سرشناسه : پور امینی، محمدباقر
Muruwah, Muhammad Rida عنوان و نام پدیدآور : ابو فراس الحمدانی الشاعرالامیر/ محمدباقر پور امینی مشخصات نشر : بیروت : دارالکتبه العلمیه، 1998م = 1367. مشخصات ظاهری : ص 121 فروست : (الاعلام من الادباآ و الشعراآ) وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی موضوع : ابو فراس حمدانی حارث بن سعید، 320؟ - 357ق -- نقد و تفسیر موضوع : شعر عربی -- قرن 4ق -- تاریخ و نقد رده بندی کنگره : PJA3889 /م 4 الف 2 1367
فروغ زندگی و رهنمای راهم . . .
زندگی نامداران فرهنگ و ادب و حیات دلیران سیاست و نبرد ، برگ زرّینی است که از آن نور امید می بارد و پرتوش صفحات تاریخ را ماندگار و دوست داشتنی می سازد .
شیعی پاک نهاد ، ابوفراس حمدانی ، فرزانه ای که شکوفه جوانی او در گلشن ادب جوانه زد و رایحه عطر حیات اجتماعی اش دل انگیز گردید ، در شکوه و دلیری یگانه روزگار بود و تمام توان خویش را در خدمت اعتلای حکومت شیعی حمدانیان گذارد و به عنوان کارگزار امین و سردار دلیر سیف الدوله ، در صحنه امارت و میدان جنگ به زیبایی درخشید .
ابوفراس با تأسی به خاندان رسالت ، بر اعتقاد و علاقه خود به اهل بیت(علیهم السلام)پافشاری داشت و در پیروی و بیان فضائل امیرمؤمنان(علیه السلام) و پیشوایان معصوم بی باک بود و در سروده های بسیارش به تندی بر نابخردی امویان و ستم عباسیان تاخت; چنان که وی را در شمار شاعران آل محمّد(علیهم السلام) بر شمرده اند .
یا ربِّ إنّی مهتد بهداهُم
لا أهتدی یوم الهدی بسواهُ(1)
خدایا ! من به راهنمایی آنان راه یافته ام و در هنگام هدایت به راه دیگران نروم .
آن شهریار بلاغت و خداوندگار ادب ، خورشید عصر خویش بود و پس از حیات دُرَربارش ، اشعار و قصاید او نیز جلوه و نورانیت خود را حفظ نمود و توشه
1 . الغدیر ، عبدالحسین امینی ، ج 3 ، ص 552 .
راه مشتاقان راست کیش گردید; آن گونه که خود از شعرش یاد می کرد : «سخن من شعری است که شنوندگان در
طول روزگار ، هماره از آن هدایت می یابند . »
وینک منم ،
این شعر شیعه
یک باغ ، داغ لاله خونرنگ
یک مثنوی سروده شمشیر
یک میکده ترانه فریاد
صدها هزار سینه پرآهنگ(1)
این دفتر با هدف معرفی زندگانی و آثار مانا و با طراوت آن «شهریار شعرِ» شیعی ، به منظور نشر در مجموعه «شاعران قبیله نور» و به سفارش پژوهشکده باقرالعلوم(علیه السلام) تهیه و تدوین گردید ، و دست نوشته های آقای محمّد اصغرنژاد و راهنمایی های مشفقانه حجج اسلام محمود مهدی پور و جواد محدثی بر غنای آن افزود ، که کمال تشکر را از ایشان دارم .
آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
27 رجب 1420 (مبعث پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله))
محمدباقر پور امینی
1 علی موسوی گرمارودی .
در ناحیه غربی رودخانه فرات و در بیابان سبز و حاصل خیزِ شرق حلب ، (1) شهری گشاده اطراف با هوایی دل انگیز قرار دارد که جلوه گاهش به زیبایی ، ممتاز و نسیمش روح نواز است . این شهر پاکیزه که «منبج» نام دارد ، به روزش سایه گستر و به شبش چنان که در وصف آن گویند : هماره سحر است . شرق و غرب آن از بوستان هایی پر از درختان و میوه های الوان و آبی روان که به تمام زوایای آن می رسد ، پوشانده شده است . این شهر ، پیشتر از شهرهای باستانی روم بود و از بناهای رومی آثاری در آن باقی است که بخش هایی از آن دستخوش حوادث زمان گشته و رو به ویرانی نهاده است . (2)
1 . فاصله منبج تا فرات ، سه فرسخ و
تا حلب ، ده فرسخ است . ر . ک : مراصد الاطلاع ، عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادی ، ج3 ، ص 1316 .
2 . سفرنامه ابن جبیر ، محمد بن احمد بن جبیر ، ترجمه پرویز اتابکی ، ص305; اشکال العالم ، ابوالقاسم جیهانی ، ترجمه علی کاتب ، ص 81; حدود العالم ، به کوشش منوچهر ستوده ، ص 170 .
مردم آن دیار اهل احسان و خیراند و فرزانگان و شعرای چندی همچون بختری از آن برخاسته اند . (1) در این بوستان سرای رشک جنان ، به سال 320 قمری(2) کودکی پا به عرصه گیتی نهاد که «حارث» نامیده شد . (3)بعدها او «ستاره منبج» شد و به «ابوفراس» شهرت یافت; و این کنیه و واژه بر گرفته از نام شیر ، بر شجاعت و رشادت او گواهی می داد .
1 . معجم البلدان ، یاقوت بن عبدالله حموی ، ج 5 ، ص 206 .
2 . تمامی تاریخ های ذکر شده در این کتاب به جز صفحه 65 قمری است; از این رو از ذکر واژه های : هجری قمری ، قمری و یامختصر آن (هق ، ق) در حد امکان صرف نظر می شود .
3 . اعیان الشیعه ، محسن امین عاملی ، ج 4 ، ص 307; معجم البلدان ، ج 5 ، ص 206 .
گروهی تولد ابوفراس در «موصل» را محتمل دانسته اند و بر حکمرانی پدر وی در سال 318 قمری بر آن سامان استناد می کنند . ر . ک : دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 6 ، ص 120 .
شایان ذکر است
«مقتدر» در 318 قمری پس از عزل «ناصرالدوله» از امارات موصل ، ولایت آن جا را به عموهای او سپرد و پدر ابوفراس یکی از ایشان بود و لیکن حکمرانی او در آن شهر روشن نیست .
ابوفراس از سلسله ای شیعی مذهب به نام «آل حمدان» برخاست; خاندان نیک سرشتی که با صفاتی چون کرم ، سخاوت ، شجاعت و فصاحت شهره اند .
فلم یخلق بنو حمدان الا *** لمجد او لبأس اولجود(1)
آل حمدان جز برای بزرگواری یا دلاوری یا بخشندگی آفریده نشده اند .
«ابوالعلا سعید بن حمدان» پدر ابوفراس است . او از عرب های اصیل بود(2) و در میان حمدانیان جایگاه والایی داشت و مدتی بر مسند فرمانروایی تکیه زد . مادر و نیای مادر او رومی اند . (3) سعید در چنین خانواده ای شکفت و سال های آغازین کودکی اش رقم خورد .
ابوالعلا سعید بن حمدان همچون برادران دیگر خویش در دستگاه خلافت ، امارت یافت(4) و در سال 312 به حکومت نهاوند گمارده شد . پس از مرگ ابوالهیجا (برادر ابوالعلا) در سال 318 مقتدر ، ناصرالدوله ، فرزند ابوالهیجا را از حکومت موصل عزل کرد و ولایت آن جا را به عموهای او سپرد . ناصرالدوله پس از چهار سال موصل و دیار ربیعه را تصرف کرد و
1 . از سروده های ابوفراس .
2 . سعید بن حمدان بن حمدون بن حارث بن لقمان . . . حمدانی عدوی تغلبی . ر . ک : اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 307 .
3 . همان; دائره المعارف تشیع ، ج 1 ، ص 430 . ابوفراس
خود به این پیشینه اشاره می کند :
لإسماعیل بی و بنیه فخر
و فی اسحاق بی و بنیه عُجبُ
و نیز سروده است :
اذا خفت من اخوالی الروم خطه
تخوفت من اعمامی العرب اربعا
4 . بغیه الطلب فی تاریخ حلب ، عمربن احمد بن ابی جراده ، ج 6 ، ص 4291 .
سپس عمویش ابوالعلای سعید را که قصد تصرف آن جا را داشت ، به قتل رساند . (1) در سومین بهار زندگی ابوفراس مرگ پدر پیش آمد و در این سنین آغازین ، غم یتیمی بر سرش سایه افکند .
در این مقطع ، آغوش مهربان مادر ، یگانه ملجأ و تکیه گاه ابوفراس بود و او دوران کودکی و نوجوانی را تحت تربیت مادر سپری کرد . این زن در رشد و پرورش وی از هیچ کوششی دریغ نکرد و سرمایه عمر خویش را بر سر تربیت فرزند نهاد . (2)
شهر فراخ و خُرّم حلب از جمله متصرفات سیف الدوله (برادر ناصرالدوله) بود و آن سردار دلیر ، این شهر را بین سال های 333 334 قمری به تصرف خویش در آورد و بر آن خطه وسیع استیلا یافت . پس از تأسیس حکومت سیف الدوله در حلب ، ابوفراس نوجوان به همراه مادر خود راهی آن شهر شد . سیف الدوله ، عموزاده خردسالش را تحت سرپرستی خود گرفت و سپس با خواهر او ازدواج کرد . (3)
امیر حلب با فراهم آوردن تمام امکانات ، زمینه پرورش سالم او را مهیّا ساخت و مربیان کارآزموده ای را در ادب و شعر و فنون جنگی برای او گمارد . به جز این تمهیدات ،
خُلق و خو و رفتار دلیرانه سیف الدوله تأثیر شگرفی بر شکل گیری شخصیت ابوفراس داشت; بدان حد که می توان پس
1 . دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 1 ، ص 689 . ابوالعلا ابتدا به دست برادرزاده اش ناصرالدوله اسیر شد ، آن گاه غلامان ناصرالدوله او را به طرز فجیعی به قتل رساندند . ر . ک : دائره المعارف تشیع ، ج 1 ، ص 430 .
2 . ابوفراس الحمدانی حیاته و شعره ، عبدالجلیل حسن عبد المهدی ، ص 85 .
3 . الفرج بعد الشده ، محسن تنوخی ، ج 1 ، ص 225; دائره المعارف تشیع ، ج 1 ، ص 430 .
از مادر ، سیف الدوله را مربی بزرگ ، پدری مهربان و مشفق برای او خواند . (1)این مهم در برخی از اشعار ابوفراس آشکار است و او از امیرسیف الدوله با عناوینی چون «آقا» ، «سرور» و «پدر» یاد می کند . (2)
ابن خالویه ، (3) شاعر ، ادیب و نحوی برجسته ایرانی بود که در دربار سیف الدوله حمدانی مقامی رفیع داشت . آوازه اش بسیاری از دانش دوستان را از دور و نزدیک به سوی او جلب کرد . وی ندیم و آموزگار فرزندان سیف الدوله بود .
ابوفراس نیز نزد او باریافت و در محفل وی شاگردی کرد . پس از مدتی دوستی و رفاقت در زندگی استاد و شاگرد چنگ انداخت و آنان را به دو یار همیشگی بدل ساخت . این صمیمیت در رقابت های ادبی ظهور خاصی داشت . (4)
1 . وفیات الاعیان ، ابن خلکان ، ج 2
، ص 62 .
2 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 331 .
3 . ابوعبدالله حسین بن احمد بن خالویه در همدان به دنیا آمد . در آغاز جوانی برای تحصیل راهی بغداد شد و نزد برجسته ترین دانشمندان نحو ، ادب ، علوم قرآنی و حدیث آموخت . وی از بغداد به شام و سپس به حلب رفت و در دربار سیف الدوله مقام یافت . مشهورترین شاگردان او ابوبکر خوارزمی ، معانی بن زکریا نهروانی و عبدالمنعم بن غلیون می باشند . ذهبی او را شیخ العربیه نامیده ، وی را دانا به زبان عرب ، حافظ لغت ، آگاه و بصیر در قرائت وثقه در حدیث دانسته است . ابن خالویه بر اثر بیماری در سال 371 قمری در حلب درگذشت .
ر . ک : وفیات الاعیان ، ج 2 ، ص 178; انباء الرواه علی ابناء النحاه ، ابن قفطی ، ج 1 ، ص 326; البدایه والنهایه ، ابن کثیر ، ج 11 ، ص 297; الفهرست ، ابن ندیم ، ص 92; معجم الادباء ، یاقوت حموی ، ج 3 ، ص 1036; دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 3 ، ص 403 .
4 . البدایه و النهایه ، ج 11 ، ص 297; دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 6 ، ص 120 .
ابوفراس تمام توان خویش را در خدمت و اعتلای حکومت حمدانیان گذارد و به عنوان کارگزار امین و سردار دلیر سیف الدوله در صحنه امارت و میدان کارزار ظاهر شد . نگرش این جنبه ازحیات او ، در آغاز ، شناخت آل حمدان
و به خصوص امیر سیف الدوله را می طلبد .
آل حمدان ، خاندانی مشهور و شیعی مذهب است که حدود یک قرن (292 394) بر بخش هایی از شام و شمال عراق حکم راند .
«حمدان بن حمدون بن حارث» نیای این سلسله است که به همراه قبیله خویش در اطراف موصل سکنی داشت و بخشی از زندگی او و فرزندانش در جنگ و گریز گذشت . (1)
ابوالهیجا عبدالله بن حمدان ، در میان فرزندان حمدان در 292 حکومت
1 . تاریخ طبری ، محمد بن جریر طبری ، ج 3 ، ص 2141 .
یافت و از همان آغاز ، نقش برجسته ای در تحولات سیاسی جامعه اسلامی داشت . (1) از او دو پسر به نام های حسن (ناصرالدوله) و ابوالحسن علی (سیف الدوله) باقی ماند که یکی در موصل و دیگری در حلب تشکیل دولت دادند .
حسن ، پایه گذار حمدانیان موصل است که از سال 308 بر آن شهر امارت داشت . گر چه پس از مرگ پدر ، مقتدر او را از امارت موصل عزل کرد ، اما پس از وقایعی که به قتل مقتدر منتهی شد ، او در 322 موصل و دیار ربیعه را تصرف کرد . حسن بن عبدالله در 330 پس از کشتن ابن رایق (امیرالامرای بغداد) با لقب ناصرالدوله از سوی خلیفه متقی به امیرالامرایی بغداد منصوب شد و برادرش علی نیز لقب سیف الدوله یافت . (2)
1 . او در ابتدا با اکراد یزیدی به جنگ پرداخت و آنان را پراکنده ساخت . در 311 قمری مأمور حفاظت زائران خانه خدا در سفر مکه از گزند
قرمطیان شعبه ای از اسماعیلیه شد . در بازگشت ، ابوطاهر قرمطی بر او تاخت و وی را اسیر کرد . ابوالهیجا بعد از یک سال آزاد شد و به بغداد رفت و در سال بعد از آن ، تهدید قرمطیان بر بغداد را درهم شکست و آنان را عقب راند . او در 317 با یاری مونس مظفر و نازوک خادم ، خلیفه مقتدر را از خلافت ، خلع و محمد بن معتضد را با لقب «القاهر» به خلافت نشاند . خلیفه جدید ، ابوالهیجا را به امارت حلوان ، دینور ، همدان وکرمانشاهان منصوب کرد ، لیکن این امارت دوام چندانی نیافت و اندکی بعد با شورش سپاهیان بغداد ، مقتدر بر مسند قدرت نشست و ابوالهیجا نیز قربانی این جنگ خونین قدرت شد . ر . ک : دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 1 ، ص 688 و 689 ، با تلخیص .
2 . با ظهور فرایندهای سیاسی ، قبض و بسط های متعددی در دایره اختیارات و سیطره نفوذ ناصرالدوله پدید آمد . با تصرف بغداد در334 توسط معزّالدوله دیلمی و درگیری های پیاپی میان آن دو ، دوران افول قدرت حسن آغاز شد و سرانجام در 353 معزّالدوله با تصرف کامل موصل ، حکومت ولایات ناصرالدوله را به پسر او ، غضنفر (ابوتغلب) سپرد و اندکی بعد پدرش را در بند کشید و در موصل زندانی کرد تا آن که ناصرالدوله در 358 در زندان درگذشت .
