ستيز با استكبار و مستكبران‌

مشخصات كتاب

عنوان : ستيز با استكبار و مستكبران
پديدآورندگان : دلشاد تهراني، مصطفي، 1334-(پديدآور)
منشأ مقاله: سيره نبوي، مصطفي دلشاد تهراني، ج 2، ص 321 - 362
نوع : متن
جنس : مقاله
الكترونيكي
زبان : فارسي
توصيفگر : امپرياليسم 1]
مبارزات ضد استعماري
استكبار ابليس
قرآن 2]
سنت رسول خدا ( ص )
رسالت انبيا

مقدمه

اصل مقابله با مستكبران به معناي درگيري ذاتي و هميشگي اسلام با هرگونه تكبر و برتري جويي است كه در سيره رسول خدا (ص) و ائمه هدي (ع) درخشش خاصي دارد. استكبار چهره‌هاي گوناگون دارد و در هر لباسي كه ظهور كند بايد با آن مقابله كرد. اين اصل به معناي درگيري پيوسته حق و باطل است مقابله آنان كه ولايت الهي را پذيرفته‌اند با آنان كه تحت ولايت شيطان هستند كه اگر انسانهاي الهي با چهره‌هاي گوناگون استكبار مقابله نكنند و تباهگري و ستم پيشگي آنها را دفع ننمايند، زمين را تباهي و ستم پر خواهد ساخت.«ولولا دفع اللّه الناّس بعضهم ببعض لفسدت الارض.» [1] .و اگر خداوند بعضي از مردم را به وسيله بعضي ديگر دفع نكند زمين را فساد مي‌گيرد.اگر اين رويارويي نباشد و از سلطه مستكبران جلوگيري نشود و انسانهاي الهي با آنان مقابله نكنند، آنها همه شرافتها و ارزشها را دفن كرده، تلاش مي‌كنند كه يادخدا را محو سازند.ولو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً و لينصرنّ اللّه من ينصره انّ اللّه لقوي عزيز.» [2] .و اگر خداوند بعضي از مردم را به وسيله بعضي ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه‌ها و معابد يهود و نصارا و مساجدي كه نام خدا در آن بسيار برده مي‌شود ويران مي‌گردد و خداوند كساني را كه او را ياري كنند (و از آيينش دفاع كنند) ياري مي‌كند، خداوند قوي و شكست‌ناپذير است.اگر اهل ايمان و انسانهاي آزاده تماشاگر تباهگري طاغوتها و مستكبران باشند و از منافع حياتي خود دفاع نكنند و آنها در مقابل خود مانعي نبينند اثري از معابد و مراكز عبادت الهي باقي نخواهند گذاشت زيرا ديرها و صومعه‌ها و معابد و مساجد در حقيقت پايگاههاي بيداري انسانها و دعوت به خدا پرستي هستند و لازمه خداپرستي مقابله با جباراني است كه منافعشان در اسارت انسانهاست و خواهان آنند كه مردمان چون بت ايشان را بپرستند. سنّت دفاع و مقابله سنتي است فطري كه خداوند انسان را بر اساس آن آفريده است و او را بدين راه، رهنمون گشته. زيرا مي‌بينيم كه انسان را مانند ساير موجودات مجهز به جهاز و ادوات دفاع كرده تا به آساني بتواند دشمن مزاحم حقش را دفع كند و نيز او را مجهز به فكر ساخته است تا به وسيله آن بتواند وسايل دفع و مقابله را تدارك كند تا از خود و هر شأني از شئون زندگيش كه حياتش با آن تكميل مي‌شود و سعادتش بسته به آن است، دفاع كند. [3] .هميشه گروههاي حق‌طلبي هستند كه در مقابل گروههاي ديگري كه در جهت استثمار و استعمار و استحمار انسانها عمل مي‌كنند، به پا خيزند و همه پيام آوران الهي رسالت آگاه كردن مردم و به پا شدن آنها عليه ستم و برپاداشتن عدالت را داشته‌اند."«لقد ارسلنا رسلنا بالبّينات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم اللّه من ينصره و رسله بالغيب انّ اللّه قويّ عزيز.» [4] .بيقين پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و كتاب و ميزان همراهشان فرو فرستاديم تا آدميان به داد برخيزند و آهن را فرو فرستاديم كه در آن آسيبي سخت و سودها براي آدميان هست و تا خدا معلوم كند چه كسي خدا و فرستادگان او را نديده ياري مي‌كند، آري خدا خودش هم نيرومند و عزيز است.آهن فرو فرستاده شده است تا حق طلبان با سلاحهاي آهنين از عدالت دفاع كنند كه در اين مقابله و رويا رويي سختيهاست و در عين حال سودهاي بسيار. در اين مقابله است كه مشخص مي‌شود ياوران خدا و رسولان او چه كساني هستند. چه كساني از مجتمع ديني دفاع كرده، كلمه حق را بسط مي‌دهند و البته خداوند احتياجي به ياري ياري كنندگان ندارد زيرا خدا قوي است كه به هيچ وجه ضعف در او راه ندارد و عزيزي است كه ذلت به سويش راه نمي‌برد و اين آزمايشي است براي جدا شدن صفوف. و اين سنّتي جاري است. و منظور از اينكه فرمود اين باري را نديده انجام مي‌دهند، اين است كه در حال غيبت رسول او را ياري مي‌كنند، حال يا غيبت رسول از ايشان و يا غيبت ايشان از رسول. [5] .بنابراين هميشه دو جبهه در برابر هم قرار داشته‌اند، جبهه مدافع حق و عدالت و جبهه ملازم ستم و بيداد. خداوند سرپرست اهل حق و طاغوتها سرپرستان اهل كفرند.«الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.» [6] .خدا «ولي» كساني است كه ايمان آوردند، آنان را از تاريكيها به سوي روشنايي بيرون مي‌برد، حال آنكه كساني كه كافر گشتند «اولياي» آنان طاغوت است، آنان را از روشنايي به سوي تاريكيها مي‌برند، اينان همدم آتشند، آنان در آن ماندگارند.يك جبهه، جبهه ياوران حق و يك جبهه، جبهه ياوران باطل. در يك سو پيامبران و پيروان آنها و در سوي ديگر، چهره‌هاي گوناگون استكبار؛ ياوران شيطان، قدرتهاي بيدادگر سياسي (ملا) [7] ، قدرتهاي فاسد اقتصادي (مترفان) [8] و قدرتهاي منحرف مذهبي (احبار و رهبان). [9] و هميشه با پيامبران الهي، انسانهاي حقگراي بسياري بوده‌اند كه پرچم مبارزه را هرگز زمين نگذاشته‌اند.«و كاين من نبي قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا لما اصابهم في سبيل الله و ماضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين.» [10] .و چه بسيار پيامبراني كه مردان الهي فراواني به همراه آنها پيكار كردند. آنها هيچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنها مي‌رسيد سست نشدند و ناتوان نگرديدند و تن به تسليم ندادند و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد.«ربيون» يعني آنان كه مختص پروردگار خويش بوده، به غير او مشغول نيستند. آنها در پيوندي محكم با حق بوده، اهل اخلاص و استقامتند. آنها الگوهاي مقابله با مستكبرانند. آنها به ياري پيام آوران الهي برخاستند و از مشكلات طاقت فرساي مبارزه در راه حق هرگز سست و ناتوان نشدند و هرگز در برابر دشمنان كرنش نكردند و ذلت نشان ندادند و تسليم نشدند.«و ما كان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا في امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين. فاتهم الله ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخرة والله يحب المحسنين.» [11] .گفتارشان جز اين نبود كه خدايا از گناهان و اسراف ما درگذر و ما را ثابت قدم بدار و در غلبه بر كافران ياريمان فرما. و خداوند به آنها هم بهره و ثواب دنيوي را عطا فرمود و هم از ثوابهاي نيك آخرت بهره‌مندشان ساخت و خدا نيكوكاران را دوست دارد.خداوند در اين آيات وضع و حال «ربيون» را چه از نظر كردار و چه از نظر گفتار حكايت كرده است تا سرمشقي براي مؤمنان در مبارزه و مقابله با مستكبران باشند و شعار آنان را شعار خود و كردار آنان را كردار خود قرار دهند و به همان راهي روند كه آنان رفتند تا به بلندي مرتبه و ارزشها و كرامتهايي كه آنان دست يافتند، دست يابند. [12] .البته اين سخن كه هميشه انسانهايي هستند كه با باطل و تباهي و ستمگري مقابله مي‌كنند به معناي اصالت بخشيدن به نزاع و تخاصم نيست. دشمني اصل نيست. جنگ و پيكار مقصد نيست. رحمت و محبت اصل است؛ غضب و شدت تبعي است. مقابله با مستكبران در واقع برداشتن خارهاي مسير كمال انسانهاست. برداشتن موانع راه هدايت است. باز كردن كند و زنجيرهاي بسته شده به دست و پاي آدميان است و نيز رحمت به آنان كه خود را در ظلمات ستمگري فرو برده‌اند تا بيش از آن فرو نروند. و رسول اكرم (ص) مظهر رحمت واسعه الهي بود و همگان را بر هدايت مي‌خواست و پيكارهاي آن حضرت نيز رحمت بر همگان بود امام امت (ره) در اين باره در وصيتي به فرزندشان فرموده‌اند:«... راستي چرا پيمبر خاتم (ص) از ايمان نياوردن مشركان آن گونه تأسف و تأثّر جانفرسا داشت كه مخاطب شد به خطاب «لعلك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفا». [13] .جز آنكه به همه بندگان خدا عشق مي‌ورزيدند و عشق به خدا عشق به جلوه‌هاي او است. او از حجابهاي ظلماني خود بيني‌ها و خود خواهي‌هاي منحرفان كه منجر به شقاوت آنان و منتهي به عذاب اليم جهنم كه ساخته و پرداخته اعمال آنان است رنج مي‌برد و سعادت همه را مي‌خواست؛ چنانچه براي سعادت همه مبعوث شده بود و مشركان و منحرفان كوردل با او كه براي نجات آنان آمده بود دشمني مي‌كردند... و اهل معرفت مي‌دانند كه شدت بر كفار كه از صفات مؤمنين ست و قتال با آنان نيز رحمتي است و از الطاف خفيه حق است و كفار و اشقيا در هر لحظه كه بر آنان مي‌گذرد بر عذاب آنان كه از خودشان است افزايش كيفي و كمي «الي مالانهاية له» حاصل مي‌شود، پس قتل آنان كه اصلاح‌پذير نيستند رحمتي است در صورت غضب و نعمتي است در صورت نقمت؛ علاوه بر آن رحمتي است بر جامعه، زيرا عضوي كه جامعه را به فساد كشاند چون عضوي است در بدن انسان كه اگر قطع نشود او را به هلاكت كشاند...» [14] .مستكبران هميشه به مقابله با حق پرداخته‌اند و سد راه هدايت بوده‌اند و از اين رو براي برداشتن مانع بايد با آنان مقابله شود، آنها آيات خدا را منكر مي‌شوند و دست از استكبار خويش بر نمي‌دارند.«والذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.» [15] .و آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند اهل دوزخند، جاودانه در آن خواهند ماند.آنها به آيات الهي گوش نمي‌سپارند: «و اذا تتلي عليه اياتنا ولي مستكبراً كان لم يسمعها كان في اذنيه و قرا فبشره بعذاب اليم.» [16] (و چون آيات ما بر او خوانده مي‌شود از سر استكبار روي بر مي‌تابد، پنداري آن را نشنيده است گويي در دو گوش او سنگيني است. پس او را به عذابي دردناك مژده بده). آنها ايمان به حق نمي‌آورند و به انكار آخرت مي‌پردازند: «لا يؤمنون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون.» [17] (آخرت را باور نمي‌كنند، دلهايشان انكار كننده است و خودشان مستكبرند).بنابراين مقابله با مستكبران به مفهوم درگيري هميشگي پيروان حق با پيروان باطل در چهره‌هاي گوناگون آن است. چهره‌هايي كه تجلي بزرگ بيني و تكبر و اَنانيت است. قرآن كريم از آنان با اسامي مختلفي به اعتبار صفتي كه در ايشان ظهور يافته نام برده است كه همه پيروان شيطانند زيرا او رأس مستكبران و پيشوا و بزرگ ايشان است.

