و جانوران، نزد خداوند، آن كرانند [كه حق نشنوند] و آن گنگانند [كه حق را پاسخ ندهند] آنان كه خرد نمي ورزند.» و [نيز] فرموده است: «و اگر از آنان بپرسي كه آسمانها و زمين را چه كس آفريد، گويند: خداوند. بگو: حمد و ستايش خداوند را سزد، اما بيشتر آنان نادانند.»

ذم الكثرة (نكوهش بيشترينه)

ثم ذم الكثرة فقال: «و ان تطع أكثر من في الأرض يضلوك عن سبيل الله» [الانعام / 116] و قال: «و لكن أكثرهم لا يعلمون» [الانعام / 37] و أكثرهم لا يشعرون. اي هشام! سپس خداوند بيشترينه ي مردمان را نكوهيده و فرموده است: «و اگر بيشترينه ي مردمان را اطاعت كني، تو را از راه راست گمراه مي كنند.» و فرموده است: «و اما بيشتر آنان نمي دانند [و درنمي يابند].»

مدح القلة (ستايش كمترينه)

يا هشام ثم مدح القلة فقال: «و قليل من عبادي الشكور» [سبأ / 13]. و قال: «و قليل ما هم» [ص / 23] و قال: «و ما آمن معه الا قليل» [هود / 42] اي هشام! سپس كمترينه ي مردمان را ستوده و فرموده است: «و اندكي از پرستندگان من، شكر و سپاس مي گذارند.» و فرموده است: «و آنان اندكي هستند.» و فرموده است: «و تنها اندكي با او ايمان آوردند.»

حلية العقلاء (آرايه ي خردمندان)

يا هشام! ثم ذكر أولي الألباب بأحسن الذكر و حلاهم بأحسن الحلية، فقال: «يوتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيرا كثيرا و ما يذكر الا أولوالألباب» [البقرة / 272] اي هشام! آن گاه خداوند، خردمندان را به نيكوترين شيوه ها ياد كرده و به زيباترين آرايه ها آراسته و فرموده است: «خداوند دانش را به هر كه بخواهد مي دهد، و آن كس را كه دانش و فرزانگي دهند، خير فراوان بخشيده اند، و جز خردمندان كسي درنمي يابد و پند نمي گيرد.»

العقل الحي (خرد زنده)

يا هشام! ان الله يقول: «ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب» [ق / 36] يعني العقل، و قال: «و لقد آتينا لقمان الحكمة» [لقمان / 11] قال: الفهم و العقل. اي هشام! خداوند مي گويد: «در اين [سخن] براي آن كس كه دلي زنده دارد پندي هست.» و مراد او از دل زنده، خرد است و مي گويد: «و لقمان را حكمت و فرزانگي داده ايم.» و مراد او از حكمت و فرزانگي، بينش و خرد است.

سفينة الروح في بحر الدنيا (كشتي جان در درياي جهان)

يا هشام! ان لقمان قال لابنه: «تواضع للحق تكن أعقل الناس، يا بني ان الدنيا بحر عميق قد غرق فيه عالم كثير فلتكن سفينتك فيها تقوي الله و حشوها الايمان و شراعها التوكل و قيمها العقل، و دليلها العلم و سكانها الصبر». اي هشام! لقمان به فرزند خويش چنين گفته است: در برابر حق فروتن باش، تا خردمندترين مردمان باشي. فرزندم! اين جهان دريايي است ژرف كه جهاني بسيار در آن غرقه گشته اند، كشتي [نجات] تو در اين درياي ژرف، خداپرهيزي و تقوا باشد، بارش ايمان، بادبانش توكل، ناخدايش خرد، ديده بانش دانش و لنگرش صبر و بردباري.

دليل و مطية (نشانه اي و راهواري)

يا هشام! لكل شي ء دليل و دليل العاقل التفكر و دليل التفكر الصمت، و لكل شي ء مطية و مطية العاقل التواضع، و كفي بك جهلا أن تركب ما نهيت عنه. اي هشام! هرچه هست نشانه اي دارد و نشان و نشانه ي خردمند، انديشه است و نشان انديشه، خاموشي. و [نيز] هرچه هست راهواري دارد و راهوار خردمند، فروتني است و در ناداني و نابخردي تو همين بس كه بر مركبي پاي نهي كه تو را از آن بازداشته اند.

اللؤلؤة و الجوزة (گوهر و گردو)

يا هشام! لو كان في يدك جوزة و قال الناس (في يدك) لؤلؤة ما كان ينفعك و أنت تعلم أنها جوزة، و لو كان في يدك لؤلؤة و قال الناس: انها جوزة ما ضرك و أنت تعلم أنها لؤلوة. اي هشام! اگر در دستت گردويي باشد و مردمان بگويند گوهري است، تو را چه سود كه مي داني گردويي است. و اگر در دستت گوهري باشد و مردمان بگويند گردويي است، تو را چه زيان كه مي داني گوهري است.

بعث الرسل (بعثت پيامبران)

يا هشام! ما بعث الله أنبياءه و رسله الي عباده الا ليعقلوا عن الله، فأحسنهم استجابة أحسنهم معرفة لله، و أعلمهم بأمر الله أحسنهم عقلا، و أعقلهم أرفعهم درجة في الدنيا و الآخرة. اي هشام! خداوند پيامبران و رسولان خويش را [تنها از آن رو] به سوي بندگان و پرستندگان خويش فرستاده است، تا در خدا و از خدا انديشه كنند. پس آن كس [از بندگان] كه اين سروش آسماني را نيكوتر و زيباتر لبيك گويد و پاسخ دهد، خداوند را زيباتر ونيكوتر شناخته است، و آن كس كه زيباتر و نيكوتر خرد مي ورزد، به [كار] خدا آگاهتر است، و آن كس كه خردمندتر است، در هر دو جهان مرتبه اي برتر و فراتر دارد.

مع كل عبد ملك (با هر بنده اي فرشته اي)

يا هشام! ما من عبد الا و ملك آخذ بناصيته، فلا يتواضع الا رفعه الله و لا يتعاظم الا وضعه الله. اي هشام! با هر بنده اي فرشته اي هست كه در گيسوان او چنگ افكنده است. چون بنده فروتني كند، [آن فرشته به فرمان] خداوند فرازش مي برد و چون كبريا فروشد، فرودش مي آورد و خوارش مي كند.

حجتان سماويتان (دو حجت آسماني)

يا هشام! ان لله علي الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة، فأما الظاهرة فالرسل و الأنبياء والأئمة، و أما الباطنة فالعقول. اي هشام! خداوند در مردمان دو حجت دارد: آشكار و پنهان؛ حجت آشكار، رسولان و پيامبران و امامانند و حجت پنهان، خردها و انديشه ها.

من هو العاقل؟ (خردمند كيست؟)

يا هشام! ان العاقل الذي لا يشغل الحلال شكره و لا يغلب الحرام صبره. اي هشام! خردمند آن كس است كه حلال او را از شكر و شاكري باز ندارد و حرام بر صبر و صابري او چيرگي نيابد.

هادم العقل (ويرانگران خرد)

يا هشام! من سلط ثلاثا علي ثلاث فكأنما أعان هواه علي هدم عقله: من أظلم نور فكره بطول أمله، و محا طرائف حكمته بفضول كلامه، و أطفأ نور عبرته بشهوات نفسه فكأنما أعان هواه علي هدم عقله، و من هدم عقله أفسد عليه دينه و دنياه. اي هشام! آن كس كه سه چيز را بر سه چيز برتري بخشد، گويي خواهش تن و هوس را بر ويران كردن خرد خويش ياري داده است: آن كس كه روشنايي انديشه را با [رؤياها] و آرزوهاي بزرگ و بلند، سياه كند و با گفتار بيهوده و بي فرجام، زيباييهاي حكمت خويش را تباه كند و [چراغ و] نور عبرت اندوزي خويش را با شهوت و خواهش تن خاموش سازد، گويي هوس را به خردستيزي و خردسوزي برتري داده و ياري رسانده است. و آن كس كه خرد را ويران كند و بسوزد، [هر دو جهان و] دين و دنياي خويش را تباه كرده است.

العقل و التزكية (خرد و پاكي)

يا هشام! كيف يزكو عندالله عملك و أنت قد شغلت عقلك عن أمر ربك و أطعت هواك علي غلبة عقلك. اي هشام! چگونه [اميد مي بري كه] كردارت، نزد خداوند، پاك باشد، حالي كه خرد و انديشه ات را از كار خداوندگار و پروردگارت بازداشته اي و هوس را در كار چيرگي بر خرد و انديشه ات فرمان برده اي.

العقل والوحدة (خرد و تنهايي)

يا هشام! الصبر علي الوحدة علامة قوة العقل، فمن عقل عن الله تبارك و تعالي اعتزل أهل الدنيا و الراغبين فيها، و رغب فيما عند ربه [و كان الله] آنسه في الوحشة و صاحبه في الوحدة و غناه في العيلة و معزه في غير عشيرة. اي هشام! بردباري بر تنهايي، نشانه ي نيرومندي خرد است. پس آن كس كه از خدا و براي خداوند - آن برترين - انديشه كند و خرد ورزد، از مردمان جهان و مشتاقان آن كناره مي گيرد و به آنچه نزد پروردگار اوست دل مي بندد و اشتياق مي ورزد. و خداوند نيز همدم بيمناكي او، همنشين تنهايي او، بي نيازي فقر او و عزت بخش بي كسي او خواهد بود.

العقل و الطاعة (خرد و طاعت)

يا هشام! نصب الخلق لطاعة الله، و لا نجاة الا بالطاعة. والطاعة بالعلم. والعلم بالتعلم. و التعلم بالعقل يعتقد، و لا علم الا من عالم رباني، و معرفة العالم بالعقل. اي هشام! مردمان براي اطاعت خداوند آفريده شده اند، و نجات و رستگاري تنها در طاعت و فرمانبرداري است. طاعت نيز به دانش است و دانش به آموزش، و آموزش با خرد و انديشه شكل مي بندد. دانش تنها از دانايان رباني و دانشوران خداگونه فرومي بارد و راه شناخت دانايان و فرهيختگان، خرد و انديشه ي آنان است.

