زندگاني حضرت امام محمد تقي جوادالائمه علیه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:عمادزاده، حسين، 1285 - 1369.

عنوان و نام پديدآور:زندگاني حضرت امام محمدالتقي جواد الائمه عليه السلام/ حسين عمادزاده ؛ به اهتمام و پيشگفتار غلام حسين عمادزاده.

مشخصات نشر:اصفهان: حسينيه عمادزاده، 1386.

مشخصات ظاهري:504 ص.: نمونه.

شابک:35000 ريال: 978-964-91125-7-2

وضعيت فهرست نويسي:فاپا

يادداشت:کتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع:محمدبن علي (ع)، امام نهم، 195 - 220ق.

رده بندي کنگره:BP48/ع8ز9 1386

رده بندي ديويي:297/9582

شماره کتابشناسي ملي:م85-37102

ص: 1

اشاره

زندگاني حضرت امام محمدالتقي جواد الائمه عليه السلام

حسين عمادزاده

به اهتمام و پيشگفتار غلام حسين عمادزاده.

انتشارات حسينيه عمادزاده

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

پيشگفتار

بسمه تعالي اگر انسان دريچه ي دل و قلب خود را بروي كساني گشايد كه نور حق و حقيقت در آنها جلوه گر است، رشته زندگاني خود را به كساني ارتباط دهد كه به چشمه ي جاودانگي مزين است، بي شك به نورانيت و فراخي قلمرو حياتش كمك رسانده است. به همين جهت پيوستگي و ارتباط با برگزيدگان الهي كه بالاترين مظهر اوصاف خداوندي مي باشند نه تنها راه خلاصي از گرداب ها و گردبادهاي ماديت را براي آدمي آسان مي سازد بلكه گوهر وجود انسان را فروغي خاص مي بخشد و راه سلوك به قله هاي كمال را براي انسان ها ميسر مي سازد. اهتمام و دغدغه ي اماميه از بدو حياتش راهجوئي به اين ارتباط و اتصال بوده است او پيشواياني را جستجو مي كرده كه تربيت شده مكتب ربوبي و نماينده ي اوصاف حضرت احديت و آيينه ي وجود سبحاني وي باشند. و در اين جستجو جز به قرآن كريم و سخنان پيامبر اكرم تمسك نجسته است. راه وصل به انسانهايي را مي جسته كه نشاني آنها را از پيامبر اكرم دريافت نموده و دنبال مصاديق سخناني بوده كه از پيامبر رحمت به طور قطع صادر شده و به نصوص قطعي الصدور معروف است. پيوسته برتري و پيشوايي را مخصوص كساني مي دانسته كه خليفه ي واقعي الهي باشند و رمز برتري آدم بر ملائكه را نشان دهند بنابراين شاخص صفات الهي را در

ص: 11

تبلور و ظهور علم جستجو نموده و لازمه اطاعت و پيروي همه جانبه را در اتصال به علم ربوبي و تعلم از ساحت اقدس الهي دانسته و اين عقيده را با حجتي عقلاني از كلام همان بزرگواراني كه مفتخر به اين افتخار بوده اند پذيرفته است. الله اكرم و ارحم و أرأف بعباده من أن يفرض طاعة عبد علي العباد ثم يحجب عنه خبر السماء صباحاً و مسائاً. كرامت و مهرباني و رأفت خداوند به بندگان بيشتر از آن است كه اطاعت بنده اي را بر بندگان خود واجب كند و خبرهاي آسماني در هر صبح و شام را از او مخفي نگه دارد. (اصول كافي 1 / 261) اطاعت و علم را لازم و ملزوم يكديگر دانسته و اطاعت مطلق را نسبت به كساني پذيرفته كه داراي علم پالوده اي باشند كه آلوده به جهل نشده باشد. گرچه اين اصل بنياد عقيدتي وي را تشكيل مي داده ولي بعد از فاجعه ي كربلا در برهه اي از زمان درباره ي اين عقيده به تقيه روي آورده است. ولي بعد از انتقال امامت به امام هشتم عليه السلام فرايند جديدي در اظهار اين عقيده مشاهده مي نماييم. عقيده ي شيعه ي اماميه درباره ي الهي بودن امامت به وسيله ي حضرتش آشكار و عيان مي گردد و اعتقاد اماميه درباره خصوصيات امام به صورت شفاف در ميان امت اسلامي ظاهر مي شود. چون مأمون يكي از مكارترين و دورانديش ترين خلفاي عباسي است و تلاش نمود كه با روش جديد و توطئه اي پيچيده تر از گذشتگانش با امام و خط امامت برخورد كند و با توجه به اينكه علاقه و وابستگي شديدي به مكتب معتزله داشت و به اجتماع دانشمندان آنها كه در موشكافي مسائل و احتجاج در آن دوران كم نظير بودند اهتمام مي ورزيد و آنها را تحريص و ترغيب مي كرد كه با امام رضا عليه السلام مباحثه و مناظره نمايند شايد در گفتگو و مباحثشان آن حضرت را در خصوص بزرگ ترين مدعاي خود و پدرانش كه بنياد اعتقادي اماميه را تشكيل مي دهد شكست و يا حداقل نمايشي از شكست براي حضرتش ايجاد نمايند، چنانكه مأمون از حميد بن مهران درخواست كرد كه با امام رضا عليه السلام مباحثه و مجادله كند تا از منزلت او

ص: 12

بكاهد و به او گفت چيزي از اينكه از منزلت او كاسته شود نزد من محبوب تر نيست. (صباغ مالكي / الفصول المهمة ص 237، اعلام الوري ص 314) به سليمان مروزي گفت به خاطر شناختي كه از قدرت علمي تو دارم به مباحثه با او مي فرستم و هدفي ندارم جز اينكه فقط در يك مورد او را محكوم كني. (عيون اخبار الرضا ج 1 ص 179). موقعي كه امام اوصاف بچه اي را كه كنيز مأمون بدو حامله بود فرمود، مأمون گفت پيش خود گفتم به خدا قسم اين بهترين فرصت است تا اگر، چنانچه او گفته، نباشد او را از ولايتعهدي خلع كنم و همواره در انتظار حمل آن كنيز بود سپس روايت مي گويد آن بچه به همان اوصافي كه امام فرموده متولد گشت. (غيبت شيخ طوسي ص 41، عيون اخبار الرضا ج 2 ص 224) وقتي به تاريخ مراجعه مي نماييم مي بينيم كه در تمام اين مناظرات حتي يك نمايش شكست گزارش نشده است در تمام اين بحث ها حضرتش غالب بوده و هدف خليفه را در عمل به پوچي و بطلان كشانده اند. مأمون راه ديگري انتخاب مي كند و آن مسموم كردن و شهيد نمودن حضرتست. امام رضا عليه السلام در سال 203 هجري قمري به دست مأمون شهيد مي گردند، جانشين حضرتش امام جواد است كه سن مباركش را در سال شهادت پدرشان هفت سال و چند ماه نوشته اند ولي امام هشتم افق امامت الهي و خليفة اللهي را روشن و عيان فرموده است كه سن و سال در موقعيت امامت نقشي ندارد و ما خانواده اي هستيم كه كودكانمان از بزرگانمان مو به مو ارث مي برند. (ارشاد مفيد ص 357، كافي ج 1 ص 257) ولي وسوسه هاي شيطاني، بعضي از شيعيان را متزلزل مي كند، در خانه ي عبدالرحمن بن حجاج بين خواص شيعه همچون يونس بن عبدالرحمن و ريان بن صلت برخورد رخ مي دهد و اين باعث مي شود كه هشتاد تن از علماي بغداد و شهرهاي ديگر مجتمع شده راهي حج و سپس مدينه شوند و پرسش هايي از حضرتش بنمايند كه تعداد آنها در بعضي روايات به هزاران مي رسد ولي حضرتشان همه را پاسخ مي گويند و ديگر شك ابتدائي كه براي بعضي از شيعيان حادث شده

ص: 13

بود زائل گشت. و حضرتش اين مطلب را در آزمايش عملي به كرسي اثبات نشاندند كه علم امام، علمي الهي است نه بشري، و سن و سال در آن دخالت ندارد. و چنانچه طيف معارضين اماميه را در آن زمان مورد توجه قرار دهيم، حاكم يا حاكماني كه به تمام اركان قدرت پنجه افكنده و استبداد ديني و سياسي به معناي جديد در تمام مظاهر حكومتشان بروز و ظهور دارد و حكومتشان را بر اهرمهايي استوار ساخته كه يكي از آنها علماي دربار هستند كه صدرنشيني و رياست و برتري طلبي بالاترين خواسته آنها را تشكيل داده و بازي با دين و استفاده از آن راحت ترين راه براي رسيدن به اميالشان مي باشد، در اين مقطع تاريخي بهترين فرصتي است كه خود را از گزند عقيده اي كه پيوسته از تاريخ تولدش مزاحم قدرت مطلقه ي آنان بوده خلاص كنند، از كاه كوهي بسازند و با تخريب زيربناي اعتقادي اماميه به راحتي به حيات فرهنگي او خاتمه دهند. ولي مي بينيم اين عقيده اماميه نه تنها تضعيف نمي شود بلكه از اين آزمايش سربلند و مفتخر و پيروز بيرون مي آيد، اگر مي بينيم بعضي از مؤرخان، اين مقطع از تاريخ را به سكوت برگزار مي كنند و يا گزارش هاي مختصري از آن ارائه مي دهند نشانه ي آن است كه نتوانسته اند از آن نقطه ي ضعف و شكستي گزارش كنند، زيرا پيوسته چشمهاي بيروني براي رصد كردن يك خلاف علمي و يا اخلاقي مسلح و آماده بوده است، آري زندگي امام جواد حيات فرهنگي و اعتقادي مذهب شيعه ي اماميه را بيمه نموده است، بنابراين تا جائي كه از منابع و مآخذ تاريخي و حديث به جا مانده و از دستبردهاي مخالفان در امان مانده بايد از او استفاده و بهره برد. برگي از صفحات حيات امام نهم عليه السلام با قلمي شيوا و روشي زيبا در اين نوشتار از نظر خوانندگان محترم مي گذرد كه مؤلف محترم آن مرحوم عمويم استاد و دانشمند معظم جناب آقاي حاج آقا حسين عمادزاده يكي از نويسندگان پركار و مؤثري بوده كه عمر خود را وقف دفاع از مباني تشيع نموده و در اين راه شب از روز نمي شناخته است.

ص: 14

وي در سال 1325 هجري قمري در خيابان احمدآباد اصفهان ديده به جهان گشوده و در رمضان سال 1410 قمري (فروردين 1369 شمسي) در تهران رحلت نموده و در مقبره ي ابن بابويه مدفون گشته است. پدر و جد او حاج ميرزا احمد و حاج ميرزا محمد حسين از مشاهير و خطباي اصفهان و هر دو به ملكات اخلاقي و سجاياي نفساني مشهور بوده اند، تحصيلات خود را در حوزه ي علميه ي اصفهان كه در آن زمان يكي از مراكز علمي و فرهنگي جهان تشيع بوده آغاز نموده و از محضر اساتيدي چون مرحوم حاج شيخ محمود مفيد 82 - 1302 قمري، سيد ابوالقاسم دهكردي 1272 - 1353، حاج سيد صدرالدين كوهپايه اي 72 - 1301، شيخ محمد خراساني 1355 - 1295 حاج سيد علي نجف آبادي 1362 - 1287، حاج ميرزا علي آقا شيرازي 1375 - 1294، شيخ محمدحسين ذو علم فشاركي 73 - 1304، حاج ميرزا محمد طبيب زاده 1390 - 1306 و شيخ علي مدرس يزدي و حاج ميرزا رضا كلباسي 1383 - 1295 كسب فيض نموده و در همان زمان به تدريس در مدارس قديم و جديد مشغول گرديده است، با تمام اشتغالات مختلفي كه داشته ارتباط خود را با حوزه هاي علميه نجف و قم آن زمان حفظ كرده تا جائي كه به اجازه ي روايتي چهل نفر از علماي بزرگواري كه هر كدام ستارگان درخشاني در آسمان تشيع بوده اند نائل آمده است و گفتار و نوشته هاي اين فرزانگان درباره ي وي گواه معتبري بر شخصيت علمي و ديني او مي باشد. حاصل مطالعات و تحقيقات او بيش از شصت عنوان كتابي است كه بيست جلد آن شرح حال چهارده معصوم عليهم السلام مي باشد و كتابي كه از نظر خوانندگان مي گذرد يك جلد از اين مجموعه است. مرحوم علامه بزرگوار شيخ آقا بزرگ تهراني در كتاب نفيس خود «الذريعه في تصانيف الشيعه» بعضي از كتابهاي او را نام مي برد (ج 12).كثرت آثار وي در موضوعاتي چون زندگي معصومين عليهم السلام، تاريخ انبياء، و ديگر تأليفات وي بينش وي را در تبعيت از معارف اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام

ص: 15

نشان مي دهد و تعهد وي را در خدمت به معارف شيعي آشكار مي سازد. اگر چنانچه فراهم نبودن امكانات و شرايط و اوضاع زمان حيات وي و حوادث و رخدادهايي كه براي ايشان اتفاق افتاده است را مد نظر قرار داده و به اين مسأله توجه كنيم كه ايشان در لباس روحانيت نبوده، آن وقت است كه درجه ي پايبندي ايشان به واقعيت و التزام به معنويت و ارزش و مقام رفيع خدمات ديني و فرهنگي و همت والاي او مشخص و امتياز او از بسياري از معاصرينش به اثبات مي رسد. يكي از كارهاي با ارزش او شرح حال دويست نفر از بزرگمردان و انديشمندان اسلامي است كه در مقاله هاي مجله نداي حق به رشته تحرير درآورده است. يكي از آثار ايشان كه به چاپ نرسيده و براي كساني كه به تراجم و رجال اهتمام دارند از اهميت ويژه اي برخوردار است نگارش شرح حال بيش از پنج هزار دانشمند اسلامي است كه گردآوري بيش از هشتصد عكس آن هم در آن دوران ارزش اين تأليف را مضاعف ساخته است. اما چيزي كه از مرز نوشته فراتر و تمام وجودمان را تحت تأثير قرار مي داد شخصيت وي و اخلاق آن بزرگوار بود، وجودش لبريز از صفا و وفا و در صبر و بردباري و فضايل و مكارم اخلاقي كم نظير بود، زيبايي اخلاق اسلامي و سجاياي انساني در همنشيني و هم صحبتي با او به نمايش در مي آمد. خداوند در آن عالم او را به انواع نعم بهشتي متنعم گرداند و شعاعي از نورانيت اولياء خود را نصيب ما فرمايد. و السلام علي من اتبع الهدي غلامحسين عمادزاده 25 - 8 - 1385 24 - شوال المكرم - 1427

ص: 16

مقدمه ي مؤلف

بسم الله الرحمن الرحيم حسبنا الله و نعم الوكيل امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «ان الله سبحانه و تعالي بعث عيسي بن مريم رسولاً نبياً صاحب الشريعة، مبتدأء في أصغر من السن الذي فيه أبوجعفر» انسان از آغاز آفرينش تا رسيدن به تكامل انساني در دو دوره ي رشد در حركت است. از طرفي در مراحل تكامل جنيني، دوران شيرخوارگي و خردسالي، نوجواني و جواني، و كمال جسماني طي مي كند، از طرف ديگر در دوران پيري و سالخوردگي و تكامل روحاني است. در هر كدام از اين دو دوره، رشد عقل انسان همگام با شرايط زمان و مكان و تناسب محيط و كيفيت حركت تكاملي - قابليت و شايستگي هر كاري را كه داشته باشد - از خود اثر و مآثري به جا مي گذارد، تا آن كه مراحل تكامل حاصل گردد و او در اين سير تكاملي از هر درجه و رتبه اي به درجه و مراتب بالاتري قدم گذارد. در حقيقت، در اين سير تكاملي خلع و لبس صوري و معنوي رخ مي دهد، يا به اصطلاح فلاسفه، حركت جوهري يافته و درجات تكامل را طي مي كند. بديهي است كه اين اثر و مآثري كه به جا مي گذارد، به گونه اي است در غير دوران خود، نه پسنديده است، نه امكان وقوع دارد و نه مورد قبول قرار مي گيرد.

ص: 17

به عنوان مثال، همان طور كه يك كودك پنج - يا شش - ساله از لحاظ جسم، قابليت توالد و تناسل را ندارد و فاقد نطفه است؛ در نيروي عقل و خرد نيز قابل هضم و تحليل عقايد حكمي و فلسفي، يا تجزيه و تركيب يك مسأله ي رياضي و طبيعي نخواهد بود. اين سير كمالي، يك سنت است كه حتي در جمادات و نباتات هم مشهود و محسوس است. به عنوان نمونه، يك قطعه ذغال سنگ با گذشت روزگار و شرايط زمان و مكان - از نور، حرارت، و حركت - مبدل به الماس مي گردد. و يك شاخ تاك، با طي مراحل تكاملي، غوره مي دهد و با گذشت ايام و كيفيت شرايط - نور، حرارت آب و تقويت ريشه - انگور، مويز و كشمش مي گردد كه اين شاخه، هم از جهت آب و رنگ و حرارت و هم از جهت طعم و حجم، حركت جوهري نموده و دوران تكاملي را مي پيمايد تا به كمال مطلوب خود برسد، و آن گاه كه به حد كمال خود رسيد، توقف نموده و ديگر حركتي براي آن، جز حركت نزولي نيست. انسان نيز كه در تكون، توالد و تناسل با حيوانات شريك است، از نظر جسماني بايستي مراحل تكاملي را طي كند تا به كمال مطلوب برسد. علاوه بر اين، در انسان يك لطيفه ي ديگري به نام روح و يك گوهر نفيس به نام نفس قدسي موجود است كه در حيوانات وجود ندارد، او با روح و نفس قدسي معقولات را ادراك نموده و ماوراي حس و آن چه را كه قابل اشاره ي حسيه است، مي نگرد. بنابراين، انسان بدين جهت اشرف مخلوقات و اكرم موجودات است كه معاني لطيفه ي رقيقه ي عقلاني را درك مي نمايد و به علم و عقل، قضاوت و حكومت مي كند. اين حقيقت را قرآن، حديث، عرفان و نظم و نثر حكيمانه معرفي مي نمايد، چنانچه مولوي به بخشي از آن مراحل كمالي اشاره نموده و گويد:

ص: 18

از جمادي مردم و نامي شدم وز نما مردم به حيوان سر زدم مردم از حيواني و آدم شدم پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم؟ وز ملك هم بايدم جستن ز جو (كل شي هالك الا وجهه) حمله اي ديگر بميرم از بشر تا برآرم چون ملائك بال و پر بار ديگر از ملك پران شوم آن چه اندر وهم نايد، آن شوم پس عدم گردد، عدم چون ارغنون گويدم كه (انا اليه راجعون) مرگ دان، كان اتفاق امت است كآب حيواني نهان در ظلمت است مرگ او آب است و او جوياي آب مي خورد و الله أعلم بالصواب جوي ديدي كوزه اند در جوي ريز آب را از جوي كي باشد گريز؟ آب كوزه چون در آب جو شود محو گردد در وي و جو او شود وصف او فاني شد و ذاتش بقا زين سپس ني كم شود ني بد لقا آري، مرگ و زندگي، استكمالي است كه به ترتيب طولي قرار گرفته و در اين مسير هر چه از فعليات در مرحله ي اول تحصيل كرده با يك چيز اضافي در مرحله ي دوم دارا مي گردد، چنان كه از قواي فعليه آن چه مرتبه ي نباتي باشد اكنون در مقام حيواني است و آنچه در مقام حيواني - از قبيل نيروي محركه و مدركه ي جزئي - باشد در مقام انساني بشري نيز هست كه مي تواند معاني كلي را درك كند و آن چه استعداد و لياقت محض باشد فعليت وجودي يافته و آن چه در كل است در انسان نيز موجود است. اين مراحل استكمالي، مراحل خلع و لبس نيست كه لباسي را از تن بيرون كرده و لباس ديگري بپوشد؛ بلكه لبس پس از لبس است. يعني: در عين حال كه انسان نيروي نباتي دارد، نيروي حيواني نيز دارد و در عين حال كه نيروي حيواني دارد، نيروي انساني هم دارد، و همو كه روح انساني است، مجمع البحرين صفات جمادي، نباتي و حيواني نيز هست. اگر چه مرگ، خلع لباس خاكي و پوشيدن لباس برزخي است، ولي موجب حفظ نيروي معنوي مي گردد. آن چه انسان را به حد كمال ظهور و بروز مي رساند ولايت است كه به روح

ص: 19

انسانيت و نفس قدوسي درك و تصرف مي شود. البته ما درباره ي ولايت و معني اولي به تصرف در جلد مربوط به زندگاني شاه ولايت، علي عليه السلام، حق مطلب را ادا كرده ايم، از اين رو تكرار نمي كنيم. در اين جا فقط مي خواهم تربيت شدگان مكتب ربوبي را - كه به روح ولايت مطلقه ي الهيه اجازه و اذن تصرف در موارد كاينات داده شد - تذكر دهيم و مصداق بارز آن را معرفي كنيم. سنن ماديات روي مباني محسوسات قابل اشاره ي حسيه گذاشته شده كه با آلات و ادوات محسوس، احساس مي شود؛ ولي سنن ربوبي در ماوراي ماده، مدت و عدت و شدت است كه غير قابل اشاره حسيه بوده، و درست برخلاف ممكنات مادي مي باشد. بدين جهت، آن را «معجزه» گفته اند كه بشر از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان است. سنت ربوبي در ساختمان آدم و عالم، به تمام كائنات و مواد و موجودات عالم احاطه دارد كه قرآن مي فرمايد: (انه بكل شي ء محيط) (1) . شك و ترديدي نيست كه هر صانع، مصنوع خود را دوست مي دارد و براي ابراز قدرت صنع خود بارزترين و كاملترين آن را معرفي مي نمايد. علاوه بر اين كه وجود و ساختمان آن مصنوع را از مواد عاليه و مصالح بهتر، كاملتر، لطيفتر و گرانبهاتر مي سازد بالاخص كه منظوري در ساختمان وجودي او داشته باشد و لحاظ نمايد و در چنين مصنوعي تحسين و آفرين گويد. چنانچه پروردگار عالم در خلقت آدم عليه السلام تصريح فرموده است كه: (و لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم). (2) . آن گاه مي فرمايد: (فتبارك الله احسن الخالقين) (3) كه پس از خلقت و بيان سازمان وجودي و استواء و كمال و راست نهادن قد و قامت و ساختمان هيكل انسان در

ص: 20


1- 1. سوره فصلت: 54.
2- 2. سوره تين: 4.
3- 3. سوره مؤمنون: 14.

بهترين صورت متصوره آفرينش او را تبريك و تهنيت فرموده است. و باز هم تأييد كرده اند كه: «من لم يعرف الطب و الهيئة لم يعرف الله» علم و عرفان به كمال قدرت و علم و حيات الهي را مبتني بر علم و معرفت به انسان - كه عالم صغير است - و علم به هيئت - كه منظومه هاي شمسي جهان كه عالم كبير است - موكول فرموده اند. و آن لطيفه اي كه بحث ما در آن است؛ در پاسخ فرشتگان كه گفتند: آيا ما براي عبادت و بندگي تو كافي نبوديم كه آدمي را آفريدي؟ فرمود: (اني اعلم ما لا تعلمون) (1) . و سر اين بيان، حيات انساني است كه در اين قالب عنصري مركوز و متمركز شده است. در حديث نبوي آمده كه حضرتش فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه (2) . هر كس خود را بشناسد، خدا را شناخته است. از اين سخن زيبا معلوم مي شود كه رمز حيات در وجود اشراف است، در صفوف بشري - كه اشرف مخلوقات است - افرادي هستند كه بارز و جامع جميع صفات و كمال و جلال و جمال مي باشند و آن ها به ادراكات كليه رسيده، رشد و رقاء عقلي يافته و براي تربيت عامه ي خلق تربيت شده اند. اين افراد به منزله ي آموزگاران بشر مي باشند كه براي تدريس در مدرسه ي وجود، خلق و تربيت شده و دوره ي دارالمعلمين ربوبي را طي كرده اند، اسرار و رموز تدريس و آموزش و پرورش ادب و آداب را دريافته اند و به حد كمال خويش رسيده اند، چون به اين عالم قدم نهاده اند كامل بوده و مكمل آمده اند. اين مربيان بشري كه به نام انبياء و اوصياي آنها معروف هستند در مكتب

ص: 21


1- 4. سوره بقره: 30.
2- 5. بحارالانوار: ج 2 ص 32.

ربوبي دوران كمال را طي كرده و به كمال مطلوب خود واصل شده اند، آن گاه مأمور تربيت نفوس بشري گرديده و به اين نشئه ي عالم طبع اعزام و ارسال گرديده اند. اين افراد تربيت شده و كمال يافته، گرچه به صورت ظاهر با ساير بشر فرقي ندارند، ولي در باطن و حقيقت، از مصالح ديگري تركيب وجودي گرفته و درون برون آن ها با مردم ديگر بسي فرق و امتياز دارد. با چنين حسن و ملاحت اگر اينان بشرند ز آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند آيين انسانيت و روش پرورش صحيح تكاملي - كه كوتاه ترين، روشن ترين و صافت ترين راه ها است - در مكتب ربوبي به آن ها آموخته شده و نقشه ي عالم وجود زيرنظر آن ها گسترده گرديده و اسرار و رموز به آن ها نشان داده شده تا در تعليم و تدريس مدرسه ي وجود، هيچ نقصي در آن ها نباشد. آنان به همه چيز جهان، عالم و واقف، از همه جا آگاه و مطلع هستند، به همه ي قدرت ها دست يافته اند، كليه مواد و خواص آن ها در اختيار آن آموزگاران بشري نهاده شده است و فرمان ولايت و تصرف به آن ها داده شده است تا در اقتضاي زمان و شرايط، هر كجا محيط مقتضي باشد، علم و دانش و قدرت خود را به عرصه ي ظهور و بروز برسانند. كلام زيباي «خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لأجلي» شارح و مبين اين حقيقت است كه همه را در فرمان عقل كل و اشرف رسل قرار داده و علوم او را به وديعه - دست به دست - به اوصياي او سپرده، در اذهان و افكار آن ها حفظ كرده و بشر را در مدرسه اسلام به علم و دانش و كمال تربيت نموده و آن چه كه لازم بوده آموخته اند. در حديث شريف كساء مي فرمايد: «فقال الله عزوجل: يا ملائكتي! و يا سكان سماواتي! اني ما خلقت سماءا مبنية، و لا أرضا مدحية، و لا شمسا مضيئة، و لا قمرا منيرا، و لا فلكا يدور، و لا بحرا يجري، و لا فلكا يسري، الا لمحبة هؤلاء الخمسة الذين هم تحت الكساء»

ص: 22

در اين حديث شريف، علت غايي خلقت را وجود اين انوار خمسه ي طيبه معرفي فرموده است، چرا كه آن ها مربي عالم بشريت در ادوار خلقت بوده و هستند. همان گونه كه در يك مدرسه سال هاي متمادي يك معلم و آموزگار مي آيد و تدريس مي كند و مي رود و باز مي آيد و مي آموزد و مي رود؛ پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله و اوصياي او عليهم السلام نيز آموزگاران مكتب خلقت هستند كه بشر را به كمال مطلوب خود ارائه ي طريق و ايصال به مطلوب نموده و اوصياي پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله در دو قرن و نيم، مدرسه ي اسلام بشر را به تمام آن چه لازمه ي زندگي و حيات آن هاست، راهنمايي نموده اند. از اين رو پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرموده: اگر شرق و غرب عالم را بگرديد، چيزي نخواهيد يافت كه در قرآن و اسلام تعليم بشر نشده باشد. (1) . درست است اگر براي تفهيم و تفهم بشر بگوييم: دين اسلام مانند يك دستگاه ماشين است كه داراي هزاران چرخ و پيچ و مهره مي باشد و با يك كليد فرمان مي گيرد؛ همان طور كه كليد برق را مي زنند، يك باره شهري روشن مي گردد، كليد كارخانه را مي زنند دستگاه عظيم ريسندگي، يا بافندگي، يا كاميون چند تني، يا هواپيماي جت عظيم الجثه به حركت در مي آيد و به بالا يا جلو پيش مي رود. پروردگار عالم، اين دستگاه آفرينش خود را كه با هزاران عنصر مختلف آفريده و به تصريح (سخر لكم ما في السماوات و ما في الأرض) (2) در اختيار اولياي خود گذاشته تا با يك فرمان، روشن و خاموش كنند، نهايت آن كه مشيت و اراده ي انبيا و اولياء عليهم السلام پيرو مشيت و اراده حق تعالي جل شأنه مي باشد كه: (ما تشاؤون الا أن يشاء الله) (3) آن چه را خدا نمي خواهد آن ها نيز نمي خواهند، اراده و مشيت آن ها تابع اراده و مشيت حق است و در نشئه ي عالم طبع، به سبب علم و دانش - كه از منبع علوم غيبي

ص: 23


1- 6. حكمت بوعلي، ج 2، از تأليفات آقاي علامه ي حايري مازندراني.
2- 7. سوره جاثيه: 13.
3- 8. سوره انسان: 30.

به آنها افاضه ي اشراقيه شده است - همه چيز را مي دانند و به همه ي علوم و فنون و امور و شئون واقف، مطلع و آگاه هستند. اما اين كه اين علوم، به چه نحوي به آن ها افاضه شده؛ حضوري يا حصولي است، به وسيله ي فرشته ي مقرب است، يا الهام افاضي است، در كتب گذشته گفته شده. آن چه قرآن تصريح دارد اين است كه: همه ي اين علوم به نص (انا أنزلناه في ليلة القدر) در شب قدر سرنوشت و تعيين نقشه ي عالم بر قلب پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله تابش نموده و به مرور در بيست و سه سال با شأن نزول آن به وسيله ي فرشته ي مقرب، وحي شده و با شرايط خاصي كه درباره ي اوصيا و اولياي او عليهم السلام وجود داشته به ارث به آن ها داده شده كه در زيارت آن بزرگواران مي خوانيم: «السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله» تا آن جا كه قرآن ميراث نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمد خاتم پيامبران عليهم السلام را بيان مي كند. البته مراد تنها ارث و تركه ي مالي مانند عصاي موسي، يا انگشتر سليمان، يا پيراهن آدم كه به سيدالشهداء عليه السلام رسيد نيست؛ بلكه ارث معنوي و علوم و فنون پيامبران عليهم السلام است كه همه به اميرمؤمنان علي عليه السلام افاضه شده و او باب مدينه ي علم است و از او به يازده نفر از فرزندانش كه به نام و خصوصياتشان به نص صريح رسول خدا صلي الله عليه و آله به ارث رسيده كه هر يك از ائمه ي پيشين به امام بعد به ارث مي گذاشته و همه ي آنان اين علوم را مي دانستند. اوليا و اوصياي پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله كه دوازده نفر به تعداد نقباي بني اسرائيل و اوصياي ساير پيامبران بودند، همه به اسرار و رموز آفرينش واقف و آگاه بودند و براي تربيت بشر آمده اند. مفاد اين مقدمه را براي روشن شدن افكار خوانندگان به عبارت ديگري مي آوريم كه منظور ما روشن تر و رساتر گردد. يك دولتي كه بخواهد سفير كبيري به خاك دولت ديگري بفرستد تا اسرار و رموز تاريخ و جغرافياي آن كشور بر او روشن گردد، بايد از روحيات، اخلاق،

ص: 24

عادات، فضايل، رذايل، خصوصيات تاريخي و جغرافيايي، اوضاع طبيعي و سياسي آن كشور - اگر چه به صورت اجمال باشد - اطلاع داشته و سفيري كه واجد اين شرايط باشد، انتخاب كرده و به آن كشور اعزام نمايد. سفير كبير و نماينده دولت بايد به حد امكان از خصوصيات آن سرزمين واقف و مطلع باشد تا نمايندگي او را بپذيرند و پذيرش او را - كه مؤيد صلاحيت اوست - اعلام كنند، او با مطالعات خردمندانه ي خود آن چه موجب تحكيم مباني دوستي و روابط تجاري، اقتصادي و علمي مي باشد بين دو كشور ترويج داده و معمول مي دارد. اين مفهوم سفارت است و بارها گفته اند: جهان هستي سخت به هم ارتباط نزديك دارد. اين جهان در نقش خلقت بس خوش و زيباستي صورتي در زير دارد هر چه در بالاستي كليه ي سنن مخلوق، از سنن ربوبي اتخاذ سند نموده است. نهايت اين كه چون انسان در مرتبه ي ادراكات مقهور حس و شهوات بوده، گاهي از امور قابل اشاره ي حسيه نگذشته و به معاني رقيقه نرسيده اند. و بعضي هم توانسته اند به نيروي رياضات شاقه ي از مرز ماده گذشته و با نور ايمان، سراسر وجود و مرائي و مناظر را ببينند. اين قياس مع الفارق، براي تفهيم مقام شباهت است تا افكار را تنزل داده به قياس آشنا نمايد، آن گاه از حضيض ماده به اوج معني ارتقاء دهيم. دولت ابد مدت الهي كه آغازش بي ابتدا و پايانش بي انتهاست، به سنت ربوبي خود هيئت وزرايي را با شرايط زمان و مكان آفريد و استعداد لايق و قابليت كامل آن ها را واسطه ي افاضه ي اجراي منويات ربوبي خود قرار داد، زيرا او وجود مقدس واجب الوجود از هر وصف و درك و معني تصوري محدود، منزه است. خداوند بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براي پاسخ علماي يهود در پرسش شناسنامه ي خداي عالم، سوره ي اخلاص نازل فرمود كه:

ص: 25

(قل هو الله احد - الله الصمد - لم يلد و لم يولد - و لم يكن له كفوا احد) (1) . چون ذات باري جل شأنه منزه از چون و چرا و تركيب و تماس و اصطكاك بشر است، بايد از جنس بشر شخصيتي بيافريند كه او، واسطه ي افاضات اشراقيه و عامل انوار ربوبي به مواد عنصري باشد. سفير كبير الهي براي بشر، بايستي داراي صفات جمال، كمال و جلال بوده و خليفة الله باشد. يعني همان صفات را به افاضه ي اشراقيه و علم و دانش واجد باشد تا بتواند قافله سالار بشر گردد و مردم عالم را به منظور مقدس و هدف اصلي خالق عالم رهبري نمايد. خداوند در قرآن مي فرمايد: (ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) (2) اي ليعرفون. هدف اصلي و علت غايي، شناختن حق است. اين سفير كبير كه به نام پيامبران و اولياي خدا ناميده شده، واجد همه شرايط بوده، شهوات، هوي و هوس در آنها نفوذ نداشته كه: (ما ينطق عن الهوي - ان هو الا وحي يوحي) (3) . آن ها بشري بوده اند مانند ساير افراد بشر كه: (أنا بشر مثلكم يوحي الي) (4) . من بشري همانند شما هستم با اين فرق كه به سبب تمركز شرايط در مكتب ربوبي به من وحي مي شود. و من هم مانند شما در بازارها راه مي روم، زن مي گيرم، مي خورم، مي آشامم، جذب، دفع، حركت، سكون، خواب و بيداري دارم. از كليه ي وسايلي كه در اختيار پيامبران عليهم السلام بوده و با تمام قدرتي كه به آن ها داده شده و مي توانستند به نظر كيميا اثر خود فلزات و مواد خاكي را تبديل به زر و سيم و گوهر ثمين نمايند، به حداقل از زندگي قانع و جز براي تكامل روح انسانيت از

ص: 26


1- 9. سوره توحيد: 1 - 4. [
2- 10. سوره ذاريات: 56.
3- 11. سوره نجم: 3 - 4.
4- 12. سوره فصلت: 6.

موجبات و وسايل اين نشئه ي عالم حيات استفاده ديگري نكرده اند. از سنن ربوبي اين بود كه به منطوق آيه ي شريفه ي: (هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة) (1) . از جنس خود مردم و در لباس و زي همان قوم، مردي را برگزيند و در مكتب ربوبي تربيت كند و به سوي آن خلق بفرستد، تا آيات الهي را براي مردم بخواند، قدرت هاي حق را در مظاهر مادي نشان دهد، آن ها را تزكيه و تهذيب نمايد و علم و دانش بياموزد و حكمت و بينش تعليم دهد. اگر تمايلات، شهوات و هوي و هوس در آموزگاران آسماني بود، موفق به انجام وظيفه ي محوله نمي شدند. اين سنت به حكم قاعده ي لطف و عنايت رباني است كه فرمود: «ما بر مردم منت نهاديم كه پيامبراني از جنس خودشان براي هدايت و ارشادشان فرستاديم و احكام شريعت و آيين آدميت را به آن ها آموختيم تا روش پرورش و تكامل را دريابند و بدانند كه اين آفرينش عبث و بيهوده نبوده است». (2) . اگر اين لطف، منت، نعمت و رحمت نبود و مردم را به وظايف خود آشنا نمي كردند، وجود بهشت و جهنم و وعده و وعيد بي جا و عبث بود. عقيده به مبدأ و معاد، ايمان به خدا، رسول، عدل و امامت از افاضات الهيه است كه به وسيله ي پيامبران به بشر تعليم شده است. براي آن كه پيامبران شناخته شوند، در ميدان عالم حيات به آن ها نقشه ي عالم وجود و اجازه ي فعل و انفعال داده شده، تا به مقتضاي محيط و قدرتي كه به آن ها عطا شده به عرصه ي ظهور و بروز برسانند و به موقع، از ذواتي كه راه انحراف رفته و نادم و

ص: 27


1- 13. سوره جمعه: 2.
2- 14. سوره آل عمران: 164.

پشيمان شده اند، توبه نموده شفاعت كنند كه: (من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه). (1) . نمايندگان حق و برگزيدگان مكتب ربوبي در مدرسه ي شديد القواي آسماني تربيت و تقويت يافته اند، تا بتوانند دستي بر ساق عرش گرفته و دستي بر حضيض فرش گيرند از لوح محفوظ و نقش قلم بگيرند و بر دل هاي مردم و قلوب عامه ي خلق تزريق، تلقين و تعليم نمايند. آن ها مؤيد به تأييدات الهي بوده و هستند و مستظهر به افاضات رباني مي باشند كه هر لحظه به آن ها وحي و الهام مي شود و سرنوشت و راه سعادتي كه بايد به خلق بياموزند افاضه مي گردد و براي ادامه ي وظايف اجتماعي در بحران حوادث، معجزات خود را ابراز مي دارند تا همه ي خلق آن ها را پيامبر يا امام بدانند. و اين همان معني «اولي به تصرف» و ولايت است و اين همان حدود اختياراتي است كه از پشت پرده ي غيب و شهود به پيامبران داده شده و از آن ها به اوصياي آن ها به ارث رسيده است. امام - كه وصي پيامبر است - بايد داراي تمام شرايط اختيارات پيامبر باشد و دوازده نفر اوصياي خاتم النبيين عليهم السلام واجد اين خصال بوده و داراي معجزات و علم و دانش به همه ي عالم بوده اند، تا هر كس از آن ها سؤالي كند درمانده نباشند. و بدين جهت، شاه اوليا فرمود: «سلوني قبل أن تفقدوني» (2) . بپرسيد از من هر چه بخواهيد قبل از آن كه مرا از دست دهيد. و اين، اعلام علم و دانش آسماني است، بشري كه از مكتب شديد القواي تأييد نشده باشد و از سرچشمه ي علم و دانش سيراب نگشته باشد، جرئت چنين دعوا را ندارد. تنها ائمه ي معصومين عليهم السلام بوده اند كه هيئت وزراي دولت ابد مدت الهي را تشكيل داده و ابدا و ازلا صاحب اين منصب مي باشند، چنانچه پيامبر

ص: 28


1- 15. سوره بقره: 255.
2- 16. بحارالانوار: ج 3 ص 224.

اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين. (1) . من پيامبر بودم در حالي كه هنوز آب و گل آدم سرشته نشده بود. آن حضرت درباره ي شفاعت هم فرمود: در روز قيامت صد صف از بشر تشكيل مي شود كه تعداد آن صفوف را جز خداوند نميداند، نود و نه صف آن را تنها سيد الشهداء عليه السلام شفاعت مي كنند. و در يك صف ديگر هم كه ساير انبياء و اولياء شفيع هستند، حسين عليه السلام شركت دارد. بنابراين، آغاز و انجام كار خلق به دست اين خاندان است كه هيئت وزراي ربوبي مي باشند. با اين مقدمات روشن شد كه جهان آفرينش با يك نقشه و هدف عالي و علت غايي خلق شده و اختيار آن را به دست نخست وزيري داده اند كه عقل كل و اشرف رسل بوده و قرآن او، جامع ترين آيين رشد عقلي انساني و برنامه ي كمال ترقي و سعادت است. او دوازده نفر جانشين دارد كه به تعداد نقباي بني اسرائيل اند، او با هيئت وزراي آسماني خود، مجري احكام قرآن و شريعت كامل و مكمل اسلام بوده اند و با اصول تعليم و تربيت بي نظير خود در تمام شئون سياسي، علمي و اجتماعي ملت مهذبي تربيت كرده كه در كمتر از نيم قرن بر تمام جهان بشريت سيطره يافته و بزرگترين خراج گيران جهان را - كه روم و ايران بودند - در زير فرمان كشيده و بر همه غالب و مظفر گرديد و اصول آدميت را تا اقصي بلاد شرق و غرب به همه ي آدميان ابلاغ نمود. دوران نبوت و تعليم اصول شريعت او بيست و سه سال طول كشيد، و قريب دو قرن و نيم تعليم فروع آن ادامه يافت و هيچ چيزي فروگزار نگرديد كه ابواب فقه

ص: 29


1- 17. بحارالانوار ج 18 ص 278.

اسلام، بهترين معرف آن است؟! از اين عده اوصياي خاتم النبيين عليهم السلام نهمين آن ها مانند عيسي بن مريم عليه السلام كه در عهد صباوت به رسالت مبعوث شده اعلام نمود: (اني عبدالله اتاني الكتاب) (1) همو كه در گهواره نبوت خود را به مردم اعلام نمود. امام محمدتقي، جوادالائمه، ابن الرضا عليه السلام نيز در سن هفت سالگي بود كه پدر بزرگوارش مسموم شد و از جهان درگذشت و مسند امامت را جانشين گرديد و در اين سال به همه ي علوم رباني عالم و از تعليم و تربيت جسماني و روحاني بي نياز بود و بر بزرگترين دانشمندان در بحث علمي فائق آمد و هيچ كس از او سؤالي نمي كرد مگر آن كه پاسخ مي داد و جواب كافي و شافي مي شنيد. شرايطي كه پدر بزرگوارش امام رضا عليه السلام درباره ي امامت فرمود، سي خصلت بود كه امام بايستي آن ها را دارا باشد، يعني: اعلم، اتقي، اشجع، اسخي، ازهد، اعبد و غيره باشد، و امام جواد عليه السلام داراي تمام اين ملكات نفساني بود. در نظر او، سلطان و خليفه با ساير مردم فرقي نداشت؛ زيرا او خليفه را مردي مسئول رعيت مي دانست و از او بيمي نداشت. او در مناظرات علمي در مجلس خليفه شجاعت و شهامت علمي خود را نشان داد، در زهد، تقوا، عبادت و سخاوت - همان طور كه نوشتيم - مصداق كامل معاني ملكات نفساني بود. در شجاعت، فصاحت و بلاغت مانند جد بزرگوارش اميرمؤمنان عليه السلام بود. همان گونه كه امام زين العابدين عليه السلام در بحراني ترين روزگار زندگي، با كمال قدرت و شهامت منظور مقدس خود را بر تبهكارترين مردم، يزيد بن معاويه و شاميان معاند بيان كرد؛ حضرت جوادالائمه عليه السلام نيز در قبال بني عباس و طرفداران سياست پرچم سياه، قيام نمود، مقاومت كرد و حقايق را با فصاحت و بلاغتي شگفت انگيز به مردم رسانيد. همان طور كه عيسي بن مريم عليه السلام تربيت شده ي مكتب ربوبي بدون پدر در دامن

ص: 30


1- 18. سوره مريم: 30.

مادر، ناگهان ظهور و بروز نمود و خود را به رسالت معرفي كرد؛ امام نهم عليه السلام نيز كه از او در سن بزرگتر بود و از جهت پدر و مادر مشخص و مشهور معروف بود خود را صاحب ولايت مطلقه الهيه معرفي كرد و از عهده ي آن برآمد، هر چند علماي عصر مشعشع مأمون عباسي پشت در پشت يكديگر را كمك و حمايت مي كردند كه مشكل ترين مسايل زندگي و سخت ترين مطالب علمي را بپرسند در كمال سادگي و آساني به همه ي آن ها پاسخ مي داد. بنابراين، قدرت تصرف در مواد، سلب و ايجاد، تشديد و تحكيم عناصر و آوردن كارهايي كه ديگران عاجز از آن باشند تنها امام مي تواند انجام دهد، آن ها بزرگ و كوچك، سالخورده و خردسال و جوان و پير ندارد، زيرا تحصيلات آن ها در مكتب هاي انساني و خلقي و ادراكات ظاهري نبوده كه مدت و عدت داشته باشد، بلكه تعلم آن ها در مكتب ربوبي و ارتباط آن ها با انوار اشراقيه ي الهي است كه هر لحظه بر دل آن ها افاضه مي گردد و به همه ي علوم و نقشه عالم و ساختمان وجود عالم كبير به هر فردي از عوالم صغير سلطه و احاطه و علم و وقوف دارند كه محتاج به كسب علم و اطلاع از مكتب بشري نبوده اند. نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد از اين رو هيچ يك از ائمه ما در مكتبي از مكتب هاي تعليم و تربيتي بشري زانو نزده اند و از كسي علم و دانش فرا نگرفته اند، زيرا كسي اعلم از آن ها نبوده و حضرت جوادالائمه عليه السلام كه از ميان اهل بيت عترت و طهارت عليهم السلام عمرش چون گل كوتاه و مآثرش چون قرآن پاينده است؛ نهمين كرسي نشين مسند ولايت بود كه دوران صباوت، آينه خاطرش با منبع انوار غيبي وضع و محاذات داشت و از سرچشمه ي علوم ربوبي كسب فيض نموده و در سن خردسالي مشكل ترين مسايل علمي را در مجلس رسمي خلافت حل نمود كه به سالخوردگان و مقام شيخ الاسلامي و قاضي القضاتي سخت مشكل مي نمود كه از كودكي هفت، يا هشت ساله درس علم و ادب و فضيلت گيرند، ولي چون علم او غير قابل انكار بود چرا كه متصل به علم ربوبي

ص: 31

بود و گوهر دانش او مستند و مبرهن به قرآن عظيم بود؛ ناگزير كساني كه در اين رشته قدم زده بودند، بايد تمكين نمايند و تسليم شوند. مأمون الرشيد عباسي كه دانشمندترين خلفاي آن سلسله بود، با تمام قدرت سياست و نفوذ، سر تواضع در پيشگاه آن كودك هفت ساله خم نموده و سرانجام دختر خود را در سن يازده سالگي به امام نهم عليه السلام تزويج كرد و در احترام ظاهري او قيام و اقدام نمود. اكنون اوراق را ورق مي زنيم تا شخصيت حضرت ابن الرضا، جوادالائمه عليه السلام را بشناسيم. 15 شهريور 1341 ه ش، 6 ربيع الثاني 1382 ه ق تهران، قريه ي رستم آباد شميران حسين عمادزاده

ص: 32

اين كتاب در هفت فصل تدوين و تنظيم شده است:

فصل اول: مولد و ميلاد، دوران صباوت و كودكي امام جواد عليه السلام.

فصل دوم: امامت، نقابت و نصوص امام جواد عليه السلام.

فصل سوم: معجزات و خوارق عادات امام جواد عليه السلام.

فصل چهارم: علم امامت و مأخذ و منبع و ظاهر و باطن و حقايق علوم امام جواد عليه السلام.

فصل پنجم: آثار و مآثر امام جواد عليه السلام.

فصل ششم: سبب تقرب امام جواد عليه السلام در نظر مأمون و مقدمه ي شهادت آن حضرت.

فصل هفتم: همسران، فرزندان و مدفن و زيارت امام جواد عليه السلام.

ص: 33

ص: 34

فصل اول

اشاره

ص: 35

ص: 36

ميلاد امام جواد

امام ابوجعفر، محمد بن علي بن موسي بن جعفر عليهم السلام معروف به «ابن الرضا» و «جوادالائمه» شب جمعه يازدهم ماه رمضان - يا دهم ماه رجب - سال 195 هجري در مدينه ي طيبه متولد و شب جمعه بيست و نهم ذي القعده سال 220 هجري در بغداد به شهادت رسيد. (1) . مورخان، مدت عمر آن حضرت را بيست و پنج سال و دو ماه و يازده روز نوشته اند، كه هفده سال آن، دوران امامتش بود كه عمر آن حضرت چون گل، كوتاه، و مآثرش بسيار بلند و والا است. برخي از مورخان، وفات آن حضرت را شب سه شنبه، هفتم ذي حجه نوشته اند. از اين قول چنين استظهار مي شود كه آن حضرت در روز سه شنبه مسموم گرديد و شب جمعه در اثر آن سم به شهادت رسيد. آن روز، هفتم ذ?حجه ي سال 220 بوده است. (2) .

ص: 37


1- 19. ابن عياش تولد حضرتش را در دهم ماه رجب ذكر مي نمايد؛ ولي مرحوم كليني و شيخين (مفيد و طوسي) قدس سرهم و ابن خشاب نوزدهم ماه رمضان ذكر مي نمايند.
2- 20. محمد بن سنان گويد: توفي لخمس ليال خلون من ذي حجة، محمد بن سعد روز ششم را ذكر مي كند، ولي هر دو متفقند كه رحلت حضرتش روز سه شنبه اتفاق افتاده پس معلوم مي شود كه در اول ماه اختلاف بوده يعني اول ذي حجه سال 220 هجري قمري را محمد بن سعد روز پنج شنبه و محمد بن سعد روز جمعه گرفته است. ولي محمد مختار پاشا در كتاب «التوفيقات الالهامية في مقاربة التواريخ بالسنين لافريكيه و القبيطه» اول ماه ذي حجه سال 220 هجري را روز جمعه دانسته است. (ص 110، الطبعة الاولي سنة 1311) پس چنين استنباط مي شود كه شب جمعه 29 ذي القعده به حضرت زهر داده اند و سه شنبه رحلت فرموده اند. غ. ح. ع.

البته در مورد اين كه آن حضرت در شب جمعه درگذشته اختلافي ميان مورخان نيست، نهايت اينكه برخي از مورخان شب شهادت او را 29 ذي القعده و بعضي ديگر 27 ذي القعده دانسته اند كه ما بين اين دو روز، ايام مسموميت آن حضرت بوده است.

پدر و مادر امام جواد

پدر بزرگوارش حضرت علي بن موسي الرضا عليهماالسلام و مادر گراميش «سبيكه نوبيه» (1) نام داشته كه به «خيزران» معروف است. اين بانوي بزرگ، از زنان قبيله نوبه (2) و از مجلل ترين خاندان ماريه ي قبطيه، كنيز پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بوده است. مسعودي مي نويسد: مادر امام جواد عليه السلام «سبيكه» بوده؛ او افضل زنان عصر خويش بود، هنگامي كه اين فرزند از او متولد شد، حضرت رضا عليه السلام فرمود: خداوند به من فرزندي را ارزاني داشت كه شبيه موسي بن عمران است كه درياها را مي شكافت و مانند عيسي بن مريم است كه مادرش مقدسه است، او طاهر و مطهر آفريده شده، و اين فرزند، عمر كوتاهي دارد و به سم جفا مسموم خواهد شد. آن گاه فرمود: هذا المولود الذي لم يولد مولود أعظم بركة منه. (3) .

ص: 38


1- 21. سبيكه به معناي بخشنده از طلا و نقره است.
2- 22. نوبه از شهرهاي حبشه آن روز بوده است.
3- 23. اثبات الوصية: ص 178.

از اين اخبار روشن مي شود كه مادرش مظهر تقوا و فضيلت و داراي عظمت و جلال بوده است. البته ما درباره ي پدر بزرگوار امام جواد عليه السلام - يعني امام هشتم علي بن موسي الرضا عليه آلاف التحية و الثنا كتاب مستقلي نگاشته ايم كه ديگر مطالب آن را در اين جا تكرار نمي كنيم؛ ولي در مورد مادر گرامي او علاوه بر آن كه آورديم، آمده است: نام آن بانو را «نوبيه»، «مريسيه»، «ام ولد»، «سبيكه»، «سكينه» و «دره» هم ضبط كرده اند. همچنان كه بيان نموديم، مادر امام جواد عليه السلام از دودمان ماريه ي قبطيه، مادر ابراهيم فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است، ولي بعضي نام او را «خيزران» نيز نوشته اند. (1) . مادر گرامي امام جواد به نام «سبيكه» بوده كه امام رضا عليه السلام او را «خيزران» خطاب مي فرمود، از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده كه درباره ي امام جواد عليه السلام مي فرمايد: «بأبي ابن الخيرة الاماء النوبية الطيبة» پدرم به قربان پسر بهترين كنيزان باد كه از اهل نوبه و پاكيزه است. در روايتي آمده: امام كاظم عليه السلام در راه مكه از وجود امام علي النقي عليه السلام - كه از كنيز امام محمد تقي خواهد بود - خبر داد و فرمود: كنيز او، مادر علي چهارم خواهد بود، او از خاندان ماريه ي قبطيه كنيز

ص: 39


1- 24. براي دست يابي به شرح حال و زندگاني امام جواد عليه السلام به اين كتابها مراجعه شود: بحارالانوار ج 50، مرآت العقول، شرح اصول كافي: ج 1 ص 412، اصول كافي در باب النص علي الرضا عليه السلام؛ و در باب النص علي الجواد عليه السلام، اعلام الوري طبرسي: ص 200، عيون المعجزات: ص 108 چاپ نجف، اثبات الوصية مسعودي: ص 182، وفات الامام الجواد عليه السلام علامه ي مقرم، اعيان الشيعة سيد محسن امين عاملي ج 4 ص 624، كفاية الاثر خزاز قمي: ص 306 و 316، كشف الغمة: ص 285، دلائل الامامه طبري: ص 201، مدينة المعاجز ص 516 و....

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است و سلام مرا به او برسان. در روايت ديگري رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد: بأبي ابن خيرة الاماء الطيبة الفم، المنتجبة (1) الرحم و قدست ام ولدته، خلقت طاهرة مطهرة. (2) .

كيفيت ميلاد امام جواد

در كيفيت تولد پيشواي نهم، امام جواد عليه السلام، ابن شهر آشوب مورخ و محدث معتبر چنين مي نويسد: حكيمه خاتون، دختر امام موسي كاظم عليه السلام مي گويد: روزي برادرم امام رضا عليه السلام مرا احضار كرد و فرمود: اي حكيمه! امشب، فرزندي از خيزران متولد مي شود، بايد در حين ولادت حاضر باشي. من در خدمت آن حضرت ماندم، چون شب شد و درد مخاض و زايمان بر خيزران مستولي گرديد، من و قابله به همراه خيزران در اتاقي بوديم، برادرم چراغي نزد ما افروخت و در را به روي ما بست و بيرون رفت، چون او را درد زائيدن گرفت بالاي تشت نشانديم، چراغ خاموش شد از تاريكي ناراحت و غمگين شديم، ناگهان ديديم فرزندي از خيزران متولد شد در حالي كه اتاق روشن گرديد و نوري از چهره ي او تابش نمود و در ميان تشت قرار گرفت و مثل اين كه پرده ي نازكي اطراف او را احاطه كرده بود. اين پرده شبكه اي از نور بود و از جمال زيبايش نور پرتو افكن و ساطع گرديد، به طوري كه تمام آن حجره منور شد و ديگر از غم تاريكي بيرون آمده از چراغ بي نياز بوديم. من، آن وجود نوراني را گرفته و بر دامن خود گذاشتم و در جامه هاي مطهر پيچيده بودم كه امام رضا عليه السلام وارد حجره شد و او را از من گرفت. آن حضرت به سنت رسول الله صلي الله عليه و آله در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه خواند و در

ص: 40


1- 25. اعلام الوري طبرسي: ص 200، اصول كافي باب النص علي الجواد عليه السلام با شرح مرآت العقول.
2- 26. عيون المعجزات: ص 108.

گهواره ي عزت و كرامت گذاشت و به من فرمود: از كنار گهواره ي او دور مشو! من از او دور نمي شدم تا آن كه روز سوم ولادتش ديدم چشم هاي خود را گشود و به اطراف نگريست و با كمال فصاحت مانند كودكان راشد و بالغ گفت: «اشهد أن لا اله الا الله و أشهد ان محمدا رسول الله» من سخت در حيرت فرو رفتم و آن چه ديده و شنيده بودم خدمت برادرم عرض كردم. برادرم با لبخندي فرمود: اكنون عجائب و شگفتي هاي بيشتري از او خواهي ديد. مجلسي رحمه الله مي نويسد: در اين اثنا، شعاع انوار الهي از آسمان ولايت ساطع شد و تمامي خانه ي امام عليه السلام را فرا گرفت. ابوجعفر، امام جواد عليه السلام در وسط تشت قرار گرفت و پرده ي نور او را احاطه نمود بود كه منادي از عالم غيب چنين ندا كرد: يا فلان بن فلان!؟ أثبت أنت صفوتي من خلقي و موضع سري و عيبة علمي و أميني علي وحيي و خليفتي في أرضي، لك و لمن تولاك أوجبت رحمتي و منحت جناني و أحللت جواري. و عزتي و جلالي! لاصلين من عاداك أشد عذابي و ان وسعت عليهم من سعة رزقي. (1) . - قريب بدين مضمون - اي امام پسر امام! تو در مأموريت خويش ثابت قدم و پايدار باش! تو را برگزيده ام تا محل اسرار و ظرف علم من باشي، تو امين بر وحي و خليفه من در روي زمين هستي. ما براي تو و براي دوستداران تو رحمت خود را واجب نموده و بهشت هاي خويش را به آن ها خواهم بخشيد و در جوارم وارد

ص: 41


1- 27. اصول كافي: ج 1 ص 385.

مي سازم. به عزت و جلالم سوگند! به دشمنان تو سخت عذاب خواهم نمود، اگر چه در دنيا به آنها روزي فراوان دهم. در اين حال مولود، دست بر سر نهاد و گفت: (اشهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم) (1) . عوفي شاعر معروف اين حقيقت را در منظومه ي خود چنين بيان و تشريح نموده است: هو الذي اذا ولدته امه عاجلها منه حسيبا ما ابتدر حتي تفز عن النساء من حولها و قلن هذا هو مر مبتكر والد الطيب قد جلله عنهن مولاه يثوب فاستتر در كتاب «عيون المعجزات» مي نويسد: كليم بن عمران گفت: پس از آن كه مدتي از ازدواج امام رضا عليه السلام گذشته بود، خدمت حضرتش عرض كردم: دعا فرما خداوند پسري به تو عنايت فرمايد. [امام رضا عليه السلام فرمود: براي من يك فرزندي نصيب خواهد شد كه او از من ارث خواهد برد، و در آن شب كه امام جواد عليه السلام متولد شد، امام رضا عليه السلام به اصحابش فرمود:] في تلك الليلة قد ولد لي شبيه موسي بن عمران - عليه السلام - فالق البحار، و شبيه عيسي ابن مريم قدست أم ولدته لقد خلقت طاهرة مطهرة. ثم قال الرضا عليه السلام: يقتل غصبا فيبكي له و عليه أهل السماء و يغضب الله تعالي علي عدوه و ظالمه فلا يلبث الا يسيرا حتي يعجل الي عذابه الأليم و عقابه الشديد. (2) .

ص: 42


1- 28. سوره آل عمران: 18.
2- 29. بحارالانوار: ج 49 ص 52.

خداوند به من فرزندي عنايت فرمود كه مانند موسي بن عمران درياها را مي شكافد و مانند عيسي بن مريم است و مادرش كه او را به دنيا آورده پاك است و طاهر و مطهره آفريده شده. سپس حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين فرزند مرا به جور و ستم خواهند كشت و اهل آسمان بر او گريه مي كنند و خداوند بر دشمن ستمكار او غضب خواهد كرد و جز مدت كوتاهي پس از او نمي ماند كه به عذاب دردناك و كيفر شديدش گرفتار مي شود. فرزند من از زندگاني دنيا بهره نخواهد برد، در جواني او را خواهند كشت و كشنده ي او به زودي به عذاب دردناك الهي مبتلا مي شود. در شبي كه امام جواد عليه السلام متولد شد آن حضرت با فرزندش كه در گهواره بود تا صبح به سخن پرداخت. امام رضا عليه السلام كنار گهواره با او در اسرار امامت، ودايع نبوت و ولايت سخن مي گفت و اسرار الهي را به گوش او مي رسانيد. (1) . اين نكته را نديده ام كسي متذكر شود؛ ولي چون اين حديث را خواندم اعجاز به نظرم رسيد، زيرا به شرحي كه نوشتيم در كتاب «تاريخ بيهقي» مي نويسد: «هنگامي كه امام رضا عليه السلام در خراسان بود، امام محمد تقي عليه السلام از راه دريا به خراسان آمد.» ولي تعجب مي كند كه چگونه دريا را طي كرده و آن روز آن دريا كشتي راني نداشته است. آري، اين همان قدرت امامت است كه از مدينه از راه دريا كه آن روز بوده امام عبور فرموده و به خراسان و مرو رسيده است. البته از نظر ما، اين طي الارض، سير در دريا و خشك نمودن آب كه امام عليه السلام مانند حضرت موسي بن عمران عليه السلام با عصا دريا را خشك كرده و عبور كند، براي ما

ص: 43


1- 30. بحارالانوار: ج 50 ص 15.

مهم نيست، زيرا حديث «علماء امتي أفضل من أنبياء بني اسرائيل» حديث مشهور نبوي است و جايي كه علماي اماميه برتر از انبياي بني اسرائيل باشند امام معصوم به طريق اولي افضل از حضرت موسي عليه السلام بوده كه به امر او دريا خشك مي شده و حضرتش عبور مي كرده است. ترديدي نيست كه ائمه ي اطهار همچنان كه در ارواح، مقدس هستند در اجساد نيز طيب و طاهر و پاك و مهذب مي باشند. چنان كه در زيارت آن ها از زبان معصوم گفته شده: «السلام علي روحك الطيب و جسدك الطاهر» به حكم عقل و خرد و طبق اصول روان شناسي و علم النفس و علم الاجتماع، تناسب روح و جسم از شرايط اوليه ي خلقت است كه ارواح آن بزرگواران در اجسام طاهره تصرف و سلطه مي يابند و ارواح كثيفه در ابدان جيفه جا مي گيرند و به همين جهت است كه در زيارت ائمه ي بقيع مي فرمايد: «ينسخكم من أصلاب كل مطهر و ينقلكم من أرحام المطهرات، لم تدنسكم الجاهلية الجهلاء و لم تشرك فيكم فتن الأهواء طبتم و طاب منبتكم» ارواح طيبه در ارحام مطهره كه آلوده به شرك و هوي پرستي نشده اند نشو و ارتقا يافته و ارواح خبيثه در ارحام آلوده رشد و نمو كرده اند. طبق سنت ربوبي پيوسته ارواح مقدس از اصلاب آباء مهذب به ارحام طيبه ي پاك منتقل گرديده و از كليه ي شوائب و آلودگي ها منزه و مهذب بوده اند. از اين رو، درباره ي رسول گرامي صلي الله عليه و آله تا به آدم ابوالبشر برسد، تصريح و تأييد و تحكيم شده كه روح پاك و مقدس عقل كل در اصلاب آباء موحدين نقل و انتقال يافته تا به صلب عبدالله رسيده و از آن جا به رحم آمنه بنت وهب عليهاالسلام انتقال يافته و در سلسله آباء و امهات او همه موحد و داراي عقايد پاك و ايمان خالص به خداي عالم بوده اند.

ص: 44

بيان امام رضا و امام كاظم عليهماالسلام نيز به همين حقيقت تجلي دارد كه نطفه ي امام جواد عليه السلام در رحم پاك كنيز «نوبيه» كه در فطرت موحد و خداپرست و بي آلايش بوده، انتقال يافته، تربيت شده و نشو و ارتقا پيدا كرده تا در اين عالم به ظهور رسيده و در دامان تربيت معصوم به كمال خود نايل گرديده است. استعداد لايق طاهر و طيب موجب قابليت و قبول كليه ي شرايط امامت گرديده و آن چه لازمه ي رهبري و راهنمايي مكتب تربيتي بشري بوده از مكتب ولايت مطلقه ي الهيه - كه پدر از پدر تا به رسول خدا صلي الله عليه و آله برسد - گرفته و خود، حجت خدا بر خلق گرديده است.

نام امام جواد

نام مبارك محمد از نام هاي مقدسي است كه لطايف و دقايقي را كه متضمن است. ما براي بيان اين لطيفه ناگزير از يك مقدمه كوچكي هستيم تا اين لطيفه را تشريح نمايد. در عالم ايجاد و وجود، موجودات به اسماء شناخته مي شوند و نام و اسم، دليل بر مسمي مي باشند، چنانچه اولين تعليمي كه قدرت خالقه جل شأنه به آدم عليه السلام آموخت بيان اسما بود كه: (و علم آدم الأسماء كلها) (1) يعني: مسماها را بنام و اسامي به آدم ابوالبشر - اولين بشري كه آفريد - تعليم فرمود تا او به مفاهيم، مدلول و معاني برسد و درك كند. اگر اسامي نبود مسماها شناخته نمي شدند. حرف، لفظ و كلمه دلالاتي بر معاني هستند و اين حقيقت را خداوند عالم از درون آدم عليه السلام بيرون آورد كه به او اعضا، احشا و امعايي داد، آلات گوشت، غضروف، پوست، مو، هوا و حرارت آفريد تا با قبض و بسط و شهيق و زفير اين اعضا حركت كند و بر هم بخورد و توليد

ص: 45


1- 31. سوره بقره: 31.

اصوات و الحان نمايد و با گوش ارتباط يابد و اين اصوات و الحان در قالب الفاظ و حروف نماينده ي معاني مكنونه دروني بشري باشند. به عبارت ديگر: خداوند در انسان قواي حساسه و نيروي مدركه قرار داد تا حس كند، درك نمايد و بتواند مدركات و محسوسات خود را بگويد و ديگران را در احساسات و ادراكات خود شركت دهد و اين مفاهيم، جز از راه الفاظ و حروف ميسر نيست. بنابراين، تمام عالم وجود الفاظ و دلالات براي معاني و مفاهيم مي باشند. اين الفاظ، يا حروفي هستند مانند: اسامي حسن، حسين،محمد، تقي و غيره كه در وضع لغوي براي معاني وضع شده اند، يا حروف تكويني هستند مانند اشجار و درختان كه هر يك نوعي ميوه مي دهد و خاصيتي ممتاز دارد، يا حروف تشريعي هستند، مانند احكام قرآن كه هر يك از آيات، دال بر مدلول و معاني خاص و داروي امراض روحاني مي باشد. با اين مقدمه، كه اشاره جمالي شد، حروف و الفاظ دال بر معاني هستند و در اين دلالت، انواع و اقسام حروف وضعي به كار رفته كه در حروف عربي - كه فارسي و تركي هم با آن مشترك است - بيش از چهارده نوع تركيب لفظي و حروفي داريم كه حروف تهجي و حروف ابجد و غيره از آن اقسامند و با هر يك از آن، يك رشته - بلكه رشته هايي - از حروف و اعداد مدون و منظم گرديده كه در علوم رياضي، فلكي و علوم غريبه به كار مي رود. اكنون بحث ما در كلمه «محمد» است، مي خواهيم بگوييم: كلمه ي «احد» از اسامي مقدسه ي عالم است كه ذات حق تعالي اين نام را بر خود گذاشته و با يك «م» اضافه به پيامبرش - كه تربيت يافته ي مكتب ربوبي است - نام نهاده و كلمه ي «احمد» و «محمد» هر يك الفاظي هستند كه حاكي معاني دقيقه ي رقيقه مي باشند. ز احمد تا احد يك ميم فرق است جهاني اندر اين يك ميم غرق است

ص: 46

كلمه ي محمد - كه انتخاب شده ي الهي مي باشد براي اولين صادر و نخستين مخلوق است - به معني پسنديده شده، حامد و محمود به معني پسنديده است. «اكنون علماي حروف گويند: لفظ «م ح م د» «محمد» تركيب حروفي دارد كه بسان تركيب وجود انسان در رحم عالم، يا رحم مادر ساختمان يافته است يعني: در كلمه «محمد» حروفي در هم فرو رفته است به خط نسخ عربي اسم براي مسماي انسانيت است و چون طي درجات تكامل جنيني را نموده اين است نيز به صورت تكاملي در مي آيد به طوري كه در خط كوفي به صورتي مي نويسند كه اين كلمه ي درهم فرو رفته كم كم مستقيم و پايدار و مستوي مي گردد تا به كلمه ي كوفي صحيح نوشته مي شود «محمد» است.» گفته اند: هر كس را «محمد» نام نهند، نامش با جسمش و اسمش با جسدش مطابقت تام دارد. محمد كش قلم چون نامور ساخت ز ميمش حلقه ي طوق كمر ساخت تواند شد ز سر جانش آگاه خرد با جمله ي دانش حاش لله چو پا آراست از خلخال دالش سر دين پروران شد پايمالش چه نام است اين كه در ديوان هستي بر او نگرفته نامي پيش دستي زبانم چون ز وي حرفي سرايد دل و جانم ز لذت بر سر آيد چه نام اين است نام آور چه باشد مگر بر تو بود از هر چه باشد كلمه ي «محمد» نخستين نام رسول الله و خاتم النبيين صلي الله عليه و آله است كه «الذي في السماء اسمه أحمد و في الأرض أبوالقاسم محمد صلي الله عليه و آله» و اين نام صادر اول، عقل كل و اشرف رسل و خاتم پيامبران مي باشد كه با نام «احد» قرين و مقرون است. احد، نام واجب الوجود واحمد، نام اولين ممكن الوجود است و ميم فاصله ي امكان و وجوب است. و محمد صلي الله عليه و آله كلمه ي جامع صفات جمال، جلال و كمال احمد است كه مرآت

ص: 47

صفات ربوبي واجب الوجود است. نظامي گويد: تخته (نقطه ي) اول كه الف نقش بست بر در محجوبه ي احمد نشست حلقه ي حاء را كالف اقليم دال طوق ز دال و كمر از ميم داد لاجرم او يافت از آن ميم و دال دايره ي دولت و خط كمال «كنت نبيا» چو علم پيش برد ختم نبوت به محمد سپرد مه كه نگين دان زبر جد شده است خاتم او مهر محمد شده است گوش جهان حلقه كش ميم اوست خود دو جهان حلقه ي تسليم اوست خواجه مساح و مسيحيش غلام اينت بشر آنت مبشر بنام امي و گويا به زبان فصيح از الف آدم و ميم مسيح هم چو الف راست به عهد وفا اول و آخر شده بر انبيا چشمه ي خورشيد كه محتاج اوست نيم هلال از شب معراج اوست بنابراين، كلمه «محمد» نخستين اسم دال بر معاني جامع كمال و فضيلت است كه خاص پيامبر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله شد و قبل از او، كسي را به محمد صلي الله عليه و آله نناميده بودند و اين نام مانند اركان اربعه در سازمان ولايت مطلقه ي الهيه است كه براي اهل بيت خود، انتخاب فرمود، همچون نام علي كه بر اركان اربعه سازمان ولايت عترت، وضع شده است. محمد، رسول الله صلي الله عليه و آله؛ محمد، باقر العلوم عليه السلام؛ محمد، تقي الجواد عليه السلام؛ محمد، ابوالقاسم صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه. علي، اميرالمؤمنين عليه السلام؛ علي، امام زين العابدين السجاد عليه السلام؛

ص: 48

علي، امام رضا عليه السلام؛ علي، امام هادي عليه السلام. بنابراين، چهار محمد و چهار علي و حسن، حسين، جعفر، موسي و حسن عسكري عليهم السلام كه در محور ذات مقدس فاطمه ي زهرا عليهاالسلام دور مي زنند؛ چهارده معصومي هستند كه الفاظ و اسامي آنها دال بر معاني عاليه و لطايف و دقايق رقيقه مي نمايند. محمد صلي الله عليه و آله پسنديده آسمان ها و زمين و علي عليه السلام هر كجا باشد علي و عالي و با علو و برتر است، علي خواه در اول، يا دوم، يا سوم و چهارم، يا در صف اول، دوم، سوم و چهارم. علي هر كجا باشد علي است و دني هر كجا باشد دني است و محمد تقي عليه السلام از اين نام مشتق است كه پسنديده و محبوب عالميان است. اللهم صل علي محمد بن علي بن موسي الرضا، علم التقي، و نور الهدي، و معدن الوفا، و فرع الازكياء، و خليفة الاوصياء، و أمينك علي وحيك اين، يادگار خاندان نبوت و ولايت، پرچمدار تقوا و زهد و پرهيزكاري و پارسايي بوده، و نور هدايت معدن وفا و وارث خلافت است.

كنيه و القاب امام جواد

امام محمد تقي عليه السلام به جواد ملقب و به اباجعفر الثاني مكني بود. امام محمد باقر عليه السلام ابوجعفر الاول و امام محمد تقي عليهماالسلام اباجعفر الثاني بود. تقي، قانع، مرتضي، منتجب و عالم نيز از القاب آن حضرت است. پنج لقب مخصوص امام محمد تقي است كه «تقي» مشهورترين آن هاست و مأخوذ از تقوا و پرهيزكاري است كه بهشت را خداوند عالم، محل مخصوص پرهيزكاران قرار داده آن جا كه فرمود: (الجنة للمتقين) (1) .

ص: 49


1- 32. سوره شعرا: 90.

و هر كس بدين صفت متصف باشد -كه بهترين صفت و عالي ترين وسيله ي قرب الهي است كه فرمود: اقربكم اتقاكم و (اكرمكم اتقاكم) (1) - بهترين صفت انساني را در جهان آفرينش داراست. و در آيه ي ديگر فرمود: (تلك الجنة التي نورت من عبادنا من كان تقيا). (2) . لقب ديگر حضرتش جواد، كه از جود و بخشش است و در اسماء الحسني در معناي كلمه «جواد» لطايف دقيقي است. و مرتضي، به معني انتخاب شده از ميان خلق است. و قانع، بهترين صفت انسان در معيشت و زندگي است كه ملازمت با عزت دارد و چون امام جواد عليه السلام خود به كم مي ساخت و هر چه داشت به خلق مي بخشيد او را قانع و جواد مي گفتند.

خصايص امام جواد

همان گونه كه بيان شد كنيه ي امام جواد عليه السلام ابوجعفر ثاني بود و از القابش جواد، قانع و مرتضي است. نقش انگشتر آن حضرت: «نعم القادر الله» بود. و دربانش، عمر بن فرات و بنا به نقل مناقب ابن شهر آشوب، عثمان بن سعيد سمان بوده است. شاعر مخصوص آن حضرت: حماد و داود بن قاسم جعفري است. فرزندان امام جواد عليه السلام: امام علي هادي عليه السلام، و موسي پسران، و فاطمه و امامه، دختران آن حضرت بودند. (3) . ابن شهر آشوب، اولاد پسر امام جواد عليه السلام را امام علي هادي عليه السلام و موسي، و دختران آن حضرت را حكيمه، خديجه و ام كلثوم نوشته است.

ص: 50


1- 33. سوره حجرات: 13.
2- 34. سوره مريم: 63.
3- 35. اعيان الشيعه: ج 4 جزء 3 ص 217.

امام جواد عليه السلام از دختر مأمون اولادي نياورد و او زن جنايتكاري بود، چه بهتر كه مقطوع النسل از دنيا رفت. مادر امام علي النقي عليه السلام به نام «مريسيه»، يا «سبيكه» يا «سكينه» يا «خيزران» بوده، كه ايشان را «دره» و «ريحانه» نيز گفته اند. از مفاد اخبار چنين مفهوم مي شود كه امام جواد عليه السلام زني به نام «مريسيه» يا «سبيكه ي نوبيه» داشته و زني به نام «خيزران قبطيه» كه از خاندان ماريه قبطيه بوده است و كنيه ي مادر امام علي نقي عليه السلام ام الحسن بوده است. در «مصباح المتهجد» در دعاي شيخ كبير ابي القاسم، تولد امام جواد عليه السلام را چنين نقل مي كند كه: «اللهم اني أسألك بالمولودين في رجب محمد بن علي الثاني و ابنه علي بن محمد المنتجب...» (1) . ابن عياش تولد آن حضرت را در دهم رجب نقل نموده مي نويسد: انه كان يوم العاشر من رجب مولد أبي جعفر الثاني عليه السلام و وفات آن حضرت را روز شنبه - آخر - يا پنجم و ششم - ذي الحجه نوشته است. و در روايتي آمده: وفات آن حضرت در روز سه شنبه، هفتم ذي الحجه سال 220 هجري رخ داد. (2) . همه ي مورخان به اتفاق، محل دفن آن حضرت را مقابر قريش، پشت سر حضرت موسي بن جعفر امام كاظم عليه السلام نوشته اند و در اين كه عمر شريف آن حضرت نيز بيست و پنج سال بوده، حرفي نيست. كليني عمر شريف امام جواد عليه السلام را بيست و پنج سال و دو ماه و هيجده روز ضبط كرده و برخي ديگر عمر شريفش را بيست و پنج سال و سه ماه و بيست و دو

ص: 51


1- 36. مصباح المتهجد: 804.
2- 37. به پاورقي صفحه 37 مراجعه شود.

روز ضبط نموده اند و ابن خشاب نيز بيست و پنج سال و سه ماه و دوازده روز نوشته، ولي شيخ رحمه الله قول اولي را معتبر دانسته است. بنابراين، امام جواد عليه السلام با پدرش هشت سال - و يا هفت سال و چهار ماه و دو روز - و پس از پدر بزرگوارش هجده سال و بيست روز كم زيسته و مدت امامت آن حضرت همان هجده سال منهاي بيست روز بوده و ترديدي نيست كه آن حضرت در زمان معتصم، خليفه ي عباسي مسموم شده و به شهادت رسيد.

صورت و سيرت امام جواد

«كان عليه السلام أبيض اللون، معتدلا في بياضه - و قيل، بياضه أقرب الي السمرة - معتدل القامة» امام جواد عليه السلام سفيد رنگ - كه در سفيدي معتدل بين گندم گوني و سفيدي بود - و داراي قامتي معتدل بوده. چهره اش از جهت غيرت و حميت شبيه موسي بن عمران عليه السلام و از جهت ورع و پارسايي شبيه به عيسي بن مريم بود. آن حضرت، محجوب، عفيف، باحيا، موقر، بردبار و حليم بود. همان طور كه گفته شد امام، برگزيده ي الهي است و از نظر عقلي نيز بايستي از جهت جسم و جان، صورت و سيرت برتر، عالي تر، بهتر و برتر از ساير خلق باشد و ما نسبت به همه ي پيامبران و اوليا و اوصيا اين حقيقت را از روي آثار و مآثر آن ها دريافته ايم كه در ملاحت و جذابيت، حسن صورت و قد و قامت داراي نظام احسن وجود بوده، و هيچ گونه نقصي در وجود آن ها رخ نداده است. اگر چه اشكالي ندارد كه خداوند ارواح طيبه را به عللي در وجود ناقص قرار دهد، ولي قدرت و سنت ربوبي بر اين بوده، كه نفوس قدسيه را در اجساد و ابدان كامله ي حسنه جا دهد كه تناسب روح و جسم آن ها محفوظ بماند و به همين جهت، همه ي پيامبران، خوشگل، خوش سيما، زيبا و رسا و فريبنده و جذاب خلق شده اند و

ص: 52

ارواح آن ها نيز عالي و راقي بوده و بر همه ي خلق تفوق و تقدم داشته اند.

چهره و شمايل امام جواد

امام جواد عليه السلام داراي چهره اي گندم گون متمايل به سفيد و تركيبي در نهايت نزاكت و لطافت بوده، ابروهاي قوسي شكل پيوسته و باريك - آن طور كه امروز هم مي پسندند - صورتي چون گل محمدي با طراوت، جالب و جاذب داشت. گونه هاي سرخ و سفيد به هم آميخته كه مي توان گفت: كاملا شبيه جد بزرگوارش محمد مصطفي صلي الله عليه و آله بوده است. چشم هاي سياه، دندان هاي ريز و سفيد چون در خوشاب، بيني كشيده و باريك كه «ن و القلم» مسوده آن است و دست هاي رسا و انگشتان بلند و كشيده اي كه حاكي از ذكاوت و زيركي است داشتند. ميان كتفين او گشاده، كمرش باريك بود و سينه ي فراخ و شكم هموار و صاف داشت، خطي از موهاي رعنا از ميان پستان هاي او تا نزديك ناف او بود. محاسن سياه و به هم پيچيده اي داشت. گردن بلند و قامت متوسط مايل به بلندي و بندها و پيوندهاي او قوي و در يكي از كتفين آن حضرت، مهر امامت هويدا بود. از نظر اخلاق نيز چون صورتش زيبا و سيرتي پسنديده داشت، با وجود صغر سن در همه حال در كمال متانت، تمكين و آرام دل و خضوع بود. هرگز قهقهه از او نديدند و هيچ گاه از او تندي و خشونت با خدمه و غلامان نشنيدند. با آن كه اكثر شاهزادگان و اميرزادگان در جواني طغيان و غرور و كبر و نخوت مي ورزند؛ ولي امامان ما از اين صفات زشت و ناپسند به كلي مبرا بودند. آن ها فريب جاه، مقام و مال و منصب را نمي خوردند، تا با احساس بي نيازي از مال و جاه طغيان كنند كه: (كلا ان الانسان ليطغي - أن رآه استغني). (1) .

ص: 53


1- 38. سوره علق: 7.

و همين دليل بارزي بر تربيت آسماني اين ائمه ي معصومين عليهم السلام است كه در جواني و صغر سن از هواجس نفساني، تمايلات، شهوات، خشم و خودپسندي به كلي دور بودند. آنان در عين حال كه با جمع كودكان بودند از جهت فكر با آن ها امتياز داشتند. وقتي مأمون به فكر خود، او را براي بازي كودكانه دعوت كرد و اسباب بازي پيش روي او ريختند، با كمال متانت و سطوت فرمود: «ما للعب خلقنا، بل خلقنا للجيد لأمر عظيم» ما را براي بازي گيري نيافريده اند، بلكه ما براي يك امر مهم كه علت غايي آفرينش است، آفريده شده ايم. مأمون سخت از اين سخن تكان خورد!! چنانچه از اخبار مستفاد مي شود امام جواد عليه السلام از نظر عمر كوچك ترين ائمه بوده، ولي از نظر امامت كوچك و بزرگ، پير و جوان مفهومي ندارد، چرا كه حضرت مسيح عليه السلام در كودكي گفت: (اني عبد الله آتاني الكتاب). (1) . و حضرت موسي عليه السلام به هنگام تولد در رتبه ي نبوت بود. وقتي مأمون عباسي با امام جواد عليه السلام در دوران كودكيش برخورد او را زيرك، زكي، با كياست و داراي نبوغ شناخت. در حالي كه هنوز بالغ نشده بود، داراي مقام علم و حكمت، ادب و فضيلت و كمال عقل بود، مأمون نتوانست هيچ كسي را با او مساوي و برابر بداند، حتي مشايخ اهل زمان، ريزه خوار خوان علم و دانش او بودند. به همين دليل، مأمون در نه سالگي آن حضرت را اكرام و احترام وافري مي نمود تا جايي كه دختر جنايتكار خود را - قبل از مبادرت به جنايت - روي اظهار علاقه اي كه به آن حضرت مي نمود به همسري او در آورد.

ص: 54


1- 39. سوره مريم: 31.

او به دختر خود توصيه و تأكيد در اطاعت امر و احترام آن حضرت نمود و حتي روزي كه دخترش از زن گرفتن امام به پدرش شكايت كرد، خليفه ي عباسي از دختر خواست كه در اين زمينه دخالت نكند و او را امر به حلم و بردباري و اطاعت و احترام شوهرش نمود.

شباهت امام جواد به موسي بن عمران

برگزيدان حق در مكتب ربوبي همان طور كه در سيرت به هم شبيه هستند در صورت نيز شباهت دارند. امام رضا عليه السلام قبل از تولد فرزندش امام جواد عليه السلام فرمود: دعا كردم و از خدا خواستم كه فرزندي به من عنايت فرمايد كه در مراحل كمال توحيد يگانه ي عصر باشد. و چون امام جواد عليه السلام متولد شد، امام رضا عليه السلام به اصحاب خود فرمود: خداوند به من فرزندي عنايت فرموده كه شبيه به موسي بن عمران عليه السلام است، يعني او شكافنده ي درياهاست و شبيه عيسي بن مريم عليه السلام در قدس، تقوا، زهد و پرهيزكاري است و در طهارت مادرش مانند مريم پاك و پاكيزه و طاهر و مطهر بود. حضرت اضافه فرمود: «يقتل غضبا، فيبكي له و عليه أهل السماء و يغضب الله تعالي علي عدوه و ظالمه و لا يلبث الا يسيرا حتي يعجل الله به الي عذابه الأليم و عقابه الشديد» (1) . او را از روي كينه مي كشند پس اهل آسمان بر او مي گريند، دشمن و ستم كننده ي بر او مورد غضب خداي متعال قرار مي گيرد كه جز در مدت كوتاهي نمي ماند و به عذاب دردناك و كيفري سخت مبتلا

ص: 55


1- 40. بحارالانوار ج 50 ص 15.

مي شود. و همان طور كه امام هشتم عليه السلام فرموده بود، ام الفضل، دختر مأمون كه اين امام جوان را مسموم كرد، خودش به مرضي مبتلا شد كه علاج نداشت و مي سوخت تا به آتش جهنم ملحق گرديد. همچنين امام جواد عليه السلام شباهتي به جد بزرگوارش حضرت ابي عبدالله الحسين و جد امجدش رسول خدا صلي الله عليه و آله داشت كه در حق او گفته اند: يابن الذي بلسانه و بيانه هدي الأنام و نزل التنزيل عن فضله نطق الكتاب و بشرت لقدومه التوراة و الانجيل لولا انقطاع الوحي بعد محمد قلنا محمد من أبيه بديل هو مثله في الفضل الا أنه لم يأته برسالة جبرئيل

نقش انگشتر امام جواد

در مورد نقش انگشتر امام جواد عليه السلام پيش از اين اشاره اي كرديم، شيخ مفيد رحمه الله و خاتون آبادي مي نويسند: نقش انگشتر آن حضرت «نعم القادر الله» بود. گفته شده: در اسلام، انگشتر به دست كردن سنت است و اين از مزاياي اسلام بوده، گر چه ساير ملل هم به علل و وجوهي حلقه هاي فلزي و سنگي در دست مي كردند، يا روي سنگ و فلز كلماتي حك مي نمودند، يا اعداد و حروفي را به صورت طلسم حكاكي مي نمودند - چنانچه در سيره ي هندوها معمول بود - در دست مي كردند. نصاري - چنانچه امروز هم معمول است - فلز قيمتي به صورت حلقه را در دست چپ مي كردند. هنگامي كه معاويه، در روم شرقي - يعني شامات - به حكومت رسيد از آن ها تقليد كرد و حلقه و انگشتر را به دست چپ نمود و درباره ي حكمين نيز هنگامي كه اشعري از عمرو عاص فريب خورد عمرو عاص انگشتر را كه به سنت اسلام در دست راست بود بيرون آورد و علي اميرمؤمنان عليه السلام را از

ص: 56

خلافت خلع كرد و به دست چپ نمود، او در اين عمل، دو جنايت بزرگ معنوي مرتكب شد: يكي سنتي را بدعت كرد كه پيامبر صلي الله عليه و آله انگشتر را به دست راست مي كرد و در دست چپ انگشتر نمي كردند. علتش هم اين بود كه چون در اسلام طهارت مخرج به دست چپ انجام مي گيرد، نبايد به دست چپ انگشتر كرد كه مبادا پليد گردد. و جنايت بزرگتر عمرو عاص اين بود كه مجراي حكومت اسلامي را از حق منحرف و در مسير باطل قرار داد و ميليون ها نفر از مردم جهان را از راه حق و حقيقت منحرف ساخت، و به جاي مردي پرهيزكار و «عالم بما كان و ما يكون» و پيشوايي بي نظير يك مرد جنايتكار، جاه طلب، منحرف، بيگانه پرست، خودسر و خودخواهي را به خلافت نصب كرد، تا خود شريك حكومت او باشد. از آن روز بين سياستمداران دنيا طلب و مردم ظاهر بين بي خبر از حقيقت، رسم شد كه انگشتر را به دست چپ كنند، و از نصاري و مسيحيت تقليد جاهلانه نمودند. براي آن كه اين روش نامطلوب، اخلاقا و از نظر روان شناسي با مسائل اجتماعي برخورد سويي نكند در طول دو قرن، ائمه ي دين و اهل بيت معصومين عليهم السلام به شيعيان و پيروانشان دستور مؤكدي صادر نمودند كه از شرايط مؤمنين اين است كه انگشتر را در دست راست كنند و در نقش نگين آن، كلماتي حق از قرآن و آيات الهي و نام هاي مقدس رباني نقش كنند. به خصوص كه در روي عقيق و در باشد بهتر است. البته ساير سنگ ها و جواهرات نيز تجويز شده به شرط آن كه روي حلقه ي نقره باشد. طلا، مس و برنز مفاسدي در دست ايجاد مي كنند كه مخصوصا انگشتر طلا بر مرد حرام شده و در زن اشكالي ندارد. شيعيان و مؤمنان علاقه مند به سنت رسول الله صلي الله عليه و آله مقيد هستند كه انگشتر

ص: 57

عقيق در حلقه ي نقره حك شده به نام چهارده معصوم عليهم السلام يا آيات قرآن به دست كنند كه اخباري بر زياد شدن حسنات براي ثواب نماز درباره ي آن وارد شده است.

لباس از مشخصات صوري افراد بشر است

بشر، عريان به دنيا آمده و از دنيا هم جز با كفني سر تا پا پوشيده نخواهد رفت. در دنيا نيز در مقام راز و نياز به دربار بي نياز، لباس يك رنگ پوشيده و متحد الشكل و متفق القول جز خدا خدا سخني ندارند. چنانچه در اين سنوات اخير يك ميليون نفر در مكه بدين لباس در مي آيند، چون بشر از يك مادر و يك پدر است و از قدرت خلاقه ي الهي به قبايل و عشاير، طوايف، گروه ها، انواع و اقسام مختلف تقسيم شده اند، ما به الامتياز فطري و طبيعي آن ها صورت و رنگ هاست و ما به الامتياز اختصاصي لباس و تعينات ظاهري است. خداوند مي فرمايد: (و من آياته أن خلقكم من تراب ثم اذا أنتم بشر تنتشرون - و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون - و من آياته خلق السماوات و الأرض و اختلاف ألسنتكم و ألوانكم ان في ذلك لآيات للعالمين). (1) . قرآن در بيان آيات و نشانه هاي قدرت خلاقه ي عالم، همين حقيقت را مورد توجه خردمندان قرار داده كه آن ها با رشد عقلي خود فكر كنند كه چگونه از يك پدر و يك مادر كه براي آرامش پدر از جنس خود او آفريده شده به جاذبه ي مودت و محبت و رأفت و رحمت ارتباط افراد را با هم محكم، پيوسته و استوار ساخته و رنگ ها و زبان هاي آن ها را مختلف قرار داده، با لهجه ها و اصوات و الحان مختلف -

ص: 58


1- 41. سوره ي روم: 25 - 22.

كه هر يك مميز قومي از قوم ديگر است - به خوبي تشخيص داده شود و اين آيات، براي دانشمندان علم الاجتماع است كه فكر كنند و به قدرت خلاقه عالم توجه نمايند. لباس هم تابع همان السنه و الوان - نژادها، چهره ها، قيافه ها، حتي سليقه ها، فكرها - است. البسه و امكنه هم در هر قوم به صورت خاصي در مي آيد، تا هر قومي از قوم ديگري و هر قبيله اي از قبيله اي ديگر مشخص و مميز گشته و از هم جدا شوند. عرب را به لباس مخصوص عربي، عجم را به لباس عجمي، كرد، هندي، افغاني، ژاپني، چيني هر يك را به لباس اختصاصي خود مي توان شناخت. ولي همين بشر در آغاز و انجام - يعني هنگام آمدن و رفتن - عريان آمده و با يك كفن مي رود و در مناسك حج هم در ساحت اقدس كبريايي حق بايد با ساتري ساده و بي تكلف باشد. چنانچه در عرفات در اين سنوات اخير يك ميليون نفر با يك لباس متحد الشكل «لبيك لبيك» مي گويند و اين تعين را كه از لباس براي افراد تهيه شده برطرف نموده، تشخيص و تمييز لباس صوري از بين مي رود همه يك رنگ مي شوند. بنابراين، لباس از جمله تعينات اوليه ي بشري است كه در پيشگاه حق برطرف مي گردد و آن جا بايد بي تعين رفت. كلاه، كفش، لباس و روپوش لباس مانند عبا، شنل و غيره همه تعين ظاهري است كه به حضرت موسي عليه السلام خطاب شد: (فاخلع نعليك) (1) . كه گفته اند: مراد تعين و تعلق است، خواه به ماديات از جهت لباس و كفش، خواه به تمايلات از قبيل حب زن و فرزند. در هر حال، در حضور ساحت كبريايي بايد هيچ گونه تعلق، تمايل و تعين

ص: 59


1- 42. سوره طه، 12.

وجود نداشته باشد، بايد با خلوص عقيدت، ايمان پاك و عمل صالح رفت، آن جا لباس، تعين و ارزش ندارد. و اين معني را ائمه ي اطهار عليهم السلام به ما درس دادند كه اين تعينات را بايد در صورت لزوم تعين به كار برد، ولي در باطن و براي پارسايي و تقوا فقط و فقط بايد به خدا متكي بود و از همه گسست و به او پيوست. به همين جهت، اين لباس كه در ظاهر براي معرفي و تشخص و تميز است به مقتضاي زمان و مكان تغيير شكل داده مي شد و از جهت كيفيت و كميت اختلاف داشت. يك روز همه ي مردم ساده ي عربستان كه به يك پيراهن اكتفا مي كردند، رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي مرتضي عليه السلام به دو جامه ي كهنه ي وصله زده قناعت داشتند تا مانند پايين ترين افراد طبقه ي مردم باشند. ولي يك روز كه تعين و تجمل رومي و كوكبه ي سلطنت روميان به امويان رسيد و قصور و كاخ ها و دربار و تعينات و تجملات به وجود آمد، بايد لباس متناسب با آن داشت كه انسان در نظر بي خردان به لباس شناخته مي شود. در عصر بني عباس كه خلفاي عصر با جبه هاي خز و لباس هاي زربفت و جواهر نشان بيرون مي آمدند و صندوق بيت المال مسلمين مملو از در آمد بود، امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفرصادق عليه السلام هم در مجالس رسمي جبه ي خز، ترمه و لباس هاي قيمتي مي پوشيدند تا مردم به نظر حقارت ننگرند. در زمان امام جواد عليه السلام، همين مقتضيات وجود داشت. به همين جهت، امام جواد عليه السلام لباس قيمتي سفيد عالي به تن مي كرد، ولي به جهت زهد و ورعي كه داشت، لباس خشن سياه زير جامه و روي بدن مي پوشيد كه از سنت جدش خارج نباشد و مي فرمود: «هذا لله و هذا لكم» (1) .

ص: 60


1- 43. بحارالانوار: ج 50 ص 253.

براي كساني كه عقلشان در چشمشان قرار دارد اين لباس رو و ظاهر را پوشيده ام تا امام را در عصري كه قدرت مالي امپراطوري اسلام همه را اعيان و متمول نشان مي دهد خوار و خفيف ننگرند و براي آن ها كه عقلشان در دلشان قرار دارد، لباس خشن زير را پوشيده ام تا بدانند علامت تقوا اين است كه انسان هميشه به ياد خدا افتد و خدا را در هر حال فراموش نكند.

لباس و آراستگي امام جواد

امام جواد عليه السلام در صورت، لباس و آراستگي بسيار موقر و مؤدب به آداب بود، متين راه مي رفت، لباس پاكيزه مي پوشيد. كليني رحمه الله از اين امام عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «انا معاشر آل محمد نلبس الخز و اليمنية» ما خاندان پيامبر، خز و لباس هاي قيمتي مي پوشيم. شيخ صدوق رحمه الله از علي بن مهزيار از همين امام عليه السلام روايت كرده است كه علي بن مهزيار گويد: رأيت أبا جعفر الثاني عليه السلام يصلي الفريضة و غيرها في جبة خز طاروني، و كساني جبة خز، و ذكر أنه لبسها علي بدنه و صلي فيها و أمرني بالصلاة فيها. (1) . ديدم امام جواد عليه السلام را كه نمازهاي واجب را با جامه ي خز و ساير لباسهاي قيمتي مي خواند و به من جامه اي كه از خز بود پوشانيد و فرمود: كه من خود آن را پوشيده و در آن نماز خوانده ام و دستور داد كه در آن نماز بخوانم. در اين كه امام جواد عليه السلام با سابقه اي كه شاه ولايت در لباس داشت چگونه لباس

ص: 61


1- 44. اعيان الشيعة: ج 4، جزو 3 ص 219.

خز مي پوشيد؛ اين بحث روانشناسي است كه در فصلي بيان خواهيم كرد كه زمان امامت شاه ولايت اقتضاي آن لباس را داشت و زمان امام جواد عليه السلام مقتضي اين لباس بوده است.

چرا اميرمؤمنان لباس وصله دار مي پوشيد و امام جواد لباس خز؟

اسلام، دين عقل و خرد و كمال و فضيلت است و در عين حال، برخي از احكام شريعت منطبق بر عرفيات است و حتي در قضاوت طبق روش عرف حكومت و داوري مي كند. درباره ي لباس هم اسلام مي فرمايد: بهترين لباس، لباس عصر است كه همه ي مردم در آن اتفاق نموده اند و حتي دستور دارد كه از پوشيدن لباسي كه موجب سخريه و استهزا و موجب غيبت شود، خودداري نماييد. بنابراين، لباس، همان لباس عمومي اجتماعي عصر است و موضوع «من تشبه بقوم فهو منهم» هم همين حقيقت را تأييد مي كند، چرا كه لباس، معرف هويت ملي است و با لباس مي توان قبايل و عشاير عالم را شناخت. ترديدي نيست كه لباس عمومي مسيحيت با لباس عمومي اسلاميت، با لباس عمومي كليميت و لباس عمومي هندو و سيك، يا چيني و ژاپني با هم فرق دارد، ولي چون دنياي امروز به قدري به هم نزديك شده و وسايط نقليه اتوموبيل، هواپيما روي كره ي زمين را - كه روزي از هم هيچ اطلاعي نداشتند - مانند اتاق هاي يك خانه به هم نزديك و مجاور ساخته از اين رو از جهت لباس، خوراك، مسكن و آداب هم به هم نزديك شده و تحت تأثير هم قرار گرفته اند. و نمي توان به گونه اي قاطع گفت: كدام بهتر است، زيرا محيط و زمان و مكان و مقتضيات آب و خاك موجب تهيه ي لباس محلي شده است. بدون ترديد مردم سواحل دريا با مردم كوهستان در لباس فرق دارند. مردم ريگستان عربستان سوزان با مردم اروپاي سرسبز و شهرهاي ابري كه سالي چند روز بيشتر آفتاب ندارند، نمي توانند در لباس يكسان باشند.

ص: 62

علاوه بر اين كه همين لباس هم در ادوار مختلف زندگي بسي فرق و امتياز دارد، دوران كودكي با عهد شباب و جواني، عصر ابوت و كمال انساني با دوره ي پيري و سالخوردگي و شيخوخيت فرق بسياري دارد، در هر زي و لباس كه باشد باز در اين شدت و ضعف فراوان از جهت كميت و كيفيت فرق دارد. بنابراين، لباس تابع آداب و ادب محيط و شرايط زمان و مكان است. علاوه بر اين خصوصياتي كه گفتيم، لباس شرايط ديگري هم از نظر مقام و منزلت و منصب دارد، چنانچه امروزه لباس قضات دنيا با لباس اطباي جهان، يا لباس كارگران و مهندسين با لباس سياستمداران و روحانيون فرق دارد و هر طبقه اي لباس مخصوصي دارند كه خود را بدان فضيلت و شرايط معرفي مي نمايند. حتي طبقات مختلف، اداري هاي كشوري و لشكري، يا پليس و نيروي انتظامي، مأمور راهنمايي و رانندگي، فرهنگي، مأمور بهداشتي و كارگر كارخانه هر يك لباس مخصوص دارند كه بدان ممتاز و مشخص مي گردند. از اين گذشته يك معني هم بر اينها حكومت دارد و آن بي رنگي است كه اسير رنگ تعلق و تعين نگردند. غلام همت آنم كه زير چرخ كبود زهر چه رنگ تعلق پذير آزاد است اين همه لباس ها، نمونه هاي تعين اين نشئه است و اسلام براي آن كه اصول ارتقا و تكامل مصون بماند، بشر را از همين رنگ ها بر بي رنگي هدايت نموده است، تا تعلقات مادي را كنار بگذارند و به معنويات بپردازند، چنانچه درس حج، بزرگترين سرمشق بي رنگي و آزادي از تعلق رنگ هاست. همان گونه كه ديده مي شود در آن مراسم، صدها هزار نفر و بالغ بر يك ميليون و سي صد هزار نفر در همين سال 1381 هجري قمري شركت كرده و همه ي لباس هايي را كه رنگ تعلق است، بيرون نموده و با سر و پاي برهنه با دو قطعه پارچه ندوخته ي سفيد، متحد الشكل و متحد القول به يك نقطه غير قابل اشاره حسيه،

ص: 63

توجه دارند. امام متقيان اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمود: «من بايد مانند ضعيف ترين فرد از مسلمانان باشم تا مسئوليتي متوجه من نگردد» اين بيان به دو نظر بود: اول آنكه: محيط صدر اسلام از تعلقات ظاهري و تعينات ملبوس هنوز فارغ بوده و آرايش و آلايش نداشت، لباس همه ساده بود و آلايش صنفي، فني، علمي و غيره نبود. وقتي نماينده ي امپراطور روم به عربستان آمد تا خليفه را ملاقات كند، هر چه نگريست كاخ و قصر و درباري نديد. گفتند: خليفه در مسجد است. وقتي رفت همه را يكسان ديد. گفتند: در نخلستان است. به نخلستان رفت، ديد جز مردي كه خشتي زير سر نهاده و مانند غريبان در سايه ي نخلي خوابيده، كسي نيست! گفتند: اين خليفه مسلمين است، كه در لباس مانند ساير مردم بوده و هيچ تعيني ندارد. حتي يك روز پيراهن بلندي پوشيده بود، مردم بر او اعتراض كردند كه چرا از سنت رسول الله صلي الله عليه و آله خارج شدي؟!! روزي گفت: اگر من منحرف شوم شما مردم چه خواهيد كرد؟ بدون هيچ بيمي، مردي با شمشير برخاست و گفت: با اين شمشير تو را از كجي و اعوجاج و انحراف برمي گردانيم. سادگي به اين حد بود كه لباس رنگ تعين نداشت، بلكه فقط ساتر عورت و حافظ سرما و گرما بود.

ص: 64

در مدت پنج سال خلافت، اميرمؤمنان علي عليه السلام با لباس وصله دار سلطنت و خلافت مي كرد و به حدي وصله روي وصله مي زد كه مي فرمود: ديگر از وصال خجالت مي كشم. آن حضرت در سال به دو پيراهن - كه لباس رسمي علي عليه السلام بود - قناعت مي كرد و مي فرمود: بايد من در كشوري كه حكومت مي كنم مانند پايين ترين افراد از لحاظ لباس و غذا باشم. با نان جو خشك، نمك، سركه و دو پيراهن وصله زده بر مردم حكومت مي نمود. اين اقتضاي لباس دوران اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام بود. اما دوران سياست اسلامي از نظر ظاهر رو به تكامل گذاشت و مسلمين با ملل متمدن مترقي روم، ايران، هند و چين آشنا شدند و قهرا به آداب و رسوم ظاهر آن ها در لباس، مسكن و معاشرت و مجالست آگاهي يافته همدوش و هم خو شدند. در اين سير تكاملي روز افزون كه اسلام وسعت يافت و امپراطوري اسلام از شرق و غرب عالم مسكوني را زير فرمان گرفت، مسلمانان چهارصد سال بر آب هاي دنيا فرمان روايي داشتند و هشت قرن بر تمامي قلل مرتفع، خشكي و دريا، شرق و غرب تا سواحل درياي مانش و شرق اقصاي آفريقا پيش رفتند و مردم از اطراف و اكناف عالم به مركز خلافت نزديك مي شدند و با مسلمين اختلاط مي نمودند. در اثر اين اختلاط و امتزاج اجتماعي، آداب و رسوم جهاني در درياي ادب و تربيت اسلام مستهلك شد و لباس هم تابع لباس عمومي گرديد. يعني لباس عرب مخصوص عرب و لباس عجم مخصوص عجم شد و حد مشتركي در بين بوده - كه بي آلايش و عدم قيد به لباس اولي و شدت و حدت و حميت در لباس - لباس ملي گرديد، به طوري كه تقريبا همه در لباس شدت تعلق رنگ را كنار گذاشتند و لباس

ص: 65

ملي عمومي به تن نمودند. خلفا و سلاطين به روش قيصرها و كسري هاي روم و ايران لباس رسمي پوشيده و دربار مجلل تشكيل داده و پرده دار، دربان، خدم و حشم بسياري پيدا كردند. مردم هم كه از آداب و رسوم ملل مختلف آگاهي يافته بودند و اوضاع مالي و بنيه ي اقتصادي آن ها در كمال قوت و قدرت بود به حدي كه بيش از ده ميليون دينار اضافه درآمد خزينه ي سلطنتي بود لباس هاي فاخر مي پوشيدند و به زيورآلات مجلل خود را مي آراستند. در اين عصر بايستي امام - كه راهنماي روحاني و پيشواي معنوي است - به همان لباس عصر آراسته باشد و به همين جهات بود كه در عصر خلفاي اموي و عصر خلفاي عباسي كه خلافت، داراي دربار و دربان تشريفات شد ائمه ما نيز براي حفظ صورت ظاهر اسلام لباس خز و پشم و لباس گران بها و عالي قيمت مي پوشيدند. امام صادق عليه السلام - مخصوصا امام رضا عليه السلام كه مقام وليعهدي ظاهري داشت - به حكم ضرورت به خاطر مردم ظاهربين لباس رسمي قيمتي مي پوشيدند، ولي در زير، لباس پارسايي و پرهيزكاري خود را به تن داشتند. امام جواد عليه السلام نيز كه داماد خليفه ي عباسي بود به حكم ضرورت، از رو لباس خز و حرير مي پوشيد و زير آن به لباس خشن كرباس قناعت مي كرد و مي فرمود: آن براي مردم و اين براي خداست.

تولد امام جواد و رسوايي واقفيه

حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام از جمله ائمه اي بود كه تا سن بيش از چهل سالگي اولاد پسري نياورد و برخلاف پدرش كه كثير الاولاد بود، او قليل الاولاد بود. چهل و هفت سال از سن امام رضا عليه السلام گذشت و فرزند پسري براي حضرت

ص: 66

متولد نشد همين جهت، موجب گرديد كه مردم در امامت آن حضرت توقف كردند و صوفيه در طريقت به او متوقف گرديدند. ولي از آن جايي كه در سنت ربوبي و سرنوشت اوليه، مقرر شده بود كه دوازده نفر منصوص و منصوب اوصيا و اولياي خاتم پيامبران صلي الله عليه و آله باشند و نام امام جواد عليه السلام در صف اولياي رسول خدا صلي الله عليه و آله به خط نور، بر ستون و ساق عرق نقش شده بود و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در اخبار متواتره اسامي جانشينان خود را تصريح فرموده بود، به همين جهت، اين فرزند بدون ترديد امام نهم پس از امام رضا عليه السلام بود. توقف و شك برخي از معمرين موجب شد كه در مقام تفحص و تجسس برآيند، از اين رو ديديم كه امام جواد عليه السلام از ميان مردم، در حال كودكي و صغر سن، خود را به علم و فضل و كمال معرفي فرمود، همان گونه كه عيسي بن مريم عليهماالسلام خود را معرفي كرد و مردم با مشاهده ي معجزات متوالي و متواتر او پيشواي نهم امام جواد عليه السلام را شناختند. بسياري از مردم از امام رضا عليه السلام مي پرسيدند: امام پس از شما كيست؟ حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام پيش از ولادت امام جواد عليه السلام يا پس از ولادتش او را به اسم و رسم و وصف و شخصيت معرفي مي فرمود و در دوران كودكي او را به اصحاب خود نشان مي داد و در وداع آخر تصريح به جود او به هنگام سفر اجباري به خراسان نمود و در منطق خود، در عصر ولايت عهدي مكرر در مكرر به وجود او تصريح، تأكيد و توصيه فرمود. مولد و ميلاد امام جواد عليه السلام چهار سال پيش از دعوت مأمون به ولايت عهدي بود. هنگامي كه امام رضا عليه السلام عازم مسافرت گرديد امام جواد عليه السلام چهار ساله بود و امام رضا عليه السلام او را به علم، تقوا، فضيلت و سخاوت سفارش فرمود و اسرار امامت را به او سپرد و تصريح كرد كه من از اين سفر، بر نخواهم گشت. با اين مقدمات امام رضا عليه السلام به هنگام ولادت جوادالائمه عليه السلام فرمود كه: گهواره ي او را نزديك استراحت گاه خود نصب نمودند و حضرتش از اين فرزند

ص: 67

مراقبت مي كرد. بدون ترديد از نظر حب نسل و سنت بشري، هر مردي كه تا سن چهل و پنجاه سالگي فرزندي پيدا نكند و پس از آن صاحب فرزند گردد قهرا او را دوست مي دارد و علاقه ي مفرطي نسبت به او نشان مي دهد و در حفاظت و حراست او به شدت مي كوشد. امام رضا عليه السلام نيز به اين فرزند علاقه ي زيادي داشت و در اين چهار سال كه زير نظر و مراقبت آن حضرت بود، شدت علاقه پدري مشهود گرديد. اين حقيقت در كتب رجال و حديث، در باب نص بر امامت امام جواد عليه السلام مورد تأييد و تصديق همه بوده و اصحابي كه از آن حضرت راجع به امام پس از او مي پرسيدند، آن ها را به وجود امام نهم عليه السلام مطمئن مي ساخت. از كساني كه مورد اعتماد و وثوق بود و تأييد در معرفي و تصريح در وجود امام نهم عليه السلام مي كرد و شاهد و ناظر بر او و معرف او بر مردم بود؛ علي بن جعفر عموي آن حضرت است كه فداكاري بسياري در اين راه نمود، حتي كساني كه در مورد امامت متوقف شده و درباره ي امام نهم به شك افتادند، در غياب امام رضا عليه السلام - كه به سفر اجباري خراسان تشريف برده بود - به وسيله ي علي بن جعفر به قيافه شناس مراجعه كردند تا گواهي داد كه ابوجعفر، محمد ثاني، فرزند امام رضا عليه السلام مي باشد. قيافه شناس به رسم عربيت آمد و با كتمان از نسب و حسب تشخيص داد كه او از خاندان عترت و طهارت و دامان عصمت و عفت است. علي بن جعفر، نخستين كسي بود كه اين گواهي را تأييد نمود و لب و دهان امام نهم عليه السلام را در كودكي بوسيد و گفت: گواهي مي دهم كه تو، امام و پيشواي خلق و برگزيده ي پروردگار هستي. برخي اين خبر را در بيست و پنج ماهگي امام جواد عليه السلام در حضور امام رضا عليه السلام نوشته اند. اين جا بود كه حضرتش فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد! كه خود، معرف

ص: 68

شخصيت خود مي باشي. محمد بن اسماعيل حسيني از امام حسن عسكري عليه السلام روايت نموده كه حضرتش فرمود: امام جواد عليه السلام را در بيست و پنج ماهگي در مكه به قيافه شناسي نشان دادند. مردم اطراف او را در مسجد الحرام گرفته بودند كه نور حق از سيماي اين كودك به آسمان تلالؤ داشت و آن قيافه شناس گفت: والله! اين نور الهي است كه در چهره او هويداست و اين مولود از ذريه طاهره ي اميرالمؤمنين عليه السلام است. آنگاه رو به آن هايي كه در شك بودند نمود و گفت: برويد، استغفار كنيد. در همين اثنا امام جواد عليه السلام به زبان آمد، نطقي بليغ نمود، و با فصاحت تمام كه همه ي حاضرين خوب مي شنيدند و درك مي كردند، چنين فرمود: «الحمد لله الذي خلقنا من نوره، و اصطفانا من بريته، و جعلنا امناءه علي خلقه و وحيه. ايها الناس! أنا محمد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب و أنا ابن فاطمه الزهرا و ابن محمد المصطفي ففي مثلي يشك؟ و علي علي أبوي يفتري، و أعرض علي القافة. و الله اني لأعلم بأنسابهم من آبائهم اني و الله لاعلم بواطنهم و ظواهرهم، و اني لأعلم بهم أجمعين و ما هم اليه صائرون أقوله حقا و أظهره صدقا و عدلا و علما أورثناه الله قبل الخلق أجمعين و قبل بناء السماوات و الأرضين. و أيم الله! لولا تظاهر أهل الباطل علينا و غلبة دولة الكفر و توثب أهل الشرك و الشك و النفاق علينا لقلت قولا يتعجب منه الاولون و الآخرون.

