شماره کتابشناسی ملی : ایران 76-18268 عنوان و نام پديدآور : شرح احوال حضرت آیت الله العظمی اراکی ره منشا مقاله : ، اطلاعات ، (5 مهر 1376 ): ص 7. توصیفگر : کتاب یادنامه حضرت آیت الله العظمی اراکی توصیفگر : استادی رضا توصیفگر : اراکی محمدتقی
ايالت «جبال را در قرون وسطى «عراق ( باقيد ) «عجم ناميده اند تا با «عراق عرب اشتباه نشود . ياقوت حموى در اين خصوص گويد : ايرانيان در اين زمان كلمه عراق عجم را به جاى ايالت جبال به كار مى برند . . . . ( 1 )
برخى از شهرهاى مشهور ناحيه جبال : همدان ، بروجرد ، نهاوند ، اسدآباد ، دينور ، كرمانشاه ، زنجان ، ابهر ، سمنان ، قم ، كاشان ، اصبهان و طالقان .
نواحى چهارگانه جبال عبارت بوده است ازكرمانشاه و همدان و رى واصفهان .
و برخى گفته اند : جبال يا قوهستان ( كوهستان ) ناحيه اى است كه از يك جانب به نواحى هرات پيوسته و از آنجا امتداد يافته تا به نهاوند و همدان و بروجردمى پيوندد .
حمدالله مستوفى در كتاب «نزهة القلوب گويد : ولايت عراق عجم شامل چهل پاره شهر است حدودش ولايات آذربايجان و كردستان و خوزستان و فارس و . . . و به جيلانات پيوسته است و طولش از سفيدرود تا يزد صد و شصت فرسنگ و عرض آن از جيلانات تا خوزستان صد فرسنگ . . . . ( 2 )
در كتاب «سرزمينهاى خلافت شرقى آمده : اسم عراق هنوز در حال حاضربه كار مى رود زيرا آن قسمت از ايالت قديم جبال كه در جنوب باخترى تهران واقع شده ميان اهالى محل به ولايت عراق معروف است و چهار شهر بزرگ : كرمانشاه ، همدان ، رى و اصفهان از زمان قديم بزرگترين شهرهاى نواحى چهارگانه ايالت جبال بوده اند . ( 3 )
در كتاب «گزارشنامه آمده : عراق عجم شامل شهرهاى اصفهان ، گلپايگان ، همدان
و اراك فعلى بوده ، و اين اصطلاح يعنى عراق عجم بيشتر در اصطلاح گويندگان و شعرا وارد گرديده است . اشعار فارسى را به سه سبك خراسانى و عراقى و آذربايجانى تقسيم كرده و سبك هندى را نيز به آن افزوده اند . ( 4 )
در كتاب «تاريخ عراق عجم تاليف سال 1334ق آمده است :
در عصر حاضر ممالك عراق عجم به چندين ولايات منقسم است كه هركدام حكمران مخصوص داشتند . . . و در اين زمان در وسط معموره ايران ، ممالك عراق عجم عبارت از ولايات مفصله الذيل است : همدان ، عراق ، قم ، ساوه و زرند ، قزوين ، خمسه ، طهران ، كاشان ولايات ثلاثه ( كمره ، گلپايگان ، خوانسار ) اصفهان ، يزد ، ملاير ، تويسركان ، نهاوند ، دامغان ، سمنان ، شاهرودو بسطام .
حدود حاليه عراق : از طرف شمال به خاك ساوه و زرند ، و غربا به همدان و ملاير ، و جنوبا به بروجرد و كمره و شرقا به محلات و قم اتصال دارد . ( 5 )
حكومت نشين ولايت عراق شهر جديدالبناء سلطان آباد است .
سالهاى دراز يوسف خان سپهدار ، حكمران عراق و رئيس قشون بود و چون به مرور در عراق تمكن فراوانى به هم بسته بود از جانب دولت اجازه تحصيل كردكه شهر جديدى درخور مقر حكومت عراق تاسيس نمايد ، على هذا در سال 1227شروع به عمليات آبادى شهرى نمود ( 6 ) و آن را به نام سلطان ايران «سلطان آباد»نام نهاد و در كمال جمال و برج و باره ، و راسته بازارش در غايت متانت و حصانت اتمام يافت . ( 7 )
لغت فراهان از لغات قديمى و از دير زمان نام همين محل بوده است . در تاريخ قم كه در اواسط نيمه دوم قرن چهارم نوشته شده بيش از ده جا با همين كلمه روبرومى شويم و مى بينيم دهستانى را به همين نام ياد كرده است و حدود پنجاه ده را ازتوابع آن دانسته است . ( 8 )
ميرزا ابوالحسن فراهانى صاحب كتاب «شرح ديوان انورى و شيخ على نقى فراهانى صاحب «رساله حرمت دخانيات از دانشمندان سده دهم و يازدهم هجرى و گروهى ديگر از دانشمندان منسوب به همين فراهان هستند . ( 9 )
صاحب «تاريخ اراك مى نويسد : جلگه وسيع فراهان كه شهر اراك در جنوب شرقى آن قرار گرفته است اكنون به چند بخش تقسيم مى شود كه مركز آن فراهان و شمال آن آشتيان و جنوب شرقى آن مشك آباد است . ( 10 )
در كتاب «فرهنگ جغرافيايى ايران آمده : فراهان از سه قسمت به نام بالاو پايين و سادات ، تشكيل مى گردد و يكى از قراى مهم فراهان «هزاوه است كه ازقراى خوش آب و هواى فراهان سادات است همانجا كه مولد رجالى ماننداميركبير ، ميرزا بزرگ فراهانى و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى است . ( 11 )
فرمهين ( 12 ) ( كه مركز بلوك فراهان است ) و كل بلوك فراهان ، و فراهان فعلى ، همه جزئى از عراق عجم به شمار مى آمده است .
در جاى شهر فعلى اراك ده بزرگى به نام «دسكره يا «دستجرده وجود داشته كه ازآثار آن ده ، قناتى به نام قنات ده باقى مانده است . بعد از خرابى اين ده بزرگ (
كه تاريخ خرابى آن هم تا كنون معلوم نگرديده است ) جاى آن باير بوده است تا دراوايل دولت زنديه هشت قلعه در جاى آن ده به ترتيب زير ساخته شده است :
1- قلعه نو كه خرابه هاى آن در طرف جنوب شهر ، بين خود شهر و قصبه كرهرود» باقى بود .
2- قلعه حاج طهماسب در زير قلعه نو .
3- قلعه سليم كه خرابه هاى آن درزمينهاى «ورزنه جزء مزارع شهر واقع شد .
4- قلعه خان بابا .
5- قلعه آزاد مرادآباد كه گويا نزديك «ورزنه بوده است .
6- قلعه آ ( قا ) سميع در نواحى پل گردو .
7- حصار در غرب رودخانه . ( ده كهنه كه آن هم جزء حصار بوده است . )
8- قلعه قادر كه نزديك «كرهرود» واقع شده بود .
يوسف خان گرجى اين قلاع هشتگانه را خراب و شهر عراق ( سلطان آباد ) راتاسيس كرد و مردم آن قلاع را طوعا و كرها به شهر كوچانيد . ( 13 )
علت ايجاد شهر را چنين نقل مى كنند : در آن وقتى كه هيات مي سيوگاردان فرانسوى جهت تنظيم قواى چريكى ايران به صورت نظام جديد به اين سرزمين گسيل شدند دو دسته از داوطلبان نظام اوامر سرداران فرانسوى را زودتر و بهتر فراق گرفتند ، اول جوانان آذربايجانى بودند كه به نام «سرباز» خوانده شدند و مستقيم زيرنظر عباس ميرزاى نايب السلطنه قرار گرفتند ، دوم جوانان عراقى و مازندرانى بودندكه به نام «جانباز» در تحت سرپرستى يكى از آجودانهاى مخصوص يعنى يوسف خان گرجى اداء وظيفه مى كردند . يوسف خان كه خود مردى متعين و ثروتمند بود در صدد ايجاد قلعه اى برآمد و جاى كنونى شهر اراك را براى آن درنظر گرفت ، و
در حين ساختمان ، صورت شهرى به آن داده شد . ( 14 )
يوسف خان در سال 1222 منصب سپهدارى يافت و به حكومت عراق قبل از بناى شهر جديد منصوب شد . فتحعليشاه در سال 1227 قمرى او را با جمعى ازسركردگان خود به اتفاق محمدعلى ميرزا دولتشاه براى سركوبى عبدالله پاشا والى بغداد فرستاد والى به شيخ جعفر كاشف الغطاء ( ره ) ( 15 ) كه شاه هم به او ارادت داشت متوسل شد و او در اين باب وساطت كرد و كار به مسالمت و مصالحه انجاميد . عباس ميرزاى نايب السلطنه در سال 1238قمرى يوسف خان را براى دفع اكراد كه به سلماس و آن حدود تجاوز كرده بودند فرستاد و در جنگى كه روى داد اكرادشكست خورده فرار نمودند و جاهاى آنان به دست يوسف خان افتاد .
در سال 1240 كه فتحعليشاه حاكم اصفهان را معزول و محمدميرزا پسر سى و هشتم خود را در سن سيزده سالگى ملقب به سيف الدوله كرد و به جاى وى منصوب نمود ، يوسف خان سپهدار به وزارت او تعيين شد اما يوسف خان در همين سال درگذشت و منصب او به پسرش غلامحسين خان كه در سن هفده سالگى بودداده شد و وى داماد فتحعليشاه نيز گرديد . ( 16 )
دركتاب «دانشنامه ايران واسلام آمده : اراك نام كنونى ( نام سابق عراق ) براى سلطان آباد پيشين درجلگه فراهان درحاشيه سلسله كوههاى زاگرس ( 17 ) واقع شده ، و باتاسيس انبارهاى سوخت وآب در سالهاى جنگ ، هميت شهرافزايش فراوانى يافت .
نام شهر چنانكه امروز نوشته مى شود شكل اصلى آن كه «عراق بود را پنهان مى سازد كه بر ناحيه واقع در داخله خميدگى رود قره سو ( 18 ) در جنوب ساوه و مغرب قم اطلاق
مى شده است ولى منشا اصلى اين نام به احتمال قوى «عراق عجم است كه از زمان سلجوقيان به بعد به تمام ناحيه شمال غربى ايران اطلاق مى شد ، كه آن رااز عراق عرب يعنى بين النهرين متمايز مى ساخت .
خود شهر را در سال 1223 ( كذا ) سردار يوسف خان گرجى بنياد نهاد و آن رابه عنوان پايگاهى براى تجديد سازمان ارتش ايران به اسلوب امروزى به كار مى بردو بعد آن را سلطان آباد نام نهاد و از اين رو بر اساس يك نقشه منظم و چهارگوش ساخته شده و ديواره هاى آن با برجهاى متعددى محافظت مى شده است .
يكى از فرزندان نامى اين شهر شاعر و روزنامه نگار اواخر دوره قاجاريه ميرزامحمدصادق اديب الممالك اميرى بود . ( 19 )
در «لغت نامه دهخدا» آمده : اراك ( سلطان آباد عراق ) از شمال محدود است به فراهان ، از مشرق به خاك قم ، از جنوب به محلات و كزاز و از مغرب به كوه شازند .
بناى آن جديد و در سال 1189هجرى شمسى ( 20 ) توسط يوسف خان معروف به گرجى در زاويه غربى دشت فراهان بنا شده و شكل آن منظم و به صورت مربع مستطيل است . ( 21 )
در كتاب «سيماى ايران آمده : بناى اوليه شهر اراك در سال 1231 هجرى قمرى به دستور فتحعلى شاه قاجار به وسيله يوسفخان گرجى ( سپهدار ) فرمانده پادگان محل بنا گرديد و به نام قلعه سلطان آباد ناميده شد .
در سال 1316شمسى نام «سلطان آباد» به «اراك تغيير يافت . هدف از ايجادو احداث اين شهر در ابتدا پايگاهى نظامى بوده تا بتواند در حفظ منطقه مؤثر واقع شود به همين جهت است كه ساختمان اوليه شهر به صورت قلعه اى بوده
كه چهاردروازه داشته است . و درسالهاى صلح وآرامش ديوارهاى حفاظتى شهر برداشته شد . ( 22 )
در كتاب «گزارشنامه مى خوانيم :
اراك نام فعلى شهرى است كه در زمان فتحعليشاه قاجار ( 1227ه . ق ) به مباشرت يوسف خان گرجى به عنوان قلعه جنگى بنياد گرديد .
قلعه مزبور در سال 1272 به وسيله محمدحسن خان امير نظام برادر ميرزاتقى خان اميركبير تمصير و تشجير شد و از اطراف تجار و كسبه به شهر نو بنياد روى آوردند حتى در اوايل قرن چهاردهم ه . ق يكى از شهرستانهاى بسيار آباد ، گرديدو متجاوز از پنجاه كمپانى خارجى در اين شهر شعبه داشته و به كار و كسب مشغول بودند . درسال 1307ه . ق تا1310 كمپانى ( انگليسى معروف به ) زيگلر ( 23 ) قلعه بزرگى در شهر ساخت كه قسمت اعظم آن بعدها باقى مانده و به قلعه فرنگى معروف شد .
شهر اراك در بدو امر به نام «قلعه سلطان آباد» ( به نام فتحعليشاه قاجار ) و سپس با حذف عنوان قلعه و نيز با عنوان «شهرنو» در نامه هاى موجود آن زمانهاديده مى شود غلامحسين خان و پدر او يوسف خان هردو از سپهداران مورد توجه دولتهاى مربوطه بوده اند نامه هايى كه براى آنان فرستاده مى شد با عنوان : «لشگرعراق و سپس با حذف كلمه «لشگر» بود كه همين لفظ عراق علم شهر گرديد و اسم سلطان آباد به تدريج از زبانها افتاد و در سال 1317شمسى كه راه آهن جنوب از كناراين شهر عبور كرد و ايستگاهى در كنار شهر احداث شد نام ايستگاه را اراك گذاشتندو سپس شايد از طرف وزارت كشور به تمام آباديهاى واقع در سر راه راه آهن بخشنامه شد كه اسم آباديهاى مجاور با ايستگاههاى مربوطه به
همان نام خوانده شود از اين رو عنوان «عراق تبديل به «اراك گرديد . البته اول كسى كه عراق را اراك خوانده ميرزاآقاخان كرمانى ( 24 ) است در اين شعرش :
عروس جهان است ملك اراك
كه سرتاسرش مشك بيزاست خاك ( 25 )
شهر اوليه يا قلعه سلطان آباد داراى چهار دروازه بود : آنكه به طرف شرق باز مى شد : دروازه شهرجرد به نام ده مجاور يا روبرو ، و آنكه به طرف شمال مى رفت دروازه رازان به نام ده روبرو ، و آنكه به طرف غرب مى رفت دروازه حاج علينقى ، و دروازه جنوب را به مناسبت جهت ، دروازه قبله مى ناميدند .
اين چهار دروازه چنان نصب شده بود كه اگر شخصى در ميان چهار سوق مى ايستاد و مانعى هم در بين نبود چهار دروازه به خوبى نمايان بود . ( 26 )
در كتاب «تاريخ اراك آمده : شهر اراك فعلى قبل از سال 1317شمسى به نام عراق و پيش از آن به اسم «سلطان آباد» و در بدو امر عنوان «قلعه سلطان آباد» داشته است تاريخ بناى شهر را چنانچه در افواه معروف است به حساب جمل نمود يوسف ثانى بناى مصر جديد» يعنى 1231ه . ق ضبط نموده اند اما چيزى كه قابل ذكر است آنكه بناى شهرى مشتمل بر حدود پنج هزار خانه و چهار راسته بازارمسقف و نيز مشتمل بر بناى بزرگ ارك دولتى و مدرسه و تعداد زيادى مسجدو حمام -با توجه به اينكه بانى شهر اكثر ايام خود را در جبهه جنگهاى ايران و عثمانى و ايران و روس به سر مى برده ، و نيز سالهاى جنگ خيلى طولانى بوده-نمى توان به طور قطع به سال معينى نسبت داد
بلكه درباره آن بايد گفت طرح شهر در سال فلان ريخته شده و بناى آن در خلال سنوات فلان تا فلان لااقل ده بيست سال طول كشيده است تا صورت شهرى به خود گرفته و قلعه به اتمام رسيده است مع الوصف آنچه از تواريخ استفاده مى شود اين است :
در كتيبه اى كه در عمارت نظميه كه تا سال 1308شمسى خراب نشده بودتاريخ بناى شهر 1227 ضبط شده بود .
در كتيبه اى ديگر در راهرو ارك دولتى تاريخ بناى ارك 1228 نوشته شده بود .
اعتمادالسلطنه در جلد چهارم مرآت البلدان كه سال تاليفش 1296 مى باشددر ضمن واژه جوامع مى نويسد :
جامع عراق «سلطان آباد» مشهور به «شهر نو» كه به اصطلاح حاليه شهر عراق همان است كه از بناهاى مرحوم سپهدار و قريب هفتاد سال است كه اين شهر بناشده است . ( 27 )
از كتاب «اكسيرالتواريخ ( 28 ) اعتضادالسلطنه نقل شده : بناى شهر اراك به دست يوسف خان گرجى و هزينه دويست هزارتومان در تاريخ 1228 بوده است . ( 29 )
در كتاب «بستان السياحه كه تاريخ پايان تاليفش 1248 مى باشد آمده :
سلطان آباد قصبه اى است مابين فراهان و كزاز و كمره و قلعه اى محكم دارد . . . كه آن را يوسف خان گرجى سپهدار خسرو ايران حسب الفرمان بنا نموده و در تعميرو تنسيق آن اهتمام تمام فرموده قريب هزارخانه در آن است و اين قصبه دارالاماره غلامحسين خان سپهدار ( فرزند يوسف خان ) شهريار ايران است . ( 30 )
و در ماده : «شهر نو» مى نويسد : و قصبه ديگر [به اين نام] در عراق است كه درايام سلطان فتحعليشاه قاجار يوسف خان گرجى كه منصب سپهسالارى داشت بنا نمودو بعد به پسرش غلامحسين خان كه سپهدار لقب داشت منتقل گرديد و اكنون درضبط ديوان اعلى است
و به سلطان آباد» مشهوراست كه در حرف سين مذكور شد . ( 31 )
آقاى دهگان مى گويد : از نوشته هاى بالا استفاده مى شود كه بناى شهر اراك در سالهاى 1227 تا 1231 بوده و به احتمال قوى طرح ريزى و تسويه زمين و مقدمات بنا از سال 1227 شروع و لااقل قسمتى از بنا در سال 1231 قابل سكونت گرديده است . ( 32 )
آقاى دهگان در جاى ديگر مى نويسد :
قلعه سلطان آباد يا بلده عراق در بدو تاسيس به منظور قلعه جنگى بنا شده بود ومنظور بانى ، بيشتر ازانتخاب اين محل به منظور جنبه سوق الجيشى بوده است . اين قلعه كه در بين ولايات «كزاز» و «فراهان در مقابل «دربند كرهرود» قرار گرفته براى جلوگيرى ( به گفته مورخان وقت ) از اشرار فراهان جاى متناسبى بوده است .
قلعه سلطان آباد محصور به ديوارى ضخيم و خندقى عميق ( به عمق هشت متر ) بوده عمارات دولتى در قسمت شمال شهر واقع شده است . در اطراف شهر هشت برج احداث شده بود در سال 1244 فتحعليشاه در هنگام بازديد شهرپنج عراده توپ براى حفاظت قلعه سلطان آباد در اختيار سپهدار ( پسر يوسف خان گرجى سپهدار اول ) آنجا گذاشت .
اين شهر تا سال 1271 محل سكونت سپهدار قشون عراق بوده و نظرى كه دولت به آنجا داشت همان جنبه سوق الجيشى شهر بوده ، و در اين سال به نقل اعتمادالسلطنه ، ( 33 ) ميرزا حسن خان نايب الحكومه عراق دكاكين شهر سلطان آبادو باغات و عمارات ديوانى را مرمت و تعمير و غرس اشجار كرده و از بلاد ديگر ازهرقبيل ارباب صنايع به اين شهرآورده سكنى داد . چنانچه مرحوم صنيع الملك ( 34 ) مرقوم داشته تجار وارباب صنايع شهر فعلى اراك همه از جاهاى ديگر واز بلادمجاور دعوت شده اند ، اكثر تجار اين شهر
آذربايجانى ، اصفهانى ، كاشانى و خوانسارى مى باشند ، و صنعتگران شهر بيشتر از مردم بروجرد و شهرهاى مجاور تشكيل شده است ، ازبوميان قديم كمتر كسى را مى شناسيم كه به شغل تجارت يا صنعت مشغول باشد .
نگارنده اين سطور حدس مى زند كه حوزه علميه اراك هم از همين سالها ( يعنى 1270 به بعد ) فعال شده باشد گرچه مدرسه سپهدار قبلا بنا شده بوده است .
از نظر تقسيمات كشورى روستاى مصلح آباد جزء حومه اراك مى باشد اين روستا درجنوب جلگه فراهان و شمال اراك قرار گرفته است .
مصلح آباد از شمال با امام زاده على و روستاى حاتم آباد و زمينهاى كشاورزى روستاى حاتم آباد هم جوار است و از شرق با كمال آباد عليا ، و در ضلع جنوبى مصلح آباد مزارع آن و كمال آباد سفلى قرار دارند ، و از غرب با روستاهاى نظام آباد ، خليج آباد و شريف آباد هم مرز است .
بر اساس شواهد موجود ، مصلح آباد در قرن دوازدهم هجرى بنا گرديده است .
در ميان اهالى روستا و مردان و زنان كهنسال اين روستا حكايتى درباره تاريخچه آن وجود دارد كه مى گويند :
شخصى به نام «سليمان لو» از اهالى قفقاز در زمان فتحعليشاه قاجار به ولايت عراق عجم و منطقه فراهان تبعيد مى گردد وى كه فرد متمولى بوده ، در محلى كه امروز به رضى آباد مشهور است اقامت مى گزيند و بخشهاى وسيعى از زمينهاى كشاورزى منطقه را خريدارى و به مالكيت خويش در مى آورد . سليمان لو صاحب فرزندى است به نام «محمدحسين كه وى با كمك فرزندانش رشته قناتى را درزمينهاى خود حفر مى كند كه مظهر آن قنات در زمينهاى روستايى كه امروز آن رامصلح آباد مى نامند ظاهر مى گردد اين محمدحسين به خاطر بهره گيرى از آب قنات مذكور زمينهاى منطقه را مالك شده و
كم كم به آبادى و عمران منطقه پرداخته و روستاى جديدى به نام مصلح آباد را بنيان مى گذارد . ( 35 )
اما نقل ديگر كه با نام مصلح آباد هم تناسب كامل دارد اين است كه محمدحسين خان افشار متخلص به مصلحى ( جدآية الله العظمى اراكى ) اين روستا رااحداث نموده كه شرح آن در بخش هفتم اين كتاب خواهد آمد .
1 ) معجم البلدان ، ج 2 ، ص 99 و 103 و ج 4 ، ص 93 .
2 ) نزهة القلوب ، ص 51 ، چاپ 1336 شمسى .
3 ) .
4 ) گزارشنامه ، ص 276 .
5 ) تاريخ عراق عجم ، ص 365 .
6 ) تاريخ عراق عجم ، ص 376 .
7 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 116 .
8 ) گزارشنامه ، ص 178 و تاريخ اراك ، ج 1 ، ص 153 .
9 ) گزارشنامه ، ص 178-181 .
10 ) تاريخ اراك ، ج 3 ، ص 2 .
11 ) به لغت نامه دهخدا رجوع شود .
12 ) گزارشنامه ، ص 185 .
13 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 104 و 105 .
14 ) گزارشنامه ، ص 271 .
15 ) فقهاى بزرگ شيعه ، متوفاى 1228 .
16 ) شرح حال رجال ايران ، ج 4 ، ص 477 .
17 ) در مغرب ايران و مشرق تركيه و شمال عراق واقع است . لغت نامه دهخدا .
18 ) سد مشهور ساوه بر روى قره سو بوده است .
19 ) دانشنامه ايران و اسلام ، ج 11 ، ص 1444 .
20 ) 1327 هجرى قمرى .
21 ) لغت نامه دهخدا .
22 ) سيماى ايران ، ص 444 ، تاليف ايرج افشار سيستانى .
23 ) تاريخ عراق عجم
، ص 395 . تجارتخانه انگليسها كه معروف به قلعه فرنگى است به مصارف زياد مديراولى آن به سليقه ممتاز مسيو اشتراوس آلمانى بنا شده است .
24 ) ميرزا عبدالحسين خان معروف به ميرزاآقاخان متوفاى 1314 .
25 ) گزارشنامه ، ص 274 .
26 ) گزارشنامه ، ص 276-277 .
27 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 107 .
28 ) اعتضادالسلطنه ( على قلى ميرزا فرزند فتحعليشاه ) متوفاى 1298 و كتاب اكسيرالتواريخ در تاليفات اوياد شده است . به شرح حال رجال ايران ، ج 2 ، ص 447 رجوع شود .
29 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 108 .
30 ) بستان السياحه ، ص 309 .
31 ) بستان السياحه ، ص 320 .
32 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 109 .
33 ) صاحب مرآت البلدان و كتابهاى ديگر .
34 ) صنيع الملك لقب ديگر همان اعتمادالسلطنه است .
35 ) رساله مصلح آباد ، ص 21 .
پيشتر گفته شد كه شهر اراك در سالهاى 1227-1231ه . ق توسط سپهدار گرجى بناو تاسيس شد و در همين سالها ، اولين مدرسه علميه اين شهر به همت همان سپهدار ساخته كه تا كنون هم به مدرسه سپهدار معروف است و نيز اولين مسجدشهر همان مسجد مدرسه سپهدار بوده است .
پس از گذشت حدود نود سال يعنى در سالهاى بين 1315 تا 1320 مدرسه و مسجد حاج محمد ابراهيم خوانسارى ( 1 ) در محله عباس آباد بنا شده است .
و سومين مدرسه نيز در سالهاى 1318-1320 به دست مرحوم حاج حسين ملك التجار تبريزى ( 2 ) ساخته شده است و چون در مسجد اين مدرسه مرحوم آقاضياءالدين بن سيدمحمدباقر ( 3 ) -كه هر دو از علماى بنام
عراق ( اراك ) بوده اند امام جماعت بوده- اين مدرسه و مسجد به مدرسه آقا ضياء و مسجد آقاضياء معروف شده است و شايد هم بانى مذكور مدرسه و مسجد را براى همين آقاضياء ساخته باشد و از اين رو از آغاز به نام او مشهور شده است نه به نام ملك التجار كه بانى آن بوده است .
وگويا تا كنون هم مدرسه معتبر ديگرى به اين سه مدرسه افزوده نشده است . ( 4 )
در اينجا مناسب است از اين بانيان خير و در حقيقت بنيان گزاران حوزه علميه اراك ياد و تكريمى شود :
قبلا درباره سپهدار و فرزندش مطالبى گفته شد اينجا هم -گرچه تكرار باشد- چندسطرى از كتاب نامداران اراك نقل مى كنيم :
يوسف خان سپهدار بانى شهر سلطان آباد عراق ( اراك ) . وى شهر اراك را درسال 1231ه . ق كه به حساب جمل ماده تاريخ آن مى شود : «نمود يوسف ثانى بناى مصر جديد 1231» در زمان سلطنت فتحعليشاه قاجار بنا نهاد يوسف خان در سال 1222 ه . ق منصب سپهدارى يافت و به حكومت عراق ( اراك ) منصوب شد . درسال 1240 كه فتحعليشاه سلطان محمد ميرزا پسر سى و هشتم خود را در سن سيزده سالگى ملقب به سيف الدوله كرده و به حكومت اصفهان فرستاد يوسف خان سپهدار به وزارت او تعيين شد و به اصفهان رفت و در همين سال از دنيا رفت و منصب وى را به پسرش غلامحسين خان كه آن موقع حاكم اراك بود ، دادند . ( 5 )
غلامحسين خان فرزند يوسف خان كه به سپهدار دوم معروف شددر سال 1223 متولد و در 1304 از دنيا رفت وى كه پيش از 1240 حاكم اراك بود بعد ازمرگ پدرش در 1240 در سن هفده سالگى
به منصب سپهدارى رسيد و در همين سال با دختر بيست و دوم شاه به نام ماه بيگم ازدواج و داماد فتحعليشاه شد .
وى در سال 1266 حاكم اصفهان و در 1272 حاكم كرمان و در سال 1276به عضويت شوراى دولتى كه ناصرالدين شاه تشكيل داده بود منصوب ، و در 1286وزير عدليه و در 1288 عضو دارالشوراى كبرى شد .
پس از وفات او پسرش محمدعلى خان معروف به آقاسردار به لقب پدرخويش ملقب گرديد . ( 6 )
البته يوسف خان گرجى چهار پسر داشت يكى از آنها همين غلامحسين خان و ديگرى نامش ظاهرا اكبرخان بوده كه در زمان حيات پدر از دنيا رفته و نيز پسرى هم به نام اسفنديارخان داشته كه در زمان سپهدارى غلامحسين خان از طرف عمونيابت حكومت فراهان و تمام صفحات غربى و شمال غربى اراك را داشته است .
فرزند سوم او حاج رضا قلى خان بوده كه از طرف برادر نيابت حكومت صفحات شرقى تا كمره ، گلپايگان و خوانسار را دردست داشته و فرزند چهارم يوسف خان نيز معروف نبوده است .
ايشان در آغاز به صنعت و حرفه قاشق چوبى سازى اشتغال داشته و سپس به تجارت فرش مشغول شده بود ، اطلاعاتى كه از ايشان داريم به اين قرار است :
قلعه اى در خارج شهر ( آنروز ) ساخته ، كه به او اعتراض كرده و مى گفتند : چرادر بيابان مى سازى ؟ پاسخ مى داده كه در آينده مورد نياز مى شود .
آب انبار و حمام مردانه و زنانه ساخته و براى اينكه اهل كتاب ( يهوديها ) به حمام مسلمين نيايند و ضمنا در زحمت هم نباشند حمامى هم جداگانه براى آنهاساخته بود كه اين گواه بينش صحيح و روشنفكرى اوست; و تاريخ اتمام بناى آب انبار و حمامها
به سال 1290 مى باشد .
حمام حاج محمدابراهيم سربينه اى داراى كاشى هفت رنگ بوده و ستونهاى زير گنبد آن داراى پيچكهاى بسيار زيبا و كاشى كارى است و سقف اصلى آن بر روى هشت ستون قرار دارد . اين بنا يكى از زيباترين آثار معمارى شهر اراك و آثار باستانى و ذى قيمت محسوب مى شود .
مدرسه و مسجدى را هم در سالهاى 1315 تا 1320 مى ساخته كه با وفاتش ناتمام باقى مانده است .
معروف است كه حاج محمد ابراهيم گفته بود كلنگ اول مدرسه و مسجد را بايد كسى بزند كه تهجد و نماز شب او ترك نشده باشد و جز خود او كسى پيدا نشدكه اين ويژگى را داشته باشد ، به ناچار خود او كلنگ نخستين را زد .
مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى در سفر دوم به اراك ، حجرات اين مدرسه را ساخته و مدرسه را تكميل كردند . و در همين مدرسه هم درس شروع كردند و صلاة را آنجا گفته اند كه آية الله العظمى گلپايگانى و آية الله العظمى اراكى هم در اين درس شركت مى كردند .
آية الله العظمى اراكى به حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ على اصغرقاضى زاده كه فعلا اداره مدرسه حاج محمدابراهيم به عهده ايشان است نوشته اند :
بسم الله الرحمن الرحيم جناب مستطاب حجة الاسلام آقاى حاج شيخ على اصغر قاضى زاده -دامت افاضاته- چون مدرسه مرحوم حاج محمدابراهيم خوانسارى هسته اصلى حوزه علميه اى است كه به دست باكفايت مرحوم آية الله العظمى حائرى طاب ثراه در اراك تاسيس شده و زيربناى حوزه علميه مقدس قم است كه ازآنجاانقلاب اسلامى شروع شد وازبركات آن جمهورى مقدس اسلامى بنيانگزارى و به دست با كفايت امام رضوان الله عليه تاسيس شد . تعمير و نگهدارى و تكميل ساختمان آن بسيار بجا و به موقع و به عنوان سند انقلاب حفظ آن لازم است . لذا خواهشمندم جنابعالى به نمايندگى از طرف اينجانب
اقدام لازم را معمول داريد و حقير نيز درحد امكان به يارى خداوند هزينه لازم را تقبل مى نمايم ، بديهى است مسؤولين ادارى و شهرى همكارى لازم را با جنابعالى خواهند نمود .
توفيق همگان را در راه خدمت به اسلام و مسلمين از درگاه احديت خواستارم . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته .
8 جمادى الاولى 1410
الاحقر محمد على العراقى
حاج محمدابراهيم داراى همسران متعددى بوده ، آية الله العظمى اراكى دراين مورد مى گفتند : ايشان هر شب كه نوبت هر خانه اى بود با تعدادى كتاب به آنجامى رفت . ( يعنى اهل مطالعه و علم بود ) .
آية الله العظمى حائرى با دختر يكى از همسران حاج محمدابراهيم ازدواج كرد و داماد او شد و آية الله العظمى اراكى هم داماد حاج محمدابراهيم است كه داستان اين ازدواج خواهد آمد .
نقل شده كه دراواخر عمر ايشان كه بناى مدرسه ناتمام بود وبه تعدادى سنگ براى حوضخانه مدرسه نياز بود وشرايط مالى ايشان هم مساعد نبود سنگهاى حياطمنزل خود را كه در آن نزديكى بود از زمين كند و به مدرسه منتقل نمود به ايشان گفتند چرا دوباره كارى مى كنيد در پاسخ گفت : منزل و حياط آن ، به ورثه منتقل مى شود و چون مال خودشان ست خود آنها نمى گذارند حياط بى سنگ فرش بمانداما مدرسه چون ملك آنها نيست ممكن است سهل انگارى شود از اين رو سنگها رااز خانه به مدرسه منتقل نمودم . آفرين بر اين ايمان و آفرين بر اين بينش صحيح .
در تاريخ اراك آمده :
روز شنبه يازدهم ذيقعده 1309 علماى عراق به نقل خود ناصرالدين شاه ( جناب حاج آقامحسن ، جناب آقاضياءالدين ، جناب حاج آقاجمال برادر حاج آقامحسن ، حاج آقا احمد پسر حاج آقا محسن ، جناب حاج آقا محمود امام جمعه ،
حاج ملانبى شيخ الاسلام ، حاج آقاحسين قمى پسر مرحوم حاج ملا محمد مجتهدكزازى ، جناب آقامهدى برادر حاج آقا حسين ) به حضور رسيده در راه سهولت مقاصد خويش مطالبى به عرض رسانيدند اتباع شاهى هر يك در منازل متعينين و تجار و يا در باغات و اطراف شهر چادر زده و منزل اختيار كرده بودند از جمله جلال الدوله در منزل جديدالبناء زيباى حاج محمد ابراهيم تاجر خوانسارى منزل گرفته بود در آن زمان قنات سيداحمد مستوفى ( قنات وزيرى ) از فواره هاى حوضخانه هاى عمارت مزبور سر زده و بعد از آن در محل تقسيم مى شده است ناصرالدين شاه عمارت حاج محمدابراهيم را به خوبى بنا ستوده است . ( 7 )
روزهاى عاشورا از صبح تا ظهر مجلس روضه بسيار مفصلى در منزل بزرگ و قلعه حاج محمد ابراهيم برقرار بود . در آخر حياط منزل تخت بزرگى بود و روى آن منبرى بلند ، مرحوم حاج محمد ابراهيم هم دم درب منزل ايستاده و با گلاب پذيرايى مى كرد . درب ساختمان قلعه به قدرى بلند بود كه دستجات با علم و علمات مى توانستند داخل قلعه شوند . در اين مجلس با قليانهاى متعدد باسرقليانهاى نقره و مزين به فيروزه پذيرايى مى شد و تجار شهر افتخار مى كردند كه در آن مجلس قليان بدهند . دسته هاى عزادار از قلعه حاج محمدابراهيم خارج و به حسينيه حاج آقامحسن اراكى ( منزل خود را چادر مى زدند و حسينيه بود ) مى رفتندو در آنجا ختم مى شد .
حاج محمد ابراهيم خوانسارى فرزندى روحانى ، به نام حاج شيخ محمدباقرداشته است كه متاسفانه به شرح حال او دست نيافتيم .
در كتاب سيماى اراك آمده : شخص نيكوكارى به نام حاج حسن ملك (
ملك التجار ) فرزند حاج ميرزا محمد تاجر از بازرگانان معروف عراق ( اراك ) مدرسه و مسجدو آب انبارى در ضلع جنوبى ميدان اراك ساخته و وقف كرده است و نيز حمامى درعباس آباد اراك ساخته كه به نام حمام حاج ملك معروف است و خيابان ملك عباس آباد به نام او مشهور است .
اين مدرسه و مسجد را يا ملك التجار به نام آقا ضياءالدين فرزند حاج سيدمحمدباقر ساخته و يا چون اولين امام جماعت مسجد آقاضياءالدين بوده به مدرسه آقاضياء و مسجد آقاضياء معروف شده است .
در زمان رضاخان مدرسه آقاضياء از دست طلاب خارج و در ساختمان آن دبستانى داير گرديد اما پس از شهريور 1320 با همت حضرت آية الله صدرا اراكى ( 8 ) از اداره فرهنگ پس گرفته شد و به وضع اصلى خود برگشت . ( 9 )
قبلا گفته شد كه شهر اراك در سالهاى 1227-1231 تاسيس شد .
پس ازاتمام شهر ، يوسف خان سپهدار شروع به اقداماتى براى جلب مردم جهت سكونت در شهر نموده و در صدد بر آمد كه از اطراف و اكناف خصوصا از نواحى نزديك مردم را به شهر منتقل نمايد كه موجبات آبادانى شهر به تدريج فراهم گردد ازجمله اين اقدامات اين بود كه برخى ازروحانيان سرشناس را به اين شهر دعوت كند .
جد اعلاى خاندان حاج آقامحسن عراقى معروف به سيدمحمد مكى ظاهرااز حجاز به كرمانشاه آمده و از آنجا به كرهرود عراق هجرت كرده است و چند نفر ازپدران حاج آقامحسن عراقى در قبرستانى به نام تخت سيد در كرهرود مدفونندو مقبره آنان زيارتگاه خاص و عام است . ( 10 )
جد دوم حاج آقا محسن ، مرحوم مير على محمد كه در كرهرود متوطن بوددرسال 1233 از دنيا رفت و در همان خت سيد به
خاك سپرده شد وى چهار پسرداشت به نامهاى سيدمحمد و سيداحمد و ميريحيى و سيدهادى و يك دختر به نام خورشيد خانم . ( 11 )
مرحوم سيدمحمد و سيداحمد كه ( در يك زمان به دنيا آمده و به ترتيب درسال 1260 و 1264 از دنيا رفتند ) پس از اينكه تحصيلات خود را نزد پدرشان ميرعلى محمد و استادان مقيم كرهرود به پايان رساندند براى تكميل تحصيلات ازطرف پدر به كرمانشاه اعزام مى گردند و نزد مرحوم آقامحمدعلى كرمانشاهى پسرآقاباقر بهبهانى به تحصيل علوم مشغول مى شوند .
روزى محمد على ميرزا دولتشاه فرزند فتحعليشاه و حاكم كرمانشاه به ديدن آقامحمدعلى مى آيد وآقاسيداحمد وآقاسيدمحمد هم حاضر بوده اند آقامحمدعلى آنان را به دولتشاه معرفى مى كند وى مقدارى از دو روستاى اطراف عراق ( اراك ) راكه در اختيارش بوده به آقايان سيد احمد و سيد محمد واگذار مى نمايد و اين واگذارى مورد تاييد فتحعليشاه هم قرار مى گيرد .
آقاى حاج سيد محمد در همان كرمانشاه با خانمى ( مادر سيدمحمدباقر ) كرمانشاهى از اقوام آقا محمدعلى ازدواج مى كند و از اين رو اين دو بيت با هم پيوند مى خورند . ( 12 )
آقاى حاج سيداحمد و آقاى حاج سيدمحمد پس از مدتى تحصيل و استفاده از محضر درس آقا محمد على كرمانشاهى به مكه معظمه مشرف مى شوند و سپس به كرهرود به خدمت والد و ساير اخوان و اقوام برمى گردند .
يوسف خان بانى شهر عراق ( اراك ) كه با تمهيداتى درصدد ازدياد ساكنين اين شهر بود و در اين راه قدمهايى برداشت برايش كاملا مشهود و محسوس بود كه شهراز جهات مختلف نياز به روحانى و اهل علم دارد از اين رو به كرهرود رفت و باملاقاتهاى مكرر و گفتگو با ميرمحمدعلى موافقت او
را جلب كرد كه آقاى حاج سيداحمد فرزنداو براى سكونت به شهر عراق ( اراك ) عزيمت نمايد وبدين منظور ايشان به شهر آمد و در محله قلعه سكونت اختيار كرد و پس از مدتى از برادرش آقاسيدمحمد ( 13 ) هم دعوت به عمل آمد وايشان هم پذيرفت و در عراق ( اراك ) درمحله حصارسكونت كرد و باآمدن اين دوبزرگوار به عراق ( اراك ) اين كمبود برطرف شدوسكونت ايشان موجب رضايت خاطر مردم وايجاد رغبت بيشتر براى سكونت درشهر گرديد .
البته آقا سيداحمد و آقا سيد محمد به طور دائم در شهر نماندند وآقاسيداحمد فرزندش سيدابوالقاسم وآقاسيدمحمد فرزندش سيدمحمدباقر را بجاى خوددر شهر گذاشتند و آنان سكونت دائم شهر را اختيار نمودند و همانطور كه قبلا گفته شد در سال 1260 و 1264 از دنيا رفتند و قبر آنان در تخت سيدكرهرود است . ( 14 )
مرحوم آقاسيداحمد چند پسر داشت كه اكبر آنها مرحوم ميرزا سيدابوالقاسم ( پدر حاج آقامحسن ) بود وى كه اهل علم ، زاهد ، بى اعتنا به دنيا و از هر جهت وارسته بود جانشين پدر و امام جماعت و مدرس مسجد و مدرسه سپهدارى گرديدو بنابراين در همين سالها حوزه علميه اراك تحقق خارجى پيدا كرد ايشان در سال 1270 از دنيا رفت و نوبت فرزندش حاج آقامحسن ( 1247-1325 ) رسيد كه درزمان او حوزه علميه عراق ( اراك ) داراى شخصيتهاى علمى متعددى بوده و طبعابازار درس و بحث در مدرسه سپهدارى و غيره گرم بوده است .
در كتاب سيماى اراك و كتاب خاندان محسنى مى خوانيم : در سال 1270ه . ق كه ميرزا سيد ابوالقاسم درگذشت پس از مجلس ترحيم ، بستگان نزديك حاج آقامحسن ، و سرتيپ محمدحسن خان فراهانى معروف به قره سرتيپ كه
دامادآقاسيد ابوالقاسم بوده در مدرسه سپهدارى حاضر بودند و سرتيپ محمدحسن خان چنين مى گويد :
چون آقاى ميرزا سيدابوالقاسم به رحمت ايزدى پيوسته است از اين ساعت آقامحسن فرزنداكبر و ارشد ايشان سمت رياست بر همه را خواهد داشت واطاعت او بر همه لازم است ضمنا به آقامحسن هم متذكر مى گردد كه حوزه درس خود را درمدرسه سپهدارى تشكيل دهد و به طلاب علوم دينيه گوشزد مى نمايد كسانى كه درحوزه درس آقاحاضر شوند ماهيانه مبلغى نقد و مقدارى گندم دريافت خواهندداشت و به اين ترتيب حوزه درس مرحوم آقاى حاج آقامحسن كه اجازه اجتهادخود را در بروجرد دريافت كرده و نزد اساتيد بزرگى تلمذ نموده بود شروع گرديد . ( 15 )
گرچه در آن موقع علماى ديگرى هم در عراق ( اراك ) بوده اند كه مجلس درس داشته اند ولى خصوصياتى در حاج آقامحسن بود كه موجب گرديد حوزه درس ايشان روز به روز توسعه يابد و بيش از پيش مورد توجه اهل علم قرار گيرد .
آرى از همان آغاز تاسيس شهر عراق ( اراك ) تا آمدن آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى به آنجا مى توان گفت اراك حوزه علميه داشته زيرا طلاب فراوان و اساتيد و مجتهدان بزرگ در آن بوده اند كه در بخش آينده ، نام برخى از اين بزرگان را ياد مى كنيم .
1 ) آية الله العظمى اراكى داماد ايشان و آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم داماد يكى از همسران ايشان مى باشند .
2 ) از بازرگانان معروف اراك بوده است .
3 ) سيد محمد باقر پسر عموى حاج آقا محسن عراقى است .
4 ) بله چند سال قبل مدرسه اى توسط آية الله حاج شيخ ابوالفضل خوانسارى امام جمعه اراك تاسيس شده كه در تاريخ نگارش اين سطور به طور موقت
در اجاره آموزش و پرورش اراك است .
5 ) نامداران اراك ، ص 91 .
6 ) نامداران اراك ، ص 90 .
7 ) تاريخ اراك .
8 ) مرحوم آقاى صدرا اواخر عمرشان درتهران بودند ودرجلسات مذهبى سخنرانيهاى جالب ومؤثرى داشتند .
9 ) سيماى اراك ، ج 4 ، ص 322 .
10 ) كتاب خاندان محسنى اراكى ، ص 14 .
11 ) همان ، ص 15 .
12 ) همان ، ص 16 .
13 ) در مفاتيح الجنان محدث قمى در بخش تعقيبات نماز صبح داستانى مربوط به همين سيد محمد كه حكايت از جلالت قدر او دارد از درالسلام حاجى نورى نقل شده است . مراجعه شود .
14 ) همان ، ص 20 .
15 ) همان ، ص 24 و سيماى اراك ، ج 4 ، ص 238 .
پدر ايشان محمدجعفر نام داشته و مردى پاكدل و مسلمان باايمانى بوده است . كسب او ظاهرا كرباس فروشى و نيز گوسفند فروشى بوده است .
مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى فرزند آن بزرگوار مى نويسد : پدرم مى فرمود براى پدرم از مادرم فرزندى به وجود نمى آمد و او براى فرزنددار شدن بازنهايى ازدواج موقت مى كرده است روزى به منزل همسر موقت خود مى رود تانماز فريضه خود را انجام دهد آن زن براى اينكه خانه را براى شوهر خود خلوت كند دختر يتيمى را كه از شوهر متوفاى خود داشته از خانه بيرون مى فرستد هوا هم سرد بوده و آن دختر مى لرزيده و مى گفته : مادر من در اين هواى سرد به كجا بروم و مادر او را به عناوينى راضى مى كرده كه بيرون برود .
اين منظره مرحوم محمدجعفر جد ما را بسيار ناراحت مى كند و پس از اداى فريضه از خانه آن زن بيرون
مى آيد و مدت او را مى بخشد و مهر او را مى پردازد و باخداوند به اين مضمون مناجات مى كند كه :
خدايا من ديگر براى پيدا كردن فرزند ازدواج نمى كنم كه احيانا طفل يتيم به خاطر من آزرده گردد تو اگر بخواهى قدرت دارى كه از همان همسر دائم من كه تاكنون فرزند نياورده به من فرزند بدهى و اگر نخواهى خود دانى ، خدايا امر موكول به تو است مى خواهى از همان همسر اول فرزند بده مى خواهى نده . پس از اين جريان مادر مرحوم والد به آن مرحوم ، باردار مى شود و خداى متعال همين يك فرزند را به ايشان عطا مى كند و نه پيش از ايشان و نه بعد از ايشان ديگر باردار نمى شود و از اين جهت ما نه عمو داشته ايم و نه عمه . ( 1 )
آية الله العظمى اراكى در اين مورد لطيفه اى نقل مى فرمودند : خود آقاى حاج شيخ عبدالكريم مى فرمود وقتى كه من بچه بودم به مقتضاى بچگى بعضى حركات از من سر مى زد مادرم مى گفت : بچه اى كه به زور از خدا بگيرى بهتر ازاين نمى شود . ( 2 )
محل تولد مرحوم حاج شيخ قريه مهرجرد ، از توابع ميبد اردكان يزد است اماتاريخ تولد ايشان دقيقا معلوم نيست 1276 تا 1280 گفته شده است كه شايد همان حدود 1280 صحيح باشد .
مرحوم آقا ميرابوجعفر شوهرخاله مرحوم حاج شيخ در يكى از سفرهايى كه به مهرجرد مى آيد نامه اى به ايشان مى دهد و حس مى كند كه او استعداد علمى غيرمتعارفى دارد از اين رو مى گويد اين طفل بايد درس بخواند استعدادش در اين روستا ضايع خواهد شد و ايشان را با خود به اردكان مى برد و در آنجا على الظاهر درمكتب ، نصاب و
صرف مى خوانده است و پنجشنبه ها براى ديدار پدر و مادر به مهرجرد مى رفته است .
و چون اين ميرابوجعفر اين خدمت را به حاج شيخ كرده بوده ، هميشه مرحوم حاج شيخ خود را وامدار او مى دانسته است .
آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى مى نويسد : دختر ميرابوجعفر در مشهدمقدس بود به محض اينكه پسر او فوت شد مرحوم والد كسى را به مشهد فرستادندو آن دخترخاله پيرزن و عابده و زاهده را به منزل آوردند و به اهل خانه مى گفتند كه اگر من قدرت داشتم و آفتابه مستراح دختر خاله را خودم برايش پر مى كردم حق پدرش را ادا نكرده بودم ، افسوس كه پيرم و قدرت ندارم شماها كاملا مراقب آن علويه محترمه باشيد . ( 3 )
آن مرحوم مقدمات و ادبيات را در اردكان و شهر يزد مى خواند و سپس براى ادامه تحصيل به كربلا مشرف مى شود .
آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى مى فرموده اند : شنيده ام كه ايشان هجده ساله بودند كه با مادرشان به كربلا رفتند و دو سال هم در كربلا در زمان فاضل اردكانى اقامت كرده اند و شرح لمعه و قوانين را در كربلا خوانده اند و بعد به صلاح ديد و امر و سفارش مرحوم فاضل اردكانى ( 4 ) به سامرا مشرف شده اند فاضل اردكانى براى مرحوم ميرزاى شيرازى نامه اى مى نويسند و ايشان بعد از خواندن نامه ، اظهار مى كند كه من طبق اين نامه به شما اخلاص پيدا كردم و ماه رمضان را بامادرتان مهمان ما باشيد و در همين منزل به سر بريد پس از ماه رمضان براى شماحجره اى در مدرسه آماده مى كنم و اما مادر شما در اندرونى ما باشد تا وقتى كه عيال بگيريد . ( 5 )
به
اين ترتيب خداوند منان توسط ميرابوجعفر و سپس فاضل اردكانى و سپس ميرزاى شيرازى مقدمات كامل شدن حاج شيخ را فراهم مى سازد تا درآينده خدمتى مانند تاسيس حوزه علميه قم را انجام دهد .
مرحوم حاج شيخ در سامرا كه مركز علمى آن روز بوده در محضر اساتيدى بزرگ به تكميل دروس خود پرداخت . استادان او در سامرا به اين شرح است :
1 . مرحوم ميرزا شيرازى بزرگ .
2 . مرحوم آقا ميرزا محمدتقى شيرازى ( ميرزاى دوم يا ميرزاى كوچك )
3 . مرحوم آقا ميرزا ابراهيم محلاتى شيرازى .
4 . مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى .
5 . آقا سيد محمد فشاركى اصفهانى رضوان الله تعالى عليهم .
عمده تلمذ مرحوم آقاى حاج شيخ نزد اين استاد بوده و اين استاد هم درميان شاگردانش به آن مرحوم عنايتى مخصوص داشته است .
خود ايشان مى فرموده : ما عده اى در اطراف مرحوم آقا سيدمحمد فشاركى بوديم ولى يك عنايت مخصوصى به خصوص به من داشت .
مرحوم آقاى حاج شيخ هم به اين استاد خيلى عنايت داشته و به همين جهت بعد از رحلت ميرزاى شيرازى تا زمانى كه سيدمحمد فشاركى در سامرا بودايشان در سامرا ماند و پس از چند ماه كه ايشان به نجف اشرف هجرت كرد مرحوم آقاى حائرى هم نيز به نجف مشرف شد و در نجف هم علاوه بر درس آقاى آخوندخراسانى ملازم درس مرحوم فشاركى بود و پس از فوت مرحوم فشاركى ( 1316 ) سفر اول ايشان به اراك واقع شد .
در سال 1313 مرحوم حاج ميرزا محمود پسر مرحوم حاج آقا محسن اراكى ، مرحوم حاج شيخ را به مكه مى برد كه در اين سال مرحوم حاج آقا مصطفى
پسرديگر مرحوم حاج آقا محسن هم مشرف بوده است و در سال 1316 به اصرار همان حاج ميرزامحمود ، مرحوم حاج شيخ به اراك مى آيند و تا سال 1324 يعنى هشت سال در اراك مشغول تدريس و افادات بوده اند و داستانهاى بين ايشان و مرحوم حاج آقا محسن عراقى نيز مربوط به اين دوره از اقامت ايشان در اراك است و يكى از شاگردان اين دوره هشت ساله او ، مرحوم شيخ جعفر شيثى استاد آية الله العظمى اراكى است ، و در سال 1324 به نجف مراجعت مى كنند .
در آغاز داستان مشروطه در نجف بوده اند و براى دور شدن از نزاع مشروطه و استبداد با رفيق شفيق خود مرحوم حاج شيخ محمدرضا اصفهانى صاحب وقاية الاذهان به كربلا مهاجرت مى نمايند و در آنجا با ايشان و برخى علماى طرازاول مباحثه كمپانى داشته اند .
در اين دوران اقامت در كربلا كه تا سال 1332 به طول انجاميد مرحوم حاج شيخ مايملك پدرى خود را در يزد مى فروشند و در كربلا خانه مى خرند و قصدتوطن مى نمايند و به تدريس مى پردازند .
مرحوم حاج شيخ فوق العاده به كربلا علاقه داشتند و نقل شده كه در اواخرعمر هم مى فرمودند من آرزو دارم كه باز به كربلا بروم و به طور مزاح مى گفتند آرزوبر جوانان عيب نيست . و به عنوان اشتياق مى فرمودند : افسوس كه ديگر نمى توانم به كربلا بروم با اين بارى كه از امور مادى و معنوى مردم بر دوش من است .
و در كربلا در آغاز هجرت از ايران به كربلا و يا در هجرت از نجف به كربلاداستانى پيش آمد ، كه در بخش مصاحبه هاى اين كتاب ياد خواهد شد .
آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى مى نويسند : دو خواب
ديده شده كه دلالت مى كند بر اينكه روح معظم له بعد از وفات به كربلا سوق داده شده است . ( 6 )
در سال 1332 مرحوم حاج آقا اسماعيل فرزند ديگر حاج آقا محسن ( ظاهرابعد از فوت همسر دوم حاج شيخ ) ايشان را به اراك مى برد و اين بار كه اقامت مرحوم حاج شيخ تا سال 1340 يعنى سال هجرت به قم و تاسيس حوزه علميه طول مى كشد اراك به صورت حوزه علميه در مى آيد و از اطراف و اكناف طالبان علم به آنجا جذب تا از درس مرحوم حاج شيخ و يا از حوزه اراك استفاده نمايند .
از شاگردان اراك ايشان و نيز محصلان حوزه اراك گرچه هنوز به درس ايشان نرسيده بودند اما با ايشان به قم هجرت كردند چند نفرى را مى شناسيم كه تعدادى از آنها از اعاظم علما و فقها ، كه در بخش پنجم آمده ، مى باشند .
1 ) آية الله مؤسس ، ص 16 .
2 ) همان ، ص 17 .
3 ) همان ، ص 21 .
4 ) متوفاى 1302 يا 1305 .
5 ) آية الله مؤسس ، ص 23 و 29 .
6 ) همان ، ص 28 . خوابها در بخشهاى آينده نقل خواهد شد .
از اجله علما و محدثان و حكما و متكلمان بوددر آغاز جوانى به طهران رفت و از اساتيد آنجا استفاده كرد و سپس به عتبات عاليات هجرت و از محضر درس ميرزامحمدحسن شيرازى و ميرزاحبيب الله رشتى و ملامحمدكاظم خراسانى و حاج ميرزاحسين نورى بهره برد و سپس به قم مراجعت و به تدريس و تحقيق و تاليف و انجام امور شرعى پرداخت و رياستى عامه و شهرتى تامه پيدا كرد .
1- آية الله حاج ميرزامحمد فيض قمى .
2- آية الله حاج ميرزامحمد كبير قمى .
3- آية الله حاج شيخ حسن نويسى .
4- آية الله حاج شيخ ابوالحسن فقهى .
5- آية الله حاج شيخ احمد فقيهى .
6- آية الله حاج شيخ محمدصادق فقيهى .
7- آية الله حاج ميرزاعلى محمد باغ پنبه اى .
8- آية الله حاج سيدمحمدصادق طاهرى .
9- آية الله حاج ميرزامحمدتقى اشراقى . ( فرزند ايشان )
10- آية الله حاج ميرزامحمدباقر معروف به ربانى . ( فرزند ديگر ايشان )
11- خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى .
1- الاربعين الحسينيه دو بار چاپ شده است .
2- شرح كتاب بيان شهيد اول .
3- شرح قصيده عينيه سيداسماعيل حميرى .
4- حواشى بر جواهرالكلام فقه .
5- رساله در رد فرقه ضاله بابيه .
6- تصحيح بحارالانوار چاپ كمپانى با همكارى چند نفر از علماى بزرگ .
7- تصحيح غيبت نعمانى چاپ سنگى .
8- تصحيح اثبات الوصية چاپ سنگى .
9- حواشى بر بسيارى از كتابهاى علمى حوزوى .
10- ديوان اشعار .
در سال 1341 يك سال بعد از هجرت حاج شيخ عبدالكريم به قم و تاسيس حوزه قم به رحمت خدا پيوست و در قبرستان شيخان به خاك سپرده شد ( رحمة الله عليه ) . ( 1 )
در سال 1293 در قم متولد و پس ازفراگيرى ادبيات از آقا شيخ محمدحسين علامه ( 2 ) و خواندن سطوح نزد مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب و حاج آقا احمد طباطبائى ( 3 ) و حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى ، به تهران عزيمت و از درس اصول ميرزا محمدحسن آشتيانى صاحب حاشيه رسائل ، و نيز از درس فلسفه ميرزا محمود قمى و آقا شيخ على نورى و درس كلام شيخ على رشتى استفاده كرد . ( 4 )
آنگاه در سال 1317 به نجف مشرف و در آنجا از درس صاحب عروة الوثقى و صاحب كفاية الاصول و شريعت اصفهانى و حاج ميرزاحسين نورى بهره بردو سپس به سامرا رفت و از شمار تلامذه خوب ميرزامحمدتقى شيرازى قرار گرفت در سال 1333 به قم بازگشت و به تدريس و انجام امور شرعى پرداخت و شاگردان زيادى تربيت كرد .
1- كتاب الفيض در عدم تنجس آب قليل به ملاقات نجاست و عدم تنجيس متنجس .
2- شرح منظومه بحرالعلوم در فقه .
3- حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى .
4- حاشيه بر كفايه آخوند خراسانى .
5- مناسك حج .
6- حاشيه وسيلة النجاة .
7- ذخيرة العباد ( رساله عمليه ) .
8- حاشيه عروة الوثقى .
9- تفسير قرآن مجيد ( ؟ )
10- نوشته هاى ديگر .
در سال 1370 به رحمت الهى واصل و در ايوان صحن كوچك حضرت معصومه عليها السلام به خاك سپرده شد . ( 5 )
و ملامحمدجواد قمى ( 7 ) و در نجف از محضر آيات عظام : حاج ميرزاحسين حاج ميرزاخليل طهرانى ، حاج آقا رضا همدانى صاحب مصباح الفقيه ، آخوند ملامحمدكاظم خراسانى و سيدمحمدكاظم يزدى و در تهران از محضرميرزامحمدحسن آشتيانى صاحب حاشيه رسائل استفاده كرد و سپس به
زادگاه خود بازگشت و به تدريس و تحقيق و تصنيف پرداخت و حوزه درسش محل استفاده فضلا و مجمع افاضل بود .
1- كتابى در اصول فقه چاپ نشده .
2- رساله عمليه چاپ نشده . ( 8 )
وى در سال 1353 چشم از جهان بست و در حرم حضرت معصومه عليها السلام نزديك قبر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى به خاك سپرده شد .
از آية الله فكور يزدى ( 9 ) در مورد تواضع ايشان نقل شده كه فرمودند : در اوايل كه از يزد براى تحصيل به قم آمده بودم و خيلى كوچك بودم و معمم نشده بودم روزى در مسجد امام حسن عسكرى پولى از دستم افتاد ، دنبال آن مى گشتم كه پيداكنم پيرمرد اهل علمى آنجا بود پرسيد چه گم كرده اى عرض كردم پولم گم شده است ايشان هم به گشتن روى زمين براى پيدا كردن پول من مشغول شد من ايشان راآن موقع نشناختم بعد شناختم .
آقاى فكور فرموده اند : ببينيد گذشتگان ما چقدر تارك هواى نفس بودند .
مرحوم آية الله حاج سيدمصطفى خوانسارى ( 10 ) نقل كردند كه روزى شخصى ازثروتمندها مقدارى برگه هلو يا زردآلو يا از اين قبيل چيزها به رسم هديه براى آقاشيخ ابوالقاسم قمى آورد آقا هديه را قبول كرد اما مصرف نكرد و به اهل خانه ندادبلكه در گنجه اى كه در اطاق خودش بود پنهان كرد . چند روزى گذشت همان شخص كه هديه آورده بود آمد و در مورد اختلاف خود با ديگرى استفتايى كه نوشته بود خدمت آقا داد كه پاسخ آن را دريافت كند .
آقا اول برخاست و برگه ها را از گنجه آورد و گذاشت در مقابل صاحب نامه و فرمود اين برگه ها خدمتتان
باشد و آنگاه من در مورد اختلاف شما با شخصى كه بااو اختلاف داريد حكم مى كنم و فتوا مى دهم .
آرى تقوا و خداپرستى و مراقبت از خويش و اعمال و كردار خويش در عمق جان اين عزيزان ريشه داشت و به راستى مروج دين و مبلغ احكام الهى و براى ديگران سرمشق بودند .
با اينكه ايشان موقعيت علمى خوبى داشت ، اما در برابر مرحوم آية الله العظمى حائرى تواضع مى كرد و از ايشان ترويج مى نمود مثلا نقل شده كه درمجلسى كه آقاى حائرى هم نبود و اعظ در منبر نام ايشان را به عنوان حضرت آية الله برد فورا مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم رو كرد به منبرى و فرمود «آية الله آقاى حاج شيخ عبدالكريم است و ديگر به من آية الله نگوييد .
خيلى مراقب خود بود . نقل شده كه توليت آن زمان گاهى براى برخى از علمايك مقدار انار مى فرستاد از جمله براى ايشان فرستاد كه نپذيرفت و شايد اين كارخوشايند توليت هم نبود اما ايشان اين قبيل چيزها را رد مى كرد كه مبادا در معرض كار خلاف قرار گيرد .
مثلا قباله هاى آن روزها بايد به مهر علما مى رسيد . نقل شده كه يك قباله اى راكه در ارتباط با همان توليت بود نزد ايشان بردند كه امضا كند و هنگامى كه قباله راآورده بودند ايشان مشغول غذا خوردن بود ، غذا نان جو و دوغ بود ، ايشان قباله راملاحظه كرد متوجه شد اشكالى دارد به آن شخصى كه قباله را آورده بود فرمود : مابه اين نان و دوغ ساخته ايم كه اين گونه قباله ها را امضا نكنيم .
باز نقل شده كه ايشان از پياز فروشى پياز مى خريدند و مشغول سوا كردن و ريختن
پياز در ظرف خود بودند كه يكى از خانهاى قم كه با ايشان آشنا بود سواراسب از آنجا مى گذشت وقتى ديد خود آقا مشغول پياز سوا كردن است از اسب پياده شد عرض كرد اجازه دهيد من اين كار را انجام دهم ايشان فرمودند خودم انجام مى دهم واين جمله را هم اضافه كردند : «هرچه دم كلفت تر باشد بدتراست!» ( 11 )
آية الله آقا شيخ ابوالقاسم بن محمدكريم معروف به آقا شيخ ابوالقاسم صغير يا كوچك . در نجف اشرف تحصيل كرده بود و در محله سلطان محمد شريف قم ( 12 ) سكنى داشت و از مدرسين و ائمه جماعت قم به شمار مى آمد كه در زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم از دنيا رفت .
به ايشان در مقابل آقا شيخ ابوالقاسم كبير ، صغير گفته مى شده است .
متولد 1288 يا 1290 . در قم از ملامحمدتقى نحوى و آقا ميرزامحمدصادق قمى ( 13 ) و در تهران از حاج شيخ على نورى و حاج سيدعبدالكريم جيلانى مدرس مدرسه مروى تهران و آقا ميرزا محمدحسن آشتيانى و آقا ميرزامحمود قمى ( 14 ) و حاج شيخ فضل الله نورى و در نجف از حاج ميرزاحسين حاج ميرزا خليل و آخوند خراسانى و صاحب عروه استفاده و استفاضه كرده است .
در سال 1330 يا 1338 به قم مراجعت و مشغول تدريس و ترويج دين شده و به تربيت طلاب مشغول شده است .
1- حاشيه بر جواهرالكلام فقه .
2- حاشيه بر عروة الوثقى .
3- رساله عمليه .
4- مطالع الشموس يا مشارق الشموس در اصول فقه .
در سال 1369 از دنيا رحلت و در قبرستان شيخان قم به خاك سپرده شد .
آية الله آقاى حاج ميرزاسيدفخرالدين فرزند سيدابوالقاسم شيخ الاسلام فرزند حاج سيدمحمدرضا فرزند سيدابوطالب داماد ميرزاى قمى صاحب قوانين . از آيات عظام : آخوند ملا محمدكاظم خراسانى ، سيدمحمدكاظم يزدى ميرزامحمدحسن شيرازى ، ميرزا محمدتقى شيرازى ، حاج ميرزاحبيب الله رشتى ، حاج آقا رضا همدانى ، سيد محمد فشاركى استفاضه و استفاده نموده است .
و در زمان حاج شيخ عبدالكريم يزدى از شيوخ علماى قم به شمار مى آمده و از اين رو ايشان بر جنازه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم نماز خوانده است .
در سال 1363 به رحمت ايزدى واصل و در نزديكى قبر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در حرم حضرت معصومه عليه السلام به خاك سپرده شد .
آية الله حاج شيخ حسن فاضل از مجتهدانى است كه تمام تحصيلاتش در قم بوده ، نزد شيخ محمدحسن نادى ( 15 ) و مرحوم حاج سيدصادق قمى ( 16 ) تلمذنموده است در فقه و اصول و ادبيات مقامى عالى داشته و عده اى از طلاب و فضلامانند حاج سيدمحمود روحانى ( 17 ) از درس او استفاده كرده اند .
آية الله حاج شيخ محمدعلى اراكى فرموده اند : همراه مرحوم آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى به ديدن مرحوم آية الله آقاى حاج شيخ حسن فاضل قمى ساكن محله شادقلى خان قم رفتيم حدود سه سال بود كه ايشان زمين گير و لج شده بودند و فقط دو انگشت دست راست ايشان كار مى كرد و كارش هم گرداندن تسبيح در ذكر گفتن بود .
در اثر خوابيدن و حركت نكردن ، بدن ايشان زخم هم شده بود پارچه اى روى بدن ايشان كشيده بودند . وى همواره مشغول ذكر و شكر خداوند بود و به قدرى صورتش نورانى بود كه گويا الان از حمام بيرون آمده است و هيچ شكايتى نداشت بلكه شاكر
بود .
وقتى از خانه ايشان بيرون آمديم آقاى خوانسارى به حال او غبطه خورده و باتعجب فرمود : «عجب حال خوشى داشت .
آية الله حاج ميرزامحمود روحانى فرزند آية الله حاج سيدصادق روحانى متولد 1307 . در قم نزد مرحوم حاج شيخ حسين علامه و حاج شيخ حسن فاضل و آخوند ملا غلامرضا صاحب حاشيه رسائل ( قلائد ) و حاج سيد احمدطباطبايى تلمذ نموده ، و در سال 1330 به نجف رفته و از محضر آية الله العظمى آقاسيدابوالحسن استفاده كرده و چندى هم در مشهد از درس آية الله العظمى حاج آقاحسين طباطبائى قمى بهره برده و معقول را نزد ميرزا على اكبر حكيم خوانده است .
ايشان از كسانى است كه در آوردن حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم كوشش كرده و براى آوردن ايشان ، به اراك رفته و چند ماهى هم آنجا مانده است .
آية الله حاج شيخ محمدحسين نجار از علما و مجتهدان قم بوده كه سالها در نجف اشرف در محضر درس مرحوم آقا سيدمحمدكاظم طباطبايى تحصيل و تلمذ نموده است .
ايشان هم از كسانى است كه در آوردن و دعوت مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم نقشى داشته است .
آية الله آقا شيخ مهدى حكمى فرزند آخوند ملاعلى اكبر حكمى مجتهدى آگاه و عالمى بزرگوار بود پس از تحصيلات در قم به سامرا و نجف مشرف و از محضر درس آقا سيدمحمد فشاركى و آخوند ملامحمدكاظم خراسانى استفاده كرد و به قم بازگشت . در قم محل توجه و وثوق قاطبه اهالى بود .
چون با مرحوم حاج شيخ در سامرا مصاحبت داشت هنگام ورود حاج شيخ به قم ، ايشان را به خانه خود برد و ميزبان آن بزرگوار بود . مدفن ايشان نزديك قبرمرحوم حاج شيخ است .
آية الله آقا ميرسيدمحمد فرزند اكبر مرحوم آقا سيد عبدالله . پس ازتحصيلات در قم به نجف مشرف و از محضر درس صاحب كفايه بهره برد . قبل ازوفات پدرش كه سال 1333 بود به قم مراجعت و بعد از وفات او مسند و محراب پدر را متصدى شد .
شرح لمعه و مكاسب و كفاية الاصول را با بيانى خوب و تقريرى مطلوب تدريس مى نمود در سال 1349 يا 1350 به رحمت ايزدى پيوست و در قم به خاك سپرده شد .
آية الله آقاسيدمحمدتقى رضوى فرزندحاج سيداسحاق ، ازعلما واتقياى قم . شرحى بر خطبه حضرت صديقه كبرى عليها السلام به زبان عربى دارد كه در طهران چاپ شده است . در سال 1344 از دنيا رفت و در قبرستان شيخان قم مدفون گرديد .
مبادى علوم را در يزد و سپس دراصفهان بيش از بيست سال نزد حكيم معروف به آقا محمدرضا قمشه اى و ديگران درس خواند سپس در تهران به تدريس پرداخت در سال 1327 به قم آمد و استاديگانه فلسفه و حكمت شد وى در سرودن اشعار حكيمانه و عارفانه مقامى عالى داشت و تخلص او «تجلى بود . حواشى بر اسفار ملاصدرا دارد كه به خط خود او ( در حسن خط هم نمونه بود ) در حواشى اسفار چاپى چاپ شده است .
دو رساله حكميه كه چاپ شده است .
حاشيه بر فصوص الحكم ظ .
حاشيه قوانين ميرزاى قمى .
شرح فارسى بر رساله وجود جامى .
در سال 1344 در قم مرحوم شد و در قبرستان شيخان مدفون گرديد .
آية الله حاج سيدحسين كوچه حرمى از علما و مجتهدان قم و در صحن حضرت معصومه عليها السلام نماز جماعت اقامه مى كرد كه در سال 1357 مرحوم و درنزديكى قبر مرحوم حاج شيخ در حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام مدفون گرديد .
آية الله آقا شيخ محمدحسين علامه فرزند حاج ملاحسن اردستانى ازشاگردان مرحوم حاج ميرزاابوالقاسم قمى و در زمان حاج شيخ از مدرسان ادبيات حوزه قم به شمار مى رفت و در حدود سال 1357 از دنيا رفت .
آية الله حاج شيخ حسن نويسى از علما و فقهاى بزرگ متولد 1291 ، درقم نزد مرحوم حاج ميرزامحمد ارباب و در نجف نزد آقا سيدمحمدكاظم يزدى و آخوند ملا محمدكاظم خراسانى تلمذ كرد در سال 1326 به ايران و قم آمد و به تدريس و تاليف پرداخت .
در زمان حاج شيخ ، از اعضاى جلسه استفتاى ايشان بود .
كتابى به نام مقاصد فكريه از او به چاپ رسيده است .
در سال 1371 به رحمت الهى پيوست .
از علما و وعاظ درجه اول قم متولد 1266ق . ( پدر مرحوم آية الله حاج ميرزاابوالفضل قمى زاهدى و ابوالزوجه مرحوم ناصرالشريعة مؤلف تاريخ قم . )
رساله اى در فضيلت صلوات .
چهار جلد كتاب در مواعظ و مجالس منبرى كه بسيار با سليقه نوشته شده و سودمند است .
درسال 1351 مرحوم ، و درصحن كوچك جلو بقعه محمدشاه مدفون گرديد .
از شاگردان مرحوم آخوندملاحسينقلى همدانى پس از خواندن مقدمات و سطوح به نجف اشرف و سامرامشرف و در فقه از حاج آقا رضا همدانى و در اصول فقه از صاحب كفاية و درحديث از حاج ميرزا حسين نورى استفاده كرد . در سال 1321 به ايران مراجعت و چند سالى در تبريز و سپس در سال 1329ق در قضيه مشروطه به قم مهاجرت و مشغول تدريس و تربيت طلاب شد . وى معلم اخلاق و سير و سلوك آن زمان حوزه علميه قم بود و در مدرسه فيضيه درس اخلاق مى گفت .
1- اسرارالصلاة چاپ شده .
2- مراقبات السنة چاپ شده .
3- لقاءالله چاپ شده .
4- حاشية غاية القصوى ترجمه فارسى عروة الوثقى .
در سال 1343 به رحمت الهى واصل و در قبرستان شيخان نزديك مقبره ميرزاى قمى مدفون شد .
آية الله حاج شيخ محمدرضا شريعتمدار ساوجى متوفاى 1363 .
در مجله نور علم در مقاله شرح حال مرحوم آية الله فيض آمده :
در زمان آمدن آية الله فيض به قم برخى از پيشه وران قم قسمت تحتانى مدرسه فيضيه را اشغال و به عنوان انبار از حجرات استفاده مى كردند و برخى ازغرفه ها هم مبدل به قهوه خانه شده بود .
مرحوم فيض ، نخست مرحوم آية الله آقا شيخ محمدرضا شريعتمدار ساوجى را در يكى از حجرات مدرسه سكنى داد و به تدريج به تخليه حجرات و مرمت آنهاهمت گماشت .
و همين آقا شيخ محمدرضا ساوجى است كه بعد از ورود حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم شبى كه در خانه مرحوم آية الله فيض دعوت داشتند با بيان جالبى از مرحوم حاج شيخ خواست كه در قم اقامت كنند و سخن او ( 19 ) موجب شدكه قمى ها براى نگهداشتن مرحوم حاج شيخ در قم بيشتر تقاضا و اصرار كنند .
آية الله حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى متولد 1292 در آغاز از بافق به يزد آمد و ادبيات و سطوح را نزد مرحوم آقاسيدعلى مدرس لب جندقى و ديگران خوانده ، آنگاه به نجف مشرف و نزد مرحوم سيدمحمدكاظم يزدى صاحب عروه ، و آخوند ملامحمدكاظم خراسانى صاحب كفايه ، و عالم ربانى آقا سيداحمدكربلايى تلمذ كرده ، سپس به ايران و قم آمده است وى از كسانى است كه از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى خواسته كه حتما قم را مركز قرار دهند و براى آوردن حاج شيخ به قم قدمهاى مؤثرى برداشته است . وى بسيار غيور و آمر به معروف و ناهى از منكر بود . در زمان رضاخان پهلوى به خاطر امر به معروف و نهى از منكركه نسبت به
برخى از بستگان او انجام داده بود مورد هتك و ضرب قرار گرفت و به شهر رى تبعيد شد . ( 20 )
تا سال 1365 در آنجا بود و در جمادى الاولى همين سال در همانجا از دنيارفت و جنازه او را به قم آوردند و نزديك قبر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى رحمه الله دفن شد . ( 21 )
مرحوم حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى كه در نوروز سال 1340ق براى زيارت مرقد ملكوتى حضرت معصومه عليها السلام از اراك به قم آمده بود و در واقع دست قدرت و حكمت ولطف غيبى او را براى گسترش مكتب اهل بيت به حرم اهل بيت ( قم ) و عش آل محمدصلى الله عليه وآله جلب و جذب كرده بود سرانجام در پى پيشنهادها ، تقاضاها ، اصرار فراوان برخى از علماى قم ، بنا را بر استخاره و مشورت با خداى حكيم و منان گذاشت تا اگر پاسخ استخاره خوب باشد به قم هجرت كرده و ماندگار شود .