پيشواي مستكبران

بنيانگذار استكبار و آغاز كننده خودبيني و خودخواهي ابليس بود. او كه موجودي از جنس جن بود، [18] به سبب عبادت طولاني‌اش در رديف فرشتگان قرار گرفته بود، [19] اما چون دچار استكبار شد «رجم»، «لعن»و«طرد» گرديد. انانيتش باعث شد كه فرمان الهي را عصيان كند و آدم را كه «مُعَلّم به همه اسماء الهي» [20] بود و از اين رو شايسته سجده بود، سجده نكند.«و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا اِلاّ ابليس أبي و استكبر و كان من الكافرين.» [21] .و چون به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده بريد، پس سجده بردند جز ابليس، سرفراپيچيد و استكبار ورزيد و از كافران شد.براي روشن شدن علت سرپيچي ابليس از سجده بر آدم، خداوند مكالمه‌اي را مطرح مي‌سازد تا جايگاه ابليس و شياطين و ماهيت آنان روشن شود:«قال: ما منعك الا تسجد اذ أمرتك؟ قال: أنا خيرمنه.» [22] .فرمود: چون فرمان دادم به تو كه سجده كني، چه چيز تو را از سجده كردن بازداشت؟ گفت: من بهتر از او هستم.چرا ابليس چنين ادعايي كرد و به چه دليل خود را از آدم بهتر دانست؟ در ادامه آيه آمده است: «خلقتني من نار و خلقته من طين.» [23] (چون مرا از آتش آفريدي و او را از گل آفريدي). مطلب در خور دقت و توجه د راينجا آن است كه خداوند فرمود چرا «امر» مرا استجابت نكردي؟ چرا وقتي من «فرمان» دادم سجده كني، نكردي؟ مسأله «امر» خدا بود و «امتثال امر» او. خداوند نپرسيد كه آيا تو بهتر از آدم هستي يا پست‌تر. فرمود چرا امر مرا امتثال نكردي اما ابليس به برتري خود به سبب جنس خود دليل آورد. خداوند نفرموده بود چرا آدم را سجده نكردي تا او چنين دليلي بياورد. تكيه كلام بر «امر خدا» بود نه چيز ديگر. يعني در ابليس چيزي پنهان بود كه در اين مرحله ظهور يافت: «انا» (من). يعني ابليس در برابر خداوند براي خود يك نحوه استقلالي قائل بود. در پاسخ پرسش خداوند، خود را مطرح ساخت. خداوند كه مي‌دانست او از آتش است و آدم از گل. بنابراين نافرماني او، نافرماني از «امر خدا» بود و از اين رو فرمود:«و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن أمر ربه.» [24] (و چون به فرشتگان گفتيم به آدم سجده بريد، سجده بردند مگر ابليس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش خارج شد).بنابراين ابليس بر خدا كبر ورزيد نه بر آدم. البته از ظاهر گفتار ابليس چنين بر مي‌آيد كه مي‌خواسته بر آدم تكبر بورزد لكن با توجه به سابقه‌اي كه از داستان خلافت آدم داشت و اينكه خداوند او را به خود اختصاص داده است و خليفه خويش در زمين معرفي كرده: «اني جاعل في الارض خليفة» [25] و اينكه او شريفترين موجودات است و حامل نفخه روح الهي: «و نفخت فيه من روحي» [26] و نيز اينكه شنيده بود خداوند درباره خلقت آدم فرموده است: «خلقت بيدي» [27] و با وجود اين زير بار نرفت و سرپيچي كرد روشن مي‌شود كه وي در مقام استكبار بر خداوند بوده است نه آدم، شاهد ديگر اين حقيقت آن است كه اگروي در مقام تكبّر برآدم بود جا داشت خداي تعالي در آيه 50 سوره كهف بفرمايد: «كان من الجن فاستنكف عن الخضوع لادم» (چون از طايفه جن بود از خضوع در برابر آدم استنكاف كرد)، حال آنكه فرمود: «ففسق عن امر ربّه» (از امر پروردگارش خارج شد) بنابراين استكبار او از سر انانيت دربرابر خدا بود. [28] امير مؤمنان (ع) در اين باره فرموده است:«الحمد لله الذي لبس العز و الكبرياء واختارهما لنفسه دون خلقه، و جعلهما حمي و حرما علي غيره و اصطفاهما لجلاله. و جعل اللعنة علي من نازعه فيهما من عباده. ثم اختبر بذلك ملائكته المقربين ليميز المتواضعين منهم من المستكبرين. فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب، و محجوبات الغيوب: «اَنيّ خالق بشراً من طين فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين. فسجد الملائكة كلهم اجمعون الا ابليس.» [29] اعترضته الحميّة فافتخر علي آدم بخلقه و تعصب عليه لا صله. فعدّوالله امام المتعصّبين و سلف المستكبرين الذي وضع اساس العصبيّة و نازع الله رداء الجبريّة و ادّرع لباس التعزّز و خلع قناع التذلل.» [30] .سپاس ويژه خداوندي است كه لباس عزت وكبريا را پوشيده و اين دو را ويژه خويش - نه مخلوقش - قرار داده و آن را حد و مرز بين خويش و ديگران گردانيده، عزت و كبريا را به خاطر جلالت و بزرگيش براي خود انتخاب كرده است. آن كس كه در اين دو با وي به منازعه و ستيز برخيزد از رحمت خويش به دورش داشته است؛ و بدين وسيله فرشتگان مقرب خود را در بوته آزمايش قرار داد تا متواضعان از متكبران ممتاز گردند و با اينكه از تمام آنچه در دلهاست و از اسرار نهان آگاه است، به آنها فرمود: «من بشري را از گل و خاك مي‌آفرينم، آن گاه كه آفرينش او را به پايان رساندم و جان در او دميدم، او را سجده كنيد. فرشتگان همه سجده كردند مگر ابليس» كه نخوت و غيرت نابجا وي را گرفت و بر آدم به خاطر خلقت خويش فخر فروشي كرد و به خاطر آفرينش خود در برابر آدم تعصب پيشه ساخت. اين دشمن خدا، پيشواي متعصبان و سر سلسله متكبران است كه اساس تعصب را پي‌ريزي كرد و با خداوند در رداي جبروتي به ستيز و منازعه پرداخت و لباس بزرگي را به تن پوشانيد و پوشش تواضع و فروتني را كنار گذارد.عزت وكبريا مختص حضرت حق است: «هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون.» [31] (او خدايي است كه معبودي جز او نيست، فرمانرواي منزه بري از نقص ايمني بخش سيطره‌دار مقتدر به قهر گرداننده بس عظيم، برتر آمد خداوند از آنچه با وي انباز گيرند) هيچ موجودي غير از خداوند داراي كبريا و عزت نيست و خداوند اين صفات را خاص خويش گرفته است: «وله الكبرياء في السماوات والارض و هو العزيز الحكيم.» [32] (و در آسمانها و زمين كبريا و بزرگي او راست و او مقتدر حكيم است). خداوند اجازه نداده است كه موجودي اين صفات را به خود ببندد، چنانكه در حديثي قدسي از رسول خدا (ص) نقل شده است:«العز ازاري و الكبرياء ردائي، من نازعني فيهما عذبته.» [33] .عزت و كبريا مختص من است كه هر كس در آن دو با من منازعه كند به عذابش كشم.عزت بتمامه نزد خداست و هر كس خواهان عزت است بايد از خدا بخواهد و هيچ موجودي بالذات داراي عزت نيست. [34] خداوند كبير و متعال است و كبرياي او به حق؛ و تكبر به معناي ظهور با كبرياست، چه اينكه متكبر في نفسه داراي آن باشد مانند خداي سبحان كه در اين صورت تكبرش تكبر حق است، و يا نداشته باشد و صرفاً از سر غرور مدعي آن شود كه تكبرش تكبر باطل و مذموم است مانند تكبر غير خدا. امّا استكبار به معناي طلب بزرگي است و لازمه طلب كردن، نداشتن است و كسي كه استكبار مي‌كند كه بخواهد به صرف ادعا خود را از ديگري بزرگتر بداند و استكبار هميشه مذموم است. تكبر در هر جا كه اطلاق شود مذموم نيست، بلكه در غير خدا مذموم است، اما استكبار چه استكبار شخص نسبت به مخلوقي باشد و چه استكبار به خالق مذموم است. اگر استكبار به مخلوق باشد از اين جهت مذموم است كه آن فرد و كسي كه وي بر او استكبار مي‌كند هر دو در فقر و احتياج مساويند و هيچيك از آن دو مالك نفع و ضرر خويش نيست. بنابراين استكبار يكي بر ديگري خارج شدن از حد خويش و تجاوز از شأن خويشتن است و اين خود ستم و طغيان است. و اگر استكبار مخلوق به خالق باشد از اين رو مذموم است كهجز با فرض استقلال و غناي ذاتي تحقق نمي‌پذيرد و چنين فرضي همانا غفلت ورزيدن از مقام پروردگار است، زيرا نسبت بين بنده و پروردگارش نسبت ذلت و عزت، و فقر و غناست. مادام كه آدمي از اين نسبت غافل نباشد و از مشاهده مقام پروردگارش غفلت نور زد هرگز استكبار بر خداي خود را تعقل هم نمي‌كند تا چه رسد به اينكه آن را باور كند زيرا كوچك و فرو دست در برابر بزرگ و متعالي همواره خود را ذليل و او را كبير مي‌بيند و ديگر ممكن نيست براي نفس خود كبريا و عزتي احساس كند مگر اينكه دچار غفلت و بيخودي شود. و وقتي كبريا و علو مخصوص خداي تعالي شد بستن آن به خود نوعي ياغيگري در برابر پروردگار و غصب مقام او و استكبار بر اوست و اين همان استكبار به حب ذات است و در پي آن استكبار به حسب عمل است به اينكه امر خدا را اطاعت نكند و از آنچه نهي كرده است دست برندارد. چنين كسي مادام كه براي خود در قبال اراده الهي اراده‌اي مستقل و مغاير اراده خدا قائل نباشد، هرگز به خود اجازه مخالفت امر و نهي او را نمي‌دهد. [35] از اين روست كه در كلمات پيشوايان حق با تأكيد فراوان نسبت به آن پرهيز داده شده است. اسماعيل بن جابر روايت كرده است كه امامصادق (ع) نامه‌اي به اصحاب خود مرقوم داشت و به آنها دستور داد كه آن را به يكديگر درس دهند و در آن دقت كنند و آن را از ياد نبرند و بدان عمل كنند. آنها نيز آن نامه را در محل نمازهاي خود در خانه‌هايشان نگهداري مي‌كردند و پس از فراغت از نماز در آن مي‌نگريستند. از جمله مسائلي كه در اين نامه گرانقدر آمده پرهيز از تكبر است:«و اياكم و العظمة و الكبر، فان الكبر رداء الله عزوجل، فمن نازع الله رداءه قصمه الله و اذله يوم القيامة.» [36] .از بزرگ منشي و كبر دوري كنيد زيرا بزرگي خاص خداي عزوجل است و هر كس در اين باره با خداوند به ستيزه برخيزد خداوند او را درهم شكند و در روز واپسين خوارش سازد.