ص: 69

ثم وضع يده علي فمه و قال يا محمدا (و اصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل، و لا تستعجل لهم...) (1) . سپاس خدائي را كه ما را با دست قدرت خويش از نور خود آفريد و از ميان مخلوقاتش برگزيد و ما را امين بر وحي خود و بر مردم قرار داد. اي گروه مردم! من محمد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد، بن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليهم السلام هستم. من فرزند فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و فرزند محمد مصطفي صلي الله عليه و آله هستم. آيا در نسب همچون من (كه داراي چنين نسب والائي هستم) شك و ترديد راه دارد؟ آيا بر من و پدر و مادر من افترا بسته و به قيافه شناسان عرضه مي شود؟! قسم به خدا! من به نژاد و نسب شما از پدرانتان آگاه تر هستم، سوگند به خدا، من با باطن و ظاهر شما آگاهم، و از همه ي آنها و از تمام افكارتان و آنچه در پيش داريد آگاهم، اين مطلب را با حق و واقعيت مي گويم و با راستي و عدل آن را آشكار مي نمايم، كه اين دانشي است كه خداوند متعال آن را پيش از آفرينش همه ي مخلوقات و پس از بناي آسمان ها و زمين ها به ما ارزاني داشته است. سوگند به خدا اگر نبود كه اينك باطل بر ما چيره گشته و غلبه با دولت كفر است و حركت ناباوران، مشركان و سركشان بر عليه ماست سخني را ابزار مي كردم كه پيشينيان و آيندگان در شگفت مي شدند. در اين هنگام آن حجت خدا دست خود را بر دهان خود نهاد و به خود گفت: اي محمد! آرام و خاموش باش و سكوت اختيار كن! آنسان كه پدران

ص: 70


1- 45. سوره احقاف آيه 35.

تو سكوت اختيار كردند. اين آيه شريفه را تلاوت فرمود. (فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل و لا تستعجل لهم...) «پس صبر كن آن گونه كه پيامبران اولوالعزم صبر كردند و براي (عذاب) آنان شتاب مكن...» چون اين سخنان در حضور جمعي پايان يافت و مجلس تمام گشت، و خبر به امام رضا عليه السلام رسيد فرمود: «الحمد لله الذي جعل في و في ابني محمد اسوة برسول الله صلي الله عليه و آله و ابنه ابراهيم». سپاس و ستايش پروردگاري را كه در مورد من و فرزندم محمد الگوئي و اقتدائي به رسول خودش و فرزندش ابراهيم قرار داد. آن گاه رو به حاضرين نموده و فرمود: هل علمتم مارمت به مارية القبطية في ولادتها ابراهيم بن رسول الله صلي الله عليه و آله؟ قالوا: لا أنت اعلم يابن رسول الله فخبرنا. (1) . آيا مي دانيد نسبت به ماريه قبطيه در حين تولد ابراهيم، فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله چه تهمت ناروائي زدند و افترائي بستند؟ شيعيان و خواص دوستان عرض كردند: ما به جريان آن واقف نيستيم، براي ما بيان كن! چرا كه تو فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و از درون خانه بهتر با خبري كه: «أهل البيت أدري بما في البيت». آن گاه امام رضا عليه السلام فصلي بدين شرح از تاريخ صدر اسلام و تولد ابراهيم و مقام ماريه قبطيه و خادمي كه او را به رسم پادشاهان خدمت مي كرد، بيان فرمود:

ص: 71


1- 46. وفاة الامام الجواد: علامه مقرم: ص 12.

ابراهيم، فرزند پيامبر خدا و ماريه قبطيه

چون سخن امام رضا عليه السلام به شكر و سپاس بدينجا رسيد كه: پروردگارا! همان طور كه مردم را درباره ي ماريه از شك بيرون آوردي، شكر مي كنم كه مردم را درباره ي فرزندم جواد عليه السلام از شك بيرون آوردي. مردم اجتماع كرده و عرض كردند: يابن رسول الله! قصه ماريه را براي ما بيان كن. چگونه بود؟ امام رضا عليه السلام فرمود: هنگامي كه ماريه قبطيه را به رسم تحفه و هديه تقديم رسول خدا صلي الله عليه و آله نمودند خادمي نيز به همراه او براي خدمتش به نام «جريح» بود. اين خادم هم در خاندان سلطنتي به آداب پادشاهان و تربيت درباري تربيت شده بود كه به ماريه علم و ادب مي آموخت. چون ماريه قبطيه مسلمان شد، او هم به دست رسول خدا صلي الله عليه و آله اسلام آورد در ضمن، برخي از زنان پيامبر نسبت به او حسد بردند و دو زن او از پيامبر به پدران خودشان شكايت كردند و گفتند: پيامبر ماريه را بيشتر از ما دوست مي دارد. وقتي ماريه به ابراهيم آبستن شد، آنها نسبت ناروا داده و گفتند: ابراهيم از «جريح» بوده نه از پيامبر (!!!) آن دو با جسارت به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله گفتند: يا رسول الله! اين شايسته نيست كه از تو جنايتي رخ دهد و ماريه به فحشا بگرايد (!!) پيامبر صلي الله عليه و آله سخت برآشفت، رنگش متغير شد، فرمود: «و يحكما! ما تقولان؟» گفتند: جريح با ماريه ملاعبه كرده و بايد قضيه روشن شود. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هر دو را بازجويي كنيد، تا بين آن ها قضاوت كند. اميرمؤمنان علي عليه السلام آماده ي اجراي حكم رسول خدا شدند. چون تحقيق كردند و در اتاق آن ها رفتند، ديدند آن ها در يك مشربه (تشت) و

ص: 72

به آداب و سنت قديمي خود - مانند حمام هاي «وان» امروزي - شستشو مي كنند و جريح آب مي ريزد و ماريه استحمام مي نمايد و مي شنيدند كه ماريه تقدير و تعظيم مقام نبوت نموده و افتخار و مباهات مي كرد كه به همسري او در آمده. جريح تا چشمش به علي عليه السلام و شمشير برهنه ي آن حضرت افتاد از ترس فرياد كشيد و خود را پوشانيد. حضرت فرمود: پوشش را بينداز كه در امان هستي. او خواجه و بدون آلت رجوليت بود كه براي تربيت زنان دربار انتخاب شده بود كه كمك دختران و خدمتگذار آنان باشد. اميرمؤمنان علي عليه السلام برگشت و جريان را خدمت پيامبر گزارش داد كه آن ها به رسم قديم خود در تشتي شستشو مي كنند و نظافت مي نمايند. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي جريح! جامه خود را بپوش و خود را حفظ كن، آن چه خدا و رسول مي دانست، روشن شد. آن دو نفر شاكي، از گفتار خود توبه و استغفار نمودند، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: پس از تهمت و افترا بر خدا و رسول توبه مي كنيد؟ خداوند توبه ي شما را قبول نمي كند. گفتند: اي رسول خدا! ما را ببخش! فرمود: شما با چه جرئت چنين نسبتي به رسول خدا صلي الله عليه و آله داديد؟ گفتند: ما بد كرديم و اميد عفو داريم (!!!) آنگاه اين آيه نازل شد: (ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم) امام علي بن موسي الرضا عليه السلام فرمود: «الحمد لله الذي جعل في و في ابني محمد اسوة برسول الله صلي الله عليه و آله و ابنه

ص: 73

ابراهيم» (1) . اين افترايي بود كه به ماريه مادر ابراهيم فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله نسبت دادند. علي بن ابراهيم قمي- كه از علماي اماميه است و در قرن سوم مي زيسته - در تفسير خود از ثقات رجال روايت كرده كه از زرارة بن اعين گويد: از امام محمد باقر شنيدم كه فرمود: هنگامي كه ابراهيم در گذشت، پيامبر صلي الله عليه و آله سخت محزون شد. فقالت عائشة: ما الذي يحزنك عليه فما هو الا ابن جريح القبطي (!!) فبعث النبي صلي الله عليه و آله عليا عليه السلام و أمر بقتله فخاف منه جريح و تسلق نخلة في بستان، فانكشف ثوبه، فاذا ليس له ما للرجال، فرجع علي عليه السلام الي رسول الله صلي الله عليه وآله و أخبره بما رأي. فقال الحمد الله الذي صرف عنا السوء أهل البيت. ثم نزلت هذه الآية (ان الذين جاوا بالافك...) (2) . همچنين در تفسير مذكور از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه حضرتش فرمود: «ان رسول الله صلي الله عليه و آله كان عالما بكذبها، و لكنه أراد أن يدفع القتل عن جريح و ترجع المرأة عن ذنبها» (3) . پيامبر صلي الله عليه و آله مي دانست كه زنان حسود، دروغ مي گويند، ولي مي خواست قتلي رخ ندهد و قضيه روشن گردد و آن زن هم از گناه خود توبه كند و برگردد. ابن ابي الحديد در «شرح نهج البلاغه» مي نويسد:

ص: 74


1- 47. دلائل الامة؛ محمد بن جرير طبري: ص 201 (چاپ نجف)، مدينة المعاجز: ص 516، مناقب ابن شهر آشوب: ج 2 ص 431 در قصه افك عايشه، به نقل از وفات الامام جواد عليه السلام: ص 14.
2- 48. تفسير علي بن ابراهيم قمي: ص 453، بحارالانوار ج 2 ص 99 با اختصار.
3- 49. تفسير علي بن ابراهيم قمي: ص 640.

چگونه عايشه جرئت نمود كه چنين تهمتي را به رسول خدا صلي الله عليه و آله بزند؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله تهمت او را روشن نمود كه دروغ و بهتان است و در قرآن درباره ي اين بهتان حسد انگيز آيه نازل شده كه او را سخت به عذاب تهديد نمود؟ (1) . اين حقيقت واقعه اي است كه در «شأن نزول» آيه ي «افك» نقل نموده اند؛ ولي جمعي به احترام عايشه، جريان را صورت ديگري داده و او را تبرئه كرده اند، از آن جمله بخاري در «صحيح» خود (2) و مسلم در «صحيح» خود و خازن در «تفسير» خود (3) و بغوي در «حاشيه ي تفسير طبري» (4) و ديگران اين جريان حقيقي را تحريف نموده اند. در ادامه آن روايت آمده: ثم قبض علي يد رجل الي جنبه و مشي يتخطأ رقاب الناس و هم يفرجون له، فلما رأي شيوخ بني هاشم ذلك و سمعوا منه هذه المقالة قالوا: (الله أعلم حيث يجعل رسالته) (5) . در اين موقع امام جواد عليه السلام دست آن كس كه پهلوي او نشسته بود را گرفت و او پا روي پشت و بالاي مردم مي گذاشت و مردم به او راه مي دادند، حضار - كه از شيوخ بني هاشم بودند و اين حقايق را ديدند و شنيدند - گفتند: و الله! خدا بهتر مي داند چگونه رسالت خود را به كدام خاندان بسپارد.

ص: 75


1- 50. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: ج 2 ص 457.
2- 51. صحيح بخاري: ج 3 ص 33.
3- 52. تفسير خازن: ج 3 ص 46.
4- 53. حاشيه ي تفسير طبري: ج 3 ص 17.
5- 54. بحارالانوار ج 50 ص 8 با اختصار در متن.

نامه ي امام رضا به فرزندش امام جواد

بسم الله الرحمن الرحيم أبقاك الله طويلا و أعاذ من عدوك يا ولد! فداك ابوك قد فسرت لك مالي و أنا حي سوي و جاء أن ينميك اليه بالصلة لقرابتك و الموالي موسي و جعفر رضي الله عنهما. فأما سعيدة، فانها امرأة قوية الحزم في النحل و ليس ذلك كذلك، قال الله: (من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له أضعافا كثيرة) و قال (لينفق ذو سعة و من قدر عليه رزقه فلينفق مما آتيه الله) و قد أوسع الله عليك كثيرا يا بني! فداك أبوك لا تستر دوني الامور لحبها فتخطي حظك و السلام. (1) . به نام خداوند بخشنده ي مهربان خداوند تو را نگهدارد و در پناه خود از شر دشمنانت محافظت فرمايد، اي پسرم! پدرت فداي تو باد. من در حال حيات و صحت و سلامتي اموال خود را به تو واگذار نمودم، به اميد آن كه خداوند بر تو منت گذارد و بر خويشاوندان خود و غلامان حضرت موسي بن جعفر و امام صادق عليهماالسلام احسان و بخشش كني. و اما سعيده او زني است كه هوشيار است و استعداد قوي و دقت نظر دارد در اموالي كه مي بخشد. خداوند تبارك و تعالي فرموده است: «كيست كه به خداوند وام دهد وام نيكوئي، و او برايش چندين برابر كند». و فرموده است: «تا آنكه اشخاص دارا و ثروتمند به اندازه ي ثروت خود

ص: 76


1- 55. بحارالانوار: ج 11 ص 98.

و كساني كه نادار هستند به قدر امكان كه خدا به آنها مرحمت نموده بخشش كنند» و هر آينه خداوند به تو وسعت زيادي عطا كرده است. اي فرزند عزيزم! پدرت فدايت شود، كارها را از من پنهان مكن كه از نصيب خود بي بهره بماني. و السلام.

نامه ي ديگري از آن حضرت

شيخ صدوق رحمه الله در «عيون الاخبار» از بزنطي روايت مي كند كه گويد: نامه اي كه حضرت رضا عليه السلام براي فرزند گراميش حضرت جوادالائمه عليه السلام نوشته بود و به مدينه فرستاد و آن را مي خواندم بدين شرح بود: فرزند عزيزم! به من خبر داده اند كه چون از منزل بيرون مي روي غلامانت بخل و حسادت مي ورزند و براي آن كه خيري از تو به كسي نرسد تو را از درب كوچك بيرون مي برند. اكنون به تو مي نويسم به همان حقي كه بر تو دارم سوگند مي دهم! كه رفت و آمد خود را علني و رسمي و از درب بزرگ عمومي قرار دهي و هرگاه سوار مركب مي شوي درهم و دينار همراه خود بردار تا هر كسي كه از تو درخواست كند به او چيزي ببخشي و مردم از خير تو بهره مند شوند. جواد عزيزم! اگر عموهايت از تو چيزي بخواهند به هر يك كمتر از پنجاه اشرفي و اگر عمه هايت از تو درخواست كنند به هر كدام كمتر از بيست و پنج اشرفي نبخش؛ ولي نسبت به زيادتر از آن خود داني. بدان كه چون اين بخشش از تو دست دهد، حق تعالي مرتبه ي تو را بلند گرداند، همواره در انفاق و بخشش مداومت كن و از فقر و تهي دستي

ص: 77

هراس نداشته باش. (1) .

اسلام در عصر امام جواد

دوران اعتلا و ارتقاي امپراطوري اسلام در عصر هارون و مأمون به حد كمال رسيده بود و اگر فرصتي به امام رضا عليه السلام داده مي شد و حسن نيتي در انتخاب آن حضرت به ولايتعهدي بود، در عظمت اسلام و ترويج شعائر دين بزرگترين قدم مؤثر برداشته مي شد و آن كشور پهناور كه بيش از چهل و پنج كشور بزرگ فعلي و شامل ميليونها مسلمان بود از حقيقت دين و تعليم و تربيت آن استفاده مي كردند. با كمال تأسف بايد گفت: جاه طلبان سعايت كردند و همان طور كه گفته اند: «الملك عقيم» مأمون، وليعهد بي نظير خود را كشت و دوران امامت و رياست روحاني به امام جواد عليه السلام منتقل شد. امام جواد عليه السلام در ترويج دين و حفظ شعائر اسلام همان وظيفه را داشت كه حضرت سجاد يا امام محمد باقر عليه السلام داشتند، از نظر امامت و ولايت همه در يك صف قرار گرفته و مسئوليت مستقيمي در بارگاه الهي براي تبليغ دين و تشريح احكام سيد المرسلين و تعليم و تربيت اسلامي داشتند. امام جواد عليه السلام كه عمرش چون گل كوتاه بود و با سياست جدايي فرقه هاي اسلامي و تقويت ائمه ي شافعي، حنفي، مالكي و حنبلي رو به رو گرديد بايد طريقه حقه اماميه را - كه اصل قوانين لايتغير فقه اسلام است - به مردم برساند. پروردگار موجبات آن را فراهم كرد كه يك كودك نا بالغ كه زمامدار ولايت مطلقه ي عصر است در مقابل سيل علماي مختلف العقيده و محققين بزرگ و شهير اسلام، احتجاج، مناظره و مباحثه نمود و مشكلات علمي و معضلات مسايل فقها و مهمترين امور اجتماعي را حل نمايند.

ص: 78


1- 56. عيون اخبار ج 2 ص 8.

حضرت با همين سن و در همين محيط كه علم و دانش رو به ترقي نهاد و علوم و فنون ساير ملل در اسلام ترجمه و نشر يافته، مكتب اسلام وسعتي گرفته، دانشگاه اسلام سرتاسر جهان را از كتاب و تعليم و تربيت پر كرده، امام و اولي به تصرف از خاندان هاشمي در صغر سن وارد بحث علمي گشت و فحول علما را در مضيقه ناداني محصور ساخت و به تحقيق و تشريح فقه، اصول، اخلاقيات، رياضيات و فلكيات پرداخت. و همان خدمتي كه بعضي از ائمه هدي عليهم السلام با شمشير مي كردند، اين امام همام با احتجاجات خود نموده، و به كلي خط سير حركت فكري مسلمين را برگردانيد و جامعه ي علما و روحانيون با تعصبي هم كه داشتند اعتراف و تصديق كردند كه علم و دانش امام جواد عليه السلام از منبع علوم نبوت سرچشمه گرفته و در مكتب شديد القواي ربوبي تربيت يافته و بني هاشم از صغير و كبير در علم و دانش بي شبيه و نظيرند. بطلان آن چه را كه مردم گمان كرده بودند و پيشوايان ساختگي و جاعلين حديث و خبر به مردم آموخته بودند براي مسلمانان كشف كرد و چهره ي زيباي حقيقت دين را به مردم نشان داد.

نقباي اثنا عشر

سنت ربوبي بر اين بوده كه رهبران آسماني خود را براي وضع شريعت و تعليم اصول عقايد بفرستد و براي هر كدام از آن ها وصي و ولي و جانشيني معين فرمايد كه فروع شريعت را تعليم نمايند. اين سنت در اسلام به تواتر از شيعه و سني نقل شده است و بيش از شصت و پنج حديث از طريق عامه و نوزده حديث از طريق اماميه روايت شده است. از جمله ي احاديث معتبر، موثق و مورد اعتماد فريقين، حديث سلمان فارسي رضي الله عنه است كه عياشي با اسنادش نقل كرده، گويد: سلمان فارسي رضي الله عنه گويد: خدمت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شدم چون نظرش به

ص: 79

من افتاد فرمود: يا سلمان! ان الله عزوجل لم يبعث نبيا و لا رسولا الا جعل له اثني عشر نقيبا. قال: قلت يا رسول الله! قد عرفت هذا من الكتابين قال يا سلمان! فهل علمت نقبائي الاثني عشر الذين اختارهم للامامة من بعدي. فقلت: الله و رسوله أعلم. قال صلي الله عليه و آله: يا سلمان! خلقتني الله من صفاء نوره، فدعاني فأطعته، و خلق من نوري عليا فدعاه فأطاعه و خلق من نوري و نور علي، فاطمة، فدعاها فأطاعته و خلق مني و من علي و فاطمه، الحسن و الحسين، فدعاهما فأطاعاه فسمانا الله بخمسة أسماء من أسمائه. فالله المحمود و أنا محمد، و الله العلي و هذا علي، و الله فاطر و هذه فاطمة، و الله الاحسان و هذا حسن، و الله المحسن و هذا حسين. ثم خلق من نور الحسين عليه السلام تسعة ائمة، فدعاهم فأطاعوه قبل أن يخلق الله سماء مبنية و أرضا مدحية، او هواء او ماء او ملكا او بشرا، و كنا بعلمه نسبحه و نسمع له و نطيع. فقال سلمان يا رسول الله! بابي أنت و امي! ما لمن عرف هولاء؟ فقال صلي الله عليه و آله: يا سلمان! من عرفهم حق معرفتهم و اقتدي بهم فوالي وليهم، و تبرأ من عدوهم فهو و الله منا يرد حيث نرد و يسكن حيث نسكن. قلت: يا رسول الله! يكون ايمان بهم بغير معرفتهم و أسمائهم و أنسابهم. فقال: يا سلمان لا. فقلت: يا رسول الله! فاني لي بهم؟ قال صلي الله عليه و آله: قد عرفت الي الحسين. ثم سيد العابدين علي بن الحسين.

ص: 80

ثم ابنه محمد بن علي باقر علم الأولين و الآخرين من النبيين و المرسلين، ثم ابنه جعفر بن محمد لسان الله الصادق، ثم موسي بن جعفر الكاظم غيظه صبرا في الله، ثم علي بن موسي الرضا لأمر الله، ثم محمد بن علي الجواد المختار من خلق الله ثم علي بن محمد الهادي الي الله، ثم الحسن بن علي الصامت الأمين العسكري، ثم ابنه حجة بن الحسن المهدي، الناطق القائم بأمر الله. قال سلمان: قلت: يا رسول الله! ادع الله لي بادراكهم. قال صلي الله عليه و آله: انك مدركهم و أمثالك و من تولاهم بحقيقة المعرفة قال سلمان: فشكرت الله كثيرا. ثم قلت: يا رسول الله مؤجل في الي أن أدركهم. قال صلي الله عليه و آله: يا سلمان! اقرأ (فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولي بأس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا ثم رددنا لكم الكره عليهم و أمددناكم بأموال و بنين و جعلناكم أكثر نفيرا) قال سلمان: فاشتد بكائي و شوقي و قلت: بعهد منك فقال: اي و الذي أرسل محمدا! أنه بعهد مني و علي و فاطمة و الحسن و الحسين و تسعة ائمه و كل من هو منا و مظلوم فينا. اي و الله! ثم ليحضرن ابليس و جنوده و كل من محض الايمان محضا و محض الكفر حتي يؤخذ بالقصاص و الأوتاد و التراث و لا يظلم ربك أحدا و نحن تأويل هذه الآية: (و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم في الأرض و نري فرعون

ص: 81

و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون) (1) . اي سلمان! خداوند هيچ پيامبر و رسولي را نفرستاده مگر آن كه براي او دوازده ولي و وصي قرار داده است. سلمان گويد: عرض كردم: آري اي رسول خدا به آن از دو كتاب تورات و انجيل آگاهي دارم. فرمود: اي سلمان آيا نقباي دوازده گانه مرا كه خداوند آنان را براي امامت پس از من اختيار فرموده مي شناسي؟ من گفتم: خدا و رسول او بهتر مي دانند. آن گاه فرمود: اي سلمان! خداوند نور مرا از صفاي نور خويش آفريد و مرا خواند، اطاعت نمودم. و از نور من، نور علي را آفريد. پس او را خواند و او اطاعت كرد، سپس از نور من و نور علي نور فاطمه را آفريد، پس او را خواند و او نيز اطاعت امر حق مي نمود و از من و علي و فاطمه، حسن و حسين را آفريد و آن دو را خواند و آنها اطاعت كردند. و ما را با پنج نام از نام هاي خود ناميد. او محمود است من محمد، او علي است و اين علي، او فاطر است اين فاطمه، او احسان است اين حسن، و او محسن است اين حسين. سپس از نور حسين، نه نور ديگر آفريد و آنها را خواند همگي اطاعت نمودند و اين قصه پيش از آن بود كه خدا آسماني را بنا كند و زميني را بگستراند يا آب، هوا، فرشته يا بشري باشد و ما به علم پروردگار تسبيح، تقديس و تهليل مي نموديم. سلمان عرض كرد: يا رسول الله! چه پاداشي دارد كسي كه آنها را بشناسد؟ فرمود اي سلمان كسي كه آنها را به خوبي و آنگونه كه سزاوار است

ص: 82


1- 57. اصول كافي في باب مولد النبي صلي الله عليه و آله مرآت العقول، ج 1 ص 356. بحارالانوار: ج 25 ص 6.

بشناسد و به ايشان اقتدا كند، دوستانشان را دوست بدارد و از دشمنانشان بيزاري جويد، به خدا قسم از ما به حساب مي آيد و هر كجا ما وارد شويم، وارد مي شود و هر كجا كه ما ساكن گرديم، ساكن مي گردد. عرض كردم: اي رسول خدا آيا ايمان به آنها بدون شناخت ايشان و شناخت نام و نسبشان ممكن است؟ فرمود: نه. عرض كردم: چگونه آنها را بشناسم؟ فرمود: تا امام حسين كه شناختي، پس از او سرور عبادت پيشه گان علي بن الحسين است، پس از او فرزندش محمد بن علي شكافنده علم اولين و آخرين از پيامبران و رسولان، پس از او فرزندش جعفر بن محمد، زبان راستگوي خداوند است سپس موسي بن جعفر است كه خشم خودش را در راه خدا از روي صبر و شكيبائي فرو مي نشاند، سپس علي بن موسي است كه به امر خداوند راضي و خشنود است، سپس محمد بن علي است و او بخشنده اي است كه از ميان آفريدگانش خدا اختيار فرموده، سپس علي بن محمد آن هدايتگر به سوي خداوند است، سپس حسن بن علي است كه ملقب به امين و عسكري مي باشد و پس از او فرزندش حجة بن الحسن المهدي است كه زبان گوياي حق و قيام كننده ي به امر اوست. سلمان گويد: عرض كردم اي رسول خدا دعا كنيد كه من آنان را درك كنم، فرمود: تو و امثال تو و هر كه ولايت ايشان را پذيرا باشد به حقيقت معرفت آنان را درك مي كنيد. سلمان گويد: با شنيدن اين بشارت بسيار خدا را سپاس گفتم سپس

ص: 83

عرض كردم: اي رسول خدا! من مهلت داده مي شوم تا آن زمان كه آنان را درك كنم؟ فرمود: اي سلمان، بخوان اين آيه را: (فاذا جاء وعد اوليهما...) كه اين آيه اشاره به رجعت و بازگشت دوباره به عالم، پس از مرگ است. سلمان گويد: از روي شوق گريه زيادي كردم و عرض كردم: آيا به عهد شما است؟ فرمود: آري به حق آنكه محمد را فرستاد، در دوران من و علي و فاطمه و حسن و حسين و نه نفر ديگر از امامان و هر كه از ما به حساب آيد و در راه ما ظلم شده باشد، به خدا سوگند، ابليس و لشكر او و هر كه ايمان خالص در وجودش باشد يا كفر خالص، همه آنها را حاضر كنند تا قصاص گرفته شود و پروردگارت هرگز به كسي ستم نكند، و ما تأويل اين آيه شريفه ايم: (و نريد أن نمن علي الذين...) در حديث يونس بن ظبيان آمده: امام صادق عليه السلام فرمود: «ان الله اذا أراد يبحل بامام أوتي بسبع ورقات من الجنة، فأكلهن قبل أن يقع فاذا وقع في الرحم سمع الكلام في بطن امه فاذا وضعته رفع له عمود من نور فيما بين السماء و الأرض و كتب علي عضده الايمن. (و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم) (1) . فاذا سقط من بطن امه اوتي الحكمة و جعل له مصباح يري به أعمالهم». (2) . امام رضا عليه السلام فرمود: «ان الله عزوجل قد ايدنا بروح منه مقدسة مطهرة ليست بملك و لم تكن مع أحد الا مع رسول الله صلي الله عليه و آله و الائمة منا تسددهم و توفقهم و هو عمود نور بيننا

ص: 84


1- 58. بصائر الدرجات: 438.
2- 59. بصائر الدرجات، 440.

و بين الله عزوجل» (1) . استاد شيخ محمد علي يعقوبي، خطيب و شاعر معروف گويد: و معنف ماطاب أصلا لامني بولاء آل المصطفي الأطياب ويل امه أو ماوري أني امرؤ منهم علقت بأوثق الأسباب اني ادخرت و لا هم ليكون ما بيني و بين النار خير حجاب لا ادلجت في الركائب أن اكن في غير واديهم جلست ركابي أأخاف أن نشرت غدا كتب الوري و بمدح حيد قد ملأت كتابي أو اني أخشي الحساب و هو له و علي يديه غدا يكون حسابي (2) .

يك يا دو امام؟!

يكي از اصحاب، خدمت امام رضا عليه السلام آمد، هنوز امام هشتم، فرزند پسري نداشت يا او را نمي شناخت، عرض كرد: «يابن رسول الله! أتخلوا الأرض من امام؟!» آيا زمين از امام و حجت خالي خواهد شد؟! امام عليه السلام فرمود: نه. باز گفت: «أيكون فيها اثنان؟!» آيا ممكن است دو امام باشند؟ فرمود: نه، اگر هم باشد يكي صامت و ديگري ناطق است. گفت: آيا پس از شما امام نيست؟ حضرت فرمود: از كجا دانستي كه امام نيست؟ گفت: چون شما اولاد نداريد و بايد امام فرزند امام باشد. امام رضا عليه السلام فرمود: «و الله لا تمضي الايام و الليالي حتي يولد لي ذكر من صلبي، يقوم مثل مقامي، يحق الحق و يمحق الباطل». (3) .

ص: 85


1- 60. عيون الاخبار: ص 200.
2- 61. ديوان يعقوبي: 83.
3- 62. رجال كشي: ص 342 به نقل از وفات الامام الجواد 7: ص 6.

به خدا سوگند روزها و شب ها سپري نمي شود تا آنكه فرزند پسري از صلب من به دنيا آيد، جايگاه او جايگاه من است مانند من قيام به امر پروردگار كند، حق را ثابت بدارد و باطل را از بين برد. هنگامي كه امام جواد عليه السلام متولد شد، حضرت علي بن موسي عليهماالسلام فرمود: سپاس خدايي را كه به من فرزندي ارزاني داشت كه وارث علم، مال و صفات من است همان گونه كه آل داوود وارث علم و ملكات او بودند. بزنطي گويد: وقتي امام جواد عليه السلام متولد شد، امام رضا عليه السلام مردم دور و نزديك را در وليمه ي او دعوت كرد و فرزندي كه وارث علم، مال و صفات جمال و كمال او بود، معرفي نمود و فرمود: «هذا المولود الذي لم يولد مولود أعظم بركة علي شيعتنا منه» (1) . اين مولودي است كه مولودي بابركت تر از او براي شيعيان ما به دنيا نيامده است. عن صفوان بن يحيي قال: قلت للرضا عليه السلام قد كنا نسألك قبل أن يهب الله لك أباجعفر فكنت تقول: يهب الله لي غلاما فقد وهبه الله لك و أقر عيوننا، فلا أرانا الله يومك فان كان كون فالي من؟ فأشار عليه السلام بيده الي أبي جعفر الجواد عليه السلام و هو قائم بين يديه. فقلت له: جعلت فداك! هو ابن ثلاث سنين» فقال: و ما يضره من ذلك قد قام عيسي عليه السلام بالحجة و هو ابن اقل من ثلاث سنين» (2) . صفوان گويد: به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم: پيش از آنكه خداوند اباجعفر را به شما ببخشد و ما از امام پس از شما سؤال مي كرديم و

ص: 86


1- 63. اصول كافي: ج 1 ص 321.
2- 64. بحارالانوار: ج 50 ص 21.

شما مي فرموديد: خداوند به من پسري خواهد داد. اكنون كه خدا به شما آن پسر را مرحمت فرموده است و چشم ما را روشن ساخته است، خداوند آن روز را (كه شما نباشيد در ميان ما) به ما نشان ندهد، اما اگر اتفاق افتاد امر امامت به چه كسي محول مي گردد؟ حضرت رضا عليه السلام با دست مباركش به فرزند عزيزش حضرت جواد عليه السلام كه پيش رويش ايستاده بود اشاره كرد. عرض كردم فداي شما شوم، او كه سه سال بيشتر ندارد. فرمود: كمي سن ضرري نمي زند، خداوند عيسي را حجت براي عالم قرار داد در حالي كه كمتر از سه سال عمر او بود. امام باقر عليه السلام به حضرت صادق عليه السلام فرمود: «بأبي أنت و امي لا تلهو و لا تلعب» (1) . پدر و مادرم فدايت! تو فرزندي هستي كه به لهو و لعب نمي پردازي. به يحيي بن زكريا رحمه الله گفته شد: بيا برويم بازي كنيم؟ فرمود: «ما خلقنا للعب» (2) . پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «لم يزل ينقلني الله من أصلاب الطاهرين الي أرحام المطهرات، حتي أخرجني في عالمكم هذا، لم يدنسني بدنس الجاهلية» (3) . همواره خداوند مرا از صلب هاي پاك پدران به رحم هاي پاك مادران منتقل كرد تا آن كه مرا در عالم شما يعني اين عالم خارج ساخت،

ص: 87


1- 65. بحارالانوار: ج 47 ص 15.
2- 66. النمراس في أحوال بني العباس: ص 96.
3- 67. بحارالانوار، ج 15 ص 117.

هرگز به آلودگي جاهليت مرا آلوده نساخت. هنگامي كه امام جواد عليه السلام متولد شد، حضرت رضا عليه السلام فرمود: «ان الله وهب لي من يرثني و يرث آل داود عليه السلام» (1) . خداوند به من فرزندي داد كه او از من و آل داود ارث مي برد. آري، اين مولود به انبيا و پيامبران سلف شباهت دارد، يك جا تشبيه به سليمان عليه السلام مي شود، جايي شبيه به عيسي بن مريم عليهماالسلام و يك جا به ابراهيم عليه السلام فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و اين تشبيهات همه براي آن است كه اهميت و ارج معنوي اين بزرگوار به دست آيد، با آن كه كودك بود، داراي علم و دانش و فضل و كرامت بوده است.

ص: 88


1- 68. بصائر الدرجات: 138.

فصل دوم

اشاره

ص: 89

ص: 90

امامت امام جواد

قبل از بيان امامت امام جواد عليه السلام در اصل موضوع امامت - كه مهمترين مسايل عملي و عقيدتي اسلامي است - سخني چند به نظر خوانندگان مي رسانم. امامت از نظر اهميت موضوعي، اساس عقيده و ايمان مسلمانان است به حدي كه كليه اختلافات مسلمانان از اين مسأله سرچشمه گرفته است. منبع اختلافات و سرچشمه ي نظريات مختلف مردم، پيرامون همين موضوع مهم است و سبب بروز اختلافات هم بدون ترديد حب جاه و احراز مقام و منصب جاه طلبان بوده و با آن كه در كتب گذشته ادله ي مفصلي نقل كرده ايم، باز هم ريشه ي موضوع را مطرح نموده و علل بروز اختلاف را بيان مي كنيم. پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله مردم دو دسته شدند: 1 - دسته ي علوي. 2 - دسته ي بوبكري. طبقه ي اول به نصوص متواتره علي بن ابي طالب عليه السلام را كه اول مؤمن به اسلام بود و در هشتاد جنگ فداكاري از خود نشان داده بود و در هنگام رحلت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هفتاد و يك روز از معرفي او در غدير خم مي گذشت، او را خليفه، وصي، امام و جانشين پيامبر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله مي دانستند و در نظر آن ها ترديد و شكي باقي نمانده بود،

ص: 91

به همين جهت به هيچ منطق، حاضر به عدول از نظريه خود نشدند. دسته ي دوم، اصحاب سقيفه ي بني ساعده بودند كه به خلافت ابوبكر تن در داده و محكوم توطئه سقيفه شدند. اين دسته مي گفتند: امام به اختيار مردم و اجتماع ساختگي ابوبكر است با آن كه ابوبكر چهل و هشت سال از عمرش را در بت پرستي گذرانده بود و پس از آن در احكام دين توجه نداشته و جاهل به مسائل دين بود. اين طبقه با وجود آن كه اختلاف دستورات را مي ديدند و زلات و عثرات و لغزشهاي او را مشاهده مي كردند و مي شنيدند كه بارها مي گفت: «اقيلوني و لست بخيركم و علي فيكم»؛ با اين حال او را برگزيده ي امت مي دانستند و به فرمان او بودند. دسته ي اول علويين كه معتقد به خلافت و امامت علي عليه السلام بودند از يك طرف وقوف و علم و اطلاعات علي عليه السلام را نسبت به احكام شرع مي دانستند. از طرف ديگر، احاديث نبوي را درباره ي انتصاب آن حضرت شنيده بودند، از اين رو، او را معصوم شناخته از هر خطا و زلت و لغزش مصون مي دانستند و مي گفتند: «معصوما من الزلل و الخطأ لم يهم بمعصية و لا اختارها في صغره و كبره و لا عبد صنما و لا وثنا و لم يشرك بالله طرفة عين أبدا» علي، اميرالمؤمنين عليه السلام معصوم از هر گونه لغزش و خطا بوده و هيچ گاه فكر و انديشه معصيت هم نداشت، نه در كودكي به كوچكترين معاصي دست آلود و نه در بزرگي به گناهان صغيره و كبيره مبادرت كرد و هرگز در تمام مدت عمر حتي به اندازه يك چشم بر هم زدن، نه بت پرستي نمود و نه به خدا شرك ورزيد. حاشا و كلا! آن حضرت از آغاز حيات تا آخرين دم مرگ موحد و مصون از خطا بود و همين جهات كه مشهود مردم بود، او را وصي و خليفه ي بلا فصل پيامبر به نصوص متواتره شناختند.

ص: 92

هنگامي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت طبقه ي اول مشغول تجهيز، كفن و دفن رسول خدا صلي الله عليه و آله شدند و از مسأله ي خلافت و امامت - كه ركن اساسي عقيده و اصول ايمان مسلمين و مفروغ عنه بود - خيال راحتي داشتند و به كار تجهيز رسول خدا صلي الله عليه و آله پرداختند. طبقه ي دوم بدون توجه به اهميت تجهيز رسول خدا صلي الله عليه و آله جنازه ي پيامبر را رها كرده فوري براي انتخاب خليفه - كه پيش از آن در سر و پنهان توطئه آن چيده شده بود- جنگ زرگري را آغاز كردند و اختلاف از همين جا بين مسلمين ايجاد شد. در تاريخ انبيا گفتيم: فرستادگان الهي و رسولان آسماني اطباي روحاني هستند كه خداوند آنها را براي معالجه امراض روحاني فرستاده و شكي نيست كه طبيب بايد حاذق و عالم به علم طب روحاني باشد تا بتواند معالجه كند. طبقه ي دوم به اين عقيده هم عارف نبودند - كه معالج بايد عالم و حاذق باشد، تا طبيبي به علل و اسباب بروز امراض و علاج و داوري آن واقف نباشد امكان ندارد بتواند معالجه كند. اميرالمؤمنين عليه السلام - كه به عقيده اماميه خليفه و امام است - طبيب روحاني امراض نفساني بشر مي باشد و به احكام شريعت از حلال و حرام به طور كامل واقف و عالم به كتاب و سنت و تعليمات آسماني بود. در حالي كه طبقه ي دوم به نصوص تاريخ، جاهل و نادان و نابخردان به دين و احكام شريعت بودند. گفتار ابوبكر - كه اشاره كرديم - و سخن عمر كه «لولا علي لهلك عمر» دليل قاطعي بر اين حقيقت است كه آنها اساسا طبيب نبوده اند، چه جاي آن كه طبيب عالم يا جاهل باشند. اين مسأله ي علمي در زمان هارون و مأمون - كه در مجالس رسمي بحث از افضليت خلفا مي كردند - ثابت شده و در حضور يحيي بن خالد و رجال لشكري و

ص: 93

كشوري شاگردان امام كاظم عليه السلام احتجاج نموده اين مسأله ي كلامي را حلاجي و تجزيه و تحليل نمودند، هارون الرشيد و پسرش مأمون درباره ي خلافت گفتند: «الملك عقيم».

مجلس هارون و بحث در مورد مسأله خلافت

يحيي بن خالد - كه از مقربان دربار هارون الرشيد - روزهاي شنبه مجلسي داشت و متكلمان از هر فرقه و مذهب آنجا گرد مي آمدند و درباره ي اديان و مذاهب خود با يكديگر مناظره و احتجاج مي كردند. خبر اين مجلس به هارون الرشيد رسيد. هارون به يحيي بن خالد گفت: اين مجلسي كه در خبرش به من رسيده چيست؟ يحيي گفت: هر گروهي با اختلاف مذاهبشان در آن مجلس جمع مي شوند و با يكديگر احتجاج مي كنند و حق آنها شناخته مي شود و فساد مذاهب باطله نمودار مي گردد. هارون گفت: دوست دارم در اين مجلس حاضر شوم و سخنان آنها را بشنوم مشروط بر آنكه كسي از حضور من آگاه نشوند و از من نترسند و مذاهب خود را اظهار كنند. يحيي گفت: اختيار با شماست، هر موقع اراده كرديد در خدمتم. هارون گفت: دستت را بر سر من بگذار و تعهد كن كه از حضور من مطلع نشوند و او نيز چنين كرد. اين خبر به معتزله رسيد و ميان خود مشورت كردند و تصميم گرفتند در آن مجلس با هشام در باب امامت گفتگو كنند، چون مذهب هارون و مخالفت او با اماميه را مي دانستند. مجلس تشكيل شد و خليفه پشت پرده نشست، رؤساي معتزله همانند عبدالله بن يزيد اباضي كه سرسخت ترين مردم نسبت به هشام بود، همه حاضر

ص: 94

شده و مجلس رسمي شد. هشام بن حكم - از شاگردان امام صادق عليه السلام - در مجلس وارد شد و بر عبدالله بن يزيد سلام كرد. يحيي بن خالد گفت: اي عبدالله! با هشام در باب امامت كه مورد اختلاف شماست گفتگو كن. اي وزير! آنها پرسشي از ما و پاسخي براي ما ندارند، زيرا آنان گروهي هستند كه با ما در امامت مردي اتفاق داشتند و بدون علم و معرفت از ما جدا شدند، نه آنگاه كه با ما بودند حق را شناختند و نه آنگاه كه از ما جدا شدند دانستند كه براي چه جدا شدند؟ پس از ما سؤالي ندارند و پاسخي هم براي ما نخواهند داشت. بنان كه يكي از حروريه گفت: اي هشام! از تو پرسشي دارم، آيا اصحاب علي آن روز كه دو حكم معين كردند مؤمن بودند يا كافر؟ هشام گفت: اصحاب علي عليه السلام در آن روز سه گروه بودند. 1 - گروهي مؤمن 2 - گروهي مشرك 3 - گروهي گمراه. اما مؤمنان كساني بودند كه مثل من مي گفتند: علي از جانب خداي تعالي امام است و معاويه شايستگي آن را ندارد و به آنچه خداي تعالي درباره ي علي عليه السلام گفته است ايمان آورده و به آن معترف بودند. اما مشركان كساني بودند كه مي گفتند: علي امام است و معاويه نيز شايسته ي آن است و چون معاويه را در صلاحيت همراه علي عليه السلام كردند مشرك بودند. اما گمراهان كساني بودند كه از سر حميت و عصبيت قبايل و عشاير از دين خارج شدند و چيزي از اين مطالب نفهميدند و نادان بودند. بنان گفت: اصحاب معاويه چگونه بودند؟

ص: 95

هشام گفت: آنان نيز سه گروه بودند، گروهي كافر و گروهي مشرك و گروهي گمراه. اما كافران كساني بودند كه مي گفتند: معاويه امام است و علي شايسته ي آن نيست و از دو جهت كافر شدند يكي از آن جهت كه امامي را كه از جانب خداي تعالي منصوب كرد انكار كردند و ديگر از آن جهت كه فردي را كه از جانب خداي تعالي منصوب نبود به امامت برگزيدند. اما مشركان گروهي بودند كه مي گفتند: معاويه امام است و علي نيز شايسته ي آن است و معاويه را در صلاحيت شريك علي عليه السلام كردند. اما گمراهان اصحاب معاويه نيز مانند گمراهان اصحاب علي عليه السلام بودند، آنان نيز كساني بودند كه از سر حميت و عصبيت قبايل و عشاير از دين خدا خارج شدند. در اينجا بنان از كلام فرو ماند. يكي ديگر از خوارج به نام ضرار گفت: اي هشام! در اين باب، من پرسشي دارم و هشام گفت خطا كردي. گفت براي چه؟ هشام گفت: براي آنكه همه ي شما در انكار امامت مولاي من متفق هستيد و اين شخص از من پرسشي كرد و شما حق پرسش دوم را نداريد تا من از مذهب تو در اين باب پرسش كنم. ضرار گفت: بپرس هشام گفت: آيا تو معتقدي كه خداي تعالي عادل است و ستم نمي كند؟ ضرار گفت: آري او عادل است و ستم نمي كند. هشام گفت: اگر خداي تعالي زمين گير را تكليف كند كه به مسجد برود و در راه خدا جهاد كند و نابينا را تكليف كند كه قرآن و كتاب بخواند آيا او عادل است يا ستمكار؟ ضرار گفت: خدا چنين حكم نمي كند.

ص: 96

هشام گفت: مي دانم كه خدا چنين نمي كند، اما بر سبيل بحث و جدل مي پرسم: اگر خدا بنده را تكليفي كند كه بر ادا و انجام آن راهي نداشته باشد، آيا ستمكار نخواهد بود؟ گفت: اگر چنين كند ستمكار خواهد بود. هشام گفت: به من بگو آيا خداي تعالي بندگانش را به دين واحدي تكليف كرده كه اختلافي در آن نيست و آنها هم بايد طبق آن تكليف عمل كنند؟ ضرار گفت: چنين است، هشام گفت: آيا براي آنها دليلي براي وجود آن دين قرار داده است يا آنكه آنها را به چيزي تكليف كرده كه هيچ دليلي بر وجود آن ندارند؟ و در آن صورت آيا او به منزله ي كسي نيست كه نابينا را به قرائت كتابها تكليف كند و زمين گير را به رفتن به مساجد و جهاد تكليف نمايد؟ ضرار ساعتي سكوت كرد و سپس گفت: به ناچار بايد دليلي باشد، اما مولاي شما نيست. راوي گويد: هشام تبسمي كرد و گفت: نيمي از تو شيعه شد و به ناچار به حق گراييدي و ميان من و تو اختلافي نيست جز در نامگذاري. ضرار گفت: من در اين باب سخن را به تو برمي گردانم، و او گفت: برگردان. ضرار به هشام گفت: امامت را چگونه منعقد مي كني؟ هشام گفت: همانگونه كه خداي تعالي نبوت را منعقد كرد. ضرار گفت: پس در اين صورت او پيامبر است. هشام گفت: خير زيرا نبوت را اهل آسمان ها منعقد مي كنند، اما امامت را اهل زمين، عقد نبوت به توسط ملائكه است و عقد امامت به دست پيامبر و هر دو عقد به امر خداي تعالي صورت مي گيرد. گفت: دليل آن چيست؟

ص: 97

هشام گفت: اضطرار در آن باب. ضرار گفت: چگونه؟ هشام گفت: كلام در اين مقام از سه وجه خارج نيست: يا آنكه خداي تعالي پس از رسول اكرم از خلايق رفع تكليف كرده و آنها را مكلف ننموده و امر و نهي به آنها نكرده است و خلايق به منزله ي درندگان و چهارپاياني شدند كه هيچ تكليفي بر آنها نيست، و پس از رسول رفع تكليف شده است، اي ضرار! آيا تو چنين مي گويي؟ ضرار گفت: نه من چنين نمي گويم. هشام گفت: وجه دوم آن است كه مردمان مكلف پس از رسول خدا به دانشمنداني تبديل شده باشند كه به مانند رسول اكرم عالم باشند و هيچيك از آنها به ديگري نيازمند نبوده و به وجود خود، بي نياز از غير باشد و به حقي كه هيچ اختلافي در آن نيست رسيده باشند، آيا تو چنين مي گويي كه مردمان همه دانشمند شدند و در علم به دين مانند رسول اكرم گرديدند به غايتي كه هيچيك از آنها به ديگري محتاج نبوده و در وصول به حق به وجود خود بي نياز از ديگران شدند؟ گفت: من چنين نمي گويم، بلكه مردم محتاج به غير خود هستند. هشام گفت: تنها آن وجه سوم باقي ماند و آن اين است كه ناچار بايد عالمي باشد كه رسول اكرم او را براي مردم معين كند و مرتكب سهو و غلط و ستم نشود، معصوم از گناهان و مبراي از خطايا باشد، مردم بدو محتاج باشند و او نيازمند به يكي از آنها نباشد. گفت: دليل بر آن چيست؟ هشام گفت هشت دليل دارد، چهار دليل در صفات نسب اوست و چهار دليل در صفات خودش. اما آن چهار دليلي كه در صفات نسب اوست چنين است: او بايد معروف

ص: 98

الجنس و معروف القبيله و معروف البيت باشد، و از طرف صاحب دين و ملت به او اشاره شده باشد. اما در ميان اين خلق جنسي معروف تر از جنس عرب كه صاحب دين و ملت از ميان آنهاست ديده نشده است، كسي كه نامش را هر روزه در عبادتگاه ها پنج مرتبه فرياد مي كنند و مي گويند: اشهد أن لا اله الا الله و اشهد أن محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و دعوت او به گوش هر نيكوكار و بدكار و عالم و نادان و معترف و منكر در شرق و غرب عالم مي رسد و اگر روا بود كه حجت خداي تعالي بر خلق از غير اين جنس باشد روزگاري بر جوينده و خواستار مي آمد كه او را جستجو مي كرد اما نمي يافت و روا بود كه او را در اجناس ديگري از اين خلق همچون عجم و غيره بجويد و لازم مي آمد آنجايي كه خداوند اراده ي صلاح دارد فساد پديد آيد، و اين در حكمت و عدل خداوند روا نباشد كه بر مردم امري را واجب كند كه يافت نشود و چون اين روا نباشد جايز نخواهد بود كه امام در غير اين جنس باشد، زيرا به صاحب دين و ملت متصل است و در ميان جنس عرب هم روا نباشد كه در غير قبيله پيامبر يعني قريش باشد، زيرا نسب آنان قرب به پيامبر دارد و چون روا نباشد از اين جنس و قبيله نباشد، روا نخواهد بود كه از اين خاندان نباشد، زيرا نسب اين خاندان قرب به پيامبر دارد و چون اهل اين خاندان بسيارند و به خاطر علو و شرافت اين مقام با يكديگر به مشاجره پرداخته و هر يك از آنها اين مقام را براي خود ادعا كند، بر صاحب دين و ملت ا ست كه به او اشاره كرده و نام و نسبش را بيان كند تا ديگري در آن طمع نكند. اما چهار دليلي كه در صفات خود اوست چنين است: او بايد اعلم همه خلايق به واجبات و مستحبات و احكام خداي تعالي باشد تا به آنجا كه هيچ حكم كوچك و بزرگي بر وي پوشيده نباشد و بايد از همه ي گناهان معصوم باشد و از همه ي مردم شجاع تر بوده و در بخشندگي از همه ي خلايق

ص: 99

سخاوتمندتر باشد. آنگاه عبدالله بن يزيد اباضي گفت: از كجا مي گويي كه بايد اعلم مردم باشد؟ هشام گفت: براي آنكه اگر عالم به همه ي حدود الهي و احكام و شرايع و سنن او نباشد، اطميناني بر او نيست كه حدود الهي را دگرگون نكند و ممكن است كسي را كه بايد قطع عضو كند تازيانه بزند و كسي را كه بايد تازيانه بزند قطع عضو كند و حدي را براي خداي تعالي بر طبق فرمانش اجرا نكند و آنجايي كه خداوند اراده صلاح دارد فساد واقع گردد. عبدالله گفت: از كجا مي گويي كه بايد از گناهان معصوم باشد؟ هشام گفت: زيرا اگر از گناهان معصوم نباشد، مرتكب خطا شود و خود و خويشانش و نزديكانش را نتواند حفظ كند و خداي تعالي به مثل چنين شخصي بر خلايق احتجاج نكند. عبدالله گفت: از كجا مي گويي كه بايد شجاع ترين مردم باشد؟ هشام گفت: براي آنكه او فئه و پناه مسلمين است، كسي كه مسلمانان بدو رجوع كنند و خداي تعالي فرموده است: (و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال أو متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله) و اگر شجاع نباشد، بگريزد و به غضب الهي گرفتار آيد و كسي كه به غضب الهي گرفتار آيد، روا نباشد كه حجت خداي تعالي بر خلقش باشد. عبدالله گفت: از كجا مي گويي كه بايد بخشنده ترين مردم باشد؟ هشام گفت: براي آنكه او خزانه دار مسلمانان است و اگر بخشنده نباشد، با اشتياق به اموال مسلمين ميل كند و آنها را بگيرد و خيانت كند و روا نبود كه خداي تعالي به خائني بر خلقش احتجاج نمايد. در اينجا ضرار گفت: امروز چه كسي داراي اين صفات است؟ گفت: صاحب اين كاخ اميرالمؤمنين! و هارون همه ي اين كلام او را شنيد و

ص: 100

گفت: به خدا سوگند كه او را ما را گرفته و از انبان نوره به ما عطا كرده است واي بر تو اي جعفر! - و جعفر بن يحيي با او در پس پرده نشسته بود - مقصود او كيست؟ جعفر بن يحيي گفت: يا اميرالمؤمنين مقصود او موسي بن جعفر است؟ هارون گفت: قطعا مقصود او كساني هستند كه شايستگي آن را دارند و سپس لبان خود را گزيد و گفت: اگر چنين شخصي زنده باشد، پادشاهي ساعتي بر من نخواهد بود، به خدا سوگند تاثير زبان اين شخص بر قلوب مردم از صد هزار شمشير بيشتر است. يحيي دانست كه هشام را خواهند گرفت، به هشام اشاره كرد، هشام از جريان مطلع شد، فوري از بغداد به كوفه رفت و در آنجا پنهان گرديد و دستور داد اگر خليفه در پي من فرستاد بگوئيد: او مرد و از دنيا رفت و چنين هم شد. (1) . از اين روايت استفاده شد كه امامت به نص صريح آيات و احاديث و به حكم عقل، نقل و اجماع با فاضل مردم است نه با مفضول و پس از پيامبر جز علي عليه السلام كسي واجد اين شرايط نبوده و اين خصال هشت گانه در حسب، نسب و ملكات به ارث به فرزندان او رسيده كه پيش از تولد هر يك به نام و نشاني معرفي شده بودند و هر يك وصي و خليفه و امام پس از خود را به مردم معرفي نمود. حضرت امام رضا عليه السلام نيز مكرر فرزندش امام جواد عليه السلام را به اصحاب خود معرفي مي كرد كه او امام و خليفه حق در ميان امت و حجت حق بر خلق است. بنابراين، امامت حضرت جواد عليه السلام با وجود نص صريح و آثار و علائم و معجزات، قابل انكار نبوده و نيست. كساني كه در كتب اسلامي تتبع و تحقيق نموده اند مي دانند كه اين دوازده بزرگوار عليهم السلام منصوب و منصوص هستند، در حالي كه برادران ديگري هم داشته اند،

ص: 101


1- 69. كمال الدين: ج 2 ص 362.

ولي مقام امامت و ولايت از جانب حق به دست آنها سپرده شده و اين يك منصب آسماني است نه زميني، اين موهبت الهي است نه حاصل كشش و كوشش زندگاني اجتماعي.

چرا علي حقش را مطالبه نكرد؟!

اين پرسشي است كه روزبهان ناصبي، در شرح «احقاق الحق» نوشته، مي گويد: اگر علي، وصي و خليفه بود و سهمي در اين مقام داشت با آن كه شجاع بود، چرا براي احقاق حق خود قيام نكرد؟! در صورتي كه براي احقاق حق خودش در قبال طلحه و زبير، قيام كرد و شمشير به دست گرفت و خروج نمود؟! پاسخي كه از طرف علماي شيعه به او داده شده اين كه نه تنها تو اين پرسش را نموده اي، بلكه در زمان خود آن حضرت، اشعث بن قيس همين سؤال را از اميرمؤمنان علي عليه السلام پرسيد: اشعث گويد: سألت أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام فقلت: سمعت يا أميرالمؤمنين! تقول: مازلت مظلوما منذ قبض رسول الله صلي الله عليه و آله فما أن تضرب بسيفك دون مظلمتك؟ (1) . از اميرالمؤمنين علي عليه السلام پرسيدم يا اميرالمؤمنين! شما كه مي فرموديد: من از وقت رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله تا به حال هميشه مظلوم بوده ام و به من ظلم و ستم كرده اند، تو با اين شجاعت و قدرت و شمشير بران، چرا حق خود را مطالبه نكردي و با نيروي شمشير مطالبه حق خود ننمودي؟! حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: منعي ما منع هارون بن عمران، اذا قال لأخيه موسي بن عمران: اني خشيت أن تقول: فرقت بين بني اسرائيل، و ذلك أنه قال حين مضي لميقات ربه: ان

ص: 102


1- 70. بحارالانوار: ج 29 ص 466.

رأيت قومي قد ابتغوا غيرك فنابذهم و جاهدهم ان وجدت أعوانا و ان لم تجد فاحق دمك و اكفف يدك. و كذلك قال حبيب قلبي و أخي رسول الله صلي الله عليه و آله: ان وجدت أعوانا فجرد السيف و الا فاصبر و احقن دمك، فهذا منعني. يابن قيس! همان علتي كه مانع شد تا هارون در قبال طاغيان صبر كند و شمشير نكشد، همان مانع شد كه من نيز شمشير نكشم و بردباري نمايم. هنگامي كه موسي بن عمران عليه السلام براي ميقات به كوه طور رفت به هارون برادرش گفت: اي برادر! اگر مردم از پيروي من و اجراي تعليماتي كه به آنها دادم بيرون رفتند و ديگري را اختيار كردند، چه كنم؟ حضرت موسي به او گفت: اگر ياوري داشتي و مددكاري جستي مجاهده كرده و مبارزه نما وگرنه در خانه بنشين و صبر كن و خون خود را محافظت نما. يابن قيس! برادر و حبيب دلم پيامبر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله به من فرمود: يا علي! اگر ياوري داشتي جهاد كن و دست به شمشير بزن و اگر كمك و ياوري نداشتي آرام باش و صبر كن. و شاهد بر اين كه من كمكي نداشتم اين بود كه عمر گفت: قريش چگونه تو را دوست دارند در حالي كه تو هفتاد نفر از بزرگان قريش را به دست خودت كشتي. اگر من دست به شمشير مي زدم قريش از فرط خشم و غضب با رشك و حسد دست از اسلام بر مي داشتند و به كفر اول بر مي گشتند. و هدف اصلي ما، حفظ دين بود، نه حفظ مقام شخصي و آن روز حفظ

ص: 103

دين به اين بود كه صبر كنم و بردباري بنمايم تا مسلمانان در دين خود ثابت باشند. ولي در قبال معاويه و زبير، قريشي در كار نبود، بلكه اهانت به اصل دين مي شد و آنها با دين بازي مي كردند به همين جهت آن حضرت دست به شمشير زده و با آنها به مبارزه برخاست.

امامت امام نهم حضرت جوادالائمه

در اين كه حضرت امام جواد عليه السلام نهمين كرسي نشين مسند خلافت و امامت بود در نظر اماميه ترديدي نيست. شيخ مفيد رحمه الله در نص امامت آن حضرت از پدرش امام رضا عليه السلام و جدش حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و امام صادق عليه السلام رواياتي را از صفوان بن يحيي، معمر بن خلاد، و حسين بن بشار، ابن ابي نصر بزنطي، ابن قيام واسطي، حسن بن جهم، ابويحيي صنعاني، خيراني، يحيي بن حبيب زيات و افراد بسياري نقل نموده كه احاديث و اخباري درباره ي امامت و نص خلافت الهيه آن حضرت است. از جمله روايتي را به اسناد خود از جعفر بن محمد، از حضرت امام رضا عليه السلام نقل كرده كه صفوان بن يحيي گويد: قلت للرضا عليه السلام: قد كنا نسألك قبل أن يهب الله لك أباجعفر، فكنت تقول: يهب الله لي غلاما، فقد وهب الله لك و أقر عيوننا، فلا أرانا الله يومك، فاذا كان كون فالي من؟ فأشار بيده الي أبي جعفر عليه السلام و هو قائم بين يديه. فقلت له: جعلت فداك! هذا ابن ثلاث سنين؟! قال: أما يضره من ذلك قد قام عيسي بالحجة و هو أقل من ثلاث سنين. (1) .

ص: 104


1- 71. اصول كافي: ج 1 ص 321.

به امام رضا عليه السلام عرض كردم: شما پيش از تولد اباجعفر عليه السلام فرموديد: خداوند به من پسري عنايت مي فرمايد كه چشم همه به او روشن خواهد بود و من آن كودك را نمي بينم، او كي و كجاست؟ امام رضا عليه السلام با دست اشاره به پسري كرد كه در برابرش نشسته بود، فرمود: اين است آن فرزندي كه به تو خبر داده ام. عرض كردم يابن رسول الله! اين كودك سه ساله است؟! فرمود: مگر عيسي بن مريم در كمتر از سه سالگي حجت خدا بر خلق نشده؟! (سن كه مدخليت در تربيت شدگان ربوبي ندارد). در حديث ديگر شيخ مفيد رحمه الله از جعفر بن محمد، از محمد بن يعقوب، از معمر بن خلاد روايت مي كند كه گويد: از امام رضا عليه السلام سخني شنيدم گفتم: اين سخن درباره ي كيست؟ فرمود: درباره ي ابوجعفر - و او كنار زانوي امام رضا عليه السلام نشسته بود - و فرمود: «انا أهل البيت يتوارث أصاغرنا عن أكابرنا القذة بالقذة» (1) . ما اهل بيت، مواريث امامت، خلافت و ولايت را به ارث از يكديگر مي بريم، كودكان ما از بزرگان ما بدون هيچ كمي و زيادي و تقديمي و تأخيري. در حديث ديگري فرمود: «ان الله سبحانه و تعالي بعث عيسي بن مريم رسولا نبيا صاحب شريعة مبتدأة في اصغر من السن الذي فيه أبوجعفر عليه السلام» (2) . خداوند عالم، عيسي بن مريم را براي هدايت و ارشاد خلق برگزيده و برانگيخت و از دوره ي صباوت، او را رسول و پيامبر و صاحب شريعت قرار داد تا در كودكي آغاز به فرمانفرمايي در نفوس و ارواح مردم

ص: 105


1- 72. اصول كافي: ج 1 ص 320.
2- 73. اصول كافي: ج 1 ص 322.

بنمايد و در همين سني كه ابوجعفر عليه السلام را مي بينيد چند سال حضرت عيسي كوچكتر هم بوده، حجت خدا و رسول و پيامبر بود. بنابراين، امام و حجت خدا بودن ابوجعفر عليه السلام كه بزرگتر از حضرت عيسي عليه السلام بود با چنين سابقه ي مشهوري هيچ استعجاب و شگفتي ندارد. علاوه بر اين، در مكتب رسالت و حجر و دامان تربيت ربوبي، بزرگ و كوچك، سياه و سفيد معني ندارد، هر كس را كه خدا بخواهد لياقت مي بخشد، استعداد و قابليت مي دهد و او را آماده ي وحي و الهام و پيشوائي و رهبري مي كند. آدم ابوالبشر و پيامبر ما پيش از آمدن به اين نشئه، پيامبر بودند و ابراهيم، موسي و عيسي عليهم السلام پيش از آمدن به دنيا رسول خدا و نبي الله بودند. ائمه نيز همين مكتب را طي كرده اند، سيدالشهداء عليه السلام - به نص اخبار متواتر صحيح و معتبر - پيش از تولد، سيد و آقاي شهداء و امام و حجت بر خلق معرفي شده بود. حضرت امام جواد عليه السلام و امام زمان حجة بن الحسن عليه السلام در سن پنج و هفت سالگي امام و پيشوا و قائد عظيم الشأن و رهبر و راهنماي خلق آفريده شده بودند و در اين جهت، از نظر قرآن و حديث و علوم اسلامي هيچ اختلافي نيست. ابن شهر آشوب، در «مناقب» از كتاب «جلاء و الشفاء» روايت مي كند: هنگامي كه حضرت امام رضا عليه السلام درگذشت، محمد بن جمهور العمي، حسن بن راشد، علي بن مدرك، علي بن مهزيار و گروه بسيار زيادي از شهرهاي اسلامي به طرف مدينه حركت كردند تا از خلف و جانشين و امام پس از حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام مطلع شوند، اين جمعيت به قريه اي از مزارع امام موسي كاظم عليه السلام - بود، كه در سه ميلي شهر مدينه بود رفته و در آنجا سكني گرفتند. در آنجا قصري بود كه عبدالله بن موسي سكونت داشت، مردم مي گفتند: او امام است.

ص: 106

اما فقهاي امت با اين نظريه مخالف بوده و مي گفتند: حضرت صادق عليه السلام از پيامبر خدا نقل فرموده كه: «لا تجتمع الامامة في اخوين بعد الحسن و الحسين» و اين عبدالله بن موسي، امام پس از حضرت رضا عليه السلام نيست، زيرا او، برادر امام رضا عليه السلام بوده و به نص فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله امامت پس از امام حسن و امام حسين در هيچ برادري جمع نخواهد شد. تا آن كه عبدالله بن موسي، برادر امام رضا عليه السلام آمد و در صدر مجلس نشست، يكي از حضار پرسيد: شما در مورد طلاق مردي كه به قدر ستارگان آسمان، زنش را طلاق داده چه مي گوئيد؟ گفت: بانت منه بصدر الجوزا و النسر الواقع؛ اين سخني است كه كودكان مي گويند. همه از اين سخن در تحير افتادند، زيرا مكتب امام صادق عليه السلام علم نجوم را به شاگردان خود خوب آموخته بود و امام كاظم عليه السلام نيز رياضيات را تشريح فرموده بود. شاگردان مكتب جعفري از نجوم و ستارگان بي خبر نبودند كه همه در تحير فرو رفته به هم لبخندي زدند. تا آن كه اباجعفر محمد تقي وارد شد و در آن وقت هشت ساله بود، همه برخاسته و به او احترام و تعظيم نمودند، عبدالله بن موسي نيز از جاي خود برخاست و ابوجعفر را به جاي خود نشانيد؛ آنگاه فرمود: هر پرسشي داريد بپرسيد؟ خداي رحمتتان كند. مردي برخاست و پرسيد: يابن رسول الله! ما تقول في رجل طلق امرأته عدد نجوم السماء؟! قال: تقرء القرآن؟ قال: نعم قال: اقرأ سورة الطلاق الي قوله (و اقيموا الشهادة لله) يا هذا! لاطلاق

ص: 107

الا بخمس؛ شهادة شاهدين عدلين في طهر من غير جماع بارادة و عزم. ثم قال: بعد كلام: يا هذا! هل تري في القرآن عدد نجوم السماء قال: لا، الخبر. (1) . اي پسر پيامبر! چه مي فرمائيد درباره ي مردي كه زنش را به قدر ستاره هاي آسمان طلاق داده؟ فرمود: آيا قرآن خوانده اي گفت: بلي فرمود: سوره طلاق را بخوان، تلاوت كرد تا بدين آيه رسيد كه «اقامه شهادت كنيد». آنگاه فرمود: اي مرد! طلاق واقع و محقق نمي شود مگر پنج شرط، شهادت دو شاهد عادل، در طهر باشد، بدون مواقعه و همبستري باشد، با قصد و اراده و عزم نيز باشد. سپس فرمود: آيا معني عدد نجوم در قرآن اين است. همان طور كه ستارگان آسمان، رهبر و راهنماي خلق و باعث هوشياري مي باشند؛ ائمه دين عليهم السلام نيز ستاره هاي درخشان زمين هستند كه رهبر و راهنماي خلق و هوشيار به معارف الهي مي باشند و زنده و مرده آنها فرق نمي كند، درخشان بوده و مظهر هدايت و ارشاد هستند. چنانچه در حديث ديگري آمده: وجود ائمه ي اطهار عليهم السلام در روي زمين و قبور آنها در زمين مانند ستارگان آسمان و نجوم روشن درخشان مي باشد. تا در قيد حيات مادي هستند تعليمات و روش پرورش و عمليات آنها مردم را

ص: 108


1- 74. المناقب: ج 4 ص 382، اعيان الشيعة: ص 228 ج 4.

هدايت مي كند و چون درگذشتند و رحلت نمودند قبور آنها مركز تجمع اهل علم و دانش و تقوي مي باشد و آثار آنها، هادي و رهبر و معلم و آموزنده خلق است. هم اكنون هنگامي به جغرافياي تاريخي جهان اسلام كنيد! ببينيد، مكه، مدينه، نجف، كربلا، كاظمين، مشهد مقدس رضوي، سامرا، حتي قم، روضه ي مطهره ي فاطمه ي معصومه، ري، روضه حضرت عبدالعظيم عليه السلام و ساير امام زادگان - مانند امام زاده داود - بالاي جبال البرز - يا امام زادگاني كه در اصفهان، ري، قزوين، فارس، خراسان و ديگر شهرها و آبادي ها مي باشند، همه ي آنها ستاره ي فروزان هدايت حق مي باشند و محل نماز و خيرات هستند.

عصر امامت حضرت جواد

وقتي اوراق تاريخ را ورق مي زنيم از سال 11 هجري، رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله تا سال 204 هجري؛ رحلت امام هشتم، حوادث متناوب و متواتر، يكي پس از ديگري ظهور و بروز داشت و تحولات روز افزوني عمق صفحات تاريخ را به خود مشغول نموده است. پس از رحلت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، بلافاصله سقيفه ي بني ساعده پيدا شد و منشاء اختلاف و مبدأ نفاق و خلاف گرديد، به طوري كه كليه اختلافات جامعه ي اسلامي از آنجا سرچشمه گرفته است. پس از آن، جنگ «رده» پيش آمد، كه مخالفين ابوبكر از دادن زكات به دولت غاصب، خودداري كردند، سپس فتوحات اسلامي آغاز شد و روم و ايران به دست مسلمانان افتاد و اين نهضت جهانگير با انقلاب خونين و تحولات عميقي پيش مي رفت تا دامنه ي اسلام به شرق و غرب رسيد. پس از عمر، جهانگيري و جهان داري عصر به عثمان رسيد، او نيز به سبب عدم كفايت و آلت دست امويان شدن و صدور ناسخ و منسوخ احكام سياسي، مورد حملات قرار گرفت تا كشته شد.

ص: 109

عصر حكومت علوي هم با مخالفين جاه طلب سرسختي چون طلحه، زبير و معاويه روبرو شد و حضرتش چهار سال با آنها جنگيد، اگر چه همه ي آنها مقهور و منكوب شدند، ولي به حيله و تزوير متوسل شده تا امام پرهيزكاران را كشتند و خود بر سرير سلطنت جا گرفتند. معاويه 18 سال حكومت و بيست سال خلافت نمود، در اين مدت براي حفظ مقام و منصب خود از هيچ جنايتي خودداري نكرد و به شرحي كه در «زندگاني سيدالشهداء عليه السلام» نوشتيم حوادث شگفت انگيزي در عصر او روي داد كه موجب قيام حضرت ابي عبدالله عليه السلام گرديد و با شهادت سيدالشهداء عليه السلام صفحه ي تازه اي براي تاريخ در انقلاب خونين باز شده و رستاخيز عظيمي برپا گرديد كه دامنه ي آن قرن ها ادامه داشت. فاجعه بزرگ روز عاشوراي سال 61 هجري ده سال در عربستان و حجاز دامنه پيدا كرد و بر اثر خون خواهي قبايل عرب بيش از چهارصد هزار نفر در اين انقلاب و شورش خون خواهي كشته شدند و هر روز بر عمق انقلاب افزوده مي شد و اثر آن بيشتر مي گرديد. پس از پايان اسارت اسراي اهل بيت سيدالشهداء عليه السلام و انقلاب عراق، شامات، حجاز و ايران - كه منجر به ضعف و سقوط بني اميه گرديد - اوضاع سياسي منقلب و دگرگون گرديده و رشته ي حكومت از بني اميه سلب و به دست بني عباس سپرده شد. در اين مدت هم عصر انقلابي سخت و ناگواري بود كه حضرت امام سجاد عليه السلام و امام محمد باقر عليه السلام با آن مواجه بودند و مي سوختند و مي ساختند. فقط فرصتي مناسب پيش آمد كه بنيان گذاري مدرسه جعفري به دست امام باقر العلوم عليه السلام تأسيس و تشكيل گرديد و در زمان امام صادق عليه السلام به كمال خود رسيد و در قرن دوم توسعه يافت.

ص: 110

پس از متلاشي شدن دولت اموي و استقرار خلافت عباسي، جنگ سرد و كشتار سري و ترور و مسموميت با قوت ادامه يافت، چنانچه در زمان منصور و هارون چندين هزار نفر از سادات علوي را كشتند و ميان گچ گذاشته و در ميان ديوارها و ستون ساختمان ها نهادند، يا آن قدر بر آنان سخت گرفتند كه متواري شدند و بر فراز قله هاي كوه ها و دشت هاي پهناور دور افتاده پناه بردند. و آنجاها نيز به اعلام شوم بني عباس و گرفتن جايزه و مقام و منصب از دست جنايتكاران، كشته مي شدند. فهرست امام زادگاني كه در اطراف شهيد شده اند ملاحظه كنيد اين حقيقت را ظاهر و آشكار مي نمايد. در ربع اول قرن سوم كه مأمون فرمان فرمائي داشت با مسموم ساختن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام و تمركز سادات (و زير نظر گرفتن آنها، تا حدودي در اين بيست و پنج سال، وضعيت خاصي برقرار شد) بنابراين مي توان به جرأت گفت: عصر امام نهم عليه السلام عصر سكوت بود و انقلابات فقط جنبه ي سياسي داشت. زيرا كه امام نهم عليه السلام داماد خليفه بود و حوادث انقلاب فكري و ديني و علمي و تحولات عقيدتي و اساسي - كه در زمان امام سجاد، امام صادق، امام رضا عليهم السلام در جريان بود - در اين عصر وجود نداشت. حضرت امام جواد عليه السلام مواجه با مبارزات مشكل نبود، بلكه يك مبارزه آرام علمي آن هم مأمون براي مفاخره ي داماد خود تشكيل داده بود و خودش هم اطلاعات علمي داشت و در مجالس رسمي هر هفته، دو روز مجلس مباحثه و مناظره داشت و در اثبات ولايت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام پافشاري مي نمود، با قيد آن كه مي گفت: «الملك عقيم» روي هم رفته عصر امامت جوادالائمه عليه السلام در حدود 18 - 17 سال، عصر تعليم و تربيت عمومي آرام بي مبارزه بود كه چون از طرفي كشور توسعه يافته بود، از طرف ديگر علماي اسلام نيز زياد شده بودند و به اطراف جهان اسلام حركت

ص: 111

مي كردند و اصول و فروع را به مردم مي آموختند. تنها چيزي كه در اين عصر از نظر شخص خليفه و امام جمعه و قاضي القضات و شيخ الاسلام او، مورد توجه بود، معضلات فروع علوم بود، چنانچه ديديم در بحث مجلس رسمي خليفه مشكل ترين مسائل علمي بحث يك فرع فقهي پيرامون صيد و ذباحة، نكاح و طلاق، يا وظايف محل و محرم حج بود و يا آن كه تفسير برخي از آيات را مي پرسيدند و امام عليه السلام آنها را به روش صحيح مكتب وحي و تفسير اهل بيت عصمت و طهارت تفسير و بيان مي فرمود. با اين مقدمه، عصر امامت حضرت جواد عليه السلام عصر آرامش و سكون بود، و مردم از انقلاب، حوادث و مشكلات دور بودند، آن حضرت در مدتي - كه قريب ده سال مي شد - در مدينه به آرامش تمام مي زيستند و در آنجا در مسجد جد بزرگوارش رسول الله صلي الله عليه و آله به توسعه و تعليم تفسير اهل بيت عليهم السلام و نشر احاديث و اخبار آل محمد عليهم السلام مي پرداختند.

محيط امامت حضرت جواد

براي شناخت محيط امامت حضرت جواد عليه السلام بايستي زندگاني پرافتخار حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام - ارواحنا فداه - را ورق بزنيم تا محيط عصر امام جواد عليه السلام را بشناسيم. محيط زندگاني امامان معصوم عليهم السلام - غير از حضرت امام رضا عليه السلام - پس از خلافت كبراي اميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام، محيط روحانيت، انزوا و اعتزال بود. تنها كار ائمه ما، قيام به امر از راه تعليم و تعلم بود كه به مردم حقايق علمي را بياموزند كه مصداق أتم و أكمل آن، گشايش مدرسه جعفري و ادامه ي آن تا آخرين روزهاي زندگاني امام موسي كاظم عليه السلام بود. ولي محيط زندگاني امام رضا عليه السلام به ويژه در چهار سال آخر، زندگاني سياسي آميخته به سيادت و روحانيت بود. اگر چه شخصا حضرتش تعهد گرفت در امور

ص: 112

سياست دخالت نكند، عزل و نصبي نفرمايد و در تشريفات سياسي مداخله ننمايد؛ ولي مقام ولايتعهد، مقام سياسي و سلطنت و خلافت عظماي مسلمانان بود كه در خارج عظمت، سطوت و اهميتي به سزا داشت!! اين عصر آميخته به سيادت و سياست يك محيط بزرگي به وجود آورد كه جاذب و جالب هم بود، زيرا علاوه بر مراتب فوق، جذبه ي علمي شخص خليفه - كه بهتر و بيشتر از خلفاي سابق دانش و بينش داشت و مقيد و معتقد به روحانيت و اعلميت و سيادت بني هاشم هم بود - احترامات او براي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام [در صورت ظاهر] يك محيط متناسب محبوب تري به وجود آورد كه مردم ايران، خراسان، عراق و ساير ممالك مطيع آن، به منطوق «الناس علي دين ملوكهم» مجذوب و مرعوب مقام سيادت و روحانيت شده بودند. اهميت حضرت امام جواد عليه السلام فرزند امام رضا عليه السلام از جهت سن و سال و آن قدرت علمي، ادبي و فضيلت و اخلاقي - كه خلافت سنت طبيعت بوده - كمك كرد و محيط جاذب و جالب بوجود آورد. علاقه مأمون، خليفه عباسي، تسليم شدن يحيي بن اكثم، مفتي بزرگ، قاضي القضات پايتخت اسلامي، هر دو موجب شد كه نام ابن الرضا عليه السلام با آن كه از 9 تا 25 سال پيش نبود مورد تعظيم، تكريم، تجليل و تبجيل قرار گرفت و هر كجا و هر زمان نامي از امام جواد عليه السلام برده مي شد، همه او را به عظمت ياد مي كردند و به روحانيت، سيادت، سياست و بزرگواري مي شناختند. اين عظمت نام، با پراكندگي مركز خلافت پراكنده شد؛ ولي عظمت قوت يافت، سياست بني عباس شكست خورد و بين ترك و فارس و عرب همان عظمت و روحانيت از بني هاشم و علويين تقويت، شدت و استقرار يافت. اما سياست داخلي بني عباس رو به سقوط و اضمحلال رفت تا آنجا كه خلفاي بني عباس دست نشانده ي امراي بلدان و امصار و كشورهاي ترك، فارس،

ص: 113

ديلم و تاتار شدند، به شرحي كه در كتاب تاريخ مفصل اسلام نوشته ام. محيط امامت حضرت جواد عليه السلام رو به توسعه و تعظيم نهاد. يعني در اين اختلاف سياسي مقام سيادت، اعلميت و روحانيت ابن الرضا عليه السلام به اتحاد و اتفاق و شدت و قوت رسيد و همه ي نژادهاي اسلامي سر تواضع و ادب در ساحت مقدس امام نهم جواد عليه السلام خم مي كردند و هر كجا نامي از حضرت جواد عليه السلام برده مي شد بدون استثناء، همه احترام و توقير مي نمودند. حضرت جواد عليه السلام در اين محيط متناسب توجهي به سياست نكرد و در پي خلافت نبود، بلكه وجهه ي همت و هدف اصلي آن حضرت، نشر، توسعه و تعميم مسائل مشكل و لاينحل مسلمين بود كه بايد به دست اين امام عليه السلام تجزيه و تحليل شود و معضلات مسايل فقه حل گردد. بدين جهت، ديديم كه چگونه مسأله اي از اين امام طرح مي شده موضوع تجزيه و تحليل قرار مي گرفت، بحث روي تعمق و دقت نظر بر اصل اساس ريشه لغات و معاني مقصوده شارع دين و نظر اصلي اماميه بحث مي شد. اين وظيفه ي خطير در حدود 17 سال از سن 8 تا 25 سالگي در تمام محافل اجتماعي مورد توجه بود و امام جواد عليه السلام جوان 25 ساله مانند پيرمرد عالم مقتدر، كار آزموده و تجربه اندوخته و چون پدري سالخورده، به تمام دقايق حيات و رموز زندگي آشنا، به كليه ي مطالب علمي و مسائل حل نشده دين به اقتضاء زمان و مكان و استعداد و لياقت مردم عصر، مشكلاتي كه در حضورش بحث مي شد حل كرده و تجزيه و تحليل نموده و به مردم مي آموخت.

يك بحث علمي و اجتماعي

خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: (و السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله و الله

ص: 114

عزيز حكيم) (1) . «دست هاي مرد و زن دزد را ببريد به جرم آن كسب شنيعي كه نموده اند، اين عقوبتي از خداوند است و خداوند عزيز و حكيم است». يكي از صفات رذيله كه منشاء كليه ي فتنه ها و فسادها مي باشد، دروغ است اين كار كليد هر رذيلت و منبع هر جنايت و خيانت است، هيچ بشري نيست كه به كمال انسانيت رسيده باشد، مگر از راه راستي و مبارزه با دروغ. هيچ بدبخت و شقي نيست كه به انواع نقمت ها و نكبت ها مبتلا نشده باشد، مگر از جهت دروغ و نادرستي. دروغ، آن عفريت زشت سيرت هواي نفس است كه بر تمام اعصاب غلبه مي كند و آدمي را از تكامل نفساني و موفقيت و رستگاري باز مي دارد. دروغ، مادر رذايل اخلاقي مانند، ترس، جبن، ريا، حيله، مكر، خدعه، تزوير، تقلب و خيانت است. امام حسن عسكري عليه السلام مي فرمايد: «تمام خبائث را در خانه اي قرار داده اند كه مفتاح و كليد آن كذب و دروغ است». از محصول اين غريزه ي شوم، خيانت و دزدي است، بدترين صفات بشر دزدي است، اين دزدي انواع و اقسامي دارد. دزدي از مال مردم، از اسرار مردم، از گفتار مردم، از كردار مردم، از شئون مردم و از انواع امور مادي و معنوي مردم مي باشد كه در تمام اين امور به نسبت مقدار دزدي مقداري از حيثيت و آبرو، ارزش و شخصيت وجودي از بين مي رود تا جايي كه ديگر ارزشي براي دزد باقي نخواهد گذاشت. اين دزد به دو علت در افراد و جامعه پديدار مي گردد: يكي سوء تربيت و بي ديني ديگري ضعف بنيه مالي و فقر اقتصادي

ص: 115


1- 75. سوره ي مائده: آيه ي 38.

البته عوامل فقر و بدبختي بيش از هر چيز آدمي را به دزدي و خيانت وا مي دارد به همين جهت فرمود: «كاد الفقر ان يكون كفرا» «تا آنجا كه فقر مردم را كافر مي سازد و رشته تقوي را مي گسلد» سعدي گويد: با گرسنگي قوت پرهيز نمايد افلاس عنان از كف تقوي بستاند خداي نكند كه مردي دانا و عالمي ارجمند فقير شود به حدي كه رشته فضلش مبدل به رذيلت گردد كه گفته اند: «العالم بلا عمل كالشجر بلا ثمر و معه ألف خطر» چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا دزدي، كلاه برداري و خيانت و تعدي به جان و مال و ناموس مردم در اين عصر طلايي و اتمي ارتقاء يافته و خوانندگان حوادث دزدي و بينندگان فيلم صحنه ي خيانت، سرانگشت عبرت حيرت به دندان گرفته اند كه بشر از راه اضطرار، يا سوء تربيت و عدم دين و مذهب كارش به كجايي رسيده كه به هيچ چيز عقيده ندارد و شرايط انسانيت را نمي شناسد و گويي كه مكتب دزدي در اروپا و آمريكا داير است و از آنجا به كشور ما سوغات آورده اند. دزد جاهل گر يكي ابريق برد دزد عارف دفتر تحقيق برد دزد اگر شب گرم يغما كردن است دزدي حكام روز روشن است شيوع و تعميم دزدي به جهت فقدان ايمان و عدم مجازات است. پروين اعتصامي گويد: گر تهي دستي به رهزن رهنماست ور نداري موجب جرم گداست رو بگو با بي نيازان از چه رو در ره دزدي بريزند آبرو؟ به تجربه ثابت شده است كه افزايش دزدي در اثر بي عدالتي است، هر چه عدالت اجتماعي از نظر امور مالي ضعيف شود دزدي قوت مي گيرد و دزدي يك نسبت مستقيم با ظلم دارد.

ص: 116

اختلاف طبقاتي كه از فقدان عدالت اقتصادي به وجود آمده، موجب فقر مالي و كثرت دزدي است، بايد ريشه ي علل را قطع كرد تا عوامل از بين برود. اين دزدي هميشه بوده، ولي هيچ وقت مانند امروز قوت نگرفته بود كه مردم را جسور و متعدي ساخته است كه با حربه ي سرد و گرم و تشكيلات و وسايل نقليه با انواع حيل و خدع و زبردستي به دزدي بپردازند. و به نظر ما علت العلل اين همه خيانت و جنايت، فقدان ايمان و مجازات است. فقدان ايمان به خدا ايمان به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ايمان به حشر و نشر، پاداش و كيفر و حساب و كتاب موجب چنان خيره سري ها مي شود و اسلام براي آن كه ملت خود را از اين صحنه خارج سازد براي دزدي حدود و احكامي معين فرموده كه كتب قصاص و ديات و حدود و فقه اسلامي مدون است. اينك براي نمونه يكي از مواد آن را كه حضرت امام محمد تقي الجواد عليه السلام تشريح فرموده به نظر خوانندگان ارجمند مي رسانم: در اوراق گذشته ديديم كه اعلميت، سيادت وجود و سخاوت ائمه هدي عليهم السلام بر خلفاي اموي و عباسي سخت گران مي آمد، آنان مي خواستند به هر وسيله ي ممكن آنها را در نظر مردم تحقير كنند. يكي از طرق تحقير آنان، مناظره و احتجاج و بحث هاي علمي بوده كه هر يك از خلفا علماي عصر را دعوت مي كردند و با آن كه همه مغلوب مي شدند باز اين سيره جاري بود تا خداوند بزرگ نمايندگان خود را معرفي و اثبات نمايد. امام محمد تقي عليه السلام معاصر با مأمون، معتصم بوده، مأمون در احتجاجات در مجالس رسمي بحث علمي خود با علما فهميد كه مقام امامت با اوست و حضرتش مغلوب كسي نمي شود، از اين رو تا زنده بود متعرض آن حضرت نشد. ولي معتصم باز جلساتي تشكيل مي داد و امام محمد تقي الجواد را در آن مجالس دعوت مي كرد و از آن حضرت بر سبيل استخفاف سؤالاتي مي كرد.

ص: 117

حضرت جواد عليه السلام گاهي از بيان مطلب تقيه مي فرمود، زماني عذر مي خواست و موقعي هم حقايق را آشكارا و عيان تشريح مي فرمود تا آن كه روزي در باب سارقي كه آورده بودند و مي خواستند حكم و قصاص درباره ي دزد اجرا كنند در مجلس عامه اختلاف شد. اين اختلاف را كه به صورت احتجاج و بحث علمي در آمده علامه مجلسي رحمه الله از تفسير «عياشي» چنين نقل كرده است:

احتجاج حضرت جواد درباره ي حد دزد

عياشي در تفسير خود از ذرقان - كه مصاحب و نديم احمد بن ابي داوود بود، و با او چون دو روح، در يك قالب بودند - روايت مي كند كه ذرقان گويد: روزي ابن ابي داوود از نزد معتصم برگشت، بسيار عصباني و گرفته بود، گفتم به تو چه شده كه اين چنين متغيري؟ گفت: «لما كان من هذا الأسود، أبي جعفر محمد بن علي بن موسي اليوم يدي أميرالمؤمنين» از دست اين ابي جعفر، فرزند علي بن موسي الرضا كه در برابر امير مي نشيند. گفتم: چه شده؟ گفت: سارقي را در محضر امير آوردند كه اقرار به دزدي خود كرده بود، خليفه طريقه ي قصاص و تطهير او را پرسيد كه چگونه بايد حدود را جاري كرد؟ همه ي فقها حاضر بودند، خليفه دستور داد بقيه فقها را نيز احضار كردند، و محمد بن علي را هم خواست، از ما پرسيد: چگونه بايد حد جاري شود: من گفتم: من الكرسوع «بالاي مچ دست» گفت: به چه دليل؟ گفتم: به دليل آن كه دست اصابع است و كف تا كرسوع است و در آيه تيمم مي فرمايد: (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم)

ص: 118

بسياري از علما در اين نظريه با من اتفاق كرده و تأييد نمودند. عده اي از علما گفتند: بايد دست را از مرافق بريد. خليفه پرسيد: به چه دليل؟ گفتم: به دليل آيه غسل (و ايديكم الي المرافق) دليل است كه بايد دست دزد را از مرفق بريد. گروه ديگري گفتند: از شانه بايد بريد، زيرا دست اطلاق بر تمام اين قسمت مي شود. و چون اختلاف پيدا شد در اين موقع خليفه رو به محمد بن علي عليه السلام كرد و گفت: يا اباجعفر! شما در اين مسأله چه مي گوئيد؟ آن حضرت فرمود: علما در اين زمينه صحبت كردند، مرا از نظريه معاف بدار! معتصم گفت: سوگند به خدا! كه بايد شما نظر خود را در اين بحث علمي بگوئيد. اباجعفر عليه السلام گفت: اكنون كه قسم دادي مي گويم، اين حدود كه اهل سنت و علماي حاضر گفتند اشتباه و خطاست، «فان القطع يجب أن يكون من مفصل اصول الاصابع، فيترك الكف» خليفه پرسيد دليل شما چيست؟ امام جواد عليه السلام گفت: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: السجود علي سبعة أعضاء: الوجه، اليدين، الركبتين، الرجلين، فاذا قطعت يد، من الكرسوع او المرفق لم يبق له يد يسجد عليها، و قال الله تبارك و تعالي: (و أن المساجد لله) پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: سجود با هفت عضو بايد انجام شود: صورت، دو دست، دو زانو، دو انگشت ابهام پا و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع كنند براي سجده حق محلي باقي نمي ماند و در خداوند در قرآن هم

ص: 119

مي فرمايد: (و أن المساجد لله) مساجد كف دست و صورت و دو زانو و دو انگشت پاست كه «التي يسجد عليها، فلا تدعوا مع الله أحدا و ما كان لله لم يقطع» معتصم از اين حكم بسيار مسرور شد و تصديق نمود و دستور داد انگشتان دزد را طبق نظريه حضرت جواد عليه السلام بريدند. ذرقان مي گويد: ابن ابي داود سخت پريشان شده بود كه چرا نظريه او رد شد و سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت: يا اميرالمؤمنين (!!!) آمده ام تو را نصيحتي كنم و اين اندرز به شكرانه ي محبتي است كه به ما داري و اگر نگويم مي ترسم كفران نعمت كرده باشم و به آتش بسوزم. معتصم گفت: نصيحت تو چيست؟ ابن داود گفت: وقتي شما مجلسي از علما و فقها تشكيل مي دهي تا يك امر مهم ديني را مطرح كني خوانندگان، نوازندگان، وزراء، امرا و صاحب منصبان لشكري و كشوري خدم و دربانان شاهد و ناظر آن مجلس هستند و مذاكرات اين مجالس در خارج مطرح مي شود و چون ببينند كه شما رأي علما و فقها را تحت الشعاع آراي محمد بن علي الجواد بنمائي كم كم موجب مي شود كه مردم به آنها توجه كنند و از بني عباس منصرف شوند امامت و خلافت را از تو گرفته و به او محول نمايند و حكومت تو و خاندان عباسي سقوط كند. معتصم، سخت تحت تأثير اين سعايت قرار گرفت و به اين فقيه حنفي گفت: «جزاك الله عن نصيحتك خيرا» روز چهارم دستور داد يكي از نويسندگان از جمعي دعوت كند و محمد بن علي التقي الجواد عليه السلام در آن مهماني باشد و او را مسموم نمود و چون حضرت احساس سم كرد برخاست تا زودتر از خانه بيرون رود، صاحب خانه تعارف كرد كه زود است. فرمود: براي تو بهتر است كه من زودتر خارج شوم و به فاصله يك روز امام

ص: 120

جواد عليه السلام مسموما رحلت كرد. (1) .

قطع دست دزد و شرايط آن در فقه جعفري

اين حكم در قرآن به گونه اي عام بيان شده است و در سيره ي اصحاب مختلف عمل مي شد و اجراي حق به دست اميرالمؤمنين علي عليه السلام جاري گرديد و امام محمد تقي الجواد عليه السلام طريق اجراي آن را براي مردم جهان در محضر معتصم عباسي روشن فرمود. حكم در اجمال خود عموميت بر هر سارق دارد، ولي با بيان نبوي صلي الله عليه و آله و شرح امام عليه السلام دزدي پسر از پدر، بنده از آقاي خود، غانم از غنيمت، شريك از مال مشترك و غيره خارج مي شود، و در بيان ديه و طريقه ي قطع دست اختلافي است كه در اين احتجاج و بحث علمي حل مي شود. دفعه اول چهار انگشت دست راست او را بايد قطع كنند و انگشت ابهام را باقي بگذارند، و مقدار دزدي يك ربع دينار طلا است كه كمتر از آن را سارق نگويند. در مجلس معتصم (2) خوارج گفتند: دست دزد را از منكب (شانه) قطع كنند. معتزله گفتند: از مچ حنفيان گفتند: ده درهم ديه ي آن است. مالكيان و شافعيان گفتند: ربع دينار ديه دست دزد است. حسن بصري گفت: يك درهم كافي است. در حالي كه طرح مسأله از نظر فقه جعفري، كاملترين نظريه علمي است. ابوحنيفه در باب دزدي اجازه مي داد كه دزدي كنند و صدقه بدهند. روزي ديدند دو قرص نان دزدي كرد و يكي را صدقه داد، گفت: دزدي يك

ص: 121


1- 76. بحارالانوار ج 76 ص 190.
2- 77. براي آگاهي از شرح حال خلفاي عباسي مخصوصا معتصم به كتب اخبار الدول، حيات الحيوان، كامل ابن اثير، فرات، راغب اصفهاني: ص 338 ج 5، و تاج الحافظ: ص 153 مراجعه شود.

درجه گناه دارد و صدقه 10 درجه ثواب دارد و باز هم تجارتي است كه صرف مي كند (!!!) حضرت صادق عليه السلام فرمود: اي ابوحنيفه! مگر قرآن نخوانده اي كه مي فرمايد: (انما يتقبل الله من المتقين)؛ عبادت از پرهيزكاران قبول مي شود، نه كساني كه از راه دزدي صدقه بدهند. (1) . ناصر خسرو علوي در اين مورد ائمه اربعه را سرزنش كرده و گويد: شافعي گفت: كه شطرنج مباح است و مدام كج مبازيد كه جز راست نفرموده امام بوحنيفه، به از او گويد در باب (شراب) كه ز جوشيده بخور تا نبود بر تو حرام حنبلي گفت: اگر آن كه به غم درماني بسته ي بنگ تناول كن و سرخوش بخرام گر كني پيروي مفتي چهارم مالك آن هم از بهر تو تجويز كند وطي غلام بنگ و مي مي خور وطي مي كن بنماي قمار كه مسلماني از اين چهار امام است تمام

شرايط قطع يد دزد در فقه جعفري

اين فرع فقهي را براي اين جهت آورديم كه خوانندگان نظريه ائمه اربعه را با ساير فرق اشاعره و معتزله در اجراي حد و قصاص و قطع يد دزد بخوانند و نظر دوربين و مآل انديش

ص: 122


1- 78. شرح حال ائمه اربعه را در رجال اسلامي به طور مفصل نگاشته ايم و اگر مي خواستيم در اين اوراق شرح حال صحابه، و تابعين و اشخاص مؤثر اسلام را بياوريم اوراق آن از چند هزار صفحه هم مي گذشت و در «رجال اسلام» شرح حال هزاران نفر را جمع كرده ايم.

ائمه اماميه را نيز دريابند كه تا چه حد اطراف و جوانب امر را رعايت مي كردند. اينك شرايط قطع يد دزد را مي نويسيم تا مطلب روشن گردد: 1 - اين كه دزد عاقل، بالغ و مختار باشد. 2 - آنچه دزديده ماليت داشته باشد. به عنوان مثال شراب، مسكرات و آلات قمار اطلاق دزدي در قطع دست نمي شود. 3 - آنچه دزديده معادل ربع دينار مسكوك رواج باشد، يا ربع اشرفي عينا يا قيمتا. 4 - مال از فرزند خودش نباشد زيرا اطلاق دزدي بر آن نمي شود. 5 - از مولا و مالكش نباشد. 6 - در سال قحطي نباشد. 7 - مال مشترك از شريك سارق نباشد كه به طور توهم حلال بودن بردارد. 8 - از محرمات نباشد. مانند سگ، خوك و نجاسات. 9 - از حرز يعني جاي مقفل و در بسته باشد. يعني جائي كه مال را براي محافظت پنهان كرده باشند. 10 - دزد در بيرون آوردن مال از حرز (محل مقفل) شخصا به تنهايي بيرون ببرد. اگر چند نفر قفل را باز كنند دست هيچ يك قطع نمي شود. 11 - متاع را خود دزد به دست خود بردارد و حمل كند. اگر كودكي بردارد يا به حيواني حمل كنند كه دست خود دزد بر او نرسد، دزدي نيست. 12 - آن كه پنهاني مال را به دزدد نه آشكارا و به قهر و غلبه، زيرا بردن اموال ديگري به قهر و غلبه حكم ديگري دارد. (1) . اگر دزد با اين شرايط به دزدي اقرار كند بايد دست او را به همان ترتيب كه امام جواد عليه السلام فرمودند بايد قطع كرد. براي اولين بار، و بار دوم و سوم حكم ديگري دارد

ص: 123


1- 79. تفسير منهج الصادقين حاشيه قرآن. ص 61، تفسير كشاف: ج 1 ص 632.

كه گذشت و اگر توبه كرد و مال را به صاحبش مسترد نموده، خداوند توبه او را قبول مي كند و عقاب آخرت رفع مي شود، ولي قصاص دنيا باقي است و حد به توبه رفع نمي شود. اين يك فرع فقهي در مسأله ي دزدي است كه با رعايت جوانب كار و شرايط حال و رعايت محيط و پيدا كردن ريشه و علل دزدي در نظر صاحب شريعت و فقه جعفري بيان شده است. و همين يك فرع كوچك كافي است كه ساير قوانين مقدس اسلام را از طريقه فقه جعفري ملاك عمل قرار داده و فرق بين عالم آسمان و عالم مكتب بشر را دريابيد. روزي ابوالعلاء معري با سيد مرتضي رحمه الله در حد و ديه ي قطع يد سارق معارضه كرد، گفت: چرا دستي كه ربع دينار دزديد پانصد دينار ديه بدهد؟ ديه دست نصف ديه كامله است و اين شعر را انشاد كرد: يد بخمس مأتين عسجد و دية ما بالها في ربع دينار؟ تناقض مالنا الا السكوت له و ان نلوذ بمولانا من النار دستي كه خداي تعالي ديه اش را پانصد دينار مقرر فرموده از مروت دور است كه چون ربع دينار مي دزدد حاكم آن را مي برد يك شيي را گاهي پانصد دينار بها مطالبه كنند و گاهي ربع دينار قيمت نهند اين حكم متناقض است و از فتواي خرد دور است. يكي از شاگردان شريف مرتضي رحمه الله در پاسخ او بيت را انشاد كرد: هناك مظلومة غالت بقيمتها و هاهنا ظلمت هانت علي الباري چون دست را به ناحق برند مظلوم است و حق تعالي رعايت مظلوم را از دست نمي دهد، از اين رو، گرانبها باشد و چون به مال مردم دراز شود ظالم بوده پروردگار ظالمان را پست و حقير كرده بدان جهت قيمتش ربع دينار است.

ص: 124

يكي از شاگردانش به نثر گفت: اليد لما كانت أمينة ثمينة فلما خانت هانت؛ دستي كه امين و مورد امانت باشد عزيز و گرانبهاست و دست خائن خوار و ذليل است. سيد مرتضي رحمه الله در جواب ابوالعلاي معري فرمود: عز الأمانة أغلاها و أرخصها ذل الخيافة فافم حكمة الباري (1) .

دحوالارض چيست؟

خداوند در قرآن مي فرمايد: (أأنتم أشد خلقا أم السماء بناها - رفع سمكها فسواها - و أغطش ليلها و أخرج ضحاها - و الأرض بعد ذلك دحاها - أخرج منها ماءها و مرعاها - و الجبال أرساها - متاعا لكم و لأنعامكم) (2) . آيا شما در خلقت و آفرينش سخت تر يا آسمان، چه كسي آن را بنا كرد؟ چه كسي سقفش را راست و مستوي كرد؟ چه كسي شب را تاريك و روزش را روشن ساخت؟ و پس از اينها زمين را گسترانيد و از آن آب ها بيرون آورد و چراگاه ها به وجود آورد و كوه ها استوار گردانيد تا براي شما و حيوانات شما چراگاه و متاعي باشد؟ كلمه ي «دحوالارض» يك موضوع علمي، رياضي، جغرافيائي، فكلي و هيئتي

ص: 125


1- 80. نامه دانشوران: ج 1 ص 366، امالي سيد مرتضي، ديوان شريف مرتضي. براي آگاهي از اخبار سارق از نظر قصاص، ديات، مقدار قطع يد و غيره به كتب كافي، تهذيب، استبصار، كتاب من لا يحضره الفقيه و به كتب اربعه اخيره: وافي، بحار، وسايل، مستدرك، در باب قصاص و ديات و به تفاسير در آيه ي (السارق و السارقه) و آيه ي (ان المساجد لله) مراجعه شود، و قواعد الاسلام، ج 3 ص 309 - 304، مرآة العقول: ج 2 ص 175، كشف الغمه: ص 284، احتجاج طبرسي: ص 254، بحارالانوار: ج 12 ص 92، تفسير صافي: ص 138 ذيل آيه ي السارق و ص 490 ذيل آيه (ان المساجد لله) تفسير كشاف: ج 1 ص 196.
2- 81. سوره ي نازعات: آيات 35 - 28.

است كه با آن مي توان در بسياري از علوم وارد شد و معني آن را در اين آيه به دست آورد آنگاه با اخبار آل محمد صلي الله عليه و آله تطبيق نمود، و ديد چه اندازه تطبيق عالم تكوين با عالم تشريع رعايت شده است و به راستي دين، دين فطرت است. اكنون براي بيان معني «دحوالارض» بايد مقدمه كوتاهي بياورم تا مطلب روشن گردد. اگر براي هر چيز آغاز و انجامي در نظر بگيريم بايد پيدايش زمين را از روز 25 ذي قعده - كه روز دحوالارض است و زمين از زير خانه كعبه بر روي آب پهن و كشيده شده - آغاز زمين بدانيم. اما اين امتداد، در چه سالي رخ داده، آن روز زمان و مكاني نبوده تا سال و ماه معين شود. (1) . حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام در نخستين خطبه خود در «نهج البلاغه» درباره ي توحيد و عظمت قدرت پروردگار كه از شاه كارهاي علمي آن مرد آسماني است، در باب آفرينش عالم، زمين و آدم قريب بدين مضمون مي فرمايد: پيش از خلقت همه جا فضا بوده - بقول حكماء و فلاسفه: بعد مجرد كه غير متناهي است - و چون خداوند متعال اراده فرمود كه عالم و آدم بيافريند فضا را از آب ممتلي گردانيد - كه فلاسفه بعد ممتلي گويند و اين بعد متناهي است - وقتي اين فضا پر از آب بوده باد را خلق كرد و آب را به حركت انداخت و از حركت آب، امواجي بوجود آمد و آن موجها كف ها بر زبان آوردند و كف آن، چنانچه كنار دريا به خوبي ديده مي شود هر قطعه از آن كوچه مي افتد، از اين كف آب زمين ساخته شد و از بخارات حركت آب، آسمان ها بنا و استوار گرديد. و از اين كف «زبد» كه زمين ساخته شد و مصالح اربعه زمين است براي نخستين بار نقطه اي زير كعبه ي خانه خدا و محل توجه او بود پهن گرديد و سخت استوار شد و امتداد پيدا كرد و پهن شد تا قابل روييدن نبات، حيوان و آفرينش

ص: 126


1- 82. رساله اربعة ايام ميرداماد.

انسان گرديد. در اين فضا جز آب نبوده و در حركت آب افلاك حادث شد، زمان و مكان موجود گرديد و كرات ثابت و سيار و منظومه هاي شمس به وجود آمد و آب محيط بر زمين بود - البته نه محيط تام - پس از آب كره هوا كه محيط تام به آب است يعني زير و روي آب را احاطه كرده سطح مقعر اين هوا متصل به زمين و آب است و هوا هر قدر بالاتر برود دور از خورشيد حرارت آن كم مي شود تا به زمهرير برسد كه همه چيز در آن منجد مي گردد. (كره زمهرير متصل به كره اثريا اتر است و كره اثير محيط به كره زمهرير است و سطح محدب آن به كره قمر متصل است كه فلك ماه باشد و آن به كره ي عطارد كه سماء اين دنياست و آسمان اول در عرف قدماء مشهور است). پس از آن، عطارد، زهره، شمس، مريخ، مشتري و زحل است. پس از زحل، فلك ثوابت است كه «منطقة البروج» گفته اند و پس از آن فلك اطلس است كه معدل النهار در آن است و در اين تقسيم در نظر قدماي علم هيئت قمر، عطارد، زهره (افلاك سفلين)، مريخ، مشتري و زحل «افلاك علويين» و شموس در وسط و ميانه اين افلاك قرار گرفته است. بالاتر از آنها عرش و كرسي است كه در قرآن مجيد به «سموات سبع» تعبير شده است و عالم اجسام به اين محيط تمام مي شود و از اين مرز كه گذشته شد ديگر جسم عنصري نيست و حكما آن را «لا خلا و لا ملأ» مي گويند كه بعد ممتلي تمام مي شود، و بعد مجردات است و آن از وهم و خيال بشر خارج است. اين بعد قبل از اين فضا و پس از اين فضا بوده، ولي اين افلاك و عناصر و ثوابت و سيارات نبوده، بلكه حادث شده اند. از اين رو قدماي حكما فضا را قديم گويند و آن جا فوق و تحتي نبوده. حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در ذيل آيه ي

ص: 127

(او لم ير الذين كفروا أن السماوات و الأرض كانتا رتقا فقتقنا هما و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون - و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معرضون) (1) . مي فرمايد: پروردگار در اين فضا، آبي آفريد و آفرينش همه چيز از آب است و چون آب جسم است و سطح دارد متصد? جريان آب هواست كه از زير و رو احاطه كرده و اين هوا آب را به حركت مي آورد و موج مي زند و از موج كف حاصل مي شود و از كف آنچه بخار بود آسمان ها و آنچه رسوب داشته زمين را آفريده. پس از خلقت (فسويهن سبع سموات) آنجا را مستوي و هموار و صاف گردانيد و به هفت آسمان تقسيم كرد، و زمين را پس از همواري امتداد داد و اول نقطه مورد توجه خانه خودش كعبه بود كه فرمود: (أول بيت وضع للناس للذي ببكة) و بكه خاكي است كه خاكش مكيده شده باشد و پس از آن كه هوا آب آن كف ها را مكيد و به صورت خاك در آمد و خانه خود را قرار داد (بعد ذلك دحيها) پس از آن زمين را پهن كرد و امتداد داد و از همين نقطه سخت و استوار زمين بكه آن را امتداد داد و مد دادن يك وقت است شي ء را مي كشند تا مد پيدا كند يك موقع از جنس خودش به آن متصل مي كند در اين امتداد، دحوالارض زمين را از خودش امتداد داد و سرد كرد (و اسكنها الملائكة) و اين افلاك و كرات ثابت و سيار را به دست ملائكه سپرد كه آنها حمله ي عرش هستند و هر دسته متصدي و حافظ يك فلك مي باشند. اين نظريه كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام از آن وصف مي فرمايد، اساسي تر از حدس

ص: 128


1- 83. سوره انبياء: آيات 34 - 31.

و تخمين «تئوري» و نظريه ي ملل غربي است و در بسياري از موارد نيز با هم تطبيق مي كند، زيرا در منظومه شمسي هم آفتاب در وسط و شش فلك ديگر در خطوط حركت منظمي قرار گرفته اند. نهايت آن كه قدما معتقد بودند افلاك از نظر جاذبه سطح مقعر هر يك با سطح محدب ديگري تماس دارد و كروي دانسته. امروز اين مدار را بيضي شكل تصور كرده اند در هر حال، در اصل آن آفرينش اختلافي نيست و در اين كه آسمان و زمين به هم متصل بوده و از هم جدا شده اند. قدما گفته اند: آب و كف بوده است. متأخرين جرقه و آتش ملتهبي تصور كرده كه جدا گشته و سرد شده و عناصر و مواليد به وجود آمده است. در هر حال و هر تصور به قول سعدي: اديم جهان سفره ي عام اوست بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست حضرت امام محمد تقي عليه السلام از حضرت رضا عليه السلام روايت مي فرمايد كه: روز 25 ذيقعده روز بزرگ ايام است و روز دحوالارض است. روزي است كه حضرت ابراهيم و عيسي عليهماالسلام متولد شده اند و زمين از زير كعبه پهن شده است. هر كه اين روز را روزه بگيرد ثواب شصت ماه روزه دارد. اين است اساس آفرينش زمين در آغاز خلقت و اين است بشر ناچيز كه اشرف مخلوقات است در برابر اين عظمت عالم. بشر در جنب اين نه طاق خضرا چو خشخاشي بود بر روي دريا او از آغاز و انجام و ابتدا و انتهاي اين آفرينش اطلاع و وقوفي ندارد، چنانچه گفته اند: پشه كي داند كه اين باغ از كي است در بهاران زاد و مرگش در دي است انسان در اراده و اختيار و قدرت و نيروي بدني با ميليونها مواليد جوي كه يكي

ص: 129

از آن را اگر 15 هزار برابر بزرگ كنيم به اندازه ي يك دانه خشخاش مي رسد و آدمي مقهور اين گونه ميكروب هاي غير مرئي است، بسيار ضعيف است اگر منحرف شود. و بسيار قوي است اگر براه حقيقي دين برود آن وقت است كه تمام عوالم را مي تواند با تمام مواليد در اختيار خود آورد. (1) .