قبول الحبيب (قبول دوست)

يا هشام! قليل العمل من العاقل مقبول مضاعف. و كثير العمل من أهل الهوي و الجهل مردود. اي هشام! كردار اندك خردمند فرزانه [در آستان حضرت حق] پذيرفته است و دوچندان، و كردار بسيار خودپرستان و نابخردان ناپذيرفته.

العقل و الرضا (خردمندي و خرسندي)

يا هشام! ان العاقل رضي بالدون من الدنيا مع الحكمة، و لم يرض بالدون من الحكمة مع الدنيا، فلذلك ربحت تجارتهم. اي هشام! خردمند با فرزانگي به اندك چيزي از جهان خرسند است و بي فرزانگي با همه ي [دارايي] جهان ناخرسند. و اين است كه خردمندان سوداي پر سود كرده اند.

العقل و القناعة (خرد و قناعت)

يا هشام! ان كان يغنيك ما يكفيك فأدني ما في الدنيا يكفيك. و ان كان لا يغنيك ما يكفيك فليس شي ء من الدنيا يغنيك. اي هشام! اگر آنچه كفاف زندگي تو است تو را بس باشد و بي نياز كند، اندك چيزي از اين جهان تو را بس است، و اگر نكند، هيچ چيز اين جهان بي نيازت نخواهد كرد.

الفضل و الفضول (فضيلتي و ضرورتي)

يا هشام! ان العقلاء تركوا فضول الدنيا فكيف الذنوب. و ترك الدنيا من الفضل و ترك الذنوب من الفرض. اي هشام! خردمندان زياده خواهي از اين جهان را ترك گفته اند، چه رسد به گناهان؛ حال آن كه ترك گفتن زياده هاي جهان، فضيلتي است و ترك گفتن گناهان، ضرورتي.

عقلاء العالم (خردمندان جهان)

يا هشام ان العقلاء زهدوا في الدنيا و رغبوا في الآخرة. لأنهم علموا أن الدنيا طالبة و مطلوبة و الآخرة طالبة و مطلوبة، فمن طلب الآخرة طلبته الدنيا حتي يستوفي منها رزقه و من طلب الدنيا طلبته الآخرة فيأتيه الموت فيفسد عليه دنياه و آخرته. اي هشام! خردمندان دل از اين جهان برداشته اند و به آن جهان اشتياق بسته اند، كه مي دانند اين جهان و آن جهان هر دو مي جويند و جسته مي شوند. آن كس كه آن جهان را بجويد، اين جهان او را در پي مي آيد و مي جويد؛ تا تمام بهره و روزي خويش را بستاند، و آن كس كه اين جهان را بجويد، آن جهان او را فرامي رسد و مي جويد؛ [يعني] مرگ مي آيد و هر دو جهان را بر او تباه مي كند.

العقل و الغني (خردمندي و بي نيازي)

يا هشام! من أراد الغني بلا مال، و راحة القلب من الحسد، والسلامة في الدين، فليتضرع الي الله في مسألته بأن يكمل عقله، فمن عقل قنع بما يكفيه، و من قنع بما يكفيه استغني، و من لم يقنع بما يكفيه لم يدرك الغني أبدا. اي هشام! هر كس بي نيازي و استغناي بي ثروت و دارايي خواهد، و آسايش دل از حسد جويد و سلامت در ديانت طلبد، فروتنانه و خاكسارانه به آستان خداوند نيايش كند و بخواهد تا خداوند خرد او را افزون و فراوان گرداند؛ كه هر كس خردمند باشد به آنچه او را بس است خرسند و قانع است؛ و چنين كسي بي نياز است، و آن كس كه چنين خرسند و قانع نباشد، هرگز معناي بي نيازي را درنمي يابد.

تضرع العقلاء (نيايش خردمندان)

يا هشام! ان الله جل وعز حكي عن قوم صالحين أنهم قالوا: «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك أنت الوهاب» [آل عمران / 7] حين علموا أن القلوب تزيغ و تعود الي عماها و رداها. انه لم يخف الله من لم يعقل عن الله و من لم يعقل عن الله لم يعقد قلبه علي معرفة ثابتة يبصرها و يجد حقيقتها في قلبه. و لا يكون أحد كذلك الا من كان قوله لفعله مصدقا و سره لعلانيته موافقا، لأن الله لم يدل علي الباطن الخفي من العقل الا بظاهر منه و ناطق عنه. اي هشام! خداوند - آن باشكوه ترين و تواناترين - از نيكوكار مردماني چنين حكايت كرده است كه گفته اند: «خداوندا! دلهاي ما را از پس آن كه ما را راه نموده اي، منحرف نگردان، و ما را از نزد

خويش رحمتي بخش، تويي، تويي خداوند فراخ بخش نيكودار.»، كه آنان مي دانستند كه دلها و جانها گمراهي مي گيرد و كژي مي پذيرد و به نابينايي و پستي باز مي گردد. آن كه از خداوند انديشه نكند، بيم او در دل راه نمي دهد و آن كه از خداوند انديشه نكند، دل به شناخت و معرفتي استوار، كه ببيند و راستي و حقيقت آن را در جان خويش بيابد، نمي بندد. و هيچ كس چنين [صاحب معرفت] نمي شود، مگر آن كه گفتار و كردارش يكسان باشد و آشكار و نهانش يكسو. چرا كه خداوند آدميان را به خرد پوشيده و پنهان راهنما نشده است و آنان را خردي بخشيده است پيدا و گويا.

تمام العقل (كمال خرد)

يا هشام! كان أميرالمؤمنين (عليه السلام) يقول: ما من شي ء عبدالله به أفضل من العقل. و ما تم عقل امري ء حتي يكون فيه خصال شتي، الكفر و الشر منه مأمونان، و الرشد و الخير منه مأمولان. و فضل ماله مبذول. و فضل قوله مكفوف. نصيبه من الدنيا القوت، و لا يشبع من العلم دهره. الذل أحب اليه مع الله من العز مع غيره. والتواضع أحب اليه من الشرف. يستكثر قليل المعروف من غيره و يستقل كثير المعروف من نفسه و يري الناس كلهم خيرا منه و أنه شرهم في نفسه و هو تمام الأمر. اي هشام! اميرمؤمنان - درود بر او باد - مي فرمود: هيچ كس خداوند را با چيزي كه برتر و بهتر از خرد باشد نپرستيده است. [خداوند با چيزي برتر از خرد پرستيده نشده است] خرد هيچ آدمي بار نگيرد و كمال نپذيرد، جز آن كه اين چند صفت و ويژگي در او باشد:

كفر نورزد و به هيچ كس شر نرساند، از او بالندگي و نيكويي برآيد، زياده ي دارايي خويش را ببخشد، سخنان بيهوده را بس كند، بهره ي او از جهان [تنها] كفاف زندگي باشد، در همه ي عمر از دانش سير و آكنده نگردد، خواري با خدا را از بزرگواري بي خدا دوست تر بدارد، نيكويي اندك ديگران را فراوان شمارد، و نيكويي بسيار خويش را اندك پندارد، همه ي مردمان را نيكوتر و بهتر از خود بداند و خويشتن را - پيش خود - بدترين آنان بينگارد. و اين همه ي سخن در كمال خرد است.

ثمرة الصدق و الاحسان (ميوه ي راستي و نيكويي)

يا هشام! من صدق لسانه زكا عمله. و من حسنت نيته زيد في رزقه. و من حسن بره باخوانه و أهله مد في عمره. اي هشام! هر كس زبانش راست گويد، كردارش پاك شود، هر كس نيت و پندار نيكو آورد، روزي اش افزون گردد، و هر كس با برادران [و ياران] و خاندانش نيكويي [و مهرباني] كند، عمر بلند و روزگار دراز يابد.

تعليم الحكمة (آموزش حكمت)

يا هشام! لا تمنحوا الجهال الحكمة فتظلموها، و لا تمنعوها أهلها فتظلموهم. اي هشام! حكمت و فرزانگي را به نادانان و نابخردان نياموزيد كه [اگر چنين كنيد] به حكمت ستم خواهيد كرد، و آن را از مشتاقان و سزاواران دريغ نداريد، كه [اگر چنين كنيد] به آنان ستم روا داشته ايد.

ترك التعلق بالدنيا (ترك تعلق)

يا هشام! كما تركوا لكم الحكمة فاتركوا لهم الدنيا اي هشام! چنان كه نابخردان خرد و فرزانگي را به شما وانهاده اند، شما نيز اين جهان را به آنان وانهيد.

ثمن الجنة (بهاي بهشت)

يا هشام! لا دين لمن لا مروة له. و لا مروة لمن لا عقل له. و ان أعظم الناس قدرا الذي لا يري الدنيا لنفسه خطرا، أما ان أبدانكم ليس لها ثمن الا الجنة، فلا تبيعوها بغيرها. اي هشام! هر كه جوانمردي ندارد، دين و ايمان ندارد، و هر كه خردمندي ندارد، جوانمردي ندارد. برترين مردمان آن كس است كه اين جهان را براي خود منزلتي بزرگ نشمارد. بهاي تن هاي شما جز بهشت چيزي نيست، پس آن را جز با بهشت سودا نكنيد.