استخاره با قرآن انجام ، و اين آيه شريفه از سوره يوسف آمد كه بايد گفت ازاستخاره هاى معجزه آسا بود : و اتونى با هلكم اجمعين . ( 22 )
به اين ترتيب اقامت آن مرحوم درقم مسلم و با شروع درس و پيوستن گروهى از علما و طلاب اراك به علما و طلاب قم حوزه علميه قم تاسيس و روز به روز ( از1340 تا سال فوت آن مرحوم 1355 ) در اثر جذب برخى از علماى بزرگ ومدرسان زبر دست مانند آية الله العظمى حاج ميرزا محمدعلى شاه آبادى ، آية الله حاج سيدابوالحسن رفيعى قزوينى ، آية الله آقا ميرزااحمد آشتيانى ، آية الله آقا ميرزا صادق آقا تبريزى ، آية الله آقا شيخ محمدعلى قمى صاحب حاشيه كفاية الاصول ،
آية الله حاج ميرسيدعلى يثربى كاشانى و ديگران ، و نيز جلب طلاب و محصلين از سراسركشور ، حوزه قم گسترش يافت و عدد محصلان ومدرسان و علما به صدها نفر رسيد .
اين بود داستان اجمالى آمدن آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى از كربلا به اراك ، اراكى كه در آن روز علماى بزرگ و مدرسان ماهرى را درخود جاى داده بود اما در عين حال همه تحت الشعاع عظمت آن مرحوم قرار گرفته و با آمدن و اقامت هشت ساله ايشان حوزه اراك مركزيت علمى پيدا كرد .
و نيز اين بود شرح هجرت آن بزرگوار به قم ، همان قم كه از زمان ميرزاى قمى به بعد همواره عالمانى با عظمت و فقهايى عظيم الشان داشت و ما بيست نفر آنان كه در بدو ورود ايشان به قم در قيد حيات بودند نام برديم اگر همان بيست نفرو اساتيدشان در قم و تلاميذشان را در نظر بگيريم به اين نتيجه مى رسيم كه هنگام هجرت آن مرحوم قم هم دست كمى از اراك ، در هنگام آمدن ايشان به اراك نداشته ، اما اينجا هم عظمت روحى و علمى آن بزرگوار همه را زير سايه خود قرار دادو ايشان محور همه امور گرديد .
هشت سال اقامت در اراك و تشكيل آن حوزه ، و در ادامه آن پانزده سال اقامت در قم و تاسيس حوزه علميه قم ثمرات علمى دينى فراوان و گسترده اى داشت اما در ميان ثمرات طيبه اين شجره مباركه چند نفر را مى توان به عنوان نتيجه و حصيله آن دو حوزه و نيز به عنوان كسانى كه مؤسس حوزه براى بقاى آن به آنهاو آينده آنها دل و اميد بسته بود نام برد .
يكى از آنها آية الله العظمى اراكى
رحمة الله عليه است كه كل اين بيست و سه سال دو حوزه را درك كرده و مورد علاقه و لطف شديد مرحوم آية الله العظمى حائرى بوده است .
آية الله اراكى مى فرموده : من نزد حاج شيخ جعفر شينى كه استادى دقيق النظرو با تقوى بود درس مى خواندم ايشان از شاگردان دوره سفر اول مرحوم آقاى حائرى به اراك بود ( از سال 1316 تا 1324 ) حاج شيخ جعفر آنقدر از استادش ( يعنى مرحوم آقاى حائرى ) براى ما تعريف مى كرد كه ما غيابا عاشق او شده بوديم و از اين رو همينكه در سال 1332 ايشان به اراك آمد و ما باخبر شديم عاشقانه به اوملحق شده و در خلوت و جلوت . در مجلس درس و بعد از درس در مجلس تبليغ و منبر و همه جا هرچه از آن لب و دهان خارج مى شد ضبط مى كرديم .
استاد هم در بدو ورود به اراك استعداد و نبوغ و جديت و كوشش در تحصيل اين شاگرد را كه مى بيند به تربيت و تكامل او بيشتر توجه مى كند .
هنگامى كه آقاى اراكى مقدارى از نوشته درس مكاسب استاد را به ايشان ارائه مى دهد ، استاد مطالعه مى كند و بعدا به آقاى اراكى مى فرمايد : از نوشته شماكيف كردم اما به شرط اينكه دفعه ديگر بهتر باشد يعنى شامل اظهار نظر و ايرادو اشكال هم باشد .
شايد بتوان گفت همان قدرى كه آية الله اراكى جذب اين استاد شده بود همان مقدار هم توجه استاد به اين شاگرد جدى و كوشا جلب شده بود .
مرحوم حاج شيخ به دست مبارك خود عمامه بر سر آقاى اراكى مى گذارندو او را به لباس روحانيت ملبس مى نمايند .
در مورد ازدواج
ايشان كه گويا آقاى اراكى به خاطر تحصيل از ازدواج امتناع مى كرده است فرموده است : ازدواج كمك به تحصيل است نه مانع آن ، و وقتى متوجه مى شود كه دختر حاج محمدابراهيم خوانسارى بانى مدرسه حاج محمدابراهيم و غيره را براى ايشان مناسب ديده اند مى فرمايد : ايشان كه از خود مااست ( چون حاج شيخ شوهر دختر يكى از همسران حاج محمدابراهيم خوانسارى بود ، البته در اين تاريخ حاج محمدابراهيم از دنيا رفته بود ) و ظاهرا به درخواست آقاى اراكى بعد از نماز جماعت صبح در مدرسه آقاضياء اراك براى اين ازدواج استخاره كرد و جواب استخاره بسم الله الرحمن الرحيم آمد سپس خود ايشان وساطت كرد تا اين ازدواج مبارك انجام شد .
مرحوم آية الله العظمى اراكى از اين خانم بسيار راضى بود و مى فرمود به قول حاج ميرزا احمد شيرازى ( 23 ) اين زوجه يكى از نعمتهاى خدا بر من بوده است و درسوگ وفات اين خانم كه چند سال قبل از فوت ايشان واقع شد بسيار اندوهناك و غمگين شده بود و از صلاح و ديانت و تقواى او تعريف مى كرد .
يكى از شواهد صفاى روح اين بانو داستان زير است :
در يادداشتهاى آية الله خرازى آمده :
آية الله العظمى اراكى فرمودند در دو فرسخى اراك امامزاده اى است به نام سيدمحمد عابد كه از اولاد بلافصل و يا از احفاد حضرت موسى بن جعفرعليه السلام است اين امامزاده خيلى باكرامت است وقتى كه مرحوم آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى در اراك بوده اند پياده به زيارت اين امامزاده مى رفته اند و گفته مى شود هر چه مرحوم آخوند داشته از الطاف اين بزرگوار بوده است . ايشان هنگامى كه در عتبات اقامت داشتند به برخى از زوار امام حسين عليه السلام كه به ايران برمى گشتند شرط و
قرارمى كردند كه شما در اراك از طرف من به زيارت امام زاده سيدمحمد عابد برويد من هم در اينجا از طرف شما به زيارت امام حسين عليه السلام مى روم .
آية الله العظمى اراكى افزودند : آقاابوالحسن -فرزندايشان- به چشم درد سختى مبتلا شده بود مادر ايشان وى را سر قبر امام زاده سيدمحمدعابد برده وبه آن بزرگوارمتوسل شد بلافاصله چشم ايشان خوب شد به طورى كه باعث تعجب همه گرديد .
آرى استاد با آن خصوصيات ، شاگرد با اين ويژگى ، زمينه اى فراهم كرده كه شاگرد بتواند به همه مراتب و مراحل علمى استاد برسد از اين رو از آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى رحمه الله نقل شده است :
هر چه را مرحوم والدم دارا بود ايشان ( آقاى اراكى ) نيز آن را دارا است .
اينك مى پردازيم به شرح حال آية الله العظمى اراكى رضوان الله تعالى عليه و خاندان و اولا او .
1 ) براى اطلاع بيشتر به مجله نور علم قم رجوع شود .
2 ) در صفحات آينده ، از ايشان ياد خواهيم كرد .
3 ) متوفاى 1334 ، در صحن نو قم اقامه جماعت مى نموده است .
4 ) اين چهارنفر ، از مدرسان گرانقدر تهران بوده اند .
5 ) براى اطلاع بيشتر به مجله نور علم قم رجوع شود .
6 ) شرح حال وى ، در تاريخ قم ، ص 258 آمده است .
7 ) شرح حال او در تاريخ قم ، ص 255 آمده است . متوفاى 1312 .
8 ) وى شهرت فتوايى را معتبر مى دانست . آية الله العظمى اراكى از ايشان نقل مى كردند ، كه شهرت را از گچ كه نبريده اند .
9 ) از مدرسان معروف حوزه علميه قم بودند .
10 ) فرزند حاج سيد احمد صفائى خوانسارى مؤلف كتاب كشف الاستار
.
11 ) اين سه داستان از آية الله آقاى بهاءالدينى دامت بركاته نقل شده است .
12 ) از امامزاده هاى مدفون در قم مى باشد كه آن محله هم به نام او معروف شده است .
13 ) متوفاى 1298 . شرح حال او را در تاريخ قم ، ص 270 ببينيد .
14 ) از مدرسان تهران بوده است .
15 ) شرح حال او را در تاريخ قم ، ص 258 ببينيد .
16 ) جد آقايان روحانى .
17 ) فرزند آقا سيد صادق قمى كه در صفحه بعد ياد خواهد شد .
18 ) هم ايشان است كه به آقا شيخ مهدى پايين شهرى شهرت داشت و براى عقرب گزيدگى دعا مى داد . گفته مى شود كه با علوم غريبه آشنا بوده است .
19 ) گفت : اى اهل قم! پدران شما هنگامى كه دعبل از خراسان به قم آمد و حامل جبه امام رضا عليه السلام بود ، نگذاشتند از قم خارج شود تا مقدارى از جبه را از او گرفتند . دعبل حامل جبه امام رضا عليه السلام بود و آقاى حاج شيخ عبدالكريم حامل علم امام رضاعليه السلام است ، نگذاريد از قم برود .
20 ) به شرح زندگانى او به قلم حضرت آقاى گرمارودى رجوع شود .
21 ) هنگام ورود حاج شيخ عبدالكريم به قم ، غير از اين بيست نفر كه نام برديم ، تعداد ديگرى هم بوده اند كه نام برخى از آنان در ضمن شرح حال اين بيست نفر ياد شد ، مانند چند نفرى كه در ضمن شاگردان مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب ، و نيز در ضمن اساتيد ديگران ياد شد و مانند مرحوم سيد على اكبرپيشوائى يزدى كه احتمالا قبل از حاج شيخ به
قم آمده باشد . شرح حال ايشان شايد در كتاب حضرت آقاى رازى ياد شده باشد .
22 ) سوره يوسف ، آيه 93 .
23 ) شرح حال ايشان در بخش هشتم ياد خواهد شد .
شهر نوبنياد اراك داراى هفت محله بود :
قلعه اوليه داراى دو محله بود : محله غربى را ( حصار ) و محله شرقى را ( قلعه ) مى گفتند . سومين محله به نام عباس آباد در طرف جنوب شهر كه محلى آبادو مسكن اشراف شهر بود . عباس نامى بود كه براى اولين بار در محاذى كوچه حاج ميرزاشمس الدين فعلى قهوه خانه اى ساخت كه بعدا در اطراف قهوه خانه وى ، بناهاى جديد ساخته و به نام عباس آباد معروف شد و اين محله گاهى هم به نام خوانساريها خوانده مى شد .
چهارمين محله شهر در طرف جنوب غربى و به نام محله الكه ، درست درجاى روستاى دستگرد ساخته شد ، و پنجمين محله در طرف جنوب شرقى به نام منق آباد ، و ششمين محله در طرف شمال ، پشت خندق به نام محله كله ايها ، و هفتمين محله در طرف غرب و به محله هزاوه ايها معروف شد زيرا ساكنين اوليه آن از اهالى «هزاوه بودند .
محل تولد آية الله العظمى اراكى محله عباس آباد اراك ( خيابان عباس آباد-بهشتى كنونى ) در خانه اى كه جنب ساختمان مزار امامزاده اى كه درهمين خيابان قرار دارد واقع شده است و اينكه برخى پنداشته اند محل تولد ايشان روستاى مصلح آباد است و بر همين اساس به عنوان تكريم از آن بزرگوار خانه اى رادر مصلح آباد مورد تجليل قرار داده اند صحيح نيست ، بله ممكن است آن خانه مربوط به يكى از آباء و اجداد و يا خاندان ايشان باشد .
تاريخ تولد
ايشان با عبارت زير به خط خود ايشان در پايان نسخه خطى گلستان سعدى ( كه داستانش خواهد آمد ) موجود است :
تولد اين عاصى خاطى محمدعلى چهار ساعت تخمينا از روز يك شنبه بيست و چهارم جمادى الاخرى سال يك هزار و سيصد و دوازده -1312-هجرى قمرى در سلطان آباد عراق واقع شده .
حجة الاسلام حاج ميرزاآقا مصلحى فراهانى ( فرزند آقا فتح الله فرزند احمدبيگ فرزند محمدحسين خان فرزند حاج رضى فرزند حاج حاتم ) در حدود سال 1255هجرى قمرى در فراهان ( 1 ) متولد شد پس از دوران تحصيل ، در جوانى شغل ديوانى و دولتى داشت . سپس به هنر كشيدن نقشه قالى پرداخت و از اين رو به حاج ميرزاآقا نقاش معروف بود و از طرفى چون بخش ادبيات درسهاى حوزوى راخوانده بود به حدى كه مى توانست از كتابهاى عربى نيز به خوبى استفاده كند و نيزكتابخانه مفصلى براى خود تهيه كرده و اهل مطالعه بود تصميم گرفت كه به كسوت روحانيت در آيد . از اين رو هنگام مراجعت از سفر عتبات عاليات به لباس روحانيت ملبس گرديد و شايد از اين تاريخ به بعد بود كه ايشان رابط ميان علماى بزرگ اراك مانند حاج آقا محسن عراقى و مقامات دولتى و نمايندگان كشورهاى خارج كه دراراك دفتر داشته اند بوده است .
حاج ميرزاآقا به گواهى فرزندش ( آية الله العظمى اراكى ) از متدينين و زهادو عباد و متهجدين بوده ، و در بزرگوارى او همين بس ، كه آية الله العظمى اراكى مى فرمود : حاج ميرزا احمد شيرازى ( 2 ) مى گفت خداوند سه نعمت بزرگ نصيب توكرده است : پدر مانند حاج ميرزاآقا . . . . .
وى مورد اعتماد علماى بزرگ اراك مانند آية الله العظمى حاج آقا محسن اراكى
، آية الله العظمى آقا نورالدين اراكى ، آية الله العظمى آخوند ملامحمد كبيرپدر آية الله العظمى آقا ضياءالدين عراقى و بالاخره آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ( كه دو بار به اراك سفر كردند و هر بار هشت سال اقامت داشتند ) بودند .
آية الله مصلحى : آقا مى فرمودند شماها خير كثيرى را از دست داديد كه اين مرد بزرگ ( حاج ميرزاآقا ) را درك نكرديد . مردى با كفايت ، با تقوى ، با كياست و مورد اعتماد روحانيت بود .
او علاقه فراوانى به كتاب داشت و كتابخانه اى براى خود تهيه كرده بود و به برخى از كتابفروشان دوره گرد سفارش نموده بود كه هر كتاب تازه اى كه مى آورد به ايشان ارائه دهد تا اگر مورد پسند باشد براى كتابخانه خود بخرد . آية الله العظمى اراكى ( ره ) فرمودند :
«روزى آن كتابفروش كتاب تازه اى به منزل ما آورده بود و اين در حالى بود كه مرحوم والد مشغول سد ثغور درب اطاقها براى مصونيت از سرماى زمستان بودنداز كار خود دست كشيدند و به آن كتاب پرداختند كتاب «مجموعه ورام بود همين كه كتاب را باز كردند چشمشان به حديثى افتاد كه مضمونش اين بود : همانطور كه قبل از زمستان به فكر زمستان هستيد قبل از مرگ به فكر اين سفر باشيد .
راستى كه از عالم غيب به معتقدان به جهان غيب كمك مى شود . همين پيش آمد چقدر مى تواند در روحيه مرحوم حاج ميرزاآقا مؤثر افتد لزوم استعدادو آمادگى براى اين سفر را به گونه اى محسوس و ملموس برايش بيان كردند .
همسر اول ايشان از دنيا رفته بود از دختر سيد محمد فرزند قائم مقام فراهانى ( و يا دخترى از خانواده ايشان ؟ ) خواستگارى كرد آنان نپذيرفتند و حتى هدايايى كه هنگام خواستگارى برايشان برده شده بود پس دادند . حاج ميرزا آقا به عتبات مشرف شده بود در حرم حضرت سيدالشهداعليه السلام كه دعا مستجاب است ( و اجابة الدعا تحت قبته ) سه دعا كرد اول اينكه خداوند شغل تازه اى به او مرحمت كند زيرا از شغل ادارى و ديوانى كه داشت راضى نبود . دوم مساله ازدواج مورد نظراو انجام گردد و سوم اينكه پس از مرگ در يكى از
مشاهد مشرفه به خاك سپرده شود و هر سه دعاى او مستجاب شد . پس از مراجعت هنر نقاشى قالى به او الهام گرديد و به اين هنر رو آورد و چون در آن زمان صنعت قالى بافى رواج كامل داشت اين شغل از مشاغل با درآمد و يا پر درآمد بود . در مورد ازدواج هم پس از مراجعت ايشان از عتبات ، خود آن خانواده كسى را فرستادند و اظهار تمايل به اين ازدواج نموده و ازدواج انجام شد . و نسبت به محل دفن هم ، ايشان در قم جوار حضرت معصومه عليه السلام در قبرستان حاج شيخ به خاك سپرده شد .
اراك از موقعيت اقتصادى سياسى ويژه اى برخوردار بود و از اين جهت دولت انگلستان در اراك قونسولگرى داشت يك بار كه قونسول انگليس مى خواست با مرحوم حاج آقا محسن عراقى ملاقاتى داشته باشد بستگان آقا دراين فكر بودند كه اگر قونسول در منزل آقا روى صندلى بنشيند و آقا روى زمين ، نسبت به آقا توهين است و قونسول هم عادت به روى زمين نشستن ندارد . مرحوم حاج ميرزاآقا ترتيبى داد كه تختى مهيا شد آقا بالاى تخت نشستند و قونسول هم مانند صندلى از تخت استفاده كرد و در نتيجه تدبير و كياست آن مرحوم مشكل حل شد .
مرحوم حاج ميرزا آقا در فراهان ملك و آب و زراعت و باغ داشت و ظاهرازندگى او از اين راه اداره مى شد و از اين رو و شايد حتى زمانهايى كه از هنر نقاشى خود استفاده نمى كرد نياز به اشتغال به شغلى ديگر نداشت و با فراغت به عبادت و مطالعه و انجام كارهاى خير مى پرداخت و چون از حسن و زيبايى خط نيزبرخوردار بود احيانا به استنساخ كتاب و يا رساله مورد علاقه خود مى پرداخت نمونه هايى از اين آثار مخطوط ايشان در كتابخانه آية الله العظمى اراكى محفوظ است كه به معرفى آن مى پردازيم و ضمنا عكس برخى از قسمتهاى اين رساله ها را درپايان همين كتاب خواهيد ديد .
1- مجمع المعارف و مخزن العوارف; كتابى است پيرامون مرگ و مراحل پس از آن به زبان فارسى در دوازده بخش ( عين ) از تاليفات ملامحمد شفيع بن محمدصالح كه تاليفى ديگر نيز به نام مفتاح الجنان دارد .
عين اول در مواعظ .
عين دوم در شدت سكرات موت و اهوال قبر و احوال عالم برزخ تاهنگام محشر .
عين سوم در ذكر اعمالى كه موجب آسانى
قبض روح و شدائد قبر مى شود .
عين چهارم در مجملى از وقايع و فتنه هايى كه پيش از نفخه ثانيه و حشرخلائق در اين عالم ظاهر مى شود .
عين پنجم در ذكر اولين عقبه قيامت و هول خروج خلايق به آن صحراى پروحشت و اشاره به نجات از آن عقبه .
عين ششم در بيان عقبه دوم و سوم و جمع كردن مردم از اطراف عالم به محشر و حال تباه گنهكاران .
عين هفتم در ذكر اعمالى كه توفيق آنها در دنيا موجب ايمنى از فزع اكبرو نجات از عقبات مى گردد .
عين هشتم در تفصيل موقف حساب و سؤالهاى ده گانه .
عين نهم درباره نامه هاى اعمال . . . .
عين دهم در بيان معنى ميزان و مواقف دوازده گانه آن .
عين يازدهم پيرامون صراط و مواقف هفتگانه آن و يادآورى اعمالى كه موجب خلاص از اهوال اين عقبات مى شود .
عين دوازدهم در ذكر طيبات اهل نعيم و نفخه اى از عقوبات اهل جحيم .
اين كتاب را در سيصد و هفتاد صفحه رقعى با خط نسخ و نستعليق زيبا و بسيار تميز در تاريخ 1306هجرى قمرى ( شش سال پيش از تولد آيه الله العظمى اراكى ) استنساخ نموده و در پايان مى نويسد :
تمام شد رساله شريفه در شب شنبه بيست و نهم شهر جمادى الثانيه سنه هزار و سيصد و شش از هجرت نبوى صلى الله عليه وآله على يدالعبدالجانى الفقيرالمحتاج الى رحمة الله الجبارالكبير احمدبن فتح الله غفرالله لهما وسترالله عيوبهما هنگامى كه دربلده سلطان آباد مقيم بود و گاهگاهى از فيض حضور جناب مستطاب مستغنى الالقاب آخوند ملامحمدابراهيم ( 3 ) زادالله فضله و عمره و توفيقاته مستفيض و محظوظ مى شد و اين نسخه شريفه را محض هدايت جمعى غافلان و گم گشتگان وادى حيرت
به لسان خوش با اثرى تلاوت مى فرمودند كه اين عبد خاطى جانى از تاثير نفس مسيحادمش با عدم مجال كه روزها را از تسويد اين نسخه شريفه معذور بود به نوشتن در شبها اقدام نمود و الحمدلله و المنة كه توفيق اتمام آن حاصل شد .
اكنون از مطالعه كنندگان اين رساله شريفه خواهش مى نمايم كه اول باعث و بانى اين نسخه شريفه را و ثانى كاتب سراپا تقصير را به دعاى خيرياد فرمايند .
تا كه دستت مى رسد كارى بكن
پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار
به فرزندان خود وصيت مى كنم اين كتاب مستطاب را به دست هر نا اهلى ندهيد هركس از مؤمنين و اهل صلاح كه رغبت در مطالعه آن نمايند حق منع نداريدو خودتان هم اگر رضايت و خوشنودى مرا منظور داريد از خواندن اين رساله شريفه كوتاهى نمى كنيد كه خير دنيا و آخرت را درك خواهيد كرد اى فرزندان ، مكرر شمارا در نشست و برخواست با جهال و گمراهان منع كردم و گفتم :
همنشين تو از تو به بايد
تا ترا عقل و دانش افزايد
باز هم وصيت مى كنم كه بر خودتان ظلم و ستم نكنيد پيوسته در محضر علماو خوبان رفت و آمد كنيد و از مطالعه كتب احاديث و اخبار ائمه اطهارعليهم السلام دريغ نكنيد كه اين هر دو دل مرده را زنده مى كند همچنين كه فرموده اند :
هر كه با مردم نا اهل نشيند دائم
گر خردمند جهان است كه نادان گردد
مرد نادان چه بود همدم ارباب كمال
زود باشد كه نديم شه دوران گردد
عارف ديگر مى فرمايد :
همنشين اهل معنى باش تا
هم عطا بينى و هم باشى فنا
جان بى معنى در اين تن بى خلاف
هست همچون تيغ چو بين در غلاف
چون غلاف
اندر بود با قيمت است
گر برون شد سوختن را آلت است
ان خيرالكلام ما قل و دل .
در خانه اگر كس است يك حرف بس است .
اين رباعى در حاشيه يكى از صفحات اين كتاب به مناسبت شعرى كه درمتن است ديده مى شود :
گفتا به وصى خود نبى مطلق
نشناخت كسى تورا به غير از من و حق
حق را نشناخت كس به مثل من و تو
نشناخت كسى مرا به غير از تو و حق
شعر متن :
على را قدر پيغمبر شناسد
كه هر كس خويش را بهتر شناسد
2- رساله وجيزه اى از آقا محمودبن آقا محمدعلى بن آقا محمدباقر بهبهانى قدس سرهم به فارسى داراى سه فصل و خاتمه در بيان فضيلت نماز جماعت و نماز در مسجدو نماز شب و آداب نماز شب و ثواب اعانت مؤمنان و ادخال سرور در قلب ايشان و قضاى حوائج ايشان و فضيلت جود و سخا . . . .
اين رساله به قطع جيبى و شصت صفحه است كه به خط نسخ و نستعليق توسط حاج ميرزاآقا ( ره ) قلمى گرديده است .
3- رساله زينة الصلاة فى التعقيبات از حاج ملا محمدجعفر استرآبادى ( ره ) به فراسى ، قطع جيبى ، حدود سى صفحه شامل چهارده تعقيب ، به نسخ و نستعليق نوشته شده است .
4- رساله در ثواب و قواعد تلاوت قرآن به فارسى . اين رساله در حاشيه رساله پنجم نوشته شده .
5- رساله اى است در ايضاح كلمات قرآنيه كه بر بعضى مشتبه مى شود ازحاج ملامحمدجعفر استرآبادى ( ره ) به فارسى قطع جيبى بيست و شش صفحه تحرير 1307ه . ق .
6- رساله در تجويد داراى مقدمه و شش باب و خاتمه از محمدبن على بن محمدالحسينى [الجرجانى] به فارسى قطع جيبى ، حدود
پنجاه صفحه ، تحرير1308 . همانطور كه در ذريعه علامه طهرانى آمده از اين رساله فقط تا باب سوم دردست است و شايد مؤلف به اتمام آن موفق نشده باشد .
7- رساله در شرايط اخذ تربت از قبر امام حسين عليه السلام در سه صفحه جيبى ، به فارسى ، تحرير 1316ه . ق 8- اربعين شهيد اول ( ره ) ، عربى ، پنج صفحه جيبى ، تحرير 1335 .
رساله دوم تا هشتم در يك جلد صحافى شده است .
و اين شعر سعدى هم در يكى از برگهاى آن ديده مى شود .
زاهدى در پلاس پوشى نيست زاهد پاك باش و اطلس پوش
آية الله العظمى اراكى نقل فرمودند : پدرم همراه بيست نفر مسلح به عتبات عاليات مشرف شدند در آن زمان دولت قدرت تامين راهها را نداشت و مردم خودشان مى بايستى امنيت راهها را فراهم كنند ، پدرم مى گفت : وقتى به كربلا رسيديم و به حرم مطهر حضرت ابى عبدالله عليه السلام مشرف شدم اتفاقا مشاهده كردم ضريح مطهر رابرداشته و در سرداب باز است و يكى از اهل علم يك كاسه تربت از قبر برداشته و دارد از سرداب بالا مى آيد به او گفتم : آيا ممكن است از اين تربت به من هم بدهيد ، فرمود : آرى و به قدر يك تخم مرغ از تربت قبر مطهر به من داد .
آية الله اراكى مى فرمودند : بعد از پنجاه سال وقتى درب محلى كه تربت درآنجا بود باز مى شد بوى عطر تربت به مشام ما مى رسيد .
يكى از همسايگان ما كه با هم ، هم مباحثه بوديم سخت مريض شد و به حال احتضار درآمد به طورى كه وقتى به عيادت او رفتم مرا نشناخت .
مقدارى از تربت به او دادم به عنايت حضرت سيدالشهداعليه السلام حالش بحمدالله خوب شد .
اين مطلب از يادداشتهاى آية الله حاج سيدمحسن خرازى نقل شد .
و نيز آقاى خرازى نوشته اند :
آية الله العظمى اراكى فرمودند : يكى از بستگانم به نام «حاج غلامحسين كه از اخيار و شاگردان مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى بود برايم نقل كرد كه :
مرحوم پدرم ( حاج ميرزا آقا ) به ايشان گفته بود فلان شب نزد من بياايشان در شب موعود خدمت پدرم مى رسند پدرم به ايشان مى گويند : انگشترپنج تن و تسبيح تربت را به من بده سپس مى خوابند و مدتى بعد از جاى بلندشده و مى ايستند و سلام مى دهند و مجددا مى خوابند و جان به جان آفرين تسليم مى كنند .
ديگران درباره پدرم مى گفتند : وى بسيار به اهل بيت عصمت عليهم السلام متوسل بودو نيمى از اموال خودش را خرج مجالس سيدالشهداعليه السلام مى نمود در مجلس روضه خوانى حال خوبى پيدا مى كرد و در تمام مدت مجلس عزاى امام حسين عليه السلام مى ايستاد و حاضر نبود كه بنشيند .
× و نيز آية الله خرازى نوشته اند :
استاد بزرگوار آية الله العظمى اراكى از پدر بزرگوارشان نقل فرمودند : كه حاج شيخ اسماعيل [شايد مقصود حاج ملا اسماعيل باشد كه از بنى اعمام آية الله العظمى اراكى بوده . به شجره نامه خاندان ايشان كه در صفحات قبل ياد شدمراجعه شود] كه حدود ده سال شيخ انصارى را درك كرده بود نقل كرد كه روزى درنجف اشرف همراه شيخ انصارى ( ره ) مى رفتيم گروهى را ديديم كه اطراف شخصى را گرفته اند پرسيدم ايشان كيست ؟ گفتند : اين شخص علم ضمير دارد . ( ازضمائر افراد خبر مى دهد ) .
موضوع را به شيخ انصارى عرض كردم شيخ به طرف او
رفت مردمى كه آنجاجمع شده بودند همه به احترام شيخ كنار ايستادند شيخ به آن شخص فرمود : شما علم ضمير دارى ؟ گفت آرى شما مى توانيد چيزى را نيت كنيد تا آن را بگويم شيخ فرمود : نيت كردم . آن شخص با دو انگشت خود اشاره كرد كه شما دوبار خدمت حضرت بقية الله عليه السلام رسيده ايد مى خواهيد بگويم كجا و به چه صورت ؟ شيخ تبسم كرد و رفت .
معلوم مى شود شيخ در ضمير خود نيت كرده بود كه آيا خدمت امام زمان ( عج ) رسيده است يا خير ؟
مرحوم حاج ميرزاآقا توكل عجيبى داشت . مرحوم آية الله العظمى اراكى فرموده اند : در زمان رضا شاه كه نسبت به معممين سختگيرى مى كردند و جوازعمامه مى خواستند ايشان را كه پيرمردى نود ساله بود چند بار به شهربانى اراك احضار كردند اما رئيس شهربانى از ديدن قيافه ايشان با آن كهولت سن خجالت مى كشيد و از در ديگر بيرون مى رفت و رو نشان نمى داد گويا ايشان را نديده است . ( نديده مى گرفت )
آية الله العظمى اراكى كه متوجه مى شوند گاهى مزاحم ايشان مى گردند بازحمت و فعاليت فراوان از طريق مرحوم آية الله العظمى حائرى براى ايشان جوازعمامه از شهربانى تحصيل مى كنند وقتى جواز را به ايشان مى دهند به جاى تشكر ، اوقات تلخى مى نمايد و مى گويد مى خواهى در توكل من رخنه بياندازيد من استخاره كردم و تفال به قرآن زدم اين آيه آمد : «انه ليس له سلطان على الذين آمنوا . . . انما سلطانه على الذين يتولونه . . . . »
مرحوم حاج ميرزا آقا اهل نماز شب بود علاقه مند و متوسل به اهل بيت عليهم السلام بود دهه عاشورا در منزل روضه و مجلس سوگوارى مفصلى داشت و خودگريه مى كرد .
از مرحوم
حاج ميرزاآقا هم سراغ داريم اين رباعى كه مدتها در طليعه مداحى برخى مداحان قرار گرفته بود از ايشان است خطاب به امير مؤمنان على عليه السلام كه نام مباركش به حساب ابجد صدوده مى باشد همانطور كه نمك به حساب ابجدصدوده است و با الهام از حديث من كان لله كان الله له و حديث على مع الحق والحق مع على يدور حيث مادار .
شاها تو مع اللهى و الله معك حب تو به ايمان و به كفر است محك چون نام تو و نمك يكى شد به عدد حق را نشناخت آنكه نشناخت نمك
و بالاخره اين بزرگوار در سال 1354ه . ق در سن حدود صد سالگى از دنيا رحلت و به دار باقى شتافت و در قم در قبرستان نو ( قبرستان حاج شيخ عبدالكريم ) دربقعه مرحوم حاج ملاجواد صافى گلپايگانى ( والدماجد آية الله حاج شيخ لطف الله صافى و آية الله حاج آقا على صافى ) به خاك سپرده شد رحمة الله عليه و مغفرته و رضوانه .
به كسانى كه مادرشان از سادات باشد شريف گفته مى شود از اين رو آية الله العظمى اراكى در پايان كتاب بيع ج 2 ، ص 403 نوشته اند : «وقد كتبه بيمناه الداثرة مؤلفه الضعيف محمدعلى الشريف عفى الله عنه و عن و الديه و استاده جرائمهم . »
و در شجره نامه اى كه به خط ايشان مورخ 1333ه . ق در كتابخانه ايشان موجود است آمده :
«اقل الناس و احقرهم محمدعلى بن علويه آقابگم جان خانم بنت سيدعقيل بن سيدتقى بن ميرزا شفيع بن ميرزاسيدطاهربن ميرزامسعودبن ميرسيدحسن زينتى ( 4 ) بن ميرزازمان بن ميرلطف الله بن ميرشمس الدين بن محمدبن سيدحسن بن ميرشرف الدين حسين بن ميرلطف الله بن تاج الدين سيدحسن الواقف بن ميرشرف حسين بن سيدمرتضى اعظم بن ابومحمدبن ميرابوالفضل بن ميراسماعيل بن ميرابوطالب بن سيدمحمدبن سيدحسين بن على بن عمربن حسن الافطس بن امام زاده على اصغربن الامام المظلوم امام زين العابدين عليه السلام . » ( 5 ) و نيز شجره نامه اى مورخ 1303ه . ق كه براى پسر عموى مادر آية الله العظمى اراكى نوشته شده و خطوط چند نفر از علما در هامش آن است در كتابخانه آية الله العظمى اراكى موجود است كه عكس آن را در پايان همين كتاب ملاحظه مى فرماييد ، و به اين ترتيب مادر ايشان از سادات نطنز و از نوادگان سيد حسن واقف مى باشند ( 6 )
قبر جد چهاردهم آية الله العظمى اراكى در نطنز كاشان به عنوان آرامگاه سيدحسن واقف زيارتگاه مردم آن سامان است و اين طور گفته مى شود كه ايشان بادختر يكى از بزرگان هند ازدواج نموده و از اين راه ثروت
و املاك زيادى نصيب او شده و او آن املاك را وقف نموده و از اين جهت به سيدحسن واقف معروف شده است . ( 7 )
آية الله العظمى اراكى نقل كرده اند : «پدر مادرم مرحوم سيدعقيل عازم زيارت جدش سيدحسن واقف بوده در بين راه كوهستانى و شوشاد و افوشته ( 8 ) ناگهان باپلنگى برخورد مى كند .
آقا سيدعقيل از خود بى اختيار شده و در جاى خود توقف كرد و در مى يابدكه راه رفت و برگشت ندارد پلنگ نزديك مى شود و در چند قدمى او توقف مى كند بدون آن كه كوچكترين تعرضى نسبت به او انجام دهد زمانى چندمى گذرد آقا سيدعقيل خسته مى شود مى نشيند پلنگ هم مى نشيند آقا سيدعقيل از نشستن خسته مى شود راه مى افتد پلنگ هم بدون آن كه سيد را مورد حمله قرار دهد با حفظ فاصله چند قدمى به دنبال سيد راه مى افتد تا به محل روستامى رسند سيد به پلنگ مى گويد : اين راه روستا است راه تو از آن طرف است پلنگ و سيد هر كدام به راه خود مى روند سيد به مقصد خود كه مى رسد از هول و هراس غش مى كند . »
و شنيده شده كه همين ترس و هراس موجب شد كه سيدعقيل پس از آن داراى فرزند نشود .
مولود ازدواج حاج ميرزاآقا با علويه آقا بگم جان خانم يك پسر ( آية الله العظمى اراكى ) و يك دختر بود . اين دختر كه نامش خديجه بود شوهر كرداما جوانمرگ شد و فرزندى نداشت .
علويه خانم در سال 1349 درگذشت و در قبرستان حاج شيخ عبدالكريم قم كنار ديوار در صف اول به خاك سپرده شد ( رحمة الله عليها ) .
به قلم سيد حسين اعظم واقفى ( 9 )
در سال 786 ه .
ق خداوند فرزندى به مير شرف الدين حسين فرزند ابو محمدافوشته اى عطا فرمود كه نامش را سيد حسن نهادند ، سپس به تاج الدين هم ملقب گرديد . چون دوران خردسالى را پشت سر نهاد پدر او را به مكتب عالم ربانى و پيرروشن ضمير بابا شيخ على عارف بزرگوار نطنز رهنمون گرديد تا به كسب علوم متداول زمان بپردازد و به عالم بى پايان عرفان نيز آشنايى حاصل نمايد .
زمانى چند سپرى گرديد ، سيد حسن چون ستاره اى در مكتب استاددرخشيدن گرفت . علاوه بر دانشهاى معمول زمان در عرفان نيز طى مدارج نمودو به مقام والايى رسيد . مراتب زهد و تقوا و دينداريش بدان پايه رسيد كه بر بسيارى از همگنان پيشى گرفت و به جرگه عارفان پيوست و به سير وسلوك و طى مقامات شامخ معنوى مشغول گرديد . در اين مورد پيشرفت او بدان پايه رسيد كه ازدلبستگيهاى دنيوى چشم پوشى نمود و تمام دارايى خود را به سال 857 هجرى قمرى وقف كرد و مردم زمان نيز كارهاى خير و خداپسندانه اش را معرف او قرارداده و به سيد واقفش خواندند و به اين نام مشهور گرديد .
سيد واقف با يازده واسطه به امام سجادعليه السلام نسب مى رساند ، بدين شرح : تاج الدين حسن ، شرف الدين حسين ، ابو محمد ، مير ابوالفضل ، مير اسمعيل ، ميرابوطالب ، سيد محمد ، سيد حسين قمى ، امير على ، عمر ( عمرالاكبر ) ، حسن افطس ، على اصغر و على ( حضرت امام سجادعليه السلام ) .
اينك پيش از ادامه سخن در باره سيد واقف ، سير تاريخى اين دودمان رامورد بررسى قرار مى دهيم .
امامزاده على اصغر فرزند حضرت سجادعليه السلام از مدينه
راهى ايران شد ، پس ازرسيدن به شهر ساوه در آنجا اقامت نمود و پس از درگذشت نيز در آن شهر به خاك سپرده شد و اينك آرامگاهش در آن شهر زيارتگاهى مشهور مى باشد . با اينكه اين امامزاده برادر امام محمد باقرعليه السلام مى باشد ولى در آن شهر به نام فرزند امام باقرعليه السلام شهرت يافته است .
پس از درگذشت امامزاده على اصغر در ساوه ، تعدادى از دودمانش به قم مهاجرت نمودند و حسين قمى يكى از بازماندگان او مى باشد .
تعدادى از اين خاندان از جمله ابو محمد فرزند حسين قمى به تفرش رفته و در آنجا سكنى گزيدند . آرامگاه ابومحمد در تفرش اينك مورد احترام و زيارتگاه مردم آن سامان مى باشد .
در سده هاى پنجم و ششم هجرى گروهى از اين خاندان به نطنز آمده و درآنجا رحل اقامت افكندند .
در اواخر عصر صفويه خانوارى چند به بيدگل كاشان مهاجرت كردند كه امروز تعداد آنان در حدود يكهزار نفر مى باشد .
در زمان كريم خان نيز تعدادى به شيراز رفته و در آنجا ساكن شدند .
از آنجايى كه مردم نطنز تا اواخر قرن هشتم پيرو طريقه شافعى بودند اين گروه پس از سكونت در نطنز اندك اندك در خفا به تبليغ مذهب تشيع پرداختندو توانستند بسيارى از مردم را پيرو مكتب تشيع نمايند .
در سده هاى شش و هفت كه مذهب تشيع در نطنز نضج گرفت ، سادات تبليغ خود را علنى نمودند و اين كار با مخالفت سران طريقه شافعى مواجه گرديد و عامه مردم را بر عليه آنان شورانيده و در زدوخورد فيمابين ، بزرگ سادات ، ميرشرف الدين حسين به شهادت رسيد .
گفته شده كه سيد حسن فرزند مير شرف الدين حسين دختر احمد صاعدى ( 10
) از بزرگان آن عصر به نام خطا خاتون را به همسرى خود درآورد و از اين راه قدرت و ثروتى پيدا كرد .
به هرصورت سيد حسن حسينى يا تاج الدين حسن بطور آشكار به تبليغ مذهب تشيع پرداخته است و براى اين كار نه تنها از وجود سخنرانان مبرز بهره ورگرديد ، بلكه كار را با صرف هزينه زياد ، با پذيرايى از مردم توام ساخت .
گفته شده در مجالس تبليغى او حوضهاى سنگى يك پارچه پر از شربت قرارداشته و مردم از آن استفاده مى نمودند و هنوز نيز كهنسال بنايى نيمه ويران در شمال حسينيه افوشته قرار دارد به نام سورگاه كه بخشى از بناهايى است كه در سده هاى گذشته به مرور از بين رفته اند .
فعاليتهاى تبليغى سيد واقف به حدى مثمر ثمر واقع گرديد كه اكثر مردم افوشته و نقاط پيرامون آن و بسيارى از ديگر نقاط نطنز به مذهب تشيع گرويدند . درنتيجه در سالهاى پايانى عمر خود كه خانه مسكونيش راهم وقف نمود آن راخانقاه حسينى ناميد كه در آن دانش پژوهان به دانش اندوزى پرداخته ، مجالس تبليغ برپا گردد ، از درماندگان در آنجا پذيرايى گردد و بسيار كارهاى خير ديگر .
در وقف نامه اش از خانه خود چنين ياد كرده است :
خانه اى را كه براى اقامت و سكنى خويش اتيان به احداث آن نموده بود . . . مسبل گردانيد و از تملك آن اعراض نمود و آن راموسوم گردانيد به خانقاه حسينى ، تا در آن طلبه علوم دينى به دانش اندوزى پرداخته و پس از فارق التحصيل شدن براى تبليغ راهى ديگر نقاط گردند ، يعنى ادامه راه او .
سيد واقف پس از گذران عمرى چنين پربركت كه تمام آن را در راه خداو خدمت به خلق خدا سپرى نمود در
حالى كه در سال 857 هجرى قمرى تمام دارايى خود را وقف بر خيرات و مبرات و اولاد نموده بود در سال 868 ه . ق ديده ازجهان فرو بست و در آرامگاهى كه در سن 42 سالگى براى خود ساخته بود ، به نوشته وقفنامه : «احداث نمود از براى يوم لاينفع مال ولابنون از خالص مال خود براعالى كوهى كه مشرف است برافوشته . . . به جوار مزار متبرك باباشيخ على جعله الله من خلص اوليائه و آن را مقبره و مدفن اولاد و احفاد خود گردانيد . » به خاك سپرده شد و آرامگاه او هنوز مطاف مردم آن سامان مى باشد .
روال زندگى مردم زمانه بر اين است كه در كهنسالى ( نه در جوانى ) اگر از معتقدات دينى متقنى برخوردار باشند به فكر آرامگاهى براى خود برمى آيند ولى سيد واقف در جوانى ، يعنى در سن 42 سالگى آرامگاهى براى خود بنا مى كند ، سه سال پس ازساخت آرامگاه ، مسجد افوشته را بنا مى نهد . ساليانى چند سپرى مى گردد و سيدواقف به دوران كهنسالى مى رسد . در اين زمان كه بيشتر خواستهاى معنوى و نيات خداپسندانه خود را برآورده شده مى بيند به فكر احداث خانه اى براى سكونت خود مى افتد و چه بسا كه به هنگام نهادن نخستين سنگ بنا سرنوشت بعدى خانه رامنظور نظر داشته است .
به نقل ديگر در 63 سالگى خانه اى براى خود مى سازد . هشت سالى بيش دراين خانه سكونت ننموده بود كه درصدد وقف كردن آن برمى آيد ودر سال 857ه . ق اين منظور عملى مى گردد ويازده سال ديگر باقيمانده عمر خودرا صرف عملى شدن خواستهاى خداپسندانه اش كه در وقفنامه درج شده بود مى نمايد وسپس با خاطرى مطمئن در دايره شمول ارجعى الى ربك قرار مى گيرد و پاداش آن
همه نيكوكاريش آن بس كه پس از گذشت چندين سده هنوز نام نيك او ورد زبان مردم روزگار مى باشد .
آثار باقيمانده از سيد واقف عبارتند از : گنبد سبز ، مسجد جامع افوشته ، خانقاه ، حمام افوشته ، شربت خانه و سورگاه و وقفنامه ، كه به گونه اى مختصر از آنها يادمى گردد و براى بدست آوردن آگاهى بيشتر به جلد دوم تاريخ نطنز نوشته اين بنده كمترين مراجعه شود .
كسانى كه به نطنز وارد مى گردند از جمله آثارى كه توجه آنها را جلب مى نمايدگنبدى است فيروزه فام بر فراز تپه هاى ( 11 ) مشرف بر دشتهاى سبز و خرم شهر نطنز كه اطراف آن را باغستانها چون نگينى احاطه كرده اند . اين بنا آرامگاه سيدحسن الحسينى مشهور به سيد واقف مى باشد كه داراى برجى مرتفع و هشت ضلعى باگنبد دوپوش و فيروزه رنگ و زيبا مى باشد كه رهگذران و بينندگان را به بالاى تپه مى كشاند . كتيبه ساقه گنبد به خط كوفى بنايى و جملات لااله الاالله ، محمدرسول الله و على ولى الله در آن به چشم مى خورد .
كاشيهاى گنبد به مرور زمان لعاب خود را از دست داده و بعضى از آنها نيزكنده شده بود كه لزوم تجديد كاشيكارى آن را ايجاب مى نمود و اين كار به سال 1367 شمسى انجام گرديد .
بقعه سيد واقف بنايى است هشت گوش با گنبدى دوپوش فيروزه رنگ ، گرچه داخل آن فاقد تزيينات است ولى اشياى موجود در آن نفيس و گرانقدر و از هرجهت قابل اهميت مى باشد .
از متعلقات قابل توجه آرامگاه مى توان به شرح زير ياد نمود :
1- لوحه هلالى بالاى در ورودى;
2- در ورودى چوبى منبتكارى شده;
3- صندوق چوبى منبتكارى ( ضريح ) داخل آرامگاه;
4- درهاى چوبى منبتكارى متعلق به مسجد افوشته كه در زواياى شرقى و غربى داخل آرامگاه نصب شده است .
اين لوحه ارزشمند و قابل توجه كه طول قاعده آن 130 و ارتفاع آن در راس 80سانتيمتر است . در متن آن دو رديف شعر به خط ثلث برجسته كنده كارى شده ، يكى به عرض 12 سانتيمتر كه به طور هلالى از منتهى اليه سمت راست شروع شده و سپس در سمت چپ پايان مى گيرد . بيت سوم آن
گوياى تاريخ ساخت گنبد يعنى سال 828 هجرى قمرى است . مضمون اشعار چنين است :
به عون خالق بيچون خداى هردو جهان
به عهد شاه جهان شاهرخ بهادرخان
به يمن همت عالى تاج دولت و دين
حسن كه منبع جود است و معدن احسان
به سال ( كذا ) ثمان عشرين از ثمانمائه
به سعى صاحب اين روضه مرتضاى زمان
تمام شد به سعادت بناى اين مرقد
كه روضه ايست منور ز روضه هاى جنان
و دنباله آن كه بطور افقى در قاعده لوحه كنده كارى شده حاوى اين دوبيت است :
سواد قصر بهشت است زانكه دربانش
درختهاى گران است و آبهاى روان
در اين مزار كه هيچ . . . درنمى يابد
بغير بانك نماز و تلاوت قرآن
آرامگاه سيد واقف داراى در چوبى دولنگه است كه هر لنگه آن به عرض 60و ارتفاع 226 سانتيمتر مى باشد و متن آن را نقشهاى منبت بسيار زيبا و جالب توجهى پوشانيده است .
در متن مربع شكل قسمت بالايى در علاوه بر نقوش منبت دو بيت شعرعرفانى كه حاكى از خلوص نيت و اعتقاد بانى آن است ، به خط ثلث كنده كارى شده كه مضمون آن چنين است :
لنگه سمت راست :
بده مرا تو خدايا در اين خجسته سير هزار مايه شادى و فتح و نورو ظفر
لنگه سمت چپ :
به حرمت سه محمد به حق چهار على به دو حسن به حسين وبه موسى وجعفر
مطلب قابل توجه اينكه اين در و سردر زيباى آن ، كه از نفايس آثار باستانى بوده واز گزندزمانه مصون مانده است . در معرض هوا و گردوخاك و ساير عوامل جوى قرار گرفته و درنتيجه به مرور زمان شكافهايى در آن ايجاد شده است .
با توجه به شباهتهايى كه از لحاظ نقوش منبت بين اين در و درهاى مسجدجامع افوشته وجود دارد شايد بتوان
گفت كه سازنده اين در نيز همان استاد حسين فرزند على نجار نقار ، قريه ده آباد بوده است .
داخل آرامگاه سيد واقف در زير صندوقى ساخته شده از چوب ضخيم گردو كه پيرامون آن را پارچه هاى سبزرنگ پوشانيده است . صندوق يا ضريح چوبى ديگرى قراردارد ، كه علاوه بر منبتكارى جالب و ارزنده ستونهاى آن با آيات قرآنى كنده كارى وبه طور برجسته تزيين داده شده است . تزيينات اين صندوق كه شاهكارى از صنعت منبتكارى به شمار مى آيد و ريزه كاريهاى هنرى بكار رفته در آن از هر جهت قابل توجه است . مثلا گلهاى منبت متن كه داراى نقوش بديعى است چنانچه به دقت مشاهده شود نمايانگر نامهاى مبارك محمد و على مى باشد . اين ضريح مكعب مستطيل شكل كه به ابعاد 98×16/1 و بلندى 10/1 متر است محكم و بطور كام و زبانه ساخته شده است . ( 12 )
در كناره هاى شمال غربى و جنوب شرقى محوطه داخلى گنبد دو در چوبى منبتكارى به ديوار نصب شده كه علاوه بر منبتكارى بس نفيس در متن هريك نيزنوشته هايى به خط ثلث به چشم مى خورد اين درها كه يكى بزرگ و ديگرى نسبتاكوچكتر است متعلق به مسجد جامع افوشته بوده كه براى جلوگيرى از ربوده شدن در روز جمعه 31 فروردين ماه سال 1352 از محل اصلى خارج و در مكانهاى كنونى نصب گرديد .
الف - در بزرگ
اين در دو لنگه كه داراى نقوش منبت بس ظريف است هر لنگه آن به ابعاد60×32/2 متر و داراى پاشنه گرد چوبى است در تنكه قاب مانند قسمت بالاى هرلت آن جمله هايى به خط ثلث به شرح زير كنده كارى شده است :
لنگه سمت راست : لصاحبه السعادة والسلامة لنگه سمت چپ : وطول العمر ماناحت حمامة و بر بالاى دماغه در :
خداوند اين در مبارك مرتضى اعظم سيد حسن الحسينى و در بخش
پايين دماغه : عمل استاد حسين بن على نجار نقار قريه . . .
اين در كه داراى نقوش منبت بسيار جالب و زيباست در اثر گذشت زمان و عوامل جوى در قسمت پايين شكافهايى پيدا نموده و همچنين نوشته هاى قسمت پايين دماغه در حال محو شدن مى باشد .
ارزش فوق العاده آن ايجاب مى كند كه از طرف متخصصين مربوطه در موردترميم آن اقدام لازم بعمل آيد .
ب - در كوچك
اين در نيز به مسجد جامع افوشته تعلق دارد و در محلى كه به حسينه مى پيونددنصب شده بود و براى جلوگيرى از دزديده شدن همراه با در بزرگ به آرامگاه سيدواقف منتقل گرديد .
اين در كه هر لنگه آن به ابعاد 48×168 سانتيمتر و داراى نقوش منبت زيباو بديع است نسبت به در بزرگ از هميت بيشترى برخوردار است . زيرا جملات كنده كارى شده در كتيبه هاى بالاى در گوياى تاريخ ساخت در ( سال 831 هجرى قمرى ) مى باشد كه به گمان قوى ساختمان مسجد نيز درهمان سال پايان گرفته است .
متن نوشته ها چنين است :
لنگه سمت راست :
چو در بسته گردد گشاينده اوست چو ره ياوه گردد نماينده اوست
صاحبه و مالكه السيد حسن
لنگه سمت چپ :
اين در به شادكامى دائم خجسته باد بر دوستان گشاده و بر خصم بسته باد
فى رمضان السنة احدى و ثلاثين و ثمانمائة ( 831 هجرى قمرى )
به گفته كهنسالان افوشته اين در ساليانى چند در پشت ديوار شمال غربى مسجد در زير آفتاب و باران و برف افتاده بود ، سپس چهارچوبى براى آن تهيه و نصب مى گردد . بدين علت زيانهاى وارده به اين در نسبتا زيادتر مى باشد .
اين مسجد كه با خشت و آجر و گچ بنا شده و فاقد هرگونه تزييناتى چون
كاشيكارى و گچبرى است . در اوايل قرن نهم هجرى قمرى بنا گرديده است زيرا در كتيبه تنكه بخش بالاى در كوچك چوبى آن در متن گل و بوته هاى منبت جمله هاى «صاحبه و مالكه السيد حسن فى رمضان السنه احدى و ثلاثين و ثمانمائه ( 831 هجرى قمرى ) كنده كارى شده است و چنانچه تاريخ ساخت در را برابر با زمان پايان گرفتن ساختمان مسجد بدانيم ، مى توان گفت كه ساختمان مسجد ، پس از ساختن گنبديعنى سال 828 به بعد آغاز و به سال 831 پايان گرفته است .
طول مسجد از جنوب شرقى به شمال غربى كشيده شده و مساحت آن درحدود 410 متر مربع است كه 310 متر آن زيربنا و بقيه حياط را تشكيل مى دهد .
مسجد داراى دو در ورودى يكى در سمت قبله و ديگرى در سمت حسينيه است .
شبستان مسجدمتشكل از سه قسمت مى باشد : قسمت ميانى وبخشهاى جنبى .
قسمت ميانى به ابعاد 5 3×7 متر و روى هم شامل 4 طاق رومى برجسته و گود نسبتا مرتفع بوده كه سقف نزديك محراب داراى مقرنس گچى ساده است .
بخشهاى جنبى توسط دو درگاه به عرض 10×3 و بلندى 55 2 متر كه دوستون چوبى در زير سقف آن حائل گرديده به قسمت ميانى اتصال دارند .
اين دو قسمت مربع شكل و به ابعاد 4 متر مى باشند . هركدام داراى دوخواجه نشين در شمال و جنوب بوده كه شمال آنها نورگيرى به حياط مسجددارد . بخشهاى جنبى در زمان گذشته دوطبقه بوده و ورودى آنها يكى در هشتى پشت سر در از طريق پله كان بام و ديگرى در انتهاى راهرو يا دالان سمت غرب قرارداشته كه هنوز پله كانى چند از آن بجاى مانده است و هردو قسمت
از طريق دودرگاه كه اكنون تيغه شده آنها از شبستان ميانى به چشم مى خورد ، با بخش ميانى ارتباط داشته اند .
به گفته كهنسالان دو دهنه جنبى شبستان بزرگ كه به مرور زمان خراب شده بوده است در حدود سالها 1270 الى 1280 شمسى برخى از افراد محلى در لواى نام تجديد بنا تمام مصالح آن را تاراج نموده و مسجد را زمانى چندبه حال ويرانى رها مى نمايند ، تا اينكه شخصى بنام ميراآقا ( 13 ) فرزند ميرزا اسحق ازبازماندگان سيد واقف كه در ضمن كدخداى افوشته نيز بوده براى تجديد بناى بخش خراب شده پيشقدم مى گردد و با خوديارى مردم محل ، آنها را به صورت يك طبقه درمى آورد .
خانه اى را كه سيد واقف به سال 849 هجرى قمرى براى سكونت خويش درافوشته احداث مى نمايد به سال 857 به هنگام وقف نمودن دارايى خود آن را نيز دردايره شمول وقف قرار داده و خانقاه حسينى اش نام مى نهد و از آن زمان به بعدنام خانقاه حسينى براى آن خانه علم مى گردد زيرا در متن وقفنامه مورخ 857هجرى قمرى به شرح زير صريحا بدان اشاره شده است :
. . . خانه اى را كه براى اقامت و سكنى خويش اتيان به احداث آن نموده بود و ابواب آن را به رياض و بساتين گشوده و آن را متضمن اماكن لطيفه و مساكن نظيفه و غرف عاليه و شرف ساميه ساخته لازالت معمورة فى ظل باينها .
خانه اى ساخت آن چنان كه جنان
در نزاهت از او برشك افتاد
مسكنى شد كه گوئيا رضوان
بروى ابواب دار خلد گشاد
واقع به قريه طيبه افوشته از قراى مدينه نطنز از توابع دارالامان اصفهان مسبل گردانيد و از تملك آن اعراض و آن را موسوم گردانيد به خانقاه حسينى .
تنها بخش خانقاه يا خانه قبلى سيد واقف كه سالم باقى مانده است سردر ياجلوخان آن مى باشد .
جلوخان كه به سردر خانقاه مشهور است به عرض دهنه 70/4 متر با دوسكو به عرض 68 و بلندى 70 سانتيمتر در طرفين راهروى ورودى آن است . سه جبهه داخلى آن از كاشيهاى معرق با نقوش گوناگون پوشيده شده است . در سه طرف ايوان كتيبه كمربندى به عرض 70 سانتيمتر در زمينه لاجوردى به خط ثلث سفيد به چشم مى خورد كه در آن نام شاهرخ گوركانى ، نام بانى و بنا و تاريخ ساخت درج گرديده . متن آن چنين است :
به فيض فضل حضرت الهى و امداد كرم نامتناهى در ايام خلافت و
دولت حضرت خاقان بن الخاقان ظل الله فى العالمين المؤيد به تاييد ملك المنان معين السلطنة والخلافة فى الدنيا والدين شاهرخ بهادرخان خلدالله ملكه و خلافته و ايد على العالمين رافته . . . نورحدقة السلطنة نور حديقة المعدلة السلطان ابن السلطان ابن السلطان المخصوص بعناية ملك الرحمن علاءالدولة والسلطنة والدنيا والدين بهادرخان خلدالله تعالى ملكه بناء اين بيت السعادة والسيادة كه هميشه قواعدش به روابط دوائم احكام مربوط باد ازخالص المال بنده محتاج الفقير الى رحمة الله الغنى حسن بن حسين الحسينى به اتمام رسيد فى شهر محرم الحرام سنة تسع و اربعين و ثمانمائة . عمل الفقير شيخ حسن بن نظام الدين بنا اصفهانى .
بدين ترتيب مشخص مى گردد كه ساختمان خانه سيد واقف در محرم سال 849 هجرى قمرى به دوران پادشاهى شاهرخ گوركانى پايان يافته است . و به شرحى كه گذشت به سال 857ه . ق وقف وبه نام خانقاه حسينى ناميده مى شودو سازنده بنا ، شيخ حسن فرزند نظام الدين بنا اصفهانى بوده است .
ورودى خانقاه داراى در چوبى دولنگه قطورى است كه هرلنگه آن به عرض 07/1و ارتفاع 30/2 متر مى باشد كه در دهنه طاق رومى هلالى شكسته اى به ارتفاع 5/4متر نصب گرديده است . هردو لنگه در داراى چفت و بست محكم و پاشنه گردچوبى است ولى فاقد هرگونه تزيينى اعم از نقوش منبت يا نوشته مى باشد .
به فاصله 60 سانتيمتر از پايين و بالاى در دو تسمه آهنى به عرض ده سانتيمتر جهت استحكام آن به صورت مهارى به در متصل شده . به لنگه سمت راست جاى دق الباب و لنگه سمت چپ حلقه آهنى قطورى بجاى مانده است .
در پشت سر در جز آثار پاگرد پله هايى كه مربوط به طبقه دوم ساختمان اصلى بوده و اتاقهاى خشتى كه آن را درگذشته نزديكى بنا نموده و فضايى محصور به مساحت تقريبى سيصد متر ، چيز ديگرى بجاى نمانده است .
اتاقهاى خشتى را سيد ابوالقاسم اعظم واقفى به هنگام تصدى توليت موقوفات سيد حسن واقف بين سالهاى 1325 الى 1329 شمسى به منظور ايجاددبستانى در اين مكان بنا نموده كه شايد پس از گذشت پنج سده دوباره نظر سيدواقف از ايجاد خانقاه كه همانا بنياد كانون دانش بوده است به مرحله عمل درآيد كه متاسفانه به علت عدم امكانات مالى اين كار سرانجامى به خود نگرفت زيراعلى رغم ردوبدل شدن مكاتباتى چند بين او و اداره فرهنگ كاشان جهت تامين باقيمانده هزينه ساختمان و توافق در واگذارى محل مورد بحث به اداره مذكورجهت امكان تكميل ساختمان و انجام اين انتقال در 20/6/1329 شمسى ، اداره فرهنگ كاشان در اين مورد اقدام مثبتى به عمل نياورد و اتاقهاى ساخته شده نيز پس از درگذشت نامبرده در اثر عدم مراقبت كم و بيش رو به
ويرانى نهادو بالاخره در بهار سال 1366 شمسى جهت توسعه معبر تخريب گرديد .
در گوشه شمالى خانه ، در پشت حمام افوشته ساختمانى با فضاى مركزى چهارگوش با دو گوشوار هشت پر و دو گوشوار شش پر در چهارگوش آن بجاى مانده كه بقاياى آن نمايانگر دو طبقه بودن اين ساختمان در زمانهاى گذشته مى باشد ، ولى از طبقه دوم جز ديوارى كوتاه با پوشش كاشيهاى شش بر و جاى حوضى كوچك چيز ديگرى بجاى نمانده بود كه در تعميرات اساسى اخير جاى حوض صاف گرديد و بام به صورت يكپارچه درآمد .
طبقه دوم تا پايان دوران قاجاريه نيز برپا بوده و بطورى كه شنيدم دزدان محلى آنجا را مخفى گاه اموال ربوده شده قرار داده بوده اند كه پس از مدتى موضوع آشكار و به دستگيرى آنان مى انجامد .
حوض طبقه دوم كه بر وسط سقف اول يا بام فضاى مركزى بنا گرديده بود طرحى شبيه حوض موجود در ايوان ساختمان عالى قاپو اصفهان داشته و به احتمال زياد آب آن از طريق لوله هاى سفالين ( بگويش محلى تنبوشه ) ازقنات هودجه كه در محله بالاى افوشته جريان داشته تامين مى گرديده است ( اين قنات از اكثر خانه هاى محله بالا گذشته و پس از دور زدن مسجد افوشته به استخر مربوطه واقع در سورگاه ، خانه بروجردى و اسعد واقفى مى ريخته است ) و به گفته سالمندان افوشته به هنگام ساختن منبع آب جهت حمام افوشته آثارى از لوله هاى سفالين كه در جهت شربتخانه امتداد داشته مشاهده شده است .
با توجه به توضيحاتى كه داده شد در اينكه اين بنا همان ساختمان چهارصفه است تقريبا موضوع مسجلى است منتهى بر ما مجهول است كه اولا كلمه شربتخانه را به چه علت در زير كلمه اختاخانه در رونوشت وقفنامه ( مورخ
1288 ) ذكرنموده اند ؟ و ثانيا كلمه شربتخانه از چه زمانى و به چه علت بر اين بنا اطلاق گرديده است ؟
در جنوب غربى ويرانه هاى خانقاه يا به عبارت ديگر در سمت قبله آن حمامى به ابعاد 16×25 متر مربع قرار دارد كه از بناهاى ايجادشده توسط سيد حسن الحسينى مشهور به سيد واقف مى باشد .
اين حمام نيز به سال 857 هجرى قمرى جزء رقبات موقوفات درآمده است . زيرا در متن وقفنامه از آن چنين ياد شده است :
. . . وقف فرمود جناب واقف اعلى الله شانه حمامى كه بنا فرموده ازبراى رجال و نسوان حمامى با لطافت و نظافت تام ، ذو نزاهت و طراوت واقع به قبلى خانقاه مذكور متصل بدان با عامه توابع و لواحق و مضافات و منسوبات خاصه آن از تون و انبار و منجلاب و مطرح رماد با دو فاتيلج روبين يكى بوزن هفتاد من و يكى شصت من . . . .
ديگر از بناهاى متعلق به سيد حسن واقف سورگاه است كه در سمت شمال حسينيه ( تكيه ) كنونى و در مجاورت شبستان بزرگ مسجد جامع افوشته ( جايگاه هيئت ابوالفضل كنونى ) قرار داشته است . سورگاه داراى ساختمانهاى مفصل و متعدد بوده كه به مرور زمان خراب و بجاى آن ساختمانهاى جديد بناشده است .
از ساختمانهاى قديمى سورگاه فقط يك ساختمان بجاى مانده است .
اين ساختمان نيز در اثر مهاجرت ساكنين آن به تهران در شرف ويرانى است . با وجود اين هنوز طرح اواليه خود را از دست نداده است . گرچه احتمال آن مى رودكه در زمانهاى گذشته مورد تعمير و مرمت قرار گرفته باشد .
همان گونه كه قبلا هم اشاره شد تاج الدين حسن حسينى در بيستم ذيحجه سال 857هجرى ، تمام دارايى خود شامل خانه مسكونى ، 5/5 دانگ روستاى ميلاجرد ، شش دانگ روستاى اسفيدان ، حدود ده باب آسياى آبى ، چندين قطعه ملك و مقدارقابل توجهى آب قنوات را وقف مى نمايد كه نصف درآمد براى خيرات ( حق التدريس مدرس كه در خانقاه علوم شرعى تدريس نمايد ( 14 ) ، كمك هزينه تحصيلى براى طلبه هايى كه در آنجا تحصيل نمايند پرداخت حقوق به كتابدار ، نگهبان ، اذان گو ، امام جماعت ، قارى قرآن وغيره ، پذيرايى از فقرا و مساكين و ابن السبيل ، برگزارى مراسم در اعياد مذهبى و سوگواريها و بسيار كارهاى ديگر كه درمتن وقفنامه آن مندرج است ) صرف شود . و نصف ديگر درآمد را وقف بر اولادنموده يعنى بر سه فرزند زاده خود اسمعيل يك دوم . نورالله و شمس الدين محمدروى هم يك دوم باقيمانده .
اين وقفنامه به خط نستعليق
و نويسنده آن ابوبكربن احمدبن مسعود طهرانى مشهور به قاضى طهرانى از نويسندان مشهور و مورد اعتماد دوره گوركانى وآن قوينلو بوده است . تاريخ ديار بكريه از تاليفات او مى باشد .
ضمنا طهران مذكور در فوق مكانى است در منطقه نجف آباد اصفهان كه امروزه به تيرون و گروند مشهور مى باشد . والسلام ( 15 )
آية الله العظمى اراكى رحمة الله عليه در مقام بيان زوجه صالحه بودن همسرشان مى فرمودند : حاج ميرزااحمد شيرازى مى گفت خدا به تو سه نعمت بزرگ داده : پدرى آن چنان ، و استادى مانند حاج شيخ عبدالكريم ، و همسرى مانند دختر حاج محمدابراهيم خوانسارى .
از آية الله مصلحى سؤال شد كه اين حاج ميرزا احمد كيست ؟ فرمودند : همسر ايشان دخترعموى مادر آقا بوده ، و ايشان پدر آقاى سلطان شيرازى كه درسازمان حج مشغول انجام وظيفه هستند و جد جناب آقاى شريفى معاون حجة الاسلام والمسلمين رى شهرى است .
اينجانب از حضرت آقاى شريفى و پدر بزرگوارشان خواستم كه اطلاعاتى كه در مورد پدر و جدشان دارند در اختيار بگذارند تا در اين كتاب درج شود .
جناب آقاى سلطان شيرازى خواسته حقير را برآوردند و علاوه بر توضيحاتى كه ذيلا مى آوريم نوشته هايى شامل اجازات مرحوم آقا ميرزااحمد شيرازى و نامه مرحوم آقا سيدعبدالحسين لارى به ايشان ، و نيز بخشى از يك رساله در اختيار ماقرار دادند كه نمونه اى از آنها را نيز در پايان كتاب ملاحظه خواهيد كرد .
و اينك شرح حال آن بزرگوار از زبان فرزندش حضرت آقاى سلطان شيرازى :
تولدش حدود سال 1296ه ق در قيروكارزين ( يكى از بخشهاى فيروزآباد فارس ) واقع شده .
پدرش از خوانين آن منطقه بوده و با اينكه مذهبى بوده اما به طلبه شدن فرزندش مايل نبوده ، اما آن قدر اين پسر علاقه به دروس دينى داشته كه مدتها هرروز قبل از اذان صبح نزد عالمى كه در آن نزديكى ها ( نه در خود محل ) بوده مى رفته و درس مى گرفته و قبل از طلوع آفتاب به خانه برمى گشته ، به طورى كه پدر متوجه اين رفت
و آمد نمى شده است .
مادر او روحانى زاده بوده است .
در شيراز تا حد اجتهاد درس خواند و مدت نه سال در معيت مجاهدعظيم الشان آية الله العظمى آقا سيدعبدالحسين لارى عنوان معين و مشاور داشت .
در جنگ با انگليسيها هم شركت كرد و ظاهرا يكى از فرماندهان دشمن راخود او كشته بود . سوار كار و تيرانداز ماهرى بود . حتى در سنين پيرى چند فرسخ راه رفتن براى او مشكل نبود و جسمى سالم داشت و كشاورز مجربى بود .
پس از جنگ ، به هندوستان ظاهرا تبعيد شد و در بمبئى بود ودر آنجا به اوگفتند يا تهران و تحت نظر زندگى كردن ، و يا يكى از ممالك ديگر را اختيار كن . اوحجاز را اختيار كرد ، و پس از موسم حج به ايران و قم آمد و در آن تاريخ هنوز حاج شيخ عبدالكريم حائرى رضوان الله عليه به قم نيامده بود و بعد از ورود آن مرحوم در خدمت ايشان بود .
بعد از چهل سالگى ازدواج كرد . همسرش علويه دخترعموى مادر مرحوم آية الله العظمى اراكى بود كه از اولاد سيدحسن واقف مدفون در نطنز كاشان بود .
مدتى با آية الله العظمى اراكى هم منزل بودند و كارى كرده بودند كه با خانواده آية الله اراكى محرم بودند .
مادر همسرش علويه اى بود بسيار متدين و محتاط ، چرخ ريسى مى كردو زندگى خود را اداره مى نمود و حتى از اموال دامادش كه ايشان هم بسيار محتاط بود استفاده نمى كرد . اين بانو مورد توجه خاص مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آية الله العظمى حاج شيخ ابوالقاسم قمى بود . درباره او گفته شده كه با اينكه از بلندى افتاده بود و گويا پايش سالم نبود هنگام احتضار
برخاست و به رسول خداصلى الله عليه وآله سلام كرد و سپس خوابيد و از دنيا رفت . در تشييع جنازه اومرحوم حاج شيخ و مرحوم شيخ ابوالقاسم قمى شركت و تابوت او را به دوش گرفتند و با اينكه در شاهزاده حمزه قم قبرى داشت مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم قمى قبر خود در شيخان قم را به او داد كه بعد از چهل سال حاج ميرزااحمدشيرازى هم در همان قبر به خاك سپرده شد .
حاج ميرزا احمد به فرزندش مى گفته براى حل مشكلات به زيارت قبر اين علويه برو و مى فرموده من اين كار را مى كنم .
همسر مرحوم حاج ميرزااحمد در سال 1373ه . ق يعنى يك سال قبل ازوفات شوهرش از دنيا رفته است .
حاج ميرزااحمد با بيگانگان به خصوص انگليس كه آن روز دشمن معروف مسلمانها بود سر مسالمت نداشت سالهاى سال خود او و خانواده اش به جاى شكركه سودش به بيگانگان مى رسيد از خرما و توت و مانند آنها استفاده مى كرد هميشه نام انگليسى را با پسوند ابليس پرتلبيس به زبان مى آورد و با دولت وقت هم كه دولت جائر بود مخالفت مى كرد از گندم دولتى استفاده نمى كرد و جداگانه گندم تهيه و در خانه نان تهيه مى نمود .
گاهى در روستاهاى اطراف قم منبر مى رفت و اگر پولى مى دادند پس مى دادو مى فرمود خرج مثلا حمام همانجا كنيد مدتى تحت تعقيب بود شبها در مسجدجمكران و روزها در همان اطراف زندگى مى كرد . جواز عمامه براى او آوردند ، جوازرا پاره كرد و گفت من از پهلوى ( رضاخان ) جواز عمامه بگيرم ؟
يك شب خادم مسجد جمكران از بودن ايشان در پشت بام مسجد بى اطلاع بوده ، درب مسجد را مى بندد و
مى رود ايشان قدرى عبادت مى كند و مى خوابد درخواب امام زمان را مى بيند كه مى فرمايد برخيز اذان بگو . عرض مى كند درب مسجد بسته است ، بايد از مسجد خارج شوم وضو بگيرم ( حوض خانه مسجدخارج مسجد بود ) حضرت مى فرمايد درب باز ست شروع مى كند در خواب به اذان گفتن : پس بيدار مى شود مى آيد مى بيند درب مسجد باز است .
از آية الله حاج شيخ عبدالكريم و آية الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى اجازه داشت كه متن اجازه ها در اختيار است .
با آية الله صدر و آية الله سيدمحمدتقى خوانسارى سالها هم مباحثه ، و به آية الله حجت خيلى علاقه مند بود ، و بعد از آمدن آية الله بروجردى به قم به درس ايشان حاضر مى شد .
در سال 1374 در سن 78 سالگى در قم درگذشت ، و با نظارت مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى در شيخان قم در قبر مادر همسرش كه چهل سال قبل درآنجا دفن شده بود دفن شد .
املاك پدرش كه گويا روستاى مستقلى بوده توسط قشقاييها غصب ، و سپس به تملك رضاخان پهلوى درآمده است و در اين باره شكايت كرد كه به جايى نرسيد .
سحرخيز بود و از پسرش خواسته بود كه هر روز بين الطلوعين در حالى كه پدر نماز مى خواند او نيم جزء از قرآن مجيد را بخواند . در تربيت فرزند مقيد بودو برى جبران محدوديتهايى كه براى آنها ايجاد مى كرد خود با اينكه سنش زياد بودهفته اى يكى دو بار آنا را به خارج شهر براى تفريح مى برد و احيانا خود او با آنان به بازيهاى مناسب مى پرداخت . دو روز قبل از فوت پسرش را وصى خود مى كندو تربتى به او مى دهد و مى گويد اين تربت خاصى است بايد در خانواده ما بماند توهم هنگام مرگ
به ديگرى بده و يك قدرى از همان تربت را براى لحظات آخر عمرخود قرار داده بود . در دقايق آخر ، دهان باز نمى كرد كه تربت را بخورد تا اينكه خوداشاره كرد كه تربت را بياوريد ، تربت را خورد و از دنيا رفت .