پس از مرگ حسن ، میان فرزندانش نزاع در گرفت; گروهی از ابوتغلب و برخی از ابوالمظفر جانبداری کردند . ابوتغلب
در این درگیری پیروز شد و لیکن این پایان کار نبود . کشمکش ها و درگیری های سیاسی دهه هفتاد ، به مرگ ابوتغلب در 369 منتهی شد و با ظهور آل بویه در عرصه سیاسی به خصوص در موصل ، دوران انقراض «حمدانیان موصل» آغاز شد و در سال 386 حمدانیان آن دیار به کلی بر افتادند . ر . ک . دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج1 ، ص689 690 ، با تلخیص .
ابوالحسن علی پس از دریافت لقب «سیف الدوله» از خلیفه ، در بغداد اقامت گزید و در آن جا برادرش ناصرالدوله را مدد می رساند و نیز در پی قلمرو مستقل برای خود بود .
در جریان حوادث و درگیرهای سیاسی سال های 330 333 ، (1) او در 333 به شام رفت و پس از متواری کردن حاکم حلب ، (2) آن جا را تصرف کرد و سپس حمص را به تسخیر خود در آورد . اخشید ، حلب را در کمتر از یک سال پس گرفت و لیکن با مرگ او در 334 سیف الدوله مجدداً بر آن مستولی گشت و حاکمیت حمدانیان را در آن جا پی ریزی کرد .
امیرسیف الدوله ، پس از تحکیم قدرت خود در حلب ، تمام توان نظامی خود را بر ضد روم شرقی به کار بست و رومیان را برای مدتی ، از تجاوز و دست اندازی به بلاد اسلامی باز داشت . او با تاختن پیاپی بر کرانه های امپراتوری روم ، بارها وارد قلمرو رومیان شد و تا مرعش تاخت ، هر چند که به فتح آن
سامان نینجامید . مشهور است سیف الدوله ، چهل بار به جنگ روم رفت و این جنگ ها در نظر بسیاری از مسلمانان ، جهاد با کافران تلقی می شد و برخی برای شرکت در این نبردها به سپاه سیف الدوله می پیوستند . (3)
1 . سیف الدوله در جریان اختلاف میان ناصرالدوله و توزون و خلیفه به برادر کمک می کرد و در اندیشه تصرف بغداد بود ، اما موفق نشد و توزون بر او پیشدستی کرد; از این رو راهی شام گردید . ر . ک : دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 1 ، ص 690 .
2 . یانس مونسی از طرف اخشید بر حلب امارت داشت .
3 . الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ، ج 5 ، ص 300; تاریخ عرب ، فیلیپ حتی ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، ج 1 ، ص 590 591; دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 1 ، ص 691 .
صحنه های نبرد و میدان های کارزار ، سیف الدوله را از اداره امور کشور و رسیدگی به رعایا باز نداشت و حتی در ترویج و گسترش فضای ادبی و بزرگداشت ادیبان و شاعران و اندیشه گران همت گمارد ، بدان حد که ثعالبی در وصف او می نویسد :
می گویند بر در هیچ پادشاه ، پس از خلفا این قدر از بزرگان شعر و ستارگان روزگار گرد نیامدند . (1)
محفل سیف الدوله ، محل اجتماع اندیشه ورانی چون ابونصرفارابی (260 339 ه . ق) ، ابوالفرج اصفهانی (284 356 ه . ق) ، ابن نباته ، ابوالطیب متنبی (303 354
ه . ق) و بالاخره قهرمان
بزرگ این دفتر ، ابوفراس حمدانی بود . کلام را بااین بیت از متنبی پی می گیریم :
فلا تعجبا ان السیوف کثیره
ولکن سیف الدوله الیوم واحد
ذکر این نکته نیز زیباست که بدانیم سیف الدوله در سرودن شعر توانا بود . بیت ذیل را در مدح پیشوای شجاعان و امیرمؤمنان حضرت علی(علیه السلام)سروده است :
حب علی بن ابی طالب
للناس مقیاس و معیار
یخرج ما فی اصلهم مثلا
یخرج غش الذهب النار
دوستی علی بن ابی طالب معیار و میزان سنجش مردم است;
این محبت آنچه را که در باطن و درون مردم نهفته است ، نمایان می کند ، همان گونه که آتش ناخالصی طلا را خارج می سازد .
محبت و دوستی سیف الدوله به امام علی(علیه السلام) تنها در شعر او هویدا
1 . یتیمه الدهر ، ثعالبی ، ج 1 ، ص 11 .
نیست ، بلکه آن سردار شیعه در احیای نام اهل بیت وافزایش محبت مردم نسبت به ایشان تلاش کرد . از جمله کارهای او زدن سکه های بزرگی بود که بر روی آن ، این کلمات حک شده بود :
لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ، فاطمه الزهرا ، الحسن ، الحسین ، جبرئیل . (1)
ابوفراس حمدانی در هفده سالگی از سوی عموزاده خویش ، امیر سیف الدوله ، به فرمانروایی شهر منبج برگزیده شد و راهی
زادگاه پر مهر و صفای خود گشت و اداره آن جا را به دست گرفت . (2)
هر چند که شایستگی و لیاقت این حاکم جوان و ارتباط تنگاتنگ
او با سیف الدوله سبب این انتخاب
به شمار می رفت ، لیکن این دیدگاه
نیز در خور تأمل است که شاید امیر با این گزینش ، در صدد
زدودن خاطره کشته شدن پدر ابوفراس به دست ناصرالدوله از ذهن
او بود . (3)
ابوفراس تا 351 در منبج حکم راند(4) و در تمام این دوره به عنوان کارگزار امین و یار توانای امیر سیف الدوله ، به عمران و آبادی منطقه همت گماشت و یا درگیر جنگ با رومیان و سرکوب مخالفان داخلی بود . (5) البته تحرک و مانور نظامی ابوفراس در سراسر قلمرو حمدانیان و بخشی از
1 . همان ، ص 269 .
2 . زبده الحلب من تاریخ الحلب ، ابن عدیم ، ج1 ، ص 119 و 120; یتیمه الدهر ، ج1 ، ص 27 و 28 .
3 . ابوفراس فارس بن حمدان ، عمر فروخ ، ص 46 .
4 . از حکومت او بر حرّان نیز یاد شده است . ر . ک : دائره المعارف تشیع ، ج 1 ، ص 430 .
5 . یتیمه الدهر ، ج 1 ، ص 11; ادباء العرب ، بستانی ، ج 2 ، ص 364 .
قلمرو رومیان ، او را از جایگاه دائمی اش «منبج» باز نمی داشت و هماره آن شهر به عنوان مرکز قدرت و فرمانروایی او بود . (1)
قهرمانی ها و رشادت های ابوفراس در میدان کارزار پیشینه ای دیرین داشت و زندگی اش از کودکی با شمشیر و نیزه و تیر و کمان آمیخته بود .
فلا تَصِفَّنَ الحربَ عندی فانها
طعامی مذ بعتُ الصبا و شرابی(2)
جنگ را برای من توصیف نکنید ! همانا جنگ از کودکی برای من چون
طعام و آب بوده است .
همچنین از حکمرانی ابوفراس بر «انطاکیه» نیز یاد شده است . (3)
عمران و آبادانی شهر و مناطق تحت نفوذ مسلمانان ، از وظایف کارگزاران سیف الدوله بود . اگر حادثه غیر مترقبه ای پیش می آمد ، حل این بحران نیز در رأس اقدامات عمرانی جای داشت و امیران و حاکمان پر توان به منظور سازندگی سریع ، به آن مناطق رهسپار می شدند . نقش امیر جوان منبج در این میان آشکار بود .
در 340 شهر رعبان(4) بر اثر زلزله شدید به کلی تخریب شد . سیف الدوله ، آبادانی مجدد این شهر و ساخت سرپناه برای نجات یافتگان را ، به ابوفراس سپرد . او نیز بی درنگ راهی منطقه زلزله زده شد و با توجه به تهدید جدی
1 . التاریخ الکبیر ، ابن عساکر ، ج 3 ، ص 439; تجارب الامم ، ابوعلی مسکویه ، ج 2 ، ص 192 .
2 . دیوان ابی فراس ، ص 33 .
3 . بغیه الطلب فی تاریخ الحلب ، ج 6 ، ص 2527 .
4 . شهری میان حلب و سمسیاط و در غرب رودخانه فرات . ر . ک : معجم البلدان ، ج 3 ، ص 51 .
نظامیان روم ، در مدتی بسیار کوتاه (37 روز) آن شهر را ساخت و دوباره روح زندگی را در آن دیار دمید . (1)
هر از چندگاهی در قلمرو حمدانیان ، قبایلی معیّن و معدود ، ساز مخالفت با حاکمان حمدانی زده و ضمن نافرمانی از حکومت مرکزی ، به جنگ و نبرد با آنان می پرداختند و گاه بین دو یا چند قبیله درگیری و برخورد صورت می گرفت . قبیله بنی کلاب در رأس
این قبایل بود و قبیله هایی چون بنی نمیر ، بنی قشیر و . . . در مراتب بعد شورشیان قرار داشتند .
امیر سیف الدوله در نبرد با آنان جدیت میورزید و از سردار توانای خود ، ابوفراس در این کارزار کمک می جست . دیوان شعر ابوفراس آکنده از بیان سرکوب یا فیصله دادن شورش قبایل است . (2)
روزی «صباح بن ابی جعفر کلابی» به همراه گروهی از قبیله بنی کلاب به اطراف شام یورش برد . ابوفراس پس از اطلاع ، منبج را ترک گفت و به همراه سپاه خویش به آنان رسید و بر ایشان حملهور شد و ضمن به قتل رساندن صباح ، آنان را پراکنده و شورش را سرکوب کرد . ابوفراس در چند
1 . معجم البلدان ، ج 3 ، ص 51 و 52 . یکی از شعرا در مدح این اقدام ابوفراس سرود :
ارضیت رَبک وابن عمک و القنا
و بذلتَ نفساً لم تزَل بذّالَها
و نزلت رعبانا بها او لیتَها
تُثنی علیک سهولها و جبالَها
پروردگارت و پسر عمویت و نیزه را خشنود کردی و از جان گذشتگی نمودی و پیوسته چنینی !
و به «رعبان» رفتی و عهده دار امر آن جا شدی کوه و دشت آن ، تو را ستایش می کند !
2 . دیوان ابی فراس ، ص 19 ، 70 ، 73 ، 80 ، 122 ، 146 ، 261 ، 264 و 278 .
بیت شعر ارسالی خود به بنی کلاب ، به این امر اشاره کرده ، سزای بدکرداری نادانِ آن طائفه را به تندی داده است ، زیرا مسیر جامعه آکنده از فساد ،
به صلاح منتهی نمی گردد . (1)
در حادثه ای دیگر ، برخی از قبیله بنی نمیر که «مرج بن جحش» و «مطعم بن علی ضبابی» آنان را همراهی می کردند ، به صحرای عین قاصر یورش بردند . ابوفراس بی درنگ پس از ترک منبج به آنان رسید ، اما تنها گروه اندکی از ایشان باقی مانده بود . او به سرعت «مرج» را به اسارت درآورد و لیکن نبرد با «مطعم» به گونه ای دیگر پایان یافت; چون در دست ابوفراس شمشیر و در دست خصم نیزه بود ، به سبب این نابرابری ، ابوفراس مطعم را به سمت فرات عقب راند و سپس سوار بر کشتی گردید و بازگشت . (2)
شمشیر ابوفراس همیشه بر سر قبایل شورشی ، سنگینی نمی کرد ، بلکه سایه مهر ، عطوفت و بخشش او بر همگان گسترده بود . عفو مکرر بنی کلاب پس از تأدیب گواه احسان و نیک رفتاری اوست(3) و ابوفراس گاه از امیر سیف الدوله عفو و بخشش قومی را می طلبید . (4)
در اندیشه حاکم جوانِ منبج ، زنان ، کودکان و ضعیفان از گزند حوادث و خطر رخدادهای جنگی مصون بودند و عدل و احسان ابوفراس هماره به ضعیفان بذل می شد و طاغیان و گردن کشان از آن بهره ای نداشتند . ابوفراس از درگیری قبایل به شدّت بر می آشفت و آن چنان که با قبایل شورشی برخورد می کرد ، در این میدان نیز ظلم بر احدی را تحمل نمی کرد و برای
1 . همان ، ص 73 .
2 . دیوان ابی فراس ، ص 265
.
3 . او در دو شعر از پیروزی بر بنی کلاب و سپس عفو آنان گزارش می دهد . ر . ک : همان ، ص 221 و 146 .
4 . همان ، ص 123 .
ختم درگیری ها تلاش می نمود .
گویند : بنوعدی (طایفه ای از بنی کلاب) فردی به نام عیسی بن عباد (شخصیت نامدار بنی نمیر) را به اسارت گرفتند . ابوفراس به توصیه سیف الدوله بر بنوعدی تاخت و ابن عباد را از چنگال آنان آزاد کرد و او را با احترام به مقصدش رساند . (1)
در واقعه ای دیگر ، حاکم منبج ، پس از فتح انطرطوس(2) و محاصره کردن بهرامیین ، از حمله و یورش بنی کلاب بربنی کلب اطلاع یافت . او بی درنگ به سوی منطقه درگیری رفت و ظلم تحمیل شده بر بنی کلب را با تنبیه بنی کلاب برطرف کرد . (3)
ابوفراس در بیشتر جنگ های سیف الدوله با رومیان(4) شرکت
داشت و گاه خود به تنهایی سپاهیان را فرماندهی می کرد و اگر
در جنگی حضور نمی یافت ، این خلأ بر امیر شام نمایان بود و حال
را بر او دشوار می ساخت . (5) فرماندار منبج از حضور خویش در
نبردهای شدید سپاه سیف الدوله با رومیان ، در سال 339 چنین یاد
می کند :
به همراه سیف الدوله به جنگ با رومیان رفتم و دژ «عیون» را که در منطقه مرزی روم قرار داشت فتح کردیم . من در آن زمان نوزده ساله
1 . همان ، ص 19 .
2 . شهری در سواحل دریای شام . ر . ک : معجم البلدان ،
ج 1 ، ص 271 .
3 . دیوان ابی فراس ، ص 278 .
4 . زبده الحلب من تاریخ حلب ، ص 140 147 .
5 . ادباء العرب ، ج 2 ، ص 369 .
بودم . وقتی به سرزمین روم نفوذ کردیم ، قلعه «صفصاف» ناحیه ای از مرز مصیصه (1) را به تصرف خویش درآوردیم . پسر عمویم درباره این کارزار ابیاتی سرود . در این جنگ شهر خرشنه(2) و صارخه(3) سوزانده شد و دمستوک (برداس فوگاس) فرار کرد و گروهی از سرداران بزرگ رومی نیز اسیر گشتند . (4)
صلابت و شجاعت ابوفراس ، باعث انجام بسیاری از کارهای مشکل و نانشدنی بود . ترمیم شهر و قلعه «رعبان» از آن جمله است . این قلعه از آنِ مسلمانان و در نزدیکی مرز روم قرار داشت که به سال 340 با زلزله تخریب شده بود . حضور نظامی رومیان در آن منطقه و تهدید جدی آنان ، اصلاح و تعمیر قلعه را به تعویق می انداخت و کسی جرأت پیشگامی برای انجام آن را نداشت . سرانجام امیر سیف الدوله به سال 340 ابوفراس را راهی آن خطه کرد . او پس از رسیدن به محل ، مدت 37 روز به بازسازی قلعه پرداخت و آن را ترمیم کرد . در طول این مدت ابوفراس از سوی قسطنطین فرزند برداس ، مورد هجوم قرار گرفت ، لیکن با درایت او حمله دفع گردید . حاکم جوان پس از اتمام مأموریت به منبج بازگشت . (5)
در کارزاری دیگر ، جایگاه و نقش برجسته ابوفراس به خوبی عیان می گردد; حادثه از این
قرار است :
به سال 343 ابوفراس و سایر فرماندهان ، سیف الدوله را به منظور ترمیم
1 . شهر مرزی میان انطاکیه و سرزمین روم . ر . ک : معجم البلدان ، ج 5 ، ص 145 .