پرهيز از تأسي به پيشواي مستكبران‌

انسان به محض اينكه فقر و ذلت و فرو دستي خود در برابر حق را فراموش مي‌كند و غنا و عزت و كبريا به خود مي‌بندد از حقيقت خود خارج مي‌شود، زيرا فراموش مي‌كند كه غنا و عزت و كبريا براي خداست و همه چيز از اوست. از خود تصويري پيدا مي‌كند كه او نيست. يعني با فراموش كردن خداوند و اسماء و صفات او خود را فراموش مي‌كند و به محض ظهور اين حالت سقوط و هبوط حاصل مي‌شود همان گونه كه بر پيشواي مستكبران رفت:«فاخرج انك من الصاغرين.» [37] .پس خارج شو (از اين مقام) كه تو از خوار شدگاني.او به محض تكبر و أنانيت از مقام تسبيح و تقديس اخراج شد. حقارت حقيقي ملازم بزرگ بيني است. كسي تا حقير و ذليل نباشد، بزرگ منشي و گردنكشي نمي‌كند. از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:«ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها في نفسه.» [38] .هيچ انساني دچار تكبر يا ستمگري و خشونت نمي‌شود مگر به سبب پستي و حقارتي كه در نفس خويش احساس مي‌كند.آنچه بر سر پيشواي مستكبران رفت درس خوبي است تا فرزندان آدم به آن راه نروند و به همان سرنوشت دچار نشوند. آيا نمي‌بينيد كه خداوند چگونه او را به سبب بزرگ منشي و برتر بيني‌اش كوچك شمرد و خوار كرد؟«الا ترون كيف صغّره الله بتكبره و وضعه بترفعه فجعله في الدنيا مدحوراً و اعد له في الاخرة سعيراً؟» [39] .مگر نمي‌بينيد كه خداوند چگونه او را به واسطه تكبرش تحقير كرد و كوچك شمرد و در اثر بلند پروازيش وي را پست و خوار گردانيد و به همين جهت او را در دنيا براند و آتش فروزان دوزخ را در آخرت برايش آماده كرد.سرگذشت ابليس با آن همه بندگي، سرمشق خوبي است براي آنان كه اهل پند گرفتن باشند. امير بيان علي (ع) در اين باره چنين موعظه مي‌كند:«پس، از آنچه خداوند با شيطان كرد پند گيريد كه كردار طولاني و كوششهاي فراوان او را (به سبب تكبرش) بي ثمر ساخت. او خداوند را شش هزار سال عبادت كرد كه معلوم نيست از سالهاي دنياست يا از سالهاي آخرت. اما با ساعتي تكبر همه را نابود ساخت. پس چگونه ممكن است كسي بعد از ابليس همان معصيت را انجام دهد ولي ايمن بماند؛ نه، هرگز چنين نخواهد بود! خداوند هيچگاه انساني را به خاطر عملي داخل بهشت نمي‌كند كه در اثر همان كار فرشته‌اي را از آن بيرون كرده باشد. فرمان او درباره اهل آسمانها و زمين يكي است و بين خدا و احدي از مخلوقاتش دوستي خاصي برقرار نيست تا به خاطر آن مرزهايي را كه بر همه جهانيان تحريم كرده است مباح سازد». [40] .ابليس پس از رانده شدن از درگاه الهي به سبب نافرماني خويش همه همت خود را بر آن قرار داد تا فرزندان آدم را به همان راهي كشد كه خود رفت. او از خداوند مهلت خواست و خداوند اين مهلت را به او داد تا آزمايش،كامل شود. [41] او به عزت خداوند سوگند ياد كرد كه همه را فريب دهد جز بندگان مخلص خدا را كه هيچ راهي بر آنان نسيت، [42] و خداوند فرمود كه او بر هيچيك از بندگانش سلطه‌اي ندارد مگر آن كه خود بخواهد و غوايت پيشه كند؛ [43] آن گاه ابليس نقش غوايت ثانوي را دارد كه البته غوايت اولي به دست خود انسان است و اين غوايت جز انانيت و حب نفس و تكبر نيست. ابليس از همه سو آدمي را وسوسه مي‌كند تا اميال خفته او را بيدار و گرايش فطري انسان به كمال مطلق و ميل به جاودانگي و سلطه فناناپذير او را كه در عمق جانش است در مسير بيراهه كشد و او را مبتلا به همان بيماري كند كه خود گرفتارش شد. امير مؤمنان علي (ع) در اين باره هشدار مي‌دهد:«اي بندگان خدا از اين دشمن خداوند بر حذر باشيد! نكند شما را به بيماري خودش (يعني تكبر) مبتلا سازد. و با نداي خود شما را به حركت وادارد و به وسيله لشكرهاي سواره و پياده‌اش شما را جلب كند. به جان خودم سوگند او تيري خطرناك براي شكار كردن شما به چله كمان گذاشته، و آن را با قدرت و فشار تا سرحد توانايي كشيده و از نزديكترين مكان به سوي شما پرتاب كرده است. (آري او چنين) گفته: «پروردگارا! به سبب آنكه مرا اغوا كردي زرق و برق زندگي (دنيا) را در چشم آنها جلوه مي‌دهم و همه را اغوا خواهم كرد،» (او) تيري در تاريكي به سوي هدفي دور انداخت و گماني نابجا برد ولي فرزندان نخوت و برادران تعصب و سواران مركب كبر و جهالت عملاً او را تصديق كردند تا آنجا كه افراد سركش شما فرمانبردار او شدند و طمع وي در شما استوار و آنچه پوشيده و نهان بود پديدار گرديد و حكومتش بر شما قوت يافت و با سپاه خويش به شما حمله آورد. پس شما را مقهور و خوار ساختند و به ورطه هلاكت در انداختند و به آسيبهاي سخت پايمالتان كردند كه گويي نيزه در ديده‌هايتان فرو بردند و گلوهاتان را بريدند و بيني‌هاتان را خرد گردانيدند براي اينكه هلاكتان سازند ومهارتان كرده، به آتش آماده دوزخ كشند. بنابراين ابليس بزرگترين مشكل براي دينتان و زينبارترين و آتش افروزترين فرد براي دنياي شماست. (او خطرناكتر) از كساني است كه دشمن سرسخت آنانيد و براي درهم شكستنشان كمر بسته‌ايد. آتش خشم خويش را در برابر او به كار اندازيد و ارتباط خود را با وي قطع كنيد. به خدا سوگند او بر اصل شما فخر كرد و گوهرتان را پست‌تر از گوهر خود شمرد و بر تبارتان حمله آورد و سوارانش را بر شما تازاند و با پيادگانش راه راست را بر شما مسدود گرداند. در هر كجا شما را بيابند صيد مي‌كنند و دستهاتان را مي‌برند. نه مي‌توانيد با حيله و نقشه آنها را منع كنيد و نه با سوگند و قسم. زيرا كمينگاه آنها جايگاهي ذلت آور، چنبره‌اي تنگ و عرصه مرگ و جولانگاه بلاست.بنابراين شراره‌هاي تعصب و كينه‌هاي جاهلي را كه در قلب داريد خاموش سازيد كه اين نخوت و تعصب ناروا در مسلمانان از القائات، نازيدنها، انگيخته‌ها و وسوسه‌هاي شيطان است. تاج تواضع و فروتني را بر سر نهيد و تكبر و خود پسندي را زير پا افكنيد و رشته خود برتر بيني را از گردن نهيد و افتادگي را سنگر ميان خود و دشمنانتان يعني ابليس و سپاهيانش برگزينيد زيرا او از هر گروهي لشكرها و ياوران و پيادگان و سواران دارد.همچون (قابيل) نباشيد كه بر برادر خود تكبر ورزيد، و خدا او را هيچ برتري نداده بود؛ اما او خود را بزرگ پنداشت، چون حسد وي را به دشمني (برادر) واداشت، حميت، آتش در دل او افروخت و شيطان باد كبر و غرور در دماغش دميد، و خدا كيفر او را پشيماني داد وگناه قاتلان تا روز قيامت را در گردن او نهاد.» [44] .تاريخ بشر همواره آلوده به چنين صحنه‌هايي شده است هجوم قابيليان بر هابيليان چيزي جز جلوه‌گري تكبر و استكبار نبوده است.(فالله الله في كبر الحمية و فخر الجاهلية! فانه ملاقح الشنآن، و منافخ الشيطان التي خدع بها الامم الماضية و القرون الخالية. حتي اعنقوا في حنادس جهالته و مهاوي ضلالته، ذللاً عن سياقه، سلساً في قياده امرا تشابهت القلوب فيه، و تتابعت القرون عليه، و كبراً تضايقت الصدور به.» [45] .خدا را! خدا را! بپرهيزيد از بزرگي فروختن از روي حميت، و تفاخر به روش جاهليت! كه آن مركز پرورش كينه و جايگاه وسوسه‌هاي شيطان است كه بدان امتهاي پيشين و مردمان را در روزگاران ديرين فريفت تا آنجا كه در تاريكيهاي ناداني فرو رفتند و در گودالهاي هلاكت سقوط كردند و به سهولت و آساني در آنجا كه مي‌خواست كشانيده شدند. كبر و نخوت و عصبيت امري است كه قلبها در داشتن آنها با هم شبيهند و ساليان از پس ساليان در پي آن روانند كبر و غرور در دل افراد به قدري است كه سينه‌ها از آن به تنگي گراييده است.براي نجات از اين وادي هلاكت و تباهي نه تنها از كبر و نخوت بايد پرهيز كرد كه از پيروي بزرگان متكبر و راهبران مستكبر بايد سخت بر حذر بود كه آنان اساس گمراهي و تباهي اند.«الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتكم و كبرائكم! الذين تكبروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم و القوا الهجينة علي ربهم، و جاهدوا الله علي ما صنع بهم، مكابرة لقضائه و مغالبتة لالائه. فانهم قواعد اساس العصبية، و دعائم اركان الفتنة و سيوف عتزاء الجاهلية.» [46] .هان بترسيد! بترسيد! از پيروي مهتران و بزرگانتان. همانها كه به واسطه موقعيت خود تكبر مي‌فروشند همانها كه خويشتن را بالاتر از نسب خود مي‌شمارند و كارهاي نادرست را به خدا نسبت مي‌دهند. آنان به انكار نعمتهاي خدا برخاستند تا با قضايش ستيز كنند و نعمتهايش را ناديده گيرند. آنان پي و بنيان تعصب و ستون و اركان فتنه و فساد و شمشيرهاي تفاخر جاهليتند.آنچه بر مستكبران و پيروان ابليس آمد درس خوبي است اگر چشم بينا و گوش شنوايي باشد:«فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس الله و صولاته، و وقائعه، و مثلاته؛ و اتعظوا بمثاوي خدودهم، و مصارع جنوبهم، و استعيذوا بالله من لواقح الكبر كما تستعيذونه من طوارق الدهر.» [47] .پس عبرت گيريد از آنچه به مستكبران پيش از شما رسيد، از عذاب خدا و سختگيري‌هاي او و خواري و كيفرهاي او؛ و عبرت گيريد از تيره‌خاكي كه رخساره‌هاشان بر آن نهاده است و زمينهاي (نمناك) كه پهلوهاشان بر آن افتاده است؛ و به خدا پناه بريد از كبر كه (در سينه‌ها) زايد، چنانكه بدو پناه مي‌بريد از بلاهاي روزگار كه پيش آيد.خداوند به هيچكس اجازه تكبر ورزيدن نداده است. هر كه را به خود نزديك كرده است، فروتني‌اش افزون ساخته است. آن را كه در درونش ذره‌اي از تكبر است به ساحت كبرياي حق راهي نيست.«فلورخّص الله في الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصة انبيائه و اوليائه؛ ولكنه سجانه كره اليهم التكابر، و رضي لهم التواضع؛ فألصقوا بالارض خدودهم، و عفّروا في التراب وجوههم؛ و خفضوا أجنحتهم لِلمؤمنين و كانوا قوماً مستضعفين.» [48] .اگر خداوند به كسي اجازه تكبر ورزيدن مي‌داد، بيقين در مرحله نخست آن را مخصوص پيامبران و اولياي خود مي‌ساخت، اما خداوند تكبر و خودبرتر بيني را براي همه آنها منفور شمرده است و تواضع و فروتني را برايشان پسنديده. آنها گونه‌ها را بر زمين مي‌گذاردند و چهره‌هاي را بر خاك مي‌ساييدند، و برابر مؤمنان فروتني مي‌كردند (و پر و بال خويش را براي آنها مي‌گستراندند) و خود مردماني مستعضف بودند.آري، همه پيامبران گزيده خداوند و دوستان او مستضعف بوده‌اند و پاك از هرگونه خوي استكبار و رسالت آنان مقابله با آن بوده است.