همه اموالش را در زمان آقا سيدعبدالحسين لارى به ايشان داد و به ورثه هم نوشت كه همه مال آقا است . آقا سيدعبدالحسين هم طبق نامه اى اموال را به خودايشان برگرداند متن اين دو نامه در اختيار است . ( 16 )
مرحوم حاج ميرزاآقا حدود صد سال عمر كرده و پس از اينكه همسر اول او از دنيارفته همسر دوم اختيار كرده ( از خانواده قائم مقام ) و پس از وفات او با مادرآية الله العظمى اراكى و نيز پس از وفات او با همسر چهارم خود ازدواج كرده است وازاين همسر چهارم اولاد نداشت . نتيجه اين ازدواجها آية الله العظمى اراكى وخواهرشان از يك مادر و سه برادر ايشان از مادر ديگر و يك يا چند خواهر ديگر است .
برادرهاى آية الله العظمى اراكى همه در زمان حيات ايشان از دنيا رفته اند .
در يادداشتهاى آية الله خرازى آمده : استاد بزرگوار آية الله العظمى اراكى فرمودند : من چند برادر ناتنى به نام آقايان : ميرزافتح الله ، ميرزاحسن و ميرزا حسين داشتم كه اينها پشت سر هم بودند سالى كه وبا آمده بود هر سه آنها به مرض وبامبتلا شدند مادرشان كه در اراك زندگى مى كرد خيلى نگران شده در هواى سرداراك از روى برفها به امامزاده سيدعلى در چهارفرسخى اراك مى رود و شفاى آنان رااز امامزاده بزرگوار طلب مى كند و هر سه آنها از مرض وبا شفا يافتند .
شوهر يكى از خواهران ( اين خواهر از
همسر دوم مرحوم حاج ميرزاآقا بوده است ) ناتنى آية الله العظمى اراكى مرحوم عمادالذاكرين از روحانيان و اهل منبر بود ( 17 ) وى پدر نويسنده معروف كاظم عمادى است كه نام سى و هفت تاليف چاپ شده او در كتاب مؤلفين كتب چاپى خانبابا مشار ج 5 ، ص 31 ياد شده است .
از آنجا كه مرحوم حاج ميرزاآقا به اين داماد خود كمكهاى شايانى كرده بود اوهم در مقابل در چند ماهى كه حاج ميرزاآقا به مكه مشرف شده و در اراك نبودآية الله العظمى اراكى را كه در آن تاريخ كودكى يازده دوازده ساله بود به تحصيل تشويق و مسير زندگى اين كودك را عوض كرد اين مطلب در بخش مربوط به تحصيلات آية الله العظمى اراكى ياد خواهد شد .
مرحوم عماد در اواخر عمر خود به تهران هجرت و همانجا از دنيا رفت .
در تاريخ بيست و چهار جمادى الثانيه سال هزار و سيصد و دوازده هجرى قمرى ( برابر با 1273ه . ش ) در اراك ( كه در آن زمان به سلطان آباد و عراق معروف بود ) به دنيا آمد .
تا سن يازده - دوازده سالگى خود را مانند ساير كودكان گذراند در اين تاريخ پدر او به مكه مشرف شد و سفر مكه در آن زمان چند ماهى طول مى كشيد در اين چند ماه كه پدرش در اراك نبود شوهر خواهر او مرحوم عمادالذاكرين به منظورجبران خدمات و كمكهايى كه مرحوم حاج ميرزاآقا پدر همسرش به او كرده بود اين كودك را زير چتر تربيت خود قرار داد و او را به درس و مشق و تمرين خط تشويق و تحريص نموده و مسير تازه اى را جلوى پاى او باز كرد مرحوم عمادالذاكرين كه
ازخط بسيار زيبايى برخوردار بود از اين كودك و نوجوان خواست كه تمرين خط كرده و در نهايت گلستان شيخ سعدى را با خطى زيبا بنويسد و خودمقدارى از آغازگلستان را قلمى و در اختيار او گذاشت كه به پايان برساند آية الله العظمى اراكى گلستان را با خطى خوب تا پايان نوشت و هنگامى كه پدر از سفر مكه بازگشت اين نسخه گلستان را كه از هر سبد گل و ريحانى جالب تر بود خدمت پدر به عنوان تحفه اى به او تقديم كرد پدر كه تا قبل از اين سفر ، فرزند خود را مشغول كارهايى كه مقتضاى كودكى است ديده بود از اين اقدام بسيار بسيار جاذب متعجب گرديد .
آرى اولين استاد آية الله العظمى اراكى كه هم به او خط زيبا را آموخت و هم خط صحيح زندگى را براى او ترسيم كرد اين مرد بوده است و اولين نوشته اى كه ازآية الله العظمى اراكى در دست است همين نسخه گلستان سعدى مى باشد كه عكس برخى از صفحات آن را در پايان همين كتاب خواهيد ديد .
بله اين جملات توحيدى و ايمانى گلستان : منت خداى را عزوجل كه طاعتش موجب قربت است و به شكراندرش مزيد نعمت . هر نفسى كه فرو مى رودممدحيات است و چون بر مى آيد مفرح ذات . پس در هر نفسى دو نعمت موجودو بر هر نعمتى شكرى واجب .
از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش به در آيد . . .
در كتاب عمر طولانى و پربركت آية الله العظمى اراكى هميشه ملموس و محسوس بود با گلستان شروع و به روضة من رياض الجنه ختم شد-رحمة الله عليه و رضوانه .
1 ) و شايد مصلح آباد فراهان .
2 ) شرح حال ايشان را در همين
بخش خواهيد خواند .
3 ) مراد ، آخوند محمد ابراهيم انجدانى است كه از علما و صلحاء اراك شمرده مى شد .
4 ) مير زينب نظرى . يادداشت حضرت آقاى سيد حسين اعظم واقفى .
5 ) صورت و ترتيب اين شجره نامه با آنچه آقاى سيد حسين اعظم واقفى در يادداشتى نوشته اند تفاوتهايى دارد . بنابراين نياز به مقابله و مقايسه و بررسى دارد .
6 ) به تعبير ديگر ، اين علويه از سادات امام جمعه نطنز است كه از سادات قرية السادات افوشته نطنزمى باشد .
7 ) شرح حال سيد حسن واقف را به قلم يكى از نوادگان ايشان در همين بخش خواهيد خواند .
8 ) نام دو محل در نطنز است .
9 ) مؤلف تاريخ نطنز در هفت جلد كه يك جلد آن چاپ شده است . توفيق ايشان را براى چاپ بقيه مجلدات از خداى منان خواستاريم .
10 ) اين احمد صاعدى شايد همان احمد صاعد وزير اصفهان در زمان يورش امير تيمور گوركانى بوده باشد .
11 ) اين تپه را حصارى خشتى و قديمى و ضخيم محصور مى نمايد كه در سنوات اخير قسمتى از حصارو آثار قلعه تخريب و بجاى آن مدرسه اى ساخته شده كه بايستى از اقدامات بعدى نظير آن جلوگيرى شود .
12 ) اين ضريح كه در سال 859 ه . ق به دستور سيد واقف ساخته شده در سال 1352 مورد دستبرد قرارگرفت كه خوشبختانه دزدان از آن طرفى برنبستند و ضريح بجاى خود برگردانده شد .
13 ) نياى خاندان اسعد واقفى . شرح احوال او تحت عنوان ميرزاآقا حكيم درتاريخ نطنز مندرج است .
14 ) از اين عبارت به خوبى استفاده مى شود كه خانقاه مزبور
مانند مدرسه علميه بوده ، نه مانند خانقاهها درزمان ما كه مجمع - به اصطلاح - درويشان است . ( استادى )
15 ) با تشكر فراوان از حضرت آقاى سيد حسين اعظم واقفى كه اين مقاله را براى چاپ در اين كتاب ، دراختيار ما قرار دادند .
16 ) با تشكر از برادر گرامى حضرت آقاى شريفى .
17 ) مرحوم ميرزا حسنعليخان ، صاحب كتاب «كنعان و كربلا» و تاليفات ديگر مانند «تلخيص بحار» كه مردى فاضل ، و از شعرا و وعاظ و منبريهاى معروف اراك بوده ، دايى همين عمادالذاكرين است .
همسر ايشان ، صبيه مرحوم حاج محمد ابراهيم خوانسارى ، بانويى صالحه و هميشه مورد ستايش آية الله العظمى اراكى بود . ايشان چند سال قبل از رحلت آية الله العظمى اراكى درگذشت و با اينكه مرحوم آية الله العظمى اراكى سالها بود كه در هيچ مجلس ختمى شركت نكرده بودند و نيز در اين اواخر ، كهولت سن مانع ديگرى براى شركت ايشان در اينگونه جلسات بود . در عين حال در مجلس ترحيم اين بانوى مكرمه در مدرسه فيضيه حضور يافتند و از پيش آمد فوت اين همسر وهمدم بسيار متاثر بودند .
آية الله العظمى اراكى از همين بانوى گرامى سه پسر و شش دختر داشتند .
1- حاج محمد ابراهيم مصلحى كه در بخش هفتم اين كتاب ياد شد .
2- آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى . شرح حال ايشان در بخش شاگردان آية الله العظمى اراكى ذكر خواهد شد .
3- دكتر على مصلحى كه نيز در بخش هفتم اين كتاب ياد شد .
1 . آية الله العظمى حاج سيد محمدتقى خوانسارى كه شرح حال ايشان در بخش يازدهم ذكر شده است .
ايشان با دو دختر از دختران آية الله العظمى اراكى ازدواج كردند . يعنى پس ازفوت يكى ، ديگرى به عقد ازدواج وى درآمد و اين دو ازدواج با شرايط خاصى كه داشته است يكى از نشانه هاى كثرت علاقه آية الله العظمى اراكى به آية الله العظمى خوانسارى مى باشد كه خود شرحى مفصل دارد .
2 . جناب حجة الاسلام آقاى سيدحاجى آقاى فرحى اراكى است كه در سال هزار و سيصدو سى هجرى قمرى ، از مادرى عفيف كه از خانواده محترمى بود و ازپدرى شريف به نام سيدنورالدين كه از سادات اصيل بود ، در محلى به نام كرهرودكه در حدود يك كيلومتر با اراك فاصله دارد و اكنون وصل به اراك
و جزو آن تلقى مى شود ، تولد يافت . اين بيت ، از سادات حسينى هستند كه نسبشان به امام زين العابدين عليه السلام فرزند عزيز امام حسين عليه السلام مى رسد .
نامبرده از اوان طفوليت به تحصيل علوم دينى رو آورد و چندين سال هم دراراك و سپس در قم با جديت به فراگيرى آن مشغول شد ، ولى در اثر اقدامات سياسى ضد پهلوى كه به خصوص همراه فرزندان متنفذ آية الله حاج آقا محسن اراكى داشت به وسيله دستگاه رضاخانى ، كه در مسير نقشه هاى ضد اسلام شياطين انگليسى عمل مى كرد ، دستگير شد و در بهار جوانى زندانى گشت و افزون بر يك سال را زير فشار شكنجه هاى گوناگون به سر آورد پس از آزادى از زندان در اثرپيامدهاى آن و مشكلات ديگر موفق نشد آن چنان كه بايد و شايد به تحصيلاتش ادامه دهد و از استعدادها و زمينه هاى موجود بهره لازم ببرد ولى در عين حال كه ازاشتغالات تحصيلش كاسته شد به اقدامات اجتماعيش افزوده گشت و در بسيارى از موارد به گرفتاران و درماندگان كمكهاى خداپسندانه كرد و از طرق مختلف آنها رايارى نمود و تا حد توان گره از كار آنها گشود كه طبعا ذخيره خوبى براى آخرتش خواهد بود .
نامبرده در سن بيست و دو سالگى ، يعنى سه سال پيش از زندانى شدنش به دست عمال رضاخان ، داماد آية الله العظمى اراكى شد و از بزرگترين صبيه ايشان داراى سه پسر و دو دختر گشت ، پسران به ترتيب :
سيدعلى ( مرتضى ) متولد هزار و سيصد و هفده شمسى هجرى يا هزارو سيصد و پنجاه وهفت قمرى .
و سيدمحمدحسين كارمند بازنشسته و متولد هزار و سيصد و بيست و چهارشمسى .
و سيد محمدمهدى مهندس شاغل
و متولد هزار و سيصد و پنجاه و يك شمسى مى باشند .
فرزند اول پس از طى دوران دبستان و دبيرستان با توفيق الهى و در اثرارشادات مرحوم آية الله حاجى شيخ عباس تهرانى اعلى الله درجاته ، به حوزه علميه مباركه قم پا نهاده و راه سپرده و پس از گذراندن مراحل سطح و خارج به تتبع و تحقيق و تدريس علوم اسلامى اهتمام ورزيده است و از محضر اساتيد گرانمايه و درجه اول حوزه ، آيات عظام : خمينى ، گلپايگانى ، آملى ، طباطبايى و . . . استفاده برده است و در اين مدت كتابهايى هم تاليف يا تدوين نموده است كه برخى از آنهامانند «تحريرالاصول كه تقريرات درسهاى اصول آية الله العظمى آقا ميرزا هاشم آملى مى باشد ، به چاپ رسيده است ، و نيز رساله «لباس مشكوك كه تقرير آية الله بهارى همدانى از درسهاى فقه آية الله العظمى حجت مى باشد با تصحيح و تذييل ايشان چاپ شده است و نيز كتاب «دين و وجدان كه مجموعه نفيس و سودمندى از جلسات دينى و معنوى آية الله حاجى شيخ عباس تهرانى رحمة الله عليه مى باشدتوسط ايشان به قلم روز درآمده و چاپ گشته است ، همچنين تاليفات ديگرى مانند «بررسى و تحقيق پيرامون نهضت حسينى و «مصطلحات الفقه كه تقريباهمه اصطلاحات رايج در سرتاسر فقه را كه حدود هزار و پانصد اصطلاح است فرا مى گيرد . ( 1 )
3 . داماد ديگر ايشان مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ قوام اسلامى جاسبى فرزند حاج ملا حسين جاسبى .
حاج ملا حسين كه قريب صدوده سال عمر كرد ، مردى بود روحانى ، پارساو خدمتگزار . سالها در يكى از روستاهاى جاسب به ترويج و نشر معارف اسلامى و ارشاد مؤمنان مشغول بود
و در همانجا در امامزاده اى مدفون گشت .
مرحوم حاج شيخ قوام از علما و دانشمندان حوزه علميه قم بود كه مقدارى از زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم ( ره ) را هم درك كرده بود و اخيرا از ملازمان درس مرحوم آية الله العظمى نجفى مرعشى بود و در ايام تبليغ منبر مى رفت و منبرهاى سودمندى داشت . تابستانها نيز در زادگاه خود ( جاسب ) مى رفت و ضمن سركشى به آب و ملك مختصرى كه در آنجا داشت به ترويج و تبليغ و اقامه نماز جماعت مى پرداخت . در سال 1366 در سن قريب به هفتادسالگى از دنيارفت و در مقبره اى در قبرستان باغ بهشت قم مدفون گشت .
آثار چاپ شده او از اين قرار است :
1- صراط المؤمنين .
2- شرح و ترجمه رساله حقوق حضرت سجاد عليه السلام 3- كرامات حضرت معصومه عليهاالسلام .
4- بشارة المؤمنين .
كتاب بشارة المؤمنين در تاريخ قم و قميين كه در سال 1394 هجرى قمرى تاليفش به پايان رسيده و گويا در همان سال هم چاپ شده باشد كتابى است سودمند و شامل برخى فوائد .
اين كتاب شامل سه بخش است :
1- چهل روايت راجع به زمين و اهالى قم .
2- پانزده كرامت از كرامات حضرت معصومه سلام الله عليها .
3- ذكر بيش از پانصد نفر از علما و محدثان قم .
مرحوم حاج شيخ قوام نوشته هاى ديگرى نيز دارد كه به چاپ نرسيده است .
4 . داماد ديگر ايشان مرحوم آقا جعفر اشراقى ، نوه دخترى مرحوم حاج ميرزامحمد ارباب است .
وى مردى بود تحصيل كرده ، متدين ، فاضل ، ادب دوست و حشر و معاشرت او بيشتر با علما و فضلا بود .
سالها در بانك ملى قم به عنوان امين صندوق خدمت
مى كرد و از چهره هاى مردمى و خوش نام و خدوم محسوب مى شد و همه طبقات از بازارى و كشاورز واهل علم براى او احترام خاصى قائل بودند .
آرى صفات حميده و زيركى و نكته دانى و خوش بيانى را از جد خود مرحوم ارباب و دايى خود مرحوم آقا ميرزا محمدتقى اشراقى به ارث برده بود .
يك سال قبل از پيروزى انقلاب از دنيا رفت و در مقبره اى در قبرستان باغ بهشت قم به خاك سپرده شد .
5 . آخرين داماد مرحوم آية الله العظمى اراكى ، آية الله حاج شيخ عليرضا الهى قمى دام عزه از فضلا و اساتيد حوزه علميه قم مى باشند .
ايشان از شاگردان مرحوم آية الله العظمى اراكى و ديگر اعاظم حوزه علميه قم هستند و نوشته هايى در فقه و اصول دارند كه نياز به تنظيم و ترتيب دارد .
متاسفانه شرح حال ايشان در كتابهاى مربوط به قم و حوزه علميه قم نيامده ، و تقاضاى ما را در مورد نوشتن شرح حالى براى خود نيز اجابت نكردند ، از اين رو به همين چند سطر اكتفا شد .
1 ) اين شرح حال خلاصه اى از نوشته حجة الاسلام والمسلمين فرحى است كه به درخواست ما نوشتند .
دوران تحصيل ايشان كه به درس اساتيد حاضر مى شدند حدود سى سال است كه نيمى از آن را در اراك يعنى تا سال 1340 كه به قم هجرت نموده و نيمى را در قم يعنى تا سال 1355 كه آية الله العظمى حائرى رحلت كرده است ، بوده اند البته اين باستثناى حدود پانزده سال حضور در درس آية الله العظمى آقا سيدمحمدتقى خوانسارى پس از رحلت آية الله العظمى حائرى است كه شركت در اين درس به خاطر تكريم و احترام مرحوم آية الله العظمى خوانسارى بوده ، وگرنه اين دو بزرگوارهم مباحثه بوده اند نه استاد و شاگرد . ( 1 )
همانطور كه قبلا گفته شد اولين استاد ايشان را بايد مرحوم عمادالذاكرين بدانيم .
البته ظاهرا قبل از مرحوم عماد ، سواد فارسى و قرائت قرآن و عم جزءو غيره را نزد برادر حاج آقا صابر ( 2 ) كه پيرمردى نورانى بوده و از كرهرود ( 3 ) به اراك مى آمده آموخته است مرحوم آية الله العظمى اراكى از خاطرات آن دوره نقل مى كردند كه اين پيرمرد قرآن كوچكى داشت كه از روى آن قرائت مى كرد و هنگام قرائت قرآن ، اشك از ديدگان او جارى و قطرات اشك از محاسن او به دامنش سرازير مى شد هنيئالا رباب النعيم يغيمهم .
مقدمات علوم حوزوى مانند صرف و نحو و نيز سطح فقه و اصول را خدمت مرحوم حاج شيخ جعفر شيثى كه از شاگردان دوره اول مرحوم آية الله العظمى حائرى بوده است خوانده اند .
ومقدارى هم از درس مرحوم آقا شيخ عباس ادريس آبادى استفاده نموده اند .
و پس از تمام كردن درسهاى سطح به درس خارج آية الله العظمى حاج شيخ محمدسلطان العلما حاضر شدند و تقريرات درس ايشان
را نوشتند .
و همچنين مدتى هم از محضر درس مرحوم حاج آقا نورالدين اراكى استفاده كرده اند .
و پس از ورود آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى به اراك ( سال 1332 ) در زمره اولين شاگردان ايشان در آمدند و تا سال 1340 در اراك و تاسال 1355 در قم از محضر اين استاد عظيم الشان بهره بردند .
اين بزرگوار از اتقياء و افاضل ، و از شاگردان آية الله العظمى حائرى بوده است . آية الله العظمى حائرى دوبار از عتبات به اراك آمده و هر بار هشت سال در آنجاماندگار شده اند بار اول از سال 1316 تا 1324 بوده بار دوم سال 1332 تا 1340 . حوزه اراك كه از اطراف هم براى تحصيل به آنجا مى آمدند در اين سفر دوم تاسيس شده است .
مرحوم آية الله شيثى در سفر اول از محضر آية الله العظمى حائرى استفاده كرده بود و در جلسات درس خود آنقدر از اين استاد تمجيد مى كرد كه شاگرد خودآية الله العظمى اراكى را شيفته او نموده بود .
براى اثبات مراتب فضل و علم اين استاد همين كافى است كه طلبه اى مانندآية الله العظمى اراكى سطوح مانند رسائل و مكاسب را نزد او خوانده است آية الله العظمى اراكى در يكى از مصاحبه هايشان فرموده اند :
من نزد مرحوم شيخ جعفر درس خوانده ام او در تقوى و ورع شخص بى نظيرى بود در مدرسه سپهدار درس مى گفت . محصلين در سطوح مختلف ازصبح تا غروب آفتاب ، نزد او مى آمدند و تحصيل علم مى كردند .
وى عقيده داشت در اوايل كه طلبه دروس ابتدايى را مى خواند بايد به رساله عمليه فارسى رجوع كند وبعد ازآنكه به دروس متوسطه حوزه رسيد به رساله عمليه عربى مراجعه نمايد و اين را از امور لازم براى محصلين علوم دينى
مى دانست .
و گواه ديگر فضل او استفاده چند ساله از درس مرحوم آية الله العظمى حائرى است .
ديگر اينكه كتاب دررالاصول مرحوم آية الله العظمى حائرى چاپ سنگى سال 1338 توسط ايشان و شاگردش آية الله العظمى اراكى مقابله و تصحيح شده است .
مناسب است يادآورى شود كه «شيث پيغمبرعليه السلام نام يكى از روستاهاى اراك است .
در كتاب «گزارشنامه آمده است : اين ده در منتهى اليه «چرا» ( 4 ) واقع است . نزديك به ده تپه مانندى است كه مى گويند قبر شيث پيغمبر است . مالك قديم ده مى گفت يك وقت كارگر زيادى از دهات خبر كردم و ديك و ديك برى بر پا كرده مى خواستم به اسرار تپه شيث پيغمبر پى برده ، ولى شبانه برفى سنگين آمد و حتى راه مراودت به شهر هم قطع شد به زحمت بعد از چند روز خود را به شهر رساندم .
خود اهالى لغت شيث پيغمبر را شيز ( بازاء ) پيغمبر تلفظ مى كنند .
آقازاده حاج شيخ جعفر شيثى سالها قبل در قم با مجله مكتب اسلام همكارى مى كرد و سپس به تهران منتقل شد .
آقاى دهگان در كتاب گزارشنامه مى نويسد :
آقا شيخ عباس مدرس مشيدى بن حاج شيرعلى از مردم ادريس آباد يا شازندفعلى مدرس مدرسه آقا ضياءالدين بودند ، گمان نمى كنم كسى از فضلاى اين شهرستان باشد كه در مدرس آقا شيخ عباس زانوى ارادت به زمين نزده و گوش به تقريرات ايشان نداده باشد . از تبصره علامه تا به مكاسب و فرائد ( رسائل ) شيخ انصارى روى ميز كوچكش روى هم چيده بود .
با لحن خاص خود نسبت به شاگردها مهربانى مى كرد و انس مى گرفت . حقاسطوح مربوطه را خوب مى گفت . نويسنده سطور ( آقاى دهگان ) هم چند سالى ازتاريخ
35 تا 38 در محضر ايشان نشسته و از معالم ايشان كسب معلومات نموده وقاعده دخول و خروج مطالب را از راه قواعد و قوانين آن مرحوم فرا گرفته است .
پاره اى از شاگردها نسبت خارق عادات به وى مى دادند و او را از مردان وارسته مى دانستند .
در آخر عمر آن مرحوم به ديدنش رفتم چشمى باز نمود و گفت حالا شى ( چى ) شد اى ( اين ) شى ( چى ) بيد ( بود ) . آرى :
يك چند به كودكى به استاد شديم يك چند ز استادى خود شاد شديم پايان سخن نگر كه آخر چون شد از خاك بر آمديم و بر باد شديم
در كتاب «نامداران اراك گويد :
آشيخ عباس مدرس مشيدى فرزند حاج شيرعلى از مردم شازند . وى از علماو دانشمندان و فقهاى عصر خود ، و مدرس حوزه علميه ( مدرسه ) آقاضياءالدين اراك بوده است .
متولد در اراك سال 1296ق و متوفا در اراك سال 1382ق .
گفته مى شود كه پدر ايشان مغازه كباب پزى داشته است و از اين رو برخى ازافرادى كه اخلاق اسلامى نداشته اند هنگام عبور از در خانه مرحوم سلطان به همراهان خود مى گفته : كه بوى كباب مى آيد و از اين راه مى خواسته مرحوم سلطان را تحقير كند ( نعوذ بالله من الشيطان والنفس ) .
در مقابل ، صفاى نفس شخصيت ديگر قابل ذكر است .
پدر مرحوم سلطان به نجف مشرف مى شود و سراغ پسرش را مى گيرد كسى او را نمى شناسد اما وقتى سراغ پدر آقاى ستوده ( آية الله حاج شيخ محمدتقى ستوده از اساتيد معروف حوزه علميه قم ) را مى گيرد زود او را مى شناسند و معرفى مى كنند ، پدر آقاى سلطان
به وى مى گويد چرا پسرم را نشناختند و ترا شناختندپاسخ مى دهد چون من اهل مزاح و شوخ طبعم همه جا معروف مى باشم اما پسرشما مردى ملا و باسواد است من كجا و او كجا . اين است اخلاق اسلامى كه انسان خود را كوچك و ديگران را تكريم و احترام كند «من تواضع رفعه الله . »
آقاى دهگان در تاريخ اراك مى نويسد در بهمن ماه 1341 آقاى آقاشيخ محمدسلطان از دنيا رفت و تا حدود صد جلسه ياد بود به عنوان فاتحه در مساجدبراى ايشان گذاشته شد .
از شاگردان مرحوم آخوند ملامحمدكاظم خراسانى صاحب كفاية الاصول و ميرزامحمدتقى شيرازى است و حدود پنجاه سال در اراك به تدريس علوم حوزوى مشغول بوده است .
مرحوم آية الله العظمى اراكى تقريراتى از درس ايشان دارند كه در بخش تاليفات ايشان معرفى مى شود .
از تاليفات چاپ شده ايشان حاشيه اى بسيار مفصل و علمى بر كفاية الاصول استادش مى باشد كه در سالهاى حدود 1370 تا 1378 در هفت جلد در اراك چاپ شده است .
جلد چهارم و جلد پنجم و جلد هفتم هر كدام يك جزوه به عنوان ملحقى دارد كه بنابراين جمعا ده جلد مى شود و نيز حاشيه اى بر حاشيه آخوند خراسانى براصاله الصحه رسائل شيخ انصارى دارد كه جزء يازدهم ده جلد قبل به حساب مى آيد و در سال 1378 در اراك چاپ شده است .
و در برخى كتابها آمده كه ايشان حاشيه بر شرح منظومه سبزوارى هم دارد كه چاپ نشده است .
متولد 1278ه . ق در اراك و متوفاى 1341 در اراك .
استاد او در اراك ملامحمدامين متوفاى 1310 بوده كه تقريرات درس اين استاد يكى از تاليفات آقا نورالدين است .
پس از اينكه تحصيلات خود را در اراك تكميل كرد به حوزه نجف
اشرف مشرف و هفت سال مشغول تحصيل بود و از درس ميرزاحبيب الله رشتى و آخوندملا على نهاوندى وآخوند خراسانى وحاج ميرزاحسين طهرانى نجل حاج ميرزاخليل طهرانى استفاده كرد و از دو استاد خود ( آخوند خراسانى و حاج ميرزا حسين ) به اجازه اجتهاد مفتخر گشت در اجازه حاج ميرزا حسين به اين عبارات از او تمجيدشده : «العالم العامل الفاضل و المحقق المدقق الكامل ، البحرالمواج و السراج الوهاج و خاتمة فضلاءالمتبحرين البالغ من التحقيق غايته و من التدقيق منتهاه . . . . »
و در اجازه آخوند خراسانى . با اين عبارات : «العالم العامل و الفاضل الكامل العلامة المحقق و الفهامة المدقق عمدة ارباب التحقيق و زبدة اصحاب التدقيق ذى النفس الزكية و الاخلاق المرضية عين الانسان بل انسان عين الانسان . . . . »
آن مرحوم پس از هفت سال اقامت در نجف اشرف به اراك مراجعت كرده و به عنوان يكى از بزرگترين علماى آن سامان مشغول تدريس و ترويج دين گشتند .
مرحوم حاج شيخ محمدتقى بروجردى صاحب تاليفات فراوان از جمله ده رساله اى كه به نام «العشرات مكرر به چاپ رسيده است ، سالها با مرحوم آقانورالدين بوده و درباره او مى نويسد : ايشان داراى مراتب اجتهاد و مرجعيت عمده بودند و داراى زهد ، تقوا ، ورع ، و هر روزى قريب پنجاه استفتاء از ايشان مى شدبدون مراجعه تمام را جواب مى نوشت صبح جواهر درس مى گفت وبعد از آن شرح اصول كافى ملاصدرا مباحثه مى كرد و عصر ، اصول خارج فرائدالاصول را موردبحث قرار مى داد . حالات عجيبه از ايشان مشاهده مى كردم و در خلوت و جلوت حضور ايشان بودم و طبعم چنان بود كه اين گونه مردان بزرگ را كه مى يافتم خود راتابع او قرار داده و انس مى گرفتم و از ايشان
بسيار استفاده روحى و معنوى نموده تاآنكه آقاى آية الله حاج شيخ عبدالكريم يزدى به عراق ( اراك ) تشريف آوردند . سفردوم ورود ايشان با خروج آقاى سيدنورالدين به سفر اسلامبول مصادف شد . . . .
از آية الله العظمى اراكى نقل شده : شوهر خواهر مرحوم آية الله آقا نورالدين كه از موثقين بود نقل كرد كه : خواهر آقا نورالدين به ايشان مى گويد : شنيده ام كه حاج آقا صابر ( 5 ) فوت شده است آقا نورالدين مى فرمايد : درست نيست . به ايشان مى گويند : به چه دليلى اين سخن را مى گويد ؟ ايشان مى فرمايد هر مؤمنى كه از دنيامى رود فرشته اى مرگ او را اعلام مى كند و من چنين چيزى از فرشته نشنيدم طولى نكشيد كه معلوم شد سخن حاج آقا نورالدين صحيح بوده است .
در يادداشتهايى كه از آية الله العظمى اراكى به جاى مانده آمده است : روزشنبه نهم شعبان المعظم سال 1337 كه شش روز از فوت مرحوم آية الله طباطبايى ( صاحب عروه ) اعلى الله مقامه گذشته بود در محضر و مجلس درس آقاى آقانورالدين عراقى حاضر بودم و اين حكايت را از او شنيدم كه مرحوم جنت مكان آخوند ملاعلى نهاوندى رحمة الله عليه ( ظاهرا صاحب تشريح الاصول ) ازشاگردهاى مرحوم شيخ انصارى بود و گفت من در چند دفعه با جناب ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه همسفر شدم و اتفاق صحبت و مذاكره علميه در ميان آمدو به طورى مطالب او در نظرم بلند آمد كه با خود گفتم اگر ايشان مجتهد است ماهامجتهد نيستيم و لذا بنا را بر تقليد او گذاشتيم و همراهان من كه در درس شيخ انصارى رفيق من بودند چون از اين مطلب آگاه شدند مرا ملامت
نمودند ولى به خرج من نرفت تا آنكه سفر زيارت حضرت ثامن الائمة -عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحية والسلام- پيش آمد در بين راه هم بعضى رفقا چون مرا بر تقليد ميرزاديدند ملامتها كردند و ابدا حرف آنان در من تاثير نكرد تا آنكه وارد مشهد مقدس شدم و جناب آقاى حاج ميرزانصرالله را كه ملا و رئيس آن مكان شريف بود ملاقات نمودم . آقاى آقا نورالدين فرمودند اين حاج ميرزانصرالله از شاگردهاى شيخ انصارى نبود و لكن در پايه علمى در مرتبه بسيار شامخى بوده به طورى كه در سفر عتبات باجناب ميرزاى شيرازى مذاكره علميه مى نمايد و ميرزا را در هم مى پيچاند كه بعضى گفتند ميرزا در آن مجلس به لسان حال صداى هل من ناصرش بلند شد .
الحاصل بعد از چند بار صحبت علمى كه بين آخوند ملاعلى و حاج ميرزانصرالله اتفاق مى افتد حاج ميرزانصرالله مى گويد تا حال من معتقد به ملايى شيخ انصارى نبودم ولى اين شخص يعنى آخوند ملاعلى مرا درباره شيخ معتقدساخت و فهميدم كه شيخ در ملايى در مرتبه بسيار بلندى بوده است .
بعضى از حاضرين به حاج ميرزانصرالله مى گويند آيا اين شخص يعنى آخوندملاعلى مجتهد است يا نه او پاسخ مى دهد كه از امرى بديهى سؤال مى كندمى گويند او خود را مجتهد نمى داند و فعلا مقلد است نظر شما چيست مى فرمايداگر چنين كند حرام بين كرده است . . . . ( 6 )
آقاى آقا نورالدين مى گفت آخوند ملاعلى دوره اصول را در شش ماه درس مى گفت و من يكدوره حاضر شدم و تمام آن را نوشتم و الآن هم دارم . . . .
استاد نهايى آية الله اراكى كه بيست وسه سال در درس او
حاضر مى شده مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى متولدحدود1280ق است .
قبلا مطالبى پيرامون اين شخصيت عظيم اسلامى تا ورود به قم نوشتيم دراينجا نيز به قسمتهاى ديگر اشاره مى كنيم .
آية الله اراكى قدس سرهم مى فرمودند : آقاى شيخ عبدالكريم شخصيتى است كه هم حدوثش به خرق عادت بوده و هم بقائش . آنگاه براى اثبات مطلب اول جريان اولاد دار نشدن پدر ايشان و همان قصه را كه قبلا ياد شد نقل مى كردند . و سپس متعرض مطلب دوم شده و جريانى را كه آية الله حاج سيدحسن فريد اراكى نقل كرده اند و قبلا ذكر شد ، بيان مى كردند .
آية الله العظمى حائرى به خاطر مقامات بلند علمى و فقهى كه كسب كرده بودپيش از سفر دوم به ايران در رديف مراجع بزرگ تقليد آن روز قرار گرفته بود به طورى كه مرحوم آقاميرزا محمد تقى شيرازى احتياطات خود را به او ارجاع مى داد .
از آية الله العظمى آقا سيدجمال گلپايگانى نقل شده كه فرمود : با آقاى حاج شيخ عبدالكريم در ترن ( قطار ) سامرا همسفر بوديم كه ايشان مى خواست به ايران برود من به ايشان گفتم شما از كسانى هستيد كه بعد از آقاى شيرازى مشار بالبنان مى باشيد چرا به ايران مى رويد ؟ ايشان گفتند : من نمى خواهم مرجع شوم مى خواهم بروم ايران ( 7 ) اگر از دستم بر آيد خدمتى به اسلام و مسلمانان بكنم .
آية الله العظمى حائرى دلداده اهل بيت عصمت و طهارت و به خصوص حضرت سيدالشهداعليه السلام بود حتى افتتاح درس خود را هم با مرثيه و سوگوارى امام حسين عليه السلام آغاز مى كرد در كتاب آيينه دانشوران آمده است :
جاى تدريس آية الله العظمى حائرى مدرسه فيضيه و در زمستانها مسجدعشقعلى است . كيفيت آن اين است كه خست يكى از محدثان محترم -كه امروزمخصوص بدين
دو نفر : يكى آقا جواد قمى و ديگرى آقا شيخ ابراهيم صاحب الزمانى است- بر پا مى ايستد و از فضايل و مناقب و خطب نهج البلاغه و مراثى آل محمد صلى الله عليه و آله را بيان مى كند و سپس حضرت آية الله به منبرمى روند و درس را شروع مى كنند .
آية الله حاج آقا مرتضى حائرى نوشته اند :
تمام شبهاى دهه عاشورا درمدرسه فيضيه اقامه مجلس روضه خوانى مى نمودو آن روضه بانى داشت . . . و ايشان بعد از اداى فريضه مى آمدند در ايوان حجره مجاور پله هاى كتابخانه مى نشستند و تا آخر مجلس هر شب حضور داشتند . . . و ظاهرا از شب هفتم بعد از روضه شروع به نوحه و سينه زدن مى شد و نوحه را به زبان عربى مى خواندند و يكى از نوحه خوانها آقاى حاج آقا يحيى اسلامبولچى ( ازعلماى فعلى تهران ) بودند و شب عاشورا دسته طلاب از مدرسه حاج سيدصادق مى آمد به مجلس روضه و در معيت ايشان ظاهرا به صحن كهنه مى رفتند و سينه مى زدند . در روز عاشورا دسته طلاب از مدرسه رضويه شروع مى شد و در معيت آن مرحوم به صحن شريف مى آمدند و ايشان جلو غير سادات و عقب سادات بودند تازمانى كه به خاطر كسالت درد سينه ناچار جلو همه دسته ها بايد باشند .
مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى در شب 17 ذيقعده سال 1355ق از دنيا رفت با اينكه در آن ايام از طرف رضاخان اجتماعات دينى ممنوع بود تشييع بسيار باشكوهى از پيكر آن مجسمه تقوى و ديانت انجام شد و نماز برايشان به امامت آية الله حاج سيدفخرالدين قمى ( نواده دخترى ميرزاى قمى ) كه مورد احترام همه حوزويان بود خوانده شد و در حرم كريمه اهل بيت همانجا كه ازهمان
روز تا كنون مزار مؤمنان است دفن گرديد .
آقازاده ايشان مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى مى نويسد :
جناب سيدفاضل محترم و رفيق و فى صفى ، آقاى حاج سيدعلى لواسانى كه آن موقع در نجف اشرف بودند و قبلا چندى در قم بود و به ايشان علاقه معنوى دارند همان موقع در خواب مشاهده مى كنند كه مردم به طرف دروازه نجف مى روند يعنى مردم نجف براى استقبال يك جنازه اى به طرف بازار بزرگ و جانب دروازه مى روند ايشان مى پرسند به چه مقصدى بيرون مى رويد ؟ مى گويند : جنازه حاج شيخ عبدالكريم را مى آورند -قريب به اين مضمون- فردا كه ايشان به صحن مولا اميرالمؤمنين عليه السلام مى آيند مى بينند كه بعضى از طلاب صحبت قم را مى كنندوراجع به دستگاه ايشان مذاكره مى كنند ايشان مى پرسد به چه مناسبت اين صحبت را مى كنيد ؟ مى گويند مگر خبر ندارى كه آقاى حاج شيخ در قم فوت شده اند .
مرجع بزرگوار آية الله سيدصدرالدين صدر كه از تلامذه ايشان بوده اشعارى درسوگ ايشان سرود كه مصراع آخر آن كه شامل ماده تاريخ وفات هم هست اين است :
لدى الكريم حل ضيفا عبده ( 1355 ) ( 8 )
1- تاسيس حوزه علميه قم .
2- تربيت شاگردان كه تعدادى از آنها از مراجع تقليد و فقها و علماى بزرگ جهان شيعه شدند .
3- فرزندى مانند مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى كه از جهات مختلف و به خصوص علم و تقوى نسخه ثانى پدر بود .
4- تاسيس بيمارستان براى استفاده عموم ، بناى خانه هاى متعدد براى سيل زدگان ، بناى طبقه فوقانى مدرسه فيضيه ، تاسيس كتابخانه مدرسه فيضيه و بناهاى عام المنفعه ديگر .
5- تاليفات بسيار گرانقدر . در اين باره آنچه در كتاب آية الله كريمى جهرمى آمده ، با مختصر دخل و تصرف مى آوريم .
1- كتاب الصلاة . فقه استدلالى است خالى از حشو و زوائد .
آية الله العظمى اراكى فرموده اند تصحيح اين كتاب به عهده ايشان و آية الله العظمى گلپايگانى بوده است و آية الله العظمى اراكى فرموده اند در بعضى موارد عبارت ، عبارت من است و مرحوم حاج شيخ مى فرمودند از من بهترنوشته اى . و نيز برخى عبارات دورو حاشيه هاى ( منه ) آن از آية الله اراكى است .
آقاى اراكى نيز از حاج شيخ نقل كرده اند كه فرمود : اوقاتى كه در نجف بودم روزى مرحوم آقاى آخوند خراسانى به منزل ما تشريف آوردند نوشته هايى را ديدندكه در طاقچه است . پرسيدند اينها چيست ؟ گفتم : صلاة است ايشان قدرى به آن نگاه كردند و خيلى خوششان آمد و تعريف كردند .
و نيز آقاى اراكى نقل كردند كه مرحوم آية الله العظمى بروجردى فرموده : كتابى به اين پر مغزى و كم لفظى نديده ام .
و از برخى از شاگردان آية الله بروجردى نقل شده كه روزى ضمن اينكه مى خواستند اشكالى بر مطلبى از كتاب الصلاة حاج شيخ وارد كنند اول كتاب راستايش كردند و فرمودند : كمتر ديده ام كسى چنين مطالب
پيچيده اى را در عباراتى كوتاه و سهل التناول نوشته باشد و آن گاه اشكالشان را مطرح كردند .
2- كتاب النكاح
3- كتاب الرضاع
4- كتاب الارث
5- دررالاصول
كتاب دررالاصول در عصر خود مرحوم آقاى حائرى مورد توجه اعلام ازقبيل مرحوم شيخ زين العابدين گلپايگانى و مرحوم حاج شيخ محمدحسين غروى كمپانى بوده است .
آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى نوشته اند : «آن موقعى كه مرحوم والد در قم بودند ودرس اصول وفقه خارج مى فرمودند وشاگردان فاضلى مانند آقاى خوانسارى مرحوم ( آقا سيدمحمدتقى ) و آقاى خوانسارى حاضر مدظله ( آقا سيد احمد ) دردرس حاضر مى شدند و مخلص در سنين قبل ازبلوغ بودم شنيدم آقا شيخ زين العابدين از علماى درجه اول شيعه مى باشند و بر درر مرحوم والد هم اشكالاتى نموده اند و در حاشيه درر نوشته اند و آنچه به نظرم مى رسد مرحوم والد با كمال احترام بر منبر تدريس ، اسم ايشان را مى برد و متعرض اشكال معظم له مى شدند . »
مرحوم آقاى كمپانى هم در كتاب نهاية الدراية ( حاشيه كفاية الاصول ) به برخى از مطالب درر اشكال كرده اند و از حاج شيخ به عنوان «بعض الاجلة يادكرده اند آية الله العظمى اراكى در درس اشكالات ايشان را پاسخ مى دادند و به گفته برخى از فضلا تعبير ياد شده در كلام مرحوم كمپانى را براى مرحوم حاج شيخ كم و كوچك مى دانستند .
مرحوم آية الله آقا ميرزا محمود آشتيانى تعليقه و شرحى بر درر دارند كه چاپ شده است .
آية الله العظمى گلپايگانى نيز تعليقه اى بر درر دارند كه چاپ شده است .
آية الله العظمى اراكى تير تعليقه اى بر درر دارند كه چاپ شده است .
آية الله شيخ محمدكاظم شيرازى صاحب بلغة الطالب ( حاشيه مكاسب ) تعليقه اى بر درر دارند كه در تاليفات ايشان ياد شده است .
آية الله حاج شيخ محمدثقفى نيز تعليقه اى بر درر دارند
كه چاپ شده است .
6- تقريرات درس مرحوم سيدمحمد فشاركى .
7- حاشيه عروة الوثقى .
8- حاشيه انيس التجار ملا مهدى نراقى .
9- رساله عمليه .
10- سؤال و جوابهاى فقهى چاپ نشده .
11- حاشيه بر رساله ارث و نفقه الزوجه مرحوم حاج ملاهاشم خراسانى صاحب منتخب التواريخ .
1- تقريرات بحث صلاة تاليف آقا ميرزامحمود آشتيانى در سه جلدچاپ شده .
2- تقريرات بحث نكاح تاليف آقا ميرزا محمود آشتيانى در يك جلدچاپ شده
3- تقريرات بحث ارث تاليف آية الله العظمى اراكى در يك جلد چاپ شده .
4- تقريرات مكاسب محرمه و بيع و خيارات تاليف آية الله العظمى اراكى درچهار جلد چاپ شده است .
5- تقريرات دوره اصول تاليف آية الله العظمى اراكى در دو جلد در دست چاپ است .
1 ) آية الله العظمى اراكى فرموده اند : در اوائل ورود به قم به اتفاق آقا شيخ احمد يزدى در مجالس درس اخلاق حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى شركت مى كردم و ايشان اصرار داشت كه در درس فقه ايشان نيزحاضر شوم و مى فرمودند كه يك دوره فقه به سبك نوينى نوشته ام اما من عذر آوردم كه با وجود آقاى حاج شيخ عبدالكريم و اشتغال به درس ايشان جمع بين هردو ممكن نيست . بنابراين مرحوم حاج ميرزا جوادآقا فقط استاد اخلاق ايشان بوده اند .
2 ) در بخش سوم اين كتاب ياد شد .
3 ) كرهرود در گذشته قدرى با اراك فاصله داشته ولى اكنون داخل شهر اراك است .
4 ) چرا ، نام يكى از دهستانهاى پر بركت اراك است .
5 ) در بخش سوم اين كتاب ياد شد .
6 ) اين داستان دنباله مفصلى دارد كه ذكر نشد .
7 ) اين نقل با آنچه قبلا نقل شد كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم براى زيارت حضرت رضا عليه السلام ( نه به قصد ماندن ) به ايران آمده است همآهنگ نيست .
8 ) آية الله صدر ، آية الله حائرى را خوب مى بيند كه در باغى هستند ، از ايشان احوالپرسى و تقاضاى صله مى كند ، مرحوم آية الله حائرى اين آيه را
مى خوانند . ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عندمليك مقتدر . كه با شعر مرحوم آقاى صدر : لدى الكريم . . . مناسبت روشنى دارد .
آية الله العظمى سيدمحمدتقى خوانسارى در ماه رمضان سال 1305 در خانواده اى كه به علم و فضل و ادب اشتهار داشت ، پا به عرصه وجود نهاده ، تحصيلات ابتدايى را در مسقط الراس خود ( شهر خوانسار ) گذراند و به سال 1322هجرى قمرى جهت فراگرفتن علوم اسلامى رهسپار نجف اشرف گرديد و پس از طى مراحل سطوح ، به محضر درس مرحومين آيتين :
ملامحمدكاظم خراسانى ( 2 ) ( صاحب كفاية الاصول ) ، و سيدمحمدكاظم يزدى ( 3 ) ( صاحب عروة الوثقى ) ، اعلى الله مقامهما ، راه يافته ، و در حلقه شاگردان آن دو بزرگوار در آمد و از درياى معلومات آن دو استفاده كرد .
بعد از فوت مرحوم آخوند خراسانى ، سالها در درس مرحوم آية الله شيخ فتح الله شريعت اصفهانى ( 4 ) ( مشهور به شيخ الشريعة ) و مرحوم آية الله ميرزامحمدحسين نائينى ( 5 ) و مرحوم آية الله آقا ضياءالدين عراقى ( 6 ) قدس الله اسرارهم شركت جست و در معقول از افادات مرحوم حاج شيخ على قوچانى بهره مند گرديد .
در جنگ بين المللى اول كه عراقيها به يارى دولت عثمانى شتافتند و عليه استعماربريتانيا به رهبرى روحانيت آگاه ، به مبارزه برخواستند ، مرحوم آية الله خوانسارى همگام با مرحوم آية الله ميرزامحمدتقى شيرازى ( ميرزاى دوم ) ( 7 ) و مرحوم آية الله سيد مصطفى كاشانى ( والد مرحوم آية الله سيدابوالقاسم كاشانى ) در اين جنگ شركت داشت و همچون رزمنده اى كار آزموده و شجاع با دشمن مى جنگيد ، يكى ازبستگان بسيار نزديك آن مرحوم از قول مرحوم آية الله كاشانى نقل كردند كه ايشان فرمودند در سنگر عراق ( اراضى بين فرات و دجله ) با مرحوم خوانسارى در يك جبهه بوديم و مرحوم خوانسارى در
نزديكترين سنگرها با دشمن مى جنگيد ، وقتى رسيد كه ما ، بعد از مبارزه بسيار محاصره شديم و عده اى از همرزمان قصد فرارداشتند ولى مرحوم خوانسارى از فرار آنها جلوگيرى مى كرد و فرياد مى كشيد كه فراراز زحف ( جنگ ) گناه كبيره است .
آرام آرام حلقه محاصره تنگ تر و تنگ تر مى شد و رفته رفته اميد زنده ماندن در دل همرزمان به ياس مبدل مى گشت كه حضرت آية الله پيشنهادى دادند .
پيشنهاد ايشان در اين لحظه حساس اين بوده است كه : «اكنون كه خطر مرگ متوجه ما است ، خوب است وضو را تجديد و به نماز اشتغال يابيم ، كه در حال نمازخدا را ملاقات نماييم . »
ايشان در اين جنگ مورد اصابت گلوله دشمن واقع مى گردند و مجروح مى شوند و پس از سقوط عراق دستگير و به هندوچين ( 8 ) ( كه در آن روز ازمستعمرات انگلستان به شمار مى رفت ) تبعيد شدند .
چهار سال متوالى مرحوم خوانسارى در چنگال استعمارگران در تبعيد بودو مدتى در دريا و مدتى هم در سنگاپور در اردوگاهى كه به وسيله سيم خاردارحصاركشى شده بود نگاهدارى مى شد .
پس از آزاد شدن به خوانسار آمدند و بعداز اقامت كوتاهى در خوانسار ، به سلطان آباد اراك آمده و در سال 1340 با مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ( بنيانگذار حوزه علميه قم ) به شهر قم آمده و در اراك و قم در طول اين مدت از درس مرحوم آية الله العظمى حائرى استفاده مى كردند .
پس از ارتحال مرحوم آية الله حائرى در سنه 1355 مرحوم خوانسارى به اتفاق سيدين علمين آية الله سيدمحمد حجت ( 9 ) و آية الله صدر ( 10 ) اهداف اين استادگرانقدر را دنبال
و با تربيت فضلا ، بل علماى وارسته و مبرز ، كه بعدا از زعماو استوانه هاى علمى حوزه علميه گشتند خدمات شايانى به حوزه علميه نمود .
اين عالم ربانى در طول عمر سراسر افتخار و با بركت خود دست به اقداماتى زد كه از معروفترين آنها دو مورد زير است :
يكى از اقدامات اين مرد بزرگ ، اقامه نماز عبادى سياسى جمعه ( به سال 1360ه ) است كه ساليان سال اقامه نمى شد ونظر حضرتش دربحث صلاة به احتياط لازم در فعل آن مؤدى گرديد و از اين جهت از همان زمان «اين سنت سنيه و فريضه الهى رااز ظلمت متروكيت واستتار سنين متماديه بيرون آورده وابتدا درمدرسه فيضيه وسپس ( به خاطر كثرت مامومين ) درمسجدامام حسن عسكرى عليه السلام اقامه مى فرمودند .
يكى ديگر از اقدامات فراموش ناشدنى اين مرد بزرگوار اقامه نماز استسقا است كه در سال 1363 هجرى ( مصادف با اشغال متفقين بعضى مراكز ايران را ) توسط ايشان و انبوهى از متدينين برگزار شد .
در اين باره عالم بزرگوار ، حضرت آية الله العظمى اراكى نوشته اند :
«در سنه 1362 كه خشك سالى اتفاق افتاد ، اهل بلد ( قم ) از ايشان تقاضاى صلات استسقاء نمودند ، حضرتش امتناع ورزيد و پس از اصرار بسيار قبول فرموده با هيئت عظيمه از رجال اهل علم و فضل و خلق كثيرى از ساير طبقات كه تقريبا بالغ بر بيست هزار نفوس بودند حركت فرموده به مصلاى خارج شهر تشريف آورده به اقامه صلات مذكوره پرداختند و طولى نكشيد كه باران غريب باريدن گرفته و سيل عجيبى ظاهر گرديد و بر احدى مخفى نماند كه نيست اين ، الا از اثر دعاى آن بزگوارو بركت نماز او . » ( 11 )
در سال 1371قمرى اقشار مختلف مردم همدان از ايشان رسما دعوت كردند كه تابستان را در همدان به سر ببرند . جناب ايشان با توجه به كسالت ديرينه ، اين پيشنهاد را پذيرفتند و روز 22 شوال همان
سال شهر قم را به مقصد همدان ترك گفتند ولى با كمال تاسف در اين شهر در هفتم ذى الحجة 1371 ، مبتلا به حمله قلبى گرديده و روح بلندش به ملكوت اعلى پر كشيد و پيكر پاك و مطهرش با شكوه فراوان به قم منتقل و با تشييعى بى سابقه در كنار مرقد استاد بزرگوارش آية الله حائرى ، در مسجد بالاى سر حرم حضرت معصومه عليها السلام مدفون گرديد و در اين رابطه مدتى درسهاى حوزه تعطيل شد و مردم شهرهاى مختلف ايران و عراق به سوگ نشستند و مجله «مجموعه حكمت كه در آن زمان منتشر مى شد شماره 12خود را به شرح حال ايشان اختصاص داد و شعرا در رثاى او شعرها گفتند .
رباعى زير را سيدمحسن آل طالقانى سروده :
نعى العلم والدين ناعى الردى بفقد ( التقى ) النقى الممجد مضى طاهرالذيل من ذى الدنى بقلب الى ربه قد تجرد ( 12 )
آية الله العظمى حاج سيداحمد خوانسارى فرزند مرحوم حاج سيديوسف كه نسب شريفشان به سى واسطه به حضرت موسى بن جعفرعليه السلام مى رسد و از نوادر اتقياى زمان بودند در 18 محرم 1309هجرى قمرى در شهر خوانسار ، در خانواده اى روحانى ديده به جهان گشودند .
مقدارى از رياضيات و علوم مقدماتى و سطح را در زادگاه خويش از محضرعلماى بزرگ آن سامان همچون برادر والامقام خود مرحوم آية الله حاج سيدمحمدحسن ونيز شوهرخواهرشان مرحوم آية الله حاج سيدعلى اكبر خوانسارى فراگرفت وسپس براى ادامه تحصيل به اصفهان مهاجرت نمود و در آن شهر كه يكى از حوزه هاى بزرگ علمى اسلامى به شمار مى رفت از محضر آيات عظام مرحوم حاج ميرمحمدصادق مدرس اصفهانى وآخوند ملاعبدالكريم گزى وميرزامحمدعلى تويسركانى ، خارج فقه و اصول خوانده و بعد از طى اين مراحل براى تكميل معلومات خود به دارالعلم نجف ( على مشرفه آلاف التحية والسلام
) عزيمت نمودو در آن حوزه پر بركت ، دو سال در درس مرحوم آخوند خراسانى و چندين سال هم در درس مرحوم آية الله حاج سيدمحمدكاظم يزدى و مرحوم آية الله نائينى و مرحوم آيت الله آقا ضياءالدين عراقى و اساتيد ديگر شركت جست ، تا به مدارج عاليه ازعلوم مختلف همچون فقه ، اصول ، فلسفه ، رياضيات رسيد و سپس در سال 1335هجرى قمرى به ايران مراجعت و با اقامت در اراك از محضر مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى ( مؤسس حوزه علميه قم ) استفاده هاى علمى فراوانى برد .
بعد از اينكه مرحوم حائرى به قم آمده و حوزه علميه را تاسيس نمودند ، مردم اراك از ايشان تقاضا نمودند كه آقاى خوانسارى به جاى ايشان اقامه جماعت كرده وامورات دينى مردم را اداره كنند ، مرحوم حائرى هم با اين تقاضا موافقت كردند .
حضرت آية الله العظمى اراكى نقل فرمودند كه مرحوم حائرى تقريبا بعد ازشش ماه از عزيمتشان به قم در جلسه اى فرمودند كه : ما مى خواستيم آقاى سيداحمد خوانسارى اعلم علماى شيعه باشد و لكن ايشان قناعت كردند كه اعلم علماى اراك باشند .
به مجرد اينكه مرحوم خوانسارى اين قضيه را شنيده و متوجه شدند كه رضايت مرحوم حائرى در اين است كه ايشان در قم باشند ، همان روز عازم قم شده و در اين شهر اقامت گزيدند و تا پايان عمر مرحوم حائرى از درس ايشان استفاده مى كردند و نيز تا سال 1370 به تدريس و تربيت فضلا مشغول بودند و تعدادى ازافاضل حوزه علميه قم از شاگردان ايشان هستند .
علامه فقيد حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى مى نويسد : در محرم سنه 1370 كه علامه حاج آقا يحيى سجادى وفات كرد ، اهالى تهران از مرجع كبير آية الله العظمى بروجردى
( ره ) تقاضا كردند كه شخصيت باكفايتى را به تهران اعزام دارند تا درمسجد حاج سيدعزيزالله ، اقامه نماز كرده و به امورات دينى مردم بپردازد و مرحوم بروجردى ايشان را به تهران فرستادند . ( 14 )
مرحوم خوانسارى از نظر زهد و تقوا الگويى كم نظير و مبارزه ايشان با هواى نفس ، مشهور عام و خاص بود ، و تا آخر عمر پر بركتش در مسجد حاج سيدعزيزالله تهرانى به اقامه نماز جماعت و تدريس خارج فقه مشغول و عمر پرثمر خود را درخدمت به اسلام و حوزه هاى علميه سپرى نمود .
بعد از وفات مرجع كبير مرحوم آيت الله بروجردى جمع كثيرى از مردم ايران و برخى از كشورهاى ديگر به ايشان رجوع كرده و از ايشان تقليد كردند .
و از تاليفات اين فقيه متقى كتاب شريف «جامع المدارك فى شرح المختصرالنافع كه فقه استدلالى منقح و مهذبى است و جامع بين وجازت لفظ و دقت و تحقيق در مطالب مى باشد و ديگر كتاب «العقايدالحقة در علم كلام و حاشيه عروة الوثقى و رساله عمليه فارسى و عربى و رساله مناسك حج است .
آية الله خوانسارى از بدو ورود به تهران و امامت جماعت در مسجدسيدعزيزالله بازار طهران از شهرت بسزايى برخوردار بودند و مراجعه مردم و علمابه ايشان خيلى زياد بود و وجوهات فراوانى هم خدمت ايشان مى آوردند .
آية الله حاج سيدابوالحسن قزوينى رفيعى هم در سالهاى اخير عمرشان ازقزوين به تهران هجرت و در مسجد جامع بازار طهران امام جماعت بودند و درهمانجا درس عمومى فقه داشتند اما در ميان مردم آن قدرها شناخته شده نبودندو وجوهات هم براى ايشان كم مى رسيد . اما در عين حال ايشان براى شاگردان درسش شهريه اى قرار داد
و يكى دو ماه پرداخت شد .
از متصدى پرداخت شهريه ايشان كه يكى از علماى تهران است نقل شده كه آية الله خوانسارى با اطلاع قبلى به منزل ايشان مى آيند و مى فرمايند يك مطلبى مى خواهم به شما بگويم و بايد بين من و شما مكتوم بماند و آن اين است كه از اين ماه براى پرداخت شهريه آقاى رفيعى هر مقدار لازم داشتيد حواله مى دهم از فلان شخص بگيريد و نگران شهريه نباشيد . و هر ماه پول از طرف آقاى خوانسارى اما به نام آقاى رفيعى داده مى شد وآقاى رفيعى تا آخر عمر هم ازاين قضيه اطلاع نداشتند .
اين است معنى اخلاص درعمل ، وبراى خدا نه براى هواى نفس قدم برداشتن .
معظم له در شروع نهضت اسلامى سهمى بسزا داشته و حق بزرگى نسبت به شكل گيرى پايه هاى اوليه انقلاب دارند ، و اعلاميه هاى متعددى در همان روزها ازطرف ايشان منتشر شد كه نمونه اى از آن را مى آوريم :
بسم الله الرحمن الرحيم انالله و انا اليه راجعون الحمدلله رب العالمين والصلوة والسلام على خير خلقه محمد وآله الطاهرين و لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم .
حوادث اسف آور يكى دو روز اخير كه منجر به قتل و جرح يك عده مردم بى گناه و توقيف حضرت آية الله خمينى و آية الله قمى و ديگران آقايان عظام شده است ، موجب كمال تاثر و تاسف حقير گرديد . با كمال تعجب مشاهده مى شودمسؤولين امنيت كشور با نهايت گستاخى حضرات آقايان مراجع عظام و علماى اعلام دامت بركاتهم راموافق امورى كه مباينت آنها با شرع مطهر ، محرز و مكرر تذكرداده شده است ، جلوه مى دهند .
حقير در اين موقع حساس لازم مى دانم اولياى امور را متذكر سازم ، انجام اين گونه اعمال ضدانسانى نسبت به حضرات علماى اعلام و قتل و جرح مردم بى پناه نه تنها موجب رفع غائله نخواهد بود بلكه جز تشديد
امور و ايجاد تفرقه و وخامت اوضاع ، اثر ديگرى نخواهد داشت . موجب كمال تاسف است كه بايد حريم مقدس اسلام و روحانيت از طرف اولياى امور اين چنين مورد تجاوز قرار گيرد ، انالله و انا اليه راجعون . از خداوند متعال عز اسمه مسالت دارم كه اسلام و مسلمين را در كنف عنايات خود از همه حوادث مصون و محروس بدارد و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
الاحقر احمدالموسوى الخوانسارى 13 محرم 1383
و سرانجام اين عالم بزرگوار پس از 96 سال عمر با عزت بر اثر كسالت در اولين ساعات بامداد روز شنبه مورخه 29 10 63 ( 27 ربيع الثانى 1405 ) ، نداى حق رالبيك گفته و به ديار باقى شتافت و عالم اسلام و حوزه هاى علميه را عزادار ساخت .
به مجرد انتشار خبر رحلت ايشان امام امت با پيامى به حوزه هاى علميه تسليت گفته و درسهاى حوزه هاى علميه به مدت يك هفته تعطيل و از طرف دولت جمهورى اسلامى ايران در سراسر كشور عزاى عمومى اعلام شد و بازار تهران هم به مدت سه روز تعطيل گرديد .
مردم مسلمان تهران كه از ارتحال اين عالم جليل القدر اطلاع حاصل كردنداطراف بيت ايشان اجتماع كرده و به سينه زنى و عزادارى پرداختند و با احترام فراوان وشركت گسترده پيكر پاك ومطهرش را تشيع وآنگاه جسد ، جهت خاكسپارى به شهر قم انتقال يافت و بعد از تشييعى كم نظير با شركت مراجع تقليد و علماو طلاب حوزه علميه و كليه طبقات ، حضرت آية الله العظمى گلپايگانى بر اين جسدمطهر نماز گزارده و در كنار مرقد حضرت فاطمه معصومه عليها السلام به خاك سپرده شد .
بسم الله الرحمن الرحيم انالله و انا اليه راجعون خبر رحلت مرحوم مغفور آية الله خوانسارى رحمت الله عليه موجب تاسف و تاثرگرديد .
اين عالم جليل بزرگوار و مرجع معظم كه پيوسته در حوزه هاى علميه و مجامع متدينين ، مقام رفيع و بلندى داشت و عمر شريف خود را در راه تدريس و تربيت و علم و عمل به پايان رسانده حق بزرگى بر حوزه ها دارد . چه اين كه با رفتارو اعمال خود و تقوا و سيره خويش پيوسته در نفوس مستعده مؤثر و موجب تربيت بود . از خداوند تعالى
براى ايشان رحمت و مغفرت و براى علماى اعلام و حوزه هاى علميه صبر واجر خواستارم .
والسلام على عبادالله الصالحين روح الله الموسوى الخمينى بيست و نهم ديماه سال 1363هجرى شمسى بسم الله الرحمن الر͙ʙŠ«ثلمة لاتسد و كسر لايجبر»با كمال تاسف رحلت مرجع عاليقدر ، بقية السلف و اسوه فضائل و تقوا و فقيه اهل بيت عليهم السلام ، حضرت آية الله آقاى حاج سيداحمد خوانسارى قدس سره را به آستان اقدس حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفدا و به محاضر علماى اعلام و حوزه هاى علميه و به عموم ملت مسلمان و شيعيان جهان تسليت عرض مى كنم .
آن فقيد روحانيت در علم و عمل و مخالفت هوى و اطاعت مولى و ترك اقبال به دنيا و انقطاع الى الله و جامعيت علمى و تدريس و تاليف و عبادت و تواضع در بيش از نيم قرن مشاربا لبنان و مسلم بين اقران بود . ضايعه رحلت ايشان رانمى توان با توصيفات و معارف بيان كرد و بيش از حد تصور با فقدان ايشان درحصن حصين رخنه افتاد .
انالله و انا اليه راجعون محمدرضا الموسوى الگلپايگانى
متولد 1313
در يكى از قراى جاپلق كه از توابع اراك است; در اراك از محضر درس آية الله حاج ميرزامحمدعليخان كه قبلا در علماى اراك ياد شد و آية الله حاج شيخ محمدسلطان صاحب حاشيه كفاية كه قبلا نيز ياد شد ، سطوح نهايى را خوانده است و از اول ورود مرحوم آية الله العظمى يزدى حائرى به اراك در جلسات درس او حاضر ، و پس از مهاجرت و انتقال ايشان به قم ، به حوزه علميه قم مهاجرت و تا سال 1354 ازمحضر درس ايشان بهره مند بوده است .
و نيز چند ماهى كه آية الله العظمى نائينى در قم بوده در درس ايشان هم شركت كرده است .
از ابتدا با آية الله العظمى اراكى شريك
تحصيل و رفيق بحث بوده است .
از سال 1354 به تهران منتقل و در آنجا تا پايان عمر به تدريس و ترويج شرع مبين اشتغال داشت هنگام وفات عمرش متجاوز از هشتاد سال بود .
متولد 1310 .
حضرت آقاى باقرى بيدهندى در پاورقى آيينه دانشوران مى نويسد : سطوح و قسمتى از خارج را در مشهد فرا گرفت و در نجف از آيات عظام نائينى ، شيخ محمدحسين اصفهانى و آقا ضياء عراقى قدس سرهم استفاده كرد . در سال 1342 به قم هجرت و از محضر پر بركت مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى و اساتيد ديگر بهره مند گرديد و تا سال 1376 ضمن تدريس در درس مرحوم آية الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى شركت مى كرد در سال مزبور از ناحيه آن مرحوم به تهران منتقل و در مسجد مهديه اقامه جماعت و در مدرسه مروى به تدريس درس خارج مشغول شد . در سال 1410 به رحمت ايزدى پيوست و درهمان مسجد مهديه به خاك سپرده شد .
در زمان استادش حاج شيخ عبدالكريم از مدرسان به شمار مى آمد و درمدرسه حاج ملاصادق تدريس مى كرد ، و با آية الله العظمى حاج سيداحمدخوانسارى و آية الله العظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى هم مباحثه بود .
شاگردان ايشان : آية الله حاج سيدمهدى روحانى ، مرحوم حاج شيخ جلال طاهر شمس ، آية الله حاج شيخ محسن حرم پناهى ، آية الله حاج شيخ على پناه اشتهاردى ، آية الله حاج شيخ حسينعلى منتظرى و ديگران .
به آيينه دانشوران چاپ سوم ص 246 و 498 و گنجينه دانشمندان 4 526رجوع شود .
1 ) اين شرح حال از مجله نور علم نقل شده است .
2 ) متوفى 329ه . ق ( ايشان سه سال در درس اين عالم محقق شركت كرد . )
3 ) متوفى 1337ه . ق .
4 ) متوفى سنه 1339ه . ق .
5 ) متوفى 1355ه . ق .
6 ) متوفى 1361ه . ق .
7 ) اينكه ميرزاى شيرازى
شخصا در جنگ شركت كرده باشد نياز به مراجعه و بررسى دارد .
8 ) شبه جزيره اى است در آسياى جنوبى شرقى بين اقيانوس كبير و اقيانوس هند و در شمال آن چين جنوبى ( تبت ) واقع شده . . . فرهنگ فارسى دكتر محمد معين ج 6 ص 2301 .
9 ) متوفى 1372ه .
10 ) متوفى 1373ه .
11 ) كتاب علماى معاصرين ، ص 213-آنان كه مى خواهند مفصل اين جريان را مطالعه كنند به كتاب آثارالحجة مراجعه نمايند .
12 ) طبقات اعلام الشيعة ج 1 ، ص 246 .
13 ) اين شرح حال نيز از مجله نور علم نقل شده است .
14 ) نقباءالبشر ج 1 ، ص 462 -چاپ دوم .
آثار قلمى مرحوم آية الله العظمى اراكى ويژگيهايى دارد :
1- مانند صلاة و درر استادشان مرحوم آية الله العظمى شيخ عبدالكريم يزدى حائرى از حشو و زائد خالى ، و با عباراتى كوتاه مطالب علمى دقيق بيان شده است .
2- تقريبا تمام آثار ايشان ، با نظر به افادات و افاضات استادشان بوده ، و درحقيقت مطالب استاد ، اصل ، و نظرات خود ايشان به منزله حاشيه و تعليقه و توضيح و تفسير نظرات استادشان بوده است .
3- با اينكه ممكن است يك اديب عرب زبان برخى از عبارات عربى ايشان را نپسندد اما در عين حال عبارات ايشان سليس ، روان ، مفهوم و بدون اغلاق است .
4- برخى از رساله ها و يادداشتهايى كه به زبان فارسى نوشته اند احيانا شامل عباراتى زيبا و اديبانه است . آرى كسى كه در كودكى سواد دار شدن را با نوشتن گلستان سعدى آغاز و تكميل كرده است . بايد آثار قلمى او اين چنين باشد .
- رسالة فى الارث ( عربى ) در سال 1413ق در 245 صفحه وزيرى توسطمؤسسه در راه حق قم به چاپ رسيده است .
آغاز : بسم . . . و بعد فهذا مختصر فى احكام الارث و مسائله و هو مرتب على مقدمه وستة فصول . . . .
مقدمه در بيان مصارف تركه ميت . ( شش مصرف )
فصل اول در مقتضى ارث و موانع آن .
فصل دوم در عول و تعصيب .
فصل سوم در مساله حجب الاخوة .
فصل چهارم در بيان حرمان زوجه از بخشى از ميراث .
فصل پنجم حكم عقد غير دائم از حيث ارث .
فصل ششم در ميراث خنثى .
آية الله اراكى در يكى از مصاحبه هاى خود فرموده اند : حاج شيخ در
اراك بحث ارث داشتند كه من نوشته ام و ظاهرا همين رساله منظور بوده است .
- رسالة فى نفقه الزوجه ( عربى ) در سال 1413 در 50 صفحه وزيرى در قم ضميمه رساله قبل چاپ شده است .
آغاز : بسم . . . . و بعد فهذا مختصر فى احكام نفقة الزوجة على الزوج و فيه مطالب ( پنج مطلب ) .
- المكاسب المحرمة ( عربى ) در زمان حيات استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم يزدى متوفاى 1355 تاليف شده . در سال 1413ق در 265 صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم به چاپ رسيده است .
آغاز : بسم . . . القول فى الربا و هو قسمان . . . .
مسائلى كه در اين كتاب مطرح شده به اين شرح است :
ربا در قرض; در پنج مقام بحث شده است .
ربا در معاملات; در شش مقام بحث شده است .
رشوه; در چهار مقام بحث شده است .
معونة الظالمين; در چهار مقام بحث شده است .
تصوير ذوات ارواح; در چهار مقام بحث شده است .
سحر; در سه مقام بحث شده .
غناء; در پنج مقام بحث شده .
غيبت; در هفت مقام بحث شده .
تكسب بما يجب على الانسان فعله; در سه مقام بحث شده .
از امتيازات اين كتاب اين است كه در هر بحث ابتدا همه روايات آن نقل و شماره گذارى و در طول بحث به آنها اشاره شده است مانند برخى كتابهاى فقهى شيخ بهايى . كه كل روايات قابل اعتماد را در آغاز نقل و سپس به بحث در جوانب مساله مى پرداخته است .
- رسالة فى الخمس ( عربى ) در زمان حيات استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم يزدى متوفاى 1355 تاليف شده . در سال 1413 در سى صفحه ضميمه رساله قبل چاپ شده است .
آغاز : بسم
. . . مسائل متعلقة بالخمس ، الاولى هل هوفى ارباح المكاسب . . . .
اين رساله فقط شامل چهار مساله است .
خمس در ارباح به عين تعلق مى گيرد يا به ذمه .
در حكم مالى كه از غير معتقد به خمس به انسان منتقل مى شود .
موضوع خمس در ارباح .
بعضى مباحث مربوط به مؤنه شامل چهار بحث . . . .
- كتاب البيع ( عربى ) در زمان حيات استادشان تاليف شده . جلد اول درسال 1415 در 512 صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم چاپ شده .
آغاز : بسم . . . و بعدالبيع و هو فى الاصل . . . .
مباحث اين كتاب به ترتيب كتاب البيع شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه مى باشد .
- كتاب البيع جلد دوم ( عربى ) در زمان حيات استادشان تاليف شده . و در402 صفحه وزيرى در سال 1415 توسط مؤسسه در راه حق قم چاپ شده است .
آغاز : بسم . . . مسالة لاخلاف فى اصل ثبوت الولاية . . . .
مباحث اين جلد هم به ترتيب كتاب البيع شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه مى باشد .
پايان كتاب البيع : هذا جملة ما استفدته فى هذه المسالة من بحث مولاناالاستاذ اطال الله تعالى افاداته .
بحث نقد و نسيه و احكام قبض كه جاى اصلى آن بعد از خيارات است ضميمه اين جلد چاپ شده است و در پايانش آمده : «هذا اخر ما استفدنا من بحث مولانا و امامنا الاستاذالاعظم ملاذالعرب و العجم آية الله فى العالم الحبرالعليم الحاج الشيخ عبدالكريم اليزدى الحائرى اطال الله علينا بركات انفاسه القدسية بمحمد و آله خيرالبرية .
«اللهم طهر نفوسنا و حسن اخلاقنا و اصلح جوارحنا و تقبل منا بكرمك وجودك و طولك و فضلك و بحرمة محمد و
آله الاقدسين الاطهرين صلواتك عليه و عليهم اجمعين و كان ذا فى الاربعاءالعاشر من شهر رجب المرجب من سنة 1346 والحمد لله اولا و اخرا و باطنا و ظاهرا .
و قد كتبه بيمناه الداثرة مؤلفه الضعيف محمدعلى الشريف عفى الله عنه و عن والديه و استاده جرائمهم . »
توجه داشته باشيد كه تاريخ 1346 تاريخ پايان تاليف خيارات است كه حتمامكاسب محرمه و كتاب البيع قبل از آن نگاشته شده است و همه اين مباحث باتوجه به افادات استادشان نيز بوده است .
كلمه «الشريف كه آية الله العظمى اراكى در مورد خود به كار برده اند ظاهرا ازاين جهت است كه مادر ايشان علويه بوده اند .
- رسالة فى الاجتهاد والتقليد ( عربى ) در سال 1342 تاليف شده . و در 85صفحه ضميمه جلد دوم كتاب البيع چاپ شده است .
آغاز : بسم . . . «و بعد اعلم انه لم يذكر هذان اللفظان فى آية او رواية . . . .
انجام : الحمدلله اولا و اخرا و ظاهرا و باطنا والسلام على محمدو آله الطاهرين فى 4 رجب الحرام من 1342 . »
- الخيارات ( عربى ) تاريخ پايان تاليف 1345ه . ق . و تاريخ پايان تاليف احكام نقد و نسيه و احكام قبض كه دنبال همين جلد بوده اما در چاپ دنبال كتاب البيع قرار گرفته سال 1346 مى باشد . خيارات در 619 صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم در سال 1414ه . ق به چاپ رسيده است .