شطري از كرامات حضرت جواد

صاحب «روضة الصفا» مي نويسد: حضرت جواد عليه السلام در كمال فضيلت و علم و ادب و حكمت بوده، هيچ سيدي به مرتبه ي او نرسيده. يكي از اكابر علما گويد: در عراق شنيدم كه شخصي دعوي نبوت كرده و او را با بند آهن به شام آورده و در گوشه ي زنداني كردند. من براي ملاقات او بدانجا رفتم و به دربان چيزي دادم كه پيامبر جديد را ملاقات كنم. چون بر او وارد شدم، ديدم مردي در كمال فهم و فراست و ذهن و كياست مي باشد گفتم: تو كيستي و از كجايي و چه مي گوئي؟ گفت: من از شهر شام هستم و سال ها به حال خود عبادت مي كردم. شبي در همان مسجدي كه سر مبارك حضرت حسين بن علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين عليه السلام را نصب كرده بودند روي به قبله نشسته بودم و به عبادت و ذكر حق تعالي مشغول بودم، شخص جواني پيش روي من ظاهر شد و گفت: برخيز. من برخاستم و چون مقداري مسافت قطع كردم خود را در مسجد كوفه يافتم.

ص: 130


1- 84. كتبي كه روي مقاله ي فوق مطالعه شده عبارتند از: تفسير كشاف: ج 14 ص 696، تفسير صافي: ص 460 فارسي، هيئت ص 6، نهج البلاغه ي شرح ابن ابي الحديد: ج 1 ص 27، هيئت فلاماريون: ص 211 مفاتيح محدث قمي، رساله اربعه ايام ميرداماد، تقريرات استاد بزرگوار اديب بجنوردي و غيره.

فرمود: مي داني اينجا كجاست؟ گفتم: آري، مسجد كوفه است، او به نماز ايستاد، من نيز اقتدا كردم، از نماز فارغ شديم بيرون آمد، با او همراه بودم پس از آن كه قدمي چند برداشتيم خود را در مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله در مدينه ديدم به روضه مباركه وارد شده سلام كرديم او در نماز ايستاد و من مشغول شدم. پس از اداي نماز بيرون آمديم، باز چند قدم رفتيم خود را در مكه ديدم فرمود كجاست؟ گفتم: اينجا مكه است. مشغول طواف شديم، پس از طواف، از مكه بيرون آمده به جاي خود قرار گرفته و به عبادت مشغول شدم. من از اين حال در شگفت بودم، تا سال ديگر در همان اوقات آن شخص آمد، سلام عرض كردم، مانند سال گذشته همان امكنه متبركه را زيارت كرديم چون موقع مفارقت رسيد، او را سوگند دادم كه خود را به من معرفي كن. فرمود: من محمد بن علي بن موسي ابن جعفر هستم. روز ديگر اين گزارش را با ياران خود در جلسه ي به ميان گذاشتم، آنها خبر را افشا كرده و به والي شام گزارش دادند. او همه ي ما را به نام دعوت نبوت زنداني كرده، در حالي كه من ادعائي ندارم و نامه اي به والي شما نوشتم حقيقت امر را براي او شرح دادم. والي دستور داده او را آزاد نمايند تا در يك شب از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از آنجا به مكه برود. من از جواب استهزايي والي ملول شدم، به سراغ او رفتم تا بار ديگر او را ببينم و با او حكايت باز گويم، ديدم نگهبانان و سپاهيان حافظ زندان مضطرب هستند گفتم: چه شده.

ص: 131

گفتند: آن زنداني ديشب غائب شده با آنكه مقيد به غل و زنجير بوده، معلوم نيست به زمين رفته يا به آسمان. من فهميدم از انفاس قدسيه حضرت جوادالائمه امام محمد تقي عليه السلام آزادي يافته است. (1) .

شمه اي از مناقب حضرت جواد

در سطور تاريخ گذشته ديديم كه حج، آن كنگره بزرگ اسلامي محل معارفه و معاطفه مسلمانان بود و ائمه هدي عليهم السلام در آنجا خود را به مردم معرفي مي كردند و مسلمانان در آنجا پيشوايان خود را مي شناختند. در دوران امامت حضرت جواد عليه السلام براي برخي كه ايمانشان ضعيف بوده به علت صغر سن امام نهم عليه السلام تأملي در امامت آن حضرت داشتند و چون مركز اجتماع و معارفه مسلمانان كعبه بوده از اطراف عالم براي حج به مكه مي آمدند و ائمه دين هم هميشه در شرايط آزادي از حج خودداري نمي كردند. حضرت جواد عليه السلام (حداكثر در هشت سالگي) به امامت رسيد و تصرف در نشئه وجود مي كرد فقها، علما و دانشمندان و اشراف و اعيان شيعه از اطراف ممالك پهناور اسلامي به منظور اداي مناسك حج و زيارت حجت خدا به مكه روي آوردند تا امام زمان خود را بشناسند. بيشتر مردم قبل از حج، به مدينه مشرف مي شدند تا آرامگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله را زيارت كنند، گروهي بدين منظور به مدينه وارد شدند كه امام زمان خود را بشناسند. پس از زيارت مزار شريف، به خانه ي حضرت جواد عليه السلام رفتند و از زيارت جمال زيبايش بهره مند شده سؤالاتي كردند و غوامض مسائل را پرسيدند. امام نهم عليه السلام همه ي مسائل آنها را پاسخ داد، به طوري جواب هاي كافي و شافي

ص: 132


1- 85. روضة الصفا: ج 3.

مي داد كه از وفور علم و دانش او در اين سن، در شگفت مي شدند و كرامات و خوارق عادات و معجزات بسياري مشاهده كردند كه موجب يقين و نيروي ايمان آنها شد. در كتاب «اصول كافي» از علي بن ابراهيم قمي چنين روايت مي كنند: جمعي از مردم نواحي و سواحل درياي مديترانه و اقيانوس آرام به مكه آمده و از حضرت جواد عليه السلام سي هزار مسأله پرسيدند: امام نهم در سن ده سالگي بود تمام مسائل آنها را جواب داد. (1) . علامه ي مجلسي رحمه الله در «بحارالانوار» مي نويسد: كه كليني رحمه الله روايت مي كند فقهاي شيعه اماميه در سفر مكه در ظرف روزهاي متوالي، سي هزار مسأله ي مشكل از مسائل فقه كه در ظرف يك سال يادداشت كرده بودند، از امام پرسيدند و آن حضرت همه را جواب فرمود. در «عيون الاخبار» مي نويسد: هنگامي كه حضرت رضا عليه السلام شهيد شد حضرت امام تقي عليه السلام هفت سال و چند ماه داشت، مردم بغداد درباره ي امامتش ترديد داشتند و در اين زمينه سخن ها گفتند. در كوفه نيز جمعي از بزرگان شيعه و موثقين اماميه در خانه عبدالرحمان بن حجاج جمع شدند براي امام رضا عليه السلام سوگواري كردند. در اين محفل يونس بن عبدالرحمان آغاز سخن كرد و گفت: تا حضرت جواد به سن بلوغ نرسد حجت خدا در ميان خلق چه كسي خواهد بود و مسايل و احكام را از كه بايد پرسيد؟ ابان بن صلت كه از موثقين روات و اصحاب حضرت رضا عليه السلام بود، از شنيدن اين سخن برآشفت و برخاست و گلوي يونس را فشرد و سيلي بر صورت او زد و گفت: معلوم شد كه ايمان تو ظاهري بوده و شك و ريبي در امامت داري! اگر حضرت جواد از طرف خداوند به امامت برگزيده شده باشد سن در او

ص: 133


1- 86. مرآت العقول: ج 4 ص 178.

مدخليت ندارد، كوچك و بزرگ در مكتب ربوبي يكسان هستند. و اگر از طرف خدا نباشد پيرمرد و كودك نيز يكسانند. حضار يونس را سرزنش كرده، پس از آن هشت نفر از علماي شيعه اماميه در كوفه و بغداد به طرف مدينه حركت كردند تا از نزديك مقام امامت را مشاهده كنند. آنان وقتي خدمت امام نهم عليه السلام شرفياب شدند سؤالاتي از حضرتش كردند و پاسخ مقنعي شنيدند و مطمئن گشتند. محمد بن حسن بن عمار روايت چنين مي كند: ده سال در مدينه، خدمت علي بن جعفر بودم و درس مي خواندم، روزي ابوجعفر محمد بن علي الرضا عليه السلام وارد شد، چون چشم علي بن جعفر بدو افتاد بي اختيار استقبال كرد و تعظيم و تجليل نمود و دست او را بوسيد، آن حضرت نيز به عمويش احترام و دعا كرد. (1) .

شخصيت حضرت جواد

شيخ مفيد رحمه الله مي نويسد: مأمون بخشي از فضايل امام نهم عليه السلام را شنيد، شوق زيارت او را يافت در ضمن مي خواست كه سادات علوي و عباسي هم در حيطه اقتدار او باشند به همين جهت، دستور داد حضرت جواد عليه السلام را به خراسان دعوت كردند. چون اين جوان هاشمي را ديد كه با صغر سن در علوم و فنون، حكمت و ادب و كمال عقل همچون سالخوردگان و مشايخ علما مي باشد، دختر خود ام الفضل را به او تزويج كرد و او را با احترام تمام به مدينه فرستاد و دستور و بخشنامه صادر كرد كه همه جا احترامات فائقه به او معمول دارند. وقتي عباسيان اهميت حضرت جواد عليه السلام و شخصيت آن حضرت را در دربار خلافت پهناور مأمون ديدند و علاقه مأمون را با تزويج دخترش به حضرت

ص: 134


1- 87. اثبات الوصيه مسعودي ص 182.

جواد عليه السلام شنيدند، بيم آن داشتند كه مبادا پس از مأمون خلافت از بني عباس به علويين برگردد و آنها را از مقام و منصب و مال و منال بي بهره بمانند. از اين رو، گروهي با حال غضب براي سعايت نزد مأمون جمع شدند، گفتند: با تزويج ام الفضل بيم آن مي رود كه خلافت از بني عباس به بني فاطمه برگردد. آن ها آن قدر سعايت كردند و از سيره ي خلفاي راشدين، امويين و عباسيين درباره ي محروم ساختن اولاد علي عليه السلام از خلافت گفتند كه مأمون سخت در غضب شد و گفت: اي بني اعمام من! اگر از حسب و نسب او مي گوئيد آنها به مراتب از شما شرافتمندتر و عالي نسب تر هستند و ابوجعفر بر تمام اهل علم از معاصرين خود تبرز و اعلميت دارد. اين جوان علوي با اين صغر سن اعجوبه ي زمان است و من اميدوارم او پيشواي علم و فضيلت مردم باشد. او جواني است كه از سرچشمه علوم غيبي آسماني سيراب شده و در خاندان وحي و الهام بزرگ شده. او در ادب و آداب دين بر تمام اقران برتري دارد. شما او را كودكي حقير فرض مي كنيد، آيا ميل داريد او را بشناسيد و امتحان كنيد؟ گفتند: آري، ما چند سؤال از فقه شريعت مي پرسيم، اگر جواب داد اعتراض خود را پس مي گيريم، اگر عاجز ماند همان پيشنهاد خود را تقويت مي كنيم. قرار شد سؤالات خود را بنويسند و مجلسي بيارايند و ابن الرضا عليه السلام را بخوانند تا از او بپرسند. (1) . در آن جلسه و به دنبال سرافكندگي ابن اكثم و يارانش در برابر امام جواد عليه السلام و در همان سكوتي كه مجلس را به حيرت فرو برده بود، خليفه روي به بني عباس كرد و گفت: ديديد و شناختيد اباجعفر را؟! سپس روي به ابي جعفر عليه السلام كرد و گفت: يا اباجعفر! آيا خطبه مي خواني؟

ص: 135


1- 88. مشروح جريان سئوال از امام جواد عليه السلام و پاسخ ايشان در بخش ششم آمده است.

فرمود: آري. (1) .

ازدواج حضرت جواد با دختر مأمون

حضرت جوادالائمه عليه السلام هفت سال و چند ماه داشت كه پدر بزرگوارش شهيد سم جفا شد و امامت بدو منتقل گرديد. نصوصي در امامت او هست كه در اخبار ضبط شده. حضرت رضا عليه السلام مكرر او را به ولايت و امامت پس از خود معرفي فرمود و 17 سال زعيم روحاني و پيشوا و ملجاء مسلمانان بوده. اين امام متقي عمرش چون گل، كوتاه وصيت مآثرش بلند بود. او غنچه ي گلبن ولايت و نهان گلشن امامت و داراي علوم اولين و آخرين بود. زيرا دستي قوي به درياي علم ولايت جدش داشت فضيلت اخلاقي و مناقب نفساني و سجاياي ملكوتي او به حد كمال رسيده بود در اين صف بزرگ و كوچك يكسانند. در «كشف الغمه» آمده: روزي امام جواد عليه السلام در سن كودكي در كوچه هاي بغداد مي گذشتند گروهي از كودكان هم مشغول بازي بودند، وقتي مأمون آمد از آنجا عبور كند همه ي اطفال فرار كردند جز او. مأمون رسيد و پرسيد: اي كودك! چرا تو با ساير كودكان از سر راه نرفتي؟! پاسخ داد: اي امير! راه تنگ نبود كه به رفتن آن را بر تو بگشايم و خطايي هم از من سر نزده بود كه از تو بيم داشته باشم و تو هم بي جهت كسي را آزار نمي رساني. مأمون كه او را نمي شناخت وقتي قيافه ي زيبا و فصاحت و بلاغت و شجاعت او را ديد، فريفته شد پرسيد: نام تو چيست؟!

ص: 136


1- 89. ارشاد مفيد: ص 283، بحارالانوار ج 50 ص 76.

جواب داد: محمد. گفت: پسر كيستي؟ پاسخ داد: پسر علي الرضا عليه السلام. مأمون بر حضرت رضا عليه السلام درود فرستاد (!!) و گذشت و از شهر بيرون رفت، در شكارگاه، بازي را پرواز داد تا طايري را بگيرد. آن باز شكاري مدتي از نظر مأمون ناپديد شد و چون باز آمد، ماهي بر منقار داشت. مأمون ماهي را كه هنوز رمقي داشت از منقار باز گرفت و در دست داشت و به شهر برگشت دو مرتبه به آن كودك رسيد گفت: اي محمد! چه چيز در دست من است؟! حضرت جواد عليه السلام فرمود: ان الله تعالي خلق بمشيته في بحر بقدرته سمكا صغار تصيدها بزاة الملوك و الخلفاء يختبرون بها سلالة أهل النبوة پروردگار متعال در درياها ماهيان كوچك به وجود مي آورد كه باز شكاري به دست خلفاء مي رساند و بدان خاندان نبوت را امتحان مي كنند. وقتي مأمون اين پاسخ را شنيد، درشگفتي عميقي فرو رفت و گفت: أنت ابن الرضا حقا. (1) . مأمون توجه خاصي به حضرت جواد عليه السلام داشت، زيرا اساسا يك كودك نا بالغ قدرت علم و دانش و فصاحت و بلاغت و شهامت هر شخصيتي را مي فريبد. خليفه فرمان داد آنچه درباره ي علي بن موسي الرضا عليه السلام مي پرداختند، مضاعف به حضرت جواد عليه السلام بدهند و به او احترام كنند.

ص: 137


1- 90. كشف الغمة ج 4 ص 188 - 187، بحارالانوار ج 50، ص 92، ارشاد مفيد: ص 259، حبيب السير: ج 1 ص 304، تذكره ي ابن جوزي: ص 202، مطالب السئول شافعي: ص 88.

شيخ مفيد رحمه الله در «ارشاد» مي نويسد: حضرت جواد عليه السلام در صغر سن بود كه علم و كمالش نهايت رقاء ارتقاء رسيده بود، در آن زمان هيچ كس را ياراي مقاومت مناظره برابر اين امام نبوده مأمون شيفته ي مكارم اخلاقي و علم و دانش او شد و تصميم گرفت ام الفضل دختر خود را به ابن الرضا عليه السلام بدهد و به حباله ي نكاح او درآورد. چنانچه سابق گفتيم، مأمون سي و سه هزار نفر از بني عباس را اطراف خودش جمع كرده بود تا مبادا داعيه ي امامت نمايند و يا علم مخالفت برافرازند، كشورهاي اسلامي هم بيش از 44 كشور بزرگ بوده و پس از هارون ده ميليون دينار اضافه هزينه كشور اسلامي در بيت المال موجود بوده (1) و به همين جهات در مهام امور با بني عباس مشورت مي كرد و آنها را نيز اداره مي نمود. بني عباس نتوانستند مأمون را از اين نظريه برگردانند حقد و حسد اين امام را به دل گرفتند و در مقام شماتت و تهمت و سعايت برآمدند، گفتند: مأمون اگر چنين وصلتي كند ممكن است خلافت از بني عباس به بني هاشم نقل شود و آنها خوشحال بودند كه ولايتعهد مسموم شد و از اين جهان گذشت باز وصلتي در كار مي آيد كه موجب زوال خلافت از بني عباس مي شود. مأمون از حضرت جواد عليه السلام بسيار راضي و مسرور بود، پذيرفت؛ ولي براي اقناع آنها كه مي گفتند: اين كودك بي اطلاع از فقه است، جلسه اي تشكيل داد كه وجوه علماي آن عصر و فقهاي بزرگ حضور يافتند. و نيز يحيي بن اكثم، كه بزرگترين مفتي آن عصر و قاضي القضات و فقيه دوران بوده و با حضرت جواد عليه السلام احتجاجاتي داشت. پس از اين كه امام محمد تقي عليه السلام به فتح و پيروزي ظفر يافت مأمون در همان جلسه ي رسمي گفت: يا محمد! تو خطبه بخوان. حضرت خطبه خواندند، و ام الفضل

ص: 138


1- 91. ارشاد مفيد ص 195.

را با 500 درهم ما في القباله به حباله حضرت جواد عليه السلام آورد. (1) . مأمون گفت: الحمد لله علي هذه النعمه و التوفيق في الرأي. سپس به اطرافيان نگريسته گفت: اعترفتم الان ما كنتم تنكرونه. و آنگاه رو به جواد عليه السلام كرده گفت: اخطب و جعلت فداك لنفسك! فقد رضيتك لنفسي و أنا مزوجك أم الفضل ابنتي. امام جواد عليه السلام فرمود: الحمد لله اقرارا بنعمته و لا اله الا الله اخلاصا لوحدانيته، و صلي الله علي محمد سيد بريته و الأصفياء من عترته. أما بعد، فقد كان من فضل الله علي الأنام أن أغناهم بالحلال عن الحرام، فقال سبحانه و تعالي: (و انكحوا الأيامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم) ثم ان محمد بن علي بن موسي يخطب ام الفضل بنت عبدالله المأمون قد بذل بها من الصداق مهر جدته فاطمة بنت محمد صلي الله عليه و آله و هو خمسمائه درهم جيادا، فهل زوجته يا أميرالمؤمنين! بها علي هذا الصداق المذكور؟ (2) . مأمون گفت: آري، به زني به تو دادم اي ابوجعفر! دختر خود ام الفضل را بر صداق مذكور فهل قبلت النكاح؟ امام فرمود: قبلت النكاح ذلك و رضيت به. شيخ مفيد مي نويسد: امام جواد عليه السلام در موقع تزويج، ام الفضل نه ساله بود. آنگاه دستور داد از خواص و عوام و درباريان و علما و قضات و نقبا، و مشايخ رجال و اركان دولت دعوتي كردند و جشن ازدواج دختر خود را با حضرت جواد عليه السلام برپا كرده، مردم دسته دسته حضور يافته تبريك مي گفتند.

ص: 139


1- 92. احتجاج طبرسي ص 234.
2- 93. بحار: ج 50 ص 76، احتجاج طبرسي: ص 243، تاريخ يعقوبي: ص 183 ج 3.

شب زفاف

اين عروسي از نظر تجليل مقام بسيار جالب توجه بوده و به روايت محمد بن ريان شب زفاف ام الفضل، مأمون دستور داد دختر خود را بيارايند و به خانه داماد بفرستد. صد نفر از بهترين كنيزكان زيبا و خوش منظر را كه بين چند هزار كنيز به زيبائي و طراوت و طنازي و غمازي ممتاز بودند و بيشتر آنها از لعبتان رومي، اسپانيولي و اندلسي بودند با بهترين لباس هاي رنگارنگ فاخر زينت كردند و هر يك جامي مملو از جواهرات در دست گرفتند و مهياي مشايعت عروس بودند. چون حجله ي عروسي را آراستند و جاي داماد را منظم كردند، اين كنيزكان دور تا دور مجلس را گرفتند به محضر ورود حضرت جواد همه او را استقبال كردند و تبريك گفتند. اين كنيزكان ماه روي جام هاي زرين پر از جواهر خود را تقديم و بر سر عروس و داماد پاشيدند و به خواندن و نواختن و پاي كوبيدن و كف زدن مشغول شدند، ولي حضرت جواد آن كوه وقار و آن دامادي كه يك دست به دست عروس و دست ديگري بر اركان عالم وجود داشت اصلا و ابدا اعتنا و توجهي به آن ماهرويان طناز و غماز با ناز و عشوه نفرمود. آنگاه يك مرد ريشداري كه مسخره و بازيگر شب جشن عروسي بود آمده و در ميان اين كنيزكان زيبا نشست و به خواندن و نواختن پرداخت، امام سر خود را به زير انداخته فرمود: «اتق الله يا ذالعثنون»؛ اي مرد ريش دار! از خدا بترس. اين قواد ديگر براي هميشه شغل خود را ترك كرد و آن مجلس عروسي و شب زفاف به سلامتي پايان يافت. سپس مجلس رسمي جشن ازدواج حضرت جواد عليه السلام تشكيل داده شد و هدايا

ص: 140

و اكرام و انعام فراوان از طرف خليفه به مردم بر حسب مراتب شئون آنها داده شد. خدمه و جواري يك حجله ي هم چون كشتي از نقره آراسته كه اطراف آن با ابريشم پوشانيده شده بود و اين كشتي پر از عطريات غاليه (1) بود. مأمون دستور داد همه حضار مجلس، ريش و محاسن خود را از عطريات خضاب كنند و نقل و خرما و حلوا به رسم آن عصر به همه دادند، كام هاي مردم مركز خلافت از شيريني جشن ازدواج حضرت جواد عليه السلام شيرين گرديد و سفره ها گستردند و طبق هائي از انواع غذا از مأكول و افشره حاضر كردند و هر طبقي به دست يكي از خدمه و جواري بود و پس از صرف غذا كنيزان ديگر طبق هاي جواهري آوردند، انواع جواهر سكه هاي زر و سيم، لئالي و مرواريد آنها را در مقابل خليفه و دامادش گذاشته و مأمون به هر يك، از آن جواهرات مقداري مي داد. اين جشن از جشن هاي تاريخي جهان اسلام است كه خليفه ي عباسي در منصب خلافت دختر خود را به پاكيزه ترين و بزرگوارترين سيد علوي در سنين كودكي عقد مي بندد و پيوستگي دو خاندان بزرگ صورت مي گيرد، چه قصايد و چكامه ها كه سروده شد، چه اشعار كه در مدايح اين خاندان گفته شد. روز بعد نيز مأمون جشني برپا ساخت و براي اشراف و اعيان پايتخت خود تحفه و هداياي عروسي فرستاد و مردم متمكن، صاحب منصبان، بزرگان و اعيان هدايائي براي عروس و داماد فرستادند. اين مجلس، با كمال تجليل و عظمت پايان يافت و هر كسي شركت داشت از آن بهره مند گرديد.

ص: 141


1- 94. معجوني از چند رقم عطر، كه مخصوص مجالس رسمي خلفاء و سلاطين اسلامي بوده است.

ص: 142

فصل سوم

اشاره

ص: 143

ص: 144

معجزات حضرت امام جواد

براي آن كه هر كسي دعوي هر مقام و منصبي را نكند و شايستگان مقام به درجات در خور شأن خود برسند، سنت بر اين بوده كه مدعيان مقامي، هنر و ارزش خود را نشان دهند. مولوي براي اثبات اين سخن مي گويد: هر كه دعوي خياطت نمود، بايد پارچه و قيچي به او داد تا ثابت كند خياط است يا خير؟ اي بسا ابليس آدم رو كه هست پس به هر دستي نبايد داد دست در سنت ربوبي اين آئين تعليم شده كه مردم را با معجزه هدايت نمايند، تا بدانند اعجاز كار هر كس نيست، بلكه مخصوص پرورش يافتگان مكتب نبوت است. از همين نظر، بين معجزه، حيله گر، جادو و غيره فرق است تا برگزيدگان ربوبي كه داراي معجزه هستند، به مردم ساحر و كذاب و جادوگر اشتباه نشده و انسان ها به دست هر ناكس دست بيعت نسپرند و سر تعظيم فرود نياورند. اين خود دليلي بارز بر اين است كه از عالم غيب و شهود اين افراد برگزيده، تاييد و حمايت مي شوند و خداوند آنها را در پناه خود حفظ مي كند و مصونيت داده تا در انجام امور محوله غير بر آنها غالب نگردد. از اين رو اميرالمؤمنين عليه السلام را غالب كل غالب گفتند كه بر نفس اماره هم غالب بود و به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در قرآن تصريح شد كه: (ان الله يعصمك من الناس) «خداوند

ص: 145

تو را از دست مردم مصون خواهد داشت» تربيت شدگان مكتب ربوبي سنتي داشتند و آن معجزاتي بود كه بايد نشان دهند تا مردم آنها را بشناسند. ما در كتاب «تاريخ انبياء» مفصل نگاشته ايم كه خداوند عالم برگزيدگان خود را به كارهائي برگزيده كه آوردن آن براي ديگران ممكن نيست، و به همين جهت كه ساير خلق عاجز از آوردن و عمل كردن كارهاي انبياء هستند، عمل آنها را معجزه گويند و معجزات انبياء ربطي و قياسي با اعمال علمي و فنون علوم غريبه مانند سحر و جادو و تسخير نفوس و ارواح يا به قول امروزي ها منيتزيسم، هيپنوتيسم و غيره، ندارد. سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار سامري كيست كه دم از يد و بيضا بزند؟ به زبان علمي، فرق سحر با معجزه اين است كه عمل سحر، خلع و لبس اثر صورت اشياء و خواص مواد و فلزات و عناصر است، ولي معجزه اعدام و ايجاد ماده و عنصر است با يك مثال مطلوب ما روشن مي شود. عصاي موسي در بلعيدن هفتاد تن مواد و اسباب سحر و اثاثيه سحر موجودي باقي نگذاشت در حالي كه جادوي جادوگران تغيير صورت مي داد و اصل مواد اشياء باقي مي ماند و اين عمل غير اعدام و ايجاد است كه چيزي از كتم و نيستي به وجود آيد و لباس هستي بپوشد. اين عمل را كه مخصوص پيامبران و ائمه ي معصومين عليهم السلام است معجزه گويند و جز به اذن و اجازه خالق متعال - جل شأنه - و طهارت و تقواي دل، آوردن معجزه ممكن نمي گردد.

معجزات امام جواد

در كتب اخبار نزديك به بيست معجزه ي بزرگ كه نشانه ي اعجاز و عظمت و بزرگي مقام او بود ضبط نموده اند تا مردم بشناسند كه او امام و تربيت شده ي مكتب ربوبي و

ص: 146

پيشوا و رهبر خلق و حجت خدا بر مخلوق مي باشد. چنانچه در سابق اشاره شد، محيط عصر امامت حضرت جواد عليه السلام آرام بود، مردم در مجالس رسمي هارون و مأمون نسبت به مقام سيادت و امامت خاندان علوي ايمان و ايقان يافته، شك و ترديدي نداشتند، مگر كساني كه آنها را از نزديك نمي شناختند، براي اطمينان قلب خود گاهي به يك سئوال علمي، يا طلب معجزه اي مطمئن مي شدند كه ميوه ي درخت پاك نبوت و گل گلستان ولايت است. بسياري از مردم هم به تواتر شنيده بودند كه جواد الائمة ابن الرضا عليه السلام فرزند امام هشتم عليه السلام است و داراي ملكه اعجاز، علم، شجاعت، تقوا و سخاوت كه مهمترين نمونه هاي بارز امامت بود و به تواتر مكارم اخلاقي و عظمت روحي داماد جوان خليفه ي عباسي و پيشواي مسلمين به گوشها رسيده بود كه همه نسبت به مقام امامت، سيادت و اعلميت او يقين داشتند، نهايت حضورا او را نديده بودند. از اين رو روزي كه معتصم عباسي آن حضرت را به بغداد دعوت نمود، استقبال عجيبي از آن حضرت نمودند و پستي و بلندي خيابان هاي بغداد را مردم گرفته بودند تا امام نهم و داماد خليفه ي عباسي را ببينند و همين استقبال كه نمونه ي علاقه مردم بود، موجب تشديد تصميم معتصم عليه آن حضرت گرديد.

ظهور معجزات، دليل بر امامت حضرت جواد

يكي ديگر از نمونه هاي بارز امامت، ظهور معجزات و خرق عادات است كه به دست مردم عادي ميسر نيست و كارهائي كه بشر، عاجز از ارتكاب آن است، كه شناوري برخلاف سيل است، و آن كار برگزيدگان الهي است، تا به نيروئي كه به وديعت به آنها سپرده شده اثر وضعي اشياء را خنثي نموده و اقتضاي حال اثر را از مأثور بردارند. مثلا آتش، حرارت و سوزش نداشته باشد، مانند آتش خليل عليه السلام كه گلستان شد، يا آب مانند خشكي محل عبور گردد، مانند رود نيل براي حضرت موسي عليه السلام

ص: 147

كه اين آثار به وسيله ي آن نيروي رباني كه به آنها وديعت سپرده شده از اثر خارج مي گردد. چون اين كار براي بشر عادي ميسر نيست، ناگزير بايد آن را نمونه ي بارز انتخاب و برگزيدگي و امامت و خلافت و ولايت دانست و اين مفهوم كلي هم در شخصيت حضرت امام محمد تقي عليه السلام مصداق تمام و كمالي داشته. چنانچه در فصل معجزات گفته ايم كه مكرر شده امام جواد عليه السلام كارهائي نموده كه موجب اعجاز و اعجاب ديگران گشته است. ما در فصل معجزات و خرق عادات و كارهائي كه از اين امام صادر شده و از نظر روان شناسي و تاريخ علم الاجتماع مورد توجه است، بيان كرده ايم. در هر حال معجزات هم از آثار امامت و نشانه ي روشن خلافت و ولايت و تصرف در مواد و مواليد است، چه اگر اين قدرت الهي نباشد امكان تصرف در مواد ممتنع است و به همين دليل، معجزه دليل امامت و ولايت است.

افضليت جوادالائمه دليل امامت اوست

يكي از دلائل امامت، افضليت و اولويت است كه نشانه بارز امامت مي باشد. اين كه افضليت را دليل امامت دانسته اند، به نصوص قرآن و حديث است، تا اهل سنت مفضول را بر فاضل مقدم نشمارند. چرا كه به حكم عقل و نقل، دانا و با كمال اديب و مؤدب بر بي ادب و بي فضل و بي كمال تقدم ذاتي دارد. هر جاهل و ناداني به حكم عقل و قهر و اجبار و طبيعت، ناگزير از اطاعت عالم و فاضل و مؤدب و باكمال است. آن كس كه خياط نيست، ناگزير بايد لباس خود را به خياط دهد و آن كه طبيب نيست، ناچار بايد تسليم شود و اين از مسائل عقلاني و وجداني مفروغ عنه خردمندان بشري است. به همين منطق، در هر عصر، امام و خليفه ي خدا بر خلق و حجت حق تعالي بر مردم و پيشواي واجب الاطاعة آن كسي است كه در عقل و علم، زهد و تقوا،

ص: 148

فضيلت و كمال و اخلاق بر همه مقدم باشد به ناچار همه ي خلق بايد سر تعظيم در پيشگاهش خم كنند. اين، اصل مسلم است اما اين مفهوم كلي مصداقش به نصوص تاريخ و مشاهدات مردم معين مي شود كه هر كس، همه ي مردم عصر، يا اكثريت قريب به اتفاق اعتراف نمودند كه او واجد مراتب علم و كمال، زهد و تقوي و دين و فضل و ادب است و از اين جهات، به حكم عقل بر سايرين رجحان و برتري دارد و او بايد پيشوا باشد. درباره ي حضرت امام محمد تقي ابن الرضا عليه السلام نصوص متواتره اي در دست است كه آن حضرت با سن كم و حالات كودكي، در علم، فضل و كمال به مرتبه اي بود كه بزرگان مشايخ علما را تحت تأثير دانش و بينش خود قرار داده و در همين اوراق از مناظرات و مباحثات و احتجاجات آن حضرت بحث كرديم. و اين قولي است كه جملگي برآنند، يعني مأمون از خلفا و وزراي او و رجال سياسي و كشور و علماي بزرگ درباري او، همه اتفاق دارند كه مصداق حقيقت علم، كمال و فضيلت در وجود جوادالائمه عليه السلام جمع بوده است. اكنون در اين مورد يك روايت نقل مي كنيم. شيخ مفيد رحمه الله در «ارشاد» مي نويسد: به نص امامت، پس از علي بن موسي الرضا عليه السلام امام محمد تقي عليه السلام در تقوا و فضل به سر حد كمال رسيده و براي اثبات آن كافي است كه در علوم به اخباري كه از آن حضرت نقل كرده اند توجه كنيم كه يحيي بن اكثم شيخ الاسلام دربار مأمون، در قبال حضرت جواد عليه السلام زانوي ادب بر زمين زد و هر سئوالي نمود امام جواد عليه السلام در سن 7 - تا 9 - سالگي همه را جواب داد و هر سئوالي امام نهم عليه السلام نمود يحيي بن اكثم نتوانست پاسخ دهد. اين مجالس در حضور خليفه، يعني در مقام سلطنت و حضور اعيان لشكري و كشوري بود كه مايه اعجاب همه گرديده و اين فضل و دانش كافي است كه او، لايق

ص: 149

امامت و كرسي نشين مسند خلافت پدرش باشد. و در حديث ديگري ابوالقاسم جعفر بن محمد به اسناد خود از علي بن جعفر بن محمد، از حسن بن حسين بن علي بن الحسين نقل كرده كه «لقد نصر الله أباالحسن الرضا عليه السلام لما بغي عليه اخوته و عمومته...» تا آنجا كه گويد: «فقمت و فبضت علي يد أبي جعفر محمد بن علي الرضا عليهماالسلام و قلت له: اشهد أنك امامي عند الله عزوجل. فبكي الرضا عليه السلام ثم قال: يا عم! ألم تسمع أبي و هو يقول... قال رسول الله صلي الله عليه و آله بأبي ابن خيرة الاماء النوبية الطيبة يكون من ولده الطريد الشريد الموتور بأبيه و جده و صاحب الغيبة، فيقال مات أو هلك، أو أي واد سلك. فقلت صدقت جعلت فداك.» (1) . مدلول سخن اين كه در اين حديث مفصل كه شيخ مفيد رحمه الله آن را در «ارشاد» نقل مي كند: علي بن جعفر، برادر امام موسي كاظم عليه السلام و پسر امام صادق عليه السلام براي حضرت امام رضا عليه السلام حديثي نقل مي كند كه: خداوند از ميان همه ي برادران و اعمام و خويشان شما را به ابي جعفر محمد بن علي ياري مي كند. و من شهادت مي دهم كه او امام بر حق از جانب پروردگار و حجت خدا بر خلق خواهد بود. آنگاه امام رضا عليه السلام حديثي ديگر در تأييد آن از رسول خدا درباره ي اين كه خداوند از كنيز نوبيه فرزندي به فرزند من عنايت مي كند كه فرزند فرزند آن صاحب غيبت كبري - يعني حضرت مهدي عليه السلام - و منتقم آل محمد خواهد بود، و اين دليل بارز امامت حضرت جواد عليه السلام است. حديث ديگري را جعفر بن محمد به اسناد خود از ابن يسار نقل مي كند كه مردي از اهل واسط نامه اي به حضور امام رضا عليه السلام نوشت و در ضمن آن پرسيد امام

ص: 150


1- 95. بحارالانوار: ج 50 ص 21، ارشاد ص 297، كافي ج 1 ص 323.

پس از شما چه كسي خواهد بود و شما كه اكنون اولاد نداريد پس امامت به چه كسي منتقل مي گردد؟ حضرت امام رضا عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمود: «و ما عليك انه لا يكون لي ولد، و الله لا تمضي الأيام و الليالي حتي يرزقني الله ولدا ذكرا يفرق بين الحق و الباطل» (1) . اگر چه من هنوز فرزندي ندارم، ولي مدتي نخواهد گذشت كه خداوند به سنت سنيه خود اولادي پسر روزي من خواهد كرد كه او بين حق و باطل را فرق مي گذارد و بر خداوند است كه امامي را قبل از آن كه امام و حجتي ديگر معين نفرمايد از دنيا نمي برد و هيچ گاه دنيا از حجت خالي نخواهد بود. در حديث ديگري مي فرمايد: حسن بن جهم گفت: خدمت امام رضا عليه السلام بودم كه فرزند صغير و كودكي پهلوي زانوي او نشسته بود و او دعا مي كرد: او آمين مي گفت و آنگاه به من فرمود: نگاه كن. آستين پيراهن او را بالا كرد، ديدم بين كتفين او شبيه مهري نقش بسته كه در گوشت فرو رفته و برآمده باشد. فرمود نظير آن را ديده اي؟ عرض كردم: نديده ام. فرمود: اين مهر ولايت و امامت است كه بين كتفين يا بازوي ما ائمه به نشاني امامت به دست قدرت زده شده است. حديث ديگري از ابن ابي يحيي صنعاني نقل شده كه گفت: خدمت امام رضا عليه السلام بودم ناگاه فرزند كودكي آمد و پهلوي او نشست، نامش را پرسيدم. فرمود: أبي جعفر و اضافه فرمود كه: «هذا المولود الذي لم يولد مولود أعظم علي شيعتنا بركة منه»

ص: 151


1- 96. اصول كافي: ج 1 ص 320.

در ميان ما فرزندي به بركت اين مولود براي شيعيان نيست!! زيرا بركات امام جواد عليه السلام در محيط عصر معتصم عباسي بسيار با عظمت و با اهميت بود. از اين اخبار و احاديث بسيار است كه امام هشتم عليه السلام ولايت و امامت خود را براي فرزندش ابوجعفر محمد تقي الجواد عليه السلام به مردم ابلاغ فرمود و حجت خدا را بر خلق معرفي كرده است. از امام موسي كاظم عليه السلام و امام صادق عليه السلام و امام محمد باقر عليه السلام و امام علي بن الحسين عليه السلام نيز اخبار زيادي در نص امامت حضرت جوادالائمه در دست است كه علامه ي مجلسي همه را در جلد دوازدهم بحار ضبط كرده و ما هم براي نمونه شمه اي نقل كرديم تا خوانندگان ارجمند مقام و منصب آن حضرت را بدانند و عظمت او را در دلهاي صافيه بشناسند و به شفاعت او دست توسل بزنند. مسعودي مي نويسد: روي أن عمر ابن الفرج الرجحي قال لأبي جعفر عليه السلام: ان شيعتك تدعي أنك تعلم كل ما في دجلة و كانا جالسين علي دجلة. فقال له ابوجعفر عليه السلام: يقدر الله عزوجل ان يفوض علم ذلك الي بعوضة من خلقه؟ قال: نعم. فقال: أنا أكرم علي الله من بعوضة و من اكثر خلقه. (1) . ابن فرج رحجي به امام محمد جواد عليه السلام گفت: دوستان شما مدعي هستند كه شما مقدار آب دجله و آنها كه ساكن در دجله هستند را مي دانيد؟ ابوجعفر عليه السلام فرمود: خداوند قدرت دارد علم آن را به پشه اي بياموزد. (2) . گفت: آري.

ص: 152


1- 97. اثبات الوصية مسعودي، به نقل از اعيان الشيعة ص 224. و رواه في «عيون المعجزات» مثله و زاد «و من أكثر خلقه».
2- 98. حضرت مي خواهند امكان اتصال به علم الهي را با رفع محال بودن آن در ذهن مخاطب تثبيت فرمايند. غ. ع.

فرمود: آيا ما گرامي تر از يك پشه نيستيم كه خداوند علم خود را در بحر و بر و ساكنين آن به ما دهد، و با اين حال ما مقدار آب و تعداد ساكنين دجله را بدانيم و بشناسيم؟! در اين روايت، امام جواد عليه السلام علم خود را درباره ي مقدار آب درياها و ساكنين آن ابراز فرموده است. اين هم از آن مواردي است كه در كتاب زندگاني امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام گفتيم كه امام به كليه جريانات عالم آگاه است و از نقشه ي كون و فساد مطلع است، تاريخ و جغرافياي جهان زير نظر اوست. از ذرات كوچك و جمادات و احجار و نباتات و حيوانات و انسان و كيفيت تكون، توالد و تناسل آنها همه مطلع است و باخبر و امام جواد عليه السلام نيز اين علوم را از پدرش و از جدش به ارث برده و به علوم اسلامي و علوم جهاني عصر خود و عصر گذشته و عصر آينده به علم امامت واقف بوده و نهايت كمتر كسي در محيط مدينه از او درباره اين علوم سؤالي مي كرد تا مطرح نمايد و تجزيه و تحليل فرمايد، در اين سؤال اعتراف فرمود كه اين علم براي حيوانات اگر جايز باشد، براي انسان كامل به طريق اولي جايز است.

معجزه اي ديگر

شيخ مفيد رحمه الله در «ارشاد» از جعفر بن محمد نقل مي كند كه معلي بن محمد گفت: روزي با ابوجعفر عليه السلام درباره ي مرگ پدرش صحبت مي كردم، و نگاه به قد و قامت كودكي او مي نمودم كه چگونه امامت به او منتقل مي شود، ناگاه نگاه تندي به من كرده، فرمود: يا معلي! ان الله احتج في الامامة ما احتج به في النبوة فقال: (و آتيناه الحكم صبيا) (1) .

ص: 153


1- 99. ارشاد: ج 2 ص 292. [

اي معلي! خداوند در امامت احتجاج فرمود همان طور كه در نبوت احتجاج فرموده، يعني حجت آورده و در آيه ي كريمه مي فرمايد: و ما حكم و فرمان نبوت را به صبي و كودك - يعني عيسي بن مريم - داديم، چگونه ولايت را به كودك ندهيم. حميري نيز در «بصائر الدرجات» نظير اين روايت را نقل كرده با اين اضافه كه فرمود: «فلما بلغ اشده و بلغ اربعين سنة، فقد يجوز أن يؤتي الحكمة و هو صبي و يجوز أن يؤتي و هو ابن اربعين سنة» (1) . گاهي به اقتضاي زمان، مكان، محيط، عصر اجتماع و نياز خلق، فرمان نبوت را به صبي مي دهد كه در گاهواره بگويد: «اني عبدالله آتاني الكتاب» و گاهي تا به سال چهل نرسد نمي دهد، زيرا سابقه نيروي جسماني و روحاني او بايد مناسبت محيط عصر باشد. چنانچه حضرت موسي عليه السلام و حضرت محمد صلي الله عليه و آله در چهل سالگي به نبوت مبعوث شدند.

سيراب نمودن عطشان

شيخ مفيد رحمه الله در «ارشاد» از جعفر بن محمد به اسناد خودش از محمد بن علي هاشمي نقل مي كند كه صبح روزي كه شب آن، مأمون دختر خود را به ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام داده بود، خدمتش شرفياب شدم. من چون شب دارويي خورده بودم كه عطش مي آورد، سخت تشنه شدم و عطش به من فشار آورد، ولي از خوردن آب هم به تجويز طبيب ممنوع بودم، ابوجعفر عليه السلام به من نگاهي كرده گفت: تو را تشنه مي بينم.

ص: 154


1- 100. اصول كافي: ج 1 ص 384.

گفتم: آري بسيار تشنه هستم. ابوجعفر عليه السلام رو به غلامش كرد و گفت: «يا غلام! اسقنا مائا»؛ براي ما آب بياور! من پيش خودم گفتم: الان يك آب مسمومي به من مي دهند و در حزن و غمي فرو رفتم، تا اين كه غلام آب را آورد، ابوجعفر عليه السلام به من لبخندي زد و آن آب را گرفت اول خودش آشاميد و بعد به من داد، من آشاميدم و عطش رفع شد، باز گرفت خودش آشاميد و باز به من داد، آشاميدم آنگاه لبخندي زد. من به محمد بن علي هاشمي گفتم: گمان مي كنم اين اباجعفر است و چنانچه رافضه مي گويند از درون دلها خبر دارد و اسرار و امور و احوال را خوب تشخيص مي دهد. (1) .

نجات زنداني

در زندگاني حضرت امام رضا عليه السلام ابوالصلت، محرم اسرار و كاشف معجزات امام رضا عليه السلام بود، از اين جهت كه عظمت امام هشتم را بر مردم مي گفت. به همين جهت مأمون او را زنداني كرد، يك سال در زندان بود كه خسته و فرسوده شد، متوسل به حضرت جوادالائمه عليه السلام گرديد و از انوار خمسه ي طيبه عليهم السلام درخواست كرد خداوند او را نجات دهد، دعايي خواند و چون دعاي او تمام شد حضرت جوادالائمه عليه السلام در زندان حاضر گرديد و او را نجات داد و او را از زندانيان فراري محسوب كردند.

شفاي چشم

معجزه ي ديگر شفاي چشم محمد بن سنان بود كه براي بهبود به حضرت امام رضا عليه السلام در مدينه متوسل شد و حضرت او را به حضرت جواد عليه السلام متوسل كرد، در حالي كه او سه ساله بود و حضرت جواد عليه السلام او را شفا داد و معروف به «شبيه

ص: 155


1- 101. ارشاد مفيد: به نقل اعيان الشيعه ج 4 ص 224.

صاحب الفطرس» شد. ولي امام رضا عليه السلام به او دستور فرمود كه معجزات و خرق عادت امام جواد عليه السلام را به كسي نگويد و افشاء نكند. محمد بن سنان گويد: پس از شهادت حضرت امام رضا عليه السلام به كسي گفتم كه شفاي چشم من به معجزه حضرت جواد عليه السلام بود، باز چشمم به دردي مبتلا شد و باز متوسل گرديدم شفا يافت.

عصاي حضرت جواد

شيخ كليني رحمه الله روايت مي كند كه محمد بن ابي العلاء از يحيي بن اكثم نقل كرد: زماني كه او قاضي سامره بود، من از حضرت جواد عليه السلام دليلي بارز بر امامت او خواستم، حضرت عصايي در دست داشت كه آن قطعه چوب، به صداي رسا گفت: صاحب من، مولاي اين زمان است او حجت خدا بر خلق است. من اين حجت را ديدم و به او ايمان آوردم و او را حجت خدا بر خلق شناختم. (1) . از اين معجزات، فراوان براي آن حضرت نوشته اند كه بدين وسيله عظمت امامت او بر مردم ثابت گرديده است. همان گونه كه ملاحظه مي شود، در اين معجزات دو نوع معجزه هويداست. يك قسمت مربوط به امور مادي و طبيعي است كه از اطراف عالم براي شفاي امراض كه اطباي عصر از علاج آن عاجز بودند خدمت امام مي رسيدند و به اذن الله آنها را شفا مي داد. و يك قسم هم موضوع پرسش هاي علمي است كه همه در آن عاجز و وامانده بودند و از امام جوان ما مي پرسيدند، حضرت جوادالائمه عليه السلام همه را پاسخ مي داد

ص: 156


1- 102. اصول كافي: ج 1 ص 323.

و مسائل را براي آنها تجزيه و تحليل مي فرمود. اين نحوه از معجزات كه طي الارض، شفاي امراض و سير نفوس بوده از كارهاي عادي امام نهم عليه السلام است كه براي معرفي خود و بيرون آوردن مردم از شك در سلسله امامت به عرصه ي ظهور و بروز مي رساندند.

نجات يك مقتول

شيخ كشي روايت مي كند: احمد بن كلثوم سرخسي گفت: مردي از شيعه به نام ابي زينبه از احكم بن بشار مروزي خبر داد و گفت: او را ديدم كه در گلويش خطي مثل جاي شمشيري يا طناب بود، چند بار سئوال كردم، جواب درستي نداد تا اين كه اصرار كردم باز هم نگفت. ابوزينبه گفت: هفت نفر بوديم كه در بغداد حجره داشتيم و حضرت امام محمد تقي عليه السلام هم در بغداد بود، يك شب احكم بن بشار كه جزو ما بود، نيامد و فردا نيز نيامد، ما نگران شديم. اول شب توقيعي از حضرت جواد عليه السلام به ما رسيد كه رفيق شما را بدين صورت ذبح كرده و كشته و در نمد پيچيده اند و در فلان مزبله انداخته اند، فوري او را نجات دهيد و بدين نسخه معالجه كنيد كه بهبودي خواهد يافت. احمد بن علي راوي مي گويد: با هم رفتيم و نمد پيچيده را پيدا كرده باز كرديم و او را به همان داروئي كه امام دستور داده بود، معالجه كرديم، بهبودي كافي يافت. ولي نشانه آن زخم در گلوي او همچنان باقي بود. چون بهبودي يافت علت قضيه را پرسيديم، معلوم شد او در يك خاندان سني متعه كرده بود و آنها - كه بنابر مذهب عمر متعه را حرام مي دانند - او را دستگير نموده بدين صورت عقوبت كردند. (1) .

ص: 157


1- 103. رجال كشي: 569.

امام عليه السلام هم براي حفظ احكام شريعت، آن مرد مسلمان واقعي را با آن همه اخباري كه درباره ي متعه و عقد منقطعه از طريق اماميه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله آمده نجات داد و اين حكم را زنده فرمود. و اين يك امر رواني و علم الاجتماع است كه براي تحكيم مباني توالد و تناسل، متعه در اسلام مباح و حتي با شرايط خودش تأكيد هم شده و امام جواد عليه السلام فرمود: اصرار نكنيد و افشا ننماييد و با داشتن زن و كنيز آنها را حسود و ناراحت نكنيد. متعه مخصوص مسافرين و مردماني است كه شرايط زن گرفتن براي آنها مشكل است.

خاكي كه طلا شد

به همان منطقي كه گفتيم، امام عليه السلام نهاد و فطرت مواد را به اذن الله تغيير مي دهد و اعجاز و خرق عادت مي كند، مي تواند نظرش كيميا و دستش به هر چه رسيد در صورت اقتضا طلا گردد. اسماعيل بن عباس هاشمي روايت كرده و مي گويد: روز عيدي بود كه خدمت حضرت جواد عليه السلام رفتم و شكايت از تنگي معاش و گرفتاري زندگي خود نمودم. حضرت مصلاي خود را بلند كرد و يك مشت خاك برگرفت و به من داد، همه ي آنها طلا بود، من آن زر ناب را به بازار بردم شانزده مثقال بود و به وسيله ي آن گرفتاري هاي خود را برطرف ساختم. (1) . هيچ ترديدي نيست كه مربيان مكتب ربوبي در اين گونه معجزات تربيت شده بودند و به اذن الله تصرف در مواد و مواليد مي كردند و به مقتضاي زمان و مكان هر وقت موقع مناسب بود، اظهار قدرتي نشان مي دادند تا ما به الامتياز آنها با ديگران باشد.

ص: 158


1- 104. بحارالانوار: ج 50 ص 49.

وقوع زلزله به دعاي امام جواد

قطب راوندي نقل مي كند: معتصم، امام جواد عليه السلام را به بغداد دعوت كرد و بهانه اي مي خواست كه آن حضرت را آزار و شكنجه دهد. روزي برخي از وزراء را خواست و گفت: استشهادي تهيه كنيد كه محمد تقي قصد خروج دارد؟ و اگر به دروغ باشد، جمعي شهادت دهند و امضا كنند. در حقيقت يك پرونده سازي نمودند كه از استشهاد و قطعنامه هاي روز درست و تشكيل شد. وقتي نوشتيد كه محمد تقي ابن الرضا عليه السلام قصد خروج دارد، قهرا او را احضار مي كنم و او دفاع مي كند و انكار مي نمايد، شما شهادت به صحت آن دهيد و تأييد و تأكيد نمائيد. قطعنامه تشكيل و پرونده ساخته و پرداخته شد كه جمعي از مدينه و حجاز نوشته اند كه محمد تقي ابن الرضا قصد خروج دارد و براي اين كار، سلاح و پولي فراوان تهيه كرده و چند نفر هم از درباريان آگاه هستند. معتصم آن حضرت را دعوت كرد و گفت: يابن الرضا! مگر تو اراده ي خروج داري؟ امام محمد تقي عليه السلام فرمود: به خدا قسم! اين فكر هرگز در خاطرم خطور نكرده، زيرا علم ما نشان مي دهد كه چنين زماني نخواهد آمد و من هم چنين فكر نكرده ام. معتصم گفت: نامه ها و استشهادهايي هست كه فلان و فلان هم شهادت مي دهند. فرمود: آنها را حاضر كنيد! معتصم اصحاب پرونده ساز را حاضر كرد، آنان با كمال گستاخي گفتند: آري نوشته اي كه خروج مي كني و ما اين نامه را از غلامان و بستگان تو گرفته ايم كه در پرونده سند قطعي است. راوي خبر گويد: حضرت جواد عليه السلام در ايوان قصر نشسته بود و يك طرف آن

ص: 159

كساني بودند كه شهادت به دروغ داده و پرونده سازي كردند. در اين حال كه نسبت دروغ به امام دادند، حضرت جواد عليه السلام سر به آسمان بلند كرد، دعائي خواند. ناگهان زلزله اي در آن نقطه ي مسكوني پرونده سازان افتاد كه مانند گهواره زمين تكان مي خورد و معتصم و وزراي او بر خود لرزيدند و به التماس افتادند، هر يك از آنها مي خواستند فرار كنند، تا از جا بر مي خاستند به رو مي افتادند، ديگر قدرت بلند شدن نداشتند، همه حضار مضطرب و پريشان شدند. معتصم خود در حيرت و اضطرار گفت: يابن رسول الله! من توبه كردم، آنها را هم ببخش، اين واقعه يك صحنه سازي بيش نبود، دعا كن خداوند اين جنبش و زلزله را ساكت و ساكن گرداند و اين مردم نابخرد را هم ببخشد و از تقصير آنها بگذرد. حضرت جواد عليه السلام سر به آسمان بلند كرد دعائي خواند، عرض كرد: پروردگارا! تو مي داني كه اين طبقه ضاله دشمن تو و دشمنان من هستند، من از سر تقصير آنها گذشتم. در اين حال، فوري زلزله آرام گرفت و عمارت به جاي خود باقي ماند، همه از تشويش راحت شدند. (1) . و بدين وسيله، قدرت و نيروي امامت را شناختند ولي در ظاهر سر تسليم فرود آوردند، اما در باطن به خباثت نفس و دشمني خود، همچنان ادامه مي دادند.

امام محمد تقي به كيميا اعجاز كرد

درباره ي كيميا در جلد دوم و سوم زندگاني امام صادق عليه السلام بحث مفصلي كرديم و امكان تبديل نيرو به ماده و تحول عنصر را ثابت نموديم. اينك به روايتي برخورديم كه درباره ي حضرت امام محمد تقي عليه السلام نوشته اند.

ص: 160


1- 105. خرائج: ج 2 ص 671.

ابوجعفر طبري روايت مي كند كه: ابراهيم بن سعيد گفت: حضرت امام محمد تقي عليه السلام را ديدم كه بر برگ زيتون مي زد و نقره شد، من از آن نقره ها گرفته و به بازار بردم و خرج كردم، ابدا تغييري در ماهيت فلزي آن، رخ نداد و نقره ي خالص بود. (1) . نگارنده گويد: صرف نظر از مقام امامت، همه ائمه در علم كيميا هم شاگرد مكتب ولايت مطلقه ي اميرالمؤمنين عليه السلام بودند و امام صادق عليه السلام اخباري كه درباره ي كيميا و ساختن طلا به جابر بن حيان، شاگرد خود آموخت، همه را از جدش اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است. و ترديدي نداريم كه اين دستور از ائمه ي اسلام است و امام محمد تقي عليه السلام هم مي دانست كه به دست قدرت، برگ زيتون را فلز نقره خام نموده و به دوستان خود مي داد.

اثر دست بر سنگ

در «دلايل الامامه» از آن حضرت اخباري روايت كرده اند از آن جمله كه: عمارة بن زيد گويد: حضرت امام محمد تقي عليه السلام را ديدم كه دست خود را بر سنگ گذاشت و جاي دست او بر سنگ ماند در حالي كه ميخ را نمي توان به سنگ فرو برد. راوي گويد: عرض كردم: يابن رسول الله اين چه علامت است؟ فرمود: اين علامت امامت است. دست خود را بر سنگي گذاشت علامت دست آن حضرت روي سنگ باقي ماند. نگارنده گويد: با اين روايت، بايد اعتراف كرد كه سنگ محل پاي امام رضا عليه السلام در قدمگاه و سنگي كه جاي پاي امام محمد تقي عليه السلام در موزه ي آستان قدس است كه

ص: 161


1- 106. دلائل الامامه، 210.

از مسجد «بيهق» انتقال داده اند، همان سنگ جاي پاي حضرت جواد بن الرضا عليه السلام مي باشد. راوي گويد: امام جواد عليه السلام را ديدم آهن را با دست نرم مي كرد و مي كشيد و همان طور كه به دست داوود عليه السلام نرم مي شد و بدون آن كه به آتش بگذارد به هر صورت مي خواست در مي آورد و سنگ را با خاتم و انگشتر مهر خود، مهر مي زد و نقش مي بست. اين همه، آثار و دلايل امامت و معجزات باهره امام جواد عليه السلام بود، چون آن حضرت جوان تر از ساير ائمه عليه السلام بود، اين گونه معجزات را بيشتر ظهور و بروز مي داد تا مردم به امامت او يقين نمايند. (1) .

درخت سدر

در معجزات آن حضرت نوشته اند: هنگامي كه حضرت جوادالائمه با ام الفضل از بغداد به مدينه حركت كردند، در مشايعت، جمع كثيري از مردم بودند. وقتي آن حضرت در شارع كوفه به دار مسيب رسيد، آنجا فرود آمدند. چون هنگام غروب و اول نماز مغرب نزديك بود، حضرت جواد عليه السلام داخل مسجد شد، آنجا درخت سدري بود كه خشك شده و بار نمي داد. حضرت جواد عليه السلام آب خواست پاي آن درخت وضو گرفت و به نماز ايستاد، نماز مغرب را به جماعت گزارد و در ركعت اول حمد و سوره نصر و در ركعت دوم توحيد را خواند و پيش از ركوع، قنوت نموده و ركعت سوم را به جاي آورد تشهد و سلام گفت و لحظه اي نشست و ذكر خدا به جا آورد و پس از آن چهار ركعت نماز نافله مغرب به جا آورد و تعقيب نماز خواند و دو سجده ي شكر نمود و بيرون رفت.

ص: 162


1- 107. دلائل الامامة طبري ص 211.

چون جماعت برخاستند نزديك درخت آمدند، ديدند درخت سبز و خرم و بار داده است و از سدر آن خوردند، شيرين و گوارا بود و ديدند دانه و هسته ندارد. از اين اعجاز و خرق عادت مشعوف شدند و با آن حضرت وداع گفتند و برگشتند و حضرت جواد عليه السلام در سن ده بود كه با ام الفضل به مدينه برگشت و تا زمان معتصم قريب 15 سال، تا سال 220 هجري در مدينه بود تا كه معتصم آن حضرت را دعوت كرد و در آخر ماه ذي القعده همان سال رحلت نمود و پشت سر مقابر قريش مدفون شد. شيخ مفيد رحمه الله فرموده است: من آن درخت سدر را ديدم و از ميوه ي آن خوردم، بي دانه بود و فاصله ي شيخ مفيد رحمه الله تا سال 210 قريب صد سال بيشتر مي باشد كه درخت سدر سر پاي خود بوده است. (1) .

كشف اسرار دروني

علامه ي اربلي رحمه الله در «كشف الغمه» از قاسم بن عبدالرحمان روايت مي كند كه گفت: من زيدي مذهب بودم، روزي در سفر بغداد ديدم مردم در حركت و اضطرابند، برخي مي دوند، بعضي جاي در بلندي ها مي گرفتند، عده اي ايستاده بودند و انتظار مي كشيدند. پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا، جوادالائمه، داماد خليفه ي عباسي مي آيد. من هم گفتم مي ايستم و او را مشاهده مي كنم. تا ايستادم جا گرفتم، گفتند: آمد. ديدم جوادالائمه عليه السلام بر استري سوار است، من با خود گفتم: «لعن الله اصحاب الامامة»؛ گروه اماميه دور از رحمت حق باشند، زيرا آنها گمان كرده اند خداوند طاعت اين جوان را بر خلق واجب كرده است، تا اين خيال در دل من گذشت ابن الرضا نزديك من رسيد رو به من كرد و فرمود:

ص: 163


1- 108. بحارالانوار: ج 50 ص 57.

«يا قاسم بن عبدالرحمان! (أبشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفي ضلال و سعر). اين آيه درباره ي حضرت صالح پيامبر عليه السلام است كه قوم او، او را تكذيب نمودند و گفتند: آيا آدمي كه از جنس ماست و تنهاست هيچ تعبي و حشمي و قدرت مالي ندارد، از او پيروي كنيم؟ من تعجب كردم، او از درون من چگونه مطلع شد؟ گفتم: او ساحر است. تا اين فكر در من خلجان يافت باز رو به من كرده فرمود: (أ ألقي الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب أشر) اين آيه درباره ي كفار قريش و تكذيب وحي است. مي گفتند: آيا وحي بر او القاء كرده شده است از ميان ما، و حال آن كه در ميان ما اولي و احق از وي هم يافت مي شود. اين طور نيست كه وحي مختص پيامبر باشد، بلكه او دروغگو و خودپسند و متكبر است. من منقلب شدم و معتقد گرديدم كه حق با اماميه است و او از درون افراد مطلع است. من از مذهب زيدي برگشتم و به مذهب اماميه گرويدم و معتقدم كه او حجت خدا بر خلق است. (1) .

شفاي چشم كور

قطب راوندي رحمه الله از محمد بن ميمون روايت كرده كه گويد: قبل از مسافرت حضرت رضا عليه السلام به خراسان، سفري به مكه آمد و من در خدمتش بودم، چون خواستم به مدينه برگردم، عرض كردم امري داريد، در مدينه ميل داريد مرقومه اي براي اهل منزل بنويسيد كه من ببرم، اگر مرقومه اي بنويسيد، براي ابوجعفر مي روم خبر سلامتي شما را مي دهم. حضرت تبسمي فرمود و مرقومه اي نوشته به من داد. نامه را آوردم، چشمان

ص: 164


1- 109. كشف الغمة: ج 2 ص 363.

من نابينا شده بود. موفق خادم حضرت ابوجعفر عليه السلام را از صدا نمي شناختم، او را يافتم مرا برد خدمت حضرت امام محمد تقي عليه السلام و او صبي بود. نامه را خدمت او دادم به موفق فرمود: باز كن. باز كرد، مقابل روي آن حضرت گرفت و خواند رو به من كرد و فرمود: اي محمد! چشمت چطور است؟ عرض كردم: عليل شده، مدتي است نمي بينم. فرمود: پيش بيا، دست مبارك به چشم من كشيد، بينا شد. جمال باهر النور او را ديدم و دست و پاي او را بوسيدم، از خدمتش مرخص شدم. خبر شفا يافتن محمد بن ميمون در مكه و مدينه شايع شد و مردم ابوجعفر امام محمد تقي عليه السلام را در همان حال صباوت و كودكي به عظمت و امامت مي شناختند.

نجات از زندان

شيخ مفيد رحمه الله و شيخ طبرسي رحمه الله روايت كرده اند كه علي بن خالد گفت: در ميان قشون سرمن رأي بودم، ديدم مردي را از شام در قيد و بند مي آورند و آنجا به زندان بردند. گفتند: ادعاي نبوت و پيامبري كرده. من گفتم: بروم ببينم كيست؟ چه مي گويد؟ يك روزي زندان رفته و او را ملاقات كردم، گفتم: كيستي؟ حالت چيست؟ گفت: من ديوانه نيستم مدعي مقام و منصبي هم نيستم، من در شام در محل رأس الحسين عليه السلام بودم، عبادت خدا مي كردم، شبي در محراب عبادت مشغول ذكر با خدا بودم، ناگاه شخصي را ديدم نزديك من آمد به من گفت: برخيز. برخاستم، چند قدم با هم راه رفتيم، ديدم مسجد كوفه است. فرمود: اين مسجد را مي شناسي؟

ص: 165

گفتم: اين مسجد كوفه است، نماز خوانديم و با هم بيرون آمديم، كمي راه رفتيم، ديدم مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله در مدينه هستم، او كنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله رفت سلام كرد، نماز گزارد و من هم با او هر عملي مي كرد متابعت مي كردم، باز با هم بيرون آمديم كمي راه رفتم ديدم مسجدالحرام در مكه است، گفت: اين جا را مي شناسي؟ گفتم: آري مكه است، با هم طواف كرديم و نماز و دعا خوانديم و بيرون آمديم چند قدمي رفتم ديدم همان مسجد رأس الحسين عليه السلام در شام مي باشم و آن شخص از نظر من غائب شد. سخت تعجب كردم، من خواب يا بيدار! كجا رفتيم و آمديم؟ اين چه شخصيتي بود كه به طي الارض يك شب را در سه مسجد بزرگ به عبادت رسانيد؟ در حال حيرت بودم تا يك سال ديگر گذشت باز به همان حال در همان محراب آن شخص آمد و باز همان سفر طي شد و به عبادت مشغول شديم، در حين مفارقت او را قسم دادم كه خود را معرفي كن. فرمود: من محمد بن علي بن موسي بن جعفر عليهم السلام مي باشم. من اين حكايت را براي چند نفر از دوستان نقل كردم، كم كم به گوش وزير معتصم رسيد، محمد بن عبدالملك زيات، وزير خليفه فرستاد و مرا به چنين حال به زندان قشوني آوردند و مي گويند: ادعاي پيامبري كرده است. علي بن خالد گويد: ميل دارم جريان را به خليفه بنويسم. گفت: مانعي ندارد، چون جريان را نوشتم، خليفه، يا وزير بنا بر تشريفات درباري پاي آن ورقه نوشته بود: همان كسي كه او را به طي الارض در يك شب به مكه، مدينه، كوفه و شام برده، او را از زندان نجات دهد؟! راوي گويد: از پاسخ نامه سخت دلتنگ شدم، گفتم: چون در انتظار پاسخ عريضه است بروم او را خبر دهم كه «اليأس احدي الراحتين» چون زندان رفتم،

ص: 166

گفتند: آن مردي كه دعوت نبوت داشته مفقود شده، درهاي زندان هم بسته بود، راه فرار هم نبود، معلوم نيست، چگونه رفته است اثري از او نيست. فهميدم كه نجات از زندان به دست امام محمد تقي عليه السلام بود، تحقيق كردم چنين بود، همان شب او را نجات داده اند. من هم كه تا آن روز زيدي مذهب بودم عدول نموده به اماميه پيوستم، و او را حجت خدا بر خلق مي شناسم.

ص: 167

در مدح و منقبت امام جواد

زهي جمال مبارك كه از طريق كمال فزون ز مهر منيرش تجلي است و جلال يگانه گوهر درياي دانش و حكمت بحار جود و عطايا و كعبه ي آمال به خلق و خوي محمد به علم و فضل علي حسن به حلم و حسيني و راست خوي و خصال جواد در كف او سيم و زر بسي بي قدر جلال را به مثل مظهري ز رب تعال امام مفترض الطاعه جانشين رضا خداي را بپرستش يكي گزيده مثال همين بس است فضيلت كه در حداثت سن شكست خصم بدانديش را ز حسن مقال مگر نبود كه يحيي بن اكثم از ره علم گشود در بر او باب ها ز روي سؤال تمام حل قضايا نمود بي توقير از او نماند دگر بهر خصم را مجال چنان به حل كلام او ز مدعي پرداخت كه عجز خصم مدلل شدش ز استدلال نه اوست وارث علم محمد محمود!؟ نه اوست هادي دين و مسلم از افضال!؟ هر آن كه پيرو او شد گرفت راه نجات رسيد تابع او بر سعادت و اقبال

ص: 168

به هشت سالگي آنسان جواب نغز و لطيف ز بهر مأمون بفرمود از طريق كمال هم از جلالت و فرزانگي چنان فهميد كه نيست بيم و را جز ز قادر متعال به خصم حالت بهت از جواب نغزش داد كه يافت وضع پريشاني از تغير حال به اعتراف جلالش گشود لب پس از آن هم از مراتب فضلش نمود استقبال اگر صفاي دل و نور معرفت خواهي بجو ز پرتو نور رخش بدين منوال بهار عمر چو بربست رخت از اين عالم دل از غمش شده لبريز خون و مالامال ز ظلم معتصم دون جواد عليه السلام شد مسموم همان لعين كه بدي پيشواي اهل ظلال از او نماند در اين دهر غير بدنامي هماره لعن مفصل به وي نه با اجمال جواد عليه السلام را ز خدا جاه و مرتبت باقي به قبه اش نگر و آن همه جلال و جمال سحاب، فيض زيارت تو را چو گشت نصيب سپاس و شكر كن از فضل حق در آن احوال. (1) .

ص: 169


1- 110. سروده مرحوم ابوالقاسم سحاب، ص 124.

ص: 170

فصل چهارم

اشاره

ص: 171

ص: 172

گوشه اي از اسرار علوم و معارف امام جواد (علم غيب)

قال الله تعالي: (و لا يحيطون بشي ء من علمه) (1) . درباره ي علم امام عليه السلام پيشتر بيان كرديم كه: امام، برگزيده ي خداوند است و طبق سنت ربوبي، بايستي نقشه ي جهان هستي زير نظر او باشد و خداوند از مخزن علم خود آنچه لازمه ي ارشاد و هدايت است به امامان معصوم عليهم السلام آموخته و علم غيب و شهود را به آن ها تعليم فرموده است. ترديدي نيست كه علم حق، عين ذات حق است و هيچ چيز به علم او احاطه ندارد؛ بلكه او بر هر چيزي محيط است و معلومات خدا همان مخلوقات اوست. علاوه بر اين، آنچه كه در علم او نهفته است و هنوز به عالم شهود راه نيافته - كه آن را «علم غيب» گويند - نيز جزو معلومات اوست. بنابراين، مراد از غيب، علومي نيست كه فقط از نظر ما غايب باشد، بلكه مقصود آن علومي است كه از حيطه ي دانش بشري غايب و پنهان است. مثلا موجود و مخلوقي كه خداوند بعدها خلق مي فرمايد، يا مخلوقات عوالم ديگر كه بشر بدان راه ندارد، مانند مخلوق كره ي «شعري» كه در قرآن بدان سوگند ياد مي كند كه: (و انه هو رب الشعري) (2) و اين شعري چندين هزار برابر خورشيد و از

ص: 173


1- 111. سوره بقره: آيه 255.
2- 112. سوره نجم: آيه 49.

لحاظ وزن يك ليتر آن مساوي با 170 تن و از نظر نور 75 سال نوري فاصله ي ما تا آن شعري مي باشد و به يقين مخلوقاتي دارد كه ما نمي دانيم - اين ها را علم غيب گويند. در تفسير آيه ي شريفه (و لا يحيطون بشي ء من علمه) آمده است: اي: بمعلوماته. يعني كسي به معلومات او هم احاطه نخواهد يافت. روزنه اي از علم خود به سوي بعضي از انسان هاي لايق مي گشايد و به قدر لياقت و استعداد آنها به ايشان وحي و الهام مي نمايد. در «تفسير برهان» در ذيل آيه ي كريمه (عالم الغيب و الشهادة) (1) روايتي از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه حضرتش مي فرمايد: «الغيب ما لم يكن و الشهادة ما قد كان»؛ غيب، آن چيزي است كه (مشهود) نباشد و شهادت آن چيزي است كه (ظاهر) باشد. (2) . عالم بزرگوار، شيخ صدوق رحمه الله در «معاني الاخبار» علم غيب را علم به گذشته و حال مي داند و علم شهود را علم به آينده و استقبال مي داند، چرا كه كاينات به مشيت حق، زنده، باقي و برقرارند و حق تعالي اين علم را به انبياي خود آموخته تا آن ها نسبت به ديگران امتياز داشته باشند و افراد ديگر بشر فاقد اين قوه ي ادراك هستند. علم حق تعالي - جل شأنه - از گذشته، مثل آينده است. يعني همان طور كه نسبت به گذشته عالم و آگاه است و جريان آفرينش را در گذشته مي داند؛ همان گونه آنچه را كه در آينده جاري خواهد شد، مي داند و به پيامبران خود نيز اين حقيقت را آموخته و خلفي در وعده ي او به انبياء و رسل نشده و هيچ پيامبري با آن كه تا حدي به

ص: 174


1- 113. سوره سجده: 6.
2- 114. معاني الاخبار: ص 146 ح 1، عنه البحار: 4 / 80 ح 3 و تفسير برهان: ج 4 ص 388 ح 1.

علم الهي وارد بوده، تكذيب نكرده است. حق تعالي اين علم از گذشته و آينده را بر حسب اقتضاي عالم شهادت به اوليا و برگزيدگان خود آموخته و آن ها را از مجاري عالم آفرينش واقف ساخته و خبرهاي خلقت را به آن ها داده است. هفت مرحله عالم غيب عبارت است از: 1 - مشيت، 2 - اراده، 3 - قدر، 4 - قضا، 5 - اجل، 6 - كتاب 7 - اذن در ايجاد. عالم شهادت با عالم غيب گاهي مطابقت مي كند و زماني به مقتضاي علم الهي، تغيير مي يابد. چنانچه لوح محفوظ، نماينده ي علم غيب و لوح محو و اثبات، نماينده ي عالم شهادت است. از اين رو، در قصه ي ذبح اسماعيل عليه السلام يا رفع اثر وضعي و حرارت آتش از ابراهيم عليه السلام حاكي همين حقيقت است و به همين منطق امام عليه السلام در اشاره به آيه ي كريمه اي فرمود: «لولا آية في كتاب الله لأخبرتكم بما كان و ما يكون و ما هو كائن الي يوم القيامة» (1) . اگر اين آيه در قرآن نبود كه «يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب» به شما خبر مي دادم آنچه را واقع شده و آنچه را واقع مي شود و خواهد شد تا روز قيامت. يا به نقل كليني رحمه الله در كتاب شريف «كافي» از ابوجعفر عليه السلام كه حضرتش فرمود: «لو كان لألسنتكم أوكية لدثت كل امري بما له و عليه». (2) . بنابراين، يك حد و مرزي در علم امام - كه ممكن است - با علم واجب، وجود دارد كه براي اوليا و انبيا شرايطي گذاشته كه در صورت ضرورت، از غيب به آن ها

ص: 175


1- 115. بحارالانوار: ج 4 ص 97.
2- 116. اصول كافي: ج 1 ص 264.

افاضه مي شود وگرنه علم آن ها هم نسبت به خلق، مانند علم خدا نسبت به آن ها مي باشد. يعني آنچه را كه حق تعالي در علمش نهفته است به قدر ضرورت به انبيا و اوليا تعليم مي شود. و همين طور آن چه از كنوز مخفي علم الهي به انبيا و اوليا افاضه شده مردم نمي دانند مگر در هنگام ضرورت كه به منصه ظهور و بروز بگذارند و در حقيقت، علم الهي منبع كلي علوم است كه رشته هايي از آن به دل هاي برگزيدگان جاري شده و در مواقعي خاص ظاهر مي نمايند. نعماني در كتاب «غيبت» در باب علم امام، از كتاب «كافي» با سلسله اسناد خود از ابي بصير روايت كرده كه گويد: خدمت حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام عرض كردم: يابن رسول الله! من أين أصاب أصحاب علي ما أصابهم مع علمهم بمناياهم و بلاياهم؟! قال: فأجابني - شبه المغضب -: ممن ذلك الا منهم.... فقلت: ما يمنعك جعلت فداك؟ قال عليه السلام: ذلك باب أغلق، الا أن الحسين بن علي عليهماالسلام فتح منه شيئا يسيرا. ثم قال: يا أبامحمد! ان اولئك كان علي أفواههم أوكية. (1) . اي فرزند رسول خدا! از كجا اصحاب اميرالمؤمنين دچار گرفتاري مي شدند با علمي كه حوادث و وقايع و مرگ و ميرها داشتند؟ حضرت به حالي كه همانند خشم و غضب بود فرمود: اين مشكل از چه كسي جز خودشان است؟ عرض كردم: چه مانعي دارد كه من هم بفهم؟ فرمود: اين باب بسته شد، آري به وسيله ي جدم حسين بن علي عليهماالسلام

ص: 176


1- 117. اصول كافي: ج 1 ص 264.

گوشه اي از آن گشوده گشت. آنگاه فرمود: آنها براستي بر دهانشان بست و بندي بود. آري، هر كه را اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند و سبب اين مهر و سكوت آن است كه همه ي مردم در ظرفيت يكسان نيستند و چه بسا كه از اسرار و رموز واقف شوند و با فقدان تملك نفس و استعداد هضم مطالب از دين خارج شوند و اين علم سبب هلاكت آن ها گردد، در صورتي كه هدف، هدايت و ارشاد و ايصال به سعادت است. ام الكتاب - كه همان لوح محفوظ است - همه ي حقايق شدني عالم بدون كسر و نقصان از گذشته و آينده در آن ثبت است، ولي لوح محو و اثبات در مرتبه ي شهود است و ذات پروردگار به هر دوي اين لوح ها سلطه و احاطه دارد. از طرفي، ذات پروردگار جل شأنه بندگان مكرمي دارد كه از خوف خدا در حال اشفاقند و آن ها مسبوق به علم شهودي هستند و به امر حق عمل مي كنند و همه ي اين مراتب در علم حق تعالي نهفته است.

علم امام

اينك سخن را در مورد علم امام عليه السلام ادامه مي دهيم. همان گونه كه از آيات قرآن و تفسير آن ها و روايات استفاده مي شود علم امام سه قسم است: اول: علم به قدر و قضا. امامان عليهم السلام اين علم را از روي لوح محو و اثبات استعلام مي كنند و ذات حق تعالي لوح محو و اثبات را - كه نقشه ي كائن و موجود عالم وجود است و مبني بر شهود عقلي است - زير نظر امام عليه السلام - كه ولي مطلق كارخانه هستي اوست - گذاشته تا شاهد كليه ي عوالم وجود باشد.

ص: 177

دوم: علم به گذشته. خداوند به وسيله ي اين علم نقشه اي از عالم كون و گذشته را زير نظر امام عليه السلام نهاده تا به اجمال و تفصيل بر حسب نتيجه ي نهايي از گذشته ي عالم، يا سازمان آفرينش اطلاع يابد. سوم: علم تفصيلي از هر يك از دو قسم فوق. امام به توسط اين علم در موقع ضرورت به جزئيات گذشته، حال يا آينده ي ملهم مي گردد و به او الهام مي شود الهامي كه اطمينان انگيز است. در بخش نخست، كليد گنج علوم را به امام عليه السلام مي سپارند، چنانچه در شب قدر، قرآن بر قلب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله يك جا نازل شد و در آن شب مقدرات و سرنوشت اشخاص را يك جا به پيامبر و امام خبر مي دهند آن ها در آن شب از اين وقايع مزبور علم اجمالي پيدا مي كند اما در مرور زمان جزء جزء اجمال به تفصيل مي پيوندد و جزئيات و خصوصيات سرنوشت آدمي - همان طور كه از يك يك آيات با شأن نزول آن ظاهر گرديد - هر ساعت و شب و روزي روشن مي شود. افاضه ي اين علم به مشيت و اراده ي حق تعالي است كه هرگاه اراده كند الهام يا وحي مي فرمايد و شاهد اين حقيقت، روايتي است كه در حديث اول از باب «نادر فيه» در ذكر غيب كتاب «كافي» نقل شده است. معمر بن خلاد گويد: مردي از اهل فارس از حضرت اباالحسن عليه السلام پرسيد: أتعلمون الغيب؟ فقال: قال أبوجعفر عليه السلام يبسط لنا العلم فنعلم و يقبض عنا فلا نعلم. (1) . آيا شما علم غيب مي دانيد؟ فرمود: امام باقر عليه السلام فرموده است: علم براي ما گسترده و گشوده مي شود پس مي دانيم و از ما قبض مي شود پس نمي دانيم.

ص: 178


1- 118. اصول كافي: ج 1 ص 256.

درست مانند اين است كه مخزن علم الهي، يا لوح محو و اثبات در نظر امام عليه السلام با يك وضع و محاذاتي قرار گرفته كه هر وقت اراده كند از دوربين آن مي بيند و به همه چيز واقف مي شود و هرگاه نخواهد، يا خدا نخواهد وضع و محاذات دوربين تغيير مي كند. چرا كه (ما تشاؤن الا أن يشاء الله) (1) اراده و مشيت آن ها، اراده و مشيت الهي است. آن ها آن چه را كه خدا بخواهد مي خواهند و آنچه را كه آن ها خواستند خدا خواسته است. اين علم به مقتضاي لطف براي امام عليه السلام مسجل شده و هيچ شرطي در اين افاضه ي اشراقيه ي الهيه نيست. شيخ مفيد قدس سره درباره ي تفسير آيه ي كريمه ي (ان الذين يمارون في الساعه لفي ضلال مبين) (2) روايتي نقل مي كند كه: از حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام از تفسير اين آيه پرسيدند. فرمود: انما علمنا بمنزله الوحي المنزل علي الأنبياء، فلو أردنا و سألنا الله أجاب الله دعائنا و لكنه قرر أن لا يظهر ذلك للغير، فلو أردنا أن تظهر للغير محاه الله عن قلوبنا. علم ما به منزله ي وحي است كه بر انبيا نازل شده است به محض آن كه اراده كنيم، و از خدا مسألت نماييم دعاي ما را اجابت مي فرمايد و به ما افاضه و الهام مي كند؛ ولي مقرر فرموده كه اين حقيقت براي غير امام ظاهر نشود، پس به محض آن كه اراده كنيم كه براي غير ظاهر و آشكار سازيم فوري از نظر ما محو مي شود. از اين رو، علم امام افاضه ي اشراقيه ي الهيه به وسيله وضع و محاذات با مخزن علم الهي است به شرط آن كه به ديگري نياموزند، چرا كه ظرفيت امام را غير امام ندارد و شايد موجب فساد گردد.

ص: 179


1- 119. سوره انسان: آيه 30.
2- 120. سوره شوري: آيه 18.

در روايت ديگري آمده كه حضرت فرمود: نحن أعلم بالوقت. ما به وقت و زمان داناتريم. و در حديث مفصل ديگري مي فرمايد: حاش لله أن يوقت ظهوره بوقت يعلمه شيعتنا. (1) . حاشا كه خداوند ظهور او را معين به وقتي كند كه شيعيانمان آن را بدانند. مؤيد اين نقل، روايتي است كه شيخ كليني رحمه الله در كتاب شريف «كافي» در باب «نوادر اخبار بني اسرائيل» آورده كه زراة بن اعين به حضرت ابي جعفر مي گويد: جعلت فداك! لو حدثتنا متي يكون هذا الأمر فسررنا به؛ اگر شما وقت ظهور قائم را به ما بفرمايي چه قدر مسرور مي شويم. حضرت فرمودند: يا حمران! ان لك أصدقاءا و اخوانا و معارف. ثم حكي عليه السلام له قصة ولد العالم و الازمنة الثلاثة و أن الثالث زمان الميزان. (2) . اي حمران! تو داراي برادران و دوستان و آشناياني هستي كه وفاي به عهد نمي كنند - يعني ظرفيت نگاهداري اسرار و رموز را ندارند -. آنگاه حكايت پدري را كه در زمان بني اسرائيل سه فرزند داشت بيان فرمود كه مفادش اين است كه اين سر از تو به ديگران فاش مي شود و آن ها طاقت حفظ اسرار را ندارند و افشاي اين خبر موجب فساد مي گردد و اين است سر حديثي كه مي فرمايد: «لو كانت لألسنتكم أوكية».

ص: 180


1- 121. بحارالانوار ج 53 ص 1.
2- 122. اصول كافي: ج 362 5.

علم حضوري

بنابر آنچه بيان شد، علم امام حضوري از روي محو و اثبات است و اين علم، در عين حال علم ارادي است كه هر وقت اراده كند براي او حاضر است، خواه اين علم اجمالي باشد مانند افاضه در شب قدر كه (من كل امر) (1) و خواه تفصيلي، چنانچه در مرور ايام متناوبا به ظهور مي رسد. يا علم امام، علمي است كه از روي مصحف فاطمه زهرا عليهاالسلام به دست مي آورند، يا از روي جفر و جامعه حاصل مي شود، يا از تأييدات روح القدس است، يا به وسيله ي نور و انوار افاضه ي اشراقيه است كه به قلب امام مي تابد، يا از راه مراجعه به ودايع امامت است كه در علم امام اول نهفته و به وديعت به دست يكديگر مي رسد. در هر حال، علم امام عليه السلام از مخزن علوم الهي است كه به وسايل مختلف افاضه مي شود، و هر وقت مصلحت ايجاب كند آن علم از لوح خاطر آن ها محو مي گردد. چنانچه كشي در «رجال» خود نقل مي كند كه: عبدالله بن طاووس از امام رضا عليه السلام پرسيد: راست است كه يحيي بن خالد برمكي، پدرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را مسموم نمود؟ فرمود: نعم، سمه في ثلاثين رطبة. قلت له: فما كان يعلم أنها مسمومة؟ قال عليه السلام: غاب عنه المحدث. قلت: و من المحدث؟ قال: ملك أعظم من جبرئيل و ميكائيل، كان مع رسول الله صلي الله عليه و آله و هو مع الائمة و ليس كلما طلب وجد.

ص: 181


1- 123. سوره قدر: آيه 4.

ثم قال عليه السلام: انك ستعمر، فعاش مائة سنة. (1) . آري، يحيي بن خالد برمكي، پدرم را با سي عدد خرماي آلوده به سم مسموم نمود. گفتم: آيا پدرت نمي دانست كه خرما مسموم است؟ فرمود: در آن موقع محدث از او غايب شده بود. پرسيدم: محدث كيست؟ فرمود: محدث فرشته اي، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل است. اين محدث و گفتگو كننده با رسول خدا صلي الله عليه و آله بود وبا ائمه ي معصومين عليهم السلام نيز همراه است، و آنگونه نيست كه هرگاه طلب شود يافت شود. آنگاه حضرت به راوي خبر فرمود: تو عمر طولاني مي كني. راوي نيز تا صد سال زندگي كرد.

علم امام از روي كتاب

بخشي از علم به وسيله ي كتاب آسماني قرآن است كه به امام افاضه شده و آن ها حاملين علوم قرآن هستند و از ظاهر و باطن، مجمل و مبين و محكم و متشابه قرآن مطلع و آگاهند. چنانچه خداوند در سوره ي جن مي فرمايد: (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا - الا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بيده يديه و من خلفه رصدا). (2) . علم غيب، در مقابل علم شهود است كه به حس ظاهر و باطن درك نمي شود. اين علم غيب به سه اعتبار است:

ص: 182


1- 124. بحارالانوار: ج 48 ص 242.
2- 125. سوره جن: آيه 27، 26.

1 - يا به اعتبار زمان وقوع كاري است. مانند اشياي گذشته و آينده. 2 - يا از جهت مكان وقوع مي باشد. مانند آنچه از حس ما غايب و پنهان است كه اكنون با آن وضع و محاذات حسي نداريم، بلكه در مكان آينده و زمان آينده با آن تماس حاصل مي كنيم. 3 - يا در اصل زماني و مكاني نيست، ولي پنهان از نفس آدمي است. مانند قواعد علمي. چنانچه در سوره ي آل عمران مي فرمايد: (تلك من أنباء الغيب نوحيه اليك ما كنت تعلمها أنت و لا قومك). (1) . يا مانند فن كشتي سازي كه به نوح تعليم شد و همه ي اين علوم به شهود و حس است و آنچه غير از اين باشد علم غيب است كه ماوراي حس و شهود است و اين علم غيب مخصوص ذات حق تعالي است و آن خداوند است كه عالم به غيب است و در اين علم غيب، هيچ كس در هيچ مرتبه اي از مراتب و منازل آن شركت ندارد مگر كساني كه از آن ها راضي باشد. اين مرضيين، پيامبران و خلفاي آن ها هستند كه حافظ علم غيب هستند. از اين رو فرمود: (فلا يظهر علي غيبه أحدا). و استثناء آن به وجود مقدس پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و علي اميرالمؤمنين عليه السلام و اولاد معصومين عليهم السلام آن ها تعبير شده است كه: (فجعلتم خزنة لعلمه و تراجمة لوحيه». و اين علم است كه به كثرت انفاق كاستي و تقليل نمي يابد. آن سان كه خداوند مي فرمايد: (فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا). چرا كه خداوند اين علم را از كيد شياطين مصون داشته و از چشم و گوش آن ها محو فرموده است. در روايتي آمده: «انه قد أبلغ النبي صلي الله عليه و آله عليا و الطيبين من ذريته ما علمه من غيبه و أنهم قد

ص: 183


1- 126. سوره هود: آيه 49.

أبلغوا شيعتهم ما امروا بابلاغهم من العلوم الغيبة». ترديدي نيست كه برگزيده ترين افراد بشر، پيامبر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله بوده كه صادر اول، عقل كل و اشرف رسل است و او علم غيب شهودي را به اميرالمؤمنين علي عليه السلام و ذريه پاك او آموخت و به آن ها اجازه داد كه به خواص شيعه - كه ظرفيت تحمل و حفظ علم غيب را داشته باشند - بياموزند. چنانچه در «تفسير قمي» آمده است: «ليعلم النبي صلي الله عليه و آله أن قد أبلغ رسالات ربه و أحاط بما لدي الرسول من العلم و أحصي كل شي ء عددا» (1) . اين علم، آگاهي از گذشته و آينده تا روز قيامت از فتنه ها، خسف، زلزله، قذف و هلاكت افراد و اقوام و ملل است. شيخ كليني رحمه الله روايت مي كند كه: حمران بن اعين از حضرت باقر عليه السلام در ضمن حديث مفصلي - كه نقل نموده - از تفسير آيه ي (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا) پرسيد؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: سوگند به خدا! محمد صلي الله عليه و آله از كساني است كه او را پسنديده است. (2) . آنگاه فرمود: و اما اينكه فرموده: «علم الغيب» همانا خداوند عالم است به آنچه از خلق او پنهان است در آنچه تقدير مي كند و در علم خودش بيش از آنكه او را بيافريند و پيش از آنكه به فرشتگانش برساند حكم مي كند، اي حمران اين علمي است كه نزد او موقوف است و به درخواست او بستگي دارد، هرگاه بخواهد آن را حكم مي كند و اگر بدا در آن حاصل شد آن را امضاء نمي كند.

ص: 184


1- 127. تفسير قمي: ج 2 ص 390.
2- 128. كافي: ج 1 ص 256.

اما علمي كه آن را مقدر كند و حكم كند و امضا كند يعني به مرحله ي ثبوت برسد علمي است كه به رسول خدا و پس از آن به ما منتهي مي گردد. و آنچه كه خداوند در سوره ي نمل مي فرمايد كه: (لا يعلم من في السماوات و الأرض الغيب الا الله) از همين علم است كه از باب حكمت و مصلحت با شرايط خاصي به پيامبر خود و اوصياي او او افاضه مي فرمايد. و معناي روايتي كه مي فرمايد: «يعلمه و يزقه العلم زقا و يرزقه العلم رزقا و يعلمه الله الهاما» همين است. (1) .

امام اعلم از موسي و خضر است

سيف تمار گويد: در مسجد الحرام در كنار حجر اسماعيل عليه السلام با گروهي از شيعيان در حضور امام صادق عليه السلام نشسته بوديم كه حضرتش فرمود: علينا عين فالتفتنا يمينة و يسرة فلم نر احد فقلنا ليس علينا عين. فقال: و رب الكعبة و رب البيت - ثلاث مرات - لو كنت بين الخضر و موسي عليهماالسلام لأخبرتهما أني أعلم منهما و لأنباهما بما ليس في أيديهما لأن موسي و الخضر عليهماالسلام أعطيا علم ما كان و لم يعطيا علم ما يكون و ما هو كائن حتي تقوم الساعة و لقد ورثنا من رسول الله صلي الله عليه و آله وراثة. (2) . آيا كسي مراقب ما است؟ ما به راست و چپ نگاه كرديم و كسي را نديديم، پس عرض كرديم كه كسي مراقبت ما نيست. سه بار فرمود: به پروردگار عالم و خداي كعبه سوگند! كه اگر من با خضر و موسي عليهماالسلام بودم هر دو را آگاه مي كردم كه من از آن ها داناتر

ص: 185


1- 129. مرات العقول: ص 186.
2- 130. اصول كافي: ج 1 ص 260.

هستم و آن ها را به آنچه نمي دانستند، خبر مي دادم، زيرا به موسي و خضر عليهماالسلام علم گذشته تعليم شده بود ولي علم به آنچه واقع مي شود و آنچه تا روز قيامت واقع خواهد شد داده نشده بود و ما اين علوم را از رسول خدا صلي الله عليه وآله به وراثت برديم. شيخ صدوق رحمه الله در «عيون اخبار الرضا عليه السلام» روايتي از امام رضا عليه السلام از جدش رسول الله صلي الله عليه و آله نقل نموده كه حضرتش فرمود: ما ينقلب جناح طائر في الهوي الا و عندنا فيه علم. (1) . هيچ بال پرنده اي حركت نمي كند مگر آن كه نزد ما در مورد آن علم و آگاهي است. در خبر ديگري مي فرمايد: هيچ برگي از درخت نمي رويد - يا نمي افتد - مگر آن كه ما بدان واقف و مطلع هستيم. قطب راوندي در كتاب «خرائج» از امام رضا عليه السلام روايت مي كند كه حضرتش به مردي به نام «ابن هداب» فرمود: تو به زودي به تهمت خوني از نزديكانت مبتلا خواهي شد. او گفت: علم غيب را جز خدا كسي نمي داند. فرمود: مگر آيه ي (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا - الا من ارتضي من رسول) (2) را نخوانده اي رسول خدا صلي الله عليه وآله مرتضي بود و ما ورثه ي او هستيم كه به ما علوم اولين و آخرين از گذشته و آينده تا روز قيامت افاضه شده است. (3) .

ص: 186


1- 131. عيون اخبار: ج 2 ص 32.
2- 132. سوره جن: 27.
3- 133. خرائج: ج 1 ص 343، به نقل از الالهام في علم الامام علامه شيخ محمد علي حائري سنقري: ص 13.

در كتاب «غيبت» از قاسم بن علا - كه از وكلاي حضرت عسكري عليه السلام مي باشد، و عمرش 117 سال بود و در سن هشتاد سالگي چشمش نابينا شد - نقل شده كه حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف در توقيع مبارك، مرگ او را پيش از چهل روز خبر داد و روز هفتم مريض شد و چشمش پيش از مرگش روشن شد و قاسم ماجرا را به رفيقش عبدالرحمان گفت و نامه اي كه از توقيع مبارك صادر شده بود شخصا خواند و عبدالرحمان اين آيه را خواند: (و ما تدري نفس ماذا تكسب غدا) (1) . در اين آيه - كه آخر سوره ي لقمان است - خداوند پنج علمي را كه به خود اختصاص داده در سوره ي جن اين علوم را به برگزيدگان خود نيز اختصاص داده است، مي فرمايد: (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا الا من ارتضي) (2) . و در آيه ي كريمه ي (تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل أمر) (3) آنچه كه فرشتگان و روح كه همان محدث آسماني است به اذن پروردگار از هر امري بر دل برگزيدگان ربوبي الهام و وحي مي نمايند. و در سوره ي حم مي فرمايد: (فيها يفرق كل أمر حكيم) (4) از آن چه از باقيه ي لوح محفوظ امضا، حتم و حكم شده به آن ها آموخته مي گردد. و اين «كل امر» و «كل امر حكيم» كه بر دلهاي برگزيدگان نازل مي شود كليه امور و سرنوشت عالم وجود است. چنانچه در «تفسير برهان» آمده است: مردي از امام عليه السلام پرسيد: حجج الهي چه كساني هستند؟ كه (فيها يفرق كل أمر حكيم) بر آن ها تمام امور عرضه مي شود؟

ص: 187


1- 134. سوره لقمان: 34.
2- 135. سوره جن: 26.
3- 136. سوره قدر: 4.
4- 137. سوره دخان: آيه 4.

امام عليه السلام مي فرمايد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و امامان عليهم السلام. (1) . شيخ صدوق رحمه الله در «معاني الاخبار» از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله روايت نموده كه: پيامبر خدا صلي الله عليه وآله به علي عليه السلام اشاره كرد و فرمود: هذا هو الامام المبين الذي أحصي الله فيه و الله علم كل شي ء» (2) . اين علي همان امام مبين است كه خداوند در او كليه ي علوم را جمع آوري فرموده است - پروردگار عالم به او همه چيز آموخته است - در تفسير «صافي» از «بصائر الدرجات» از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه حضرتش شنيد مردي اين آيه را مي خواند: (يا أيها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شي ء) (3) . فرمود: (اوتينا من كل شي ء) يعني: خداوند زبان طيور و حيوانات را و تمام علوم را - نه از تمام علوم كه «من» تبعيضي باشد، به ما آموخت. حضرت فرمود: كليه علوم را خداوند به ما آموخته است. (4) .

شاهد و مشهود

امام عليه السلام در تفسير آيه ي شريفه ي (و كذلك جعلناكم أمة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا) مي فرمايد: (5) . امام است كه رحمت عالميان و شاهد بر تمام خلايق مي باشد. و مؤيد اين سخن آيه (و جي ء بالنبيين و الشهداء) (6) است كه شهدا صفوف پشت سر پيامبران مي باشند و شاهد بر كار خلق خدا هستند. و در تفسير اين آيه آمده است كه: ان الله تعالي جعل محمدا و عليا و الأئمة من عترته شهداء، فهم الشهداء علي

ص: 188


1- 138. تفسير برهان: ص 1238.
2- 139. معاني الاخبار: 95.
3- 140. سوره نمل: آيه 16.
4- 141. بصائر الدرجات: 341.
5- 142. سوره ي بقره: 143.
6- 143. سوره زمر: آيه 69.

الامم كافة مطلعون علي سرائرهم و ضمائرهم و ما هم عليه. پروردگار عالم، محمد و علي و امامان از خاندان او را گواه تمام امت ها قرار داد و آنان به اسرار و ضماير و افكار و انديشه و اعمال و حالات همه ي افراد بشر واقف و مطلع هستند. و در آياتي ديگر مانند (و يقول الاشهاد) (1) و غير آن همه جا مراد از شهدا و شهود و اشهاد و شاهد منه ائمه معصومين عليهم السلام مي باشند. و لطيفه سخن در اين جاست كه مراد از شهود، حضور جسماني است، نه حضور روحاني. يعني آن ها در تمام اوقات و ازمنه و امكنه شاهد و حاضر و ناظر خلق مي باشند و روي همين حضور و شهود، علم به ماجراي عالم دارند. چنانچه حضرت عيسي فرمود: (و انبئكم بما تأكلون و ما تدخرون في بيوتكم) (2) . خبر مي دهم كه شما چه مي خوريد و چه در خانه هاي خود ذخيره كرده ايد. و حضرت يوسف عليه السلام آنگاه كه آن دو مرد در زندان تعبير خواب خود را خواستند فرمود: (لا يأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله قبل أن يأتيكما ذلكما مما علمني ربي) (3) . پيش از آن كه غذايي بخوريد خواب شما را تعبير مي كنم و اين علمي است كه پروردگارم به من آموخته است. اين در حالي است كه براي «انبياي سلف» كل أمر نبوده، بلكه از كل علوم برخي را به آن ها آموخته بودند، ولي ائمه ي معصومين عليهم السلام، واجد كليه ي علوم و (كل امر

ص: 189


1- 144. سوره ي هود: آيه 18.
2- 145. سوره آل عمران: 49.
3- 146. سوره يوسف: 37.

حكيم) بودند و به همين منطق بود كه فرمود: (علماء امتي أفضل من أنبياء بني اسرائيل) كه منظور از علماي امت، ائمه ي معصومين عليهم السلام مي باشند. كه به لحاظ اعلميت و جامعيت در همه ي علوم بر پيامبران سلف افضليت يافته اند، كه اولي الأمر هستند. آنگاه كه از حضرتش از اولي الأمر مي پرسد مي فرمايد: اولي الامر كساني هستند كه در شب قدر سرنوشت خلق به آن ها عرضه مي شود و روح و ملائكه بر آن ها نازل مي شوند و اخبار مرگ و زندگي خلق و رزق و روزي و اجل و عمل هر يك را براي آن ها بيان مي كنند. و اين معني علم غيب است كه معجزه ي اين خاندان قرار گرفته و جز خداوند و برگزيدگان خداوند نمي دانند. بنابراين، علم غيب، به سفارت روح و فرشتگان با برگزيدگان ربوبي رابطه پيدا مي كند كه پروردگار عالم براي ظهور و بروز علم مكنون غيب خودش به وسيله ي اين خاندان وجود اين علم را به آن ها مي رساند و معجزه آن ها قرار مي دهد كه ديگران عاجز از يافتن آن هستند.

امام مبين

در آيه ي شريفه ي (و كل شي ء احصيناه في امام مبين) در «تفسير قمي» از اميرمؤمنان علي عليه السلام روايت شده كه فرمود: (أنا و الله الامام المبين). (1) . و مفضل بن عمر نقل مي كند كه: روزي خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم فرمود: اي مفضل! آيا محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را آن طور كه بايد بشناسي، شناخته اي؟ عرض كردم: نمي دانم كنه معرفت آن ها چگونه است؟

ص: 190


1- 147. تفسير علي بن ابراهيم ص 212 تفسير مفتاح الجنان و كتاب مصباح الانوار به نقل الالهام في علم الامام: ص 15.

فرمود: اي مفضل! آن ها در افق بسيار بلندي پرواز مي كنند كه اگر كسي به شايستگي آن ها را بشناسد با ما به آن مقام خواهد رسيد. عرض كردم: به من معرفي فرما و تعليم كن. فرمود: يا مفضل! تعلم انهم علموا ما خلق الله عزوجل و ذرأه و برأه، و انهم كلمة التقوي و خزان السماوات و الأرضين، و الجبال و الرمال و البحار، و عرفوا كم في السماء من نجم و ملك و وزن الجبال وكيل البحار و أنهارها و عيونها (و ما تسقط من ورقة) الا علموها (و لا حبة في ظلمات الأرض و لا رطب و لا يابس الا في كتاب) مبين و هو عليهم و قد علموا ذلك (1) . اي مفضل! بدان كه آن ها آنچه خداوند عالم جل شأنه آفريده از ذره تا دره همه را مي دانند. آن ها كلمه تقوا حق جل شأنه مي باشند، آن ها خزينه دار آسمان ها و زمين و كوه ها و ريگ ها و درياها هستند. آن ها مي دانند كه چقدر در آسمان ها ستاره است و چه تعداد فرشته هستند. آن ها وزن كوه ها و كيل درياها و ميزان نهرهاي جاري و چشمه هاي زير زمين را مي دانند. هيچ برگي نمي افتد مگر آن كه آن ها مي دانند، يك دانه در دل تاريك زمين نيست و خلاصه هيچ تر و خشكي در عالم نيست مگر آن كه در كتاب مبين است، آن ها بدان واقف و مطلع هستند و نقشه ي عالم هستي زير نظر ذره بين آن ها گسترده است. مفضل عرض كرد: اي سرور من! فهميدم و به اين حقيقت اقرار و اعتراف مي نمايم و ايمان به سخنان محكم شما دارم.

ص: 191


1- 148. بحارالانوار: ج 26 ص 116.

راسخان در علم

منظور از «راسخان در علم» در آيه ي شريفه ي (و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم) (1) ائمه معصومين و اوصياي پيامبر خاتم النبيين صلوات الله عليهم اجمعين هستند كه در «تفسير تبيان» آمده است؛ «الراسخون في العلم و هم أوصياء محمد صلي الله عليه و آله». در كتاب «كافي» روايتي آمده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: فرسول الله صلي الله عليه و آله أفضل الراسخين في العلم قد علمه الله عزوجل جميع ما أنزل عليه من التأويل و التنزيل و ما كان لينزل عليه شيئا لم يعلمه تأويله و أوصيائه من بعده يعلمونه كله». (2) . پيامبر خدا صلي الله عليه و آله برترين راسخان در علم است كه خداوند به او تأويل و تنزيل آنچه بر او نازل شده آموخته و آنگونه نبود كه چيزي بر او نازل كند و تأويلش را به او نياموزد و او به اوصياي خود همه را آموخته و به وراثت بخشيده است.» اميرالمؤمنين علي عليه السلام در يكي از فرمان هاي خود فرمود: «اي مردم! از من اطاعت كنيد كه خدا از زمان هبوط آدم آنچه به همه ي انبيا علم و دانش آموخته تا خاتم النبيين صلي الله عليه و آله همه را به من تعليم فرموده و شما هيچ عذري نداريد مگر اطاعت كنيد». و در «تفسير تبيان» در ذيل آيه ي (و تفقد الطير) (3) و آيه ي (لو أن قرانا سيرت به الجبال او قطعت به الأرض أو كلم به الموتي) (4) حضرتش فرمود: خداوند عالم همه ي اين علوم را به ما تعلم فرموده و ما وارث علوم پيامبر در قرآن مي باشيم. ما مي دانيم در دل كوه ها چيست و زمين در چه مقري مي گردد، يا مردگان چگونه سخن مي گويند. ما مي دانيم

ص: 192


1- 149. سوره آل عمران: 7.
2- 150. اصول كافي: ج 2 ص 312.
3- 151. سوره نمل: 20.
4- 152. سوره رعد: 31.

آب هاي زير چه قدر است. و آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود كه: (و ما من غائبة في السماء و الأرض الا في كتاب مبين). (1) . ما كتاب مبين هستيم كه همه چيز و همه ي علوم در ما جمع شده است و به ما آنچه كه از علوم آسمان ها و زمين بوده به وراثت بخشيده است، و آن علم غيب است كه فرمود: (و لله غيب السماوات و الأرض). (2) . با اين مقدمات معلوم شد كه علم غيب مخصوص ذات باري جل شأنه مي باشد و غير از او كسي نمي داند و حق شركت در آن هم ندارد، نهايت اين كه به موجب رواياتي كه در دست است اين علم را به اوصياي خاتم النبيين صلي الله عليه و آله بخشيده، تا معجزه ي آن ها باشد و از راه علم به هدايت و ارشاد ملل پيشرفته جهان پردازند.

چگونه مي توان علم غيب را به دست آورد؟

از سطور گذشته به اين نتيجه رسيديم كه: علم غيب، مخصوص پروردگار است و اين علم، عين ذات اوست. همچنين معلوم شد كه: خداوند علم غيب خود را روي حكمت و مصلحتي به برگزيدگان خود آموخت، تا معجزه و معرفي تربيت خاص آن ها گردد و بدين وسيله بتوانند خلق را ارشاد و هدايت نمايند. اكنون به آياتي بر مي خوريم كه علم غيب را از ديگران نفي مي نمايند، بايد دانست كه با توجه به اين آيات، مطالب گذشته چه صورتي دارد؟! پيش از پاسخ به اين پرسش آياتي كه در قرآن مجيد در اين زمينه است بيان مي نماييم: نخست آيه شريفه ي:

ص: 193


1- 153. سوره نمل: 75.
2- 154. سوره هود: 123.

(و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) (1) . كليدهاي غيب نزد پروردگار است كه جز او كسي نمي داند. دوم آيه ي شريفه ي: (و لو كنت أعلم الغيب لا استكثرت من الخير و ما مسني السوء) (2) . خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد: بگو: اگر علم غيب مي دانستم جلب خيرات بيشتري مي كردم و دفع شرور مي نمودم. طبق اين آيه اگر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله علم غيب مي دانست چگونه اين سخن فرمود و اگر نمي دانست آن آيات پيش چگونه است؟ سوم آيه شريفه ي: (و يسئلونك عن الساعة قل انما علمها عند ربي لا يجليها لوقتها الا هو) و از تو درباره ي قيامت مي پرسند بگو: خداوند اين وقت را براي كسي روشن نكرده و جز او كسي نمي داند. اين آيات منكر آيات قبل نبوده و مخالف آيات افاضه ي انوار علوم غيبي به (من ارتضي) نيست. زيرا با آن كه به تصريح قرآن، كليد غيب ها و پنهاني ها به دست قدرت حق است در عين حال همان مفاتيح را به دست برگزيدگاني كه از آن ها راضي است، سپرده و درست به منطوق آن كه: سخن در دهان اي خردمند چيست؟ كليد در گنج صاحب هنر چو در بسته باشد چه داند كسي كه گوهر فروش است يا پيله ور اما اين اندازه علم هم وقتي براي بشر روشن مي شود كه مفاتيح خزاين علم خود را به دست پيامبر خود كه از جنس بشر است، سپرده باشد و او نمونه هاي علم الهي را به مردم نشان دهد تا معلوم شود كه در گنج هاي نهفته ي غيبي چه علومي

ص: 194


1- 155. سوره انعام: 59.
2- 156. سوره اعراف: 188.

مكتوم است و اگر تا اين اندازه هم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و اوصياي او، ائمه معصومين عليهم السلام به ما تعليم نكرده بودند به اين حد هم واقف نشده بوديم. علاوه بر اين كه آيه (و يسئلونك عن الساعة) يا آيه ي (لو كنت أعلم الغيب) با آيات منصوص قبلي منافات ندارد. چنانچه در آيه ي ديگر مي فرمايد: (قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادري ما يفعل بي و لا بكم ان اتبع الا ما يوحي الي) (1) . كه علت پاسخ ندادن، يا نفي نمودن علم غيب از خود را رسيدن وحي مي داند و بعد مي فرمايد: «من از خود بدعتي نمي گذارم و حكمي را تبديل نمي كنم مگر آن كه نفس من پيرو وحي است كه به من افاضه مي شود». و در آيه ي ديگر تصريح مي كند كه: (لا اعلم الغيب) (2) كه مراد از اين غيب، بعث، نشور و قيامت است كه تصريح مي فرمايد: «من بدان ساعت علم ندارم و آن از علوم مكتوم غيبي است». علامه مجلسي رحمه الله در «بحارالانوار» روايتي نقل مي كند كه: در غزوه ي تبوك شتر پيامبر صلي الله عليه و آله گم شد، منافقان گفتند: محمد گمان مي كند كه پيامبر است، او از شتر گمشده ي خود خبر ندارد، مي گويد: از آسمان ها و زمين خبر مي دهم. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: و اني و الله لا أعلم الا ما علمني الله، و لقد علمني الان و دلني عليها، و انها في الوادي في شعب كذا - و أشار الي الشعب - حبستها شجرة بزمامها فذهبوا و جاؤا بها. (3) . به خدا قسم! من نمي دانم چيزي را مگر آن كه پروردگارم به من تعليم

ص: 195


1- 157. سوره احقاف: 9.
2- 158. سوره انعام: 50.
3- 159. بحارالانوار: ج 20 ص 249.