مقابله با خوي استكبار

اساس مقابله با مستكبران، مقابله با خوي استكبار است. آزاد كردن انسان از اسارت خود. آزادي از آن نگاه آلوده‌اي كه انسان به عالم مي‌كند و تصور باطلي كه از خويش دارد و توهمي كه دچارش است. به بيان امير مؤمنان (ع):«ما لابن آدم و الفخر: أوّله نطفة و آخره جيفة و لا يرزق نفسه ولا يدفع حتفه.» [49] .انسان را با تكبّر چه كار؟ در آغاز نطفه بود و سرانجام مرداري است. نه مي‌تواند به خود روزي دهد و نه مرگ را از خود براند.آغاز و انجام انسان اين است، پس چه جاي خودبيني است؟ خداي تعالي به شديدترين عبارات انسان متصف به خوي استكبار و تكبّر را نكوهش كرده است؛ آنجا كه مي‌فرمايد:«قتل الانسان ما أكفره! من ايّ شي‌ء خلقه؟ من نطفة خلقه فقدّره. ثم السّبيل يّسره. ثمّ اماته فأقبره. ثمّ اذا شاء أنشره. كلاّ لمّا يقض ما أمره» [50] .نگو نسار باد آدمي كه چه ناسپاس و كافر پيشه است! از چه چيز، آفريدگار او را آفريد؟ از نطفه‌اي آفريدش پس اندازه دادش سپس به راه راست روانه‌اش كرد آن گاه بميرانيدش و بعد او را در گور كرد آن گاه وقتي كه خواهد او را برانگيزد. براستي كه آنچه را خدا به او فرمود هنوز انجام نداده است.در اينجا انسان مستكبر كافر پيشه، نفرين و از خوي او اظهار شگفتي شده است. بديهي است كه نه نفرين و نه شگفتي براي پروردگار معني ندارد ولي قرآن كريم با روش محاوره مردم با آنها سخن مي‌گويد. نفرين خداوند براي نشان دادن خشم شديد الهي و مغضوب و ملعون و مستوجب عذاب بودن است و همچنين شگفتي در قرآن به اين معني است كه اين مورد جاي شگفتي دارد. [51] انساني كه مالك چيزي از آفرينش خود نيست و از نطفه‌اي بي مقدار آفريده شده و سپس اندازه يافته و آن گاه راه را برايش آسان ساخته است و در آخر هم اوست كه وي را مي‌ميراند و به قبر اندر مي‌كند و هر وقت بخواهد دوباره زنده‌اش مي‌كند، به چه چيز خود مي‌بالد؟ [52] چه موجب مي‌شود كه فرمان الهي را نبرد و به هدايت او مهتدي نشود؟ خدا بكشد اين انساني را كه به سبب نگاه كج، خويش، خود را بزرگ مي‌پندارد و پيروي هواهايش دچار غفلت و استكبارش مي‌كند. انسان چه اصراري بر كفران و پوشاندن حق صريح دارد؟ به همين سبب است كه خداوند او را چنين سخت نفرين كرده و شگفتي عمل تباه او را بيان فرموده است.به بيان زمخشري، خداوند چنين انساني را با نفريني كه در اصطلاح عرب از هر نفرين ديگر شنيع‌تر است مذمت كرده است. زيرا كشته شدن كه فرمود «قتل الانسان»، بزرگترين شدائد دنيايي و رسواييهاي آن است و جمله «ما اكفره» شگفتي از افراط انسان در كفران نعمت خداوند است و اين دو جمله در نهايت اختصار خشن‌ترين نفريني است كه به گوش عرب خورده و تندترين و غليظ ترين سبك بيان و پر دلالت‌ترين كلام بر سخط و خشم گوينده است و از اين دو جمله با همه تقاربي كه در دو طرف آن است هيچ كلامي در مذمّت دامنه‌دارتر از آن ديده نشده است و هيچ كلامي جامعتر از آن در ملامت يافت نمي‌شود. [53] .انسان از چه چيز آفريده شده است كه به خود اجازه طغيان و استكبار مي‌دهد؟ كفر پيشگي و استكبار انسان هيچ دليل و منشأي ندارد زيرا انسان نه در ابتدا چيز قابل توجهي بود و نه در انتهاي خود چيزي خواهد بود و در اين ميان نيز مالك هيچ چيز خود نيست چيزي از آفرينش و تدبير امور زندگي و مرگ و بعثت خويش را مالك نيست. پس هيچ جايي براي تكبر و استكبار نيست و بايد اين احساس و خوي سركوب و محو شود. در صدر سوره شريفه عبس كه برخي آيات آن يادآوري شد، خداوند با بيان يك نمونه رفتاري، مسلمانان را از اين خوي پرهيز مي‌دهد و مي‌فرمايد:«عبس و تولّي. أن جاءه الأعمي. و ما يدريك لعلّه يّزكّي. أو يذّكّر فتنفعه الذّكري أمّا من استغني. فأنت له تصدّي. و ما عليك ألاّيّزكّي. و أمّا من جاءك يسعي. و هو يخشي. فأنت عنه تلهّي. كلاّ انّهاتذكرة فمن شاء ذكره. في صحف مكرّمة. مرفوعة مطهّرة. بأيدي سفرة. كرام بررة.» [54] .چهره درهم كشيد و روي به ديگر سو آورد براي اينكه آن نابينا پيشش آمد. و چه داني؟ شايد او پاكي‌پذيرد يا پند (قرآن) بشنود يا متذكّر شده، پند (قرآن) او راسود دهد. اما كسي كه توانگري كرد و خود را بي نياز (از پند قرآن) پنداشت توبه او مي‌پردازي با آنكه باكي بر تو نيست كه او پاكي نپذيرد. و امّا آن كه پيش تو آمده مي‌كوشد (در طلب حق) در حالي كه مي‌ترسد تو از او منصرف گشته به ديگري مشغول مي‌شوي. باز ايست، بي گمان آن آيات يادآوري و پند است. پس هر كه خواست، آن را ياد گيرد. (آن قرآن) در نامه‌هاي گرامي داشته بلند مرتبه پاك داشته (از دروغ و باطل) به دست نويسندگان و پيام آوراني بزرگوار نيكوكار است.در اين آيات كساني كه ثروتمندان و مترفان را بر ضعيفان و مسكينان با ايمان مقدم مي‌دارند و اهل دنيا را احترام مي‌كنند و اهل آخرت را خوار مي‌شمارند مورد عتاب شديدي قرار گرفته‌اند، بويژه آنكه دو آيه اول در سياق غايب آمده كه مي‌فهماند خداوند از آن كسان روي گردانيده و رو در رو با آنان سخن نگفته است و دو آيه آن در سياق مخاطب آمده كه توبيخ در مخاطبه حضوري بيشتر است و حجت و استدلال هم وقتي رخ به رخ گفته شود الزام آورتر است آن هم بعد از روي گرداني و مخصوصاً با سركوبي خود خدا و بدون واسطه غير [55] و بدين ترتيب بي اعتنايي به محرومان و ضعيفان مؤمن و اعتنا به مستكبران و معرضان از حق محكوم شده است. علامه طباطبايي (ره) در بحث روايي خود در اين باره آورده است: «در تفسير مجمع البيان آمده است كه برخي گفته‌اند اين آيات درباره عبدالله بن ام مكتوم نازل شده است و ماجرا چنين بوده كه روزي وي بر رسول خدا (ص) وارد شد در حالي كه آن حضرت با عُتبة بن ربيعه و ابوجهل بن هشام و عباس بن عبدالمطلب و أُبي و أُمية بن خلف صحبت مي‌كرد و ايشان را به توحيد دعوت مي‌كرد با اين اميد كه به اسلام ايمان آرند. عبدالله بن ام مكتوم واردمجلس شد و عرض كرد: اي رسول خدا از آنچه خداوند به تو آموخته است برايم بخوان و به من بياموز (و چون نابينا بود) چند بار آن حضرت را صدا زد و سخن خود را تكرار كرد و متوجه نبود كه پيامبر با آن چند نفر مشغول صحبت است و تكرار او باعث شد كه كراهت و ناراحتي در سيماي آن حضرت آشكار شد زيرا ابن ام مكتوم كلام آن حضرت را قطع مي‌كرد و پيامبر در دل خود با خويش مي‌گفت: اكنون اين چند نفر كه از بزرگان قريش هستند مي‌گويند پيروان او همه از قبيل ابن ام مكتوم يا كورند ويا برده، لذا از او روي گردانيد و رو به بزرگان قريش كرد و در اينجا بود كه اين آيات در عتاب و سرزنش آن حضرت نازل شد واز آن به بعد رسول خدا همواره ابن ام مكتوم را احترام مي‌كرد و هرگاه به او بر مي‌خورد مي‌فرمود: آفرين به كسي كه خداي تعالي به خاطر او مرا عتاب فرمود و آن گاه مي‌پرسيد: آيا كاري و حاجتي داري؟ و دوبار او را جانشين خود در مدينه قرار داد و به جنگ رفت.سيوطي در تفسير الدرالمنثور اين داستان را از عايشه و أنس و ابن عباس با مختصر اختلافي نقل كرده است و آنچه طبرسي در مجمع البيان آورده خلاصه همان روايات است.سخن سيد مرتضي در اين باره صحيح است كه مي‌گويد: در ظاهر آيات دلالتي بر توجه آن به پيامبر نيست بلكه خبر محض است كه معلوم نگشته به چه كسي مربوط است، حتّي در اين آيات شواهدي هست كه مي‌فهماند مقصود ازآن، غير پيامبر است زيرا روي درهم كشيدن و عبوس كردن در برابر دشمنان مخالف از صفات پيامبر نيست تا چه رسد به مؤمنان خواهان رستگاري؛ آن گاه توصيف به اينكه به توانگران و مالداران روي آورده و از مردم بينوا اعراض كرده شباهتي به اخلاق كريمه آن بزرگوار ندارد.و با اينكه خود خداي تعالي خُلق آن حضرت را عظيم شمرده و قبل از نزول سوره مورد بحث، در سوره «ن» كه به اتفاق روايات وارده در ترتيب نزول سوره‌هاي قرآن، بعد از سوره «اقرء باسم ربك» نازل شده است فرموده: «و إتّك لعلي خلق عظيم». چگونه معقول و ممكن است كه در ابتداي بعثتش خُلقي عظيم - آن هم به طور مطلق - داشته باشد و خداي تعالي او را به طور مطلق با اين صفت بستايد، سپس برگردد و به خاطر پاره‌اي اعمال خُلقي او را مورد نكوهش و عتاب قرار دهد و چنين خلق ناپسندي را به او نسبت دهد كه تو به توانگران متمايل هستي هر چند كه كافر باشند و براي به دست آوردن دل آنان از فقيران روي مي‌گرداني هر چند كه مؤمن و خواهان رستگاري باشند؟!علاوه بر همه اينها مگر خداي تعالي در يكي از سوره‌هاي مكي يعني در سوره شعراء به آن حضرت نفرموده بود: «و أنذر عشيرتك الاقربين و اخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنين.» [56] (و نزديكترين خويشاوندانت را بيم ده و پر و بال تواضع و مهرباني پيش پاي مؤمناني كه از تو پيروي كردند بگستران) كه در اينجا خداوند به آن حضرت فرمان داده است كه پر و بال تواضع و مهرباني پيش پاي مؤمنان (هر چند كه بيگانه باشند) بگستراند؛ و اتفاقاً اين آيه در سياق كلام «و أنذر عشيرتك الأقربين» است كه در اوايل دعوت نازل شده.از اين هم كه بگذريم مگر به آن حضرت نفرموده بود: «لا تمدّنّ عينيك الي ما متّعنا به أزواجاً منهم ولا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤمنين.» [57] (ديدگانت را بر روي آنچه اصنافي از ايشان را بدان برخوردار كريم و امگشا و بر ايشان اندوه مخور، و پر و بال تواضع و مهرباني خويش براي مؤمنان فرو گستران) پس چگونه ممكن است در سوره حجر كه در اول دعوت علني اسلام نازل شده به آن حضرت دستور دهد اعتنايي به زرق و برق زندگي دنياداران نكند و در عوض در مقابل مؤمنان تواضع كند، و در همين سوره و در همين سياق او را مأمور سازد كه از مشركان اعراض كند، و بفرمايد: «فاصدع بما تؤمرو أعرض عن المشركين» [58] ، آن گاه خبر دهد كه آن حضرت به جاي اعراض از مشركان از مؤمنان اعراض كرده و به جاي تواضع در برابر مؤمنان در برابر مشركان تواضع كرده است؟!علاوه بر اينكه زشتي عمل ياد شده چيزي است كه عقل به زشتي آن حكم مي‌كند و هر عاطلي از آن متنفر است (تا چه رسد به خاتم انبيا كه رحمتي است براي همه عالميان) و چنين قبيح عقلي احتياج به نهي لفظي ندارد، زيرإ؛ًًّّ هر عاقلي تشخيص مي‌دهد كه دارايي و ثروت به هيچ وجه ملاك فضيلت نيست و ترجيح دادن جانب يك ثروتمند به خاطر ثروتش بر جانب فقير، و دل او را به دست آوردن، و هب اين رو ترش كردن رفتاري زشت و ناستوده است». [59] .تكبر در هر لباسي كه ظهور كند قبيح است. خوي تكبر و بي نيازي و دنياطلبي قلب را مي‌ميراند و انسان را به قالبي تهي مبدّل مي‌سازد. از همين روست كه در كلام نبوي وارد شده است:«ايّاكم و مجالسة الموتي. قيل يا رسول الله من الموتي؟قال: كلّ غنّي أطغاه غناه.» [60] .بپرهيزيد ازهمنشيني با مردگان! عرض شد اي رسول خدا مردگان كيستند؟ فرمود: هر توانگري كه ثروتش او را به سركشي وا دارد.واي آن زنده كه با مرده نشست مرده گشت و زندگي از وي بجست [61] .آنان كه خوي استكبار وجودشان را مي‌گيرد مرده‌هاي زنده‌اند و هيچ خويي چون استكبار انسان را پليد نمي‌سازد و حيوانيت او را در اوج به پرواز در نمي‌آورد. ذرّه‌اي از چرك استكبار چنان كند كه هيچ چركي چون آن بيمار نكند. اين خوي مانند آتشي است كه خرمن وجود را به آتش مي‌كشد. به همين سبب از رسول خدا (ص) روايت شده است:«لا يدخل الجنّة من كان في قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر.» [62] .هر كه به قدر يك دانه خردل در دلش كبر باشد به بهشت نمي‌رود.نمودهاي تكبر رفتاري بسيار است و در هر جلوه و چهره‌اش نمودي است از آتش جهنم. از امير مؤمنان (ع) وارد شده است:«من اراد أن ينظرالي رجل من اهل النّار فلينظر الي رجل قاعد و بين يديه قوم قيّام.» [63] .هر كه خواهد مردي از اهل آتش (جهنم) را ببيند، به كسي نگاه كند كه نشسته است وعده‌اي در برابر او ايستاده‌اند.براي نجات از اين آتش و مقابله با خوي استكبار بايد سببهاي آن ريشه كن و شاخه‌هاي درخت تفاخر درهم شكسته شود و از جوانه زدن كبر و خودپسندي جلوگيري كرد و به ارزشهاي حقيقي ميدان رشد و ظهور داد.«انظروا الي ما في هذه الأفعال من قمع نواجم الفخر، و قدع طوالع الكبر! و لقد نظرت فما وجدت أحداً من العالمين يتعّصب لشي‌ء من الاشياء إلاّ عن علّة تحتمل تمويه الجهلاء، أو حجّة تليط بعقول السّفهاء غيركم؛ فاّنكم تتعّصبون لأ مر ما يعرف له سبب ولا علّة أمّا ابليس فتعّصب علي آدم لأصله، و طعن عليه في خلقته، فقال: انا نارّي و أنت طينّي. و أمّا الاغنياء من مترفة الأمم، فتعّصبوا لاثار مواقع النّعم، فقالوا: «نحن أكثر اموالاً و أولاداً و ما نحن بمعذبين» [64] فان كان لابّد من العصبيّة فليكن تعّصبكم لمكارم الخصال، و محامد الافعال، و مخاسن الامور، التي تفاضلت فيها المجداء و النّجداء من بيوتات العرب و يعاسيب القبائل؛ بالاخلاق الرغيبة، و الاحلام العظيمة، و الأخطار الجليلة، و الآثار المحمودة. فتعصّبوا الخلال الحمد من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذّمام، و الطّاعة للبرّ، و المعصية للكبر، والاخذ بالفضل، والكفّ عن البغي، والإعظام للقتل، و الانصاف للخلق، والكظم للغيظ و اجتناب الفساد في الارض.» [65] .به آثار اين افعال (نماز و روزه و زكات و سجده) بنگريد كه چگونه شاخه‌هاي درخت تفاخر را درهم مي‌شكنند و از جوانه زدن كبر و خودپسندي جلوگيري مي‌كنند. من در اعمال و كردار جهانيان نظر افكندم، هيچكس را نيافتم كه درباره چيزي تعصّب به خرج دهد جز اينكه علتي داشته كه حقيقت را بر جاهلان مشتبه ساخته و يا در عقل و انديشه سفيهان نفوذ نموده. جز شماكه درباره چيزي تعصّب مي‌ورزيد كه نه سببي دارد و نه علتي؛ اما ابليس در برابر آدم به خاظر گوهر خود تعصب ورزيد و آفرينش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از خاك. و اما ثروتمندان عيّاش ملّتها تعصّبشان به واسطه زر و زيور و دارايي آنهاست چنانكه خود مي‌گفتند: «ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است و هرگز مجازات نمي‌شويم» و اگر قرار است تعصبي در كار باشد بايد به خاطر اخلاق پسنديده، كردارهاي نيك، و كارهاي خوب باشد؛ همان كردارها و اموري كه افراد با شخصيت و شجاعان خاندان عرب و سران قبايل در آنها بر يكديگر برتري مي‌جستند. يعني اخلاق پسنديده انديشه‌هاي بزرگ، مقامهاي بلند و آثار ستوده. تعصبهاي شما براي خصلتهاي ارزشمند، حفظ حقوق همسايگان، وفا به پيمانها، اطاعت كردن نيكيها، سرپيچي از تكبّر، جود و بخشش داشتن، خودداري از ستم، وحشت از قتل نفس، انصاف درباره مردم، فرو خوردن خشم و دوري و اجتناب از فساد در زمين باشد.براي مقابله با خوي استكبار لازم است نگاه آلوده انسان اصلاح شود و خوي استضعاف ظهور يابد و چون مستضعفان زندگي كرد و مانند آنان معاشرت نمود. پيام آور آزادي از همه اسارتها در اين باره به ابوذر (ره) فرمود:«يا اباذر اكثر من يدخل النار المستكبرون فقال رجل: و هل ينجو من الكبر احد يا رسول الله؟ قال: نعم، من لبس الصوف و ركب الحمار و حلب العنز و جالس المساكين.» [66] .اي ابوذر بيشتر كساني كه در آتش (جهنم) مي‌روند مستكبرانند. فردي عرض كرد: اي رسول خدا آيا كسي را ازكبر نجات هست؟ فرمود: آري، هر كه لباس درشت پوشد و الاغ سوار شود و بز دوشد و با مسكينان نشيند.اينها مظاهر وجلوه‌هاي ساده زيستي و پرهيز از تكبر است كه اصل آن ثابت و صورت آن در گذشت زمان تغيير مي‌يابد. و نيز آن حضرت به ابوذر (ره) وصيت كرد:«يا اباذر من حمل بضاعته فقد بري‌ء من الكبر - يعني ما يشتري من السوق.» [67] .اي ابوذر آن كه به بازار رود و ما يحتاج خود را خريد كند وخود آن را حمل كند از كبر دور گردد.يا اباذر«من رقع ذيله و خصف نعله و عفر وجهه فقد بري‌ء من الكبر.» [68] .اي ابوذر هر كه لباسس خود را وصله كند و كفش خود را پينه زند و چهره بر خاك سايد از كبر دور شود.آن حضرت خود نمونه اعلاي برائت از خوي استكبار و تكبر بود و مي‌فرمود:«انما انا عبد آكل في الارض و البس الصوف و اعقل البعير و العق اصابعي و اجيب دعوة المملوك، فمن رغب عن سنتي فليس مني.» [69] .من بنده‌اي هستم كه بر زمين غذا مي‌خورم و لباس درشت مي‌پوشم و شتر را مي‌بندم و انگشتان خود را مي‌ليسم و چون بنده مملوكي مرا دعوت كند اجابتش مي‌كنم، پس هر كه سنت و روش مرا ترك كند از من نيست.آن حضرت در رفتار خود با همه جلوه‌هاي تكبر برخورد مي‌كرد و اجازه ميدان يافتن به آنها نمي‌داد. وقتي با اصحاب خويش راه مي‌پيمود، اصحاب را پيش مي‌انداخت و خود در ميان آنان راه مي‌رفت كه در روايت است كه آدمي وقتي كسي در عقب او راه مي‌رود از خدا دور مي‌شود. [70] .سيره رسول خدا (ص) جامع جميع نشانه‌هاي آزمايش تواضع و فروتني و برائت از همه افعال و حركات كبرآميز بود و سزاوار است كه همه مؤمنان به او اقتدا كنند. [71] .ابو سعيد خدري روايت كرده است:«انه - صلي الله عليه و آله و سلم - كان يعلف الناضح، و يعقل البعير، و يقم البيت، و يحلب الشاة، و يخصف النعل، و يرقع الثوب، و ياكل مع خادمه، و يطحن عنه اذا اعي، و يشتري الشي‌ء من السوق، ولا يمنعه الحياء ان يعلقه بيده او يجعله في طرف ثوبه و ينقلب الي اهله. يصافح الغني و الفقير و الصغير و الكبير، و يسلم مبتدئاً علي كل من استقبله من صغير أو كبير أسود او احمر حر او عبد من اهل الصلاة، ليست له حِلة لمدخله ولا حلة لمخرجه، لا يستحيي من ان يجيب اذا دعي، و ان كان اشعث اغبر، ولا يحقر مادعي اليه، و ان لم يجد الا حشف الرقل، لا يرفع غداء لعشاء ولا عشاء لغداء. هين الموؤنة، لين الخلق، كريم الطبيعة، جميل المعاشرة، طلق الوجه، بساماً من غير ضحك. محزونا من غير عبوس، شديداً في غير عنف، متواضعاً في غير مذلة، جواداً من غير سرف، رحيما لكل ذي قربي، قريبا من كل ذمي و مسلم، رقيق القلب، دائم الاطراق، لم يبسم قط من شبع، ولا يمديده الي طمع.» [72] .آن حضرت خود، شتر را علف مي‌داد و او را مي‌بست و خانه را مي‌روفت و گوسفند را مي‌دوشيد و نعلين خود را پينه مي‌كرد و جامه خود را وصله مي‌زد و با خدمتكار خويش غذا مي‌خورد و چون خادم از دستاس كردن خسته مي‌شد او را ياري مي‌كرد و از بازار چيزي مي‌خريد و به دست يا به گوشه جامه خويش مي‌گرفت و به خانه مي‌آورد. با توانگر و فقير و خرد و بزرگ دست فرا مي‌داد و به هر كسي از نمازگزاران كه مي‌رسيد - كوچك و بزرگ و سياه و سفيد و آزاد و بنده (ابتدا به سلام مي‌كرد. جامه خانه و بيرون او يكي بود. هر ژوليده و غبار آلوده كه او را دعوت مي‌كرد از اجابت آن شرمگين نبود و آنچه را كه به آن دعوت مي‌كردند حقير نمي‌شمرد اگر چه به جز خرماي پوسيده چيزي نبود. صبح از براي شام چيزي نگاه نمي‌داشت و شام از براي صبح چيزي ذخيره نمي‌گذاشت. كم خرج، خوش خلق و نرمخو و كريم الطبع و نيكو معاشرت و گشاده‌رو و متبسم بود بي‌خنده و اندوهناك بود بي‌ترشرويي. در امر دين محكم و استوار بود بي درشتي متواضع و فروتن بود بي مذلت و خواري، بخشنده بود بي اسراف، به همه خويشان مهربان و با همه مسلمانان و اهل ذمه نزديك بود. دل او رقيق و نازك بود، پيوستهسر به پيش افكنده، هرگز چندان نمي‌خورد كه تخمه كند، و هيچگاه دست طمع به چيزي دراز نمي‌كرد.