آغاز : بسم . . . «البحث فى الخيار و اقسامه . . . . »
انجام : هذا بعض الكلام فى الخيارات و احكامها على حسب ما وفقنى الله تعالى لكتابة ما استفدته من بحث شيخى و استاذى ادام الله بقاه و الحمدلله و صلى الله على محمد و آله
و كان تحرير هذا فى يوم الاحدالتاسع عشر من شهرذى الحجة الحرام من سنة 1345 .
- كتاب الطهارة ( عربى ) شرح عروة الوثقى است كه در زمان حيات صاحب عروه متوفاى 1338 نگاشته شده ، و شايد اولين شرح بر عروة الوثقى باشد . در 712صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم در سال 1415 به چاپ رسيده است .
آغاز : بسم . . . قال فى العروة الوثقى : فصل فى المياه . . . .
انجام : مساله 12 : اذا توقف التطهير على بذل مال وجب . . . .
اين جلد شامل اين مباحث عروة الوثقى است :
فصل فى المياه ( شامل بحثهاى مربوط به اقسام آبها )
فصل النجاسات ( شامل نجاسات دوازده گانه )
فصل فى كيفية تنجس المتنجسات .
فصل فى احكام النجس و المتنجس .
- كتاب الطهارة جلد دوم ( عربى ) شامل بحث دماءثلاثه . در 185صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم در سال 1415 چاپ شده است .
آغاز : بسم . . . «الكلام فى الدماءالثلاثة . . . . »
انجام : «نعم لو فرض فى ما نحن فيه كون الغسل مستلزما لتلويث المسجدصار باطلا لكونه حنيئذ علة للتلويث المحرم . »
- رساله فى الدماءالثلاثه و احكام الاموات واليتمم . اين رساله تقريرات بحث آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى است . تاريخ تاليف نيمه اول آن : 1366 .
آغاز : بسم . . . . و بعد «فهذا تقرير بحث آية الله فى العالمين السيدمحمدتقى الموسوى الخوانسارى دام ظله فى الدماءالثلاثة بقلم الآثم الفانى محمدعلى بن احمدالفراهانى عفى عنه و عن والديه . . . . »
انجام بحث دماء ثلاثة : «والحمدلله اولا و آخرا و باطنا و ظاهرا هذا آخر ماوفقناالله لتحريره من مسائل الدماءالثلاثة و كان الفراغ من تحريره بيد مؤلفه الاثم الجانى محمدعلى بن احمدالفراهانى عفى عنهما فى الليلة السابعة و العشرين من ذى القعدة الحرام
من سنة 1366 . »
اين قسمت به ضميمه بحث احكام اموات و بحث تيمم كه احتمال مى دهيم اين دو بحث هم از تقريرات مرحوم خوانسارى رضوان الله تعالى عليه باشد مجموعادر 308 صفحه ضميمه جلد دوم كتاب الطهارة چاپ شده است .
- حاشيه بر عروة الوثقى . اين حاشيه نتيجه مباحثات آية الله العظمى اراكى و مرحوم آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى است و در زمان آقاى خوانسارى به نام ايشان و در دوران اخير مرجعيت آية الله العظمى اراكى به نام ايشان چاپ شده است .
- تعليقة على دررالفوائد ( عربى ) در زمان حيات استادشان تاليف شده است . به ضميمه دررالفوائد در سال 1408 توسط انتشارات جامعه مدرسين قم چاپ شده است .
آغاز : بسم . . . «الحمدلله رب العالمين . . . و بعد فهذه نبذ من المطالب استفدتهامن بحث شيخ الطائفة الامامية ورئيسهم مولانا آية الله الحاج الشيخ عبدالكريم اليزدى الحائرى حين بحثه عن الاصول و قد ابزرتها بصورة التعليقة على كتابه المستطاب المسمى بالدرر و ارجو من الله سبحانه ان يمن على بالاتمام و التسديد و انى و ان كنت غير اهل لهذاالشان لقلة الاستعداد مضافا الى ضيق الوقت ولكن اعتمادى على توجه الحضرة المقدسة الفاطمية و العتبة المطهرة المعصومية على ساكنها و آبائهاالاطهار و اخيها و ابنائه المعصومين الابرار آلاف التحية و التسليم من رب البرية حيث اتفق ذلك فى جوار تلك البقعة المنورة مع توسلى باذيال لطفهم فان جاءمطلوبا كان من بركات تلك القبه المنورة و الافمن سوء حظى و قلة استعدادى . . . . »
انجام : يصيرالنسبة بينه و بين الثانى عموما مطلقا .
- رسالة فى الاجتهاد والتقليد ( عربى ) تاريخ تاليف 1357 . تقريرات درس استادشان آية الله العظمى حائرى است . ضميمه كتاب قبل در 30 صفحه چاپ شده است .
آغاز : بسم . . . و بعد «فهذا كتبه العبد محمدعلى العراقى عفى عنه و عن والديه فى مباحث الاجتهاد و
التقليد من افادات آية الله فى العالمين الحاج الشيخ عبدالكريم الحائرى اليزدى اعلى الله مقامه و رفع فى الخلد اعلامه متوسلا باذيال اهل بيت ( العصمة و الطهارة صلوات الله عليهم اجمعين ) فان جاء محمودا فمن بركاتهم صلوات الله عليهم و الافمن سوء حظى و سقوطى عن درجة القبول و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . . . .
انجام : وقد فرغ من تحريره مقرره العبد محمدعلى العراقى عفى عنه و عن و الديه فى الخامس من شهر جمادى الثانيه من السنة 1357 .
- رسالة فى اثبات ولاية مولانا اميرالمؤمنين . اين رساله تقرير بخشى ازمطالبى است كه استادشان حاج شيخ عبدالكريم حائرى هنگامى كه در اراك به منظور گفتن يك دوره اصول عقايد براى مردم منبر مى رفته در اين زمينه گفته است .
آغاز : بسم . . . اعلم ان مناقب على بن ابى طالب .
انجام : «مثل قضية الحاج على البغدادى . . . و قد حكاه الاستاذ و من عليه الاعتماد ادام الله ايام افاداته الحاج الشيخ عبدالكريم اليزدى الذى هذه التقريرات التى يكتبه الحقير مكتسبة من افادات منبره . . . و تاريخ كتابة السيدالمزبور الحكاية . . . عشرة السبعين بعد الالف و ماتين . »
- تقرير بحث استادشان مرحوم آية الله شيخ محمدسلطان العلما . اين تاليف ( در اصول فقه ظ ) و به اندازه معالم الاصول است و چاپ نشده .
- كتاب النكاح . تقريرات درس استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى است . چاپ نشده . زيرا تقريرات همين درس كه توسط شاگرد ديگر ايشان مرحوم آية الله حاج ميرزامحمود آشتيانى نوشته شده چاپ شده است .
كتاب النكاح 358صفحه وزيرى به خط خود ايشان است كه در پايان آن آمده : قد وقع الفراغ من تحريرها فى السبت العاشر من شعبان المعظم من سنة 1348 و صلى الله على نبينا و آله
الطاهرين .
- كتاب الصلاة . تقريرات درس استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى است چاپ نشده . زيرا صلاة مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قلم خود ايشان در يك جلد و نيز تقريرات درس صلاة ايشان به قلم شاگرد ديگرشان مرحوم حاج ميرزا محمود آشتيانى در سه جلد چاپ شده است .
كتاب الصلاة 453 صفحه وزيرى است به خط خودشان ، كه در دو مجلدصحافى شده است و از آغاز صلاة تا حث حكم الاجزاءالمنسية را دارد . در پايان نسخه آمده : «و اما القسم الذى يتدارك مع بقاءالمحل و يقضى مع انقضائه فهوامران : السجدة الواحدة و التشهد . »
- رساله اى در صلاة جمعه و - يك دوره اصول فقه ، ( عربى ) به ترتيب دررالاصول استادشان و بانظر به آن . تقريرات درس مرحوم آية الله العظمى حائرى يزدى است كه در دو جلددر قم : توسط مؤسسه در راه حق چاپ شده است .
جلد اول مباحث الفاظ و قطع و ظن و شامل 700 صفحه است .
جلد دوم بقيه مباحث اصول فقه و حدود 500 صفحه است :
- تعليقاتى است بر جلد دوم كتاب قبلى كه ضميمه همان جلد دوم چاپ شده است .
و - يك دوره اصول فقه ( عربى ) به ترتيب كفاية الاصول و با نظر به آن كتاب .
جلد اول ، در 188صفحه خشتى به خط خودشان .
جلد دوم : در 205 صفحه خشتى به خط خود ايشان .
اين دوره اصول هم در دو يا سه جلد چاپ خواهد شد .
- رساله كوچكى در ولايت تكوينى ائمه عليه السلام به زبان فارسى ، در هفت صفحه رقعى .
اين رساله در همين كتاب كه در دست شما مى باشد چاپ شده است . آغاز : بسم .
. . و بعد بدان ايدك الله فى الدارين . . . .
- استفتائات . ( فارسى ) در 264صفحه وزيرى در سال 1373شمسى در قم چاپ شده است اين كتاب شامل پاسخ استفتائاتى است كه تقريبا از تمام ابواب فقه از آية الله العظمى اراكى شده است .
- توضيح المسائل . همان توضيح المسائل امام خمينى رضوان الله تعالى عليه است ك با فتاواى آية الله العظمى اراكى تطبيق شده و مكرر به چاپ رسيده است .
و - المسائل الواضحة . ترجمه عربى توضيح المسائل ياد شده است كه دردو جلد ( جلد اول 362 صفحه وزيرى و جلد دوم 194صفحه وزيرى ) در قم درسال 1414 چاپ شده است .
- مناسك حج . ( فارسى ) همان مناسك حج امام خمينى-رضوان الله تعالى عليه- است كه با فتاواى آية الله العظمى اراكى تطبيق ، و درقم چاپ شده است .
- مناسك حج ( عربى ) كه در قم چاپ شده است .
- احكام جوانان ( فارسى )
- زبدة الاحكام ( عربى )
البته هفت كتاب اخير به مناسبت اينكه توسط آية الله مصلحى و يا برخى ازفضلاى ديگر با فتاواى آية الله العظمى اراكى تطبيق شده از تاليفات ايشان شمرده شده است نه اينكه به قلم خود ايشان باشد .
علاوه بر اينها يادداشتها و نيز رساله هاى كوچكى از ايشان در دست است كه بخش مهم آنها در همين كتاب چاپ شده است .
آية الله العظمى اراكى تا زمانى كه مرحوم آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى در قيد حيات بود درس خارج شروع نكرده بود بلكه با اينكه از نظرمراتب علمى مانند و هم مباحثه آن مرحوم بود به خاطر ارادت خاصى كه به ايشان داشت در درس ايشان هم شركت مى كرد و قسمتى از درس ايشان را هم به عنوان تقريرات نوشت و از اين رو شايد برخى از
ناآشنايان به سوابق اين دو بزرگوار آنان رااستاد و شاگرد مى دانستند با اينكه چنين نبود و حتى حاشيه عروة الوثقى را با هم نوشته بودند تا رساله عمليه هر دو باشد .
در اين دوران ( يعنى تا قبل از رحلت آية الله خوانسارى ) مرحوم آية الله العظمى اراكى تدريس سطح و سطوح عاليه را داشتند و حتما تعداد فراوانى از طلاب و فضلاى حوزه اراك و سپس حوزه قم از محضر درس ايشان در سطوح عاليه مانندكفاية الاصول و مكاسب شيخ انصارى بهره مند شده اند اما متاسفانه از شاگردان اين دوره ايشان فقط پنج نفر را مى شناسيم :
متولد 1334 در رشت ، پس ازخواندن مقدمات و قسمتى از سطوح به قم مهاجرت كرد و سطوح نهايى را نزدآية الله العظمى اراكى و ديگران خواند آنگاه از درس خارج آيات عظام مرحوم حاج سيدمحمدتقى خوانسارى و حاج سيدمحمد حجت كوهكمرى و حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى بهره مند شد و درسال 1370 به تهران رفت و در آنجا به انجام وظايف و كارهاى علمى پرداخت . ( 1 )
متولد در يكى از قراء طالقان . پس ازخواندن مقدمات در سن شانزده سالگى به تهران آمد و سطوح را نزد مرحوم ميرزاطاهر تنكابنى و حاج سيدابوالحسن طالقانى ( پدر آية الله حاج سيدمحمودطالقانى و ابوالزوجه خود آقا سيدمحيى الدين ) خواند و در سال 1342 به قم آمدو از درس آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى و آية الله اراكى و آية الله حاج شيخ مهدى حكمى و آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى تا سال 1351 بهره مند شدو در سال 1351 به دستور مرحوم حاج شيخ به تهران رفت و تا پايان عمر به انجام وظايف الهى و علمى پرداخت .
از تاليفات چاپ شده او عبارت است از :
1- آثارالاعمال .
2- آثارالمعاصى .
3- شرح دعاى ندبه .
متولد 1323ق در سده ، مقدمات را در زادگاه خود و اصفهان خوانده و سپس به قم مهاجرت و از درس آيات عظام حاج شيخ محمدعلى اراكى ، حاج سيدمحمدتقى خوانسارى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و حاج آقا حسين طباطبائى بروجردى بهره برده است و در زمان آية الله بروجردى چند سالى براى تدريس به كرمانشاه رفتند و سپس مراجعت به قم و از اساتيد و علما به نام حوزه علميه قم بودند . ( 2 )
فرزند سيد ريحان الله فرزند سيدجعفركشفى بروجردى قدس سرهم ، در سال 1316ق در تهران متولد و پس از تحصيل علوم جديده و خواندن ادبيات در سال 1341 به قم هجرت كرد و از درس آيات الله : حاج سيدمحمدتقى خوانسارى ، سيدابوالحسن قزوينى ، ميرزا على اكبر حكمى يزدى ، حاج شيخ محمدعلى اراكى و سپس از محضر درس آية الله العظمى حائرى استفاده كرد .
پس از رحلت آقاى حائرى به طهران باز گشت و در آنجا به تدريس و ترويج دين اشتغال داشت در سال 1367 به رحمت الهى پيوست و در قبرستان نو ( قبرستان حاج شيخ ) در يكى از مقبره ها به خاك سپرده شد .
در كتاب تاريخ بروجرد آمده است :
ميرزا جهان بخش بروجردى از علماى جامعين قرن چهاردهم هجرى است در جميع فنون و علوم اسلامى ماهر و به اضافه در رياضيات و هيات شهرتى داشته و جمعى در محضرش بهره ور شدند .
از جمله مرحوم شيخ عبدالحسين رشتى ( صاحب حاشيه كفاية الاصول ) كه مدتى در رياضيات و هيات از حوزه درس وى استفاده كامل كرده است .
در كتاب آيينه دانشوران در ذيل شرح حال مرحوم حاج سيد مهدى كشفى مى نويسد : آقاى كشفى در فقه و اصول و علوم رياضى تدريس
مى كند و در علوم غريبه از قبيل علم نقطه و حروف و اعداد و فلكيات از شاگردان مرحوم ميرزاجهانبخش هستند .
( پدر حجة الاسلام والمسلمين سيدحميدروحانى ) فرزند سيدمحمدصادق زيارتى سمنانى متولد 1280 يا 1282شمسى دردهكده زيارت از توابع سنگسر ( مهدى شهر ) .
در كتاب گنجينه دانشمندان آمده : دروس ابتدايى و مقدمات را نزد والدماجدش ، و نيز پدر همسرش خوانده و بعد به تهران عزيمت نموده و چند سالى سطوح را از اساتيد آن سامان استفاده كرده و بعد به قم عزيمت نموده و از محضرآيات عظام حاج سيدمحمدتقى خوانسارى و حاج شيخ محمدعلى اراكى و حاج شيخ عبدالكريم حائرى و ديگران استفاده نموده تا به مدارج علمى اجتهاد رسيده و سپس به تهران آمده و در مدرسه خان مروى به تدريس مشغول شده تا در سال 1366 قمرى كه به سنگسر ( مهدى شهر ) برگشته و به خدمات دينى و مبارزه با فرقه ضاله بهائيه پرداخته است .
در سال 1400قمرى برابر با 1359شمسى در سن هفتاد و هشت سالگى درتهران از دنيا رفت و در حسينيه المهدى كه از آثار باقيه خود ايشان است درمهدى شهر به خاك سپرده شد .
نويسنده اين سطور گويد : در اوايل شروع به تحصيل ، كه ايشان ظاهرا به تهران تبعيد و در مدرسه مروى در حجره اى زندگى مى كرد خدمتشان رسيدم و ازنصيحت او بهره مند شدم ( رحمة الله عليه ) . ( 3 )
پس از فوت مرحوم آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى در سال 1371ق به تقاضاى شاگردان ايشان ، آية الله العظمى اراكى همان درس را كه كتاب النكاح بود ادامه داد و عملا همه متوجه شدند كه قدرت علمى و تدريس ايشان همانند مرحوم خوانسارى است و از همان ايام تا حدود چهل سال بعد كه اين تدريس ادامه داشت حوزه درس ايشان مجمع فضلا و اساتيد و نخبگان حوزه علميه
قم بود .
محل تدريس ايشان شبستان زير كتابخانه مدرسه فيضيه ، و در مدتى كه مدرسه فيضيه مانع داشت دريكى از بقعه هاى صحن مطهر حضرت معصومه بود .
از كتابهاى فقه تتمه كتاب النكاح كه درس آقاى خوانسارى بود ، و كتاب مكاسب محرمه وبيع وخيارات را دو دوره ، كتاب الطهارة را يك دوره ، صلاة الجمعة ، كتاب النكاح را يك دوره ديگر ، و كتاب حج را يك دوره ، و اصول فقه را سه دوره تدريس فرمودند .
در مورد مبانى آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى فرزند ايشان مى نويسد :
فقه بى اصول فقه را بى مبنا مى دانست .
به اصول و قواعد اعتقاد كامل داشت و بر آنها كاملا مسلط بود و به قول معروف چون موم در دستش نرم بود .
در هر مساله اى كه وارد مى شد اول مقتضاى اصل و قاعده را در آن مساله به طور مشروح بيان مى كرد .
به مبانى شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه سخت معتقد بود و از آنها به شدت دفاع مى كرد .
و همچنين از مبانى استادش مرحوم حائرى رضوان الله تعالى عليه دفاع مى كرد و به اشكالات مرحوم حاج شيخ محمدحسين اصفهانى به دررالاصول استادش يك يك با دليل و برهان پاسخ مى داد .
آنچه در دفاع از مبانى شيخ و شيخ مشايخش مى گفت با دليل ثابت مى كردو مى فرمود اگر تا صبح هم بحث كنيد حاضرم جواب بدهم و جواب مى داد .
درباره دررالاصول استاد مى فرمود : حاج شيخ در تنظيم اين كتاب بناى رعايت ايجاز و اختصار داشت كه حجم كتاب زياد نشود و بتواند كتاب درسى حوزه ها باشد و از اين رو گاهى براى اضافه كردن يك كلمه براى توضيح مطلب باايشان بحثها مى شد و زير بار اضافه كردن نمى رفت .
و مى فرمود متاسفانه اين رعايت اختصار
موجب شده كه متاخرين و كسانى كه مطالب را از خود ايشان تلقى نكرده اند مراد ايشان را از عبارت كتاب به دست نياورده و به ايشان اشكال كنند .
در فقه و فتوا به مشهور تبعالاساتيده اعتقاد كامل داشت . از شيخ ابوالقاسم قمى نقل مى كرد كه شهرت را از گچ نتراشيده اند ( منشا و مبنى دارد ) هر چنداز نظر استدلال و قواعد و اصول و عمومات و نصوص خاصه ، مساله روشن بوداما اگر خلاف فتواى مشهور بود فتوا نمى داد و مى فرمود جرات مخالفت مشهور را ندارم .
عمل مشهور به روايت را جابر ضعف سند مى دانست هر چند راوى آن اكذب البريه باشد و اعراض مشهور از عمل به روايت را موجب ضعف آن مى دانست هر چند روايت از حيث سند صحيح اعلايى بود يعنى راويانش همه عدل امامى معدل بعدلين اماميين بودند .
مى فرمود بزرگان فقهاى قدما ، كه اين اخبار از دست آنها به ما رسيده است ازصحت و سقم آن بهتر خبر دارند پس اگر به روايتى اعتنا نكردند معلوم مى شود به قول معروف زير كاسه نيم كاسه اى است و اگر به روايت ضعيف السندى عمل كردندپى مى بريم كه اين مورد از همان مواردى است كه فرموده اند علم ( صحيح ) را ازدهان كلب هم كه باشد بگيريد .
و مى فرمود ما پس از چهارده قرن با بعد زمانى فراوان آمديم از قضاياى آن روزها درست خبر نداريم افرادى كه نزديك به عصر معصومين بوده اند قضايا رابهتر مى دانند .
و مى فرمود اگر شش نفر از محققان فقها كه به علم و تقوايشان اطمينان داريم كه عبارتند از محقق اول و محقق ثانى ، شهيد اول ، و شهيد ثانى و فاضلين ( علامه و فخرالمحققين ) ، در مساله اى
توافق راى داشته باشند و بدون ترديد و با جزم حكم كنند ما هم جزم پيدا مى كنيم كه همان حكم صحيح است . در مورد خواندن فلسفه براى محصلى كه مى خواهد فقيه شود فقط خواندن امور عامه را توصيه مى كردچون امور عامه كلياتى است كه به منزله مدخل و منطق همه علوم است و از احكام وجود بما هو وجود من غير تخصص بحث مى كند و همين مقدار هم در اصول فقه دخالت دارد و آموزش آن لازم است .
و مى فرمود اساس كار فقيه استظهار از قرآن و روايات ( كتاب و سنت ) است و استظهارفهم عرفى مى خواهد و دقتهاى فلسفى ذهن را در فهم روايات و آيات ازحد اعتدال و فهم عرفى خارج مى سازد .
فهم عرفى را هم در مفاهيم كلمات و هم در تطبيق كليات بر مصاديق متبع مى دانست و اين مطلب را از استاد استادش مرحوم سيدمحمد فشاركى نقل مى كردو بر آن پافشارى مى نمود و مى فرمود همان دليلى كه در اختلاف معنى و مفهوم عرفى و لغوى و عقلى ، معناى عرفى را متعين مى نمايد ( به معناى ديد عرفى ، نه تقييد معناى عرفى ) همان دليل در تطبيق معنى به ديد عرفى جريان دارد هر چند درمفهوم و سعه و ضيق آن اختلاف نباشد .
مثلا در دم و خون با اين كه در مفهوم آن بين عقل و عرف و لغت اختلاف نيست اما در تطبيق ، عقل ، رنگ خون را خون مى داند چون تا اجزاى صغار خون نباشد رنگ پيدا نمى شود و به ديد عقل رنگ خون همان اجزاى صغار خون است زيرا تفكيك عرض ( كه رنگ است ) از معروض ( كه جسم است ) محال
مى باشد اماعرف در مقام تطبيق مى گويد اين رنگ است و خون نيست همانطور كه در بخارمتصاعد از مايع نجس را كه با تقاطر به صورت اوليه برمى گردد عرف بخار را غير ازمايع نجس مى داند و اعاده معدوم را جايز مى داند و مى گويد قطراتى كه بعد از بخارشدن به صورت اول برگشته همان آب نجس است .
و همچنين با مواردى كه دقتهاى فلسفى را در اصول و مباحث الفاظ آورده اندمخالفت مى كرد و تركيب قضيه از اجزاى ثلاثه و حمل مشتقات و اسماء و صفات ذات احدى را از اين قبيل مى دانست كه بين ديد فلسفى و ديد عرفى و منطقى كه مبنى بر معقولات ثانيه مى باشد خلط شده است . و جواب بسيارى از اشكالات فلسفى را بدين نحو مى دادند كه بين ديد فلسفى و مباحث الفاظ اصولى خلط شده و وجود اين ديد در فقه آفتى براى فقه و فقيه است .
اين مطلب را امام خمينى -رضوان الله تعالى عليه- نيز در باب كسر مشاع و نيز در ساير ابواب به مناسبت تذكر داده اند و طلاب را از خلط ميان مسائل فلسفى و اصولى فقهى بر حذر داشته اند .
و همچنين علامه طباطبايى صاحب تفسير گرانقدرالميزان در بحث اصول فقه ، اين مطلب را يادآورى نموده اند .
و در مورد ويژگيهاى درس ايشان آية الله خرازى مى نويسد :
1- درس ايشان خارج عالى و يا خارج خارج به حساب مى آمد و كسانى ميتوانستند از درس ايشان استفاده كنند كه قبلا مورد بحث را خوب مطالعه كرده و بامساله آشنا باشند .
2- اشراف و تسلط ايشان بر مباحث كاملا از تدريس ايشان احساس مى شد .
3- تمام وقتشان مصرف مطالعه و تدريس مى شد و تمركز حواس داشتند[چون به دنيا و ماديات
بى اعتنا بودند] از مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمدتقى خوانسارى نقل شده كه اگر كنار آقاى اراكى كوهى از طلا يا تلى از خاكستر باشدبه حال ايشان فرق نمى كند .
4- آماده پاسخ به سؤالات بودند .
5- نظرات بزرگان را نقل و نقد مى كردند و از نقل آراء معاصرين هم اباو امتناع نداشتند .
6- در نقل كلمات امانت و احترام گوينده و انصاف در بحث رعايت مى شد .
7- مسائل مهم بحث دار را مطرح و بررسى مى كردند و از طرح مسائل جزئى و غير اساسى در درس پرهيز مى كردند .
8- درس ايشان خالى از اطناب بود و حشو و زوائد نداشت و در عين حال ازتعقيد و اجمال هم خالى بود .
و اينجانب اضافه مى كنم :
9- در بحثها مطالب مرحوم حاج شيخ محمدحسين كمپانى اصفهانى راخيلى خوب نقل و نقد مى كردند با اينكه حاشيه كفايه و حاشيه مكاسب مرحوم كمپانى چون از كتابهاى علمى سطح بالا است ، نقد آن در توان هراستادى نيست .
10- پيشروى درسهاى ايشان خوب بود و در هر مساله زود محصل را به مقصد مى رساندند .
همانطور كه قبلا گفته شد درس خارج فقه و اصول چهل ساله اين استادالاساتيد ، مجمع فضلا و افاضل و اساتيد بود و ده ها نفر از فضلا و اساتيد معروف فعلى حوزه از شاگردان ايشان هستند . در اينجا نام يا شرح حال كوتاهى از چند نفر ازآنان را مى آوريم .
1 ) مرحوم آقاى بتولى در درس خارج آية الله العظمى اراكى نيز شركت كرده اند .
2 ) همچنين آقاى حاج شيخ عبدالجواد از درس خارج آية الله العظمى اراكى نيز استفاده كرده اند .
3 ) و نيز از شاگردان دوره سطح ايشان آية الله حاج سيد محمد باقر
خوانسارى دام عزه فرزند آية الله العظمى حاج سيد محمد تقى خوانسارى هستند . شرح حال ايشان را مى توانيد در كتاب حضرت آقاى رازى ببينيد .
فرزند آية الله العظمى ميرزا محمدعلى شاه آبادى متولد حدود سال 1339ق ، مقدمات و ادبيات و سطوح را نزد والدماجدش و علماى تهران فرا گرفت و در درس خارج معقول و منقول پدر شركت و استفاده ها كرد . پس از رحلت پدر بزرگوارش چندى به جاى پدر مسجد و محراب و تدريس را اداره كرد و سپس به قم هجرت نمود و سالها از درس آية الله العظمى اراكى استفاده نمود . اكنون از مدرسان بزرگ حوزه علميه قم مى باشد كه درس خارج فقه و اصول ، و تدريس فلسفه و عرفان دارد . -دامت بركاته-
متولد 1340ق در اراك ، مقدمات و سطوح اوليه را در اراك خواند و سپس به قم مشرف و سطوح عالى را خواندو سپس از دروس خارج آيات عظام حاج آقا حسين بروجردى ، آقا سيداحمدخوانسارى ، حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى ، حاج شيخ محمدعلى اراكى و حاج سيدمحمد محقق داماد استفاده كرد .
ايشان كتابهاى شرح لمعه و رسائل و مكاسب و كفايه را حدود چهل سال درحوزه قم تدريس نموده و از مدرسان به نام حوزه بودند كه صدها بلكه هزارها نفر ازفضلا و طلاب از درسهاى ايشان بهره برده اند متاسفانه چندى است كه به خاطرعارضه چشم تدريس را ترك كرده اند . -دامت بركاته-
متولد 1347ق . پس از تكميل مقدمات از آيات عظام : حاج سيدمحمدتقى خوانسارى ، حاج سيدمحمد حجت ، حاج آقا حسين بروجردى ، حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى و حاج شيخ محمدعلى اراكى استفاده نمود . سالها است كه درس خارج فقه و اصول و درسهاى متفرقه ديگردارند و فضلا از محضرشان استفاده مى كنند .
تاليفات ايشان
1- بخشى از جامع احاديث الشيعة .
2- شرح وسيلة النجاة اصفهانى .
3- شرح كفاية الاصول خراسانى .
4- تقريرات درس طهارت و صلاة آية الله العظمى بروجردى .
قبرى كه در صحن مطهر حضرت معصومه نزديك مقبره مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى است ، قبر جد دوم ايشان حاج ملا آقا حسين مى باشد و پدر و اجدادايشان همه از علما و افاضل بوده اند .
متولد 1339 در قصبه اشتهارد . درسال 1360ق به قم هجرت و سطوح را نزد آيات الله مرعشى نجفى ، حاج شيخ مرتضى حائرى ، اديب تهرانى ، شيخ عبدالرزاق قائينى و ديگران خواند و از دروس خارج آيات الله العظام حاج سيدصدرالدين صدر ، حاج آقا حسين بروجردى ، حاج سيد محمدرضا گلپايگانى و حاج شيخ محمدعلى اراكى ساليان دراز استفاده نمود .
ايشان از مدرسان مشهور حوزه علميه هستند و در طول حدود چهل سال تدريس صدها طلبه از محضر درسشان بهره برده اند .
تاليفات او
1- مدارك العروة . چند جلد آن چاپ شده است .
2- تقريرات بحث صلاة جمعه آية الله العظمى بروجردى .
3- تقريرات بحثهاى ضمان و غصب و ارث الزوجه و صلاة آية الله بروجردى .
4- تقريرات اصول آية الله بروجردى .
5- حاشيه وسيلة النجاة .
6- حاشيه اجتهاد و تقليد عروة الوثقى .
7- كتاب رد شهيد جاويد .
8- تعليمات اخلاقى .
و خدمات علمى ديگر مانند تصحيح مجمع الفائده مقدس اردبيلى و ايضاح الفوائد فخرالمحققين و روضة المتقين ملامحمدتقى مجلسى و تنظيم و تاليف بخشى
از جامع احاديث الشيعة .
متولد 1357ق در تهران . مقدمات را درسالهاى حدود 1375 تا 1378 در تهران نزد آية الله حاج شيخ احمد مجتهدى و ديگران خواند سپس به حوزه علميه قم مشرف و حدود هفت سال به خواندن سطوح اشتغال داشت .
آية الله حاج ميرزاعلى آقا فلسفى .
آية الله حاج شيخ محمدعلى معزى دزفولى .
آية الله حاج شيخ رحمت الله فشاركى مطول .
آية الله حاج شيخ مصطفى اعتمادى رسائل ظ .
آية الله حاج شيخ محمدتقى ستوده شرح لمعه .
آية الله حاج ميرزاعلى مشكينى مكاسب .
آية الله حاج سيدمحمدباقر سلطانى كفاية الاصول .
آية الله حاج شيخ محمد شاه آبادى كفاية الاصول و حدود هفت سال گاهى هرروز و گاهى روزهاى تعطيلى فلسفه و كلام و عقائد .
از حدود سال 1384 تا چند سال قبل ( حدود بيست و پنج سال ) از درس خارج فقهاى بزرگ حوزه :
آية الله العظمى حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى .
آية الله العظمى حاج سيدمحمد محقق داماد .
آية الله العظمى حاج سيدحسن فريد اراكى .
آية الله العظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى . شركت در اين درس ساليان طولانى و تقريبا تا زمانى كه آن مرحوم تدريس را ترك كردند ادامه داشت و برخى ديگر ( رحمة الله عليهم اجمعين ) استفاده كردند .
در دوران درس خارج با مرحوم شهيد سلطانى اشتهاردى و آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى درسها را مباحثه و گاهى هم مباحثه كمپانى داشتند مباحثه باآقاى مصلحى سالهاى متمادى است كه ادامه داشته و هنوز هم ادامه دارد درمباحثه اين دو بزرگوار چند سال هم اينجانب شركت مى كردم انصافا بحث سودمندو مفيدى بود كه متاسفانه توفيق ادامه آن را نداشتم .
آية الله خرازى از همان اوائل تحصيل به تدريس هم اشتغال داشتند و كتابهاى سطح را تدريس مى نمودند و نيز بحثهاى متفرقه عقائد تفسير و غيره هم داشتند كه از درسهاى مطلوب و مرغوب حوزه به شمار مى آمد .
از
سال 1405 درس خارج فقه شروع كردند اجتهاد و تقليد عروه الوثقى ، طهارت ، جهاد ، مكاسب محرمه را بحث كرده و ادامه دارد .
از حدود سال 1411 درس خارج اصول را هم آغاز و ادامه دارد .
ء- احياءالموات . فقه استدلالى .
- بداية المعارف . كتاب درسى حوزه است .
- رساله در معاد . ( فارسى بسيار مفيد )
- كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر . فقه استدلالى .
- كلمة فى رحاب التقوى .
- رساله پيرامون عرف .
- رساله پيرامون تشريح و احكام آن .
- رساله پيرامون نقض حكم حاكم .
- رساله پيرامون ولايت عدول وثقات .
- رساله در اصول عقايد با استفاده از متون روايات .
- رساله پيرامون قاعده لطف .
- رساله پيرامون دفاع و انواع و اشكال آن . ( خلاصه كتاب ديگرايشان است ) .
- رساله در اخلاق .
اين هشت رساله در مجله نور علم ، مجموعه مقالات كنگره حضرت رضاعليه السلام ، مجله توحيد ، كتاب بازشناسى خبرهاى تجاوز و دفاع و مجموعه مقاله كنگره شيخ مفيد چاپ شده است .
- حاشيه بر مكاسب . ( بيع و خيارات )
- حاشيه بر كفاية الاصول .
- حاشيه بر چند جلد از جامع المدارك آية الله العظمى حاج سيداحمدخوانسارى .
- حاشيه بر اجتهاد و تقليد و نكاح مستمك العروة .
- كتاب الجهاد . ( شرح الشرايع )
- حاشيه بر حاشيه مكاسب مرحوم كمپانى .
- حاشيه بر حاشيه كفاية مرحوم كمپانى .
- الدررالمنثورة فى المسائل المتفرقة الفقهية والاصولية .
- عمدة الاصول ( ناتمام )
- كتاب انواع و اشكال دفاع .
- رسالة فى حقيقة المعجزة .
- كتاب الربا ( شرح ربا عروة الوثقى است ) ناتمام .
- كتاب الخمس ( شرح العروة ) .
- كتاب الضمان ( شرح العروة ) .
- تعليقه بر شرح تجريد ( الهيات )
- تعليقه بر شرح باب حاديعشر .
- تعليقه بر شرح منظومه سبزوارى ( الهيات ) .
- تعليقه برحاشيه شرح منظومه مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ محمدتقى آملى .
- شرح خطبة المتقين ( عربى )
- شرح رسالة الحقوق للامام السجادعليه السلام ( ناتمام )
-
حاشيه بر جلد دوم كتاب اقتصادنا شهيد آية الله صدر .
- كتاب التوازن الاسلامى با همكارى چند نفر از اساتيد .
- كتاب الحكومة الاسلامية با همكارى چند نفر از اساتيد .
- معارف اسلامى كتاب درسى دانشگاه ها با همكارى چند نفر از اساتيد .
- كتاب اصول دين مؤسسه در راه حق با همكارى چند نفر از اساتيد .
- دوره پيشوايان مؤسسه در راه حق در پانزده جلد كوچك با همكارى چندنفر از اساتيد .
- روزنه هايى از عالم غيب و شهود اين كتاب شامل حدود چهارصد داستان ازداستانهايى است كه مى توان ايمان خواننده را محكم تر كند .
از بركات و خدمات آية الله خرازى تاسيس مؤسسه در راه حق قم مى باشداين مؤسسه با سرپرستى ايشان و همكارى چند نفر از فضلا و اساتيد حدودسى سال است كه به خدمات فرهنگى و ارشاد نسل جوان و نيز برنامه هاى سازنده حوزوى مشغول است و بحمدالله موفقيتهاى چشمگيرى داشته و همواره موردتاييد مراجع تقليد گذشته و امام راحل-رضوان الله تعالى عليهم- و رهبر معظم انقلاب دامت بركاته و ساير علما و مراجع بوده و هست .
قضاوت همه آشنايان با كار عظيم مؤسسه در راه حق اين است كه صفاو اخلاص و كوشش و گذشت آية الله خرازى و نيز كوششهاى برادر عزيزمان حاج محمود آقا لولاچيان ( از هيئت مؤسس و مالى مؤسسه ) براى اداره و تامين بودجه آن بيشترين سهم را در اين توفيقات داشته است .
آية الله خرازى از آيات عظام :
مرحوم حاج سيداحمد خوانسارى .
مرحوم حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى .
مرحوم حاج سيدمصطفى خوانسارى .
مرحوم حاج شيخ محمدعلى اراكى .
مرحوم حاج سيد شهاب الدين مرعشى نجفى .
اجازه روايت دارند .
آية الله خرازى از اعضاى جامعه مدرسين حوزه علميه قم و از چهره هاى محبوب و محترم حوزه
علميه قم و مورد احترام همه مراجع تقليد و اساتيد و فضلاو حوزويان است و اين محبوبيت و مقبوليت از مصاديق ان الذين آمنواو عملوالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا مى باشد .
اينجانب كه بيش از چهل سال است با ايشان آشنا و دوست و سالها هم مباحثه و معاشر بوده ام از ايشان جز خير ، خوبى ، اخلاص ، تقوى ، خداترسى ، ترويج دين ، رفع گرفتارى مؤمنان ، غيرت دينى ، كوشش در تحصيل ، تدريس و كارهاى علمى و دينى نديده ام و همواره خود و همه حيثيات حوزوى خود رامديون رفاقت و صداقت و رفتار و كردار كريمانه ايشان مى دانم و هميشه دعاگويشان هستم ، و دعاى خيرشان را موجب بركت در زندگى خود و خانواده خود مى دانم -دامت بركاته- ء
- آية الله حاج شيخ غلامرضا صلواتى اراكى از مدرسان معروف سطوح عاليه .
- آية الله سيدمحمدباقر خوانسارى فرزند آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى .
- مرحوم آية الله حاج شيخ جلال طاهر شمس گلپايگانى از مدرسان سطوح عاليه .
- آية الله حاج سيدمهدى يثربى كاشانى امام جمعه كاشان .
- آية الله حاج شيخ محيى الدين حائرى شيرازى امام جمعه شيراز .
- آية الله حاج سيداسماعيل موسوى زنجانى امام جمعه زنجان .
- آية الله حاج شيخ محمد يزدى رئيس قوه قضائيه .
- آية الله حاج شيخ مرتضى مقتدايى دادستان كل كشور .
- آية الله حاج شيخ مجدالدين محلاتى از علماى شيراز .
- آية الله سيدكاظم نور مفيدى امام جمعه گرگان .
- آية الله حاج شيخ ابوالقاسم محجوب جهرمى از اساتيد حوزه .
- مرحوم آية الله شيخ على اوسط هاشمى همدانى از افاضل حوزه .
- آية الله سيدمحمدباقر ابطحى اصفهانى از افاضل حوزه .
- آية الله حاج شيخ على كريمى جهرمى از اساتيد حوزه .
- آية الله حاج شيخ حسين كريمى
از اساتيد حوزه .
- آية الله حاج شيخ على رضا الهى ( داماد مرحوم آية الله العظمى اراكى ) ازاساتيد حوزه .
- آية الله حاج سيدحسين كرمانى از افاضل حوزه .
- شهيد حاج شيخ مهدى شاه آبادى ( رحمة الله عليه ) .
- شهيد حاج شيخ على حيدرى نهاوندى ( رحمة الله عليه ) .
- شهيد حاج شيخ بهاءالدين محمدى عراقى ( رحمة الله عليه ) .
- آية الله حاج شيخ على نيرى همدانى از اساتيد حوزه .
- آية الله حاج شيخ على ثابتى همدانى فرزند آية الله حاج ميرزا محمدثابتى همدانى متوفاى 1365 استاد معروف زمان حاج شيخ عبدالكريم حائرى .
- آية الله شيخ حسن معزى تهرانى از فضلاى حوزه .
- آية الله سيدعلى مدرسى يزدى . رئيس حوزه علميه كرج .
- آية الله شيخ محيى الدين فاضل هرندى از اساتيد حوزه .
- آية الله حاج شيخ مهدى صادقى ملايرى از فضلاى حوزه .
- آية الله حاج سيدحسن آل طه از اساتيد حوزه .
- آية الله حاج سيدعباس ميريونسى از فضلا .
- آية الله حاج شيخ اصغر قاضى زاده اراكى . سرپرست حوزه علميه مدرسه حاج محمدابراهيم اراك .
- آية الله حاج شيخ اسدالله عندليب شيرازى از اساتيد حوزه .
- آية الله حاج شيخ محمدحسين مسجد جامعى ( از قدماى تلاميذ ايشان )
- آية الله حاج شيخ حسن شريعتى كاشانى .
- آية الله حاج سيدعلى ابطحى اصفهانى .
- مرحوم آية الله حاج سيدحسين برقعى از افاضل و اساتيد حوزه .
- آية الله جناب آقاى شيخ محمد تقى دانش .
- آية الله حاج شيخ ابوالقاسم اشتهاردى .
- آية الله موحدى كرمانى .
- آية الله اجتهادى اراكى .
- آية الله موحدى ساوجى .
- نويسنده اين سطور هم چند سال در درس ايشان حاضر مى شدم . درپايان همين بخش شرح حال خود را آورده ام .
اكنون كه شش نفر از
شاگردان دروس سطح و چهل و چهار نفر از شاگردان درس خارج آية الله العظمى اراكى ياد شد مناسب است چند مطلب را اضافه كنم :
1- تلمذ تعدادى از اين بزرگواران در شرح حالشان در كتاب گنجينه دانشمندان آمده ، و تعدادى را هم خود اينجانب اطلاع داشتم ، و بقيه از سه شرح حالى كه تا اين تاريخ براى آية الله العظمى اراكى نوشته و منتشر شده اخذ شد .
2- شاگردان آن بزرگوار منحصر به اين پنجاه نفر نيست بلكه علاوه بر اينهاتعداد ديگرى هم در همان سه شرح حالى كه تا كنون منتشر شده ياد شده اند كه مى توانيد به آنها مراجعه فرماييد .
3- يكى از شاگردان آية الله العظمى اراكى كه شايد هيچ كس به اندازه ايشان دروس آن مرحوم را درك نكرده باشد فرزند فاضل ايشان حضرت آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى اراكى مى باشد ايشان سالها است كه به تدريس سطوح عاليه مشغولند و اخيرا كه فراغتى پيدا كرده اند درس خارج دارند و به حق و با اطلاع مى گويم ايشان از كسانى است كه شايستگى تدريس خارج فقه و اصول را دارندو درس ايشان براى فضلا و طلاب بسيار سودمند است .
نويسنده هنگام تنظيم مطالب اين كتاب از ايشان تقاضا نمودم شرح حال كوتاهى از خود بنويسند ، محبت نموده پذيرفتند :
اين جانب ابوالحسن بن محمدعلى مصلحى عراقى طبق نوشته مرحوم والدتقريبا يك ساعت و نيم به غروب مانده روز شنبه غره شهرالله المبارك رمضان سال 1353قمرى برابر با شهريور سال 1314شمسى در بلده طيبه قم صانهاالله عن التصادم به دنيا آمدم .
پس از تكميل دروس دبستان با اصرار مرحوم آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى ( مرحوم والد با ادامه تحصيل در دبيرستان موافق نبود ) وارد دبيرستان و پس از اتمام آن وارد دانشكده
حقوق تهران شدم اما چون مرحوم والد با ادامه تحصيل در دانشگاه مخالف ، و ادامه تحصيل در رشته حقوق را پاگذاشتن بر روى قرآن كريم ناميدند ، آن را ناتمام گذاشته و به تحصيل علوم حوزوى پرداختم .
دروس سطوح را خدمت آيات الله : حاج شيخ محمدتقى ستوده ، حاج شيخ غلامرضا صلواتى ، حاج ميرزا على مشكينى ، حاج شيخ محمد شاه آبادى و ديگران خواندم .
و از درس خارج امام راحل -رضوان الله تعالى عليه- و آية الله العظمى محقق داماد و مرحوم والد استفاده كردم ، البته از درس والد مرحوم كه حدود سى سال شركت مى كردم بيشترين بهره را بردم .
چند ماهى هنگام تشرف به نجف اشرف در درس خارج آية الله العظمى حاج سيدابوالقاسم خويى و آية الله العظمى حاج شيخ حسين حلى نيز شركت نمودم .
فلسفه را نزد آية الله حاج شيخ حسينعلى منتظرى و اسفار را خدمت مرحوم آية الله حاج سيدمحمدحسين علامه طباطبايى خواندم و نيز در درس تفسير آن مرحوم شركت مى كردم .
از جلسات اخلاقى مرحوم آية الله حاج شيخ عباس تهرانى كه جمعه ها دركتابخانه مدرسه حجتيه بر قرار بود . و نيز درس اخلاق شبهاى جمعه مرحوم حاج آقا حسين فاطمى قمى كه در منزلشان منعقد مى شد استفاده مى نمودم .
و خلاصه موجبات تكامل علمى و سير معنوى را خداوند متعال از هر جهت براى حقير فراهم نمود . گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست .
آنچه از دروس سطح و سطوح عاليه خواندم موفق به تدريس آن هم بودم . چند سالى در مدرسه حقانى و چند سالى در مدرسه شهيدين و چند سالى درجامعة الزهرا تدريس و انجام وظيفه نمودم .
علت اصرار و علاقه عجيب مرحوم والد به حقير در ادامه تحصيلات حوزوى آن بود كه هنگام
سفر آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى به مكه معظمه از ايشان خواستند كه زير ناودان طلا دعا كنيد كه توفيق نصيب حال آقاابوالحسن شود . مرحوم والد مى فرمودند به آقاى خوانسارى عرض كردم كه مى ترسم بعد از من زحمات چندين ساله من كه به صورت نوشته و تاليف و تصنيف جمع شده به هدر برود ، دعا كنيد اين فرزندم راه مرا ادامه دهد و براى من قرة اعين ( 1 ) باشد .
و به من فرمودند : چون مرحوم آقاى خوانسارى مردى بود باصفا و باوفا ، يقين دارم كه فراموش نكرده و دعا كرده ، و دعاى او كه مستجاب الدعوه بود ردنمى شود و مكرر به من مى فرمودند : اگر به جايى برسى نتيجه دعاى آن مرد بزرگ است و مى فرمودند : تو درخت جواهر منى .
درس و بحث و تدريس به طور جد ادامه داشت تا دوران مرجعيت ايشان .
در زمان مرجعيت ايشان موقتا براى انجام چند كار مهم درس و بحث را ترك گفته و به آن كارها پرداختم .
1- توضيح المسائل امام خمينى-رضوان الله تعالى عليه- توسط چند نفر ازفضلا با فتاواى مرحوم والد در حاشيه عروة الوثقى تطبيق شده بود اما چون حاشيه عروة همه مسائل توضيح المسائل را نداشت براى تكميل آن به اتفاق آية الله خرازى ( كه سالها است با ايشان مباحثه داريم ) مسائل را تنظيم و در نهايت از مرحوم والدنظر مى خواستيم و نظر ايشان را درج مى كرديم .
2- تهيه مناسك حج و استخراج فتاوى و نظرات ايشان به همين نحوانجام شد .
3- استفتائات كثيره اى كه از سراسر كشور و يا خارج از كشور مى شد هر جالازم بود از خود ايشان استفتاء مى شد و نظر مى دادند و گاهى هم به
كمك برادران عزيز حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمدتقى دانش آشتيانى ، حجة الاسلام والمسلمين شيخ مهدى صادقى ملايرى ، حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ خيرالله سليم زاده و آية الله خرازى مدارك مساله تهيه و در نهايت به نظرآن مرحوم مى رسيد و پاسخ نوشته مى شد .
و اصولا جواب تمام استفتائاتى كه توسط نامه يا تلفن مى شد به تاييد نظرايشان مى رسيد و در نهايت خود ايشان اظهار نظر مى كردند و چون تنها اينجانب به مبانى علمى ايشان آشنايى و احاطه كامل داشتم و نيز با بيان و نحوه صحبت ايشان و صحبت كردن با ايشان آشنايى داشتم براى جواب استفتائات در بسيارى از مواردلازم بود كتابهاى متعددى را براى ايشان بخوانم و گاهى مى شد كه چند روز پيرامون يك مساله وبه خصوص مسائل مستحدثه بحث وتبادل نظر مى شد تا به نتيجه نهايى و صدور فتواى جزمى برسد و اين فتاوا را بنده در دفترى مخصوص ضبط كرده ام .
در هر صورت در اين چند سال اخير حجم سنگين اين گونه كارها منحصرا به دوش اينجانب بود و از شخص ديگرى ساخته نبود و لذا ايشان اخيرا مكررمى فرمودند تو درخت جواهر منى .
اين كارها به علاوه كمكهايى كه مرحوم والد در اين سن و سال و حال لازم داشتند و همه به دلائل خاصى به اينجانب محول بود دراين چند سال مجالى براى تدريس و بحث باقى نمى گذاشت .
اما بعد از رحلت ايشان وحصول فراغت تدريس را آغاز و بحمدالله مانندسابق اشتغال جدى دارم .
اين بود نوشته آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى فرزند فاضل مرحوم آية الله العظمى اراكى كه به تقاضاى اينجانب نوشتند . ( 2 )
لازم است اضافه نمايم :
اينجانب سالهاى طولانى است كه با آية الله مصلحى آشنا بوده و مدتى هم درمباحثه ايشان با آية الله
خرازى شركت و استفاده مى كردم اما ارادتى كه به ايشان داشتم در اين چند سال دوران مرجعيت مرحوم والدشان چند برابر شد زيرا در اين دوران كه جدا براى ايشان امتحانى عظيم بود بسيار خوب از امتحان درآمدو خدماتى شايان توجه انجام داد .
1- بيت رفيع مرجعيت شيعه را با كرامت ونزاهت فوق العاده بالايى اداره كرد .
2- در مسائل مربوط به نظام اسلامى و انقلاب و مربوط به مرجعيت شيعه موضعگيريهاى صحيح داشت و حمايت از اسلام و نظام اسلامى را وظيفه خوددانست و تحت تاثير امور مادى و دنيوى و شيطنتهاى گوناگون دشمنان و دوستان ناآگاه قرار نگرفت .
3- بار مراجعات علمى و غير علمى سراسر كشور را با تحمل و درايت و امانت كامل به دوش كشيد .
4- وسائل چاپ و نشر آثار علمى آن بزرگوار را فراهم و حوزه هاى علمى شيعه و فقها و فضلا را از اين راه بهره مند نمود .
5- زهد و مرور با كرامت نسبت به مال و بيت المال را كاملا مراعات و سعى وافر داشت كه وجوهات در مصارف لازم و شايسته و تقويت حوزه و رفع گرفتارى محرومان صرف شود .
6- به نظر اينجانب از مهم ترين توفيقات ايشان پرستارى و كمك به آن پدربزرگوار و عظيم الشان و جلب رضايت و خوشنودى او بود كه اين خود موجب رضاى خداى منان خواهد بود .
در پايان بايد با صراحت و صداقت عرض كنم كه خداى متعال همانگونه كه آية الله العظمى اراكى را براى اين دوره از مرجعيت جهان تشيع ذخيره كرده بود فرزندبرومند ايشان آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى را نيز گويا درطول سالهابراى كمك به آن بزرگوار از هر جهت آماده و مهيا مى ساخته است . هنيئا لارباب النعيم نعيمهم .
از آية الله مصلحى اين دو اثر چاپ شده است .
1- التوازن الاسلامى با
همكارى آية الله خرازى و ديگران .
2- الحكومة الاسلامية با همكارى آية الله خرازى و ديگران .
و بحمدالله پسران ايشان ( نواده آية الله العظمى اراكى ) هم مشغول تحصيل علوم حوزوى هستند به اميد اينكه بتوانند مدارج عالى را طى كرده مانند پدرو جدشان منشا خدمات دينى و فرهنگى فراوان گردند .
تولد : در سال هزار و سيصد و شانزده هجرى در يك خانواده مسلمان در يكى ازمحلات جنوب تهران به دنيا آمدم .
پدرم : حاج خداداد استادى كه مردى با ايمان و اهل خير و كاسب بود حق عظيمى بر من دارد زيرا علاوه بر كمكهاى معنوى ، همواره از جهات مادى و اداره زندگى رهين كمكهاى ايشان بوده ام ، در سال 1372 شمسى از دنيا رفت و دروادى السلام قم درمقبره اى كه خود تهيه كرده بود به خاك سپرده شد . رحمة الله عليه .
تحصيل : حدود هفت سالگى به دبستان رفتم ، و تا دوازده سالگى شش كلاس ابتدايى را خواندم و سپس تا شانزده سالگى مشغول كسب و كار بودم ، آنگاه به وساطت دو نفر از مؤمنين با مسجد امين الدوله بازار تهران و مدرسه مروى آشناو به تحصيل علوم دينى مشغول شدم .
سه - چهار سال در تهران از محضر آقايان : حاج شيخ عبدالكريم حق شناس امام جماعت مسجد امين الدوله ، حاج شيخ احمد مجتهدى امام جماعت مسجدحاج ملامحمد جعفر ، مرحوم حاج شيخ هادى مقدس واعظ ، مرحوم حاج ميرزاعبدالعلى تهرانى امام جماعت مسجد بزازهاى تهران ، و ديگران استفاده كردم .
آنگاه به حوزه مقدسه قم آمده مشغول خواندن كتاب شرح لمعه شدم ، و تاحدود هفت سال دروس سطح را مى خواندم ، و پس از اين دوره حدود ده سال به درس خارج فقه و
اصول حاضر مى شدم و از بدو پيروزى انقلاب به خاطر اشتغال به تدريس و تاليف و ساير كارهاى علمى ، از حضور در درسها محروم شدم و بنابراين دوران تحصيل اين حقير بيست سال بوده است .
حاج شيخ محمدتقى ستوده .
حاج شيخ حسين نورى .
حاج شيخ ابوالقاسم خزعلى .
حاج شيخ محمد شاه آبادى .
حاج شيخ جعفر سبحانى .
حاج شيخ حسينعلى منتظرى .
حاج شيخ ناصر مكارم شيرازى .
حاج سيدمحمدباقر سلطانى بروجردى طباطبايى .
حاج شيخ احمد آذرى قمى .
حاج شيخ عبدالله جوادى آملى دامت بركاتهم و افاضاتهم .
ضمنا از جلسات اخلاق و توسل مرحوم حاج شيخ عباس طهرانى و مرحوم حاج آقا حسين فاطمى گاهى استفاده مى كردم .
مرحوم حاج سيدحسن فريد اراكى .
مرحوم حاج سيدمحمد محقق داماد يزدى .
مرحوم حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى .
مرحوم حاج سيدكاظم شريعتمدارى تبريزى .
مرحوم حاج شيخ محمدعلى اراكى .
مرحوم حاج سيدابوالقاسم خوئى ( چند ماهى كه در نجف بودم ) .
مرحوم حاج سيدروح الله خمينى . امام راحل رضوان الله تعالى عليه ( چندماهى كه در نجف بودم ) .
مرحوم حاج سيدمحمدباقر صدر . ( چند ماهى كه در نجف بودم ) .
حاج سيدموسى شبيرى زنجانى دامت بركاته ( چند ماه ) . ( 3 )
و در طول اين بيست سال كه مشغول خواندن سطح و خارج بودم در بسيارى از درسها و نيز گاهى به طور مستقل از صديق متقى عادل خدوم آية الله آقاى حاج سيدمحسن خرازى به عنوان هم مباحثه و شريك بحث بهره مند بوده ام و ايشان را برحقير حق عظيمى است . سلمه الله تعالى .
سالهاى متمادى است كه به اندازه وسع خود به تدريس سطح كتابهاى : شرح لمعه ، اصول فقه مظفر ، مكاسب ، رسائل ، كفايه ، و نيز اصول عقايد ، تفسير و غيره اشتغال دارم .
براى تيمن و تبرك از مرحوم آقا سيد مصطفى صفايى خوانسارى و مرحوم حاج شيخ محمدتقى تسترى مؤلف قاموس الرجال و حضرت آية الله نجومى اجازه روايت خواستم . آقاى خوانسارى و آقاى نجومى اجازه هايى بسيار مفصل كه همه مشايخ خود را در آن ياد كرده اند ، و آقاى تسترى اجازه اى بسيار كوتاه در چند سطر ، برايم نوشته اند و تا كنون اجازه امور حسبيه از كسى نخواسته و نگرفته ام .
از سال 1350 هجرى شمسى تا كنون كنار بحث و درس به تاليف و ترجمه و تصحيح و مانند اينها نيز مشغول بوده و آثار فراوانى هر چند بى ارزش يا كم ارزش دارم كه جز دو سه مورد همه آنها منتشر شده است .
ء- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه مدرسه فيضيه قم . سه جزء در دومجلد . چاپ قم .
- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه عمومى آية الله گلپايگانى . جلد دوم و سوم . چاپ قم .
- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه مدرسه حجتيه قم . چاپ قم .
- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه مسجد اعظم قم . چاپ قم .
- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه مدرسه مروى تهران . چاپ قم .
- فهرست صدو شصت نسخه خطى . چاپ قم ( اين نسخه ها به كتابخانه آية الله العظمى مرعشى منتقل شد ) .
- آشنايى با چند نسخه خطى شامل فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه چهل ستون مسجد جامع تهران ، و فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه شخصى آية الله حاج سيداحمد زنجانى رحمة الله عليه ، و نسخه هاى خطى كتابخانه حاج سيدمهدى روحانى دامت بركاته . چاپ قم .
- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه حسينيه شوشتريهاى نجف . اين فهرست كه اصل آن از آقاى اسماعيليان و تنظيم و تكميل آن از اين جانب است درجلد 11 و 12 نشريه دانشگاه چاپ شده است . چاپ تهران .
- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آقاى طبسى حائرى ساكن قم .
- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه حاج شيخ على خوانسارى رحمة الله عليه ( اين نسخه ها ظاهرا به مدرسه مهديه خوانسار منتقل شده است ) .
- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مرحوم آية الله حجت كوه كمرى ( اين نسخه ها به كتابخانه آية الله مرعشى منتقل شد ) .
- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مدرسه حجازيهاى
قم ( اين نسخه هابه كتابخانه مدرسه آية الله گلپايگانى منتقل شد ) .
- فهرست صد نسخه از نسخه هاى خطى حاج آقا اسماعيل هدايتى قم ( اين نسخه ها و بقيه نسخه هاى اين كتابخانه به كتابخانه مدرسه آية الله گلپايگانى منتقل شد . )
اين پنج فهرست در مجله نور علم قم چاپ شده است .
- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه امام زاده هلال آران كاشان . در مجله ميراث جاويد چاپ شده است .
- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مرحوم آقا سيدمصطفى صفائى خوانسارى كه به كتابخانه آستان قدس رضوى منتقل شد . ( در يك جلد چاپ شده است ) .
- فهرست دويست وسى نسخه خطى كه تازگى در تهران ديده ام ( در مجله نور علم چاپ شد و نسخه ها به كتابخانه آستان قدس رضوى منتقل شده است ) .
- كتابنامه نهج البلاغه ، چاپ تهران .
- كتابنامه امام صادق عليه السلام ، چاپ قم .
- اصول دين براى همه ، چاپ قم .
- شورى در قرآن و حديث ، چاپ قم .
- مدارك نهج البلاغه ، چاپ قم .
- تحقيق در يك مساله فقهى ( ريش تراشى ) . چاپ قم .
- شفاعت در قرآن و حديث . چاپ قم .
- چهل داستان . چاپ قم .
- امامت در چند درس . چاپ قم .
- تحقيقى درباره دعاى ندبه . چاپ قم .
- توضيحى پيرامون غنيمت در آيه خمس . چاپ قم .
- بررسى قسمتى از كتاب شهيد جاويد چاپ قم . ( اولين تاليف بنده است ) .
- كلمات الاعلام حول جوازالشهادة بالولاية فى الاذان و الاقامة . چاپ قم .
- يادنامه علامه سيدابوتراب خوانسارى . چاپ قم .
- خاتميت از ديدگاه عقل و قرآن و حديث . چاپ تهران (
ترجمه بخشى ازكتاب مفاهيم القرآن استاد محترم آقاى سبحانى است ) .
- ده رساله . چاپ قم ( هفت رساله از اين ده رساله تجديد چاپ همان شماره هاى 20 ، 21 ، 22 ، 25 ، 26 ، و 27 و29 مى باشد . )
- چهل مقاله چاپ قم ( سه مقاله از اين چهل مقاله همانها است كه به شماره هاى 17 و 18 و 30 قبلا ياد شد . )
- سى مقاله چاپ انتشارات جامعه مدرسين قم ( كتاب چهل داستان كه قبلا ياد شده در اين كتاب نيز درج شده است ) .
- مقدمه اى بر ملل و نحل چاپ انتشارات جامعه مدرسين .
- بيست مقاله چاپ انتشارات جامعه مدرسين .
- شرح احوال و آثار محقق حلى . ( در دست تاليف ) .
- جلد پنجم مقالات . آماده چاپ .
- رساله اى پيرامون لغت نامه دهخدا . در دست تنظيم و چاپ .
- همين كتاب شرح حال آية الله العظمى اراكى رحمة الله عليه و رضوانه .
مقالات فراوانى نوشته ام كه در مجلات متعدد چاپ شده است و مجموع آنهاحدود صد و بيست مقاله است كه صد تاى آنها در چهار كتاب كه قبلا ياد شد : چهل مقاله ، سى مقاله ، بيست مقاله و ده رساله چاپ شده ، بقيه كه تعدادى از آنها به زبان عربى است بايد در يك جلد ديگر چاپ شود .
- جلد 42 و 43 جواهرالكلام . چاپ تهران و بيروت .
- الكافى فى الفقه ابوالصلاح . حلبى چاپ قم .
- تقريب المعارف ابى الصلاح حلبى . چاپ قم .
- الرسائل التسع محقق حلى . چاپ قم .
- شش رساله از الرسائل العشر شيخ طوسى . چاپ قم .
- «المسلك و «الماتعية هر دو از محقق حلى . چاپ مشهد .
- كتاب معاد ملانعيما طالقانى جلد اول در دست چاپ در مشهد .
- احكام الصلاة تقريرات بحث شريعت اصفهانى از شيخ محمدحسين سبحانى ( پدر استاد جعفر سبحانى ) چاپ قم .
- نخبة الازهار فى احكام الخيار ، تقريرات بحث شريعت اصفهانى به ضميمه سه رساله ديگر از شيخ محمدحسين سبحانى . چاپ قم .
- نفس المهموم حاج شيخ عباس قمى به ضميمه نفثة المصدور . چاپ قم .
- تسلية الفؤاد سيدعبدالله شبر با همكارى حضرت آقاى اشكورى . چاپ قم .
- الشمائل المحمدية حاج شيخ عباس قمى . چاپ قم .
- قيض القدير حاج شيخ عباس قمى . چاپ قم .
- الدرالنظيم حاج شيخ عباس قمى . چاپ قم .
- شرعة التسمية ميرداماد . چاپ قم .
- چهارده رساله فارسى از حاج ميرزااحمد آشتيانى . چاپ قم .
- تفسير سوره حمد تاليف مرحوم آية الله حاج آقا حسن فريد اراكى . چاپ قم .
- وسيلة النجاة فى شرح دعاءالسمات ، تاليف ملاعبدالواسع كاشانى .
چاپ قم .
- پنج رساله عربى از حاج ميرزااحمد آشتيانى . چاپ قم .
- قرة الباصرة حاج شيخ عباس قمى . چاپ قم .
- سير و سلوك منسوب به سيد بحرالعلوم . چاپ قم .
- سير و سلوك ميرسيد حسين قزوينى . چاپ قم .
- خلاصة التوحيد يكى از رجال دوره قاجار . چاپ قم .
- اصول دين ميرزاى قمى . چاپ قم .
- ارشادالمستبصر سيد عبدالله شبر . چاپ قم .
و بيست رساله ديگر كه غالبا در مجلات چاپ شده است اين بيست رساله به ضميمه شماره 19 تا 25 ( كه مجموعا سى و يك رساله است ) در دو جلد ، اولى شامل 14 رساله عربى به نام «الرسائل الاربعة عشر» در قم ، و دومى به نام «هفده رساله فارسى در مشهد چاپ شده است .
اشراف و نظارت ءتعدادى از كتابها هم با اشراف و زير نظر اينجانب چاپ شده است .
- الحكومة الاسلامية فى احاديث الشيعة الامامية از انتشارات مؤسسه درراه حق .
- التوازن الاسلامى . . . از انتشارات مؤسسه در راه حق .
- ده جلد از دوره چهارده جلدى تاليفات شيخ مفيد ( ره ) كه توسط كنگره شيخ مفيد چاپ شد .
- دوره هفتاد و يك جلدى مقالات كنگره شيخ مفيد كه توسط همان كنگره چاپ شده است .
- دوره يازده جلدى انتشارات كنگره مقدس اردبيلى ( ره )
- جلد چهارم جامع الشتات ميرزاى قمى ( ره ) از انتشارات مؤسسه كيهان ( در دست انتشار است ) .
- دوره نه جلدى تاليفات فقه و اصول آية الله العظمى اراكى رحمة الله عليه از انتشارات مؤسسه در راه حق .
- دوره سه جلدى حياة النبى تاليف حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ قوام وشنوى چاپ
انتشارات اسوه .
- دوره چهار جلدى تفسير نور تاليف حجة الاسلام والمسلمين قرائتى ازانتشارات مؤسسه در راه حق .
- ميزان المطالب تاليف مرحوم آية الله حاج ميرزاجواد آقا تهرانى ازانتشارات مؤسسه در راه حق .
11- هزار كتاب و رساله پيرامون نماز . چاپ قم .
از آغاز طلبگى تا امروز كم و بيش منبر مى رفته ام و بايد به اين كار مفتخر باشم و درتعدادى از كنگره ها ، سمينارها و محافل علمى مانند كنگره شيخ انصارى ، شيخ فضل الله نورى ، ميبدى ، سيد حسن مدرس ، اقتصاد اسلامى ، ميرزا كوچك خان ، سيد شرف الدين و كنگره حضرت رضاعليه السلام و غيره نيز سخنرانى داشته ام .
دوبار به عتبات عاليات مشرف شده كه يك بار در كودكى و بار دوم آن در دوران تحصيل و چندماه به طول انجاميده است . يك بار قبل از انقلاب و دوبار پس ازانقلاب به مكه مشرف شده ام . يك بار در كودكى به همراه پدرم به سوريه ، لبنان و بيت المقدس رفتم و دوبار بعد از انقلاب به سوريه و زيارت حضرت زينب موفق گرديده ام كه بار دومش به منظور شركت در سمينار تكريم مرحوم سيد شرف الدين در لبنان بود ، و در اوايل انقلاب براى شركت در محفلى كه به نام امام حسين عليه السلام درلندن برپا بود دوهفته اى در لندن بوده ام . و مسافرت به خارج از كشورم منحصراهمين ها بوده است .
از كارهاى علمى پر زحمتى كه توفيق انجام آن را با همكارى ديگران داشته ام تهيه و تنظيم و چاپ آثار اين دو كنگره است . تقريبا مدت سه سال قسمت عمده اى ازوقتم را صرف اين دو كار بالنسبة عظيم و حجيم نموده و نتيجه كار هم به نظر افرادآگاه قابل قبول بوده است .
از يكى دو سال بعد از پيروزى انقلاب به عضويت جامعه مدرسين حوزه علميه قم درآمدم و چند سالى است كه از اعضاى شوراى عالى حوزه علميه قم ، و نيز يك سالى است كه مدير حوزه علميه قم هستم .
مدت شش سال از اعضاى هيات امناى دائرة المعارف اسلامى ( مربوط به رهبر معظم انقلاب دامت بركاته ) بودم اما به عللى از ادامه عضويت عذر خواستم .
در اين اواخر دو سالى هم از هيات مشاور آن كتاخانه آستان قدس رضوى بودم كه اين خدمت هم ادامه پيدا نكرد .
و حدود سى سال است كه در خدمت آية الله خرازى و
ساير برادران به عنوان هيات مديره مؤسسه درراه حق قم انجام وظيفه مى كنيم و ظاهرا اين مؤسسه بعد ازمجله مكتب اسلام قديمى ترين مؤسسه فرهنگى حوزه علميه قم مى باشد و تا كنون منشا خدمات فراوانى ، هم در ارتباط با حوزه و هم در ارتباط با سراسر كشور ، و خارج از كشور ، به خصوص در مورد نسل جوان بوده است .
اين مؤسسه همواره مورد تاييد مراجع تقليد بوده و نيز همواره مشمول الطاف امام راحل رضوان الله تعالى عليه و رهبر معظم انقلاب آية الله خامنه اى دامت بركاته بوده و مى باشد .
قبل از پيروزى انقلاب از انقلابى ها به حساب نمى آمدم و رنجى كه آنها برده اندنبردم اما پس از انقلاب تا امروز كم و بيش ، در راه حمايت و ترويج انقلاب خدماتى انجام داده ام و لااقل هميشه براى دوام و بقاء اين حكومت الهى و نيز مصون ماندن آن از هر گونه انحراف دعاگو بوده ام .
در خاتمه اين شرح حال ( كه فقط به نقاط قوت زندگى خود كه همانها هم در واقع مى تواند نقاط ضعف باشد بسنده ، و از نقاط ضعف فراوان كه ياد آنها موجب شرمندگى است خوددارى كردم ) بايد عرض كنم :
روزهاى اولى كه كتاب جامع المقدمات را به ما درس دادند گفتند : «اول العلم معرفة الجبار و آخرالعلم تفويض الامراليه پس افرادى چون بنده كه درس خوانده ، مباحثه كرده ، درس داده ، و آثار و تاليفاتى هم دارند ، عنوان هايى هم پيدا كرده اند اماهمه اين علم ها ، و قيل و قال ها ، آنان را نورانى نكرده ، و در عين عالم بودن ، درظلمت و تاريكى به سر مى برند و تمام تحصيلشان ، نه «عرفان بالله را آورده كه آغازعلم است ، و نه «تفويض الامر الى الله را كه انجام آن است . چنين اشخاصى كه يكى از آنها بنده هستم نبايد به هيچ وجه خود را در زمره اهل علم به حساب آورندو احاديث فضيلت علم و عالم را درباره خود پندارند .
آرى شصت سال عمر به غفلت گذشته ، و در صفحات تاريخ زندگى خودهيچ خدمت خالصى به اسلام و تشيع نمى بينم و معترف به گناهكارى و تقصيرو هواپرستى بوده و مى باشم و به خداى رحيم و كريم اميدوارم و از كسانى كه
اين شرح حال را مى خوانند ملتمس دعا هستم باشد كه لطف خداى منان و شفاعت رسول او و ائمه هدى و فاطمه زهرا سلام الله عليهم و نيز دعاى دوستان و آشنايان و مؤمنان موجب نجاتم گردد .
قم-1375 هجرى شمسى
رضا استادى ( مقدم )
1 ) ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين .
2 ) البته مقصود ايشان از نوشتن اين شرح حال اين نبود كه عينا چاپ شود ، بلكه منظور اين بود كه اينجانب با استفاده از اين يادداشتها شرح حالى بنگارم اما حقير چاپ اصل نوشتار ايشان را سودمندتردانستم .
3 ) اينكه گفته ام شاگرد اين بزرگواران هستم يعنى در جلسه درسشان حاضر شده ام اما آيا چنان استفاده اى كرده ام كه بتوانم خود را شاگردشان بنامم و گواهى بر فضل و علم اينجانب باشد ، معلوم نيست ، بلكه درمواردى عدمش معلوم است .
پس از رحلت آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى به طور طبيعى بايدآية الله العظمى اراكى به جاى آقاى خوانسارى امامت نماز جماعت را به عهده بگيردبه چند دليل :
1- در زمان حيات ايشان هر وقت آقاى خوانسارى نبودند آقاى اراكى به جاى ايشان مى ايستادند و امامت مى كردند .
2- شدت مصاحبت و رفاقت و عشق و علاقه اى كه آقاى اراكى به آقاى خوانسارى داشتند موجب شده بود كه هيچ كس از آقاى اراكى به آقاى خوانسارى نزديك تر نباشد آن دو گويا يك روح بودند در دو بدن . و جانشينى يكى از اين دوشخص نسبت به ديگرى طبيعى و مورد قبول همگان است .
3- اعتقاد و اعتمادى كه قاطبه حوزويان بخصوص اعاظم و اساتيد به تقوى و عدالت و خداترسى آقاى اراكى داشتند كه اگر دو عامل قبلى هم نبود همين عامل سوم بايد موجب مى شد كه ايشان نماز جماعتى اين چنين عظيم داشته باشند .
نماز جماعت شبها در مدرسه فيضيه و روزها كنار قبر مرحوم آية الله العظمى حائرى ( بقعه آية الله حائرى ) ، و اين اواخر در بقعه معروف به بقعه شاه عباس ( كه
قبرشاه عباس آنجا است ) اقامه مى شد .
نماز مدرسه فيضيه از حيث كميت و كثرت شركت نمازگزاران ازپرجمعيت ترين نماز جماعتهاى قم بود و از حيث يفيت بى مبالغه مى توان گفت اين نماز مثل و مانند نداشت نمازى كه مامومان آن همه اهل علم ، اساتيد مجتهدان ، اتقيا ، اوتاد بودند ، نماز جماعتى كه گاهى مامومانى مانند امام خمينى قدس سرهم و علامه طباطبائى و حاج سيد احمد زنجانى و سيدمحمد محقق داماد -رضوان الله تعالى عليهم- داشت . نماز جماعتى كه محتاطترين افراد از حيث اعتماد به عدالت امام جماعت بدون هيچ دغدغه اى در آن شركت مى كردند اما نماز جماعت روزها تاآنجا كه اينجانب ديده و يا شركت كرده بودم كم جمعيت بود و شايد گاهى عددمامومان به ده نفر هم نمى رسيد آنچه جلب توجه مى كرد اينكه آية الله العظمى اراكى براى نماز ظهر كه بايد در فصول مختلف سال در گرما و سرما و به خصوص درگرماى ظهر تابستان قم پياده از منزل به حرم بيايند با همان عشق و علاقه و تداوم مى آمدند كه در نماز مغرب و عشا ، و از اينجا به اخلاص فوق العاده ايشان پى مى برديم كه نماز و جماعت و ثواب و خدا منظورشان بود نه جمعيت و شكوه و جلال ظاهرى .
ظاهرا قبل از آمدن مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى نماز جمعه در قم اقامه نمى شده است . در همان اوايل مرحوم آية الله حاج ميرزا محمد ارباب به ايشان پيشنهاد مى كند كه نماز جمعه بخوانند ايشان در جواب مى فرمايند بايد صلاة جمعه را بحث كنيم ( شايد مقصود اين بوده كه ببينندنظرشان در حكم نماز جمعه چه خواهد شد ) پس از بحث و تدريس صلاة جمعه ، نظرشان به وجوب تخييرى آن تعلق مى گيرد دراينجا
باز پيشنهاد اقامه نماز جمعه مطرح مى گردد و گويا اين درزمانى بوده كه اجتماعات دينى از طرف رضاخان ممنوع شده بود حاج شيخ خودشان براى اقامه جمعه حاضر نمى شوند اما مى فرمايند اگر حاج شيخ ابوالقاسم قمى ( آية الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى كبير ) اقامه كنند من هم شركت مى كنم اما اين كار عملى نمى شود و در سال 1353 حاج شيخ ابوالقاسم و در سال 1355 مرحوم حاج شيخ از دنيا مى روند .