2 . شهری از توابع روم که به نام سازنده آن «خرشنه بن روم بن یقن بن سالم بن نوح(علیه السلام)» نامیده شد . ر . ک : همان ، ج 2 ، ص 359 .
3 . شهری در سرزمین روم . ر . ک : همان ، ج 4 ، ص 388 .
4 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 273 .
5 . سیف الدوله حمدانی ، مصطفی شکعه ، ص 123 124; معجم البلدان ، ج 3 ، ص 51 .
قلعه بسیار مهم «حدث»(1) که به وسیله رومیان تخریب شده بود ، همراهی کردند ، تا با بازسازی این قلعه ، موقعیت استراتژیکی خود را استحکام بخشند . آنان پس از رسیدن به منطقه ، به سرعت بازسازی را آغاز کردند . در هنگامه ترمیم ، سپاه پنجاه هزار نفری روم ، به فرماندهی «برداس فوکاس» قلعه را به محاصره خویش درآورد و برای شکست نیروی بیست هزار نفری سیف الدوله ، هر روز حلقه محاصره را تنگ تر می کرد . سیف الدوله در شورای جنگی ، شکستن حلقه محاصره را تنها راه نجات از بحران عنوان کرد و به فرماندهان سپاهش چون ابوفراس ، محمد ، هبه الله و نجم دستور داد خود را برای حمله ای بزرگ مهیا سازند . صبحگاهان ، ابوفراس به همراه نیروهای رزمنده و چالاک خویش از
نقطه ای از قلعه به نام «احیدب» به سپاه دشمن یورش برد و آنان را غافلگیر کرد . (2) او در جنگی سخت عرصه را بر رومیان تنگ ساخت . از آن سو ، با حمله سیف الدوله به صف دشمن ، صحنه جنگ به نفع مسلمانان تبدیل شد و «برداس» فرار کرد و سپاه روم به شدت درهم شکست و نیروهای شکست خورده به سوی مرزهای خود بازگشتند . (3)
دایره فرمانروایی ابوفراس تنها به منبج ختم نمی گشت ، بلکه در اکثر عملیات ها و هجمه های مسلمانان نقش محوری بر عهده او بود و سپاه شام
1 . قلعه ای در اطراف سمسیاط که به دلیل سرخی خاک آن ، حمراءِ نیز نام گرفته است . ر . ک : معجم البلدان ، ج 2 ، ص 27 .
2 . احیدب از دیدگاه فوکاس نادیده انگاشته شده بود و او از نفوذ مسلمانان از آن زاویه مطمئن نبود .
3 . در این جنگ گروه زیادی از رومیان از جمله فرزند ، داماد ، پسر عمو و همسر خواهر «برداس فوکاس» کشته شدند . تعداد مقتولان سپاه روم را سه هزار نفر برشمرده اند; همچنین جمع بسیاری از ایشان به اسارت مسلمانان درآمدند . ر . ک : اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 115 117 .
در غیاب امیر سیف الدوله ، به فرماندهی ابوفراس هدایت می گشت . (1)
گویند : به سال 351 سیف الدوله برای تعمیر «عین زربه»(2) و دژهای شام راهی آن نقاط شد و در غیاب خویش ، ابوفراس را به فرماندهی نیروهای نظامی منصوب کرد . وقتی «مکفور»
پسر برداس از غیبت سیف الدوله آگاه شد ، به سرعت سپاهی گران فراهم کرد و به شام حملهور شد . ابوفراس بی درنگ به مقابله با سپاه مهاجم پرداخت و در شش جنگی که میانشان روی داد ، مکفور را به شکست واداشت و او را عقب راند . (3) دلیری ابوفراس در نبرد با روم را با این خاطره از او پی می گیریم :
جنگ های سیف الدوله با دِمِسْتوک و رومیان ، رو به فزونی نهاد و نبردهایش پی درپی ادامه پیدا کرد او از صلح با آنان جز با رعایت شرایطی که رومیان از قبول آن استنکاف می کردند خودداری میورزید . در این هنگام قسطنطین فرزند لاون (پادشاه روم و مغرب) و زمامدار بلغارستان ، روسیه ، ترک ها ، فرانسه و تمام کسانی که پیشتر برای شکست سپاه سیف الدوله بسیج شده بودند ، جملگی از جنگ با او دست شستند و راه صلح را پیش گرفتند . اما در این میان بارکمومنس (برادر همسر پادشاه روم و فرزند رومانس پادشاه پیشین روم) خود را برای نبرد با سیف الدوله آماده کرد و ثروت فراوانی را در این راه هزینه نمود . او برای تجهیز بیشتر لشکر خویش ، به وسیله دوازده مترجم ، با طوایف و کشورهای مختلف تماس گرفت و از آنان یاری خواست .
همچنین دوازده هزار نفر را برای حفر خندق به کار گرفت . بدین
1 . دیوان ابی فراس ، ص 260 .
2 . شهری در اطراف مصیصه . ر . ک : معجم البلدان ، ج 4 ، ص 176 .
3 .
اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 318 319 .
ترتیب سپاهی بسیار گران را فراهم آورد و آنان را به سوی «دیار بکر»(1)حرکت داد . امیر سیف الدوله چون از لشکر کشی بزرگ دشمن آگاه شد ، با نیروهای خود به سوی دیار بکر حرکت کرد . طغیان رود فرات; پیشروی لشکر بارکمومنس را سد کرد . لذا فرمانده سپاه روم مجبور شد به سوی شام روانه گردد . او در آغاز شهر «سمیساط»(2) را به تصرف کامل خویش درآورد و سپس در «رعبان» منزل کرد . سیف الدوله با گماردن من [ ابوفراس] به عنوان فرمانده سپاه ، خود به همراه هزار نفر از سوارکاران زبده به تعقیب دشمن پرداخت . او وقتی به رعبان رسید ، سپاه روم از آن جا کوچ کرده بود . سیف الدوله به تعقیب خود ادامه داد و در «مضایق» بر رومیان دست پیدا کرد . سپاه عظیم روم و سایر هم پیمانان آنها ، نیروهای سیف الدوله را احاطه کردند ، اما این امر وحشت و اضطرابی در سیف الدوله ایجاد نکرد و بی محابا به نبرد با آنان پرداخت . چون آمار مقتولان و اسرای سپاهش رو به فزونی یافت ، او برای حفظ نفرات باقی مانده از نبرد دست کشید و صحنه راترک گفت . (3)
ابوفراس در بحبوحه جنگ نخستین کسی بود که خود را به صحنه کارزار رساند و با صلابت و تمام قوا به نبرد پرداخت . او در حین نبرد ، دو نیزه به سوی ترنیق خزری (رئیس قبیله خزر و متحد روم) پرتاب کرد که بازوانش را شکست . یاران
ابوفراس به سرعت به سوی «ترنیق» رفتند و او
1 . سرزمین وسیع و پهناور غرب رود دجله که به «بکر بن وائل» منسوب است . ر . ک : معجم البلدان ، ج 2 ، ص 494 .
2 . شهری در غرب رود فرات و در شمال شهر منبج . ر . ک : همان ، ج 3 ، ص 258 .
3 . دیوان ابی فراس ، ص 208 .
را که به شدت مجروح شده بود ، اسیر کردند . ترنیق به یاران ابوفراس گفت : به رئیستان بنویسید : شخصیتی چونان تو در هنگامه جنگ ، نام خویش را بر زبان نمی راند تا دشمن از حضورش آگاه گردد و در صدد کشتن او بر آید . ابوفراس پس از آگاهی از پیغام ترنیق با بیان دو بیت شعر گفت که اگر من نام خویش را بر زبان نیاورم ، نیزه ها نام و کنیه ام را به آنان خواهند گفت :
یعیب علیّ ان اسمیت نفسی
وقد اخذ القنامنهم و منا
فقل للعلج : لولم اسم نفسی
لسمانی السنان لهم و کنی(1)
پیروزی و شکست ، مرگ و زندگی ، جراحت یا اسارت ، از پیامدها و عوارض هر جنگی است و هر جنگجویی با مقولات فوق خو کرده و سرنوشت خویش را با آنها گره زده است . ابوفراس حمدانی ، حاکم و فرمانده رشید ، در کشاکش نبردهای خونین و سنگین با رومیان ، مدتی از زندگیش در اسارت گذشت و در بند رومیان عمرش را سپری کرد .
گویا او دوبار اسیر گشت ، (2) که در وهله نخست با زیرکی و تهور خود را
از چنگال دشمن رهانید . (3)
1 . همان .
2 . دائره المعارف الاسلامیه ، ج 1 ، ص 387; اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 329; دائره المعارف تشیع ، ج1 ، ص 430 . ابن خلکان درباره اسارت نخست او می گوید : وی در مغاره الکحل ، نقطه مرزی میان طرطوس و روم ، به سال 348 قمری دستگیر شد . ر . ک : وفیات الاعیان ، ج 2 ، ص 60 .
3 . ابوفراس پس از اسارت به خرشنه قلعه ای مشرف بر رود فرات - برده شد . وی برای فرار ، بر اسبش سوار شد و با تهوری فوق العاده اسب خود را از فراز قلعه به رود فرات جهاند و از مهلکه نجات یافت . شرح شافیه ابی فراس ، محمد بن امیر حاج حسین ، ص59; اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 329; دائره المعارف الاسلامیه ، ج 1 ، ص 387; دائره المعارف تشیع ، ج 1 ، ص 430 .
اسارت دوم ابوفراس در 351 و در اطراف منبج صورت گرفت . (1)
ابن خالویه می گوید :
روزی ابوفراس به همراه هفتاد نفر از یاران و سپاهیان خود برای صید از منبج خارج شد . به ناگاه در حوالی شهر با سپاهی عظیم از رومیان به فرماندهی بردس اسطراطیغوس روبه رو شد . یاران اندک ابوفراس به او پیشنهاد فرار دادند ، اما او نپذیرفت و جوانمردانه نبرد با رومیان را بر فرار از معرکه ترجیح داد . او در این جنگ نابرابر زخمی شد و سپس به اسارت سپاه روم درآمد . (2)
ابوفراس
در یکی از اشعارش از این نبرد و جراحت و اسارت ، به افتخار یاد می کند و از رد کردن توصیه یارانش مبنی بر فرار از میدان جنگ ، افتخار میورزد .
وَ قالَ اُصیحَابی الفِرارُ أوِ الرّدیَ ؟
فَقُلتُ : هُما أمراَن; أحلاهمامُرّ
وَ لکِنّنی أمضی لِما لا یَعیِبَن ،
وَ حَسبُکَ من أمرَینِ خَیرُهما الاسرُ
یَقولونَ لی : بِعتَ السّلامَهَ بالرّدی
فَقُلتُ : أمَا وَ اللهِ ، مَا نَالنی خُسرُ(3)
پس از اسارت ، رومیان او را به قلعه خرشنه بردند و از آن جهت که پیشقدمی سیف الدوله را در آزادی ابوفراس حتمی می دانستند ، با او مانند دیگر اسیران رفتار نکردند و از گرفتن سلاح و جامه وی خودداری نمودند . (4)
1 . دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 6 ، ص 121 .
2 . دیوان ابی فراس ، ص 82 .
3 . همان ، ص 160 .
4 . همان ، ص 157 .
وی در اسارتگاه خرشنه سروده های غم انگیزی را نگاشت و روزهایی را که با جنگاوری بر این قلعه می تاخت ، در ابیاتش یاد آور شد . او در بخشی از شعرش چنین می گوید :
اگر «خرشنه» را در حال اسیری می بینم ، در مقابل ، چه بسیار اوقاتی که با حمله در آن وارد شده ام .
همانا دیده ام آتش هایی را که منازل و کاخ ها را می رباید .
و دیده ام اسیرانی را با چشمان و لبان سیاه نزد ما می آوردند .
کسی که مانند من باشد ، شب را جز این که امیر یا اسیر باشد ، روز نمی کند .
بر بزرگان
ما از صدرنشینی یا گور ، یکی از آن دو وارد می شود .
با وجودی که از حاکم حلب انتظار مساعدت برای آزادسازی حاکم منبج می رفت ، لیکن امیر سیف الدوله در رهایی او اقدامی نکرد و این امر بر عموزاده اسیر بسیار گران آمد و او را آزرده خاطر کرد . ابوفراس به امیر حلب پیشنهاد مبادله او با جمعی از بزرگان روم از جمله خواهرزاده امپراتور را می نماید و سیف الدوله را به اهتمام و سرعت در این کار سفارش می کند ، اما هیچ واکنش و جواب مثبتی از شام مشاهده نمی شود . (1)
امیر منبج که از جراحات وارده در جنگ در رنج بود ، با مشاهده بی مهری دوستان و نزدیکان ، رنجیده خاطر گردید و دردنامه خود را تنها برای مادر غمخوار خویش ارسال می کرد و رنج ها و مصیبت هایش را در قالب شعر برای مادر بازگو می نمود . (2) ابوفراس در ضمن قصیده های پیاپی که برای سیف الدوله می فرستاد ، از او گله می کرد و امیر را مورد سرزنش
1 . الفرج بعد الشده ، ج 1 ، ص 228 .
2 . دیوان ابی فراس ، ص 232 .
قرار می داد و با بیان رنج و ناراحتی خویش از مصیبت هایی که متحمل گردیده ، در صدد تحریک عواطف سیف الدوله بر می آمد و گاه به فرزندان امیر متوسل می شد و با آنان مکاتبه می کرد تا وسایل آزادی وی فراهم آید ، اما گویا این اشعار و تلاش ها هیچ تأثیری در امیر حلب نداشت . (1)
ابن خالویه
می گوید :
برخی از اسیرانِ در بند روم ، به ابوفراس پیشنهاد کردند اگر پرداخت مال و فدیه برای امیر سیف الدوله گران و دشوار است ، ما با حاکم خراسان و دیگر رؤسای سرزمین های اسلامی مکاتبه کنیم تا آنان برای آزادی تو پیشگام شوند . ابوفراس این پیشنهاد را به امیر ارسال داشت ، اما سیف الدوله به شدت از این توصیه به خشم آمد و گفت : اهل خراسان کجا او را می شناسند ؟ ! (2)
برخی معتقدند ارسال این پیشنهاد سبب شد سیف الدوله از ابوفراس سخت عصبانی گردد و در سرعت بخشیدن آزادی او تلاش ننماید . (3)
علت اهمال امیر حلب از رها ساختن ابوفراس ، آن بود که امیر در پی آزادی تمام اسیران مسلمان می کوشید و لذا از مبادله خواهرزاده امپراتور با عموزاده خویش ابا داشت . (4)
بی توجهی سیف الدوله نسبت به سرنوشت ابوفراس ، او را به سختی آزرد و وی در قصیده ای ضمن گله از امیر ، خود را با خواهرزاده امپراتور مقایسه کرد و به ستایش خویش پرداخت ، (5) اما فرمانروای حلب به سخنان
1 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 322 .
2 . دیوان ابی فراس ، ص 28 .
3 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 322 .
4 . دیوان ابی فراس ، ص 24 27 .
5 . همان .
او هیچ وقعی ننهاد .