بفرمايد و اكنون به من تعليم نمود و راهنمايي كرد كه شتر سواري من در فلان دره به درخت گير كرده است. آنگاه اشاره كرد و فرمود: برويد آن جا، آن را بياوريد! رفتند و شتر را آوردند. (1) . و اين معجزه ي علمي او بود كه به آموزش آسماني خبر داد. طبق همين منطق بود كه اميرمؤمنان علي عليه السلام در آخرين شب جنگ صفين هر كسي را كه مؤمن مي دانست بر او شمشير فرود نمي آورد و آن ها را كه كافر مي شناخت، مي كشت. سيدالشهداء عليه السلام نيز در روز عاشورا به همين علم، كساني كه از نسل آن ها مؤمن به وجود مي آمد شمشير را منحرف مي ساخت و نمي كشت و آن ها را كه كافر بودند، مي كشت. و از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه حضرتش بسيار مي فرمود: علوم پنجگانه ي پنهان از خلق، نزد ماست و آن علم: منايا، بلايا، آجال، ارحام، مقدمات يوم القيامة است. اين ها دلايل نقلي از قرآن و حديث و اخبار آل محمد عليهم السلام در علم امام است كه به تواتر آيات و حديث در كتب متقدمين و متأخرين مضبوط است. اينك دلايل عقلي علم امام نيز را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهم تا خوانندگان محترم استفاده نمايند.

دلايل عقلي در علم امام

1 - ترديدي نيست كه ائمه عليهم السلام از نور حق آفريده شده اند، چنانچه در حديث نور - كه به چندين طريق نقل شده - رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

ص: 196


1- 160. بحارالانوار: ج 6، ص 636.

خداوند دو هزار سال پيش از خلقت آسمان ها و زمين نور مرا از نور خود آفريد و نور علي عليه السلام را از نور من مشتق فرمود و نور فاطمه عليهاالسلام را از نور ما و نور حسنين عليهماالسلام را از نور ما منشعب فرموده است. (1) . بنابراين، صادر اول، و اول چيزي كه خدا آفريد، نور وجود مقدس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و خمسه ي طيبه عليهم السلام مي باشد. 2 - از طرف ديگر، مي دانيم كه علم نور است، چنانچه امام صادق عليه السلام فرمود: «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء» (2) . پس حقيقت ائمه عليهم السلام نور است كه:«و قد خلقكم الله أنوارا»، و علم است، چرا كه علم، نور است؛ همان گونه كه حقيقت آن ها نور است، حقيقت آن ها علم است. بنابراين، آن ها عالم بالفطره مي باشند كه در مكتب ربوبي علم و دانش، با خميره ي آن ها عجين شده است. 3 - از طرف ديگر مي دانيم كه جهل و ظلمت با نور تضاد دارد و اجتماع آن ها محال است. پس بايد حقيقت آن ها نور و علم باشد كه روشن است نه جهل، كه تاريكي و ناداني است. 4 - علاوه بر اين كه جهل، خبيث، و كثيف و ناپاكي است، در حالي كه در آيه تطهير و حديث كساء تصريح شده كه خداوند عالم آن ها را طيب و طاهر و پاك و پاكيزه آفريده است. آنان در اصل وجود طاهر و مطهر هستند، كه: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) (3) . پس در وجود آن ها ناپاكي خباثت، جهل و ناداني راه ندارد.

ص: 197


1- 161. غاية المرام و ترجمه ي آن كفاية الخصام در باب حديث نور، و كتاب اميرالمؤمنين تأليف نگارنده.
2- 162. منيه المريد: 167.
3- 163. سوره احزاب: 32.

5 - در اجتماع آفرينش، قاعده ي امكان اشرف. استقلال و حكومت عقلي دارد و اين اشرفيت و حكومت بر مبناي علم و فضيلت است. چنانچه اقتضاي فيض عام از غني مطلق است، همان گونه كه نياز و احتياج از فقير و محتاج است؛ همين حالت را مورد تامه در قابليت خود نسبت به مواد ناقصه دارد كه مواد تامه به پذيرش فيض از جهت استعداد و قابليت نزديك تر است و از اين جهت، هر كس فقر و فقدش بيشتر باشد نياز و احتياجش بيشتر است، ولي از باب فيض تام دورتر مي باشد و آن كس كه از اين جهت كامل تر است به آن باب نزديكتر است. بدين ترتيب، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به پذيرش فيوضات رباني نزديك تر مي باشد و بدين جهت، در فطرت اشرف بر اخس حكومت دارد و همچنين حكومت روي علم و شرافت علمي است. 6 - دليل ديگر براي اين كه علم امام فطري و در مكتب ربوبي افاضه شده اين كه: خداوند عالم آن ها را شاهد بر خلق قرار داده آن هم به دليل لطف و تقرب و اين شهود و تقرب نيز دليل علمي است كه بر بندگان خاص خود افاضه فرموده، اين ها حجج الهي هستند كه به مقتضاي لطف، از علوم، ضماير و سراير گذشته و آينده تا روز قيامت به آن ها افاضه فرموده است. از طرفي، اين حجت هاي ربوبي چون بايد حافظ و نگهبان علوم و صندوق اسرار آفرينش حق باشند از معاصي دور و از لغزش ها مصون گرديده اند و به همين دليل، آنان در اطاعت و عبادت در صفوف نخستين بندگان مقرب قرار گرفته اند و از اين رو خداوند آن ها را شاهد بر همه ي خلايق قرار داده و فرموده: (قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون) (1) . كه به قرائت اماميه خطاب به ائمه عليهم السلام است كه شاهد بر اعمال خلق باشند. 7 - واجب و لازم است كه امام از خطا منزه و پاك و از نقص و جهل مبرا باشد،

ص: 198


1- 164. سوره توبه: 105.

تا بتواند مشعل دار هدايت و ارشاد گردد. به عنوان مثال: اگر امام جاهل به قبله باشد، قهرا مورد سخريه و استهزا قرار مي گيرد، مخصوصا در نظر علماي هيئت، تاريخ، جغرافيا و متصديان رصدخانه ها و نجوم و افلاك، چرا كه اين يك موضوع علمي است كه امام بايستي از جانب پيامبر صلي الله عليه و آله از تعيين قبله و جهت عبادت آگاهي يابد. از اين رو، امام بايد از علوم جهاني آگاهي داشته باشد تا بتواند جهات قبله و جهات شرق و غرب كشورهاي جهان را معلوم نمايد و مورد پذيرش علما و دانشمندان فن گردد. و اين علم را نمي توان در مكتبي خواند، چرا كه اگر كسي داناتر و عالم تر از او باشد بايد او استاد پيامبر باشد و حال آن كه بحث در اين است كه پيامبران از همه ي خلق داناترند. روي همين مباني علمي بود كه حضرتش فرمود: «زويت له الأرض و رأي الكعبة فجعله بازاء الميزاب» (1) . زمين در نظرم چنان پست شد كه كعبه را ديدم و آن را در موازات ناودان طلاي كعبه قرار دادم. از اين حديث استفاده مي شود كه دنيا و آن چه در آن است براي پيامبر و امام مانند صفحه ي كاغذ، يا نقشه ي عالم بوده كه براي مشاهده مي گستردند، يا مانند پوست بادام بوده كه از مغز آن جدا مي گردد. امام عليه السلام به حمران بن اعين فرمود: يا حمران، ان الدنيا عند الامام و السماوات و الأرضين الا هكذا - و أشار بيده الي راحته - و يعرف ظاهرها و باطنها و داخلها و خارجها و رطبها و يابسها» (2) . اي حمران! دنيا و آسمان ها و زمين در نظر امام همانند كف دست او

ص: 199


1- 165. بحارالانوار: ج 81 ص 54.
2- 166. بحارالانوار: ج 25 ص 385.

است كه ظاهر و باطن، داخل و خارج، و تر و خشك آن را مي بيند و مي شناسد.

علم امام به دنيا و مافيها

چون از نظر عقلي و نقلي ثابت شد كه امام به علوم اولين و آخرين دانا است، خواهيم دانست كه دنيا و آنچه در دنيا هست يكي از درجات علم امام است كه از روي نقشه ي عالم همه چيز را مي داند و به همه چيز مطلع است و زمان و مكان در نظر او يكسان است. چنانچه علامه مجلسي رحمه الله در «بحارالانوار» روايتي از اسود بن سعيد نقل مي كند كه حضرت ابوجعفر فرمود: «ان بيننا و بين كل أرض ترا (1) ؛ مثل تر البناء، فاذا أمرنا في الأرض بأمر جذبنا ذلك التر فاقبلت الأرض بقليبها و أسواقها و دورها حتي تنفذ فيها ما نؤمر من أمر الله تعالي». حاصل كلام قريب بدين مضمون است كه فرمود: بين ما و بين هر زميني نخي مانند نخ و ريسمان اندازه گيري عمارت و بناست هر وقت به ما در مورد زمين دستور داده شود ما آن نخ و ريسمان را مي كشيم و زمين با چاه و بازار و خانه هايش به ما روي مي آورد و پيش ما حاضر مي شود تا بدان امر كنيم و عمل نماييم و آن طور كه به ما دستور داده شده فرمان حق را اجرا كنيم. (2) . در روايت ديگري كه ادريس از حضرت صادق عليه السلام نقل مي كند حضرتش مي فرمايد: ان منا أهل البيت لمن الدنيا عنده بمثل هذه، و عقد بيده عشرة.

ص: 200


1- 167. تر بضم تاء: ريسماني است كه به وسيله ي آن بنا را اندازه گيري مي كنند، و منظور از «قليب» چاه آب است.
2- 168. بحارالانوار: 25 / 366 ح 8.

بيان: عقد الشره، بحساب العقود هو أن تضع رأس ظفر السبابة علي معضل أنملة الابهام ليصير الاصبعان معا كحلقة مدورة». (1) . بعضي از ما اهل بيت دنيا نزد او مانند اين است - و با دو انگشت مباركش حلقه ي مدوري ساخت - كنايه از اينكه هرگونه بخواهد مي تواند در آن تصرف كند. در روايت ديگر مي فرمايد: «علم بيست و هفت حرف است و آنچه بر تمام انبيا نازل شده دو حرف است و چون قائم ما ظاهر شود بيست و پنج حرف ديگر آن را بين مردم منتشر سازد». (2) . مفاد اين بيان اين كه: ما ائمه، وارثان علوم خاتم النبيين صلي الله عليه و آله داراي تمام بيست و هفت حرف علوم هستيم، ولي دو حرف آن بيشتر براي خلق ظاهر نمي شود مگر پس از ظهور قائم آل محمد عليهم السلام كه همه ي علوم آشكار مي گردد. مؤيد اين گفتار، حديث «تفسير برهان» است كه ابن ابي عمير از حضرت صادق عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل مي نمايد كه از تفسير آيه ي (و ما ارسلناك الا كافة للناس) (3) سؤال كردند. حضرت فرمود: «ان الله أمر جبرائيل فاقتلع الأرض بريشة من جناحه و نصبها لرسول الله صلي الله عليه و آله فكانت بين يديه مثل راحته في كفه ينظر الي أهل الشرق و الغرب و يخاطب كل قوم بألسنتهم و يدعوهم الي الله و الي نبوته بنفسه، فما بقيت قرية و لا مدينة الا و دعاهم النبي صلي الله عليه و آله بنفسه» (4) . خداوند به جبرئيل دستور داد و او زمين را به وسيله ي پري از بالش كند

ص: 201


1- 169. بحارالانوار: ج 25 ص 367. ح 9.
2- 170. بحارالانوار: ج 52 ص 336 ح 73.
3- 171. سوره ي سبا: 28.
4- 172. بحارالانوار: ج 18 ص 189 ح 20.

و براي حضرت محمد صلي الله عليه و آله نصب كرد و آن پيش روي او مانند كف دستش بود به اهل شرق و غرب نگاه مي كرد و هر قومي را با زبان خودش مخاطب قرار مي داد و آنها را به سوي خدا و نبوت خويش دعوت مي كرد، پس قريه اي و شهري باقي نماند جز اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله خودش آنها را دعوت فرمود و فراخواند. همچنين حديثي از امام صادق عليه السلام اين حقيقت را تأييد مي كند كه: عبدالله بكير ارجاني به ابي عبدالله عليه السلام عرض كرد: جعلت فداك، فهل يري الامام ما بين المشرق و المغرب؟ قربانت شوم! آيا امام مابين مشرق و مغرب را مي بيند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: يابن بكير! فكيف يكون حجة علي ما بين قطريها و هو لا يراهم و لا يحكم فيهم؟ و كيف يكون مؤديا عن الله و شاهدا علي الخلق و هو لا يراهم؟ و كيف يكون حجة عليهم و هو محجوب عنهم؟ و قد حيل بينهم و بينه أن يقوم بأمر ربه فيهم؟... الحديث. (1) . اي پسر بكير! چگونه حجت باشد براي اهل شرق و غرب در حالي كه آنها را نبيند و در ميانشان فرمانروائي نكند؟ و چگونه از طرف خدا مطالب را برساند و گواه بر خلق باشد در حالي كه آنها را نمي بيند؟ و چگونه حجت باشد بر آنها در حالي كه از آنها پوشيده و پنهان است و فاصله شده بين آنها و او حائل و مانعي؟ كه امر پروردگار را در بين آنان اجرا كند. اين حديث هم نشان مي دهد كه دنياي هستي شرق و غرب، جنوب و شمال، نيم كره ي شرقي و غربي و همه ي قاره هاي مسكوني از قعر زمين تا اوج كوه ها، همه جا

ص: 202


1- 173. بحارالانوار: ج 25 ص 375.

مانند كف دست زير نظر امام است كه همه را مي بيند و اوامر الهي را نسبت به همه اجرا مي كند و در دربار الهي از كردار و گفتار آن ها شهادت مي دهد. در «بصائر الدرجات» از صفوان نقل مي كند كه حضرتش فرمود: «ذات اقدس الهي برتر و بالاتر است كه بنده ي برگزيده ي خود را براي شهود، ارشاد و هدايت خلق بفرستد و آن ها را عالم به خلق، مسكن و مأوي و نقشه ي عالم وجود نكرده باشد».

علم ائمه به كيل آب هاي دجله و دريا

در كتاب «مدينة المعاجز» از عمرو بن فرج رحجي نقل شده كه: او به امام جواد عليه السلام عرض كرد: دوستان و شيعيان شما ادعا مي كنند: شما مقدار آب دجله و وزن آن را مي دانيد؟ (و در كنار دجله ايستاده بودند) حضرت فرمود: يقدر الله أن يفوض علم ذلك الي بعوضة من خلقه ام لا؟! آيا خداوند قدرت دارد كه علم آن را به پشه اي واگذار كند يا نه؟ گفت: آري، خدا قادر است. فرمود: من گرامي تر از پشه اي بلكه از بيشتر خلق نزد خدا هستم. (1) . و چون محمد و آل محمد عليهم السلام مظهر صفات علم و جلال و كمال اند از اين علوم به آن ها افاضه مي شود. چنانچه در دعايي از حضرت سجاد عليه السلام نيز به اين نكته توجه شده كه حضرتش به عنوان دعا عرض مي كند: «سبحان من يعلم زنة العرش» منزه است پروردگاري كه وزن عرش خود را مي داند.

ص: 203


1- 174. بحارالانوار: ج 50 ص 100.

اين توجه علم به اوزان، اجرام، اجسام، وزن مخصوص آب، باد، هوا، نور و ظلمت از تعليمات ائمه عليهم السلام است كه بعدا بشر بدان دست يافته است.

ميزان معرفت و حقيقت دين از بيانات امام جوادالائمه

احاديثي در علم امام رسيده كه: ائمه معصومين عليهم السلام از انبيا و پيامبران پيشين اعلم بوده اند و علوم همه ي پيامبران تا خاتم النبيين نيز به ارث به ائمه عليهم السلام رسيده و آن ها وارث علوم كليه ي پيامبران مي باشند و كتب منزله آسماني كه به تمام انبيا نازل شده به ارث و به نام مواريث و امانات الهي به آن ها رسيده كه هم اكنون دست امام زمان عجل الله فرجه مي باشد. آنان از اين كتب، با همه اختلافي كه در لغات آن ها نسبت به امصار و ازمنه قديمه بوده و به نحو احسن سخن مي گويند و مي توانند براي ملل خود بخوانند و از احكام آن بيان نمايند. افزون بر اين كه اين كتب آسماني و علوم رسولان و انبيا، جفر، جامعه و مصحف فاطمه زهرا عليهاالسلام - كه مشحون به تمام اخبار عالم آفرينش از آغاز تا انجام است - نزد آن ها است كه علوم خود را از آن به دست مي آورند. از اين صحيفه است كه نام هاي پادشاهان و خصوصيات افراد و قبايل بشر را مي دانند. چنانچه در «بصائر الدرجات» و «بحارالانوار» اخبار بسياري در تأييد اين سخن آمده است كه: اخبار آسمان ها و زمين از آن ها مخفي نيست و بدين جهت، اطاعت آن ها بر همه ي خلق و بر تمام كاينات واجب است. در «تفسير مرآت الأنوار»، «كافي» و «روض الجنان» نقل شده است كه حضرت ابي جعفر ثاني امام محمد تقي جوادالائمه عليه السلام فرمود: ان الله لم يزل فردا متفدا في الواحدانية، ثم خلق محمدا و عليا و فاطمة عليهم السلام فمكثوا ألف ألف دهر، ثم خلق الأشياء و أشهدهم خلقها و أجري عليها طاعتهم، و جعل فيهم ما شاء و فوض أمر الأشياء اليهم في الحكم و التصرف

ص: 204

و الارشاد و الأمر و النهي في الخلق، لأنهم الولاة فلهم الأمرة و الهداية و الولاية. فهم أبوابه و حجابه و نوابه، يحللون ما شاؤوا و يحرمون ما شاؤوا، و لا يفلعون الا ما شاء الله، (عباد مكرمون، لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون). فهذه ديانة التي من تقدمها غرق في بحر الافراط، من نقصهم عن هذه المراتب التي رتبهم الله فيها زهق في بر التفريط، و لم يؤف آل محمد عليهم السلام حقهم فيما يجب علي المؤمن من معرفتهم. ثم قال، خذها اليك يا محمد! فانها من مخزون العلم و مكنونة. (1) . ذات اقدس واجب الوجود فرد واحد متفردي است كه در وحدانيت نظير و شبيه و مثل و مانند ندارد. او تنها بود و چون اراده فرمود كه خلقي بيافريند نور محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام را آفريد كه هزار دهر (2) ذات حق بود و انوار خمسه طيبه نيز بودند، پس از خلقت نور محمد و آل او عليهم السلام اشياي عالم، را آفريد و اين خاندان را شاهد آفرينش آن ها قرار داد و اطاعت محمد و آل محمد عليهم السلام را بر همه ي آن ها واجب نمود، و در وجود ايشان آنچه خواست قرار داد و امر موجودات را در هر گونه حكم و تصرف و ارشاد و امر و نهي به ايشان واگذار نمود زيرا آنها سرپرست امور خلقند، لذا حق امارت و ولايت و هدايت دارند، پس اين بزرگواران باب او و نايب او و دربان او هستند. آنچه بخواهند حلال مي كنند و آنچه بخواهند حرام مي كنند و جز آنچه او بخواهد انجام نمي دهند و بندگان گرامي هستند كه در گفتار بر او

ص: 205


1- 175. بحارالانوار: ج 25 ص 339.
2- 176. مراد از دهر، طويل ترين و بزرگترين زمان تاريخي است كه پس از قرن استعمال شده است.

پيشي نمي گيرند و تنها به امر و فرمان او عمل مي كنند و اين آن ديانتي است كه هر كه از آن پيش افتد در درياي افراط غرق گشته و هر كه از اين مراتبي كه خداوند آنان را در آن مراتب قرار داده بكاهد در صحراي تفريط نابود گردد و حق آل محمد را در آنچه بر اهل ايمان واجب است نسبت به معرفت ايشان وفا نكرده. سپس فرمود: آنچه گفتم داشته باش كه آن از خزانه ي علم الهي و پوشيده شده ي آن است در كتاب «غيبت» در باب امامت (1) حديثي از امام زمان عجل الله فرجه نقل شده كه محمد بن احمد انصاري گويد: روزي در هنگام اختلاف مفوضه خدمت امام عسكري عليه السلام مشرف شدم و از حضرتش پرسيدم: آيا بدون معرفت شما مي توان به بهشت رفت؟! حضرت فرمود: از فرزندم بپرس! در وسط اتاق كودكي بود كه چون قرص قمر صورتي فروزان داشت، سلام كردم و عرضه داشتم: آيا با معرفت شما به بهشت مي روند؟ آن معرفت چه اندازه است؟ حضرت فرمود: به دوستي علي عليه السلام و معرفت فرزندان او تا مهدي امت، هر كس بدون كسر و نقصان به آن چه آموخته اند ايمان، و يقين و اطمينان داشته باشد بهشت مي رود و هر اندازه از اين اصول معرفت و عقيده ي پاك عدول كند، بر آن عقيده بيفزايد، يا از آن كسر نمايد از اين موقعيت محروم خواهد ماند. آن گاه فرمود: (و ما تشاؤون الا ان يشاء الله) (2) چرا كه آن چه آن ها اراده كنند و مشيت نمايند، همان اراده و مشيت حق تعالي جل

ص: 206


1- 177. الغيبه شيخ طوسي: ص 246 به نقل از الهام في علم الامام: ص 29.
2- 178. سوره انسان: 30.

شأنه مي باشد. راوي گويد: حضرت اين سخن بگفت و يك باره پرده ي سفيدي كشيده شد و ديگر من آن حضرت را نديدم.

عرض اعمال به ائمه و آگاهي آنان از حقايق امور

يكي از عقايد اماميه در علم امام اين است كه اعمال خلق را به امام عرضه مي دارند و آن ها در ديوان محاسبات الهي وسيله شفاعت مي باشند. اين يك حقيقتي علمي و غير قابل انكار است و در ذيل آيه ي (قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون) (1) روايات متعددي هست كه فرموده اند: مراد از مؤمنين ائمه عليهم السلام هستند. داوود رقي گويد: در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه بحث در مورد اعمال روز پنج شنبه ي مردم شد، حضرت ابي عبدالله عليه السلام فرمود: يا داود! لقد عرضت علي أعمالكم يوم الخميس، فرأيت فيما عرض علي من عملك صلتك لابن عمك فلان، فسرني ذلك اني علمت أن صلتك له أسرع لفناء عمره و قطع أجله». (2) . اي داود! روز پنج شنبه اعمال شما به ما عرضه گرديد و من در نامه ي عمل تو ديدم كه صله رحمي نسبت به پسر عمويت فلاني نمودي و از اين صله رحم تو شادمان شدم و اين عمل خير تو موجب سرعت فناي او گرديد. داود رقي گويد: من در حين خروج از مكه پسر عمويي منافق و معاند داشتم كه زن بداخلاقي هم داشت و چون عازم مدينه شدم گفتم: از او ديدني كنم و صله ي رحم نمايم. تا به مدينه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، حضرت مرا از اين ملاقات

ص: 207


1- 179. سوره توبه: 105.
2- 180. بحارالانوار ج 71 ص 93.

خبر داد. از اين اخبار - كه ائمه عليهم السلام از احوال و اعمال مردم دور دست خبر مي دادند - زياد و فراوان نقل شده است، چنانچه امام جواد عليه السلام از حال يك مرد آفريقايي خبر داد و از ماجراي بسياري از مردم خبر داد، آن گونه كه در كتاب «خرايج» و «مدينة المعاجز» نقل شده است. امام جواد عليه السلام به يكي از اصحاب خود فرمود: «لئن ظننتم انا لا نراكم و لا نسمع كلامكم لبئس ظننتم». (1) . اگر گمان مي كنيد كه ما را شما را نمي بينيم و سخنان شما را نمي شنويم اين گمان بدي است. همان گونه كه بيان شد از اين گونه اخبار در كتب اخبار از ائمه اطهار عليهم السلام فراوان نقل شده است كه همه ي آن ها حاكي از علم وسيع آن ها به گذشته و آينده تا روز قيامت است و اين حقيقتي است كه قرآن نيز اين امر را تأييد نموده است.

علم و آگاهي امام از تعداد ريگ هاي بيابان ها

يكي از مصاديق علم امام، اطلاع آن ها بر ريگ ها و ريزش آن هاست كه به منزله ي توالد و تناسل جمادات است، در «تفسير مفتاح الجنان» و «مناقب ابن شهر آشوب»، اخباري وارد شده كه حاكي از اين معاني است. ابن شهر آشوب چنين روايت مي كند: صفوان بن يحيي گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: و الله! لقد أعطينا علم الأولين و الآخرين. به خدا قسم! خداوند علم اولين و آخرين را به ما افاضه و عنايت فرموده است.

ص: 208


1- 181. بحارالانوار: ج 46 ص 255.

مردي از شاگردان مكتب جعفري پرسيد: يابن رسول الله! آيا شما علم غيب ميدانيد؟ حضرت فرمود: ويحك! اني لأعلم ما في أصلاب الرجال و أرحام النساء. ويحكم! و سعوا صدوركم و لتصبر أعينكم و لتع قلوبكم فنحن حجه الله في خلقه، و لن يسع ذلك الا صدر كل مؤمن قوي قوته كجبال تهامه الا باذن الله. و الله! لو أردت أن أحصي لكم كم حصاة عليها لأخبرتكم، و ما من يوم و لا ليلة الا و الحصي يلد ايلادا كما يلد هذا الخلق، و الله! لتتباغضون بعدي حتي يأكل بعضكم بعضا. (1) . واي بر تو! به راستي كه من از آنچه كه در اصلاب پدران و ارحام مادران است آگاهم. سينه هاي خود را از علم و دانش فراخ نمائيد و دل هاي خويش را به نور علم و دانش و بينش روشن گردانيد تا خوب معرفت پيدا كنيد. بدانيد! ما حجت خدا در ميان خلق هستيم و اين حقيقت را جز مردان با ايمان درك نمي كنند، همان كساني كه ايمان نيرومندي داشته باشند كه مانند كوه تهامه راسخ هستند و با هيچ بادي تكان نخورند و تغيير موضع ندهند. سوگند به خدا! اگر ما بخواهيم به اجازه ي حق و به اذن خداوند عالم ريگ هاي بيابان وسيع تهامه را شماره كنيم و تعداد آن را بگوييم از روي حقيقت و درستي مي توانيم و مي دانيم كه ريگ هاي آن وادي در هر شب و روزي چقدر توالد و تناسل دارند همانند توالد و تناسل خلق. آنگاه فرمود: به خدا قسم! گروهي با ما بغض و عداوت مي ورزند بعد از من كه بعضي از آن ها بعضي ديگر را طعمه قرار خواهند داد. مؤيد اين گفتار درباره ي آگاهي امام از شماره ي ريگ هاي بيابان، روايت ابي ذر غفاري

ص: 209


1- 182. مناقب: ج 4 ص 250.

است كه گويد: در خدمت اميرمؤمنان علي عليه السلام بودم، در يك وادي مي رفتيم كه مورچگان مانند سيل در حركت بودند، اباذر گويد: من از انبوه مورچگان در شگفت شده و گفتم: الله اكبر، جل محصيه؛ بزرگ است شمارنده ي آنها. اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: لا تقل ذلك يا أباذر! و لكن قل: جل باريه، فو الذي صورك اني احصي عددهم و أعلم الذكر منهم و الأنثي باذن الله عزوجل. (1) . يا اباذر چنين مگو، بلكه بگو: بزرگ است آفريننده ي آن ها، قسم به حق آن كه تو را بدين صورت آفريد! من شماره و عدد اين مورچگان را مي دانم و از مذكر و مؤنث آن ها آگاهم و اين علم به اذن پروردگار است كه به ما افاضه شده است.

علم امام به حيوانات و جانوران

بنابر اصلي كه گفته شد، امام نسبت به همه ي مواد، مواليد و عناصر آگاه و واقف است و از جمله ي علوم آن ها نسبت به حيوانات از نظر كثرت و تفرقه، جمع و فرد، ذكور و اناث و توالد و تناسل آن ها است. از اين رو حضرتش فرمود: عندنا عري العلم و اواخيه. اصول و جوانب علم، متن و كناره و حاشيه اش همه نزد ما است. در حديث ديگري فرمود: عندنا عري العلم و أبواب الحكم، و معاقل العلم، و ضياء الامر و أواخيه. (2) . و مصداق اين روايت، روايتي است كه طبري از عبدالله بن عباس نقل مي كند

ص: 210


1- 183. تفسير مفتاح الجنان برغاني: ج 5 ص 38، تاويل الايات: ص 479.
2- 184. اختصاص: 309، بحارالانوار: ص 136 من البصائر.

كه گويد: با امام حسن مجتبي عليه السلام ايستاده بوديم كه گاوي را براي ذبح مي بردند. حضرت مجتبي عليه السلام فرمود: اين گاو به يك گوساله ي ماده آبستن است كه پيشاني و سر دمش نيز سفيد است. ما همراه قصاب رفتيم تا او را ذبح كردند، ديديم همانطور بود كه حضرت فرموده بود. من گفتم: مگر قرآن نمي فرمايد: (و يعلم ما في الارحام) (1) فكيف علمت؟ علم ما في الارحام را، خداوند مخصوص خود قرار داده، شما از كجا دانستيد؟ امام دوم عليه السلام فرمود: «ما يعلم المخزون المكنون المجزوم المكتوم الذي لم يطلع عليه ملك مقرب و لا نبي مرسل غير محمد و ذريته» (2) . علمي كه در خزانه ي پنهان و پوشيده و قطعي است و هيچ فرشته مقربي و پيامبر مرسلي به آن آگاهي نيافته تنها محمد و آل محمد عليهم السلام مي دانند. در حديث ديگري فرمود: اني لأعلم ما في أصلاب الرجال و أرحام النساء». (3) . و در حديث ديگري آمده است كه حضرتش فرمود: نحن اعلم بالوقت. ما از وقت و زمان آگاه تريم. چنانچه در حديث مفضل آمده است كه حضرتش فرمود: وقت رجعت و وقت آخرت و قيامت از علوم مخصوص الهي است كه

ص: 211


1- 185. سوره لقمان: 34.
2- 186. فرج المهموم: 223.
3- 187. بحارالانوار: ج 43 ص 328.

به احدي افشا نشده و اگر هم ائمه بدانند به كسي مأمور تعليم و افشاي آن نيستند مگر نشانه ها و دلايل رجعت يا قيامت را بيان نمايند. اخبار و رواياتي نيز كه در اين مورد روايت شده حاكي همين حقيقتند. البته أئمه عليهم السلام در علم كيل و وزن و عدد نيز استاد بودند كه از افاضات غيبيه بوده است. چنانچه داود رقي از امام صادق عليه السلام در مورد اين علوم پرسيد. حضرت فرمود: هنگامي كه امام حسن مجتبي عليه السلام با معاويه صلح كردند در نخيله (1) نشسته بودند. معاويه گفت: يا ابامحمد به من گفته اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه نخلستان هاي خود را حرص مي كرد از كيل خرما هم خبر مي داد، كه مثلا اين نخل چه مقدار خرما دارد، شيعيان شما گمان مي كنند كه شما هم از اين علوم واقف و آگاهيد و هيچ علمي در آسمان و زمين نيست مگر اين كه مي دانيد. امام حسن عليه السلام فرمود: ان رسول الله صلي الله عليه و آله كان يخرص كيلا و أنا أخرص عددا. (2) . همانا جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله از كيل خرما خبر مي داد من از عدد خرما. معاويه گفت: در اين نخلستان چه مقدار خرما موجود است؟ امام حسن عليه السلام فرمود: چهار هزار خرماي تر و چهار هزار خرماي نورس است. معاويه افرادي را فرستاد تا خرماها را شمارش كنند، ديدند چهار هزار سه بسره كمتر از چهار هزار بود. امام حسن عليه السلام فرمود: به خدا قسم! دروغ نگفته ام و دروغ نيست. آنگاه ديدند كه: در دست عبدالله بن عامر سه بسره است، فرمود: اي

ص: 212


1- 188. سه فرسخ مانده به كربلا.
2- 189. بحارالانوار: ج 43 ص 329.

معاويه! اگر كافر نمي شدي به تو مي گفتم كه مي خواهي چه بكني؟ من از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: تو و برادرت زياد گروهي را خواهيد كشت و سرهاي آن ها را شهر به شهر خواهيد گردانيد. تو هستي كه حجر و عمرو بن حمق خزاعي را خواهد كشت و چه نفوس مقدسه اي كه به دست تو و فرزندانت و فرزند زياد كشته خواهند كشت. و از اين حقيقت است بيان امام سجاد عليه السلام كه به اباحمزه ثمالي فرمود: لا تنا من قبل طلوع الشمس، فاني أكرهها لك، ان الله في ذلك الوقت يقسم أرزاق العباد و علي أيدينا يجريها. (1) . صبح پيش از آفتاب مخواب كه من براي تو مكروه مي دانم، زيرا در اين وقت است كه خداوند ارزاق خلايق را تقسيم مي كند و به دست ما اجرا مي شود. از مواد ديگر علم امام عليه السلام نشان دادن حال، مقال، منصب، مقام و مرتبت شيعيان و دوستان و خواص اصحاب خود بوده است. چنانچه ابوعلي در «رجال» خود از «اختصاص شيخ مفيد رحمه الله» درباره ي مفضل بن عمر (2) مي نويسد: عبد الهاشمي گويد: من خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مفضل بن عمر وارد شد، ديدم رنگش سفيد شده و نور ايمان، عبادت و رياضت در او اثر بخشيده است. امام صادق عليه السلام فرمود: يا مفضل! فو ربي أني لاحبك و أحب من يحبك، يا مفضل! لو عرف أصحابي ما تعرف ما اختلف اثنان.

ص: 213


1- 190. بصائر الدرجات: 343.
2- 191. مفضل بن عمر از شاگردان مبرز، متقي با فضيلت و دانشمند حضرت صادق عليه السلام است كه در جلد اول زندگاني امام صادق عليه السلام حديث مفضل را به طور مفصل نگاشته ايم.

اي مفضل! به حق پروردگارم سوگند! من تو را دوست مي دارم و كساني را كه تو دوست دارند دوست مي دارم. اگر اصحاب من مي دانستند آنچه را كه تو مي داني هيچ وقت بين دو نفر آن ها اختلاف رخ نمي داد. مفضل عرض كرد: من گمان مي كردم كه شما بالاتر از اين منزلت براي ما بداني. حضرت فرمود: بل أنزلت المنزلة التي أنزلك الله بها؛ بلكه تو را در جايگاهي قرار دادم كه خدا تو را در آن جايگاه قرار داده است. مفضل پرسيد: يابن رسول الله! قدر و منزلت جابر بن يزيد چيست؟ فرمود: او به منزله ي سلمان نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و داود بن كثير به منزله مقداد نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد. آنگاه به من فرمود: اگر بخواهم نام تو را در صحيفه اي كه مي بينم به تو نشان مي دهم. آنگاه صحيفه فاطميه را خواست، آن را باز كرد و در جاي اسم من، نقطه ي سفيدي بود، آنگاه انگشت روي نقطه نهاد فرمود: ببين! وقتي نگاه كردم ديدم اسم من در پايين اسامي شيعيان او ثبت بود، من سجده ي شكر كردم و سپاس الهي گفتم. (1) . از اين حديث استفاده مي شود كه بخشي از اطلاعات و علوم معصومين عليهم السلام از روي صحيفه ي فاطميه عليهاالسلام بود و آنچه كه تا روز قيامت به وقوع مي پيوندد به خصوص اسامي دوستان و شيعيان در آن ثبت شده است. در «بحارالانوار» از حبابه ي والبيه نقل شده كه: گويد خدمت حضرت صادق عليه السلام

ص: 214


1- 192. منتهي المقال: ص 109، اختصاص: 216، بحارالانوار: ج 47 ص 395.

عرض كردم: من پسر برادري دارم كه به حال و مقال شما معرفت دارد و من دوست دارم بدانم كه آيا او از شيعيان شما مي باشد يا نه؟ حضرت فرمود: اسمش چيست؟ عرض كردم: فلان پسر فلان. آنگاه حضرتش خادمه ي خود را صدا كرد و فرمود كه جعبه آن حضرت را آوردند، صحيفه اي از آن بيرون آورد و نگاه كرد ديد، اسم او ثبت است. فرمود: راست مي گويي او از شيعيان ما خواهد بود. (1) . باز مؤيد اين حقيقت روايت حذيفه بن اسيد غفاري است كه گويد: هنگامي كه امام حسن مجتبي عليه السلام با معاويه صلح كرد و متوجه مدينه شد يك جعبه ي كوچكي با او بود كه از خود دور نمي كرد. روزي نزديك مدينه عرض كردم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله! اين جعبه چيست كه از خودت دور نمي داري؟ فرمود: در اين جعبه صحيفه ي مادرم زهرا عليهاالسلام مي باشد كه در آن، اسامي دوستان و شيعيان ما ثبت شده است. عرض كردم: قربانت شوم! به من نشان بده ببينم نام من در آن هست؟ فرمود: صبح فردا بيا. وقتي صبح رفتم برادرزاده خود را هم همراه بردم، حضرت امر فرمود: كه آن جعبه را آوردند و صحيفه را بيرون آورد، چون آن را گسترد چشم برادرزاده ام به نام من افتاد و گفت: يا عماه! اين است نام شما. و حضرت به من بشارت داد و امام حسين عليه السلام نيز حاضر بود، شهادت داد كه نام من در صحيفه ي مادرش مي باشد. (2) .

ص: 215


1- 193. بصائر الدرجات: 170.
2- 194. بصائر الدرجات: 176، بحارالانوار: ج 26 ص 122.

بر همين مبنا ائمه عليهم السلام اخبار غيب را مي گفتند و از آينده خبر مي دادند، در حالي كه ديگر غيب گويان فقط از گذشته خبر مي دادند، ولي ائمه ي معصومين عليهم السلام از صحيفه ي فاطميه عليهاالسلام از آنچه تا روز قيامت واقع مي شد خبر مي دادند و از همين مأخذ و منبع علمي خبر از پيدايش زنادقه دادند. چنانچه حضرت صادق عليه السلام فرمود: در سال 128 هجري زنادقه ظهور مي كنند.

وحي چگونه بود؟

در خبر حرث بن مغيره ي نضري آمده كه گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا همه ي علوم در قلب عالم شماست، و يا در گوش او يك يك به موقع - مانند اذان - گفته مي شود؟ فرمود: «وحي كوحي ام موسي» (1) . به ما علوم غيبي مانند وحيي كه به مادر موسي شد كه فرزند دلبندش را در جعبه بگذارد و در درياي نيل بيندازد وحي مي شود، اين وحي چنان محكم و استوار و مورد وثوق و اطمينان او بود كه بي درنگ فرزند عزيز خود را در صندوق بست و روي آب انداخت و از او به اميد خدا و اطاعت امر حق دست شست. خدا هم او را حفظ كرد و به دست دشمن پرورشش داد تا به مقام نبوت رسيد. عبدالله نجاشي از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه حضرتش فرمود: ما علومي دارم كه گاهي مانند ناقور در گوش ما تلقين مي شود و يا در قلب ما اشراق مي گردد و گاهي فرشتگان با ما مصافحه مي كنند و علومي را به ما مي آموزند. (2) .

ص: 216


1- 195. اختصاص: 286، بحارالانوار: ج 26 ص 58.
2- 196. اصول كافي: ج 1 ص 343.

غابر و مزبور و جفر و جامعه

در حديث ديگري حضرتش فرمود: علمنا غابر و مزبور و نكت في القلوب و نقر في الأسماع، و ان عندنا الجفر الأحمر و الجفر الأبيض و مصحف فاطمه، و عندنا الجامعه... (1) . علم ما غابر، مزبور، خطور به قلب و خوردن به گوش است، همانا جفر احمر و جفر سفيد و مصحف فاطمه عليهاالسلام نزد ما است و همچنين جامعه كه در آن نيازمندي هاي مردم است نزد ما مي باشد. از تفسير كلام امام پرسيدند حضرت فرمود: غابر يعني علم به آنچه پديد مي آيد، مزبور يعني علم به آنچه قبلا بوده و پديد آمده است، خطور به قلب همان الهام است. به گوش خوردن همان شنيدن صداي فرشتگان است كه سخن آن ها را مي شنويم ولي خودشان را نمي بينيم... همه ي اين علوم آسماني كه به وسيله ي نيروهاي غير قابل اشاره حسيه از مخزن غيب به ائمه و برگزيدگان مكتب ربوبي افاضه مي شود، مجموعه ي علوم غيبي امام را تشكيل مي دهد كه تمام معجزه هاي آن ها روي موازين علمي استفاضه از همين منابع مي باشد.

نكت و نقر

در روايتي كه شيخ طوسي در «امالي» نقل كرده آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: ان منا لمن ينكت في قلبه، و ان منا لمن يؤتي في منامه، و ان منا لمن يسمع الصوت مثل صوت السلسلة في الطست، و ان منا لمن يأتيه صورة أعظم من

ص: 217


1- 197. بحارالانوار: ج 26 ص 18.

جبرئيل و ميكائيل. (1) . از ما ائمه برخي از نكت قلبي - كه افاضه اشراقيه انوار علم به قلب است - استفاده مي كند و برخي در خواب مي بينند و بعضي از ما صدا مي شنود مانند صداي زنجيري كه به لب تشت بكشند و برخي با يك صورت بزرگي كه از جبرئيل و ميكائيل بزرگتر و با هيبت تر است مواجه مي شوند كه همان معلم شديد القواي آسماني، يا روح است كه واسطه ي افاضات غيبي مي باشد. مؤيد اين روايت، روايت ديگري است كه حضرتش به ابوبصير فرمود: انا نزداد في اليل و النهار، و لولا أنا نزداد لنفد ما عندنا. فقال أبوبصير: من يأتيكم؟ قال عليه السلام: ان منا لمن يعاين معاينة، و ان منا من ينقر في قلبه كيت و كيت، و ان منا من يسمع باذنه وقعا كوقع السلسلة في الطست. (2) . مدلول اين روايت همان مفهوم آن است كه: برخي از راه چشم، بعضي از راه گوش، جمعي از راه درون و گروهي از راه بيرون با عالم غير محسوس طبيعي عمومي بشر ارتباط دارند و از عالم بالا مي گيرند و به عالم و خلق افاضه مي نمايند. يزيد بن فرقد هندي از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه حضرتش فرمود: ان الامام اذا شاء أن يعلم علم. (3) . امام هر وقت كه اراده كند بداند، مي داند. در روايتي كه محمد با سلسله سند از ابي جعفر عليه السلام نقل نموده، آمده كه حضرتش فرمود: كان علي عليه السلام يعمل بكتاب الله و سنة نبيه، فاذا ورد عليه الشي ء الحادث الذي

ص: 218


1- 198. امالي طوسي: 407.
2- 199. بصائر الدرجات: 232.
3- 200. بصائر الدرجات: 315.

ليس في الكتاب و لا السنة الهمه الله للحق فيه الهاما، و ذلك و الله من المعضلات. (1) . علي عليه السلام وظيفه و مأموريتش اين بود كه به كتاب و سنت عمل كند. اگر موضوعي پيش آيد كه در كتاب و سنت نباشد خداوند آن را به او الهام مي فرمايد و ملحق به كتاب و سنت مي شود و اين نوع علم - به خدا قسم - از مشكلات علوم است كه جز راسخان در علم و آن ها كه مؤيد من عندالله هستند درك نمي كنند.

محدثان

در روايتي كه شاه اوليا از اسامي ائمه عليهم السلام خبر داده، سليم بن قيس نقل مي كند كه من از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام شنيدم كه فرمود: اني و أوصياني من ولدي مهديون فكنا محدثون. من و يازده نفر از اوصيا و جانشينانم همه هادي و راه يافته و ارشاد شده هستيم كه از عالم غيب هدايت شده ايم كه عالم خلق را هدايت كنيم و براي ما خبر مي دهند كه به مردم خبر دهيم. عرض كردم: يا اميرمؤمنان! اين يازده نفر اوصياي تو كيانند؟ حضرت فرمود: الحسن و الحسين، ثم ابني علي بن الحسين - قال: و علي يومئذ رضيع - ثم ثمانية بعد، واحدا بعد واحد و هم الذين أقسم الله بهم فقال الله تعالي (و والد و ما ولد) فرسول الله صلي الله عليه و آله و ما ولد يعني: هؤلاء الأوصياء. حسن، حسين و علي بن حسين - كه در آن روز شيرخواره بود - و هشت نفر از فرزندان او يكي پس از ديگري مشعل دار هدايت هستند و

ص: 219


1- 201. بصائر الدرجات: 234.

خداوند به وجود آن ها سوگند ياد كرده در آيه كريمه كه مي فرمايد: «قسم به پدر و فرزند» كه مراد از پدر، رسول خدا صلي الله عليه و آله و از «ولد» فرزندان او هستند كه اوصياي او مي باشند. قلت: يا أميرالمؤمنين! أيجتمع الامامان؟ قال عليه السلام: لا الا و أحدهما صمت لا ينطق حتي يمضي الأول. پرسيدم: آيا دو امام در يك زمان با هم جمع مي شوند؟ فرمود: نه، مگر آن كه يكي صامت و يكي ناطق باشد تا امام ناطق از دنيا رود و امام صامت مشعلدار امامت گردد. سليم مي گويد: به محمد بن ابي بكر گفتم: علي عليه السلام مي گويد: محدث است. گفت: آري، مگر اين آيه را نخوانده اي: (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي) (1) و لا محدث اميرالمؤمنين محدث بود و فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز محدثه بود - با آنكه پيامبر هم نبوده اند - (2) . در روايات متواتر معتبر ديگري آمده است كه حضرتش فرمود: خداوند ما را وارث كتب آسماني قرار داده است. و چون از آن حضرت پرسيدند: آيا آن كتب آسماني نزد شما موجود است؟ فرمود: و الله! همه ي آن ها موجود است كه ما در آن مي نگريم، و از اخبار گذشته و آينده خبر مي دهيم.

عمود نور

يكي از طرق هدايت و تعليم ائمه ي معصومين عليهم السلام عمود و ستون نور است كه از زير عرش الهي به دل آن ها ارتباط دارد. اين نور از حين ولادت مقابل چشم امام است كه در آن، اعمال خلايق را مشاهده مي كنند.

ص: 220


1- 202. سوره حج: 52.
2- 203. بصائر الدرجات: 372.

چنانچه از يكي روايات استنباط مي شود كه پروردگار متعال براي هدايت و تعليم به بندگان برگزيدگان خود يك عمود نوري از آسمان - كه به عرش الهي، يا لوح محفوظ متصل است - به گوش و چشم امام ارتباط و اتصال مي دهد كه هر چه احتياج دارد بدان ستون نور مي نگرد و بر او مكشوف و معلوم مي گردد. از اين رو، در حديث ديگري اين طور تعريف شده كه حضرتش مي فرمايد: رفع له في كل بلدة منارا و ينظر به الي أعمال العباد. (1) . در هر شهري ستون نوري براي او بالا رفته كه به وسيله ي آن به اعمال بندگان خدا نظر مي كند. و در حديث ديگري يونس از امام عليه السلام نقل مي كند كه حضرتش مي فرمايد: يا يونس! ما تراه. أتراه عمودا من حديد. قلت: لا أدري. قال: لكنه ملك موكل بكل بلدة يرفع الله تعالي به أعمال تلك البلدة. (2) . ... در هر شهري يك فرشته موكل آن است كه عمودي از نور بلند كند و در آن، اعمال مردم آن شهر نگاشته شده است. و به همين دليل دستور فرموده بگوييد: (رب زدني علما) كه ازدياد علم به اذن پروردگار است و با شرايط تقوا و اطاعت و عبادت، قوت، و ازدياد و شدت مي يابد.

طواف بر ساق عرش الهي

اين حقيقت را روايتي كه در «كافي» از ابي يحيي صنعاني نقل شده تأييد مي كند، او مي گويد: حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: يا أبايحيي! ان لنا في ليالي الجمعة لشأنا من الشأن. قال: قلت جعلت فداك! و ما ذلك الشأن؟

ص: 221


1- 204. بصائر الدرجات: 435.
2- 205. اصول كافي: ج 1 ص 388.

قال: يؤذن لأرواح الأنبياء الموتي و لأرواح الأوصياء الموتي و روح الوصي الذي بين ظهرانيكم، يعرج بها الي السماء حتي توافي عرش ربها فتطوف به اسبوعا و تصلي عند كل قائمة من قوائم العرش ركعتين، ثم ترد الي الأبدان التي كانت فيها فتصبح الأنبياء و الأوصياء قد ملئوا سرورا و يصبح الوصي الذي بين ظهرانيكم و قد زيد في علمه مثل جم الغفير. (1) . اي ابايحيي! براي ما در شبهاي جمعه شأن و كار خاصي و موقعيتي است عرض كردم: قربانت شوم! آن چه كاري است؟ فرمود: هر شب جمعه به ارواح انبيا و پيامبران گذشته و ارواح اوصياي آن ها و روح وصيي كه زنده و قائم به امر است اعلام مي شود كه همه اجازه دارند به آسمان ها عروج كنند، در اطراف عرش الهي هفت بار طواف مي نمايند و در كنار هر قائمه از قوائم عرش الهي دو ركعت نماز مي گزارند و سپس به ابدان خودشان - كه در آن بوده اند - برگردند. وقتي صبح مي شود انبيا و اوليا در نهايت سرور و شعف هستند و آن وصيي كه زنده و قام به امر است صبح مي كند در حالي كه علم و دانش فراواني به دست آورده و افزوده بر علم او مي شود. بدين ترتيب ملاحظه مي شود كه عوالم ديگر نيز عوالم تكاملي است. يعني: همين طور كه كمال نفس در اين نشئه عالم طبع به اطاعت و عبادت است؛ در عوالم پس از مرگ نيز درجات تكاملي است و علم و دانش و بينش آن ها در عالم ارواح به ميزان عبادت و خضوع و خشوع آن ها در ساحت عرش اعظم الهي است.

ص: 222


1- 206. اصول كافي: ج 1 ص 253.

حكايت عجيب

نگارنده خود در جريان اين عالم، شاهد حقيقتي بوده ام كه مؤيد اين حديث است و در واقع اين امر را به حس و شهود دريافته ام. اينك در اين زمينه حكايت عجيبي را براي توسعه اطلاعات خوانندگان علاقمند مي نگارم. در دوران تحصيل كه در مدرسه ي صدر اصفهان در مقطع سطح و خارج مشغول تحصيل بودم با مردي آشنايي پيدا كردم كه او مي توانست در افراد خواب مصنوعي ايجاد كند و تسخير اموات، يا ارواح نمايد. حكايت هاي مفصلي از او نقل شده كه در حضور علماي اعلام مانند مرحوم آيت الله فشاركي رحمه الله، مرحوم علامه آقا شيخ محمد رضا نجفي رحمه الله، مرحوم سيد العراقين، مرحوم آيت الله نجف آبادي و دهكردي و مرحوم دانش رئيس انجمن ادبي و جمعي ديگر انجام داده بود. براي اطمينان، روز پنج شنبه وعده شد كه در منزل حاجي آقا حسن ملاباشي با حضور آقاي مشكات واعظ و پدرم آقاي حاج احمد عماد الواعظين و چند نفر ديگر از همدرسان انجام پذيرد و آن شخص هم كه معروف به استاد عبدالخالق خان عكاس بود، آمد. پس از صرف ناهار گفت: هر كس را ميل داريد بياوريد تا خواب مصنوعي نمايم و هر چه بخواهيد از او سؤال كنيد. بر حسب اتفاق مردي از روستاي «ده حق علوي» را كه براي آب كشيدن به وسيله گاو جهت باغ مجاور آن منزل آمده و مشغول كار بود انتخاب كردند. او مردي سطبر و قوي بنيه ولي بي سواد بود كه از روستا آمده بود و هيچ گونه نوشتن و خواندن نمي دانست. صاحب خانه او را معرفي كرد و او را آوردند و در وسط اتاق خواب مصنوعي كردند و حاضرين شروع كردند هر يك از او چيزي مي پرسيدند و سؤال هاي مختلف مي كردند و پاسخ هاي متناسب، صحيح و مورد

ص: 223

قبول گرفته مي شد. آنچه اكنون مؤيد بر گفتار پيشين است، نقل مي شود. يكي از حضار روح شيخ بهايي رحمه الله را احضار كرد، آن مرد در خواب چندين نقطه را گشت گفت: پيدا نكردم تا آن كه مرد را به حرم حضرت رضا عليه السلام راهنمايي كردند و اين عبارت را گفت كه: شيخ بهاء الدين در حرم امام رضا عليه السلام پايين پا ايستاده زيارت مي خواند، ولي مرا به حرم راه نمي دهند. در آن حال قفل در را گرفته با تشويق و اضطرابي كه از حالش پيدا بود التماس مي كرد و اذن دخول براي زيارت مي خواست و او را راه نمي دادند. عالم خواب كننده گفت: چرا تو را به حرم راه نمي دهند؟ جواب داد: من در روستاي خود مبغلي به بقال سر كوچه بدهكار بودم كه از روستا بيرون آمدم. مي گويند: آن بدهي خود را بده و به زيارت بيا، حساب خيلي دقيق است. خواب كننده ضامن شد كه آن بدهي را بدهد، او را به حرم راه دادند. كنار شيخ قرار گرفت. شيخ فرمود: مگر من نگفتم: شبهاي جمعه مزاحم من نباشيد، مرا به حال خود واگذاريد كه در اماكن متبركه و اعتاب مقدسه مشغول كار خود و حال عبادت باشم. از آوردن روح شيخ مأيوس شد و برگشت. نگارنده در همان اوقات از خدمت استاد محقق و فيلسوف شرق، آقاي حاجي شيخ محمود مفيد، مدرس شهير اصفهان در حكمت و فلسفه، مشغول خواندن اسفار بودم و اين موضوع كه آيا در مراحل پس از مرگ هم تكامل ميسر است، يا نه در علم النفس اسفار مورد بحث بود. از آن استاد خواهش كرديم كه روح مرحوم آخوند ملا صدرا را احضار كند و من اين سؤال را با دو سه سؤال ديگر كه اكنون در حين نوشتن اين سطور نظرم نيست، نمودم.

ص: 224

و مرحوم ملا صدرا در پاسخ فرمود: پس از مرگ هم در برزخ و عقبات آن هم مراحل تكامل هست كه بايد روح انسان به درجات كمال خود برسد. خلاصه، جلسه ي آن روز با حال بهت و حيرتي از ارتباط اين عالم با عوالم ديگر و كارهايي كه بشر مي تواند به نيروي روح انجام دهد به پايان رسيد و خاطراتي از آن، در نظر نگارنده هست كه هرگز فراموش نخواهد شد. موضوع آزادي ارواح انبيا و اوليا براي طواف در عرش الهي كه قبر حسين بن علي عليهماالسلام چون عرش حق است و اين كه مراحل و مدارج كمال همچنان در ادوار عوالم بعد از مرگ نيز مسلم است كه در همين نشئه براي نگارنده مورد اطمينان و يقين قرار گرفت.

مجمع ملاقات در عرش

در اين زمينه روايت ديگري از مفضل نقل شده است كه مي گويد: شب جمعه اي بود كه خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم، حضرت مشعوف و مسرور بود عرض كردم: شما را چنين شادمان نمي ديدم فرمود: اي مفضل! شب جمعه مجمع ملاقاتي با رسول خدا صلي الله عليه و آله و انبيا و اوليا عليهم السلام داريم كه براي من موجب كمال شعف و خرسندي است. عرض كردم: خداوند اين مسرت و شادي را براي شما بيفزايد! كيفيت آن را براي من بيان فرما. فرمود: اذا كان ليلة الجمعة وافي رسول الله صلي الله عليه و آله العرش و وافي الائمة عليهم السلام معه و وافينا معهم فلا ترد أرواحنا الي أبداننا الا بعلم مستفاد و لولا ذلك لانفذنا. (1) . شبهاي جمعه رسول خدا صلي الله عليه وآله با ائمه معصومين عليهم السلام در پيشگاه عرش

ص: 225


1- 207. اصول كافي: ج 1 ص 254، به نقل از الالهام في علم الامام: ص 40.

الهي مجمع ملاقاتي دارند كه من هم در حضورشان هستم ارواح هيچ يك به ابدان آن ها بر نمي گردد مگر پس از استفاده ي كامل از اشراقات انوار علوم الهي كه اگر اين افاضات اشراقيه نباشد علم ما پايان مي پذيرد. در همين موضوع حضرت ابي الحسن عليه السلام فرمود: لولا أنا نزداد لانفدنا اگر اين افاضات غيبي بر ما افزوده نشود علم ما محو خواهد شد چرا كه علم ما برحسب افاضات غيبي الهي است. در روايت ديگر كه امام صادق عليه السلام به يكي از شاگردان مكتب جعفري مي فرمايد: ان لنا في كل ليلة جمعه و فدة الي ربنا لا نتنزل الا بعلم مستطرف. (1) . براي ما در هر شب جمعه در مكتب ربوبي بار عام مي دهند و از تعليمات رباني بهره مند مي گرديم.

منبع علوم ائمه معصومين

از آنچه گذشته معلوم شد كه منبع علوم ائمه عليهم السلام شخص پيامبر صلي الله عليه وآله بود اينك در اين زمينه، روايتي ديگر كه مؤيد بر اين گفتار است نقل مي كنيم. شيخ كليني رحمه الله در كتاب «كافي» از جمعي اصحاب نقل كرده كه ابوبصير خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: يابن رسول الله! من مي خواهم مسأله اي بپرسم كه كسي نشنود. حضرت دستور فرمود: پرده بين او و اتاق عمومي كشيدند، آن حضرت و ابوبصير بودند، فرمود: بپرس. ابوبصير گفت: قربانت گردم! شيعيان شما مي گويند: رسول الله صلي الله عليه و آله علمي به

ص: 226


1- 208. بحارالانوار: ج 86 ص 314.

علي عليه السلام آموخت كه هر باب آن هزار باب علم بر او گشوده مي شد؟! آيا اين موضوع صحيح است؟ امام صادق عليه السلام فرمود: يا ابامحمد! علم رسول الله صلي الله عليه و آله عليا ألف باب يفتح من كل باب ألف باب. رسول الله صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام هزار باب علم آموخت كه از هر باب هزار باب ديگر بر او گشوده شد. ابوبصير گفت: اين ها چه علمي بود؟ فرمود: همه ي آن ابواب علم و دانش بود. آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: يا أبامحمد! و ان عندنا الجامعة و ما يدريهم ما الجامعة. قلت: جعلت فداك! و ما الجامعة؟ قال: صحيفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسول الله صلي الله عليه و آله و املاء من فلق فيه و خط علي عليه السلام بيمينه، فيها كل حرام و حلال و كل شي ء يحتاج اليه الناس حتي الأرش في الخدش. و ضرب بيده الي فقال عليه السلام لي: تأذن يا أبامحمد؟ قلت: جعلت فداك، انما أنالك اصنع ما شئت. قال: فغمزني بيده، فقال حتي أرش هذا، كأنه مغضب. قال: قلت: هذا و الله العلم. قال عليه السلام: انه لعلم و ليس بذالك. ثم سكت ساعة، ثم قال: و ان عندنا الجفر و ما يدريهم ما الجفر مسك شاة او جلد بعير. قال: قلت: و ما الجفر؟ قال عليه السلام: و عاء أحمر و أديم أحمر فيه علم النبيين و الوصيين قال قلت ان هذا هو العلم؟

ص: 227

قال: انه لعلم و ليس بذاك ثم سكت ساعة ثم قال: و ان عندنا لمصحف فاطمة. قال: قلت: و ما مصحف فاطمة؟ قال عليه السلام: فيه مثل قرآنكم هذا ثلاث مرات، و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد انما هو شي ء املاه الله عليها و اوحي اليها. قال: قلت هذا و الله العلم؟ قال عليه السلام: انه لعلم و ليس بذاك ثم سكت ساعة ثم قال: ان عندنا علم ما كان و علم ما هو كائن الي أن تقوم الساعة. قال: قلت: جعلت فداك! هذا هو و الله العلم. قال عليه السلام: انه لعلم و ما هو بذاك قلت: جعلت فداك! فأي شي ء هو العلم؟ قال عليه السلام: ما يحدث بالليل و النهار و الأمر بعد الأمر و الشي ء بعد الشي ء الي يوم القيامة. (1) . خلاصه سخن قريب بدين مضمون است كه امام صادق عليه السلام فرمود: اي ابامحمد! (2) در نزد ما جامعه است و تو نمي داني جامعه چيست. ابوبصير پرسيد جامعه چيست؟ فرمود: جامعه صحيفه اي است كه طول او هفتاد ذراع (3) به ذراع رسول الله صلي الله عليه و آله است. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از زبان مباركش املاء فرموده و علي عليه السلام با دست مباركش نوشته است در اين صحيفه كليه ي حلال و حرام و هر چيزي كه مورد احتياج بشر

ص: 228


1- 209. بحارالانوار: ج 26 ص 38.
2- 210. ابامحمد كنيه دوم ابوبصير است.
3- 211. ذراع از انگشت تا آرنج را گويند.

بوده حتي جرينه ي خراش. آنگاه حضرت دستش را به شانه او زده و فرمود: اجازه مي دهي اي ابوبصير. گفت: شما صاحب اختيار من هستيد و من در اختيار شما مي باشيم هر چه انجام دهي اولي بتصرفي. امام عليه السلام با دست مباركش آهسته شكوني از من گرفت و فرمود: حتي جريمه ي اين هم در آن ثبت است. ابوبصير گفت: اين علم است؟ فرمود: محققا علم است و اگر علم نباشد چه خواهد بود. امام عليه السلام پس از اندكي سكوت فرمود: علاوه بر جامعه در نزد ما جفر نيز هست كه تو نمي داني جفر چيست؟ ابوبصير پرسيد: يابن رسول الله! بفرما بدانم جفر چيست؟ فرمود: جفر يك ظرفي است كه در آن علم پيامبران و اوصياء آنان نهفته است. گفتم: اين علم است؟ فرمود: محققا علم است و اگر علم نباشد چه خواهد بود. امام عليه السلام باز اندكي ساكت ماند: آنگاه فرمود: نزد ما يك منبع ديگري هم از علم و دانش هست و آن مصحف فاطمه عليهاالسلام است. پرسيد: مصحف فاطمه عليهاالسلام چيست؟ فرمود: اين مصحف مانند قرآن شماست كه هرچه در قرآن است به يك حرف در مصحف فاطمه عليهاالسلام است، چه قرآن بسبعة احرف است و صحيفه به يك حرف. فرمود: و الله اين هم علم است. باز اندكي ساكت ماند و فرمود: اي ابوبصير! نزد ما علم گذشته و آينده تا روز قيامت است. از اين روايت استفاده مي شود كه مراتب قرب ائمه معصومين عليهم السلام حد و نهايت

ص: 229

ندارد و منبع علوم به اخذ بيان و گفتار آن ها مختلف است ولي در عين حال مخصوص آن ها است كه اين وسايل جز در اختيار آن ها نيست و همه ي علوم دنيا از جامعه، جفر، صحيفه، وحي و الهام براي آن ها حاصل مي گردد.

نكته ي قابل توجه

نكته اي كه در اين جا مورد توجه است اين است كه اين مدارك و مآخذ علمي براي همه ي آن ها يكسان است و در اختيار همه ي ائمه معصومين عليهم السلام مي باشد و نمي توان گفت كه: مثلا امام سابق از امام لاحق اعلم بود، بلكه همه از جهت علم يكسان بوده اند، ولي از جهت فضيلت تقوي به نص رسول الله صلي الله عليه و آله خمسه ي طيبه از ائمه ديگر افضليت داشتند و امام زمان مهدي و قائم آل محمد عليهم السلام در افضليت شريك است. مؤيد اين منطق، اخباري است كه زراره، يونس و حسين بن روح نقل مي كنند كه فرمودند: با آن كه علم امام لاحق از امام سابق اقتباس مي شود در عين حال واجب نيست كه امام سابق از امام لاحق اعلم باشد، بلكه چون منبع علم همه ي آن ها از شخص رسول الله صلي الله عليه و آله است و آن حضرت هم از وحي گرفته بود متلقي يكي است و از نظر علم همه وحدت نوري دارند و علم هر يك به علم پيامبر صلي الله عليه و آله متصل مي گردد و انواريست كه از عمود نور الهي انشعاب مي يابد. درست مانند چندين آينه است كه مقابل نور خورشيد بگذاريد پرتو درخشان خورشيد در همه يكسان مي تابد. ائمه معصومين عليهم السلام نيز اقمار تاباني هستند كه از خورشيد وجود رسول الله صلي الله عليه و آله سرچشمه مي گيرند. و ناگفته نماند كه: اين علوم، اجتهادي، سمعي، بصري، حسي و كسبي نيست، بلكه يك كشف لدني است كه علي الدوام بدون قطع از منبع افاضات غيبي اشراق مي شود و نفوس اين خانواده را روشن مي سازد و واسطه ي خارجي مانند معلم و مدرسه ندارند، بلكه معلمين آن ها نيروي شديد القواي غير قابل اشاره حسيه است.

ص: 230

همان طور كه گفته شد ساختمان وجود آن ها چنين ساخته شده كه به محض وحي و الهام مانند وحي به مادر موسي اجرا مي كنند و در كار خود شك و ترديدي ندارند و براي منبع علوم آن ها همان جفر، جامعه، مصحف فاطمه عليهاالسلام و ودايع نبوت و ولايت و ساير خصوصيات گذشته مانند نقشه عالم وجود زير نظر آن ها گسترده شده كه با خط نور است و جز آن ها نمي توانند بخوانند و كشف كنند. افزون به آن كه صبر و تحمل اين همه علم و دانش براي بشر مقدور نيست، ولي آن ها به اذن الله متحمل بار گران علوم گذشته و آينده تا روز قيامت مي باشند و جز مواردي كه مأذون هستند به كسي اظهار نمي كنند. از اين رو رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: أعطيت جوامع الكلم و أعطي علي جوامع العلم. (1) . كه به پيامبر جوامع كلم وحي شد و به علي عليه السلام جوامع علم داده شد. و لذا علي عليه السلام فرمود: علمني رسول الله صلي الله عليه و آله ألف باب أفتح لي من كل باب ألف باب. (2) . پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به من هزار باب علم آموخت كه از هر يك هزار باب علم گشوده شد. و اين منابع علم امامت است.

خبر امام حسين از شهادت خود

در كتاب «تظلم الزهراء عليهاالسلام» مي نويسد: حذيمه يماني از حضرت سيدالشهداء حسين بن علي عليهماالسلام روايت مي كند كه در زمان خود پيامبر خدا صلي الله عليه و آله امام حسين عليه السلام فرمود: و الله! لتجمعن علي قتلي طغاة بني امية و يقدمهم عمر بن سعد. به خدا قسم! براي كشتن من سركشان بني اميه جمع خواهند شد و

ص: 231


1- 212. صراط مستقيم: ج 1 ص 168.
2- 213. بحارالانوار: ج 26 ص 29.

مقدم و پيشاپيش آن ها عمر بن سعد خواهد بود. حذيفه مي گويد: فدايت شوم! از پيامبر بزرگوار جدت صلي الله عليه وآله اين خبر را شنيدي. فرمود: نه. پرسيدم: از پدرت علي شنيدي؟ فرمود: نه. علم من علم پيامبر و علم من علم پدرم اميرالمؤمنين است و علم آن ها علم من است «لأنا نعلم بالكائن قبل كينونيته»، منبع علم ما يكي است و قبل از آن كه موجودي ممكن وجود يابد ما به وجود آن علم و اطلاع داريم. (1) . نگارنده گويد: مرد بي سوادي را ديدم كه قرآن را مي خواند و چون آيات را در ميان جملات تفسير، يا كلمات عربي غير قرآن متفرق نوشتم و به او دادم باز قرآن را خواند و نقص و كمال آيات را مي گفت. پرسيديم از كجا مي فهمي كه قرآن است يا غير آن. گفت: كلمات قرآن براي من مانند حروف نور روشن «همچون تابلوهاي نئون كه حروف را با برق مي نويسند» جلوه مي كند بنابراين، جريان اين حقيقت محسوس است كه براي دل هاي روشن ضمير حاصل مي گردد. بايد دانست كه كليه عالم كتاب جامعي مملو از علم است كه به صورت حروف و كلمات تكويني تجلي مي كند و مثالش براي انسان اين است كه از روي كف شناسي و قيافه شناسي يا انگشت نگاري و غيره نسبت به وضع اشخاص قضاوت مي كنند. و همان طور كه من و شما به شرط قوه علمي از كتب تدويني خبر مي دهيم آن ها نيز از كتب تكويني اطلاع مي دهند و نزول جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و آوردن اخبار

ص: 232


1- 214. بحارالانوار: ج 44 ص 186.

آسماني رابطه نوريست نه آن كه جبرئيل خزينه دار علم باشد، بلكه بر حسب اقتضاي زمان جبرئيل را به نام معلم گفته اند در صورتي كه حقيقتا رسول خدا صلي الله عليه و آله معلم جبرئيل بود و او فقط واسطه - و بلكه يكي از خدام پيامبر صلي الله عليه و آله - در عالم بالا محسوب مي شده است و هر وقت كه پيامبر صلي الله عليه و آله مي خواست خبري بگيرد خداوند جبرئيل را مأمور ابلاغ اخبار مي كرد، يا واسطه كتب تكويني و تدويني نوري مي نمود. اين است معني ابواب علومي كه از پيامبر براي علي عليه السلام تعليم و و از هر يك باب آن هفتاد باب علم ديگر گشوده مي شد، و لذا فرمود: پرنده ي در هوا نمي پرد مگر آنكه علم آن نزد ماست.

علم امام به السنه ي مختلفه

علم به زبان ها و لغات مختلف فرع علم كلي به تمام جهان خلقت است و شكي نيست كه چون به همه منابع علمي دست داشتند به السنه هم دست خواهند يافت. از اين رو، در كتاب «خرايج» نقل مي كند كه ابي حمزه ي ثمالي از نصر خادم روايت كرده كه گويد: از ابامحمد عليه السلام مكرر در مكرر شنيدم كه با غلامان رومي، ترك، عبري و عربي و مصري و غيره با هر يك آن ها به زبان خودشان سخن مي گفت و من از مشاهده ي آن تعجب مي كردم و مي گفتم: اين شخص يعني امام عسكري عليه السلام در مدينه به دنيا آمده است و براي احدي ظاهر نگشته و تا وقتي كه امام هادي از دنيا رحلت فرمود او را كسي نديد، پس اين چگونه است، و با خودم چنين فكر مي كردم و گفتگو مي نمودم. در اين هنگام امام عسكري رو به من كرد و فرمود: خدا حجتش را از ميان ساير آفريدگانش آشكار ساخته و به او معرفت و شناخت هر چيزي را عطا نموده، لذا او لغات مختلف و انساب و حوادث را مي شناسد و اگر اين گونه نبود بين آنكه حجت

ص: 233

است و كساني كه اين شخص حجت بر او هستند فرقي نبود (1) . بدين ترتيب، ديگر اختلافي بين علم ائمه باقي نيست كه بگوييم: يكي بيشتر مي دانست و ديگري كمتر، يا در كيفيت و كميت آن فرقي باشد. اين طور نيست، بلكه آن ها همه علوم خود را از يك منبع و مأخذ آسماني مي گرفتند و از هر چه مي خواستند خبر مي دادند.

شب قدر و نزول وحي

بسم الله الرحمن الرحيم (انا أنزلناه في ليلة القدر - و ما أدريك ما ليلة القدر - ليلة القدر خير من ألف شهر تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل أمر - سلام هي حتي مطلع الفجر.) (2) . روايت كرده اند كه: شخصي حضور امام محمد باقر عليه السلام آمد عرض كرد: يابن رسول الله! بر من غضب مكن، فرمود: براي چه؟ عرض كرد: براي آنچه مي خواهم از شما بپرسم. فرمود: بپرس، عرض كرد: آيا خشمگين نمي شوي. فرمود: نه خشمگين نمي شوم. گفت: مگر در تفسير سوره ي (انا أنزلناه في ليلة القدر) و (تنزل الملائكة و الروح) نفرمودي اين نزول ملائكه و روح به اوصياي پيامبر بوده؟ فرمود: چرا!. پرسيد: آيا نزد اوصياء امري مي آورند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را

ص: 234


1- 215. خرائج: ص 436 ح 14.
2- 216. سوره قدر: 5 - 1.

نمي دانسته و يا به امري مي آيند كه رسول خدا آن را مي دانسته است؟ در حالي كه ميدانم رسول خدا از دنيا رفت و از علم چيزي نبود مگر علي عليه السلام آن را از رسول خدا گرفت و حفظ كرد. امام باقر عليه السلام فرمود: اي مرد مرا با تو چه كار؟ و چه كسي تو را بر من وارد كرد؟ عرض كرد: قضاي الهي مرا بر شما وارد كرد براي جستجوي دين، فرمود: پس آنچه برايت مي گويم بفهم. آنگاه فرمود: هنگامي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در شب معراج به آسمان ها عروج نمود برنگشت مگر آن كه خداوند علوم گذشته و آينده را تا روز قيامت به او آموخت و بسياري از علم او مجمل بوده است كه در شب قدر تفسير آن مي آيد، و نيز اميرالمؤمنين عليه السلام مجمل علم را دانسته بود و تفسيرش در شب قدر برايش آمد. سائل پرسيد: آيا در خود مجمل تفسيرش نبود؟ فرمود: چرا، ولي در شب هاي قدر امور را از طرف خدا به پيامبر و اوصياء عليهم السلام مي آورند كه چنين كن و چنين كن. در مورد امري كه آن را دانسته بودند، امر مي شدند كه چگونه در مورد آن عمل كنند. عرض كرد: براي من بيشتر توضيح بدهيد. فرمود: رسول خدا از دنيا نرفت مگر اينكه حافظ مجمل علم و تفسير آن بود. عرض كرد: پس آنچه در شب هاي قدر برايش مي آمد علم چه چيزي بود؟ فرمود: دستوراتي بود در مورد آنچه مي دانست. سائل گفت: پس براي ايشان در شب هاي قدر علمي جز آنچه

ص: 235

مي دانسته اند پديدار نمي گشته است. فرمود: اين مطلب از چيزهائي است كه امر شده اند به كتمان آن و تفسير آنچه پرسيدي را جز خداوند تبارك و تعالي نمي داند. سائل گفت: آيا اوصياء مي دانند چيزي را كه انبياء ندانند؟ فرمود: نه. چگونه وصي مي داند غير از علمي را كه به او به وصايت رسيده است؟ سائل گفت: آيا مي توانيم بگوئيم: يكي از اوصياء مي دانسته آنچه را كه ديگري نمي دانسته است؟ فرمود: نه، هيچ پيامبري از دنيا نرفته است مگر آنكه علم او در وجود وصي اش منتقل گشته است و همانا فرشتگان و روح در شب قدر حكمي را مي آورند كه به آن ميان بندگان حكم مي كند. سائل گفت: آيا آن حكم را نمي دانسته اند؟ فرمود: چرا آن را مي دانسته اند ولي اجراي چيزي را نمي توانند تا آنكه در شب هاي قدر به آن دستور داده شوند كه تا سال آينده چه كنند. سائل گفت: اي اباجعفر نمي توانم آن را انكار كنم. امام باقر عليه السلام فرمود: هر كه انكار كند آن را از ما نيست. سائل گفت: اي اباجعفر، آيا پيامبر در شب هاي قدر چيزي برايش مي آمد كه آن را نمي دانست؟ فرمود: براي تو جايز نيست كه از چنين مطلبي سئوال كني. اما علم آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد، هيچ پيامبري نمي ميرد و وصيي از دنيا نمي رود مگر آنكه وصي بعد از او آن را مي داند، اما اين علمي كه از آن مي پرسي خداوند عزوجل ابا دارد كه اوصياء را بر آن مطلع گرداند مگر خودشان.

ص: 236

سائل گفت: اي فرزند رسول خدا چگونه بفهمم و درك كنم كه شب قدر در هر سال هست؟ فرمود: هنگامي كه ماه رمضان فرا رسيد در هر شب صد مرتبه سوره ي دخان را بخوان و شب بيست و سوم كه آمد به تصديق آنچه را كه از آن سئوال كردي نظاره گر خواهي بود. (1) . علامه ي مجلسي رحمه الله مي فرمايد: سبب امر به كتمان علم اين است كه: در علم اجمالي بدا تصريح نشده، علم محو و اثبات است، ولي در افاضه شب هاي قدر علم تفصيلي افاضه مي شود كه بدا در آن قيد شده و چون فهم بدا براي عموم مشكل بوده امام پنجم عليه السلام تصريح و توصيه به كتمان و حفظ آن كرد كه اعراب عصر اواخر بني اميه درك نمي كردند. ما موضوع بدا را در كتاب «زندگاني امام محمد باقر عليه السلام» نگاشتيم و رساله اي نيز جداگانه درباره ي بدا طبع و نشر نموديم، چنانچه مشاهده مي شود علت امر به كتمان اين خبر اين است كه: علم الهي در دو لوح تجلي دارد: 1 - لوح محفوظ كه به منزله ي قضاي مبرم، و متقن و حكم غير قابل احتراز. 2 -لوح محو و اثبات كه به وسيله ي بدا گاهي محو و اثبات يا تبديل و تغيير مي يابد. و علت اين تغيير در علم الهي است كه جز او هيچ كس نمي داند و شايد از آن علومي باشد كه حتي به پيامبران خود هم اسرار آن را نياموخته است. دعاها، صدقه ها، نيكوكاري ها و گذشت ها كه سبب تبديل شرور به خيرات و سيئات به صدقات مي شود در همين لوح دومي است. تغيير مقدرات و سرنوشت به وسيله ي عمل خيري بوده كه او نموده است و چون در لوح محفوظ مي نگرند صورت تبديل شده و قضاي اصلي كه جاري شده مشاهده مي نمايند و اين علم را

ص: 237


1- 217. اصول كافي: ج 1 ص 251.

جز خردمندان بردبار نمي توانند تحمل و شكيبايي نمايند. لذا امام عليه السلام دستور مي فرمايد كه: آن را بفهم و حفظ كن و به كساني كه ظرفيت آن را ندارند نياموز. اين است كه براي ائمه معصومين عليهم السلام در مقدرات كه كدام حتمي و كدام غير حتمي است. - يعني تطابق لوح محفوظ با لوح محو و اثبات - در شب هاي قدر آشكار مي شود. در روايت امام محمد باقر عليه السلام آمده كه حضرتش فرمود: يا معشر الشيعة! خاصموا بسورة (أنا أنزلناه في ليلة القدر) تفلجوا. فو الله! إنها لحجة الله علي الخلق بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و إنها لسيدة دينكم، و إنها لغاية علمنا. اي گروه شيعه! با سوره ي «إنا أنزلناه في ليلة القدر» با مخالفين مخاصمه كنيد، پيروز مي شويد، به خدا قسم اين سوره حجت خدا بر خلق است بعد از رسول خدا، و آن در راس دين شما و سرور آن است و به راستي كه آن نهايت علم ما است. يا مشعر الشيعة! خاصموا ب (حم و كتاب المبين إنا أنزلناه في ليلة مباركة إنا كنا منذرين)، فإنها لولاة الأمر خاصة بعد رسول الله صلي الله عليه و آله. يا معشر الشيعة! إنها تبارك و تعالي يقول: (و إن أمة الا خلا فيها نذير) (1) . اي گروه شيعه! با سوره ي «حم و الكتاب المبين...» با منكرين و مخالفين مخاصمه كنيد و بحث و استدلال نماييد زيرا اين ويژه واليان بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله است. اي گروه شيعه خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: هيچ امتي نيست مگر آنكه ما در آن بيم دهنده اي قرار داديم.

ص: 238


1- 218. اصول كافي: ج 1 ص 249.

گفت و گوي الياس پيامبر با امام محمد باقر

امام صادق عليه السلام نقل مي فرمايد: با پدرم امام محمد باقر عليه السلام مشغول طواف كعبه بوديم، مردي كه خود را پوشانيده بود، در حيني كه شوط هفتمي طواف ما داشت تمام مي شد نزديك پدرم آمد، آنگاه به همراه پدرم به خانه اي كه جنب كوه صفا داشتيم آمد. من سه ساله بودم، رو به من كرد و گفت: يابن رسول الله! مرحبا! و دستش را روي سر من گذاشت و گفت: بارك الله فيك يا أمين الله بعد آبائه. سپس گفت: يا أباجعفر! ان شئت فاخبرني و إن شئت فأخبرتك. مي خواهي تو مرا مطلع كن و از علوم سخن بگو، و اگر مي خواهي من براي تو سخن بگويم. اگر خواستي گفتار مرا تصديق كن و اگر خواستي من گفتار تو را تصديق مي كنم. پدرم فرمود: هر چه تو مي خواهي بگو. او گفت: زبان تو به آن چه در ضماير ما مي باشد فصيح تر و بليغ تر است. گفت: اكثر علوم در ضمير آدمي مورد مخالفت خودش با ديگران قرار مي گيرد آن علمي كه در آن اختلاف نيست، كدام است؟! پدرم فرمود: به طور كلي جمله ي علوم در نزد پروردگار است و لابد به بندگان هم جزئي از آن علوم را افاضه فرموده است و آن مقدار هم نزد اوصيا است. آن شخص تا اين سخن را شنيد آن پارچه مشبكي كه به روي خودش انداخته بود برداشت و نشست و گفت: صحيح است. بگو بدانم آن اوصيا چگونه اين علم را مي آموزند؟ پدرم فرمود: كما كان رسول الله صلي الله عليه و آله يعلمه، إلا أنهم لا يرون ما كان رسول الله صلي الله عليه و آله يري. به همان طريقي كه پيامبر مي آموخت با اين فرق كه آنها نمي بينند آنچه را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي ديد، چه او پيامبر، رسول و نبي بود و آن ها محدثون بودند كه

ص: 239

علم و دانش براي آنها حديث و گفته مي شد كه هم وحي را مي شنوند و هم واسطه را مي بينند ولي اوصيا مي شنوند و واسطه را هم نمي بينند!! آن مرد گفت: تو راست گفتي. اما بگو بدانم اين علمي كه براي آن ها ظاهر نيست از كجا ظاهر و هويدا مي شود و اين مسأله معضله مشكلي است؟! پدرم از اين سؤال خنديد و فرمود: خداوند نخواسته كسي از اسرار علمي او آگاه شود و پرده از روي رموز و حكم علوم برداشته شود، مگر براي اشخاصي كه دل هاي آن ها را به ايمان امتحان كرده، همان طور كه به پيامبر صلي الله عليه و آله حكم كرد كه در ازاي ايذا و اذيت قومش صبر و شكيبا?ي نمايد و به جنگ و مبارزه نپردازد مگر به دستور خاص و به فرمان مخصوص و لذا در سخت ترين تحولات دعوت به اسلام خطاب شد: (فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشركين) (1) . كه حكمت و مصلحت ايجاب مي كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ناملايم ترين حوادث را در درياي بردباري و شكيبايي خود تحمل كند. يا اين كه همانند جنگ هاي آل داود، كه به وسيله ي فرشتگاني بين آسمان و زمين ياري شدند و خداوند ارواح كفار را معذب نمود و ارواح مؤمنين را در اشباح زنده ها با شمشير تجلي داد و فتح و پيروي را نصيب پيامبر خود نمود. آن مرد گفت: و الله! راست است و به حق كسي كه محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را به رسالت برگزيد! اين حقيقتي بود كه جاري شد. آن گاه گفت: من الياس پيامبر هستم و من مي دانستم كه پسر زاده ي همان پيامبري و ولي امر هستي، ولي براي آن اين مسأله را اصحابت بشنوند از تو پرسيدم. (2) . علما مي نويسند: خنده ي اول امام باقر عليه السلام براي اين بود كه خواست به الياس عليه السلام بفهماند كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در امر دين مأمور به كتمان بود و دين داري او، خديجه و علي عليهم السلام در پنهاني بود تا بعد مأمور به اعلان رسمي و دعوت عمومي شد و علم

ص: 240


1- 219. سوره حجر: 94.
2- 220. اصول كافي: ج 1 ص 242.

خود را آشكار ساخت. ما ائمه نيز علم و دانشي كه خداوند عالم به ما افاضه فرموده ظاهر نمي كنيم، مگر در زمان قام ما مهدي امت عجل الله تعالي فرجه آن وقت است كه مأمور اظهار علم و دانش خود هستيم.

اطلاع بر همه ي عالم و علوم جهاني

قطب راوندي از عبدالله بن بكير نقل مي كند كه گويد: حضرت صادق عليه السلام در ادامه ي علومي كه افاضه فرموده چنين فرمودند: ما من يوم يأتي علينا و لا ليلة إلا و أخبار أهل الأرض عندنا و ما يحدث فيها و ما من ملك يموت في الأرض و يقوم غيره إلا تأتينا بخبره كيف كانت سيرته في الدنيا. (1) . هيچ شب و روزي بر ما نمي گذرد مگر اينكه اخبار اهل زمين و آنچه در آن حادث گرديده نزد ماست پادشاهي در زمين نمي ميرد كه غير او مقام او را بگيرد مگر آن كه خبرش به ما مي رسد كه در دنيا سيره و رفتارش چگونه بوده است. در خبر صالح بن عقبه اسدي حضرتش فرمود: آيا گمان مي كنيد كه خداوند علم خود را - از آسمان ها و زمين ها - از بندگان برگزيده ي خود پنهان و پوشيده داشته؟ و الله! اين طور نيست. حضرت سه بار سوگند ياد كرد. لا و الله!. راوي پرسيد: آيا امام حسين عليه السلام از طغيان مردم كوفه با حضرتش آگاهي داشتند؟ حضرت فرمود: آري، مي دانست و مأمور به اين قيام و جنگ و مبارزه عليه بي ديني بود

ص: 241


1- 221. بصائر الدرجات: 93، بحارالانوار: ج 26 ص 356.

تا حق و حقيقت ثابت و برقرار بماند و تحمل بار گران كشتن و اسير دادن زن و فرزند و كشته شدن فرزندان و برادران و ياران بود از مخالفت حق تعالي آسان تر، بلكه اين همه مصائب براي اجابت فرمان الهي بود و در علم او نهفته و آشكار بوده كه چنين سرنوشتي دارد و مكرر مي فرمود: من هرگز كاري كه خدا نخواسته اراده نمي كنم. بلكه همانچه را كه خدا خواسته اجرا مي نمايم، خداوند خودش شاهد كار من است و مي بيند، لزومي به الحاح و اضطرار، التماس ندارد. او چنين خواسته، من هم با كمال ميل به خواسته ي او قيام كردم و با اختيار، آگاهي و عمد رو به دشمن نهادم. حضرتش در كارش هيچ اجبار، الجا، و اضطراري نداشت و ما هم در كار خودمان راهي كه جدمان رفت مي رويم و هيچ مخالفتي نداريم و با علم، يقين و اطمينان همان روش را تعقيب مي كنم. (1) .

اسرار علوم را براي مردم عوام نگوييد

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حديث زيبايي فرمود: لا تحدثوا الناس بما لا يعرفون. أتحبون أن يكذب الله و رسوله؟ (2) . با مردم به آنچه نمي فهمند و درك نمي كنند و ظرفيت آن را ندارند گفتگو نكنيد، آيا دوست داريد كه خدا و رسول او را تكذيب كنند؟. در اين توصيه كه از خدا، پيامبر، امام، عقل و نقل خردمندان شده؛ ترديدي نيست كه بايد اسرار علوم و مطالبي كه عوام درك نمي كنند به آن ها نگفت، زيرا آن ها جسور مي شوند و طغيان و فساد به پا مي نمايند.

ص: 242


1- 222. بصائر الدرجات: 125.
2- 223. غيبة نعماني: 33.

شيخ نعماني در كتاب «غيبت» از انس از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده كه حضرتش فرمود: لا تحدثوا الناس بما لا يعرفون. (1) . براي مردم، حديثي را كه نمي فهمند و نمي شناسند نگوييد. اين يك امر رواني و غريزه ي فطري است، كه يك انسان، در زندگي خودش ادوار مختلفي دارد و هر عصري در خور فهم و هضم و تحليل چيزي است. به عنوان مثال: نمي توان به كودكي كه در دوران شيرخوارگي است كباب برگ داد و نمي شود در دوران كودكي به او مسأله هندسه و جبر آموخت. او قبل از بلوغ مفهوم زناشويي را نمي فهمد، تا پدر نشود، معني پدري را درك نمي كند. در معارف هم اين طور است، تا كسي معاني را درك نكند نمي تواند آن را هضم نمايد، بلكه نمي تواند قبول كند و لذا اگر يك مطلب علمي را براي عوام الناس گفتي به صورت لاطائل و باطل تلقي مي كند مي گويد: رده گفته است. چنانچه در ميان اهل منبر بي تجربه بسيار ديده شده كه اقتضاي مجلس را تشخيص نداده براي خواص قصه مي گفتند و براي عوام مطلب علمي بيان مي كرد هر دو از او نفرت يافتند و به حكم رده گويي او را جواب دادند. همچنين اگر ضرورت ندارد نبايد براي مرد بي تجربه و بي خرد گفته شود كه مرغي آتش خوار در هندوستان است تا براي اثبات آن مجبور شود به هند برود و مرغي آتش خوار پيدا كند. اين سنت اجتماعي، از سنت ربوبي اقتباس شده كه متكلم بايستي در خور فهم شنونده سخن بگويد و به خصوص مزاج غير مستعد كه نمي تواند معاني دقيق را هضم نمايند نمايد در مجالس علمي بنشيند كه مبادا گمراه گردد. از اين رو، اميرالمؤمنين عليه السلام هم فرمود:

ص: 243


1- 224. غيبة نعماني: 34.

«أتحبون أن يكذب الله و رسوله؟ حدثوا الناس بما يعرفون و امسكوا عما ينكرون». (1) . آيا دوست مي داريد مردم عوام بي خبر بي خرد خدا و رسول را تكذيب كنند؟ با مردم به اندازه ي معرفت آن ها سخن بگوييد و از آن چه نمي دانند و نمي توانند بفهمند امساك كنيد. خداوند هم به موساي كليم عليه السلام فرمود: كلم الناس علي قدر عقولهم. (2) . ابن عقده از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه حضرتش فرمود: يا عبدالاعلي! إن احتمال أمرنا ليس معرفته و قبوله إن احتمال أمرنا هو صونه و ستره عمن ليس من أهله. فاقرئهم - أي الشيعة - السلام و رحمة الله و قل: قال لكم: رحم الله عبدا استجر مودة الناس إلي نفسه و إلينا بأن يظهر لهم ما يعرفون و يكف عنهم ما ينكرون. (3) . اي عبدالأعلي! تحمل امر ما تنها شناختن آن و قبول آن نيست بلكه تحمل امر ما حفظ كردن آن و پوشش آن از نا اهلان است. سلام ما را به شيعيان و دوستان ما برسان و بگو: او به شما گفت: خدا رحمت كند بنده اي را كه دوستي مردم را به سوي خودش و ما بكشاند به اينكه براي آنها آنچه را كه مي فهمند اظهار كند و از گفتن آنچه كه ظرفيت فهم آن را ندارند خودداري كند. آري، تيغ دادن بر كف زنگي مست به كه افتد علم را نادان به دست باز ابن عقده از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

ص: 244


1- 225. غيبة نعماني: 33.
2- 226. اصول كافي: ج 1 ص 23 نظير آن.
3- 227. غيبة نعماني: 34.

امر ولايت و دوستي ما تنها علمي نيست كه بايد قبول كنند و حفظ نمايند، بلكه بايد از دست نااهلان بپوشانند و از تصرف جاهلان و بي خردان ايمن گرداند. (فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا) (1) . در تفسير «صافي» از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله به حذيفه فرمود: يا حذيفه! لا تحدث الناس بما لا يعلمون، فيطغوا فيكفروا و إن من العلم صعبا شديدا محمله لو حمله الجبال لعجزت عن حمله أن علمنا أهل بيت يستنكر و يهمل و يقتل رواته و بساء الي من يتلوه بغيا و حسدا لما فضل الله عترة النبي صلي الله عليه و آله و الوصي. اي خذيفه، مردم را به آنچه نمي فهمند خبر نده كه سبب طغيان آن ها و كفرشان گردد. زيرا بعضي از دانستني ها تحمل آن و پذيرفتنش سخت و دشوار است كوهها از حمل آن و برداشتنش ناتوانند. علم ما اهل بيت مورد انكار و ابطال قرار مي گيرد و روات آن كشته مي شوند و به آن كه آن را تلاوت كند آزار و اذيت مي شود از روي ظلم و حسد به آنچه خداوند به عترت نبي و وصي پيامبر فضل و بخشش نموده است. در روايت ديگري آمده كه حضرتش فرمود: اگر صاحب صد دل صاف و پاك مانند طلا داشتم از آن ها ده نفر را و از آن ده نفر يك نفر را انتخاب مي كردم و آنچه از علوم مي دانستم به او مي آموختم. امام جعفر صادق عليه السلام به معلي بن خنيس فرمود: اگر كسي ما را از راه نشر علوم ما به كشتن دهد ما را به خطا نكشته و

ص: 245


1- 228. سوره بقره: 137.

قتل خطا نيست بلكه قتل عمدي است. (1) . در حديث ديگري حضرتش به عبدالرحمان بن حجاج فرمود: اگر كسي در مجامع غير متناسب به نشر علوم ما آغاز كند خداوند بر او آتش شمشير آهنين را مسلط مي فرمايد. منظور اين بود كه علومي را كه محل هضم و تحليل ندارد بيان نكنيد اسرار و رموز دانش و بينش را جز نزد اهلش مگوييد كه سبب كفر و شرك يا قتل و نهب از روي حقد حسد مي شود. نگارنده گويد: مردم در برابر اين علوم دو دسته اند: 1 - جاهل خوش جنس 2 - جاهل بدنفس. آنكس كه نادان خوش نفس است چون نمي تواند مطالب را بفهمد راه انحراف پيش مي گيرد و اگر هم به زبان نياورد در قلب خود مضطرب است. و اما جاهل بد نفس از روي حقد و حسد و كينه و بغض سعايت مي كند و موجب قتل و شتم و شماتت و دشنام مي گردد. پس به طور مطلق بايد علم را از نااهل پوشانيد و براي تدريس و تعليم امتحان و اختبار نمود و هر كس واجد شرايط بوده به او دانش آموخت و هر كس فاقد شرايط شناخته شد طرد شود كه در زندگي خودش و ديگران گرهي روي گره نخورد.

كتمان اخبار غيبي

اميرمؤمنان علي عليه السلام گاهي مانند كوهي كه بر خود بلرزد و جواهرات درون خود را بيرون ريزد بر خود مي لرزيد و علوم و دانش او از كاسه ي علمش لبريز مي شد. اگر كسي بود كه مي توانست درك كند براي او تشريح مي كرد و مي فرمود:

ص: 246


1- 229. اصول كافي: ج 2 ص 371.

«حفظ كن و به هر كس مگوي» و اگر نمي توانست درك كند مي فرمود: «اين خبر مربوط به فرزندم قائم عليه السلام است كه بعد از اين مي آيد». از اين گونه اخبار در كتاب «معاني الاخبار» فراوان نقل شده است. عبايه اسدي مي گويد: در خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بودم كه از ضعف و خستگي به سنگي تكيه داده مي گفت: لأبنين بمصر منبرا و لأنقضن دمشق حجرا حجرا، و لأخرجن اليهود و النصاري من كل كور العرب و لأسوقن العرب بعصاي هذه. (1) . اين ها اخباري بود كه از مصر، عرب و فلسطين مي داد. و مي فرمود: عرب را بدين عصا به جلو مي رانم. گفتم: يا اميرالمؤمنين! مثل اين كه مي فرمايي پس از مرگ زنده مي شوي؟ قال عليه السلام: هيهات يا عبايه! يفعله رجل مني از اين كلام معلوم مي شود آن شخص نمي توانست رجعت را درك كند. از اين رو، حضرتش بدين صورت بيان فرمود. در روايت ديگر اصبغ بن نباته گويد: با أميرالمؤمنين عليه السلام بيرون رفتم. حضرت در بازار به مردم توصيه مي كرد كه كم نفروشند، ربا نخورند، اجحاف و تعدي نكنند، غل و غش در معامله ننمايند و حيله و مكر در فروش نشان ندهند. آنگاه با هم به پشت دارالاماره رسيديم، حضرت پاي خود را بر زمين زد و فرمود: أما و الله! اني لأنا الذي تحدث الأرض أخبارها، ثم قال: أو رجل مني. آگاه باشيد به خدا قسم من آن كسي هستم كه زمين اخبار خود را با

ص: 247


1- 230. بحارالانوار: ج 53 ص 59.

من گفتگو مي كند، سپس فرمود: يا مردي كه از من و خاندان من است. (1) . و اين در حالي بود كه منظور حضرت خودش بود چرا كه او نبأ عظيم بود كه از همه ي مجاري آسمان ها و زمين از گذشته و آينده خبر مي داد. نظير اين اخبار از اميرالمؤمنين، امام صادق و ساير ائمه عليهم السلام بسيار رسيده كه چون شنونده را قابل درك حقايق نمي دانستند سير سخن را عوض مي كردند و منطق خطابي را به صورت اخبار از ديگران بيان مي نمودند.

علم كتاب

در «تفسير برهان» سدير، حديثي را از امام صادق عليه السلام نقل نموده كه (به طور خلاصه) گويد: با چند تن در حضور امام ششم بوديم عرض كردم: ما مي دانيم شما علم بسياري داريد و شما را به دانستن علم غيب نسبت نمي دهيم. فرمود: يا سدير! ألم تقرأ القرآن؟ آيا قرآن خوانده اي؟ عرض كردم: بلي. فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي كه مي فرمايد: (قال الذي عنده علم من الكتاب أنا آتيك به قبل أن يرتد إليك طرفك) (2) . عرض كردم: خوانده ام. فرمود: آن شخصي را كه علمي از كتاب داشت، شناخته اي؟ عرض كردم: شما معرفي فرماييد. فرمود: آصف بن برخيا بود كه يك قطره از دريا و يك گندم از خرمن علم كتاب داشت و توانست به يك چشم به هم زدن تخت بلقيس را نزد سليمان حاضر كند.

ص: 248


1- 231. تفسير فرات: 589.
2- 232. سوره نمل: 40.

ولي نزد ما تمام علم كتاب است كه در آيه ي (قل كفي بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب) (1) . آنگاه با دست به سينه خود اشاره كرد فرمود: نزد ما ام الكتاب است. (2) . بنابراين، از علم كتابي كه به پيامبران گذشته جزيي افاضه شده بود، نزد ائمه معصومين عليهم السلام است.

سيدالشهداء و خبر دادن از شهادت

از موارد علوم غيبي ائمه عليهم السلام خبر دادن امام حسين عليه السلام از شهادت خود و يارانش مي باشد كه به تواتر و عناوين مختلف در ازمنه و امكنه ي مختلفه از شهادت و حوادث آينده خود خبر مي داد و اين همان استفاضه از ام الكتاب بود كه براي آن حضرت كشف مي شد و خبر مي داده. در پاسخ اين توهم كه چرا امام حسين بن علي عليهماالسلام با تصريح (و لا تلقوا بأيديكم إلي التهلكه) (3) چگونه خود را به هلاكت انداخت و با اهل و عيال خود به عراق رفت با آن كه مي دانست حكومت و نيروي ظاهر، دست دشمن است و مردم كوفه هم با او، پدرش و برادرش وفاداري نشان نداده اند و غداري و مكاري اهل كوفه سابقه تاريخي داشت و بايد حضرت ابي عبدالله عليه السلام از مرور زمان تجربه گرفته به طرف كوفه نرفته باشد؛ گفته شده: زيرا كه: اين قيام، فلسفه و حكمتي دارد كه به خلاف توهمات مردم به هلاكت انداختن نبوده، بلكه تحصيل حيات ابدي و سرمدي بود. وقتي ابن عباس و ابن زبير به حضرتش عرض كردند: قد حضرت الحج و تدعه و تأتي العراق، وقت حج فرا رسيده است شام حج را مي گذاري و به عراق مي روي؟

ص: 249


1- 233. سوره رعد: 43.
2- 234. اصول كافي: ج 1 ص 257.
3- 235. سوره بقره: 195.

حضرت فرمود: يابن الزبير! لأن أدفن بشاطي الفرات أحب الي من أن أدفن بفناء الكعبه (1) . اي پسر زبير! در كنار فرات دفن شوم براي من بهتر است تا در كنار كعبه كه - از دست مي رود - دفن شوم. و آنگاه كه عبدالله بن عمر آمد با آن حضرت توديع كند فرمود: استودعك الله من قتيل؛ (2) . با يك مردي كه كشته مي شود وداع مي كني. وقتي ابن مخزومي آن حضرت را از اين سفر باز مي داشت فرمود: تو ناصح مشفقي هستي، ولي نمي داني سرنوشت من چيست. و به برادرش محمد حنفيه فرمود: من در روز عاشورا در كربلا كشته مي شوم. و به ام هاني و ام سلمه نيز همين خبر را داده بود. در حديث حمران آمده كه حضرتش فرمود: من مأمور اين قيام هستم كه حتمي و حكم مبرم است، بايد اطاعت كنم و با آگاهي و از روي عمد و با اختيار مي روم و اين قيام، هدايت افكار و ارشاد آن ها به مصالح نوعي ملت اسلام است. شيخ مفيد رحمه الله در پاسخ مسايل عكبريه كه مي پرسند: چرا اميرالمؤمنين عليه السلام با علم و آگاهي از كشته شدن، به مسجد رفت؟ مي نويسد: او امام بود، و از سرنوشت و مقدرات خود آگاه بود و مي دانست كه كشته مي شود و قاتل خود را هم مي شناخت پيش از اين هم به قاتل خود خبر داده بود و بايد اجراي اين نقشه به علم او باشد و بداند و برود و كشته شود. امام حسين عليه السلام نيز تمام جريان عاشورا را مي دانست و پيش از اين، خبر داده بود

ص: 250


1- 236. كامل الزيارت: 73.
2- 237. بحارالانوار: ج 45 ص 96.

حتي از در هم خشكيدن پوست بدن خود و فرزندانش از تشنگي نيز خبر داده بود و حتي شب عاشورا قادر به كندن چاه بود، مع ذلك امتناع نمود و فرمود: ما بايستي با لب تشنه كشته شويم. نگارنده گويد: پاسخ هايي كه در اين زمينه داده شد طبق سليقه ي نويسنده نيست. حقيقت امر اين است كه اميرمؤمنان، امام حسين و ساير ائمه معصومين عليهم السلام از روي ام الكتاب: جفر، جامعه، صحيفه فاطميه و نزول روح و فرشته در شب قدر علم و اطلاع داشتند و علم آن ها سبب كشته شدن آن ها و علت شهادتشان نبود، بلكه علم در سرنوشتي بود كه قدرت تغيير آن را نداشتند. در اين حال، چه بهتر كه به رضا و تسليم قضا جلب عنايت رباني نمايند و به مقام قرب نايل شوند. اما آن چه كه ديگران هلاكت مي دانند و روي آن اعتراض مي نمايند كه چرا به دست خود، خودشان را به هلاكت انداختند؟ يا به پاي خود به سوي مصرع و مقتل رفتند؟ اين اشتباه است. چرا كه با داشتن علم و آگاهي، مرگ و شهادت هلاكت نبوده، بلكه فوز عظيمي بود كه هر كس بدان نمي رسد. بنابراين، آن ها يا ائمه ديگر عليهم السلام به سوي هلاكت و محو و نابودي نرفتند، بلكه به سوي حيات ابدي، شرافت، عزت و عظمت مي رفتند و به همين منطق، در هر آني كه به سوي شاهد مقصود مي رسيدند مشعوف، مسرور، شاكر و شادمان مي شدند. اميرالمؤمنين عليه السلام تا ضربت بر سرش خورد فرمود: و الله! فزت برب الكعبة؛ (1) . به خدا قسم، رستگار شدم به پروردگار كعبه. سيدالشهداء عليه السلام تا برنامه او به پايان رسيد خاك هاي كربلا را جمع كرد صورت روي خاك گذاشته سجده ي شكر نمود و فرمود: الهي! رضا برضاك، صبرا علي نعماك، لا معبود سواك.

ص: 251


1- 238. بحارالانوار: ج 41 ص 2.

آري، آن حضرت اين پيش آمد را نعمت غير مترقبه مي شناخت و به انجام آن سپاسگزاري نمود. همچنين امام حسن عليه السلام يا ساير ائمه عليهم السلام آنگاه كه مسموم شدند همه ي آن ها مأمور انجام برنامه خود بودند و عمر آن ها جز بدين ترتيب پايان نمي يافت. چنانچه در روايتي حضرتش تصريح نموده اند كه: ما منا مقتول أو مسموم. (1) . اگر قتل و سم نبود، آن ها مرگ جسماني نداشتند؛ چنانچه از عمر امام زمان عليه السلام بيش از 1127 سال - تا تحرير اين سطور - مي گذرد و هرگز نخواهد مرد تا ظهور كند و مقتول گردد. از طرف ديگر، خروج امام حسين عليه السلام از مدينه به جهت ترس از مرگ نبود، بلكه براي اجراي برنامه و مأموريت خاصي بود كه بايد انجام مي شد و به بهترين طريق به كمال مطلوب مي رسيد كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله خروج او را خبر داده بود، بلكه خبر شهادت آن حضرت به آدم، نوح، عيسي، موسي و ابراهيم عليهم السلام نيز داده شده بود. همه ي اين اخبار استفاده از همان منابع علمي آسماني است كه در دسترس انبيا و اوليا قرار مي گرفت. از اين رو، هر جا به آن حضرت خبر هول انگيزي مي دادند مي فرمود: وعده ي ما اين چنين و اين جا نيست، بلكه در محل ديگري خواهد بود كه نامش كربلاست. كوتاه سخن اين كه: امام زين العابدين، امام محمد باقر، امام جعفر صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد عليهم السلام همه از مسموم شدن و كيفيت شهادت خود كه در چه زمان و به دست چه كسي خواهد بود، خبر داده بودند و مطلب براي آن ها روشن بود.

ص: 252


1- 239. بحارالانوار: ج 27 ص 216.

نكته اي لطيف

نكته لطيفي كه به نظر رسيد اين كه: آن حضرات با آگاهي داشتن از چنان شهادت و مسموميتي، هرگز تملك نفس، تملك اعضا و نيروي خود را از دست نداده و هيچ گونه ناراحتي، اضطراب و تشويش در آن ها راه نداشت. در حالي كه اگر آدمي احتمال دهد كه به خطر مرگ نزديك مي شود ضربان قلبش افزوني يافته و با پريشاني از دنيا مي رود، ولي اين خاندان، با علم، يقين و اطمينان به نحوه ي شهادت خود، كوچكترين اضطرابي به خود راه ندادند، بلكه آرامش، سكون و وقاري خاص نشان مي دادند.

خبر امام جواد از شهادت و مسموميت خود

اين مقدمه اي كه عنان قلم، آن را تا اين جا كشانيد و احاديث علم امامت را در الهام و وحي و منابع و مآخذ آن، با تحقيق و تتبع مداوم تقديم خوانندگان عزيز شد؛ براي بيان علم امامت حضرت جواد عليه السلام بود كه حضرتش در كمترين سن حقايق را بيان فرمود و از جريان شهادت - يا از مسموميت - خود با يقين و اطمينان به جريان حال زن خويش خبر داد. آن حضرت از اين كه اين جنايت از طرف زنش انجام مي شود همه را مي دانست و به علم امامت بايستي بردباري و شكيبايي نمايد تا قصاص قبل از جنايت نكند. علامه اربلي در «كشف الغمه» از «دلايل حميري» از امية بن علي نقل مي كند كه گويد: با ابوالحسن الرضا عليه السلام در سالي كه حضرتش حج نمود در مكه بوديم كه حضرت بعد از آن حج به خراسان رفت. در آن سال امام جواد عليه السلام نيز به همراه پدر بزرگوارش بود. هنگامي كه مي خواست با بيت و كعبه وداع كند، پس از طواف، نماز گزارد، امام جواد عليه السلام نيز با او طواف نمود و نماز گزارد. وقتي به حجر اسماعيل رسيدند امام رضا عليه السلام آن جا نشست و امام جواد عليه السلام بر دوش موفق طواف مي كرد.

ص: 253

حضرت به موفق فرمود: اي موفق! پدرم كجا رفت؟ موفق عرض كرد: در حجر نشسته و مغموم است. موفق گويد: امام جواد عليه السلام را به حجر اسماعيل بردم. رو به پدر بزرگوارش كرد و گفت: يا حبيبي! قم؛ پدر جان! برخيز مي خواهم با كعبه وداع كنم، زيرا ديگر بدين مكان نخواهم رسيد. امام جواد عليه السلام سه بار پدرش را به برخاستن تأكيد نمود كه با هم برخاستند باز به طواف پرداختند. (1) . همچنين اسماعيل بن مهران گويد: با امام جواد عليه السلام از مدينه به بغداد رفتم، سفر اول بود، عرض كردم: از سفر شما بيمناكم. فرمود: در اين سفر نگران مباش كه آن چه تو مي ترسي در سفر ديگر رخ خواهد داد. وقتي در سفر دوم همين مذاكره شد، امام جواد عليه السلام آن چنان گريان شد كه محاسنش از اشك ديدگان مباركش تر شد، آنگاه فرمود: عند هذه يخاف علي، الأمر من بعدي إلي إبني علي عليه السلام. (2) . در اين سفر بر من ترسيده مي شود، امر امامت بعد از من فقط به فرزندم علي مربوط است. با اين خبر دادن معلوم شد كه امام جواد عليه السلام با در دست داشتن ام الكتاب، جفر، جامعه، مصحف و نزول روح القدس در شب قدر از تمام علوم پيشينيان و پسينيان خبر داشت و خبر گذشته و آينده خبر مي داد و علم امام - چنانچه گفته شد - همه يكسان و از يك منبع بوده و مأخذ دانش همه ائمه ي معصومين عليهم السلام همان منابع علوم پيامبران بوده است. برسي روايت مي كند كه: پس از شهادت امام رضا عليه السلام وارد مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله

ص: 254


1- 240. بحارالانوار: ج 50 ص 63.
2- 241. بحارالانوار: ج 5 ص 118.

شدم و امام جواد عليه السلام را ديدم كه بر فراز منبر قرار گرفت و شروع به سخنراني كرد و خطبه ي غرايي خواند و خود را معرفي كرد و فرمود: أنا محمد بن علي الرضا، أنا الجواد، أنا العالم بأنساب الناس في الأصلاب، أنا أعلم بسرائركم و ظواهركم و ما أنتم صائرون إليه. علم منحنا به من قبل خلق الخلق أجمعين. و بعد فناء السماوات و الأرضين و لو تظاهر أهل الباطل و دولة أهل الضلال و وثوب أهل الشك لقلت قولا تعجب منه الأولون و الآخرون. من پسر امام رضا و جوادالائمه هستم، من عالم به انساب خلق هستم، مي دانم چه كسي از اصلاب آباء به ارحام امهات منتقل مي گردد و سرنوشت او چيست. من به ضماير، سرائر، بواطن و ظواهر شما دانا و بينا هستم و شما سرنوشت خود را نمي دانيد، ولي من سرنوشت شما را مي دانم. خداوند به ما اخبار عالميان را آموخته، ولي منع كرده از اين كه افشا كنيم. من از سبب آفرينش خلق پيش از آفرينش آن ها و بعد از فناي آسمان ها و زمين ها آگاهم و اگر بيم تظاهر اهل باطل و دولت گمراه و ضلال و لغزش اهل شك و ترديد نبوده سخناني مي گفتم كه اولين و آخرين تعجب كنند. آنگاه دست بر دهان مبارك خود گذاشت و فرمود: يا محمد! اصمت، كما صمت آباؤك من قبل؛ اي محمد! ساكت شو همان گونه كه پدران تو پيش از اين ساكت بوده اند و اسرار آفرينش را حفظ نموده اند. (1) .