پس از اين تاريخ قرعه و فال به نام مرحوم آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى مى خورد و نماز جمعه اى با شكوه در مسجد امام حسن عسكرى بر پا مى گردد كه شايد در تمام جهان تشيع در آن دوره نماز جمعه اى با اين كيفيت و شكوه نداشته ايم اين نماز جمعه ادامه داشت تا آمدن مرحوم آية الله العظمى بروجردى به قم . ايشان در بحث نماز جمعه اين مطلب را بيشترتقويت كردند كه اقامه جمعه از مناصب امام معصوم است و گرچه حكم به حرمت آن نكردند اما بحثها موجب شد كه بسيارى به اين نتيجه رسيدند كه احتياطدر ترك آن است و از اين جهت شركت كنندگان در نماز جمعه مرحوم خوانسارى كم شدند و از آن شكوه اولى كاسته شد . در همين زمانها بود كه آية الله العظمى اراكى گاهگاهى و اواخر به صورت مداوم به جاى آية الله خوانسارى امامت جمعه رابه عهده گرفتند .
و از اين رو باز خيلى طبيعى بود كه پس از رحلت آية الله خوانسارى بايدامامت نماز جمعه ايشان به آية الله اراكى منتقل شود كه شد و ايشان تا چند سال پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران نماز جمعه را در مسجد امام حسن عسكرى و دربرخى ماه رمضانها كنار قبر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى
، و بعداز پيروزى انقلاب در صحن حضرت معصومه اقامه و شركت كنندگان را از مواعظ و نصايح آبدار و مؤثر خود مستفيض مى نمودند . در اينجا بخشى از يكى از خطبه هاى نمازجمعه ايشان را كه در اختيار ما قرار گرفته است نقل مى كنيم : ( 1 )
«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ، بسم الله الرحمن الرحيم .
الحمدلله الولى الحميد ، الحكيم المجيد ، الفعال لمايريد ، علام الغيوب ، الذي عظم شانه فلا شي مثله ، تواضع كل شي ء لعظمته و ذل كل شي لعزته و استسلم كل شي لقدرته ، نحمده على ماكان و نستعينه من امرنا على ما يكون ، و نستغفره و نستهديه و نشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له ، ملك الملك و سيدالسادت جبار الارض والسماوات ، القهار الكبيرالمتعال و نشهد ان محمداعبده و رسوله ، ارسله بالحق ، داعيا الى الحق و شاهدا على الخلق فبلغ رسالات ربه كما امره لا متعديا و لا مقصرا و جاهد في الله اعداءه صلى الله عليه وآله .
اوصيكم عبادالله بتقوى الله و اغتنام ما استطعتم عملا به من طاعته في هذه الايام الخالية و بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم و ان لم تكونوا تحبون تركها والمبلية لكم و ان كنتم تحبون تجديدها فلاتتنا فسوا في عزالدنيا و فخرها و لاتجزعوا من ضرائها و بؤسها ، قال الله عزوجل : ادعونى استحب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ، اعوذبالله من الشيطان الرجيم هوالذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغو اشدكم ثم لتكونواشيوخا ، و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغو اجلا مسمى و لعلكم تعقلون . هوالذى يحيى و يميت فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ، الم ترالى الذين يجادلون فى آيات الله
انى يصرفون ، الذين كذبوا بالكتاب و بما ارسلنا به رسلنا فسوف يعلمون ، اذا الاغلال في اعناقهم والسلاسل يسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون . ( 2 )
در اين آيات مباركات پروردگار عالم كان اين زمان را بيان مى فرمايد به ما افرادنوع بشر كه در حال كمال آسودگى و خاطر جمعى مى خوابيم ، بيدار مى شويم ، غذامى خوريم ، راه مى رويم ، سفر مى رويم ، بازار مى رويم ، كارهاى روز ، كارهاى شب انجام مى دهيم و در اين 24 ساعت روز و شب يك وقت ، به فكر خدا نمى افتيم و فكر سكرات مرگ و گودال قبر ، و عالم برزخ و عالم قيامت ، كه آيا وقتى كه در پاى محكمه محاسبه عدل الهى ، موقف خواهيم پيدا كرد آيا در آنجا عليه ما حكم مى شود يا به له ما ، خاك بر سرمان اگر به عليه ما حكم بشود ، چه خاك بر سر كنيم هيچ به فكر اين هستيم ؟ اصلا و مطلقا ، بايد فكر اين امور را اميرالمؤمنين بكنداميرالمؤمنين ، اميرالمؤمنين ، آن كس كه از اول خلقتش تا دم و نفس آخرين يك ذره پا را كج نگذاشته نه قولا ، نه فعلا ، نه حركة ، نه سكونا ، معصوم بوده من جميع الجهات اخلاقا ، افعالا ، عقائدا ، همه جهت معصوم اندر معصوم ، اندرمعصوم . پاك ، بى آلايش از هر جهت ، او بايد گريه كند ؟ نه همين گريه ، گريه كند ، گريه كند تا بيفتد غش كند ، هى بگويد : خدايا من موبقه آورده ام ، يعنى مهلكه ، تو به من انعام كردى ، خدايا من جريره كردم توبه من كرم كردى ،
خدايا طول كشيد عمر من درعصيان تو ، چه خواهد شد عاقبت هى بگويد و بگويد از اين كلمات و مطالب [تابى حال شود ابودردا آن حضرت را در نخلستان مدينه در اين حال ديده مى گويد]گفتم يقين خواب رفته ، دست گذاشتم به بدنش ديدم مثل چوب خشك است گفتم : انا لله و انا اليه راجعون ، على بن ابيطالب از دنيا رفت دويدم در خانه حضرت زهراعليها السلام عرض كردم ، حضرت على بن ابيطالب از دنيا رفت فرمود به چه حال ديدى او را ؟ عرض كردم مثل چوب خشك افتاد روى زمين . فرمود : اين حالتى است از آن حضرت كه از خوف خدا در غالب اوقات دست مى دهد رفتم آب آوردم به صورت مبارك پاشيدم تا حال آمد عرض كردم اى آقا تو امير مؤمنانى شما اينجور باشى پس ما چه خاك بر سر كنيم ، شما اينطور پس ما چكار كنيم فرمود : اى ابودردا چه حالت خواهد بود حال من وقتى كه ملائكه غلاظ و شداد دور مرا بگيرند و كشان كشان مراببرند به پاى محكمه كى محكمه عزيز جبار قهار جبار آسمان و زمين در آنجا مرا ، درآن موقف مرا نگهدارند چه خواهد بود حالم در آن روز ؟ پس نبايد گريه كنم ؟ خوب اميرالمؤمنين با همه اين عصمت و طهارت اينجور گريه مى كند ما در 24 ساعت شبانه روز در تمام عمر يك وقت به همچين گريه اى از خوف خدا از خود سراغ داريم ؟ در شبها ، نيمه شبها ، خلوتها ، جلوتها ، مجالس ؟ هيچ ديده شده كه يكى ازخوف خدا غش كرده باشد ؟ اما اگر يكى از اين در مسجد بيايد بگويد
: [مامور دولت آمده] يكى تان را ببرد ببين چطور رنگها همه پريده مى شود ، اين مى گويد نكند من باشم ، آن مى گويد نكند من باشم اما از مامور آسمان و زمين خداى جبار و قهار ، خداى آسمان و زمين هيچ ترس داريد كه امروز خواهد آمد نمى دانيم اين ساعت مى آيد . ساعت ديگر مى آيد و وقتى مى آيد با چى مى آيد ؟ با سيخ آتشى مى آيد ؟ جانها را بگيرد چنانكه فرموده اند : براى شخص فاجر با سيخ آتشين مى آيد ، براى شخص مؤمن با يك دسته گل مى آيد ، حضرت ابراهيم خليل على نبينا و آله و عليه السلام ازهيئت او و هيبت او چنان ترسيد كه فرمود : اگر عذابى نباشد جز ديدن اين هيئت و هيبت بس است براى او و براى آن حضرت ، تجسم پيدا كرد فرمود اگر نباشدبراى مؤمن مگر اين هيكل روح افزاى تو بس است از براى او . ما نمى دانيم چه جور مى آيد آخر ، خاطر جمع نيستيم اين يكى از منازل ، پس از آن در گودال قبر است ، گودال قبر معلوم نيست گودالى است از آتش يا روضه اى ست باغستانى است از باغستانهاى بهشت ، معلوم نيست ، وحى كه نيامده براى ما ، پيغمبر كه نيستيم كه از آن وحى بفهميم كدام يك است اين هم مال قبر ما پس از آن درموقف حساب و بيرون آمدن از قبر معلوم نيست چه حالى خواهد داشت ممكن است چنانكه در اين آيات مى فرمايد اين طور باشد يعنى : غلهاى آتشين به گردن ما بيندازند و روى آن غلها و طوقها ، زنجير بيندازند و ما را عبور دهنداز آب جوشان و به محض اين كه سر مقابل
او مى كنيم گوشت صورت ، همه ريخته مى شود ، تمام گوشت ريخته مى شود ، سوخته مى شود ، بريان مى شود ، فرو مى ريزد آن وقت از زقوم جهنم اين قدر خورده ايم كه شكم بر آمده و عطش فراوان بر ما وارد شده سر مى گذاريم به اين آب جوشان د بخور ، د بخور ، درحالتى كه همه امعا و احشا را مى سوزاند و مى برد با آن زنجير ما را مى كشاند به سمت آن حميم پس از آنكه از آن حميم خورديم القا مى كند در آتش از قرآن استفاده مى شود .
فشرب الحميم و تصلية الجيم كه آخر كارمان شرب حميم و تصليه جحيم است . مى فرمايد به چه چيز شما دلخوش كرده ايد آخه ؟ آيا از اين بى خبرى است كه اين طورى ، بى خبرى از چه جهت است ؟ اميرالمؤمنين با خبر بوده ، تو بى خبرى ، بى خبريت از چى است ؟ يا از اين است كه خداى آسمان و زمين را اعتقاد ندارى يااين است كه خدا را اعتقاد دارى ، مى گويى مثل يك بچه اى است مثلا مى شودبازيش داد ، كلاه سرش گذاشت ، عظمتش را نمى دانى ، بزرگيش را نمى دانى اگر درمجد و عظمت من شك دارى هوالذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ، كى شما را از خاك آفريد ؟ مگر نطفه از خاك نيست ؟ مگر نطفه از غذا نيست ؟ غذا ازگوشت نيست ؟ و ساير غذاهاى ديگر ، مگر غذا ، از علف نيست ؟ علف از خاك نيست ؟ پس شما را از خاك آفريده بعداز آن از نطفه گنديده حقير آفريده بعداز آن ازخون بسته شده آفريده بعداز آن شما را طفلى كرده به
صورت آدمى از شكم مادربيرون آورده پس از آن يك جوان قوى هيكلى ، پهلوانى ، يكى بيرون آورده كه دست مى اندازد به درخت ، تكان مى دهد ، درخت را از ريشه بيرون مى آورد ، يك همچوقوه اى به او داده است از خاك ، خاك ، خاك را اين جور كرده است . پس از آن چندى مى گذرد پير مى شود ، شكسته و عاجز مى شود دستگير مى شود ، با آن همه قواو پهلوانى چنان پيرى مى شود كه ديگر هيچى حاليش نيست بسا مى شود غذايش بانجاستش مخلوط مى شود همينطور مى خورد هيچ حاليش نيست خدا نكند كسى به آن وضع مبتلا بشود . كيست كه شما را از آن قوت به اين ضعف آورد ، از آن ضعف به اين قوت آورد ، مگر چشم بصيرت نداريد ؟ نمى فهميد خدا هست ؟ نمى فهميدكه خدا عظيم است ؟ پس بفهم كه الله ، هوالذى يحيى و يميت فاذا قضى امرا فانمايقول له كن فيكون مثل شما نيست كه بخواهيد نجارى كنيد هزار اسباب و ادوات بايد بياوريد تا درى بسازيد ، بنا ، هزار عمله جات و اسباب و ادوات مى خواهد تايك خانه بسازد . اما آنجا اين كار نيست به محض اشاره ، به محض مشيت ، به محض اينكه مشيتش تعلق گرفت به اينكه صد كرور مثل اين آسمان كه الآن هست بامخلوقاتش ، صد كرور بلكه بالاتر ، به محض مشيتش توليد مى كند ، پيش چنين كسى استبعاد دارد معاد ؟ آن كس كه اين كارها را كرده آن كس است كه عالم موت به يد قدرت او است پس از چه شما خاطر جمعيد .
آن وقت مى فرمايد : تعجب است از كسانى كه اين آيات بينات را به
چشم مى بينند و خدا را انكار مى كنند يا معاد و قيامت را انكار مى كنند مگر آنها ازپيش آمدهايى كه بعد براى آنها هست خبر ندارند ، اذالاغلال فى اعنا قهم وقتى كه غل به گردنهاى آنها گذارده مى شود . »
اينكه برخى پنداشته اند آية الله العظمى اراكى نماز جمعه را واجب عينى مى دانسته اند درست نيست فتواى ايشان همان وجوب تخييرى بود اما نماز جمعه را افضل الفردين مى دانستند . در هر حال خطبه هاى اين نماز جمعه كه سالهاادامه داشت در حقيقت درس قرآن و نهج البلاغه و اخلاق و آموزش تقوى و خداترسى بود و از اين جهت امام و مامومين به آن بسيار اهميت مى دادندو حتى برخى از اساتيد و بزرگان حوزه تا اين اواخر با كمال اشتياق در اين مراسم شركت مى كردند .
در اينجا لازم مى دانم مطلبى را يادآورى كنم .
آية الله اراكى گرچه از نظر علمى هم سنگ و هم طراز آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى بود و در حقيقت هميشه هم مباحثه هم بوده اند و حاشيه عروه را مشتركا نوشته اند اما به خاطر سيادت ، آقايى ، بزرگواريها ، معنويت خيلى قوى و خلاصه اهل الله و اهل سير و سلوك بودن و ويژگيهاى اخلاقى از قبيل صدق و صفا و اخلاص و . . . كه آية الله اراكى در آية الله خوانسارى سراغ داشت و ديده بودمريد ايشان شده بود و در جامعه و مصاحبت با ايشان مانند مريد و مراد عمل مى كرد مثلا جورى با ايشان حشر و نشر داشت كه شايد برخى ناآگاهان ايشان را درحد يكى از اطرافى هاى آية الله خوانسارى مى پنداشتند .
پاسخ بسيارى از استفتائاتى كه از آية الله خوانسارى مى شد آية الله اراكى باخط خود ( گويا كاتب ايشان است ) مى نوشت . در درس ايشان مانند يكى ازشاگردان شركت مى كرد و فقط آگاهان مى دانستند كه
ايشان را نبايد در عدادشاگردان آن بزرگوار به حساب آرند . حتى قسمتى از درس ايشان را به عنوان تقريرات در سنوات اخير عمر مرحوم آقاى خوانسارى نوشتند كه ضميمه كتاب طهارت خودشان چاپ شده است .
اين ارادت موجب شده بود كه آية الله اراكى پس از رحلت ايشان هم هميشه ياد آن بزرگوار را از راههايى كه برايش ميسر بود زنده بدارد .
1- جلسه درس ايشان را با وضع بسيار خوبى اداره كرد و ادامه داد .
2- نماز جماعت دو وعده ايشان تا اواخر عمر ادامه داد .
3- نماز جمعه را تا زمانى كه توانست اقامه كرد و تعطيل ننمود .
4- هر روز كه براى نماز ظهر و عصر به حرم حضرت معصومه مى آمد ضمناقبر آقاى خوانسارى را هم زيارت مى كرد .
5- و از همه شيرين تر و جاذب تر تا اين اواخر در روزهاى عيد در منزل آقاى خوانسارى جلوس مى كردند تا در آن خانه مانند زمان حيات آقاى خوانسارى بازباشد و ياد او تازه گردد .
و اين همه علاوه بر اينكه درجه ارادت آقاى اراكى به آقاى خوانسارى رامى رساند صفا و صميميت و وفا و اخلاص آقاى اراكى را هم به بهترين وجه نشان مى دهد .
مناسب است در اينجا براى تكميل اين بخش ، كلام خود مرحوم آية الله اراكى و آقازاده ايشان را كه در مورد نماز جمعه در مصاحبه عنوان شده است را نقل كنيم :
آية الله العظمى اراكى در پاسخ اين سؤال : از كى به اقامه نماز جمعه پرداختيد ؟ فرمودند : من نماز جمعه را واجب تخييرى مى دانم و از خيلى سال قبل هم بنا برحكم خودم اقامه مى كردم تا وقتى ديدم براى من پيرمرد اشكال دارد عذر خواستم كه ديگر
پير شده ام . . . .
چون مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قائل به وجوب نماز جمعه بودند به حاج شيخ پيشنهاد مى كند كه شما اقامه نماز جمعه كنيد و من هم چون در قم و اطراف آن نفوذ دارم از مردم دعوت مى كنم كه در نماز شركت كنند . حاج شيخ فرموده بودند كه من هنوز بحث نماز جمعه را مطرح نكرده ام و خوشايند هم نيست كه بحث ( موضوع درس خارج را كه مشغول بوده اند ) را عوض كنم هر موقع رسيديم و از مشروعيت آن فارغ شديم ، اقامه مى كنم كه بعد هم با اينكه بحث كردند و قائل به وجوب تخييرى شدند شرايط مساعد نبود و اقامه نكردند .
آية الله مصلحى گويد :
بعداز رحلت مرحوم حاج شيخ آيت الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى كه باپدرم هم مباحثه بودند در مورد نماز جمعه بحث كردند مرحوم خوانسارى راجع به نماز جمعه قائل به احتياط وجوبى بودند و پدرم واجب [تخييرى] مى دانستندو اين يكى از دو مساله اى بود كه اين دو بزرگوار با هم اختلاف نظر داشتند مرحوم آقاى خوانسارى بعداز نماز استسقايى كه خواندند و داستانش معروف است شديدا مورد توجه بسيارى از مردم قرار گرفتند از همين رو جمعيت كثيرى در نمازجمعه ايشان مى آمدند . در همان موقع روزهايى كه مرحوم آقاى خوانسارى كسالت داشتند پدرم مى آمدند و به جاى ايشان اقامه نماز جمعه مى كردند و گاهى هم آقاى خوانسارى هم [كه دير آمده بودند] به ايشان اقتدا مى كردند و خطاب به پدرم مى فرمودند شما در خطابه و تهييج از من قوى تر هستيد بعد كه حضرت آية الله العظمى بروجردى به قم آمدند و در اجزاء نماز جمعه از ظهر شبهه كردندديگر آقاى خوانسارى صلاح ندانستند كه اقامه جمعه كنند لذا
به پدرم فرمودند كه شما اقامه كنيد از آن به بعد با جمعيت كمترى نماز جمعه در مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام توسط پدرم اقامه مى شد .
ايشان همانند يك جلسه درس براى خطبه هاى نماز جمعه مطالعه مى كردندو از خطبه هاى نهج البلاغه مطالعه مى نمودند و هر كسى به ايشان مى گفت مرانصيحت كنيد مى فرمود روز جمعه بياييد نماز جمعه .
رفته رفته نماز جمعه رونق بيشترى گرفت و با جمعيت بيشترى برگزار گرديدو امامت ايشان در نماز جمعه تا بعداز پيروزى انقلاب كه حضرت امام خمينى قدس سرهم به قم آمدند ادامه داشت حضرت امام خمينى قدس سرهم در مدتى كه در قم بودند روزى به منزل ما آمدند و پدرم خطاب به ايشان گفتند شما الان دستتان باز است و مقتدرهستيد چون در زمان حكومت اسلامى قرار داريد شما بايد نماز جمعه را اقامه كنيداما ايشان به پدرم گفتند شما نماز جمعه را بايد اقامه كنيد لذا پدرم نماز را با شكوه تمام اقامه مى كردند و بعد هم بر اثر ازدحام جمعيت به صحن حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام انتقال داده شد .
ولى بعداز مدتى چون ايشان در مورد امامت پيرمرد كثيرالسن شبهه اى داشتند كه آيا مجزى هست يا نه به خاطر همين شبهه نماز جمعه را در اين اواخرعمرشان به ناچار ترك نمودند .
آرى به نوشته يكى از عزيزان : آية الله اراكى به حق احياكننده مراسم نمازجمعه در حوزه علميه قم بودند و بيش از سى سال اين آيين شكوهمند را اقامه كردند و روح و جان صدها عالم و دانشمند را با بيان خود معطر مى ساختند ، درواقع روزهاى جمعه مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام شاهد سخن گفتن واعظى متعظ و عالمى عامل بود كه سخنانش از دل بر مى آمد
و بر دل مى نشست .
1 ) اين خطبه ، در 23 ، ربيع الاول 1398هجرى قمرى در قم ايراد شده است .
2 ) سوره غافر ، آيه 72-67 .
آية الله العظمى اراكى ( ره ) تا هنگام رحلت امام خمينى رضوان الله عليه به خاطر اينكه امام خمينى ( ره ) و سائر مراجع تقليد ، در مهام امورمملكتى و اسلامى ، مباشرت و حضور داشتند ، احساس مى كردند كه به همان حمايتهاى شفاهى و شخصى موردى اگر اكتفا كنند وظيفه خود را انجام داده اند . و پس از رحلت امام هم به خاطر حضورآية الله العظمى گلپايگانى و ديگران مى خواستند همان رويه را ادامه دهند و از اين رو حتى در مورد رحلت امام خمينى رضوان الله تعالى عليه در روزهاى 14 و15 خرداد پيامى ندادند تا به همان وضع سابق باقى بمانند .
اما پس از گذشت چند روز دلسوزان نظام ، و بزرگان و اساتيد حوزه علميه قم و روحانيان ديگر ، به اين نتيجه رسيدند كه در آن شرايط خاص ، حمايت آية الله العظمى اراكى ( ره ) از رهبرى حضرت آية الله خامنه اى دامت بركاته نقش بسيار بسيار مهمى در حمايت از نظام اسلامى و تقويت مبانى اين نظام خواهد داشت . بنابراين پيامهاى سرنوشت ساز آن بزرگوار از چند روز پس از رحلت امام خمينى ( ره ) آغاز شده و اولين آنها تاريخ 6 ذيقعده 1409 برابر با 20 خرداد 1368را دارد كه شش روز بعد از رحلت امام خمينى ( ره ) مى باشد .
بسم الله الرحمن الرحيم خدمت جناب مستطاب حجة الاسلام والمسلمين آقاى خامنه اى رهبر جمهورى اسلامى ايران دامت افاضاته .
ضمن ابراز تسليت در مورد فقدان اسفناك و ضايعه جبران ناپذير رحلت مرحوم آية الله العظمى امام خمينى طاب ثراه كه حقا مجددالمذهب در قرن حاضرمى باشد اعلام مى دارد :
انتخاب شايسته جنابعالى به مقام رهبرى جمهورى اسلامى ايران مايه دلگرمى و اميدوارى ملت قهرمان ايران است . شكى نيست كه در موقعيت حساس كنونى حفظ نظام
جمهورى اسلامى كه از اهم واجبات شرعى است متوقف به اين امر مهم مى باشد .
اينجانب با ابتهال و تضرع به درگاه ربوبى ، و با استغاثه به ناحيه مقدسه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف ، دوام تاييدات و توفيقات آن جناب را در انجام اين مسؤوليت بسيار سنگين خواستارم . بديهى است درمتشابهات امور شرعيه و مسائل مهم مملكتى مشورت با مراجع عظام و علماى اعلام راهگشاى همه خواهد بود .
اميدوارم همچون گذشته دست غيبى آن حضرت مكر شياطين ونقشه اجانب را نقش برآب فرموده ، آن جناب را يار وياور باشد . والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته .
الاحقر محمد على العراقى ششم ذيقعده 1409
بسم الله الرحمن الرحيم محضر شريف مرجع بزرگوار آية الله العظمى آقاى اراكى دامت بركاته العالية .
تلگرام تسليت آن حضرت به مناسبت ارتحال رهبر كبير انقلاب حضرت آية الله العظمى امام خمينى قدس الله نفسه الزكية ، كه حقا ضايعه اى جبران ناپذيرو ثلمه اى بزرگ بود عز وصول بخشيد ، و موجب تسلى و سپاس گرديد . از تعبيرات محبت آميز و ادعيه زاكيه آن جناب نسبت به اينجانب ، و توصيه صوابى كه فرموده ايد ، صميمانه سپاسگزارم .
اينجانب با استمداد از تفضلات و توفيقات الهى ، و با توسل به ذيل عنايات ولى عصر ارواحنا فداه و عجل الله تعالى فرجه ، تصميم قاطع دارم كه در جهت تحقق حاكميت اهداف مقدسه اسلامى ، و استقرار كامل حاكميت شرع مبين ، كه آرزوو وصيت رهبر فقيد و عزيزمان مى باشد تمامى تلاش ممكن را به كار برده و همه نيروها را در آن راه بسيج نمايم .
از آن جناب تقاضا دارم كه اينجانب را همواره مشمول دعوات زاكيه خودقرار دهيد .
سيد على خامنه اى 21/3/68 - هفتم ذيقعده 1409
باسمه تعالى محضر مبارك شيخ الفقهاء والمجتهدين حضرت آية الله العظمى آقاى حاج شيخ محمد على اراكى مد ظله العالى .
با عرض سلام و تسليت رحلت قائد عظيم الشان حضرت امام خمينى قدس سره الشريف ، نظر مبارك را نسبت به اجازات كيتى امور حسبيه و اخذ وجوه شرعيه كه حضرت امام خمينى رضوان الله عليه به ائمه محترم جمعه و علماى مورداعتمادشان در حوزه علميه قم و شهرستانها داده اند بيان فرماييد . ادام الله بقاءكم .
جمعى از نمايندگان حضرت امام 20/3/68
باسمه تعالى اينجانب كليه اجازات كتبى را كه حضرت امام - طاب ثراه- به نمايندگان و علماى مورد اعتمادشان داده اند به همان كيفيت تنفيذ مى نمايم .
الاحقر محمد على العراقى
بسم الله الرحمن الرحيم يوم على آل الرسول عظيم رحلت جانسوز رهبر كبير انقلاب جهانى اسلام ، مجددالمذهب فى القرن الحاضر ، زعيم حوزه هاى علميه حضرت آية الله العظمى امام خمينى قدس الله نفسة الزكيه را به محضر مقدس حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء ، رهبرى معظم نظام اسلامى ، مراجع عظام ، حوزه هاى علميه و عموم مسلمين و مؤمنين تسليت عرض مى نماييم .
به مناسبت اربعين اين فاجعه مؤلمه ، مجلسى روز چهارشنبه 21 /4 /68مطابق با 8 ذى الحجة الحرام 1409 از ساعت 5 تا 7 بعدازظهر در مدرسه مبارك فيضيه برگزار مى گردد .
شركت سلسله روحانيت ، علماى اعلام ، فضلا و محصلين علوم دينى . . . مردم مسلمان موجب تعظيم شعائر اسلامى خواهد بود .
و من يعظم شعائرالله فانها من تقوى القلوب الاحقر محمد على العراقى ( اراكى )
باسمه تعالى انالله و انا اليه راجعون حادثه مولمه و جانگداز زلزله كه بخش وسيعى از وطن اسلامى ما را لرزاند و به دنبال خود جمع كثيرى از برادران مسلمان ما را در كام خود فرو برد خسارت مالى و جانى فراوانى به جاى گذاشت و امت اسلامى را داغدار و عزادار نمود ، از آيات الهى است و نمونه اى از ساعت قيامت است و قبل از هر چيز ما رابايد به ياد قيامت و هول عظيم آن روز بيندازد ، و امتحان الهى است كه وظيفه سنگينى به دوش ديگران مى اندازد كه صبر و استقامت را از بازماندگان مى طلبد ، و كمك و يارى و همدردى را از سايرين ، كه مرهمى بر دل پريشان و داغديده بازماندگان مى باشد .
اينجانب اين مصيبت بزرگ و فاجعه غم انگيز را به ساحت مقدس حضرت ولى عصر ارواح العالمين له الفداء و بازماندگان داغدار خصوصا و به امت
اسلامى عموما تسليت مى گويم .
در ضمن مؤمنين مجازند ثلث سهم مبارك امام عليه السلام را جهت كمك به زلزله زدگان به حساب شماره 222 بانك ملى واريز نمايند .
اينجانب مبلغ پنج ميليون تومان به همين حساب براى كمك به زلزله زدگان واريز نموده ام .
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته اول تير 69 الاحقر محمدعلى العراقى
بسم الله الرحمن الرحيم ملت رشيد و قهرمان ايران نظام مقدس جمهورى اسلامى تحفه اى است الهى كه بافداكاريها و جان بازيها و استقامت و اتحاد و اطاعت از مقام رهبرى با كمكهاى غيبى الهى به ملت ايران ارزانى شده . شكى نيست كه حفظ و تداوم آن بيش از احداث آن از اهميت برخوردار است و چون حفظ اين نظام از گزند حوادث ، موقوف است به حضور خبرگانى كه در مواقع حساس به وظيفه الهى خود اقدام نمايند بنابراين شركت در انتخابات مجلس خبرگان و تعيين افراد صالح يكى از وظايف اسلامى و اساسى هر فرد مسلمان مى باشد .
اميد است مردم مسلمان ايران با حضور فعال خود در اين امر مهم همچون گذشته دين خود را به اسلام ادا نموده و در تثبيت اين نظام مقدس كه ضامن اجراى احكام نورانى اسلام است كوشا باشند .
توفيق همگان را تحت توجهات حضرت ولى عصر ( عج ) در اجراى وظايف شرعيه و پيروى از مقام معظم رهبرى از درگاه قادر متعال خواستارم . والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته .
محمدعلى العراقى
محضر مبارك حضرت آية الله العظمى آقاى گلپايگانى دامت بركاته .
بعد از عرض سلام رجاء واثق آنكه ان شاءالله خداوند منان كسالت حضرت مستطاب عالى را به صحت كامل و عافيت مبدل فرمايد و وجود مبارك حضرت عالى را براى كافه مسلمين مستدام فرمايد . حقير دعا براى سلامتى حضرت مستطاب عالى را وظيفه خود مى دانم و از حضرت مستطاب عالى در مظان استجابت دعا التماس دعا دارم والسلام عليكم و رحمة الله .
9/9/69
ايران-قم الاحقر محمدعلى عراقى
بسم الله الرحمن الرحيم ملت رشيد و آگاه ايران شكى نيست كه اهتمام بامور مسلمين و محرومين و مستضعفين از اهم وظائف اجتماعى و دينى هر فرد مسلمان است و اهميت آن بقدرى است كه تارك آن غيرمسلم شمرده شده . و همچنين نظارت بر حسن اجراى امور مملكتى و جلوگيرى از كجرويها و انحرافات ، باندازه اصل نظام مقدس جمهورى اسلامى اهميت دارد . كه كلكم راع . و اين اهتمام و نظارت براى آحاد افرادممكن نيست مگر با انتخاب نمايندگان صالح و متدين كه اين وظيفه را به نمايندگى از طرف موكلين خود به عهده بگيرند و بخوبى انجام دهند . بنابراين شركت درانتخابات مجلس شوراى اسلامى و گزينش افراد صالح و متدين از اهم وظائف اسلامى واجتماعى است . بخصوص درمقطع حساس كنونى كه با فروپاشى نظام الحاد و كفر بلشويكى و نوميد شدن محرومان از نويدهاى دروغين كمونيستهاچشم اميد آنان به ام القراى جهان اسلام دوخته شده . و با توجه به اينكه هرچه گرايش جهانيان باين مشعل هدايت بيشتر مى شود توطئه استكبار و استعمار براى خاموش كردن اين نور الهى بيشتر مى گردد والله هتم نوره و لوكره الكافرون ، اهميت شركت در انتخابات مضاعف مى گردد .
پيام حقير به ملت رشيد و بيدار ايران اينست كه بدون اعتنا به وسوسه خناسان
با شركت گسترده و فعال در اين انتخابات رشد مذهبى و سياسى خود را بارديگر به اثبات رسانده مشتى محكم بر دهان ياوه گويان و دشمنان اسلام كوبيده و دوستان انقلاب را در سراسر جهان اميدوار سازند .
اميد است كه مسؤولان محترم نيز شكر اين نعمت بزرگ و هديه الهى را كه باتاييدات غيبيه به ملت ايران ارزانى شده بيش از پيش بجاى آورند و در جلب رضاى خداوند تعالى واصلاح امور محرومان ومستضعفان جد و جهد بيشتر مبذول دارند .
دوام توفيقات همگان و بالاخص مسؤولان محترم نظام را در راه اعلاء كلمه توحيد وتوحيد كلمه واجراى احكام نورانى اسلام درپرتو توجهات ولى عصر عجل الله تعالى فرجه از درگاه ايزد منان خواستارم . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته الاحقر محمدعلى العراقى 5 شوال 1412 -19 فروردين 1371
باسمه تعالى من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم ملت مسلمان و رشيد ايران ، امت انقلابى و فداكار از آنجا كه حفظ نظام اسلامى ايران و اجراى احكام نورانى قرآن و دفاع از ارزشهاى معنوى كه از اهم فرائض است بستگى كامل به مجريانى متعهد و اسلام شناس و مقاوم دارد . لازم است همه آحادملت در انتخاب رئيس جمهورى متعهد و با ايمان و شايسته كوشش و سعى كامل بنمايند . كه اين وظيفه ايست الهى و بيانگر رشد و شخصيت دينى و معنوى جامعه ما . و مشتى است محكم بر دهان ياوه گويان و دشمنان داخلى و خارجى و استعمارخونخوار و جهانخوار كه در كمين نشسته و زوال و اضمحلال اين نظام مقدس راآرزو مى كنند .
اميد است رئيس جمهور منتخب در شرائط حساس كنونى بدون هيچگونه مسامحه و اعمال نظرهاى شخصى در اجراى احكام نورانى اسلام كه همان منويات امام راحل قدس سره و مقام معظم
رهبرى است موفق و مؤيد باشند .
خداوند تعالى به ملت و دولت اسلامى ايران توفيق پياده كردن احكام اسلام و دفاع از حريم قرآن و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت را در پرتو توجهات ولى عصر عجل الله تعالى فرجه بيش از پيش عنايت فرمايد . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته الاحقر محمدعلى العراقى 18 ذى الحجه 1413
بسم الله الرحمن الرحيم من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر .
رحلت اسفناك فقيه اهل بيت عصمت و طهارت مظهر علم و تقوى مرجع عظيم الشان عالم تشيع حضرت آيت الله العظمى حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى قدس سره جهان اسلام را عزادار ساخت . با فقدان اين مرد بزرگ كه اسطوانه علم و تقوى و از اركان هدايت و اعلام دين و ولايت محسوب مى شد بر پيكر عزيزاسلام و روحانيت ثلمه اى جبران ناپذير وارد شد . و بحق بايد گفت : يوم على آل الرسول عظيم .
ايشان كه از سابقين و اولين شاگردان مبرز و بنام مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم مؤسس حوزه علميه اعلى الله مقامه در حوزه علميه اراك و قم بودفقيهى بود نكته سنج و دقيق النظر و زيرك و دانا و مصداق بارز صائنا لنفسه حافظالدينه مخالفا لهواء مطيعا لامر مولاه ، و قريب يك قرن عمر شريفش را در راه اشاعه فقه آل محمد عليهم السلام و پاسدارى از حريم ولايت و مبارزه عليه طاغوت و همراهى با حضرت امام قدس سره در طول انقلاب و حمايت از دين و حاكميت قرآن و تجاوز نكردن از حدود الهى و خدمت به مسلمين و مؤمنين صرف نمود . عاش سعيدا و مات حميدا .
گوارا باد بر او لقاء رب كريم و حضور در بساط قرب الهى و صحبت نبيين و صديقين و شهداء و
صالحين و حسن اولئك رفيقا .
اينجانب اين ضايعه مولمه را به ساحت قدس ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف و جامعه معظم روحانيت و حوزه هاى علميه و بيت رفيع ايشان و عموم برادران ايمانى تسليت عرض نموده براى آن فقيد سعيد علو درجات و رحمت واسعه الهيه وبراى بازماندگان صبر جميل واجر جزيل ازدرگاه ايزد منان خواستارم .
الاحقر محمدعلى العراقى 24 جمادى الثانيه 1414
بسم الله الرحمن الرحيم حضور مبارك آية العظمى حاج شيخ محمد على اراكى دامت بركاته
رحلت تاسف بار مرحوم آية الله العظمى آقاى حاج سيد محمد رضا گلپايگانى طاب ثراه كه از مراجع بزرگ اسلام و از مفاخر فقاهت اهل بيت عليهم السلام و ازنمونه هاى برجسته تقوا و صيانت نفس بودند موجب تاسف و اندوه عميق گرديد .
معظم له از جمله فقهاى عالى مقام بودند كه ثلمه فقدان ايشان براى عالم تشيع موجب ضايعه و خسارت فراوان گرديد .
اينجانب اين مصيبت بزرگ را به جنابعالى تسليت مى گويم و سلامت و طول عمر بابركت شما را از خداوند متعال مسالت مى نمايم .
25 جمادى الثانى 1414
سيد على خامنه اى
بسم الله الرحمن الرحيم خدمت رهبر معظم انقلاب آية الله خامنه اى دامت بركاته تلگرام محبت آميز آن جناب در فقدان اسفناك فقيه اهل بيت عصمت و طهارت ، حضرت آية الله العظمى گلپايگانى اعلى الله مقامه موجب كمال امتنان و تسلى گرديد . متقابلا اين ضايعه مولمه را كه ثلمه اى است جبران ناپذير به جناب عالى تسليت عرض مى نمايم و توفيق هرچه بيشتر آن جناب را در راه پاسدارى ازحريم انقلاب و پياده كردن منويات آن مرجع فقيد و امام راحل قدس سرهما كه همان حاكميت قرآن و اجراى احكام نورانى اسلام بى كم و كاست و بدون ملاحظه و واهمه از فرهنگهاى منحط حاكم بر شرق و غرب است را در پرتو توجهات ولى عصر عجل الله تعالى فرجه از درگاه احديت خواستارم .
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته 26 جمادى الثانى 1414
الاحقر محمد على العراقى
پس از سلام و عرض اخلاص ، به عرض عالى مى رسد كه :
پيرو نامه شماره 1444 212 ج مورخ 15/ 4/ 71 جامعه مدرسين ، در رابطه با پيشنهاد اعضاى جديد براى شوراى مديريت حوزه علميه قم ، و با توجه به اينكه اعلام نظر مبارك را موكول به احراز آمادگى نامبردگان فرموده بوديد ، به عرض عالى مى رسد كه بعد از مذاكره و اصرار ، آقايان ذيل اعلام آمادگى نمودند :
آقايان :
1- ناصر مكارم شيرازى 2- محمد مؤمن 3- سيد حسن طاهرى خرم آبادى 4- رضا استادى 5- حسين راستى 6- عباس محفوظى
منتظر دريافت اعلام نظر و نصب حضرات فوق هستيم . طول عمر و توفيقات حضرت مستطاب عالى را از خداوند متعال خواستاريم .
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته جامعه مدرسين حوزه علميه قم محمد فاضل
در جواب نامه مورخ 15/4/71 با سلام و مسالت مزيد توفيق و دوام تاييد آقايان اشعار مى دارم : با شناختى كه از مقامات علمى و عملى و درايت و كفايت آقايان پيشنهاد شده درنامه مذكور دارم ايشان را جهت رسيدگى به امور طلاب وسرپرستى و شوراى مديريت حوزه علميه قم و ساير شهرستانها منصوب مى نمايم .
انتظار از اين هيات اين است كه وظايف شرعيه و نظارت خود را نسبت به كل اوضاع حوزه و شناخت مدارس و مؤسسات و نهادهاى حوزوى خصوصا مدارس و نهادهاى جديدالتاسيس و همچنين نشرياتى كه به عنوان حوزه صادر مى شودخالصانه و با قاطعيت اعمال نمايند تا ان شاءالله تعالى مصونيتهاى فكرى و اخلاقى درحوزه كما فى السابق استمرار داشته باشد و اهل بدع و فرق باطله و مكتبهاى التقاطى از نفوذ در اين حوزه هميشه و همواره مايوس و محروم باشند .
در اين موقعيت حساس تذكر بعض نكاتى را كه بايد همواره
مورد نظر باشدلازم مى دانم :
1- هويت حوزه هاى علميه هويتى به تمام معنى اسلامى و وابسته به حضرت بقية الله الاعظم ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء مى باشد . بايد اين هويت ممتاز وبى نظير پيوسته منظور باشد و سير علمى و تعليمى و مظاهر مختلف حوزه هاو فردفرد اساتيد و طلاب در مسير خدمتگذارى به آن حضرت و جلب رضايت و كسب عنايت او باشد .
2- در حوزه ها بايد محور دروس و مباحثات و تحقيقات معارف قرآن و حديث و مبانى متلقاة از ائمه طاهرين عليهم السلام باشد و چنان نباشد كه اين جهت اصليه واصيله ضعيف ، يا خداى نخواسته تحت الشعاع قرار بگيرد .
3- همواره ضوابط شرعيه نظام بخش حوزه ها بوده و عمده التزامات دينى وتقواى علما ومدرسين وطلاب موجب بوده كه بيشتر امور درجريان سالم قرار بگيردو گزينشها خودبخود در همه مناصب روحانيت صحيح واقع شود و اگر اين التزام ضعيف شود حوزه ها بى محتوا وفاقد هويت مى شود وهيچ نظام ظاهرى وتشكيلاتى نمى تواند آن قداستى را كه حوزه ها دارند تامين نمايد البته وجود نظم و مراقبت خصوصا بر اوضاع مدارس و اخلاق طلاب ضرورى است و حوزه اى كه مى خواهدبه همه جا و همه نهادها برنامه نظم اسلامى بدهد خود اولى به داشتن برنامه و حفظنظم و رعايت ضوابط شرعيه است ولى نبايد تنظيم امور چنان باشد كه محتواى حوزه ها را عوض كند و نظمى كه از درون بوده است فداى نظم برون و ظاهر گردد .
4- يكى از مفاخر بزرگ روحانيت شيعه استقلال حوزه هاى علميه است كه به هيچ كس و هيچ مقامى غير از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالى فرجه الشريف- وابسته نيست كه بحمدالله اين حوزه ها تا امروز على رغم فشارها و توطئه هاى گوناگون در شرايط بسيار سخت و اختناقهاى شديدحكومتهاى طاغوتى با تحمل انواع مرارتها و مصائب استقلال خود را حفظ كرده و
تحت تاثير و نفوذ هيچ عامل خارج از حوزه قرار نگرفته اند و همچنان تا عصرحاضر مديريت آن با علما و فقها و مراجع تقليد باقى مانده است .
اين شخصيت حوزه ها امانتى است كه اسلاف صالحين به ما سپرده اند و مابايد به حفظ اين استقلال بسيار اهميت بدهيم .
براى حقير در وضع فعلى و كهولت سن اين مساله هيچ جنبه شخصى نمى تواند داشته باشد ، اما براى بقاء حوزه و حفظ موضع معنوى آن در قلوب و نفوذآن در جامعه مسلمان براين مساله تاكيد بسيار دارم و عواقب سوء تضعيف آن رابسيار شكننده مى دانم .
صلاح اسلام و انقلاب و دولت و ملت و همه اين است كه حوزه در وظايف خود مستقل عمل كند البته مقصود از اينكه مى گوييم نبايد مداخله اى در امور حوزه پذيرفته شود اين نيست كه كسى حق ندارد پيشنهاد يا تذكر بدهد ، يا اينكه به پيشنهادها و نظرات و حتى نقد و انتقادها توجه نشود ، هر مسلمانى حق دارد و بايدنسبت به مسلمان ديگر تا چه رسد نهاد عظيمى مانند حوزه خيرخواهى و نصيحت نمايد ، بايد از پيشنهادها و تذكراتى كه داده مى شود استقبال نماييم ، اين مواضع نه تنها مداخله در امور حوزه محسوب نمى شود بلكه يارى و معاضدت حوزه است .
به هرحال عزيزان بزرگوار ، اساتيد معظم حوزه و شوراى محترم مديريت شماكه چشم و چراغ اين حوزه ايد مى دانيد كه اين حوزه ها و اين ميراث عظيم علوم و معارف اهل بيت عليهم السلام امانت خداوند متعال و رسول اعظم صلى الله عليه وآله و سلم و شخص شخيص حضرت ولى عصر ارواحنا فداه است و وظيفه خطير حفظ آن امروز به عهده ما و شما واگذار شده است كه با تعهد كامل اين حوزه را به سوى كمال و تكامل
بيشتر سوق دهيم .
در خاتمه از طلاب عزيز و سربازان شريف حضرت صاحب الامر ارواحنافداه انتظار دارم كه در همه موارد با شوراى محترم همكارى نمايند .
اينجانب با آنكه در حد توان همواره و در شرايط مختلف سعى در حفظ حوزه و استقلال و ترقى علمى آن داشته ام ، از خداوند متعال از هرگونه قصور ياتقصير در انجام اين وظيفه خطير طلب مغفرت و بخشش نموده و از پيشگاه حضرت حجة بن الحسن صلوات الله عليه تقاضاى عفو و اعانت دارم .
والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته 15 ربيع الثانى 1413 ه محمدرضا الموسوى الگلپايگانى
با تقديم سلام به عرض مبارك مى رساند كه در تعقيب مسائل مربوط به شوراى مديريت حوزه علميه قم ، جامعه مدرسين در جلسات مكرر اين موضوع را مورد بررسى دقيق قرارداد و افراد صالح و شايسته اى را كه براى پذيرش آن آماده بودند انتخاب كرد . سپس اين موضوع را به نظر حضرت آية الله العظمى گلپايگانى رساند و مورد موافقت ايشان قرار گرفت . از محضر مبارك حضرتعالى نيز تقاضا مى شود كه نظر شريف را اعلام فرماييد .
اسامى آقايان انتخاب شده :
1- ناصر مكارم شيرازى 2- حسين راستى 3- محمد مؤمن قمى 4- سيد حسن طاهرى خرم آبادى 5- رضا استادى 6- عباس محفوظى
والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته
جامعه مدرسين حوزه علميه قم
محمد فاضل
در پاسخ به نامه مورخ 25/7/71 باسلام و تحيات وافره اشعار مى دارد :
ضمن تشكر و قدردانى از زحمات و تلاشهاى مفيد اعضاى شوراى مديريت سابق ، كه سالهاى متمادى در شرايط حساس به اداره و تنظيم امور حوزه مقدسه علميه قم پرداختند جزاهم الله خيرا .
تصدى حجج اسلام و مسلمين آقايان پيشنهاد شده در نامه مذكور را كه مقامات علمى و عملى و درايت و كفايت و صلاحيت آنان محرز است تاييد مى كنم اميدوارم آقايان محترم اعضاى شوراى مديريت فعلى همواره به نكات ذيل توجه كامل داشته باشند :
1- حوزه علميه مقدسه قم كه براساس پيشگوييهاى ائمه اطهارعليهم السلام به دست مرد بزرگى چون حضرت استادآية الله العظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى ( قده ) در هفتاد و اندى سال پيش تاسيس شده است امانتى است الهى كه بايد در حفظوحراست آن باقاطعيت و وقت گذارى كافى كوشيد لذا تمام مسائل مربوطه به حوزه مى بايد درحيطه كارآقايان باشدوراه صحيح تحقيق وپيشرفت طلاب عزيزرا مشخص نمايند و نگذارند حوزه در معرض افكار انحرافى اهل بدع و فرق باطله قرار گيردو به مسائل
حوزه نظارت كامل داشته باشند و هيچ نهاد حوزوى نبايد بدون نظارت شوراى مديريت به كارى درحوزه بپردازد و در غيراينصورت آن كار مشروعيت ندارد .
2- محور دروس و مباحثات و تحقيقات در حوزه هاى علميه مى بايد معارف قرآن كريم و احاديث ائمه اطهارعليهم السلام و فقه سنتى جواهرى باشد و مسؤولين حوزه مى بايد از گرايشهاى نادرست همواره جلوگيرى كنند و فقه سنتى را هميشه زنده نگه دارند و از افرادى كه استعداد كافى براى فقاهت دارند حمايت كامل نمايند تابتوانند با اطمينان خاطر و راغت به درجات عالى از فقه و فقاهت نائل شوند .
بديهى است با توجه به گسترش دامنه مسائل فقهى لازم است فقه هم مانندساير علوم تقسيم شود و هر كتابى از كتابهاى فقه از قبيل حج و معاملات و عبادات و غيره متخصص خاصى داشته باشد تا بهتر بتوانند نيازها را برطرف نمايند زيرابدون شك پاسخگويى به مسائل مستحدثه و روزمره جامعه اسلامى و معضلات و مشكلات علمى و بن بستهاى فقهى كه در نصوص تصريح به آن نشده و در كلمات قوم يافت نمى شود مجتهد متضلع وفقيه صاحبنظر و متعمقى را مى طلبد كه با تسلطبه اصول و قواعد فقهيه رد فروع به اصول نموده حكم خداوند را استنباط كند .
3- استقلال حوزه هاى علميه كه در طول تاريخ شيعه از امتيازات حوزه هاى شيعه بوده است همواره بايد حفظ شود حضرت امام ( خمينى ) قدس سرهم بر آن تاكيدزيادى داشتند همچنين مقام معظم رهبرى بر آن اصرار دارند .
در عين آن كه امروز حوزه هاى علميه وظيفه دارند نيازهاى نظام اسلامى را ازنظر فقهى ، فرهنگى و سياسى تامين نمايند و با نظام در ارتباط باشند ذلك بان مجارى الامور على ايدى العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه .
بديهى است پس از
پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى و فروپاشى نظام كفرو الحاد جهانى و بازگشت كشورهاى اسلامى به آغوش اسلام موقعيت حوزه علميه قم نسبت به تامين نيازهاى جهانى و جوامع و كشورهاى اسلامى بسيار با اهميت شده است و ميرود كه بخواست خداوند متعال همان پيشگويى امام صادق عليه السلام درباره مركزيت قم براى علم و دانش و انتشار علم از آن به سراسر جهان و اتمام حجت به همه افراد انسانها لباس عملى بپوشد .
ستخلوكوفة من المؤمنين و يازرعنها العلم كما تارزالحية فى حجرها ثم يظهرالعلم ببلدة يقال لها قم و تصير معدنا للعلم و الفضل حتى لايبقى فى الارض مستضعف فى الدين حتى المخدرات فى الحجال و ذلك عند قرب ظهور قائمنافيجعل الله قم و اهله قائمين مقام الحجة و لولا ذلك لساخت الارض باهلها و لم يبق فى الارض حجة فيفيض العلم منه الى سائرالبلاد فى المشرق و المغرب فيتم حجة الله على الخلق حتى لايبقى احد على الارض لم يبلغ اليه الدين و العلم .
بنابراين وظيفه حوزه بسيار حساس و سنگين و خطير شده وكار بيشترى مى طلبد و هرگونه كم كارى و مسامحه در آن مسؤوليت دارد .
5- در اداره امور حوزه مى بايد از تشريفات زياد و تشكيلات غير ضرورى پرهيز شود و در مصارف وجوه شرعى كمال احتياط مراعات گردد امتياز روحانيت به ساده زيستى و پركارى است كه اين اصل مى بايد همواره مورد توجه باشد .
6- حوزه بايد همواره ناظر به مسائل كشور و نظام اسلامى باشد و آنچه درمورد تحكيم نظام اسلامى و پياده كردن احكام الهى است ارائه نمايد همانطورى كه اساس نظام اسلامى با حمايت و معاضدت حوزه به وجود آمده است .
7- جنبه هاى اخلاقى و تربيتى طلاب بايد بطور كامل در نظر باشد كه عالم متقى و باسواد مى تواند مفيد باشد و خدمت كند .
دو ركن اصولى و اساسى در تربيت
طلاب بايد مراعات شود : 1- تحصيلات اصولى و اساسى و عالى 2- تقوا و تربيت الهى . كه هر كدام از اين دو ناقص باشدرسالت حوزه به خوبى انجام نشده و اهداف حوزه تامين نمى گردد .
8- از همه علماى اعلام و فضلاى گرامى و طلاب عزيز خواستارم شوراى مديريت را رانجام مسؤوليت سنگينى كه بعهده دارد يارى دهند وازآنان حمايت كنند .
درخاتمه اميدوارم درپرتو عنايات حق متعال وتوجهات خاصان حق و اهل بيت عصمت و طهارت بالاخص يگانه دوران و صاحب العصر و الزمان -عجل الله تعالى فرجه الشريف-كه صاحب اصلى وحقيقى اين حوزه ونظام مقدس مى باشندبا شناخت صحيح وظيفه شرعى ، و عمل به آن ، موجبات روسفيدى در محضر الهى و پيشگاه آن بزرگواران براى همه فراهم گردد و مزيد توفيق و تاييد آقايان را خواستارم . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته 29 ربيع الثانى 413 مطابق با پنجم آبان 1371 .
الاحقر محمدعلى العراقى
با تقديم سلام به عرض مبارك مى رساند كه ، در تعقيب مسائل مربوط به شوراى مديريت حوزه علميه قم ، جامعه مدرسين در جلسات مكرر اين موضوع را مورد بررسى دقيق قرار داد و افراد صالح و شايسته اى را كه براى پذيرش آن آماده بودند انتخاب كرد ، سپس اين موضوع را به نظر حضرت آية الله العظمى گلپايگانى رساند و موردموافقت ايشان قرار گرفت . از محضر مبارك حضرتعالى نيز تقاضا مى شود كه نظرشريف را اعلام فرماييد .
اسامى آقايان انتخاب شده :
1- ناصر مكارم شيرازى 2- حسين راستى 3- محمد مومن قمى 4- سيد حسن طاهرى خرم آبادى 5- رضا استادى 6- عباس محفوظى
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
جامعه مدرسين حوزه علميه قم محمد فاضل
باسمه تعالى
حضرات آيات و حجج اسلام اعضاى محترم جامعه مدرسين حوزه علميه قم دامت بركاتهم
خداى عزيز وحكيم را سپاسگزارم كه به يكى از آرزوهاى بزرگ در باره حوزه هاى علميه ، جامه عمل پوشانيد و در ظل عنايات حضرت ولى الله الاعظم روحى فداه ، سرآغازى مبارك براى تحول ديرپايى كه همواره نيك خواهان و روشن بينان جامعه روحانيت ، آرزومندانه بدان چشم دوخته بودند ، پديد آورد .
تشكيل شورايى از علما و مدرسين عاليمقام براى سياستگذارى و جهت دهى به اداره حوزه علميه و تعيين مديرى از علماى برجسته و انقلابى و بصير ، مژده بزرگى است كه بيان اهميت آن در جملاتى كوتاه ، ميسر نيست . همين اندازه بايد گفت كه اين اقدام ، قادر است گنجينه عظيم حوزه را به سطح شايسته اى از بهره دهى براى اسلام و مسلمين برساند كه به تحقيق ، چندين برابر بهره دهى كنونى آن است : «والبلدالطيب يخرج نباته باذن ربه شيرينى اين اقدام هنگامى به درستى چشيده مى شود كه تلخ كامى
ناشى از بهره گيرى نشدن از همه ظرفيت اين ذخيره الهى در عين نياز مبرمى كه به آن هست ، به درستى حس شده باشد ، و چه بسيار بزرگان و پيشگامان و دلسوزانى كه در اين تلخ كامى ، زندگى را وداع گفتند .
اينجانب ضمن تاييد انتخابى كه براى شوراى سياستگذارى و نيز براى مديريت حوزه انجام گرفته است وظيفه خود مى دانم كه از همه دست اندركاران اين حركت جديد از شوراى محترم مديريت سابق كه با وجود و فعاليت خود ، زمينه رسيدن به اين نقطه تاريخى را فراهم كردند ، از جامعه محترم مدرسين كه ابتكارعمل را در اين كار مهم بدست گرفتند ، و از مراجع معظم تقليد كه با قبول و تاييدخود ، پشتوانه معنوى ارزشمند آن را تامين فرمودند ، صميمانه تشكر كنم و اجر الهى را براى آنان مسالت نمايم و به همه فضلاى جوان و روشنفكر حوزه كه همت بلندو دل گرم و پراميدشان ، آسان گير سختيهاى روزگار است ، صميمانه تبريك بگويم . اكنون با استفاده از اين فرصت ، تذكراتى را به حضرات دست اندركار و به عموم روحانيون محترم حوزه علميه قم بخصوص طلاب و فضلاى جوان كه دلى لبريز ازاميد و نيرويى سرشار از طراوت و آمادگى دارند ، عرض مى كنم :
1- نخستين مطلب آن است كه قدمهاى بزرگ ، ارزش و اهميت و ضرورت خود را از هدفهاى بزرگى كه حركت ، متوجه آنهاست كسب مى كنند ، و هرچه آن هدفها والاتر باشد آن قدمها و اقدامها باارزشتر است و براى آن بايد اهتمام و دلسوزى و مجاهدت بيشترى مبذول گردد . اكنون با اين توجه كه هدف از نظم و كارايى حوزه علميه ، گسترش هدايت الهى در همه جا و رساندن
علم دين به آن سطحى است كه قادر باشد همه گره هاى ذهنى و عملى بشر را در دنياى پيچيده امروز با سرانگشت گره گشاى دين خدا باز كند ، مى توان فهميد ارزش هر اقدامى كه به افزايش كارآيى هاى حوزه بيانجامد چه اندازه است و در راه آن چه مجاهدت و تلاش پرحجم و با كيفيتى لازم است . امروز كه راه براى اين مجاهدت باز است ، درنگ و كوتاهى از هيچ كس پسنديده نيست .
2- حوزه علميه مشتمل بر ميراث گرانبهايى از روشها و تجربه هاو اندوخته هاى علمى است . براى بهره بردن از اين ميراث فنى و علمى و افزودن برآن بايد از نيروى ابتكار و خلاقيت ، استفاده كرد و سلف صالح نيز با ابتكارو خلاقيت خود بود كه توانستند دانشهاى دينى را به سطح كنونى برسانند . حوزه بايد راه را برنوآورى علمى و فنى فرزندان خود بازكنند و تازه هاى بازار رايج علم دين را به چشم تقدير بنگرند و صاحبان آن را تشويق كنند و در عين حال ، تصرف ناشيانه و خودسرانه در بنيادهاى سنتى را مجاز نشمرد و به اعمال نظرهاى جاهلانه و مغرضانه ، ميدان رشد و جولان ندهد .
3- همين سخن در باره سنتهاى ساختارى حوزه و شيوه هاى تعليم و تعلم جارى است . بى شك در اين مقوله نيز بسى اندوخته ارزشمند هست كه مزاياى نظام حوزه اى به شمار مى آيد و در هر تحول ساختارى بايد محفوظ بماند ، ولى اين سخن حق نبايد مدعاى حق ديگرى را به فراموشى دهد ، و آن اينكه حوزه براى پيشرفت خود بايد از ابزارها و روشهاى متداول در محيطهاى علمى استفاده كند و خود را ازامكاناتى كه بشر را در كسب علم موفق تر مى سازد محروم نسازد . در دنيايى كه تازه هاى ابزارى
و ساختارى به دانش پژوهان فرصت مى دهد كه تازه ترين دستاوردهاى ذهن بشر را به سهولت كسب كنند ، روا نيست كه طالب علم دين ، راهى به نوآورى در روشهاى ناقص و معيوب نداشته باشد .
4- شرط اساسى براى تحول سالم و تكامل بخش در حوزه ، نظم و انضباطو برخوردارى از مركزى انديشمند و بانفوذ و مطاع است . هرج و مرج و پيروى ازسليقه هاى مختلف و گاه متضاد ، تنها زيانش محروم ماندن از حركتى سالم و منطقى و پيشرونده نيست ، بلكه زمينه پيدايش تحولهاى ناسالم و حركتهاى غير منطقى و خسارت بار نيز هست . امروز حوزه علميه ما با وظيفه بزرگى كه بر دوش داردو با خسارتهايى كه از درنگ در ترميم و اصلاح ، به خود آن و نيز به مخاطبانش وارد خواهد آمد ، ناهماهنگى و خودسرى را برنمى تابد ، طلاب و فضلاى جوان و نيز همه عناصر مؤثر در مجموعه حوزه لازم است مديريت جديد را پشتيبانى و يارى كنند و كار كنونى آن را كه برداشتن نخستين قدمهاى جدى و عملى است شتاب بخشند .
5- از اينجا مى رسيم به اينكه مدير حوزه بايد قادر بر انتخاب و ابتكارو شتاب لازم ، و كوتاه سخن ، در دايره اين مديريت ، مختار باشد و از اينجا است كه بايد يك تن و يك اراده باشد . شوراى سياستگذارى تدبير كلى و خط مشى را به مدير بسپارد و وى را با مسؤوليت سنگين اداره يعنى برآمدن خواسته هايى كه درتدبير و خط مشى كلى ملحوظ شده است و در دايره همان تدبير و خط مشى مريدو مختار بداند . كار اجرايى و مديريت اگر به ورطه شورا و خلط مسؤوليتها بغلطد ، حركت كند
يا متوقف خواهد شد . و مدير محترم نيز بايد با اعمال مديريت صحيح و قوى ، و انتخاب دستياران صالح ، و شناسايى كارهاى اصلى و عمده و مقدم دانش آن بر كارهاى جزيى و فرعى ، و انجام هركار بر طبق برنامه و محاسبه قبلى و ديگرشؤون مديريت ، وظيفه عقب افتاده و بسيار مهمى را كه برعهده دارند به بهترين وجه ممكن ايفا نمايند .
6- حوزه علميه در اين دوران ، جوهر حيات و رشد و بالندگى خود را مرهون انقلاب اسلامى و امام عظيم الشان آن و مجاهدتهاى ايثارگرانى است كه به عشق دين خدا و به اميد حاكميت آن ، جان و تن خود را به ميدان فداكارى بردند «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر» ، سياست سلطه گران جهانى اين بوده و هست كه مراكز دانش دين را منزوى ، منفعل ، بى روحيه ، بى ابتكار ، وابسته به خود و فارغ ازآرمانهاى بزرگ كنند . آنان را به جدايى دين از سياست ، معتقد و از همگامى دين باتحولات شگرف جهانى مايوس سازند . اين ترفند نسبت به حوزه هاى علميه ، بكاررفته و تاثيراتى نيز كرده بود . انقلاب اسلامى كه از حوزه و به رهبرى برجسته ترين فرزندان و تربيت شدگان آن ، سركشيد و امواج جهانى را در جهت عكس تدابيرو اميدهاى استكبار ، هدايت كرد ، حوزه علميه را نيز درخشش و جذابيت و اعتبارى تازه داد و بذر اميد و روشنى و عشق به حركت را در آن كاشت .
خون پاك علما و فضلا و طلابى كه در اين راه جامه شهادت پوشيدند ، به اين نهال الهى رشد و رونقى بى سابقه بخشيد وآن را تا دورانهاى طولانى بيمه كرد . اكنون حوزه بايد حق
عظيم انقلاب و امام و شهدا و نفوس طيبه ايثارگر را هممواره به يادداشته و ارزشهاى انقلاب را به مثابه راز تجديد حيات ، در خود حفظ كند و به كسانى كه جاهلانه يا مغرضانه مى خواهند حوزه را به سمت هدفهاى استكباربكشانند ، ميدان ندهد .
7- تشكيل نظام اسلامى كه داعيه دار تحقق مقررات اسلامى در همه صحنه هاى زندگى است ، و آن تحقيق و تتقيح همه مباحث فقهى اى است كه تدوين مقررات اسلامى براى اداره هريك از بدنه هاى نظام اسلامى بدان نيازمند است . فقه اسلام آنگاه كه اداره زندگى فرد و حامعه -با آن گستردگى و پيچيدگى و تنوع را-مطمح نظر مى سازد مباحثى تازه و كيفيتى ويژه مى يابد ، و اين همانطور كه نظام اسلامى را از نظر مقررات و جهت گيريهاى مورد نيازش ، غنى مى سازد ، حوزه فقاهت را نيز جامعيت و غنا مى بخشد . روى آوردن به «فقه حكومتى و استخراج احكام الهى در همه شؤون يك حكومت ، و نظر به همه احكام فقهى با نگرشى حكومتى- يعنى ملاحظه تاثير هر حكمى از احكام در تشكيل جامعه نمونه و حيات طيبه اسلامى- امروز يكى از واجبات اساسى در حوزه فقه اسلامى است كه نظم علمى حوزه ، اميد برآمدن آن را زنده مى دارد .
8- ارتباط حوزه علميه با نظام اسلامى در تدوين اصول اساسى و پايه هاى مقررات اسلامى خلاصه نمى شود ، بلكه ربط اين دو ، در همه ابعاد ، ربط منطقى و مبنى بر تعاون است . نظام اسلامى ، حوزه علميه را همچون پشتوانه معنوى خودعزيز مى دارد ، و حوزه علميه ، نظام اسلامى را همچون فضاى مناسبى براى رشدو تكامل خود مغتنم مى شمرد . هريك ، كمك و پشتيبان آن ديگرى است ،
اين درك و احساس دوجانبه بايد روزبه روز قويتر و واقعى تر گردد . انيگزه هايى وجود دارد كه مى كوشد حوزه را نسبت به نظام اسلامى بى تفاوت يا بدبين سازد و متقابلا نظام اسلامى را نسبت به حوزه بى اعتنا يا بيگانه بدارد . هم در حوزه و هم در محيطهاى تصميم گيرى مسؤولان نظام ، بايد با اين انگيزه ها مقابله و در برابر آنها هشيارى نشان داده شود . تشكيل جمهورى اسلامى بزرگترين آرزوى برآورده شده صالحان و برجستگان علماى اسلام است . بايد آن را قدر شناخت و در تكميل و تصحيح و تقويت آن ، نفس و نفيس را بايد نثار كرد .
9- فقه ، محور تلاش علمى حوزه هاى علميه بوده و همواره بايد باشد و البته تطور شرايط زندگى بشرى ، مانند هميشه در استنباط احكام الهى تاثيراتى گذاشته و از اين پس نيز خواهد گذاشت . با اينحال دو نكته لازم است مورد توجه كامل قرارگيرد : نخست آنكه ديگر علوم اسلامى مانند تفسير و حديث و فلسفه و كلام و رجال و غيرها بايد مورد اهتمامى كامل و در متن اصلى برنامه هاى حوزه باشد و براى آنهامدارس تخصصى تشكيل گردد و اين علوم كه حوزه علميه زادگاه و پرورشگاه آن است از مهد خود بيگانه نگشته و در آنها حوزه به بيرون از خود نيازمند نگردد . ديگرآنكه مجموعه اى از علوم انسانى و غيره كه داراى تاثير در استنباط و تنقيح موضوعات فقهى اند بايد مورد عنايت قرار گيرند و فقيه اين دوران با همه ابزارهاى استنباط صحيح كه از جمله تشخيص درست موضوعات است ، مجهز گردد . بديهى است كه شناخت درست موضوع در تصحيح شناخت حكم الهى داراى تاثيرى تمام است .
10- مديريت محترم در برابر خود مسائل و مشكلات
فراوان و نيز حوادث پى درپى و متوقع و نامتوقع خواهد يافت كه شايسته است در اين ميان نخستين مهم خود را تشخيص اولويتها و فوريتها قرار دهد . برخى از اين مسائل عبارتند از : طبقه بندى مراحل تحصيلى طلاب در قم ، تعيين رشته هاى اختصاصى و مواددرسى آن ، تهيه كتب درسى ، تعيين مدارسى براى رشته هاى مختلف كه طبق برنامه هاى درسى معين ، اداره شوند ، مدارس ويژه براى تربيت افرادى جهت اشتغال در مشاغل خاص يا متناسب با روحانيون ، تعيين پايان نامه ها و شهادات مخصوص حوزه علميه براى درجات مختلف علمى ، شناسايى استعدادهاى برجسته براى تحقيق يا تحصيل و تهيه امكانات براى پرورش آنها ، رسيدگى به وضع معيشتى طلاب و تامين ضروريات مشترك از قبيل مسكن و مدرس و بيمارستان و غيره ، تدوين مقرراتى براى كيفيت زيست عمومى طلاب ، فراهم آوردن حوزه هاى درس اخلاق و ترويج معنويت و سلوك روحانى و روحيه زهد و عفاف وساده زيستى و امثال آن در حوزه ، تاسيس واحدهاى علمى با گرايشهاى نوو ابتكارى و كمك به هرآنچه از اين قبيل در حوزه هست ، تشكيل مدارس ويژه تربيت مبلغ و مدرس براى داخل و خارج كشور . . . و مسائل متعدد ديگرى كه هريك اهتمام و تدبير و برنامه ريزى و پيگيرى ويژه اى را مى طلبد .
11- احترام به ارزشهاى انقلاب در حوزه علميه اگرچه داراى مظاهرگوناگونى است ، ليكن مظهر ابتدايى و آشكار آن عبارت است از تكريم طلاب و فضلاى ايثارگر ، جانبازان و آزادگان كه يادگارهاى جهاد ملت ايران ، و نمونه هاى فداكارى در راه هدفهاى الهى ، و سند افتخار حوزه علميه در شركت همه جانبه اش در آن جهاد بزرگند . بسى شايسته است كه اين
عزيزان و همه طلاب رزمنده و جبهه اى مورد رعايت قرار گيرند و فضيلت قرآنى مجاهدان در محيط درس قرآن ، تحقق و تجسم يابد .
در پايان با دعا براى همه خدمتگزاران علوم اسلامى و معارف اهل بيت عليهم السلام و آرزوى توفيق براى شما آقايان محترم و مديريت جديد حوزه ، همگان را به اميدواثق به هدايت و كمك الهى دعوت مى كنم و تفضلات الهى و توجهات حضرت ولى الله الاعظم ارواحنا فداه براى شما مسالت مى نمايم و اميدوارم كه اين اقدام به تدريج در ساير حوزه هاى علميه بزرگ شيعه نيز آغاز گردد .
والسلام عليكم ورحمة الله سيد على خامنه اى 19 جمادى الاول 1413 - 24/8/71 ( 2 )
1 ) چون در نامه جامعه مدرسين به آية الله العظمى اراكى ، به پاسخ مرحوم آية الله العظمى گلپايگانى به نامه آنان اشاره شده بود ، درج اين پاسخ و پاسخ رهبر معظم انقلاب را ( به خاطر مهم بودن نكاتى كه اين بزرگواران براى اصلاح و استقلال حوزه علميه قم يادآورى كرده اند ) مناسب ديديم .
2 ) به نقل ازروزنامه جمهورى اسلامى شماره 14627 .
محبت و علاقه خاصى به اهل بيت رسالت داشت و شيفته آنان بود .
روزهاى وفيات و مواليد و غيره كه در ارتباط بااهل بيت بود از ديوان مرحوم كمپانى اشعارى مى خواند و اشك مى ريخت در اين سنوات اخير كه در مناسبتهاى مختلف در منزل مجلس توسلى داشتند همين كه گوينده يا مداح شروع به خواندن مرثيه مى كرد حالت عزا و گريه در ايشان ديده مى شد و گاهى هم كه در اثر سنگينى گوش مطلب خواننده برايشان مفهوم نبود با به خاطر آوردن مصائب اهل بيت ، و حديث نفس گريه و عزادارى مى نمودند .
به سادات بسيار علاقه داشت و احترام مى كرد و اين علاقه موروثى پدرش بود كه مى فرمود پدرم يك سطر دعايى براى سادات درست كرده بود كه بعد از هرنمازى آن دعا را مى خواند و نيز مى فرمود : من خودم لايق نيستم اما افتخار مى كنم كه فرزند كسى هستم كه به سادات زياد احترام مى گذاشت و نيز مى فرمود : من عبدعبيد كليه سادات هستم .
هر روز كه براى اداى فريضه ظهر و عصر به حرم حضرت معصومه مى آمدندتوفيق زيارت حضرت معصومه عليها السلام را هم داشتند .
در موردتوسل به حضرت معصومه عليها السلام فرموده اند :
دستم باد مى كرد و قاچ قاچ مى شد و لذا هميشه بايد خاك تيمم همراهم باشد كه تيمم كنم چون نمى توانستم وضو
بگيرم و معالجات هم تاثير نمى كرد تااينكه به حضرت معصومه عليها السلام متوسل شدم و ملهم شدم كه دستكش دستم كنم و چنين كردم خوب شد .
با علاقه فراوانى كه به زيارت خانه خدا و قبور معصومين عليهم السلام داشتند تا اواخرعمر شرايط و زمينه فراهم نشده بود اين اواخر يك بار به خانه خدا مشرف و به زيارت قبر رسول الله صلى الله عليه وآله و ائمه بقيع عليهم السلام نائل گشتند و يك بار هم به عتبات عاليات مشرف شدند ، اما زيارت مشهد مقدس مكرر نصيبشان شد و به اين زيارتها خيلى اهميت مى دادند . هنگام تشرف به حرم ائمه معصومين عليهم السلام در عتبات عاليات و مدينه طيبه و مشهد مقدس زيارت جامعه كبيره را از اول تا به آخر در حال قيام و بكاء مى خواند و چند بار در وسط خواندن عينك را پا ك و اشك چشم را بادستمال خشك مى كرد گاهى يك ساعت طول مى كشيد و ابدا احساس خستگى نمى كرد با قد خميده و در سن كهولت و پيرى و ضعف مزاج ، مشاهده اين حالت موجب تحير وتعجب ناظرين مى گرديد آرى اولياى خدا هنگامى كه سرگرم مناجات با محبوب حقيقى مى شوند از خود غافل مى گردند و از عالم ماده و عوارض آن بى خبر مى شوند .
هنگامى كه شنيدند كتابى در مورد حضرت سيدالشهداعليه السلام نوشته و منتشرشده كه داستان كربلا را بد تحليل و توجيه كرده سخت برآشفته و كتاب و مؤلف آن را در خطبه هاى نماز جمعه سخت مورد انتقاد قرار دادند و زمانى كه بحث انكارولايت تكوينى ائمه اطهارعليهم السلام از طرف برخى از كج فهمان مطرح شد رساله اى كوتاه در اثبات ولايت تكوينى آن بزرگواران نوشتند كه در همين كتاب چاپ خواهد شد .
در يك كلام
، محبت و ولايت اهل بيت عليهم السلام در عمق جان ايشان ريشه داشت .
بسم الله الرحمن الرحيم
خيلى مورد تعجب است كه امروز درباره عزادارى براى سالار شهيدان و سرورآزادگان حسين بن على عليه السلام ، از طرف دشمنان ديرينه اسلام ، و يا دوستان نادان غرب زده شبهات و وسوسه ها القا مى شود . در صورتى كه با مراجعه به سيره ائمه معصومين عليهم السلام و روايات وارده از اهل بيت عصمت و طهارت مطلب كاملا واضح ، و استحباب و رجحان شرعى آن در صورتى كه همراه با ارتكاب حرام نباشد جاى هيچگونه ترديدى نمى باشد .
در حديث است كه هيچ پيغمبرى نيامده مگر به زيارت كربلا آمده و گفته :
«فيك تدفن القمر الازهر» همچنين قصه روضه خواندن جبرئيل امين براى آدم ابوالبشر و نوح شيخ المرسلين على نبينا و آله و عليهم السلام .
و قصه زكريا در تفسير كهيعص .
و گريستن ائمه معصومين عليهم السلام ، بلكه رسول اكرم صلوات الله عليه .
و حضرت امير عليه السلام در سفر صفين هنگامى كه به زمين كربلا رسيدآن قدر گريست كه بى هوش شد .
داستان دعبل و خواندن اشعار مصيبت در حضور حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليهماالسلام .
و يا داستان عربى كه در حضور موسى بن جعفر عليهماالسلام خواند :
«عجبت لمصقول علاك فرنده الى آخر اشعار .
و سفارش خود حضرت ابى عبدالله عليه السلام :
شيعتى مهماشربتم ماءعذب فاذكرونى او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى
مگر حب اولياى خدا و بغض اعداء خدا بر مصداق : «هل الايمان الا الحب والبغض ضرورى دين ما نيست ، و يكى از راههاى تحصيل حب اهل بيت پس ازشناخت صحيح ، و معرفت كامل ائمه معصومين و مقام ولايت آنان ، ذكر مصائب و مناقب الگوهاى كامل انسانيت و قرآن مجسم ، و
گريستن براى آنان است ، تا برسدبه حدى كه به لسان حال مترنم به اين مقال شود :
تبكيك عينى لا لاجل مثوية بل انما عينى لاجلك باكية
تا در اثر گريه آنان حبى خالصانه در دل پديدار گردد .