رومیان پس از آن که از تلاش و اقدام سیف الدوله برای دادن فدیه جهت رهایی ابوفراس یا مبادله او با فرد مورد نظر ناامید شدند ، او را از خرشنه(1) به قسطنطنیه
(استانبول کنونی) منتقل کردند . (2)
ابوفراس ، از لحظه ورود به قسطنطنیه و دیدار با امپراتور روم ، چنین یاد می کند :
وقتی به قسطنطنیه رسیدم ، پادشاه روم مرا اکرام و احترامی کرد که با هیچ اسیری نکرده بود; یکی از رسم های رومیان این بود که هیچ اسیری حق نداشت پیش از ملاقات پادشاه سوار اسب شود . اسیران ملزم بودند در زمین بازی رومیان که ملطوم نامیده می شود سربرهنه راه بروند و سه بار یا بیشتر در مقابل شاه سجده کنند و پادشاه در مجمعی که توری نام داشت گام برگردن اسیر بساید . پادشاه مرا از همه این رسوم معاف داشت و فوراً مرا به خانه ای برد و مستخدمی را به خدمت من گمارد و دستور احترام مرا صادر کرد و هر اسیر مسلمانی را که می خواستم ، نزد من می فرستاد . (3)
در دوره اقامت ابوفراس در قسطنطنیه ، مناظره ای میان او و دمستوک صورت گرفت; دمستوک رو به او کرد و گفت : شما نویسنده اید و از جنگ چیزی نمی دانید ! ابوفراس در جواب او ، این سخن نغز را بیان داشت : «ما در این شصت سال ، سرزمین شما را با شمشیر یا قلم تسخیر کرده ایم . »(4)
1 . بنا بر نقل ابن خالویه ، ابوفراس تا 354 در خرشنه بود . ر . ک : همان ، ص 205 .
2 . ابوفراس الحمدانی حیاته و شعره ، ص 110 .
3 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 325; الغدیر ، ج 3 ، ص 555
.
4 . دیوان ابی فراس ، ص 42 . او سپس ابیاتی سرود که طلیعه آن چنین است :
اتزعم ، یا ضخم اللغادید ، اننا
و نحن اسود الحرب لانعرف الحربا
او روزهای اقامت در روم را با دلتنگی گذراند و هماره در اشعارش از بدی روزگار و بیوفایی یار و جور اغیار می نالیده است . (1)
گر چه تقاضا و اصرار او از سیف الدوله برای اهتمام در آزادی وی ادامه داشت ، اما هیچ گاه خود را در برابر او خوار و کوچک نساخت و بر شایستگی و منزلت خویش تأکید ورزید; حتی ادعا می کرد اگر مادر پیری در منبج نداشت و دل بدو نسپرده بود ، مرگ در اسارت برایش آسان بود . (2)
گویند : مادر ابوفراس برای ترغیب سیف الدوله ، از منبج به حلب رفت ، تا وی را برای رها کردن فرزندش تشویق کند . اما حضور و سخن این زن اثری نبخشید . واکنش منفی امیر ، دل ابوفراس را آزرد و او را واداشت در قصیده ای به سختی از وی گله کند . (3)
مرگ مادر ، بزرگ ترین ضربه را بر ابوفراس وارد آورد; مادر مهربانی که در سال های اسارت فرزند ، یگانه حامی و پشتیبان و تکیه گاه وی بود و ابوفراس نیز با او شرح دل می گفت و غم سینه را بر او بازگو می کرد و مکاتبه با آن دریای مهر را تسلی خاطر و تشفی باطن می انگاشت :
إلی مَن أشتکی و لَمن اُنَاجی
إذَا ضَاقَت بِمَا فیهَا الصّدُور;
در هنگامه دل تنگی به چه کسی شِکْوه بَرَم و از چه کسی
کمک جویم ؟
1 . ابوفراس در غم و محنت دوری از وطن ، سروده ای در دیوان خود ، ص 30 دارد که با این ابیات آغاز می شود :
ان فی الاسر لَصبّا
دَمْعُه فی الخّد صبّ
هو فی الروم مقیم
و له فی الشام قلب
2 . دیوان ابی فراس ، ص 317 . آغاز شعرش چنین است :
لولا العَجُوزُ بِمَنبج
ما خِفتُ اسبَابَ المنیه
3 . همان ، ص 241 . طلیعه قصیده او بدین قرار است :
یا حَسرَهً ما اکادُ أحمِلُها
آخِرُها مُزعِج ، و أوّلُها !
به راستی غروب عمر مادر او را گریاند; کمرش را شکست; حلاوت انتظار آزادی را از بین برد و فروغ عمرش را کم نور کرد . نهایت افسردگی و ماتم ابوفراس در قصیده بلندش هویداست . (1)
سرانجام در 355 ابوفراس پس از چهار سال اسارت ، به همراه جمعی دیگر از اسیران مسلمان از بند رومیان رهایی یافت و به موطن خویش بازگشت . (2) یاقوت حموی گوید :
سیف الدوله به سال 355 قمری اموالی را از گوشه و کنار جمع آوری کرد و با پرداخت فدیه اسرای مسلمان ، آنان را آزاد کرد . در میان اسرا ابوفراس و تنی چند از خویشاوندانش وجود داشتند . سیف الدوله از این که تنها به آزاد ساختن ابوفراس و خویشاوندانش اکتفا کند و دیگر مسلمانان را به حال خود رها نماید ، ابا داشت .
ابو فراس در روم زمینه پرداخت فدیه برای آزادی تمامی اسیران مسلمان را فراهم کرد . او می گوید :
پادشاه روم برای من به طور خصوصی فدیه آزادی پرداخت . وقتی خود را به لطف حق ، مشمول این
همه تجلیل دیدم و عافیت و مقام خود را باز یافتم ، امتیاز خود را در آزادی بر سایر مسلمانان نپذیرفتم و با پادشاه روم برای آزادی دیگران ، آغاز به فدیه دادن کردم . . . نزد رومی ها هنوز سه هزار اسیر از کارگزاران و سپاهیان مسلمان بود . من با
1 . همان ، ص 163 .
2 . تجارب الامم ، ج 2 ، ص 192; الکامل فی التاریخ ، ج 8 ، ص 574; الفرج بعد الشده ، ج 1 ، ص 228 و 229 .
دویست و چهل هزار دینار رومی قرار فدیه بستم و ضامن پرداخت آن مبلغ شدم . آن گاه به همراه مسلمانان آزاد شده ، از قسطنطنیه خارج شده ، به خرشنه آمدم . . . . (1)
باتوجه به دو گفتار فوق ، گویا مذاکرات تعیین مبلغ فدیه و تضمین پرداخت آن ، با هماهنگی امیر سیف الدوله ، از سوی ابوفراس انجام پذیرفته و پس از ورود اسیران به شام ، امیر برای پرداخت مبالغ مورد توافق اقدام کرده است . (2)
حمص شهری وسیع و دلپذیر و در میان بلاد شام برای هر تماشاگر چشمگیر است . حمص خاکی فراخ و بی حساب ، اما فاقد درخت و آب دارد و اهل این شهر به یاری و مددکاری دشمنان ، به سبب مجاورت با آنان معروف بودند . باروهای حمص در نهایت صلابت و استحکام و از دیر باز پایدار و با دوام بود و دروازه های آهنین بلند بالا و ستبر پیکر ، منظر هر بیننده ای را شگفت زده می کرد . (3)
ابوفراس پس
از رهایی از روم ، مدتی بر کرسی امارت این شهر تکیه زد و زمام امور آن خطه وسیع را به عهده گرفت . (4) او در این مقطع شاهد درگذشت عموزاده خویش امیر سیف الدوله بود . سیف الدوله به مدت چند سال به بیماری فلج دچار شد و این ناراحتی ، وی را از حرکت بازداشت و
1 . الغدیر ، ج 3 ، ص 55; اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 325; دیوان ابی فراس ، ص 237 .
2 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 325 .
3 . سفرنامه ابن جبیر ، ص 318 320 .
4 . دیوان ابی فراس ، ص 234; دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 6 ، ص 121; دائره المعارف تشیع ، ج 1 ، ص 430 .
بر اثر این بیماری در روز جمعه دهم صفر 356 حیات دنیا را بدرود گفت . جسد امیر را از حلب به زادگاهش «میافارقین»(1) منتقل کردند و به توصیه وی به همراه گرد و غبارهایی که در جنگهایش با رومیان به ارمغان می آورد و در محلی جمع آوری کرده بود ، دفن کردند . (2)
1 . مشهورترین شهر دیار بکر . ر . ک : معجم البلدان ، ج 5 ، ص 235 .
2 . الیواقیت و الضرب فی تاریخ حلب ، ص 120 . ابوفراس در مرگ امیر مرثیه ای نسرود; شاید دل آزردگی او از سیف الدوله در طول اسارت ، مانع از این کار شد .
در منظر قدما ، به کلام موزون ، اندیشیده و مخیّل شعر می گفتند . (1) و
در اصطلاح نو ، شعر به معنای گره خوردگی عاطفه و تخیّل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد . (2) بر خلاف نظم ، شعر کلامی است مرتب و معنوی و موزون و خیال انگیز به قصد ، که موضوعش احساس انگیز و مبیّن تأثیرات بی شائبه شاعر بودن خلاصه می شود . (3) چنین شعر جوشیده از دل ، بر اریکه دل خواهد نشست .
شعر دانی چیست ؟ مرواریدی از دریای عقل *** شاعر ، آن افسونگری کاین طرفه مروارید سفت
شعر ، آن باشد که خیزد از دل و جوشد زلب *** باز در دل ها نشیند هر کجا گوشی شنفت(4)
1 . معیار الاشعار ، خواجه نصیر الدین ، ص 1; المعجم فی معابیر اشعارالعجم ، شمس الدین محمد رازی ، ص 196 .
2 . زبان و نگارش فارسی ، جمعی از اساتید ، ص 145 .
3 . لغت نامه دهخدا ، ج 9 ، ص 12608 . نظم فقط سخن موزون و مقفی و از عنصر عاطفه و تخیل به دور است .
4 . دیوان اشعار ، محمدتقی بهار ، ج 2 ، ص 407 .
شعر همه چیز را به زیبایی تبدیل می کند و زیباییِ آنچه را زیباترین است ، اعتلا می بخشد; شادی و ترس ، غم و سرور ، ابدیت و دگرگونی را باهم تلفیق می کند و با قیدی سبک همه چیزهای آشتی ناپذیر را به حال وحدت در می آورد; به هر چه دست می زند ، آن را دگرگون می سازد و هر شکلی که در حدود شعاع آن در حرکت است ، با انعطافی
شگفت به تجسم روحی که او می دهد ، تبدیل می گردد و نقاب مألوف را از چهره جهان برمی گیرد و زیبایی خفته و برهنه را که روح اَشکال آن است ، آشکار می سازد . . . شعر گزارش بهترین و سعادت آمیزترین لحظات ، سعادتمندترین و بهترین دین هاست و شاعران ، قانونگذاران به رسمیت شناخته نشده جهانند . . . . (1)
نظریه پردازان شعر ، عمل شاعر را به دلیل ابداع وی ستودنی می دانند و معتقدند شاعر با توسل به قریحه خویش چیزهای تازه ای می آفریند و جنبه خلاقه شاعر دارای ارزش است . (2)
افلاطون با بیان وضعیت روحی خاص برای شاعر ، از تخیل او بدین گونه یاد می کند :
استعدادی که تو داری ، یک هنر نیست ، بلکه الهام است . نیرویی آسمانی در تو هست که تو را به حرکت در می آورد ، مانند نیرویی که در سنگی است . و «اوریپدوس» آن را مغناطیس نامیده است . . . البته شعر نخست خود به بعضی از مردم الهام می بخشد و از این اشخاص الهام گرفته ، سلسله دیگری از افراد مجذوب پدید می آید ، زیرا شاعران بزرگ و گویندگان شعر ، اشعار زیبای خود را نه به کمک هنر بلکه به
1 . روزنامه ایران ، ش 705 ، ص 9 .
2 . همان .
سبب آن که الهام گرفته و مجذوب شده اند می سرایند . (1)
در فرهنگ دینی ما ، شعر و شاعر ، منزلت و جایگاه بلند پایه دارد و شاعرانی که در راستای تبیین اندیشه معصومان والاگهر و اشاعه
فضیلت و اخلاق شعر می سرایند و شعرشان رویکردی معنوی و ولایی دارد ، به عنوان تأیید شدگان و الهام یافتگان روح قدسی یاد شده اند :
ما قال فینا قائل بیت شعر حتی یؤید بروح القدس;(2)
هر کس در حق ما بیت شعری بسراید ، از روح قدسی کمک می گیرد .
بی شک شعر چنین شاعرانی «حکمت آمیز» است و هر بیت از شعر این «حکیمان» آکنده از دُرّهای نغز و رهگشا .
کلام را با سخن سید و پیشوای مسلمانان حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)پی می گیریم : «ان من الشعر لحکمه;(3) همانا برخی از اشعار ، حکمت است . »
اشعار حکیمانه ابوفراس حمدانی نیز با این دید ملاحظه می شود .
شعر ابوفراس مزایا و ویژگی های متعددی را در خود جمع کرده است; افزون بر شخصیت برازنده شاعر ، سروده های او در اسارت (رومیات) و همچنین اشعار وی در مدح اهل بیت ، ابوفراس را در جهان اسلام شاخص و سرآمد ساخته است .
در دانشنامه ایران و اسلام ، از شعر ابوفراس این گونه یاد می شود :
نخستین آثار ابوفراس ، یکی شامل قصائدی به سبک قدماست که در
1 . چهار رساله از افلاطون ، رساله فایدروس ، ترجمه محمد حسن لطفی .
2 . وسائل الشیعه ، حر عاملی ، ج 10 ، ص 467 .
3 . المیزان ، علامه محمد حسین طباطبایی ، ج 15 ، ص 337 .
آنها شرافت نسب و حسب و مبارزات خود را می ستاید و یا در آنها به خود فخر می کند و دیگر ، اشعار کوتاه تر تغزلی در عشق و اخوانیات به سبک شاعران
عراق .
دسته اوّل این آثار به سبب صداقت و نیروی طبیعیشان ، شایان توجه اند و نقطه مقابل اسلوب پر استعاره و پر کار رقیب نیرومند ابوفراس در دربار سیف الدوله یعنی «متنبی» به شمار می روند .
دسته دوم اشعاری ظریف ، ولی کم اهمیت اند که جنبه صوری آنها غالب است و خالی از اصالت اند .
همچنین قصائد صریح شیعی ابوفراس که در آنها به هجای عباسیان پرداخته ، قابل توجه است . لکن شهرت او بیشتر از همه مدیون «رومیات» یعنی اشعاری است که هنگام اسارت سروده [ است] . در این اشعار ابوفراس با بیانی مؤثر و فصیح ، آرزوی یک تن محبوس را به دیدن یار و دیار شرح می دهد . این اشعار همچنین محتوی فخریات ، طعن به سیف الدوله به سبب تأخیر در پرداخت بهای آزادی او و نیز شِکْوه از غفلت دیگران در کار اوست . (1)
گروهی از محققان ، خصوصیات شعری او را چنین بر شمرده اند :
مضمون های شعر وی مدح ، رثا ، فخر و حماسه ، نسیب و تشبیب و اندکی وصف است . وی در شخصیت و نیز در شعر خود به شدت سنّت گرا بود . نیازی به سرودن مدیحه برای گذران زندگی خویش نداشت و شاید شاعری را برای خود عار می دانست ، چه می پنداشت که هنر اصلی وی شمشیر زدن است ، نه شاعری ، و شاید به همین سبب
1 . دانشنامه ایران و اسلام ، ص 1085 1086 .
است که مانع انتشار شعر خود می شد . . . اغلب قصیده های او با مقدمه
تغزلی معمول (نسیب) آغاز می شود و همین مقدمه های تقلیدی از شعر جاهلی بخش مهمی از غزلیات دیوان او را تشکیل می دهد . چند قصیده وی نیز غزل ناب است . . . تنها نوآوری ابوفراس در این اشعار ، در تعداد ابیات هر مضمون است ، به گونه ای که در برخی از قصیده ها که با مضمون فخر سروده شده است ، مقدمه تغزلی بیش از غرض اصلی شعر است . افزون بر این ، تناسب و انسجامی که ابوفراس میان مقدمه و مضمون اصلی شعر ایجاد کرده ، سخت قابل تحسین است . حدود صد قطعه در دیوان وی دیده می شود که غزل محض است . در این اشعار ، ابوفراس از تقلید صرف دست شسته است و بنابراین آنها را می توان بازتاب تجربه های واقعی شاعر در عشق پنداشت که در لحظه های خاصی سروده شده است و در آنها شخصیت شهسوارگونه شاعر رنگ باخته و عواطف طبیعی وی آشکار شده است ، چنان که گویی او عاشق کهنه کاری است که با زیر و بم عشق آشنا است . . . با این حال ، غزل او از قلمرو عفت و پاکی در نمی گذرد ، چه در نظر وی ارجمندترین عشق ها عفیف ترین آنهاست . . .