سيرة المتصدرين (سيره ي صدرنشينان)

يا هشام! ان أميرالمؤمنين (عليه السلام) كان يقول: «لا يجلس في صدر المجلس الا رجل فيه ثلاث خصال: يجيب اذا سئل و ينطق اذا عجز القوم عن الكلام، و يشير بالرأي الذي فيه صلاح أهله، فمن لم يكن فيه شي ء منهن فجلس فهو أحمق». و قال الحسن بن علي عليهماالسلام: «اذا طلبتم الحوائج فاطلبوها من أهلها». قيل: يا ابن رسول الله و من أهلها؟ قال: «الذين قص الله في كتابه و ذكرهم، فقال: «انما يتذكر أولوا الألباب» [الزمر / 12] قال: هم أولو العقول». و قال علي بن الحسين عليهماالسلام: «مجالسة الصالحين داعية الي الصلاح، و أدب العلماء زيادة في العقل، و طاعة ولاة العدل تمام العز، و استثمار المال تمام المروة، و ارشاد المستشير قضاء لحق النعمة. و كف الأذي من كمال العقل و فيه راحة البدن عاجلا و آجلا. اي هشام! اميرمؤمنان - درود بر او باد - مي فرمود: كسي بايد در صدر [مجلس] نشيند كه سه ويژگي داشته باشد: هرگاه از او سؤالي [و درخواستي] كنند پاسخ دهد، و هرگاه ديگران از سخن باز مانند سخن گويد، و به

رأي و انديشه اي اشارت كند كه صلاح و راستي اهل مجلس در آن باشد. و هر كس هيچ يك از اين سه ويژگي را نداشته باشد و بر صدر نشيند، [نابخرد و] احمق است. و حسن بن علي - درود بر هر دو باد - فرموده است: نياز و حاجت به [آستان] اهل آن بريد. گفتند: اي فرزند پيامبر خدا! اهل آن كيانند؟ فرمود: آنان كه خداوند در كتاب خويش قصه ي آنان گفته و ياد آنان كرده و فرموده است: «آن كسان پند پذيرند و حق دريابند كه خرد مي ورزند.»، [پس] امام فرمود: آنان خردمندانند و امام علي بن الحسين - درود بر هر دو باد - فرموده است: همنشيني با صالحان و شايستگان، صلاح و شايستگي مي آورد، و سيره ي دانشوران، افزون ساختن خرد است. فرمان بردن از حاكمان عادل، كمال عزت و بزرگي است و به ثمر رساندن و بارور كردن داراييها [در كار نيك] تمام جوانمردي. هدايت اهل حيرت و آن كس كه به مشورت و كنكاش آمده، گزاردن حق نعمت [خداوند] است، و دست كشيدن از مردم آزاري، از كمال خرد و مايه ي آرامش تن در هر دو جهان است.

صفات العاقل (اوصاف خردمندان)

يا هشام! ان العاقل لا يحدث من يخاف تكذيبه. و لا يسأل من يخاف منعه. و لا يعد مالا يقدر عليه. و لا يرجو ما يعنف برجائه. و لا يتقدم علي ما يخاف العجز عنه. و كان أميرالمؤمنين عليه السلام يوصي أصحابه يقول: «أوصيكم بالخشية من الله في السر و العلانية، و العدل في الرضا و الغضب. والاكتساب في الفقر و الغني. و أن تصلوا من قطعكم. و تعفوا عمن ظلمكم. و

تعطفوا علي من حرمكم. وليكن نظركم عبرا. و صمتكم فكرا. و قولكم ذكرا و طبيعتكم السخاء، فانه لا يدخل الجنة بخيل و لا يدخل النار سخي». اي هشام! خردمند با كسي كه سخن او را دروغ خواهد پنداشت سخن نمي گويد و از آن كس كه بيمناك بخل و دريغ اوست چيزي نمي طلبد و آنچه را در توان او نيست وعده نمي دهد و اميد به آنچه مايه ي خواري اوست نمي بندد و راهي را كه در آن فرومي ماند آغاز نمي كند. اميرمؤمنان - درود بر او باد - ياران و هواخواهان خويش را اندرز مي داد و مي فرمود: شما را به خشيت از خداوند، در پنهان و آشكار، اندرز مي دهم و سفارش مي كنم. و [نيز] به عدالت در هنگام خرسندي و خشم، و تلاش و كوشش در هنگام فقر و غنا، و اين كه به آن كس كه از شما [دل] بريده است بپيونديد، و از آن كه به شما ستم روا داشته درگذريد، و به كسي كه از شما دريغ داشته مهرباني كنيد. نگاهتان عبرت اندوز باشد، سكوت و خاموشي تان انديشه، سخنتان ذكر و ياد [خداوند]، و سرشتتان بخشش و سخاوت؛ چرا كه بخيل و تنگ چشم به بهشت درنمي آيد و گشاده دست و سخاوتمند به دوزخ نمي افتد.

رحمة الله (مهرباني خداوند)

يا هشام! رحم الله من استحيا من الله حق الحياء، فحفظ الرأس و ما حوي. و البطن و ما وعي. و ذكر الموت و البلي. و علم أن الجنة محفوفة بالمكاره. و النار محفوفة بالشهوات. اي هشام! خداوند مهرباني كند و رحمت آورد بر آن كس كه از او - چنان كه بايد و شايد - شرم كند و سر و آنچه

را در آن نهان است و شكم و آنچه را در آن پنهان است [مراقبت و صيانت كند و] نگاهدارد، مرگ و پوسيدگي تن را ياد آورد و بداند كه بهشت در رنجها و دشواريها پوشيده است و آتش دوزخ در لذتها و شهوتها پيچيده.

ثواب الاحسان (پاداش نيكي)

يا هشام! من كف نفسه عن أعراض الناس أقاله الله عثرته يوم القيامة. و من كف غضبه عن الناس كف الله عنه غضبه يوم القيامة. اي هشام! هر كه دست از [هتك حرمت] كيان مردمان بردارد، خداوند در روز برانگيزش [و جهان ديگر] از لغزشهاي او درمي گذرد، و هر كه خشم خويش از مردمان برگيرد، خداوند در روز برانگيزش [و جهان ديگر] خشم از او برمي گيرد.

العقل و الصدق (خرد و راستي)

يا هشام! ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواه. اي هشام! خردمند دروغ نمي گويد، اگر چه خواهش دل او باشد و آن را دوست بدارد.

اعتي الناس (مردمان سركش)

يا هشام! وجد في ذؤابة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «ان أعتي الناس علي الله من ضرب غير ضاربه و قتل غير قاتله و من تولي غير مواليه فهو كافر بما أنزل الله علي نبيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم و من أحدث حدثا أو آوي محدثا لم يقبل الله منه يوم القيامة صرفا و لا عدلا. اي هشام!... سركش ترين مردمان در آستان خداوند كسي است كه بي گناهي را زخم زند و بكشد، و آن كس كه ولايت بيگانگان را گردن نهد، به آنچه خداوند بر پيام آور خويش، محمد - درود و ستايش خداوند بر او و خاندانش باد - فرستاده كافر شده است، و هر كس بدعتي در ديانت نهد و بدعتگزاري را پناه و امان دهد، خداوند در روز برانگيزش [و جهان ديگر] هيچ تاواني از او نپذيرد.

وسائل التقرب الي الله (ابزار سلوك)

يا هشام! أفضل ما يتقرب به العبد الي الله بعد المعرفة به الصلاة و بر الوالدين و ترك الحسد و العجب و الفخر. اي هشام! برترين ابزار و دست مايه ي تقرب و نزديكي به [ساحت قدس] خداوند، پس از شناخت و معرفت او، نماز است و مهرباني و نيكوكاري با پدر و مادر و ترك حسد و خودبيني و تفاخر.

الدنيا كفي ء الظلال (جهان چون سايه اي)

يا هشام! أصلح أيامك الذي هو أمامك، فانظر أي يوم هو و أعد له الجواب، فانك موقوف و مسؤول. و خذ موعظتك من الدهر و أهله، فان الدهر طويلة قصيرة فاعمل كأنك تري ثواب عملك لتكون أطمع في ذلك. واعقل عن الله و انظر في تصرف الدهر و أحواله، فان ما هو آت من الدنيا، كما ولي منها، فاعتبر بها. و قال علي بن الحسين عليهماالسلام: «ان جميع ما طلعت عليه الشمس في مشارق الأرض و مغاربها بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولي من أولياء الله و أهل المعرفة بحق الله كفي ء الظلال - ثم قال عليه السلام -: أو لا حر يدع [هذه] اللماظة لأهلها - يعني الدنيا - فليس لأنفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها بغيرها، فانه من رضي من الله بالدنيا فقد رضي بالخسيس». اي هشام! روزگارانت را درست كن، بنگر كه چه روزهايي در پيش است، پاسخي براي آن روز فراهم آر، كه تو را بر پا [و ايستاده] مي دارند و از تو [چيزهايي] مي پرسند. از روزگاران [و مردمان] پند بياموز؛ چرا كه روزگار با همه ي درازي، كوتاه است. كردار تو چنان باشد، گويي پاداش آن را پيش چشم مي بيني و [از اين رو] بر اميد و آرزوي خويش

مي افزايي، و از خدا و در خدا انديشه كن و به ديگرگوني روزگاران بنگر كه آينده ي اين جهان، همانند گذشته ي آن است؛ پس از جهان عبرت بيندوز. علي بن الحسين - درود بر هر دو باد - فرموده است: تمام آنچه خورشيد، در مشرق و مغرب جهان، بر آن مي تابد؛ از دريا و خشكي و دشت و كوه، [همه] در نزد دوستان خداوند و عارفان و آشنايان مقام او چون سايه اي است. آن حضرت سپس فرموده است: آزاده اي هست آيا كه اين جهان اندك ناچيز را - كه به پس مانده ي غذايي در دهاني مي ماند - به دوستداران آن وانهد؟ تنها بهشت، بهاي جان شماست، جان را جز با بهشت سودا نكنيد. آن كس كه از [نعمتهاي بي كران] خداوند تنها به همين جهان خرسند مي شود، به اندك چيزي و پست چيزي خرسند شده و بسنده كرده است.