و البته به دنبال حب ، تشبه به محبوب و پيروى از راه هدف محبوب ، و فداكارى و جانبازى در راه حق ، و مبارزه با ظلم و فساد ، و آموختن راه و رسم جانبازى و فداكارى ، همگى امرى است طبيعى .
مهم ترين اثرى كه از اقامه عزاى حسينى ، و زنده نگه داشتن اين حماسه پرشور ، نسلا بعد نسل حاصل مى شود اين است كه ، دين خدا داراى آن اهميت است كه جا دارد پاكترين خونها در راه آن ريخته شود ، و پاكترين افراد از اهل بيت عصمت و طهارت ، در راه آن به اسارت درآيند .
يا ليتنا كنا معكم فنفوز فوزا عظيما .
بر امت اسلام است كه در شدائد و گرفتاريهايى كه از جانب اجانب و كفار ، براى اسلام و مسلمين پيش آمده ، با توسل به ائمه اطهار و گريه خالصانه بر سيدمظلومان و سرور آزادگان ، در رفع گرفتاريها از خدا كمك بخواهند كه سيره بزرگان ازعلما ، چنين بوده است . والسلام على من اتبع الهدى ، و جانب الغى والردى .
حرره الاحقر محمد على العراقى 25 شعبان المعظم 1401
مجله حوزه : با توجه به اين كه كتابى به نام «القرآن و العقل از آقانورالدين عراقى با مقدمه شما به چاپ رسيده است و با ايشان آشنايى داشتيد ، مى خواستيم در مورد ايشان مطالبى از شمابشنويم ؟
ايشان فرد محبوبى بودند ،
با اينكه با حشمت خاصى از جايى به جايى مى رفتند ، و از نظر زندگى هم در سطح بالايى بودند و مردم وقتى اين حركات را از آخوندجماعت ببيند مى رمند و مى گويند : اين فرد دنياطلب است ، ولى ايشان را آنقدردوست داشتند كه بلاتشبيه مى خواستند ، پرستششان كنند . و تا اين قدر به اوارادتمند بودند . چون داراى قيقت بود و اين آثار و اعمال ذرة المثقالى در آن حقيقت تاثير نمى كرد . مردم او را مى پرستيدند . ببينيد حقيقت چه كارها مى كند!
مرحوم حاج آقا محسن كه شخص متمولى بود ، براى دهه عاشورا در بيرون منزل خود ، چادر بزرگى زده بود و مجلس روضه خوانى داشت و جمعيت اراك ازروحانى و غيرروحانى در آن جمع بودند . آقاى آقاسيدمحمدتقى خوانسارى براى بنده نقل كرد و گفت : در يك روز ، تا آن ته مجلس علما و روحانيون بودند ، وقتى كه آقاى حاج شيخ عبدالكريم وارد شد ، ديدم دولا شد و كفشهايش را برداشت و زيربغل گرفت و پاورچين ، پاورچين ، روى شانه اين و آن ، اين جمعيت كذايى را گذراندتا خود را رسانيد به جايى كه مى خواست بنشيند . طولى نكشيد كه آقاى آقانورالدين با سلام و صلوات آمد ، وقتى كه ايشان وارد شد ، جميعت پا شدند و راه دادند و آقانورالدين با كمال حشمت و عظمت ، رفت در صدر مجلس نشست . آقاى آقاشيخ عبدالكريم با آن علميت تحت الشعاع او بود . مرحوم آقانورالدين چيز عجيبى بود ، معروف بود كه نماز شب ايشان ديدنى است .
شخصى به نام آقاسيدمحمود خوانسارى از اهل منبر ، طالب شد كه نمازشب او را ببيند چون صداى
العفو العفو ايشان توى كوچه مى آمد ، و مردم از توى كوچه گوش مى گرفتند . اين آقا خواست كه خود ، مجلس نماز شب خواندن آقانورالدين را ببيند . شبهاى ماه مبارك بود و مرحوم آقانورالدين از عده اى از جمله آقاسيدمحمود خوانسارى براى افطار دعوت كرد . آقاسيدمحمود خودش گفت : وقتى كه افطار تمام شد ، و همه رفتند ، من نشستم ديد من راست [بلند] نمى شوم ، به خدمتكارش گفت : دو تا رختخواب بياور . يك رختخواب خودش ، يكى را هم براى من آوردند . من توى رختخواب كه رفتم نخوابيدم . مى خواستم سحر ايشان راملاحظه كنم . سحر شد ، ديدم كه راست شد ، رفت بيرون ، وضو گرفت و آمد مشغول نماز شد ، وقتى كه رسيد به «العفو» ديدم چنان گريه بر او مستولى شد كه چندين دفعه گلوگير شد . فكر مى كرد من خوابم .
روزهاى پنج شنبه و جمعه كه مى شد به تكيه اى كه در بيرون از اراك به مسافتى تقريبا از اينجا ( منزل آية الله العظمى اراكى ) تا مسجد جمكران داشت ، مى رفت . در آنجا اطاقى بود مى رفت آنجا ، شوهر همشيره اش آقاسيدباقر را هم كه اهل منبر بود و صدا و آواز خوبى داشت . با خود مى برد . در آن تكيه ، آن آقاسيدباقر ، ديوان حافظ يا ديوانهاى ديگر نظير او را مى خواند ، و او همين طور اشك مى ريخت ، از اشعار عشق آميزى كه مى خواند ، اشك مى ريخت . چه جور اشكى! به اصطلاح خودش رفته بود تفريح .
من به چشم خودم ديدم ، در دهه عاشورا در مجلس روضه خوانى كه در منزل خودش از اول آفتاب شروع مى شد و تا ظهر ادامه داشت
و منبريها بلاحساب مى آمدند و مردم زيادى از غريبه و آشنا ، از اهل اراك و جاهاى ديگر ، جمع مى شدند و از جمله خاله زاده مرحوم آقاى داماد ، ( آية الله العظمى سيد محمد محقق داماد آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى ) آقاى سيديحيى يزدى ( همان منبرى معروف ) هم شركت مى كرد .
ايشان از اول روضه چندين دستمال جلوى خودش مى گذاشت و تمام دستمالها را از گريه خيس مى كرد . ازاول روضه گريه مى كرد تا آخر . من نمى دانم چه گريه اى بود كه تمامى نداشت . روز عاشورا كه مى شد ، معركه بود بكاء بود به تمام معنى ، شخص بكائى بود .
مردم او را مى پرستيدند ، تا مدتها بعد از فوتش ، عكسش توى خانه ها بود . مردم بعد از نماز صبحشان عكس آقاسيدنورالدين را مى بوسيدند .
آقاى حاج غلامعلى كريمى كه از تجار و شخص معتمدى بود ، براى من نقل كرد و گفت : يكى از اوقاتى كه آقانورالدين رفته بودند به تكيه در بيرون شهر ، تجارگفتند ، برويم پيشش . من هم جزء آنان بودم ، رفتيم دورتا دور اطاق تجار نشسته بودند ، نزديك ظهر شد و منجر گشت كه آقانورالدين نهار بياورد . نهارى كه تهيه كرده بودند ، يك قابلمه دونفرى بود به اندازه خودش و آقاسيدباقر و شايد هم يك نفرديگر . جمعيت دور تا دور اطاق نشسته بودند . به خدمتكارش گفت : نهار بياور . اوخنده اى كرد و فهماند كه قابلمه ما كفايت اينان را نمى كند . خودش بلند شد و سرقابلمه رفت ، و گفت : تو بشقاب بياور و هى بشقاب آوردند ، هى پر كرد ، دور تا دوربه همه داد
. از اين غذاى كم به همه داد ، چه بركتى پيدا كرده بود!
آقا سيدمحمد مكى نژاد كه عمه زاده مرحوم آقاى فريد عراقى ( آية الله العظمى آقا حسن فريد اراكى ) بود ، با من آشنايى داشت . خودش براى من نقل كرد و گفت كه براى مرحوم آقانورالدين خبر آوردند كه حاج آقا صابر ( 2 ) فوت شده ، به زيارت كربلارفته و در همان كربلا فوت شده است . حاج آقا صابر از معمرين و خودش هم پيشنماز و اهل منبر بود و خيلى آدم معتبرى بود . مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم هم خيلى به ايشان محبت داشت . وقتى خبر فوت حاج آقا صابر را به آقانورالدين رساندند ، ايشان سرش را روى كرسى كه بود گذاشت ، قدرى طول كشيد و بعدسرش را بلند كرد وگفت ، نه دروغ است . گفتند از كجا مى گوييد ؟ فرمود چون وقتى مؤمنى از دنيا مى رود ، هاتفى در ميان آسمان و زمين ندا مى كند كه فلان مؤمن فوت شد ، و من هرچه گوش دادم نشنيدم ، دروغ است . بعد هم همين طور شد ، دروغ بود . وقتى خبر فوت اين حاج آقا صابر در قم را براى مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم آوردند ، خيلى محزون و مغموم شد ، و آقاى حاج ميرزامهدى بروجردى ، ابوالزوجه[آية الله العظمى] آقاى گلپايگانى ، هم از باب اين كه خيلى محبت به حاج آقا صابرداشت ، خيلى گريه كرد .
باز همان آقاى كريمى نقل كرد و گفت : يكى از اعياد بود ، و مردم به ديدن مرحوم آقا نورالدين مى رفتند ، ما هم به ديدنش رفتيم . يك كيسه ترمه كوچكى جلويش گذاشته بود و اهل سؤال
كه مى آمدند ، دست مى كرد توى كيسه ، و يك يك قرانى در مى آورد و مى داد ، آن وقت يك قران ، خيلى محلى از اعراب داشت . درهمان مدتى كه ما نشسته بوديم ، اين قدر يك قرانى داد كه ما تعجب كرديم . اين كيسه تاب اين همه يك قرانى را نداشت!
غرض اهل كشف و كرامت بود ، چون خيلى اهل حقيقت بود . و كفى به كرامة كه در [آن شرايط خاص] همچو تفسيرى مى نويسد ، «كفى بذلك كرامتا» . . . حيف كه اين تفسير به آخر نرسيد و اشتغالات نگذاشت به آخر برسد ، زيرا در آن وقت دراراك ايشان بود با تمام شهر و مضافاتش . اهل سؤال و استفاآت از اطراف و اكناف و دهات مى آمدند و به ايشان مراجعه مى كردند .
مرحوم آقانورالدين ، در هيچ مساله اى محتاج به مراجعه كتاب نبود . اين همه استفتائات كه مى آوردند ، يك دفعه نشد كه بگويد : كتاب بياوريد ببينم ، قلمدان حاضر بود و فورى جواب را مى نوشت . حاضر جواب بود .
يك كربلايى على داشتيم ، اهل بازار بود ، كه به توصيه مرحوم حاج شيخ حيدر از آقانورالدين تقليد مى كرد . اين آقا شيخ حيدر از مهاجرين بود ، يعنى از آن شهرهايى كه روس از ايران گرفته است . مثل قفقاز ، تفليس ، قندهار و خيلى ازشهرهاى ديگر . در زمان تصرف روس ، عده زيادى از مسلمانان آن مهاجرت كردند ، از جمله اين آقا شيخ حيدر بود كه به اراك آمده بود . خيلى شخص مجللى بود ، مجسمه تقوى بود ، ديدنى بود آقا شيخ حيدر ، عده اى از بازاريهاى اراك را كه به اوخيلى اخلاص داشتند ، در
امر تقليد ارجاع داده بود به آقا نورالدين . در حالى كه مرحوم آقاى آخوند خراسانى حيات داشت ، مرحوم آقاى حاج ميرزا خليل تهرانى حيات داشت ، مرحوم آقاسيدكاظم طباطبائى حيات داشت ، همه اينان حيات داشتند ، عده زيادى بودند كه «مقلد» بودند ، مرحوم آقاى حاج سيداسماعيل صدر ، آقاميرزا محمدتقى شيرازى و . . . آقا شيخ حيدر گفت : امروزه ، بايد از آقانورالدين تقليد كرد ، گفتند چرا ؟ گفت آنان در جلو چشم من نيستند و نمى بينم و خبر ندارم ، ولى اين را مى بينم ، عدالت اين را پيش چشم مى بينم ، اجتهادش هم كه مسلم است ، اگر از من بخواهيد مى گويم ، از اين تقليد كنيد .
اين آقاى كربلايى على هم به توصيه آقاشيخ حيدر از آقانورالدين تقليدمى كرد و به درس مرحوم آقاشيخ جعفر ( 3 ) مى آمد كه در اول صبح درس مساله مى گفت ، و بعد هم سيوطى مى گفت . ما درس سيوطى مى خوانديم ، ولى در درس مساله هم شركت مى كرديم . با كربلايى على رفيق شده بوديم . ايشان گفت : من مجمع المسائلى ( 4 ) كه به اندازه رسائل شيخ انصارى است ، در پيشم بود . او را بردم به آقا نورالدين دادم و گفتم ، اين را براى من حاشيه كن . در سه شب ، تمام را حاشيه كرد . حاشيه هايش هم خيلى مفصل و طولانى بود و در دو سه سطر نبود . يك نفرديگر از اهل بازار بود ، گفت : من هم مجمع المسائلى را مى برم او هم برد و گفت : براى من هم حاشيه كرد . اين هم مى گفت كه سه شب
طول كشيد . آن وقت اين دونفر ، مجمع المسائلشان را مى بردند منزل آقا شيخ جعفر كه برايشان درس بگويد من هم بودم . هر جايى از «مجمع المسائل كربلايى على حاشيه داشت اين هم داشت ، عبارتها جور ديگر بود ، ولى معنى و مفاد يكى بود . اين چه احاطه اى است ؟ تمام فقه گويا در ذهنش بود و محتاج به مراجعه نبود . تمام مجمع المسائل به اين بزرگى رادر سه شب ، حاشيه كرده بود . استفتائاتى كه مى آمد ، تمام را بدون مراجعه جواب مى نوشت .
آن تفسيرى كه نوشته ببينيد! در آنجا كتاب لغت ، تفسير تاريخ هيچ نبود ، فقطيك كتاب معالم در پيشش بود كه براى پسرش آقاعطاء درس مى گفت «معالم كجا ( 5 ) و تفسير كجا ؟ ! به هم مربوط نبود . خودش به عقل و محفوظاتش نوشته است ، چه محفوظاتى داشته كه اين تفسير را نوشته است ؟ آن هم كشفيات وكراماتى كه ديده شد .
مجله حوزه : با توجه به پيوند خويشاوندى شما با مرحوم آية الله العظمى سيد محمد تقى خوانسارى ، كه مستجاب الدعوه بودن ايشان شهرت دارد ، مى خواستيم راز و علت موفقيت ايشان را اززبان شما بشنويم .
آية الله العظمى اراكى : آنچه من فهميدم اين بود كه وقتى از ايشان پرسيدند : گفت من در نماز كه مى ايستم ، مثل اينكه با خدا شفاهى دارم صحبت مى كنم ، كانه رخ به رخ هستم ، اين طور حالى دست مى دهد ، با خدا شفاهى دارم حرف مى زنم به خلاف ماها كه با گفتن الله اكبر ، توى كار و بازار مى رويم ، هركس بازارى است توى بازار مى رود ، هركس طلبه است توى درسش مى رود ، اهل هر حرفه اى
توى حرفه خودش مى رود . «السلام عليكم كه گفت ، ديگر تمام مى شود ، اين جنگ و نزاعهاهمه توى نماز است ، از نماز كه فارغ شد ديگر راحت است . هركس چيزى گم كرده توى نماز پيدا مى كند ( خنده آية الله ) در جاى ديگر حواسش جمع نيست ، توى نمازكه مى رود حواسش جمع مى شود گم كرده پيدا مى كند ، اما او آن جور نبوده ، سرو كارش با خالق بود ، با پروردگار آسمان و زمين بوده . مى دانسته اين نماز چه معنى دارد . معناى نماز چيست .
يك روز چند نفر از وعاظ را جمع كرد و گفت : خدا يك نعمت بزرگى به شماداده است ، و آن نعمت طلاقت لسان و فصحاحت كلام است . و اين را خدا به شمامرحمت كرده است كه مى توانيد اين منبرهاى عجيب و غريب را تحويل مردم دهيد . خوب است يك منبر را مخصوص نماز كنيد ، چون نماز در انظار مردم خيلى خفيف شده است ، و مردم با نظر كوچكى به آن نگاه مى كنند . با اين قدرتى كه خدابه شما داده است ، مى توانيد اين را خيلى بزرگ كنيد . كوچك را مى توانيد بزرگ ، و بزرگ را در انظار مردم كوچك كنيد ، خلاق معانى هستيد .
لكن ، هيچ كدامشان به خرجشان نرفت و قبول نكردند و عمل نكردند . هى اصرار كرد كه در خصوص نماز يك يا دو منبر برويد و نماز را در ذهن مردم بزرگ كنيد و از اين كوچكى كه براى نماز پيدا شده ، نجاتش دهيد ، ولى قبول نكردند .
و چيزى ديگر كه من فهميدم اين بود كه ايشان «بواب قلب
بود . هركس به هرجا رسيد از بوابى قلب بود . مثل اين دربانهايى كه دربانى مى كنند و نگاه مى كنندكه كسى چيز خطرناكى وارد نكند . حالا از همه مهمتر و بالاتر درگاه قلب است . آنجاهم خوب است . انسان دربان باشد . دربان درگاه قلب باشد . دم درگاه قلب بايستدو هر خيالى كه مى خواهد بيايد توى قلب وارسى كند . ببيند بمب و نارنجك كه از آن شيطان است ، توى اين خيال هست يا نيست . اگر هست ، دورش كند بگويد : تو حق ندارى در قلب من بيايى . اگر خيال رحمانى است ، راهش بدهد .
خانه دل نيست جاى صحبت اغيار
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
پس بايد اينجا هم دربانى كرد . بايد ديو نيايد . اگر ديو آمد ، فرشته ديگر نمى آيد . ايشان بواب قلب بود . از كجا مى گويم ؟ از اينجا كه خودش گفت : بعد از آنكه رفت به جبهه و جنگ و لباس سربازى پوشيد و لباس آخوندى را كند و عمامه را كنارگذاشت و تفنگ برداشت و مسلح شد مثل سرباز و رفت به جبهه مى گفت : گلوله توپ مى آمد و نزديك من مى افتاد و چيزى نمى ماند كه به من بگيرد ولى خدانخواست . خيلى در جبهه جنگ بود تا اسير شد . چهار سال اسير انگليس بود . ازامام سجاد است كه چه حال دارد كسى كه اسير يزيد باشد . چه حال خواهد داشت كسى كه اسير انگليس باشد . هركس ديگر باشد قلبش جوربجور مى شود : قلبش منقلب مى شود ، ولى اين مرد را با اينكه به دريا بردند به صحرا بردند ، توى زندان صحرايى بوده و
مدتها توى آنجا بود و در بين اسرا عده اى بودند آدم خوار ، آدم رازنده زنده مى خوردند . صبح كه مى شده مى آمدند سرشمارى مى كردند كه ببينندكسى را خورده اند يا نخورده اند مدتى همچون جايى داشت ولى قلبش آرام بود .
حاج حسين ، كه معتمد ايشان بود از ايشان نقل كرد و گفت : يك روزى هم درآن محل من تك بودم همه رفته بودند بيرون ، يك حيوان درنده خويى از آن دم ول كردند ، بسرعت آمد به طرف من ، آمد نزديك من ، به من كارى نكرد و برگشت . دم درب كه رسيد ، دو مرتبه آمد و برگشت . چندين دفعه اين كار اتفاق افتاد ، ولى كارى به من نكرد .
خودش براى من نقل كرد و گفت تو كشتى كه نشسته بودم ، روى يك سكويى اثاثيه من بود سكوى مقابل اثاثيه هندى بود كه آن هم جزء اسرا بود . بطور اتفاقى چشمم به صورت او افتاد ديدم دارد رنگ برنگ مى شود و گاهى سفيد مى شود . فهميدم در فكر افتاده و قلبش قلب و انقلاب پيدا كرده ، آمدم راست شوم [برخيزم]بهش بگويم ، اى برادر چرا فكر مى كنى و به چه فكر مى كنى ، و چرا خودت را اذيت مى كنى ؟ اين چه فكرى است كه تو را قلب و منقلب كرده است . ديدم زبان من فارسى يا عربى است و زبان او هندى نه من زبان او را مى فهمم و نه او زبان مرا . چه كار كنم ؟ با خودم گفتم بروم به هر زبانى ، به اشاره اى ، به چيزى تسكينش بدهم تاخواستم بروم خودش را انداخت توى دريا ، رفت كه رفت
. آدمى كه در اسارت باشد ، آيا از فكر خودش بيرون مى رود كه به فكر ديگرى بيفتد ؟ اين آدم چه آدمى بوده كه از فكر خودش خلاص بود ، و به فكر ديگرى افتاده و مى خواست كه ديگرى را نجات بدهد ؟ بواب قلب بود ، دربان قلب بود ، هركه به هرجايى رسيد از دربانى قلب بود :
خانه دل نيست جاى صحبت اغيار
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
مجله حوزه : حضرت عالى كه با مرحوم آيت الله العظمى حائرى آشنايى زيادى داشتيد ، و از نزديك ايشان را مى شناختيد ، يك مقدارى از زندگى و خصوصيات ايشان بفرماييد :
آية الله العظمى اراكى : آقاى آقاشيخ عبدالكريم از قرارى كه بنده خودم ازايشان شنيدم ، مى فرمودند : پدرم از مادرم اولاددار نمى شدند - تا آخر داستان كه دربخش چهارم اين كتاب ياد شد .
حاج شيخ ، شش ساله بود كه پدرش فوت مى كند و در حضانت مادرش تربيت مى شود . مى فرمود : در طفوليت وقتى بعض از كارها كه خلاف طبع مادرم بود ، انجام مى دادم ، مى گفت : طفلى كه به زور از خدا بگيرى بهتر از اين نمى شود ( خنده آية الله ) بنابراين ، حدوث حاج شيخ بطور اعجاز و كرامت شده است .
و اما راجع به بقايش ، به سند صحيح شنيدم ، يعنى ، آقاى فريد عراقى ( 6 ) فرزندحاج آقا مصطفى كه در اينجا ( قم ) مدرس بود و شخص عالمى بود ، نقل كرد از قول ميرزا حسن كه در دستگاه پدرش بود و شخص امينى بود ، كه در سفرى كه به اراك آمده بودند ، بعد از آن كه قم آمده و ماندگار شده بودند ، و اهل
اراك خواهش كردند كه يك سفر تشريف بياوريد و مهاجرت كلى نفرماييد وقت تعطيلى يك ماهى رفتند به اراك و در اراك حاج آقا مصطفى دعوت كرده بودند به نهار درمجلس نهار حاج آقا مصطفى مطلبى فرموده بودند و حاج شيخ در جواب گفته بودند : براى من هم نظير اين اتفاق افتاد . در اوقاتى كه در كربلا بودم ، شبى خواب ديدم كسى به من گفت : ده روز بيشتر از عمر شما باقى نيست . از آنجايى كه حاج شيخ اعمى مسلك بود ( بى قيد و بى تكلف ) و به اين چيزها تقيد نداشت . بيشترتوجه قلبش به علم بود ، و خيالات ديگر را اعتنايى چندان نمى كرد ، حتى اگرخواب مرگ بود ، پشت سر مى انداخت ، و اسباب گرفتارى خودش قرار نمى داد كه مبادا از علم نقصانى پيدا بشود و از اين جهت اين فكر را بكلى از قلب خود محوو منسى كرده بود .
روز دهم ، پنجشنبه يا جمعه اى بوده و رفقاى حاج شيخ روز قبل گفته بودند ، خوب است فردا به يكى از باغات كربلا برويم ، و ايشان هم قبول كرده بودند . وسايل نهار برمى دارند و مى روند . در آن باغ ، هركس مشغول كارى مى شود و به آقاى حاج شيخ هم كارى ارجاع مى دهند . حاج شيخ مى بيند سرما سرمايش مى شود . اول تحمل مى كند ، ولى بعدا شدت پيدا مى كند ، و از تحمل خارج مى شود ، اظهار مى كند ، آقايان من سرماسرمايم مى شود ، مى گويند : عباى كلفتى بياوريد . عبايى مى آورند ، ولى درد شدت پيدا مى كند و نمى تواند تحمل كند . مى آورند خانه و توى بستر مى افتد . مى بيند حال احتضار
بهش دست مى دهد . آن وقت يادش مى آيد ، كه اى واى امروز ، روز دهم است و من بكلى غفلت كرده بودم . به ياد خواب مى افتد . عجب خوابى است . حال احتضار دست مى دهد ، مى بيند كه سقف شكافته شد . دو نفر از آن سقف پايين آمدند . مى فهمد كه اينان اعوان حضرت ملك الموت هستند ، و براى قبض روح پايين آمدند . پايين پا مى نشينند تا از پا قبض روح كنند . در آن حال مى بيند كه خود الآن در دنياست و هنوز به آخرت نرفته است . در آن حال افتاده در بستر ، توجهى پيدا مى كند به حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام . چون خصوصياتى هم در بين بوده ، زيرا حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در عالم خواب يك مشت نقل به وى مرحمت كرده بودند در اثر اين كه در زمان جوانى نوحه خوان سينه زنهاى اهل علم در سرمن راى ( سامرا ) بوده . زيرامرحوم آقا ميرزا حسن شيرازى فرموده بودند ، در دهه عاشورا بايد دسته سينه زن ازاهل علم بيرون بيايد .
نوحه خوان آن دسته ها مرحوم حاج شيخ بوده ، و ايشان جوان قوى هيكل و جهورى الصوت بوده است . اول آن اشعارى هم كه مى خواند اين بود :
يا على المرتضى غوث الورى كهف الحجى .
اين اولش بود كه دم مى گرفتند . اشعار يك صفحه بود كه مرحوم آقاسيداسماعيل پدر آقاسيدعبدالهادى شيرازى ( 7 ) معروف ، كه اشعرشعراى عرب بوددر مصيبت سروده بود . در اثر اين نوحه خوانى ، يك شب خدمت حضرت اباعبدالله عليه السلام مشرف مى شود و حضرت يك مشت نقل به او مرحمت مى كند و از آن نقل تناول مى كند . ( 8 )
در حال احتضار هم به حضرت اباعبدالله عليه السلام
توجه مى كند و عرض مى كند : يا اباعبدالله مردن حق است ، و البته بايد بميرم . لكن خواهشمندم چون دستم خالى است و ذخيره آخرت تهيه نكرده ام ، اگر ممكن است تمديد بفرماييد . مى بيند باز سقف شكافته شد و يك نفر آمد به اين دو تا گفت : آقافرمودند ، تمديد شد دست برداريد . در اينجا دو روايت است ، به يك روايت آنان گفتند ، ما ماموريم . بعد خود آقا تشريف آوردند و گفتند : من مى گويم تمديد شد و به يك روايت ديگر گفتند : سمعا و طاعة و رفتند .
بعد از رفتن آنها مى بيند حالش يك قدرى بهتر شد . پارچه اى را كه رويش انداخته بود كنار مى زند . عيالش كه بالاى سرش گريه مى كرده يك مرتبه صدايش بلند مى شود : زنده شد ، زنده شد . پارچه را برمى دارند . اشاره مى كند آب مى خواهم . با پارچه لب و دهانش را آب مى زنند و همان مى شود و محتاج به طبيب هم نمى گردد . بنابراين ، بقايش هم مثل حدوثش به خرق عادت بوده است .
اين حوزه علميه را من گمان مى كنم از اثر توجه حضرت اباعبدالله عليه السلام است كه گفته بود : من دستم خالى است و ذخيره آخرت ندارم . اميدوارم شما تمديد بفرماييد ، تا ذخيره اى تهيه كنم . ذخيره اش همين بوده ، همين اقامه حوزه علميه قم . من گمان مى كنم اين حوزه علميه ، از نظر اباعبدالله عليه السلام است و كسى نمى تواند آن را ان شاءالله منحل كند .
نقل كرده اند كه آقا شيخ محمدتقى بافقى يزدى ( 9 ) مقسم شهريه ، در زمان مرحوم آقا شيخ عبدالكريم بوده است كه بعدش پهلوى گرفت و تبعيد كرد
، اول ماه كه مى شده است مى آمد از آقاى حاج شيخ عبدالكريم پول بگيرد و بين طلاب تقسيم كند . يك ماه مى آيد درب خانه شيخ كه پول بگيرد . حاج شيخ مى فرمايد : الساعة جز مايه توكل چيزى در دستم نيست . مى گويد : چيزى نيست ؟ مى فرمايد : نه . از همان دم در برمى گردد و مى رود مسجد جمكران . مرحوم آقا شيخ محمدتقى ، خيلى به مسجد جمكران اعتقاد داشت . نمى دانم آنجا با حضرت چه صحبتى مى كند كه طولى نمى كشد شهريه آماده مى شود ، بارها اتفاق افتاده بود كه شهريه ازاين طريق درست شده بود . مقام توكل مرحوم حاج شيخ عبدالكريم بسيار بلند بود . كسى كه آن چيزها را ديده و مكاشفات براى العين اتفاق افتاده به حضرت بارى تعالى يقين كامل پيدا مى كند .
يك روز خودش فرمود كه در نماز به مرحوم آقا سيدمحمد فشاركى ( 10 ) اقتداكرده بودم . عبايى به دوش داشتم كه تا چهار انگشت حاشيه اش زرى دوزى بود . رفتم گفتم : آقا اين عباى من ، اين جايش زرى است ، اشكال دارد . يك فحشى ( 11 ) به بنده داد . فرمود : تو هنوز اين مطلب مسلم را نمى دانى اين قدر عارى و برى از فقه هستى ، كه هنوز نفهميدى به اندازه چهار انگشت معاف است . ذهب [طلا] در نمازمبطل است . ولكن مقدار چهار انگشت ، مستثنى است . همين را نفهميدى . گفت ، همين يك فحش باعث شد كه كتاب صلاة را نوشتم . ( 12 )
اين «صلاة اثر آن فحش است . مرحوم آقاى بروجردى اينقدر از اين كتاب «صلاة تعريف مى كرد .
مى گفت : من كتابى به اين پرمغزى و كم لفظى نديدم . خودش هم براى بنده نقل كرده ، فرمود : يك روز آن وقتهايى كه در نجف بودم ، مرحوم آخوند خراسانى به منزل بنده تشريف آوردند . ديد نوشته هايى در طاقچه است . گفت : اينها چه است . گفتم : «صلاة يك قدرى نگاه كرد ، هى تعريف كرد . گفت : به! عجب حرف خوشى است . سبك مرحوم آقاى آخوند هم همين طور بود ، عبارتهاى مختصر و پرمغز داشت . فرمودند : مرحوم آخوند خيلى خوشش آمد . اين صلاة اثر آن تغير [و فحش] است . گاهى اين طور مى شود ، يك حرف اين قدر تاثير مى كند .
مرحوم آقا نورالدين در مسجدش منبر مى رفت . در منبر صحبت بشر حافى راكرد بشر حافى ، در زمان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بود . شخصى بوده داراى تمول زياد . يك روز حضرت از در خانه بشر عبور مى كند . صداى آواز و لهوو لعب و تنبور مى شنود ، يك كنيزكى كنار جوى داشت ظرف مى شست . حضرت مى فرمايد : اين خانه از كيست ؟ مال بنده است يا آزاد ؟ كنيز مى گويد : بشر يكى ازآن اشخاص بزرگ است ، چطور مى گوييد بنده ، خير آزاد است . حضرت فرمودند : بلى آزاد است كه اين جور است بشر توى خانه مى شنود . مى آيد و مى گويد : چه صحبتى بود با كه گفتگو مى كردى ؟ گفت : يك آقايى از اينجا رد شد و پرسيد ، اين خانه مال آزاد است يا بنده . گفتم البته آزاد است . گفت آزاد است كه اين جور است . گفت : كدام طرف رفت . گفت
: اين طرف . همان جور پاى برهنه مى رود تا مى رسد به حضرت و عرض مى كند : آيا توبه من قبول مى شود ؟ و توبه مى كند . بعد از آن مى گويد : چون هنگام تشرفم به خدمت امام و به توبه پابرهنه بودم هميشه پابرهنه راه مى روم ( گريه آية الله ) و لهذا بشر حافى شد ، بشر حافى ، يعنى پابرهنه . و نقل مى كنند كه حيوانات در كوچه اى كه او مى رفته فضولات نمى انداختند .
ولى افرادى بودند كه يك عمر پاى آن مشعل نور بودند . چه معجزات ديدندو چه شق القمرها ديدند و ره در دلشان نيافت كه نيافت . اما او يك مختصر نيشترى كه زد ، او را منقلب كرد بشر حافى شد . مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم هم يك كلمه شنيد . از آن يك كلمه آن طورى شد .
درباره مرحوم آقا ضياء عراقى هم پدرم يك چنين داستانى نقل كرد ، ( 13 ) گفت : پدر مرحوم آقا ضياء ، آخوند ملامحمد كبير در هشتاد سالگى فوت كرد ، در حالى كه فرزندش آقا ضياء 12 ساله ( 14 ) بوده ، و غير از ايشان دو دختر هم داشتند . حاج صمصام الملكى بود ، متمول و ارباب ملك و املاك . ولكن از علوم هم بى اطلاع نبوده است . مرحوم حاج شيخ فرمودند : در كربلا كه بودم ، در مدرسه حسن خان كربلا درس مى گفتم . صمصام الملك ، براى زيارت آمده بود . يك هفته آمد در درس من نشست ، و در آن هفته از استصحاب بحث مى كرديم ، و كلمه «لاتنقض اليقين بالشك را مى گفتم . آخر هفته كه شد ، گفت : قربان آن لب و
دهنى بشوم كه يك كلمه به اين كوتاهى از آن بيرون آمده ، و ما يك هفته است بحث مى كنيم . يك همچوآدمى بوده . بى اطلاع از علميات نبوده ، منتهى ارباب ملك و ملاك بود . به همان طرزسابق كه مى آمد خانه آخوند ملامحمد كبير ( پدر مرحوم آقاضياء عراقى ) و با اوصحبتهاى علمى داشت ، بعد از فوت آخوند هم مى آيد به خيالش كه فرزند آخوندبجاى پدرش نشسته ، در آن وقت سن آقاضياء 24 سال ( 15 ) بود . صمصام الملك فرعى ( فقهى ) عنوان مى كند . آقا ضياء نمى تواند از عهده برآيد ، حاج صمصام الملك دست روى دست مى زند و مى گويد : آه در خانه آخوند بسته شد . پدرم نقل كرد كه آقاضياء فرمود : اين مثل يك كاسه آب گرمى بود كه بسرم ريخته شد . از همان مجلس كه حركت مى كند مى رود به اصفهان و بعدش هم به نجف و مى ماند تاآقاضياء مى شود . همين يك كلمه : «آه در خانه آخوند بسته شد» . خداوند همگى رارحمت كند ، اشخاص بزرگى بودند كه از دنيا رفتند .
پدرم نقل كرد كه همين آخوند كبير ارتزاقش از يك قطعه زمينى در همان اطراف سلطان آباد اراك بود . زراعت مى كرد و نان سال خودش و اهل عيالش ازهمان قطعه زمين بود . يك وقت كه حاصل آن زمين را در خرمن گاه جمع كرده بودنددر اطرافش هم خرمنهايى بوده است . كسى عمدا يا سهوا آتش روشن مى كند بادهم بود ، و آتش افتاده بود توى خرمنها . خرمن گاه است و خشك ، به محض افتادن آتش ، خرمنها آتش مى گيرد . از اين خرمن به آن خرمن
تا آتش همه خرمنها رامى گيرد كسى به آخوند مى گويد : چه نشسته اى ؟ ! نزديك است خرمن شما آتش بگيرد . آخوند تا اين را مى شنود ، عبا و عمامه را برمى دارد و قرآن را و مى رود به بيابان . رو به آتش و در دستش هم قرآن مى گويد : اى آتش! اين نان خانواده و اهل و عيال من است ، تو را به اين قرآن قسم به اين خرمن متعرض نشو! پدرم مى گفت ، تمام آن قبه ها كه اطراف بود خاكستر شد و اين يكى ماند . هركس كه مى آمد ، انگشت به دهان مى گرفت و متحير مى شد كه اين چه جور مانده ؟ خبر نداشتند من خبر داشتم . پدر مرحوم آقاضياء همچو شخصى بوده است ، مرحوم آخوندملامحمد كبير رحمة الله عليهم رحمة واسعة .
مجله حوزه : يك وقتى در درس مى فرموديد : حاج شيخ عبدالكريم شاگرد مكتب سامراء بوده ، آيا بين مكتب سامراء و نجف فرقى است و تفوق با كدام يك مى باشد ؟
آية الله العظمى اراكى : مرحوم آقاسيد محمد فشاركى ، استاد مرحوم حاج شيخ ، به اعتقاد مرحوم حاج شيخ و جمع ديگرى بعد از حاج ميرزا حسن شيرازى اعلم عصر بود . از آخوند [خراسانى] و سيد طباطبائى و همه و همه . . . ، اعلم كل بود . در عين حال كه اعلم كل بود ، جماعتى از اهل تهران از كسبه و تجار كه بعد از ميرزاى شيرازى آمدند از ايشان رساله بگيرند و از آن محلى كه بود تا در خانه دنبالش كردندولى جواب مساعد نداد . از آنان اصرار و از ايشان انكار ، گفت : رساله نمى دهم . درخانه كه رسيد ، در را
باز كرد و گفت : والله من اعلمم ، والله رساله حاشيه نمى كنم .
ايشان در اوايل امرش با مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى هم بحث بودند ، ازاصفهان به كربلا مى آيند و در درس فاضل اردكانى شركت مى كنند . فاضل اردكانى آن وقت خيلى معنون بود . آقا سيد محمدحسين شهرستانى ( 16 ) معتقد بوده كه از شيخ انصارى هم اعلم است . فاضل اردكانى اعلم از شيخ مرتضى انصارى!
اين دو تا در زمان آقا ميرزا حسن شيرازى و به درس فاضل اردكانى واردمى شوند . ميرزا حسن شيرازى ، آن زمان در نجف و فاضل اردكانى در كربلا بوده ، يك روزى در اوقات زيارتى زوار عرب از اطراف كربلا به عنوان زيارت حضرت اباعبدالله حسين ( ع ) مشرف مى شوند . و آمدنشان و رفتنشان بطور هروله است . آقاى آقاسيدمحمد فشاركى در زمان مراجعت آنها خودش را توى آنان مى اندازد . بااينكه لباسش با لباس آنان متفاوت بوده با آنان در هروله شركت مى كند ، براى قضاى حاجتى كه داشت . در اين بين كه به هروله بين زوار عرب مى رفته است ، درمراجعت به كجاوه ، با آقاميرزا حسن شيرازى برخورد مى كند . ميرزاحسن شيرازى ، از توى جمعيت دستش را دراز مى كند و مى گويد : با من بيا . از همان ساعت آقاسيدمحمد فشاركى به آقا ميرزا حسن شيرازى ملحق مى شود و از خواص ايشان مى گردد . از او مى پرسند شما مدتى در كربلا و در درس فاضل اردكانى بوديد ، چه تفاوتى ديدى بين او و بين ميرزاى شيرازى ؟ از قرارى كه شنيدم -العهدة على الراوى- فرموده بوده است : آخرين فكر فاضل اردكانى به اولين فكر ميرزاى شيرازى مى رسد .
آخرين فكر او به اولين فكر اين مى رسد .
مرحوم آقا ميرزا حسن شيرازى مقامش در فكر خيلى بلند بوده است . وقتى كه از اصفهان به زيارت نجف مشرف مى شود و مى خواهد برگردد ، چون خودش رامجتهد مسلم و فارغ التحصيل مى دانسته است . مرحوم شيخ انصارى هم در نجف بوده است . اشخاصى كه از فهم عالى ميرزا مطلع بودند به شيخ عرض مى كنند كه اين حيف است ، شما هرطورى است اين را نگهداريد . مى خواهد برگردد . شيخ درمجلسى با او اجتماع مى كند ، و بحث «بيع فضولى را طرح مى كند كه آيا اجازه كاشف است يا ناقل ؟ شيخ تقريبى مى فرمايد ، و يك وجه را اثبات مى كند . ميرزاخيلى خوشش مى آيد ، مى گويد : عجب تقريب خوبى است . شيخ تقريب ديگرى مى كند و طرف مقابل را اثبات مى كند . ميرزا مى گويد : عجب اين نقض هم بسيارنقض خوبى است . آنگاه شيخ نقض النقض را مى فرمايد ، و ميرزا متحير مى شود ، و تاهشت مرتبه اين كار را تكرار مى كند ميرزا بسيار تعجب مى كند و مى گويد :
چشم مسافر چو بر جمال تو افتد
عزم رحيلش بدل شود به اقامت
از برگشتن منصرف مى شود و ماندگار مى گردد و در درس شيخ انصارى شركت مى كند ، و عاقبت به آنجايى رسيد كه ميرزاى شيرازى شد . سى سال تمام رياست به او منتقل مى شود و وحده لاشريك له مى گردد . هيچ كس ديگر در قلمروشيعه از ايران و غير ايران جز ميرزاى شيرازى مقلد نبود .
با اينكه مرحوم ميرزاى رشتى ( 17 ) از شاگردان مخصوص شيخ انصارى بوده و خودش را از ميرزاى شيرازى اعلم مى دانسته ، لكن تحت الشعاع بود .
مجله حوزه : راجع
به عنايت حاج شيخ عبدالكريم به تربيت طلاب اگر چيزى در خاطر داريد بفرماييد :
آية الله العظمى اراكى : حاج شيخ مى فرمودند ؟ بايد طلبه «اعمى مذهب بى قيد و ساده زيست باشد . اگر مى خواهد ملا بشود ، بايد تقيدات را ول كند . عالم طلبگى اين طور نيست كه از در و ديوار ملايمات پيدا شود و زندگانى و امرارمعاشش بخوشى اداره شود . يك وقت هم هست كه زندگى سخت و تنگ مى شود . بايد بر سختيها مقاومت كند و تقيدات را از بين ببرد ، و «اعمى مذهب باشد . خودش هم همين طور بود ، و به تقيدات اعتنا نمى كرد و اعمى مذهب بود . ولى اواخر خوفش گرفته بود از اين تضييقاتى كه رضاخان به طلبه ها مى كرد . وقتى آقاى آقاسيداحمد خوانسارى را جلبش كرد نظميه ، كه بايد التزام بدهى كه عمامه رابردارى . اين قدر سختگيرى مى كرد . مى فرمود : من در مخيله ام خطور نمى كند ، كه روحانى از اين طرف خيابان برود و زن مكشفه ( 18 ) از آن طرف خيابان ، پس حتما اين هيئت اهل علم مبغوض خدا شده است . خوف اين داشت كه اهل علم مبغوض خدا شده باشد . و اين خوف در دلش بود ، با اينكه بعد از ازدواج دوم خيلى سرحال شده بود . ولى روز بروز لاغر شد ، و مثل روز اول شد . روزى كه از اراك آمده بودپوست و استخوان بود و هر روز هم تب مى كرد ، ولى بعدا چاق شده بود تا اينكه اين خوف در دلش افتاد ، و آخر هم نمى دانم ( 19 ) دق كرد و مرد . مى فرمود : من خوف دارم كه اين هيئت
مبغوض خدا شده باشد اين چه وضع است .
آن روزى كه بناى كشف حجاب شد ، رضاخان دستور داده بود افرادى كه جزء رؤسا بودند ، مثل رئيس نظميه و غيره ، بايد اول كشف حجاب كنند ، هر شب نوبت يكى بود . مثلا امشب رئيس نظميه ، شب ديگر رئيس امنيه ، و شب ديگرشهردارى . و هر شبى يكى بود شب به شب . آن وقت زن آن رئيس ، مكشفه مى شد ، و اطراف او زنهاى مخدره محجبه . دور او را مى گرفتند . و زمانى كه حاج شيخ مى خواست برود نماز مغرب و عشا ، در خيابان تظاهر مى كردند . حاج شيخ سوارالاغى مى شد و شخصى به نام آقا على سيف هم با الاغ ديگر پشت سر ايشان راه مى افتاد . و آن وقت جمعيت بود كه براى تماشاى آن تظاهر پشت صحن جمع مى شدند . جاى سوزن انداختن نبود . و حاج شيخ بايد از توى اين جمعيت براى نماز مغرب و عشا عبور كند . و اينها مى گذاشتند ، مخصوصا همان وقت خارج مى شدند كه زن مكشفه و مردمى كه براى تماشا آمده بودند از جلو بروند ، و حاج شيخ هم پشت سر آنان قرار بگيرد . حاج شيخ خودش فرمود : من كه ديدم اين وضعيت است ، فكر كردم رفتن به نماز مغرب و عشا را ترك كنم . من كه نمى توانم نهى از منكر كنم و بايد از اينجا هم عبور كنم . و اين هم سر راه من اين كار را مى كند . حرف نزنم تقرير مى شود ، مى گويند : پس اين قبول كرده اين كارها را! حرف بزنم چطور با اين شخص حرف بزنم! پس بهتر است كه به نماز
نروم . اين چه نمازى است كه من بروم . اين فكر را با هيچ كس در ميان نگذاشتم . خودم عهد كردم كه نروم .
طرف عصرى كه توى اطاق خوابيده بودم . ديدم درب باز شد و سيدى باريش بلند آمد و گفت : اين نماز را ترك نكن! اين نماز را ترك نكن! من به واسطه اين جهت دلم قرص شد . بنده خودم هميشه پيش از آمدن ايشان پشت سرشان براى نماز جا مى گرفتم . همين جايى كه قبرش است حالا درش را برداشته اند . وقت نمازجمعيت پر بود ، منتظر بودند كه ايشان بيايد . وقتى كه مى آمدند همه پا مى شدند . من هم پا مى شدم ، از آن دم در كه نگاه مى كردم ، مى ديدم صورت بهاجى دارد . عوض اين كه خم به ابرو داشته باشد ، و اوقاتش تلخ باشد ، صورتش بهاج بود . تودلم شك افتاد ، فكر كردم در همچو روزى چرا بايد ايشان بهاج و صورتى منبسط داشته باشند ، تا اينكه يك روز اين حرف را به آقاى حجت ( 20 ) گفت . شك از دلم رفت فهميدم كه قوت از جاى ديگر بود ، اين ابتهاج از جاى ديگر بود ، از آنجا قوت قلب گرفته بود . ولى خوب آخر هم دق كرد و مرد .
حاج شيخ در فقه هم يك نظرى داشت مى فرمود : چون فقه پنجاه باب است ، از اول باب طهارت تا حدود و ديات اول كسى كه فقه را به اين طريق مبوب كرد ، مرحوم محقق بود كه شرايع را نوشت . پيش از او شيخ طوسى در «مبسوط ش ترتيبى داد ، ولى به اين ترتيب
نبود . محقق بود كه فقه را به پنجاه باب مبوب كرد . مسائل هر بابى را سواسوا كرد ، و هركدام را در باب خودش گنجانيد . چيز اعجوبه اى بود . بعدا هركه آمد ، از او تبعيت كرد ، علامه ، محقق ثانى ، شهيد اول ، شهيد ثانى ، شيخ انصارى و همه هركه آمد تبعيت از او كرد اين چه محققى بوده كه اين همه محققان آمدند ، ولى رويه او را تغيير ندادند . ولى حاج شيخ مى فرمود : هر بابى ازاين ابواب يك متخصص لازم دارد . چون ابواب فقه خيلى متشتت و اقوال و ادله عقليه و نقليه و اجماعاتش تتبع زياد مى خواهد و افراد سريع الذهن لازم دارد . و اين عمر انسانى كفايت نمى دهد كه پنجاه باب را بطور شايسته ، و آن طور كه بايد و شايدتحقيق كند ، پس خوب است براى هر بابى يك شخصى متخصص بشود . مثل اين كه در طب متخصص وجود دارد ؟ يكى متخصص گوش است يكى متخصص اعصاب ، يكى متخصص چشم ، يكى متخصص اسافل اعضاء و يكى متخصص سرو . . . هركسى يك تخصص دارد .
من خودم از حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ( 21 ) شنيدم كه فرمود : يك چشم تنها صدها نوع بيمارى دارد و براى هر دردش داروهايى هست . ايشان در طب واردبودند ببينيد چقدر علم مى خواهد كه به تمام اينها برسد . و بفهمد هر دردى چه منشاى دارد و چه دوايى مى خواهد . ديگر عمرش كفاف نمى دهد كه به مرضهاى ديگر برسد . حاج شيخ مى فرمود : خوب است در فقه هم متخصص داشته باشيم ، يكى متخصص صلاة
باشد ، يكى متخصص طهارت باشد ، يكى متخصص خمس باشد ، و همين طور ، و آن وقت هر سؤال و استفتايى كه مى آيد به متخصص آن ارجاع دهيم تا او جواب بدهد .
مجله حوزه : اگر از مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى چيزى درخاطرتان است بفرماييد :
آية الله العظمى اراكى : دو خصوصيت از ايشان ديدم . يك آقا سيداحمد نامى داشتيم كه بهش آقا ترك مى گفتند . ترك تبريزى بود ، مى آمد پشت سر آقا ميرزا جوادآقا براى نماز مى ايستاد . ماه رمضان بود ، من هم مى رفتم . در آن وقت وبا آمده بودو هر روز آدم بود كه كشته مى شد . آقا سيداحمد گفت : رفتم به ديدن آقا ميرزا جوادآقا تا احوال پرسى كنم . رفتم نشستم گفت : آقا ميرزا على ( 22 ) رفت . من خيال كردم به مسافرت رفته . با همان حال طبيعى گفت : آقا ميرزا على رفت . آقا ميرزا على كه بود ؟ چه علميتى داشت من آميرزا على را ديده بودم . چه علميتى ، و چه تقوايى داشت . او جانشين پدر مى شد . جوان بود ، بين 25 تا 30 ساله بود . وبا او را كشت . آن وقت آقا ميرزا جواد مى گفت : آقا ميرزا على كه رفت بدون اين كه گريه بكند ، مثل اين كه سفر رفته است .
يكى ديگر اينكه ، يك آقا سيد مهدى كشفى ( 23 ) بود پسر آقا سيدريحان الله كشفى ، نوه آقا سيدجعفر كشفى كه از بروجرد بودند ، و پدرش در تهران بزرگ شد و [خود او در قم] در كوچه ما منزل داشت -اين آقا سيدمهدى با دايى زاده آقاى طالقانى به نام
آقا سيدمحى الدين ( 24 ) پيش بنده مكاسب مى خواندند . اين آقا سيدمهدى اواخر از خصيصين و مخصوصين آقا ميرزا جواد آقا شد . به درس او خيلى علاقه مند بود و سلام و عليك زياد داشتند و به او اخلاص و مودت زياد داشت .
ايشان نقل كرد و گفت : يك شب توى خانه خودم توى اطاق خوابيده بودم ، ديدم كه صداى محرق القلبى از حياط مى آيد . از بس محرق القلب بود ، هراسان ازخواب برخاستم كه چه خبر است ؟ رفتم در را باز كردم ، ديدم در اين حياط ما كه به اين كوچكى است ، يك كاروانسراى بزرگى است و دور تا دورش حجره مى باشد . و صدا از يك حجره مى آيد . دويدم پشت حجره هركار كردم در باز نشد از شكاف درب نگاه كردم ببينم چه خبر است . ديدم يكى از رفقاى ما كه اهل بازار تهران است افتاده و باندازه نصف كمر انسان سنگ آسيا روى او چيده اند و يك شخص بد هيبت از آن بالا توى حلقوم دهان او عملياتى مى كند ، و او از زير دارد صدا مى زند . ناراحت شدم ، هرچه كردم در باز نشد . هرچه التماس كردم به آن شخص كه چرا به رفيق ما اين طور مى كنى! اصلا نگفت : تو كى هستى ؟ اين قدر ايستادم كه خسته شدم . برگشتم آمدم توى رختخواب ، ولى خواب از سرم بكلى پريد . نشستم تا صبح شد . حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه ميرزا جواد آقا و در زدم به ميرزا جواد آقاگفتم : من همچو چيزى ديدم . گفت : ها ، شما مقامى پيدا كرده ايد
. اين مكاشفه است . آن شخص در آن ساعت نزع روح مى شد . من تاريخ برداشتم . بعد كاغذ آمد كه آن رفيق شما در همان ساعت فوت كرده است .
مجله حوزه : از علماء گذشته چه خاطرات ديگرى داريد ؟
آية الله العظمى اراكى : يك چيز عجيبى از حاج آقا حسين بروجردى «اعلى الله مقامه ديدم . آقاى صدوقى يزدى در همين كوچه ما نزديك تكيه خلوص ، منزل داشت . نمى دانم از مكه يا عتبات آمده بودند كه بنا شد به ديدنش برويم . من با آقاى[سيد محمدتقى] خوانسارى رفتم ، ديدم آقاى بروجردى هم با اصحاب و حواريينش ، از جمله آقاى قفقازى پدر آقامحمد قفقازى مدرس ( 25 ) و ديگران آمده اند كرسى بود و همه دور كرسى نشستند . ايشان هركجا كه مى رفتند ، استفتائات را توى كار مى آوردند ديگر جاى صحبت خارجى نبود . استفتائات را ريختند روى كرسى ، يكى از استفتائات محتاج به مراجعه به جواهر شد . به آقاى صدوقى گفتند : جواهر داريد ؟ گفت : بلى . گفتند : بياوريد . آوردند ، گفتند : اين مساله را توى جواهرپيدا كنيد . اين مى گرفت هى ورق مى زد ، نمى توانست پيدا كند ، مى داد دست آن يكى . آن يكى هم هرچه تفحص مى كرد نمى يافت مى داد دست ديگرى تا آخرش ، آقاى بروجردى گفت : بده بمن . كتاب را دستش گرفت و باز كرد و گفت اين مساله است .
يك خاطره هم از مرحوم مامقانى صاحب تنقيح المقال دارم . ايشان به قم آمده بود ، و طلاب به ديدنش مى رفتند . توى خيابان حضرتى توى يك مسافرخانه منزل گرفته بود . من هم رفتم به
ديدنش مى گفت : وقتى من تنقيح المقال را مى نوشتم و محتاج به مراجعه كتبى كه در طاقچه بود مى شدم دست مى بردم و برمى داشتم و باز مى كردم ، دقيقا همان كتاب و همان صفحه مورد احتياجم باز مى شد ، و براى پيدا كردن كتاب و مطلب معطل نمى شدم .
مجله حوزه : شما قريب پنجاه سال با امام امت حضرت آيت الله العظمى خمينى آشنايى داريد ، اگر چيزى راجع به امام داريدبفرماييد :
آية الله العظمى اراكى : من با ايشان در اوايل امر خيلى مانوس بودم . هر هفته ازخانه ام تا ميدان كهنه با هم براى تهيه سوخت مى رفتيم و بوته و چوب گز براى سوخت نهار و شام تهيه مى كرديم بين راه بسيار صحبت مى كرديم و مانوس بوديم .
در فوت مرحوم آقاى سيدمحمدتقى خوانسارى كه در همدان فوت كردند ، ايشان هم بودند و من هم بودم . ايشان با آقاى خوانسارى وداع كردند ، و زود حركت نمودند و من ماندم ، تا اينكه فوت كردند . جنازه ايشان را از همدان حركت دادند ، و عده اى از روحانيون قم آمده بودند به استقبال جنازه . در بين قم - تهران آقايانى كه آمده بودند پياده شدند . من هيچ كس را نديدم اين قدرى كه آقاى خمينى گريه مى كرد ، گريه كند . شانه هايش بالا و پايين مى رفت . چنان اشك مى ريخت ، چنان اشك مى ريخت كه من از اولادش چنان گريه نديدم . خيلى اهل بكاء است آقاى خمينى! هيچ نسبتى با هم نداشتند و مربوط نبودند ، فقط عرق دينى داشت . اين مرد دينى است ، حتى براى كشته شدن هم حاضر است . اين همان طور تو خاطرم مانده و محو نمى شود ، آن گريه اى
كه ديدم از هيچ كدام از اينان كه آمده بود مثل ، آقاى داماد آقاى زنجانى ( 26 ) و خيلى از معنونين ديگر . گريه مى كردند ولى آرام لكن ايشان بلند گريه مى كردند .
يك روز من احتياج به پول پيدا كردم . در حرم بوديم گفتم : مى شود يك ده تومنى براى من پيدا كنى . گفت : الساعه الساعه ، صبر كن صبر كن تندى رفت بيرون و پولى آورد و داد خيلى رئوف و مهربان است .
آن كتابى هم كه نوشته بودند . كتاب «اسرار هزار ساله با اينكه پدر نويسنده آقاى حاج شيخ مهدى پايين شهرى مرد بزرگوارى بود . ( 27 )
وقتى كه حاج شيخ وارد قم شد ، به منزل او در مدرسه رضويه وارد شدند . منبر اين پسر را هم ديده بودم ، يك منبر عالى داشت . پدرش كه در مدرسه رضويه دهه عاشورا روضه خوانى مى كردهمين پسر منبر مى رفت ، چه منبرهاى عالى تحويل مى داد . پناه ببريم به خدا ازعاقبت كار ، آخرش اين طور شد و اين كتاب اسرار هزار ساله را نوشت . آن وقت به آقاى خمينى اثر كرد و نشست ورد نوشت . همين كتاب «كشف الاسرار» را نوشت . اين از عرق ديانتيش بود . خداوند گذشتگان را با ائمه اطهار محشور كند و زنده ها راعمر طويل مرحمت بفرمايد .
مجله حوزه : اين انقلاب كه قرآن را زنده كرده است ، روحانيون درقبال آن چه وظيفه اى دارند ؟
آية الله العظمى اراكى : من از شخص معتمدى شنيدم كه از آقاى آقاسيد احمدخوانسارى ( 28 ) شنيده بود كه ايشان فرموده بودند : عجب امتحان بزرگى است . خيلى آدم مى خواهد خودش را از اين امتحان
سالم در بياورد . خيلى آدم مى خواهدامتحان بزرگى است .
امروز ، روز موت احمر است . جماعت دنيا كه رئيسشان آمريكا و شوروى است و سايرين هم كه دست بسته آنان هستند . همگى در يك طرف هستند و آقاى خمينى تنها . چه مى شود كرد ؟ امتحان بزرگى است . آقاى خمينى شخص نيك نفسى است جاى شك نيست . قسم مى شود خورد ، به والله كه اين مردنيك نفس است و هيچ غرضى در او جز ترويج دين نيست . و ديدن اين تحكمات و زورگوييهايى كه اين دو نفر -پدر و پسر- ( 29 ) كردند . چه كارها كردند . مى خواستنداصل دين را بكلى از ريشه بكنند ، مثل يزيد كه گفت :
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحى نزل
مى خواست به كلى ريشه دين را از بين ببرد . اگر نبود نهضت حضرت سيدالشهداعليه السلام الآن من و شما كافر بوديم . اشهد ان لا اله الا الله بين ما نبود . از اثر نهضت حضرت اباعبدالله و آن شهادتهاى هجده نفر از بنى هاشم -كه لاارى لهم من نظير- يك همچو اشخاصى خون ريختند ، و خداوند حفظ فرمود تا به ماها رسيد . اين شخص ( پهلوى ) هم مى خواست همين كار را بكند . اين نهضت هم امروز ان شاءالله اميدوارم از طرف خدا باشد و ترحمى از خدا باشد . ان شاءالله بجايى برسد .
مجله حوزه : امام و ديگران مكرر فرمودند كه براى حل و فصل امورقضائى نياز به قاضى است وظيفه روحانيت در اين باره چيست ؟
آية الله العظمى اراكى : اين به آقاى خمينى برگشت دارد . كسى كه بسط يددارد ، نفوذ كلمه دارد ، نفوذش به تمام اعماق مملكت فرو
رفته ، و در تمام مملكت نفوذ كلمه دارد ، بايد اشخاص شايسته را تعيين كند در هر صقعى از اصقاع ، و هرقطرى از اقطار كه احتياج به قاضى دارند ، از اين صقع به آن صقع كه راهشان دورو مسافت زياد است نروند . هر صقعى يك كسى را براى فصل امور و مشاجراتى كه بوجود مى آيد داشته باشد ، مثل اينكه ميت در هر صقعى نبايد بى نمازگذار بماند .
مجله حوزه : به نظر شما طلاب به چه چيزى بايد بيشتر اهتمام ورزند ، و چه چيزى در موفقيت آنان نقش دارد ؟
آية الله العظمى اراكى : به خواندن قرآن با فكر و تامل . به جهت اينكه اين كلام خالق آسمان و زمين و خالق بشر ، خالق انبياء و مرسلين ، خالق محمدسيدالمرسلين ، خالق اميرالمؤمنين ، خالق يك يك ائمه ، خالق حضرت حجت سلام الله عليهم و خالق همه است . اين كلام مال اوست . ببينيد چه كلامى است!كلامى كه كلام خالق تمام انس و جن و شمس و قمر و مايرى و مالايرى است . او اين كلام را تنزيل كرده . اين كلام چقدر جامع است ، مثل جامعيت خودش . اگر كسى فكرو تدبر در او بكند حالش منقلب مى شود ، و از كسالت و بى توفيقى روحى نجات پيدا مى كند .
علاوه بر آن ، بايد شوق هم داشته باشد . شوق در هر كارى باعث پيشرفت شخص در آن كار است . كسب باشد ، فلاحت باشد ، تجارت باشد ، علم باشدو هرچه باشد ، اولين وسيله پيشرفت كار شوق است . مرحوم آقاى آقاشيخ عبدالكريم مى گفت : زمانى كه من طلبه بودم در سر من راى در
مدرسه مرحوم آقاميرزا حسن شيرازى در طبقه فوقانى حجره داشتم . تابستان هوا گرم بود ، همه رفتندتوى سرداب . تمام افرادى كه سكنه مدرسه بودند در سرداب جمع شدند . من يكى توى بالاخانه ماندم . عرق از سر و صورتم مى ريخت . لباسهايم را كنده بودم و يك لنگ بسته بودم تا گرما خيلى اثر نكند . در عين حال كه عرق مى ريختم ، مشغول فكربودم . و خوشبخت بودم از اين عرقها كه مى آيد . يك مساله اى خيلى برايم مشكل شد ، هرچه فكر كردم حل نشد ، در عالم خواب بودم كه حل شد . چقدر شوق بايدباشد كه در عالم خواب حل مشكل شود .
مجله حوزه : با توجه به حساسيت مردم نسبت به روحانيت وضع معيشتى آنان چگونه بايد باشد ؟
آية الله العظمى اراكى : همان طور كه گفتم ، مرحوم حاج شيخ عبدالكريم مى فرمود : طلبه بايد «اعمى مسلك باشد لابشرط باشد . اگر مى خواهد بشرطشيى ء و اخصى باشد ، حتما بايد نهارم چطور باشد ، لباسم چطور باشد ، منزلم چطور باشد و . . . كارش لنگ است . بايد اعمى باشد . هر پيشامدى كه شد ، من نبايددرسم را ول كنم ، هرچه مى خواهد باشد . اعمى مسلك ، بايد باشد . همان طور كه گفتم خودش هم اعمى مسلك بود به اين چيزها اعتنايى نداشت . تنها پيشامدهاو ناملايمات دينى به او صدمه مى زد ، ولى پيشامدهاى ديگر مهم نبود . مثلا خودش نقل كرد كه اطاقش چهار تكه فرش داشت ، يك روانداز ، دو كناره و يك ميانه . يك شخص آمد گفت : آقا اينها مال من است ، و مال دزديده شده است
. گفت بيا برداربرو! بدون اينكه بگويد بينه بياور همه را برداشت و برد هيچ نگفت : آخر بينه مى خواهد ، به چه دليل مى گويى ؟ گفت : بيا بردار و برو . حالا اين طرف بكشد آن طرف بكشد ، به نظميه به عدليه به اين به آن ، اصلا و ابدا . گفت بردار و برو .
مى فرمود : بين روحانى و غيرروحانى فرق است . روحانى مانند لباسى مى ماند كه از برف سفيدتر است ، ولى غير روحانى مثل لباسى است كه از ذغال سياهتر باشد . اين هرچه كار بدى بكند و قدم كجى بردارد به سياهى آن ضررنمى زند . مثل هر گرد و غبارى كه روى ذغال بيايد ، اثرى ندارد . چون بالاتر از سياهى رنگى نيست . همان سياهى هست كه هست . زنا بكند ، شرب خمر بكند ، غيبت بكند ، آدم بكشد ، چاقوكشى بكند هر كارى بكند خم به ابروى جماعت و جامعه بشرى نمى آيد ، مى گويند : مى كند كه مى كند . اما جماعت روحانى ، هر گرد و غبارى كه بيايد روى برف ، برف را سياه مى كند . از بس كه سفيد است ، يك خورده گردبنشيند ، معلوم مى شود . آى فلانى غيبت كرد . مى پيچد توى مردم ، فلان روحانى غيبت كرد ، فلان روحانى فحش داد . فلان روحانى چه كرد . آن ديگرى آدم كشى هم بكند كسى چيزى نمى گويد اصلا و ابدا . روحانى بايد اين جورى [پاك] حركت كندوالا مردم مى رمند .
س : حضرت آيت الله لطفا مفصلا شرح زندگانى خودتان را از اوان كودكى ، دوران تحصيلات طلبگى ، سطح و خارج بيان فرماييد .
ج : بسم الله الرحمن الرحيم
شاعر گفته است
:
گيرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر ترا چه حاصل
و ديگر اينكه گفته اند :
ان الفتى من يقول ها اناذا ليس الفتى من يقول كان ابى
در عين حال از باب ، فاما بنعمة ربك فحدث ، نعمتهاى خداوند تبارك را كه درباره اين كوچكترين ذره اى از ذره ها ، كوچكترين مخلوق خودش انعام فرموده ناچارم بيان دارم ، وليكن مى ترسم بر ضررم تمام بشود . يعنى آنكه مى گويند : «هركه بامش بيش ، برفش بيشتر» هركه انعام خدا بر او بيشتر ، كارش مشكلتر . و از همين جهت است كه انبياء و اولياء -صلوات الله عليهم- از ساير مردم خوفشان از خدا بيشتربود . چرا كه نعمات خداوند به آنها بيش از ساير خلق بود ، سايرين به همان نعم حسيه كه ذائقه و لامسه و سامعه و باصره باشد مانوس و متنعمند ، لكن نعم روحيه و معنويه و لطائف خفيه پروردگار عالم نسبت به بندگان خاصش مى باشد . و آنچه ازانوار حقيقى و روحيه كه انبياء عظام دارند ابدا طرف مقايسه با اين نعمتهاى حسيه نيست ، به هيچ وجه ، اصلا و ابدا نمى توان با آن قياس كرد . على هذا درباره يكى ازاين انبيا ، خداوند تبارك و تعالى فرمود : «لولا انه كان من المسبحين للبثت فى بطنه الى يوم يبعثون پس اگر نبود از تسبيح گويان هرآينه مى ماند در شكمش تا روزى كه برانگيخته شوند . ( سوره الصافات ، آيه 144 ) .
يا يكى ديگر از اين انبياء را چنانكه نقل مى كنند كه ايشان آنقدر سجده كردو آنقدر اشك ريخت كه از اشك چشم او گياه روئيده شد ، اينها همه اثر يك ترك اولى است . 200 سال حضرت آدم عليه السلام گريست در
اثر يك ترك اولى ، پس هركه نعم الهى بر او بيشتر باشد بايد خوفش از خدا بيشتر باشد . لذاست كه بنده از بيان نعمات خداوندى كه ارزانى داشته مى ترسم كه بر ضررم تمام شود .
مرحوم حاج ميرزااحمد شيرازى ( 30 ) بسيار آدم بصير و بينايى بود و ايشان مى فرمود كه خداوند به تو ( يعنى بنده ) سه نعمت بزرگ عنايت كرده كه به احدى نداده است : استادى خداوند به شما داده كه به احدى نداده ( منظورشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بوده است ) ، و نيز يك پدرى هم به شما داده كه به احدى نداده ، پدر من يك آدم بخصوصى بود از علم و ايمان ، و ايشان علاقه خاصى به پدرم داشتند . و همچنين از آنجا كه ايشان با خانواده بنده محرميت داشتند ( 31 ) و با هم دريك منزل مى نشستيم مى گفتند خداوند عيالى به شما داده كه به احدى نداده است . ( از فضل و تقوا ) .
همچنانكه مرحوم حاج ميرزااحمد شيرازى نيز فرمودند پدرم يكى ازبزرگترين نعمات الهيه به بنده بوده است . ايشان دست پرورده مرحوم آخوندملامحمد ابراهيم انجدانى ( 32 ) بود كه از اوتاد عصر بوده است و نيز دست پرورده شيخ اصفهانى ( 33 ) بوده كه مورد علاقه خاص مرحوم شيخ بوده است . از پدرم شنيدم كه مى گفت آخوند بمن مكررا مى فرمود كه تو استوانه مسجد ما هستى . يعنى هروقت كه آخوند به مسجد مى رفته پدرم را در مسجد در حال قيام مى ديده است ، پدرم اينطور بود «امن هو قانت اناءالليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة .
من مصداق اين آيه را در
پدرم مى ديدم .
و اما مادرم هم از اولاد سيدحسن واقف ( 34 ) مى باشد كه سيدحسن اكنون دراطراف نطنز بارگاهى دارد بسيار مجلل و امامزاده اى بسيار مقرب ( مجرب ظ ) است كه مى گويند سيدحسن از اولاد امام زين العابدين است .
شوهر همشيره اى داشتم به نام آقاى عماد ( 35 ) ايشان مرا در سن 11 يا 12سالگى به درس و تحصيل علوم الهيه واداشت . شايد از همان اوان كودكى بودو سنم بسيار كم بود ، شوق عجيبى به كتاب و نوشتن داشتم ، يادم مى آيد يك پنج الحمد ( 36 ) يا عم جزء كه كتابى بود داشتيم و من در حالى كه چيزى از خواندن و نوشتن نمى دانستم و نمى فهميدم مرتب اين كتاب دست من بود و ورق مى زدم و براى خودم چيزهايى مى خواندم اين آقاى عماد كه خود يكى از نعمتهاى بزرگ الهى براى من بود كه ايشان مرا دلالت فرمود به مرحوم حاج شيخ جعفر ( 37 ) كه از اوتادخاص بود و دروس صمديه ، سيوطى ، معالم ، رسائل و مكاسب را تدريس مى فرمودند [و سطح را نزد ايشان خواندم] و اديب كاملى از هر جهت بودند .
بعد از ايشان آقاى سلطان ( 38 ) وارد اراك شدند ، آيت الله ميرزا محمدتقى شيرازى در مورد آقاى سلطان فرموده بودند او نور چشم من و بازوى منست ، لذاپيش خودم مى گفتم كسى را كه ميرزا محمدتقى شيرازى اين چنين بگويد اين بايدملك و از فرشتگان باشد على هذا دور آقاى سلطان مثل پروانه پر مى زدم بس كه ايشان را دوست مى داشتم و از حضورشان فيض مى بردم .
بعد از فوت حاج شيخ عبدالكريم در همان سال در محضر شريف آيت الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى -اعلى الله مقامه
الشريف- بودم ، ايشان هم شخص عجيبى بود بواب قلب بود ، مجاهد فى سبيل الله و مقامى بس عظيم داشت ، ايشان هم مقدارى مرا كفالت فرمودند .
پس از فوت ايشان يك حاج حسين نجار بود كه او نيز شخص بسيار بزرگى بود در عظمتش اينقدر بس كه بعضى توهم مى كردند كه خدمت آقا امام زمان ( عج ) مى رسند ، بعيد هم نبود ، مقامات عجيبى داشت .
س : حضرت آية الله لطفا در مورد تاسيس حوزه علميه قم و چگونگى برپايى آن در زمان مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى بفرمائيد .
ج : آقاى حاج شيخ عبدالكريم شخصيتى است كه هم حدوثش به خرق عادت شده و هم بقايش . ( 39 )
و خداوند از طرف اباعبدالله عليه السلام خواسته است كه حوزه علميه قم بدست ايشان تاسيس بشود كه حاج شيخ خواسته بود و گفته بود دستم خالى است دردستم چيزى بيايد و بعد بميرم و چيزى كه دستش آمد همان تاسيس حوزه علميه قم بود . مى بينيم بنيان حوزه علميه قم بنظر و توجه اباعبدالله الحسين -صلوات الله عليه- گذاشته شده و چيزى كه حضرت حسين عليه السلام تاسيس و بنيان نهاده باشدآمريكا و روس و بالاتر از آن هم نمى توانند آنرا از بين ببرند ان شاءالله .
س : حضرت آيت الله لطفا بفرمائيد با حضرت امام از كى آشنا شديدو شخصيت ايشان را چگونه مى بينيد ؟
ج : حضرت آقاى خمينى يك مدتى را در اراك بوده اند و در حوزه اراكيه آنجاتحصيل مى نمودند كه در آن مدت با ايشان آشنائى نداشتم اما آن وقتى كه در قم بوديم معارفه تامى پيدا كرديم و يكى از همصحبتهاى بنده بودند ، گاهى اتفاق مى افتاد از منزل تا ميدان كهنه قم نزديك
شاهزاده حمزه ، ( 40 ) اين راه را دو بدو طى مى كرديم و ضمن صحبتها و مباحثه ها برمى گشتيم و اين مساله كثيرا اتفاق افتاده ، باهم خيلى مانوس بوديم . آن اوائل كه وارد قم شدم ايشان بمن اظهار كرد شما يك درس تفسير صافى ( 41 ) براى من بگوييد ، تفسير صافى با اصول و فقه و اصطلاحات آن مناسبتى ندارد و لذا چون با آن اصطلاحات مانوس نبودم چند شب تدريس كردم اما ديگر نرفتم ايشان هم اصرارى نكرد ، بله اوائل آشناييمان اينطور بود .
ايشان مرد بسيار جليلى است و شناختم او را به جلالت ، بسيار مرد پاكى است ، پاك ، پاكى نفس دارد ، پاكى ذاتى و درونى دارد و اين بر همه خلق معلوم شده است ، ما در مدت پنجاه سال كه با اين شخص بزرگ آشنايى پيدا كرده ايم جز تقوى و ديانت و سخاوت و شجاعت و شهامت و بزرگى نفس و بزرگى قلب و كثرت ديانت و جديت در علوم نقلى و عقلى و مقامات عالى و . . . در او نيافتيم و نديديم[او را جز] مردى با تقوا به تمام معنى و مردى فداكار اسلام به تمام معنى ، اين مردقد مردانگى علم كرد و در مقابل كفر ايستادگى كرد و يد غيبى هم با او همراهى كردبطورى كه محيرالعقول بود و در هيچ خانه اى و هيچ زاويه اى از زواياى اين مملكت باقى نماند مگر كه گفته شد «مرگ بر شاه او ( حضرت امام ) جان در كف دست گذاشته است و در مقابل تبليغ قرآن و دين حنيف اسلام جانبازى مى كند ، جان در كف گذاشته و حاضر براى
شهادت شده است . خداوند يك قوه غريبى در اين مرد خلق فرموده كه همچون قوه اى كه به ايشان داده به هيچ احدى نداده ، همچنين جراتى ، چنين شجاعتى و ديدى به اوداده است كه به احدى نداده ، او مانند جدش على بن ابيطالب است; داستان عمروبن عبدود را شنيده ايد; با آن نعره هايى كه از حلقوم عمربن عبدود بيرون مى آيد كه همه اصحاب پيامبر را در روز جنگ به يك لقمه فرض مى كرد و چنين بنظرش كوچك مى آمدند . بسيار مغرور به قوت و شجاعت خودش بود ، همه اصحاب رنگ از صورتشان پريده بود و خود را باخته بودند و همه خود را طعمه شمشير عمرو مى ديدند ، آن ملعون هم مرتب نعره مى زد و مبارز مى طلبيد ، مى گفت چقدر مبارز بطلبم ، شما كه معتقديد اگر كشته شويد به بهشت مى رويد بيائيدبفرستمتان به بهشت; تا اينكه پس از چند بار كه حضرت امير بلند شد و پيامبر اجازه نفرموده بودند بار آخر اجازه ميدان دادند ، آن ملعون قريب هشتاد سال داشت و حضرت امير -صلوات الله عليه- بيست سال بيشتر نداشتند . پيامبر فرمود اين فارس يل يل است ( لقب عمروبن عبدود ) و حضرت امير فرمودند من على بن ابى طالبم . خلاصه اينكه ايشان به يك ضربت آن غول شجاعت را بزمين انداختندكه : «ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين شد . يك چنين جراتى راخداوند به حضرت امير داده بود حالا فرزندش نيز اينطور است ، اينهمه عمروبن عبدودها در دنيا نعره مى زنند و فرياد مى كنند ولى ابدا ترسى ندارد ، اين چه شجاعتى است كه خداوند به او داده است ، ان شاءالله خداوند از چشم بدمحفوظش بدارد ، يك چنين كسى كمياب است
، كم نظير است و نظير ندارد خداوندعاقبتش را ختم به خير كند ان شاءالله ، و آنچه را كه مى خواهد و در دل دارد خداوندنصيبش كند .