جهتگيري دين

شأن دين سير دادن آدمي بدين سوي است. خارج ساختن انسان از ظلمات و سير او به نور است و اين سير جز با دريدن مانع انانيت و تكبر و استكبار ميسر نمي‌شود انسان مادام كه خود را ببيند، حق را نمي‌بيند. براي ورود در ساحت حق بايد از خود برآيد. همينكه خود را بيند در گنداب خويش فرو رود مگر آنكه به حق آيد و بازگشت نمايد. داود رقي از امام صادق (ع) روايت كرده است كه از جمله سنتهاي دين عيسي بن مريم (ع) سياحت و گردش در شهرها بود. در يكي از گردشها مرد كوتاه قدي كه غالباً ملازم عيسي (ع) و از اصحاب آن حضرت بود همراهش شد. چون عيسي به دريا رسيد با يقين درست گفت: بسم الله و بر روي آب راه رفت، چون مرد كوتاه قد عيسي را ديد كه بر آب مي‌رود او هم با يقين درست گفت بسم الله و بر آب روانه شد تا به عيسي رسيد. آن گاه خودبيني او را گرفت و با خود، گفت: اين عيسي روح الله است كه بر روي آب مي‌رود و من نيز روي آب مي‌روم پس او را بر من چه فضيلتي است؟ (چون اين به خاطر گذشت) در آب فرو رفت و عيسي را به فريادرسي خواست. عيسي دستش را گرفت و از آب بيرون كشيد و به او گفت: اي كوتاه قد! چه گفتي (كه در آب فرو رفتي)؟ گفت: من گفتم: اين روح الله است كه روي آب راه مي‌رود و من هم روي آب راه مي‌روم و مرا خودبيني گرفت. عيسي (ع) به او فرمود: خود را در جايي گذاشتي كه خدايت در آنجا نگذاشته، پس خدا تو را به سبب اين گفتار مبغوض داشت. از آنچه گفتي به خداي عزوجل توبه كن. پس توبه كرد و به مرتبه‌اي كه خدا برايش قرار داده بود بازگشت. [73] .شأن دين خارج ساختن انسانها و جوامع انساني از اقسام طغيانها به سوي بندگي محض است. كسي كه در طغيان انانيت و مال و قدرت فرو رفته و استكبار وجودش را گرفته است هيچ راهي به ملكوت ندارد و گذشتن شتر از سوراخ سوزن راحت‌تر از گذشتن مستكبر و دلسپرده مال و قدرت از دروازه نجات است. از روح خدا، عيسي مسيح (ع) نقل شده است كه فرمود:«بحق اقول لكم ان اكناف السماء لخالية من الاغنياء، ولدخول جمل في سم الخياط ايسر من دخول غني في الجنة.» [74] .براستي مي‌گويم به شما كه اطراف آسمان خالي از اغنياست و داخل شدن شتر در سوراخ سوزن آسانتر است از دخول غني در بهشت.دين در تقابل آشتي‌ناپذير با استكبار است زيرا جوهره دين و حقيقت دينداري عبوديت است. از اين روست كه دعوت همه داعيان الهي، دعوت به بندگي حق و آزادي از بندگي غيربوده است. شأن دين بت شكني است، نه فقط بتهاي عيني كه بتهاي ذهني. شكستن بتهاي عيني و جلوه‌هاي اجتماعي - سياسي استكبار مقدمه رهايي و نجات مستضعفان است.