طريق الانعتاق (راه رهايي)

يا هشام! ان كل الناس يبصر النجوم و لكن لا يهتدي بها الا من يعرف مجاريها و منازلها. و كذلك أنتم تدرسون الحكمة و لكن لا يهتدي بها منكم الا من عمل بها. اي هشام! همه ي مردمان ستارگان آسمان را مي بينند، اما تنها آن كس از آنان راه مي جويد [و سفر مي كند و به بيراهه نمي رود] كه با سير ستارگان [و مدار حركت و] منزل آنها آشنا باشد. شما نيز حكمت و فرزانگي مي آموزيد، اما تنها آن كس از شما راه مي يابد، [و گمراه نمي شود] كه به آنچه آموخته است عمل كند

الحكم العيسوية (حكمتهاي عيسوي)

يا هشام! ان المسيح (عليه السلام) قال للحواريين: «يا عبيد السوء يهولكم طول النخلة و تذكرون شوكها و مؤونة مراقيها و تنسون طيب ثمرها و مرافقها. كذلك تذكرون مؤونة عمل الآخرة فيطول عليكم أمده و تنسون ما تفضون اليه من نعيمها و نورها و ثمرها. يا عبيد السوء نقوا القمح و طيبوه و أدقوا طحنه تجدوا طعمه و يهنئكم أكله، كذلك فأخلصوا الايمان و أكملوه تجدوا حلاوته و ينفعكم غبه، بحق أقول لكم: لو وجدتم سراجا يتوقد بالقطران في مظلمة لاستضأتم به و لم يمنعكم منه ريح نتنه. كذلك ينبغي لكم أن تأخذوا الحكمة ممن وجدتموها معه و لا يمنعكم منه سوء رغبته فيها. يا عبيد الدنيا بحق أقول لكم: لا تدركون شرف الآخرة الا بترك ما تحبون، فلا تنظروا بالتوبة غدا، فان دون غد يوما و ليلة و قضاء الله فيهما يغدو و يروح. بحق أقول لكم: ان من ليس عليه دين من الناس أروح و أقل هما ممن عليه الدين و ان أحسن القضاء و كذلك من لم يعمل الخطيئة أروح

هما ممن عمل الخطيئة و ان أخلص التوبة و أناب. و ان صغار الذنوب و محقراتها من مكائد ابليس، يحقرها لكم و يصغرها في أعينكم فتجتمع و تكثر فتحيط بكم. بحق أقول لكم: ان الناس في الحكمة رجلان: فرجل أتقنها بقوله و صدقها بفعله. و رجل أتقنها بقوله وضيعها بسوء فعله، فشتان بينهما، فطوبي للعلماء بالفعل و ويل للعلماء بالقول. يا عبيد السوء اتخذوا مساجد ربكم سجونا لأجسادكم و جباهكم. واجعلوا قلوبكم بيوتا للتقوي. و لا تجعلوا قلوبكم مأوي للشهوات، ان أجزعكم عند البلاء لأشدكم حبا للدنيا. و ان أصبركم علي البلاء لأزهدكم في الدنيا. يا عبيد السوء لا تكونوا شبيها بالحداء الخاطفة و لا بالثعالب الخادعة و لا بالذئاب الغادرة و لا بالأسد العاتية كما تفعل بالفرائس. كذلك تفعلون بالناس، فريقا تخطفون و فريقا تخدعون و فريقا تغدرون بهم. بحق أقول لكم: لا يغني عن الجسد أن يكون ظاهره صحيحا و باطنه فاسدا. كذلك لا تغني أجسادكم التي قد أعجبتكم و قد فسدت قلوبكم. و ما يغني عنكم أن تنقوا جلودكم و قلوبكم دنسة. لا تكونوا كالمنخل يخرج منه الدقيق الطيب و يمسك النخالة. كذلك أنتم تخرجون الحكمة من أفواهكم و يبقي الغل في صدوركم. يا عبيد الدنيا انما مثلكم مثل السراج يضي ء للناس و يحرق نفسه. يا بني اسرائيل زاحموا العماء في مجالسهم و لو جثوا علي الركب، فان الله يحيي القلوب الميتة بنور الحكمة كما يحيي الأرض الميتة بوابل المطر. اي هشام! مسيح - درود بر او باد - به حواريان فرمود: اي بندگان بدكنش! بلنداي درخت نخل بر شمايان شگفت و دشوار مي آيد، خارهاي آن و سختي ميوه چيني از آن را

به ياد مي آوريد [و در ذهن و زبان داريد]، اما لطافت ميوه ها و سودمنديهايش را فراموش مي كنيد و از ياد مي بريد. همچنين [و بدين گونه] است كه دشواري كردار براي آن جهان را به ياد مي آوريد و در نگاه شما بي پايان و بي فرجام مي آيد و از ياد مي بريد كه چه مايه از نعمتها و ميوه ها و شكوفه هاي آن بهره خواهيد برد. اي بندگان بدكنش [كه كردار زشت مي آوريد]! دانه هاي گندم را پاك و به خوبي آسيا كنيد، تا طعم خوش آن را دريابيد و گواراتان شود. پس همين گونه ايمان را صاف و خالص گردانيد و كامل كنيد، تا حلاوت آن را دريابيد و از فرجام آن بهره بريد. حقيقت را به شمايان مي گويم: اگر چراغي در شب تاريكي بيابيد كه به [روغن] قطران مي سوزد، از آن روشنا مي گيريد و از بوي ناخوشش نمي رنجيد، همين سان شايسته است كه حكمت و فرزانگي را نزد هر كس كه يافتيد برگيريد و نيت ناپاك او [در دانستن و آموزش] شما را از آموختن حكمت باز ندارد. اي پرستندگان و بردگان اين جهان! راست مي گويمتان: به شرافت جهان ديگر دست نمي يابيد، مگر آنچه را دوست مي داريد رها كنيد. براي توبه چشم انتظار فردا نباشيد كه تا [هر] فردا، شب و روزي مانده است و[مرگ و] قضاي الهي مي آيد و مي رود. راست مي گويمتان: آن كس كه وام ديگران به گردن ندارد، آسوده تر از آن كس است كه وامي به گردن دارد و ادا مي كند. و چنين است آن كس كه گناهي ندارد، آسوده تر است از آن كه گناهي دارد و توبه مي كند و انابت مي آورد. و [راستي كه] گناهان خرد

و اندك، دامها و تورهاي ابليسند، اوست كه در چشمانتان گناهاني را كوچك مي نمايد و خرد مي شمارد؛ تا انبوه شوند و فراوان گردند و شما را در ميانه گيرند. راست مي گويمتان: مدعيان حكمت و فرزانگي دوكسند: يكي كسي كه آن را با سخنان خويش استوار مي دارد و با كردار خويش راست مي گرداند، و ديگر كسي كه آن را با سخنان خويش استوار مي دارد و با كردار خويش تباه مي كند. بسا فاصله كه ميان اين دو كس است. خوشا عالمان و زهي دانايان كه اهل كردارند و واي آن عالمان و دانايان كه [تنها] اهل گفتارند. اي بندگان بدكردار! مساجد پروردگار خويش را زندان تن ها و پيشانيهاي خود كنيد و دل و جانتان را خانه ي پرستش و پرهيز. و دلهاتان را آرامگاه شهوت نگردانيد. آن كس از شمايان كه اين جهان را دوست تر مي دارد، در هنگامه ي بلا بيشتر ناشكيبايي مي كند، و آن كس از شمايان كه از اين جهان كناره مي گيرد و زهد مي ورزد، در هنگامه ي بلا شكيباتر است. اي بندگان بدكنش! چنان كلاغكان پرشتاب و روباهان فريبكار و گرگهاي نابكار و شيران سركش نباشيد، كه آنچه آنان با شكار خويش مي كنند با مردمان روا داريد: برخي را برباييد و برخي را فريب دهيد و برخي را خيانت كنيد. راست مي گويمتان: چه سود كه تن به ظاهر و صورت، سلامت باشد و به باطن و سيرت، فاسد. همين سان چه سود از تن شمايان، كه از آن به شگفت مي آييد، حالي كه جانهاتان را فساد و تباهي آكنده است. چه سود كه پوستتان را پاكيزه كنيد و دلهاتان ناپاك و آلوده باشد. چون غربال نباشيد كه آرد

نيكو باز پس مي دهد و تفاله را نگاه مي دارد؛ يعني كه زبانتان فرزانگي و حكمت بتراود و كينه در سينه ي شما بماند. اي بردگان اين جهان! حكايت شما حكايت چراغي است كه مردمان را روشنايي مي بخشد و خويشتن را مي سوزد. اي فرزندان اسرائيل! همنشين دانايان شويد و به سوي [مجالس] عالمان راه پيماييد؛ اگرچه با سر زانوان باشد، و خداوند است كه دلهاي مرده را با روشناي فرزانگي زنده مي كند، چنان كه زمين مرده را با رگبار باران.

طوبي لهم (زهي آنان...)

يا هشام! مكتوب في الانجيل «طوبي للمتراحمين، أولئك هم المرحومون يوم القيامة. طوبي للمصلحين بين الناس، أولئك هم المقربون يوم القيامة. طوبي للمطهرة قلوبهم، أولئك هم المتقون يوم القيامة. طوبي للمتواضعين في الدنيا، أولئك يرتقون منابر الملك يوم القيامة». اي هشام! در انجيل آمده است: خوشا آنان كه به يكديگر مهرباني مي كنند، هم آنانند كه در روز انگيزش [و جهان ديگر] مهرباني مي بينند. زهي آنان كه ميان مردمان اصلاح و درستي و راستي مي آورند، هم آنانند كه در روز انگيزش [و جهان ديگر] تقرب مي يابند. خوشا آنان كه دلها را پاك مي گردانند، هم آنانند كه در روز انگيزش [و جهان ديگر] خلعت پرهيزگاري مي پوشند. زهي آنان كه در اين جهان فروتنند، هم آنانند كه در روز انگيزش [و جهان ديگر] بر منبر [و تخت] پادشاهي فراز مي روند.