البته امت مسلمان ايران قدردانى از اين نعمت عظماى خدائى بكند و تبعيت او را از جان و مال و يد و لسان و از هر قوه اى از قوا كه از آنها تمشى دارد كوتاهى نكند و خداى ناكرده به واسطه افكار شيطانى نسبت به ايشان ظلم عظيمى به نفس خود نكند كه حساب آنها كه بهتانى و يا فكر [بد]ى به اين شخص بزرگ داشته باشند با كرام الكاتبين است ، حمايت اين مرد حمايت حضرت سيدالمرسلين است وحمايت ائمه طاهرين است وحمايت حضرت حجة بن الحسن عجل الله فرجه است و كوتاهى كردن نسبت به اين مرد كوتاهى كردن از آنهاست و بايد همه خلق اين معنى را متوجه باشند كه تا مى توانند مالا ، قدما ، قلما و جانى در مقام تبعيت و امداد او برآيند .
س : حضرت آيت الله از مشكلاتى كه در ايام تحصيل در قم داشتيد و ياچنانچه خاطراتى از سختيها و مشتقتهاى دوران رژيم رضاخانى براى روحانيون فراهم مى شده است در خاطرتان مى باشد مطالبى رابفرماييد .
ج : مشكلات بسيار بوده است ، يكى از مشكلات اينكه آن زمان كه رضاخان نظام اجبارى سربازگيرى و بى حجابى را حكم كرده بود آقايان علماى اصفهان به قم آمده و چندين ماه در قم ماندند . يك حاج آقا نورالله ( 42 ) بود كه اس و اساس اين نهضت و جريان بود كه تمامى مخارج اين برنامه بعهده ايشان بود ، علماى عصر ما در يك گوشه صحن اجتماع مى كردند و سخنرانى مى شد و توسلاتى داشتند و آن مردكه ( رضاخان ) تمام اينها را مى شنيد و در دل نگه مى داشت و از اين مى ترسيد كه نكنداين
علما پيش ببرند . و مرتب تلفنى با قم در تماس بود و ماجرا را دنبال مى كرد تااينكه قضيه حاج شيخ محمدتقى بافقى ( 43 ) پيش آمد كه شخصا آمد قم و توى پله هاى مدرسه فيضيه كه از درب صحن كهنه باز مى شود ايستاد و يك نعره اى زد كه تا آن آخر مدرسه نعره اش رفت مى گفت ذرياتتان را برمى اندازم ، خيلى نعره كشيدو رفت ، ( پس از آن ) شيخ محمدتقى را گرفتند و آن ملعون با دست خودش جلوى ايوان آئينه ( ايشان را ) خواباند و شلاق زد و او هم مرتب مى گفت يا صاحب الزمان ياصاحب الزمان . البته ابتدا حاج شيخ محمدتقى به ضريح حضرت معصومه عليها السلام پناهنده شده بود كه صمصام رئيس نظميه قم با رفقايش با چكمه وارد حرم حضرت معصومه عليها السلام شدند و هيچ احترامى و اعتنايى هم نكردند و حاج شيخ محمدتقى راگرفتند و بردند نظميه . و پس از شلاق زدن در جلوى ايوان آئينه او را به حبس انفرادى نمور و تنگ و تاريك بردند . براى شام شبش كه چيزى نياورده بودند دست در كيسه پولش كرده و يك ريال پول داشته بيرون مى آورد و به زندانبان مى گويداين را براى من نخودچى و كشمش بخر و بياور . نخودچى و كشمش را دو سه شب تناول مى نمود و با آنها تحمل مى كرد و پس از آن كه ديگر هيچ نداشته است رو به آسمان كرده و به خدا مى گويد خدايا : «آخوندت حركت دارد و مى جنبد» ، اشاره به اينكه روزى هر جنبنده و موجود زنده اى را تضمين فرموده اى پس حالا كه من گرسنه ام روزى مرا برسان «و ما من دابة الا على الله رزقها . »
شب بعدش يك
سينى غذا و اطعمه اى كه تا آن موقع حاج شيخ نخورده و حتى نديده بود برايش مى آورند اين را آقاى حاج شيخ محمد رازى در كتاب تقوى «التقوى و ما ادريك ما التقوى در احوال حاج شيخ محمدتقى بافقى ) مفصلانوشته است .
اين يك خاطره از آن دوره مشكل بود و يك مشكل ديگرمان در دوران تحصيل اين بود كه بعضى وقتها شهريه قطع مى شد ، مى گفتند شهريه نرسيده ، حالابايد چكار كرد ؟ شهريه اى كه فوق فوقش 12 تومان بود و خيلى خيلى كه بالامى رفت 15 تومان بود و خيلى خيلى بالاتر مى رفت 20 تومان مى شد و هرگزشهريه اى به 21 تومان نمى رسيد . و مى شد زمانى كه تنگى و قحطى پيش مى آمدو در خيابان و دكان نانوائى جمعيت پشت سر هم جمع بودند تا چقدر معطل مى شدى تا نانى به اندازه يك آجر [تهيه كنى] كه فقط اسم نان را داشت ولى معلوم نبود كه چه هست .
س : آيا اين قحطى در زمان جنگ و در اثر جنگ پيش آمده بود ؟
ج : خير ، اين قحطى در اثر خشكسالى و نيامدن باران بود . مساله جنگ مصيبت ديگرى بود كه پيش آمد آن هم بليه اى ديگر بود كه مفصل است و اينكه تمام اين شهر قم را متفقين پر كرده بودند كه قضيه استسقاء ( طلب باران از خداوند ) هم در همان اوان پيش آمد .
س : حضرت آيت الله لطفا جريان نماز استسقاء را شرح بيشترى دهيد . ( 44 )
و از آن طرف تا شاه جمال ( 46 ) تمام اطراف مملو از چادرهاى متفقين بودو هر چادر پر بودند از متفقين ، آن موقع اكثر مردم قم كشاورز بودند
و به حسب كارشان محتاج به باران بودند اما علاوه بر بليه جنگ همزمان مدتى بود كه مرتب توده هاى ابرى جمع مى شدند و آسمان را پر مى كردند آسمان مى غريد و رعدو برق مى شد اما حتى يك قطره هم باران نمى باريد ، مردم چشم انتظار يك بارش بودند اما قسمت اين چنين شده بود نه يك دفعه نه دو دفعه بلكه چندين بارهمين طور شده بود و بالاخره مردم مايوس شدند و جمعيتى آمدند درب منزل اين سه آقا ( آيات ثلاث ) آقاى خوانسارى ، آقاى حجت و آقاى صدر ( پس از ارتحال مرحوم حاج شيخ عبدالكريم 10 سال با اين سه آقا بوديم كه بعد از اين ده سال آيت الله بروجردى آمدند ، قضيه استسقاء بين اين ده سال و در زمان اين سه آقا اتفاق افتاد ) آمدند درب منزل اين آقايان ايشان گفتند برويد و حقوق واجبه را ادا كنيد تاآسمان و زمين هم فتح بركات كنند ، در اثر منع كردن حقوق خدايى از مالتان ، باران سد شده و باب بركات از زمين و آسمان بسته شده ، برويد و اينها را ادا كنيد . مردم آمدند پيش آقاى خوانسارى و گفتند آقا شما بياييد و نماز استسقاء را برپا كنيدايشان جواب نداده بود و موكول به بعد فرموده بودند . مردم هم بدون اطلاع ايشان به در و ديوار اطلاعيه زدند كه : آقاى خوانسارى روز جمعه جهت نماز استسقاءتشريف مى برند . صبح آمدند و به ايشان خبر دادند كه آقا در و ديوار شهر پر شده است از اين اطلاعيه ، آقا فرمودند چه كسى يك چنين كارى كرده من اطلاع نداشتم براى استسقاء رفتن شرايطى هست و همين طور نمى شود مثلا بايد
سه روز متوالى تاروز جمعه روزه دار بود و شرايطى ديگر ، آن روز كه به
آقاى خوانسارى گفتند روزپنجشنبه بود و فردا هم روز جمعه ، بعضى منافقين مى گفتند اگر آقا برود و نمازبخواند همگى در آب غرق مى شويد!! اگر ديديد ابر شد زود برگرديد كه در آب باران غرق مى شويد!
تمسخر زياد مى كردند . يك نااهل و ناجنسى هم رفته بود و به رئيس متفقين گفته بود كه فردا روز جمعه ، يك جمعيتى مجهز شده اند كه بيايند و چاه آب شما رااز روى حسادت پر كنند ، چاه آب آنها هم سر راه خاك فرج بود . و اتفاقا قرار بود نمازهم در همان خاك فرج برگزار شود . اينها هم سر غيظ و غضب بودند اينقدر كه كسى نمى توانست بگويد بالاى چشمتان ابروست ، مگر كسى مى توانست با آنها حرف بزند حتى شاه هم جرات نمى كرد كه به اينها بگويد چرا . خلاصه آمده بودند سر راه توپ سوار كرده بودند و لوله توپ را درست مطابق كرده بودند با پل كه بمحض مشاهده ابتداى جمعيت شليك كنند . روز جمعه بسيارى حركت مى كنند تا به پل مى رسند كه از آنجا به خاك فرج بروند مسؤول متفقين به توپچيها دستور آماده باش مى دهد اما خدا در دلش مى اندازد كه صبر كنيم ببينيم چكار مى خواهند بكنند و بادوربين نگاه مى كند مى بيند همه علما در ابتداى جمعيت در حركتندو عمامه هايشان را از سر برداشته و با پاى برهنه مى آيند نه بيلى و نه كلنگى همراه دارند آخر اينهايى كه مى خواهند چاه را پر كنند بيل و كلنگ لازم دارند ، پس چرا ذكرمى گويند و گريه مى كنند ؟ خلاصه مى بيند اين جمعيت به اين گستردگى آمدند و ازجلوى اينها رد شدند . اينهم
يكى از نعمات خدايى بوده كه اگر توپى شليك مى شده بسيارى را از بين مى برد .
روز شنبه هم باران نيامد ولى شب يكشنبه حدود 4 ساعت باران آمد باقطراتى بسيار درشت و سنگين مثل اينكه آسمان غيظ و غضب داشته باشد ابرهامرتب مى غريدند و رعد و برقهاى متوالى آسمان را روشن و زمين را مى لرزاند ، مگركسى جرات داشت زير باران برود ، همه در مدرسه جمع شده بودند زير كتابخانه كه نكند باران آنها را بگيرد . بعد آقاى اشراقى ( ره ) ( 47 ) بالاى منبر رفتند و دعا نمودند و دوكلمه گفتند يكى اينكه گفتند هر قطره اين باران بمنزله تير هزار شعبه است به قلب و سينه منحرفين و يك كلمه ديگر گفتند كه :
گر نماز آن است كه اين مظلوم كرد
ديگران را زين عمل محروم كرد
بله به ايشان بسيار گفتند آقا صحيح نيست اين نماز را بخوانيد حتى خود بنده هم توسط يك كسى اين پيغام را به ايشان دادم و اصلا و ابدا ايشان اعتنايى نفرمودند . بعدا فرمودند من بخودم مغرور نبودم ولى به حقيقت قرآن وثوق داشتم چون مى دانستم كه اين اطراف از متفقين پر است و امروز مانند آن روز كه اسلام و كفرو ايمان و كفر با هم مقابله داشته اند مى باشد و اين نماز همان حكم مقابله اسلام و كفر را دارد ، اگر باران نيايد اسباب وهن شديدى است براى قرآن ، من وثوقم به اين بود ، بخودم وثوق نداشتم . بعد هم كه اين عمل اتفاق افتاد از رئيس متفقين پيغام آمد كه حضرت آقا معلوم مى شود شما با خداى آسمان و زمين ارتباط مستقيم داريد ، شما را به خدا قسم يك
دعا هم براى ما كنيد ، ما خسته شديم از بسكه ازخانه و اهل و عيال خود دور افتاده ايم ، يك دعايى در حق ما ضعفا بكنيد . عوض اينكه توپ خالى كنند به التماس افتاده بودند .
س : قضيه مسجد گوهرشاد مشهد چه بوده ؟ ( 48 ) ج : بعد از جريانات قم كه نشست علما بود بر اينكه رضاخان بايد برود ، او هم سخت گرفت به اينكه بايد آخوندها جواز داشته باشند و همچنين اينكه زنها نبايدحجاب داشته باشند و كشف حجاب را مطرح كرد . حاج آقا حسين قمى ( اعلى الله مقامه ) كه در مشهد بودند تلگرافى زدند كه : من آمدم ، پرسيده بودند كه چه نيتى دارى ؟ فرموده بود كه من مى خواهم بروم و شفاها با خودش ( رضاخان ) صحبت كنم كه اين چه كاريست كه مى خواهى بكنى ، چرا مى خواهى شاپو سر مردم بگذارى و زنها را بى حجاب كنى ، اگر حرفم را شنيد كه شنيد و اگر نشنيد گلويش رااينطور مى گيرم و خفه اش مى كنم .
وقتى آقاى قمى قبل از آمدن به تهران به مسجد مى رود بهلول هم به منبرمى رود و بنا مى كند تهييج كردن مردم و بسيارى اجتماع مى كنند و پس از سخنرانى دور آقاى قمى را مى گيرند كه به تهران نرويد و همينجا باشيد و بدنبال اين جريان بود كه آن ملعون قاتل هم دستور مى دهد بهلول را بگيرند و به حبس ببرند و اجتماع مردم را در گوهرشاد به گلوله ببندند و حتى اشخاص كه دستشان به ضريح بند بوده را به گلوله مى بندند بطورى كه دور حرم حضرت امام رضا ( ع ) جدول خون راه افتاده بود . بعد مرده و زنده را
در ماشين مى ريزند و چاله اى بزرگ مى كنند و آنها را پرت مى كنند توى چاله و خاك مى ريزند روى آنها ، نه غسلى و نه كفنى ، خلاصه قضيه فجيعى بود . آن موقع مرحوم حاج شيخ عبدالكريم مى گفت ببينيد آخر به من مى گويند چرا تو قيام نمى كنى ، با اين وضع ( قتل عام مردم ) من چگونه قيام كنم ، من نمى توانم قيام كنم . پس از اين جريان بود كه بكلى از مجالس و محافل مذهبى جلوگيرى مى كردند . توى سردابها ، بيرون باغات و مسجد جمكران يا كوچه هاى كج و معوج و پرت كه كسى از آنجاها سر در نمى آورد مخفيانه روضه خوانى مى كردندو از ترس ، كسى جرات علنى گريه كردن بر اباعبدالله را نداشت .
البته ابتداى كار مرحوم آقاى بروجردى ، آن مردكه ( محمدرضا ) آمد منزل آقاى بروجردى و در اتاق ايشان نشستند ، خيلى هم گرم گرفتند و چاى خوردندو بسيار مى گفت من مطيع شما هستم و خلاصه در باغ سبزى نشان دادند اما بعدش ديديم چگونه رفتار كردند ، تا وقتى آقاى بروجردى حيات داشتند از ايشان مى ترسيد محمدرضا همان اول كارش آمد و گفت حاج آقا تقسيم اراضى را اينطورمى خواهم بكنم و آقا خيلى سخت به او گفتند تو نمى توانى اينكار را بكنى ، بدون اجازه حكام شرع حق دخل و تصرف در املاك را ندارى ، كار را سخت نكن كه مردم به جنبش درآيند و شاهى ات را از بين ببرند شاهى به جمهورى مبدل شود ، دست بردار . پس از آقاى بروجردى آنچه را كه در خيال داشت كرد خيلى هم خراب كرد تااينكه خداوند اين مرد ( حضرت امام خمينى ) را مبعوث فرمود و رضا خان كه
درمدرسه فيضيه فرياد زده بود ذرياتتان را به باد فنا خواهيم داد ، ذريه خودش به باد فنا رفت!
س : حضرتعالى از كى به اقامه نماز جمعه پرداختيد و آثار اجتماعى ، سياسى نماز جمعه را چه مى دانيد ؟
ج : من نماز جمعه را واجب تخييرى مى دانم و از خيلى سال قبل هم بنابرحكم خودم اقامه مى كردم تا وقتى ديدم براى من پيرمرد اشكال دارد ، عذر خواستم كه ديگر پير شده ام . اما آثار اجتماعى آن خوب معلوم است از سنتهاى ائمه اطهارعليهم السلام است كه هر جمعه جمعيتى را جمع كنند و نصايح و مواعظ را به گوش آنها برسانند آنچه مناسب وقت و زمان عصر است از مسائل سياسى و اجتماعى رابايد گوشزد نمود . در مذهب مسيح هم يك روز براى تجمع مردم تعيين شده كه به كليسا مى روند يكى از منسوبان ما به اروپا رفته بود و مى گفت روزهاى يكشنبه جمعيت زيادى در كليسا جمع مى شوند . چنان مؤدب ، يك نفر سيگار نمى كشد ، يك نفر با ديگرى صحبت نمى كند ، ساكت و صامت همه گوش به آن سخنران دارند ، اما اينجا اينطورى نيست با اينكه حق ( در اينجا ) است و آنها ناحق هستند ولى آنهااينطور در ناحقشان مستقيم و پابرجا هستند و ما در حقمان سست و ناپايدار هستيم .
س : تقريرات و نوشته هاى حضرتعالى چه مى باشد ؟
ج : مقدارى از درس مرحوم آقاى سلطان است ، پيش از آنكه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم به اراك بيايند . يكسال تقريرات بحث ايشان را نوشتم . بعد از آن تقريرات مرحوم حاج شيخ را هم قدرى از طهارت و از اصول او تقريبا سه دوره ياچهار دوره
كه ناتمام بوده و از فقه او هم ، مكاسب ، بحث بيع و خيارات را نوشته ايم كه بعضى جاهايش ناتمام است .
مباحثه آقاى خوانسارى را هم بعضى وقتها مى نوشتم . يك بحث «ارث هم مرحوم حاج شيخ در اراك گفته بودند كه آن را هم نوشته ام . ( 49 )
س : لطفا نظر خودتان را نسبت به جنگ و انقلاب اسلامى بيان فرماييد .
ج : نظريه من هم مثل آقاى خمينى است ، آقاى خمينى و همه علماء نظرشان اين است كه هرگاه اسلام در خطر باشد بايد تمام مسلمانها در مقام دفاع برآيند ، هركس كه مى تواند . در اين عصر و زمان آقاى خمينى اين مطلب را احراز كرده است كه همين طور است يعنى دول خارجه تماما دست به دست هم داده و مى خواهنداسلام را سرنگون كنند و بكلى كلمه اسلام را از ميان بردارند . و چون ديدند كه حقيقت اسلام در «اثناعشريه است .
از اين جهت آنها دشمنى تمام با حقيقت اسلام دارند . خصوصا پاپهاى آنها ، وادار مى كنند كه حقيقت اسلام از ميان برداشته شود . و اين را حضرت آقاى خمينى احراز كرده است و لهذا در مقام دفاع برآمده به هر شكل و به هر نوع كه ممكن باشدبايد در مقابل حفظ بيضه اسلام بيرون آمد . و العلم عندالله .
جنگ هم همان دفاع است و پاسداران هم همان جنگجوها هستند كه از اين حقيقت اسلام حمايت مى كنند و همه شان مؤيد و منصورند ان شاءالله .
«ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم و پاسدارها جزء همين آيه هستند .
س : حضرت آية الله لطفا براى طلاب ، پاسداران و رزمندگان و امت شهيدپرور توصيه اى ، نصيحتى و راهنمايى
بفرماييد :
ج : توصيه اى كه بنده دارم : خداوند تبارك و تعالى مثل حضرت عيسى بن مريم كسى را كه روح الله است اين چنين خطاب مى فرمايد : اى عيسى بن مريم ببين من به تو چه نعمتهايى داده ام . من تو را به روح القدس مؤيد كردم ببين چه نعمتى به مادرت ( مريم ) داده ام . خداوند تبارك و تعالى يكى يكى نعمتها را براى حضرت عيسى ( ع ) مى شمارد .
حال اگر خداوند به ما بگويد ، كه اى انسان تو قطره گنديده اى در شكم مادربودى . من روح به تو دميدم نفخت فيه من روحى ، از روح خودم بر تو دميدم پس تورا انسان نكردم ؟ جوانى به تو ندادم ؟ قوه و قدرت ندادم ؟ روزى به تو ندادم ؟ زن براى تو اختيار نكردم ؟ خانه آسايش و استراحت به تو ندادم ؟ پس چرا فخرمى كنى ؟ چرا توبه نمى كنى ؟
شعرى است كه مى گويد :
هركه در اين بزم مقرب تر است
جام بلا بيشترش مى دهند
لهذا ما مى بينيم كه از خانواده پيغمبر و آل پيغمبر در بزم خدا و در محضر بارى تعالى در آن بارگاه قدس كسى اقرب نيست ، از اينها جلوتر كسى نيست بلكه علت غائى وجود هستند و ساير خلق به اتكاء اينها موجود شده اند و هر نعمتى كه به ساير خلق مى رسد به طفيلى اينهاست ، اگر حيات است ، اگر رزق است ، اگر علم است ، اگر هرنعمتى است بواسطه اينها بايد برسد و اينها در بين خالق و مخلوق واسطه هاى فيض اند پس از اينها كسى نزديكتر به خالق متعال نيست ، مع ذالك مى بينيم كه برآنها چه آمده و چگونه هيچ كسى از آنها نبوده مگر آنكه با شهادت از دنيا رفته است مامنا
الا مسموم او مقتول يا با سم كشته شدند يا با شمشير به قتل رسيدند و هيچ يكشان نبودند كه شربت شهادت ننوشيده باشند و اگر خداوند بارى تعالى حضرت حجت ( عج ) را در پرده غيبت قرار نداده بود حتى به آن حضرت هم ربت شهادت مى نوشانيدند ولكن خدا نخواست و ايشان را در پرده غيبت قرار داد پس خوشا به حال كسانى كه اقتدا كنند به افضل خلق و به رؤساى خلق و به علت غائى خلق ، تمام نعم خدا ، وسائط فيض خدا ، همچنان كه وسائط فيض ربت شهادت رانوشيدند آنها هم اقتدا به آنها كرده باشند چه سعادتى از اين بالاتر است كه خود راشبيه به وسائط فيض كنند خوشا به حال آنها ( هنيئا لهم . هنيئا لهم . هنيئا لهم ) و همچنين در توصيه بنده به برادران اينكه در حديث آمده است : ان الصلاة عمودالدين ان قبلت ، قبل ماسواها و ان ردت ، ردما سواها و هى تنهى عن الفحشاءو المنكر .
براى هر عضوى از اعضاى بدن وظيفه اى است ، در ابتدا كه قيام و قعودو ركوع و سجود باشد كه چهار تا بيشتر نيست . براى هر يك وظيفه اى است ، از فرق سر تا نوك پا ، براى چشم ، براى گوش ، كف دستها ، سر زانو ، كمر ، حتى نوك انگشتهاهم وظيفه و حكمى است ، اين چنين وظايف و احكامى در هيچ دين و مذهبى وجود ندارد هيچ نيست . و بالاتر از همه اين اعضاء مغز سر و مخ سر انسان است كه او نيز بايد خيلى توجه داشته باشد ، وقتى كه مى گويد «اياك نعبد و
اياك نستعين بايد متوجه باشد كه مقابل چه كسى ايستاده است ، مقابل خانه اى ايستاده كه خانه خداست بايد متوجه باشد كه تمامى اعضاء از مغز سر تا نوك پا در عبادت او باشد ، در بندگى او ، خضوع و خشوع او باشد و دست خضوع به طرفش دراز كنند ، از جمله زانو ، كمر ، سجده اى كه مى كند ركوعى كه مى رود ، قيامى كه شروع مى كند ، قعودش همه و همه در خضوع او باشد و توجه داشته باشد كه وقتى مغزش مشغول عبادت و راز و نياز است فكر معامله در بازار نباشد ، هر عضوى يك كارى را عهده دار است . اگر مخ و مغز سر مشغول نباشد اينها همه هيچ مى شود و همه از بين مى رود . روح ، روان ، مغز سر و كله اش با آن خدايى كه در [مقابل] خانه اش ايستاده است شفاها لب به لب دارد ، صحبت مى كند . بايد بفهمد كه با چه كسى دارد حرف مى زند بايدبفهمد با خدايى كه خالق آسمان و زمين و مشرق و مغرب است با چنين كسى روبروگرديده «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شئى عليم تمامى وجودش از سر تا نوك پا مقابل با اوست و با او سر و كار دارد . اگر اينكار را كرد . مى شود تنهى عن الفحشاء و المنكر و اگر هر شبانه روزى پنج بار اينكار را كرد مى شود تنهى عن الفحشاء و المنكر به اين خاطر گفته : ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها .
همه اش نماز است ، نماز ، نماز ، همه اش نماز نماز نماز است .
س : حضرت آيت الله! لطفا خاطرات
خود را از ورود مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم و تاسيس حوزه علميه بيان فرماييد :
ج : مرحوم آيت الله حائرى ساكن كربلا بود و به هيچ وجه در ذهن و خاطراو نمى گذشت كه وارد ايران بشود و لازم بود كه در كربلا بماند تا اينكه مطلب مهمى پيش آمد و زيارت حضرت ثامن الائمه عليه السلام را نذر كرد و به دنبال وسيله اى بود تا به نذر خويش عمل نمايد . حاج آقا اسماعيل فرزند حاج آقا محسن عراقى ( 50 ) از اين نذر مطلع شد و به ايشان عرض كرد كه بياييد با من تا اراك برويم و بقيه اش هم با خداست . آقاى حاج شيخ ديد كه نيمى از راه را خداوندفراهم كرده است . حاج آقا اسماعيل ايشان را به اراك آورد و چون بسيار مايل بودكه مرحوم آقاى حاج شيخ در اراك بماند مسافرت مشهد را مرتب به تاخيرمى انداخت .
بالاخره در اطراف و اكناف : همدان ، كاشان ، يزد و شهرهاى ديگر مطلع شدند و براى ديدار آقاى حاج شيخ به اراك آمدند و ايشان مجبور به اقامت شد . مرحوم آقاى حاج شيخ در مدرسه آقاضياء ( 51 ) مشغول تدريس و در مسجدى كه در جنب مدرسه بود اقامه جماعت كرد و پس از نماز طلاب دور ايشان حلقه زدند و تقاضاى صحبت علمى مى كردند . وقتى شروع به درس كردند جمعيت زيادى در درسشان حاضر مى شدند تا اينكه يك روز فرمود : من حوزه اراك راكمتر از حوزه نجف نمى بينم . حاج آقا اسماعيل كه از اقامت آقاى حاج شيخ دراراك مطمئن شد به ايشان عرض كرد : آقا تشريف بياوريد تا برويم مشهد . لذامرحوم حاج شيخ
هم به مشهد مشرف شدند و پس از بازگشت خيال رفتن به عتبات را از سر خود بيرون كردند و در اراك مقيم شدند . تا اينكه در شب عيدنوروزى كه مصادف با نيمه شعبان بود ، جمعيتى از اهل قم از جمله سيدحسن برقعى ، ( 52 ) سيدمحمد صدرالعلما ، ( 53 ) سيدمحمود روحانى ( 54 ) بسوى اراك حركت كردندو شب عيد از مرحوم آقاى حاج شيخ خواستند حالا كه درس تعطيل است براى زيارت در نيمه شعبان به قم تشريف بياوريد . ايشان را به قم آوردند و از آقاى شيخ محمد سلطان الواعظين ( 55 ) خواستند كه در ميان جمعيت فراوانى كه ازشهرهاى مختلف به قم آمده بودند ، سخنرانى كند . و بگويد : «ايها الناس! اين شخص را ميرزاى شيرازى ( 56 ) تنصيص به اجتهاد و عدالتش كرده است قدرش رابدانيد و نگهدارى كنيد و نگذاريد به اراك برگردد . » مردم بويژه تجار و بازاريان ايشان را در قم نگهداشتند و مرتب از اراك نامه و تلگراف مى شد و مرحوم آقاى حاج شيخ جواب مى دادند كه عود قبل از عيد فطر ممتنع و محال است ، قرار شده است كه ماه رمضان را هم در قم بمانيم و بالاخره در قم ماندند و درس شروع كردندو به طلاب هم شهريه دادند .
آقايان قمى هم كه دنبال فرصت بودند به ايشان عرض كردند : آقا ، اراك چه مناسبتى دارد قم ، مشهد است چهار سوق ايران است و به چهار سمت راه داردو ايشان هم پذيرفتند و حوزه اراك را به قم منتقل نمودند و بدين وسيله حوزه علميه قم بر اثر ورود ايشان منعقد شد .
س
: وضعيت مدارس قم قبل از ورود مرحوم آيت الله حائرى چگونه بود ؟
ج : مدرسه فيضيه تمام حجره هايش بسته بود و تنها يكى ، دو حجره درانتهاى مدرسه استفاده مى شد كه در يكى از آنها شيخ حسن نامى زندگى مى كردو بقيه حجره ها بوسيله كسبه اطراف بصورت انبار در آمده بود تا اينكه خداوندلطف كرده و از اين وضعيت بيرون آمد و رونق گرفت .
س : از خصوصيات روحى و اخلاقى مرحوم آيت الله حائرى صحبت بفرماييد :
ج : در مباحثه به او هجوم مى آوردند از يك طرف مرحوم آقاى [آقا ميرسيدعلى] يثربى ، از طرف ديگر آقا سيدمحمدتقى ، [خوانسارى] و از طرف ديگرآقاسيداحمد خوانسارى و از طرف ديگر آقاى [سيد صدرالدين] صدر اشكال مى كردند ولى يك دفعه نشد كه ايشان ناراحت شوند و حتى گاهى پايش راروى پاى ديگرش مى گذاشت و مى خنديد . آقاى يثربى گفته بود كه الآن خداوند نجف را به قم منتقل كرده است اين درسى كه ايشان مى گويد ، درس نجف است .
س : اينكه شخصيتهاى بزرگى همچون مرحوم آيت الله ارباب ، مرحوم آيت الله فيض ، و مرحوم آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى كه در آن زمان مقيم شهر قم بودند و خود حوزه درس و بحث داشتند ولى مع ذلك ازايشان حمايت و ترويج نمودند ، حكايت از شخصيت علمى مرحوم آيت الله حائرى مى كند ، درباره شخصيتهاى علمى ايشان توضيح بفرماييد .
ج : آقاى حاج ميرزا محمد ارباب زيربار هيچ كس نمى رفت و خودش را خيلى مجتهد مسلم مى دانست ، و همين طور هم بود در حديث اولويت داشت و اجتهادش نيز خيلى مسلم بود . وقتى به او مى گويند كه از مرحوم آقاى حاج شيخ دعوت كن كه در قم اقامت نمايد ، مى گويد : «بايد
ببينيم كه مى توانيم زير بارش برويم يا نه ؟ ! به منزل حاج شيخ مى آيند و فرعى را مطرح مى كنندو حاج شيخ وقتى پيرامون آن فرع صحبت مى كند و حاج سيدمحمد تقى[خوانسارى] هم در مجلس حاضر بود و حاشيه مى زد . وقتى كه از مجلس بيرون مى آيند آقاى حاج ميرزا محمد ارباب به آقاميرزا محمدتقى اشراقى ( 57 ) مى گويد : «خود ايشان تهمتن علم است و آن سيد هم خيلى خوش فهم است . » به همين جهت پذيرفت و زير بار حاج شيخ رفت . به حاج شيخ گفت : شما نماز جمعه اقامه كنيد و من تا دو فرسخ براى شما جمعيت حاضر مى كنم . ايشان فرموده بود : «الآن بحث ما در فقه به نماز جمعه نرسيده صبر كنيد به بحث نماز جمعه برسد ، اگر در بحث نتيجه گرفتم كه نماز جمعه كافى از نماز ظهر است مى خوانيم و اگركافى نبود نمى خوانيم . » و وقتى به آن بحث رسيد آقاى حاج ميرزا محمد ارباب فوت كرده بود و رضاخان هم بر مملكت مسلط شده بود و نماز جمعه را ممنوع كرده بود و لذا مرحوم آقاى حاج شيخ نماز جمعه و عيد را تعطيل كرده بودندو فرموده بودند كه اگر حاج شيخ ابوالقاسم زاهد قمى ( 58 ) در مسجد امام اقامه نمازجمعه كند من ماموما حاضر مى شوم .
س : به نظر حضرتعالى رمز موفقيت مرحوم آيت الله حائرى در تربيت شاگردانى چون حضرت امام خمينى ( قدس سره ) چه بود ؟
ج : رمز موفقيت مرحوم حاج شيخ اين بود كه وقتى از استادش كلمه اى شنيد[سيدمحمد فشاركى به او تغيرى كرد كه چرا فلان مساله نماز را نمى دانى] مثل نيشترى
بود و ايشان را به تاليف كتاب صلاة وادار كرد . آن كتاب را دو نفر ازشخصيتهاى بزرگ مورد تمجيد و تعريف قرار دادند يكى مرحوم آخوند خراسانى كه در كربلا به منزل حاج شيخ آمد و اوراقى را در طاقچه ديد ، وقتى برداشت ملاحظه كرد كه اوراق همين كتاب است و بسيار تمجيد كرد و فرمود : «به به عجب خوش عبارت و خلاصه است يكى هم مرحوم آقاى بروجردى بود كه فرمود : من كتابى به اين فشردگى و پرفايدگى نديدم .
خود آقاى حاج شيخ مى فرمود : من مى خواستم كه تا آخر فقه را به همين رويه ادامه دهم و پيش خود گفتم كه در خانه را به روى همه مى بندم و خود را براى اين كار فارغ البال مى كنم . بعد ديدم يك چيزى اهم از آن است و آن اينكه اگر يك نفررا كه شبهه اى در دين دارد ، بتوانم شبهه اش را برطرف كنم ، اهميتش بيشتر است و اين امر او را از آن كار بازداشت .
س : برخورد رضاخان با حوزه و عكس العمل روحانيت و حوزه علميه قم با او چگونه بود ؟
ج : بخاطر دارم كه حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى شهريه تقسيم مى كردو عصرهاى پنجشنبه و جمعه در مسجد بالاى سر حضرت معصومه ( س ) دعاى توسل مى خواند تا اينكه شب عيد نوروزى كه جمعيت زيادى به حرم آمده بودند . طاغوت اول به زنش سفارش كرده بود كه با سر برهنه در يكى از بقعه هايى كه دربش به ايوان آيينه باز مى شود بنشيند . مرحوم آقاى ناظم تهرانى كه هميشه در حوزه حاج شيخ محمدتقى بافقى حاضر مى شد ، وقتى شنيد كه چنين اتفاق افتاده ، با
كمال حرص و تغير و با عجله آمد و پا روى شانه هاى مردم مى گذاشت و جلو مى رفت تا اينكه از وسط جمعيت شروع كرد به تحقير آن زن كه چرابا سر برهنه آمده است . آن زن هم به طاغوت اول گفت كه چنين اتفاقى افتاده است . او هم با عصبانيت با توپ سمت قم حركت كرد تا همه را و حوزه رابه توپ ببندد آقاى حاج شيخ براى حفظ حوزه و روحانيت مداخله نكرد . البته آن شخص هم به يك وسيله اى فرار كرد و بعدا با جمعى راهى عتبات شد .
( مصاحبه كننده آقاى نجفى نواده حاج شيخ محمدرضا )
آية الله العظمى اراكى : حاج آقا رضا موقعى كه به اصفهان رفت نامه نوشت به آقاى حاج شيخ : كه به من دو پيشنهاد مى كنند يكى مى گويند امام جماعت بشو و يكى مى گويند قضاوت كن بين مردم در مرافعاتى كه دارند و حكم كن -قضاء شرعى-من از شما استشاره مى كنم ، شماچه مى فرماييد به نظرم مى آيد ايشان به من محول كردند . و ايشان اشكال مى كرد كه چرا ايشان به من عريضه نوشته يعنى ايشان كه بامن همسر است و هم رديف است . [اولا اين را بنويس]و ثانيا بنويس .
اما امامت جماعت فيضى است كه از مردم به شما مى رسد چرا منع مى كنيد .
اما مساله قضاوت شما كه اهليت داريد . چه مانعى دارد .
و مى فرمود به اعتقاد من آقاى آقاشيخ محمدرضا اول فاضل در كره [زمين]است و از او بالاتر نيست . و مى خواست كه او را جانشين خودش كند .
وقتى كه ايشان زمان حاج شيخ به قم مشرف شده بود . فرمود مدرس را فرش كنند منبر بگذارند و آقا بروند منبر
و همگى برويد به درس ايشان و ايشان هم دو سه روزى منبر رفت و اصحاب آقاى حاج شيخ پاى منبر او رفتند ( 59 ) ولى نمى دانم چطورشد خودش منصرف شد و برگشت [به اصفهان] . آقاى حاج شيخ مى خواست او راجانشين خود كند خيلى عقيده به او داشت بى اندازه . . . .
و فرمود ايشان كتابى نوشته و در آن اشخاص ماليخوليايى را اسم بردكرده و فرموده است : كسى را سراغ دارم گرفتار ماليخوليا شده كه مى گفته مى ترسم بروم در صحن حضرت اميرعليه السلام گفتند چرا مى ترسى گفت مى ترسم دو تا مناره هاى حضرت امير توى دو سوراخ دماغ من برود . اين را در آن كتاب نوشته .
آقاى حاج شيخ فرموده مى خواستم در حاشيه كتاب بنويسيم : من جملتهم صاحب هذاالكتاب به جهت اينكه يك روز من و او در يكى از كوچه هاى نجف عبور مى كرديم يك دفعه ديدم آقاى آقا شيخ محمدرضا خودش را گم كرد . نمى دانست چكار كند گفتم چه خبر است چرا چنين شدى [به جلو اشاره كرد و]گفت مگر نمى بينى ديدم يكى از گاوميشهاى قوى هيكل با شاخهاى بلند از دورپيدا شد .
گفتم مطلبى نيست خوب يك گاوميشى است . گفت نه . اين خيلى قوى است و عقلى هم كه در كله ندارد و من خيلى ضعيف چه اعتبارى دارد كه يك مرتبه شاخهايش را در سينه من فرو كند .
خيلى مزاح بوده درس آخوند خراسانى هم حاضر مى شد يك روز وقتى مى آيد طلاب براى عبور آخوند صف كشيده بودند و در دو طرف ايستاده بودندآقاى حاج شيخ محمدرضا در يكى از دو طرف واقع شده بود . تا رسيد رو به آقاشيخ محمدرضا گفت هان . گريزپا شده اى ؟
يعنى دو سه روز بوده درس نيامده بود . فورى آقا شيخ محمدرضا گفت . از قديم اصفهانيها گريزپا بوده اند . نفهميدم مقصود چه بوده آقاى حاج شيخ مى دانست يعنى نسبت به خراسانيها و آخوند نتوانست چيزى بگويد .
بعد فرمود يك روز در يك كوچه اى از كوچه ها عبور مى كرديم ، از شهر خارج شده بود يك عربى رسيد . مرحوم حاج شيخ خيلى بلند بالا قامت . و مرحوم حاج شيخ محمدرضا كوتاه قامت بود با هم كمال موانست و رفاقت تام و تمام داشتندخيلى ، بى اندازه . اين عرب بى ادب الاغ كوچكى جلوش بود تا رسيد به ما گفت هذابطولك . فورى آقاشيخ محمدرضا دستش را اشاره به ديوار كرد و گفت هذا بعرضك حاج شيخ مى گفت . من فهميدم كه چى گفت ولى او نفهميد اگر فهميده بود يك دعوا مرافعه اى پيدا مى شد . او گفت هذا بطولك ايشان گفتند هذا بعرضك خيلى خوش صحبت بوده و مزاح بى اندازه داشته است .
فرمود من عيالى داشتم كه فوت شده بود بعد ايشان به من رسيد يا نامه نوشت «اعزيك بالاولى ام اهنئك بالثانية . فياليتها كانت القاضية . اين اشاره بقران است خيلى فهيم و فاضل و عالم بود . » رحمة اله عليهم اجمعين كتابى هم در حاشيه كفايه نوشته ( 60 ) بنام وقاية [الاذهان] . يك تقريظى هم برعروة الوثقى سيد نوشته -چون با سيد خيلى رفاقت داشته هم چنين با مرحوم آخوند . چون در نوشتن عبارات و ادب عرب ممتاز بوده در عصر او كسى نمى توانسته مثل او عبارت پردازى كند «ليس بنبى هذا كتابه و ليس برسول و هذااحدى معجزاته هذالسان عربى مبين و تلك رطانة الاعجمين خيلى عبارتهاى عجيبى داشت ولى بنده ضبط نكردم در عروة الوثقى مرحوم
حاج شيخ چاپ شده بود . اين كلمه تلك رطانه الاعجمين وهذا لسان عربى مبين . را اصحاب آخوند به آخوند رسانده بودند كه اشاره به كتاب شما است . يعنى كفاية رطانة الاعجمين است . با اينكه با هر دو كمال رفاقت را داشته . بعد آخوند را ديده بود تبرئه كرده بود خود را .
و آقاى حاج شيخ مى فرمود كه مى خواهم از ايشان تقاضا كنيم كه يك خطبه اى براى «درر» بنويسد . و در ضمن آن درج كند . كه در اين كتاب هرچه كه ازمطالب مرغوبه مطلوبه هست از مرحوم سيد استادم است . مستند است بسيداستادم سيدمحمد فشاركى . ولى نشد و فراهم نشد خيلى اظهار محبت مى كرد كه اين كار بشود .
سؤال : اول درر حاج شيخ دو بيت شعر است آيا حاج شيخ محمدرضا نگفته ؟
جواب فرمودند نه . هيچكدام . يكى مال آقاشيخ محمدرضا گلپايگانى است يكى از آقا سيدابوالحسن قزوينى ، يكى براى درر گفته يكى براى صلاة . ( 61 )
آقاى آقاشيخ محمدرضا دريكى از تاليفات خود نوشته كه كسى كه اثق بقوله گفت ( بنده فهميدم مقصود پدرش آقاشيخ محمدحسين است ) ماه صيامى بودروزه دار بودم در حرم حضرت امير مشرف مشغول زيارت جامعه امين الله شدم رسيد به اين كلمه كه موائدالمستطعمين معدة يك دفعه ديدم سفره اى پهن شده و من روى آن سفره هستم و مشغول خوردن شدم تعجب مى كرد ، روزه يعنى چه خوردن يعنى چه . مكاشفه اى بوده در عالم مكاشفه .
و از يك ماخذ صحيحى شنيدم ولى حالا يادم نيست : در عالم مكاشفه يارؤيا . از سه نفر اسم برده شده يكى شيخ مرتضى انصارى بعد خطاب به آقاى نجفى نواده حاج شيخ محمدرضا كه اين مصاحبه را
ترتيب دادند گفتند : درست يادم نيست اگر شما يادتان است بفرماييد آقاى نجفى اضافه كرد : حاج آقا نورالله رساله اى دارد در احوالات برادرش آقاشيخ محمدحسين كه در آخر تفسير آقا شيخ محمدحسين چاپ شده . -اين تفسير حمد است و آياتى از سوره بقره و تمام نشده و ناقص مانده . عمرش وفا نكرده است . - در آخر رساله مرحوم حاج آقا نورالله مى نويسد يكى نقل كرد كه در خواب رسول خداصلى الله عليه وآله را ديد عرض كرد آقا شيخ محمدتقى چطور است فرمود نجات پيدا كرد بشفاعتنا بعد مى گويد آقا شيخ محمدباقر اصفهانى چطور مى فرمايد -پسر مرحوم صاحب تعليقه- فرمود او هم بمحبتنا . بعد مى پرسد شيخ محمد حسين چطور ؟ فرمودند او وارد شد بر خداو خدا هرچه خواست به او داد . ورد على الله و هو عنه راض - تمام شد بيانات آقاى نجفى .
يك مطلبى را آقاى حاج شيخ در مساله اقل و اكثر ارتباطى فرمود در مجلس درس آقا سيد محمد فشاركى آقاشيخ محمد رضا اصفهانى شركت مى كرده ، در اين مساله با او پافشارى كرد و اعتراض مى كرد . آقاى سيد محمد فرمود در اين مساله درمسجد كوفه يا سهله با پدرت آقا شيخ محمد حسين يك ساعت صحبت كردم و اوبرخلاف بود . من اينطرف و نتوانست انكار كند .
باز نقل قول آقا شيخ محمد حسين كه ايشان فرموده عموى ما يعنى صاحب فصول عجب كلام نغزى در فصول ذكر كرد ولى مردم قدردانى نكردند . گفت : مقدمه واجب است در لحاظ ايصال به قيد ايصال . ولى مردم قدردانى نكردند . رحمة الله عليهم اجمعين .
مرحوم صاحب فصول آقا شيخ محمد حسين بود . صاحب تعليقه آقا شيخ محمد تقى بود
. پدرشان آقا شيخ عبدالرحيم يا محمد رحيم بود كه اهل ايوان كى ( كيف ) كه يكى از منازل بين مشهد و تهران است ، بود . دوتا پسر هريكى علمى درتحقيق شدند .
سؤال : شما از مرحوم حاج آقا رضا اجازه نداريد ؟
جواب : نه . مسلك من مثل مرحوم حاج شيخ بود . آقاى حاج شيخ نه اجازه ازآخوند خراسانى داشت نه از سيد محمد كاظم ، نه حاج ميرزا حسن شيرازى ، نه آقاسيد محمد فشاركى ، با اينكه با همه اينها كمال مؤانست داشت ، هرچه مى خواست مى دادند عقيده اش اين بود كه اجازه هيچ كاره است اگر كسى از علامه اجازه داشته باشد ولى وجود ( 62 ) نداشته باشد فايده اى ندارد . و اگر وجود نداشته باشد هزار اجازه داشته باشد از اول شخص دنيا چيزى نمى شود .
يك روز در اراك منزل حاج شيخ نشسته بوديم ، شخصى بلندبالايى از دروارد شد . صورت قرمزى و ريشهاى كم قرمزى داشت ، گفتند ايشان حاج شيخ هاشم خراسانى است صاحب كتاب منتخب التواريخ و كتب ديگر . صحبتهايى كردمعلوم شد مسافر عتبات است و يكى از منزلها اراك است . از حاج شيخ سؤال كرداحكام ارث و نسب تا چند درجه است . ما همه اولاد آدميم ، تا چند طبقه است . آقاى حاج شيخ جواب درستى نداد . ايشان گفت من تعيين كردم گفت حضرت موسى بن جعفر با هارون الرشيد در يك مجلسى جمع شدند . هارون به حضرت عرض كرد كه شما بنى عم رسوليد ما هم بنى عم هستيم شما چه فضيلتى بر ماداريد ؟ حضرت فرمودند فضيلت ما اين است كه اگر من دخترى
داشتم بر حضرت رسول حرام بود . ولى شما نه . دختر شما را حضرت مى گرفت ، پس معلوم شد تاهفت پشت مى رود . بعد گفت قرآن كريم به ماده و هيات قابل تغيير نيست به جهت اينكه در هر عصرى از اعصار مواد كلمات و حركات و اعراباتش همه محفوظ است . دستخوردگى پيدا نمى كند ، نه به ماده نه به هيات . من مى خواستم نسبت به كافى همين كار را بكنم .
يعنى كارى كنم كه كافى شريف هم ( الفاظ رواياتى كه در كافى است ماده و هيات آنها ) تغيير نكند مثل قرآن بمرور اعصار ماده و هيات تغييرپذير نباشد . مثل قرآن تا دست رسى پيدا كردم به يك كتاب و آن كتاب آخوند ملا خليل قزوينى است . در شرح كافى و او متعرض همين جهت شد و مواد هيات كلمات كافى راهمه متعرض شده و من در اين سفر كه به زيارت مى روم مقصد ديگرم اين است هركجا از آن نسخه اى پيدا كردم تمام را جمع كنم و به چاپ برسانم . حالا شما دراينجا نسخه اى از مجلدات آن نداريد . بنده يك مرتبه به ذهنم افتاد كه يك جلد ازآنها در كتابخانه پدرم است . پيدا بود كه در زمان خود مؤلف نوشته شده بود . كاغذترمه داشت و جلدش خيلى كهنه شده بود . بعضى جاها يك صفحه را از بالا تا پايين قلم زده بود و در حاشيه نوشته بود ، نمى دانم از كجا بدست پدرم افتاده بود . خيلى خوشوقت شد . گفت بر من نت بگذاريد بياوريد بدهيد . پدرم گفت حالا گذشت ، ولى اين افتخارى بود براى مان . به اتفاق پدرم كتاب را آورديم در منزل حاج
شيخ داديم به ايشان يك جلد از كتاب بود . حاج ميرزا مهدى بروجردى به آقاى حاج شيخ هاشم گفت عوض اينكه اين كتاب را داده شما كه مشرف مى شويد به حرم ، ازحضرت بخواهيد خدا ايشان را از مروجين شرع قرار دهد . آقاى حاج شيخ فرمودوجود لازم است و انگشترى فيروزه داشت به من داد .
سؤال : در مورد حاج آقا نورالله و قيام قم و رابطه ايشان با حاج شيخ و آمدن ايشان به قم اگر مطلبى داريد بفرماييد .
جواب : بنده از اين اجتماعات دور بودم ، در عين حال به گوشم رسيد . رضاخان على الاتصال گوشى دستش بود و احوال حاج شيخ را مى پرسيد حالت چطور است و ايشان مريض بود و در مجالس حاضر نمى شد . اينها هم همه جمع شده بودند از همه اطراف ، علماى تهران ، علماى اصفهان ، علماى همدان و شيرازجمع شده بودند . و رئيس ايشان حاج شيخ بود و حاج شيخ حاضر نمى شدو مريض بود و در گوشه صحن نو گوشه اى كه مى رود توى صحن موزه عصرهااجتماع مى شد ربع صحن را مى گرفت سخنرانى و دعا و ختومات و توسل به حضرت زهرا و سيدالشهدا . ولى حاج شيخ نبود ولى همه بودند حاج شيخ محمدرضا هم بود .
يك دفعه گفتند : حاج آقا نورالله كه اصل اساس بود همه خرجها از كيسه ايشان بود ( شايد اول متمول ايران بود ) فوت شد . سه روز جنازه معوق بود و حمل به عتبات كردند . كسى نفهميد چه شد . و آن شخص دق و دل اين را در مشهدخراسان بجا آورد . آن قدر آدم كشت ، اشخاص را كشت كه پاى ضريح
خون جارى شد و مردم به ضريح پناه آورده بودند مثل جدول آب در اطراف ضريح حضرت ثامن الائمه خون جارى شد . اشخاص دستشان به ضريح بند بود گلوله مى ريخت به بدنشان جنازه ها را جمع مى كردند زنده و مرده و توى گارى مى ريختند و در چاله مى ريختند . چه كارها كرد .
يك دفعه هم علماى نجف آمدند آقاى نائينى و اصفهانى ( 63 ) و آقا سيدابوالحسن درس شروع كردند ، پنج شش ماه در اينجا بودند .
سؤال : حاج شيخ بر جنازه نماز نخواند ؟
جواب : نمى دانم . داخل اين امور نبودم . ولى حاج شيخ با شيخ محمدرضابودند و بى اندازه ارتباط داشته و مى خواست ايشان را جانشين خود كند و بعضى هم با ايشان رفتند به اصفهان . از جمله آقا سيد محمد على پسر آقا سيد مهدى كاشى اراكى و بعد برگشت .
سؤال : از خود حاج آقا نورالله مطلبى نداريد ؟
جواب : يك مطلب را از آقا سيد محمد تقى خوانسارى شنيدم كه چون ايشان متمول عمده بوده ، املاك زيادى داشته در اطراف اصفهان . و شريك ملكهاايشان را آزار مى دادند و شكايت مى كردند و ايشان را به تهران مى بردند . و در يكى از اين سفرها توقف ايشان خيلى طول مى كشد . تهران عارض مى شدند و آقا راجلب مى كردند به تهران دو تا و سه تا و بيشتر و كمتر . يكى از اين دفعات كه ايشان رابرده بودند خيلى طول كشيده بود . مثلا پنج شش ماه ، آقا صدر اعظم ميرزا على اصغر خان اتابك اعظم صاحب اين صحن را مى خواهند و مى فرمايند من كار دارم درس و بحث دارم چرا مرا اين قدر معطل مى كنيد ، در تهران و مانع
رفتن مى شويدآقاى آقا سيد محمد تقى نقل كرد . گفته بود مى خواهى حقيقت امر را بگويم مى گويد اين نگه داشتن شما در تهران و طول مدت نه زير سر من است نه زير سرشاه . زير سر روس است تا مى گويد زير سر روس است دستش را بالا مى برد ومى گويد خدايا مرا با روس چكار و روس را با من چكار . اشك از چشمش سرازيرمى شود . به محض اين لشكر روس تا مرز ايران آمده بود و نزديك بود وارد ايران شود . ايشان را گفته بودند در تهران نگه دارند كه مبادا ايشان در اصفهان غوغايى به پا كند و به محض اين جمله از ايشان ژاپن گلاويز روس مى شود و آن لشكرسر مرز همه بر مى گردند و به آقاى نجفى مى گويند برگرديد برويد يك چنين اشك چشمى از آقاى نجفى باعث شد ژاپن گلاويز شد با روس و نسل تزار را از بين برد كه برد .
سؤال : رابطه آقاى نجفى با شيخ فضل الله نورى و اعدام شيخ چه بود ؟
جواب : پدرم گفت يك سفر رفتم اصفهان . رفتم در مسجدى كه آقا نجفى درآنجا درس مى گفت در آنجا نشستم و سياحت مى كردم . درس شروع كه مى كرد يكى از اصحاب بنا مى كرد با صداى بلند اعتراض كردن و ايشان سرش پايين بود گوش مى داد و حرفى نمى زد و بعد از مدتى سرش را بلند مى كرد و مى فرمود اجازه مى دهيد من صحبت كنم . اين را پدرم نقل كرده و از حوصله ايشان تعجب مى كرد كه اوقاتش تلخ نمى شد .
سؤال : رابطه حاج آقا نورالله و شيخ فضل الله ؟
جواب : در موقعى كه شيخ فضل الله مخالف بود با مشروطه ، نامه اى از طرف آقاى نجفى
براى ايشان مى آيد كه من گمان مى كنم مصداق اين آيه شد : «ان الذين يكفرون بايات . . . و يقتلون النبين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم . »
آقاى حاج شيخ نقل كرد گفت در سرمن راى بودم نامه اى از فرزند حاج شيخ فضل الله براى ايشان رسيد . نامه را باز كرد و خواند و رو به من كرد . يعنى حاج شيخ وگفت من مى ترسم كه اين فرزند مرا بدار ببرد . و همينطور شد . همان فرزند نقل قسمت كرد وقتى كه بالاى دار بود .
سؤال : بعد از آنكه شيخ فضل الله به دار زدند آقاى نجفى اعتراض نكرد ؟
جواب : نفهميدم من آن وقت سيوطى مى خواندم پيش شيخ جعفر ( شيثى ) كه از طلاب اصفهان بود . صحبت دار مرحوم شيخ شد بنده اوائل تكليف بودم . ايشان مى گفت چرا به دار زدند لااقل تبعيد مى كردند .
سؤال : راجع به حاج آقا حسين قمى در زمان رضاخان چه اطلاعى داريد ؟
جواب : در اثر كشف حجاب و كلاه شاپو و اتحاد شكل مرد و زن لباس فرنگى كردن و اينها آقاى حاج شيخ تقيه مى كرد . آقاى حاج آقا حسين تحمل نكرده تلكراف مى كند براى شاه كه من آمدم .
شنيدم كه فرموده بوده مى خواستم بروم به تهران و محل خلوتى او را گيربياورم اولا به نصح و لسان لين به او بخوانم و به دست و پايش بيفتم و اگر قبول نكردبچسبم به گلويش و خفه اش كنم . بعد آقاى بهبهانى كه خيلى به او معتقد بود به رضاخان گفته بود ايشان مرض عصبى دارد و حرف درستى ندارد از روى عقل درست كار نمى كند .
گفته بود چكار كنم . گفته بفرست به عتبات جواز داد و رفت . دراثر آن به حرم حضرت رضا جسارتها كرد . خداوند خودش اصلاح كند كارها را .
از دكتر مدرسى خودم شنيدم كه براى سيد محمد تقى نقل كرد . گفت آقا سيدعبدالحسين پسر سيدجواد قمى بود . وكيل قم بود . آقا سيدجواد قمى معروف است واز علماى بزرگ قم بود ودكتر مدرسى ازقول آن وكيل نقل كرد . از قول خود رضاخان كه گفته بود اگر شيخ عبدالكريم يك كلمه مخالفت كرده بود فورى يك ماشين درخانه اش حاضر مى كردم مى فرستادمش به جايى كه عرب نى بيندازد . و مى كرد اين كار را كسى حريف او نبود . و كسى اعتراض نمى كرد و آنجا هم او را رها نمى كرد مثل سيدحسن مدرس كه اورا فرستاد به خواف وبعدكشتش . سيدحسن مدرس را فرستادبه خاف بعد دستور مى دهد به مامورين كه بايد بكشيد او را . بعد يك استكان چايى مى آورند كه در آن سم بوده كه بايد بخوريد گفته بود روزه ام ، گفته اند بايد بخورى و مى خورد . ديدند اثرى نكرد درازش مى كنند و عمامه اش را باز مى كنند به گردنش مى پيچند وفشار مى دهند وخفه اش مى كنند . با حاج شيخ هم همين كار را مى كردند .
پس آن حوصله و صبر حاج شيخ عبدالكريم باعث شد كه اين حوزه محفوظبماند تا مثل آقاى خمينى كسى از آن بيرون آمد و دودمان او را به كلى به باد فناداد . . . صبر و حوصله او مثل صبر و حوصله حضرت مجتبى بود و قيام ايشان مثل قيام حضرت سيدالشهدا بود . اگر امام حسن حوصله نكرده بود معاويه بكلى كتاب و سنت را از بين برده بود و به ما نمى رسيد . پسرش گفت :
لعبت هاشم بالملك فلا خبرجاء
ولاوحى نزل
پس آن صبر باعث شد كه اين كار را نكرد و پس از آن پسرش يزيدمى خواست چنين كارى بكند كه امام حسين قيام كرد .
آقاى رئيس جمهور : سلام عليكم ، احوال شريف چطور است ؟
آيت الله العظمى اراكى : خدا خير دنيا و آخرت به همه تان مرحمت كند ، خيلى محبت فرموديد ، خيلى محبت فرموديد .
رئيس جمهور : احوال شما خوب است ؟
- الحمدلله ، اگر شما خوب باشيد من هم خوبم .
- خيلى ممنون ، توفيقى بود شما را زيارت كرديم .
- خدا شما را براى اسلام و اسلاميان نگهدارد امروزه نعمت بزرگ ، براى اسلام و اسلاميان وجود مبارك سركار عالى است كه اسلام و اسلاميان را در تحت حفظ و حمايت خود قرار داديد و نمى گذاريد مثل زمان آن دو تا طاغوتى كه آمده بودند و مى خواستند انقلاب سفيد و انقلاب سياه راه بيندازند ، بشود .
وليكن امروزه بيشتر از زمان طاغوت بايد امتحان داد ، زمان طاغوت نظيرمثالى است كه مرحوم آقاى حاج شيخ مى فرمود كه ملت اسلام و ملت كفر ماننددوتا لباس است كه يكى سياه است در تمام سياهى و يكى سفيد كه از برف سفيدتراست آن لباس سياه هرچه گرد و غبار در او بنشيند هيچ تاثيرى در آن نيست وليكن اين لباس كه مثل برف سفيد است اگر قدرى غبار روى آن بنشيند نمايش مى دهد . نمايش خلاف شرع در زمان آن دو تا مثل لباس سياه بود و امروزه مثل لباس سفيدمى ماند ، امروزه اگر امتحان سخت تر نباشد آسانتر نيست يعنى امروزه لباس بر بدن اهل اسلام ، لباس روحانيت و اسلاميت است الحمدلله ولله المنه يك رئيس خوبى براى اينها انتخاب فرموده خدا نگهدارد
او را براى اسلام و اسلاميان وليكن امتحان بايد داد ، امتحان بزرگتر و بيشتر از زمان آن دو تا طاغوت ، زمان آن دو تا طاغوت لباس سياه سياه بود هرچه گرد و غبار در او مى نشست اثر نمى كرد وليكن امروزه لباس سفيد ، سفيدتر از برف بر بدن اسلام و اسلاميان وارد شده اگر فى الجمله گردو غبارى به آن بنشيند اثر خود را ظاهر مى كند پس امتحان امروزه بيشتر از امتحان قبل است ، آن روز امتحان لباس سياه بود ولى امروزه امتحان لباس سفيد است . فى الجمله خلاف شرعى اگر واقع شود به پاى روحانيت تمام مى شود ، آن وقت به حساب روحانيت تمام نمى شد . ولى امروزه اگر كار خلاف شرعى بشود به پاى روحانيت حساب مى شود امتحان امروزه سخت تر از امتحان روز قبل است خداوندباقى بدارد وجود سركار را كه مايه افتخار همه هستيد و باعث انقلاب سفيد شديدو انقلاب سياه را مبدل كرديد به انقلاب سفيد وليكن خداوند به داد همه برسد اگرخلاف شرعى سربزند همه آن پاى روحانيت تمام مى شود و امتحان بزرگى است اين امتحان ، امروزه خلاف شرعش غير از خلاف شرع روز قبل است . امتحان خلاف شرع روز قبل مثل گردى است كه بر لباس سياه بنشيند تاثيرى در آن نيست اما امروزه خلاف شرعش مثل گرد و غبارى است كه بر لباس سفيدتر از برف بنشيندفى الجمله گرد و غبار اثر خود را ظاهر مى كند و به پاى اسلام و اسلاميت و شرع و شريعت حساب مى شود .
رئيس جمهور : حرفهاى خوبى زديد ، استفاده كرديم .
آقاى مصلحى : الآن مصادرامور ، الحمدلله همه روحانى هستند از مقام رهبرى ، رئيس مجلس و مجلسيان و رئيس جمهور ، و توقع مردم اين است
كه واقعا اسلام پياده شود و توقع بجايى است و همان طور كه فرموديد ( خطاب به آيت الله العظمى اراكى ) اگر خلاف شرعى واقع شود بدعت حساب مى شود و به اسلام مى چسبد .
رئيس جمهور : ما از قديم كه شما اينجا با آيت الله مرحوم خوانسارى اينقدرصميمى بوديد خيلى به شما ارادت داشتيم . چون ما عشق داشتيم به مرحوم آسيدمحمدتقى مى ديديم شما خيلى علاقه داريد به ايشان ، ادبى كه بين شماو ايشان بود براى ما نمونه بود من هميشه توى صحن منتظر مى ماندم شما مى آمديدپهلوى قبر مرحوم قطب راوندى ظاهرا كه شما مقيد بوديد آنجا فاتحه بخوانيد و باآقاشيخ حسن ( 64 ) مى آمديم و مى ديديم كه شما مقيديد براى ما جالب بود .
آقاى مصلحى : از علت اينكه شما سر قبر مرحوم قطب راوندى فاتحه مى خوانديد سؤال مى كنند ؟
رئيس جمهور : شما مقيد بوديد كه هروقت از صحن و قبر مرحوم راوندى عبور مى كرديد آنجا فاتحه مى خوانديد .
آية الله اراكى : يك حاج شيخ محمدحسنى بود در خوانسار معروف بود به وثوق و اطمينان ، اهل خوانسار بود ، آقاى خوانسارى فرمود يك آقا شيخ محمدحسنى جلوتر از او بود اين حاج شيخ محمدحسن عقب تر بود ، اين زمان ما راادراك كرد و جلويى زمان قبل را ادراك كرد . زمانى كه صدراعظم داشت صحن نو رامى ساخت و همه قبور را خراب كرده بود و رسيده بود به قبر قطب و آن را هم مثل ساير قبور به هم زد اين آقا شيخ محمدحسن دومى ، عادتش اين بود سالى يك مرتبه كه مشرف مى شد به قم سر قبر قطب مى رفت و فاتحه مى خواند ، اين بار هم آمدو ديد كه به هم خوردگى پيدا كرده
و يك سوراخى براى قبر گذاشته اند و آجرى ياسنگى جلوى روزنه گذاشته اند آمد و آجر را برداشت و سرش [را نزديك برد] ديددو قبه زانو پيدا شد .
سر را قدرى برد تو و لب گذاشت به دو قبه زانو كه مقابل روزنه بود و بوسيدآقا شيخ محمدحسن دومى خودش نقل كرده بعد از اين همه مدت هفتصد هشتصدسال گذشته و هنوز پوسيده نشده و بدن قطب هنوز سالم است .
آقاى مصلحى : خودتان از آقا شيخ محمدحسن شنيديد ؟
آيت الله اراكى : خودم از آشيخ محمدحسن شنيدم .
آقاى رئيس جمهور : من يك مدتى درس جنابعالى مى آمدم ، در مدرس مدرسه فيضيه كه درس مى داديد ، استفاده كرديم ، هنوز از نكاتى كه شما آن موقع مى فرموديد يادم هست . . . .
خوب من مى ترسم كه توى اين گرما آقا را اذيت كنيم ديگر ، اجازه مرخصى به ما مى دهيد ، ما را دعا بفرماييد كه خدا ما را از زلات دور بدارد .
آيت الله اراكى : دعاگوى شما بودم و هستم .
حضرت آيت الله العظمى اراكى در جلسه ديدار تنى چند از شاعران و اهل قلم كه به محضر آن بزرگمرد اجتهاد و دين و فقاهت ، بار يافته بودند مواعظ سودمندى در جهت ارائه طريق و ارشاد آنان بيان كرده اند كه در ذيل مى خوانيد . ( 65 )
و چه دلنشين و روح فزاست ديدار مردان خدا همانانكه به مدد تهذيب و تزكيه از قيد هوى رسته اند و به جهان حقيقت پيوسته ، دلشان گنجينه اسرار است و جانشان مشرق انوار ، و اين معنى را آن كس در مى يابد كه روزى توفيق چنين ديدارى را يافته باشد و به چنين موهبتى مفتخر آيد .
در خلال شبهاى شعر فيضيه
به پايمردى مسؤولان مؤسسه نشر آثار حضرت امام به محضر حضرت آيت الله العظمى اراكى دامت بركاته مشرف شديم ، چه ديدارى سخت بهجت خيز و عبرت انگيز ، ديدار مردى بزرگ كه آثار گذشت زمان برسيماى مباركش پديدار بود و انوار معنويت از پيشانى روشنش ساطع ، او مظهرروحانيت سخت كوش شيعه مى باشد كه در طول قرنها پاسدار مرز شريعت و آيين بوده اند ، در اطاقى محقر و ساده تر از ساده ، آن بزرگ را ديدار كرديم كه با ضعف مفرط مزاج لباس رسمى پوشيده و بر روى چهارپايه اى استقرار يافته بود .
پس از بجاى آوردن معارفه ، از محضر ايشان تقاضا شد كه سخنانى در جهت ارشاد و ارائه طريق شاعران و اهل قلم بيان كنند و آن بزرگ كه علم و عرفان و انديشه و احساس را به هم آميخته است سخنانى مبسوط و مواعظى رسا و بليغ ايراد كرد ، كه همگان را سخت متاثر ساخت كه از تاثير بيانات ايشان اكثر حاضران سرشك ازديدگان جارى ساختند ايشان پس از حمد و سپاس خداوند اين آيه كريمه قرآن راتلاوت كردند :
«يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا . »
گفتند خداوند مى فرمايد اى مردمان از سوى پروردگارتان براى شما حجت و برهانى آمده و ما نورى آشكار بر شما فروفرستاديم آنگاه به توضيح گفتند : مراد ازبرهان ، عقل است كه چراغ راه آدمى است و انسان را بسوى صلاح و سداد رهنمون مى كند و بطريق رستگارى و صواب مى خواند : متابعت از فرمان عقل موجب فلاح ونيك بختى است ، و مقصود از نور مبين ، قرآن عزيز است كه همه نور است وروشنى و نسخه سعادت و نيك بختى ، و خداوند خود نور است ،
نورى كه جهان هستى رافروزان ساخته ، نورى كه از شدت ظهور مخفى است و آشكارتر از هرچيز است .
و از اين موضع بود كه سخنان آن مرد خدا شور و اوج زائدالوصفى يافت و مكرر به ابياتى از عارفان صاحبدل از جمله شيخ شيراز و شيخ شبسترى و شيخ بهائى استشهاد و استناد مى فرمود و خود مى گريست در شدت ظهور ذات مقدس بارى تعالى مكرر بدين بيت از گلشن راز تمثل جست و فرمود :
زهى نادان كه او خورشيدتابان
بنور شمع جويد در بيابان
سپس به فرازهايى از دعاى عرفه سالار شهيدان و سرور آزادگان امام حسين عليه السلام اشارت فرمود :
«كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك . »
و ديگر بار شعر گلشن راز را انشاء فرمود . آنگاه در عظمت و شان و حرمت قرآن كريم گفتند كه اين كتاب نور است ، نورى جاويدان ، سپس شعر شيخ شيراز راقرائت كردند كه :
به چه كار آيدت ز گل طبقى
از گلستان من ببر ورقى
گل همين پنج روز و شش باشد
اين گلستان هميشه خوش باشد
گلستان پرطراوت و شاداب قرآن است كه از تطاول خزان مصون مى باشد و هرگزافسرده و پژمرده نمى گردد ، با قرآن مانوس شويد و از آن اكتساب نور كنيد .
آنگاه بدين معنى دقيق پرداخته گفتندعلم نورى است كه خداوند در دل هركس كه مشيتش اقتضاء كند مى اندازد و اصل همه صلاحها تهذيب است و علم اگر توام با تهذيب نباشد مفيد نخواهد بود .
در اين مقام بدين ابيات از آثار شيخ بهايى استناد جستند :
علم رسمى سربسر قيل است وقال نه از او كيفيتى حاصل نه حال علم نبود غير درس عاشقى مابقى تلبيس ابليس شقى دل منور كن به انوار جلى چند باشى كاسه ليس بوعلى
و نيز :
علمى كه مجادله را سبب
است نورش ز چراغ ابى لهب است تا چند شفا ز شفا طلبى وز كاسه زهر دوا طلبى
سپس مرز ميان عشق حيوانى و عشق ملكوتى را ترسيم كرده گفتند :
آنانكه از مرحله حيوانيت فراتر نرفته اند تنها به ماكولات و ملبوسات و مشمومات و منكوحات و از اين قبيل ، اشباع و ارضاء مى شوند و بدين امورسخت دلبستگى دارند كه اين جهان خصلت حيوانى است ، اما اولياء خدا كه جلال و كبريا و جمال ربوبى را درك كرده اند از قيد اين تعلقات رسته اند و از پى كسب رضاى دوست از سر و جان و جهان برخاسته اند و يك جهت در نور قاهر آن ذات متعال فانى شده اند .
سپس بدين داستان تمثل جستند كه شنيده ايد در مجلس زليخا زنان مصرآنگاه كه جمال دل آراى يوسف را نگريستند آنچنان از خود بيخود شدند كه دستهاى خويش را بريدند و از آن آگاه نبودند حال آنكه اين حسن و جمال مخلوقى ازمخلوقات خداوند بود . پس آنكس كه اصل جمال و سرچشمه همه زيباييها را ناظراست چگونه خواهد بود ، حسين عليه السلام شاهد آن جمال بود كه هرچه داشت در راه رضاى دوست فدا كرد و مكرر اين بيت را انشاء كردند و گريستند :
تركت الخلق طرا فى هواكا و ايتمت العيال لكى اراكا
آنگاه گفتند : آيت الله خمينى رضوان الله تعالى عليه مجدد آئين و شريعت بود و باانقلاب اسلامى ديگر بار دين را زنده كرد و اين سنت خداست كه در آغاز هر قرنى مجددى را برمى انگيزد تا شريعت و آيين خداى را زنده كند ، پس از انقلاب نخستين اسلام در قرن اول كه وسيله رسول خدا به انجام رسيد در قرن دوم امام همام حضرت باقر و در قرن سوم حضرت
رضا عليه السلام مجدد آئين اسلام گشتند و پس از آن در زمان غيبت در آغاز هر قرنى خداوند بزرگى را برانگيخت تا مرز آيين راپاسدار باشد و حقيقت شريعت را تجديد كند كه از قرن چهارم از كلينى آغاز شدو بعد شيخ طوسى و ابن ادريس و شهيد ثانى و شيخ بهائى و مجلسى و بهبهانى و سيد مجاهد و شيرازى ( 66 ) تا سرانجام بظهور امام خمينى آئين زنده گشت و آب رفته شريعت ديگر بار بجوى باز آمد و او مجددى بزرگ براى دين بود كه با انقلاب خويش اسلام را زنده كرد ، امام و ديگر بزرگانى چون ايشان همگام و همكار انبياءو اوليايند و همان راهى را مى سپرند كه آن برگزيدگان پيمودند ، اينك بر ماست كه ازاين انقلاب و ارزشهاى آن پاسدارى كنيم و آن را با جان و دل حافظ باشيم .
در خاتمه سخنان خويش را با دعا بپايان بردند و براى خدمتگذاران به دين و مردم دعا كردند .
حضار از اين مجلس روحانى و محفل نورانى با اندوخته و توشه ى از حقايق و معارف بيرون آمدند و با افسوس و دريغ از تنگى مجال محضر آن بزرگ را ترك گفتند ، خداوند سايه چنين مردان الهى را بر سر مسلمانان و شيفتگان آيين و حقيقت مستدام بدارد . آمين
خدا به ما دو تا نعمت باطنى داده يك گوش دل ، يكى چشم دل ، پس بايد ما به گوش سر و چشم سر قناعت نكنيم در دنيا آوازهايى هست كه خيلى انسان را خوش مى آيد ، مناظر حسنه اى هست كه به چشم ما خيلى تاثير مى كند و چشم و گوش سرما به همين مناظر حسنه و اصوات حسنه قناعت
مى كند و همچنين ذائقه ما ، به همين طعامهاى لذيد و اطعمه و اشربه لذيذه اكتفا مى كند و همچنين مثلا آن دو قوه ديگر لامسه و شامه اين پنج حس ما ، و تمام قوه مصروف مى شود در مبصرات و مسموعات و مطعومات و مشروبات و ملموسات و مشمومات طيبه و لذيذه . آن وقت خدا قرار داده در قلب ما چشم و گوش و ذائقه و شامه و لامسه كه بايد صرف امورى گردد كه عقل را خوش مى آيد و خدا را و پيغمبرانش را خوش مى آيد ، مثلا باچشم دل معجزات را ببينم و چشم ما چشم معجز بين بشود . مثلا وقتى كه مى رويم در باغ يا وقت بهار و وقتى كه گلها و رياحين و سبزه زارها و باغستانها بيرون آمده ، چشم دو چشم است . يك چشم ، چشم خر و گاو و گوسفند است از همين گلهاو رياحين استلذاذ مى برد و يك چشم ، چشم پيغمبر و امام و سلمان و ابوذر و امثال اينها هست ، اينها هم نگاه مى كنند به اين گلها و رياحين ولى آن حيوان مى گويدعجب سبزه زار خوبى است براى خوابيدن اينجا و خوردن اينها ، ولى ديگرى كه باچشم دل نگاه مى كند مى گويد :
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
از اينها بايد پى به خدا برد و خدا را بايد شناخت و همچنين در گوش و آوازها آن يكى مى گويد عجب آواز خوبى است بايد اشباع كرد و از آن لذت برد ديگرى مى گويد عجب صانعى است چه جور قدرت نمايى كرده -آخر غذا خوردن كجا ؟ غذا و آب كجا ؟ قوه سامعه كجا ؟ از اين آب و غذا قوه سامعه پيدا
مى شود قوه باصره پيدا مى شود اگر آب و غذا نخوردى قوه سامعه و قوه باصره ضعيف مى شود از بين مى رود- قدرت نمايى خدا را ملاحظه كن به واسطه اينها خدا را مى شناسى . حاصلش ما آمديم اينجا براى اينكه منعم مدبر را بشناسيم خداوند توفيق بدهد كه صرف گفتنى نباشد .