جدال دائمي پيامبران با مستكبران‌

رسالت پيامبران الهي به گونه‌اي است كه لازمه پياده كردن و تحقق آن درگيري و جدال خستگي ناپذير با مستكبران است. رسالت آنان خارج ساختن مردمان از ظلمات اقسام شركها به سوي نور، از بندگي انسانها به بندگي خدا، از اسارتها به آزادي، از اختلافها به وحدت، از تبعيضها به مساوات، از ستمها به عدالت، از محروميتها به آسايش است.«بديهي است كه جباران و طاغوتان براي هيچ انساني قائل به حيثيت وارزش و كرامتي نيستند. و اينان عمده‌ترين مانع در راه دعوت حق و انتشار فضيلت و خير و صلاح به شمار مي‌روند؛ ستم مي‌ورزند و خيانت مي‌كنند، مي‌كشند ومال مردم را به يغما مي‌برند، پسران را مي‌كشند و دختران را زنده نگاه مي‌دارند و انسانها را بر تنه‌هاي درخت خرما به دار مي زنند.هر بدي و خيانت و فقر و جهل و مسكنتي كه در مردم است از اينان آغاز مي شود و به ايشان باز مي‌گردد اين معلوم است. نيز اين نكته شناخته است كه پيامبران براي آن برخاستند تا جامعه‌هاي بشري را اصلاح كنند وتباهيها را از ميان بردارند، و مردمان را از چنگال متجاوزان برهانند از اين رو دعوتهاي پيامبران خطر بزرگي براي آن ستمكاران به شمار مي‌رفت وهمين خود نقطه آغازي براي بزرگترين و با دوامترين كارزاري است ميان حق و باطل، كه در روي زمين آشكار شده است. زيرا كه پيامبران - از آغاز دعوت خويش - در كنار فشار ديدگان و مستضعفان ايستاده جباران و تجاوزگران را از صحنه دور مي‌كردند، و از اين طريق راه را براي پيدايش اصلاحات اجتماعي هموار مي‌ساختند، و زمينه را براي انتشار دادگري و حق واستقرار حيثيت انساني آماده مي‌ساختند.» [75] .آنان كه منافع و ادامه زندگي توأم با چپاول خود را در سايه شرك تأمين مي كنند و در پس بتها مردمان را به اطاعت مي كشند و با استبداد و تبعيض و ايجاد اختلاف و محروميت و اسير ساختن مردم در گردونه بسته تلاش معاش بر سر پا مي مانند چرا با رسالت پيام‌آوران الهي مخالفت و مقابله نكنند. تحقق توحيد و آزادي و وحدت و عدالت و مساوات در جامعه به معناي زوال قدرت و مكنت مستكبران است. شرك اجتماعي و اقتصادي جلوه‌هاي شرك در عقيده است و تا فرهنگ شرك و بت‌پرستي نباشد، بتها جايي پيدا نمي‌كنند. امير مؤمنان (ع) درباره رسالت پيامبر خاتم (ص) فرموده است:«فبعث الله محمداً (ص) بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان الي عبادته و من طاعة الشيطان الي طاعته.» [76] .خداوند محمد (ص) را به حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتها خارج، و به عبادت خود دعوت كند، و آنها را از زير بار طاعت شيطان آزاد ساخته، به اطاعت خود سوق دهد.لازمه تحقق اين رسالت درگيري با مستكبران است. قرآن كريم اين مقابله را به صورت يك جدال دائمي بيان مي‌كند، بويژه در دو سوره اعراف وشعراء كه سير دعوت پيامبران الهي و دعوت آنان به بندگي خدا و اطاعت از فرستادگان او و توصيه به تقواي الهي و مقابله مستكبران با اين دعوت حكايت مي شود. از يك سو تلاش مردان حق براي نجات و رستگاري انسانها و از ديگر سو مقابله مستكبران براي حفظ موقعيت و منافع خويش داستان جدال پيوسته پيام آوران الهي با نوح آغاز مي‌شود:«لقد ارسلنانوحا الي قومه فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره اني اخاف عليكم عذاب يوم عظيم قال الملاء من قومه انا لنرك في ضلال مبين قال يا قوم ليس بي ضلالة ولكني رسول من رب العالمين. ابلغكم رسالات ربي و انصح لكم و اعلم من الله ما لا تعلمون. او عجبتم ان جاء كم ذكر من ربكم علي رجل منكم لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون. فكذبوه فانجيناه و الذين معه في الفلك و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا انهم كانوا قوما عمين.» [77] .چنين رخ داد كه نوح را به سوي قومش (به رسالت) فرستاديم تا گفت: هموطنان من، خداي يگانه را بپرستيد، جز او خدايي نداريد، من از عذاب دوران سهمگين بر شما بيمناكم. اشراف قومش گفتند: ما معتقديم كه تو در گمراهي آشكاري هستي. گفت: هموطنان من، گمراهيي در من نيست در واقع من فرستاده‌اي از طرف پروردگار جهانيانم. پيامهاي پروردگارم را به شما مي رسانم و براي شما دلسوزي مي كنم و چيزهايي از خدا مي دانم كه شما نمي‌دانيد. آيا از اين به شگفت آمديد كه پندي از طرف پروردگارتان به وسيله مردي از شما به شما رسيد تا بيمتان دهد و (در پرتو اين دستور) پرهيزگاري پيشه كنيد شايد مشمول رحمت (الهي) گرديد؟ پس سخنش را دروغ شمردند، در اين هنگام او و كساني را كه با او بودند بر كشتي نجات داديم و كساني را كه آيتهاي ما را دروغ شمردند غرق كرديم زيرا كه قومي كوردل بودند.دعوت نوح به توحيد در همه شئون آن بود. او به نفي همه الهه‌ها مي خواند، از الهه فقر تا الهه جهل كه اينها همه لازم و ملزوم يكديگرند. دعوت او به توحيد امري ذهني نبود، توحيدي بود كه با منافع و موقعيت اشراف در تزاحم بود، به همين سبب او را متهم به گمراهي كردند و در برابرش ايستادند. او كمر همت بسته بود تا مهمترين خار بر سر راه سعادت انسانها يعني بت پرستي را ريشه كن سازد. اما اشراف و ثروتمندان و صاحبان قدرتي كه حركت او را مانع تجاوزگريها، ستمگريها و هوسراني‌هاي خود مي‌ديدند و مي‌دانستند با بيدار شدن مردم، فريبهاي آنان بي‌رنگ مي‌شود تكذيبش كردند و پيروان او را مشتي بي‌سروپا و گمنام و تهيدست معرفي كردند و اعلام كردند كه ما اشراف هرگز با تهيدستان در يك مجموعه گرد نمي‌آييم:«كذبت قوم نوح المرسلين. اذ قال لهم اخوهم نوح اَلا تتقون. اني لكم رسول امين. فاتقوا الله و اطيعون. و ما اسألكم عليه من احر ان اجري الا علي رب العالمين. فاتقوا الله و اطيعون. قالوا انؤمن لك و اتبعك الارذلون. قال و ما علمي بما كانوا يعملون. ان حسابهم الا علي ربي لو تشعرون. و ما انا بطارد المؤمنين. ان انا الا نذير مبين. قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين.» [78] .قوم نوح پيامبران را دروغ زن خواندند. آن زمان كه هموطنشان نوح به آنان گفت: آيا نمي‌پرهيزيد؟ من براي شما پيام آوري امينم. بنابراين از خدا پروا گيريد و مرا فرمان بريد و من براي اين كار هيچ مزدي از شما نمي‌خواهم، مزدم فقط بر عهده پروردگار جهانيان است. بنابراين از خدا پروا گيريد و مرا فرمان بريد.گفتند: ما به تو ايمان آوريم در حالي كه فروپايه‌ترين افراد از تو پيروي كرده‌اند؟ گفت: من چه مي‌دانم كه آنان چه مي كردند (كه چنين آماده ايمان و تعالي گشتند)؟ اگر شما شعور داشته باشيد مي‌دانيد كه حساب آنان فقط با پروردگار من است، و من كسي نيستم كه مؤمنان را از خود برانم، من تنها بيم دهنده‌اي نمايانم. گفتند: اي نوح، اگر دست از كارت برنداري تو را سنگسار خواهيم كرد.نگاه طبقاتي مستكبران و تفاخر به مال و ثروت و تكيه به قدرت آنان را از هدايت بازداشت و به درگيري با حق كشاند. اين موضعگيري همه زورگويان تاريخ بوده است.«و الي عاد اخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره افلا تتقون. قال الملاء الذين كفروا من قومه انا لنرئك في سفاهة و انا لنظنك من الكاذبين. قال يا قوم ليس بي سفاهة ولكني رسول من رب العالمين. ابلغكم رسالات ربي و انإ؛ّّّّ لكم ناصح امين. او عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم علي رجل منكم لينذركم و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم في الخلق بصطة فاذكروا الا ء الله لعلكم تفلحون.قالوا اجئتنا لنعبدالله وحده و نذر ما كان يعبد ءاباؤنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين. قال قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب أتجادلونني في اسماء سميتوها انتم و ءاباؤكم ما نزل الله بها من سلطان فانتظروا اني معكم من المنتظرين. فانجيناه و الذين معه برحمة منا و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا و ما كانوا مؤمنين.» [79] .و به سوي قوم عاد هم قبيله‌شان هود را فرستاديم، گفت: هموطنان من، خداي يگانه را بپرستيد، جز او خدايي نداريد، آيا با وجود اين پروا نمي كنيد؟ اشرافي كه از قوم وي كافر شدند گفتند: بي‌شك، ما معتقديم كه تو در سبك مغزي فرورفته‌اي، و بي گمان تو را از دروغگويان مي‌پنداريم. گفت: هموطنان من، سبك مغزي در من نيست، و در حقيقت من پيامبري از پروردگار جهانيانم پيامهاي پروردگارم را به شما مي‌رسانم و من براي شما نصيحتگويي دلسوز و امينم. آيا از اين به شگفت آمديد كه پندي از پروردگارتان به وسيله مردي از شما به شما رسيد تا بيمتان دهد؟ و به ياد آوريد همگامي را كه پس ازقوم نوح شما را جانشين كرد و بر پهناي اندامتان بيافزود. بنابراين نعمتهاي خدا را به ياد آوريد باشد كه رستگار شويد. گفتند: آيا به سوي ما آمده‌اي تا تنها خدا را بپرستيم و آنچه را نياكان ما مي‌پرستيدند رها كنيم؟ پس اگر راست مي‌گويي آنچه را كه ما را از آن مي‌ترساني پيش آور گفت: بيقين پليدي و خشمي از طرف پروردگارتان بر شما در افتاده است. آيا درباره نامهايي با من كشمكش لفظي مي كنيد كه شما و نياكانتان نهاده‌ايد؟ خدا هيچ حجت و مشروعيتي بدانها نبخشيده است. بنابراين انتظار كشيد (عذاب و كيفر موعود را) كه من با شما انتظار كشم. آن گاه او و كساني را كه با او بودند به رحمتي از خودمان نجات داديم وكساني را كه آيتهاي ما را دروغ مي‌شمردند پي بريديم، و مؤمن نبودند.در ادامه رسالت نوح، پيامبر بزرگ ديگري يعني حضرت هود به دعوت قوم خود به توحيد مي‌پردازد، اما اين بار نيز مستكبران كه راهنماييهاي او را در تزاحم با منافع مادي خود مي‌ديدند در مقام مخالفت بر آمدند و بر سنتهاي باطل خويش پا فشردند و راه تكذيب حق پيمودند:«كذبت عاد المرسلين. اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون اني لكم رسول امين. فاتقوا الله و اطيعون. و ما اسالكم عليه من اجر ان اجري الا علي رب العالمين. اتبنون بكل ريع‌ء اية تعبثون. و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون. و اذا بطشتم بطشتم جبارين. فاتقوا الله و اطيعون و اتقوا الذي امدكم بما تعلمون. امدكم بانعام و بنين. و جنات و عيون. اني اخاف عليكم عذاب يوم عظيم. قالوا سواء علينا او عظت ام لم تكن من الواعظين. ان هذا الا خلق الاولين. و ما نحن بمعذبين. فكذبوه فأهلكناهم ان في ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤمنين.» [80] .قوم عاد فرستادگان را دروغگو خواندند، آن زمان كه هموطنشان هود به آنان گفت: آيا نمي پرهيزيد؟ من براستي براي شما پيام آوري امينم، از خدا پروا گيريد و مرا فرمان بريد، ومن براي اين كار هيچ مزدي از شما نمي‌خواهم، مزدم فقط بر عهده پروردگار جهانيان است. آيا بر فراز هر بلندي قصري پرچم آسا برپا مي كنيد تا به هوسبازي برخيزيد؟ و دژها و قصرهاي زيبا و محكم بنا مي‌كنيد، آن چنان كه گويي در دنيا جاودانه خواهيد ماند؟ و چون كيفر دهيد و بزنيد مانند جباران مي زنيد؟ اينك از خدا پروا گيريد و مرا فرمان بريد. و از خدايي پروا گيريد كه شما را با آن نعمتها كه مي دانيد امداد كرده است شما را به ستوران و فرزندان و باغستانها و چشمه ساران امداد فرموده است. من بر شما از عذاب روزگاري سهمگين بيمناكم. گفتند: براي ما يكسان است كه اندرز دهي يا اندر زده نباشي، اين همان روش و اخلاق پيشينيان است. و ما هرگز مجازات نخواهيم شد بدينسان او را تكذيب كردند تا آنان را هلاك گردانيديم. بي‌گمان در آن آيتي هست اما بيشتر شان مؤمن نشدند.آنان مستكبران جباري بودند كه قدرت نمايي دلشان را پر ساخته بود و آن چنان غرق دنيا و تجمل پرستي شده بودند كه هيچ فريادي بيدارشان نمي ساخت و هرگز به هدايت تن ندادند. اين سير همچنان ادامه يافت. پس از قوم عاد، حضرت صالح هموطنانش را به پرستش خداي يگانه دعوت كرد و نعمتهاي الهي را به آنان يادآور شد و مستكبران را از فساد بر زمين منع كرد: «ولا تعثوا في الارض مفسدين.» [81] (و در زمين فساد نكنيد). از آنان خواست كه از مسرفان مفسد اطاعت نكنند: «ولا تطيعوا امرالمسرفين.» [82] (و اطاعت فرمان مسرفان نكنيد). اما اين بار نيز مستكبران جز مقابله با حق انتخابي نكردند:«قال الملاءالذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن ءامن منهم اتعلمون انّ صالحاً مرسل من ربه قالوا انّا بما ارسل به مؤمنون. قال الذين استكبروا انا بالّذي ءامنتم به كافرون.» [83] .اشراف متكبر قوم او به مستضعفاني كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا (راستي) شما يقين داريد صالح از طرف پروردگار خود فرستاده شده است؟ آنها گفتند: ما به آنچه او بدان مأموريت يافته ايمان آورده‌ايم. كساني كه استكبار ورزيدند گفتند: بي‌گمان ما به آنچه شما به آن ايمان آورديد كافريم.جدال پيام آوران حق با مستكبران همچنان ادامه يافت. پس از درگيري صالح با اشراف مسرف قوم خويش، مبارزه لوط با تبهكاري‌هاي قوم خود ادامه رسالت درگيري حق و باطل بود. پاسخ قوم او جز تهديد به اخراج به جرم پاك بودن نبود!«و ما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون.» [84] .پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: اينها را از جامعه‌تان بيرون كنيد زيرا اينها مردمي هستند كه پاكي مي‌ورزند.مستكبران، آنها را مزاحم شهوات خويش مي‌ديدند و در مقابل آن مصلح بزرگ به تهمت و تهديد و زور متوسل شدند اما عاقبت كار آنان جز هلاكت نبود:«و امطرنا عليهم مطراً فانظر كيف كان عاقبة المجرمين.» [85] .و بر آنان باراني (از سنگ) ريختيم، پس بنگر كه فرجام تبهكاران چگونه باشد.در ادامه اين درگيريها، حضرت شعيب قوم خودرا به توحيد خواند و به مناسبات سالم اقتصادي دعوت كرد. او به مبارزه با مفاسد اجتماعي و اقتصادي برخاسته بود و مردمان را از فساد اخلاقي و بي ايماني پرهيزي مي داد: «فاوفواالكيل و الميزان ولا تبخسو الناس اشياءهم و لا تفسدوا في الارض بعد اصلاحها.» [86] .(پس پيمانه و ترازو را تمام دهيد و از حقوق آدميان، در پرداخت، چيزي مكاهيد، و در اين سرزمين پس از اينكه اصلاح گشته فسادگري نكنيد). اما ستمگران قوم او براي ادامه خودكامگي خود و استثمار مردمان، او را تكذيب كردند و فرجام اين مبارزه هلاكت مستكبران بود.«فكذبوه فاخذهم عذاب يومالظّلّة انه كان عذاب يوم عظيم.» [87] .سرانجام او را تكذيب كردند و عذاب روز «ابر سايه افكن» آنها را فرو گرفت، كه اين عذاب روز بزرگي بود.مسير حركت و مسير مبارزه و نقش تاريخي پيام آوران الهي اين چنين بوده است. آنان عليه ظلمتها قيام مي‌كردند. عليه شرك و تبعيض، اختلاف طبقاتي، فقر، عدم آزادي و برابري، و در يك كلمه عليه همه استضعافها، عليه شرك با همه مظاهر اجتماعي، اقتصادي و سياسي آن. آنان هرگز در كنار مستكبران قرار نگرفتند و هرگز در مبارزه خود مسامحه و اهمال و مداهنه نكردند. به بيان روح خدا، امام خميني (ره).«كسي كه به تاريخ انبيا توجه بكند، مي‌بيند كه انبيا از توده‌ها در آمدند به حمله كردند و قدرتمندها، از بين همين توده‌ها. حضرت موسي يك شباني بود با يك عصا از همين توده‌ها و بر ضد فرعون قيام كرد و تا آنجا رساند. پيغمبر خودمان كه تاريخش نزديك است... اين يك شخصي بود كه از همين توده‌ها و جمعيتها بود و با همين‌ها بود و از بدو بعثت تا آخر، با قدرتمندها و باغدارها و مكنت دارها و سرمايه‌دارها هميشه در جدال بود. پيغمبرها از اين توده‌ها بودند و قدرتمنداها را مي ترساندند، نه از قدرتمنداها بودند براي اينكه توده‌ها را چه بكنند. [88] .وقتي كه شما تاريخ را مي‌بينيد و ملاحظه مي كنيد، از آن اول كه رسول اكرم قيام كردند، با همين مردم فقير، با همين مردم مستضعف ايشان قيام كردند. در مقابل آن قلدرها و آن زورگوها و آن باغدارها و آن مكنت دارها و قافله‌دارها كه در آن وقت مظهر طاغوتي بود (ند)... كسي كه - سند اسلام قرآن است - قرآن را مطالعه كند و ببيند كه وضع قرآن چه بوده است و كسي كه شارع اسلام را، رسول اكرم را ملاحظه كند و تاريخ او را ببيند و وضع زندگي او را ببيند مي داند كه قرآن در مقاتله با قلدرها آيات زياد دارد و رسول اكرم (ص) سيره‌اش اين بود كه از اول مقاتله مي‌كرد با اين اشخاص كه مي‌خواستند مردم را استثمار كنند، مي خواستند مردم را استخدام كنند؛ بر اينها قيام كرد.» [89] .