ضالة المؤمن (گمشده ي مؤمنان)

يا هشام! قلة المنطق حكم عظيم، فعليكم بالصمت، فانه دعة حسنة و قلة وزر و خفة من الذنوب. فحصنوا باب الحلم؛ فان بابه الصبر. و ان الله عزوجل يبغض الضحاك من غير عجب و المشاء الي غير أرب. و يجب علي الوالي أن يكون كالراعي لا يغفل عن رعيته و لا يتكبر عليهم. فاستحيوا من الله في سرائركم، كما تستحيون من الناس في علانيتكم. و اعلموا أن الكلمة من الحكمة ضالة المؤمن، فعليكم بالعلم قبل أن يرفع و رفعه غيبة عالمكم بين أظهركم. اي هشام! اندك گويي، فرزانگي سترگي است؛ پس سكوت و خاموشي بر شما باد. كه شيوه اي است نيكو و [مايه ي] سبكباري از گناهان است. در [دژ] آرامش و حلم، بردباري است؛ آن را استوار كنيد. خداوند - آن تواناترين و با شكوه ترين - آن

كس را كه بيهوده مي خندد و بيهوده راه مي پيمايد دشمن مي دارد. و حاكم بايد چنان شبان باشد و از رعيت خويش [و مردمان] غفلت نورزد و به آنان كبريا نفروشد. در نهانگاه خويش [نيز] شرمناك خداوند باشيد و از او شرم كنيد، چنان كه در آشكارا از مردمان شرم مي كنيد. و بدانيد كه سخن حكمت، گمشده ي مؤمن است، پس دانش بياموزيد پيش از آن كه از دست برود؛ يعني فرزانه اي كه پيش روي شماست غايب شود.

تعلم العلم (آموزش دانش)

يا هشام! تعلم من العلم ما جهلت. و علم الجاهل مما علمت. عظم العالم لعلمه، ودع منازعته. و صغر الجاهل لجهله و لا تطرده و لكن قربه و علمه. اي هشام! دانشي را كه نمي داني بيندوز و از آنچه مي داني به نادان بياموز. دانا را براي دانشي كه دارد بزرگ شمار و با او ستيز نكن، و نادان را براي دانشي كه ندارد كوچك شمار، اما نران، به سوي خويش بخوان و به او دانش بياموز.

قصة المتقين (قصه ي پارسايان)

يا هشام! ان كل نعمة عجزت عن شكرها بمنزلة سيئة تؤاخذ بها. و قال أميرالمؤمنين صلوات الله عليه: «ان لله عبادا كسرت قلوبهم خشيته فأسكتتهم عن المنطق و انهم لفصحاء عقلاء، يستبقون الي الله بالأعمال الزكية، لا يستكثرون له الكثير و لا يرضون لهم من أنفسهم بالقليل يرون في أنفسهم أنهم أشرار و انهم لأكياس و أبرار. اي هشام! هر نعمتي كه از شكر آن فروماني، به مثابه ي گناهي است كه درباره ي آن بازخواست شوي. اميرمؤمنان - درود و ستايش خداوند بر او باد - فرموده است: خداوند بندگان و پرستندگاني دارد كه بيم و خشيت او دلهاشان را شكسته، زبان آوران و خردمندانند، اما آن بيم زبانشان را بسته. با كردار پاك به سوي خداوند شتاب [و از يكديگر پيشي] مي گيرند. كردار بسيار خويش را در راه او بيش نمي شمرند و براي خويش به كردار اندك رضا نمي دهند و خرسند نمي شوند. خويشتن را چنان مي بينند، گويي اشرارند، با آن كه زيركان و نيكوكارانند.

عاقبة الحياء (فرجام شرم)

يا هشام! الحياء من الايمان و الايمان في الجنة. والبذاء من الجفاء و الجفاء في النار. اي هشام! شرمناكي [و پرده پوشي] از ايمان است و ايمان به بهشت مي انجامد و بي شرمي [و پرده دري] از جفاست و جفا به آتش دوزخ مي فرجامد.

المتكلمون ثلاثة (سه گونه سخن)

يا هشام! المتكلمون ثلاثة: فرابح و سالم و شاجب، فأما الرابح فالذاكر لله. و أما السالم فالساكت. و أما الشاجب فالذي يخوض في الباطل، ان الله حرم الجنة علي كل فاحش بذي ء قليل الحياء لا يبالي ما قال و لا ما قيل فيه. و كان أبوذر - رضي الله عنه - يقول: يا مبتغي العلم ان هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شر، فاختم علي فيك كما تختم علي ذهبك و ورقك». اي هشام! سخنوران و زبان آوران سه كسند: سودبرندگان و سلامت پيشگان و نابود شوندگان. سود برنده كسي است كه ياد خداوند مي كند، سلامت پيشه كسي است كه سكوت مي كند و خاموشي مي گزيند، و نابود شونده كسي است كه در باطل فرومي رود [و سخن بيهوده مي گويد]. خداوند بهشت را بر هر هرزه دراي زشت زبان اندك شرم، كه باك ندارد چه مي گويد و چه مي شنود، حرام كرده است. و ابوذر - خداوند از او خرسند باد - چنين مي گفت: اي دانش پژوه! اين زبان سرآغاز نيكيها و زشتيهاست. دهانت را مهر كن، چنان كه [گنجينه ي] زر و سيمت را مهر مي كني.

حصائد اللسان (از كشتزار زبان)

يا هشام! بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذا لسانين، يطري أخاه اذا شاهده و يأكله اذا غاب عنه، ان أعطي حسده و ان ابتلي خذله. ان أسرع الخير ثوابا البر، و أسرع الشر عقوبة البغي. و ان شر عباد الله من تكره مجالسته لفحشه. و هل يكب الناس علي مناخرهم في النار الا حصائد ألسنتهم. و من حسن اسلام المرء ترك ما لا يعنيه. اي هشام! ناستوده بنده اي است آن كه دو چهره و دو زبان دارد: در حضور [يار و]

برادر خويش او را مي ستايد و در غياب او - به غيبت - گوشت او را مي خايد، هنگام گشادگي [و توانايي و دارايي] به او حسد مي برد و هنگامه ي بلا او را وامي نهد و خوار مي كند. پادافره و پاداش احسان و نيكي، زودتر از [پاداش] همه ي خوبيها به آدمي مي رسد و كيفر ستم، زودتر از همه ي كيفرها. و بدترين بنده ي خداوند كسي است كه همگان از بدزباني او مي رمند و همنشيني او را ناخوش مي دارند. و آيا مردمان را چيزي جز آنچه از كشتزار زبان مي دروند، به آتش مي افكند؟ و نيكو مسلماني است آن آدمي كه بيهودگي را رها مي كند و وامي نهد.

الخوف و الرجاء (خوف و رجا)

يا هشام! لا يكون الرجل مؤمنا حتي يكون خائفا راجيا. و لا يكون خائفا راجيا حتي يكون عاملا لما يخاف و يرجو. اي هشام! آدمي ايمان نمي آورد و به منزلت ايمان نمي رسد، مگر آن كه بيمناك و اميدوار باشد، و به مقام بيم و اميد [و خوف و رجا] نمي رسد، مگر آن كه بر اثر بيم و اميد عمل كند [و كردار پاك بياورد].

الايمان القدسية (سوگندهاي قدوسي)

يا هشام! قال الله جل وعز: و عزتي و جلالي و عظمتي و قدرتي و بهائي و علوي في مكاني لا يؤثر عبد هواي علي هواه الا جعلت الغني في نفسه. و همه في آخرته. و كففت عليه [في] ضيعته. و ضمنت السماوات و الأرض رزقه و كنت له من وراء تجارة كل تاجر. اي هشام! خداوند - آن با شكوه ترين و تواناترين - مي فرمايد: سوگند به عزت و جلالتم، سوگند به بزرگي و قدرتم، سوگند به شكوه و رفعتم، هر بنده اي كه خواست مرا بر خواهش خود برتري دهد، در دلش بي نيازي مي نهم و همتش را به سمت جهان ديگر مي گردانم و او را در كارهايش كفايت مي كنم و آسمانها و زمين را وكيل روزي او مي نمايم، و من خود سود [و فرجام] سوداي [هر دو جهان] او مي شوم.

ان استطعت (اگر مي تواني!)

يا هشام! الغضب مفتاح الشر. و أكمل المؤمنين ايمانا أحسنهم خلقا. و ان خالطت الناس فان استطعت أن لا تخالط أحدا منهم الا من كانت يدك عليه العليا فافعل. اي هشام! خشم، سرآغاز زشتيهاست، و برترين و شايسته ترين مؤمنان، خوش خوي ترين آنان است. و در آميزش با مردمان - هرگاه بتواني - چنان كن كه با كسي از آنان نياميزي، مگر دستت بالاي دست او باشد.

ثمار الرفق (ميوه هاي مهرباني)

يا هشام! عليك بالرفق، فان الرفق يمن و الخرق شوم، ان الرفق و البر و حسن الخلق يعمر الديار و يزيد في الرزق. اي هشام! مهرباني و مدارا كن كه مهرباني و مدارا خوش است و خشونت و كج خلقي، شوم و ناخوش. مهرباني و مدارا و نيكويي و نيك خويي، سرزمينها را آبادان مي كند و روزيها را فراوان.

طريق الاحسان (شيوه ي احسان)

يا هشام! قول الله: «هل جزاء الاحسان الا الاحسان» [الرحمن / 60]. جرت في المؤمن و الكافر و البر و الفاجر. من صنع اليه معروف فعليه أن يكافي ء به. و ليست المكافأة أن تصنع كما صنع حتي تري فضلك. فان صنعت كما صنع فله الفضل بالابتداء. اي هشام! سخن خداوند: «آيا پاداش نيكويي چيزي جز نيكويي است؟» درباره ي [همه كس] مؤمن و كافر و نيكوكار و بدكار، راست است و جاري. آن كس كه از ديگران احسان و نيكي مي بيند، بايد پاسخ دهد و احسان و نيكي كند. و پاسخ نيكي نه آن است كه چنان احسان كني كه به تو احسان كرده اند [همان كني كه ديگران كرده اند]، تا فضيلت خويش را بنگري. اگر همان سان نيكي كني كه ديگران كرده اند [و به نيكي خود نيفزايي] فضيلت از آن هم آنان است.

الدنيا كالحية (جهان چون ماري)

يا هشام! ان مثل الدنيا مثل الحية مسها لين و في جوفها السم القاتل، يحذرها الرجال ذوو العقول و يهوي اليها الصبيان بأيديهم. اي هشام! جهان [در تمثيل] به سان مار است، كه تني نرم [و نازك] و زهري كشنده و مرگبار دارد. خردمندان از آن مي هراسند و كودكان - مشتاقانه و عاشقانه - به سوي آن دست مي يازند.