ص: 255


1- 242. بحارالانوار: ج 50 ص 108، به نقل از مشارق الانوار.

ص: 256

فصل پنجم

اشاره

ص: 257

ص: 258

گفته شد: از آن جايي كه هر فردي از افراد انسان از جسم، جان، جسد و روان تركيب يافته داراي دو نوع آثار است: 1 - آثار مادي كه قابل اشاره ي حسي است. 2 - آثار معنوي كه به ديده ي عقل و وجدان درك مي شود. انسان مادي، آثار مادي دارد و انسان معنوي آثار معنوي. هر اندازه معنويت در حالت جسماني بيشتر تجلي داشته باشد اثرش بيشتر و آثارش پايدارتر است. غلبه ي آثار روحاني بر آثار جسماني نمونه ي بارز معنويت است كسي كه آثار مادي او زيادتر است. نشانه ي علاقه او به ماديات و آن كس كه آثار معنويش بيشتر است نمونه ي علاقه ي او به معاني است. اديبي كه در بحر الفاظ غرق است كه: آيا كلمه و لغت را چگونه بايد خواند؟ گرچه كلمه و لغت راهنماي معاني است، ولي بيشتر در خم و پيچ لفظ خواهد ماند و آن كه متوجه معاني است كمتر به الفاظ توجه دارد. همانند شخصي كه در مقابل آينه است آينه را نمي بيند، بلكه به عكس خودش را در آينه مي نگرد بدون آن كه توجه داشته باشد كه آينه را از چه ساخته اند. آثار و مآثر هم روي همين مباني دور مي زند، هر كس بيشتر در پيرامون معاني و لطايف روحاني و دقايق حقايق وجداني دور بزند آثارش كه مولود همان معاني خواهد بود، معرف او مي باشد.

ص: 259

و كساني كه در اطراف ماده و ماديات قدم بر مي دارند و ذكر و فكرشان در محور شئون مادي دور مي زند، مآثر مادي آن ها روز افزون و بيشتر خواهد بود. و آنان كه ماده را فقط به لحاظ معنا مي نگرند و جهت همتشان معاني است؛ آنان در آثار مادي هم براي راهنمايي معاني قدم زده اند. به عنوان مثال: رسول خدا صلي الله عليه و آله باغستاني را كه به دست خود تعبيه نمود و نهاني را كه غرس كرد؛ غرضش دنيا و منافع مادي نبود، بلكه جلب توجه مردم به كار و كوشش و براي طي مراحل تكامل زندگاني به سوي معاني بود. يا دخت والا مقامش فاطمه ي زهرا عليهاالسلام كه فدك را بر اولاد خود وقف نمود غرض آن بزرگوار و اميرمؤمنان علي عليه السلام كه نخلستان هاي متعددي با چاه و قنات و نخل هاي فراوان ايجاد كرد منافع مادي نبود، غرض آن پيشواي پرهيزكاران تأمين زندگاني دنيا نبود، زيرا از همين مقدار هم كه از دست رنج خود او بود؛ نخورد بلكه همه را براي بني هاشم و علويان وقف نمود. اين سيره نشان مي دهد كه آثار مادي مردان آسماني هم مآثر معنوي آن هاست، يا براي سوق دادن به مآثر معنوي است. امام جواد عليه السلام كه بيش از بيست و پنج سال عمر نداشت آثاري از مواد دنيا نداشت، جز آن چه از موقوفات پدرش دست او بود و همه را به خاندان علويان توزيع و تقسيم مي كرد. آنچه كه به عنوان مقرري از طرف مأمون از صندوق بيت المال به آن حضرت داده مي شد صدقات سادات قرار مي گرفت. از اين جهت، امام جواد عليه السلام در اين مدت كوتاه عمرش، خشتي را روي خشت نگذاشت و با آن كه مي توانست به عنوان پسر وليعهد و داماد خليفه بهترين كاخ ها را در خوش آب و هواترين مناطق مناسب تهيه كند. بلكه در مدينه، سوريه، شام، بغداد و بصره منازل عالي بسازد و ييلاق و قشلاق خود قرار دهد، ولي آن حضرت به كلي از اين فكر دور بود و هر چه داشت

ص: 260

به مردم، جود و كرم مي كرد كه او را جوادالائمه خواندند. آثار مادي امام جواد عليه السلام قابل اشاره نيست، زيرا آن حضرت در خانه ي پدري و اجدادي خود - كه از حضرت سجاد عليه السلام باقي مانده بود - مي زيست و در مدتي كه در رحبه و بغداد هم بود، مهمان خلفاي وقت بود، جز در سفر آخري كه در مجاور مسجد رحبه منزلي گرفت، كه يا از شيعيان و دوستان او بوده، يا اجاره كرده بود. در هر حال، آنچه مسلم است امام جواد عليه السلام به كاخ معتصم نرفت و دربار خلفا را ترك نمود. حتي منزلي هم كه براي ام فضل تهيه ديده بودند، نرفت. بلكه در منزل شخصي خود سكونت گزيد و همان جا مسموم گرديد و از دنيا رفت و در مقابر قريش مدفون شد. بنابراين، آثار مادي كه بتوان از اين امام نشان داد، همان قبه و بارگاه اوست كه مطاف ميليون ها مردم مسلمان است و رواق و روضه ي آن حضرت، قطعه اي از رضوان بهشت است كه قريب دوازده قرن است سلسله ي نماز و عبادات در آن جا قطع نمي شود، مهبط زائرين اطراف و اكناف عالم و فرودگاه دل هاي شيفتگان مكتب تشيع است كه پيوسته به آن مكان مقدس آمد و رفت مي كنند و اين بارگاه طلايي و اين قبه درون مينايي آن حضرت ستاره ي درخشان زمين است كه جاذب و جالب دل هاي عارفان و دانشمندان است. البته اين آثار مادي را هواخواهان آن حضرت به وجود آورده و موقوفات و صدقاتي براي آن قرار داده اند كه پايدار بماند.

آثار و مآثر علمي امام جواد

همان گونه كه در كتاب «زندگاني امام المتقين اميرالمؤمنين علي عليه السلام» نگاشتيم؛ انسان داراي دو نوع اثر است، كه مركب از دو عنصر: عنصر مادي و عنصر معنوي است كه جسم تركيبي و روح تعليمي باشد؛ از نظر اثر نيز، دو اثر دارد: 1 - اثر مادي، كه از جسم تركيبي او باقي مي ماند.

ص: 261

2 - اثر معنوي، كه مولود روح تعليمي اوست و در تصرف اين كالبد، بزرگ ترين اثر و اهميت آن، تبديل آن به نيرو است. يعني: تصرف روح در بدن سبب مي شود كه بدن مواد غذايي را از نباتات و حيوانات تحويل طبيعت تركيبي انسان مي دهد و از آن طرف، يك سلسله وجدانيات، معاني، عواطف انديشه و افكار و ذوق و شوق و شعور - كه مجموعه ي آن ها به احساسات و ادراكات تعبير شده - به وجود مي آورد. و اين كار مخصوص انسان است و هر حيواني قادر نيست كه ماده را به نيرو تبديل كند. هم اكنون نيز كه به اين نكته ي دقيقه لطيفه ي ملهم شدم آن هم اثر معنوي است كه از تبديل ماده به نيرو حاصل گرديد و چون تصرف روح قطع شود و از سلطنت در كشور تن انصراف دهد، ديگر اين فعل و انفعال ماده و نيرو وجود ندارد و احساسات و ادراكاتي در كار نيست. امام نيز از نظر بشريت داراي اين سنت طبيعي است، نهايت اين كه احساسات و ادراكات امام به نظر ما اماميه، برتر، وسيع تر و عميق تر از ساير بشر است. يعني ما بشر، با شرايط زمان و مكان و تجهيزات محيط - فشار، جاذبه، امواج، انوار، الحان، اصوات و غيره - با اختلاف نيروي حاسه مي توانيم تا حدي ببينيم، بشنويم، درك كنيم و عمل نماييم، ولي امام ما فوق اين جهاز و سلاح و ادوات زمان و مكان و غيره مي بيند و مي شنوند. به همين دليل، آثار و مآثر او نيز گرچه با اين وسايل و تجهيزات حاصل مي گردد، ولي قوي تر و عميق تر است. يكي از آن مآثر، علم و دانش است كه به سبب ارتباط با روح تمام عالم، همه چيز را به موقع مي داند و مي بيند و در صورت اقتضاي زمان و محيط و تناسب قابليت شنونده و بيننده براي معرفي خود، اعجازي كه بايستي به ديگران نشان دهد، نشان مي دهد و مي آموزد و از مطالب علمي آگاه مي سازد به صحت آن با

ص: 262

دلايل متقنه تصريح مي نمايد و تشريح و توضيح مي دهد. يكي از خصايص اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اين است كه هيچ وقت از خودشان ادعايي نداشته و چيزي نگفتند كه ادعا كنند: من چنين مي گويم، بلكه هميشه اخباري را از پدران خود تا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بيان مي كردند و مي آموختند. حتي خود اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه همه ي علماي اسلام از او علم و دانش آموخته و نقل كرده اند همه ي دانش خود را به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نسبت مي دهد كه آن حضرت مدينه و شهر علم و علي عليه السلام درب آن بود و پيامبر صلي الله عليه و آله نيز دانش و بينش خود را از جبرئيل امين، فرشته ي مقرب حق نقل مي كرد. بنابراين، علم و دانش حقيقي و احساسات و ادراكات كلي عالم، همان نوري است كه فرمود: خداوند در دل هر كس كه بخواهد مي تاباند و به زر و زور نيست. «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء». (1) . كوتاه سخن اينكه: امام جواد عليه السلام نيز همانند پدر بزرگوارش علوم و فنون مختلف را از پدرش از جدش تا به باب مدينه ي علم برسد روايت كرده و روات اين چند امام اخير نيز از اصحاب ثقه، ثابت، سالم و بدون ترديد بوده اند. بنابراين، درباره ي اخبار اين چند امام اخير آن مشكلاتي نيست كه درباره ي اخبار ائمه پيشين بوده است. يعني سخنان پيشوايان پيشين با جاعلين روايت مخلوط شده بود ولي اين مشكل در اخبار اين چند امام اخير نيست. حافظ عبدالعزيز بن اخضر جنابذي اخبار زيادي را از امام جواد عليه السلام از پدرش از پدران بزرگوارش از حضرت علي بن ابي طالب عليهماالسلام بدين سند نقل مي كند. (2) . خطيب در «تاريخ بغداد» به سند خودش از امام جواد عليه السلام از پدرش از جدش از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مي كند كه حضرتش فرمود:

ص: 263


1- 243. منيه المريد: 167، مصباح الشريعه: 16.
2- 244. اعيان الشيعة: ج 4 ص 242، به نقل از معالم العترة الطاهرة.

بعثني النبي صلي الله عليه و آله إلي اليمن، فقال - و هو يوصيني - يا علي! ما حار من استخار و لا ندم من استشار. يا علي! عليك بالدلجة، فإن الأرض تطوي بالليل ما لا تطوي بالنهار. يا علي! اغد علي اسم الله، فإن الله بارك لامتي في بكورها. (1) . پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مرا به يمن فرستاد و در ضمن سفارشاتش فرمود: كسي كه استخاره و طلب خير كند حيران و سرگردان نمي ماند، كسي كه مشورت در كارها بنمايد دچار پشيماني نمي گردد. يا علي! بر تو باد به راه پيمودن و سير در شب كه زمين در شب به هم پيچيده مي شود سرعت سير بيشتر است به طوري كه در روز آن گونه پيچيده نمي شود. يا علي! صبحگاهان به نام خداوند تبارك و تعالي آغاز حركت كن كه خداوند براي امت من در بامدادان بركت قرار داده است. از اين روايت چند نكته ي لطيف علمي به دست مي آيد كه اينك بيان مي نماييم: 1 - طلب خير كردن و انديشه و افكار را روي خيرات و مبرات بردن. 2 - شور و مشورت در امور دنيا نمودن، كه انسان را از تحير و نگراني و سرگرداني مصون مي دارد. 3 - درس علمي جاذبه ماه. 4 - به نام خالق پرورش دهنده ي مواد عالم هر كاري را آغاز و شروع نمودن، كه براي ملت اسلام اين نام، نام مبارك و ميموني است كه هر كار بدين نام شروع شود انجام مطلوبي مي يابد. خلاصه ي سخن اينكه: شب را در سفر - آن هم در بيابان عربستان كه راه معلوم نيست و خطرناك است- حركت مكن و تا صبح و روشن شد به حركت بپرداز تا از

ص: 264


1- 245. بحارالانوار: ج 72 ص 100.

خطرات احتمالي مصون بماني. و سرعت حركت شب از مضامين مخصوص اين حديث است كه معلوم مي شود جاذبه ي ماه قوي تر از جاذبه ي ساير ستارگان است كه تأثيري در سرعت حركت زمين دارد.

امام جواد راوي بيانات اميرمؤمنان است

وقتي سطور تاريخ و متون اخبار و روايات را ورق بزنيم و مطالعه نماييم خواهيم ديد كه بخشي از كلمات قصار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را امام جواد عليه السلام نقل و بيان فرموده است. ما اين حقيقت را در كتاب «امام صادق عليه السلام» نوشتيم، زيرا بسياري از خطبه ها و بيانات حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پيش از حضرت صادق عليه السلام مكتوم بود و امام صادق عليه السلام، آن ها را در مكتب جعفري به مردم تعليم فرمود. درباره ي كلمات قصار امام جواد عليه السلام نيز بسيار ديده مي شود كه از اخبار جدش اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليهماالسلام - باب مدينه ي علم - نقل شده و نخبه ي كلمات قصار علوي به روايت پيشواي نهم امام جواد عليه السلام است كه به مردم آموخته اند كه اين كلمات را علامه ي اربلي در «كشف الغمه» نقل نموده است.

نظم و نثر و ادبيات از امام جواد

امام عليه السلام در هر سن و سال و در هر مرتبه از زمان و مكاني كه باشد مقام امامت را دارد. يعني نفوذ و تصرف او در مواد و مواليد، قابل حرف نيست و همان گونه كه يك فرمانده، نسبت به افراد سربازخانه قدرت صف آرايي و فرماندهي دارد، امام عليه السلام نسبت به كلمات و الفاظ همان فرماندهي را دارد كه جمع و تفريق، قطع و وصل و ضرب و تقسيم مي نمايد و هر چه را اراده كند كلمات و الفاظ در فرمان او هستند. الفاظ موزون، مقفي، مسجع و مستصفي همه در بحور، اوزان، نظم و نثر در

ص: 265

اراده ي او مي باشند. آنچه در مورد زندگاني ائمه پيشين عليهم صلوات الله اجمعين ديديم كه نظم و نثر در نظر آن ها يكسان بوده و سطح فكر و افق و انديشه ي آن ها برتر و بالاتر از اين بوده كه بخواهند بانظم موزون و مقفي، يا نثر مرسل و مسجع ادبيات و ادب علمي خود را ظاهر سازند؛ بلكه غرض آن ها افاده ي معاني بوده كه در قالب فكر و دل مردم بريزند و به هر نحو امكان داشت در هر زمان و مكان به هر عبارت و هر صورت منثور يا منظوم، وظايف محوله ي آسماني خود را انجام مي دادند. ما در ضمن يكي از همين كتاب ها گفتيم كه: شعر از نظر فن شاعري، در مرتبه ي نازله ادب قرار گرفته، چرا كه آن از بافته هاي مغز بدون استدلال منطقي است؛ ولي امام گوينده ي حقايق مستدل به برهان علمي و منطقي است كه گفتارش از منبع الهام و وحي سرچشمه گرفته و شعريات و مستحسنات نمي بايد، بلكه حقايق مطمئنه مستدله مبرهن علمي آسماني را به مردم ابلاغ مي نمايد. پيشواي نهم ما امام جواد عليه السلام كه سنش همچون عمر گل، كوتاه بود، در جواني همين قدرت و نيرو را داشت كه نمي خواست او را شاعر بگويند. چنانچه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نيز قدرت شعر گفتن داشت، ولي در تمام مدت عمرش شعر نگفت تا مبادا مردم، وحي آسماني قرآن را به اشعار تلقي نمايند. ولي امام براي آن كه مفسر و مبين است به مناسبت اقتضاي زمان و مكان، در صورت ضرورت شعر هم مي سرايد و متناسب با قافيه مطبوع عصر مي گويد تا قدرت خود را نشان دهد نه آن كه او را در صف شعرا محسوب دارند. ابن عياش در كتاب «المقتضب» از عبدالله بن محمد مسعودي روايت مي كند كه گويد: مغيرة بن محمد مهلبي گفت: عبدالله بن ايوب خويني، شاعر عصر امام جواد عليه السلام براي من شعري انشاد كرد كه به سخن منظوم امام جواد عليه السلام - كه به نام پدرش ابي الحسن علي بن موسي الرضا عليهماالسلام بوده - استناد نمود.

ص: 266

امام جواد عليه السلام در اين اشعار به پدر بزرگوارش پس از وفاتش خطاب نموده است و اين استشهاد منظوم را - كه از فنون شاعريست - اين شاعر عرب از قول امام نهم آورده كه فقط موارد استشهاد را بيان كرده گويد: يابن الذبيح! و يا بن أعراق الثري! طابت ارومته و تاب عروقا يابن الوصي، وصي أفضل مرسل أعني النبي الصادق المصدوقا مالف في خرق القوابل مثله أسد يلف مع الحريق حريقا يا أيها الحبل المتيل! متي أغد يوما بعقوتة أجده وثيقا أنا عائذ بك في القيامة لائذ أبغي لديك من النجاة طريقا لا يسبقني في شفاعتكم غدا أحد فلست بحبكم مسبوقا يابن الثمانية الائمة غربوا و أبا الثلاثة شرقوا تشريقا إن المشارق و المغارب أنتم جاء الكتاب بذلكم تصديقا (1) . اين مدح،منقبت و مرثيه اي است كه امام جواد عليه السلام براي پدر بزرگوارش سلطان شرق و غرب عالم سروده و رثا و تعزيت او قرار داده و مناقب و كمالات امامت را در آن متضمن گرديده كه كمال فصاحت و بلاغت از آن پديدار و آشكار است كه هر خواننده آن را خوب مي فهمد. شاعر عرب نيز در مدح و منقبت امام هشتم قسمت رثاي جواديه استشهاد كرده و قصيده ي بلندي را سروده كه متضمن فضايل اهل بيت اطهار عليهم السلام است.

اصحاب امام جواد

شاگردان مكتب جعفري و فرزندان آن ها، علم و دانش را در خاندان سيادت مي دانستند و براي كسب علم و دانش از ساحت خانه ي آن حضرت جدا نمي شدند و

ص: 267


1- 246. اعيان الشيعة: ج 3 (ق 4) ص 246.

دوري نمي جستند؛ چرا كه از زمان امام رضا عليه السلام تا زمان غيبت كبري - كه زمان چهار امام است - بيش از شصت سال نبود و پيرمردان خردمند و با فضيلت بسياري بودند كه در محور خاندان ائمه ي معصومين عليهم السلام دور مي زدند از ميان آن ها كساني كه در صف اصحاب امام جواد عليه السلام قرار گرفتند، عبارتند از: 1 - ابراهيم بن محمد همداني 2 - ابراهيم بن داوود 3 - ابراهيم بن مهرويه 4 - ابراهيم بن مهزيار 5 - ابراهيم بن شيبه اصفهاني 6 - احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي 7 - احمد بن محمد بن عيسي اشعري 8 - احمد ابن محمد بن عبيدالله اشعري 9 - احمد ابن محمد بن خالد 10 - احمد بن اسحاق بن اشعري. 11 - احمد بن حماد 12 - احمد بن محمد بن بندار 13 - احمد ابن حماد مروزي 14 - احمد ابن محمد بن عبيد قمي 15 - احمد ابن عبدالله كوفي 16 - احلم بن بشار مروزي 17 - ادريس قمي 18 - اسحاق بن ابراهيم 19 - ايوب بن نوح بن دراج 20 - جعفر بن محمد بن يونس 21 - جعفر بن يحيي 22 - جعفر بن داود يعقوبي 23 - جعفر بن محمد الهاشمي 24 - جعفر الجوهري 25 - حسن بن سعيد اهوازي 26 - حسين بن سعيد اهوازي 27 - حسن بن عباس بن حراش 28 - حسن بن علي بن ابي عثمان 29 - حسن بن راشد 30 - حسن بن عباس بن خريش رازي 31 - حسين بن يسار 32 - حسين بن مسلم 33 - حسين بن اسد 34 - حسين بن سهل 35 - حسين بن علي قمي 36 - حسين بن محمد قمي

ص: 268

37 - خفص جوهري 38 - اسحاق بن اسماعيل نيشابوري. 39 - خلف بصري 40 - داوود بن قاسم جعفري 41 - داوود بن مهزيار 42 - زكريا بن آدم قمي 43 - سعد بن سعيد 44 - سهل بن زياد از اهل ري 45 - شاران بن خليل پدر فضل بن شاذان 46 - صالح بن ابي حماد 47 - صالح بن محمد همداني 48 - صفوان بن يحيي بلخي 49 - عبدالله بن محمد بن سهل 50 - عبدالله بن محمد 51 - عبدالله بن صلت ابوطالب قمي 52 - عبدالله بن محمد بن حماد رازي 53 - عبدالله بن محمد رازي 54 - عباس بن عمر همداني. 55 - عبدالجبار بن مبارك نهاوندي 56 - عبدالرحمن بن ابي نجران كوفي 57 - علي بن حسين بن علي 58 - علي بن محمد بن علي علوي حسني. 59 - علي بن مهزيار اهوازي 60 - علي بن عبدالله مدايني 61 - علي بن اسباط 62 - علي بن حديد بن حكيم 63 - علي بن حكم 64 - علي بن يسير 65 - علي بن نصر 66 - علي بن يحيي 67 - علي بن بلال بغدادي 68 - علي بن عبدالله قمي 69 - علي بن محمد قلانسي 70 - علي بن حسان واسطي 71 - قاسم بن حسين بزنطي 72 - محمد بن خالد برقي 73 - محمد بن فرج 74 - محمد بن سنان 75 - محمد بن ابراهيم 76 - محمد بن عبده 77 - محمد بن اسماعيل 78 - محمد بن نصير 79 - موسي بن قاسم بن معاويه 80 - موسي بن عبدالله بن عبدالملك

ص: 269

بن هشام 81 - موسي بن داود 82 - موسي بن عمر 83 - محمد بن حسن واسطي 84 - محمد بن حسن بن محبوب 85 - نوح بن شعيب بغدادي. 86 -هارون ابن حسن بن محجوب. 87 - يزداد 88 - ابوخداش 89 - ابوالحسين 90 - ابومساور 91 - ابوساره 92 - ابوسكينه كوفي 93 - ابوجعفر بصري 94 - زينب بن محمد بن يحيي 95 - زهراء ام احمد بن حسين بغدادي اين ها اسامي برخي از اصحاب نزديك امام جواد عليه السلام بود كه در ملازمت آن حضرت مي زيستند و از محضر امام عليه السلام كسب فيض علم و دانش مي نمودند و به اطراف و اكناف مي رفتند و علم و دانش را از خاندان وحي به جهانيان ابلاغ مي كردند. گفتني است كه شرح حال اصحاب امام جواد عليه السلام در كتاب «دائره المعارف رجال اسلام» ثبت و ضبط گرديده است.

راويان امام جواد

امام جواد عليه السلام راوياني داشته كه به وثوق و اعتماد مشهور و معروف هستند. ابن شهر اشوب در «مناقب» مي نويسد: دربان آن حضرت، عثمان بن سعيد سمان بود. ايوب بن نوح بن دراج كوفي از ثقات محدثين است. جعفر بن محمد بن يونس احول، از راويان مورد اعتماد است. از جمله راويان آن حضرت عبارتند از: 1 - حسين بن مسلم بن حسن 2 - مختار بن زياد عبدي بصري. 3 - محمد بن حسين ابي الخطاب كوفي.

ص: 270

از اصحاب آن حضرت مي توان افراد زير را نام برد: از نويسندگان و مصنفان اسلامي در آن عصر: 1 - ابوبكر احمد بن ثابت، كه مورخ معروفي بود. 2 - ابواسحاق ثعلبي، مفسر معروف. 3 - محمد بن مندة بن مهريار، كاتب معروف. اينان از خواص و اصحاب و راويان آن حضرت بوده اند و از آن جايي كه ما شرح حال آن را در «دائرة المعارف رجال اسلام» نگاشتيم كه قريب سي هزار نفر از علماي اسلام در آن جا ترجمه شده، البته بنا نداشتيم كه شرح حال رجال را در كتاب هاي زندگاني ائمه معصومين عليهم السلام بنگاريم. از اين رو، به صورت مفصل در آن جا نقل شده است. خطيب به سند خود و جنابذي (گنابادي) به سند خود از امام جواد عليه السلام نقل نموده اند كه: از حضرتش در مورد معني حديث پيامبر صلي الله عليه و آله درباره ي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام كه فرمودند: «إن فاطمة أحصنت فرجها، فحرم الله ذريتها علي النار». «همانا فاطمه عليهاالسلام پاكدامني را پيشه خود ساخت و خداوند آتش را بر اولاد و ذريه ي او حرام گردانيد». پرسيدند منظور كدام ذريه است؟ فقال عليه السلام: خاص للحسن و الحسين عليهماالسلام. (1) . فرمود: اختصاص به حسن و حسين عليهماالسلام دارد. جنابذي در «معالم العترة» از امام جواد عليه السلام نقل مي كند كه: امام متقيان اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: «إن ابن آدم أشبه شي ء بالمعيار إما راجح بعلم - و قال مرة بعقل - أو ناقص بجهل». (2) .

ص: 271


1- 247. بحارالانوار: ج 43 ص 20.
2- 248. معالم العترة به نقل از اعيان الشيعه ص 242 ج 4، كشف الغمه: ج 2 ص 346.

فرزندان آدم شبيه به عيار سنج اند كه گاهي به علم و دانش بر ديگري رجحان پيدا مي كنند، - گاهي به عقل و كياست و زيركي - و گاهي به جهل و ناداني كاستي مي يابد. بنابراين، خود آدميت سنگ محك است كه معناي آن در اين قالب معلوم مي شود. يعني انسان در صورت عياري است كه با كليد زبان و رفتار خود مي تواند عيار و ارزش معنوي خود را نشان دهد.

سي هزار پرسش

كليني روايت مي كند: سالي كه امام جواد عليه السلام در يك مجلس به سي هزار پرسش حاجيان پاسخ داد، ده ساله بود كه پاسخ ها با نه و آري، يا به صورت تشريحي بوده، يا به قدرت ولايت مطلقه، پاسخ سؤال ها كتبي نوشته شده كه زحمتي را براي آن حضرت نداشته است. به عبارت ديگر: امام جواد عليه السلام به اعجاز خلع و لبس، يا خلاقيت نفس و وجود آوردن و معدوم ساختن حروف و تصوير و نقش الفاظ همه ي پرسش ها را پاسخ داده است. البته به صورت ظاهر، پرسش سي هزار مسأله در يك روز و يك مجلس غير عملي است، اما اگر با سلسله ي عليت و معلوليت تصور شود و علت روي قدرت ولايت برده شود استبعادي ندارد، زيرا امام، تربيت شده ي مكتب ربوبي و قادر به محو و اثبات است كه پاسخ تمام مسايل را به نحوي كه همه درك كنند، داده و نوشته است.

پندها و مواعظ امام جواد

چنانچه پيشتر متذكر شديم ائمه ما عليهم السلام همه ي سخنان خود را متكي به رسول خدا صلي الله عليه و آله نموده، از باب مدينه ي علم دريافت مي نمودند و هر سخن و حديثي را كه

ص: 272

نقل مي كردند از اميرمؤمنان علي عليه السلام و از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است. بنابراين، مواعظ، نصايح، تعليمات عاليه دين و دنيا، دستورات زندگي، روش پرورش و آداب و رسوم همه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله صاحب شريعت است. با اين تفاوت كه چون زمان و حوادث روزگار به خود پيامبر صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام فرصت نمي داد كه همه ي آنچه كه مورد نياز بشر است يك جا به مردم بياموزند از اين جهت بسياري از مواد ادب نفس و ادب درس را ائمه معصومين عليهم السلام در نقاط حساس زندگي به مردم آموخته اند. و لذا مي بينيم يك سخن تام و كلمه ي مقيدي مثلا از امام كاظم عليه السلام و يك مطلبي از امام رضا عليه السلام يك درسي از امام جواد عليه السلام باقي مانده و نقل شده است. چون هدف اصلي ائمه دين و عترت معصومين عليهم السلام تعليم ادب زندگي و تكامل آن بوده. از اين رو، آن ها هرگز از خود سخن نگفته اند، بلكه هميشه احاديث و تعليمات عاليه ي خود را با سلسله نسب پدران خود به اميرالمؤمنين عليه السلام و پيامبر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله رسانيده اند كه در سنديت آن هيچ جاي شبهه نباشد. اكنون چند خبر كه از مواعظ و اندرزهاي امام جواد عليه السلام است براي مزيد اطلاع خوانندگان عزيز مي نگاريم.

نصايحي به ابوذر غفاري

امام جواد عليه السلام از جدش اميرمؤمنان عليه السلام نقل مي كند كه حضرتش به ابوذر غفاري فرمودند: اي ابوذر! اگر به كسي كه خداوند به او فرح و شادي داده خشم و غضب كني و اين غضب براي رضاي خدا باشد در واقع به او خدمت كرده اي و اگر براي دنيا باشد به او خيانت نموده اي. اي ابوذر! مردم تو را به دنيا مي ترسانند تو مردم را به دين و آخرت مي ترساني.

ص: 273

به خدا سوگند! اگر راه آسمان ها به زمين بسته شود و تمام راه هاي نجات مسدود گردد، خداوند بنده ي پرهيزكار و دين دار خود را به راهي نجات مي دهد و او را از بلايا مي رهاند. اي ابوذر! به مقام انس، الفت و تقرب حق نمي رسي مگر به راستي، كه آن حق و صداقت است كه صاحب خود را به كرامت و مقام مطلوب مي رساند و از وحشت مصون مي دارد و به عكس، باطل راه هوي و مجاز است كه پيوسته آدمي را به اضطراب و تشويش مي كشاند. آري، اين اثر وضعي حق و باطل است كه حق، سكونت و آرامش، طمأنينه و وقار و يقين و اطمينان مي آورد و باطل، پريشاني و نگراني، وحشت و اضطراب، غم و هم و غصه و ترديد ايجاد مي كند. امام جواد عليه السلام فرمود: من وثق بالله أراه السرور، و من توكل عليه كفاه الامور، و الثقة بالله حصن لايتحصن فيه إلا مؤمن أمين، و التوكل علي الله نجاة من كل سوء و حرز من كل عدو؛ (1) . هر كس به خدا اعتماد و تكيه كند خداوند به او شادماني بنماياند. هر كس به خدا توكل كند، خداوند امور او را كفايت كند، اطمينان به خداوند حصاري است كه در آن تحصن نمي كند مگر مؤمن امين، و توكل به خدا نجات است از هر بدي و نگهدارنده ي آدمي است از شر دشمن. و فرمود: توفيق رفيق كسي نمي شود مگر در سايه ي ايمان و امانت و هر كس

ص: 274


1- 249. كشف الغمه: ج 2 ص 346، بحارالانوار: ج 75 ص 79.

ايمانش به خدا بيشتر باشد توفيقش در ادراك معاني و مواهب الهي بيشتر مي گردد. فرمود: الدين عز، و العلم كنز، و الصمت نور، و غاية الزهد الورع، و لا هدم للدين مثل البدع و لا أفسد للرجل من الطمع. (1) . دين مايه عزت و سرافرازي است. - نگارنده اين حقيقت را در ميان ملل متنوعه ديده است: يهود، نصاري، مجوس، حتي هنود، صابئه و هر قومي، ديندارشان عزيزترين مردم آن قوم هستند و بي دينان آن ها خوارترين آن قومند و منافقان آن ها منفورترين افراد آن قوم هستند. مردم ديندار مورد اعتماد و طرف وثوق و ايمن مالي و جاني خلق هستند. فرمود: علم و دانش و معرفت گنجي است كه خداوند به هر كس عنايت فرمود او را از همه چيز بي نياز كرده است، چنانچه قرآن فرمود: (و من يؤتي الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا) خير كثير بي نيازي از همه چيز است. فرمود: خاموشي نوري است كه در دل مي تابد و باعث تفكر و معرفت مي شود، هر كس در گفتار خود قبلا فكر كند كه سخن بي جا نگويد، دلش به نور معرفت روشن گردد. فرمود: هدف از زهدورزي اجتناب از حرام است. فرمود: هيچ چيز دين را مانند بدعت، خراب نمي نمايد و هيچ چيز آدمي را مثل

ص: 275


1- 250. بحارالانوار: ج 75 ص 79.

طمع به مال مردم ضايع نمي كند كه طمع آدمي را خوار و ذليل مي كند و بدعت دين را فاسد و تباه مي سازد، مردم بي دين ارزشي ندارند و شخص طماع خوار و حقير است. فرمود: نجات از بلا، به دعاست كه سپر بلا و آفات و عاهات مي گردد و هر كس دعا كند و از خدا خير خود را بخواهد و تضرع و زاري در درخواست خود بنمايد به مطلوب خود مي رسد. فرمود: هر كس، شخصي را دشنام دهد بي شك ديگري او را دشنام خواهد داد، اگر مي خواهيد كسي به شما فحش و دشنام ندهد زبان خود را از دشنام و شماتت و فحش به ديگري ببنديد و سخن به رنج آوري نگوييد تا ديگران هم، حق ادب و احترام شما را نگاهدارند. فرمود: هر كس در مصيبت صبر كند به مركب نجات و رستگاري سوار شود و هر كس غيبت كند آماده باشد كه ديگري او را غيبت خواهد نمود. هر كه عيب ديگري پيش تو آورد و شمرد بي گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد نظامي گنجوي نيز گويد: ديده ز عيب دگران كن فراز صورت خود بين و در او عيب ساز در همه چيزي هنر و عيب هست عيب مبين تا هنر آري به دست فرمود: هر كس درخت پارسايي و پرهيزكاري و تقوي را در زمين دل خويش نشاند، ميوه هاي اميد و ثمره هاي مفيد از آن بردارد.

ص: 276

خداوند، بندگاني دارد كه نعمت فراوان به آن ها مي دهد و تا روزي كه آن ها اين نعمت هاي الهي را با مردم در ميان نهند و به محتاجان بذل كنند و با هم بخورند، اين روز افزون و مستدام است، ولي همين كه از انفاق، اكرام و اطعام خودداري كردند از دست آن ها مي گيرد و به ديگري كه لايق تر باشد، مي سپارد. افزون بر اين كه اگر نعمت در نزد كسي انبوه، متراكم و سنگين شد و با انفاق پخش نگرديد، تكليف او زياد، بارش سنگين و حسابش طولاني، علاوه بر اين كه تعب و رنج و زحمت نگهداري آن طاقت فرسا هست تا از دستش زايل شود، و از دسترسي به نعمت محروم گردد. فرمود: هر كس با خدا توانگر شد همه مردم به او محتاج مي شوند و معني توانگري، بر، احسان و انفاق همين است. چنانچه سعدي گويد: توانگران را وقف است و نذر و مهماني زكات و فطره و اعتاق و هدي و قرباني تو كي به دولت ايشان رسي كه نتواني جز اين دو ركعت و آن هم به صد پريشاني فرمود: هر كس پرهيزكار شد، همه او را دوست مي دارند كه اثر پرهيزكاري محبوبيت قلوب است، اگر چه نفعي به ديگران نرساند باز او را دوست مي دارد. فرمود: در كسب علم بكوشيد و در تحريص آن دست طلب باز نداريد. علم را هر كجا هست بطلبيد كه طلب علم بر هر فردي واجب، مباحثات

ص: 277

علم مستحب است و علم است كه باعث الفت و مودت در بين برادران مؤمن مي شود. علم است كه آدمي را صاحب عزت و مروت مي كند. علم است كه انسان را از افعال لغو اجتناب مي دهد. علم است كه تحفه ي مجالس و بزم محافل مي گردد. علم است كه مصاحب و رفيق خوب به وجود مي آورد. علم است كه رفيق سفر و حضر و مونس و مالوف آدمي است و در تنهايي او را وا نمي گذارد. در سخن ديگري فرمود: العامل بالظلم و المعين له و الراضين به شركاء. (1) . ظلم كننده، ياري كننده ي ظالم و راضي به ظلم و جور همه شريك ظلم هستند. در روز حساب از همه ي آن ها بازخواست مي شود، زيرا وظيفه ي انساني است كه ظلم نكند و دست ظالم را از سر مظلوم كوتاه نمايد و به هر عنواني كه ممكن است از دامنه ي ظلم جلوگيري كند. در گفتار ديگري فرمود: يوم العدل علي الظالم أشد من يوم الجور علي المظلوم. (2) . آن روزي كه خداوند عالم در ديوان محاسبات خود ظالم را احضار مي كند و ميزان عدالت را نصب مي نمايد آن روز بر ظالم بسيار سخت تر است از روزي كه به مظلوم ستمي شده است. در سخن ديگري فرمود: العلماء غرباء لكثرة الجهال بينهم. علما غريب و تنها مي باشند به دليل زيادي جهال و نابخردان.

ص: 278


1- 251. اصول كافي: ج 2 ص 333.
2- 252. كشف الغمه: ج 2 ص 348، بحارالانوار: ج 72 ص 320.

و چون غريب در يك شهر كم است، عالم هم در ميان جاهل كم است و هم زبان عالم اندك است و مأنوس و مألوفي ندارد كه با او انس بگيرد و به همين منطق احترام و رعايت غريب و عالم لازم است. در فرمايش ديگري فرمود: فساد الأخلاق بمعاشرة السفهاء، و صلاح الأخلاق بمعاشرة العقلاء. (1) . فساد اخلاقي با همنشيني بي خردان است، هر اندازه با جهال و نابخردان بيشتر معاشرت كنند فساد اخلاقشان بيشتر مي شود و به عكس، اصلاح اخلاق با مجالست و همنشيني با خردمندان است. زيرا هر اندازه با عالم و دانشمند بيشتر نشست و برخاست كنند بر علم و دانش آن ها افزوده مي گردد. چرا كه گفتار و كردار عالم، درس ادب نفس و هر كه بيشتر از محضر عالم بهره مند گردد رفتار و كردارش بهتر مي شود. فرمود: الشريف كل شريف من شرفه علمه، و السؤدد حق السؤدد لمن اتقي الله ربه شريف و جامع همه ي شرافت، كسي است كه علم او را به شرف و بزرگواري رسانده باشد، و كرامت و آقايي تمام عيار در پرهيزكاري و تقواي الهي است. فرمود: الكريم من أكرم عن ذل النار وجهه. (2) . بزرگوار و جوانمرد كسي است كه چهره ي خود را از ذلت آتش دوزخ حفظ كند و گرامي دارد. فرمود:

ص: 279


1- 253. بحارالانوار: ج 1 ص 160.
2- 254. بحارالانوار: ج 75 ص 83.

بزرگواري با علم و دانش و معرفت حق به دست مي آيد و هر كه علم و دانش او بيشتر باشد خدا را بهتر مي شناسد و هر كه خدا را بهتر بشناسد بزرگواري او بيشتر است. و لذا طبقه ي اوليه بشر، طبقه انبيا هستند كه خداشناسي آن ها از همه كس به وسيله علم و دانش بيشتر و بهتر است. فرمود: من أمل فاجرا كان أدني عقوبته الحرمان. (1) . هر كس به مرد فاسق و فاجر و نابكاري اميد داشته باشد كمترين كيفرش اين است كه نااميد مي گردد. چرا كه بايد اميد فقط به خداي قادر، دانا و توانا باشد، نه به خلق، آن هم به فاجران و فاسقان آن ها كه سبب محروميت هاي بزرگ و نااميدي هستند. فرمود: موت الإنسان بالذنوب أكثر من موته بالأجل، و حياته بالبر أكثر من حياته بالعمر. (2) . مردن انسان به گناه بيش از مردن او به اجل است. و زندگي با نيكوكاري بيش از زندگي به عمر طبيعي است. چرا كه اثر زندگي نام نيكو است و اين نام بايد در صفحات دل مردم جاي گيرد و آن هم به اخلاق نيكو و مهرباني و نوع دوستي و انفاق و ايثار كه ديگران را بر خود مقدم بدارد كه گفته اند: سايه ي خورشيد سواران طلب رنج خود و راحت ياران طلب مردم به نام نيكو و اعمال خير زنده هستند چه بسيار افرادي كه صدها سال -

ص: 280


1- 255. بحارالانوار: ج 75 ص 83.
2- 256. بحارالانوار: ج 75 ص 83. زبده المعارف: مرحوم حاجي علي اكبر اصفهاني اژه ي: 600.

بلكه هزاران سال - است كه تن آن ها مرده، ولي نام آن ها زنده و بر سر زبانهاست و چه بسيار افرادي كه هنوز زنده اند، ولي اثر وجودي ندارند و مانند مرده ها هستند. پس زندگي و مرگ به روح آدمي است نه به جسم، بايد روح و روان آدمي زنده بماند كه آن هم به اخلاق، علم، فضيلت و كمال است. زنده كدام است بر هوشيار آن كه بميرد به سر كوي يار و باز گفته اند: هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده ي عالم دوام ما در گفتار ديگري فرمود: التوبة علي أربع دعائم: ندم بالقلب، و استغفار باللسان، و عمل بالجوارح، و عزم أن لا يعود. (1) . توبه چهار پايه و ركن دارد: اول: پشيماني به قلب. كه آدمي مرتكب عملي شد بعد فهميد اشتباه كرده پشيمان مي گردد و منفعل است. شاعر گفته: بر آتشم بيفكن و نام از گنه مبر كاتش به گرمي عرق انفعال نيست دوم: استغفار به زبان، كه طلب آمرزش كند و از لغزش و خطاي خود توبه ي زباني نمايد و قصدش آن باشد كه ديگر مرتكب خطا نگردد. سوم: عمل به جوارح و اعضا، به جبران ارتكاب عمل خلاف، كه به عكس، بيشتر و بهتر، از خالق اطاعت كند و در عبادت او باشد. چهارم: عزم و تصميم قطعي، كه ديگر مرتكب چنين خطايي نگردد، تا از نزول خطرات مصون بماند. بنابراين، بايد توبه، توبه ي نصوح باشد يعني با توجه به مراحل اربعه خود را چنان

ص: 281


1- 257. كشف الغمة: ج 2 ص 349.

منفعل داند كه هيچ گاه مرتكب گناه نگردد. در سخن ديگري فرمود: ثلاث من عمل الأبرار: إقامة الفرايض، و اجتناب المحارم، و احتراس من الغفلة في الدين. (1) . سه چيز از عمل نيكان است: 1 - برپايي فرايض الهي، كه واجبات را خوب رعايت كند در موقع لزوم و به موقع و به وقت به اداي وظايف قيام كند و در نماز و عبادات خشوع و خضوع نمايد. 2 - اجتناب از حرام، كه از هر چه در شريعت حرام شده براي رضاي خدا دوري كند. 3 - مراقبت به احوال خود، كه مبادا در دين دچار غفلت شود. در سخن ديگري فرمود: ثلاث يبلغن بالعبد إلي رضوان الله تعالي: كثرة الاستغفار، و خفض الجانب، و كثرة الصدقة. (2) . سه چيز است كه بنده را به درجه ي خشنودي حق تعالي مي رساند: اول: استغفار زياد. دوم: فروتني و تواضع، كه كسي با ديگران نرم و خوش رفتار باشد. سوم: صدقه ي زياد و دستگيري از درماندگان بيچارگان و واماندگان. در گفتار ديگري فرمود: أربع من كن فيه استكمل الإيمان: من أعطي في الله، و منع في الله، و أحب في الله، و أبغض في الله. (3) . چهار چيز است كه شرايط كمال ايمان است:

ص: 282


1- 258. بحارالانوار: ج 75 ص 81.
2- 259. كشف الغمه: ج 2 ص 349.
3- 260. بحارالانوار: ج 75 ص 86.

اول: آنكه از آن چه دارد براي رضاي خدا به مردم ببخشد. دوم: آنكه: در راه خدا باز دارد. سوم آنكه: در راه خدا دوستي كند. چهارم آنكه: دشمني او در راه خدا باشد. همه ي اين اعمال اگر متضمن رضاي خدا باشد، موجب تقرب حق مي گردد. فرمود: ثلاثة من كن فيه لم يندم: ترك العجلة، و المشورة، و التوكل علي الله عند العزيمة. (1) . هر كس داراي سه خصلت باشد هرگز پشيمان نشود. اول: تعجيل نكردن در امور. يعني در هر كاري با دقت و آرامش و مطالعه وارد شود. دوم: مشورت نمودن با برادران مؤمن. سوم: توكل بر خدا در هنگام عزم و اراده ي كاري، تا به اميد خدا و عنايت و حمايت باري تعالي موفق گردد.

كلمات قصار، نصايح و مواعظ امام جواد

نخستين وظيفه ي امام، ارشاد و هدايت مردم است كه بايستي با كلمات رسا و كوتاه خود - كه در قالب معاني دقيقه و نماينده ي الطاف خفيه حق است - مردم را به راه مستقيم هدايت نمايد و از انحراف و اعوجاج و لغزش و خطا مصون دارد. از لوازم منصب امامت، حب نوع و دوستي عموم مردم است كه عواطف و علاقه به نوع - خاصه آميخته به مأموريتي هم باشد - ايجاب مي كند كه حلقه ي ارشاد و هدايت را در دست گرفته و به كلمات قصار كه مانند مجاري رودخانه است و راه به

ص: 283


1- 261. بحارالانوار: ج 75 ص 81.

درياي علم و دانش دارد مردم را به صلاح و صواب خودشان هدايت نمايد و با نشاط و انبساط و چهره ي گشاده و علاقه به رقا و ارتقاي ملي مردم را به كمال مطلوب خود ارائه طريق بنمايد. نصايح امام از روي علاقه به مردم است، نه براي گرفتن پاداش، يا جلب منفعتي، يا به منظور وجيه المله شدن، يا احراز مقام و منصب زعامت و پيشوايي، بلكه امام به پيروي از سنت و روش رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود: (لا أسألكم عليه أجرا إلا المودة في القربي) (1) پاداش اين خدمات و ارشاد و هدايت و نصيحت و اندرز فقط براي رضا خدا بوده و بس. به همين جهت، گفتار و سخنان ائمه ي ما، وسيله ي كسب و كاري نبوده تا بدان جهت، احراز مقامي بنمايند، بلكه فقط براي رضاي خدا و تقرب به حق، بندگان خدا را به سوي حق، دعوت و راهنمايي كرده اند و آنچه سبب نيل به سعادت و رستگاري و موجب فوز و فلاح بوده، تعليم نموده اند. در اين ميان، نصايح امام جواد عليه السلام مانند سخنان يك پيرمرد سالخورده اي است كه مدت طول عمر خود تجاربي اندوخته و حاصل آن را براي آيندگان بگذارد، با آنكه از سنين عمرش بيست و پنج سال بيشتر نگذشته بود. سخنان دلنشين آن حضرت همچون در شاهوار و جواهر گران بها پرارزش بوده و بيشتر براي تكامل نفساني از روي روان شناسي بوده است. اكنون بخشي از كلمات قصار امام جواد عليه السلام را بيان مي نماييم: 1 - من أصغي إلي ناطق فقد عبده، فإن كان الناطق يؤدي عن الله عزوجل فقد عبدالله و إن كان الناطق يؤدي عن لسان إبليس فقد عبد إبليس. (2) . هر كس سخن ناطق و سخن راني را بشنود و بدان توجه كند بنده ي او خواهد شد. پس اگر اين ناطق از خدا و براي رضاي او سخن گويد: بنده ي

ص: 284


1- 262. سوره شوري: 23.
2- 263. اصول كافي: ج 6 ص 434.

خدا مي باشد و اگر از زبان شيطان سخن گويد بنده ابليس مي شود. 2 - إظهار الشي ء قبل أن يستحكم مفسدة له. (1) . اظهار كاري كه هنوز اساس آن پايدار نيست فساد انگيز است، بايد امورات قبلا بر اساس محكم و متقني پايه گذاري شود، تا فساد نياورد. 3 - المؤمن يحتاج إلي خصال ثلاث: توفيق من الله، و واعظ من نفسه و قبول من ينصحه. (2) . مؤمن نيازمند سه خصلصت است: 1 - توفيق از خدا 2 - موعظه از جانب نفس و درون خود 3 - پذيرش نصيحت و اندرز از نصيحت كننده ي خيرخواه. هر كس اين سه خصلت را پيدا كند، موفق و رستگار است. 4 - التحفظ علي قدر الخوف. (3) . خود را حفظ كردن بر پايه ي و ميزان ترس است. يعني هر اندازه آدمي به چيزي علاقه داشته باشد براي حفظ آن بيشتر مي كوشد. 5 - الأيام تهتك لك الأمر عن الأسرار الكامنة. (4) . روزگار از اسرار پوشيده ي عالم پرده برمي دارد. اين يك اصل روانشناسي است كه امام تذكر داده و فرموده: هر چيز نزد انسان مكتوم و مستور باشد روزگار از روي آن پرده برمي دارد و آن اسرار را آشكار مي سازد، يا هر جنايتي كه پنهان كني روزگار آن را آشكار مي سازد. 6 - من انقاد إلي الطمأنينة قبل الخبرة فقد عرض نفسه للمهلكة و للعاقبة المتعبة. (5) .

ص: 285


1- 264. المحاسن: ج 2 ص 603، بحارالانوار: ج 88 ص 254.
2- 265. تحف العقول: 457.
3- 266. اعلام الدين: 309، بحارالانوار: ج 75 ص 364 و 365.
4- 267. اعلام الدين: 309، بحارالانوار: ج 75 ص 364 و 365.
5- 268. اعلام الدين: 309، بحارالانوار: ج 75 ص 364 و 365.

هر كس پيش از آزمايش و امتحان مطمئن گردد، جان خود را در معرض هلاكت، و آخر كار خود را به تعب و رنج انداخته است. چرا كه آدمي تا خود را نيازموده نبايد در هيچ كاري مطمئن گردد. 7 - الثقة بالله ثمن لكل غال، و سلم لكل عال. (1) . اطمينان به خدا بهاي هر چيز ارزشمند و نردبان ترقي و وسيله ي پيشرفت و رسيدن به مرتبه ي والا است. 8 - قد عاداك من ستر عنك الرشد اتباعا لما تهواه. (2) . در حقيقت با تو دشمني كرده كسي كه به پيروي از خواسته ها و تمايلاتت تو را از رشد عقلي باز دارد. 9 - راكب الشهوات لا تقال عثرته. (3) . شهوتران از لغزشش چشم پوشي نمي شود. زيرا حب و دوستي هر چيزي چشم را كور و گوش را كر مي سازد و مردم شهوت ران همواره در لغزش و خطا و عصيان هستند. 10 - كيف يضيع من الله كافله؟ (4) . چگونه ضايع مي شود كسي كه خدا كفيل او است؟ هر كسي كار خود را به خدا واگذارد هرگز كارش ضايع و تباه نمي شود. 11 - كيف ينجو من الله طالبه؟ (5) . چگونه رهائي مي يابد كسي كه خداوند در طلب اوست؟ يعني امكان ندارد كسي از حيطه قدرت الهي فرار كند، چنان كه اميرمؤمنان علي عليه السلام در دعاي كميل عرض مي كند: «و لا يمكن الفرار من حكومتك».

ص: 286


1- 269. اعلام الدين: 309، بحارالانوار: ج 75 ص 363 و 364.
2- 270. همان.
3- 271. همان.
4- 272. همان.
5- 273. همان.

12 - من انقطع إلي غير الله و كله الله إليه. (1) . كسي كه از خدا ببرد و به غير خدا بپيوندد، خداوند او را به خودش و يا آن غير وامي گذارد. 13 - من عمل علي غير علم كان ما يفسد أكثر مما يصلح. (2) . كسي كه بدون علم و اطلاع كاري را انجام دهد، تباهي و فساد آن بيشتر از اصلاح و درستي آن است. 14 - من لم يعرف الموارد أعيته المصادر. (3) . هر كس كه محل هاي ورود را نشناسد، محل هاي خروج او را به تعب و رنج مي افكند. 15 - من هجر المداراة، قارنه المكروه. (4) . هر كس مدارا كردن را ترك كند، گرفتار مكروه مي شود. 16 - مصاحبة الشرير كالسيف المسلول، يحسن منظره و يقبح أثره. (5) . همنشيني با اشرار همچون شمشير برهنه است كه منظره اش فريبنده، ولي اثرش زشت و ناپسند است، چون كار شمشير بريدن، و دريدن و قطع كردن است. دريد و بريد و شكست و ببست يلان را سر و سينه و پا و دست 17 - كفي بالمرء خيانة أن يكون أمينا للخونة. (6) . براي شخص از نظر خيانت همين بس كه امين خائنين باشد. يعني چه فرق مي كند كه خودش بدزدد يا خزينه دار دزدان گردد.

ص: 287


1- 274. اعلام الدين: 309، بحارالانوار: ج 75 ص 363 و 364.
2- 275. اعلام الدين: 309، بحارالانوار: ح 57 ص 365.
3- 276. همان.
4- 277. همان.
5- 278. همان.
6- 279. بحارالانوار: ج 75 ص 364.

18 - لا تكن وليا لله تعالي في العلانية و عدوا له في السر. (1) . با خدا در آشكارا دوست و در پنهاني دشمن مباش. تنها تقديس و تسبيح زباني كافي نيست، بايد دوست خدا راضي به رضاي خدا بوده و عملا سپاسگزار بوده و به فقر، غني، صحت و سقم راضي باشد. 19 - لا تعادن أحدا حتي تعرف الذي بينه و بين الله، فإن كان محسنا فانه لا يسلمه إليك، و إن كان مسيئا فإن علمك به يكيفك فلا تعاده. (2) . با هيچ كس دشمني مكن مگر آن كه بداني بين او و خداي او چه روابطي است يعني نزد خدا چگونه به حساب مي آيد اگر خوب و نيكوكار است با او دشمني مكن و اگر بد و بدكردار است همين آگاهي تو در مورد بدي او كافي است، پس با او دشمني مكن. 20 - إذا أنزل القضاء ضاق الفضاء. (3) . وقتي قضا فرود آمد فضا تنگ مي گردد. يعني آدمي با داشتن تمام وسايل و هوش و ذكاء اشتباه مي كند و طبيب ابله مي شود. 21 - الحوائج تطلب بالرجاء و هي تنزل بالقضاء. (4) . نيازهاي آدمي با اميد به خدا درخواست مي شود و به قضاي الهي فرود مي آيد و برآورده مي گردد. 22 - العافية أحسن عطاء. (5) . تندرستي و عافيت بهترين عطيه الهي و بخشش پروردگار است.

ص: 288


1- 280. اعلام الدين: 309، بحارالانوار: ج 75 ص 365.
2- 281. اعلام: ص 309، بحارالانوار: ج 75 ص 365، 364.
3- 282. همان.
4- 283. اعلام: ص 309، بحارالانوار: ج 75 ص 365، 364.
5- 284. همان.

23 - عز المؤمن غناه عن الناس. (1) . عزت مؤمن بي نيازي او از مردم است (كه فقط به خدا اميدوار باشد). 24 - لا يضرك سخط من رضاه الجور. (2) . خشم و غضب مردي كه از جور و ستم خشنود شده به تو ضرر و زيان نمي رساند. 25 - الشهوات من ضعف القلب. شهوات و پيروي تمايلات نفساني از ضعف نفس است، مردم ضعيف النفس پيرو هوي و هوس مي باشند. 26 - من لم يرض من أخيه بحسن النية لم يرض بالعطية. (3) . كسي كه از حسن نيت برادر مؤمن خود راضي نشود از عطيه و بخشش او راضي نخواهد شد، زيرا بخشش ها نتيجه نيت هاي خوب است. 27 - القصد إلي الله بالقلوب أبلغ من إتعاب الجوارح بالأعمال. (4) . آهنگ خدا نمودن به وسيله ي دلها زودتر آدمي را به مقصد مي رساند تا اينكه اعضاء و جوارح را با اعمال به رنج اندازد. كسي كه قصدش خدا باشد اگر رنجي هم نبرد مزدي مي گيرد، ولي كسي كه رياكار باشد اگر رنجي هم ببرد اجري نمي گيرد مگر به اندازه همان رنج مادي اجر مادي مي برد. 28 - بالدعاء تصرف البلية. (5) . بلا و گرفتاري با دعا برگردانده مي شود. كه در اين مورد آيات قرآن و احاديث بيشماري است.

ص: 289


1- 285. بحارالانوار: ج 75 ص 365.
2- 286. بحارالانوار: ج 75 ص 365.
3- 287. بحارالانوار: ج 75 ص 364 و 365.
4- 288. بحارالانوار: ج 75 ص 364 و 365.
5- 289. بحارالانوار: ج 75 ص 79.

29 - بالراعي تصلح الرعية. (1) . اصلاح كار هر ملت به زمامدار و پيشوا و مقتداي آن ملت بستگي دارد. همان گونه كه گله از قدرت چوپان در امان است، ملت نيز از شخصيت زعيم خود برخوردار است. 30 - من شتم أجيب. (2) . كسي كه شماتت كند، مورد شماتت قرار مي گيرد. بكوشيد شماتت نكنيد و دشنام ندهيد تا همان سخن را نشنويد. 31 - من تهور أصيب. كسي كه تهور و جسارت را پيشه ي خود كرد دچار بلا و مصيبت مي شود. مرد متهور با بلايا قرين است. 32 - أهل المعروف أحوج إلي اصطناعه من أهل الحاجة، لان لهم أجره و فخره و ذكره. (3) . نيكوكاران بيشتر نيازمند نيكويي هستند، چرا كه براي آنان پاداش و افتخار و شهرت است. 33 - من أمل انسانا هابه. (4) . كسي كه به انساني اميد و آرزو داشته باشد او را گرامي مي دارد. 34 - من جهل شيئا عابه. (5) . هر كس چيزي را ندانست آن را عيب مي گيرد. 35 - الفرصة خلسة. (6) . فرصت از دست رفتني و ربوده شدني است كه بايد از آن استفاده كرد.

ص: 290


1- 290. همان.
2- 291. همان.
3- 292. همان.
4- 293. همان.
5- 294. همان.
6- 295. همان.

36 - عنوان صحيفة السعيد حسن الثناء عليه. (1) . عنوان كارنامه ي سعادتمندان، مدح و ثناي نيكو بر اوست. 37 - عنوان صحيفة المؤمن حسن خلقه. (2) . عنوان كارنامه ي مؤمن خوش خلقي و اخلاق نيكوي اوست. 38 - خفض الجناح زينة العلم. (3) . تواضع و فروتني و شكسته بالي علم و دانش را زينت و زيور مي دهد. 39 - الجمال في اللسان. (4) . جمال و زيبايي آدمي در زبان و منطق اوست. كه هم صحبت خوب كند و هم خوب، صحبت نمايد. 40 - الكمال في العقل. (5) . كمال انسان به عقل، و خرد اوست. 41 - من صبر الرجل قلة شكواه. (6) . از شكيبائي مرد، كمي شكوه ي اوست. 42 - من رفق الرجل بأخيه ترك توبيخه بحضرة من يكره. (7) . از مدارا كردن شخص با برادرش ترك توبيخ و سرزنش او است در حضور كسي كه نمي پسندد. كسي كه با برادران خود سازش نداشته باشد سرزنش او بيشتر است و نشانه سازش آن است كه عيب گيري، ملامت و سرزنش نكند. 43 - من صدق صحبة الرجل إسقاط المؤنة عن أخيه. از نشانه هاي صداقت در رفاقت و همراهي آن است كه رفيقش را زير

ص: 291


1- 296. كشف الغمه: ج 32 ص 347.
2- 297. بحارالانوار: ج 75 ص 80 تا 82.
3- 298. همان.
4- 299. همان.
5- 300. همان.
6- 301. همان.
7- 302. همان.

بار خرج نيندازد، بلكه مؤونه و مخارج او را تقليل دهد. 44 - من علامة المحبة كثرة الموافقة و قلة المخالفة. از نشانه هاي دوستي، كثرت سازش و موافقت و كمي مخالفت است. 45 - من أحب البقاء فليعد للمصائب قلبا صبورا. (1) . كسي كه خواهان بقا و ماندن است بايستي در قلب صبوري را براي بلاها و گرفتاري ها آماده كند. چرا كه دل صبور و بردبار مخزن افاضات الهي است. 46 - من كثر همه سقم جسمه. (2) . كسي كه اندوه و غم و غصه اش زياد شد جسمش دچار بيماري و ضعف مي گردد. 47 - العفاف زينة الفقر. (3) . خويشتن داري و پارسائي زينت فقر و ناداري است. 48 - الشكر زينة البلاء. (4) . سپاسگذار? و شكر، زينت بلا و مصيبت است كه صبر در بلا و مصيبت، شكر است. 49 - التواضع زينة الحسب. (5) . فروتني، زينت حسب و نسب است. يعني نمونه ي بزرگواري و آقايي است. 50 - الفصاحة زينة الكلام. (6) . فصاحت زينت بخش گفتار است. هر سخني كه فصيح و بليغ باشد اثرش نيكوتر است.

ص: 292


1- 303. بحارالانوار: ج 75 ص 79 و 89.
2- 304. همان.
3- 305. همان.
4- 306. همان.
5- 307. همان.
6- 308. همان.

51 - من وعظ أخاه سرا فقد زانه، و من وعظ علانية فقد شانه. (1) . كسي كه در پنهان به برادر خود پند و اندرز دهد در واقع به او زينت بخشيده و اگر در ملأ و آشكار نصيحتش كند از او عيب جويي و او را زشت گردانيده است. 52 - إن لله عبادا يخصهم بالنعم و يقرها فيهم ما بذلوا، فإذا منعوها نزعها الله عنهم و حولها إلي غيرهم. (2) . خداوند بندگاني دارد كه به دوام نعمت هاي خود اختصاص يافته اند، و تا آن هنگامي كه از نعمت هاي بي پايان الهي به ديگران ببخشند و انفاق كنند آن نعمت روز افزون باقي و برقرار است، و اگر از انفاق خودداري كنند خداوند آن نعمت را از آن ها زايل مي گرداند. 53 - الحفظ زينة راوية. (3) . حفظ كردن اخبار و نگاهداري روايات زينت محدثان و راويان است. 54 - بسط الوجه زينة الحلم. (4) . گشاده رويي زينت بردباري است. كه آدمي حلم خود را با چهره ي باز نشان دهد. 55 - حسب المرء من كمال المروة تركه ما لا يجمل به، و من حيائه أن لا يلقي أحدا بما لا يكره، و من عرفانه علمه بزمانه، و من سلامته قلة حفظه لعيوب غيره و عنايته بإصلاح عيوبه، و من سخاه المرء بره بمن يجب حقه عليه. (5) . نهايت مردانگي براي شخص اين است كه كاري كه به او زيبائي نمي دهد نكند و از حياء و آزرم وي اين است كه با آنچه براي خودش

ص: 293


1- 309. همان.
2- 310. بحارالانوار: ج 75 ص 80 - 79.
3- 311. همان.
4- 312. همان.
5- 313. همان.

خوشايند نيست با ديگران برخورد نكند و از شناخت وي علم او به زمان خودش است و از سلامت نفسش اين است كه تا مي تواند نقائص ديگران را به خاطر نسپرد و نواقص خودش را دور سازد. نهايت جود اين است كه نسبت به كسي كه حق وي برش واجب است نيكوئي كند. 56 - ما عظمت نعمة الله علي أحد إلا عظمت عليه مئونة الناس، فمن لم يتحمل تلك المئونة عرض النعمة للزوال. (1) . نعمت براي هيچ كس توسعه نمي يابد مگر اين كه نياز مردم بدو زياد شود، هر كس موجب برآوردن حوايج و نيازهاي مردم باشد نعمت بر او افزوني يابد و كسي كه متحمل برآوردن حوايج خلق نگردد، خداوند نعمت را از او زايل مي گرداند. در حقيقت از شرايط رياست و زعامت انجام كار مردم و سلب آن به جهت بي اعتنايي به كار خلق است. 57 - ترك مالا يعني زينة الورع. (2) . ترك و واگذاري چيزي كه مقصود و مربوط نيست نشانه ورع و پرهيزكاري است. 58 - من إنصاف الرجل قبوله الحق إذا بان له. (3) . از نشاني انصاف قبول و پذيرش حق است هنگامي كه براي او آشكار شده باشد. 59 - من تواضع المرء معرفته بقدره. (4) . از تواضع شخص، شناختن قدر خويشتن است.

ص: 294


1- 314. بحارالانوار: ج 75 ص 80، 79.
2- 315. همان.
3- 316. همان.
4- 317. همان.

60 - من نصح الإنسان لأخيه نهيه عما لا يرضاه لنفسه. (1) . از نصيحت و خيرخواهي انسان براي برادران ديني خودش، باز داشتن او از چيزي است كه آن را براي خودش نمي پسندد. يعني آن چه را بر خود نمي پسندد بر ديگران روا ندارد. 61 - من سلامة الإنسان قلة حفظه لعيوب غيره، و عنايته بإصلاح عيوب نفسه. (2) . از نشانه هاي سلامتي آدمي، كم عيب گرفتن از ديگران و توجه داشتن به اصلاح عيوب خويشتن است. همه عيب خلق گفتن نه مروت است و مردي نگهي به خويشتن كن كه همه گناه داري 62 - من أخطاء وجوه المطالب خذلته الحيل. (3) . كسي كه در مبادي و اساس كاري به خطا و اشتباه رفت دست به مكر و حيله مي زند و در نتيجه، ذلت و خواري مي آورد. 63 - الطامع في وثاق الذل. (4) . طمع كار در گرو ذلت است. 64 - الصبر علي المصيبة، مصيبة علي الشامت بها. (5) . صبر بر مصيبت، مصيبت بر شماتت كننده به آن است. 65 - ثلاث يبلغن بالعبد رضوان الله: كثرة الاستغفار، و خفض الجانب، و كثرة الصدقة. (6) . سه چيز بنده را به رضا و خشنودي خداوند مي رساند: 1 - كثرت استغفار و طلب آمرزش 2 - ملايمت و نرمي با خلق

ص: 295


1- 318. همان.
2- 319. بحارالانوار: ج 75 ص 82.
3- 320. همان.
4- 321. همان.
5- 322. همان.
6- 323. همان.

3 - زياد صدقه دادن و خيرات. 66 - لو سكت الجاهل ما اختلف الناس. (1) . اگر نادان سكوت كند مردم دچار اختلاف نمي شوند. تا جهال اجتماع ساكت هستند اختلاف در مردم كم است و منظور از سكوت جهال، عدم دخالت آن ها با بي علمي در كار اجتماع است. 67 - مقتل الرجل بين فكيه. (2) . قتلگاه آدمي بين دو فك او يعني زبان است. چرا كه زبان سرخ سر سبز مي دهد بر باد. 68 - الرأي مع الآفاة (3) . نظريه هميشه با آفت همدوش است، تا از امتحان خوب بدر آيد. 69 - بئس الظهير الرأي الفطير. (4) . بدترين پشتيبان فكر ناپخته و خام است. 70 - ثلاثة خصال يجلب المودة: الإنصاف في المعاشرة، و المواساة في الشدة، و الانطواع و الرجوع علي قلب سليم. (5) . سه چيز جلب مودت مي كند: 1 - انصاف در معاشرت، 2 - مواسات و برادري در موقع سختي، 3 - به هم پيچيدن دل هاي سالم. يعني دل هايي كه از حقد، حسد و كينه به هم پيچيده از دانش و خوش بيني و دوستي و فضيلت به هم بپيچد. 71 - الناس إخوان، فإن كانت الأخوة في غير ذات الله فإنها تحوز عداوة و ذلك

ص: 296


1- 324. بحارالانوار: ج 82، 1.
2- 325. همان.
3- 326. همان.
4- 327. همان.
5- 328. همان.

قوله تعالي: (الأخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو إلا المتقين) (1) (2) . مردم با هم برادرند، اگر اين برادري براي رضاي خدا باشد به خير و صلاح مي گرايد و اگر براي خدا نباشد، بلكه براي مال جاه و مقام دنيا باشد به سبب آن چيز موجب عداوت و دشمني مي گردد، چنانچه قرآن مي فرمايد: «برخي از دوستان در آن روز با هم دشمن مي شوند مگر پرهيزكاران» كه دوستي آن ها چون براي رضاي خداست باقي و برقرار است. 72 - الخلق أشكال و كل يعمل علي شاكلته. (3) . مردم به اشكال مختلفي هستند و هر كس بر طبق شكل و روشي كه دارد عمل مي كند. نه تنها شكل ظاهر، بلكه شكل باطن كه هيولاي انديشه و فكر و عقل و علم اوست و روي آن مدار دور مي زند و عمل مي كند. يعني كردار هر كس منطبق با صورت و هيكل متناسب اوست كه اكثر صورت هاي ظاهر با صورت هاي باطن انطباق دارد. 73 - من استحسن قبيحا كان شريكا فيه. (4) . كسي كه كار زشتي را نيكو شمارد در آن كار زشت شريك شده. كه هر زشتكاري با زشت دوستي شريك است. 74 - كفر النعمة داعية المقت. (5) . كفران نعمت، موجب كينه و خشم و نفرت گردد. كه گفته اند: كفر نعمت از كفت بيرون كند. 75 - من جازاك بالشكر فقد أعطاك أكثر مما أخذ منك. (6) .

ص: 297


1- 329. سوره زخرف: 67.
2- 330. بحارالانوار: ج 82، 1.
3- 331. بحارالانوار: ج 82، 1.
4- 332. بحارالانوار: ج 82، 1.
5- 333. بحارالانوار: ج 82، 1.
6- 334. بحارالانوار: ج 83، 82، 1.

كسي كه شكر نعمت تو را به جا آرد و از احسان و لطف تو تشكر و سپاس گزاري كند بيش از آن چه از تو گرفته به تو بخشيده است. 76 - لا يفسدك الظن علي صديق و قد أصلحك اليقين له. (1) . گمان و ظن بد در دوستي كه در دوستي او را آزمايش و امتحان نموده و يقين و اطمينان بدو داشته اي، مبر. 77 - لا تعاجلوا الأمر قبل بلوغه، فتندموا. (2) . در مورد هيچ كاري پيش از رسيدن زمان آن شتاب نكنيد كه موجب ندامت و پشيماني مي گردد. 78 - لا يزال العقل و الحمق يتغالبان علي الرجل إلي أن يبلغ ثماني عشر سنة، فإذا بلغها غلبه عليه أكثرهما فيه. (3) . عقل و حماقت در آدمي در حال مبارزه هستند تا به سن هجده سالگي برسد، در اين سن هر كدام بيشتر در وجود او است چيره مي شود و روش آدمي بدان سوي مي گرايد. 79 - لا يطولن عليكم الأمل فتقسوا قلوبكم. (4) . آرزوهاي خود را طولاني نكنيد كه در اين صورت دل هاي شما قسي و سخت مي گردد. 80 - ارحموا ضعفاءكم. (5) . به ناتوانان قوم خود رحم كنيد و از آن ها حمايت نموده و ايشان را كمك نماييد. 81 - اطلبوا الرحمة من الله بالرحمة منكم. (6) . رحمت خدا را به رحمي كه شما در حق ديگران مي نماييد جلب كنيد. هر اندازه شما به مردم بيشتر رحم كنيد خداوند به شماها بيشتر ترحم مي كند كه

ص: 298


1- 335. بحارالانوار: ج 83، 1.
2- 336. بحارالانوار: ج 83، 1.
3- 337. بحارالانوار: ج 83، 1.
4- 338. بحارالانوار: ج 83، 1.
5- 339. بحارالانوار: ج 83، 1.
6- 340. بحارالانوار: ج 83، 1.

فرمود: ارحم ترحم. 82 - من أمل فاجرا كان عقوبته الحرمان. (1) . هر كس به فاجر و بدكاري چشم اميد و آرزو داشته باشد كيفر او محروميت است. 83 - ما أنعم الله علي عبد نعمة فعلم أنها من الله إلا كتب الله جل اسمه له شكرها قبل أن يحمده عليها و لا أذنب ذنبا فعلم أن الله مطلع عليه إن شاء عذبه و إن شاء غفر له إلا غفر له قبل أن يستغفره. (2) . خداوند نعمتي بر بنده اي نمي بخشد كه بداند آن نعمت از طرف خداوند است مگر آنكه خداوند شكر آن را برايش بنويسد پيش از آنكه او را سپاس گويد، و گناهي مرتكب نمي شود كه بداند خداوند بر او آگاه است اگر بخواهد او را عذاب مي كند و اگر بخواهد مي آمرزد، او را مي آمرزد پيش از آنكه طلب آمرزش كند. 84 - موت الإنسان بالذنوب أكثر من موته بالأجل، و حياته البر أكثر من حياته بالعمر. (3) . مردم به علت گناه بيشتر از مردن به اجل و سرآمدن مدت است. و حيات و زندگي با بر و نيكي بيشتر از زندگي او با عمر است. زيرا آن زندگاني و حيات مفيد است كه بركت و اثر خوب به جا گذاشته باشد و پايدار باشد، در حالي كه زندگي مادي پايدار نيست. بمير اي حكيم! از چنين زندگاني كزين زندگاني چو مردي بماني 85 - من ركب مركب الصبر اهتدي إلي مضمار النصر. (4) .

ص: 299


1- 341. بحارالانوار: ج 75، ص 83.
2- 342. همان.
3- 343. همان.
4- 344. بحارالانوار: ج 75 ص 79، 78. تا اين جا از كتاب نور الابصار شبلنجي ص 148 به نقل از وفات الامام الجواد علامه مقرم: ص 43 نقل شد.

هر كس سوار مركب بردباري و شكيبايي شود عنان پيروزي و ظفر را به دست مي آورد و به ميدان نصرت و پيروزي دست مي يابد. 86 - من غرس أشجار التقي، اجتني ثمار المني. (1) . هر كس درخت تقوي و پرهيزكاري را بكارد ميوه ي شيرين آرزو را خواهد چشيد. 87 - من استفاد أخا في الله فقد استفاد بيتا في الجنة. (2) . هر كسي كه با كسي براي خدا برادري كند و استفاده نمايد، از خانه اي در بهشت استفاده مي نمايد. 88 - من وثق بالله اراه السرور و من توكل عليه كفاه الامور و التوكل علي الله نجاة من كل سوء و حرزه من كل عدو. (3) . هر كس به خدا اطمينان كند سرور و شادماني به او بنماياند و هر كه بر او توكل كند امورش را كفايت كند و توكل بر خدا باعث رهائي از هر بدي و نگهدار انسان از شر هر دشمن است. 89 - لو كانت السماوات و الارضون رتقا علي عبد، ثم اتقي الله لجعل الله له مخرجا منها. (4) . اگر درهاي آسمان و زمين بر بنده اي بسته شود و بنده پرهيزكار باشد خداوند راه فرار از مهلكه و گرفتاري براي او باز خواهد فرمود. 90 - أربع خصال تعين المرء علي العمل: الصحة و الغني و العلم و التوفيق. (5) . چهار چيز آدمي را در عمل خوب كمك مي كند: 1 - تندرستي و سلامتي مزاج،

ص: 300


1- 345. بحارالانوار: ج 75 ص 80، 79.
2- 346. بحارالانوار: ج 75 ص 80، 79.
3- 347. بحارالانوار: ج 75 ص 80، 79.
4- 348. بحارالانوار: ج 75 ص 80، 79.
5- 349. بحارالانوار: ج 75 ص 80، 79.

2 - بي نيازي و توانايي و تمكن، 3 - علم و دانش 4 - توفيق و فراهم بودن اسباب سعادت. 91 - عليكم بطلب العلم فإن طلبه فريضة والبحث عنه نافله، و هو صلة بين الإخوان، و دليل علي المروة، و تحفة في المجالس، و صاحب في السفر، و أنيس في الغربة. (1) . بر شما باد طلب علم و كسب دانش، چرا كه فراگرفتن علم بر هر كس واجب است و بحث و گفتگو درباره ي آن مستحب است. بحث علمي بين دوستان نوعي صله و پيوند است و نشانه ي مروت و انصاف و تحفه ي مجالس و محافل است. اين بحث علمي مصاحب آدمي در سفر و انيس او در غربت و تنهايي است. هر قدر آدمي بتواند بحث علمي بنمايد روحش شاد و نشاطش افزون و قدرت و توانايي او بيشتر مي گردد. 92 - العلم علمان: مطبوع و مسموع، و لا ينفع مسموع إذا لم يكن مطبوع. (2) . علم دو نوع است: اول علم مطبوع (و آن علمي است كه در قلب ها و دل ها نقش بسته و بر لوح سينه ها طبع گرديده است). دوم علم مسموع (كه از اين و آن شنيده شده و به خاطر نقش نبسته) تا علم نوع اول كه در لوح خاطر آدمي نقش نبسته باشد، علم قسم دوم سودي ندارد. و مانند غذاي مزاج، به هضم و تحليل رفته باشد، ولي علم سماعي چندان پايدار و استوار نيست، زيرا پايه ها و اركان آن محكم و متقن نيست.

ص: 301


1- 350. بحارالانوار ج 75 ص 80.
2- 351. همان.

93 - من عرف الحكمة لم يصبر علي الإزدياد منها. (1) . هر كس حكمت و دانش را بشناسد ديگر صبر و بردباري براي افزودن و زياد نمودن آن ندارد. يعني مي خواهد به سرعت بر حكمت بيشتر دست يابد. 94 - كثرة البكاء زينة الخوف، و التقلل زينة القناعة، و ترك المن زينة المعروف و الخشوع زينة الصلاة، و ترك ما لا يعني زينة الورع. (2) . كثرت گريه زينت ترس از خداوند است و كم خواستن زينت قناعت است، ترك منت زينت كارهاي خوب است، و خشوع زينت نماز است، و ترك آنچه ضرورت ندارد زينت پرهيزكاري است. 95 - لن يستكمل العبد حقيقة الايمان حتي يؤثر دينه علي شهوته، و لن يهلك حتي يؤثر شهوته علي دينه. (3) . بنده حقيقت ايمان را به كمال نرسانده است تا دين خود را بر شهوتش و خواسته هاي نفساني اش ترجيح دهد، و به هلاكت نمي رسد تا شهوت خود را بر دينش ترجيح دهد. 96 - الفضائل أربعة اجناس: أحدهما الحكمة، و قوامها في الفكرة، و الثاني العفة و قوامها في الشهوة، و الثالث القوة و قوامها في الغضب، و الرابع العدل، و قوامه في اعتدال النفس. (4) . فضيلت چهار چيز است: اول: حكمت و قوام آن به فكر است. دوم: عفت كه قوام آن در شهوت است. سوم: نيروي آدمي، كه قوامش به غضب است. چهارم: عدالت، كه قوامش در اعتدال نفس است.

ص: 302


1- 352. بحارالانوار: ج 75 ص 81، 80.
2- 353. بحارالانوار: ج 75 ص 81، 80.
3- 354. بحارالانوار: ج 75 ص 81، 80.
4- 355. بحارالانوار: ج 75 ص 81، 80.

هر كس بتواند در اين چهار خصلت اعتدال را رعايت كند سرافراز و پيروز خواهد شد. 97 - أقصد العلماء للمحجة الممسك عندالشبهة. (1) . بهترين كساني كه در راه راست استوارند آن كساني هستند كه چيزي را كه حكمش را نمي دانند به عمل اقدام نمي كنند و خودداري مي نمايند. 98 - ثلاث من عمل الأبرار: إقامة الفرائض، و اجتناب المحارم، و احتراس من الغفلة في الدين. (2) . سه چيز از عمل نيكوكاران است: اول: اقامه فرايض و واجبات. دوم: اجتناب از محارم و محرمات. سوم: دوري از غفلت و بي خبري در دين. 99 - أربع من كن فيه استكمل الإيمان: من أعطي لله، و منع في الله، و أحب لله و أبغض فيه. (3) . چهار چيز است كه سبب قوت و كمال ايمان مي گردد. اول: كسي كه در راه خدا عطا و بخشش كند. دوم: هر چه را منع مي كند براي خدا منع كند. سوم: هر كه را دوست مي دارد براي خدا دوست بدارد. چهارم: اگر كسي را دشمن مي دارد براي رضاي خدا دشمن بدارد.

ترجمه ي كلمات امام جواد به نظم

اگر محول حال جهانيان نه قضاست چرا مجاري احوال برخلاف رضاست؟

ص: 303


1- 356. بحارالانوار: ج 75 ص 81. تا اين جا از كشف الغمه ص 284 نقل شده است.
2- 357. همان.
3- 358. همان.

بلي قضاست به هر يك و بد عنان كش خلق بدان دليل كه تدبيرهاي جمله خطاست هزار نقش برآرد زمانه و نبود يكي چنانچه در آئينه ي تصور ماست كسي ز چون و چرا دم همي نيارد زد كه نقش بند حوادث وراي چون و چراست تفاوتي كه در اين نقش ها همي بيني ز خامه اي ست كه در دست ايزد داناست به دست ما چو از اين حل و عقد چيزي نيست به عيش ناخوش و خوش گر رضا دهيم سزاست كه زير گنبد خضرا چنان توان بودن كه اقتضاي قضاهاي گنبد خضراست چو در ولايت طبعيم از او گريزي نيست كه بر طباع مواليد والي والاست كسي چه داند كه اين گوژ پشت مينارنگ چگونه مولع آزار مردم داناست نه هيچ عقل بر اشكال دور او واقف نه هيچ ديده بر اسرار حكم او بيناست انوري

مناقب و فضايل امام جواد

از آثار امامت، علم، قدرت و شجاعت است. بسياري از بشر داراي علمي هستند كه قدرت بيان آن را ندارند، يا داراي شجاعت اند ولي ابراز آن را در جاي مقتضي ندارند.

ص: 304

امام كسي است كه قدرت علمي داشته و شهامت بيان و شجاعت قلب براي ابراز علم در قبال بزرگ ترين مقام هاي دنيوي را داشته باشد و در اثبات حقايق از هيچ كس و هيچ مقامي بيم نداشته باشد و حقايق را بيان كند. در ادامه ي اين گفتار ما، قدرت علمي امام جواد عليه السلام را چنان مي بينيم كه با كمال جرئت و شهامت مشكل ترين مسايل را كه يحيي بن اكثم، شيخ الاسلام دربار خلافت مأمون عباسي در حضور جمع كثيري از مردم كشوري و لشكري و با تشريفات رسمي مجلس از آن حضرت - كه هنوز سنش به حد بلوغ نرسيده - مي پرسيد و اين ميوه ي درخت امامت آن چنان آن پيرمرد را مقهور و منكوب مي نمايد كه از فرط خشم و غضب و از جهت وقوف به مطالب هر چه در زواياي عقيده و ايمانش از علم و دانش و معضلات و مشكلات بود، پرسيد و امام نهم عليه السلام همه را با كمال آرامش و سادگي بدون زحمت و رنج و فكر كردن و وعده دادن، يا مراجعه به كتب و اخبار، يا به مآخذ و منابع ميراثي، همه را در حضور او پاسخ داد. درباره ي امام جواد عليه السلام مي نويسند: قد كان أفضل أهل زمانه علما و ورعا و عبادة و سخاءا و كرما، و في جميع صفات الفضل، و قد روي عنه من أنواع العلوم و أجوبة المسائل المشكلة الشي ء الكثير. ابوجعفر، محمد بن علي بن موسي، امام جواد عليه السلام برترين و بالاترين مردم عصر خود در علم، پارسايي، عبادت، جود و سخاوت و كرم و بخشش بود. آن حضرت در تمام صفات فاضله و مكارم اخلاقي بر همه ي مردم تقدم و تفوق داشت و از آن حضرت انواع علوم و پاسخ هاي متنوعي از مسايل مختلف علوم اسلامي و مسايل معضله و مشكله اي كه هر كسي آن را درك نمي كند پرسيده شده و حضرتش همه را پاسخ دادند.

ص: 305

و عجب تر آن كه در اين مسايل تمام جهات و جوانب و مبدأ و منتهاي علمي مورد بحث را طرح نموده و جهات نقص و كمال آن را بيان فرموده بدون آن كه تصور كند به مقامي برخورد نمايد، يا از كسي طمعي داشته باشد. حضرتش بيان حقايق علمي را مستند به قرآن و حديث نموده و تفكر و تدبر را در قبول آن دخالت داد، تا اخبار ضعاف و مجهول روشن گردد، و هر چه شيخ الاسلام بيشتر پافشاري مي كرد بيشتر ابواب فضيحت و رسوايي بر معتقدين اهل سنت باز مي شد و قدرت علمي امام نهم عليه السلام آشكار مي گرديد كه در سن كمتر از بلوغ اين همه علم و دانش مي داند. همه مي دانستند كه امام جواد عليه السلام در اين سن، نزد كسي تلمذ نكرده و شاگرد مكتب علمي مردم نبوده، مگر اين كه از مكتب ربوبي، دانش و بينش فرا گرفته و هر چه مي داند و مي گويد الهام، يا از سرچشمه ي وحي نبوت است كه به ارث برده كه در ميراث او، كوچكي و بزرگي شرط نيست. آري، بركات امام جواد عليه السلام كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «وجود او براي شيعيان بركاتي دارد» همين است. با توجه به اين احتجاج كه شيخ طبرسي نقل نموده، مقام علم و شهامت و شجاعت امام جواد عليه السلام آشكار مي گردد. روايت شده كه: مأمون پس از آن كه دخترش ام الفضل را به امام جواد عليه السلام عقد بست و آن حضرت رسما داماد خليفه عباسي شد، روزها در مجلس رسمي مأمون مي نشست و مورد احترام و توقير و تعظيم همه بود. يحيي بن اكثم، شيخ الاسلام و مفتي اعظم اهل تسنن با اصحاب و علماي دربار نيز در مجلس رسمي مأمون حضور مي يافتند. روزي پس از اداي مراسم شئون سياسي كشور، مأمون گفت: اي يحيي! چرا از ابوجعفر جوادالائمه عليه السلام استفاده ي علمي نمي كني؟

ص: 306

شايد اين سخن براي آن پيرمرد گران آمد كه خليفه به عالمي پيرمرد بگويد: از كودكي نابالغ استفاده ي علمي كن،ولي چون مقام رسمي است، گفت: چرا، آنگاه رو به امام جواد عليه السلام كرد اين سؤال را نمود و گفت: يابن رسول الله! ما تقول في الخبر الذي روي أنه نزل جبرئيل عليه السلام علي رسول الله صلي الله عليه و آله و قال: يا محمد! إن الله عزوجل يقرئك السلام و يقول لك: سل أبابكر هل هو راض عني، فإني عنه راض. چه مي گويي درباره ي خبري كه جبرئيل بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نازل شد و گفت: از ابوبكر بپرس آيا او از من راضي است، در حالي كه من از او راضي هستم؟! امام جواد عليه السلام فرمود: لست بمنكر فضل أبابكر، و لكن يجب علي صاحب هذا الخبر أن يأخذ مثال الخبر الذي قاله رسول الله صلي الله عليه و آله في حجة الوداع: «قد كثرت علي الكذابة و ستكثر، فمن كذب علي متعمدا فليتبوء مقعده من النار. فإذا آتيكم الحديث فأعرضوه علي كتاب الله و سنتي فما وافق كتاب الله و سنتي اتخذوا به. و ما خالف كتاب الله و سنتي، فلا تأخذوا به». و ليس يوافق هذا الخبر كتاب الله، قال الله تعالي: (و لقد خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إليه من حبل الوريد). (1) . فالله عزوجل خفي عليه رضا أبي بكر من سخطه، حتي سئل عن مكنون سره؟! هذا مستحيل في العقول. من منكر فضل ابوبكر نيستم، ولي گوينده ي اين خبر بايد توجه داشته باشد كه اخبار همانند آن هم صادر شده كه شبيه و نظيري داشته موافق قرآن باشد در حالي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در سخني در حجه الوداع فرمود: «به طور حتم بر من زياد دروغ مي بندند و دروغ بر من - يعني جعل حديث - بزودي زياد خواهد شد، همين اندازه بدانيد هر كس از

ص: 307


1- 359. سوره ق: 16.

روي عمد بر من دروغ بندد - يعني نسبت دروغي دهد، يا خبري دروغ از من نقل كند - خداوند نشمين گاه او را آتش دردناك جهنم قرار مي دهد.» آنگاه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «هرگاه حديث و خبري براي شما از من نقل كردند آن را به كتاب خدا و روش من عرضه و منطبق كنيد، اگر مطابق با قرآن و سنت است بگيريد و عمل كنيد و اگر خلاف قرآن و سنت است آن را دور اندازيد». و اين حديث با قرآن مباينت دارد، زيرا خداوند تعالي در قرآن تصريح فرموده كه: «ما به طور حتم انسان را آفريده و از وساوس نفساني او و آن چه در سينه اش از انديشه و افكار پديد مي آيد آگاهيم و ما هستيم كه از رگ هاي گردن به بندگان خود نزديكتر هستيم». آيا خداوند با اين نزديكي كه نسبت به انسان دارد از رضا و سخط ابوبكر آگاه نبود كه از پيامبرش پرسيد: از او بپرس به ما بگو (!!). اين امر محالي است. نگارنده گويد: جاعل حديث، جاهل به كار هم بوده كه اين شرايط را رعايت نكرده و امام جواد عليه السلام انگشت روي حساس ترين نقطه ي اشتباه و جعل حديث گذاشته و به شيخ الاسلام و مفتي اعظم ثابت و مدلل نموده كه حديث جعلي و دروغ است. يحيي بن اكثم پرسيد: روايت شده كه: إن مثل أبي بكر و عمر في الأرض كمثل جبرئيل و ميكائيل في السماء (!!؟) امام جواد عليه السلام فرمود: اين خبر هم صحيح به نظر نمي رسد، زيرا جبرئيل و ميكائيل دو فرشته ي مقرب هستند كه فرشتگان هيچ گاه معصيت نكرده و نمي كنند و از اطاعت امر لحظه اي غفلت نمي ورزند؛ در حالي كه اين دو نفر

ص: 308

مشرك بودند و پس از شرك، اسلام آوردند، بيشتر زندگي و عمر آن ها در شرك گذشته. محال است كسي كه آني از شرك خارج نشده با كسي كه آني در شرك وارد نشده، مساوي باشد. يحيي بن اكثم پرسيد: يابن رسول الله! اين روايت چگونه است كه نقل شده: «إنهما سيدا كهول أهل الجنة». امام جواد عليه السلام فرمود: اين خبر محال است، زيرا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «أهل الجنة كلهم يكونون شبابا و لا يكون فيهم كهل» و هذا الخبر وضعه بني امية لمضادة الخبر الذي قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة». اهل بهشت همه جوانند و پير در ميان آنان نمي باشد، و اين خبر از مجعولات بني اميه است در مقابل خبري كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حديث درباره ي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرمود: «الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة» آن ها اين خبر را جعل كردند كه ابوبكر و عمر سرور پيرمردان اهل بهشت هستند. در حالي كه اگر قرار بود پيرمردي در بهشت به كهولت افتخار كند كه پيرمردتر از آن ها بود و نوح نبي 1050 سال و آدم بيش از هزار سال عمر كردند بايد آن ها كه پيامبر هم بودند پيران بهشت باشند ولي چون در بهشت پير وارد نمي شود. در روايتي نقل شده: رسول خدا صلي الله عليه وآله به صفيه، عمه اش فرمود: پير وارد بهشت نمي شود، او متأثر و گريان شد. فرمود: هر كس را كه خدا بخواهد به بهشت ببرد به جواني بر مي گرداند كه همه ي اهل بهشت جوان هستند و بزرگترين آن ها امام حسن و امام حسين علهيماالسلام خواهند بود. يحيي بن اكثم گفت: در مورد اين روايت چه مي فرمايي؟ روي أن عمر بن

ص: 309

الخطاب سراج أهل الجنة!!؟ امام جواد عليه السلام فرمود: اين خبر هم محال است. لأن في الجنه ملائكة الله المقربين و آدم و محمد صلي الله عليه و آله و جميع الأنبياء و المرسلين لا تضي ء بأنوارهم حتي تضي ء بنور عمر؟! زيرا در بهشت فرشتگان مقرب و رسولان و پيامبران - از آدم تا خاتم النبيين صلي الله عليه و آله - هستند آن ها هيچ كدام با مقام قرب و درجه ي رفيعي كه دارند نور جمالشان روشنايي ندارد كه به نور چهره ي عمر روشن گردد (؟!) اين هم از مجعولات بني اميه است كه رغما لأنف اميرالمؤمنين عليه السلام جعل كردند. يحيي بن اكثم گفت: درباره ي اين روايت چه مي فرمائيد كه: إن السكينة تنطق علي لسان عمر (!!) امام عليه السلام فرمود: لست بمنكر فضائل عمر، و لكن أبابكر أفضل من عمر قال علي رأس المنبر: إن لي شيطانا يعتريني، فإذا ملت فسددوني من منكر فضايل عمر نيستم، اما ترديدي نداريد كه ابابكر افضل از عمر بود. مع ذالك ابوبكر بالاي منبر گفت: شيطاني در نهاد من است كه مرا وسوسه مي كند و فريبم مي دهد پس هرگاه منحرف گشتم و مرا راهنمائي كنيد در حالي كه ابوبكر چنين باشد، تكليف عمر معلوم است. يحيي بن اكثم گفت: در مورد اين خبر چه مي فرماييد كه: روي أن النبي صلي الله عليه و آله قال: «لو لم أبعث لبعث عمر» اگر من مبعوث نشده بودم، عمر به رسالت مبعوث

ص: 310

مي شد (؟!!) امام جواد عليه السلام فرمود: كتاب الله أصدق من هذا الحديث، يقول الله في كتابه:(و إذ أخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح) (1) . فقد أخذ الله ميثاق النبيين فكيف يمكن أن يبدل ميثاقه و كان الأنبياء لم يشركوا طرفة عين، فكيف يبعث بالنبوة من أشرك و كان أكثر أيامه مع الشرك بالله؛ و قال رسول الله صلي الله عليه و آله: بعثت و آدم بين الروح و الجسد». كتاب خدا صادق تر از اين حديث است، و اين حديث هم معارض قرآن است، زيرا پروردگار عالم در قرآن مجيد مي فرمايد: «زماني كه ما از پيامبران به خصوص از تو و از نوح عهد و پيمان براي ابلاغ رسالت و نبوت گرفتيم» در صورتي كه خداوند از پيامبران بر اداي وظايف محوله پيمان مي گيرد، چگونه ممكن است ميثاق و پيمان خود را مبدل سازد ديگر اينكه كه پيامبران لحظه اي در عالم به خدا شرك نورزيده اند پس چگونه كسي كه بيشتر عمرش را با شرك به خداوند سپري كرده به پيامبري مبعوث شود در حالي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من پيامبر بودم آن وقت كه آدم ابوالبشر در بين روح و جسد بود.» بودم آن روز من از طايفه دردكشان كه نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان اين حديث نيز همانند ساير احاديث جعلي است، كه آدم ناشي و جاهل براي بزرگ نمودن كسي كه او را خورد و خود را ناچيز نشان مي دهد ساخته و جعل كرده است. يحيي بن اكثم پرسيد: يابن رسول الله! در مورد اين خبر چه مي فرمايي كه: قد

ص: 311


1- 360. سوره احزاب: 7.

روي إن النبي صلي الله عليه و آله قال: ما احتبس الوحي عني قط إلا ظننته نزل علي آل خطاب (؟!!) هرگز مدتي وحي از من قطع نشد مگر اين كه گمان مي كردم بر آل خطاب - يعني عمر - وحي مي رسد (؟!!) امام جواد عليه السلام فرمود: هذا محال أيضا، لأنه لا يجوز أن يشك النبي صلي الله عليه و آله في نبوته، قال الله تبارك و تعالي: (الله يصطفي من الملائكة رسلا و من الناس) (1) فكيف يمكن أن تنتقل النبوة ممن اصطفاه الله تعالي إلي من أشرك به؟ اي شيخ! اين حديث هم از نظر عقلي محال است، زيرا جايز نيست كه پيامبر در پيامبري خود دچار شك و ترديد شود خداوند تبارك و تعالي فرموده است: «خداوند از فرشتگان و از ميان مردم رسولاني را مي گزيند» پس چگونه ممكن است كه نبوت از برگزيده خداوند به كسي كه به او شرك ورزيده است منتقل گردد. يحيي بن اكثم پرسيد: يابن رسول الله! در مورد اين حديث چه مي فرمايي كه: روي أن النبي صلي الله عليه و آله قال: لو نزل العذاب لانجا منه إلا عمر (!!) اگر عذاب نازل شود كسي نجات پيدا نمي كند مگر عمر (!!) امام جواد عليه السلام فرمود: يا شيخ! و هذا محال أيضا، إن الله تعالي يقول: (و ما كان الله ليعذبهم و أنت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون) (2) فاخبر سبحانه لا يعذب أحدا مادام فيهم رسول الله صلي الله عليه و آله و ماداموا يستغفرون الله تعالي. (3) . اي شيخ! اين خبر هم مانند ساير مجعولات محال است، زيرا مخالف با نص قرآن است. خداوند در قرآن تصريح فرموده است: «ما قومي را

ص: 312


1- 361. سوره حج: 75.
2- 362. سوره انفال: 33.
3- 363. احتجاج طبرسي: ج 2 ص 446، بحارالانوار: ج 50 ص 86.

كه تو در ميان آن ها هستي عذاب نمي كنيم و نيز ملتي را كه استغفار و توبه كنند عذاب نمي كنيم» و در عصر پيامبر كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در ميان قوم بود عذاب نازل نمي شد و تا وقتي كه استغفار نمايد عذاب نيست. نگارنده گويد: آن از همه ي مردم آن عصر - كه پيامبر هم نباشد و عذاب برسد از علي و اهل بيت عليهم السلام هم صرف نظر كنيم - هيچ كس حتي سلمان، اباذر، عمار، مقداد و غيره قابل نجات نبوده است كه در اين حديث مجعول فقط عمر را مستثني نمودند؟! بدون ترديد اين ها از احاديث مجعول عصر معاويه است كه براي مشكوك نمودن افكار و مشوب نمودن انديشه هاي مردم و براي بزرگ نشان دادن ابوبكر، عمر و عثمان جعل كردند. هواخواهان بي بند و بارشان براي بزرگ نمودن آنها و كوچك نشان دادن اهل بيت پيامبر عليهم السلام دست به جعل حديث زدند و عليه قرآن و سنت و گفتار پيامبر اين احاديث را در اذهان و افواه عوام انداختند تا بدين جا كشيد.

مكارم اخلاق و صفات و خصال امام جواد

همه ي ائمه ي معصومين عليهم السلام در مكتب ربوبي تربيت شده اند و در صفات و مكارم اخلاق به حد اعلاي نبوغ رسيده اند و هر يك از آن ها بنابر مقتضيات محيط عصر، يك يا چند صفتي را به عرصه ي ظهور و بروز رسانده اند و برخي از خصال، در بوته ي اجمال مانده است، ولي در همه ي مكارم اخلاقي به سر حد كمال بوده اند كه اظهار آن بسته به حاجت محيط بوده است. از اين مكارم - كه در كتاب «زندگاني امام رضا عليه السلام» از خود امام رضا عليه السلام نقل و روايت شده - سي خصلت را مي توان نام برد كه مخصوص امام است و اين سي خصلت در هيچ كس جمع نمي شود و از اين خصال، چند خصلت سرآمد همه ي سجاياي نفساني است كه حد اعلاي آن در ائمه عليهم السلام ظهور و بروز داشته است، كه

ص: 313

اينك به برخي از آن ها اشاره مي نماييم:

علم

همه ي ائمه ي معصومين عليهم السلام وارث علوم انبيا بوده و از سرچشمه ي فيض ازلي و منبع وحي سيراب شده اند و اگر علم به گذشته و آينده، اوضاع و احوال جهاني و خواص و آثار مواد و مواليد نداشتند نمي توانستند نمايندگي خود را در امامت به مردم برسانند. اعجاز آن ها و آيات و نشانه هاي قدرتي كه به نام معجزه دست آن ها بود فرع علم و دانش و تقواي آن ها بوده است كه بدين سبب خود را معرفي نموده و نشان داده اند كه در مكتب شديد القواي رحماني درس تقوي و فضيلت فرا گرفته اند. امام جواد عليه السلام نيز از اين علم به اندازه ي كافي بهره مند بود و از اين رو، در چهار و پنج سالگي قدرت علمي خود را نشان داد و در نه سالگي مناظره و مباحثه ي علمي نمود و فحول علما و دانشمندان را مقهور ساخت.

شجاعت

هر امام بايستي شجاع ترين مردم باشد به همان دليل كه داناترين آنها است، زيرا شجاعت، يك خصلت نفساني است و علم هم از همان خصال است. پس مرد شجاع به نسبت علم و دانش، شجاع است. البته ايمان و ايقان هم بايد كمك كند كه چه بسا علمايي كه جبون و ترسو بودند؛ ولي مؤمناني كه بدون علم، شجاع و قهرمان بوده اند. پس مبناي شجاعت، در درجه ي نخست ايمان، يقين و اطمينان به مراتب توحيد است. هر اندازه مرتبه ي توحيد قوت داشته باشد، قلب آدمي قوي است و هر اندازه قوت قلب بيشتر باشد شجاعت بيشتر است. امام جواد عليه السلام در شجاعت همانند پدر و اجداد طاهرينش بود. نهايت اين كه اگر اين شجاعت در معركه و ميدان جهاد باشد ظهور و بروزش بيشتر است و اگر در

ص: 314

مجلس بزم باشد به شهامت تعبير مي شود و ما در صفحات تاريخ امام جواد عليه السلام ديديم كه آن حضرت از كسي بيمي نداشت، سخنان خود را بر پايه ي حق و عدالت بيان مي كرد، مجلس خلافت و مجلس فقر و درويشي براي او يكسان بود، با كمال شهامت، فروع دين و مسايل علمي را تجزيه و تحليل مي نمود. در گذرگاه و معبري كه خليفه مي گذشته و همه فرار مي كردند او همچنان برجا ايستاده و اعتنايي به كسي نداشته و در پاسخ مسايل و مراتب هم - با آن كه كودكي ده ساله به نظر آمده - همانند پيرمرد سال خورده و پدر بزرگ جواب داده، باز هم خليفه به او برخورد نموده از آن چه در دست داشته پرسيده است با علم امامت و قدرت شجاعت به صورت تحقير آميزي به او پاسخ داده كه: اين حيوان از فلان درياست و خلفا آن را وسيله ي آزمايش پيامبر زادگان قرار مي دهند. در هر حال، امام جواد عليه السلام در شهامت و شجاعت قهرمان بود، چه بسا اگر جنگ و جهادي لازم مي شود پيشوايي و قدرت دست اين بني هاشمي نيز همانند قاسم بن حسن، يا علي اكبر شهيد عليهماالسلام و غيره ظاهر مي گردد، و عدم فرصت و اقتضا، دليل بر عدم شجاعت آن ها نيست.

سخاوت

امام بايد سختي ترين مردم باشد، و مااصولا امام جواد عليه السلام را بدين صفت مي شناسيم؛ چرا كه لقب آن حضرت، جواد است و بخشندگي را با ضمير و فطرت خود عجين داشته كه آن چه به او داده مي شد و آن چه از صدقات، زكات و موقوفات بني هاشم - كه تا زمان جدش صدقات موسوي و رضوي بود - همه را بين مردم تقسيم مي كرد و به فاميل دور و نزديك هديه ها و جوايز و انعام و اكرام مي فرمود و به قدري بخشندگي داشته كه او را جوادالائمه مي گفتند. در روايتي آمده است: امام جواد عليه السلام در سن سه - يا چهار - سالگي بود كه پدر بزرگوارش امام رضا عليه السلام به او مرقوم فرمود: «بايد بخشش و بذل و عطاي تو كمتر از

ص: 315

پنجاه درهم نباشد و بيشتر آن را در اختيار توست». از اين رو، حضرتش به هر فقير و بي نوا اين مقدار و بيشتر عطا مي فرمود و جايزه هاي چندين هزار درهمي داشت كه طبق اخبار روايت شده به جهت جود و بخششي كه حضرتش داشته او را جواد و بخشنده گفته اند.

تقوي و پرهيزگاري

گفته شده: لباس زيرين امام جواد عليه السلام پشمين و زبر بود و لباس رويي آن حضرت حرير و خز و نرم و قيمتي و فرمود: آن براي خدا و اين براي خلق است. آن حضرت پيوسته در كنار قبر پدرش، يا در وسط خانه ي خودش به نماز و عبادت اشتغال داشت و روزها روزه مي گرفت، شبها بيدار و شب زنده دار بود و با خداي خود مناجات مي كرد. ادعيه و اذكار آن حضرت در كتب مربوطه مضبوط است و اين همه آثار نشان ميدهد كه امام جوان ما عليه السلام در مدت هفده سال امامتش بيشتر به عبادت و بسط معارف دين پرداخته است.

روش فكري امام جواد در دوران كودكي

همه ي نوابغ و بزرگان از دوران كودكي و خردسالگي آثار نبوغ و جلالت از سيمايشان آشكار است، سنخ فكر و روش عقل آن ها با اطفال مشابه و مماثل صوري آن ها فرق دارد. ائمه ما نيز كه معصوم بوده و در مكتب تربيتي ربوبي نشو و ارتقا يافته اند در خردسالي با ساير خردسالان بسي فرق و بسيار امتياز دارند. فكر آن ها هدايت قوم و استوار ساختن عدالت اجتماعي، ادب نمودن بي ادبان، قصاص و انتقام از جسوران و متعديان بود و پيوسته در نشر معارف مي كوشيدند. اين برنامه در خوردن و كلان آن ها يكسان بوده است. طبري روايت مي كند: محمد بن هارون بن موسي از پدرش از ابن وليد از برقي از زكريا بن آدم روايت كرده كه: در خدمت امام رضا عليه السلام حضور داشتم كه امام جواد عليه السلام را خدمت آن

ص: 316

حضرت آوردند، سن آن حضرت از چهار سال نمي گذشت، لحظاتي بعد ديديم امام جواد عليه السلام سر به سوي آسمان كرد و مدت طولاني فكر مي كرد. امام رضا عليه السلام به او فرمود: فرزندم! در چه باره فكر مي كني؟ عرض كرد: درباره ي مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام و آن ظلمي كه دشمنان با او كردند مي انديشم، آن گاه فرمود: أما و الله! لأخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم لأنسفنهما في اليم نسفا. (1) . به خدا قسم جسد آن دو را بيرون مي آورم و مي سوزانم سپس خاكسترشان را به دريا مي ريزم. امام رضا عليه السلام دست به سر و صورت فرزندش كشيد و ما بين ديدگان او را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد كه تو شايسته ي مقام امامتي. اين همان حقيقتي است كه فرمود: الحب و البغض يتوارثان. آري، آن حضرت نسبت به ستمي كه بر جده آن ها رفته بود و قريب دويست سال از آن مي گذشت و سخت اين فرزند را ناراحت كرده بود از خداوند طلب نيروي انتقام مي كرد.

خانه ي خود يا دربار خلافت

حسين مكاري گويد: در بغداد حضور امام جواد عليه السلام رسيدم، مقام و مرتبتي عظيم از او ديدم، با خود گفتم: امام جواد عليه السلام با اين دستگاه خلافت ديگر به مدينه بر نمي گردد، زيرا كاخ خلافت و جلال و عظمت و سفره هاي رنگين و انواع مأكولات لذيذه اجازه نمي دهد كه امام جواد عليه السلام به مدينه برگردد (نعوذ بالله).

ص: 317


1- 364. دلائل الامامه: 212، بحارالانوار: ج 50 ص 59.

من با خود در اين خيال بودم كه ناگهان فرمود: اي حسين! نان جو و با نمك نيم كوب در حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله بهتر است از آن چه تو مشاهده مي كني؟! دو قرص نان اگر از گندم و اگر از جو دو تاي جامه اگر كهنه و اگر از نو چهار گوشه ي ديوار خود به خاطر جمع كه كس نگويد زين جاي خيز و آن جا رو هزار مرتبه بهتر به نزد ابن يمين ز فر مملكت كي قباد و كيخسرو يكي از سادات وعاظ معاصر - سيد فصيح الزمان شيرازي، متخلص به رضواني كه گوينده پاك ايماني بود - در اين زمينه چنين سروده است: به نزد بي خردان باشد اين سراي بهشت كسي است آدم عاقل كه اين بهشت بهشت فراغت و لب نان دلق كهنه فرش حصير دو روز زندگي اين چهار به ز هشت بهشت به قصر و خانه چه نازي كه بس عمارت ها شود بنا و تو اي خواجه! خاك باشي و خشت كسي كه قالب او خشت گردد آخر كار به حيرتم كه نهد از چه خشت بر سر خشت؟ گذشت عمر به غفلت ببين به موي سپيد كه زال چرخ عجب رشته اي براي تو رشت مشو مقيد قيد جهان چه نيك و چه بد كه كس نزيست در اين جا چه خوب و چه زشت

ص: 318

رضا به قسمت خود شو كه خامه ي ازلي همين نصيب به پيشاني من و تو نوشت به خويش غره مشو زاهدا! كه روز درو شود پديد كه هر كس براي خويش چه كشت

اسباب بازي

در سنن و رسوم عمومي بشر است كه براي نوزادان بزرگان هدايايي در خورد شأن آن ها همانند لباس كودكانه، اسباب بازي و وسايل تفريح و آلات و زينت و زيور و غيره مي برند و اين سنت در عرب هم معمول بوده است. طبري از شلمغاني روايت كرده كه گويد: سالي كه براي حج رفته بودم گروهي با امام جواد عليه السلام به مكه آمده بودند من ده مسأله نوشته بودم كه از آن حضرت سؤال كنم، از آن جمله همسر من حامله بود مي خواستم بپرسم، نام طفل را چه بگذارم كه معلوم شود دختر است يا پسر. هنگامي كه همه ي حاضرين سؤالاتشان را از حضرتش پرسيدند و پاسخ شنيدند، من تا نزديك حضرتش رفتم فرمود: اي يعقوب! نام فرزندت را احمد بگذار. دانستم كه فرزندم پسر است، بعد هم فرزندم متولد شد و نشو و نما نمود. از افرادي كه در آن سفر همراه ما بودند علي بن حسان واسطي معروف به اعمش بود كه گويد: من به رسم عربيت وقتي شنيدم محمد بن علي عليهماالسلام نه ساله است، مقداري اسباب بازي از نقره و طلا مانند خلخال و دست بند و غيره برداشتم و با خود گفتم كه براي ابوجعفر تحفه مي برم. من نيز آن روز حاضر شدم، كه وقتي همه حاضرين مسايل خود را پرسيدند آن حضرت جواب كافي و شافي داد و برخاست، من هم از پشت سرش رفتم، حضرت به منطقه «صريا» كه مزرعه پدرش بود رفت، من هم رفتم، چون سلام كردم با اكراه به

ص: 319

من نگريست، وقتي كيسه را در مقابل حضرتش خالي كردم با يك نظر تندي به من نگريست و اجازه نشستن نداد و فرمود: خداوند ما را براي اين كارها خلق نكرده است، ما را با بازيچه ي كودكانه چكار است؟! من شرمنده شدم عذر خواستم طلب عفو نمودم، فرمود: اين ها را بردار برو و به فقراي مدينه بده. (1) .