نبردهاي پيامبر اكرم با مستكبران

رسول خدا (ص) در سه بعد نبرد كرده است. بعد عقيدتي، بعد سياسي و بعد نظامي. در اين سه بعد با سه جريان استكباري جهاد كرده است. با شرك و كفر و نفاق. همه دوران رسالت آن حضرت به مبارزه با اينها گذشته است. بنابر بعضي اقوال رسول خدا (ص) در دوران مدني پس از «اذن قتال» حدود صد جنگ را براي مقابله با مستكبران تدارك كرده است. تقريباً به طور متوسط در هر ماه يك جنگ تدارك شده است. البته در تعداد اين جنگها اختلاف است. ابن اسحاق با احتساب عمرة القضاء غزوه‌هايي را كه رسول خدا خود همراه سپاه اسلام بوده است را بيست و هفت غزوه ذكر كرده [90] ؛ طبري و مسعودي آن را بيست و شش غزوه نوشته‌اند و يادآور شده‌اند كه برخي آن را بيست و هفت گفته‌اند. جهت اختلاف آن است كه دسته اول بازگشت رسول خدا از خيبر به وادي القري را با غزوه خيبر يكي دانسته‌اند اما دسته دوم غزوه خيبر و غزوه وادي القري را دو غزوه شمرده‌اند [91] ابن اسحاق تعداد بعثها و سريه‌هاي رسول خدا يعني جنگهايي كه آن حضرت در آن حضور نداشته‌اند را سي و هشت بعث يا سريه قيد كرده است. [92] مسعودي ازقول جمعي، تعداد آنها را سي و پنج و از طبري چهل و هشت و از قول برخي ديگرشصت و شش نقل مي كند. [93] .اين جنگها در واقع مقابله با مستكبراني بود كه نمي‌توانستند شاهد آزادي انسانها از اسارت بت باشند. وضع دنياي آن روز چنان بود كه چند قطب قدرت كنترل اوضاع را در جهت منافع خويش به دست داشتند و خروج از حوزه مغناطيسي اين قطبها كاري بس مشكل و سخت بود زيرا هر فرد و گروهي كه مي خواست خارج از اين حوزه فعاليت كند هم مورد حمله قطبهاي قدرت قرار مي‌گرفت و هم مورد حمله ذراتي كه جذب اين قطبها شده بودند و در نتيجه حركت انقلابي و نجات بخش و دگرگوني بنيادي كاري بسيار دشوار بود.اين جنگها از يك سو جنبه دفاعي در مقابل تهاجمات نظام حاكم بر زادگاه اسلام را داشت و از سوي ديگر، تهاجم به آنها و منافعشان، پس از اتمام حجت و بسته شدن هرگونه راه اصلاح ديگر بود تا محيط رشد بندگان صالح خدا فراهم شود. با ظهور اسلام، نظام قبيلگي و مشركان حاكم بر زادگاه اسلام خود را در معرض اضمحلال مي‌ديدند و طبيعي بود كه در صدد مقابله برآيند.قرآن همواره مسلمانان را در قبال آزاري كه در راه خدا از جانب مشركان مي‌ديدند به خويشتن داري و استقامت و خودداري از جنگ سفارش مي‌كرد، چنانكه برخي آيات قرآن شاهد اين امر است، از جمله: «قل يا ايها الكافرون، لا اعبد ما تعبدون، ولا انتم عابدون ما اعبد، ولا انا عابد ما عبدتم، ولا انتم عابدون ما اعبد، لكم دينكم ولي دين.» [94] (بگو اي كافران! من آنچه را مي پرستيد نمي پرستم، و نه شما پرستنده آنيد كه من مي‌پرستم. و نه من پرستنده آنم كه پرستيده‌ايد، و نه شما پرستنده آن خواهيد شد كه من مي پرستم. شيوه پرستشتان شما را و شيوه پرستشم مرا است). و نيز به پيامبر دستور داد: «و اصبر علي ما يقولون و اهجرهم هجراً جميلاً.» [95] (و بر آنچه مي گويند شكيبايي كن و از آنان دوري گزين دوري گزيدني زيبنده). و همچنين فرمود: «الم تر الي الذين قيل لهم كفو ايديكم و اقيموا الصلاة و اتوا الزكاة.» [96] (آيا ننگريستي به كساني كه به آنان گفته شده دست نگاه داريد و نماز برپا داريد و زكات بدهيد؟). ولي هنگامي كه دوران دعوت با زبان طي شد و پس از تحمل بسيار و آن گاه كه مشركان مكه آزار و ستم را از حد گذراندند ومسلمانان را بيش از اندازه تحت فشار قرار دادند آيات «اذن قتال» نازل شد و به ايشان اجازه جنگ و دفاع از حقوق مشروعشان داده شد، چنانكه در سوره حج آيات 38 تا 41 فرمود:«ان الله يدافع عن الذين ءامنوا ان الله لا يحب كل خوان كفور. اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير. الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيراً و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز. الذين ان مكناهم في الارض اقاموا الصلاة و ءاتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور.»بي گمان خدا از كساني كه ايمان آوردند دفاع مي كند زيرا خدا هيچ خيانتگر ناسپاسي را دوست نمي‌دارد به كساني كه مورد حمله جنگي قرار مي‌گيرند اجازه كارزار داده شده، بدين سبب كه آنان ستم ديده‌اند، و بي‌شك خدا به ياري آنان البته تواناست؛ آن كسان كه از ديار شان به ناحق رانده شده‌اند تنها بدين سبب كه مي‌گويند پوردگار ما خداست و اگر خدا بعضي ازآدميان را به وسيله برخي ديگر دفع نمي كرد قطعاً صومعه‌ها و كليساها و كنشتها و مساجدي كه در آن نام خدا بسيار برده مي شود ويران مي‌شد، و البته خدا كساني را كه ياري او كنند ياري كند زيرا خدا بي‌شك نيرومندي مقتدر است؛ آن كسان كه اگر آنان را در زمين اقتدار دهيم نماز را برپا مي‌دارند و زكات بپردازند و امر به معروف و نهي از منكر كنند و سرانجام كارها از آن خداست.ن‌و در سوره انفال آيات 39 و 40 فرمود:«و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير. و ان تولوا فاعلموا ان الله مولاكم نعم المولي و نعم النصير.» و با آنان بجنگيد تا فتنه‌اي نباشد و دين (وپرستش) همه‌اش براي خدا باشد. پس اگر دست كشيدند. بي‌شك خدا بدانچه مي‌كنند بيناست. و اگر روي برتافتند بدانيد كه خدا مولاي شماست چه خوب مولايي و چه نيكو ياوري.و در سوره بقره آيه 190 فرمان داد:«و قاتلو في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين.»و در راه خدا با كساني كه با شما مي‌جنگند بجنگيد و تجاوز مكنيد زيرا كه خدا تجاوزكاران را دوست نمي‌دارد.و درباره جنگ با اهل كتاب نيز آياتي وارد شده، مانند آيه 29 سوره توبه:(قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله ولا باليوم الاخر ولا يحّرمون ما حرم الله و رسوله ولا يدينون دين الحق من الذين اوتواالكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون.»با كساني از اهل كتاب كه نه به خدا ايمان مي‌آورند و نه به روز آخرت و نه آنچه را خدا و پيامبرش حرام كرده مي‌شمارند و نه به دين حق در مي‌آيند بجنگيد تا به دست خويش جزيه دهند در حالي كه آنان خوار شده‌اند.و برخي آيات درباره جنگ با عموم مشركان وارد شده است، مانند آيه 5 سوره توبه كه فرمود: «فاقتلوا المشركين حيث و جدتموهم.» (مشركان را هر جا كه بيابيد بكشيد). و آيه 36 همين سوره: «و قاتلوا المشركين كافة كمايقاتلونكم كافة.» (و با مشركان همه‌شان بجنگيد همان گونه كه با شما همه تان مي‌جنگند). و بعضي ديگر باره جنگ با كافران وارد شده است، مانند آيه 123 از سوره توبه كه فرمود: «قاتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة.» (با كافراني كه نزديك شما هستند بجنگيد و بايد در شما خشونت احساس كنند).حاصل آنكه قرآن متذكر مي‌گردد كه اسلام و دين توحيد بر پايه فطرت استوار است و چنين ديني مي تواند جامعه انساني را اصلاح كرده، انسان را به سر منزل مقصود برساند. چنانكه خداوند تعالي فرموده است: «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله الّتي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا يعلمون.»(پس وجود خويش توحيد گرايانه با اين دين منطبق دار، كه آن فطرت خداداديي است كه خدا آدميان را بر آن سرشته است، آفرينش خدا را عوض شدن نباشد، اين است دين پابرجا، ولي بيشتر آدميان نمي‌دانند). بنابراين مهمترين و پرارزشترين حقوق مشروع انسانيت، بر پا داشتن و نگهداري اين دين است، همان گونه كه خداي تعالي فرمود: «شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا كبر علي المشركين ما تدعوهم اليه الله يجتبي اليه من يشاء ويهدي اليه من ينيب.» [97] (از آيين پرستش آنچه را كه نوح را بدان سفارش كرد براي شما مقرر داشت و آنچه را كه به تو وحي كرديم و آنچه را كه ابراهيم و موسي و عيسي را بدان سفارش كرديم، اين را كه پرستش را به تمامي انجام دهيد و در آن پراكندگي نپذيريد(با اتخاذ معبودهاي متعدد)، مشركان را آنچه آنان را بدان مي‌خواني (يعني توحيد) گران مي‌آيد، خدا هر كس را بخواهد به سوي آن (شيوه پرستش توحيدي) فرا مي‌خواند وهر كس را كه به سوي خدا باز گردد به سوي آن هدايت مي‌كند). آن گاه يادآوري كرده است كه دفاع از اين حق فطري مشروع، حق ديگري است كه باز به حكم فطرت ثابت و محقق است. فرمود: «ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيه اسم الله كثيراً و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز.» [98] (و اگر خدا بعضي از آدميان را به وسيله برخي ديگر دفع نمي‌كرد قطعاً صومعه‌ها و كليساها و كنشتها و مساجدي كه در آن نام خدا بسيار برده مي‌شود ويران مي‌شد، و البته خدا كساني را كه ياري او كنند ياري كند زيرا خدا بي‌شك نيرومند مقتدر است). و همچنين فرمود: «ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض.» [99] (و اگرنبود كه خدا بعضي از آدميان را به وسيله برخي از آنان دفع مي كند البته زمين فاسد گشته بود). و در ضمن آيات جنگ فرموده است: «ليحق الحق و يبطل الباطل ولو كره المجرمون.» [100] (تا حق را به تحقق پيوندد و پا برجا سازد و باطل را نابود كند گرچه تبهكاران ناخوش دارند).از اين آيات استفاده مي شود كه دين حق و آيين يگانه پرستي جز با دفاع و مقابله با مستكبران و جلوگيري از تأثير عوامل فساد، باقي و پا برجا نمي‌ماند. و نيز در سوره انفال آيه 24 در مقام دعوت به جهاد مي‌فرمايد: «يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحيكم.» (هان اي كساني كه ايمان آوردايد، دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به آنچه زنده‌تان مي‌كند فرا مي‌خواند). در اينجا جهاد و جنگ را - چه به عنوان دفاع از مسلمانان يا اساس اسلام باشد و چه به عنوان جهاد و جنگ ابتدايي - زنده كننده و موجب حيات اجتماع انساني دانسته است. حقيقت هم همين است زيرا شرك به خدا موجب هلاك انسانيت و مرگ فطرت است زيرا انسانيت انسان به خدا پرستي او و اقتضاي فطرتش توحيد است و با پشت كردن به آن به انسانيت و فطرت خويش پشت مي‌كند و چون مرده‌اي بيش نخواهد بود. بنابراين مبارزه با شرك و مقابله با مستكبران و دفاع از حق فطري انساني به منزله بازگرداندن حيات انساني و بازگشت دادن روح به قالب اجتماع و زنده كردن آن است. [101] و با همين نگرش است كه همه خير و نيكويي در سايه مبارزه و جنگ و مقابله با مستكبران بهدست مي‌آيد. چنانكه امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل كرده است:«الخير كله في السيف و تحت ظل السيف و لا يقيم الناس الا السيف و السيوف مقاليد الجنة و النار.» [102] .نيكي همه‌اش در شمشير و زير سايه شمشير است و مردمان را جز شمشير بر پا نمي‌دارد و شمشيرها كليدهاي بهشت و آتشند.سيره اوصياي آن حضرت نيز همين بود و آنان هرگز در نبرد با مستكبران ترديد نكردند و از مبارزه عقيدتي، سياسي و نظامي با توجه به اوضاع و امكانات دست نكشيدند. هر چند كه صورت مبارزه تغيير يافت اماي اصل آن هرگز تعطيل نشد. آنان همه قائم به امر خدا و هادي به سوي او و صاحب شمشير و وارث شمشير بودند. حكم بن أبي نعيم گويد: در مدينه خدمت امام باقر (ع) رسيدم و عرض كردم من بين ركن و مقام (خانه كعبه) نذر كرده‌ام كه اگر شما را ملاقات كنم، از مدينه بيرون نروم تا زماني كه بدانم شما قائم آل محمد هستي يا نه. حضرت هيچ پاسخي به من نداد من سي روز در مدينه بود، روزي در بين راهي امام به من برخورد و فرمود: اي حكم! تو هنوز اينجايي؟ گفتم: آري، من نذري كه كرده‌ام را به شما عرض كردم و شما امر و نهي اي نكرده، پاسخي نفرموديد. امام گفت: فردا صبح زود به منزل من بيا. فردا خدمتش رفتم. فرمود: خواسته‌ات را بپرس. عرض كردم: من بين ركن و مقام نذر كرده و روزه و صدقه‌اي براي خدا به عهده گرفته‌ام كه اگر شما را ملاقات كردم از مدينه بيرون نروم مگر آنكه بدانم شما قائم آل محمد هستي يا نه؟ اگر شما هستي ملازم خدمتت باشم و ياريت كنم واگر نيستي، در روي زمين بگردم و در طلب معاش برآيم. امام فرمود: «كلنا قائم بأمرالله» (همه ما قائم به امر خدا هستيم). عرض كردم: «فأنت المهديّ؟» (شما مهدي هستي؟) فرمود: «كلنا نهدي الي الله» (همه ما به سوي خدا هدايت مي كنيم). عرض كردم: «فأنت صاحب السيف؟» (شما صاحب شمشيري؟) فرمود: «كلنا صاحب السيف و وارث السيف» (همه ما صاحب شمشير و وارث شمشيريم). عرض كردم: شما هستي كه دشمنان خدا را مي‌كشي و دوستان خدا به وسيله شما عزيز مي‌شوند و دين خدا آشكار مي‌گردد؟ فرمود: اي حكم! چگونه من او باشم، در صورتي كه من به چهل و پنج سالگي رسيده‌ام و حال آنكه صاحب اين امر از من به دوران شيرخوارگي نزديكتر و هنگام سواري چالاكتر است. [103] .پيشوايان حق و عدل هميشه آماده مبارزه بودند و هرگز با مستكبران حاكم سازشي نكردند و از همين رو همگي به شهادت رسيدند. ابراهيم بن حميد گويد: بر امام كاظم (ع) در خانه‌اي كه در آن نماز مي‌گذاشت وارد شدم، در آن چيزي جز لباسي درشت و شمشيري آويخته و قرآني نديدم [104] و پروردگان سيره نبوي و پيروان اوصياي آن حضرت هرگز در مقابله با مستكبران كوتاهي نكردند كه قيامهاي شيعه در طول تاريخ گواه صادق آن است.