الدنيا ساعة (جهان چون لحظه اي)

يا هشام! اصبر علي طاعة الله و اصبر عن معاصي الله، فانما الدنيا ساعة، فما مضي منها فليس تجد له سرورا و لا حزنا. و ما لم يأت منها فليس تعرفه، فاصبر علي تلك الساعة التي أنت فيها فكأنك قد اغتبطت. اي هشام! در راه اطاعت خداوند بردباري كن و از سركشي و عصيان در برابر او بردباري و پرهيزگاري كن، كه اين جهان لحظه اي است، در گذشته ي آن شادي و اندوهي نمي يابي و آينده ي آن را نمي شناسي، پس صبوري كن و بردبار آن لحظه باش كه در آني، تا چنين باشد كه در خوشي و خرسندي بماني.

الدنيا كماء البحر (جهان چون دريا)

يا هشام! مثل الدنيا مثل ماء البحر كلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتي يقتله. اي هشام! اين جهان چنان آب درياست، تشنه هر چند از آن بيشتر بنوشد تشنه تر شود، چندان كه [همان آب] او را بكشد.

رداء الله (رداي خداوند)

يا هشام! اياك و الكبر، فانه لا يدخل الجنة من كان في قلبه مثقال حبة من كبر. الكبر رداء الله، فمن نازعه رداءه أكبه الله في النار علي وجهه. اي هشام! از تكبر بپرهيز! آن كس كه در دل، همسنگ دانه اي تكبر داشته باشد به بهشت نمي ورد. كبريا [ردايي] از آن خداوند است، هر كه بر سر آن با او ستيزد، خداوند او را به [خواري در] آتش مي افكند.

المحاسبة (محاسبه)

يا هشام! ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم، فان عمل حسنا استزاد منه. و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب اليه. اي هشام! آن كس كه روزانه به خويشتن [خويش] رسيدگي نكند [و حساب نفس از كف بنهد و كشيك نفس نكشد] از [خيل] ما نيست، [بايد چنان كند] تا اگر نيكي كرده بر آن بيفزايد و اگر زشتي كرده از خداوند آمرزش خواهد و توبه كند.

الدنيا كامراة (جهان چون زني)

يا هشام! تمثلت الدنيا للمسيح عليه السلام في صورة امرأة زرقاء فقال لها: كم تزوجت؟ فقالت: كثيرا، قال: فكل طلقك؟ قالت: لا بل كلا قتلت. قال المسيح عليه السلام: فويح لأزواجك الباقين، كيف لا يعتبرون بالماضين. اي هشام! اين جهان، پيش روي [حضرت] مسيح - درود بر او باد - به گونه ي زني آبي چشم درآمد. حضرت پرسيد: چند همسر گزيده اي؟ گفت: بسيار. فرمود: همگان تو را طلاق داده اند [و از تو جدا شده اند]؟ گفت: هرگز! همه را كشته ام. مسيح فرمود: واي بر همسران برجا مانده ات! چگونه از گذشتگان عبرت نمي اندوزند!

العقل ضوء الروح (روشناي خرد)

يا هشام! ان ضوء الجسد في عينه، فان كان البصر مضيئا استضاء الجسد كله. و ان ضوء الروح العقل، فاذا كان العبد عاقلا كان عالما بربه و اذا كان عالما بربه أبصر دينه. و ان كان جاهلا بربه لم يقم له دين. و كما لا يقوم الجسد الا بالنفس الحية، فكذلك لا يقوم الدين الا بالنية الصادقة؛ و لا تثبت النية الصادقة الا بالعقل. اي هشام! چشم، روشنايي تن است؛ كه اگر روشن و بينا باشد، همه ي تن روشن است. و خرد، روشنايي جان است. اگر بنده خردمند باشد با خدا آشناست، و اگر بنده با خدا آشنا شود، در ديانت خويش بصيرت مي يابد. اما اگر خردمند نباشد، او را ديانتي نمي ماند. چنان كه تن به جان زنده و استوار است، ديانت نيز به نيت [و انديشه ي] راست و درست، زنده و استوار است؛ و نيت پاك و راست جز با خرد، استوار نمي ماند.

آلة العقل (ابزار خرد)

يا هشام! ان الزرع ينبت في السهل و لا ينبت في الصفا. فكذلك الحكمة تعمر في قلب المتواضع و لا تعمر في قلب المتكبر الجبار، لأن الله جعل التواضع آلة العقل و جعل التكبر من آلة الجهل، ألم تعلم أن من شمخ الي السقف برأسه شجه. و من خفض رأسه استظل تحته و أكنه. و كذلك من لم يتواضع لله خفضه الله. و من تواضع لله رفعه. اي هشام! كشت در زمين هموار بار مي آورد و نه در سنگلاخ. حكمت و فرزانگي نيز در [جان و] دل فروتن بالنده مي شود و نه در [جان و] دل خودبين سركش؛ چون خداوند فروتني را ابزار خرد ساخته و تكبر و خودبيني را

يكي از ابزارهاي بي خردي و ناداني كرده است. نمي بيني كه هر كس سر تا آسمانه فرابرد سرش بشكند و هر كس سر در پيش فروآورد سقف، سايه بر او افكند. خداوند نيز هر كه را فروتن نباشد و درشتي كند، فرومي نشاند و هر كه را فروتني نمايد، فرامي برد و رفعت مي بخشد.

القبيح والاقبح (زشت و زشت تر)

يا هشام! ما أقبح الفقر بعد الغني. و أقبح الخطيئة بعد النسك. و أقبح من ذلك العابد لله ثم يترك عبادته. اي هشام! چه زشت است: نخست توانگري و سپس بينوايي و مسكنت، نخست عبادت و سپس گناهكاري و معصيت؛ و زشت تر آن است كه پرستنده اي ترك پرستش كند.

طريق السعادة (راه سعادت)

يا هشام! لا خير في العيش الا لرجلين: لمستمع واع، و عالم ناطق. اي هشام! هر چه نيكويي و نيكي در زندگاني هست از آن اين دو كس است: آن كه مي شنود و فرامي گيرد و آن كه مي داند و مي گويد.

حصة العقل (سهم خرد)

يا هشام! ما قسم بين العباد أفضل من العقل. نوم العاقل أفضل من سهر الجاهل و ما بعث الله نبيا الا عاقلا حتي يكون عقله أفضل من جميع جهد المجتهدين. و ما أدي العبد فريضة من فرائض الله حتي عقل عنه. اي هشام! چيزي برتر از خردمندي ميان مردمان قسمت نكرده اند. خواب خردمند از بي خوابي بي خرد برتر است. خداوند هيچ پيامبري را فرونفرستاده، جز آن كه خردمند بوده است؛ چندان كه خردمندي اش بر تمامي كوشش [عقلاني] كوشندگان برتري داشته است. هيچ بنده اي عمل واجبي را انجام نمي دهد، جز پس از آن كه از خداوند انديشه مي كند.

الشجرة الصامتة (درخت خاموش)

يا هشام! قال رسول الله صلي الله عليه و آله: اذا رأيتم المؤمن صموتا فادنوا منه، فانه يلقي الحكمة. والمؤمن قليل الكلام كثير العمل و المنافق كثير الكلام قليل العمل. اي هشام! پيامبر خدا - درود و ستايش خداوند بر او و خاندانش باد - فرموده است: هرگاه مؤمني را خاموش و ساكت يافتيد به وي نزديك شويد، چون او حكمت و فرزانگي مي پراكند و فرومي ريزد. مؤمن، اندك گوي بسيار كردار است و منافق، بسيارگوي اندك كردار.

العلماء المفتونون (عالمان آلوده)

يا هشام! أوحي الله تعالي الي داود عليه السلام قل لعبادي: لا يجعلوا بيني و بينهم عالما مفتونا بالدنيا فيصدهم عن ذكري و عن طريق محبتي و مناجاتي، أولئك قطاع الطريق من عبادي، ان أدني ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوة محبتي و مناجاتي من قلوبهم. اي هشام! خداوند - آن برترين - به داوود- درود بر او باد - وحي فرستاد كه به بندگان و پرستندگان من بگو: ميان من و خويشتن عالم آلوده و فريفته به اين جهان را قرار ندهند [و واسطه نكنند] كه از ياد من و راه دوستي و نيايش من بازشان مي دارد. آنان راهزنان بندگان و پرستندگان منند. كمترينه كيفري كه با آنان مي كنم اين است كه حلاوت دوستي و نيايش خود را از دل ايشان مي برم.

لعنة الملائكة (لعنت فرشتگان)

يا هشام! من تعظم في نفسه لعنته ملائكة السماء و ملائكة الأرض. و من تكبر علي اخوانه و استطال عليهم فقد ضاد الله. و من ادعي ما ليس له فهو [أ] عني لغير رشده. اي هشام! آن كس كه خويشتن را بزرگ پندارد، فرشتگان آسمان و زمين لعنت و نكوهشش مي كنند، و آن كس كه به برادران [و ياران] خويش كبريا و برتري فروشد و دست تطاول به ايشان گشايد، با خداوند ستيز كرده است. و آن كس كه چيزي را ادعا كند كه از آن او نيست [و كبريا فروشد] راهي جز راه رشد و بالندگي پيموده است.

حجاب الروح (حجاب جانها)

يا هشام! أوحي الله تعالي الي داود عليه السلام: يا داود حذر، و أنذر أصحابك عن حب الشهوات، فان المعلقة قلوبهم بشهوات الدنيا قلوبهم محجوبة عني. اي هشام! خداوند - آن برترين - به داوود - درود بر او باد - وحي فروفرستاد كه: اي داوود! ياران خويش را از دوستي شهوتها [و لذتها] بازدار و بيم ده. آنان كه دل به شهوتهاي اين جهان بسته اند، دل خويش را از من پنهان و پوشيده داشته اند.