مفهوم زندگي در نظر ائمه معصومين

خداوند در قرآن مي فرمايد: (و ما الحياة الدنيا إلا لعب و لهو و للدار الآخرة خير للذين يتقون أفلا تعقلون) (2) . ترديدي نيست كه اين دنيا، منزلي از منازل تكاملي نفس ناطقه ي بشري است كه بايد از دري وارد شود و پس از تكامل از در ديگري خارج گردد و به سر حد كمال مطلوب خود برسد. دنيا يكي از چهارده منازلي است كه بايد بشر از كتم عدم طي كند تا به آن چه اندر وهم در اين دنيا نايد، برسد. اين دنيا از بازيچه هاي كودكانه شروع مي شود تا به مراتب عقل فعال برسد و هر كس مفهوم زندگاني را در خور اندازه شعور خود درك مي نمايد كه شايد آن درجه، براي ديگري تاريك و نامفهوم است. گروهي زندگي را از همين مراحل بازيچه اولي بيشتر نمي دانند و تا آخر عمر با همين محيط كودكانه زندگي كرده و مي ميرند و آنچه كه در زندگي است همان بازيچه ها و مفاخرات جاهلانه و زد و خوردهاي كودكانه مي شناسد. گروه ديگر، زندگي را زيب و زيور تن دانسته و خوب خوردن، خوب پوشيدن،

ص: 320


1- 365. بحارالانوار: ج 50 ص 58.
2- 366. سوره ي انعام: 32.

خوب لذتهاي جنسي نمودن و خوب استراحت و استكانت نمودن مي دانند، ولي به همه ي آن ها موفق نشده در هر مرحله به همان اندازه به اجبار قناعت مي كنند. به عنوان مثال: گروهي فقط شيك پوش هستند كه اگر شكم گرسنه، يا مسكن تهي، يا فاقد همه ي وسايل هم باشند مراقبت در پوشش شيك خود داشته اند. گروه ديگري اين مراقبت را در خوراك برده و فقط به خوردن پرداخته و از ساير جهات فقير و بي علاقه مانده اند. طبقه اي ديگر اين علاقه را روي مسكن برده و همه ي وسايل زندگي و تهيه ي كليه ي تجهيزات و آن چه براي زندگي تجمل شناخته شده به قدر استطاعت مالي جمع نموده تا به تشكيل موزه رسيده است. يك دسته نيز خود را براي جلب زن و جنس مخالف صرف كرده و آن چه وسيله ي جلب جنسي بوده فراهم كرده اند. دسته ي ديگر هم فقط به تناسب اندام پرداخته و ساير جهات را فرو گذاشته اند. گروهي هم فقط با پست و مقام و منصب گرديده و همه چيز - حتي دين - را فداي احراز مقام نموده اند و ناموس خود را در گرو اين حب جاه باخته اند. يك دسته هم فاقد همه ي اين مراتب شده، طالب معنايي وراي اين ماديات گرديده، كه از آن طرف به حس درويشي و بي بند و باري و كثافت و گوشه گيري و انزوا و بي طهارتي و بي رغبتي افتاده و مانند بهائم زيسته اند. خلاصه آن كه مفهوم زندگي در نظر هر يك از اين طبقات، مختلف بوده و هر كس مدعا را به قدر فهمش فهميده است. ولي شاگردان مكتب دين، زندگي را به تعريف قرآن و پيامبران شناخته اند، اگر چه آن ها هم از افراط و تفريط خارج نبوده اند، اما اين نقيصه و افزوني آن ها به جهت ضعف بنيه ي مالي، يا فقدان وسايل معنوي بوده است. در هر حال، قرآن در بيش از هيجده آيه، زندگي دنيا را متاع قليل و چيز كم بها و

ص: 321

بازيچه ي كودكانه معرفي فرموده، اما در عين حال، اين زندگي را منزل گذر راه ترقي و رهگذر كساني شناخته كه از اين رهگذر بايد به كمالات معنوي برسند. قرآن مي فرمايد: «زندگي دنيا در نظر مردم بي خرد و بي خبر جز بازيچه ي كودكانه نيست، ولي در نظر پرهيزگاران و خردمندان رهگذري متناسب براي نيل به مقام معنوي و كمال مطلوب است». ائمه ي دين به صورت عملي مفهوم زندگي را به ما آموخته اند و آن كشش و كوشش در اين زندگي براي رسيدن به مثوبات اخروي است. يعني بايد مانند شمع سوخت و ديگران را روشن داشت، بايد مانند دريا بر خود موج داد و جواهر بيرون ريخت، بايد چون كوه بر خود لرزيد و منابع و معادن بيرون افكند، بايد راحت ديگران را در رنج خود خواست، بايد از كشش و كوشش در راه سعادت خود و فرزندان و اجتماع و برادران مؤمن - دور يا نزديك - فارغ نايستاد و بايد به هر نحوي كه امكان دارد در ايجاد وسايل سعادت خود و ديگران - كه در اجتماع به هم پيوسته اند - تلاش و كوشش نمود. امام جواد عليه السلام نيز همانند جدش اميرالمؤمنين عليه السلام و پدر بزرگوارش و ساير اجداد طاهرينش به كار و كوشش زراعتي و فلاحتي مي پرداخت، در مدت بيش از پانزده سال فراغتي كه در مدينه داشت به نماز، روزه، عبادت و اطاعت حق، تدريس و تعليم احكام شريعت، قطع و فصل دعاوي مردم، اصلاح ذات البين، تفسير قرآن و بيان معجزات علمي آن پرداخته و در باغستان ها و نخلستان ها و صدقات جاريه ي جدش امام موسي كاظم عليه السلام مشغول فلاحت بود و به كار خود كه سعادت ديگران را نيز متضمن بود، مي پرداخت. آن حضرت به صورت عملي به ما دستور داد كه بايد دنيا را براي آخرت خواست، بايد در دنيا مال را براي انفاق در راه خدا به اجر و ثواب آخرت فراهم كرد، بايد به حج خانه ي خدا رفت و اموال را در راه رضاي خدا در محل خود انفاق و

ص: 322

صرف نمود، بايد اكرام و انعام كرد، آن جايي كه فقير و بيچاره و بي نوا فراوان است بايد به جاي عمارات چندين طبقه ي كوه پيكر سر به آسمان كشيده، خانه هاي يك طبقه ي فراوان و ارزان قيمت براي بي خانمان ها فراهم نمود، بايد زمين هاي مرده را احيا كرد و به دست كشاورز داد تا كار كنند و نان بخورند و حق مالك را از جهت احياي اراضي و احداث قنوات بپردازند. مفهوم زندگي در نظر ائمه ي دين، اين است. از امام جواد عليه السلام از جدش امام صادق عليه السلام روايت است كه: مردي مدتي از جهت كار و كسب و كوشش و كشش در به دست آوردن مال دنيا سعي مي كرد. حضرت فرمود: اين مال را براي چه مي خواهي؟ عرض كرد: براي آن كه به زن و بچه ام غذاي لازم و نفقه واجب بدهم، به دوستانم اطعام و انعام نمايم، به خويشانم صله ها و جوايز دهم، در راه خدا به مكه بروم، آن جا به فقرا و بينوايان مسلمانان كمك كنم، دست بيچارگان را بگيرم، خانه براي بي خانمان ها بسازم، دختران يتيم را شوهر دهم و پسران يتيم را زن دهم و آن چه از دستم بر مي آيد به تهي دستان بيكار سرمايه بدهم، تا در پي كار و كسب باشند، اراضي موات را احيا نمايم، مردم را به كار بگمارم، قنوات احداث كنم، اشجار غرس نمايم، تا از حاصل و ميوه ي آن، آيندگان برخوردار شوند، مجالس مجد و عظمت شما خاندان آل محمد عليهم السلام را به اميد اجر و ثوابي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دعوت فرمود برپا كنم، و در آن مجلس از اخبار و احاديث آل محمد عليهم السلام بحث كنم و سفره اي گسترده در آن با برادران ديني صرف غذا نمايم. امام صادق عليه السلام فرمود: اين ها همه كار آخرت است كار دنيا نيست، بايد بكوشي و همه ي اين كارها را در سايه ي كسب حلال انجام دهي. دنيايي مذموم است كه صرف دنيا شود و فقط خور و خواب و خشم و شهوت باشد، دنيايي كه براي آن به مال يكديگر تعدي و تجاوز نمايند آن دنيا مذموم است.

ص: 323

نه اين دنيا كه صرف آخرت مي شود.

خلفاي معاصر امام جواد

با توجه به تحقيقات انجام شده تولد امام جواد عليه السلام در سال 195 هجري رخ داده است. بنابراين، آن حضرت معاصر با امين و مأمون بوده است. چرا كه هارون در سال 193 هجري در طوس درگذشت و امين در بغداد بر تخت خلافت نشست به و مأمون را در سال 194 هجري از ولايت عهدي خلع كرد و پسرش را وليعهد نمود. به همين جهت، در سال 195 هجري جنگ بين امين و مأمون آغاز شد و امين در ري كشته شد و مأمون در مرو بر تخت خلافت تكيه زد و مركز خلافت و پايتخت كشور اسلامي از بغداد به مرو انتقال يافت. هنگامي كه مأمون به طور كامل بر خلافت استقرار يافت، در سال 198 هجري امام علي بن موسي الرضا عليه السلام را به ولايت عهدي برگزيد و به خراسان فراخواند. در آن زمان، امام جواد عليه السلام چهار ساله بود و بنابر قولي كه امام رضا عليه السلام در اول سال 204 هجري مسموم شده باشد امام جواد عليه السلام در سن هشت سالگي به امامت رسيد و با مأمون معاصر بود. هنگامي كه مأمون در سال 218 هجري درگذشت امام جواد عليه السلام با معتصم عباسي -كه هشتمين خليفه عباسي است - مواجه شد به وسيله ي زهر ستم او به شهادت رسيد. بنابراين، فقط با دو خليفه هم عصر بود، از يكي احترام ديد و به دست يكي بي درنگ - يعني سال دوم خلافت معتصم عباسي - شهيد شد. خلفاي عباسي به ترتيب عبارتند از: 1 - سفاح. 2 - منصور. 3 - مهدي. 4 - هادي. 5 - هارون. 6 - امين. 7 - مأمون. 8 - معتصم.

ص: 324

معتصم، نخستين خليفه اي است كه لفظ «الله» را به نام خود اضافه نمود و خود را «المعتصم بالله» ناميد، و اين رويه بين خلفاي عباسي معمول شد و او نخستين خليفه اي است كه از نژاد ترك استفاده كرد و سرانجام به دست آن ها هلاك شد. گويند: او هشتمين خليفه ي عباسي، هشتمين اولاد عبدالمطلب بود كه مدت خلافتش هشت سال و هشت ماه و هشت روز طول كشيد و هشت فرزند پسر و هشت فرزند دختر داشت، و بدين جهت او را «صاحب الثمانين» گفته اند كه در هشت مورد هشت چيز داشته است. معتصم، شهر سامرا را از شهر تركان انتخاب نموده و آن جا را مركز حكومت خود ساخت و پس از آن متوكل عباسي در آن جا قصري ساخت كه هنوز بقاياي آن باقي است. معتصم، امام جواد عليه السلام را كشت، ولي چنانچه پيشتر تذكر داديم در زمان او سادات و آل علي عليه السلام آسايش داشتند و سبب آسايش آن ها هم اشتغالات سياسي ترك، عرب و عجم بود كه آن ها را از شرور اين طبقه مصون داشت. آل علي عليه السلام در زمان امام جواد عليه السلام و عصر معتصم عباسي نه تنها در رفاه و آسايش بودند، بلكه در ايران، علويان كه به ري، قزوين و طبرستان پناه برده بودند، كارشان بالا گرفت و به سلطنت رسيدند. و در حقيقت، تشيع اين كشور از نيم قرن سوم هجري قوت گرفت و پايه گزاري شد و علويان طبرستان سال ها حكومت نمودند و به سلطنت و خلافت رسيدند و مركز تشيع ايران گرديد. با آن كه متوكل پس از واثق به خلافت رسيد و به انواع جنايات دست زد و به شيعه و آل علي عليه السلام سخت گرفت، عكس العمل سخت او موجب قوت و قدرت شيعه در جبال البرز گرديد و شيعيان طبرستان، گرگان، ري، قزوين، مازندران و گيلان همانند آجرهاي يك بنا محكم خود را نگاه داشتند و از همديگر حمايت كردند تا بر خلفا غالب شدند.

ص: 325

علويان در عصر امام جواد

در كتاب «زندگاني امام رضا عليه السلام» گفتيم هنگامي كه مأمون عباسي بر تخت خلافت استقرار يافت، با دو دستگي بزرگي مواجه شد كه: دسته اي هواخواهان امين به زعامت زبيده و دسته اي هواخواهان علي بن موسي الرضا عليه السلام كه اكثريت آن ها را شيعيان و ايرانيان تشكيل مي دادند. مأمون در اين دو راهي، مصلحت چنان ديد كه نخست ايرانيان را كه سبب به خلافت رساندن بني عباس بودند حفظ كند. افزون بر اين كه موجب ظفر و پيروزي او بر برادرش، همين هواخواهان امام رضا عليه السلام بودند. از اين رو،تصميم گرفت همه ي علويان و بني هاشم را به مرو - كه پايتخت او بود - دعوت كند كه از اين عمل دو نتيجه مي گرفت: 1 - احتمال خلافت و قيام و خروج - كه در همين تيره و خاندان مي داد - همه را زيرنظر بگيرد. 2 - براي اطمينان خاطر آن ها، بزرگ آن ها را به ولايت عهدي برگزيند و اين رشوه ظاهري را به آن ها بدهد تا از مخاطرات احتمالي آن ها مصون بماند. به همين جهت، چهل و چهار هزار نفر از سادات علوي و بني هاشم را كه در آن عصر در حجاز، عراق، شامات و ايران پراكنده بودند همه را به مرو دعوت كرد و احترامات لازمه را مراعات نمود و از آنان پذيرايي شاياني كرد و به هر كدام از آن ها لباس و اساس زندگي داد، انعام و اكرام نمود و گفت: شما از ميان خودتان يك نفر را انتخاب كنيد تا من خلافت را - كه حق شما بوده - به او واگذارم. البته اين تعارفي بيش نبود كه تعارف كرد و آن ها به اتفاق همگي گفتند: اكنون بزرگ ما امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليهماالسلام است كه در مدينه سكني گزيده است. از اين رو، مأمون دايي خود و خويشان و بزرگاني را مأمور نمود كه امام رضا عليه السلام

ص: 326

را به خراسان دعوت نمايند و بدين صورت با تجليل و تجمل تمام آن حضرت را به مرو وارد نمود و گفت: مي خواهم امر خلافت را به شما محول كنم. امام رضا عليه السلام فرمودند: اين امر محال است. گفت: پس ولايت عهدي را قبول بفرماييد. فرمودند: اين هم ميسر نيست. ولي مأمون به اصرار تام و تمام امام رضا عليه السلام را به قبول اين مقام مجبور نمود و امام رضا عليه السلام به شرط عدم دخالت در عزل و نصب و امور سياست پذيرفت و خبر داد كه: من پيش از تو از دنيا خواهم رفت و همين خبر، موجب تحكيم مباني اصرار مأمون و انبساط باطني او شد. در مدتي كه امام رضا عليه السلام كه قريب چهار سال، يا بيشتر - در مرو بودند همه ي سادات علوي به خصوص موسويان به سوي ايران كوچ كردند و از فرزندان امام كاظم عليه السلام آن هايي كه داراي مزرعه و خدم و حشم بودند براي تبريك و تعاون برادر بزرگوارشان به ايران كوچ كردند، ولي هنوز برخي از آن ها به مرو نرسيده بودند كه خبر شهادت امام هشتم عليه السلام منتشر شد و طوس مدفن و آرامگاه آن حضرت گرديد. در اين جريان كه مأمون از جهت ول?عهد خود آرامش خاطر يافت، متوجه سد بزرگ ديگري شد كه به دست زبيده گذاشته شده بود در اين مورد هم چاره اي نديد جز اين كه شخصا به بغداد برود و مركز خلافتش را همان مركز خلافت سابق قرار دهد. البته در اين نقل و انتقال و مراقبت حال سادات علوي، موسوي و بني هاشمي؛ بسياري از سادات متفرق شدند و ديگر به مدينه بازنگشتند. از اين رو، امام جواد عليه السلام در مدت اقامت خود در مدينه، تقريبا تنها مانده و بسياري از بزرگان سادات، شيوخ، معمرين و محتشمين آن ها از مدينه مهاجرت كرده بودند.

ص: 327

امام جواد عليه السلام از جهت امور مالي دستنگ نبود، زيرا موقوفات مدينه در اختيار او بود و سادات بسياري از موقوف عليهم در هجرت بودند. افزون بر اينكه مأمون، ساليانه مبلغي كه - شايد قريب دوازده هزار دينار بود - براي دختر و دامادش مي فرستاد، و امام جواد عليه السلام از اين جهت جواد، سخي و باگذشت بود كه هر چه از ارقام درشت داشت به مردم مي داد و براي سادات و ارحام و اخوات و اعمام خود مي فرستاد.

مديحه ي علامه ي اربلي در منقبت امام جواد

حماد حماد للمثني حماد علي آلاء مولانا الجواد امام هدي له شرف و مجد علا بهما علي السبع الشداد امام هدي له شرف و مجد أقر به الموالي و المعادي تصوب يداه بالجدوي فتغني عن الأنواء في السنة الجماد يبخل جود كفيه إذا ما جري في الجود منهل الغواد (1) . بني من صالح الأعمال بيتا بعيد الصيت مرتفع العماد و شاد من المفاخر و المعالي بناء لم يشده قوم عاد فواضله و أنعمه غزار عهدن أبر من سح الهعاد و يقدم في الوغي إقدام ليث و يجري في الندي جري الجواد فمن يرجو اللحاق به إذا ما أتي بطريف فخر أو تلاد من القوم الذين أقر طوعا بفضلهم الأصادق و الأعادي أياديهم و فضلهم جميعا قلايد محكمات في الهوادي (2) . بهم عرف الوري سبل المعالي و هم دلوا الأنام علي الرشاد و هم أهل المعالي و المعاني و هم أهل العطايا و الأيادي

ص: 328


1- 367. الغواد جمع الغادية: السحابه تشأ غدوة.
2- 368. الهواد جمع الهاد: العنق.

سموا في الحلم قيسا و ابن قيس و إن قالوا فمن قيس الأيادي و هذا مذهب في الشعر جار و أين من الربا خفض الوهاد (1) . لهم أيد جبلن علي سماح و أفعال طبعن علي سداد و هم من غير ما شك و خلف إذا أنصفت سادات العباد أيا مولاي! دعوة ذي ولاء إليكم ينتمي و بكم ينادي يقدم حبكم ذخرا و كنزا يعود إليه في يوم المعاد جري بمديح مجدكم لساني فأسبح ديدني فيكم و عادي ففيكم رغبتي و علي هواكم محافظتي و حبكم اعتقادي إذا محض الودد الناس قوما محضتكم و إن سخطوا و دادي و كيف يجوز عن قصد لساني و قلبي رايح بهواك غادي و مما كانت الحكماء قالت لسان المرء من خدم الفؤاد و قد قدمتكم زادا لسيري إلي الاخري و نعم الزاد زادي فأنتم عدتي إن تاب دهري و أنتم إن عري طب عتادي مفاد و مدلول شعر قريب بدين مضمون است: حمد و ستايش پي در پي، متوالي و متواتر نعمت هاي پروردگار عزوجل را كه خداوند جواد است و امام جواد عليه السلام را راهنما و راهبر خلق فرمود. اين امام عليه السلام، داراي عزت، شرف، بزرگي و سربلندي است كه پايه ي قدرتش بر هفتمين آسمان قدم نهاده و اوج عظمت او بر عرش سايه افكنده. او پيشواي راهنمايي است كه از هر دو دستش باران جود و سخاوت چون سحاب رحمت مي بارد. و چون دستش را دست مي گشايد باران نعمتش به همه مي رسد و

ص: 329


1- 369. الوهاد جمع الوهدة: المنخفض من الارض.

فايده ي بي شمارش همه را فرا مي گيرد. او شخصيتي است كه به هر كس كه باران جودش باريد، از خشكسالي دور و از قحطي فارغ و از همه بي نياز خواهد بود. بسته هاي درهم و دينار او، كف هر بخيلي را جواد و بخشنده مي سازد و چون عنايتش در حق كسي توجه نمايد سيل مرادش حاصل گردد. او امامي است كه جواهرات را مانند ريگ مي ريزد و مي بخشد و از مصالح اعمال صالح، خانه هاي رفيع بهشت برين ساخته و پرداخته مي نمايد. به قدري كاخ عظمت او در جهات عالم طبع و آخرت و بهشت رفيع است كه آواز و صداي هيچ كس بدان نرسد، ستون قصور مرتفعش را فضيلت و كمال و خير و بر و نيكوكاري تشكيل داده و صدقات، تعليمات و افاضات او كاخ رفيع مقامش را تزيين و تجليل نموده است. نعمت هاي اين امام بسيار است كه عهد او عهود ولايت بر همه واجب و فرض است. او همچون شير بيشه ي معركه، كه مي غرد و در جريان جست و خيز است. در افاضات و خيرات و انعام و اكرام همه جا نامش در زبان ها است و در همت و بخشش مانند جهش اسب، اموال را مي بخشد و از خود دور مي سازد. كيست كه به چنين امامي چشم اميد و شفاعت نداشته باشد؟! كيست كه آرزوي مصاحبت، خدمت و ملازمت او را نداشته باشد؟! هر كس به اين اميد نباشد، سرمايه ي مفاخرت ندارد و راه سعادت بر او بسته است. او امامي است كه هر قومي به ولايت او به ميل و رغبت به خدمت، فضل

ص: 330

و دوستي ايشان اقرار دارند و دست رجا و اميدواري به بخشش هاي مادي و معنوي او همانند قلاده اي كه به گردن نهاده و قلبا دل بدو بسته و اميد غفران، رحمت و مغرفت او را دارد. همه ي اقوامي كه او را به راهنمايي و پيشوايي و فضل و بزرگواري مي شناسند اهل معاني و معالي هستند و آنان اهل عطايا و ايادي اند. و چون قيس، پسر قيس است - كه از ارباب حلم و كرم و ايادي عصر شاعر بود - براي تنزيل تشبيه او را به قيس تشبيه نموده و نام برده است. اي امام نهم! چه مقام بلندي داري؟ و چه پايه ي رفيعي كه دست هاي جود و كرم كسي به ساحت تو نمي رسد. در بخشش و جوان مردي آب و گل تو آن چنان به كرم و عطا و انفاق عجيب شده كه نظير و شبيهي ندارد. روش تو همه درس علم و فضيلت، افعال و اعمال مطبوع و پسنديده و خصال و مكارم اخلاق است. عقول خردمندان، اعتراف دارند كه تو بهترين سادات و نيكوترين بنده ي از بندگان پروردگاري. اي سرور! و اي مولاي من! اي جاذبه ي دوستي و اولي به تصرف و ولي نعمت من! وجهه ي همت من تو هستي و ندا و صداي من به سوي توست. دوستي و نسبت محبت و ارادت و علاقه ي ما به تو ذخيره ي عملي براي آخرت است و گنج تمام ناشدني خيرات و بريات است كه روز بازگشت و معاد به ما باز خواهد گشت. زبان و قلم من در مدح و مجد و بزرگي شما صبح سعادت من در باب شما و عادت من در ارادت به شما است كه رغبت و ميل من به هوا و

ص: 331

دوستي و محبت شماست. خداوند اين غريزه ي دوستي را براي من نگاه داشته و محافظت نمايد و ولايت و دوستي شما عقيده و اعتقاد من است. هر قومي با هر كس رابطه ي دوستي ورزيده، من با تو ارادت مي ورزم و رابطه ي دوستي و علاقه ام را محكم نموده ام، اگر چه شما سر رشته را محكم نداشته و غضب كنيد من در راه ارادتم حيران نخواهم ماند. چگونه از شما رو برگردانم و از دل و زبان وصف ديگري كنم؟ و حال آن كه ذكر نام شما عطرافشان است و بقا و حيات من به اميد دوستي شما پايدار است. از اين جاست كه حكما گفته اند: زبان مرد از خادمان دل اوست. من بدين مديحه، زاد و توشه خود را پيش مي فرستم تا در جهان آخرت اندوخته اي به دوستي تو داشته باشم كه محبت شما خاندان عصمت و طهارت زاد و توشه جهان آخرت است و هر بنده را در آن جهان آخرت بي نياز مي سازد و جز شما طريق نجات و راه مستقيم و كفاف و عفاف كه موجب نجات و رستگاري است نخواهد بود.

مسافرت امام جواد به خراسان

بيهقي در «تاريخ بيهق» مي نويسد: محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام ملقب به «تقي» در طي سفري از دريا عبور كرد و از راه طبس - مسينا و طريق قومس - كه راه غير معمولي و غير مسلوك بود - به طرف خراسان حركت نمود. در اين سفر، با عبور از بيهق و قريه ي ششتمه به زيارت پدرش رفت كه اين سفر

ص: 332

در سال 202 تا سال 203 هجري بود. (1) . اگر روايت بيهقي درست باشد بايستي اين مسافرت در زمان حيات امام رضا عليه السلام باشد، چرا كه مسلم است كه رحلت امام رضا عليه السلام پيش از ماه صفر سال 204 هجري نبوده است و جريان ازدواج امام رضا عليه السلام با دختر مأمون - كه او اصرار داشت دختري به امام رضا عليه السلام و دختر ديگري به امام جواد عليه السلام عقد كند - صادق خواهد بود و منافاتي هم ندارد كه چنين عقد و چنين سفري رخ داده باشد فقط منبع تاريخي آن معلوم نيست. البته طبق اين روايت، سفر امام جواد عليه السلام به سوي خراسان به سفر بغداد مقدم خواهد شد و حتي ظن قوي اين است كه اين سفر، از ملاقات مأمون با امام جواد عليه السلام در مكه هم مقدم بوده است و اين سفر بايستي غير از سفر باطني و طي الارضي باشد كه حضرتش براي تجهيز پدر بزرگوارش به طوس آمده است.

نظريه ي بيهقي

آن چه از خلال تاريخ به نظر مي رسد اين است كه: امام جواد عليه السلام فرزند نه ساله امام رضا عليه السلام سفري به خراسان داشته؛ ولي وضع اين سفر به طور كامل روشن نيست، زيرا دو - سه موضوع مهم تاريخي در پيش است كه موجب تأمل و دقت نظر است. اكنون عين عبارت «تاريخ بيهقي» را نقل مي كنيم تا نظريه ي خود را نيز ارائه دهيم. ابوالحسن علي بن زيد بيهقي مي نويسد: محمد بن موسي الرضا عليهماالسلام - كه لقب او تقي بود - از راه طبس - مسينا (2) .

ص: 333


1- 370. اين سفر را اعيان الشيعه از تاريخ بيهق نقل كرده و ما عينا عبارت بيهقي را آورديم، گفتني است كه صاحب اعيان الشيعه اين خبر را با اختلاف تاريخ نقل كرده است.
2- 371. در تاريخ بيهقي، معجم البلدان و مراصد مي نويسد: طبس، دو طبس بوده، يكي طبس مسينان، ديگر طبس گيلكي - كه اكنون در خراسان است - و بنا به ضبط بلاذري مسينان است.

از دريا (1) عبور كرد - كه در آن وقت راه قومس (2) مسلوك نبوده و آن راه را در عهدي نزديك مسلوك گردانيدند - به ناحيت بيهق آمد و در ديه ششتمه نزول كرد و از آن جا به زيارت پدر خويش علي بن موسي الرضا عليهماالسلام رفت - في سنة اثنين و ثلاثين و مأتين (سال 232) (3) و در مسجد ششتمه نماز خوانده و اثر پاي آن حضرت در سنگي كه فعلا در موزه است، باقي است. (4) . خبر ديگري نيز از طبري نقل مي كنيم تا مطلب روشن تر گردد. طبري، ابن سيرين و يعقوبي در حوادث سال 202 هجري مي نويسند: در اين سال مأمون دختر خود ام حبيبه را به امام رضا عليه السلام و دختر ديگرش ام فضل را به امام جواد عليه السلام تزويج كرد. آن گاه خط سير امام جواد عليه السلام را تعيين كرده مي نويسد: آن حضرت از راه طبس مسينان دريا عبور كرد... از اين دو خبر چنين مفهوم مي شود كه: امام جواد عليه السلام طي سفري به خراسان آمده، البته دلايل ديگري هم در اين مورد روايات شده كه عبارت است از: 1 - اثر پاي امام جواد عليه السلام در سنگي كه اكنون در موزه آستان قدس است. 2 - اثري كه در مسجد بيهق بدان حضرت منسوب است. با اين اخبار قريب به يقين است كه امام جواد عليه السلام به سوي خراسان سفر كرده اند، ولي اين مسافرت به دعوت مأمون بود، يا به ميل خود آن حضرت و آيا در زمان حيات پدرش بوده كه ول?عهد دولت عباسي بوده است يا به زيارت قبر پدر

ص: 334


1- 372. شايد منظور رود هيرمند باشد.
2- 373. قومس استرآباد بود به خراسان نمي رفتند فارسي آن كمش است.
3- 374. تاريخ بيهق: ص 46.
4- 375. تاريخ بيهق: ص 47 به نقل از تاريخ نيشابور تأليف: ابوعبدالله حافظ.

بزرگوارش رفته، هنوز روشن نيست. مشهور اين است نخستين كسي كه به زيارت حضرت ثامن الائمه امام رضا عليه السلام به طوس آمد حضرت ابوجعفر محمد بن علي التقي الجواد ابن الرضا عليهماالسلام بود. البته اين خبر دو طرف دارد، اگر صرف زيارت باشد بايستي حضرتش به مرو رفته باشد، ولي چون قيد طوس دارد معلوم مي شود كه حضرتش به زيارت قبر پدر بزرگوارش رفته است. و اما طبق نقل بيهقي، خط سير آن حضرت از مدينه از راه دريا و طبس مسينان بوده كه آن زمان راه قومس معمول نبوده است. و طبق خبر ديگري كه مسلم است، امام جواد عليه السلام براي كفن و دفن پدر بزرگوارش به صورت رسمي از مدينه به طوس آمد و وارد مسجد بيهق سبزوار شد - كه اكنون خرابه است و در بيرون دروازه قرار گرفته است - و اثر پاي آن حضرت در آن مكان باقي و برقرار است. اما منظور از دريا سه احتمال است كه يا بايد درياي خليج فارس باشد، يا درياچه ساوه، يا درياي مسينان، كه در كنار شهر دامغان كنوني بوده است و فعلا خشك شده و اثري از آن معلوم نيست. از طرف ديگر، امام رضا عليه السلام در مورد ولايت امام جواد عليه السلام فرمود: او مانند موسي بن عمران است كه از دريا مي گذرد. از سوي ديگر، تاريخي كه بيهقي نوشته به تحقيق اشتباه و غلط است، زيرا به عقيده ي او شهادت امام جواد عليه السلام در سال 225 هجري رخ داده و در سال 232 - كه بيهقي نوشته - اصلا امام جواد عليه السلام از دنيا رفته بود. اگر تاريخ شهادت امام جواد عليه السلام را سال 220 هجري بدانيم طبق نقل بيهقي بايستي از رحلت امام نهم گذشته باشد كه در اين صورت به يقين كاتب تاريخ را كه «اثنين و مأتين» سال 202 بود به اشتباه 232 نوشته است. البته از اين دخالت هاي

ص: 335

ناروا در استنساخ كتب، يا در طبع و نشر آثار خطي بسيار رخ داده است. آن چه مسلم است اگر به خبر تاريخ طبري توجه كنيم و گفتار يعقوبي را ملاك قرار دهيم بايستي مسافرت امام جواد عليه السلام در هفت سالگي آن هم درس سال 202 هجري باشد، زيرا در همان شب، مأمون دختر بزرگ خود را به امام رضا عليه السلام داده و دختر كوچك خويش را به امام جواد عليه السلام عقد بسته است. در اين صورت، ممكن است امام جواد عليه السلام دو سفر به خراسان آمده باشد. سفر اول هفت سال داشته كه به مرو، پايتخت مأمون در خراسان رفته و سفر دوم براي تجهيز دفن پدر بزرگوارش به طوس رفته است. سفر اول به صورت رسمي بود كه خود را در بيهق سبزوار و ساير شهرها معرفي نموده، ولي سفر دوم به طي الارض بوده است. گفتني است كه: ما اين مطلب را در كتاب «زندگاني امام رضا عليه السلام» هم نگاشتيم. (1) البته هنوز در اصل موضوع ترديد داريم كه اگر هم بگوييم: در سفر بغداد به ايران آمده آن هم درست نيست، چرا كه امام جواد عليه السلام در آن سفر از راه جبل و كوفه به شام و مدينه رفته اند. در هر حال، آن چه مسلم است اين كه: امام جواد عليه السلام طي دو سفر رسمي به بغداد رفته اند كه در مورد آن، طبق اخباري كه در دست است، ترديدي نيست و سفري هم به خراسان داشته اند كه به يقين براي تجهيز، كفن و دفن پدر بزرگوارش به طوس آمده اند. و اگر روايت بيهقي با توجه به اختلاف سال، درست باشد بايستي امام جواد عليه السلام در زمان حيات پدر بزرگوارش؛ عصر وليعهدي به طور موقت سفري به خراسان آمده باشند، چرا كه به نظر ما در اين چهار سال، يا كمتر - كه امام رضا عليه السلام به خراسان آمده - بسياري از علويان به مرو دعوت شدند و امكان دارد كه امام

ص: 336


1- 376. تاريخ زندگاني امام رضا عليه السلام: ص 612.

جواد عليه السلام هم با آن ها به زيارت پدر بزرگوارش آمده باشد.

مسافرت امام جواد به بغداد

در كتاب «زندگاني امام رضا عليه السلام» نوشتيم: كه امام رضا عليه السلام به هنگام حركت از مدينه به سوي خراسان خانواده و فرزندانش را به همراه خودشان نبردند، بدون ترديد امام جواد عليه السلام در اين سفر در خراسان همراه پدر بزرگوارش نبود. و هنگامي كه مأمون امام جواد عليه السلام را دعوت كرد و آن حضرت هم به خراسان آمد، پدرش از دنيا رفته بود. بنا به اعتقاد ما امام جواد عليه السلام براي تجهيز پدر بزرگوارش به خراسان رسيد و بنا به نقل بيهقي - كه اشتباه نموده - سال هاي بعد حضرتش به خراسان رسيد و مأمون آن حضرت را به بغداد دعوت نمود و امام جواد عليه السلام به دعوت مأمون از مدينه به بغداد مسافرت كرد. مسعودي در «اثبات الوصيه» مي نويسد: لما توفي الرضا عليه السلام وجه المأمون إلي ولده الجواد عليه السلام فحمله إلي بغداد و أنزله بالقرب من داره و أجمع علي أن يزوجه ابنته ام الفضل. (1) . هنگامي كه امام رضا عليه السلام رحلت كرد مأمون متوجه فرزند آن حضرت يعني امام جواد عليه السلام شد و او را به بغداد دعوت كرد و در كنار كاخ رياست خود منزلي براي آن حضرت تهيه نمود و مجلسي ترتيب داد كه دخترش ام الفضل را به ازدواج آن حضرت در آورد. در اين زمينه سبط ابن جوزي مي نويسد: چون امام رضا عليه السلام مسموم شد و درگذشت امام جواد عليه السلام نزد مأمون رفت و مأمون مقدم او را مبارك دانست و به او اكرام و احترام بسيار كرد.

ص: 337


1- 377. اثبات الوصية مسعودي به نقل از اعيان الشيعه: ج 4 ص 229.

اين مورخ مي نويسد: اما در اين كه ام فضل را پيش از سفر بغداد به عقد او در آورد، يا در بغداد اختلاف است و اين كه آيا ازدواج ام فضل در زمان حيات امام هشتم بوده، يا پس از رحلت آن حضرت مورد بحث است. آن چه به نظر مي رسد و ما در كتاب «زندگاني امام رضا عليه السلام» هم نوشته ايم اين كه: ظن قوي اين است كه ام فضل در زمان امام رضا عليه السلام به امام جواد عليه السلام عقد بسته شده، ولي عقد ولايتي (1) و غيابي بوده است، چرا كه آن حضرت در آن وقت هشت سال داشت و ام فضل نيز در همين حدود سن داشته است و امكان دارد عقد ازدواج در زمان امام رضا عليه السلام بوده و زفاف پس از رحلت امام هشتم رخ داده باشد. شيخ مفيد رحمه الله در اين مورد مي نويسد: كان المأمون قد سعف بأبي جعفر عليه السلام لما رأي ممن فضله مع صغر سنه و بلوغه في العلم و الحكمة و الأدب و كمال العقل ما لم يساو فيه أحد من مشايخ أهل الزمان فزوجه ابنته ام الفضل و حملها معه إلي المدينة و كان متوقرا علي إكرامه و تعظيمه و إجلال قدره. مأمون نسبت به ابي جعفر نهايت شفقت و مهربان را مبذول داشت به خصوص اين كه مشاهده كرد كه او در صغر سن و كودكي در علم و حكمت، عقل و ادب و فضيلت و كمال به حد بلوغ رسيده به حدي كه بزرگترين مشايخ علمي به پايه دانش و بينش او نمي رسند، با اين مقام علمي، فريفته ي او شد و دخترش را به او داد و با احترام از بغداد به مدينه فرستاد و تجليل و تبجيل بسيار نمود. در حاشيه «تحف العقول» مي نويسد: امام جواد عليه السلام دو مسافرت به عراق كرد:

ص: 338


1- 378. به ولايت پدري دخترش را به امام جواد عليه السلام تزويج كرد.

يكي در سال 211 هجري كه مأمون از آن حضرت دعوت به عمل آورده و آن حضرت مدتي ميهمان بودند تا اين كه به مدينه برگشتند. در اين سفر، دختر خود ام فضل را به امام جواد عليه السلام تزويج كرد و از حضرتش بسيار اكرام، تعظيم، تجليل و تبجيل نمود. سفر دوم سال 225 هجري به دعوت معتصم بود كه در آن سال امام عليه السلام را مسموم نمودند. نگارنده گويد: در اين عبارت دو اشتباه رخ داده: يكي دعوت مأمون در سال 215 هجري و تزويج ام فضل است. ديگري، دعوت معتصم در سال 220 هجري، زيرا اگر تزويج در سال 211 باشد، لازم است كه هشت سال پس از رحلت امام رضا عليه السلام و در سن هفده سالگي امام جواد عليه السلام باشد. و در سال 225 بايستي امام جواد عليه السلام سي سال داشته باشد، زيرا به طور مسلم تولد آن حضرت در سال 195 هجري بوده و در حالي كه اكثر مورخان نوشته اند كه شهادت آن حضرت در سال 220 هجري بوده است.

مسافرت امام جواد از بغداد به مدينه

امام جواد عليه السلام پس از ازدواج و محبوبيت و تكريم و احترام آن گاه كه موسم حج فرا رسيد از مأمون اجازه خواست كه براي اداي مناسك حج به سوي مكه حركت نمايد و از آن جا به مدينه، موطن و مولد خود برود. مأمون اجازه داد و اين سفر، سفر رسمي و مورد علاقه و احترام خليفه بود. مأمون دختر خودش ام فضل را حاضر نمود و در خدمت آن حضرت نديماني از زن و مرد ملازم حضور آن ها بودند. شيخ مفيد رحمه الله مي نويسد: هنگامي كه امام جواد عليه السلام تصميم گرفتند از بغداد به مدينه حركت كنند، قافله

ص: 339

حج آن حضرت از راه دروازه كوفه بيرون رفت و گروه زيادي از مرد و زن به مشايعت پرداختند كه اين مشايعت تا دار المسيب انجام پذيرفت، به هنگام غروب به دار المسيب رسيدند، حضرت در آن مسجد وارد شد و فرمود كه: آب حاضر كنند تا وضو بگيرد. آب آوردند حضرت وضو گرفت و نماز مغرب را خواند كه در ركعت اول حمد و سوره «إذا جاء نصر الله» و در ركعت دوم حمد و سوره ي «قل هو الله أحد» را قرائت فرمود و قنوت خواند و ركوع نمود و ركعت سوم را با تسبيحات بجا آورد و تشهد و سلام گفت. پس از آن با مردم تحيت و تهنيت نموده و خداحافظي فرمود و تعقيبات نماز و نوافل را به جاي آورد و سجده ي شكر نمود. در اين مشايعت مردم تحف و هدايايي از شيريني و حلوا آورده بودند كه حضرت هم خودش ميل كرد و هم به مشايعين تعارف و تقسيم و توزيع فرمود و از آن جا به طرف مدينه حركت كرده و به مكه رفتند. (1) . از اين روايت معلوم مي شود كه اين مسافرت از راه جبل انجام شده است كه به آن جبل أجا و جبل حائل گويند، از كوه به شامات و مدينه رفته و از مدينه به مكه رفته اند. اين سفر يكي از سفرهاي محقق امام جواد عليه السلام است كه از بغداد به مكه رفته و به طور مسلم بين سنوات 206 و 207 هجري بود، زيرا مورخان مي نويسند كه: آن حضرت در سن يازده سالگي در بغداد بود و اگر در نه سالگي در مرو، يا بغداد عقد و عروسي هم باشد باز از سال 203 هجري همين سنوات مي باشد.

مسافرت ديگر امام جواد از مدينه به بغداد

ترديدي نيست كه امام جواد عليه السلام دو سفر، از مدينه به بغداد داشته و مسلم

ص: 340


1- 379. ارشاد مفيد به نقل از اعيان الشيعه: ج 4 ص 240.

است كه سفر دوم به دعوت معتصم عباسي و پس از درگذشت مأمون بوده است. مأمون در سال 218 هجري در بدندون شهر طرطوس رم درگذشت و مردم با برادرش معتصم عباسي بيعت نمودند. چون معتصم بر اريكه ي خلافت استقرار يافت تنها از كسي كه بيم داشت امام جواد عليه السلام بود كه به دو جهت از او مي ترسيد: 1 - چون آن حضرت از مبرزين علويان، عالم، حكيم، فاضل و دانشمند است و شخص اول خاندان بني هاشم مي باشد، امكان دارد كه مردم دور او را بگيرند و به خلافت دعوتش نمايند. 2 - جهت خويشاوندي كه با مأمون داشته كه دامادش است و نزديكترين افراد به خليفه وقت بوده و مي تواند وارث تاج و تخت باشد، يا مدعي معتصم گردد و خلافت را از او بگيرد. از اين رو، بيمناك شده او را به بغداد دعوت نمود. هنگامي كه دعوت معتصم رسيد امام جواد عليه السلام با ام فضل براي اداي حج به مكه رفتند و فرزند خود، علي بن محمد الهادي النقي عليهماالسلام را به همراه مادرش - كه غير ام فضل بود - در مدينه گذاشت و با ام فضل، دختر خليفه ي متوفي به سوي عراق حركت كرد. در اين سفر بود كه امام جواد عليه السلام با آن كه فرزند پسرش كوچك و نابالغ بود در عين حال ودايع امامت را به آن حضرت سپرد، وصاياي خود را نمود و او را به ولايت و امامت پس از خود به مردم مدينه و خواص اصحاب معرفي كرد و به سوي بغداد حركت نمود. همان گونه كه پيشتر يادآور شديم مأمون در روز پنج شنبه 13 رجب سال 218 هجري در طرسوس درگذشت، در اين موقع از امامت امام جواد عليه السلام شانزده سال گذشته بود يعني شانزده سال از شهادت حضرت رضا عليه السلام مي گذشت. معتصم نخست در شعبان سال 218 هجري از ابواسحاق محمد بن هارون

ص: 341

بيعت گرفت و پس از آن متوجه جعفر بن مأمون شد و مي خواست با حيله اين سه نفر رقيب (يعني: امام جواد عليه السلام، پسر هارون و پسر مأمون) را از پاي در آورد تا خلافت او بي معارض بماند. از اين رو، به انواع حيله ها متوسل شد: نخست آن كه به آن ها در كنار كاخ خود منزل داد، تا زير نظر خود باشند و خروج نكنند. چنانچه مأمون چنين كرد. دوم آن كه پي بهانه مي گشت تا آن ها را مسموم كند كه سر و صدايي راه نيفتد، زيرا قدرت جنگ نداشت، اگر چه زمان معتصم يك نژاد تازه اي به اسلام وارد شدند و آن ترك ها بودند و معتصم خلافتش مرهون خدمات ترك ها بود، زيرا از عرب و عجم رانده و مانده بود متوسل به ترك ها شد و آن ها از او حمايت كردند تا در ميان غوغاي سياست استقرار يافت و به حيله كار خود را شروع كرد. شيخ مفيد رحمه الله مي نويسد: ترديدي نيست كه در ماه محرم سال 220 هجري امام جواد عليه السلام وارد بغداد شد. بنابراين، خبر مسافرت امام جواد عليه السلام به مكه از شعبان سال 218 هجري كه مأمون درگذشت شروع شد كه پس از آن به مدينه برگشت. سپس معتصم آن حضرت را دعوت نمود و به بغداد حركت كرد و آخر ماه محرم سال 220 هجري وارد بغداد شد كه اين جريان دو سال طول كشيد و امام جواد عليه السلام در آخر ماه ذي قعده ي سال 220 هجري مسموم شد و در بغداد شهيد شد. بنابراين، معلوم مي شود كه معتصم در اين مدت به هر عنواني كه بود دل پر درد ام فضل را (از اين كه همسرش زن ديگري انتخاب نموده و فرزندان پسري از جمله امام علي النقي عليه السلام از او متولد شده و از او فرزند نداشت) بدست آورد و او را به وعده و وعيد آماده مسموم ساختن همسرش كرد تا در روز آخر ذي قعده سال 220 هجري - كه مورد اتفاق همه مورخين است - همسر خود را مسموم نموده كه

ص: 342

در نتيجه حضرتش به شهادت رسيد و پس از آن خودش كامي نديد و به فجيع ترين وضعي به مرضي مدهش و مخوف مبتلا شد تا به درك واصل گرديد. اين هم سفر دوم امام جواد عليه السلام به بغداد بوده كه به سوي آرامگاه ابدي خود شتافته و منشأ تحولات تاريخي گشت كه اكنون مزارش قبله ي اهل دل است و هر سال مليون ها مردم مسلمان جهان براي زيارتش مي شتابند.

نامه هاي امام جواد

آنسان كه از كتاب هاي اخبار به دست مي آيد، چندين نامه به خط امام جواد عليه السلام ديده شده كه به اصحاب و انصار خود نوشته اند. برخي از آن ها، پاسخ نامه هايي است كه سؤالي كرده اند و برخي ديگر موعظه، اندر و نصيحت هائي است كه اصحاب از حضرتش خواسته اند و امام عليه السلام به آن ها پاسخ داده كه آن نامه ها اگر چه كوتاه است، ولي رسا و معاني بلند و سرمشق سعادت و رستگاري است. از همين نامه ها مي توان به آن پي برد كه نويسنده ي عظيم الشان آن تا چه حدي بر معارف و معاني تسلط و به اصلاح حال و روحيات ابناي زمان و پرسشگران موضوع علاقه داشته كه پاسخ مقتضي معجزه آميزي داده است. از جمله نامه هاي آن حضرت نامه اي است كه علامه ي مجلسي رحمه الله از «كافي» نقل مي كند كه صيدلاني گويد: در نخستين سال از خلافت معتصم با مرداني از اهل سجستان و بست در سفر مكه بوديم، در طواف كعبه حضور محترم امام جواد عليه السلام رسيديم عرض كردم: مردي است كه به ولايت و دوستي شما متكي و علاقه مند است، ولي اهل ديوان است و من هم بايد خراج و مالياتي به او بدهم اگر شما به او دست خطي مرقوم فرماييد كه به من احسان كند موجب سپاس و تشكر است. امام جواد عليه السلام فرمود: او را نمي شناسم. عرض كردم: من او را مي شناسم و مطمئن هستم كه از شيعيان و دوستان شما و برادران ايماني ما مي باشد كه مرقومه شما براي او مفيد به حال من و موجب

ص: 343

افتخار او مي شود. آن حضرت فرمود: كاغذ، قلم و دوات آوردند آن گاه اين نامه را به او نوشت:

متن نامه ي امام جواد به والي سجستان

بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد، فإن موصل كتابي هذا ذكر عنك مذهبا جميلا و أن لك من عملك ما أحسنت فيه، فأحسن إلي إخوانك و اعلم أن الله عزوجل سائلك عن مثاقيل الذر والخردل. به نام خداوند بخشاينده مهربان اين شخص كه نامه مرا به تو مي رساند از تو عقيده و فكر زيبا و پسنديده اي ذكر كرده است و اين كه اعمال تو مورد تحسين و خشنودي خاطر مردم است، پس تا مي تواني نسبت به برادران ديني خودت نيكي كن و بدان كه خداوند عالم - جل شأنه - در قيامت در مورد هر ذره و خردلي از كارهايت پرسش مي كند. راوي گويد: وقتي به سجستان رسيديم گزارش اين نامه را به والي آن جا، حسين بن عبدالله نيشابوري داده بودند، او در دو فرسخي شهر به استقبال ما آمد. چون نامه حضرت را به او داد، آن را بوسيد و به چشم خود كشيد و گفت: حاجت تو چيست؟ گفتم: من بايستي مالياتي به ديوان محاسبات شما بپردازم. گفت: آن را بخشيدم و تا من والي اين شهر هستم خراج از تو مطالبه نمي كنم. آن گاه از وضع زندگي من پرسيد، چون جريان كار خود را براي او گفتم به من مرحمت و محبت بيشتري كرد و نوشت كه مادام العمر از ماليات معاف خواهي

ص: 344

بود. (1) . و با اين نامه مباهات و افتخار مي كرد امام جواد عليه السلام از مكه به او مرقومه اي نوشته كه اسناد مفاخرات تاريخي ضبط شده است. نامه ي ديگر، دستخط شريفي است كه حضرتش به يكي از شيعيان مقيم طرطوس مرقوم فرموده و او را در روش پرورش عقلاني و ديني تحريص و تشويق نموده و دعا فرموده كه خداوند او را با آل محمد عليهم السلام محشور فرمايد و جزاي نيكو عنايت كند.

متن نامه ي امام جواد به علي بن مهزيار

بسم الله الرحمن الرحيم يا علي! أحسن الله جزاك و أسكنك جنته و منعك من الخزي في الدنيا و الآخرة و حشرك الله معنا. يا علي! قد بلوتك و خيرتك في النصيحة و الطاعة و الخدمة و التوقير و القيام بما يجب عليك، فلو قلت إني لم أر مثلك لرجوت أن أكون صادقا، فجزاك الله جنات الفردوس نزلا، فما خفي علي مقامك و لا خدمتك في الحر و البرد في الليل و النهار فأسأل الله إذا جمع الخلائق للقيامة أن يحبوك برحمته تغتبط بها أنه سميع الدعاء. (2) . به نام خداوند بخشاينده ي مهربان اي علي بن مهزيار! خداوند به تو جزاي نيكو عنايت فرمايد و مسكن تو را بهشت قرار دهد و از خواري و رسوائي در دنيا و آخرت مصون دارد و حشر تو را با ما قرار دهد. اي علي، به راستي كه تو را آموزدم و اختيار كردم براي نصيحت و طاعت و خدمت و بزرگ داشتن و قيام كردن بره آنچه بر تو واجب

ص: 345


1- 380. بحارالانوار: ج 50 ص 86.
2- 381. بحارالانوار: ج 50 ص 105.

است، و اگر بگويم كه همانند تو را در ميان يارانم نديده ام اميد است كه راست گفته باشم خداوند منزل كردن در بهشت برين را پاداش تو قرار دهد، بر ما مقام تو پنهان نيست، و خدمت تو در سرما و گرما و شب و روز پوشيده نمي باشد، از خداوند تبارك و تعالي مي خواهم هنگامي كه همگان را براي قيامت گرد آورد به تو عنايتي كند كه مورد غبطه ي ديگران واقع شود، و او شنونده ي هر دعا و اجابت كننده ي آن است. (1) . همچنين دو نامه ي ديگر از امام جواد عليه السلام معروف است كه حضرتش به عبدالخير مرقوم فرموده اند. اصل اين دو نامه در «كافي» و «بحار» ضبط شده و در كتاب «بهجت الأبرار» (2) ترجمه نموده و مرحوم سحاب هم در «سرور الفؤاد» ترجمه را نقل نموده، ولي چون ترجمه آن قابل استفاده و هضم عموم نبود و در حين نوشتن هم به اصل آن دسترسي نيافتم از نقل ترجمه ي آن خودداري كردم. مدلول بيان امام، از مفاد آغاز مطلب - كه يك سطر آن در «سفينة البحار» آمده و در باب مواعظ نيز آمده - معلوم مي شود كه اطاعت از حق، تحكيم مباني فرايض و عقايد، اجراي عبادات و اطاعات، و جلب توجه به فضايل اخلاقي است كه مرد مسلمان بايد بنيان عقيده و ايمان خود را محكم و استوار نموده و به اطاعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و دوستي اولياي او راهي را كه به او نموده اند برود و براي تهذيب نفس و كمال مطلوب به فضايل اخلاقي عمل نموده از آزار و اضرار و اذيت ديگران خود

ص: 346


1- 382. اين علي بن مهزيار مرد پاك طينت، مؤمن، فقيه، مرشد و هادي مردم عصر خود بود و نسبت به آل محمد عليهم السلام علاقه ي وافري داشت. از اصحابي بوده كه در طرطوس مي زيسته و همه سال به مكه مي رفت و وجوهات خود را به حضور حضرتش مي فرستاد و اجازه مي گرفت وي چندين طواف به نيابت همه ي ائمه عليهم السلام انجام مي داد.
2- 383. بهجت الأبرار: ص 99، سرور الفؤاد: ص 167 به نقل از كافي در باب مواعظ و بحارالانوار در باب مواعظ ائمه و در سفينة البحار ص 621 در كلمه سعد الخير دو سطر از نامه را نوشته است.

داري نمايد.

نامه ي حضرت عبدالعظيم به امام جواد و پاسخ آن حضرت

راوندي در كتاب «خرايج» مي نويسد: حضرت عبدالعظيم حسني نامه اي خدمت امام جواد عليه السلام نوشت و در مورد مهدي امت و قائم آل محمد عليهم السلام پرسش نمود. امام عليه السلام در پاسخ او فرمود: المهدي الذي يجب أن ينتظر في غيبته و يطاع في ظهوره و هو الثالث من ولدي، و أن الله يصلح أمره في ليلة، كما أصلح أمر كليمه موسي عليه السلام حيث ذهب ليقتبس لأهله نارا، هو سمي رسول الله صلي الله عليه و آله و كنيه تطوي له الأرض و قيل و لم سمي القائم، لأنه يقوم بعد موت ذكره و ارتداد أكثر القائلين بامامته، و سمي المنتظر، لأن غيبته يطول أمدها فينتظر خروجه المخلصون، و ينكره المرتابون، و يهلك المستعجلون (1) . مهدي عليه السلام كسي است كه انتظار او در دوران غيبتش و اطاعت او در دوران ظهورش واجب است. او سومين فرزند از فرزندان من است و خداوند امر او را در ظرف يك شب اصلاح مي كند همان طور كه امر كليم خود موسي بن عمران را اصلاح فرمود هنگامي كه رفت براي اهل و عيالش آتشي فراهم كند. او هم نام و هم كنيه رسول خدا صلي الله عليه و آله است زمين براي او به هم در مي نوردد و او را قائم گويند براي آن كه او پس از بين رفتن يادش در ميان خلق و ارتداد عده اي زياد از كساني كه قايل به امامت او بودند، قيام مي كند و او را منتظر خوانند براي آن كه غيبت او به طول

ص: 347


1- 384. خرايج: ج 3 ص 1171 به نقل از وفات الجواد عليه السلام: ص 59.

مي انجامد پس مخلصين در حال انتظار مانده و شكاكين مرتد شده و شتابزدگان هلاك خواهند شد. اين روايت از معجزات امام جواد عليه السلام است كه پيش از تولد حضرت مهدي عليه السلام بيان فرموده است.

نجات اباصلت از زندان

اباصلت، عبدالسلام بن سليمان بن ايوب بن ميسره، مولي عبدالرحمان بن سمرة قرشي از رجال نامي و روات حديث و دربان امام رضا عليه السلام بوده كه اكنون قبرش در دو فرسنگي سر راه مشهد داراي قبه و بارگاهي است كه مردم به زيارت او مي روند. اباصلت براي طلب حديث به بصره، كوفه، حجاز، يمن و بغداد مسافرت نمود و در نيشابور ساكن شد و چون امام رضا عليه السلام به خراسان آمدند خادم و دربان آن حضرت گرديد. اباصلت به مشايخ حديث و علما احترام بسيار مي كرد و از آن ها حديث فرا مي گرفت و در آستان حضرت رضا عليه السلام احاديث بسيار روايت كرد او بود كه مي گفت: سگ دربان خاندان علوي بهتر از بني اميه است، چون او شيعه متعصبي بود برخي از عامه او را طعن زده اند. اهل رجال مي نويسند: اباصلت جز موالات و شدت ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام گناهي نداشت. هنگامي كه امام رضا عليه السلام مسموم گرديد، شهرت اخبار اباصلت معلوم شد و از آن جايي كه اخبار مسموميت امام هشتم را برملا و آشكار كرده بود، مأمون او را زنداني نمود، او به مدت يكسال در زندان بود و اين دوران بر او سخت مي گذشت تا اين كه دعا كرد و از خداوند خواست كه به حق محمد و خاندان او عليهم السلام فرجي برساند، ناگهان شبي درب زندان باز شد و امام جواد عليه السلام وارد شد و فرمود:

ص: 348

يا أباصلت! ضاق صدرك، قم و أخرج. ثم ضرب بيده المبارك علي القيود ففكها و أخرجه من الحبس. آنگاه با دست مبارك خود اشاره فرمود كه زنجير از پاي او برداشته شد و برخاست و از زندان خارج شد در حالي كه زندانبان او را ديد و هيچ سخني نگفت. امام جواد عليه السلام فرمود: امضي في ودائع الله، فإنك لا تصل إليه و لا يصل إليك أبدا. (1) . اباصلت تا زنده بود ديگر به زحمت درباريان مبتلا نشد، تا اين كه از دنيا رفت و اين از بركت وجود مقدس امام جواد عليه السلام بود. اين معجزه را در اكثر كتاب هاي معاجز، احاديث و اخبار زمان امام جواد عليه السلام نقل نموده اند. نگارنده هم تمنا دارد كه امام نهم عليه السلام منجي اباصلت هروي از زندان خليفه عباسي شفاعت فرمايد كه: اين خدمتگزار را هم از زندان تنگ دنيا به سلامت و خير و عافيتي كه در قرآن وعده فرمود: (لا خوف عليهم و لا هم يحزنون) نجات دهند و همان وعده كه به علي بن مهزيار كتبا داد، به خدمتگزار ضعيف خود كه به سبب نشر معارف دين و اخبار زندگي ائمه ي معصومين عليهم السلام از مزاياي زندگي مادي محروم مانده عنايت فرمايد. آمين يا رب العالمين.

امام جواد در نظر شافعي

كمال الدين محمد بن طلحه ي شافعي درباره ي امام جواد عليه السلام چنين مي نويسد: هذا محمد الثاني رفيع القدر، عظيم الشأن، رفيع الذكر ما اتسعت له حلبات محالها، و لا امتدت له أوقات آجالها، بل قضت عليه الأقدار الإلهية يقله بقائه في الدنيا بحكمها و اسجالها فقل في الدنيا مقامه عجل القدوم عليه لزيارة حمامه، فلم تطل بها مدته و لا امتدت فيها أيامه غير

ص: 349


1- 385. عيون اخبار الرضا عليه السلام ص 354، روضة الواعظين: ص 198، كشف الغمه: ص 278، تاريخ بغداد: ج 11 ص 46، تهذيب: ج 6 ص 319، به نقل از وفات الامام الجواد عليه السلام علامه مقرم: ص 29.

أن الله جل و علا خصه بمنقبة متألفة في مطالع التعظيم بارقه أنوارها مرتفعه في معارج التفضيل قيمة أقدارها بادية لأبصار ذوي الباصر بنية منارها هادية العقول أهل المعرفة آية آثارها. (1) . امام محمد تقي ابن الرضا محمد ثاني (2) است، او قدر و مرتبه اي بلند دارد، نامش در افواه عوام و خواص مشهور است. سعه ي صدر، وسعت نظر، شيريني كلام، جذابيت سخن راني او، همه را جلب كرده است. اما متأسفانه مدت افاضاتش كم بود و سرنوشت چنين حكم مي كرد كه او در جواني به روح كليه الهي متصل گردد، نيروهاي علم و فهم و دانش به قله مرتفع درايت و كياست او نمي رسد، حكومت هاي علمي و قضاوت هاي اجتماعي او حكم قاطعي بود كه بالاتر از آن نظريه امكان نداشت. مرغ بلند پرواز عقل و خرد به درجه ي رفيع دانش و بينش او نمي رسد. چه كوتاه بود زمان او؟! و چه بلند بود افادات او؟! او در همين مدت كوتاه مظهر قدرت علم و منقبت حق و مجمع فضيلت و كمال بود. سطوت و هيبت او به قدري بود كه هر كس بدو مي رسيد ناخودآگاه سر تعظيم فرود مي آورد و از اشعه ي انوار افاضات علمي او بهره مند مي شد. او منبع دانش و بينش بود كه هر تشنه كامي به او مي رسيد سيراب مي شد و همچون منبع نوري بود كه دل و ديده همه از او روشن مي شد و عقل و ذهن بدو علم و معرفت مي يافت.

امام جواد در كلام علامه اربلي

از علماي قرن هفتم، صاحب كتاب كشف الغمة في معرفة الائمة است. علامه ي دانشمند اربلي در مورد شخصيت امام جواد عليه السلام چنين مي نويسد:

ص: 350


1- 386. مطالب السؤل، كمال الدين محمد بن طلحه شافعي از علماي تسنن قرن هشتم است. (ضميمه ي تذكره ي ابن جوزي).
2- 387. در روايات، نام محمد نخست به امام محمد باقر عليه السلام، و محمد دوم به امام جواد عليه السلام اطلاق مي گردد.

سلام الله عليه الجواد في كل أحواله، جواد فاق الناس بطهارة العنصر، و زكاء الميلاد، و أقرع قلة العلاء، فما فاز به أحد و كاد مجده العالي، المراتب و مكانته الرفيعة تسموا علي الكواكب، و منصبه يشرف علي المناصب، فطوبي لمن سعي في ولائه، و الويل لمن رغب في خلافه، فمن له أب كأبيه أو جد كجده، فهو شريكهم في مجدهم، و هم شركاؤه في مجده، بدور طوالع جبال قوارع غيوث هوامع سيوف قواطع، بهم اتضحت سبل الهدي، و بهم سلم من سلم من الردي، و بحبهم ترجي النجاة و الفوز غدا، و هم أهل المعروف و أولو الندي. كل المدايح دون استحقاقهم، و كل مكارم الأخلاق مأخوذة من كرائم أخلاقهم، و كل صفات الخير مخلوقة في عنصر هم الشريف و أعراقهم، و الجنة في وصالهم، و النار في فراقهم، حبهم فريضة لازمة، و دولتهم باقية دائمة و أسواق سود دهم قائمة، و تعوذ مجيبهم باسمة، و كفاهم شرفا أن جدهم محمد صلي الله عليه و آله و أباهم علي عليه السلام و أمهم فاطمة عليهماالسلام فمن يجاريهم في الفخر؟! أو من يكافيهم (يسابقهم) في علو القدر؟! و ما تركوا غاية عز الأوقد انتهوا إليها سابقين و لا مرتبة سودد إلا ارتقوها آمنين من اللاحقين. و هذا هو الحق، و بشرفهم شرف الأول و الآخر، و لو اطلعت في مدح هذه الأنوار الإلهية المودعة في هياكل البشرية لم آت بطائل، ماللتراب و رب الأرباب؟! أين الثري و الثرياء؟! و كيف يطيق حضر ما أعجزت عنه الأوايل و الأواخر؟! أنتم بنوا طه و ق الضحي و بنوا تبارك و الكتاب المحكم و بنواطه و المسلخ و الصفا و الركن و البيت العتيق و الزمزم بكم النجاة من الجحيم و أنتم خير البرية من سلالة آدم أنتم مصابيح الدجي لمن اهتدي و العروة الوثقي التي لم ينفصم

ص: 351

و إليكم قصد الولي و أنتم أنصاره في كل خطب مولم بكم يفوز عدا إذا ضرمت في الحشر للعاصن نار جهنم من مثلكم في العالمين و عندكم علم الكتاب و علم ما لم يعلم جبرئيل خادمكم و خادم جدكم و لغيركم فيما مضي لم يخدم ابني رسول الله إن أباكم من دوحة فيها النبوة ينتهي أخاه من دون البرية أحمد و اختصه بالأمر لولا يظلم (1) . درود و تحيت بر امام جواد عليه السلام در هر حال، هر زمان و هر مكان. سلام خدا و درود رسول و دوستان بر او باد، امام جواد عليه السلام برتر و بالاتر از همه ي مردم عصرش بود، او در عنصر وجودي پاك و پاكيزه بود، ماهيت وجودش به ذكاء، شعور، عقل، كياست و رزانت آميخته و مرغ بلند پرواز روحش بالاترين قلل مرتفع عالم دانش و بينش را زير بال و پر گرفت، طياره ي فكرش بلندترين نقطه ي مقام و منصب را زير نظر داشت و با مجد و تعالي مراحل و مراتب تكامل را طي كرده بود، او را بدين جهت نجوم زاهره و ستاره ي درخشان زمين گفتند، چرا كه كواكب عالم به طفيل او حركت مي كرد و هر كس در دوستي از او پيروي او مي كرد سعادتمند و كامياب و فائز و رستگار مي گرديد. خوشا بر احوال دوستان و پيروانش كه درجات ارتقا را طي كرده و واي بر بدانديشان و دشمنان او كه در حضيض مذلت و خواري مي افتادند. موافقين او به درجات جمال و كمال رسيدند و مخالفين او به دركات رسوايي و عذاب افتادند. كيست مانند او كه پدري چون سلطان السلاطين حضرت ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليهماالسلام داشته باشد؟ و سلسله ي آباي گرامش به

ص: 352


1- 388. كشف الغمه به نقل از زبدة المعارف: ص 591.

رسول خدا خاتم النبيين صلي الله عليه و آله برسد؟ او در مجد و شرف و بزرگواري از جهت حسب و نسب در طالعي بوده كه نظير و شبيهي نداشت. او پرورش يافته ي شمشير جهاد و شمشير زبان در فصاحت و بلاغت و كمال و ادب بود. او همانند پدر و اجدادش قرباني راه هدايت و ارشاد شدند، و فداكاري آن ها موجب رشد و رقاي مردم مسلمان گرديد. به دوستي آن ها ابواب نجات و نجاح باز شد و درهاي رستگاري گشوده گرديد، به وجود آن ها نردبان اعتلا و ترقي نصب گرديد و به محبت آنها ابواب بهشت افتتاح مي شود. آن ها خاندان علم و معرفت و وسيله عرفان و حكمت هستند. هر كس درباره ي آنان هر چه مدح كند باز كمتر از استحقاق بزرگواري آن هاست و هر مكرمت و فضيلت دون مكارم و فضايل آن هاست. امام جواد عليه السلام از كرائم اخلاق جدش كه مصداق (انك لعلي خلق عظيم) (1) بود سرچشمه گرفت و كليه ي صفات جمال و كمال در قلبش تمركز و تجمع يافت. وجودش منبع خير و فضيلت بود. عنصر شريفش رحمت و نعمت حق بود، بهشت در وصال دوستانش متبسم و دوزخ در وصال دشمنانش دهان گشوده است. محبت آن ها در خميره ي آدميان عجين و خمير شده و دولت باقي آن ها ابدا و ازلا در وظيفه ي رهبري به توحيد پايدار است. به دوستي آن ها بازار تجارت سودمند و به دشمني آن ها كسب و كار زيان آميز است. در بزرگواري او كافي است كه جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله پدرش علي مرتضي عليه السلام و مادرش فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بود و پدرانش يكي پس از

ص: 353


1- 389. سوره قلم: 4.

ديگري پرورش يافتگان مكتب نبوت و تربيت شدگان داماد ولايت مطلقه ي الهيه بوده اند. در علو قدر و شرافت كسي جز ائمه ي معصومين عليهم السلام كه خود از آن ها بود از سابقين و لاحقين به مرتبه ي او نمي رسد، و به دوستي آن ها ايمان به درجه ايقان رسيد و حق اليقين، بلكه عين اليقين براي مردم حاصل گرديد، وجود امام نهم، روش و پرورش او و تعليمات عملي او بهترين سرمشق و موجب كمال يقين گرديد. آن ها متصرف عالم و مردم عيال و جيره خوار آن ها مي باشند و همه ي خلق نسبت به آن ها طريق بندگي از جهت پيشوايي پيش گرفته و به زعامت و امامت آن ها خداي عالم را عبادت و بندگي مي نمايند. آثار و مآثر دين از آن ها به خلق افاضه شده و ذخر و شرف و فخر به افاضات آن ها حاصل گرديده. مدح آنها مدح حق و ذم آن ها، ذم حق است. آن ها مظهر انوار الهي هستند و هياكل آن ها قالب انوار و فيوضات رباني است. كجا مي توان نور حق و عنصر شريفي را كه قالب انوار الهي است وصف كرد؟ خاك كجا و روان پاك كجا؟ چگونه مي توان لطايف الهي را با كثايف جسماني انطباق داده، يا وصف نمود؟! اي امام نهم! شما از خاندان طه و آل محمد عليهم السلام هستيد. اولاد كسي هستيد كه خير و بركت كتاب و شريعت به خانه ي او نازل شد. به وجود شما و اجداد شما ركن و صفا، زمزم و خانه ي خدا و عرفات و مني برقرار شد. نجات و رهايي از آتش به وجود شماست، شما بهترين نيكويان از نسل آدم هستيد.

ص: 354

شما چراغ فروزان ارشاد و هدايت مي باشيد، شما ريسمان محكم ارتباط حق با خلق هستيد. به وجود شما هر دوستي ختم مي شود و به ياري شما خدا ياري مي گردد و به نام شما هر خطبه آغاز و به احترام شما انجام مي يابد. هر كس به هر سعادتي نايل شود به بركت وجود شماست، و هر ايمني از آتش جهنم در پناه شماست. كيست نظير شما در دو جهان كه داراي علم كتاب و علوم غيب و مشهور به اذن الله باشد؟! اي امام جواد! تو از خانداني هستي كه جبرئيل خادم آن بيت است و جز بر جد بزرگوارت بر ديگري نازل نشد و احترامات آسماني را ابلاغ نكرد. اي فرزند رسول خدا! تو از شاخه ي شجره ي طيبه ي نبوت و ميوه ي شيرين درخت ولايت هستي و اين منصبي است كه خداوند به جدت اميرالمؤمنين عليه السلام اختصاص داده و او را اولي الامر معرفي فرمود و علم او را به ارث به شما افاضه نموده است. (1) .

بخش ديگري از كلمات قصار و سخنان كوتاه امام جواد

كلمات اشخاص پاره اي از جان اشخاص است، زيرا همان طور كه جسم توالد و تناسل دارد و فرزندان حاصل بدني و جسماني آدمي مي باشند سخنان و كلمات منظوم و منثور افراد هم فرزندان روحاني و رواني انساني هستند كه از كلمات مي توان اشخاص را شناخت. يك سؤال اين جا پيش مي آيد كه گاهي از افراد سخيف سخنان لطيف شنيده

ص: 355


1- 390. ترجمه به صورت آزاد و قريب به مضمون صورت پذيرفته است «مولف».

مي شود آيا اين سخنان از خود آنان است يا از غير؟ اگر از خودشان است چرا روش عملي خودشان برخلاف منطق صواب آن ها است؟ در اين قسمت كه بايد به علم الاجتماع برگشت و علل و معلول سخن را بدست آورد و روابط آن شخص را با افراد ديگر شناخت تا معلوم شود كه سخنان از خود اوست و منطبق با فكر و روح اوست يا خير. در حديث است كه حضرتش فرمود: انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال. اين حديث ما را از اين جهت راحت مي كند كه به اصل سخن توجه كنيد نه به گوينده و همين حقيقت نشان مي دهد كه گاهي سخن خوب از زبان بد تراوش كند، يا گوهري به منقار حيواني افتد، يا جواهري در منجلاب افتد. سخن خوب هر جا باشد خوب است و گوهر اگر در خلاب افتد هنوز نفيس است و غبار اگر بر فلك نشنيد هنوز كثيف است. اما رابطه ي گفتار با گوينده را هم مي توان از عملش شناخت، اگر گوينده به آن چه مي گويد عمل مي كند آن سخن جان او و پاره ي تو اوست و اگر مي گويد ولي به عمل نمي بندد، عاريتي است كه براي زمان موقتي به او اعطا شده و يا به وديعت از كلمات ديگران گرفته كه خوب سخن بگويد يا سخن خوب بگويد. برخي از ادبا، گويندگان و وعاظ در رديف كردن سخنان منظوم و منثور يد طولايي دارند و خوب سخن مي گويند و گاهي سخن خوب هم مي گويند اما آيا آن چه مي گويند تراوش روح خودشان است، يا انعكاس الفاظ و معاني ديگران است در آن ها تجلي كرده و پرتوافكن شده است؟ واعظ شهر كه پيوسته سخن گفت ز عشق نيست عاشق غرضش پشت هم اندازي بود و چه بسيار ادبا كه در ادبيات و سخن اديبانه مهارتي دارند، ولي از ادب بي بهره هستند، يا وعاظي كه از وعظ خود جز متاع سخن غرضي ندارند، يا درويشاني كه از درويشي فقط پشمينه پوشي را مي دانند.

ص: 356

نظر به همين حقايق بود كه شاه ولايت فرمود: «به سخن نظر كنيد نه به گوينده» يعني اگر گوهري نفيس از دهن سگي باشد، ارزش آن گوهر محفوظ است، ولي اگر از مردي سخن زشت و ناپسند و ناملايم و نامناسب شنيديد بدانيد يا روح او آلوده و كثيف شده، يا در اثر معاشرت انعكاس بدي يافته است؛ زيرا اساسا فطرت انسان، فطرت توحيد و صحيح و سالم و مصون از نكبات است مگر آن كه در اثناي تكامل نطفه و پرورش و معاشرت آلودگي پيدا كند، آن وقت است كه امكان دارد مردي نجيب و شريف با آميزش كثيف و رقيب بد، آلوده گردد و سخنانش زننده و مانند نيش عقرب باشد كه مقتضاي طبيعت اوست. اين آدمي هم به مقتضاي آميزش و آلودگي عادات او شده، اگر روش پرورش او را عوض كنند و خط سير او را برگردانند مسلما او هم به طرف كمال سوق خواهد نمود. از اين جهت شما مي بينيد گاهي در مهد پرورش عصمت و عفت يك فرد زندگي مي كند، يا خشن، بد زبان، تندخو و تندگو مي گردد. حتما سر اين بدي را در علل مخفي بايد جستجو كرد كه از كجا به حصن حصين عفت و عصمت او رخنه كرده است. يا به عكس، اگر در خاندان طبقات پست يك فرزندي را ديديد كه داراي ادب اخلاق، ادب نفس و ادب درس است يقينا معلول آميزش و دوستي دوستان و همنشينان او مي باشد و اين روش با اصلي كه اسلام در تكامل نفساني آموخته مسلم است كه معلول مخفي است و بدون علت نبوده است. چه بسيار خاندانهاي علمي كه يكي از آن ها در اثر مجالست با بدان به انحطاط اخلاقي كشيده و رو به فساد رفته اند و چه بسيار خانواده هاي پست و بي سواد بودند كه يكي از آنها در اثر مجالست با همدرسان خوب با فضيلت رو به ترقي و تكامل نهاده و به مدينه ي فاضله رسيده اند. پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد

ص: 357

سگ اصحاب كهف روزي چند پي نيكان گرفت و مردم شد آن چه مسلم است در علم الاجتماع بشري به حكم سلسله ي عليت و معلوليت ترقي و تنزل بدون جهت نيست و بشر در حال سير كمالي وفقه ندارد، يا حالت صعود است، يا حالت نزول. اگر شرايط زمان و مكان براي ترقي و تعالي حاضر بود رو به كمال و فضيلت مي رود و اگر شرايط آن فاقد بود رو به انحطاط و نزول اخلاقي مي گذارد و در تمام اين مراحل سخنان آدمي نماينده ي سير تكاملي اوست و اگر اوراق زندگاني يك فردي در دست باشد كاملا مي توان به تطورات فكري، تحولات اخلاقي و انقلابات روحي او از سخنانش پي برد. اين مقدمه كه يك سانحه فكري بود در حين نوشتن اين سطور حاصل شد كه براي روشني افكار عرض كنم كه كلام منظوم و منثور ائمه ي اطهار عليهم السلام از خود رسول خدا صلي الله عليه و آله تا قائم آل محمد عليه السلام همه پيرامون حق و حقيقت دور مي زده و خود اين تراوش سخن پيامبر است؟! چرا؟! براي آنكه در افراد سخنان انسان مولود افكار انقلابي اوست كه در هر دوراني يك حالتي دارد: فقر، غني، صباوت، كهولت، قدرت، ضعف، جواني و پيري، صحت مزاج، سقم و كسالت، قبض، بسط، شجاعت، جبن و غيره همه در آدمي تأثير مي كند و سخن انسان در آن حال نماينده همان حال است كه به خوبي تحولات زندگي را مي نماياند، ولي در پيامبر اسلام و ائمه اطهار عليهم السلام در تمام حالاتي كه در قبض و بسط، يا رفاه، آسايش، تبعيد و محصوريت، در حال آزادي و بند و در حال گرفتاري و خلاصي همه ي سخنان آن ها بر محور حق و حقيقت دور مي زد، و در راه عظمت، نصيحت و ارشاد و هدايت مردم است. به همين جهت سخنان آن ها بزرگ ترين معجزه در نظر دانشمندان و از ديده ي دانشگاه هاي جهان است اگر تشخيص دهند. اكنون به كلمات امام بيست و پنج ساله ي ما - كه از سن نه سالگي سر حلقه ي

ص: 358

ولايت مطلقه ي الهيه دست او بود - بنگريد، ببينيد به كجا ارتباط دارد، و چگونه سخنان او پاره اي از تن او، نشانه ي روح بلند پرواز او و ميراث سخنان جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد. نخست موعظه ي پير مي فروش اين است كه از معاشر ناجنس احتراز كنيد 100 - الثقة بالله تعالي ثمن لكل غال و سلم الي كل عال. اعتماد به خدا بهاي هر چيز ارزشمند و گرانبها است و نردباني براي رسيدن به مراتب والا است. شما اعتماد و حسن ظن به خدا داشته باشيد ببينيد چگونه در تمام مراحل كمالي توفيق نصيب شماست. شما حسن ظن به خدا پيدا كنيد خواهيد ديد مشكل گشاي حقيقي شماست و نردبان ترقي و تعالي شماست. بكوشيد روابط خود را به خداي خود حسنه نماييد و بركات و آثار آن را ملاحظه كنيد. هر كس به خداي خود اعتماد داشته باشد به همه ي كمالات مي رسد. 101 - قال له عليه السلام رجل أوصني. قال عليه السلام: و تقبل؟ قال: نعم. قال: توسد الصبر و اعتنق الفقر و ارفض الشهوات و خالف الهوي و أعلم أنك لن تخلو عن عين الله فانظر كيف يكون. (1) . مردي از امام جواد عليه السلام نصيحت و سفارشي خواست... فرمود: آيا مي پذيري؟ عرض كرد: آري فرمود: صبر و شكيبايي را پشتوانه و تكيه گاه خود قرار بده و فقر را در آغوش بگير، شهوات و تمايلات را ترك كن و با هواهاي نفساني مخالفت نما و بدان كه هيچگاه از نظر خدا و ديد او پنهان نيستي، پس ببين چگونه عمل مي كني.

ص: 359


1- 391. تحف العقول: ص 455، بحارالانوار: ج 75 ص 358.

بصورتي عمل كن كه ذخيره ي معاد تو باشد، نه آن چه نفس اماره گويد. 102 - قال عليه السلام أوحي الله الي بعض الانبياء: اما زهدك في الدنيا فتعجلك الراحة و أما انقطاعك إلي فيعززك بي و لكن هل عاديت لي عدوا او واليت لي وليا. (1) . خداوند عالم به يكي از انبياي خود وحي نمود كه: زهد تو موجب راحتي و ايمني تو در دنيا مي باشد، و بريدنت از ديگران و پيوستن تو به ما سبب عزت و تقرب تو مي گردد. ولي آيا به خاطر من با دشمن من دشمني كرده اي، يا دوست مرا دوست داشته اي. 103 - قال داود بن قاسم: سألته عن الصمد. فقال عليه السلام: الذي لا سرة له. قلت: فانهم يقولون: إنه الذي لا جوف له، فقال عليه السلام: كل ذي جوف له سرة. (2) . داود بن قاسم گويد: از آن حضرت پرسيدم: صمد يعني چه؟ فرمود: صمد يعني آن چه كه ميان نداشته باشد. گفت: يابن رسول الله! مي گويند: صمد يعني آن چه جوف نداشته باشد. فرمود: هر چه كه جوف داشته باشد و ميان تهي باشد لازمه اش اين است كه ميان داشته باشد. و ذات حق جل جلاله تركيبي نيست تا مانند اجسام ابعاد داشته باشد، يا ميان تهي باشد، يا درون و بيرون داشته باشد؛ بلكه ذات مقدسش نور است، نه چون نوري كه قابل ديدن چشم هاي ما باشد. 104 - قال عليه السلام: يا أباهاشم! عظمت بركات الله علينا فيه. قلت: نعم، يا مولاي. فما أقول في اليوم؟ فقال عليه السلام: قل فيه خيرا فإنه يصيبك و قلت: يامولاي! افعل

ص: 360


1- 392. همان.
2- 393. تحف العقول: ص 455، بحارالانوار ج 75 ص 358.

هذا و لا اخالفه. قال عليه السلام: إذا ترشد و لا تري إلا خيرا. (1) . فرمود: اي اباهاشم! بركات ذات حق جل و علا بر ما همچنان بزرگ و عظيم است. گفت: بلي اي سرور من! نسبت به روز چه مي فرمايي؟ فرمود: هر چه آيد بگو خير است - زيرا سرنوشت تو به اين روز است كه بر تو اصابت كرده و در آن روز بايد راضي به مقدرات باشي و مخالفت با نصيب و روزي خود نكني، زيرا تو آن رشد و رقائي را كه در اين روز نصيب تو شده نمي بيني، مگر پس از آن و لذا بايد واردات غيبي را همه خير و نيكويي داني، چه از منبع فيض جز خير و نيكويي افاضه نمي شود، هيچ بدي و سويي آن جا راه ندارد، همه افاضه خير و بركات و نيكويي است. رضا به قسمت خود شود كه خامه ي ازلي همين نصيب به پيشاني من و تو نوشت 105 - لا تكن ولي الله في العلانية و عدوا له في السر. (2) . در ظاهر و آشكار دوست خدا مباشيد و در پنهان دشمن خدا. يعني ظاهر امر خدا خدا نكنيد و در عمل برخلاف فرمان او رفتار نماييد. در نظر نگارنده بدترين صفات بشري دورنگي است، از مردم يك رنگ گرچه دشمن و بي دين باشد مي توان اعتماد داشت، زيرا رنگ و هدف وضع خالي آن ها معلوم است، ولي آن كس كه دو رنگ است نفاق دارد بازي گر است با هر كسي رنگ او مي شود و با هيچ كس نيست و با همه هست، چنين كسي مورد اعتماد نيست و قابل معاشرت نمي باشد و جدش اميرمؤمنان عليه السلام مثل اعلاي اين حقيقت را چنين مي فرمايد:

ص: 361


1- 394. تحف العقول: ص 456.
2- 395. بحارالانوار: ج 75 ص 365.

«لا تسبن إبليس في العلانية و أنت صديقه في السر». (1) . شيطان را آشكارا دشنام مده در حالي كه دوست و رفيق او در پنهاني هستي. نفس خود شما ابليس لعين است وقتي كه دو رنگ باشيد. 106 - من أطاع هواه أعطي عدوه مناه. (2) . هر كه اطاعت هوا و تمايلات نفس كند مانند آن است كه دشمن خود را به آرزويش رسانيده است. 107 - حدثني أبي عن جدي عن آبائه عليهم السلام قال: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا فإذا استووا أهلكوا. (3) . پدرم از جدم، از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل كرده كه فرمود: مردم همواره به خير و خوبي زيست مي كنند تا مادامي كه تفاوت فكري و سليقه اي دارند و هنگامي كه همه از اين نظر يكسان گرديدند به هلاكت مي رسند. (انتخاب شغل هاي مختلف به خاطر تفاوتهاي فكري و سليقه اي است و اگر همه يك شغل اختيار كنند زندگي مشكل بلكه غير ممكن مي گردد). در اين درس علم الاجتماع مي فرمايد: تساوي خلق موجب هلاكت آن هاست و بايد افراد، طبقات، قبايل و عشاير با هم اختلاف داشته باشند تا در اختلاف و نياز اجتماعي به همديگر تمكين و اطاعت كنند و با هم در امور اجتماعي تشريك مساعي بنمايند. اگر همه با هم مساوي باشند اركان اجتماع متزلزل مي گردد، چرا كه همه مشاغل مختلفه و فنون شاقه را قبول نمي كنند و كار زندگي مختل مي گردد. مثلا دليل ندارد كه نانوا و خباز در تابستان با آن گرمي، پشت تنور آتش كار كند، يا

ص: 362


1- 396. شرح نهج البلاغه: ج 20 ص 329.
2- 397. بحارالانوار: ج 75 ص 363.
3- 398. امالي صدوق: 446، بحارالانوار: ج 74 ص 385.

قصاب با خون ريزي و كثافات سر كار داشته باشد، يا كوزه گر در كوره هاي آجر و گچ و ذغال سنگ بسر برد تا ديگران در بالش استراحت بگذرانند، ولي همين عدم تساوي موجب رضاي فنون و مشاغل مي گردد و همه با هم به الهام رباني به شغل خود راضي هستند و ادامه مي دهند و اين در سايه ي عدم تساوي افراد اجتماع است. از اين رو فرمود: لو تساوي الخلق لهلكوا جميعا، اگر همه تساوي يافتند همه هلاك مي شوند. زيرا اگر ركني از اركان اجتماع متزلزل شد تمام پايه هاي زندگي متزلزل مي گردد. پروردگار عالم در نظام احسن آن چه خير و صلاح و مصلحت فرد و اجتماع است براي آن ها پيش مي آورد و بسياري اوقات مي شود كه انسان از پيش آمدي تنفر دارد و همان خير و مصلحت اوست، يا از فقدان كار و چيزي تأسف دارد همان صلاح و ثواب اوست كه: (عسي أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسي أن تحبوا شيئا و هو كره لكم) (1) . پس از مدتي تشخيص مي دهد كه آنچه را تنفر داشته عين خير و مصلحت او بود. همين دايره را نسبت به اجتماع، بزرگ كنيد و فضولي بي جا و چون و چراي بي مورد درباره ي كارهاي حق ننماييد كه بسيار گفت و گو مي شود: اگر چنين بود، يا چنان خوب بود، يا اگر فلان قنات بدان سوي بود، يا فلان درخت در فلان نقطه بود، يا فلان ميوه در فلان منطقه خوب بود، اين توهمات غلط فكر نارساي آدمي است. چه بسيار مشهود گرديده كه اين تمايلات اگر مي بود چه مفاسدي به وجود مي آورد. خداوند عالم هر ميوه را در هر محيطي كه آب و هواي آن براي مزاج مردم آن سرزمين متناسب بود آفريده است: ليموي فارس، خربزه اصفهان، هندوانه همدان، انگور قزوين، مركبات شمال همه متناسب با مزاج آدميان و تأثير آب و

ص: 363


1- 399. سوره بقره: 216.

هواي آن منطقه با روحيه و نفوس مردم آن سامان است. همين حقيقت از نظر علم الاجتماع و روان شناسي حكم فرماست كه طبع يكي را براي پشت آتش تنور خبازي قابل مي سازد و طبع ديگري را با ريختن خون گوسفند، يا آشپزي، يا آهن گري و نجاري و غيره قابليت ها مي دهد و قبول آن را الهام مي كند تا نظام احسن برقرار بماند. جل جلاله و عم نواله و عظم شأنه العزيز. 108 - من شهد أمرا فكرهه كان كمن غاب عنه، و من غاب عن أمر فرضيه كان كمن شهده. (1) . هر كس از كاري ناخشنود باشد، اگر چه در آن مجلس حضور داشته باشد، مانند كسي است كه در آن مجلس نباشد. و هر كس از كاري خشنود باشد گر چه در آن مجلس حضور نداشته باشد مانند كسي است كه در آن مجلس حضور دارد. اين نكته لطيفي از علم الاجتماع است كه اگر كسي قمارباز و شراب خوار باشد در وصف يك مجلس قمار و شراب آرزوي حضور كند مانند كسي است كه حاضر بوده و كسي كه اهل نماز، مسجد و عبادت باشد و گرفتاري مانع شركت و حضور او در مسجد باشد همان ثواب عبادت را خواهد داشت. مي فرمايد: حضور و غياب تنها كافي نيست، ممكن است كسي به اجبار در مجلسي راه يابد كه با روحيه ي او مخالف باشد از حضورش متنفر و ناراحت است، چنانچه از غياب مطلوب خود متأسف و ناراضي است. بنابراين، تناسب روحيه با كار موجب ثواب يا عقاب مي شود، چنانچه فرمودند: «نيت مؤمن بهتر از عمل اوست» يعني مؤمني كه بخواهد كار خيري بكند يا از شري بگريزد و در قدرت فعلي او نباشد نيتش بهتر از عمل اوست. پس تنها حضور و غياب سبب ثواب و عقاب نيست. بلكه تمايل ذاتي شرط است.

ص: 364


1- 400. تحف العقول: 456.

109 - تأخير التوبة اغترار و طول التسويف حيرة و الاعتلال علي الله هلكة و الإصرار علي الذنب أمن لمكر الله (و لا يأمن مكر الله إلا القوم الخاسرون) (1) (2) . عقب انداختن توبه فريب خوردن است و امروز و فردا كردن آن گمراهي و حيرت است و دوري از خدا سبب هلاكت مي شود و اصرار بر گناه موجب ايمني از مكر و تدبير حق در انتقام مي گردد، و نبايد آدمي ايمن از مكر خدا باشد، اين كار موجب خسران و زيان است، در قرآن تصريح فرموده كه «از مكر خدا ايمن نمي باشند مگر زيان كاران». 110 - كانت مبايعة رسول الله صلي الله عليه و آله النساء أن يغمس يده في إناء فيه ماء ثم يخرجها و تغمس النساء بأيديهن في ذلك الاناء بالإقرار و الإيمان بالله و التصديق برسول علي ما اخذ عليهن. (3) . پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره ي حفظ زنان تأكيد فرمود و براي بيعت گرفتن از زنان دست خود را در آب فرو برد، سپس بيرون آورد و فرمود: زنان دست در آن آب فرو برند كه به منزله ي بيعت گرفتن از آنهاست، با اقرار و اعتراف و ايمان به خدا و رسول و تسليم به آن چه پيامبر فرموده است. در اين دستور هم زنان در امور اجتماع از لحاظ حقوق شركت داد و در عين حال براي حفظ ناموس نفرموده مانند مردان دست به دست بدهند مصافحه يا معانقه نمايند. بلكه فرمود: دست در آبي زنند كه رسول خدا دست در آن آب نهاده است

ص: 365


1- 401. سوره ي اعراف: 99.
2- 402. تحف العقول: 457، 456.
3- 403. تحف العقول ص 457.

تعليمات عاليه اخلاقي امام جواد

در كتب مختلفه حديث اخبار بسياري از آن حضرت نقل كرده اند كه از آن جمله در كتاب اعلام الدين اين كلمات قصار را نسبت به امام جواد عليه السلام داده است: 111 - الحوائج تطلب بالرجاء و هي تنزل بالقضاء و العافية أحسن عطاء. (1) . حوايج انسان به اميد مطالبه مي شود و در سايه ي اميدواري انجام مي گيرد و آن با قضاي الهي و خواست او نازل مي گردد و عافيت بهترين عطاي الهي است. مراد اين است كه آدمي با اميد و كار و كوشش به آرزوهاي مشروع خود مي رسد و از خدا بخواهد تا مقاصدش برآورده شود، ولي در عين حال عافيت و دوري از آرزوها بهترين هديه است. 112 - الايام تهتك لك الأمر عن الأسرار الكامنة. (2) . روزگار پرده از اسرار پوشيده برايت بر مي دارد. هر كاري در خفا هم باشد روزي آشكار مي گردد. چيزي پنهان نخواهد ماند، حيله ها، تدبيرها و مكرهاي خلفا و سلاطين و بدانديشي آن ها درباره ي نيكان بالأخره آشكار گرديد. روزگار مشت آن ها را باز كرد و اسرار آن ها را آشكار ساخت. قرض است كرده هاي تو در نزد روزگار در هر كدام روز كه باشد ادا كند خوبي و بدي پنهان نمي ماند، سري در عالم نخواهد بود، كاركنان نيروي معنوي و كارگردانان غير قابل اشاره حسيه جنايت ها و خيانت هاي سري را مكتوم نخواهند گذاشت، همه را روزي آشكار و برملاء خواهند ساخت و نظام اجتماع بر اين است كه حيله و مكر خلق تحت الشعاع حيله و مكر حق گردد (مكروا و مكر الله و الله خير

ص: 366


1- 404. اعلام الدين: 309، بحارالانوار: ج 75 ص 365.
2- 405. اعيان الشيعه به نقل كتاب اعلام الدين: 310، بحارالانوار: ج 75 ص 365.

الماكرين) (1) ، دست بالاي دست بسياري است، (يد الله فوق أيديهم) (2) . خون هاي نابحق و جنايت هاي نيمه شب، يا پنهاني و سري همه آشكار شده ولو از حيواني باشد به زبان خود جنايتكار اقرار و اعتراف مي شود و همين سر مرموز نظام احسن عالم است تا خون هاي پاك نفوس بشري مصون و محفوظ بماند. اين درس علم الاجتماع و بسيار قابل توجه است كه امام نهم عليه السلام دقايق لطايف آن را به مسلمين آموخته و آن ها را به نيكي و احتراز از بدي رهبري فرمود تا بدانند كار بد، خيانت و جنايت هيچ وقت پنهان نخواهد ماند، نكات حساس واقعه ي كربلا را در نظر بگيريد ببينيد چگونه خداوند جزئيات آن فاجعه عظمي را به اقرار و اعتراف دشمن آشكار ساخت. سطح آموزش و پرورش امام جواد عليه السلام پيشواي جوان ما، روي لطايف روحاني و علم الاجتماع است، امام جواد عليه السلام روي تهذيب نفوس دور مي زند، او مي كوشد در مدت 18 - 17 سال پيشوايي خود مردم را به تكامل اخلاقي سوق دهد و كرايم نفساني را بياموزد و از راه علم و دين و معرفت به توحيد و افاضات پيامبر و ائمه ي معصومين عليهم السلام در مقام تهذيب نفس و مكارم اخلاق برآيند. 113 - من عتب من غير ارتياب أعتب من غير استعتاب. (3) . هر كس كه ديگري را بدون استحقاق سرزنش كند مورد سرزنش قرار گيرد.

طواف به نيابت

در ميان مردم، افرادي هستند كه حق شناس و سپاس گزارند. آن ها براي پيشوايان خود و راهنمايان و رهبراني كه موجب هدايت آن ها شدند درود و تحيت مي فرستند و حق تعليم و تعلم را ادا مي كنند.

ص: 367


1- 406. سوره آل عمران: 54.
2- 407. سوره فتح: 10.
3- 408. بحارالانوار: ج 75 ص 363.

اين مردم هوشيار و بيدار پيوسته در مقام به دست آوردن خشنودي و رضايت خاطر اوليا مي باشند و از كليه ي مواهبي كه به آن ها ارزاني شده و از همه ي نعمي كه متنعم گرديده اند سپاس گزاري مي كنند با آن كه ندانند اين نعمتها از چه راهي در دسترس آن ها قرار داده شده تا چه رسد به آن كه منعم خود را بشناسند، ولي نعمت را دريافته باشند. اگر گروه مردم، حق نشناس و ناسپاس باشند افراد سپاس گزار هم پيدا مي شوند كه در همه ي اعصار بوده اند. در ميان اصحاب ائمه عليهم السلام نيز مردماني بودند كه روي مباني ديني و عقايد پاك خود در حفظ شئون سيادت مواليان خود به هر قيمتي كه تمام مي شد مراقبت تام داشتند و اگر توفيقي نداشتند به صورت حضوري تقدير نمايند در غياب تقديس و تقدير مي نمودند. يكي از طرق آن از طريق انجام نماز، روزه، حج، طواف و صدقاتي بوده كه به نام مقدس موالي خود انجام مي دادند و عمل عبادتي را مزيدا لشكره به صورت نيابتي انجام مي دادند. شيخ كليني رحمه الله از موسي بن العاسم روايت مي كند كه گويد: خدمت امام جواد عليه السلام عرض كردم: من اراده كرده ام كه از طرف شما و پدر بزرگوارت در مكه به نيابت طواف كنم، ولي بعضي گفته اند: براي اوصياي خدا طواف جايز نيست. حضرت فرمود: برو و طواف كن و به هر اندازه توانستي عمل كن كه جايز است. راوي گويد: من به مكه مشرف شدم، پس از اعمال واجب خود هر شب براي يكي از اولياي خدا به نيابت طواف مي كردم، سه سال گذشت خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم، عرض كردم: با اجازه اي كه فرموديد به نيابت شما و پدر بزرگوارتان طواف كنم، تا توانستم طواف كردم و هر شب مشغول طواف بودم يك روز به نيابت براي حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله، روز ديگر براي حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام، روز ديگر براي

ص: 368

حضرت علي مرتضي عليه السلام و همچنين تا از طرف شما هر شب و روزي طوافي مخصوص به قصد شما مي نمودم و من ولايت و دوستي آن ها را دين و ايمان خود مي دانم، زيرا اگر آن ها نبودند من به چنين معارفي دست نمي يافتم، هر چه از علم و دين و معنويت دارم از پرتو تعليمات آن هاست. امام جواد عليه السلام فرمود: اكنون دين تو استوار و محكم گرديد و بدان كه خداوند عبادت هيچ كس را قبول نمي كند مگر به دوستي و مودت آل محمد عليهم السلام. راوي خبر موسي گويد: به حضرتش عرض كردم: براي مادرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بسيار طواف كردم. امام عليه السلام فرمود: از اين اعمال كه تقدير و تقديس از مقام عصمت و طهارت است هر چه مي تواني انجام دهي افضل اعمال است و از آن بهره ي جزيلي خواهي يافت. (1) . اين يك نوع تقدير و تشكر است كه به نام احساسات ديني از پيشوايان و رهبران روحاني مي شود كه مردم از اين عمل غافل هستند. زيرا اين تقدير و تشكر چنان است كه درياي مواج مغفرت رباني به خروش آمده چند برابر آن را به خود عامل و شاكر باز مي گرداند.

تعليم طريق استخاره

سيد بن طاووس رحمه الله به اسناد خود از امام جواد عليه السلام چنين روايت كرده است: هنگامي كه مأمون، دختر خود را به امام جواد عليه السلام تزويج كرد، حضرتش به مأمون نوشت: هر زني صداقي دارد كه بايد شوهرش از مال خودش به او بدهد و چون خداوند اموال ما را در آخرت عنايت مي فرمايد و به شما در دنيا مرحمت كرده

ص: 369


1- 409. اصول كافي: ج 4 ص 316.

است، من اكنون يك معاني رقيقه اي كه به كار دنيا و آخرت بخورد به دختر تو به عنوان مهريه مي دهم و آن «الوسائل إلي المسائل» است - كه به نام مناجات امام جواد عليه السلام هم نوشته اند -. اين طرق استخاره اي است كه به چند قسم از خدا طلب خير نمايند، امام مي فرمايد: من از پدرم، او از پدرش موسي بن جعفر تا برسد به حضرت محمد مصطفي عليهم السلام اين دعا به ما رسيده و من آن را به عنوان مهريه ي دختر خليفه قرار مي دهم. جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: جبرئيل به من گفت: اين مفاتيح گنج هاي دنيا و آخرت است. هر كس با خود داشته و وسيله خود سازد به مطالب و مقاصد خود مي رسد و آن وسيله اي است كه با آن، درهاي رغبات گشوده مي شود و به وسيله ي آن حاجات برآورده مي شود. آن گاه اين نسخه مناجات نامه و استخاره را تعليم فرموده است كه: اللهم إن خيرتك فيما أستخيرك فيه تنيل الرغائب، و تجزل المواهب، و تغنم المطالب، و تطيب المكاسب، و تهدي إلي أجمل المذاهب، و تسوق إلي أحمد العواقب، و تقي مخوف النوائب. اللهم إني أستخيرك فيما عزم رأيي عليه، و قادني عقلي إليه، فسهل اللهم منه ما توعر، و يسر منه ما تعسر، و اكفني فيه المهم، و ادفع عني كل ملم، و اجعل رب عواقبه غنما، و خوفه سلما و بعده قربا، و جدبه خصبا. و ارسل اللهم إجابتي، و انجح فيه طلبتي، و اقض حاجتي، و اقطع عوائقها و امنع بوائقها، و اعطني اللهم لواء الظفر بالخيرة فيما استخرتك، و وفور الغنم فيما دعوتك، و عوائد الافضال فيما رجوتك، و اقرنه اللهم رب بالنجاح، و خصه بالصلاح، و أرني أسباب الخيرة فيه واضحة، و اعلام غنمها

ص: 370

لائحة، و اشدد خناق تعسيرها و انعش صريع تيسرها، و بين اللهم ملتبسها، و اطلق محتبسها و مكن اسها فيه، حتي تكون خيرة مقبلة بالغنم، مزيلة للغرم، عاجلة للنفع، باقية الصنع، إنك ولي المزيد، مبتدي بالجود. (1) .

عاقبت انديشي

امام جواد عليه السلام از جد بزرگوارش به اسناد پدر بزرگوارش روايت مي كند كه اميرمؤمنان علي عليه السلام به قيس بن سعد، آنگاه كه از مصر بازگشته بود، فرمود: يا قيس! إن للمحن نهايات لابد أن تنتهي إليها، فيجب علي العاقل أن ينام لها إلي أدبارها، فإن مكايدتها بالحيلة عند إقبالها زيادة فيها. اي قيس! پيش آمدهاي ناگوار مدتي دارد كه به آخر و نهايت خواهد رسيد پس واجب است مرد خردمند از برگشت آنها غافل نباشد و حيله ورزيدن در نجات يافتن اين بلاها موجب زيادتي آنها مي گردد. آري، انسان در اين نشئه، محل ابتلاي حوادث است، خوبي و بدي، حزن و شادي، فقر و غني، وسعت و تنگدستي همه يك دوران دارد كه بقا و دوامي بر آن نيست. مرد خردمند بايد فكر آغاز و انجام، نتيجه ي حادثه و غايت امراض را بنمايد. اگر مريض شد يقين كند موقتي خواهد بود و در پس هر گريه آخر خنده اي است. بنابراين، انسان بايد از نظر نتيجه ي نهايي قضاوت كند و اين حادثه را سبب تكامل خويش بداند.

رضاي خدا

امام جواد عليه السلام از جدش اميرمؤمنان علي عليه السلام نقل كرده كه حضرتش به اباذر فرمود:

ص: 371


1- 410. مستدرك الوسائل: ج 6، ص 238، مفاتيح الجنان: ص 448، منتهي الآمال: 233، جنات الخلود: 35.

إنما غضبت لله عزوجل فارج من غضبت له إن القوم خافوك علي دنياهم و خفتهم علي دينك. و الله! لو كانت السماوات و الأرضون رتقا علي عبد ثم اتقي الله لجعل الله له منهما مخرجا لا يؤسنك إلا الحق و لا يوحشنك إلا الباطل. يا اباذر! همانا براي خداوند خشم و غضب كردي، پس گرامي بدار كسي را كه به خاطر او غضب كردي بدون ترديد اين قوم بر دنياي خود از تو ترسيدند و تو بر دينت از آنان ترسيدي. به خدا سوگند اگر آسمانها و زمين ها بر بنده اي بسته شود و او تقواي الهي پيشه كند و از خدا بترسد، خداوند از ميان آن دو براي او راه خروجي فراهم سازد، جز حق تو را آرامش نبخشد و جز باطل تو را دچار وحشت و نگراني نسازد. حضرتش در سخن ديگري فرمود: من استفاد أخا في الله فقد استفاد بيتا في الجنة. (1) . كسي كه در راه خدا برادري به دست آورد در حقيقت خانه اي در بهشت به دست آورده است. اين استفاده برادر ديني از جهاتي است: يكي امر به معروف و نهي از منكر است كه انسان برادر ديني خود را هر لحظه به خير تذكر دهد و از شر و بدي بازش دارد. ديگر آنكه از او در راه خير براي رضاي خدا استفاده كند، يعني كاري كه مي خواهد براي رضاي خدا بنمايد، او را هم شريك سازد، مثلا مسجدي بسازد،

ص: 372


1- 411. تاريخ بغداد، معالم العترة الطاهر، به نقل از اعيان الشيعه: ج 3 ص 242 ق 4، بحارالانوار: ج 75 ص 78.

دست افتاده اي را بگيرد، يتيمي را بنوازد، كتابي مفيد طبع و نشر كند. سوم آنكه به استظهار او قيام به واجب كند، يعني او را در سفر مكه براي حمايت خويش همراه ببرد، يا در امر واجب ياريش كند، يا در مستحبات ياريش نمايد. در هر حال، استفاده از برادر مؤمن در تمام شؤون زندگي ميسر است، خواه هدف اولي كمك به خود يا حمايت از او باشد. در هر صورت، هر دو از ثواب و پاداش اخروي بهره مند خواهند شد، از اين رو حضرتش تضمين خانه اي در بهشت نمود تا بنيان برادري و اجتماع اسلامي مشيد و استوار باشد.

دعايي كوتاه از امام جواد

شيخ صدوق در «عيون الاخبار» به اسناد خودش دعاهاي ائمه عليهم السلام را نقل كرده است. او اين دعا را از امام جواد عليه السلام روايت كرده كه: يا من لا شبيه له و لا مثال، أنت الله لا اله إلا أنت، و لا خالق إلا أنت تفني المخلوقين، و تبقي أنت حلمك عمن عصاك و في المغفرة رضاك. (1) . اي آنكه مشابه و همانندي براي او نيست تو خداوندي هستي كه جز تو معبودي نيست و آفريننده اي جز تو نمي باشد، تو آفريدگان را از بين بردي و خودت ماندگار و پايداري. نسبت به گنه كاران بردبار و در آمرزش و مغفرت خوشنودي تو است.

درس اخلاق و فضيلت

مردي ديد كه امام جواد عليه السلام متاعي خريده است و با بي اعتنايي، خودش آن را حمل كرده و به خانه مي برد. او از حضرتش خواست تا ايشان را در حمل بار كمك كند.

ص: 373


1- 412. عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج 1 ص 61، به نقل از اعيان الشيعه ج 4 ص 245.

امام جواد عليه السلام فرمود: إن أنفسنا و أموالنا من مواهب الله الهنيئة، و عوارية المستودعة، يمتع بما متع منها في سرور و غبطة، و يؤخذ ما أخذ منها في أجر و حسنة، فمن غلب جزعه علي صبره حبط أجره، و نعوذ بالله من ذلك. (1) . جان و مال ما از مواهب الهي است كه به ما ارزاني داشته و اين عاريه و مستعاري است براي مدتي كه در دست ما مي باشد تا از آن متاع، بهره مند گرديم و در سرور و غبطه از آن استفاده كنيم و به قدر نياز از آن برخوردار شويم، تا اجر و حسنه اي را كه در اين بهره برداري به قصد رضايت خدا باشد به دست آوريم. پس اگر كسي در ناگواري ها، جزع و فزع او بر صبر و تحملش چيره شد اجر و پاداش او تباه مي شود. و از اين امر به خدا پناه مي بريم. آري، به خدا پناه مي بريم كه دامن صبر را از دست بدهيم و كار خود را به ديگري تحميل كنيم، هر كس كار خودش را انجام و در تحمل آن بردباري و شكيبايي نمايد خداوند اجر و حسنه اي در خور آن كار به او عنايت مي كند.

ص: 374


1- 413. تحف العقول: 456، به نقل از اعيان الشيعه ج 3 ص 246.