آنچه منتقدان کهن و نیز محققان معاصر را بر آن داشته است تا به شعر وی عنایتی آمیخته به تحسین نشان دهند ، نخست شخصیت ویژه اوست که از آن سخن گفته شد; دیگر ، سروده هایی از وی که به «اسریات» یا «حبسیات» یا «رومیات»
شهرت یافته است . در این گونه اشعار ، عاطفه شاعر دقت و عمق بیشتری یافته است ، چندان که به گفته برخی از معاصران ، گران جانان سنگین دل را نیز متأثر می سازد . شاید با
توجه به همین سروده های اوست که منتقدان کهن ، وی را شاعری نوآور دانسته اند ، و برخی از معاصران وی را برتر از متنبی شمرده اند . احساس صادقانه شاعر در این اشعار مجال بروز یافته است و وی از شعر ، مرهمی بر زخم ها و گنجینه ای برای نگهداشت مفاخر خویش ساخته است و در آنها فخر و حماسه و عشق را با یکدیگر در آمیخته و تصویری حقیقی و گویا از رنج های خویش در روزگار اسارت ارائه داده است . بخش دیگر اشعار وی که این ویژگی در آنها به چشم می خورد ، اخواتیات اوست . در این سروده ها نیز تشخص او به خوبی آشکار می گردد . . .
ابوفراس مسلمانی شیعی و راست کیش است ، چنان که وی را در شمار شاعران اهل بیت و از بی پروایان در ابراز عقیده بر شمرده اند . اگر چه اشعار وی در این زمینه بسیار اندک است ، اما تأثیر آن در جهان تشیع اندک نبوده است . مشهورترین این اشعار قصیده ای است که به «شافیه» مشهور است . . . و نیز در دو قطعه دیگر از پیشوایان دوازده گانه شیعیان نام برده است . . . و به راستی می توان ابوفراس را شاعر اهل بیت(علیهم السلام)نامید . (1)
حیات ادبی و شعری ابوفراس زیبایی ها و
ظرافت های بسیاری را در خود نهفته دارد و این مهم از دید نافذ خداوندگاران اندیشه و ادب پنهان
1 . دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 6 ، ص 122 124; و ر . ک : ابوفراس الحمدانی ، ص 339 347; مقدمه دیوان ابی فراس ، ابن خالویه ، ص 11; فنون الشعر فی مجتمع الحمدانین ، مصطفی شکعه ، ص 315 و 403 414; معالم العلماء ، ابن شهر آشوب ، ص 149; الغدیر ، ج 3 ، ص 552 .
نمانده است و هر یک به تعریف و تمجید از او پرداخته اند که به نمونه های شاخص آن گفته ها اشاره می کنیم :
1 صاحب بن عباد
«بدأ الشعر بمَلِک و ختم بمَلِک;
شعر از پادشاهی [ چون امروء القیس] آغاز و به پادشاهی دیگر [ همچون ابوفراس] پایان پذیرفت . »(1)
2 متنبی
او به تقدم و برازندگی ابوفراس گواهی می داد و از برخورد با او هراسان بود و تمایل به شرکت در مسابقه با او نداشت ، تا در مقابله با او شعر بسراید . او زبان به مدح ابوفراس نگشود و افراد دون مرتبه از او از آل حمدان را ستود; البته نه از روی غفلت یا بی التفاتی و تحقیر بلکه به دلیل هیبت و عظمت او ، وبه عبارتی : ابوفراس را بزرگ تر و شکوهمندتر از حد مدح خویش می دید . (2)
3 ثعالبی
«ابوفراس در زمینه ادب ، فضل ، کرم ، شرافتمندی ، جلال ، شکوه ، شیواگویی ، هنرمندی ، سلحشوری و دلیری ، یگانه روزگار و خورشید عصر خویش بود
. شعرش ، نامداری و زیبایی و ظرافت و روانی و فصاحت و شیرینی بلند سخنی و شماتت ، همه را باهم جمع کرده و در این زمینه به
1 . الغدیر ، ج 3 ، ص 553; شذرات الذهب ، ابن عماد حنبلی ، ج 2 ، ص 24 .
2 . یتیمه الدهر ، ج 1 ، ص 57 .
شهرت پیوسته است . در اشعار او طبع شاداب و بلندی مقام و عزت پادشاهی ، نهفته و این خصال در هیچ شاعری جز در عبدالله بن معتز و ابوفراس جمع نشده است و سخن شناسان و نقادان ، کلام ابوفراس را برتر از ابن معتز خوانده اند . »(1)
4 علامه امینی
«او شهریار بلاغت و خداوندگار ادب در خاندان حمدانیان است . »(2)
ابن عساکر(3) ، ابن شهرآشوب(4) ، ابن اثیر(5) ، ابن خلکان(6) ، ابوالفداء(7) ، یافعی(8) ، افندی(9) ، ذهبی(10) ، حر عاملی(11) ، خوانساری(12) ، بستانی(13) ، ابن عماد حنبلی(14) ، فرید وجدی(15) ، زرکلی(16) ، امین عاملی(17) ،
1 . همان .
2 . شهداء الفضیله ، شیخ عبدالحسین امینی ، ص 21 .
3 . تاریخ مدینه دمشق ، ج 11 ، ص 421; مختصر تاریخ دمشق ، ج 6 ، ص 150 .
4 . معالم العلماء ، ص 149 .
5 . الکامل فی التاریخ ، ج 5 ، ص 194 و 355 (حوادث سنه 357 ه) .
6 . وفیات الأعیان ، ج 2 ، ص 153 .
7 . المختصر فی تاریخ البشر ، ج 2 ، ص 108 (حوادث سنه 357) .
8 . مرآه الجنان ، ج 2 ، ص 277 .
9 .
ریاض العلماء ، ج 5 ، ص 489 .
10 . سیر اعلام النبلاء ، محمد بن احمد بن عثمان الذهبی ، ج 16 ، ص 196 197; تاریخ الاسلام ، ص 159 (حوادث سنه 357) .
11 . امل الآمل ، ج 2 ، ص 59 ، شماره 150 .
12 . روضات الجنات ، ج 3 ، ص 15 ، شماره 232 .
13 . دائره المعارف ، ج 2 ، ص 300 .
14 . شذرات الذهب ، ج 2 ، ص 24 .
15 . دائره المعارف القرن العشرین ، ج 7 ، ص 150 .
16 . الاعلام ، ج 2 ، ص 156 .
17 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 307 .
عمر رضاکحاله و(1) . . . نیز از او به بزرگی یاد کرده اند .
دیوان شعر ابوفراس حمدانی به وسیله ابن خالویه ، استاد ارزنده او جمع آوری گردید و سپس به صورت زیبا تنظیم و عرضه شد . ابن خالویه در دیوان شعر شاگرد خویش ، بسیاری از وقایع و اتفاقات را که ابوفراس در شعرها بدان اشاره کرده ، شرح داده(2) و فرای از آن در ابتدای برخی از اشعار ، به پاره ای از موضوعات و اخباری که شعر بدان مناسبت سروده شده ، اشاره کرده است . (3)
این دیوان فاخر ، نخست در سال 1873 میلادی و سپس در سال های 1900 و 1910 در بیروت به زیور طبع آراسته شد و تاکنون نیز بارها با قبض و بسط های تلخ و شیرین تجدید چاپ گردیده است در سال 1942 «سامی دهان» آن را در سه جلد
، همراه با تحقیقات مفصل به چاپ رساند . (4)
نسخه های متعدد و فراوانی از دیوان ابوفراس در مجامع فرهنگی فرانسه ، آلمان ، ایتالیا ، روسیه ، استانبول ، مدینه منوره ، مصر ، دمشق و حلب موجود است که مورد توجه صاحبان فکر و نظر قرار دارد . (5)
1 . معجم المؤلفین ، ج 3 ، ص 175 .
2 . معجم الادباء ، ج 3 ، ص 1036 .
3 . گویا شاعر معاصرِ ابوفراس ، بَبَّغاء (م 398) نیز در جمع آوری اشعار او همت گمارده است ، اما مجموعه او در دسترس نیست . ر . ک : دائره المعارف تشیع ، ج 1 ، ص 430 .
4 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 331 332; دائره المعارف تشیع ، ج 1 ، ص 431; دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 6 ، ص 124 .
5 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 331 332 .
ابوفراس حمدانی ، آن شیعی پاک نهاد ، بر اعتقاد و علاقه خود به خاندان رسول تأکید داشت و به راستی شاعر آل محمد(صلی الله علیه وآله) بود . او در بیان فضایل امیرمؤمنان و ائمه معصوم(علیهم السلام) بی باک بود و در سروده هایش به تندی برنابخردی و ستم امویان و عباسیان می تاخت و لذا اشعار وی زبانزد عام و خاص گردید و تأثیر ویژه ای در جهان تشیع داشت . (1)
من شعر شیعیم
من پاسدار مرز شرف
خون و همتم
من جام خون فشان سخن را
چون کاسه شفق
بر آستان شامگهان
در دست; داشتم
شمشیر شعر خود
در خاک رزمگاه
با خون سرخ
با آیه
کاشتم
. (2)
اشعار او را در این موضوع مرور می کنیم :
1 . معالم العلماء ، ص 149; الغدیر ، ج 3 ، ص 550 .
2 علی موسوی گرمارودی .
این قصیده جاودان ، میان ادیبان مشهور است و همواره در طول سالیان دراز طراوت خود را حفظ کرده است . صفای فصاحت ، حسن انسجام ، قوت استدلال در کنار رسایی معنا و روانی الفاظ ، از ویژگی های برجسته آن می باشد . بنابه نظر حسین بن خالویه ، شافیه ابوفراس در جواب «ابن سکره هاشمی»(1) و در دفاع از آل علی سروده شد . (2)
شارح شافیه مدعی است ابوفراس ، شافیه خود را در پاسخ ابن معتز عباسی(3) سرود و آن را در جمع پانصد نفر از سپاهیان شمشیر به دست
1 . ابوالحسن محمد بن عبدالله هاشمی (م 385) ، مشهور به ابن رائطه ، از اعقاب مهدی ، خلیفه عباسی است . او در روزگاری ظهور کرد که محیط فسادآلود و اشرافی بغداد ، شعر مجالس عیش و نیز کوچه و بازار و حتی آنچه را به «سخف» و «مجون» مشهور بود ، بسیار می پسندید و ابن سکره به همان مکتب گرایید و همان معانی را به شعر در می آورد . ابن سکره به حضرت علی و خاندان بزرگوارش مایل نبود و حتی نسبت به ایشان اسائه ادب میورزید ! و به دلیل بی حرمتی به آن خاندان والا سخت مورد هجو و شماتت قرار گرفت . گویا قصیده شافیه ابوفراس در مقابل قصیده ابن سکره سروده شد . آغاز قصیده ابن سکره چنین است :
بنی علی دعوا مقالتکم
لا ینقص
الدر وضع من وضعه
ر . ک : تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 5 ، ص 465; الکامل فی التاریخ ، ج 9 ، ص 115; یتیمه الدهر ، ج 3 ، ص 3; الغدیر ، ج 3 ، ص 550; دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 6 ، ص 693 .
2 . دیوان ابی فراس ، ص 255 .
3 . ابوالعباس عبدالله بن معتز (247 296) فرزند المعتز بالله سیزدهمین خلیفه عباسی است . او شاعر ، ادیب ، راوی و نقاد شعر و ادب عرب در عصر دوم عباسی به شمار می رفت . سروده های وی به طردیات ، معاتبات ، زهدیات . خمریات و . . . تقسیم شده است . ابن معتز در سرودن خمریات چیره دست بود و شاید در آن سده هیچ شاعری به فراوانی او در باب شراب شعر نگفته باشد . ابن معتز نخستین بار روح اشرافی گری را در کالبد شعر عربی دمید . او در میان علوم و فنون گوناگون رایج آن زمان ، تنها به موسیقی دل سپرد و موسیقیدانی نیکو از کار درآمد . ابن معتز از اختلافات علویان با عباسیان و قیام های آنان بر ضد عباسیان سخت دل آزرده و سوگند یاد کرده بود اگر روزی دستش برسد ، طالبیان را یکسره از میان بردارد . او با وجود حنفی یا حنبلی مذهب بودن ، نه تنها با فرقه های شیعی در ستیز بود ، بلکه با مذاهب عامه نیز هم عقیده نبود . مایه اصلی فخریات دیوان ابن معتز ، برتر نهادن عباسیان نسبت به
علویان است . نام ابن معتز به عنوان «خلیفه یک روزه» در فهرست نوادر روزگار ثبت است . پس از عزل مکتفی ، جمعی از اعیان با وی که لقب «المنتصف بالله» برگزیده بود ، مخفیانه بیعت کردند ، اما طرفداران مقتدر برادر مکتفی بر او و یارانش هجوم بردند و تمامی آنان را قلع و قمع ساختند و خود ابن معتز را با وضع فجیعی کشتند . ر . ک : الاغانی ، ابوالفرج اصفهانی ، ج 9 ، ص 318; الکامل فی التاریخ ، ج 8 ، ص 18; تاریخ طبری ، ج 11 ، ص 404; دیوان اشعار الامیر ابی العباس ، ابن معتز ، به کوشش محمد بدیع شریف ، ج 1 ، ص 219 255; شرح شافیه ابی فراس ، ص 63; دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 4 ، ص 632 641 .
خویش در محیطی نظامی و پرشور ایراد کرد . (1) البته با توجه به همزمانی ابن سکره و ابن معتز ، می توان شافیه ابوفراس حمدانی را پاسخ به جریان ضد ولایی و اعلام انزجار از جناح مخالف اهل بیت که در سروده های آن دو نفر تبلور یافته بود ، دانست . (2)
ترجمه شافیه شصت بیتی ابوفراس را مرور می کنیم :
الدّینُ مُخْتَرمٌ وَ الحَقُّ مُهْتَضَمُ
وَ فَیءُ ألِ رَسُولِ اللهِ مُقْتَسَمُ . . .
حقیقت از دست رفته ، رشته دین از هم گسیخته ، اموال آل رسول خدا [ در دست دشمنان] قسمت شده است;
مردمی که می بینید ، مردمی نیستند که تحت فرمان رهبران خود باشند و گوسفندان و
چهار پایانند !
خواب کم را هم بر خویش حرام کرده ام و دلی که با اندوه و با همت عالی در ستیز است ، مرا بیدار نگه داشته است;
1 . شرح شافیه ابی فراس ، ص 64 ، گویا شارح ، این دیدگاه را از شرح لاسیه ، اثر صفری اخذ کرده است . گروهی معتقدند ابی فراس این شعر را در شهر بغداد و در میان آن جمع ایراد کرد . ر . ک : منتهی المقال ، ابوعلی حائری ، ج 7 ، ص 223 .
2 . این قصیده در پاسخ به امیرزاده ای دیگر از عباسیان و قصیده ابن سکره هاشمی سروده شد و به شافیه مشهور است . ر . ک : دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج 6 ، ص 123 .
عزمم ، خواب شبانگاهی را از من ربوده است ، مگر آن که جوانمردانه بر آن پیروز گردم;
اسب ، زره ، نیزه و شمشیر من باید برای کاری که اظهار نمی کنم ، محفوظ بماند;
دستان و بازوان ستبر من به راه «رمث الجزیره» ، «خذراف» و «غنم»(1) به کار گرفته می شود;
جوانانی که چون سوار شوند ، دلی استوار داشته و هنگام تصمیم ، ثابت قدم بوده و رأیشان تغییر نمی کند;
کجایند مردان ؟ ! آیا برای خداوند از چنگ تجاوزکاران یاوری نیست ؟ آیا برای او انتقام گیرنده ای وجود ندارد ؟
در حالی که آل علی در خانه خود تحت فشارند ، کار سیاست به دست زنان و خدمتگزاران دربار افتاده است !
آل علی تبعید گشته اند و مصفاترین نوشیدنی
آنها به هنگام تشنگی ، ته مانده آب هاست ، و ذکر آنها یادشان جرم و گناه است !