ساكن دار ليست له (خانه ي ديگران)

يا هشام! اياك و الكبر علي أوليائي و الاستطالة بعلمك فيمقتك الله، فلا تنفعك بعد مقته دنياك و لا آخرتك. و كن في الدنيا كساكن دار ليست له، انما ينتظر الرحيل. اي هشام! از تكبر با دوستان من و از خودشيفتگي به دانش خويش بپرهيز كه خداوند بر تو خشم مي آورد، و پس از خشم خداوند، اين جهان و آن جهان تو را سودي نمي بخشد. در اين جهان چنان كسي باش كه در خانه ي ديگران - كه از آن او نيست - منزل كرده و چشم به راه كوچ است.

سر النجاح (راز توفيق)

يا هشام! مجالسة أهل الدين شرف الدنيا و الآخرة. و مشاورة العاقل الناصح يمن و بركه و رشد و توفيق من الله، فاذا أشار عليك العاقل الناصح فاياك و الخلاف فان في ذلك العطب. اي هشام! همنشيني با دينداران، شرافت هر دو جهان است، و كنكاش و مشورت با خردمند نصيحت گو [مايه ي] خوشي و بركت و بالندگي و توفيق خداوندي است. پس هرگاه خردمندي نصيحت گو تو را چيزي گفت، زنهار كه مخالفت نكني كه هلاك و نابود مي شوي.

الامان (زنهار)

يا هشام! اياك و مخالطة الناس و الانس بهم الا أن تجد منهم عاقلا و مأمونا فآنس به واهرب من سائرهم كهربك من السباع الضارية. و ينبغي للعاقل اذا عمل عملا أن يستحيي من الله. و اذا تفرد له بالنعم أن يشارك في عمله أحدا غيره. و اذا مر بك أمران لا تدري أيهما خير و أصوب، فانظر أيهما أقرب الي هواك فخالفه، فان كثير الصواب في مخالفة هواك. و اياك أن تغلب الحكمة و تضعها في أهل الجهالة. قال هشام: فقلت له: فان وجدت رجلا طالبا له غير أن عقله لا يتسع لضبط ما ألقي اليه؟ قال عليه السلام: فتلطف له في النصيحة، فان ضاق قلبه [ف] لا تعرضن نفسك للفتنة. واحذر رد المتكبرين، فان العلم يدل علي أن يملي علي من لا يفيق. قلت: فان لم أجد من يعقل السؤال عنها؟ قال عليه السلام: فاغتنم جهله عن السؤال حتي تسلم من فتنة القول و عظيم فتنة الرد. واعلم أن الله لم يرفع المتواضعين بقدر تواضعهم و لكن رفعهم بقدر عظمته و مجده. و لم يؤمن الخائفين بقدر خوفهم و لكن آمنهم بقدر كرمه و جوده. و

لم يفرج المحزونين بقدر حزنهم و لكن بقدر رأفته و رحمته. فما ظنك بالرؤوف الرحيم الذي يتودد الي من يؤذيه بأوليائه، فكيف بمن يؤذي فيه. و ما ظنك بالتواب الرحيم الذي يتوب علي من يعاديه، فكيف بمن يترضاه و يختار عداوة الخلق فيه. اي هشام! از درآميختن با مردمان بپرهيز، مگر در ميان آنان خردمندي بيابي، كه اگر يافتي با او انس گير و از ديگران بگريز، چنان كه از درندگان مي گريزي. بر خردمند شايسته است كه هرگاه كاري مي كند و كرداري مي آورد، از خداوند شرم كند، و هر گاه به نعمتي ويژسته شود، ديگران را هم در آن بهره دهد. و هر گاه دو كار و دو راه باشد كه نمي داني كدام نيكوتر و درست تر است، بنگر كدام يك به خواهش نفساني تو نزديكتر است، همان را انجام نده [و واگذار]؛ كه بسياري از راستيها و درستيها در مخالفت با خواهش نفس [تو] است. و مباد كه بر حكمت و فرزانگي چيرگي يابي و آن را به دست نادان بي خرد سپاري! هشام مي گويد: گفتم: اگر كسي را يافتم كه جوينده ي حكمت بود، ولي براي آنچه مي گويم خرد توانمند و كارگشا نداشت چه كنم؟ حضرت فرمود: با او مهرباني و مدارا كن، اگر دلش گشايش نيافت و به تنگ آمد، خود را به دشواري و گرفتاري نيفكن. و از ستيز خودبينان و متكبران بپرهيز و زنهار كن. دانش ابا دارد كه بر آن كه بهوش و بخرد نيست گفته آيد. گفتم: اگر كسي را كه فهم و توان پرسش دارد نيابم چه كنم؟ فرمود، غنيمت بدان كه هيچ نمي پرسد و نادان پرسشهاست، تا از دشواري

و گرفتاري گفتن و دشواري و گرفتاري بزرگ انكار، آسوده باشي. بدان كه خداوند فروتنان را به قدر عظمت و جلالت خويش - و نه به اندازه ي فروتني آنان - رفعت بخشيده است، و بيمناكان و ترسندگان را به قدر كرامت و سخاوت خويش - و نه به اندازه ي بيمناكي آنان - ايمن ساخته و امان داده است، و اندوهگينان و غمناكان را به قدر رأفت و رحمت خويش - و نه به اندازه ي اندوهناكي آنان - گره گشوده و شادمان كرده است. چه گمان مي بري به آن نازكدل مهربان كه با آزاردهندگان دوستان خويش نيز دوستي مي كند، چه رسد به آن كه در راه او آزار بيند، و چه گمان مي بري به آن بخشاينده ي مهربان كه توبه ي دشمنان را مي پذيرد، چه رسد به او كه رضايتش مي جويد و در راه او عداوت مردمان برمي گزيند.

غضب الله (خشم خداوند)

يا هشام! من أحب الدنيا ذهب خوف الآخرة من قلبه و ما أوتي عبد علما فازداد للدنيا حبا الا ازداد من الله بعدا وازداد الله عليه غضبا. اي هشام! آن كه اين جهان را دوست بدارد، بيم آن جهان از دلش مي رود و هيچ بنده و پرستنده اي نيست كه دانشش بخشند و [با آن حال] دوستي اين جهان را بيفزايد، مگر آن كه از خداوند دورتر مي شود و خداوند بر او خشم بيشتر مي گيرد.

طول الامل (رشته ي آرزو)

يا هشام! ان العاقل اللبيب من ترك ما لا طاقة له به. و أكثر الصواب في خلاف الهوي. و من طال أمله ساء عمله. اي هشام! خردمند انديشه مند كاري را كه از عهده ي آن برنمي آيد نمي كند و بيشترينه ي راستيها و درستيها در مخالفت با خواهش نفس است. آن كس كه رشته ي آرزو دراز مي دارد، كردارش زشت [و تباه] مي گردد.

الاجل و الامل (مرگ و آرزو)

يا هشام! لو رأيت مسير الأجل لألهاك عن الأمل. اي هشام! اگر راه مرگ را مي ديدي، از [درازي] آرزو باز مي ماندي.

اختلاس العقل (دزد خرد)

يا هشام! اياك و الطمع. و عليك باليأس مما في أيدي الناس. و أمت الطمع من المخلوقين، فان الطمع مفتاح للذل، و اختلاس العقل، و اختلاق المروات، و تدنيس العرض، و الذهاب بالعلم؛ و عليك بالاعتصام بربك والتوكل عليه. و جاهد نفسك لتردها عن هواها، فانه واجب عليك كجهاد عدوك. قال هشام: فقلت له فأي الأعداء أوجبهم مجاهدة؟ قال عليه السلام: أقربهم اليك و أعداهم لك وأضرهم بك وأعظمهم لك عداوة و أخفاهم لك شخصا مع دنوه منك، و من يحرض أعداءك عليك و هو ابليس الموكل بوسواس [من] القلوب فله فلتشتد عداوتك. و لا يكونن أصبر علي مجاهدته لهلكتك منك علي صبرك لمجاهدته، فانه أضعف منك ركنا في قوته و أقل منك ضررا في كثرة شره. اذا أنت اعتصمت بالله فقد هديت الي صراط مستقيم. اي هشام! از طمع بپرهيز! و از آنچه مردمان دارند نااميد باش. و طمع از مخلوق را در دل بميران، كه طمع سرآغاز خواريهاست و رباينده ي خرد و فرساينده ي جوانمردي و تباه كننده ي جان و از ميان برنده ي دانش. به پروردگار خويش بياويز و بر او توكل كن. با نفست بستيز و آن را از هوس بازدار، كه مجاهدت و ستيز با نفس، چون مجاهدت با دشمنان، واجب و ضرورت است. هشام مي گويد: گفتم: ستيز با كدام دشمنان ضروري تر است؟ فرمود: آن كه به تو نزديكتر و با تو دشمنتر است، بيشتر به تو زيان مي رساند و بيشتر با تو دشمني مي كند، و با آن كه به تو

نزديك است، خود را از تو پنهان مي دارد، و آن كه دشمنان ديگر را بر تو مي شوراند و آن دشمن، ابليس است كه او را بر كار وسوسه ي دلها گماشته اند. با او سخت دشمني كن. و او در كار نابودي تو پايدارتر و شكيباتر نباشد تا تو در ستيز با او! چون او با همه ي توانمندي از تو ناتوانتر است و با همه ي شرارت و زشتي از تو كم زيان تر. اگر به خداوند پناه آوري و به او دست آويزي، به راه راست و درست راه يافته اي.

اكرام الحبيب (كرامت يار)

يا هشام! من أكرمه الله بثلاث فقد لطف له: عقل يكفيه مؤونة هواه. و علم يكفيه مؤونة جهله و غني يكفيه مخافة الفقر. اي هشام! خداوند سه چيز را به هر كس كرامت كند با او مهرباني كرده است: نخست خردي كه بار هوس را از او برگيرد، دوم دانشي كه رنج ناداني را از او بزدايد، و سوم ثروتي كه بيم فقر و مسكنت را از او بردارد.