فصل ششم

اشاره

ص: 375

ص: 376

سبب تقرب امام جواد در نظر مأمون

پيش از شروع به موضوع پرسشي است كه بايد عنوان شود كه: آيا مأمون در مرو، يا در بغداد با امام جواد عليه السلام آشنايي پيدا كرد؟ يا در مكه و مدينه خدمت آن حضرت رسيد؟ در اين مورد بين مورخان و محدثان اختلاف نظر است و ما نظريات را نقل مي كنيم تا ببينيم چگونه تجزيه و تحليل مي شود. علامه ي مجلسي رحمه الله در روايتي نقل مي كند: هنگامي كه امام رضا عليه السلام در طوس مدفون شد و خبر امامت حضرت جواد عليه السلام - كه به طور مسلم بين هفت، تا نه سال بيشتر سن نداشت - به اطراف عالم رسيد، مردم ظاهربين كه معرفت به خصال و ويژگي هاي امام نداشتند به شك و ترديد افتادند كه امام، پس از علي بن موسي الرضا عليهماالسلام چه كسي خواهد بود؟ از اين رو، عده اي در امامت حضرتش توقف نموده و از اين جا پيش نرفتند. اين اختلاف نظر موجب شد كه مردم در ايام حج كه كنگره بزرگ اجتماعي مسلمانان است همه در مكه حاضر شوند و آن جا تحقيق كنند كه امام كيست؟ و در مدينه نيز از اصحاب و تابعين بپرسند كه تكليف آن ها روشن گردد. گروه زيادي از مسلمانان - كه هميشه بيش از صد هزار نفر بودند - به سوي مكه حركت كردند و درباره ي امام زمان و حجت عصر تحقيق نمودند. در اين بين شيعه و خواص از مردم كه از مقام امامت آگاهي داشتند امام

ص: 377

جواد عليه السلام را با صغر سن به عنوان امام معرفي نمودند و در مجالسي كه در مكه و مدينه برگزار مي شد از اين جمعيت انبوه هر كس سؤالي داشت كه به نظر خود مشكل و لاينحل بود، مي پرسيد و امام جواد عليه السلام همه را پاسخ مي داد. از اين رو نوشته اند كه: در يك روز يا يك مجلس سي هزار مسأله از حضرتش پرسيدند و امام جواد عليه السلام همه را پاسخ داد در حالي كه بيش از نه سال نداشت. نگارنده گويد: به طور مسلم سي هزار مسأله اي كه از حضرتش پرسيدند در سالي بود كه حضرت در مراسم آن سال حج شركت كرده بودند يعني در همان چند روزي كه مردم در مكه بودند و بعد از آن به مدينه آمدند و آن جا نيز مسايل بي شماري پرسيدند و حضرت همه را جواب داد و مردم از اين راه به مقام شامخ امامت او پي بردند و فهميدند كه امام و مقام ولايت ربطي به سن و كوچكي و بزرگي، چاقي و لاغري ندارد. خداوند هر كس را بخواهد به نمايندگي خود بفرستد ابواب علم و دانش غيبي را به روي او مي گشايد و امام جواد عليه السلام در آن عصر، حجت خدا بر خلق و امام زمان و اولي به تصرف بوده و مردم نيز مطمئن شدند و يقين پيدا كردند كه امام نهم آن ها همين جوان كوچك نه ساله است كه نور بزرگي و بزرگواري از جبينش ساطع است. در خلال اين سفر حج، مأمون نيز از مرو به بغداد رفت و خبر ملاقات انبوه جمعيت با امام جواد عليه السلام در بغداد منتشر شد و به گوش مأمون هم رسيد كه فرزند علي ابن موسي عليهماالسلام در سن نه سالگي برازندگي شگفت آميزي نشان داده و علم و كمال از لبان او مي ريزد. مأمون نامه اي به امام جواد عليه السلام نوشت و آن حضرت را به بغداد دعوت كرد. البته طبق اين خبر معلوم نيست كه سابقه ملاقاتي تا آن روز بين مأمون و امام جواد عليه السلام رخ داده باشد. نامه ي دعوت به مدينه رسيد، امام جواد عليه السلام را با احترام به سوي بغداد حركت

ص: 378

دادند. هنگامي كه وارد بغداد شد (طبق روايت ديگري) گويا حضرت مستقيم به دربار نرفته بودند. مأمون عازم شكار بود، از خياباني مي گذشت كه انبوه كودكان در آن جا به بازي جمع شده بودند، وقتي كودكان كوكبه ي حركت مقام خلافت را شنيدند همه متفرق شدند، چون مأمون به آنجا رسيد ديد همه ي كودكان متفرق شدند، مگر كودكي نه ساله؛ گفت: اي كودك! چرا تو همانند ديگر كودكان فرار نكردي؟ گفت: براي آنكه من نه راه را تنگ كرده بودم كه به رفتن و گريختن من، فراخ گردد، نه مرتكب جرمي شده ام كه از مكافات آن بترسم و نه خليفه را چنان مي شناختم كه كسي را بدون جرم، مكافات كند و عقوبت نمايد. مأمون از شهامت، شجاعت، وقار و متانت او سخت در شگفت شد و متوجه شد كه آثار نبوغ و بزرگي از چهره ي اين كودك هويداست. مأمون پرسيد: نامت چيست؟! امام جواد عليه السلام فرمود: محمد. مأمون گفت: پسر كيستي؟ امام عليه السلام فرمود: پسر علي بن موسي الرضا عليهماالسلام. مأمون از ارتكاب جرم و جنايتي كه نسبت به پدرش كرده بود شرمنده شد و درود بر روح آن حضرت فرستاد و راه خود را پيش گرفت و رفت - مثل آنكه فراموش كرده بود اين آقازاده را به بغداد دعوت كرده است - او به شكار رفت و در راه، باز شكاري او يك ماهي زيردريايي را كه حركت و تلاطم درياها در هوا پراكنده شده بود، گرفت و به نزد مأمون آورد. مأمون آن ماهي را در دست داشت به دربارش بازگشت، هنوز امام جواد عليه السلام در آن گذرگاه بود، وقتي مأمون به او رسيد گفت: اي محمد! اين چيست كه من در دست دارم؟ امام جواد عليه السلام فرمود: خداوند درياهايي دارد كه ابرها در تلاطم و حركت زمين

ص: 379

ماهي هاي زنده را به جو مي افكند و باز شكاري خلفا و سلاطين آن را شكار مي كند و فرزند زادگان پيامبر را بدان آزمايش و امتحان مي نمايند! اين يكي از آن ماهي هاي دريايي است كه در فضا بوده و باز شكاري تو آن را شكار كرده است. مأمون سخت حيران شد و تعجب نمود و بدون ترديد گفت: به حقيقت كه تو فرزند امام رضا عليه السلام و سلاله ي نبوت هستي و از تو چنين بياني عجيب نيست. آن گاه امام جواد عليه السلام را با خود به منزل برد و احترام نمود و تصميم گرفت كه دخترش ام فضل را براي او عقد بندد. اين خبر در محافل بغداد شايع شد و بني عباس بر اين امر اعتراض كردند و پاسخ آن ها را علم، فضل و كمال امام جواد عليه السلام داد. نگارنده گويد: با توجه به اين دو روايت، بايستي عقد و جشن عروسي در بغداد برگزار شده باشد، نه در مرو و آشنايي امام عليه السلام با مأمون هم در بغداد بود، نه در مكه و مدينه و نه مرو، آنسان كه برخي از صاحب نظران تصور كرده اند. اكنون روايتي را كه شيخ مفيد رحمه الله نقل كرده متن و ترجمه ي آن براي شما مي نگاريم: شيخ مفيد رحمه الله با اسناد خود از ريان بن شبيب چنين روايت مي كند: هنگامي كه مأمون مصمم شد دختر خود ام فضل را به امام جواد عليه السلام تزويج كند بني عباس سخت از اين ازدواج ناراضي و غضبناك شدند، علت خشم آن ها اين بود كه مي ترسيدند خلافت به بني هاشم و علويان منتقل شود. همان طور كه از آوردن علي بن موسي الرضا عليه السلام ناراضي و به خصوص انتصاب او به ولايت عهدي موجب خشم بني عباس شده بود و در مرگ آن حضرت خوشحال شدند (!!!) در ازدواج دختر مأمون با امام جواد فرزند امام رضا عليهماالسلام نيز سخت خشمناك گرديدند. همه ي بني عباس از بزرگ و كوچك به دربار خلافت مأمون رفتند و گفتند:

ص: 380

يا أميرالمؤمنين! إن تقيم علي هذا الأمر الذي قد عزمت عليه من تزويج ابن الرضا فإما نخاف أن يخرج به عنا أمر قد ملكناه الله و ينزع منا عزا قد ألبسناه الله، فقد عرفت ما بيننا و بين هؤلاء القوم (آل علي) قديما و حديثا و ما كان عليه الخلفاء الراشدون قبلك من تبعيدهم و التصغير بهم، و قد كنا في وهلة من عملك مع الرضا ما عملت حتي كفانا الله المهم من ذلك، فالله! الله! أن تردنا إلي غم قد انحسر عنا و اصرف رأيك عن ابن الرضا و اعدل إلي من تراه من أهل بيتك يصلح لذلك دون غيرهم. حاصل سخن آن كه بني عباس گفتند: اي خليفه! اگر اراده كرده اي كه دخترت را به ابن الرضا عليه السلام تزويج كني اين مقام مسلم و عزت و شأني كه را خدا در لباس خلافت به ما عنايت فرموده تو از ما خلع مي كني و مي داني كه بين ما و آل علي از ديرباز تا كنون رقابت بوده است و حتي خلفاي راشدين هم آل علي را از مقام و منصب محروم نموده و از دربار خود دور مي داشتند و مي كوشيدند آن ها در نظر مردم كوچك نشان دهند تا بتوانند حكومت نمايند. ما در كاري كه تو نسبت به علي بن موسي الرضا عليه السلام نمودي كه بسيار كار خطير و خوفناكي بود ناراحت بوديم، تا خداوند اين امر مهم را از ما گردانيد و او را پيش از تو از دنيا برد و اكنون تو را به خدا سوگند مي دهيم! مبادا چنين وصلتي بين بني عباس و علويان بنمايي كه امارت، خلافت و حكومت از ميان خاندان شما به علويان منتقل خواهد شد، و تقضا و تمنا داريم كه در اين رأي تجديد نظر نموده و از اين تصميم منصرف شوي كه براي دختر شما مرداني ديگر شايسته و لايق هستند، دختر خود را به آن ها بده و با علويان وصلتي مكن، شايد اين خطر از خاندان بني عباس دور گردد.

ص: 381

مأمون در پاسخ آن ها گفت: أما ما بينكم و بين آل أبي طالب، فأنتم السبب فيه و لو انصفتم القوم لكانوا أولي بكم، و أما ما كان يفعله من قبلي بهم فقد كان به قاطعا للرحم و أعوذ بالله من ذلك و الله! ما ندمت علي ما كان مني من استخلاف الرضا - عليه السلام - و لقد سألته أن يقوم بالأمر و أنزعه عن نفسي فمالي و كان أمر الله قدرا مقدورا. و أما أبوجعفر، محمد بن علي (فو الله! لاقبلت من واحد منكم في أمره شيئا) قد اخترته لتبريزه علي كافة أهل الفضل في العلم و الفضل مع صغر سنه، و الأعجوبة فيه بذلك و أنا أرجوا أن يظهر للناس ما قد عرفته منه فيعلموا أن الرأي ما رأيت فيه. اما بين ما و آل ابوطالب قرابت و نسبتي سببي است و اگر شما انصاف بدهيد آن ها به مراتب بهتر از شما هستند و اما آن چه من قبلا درباره ي علي بن موسي الرضا - عليهماالسلام - نمودم، اگر چنين نمي كردم قاطع رحم بودم و نخواستم قطع رحم كنم و در آن كار پشيماني ندارم و درباره ي محمد بن علي - عليه السلام - پشيمان نيستم و يك تصميم به جايي بوده گرفته ام. و اين كه شما مي گوييد: امر خلافت و لباس حكومت - كه عزت بني عباس است - از تن شما و اين خاندان بيرون مي رود آن هم فكر غلطي است، زيرا هر كس و هر اجتماع مقدرات و سرنوشتي دارد كه بدان مي رسد. و در مورد ابوجعفر محمد بن علي، به خدا قسم! وي در ميان تمام بني عباس مثل و مانندي ندارد كه من او را رها كنم و به جايش ديگري را انتخاب نمايم.

ص: 382

انتخاب من نسبت به ابوجعفر براي آن است كه او تبرز و برتري بر ديگران دارد. او اهل علم، فضل و كمال است در حالي كه در سن كودكي است. شما او را كودكي نبينيد، بلكه اعجوبه اي در علم، فضل و دانش است و من اميدوارم براي مردم پيش آمد خوبي شود و آن چه مي كنم به خير و صلاح و مصلحت مسلمانان تمام شود و نمي دانم شما در اين نظريه چه تصميم گرفته ايد. از عبارت مأمون چنين استفاده مي شود كه او دل پردردي از بني عباس داشت و چون مادرش ايراني بود و بني عباس هم به حمايت از برادرش امين برخاسته و بر عليه او قيام كرده بودند و او امين را كشته بود و مي ترسيد كه به عرب و بني عباس نزديك شود. و اين كه امام رضا عليه السلام را آورد و به ولايت عهدي برگزيد نه براي حقيقت ارجاع حق به جاي خود بوده، بلكه براي مرعوب ساختن بني عباس بود و اكنون هم كه دخترش را به ابن الرضا مي دهد باز مي خواهد نظريه ي بني عباس را به دست آورد تا ببيند چه كساني با او خواهند بود و آيا مي تواند به عرب و بني عباس اطمينان پيدا كند و به بغداد برگردد، يا اين وصلت را در بغداد حفظ كند و پايدار بدارد، يا نه؟! اين سياست فكري مأمون بود كه مي خواست در اين عمل نظريه ي مخالفان خود را به دست آورد، وقتي مأمون دوباره از بني عباس نظريه خواست چنين گفتند: يا اميرالمؤمنين! أتزوج ابنتك و قرة عينك صبيا لم يتفقه في دين الله و لا يعرف حلاله من حرامه، و لا فرضه من سنته، إن هذا الفتي و إن راقك منه هديه فإنه صبي لا معرفة له و لا فقه - و لأبي جعفر إذ ذاك تسع سنين، أو سبع سنين - فلو صبرت له حتي يتأدب و يقرأ القرآن و يتفقه في الدين، و يعرف الحلال من الحرام، ثم اصنع ما تراه بعد ذلك. اي خليفه! آيا تو دخترت را كه نور ديده و پاره جگر توست به كودكي

ص: 383

مي دهي كه هنوز فهم و شعوري در دين خدا ندارد، او معارف دين را از حلال و حرام نمي شناسد، او فرايض را نمي داند، سنت را از بدعت تشخيص نمي دهد، اين جوان اگر چه در نظر تو بزرگ و راقي جلوه كرده، ولي صبي و كودك است، شناختي ندارد و هنوز مكتبي نرفته، درس نخوانده، فقهي نياموخته است؛ زيرا او هفت - يا نه سال - دارد، پس بهتر است به او مهلتي دهي كه در نزد معلمي و مؤدبي لايق بگذاري تا شايسته ي مقام خلافت و ادب شود، آن گاه به دامادي برگزيني. اين نظريه براي آن بود كه شايد حوادث روزگار مأمون را از اين وصلت منصرف سازد تا مقام و منصب خيالي عباسيان براي آينده ي آن ها محفوظ بماند. مأمون به آن ها چنين پاسخ داد: و يحكم! إني أعرف بهذا الفتي منكم و أنه لافقه منكم و أعلم بالله و رسله و سنته و أحكامه و اقراء لكتاب الله منكم، أعلم بمحكمه و متشابهه، و ناسخه و منسوخه، و ظاهره و باطنه، و خاصه و عامه، و تنزيله و تأويله منكم، إن هذا من أهل بيت علمهم من الله و مواده و الهامه و لم يزل آباؤه أغنياء في علم الدين و الأدب عن الرعايا الناقصة عن حد الكمال، فإن شئتم فامتحنوا أبا جعفر، فإن كان الأمر كما وصفتم قبلت منكم و إن كان الأمر علي ما وصفت علمت أن الرجل خلف منكم. واي بر شما كه تا چه حد نسبت به ابن الرضا جاهل و بي معرفت هستيد؟! اين جوان را من خوب مي شناسم. به خدا قسم! او از همه ي شماها فقيه تر، داناتر و در توحيد و نبوت و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و احكام شريعت و تلاوت قرآن و علوم آن از همه بهتر مي داند و مي شناسد و به محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ و ظاهر و باطن آن

ص: 384

واقف است. خاص و عام، شأن نزول و تفسير قرآن را بهتر از شماها مي داند. او از اهل بيت نبوت است. او از خاندان وحي و الهام است. او در منزلي تربيت شده كه قرآن بدان نازل شده. پدران او از علم بي نياز بودند، بلكه علم و ادب هر كس از سرچشمه ي علوم و دانش آن ها سرچشمه مي گيرد. او به حد كمال رسيده، اگر شما باور نداريد او را امتحان كنيد. اگر آن طور است كه شما مي گوييد، من سخن شما را قبول مي كنم و حرف خود را پس مي گيرم و صرف نظر مي كنم. اگر اين طور است كه من شناخته ام، شما قبول كنيد. همه گفتند: قد رضينا لك يا أميرالمؤمنين! و لأنفسنا بامتحانه فخل بيننا و بينه لننصب من يسأله من يسأله بحضرتك عن شي ء من فقه الشريعة، فإن أصاب الجواب عنه لم يكن لنا اعتراض في أمره و ظهر للخاصه و العامة سديد رأي أميرالمؤمنين، و إن عجز من ذلك فقد كفينا الخطب في معناه؟! بسيار خوب ما راضي هستيم به شرطي كه به ما اجازه دهيد مسايلي درباره ي فقه دين از او بپرسيم و اين مجلس در حضور شما باشد. اگر جواب داد به اراده و تصميم شما تسليم هستيم و اگر عاجز ماند، ما از دختر شما خواستگاري و خطبه خواهيم نمود. مأمون گفت: بسيار خوب در اختيار شما هستم تا مسايل را طرح و تهيه كنيد، او را حاضر كنيم تا پاسخ دهد، ببينم چه خواهد شد؟ بني عباس از حضور مأمون بيرون رفتند و به حضور يحيي بن اكثم - كه از مراجع و مفتيان بزرگ آن عصر بود - شتافتند و ضمن وعده ي بسيار از اموال و كالاهاي نفيس به او گفتند: شما قاضي القضاة - وزير دادگستري، يا رئيس محكمه قضايي - هستيد،

ص: 385

بهتر است مسايل مشكلي را تهيه و طرح كنيد كه جواب آن را كسي نداند، تا از ابن الرضا بپرسيم. يحي بن اكثم، قاضي القضاة، خود را با مسايلي مشكل آماده كرد و گفت: برويد از خليفه وقت بگيريد. وجوه و شخصيت هاي بني عباس نزد مأمون برگشتند و گفتند: ما با مسايل خود حاضريم، شما وقت معين كنيد و ابن الرضا را دعوت نماييد تا مسايل خود را بپرسيم. مأمون موافقت كرد، روزي را معين نمود تا همه در آن روز جمع شدند و يحيي بن اكثم با شاگردان مبرز خود - كه فقهاي اهل سنت بودند - جمع شدند. مأمون دستور داد يك بالش و تشك مخصوصي براي امام جواد عليه السلام و تشك ديگري براي خود و براي قاضي القضاة آماده كردند. امام جواد عليه السلام تشريف فرما شد و نشست و خليفه و قاضي القضاة هم طرفين حضرتش نشسته بودند و يحيي بن اكثم پرسشهاي خود را طرح نمود. در اين روز امام جواد عليه السلام بين هفت تا نه سال بيشتر نداشت. مردم درباري، رؤساي كشوري و لشكري و وجوه و شخصيت هاي بني عباس همه حاضر و ناظر و شاهد اين مجلس مهم رسمي و سلطنتي بودند. بني عباس گفتند: يا اميرالمؤمنين! اگر اجازه دهي ما چند پرسش داريم كه به وسيله ي قاضي القضاة از اباجعفر بپرسيم. مأمون گفت: يا اباجعفر اجازه مي دهي مسائلي بپرسند؟ اباجعفر يعني امام نه ساله فرمود: هر چه مي خواهند بپرسند. قاضي القضاة به رسم ادب گفت: اي خليفه! اجازه مي فرماييد مسائلي را بپرسم؟ و از اباجعفر پاسخ آن را بخواهيم. مأمون گفت: ابوجعفر اجازه داد كه از او سؤال كنيد.

ص: 386

يحيي رو به امام جواد عليه السلام كرد و گفت: قربانت گردم آيا اجازه مي فرمايي ما پرسشي را مطرح كنيم؟ امام جواد عليه السلام فرمود: هر چه مي خواهيد بپرسيد. يحيي بن اكثم گفت: قربانت شوم! نظر شما درباره ي محرمي كه در حال احرام صيد كرده چيست؟ امام جواد عليه السلام فرمود: قتله في حل أو حرم، عالما كان المحرم أم جاهلا، قتله عمدا أو خطأ، حرا كان المحرم أم عبدا، صغيرا كان أو كبيرا، مبتدئا بالقتل أم معيدا، من ذوات الطير كان الصيد أم من غيرها، من صغار الصيد كان أم من كباره، مصرا علي ما فعل أو نادما، في الليل كان قتله للصيد أم نهارا، محرما كان بالعمرة إذ قتله أو بالحج كان محرما. اي قاضي القضاة! آيا محرمي كه شكار كرده در چه حال بود؟ (در هر حالتي حكمي دارد). آيا در محدوده ي حرم بوده يا خارج از محدوده ي حرم؟ آيا در كار خود عالم بود يا جاهل؟ يعني مي دانسته در حال احرام نبايد صيد كند يا نمي دانسته؟ آيا اين صيد را عمدا كشته يا به خطا و سهو؟ آيا كشنده آزاد بود يا غلام و زر خريد كسي بوده است؟ آيا صغير بوده يا كبير؟ آيا اولين صيد او در حال احرام بوده، يا بارها در حال احرام صيد كرده است؟ آيا صيد از جنس طيور بوده، يا غير از طيور - خزنده يا چرنده - بوده؟

ص: 387

آيا پرنده كوچك بوده يا بزرگ؟ آيا اصرار در صيد و قتل آن داشته يا اصراري نداشته و پشيمان گشته است؟ آيا قتل صيد در شب رخ داده، يا در روز بوده است؟ آيا محرم در احرام عمره بوده يا در احرام حج؟ (هر يك از اين شقوق حكمي دارد، اكنون بگو ببينم در چه حال بود تا نظر خود را درباره ي حكم آن بگويم؟) يحيي بن اكثم متحير مانده و مدتي سر به زير افكند كه كدام يك از اين شقوق را بگويد و يك ترس و رعب و سكوتي تمام اهل مجلس را فرا گرفت حتي خود مأمون ساكت و صامت ماند و در چهره ي قاضي و شاگردانش آثار عجز و انقطاع و تشويش و اضطراب نمايان شد و زبان قاضي به لكنت افتاد به گونه اي همه ي اهل مجلس فهميدند كه قاضي القضاة محكوم شده است. مأمون ديد مجلس بد صورتي به خود گرفته، نگاهي به امام جواد عليه السلام كرد و خطاب به بني عباس گفت: سپاس خداي را كه نظر من صايب بود و يك نعمت بزرگي نصيب من شد. ديديد آنچه من مي گفتم صحيح و راست بود؟ رأي من در اين شخصيت صائب بود و اكنون شما در افكار و تحير فرو رفته ايد. هنگامي كه مجلس رسمي به هم خورد و كساني كه بايد بروند رفتند و آنهايي كه بايد بمانند ماندند، مجلس مخلا بالطبع گرديد، خواص اهل علم و درباريان حضور داشتند مأمون رو به امام جواد عليه السلام كرد و گفت: قربانت شوم! اگر رأي شما تعلق مي گيرد اين شقوق و اقسامي كه براي محرم قاتل صيد بيان فرمودي احكام آن را هم از فقه اسلام براي ما بيان كنيد كه بدانيم و مطلع شويم و استفاده نماييم.

ص: 388

امام جواد عليه السلام فرمود: نعم، إن المحرم إذا قتل صيدا في الحل و كان الصيد من ذوات الطير و كان من كبارها، فعليه شاة. فإن أصابه في الحرم، فعليه الجزاء مضاعفا. فإذا قتل فرخا في الحل فعليه حمل قد فطم من اللبن و إذا قتله في الحرم فعليه الحمل و قيمة الفرخ. و إن كان من الوحش و كان حمار وحش، فعليه بقرة. و إن كان نعامة فعليه بدنة، فإن لم يقدر فإطعام ستين مسكينا، فإن لم يقدر فليصم ثماني عشرة يوما. و إن كان بقرة فإن لم يقدر فليطعم ثلاثين مسكينا، فإن لم يقدر فليصم تسعة أيام. و إن كان ظبيا فعليه شاة، فإن لم يقدر فليطعم عشرة مساكين، فإن لم يجد فليصم ثلاثة ايام. فإن قتل شيئا من ذلك في الحرم، فعليه الجزاء مضاعفا هديا بالغ الكعبة. و إذا أصاب المحرم ما يجب عليه الهدي فيه و كان إحرامه بالحج نحره بمني حيث ينحر الناس. و إن كان إحرامه بالعمرة نحره بمكة في فناء الكعبة و يتصدق بمثل ثمنه حتي يكون مضاعفا. و كذلك إذا أصاب إرنبا او ثعلبا فعليه شاة و يتصدق بمثل ثمن شاة. و إن قتل حماما من حمام الحرم فعليه درهم يتصدق به و درهم يشتري به علفا لحمام الحرم. و في الفرخ نصف درهم، و في البضة ربع درهم، و كلما أتي به المحرم بجهالة أو خطأ فلا شي ء عليه إلا الصيد، فإن عليه فيه الفداء بجهالة كان أم

ص: 389

يعلم بخطأ، كان أم بعمد و جزاء الصيد علي العالم و الجاهل سواء و في العمد له المأثم و هو موضوع عنه في الخطأ. و علي السيد في عبده و الصغير لاكفارة عليه. و هي علي الكبير واجبة و النادم يسقط بندمه عنه عقاب الاخرة. و المصر يجب عليه العقاب الآخرة. و إن دل الصيد و هو محرم و قتل الصيد فعليه فيه الفداء. و إن أصابه ليلا في أوكارها خطأ فلا شي ء عليه إلا أن لم يتصيد. فإن تصيد بليل فعليه في الفداء. بسيار خوب، مانعي ندارد مي گويم تا مورد استفاده قرار گيرد. اگر محرم صيدي را بكشد و آن در محدوده ي حرم نبود و صيد هم از طيور بزرگ باشد بايد يك گوسفند قرباني كند. و اگر در محدوده ي حرم صيد كرد بايد دو گوسفند قرباني كند. اگر جوجه ي پرنده اي را بكشد و در محدوده ي حرم نبوده باشد، بايد يك گوسفند از شير گرفته شده قرباني كند، و اگر در محدوده ي حرم بوده بايد اضافه ي بر آن قيمت جوجه را هم بدهد. اگر صيد، حيوان وحشي باشد مثلا الاغي وحشي را صيد كرد، و كشت بايد گاوي قرباني كند. اگر صيد شتر مرغ بود، بايد يك شتر قرباني كند و اگر قادر نبود شصت مسكين را طعام دهد و اگر به آن هم قادر نبود هجده روز، روزه بگيرد. اگر صيد گاو بوده، بايد گاوي را قرباني كند و اگر نتوانست سي نفر را اطعام نمايد و اگر به اين مقدار هم قادر نبود نه روز، روزه بگيرد. اگر صيد آهويي بوده بايد گوسفندي قرباني كند و اگر قدرت نداشت،

ص: 390

ده مسكين را غذا دهد و اگر نيافت سه روز، روزه بگيرد. (آنچه گفتيم براي كسي بود كه قتل صيد در غير حرم نمايد) ولي اگر كسي در حرم صيد نمود با اين شرايط كه گفته شد بايد دو برابر قرباني و هدي (1) كند. اگر قاتل صيد براي حج محرم بوده - يعني احرام حج بسته بود - بايد قرباني را در مني ذبح كند همان طور كه سايرين قرباني مي كنند. و اگر احرام عمره بوده، بايد نحر و قرباني در مكه انجام گيرد و صدقه هم به اندازه ي قيمت آن بدهد. يعني هم قرباني كند و هم صدقه بدهد تا مضاعف گردد. و اگر خرگوش يا روباهي را بكشد باز بايد گوسفندي را قرباني كند و معادل قيمت گوسفند هم صدقه بدهد. و اگر كبوتر حرم را بكشد بايد يك درهم صدقه بدهد افزون بر اين يك درهم نيز دانه براي كبوتران حرم بخرد. درباره ي جوجه، نصف درهم و درباره ي تخم پرنده ربع درهم و هر چه محرم از روي جهالت و ناداني، يا از روي خطا مرتكب شده باشد بر او قرباني نيست مگر به اندازه خود صيد فدا دهد و در اين حكم عالم و جاهل مساوي هستند، ولي اگر به عمد چنين كرد گناهي مرتكب شده و آن بخشيده شده. و در مورد صيد جوجه، يا تخم پرنده بر بنده يا بر آقاي بنده و بر صغير و بر ولي صغير كفاره نيست. اين كفاره بر آدم بزرگ عاقل، بالغ، آزاد و عالم واجب است، ولي اگر پشيمان شد به ندامت، عقاب و كيفر آخرت از او ساقط مي گردد.

ص: 391


1- 414. هدي: قرباني است كه به مكه مي فرستند.

و براي كسي كه در صيد اصرار و پافشاري دارد اگر چه كفاره هم بدهد عذاب آخرت باقي است. و اگر به صيدي راهنمايي كرد در حالي كه محرم بود و صيدي كشته شد براي او كفاره باقي است كه بايد فدا و قرباني دهد. اگر اين قتل در شب اتفاق افتاد، و حيوان در لانه اش بود و محرم به خطا صيد و قتل نمود بر او كفاره نيست. و اگر در شب از روي قصد صيد كرد و حيواني را كشت بر او كفاره و فدا واجب است. مأمون گفت: آفرين! احسنت! اي اباجعفر! حق اين است كه اين مسأله را بنويسي كه مورد استفاده ي مردم قرار گيرد. آن گاه مأمون گفت: يا اباجعفر! ميل داري شما هم از يحيي بن اكثم، قاضي القضاة، سؤال كني و مسأله اي بپرسي، همان طور كه او مسأله اي پرسيد؟ امام جواد عليه السلام رو به يحيي بن اكثم نمود و فرمود: اجازه مي دهي من نيز از شما مسأله اي بپرسم؟ قاضي القضاة گفت: قربانت شوم! بفرماييد، اگر بتوانم پاسخ آن را مي گويم وگرنه از محضر شما استفاده مي كنم. امام جواد عليه السلام فرمود: أخبرني عن رجل نظر إلي امرأة في أول النهار فكان نظره إليها حراما عليه، فلما ارتفع النهار حلت له، فلما زالت الشمس حرمت عليه، فلما كان وقت العصر حلت له، فلما غربت الشمس حرمت عليه، فلما دخل عليه وقت العشاء الآخرة حلت له، فلما كان انتصاف الليل حرمت عليه، فلما طلع الفجر حلت له، ما حال هذه المرأة؟ و بماذا حلت له و حرمت عليه؟ بگو بدانم چگونه است حال آن مردي كه اول بامدادان نگاهش بر زني

ص: 392

حرام است و چون آفتاب بالا آمد حلال مي شود، چون ظهر شد حرام مي گردد، چون عصر شد نظر او حلال است، چون آفتاب غروب كرد باز حرام مي گردد، چون وقت نماز عشا آمد حلال مي شود، چون نصف شب شد حرام مي گردد، چون طلوع فجر شد حلال مي باشد. حال اين زن چگونه است و چرا حلال و حرام مي گردد (و در گردش يك شبانه روز به چند صورت تغيير مي كند)؟ يحيي بن اكثم گفت: به خدا قسم! من هيچ راهي براي فهميدن و تصور چنين مسأله اي ندارم و نمي دانم، اگر ممكن است ما را مستفيض فرمايي و خودت اقسام و صور حلال و حرام آن را بيان فرمايي؟! امام جواد عليه السلام فرمود: هذه أمة لرجل من الناس نظر إليها أجنبي في أول النهار فكان نظره إليها حراما عليه، فلما ارتفع النهار ابتاعها عن مولاها فحلت له، فلما كان عند الظهر أعتقها فحرمت عليه، فلما كان وقت العصر تزوجها فحلت له، فلما كان وقت المغرب ظاهر منها، فحرمت عليه، فلما كان وقت العشاء الآخرة كفر عن الظهار فحلت له، فلمان كان في نصف الليل طلقها واحدة فحرمت عليه، فلما كان عند الفجر راجعها فحلت له. اين كنيزي است از مردم كه اجنبي به او در اول روز نگاه كرد و نگاه به او حرام است، چون روز بالا آمد او را از صاحبش خريداري مي كند و بر او حلال مي شود، چون ظهر شد آزادش مي كند بر او حرام مي گردد، چون عصر شد تزويجش مي كند بر او حلال است، چون مغرب شد ظهار مي كند (1) بر او حرام مي شود، وقت عشا كفاره ي ظهار مي دهد و از

ص: 393


1- 415. ظهار عملي است كه به رسم عربيت مي گويد: پشت تو مانند پشت مادر من است و آن كنايه از آن است كه از اين به بعد بر من حرام مي گردي.

ظهار توبه مي كند بر او حلال مي گردد، به هنگام نصف شب او را طلاق مي دهد بر او حرام مي شود در فجر رجوع مي كند بر او حلال مي گردد. طبق نقل «تحف العقول» اين چند مرتبه حلال و حرام شدن به هنگام صبح، قبل از ظهر، ظهر، عصر، مغرب، عشاء، نصف شب، دميدن صبح، از لطايف دقيق مسايل فقهي است. مأمون رو به حضار - كه وجوه و شخصيت هاي بني عباس بودند - نمود و گفت: آيا در ميان شما كسي هست كه اين مسأله را بداند، يا نظير آن را بداند، يا اين اندازه فكرش عميق و دقيق باشد؟ همه از روي حقيقت گفتند: نه، از ما هيچ كس نمي داند، ولي تو بهتر مي داني (!!) مأمون گفت: واي بر شما! من نمي دانم، اين ها اهل بيتي هستند كه خداوند آن ها را به علم و دانش و فضل و كمال اختصاص داده و كوچك و بزرگ در آن ها يكسان است. مگر نمي دانيد وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليهماالسلام را به اسلام دعوت كرده ده ساله بود و قبول نمود و اسلام او قبول شد، و هيچ كس را - غير از او - در اين سن و سال دعوت نكرد؟ و همچنين پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از حسن و حسين عليهماالسلام در شش هفت سالگي بيعت گرفت، در حالي كه از هيچ كس در چنين سني بيعت نگرفت. آيا اين صفات كمال و جلال، جمال از مختصات اين خاندان نيست؟ آن ها ذريه اي هستند كه در قرآن فرمود: «بعضي را بر برخي ترجيح مي دهد» و اول و آخر آن ها از جهت علم و دانش يكسانند. بزرگ و كوچك آن ها همه عالم بما كان، ما يكون و ما هو كائن تا روز قيامت مي باشند. در كتاب «ارشاد» شيخ مفيد رحمه الله پس از بيان اين احتجاج و مناظره علمي آمده است: مأمون رو به حضار - به خصوص بني عباس - نمود و گفت: آيا ديديد آن چه مي گفتم و شما انكار مي كرديد همان طور بود كه گفتم و محمد

ص: 394

ابن علي الرضا عليه السلام پاسخ دندان شكن به همه داد كه همه مرعوب و مجذوب شدند؟! آنگاه رو به امام جواد عليه السلام نمود و گفت: آيا از دخترم خواستگاري مي كني؟ امام جواد عليه السلام فرمود: نعم، يا اميرالمؤمنين. آنگاه مأمون عقد دختر خود ام فضل را به امام جواد عليه السلام بست و خطبه اي خواند به شرحي كه نوشته ايم. (1) . اين وصلت دو جنبه داشت: 1 - جنبه ي سياسي، براي تهديد و ارعاب بني عباس كه به طرفداري امين برخاسته بودند، مأمون مي خواست با اين عقد و ازدواج بگويد: اگر باز شما هواخواه برادران من باشيد فوري خلافت را به بني هاشم و علويان منتقل مي كنم. 2 - شايستگي مقام علم، فضل و كمال امام جواد عليه السلام بود كه به دامادي برگزيد!

دامادي خليفه

يكي از سنن اجتماعي سلاطين و فرمان فرمايان همه ي كشورها در هر عصر اين بود كه براي دختران خود به خلاف سنن و رسوم معمول مردم عادي - كه مردها به خواستگاري زن ها مي رفتند - خلفا و سلاطين داماد و همسر دخترانشان را خود انتخاب مي نمودند و اين انتخاب به عنوان حكم و فرمان شاهان تكليف قانوني داشت. يعني تمرد از آن به ضرر و زيان داماد، يا خاندان او تمام مي شد. علاوه بر اين، چون اكثر مردم خود را به سلاطين، خلفا و فرمانفرمايان نزديك مي سازند و كوشش در نزديكي و تقرب مي نمايند، تا از عنوان ارتباط با دربار سلاطين و خلفاي عصر وجهه ي ملي بدست آورند و در امور زندگي و شؤون حياتي مجذوب گردند، يا مردم را مرعوب سازند و چه بسيار مردمي كه در اين راه بذل

ص: 395


1- 416. ارشاد: ص 281 تا 287، تحف العقول: 451.

سعي مي نمودند و حتي شؤون محترم زندگي را هم زير پا مي گذاشتند و از هيچ كاري - اگر چه برخلاف عقل، عفت، فضل و كمال هم باشد - دريغ نمي دارند تا خود را به دربارها نزديك نمايند و با اين تقرب بر رقاب و گردن خلق سوار شده و اسب تازي كنند و بر عرض، ناموس و حقوق خلق حكومت و فرمان روايي يابند. ما اين حقيقت را در دوران زندگي در كتاب هاي بسياري مطالعه نموده و از نزديك ديده و مشاهده كرده ايم. سعدي گويد: تقرب به دربار سلاطين اگر چه تأمين ناني دارد، ولي خطر جاني هم دارد. نگارنده گويد: تأمين نانش به تشويش و اضطراب و خطر جانش در دنيا و آخرت حتمي است. از طرفي، در جامعه رسم نبوده و كسي را جرئت و شهامتي در كار نبوده كه به خواستگاري دختران پادشاهان برود. از اين رو، شخص خليفه، پادشاه، يا رئيس جمهور - هر كه باشد - خودش با آشنايي كه با خانواده ها و اطرافيان و درباريان خود دارد، جواني را به دامادي انتخاب مي كند. البته پس از انتخاب، رد فرمان جايز نيست، مگر پس از مردن شاه، يا خلع او از آن مقام، چه بسيار ديده شده چنين داماداني كه پس از خلع مقام پدر زن دختران سلاطين را تحكم مي كردند و روابط حسنه ي بين آن ها نبود، يا به علل و جهات ديگري كه خودسري و خودمختاري و توقعات بي جاي اين گونه دختران سبب طلاق يا رهايي مي شده است. به ندرت هم ديده شده كه روابط اخلاقي، يا توافق اخلاقي - خواه خوب، يا بد - آماده بوده و زندگاني را در يك افق نزديك به همان دستگاه ها به پايان برسانند. امام جواد عليه السلام در سن نه سالگي برازندگي خود را از جهات علم و كمال و فضل و ادب در مجالس رسمي مقام خلافت به ظهور رسانيد، شيخ و شاب، پير و جوان

ص: 396

كهل و برنا همه شناختند كه اين ميوه، شجره ي نبوت و امامت است. ادب، علم و سخاوت اين جوان هاشمي علوي و مسائل سياسي كه قبلا مطرح شد موجب شد كه مأمون دختر خود به نام ام فضل را به امام جواد عليه السلام نامزد كرد و آن حضرت را به دامادي برگزيد. امام جواد عليه السلام به حكم ادب و اجبار نمي توانست اين زن را رد كند از اين رو، قبول كرد و مدتي كوتاه كنار كاخ سلطنتي خلافت در بغداد مورد توجه، اكرام و احترام بود تا آن حضرتش اجازه مراجعت به مدينه گرفت و مأمون به همراه ام فضل آن ها را به مدينه فرستاد، ولي اين زندگاني زناشويي جز تلخكامي حاصل نداشت و به جنايتي خاتمه يافت.

تزويج ام فضل به امام جواد

در اين واقعه تاريخي دو موضوع مورد بحث و توجه است: نخست آن كه، سلاطين و خلفا براي دختران خود دامادي انتخاب مي كنند كه برازنده ي وصلت با خاندان سلطنتي، و در خور آمد و رفت و معاشرت با درباريان و مقام عالي خلافت باشد. ديگر آن كه، اكثر اين دامادها به صورت ظاهر مطيع، منقاد و فرمان بردار بوده اند، اگر چه در خارج عنوان دامادي شاه را دارند، ولي در حقيقت بنده، زيردست و زير فرمان مقام عالي هستند. اين دو موضوع از جهت روان شناسي و علم الاجتماع با توجه به علت و معلوليت و اسباب و موجبات قابل توجه است و بايستي اين نكته ي اجتماعي تجزيه و تحليل شود، به خصوص درباره ي دامادي امام جواد عليه السلام به مأمون، كه بزرگترين خليفه عباسي بود. نكته ي ديگر آن كه، چرا اكثر دختران مقامات عالي با شوهر خود بدرفتاري مي كنند و توقع دارند كه شوهرشان فرمان بردار و زيردست آن ها باشند و يا مرتكب

ص: 397

جنايت هايي مي گردند كه ديگران جرأت ارتكاب آن را ندارند. اين هم موضوع روان شناسي قابل توجهي است كه در علم الاجتماع يك فصلي دارد و مطالعه ي آن براي زندگاني اجتماعي سرمشقي لازم الرعاية است.

يك مسأله ي عجيب

در كتاب «تحف العقول» يك مسأله ي عجيبي را نقل مي كند و مي گويد: روزي مأمون، به يحيي بن اكثم گفت: آخر تو نيز يك مسأله طرح كن كه بتواني ابن الرضا را مقهور نمايي. يحيي اين مسأله را طرح كرد و از آن جايي اين مسأله مخصوص اهل علم است فهم آن را به ذوق خوانندگان فاضل وامي گذاريم. مسأله قريب بدين مضمون آمده است: يحيي بن اكثم پرسيد: آيا مردي با زني كه با او زنا كرده مي تواند ازدواج كند زوجيت و عقد او حلال است يا نه؟ امام جواد عليه السلام فرمود: يدعها حتي يستبرئها من نطفته و نطفة غيره، إذ لا يؤمن منها أن تكون قد أحدثت مع غيره حدثا، كما أحدثت معه، ثم يتزوج بها إذا أراد فإنما مثلها مثل نخلة أكل رجل منها حراما ثم اشتراها فأكل منها حلالا. (1) . آن زن را وامي گذارد تا استبراء كند، از نطفه ي خود و نطفه ي ديگران، زيرا ايمن نيست كه با ديگري هم كار خلافي انجام نداده باشد همانطور كه با وجود او انجام داده. چون مطمئن شد كه نطفه زنا در او نيست با او تزويج كند مانعي ندارد. و استدلال فرمود كه: مثل آن زن، مثل درخت خرمائي است كه مردي

ص: 398


1- 417. تحف العقول: ص 454 به نقل از اعيان الشيعة: ج 3 ص 136.

عابر از خرماي آن بدون اجازه مي خورد و بر او حرام است، اما پس از آن، درخت را مي خرد و از خرماي آن بخورد براي او حلال است. يحيي بن اكثم در اين مسأله مقهور و مات و مبهوت ماند. از طرح اين مسأله پيدا است كه در عصر اين امام عليه السلام اصول مطالب حل شده بود و مباحث فقط روي فروع دور مي زد، آن هم فروع احتمالي و بعيد الوقوع. چه در زمان امام رضا عليه السلام - كه ثامن الحجج مي گفتند - بحث اصولي از نظر توحيد و نبوت با مناظرات نمايندگان اديان در حضور مأمون خاتمه يافته و مفروغ عنه بود، ديگر براي كسي از آن همه عقايد و افكاري - كه در «زندگاني امام رضا عليه السلام» نوشتيم - باقي نمانده بود مگر به عناد و لجاج وگرنه، مسايل عقيدتي و اصول ايمان تجزيه و تحليل شده بود.

مجلس عقد و جشن ازدواج امام جواد با دختر خليفه

پس از مناظرات و گفت و گوهاي بني عباس با مأمون و كشمكش هاي فاميلي و خانوادگي از يك طرف، و ظهور و بروز نبوغ امام جواد عليه السلام در سن نه سالگي از طرف ديگر موجب شد كه مأمون تصميم خود را به اجرا بگذارد و دختر خود ام فضل را - كه از زن ايراني او بود - به امام جواد عليه السلام عقد بندد. اين مجلس عقد و عروسي طبق شرحي كه شيخ مفيد رحمه الله و ديگران نقل كرده اند اين گونه برگزار شد: بنابر اعتراضي كه بني عباس كردند و با احتجاج، قاضي القضاة محكوم و مقهور گرديد مأمون بر آن ها فائق آمد و گفت: تشخيص من صائب بود و در همان مجلس پس از تسليم بني عباس رو به امام جواد عليه السلام كرد و گفت: آيا شما خطبه مي خوانيد؟ امام جواد عليه السلام فرمود: بلي. مأمون گفت: پس شروع كنيد، قربانت شوم! من از اعماق دلم راضيم كه دختر

ص: 399

خود ام فضل را به شما تزويج كنم، اگر چه قوم من - بني عباس - در اين امر مخالف و بدانديش باشند.

متن خطبه عقد

امام جواد عليه السلام فرمود: الحمد أقرارا بنعمته، و لا إله إلا الله إخلاصا لوحدانيته، و صلي الله علي محمد سيد بريته، و الأصفياء من عترته. أما بعد، فقد كان من فضل الله علي الأنام أن أغناهم بالحلال عن الحرام، فقال سبحانه: (و أنكحوا الأيامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم إن يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم) (1) . ثم إن محمد بن علي بن موسي يخطب أم الفضل بنت عبدالله المأمون و قد بذل لها من الصداق مهر جدته فاطمة بنت محمد صلي الله عليه و آله و هو خمسمائه درهم جيادا فهل زوجته يا أميرالمؤمنين! بها علي هذا الصداق المذكور؟ قال المأمون: نعم، قد زوجتك - يا أباجعفر! - ابنتي علي الصداق المذكور فهل قبلت النكاح؟ فقال ابوجعفر عليه السلام: قد قبلت ذلك و رضيت به. (2) . حمد و ستايش خدا و اقرار و اعتراف به نعمت او است و لا اله الا الله كلمه ي توحيد و اخلاص براي يكتائي او است. و درود خدا بر حضرت محمد كه سرور همه ي موجودات است و بر برگزيدگان از عترت و خاندانش. اما بعد، از عنايت و فضل خداوند بر مردم جهان اين است كه آن ها را در سايه ي عقد زناشويي كه حلال است از حرام بي نياز فرموده و در

ص: 400


1- 418. سوره ي نور: 32.
2- 419. ارشاد: ج 2 ص 283.

قرآن مجيد فرموده است: «بي همسرانتان و غلامان كنيزان شايسته ي خود را همسر دهيد، اگر فقير و تهيدستند، خدا از فضل خويش بي نيازشان مي سازد، و خدا گستراننده ي دانا است». آنگاه فرمود: محمد بن علي بن موسي خواستگاري مي كند ام فضل، دختر عبدالله مأمون را و صداق او را مانند صداق جده اش فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله - كه پانصد درهم بود قرار مي دهد. آنگاه رو به خليفه نمود و فرمود: آيا شما با اين صداق او را تزويج مي كنيد؟ مأمون گفت: بلي، من به اين صداق دخترم ام فضل را به عقد زناشويي به شما تزويج مي كنم، آيا شما اين نكاح را قبول داريد؟ امام جواد عليه السلام فرمود: آري، قبول دارم و بدين زناشويي راضيم. مسعودي در «اثبات الوصية» عبارت ديگري آورده كه با عبارت «تحف العقول» تفاوت دارد، ولي در متن عقد ازدواج هيچ گونه تفاوتي نيست، تنها تفاوتش در اين است كه: آيا اين مراسم در مرو خراسان بوده يا در بغداد؟ و آيا پس از شهادت امام رضا عليه السلام بوده، يا پيش از آن و تشريفات اين مجلس عقد چگونه برگزار شده است؟ در «تحف العقول» مي نويسد: مأمون فرمان داد تا مجلس رسمي آراستند، مردم را از عامه و خاصه به چنين عقد امام جواد عليه السلام دعوت نمودند. اشراف و عمال دولتي از لشكري و كشوري حضور داشتند و هر يك بر حسب مراتب و طبقات خود حضور يافته و در جشن عقد دختر خليفه شركت نمودند. از طرفي، يك كشتي عطر و بوي خوش، انواع سكه ها و لباس هاي حرير حاضر كردند كه هر كس وارد مي شود قبلا خود را معطر، ملبس و مزين نمايند و وارد مجلس

ص: 401

شود. انواع و اقسام خوردني ها، ميوه ها و جوايز گوناگون، هديه هاي زيادي از سكه هاي طلا و نقره و اسناد املاك آماده شده بود كه به هر كس در خور و قدر و منزلت و شخصيتش به يادگار جشن دختر خليفه با امام جواد عليه السلام صله و جايزه دهند. هنگامي كه مجلس آماده شد، امام جواد عليه السلام را آوردند و بر جايگاه مخصوصي كه تهيه كرده بودند، نشاندند مردم دسته دسته با تحفه ها و هديه ها شرفياب مي شدند و تهنيت و تبريك مي گفتند. امام جواد عليه السلام به هر دسته، سه طبقه از سكه هاي نقره و ظروفي از مشك و زعفران و عطريات و فرماني به نام اسناد مالكيت به عنوان هبه و بخشش اعطا مي فرمود و اراضي موات و غير موات را اقطاع مي نمود. مردم مي آمدند، خطبا، شعرا و گويندگان مدح و مناقب مي خواندند و صله ها، هديه ها و جوايز مي گرفتند. مجلس به گونه اي آراسته شده بود كه هر واردي با يك جايزه و سند مالكيت ملكي و ظرف عطري و ظرفي سكه و بسته اي لباس خارج مي شد. نوشته اند: هر كس وارد اين مجلس جشن مي شد چون بيرون مي رفت بي نياز و توانگر شده بود. اگر كسي مي خواست خارج شود بايد اسناد مالكيت و برگه هاي دريافت جوايز دستش باشد وگرنه به او اجازه خروج نمي دادند. پس از برگزاري مجلس جشن، مأمون، خليفه ي عباسي دستور داد آن چه باقي مانده بود صدقه بدهند و تمام مردم شهر را از صدقات جشن عقد امام جواد عليه السلام برخوردار نمودند. نگارنده گويد: مثل اين كه مأمون در نظر داشت همان گونه كه برامكه جشن عقد جعفر برمكي را گرفتند، او نيز مي خواست برتر، مهم تر و بالاتر از آن جشن را براي

ص: 402

دخترش بگيرد. البته روي مباني ظاهري نيز همين طور بود، زيرا قدرت مالي مأمون به حد كمال قدرت مالي خلفاي عباسي رسيده بود و در پايان سال، با اين همه بذل و بخشش ها بيش از ده ميليون دينار موجودي صندوق بيت المال مسلمانان، يا خزانه دارايي دولت عباسي بود. او مي خواست هم چنين جشن عروسي براي دخترش بگيرد و هم به افتخار امام نهم عليه السلام كه شخصيت آسماني و نابغه دوران در سن نه سالگي بود - اين جشن به اين عظمت را برگزار نمايد. نكته ي ديگري كه به نظر نگارنده مي رسد اين كه: سر بيان رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي امام جواد عليه السلام كه فرموده بود: «از اين فرزند بركاتي به شيعه مي رسد» اين است كه هم بركات مالي به دست اين امام در جشن عقد داده شد و هم مردم خراسان، بغداد و كشور پهناور اسلامي امام جواد عليه السلام را در سن نه سالگي و به مقام علمي شناختند. بدون ترديد اگر امام جواد عليه السلام اين مسايل علمي را در مجالس خصوصي تدريس مي فرمود آن اثر را نداشت كه در مجلس رسمي خلافت به وجوه، شخصيت ها، اعيان و رجال دولتي تعليم فرمود و مشكل ترين مسايل فقه اسلام را در اين سن آموزش داد و مردم دنيا را متوجه خود ساخت. شيخ مورخان مي نويسند: ثم أمر فنثر علي أبي جعفر رقاع، فيها ضياع و طعم و عمالات. و اين ها اضافه بر عطريات و سكه هاي جشن و لباس هاي حرير و اشياي نفيسي بود كه در روز جشن به مردم هديه مي شد. شيخ مفيد رحمه الله مي نويسد: و لم يزل المأمون مكرما لأبي جعفر عليه السلام، معظما لقدره مدة حياته يؤثره علي ولده و جماعة

ص: 403

أهل بيته. (1) . مأمون تا زنده بود و از لظهار اكرام و تجليل به مقام و منزلت امام جواد عليه السلام خودداري نمي كرد و او را بر خاندان خود ترجيح مي داد.

جنايت دختر خليفه

ما در كتاب «عاشورا چه روزي است؟» نوشتيم كه: زن، زودتر از همه چيز، تحت تأثير مقام، جاه و منصب، سپس مرعوب قدرت مال و عنوان قرار مي گيرد و پس از اين، مجذوب عشق، دوستي و وجاهت است. ام فضل، دختر مأمون مولود قدرت، سياست، دانش و كياست بود. او در خانداني بزرگ شده بود كه زناني همچون عباسه و زبيده وجود داشت. او هم ميل داشت كه در سياست كشور مورد شور و شريك جلسات آراي عمومي سياسي باشد. اينك پدرش او را به پسري داده كه از جهت جواني، علم و دانش، فضيلت و كمال شبيه و نظيري نداشت، ولي ام فضل از نظر سن از امام جواد عليه السلام بزرگتر بود و مي خواست به امام جواد عليه السلام تحكم و فرماندهي داشته باشد. روح ضعيف اين زن گمان مي كرد كه امام جواد عليه السلام همانند ساير دامادان سلاطين و خلفا است و مي توان او را زير فرمان گرفت. از اين جهت، ام فضل نتوانست با امام جواد عليه السلام توافق اخلاقي حاصل كند. او زن پرمدعا، خودخواه، خود مختار، لجوج و متكي به مقام خلافت پدرش بود و با خود مي گفت: اگر از شوهرم به پدرم شكايت نمايم او را تنبيه مي كند. از طرفي امام جواد عليه السلام در مدينه كنيزي گرفت و ام فضل به پدرش مأمون شكايت كرد. و قد روي: الناس أن أم الفضل كتب إلي أبيها من المدينة تشكو أباجعفر عليه السلام

ص: 404


1- 420. ارشاد ج 2 ص 287.

و تقول له: إنه يتسري علي و يعيرني. فكتب اليها مأمون: يا بنية! إنا لم نزوجك أباجعفر لتحرم عليه حلالا فلا تعاديه كرما ذكرت بعدها. گفته اند: شكايتي ام فضل به پدرش نوشت اين بود كه: اباجعفر زني گرفته و مرا ترك نموده است. مأمون پاسخ داد: من تو را به اباجعفر تزويج نكردم تا حلالي را حرام كني، تو دشمني مكن و خصومت منما كه او مرد كريمي است، با تو به مهرباني رفتار خواهد كرد. (1) . منظور مأمون به دخترش اين بود كه: تو مي گويي من امام جواد عليه السلام را از يك حكم شرعي - كه حق اوست - باز دارم و تأكيد كرد كه تو، بايد سازش كني و از او اطاعت نمايي، او عالم، حكيم، فاضل و امام است. مأمون، دختر خود را به اطاعت و صبر و شكيبايي امر كرد و چون ام فضل از راه پدر مأيوس شد، دست به جنايت هاي زنانه و جاهلانه داخلي زد، تا آن كه امام عليه السلام را به وضع تأثرآوري مسموم كرد و دل دوستانش را جريحه دار نمود.

امام جواد و رفتار دختر مأمون

رفتار زنان عقيم با شوهران خود در بيشتر موارد روي يأس، حرمان و نااميدي است. اين رفتار پست هم مولود سستي ايمان و انديشه و افكار ناپسند است. وقتي ايمان كامل نباشد قهرا افكاري مسموم توليد مي شود. از نظر روان شناسي و علم الاجتماع يكي از علل و اسباب پديده ي بد، محروميت هاي اجتماعي است، اعم از آن كه اين محروميت ها واقعا روي مقدرات بوده يا روي افكار و اوهام باشد.

ص: 405


1- 421. مناقب: ج 4 ص 382.

در هر حال، محروميت است و محروميت موجب انحراف فكر مي گردد. فقر در درجه ي اول محروميت قرار گرفته كه آدمي را از راه تقوي و صلاح خارج مي كند، مگر دلهاي بيدار و هوشيار و مردمان نيرومند و قويم الايمان كه قرآن هم حاكي اين معني است: (إن النفس لأمارة بالسوء إلا ما رحم ربي) و رحمت پروردگار در سايه ي عنايت و توجه به كمال است كه اگر خود انسان مراقبت داشته باشد از چنگال نفس اماره رهايي يافته و به كمال مطلوب خود خواهد رسيد. از سوي ديگر، شيطان نيز آن گاه كه در انحراف خود تيرش به سنگ مي خورد عرض مي كند: (لاغوينهم أجمعين - إلا عبادك منهم المخلصين) (1) كه مستثني به اخلاص از چنگ شيطان و نفس اماره رهايي مي يابد. در هر حال، يكي از محروميت هاي اجتماعي، عقيم ماندن زن، يا مرد است كه البته اين امر در زنان بيشتر مؤثر است و سبب انحراف و سوء قصد و اعمال زشت مي گردد، به خصوص زني كه قدرت مالي و اتكاي مقامي هم داشته باشد. ام فضل، دختر خليفه اي است كه از او به امپراطور اسلام تعبير شده. يعني در قدرت مالي و مقام و سطوت عالي ترين درجه را دارد. اما پدرش آن قدر نسبت به ابن الرضا، شوهر ام فضل ابراز علاقه دارد كه هيچ وقعي به سخنان سعايت آميز دخترش نمي گذارد و ام فضل از اين جهت هم محروميت شگفت انگيزي كشيد و منتظر فرصت بود تا پدرش از دنيا رفت، عمال سياست كه از مقام و منصب حضرت اباجعفر ثاني محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام بيمناك بودند آن حضرت را با ام فضل دعوت كردند كه تفقد و صله رحم و ديداري تازه نمايند. اين مسافرت به عراق - كه در سال 224 رخ داد - وضع امام عليه السلام را در نظر بني عباس دگرگون ساخت. يعني ام فضل سعايت هاي متراكم خود را كه در گلويش

ص: 406


1- 422. سوره ي زمر: آيه ي 84.

عقده بسته بود نزد اقوام و اقاربش بيرون ريخت و آن ها هم با سابقه ي عظمت مقامي كه ابن الرضا داشت با قدرت علمي و فضيلت اخلاقي و ترس از اين كه مبادا در اين اختلافات داخلي علويان سرحلقه سياست را از دست بني عباس بربايند به خود ام فضل متوسل شده و خودش را واسطه جنايت فجيعي قرار دادند. ام فضل به وسيله ي عمويش معتصم، دستخوش تمايلات قرار گرفت. محروميت از فرزنددار شدن - كه قريب پانزده سال از زناشويي با ابن الرضا صاحب فرزندي نشده بود - و نيروي تحكم و خودفروشي بر شوهر و ديگران و در عين حال، حقارت و محروميت، بي وقع ماندن درخواست ها و تقاضاها كه به سخنان او وقعي نمي نهند؛ اينك خود را يافت و به كام دل رسيد و در اين آرزو بود كه او هم همانند زبيده يا عباسيه بشود، ولي نهاد بدش مانع اين بزرگي او شد. او دل بدسرشت خود را تسليم دشمنان شوهر كرد و آن ها با وعده ي شوهر بهتري و مقام و سرير لايقتري به او وعده دادند تا دست نحس خود را به خوني بيالايد كه فرار از آن غير ممكن بود. ام فضل كه در نهاد زن بودن ضعيف و سخيف بود، اين عمل را پذيرفت و مرتكب جنايتي عظيم شد.

چگونه امام جواد مسموم شد؟

در اين كه امام جواد عليه السلام مسموم شدند هيچ اختلافي در ميان مورخان نيست همه ي مورخان از سني و شيعه اتفاق نظر دارند كه امام جواد عليه السلام به اشاره ي معتصم عباسي و سعايت جعفر، پسر مأمون به دست ام فضل، دختر مأمون عباسي مسموم شد ولي درباره ي آن سم در انگور، يا غذا، يا شربت اترج بوده، بين مورخان اختلاف نظر است. آنچه از مضمون اخبار استفاده مي شود اين است كه: بايستي هر سه مورد به نظر موافق تلقي شود، زيرا دشمن براي از بين بردن حريف به انواع وسايل متوسل

ص: 407

شده، چنانچه پدر و جد بزرگوارش، همچنين پدران و اجداد آن ها را دشمنان مخالف سرسختشان چندين بار مسموم نموده اند، نهايت اين كه در انواع سم، يا چگونگي آن و تأثير سم اختلاف بوده است. افزون بر اين چندين بار شده كه امام صادق، امام محمد باقر و امام موسي كاظم عليهم السلام پس از مسموميت سر قبر جدشان مي رفتند و طلب بهبودي مي كردند و خداوند در اثر توجهات رسول خدا صلي الله عليه و آله سم را بي اثر مي گذاشت و بهبودي مي يافتند. البته پيشاپيش امام جواد عليه السلام سرنوشت خود را بيان فرموده بود كه در اين سن به سم زن خود كشته خواهد شده. از اين رو، ديگر براي بهبودي در قبال دعا و توسل مورد نداشت و خود امام عليه السلام مي دانست كه بايد از اين جهان رخت بربندد و نمي تواند بيش از بيست و پنج سال در اين دنيا باقي بماند. در هر حال، بنابر آنچه نوشته اند از امام جواد عليه السلام براي نخستين بار در حين ورود به بغداد در خيمه ي بيرون شهر در حال استقبال با شربت اترج مسمومي پذيرايي كردند. آن شربت اثر فوري نداشت، ولي متعاقب آن، مهماني وزير معتصم بود كه غذاي مسموم، امام جواد عليه السلام را منقلب نمود به طوري كه عرق بر جبينش نشست و همان درسي كه پدرش به مأمون داد؛ همان درس را به معتصم و درباريان داد و از مجلس بيرون رفت و فرمود: بهتر است كه در مجلس و منزل تو به حال مسموميت از دنيا نروم. همان گونه كه امام رضا عليه السلام آن گاه كه پس از مسموميت برخاست برود مأمون پرسيد: يابن عم! به كجا مي روي؟ فرمود: آن جا كه مرا فرستادي و بهتر است در منزل تو نباشم. سومين باري كه امام جواد عليه السلام را مسموم كردند، هنگامي بود كه انگور رازقي مسمومي را كه معتصم به وسيله ي ام فضل به اصرار به آن حضرت خورانيد. آن زن بد

ص: 408

نفس لئيم دستور داده بود كه همه آب هاي حوض، كوزه و حتي دلو و طناب چاه را از دسترسي حضرتش برداشته بودند تا آبي پيدا نشود كه اثر سم را خنثي و بي اثر سازد. از اين رو، امام جواد عليه السلام بدين سم مسموم شد و درون آن حضرت كه از سموم سابق تأثير ديده بود به يكجا و ناگهان از كار ايستاد و حضرتش در آن حال عطش و انقلاب و التهاب دروني در حق زنش و دشمنانش نفرين كرد و آن ها به شرحي كه ديديم در مدت كوتاهي به امراض بي درماني گرفتار شدند تا جان سپردند. ظلم و ستم در هر حال بد است و بدتر آن كه نسبت به يك مقام و شخصيت بزرگ پاك نهادي باشد. آن هم زني به دست خود شوهر بزرگواري همچون امام جواد عليه السلام را در سنين جواني و برومندي نهال عمر، مسموم سازد. خدايش لعنت كند و آن ها را به عذاب دامنه داري معذب سازد.

كوشش مأمون براي همرنگ ساختن امام جواد با خودش

ابن شهر آشوب از محمد بن ريان - كه پدرش از اصحاب امام رضا عليه السلام و خودش از اصحاب امام جواد عليه السلام بود - روايت كرده و مي گويد: مأمون بسيار كوشش نمود كه امام جواد عليه السلام - كه جوان بود - همرنگ خود سازد و او را به دنيا ميل دهد و مجذوب ماديات كند. او هر حيله اي بكار مي برد در امام جواد عليه السلام مؤثر نمي شد، تا آن كه دختر خود را به صورت شرعي به آن حضرت داد و در ايام زفاف، انواع ملعبه و عيش و نوش فراهم ساخت و موجبات تفريح و خوشي، يا فسق و فجور را فراهم نمود. از جمله دستور داد كه در آن شب صد كنيز زيبا با لباس هاي ملون و مفرح كه هر يك جامي در دست داشتند و جواهراتي در آن بود به استقبال امام جواد جوان عليه السلام بروند و قهرا بايد طبيعت جواني مايل به اين شهوات - كه غريزه ي طبيعي آدمي در آن سن است - باشد، ولي امام جواد عليه السلام به هيچ يك التفاتي نكرد، نگاهش

ص: 409

روي زمين بود تا به حجله ي عروس رفت. كنيزكان به دستور مأمون در اطراف او به رقص و شادي پاي كوبان و دست زنان مي گشتند و امام جواد عليه السلام به هيچ يك نظر و توجهي نداشت. مأمون، مخارق مغني را طلبيد او - به اصطلاح امروز - بزرگترين باز?گر عصر بود كه هم صداي خوبي داشت و هم چنگ و رباب خوب مي نواخت و ريش بلندي هم داشت كه تقليد و بازي گيري مي كرد. مأمون به او گفت: ميل دارم توجه ابوجعفر را به اين همه موجبات شادي جلب كني تا ببيند چندين صد نفر اطراف او چه مي كنند؟ شايد به دنياي مادي ميل نمايد (!!). مخارق گفت: كار من همين است، اجازه بده در مقابل او بنشينم و توجه او را جلب كنم. مخارق آمد: در مقابل امام جواد عليه السلام نشست و شروع به خواندن، نواختن، مسخرگي و ملعبگي نمود. هر چه به شدت به مطربي پرداخت اثري در امام جواد عليه السلام نكرد تا خسته شد، آن گاه حضرت يك جمله ي كوتاهي به او فرمود: اتق الله يا ذالعثنون! اي ريش دراز! از خدا بترس. مخارق چنان بر خود لرزيد كه ديگر تا زنده بود، رباب را بدست نگرفت، آواز نخواند و مطربي نكرد. (1) .

سعايت ام عيسي، دختر مأمون و معجزه ي امام جواد

زندگاني اجتماعي يك شبكه ي به هم پيوسته اي است كه مطالب آن نيز به هم ارتباط دارد و غير قابل تجزيه است و چه بسا هر موضوعي علت براي موضوع

ص: 410


1- 423. مناقب: ج 4 ص 396.

ديگر است، يا به علت هر پيش آمدي را در كار ديگري مي توان جستجو كرد و با توجه به سلسله علل و معلول، هيچ امري بدون علت نيست، جز آن كه بشر عالم و آگاه به علل نمي باشد و بسياري از علل وقايع براي آدمي مخفي و پنهان است. در اين روايتي كه هم اينك مي خواهيم بنويسيم، نكات و دقايق تاريخي نهفته است كه هر يك از آن، معلول عللي است و برخي از معلول ها چند علت دارد كه با توجه به حقايق امر مي توان رموز و اسرار تاريخ را هم دريافت. سيد بن طاووس رحمه الله - كه از بزرگان متتبعين در علوم اسلامي است - در كتاب «مهج الدعوات» براي شأن نزول حرز امام جواد عليه السلام و آثار مترتبه براي آن روايتي نقل مي كند كه جالب و جاذب است. وي مي نويسد: ابونصر همداني، از حكيمه، دختر امام جواد عليه السلام چنين نقل مي كند: پس از وفات امام جواد عليه السلام نزد ام عيسي دختر، مأمون رفتم - كه زن آن حضرت بود - تا او را تعزيت بگويم (1) ديدم در مصيبت امام عليه السلام جزع مي كند و مي خواست گريه كند كه من براي تسلاي او و انصراف از جزع و گريه از فضايل، كرم، حسن خلق، شرف و بزرگواري آن حضرت - كه موهبت الهي بود - سخن به ميان آوردم و از عزت و كرامت او سخن گفتم. ام عيسي گفت: بزرگواري او بالاتر از اين ها است كه شما مي گويي: من اكنون تو را از يك امر عجيبي آگاه مي سازم كه از همه ي اين حكايات بالاتر و مهمتر است؟ گفتم: آن چيست؟ ام عيسي گفت: من هميشه جهت امام غيرت (2) مي كردم و مراقب بودم اگر

ص: 411


1- 424. معلوم مي شود دختر مأمون علاوه بر ام الفضل، ام عيسي هم ناميده مي شود كنيه هاي مختلف داشت.
2- 425. اين كلمه در اين جا به معني جاسوسي، حميت و عصبيت است كه زن مراقب شوهرش مي شود تا توجه به زن ديگري نداشته باشد.

سخناني سخت مي شنيديم به پدر خود مي گفتم و او را عليه امام تحريك و سعايت مي كردم، پدرم نيز همواره به من مي گفت: تحمل كن، صبر كن كه او فرزند پيامبر است و صله از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي باشد. روزي نشسته بودم، دختري از درب خانه آمد و به من سلام كرد. گفتم: تو كيستي؟ گفت: از فرزندان عمار ياسر و زن امام جواد عليه السلام همسر تو مي باشم. اين سخن چندان به من سخت آمد و غيرت مرا فرا گرفت كه خواستم به صحرا روم و يا جلاي وطن كرده و از آن آواره شوم، و شيطان مرا بر آن داشت كه نزديك بود آن دختر را بزنم و بيازارم، ولي قهر خود را فرو بردم و خلعتي به او دادم تا از منزل بيرون رفت آن گاه نزد پدرم رفتم. (1) . پدرم در حال مستي بود، من هم آن چه دل تنگم داشت براي او گفتم، او لايعقل بود، غلام سياهي داشت، او را صدا كرد و گفت: شمشير مرا بياور، شمشيرش را آورد و به دستش گرفت و سوار بر مركب شد و رفت، گفت: و الله! من مي روم و او را مي كشم. من چون اين سخن از پدرم شنيدم سخت پشيمان شدم، گفتم: كاش به او چيزي نمي گفتم. آن گاه كلمه ترجيع بر زبان جاري ساخته (انا لله و إنا اليه راجعون) خواندم و گفتم: چه به سر خود آوردم و شوهر خود را به كشتن دادم، من به سر و صورت مي زدم و پشت سر پدرم مي رفتم. پدرم به خانه ي امام جواد عليه السلام رسيد وارد خانه شد و او را با حالت مستي با شمشير زد و پاره پاره كرد و برگشت، من هم با كمال پريشاني و اضطرار از آن حال برگشتم و تا صبح به خواب نرفتم كه اين چه كاري بود كردم؟ و چه سخني بود كه با

ص: 412


1- 426. از اين عبارت معلوم مي شود كه ام عيسي زن با سياستي هم بوده و اين واقعه در بغداد رخ داده است.

پدرم گفتم، آن هم در حال مستي كه چيزي نمي فهميد چه عملي كرد، فردا چه خواهد شد؟ صبح شد، نزد پدر رفتم، گفتم: اين چه كاري بود ديشب كردي؟ تازه به هوش آمده بود، متوجه شد و گفت: چه كردم؟ گفتم: پسر امام رضا را كشتي و قطعه قطعه كردي. گفت: راست مي گويي؟! آن گاه سخت پريشان شد و ساعتي بي هوش گرديد به هوش آمد گفت چه كاري كردم، سپس غلام را صدا كرد و گفت: فوري برو خبري از محمد تقي ابن الرضا برايم بياور. ياسر خادم دويد، شتابان به سوي منزل امام جواد عليه السلام رفت، مأمون به سر و صورتش مي زد، به جهت كاري كه در حال مستي كرده بود. و مي گفت: تا قيامت رسوا شدم و هلاك گرديدم. ياسر خادم با حال پريشان، منزل امام رفت، ديد خبري از سر و صدا نيست، وارد منزل شد، ديد امام بر سر سجاده نشسته نماز مي خواند و بعد مسواك مي نمايد. ياسر گويد: سلام كردم، عرضه داشتم حال شما چطور است؟ فرمود: بد نيست. من به بهانه آن كه بدن او را ببينم آيا در اثر شمشيرهايي كه مأمون بر پيكر او زده زخمي هست، يا نه، عرض كردم: يابن رسول الله! دلم مي خواهد اين پيراهن خود را براي تيمن و تبرك به من دهي تا در آن نماز بخوانم. چون امام جواد عليه السلام پيراهنش را در آورد و به من بخشيد. من به بدنش نگاه كردم، ديدم مانند عاج سفيدي است كه زردي فريبنده ي به آن آميخته باشد، و هيچ اثري از زخم و جراحت و حتي برآمدگي و ضرب و زجري نبود. من هم خداحافظي

ص: 413

كردم، فوري نزد مأمون برگشتم، گزارش سلامتي امام جواد عليه السلام را دادم. مأمون خيلي خوشحال شد و گفت: اين معجزه ي بزرگي از امام جواد عليه السلام است و گفت: من يادم هست كه شمشير را گرفتم و سوار شدم و به خانه ي او رفتم، ولي كشتن او را ياد ندارم، نمي دانم چه شد؟! خدا اين دخترم لعنت كند كه مرا به چنين حالي واداشت. آن گاه گفت: به ام عيسي بگو: اگر يك بار ديگر از محمد بن علي، ابن الرضا شكايت نمايي، يا بي اجازه از خانه او بيرون آيي از تو انتقام مي كشم. مأمون از يك طرف دخترش را تهديد كرد كه ديگر در حق شوهرش سعايت نكند. از طرف ديگر، بيست هزار دينار به ياسر خادم داد و گفت: اين مبلغ و آن اسب را - كه «شهري» نام داشت و ديشب سوار شده بود - خدمت ابن الرضا ببر و سلام مرا به او برسان و بگو: سوار شود و به تمام هاشميان امر كن كه براي سلام و عرض تهنيت بدان حضرت وارد شوند و بر او سلام و درود بفرستند. ياسر خادم گويد: اسب را با بيست هزار دينار براي امام جواد عليه السلام بردم. آن حضرت سوار شد همه ي هاشميان بغداد را خبر كردم كه به حضور امام ابن الرضا آيند و سلام و درود فرستند. امام جواد عليه السلام لحظه اي تفكر آنگاه تبسم كرد و فرمود: آيا بين ما و مأمون چنين عهدي بوده كه با شمشير برهنه بر من حمله كند؟ آيا نمي داند نگهبان و حافظ من ديگري است و ياري دهنده ام، بين من و او مانع است؟ من عرض كردم: يابن رسول الله! از اين سخن درگذر و او را عتاب مكن كه ديشب سخت مست بوده كه چيزي نمي فهميده. مست بوده اگر غلط كرده كه فراوان كنند مستانا و با اين پيش آمد نذر كرده كه ديگر شراب نخورد و مست نشود كه شراب از پليدي هاي شيطان است.

ص: 414

آن گاه ياسر تقاضا كرد كه: چون به حضور مأمون تشريف بردي، ابدا به روي خود نياور و از اين مقوله سخن مگوي. حضرت فرمود: همين قصد را داشتم كه به روي خود نياورم و در ورطه ي فراموشي بگذارم. امام جواد عليه السلام به نزد مأمون رفت، مأمون از حضرتش استقبال كرد و او را در آغوش گرفت و بوسيد، ترحيب و تهنيت گفت و اجازه نداد كسي وارد شود، با هم دو نفري مذاكراتي كردند. چون مجلس خصوصي پايان يافت امام جواد عليه السلام فرمود: من تو را نصيحتي مي كنم بشنو و عمل كن! آنگاه فرمود: اي مأمون! به تو نصيحتي مي كنم كه صلاح تو و كشورت آن است كه هرگز به هنگام شب تنها از خانه بيرون مرو كه من از اين خلق بر تو بيمناكم و نزد من دعايي است كه اگر آن را به تو دهم، تو خود در حصن حصين آن دعا قرار مي گيري و اگر آن را بخواني و با خود داشته باشي از تمام بدي ها و بلاها و مكروهات مصون خواهي ماند و همان دعا بود كه ديشب مرا از شر تو نگاهداشت. اگر با لشكرهاي روم و ترك رو به رو شوي همه تو را محاصره كنند و آن دعا نزد تو باشد، از آن ها آسيبي به تو نخواهد رسيد، بلكه اگر تمام اهل زمين به دشمني با تو قيام كنند و تو در پناه آن دعا باشي به تو آسيبي نخواهد نرسيد و خداوند در سايه ي آن دعا تو را حفظ مي فرمايد. آن گاه حضرت فرمود: ميل داري از آن دعا نسخه اي به تو دهم و براي تو بفرستم كه از همه شرور ايمن باشي؟ مأمون گفت: بلي، يابن الرضا! آن دعا را به خط خود مرقوم فرما و به من عنايت كن. چون صبح شد امام جواد عليه السلام ياسر را احضار كرد و نسخه اي از حرز جواد عليه السلام كه به خط خود نوشته بود به او داد، تا نزد مأمون ببرد و فرمود: اي ياسر! به مأمون

ص: 415

بگو لوله اي از نقره ي پاك بسازد اي دعا را و در آن قرار دهد و چون بخواهد آن حرز را بر بازو ببندد چهار ركعت نماز بخواند، در هر ركعت يك مرتبه حمد و آيةالكرسي، و «شهد الله» و سوره ي «و الشمس» سوره ي «و الليل» و سوره ي توحيد، هر كدام را هفت مرتبه بخواند و چون از نماز فارغ شود آن را بر بازوي راست خود ببندد، تا به حول و قوه ي خدا در موارد سختي و تنگي سالم بماند و از هرچه مي ترسد و حذر مي كند مصون خواهد ماند و لازم است كه در وقت بستن به بازو قمر در عقرب نباشد. (1) .

حرز امام جواد

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين، يا نور يا برهان يا مبين و يا منير،يا رب اكفني الشرور و آفات الدهور و أسألك النجاة يوم ينفخ في الصور. (2) . همان گونه كه پيشتر گفته شد: ائمه ي معصومين عليهم السلام نمايندگان الهي در روي زمين هستند و همه ي آن ها از اسماء الحسني آگاه بوده و اسم اعظم را مي دانستند و اعجاز آن ها روي مباني تصرف و اجازه از استفاده ي اسم اعظم بوده است. از اين رو، هر كدام به يك نامي متوسل شده و مصاديق اسماي حسني را به مردم تعليم كرده اند. بنابراين، بيشتر دعاهاي آن ها از خود پيامبر صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام تا حضرت سجاد و حضرت عسكري عليهم السلام ادعيه تعليمي بوده است و گرنه آن ها معصوم بوده و گناهي - نه صغير و نه كبير - مرتكب نشده بودند. اما منطق آن ها دعا، استغفار، اذعان و اقرار به لغزش ها بود كه از زبان مردم براي حق تعالي مي گفتند تا مردم ياد بگيرند و هر نامي اثري خاص دارد كه در حفظ و حراست از آفات و عاهات و بليات، يا دفع هم و غم و يا برآوردن حاجات مفيد است. روايت شده: مأمون در جنگ هاي روم در هر پيش آمدي آن حرز را به بازويش

ص: 416


1- 427. مهج الدعوات: 36.
2- 428. مهج الدعوات: 42.

مي بست و تا در بازويش بود، همه جا مظفر و فاتح برمي گشت. علامه طباطبايي رحمه الله درباره ي آن حرز گفته است: و جاء في الفضة مان كان وعاء لمثل تعويذ و حرز و دعا فقد أتي فيه صحيح من خبر عاضده حرز الجاد المشتهر (المعتبر) از مشهورترين حرزهاي ائمه ي دين، حرز امام جواد عليه السلام است كه مردم عصر آن حضرت تا امروز همه با طلا، زعفران، مشك و عنبر روي پوست آهوي مي نويسند و آن را در لوله سيم خالص حفظ كرده با خود نگاه مي دارند و از آفات و بليات و شرور انس و جن مصون مي مانند. اين حرز مصونيت از حوادث و سوانح انقلابي را تضمين مي كند، ولي بايد اين نكته را اين جا گوشزد نمايم كه با اثر وضعي حرز - كه مانند آتش - يا آب اثر وضعي دارد - مع ذلك بايد عقيده و ايمان به مبدا، معاد، نبوت و ولايت داشت تا از آن استفاده ي كامل نمود، چرا كه در قرآن و احاديث مكرر در مكرر در تأثير اين دعاها، حرزها، اذكار و ساير اعمال مي فرمايد: «شرط قبولي و تأثر كامل براي مؤمنين و متقين است» كه: (إن الله يتقبل من المتقين) (1) همچنين صدقات، زكات، احسان، اكرام، صلات، جوايز، ادعيه و اذكار نيز به شرط تقوي قبول مي شود. البته اين بيان دليل بر عدم تأثر، يا سلب اثر وضعي نيست، بلكه از آن جايي كه اثبات شي، نفي ماعدي نمي كند، اثر وضعي را خواهد داشت، ولي منظور حقيقي تأمين نمي گردد. بنابراين، توسل به سقاخانه، يا نذر سيد و امام زاده و ساير امور شبيه به آن وقتي اثر كافي مي گذارد كه عقيده و ايمان به اصل موضوع داشته باشد و گرنه اثري ندارد. در هر حال، عقيده به حرز، ادعيه و اذكار براي خردمندان همه ي اديان غير قابل انكار

ص: 417


1- 429. سوره مائده: 127.

است و تأثير آن وقتي است كه اين عوامل را وسيله ي قرب به حق بشناسند، تا از مصونيت آن بهره مند گردند.

شهادت امام جواد

سيد مرتضي رحمه الله در «عيون المعجزات» از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه حضرتش درباره ي شهادت امام جواد عليه السلام فرمود: يقتل غصبا فيبكي له و عليه أهل السماء و يغضب الله علي عدوه و ظالمه، فلا يلبث إلا يسيرا حتي يعجل الله به إلي عذابه الاليم و عقابه الشديد. (1) . فرزندم را به قهر و غلبه مي كشند و اهل آسمان ها بر او گريه مي كنند و خداوند بر دشمن و ظلم كننده به او غضب مي فرمايد، پس نمي ماند در دنيا مگر اندكي تا به سرعت او را به سوي عذاب دردناك و عقوبت شديدش روانه سازد. اسماعيل بن مهران روايت مي كند و مي گويد: هنگامي كه امام جواد عليه السلام از مدينه خارج شد و به طرف بغداد رفت، عرض كردم: قرابانت شوم! من درباره ي شما نگرانم، زيرا بني عباس به شما نظر خوشي ندارند، بلكه از مقام و منصب شما مي ترسند. امام جواد عليه السلام به من نگاهي كرد و لبخندي زد و فرمود: ليس حيث ظننت في هذه السنة. (2) . آنگونه كه گمان كرده اي امسال و در اين سفر تحقق پيدا نمي كند. مفهوم مخالف اين بيان چنين است كه حس تو درست تشخيص داده، ولي اين نظريه در اين سفر صورت پيدا نمي كند، سفر ديگري مرا دعوت مي كنند كه در آن سفر، دشمني خود را ظاهر خواهند ساخت.

ص: 418


1- 430. بحارالانوار: ج 50 ص 15.
2- 431. ارشاد ج 2 ص 298.

مدتي گذشت امام جواد عليه السلام از سفر بغداد به سلامتي و احترام بسيار به مدينه بازگشت تا خبر درگذشت مأمون به مدينه رسيد و معتصم دعوتي از امام جواد عليه السلام نمود. من عرض كردم: جعلت فداك، أنت خار فإلي من الأمر بعدك. قربانت شوم! شما اكنون از مدينه به بغداد مي رويد تكليف ما چيست و امر ولايت را به چه كسي مي سپاريد. فبكي حتي اخضلت لحيته، ثم التفت إلي فقال: عند هذه يخاف علي، الأمر بعدي إلي ابني علي. (1) . امام جواد عليه السلام گريست و محاسن شريفش از اشك ديده اش تر شد و فرمود: در اين سفر است كه امر خطيري رخ مي دهد و امر امامت پس از من به فرزندم علي عليه السلام سپرده مي شود. راوندي مي نويسد: شبي كه امام جواد عليه السلام فرداي آن روز مسموم شد، فرمود: امشب آخر عمر من است و خداوند براي ما دنيا را دار عيش قرار نداده. آنگاه از حضرتش مي پرسند: پس از شما، ولي امر كيست؟ فرمود: فرزندم علي النقي الهادي.

دعوت به بغداد

ابن شهر اشوب مي نويسد: هنگامي كه مردم با معتصم عباسي بيعت كردند معتصم احوالي از محمد بن علي ابن الرضا پرسيد. گفتند: در مدينه با ام فضل بسر مي برد.

ص: 419


1- 432. ارشاد: ج 2 ص 298، بحارالانوار: ج 50 ص 118.

معتصم نامه اي به محمد بن عبدالملك الزيات والي مدينه نوشت كه: محمد تقي را با ام فضل از جانب ما دعوت كن و با احترام به بغداد بفرست. ابن الزيات نامه را به پسر يقطين داد و او را مأمور اين خدمت كرد كه وسايل حركت امام جواد عليه السلام و ام فضل را به بغداد فراهم نمودند و با آرامش و آسايش آن حضرت را به سوي بغداد بردند و به هنگام ورود آن ها، نهايت احترام به عمل آمد و استقبال شاياني كردند. مردم عراق با تحف و هداياي فراوان به استقبال رفتند كه امام نهم، داماد خليفه بزرگ عباسي و دختر خليفه وارد شهري مي شوند كه پايتخت پدر او بوده و هم اكنون برادرش خلافت دارد. پذيرايي شاياني به عمل آمد، شربت اترج فراوان آوردند، خيمه ي مخصوصي زدند و برف و يخ در آن شربت ريخته، گفتند: خليفه اين شربت را براي خنك نمودن دل مسافر تازه وارد هديه فرستاده است. ابن شهراشوب مي نويسد: در همان شربت سم ريخته بودند و امام جواد عليه السلام مهمان مدني را به سم عراقي مسموم نمودند. صورت ظاهر اين دعوت بسيار مجلل و پذيرايي به ظاهر، شايان توجه بود، ولي همانند مار خوش خط و خال از سم و زهر انديشه هاي بد مصون نبوده و اين سفر در سال 220 هجري رخ داده است.

توطئه مسموميت

فكر و انديشه سوء معتصم، پسر هارون و جعفر، پسر مأمون در محور محو و مسموميت داماد علوي خود دور مي زد و به سابقه سعايت هايي كه ام فضل نموده بود و مأمون بدان وقعي ننهاده بود و براي برادرش نوشته اينك عمو و برادر هر دو از موقعيت استفاده كردند و در مسموم ساختن اين جوان بزرگ علوي شركت كردند. مسعودي در «اثبات الوصيه» مي نويسد:

ص: 420

لما انصرف أبوجعفر عليه السلام إلي العراق لم يزل المعتصم و جعفر بن المأمون يدبران و يعملان الحيلة في قتله، فقال جعفر لاخته ام الفضل، و كانت لامه و أبيه في ذلك لأنه وقف في انحرافها عنه و شدة غيرتها عليه لتفضيله ام أبي الحسن ابنه عليها مع شدة محبتها له و لأنها لم ترزق منه ولدا فأجابته إلي ذلك. هنگامي كه امام جواد عليه السلام به سوي عراق حركت كرد،معتصم و جعفر در حيله ي مسموم ساختن او بودند كه اين جنايت را مخفيانه عمل كنند و مي دانستند ام فضل دل پردردي از شوهرش دارد و علت انحراف او هم اين است كه اباجعفر، مادر ابي الحسن علي را بر ام فضل ترجيح داده و برتري و رجحان مي دهد و از ام فضل هم خداوند اولادي نصيب آن حضرت نكرد. شايد به همين جهت سياهي درون اين زن بود كه لياقت مادري نداشته است و لذا او را در خفا و پنهاني آماده ي اين جنايت كردند و در آن هواي گرم شربت اترجي مسموم آوردند و گفتند: خليفه براي شما فرستاده و تأكيد نمودند كه بايد از اين شربت بنوشيد.

سم در چه چيزي بود؟

در اين كه معتصم، برادر مأمون و جعفر، پسر مأمون به وسيله ي ام فضل، دختر مأمون مرتكب جنايت قتل و مسموميت امام جواد عليه السلام شدند در بين مورخان هيچ گونه اختلاف نظري نيست، فقط اختلاف در اين است كه آيا سم در چه چيزي بوده است؟ مسعودي -كه به زمان امام جواد عليه السلام قريب العهد است - مي نويسد: سم در شربت اترج بوده است. سيد مرتضي رحمه الله مي نويسد: سم در انگور رازقي بود كه معتصم به دست خود به امام جواد عليه السلام مي داد و او را مجبور به تناول و خوردن انگور مسموم مي كرد.

ص: 421

يا انگوري كه مسموم بوده و به ام فضل خبر داده بود به وسيله اي براي امام جواد عليه السلام فرستاده است و او اين انگور را به اصرار به شوهرش مي داد چون امام جواد عليه السلام از آن تناول كرد ام فضل متأثر و گريان شد، چنانچه در حالات زنان چنين است كه بي طاقت، كم حوصله، بي صبر و بي تحمل هستند حضرت فرمود: ما بكاءك! و الله ليضربنك الله بفقر لا ينجبر، و بلاء لا ينستر. چرا گريه مي كني؟ به خدا سوگند كه در اثر اين عمل خداوند تو را به مرض و بيچارگي مبتلا كند كه راه مداوا و چاره اي نداشته باشي و به بلايي گرفتار سازد كه آشكار گردد و پوشيده نماند. فماتت بعلة في اغمض المواضع من جوارحها صارت ناسورا فأنفقت مالها و جميع ما ملكته علي تلك العلة حتي احتاجت إلي الاسترفاد. (1) . پس به دردي در پست ترين جا از اعضاء وجودش مبتلا شد، جراحتي كه به آن ناسور گفته مي شود، پس همه ي مال و دارايي خود را در راه بهبود بخشيدن به آن مصرف كرد تا آنكه احتياج به كمك و ياري ديگران پيدا كرد و سودي به او نبخشيد و با آن مرض از دنيا رفت.

سزاي قاتلان امام جواد

ابن شهراشوب نقل مي كند كه: ام فضل از همان ساعت مبتلا به مرضي در رحم خود شد و به دردي گرفتار شد كه دوايي نداشت و آن جذام موضعي بود كه اطباي عراق و دكترهاي دربار عباسي از معالجه ي آن عاجز ماندند و همچنان مي سوخت و مي ساخت تا مرد. اما جعفر بن مأمون در همان روزها در چاهي سقوط كرد و در اثر آن، مبتلا به جنون شد و تا آخر حالت اضطراب، تشويش، جنون و ديوانگي را داشت.

ص: 422


1- 433. بحارالانوار: ج 50 ص 16.

عبدالعزيز بن اخضر جنابذي مي نويسد: ام فضل و جعفر بن مأمون در يك كاخ سلطنتي با هم محشور بودند و هميشه در حال ناراحتي و دشنام و شماتت با هم مي زيستند، تا مردند.

سزاي معتصم

عياشي در تفسير خود از زرقان، رفيق احمد بن ابي داوود قاضي معتصم روايت مي كند و مي گويد: يك روز ابي داوود از نزد معتصم برگشت، ديدم سخت در غم و همي فرورفته و ناراحت است، گفتم: به تو چه شده است؟ گفت: از نزد معتصم مي آيم. ديدم او سخت ناراحت است و در غمي عميق فرورفته و هر لحظه اين كلمه را به زبان مي آورد: مرا با محمد بن علي چكار بود؟ گفت: بيست سال است من در فشار ضجر و دلتنگي سختي فرو رفته ام و هر دم مقابل چشم من مي آيد و مرا به آتش تهديد مي كند و نهيب مي نمايد. و اين حالت دلتنگي و ناراحتي دروني نتيجه ي جنايت قتل پسر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بوده است.

علت ديگري براي مسموم ساختن امام جواد

يكي ديگر از علل و اسباب مسموميت امام جواد عليه السلام سعايت علماي سوء عصر عباسي بود كه وجهه ي همت آن ها فقط حفظ مقام رياست روحاني، قاضي القضاتي و تقرب درباري بود. اين سطور تاريخ درس عبرت براي درباريان دانشمند است كه به يك سخن كوتاه ممكن است شريك و ضامن خوني شده باشند. همين حقيقت بود كه از رسول اكرم صلي الله عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود: العالم بلا عمل كالشجر بلا ثمر و معه ألف خطر. دانشمندي كه به علم خود عمل نكند همانند درخت بي ثمري است كه

ص: 423

افزون بر آن صدها خطر هم دارد. علم به انسان تقوي، ايمان، اطمينان، ايقان به مبدأ و معاد مي آموزد. آدمي را وارسته و متوكل به خدا مي كند. اگر عمل در آدمي اثر نكند آن دانش ارزش ندارد عالم بي تقوا، دنيا طلب و رياست خواه مخاطرات اجتماعي فراواني دارد. سياستمداران جهان به دست همين علماي بي تقوا در نفوس اعمال نفوذ كرده اند، به نام دين، به دست مشعلداران دين، بي ديني ها كرده و پرده ي عفت و عصمت را دريده اند. به نام روحانيت، عظمت روحانيت را خورد كرده و اركان ديانت را متزلزل ساخته اند. اگر به گفتار كساني كه به ساحت قدس مقام واقعي روحانيت جسارت مي نمايند گوش فرا دهيد خواهيد ديد كه در اثر جنايت هاي روحاني نماها، از دين برگشته اند و به اين طبقه بدبين شده اند. علماي درباري كه رضاي خلق را بر رضاي خدا رجحان داده و براي تقرب به دربار پادشاهي، خليفه، امير و وزير همه چيز مي گفتند، اگر چه برخلاف منطق صواب يا عليه احكام آسماني باشد به افراد دنياپرست احسنت و آفرين گفته و كلام و دستور آنها را وحي منزل دانستند و موجب انحراف افراد و قبايل شده خلق را از دين منحرف ساخته اند. شكي نيست كه علماي متقي و پرهيزكار پيرامون درباريان نرفته و نخواهند رفت، تاريخ را ورق بزنيد! علماي متقي و دانشمندان بزرگ، بزرگتر از آن بودند كه قدم به سوي رجال دنيا بردارند، بلكه آن هايي كه بوي خون از شمشيرشان مي آمد ناچار زانوي خود را در محضر علماي بزرگ به زمين زده و عرض ادب مي كردند. آن قدر احاديث در مذمت علماي سوء دنيادار كه به سوي زمامداران سياسي دنيا مي روند در دست است كه حد و حصر ندارد. در حديثي حضرتش فرمود:

ص: 424

بدترين علما كسي است كه به دربار پادشاهي برود و بهترين پادشاهان كسي است كه به آستان دانشمندي قدم گذارد. شكي نيست كه بايد ارتباط علما و دانشمندان با زمامداران سياسي و رجال لشكر و كشوري براي حسن انتظام اجتماعي برقرار باشد، ولي عالم دنيادار كه براي منافع شخصي قيام كند، يك جو ارزش ندارد و در اين دنيا در دلها جا نمي گيرد و در آخرت هم به عذاب ابدي گرفتار مي گردد كه احاديث و اخبار بسياري در اين زمينه وارد شده است. يكي از مصاديق اين علماي سوء ابن داوود، قاضي معتصم عباسي بود كه براي حفظ مقام سياست رياست خويش حاضر نبود حكمي از احكام قرآن تعليم شود تا حدود و قانوني طبق قوانين قرآن اجرا گردد و اين سخيف ترين نظريه عالم دنيادار خودپسند و خودفروش است. عياشي در تفسير (1) خود از زرقان، رفيق احمد بن داوود، قاضي القضات عصر معتصم عباسي روايت مي كند: روزي ابن ابي داود نزد معتصم برگشت، سخت ناراحت بود، گفتم: آيا حادثه اي رخ داده؟ با كمال خشونت و خشم گفت: من هذا الاسود أبي جعفر محمد بن علي بن موسي؟! از دست اين سياه أبي جعفر محمد بن علي بن موسي روزگارم سياه شده (!!!) ب?ست سال است براي خود در دربار خلفا مقام و محبوبيتي پيدا كرده ام يكباره اين پسر سياه آبروي بيست ساله ي مرا به باد داد. گفتم: قضيه چگونه بوده است؟ گفت: در محضر خليفه نشسته بودم، دزدي را آوردند كه سرقت كرده بود. من حكمي دادم خليفه از محمد بن علي پرسيد، او كه پسر جواني است گفت: قاضي

ص: 425


1- 434. تفسير عياشي: ج 1 ص 319.

غلط مي گويد و حكم بر بريدن دست دزد چنان نيست كه او مي گويد، بلكه چنين است كه من مي گويم. خليفه دليل خواست، او از قرآن، سنت و حديث دليل آورد و خليفه هم دستور داد چنانچه او گفته حكم الهي را اجرا كردند و اين واقعه بر من بسيار گران آمد و بر آن شدم كه خليفه را از اين سياست نابجا متنبه سازم. ابن ابي داود خودش گفته كه: من سه روز در مورد هم و غمي كه اين پسر جوان به سر من آورد فكر كردم، تا اين كه روزي خليفه را در خلوت نصيحت كردم و گفتم: من پرورده ي اين خاندانم و اگر شما را نصيحتي نكنم ناسپاسي كرده ام و حكم آدم ناسپاس آتش جهنم است و من از آتش مي ترسم. خليفه گفت: سخنت را بگو. گفتم: اين حكمي كه شما كرديد، يعني علماي امت را جمع كرديد و مسأله فقهي را طرح نموديد و پس از حكم و فتواي موضوع، از يك جواني نظريه خواستيد فتواي او را اجرا كرديد موجب شده مردم از بني عباس و علماي اطراف او منصرف و منحرف شده و به علويان رو بياورند و اندك اندك توجه عموم را از مقام خلافت انصراف نمايند و موجب روي كار آمدن علويان گردد و اركان خلافت متزلزل شود. ابن ابي داوود ادامه داد: اين كه خليفه بزرگان علماي لشكري و كشوري را جمع نمايد و به گفتار آن ها وقعي ننهد، يا علماي درباري - كه ريزه خوار احسان مقام خلافت هستند - حاضر كند و فتواي آن ها را بگيرد و خلافش عمل كند موجب انصراف و انحراف افكار عمومي از آن مي گردد و بدانديشي و خصومت به وجود مي آورد. آن قدر سعايت كرد و آن اندازه معتصم را از اين جريان ترسانيد كه رنگش تغيير كرد و گفت: اكنون چاره چيست؟ گفت: بايد خود خليفه چاره اي نمايد؟!

ص: 426

روز چهارم معتصم يكي از وزرا را احضار كرد و گفت: ابوجعفر را خانه ات دعوت كن و اگر نپذيرفت بگو: دعوت خصوصي براي صرف نهار است و جز شما كسي نخواهد بود، او را مطمئن ساز به طوري كه راضي شود و حاضر گردد و چون وعده داد من هم بدون خبر با فلان وزير فلان وزير خواهيم آمد و در نهار او سمي بريز و او را مسموم كن. آن وزير كه نام او را در تاريخ ننوشته اند، مجلسي تشكيل داد و امام جواد عليه السلام را دعوت كرد و چون سر سفره نشستند و امام جواد عليه السلام لقمه اي برداشت و حس كرد مسموم است برخاست بيرون رفت. ميزبان جلو آمد كه نگذارد خارج شود، فرمود: خروجي من دارك خير لك، فلم يزل يومه ذلك و ليلته في قلق حتي قبض. به مصلحت توست كه من منزل تو نباشم، پس وي روز و شب در اضطراب بود و به خود مي پيچيد تا از دنيا رحلت فرمود. خطيب در «تاريخ بغداد» مي نويسد: و ركب هارون بن أبي اسحاق فصلي عليه عند منزله في رحبه أسوار بن ميمون ناحية قنطرة الردان ثم حمل و دفن في مقابر قريش. هارون كه بعد الواثق بالله خليفه شد پسر معتصم است كه كنيه اش ابواسحاق بود، او دستور داد امام را سوار بر مركب نمودند و در منزل خودش رحبه در ناحيه ي قنطره بردند و بعد از فوت در مقابر قريش دفن نمودند.

شهادت امام حضرت جواد

پيشتر گفته شد كه عمر امام جواد عليه السلام مانند گل كوتاه، ولي رنگ و بويش براي هميشه باقي و مورد احترام و علاقه مسلمانان است. از چهارده معصوم عليهم السلام بعد از حضرت زهرا عليهاالسلام امام جواد عليه السلام كوتاه ترين عمر را داشتند.

ص: 427

سنين دوران عمر آن حضرت از سال 195 تا 220 هجري قريب بيست و پنج سال بود كه هفده سال دوره ي امامتش مي شد كه از هشت سالگي تا بيست و پنج سالگي است و بنا به صحيح ترين نقل، تاريخ رحلت امام جواد عليه السلام روز آخر ماه ذي القعده سال 220 هجري مي باشد. (1) . مسعودي در «اثبات الوصيه» شهادت آن حضرت را 6 ذي الحجه همان سال نوشته است. بنابراين، بيست و پنج سال و دو ماه و يازده روز سن امام نهم عليه السلام است. هفده سال و نه ماه تصرف در امور داشت و مكرر خودش مي فرمود: الفرج بعد المأمون بثلاثين شهرا كه خبر از مرگ خود مي داد. و بنابر روايت مورخان معتصم عباسي آن حضرت را مسموم كرد كه: و سم المعتصم علي بن محمد الجواد و دفن في مقابر قريش. (2) . اين رحلت در سفر امام جواد عليه السلام از مدينه به بغداد - كه تنها مسافرت آن بزرگوار حساب مي شود - به وقوع پيوست كه معتصم از آن حضرت دعوت كرد و امام جواد عليه السلام در روز 28 محرم سال 220 هجري وارد بغداد شد و معتصم كه عموي ام فضل بود با جعفر پسر مأمون بر قتل آن حضرت همدست شدند. (3) . در اجراي اين نيت شوم، با اين انديشه كه مبادا روزي خلافت از بني عباس به علويان منتقل شود شروع به تلقين ام فضل نموده و او را تحريك كردند كه تو دختر برادر خليفه هستي و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علي الجواد مادر علي هادي فرزند خود را بر تو مزيت مي دهد. آن ها چنان سعايت كردند تا بر حسب سيره زنان ام فضل از سعايت آن ها تهييج شد و در باطن از شوهرش منحرف گرديد. از طرفي جعفر، برادر ام فضل را

ص: 428


1- 435. رجوع شود به: اعلام الوري: ارشاد مفيد، دروس مناقب ابن شهراشوب.
2- 436. رجوع شود به: مصباح كفعمي، بحار: ج 50، احتجاج ص 45.
3- 437. كامل ابن اثير: ج 5 ص 237، حوادث سال 220.

هم بدبين نمودند و بر مسموم كردن امام نهم عليه السلام راضي ساختند. اين سه جاني، سمي را در انگور رازقي تزريق كرده و به خانه ي ام فضل فرستادند. او هم ظرف انگور را در برابر شوهر جوان خود گذاشت و از خوبي و حلاوت آن مانند پدرش - كه براي پدر شوهرش تعريف مي كرد - توصيف نمود و امام جواد عليه السلام را به تناول آن ترغيب و اصرار كرد. وقتي امام جواد عليه السلام مقداري از انگور را تناول فرمود، آثار سم را در جگر، احشاء و امعاء خود احساس كرده و موجب تعب و رنج شديد شد. ام فضل با ديدن آن حال پشيمان و گريان شد، ولي به دست خود كاري كرده بود كه پشيماني سودي نداشت. امام جواد عليه السلام فرمود: چرا گريه مي كني؟ اكنون كه مرا كشتي گريه ي تو سودي ندارد و بدان به جرم همين جنايتي كه كردي چنان به تنگ دستي و فقر مبتلا شوي كه هر چند براي فرار از آن كوشش كني به جايي نرسي و به دردي مبتلا شوي كه علاج نداشته باشد. در «جلاءالعيون» مي نويسد: معتصم به وسيله ي عبدالملك، امام جواد عليه السلام را با ام فضل دعوت كرد و با كمال تجليل و احترام از مدينه تا بغداد آمدند و در بغداد هم بسيار پذيرايي شاياني از آن حضرت كرد و هدايا و تحف فراواني براي او مي فرستاد و به مهماني هاي مجللي دعوت مي كرد. روزي شربت ترش و شيرين را كه پيشتر مسموم كرده بود با برف، خدمتش فرستاد و سر شيشه را مهر كرد به غلام خود داد و گفت: آن حضرت را به اين بهانه كه اگر ميل نكني برف آب مي شود و طعم آن زايل گردد، راضي كن. غلام هم آمد و گفت: خليفه از شربتي كه براي او آوردند سهم شما را فرستاد و گفت: تا برف آن آب نشده، تناول كنيد. امام جواد عليه السلام آن شربت را نوشيد و مسموم شد.

ص: 429

عياشي مي گويد: معتصم به يكي از منشيان خود گفت: تو امام را به منزل خودت دعوت كن و براي آن حضرت طعام مسموم فرستاد. امام جواد عليه السلام پس از صرف غذا برخاست تا از خانه بيرون برود. صاحب خانه اصرار به ماندن كرد. حضرت فرمود: بهتر است كه من زودتر از خانه ي تو بيرون روم. آن بزرگوار پس از فاصله كوتاهي رحلت كرد و ام فضل بنا بر دعاي آن حضرت به دردي مبتلا شد كه علاج نداشت كه در اندرون رحم او زخم سختي پديدار گرديد، او تمام هستي خود را صرف كرد و بهبودي نيافت و سرانجام با فقر و مسكنت - با آن كه برادر زاده ي خليفه بود - از دنيا رفت و برادرش، جعفر نيز شبي در حال مستي در كوچه اي به چاه افتاد و مرد. برخي نوشته اند: ام فضل دستمال را به زهر آغشته كرد و در حين مباشرت استعمال كرد تا حضرتش مسموم و شهيد شد. در هر حال، تاريخ جهان، آئينه از نيك و بد و عبرت آيندگان است. همان گونه كه پيشتر بيان شد امام جواد عليه السلام در مدينه بود تا اين كه مأمون از جهان درگذشت و معتصم به تخت خلافت نشست و امام جواد عليه السلام را اول محرم سال 220 هجري به بغداد دعوت كرد و يازده ماه آن حضرت در بغداد بود تا اين كه مسموم شد. ابن جوزي مي نويسد: امام جواد عليه السلام در پنجم ذي الحجه وفات يافت. در ميان همه ي ائمه ي هدي سلام الله عليهم عمر امام جواد عليه السلام كوتاه ترين سنين ولايت بوده كه در سن بيست و پنج سالگي از اين جهان پر آشوب مسموما درگذشت.

امام جواد دومين امامي كه به دست زن خود مسموم گرديد

قسمت اعظم زندگي بشر روي مسأله زن و زندگي دور مي زند. زن نيمي از اوقات حيات انساني را مشغول مي نمايد. حتي پيامبران هم با آن كه معصوم و

ص: 430

مصون از خطايا بوده و بما وراءهم علم داشتند از اين جنس لطيف و شرور آن مصونيت نداشتند. آنان از طرفي مأمور تصفيه اخلاق و تهذيب مكارم و سجاياي نفساني خلق بودند و از جانب ديگر مأمور آميزش با زن، توالد و تناسل و تربيت و تكثير نفوس بودند. از سوي ديگر، زن مجمع الجزاير صفات زشت و زيباست و اكثريت روي نابخردي و جهالت مغلوب زشتي ها و تمايلات نفساني مي گردند و حتي مكارم و فضايل را با علم به عظمت آن، زيرپا مي گذارند و مقهور غريزه مي گردند. از اين رو ديده ايم كه در جامعه ي انساني، تأثير زن در مرد بيش از تأثير هر چيز بوده است. اثر وضعي زن در مرد اثر بعد چهارم است كه هر لحظه و هر آن در معاشرت تحت تأثير قرار مي گيرد، چرا كه زندگي زن و مرد به هم آغشته و آميخته است. هيچ يك نمي توانند بدون معاونت و شراكت ديگري زندگي كنند. اگر زني يا مردي تنها در گوشه اي عزلت گرفت به طور يقين هم آغوش امراض دروني و بيروني مي گردد. زن و مرد، مانند كشتي و كشتيبان بايد با مساعي مشترك، كشتي زندگي را به ساحل نجات برسانند و اگر هر كدام در وظيفه ي خود كوتاهي نمايند بدون شك هر دو با خطر مرگ مواجه مي گردند. مرد در زندگي نمي تواند بدون زن زيست نمايد و همچنين زن نمي تواند بدون مرد ادامه ي حيات بدهد، با آن كه مي بينيم اگر چند مرد و زني در يكجا بودند زنان به حكم جاذبه ي جنسي گرد هم جمع شده اسرار زندگي زناشويي را براي يكديگر مي گويند. اين بيان اسرار جهت آن است كه بعضي مسايل زندگي را مرد جز به مرد و زن جز به زن نمي تواند بيان كند. از اين رو، در آميزش اجتماعي، مرد تحت جاذبه ي جنسي خود و زن، تحت جذابيت جنس خود قرار مي گيرد. اما اين هر دو اثبات شي ء و نفي ما عدا نمي كند.

ص: 431

در مورد غريزه ي جنسي اگر صد زن در يك خانه زندگي كنند امر زندگي آن ها بدون مرد مختل است. افزون بر اين كه تمايلات دروني و غريزه ي جنسي آن ها معيوب است. همچنين اگر صد مرد در يك جا تمركز گيرند باز همين حال را دارند و مفاسدي ميان آن ها ايجاد مي شود كه منجر به گشايش ابواب افتضاح و رسوايي گردد. نظري به سربازخانه ها كنيد تا معايب تجمع مردان بي زن را ببينيد و نگاهي به جماعات جوان كشته هاي جنگ جهاني نماييد ببينيد چه معايب و مفاسدي از آن ها ظهور و بروز كرده است. در همين جنگ اخير كه از سال 1320 تا 1324 شمسي رخ داد چندين هزار دختر بي شوهر و زنان بي مرد را در لهستان و ساير كشورهاي اروپا مانند اسرا دور جهان گردانيدند و به اين كشور هم آوردند، بيماري هاي تيفوس و وبا و بسياري از بيمارهاي ناعلاج با آن ها حركت مي كرد. علاوه بر اين، امراض تناسلي آن ها كه مانند طوفان آن ها را به سوي مرگ سوق مي داد كه هر جا با يكي دو نفر آن ها اثر خود را گذاشت. به نظر نگارنده زن، بزرگترين معجون آفرينش است كه از جهت اشتراك زندگي بزرگترين وسيله ي آزمايش رواني مرد و سبب نجات و هلاكت مرد مي باشد. زن خوب، در اين دنيا بهشت عدن است و زن بد جهنم ملتهب است كه مانند سوهان روح آدمي را جريحه دار مي نمايد. زن خوب فرمانبر پارسا كند مرد درويش را پادشا به يكي از اتوبوسهاي تهران سوار شده بودم كه منظره اي مرا سخت به شگفتي آورد، ديدم دو زن پير و سالخورده ي فرتوت كه موي سرشان سرخ و سفيد بود و در پا جوراب نداشتند و بي حجاب بودند با لوازمي كه تهيه كرده بودند و در دست داشتند نشسته و تسبيح گلي سياه با بند نخي در دست مي گردانيدند و صلوات مي فرستادند.