زمین جز برای صاحبان اصلی اش ، برای همه گسترده ، و اموال جز برای اربابان آن ، بر دیگران فراخ و آزاد است !
خوشبختی در این دیار از آنِ ستمدیدگان و بدبختی و شقاوت از آنِ ستم پیشگان است .
در این دنیا ، عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است ، هر چند ستمگر گنه کار در آن شتاب کند .
ای بی پدران ! آیا بر بنی هاشم افتخار می کنید تا آن جا که گویا پیامبرِ خدا
1 . هر سه گیاهانی است که برای خوراک شتر مناسب است .
نیای شماست ؟
و حال آن که هیچ گونه برابری در شرف بین شما و آل علی(علیهم السلام) نیست و در هیچ جایگاهی شما با آنان برابری ندارید .
نه برای شما ، مانند ایشان ، بزرگواریِ ریشه داری است و نه جد شما یک دهم مقام جد آنها را دارد .
هیچ شباهتی میان اصالت خانوادگی شما و آنها نیست و «نثیله»(1) شما به مادر آنها شباهتی ندارد .
روز غدیر پیامبر برای آنان برخاست ، و بر این کار ، خدا و فرشتگان و ملت ها گواهند .
تا آن گاه که خلافت از مجرای خود منحرف شد و به جای صاحبان اصلی آن ، مورد اختلاف گرگان و لاشخوران قرار گرفت .
وکارشان را به شورا ارجاع کردند ، گویانمی دانستند والیان حق چه کسانند !
سوگند به خدا ! جایگاه خلافت را به خوبی می شناسند ، ولی چهره حقیقت
را پوشانده اند !
آن گاه بنی عباس ادعای تملک خلافت را کردند ، با این که نه اقدامی کرده بودند و نه سابقه ای داشتند .
اگر گروهی در این امر یاد می شدند ، بی شک عباسیان از آنها نبودند و در هیچ امری نظر آنان مفید نبود .
ابوبکر و رفیقش هم صلاحیت آنان را در امری که تقاضا می کردند و بر آن گمان و امید داشتند ، تصویب نمی کردند .
1 . نثیله دختر کلیب بن حباب . ر . ک : بحارلاانوار ، محمدباقر مجلسی ، ج 22 ، ص 271 . گویا او مادر عباس بن عبدالمطلب است . ر . ک : الغدیر ، ج 3 ، ص 546 .
بنابراین ، آنان امر خلافت را به ناحق ادعا می کنند ، یا پیشوایانشان در تصاحب خلافت ستمگرند .
لیکن علی به سبب قرابتش به رسول خدا ، به امر ولایت از شما نزدیک تر است ، البته اگر کفران نعمت نکنید .
آیا پدر شما ، عبدالله بن عباس یا عبیدالله یا «قُثم» منکر خلافت اویند ؟
شما بد پاداشی به بنی حسن ، از نعمت پدرشان ، آن بزرگوار هدایتگر و مادرشان دادید !
نه بیعتی شما را از ریختن خون ایشان بازداشت و نه سوگندی ، و نه قرابت و نه عهد و پیمانی !
چرا شما بی دلیل از اسیران(1) ایشان که در جنگ بدر از اسیران شما(2)گذشت کرده بودند ، صرف نظر نکردید ؟ !
چرا تازیانه خود را از «دیباج»(3) باز نگرفتید و چرا از دشنام به دختران رسول خدا [
(صلی الله علیه وآله)] جلوگیری نکردید ؟ !
چرا احترام خون رسول خدا مانع این تازیانه ها نشد و احترام حرم ، شما را از آن باز نداشت ؟ !
بنی امیه با همه ظلم های فراوانشان ، کمتر از شما متعرض آنها شدند .
چه جفاهایی از نظر دین بر آنان وارد ساختید و چه خون هایی از پیامبر خدا ریختید !
1 . منظور عبدالله بن حسن بن حسن بن علی(علیه السلام) است .
2 . مراد عباس بن عبدالمطلب می باشد .
3 . دیباج ، محمدبن عبدالله عثمانی ، برادر مادری بنی حسن از فاطمه دختر حسین(علیه السلام) است که منصور عباسی 250 تازیانه بر او زد . ر . ک : الغدیر ، ج 3 ، ص 547 .
آیا خود را پیروان پیامبر می دانید ، در حالی که دست خود را به خون فرزندان طاهر و پاک او آلوده کرده اید ؟ !
چه پندار دوری است ! روزی که اخلاق و شمیم فاضله پایان پذیرد; نه قرابت و نه رَحِم هیچ یک تأثیر نخواهد کرد .
دوستی و ولایت ، سلمان را قریب و نزدیک می سازد . (1) و از آن رو ، قرابت میان نوح و فرزندانش از میان می رود .
ای کسی که در کتمان زشتی های ابن عباس می کوشی ! آیا بیوفایی رشید نسبت به یحیی(2) قابل کتمان است ؟
در مقایسه ، رشید کجا و موسی بن جعفر [ (علیه السلام)] کجا ! مأمون کجا و رضا [ (علیه السلام) ]کجا ! اگر به انصاف داوری گردد .
زبیر که(3) طعم کردار خلاف
قَسَم خود را چشید و سخنان و تهمت ها از پسر فاطمه برداشته شد .
پس از بیعت با رضا [ (علیه السلام)] ، به کشتنش آلوده شدند و هنوز نیم روزی راه نیافته ، آن گاه نابینا گشتند .
ای گروهی که پس از سعادت به شقاوت افتادید و ای طایفه ای که پس از سلامت ، هلاک شدید !
همانا دامنه بدرفتاری شما ، به استخوان های خاک شده و کهنه سرزمین
1 . اشاره به حدیثی از امیرمؤمنان(علیه السلام) : «ان سلمان منّا اهل البیت; سلمان از ما اهل بیت است . ر . ک : سفینه البحار ، شیخ عباس قمی ، ج 4 ، ص 245 .
2 . یحیی بن عبدالله بن حسن به سال 176 در بلاد دیلم قیام کرد . رشید او را امان داد و پس از دستگیری او را به زندان افکند و سرانجام یحیی در زندان از دنیا رفت . ر . ک : الغدیر ، ج 3 ، ص 546 .
3 . عبدالله بن مصعب بن زبیر با یحیی بن عبدالله مباهله کرد و چون از نزد او به خانه آمد ، دل درد شدیدی گرفت و بی درنگ از آن مرض مرد . ر . ک : همان; عمده الطالب ، ابن عنبه ، ص 152 .
کربلا رسید . (1)
نه از ابومسلم (خراسانی) باوجود خیرخواهی اش نسبت به آنان گذشت کردند(2) ، و نه هبیری را سوگند و پیمان از دست زنان نجات داد . (3)
نه امان اهل موصل را به آن اعتمادی شد ، و نه از گمراهی خود
بردباری و متانت نشان دادند . (4)
به بنی عباس برسانید : ادعای ملک و قدرت نکنید ، گر چه به ظاهر حاکمند اما به واقع غیر عرب حکم می رانند .
چه افتخاراتی که در دیار شما صورت می گیرد ، که دیگران آمر و حاکم آنند !
آیا در افتخارات ، پرچمی برای شما افراشته شده ، حال آن که عَلَم ها بر مخالفت شما در اهتزاز است ؟ !
ای مشروب فروشان ! از بیان افتخاراتتان بس کنید ، در مقابل گروهی که روز نبرد خون می فروشند و جان تقدیم می کنند .
افتخارات را برای دانایان ، هنگام پرسش از ایشان ، و عاملان ، هنگام
1 . اشاره به رفتار ناشایست متوکل به قبر امام حسین(علیه السلام) و تخریب آن بارگاه نور . ر . ک : مقاتل الطالبیین ، ص 597; الکامل فی التاریخ ، ج 6 ، ص 108 .
2 . ابومسلم خراسانی در 173 به دست منصور عباسی کشته شد . ر . ک : تاریخ مختصر الدول ، ابن عبری ، ترجمه محمدعلی تاج پور و حشمت الله ریاضی ، ص 180 .
3 . یزید بن عمر بن هُبَیره ، یکی از کارگزاران امویان بود که با عباسیان جنگید . سفاح او را امان داد و با او پیمان بست . چون وی را در 132 به نزد منصور بردند ، بر وی تاختند و او را به هلاکت رساندند . ر ک : الکامل فی التاریخ ، ج 5 ، ص 225 .
4 . به سال 132 سفاح ، برادر خود (یحیی بن محمد بن
علی) را بر موصل مأمور ساخت . اهل موصل به مخالفت او برخاستند . وی آنان را امان داد و فریاد زد : هر کس وارد مسجد شد ، در امان است . او مردان مسلحی بر در مسجد گمارد تا همه مردم را به قتل رساندند ! گویند : یازده هزار نفر از افرادی که امان نامه دریافت کردند و غیر از این افراد ، از کشته ها بودند . الکامل فی التاریخ ، ج 5 ، ص 86; الغدیر ، ج 3 ، ص 548 .
کار و عمل بگذارید .
آنان که هنگام خشم بر غیر خدا ، خشم خود را فرو خورند و حکم خدا را هنگام داوری تباه نسازند .
هنگام سحر در خانه هایشان ، به تلاوت قرآن می پردازند ، در حالی که شما در منزل هایتان تار و موسیقی می نوازید !
آیا «عِلیِّه» از شما یا از آنهاست ؟ ! بزرگِ خوانندگان «ابراهیم» از شما یا از آنهاست ؟ ! (1)
وقتی آنها سوره قرآن تلاوت می کردند ، پیشوای شما [ ابراهیم عباسی ]غنا می خواند ! شما باید در برابر ویرانه های آنها که گذر زمان در آن موثر واقع نشد ، بایستید .
در خانه هایشان از فشردن شراب خبری نیست و در خانه هایتان از زشتی گریزی نمی باشد .
برای هم صحبتی و ندیمی آنها ، از خنثی(2) ، بوزینه و احشام خبری نیست . (3)
بیت الله ، رکن ، پوشاندن کعبه(4) ، زمزم ، صفا ، حجر و حرم مکه جایگاه آنها را تشکیل می دهد .
1 . عِلیِّه و
ابراهیم فرزندان مهدی عباسی و در خوانندگی و نوازندگی شهره بودند . ر . ک : الکامل فی التاریخ ، ج 5 ، ص 170; شرح شافیه ابی فراس ، ص 647 648 .
2 . عباده بن مخنث از جمله ندیمان متوکل بود که در بزم و عشرت خلیفه و به دستور او ، نسبت به امیر مؤمنان(علیه السلام) جسارت روا می داشت . ر . ک : الکامل فی التاریخ ، ج 6 ، ص 108 .
3 . گویند : برای زبیده ، نوه منصور دوانیقی و همسر رشید ، میمون و حیوانات دیگری بود که آنها را همواره در بزم ها و مجالس حاضر می کرد و سرگرم بازی با آنها می شد . ر . ک : شرح شافیه ابی فراس ، ص 657 .
4 . عدنان ، اولین کسی بود که کعبه را با حریر سیاه پوشاند . ر . ک : عمده الطالب ، ص 28 .
هیچ سوگندی در قرآن آن گونه که ما می شناسیم نیست جز آن که بی تردید مقصود از آن ، ایشان می باشد . (1)
یومٌ بسفحِ الدارِ لا أنساهُ
أرعی له دهری الذّی أولاهُ . . .
من خاطره روزی را که در پهنه خانه جذبه ای داشتم ، در تمام عمر از یاد نمی برم .
روزگاری بود که عمرم را با جوانانی می گذراندم که زمانه جلوه خود را از فروغ آنان می گرفت .
گویا سیمایشان پرتو نورانی روز را تشکیل می داد و چهره هایشان ستارگان تاریکی های شب بود .
باریک اندام و نیکو ترکیبی
که در حسن استواری چون شاخ درخت ، و چشمانش در نظر افکنی چون آهو بود .
به او ساغری تعارف می کردیم که در تاریکی ها چون چراغ از صفا می درخشید .
در شبی که از وصالش زیبایی گرفته بود ، گویا شب در زیبایی چهره ای محبوب داشت .
گویا در آن شب ، ستاره ثریا چون کف دستی بود که محبوب را نشان می داد .
و یا با چهره نیمه روشنش ، تبسم کنان او را با دست به بالا فرا می خواند .
1 . دیوان ابی فراس ، ص 255 259; شرح شافیه ابی فراس ، ص 47 52; ترجمه الغدیر ، جمال موسوی ، ج 6 ، ص 296 391 .
آهو چهره ای که اگر مرواریدی بر گونه اش بگذرد ، با نگاهی از گوشه چشم ، به خون می افتد .
اگر من عشق او را نداشتم ، هلاکت تمام دوستدارانش در دو عالم را می خواستم .
هر آینه از قرب وصال او چنان محروم می ماندم که حسین [ (علیه السلام)] از آب محروم ماند ، با آن که آن را می دید .
هنگامی که گفت : آبم دهید ، و به جای نوشاندن آب گوارا ، او را با نیزه و شمشیر سیراب کردند .
سر او را ، با آن که از دیرباز ، دست های پیامبر آن را به دامنش نزدیک کرده بود ، بریدند .
روزی که او در حمایت خدا بود ، و خداوند ستمگران را به ستمگری مهلت می دهد .
و اگر خدای
جهان دشمنان پیامبرش را هلاک می کرد ، دشمن پیامبری شناخته نمی شد .
روزی که خورشید درخشان برای حسین دگرگون شد و از آنچه دیده بود ، آسمانش خون گریست .
برای قلبی که از جای کنده نشود و برای گریه کننده ای که اشکش نبارد ، عذری نمانده است .
مرده باد قومی که از هوای نفس خود پیروی کردند ! آنها مرتکب عملی شدند که فردا نتیجه سوءش گریبان گیرشان خواهد شد .
آیا می پنداری گفتار پیامبر را درباره خصوصیات و ویژگی های پدر او ، نشنیده بودند ؟ !
آن هنگام که در روز غدیرخم آشکارا بانگ زد : هر کس که من مولای اویم ، علی مولای او خواهد بود .
این است وصیت پیامبر در امر خلافت; ای کسی که می گویی پیامبر وصیت نکرده است .
آیات قرآن را که در فضیلت او (علی) نازل شد ، بخوانید و در آن تأمل کنید و مضمون آن را بفهمید .
اگر درباره او جز «هل أتی» هیچ آیه دیگری نازل نشده بود ، او را کفایت می کرد .
چه کسی برای نخستین بار قرآن را از بیان پیامبر و لفظ او دریافت داشت و آن را تلاوت کرد ؟
چه کسی صاحب فتح خیبر بود ، و درِ خیبر را با دست خود پرتاب کرد و دور انداخت ؟
چه کسی در میان تمام مردم ، با پیامبرِ برگزیده همکاری کرد و به کمکش برخاست ، و چه کسی با او برادر شد ؟
چه کسی به طور ناشناس شب را در بسترش گذراند ، آن هنگام
که دشمنان بر بسترش سر برآورده بودند ؟
مقصود پروردگار ، از این گفتار «الصادقون ، القانتون» چه کسی جز اوست ؟
چه کسی را جبرئیل از سوی خداوند بزرگ ، به تحیت و درود گرامی داشت ؟
آیا گمان کردید فرزندانش را بکُشید و روز قیامت در زیر پرچم او باشید ؟ !
یا از دست او از حوض کوثر آب بنوشید و حال آن که حسین را به خونش آب دادید ؟ !
خوشا به حال کسی که روز تشنگی اش او را دیدار نماید و در زندگی کاری انجام داده باشد که سیرابش کند !
پیش از من در شعر ، گوینده ای گفته بود : وای به کسی که فردای محشر شفیعانش دشمنانش باشند !
آیا روز واقعه کسا را فراموش کردید و ندانستید که او یکی از اصحاب کساست ؟ !
بار پروردگارا ! من به هدایت آنان راه یافته ام و روز هدایت به راه دیگران نروم .
من همیشه دوستدار کسی هستم که پیامبر و خاندانش او را دوست دارند ، و هر کس را که آنان بد شمارند ، بد می دانم .
و سخنی می گویم که نشان بصیرت کسی است که آن را باید بگوید یا روایت کند .