پاورقي

[1] قرآن، بقره /251.
[2] قرآن، حج /40.
[3] ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج 14، ص 385.
[4] قرآن، حديد /25.
[5] الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 172.
[6] قرآن، بقره /257.
[7] «ملا» آن قدرتهاي سياسي هستند كه جلال و جبروتشان چشم پر كن است. چشمها را با رفت و آمد و كبكبه و دبدبه پر مي‌كنند دل به همين ظواهر بسته‌اند و از آنجا كه خود را برتر مي‌دانند پذيرش حق را مايه سبكي خويش مي‌انگارند و پذيراي حق نمي‌شوند.
[8] «مترفان» آن قدرتهاي اقتصادي هستند كه اهل خوش گذراني و تجمل و اسرافند و با تكيه به قدرت اقتصادي خويش همه چيز را قابل خريداري مي‌دانند و از اين رو به انكار حق دست مي‌زنند.
[9] «احبار و رهبان» آن قدرتهاي كاذب مذهبي هستند كه خود را از مردمان برتر مي‌دانند و براي خود كريت قائلند و به جاي آنكه مردم را به خدا بخوانند به خود مي‌خوانند. [
[10] قرآن، آل عمران /146.
[11] قرآن، آل عمران /147 - 148.
[12] ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج 4، ص 41.
[13] (اي رسول نزديك است كه اگر امت به قرآن ايمان نياورند جان عزيزت را از شدت حزن و تأسف بر آنان هلاك سازي) قرآن، كهف /6.
[14] جلوه‌هاي رحماني، معاونت فرهنگي هنري بنياد شهيد اسلام، 1371 ش. صص 34 - 35.
[15] قرآن، اعراف /36.
[16] قرآن، لقمان /7.
[17] قرآن، نحل /22.
[18] «كان من الجن» قرآن، كهف /50.
[19] ر.ك: نهج‌البلاغه، خطبه 192.
[20] قرآن، بقره /31.
[21] قرآن، بقره /34.
[22] قرآن، اعراف /11.
[23] قرآن، اعراف /12.
[24] قرآن، كهف /50.
[25] قرآن، بقره /30.
[26] قرآن، حجر /29، ص /72.
[27] «قال يا ابليس ما منعك ان لا تسجد لما خلقت بيدي استكبرت ام كنت من العالين.» (گفت اي ابليس چه مانع شد تو را از اينكه موجودي را كه به دو دست خود آفريده‌ام سجده نكني، آيا استكبار كردي يا از بلند رتبگان بودي؟) قرآن، ص /75. خداوند در تعليل اينكه ابليس و همه فرشتگان بلكه عالم وجود بايد اين موجود را سجده كنند فرمود اين موجود از شرافتي و كرامتي خاص برخوردار است: «خلقت بيدي» معلوم مي‌شود هر چه كرامت و شرافت و فضيلت هست در اين است كه او «مخلوق يدين» است. مگر ديگر موجودات مخلوق‌يدين نيستند؟ اگر مي بودند ديگر اين تعبير «فريد» براي اين موجود «وحيد» نمي‌شد. روشن است كه اين بيان لطيف مختص انسان است. او شايسته چنين توصيفي است. او «جامع‌يدين» است اوست كه مظهر همه اسما و صفات الهي است. اسماي جماليه و جلاليه در انسان مي‌توانند تحقق يابند. موجودات ديگر يا مظهر جلال‌اند يا مظهر جمال وآدم جامع يدين است جامع صفات جمال و جلال حق و اين شرافت و كرامت را جز او براي موجودي نيست. «فما جمع الله لادم بين يديه الا تشرفا.» (پس حق تعالي جمع نكرد در آدم (صفات جمالي و جلاليش را) كه از آن تعبير به يدين شده است مگر براي تشريف و تكريم آدم). ابوبكر محمد بن علي الملقب بمحيي الدين بن عربي، فصوص الحكم، تصحيح ابوالعلاء عفيفي، الطبعة الثانية، دارالكتاب العربي، بيروت، 1400 ق. ص 55.
[28] ر.ك: الميزان تفسير القرآن، ج 8، صص 26 - 27.
[29] قرآن، ص /71-74.
[30] نهج البلاغه، خطبه 192.
[31] قرآن، حشر /23.
[32] قرآن، جاثيه /37.
[33] كنزالعمال، ج 3، ص 534.
[34] ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج 17، صص 22 - 23.
[35] همان، ج 12، صص 266 - 267.
[36] الكافي، ج 8، ص 8.
[37] قرآن، اعراف /13.
[38] الكافي، ج 2، ص 312.
[39] نهج‌البلاغه، خطبه 192.
[40] «فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ أحبط عمله الطويل، وجهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف سنة، لايدري امن سني الدنيا ام من سني الاخرة، عن كبر ساعة واحدة. فمن ذا بعد ابليس يسلم علي الله بمثل معصيته؟ كلا، ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشراً بامر أخرج به منها ملكان. ان حكمه في اهل السماء و اهل الارض لواحد. و ما بين الله و بين احد من خلقه هوادة في اباحة حمي حرمه علي العالمين.» نهج‌البلاغه، خطبه 192.
[41] «قال: رب فانظرني الي يوم يبعثون. قال: فانك منالمنظرين. الي يوم الوقت المعلوم.» (گفت: پروردگارا مرا تا روز برانگيخته شدن مهلت ده. فرمود: تو از مهلت داده شدگاني تا روز وقت معلوم). قرآن، حجر /36 - 38، ص /79 - 81.
[42] «قال فبعزتك لا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين.» (گفت: به عزت تو سوگند كه همه‌شان را از راه بدر خواهم برد مگر بندگان مخلص تو را). قرآن، ص /82 - 83.
[43] «قال رب بما اغويتني لازينن لهم في الارض و لا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين. قال: هذا صراط عليّ مستقيم. ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين» (گفت: پروردگارا به سبب آنكه مرا گمراه كردي هر چه در زمين است را براي آنها زينت مي‌دهم و مي‌آرايم و همه‌شان را گمراه مي‌كنم جز بندگان مخلص تو را. فرمود: راه به سوي من مستقيم است. بي‌گمان تو بر بندگان من هيچ سلطه‌اي نداري مگر آن كه خود به سبب گمراهي تو را پيروي كند). قرآن، حجر /39 - 42. «كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الي عذاب السعير.» (كه بر او مقرر گشته است كه هر كس او را دوست گيرد بي شك او وي را گمراه كند و سوي عذاب آتش افروخته برد). قرآن، حج /4.
[44] «فاحذروا عبدالله عدوالله ان يعديكم بدائه و ان يستفزكم بندائه و ان يجلب عليكم بخيله و رجله فلعمري لقد فوق لكم سهم الوعيد، و اغرق اليكم بالنزع الشديد، و رما كم من مكان قريب، فقال: «رب بما اغويتني لازينن لهم في ارض ولا غوينهم اجمعين»، قذفا بغيب بعيد، و رجما بظن غير مصيب، صدقه به ابناء الحمية، و اخوان العصبية و فرسان الكبر و الجاهلية. حتي اذا انقادت له الجامحة منكم، و استحكمت الطماعية منه فيكم، فنجمت الحال من السرّالخفي الي الامر الجلي، استفحل سلطانه عليكم، و دلف بجنوده نحوكم، فؤقحموكم و لجات الذل و احلوكم و رطات القتل، و اوطوؤكم اثخان الجراحة، طعناً في عيونكم، و حزا في حلوقكم، و دقا لمناخركم، و قصداً لمقاتلكم، و سوقا بخزائهم القهر الي النار المعدّة لكم. فاصبح اعظم في دينكم حرجا، و اوري في دنياكم قدحا، من الذين اصبحتم لهم مناصبين و عليهم متألّبين فاجعلوا عليه حدّ كم وله جَدّكم، فلعمرالله لقد فخر علي اصلكم، و وقع في حسبكم، و دفع في نسبكم، و اجلب بخيله عليكم، و قصد برجله سبيلكم، يقتنصونكم بكل مكان، و يضربون منكم كل بنان. لا تمتنعون بحيله، و لاتدفعون بعزيمأ في حومة ذل، و حلقة ض يق، و عرصة موت، و جولة بلاء فاطفئوا ما كمن في قلوبكم من نيران العصبية و احقاد، الجاهلية، فانما تلك الحمية تكون في المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزغاته و نفثاته و اعتمدوا وضع التذلل علي روؤسكم، و القاء التَغَزز تحت اقدامكم، و خلع التكبر من اعناقكم و اتخذوا التواضع مسلحة بينكم و بين عدوكم ابليس و جنوده، فان له من كل امة جنوداً و اعوانا، و رجلاً و فرساناً، ولا تكونوا كالمتكبر علي ابن امه من غير ما فضل جعله الله فيه سوي ما الحقت العظمة العظمة بنفسه من عداوة الحسد، و قدحت الحمية في قلبه من نار الغضب، و نفخ الشيطان في أنفه من ريح الكبر الذي اعقبه الله به الندامة، و الزمه آثام القاتلين الي يوم القيامة.» نهج البلاغه، خطبه 192.
[45] نهج البلاغه، خطبه 192.
[46] نهج البلاغه، خطبه 192.
[47] نهج البلاغه، خطبه 192.
[48] نهج البلاغه، خطبه 192.
[49] همان، حكمت 454.
[50] قرآن، عبس /17-23.
[51] ر.ك: محمد تقي شريعتي، تفسيرنوين، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 54.
[52] ر.ك: الميزان في تفسيرالقرآن، ج 20، ص 205.
[53] تفسير الكشاف، ج 4، صص 702 - 703.
[54] قرآن، عبس /1-16.
[55] الميزان في تفسير القرآن، ج‌20، صص 199 - 200.
[56] قرآن، شعراء /214-215.
[57] قرآن، حجر /88.
[58] قرآن، حجر 94.
[59] الميزان في تفسير القرآن، ج 20، صص 203 - 204.
[60] تنبيه الخواطر، ج 2، ص 32.
[61] مثنوي معنوي، دفتر اول، ج 1، ص 94.
[62] تنبيه الغافلين، ج 1، ص 69؛ الكافي، ج 2، ص 310 از امام باقر و امام صادق عليهما السلام: «لا يدخل الجنة من في قلبه مثقال ذرة من كبر».
[63] محمد مهدي النراقي، جامع السعادات، تحقيق السيد محمد كلانتر، الطبعة الثالثة، منشورات جامعة النجف الدينية، 1383 ق. ج 1، ص 356.
[64] قرآن، سبأ /35.
[65] نهج البلاغه، خطبه 192.
[66] امالي الطوسي، ج 2، ص 151.
[67] همان، ص 152.
[68] همان.
[69] جامع السعادات، ج 1، ص 356.
[70] همان، ص 357.
[71] همان.
[72] همان، صص 357 - 358.
[73] الكافي، ج 2، صص 306 - 307.
[74] عدة الداعي، ص 123؛ بحارالانوار، ج 72، ص 55.
[75] الحياة، (گردانيده فارسي)، احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1365 ش. ج 2، ص 71.
[76] نهج‌البلاغه، خطبه 147.
[77] قرآن، اعراف /59-64.
[78] قرآن، شعراء /105- 116.
[79] قرآن، اعراف /65 - 72.
[80] قرآن، شعراء /123-139.
[81] قرآن، اعراف /74.
[82] قرآن، شعراء /151.
[83] قرآن، اعراف /75-76.
[84] قرآن، اعراف /82.
[85] قرآن، اعراف /84.
[86] قرآن، اعراف /85.
[87] قرآن، شعراء /189.
[88] صحيفه نور، ج 5، ص 47.
[89] همان، صص 83- 84.
[90] سيرة ابن هشام، ج 4، صص 280-281؛ ابن سعد نيز آن را بيست و هفت غزوه نوشته است. الطبقات الكبري، ج 2، ص 5.
[91] تاريخ الطبري، ج 3، ص 152؛ مروج الذهب، ج 2، صص 280 - 281.
[92] سيرة ابن هشام، ج 4، ص 281.
[93] مورج الذهب،ج 2،ص 282؛ ابن سعد تعداد آن را چهل و هفت نوشته است. الطبقات الكبري، ج 2، ص‌6.
[94] قرآن، كافرون /1-6.
[95] قرآن، مزمل /10.
[96] قرآن، رم /30.
[97] قرآن، شوري /13.
[98] قرآن، حج /40.
[99] قرآن، بقره /251. [
[100] قرآن، انفال /8.
[101] ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج 2، صص 64 - 66.
[102] الكافي، ج 5، ص 2؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 122؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 5.
[103] الكافي، ج 1، ص 536.
[104] قرب الاسناد، ص 130.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».