ص: 432

من از اين عمل اينها تعجب كردم و اين عمل را حمل بر عدم تربيت ديني خانوادگي و بي خردي اولياي منزل و سرپرست آن ها دانستم. يقينا آن دو زن كه نسبتا موقر، خانه دار و كدبانو هم به نظر مي رسيدند از مادران افسران، اميرزادگان و وزيرزادگان بودند كه با دين آشنايي نداشتند و نمي دانستند حجاب واجب است و بايستي سم و ساق و سرين و سينه و سر زن پوشيده باشد، ولي به گوش خود شنيده بودند كه صلوات بر پيامبر خدا صلي الله عليه وآله ثواب دارد، شايد اين صلوات را به جاي نماز مي گفتند و چه بسا ديده شده كه با اين بي حجابي و سينما و تئاتر رفتن و عرياني و شركت در انواع مجالس فجيع و برنامه خوشگذراني و دريا رفتن و غيره، گاهي در خانه چادر نماز هم به سر كرده نماز مي خوانند، يا در عوض نماز سفره ي فاطمه صغري عليهاالسلام مي گسترند. اين ها بي خبري از تربيت ديني است. وقتي بزرگ خانواده به امور ديني بي علاقه باشد، رئيس فاميل بي سواد و بي دين تربيت شده باشد، كم كم تا پيري بدين جا مي كشد. چه بسيار ديده ام كه افسران سالخورده متقاعد و بازنشسته آخر عمري - پس از يك عمر خيانت و شهوتراني - مسلمان شده و سر به يكي از دراويش سپرده و به ذكري قانع گشته و بازگشت و توبه نموده اند. اينها را جز فقدان رهبر عاقل و تربيت ديني چيز ديگر نمي توان گفت. انحرافي كه از آغاز قرن چهارده شمسي براي ملت ايران از نظر دين رخ داده، دره ي عميق بين آن ها و دين فاصله شد. تربيت صرفا روي برنامه استعماري و استثماري غرب رفت، حتي خوراك، پوشاك، مسكن و زبان و همه چيز اسلام حتي علوم و دانش و روش مهذب پرورش كه دنيا آن را ستوده بود، فراموش گرديده و آن وقت غربي ها براي ما از سوفيست هاي يونان تاريخ تصوف نوشتند و آن، دين بازنشستگان اداره ي لشكري و كشوري اين سرزمين شد. آن ها دين را پشت سر گذاشته و دنيا را پيش رو نهادند، مثل اين كه براي

ص: 433

هميشه نيازي به دين نيست و حتي از كليسا و كنيسه غربي ها را هم تقليد نكردند. فقط تقليد روي مظاهر شهوات و ظواهر زندگي رفت تا بدين جا كشيده است. باش تا صبح دولتش بدمد كاين هنوز از نتايج سحر است به زودي مي بينيم كه مستشرقي بيايد و كتب فقه دانشگاه را تدريس كند و زبان و ادبيات عرب و عجم را به ملت كهنسال ايران بياموزد. ملل غربي دانش خود را روي تفكر، تعقل، هوش و ذكاوت ميراث اسلام - كه علوم و معارف و كتابخانه هاي اسلام بود - بردند و آن را سرمايه ي ترقي و تمدن خود قرار دادند و به اعتراف بزرگان خودشان از اين ميراث حداكثر استفاده را نمودند. سينما، هواپيما سازي، شكستن اتم، تعميم طب، رايگاني طبابت و تحقيق در موارد علوم طبيعي و اختراع راديو، رادار و تلويزيون؛ همه براي رشد عقلي و ترقي و تكامل ملي آن ها بود كه به حق به عالي ترين درجات تكامل زندگي مادي رسيدند. اگر رسول خدا صلي الله عليه وآله در اين عصر بود به طور يقين آن ها را از اين پيشرفت سريع و شكستن اتم و ساختن موشك فضاپيما نه تنها منع نمي كرد، بلكه تشويق و ترغيب هم مي فرمود؛ چرا كه راه خداشناسي همين است. ولي گروهي جاه طلب از اين همه اختراع سوء استفاده نموده با يك بمب آتش افزا يك شهر بزرگ دويست و پنجاه هزار نفري را فداي شهوت قدرت خود نمودند و هنگامي كه اين وسايل را به ايران يا كشورهاي استعماري آوردند آن بخش مفيد آن متروك شد، يا به صورت بدي جلوه نمود و اخلاق فاضله ي اسلامي و ايماني ملت مسلمان تشيع را سلب نمود و اخلاق فحشا پروران غرب را جايگزين آن كرد و در نتيجه آن قدر مردم را از نظر معيشت و اخلاق به مضيقه انداختند كه يكباره فريفته ي تمدن غرب شده و به كلي راه و روش گذشته ي خود را هم فراموش كردند. و يا للعجب! كه در هر سال بيش از ده هزار - بلكه شايد صد هزار - نفر به اروپا و آمريكا مسافرت مي كنند بيشتر آن ها دكتر، ليسانس و توانگرند؛ ولي چون

ص: 434

برمي گردند همان صفات ملت مستعمره را دارند و آلت دست يا مزدور استعمار مي باشند. بارزترين دليل آن اين است كه: با اين همه مسافرت طبقه ي اول اشراف و اعلام هنوز كوچكترين تأثيري در اخلاق اين ملت روي نداده و حداقل همانند ملت غرب هم داراي صفات خوب نشده اند. آن ها رذايل اخلاقي را كه از غربي ها گرفته اند به طور معمول بكار مي برند و در استفاده از دستگاه هاي رشد عقلي هم جز فساد و شهوات از چيز ديگري تبعيت نمي كنند. در غرب و آمريكا راديو و تلويزيون به منظور تدريس آداب و شئون ملي و فنون علمي و طبيعي و تدريس تجارب و مشاهدات فيزيكي و شيمي و اسرار طب و بهداشت يا به تعليمات ادب و آداب زندگي و راستي و درستي و صفا و صميميت است. ولي در كشور ما فقط و فقط قصه هاي رقاصان و قماربازان ايتاليايي و چپاولگران و دزدان و داستان هاي بافتگي پليسي و جنايي و جنگي و فساد و فتنه است كه جز فشار بر اعصاب نتيجه ي ديگري ندارد. در اين زمينه شاعر با احساس چه خوب گفته كه وسايل ترقي ديگران در اين كشور مفسده انگيز معرفي مي شود و البته نمي توانم از آن بگذرم، تا نسل آينده بدانند كه اگر در عصر ما انحطاط اخلاقي رخ داده و به جهت رهبري مزدوران بوده كه مي خواستند ما را با سيل تمدن غرب به كمال مطلوب آن ها برسانند، روش خود را از دست داديم و روش خوب ديگران را هم فرانگرفتيم، بلكه بدي هاي اخلاقي و عادات زشت عوام ما با كردار زشت عوام آنها برنامه ترقي ما شده است!

وسائل ترقي ديگران موجب انحطاط ما گرديد

به حيرتم كه چه رمزي ست مرز ايران كه هر چه وارد آن شد ز شكل برگردد به ديده ي دگران نكوترين وضعي است به ملك ما كه رسد وضع آن دگر گردد

ص: 435

اگر پسنده ي دهر است چون رسد بر ما به ناپسندترين وجه جلوه گر گردد و گر فرشته ي حسن آيد از بهشت برين نهشته پاي در اين مملكت ديوتر گردد و گر اله ي زيبايي است و آيت لطف چو پيش ما رسد از غول زشت تر گردد از آن بود به دگر شهرها گرامافون كه از ترانه ي آن غم ز دل به در گردد چو درد سر دهد انديشه هاي روح گداز ز صوت دلكش آن رفع درد سر گردد ولي به كشور ما جاي نغمه ي ني و چنگ ز صفحه ي سر خرگوش چرخ كر گردد به جاي آن كه نمايد دل گرفته علاج دل از سماع سماعش گرفته تر گردد تئاتر در همه جا بهر آن شود برپاي كه از مشاهده اش روح بهره ور گردد جهانيان را باشد به خير راهنماي به سوي كعبه مقصود راهبر گردد بدان صفت كه ز يك سطر ديوخوي شرير بشر دگر نشود مايل به شر گردد كسي كه بي خبر از راه و رسم مردمي است ز حال مردم بيچاره با خبر گردد دهند پرده اي از روزگار پرده گيان كه پند گوش جوانان پرده در گردد سياهكاري دزدان عفت و ناموس به چشم خلق هويدا و جلوه گر گردد ز نفع و ضر صفات حميده مذموم كه مايه ي خطر و موجب خطر گردد نتايج هنر و عيب جهل و بي هنري كه نونهالان را مايه عبر گردد خلاصه حاصل اين فن به روزگار آن است كه خوي زشت ز طبع بشر به در گردد كنند در ره آن بذل جان و مال از آنك بشر به سايه ي آن تربيت مگر گردد ولي دريغ كه از جهل ما در اين كشور تئاتر موجب گمراهي و عور گردد چنانكه طبع خبيث از نظاره ي آن وضع به جاي كسب فضايل خبيث تر گردد كسانكه وقف نمايند صرف آن شك نيست كه مالشان تبه و عمرشان هدر گردد خلاصه بهر تماشاچيان مشاهده اش به جاي حسن اثر موجب ضرر گردد اميدوار چنانم كه سر اين گفتار به قلب مردم هشيار كارگر گردد به نزد عقل پسند است شعر من ليكن پسند مردم كوته نظر اگر گردد

ص: 436

بزرگترين مصيبت براي يك مرد اين است كه زن او در خانه اش نامحرم، بدانديش و خاين باشد و منافق گردد كه به صورت ظاهر كشتي زندگي مشترك را حركت دهند، ولي با كمال بي ميلي و بي رغبتي به عنف و بي علاقگي مضافا به آن كه دشمن شوهر گردد و در كار او خيانت كند. خيانت زن درباره ي شوهر چندين صورت دارد، يك خيانت متنكر و نابخردانه است كه وظيفه خود را نسبت به شوهر نمي داند، يا در خانه ي پدر نياموخته، يا در مدرسه فرانگرفته و در خانه ي شوهر هم پابند شهوات دوره ي جواني - چنانچه افتد و داني - بوده. از اين رو به جهت غفلت و بي خبري به شوهر خيانت مي كند و امانت دار مال و ناموس و اسرار شوهرش نيست. باري، فقدان تربيت ديني، يا پيوستگي دو فاميل غير متجانس موجب اين بدبختي ها مي شود. يا اين كه عقد همسري، روي عدم تمايل و به اجبار بسته، همانند دختران اكثر سلاطين و دامادهاي آن ها كه تا زنده بوده اند همسري آن ها برقرار بود و به محض سقوط، يا مرگ آن ها عقد فسخ شده و طلاق و جدايي واقع مي شده. يا آنكه جنس زن با جنس مرد از نظر هسته اوليه و تربيت خانوادگي و آموزش و پرورش ديني توافق و انطباق نداشته و با هم به حس بدانديشي مي نگريستند و از هم دوري مي جسته اند. اين قسمت اخير كه عدم تطابق روحي و عقيدتي بوده حتي بين پيامبران هم رخ داده است. زن حضرت لوط با عقيده ي پاك همسرش مخالف بود و مواجه با عذاب قوم لوط شد. و زن فرعون، مخالف با عقيده ي شرك شوهرش بود و به حضرت موسي عليه السلام ايمان آورد و نجات يافت. از اين نمونه هاي تاريخي در سطور زندگي زنان مسلمان به ويژه جهان بشريت

ص: 437

به طور عموم بي شمار خوانده و مشاهده كرده ايم به خصوص كه اخيرا مد شده جوانان مسلمان ايراني، زن مسيحي غربي بگيرند و دختران مسلمان نماي ايراني به جوان غربي مسيحي شوهر كنند. مصيبت اين است كه مردي بزرگوار و با تربيت ديني كه بايد خودش رهبر و راهنماي عموم خلق در ارشاد و هدايت براي تتميم مكارم اخلاق باشد با زني خاين و نابخرد مواجه و روبه رو گردد كه تمايلات نفساني زنان بيشتر مقهور غريزه مي باشد و موجب انحراف آن ها مي شود. ما در كتاب «عاشورا چه روزي است؟» گفتيم كه: زن در درجه ي اول اسير جاه و مقام مي گردد و در درجه ي دوم گرفتار حسن وجاهت مي شود. همه ي زنان ميل دارند كه شايد بتوانند ملكه وجاهت دنيا گردند. حب شهوت در زن بيشتر است. از اين رو، عنان زن را به دست عقلاي قوم داده اند و سبب خلع حق طلاق از زن همين است كه مردان خردمند، زن را به ميل خود وامگذارند. شما ملاحظه كنيد! يك زن خوش سيماي هر جايي كه به اصطلاح امروز هنرمند لقب داد با آزادي خود مرتكب چه جناياتي مي شود، واي كه اگر او در دربار حكومت و سلطنتي راه يابد و مقامي داشته باشد كه فساد كارش چندين هزار برابر است. نهايت آن كه اگر تاريخ درباريان سلاطين جهان را با نهايت دقت ورق بزنيد و ننگ و بي عفتي آن ها را بخوانيد كه دود از سر آدم خردمند برمي خيزد. در اسلام هم اين افتضاح و رسوايي در دربار خلفاي اموي بسيار بود. خلفاي بني عباس تظاهر در فساد نداشتند اگر متوكل دوازده - يا هيجده هزار - زن به نام كنيز خريداري نموده و در دربار خود نگاهداشته صورت ظاهر آن مالكيت بوده است. يا اگر هارون چندين صد كنيز رومي و شامي داشته كه صورت ظاهري براي آن درست كرده بود، ولي خلفاي اموي به جنايت و بي اعتنايي به دين و سنت و شريعت فحشا پرور بودند و سقوط سلطنت آن ها محكوم همين روش ناپسند آن ها گرديد.

ص: 438

در بين ائمه ي دين ما دو امام بودند كه با زن نابكار خود مواجه شدند و آن ها سوهان روح شوهرشان بودند. اول امام حسن مجتبي عليه السلام بود كه با زني به نام جعده، بنت اشعث روبه رو گرديد و آن زن نابخرد خاين در جان شوهرش خيانت كرد. و طمع به ملكه شدن در دربار معاويه پيدا كرد و مبلغي زر و سيم و وعده ي زناشويي با پسر خليفه او را به جنايت و خيانت بزرگي واداشت، به شرحي كه در كتاب «زندگاني سبط اكبر عليه السلام» نوشته ام. دوم امام ابوجعفر محمد بن علي التقي ملقب به جوادالائمه عليه السلام بود كه به حكم سياست مجبور به قبول زني شد كه در خاندان خلافت عباسي در غوغاي دو دستگي عربيت و عجميت نشو و نما يافته است و با شقاق و نفاق داخلي، بزرگ شده بود و نتوانست با بزرگترين جوان عالم و جواد، متقي عصر خود كه امام و هادي و رهبر قوم بود، زندگي نمايد. تا پدر اين زن بود مهار او را داشت و به سخنان و توقعات زنانه و بي جا و بوالهوسي او وقعي نمي گذاشت، ولي چون عمويش به خلافت رسيد، او را به طمع مقام و منصب و مال و جاه فريفت و به جنايت بزرگي واداشت كه مرتكب شهادت شوهر خود شد، آن هم به وضع فجيع و دلخراش كه دل هر شنونده را بي اختيار مي سوزاند.

تاريخ شهادت امام جواد

در اين كه شهادت و مسموميت امام جواد عليه السلام به دست دختر مأمون و به اشاره ي معتصم بوده، هيچ گونه اختلافي بين مورخان نيست. فقط اختلاف در ماه و روز شهادت آن حضرت است كه آن هم به علل كتمان مسموميت اختلاف يافته پس اين اصل مورد اتفاق است كه در سال 220 هجري امام محمد تقي، جوادالائمه عليه السلام به سم ام فضل، زن خويش مسموم شده و در سن 25 سالگي درگذشت.

ص: 439

اكنون منابع تاريخ شهادت را مي نگاريم كه خوانندگان براي بسط معلومات خويش مراجعه نمايند: 1 - اعتقادات، شيخ صدوق. 2 - مناقب، ابن شهراشوب: ج 2 ص 435. 3 - اثبات الوصيه، مسعودي، ص 190. 4 - دلايل الامامة، محمد بن جرير طبري: ص 209. 5 - عيون المعجزات: حسين بن عبدالوهاب: ص 118. 6 - انوار النعمانيه، سيد جزايري: ص 127. 7 - معالم الزلفي، سيدهاشم بحراني: ص 99. 8 - مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني: باب 39 ص 537. 9 - وفيات الأعيان: ابن خلكان. 10 - تذكره الخواص، ابن جوزي: ص 202. 11 - كشف الغمه، اربلي: ص 288. 12 - دلايل الحميري. 13 - نجوم الزاهره: ابن تغربردي: ج 2 ص 231. 14 - كفعمي در جدول. 15 - شارح ميميه ابي فراس در جدول. 16 - ايقاد، سيد محمد شاه عبدالعظيمي، به نقل از وفات الامام الجواد عليه السلام علامه ي مقرم: ص 72. 17 - مطالب السئول: محمد بن طلحه شافعي: 87. 18 - بحارالأنوار، علامه مجلسي: ج 7 ص 332.

ص: 440

مدح و مرثيه

آيت الله شيخ محمد حسين اصفهاني كمپاني غروي رحمه الله «متوفاي 1361 «چكامه ي مفصلي در مدح و منقبت و مرثيت حضرت جواد عليه السلام گفته اند كه برخي، چند بيت از آن را استخراج نموده اند، ولي از بس اشعار آن مرحوم عرفاني و جذاب است ما دريغ داشتيم كه از آن چيزي حذف كنيم. از اين رو، همه را نقل نموديم تا علاقه مندان از آن استفاده نمايند: سبحان من جاد علي الذوات بمقتضي الأسماء و الصفات فقد تجلي باسمه الجواد في مصدر الخيرات و الأيادي في عنصر النبوة الختمية بصورة الولاية العلية حقيقة الأمانة المعروضة رقيقة الديانة المفروضة صحيفة المكارم الجميلة لطيفة المعارف الجليلة سر النبي خاتم النبوة في العلم و الحكمة و المروة و مهجة المخصوص بالاخوة في الحكم و الآباء و الفتوة سليل ياسين و سبط طاها فقد تعالي شرفا و جاها سلالة الخليل في وفائه و صفوة الصفي في صفائه ساحل جوده هو الجودي به نجي ربنا نجي بل هو بالكليم تاج رأسه في بطشه و في شديد بأسه بل هو روح الروح في ابن مريم و هو من الكلام ام الكلم و حشمة الله رهين نعمته في ملكه و علمه و حكمته و لا تري في الأنبياء مكرمة إلا و فيه كل معني الكلمة و وجهه مصباح نور النور طلعته منصة الظهور و نور وجهه كنور الباري يذهب بالالباب و الأبصاري غرته بارقة الكمال شارقة الجلال و الجمال

ص: 441

و عينه في عالم التكوين إنسان عين الحق و اليقين و قلب عرش مليك المعرفة بل عرش من لا إسم له و لا صفه و صدره خزانة الغيوب في سره مسرة القلوب لسانه شريعة الأحكام لا بل لسان الوحي و الإلهام لسانه ينطق لا عن الهوي فإنه من الشديد في القوي يمثل النبي في منطقه فإن هذه النور من مشرقه كأنه أريد ذاك المنطق هذا كتابنا عليكم ينطق كلامه ام جوامع الكلم و منه سر الكل في الكل علم كلامه هو الكتاب الناطق آياته الغر هي الحقائق حقيقة السبع المثاني ذاته و الكلمات كلها آياته سر علي في علو المنزلة فهو إذا نقطة باء البسملة وجوده مصباح أنوار الهدي وجوده مفتاح أبواب الندي دليل أهل الأرض و السماء بل سره معلم الأسماء هو الجواد لا إلي نهاية وجوده غاية كل غاية هو الجواد بالوجود الساري وجوده مظهر جود الباري هو الجواد المحض لا لغاية فإنه المبدء و النهاية و كل ما في الكون فيض جوده و الجود كالذاتي في وجوده و من بديع جوده الابداع فإنه في أمره مطاع فالمبدعات في معالي هممه و الكائنات نبذة من كرمه و جنة النعيم من نعمائه و كيف و الجواد من أسمائه هو الجواد بالعلم و الحكم بل كل ما في الكون بسطر القلم له يد المعروف بالمعارف فإنها قرة عين العارف بل يده البيضاء تعالت عن صفة إذ هي بيضاء سماء المعرفة

ص: 442

و هي يد الجواد بالإفاضة اكرم بهذه اليد الفياضة و باب أبواب المراد بابه و الحرز من كل البلا حجابه كهف الوري و غوث كل ملتجي في الضيق و الشدة باب الفرج و كعبة البيت لكل ناسك و قبلة الضراح للملائك معتكف للتاليات ذكرا مختلف المدبرات أمرا و هو مدار الفلك الدوار و مركز الثابت و السيار و الحجب السبعة ستر بابه و الحضرات الخمس في قبابه و العرش كرسي بباب داره و مستوي الرحمة في جواره و كيف و باب الجود للجواد و اسم الجواد مبدء الايجاد و كم لأرباب العقول المرسلة باب من الخير و باب الجود له كل المعالي في أئمة الوري هو الجواد أولا و آخرا و كلهم أسماء حسني الباري و الجود مبدء الوجود الساري و كلهم جواهر الكنز الخفي و اسم الجواد مبدء التعرف و كل اسم مبدء العناية و اسم الجواد مبدء و غاية من جاد ساد فله السيادة في ملكوت الغيب و الشهادة و المكرمات كلها في الجود اكرم به من خلق محمود عين الرضا لا بد منها فيه فهو إذا سر الرضا أبيه بل هو كالكاظم في مراتبه فإن كظم الغيظ جود صاحبه يمثل الصادق فيما وعدا إذ صادق الوعد جواد أبدا يمثل الباقر في المكارم فإن نشر العلم جود العالم يمثل السجاد في فضائله فإن بذل الجهد جود باذله و ليس كالشهيد من جواد بالنفس و الأموال و الأولاد و كمن كعمه الزكي المجتبي فإنه الكريم في آل العبا

ص: 443

بل حمله من جوده العظيم فلا أحق منه بالتكريم هو الجواد صفوة الأجواد و نخبة الوجود و الايجاد يمثل المبدء جودا جوده و المثل الأعلي له وجوده كل مبادي الجود و الايجاد و لا تنتهي إلا إلي الجواد كان ماء الحيوان من جوده حياة كل ممكن وجوده و ليس في الأيدي يد الأيادي علي الوري إلا يد الجواد و لا يد المعروف إلا يده فهو لكل مصدر مورده هو الجواد لا جواد غيره لا خير في الوجوده إلا خيره و جاد بالتكوين و التشريع بمقتضي مقامه المنيع حتي إذا لم تبق منه باقية جاد بالنفس النفوس الراقية جاد بنفسه سميما ضاميا نال من الجود مقاما ساميا از مرحوم كمپاني، رثا در مصيبت امام جواد عليه السلام و العروة الوثقي التي لا تنفصم تقطعت ظلما بسم المعتصم قضي شهيدا و هو في شبابه دس إليه السم في شرابه أفطر عن صيامه بالسم فانفطرت منمه سماء العلم و انشقت السماء بالبكاء علي عماد الأرض و السماء و انطمست نجومها حيث خبا بدر المعالي شرفا و منصبا و انتشرت كواكب السعود علي نظام عالم الوجود و كادت الأرض له تميد بأهلها إذ فقد العميد قضي بعيد الدار عن بلاده و عن عياله و عن أولاده تبكي علي غربته الأملاك تنوع في صريرها الأفلاك تبكيه حزنا أعين النجوم تلعن قاتليه بالرجوم

ص: 444

و ناحت العقول و الأرواح بل ناحت الأطفال و الأشباح صبت عليه أدمع المعالي هدت له أطوادها العوال بكت لربانيها العلوم ناحت علي حافظها الرسوم قضي شهيدا و بكاء الجود كأنه بنفسه يجود يبكي علي مصابه محرابه كأنه أصابه مصابه تبكي الليالي البيض بالضراعة سودا إلي يوم قيام الساعة تعسا و بؤسا لا بنة المأمون من غدرها لحقدها المكنون فإنها سر أبيها الغادر مشتقة من أسوء المصادر قد نال منها من اعاظم المحن ما ليس ينسي ذكره مدي الزمن فكم سعت إلي أبيها الخائن به لما فيها من الضغائن حتي إذ تم لها الشقاء أنت بما اسود به الفضاء سمته غيلة بأمر المعتصم و الحقد داء هي يعمي و يصم ويل لها مما جنت يداها و في شقاها تبعت أباها بل هي أشقي منه إذ ما عرفت حق وليها و لا به وفت و لا تحننت علي شبابه و لا تعطفت علي اغترابه تبت يداها و يدا أبيها مصيبة جل العزاء فيها. (1) . اينك به اسامي كساني كه در رثاء و منقبت امام جواد عليه السلام قصيده سروده اند، اشاره مي نماييم: 1 - مرحوم علامه شيخ ميرزا محمد علي اردوبادي غروي رحمةالله عليه كه مطلع قصيده اش اين است: بأي ثناء اقتفي بحكم الذكر بمدح نبيك المصطفين أولي الأمر أبا جعفر أبكيت شرعة أحمد و غادرت طرف الدين أدمعه تجري

ص: 445


1- 438. نقل از وفاة الامام الجواد عليه السلام علامه مقرم: ص 48.

2 - علامه شيخ قاسم محي الدين، كه مطلع قصيده اش اين است: بكيت علي رسم درسن منازله و ناحت لفط الوجد فيه بلا بله و قصيده ي ديگري دارد كه گفته: إذا رمت الشفاعة في المعاد فلذ بحمي محمد الجواد و أبكي خير مقتول صريع بكته الأرض مع سبع شداد 3 - علامه شيخ محمد طاهر آل فقيه الطائفة شيخ رضي رضي الله عنه در قصيده ي رضاك و كل ما أبغي رضاك فما شئت افعلي و دعي جفاك 4 - علامه شيخ محمدرضا المظفر، عميد جمعيت منتدي النشر در قصيده اي گويد: حي قلبا تذيبه الحسرات إنما الموت في التصابي حياة بالإمام الجواد منكم تمسكت و حسبي من قدسه النفحات 5 - علامه حاجي محسن مظفر: باب المراد و لا كصدرك إذ تؤم في حاجة رحب إليه الجم ضم و بحسب آمال تزم لغاية إن الجواد محط آمال تزم 6 - استاد محقق خطيب شيخ محمد علي يعقوبي: نيل الأماني و بلوغ المراد بين ظبي البيض و سمر الصعاد حجته العظمي علي خلقه و العروة الوثقي لكل العباد خطيب استاد شيخ احمد وائلي: وحي فيها جوادا من أنامله سحابه الفضل و الأنعام و كفاء يابن البتول و حسبي من مآثرها بأنها في مجاله المجد زهراء 8 - الطبيب النطاس استاد شيخ محمد خليلي: فيا آل بيت المصطفي جل رزؤكم جعلت لها صدق الولاء مدارا 9 - خطيب استاد شيخ محمد جواد قسام:

ص: 446

بكم آل بيت الله يستدفع الضر و في فضلكم قد صرح الوحي و الذكر و إن انس لا أنسي «الجواد محمدا» «أبا جعفر» من فيض أنمله بحر معاجزه كالنجم لاحت منيرة فليس لها نكر و ليس لها حصر گفتني است كه در مراثي و مدايح امام جواد عليه السلام در زبان عربي بيشتر سخن منظوم سروده شده، تا در زبان فارسي و با كمال تأسف گويندگان و سرايندگان زبان فارسي در اين رشته كوتاهي نموده اند. اميد است كه جبران نمايند تا مأجور و مثاب گردند.

ص: 447

ص: 448

فصل هفتم

اشاره

ص: 449

ص: 450

زنان امام جواد

در اين كه امام جواد عليه السلام داماد مأمون، خليفه ي عباسي بود هيچ ترديدي نيست. همچنين در اين كه اين زن اولاد نياورده و عقيم بوده است هيچ شكي نيست. بنابراين، بدون ترديد فرزندان امام جواد عليه السلام از زن ديگري بود كه از دودمان عمار ياسر، يا ابوذر غفاري بوده است. ولي در اين مطلب كه آيا مادر آن ها به صورت عقد دايمي بوده، يا منقطعه و يا ام ولد و كنيز در بين مورخان اختلاف نظر است. اكثر مورخان نوشته اند: امام جواد عليه السلام جز ام فضل زن ديگري نداشته است. از اين اتفاق قول چنين استنباط مي شود كه زن ديگر امام عليه السلام به صورت زن دايمي و عقدي نبوده است. در روايت ديگري هم نقل شده: امام جواد عليه السلام زن ديگري داشته است. اين روايت را سيد بن طاووس رحمه الله در «مهج الدعوات» نقل نموده كه: همسر آن حضرت از احفاد عمار ياسر بوده، كه بنا به نقل از ابونصر همداني، كه او هم از حكيمه خاتون دختر امام عليه السلام نقل كرده: مادر فرزندان امام جواد عليه السلام زن دايمي از خاندان عمار ياسر، يا ابوذر غفاري بوده است. در نتيجه، از كتب انساب چنين استنباط مي شود كه: امام جواد عليه السلام دو زن دايمي و چند كنيز زر خريد در اختيار داشته، ولي فرزندان حضرت از يك زن كه «سمانه» و «ام ولد» ناميده مي شد، به وجود آمده اند، كه زني فاضله، عفيفه، مرضعه، متقيه، با كمال و فضيلت، شوهر دوست و متدينه بوده است.

ص: 451

از نحوه ي تربيت فرزندان - به خصوص - دختران چنين معلوم مي شود كه زن با كفايت و بانوي عاقله، مربيه، متدينه و علاقه مند به تربيت فرزند بوده است.

فرزندان امام جواد

سيد نسابه، ضامن بن شدقم حسين مدني در كتاب «تحفة الازهار في نسب ابناء الائمه الاطهار عليهم السلام» مي نويسد: امام جواد عليه السلام چهار پسر داشت به نام هاي: 1 - امام ابوالحسن، علي النقي عليه السلام؛ 2 - ابواحمد، موسي مبرقع؛ 3 - ابواحمد، حسين؛ 4 - ابوموسي، عمران؛ و چهار دختر داشت به نام هاي: 1 - فاطمه؛ 2 - خديجه؛ 3 - ام كلثوم؛ 4 - حكيمه. مادر اين هشت فرزند ام ولدي به نام «سمانه» بود و از ام فضل، دختر مأمون فرزندي نياورد و اعقاب آن حضرت منحصر از دو پسر: امام علي النقي عليه السلام و ابواحمد، موسي مبرقع است.

امام ابوالحسن علي النقي

نخستين فرزند امام جواد عليه السلام است، كه شرح حال آن حضرت را به طور مفصل نگاشته ايم و متعاقب اين مجلد به نظر خوانندگان گرامي مي رسد.

ص: 452

موسي مبرقع

در تاريخ قم مي نويسد: بنا به نقل شيخ مفيد رحمه الله، موسي مبرقع جد سادات رضويه، در سال 256 هجري وارد قم شد كه سلسله ي سادات رضوي از نسل او هستند. و چون به صورتش نقاب و برقع مي انداخت، او را موسي مبرقع ناميدند. هنگامي كه اين امام زاده ي بزرگوار وارد قم شد، بزرگان عرب از اهل قم او را از قم بيرون نمودند و مزاحم او شدند. او هم به كاشان رفت و در كاشان، احمد بن عبدالعزيز بن دلف عجلي حاكم آن شهر به او اكرام نمود و خلعت هاي بسيار و مركب هاي ممتاز به وي بخشيد و دستور داد هر سال از صندوق بيت المال مسلمانان هزار مثقال طلا با يك اسب مسرج به او بدهند. در اين حال، رؤساي عرب مقيم قم از رفتار خود نادم و پشيمان شدند و به طرف كاشان شتافتند و از او عذر خواستند و با كمال اعزاز و احترام او را به قم آوردند.

فرزندان موسي مبرقع

موسي مبرقع در قم مقام و منزلتي يافت، مزرعه ها ايجاد نمود، قريه ها بنا كرد تا خواهرانش زينب، ام محمد و ميمونه، سه دختر امام جواد عليه السلام بر او وارد شدند و پس از آنها بريهه، دختر موسي هم به قم آمد و همه ي آن ها در قم بودند. تا وفات نموده و در كنار قبر عمه ي خود مدفون شدند. قبه ي حضرت معصومه عليهاالسلام را زينب، دختر امام جواد عليه السلام بنا نمود. موسي مبرقع در سال 296 هجري آخر ارديبهشت مطابق 22 ماه ربيع الثاني در قم از دنيا رفت و امير قم، عباس بن عمرو غنوي بر او نماز گذارد و به خاك سپرده شد، قبر او اكنون داراي قبه و بارگاه و مزار عمومي مردم است. محله موسويان قم بقعه و بارگاه امام زاده موسي مبرقع شهرت دارد و مورد استقبال مردم كشور است.

ص: 453

بقعه ي بزرگ چهل اختران كه شاه طهماسب صفوي در سال 953 هجري بر آن گنبد و بارگاه ساخت، مدفن چهل نفر از فرزندان حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام و نواده ها و نبيره ها و امام زاده ها از دختر و پسر مي باشد و بسياري از علويان نيز در آن جا مدفون شدند. (1) .

نگاهي به زندگاني موسي مبرقع، برادر امام هادي

شيخ مفيد رحمه الله مي نويسد: امام جواد عليه السلام پس از خود، امام علي هادي عليه السلام، موسي، فاطمه و امامه را خلف خود گذاشت. يعني دو پسر و دو دختر از امام جواد عليه السلام باقي مانده اند كه فاطمه با حكيمه اشتباه شده، يا دو اسم داشته، فاطمه و حكيمه. در كتاب «بحر الانساب» فرزندان امام جواد عليه السلام را هادي، ابوطالب، زيد، ابوجعفر موسي مبرقع، حكيمه، خديجه و ام كلثوم نوشته است، كه يقينا در اسامي دختران هم تشابه اسم و لقب و كنيه او را به اشتباه انداخته است. آنچه مسلم بوده اين كه هادي عليه السلام، موسي مبرقع، فاطمه،حكيمه - يا امامه - فرزندان امام جواد عليه السلام بوده اند. امام موسي مبرقع مادرش ام ولد بوده كه در قم شب چهارشنبه 22 ربيع الاخر سال 296 هجري درگذشت و در خانه خود كه تاكنون معروف است، مدفون شد. در «عمدة الطالب» مي نويسد: موسي مبرقع همان فرزند ام ولدي است كه در قم در مقبره ي معروف دفن شده و رضويون اكثرا از اولاد او هستند، چرا كه اكثر آن ها از اعقاب احمد بن موسي مبرقع مي باشند. در «عيون المعجزات» از سيد مرتضي علم الهدي رحمه الله روايت شده كه:

ص: 454


1- 439. رجوع شود به تاريخ قم، منتهي الامال محدث قمي، ارشاد مفيد، رجال مامقاني و غيره.

حميري از احمد بن محمد از اباجعفر عليه السلام نقل كرده: هنگامي كه امام جواد عليه السلام خواست به سوي عراق سفر كند، اباالحسن الثالث امام هادي عليه السلام با موسي مبرقع نشسته بودند. امام جواد عليه السلام به فرزندانش فرمود: از عراق چه دوست داريد براي شما هديه بياورم؟ امام هادي عليه السلام گفت: يك شمشير عراقي. و چون به موسي فرمود: تو چه مي خواهي؟ گفت: اسب سواري. امام جواد عليه السلام فرمود: اين فرزند، ابوالحسن به من شباهت دارد و او، موسي به مادرش. در تاريخ قم مي نويسد: نخستين كسي كه از سادات رضوي وارد قم شد، اباجعفر موسي بن محمد بن الرضا عليهم السلام بود كه در سال 256 هجري كه برقع بر صورتش انداخته بود تا او را نشناسند وارد قم شد و از آن جا به كاشان رفت و مورد تجليل فراوان قرار گرفت و احمد بن عبدالعزيز بن دلف العجلي مقدم او را محترم شمرد و اسب و خانه و زندگي او را مهيا نمود و هر سال هزار مثقال طلاي مسكوك براي او مقرري معين نمود. پس از آن وارد قم شد و در آن جا مورد احترام قرار گرفت و هدايايي براي او آوردند كه از آن جمله بيست هزار درهم بود و با آن وجه مزرعه اي خريد، آن گاه خواهران او زينب، ام محمد و ميمون دختران امام جواد عليه السلام وارد قم شدند و در آن جا بودند تا اين كه از دنيا رفتند و در كنار قبر فاطمه، بنت موسي بن جعفر عليهم السلام دفن شدند. موسي مبرقع در قم بود تا اين كه در شب چهارشنبه 22 ربيع الاخر سال 296 هجري در خانه ي خود شهيد گرديد. اين مقبره پيش از اين به خانه ي محمد بن حسن بن ابي خالد اشعري معروف بود و نخستين كسي كه در آن دفن شد موسي مبرقع بود.

ص: 455

پس از او دخترش، ميمونه در مقبره بابلان در جوار فاطمه، بنت موسي بن جعفر عليهم السلام مدفون گرديد و آن جا قبه و بارگاهي ساخت. موسي مبرقع چند فرزند داشت كه از آن جمله: احمد است كه از افاضل علماي قم بوده و مورد تقدس ابن عميد - وزير معروف كه خاندان او اهل علم و سيادت و فضيلت بوده اند - بود و محمد بن احمد بن موسي مبرقع از مشاهير خاندان مبرقع است كه در تاريخ 315 هجري در گذشته است. سيد نعمت الله جزايري رحمه الله مي نويسد: نخستين كسي كه به قم آمد ابوجعفر، محمد بن موسي بن محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام بوده است. (1) . بنابراين، خود موسي به قم نيامده، بلكه پسرش محمد بن موسي بوده كه به قم آمده است كه در سال 256 هجري با خواهرانش به قم آمدند و وفاتش در سال 296 هجري بوده است.

شمايل و قيافه موسي مبرقع

همان گونه كه گفتيم دومين فرزند امام جواد عليه السلام موسي مبرقع است. او داراي شمايل زيبا و صورت جميل و جالب و جاذبي بود كه هر كس را به نظر مي فريفت و به همين جهت كه جمال مشعشع و ملاحت و صباحت منظر او، موجب ازدحام مردم نگردد در معابر، كوچه ها و خيابان ها برقعي بر روي خود مي كشيد تا زن و مرد از تحريكات منظره ي او ناراحتي نيابند و بدين جهت او را مبرقع (يعني برقع و نقاب بر روي افكنده) مي خواندند و اولاد و احفاد او را نيز مبرقع خواندند و از زيبايي و طراوت صورت و قيافه جذاب و مليح او كه به فرزندانش نيز ارث رسيده بود آن ها هم برقع بر روي خود مي افكندند و خاندان مبرقع به سيادت، فضيلت، صباحت و

ص: 456


1- 440. زهر الربيع: 207.

كمال شهرتي به سزا داشتند كه تاريخ مؤيد اين گفتار است. موسي مبرقع، جد اعلاي سادات رضوي، تقوي، برقعي و مبرقعي در سرتاسر كشورهاي اسلامي در عرب و عجم شهرتي به سزا دارند و سلسله نسب همه ي اين سادات به وسيله ي موسي مبرقع و امام جواد عليه السلام به امام رضا عليه السلام مي رسد. علماي نسابه مي نويسند: نسل امام رضا عليه السلام جز از امام جواد عليه السلام و موسي مبرقع نبوده است. به ظن قوي، تولد موسي مبرقع در حدود سال 214 هجري يعني در سن 19 تا 20 سالگي امام جواد عليه السلام بوده كه در حين رحلت پدرش 5 يا 6 سال داشته است. چنانچه امام علي النقي عليه السلام برادر بزرگتر او 7، يا 8 ساله بوده است. چرا كه به صورت تقريبي ازدواج امام عليه السلام با ام فضل در سال 205 هجري بوده كه حضرتش در حدود سال 210 هجري هنگامي كه از ام فضل از نظر اولاد مأيوس شده، زن ديگري اختيار كرده و تولد امام هادي عليه السلام در سال 212 هجري بوده است. از مندرجات و مواد وصيت نامه امام جواد عليه السلام نيز معلوم مي شود كه نخستين فرزندانش امام علي النقي عليه السلام مي باشد كه وصي خود قرار داد و در آن موقع موسي مبرقع به حد بلوغ و رشد نرسيده بود كه علي را به سبب تربيت ربوبي بر نفس خود و برادرش موسي و خواهرانش قيم قرار داده و در ظاهر امر هم عبدالله بن مشاور را قيم صغار خود قرار داد تا خليفه، اموال و صدقات آن حضرت را ضايع، تلف و تصرف نكند. قيموميت عبدالله بن مشاور نه براي آنكه كفايتي در فرزند ارشد او نبوده و نقصي در امام هادي عليه السلام باشد، بلكه چون متوكل همه ي اموال و صدقات علويان را غصب كرد حضرت مي دانست و براي تقيه و حفظ اموال و منافع سادات علوي و رضوي در صورت ظاهر سمت قيموميت را به نام عبدالله بن مشاور مرقوم فرمود، تا به حكم محجوريت نابالغ بودن علي عليه السلام و موسي و خواهرانشان، اموال و صدقات

ص: 457

به دست خلفا و غاصبان نيفتد و در قيوميت و سرپرستي عبدالله بن مشاور - كه مورد اعتماد امام جواد عليه السلام بوده - باشد و بعد به صاحبانش مسترد نمايد. در اين جا نكاتي مورد توجه قرار مي گيرد: نخست آن كه، امام عليه السلام نخواسته اموال را صرفا از نظر عدالت و امانت به ديگري بسپارد. نظر امام، شخصيت و قدرت حفظ مال بوده تا اموال از دستبرد متعديان مصون بماند و پس از بلوغ به صاحبانش مسترد گردد كه در بخشي به طور مستقل موسي مبرقع صيانت و توليت داشته باشد و بخش ديگري را هم زير نظر مخصوص امام علي هادي عليه السلام گذاشت، آن هم روي مصالحي بوده كه مورد تعدي خلفاي جور و ستم قرار نگيرد. دوم آن كه: امام عليه السلام به آينده علم داشت كه خودش از مدينه مهاجرت اجباري خواهد نمود ولي پسرش موسي مبرقع در مدينه خواهد ماند و لذا در تاريخ زندگي موسي هم ديديم تا سن سي سالگي در مدينه بود و بعد به قم هجرت كرد و در اين مدت مفاد وصيت نامه پدر را به طور كامل عمل كرد و موقوفات و صدقات را به اهلش رسانيد.

مهاجرت موسي مبرقع به ايران

در سال 244 هجري موسي مبرقع به دعوت متوكل از مدينه به بغداد و از آن جا به سامرا مسافرت نمود، تا سال 247 هجري كه متوكل مرد، موسي در سامرا بود، ولي پس از مرگ او به طرف ايران حركت كرد و به قم آمد از آن جا به كاشان رفت و باز به قم مراجعت نمود. برخي از مورخان، مهاجرت موسي مبرقع را به قم به طور كلي انكار نموده و او را تا آخر عمر مقيم كوفه دانسته اند و گفته اند: فرزندان او به قم هجرت كرده اند. چون موسي در يك تحول سياسي مورد غضب خلفاي عباسي قرار گرفته، نسبت به او تهمت و افترا هم زده اند و علامه ي مجلسي رحمه الله در «تحفة الزائر» در ضمن

ص: 458

حالات علي بن جعفر عريضي او را مجهول الحال دانسته است. ولي با تحقيق در تاريخ و علم رجال معلوم مي شود كه اين بدبيني ها مورد نداشته و او مرد متقي و با فضيلتي بوده است.

ابواحمد حسين

آنچه در كتاب هاي رجال همانند «رجال مامقاني»، «انساب الطالبيه»، «عمدة الطالب» و غيره تفحص نموديم شرح حالي براي ابواحمد حسين بدست نياورديم. احتمال داده مي شود كه اگر اين روايت صحيح باشد: كه امام جواد عليه السلام داراي چنين پسري هم بوده در كودكي از دنيا رفته باشد، زيرا هيچ مطلبي نفيا و اثباتا درباره ي او ديده نشده است.

ابوموسي عمران

درباره ي ابوموسي، عمران هم چيزي بدست نيامده و نويسندگان كتاب هاي رجالي و انساب نيز در اين موضوع چيزي ننوشته اند. از كتاب «الاصابه» و كتاب رجال و غيره نيز چيزي مفهوم نشد.

حكيمه

حكيمه خاتون، دختر امام جواد عليه السلام كه بين خواهران و زنان خاندان معاصر خود بافضيلت و با تقوي و داراي منقبت و جلالت گرديد. اين زن مجلله، چهار امام را درك نمود و براي آنان خدمت كرد. اول: پدرش امام جواد عليه السلام، كه در سن جواني به شهادت رسيد. دوم: برادرش حضرت هادي عليه السلام كه او نيز در سن جواني به شهادت رسيد. سوم: حضرت عسكري عليه السلام برادر زاده خود، آن حضرت نيز در سن جواني به شهادت رسيد. چهارم: آخرين وصي و امام، حجة بن الحسن العسكري امام زمان عليه السلام فرزند

ص: 459

نرجس خاتون كه حكيمه خاتون قابله ي آن حضرت بود. حضرت هادي عليه السلام نرجس خاتون را - كه از خاندان رهبانان رومي بود و به كنيزي و اسارت رسيده بود - خريد و او را براي فراگرفتن معالم دين و احكام شريعت به حكيمه خاتون سپرد تا آداب و تربيت مكتب اسلام را به او بياموزد. حكيمه خاتون، در نظر پدر، برادر و برادرزاده و امام عصر عليه السلام مكرم، محترم و مورد اعتماد و وثوق بود به حدي كه به سفارت آن حضرت مفتخر گرديد و عرايض مردم را به امام زمان عليه السلام مي رسانيد و توقيعات شريفه ي ولي عصر عليه السلام - را كه از ناحيه ي مقدسه صادر مي شد - به مردم ابلاغ مي فرمود. اين حكيمه خاتون، غير از حكيمه خاتون، دختر حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام است، كه او نيز قابله ي امام جواد عليه السلام بود. بنا به نقل علامه بحرالعلوم، حكيمه خاتون نخستين كسي است كه اين مولود آسماني را بوسيد، و حفظ نمود و پرورش داد و به نزد پدرش امام حسن عسكري عليه السلام برد و باز به نرجس خاتون عليهاالسلام مادرش برگردانيد. حكيمه خاتون، در ميان زنان سادات علويه و بنات هاشميه از جهت فضيلت، منقبت، عبادت، تقوي و پارسايي و علم و دانش ممتاز بود. او مخزن اسرار امامت گرديد و سرافراز به وثوق و اعتماد به امامان بود. علماي اعلام اسلام زيارت او را در قبال زيارت ائمه ي سامرا عليهماالسلام مستحب مؤكد دانسته اند، مزارش ملاصق ضريح عسكريين عليهماالسلام - كه هم اكنون در يك ضريح بزرگي كه هنرمندان و اخيار اصفهان تقديم نموده اند - قرار دارد. حكيمه خاتون بانوي مكرمه، مجلله، متقي، عالمه و تربيت شده ي مكتب ولايت بود. در تاريخ سامرا در ضمن بيان قبور مدفونين در سامرا مي نويسد: حكيمه خاتون، دختر امام جواد عليه السلام متوفاي سال 274 هجري، عالمه، فاضله، جليله، واسطه بين امام و مردم بود و به نقل همه ي مورخان قبر او در قبه ي

ص: 460

عسكريين عليهماالسلام است و علامه مجلسي رحمه الله با آن كه قبر او را در قبه ي عسكريين عليهماالسلام نقل نموده، ولي زيارت نامه او را نقل نكرده است، با آن كه اين بانوي مجلله در فضل و علم، دانش و كمال، جلالت قدر و نبالت شأن از افراد بزرگ زنان اهل بيت عليهم السلام است. (1) . علاوه بر اين كه او محل و مودع امانات و اسرار امامت بود و اين خود بزرگواري و جلالت شأن او را نشان مي دهد. افزون بر آن كه او در حين تولد امام زمان عليه السلام وصي حضرت عسكري عليه السلام شاهد، حاضر و ناظر بوده است. باز اضافه مي شود كه: او سفير كبير امام به سوي نواب اربعه بوده. در «كمال الدين» از احمد بن ابراهيم نقل شده كه گويد: من در سال 262 هجري خدمت حكيمه خاتون، دختر حضرت ابوجعفر محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام، رسيدم و هر چه مي خواستم از پشت پرده از آن حضرت مي پرسيدم و او جواب مي داد و واسطه حجة بن الحسن العسكري عليهماالسلام بود كه تمام امور مربوط به شيعه را انجام مي داد. جايگاه و مقام حضرت حكيمه خاتون عليهماالسلام مانند جايگاه و مقام حضرت زينب خاتون عليهاالسلام بود كه در حين بيماري امام زين العابدين عليه السلام واسطه ي امامت و حافظ اسرار و ودايع امانات پيامبران و اوصيا بود كه در ظاهر واسطه بود و باطن علوم را از امام مي گرفته و به مردم مي آموخت. محدث بحراني رحمه الله در «مدينة المعاجز» روايت مي كند كه: طبري، محمد بن قاسم علوي گويد: با چند تن خدمت حكيمه خاتون عليهاالسلام شرفياب شديم، فرمود: هر چه مي خواهيد سؤال كنيد و از ميلاد ولي عصر عليه السلام بپرسيد. آن گاه جريان تولد حضرت حجت عليه السلام را از نرجس خاتون عليهاالسلام شرح داده و

ص: 461


1- 441. تاريخ سامرا: ج 1 ص 216، ج 3 ص 303.

گفت: من شخصا حاضر، ناظر و مربي او بودم. حكيمه خاتون عليهاالسلام اخبار، آيات و احاديثي را نقل مي كند و تفسير آياتي را بيان مي نمايد كه نشانه ي قدرت علمي و روح ايمان و ولايت كليه او است. حكيمه خاتون، دختر امام جواد عليه السلام از زنان با وقار، دانشمند و پرهيزگار اهل بيت عليهم السلام است كه به منتهاي مقام فضيلت و كمال رسيد كه مقام مامايي و للگي و سفارت امام زمان عليه السلام را يافت و صاحب اسرار و رموز زندگاني ائمه ي معصومين عليهم السلام گرديد.

زندگاني زناشويي حكيمه خاتون

حكيمه خاتون عليهاالسلام، دختر امام جواد عليه السلام با ابوعلي - الحسن المحدث بن ابي الحسن علي المرعش بن عبيدالله بن أبي الحسن محمد الأكبر بن ابي محمد الحسن المحدث ابن الحسين الأصغر بن الامام السجاد عليه السلام - شوهر نمود. بدين ترتيب همسر دختر امام جواد عليه السلام ششمين فرزند پس امام زين العابدين عليه السلام بود كه در تولد همبال عبدالله بن حسين، زيد و حمزه بود و داراي پسر و دختري از او گرديده است. در نسخه خطي كتاب «عمدة الطالب» كه در كتابخانه ي آيةالله نسابه آقاي سيد شهاب الدين مرعشي قمي نجفي موجود است - به خط علامه مير محمد قاسم حسيني سبزواري، كه از علماي عصر صفويه بوده، مي نويسد: حكيمه، بنت محمد بن علي الرضا عليهماالسلام با ابوعلي حسن محدث شوهر نمود آن گاه نسبت او را تا حضرت سجاد عليه السلام به شرح بالا نقل مي نمايد و قصه ي ميلاد حضرت قائم عليه السلام را بيان مي كند. (1) . حكيمه خاتون، بزرگ خاندان اهل بيت عليهم السلام بود و خواهران او و فرزندان خويشان و اقوام و اقربا همه در خدمت حضرت او به عرض ادب و احترام بهره مند

ص: 462


1- 442. به نقل از تاريخ سامراي علامه محلاتي ج 3 ص 303.

مي شدند و از فقه و ادب و تربيت و تعليم ديني برخوردار مي شدند.

وصيت امام جواد

احمد بن ابي خالد، غلام امام جواد عليه السلام روايت مي كند كه: در خدمت آن حضرت بودم كه مرا بر انشاي وصيت خود شاهد و گواه گرفتند و من شهادت خود را هم در وصيت نامه ي آن بزرگوار به خط خود نوشتم. در آن وصيت نامه آمده است: وصي شرعي خود گردانيد ابوجعفر محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام، فرزند خود علي الهادي را بر نفس خودش و خواهرانش، و امر فرزند خود موسي را پس از بلوغ با خودش قرار داد و عبدالله بن مشاور را بر تركه ي خود از قبيل: مزارع، املاك، اموال، مصارف آن ها قيم قرار داد و هادي را بر تمامي املاك و موالي و بندگان خود و هر چه را كه مالك بود سرپرست ساخت و تا زماني كه وصي مزبور به سن بلوغ نرسيده سرپرست در قيموميت به وظيفه ي خود عمل نمايد و پس از بلوغ وصي، كليه ما ترك را بدو برگرداند، تا خود او در امور خود و برادر خود موسي و خواهران و جميع ما ترك به طور مستقل رسيدگي نمايد و پس از بلوغ موسي، امور مربوط او را به خودش بازگرداند تا با همان شرايطي كه قيد شده در املاكي بر او و خواهرانش وقف گرديده، رسيدگي كند. به تاريخ يكشنبه، سوم ذي الحجه سال 220 هجري. در اين وصيت نامه جهات تقيه و سياست وقت به طور كامل رعايت شده كه مورد مشاجره واقع نشود.

ص: 463

كاظمين و مقابر قريش

در كتاب «زندگاني امام موسي الكاظم عليه السلام» شرحي راجع به مقابر قريش نوشتيم و در تاريخ جغرافيايي كاظمين شمه اي نقل كرديم. اكنون براي مزيد اطلاعات خوانندگان مطالبي اضافه مي شود: به اتفاق مورخين مقابر قريش متضمن جسد دو امام است كه امروز آرامگاه آن ها مطاف ميليون ها بشر مي باشد و جاذبه ي عمومي ارواح صافيه بشر است. مقابر كاظمين عليهماالسلام مهبط و فرودگاه دل هاي روشن دوستان و شيعيان و محبين آل محمد عليهم السلام است. هر كس در اين بارگاه سر تواضع فرود آورد، دل روشن تري پيدا كرد به اسرار و رموز دانش و بينش راه يافت. اين قبه و بارگاه، كانون عشق و دين، محبت و ولايت و ادب و اخلاق است. آن جاست كه آرزوها و حوايج شرعي به رغبت برآورده مي شود. اين جا باب حاجات است كه هر كس بر در باب الحوائج عرض ادب كند حاجتش برآورده خواهد شد. كتاب «دار السلام» حاجي نوري رحمه الله مشحون از حكايات متوسلين به باب الحوائج موسي بن جعفر و امام محمد تقي جوادالائمه عليهم السلام مي باشد. اين قبه و بارگاه، كعبه ي آمال مردم و مطاف عمومي اهالي پايتخت عراق است. كساني كه از نزديك اين بارگاه با شكوه را مشاهده كرده اند مي دانند كه در هر شب جمعه و هر شب عيد - به خصوص در آغاز سال شمسي - مردم براي حضور در آن آستان مقدس چه غوغايي برپا مي كنند كه براي تيمن و تبرك، زن و مرد خود را بدانجا مي رسانند و ميليون ها نفر از اطراف پايتخت كشور عراق در شب ها و روزهاي عيد نوروز سر به آستان مقدس امامين كاظمين و جوادين عليهماالسلام فرود مي آورند. اين نمونه ي علاقه، ارادت، محبت، عشق و عاطفه ي آن هاست و انعكاس توجهات و عنايات ارواح مقدس ائمه عليهم السلام كه آنا فآنا به مردم افاضه مي شود و لحظه اي

ص: 464

از دوستان خود غافل نيستند. افاضات و عنايات، الطاف و توجهات سرورانه ي آن ها حضور و غياب و مرگ و حيات ندارد. آن بزرگواران پيوسته مذكورين و شيعيان خود را متذكرند و از شيعيان خود حمايت و معاونت معنوي مي فرمايند. اين بارگاه محبت بنيان، ادوار مختلفي به خود ديده است و انقلابات بي شماري مشاهده نموده كه در مجاري تاريخ ثبت و ضبط است. در حدود سال 443 هجري حادثه اي از حوادث، موجب تخريب مشهد جوادين عليهماالسلام و آتش زدن آن شد كه اين حادثه در اثر اختلاف و عصبيت جاهلانه عربيت مردم كم خرد و بي دانش موجب شد، كه يك دسته دل خسته و ستمديده نيز بارگاه خلفاي سامرا را كه، قصر محكم و عالي ولي از بنيان ستم كاري متوكل عباسي بوده در سامرا خراب كردند، سني هاي سامرا نيز به حكم قصاص و انتقام مشهد جوادين عليهماالسلام را در كاظمين آتش زدند و بارگاه مقدس را خراب نمودند و بين اهل كوخ و آنان جنگي در گرفت كه جريان آن را در تاريخ سامرا نگاشته اند. (1) . در سال 445 هجري هاشميان به اين واقعه خاتمه داده و صلح و اصلاح دادند، ولي باز در سال 482 هجري بين اهل كوخ بغداد و سني هاي سامرا جنگي در گرفت، باز تلفاتي داده شده، چنانچه جزري در حوادث سال 482 هجري نوشته است. (2) . امروزه وقتي به اين صفحات تاريخ، توجه مي شود مضحك و خنده آور است كه واقعا بر سر چه مسايل ناچيز و بي اهميتي خون هايي مي ريختند و بي وزني و بي خردي خود را نشان مي دادند. تا اين كه كم كم حقيقت آل محمد عليهم السلام نمودار شد و بحمدالله از اين عصبيت ها كاسته شد. و اگر تحريكات سياسي و اعمال نقشه هاي استعماري كه اكثر از آيين زشت

ص: 465


1- 443. تاريخ سامرا علامه مورخ، شيخ ذبيح الله محلاتي: ج 7 ص 6.
2- 444. تاريخ جرزي: ص 60 حوادث 482 به نقل از تاريخ سامرا: ج 2 ص 8.

مسيحيان در ممالك اسلامي نفوذ يافته براي آن كه از طفيل مسلمانان خوراك، پوشاك و شئون اجتماعي خود را تأمين كنند، در اين مردم رخنه نموده و به دست مزدوران بي خبر و بي خرد، مقام و منصبي مي دهند و هستي آن ها را به يغما مي برند. اگر نگاهي به موزه هاي بريطانياي كبير و پاريس و ساير ممالك غربي و اروپايي و آمريكايي و يك توجهي به وضع صادرات و واردات ممالك اروپايي شود، به طور كامل اين حقيقت مشهود است كه چگونه ملت را در فقر و فلاكت و احتياج و مشكلات روز نگاه مي دارند تا بتوانند بهترين مواد خوراكي را براي خود ببرند و بهترين مواد و اثاثيه بهادار و قيمتي را - كه جنبه ي تاريخي، علمي و اقتصادي دارد - به يغما برند. اين روش استعماري را ملل مسيحي كه قرن هاست پيش گرفته و مسلمانان را در نفاق و اختلاف به منطوق «فرق تسد» نگاه داشته اند و استفاده مي نمايند. ما همه ي خوانندگان را دعوت مي كنيم كه در عصبيت جاهلانه ي عربيت، تحمل و بردباري نشان دهند و به اتفاق و اتحاد بگرايند و متفق شوند و دست استعمار و استثمار را كوتاه كنند، بكوشند و به دين و آستان قرآن و عترت - كه مورد اتفاق است - دست بزنند و بدانند كه آن چه موجب رشد و رقاء و علاء و اعتلاي مسلمان است علوم عاليه و تعليمات اسلامي است كه به وسيله باب مدينه علم و خاندان او عليهم السلام به دنياي بشريت عرضه شده و كتب و فرهنگ و مؤلفات شيعه اماميه بهترين شاهد گفتار است. اين همت و نيرويي كه صرف دفاع با مبارزه داخلي اسلامي به تحريك اجنبي مي شود اين نيروها را متحدا صرف دفاع از حق و حقيقت يكتاپرستي در مقابل تثليث و ثنويت نمايند. دارالتقريب مصر به همت مردان دانشمند روشن ضمير تا حدودي وسايل اين كار و مقدمات آن را فراهم نمودند، تا به جايي رسيد كه - بحمدالله تعالي - كتاب فقه

ص: 466

اماميه از بودجه ي اوقات مصر چاپ شد و مذهب تشيع به صورت رسمي جزء مذاهب قابل تقليد بين اهل سنت اعلام شد و مقدمه اي كه بر تفسير «مجمع البيان» طبرسي نوشته شد، تا حدي روزنه هاي اميدي باز كرد كه شايد از راه علم و دانش به كمال اتفاق و اتحاد برسند و شرور دشمن را از سر خود كوتاه نمايند. اميدوار چنانم كه روزي برسد سياست استعماري ملل مسيحي به سوي خودشان برگردد و شرور آن ها صد چندان به طرف خودشان منعكس گردد و خداوند ملت اسلام را از آفات و عاهات مصون دارد.

تاريخ منظوم كاظمين

أحمد من اولي به النبوة رفع البيوت أنه متلوه و أسأل الميهن السلاما أن يسبغ الصلاة و السلاما علي محمد نبي الرحمة و خير مرسل الخير أمة و اله الهداة للخليقة و شارعي المجاز و الحقيقة و بعد ناقبس السنا في المشهد لطور موسي و حرا محمد ثم مضي الدهر علي اناس و ملك الأمر بنو العباس فنزلوا الأنبار ثم الكوفة في صفة من نهرها معروفة ثم أبوجعفر رام النقلة من الفرات لصفات دجلة نامتاذ بغداد له نوبخت و طاب منها للملوك التخت في سنة الخمس و الأربعينا و مائة فأرخوا «أعينا» (1) . حتي قضي الامام موسي الكاظم و حلتا و احتلها الأعاظم لدي الثلاث و الثمانين سنة و المائة الماضية المقترنة ثم قضي محمد الجواد فانتظم الأحقاد و الأجداد

ص: 467


1- 445. كه مطابق با سال 142 هجري است.

و أزهر المشهد في بدرين و ذاك في العشرين و المائتين (1) . فسميت «مشهد باب التين» و فيه عن لفظ القبور الستغني و «المشهد الغربي» من بغداد كما تراه أعين الأشهاد و مشهد الكاظم لو بالتثنيه و غلت بالكاظمين المسميه و الطول «لد كذ» أمن و العرض لدك في أحدث الارصاد و لا أقل شك و الجو صاف قدزها بالافق و امتاز فيه بالهواء الطلق و الماء جار عنده في وجله و الروض قد صف به تجله و تربة ما عسي إن أصفا مضجع فلذتي فؤاد المصطفي ترب تود أنجم السماء لو ابدلت فيه عن الحصاء ترب تمني منه عين الشمس لو جعلوا فيها محل الرمس ترب يوازي العرش في إشراقه لضمه القائم عند ساقه لضمه قرة عين أحمد و فلذتي فؤاده و الكبد لضمه من الوصي البهجة و من وديعة النبي المهجة لصمه الكاظم و الجواد أعلام دين الله و الأوتاد زر الإمامين الذين استشهدا إن رمت أن قد خل باب الهدي و اقصد هما في كل خطب مارج تجدهما بابين للحوائج و لذ بظل منهما و اخلد فإنما هما أمان البلد فقد روي ابن قولويه ذاكرا إن الرضا خص بهذا الزائرا و قد روي بأن من قد زارا كمن يزور أحمد المختارا و مثل من يزور خير الرسل محمدا و خير الأوصياء علي و كالذي زار الحسين فضلا و كرر الأخيار فيها نقلا و ذكر الشيخان بالتقريب ذلك في «الكافي» و في «التهذيب»

ص: 468


1- 446. كه مطابق با سال 220 هجري است.

فزرهما لا تترك الزيارة و كن من السراية السيارة و سر قلب فاطمة الزهراء بزورة ابنيها علي الزوراء و ارض عنك المصطفي و المرتضي و احظ من الله تعالي بالرضا فإنما حبهما للعترة لا يستطيع الكاشحون سترة

پاداش زيارت امام كاظم و امام جواد

براي فضيلت زيارت امام جواد عليه السلام اخبار متواتري هست كه از آن جمله از حضرت رسول صلي الله عليه و آله روايت شده كه حضرتش فرمود: هر كس امام جواد عليه السلام را زيارت كند، مانند كسي است كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت كرده و بهشت از براي او واجب مي شود و همان فضلي كه براي زيارت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام هست درباره ي زائر امام جواد عليه السلام نيز است. در فضيلت زيارت كاظمين عليهماالسلام اخبار متواتري نقل شده كه: زيارت امام كاظم و امام جواد عليهماالسلام در ثواب، مانند زيارت رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد و شكي نيست كه زيارت فرزند - آن هم فرزندي كه وارث علوم و مكارم اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده - مانند زيارت خود پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد. در «مفاتيح» محدث قمي نقل شده: هر كس امامين همامين كاظمين عليهماالسلام را زيارت كند، مانند كسي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و وصي او علي مرتضي را زيارت كرده باشد. در روايت ديگري سيد بن طاووس رحمه الله نقل نموده كه: هر كس اين دو امام را زيارت كند، مانند زائر امام حسين عليه السلام مي باشد. در روايت ديگري وارد شده: هر كس اين دو امام را از روي معرفت زيارت كند، بهشت بر او واجب

ص: 469

مي شود. و سبب وجوب بهشت هم اين است كه: هر كس معرفت به امامت اين دو امام داشته باشد به اصول و فروع دين معتقد و مؤمن است و بر چنين كسي بهشت واجب است. شيخ جليل محمد بن شهراشوب از خطيب، صاحب «تاريخ بغداد» نقل كرده كه: خطيب از علي بن خلال نقل نموده كه گويد: هيچ امر مهمي براي من روي نداد مگر آن كه در ساحت مقدس حضرت موسي ابن جعفر عليهماالسلام رفتم، كنار قبرش ايستادم و عرايض و مشكلات خود را به عرض او رساندم و خداوند به بركت و عنايت اين باب الحوائج كار مرا آسان فرمود. خطيب حكاياتي بسيار از خوارق عادات و معجزات و عنايات حضرت باب الحوائج موسي بن جعفر عليهماالسلام نقل نموده است. شيخ صدوق، از ابراهيم بن عقبه روايت كرده كه طي نامه اي از امام علي النقي عليه السلام سؤال مي نمايد: آيا زيارت قبر سيدالشهدا عليه السلام ثوابش بيشتر است، يا زيارت اين دو بزرگوار در كاظمين؟ حضرت هادي عليه السلام مرقوم مي فرمايد: ثواب زيارت سيدالشهداء عليه السلام مقدم است و زيارت اين دو بزرگوار هم جامعتر و ثوابش بيشتر است. بيان امام هادي عليه السلام هم روشن است، البته هيچ زيارتي به ثواب زيارت سيد الشهداء عليه السلام نمي رسد، ولي زيارت امام موسي بن جعفر و امام جواد عليهماالسلام از اين جهت بزرگتر است كه دو امام مفترض الطاعة هستند. از طرفي، و سيدالشهداء عليه السلام را همه زيارت مي كنند اما اين دو امام را خواص مردم و شيعه ي اماميه زيارت مي نمايند.

ص: 470

بنابراين، زيارت امام كاظم و امام جواد عليهماالسلام مخصوص خواص مؤمنان است و به دو جهت ثواب زيارت بزرگتر مي شود: يكي ايمان زائر، معتقد به دوازده امام مي باشد. ديگر آن كه آن دو بزرگوار هر يك در زيارت اثر وضعي دارند و باب الحوائج مي باشند و ضامن انجاح حوايج شيعيان جد خود گرديده اند.

چگونگي زيارت امام جواد

قبر مطهر حضرت جوادالائمه عليه السلام امام جوان ما، در جوار قبر جدش حضرت باب الحوائج موسي بن جعفر عليهماالسلام قرار گرفته است. و اگر چه در قرون گذشته دو روضه و دو بارگاه و دو حرم بوده و از دو درب ورودي وارد مي شدند، ولي از صد سال قبل كه فواصل را برداشتند، هر دو مرقد منور در يك قبه قرار دارد و از يك مدخل بزرگ وار مي شوند و راه روهاي سابق، رواق و مسجد شده است. زيارت ورودي و سلام و تحيت دو قسم است: يك قسمت زيارت مشترك و يك قسمت زيارت مخصوصي و در ثواب زيارت هم كه از ائمه ي هدي عليهم السلام مأثور است براي زائر ثواب مشتركي دارد كه هم اكنون ما هر دو زيارت را نقل مي كنيم و اميدواريم خوانندگان در مظان استجابت دعا نويسنده را هم به دعاي خير ياد فرمايند. ان شاء الله تعالي.

زيارت مشترك امامين كاظمين

شيخ مفيد رحمه الله براي اين دو بزرگوار زيارت مشتركي بدين صورت روايت نموده است: پس از غسل، اخلاص، حضور قلب، تواضع، ادب و اذن دخول پشت به قبله رو به قبر آن ها نموده، عرض مي كني: السلام عليكما يا ولي الله، السلام عليكما يا يا حجتي الله، السلام عليكما يا

ص: 471

نوري الله في ظلمات الأرض، أشهد انكما قد بلغتما عن الله ما حملكما و حفظتهما ما استودعتما و حللتما حلال الله، و حرمتما حرام الله، و أقمتما حدود الله، و تلوتما كتاب الله، و صبرتما علي الأذي في جنب الله، محتسبين حتي أتيكما اليقين، أبرء إلي الله من أعدائكما و أتقرب إلي الله بولايتكما، أتيتكما زائرا عارفا بحقكما، مواليا لأوليائكما، معاديا لأعدائكما، مستبصرا بالهدي الذي أنتما عليه، عارفا بضلالة من خالفكما، فاشفعا لي عند ربكما، فإن لكما عندالله جاها عظيما، و مقاما محمودا. آن گاه تربت آن دو امام را ببوس و به جانب سر مقدس آن ها برو و بگو: السلام عليكما يا حجتي الله في أرضه و سمائه عبدكما وليكما زائركما متقربا إلي الله بزيارتكما. اللهم اجعل لي لسان صدق في أوليائك المصطفين و حبب إلي مشاهدهم و اجعلني معهم في الدنيا و الآخرة يا أرحم الراحمين. آن گاه براي هر دو امام دو ركعت نماز زيارت بگزار. (1) .

زيارت مخصوص امام جواد

زيارت مخصوص امام جواد عليه السلام به شرحي كه سيد بن طاووس رحمه الله در مزار و شيخ صدوق و ابن شهراشوب نقل نموده اند، چنين است: پس از زيارت قبر مقدس حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام - كه در روضه ي مجزا است - به طرف قبر حضرت ابي جعفر محمد بن علي بن موسي الرضا جوادالائمه عليهم السلام مي روي و پشت سر آن حضرت قرار مي گيري رو به قبله و چنين عرض مي كني: السلام عليك يا ولي الله، السلام عليك يا حجة الله، السلام عليك يا نور الله

ص: 472


1- 447. بحارالانوار: ج 99 ص 13، مفاتيح الجنان.

في ظلمات الأرض، السلام عليك يا بن رسول الله السلام عليك و علي آبائك السلام عليك و علي ابنائك اسلام عليك و علي اوليائك، اشهد أنك قد أقمت الصلاة، و آتيت الزكاة و أمرت بالمعروف، و نهيت عن المنكر، و تلوت الكتاب حق تلاوته، و جاهدت في الله حق جهاده، و صبرت علي الأذي في جنب الله حتي أتاك اليقين، اتيتك زائرا عارفا بحقك مواليا لاوليائك معاديا لاعدائك ابرأ إلي الله و إليك من اعدائك مستبصرا بالهدي الذي انت عليه، عارفا بضلالة من خالفك، فاشفع لي عند ربك. (1) . آن گاه ضريح و تربت آن حضرت را مي بوسي و دو ركعت نماز زيارت مي خواني و در سجده مي گويي: ارحم من اساء و اقترف و استكان و اعترف. پس جانب راست صورت را روي خاك مي گذاري و مي گويي: إن كنت بئس العبد فأنت نعم الرب. سپس جانب چپ را روي خاك مي گذاري و مي گويي: عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عند يا كريم. و در سجده نيز صد بار «شكرا شكرا» بگو و هر چه خواهي طلب كن. البته در كتب ادعيه مانند «مصباح»، «اقبال» «مزار بحار» و غيره زيارات ديگري هم نقل نموده اند كه علاقه مندان بدانها مراجعه كنند و در روضه متبركه نيز كتب ادعيه و زيارت نامه هايي هستند كه خداوند علاقه مندان را موفق بدارد و نگارنده را

ص: 473


1- 448. مزار: 193، مفاتيح الجنان.

هم از اين فيض محروم ندارد. آن چه مسلم است زيارت حضرت ابي جعفر امام جواد عليه السلام امام جوان ما اثر وضعي دارد، چه عمرش چون گل كوتاه بود و مآثرش بلد و توسلش مؤثر. اميد است خداوند به بركات وجودش ما را مستفيد بدارد و سعادتمند گرداند.

حرز مفصل امام جواد

حرز، يا تعوذي كه امام جواد عليه السلام براي حفظ فرزندش امام علي النقي الهادي عليه السلام نوشت و فرمود كه اين دعا را به دست او ببندند. شيخ طوسي در «مصباح المتهجد» نقل مي كند كه: براي من جماعتي از آن جمله ابي المفضل از ابواحمد عبدالله بن حسين بن ابراهيم العلوي، از پدرش از عبدالعظيم ابن عبدالله حسني رضي الله عنه روايت كرده اند كه: اباجعفر محمد بن علي عليهماالسلام اين تعويذ را براي فرزندش - أبي الحسن كه كودك و در گهواره بود نوشت - و هر روز به آن تعويذ مي يافت. و اين حرز و تعويذ چنين است: بسم الله الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم. اللهم رب الملائكة و الروح و النبين و المرسلين، و قاهر من في السماوات و الأرضين، و خالق كل شي ء و مالكه، كف عني بأس أعدائنا و من أرادنا بسوء من الجن و الانس، و أعم أبصارهم و قلوبهم، و اجعل بيننا و بينهم حجابا و حرسا و مدفعا إنك ربنا، و لا حول و لا قوة إلا بالله، عليه توكلنا و إليه أنبنا و هو العزيز الحكيم. ربنا و عافنا من كل سوء، و من شر كل دابة أنت آخذ بناصيتها و من شر ما سكن في الليل و النهار، و من كل سوء و من شر كل ذي شر، رب العالمين، و اله المرسلين، صل علي محمد و آل أجمعين، و خص محمدا و آله بأتم ذلك و لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم.

ص: 474

بسم الله و بالله أو من و بالله أعوذ و بالله اعتصم و بالله أستجير و بعزة الله و منعته امتنع من شياطين الانس و الجن و من رجلهم و خيلهم و ركضهم و عطفهم و كيدهم و شرهم و شر ما يأتون به تحت الليل و تحت النهار من البعد و القرب، و من شر الغائب و الحاضر و الشاهد و الزائر أحياءا و أمواتا و أعمي و بصيرا و من شر العامة و الخاصة، و من شر نفسي و وسوستها، و من شر الدياهش و الحس و اللمس و اللبس و من عين الجن و الإنس و بالإسم الذي اهتز به عرش بلقيس. و أعيذ ديني و نفسي و جميع ما تحوط عنايتي من شر كل صورة و خيال أو بياض أو سواد أو تمثال أو معاهد أو غير معاهد ممن سكن الهواء و السحاب و الظلمات و النور و الظل و الحرور و البر و البحور و السهل و الوعور و الخراب و العمران و الاكام و آلاجام و المغائض و الكنائس و النواويس و الفلوات و الجبانات من المصادرين ممن يبدو بالليل، و ينشر بالنهار و بالعشي و الابكار و الغدو و الآصال، و المربئين و الأسامرة و الأفاترة و الفراعنة و الأبالسة و من جنودهم و أزواجهم و عشائرهم و قبائلهم، و من همزهم و لمزهم و نفثهم و وقاعهم و أخذهم و سحرهم و ضربهم و عينهم و لمحهم و احتيالهم و أخلافهم و من شر كل ذي شر من السحرة و الغيلان و ام الصبيان و ما ولدوا و ما وردوا و من شر كل ذي شر داخل و خارج و عارض و متعرض و ساكن و متحرك و ضربان عرق و صداق شقيقة و ام ملدم و الحمي و المثلثة و الربع و الغب و النافضة و الصالبة و الداخلة و الخارجة و من شر كل دابة أنت آخذ بناصيتها إنك علي صراط المستقيم. الله صل علي محمد و آل محمد و سلم كثيرا. (1) . چون راوي اين حرز حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام است و امام جواد عليه السلام براي

ص: 475


1- 449. مصباح المتهجد: 499، به نقل از تاريخ سامرا ج 3 ص 291.

مصونيت فرزندش امام هادي عليه السلام نگاشت، ما نيز براي تيمن و تبرك نقل كرديم، شايد مورد استفاده علاقه مندان گردد و نگارنده را از دعاي خير فراموش نكنند. (1) .

امام جواد از نظر تاريخ

در اين جا لازم است براي جلب توجه مبتديان دبيرستان ها و غيره كه درباره ي تاريخ مشكوك هستند و گمان مي كنند كه تاريخ دين نيز مانند تاريخ سياسي است، يك مقدمه كوتاهي بياورم تا مطلب روشن گردد. در ضمن تدريس منطق و فلسفه و بيان فلسفه ي تاريخ، دانشجويي پرسيد: آيا تاريخ ائمه، و اديان نيز مانند تاريخ سياسي در اين تزلزل و تشتت است، و ما بايد بدان، به نظر ترديد بنگريم، يا نه؟! مفاد درسي كه براي آن ها گفته شد جهت ثبت تاريخ مي نويسم كه خوانندگان بين حقيقت و مجاز فرق بگذارند و بدانند كه چهره ي زيباي حقيقت هيچ وقت مخفي و مستور نخواهد ماند و اگر چند صباحي ناپيدا باشد باز پرتو خود را نشان خواهد داد. اخيرا حكما و مورخان - كه براي تاريخ فصلي باز كرده اند، و روش علوم تاريخي را براي شناختن جوامع نگاشته اند - مي گويند: تاريخ عبارت است از مطالعه و تفحص در گذشته ي جوامع بشري. تاريخ از حوادث خصوصي و اتفاقي بحث مي كند و اين حوادث عينا تكرار نمي شود، زيرا شرايط زمان و مكان قابل برگشت نيست. تاريخ تقسيم شده به تاريخ: سياسي، حقوقي، ديپلماسي، نظامي، اقتصادي، ادبي ديني، تاريخ آراء و عقايد، تاريخ آداب و عادات و رسوم و ادبيات منظوم و منثور و هنرهاي زيبا و صنايع ظريفه و فنون مستظرفه.

ص: 476


1- 450. بايستي حرز را در لوله نقره خالص پيچيد و به بازو بست.

و چون اين همه به صورت علوم تاريخي شناخته شده، تاريخ را علم خاصي شناخته اند و براي آن فلسفه ي تاريخي قايل شده اند. در گذشته، تاريخ فقط در مورد نقل وقايع گذشته بود و بيشتر جنبه ي ادبي و هنري داشت، بلكه سرگذشت سلاطين و رجال سياسي را مي نوشتند و حتي اصل موضوع را مورد بررسي قرار نمي دادند، بلكه رجال سياسي را موضوع بحث قرار داده و به تأثير آن ها در امور اشاره مي نمودند. امروزه روابط تاريخ را با مناسباتي كه نسبت به وقايع داشته، مورد بررسي قرار مي دهند و به كشف علل و عوامل وقوع حوادث مي پردازند. براي كشف علل و اسباب اتفاقات تاريخي از گواهي مردان و شهادت اسناد و مدارك و كتيبه ها و سبك ساختمان هاي باقي مانده، يا حفريات زيرزمين مسكوني ملل قديمه، يا خطوط و فرمان هاي سلاطين و احكام صادره ي مقامات عاليه عصري استفاده مي شود. اما چون استفاده از همه اين وسايل براي يك نفر غير ممكن است، بايد به حكم استقراء و كاوش از نتيجه ي زحمات و مطالعات ديگران استفاده كرده و در تاريخ قضاوت نمود. فلاسفه ي امروز مي گويند: همان طور كه علماي طبيعي به وسيله ي مشاهده، تجربه و قياس گياهان، يا جانوران، يا عناصر و مواد و مواليد را مي شناسند و طبقه بندي مي كنند و روي خواص و آثار آن ها قضاوت و حكم مي نمايند؛ مورخان نيز بايد به حكم مشاهد، تجربه و استقراء روابط و مناسبات وقايع و حوادث را با يكديگر از جهت كم و كيف سنجيده و تحقيق نموده و روي آن حكم نمايند و اين فلسفه براي تاريخ يك فرضيه و تئوري است كه تاكنون در خارج مصداق نيافته، بلكه يك مفهوم كلي است. از اين رو، هرگز نمي توان همه ي جوامع بشري را بدين شرايط شناخت، مگر

ص: 477

براي يك شعبه و رشته ي مخصوصي. ولي تاريخ دين، آن رشته ي مخصوصي است كه چون مقيد به عقايد و ايمان و انديشه و افكار اوليه ي بشر است و به حكم استقراء از آغاز آفرينش تاكنون نسبت به اين رشته با تمام شرايط و توجه به زمان و مكان و نسبت روابط و مناسبات اتفاقيه آن را در هر عصر و با هر شرايطي و با هر شخصي بوده، ضبط و تحقيق نموده اند. روش تحقيق در شناخت يك پادشاه، يا يك واقعه ي تاريخي همانند مشروطيت بر هيچ كس وجوب و لزومي ندارد كه درباره ي آن تحقيق كند، ولي درباره ي دين و اديان و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله يا نبوت عامه مثل شناخت حضرت ابراهيم خليل عليه السلام از وظايف اوليه هر بشري است، چرا كه دين از ضروريات و نيازهاي اوليه آدمي است و زيستن بشر بدون دين محال و يا مشكل ساز است. با اين مقدمه بايد اعتراف كرد كه شناخت يك امام و زعيم ديني، يا يك دين و شرايط آن، قابل قياس با شناخت يك پادشاه و يا يك انقلاب سياسي نيست، زيرا ما در عمر خويش ديده ايم كه هيچ وقت قلم آزاد نبوده است و حقايق تاريخي را نگذاشته اند بنويسند و آنچه در اعصار گذشته نسبت به تاريخ سياسي و سوق الجيشي نوشته اند بر حسب ميل كارگردانان عصر بوده. و به حكم اجبار و قدرتي كه داشته اند كه امروز هم همان شرايط موجود است. از طرفي، تاريخ هاي ديگري هم معمول نبوده است، از اين رو متأسفانه در گذشته نسبت به همين تاريخ سياسي حقايق مكتوم بوده و همه ي رشته هاي مختلفي كه در تاريخ بوده است، آن هم نوشته نشده است. بنابراين، چگونه مي توان روش تحقيقي تاريخي را به كار گماشت. اما نسبت به يك امام و پيشواي ديني كه مورد استقبال و توجه اكثريت قريب به اتفاق مردم عصر بوده، نه تنها حقايق مكتوم نمانده است، بلكه به قلم و زبان بدانديشان هم حقايقي كه به حكم استقراء و تواتر گفته و روايت شده و مناقب و

ص: 478

فضايل ائمه ي دين را - كما هو حقه - نگاشته شده و نقل گشته است. افزون بر آن نه تنها زور و قدرت سر نيزه نبوده، بلكه عقل و استدلال حكومت داشته است. تاريخ زندگاني امام جواد عليه السلام نيز از همين نمونه هاي تاريخي است كه عقلا و خردمندان دانش پژوه و معارف پرور در هر عصري تحقيق نموده و دست به دست داده تا امروز به ما رسيده است. علم و دانش امام جواد عليه السلام در سن هفت و هشت سالگي مشهور و مورد اتفاق همه مسلمانان است و تاريخ زندگاني علمي و كمالي آن حضرت را نمي توان انكار نمود، چرا كه او ميوه ي درخت ولايت مطلقه ي اميرالمؤمنين عليه السلام و نتيجه ي باب مدينه ي علم است كه به وحي و الهام به او رسيده است.

خلاصه و نتيجه كتاب

حاصل زندگاني بيست و پنج ساله امام جواد عليه السلام به ما حساس ترين درس علم، فضيلت و كمال را مي آموزد كه ناگزير بايستي با مقدمه اي اين نكته لطيف را به عرض خوانندگان عزيز برسانم. انسان در نشئه ي زندگي طبيعي هر چه مي بيند معلول علت ظاهري و باطني است، خواه علت را بشناسيم يا علت را نشناسيم. حوادث و آلام زندگي و سوانح و انقلابات را بايد معلول علل و عواملي دانست كه قابل اشاره حسيه، يا غير قابل اشاره ي حسيه است. آن چه كه مشهود و محسوس است اين كه در اين زندگي مادي فردي و اجتماعي يك نيروي غير محسوس حكم فرماست كه بيشتر وقت ها امور را برخلاف سير طبيعي نشان مي دهد و يا حوادث را خلاف جريان آب برمي گرداند. اين خرق عادت، يا سير در جهت مخالف طبيعت، يا شناوري بر خلاف مجاري آب، همه نمونه ي قدرت خارج تصورات انسان است كه در زواياي زندگي

ص: 479

مي باشد و آئينه ي حيات يك سلسله اموري را مشاهده مي كند كه درست برعكس سير طبيعي است و اگر بخواهند نظير آن را بيابند، يا به وجود آورند هر قدر نيروها و توانايي ها را به هم وصل نمايند و شدت و عدت و مدت دهند قادر به ايجاد يك امر كوچكي كه خلاف طبيعت باشد نيستند و اين مشاهدات و تجارب نشان مي دهد كه نيروي فعاله ي عالم بسيار شديد القوي است و چه بهتر كه اين معني را در ضمن مثلي بياوريم تا مطلب روشن تر گردد. سنت طبيعت بر اين است كه بشر از پدر و مادري به وجود آيد، ولي به حكم نقل و تاريخ و حس و شهود ميليون ها بشر ديده شده كه زني بدون شوهر و زمان حمل و مدت بارداري فرزند آورده است. اين خرق عادت و اين اعجاز در طبيعت موجب شد كه بشر خردمند اين نيروهاي طبيعي را از قدرت ديگري دانسته و بدان متكي گرديده كه هر فرزندي كمتر از سه كيلو داشت، يا كمتر از شش ماه در شكم مادر بماند تكامل او درست نيست و بقا و دوام نمي آورد، يا آن كه تا به كمال نيروي طبيعي نرسد نمي تواند سخن بگويد. ولي حضرت عيسي عليه السلام بدون اقامه تكاملي در شكم مادر، بدون پدر و بدون وزن و حجم طبيعي به دنيا آمد و سخن گفت و خط سير بشر را منعكس نموده و ميليون ها بشر پيرو او گرديدند. يا در خواص اجسام ديده مي شود كه هر عنصري خاصيتي دارد غير قابل انفكاك و تجزيه. مثلا آتش در اثر وضعي خود مي سوزاند و نمي توان آتش را بدون روشني و حرارت تصور نمود و عقلا هم محال و ممتنع مي دانند كه آتش بدون حرارت و يا نور باشد. ولي ما به حكم تواتر اخبار تاريخي ديديم كه يك مرد آسماني در ميان آتش رفت و آتش بر او سبز و گلستان شد، يعني اثر وضعي آتش برداشته و مرتفع گرديد و خاصيت سوزاندن از او سلب شد و حضرت ابراهيم خليل به نص قرآن مجيد كه او

ص: 480

را به حكم خداپرستي و توحيد در آتش نمرود افكندند بدان شرحي كه در تاريخ انبيا نوشته ايم خطاب شد: (يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم) «اي آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش» و او در انبوه آتش به سلامت جان به در برد. يا خداوند در آب رطوبت و سياليت قرار داده كه هر كس در آن افتد غرق شود و يا نتواند در جايگاه و مقري قرار گيرد؛ ولي حضرت موسي كليم الله با ضربه يك عصا توانست آب را بشكافد و دريا را خشك كند و به سلامت از تعقيب دشمن جان به سلامت برد، و يا با عصا - كه جز چوبي نبود - هفتاد تن وسايل سحره را محو و نابود نموده و خط سير بني اسرائيل را عوض كرد. يا به عنوان مثال در شكم ماهي، نيروي هاضمه و سير در اعماق دريا و ظلمات، درون ماهي زندگي و بقا غير قابل تصور است، ولي با يك ايمان و عقيده و يقين و جزم و حزمي شخص حضرت يونس عليه السلام رفت و خود را به جرم تمرد، يا انعطاف به دريا انداخت و درون ماهي قرار گرفت و در درياها سير كرد و يا به قول عرفا و به مصداق سخن رسول الله صلي الله عليه و آله به معراج خويش پرداخت و بعد هم در كنار دريا بيرون آمد و بدن نرم او در سايه ي برگ پهن كدو مصونيت يافت، تا برپا خواست و به وظيفه ي خويش قيام نمود. اين گونه خرق عادات طبيعي، يا خلاف سنن عادي براي بشر اعجاب آميز و شگفت انگيز است. خداوند براي آنكه بندگان خود را بدين حقايق آشنا سازد و به نيروي شديد القواي غير قابل اشاره ي حسيه جهان وجود مقر و معترف نمايد در هر عصري يك سري از اسرار نهاني عالم را بدين صورت ها به مردم جهان نموده است تا بدانند. فوق تدبير خلايق آري هست تقدير خداي ذوالمنن

ص: 481

عقلا گويند: از روي قاعده امكان ندارد كه كودك تازه متولد سخن بگويد، ولي عيسي بن مريم عليه السلام در روز تولدش كه همه مردم آن عصر انگشت حيرت به دندان گرفته بودند با كمال فصاحت و بلاغت قابل فهم عموم گفت: (إني عبدالله آتاني الكتاب) من بنده و رسول خدا هستم كه به من كتاب آسماني نازل شده تا شما را هدايت كنم. و يا آنكه سر بريده سخن بگويد كه هزاران نفر ببيند و بر خود بلرزند كه چگونه سري كه از بدن جدا شده بتواند سخن بگويد و جز اين نيست كه نيروي قواي غير مرئي زبان او را به حركت آورده تا آيات قرآن و سوره ي كهف - يعني مرموزترين اسرار آفرينش را براي به شگفت آوردن مردم و فاش كردن سري - بيان نمايد. اين سلسله مطالب كه خرق عادت است نشان مي دهد كه قدرت فوق العاده، در اين نشئه عالم طبع حكومت دارد كه شناخت آن به تمام جهات غير قابل امكان است و آن قوه درك مي شود ولي محسوس نيست و انكار آن هم غير معقول است. زندگاني كوتاه امام جواد عليه السلام نماينده ي اين حقيقت غيرقابل انكار است كه آن حضرت دوران كودكي و خردسالي داراي آن مدارج و مراتب علمي و قدرت و نيروي معنوي بود و با منبع چشمه سار علوم لم يزلي ارتباط و پيوستگي داشت. امام جواد عليه السلام از سازمان شبكه علمي انبيا و اوليا -كه از سرچشمه ي علوم الهي وحي و الهام مي گرفتند - دانش آموخته و در مكتب ربوبي پرورش يافته و به اسرار و رموز عالم آفرينش از خردسالي واقف و مطلع گرديده است. چرا كه حضرتش در سن هفت و هشت سالگي بود كه ودايع امامت به او سپرده شد و در نه سالگي و ده سالگي بود كه با شيخ الفقها و المجتهدين يحيي بن اكثم به مناظره ي علمي پرداخت و با خردمندان و دانشمندان عباسي بحث علمي كرد و همه را مجاب و مقهور نمود و قدرت و نيروي علمي خود را نشان داد و بارها خليفه ي

ص: 482

عباسي، پدر زن خود را به اسرار و رموز عالم غيب - كه معجزه علمي او بود - واقف ساخت و مأمون كه شخصا دانشمندترين خلفاي بني عباس است به عظمت روحي و علو مقام و درجه كمال آن حضرت اقرار نمود، در حالي كه آن بزرگوار هنوز سنين عمرش به يقين از دوازده سال نگذشته بود، امتحانات علمي و فضيلتي و اخلاقي خود را داد و همه رجال كشوري و لشكري دربار خلافت، او را ميوه درخت نبوت و حاصل تربيت خاندان امامت شناختند. امام جواد عليه السلام آئينه سر تا پانماي پدرش حضرت علي بن موسي الرضا عليهماالسلام بود و به اين جهت جسما و جانا به ابن الرضا تعبير و تعريف شده. همه او را فرزند برومند ارجمند امام هشتم مي شناختند و خودش هم صفات بارز امامت را در مراحل مختلفي كه پيش آمد به مردم نشان داد. معجزات، خوارق عادات و قدرت علمي و توانايي شگفت انگيزي كه در اطوار مختلف از خود نشان داد امامت او را ثابت كرد. امام جواد عليه السلام در فضايل نفساني، علم تقوي، زهد، پرهيزكاري، جود و بخشش، صفح و گذشت، علو طبع و مناعت و عزت نفس همانند پدر و اجداد معصومينش مي زيست. آن حضرت آئينه كمال و فضيلت و جامع جميع صفات امامت بود و در حقيقت، امام مظلوم و محروم از زندگاني و آزادي حيات گرديد، زيرا از ده تا بيست و پنج سالگي با زني محشور بود كه سوهان روح و جنس مخالف و عذاب اليم بود و او را به مصيبت بزرگي مبتلا ساخت. آن حضرت در مدت هفده سال امامتش كه از سن هشت سالگي آغاز شد،

ص: 483

رهبري مسلمانان را به عهده داشت و در تمام شئون زندگي اجتماعي با كمال قدرت و توانائي عملا رهبر علم و فضيلت و كمال و رياست مردم و مجري احكام شريعت بود. بدون ترديد امام جواد عليه السلام در هيچ مكتبي درس نخوانده و در مسند هيچ معلمي ننشته بود، بلكه فقط از مكتب امامت و سيادت رضوي علم و دانش فرا گرفت و متوجه شديم كه در مدت كوتاه عمر خود، در همه علوم وقوف و مهارت داشت. در گياه و نبات شناسي، جانور و حيوان شناسي، در علم النفس و انسان شناسي، در دين و مكارم اخلاق، در سياست و رهبري اجتماع در عصر خود نظير نداشت. آن چه را كه انبياي سلف هر يك به تنهايي داشتند آن حضرت جامع همه ي معجزات انبيا بود و براي اثبات امامت خود، در موقع ضرورت چنان اعجاز مي كرد تا منصب امامت خود را به همه ي معاصرين ابلاغ نمايد. امام عليه السلام در مقام علمي با آن كه جوان بود، دقيق ترين مسايل و معظل ترين فروع فقه را حل و هضم نموده و به مردم آموخت و حقيقت دانش و بينش را عملا به مسلمانان نشان داد. آن جا كه بايد دوستان خود را از زندان نجات داده، آن جا كه بايد توجه مردم را به خدا از راه دعا جلب نموده و آن جا كه بايد ابراز علم و قدرت كند دريغ نداشت است. اينك داستان رهايي اباصلت را كه پيشتر اشاره كرديم، بار ديگر مي آوريم.

زندان رفتن اباصلت و نجات او

اباصلت هروي، از رجال نامدار خراسان و از اصحاب امام رضا عليه السلام و سياستمداران دولت مأموني بود. اباصلت با آن كه از رجال كشوري و اركان دولت مأمون بود، از خواص اصحاب و درباريان امام هشتم و دربان آن حضرت به شمار مي رفت. وي در ميان

ص: 484

مردم نفوذي داشت و همه اعيان و اشراف او را مي شناختند و براي او احترامي قايل بودند. امام رضا عليه السلام به هنگام مسموميت، اباصلت را احضار كرد و فرمود: من به زودي از اين سم مهلكي كه به من خورانيده اند از دنيا خواهم رفت و مأمون مي خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون قرار دهد و خدا نمي خواهد. از اين رو جديت مي كند كه قبر هارون قبله ي قبر من قرار گيرد، ولي هر چه كلنگ بزنند ذره اي از خاك آن جا كنده نخواهد شد، تو دستور بده در اين نقطه كه مي گويم قبر مرا طرف قبله قبر هارون، بكنند، چون حفر كنند قبري نمايان خواهد شد كه ذوالقرنين براي من كنده است و آن جا آب پديدار مي شود و چندين ماهي پيدا مي شود، ماهي بزرگي همه آن ماهي ها را خواهد خورد، تو اين دعايي را كه من به تو تعليم مي كنم بخوان، آب فرو مي رود و زمين قبر خشك مي شود و ماهي محو مي گردد، مرا در همان قبر دفن كن. اباصلت مي گويد: طبق دستور امام رضا عليه السلام عمل كردم، مأمون از اين عمل سخت نگران و مغموم شد، روز بعد مرا احضار كرد و گفت: آن دعايي كه ابوالحسن به تو تعليم داد براي من بگو. من هر چه فكر كردم دعا از نظرم محو شده بود، گفتم: فراموش كرده ام. مأمون اصرار كرد، و من هم به راستي يادم رفته بود، مأمون خشمناك شد و گفت: اباصلت را به زندان ببريد! اباصلت گويد: من با خود گفتم: به سبب دوستي با رجال لشكري و كشوري از آن ها مي خواهم كه مرا از زندان بيرون خواهند آورد، به زندان رفتم، كم كم يكسال طول كشيد و نگران شدم و به هر كس متوسل شدم نتيجه نداد، تا يك شب خواب ديدم كه هاتفي گفت: چرا به ابن الرضا محمد بن علي التقي الجواد عليهماالسلام متوسل

ص: 485

نمي شوي تا تو را نجات دهد. از خواب بيدار شدم، و فوري متوسل به امام جواد عليه السلام شدم، ناگهان ديدم جواني از درب زندان وارد شد و فرمود: اباصلت برخيز بيرون برو، كسي تو را نخواهد ديد. من برخاستم، با او از زندان خارج شدم و هيچ كس مرا نديد و من از طوس به هرات رفتم و آن جا بودم تا مأمون مرد و من آزاد گرديدم. اين معجزه اي بود كه امام جواد عليه السلام اباصلت را از زندان نجات دادند. نگارنده گويد: تعليم اين گونه ادعيه و اذكار براي انجام منظور خاصي است و همان نيروي خارق العاده كه حافظه را تقويت مي كند از حافظه هم محو مي كند، تا مبادا مورد سوء استفاده قرار گيرد و دعاي تعليمي به اباصلت به همين منظور بود و چون مأمون از جهت علم و دانش امام را مي شناخت و مي دانست او مخزن علوم و اسرار الهي است، مي خواست از تعليمات آسماني آن حضرت عليه السلام براي كارهاي دنياي استفاده كند از اين رو، خداوند از حافظه ي اباصلت محو كرد تا به مأمون نياموزد! با اين مقدمه ديديم در زندگاني كوتاه امام نهم عليه السلام آن اصلي كه مورد توجه همه ي انبيا و اوليا بود، از آن حضرت ظهور و بروز يافته است و آن اقرار و اعتراف به يك قدرت خارق العاده اي از عالم ايجاد است كه پيوسته در ادوار مختلف عالم آفرينش هر زماني كه بشر انحراف پيدا مي كرد و به اقتضاي زمان و مكان و شرايط محيط قدرت ربوبي را در عالم ظاهر مي ساخت، تا بشر در پيشگاه تعليمات آسماني سر تواضع خم نمايد. وجود مقدس حضرت جوادالائمه عليه السلام و شخصيت علمي و اخلاقي آن حضرت نماينده ي اين حقيقت بود كه قدرت را در مراحل حياتي خود نشان مي داد و عقول خردمندان در ساحت كبريائيش حيران و تسليم اراده خلاقيت او مي گرديدند. نگارنده در اين نوشتار كوشيد كه بتواند اين حقيقت را روشن سازد و يك

ص: 486

وسيله اي از توسل و تمسك به آستانه ي امام جواد عليه السلام را به دست خوانندگان دهد كه ذخيره عقبات زندگي اين نشئه گردد و اميد است به قدر استطاعت و شرايط موجود اين وظيفه و منظور مقدس را انجام داده باشد و مورد قبول و استقبال همه قرار گيرد و به پاداش آن، نگارنده را از دعاي خير فراموش نكنند.

مناجات يا عرض ادب و تشكر

اللهم إني أطعتك في أحب الأشياء إليك و هو التوحيد و لم أعصك في أبغض الأشياء إليك و هو الكفر. (1) . خداوندا تو را در محبوب ترين چيزها در پيشگاه تو اطاعت كردم و آن توحيد و يكتاپرستي است و در منفورترين چيزها در پيشگاهت تو را معصيت نكرده و آن كفر است. از دست و زبان كه برآيد كز عهده ي شكرش بدر آيد اگر در همه عمر و در تمام ساعات بيداري موفق به سپاس و ستايش تو باشم باز از عهده ي شكر كوچكترين نعمت هاي تو برنمي آيم چه جاي آن كه در فشار ناملايمات قرار گرفته و از سپاسگزاري تو غافل گردم. پروردگارا! در عهد شباب اسير تمايلات بودم و پيوسته مصونيت خود را از پيشگاه تو مسألت مي نمودم، تا آن روزي كه توفيق زيارت خانه ي خود را به اين بنده دادي و دامن كبريايي پرده كعبه را گرفته از ساحت قدس ربوبي تو جز اين نخواستم كه هر چه خير و صلاح و سعادت بنده است، عنايت فرمايي. بارالها! آن روز نمي دانستم چنانچه امروز هم نمي دانم آيا علم، مال، مقام، منصب و غيره موجب رستگاري آخرت است يا نه؟

ص: 487


1- 451. مصباح كفعمي: 291.

اما مي دانم كه بندگي و اطاعت امر، موجب سعادت است. پروردگارا! تو بهتر مي داني كه از مال دنيا هيچ نخواستم جز آن كه كفايت كار خويش را به تو واگذاشتم و از تو خير و مصلحت را خواستم كه به من آموختي بگويم: «افوض أمري إلي الله إن الله بصير بالعباد» (1) . الهي! بنده ي تو نادان و عاجز از اصلاح كار خويش است و ناتوان نسبت به مصالح زندگاني خود و عاجز از جلب منفعت و دفع ضرر است آيا علم، مال، مقام، منصب، زن، فرزند و غيره وجود و فقدان كدام يك در پيشگاه تو موجب سعادت و رستگاري خواهد شد؟ (سبحانك لا علم لنا إلا ما علمتنا إنك أنت العلم الحكيم) (2) . بارالها! به سبب تحير خود از ساحت كبريايي تو درخواست نمودم هر چه خير و صلاح و مصلحت است براي اين بنده ي خود پيش آوري و از هر چه موجب شقاوت است بازداري. پروردگارا! چگونه شكر اين نعمت گزارم كه در خواست بنده ي ضعيف خود را پذيرفتي و به فرمان (أدعوني استجب لكم) (3) دعاي نمودام و مستجاب كردي و ابواب نعمت و رحمت به سويم گشودي و از نقمت بليتم رهاندي؟! خداوندا! تو بودي كه بنده خود را به بارگاهت دعوت نمودي و در سفر مكه گوشت بدن او را آب كردي و گوشت بهتري روياندي و بهبودي دادي و در آخر سفر جز تو يار و غمگسار و پرستاري نداشتم. الها! از آن تاريخ كه توفيق دامنه داري عنايت فرمودي تا با علاقه مندي به كسب علم و كمال بپردازم تو الهام فرمودي كه به هر نقطه و هر شهر و كشوري وارد مي شوم از خدمت علما، كتابخانه ها و معمرين اهل فضل و دانش آن جا بهره مند گردم و به

ص: 488


1- 452. سوره غافر: 44.
2- 453. سوره بقره: 32.
3- 454. سوره غافر: 60.

مطالعه و تتبع و تحقيق در اخبار آل محمد عليهم السلام پرداخته و به نوشتن شرح حال پيامبر و اوليا و اوصياي آن ها الهام و رهبري فرمودي. خداوندا! فراموش نمي كنم كه رؤياي صادقه به آيات قرآن مرا به كاري كه امروز نتيجه آن را بر خود مي بينم، هدايت فرمودي و در خواب جمال باهر النور احمدي نخست وزير دولت ابد مدت خود را به من نشان دادي و خاندان عصمت و طهارت او را به من معرفي كردي و روش اين كار را از يكي از شاگردان مكتب ولايت كه شهيد راه آزادي دين شده بود هدايت فرمودي و از ترديد و تزلزل فكري نجات بخشيدي؟ (1) .

ص: 489


1- 455. در روز محرم سال 1325 قمري در منزل مسكوني اصفهان در احمدآباد كه اكنون شصت سال است به نام حسينيه ي مجالس تذكار و تجديد مجد و عظمت و مصيبت او تشكيل مي شود و در كتابخانه اي كه ميراث جد با فضيلت من، مرحوم عمادالواعظين اصفهاني است، پس از نماز ظهر خواب رفته بودم. در خواب شنيدم كسي مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را احضار فرمودند. ناگهان بر خود لرزيدم، ديدم پيرمردي محاسن سفيد گفت: زود اجابت كن رسول خدا صلي الله عليه و آله را. او از پيش و من از پشت سر رفتم، از دريچه اي كه شبيه به زيرزمين بود، به يك باغ و بوستان بسيار مصفا راه داشت، مرا هدايت كرد و در وسط باغ ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله دستار را بالا زده و تسبيحي به دست دارد و فرمود: ما را فراموش مكن و دست از خدمت ما برمدار. چنان رعب و مهابت آن حضرت مرا گرفته بود كه جز زبان اطاعت و تسليم نداشتم، آنگاه به من يك گلابي عنايت فرمودند كه در آن فصل گلابي نبود و چنان لذت بردم كه قابل وصف نيست. چون خواستم برگردم مؤكدا فرمود: از خدمت ما دست مكش و مشغول باش و به آن پيرمرد اشاره فرمود كه اين پيرمرد را هم فراموش مكن. با عرض درود و تحيت برگشتم، از آن پيرمرد كه مرا مشايعت نمود پرسيدم: اين بزرگوار كه بود؟ گفت: حضرت رسول خدا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله. گفتم: نام شما چيست؟ گفت: ابوذر غفاري. لحظه اي بعد باز در خواب ديدم كه در مجلس دامنه دار، جمعيتي انبوه است، به من تكليف كردند كه به منبر برو. من بالاي منبر رفتم جمعيت به قدر مد بصر بود و آن خواب اول در نظرم آمد و درود و تحيت بر رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستادم و از خواب بيدار شدم. دو ساعت بعدازظهر بود كه از خواب بيدار گشته و متحير بر حال خود بودم كه حديث «من رآني فقد رآني» به نظرم تجلي نمود و دانستم خوابي است كه محتاج به تعبير نيست. آن چه ديده ام حقيقي بود تا عصر آن روز سخت متوجه عالم روياي خود گشتم و سير روحاني داشتم، شب پس از نماز از قرآن مجيد درباره ي آن چه در شك و ترديد بودم استخاره اي نمودم اين آيه آمد: (فإن كنت في شك مما أنزلنا إليك فاسئل الذين يقرؤون الكتاب من قبلك لقد جائك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين) سوره ي يونس: 94. شگفتي و تعجب از استخاره بيشتر بود، زيرا به هدفي كه در نظر داشتم مرا مأمور و موظف نمود و از شك و ترديد بيرون آورد. يك هفته در اين انديشه بودم كه كار خود را چگونه و از كجا شروع كنم، تا درست شب سه شنبه 28 محرم 1353 در اثر پريشاني خاطر با اندوهي فراوان به خواب رفتم، ناگهان ديدم دو كودك با عمامه سبز به اتاق من - كه كتاب خانه ي كوچكي بود - وارد شدند و روي صندلي نشسته روضه اي خواندند كه غم و اندوه به صورت اشك از ديدگان من فروريخت و لحظه اي بعد شنيدم مي گويند: ببين حضرت ابي عبدالله عليه السلام به تو چه مي فرمايند؟ در اين وقت خود را پشت يك شبكه اي ديدم كه صلات و مهابت امام مرا سر به زير افكنده بود، حضرتش فرمود: از شيعيان ما عذرخواهي كن بگو: به زودي راه زيارت ما باز مي شود و تو هم از قصد خويش خودداري مكن و كار خود را تعقيب بنما و از خدمت ما كوتاهي مكن. اتفاقا در همان ايام به فاصله كوتاهي پس از سالها قطع روابط و ممنوع بودن مسافرت ايرانيان به عراق، اعلان عمومي داده شد و نگارنده هم مدتي بعد توفيق زيارت حاصل نمود و در مراجعت اين فعاليت مطبوعاتي، تأليف تدوين، طبع و نشر آغاز شد، تا اين جا رسيده كه - بحمدالله تعالي - اكنون بسيار مشعوف از اين توفيق آسماني هستم. اميد است خداوند عالم خلوص نيت عنايت فرمايد، تا مورد قبول گردد، آمين يا رب العالمين.

بارالها! در اثر آن توفيق دامنه دار بود كه اكنون بيش از بيست سال است كه شب و روز، زمستان و تابستان در سرما و گرما، در حضر و سفر شايق تحقيق و تتبع علوم اسلامي و احاديث آل محمد عليهم السلام گرديده ام. در طول بيست سال از 1361 تا 1381 قمري كه از سفر مكه مراجعت نموده ام خود نمي دانستم چه كنم؟

ص: 490

در پس آينه طوطي صفتم داشته اند آن چه استاد ازل گفت بگو مي گويم از 1322 تا 1332 شمسي به مدت ده سال از راديو تهران به صورت مجاني سخنراني نمودم و صدها مقاله اخلاقي، علمي و تاريخي ديني در جرايد كشور و قريب صد جلد تأليف كه هر مجلد قريب پانصد صفحه مي باشد و بيش از چهل مجلد آن چاپ شده محصول توفيق رباني و هدايت و ارشاد عالم غيبي است. پروردگارا! تو بهتر مي داني كه در اين مدت از درون و بيرون خانه چه مشقت ها و سختي ها در بحراني ترين دوره انحطاط اخلاقي عصر متحمل شدم و با مواجه شدن جنگ جهاني دوم (1324 - 1318 شمسي) مشكلات مهاجرت، خانه به دوشي، ناملايمات، حوادث كمرشكن با عفت نفس و مناعت طبع و علاقه به مطالعه و تحقيق و تتبع و تحرير در تمام ساعات بيداري و شكيبايي و صبر در قبال محروميت ها تا امروز همه از فضل تو بوده است. آن ميوه اي كه از پي آن بنشاندمش نهال امروز در مقابل خود بينمش عيان بارالها! تو بودي كه بنده ي خود را به اين خدمت بزرگ راهنمايي فرمودي و توفيق دادي تا بيست سال تمام بتوانم بيش از پنجاه جلد كتاب بنويسم و به چاپ رسانده و تصحيح و غلطگيري كرده و تجديد چاپ نمايم. خداوندا! تو مي داني در اين كاري كه و تنها بودم، جز زن و فرزندانم كه گاهي با همه ي مشكلات دوران تحصيل خود و اداره امور زندگي مرا ياري مي كردند، كسي را نداشتم تا كمك تحريري، يا فكري، يا مالي به من بنمايد! اين هم فضل و عنايت تو بود كه فكري چون ساعت خودكار به بنده ي خود دادي تا در همه گرفتاري هاي داخلي و با فقدان همه وسايل خارجي به هدف مقدس خود - كه تأليف و طبع و نشر بود - بپردازم. تو در حافظه و حواس باطني من چنان قدرت و نيرو و نظم و ترتيب بديعي دادي كه مشكل ترين مقالات علمي، فلسفي و اجتماعي را در همان اتاق پرغوغاي

ص: 491

بچگانه مي نگاشتم. كي مي توان شكر اين همه نعمت بزرگ را نمود در حالي كه مي بينم بسياري از بزرگان قدرت، فرصت و توفيق نوشتن نامه چند سطري را ندارند؟ اكثريت علماي معاصر را ديدم كه قلم را براي هميشه بوسيده و كنار گذاشته اند و چه بسياري از علماي بزرگ و مصنفين كتاب هاي عال?قدر را مي شناسم كه داري سيصد تأليف بوده اند، ولي نتوانسته اند حتي يك جلد از كتاب هاي خود را در حيات خود طبع نشر دهند. ولي الطاف خفيه و عنايات جليه تو اين بنده ي بي مقدار را به پاس احترام خاندان رسولت به انوار افاضات و الهامات ربوبي بزرگ نموده و توفيق تأليف، تدوين، طبع و نشر اين همه آثار را دادي! و الله هذا من فضل ربي. پروردگارا! تو را از صميم قلب سپاس، ستايش، تمجيد، تسبيح و تشكر مي نمايم و پاداش اين خدمات را - كه افاضه ي توفيق از جانب تو مي باشد - تقاضاي آزادي از نقمات و بليات اخروي را دارم. تو خود به پيامبرت فرمود: بگو: (قل لا اسئلكم عليه أجرا) (1) پاداش از مردم نخواستم جز ادامه ي تفضل و عنايت تو در آخرت كه آزادي از آتش جهنم باشد. «يا مبتدا بالنعم قبل استحقاقها» بارالها! بيش از آنچه اين بنده، مستحق بود عنايت فرمودي و از هر گونه الطاف خفيه دريغ نداشته اي. آري! مبدء فيض جز افاضه ي فيض كاري ندارد و از منبع خير، شري حادث نمي گردد. هر چه هست خير، فيض، لطف و محبت است. يكي از آثار اين افاضه، تشويق و تقدير دل هاي روشن ضمير برادران مسلمانان است كه با هزاران نامه، تقريظ، تقدير و ترغيب بنده را مورد مودت و عنايت قرار

ص: 492


1- 456. سوره شوري: 32.

داده اند و استقبال شاياني نموده اند به طوري كه هر يك از اين مجلدات چندين بار تجديد طبع شده است. بارالها! هر چه داده اي لطف و عنايت بود، هر چه كردي عين صواب و مصلحت بود. بنده ات به هيچ يك از اسرار آگاه نيست. تو بودي كه مرا هشت فرزند عنايت فرمودي و روي مصلحت يكي از آن ها را بردي. پروردگارا! تو مي داني كه در فقدان مقام، منصب، جاه و مال چنانچه بين صفوف معاصر معمول بود حتي در گرفتن فرزند و اولاد و مال صبر و بردباري كردم و آن توفيق را هم تو عنايت فرمودي، آن قوت قلب و نيروي ايمان افاضه اشراقيه الطاف خفيه ي تو بود.

ص: 493

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109