سخن من ، شعری است که شنوندگان در طول روزگار ، پیوسته از آن هدایت یابند .
این گفتار ، راویان را به حفظش ترغیب سازد و حُسن روایتش ، معنی آن را نیکو جلوه دهد . (1)
1 . الغدیر ، ج 3 ، ص 551 552; ترجمه الغدیر ، ج 6 ، ص 299
301 .
ابوفراس همچنین شعری تحت عنوان «یرجوالنجاه» درباره اهل بیت سرود . که چنین آغاز می شود :
لستُ ارجو النجاه ، من کل ما اخ
شاه ، الا باحمدِ و علیٍّ
و ببنتِ الرسول فاطمه الطُّ
هر ، و سبطیه و الامامِ عَلِیّ
ر . ک : دیوان ابی فراس ، ص 313 .
برخی از اشعار ابوفراس را که در دوران اسارتش در روم سرود و به «رومیات» مشهور است ، مرور می کنیم :
می بینم تو را چشمانت از باریدن سرشک باز داشته و خوی صبر به خود گرفته ای ! آیا تحت تأثیر امر و نهی عشق قرار نمی گیری ؟
آری ! من مشتاقم و سوز عشق دارم ، ولی اسرار کسی چون من فاش نمی شود .
هنگامی که شب بر من پرتو افکند ، دست عشق گشوده شد ، و اشکی را که از خصلت هایش تکبّر است [ و برای هر کس نمی بارد] رام کردم .
گویا در دل و درون آتش شعله گرفته ، هنگامی که عشق و اندیشه آن را بر افروزد .
وقتی من اسیر شدم ، دوستانم هنوز از سلاح جنگ تهی نشده بودند و اسبم کره ای نو پا ، و صاحبش بی تجربه نبود .
ولی هنگامی که برای شخص قضایی مقدر باشد ، دیگر خشکی و دریا نگهدار او نیست .
دوستانم به من گفتند : فرار یا مرگ ! من گفتم : این دو امری است که شیرین ترین آن دو ، تلخ ترین آنهاست .
ولی من ، سوی آن راهی که برای من عیب نداشته باشد ، گام می نهم و از این دو امر بهترینش که اسارت باشد ، تو را کافی است .
به من می گویند : سلامت را به مرگ فروختی ! گفتم : به خدا سوگند ! از این کار زیانی ندیدم .
مرگ قطعی است ، پس یاد آن را که تو را
بلند مرتبه می کند ، برگزین ! تا وقتی انسان نامش زنده است ، هیچ گاه نمی میرد .
در تأخیر انداختنِ ذلیلانه مرگ ، خیری نیست ، چنان که عمرو عاص روزی با عورتش مرگ را عقب انداخت .
بر من منت نهاده اند که لباسم را برایم گذاشته اند ، ولی بر من ، جامه هایی سرخ از خونشان است .
قبضه شمشیرم در آنها نوکش تیز شده و نهایت نیزه ام ، از آنها ، سینه شکسته است .
زود باشد که قومم مرا آن هنگام که کوشش هایشان به جایی نرسد ، یاد کنند ، همان طور که در شب های تاریک به جستجوی ماه پردازند .
اگر زنده ماندم ، کارم با نیزه ای است که می شناسد و همان سلاح و کلاهخود و اسب نارنجی میان باریک .
و اگر مُردم ، انسان به ناچار مردنی است ، هر چند روزگارش به درازا کشد و عمرش گسترده شود .
اگر دیگری به اندازه من استقامت می کرد ، به او اکتفا می شد و اگر از مس کار طلا می آمد ، این اندازه طلا گران قدر نمی شد .
ما مردمی هستیم که حد وسط نمی پذیریم; یا باید در جهان صدرنشین باشیم و یا رهسپارقبر شویم .
برای کرامت نفس همه چیز در نظر ما ناچیز است و کسی که داوطلب ازدواج زیبارویی است ، پرداخت مهریه برایش سنگین نیست .
ما خود را عزیزترین مردم دنیا ، برترین برتران و جوانمردترین مردم روی زمین می دانیم و گزافه گویی هم نمی کنیم . (1)
مصیبتم
بزرگ و عزایم زیبا است و می دانم به زودی خدا وضع را دگرگون می کند .
من در این وقتِ صبح حالم خوب است و هنگامی که تاریکی شب همه جا را فرا گرفت ، اندوهگین می شوم .
حالی که ، در من می بینید ، اسیری با من نکرده ، ولی من پیوسته مجروح و دردمندم .
جراحتی که مرهم گذار ، از ترس آن می گریزد و دردهایی که ظاهری و باطنی است .
و اسارتی که سخت آن را تحمل می کنم و در شب های تاریک ستارگان را که به کندی می روند ، می نگرم . همه چیز جز اینها در گذر است .
ساعات زودگذر ، بر من دیرپای بود ، و هر چه در روزگار مرا بد آید ، درازپای باشد .
دوستان مرا به دست فراموشی سپردند ، مگر گروهی که فردا از من گسسته ، به آنها خواهند پیوست .
کسانی که بر عهد خود پایدار مانند ، هر چند در مقام ادعا بیشتر باشند ،
1 . دیوان ابی فراس ، ص 157 161 .
2 . ابوفراس شعر فوق را در حال اسارت ، آن زمانی که به شدت مجروح بود . برای مادر ارسال داشت .
در واقع تعدادشان کم است .
هر چه دیده ام را به اطراف می گردانم ، جز دوستانی که با آمد و رفت نعمت ها انعطاف پذیرند ، کسی دیگر نمی بینم .
کار ما به جایی کشیده که دوست متارک را نیکوکار شماریم و دوستی را که زیان نرساند ، مهربان می نامیم .
تنها روزگار
نیست که به من جفا می کند و تنها دوستان من نیستند که ملالت بارند .
با این که در ملاقات ها نشان مذمومی به جای نگذاشته ام و در هنگام اسیری موقعیت ذلت باری نداشته ام .
من هر چند سخنان را کاوش کردم ، جز به کسانی که از زمانه شکایت دارند بر نخوردم .
آیا هر دوستی تا این حد از راه انصاف به در می رود ؟ و آیا هر زمانی تا این حد نسبت به جوانمردان بخیل است ؟
بلی ! روزگار دعوت به جفاکاری کرده است ، که دانشمند و نادان ، پاسخ مثبتش داده اند .
قبل از من نیز ، جفاکاری خوی مردم ، روزگار مذموم و دوستی ملال انگیز بوده است .
عمروبن زبیر به جفا برادرش(1) را ترک گفت ، چنان که عقیل ، امیرالمومنین را تنها گذارد .
افسوس که دوستی موافق برایم نیست تا با او از در دوستی درد دل کنم .
1 . عمروبن زبیر با برادرش (عبدالله بن زبیر) دشمنی داشت . در زمان امارت عمروبن سعید بر مدینه ، عمرو از سوی او با دو هزار سوار مأمور جنگ با عبدالله گردید . فرجام نبرد این دو برادر ، شکست عمرو بن زبیر و تنبیه شدید او بود .
و در پشت پرده مرا مادری است ، که سرشک او بر من تا روزگار پایدار است ، ادامه دارد .
ای مادر ! شکیبایی را از دست مده ، که شکیبایی پیام آور خیر و پیروزی نزدیک است .
و ای مادر ! پاداش خود را باطل مساز ، که
به قدر صبر جمیل ، اجر جزیل نصیبت خواهد شد .
و ای مادر ! شکیبا باش ، که هر مصیبتی بر اوج خود رسید ، به زوال می گراید .
آیا پیروی از اسماء ذات النطاقین نکنی ، وقتی که جنگ شدیدی در مکه در جریان بود ؟
پسرش می خواست امان بگیرد ، ولی مادر با این که یقین می داشت پسرش کشته می شود ، موافقت نکرد .
ای مادر ! تو از او پیروی کن تا از آنچه می ترسی ، خدا کفایتت کند که بسیاری از مردم پیش از تو غافل گشته اند .
مادر ! مانند صفیه [ خواهر حمزه] در اُحُد باش که از گریه بر او هیچ غصه و دردش علاج نشد .
هیچ گاه اندوه برای حمزه نیک نام ، او را از ناله و فریاد سر دادن باز نداشت .
من ستارگان افق را دیدم; آن شمشیرهای برّان ، و در شب تاریک قرار گرفتم که به مانند لشکری عظیم بود .
روزی که دوستی به مددکاری خود نیافتم ، رعایت دوستیِ نَفْس کریم خود را نخواهم کرد .
و به ملاقات مرگ خواهم رفت و در مرگ و تیزی شمشیر از دوست خواهم گذشت .
کسی را که خدا نگه ندارد ، پاره پاره می شود و کسی را که خدا عزیز نکند ، ذلیل می گردد .
کسی که در هر کار خدایش نگهدار باشد ، هیچ مخلوقی بر او دست نخواهد یافت . (1)
ای شمشیر هدایت و ای کوبنده اعراب ، تا کی بی مهری و تا چند خشمگینی !
چرا نامه هایت ، با وجود این همه ناراحتی ها ، اسباب نگرانی ام را فراهم می سازد ؟ !
با این که تو جوانمرد ، بردبار ، مهربان و دارای عاطفه هستی .
تو پیوسته در نیکی بر من سبقت گرفته و مرا به جاهای مرفه فرود می آوری .
تو نسبت به من ، بلکه نسبت به قومت ، بلکه برای همه اعراب ، همانند کوه مرتفع هستی .
از اطرافِ من مشکلات را رفع می کنی و از مقابل دیدگانم نگرانی ها را برطرف می سازی !
بزرگی ات مورد بهره برداری قرار گیرد و عاقبت باز گردد و کاخ عزت ساخته شود و نعمت ها افزون گردد .
1 . دیوان ابی فراس ، ص 232 234 .
این اسارت چیزی از من نکاست ، ولی مرا مانند زرناب خالص و پاک گردانید .
با این وصف ، چرا مولای من ، مرا در معرض بی توجهی قرار می دهد; مولایی که به وسیله او به عالی ترین مقام رسیده ام ؟ !
پاسخ این پرسش نزد من است ، ولی برای هیبت او پاسخ نمی دهم .
آیا در آن که من از زمان شکایت کرده و با عتاب و درشتی مانند دیگران با تو سخن گفتم ، منکر هستی ؟
اگر باز گشته ، مرا عتاب کنی و بر من و قومم چیره شده باشی ، طوری نیست .
ولی مرا به بی توجهی به خودت نسبت مده; وابستگی ام به شما ثابت است و از تو فاصله نمی گیرم .
من دیگر از شما شده ام; اگر فضیلت
یا منقصتی دارم ، شما سبب آن هستید .
اگر در خراسان ، بزرگی مرا نشناسد ، ولی در حَلَب خوب می شناسد .
و چگونه دور افتادگان مرا نشناسند ، آیا جد یا پدر من نقصان و کمبودی دارند ؟ !
آیا من با شما از یک خانواده نیستیم و میان ما و شما ریشه نسب مشترک نیست ؟
آیا دارای خانه ای که مناسب شخصیت ها باشد و دارای تربیتی و محلی که مرا بدان بزرگ کرده باشد نیستم ؟
آیا روحیه متکبری ندارم که جز بر شما بلندپروازی کند و هر کس از من روی گرداند جز شما ، روی از او خواهم گردانید ؟
بنابراین از حق من روی برمگردان ، بلکه از حق غلام خودت روی متاب .
با خدمتکار خود انصاف بورز که انصاف شما نشانه فضل و شرف اکتسابی شماست .
در شب هایی که شما را از پشت تپه از نزدیک صدا می زدم ، آیا شما دوست من بودید ؟
چون دور شدم ، چرا جفاکاری شروع شد و چیزهایی ظاهر شد که دوست نمی داشتم ؟
اگر بر احوال شما آشنا نبودم ، می گفتم دوست شما کسی است که در مقابل شما می باشد ! (1)
در جایگاه استجابت دعا بایست و اطراف مصلی را بانگ زن .
در محل «جوسق» مبارک و آن گاه «سقیا» و سپس در «نهر مصلی» بایست .
در جاهایی که در دوران کودکی و جوانی ، وطن گرفتم و منبج را محل خود قرار دادم .
در جاهایی که توقف در آنها بر من ممنوع شد و
قبلاً مجاز بود .
مکان هایی که هر سو نظر می کردم ، آب روان و سایه آرام بخشی می دیدم .
در وادی بی نهایت وسیع که منزلی گسترده تر و مشرف داشتم .
1 . همان ، ص 28 30 .
بر روی پلی که باغ ها را به هم می پیوست ، فرود آمدم و ساکن قلعه بزرگ بودم .
درخت های بلند «عرائس» با چهره گشاده ، زندگی را به سادگی جلوه خاصی می بخشید .
و آبِ بین گل های باغ ، دو رود را از هم جدا می ساخت .
مانند بساط گسترده گلدوزی شده ای که دست هنرمندان بر آن راه هایی جدا ساخته باشد .
کسی که از مصیبت های من خرسند گردد ، باید از شدت زیان و رنج بمیرد .
من در مصائب خود از عزت و آزادی بیرون نبودم .
کسی چون من که به اسارت افتد ، ذلیل و خوار نمی گردد .
دل ها را هیبت من گرفته بود و از بزرگی و عظمتم لبریز بود .
هیچ حادثه ای نتوانست مرا مکدّر کند . بزرگ هر جا رود ، آقاست .
من در جایی فرود آمدم که شمشیر مزّین مرا دعوت کرد .
اگر من نجات یابم ، پیوسته دشمنان کوچک و بزرگ را دشمن خواهم داشت .
من مانند شمشیری هستم که هر چه مصائب روزگار را بیشتر ببینم ، آب دیده تر می شوم .
اگر کشته شوم ، همانند مرگ نیکان صید شده ام که کشته می شوند .
هیچ کس نتواند بر مرگ ما شماتت کند ،
مگر جوانی که خود می میرد .
شخص نادان به دنیا مغرور می گردد ، حال آن که دنیا محل اقامت نیست . (1)
1 . همان ، ص 239 240 .
ای مادر اسیر ! چه کسی را به یاری طلبم ، با آن همه منت ها که بر من داری و احساساتی که نشان دادی .
وقتی فرزندت در خشکی و دریا سیر کند ، چه کسی به او دعا می کند و به پناه دادنش برخیزد ؟
حرام است که با چشم روشن ، شب را بگذرانم و مورد ملامت واقع شوم ، اگر دوباره خرسند گردم .
تو مرگ را چشیدی و مصیبت دیدی ، در حالی که نه فرزند و نه فامیلی نزد تو بود .
و آرامِ دلت از جایی رفت که فرشتگان آسمان آن جا حاضر بودند .
هر روزی که تو در آن روزه دار بودی و تحمل گرمای شدید را در نیمروز گرم کردی ، باید بر تو بگرید .
و هر شبی که در آن به عبادت قیام کردی ، تا فجرِ روشن ، سینه افق را شکافت ، باید بر تو بگرید .
هر پریشان ترسناکی که تو پناهش دادی ، وقتی پناه دهنده ای نبود ، باید بر تو گرید .
هر بینوای فقیری که با استخوان های بی رمقت به یاری اش برخاستی ، باید بر تو بگرید .
ای مادر ! چه حالات هولناک دراز مدتی که بی یاور بر تو گذشت !
ای مادر ! چه بسیار دردهای پنهانی که در دلت ماند و عیان نشد !
من به
که شکایت کنم و با چه کسی هنگام گرفتگی دل به نجوا بپردازم ؟ !
دیگر به دعای کدام دعا کننده ای خود را محفوظ دارم و با کدام روی روشنی ، خود را روشن بخشم ؟
چگونه جلوی تقدیر مورد امید را می توان گرفت و چگونه کار سخت را می توان آسان گرداند ؟
تسلیت خاطر تو این باشد که دیری نخواهد پایید که ما به سوی تو در آن سرای خواهیم پیوست . (1)
خداوند مرا در اسارت و غیر اسارت مواهبی بخشید که قبل از من به دیگری نداد .
گره هایی را گشودم که مردم از گشودن آن عاجز بودند ، در حالی که بستن و گشایش امور مرا کسی به عهده نگرفت .