اربع طرق (چهارراه)

يا هشام! احذر هذه الدنيا واحذر أهلها، فان الناس فيها علي أربعة أصناف: رجل مترد معانق لهواه. و متعلم مقري ء كلما ازداد علما ازداد كبرا، يستعلي بقراءته و علمه علي من هو دونه. و عابد جاهل يستصغر من هو دونه في عبادته يحب أن يعظم و يوقر. وذي بصيرة عالم عارف بطريق الحق يحب القيام به، فهو عاجز أو مغلوب و لا يقدر علي القيام بما يعرف[ه] فهو محزون، مغموم بذلك، فهو أمثل أهل زمانه و أوجههم عقلا. اي هشام! از اين جهان و اهل آن برحذر باش، كه مردمان آن چهار گروهند: اول آن كس كه فرولغزيده و دست در آغوش خواهشهاي نفساني خويش برده است، دوم آن كس كه دانش مي آموزد و كتاب مي خواند و هر چه دانش افزونتر مي كند بر تكبر خويش مي افزايد و با دانش و [توانايي] خواندن خويش بر ديگران و فرودستان برتري مي جويد، سوم آن عبادت كننده ي نادان كه آنان را كه در عبادت از او فروتر و كمترند خوار و كوچك مي شمارد و دوست مي دارد كه بزرگش بدانند و ستايشش كنند، و چهارم آن كس كه اهل بصيرت [و آگاهي] است، دانا و با راه حق آشناست، دوست

مي دارد كه حق بگزارد اما نمي تواند - يا نمي گذارند - و از همين رو غمگين مي شود. چنين كسي برترين مردمان و خردمندان زمانه ي خويش است.

صراع جندين (ستيز دو سپاه)

يا هشام! اعرف العقل و جنده، والجهل و جنده تكن من المهتدين، قال هشام: فقلت: جعلت فداك لا نعرف الا ما عرفتنا. فقال عليه السلام: يا هشام ان الله خلق العقل و هو أول خلق خلقه الله من الروحانيين عن يمين العرش من نوره فقال له: أدبر، فأدبر. ثم قال له: أقبل فأقبل. فقال الله جل وعز: خلقتك خلقا [عظيما] و كرمتك علي جميع خلقي. ثم خلق الجهل من البحر الأجاج الظلماني، فقال له: أدبر، فأدبر. ثم قال له: أقبل، فلم يقبل. فقال له: استكبرت فلعنه. ثم جعل للعقل خمسة و سبعين جندا، فلما رأي الجهل ما كرم الله به العقل و ما أعطاه أضمر له العداوة فقال الجهل: يا رب هذا خلق مثلي خلقته و كرمته و قويته و أنا ضده و لا قوة لي به أعطني من الجند مثل ما أعطيته؟ فقال تبارك و تعالي، نعم، فان عصيتني بعد ذلك أخرجتك و جندك من جواري و من رحمتي، فقال: قد رضيت. فأعطاه الله خمسة و سبعين جندا فكان مما أعطي العقل من الخمسة و السبعين جندا: الخير و هو وزير العقل و جعل ضده الشر و هو وزير الجهل. - جنود العقل و الجهل الايمان - الكفر، التصديق - التكذيب، الاخلاص - النفاق، الرجاء - القنوط، العدل - الجور، الرضي - السخط، الشكر - الكفران، اليأس - الطمع، التوكل - الحرص، الرأفة - الغلظة، العلم - الجهل، العفة - التهتك، الزهد - الرغبة، الرفق - الخرق، الرهبة - الجرأة، التواضع

- الكبر، التؤدة - العجلة، الحلم - السفه، الصمت - الهذر، الاستسلام -الاستكبار، التسليم - التجبر، العفو - الحقد، الرحمة - القسوة، اليقين - الشك، الصبر - الجزع، الصفح - الانتقام، الغني - الفقر، التفكر - السهو، الحفظ - النسيان، التواصل - القطيعة، القناعة - الشره، المؤاساة - المنع، المودة - العداوة، الوفاء - الغدر، الطاعة - المعصية، الخضوع - التطاول، السلامة - البلاء، الفهم - الغباوة، المعرفة - الانكار، المدارأة - المكاشفة، سلامة الغيب - المماكرة، الكتمان - الافشاء، البر - العقوق، الحقيقة - التسويف، المعروف - المنكر، التقية - الاذاعة، الانصاف - الظلم، التقي - الحسد، النظافة - القذر، الحياء - القحة، القصد - الاسراف، الراحة - التعب، السهولة - الصعوبة - العافية - البلوي، القوام - المكاثرة، الحكمة - الهوي، الوقار - الخفة، السعادة - الشقاء، التوبة - الاصرار، المحافظة - التهاون، الدعاء - الاستنكاف، النشاط - الكسل، الفرح - الحزن، الألفة - الفرقة، السخاء - البخل، الخشوع - العجب، صون الحديث - النميمة، الاستغفار - الاغترار، الكياسة - الحمق... اي هشام! خرد و بي خردي و سپاهيان هر يك را بشناس، تا از راه يافتگان باشي. هشام مي گويد: گفتم: جان فدايت باد! جز آنچه تو به ما آموخته اي هيچ نمي دانيم. فرمود: اي هشام! خداوند خرد را آفريد. و خرد نخستين آفريده اي بود كه خداوند، از روحانيان و از نور خويش، در سمت راست عرش آفريد. آن گاه به او گفت: بازگرد! و خرد بازگشت. سپس گفت: بازآ! و خرد باز آمد. آن گاه خداوند - آن باشكوه ترين و تواناترين - گفت: تو را سترگ آفريدم و بر همه ي آفريدگانم برتري و كرامت

بخشيدم. پس آن گاه خداوند، جهالت و بي خردي را از دريايي تلخ و تيره آفريد. و به او گفت: بازگرد! و بي خردي بازگشت. سپس گفت: بازا! و... بي خردي باز نيامد. خداوند گفت: ستيز وسركشي كردي، و او را لعنت و نكوهش كرد. پس آن گاه خداوند، خرد را هفتاد و پنج سپاهي بخشيد. چون بي خردي، كرامت و عطيه ي خداوند را به خرد ديد، كينه ي او را به دل گرفت و گفت: اي پروردگار من! اين خرد نيز چنان من آفريده اي است. او را آفريدي و كرامت كردي و نيرو دادي و من ضد اويم و نيرويي ندارم كه به ستيز او برآيم. مرا نيز چون او سپاهياني ببخش! پس خداوند - آن برترين - گفت: چنين باشد. اما اگر پس از اين مرا عصيان كني و بر من گردن افرازي، تو و سپاهيانت را از حريم و كنار و مهرباني خويش بيرون مي كنم. بي خردي گفت: [مي پذيرم و] خرسندم! پس خداوند او را نيز همچون خرد، هفتاد و پنج سپاهي بخشيد. يكي از آن هفتاد و پنج سپاهي خرد، «خير» بود كه خداوند او را وزير خرد كرد و «شر» را ضد «خير» و وزير بي خردي ساخت. - سپاهيان خرد و بي خردي اينانند: ايمان - كفر، تصديق - تكذيب، اخلاص - نفاق، اميد - يأس، عدل - جور، رضا - خشم، شكر - كفران، بي نيازي - طمع، توكل - حرص، مهرباني - درشتي، دانايي - ناداني، عفت - پرده دري، زهد - دنياگرايي، نرمش - تندخويي، خشيت - دليري، فروتني - تكبر، آرامش - شتاب، حلم - سفاهت، سكوت - پرگويي، مسالمت - سركشي، پذيرش - گردن

افرازي، عفو - كينه، نازكدلي - سنگدلي، يقين - شك، شكيبايي - بيتابي، گذشت - انتقام، غنا - فقر، تفكر - خطا، حافظه - فراموشي، پيوند - گسستن، قناعت - آز، بخشش - دريغ، دوستي - دشمني، وفا - خيانت، طاعت - معصيت، خضوع - تطاول، سلامت - بلا، فهم - كودني، شناخت - انكار، مدارا - دشمني ورزيدن، پاكدلي - مكر، كتمان - افشا، نيكي به پدر و مادر - بدرفتاري با پدر و مادر، اداي حقوق - تأخير در آن، معروف - منكر، تقيه - افشاگري، انصاف - ظلم، خودداري - حسادت، پاكيزگي - پلشتي، شرم - پررويي، ميانه روي - اسراف، آسايش - رنج، آساني - دشواري، عافيت - گرفتاري، تعادل - زياده خواهي، حكمت - هوس، وقار - جلفي، سعادت - شقاوت، توبه - اصرار بر گناه، مراقبت - سستي، دعا - سركشي از دعا، نشاط - كسالت، شادي - اندوه، الفت - جدايي، سخاوت - بخل، خشوع - خودبيني، رازداري - سخن چيني، آمرزش طلبي - فريفتگي، زيركي - حماقت...

خاتمة الفيض (فرجام فيض)

يا هشام! لا تجمع هذه الخصال الا لنبي أو وصي أو مؤمن امتحن الله قلبه للايمان. و أما ساير ذلك من المؤمنين فان أحدهم لا يخلو من أن يكون فيه بعض هذه الجنود من أجناد العقل حتي يستكمل العقل و يتخلص من جنود الجهل. فعند ذلك يكون في الدرجة العليا مع الأنبياء و الأوصياء وفقنا الله و اياكم لطاعته. اي هشام! اين اوصاف و ويژگيها [يكجا] در كسي فراهم نمي آيد، جز آن كه پيامبر، يا جانشين پيامبر، يا مؤمني باشد كه خداوند دل او را براي ايمان آزموده است. اما ديگر مؤمنان

برخي از اين اوصاف را دارند، تا آن كه خردشان كمال پذيرد و از سپاهيان بي خردي رها شود. در آن هنگام است كه در برترين مراتب و همراه پيامبران و جانشينان آنان - درود بر آنان باد - خواهند بود. خداوند ما را و شما را به طاعت خويش توفيق دهاد!

پاورقي

[1] برگرفته از: تحف العقول، تصحيح علي اكبر غفاري، مؤسسه ي نشر اسلامي (جامعه ي مدرسين)، پانوشت صفحه ي 383.

[2] كشف الاسرار ميبدي را پيش چشم داشته ايم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109