مردم روم چون مرا بنگرند ، به عنوان شکاری بزرگ تلقی کنند ، تا جایی که گویا آنها به دست من اسیر شده و در قید من هستند .
چه روزگار فراخی بود روزی که محترمانه آزاد شدم ، مثل این که من از خانواده ام به خانواده ام منتقل شده باشم .
به عموزاده و برادرانم بگویید : من در نعمتی به سر می برم که هر کس جای من بود ، شکرش را می کرد .
خدا برای من جز آوازه نیکویی هایم را نخواسته است تا فضیلت مرا چنان که خود شناخته ام ، بشناسند . (2)
1 . همان ، ص 162 163 . شعر نوزده بیتی ابوفراس ، با این بیت آغاز می شود :
ایا امّ الاسیر ، سقاک غیث
بِکُره منک ، مالَقی الاسیرُ
2 . همان ، ص 237 .
غنی النفس لمن یعق
ل خیر من غنی المال
و فضل الناس فی الانف
س لیس الفضل فی الحال(1)
غنای نفس و روح برای آن کس که اندیشه نماید ، از غنای مال بهتر است .
برتری حَسَب و نَسَب مردم ، برتری در حال و موقعیت آنها نیست .
المرء نصبُ مصائب لا تنقضی
حتی یواری جسمُه فی رمسه
فمؤجل یلقی الردی فی اهله
و معجَّل یلقی الردی فی نفسه(2)
انسان در انتظار مصائب بی پایان است تا آن گاه که بدنش را
در خاک پنهان کنند .
اگر این مصیبت ها دراز مدت باشد ، او هلاکت خاندانش را می بیند و اگر سریع باشد ، مرگ خود را خواهد یافت .
والمرءُ لیس ببالغ فی ارضه
کالصقرِ لیس بصائد فی وَ کره
انفق من الصبر الجمیل فانّه
لَمْ یخشَ فَقراً منفق من صبره(3)
و شخص در وطنش به جایی نرسد ، مانند بازشکاری که در آشیانه اش شکار نکند .
صبر جمیل به کار بر ، زیرا کسی که صبرش را به کار بَرَد ، از فقر نمی ترسد .
1 . همان ، ص 247 .
2 . همان ، ص 175 .
3 . همان ، ص 143 .
یقولون لا تخرُق بحلمک هیبه
واحسنُ شیء زیّن الهیبه الحلم
فلا تترکَنّ العفو عن کل زله
فما العفو مذموم ، و ان عَظُم الجُرمُ(1)
گویند با حلم خود وقار را نشکن ! و بهترین چیزی که هیبت را زینت می بخشد ، حلم و بردباری است .
چشم پوشی و عفو از هر لغزش را رها مساز ، از آن رو که بخشش مذموم نیست ، گر چه گناه بزرگ باشد .
با مرگ سیف الدوله در 356 قمری طوفان بلا وزیدن گرفت و خاندان حمدانی ، قربانی این تندباد گردید و در این گردباد اختلاف و کشمکش ، ابوفراس به مسلخ کشانده شد .
حادثه از آن جا آغاز شد که ابوالمعالی فرزند خردسال سیف الدوله ، پس از درگذشت پدر ، بر مسند حکومت نشست و قَرغُویه(2) یکی از غلامان سیف الدوله به بهانه کوچکیِ حاکم ، زمام امور را به دست گرفت . چنین ساختاری اختلاف را میان ابوفراس و خواهرزاده او
، ابوالمعالی برانگیخت و با سعایت موالی و غلامان مخصوص قرغویه ، آتش جنگ بر افروخته شد و ابوفراس را طعمه خود ساخت . (3)
1 . همان ، ص 268 .
2 . الکامل فی التاریخ ، ج 3 ، ص 355; وفیات الاعیان ، ج 2 ، ص 61 . البته مورخان دیگر نام او را «فرغویه» ، «ابوقرعونه» و «قرعویه» ذکر کرده اند . ر . ک : شذرات الذهب ، ج 3 ، ص 25; تاریخ مدینه دمشق ، ج 11 ، ص 426; اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 332 .
3 . یتیمه الدهر ، ج 1 ، ص 112; اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 332 .
درباره چگونگی شهادت ابوفراس ، یگانگی و وحدت نظر وجود ندارد . ابن اثیر در بیان حوادث سال 357 می نویسد :
. . . آن هنگام که ابوفراس در حمص سکنی داشت ، میان او وابوالمعالی ، فرزند سیف الدوله کدورتی حاصل شد . سپس ابوالمعالی او را طلبید ، اما ابوفراس سر باز زد و راهی صدد قریه ای در بیابان های حمص شد . آن گاه ابوالمعالی ، اعراب بنی کلاب و برخی از قبایل دیگر را گرد آورد و آنان را به فرماندهی «قرغویه» برای شکست او گسیل داشت . سپاه قرغویه در «صدد» مقابل یاران ابوفراس صف بندی کرد و سپس بر ایشان یورش برد . برخی از سپاهیان ابوفراس درخواست پناهندگی کردند و سردار نیز به ناچار خود را در جمع آنان قرار داد و تسلیم شد . قرغویه پس از اطلاع از حضور ابوفراس ،
به یکی از غلامان دستور کشتن او را داد ، و آن غلام نیز فرمان را اجرا کرد و سر او را از بدن جدا نمود و پیکرش را در بیابان رها ساخت . پس از آن گروهی از اُمرا بدن ابوفراس را به خاک سپردند . (1)
ابن خالویه ، حادثه قتل شاگرد خویش را چنین می نگارد :
پس از مرگ سیف الدوله ، امارت به فرزندش ابوالمعالی رسید و او نیز حکمرانی را به غلام خود ، قرغویه سپرد . ابوفراس از پیروی غلام سر باز زد ، آن گاه قرغویه ، ابوالمعالی را نسبت به دایی اش ، ابوفراس بدبین ساخت و از سوی وی مأمور نبرد با او شد . کارزار شدیدی در صدد نزدیک حمص شکل گرفت و سرانجام با شکست ابوفراس خاتمه یافت . سردار مغلوب مجروح گردید و از اسب به زمین افتاد ، سپس سر
1 . الکامل فی التاریخ ، ج 3 ، ص 355 .
او را قطع کرده و نزد ابوالمعالی بردند . پیکر او مدتی در صحرا بر زمین افتاده بود تا آن که گروهی از عرب ها پس از دیدن بدن ، آن را به خاک سپردند . (1)
ورای گفته ها و نظرهای دیگر(2) امین عاملی مدعی است ابوفراس به دست قرغویه کشته شد و ابوالمعالی اطلاعی نداشت و پس از وقوع حادثه آگاه شد . (3)
سال در گذشت آن سردار ، 357 قمری بود . ابن اثیر روز هشتم(4) و ابن خلکان روز بیست و دوم ربیع الثانی(5) آن سال را روز واقعه خونین قتل ابوفراس ذکر می کنند ، اما ثابت
بن سنان صابی بر 28 جمادی الاولی اصرار دارد . (6)
مرگ ابوفراس ، حادثه ای جانگذاز و غمبار بود و حمدانیان را در خسران قرار داد . به قول استاد ادیب او ، «حمدانیان با کشتن مردی که در شجاعت و شعر در میانشان می درخشید ، زیان دیدند . »(7)
دفتر را با آخرین شعر او که در دقایق واپسین عمر خود خطاب به دخترش سرود ، به پایان می بریم :
1 . دیوان ابی فراس ، مقدمه ، ص 6 .
2 . مرأه الجنان ، ج 2 ، ص 277; تاریخ مدینه دمشق ، ج 11 ، ص 426 ، ابن خلکان قتل ابوفراس را انکار می کند . او مدعی است سردار هنگام مرگ چند بیت شعر را که حکایت از مرگ وی می کرد ، سرود . ر . ک : وفیات الاعیان ، ج 2 ، ص 61 . ابن عماد حنبلی نیز نظر فوق را بیان می کند و می افزاید : ممکن است اشعار مورد نظر در هنگام مجروحیت سروده شده باشد . شذرات الذهب ، ج 2 ، ص 5 .
3 . اعیان الشیعه ، ج 4 ، ص 333 .
4 . الکامل فی التاریخ ، ج 3 ، ص 255 .
5 . وفیات الاعیان ، ج 2 ، ص 61 .
6 . شذرات الذهب ، ج 2 ، ص 35 .
7 . دیوان ابی فراس ، ص 6 .
دخترکم ! غمگین مباش ، همه مردم رفتنی هستند .
دخترکم ! بر مصیبتی بزرگ ، صبری زیبا بنما .
با حسرت و افسوس ، از ورای روبند
و حجاب بر من نوحه سر ده !
و چون مرا ندا کنی و از پاسخ شنیدن عاجز ماندم ، بگو :
ابوفراس ، زینت جوانان ! از جوانی بهره ای نبرد . (1)
1 . همان ، ص 55 .
1 ابوفراس الحمدانی حیاته و شعره ، عبدالجلیل حسن عبدالمهدی .
2 ابوفراس فارس بنی حمدان ، عمر فروخ ، بیروت ، 1988م .
3 ادباء العرب ، پطرس بستانی ، بیروت ، 1979م .
4 اشکال العالم ، ابوالقاسم بن احمد جیهانی ، ترجمه علی بن عبدالسلام کاتب ، شرکت به نشر ، مشهد ، 1368 ش .
5 اعیان الشیعه ، سید محسن امین عاملی ، تهران ، 1403 ق .
6 الاعلام ، خیرالدین زرکلی ، دارالعلم للملایین ، بیروت ، 1989م .
7 الاغانی ، ابوالفرج اصفهانی ، دارالکتب المصریه ، قاهره .
8 امل الآمل ، حر عاملی ، مکتبه اندلس ، بغداد ، 1385ق .
9 انباء الرواه علی ابناء النحاه ، ابن قفطی ، قاهره ، 1396ق .
10 بحارالانوار ، محمدباقر مجلسی ، دارالکتب الاسلامیه ، تهران .
11 البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، دارالفکر ، بیروت .
12 بغیه الطلب فی تاریخ حلب ، ابن العدیم ، دارالفکر ، بیروت .
13 تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، محمد بن احمدبن عثمان ذهبی ، دارالکتاب العربی ، بیروت ، 1409ق .
14 تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، دارالکتب العلمیه ، بیروت .
15 تاریخ الطبری ، محمدبن جریر طبری ، بیروت .
16 تاریخ عرب ، فیلیپ حتی ،
ترجمه ابوالقاسم پاینده .
17 تاریخ مختصر الدول ، ابن العبری ، ترجمه دکتر محمدعلی تاج زاده و دکتر حشمت الله ریاضی ، مؤسسه اطلاعات ، تهران ، 1364ش .
18 تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، به کوشش عبدالقادر افندی بدران ، دمشق .
19 تجارب الامم ، ابوعلی مسکویه ، به کوشش آمررز ، قاهره ، 1334ق .
20 چهار رساله از افلاطون ، رساله فایدروس ، ترجمه محمدحسن لطفی .
21 حدودالعالم من المشرق الی المغرب ، مجهول المؤلف (به سال 372) ، به کوشش منوچهر ستوده ، کتابخانه طهوری ، تهران ، 1362ش .
22 دائره المعارف ، پطرس بستانی ، دارالمعرفه ، بیروت .
23 دائره المعارف بزرگ اسلامی ، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی ، تهران ، 1369ش .
24 دائره المعارف تشیع ، بنیاد اسلامی طاهر ، تهران ، 1366ش .
25 دائره المعارف القرن العشرین ، محمدفرید وجدی ، دارالمعرفه ، بیروت .
26 دیوان ابی فراس ، روایه ابی عبدالله الحسین بن خالویه ، منشورات الشریف الرضی ، قم ، 1413ق .
27 دیوان اشعار ، محمد تقی بهار .
28 دیوان اشعار الامیر ابی العباس بن ابی معتز ، به کوشش محمد بدیع شریف ، قاهره ، 1978م .
29 الذریعه الی تصانیف الشیعه ، آقا بزرگ تهرانی ، دارالاضواء ، بیروت .
30 روزنامه ایران ، ش 705 .
31 روضات الجنات ، محمدباقر خوانساری ، مکتبه اسماعیلیان ، قم ، 1392 ق .
32 ریاض العلماء ، میرزا عبدالله افندی ، تحقیق سید احمد حسینی ، خیام ، قم ، 1401 ق
.
33 زبان و نگارش فارسی ، جمعی از اساتید ، انتشارات سمت .
34 زبده الحلب من تاریخ الحلب ، ابن عدیم ، به کوشش سامی دهان ، دمشق ، 1370 ق .
35 سفرنامه ابن جبیر ، محمد بن احمد بن جبیر ، ترجمه پرویز اتابکی ، مؤسسه
چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی ، مشهد ، 1370ش .
36 سفینه البحار ، شیخ عباس قمی ، دارالاسوه ، قم ، 1414ق .
37 سیر اعلام النبلاء ، محمد بن احمد بن عثمان الذهبی ، مؤسسه الرساله ، بیروت ، 1410 ق .
38 سیف الدوله حمدانی ، مصطفی شکعه ، دارالقلم .
39 شذرات الذهب ، ابن عماد حنبلی ، داراحیاء التراث العربی ، بیروت .
40 شرح شافیه ابی فراس ، محمد بن امیر حاج حسینی ، مؤسسه الطباعه و النشر وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامی ، 1416 ق .
41 شهداء الفضیله ، شیخ عبدالحسین امینی ، دارالشهاب ، قم .
42 شهیدان راه فضیلت ، شیخ عبدالحسین امینی ، ترجمه ج . ف ، انتشارات روزبه ، تهران .
43 عمده الطالب ، ابن عنییه ، منشورات المطبعه الحیدریه ، نجف ، 1380 ق .
44 الغدیر ، شیخ عبدالحسین امینی ، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه ، قم .
45 الفرج بعد الشده ، محسن تنوخی .
46 فرهنگ فرق اسلامی ، دکتر محمد جواد مشکور ، قدس رضوی ، مشهد ، 1368 ش .
47 فنون الشعر فی مجتمع الحمدانیین ، مصطفی شکعه .
48 الفهرست ، ابن ندیم .
49 الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر . داراحیاءالتراث
العربی ، بیروت ، 1408 ق .
50 لغت نامه دهخدا ، علی اکبر دهخدا ، تهران ، 1326 ش .
51 المختصر فی اخبار البشر ، ابوالفداء .
52 مرآه الجنان و عبره الیقظان ، عبدالله بن اسعد یافعی ، دارالکتب العلمیه ، بیروت ، 1417 ق .
53 مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنه و البقاع ، عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادی ، دارالمعرفه ، بیروت ، 1374 ق .
54 معالم العلماء ، ابن شهر آشوب ، منشورات المطبعه الحیدریه ، نجف ، 1380 ق .
55 معجم البلدان ، یاقوت بن عبدالله حموی ، داراحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1399 ق .
56 المعجم فی معابیر اشعارالعجم ، شمس الدین محمد رازی .
57 معجم المؤلفین ، عمر رضا کحاله ، مکتبه المثین ، بیروت .
58 معیار الاشعار ، خواجه نصیرالدین طوسی .
59 مقاتل الطالبیین ، ابوالفرج اصفهانی ، دارالمعرفه ، بیروت .
60 منتهی المقال فی احوال الرجال ، ابوعلی حائری ، مؤسسه آل البیت ، قم ، 1416 ق .
61 المیزان ، محمد حسین طباطبایی ، انتشارات اسماعیلیان ، قم .
62 نقد ادبی ، ژ . س . کارلونی ژان . س فیلو ، ترجمه نوشین پزشک .
63 وسائل الشیعه ، حر عاملی ، دارالکتب الاسلامیه ، تهران .
64 وفیات الاعیان و ابناءالزمان ، ابن خلکان ، منشورات الشریف الرضی ، قم ، 1364 ش .
65 یتیمه الدهر ، ثعالبی ، تحقیق عبدالحمید ، قاهره ، 1956 ق .
66 الیواقیت و الضرب فی تاریخ الحلب ، اسماعیل ابی الفراء ، تحقیق
محمد جمال و فالح بکور .