مادرون را بنگريم و حال را
نى برون را بنگريم و قال را
خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد اصحاب حال قرار بدهد .
آقاى رازى نقل كرد براى بنده و گفت كه از آقاى سيد نصرالله بنى صدر ( 67 ) شنيدم -آسيد نصرالله بنى صدر ما [در همدان] مكرر خدمت ايشان رسيديم با آقاى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى- كه به او گفتم شما يك چيز تازه ايى نداريدمى خواهم در كتابم بنويسم . گفت من هم در كربلا رسيدم به يك آشنايى و دوستى كه در حرم مطهر حضرت سيدالشهداعليه السلام سجاده برايش مى انداختند و نمازجماعت مى خواند . سيدى بود از او همين سؤال شما را كردم ، گفتم شما چيزتازه اى نديده ايد ، گفت يك تازه تازگى ديدم كه مرا به خود مشغول كرده است شب و روز مشغول او هستم ، گفتم چى ؟ گفت يك روز نشسته بودم توى حرم يك شخص عادى با لباس متحدالشكلى نه لباس آخوندى ، آمد پيش من اسم مرا برد ، فت يك منزلى سراغ ندارى ما زواريم برويم منزل كنيم .
من پيش خودم گفتم مگر من دلالم ، آمده اى پيش من گفتم يك زنى هست درهمسايگى ما يك بالاخانه اى دارد بعضى وقتها به زوار مى دهد بيا برويم ببينم خالى هست يا نه ؟ رفتيم ديديم اتفاقا خالى است آنجا منزل كرد- بعد يك روز آمد پيش من گفت كه ميل دارى برويم به زيارت حضرت حر
، -يك فرسخى كربلا ، است آنجاگنبد و بارگاه و صحن و سرا دارد- گفتم عيبى ندارد بيا برويم گفتم كه دو راه هست يك راه توى باغ است و يك راه از غير باغ است . گفت بيا از توى باغ برويم . همينطوركه رفتيم از توى باغ ديديم يك اژدهاى بزرگى از دور پيدا شد من ترس و لرز گرفتم رنگ باختم . آن شخص گفت : چرا اينجورى شدى ؟ گفتم مگر نمى بينى اژدها را ، گفت : اين چيزى نيست ، گفتم چطور دارد به سمت ما مى آيد . گفت اى مار بمير به اذن خدا ، مار افتاد : گفتم يعنى چه ؟ مار مثل چوپ خشك افتاده است آنجا ردشديم : رفتيم به يك جويى رسيديم ، او گفت : شما وضو دارى ؟ گفتم نه ؟ گفت از اين آب وضو بگير . من پاهايم نعلين بود اطرافش هم گل بود اينطرف و آنطرف مى رفتم ، ديدم رفت سر آب با كفش گلى و ايستاد آنجا بنا كرد وضو گرفتن ، آب بايد فرو برود ، نمى رود ، رفتيم زيارت كرديم و برگشتيم بعد گفت ميل دارى برويم به زيارت ، وادى السلام نجف گفتم برويم : گفت چشمت را هم بگذار ، ديدم وادى السلام هستم آنجا را هم زيارت كرديم گفت صحيح است كه زيارت وادى السلام برويم ، و زيارت حضرت امير نرويم گفتم : كه آخر من آدم نشناسى نيستم ، شناسايم ، وقتى مى رويم ازمن مى پرسند به چه وسيله آمده اى چه جواب بدهم ؟ گفت نترس كسى ما رانمى بيند رفتيم زيارت حضرت امير مشرف شديم باز دوباره به همين طور به طى الارض آمديم به كربلا
، بعد يك روز به او گفتم ترا به خدا بگو ببينم به چه وسيله به اين مقام رسيديد گفت : هيچ چيز ، همانى كه شما به ما ياد داديد . ترك محرمات ، فعل واجبات . بعد يك روزى اول صبح خواستم به ديدنش بروم رفتم در خانه ، زن صاحب خانه آمد گفت اين چه كسى هست آوردى اينجا ؟ گفتم چطور ؟ گفت اولاشبها از سر شب تا صبح اطاق روشن است ، چراغ نيست ولى روشن است و ثانياامروز برايش صبحانه بردم افتاده است مرده است . گفتم : مرده است گفت بله رفتم ديدم مرده است .
اين را آقا شيخ محمد رازى از قول آقاى سيدنصرالله بنى صدر و بنى صدر ازقول آن سيد ، امام جماعت كه در حرم حضرت سيدالشهدا بوده است نقل كرد .
برخى از طلاب : آقا ماه مبارك رمضان دارد مى آيد چه كار كنيم ؟
آية الله العظمى اراكى : نهايت استفاده را از ماه مبارك رمضان ببريم!
قرآن بهترين چيزها است ، بهار قرآن است ماه رمضان ، بهار قرآن است ولى قرآن خواندن داريم تا قرآن خواندن .
برخى از طلاب : آقا چه كار كنيم كه قرآن به قلبمان اثر كند ؟
آية الله العظمى اراكى :
تو كه قرآن به اين نمط خوانى چه برى سود از مسلمانى ( 68 )
اين طور كه ما مى خوانيم ور ور ور . . . .
«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها» . تدبر بايد كرد تدبر بايد كرد قوه مهمى كه هر كسى دارد ، قوه فهم ، خودش بايد تدبر كند . آيه اى كه براى فرعون آمده بگويد من خودم هستم . به من است . من فرعونم . آيه اى
كه براى مشركين آمده بگويد من هستم به خودش توجه بدهد ، خودش را مريض بداند اين دواى خودش است دواى مريض است . بگويد خدايا كارى بكن كه در من اثر كند فرعون نشوم مشرك نشوم هر چه آيه بد است به خودش توجه بدهد بگويد مصداق همه آيه هاى بد من هستم خودم هستم از خدا استغاثه كند كه خدايا مرا از اين بليه نجات بده و آن آياتى كه آيات خير است از خدا بخواهد كه خدايا مرا داخل در اين آيه بنما . همين بايد تدبر كند .
يكى از طلاب : آقا مدتى دعاى كميل را مى خواندم خيلى با حال ، و گريه مى كردم ولى يك موقع متوجه شدم كه اينها كه حضرت مى فرمايد :
الهى ا تسلط النار على . . .
اين كلمات را كه حضرت على عليه السلام فرموده خودش اينجور بوده من كه اينجور نيستم . از آن وقت كه متوجه اين مطلب شده ام ديگر دعاى كميل را مى خوانم گريه نمى كنم و خيلى هم سرد شده ام وقتى كه مى بينم آن كلماتى كه حضرت آنجا فرموده من خودم داراى آن واقعيت نيستم اصلا به خودى خود سرد شده ام از دعاى كميل .
آية الله العظمى اراكى : نظير اين را بنده از آشيخ محمدحسن شنيدم- آشيخ محمدحسنى داشتيم امرآبادى -امرآباد يكى از دهات فراهان است . پيرمردى بود ، ريشهاى قرمزى داشت ، با آقا شيخ محمود علمى ( 69 ) دوست بود .
اين آشيخ محمدحسن كه از معاصرين حاج شيخ عبدالكريم و از نجف بود به بنده گفت من هر شب جمعه دعاى كميل مى خواندم يك شب به اين جمله كه رسيدم هب لى صبرت على حرنارك فكيف اصبر على فراقك گفتم من چه جورم اين چى است آيا
من اينطورم با خدا ؟ من با خدا اينجوريم كه فراق خدا از آن آتش به من سخت تر است من چه كار كنم اين به كله ام آمد ، آخر رفتم پيش آخوندملافتحعلى سلطان آبادى گفتم آقا اين مطلب به سرم آمده و مرا منصرف كرده است از خواندن دعاى كميل . ايشان متوحش شد ، گفت : نه ، نه نكنيد اين كار را . اين كارشيطان است اين خيال از شيطان بوده است خواسته تو را منصرف كند مبادا ترك كنى اوقاتش تلخ شد و گفت نكنيد اين كار را اين شيطان بوده خيال شيطانى بوده آمده در دل تو ، گفت بخوان ، بخوان ، خيلى مرا توبيخ كرد كه نكنى اين كار را ، چكاردارى تو دعا را بخوان ، هر كس به اندازه خودش .
مرحوم ميرزاى قمى در جايى از جامع الشتات ( 70 ) فرموده است : من خودم نديدم ولى از استادم -يعنى مرحوم آقا باقر بهبهانى- شنيدم كه فرمود : «اطلب العلم ولو لغيرالله فانه ينجر الى الله الكلام يجر الكلام .
آقاى فريدى ( 71 ) داشتيم ايشان ، گفت يك شخصى از تجار عراق مى آيد پيش حاج آقا محسن جد ايشان مى گويد من يك خوابى ديده ام مربوط است به شما ، گفت چه خوابى ؟ گفت من حضرت صادق عليه السلام يا حضرت هادى را در خواب ديدم كه امر كرد كه برو به حاج آقا محسن بگو كه آن خبرى كه پى سندش مى گردى كه صحيح است يا نه از ما است . نمى خواهد بگردى ، من رفتم و گفتم كه خوابى اينجورى ديدم گفت : عجب ، من يك خبرى ديده ام و بس كه آن خبر در من اثر كرده است پى سندش
مى گشتم : «من مات فى طلب العلم كان بينه و بين الانبياء درجه خواستم ببينم كه اين سندش صحيح هست حالا شما گفتيد .
هم چه شنيدم كه آخوند همدانى ( 72 ) در مكه به مسجدالحرام مشرف مى شودو يك قرآن خيلى خيلى خوش خطى ، خوش چاپى داشته است و مشغول خواندن او بوده است در مسجدالحرام مى بيند يك عربى پيدا مى شود نگاهش به اين قرآن مى افتد مى گويد اين قرآن را به من مى دهى مى گويد نه ، مى بيند چيزى زير بغلش است مى گويد اين چى است ؟ مى گويد ديوان يزيد است -يزيد هم يك ديوانى دارد- من بالاخره راضى شدم آن ديوان را با اين قرآن عوض كنم ، خيلى دلم مى خواست اشعار يزيد را ببينم ، از آن به بعد ديگر توفيق تلاوت قرآن از من سلب شد هر چه خودم را مهيا مى كردم كه قرآن بخوانم اسباب فراهم نمى شد . ( 73 )
خودش يك توفيقى است شما دعاى كميلت يك توفيقى است چرا ترك كردى ؟
اما اينها را در اين دعاها كه مى خوانيم قصد انشا بكنيم يا حكايت الفاظى كه ائمه خوانده اند . ما خودمان را شبيه آنها مى كنيم بلكه مثل آنها بشويم .
«احب الصالحين و لست منهم . »
قرآن در نماز كه مى خوانيم اياك نعبد و اياك نستعين ما همچه آدمى هستيم ؟ اياك نعبد و اياك نستعين پس بايد نماز هم نخوانيم ؟
يكى از طلاب : آقا آن صحبتى كه با آقاى خمينى كرديد در كربلا در حرم حضرت ابوالفضل آن شعرى كه براى ايشان خوانديد در اولين ملاقات آن را دلشان مى خواهد بشنو .
آية الله العظمى اراكى : ما مشرف شديم به عتبات عاليات در حرم حضرت ابوالفضل العباس توى رواق بوديم جمعيت جمع بود و پشت در پشت
هم بودند .
گفتند اين آقاى خمينى است گفتم : كو آقاى خمينى ؟ گفتند اينجا است نگاه كردم ديدم بله آقاى خمينى با يك نفر ديگر هست مثل اينكه افغانى بود . رسيديم مابه هم و معانقه كرديم .
اين اولين ملاقات بود بعد از مدت مديدى كه همديگر را ملاقات نكرده بوديم گفتم هر كه با سادات درافتاد ورافتاد ايشان ( آقاى خمينى ) گفتند : با آل على بگو ، با آل على هر كه درافتاد ورافتاد . ( 74 )
اين را من ( آقاى اراكى ) گفتم و گفتم كه من خودم را عبد نمى دانم ولى پدرم راعبد مى دانم ، پدرم به هر سيدى مى رسيد مى گفت من عبد عبيد كليه ساداتم ، «من هم عبد عبيدزاده كليه ساداتم تا اين را گفتم ، آقاى خمينى دست بنده را گرفت و فشار زيادى داد و تندى رفت . بعد آقاى شهاب الدين اشراقى دامادش آمد درمنزلمان به ما گفت آقاى خمينى فرمودند من اين كلمه را كه از ايشان ( آقاى اراكى ) شنيدم گريه گلويم را گرفت -نتوانستم بايستم- زود حركت كردم .
يكى از طلاب : نصيحت بفرماييد .
آية الله العظمى اراكى : نصيحت دو چيز مى خواهد ، يكى از آن خدا است يكى از آن بنده ، نصيحت يعنى راه حق ، تميز دادن راه حق از راه باطل ، راه حق يك راه است ، راه باطل حساب ندارد . اين طرف ، آن طرف ، آن طرف ، آن طرف ، راه حق راه راست ، خط راست يكى است و راه باطل اين طرف و آن طرف زياد خيلى ، شايدبه شماره نيايد ، اين ور ، آن ور كج و
معوج همه راه باطل است ، راه راست ، يكى است يكى است . نصيحت معنيش اين است كه راه راست را از راه چپ و كج و معوج تميز بدهد و آن راه را كه تميز داده اى تبعيت بكنى نه عالم بى عمل باشى و راه را فهميده باشى و معذالك بر خلافش بروى مثل ابن سعد ، يزيد ، معاويه و عمروعاص . اينها راه حق را مى دانستند عمروعاص كه دست راست و چپ معاويه بود ، وزير و همه كاره معاويه بود . پيش از اينكه با معاويه همدست بشود . يكى از دوستان خاص و خالص حضرت اميرعليه السلام بود با وجودى كه ابوبكر و عمرو عثمان اينها جلو افتاده بودند معذالك اين مداح اميرالمؤمنين بود و آنچه كه براى آن حضرت معتقد بود براى ابوبكر و عمر و عثمان معتقد نبود - عقيده اش عقيده حق بود -مى گفت على در است و طلاى مصفا و تمام مردم همشان خاكند يعنى ابوبكر و عمر و عثمان خاكند ، ( 75 ) على است كه در است و طلاى مصفا و طلايى كه ازغل و غش بيرون آمده پشت سر او مى گفت مى دانيد على كى هست ؟ على آن كسى است كه شبها در محراب بكاء است زياد گريه مى كند مى دانيد على كى هست ؟ على آن كسى است كه وقتى كه جنگ مغلوبه شد درهم شد ، ضحاك است . ترسونيست به هيچ وجه ، هر چه شديدتر مى شود جنگ ، رويش بر افروخته تر مى شود . اطمينان قلبش و شجاعتش بيشتر مى شود و شمشير زدنش محكمتر مى شود به عكسش شب ، گريه اش از همه بيشتر است .
از اين جور شعرها گفته است . مرحوم حاج شيخ عبدالكريم اعلى الله مقامه مى فرمود
اگر آن مقدسترين زمان ما ، كه از آن مقدس تر ديگر نباشد بخواهد براى اميرالمؤمنين مدح بگويد از اين بهتر كه عمروعاص گفته نمى تواند بگويد اين قدرفضايل و مناقب براى اميرالمؤمنين گفته در اشعارش ، آخرش هم با معاويه است ، بعد از آنكه معاويه روى كار آمد . كاغذ نوشت كه بيا همراهى با من بكن . و مى دانداگر برود آنجا آخورش چال مى شود . همه چيز بهش مى دهند خانه مى دهند زن مى دهند شام و نهار مى دهند همه چى دارد . همه چيزش چرب و خوب است بالاخره جواب نامه معاويه را نوشت . نوشت تو مى دانى مرا به چه چيز دعوت مى كنى ؟ مرا دعوت مى كنى كه روگردان بشوم از كسى كه در غدير خم پيغمبرفرمود : من كنت مولاه فهذا على مولاه . تو مى دانى به چه چيز دعوت مى كنى . دعوت مى كنى روگردان بشوم از كسى كه پيغمبر خدا فرمود : على منى و انا من على مى دانى تو مرا به چه چيز دعوت مى كنى . دعوت مى كنى به اينكه روگردان بشوم ازكسى كه فرمود كه : على منى بمنزله هارون من موسى ، يك يك مناقب اميرالمؤمنين را مى شمرد تا آخرش ، بالاخره تو مرا دعوت مى كنى كه ريسمان ايمان را از گردن بيرون ببرى ، ريسمان ايمان از گردن بيرون بيندازم من با تو جفت بشوم آيا همچه چيزى ممكن است ؟ اين جواب را براى معاويه نوشت ، آن شعرها را گفت و اين جواب را براى معاويه نوشت بالاخره زير زيركى معاويه او را كشاند به سمت خودو رفت دست راست و چپ معاويه شد . دنيا اينجور است . كسى كه مادح اميرالمؤمنين است . يك مرتبه مى شود مخلص
و خالص دشمن او معاويه ، دنيا اين جورى است . پس بايد خيلى به خود ترسيد و لرزيد كه مبادا دنيا به جايى برسد كه انسان را پالانش را كج كند . مثل عمروعاص .
سؤال : پس من چه كار بكنم ؟
جواب : آدم بايد سعيش را بكند ، هميشه پناه به خدا بايد برد . يعنى ماه مبارك كه مى آيد وقت افطار وقت سحر كه وقت استجابت دعا است از خدابخواهد كه خدايا ما مثل عمروعاص نشويم و ايمان مان را كه حقيقى هست ، دوست اميرالمؤمنين و يازده فرزندش هستيم باقى بماند تا نفس آخر اين دوستى باقى بماند معاويه نفس اماره و شيطان ما را عمروعاص نكند ، ما را از دوستى اميرالمؤمنين عليه السلام و يازده فرزندش بر نگرداندبه غير آنها ، به غير آنها مايل نشويم . اين بايد عمده حاجت ما در هر وقت باشد هر وقتى از اوقات كه وقت حال و مشاهد مشرفه و مشهد رضوى صلوات الله عليه و يا مشهد حضرت معصومه عليها السلام و ساير مشاهد مثل حضرت عبدالعظيم هر يك از اين مشاهد كه خدا توفيق داد به ما بهترين حاجت كه بخواهيم عافيت در دين است كه ما را در دين محفوظ بدارد از شر شيطان و نفس اماره و هوا و هوس و دنيا ما را به سمت خود نكشد .
اين نصيحت است ، نصيحت است .
يكى از طلاب : آقا يك سؤال داريم اينكه نفس در «من عرف نفسه فقد عرف ربه چى هست كه آدم وقتى نفسش را بشناسد خدا را هم شناخته است . اين راتوضيح بيشترى بفرماييد .
آية الله العظمى اراكى : خوب مشابهات زيادى هست بين اين و بين او ، اشخاصى كه ملحدند
شيطان انسى هستند .
اى بسا ابليس آدم رو كه هست
پس به هر دستى نبايد داد دست
شيطانهاى آدم رو مى آيند به انسان مى گويند كه آخر اين آخوندها چه چيز به شمامى گويند . مى گويند خدا را بشناس خدا آخر نه بو دارد نه رنگ دارد نه طعم دارد . چشم نمى بيندش ، گوش صدايش را نمى شنود و رنگ ندارد ، چيزى كه هيچ چيزنيست چطور به آن عقيده پيدا بكنى .
مى گوييم خوب روح را بگو . روح انگشت است ؟ نيست . مرده انگشت داردروح ندارد : روح چشم است ؟ مرده چشم دارد روح ندارد : تمام سر تا قدم مرا يك به يك اعضاى اندرونى ، اعضاى بيرونى همه را تشريح بكنى آيا يك مويى ، يك تارمويى من زيادى دارم از او ؟ او مرده است من زنده ام ، پس روح ، نه بو دارد ، نه رنگ دارد و نه طعم دارد هيچ چيز ندارد . اما روح هست پس نبايد يك چيزى كه هست . تو ملحد . توشيطان آدم رو . من را بخواهى اضلال كنى . بگى آخوندها چه مى گويندبه تو . مى گويند خدا را بشناس . خدا هيچ يك از اينها را ندارد پس وجود ندارد . اين روح لابد هست اما جسم نيست . جسمانى هم نيست . يعنى جسم نيست طول و عرض و عمق ندارد جسمانى هم نيست . رنگ و بو و طعم و اينها را ندارد . اين نشانه ها را ندارد ولى معذالك هست . از كجا مى گويى هست ؟
از اينجا كه ، با مرده هرچه حرف مى زنى جواب نمى دهد ، سلام مى دهى جواب نمى دهد . مى گويى آقا ، آقاى
فلان چقدر از شما طلب دارد ؟ جواب نمى دهدشما از فلان كس چقدر طلب دارى ؟ جواب نمى دهد . هر چه بگويى جواب نمى دهد اما از يك زنده وقتى بپرسى جواب مى دهد پس از اين آثار پى مى برى كه روح هست از آثار پى مى برى كه روح هست اينجا هم شب مى آيد روز مى رود ، آفتاب مى آيد ماه مى آيد ، اين گردش فلك ، دستى مى خواهد كه آن را بگرداند ازاينجا پى مى برى كه خدا هست .
روح تدبير مى كند امور بدنرا ، دستت حركت مى كند . پايت حركت مى كند . زبانت حرف مى زند . چشمت مى بيند ، گوشت مى شنود ، همه به تدبير روح است . وقتى كه روح رفت همه اش از بين مى رود .
پس روح چيز ديگرى هست و اوست كه همه كاره است . شنونده اوست ، بيننده اوست ، بو كننده اوست ، همه كاره اوست ، اين بدن هيچكاره است . حرف زننده اوست . پس همه كاره خدا است . اين آفتاب و ماه و ستاره و خورشيد و فلك و اينها هيچكاره اند پس هر كه روح خودش را شناخت خدا را مى شناسد . اى ملحدتو به من چه مى گويى اين آخوندها چه به تو مى گويند ؟ اگر خواستند تو را از راه بيرون كنند تو اين طور بگو ، بگو : «من عرف نفسه فقد عرف ربه . »
آقا ان شاءالله كه خدا به شما طول عمر بدهد در مناجات شعبانيه داريم كه عرض مى كند . الهى هب لى كمال الانقطاع اليك .
اين چگونه ، براى آدم حاصل مى شود به وجود مى آيد كه آدم انقطاع را درخودش به وجود بياورد .
آية الله العظمى اراكى : اگر در محلى واقع شدى كه
شترها ايستاده اند اينجا شترآنجا شتر . تمام شتر . همه شتر . فقط يك نفر آدميزاد است شما آب مى خواهيد . به اين شترها مى گويى آى شتر آب بده .
نان مى خواهى به شتر مى گويى نان بده . از آن آدم كه ايستاده آنجا نان مى خواهى . آب مى خواهى هر حاجتى دارى به او مى گويى .
اگر روح توحيد در انسانى پيدا شد تمام خلق نزد او مثل شترها مى ماند فقطيك دانه است . همه كاره يك دانه است پس تمام انقطاع به او است . تمام توجهش به او است . نان مى خواهى از او بخواه . آب مى خواهى از او بخواه . هر حاجتى دارى به او بگو . جسمى ، باطنى ، ظاهرى ، دنيوى و اخروى . هى بگو اى خدا . اى خدا . اى خدا . اگر بگويى اى زيد مثل اين است كه بگويى اى ديوار . به ديوار مى شود گفت ؟ به در مى شود گفت ؟ به شيشه مى شود گفت ؟ به قالى مى شود گفت به عبا مى شودگفت ؟ به قبا مى شود گفت ؟ به پنجره مى شود گفت ؟ زيد هم مثل آنها است . هيچ كاره است . بحسب ظاهر زور و قوه در آمريكا و روس است . خوب گاو هم خيلى قوه و زور دارد . گاوميش هم قوه اش از گاو بيشتر است . فيل از همه ، كرگدن از فيل بيشتراست . شير و ببر و گرگ و پلنگ ، اينها هم خيلى قوه دارند ولى هيچكاره اند پس اواست همه كاره ، شير را او شير كرده ، پلنگ را او پلنگ كرده ، آمريكا را او آمريكاكرده و روس را او روس كرده
. اينها خودشان قدرت نفس كشيدن ، بالا بردن نفس و پايين آوردن نفس خودشان را براى خود ندارند ، چگونه قوه كاذبه دارند ، اگرنفس روس برود پايين بخواهد بياورد بالا ، خدا خواسته باشد بالا نيايد نمى تواندبالا بياورد . اگر نفسش بالا آمد بخواهد پايين برود تا خدا نخواسته باشد نمى تواندپايين ببرد .
پس كيست همه كاره ، بايد انقطاع به او پيدا كنى . توجه به او پيدا كنى و تمام همت معطوف به او باشد . هر چه مى خواهى از او بخواهى .
اينها همه شان مثل شترند چطور از شتر چيز نمى خواهى از آدم مى خواهى ، اگر روح توحيددر شما پيدا شد همه خلق مثل شتر مى شود و همان يكى همه كاره ، حى قيوم . كريم تا هزار اسم -دعاى جوشن كبير- هزار و يك اسم دارد حفيظ ، عليم ، فتاح تا آخر هزار و يك اسم ، شبهاى ماه مبارك رمضان موفق بشويد بخوانيد پس اينها به ما ياد مى دهد . اين دعاى جوشن كبير به ما ياد مى دهد تو براى چه به ديگرى مى چسبى براى فتاحيتش ، او فتاح است ، براى فياضيتش ، او فياض است ، براى خلاقيتش ، او خلاق است و براى رزاقيتش ، او رزاق است . هزار و يك اسم . تاآخر دارد صد فصل است جوشن كبير هر فصلى ده اسم است صدتا ده تا ، هزار تااسم است در جوشن كبير - انقطاع به خدا پيدا كن اگر همه اسمها پيش خدا است هر اسمى كه نظر بگيرى و مى خواهى او در خدا است پس از غير خدا متوجه مى شويد به خدا . تمام انقطاعت ، تمام توجهت به خدا باشد
:
يكى از طلاب : خاطره اى با امام خمينى نداريد ؟
آية الله العظمى اراكى : آقاى خمينى مرد جليلى است ما تاشناخته ايم و ديده ايم ايشان را شناخته ايم به پاكى و دلسوزى براى دين . يك مثل معروف است كه دل بسوزد يا دامن بسوزد ، دلش مى سوزد نه دامنش ، دلش مى سوزد براى دين . دلش مى سوزد ، دلسوز است نه دامن سوز است .
يكى از طلاب : آقا چه كار كنيم ما هم به آنجاها برسيم .
آية الله العظمى اراكى : از قرآن بگيريد هر كس به هر جا رسيد از قرآن رسيد به جهت اينكه تمام نعمتها به دست اوست . بقيه مثل در و ديوارند . همه كارها به دست او است همين كه او يك بنده اى را ديد كه حقيقتا طالب است . امساك نمى كند بخل نمى كند [اگر] حقيقتا به درگاه او رفتى از روى حقيقت و از ته دل و سويداى قلب با او مناجات كردى و از او خواستى او داناى كل است . عالم غيب و شهادت است دانست كه او از ته دل مى خواهد بخل نمى كند مى دهد . بلاشك مى دهد . شك و شبهه ندارد لاكن عمده آن است كه از روى حقيقت باشد نه سرزبانى و دروغى ، به او نمى شود چاپ ( 76 ) زد . چاپ بر نمى دارد ، بنده ها چاپ برمى دارند دست به سينه ات مى گذارى و مى گويى بنده بندگان آقا هستم او هم خيلى خوشش مى آيد هيچوقت آدم بنده بندگان او نيست ولى او خوشش مى آيد ولى ازاينها خدا را خوش نمى آيد كلاه سر خدا نمى شود بگذارى . خدا را نمى شود بازى داد . چاپ نمى شود با خدا ، دروغ نمى شود با خدا ، خط به خدا نمى شود داد ،
راستت بايد گفت ، راستى موجب رضاى خدا است . راستى ، از روى حقيقت درشبهاى ماه مبارك در افطارها در سحرها خصوصا ليالى قدرش . اولين حاجتت همين باشد .
يكى از طلاب : آقا چكار كنيم كه حقيقتا بخواهيم حقيقتا .
آية الله العظمى اراكى : بگو خدا يا تو كارى بكن كه دروغ نباشد راستى باشد ازروى حقيقت باشد نه مثل عمروعاص كه آخر نداشته باشد . آخر هم داشته باشد . تتميم كن اول احسانت را به آخر احسان نه اينكه اول احسان باشد و آخرش نباشد . اول و آخرش را تتميم كن هر دو اين را از خدا بخواه .
آقاى مستنبط داماد آقاى خوئى ( 77 ) سابقه قم داشت با ما دوست بود نقل مى كرد از حاج ميرزامهدى بروجردى كه همه كاره آقاى حاج شيخ عبدالكريم بود اوگفت اين قضيه صحيح است . من از خود حاج شيخ شنيدم . آقاى حاج شيخ عبدالكريم فرموده بوده است يك روز رفتم حرم سيدالشهداعليه السلام كه آنجا دعامستجاب است . بله تحت قبه حضرت دعا مستجاب است ، در عوض شهادتش سه چيز به او دادند : استجابة الدعا تحت قبته و الامامة فى ذرية و الشفاء فى تربته اينهارا عوض شهادت به او دادند . تحت قبه او استجابت دعا دادند . در تربت او شفادادند . در ذريه او امامت قرار دادند عوض شهادتش بود .
حاج شيخ عبدالكريم فرمود تحت قبه حضرت سيدالشهداعليه السلام يك علم معنوى خواستم ، حالا يك علم صورى فقه و اصول به ما مرحمت شده است . و لاكن علم معنوى هم مرحمت بشود به ما . خواب ديدم حضرت فرمود برو نزد آن گدايى كه سر قبر حبيب نشسته است .
وقتى
مى خواهى مشرف شوى به حرم حضرت سيدالشهداعليه السلام پيش رو كه وارد مى شوى در رواق آنجا يك ضريحى هست مال حبيب بن مظاهر پاى آن ضريح حضرت حبيب يك گدايى است كور است حضرت فرمود برو از آن گدا بگير از آن كور . بعد حاج شيخ عبدالكريم بيدار مى شود مى رود پيش آن كور و مى گويد از آن چيز كه خدا به تو داده به من هم بده .
مى گويد : هنوز به من كسى كه چيزى نداده است .
شيخ مى گويد : نه بابا من پول نمى خواهم .
كور : پس چه مى خواهى ؟
شيخ مى گويد : حضرت من را حواله كرده است به تو علم معنوى به من بده .
كور : ها ، علم معنوى ، فردا صبح بيا منزل من تا به تو بدهم .
شيخ : من منزلت را بلد نيستم .
كور : بيا با هم برويم به شما ياد بدهم .
با هم مى روند كوچه هاى كربلا را يك يك طى مى كنند تا مى رسند بيرون شهرآنجا يك خرابه هايى هست توى يكى از خرابه ها يك منزلى هست ، تا فردا حاج شيخ عبدالكريم ساعت شمارى مى كرده است . كه كى مى شود بروم آنجا كه علم معنوى به من دهد . صبح اول آفتاب حركت مى كند مى رود آنجا تا نزديكهاى خرابه ها كه مى رسد . مى بيند اين زنهاى عرب يك به يك مى گويند مات الاعمى آن وقت حاج شيخ عبدالكريم در مقام تشييعش بر مى آيد . غسلش مى دهد كفنش مى كند ، دفنش مى كند . بله يك كورى اينجور است در دستگاه حضرت سيدالشهداعليه السلام .
ما افراد بشر بايد فكر كنيم كه براى چه در اين دار دنيا ، آمده ايم ؟ يك قطره گنديده بوده ايم ، بعد داراى همه مشاعر و حواس ظاهرى و حواس باطنى
و قوه عاقله و قوه تدبير شده ايم كه گاهى دنيا را آتش مى زند و گاهى دنيا را پاك و منزه و منظم مى كند . آن دست قدرتى كه اينطور قدرت نمايى كرده و خلاقيت فرموده روى چه هدفى ، به چه غرضى ؟ كارش سفيهانه بوده ؟ كودكانه بوده ؟ هيچ غرضى نداشته جز اينكه بازى كند -نعوذ بالله- مثل بچه ها كه بازى مى كنند ، خانه گلى مى سازند پنج شش دقيقه ، هفت هشت ده دقيقه اى بعد خرابش مى كنند ، مى روند پى كارشان . اين آسمان و زمين و ماه و خورشيد و ستاره ها و فصول اربعه و هفته و ماه و سال شمسى و قمرى و اين همه خلقها و مخلوقات جوى ، ارضى ، بحرى ، درنده ، چرنده ، پرنده ، انسان ، حيوان ، جماد و بنات اين خلقت و آفرينش كه از دست قدرت يك قادرحكيمى بيرون آمده است به چه غرضى بوده است ؟ آيا فقط غرض اين بوده است كه چند صباحى بيايند در اين دار دنيا و پيرو نفس اماره و هوا و هوس باشند ، نفس اماره از يك طرف كار شيطان را مى كند يعنى تدليس و تسويل مى كند ، كارهاى قبيح را زينت مى دهد ، آرايش مى دهد به نظر آدمى زاد ، كار بد را خوب مى نمايد ، كارنفس همان كار شيطان است ، اين نفس شيطان داخلى است . آن ابليس شيطان خارجى است . او را خدا قدرت داده كه در رگ و ريشه و خون انسانى و در تفكرات او دست دخالت داشته باشد .
شيطان خارجى با شيطان داخلى هم دست مى شوند . و از يك طرف هم هواى نفس يعنى فرط ميلى كه نفس دارد به
مشتهيات ، مستلذات از ماكولات و مشروبات و منكوحات اينها هم از يك طرف ، اين سه تا از يك طرف آن يك هم يعنى دنيا هم مثل عروس خودش را زينت مى كند ، آرايش مى دهد جلوه مى دهد به نظر اين آدم كه داراى نفس است و شيطان و هوا و مى گويد بيا به سمت من بيا ، بيا ، اين دو روزه اى كه دو روز عمر تو است بيا و غنيمت بشمار پيش از اينكه عمرت به فنا برسد تا مى توانى با من عشق ورزى كن و از من استلذاذ و استمتاع بجو تامى توانى ، يك طرف هم نفس خود انسان ركت با شيطان مى كند و از يك طرف هم فرط ميل و هوا و هوس كه تمايل به سمت عشق ورزى به دنيا دارد كه آنچه را كه او مى گويد اين «قبلت و «رضيت مى گويد ، مثل ايجاب و قبول است او مى گويد بيابه سمت من اين هم مى گويد : قبلت و رضيت با كمال منت دنيا و شيطان با هم همدستند ، اينها ، اين چهار دشمن قوى به جان بنى آدم در اين چهار روز عمرافتاده اند ، يك دسته گول و فريب اينها را مى خورند و تمام عمرشان را به اينها صرف مى كنند . فرعون و شد اد و نمرود و احزابشان من الاولين و الآخرين ، كه :
اهل دنيا از مهين و از كهين
لعنة الله عليهم اجمعين
اهل دنيا بوده اند اينها با دنيا سروكار داشته اند فكرشان همين بود و بس ، همشان همين بود و بس ، هم ديگرى در دلشان نبود ، فكر ديگرى در مغزشان نبود فقطهمين بود و بس ، چيز ديگرى نبود ، اينها مورد لعن [واقع]شدند .
اهل دنيا از
كهين و از مهين
لعنة الله عليهم اجمعين
از آن طرف برجى مقابل اين بار و يا بارويى مقابل اين برج قرار گرفته كه استحكام آن به مراتب و درجات بالاتر از آن برج است اين يكى خيلى خيلى در كمال استحكام و در كمال احكام و ابرام است خيلى مبرم و محكم و مستحكم است از فولاد و آهن محكمتر و مستحكمتر است آن چيست ؟ آن آيات خدا است . در عين حال كه اين دنيا اينطور است و نفس اماره آن طور است و هوا و هوس آن طور است و شيطان خارجى آن طور است .
چهار دشمن قوى ، ما را دعوت به خود مى كند از آن طرف . ببين خدا چه برج محكم و مستحكمى در قبال اين قرار داده .
خداى ارحم الراحمين كه مى ديده است اين بلا و مصيبت بزرگ را بر اين مخلوق ضعيف خود ، ارحم الراحمين بوده ، اكرم الاكرمين بوده ، اجودالاجودين بوده :
من نكردم خلق تا سودى كنم
بلكه تا بر بندگان جودى كنم
براى جواد بودنش ، فياض بودنش ، اين كار را كرده . او مى آيد اين مخلوق ضعيف رادر چنگال اين دشمنهاى قوى قرار دهد و فكرى براى او نكند ، حاشا و كلا بااجودالاجودينيش ، با اكرم الاكرمينيش .
به چشم مى بينيم كه چه جور وسايل معاش و وسايل كرم را براى همين دوروزه دنياى ما فراهم آورده است از ماكول و مشروب و ساير جهات .
پس بايد چه كرده باشد ؟ از يك طرف انبيا فرستاده با معجزات ، از يك طرف كتب آسمانى فرستاده مثل قرآن كه معجزه است ، از يك طرف ، اوصياى پيغمبران فرستاده و با هر يك هر يك كراماتى ، از مرده و زنده شان ، كراماتى و معجزاتى بروزو
ظهور كرده است و معجزات و كراماتى ديده اند . حاصل اينكه خداوند تعالى يك آياتى ، آيات تكوينى در جلوى چشم آدم گذاشته است . كه آن آيات مى زنند تو مغزدنيا ، مغزش را خورد مى كنند ، مى زنند تو مغز شيطان ، داخلى و خارجى و تو مغزهوا و هوس . اگر كسى عاقل باشد- خدايا هر كه را عقل دادى چه ندادى و هر كه راعقل ندادى چه دادى ؟ - عقل آن است كه ببيند اين آياتى را كه خدا قرار داده درمقابل اين چهار دشمن و اين چهار دشمن كجا مى توانند مقاومت كنند ؟ با چوبى كه آن آيات تو مغزشان مى زند هرگز نمى توانند ، مگر خود انسان به آنها كمك كند آن حرف ديگرى است ، خودش بى عقلى كند و دشمنى خودش به خودش بيشتر باشداز آنها و لهذا در روز قيامت كه مخاصمه مى كنند به شيطان مى گويند : تو ما را اينطوركردى ، او مى گويد نه ما سلطنت نداشتيم از ما فقط يك دعوتى بود بيش از دعوت نبود ، زنجير به گردن شما نينداختيم شما را به اكراه واجبار به سمت خود نكشانيديم فقط يك دعوتى كرديم مى خواستى نشنوى اين همه دعوت از خدا و پيغمبر و ازامامها و از آيات قرآن و كتب آسمانى و آيات تكوينى ديدى به چشم خود ، و به عقل خود مراجعه نكردى ، آنها را پشت سر انداختى و نديده انگاشتى و ما را ديدى و بس ، مى خواستى نكنى ، تقصير خودت است به ما چه ، پس هر كه عقل داشته باشد البته گوش به حرف اينها نمى دهد و مى گويد كه من آمده ام در اين دنيا براى استكمال ، نيامده ام براى استمتاع
و انتفاع و استلذاذ كه از اين لذتهاى دنيا استلذاذبكنم ، از اين تمتعات دنيا استمتاع كنم همين و بس ، همين و بس ، اين چه حكمتى شد ؟ اين چه تدبيرى شد ؟ اين مدبر حكيم كه با اين همه تدبير و حكمت ، در خلقت آسمانها و در خلقت شمس و قمر و در خلقت فصول اربعه و ماههاى شمسى و ماههاى قمرى و ترتيب و تدبيرى كه در شب و روز و ساعات و دقايق قرار داده است اين آفتاب .
اين همان چشمه خورشيد جهان افروز است
كه همى تافت بر آرامگه عاد و ثمود
اين همان است . اين چه قدرتى است كه اين چشمه آفتاب جهان افروز را جورى خلق كرده كه به قدر يك نصف ثانيه بلكه هزار يك ثانيه ، تخلف پيدا نمى كند ازصدميليون سال پيش تا صد ميليون سال بعد ، به قدر سر سوزنى در حركات و ترتيب گردشش اصلا و ابدا تغيير و تبديلى پيدا نمى شود ، حالا آن گردش مى كنديا زمين اين جهتش فرق نمى كند ، حكمت را تماشا كن ، حكمت را كه چه جورحكمتى است و چه جور تدبيرى و چه جور اتقانى و احكامى ، آيا اين آيات ، شهادت نمى دهد كه اين قادر حكيم نمى آيد به اين چند روزه دنيا قناعت كندلامحاله انسان براى استكمال آمده ، كانه از چهره جمال خود ، برقع و پرده بر مى داردو با همين آيات : آسمان ، زمين ، خورشيد ، ماه و ساير جهات تكوينيه نمايش مى دهد . اما از چهره مبارك -نه اينكه چهره جسمانى باشد- از چهره حقيقى كه ملاقات او باشد پرده بر نمى دارد ، پرده برداشتن ، فرموده بعد
از مرگ است . بعد ازمرگ ، آن وقت ملاقات مى كنيم هر يك هر يك او را ، يعنى مخاطبه شفاهى ورخ به رخ و لب به لب با او مى كنى او با ما صحبت مى كند مى گويد اى بنده! تو را نيافريدم ، تو را نياوردم در دنيا ، به تو ترحم نكردم ؟ تو هيچ ملاحظه مرا نكردى هيچ فكر مرانكردى ؟ فكر اين را نكردى كه با من ملاقات خواهى كرد و من از تو سؤال و جواب شفاهى خواهم كرد و آنجا است كه آتش ، بهشت ، جهنم ، مؤاخذه و حساب و كتاب همگى ديده مى شود به همين چشم سر و هذا ملاقاة الرب .
اين ملاقات است و ليكن در اين دنيا پرده افتاده اصلا و ابدا نه خبرى از آن طرف هست و نه از آنهايى كه مرده اند خبرى است نه ، نه تلگرافى هست ، نه تلفنى هست ، نه نامه و چاپارى هست ، هيچ خبرى نيست مگر يك كسى يك وقت يك خوابى ببيند ، يا يك مكاشفه اى پيدا بشود مثل مكاشفه اى كه براى آقا سيد مهدى ريحانى ( كشفى ) پيدا شد ( 78 ) و مثل مكاشفه اى كه براى حاج شيخ عباس ، صاحب مفاتيح پيدا شد . مكاشفه حاج شيخ عباس قمى را كه خودم با گوش خودم شنيدم ازاو در منبر ، خانه حاج سيدعلى بلور فروش در آنجا در ايام فاطميه منبر مى رفت گفت من در نجف اشرف كه بودم ، يك روزى با يك شخص ديگرى گويا سنش كم بوده ، اوايل بلوغش بوده ، گويا حاج سيدمحمد ، پسر حاج آقا حسين قمى بوده كه اين مسجد موزه قم را او ساخته
. او هم طفلى بوده است . در اوايل بلوغش در نجف اشرف يك روز ميل كردم به زيارت قبور وادى السلام بروم ، همين كه از دروازه پابيرون گذاشتم ، يك صدايى به گوشم آمد -مثل صدايى كه وقتى شترى پشت اوزخم باشد عربها رسمشان اين است كه آهن سرخ كرده به آتش را روى آن زخم مى گذارند كه آن زخم را بسوزانند ، به اين وسيله خوبش كنند ، وقتى روى زخم اوآهن سرخ كرده بگذارند نعره اى مى زند آن شتر- يك همچو صداى نعره اى كه در آن وقت از شتر بروز مى كند به گوش من رسيد ، من به آن كه همراهم بود ، طفلى بودگفتم صدايى به گوش من مى آيد ، به گوش شما هم مى آيد گفت نه هر چه نزديكترمى شديم صدا بلندتر مى شد تا رسيديم به قبرستان ، به قبرستان كه رسيديم ديديم سر يك قبرى جماعتى حلقه اى زده اند و اين صدا از وسط آنها است باز به او گفتم صدا را مى شنوى ؟ گفت نه! معلوم شد آنها يك جنازه اى آورده اند و اين صدا از آن جنازه است مى خواهند تو قبر بگذارند . اين مكاشفه اى بوده براى حاج شيخ عباس ، پرده از گوش او برداشته شده بود ولى از گوش حاج سيدمحمد برداشته نشده بود .
يك مكاشفه ديگر هم مرحوم آقاى نراقى در «خزائن نوشته ، مرحوم ملااحمد نراقى در «خزائن نوشته -«خزائن كتابى است فارسى ( 79 ) تاليف ملااحمدنراقى كاشانى- در آن كتاب نوشته -يكى از معتمدين كاشان براى من نقل كرد-يكى از روزهاى اعياد كه به ديد و باز ديد يكديگر مى روند من با عده اى از رفقارفتيم در خانه يكى از رفقا
براى ديد او يا باز ديد او ، جمعيتى بوديم در را كوبيديم منتظر بوديم جواب از پشت در بيايد ، در اين هنگام كه منتظر بوديم يك باران سختى گرفت كه ديديم الآن تمام بدنمان خيس مى شود . جلو آن خانه قبرستانى بوديك چهار طاقى هم نزديك به آن در بود دويديم توى آن چهار طاقى كه نزديك هم بود كه اگر جواب بيايد مى شنيديم دور آن قبر حلقه زديم -كاشانيها خيلى اهل مزاحند- يكيشان گفت : آقاى صاحب قبر حالا ما آمديم به ديدن شما پس كوتشريفات ؟ آخر عيد است تشريفات عيد كو ؟ يك دفعه ديديم كه صدايى از قبر آمدكه روز دوشنبه هفته آينده شما موعوديد بفرماييد تشريفات براى شما حاضرمى شود رنگ از صورت همه پريد اين به او نگاه كرد ، آن به او گفت : شنيدى ؟ !اين گفت : بله . آن گفت بله : شنيدم ، يقين كردند همه كه مثلا روز دوشنبه هفته آينده مردنى هستند . رفتند پى وسائل مردن توبه كنند و حليت بطلبند و كفن تهيه كنندو وصيت كنند و مهيا بودند تا آن روز ، ساعت شمارى مى كردند تا برسد و همه انتظار مى كشيدند آن روز را به همديگر خبر دادند كه پس برويم سر قبر ببينيم چه خبر است رفتند ، ديدند قبر شكافته شد و دالانى ظاهر شد . قدم در دالان گذاشتند . از ته دالان روزنه سفيدى پيدا شد ، درب باز شد و باغى ظاهر شد . چه خيابان بنديهايى ، چه درختهايى چه وضعياتى ، يك تختى هم در وسط هست ، جوانى روى تخت نشسته ، چشمش به ما افتاد گفت بفرماييد ، خوش آمديد ، خوش آمديدبفرماييد
رفتيم روى تخت نشستيم گفتيم تو را به خدا اول شما بگوييد كى هستيد ؟ و شما به چه عمل به اينجا رسيديد گفت : من استاد جعفر قصابم گفتيم به چه عمل رسيدى به اينجا ؟ گفت به سه عمل يكى اينكه كم فروشى نكردم ، هر چه گوشت فروختم به سنگ تمام ، يكى هم تا الله اكبر نماز بلند مى شد ، صبح و ظهر ، مغرب و عشا ، اگر مشترى پشت به پشت ايستاده بود تو ترازو گوشت گذاشته بودم ترازو راخالى مى كردم مى گفتم : آقايان معذرت مى خواهم وضو مى گرفتم و مى دويدم[برسم به نماز] ، يكى هم دروغ نگفتم ، گفتيم چرا همان روز نگفتى ؟ انداختى به هفته بعد گفت : بله يك جهتى داشت كه نگفتم گفتم جهتش چه بوده ؟ گفت : آن روزبى حال بودم گفتيم چرا بى حال بودى گفت يك عقربى مى آيد زبان مرا مى زند هرهفته اى يك بار ، و تا دو روز من بى حالم از جهت زدن آن عقرب به زبان من ، بعدكم كم حالم جا مى آيد حالا امروز ، روزى بود كه حالم جا آمده بود ، آن روز روزى بودكه تازه عقرب زده بود ، گفتيم براى چه عقرب مى زند ؟ گفت : براى اينكه من همسايه اى داشتم و طالب دختر او بودم و خواستگارى كردم و آنها به من ندادند من هم گفتم حالا كه شما به من نداديد من هم نمى گذارم كسى خواستگارى كند آنجاايستاده بودم هر كس مى آمد خواستگارى كند از من جويا مى شدند چون من همسايه بودم من هم خوب نمى گفتم آنها را بر مى گرداندم از جهت اين مطلب مراعقرب مى زند .
حاصلش از اين جور چيزها مكاشفاتى كه كم اتفاق مى افتد
يا مناماتى اتفاق بيفتد خدا رايش را چنين قرار داده اينطورى قرار داده ، آيه شريفه هم بود كه اگرمى خواستيم اين اندازه هم از معاد بروز نمى داديم «ان الساعة لاتية اكاد اخفيها» به قدرى آثار ظاهره -باطنه كه زياد است- آثار ظاهريه معاد و آن دار آخرت را به قدرى مخفى كرده ام كه نزديك است كه اصلا هيچ آثارى از آن نباشد ، اين مكاشفات و اين مناماتش هم نباشد غرض اينكه خداوند براى اتمام حجت اين طور قرارداده است .
اى كه گفتى فمن يمت يرنى جان فداى كلام دلجويت
كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديد مى رويت
من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان
قال و مقال آدمى مى كشم از براى تو
احمد ار بگشايد آن پر جليل
تا ابد مدهوش ماند جبرئيل
گفت جبرئيلا بيا اندر پيم
گفت رو رو من حريف تو نيم
آقا شيخ عبدالكريم مى گفت از قول آسيدمحمد فشاركى كه گفته من احتمال مى دهم كه اين چهارده نفر كه حضرت زهراعليها السلام يكى شان است و بقيه ائمه طاهرين اينهااختلافشان با ساير افراد بشر در جنس باشد نه در نوع ، ساير بشر با اين چهارده تااختلاف جنسى دارند .
باده بده ساقيا ولى زخم غدير
چنگ بزن مطربا ولى بياد امير
به تاريخ 21/3/1350 در تهران در جمعى از خويشاوندان فرمودند :
اعوذبالله من الشيطان الرجيم ، بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين .
خداوند تعالى به واسطه لطف عميم و كرم شاملش كه نسبت به افراد بشرداشته است آنها را چند صباحى در روى زمين [قرار داده] و وسايل زندگانى آنها را ازهر جهت تهيه فرموده از كرات سماوى و انواع و اقسام نباتات ارضى و اقسام اغذيه و ساير لوازمات
زندگى از هر جهت و آنها را چندصباحى در وسط اين چيزها و اين نعمتهاى فراوان مهلتى ، داده .
و براى آنها علاوه بر عقلى كه در آنها به وديعه گذارده كه به منزله پيغمبرداخلى او را راهنمايى مى كند و مى گويد تو با اين همه وسايلى كه از خارج براى زندگيت فراهم آمده است و وسايل داخلى از عقل و چشم و گوش و هوش و قواى ظاهر و حواس داخلى و اعضاى داخلى و اعضاى خارجى با نعمتهاى بيرون [كه برايت فراهم شده] از كجا آمده اى و براى چه آمده اى و به كجا مى روى .
عقلى كه در او قرار داده شده هميشه به حكم وجدان و فطرت از او اين پرسش را مى كند ، اگر چنانكه غفلت و فرورفتن در اعماق شهوات و مستلذات دنيااو را واگذارد كه به اين حرف گوش بدهد ، و عقل و فطرت خود را قبله خود قراربدهد و مطاع خود قرار بدهد .
علاوه بر اين كه در مغز او چنين پيغمبرى قرار داده است پيغمبر خارجى هم براى او فرستاده است ، صد و بيست و چهارهزار پيغمبر ، و براى او چهار كتاب آسمانى هم توسط آن پيغمبرها فرستاده است كه آن پيغمبرها هم تاييد مى كنند آن پيغمبر داخلى [و عقل] را و به او مى گويند درست مى گويد او كه براى اين خلقت و اين آسمان و اين زمين و اين وسايل كثيره كه براى زندگانى تو فراهم آمده است البته مدبرى هست و خالق حكيم و صانع و مدبرى هست و تا علم نباشد و حكمت نباشد اين نعمتها دست به دست هم نمى دهد به اين فراوانى ، و به اين نظم و به اين روش ، كه اينها
[نسبت] به يكديگر مثل دانه ها و حلقه هاى زنجير به يكديگر ارتباطپيدا كرده اند تا صانع حكيمى نباشد اينها دست به دست هم نمى دهند آن پيغمبرهاهم با آن پيغمبر داخلى هم دست و هم داستان شده مى گفتند كه درست مى گويدگوش بده و در مقام برآكه ببينى كه از كجا آمده اى و به كجا مى روى و براى چه آمده اى اين سه پرسش كه آن پيغمبر داخلى مى كند پيغمبرهاى خارجى هم به اوگوشزد مى كنند و همچنين اين كتابها كه از طرف آن مد بر حكيم به توسط آن پيغام آورها به او رسيده است اين كتابها هم مشتمل بر همين هست از اول تا آخر همين مطلب را گوشزد مى كنند و همه گوشزد مى كنند كه نبايد توهم كرد كه اين خداى حكيم كار بيهوده و كودكانه كرده است و از اين خلقت به اين پهناورى و كرات بى شمار و نعمتهاى بى اندازه هيچ فكر حكيمانه نكرده و بى جهت اين همه خلق راروى زمين آورده يكى غالب و يكى مغلوب ، يكى ظالم و يكى مظلوم و يكى با كمال صعوبت زندگانى كند و يكى با كمال رفاهيت و ارزانى نعمت زندگانى كند و اين هردو به يك سبك در روى اين زمين زندگى كنند بعد از اين خاك بشوند و بميرندو هيچ گونه ديگر از براى اينها پرسش و سؤال و جوابى نباشد با اينكه يكى ظالم است و يكى مظلوم ، يكى غالب است و يكى مغلوب ، فقط و فقط منظور آن حكيم مدبر عالم دانا اين چند صباح زندگانى پرنقمت وپرزحمت وپرخون جگر بوده است . منظور او فقط همين بوده است آيا هيچ عاقلى به عقل خود مى پسندد كه چنين كاركودكانه خارج از اصول حكمت را به چنين مدبر
حكيمى سبت بدهد و او را چنين از اصول حكمت عارى و برى كند كه چنين كار سفيهانه اى را در اين عالم به وجودآورده و چند جمله اشخاصى ( گروههايى از مردم ) را به [جان] يكديگر انداخته آن ، يكى را بزند ، آن يكى ، ديگرى را ، اين بر سر آن شورش در بياورد آن ديگرى ، بر سراين شورش بياورد ، و يكى آتش باران كند اين را ، و ديگرى در مقام انتقام برآيد . آياچنين كارى را نسبت به سفها ، و به كسى كه سفيه تر از او نيست مى توان نسبت داد ؟
آيا به چنين حكيمى كه اين همه حكمتها و اين همه اصول علم در آفرينش آسمان و زمين و خلقت آدمى به كار برده است مى توان نسبت داد اين معنى را كه بگوييم آنچه در كتابهاى آسمانى و در فرمايشات پيغمبران رسيده پدران ما به ماگفته اند و و ما خودمان در كتب آسمانى ديده ايم و شنيده ايم [همه هيچ] ؟ ! پس بايد بگوييم كه در وراى اين عالم و پس از مرگ عالم ، سؤال و جوابى است و براى اين آمده ايم كه كارهايى كه در اينجا صورت مى گيرد در عالم ديگر در مقام حساب برآيند و خرده ريزه كارهايى كه در اينجا صورت مى گيرد در آن طرف به حساب درآيد و مجازات آنها هر يكى به اندازه خود و به حساب خود رسيدگى شود كه به بدكار مجازات بد و به آدم نيك كار مجازات نيك بدهد و جز اين چاره ديگرى نيست .
پس ناچار عقل انسانى كه پيغمبر داخلى است اين مطلب را تصديق خواهدكرد علاوه بر اينكه معجزات بى شمار كه از پيغمبران به ظهور رسيده و همين معجزه قرآن كه الساعه
در دست ما هست كه به واسطه اين معجزه باقيه مى توانيم يقين پيداكنيم به صدق پيغمبر آخرالزمان صلى الله عليه وآله ، اگر نباشد از اين قرآن جز يك سوره كوتاه ، سوره اعوذبالله من الشيطان الرجيم انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هوالابتر چونكه در زمان پيغمبر ماصلى الله عليه وآله آن حضرت به بتهاى آنها و صنمهاى آنهابدگويى مى كرد . و مى فرمود خداى آسمان را بايد پرستش كرد نه اين سنگها كه شمامعبود خود قرار داده ايد و لهذا آنها كمر دشمنى با پيغمبر بستند و گفتند او ابتر است يعنى دنباله ندارد كسى كه جانشين او باشد بعداز او نيست بياييد چند صباحى به اومهلت بدهيم بعد راحت مى شويم كسى نيست جانشين او بشود او ابتر است پس ازجانب خداى تعالى براى تسليت پيغمبر اين آيه رسيد كه انا اعطيناك الكوثر يعنى اى پيغمبر دل آزرده نشو از اين نسبتى كه به شما مى دهند ما به شما كوثر داديم يعنى خير كثير كه خير كثير عبارت است از امور بسيارى يعنى علم كثير ، امت كثير ، نسل كثير ، شفاعت و نهر كوثر همه اينها در حكم كوثر داخل است انا اعطيناك الكوثر ، نسل كثير هم به قرينه ذيل آيه كه مى فرمايد : فصل لربك و انحر يعنى در مقابل اين نعمت كوثر كه به شما داده ايم بايد يك اداى شكرى بكنى كه مناسب اين كوثريت باشد و مناسب با كوثريت اين است : فصل لربك وانحر يعنى هر عبادت بدنى ، كه جامع جميع جهات بدنى باشد كه آن عبارت است از نماز كه در نماز هم بايد جبهه انسان و هم كف دستها و هم زانوها و هم ابهام پاها [روى زمين قرار
گيرد] و هم قيام و هم قعود و هم سجود و هم ركوع و هم ذكر و هم ثنا و هم حمد و هم تمجيد داردو آنچه كه در عبادت معتبر هست به تمام معنى در نماز اخذ شده ، بايد چنين عملى انجام بدهى ، اين عبادت بدنى و از آن طرف عبادت مالى كه «و انحر» كه عبادت مالى عبارت است از نحر كردن شتر كه آن زمان شتر قيمتش خيلى بوده و از گوسفندقيمتش بيشتر بود ، هم عبادت مالى كه نحر شتر است بايد انجام بدهد و هم عبادت بدنى تا در مقابل اين نعمت كوثر [شكر كرده باشى] ان شانئك هوالابتر آن كس كه باشما دشمنى مى كند و نسبت ابتر به شما مى دهد خود او ابتر است پس از اين آيه استفاده مى شود كه نسل دشمن برافتاده مى شود و نسل پيغمبر در روى زمين زيادمى شود به طورى كه شايد نصف يا ثلث امت پيغمبر از سادات باشند . و صلى الله على محمد و آله .
[آقاى ابوالقاسم مصلحى گويد : ] جمعه 21 خرداد 1350 كه در خانه مخلص درسه راه شميران افتخار حضور حضرت آية الله آقاى آشيخ محمدعلى مصلحى عراقى عموى محترم خودمان را داشتيم ، اين آقايان نيز حضور داشتند جناب آقاى آل ياسين ، جناب آقاى غلامحسين مصلحى اخوى ، آقاى اسماعيل مصلحى وخانمشان ، آقاى ابراهيم مصلحى و خانمشان ، و آقاى حاج شيخ ابوالحسن مصلحى عموزاده ، و من از حضورشان تقاضا كردم بياناتى بفرمايند تا به عنوان يادگار و ياد بود روى نوارضبط شود . سلامت و بقاى عمر و عزت همگى را خواستارم .
س : حوزه ، قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم چه وضعى داشته و وقتى ايشان آمدند چه موقعيتى داشته ؟
ج : قبل از
مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در قم حوزه اى نبوده البته علماى برجسته اى در قم مشرف بودند و ساكن بودند از قبيل ميرزاى قمى اعلى الله مقامه و آقا شيخ ابوالقاسم زاهد و جناب آقا شيخ مهدى پايين شهرى و امثال اينها وليكن از ، تقدير الهى نبود ، قبل از زمان حاج شيخ عبدالكريم در اين شهر حوزه اى منعقدبشود ، جهتش چه بوده ؟ خدا مى داند با اينكه ميرزاى قمى اوليت داشته درشخصيت ، علميت ، صاحب كتاب قوانين بوده است ، معذالك در اين شهر حوزه منعقد نشده ، خدا مى داند جهتش چه بوده .
س : فتواى ايشان در سهم امام مدخليت نداشته در اين امر ؟
ج : شايد از اين جهت بوده ، فتواى ايشان در مصرف سهم امام خصوص سادات بوده و همچنين آقا شيخ ابوالقاسم زاهد خودش هم تصرف در سهم امام نمى كرد ، اموراتش به غير سهم مى بايد بگذرد .
س : مدارسى كه در قم سالهاست ساخته شده مثل مدرسه رضويه ، مدرسه فيضيه ، مدرسه جهانگيرخان اينها چه وضعى داشته قبلا ؟
ج : اينها در زمان صفويه بوده ، در زمان صفويه كه ترويج مذهب شيعه بيشتراز آنها شده است . قاجاريه هم كه بعد از آنها آمدند در ترويج مذهب شيعه ساعى بوده اند ، و در قم مدارسى ساخته اند و از قديم هم مدارسى بوده است ، وليكن دراين شهر حوزه منعقد نشده تاريخ نشان نمى دهد يك حوزه علميه اينجا منعقد شده باشد مثل اينكه در نجف منعقد شد تا اينكه خداوند در دل حاج شيخ عبدالكريم كه ساكن كربلا بوده اند مى اندازد كه نذر كند زيارت حضرت ثامن الائمه را ، بعد از اين كه اين نذر را مى كند منتظر تهيه اسباب بوده
براى وفاى به نذر ، تا اينكه از جانب خدايك وسيله اى فراهم مى آيد كه تا سلطان آباد اراك مسافرتى بكند و از جهت وفاى به نذر ملجا مى شود تا سلطان آباد برود و مسافرت كند و آمدنش به سلطان آباد براى خاطر وفاى به نذر بوده كه اقلا نصف راه را حالا مى روم تا بعد خدا بزرگ است بقيه راه را هم فراهم مى آورد و تصميم داشته بعد از آن برگردد به منزل خودش كه دركربلا بوده ، منزل شخصى ملكى داشته و از اين جهت به او مى گفتند حائرى يعنى كربلايى . هيچ در ذهن او قصد اينكه در اينجا در ايران توقف كند ابدا نبوده تا اينكه وقتى وارد سلطان آباد مى شود طلاب آنجا كه در مدرسه بودند اطراف ايشان رامى گيرند و به ايشان عرض مى كنند كه درس شروع كنيد ، ايشان مى فرمايند : من مسافرم ، قصد توقف ندارم ، عرض مى كنند كه يك هفته ، كمتر ، بيشتر كه اينجاهستيد بيكار نباشيد ، شروع به درس كنيد ، همين كه شروع به درس مى كنند به اطراف خبر مى رسد كه حاج شيخ عبدالكريم ( يك شخصيت علمى معروف بوده است ) در سلطان آباد اراك مشغول به درس شده است از جانب خدا از اطراف : همدان ، كاشان ، طهران ، كرمانشاه ، شيراز و ساير شهرهاى ديگر جمعيت مى آيدو جمعيت بسيارى در سلطان آباد جمع مى شود به طورى كه ديگر در منزل نمى شده است درس بگويند ، ايشان را حركت مى دهند به مدرسه مى برند كم كم او را به منبرمى برند مى گويند جمعيت زياد است بايد به منبر برويد . بعد از آنى كه حوزه در آنجامنعقد مى شود ، براى سفر مشهد مقدس كارهاى ايشان فراهم مى شود و مسافرت به مشهد مى كنند
و زيارت به عمل مى آورند و وقتى بوده است كه مرحوم سيد ( محمدكاظم ) طباطبائى مرحوم شده بوده و بيشتر مردم مقلد مرحوم سيد بوده اندو بعد از فوت او محتاج بوده اند به اينكه مساله بقاء بر تقليد را به ايشان مراجعه كنند ، بعد از اين كه از مشهد مراجعت مى كند مى بيند كه به چه صورتى مراجعت كند به كربلا ، اين حوزه به اين مهمى را چه كند ، تكليف شرعى او را ملجا مى كند كه توقف كند در صورتى كه هيچ قصد توقف نداشته ، بعد از توقف كردن علماى قم تهيه مى بينند كه ايشان را از سلطان آباد حركت بدهند و بياورند به قم ، به جهت اين كه قم عنوان مشهديت دارد سلطان آباد كه عنوان مشهديت ندارد ، بالاخره ايشان رابه عنوان زيارتى شب عيد نوروز كه نيمه شعبان بوده است حركت مى دهند ( و مى آورند به قم ) و در اينجا به حاج شيخ محمد سلطان الواعظين تهرانى سفارش مى كنند كه در منبر مردم را تهيچ كند در حالى كه جمعيت از اطراف براى عيد نوروزدر صحن اجتماع مى كند براى تحويل سال ، و حاج شيخ عبدالكريم را وادار مى كنندكه در صحن نو حضرت معصومه نماز مغرب و عشا را به جماعت بخوانند و بعد از نماز جماعت ، حاج شيخ محمد سلطان الواعظين به منبر مى رود و مردم را تهيچ مى كنند كه ايشان را نگه داريد حتى اينكه بعضيها مى گويند كه دغبل خزاعى آمد در قم و جبه امام رضا را داشت و نگذاشتيد اى اهل قم كه جبه امام رضا را از شهر شمابيرون ببرد ، اين شخص علم امام رضا را آورده است نگذاريد كه او از اين
شهر بيرون برود ، بالاخره دو نفر از اهل تهران يكى حاج محمدابراهيم سكويى يكى حاج محمدتقى علاقمند اينها مصمم مى شوند كه شهريه را بدهند كم كم و كم كم ازاطراف هم زمينه فراهم مى شود و اين حوزه از اراك منتقل به قم مى شود و كم كم و كم كم اين مطلب منتهى مى شود به پهلوى اول و او مانع بوده است از انعقاد اين حوزه از قرار حركاتى كه مى كرده است از جهت كشف حجاب و سختگيرى به اهل عمامه و لباس متحدالشكل و كلاه شاپو سر مردم گذاردن ، حاج شيخ عبدالكريم هم در اثر آن حلمى كه خدا با او داده بود مصلحت نمى ديد كه به او به طور جنگ و به طور مخاصمه پيش بيايد بلكه به طور ملايمت و حلم و بردبارى با او معامله مى كرد .
خداوند تعالى هميشه نسبت به قم نظر رحمت داشته است و جوابرو ستمكارانى كه قصد اذيت به قم داشته اند به هر طورى كه بوده است اذيت آنها رااز قم قطع كرده است ، و اين قم حرم اهلبيت است و آشيانه آنها است و آشيانه شيعيان آنها است ، هميشه شيعيان اهل بيت در قم اجتماع مى كردند و سكونت داشتند و اولاد ائمه هم نظر به اينكه اينجا مجمع شيعيان بوده است به اينجا توجه بيشتر داشته اند كه شيعيان در قم و در حوالى قم ، كاشان ، اينجاها اجتماع داشته اندو همه محب اهل بيت بوده اند و به تمام معنى آنچه مى توانستند كمك مى كردندو اعانت مى كردند خصوصا به امامزاده ها كمال احترام و تعظيم را به جا مى آرودندبه خلاف ساير شهرهاى ديگر در زمان خلفاى جور مورد اذيت واقع مى شده اند ، ناچار به اينجا مى آمده اند و چقدر اخبار در احترام اين شهر و مدح اين
شهر و اهل اين شهر وارد شده است حتى اينكه وارد شده است ، كه اگر تمام اطراف را فتنه فرويگرد بر شما باد به قم و حوالى قم كه بلا از آن مدفوع است . چون اين جور كه به چشم هم ديديم و الآن هم مى بينيم كه اين شهر از بلا مدفوع است ، از بلامحفوظ است ، همه شهرها را آتش اگر بگيرد اينجا را آتش نمى گيرد ، پس فرمايش معصومين چطورى دارد اينجا ظاهر مى شود ، چه معجزه بزرگى است ، فرمودند از اين شهر به اطراف علم افاضه مى شود و از اينجا حجت بر تمام خلق تمام مى شود و داريم مى بينيم همين طور است وسيله ظاهرى او آقاى حاج شيخ عبدالكريم شد . حالانقدا هم آقاى خمينى است خداوند طول عمر به ايشان بدهد و از عمر طبيعى بالاتر ، دو عمر طبيعى به ايشان مرحمت بفرمايد ، كه در عمر دومى تدويم عمل كندو به طور شايسته ايران را از چنگ دشمنان خلاصى بدهد بى دينى اطراف را گرفته است و دشمنها همه سر به جان ايران كرده اند و مى خواهند آنها را به خودشان ملحق كنند و همچنان كه خودشان نه ايمان به خدا دارند و نه ايمان به پيغمبرو آخرت دارند ، مى خواهند اهل ايران هم مثل آنها بشوند ، ليكن خداوند تعالى نخواست اين معنا را ، و ساير شهرهاى ايران هم به بركت شهر قم كه آقاى خمينى-از شهر قم- مبعوث شد [نجات پيدا كرد] در اثر حوزه علميه اى كه آقاى حائرى منعقد كرده بود ، اين يكى از آن نتايج حوزه بود ، حالا معلوم مى شود كه صدق فرمايشات اهل بيت چگونه دارد ظاهر مى شود كه فرموده اند كه بر شما باد به قم و اطراف قم .
مرحوم
حاج شيخ عبدالكريم دو دفعه به اراك تشريف آوردند ، يكى در سنه 16 تا 24 كه تقريبا 8 سال طول كشيد . در سنه 24 قمرى كه طلوع مشروطيت شدايشان در اين امورات سياسيه مداخله نمى كرد خفيتا از حاج آقا محسن از اراك حركت كرد ، يك زن كور داشت و دو تا دختر صغير; اينها را گذاشت در اراك و خودش تنها حركت كرد رفت و عتبات تا از اين سر و صداها و هياهوها گوشش خالى باشد ، در كربلا هم كه رفته بود براى اين بود كه در نجف گفتگوهايى بود بين سيد و آخوند ، مى خواست كه نه در طرفيت اين باشد نه در طرفيت او و در كنارى باشد ، كتابى از سيد درس مى گفت و كتابى هم از آخوند يعنى من بى طرفم ، نجف نرفت كه ناچار باشد كه با اين حزب يا با آن حزب باشد ، خفيتا از حاج آقا محسن [ازاراك به عراق رفت] اگر مى دانستند جدا ممانعت مى كردند .
تمام جلد ثانى درر و مبحث اجتماع امر و نهى و مبحث ضد و مبحث نهى درعبادت در اراك نوشته شد ، پس از مراجعت به عتبات بقيه جلد اول را نوشتند . آن سفر 8 سال طول كشيد و سفر ثانى تقريبا 32 بود 32هجرى قمرى آمدند تا سنه 40قمرى ، اولى 8 سال بود دومى هم 8 سال شد ، و در اين سفر دوم چند نفر از آقايان قميين مهاجرت كردند از قم به سلطان آباد براى حضور درس ايشان ، يكى آقاى حاج ميرزاحسن برقعى ، يكى آقاى حاج ميرزاابوالفضل زاهدى ، يكى آقاى حاج ميرزامحمود روحانى يكى آقاى آسيد محمد صدر كه به او
صدرالعلما مى گفتند ، باز هم بودند عده اى بودند اينها هم در درس حاضر مى شدند ، از نجف هم آقاى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى و آقاى حاج سيداحمد خوانسارى ، و آقاى آقا سيد على يثربى ، [البته] آقاى يثربى [بعد از مهاجرت حاج شيخ به قم از نجف به قم آمد] ولى آن دو تا از اراك بودند ، تا اينكه سنه 40 شد .
همان آقايان قميين توطئه ( 81 ) ديدند كه ايشان را حركت بدهند به قم و به قم مقيم باشند . اواخر سلطنت احمد شاه قاجار او مسافرت كرد به قم و آقاى حاج شيخ رفتند به ديدن او و خيلى پذيرايى تامى از مرحوم آقاى حاج شيخ كرد و احترام گرفت رضا شاه ايستاده بود در مجلس حق جلوس نداشت ايستاده بود ، وزير جنگ بود ، حق جلوس نداشت احمد شاه نشسته بود و آقاى حاج شيخ با حواريين نشسته بودند و گفتگوهايى با هم مى كردند ، پس از آن كم كم و كم كم رضاخان كه وزير جنگ بود احمد شاه را خلع كرد از سلطنت و نايب السلطنه شد كم كم و كم كم سلطنت راخودش متصدى شد و به تمام معنى سلطنت پيدا كرد و يك سفر اول سلطنتش آمدبه قم و در حرم شريف خواست آقاى حاج شيخ را ملاقات كند ، آقاى حاج شيخ مشرف شدند به حرم و در پاى ضريح حضرت معصومه عليها السلام تلاقى شد رضاشاه به آقاى حاج شيخ عرض كرد من مقلد شما هستم و شما را دوست مى دارم ، آقاى حاج شيخ هم فرمود من هم تو را دوست مى دارم ، يعنى به اين حرفى كه زد گفت من مقلد شما هستم ، ولى دروغ مى گفت باطنا ، كم كم و كم كم
دروغ او واضح شد اومى خواست كلاه سر آقاى حاج شيخ بگذارد به اين كلمه كه گفت من مقلد شماهستم و من شما را دوست مى دارم ، اگر همچون نبود چرا اعلام كشف حجاب كرد ، چرا به كلاه شاپو و لباس متحدالشكل مردم را ملزم مى كرد ، چقدر روسريها را پاره كردند و چقدر زنها را اذيت كردند كه بعضى در اثر اذيتى كه پاسبانها مى كردند ، وضع حمل كردند . رضاخان مثل گربه اى كه دزدى مى كند و از كار خودش ترسناك است و مى ترسد كه مبادا صاحبخانه ملتفت بشود و او را به چوب بكشد به اين طرف و آن طرف نظاره مى كند اگر ادنى خبرى و كم تر اثرى از صاحبخانه پيدا شد فرار مى كند ، اين رضاخان هم ديد با يك مملكتى چند ميليونى مى خواهد طرفيت كند و آنها را ازدين برگرداند و به تمام معنى دزد باشد و دزدى كند و مردم را چپاول كند ، دينشان را ، مالشان را ، عرضشان را ، هستيشان را به تمام معنى ، چند ميليون جمعيت با يك نفر آدم مثل رضاخان كه چكاره بوده است ؟ اولش تو اين اسبها بوده ، اسبها را قشومى كرده ، قشوكن اسبها بوده ، كم كم و كم كم به سربازى ، در سربازيش هم از قرارى كه شنيده شده است ، شبها كه مى گرديده است شراب مى خورده است و در دكانهاى بقالى كه در را بسته بودند و رفته بودند ، ساعت پنج و شش شب با سر نيزه ازشكاف در توى طغار ماست مى كرده و مى ليسيده است . چون شراب ماست مى خواهد ، اينجور سربازى مى كرده ، كم كم از سربازى به سرهنگى ، كم كم و كم كم وزير مى شود ، و
با خارجيها همدست مى شود و آنها شروطى با او مى كنند كه چنين و چنان بكن و اگر تو چنين و چنان كردى ما تو را به سلطنت مى رسانيم ، قول مى دهد كه مى كند تا اينكه آنها احمدشاه بيچاره را خلع مى كنند و اين مى شودسلطان به تمام معنى و چپوكن و دزدى به تمام معنى ، روى سر چند ميليون جمعيت دزد به تمام معنا ، مالشان ، جانشان ، عرضان ، دنيشان ، همه را چپو مى كردو مى خواست همه را به حلقوم خود به هضم رابع برساند . حاج شيخ عبدالكريم بيچاره توى يك همچو معركه اى واقع شده بود ، چه چاره داشت غير از اينكه سلم باشد .
در كف شير نر خونخواره اى
غير تسليم و رضا كو چاره اى
چكار مى توانست بكند .
آقا سيدحسن مدرس اصفهانى ، يك نفسى كشيد كه اين چه كار است كه مى كنى ؟ فورى او را به خواف فرستاد و او را در آنجا خفه كردند .
به وكيل قم گفته بود از قرارى كه دكتر مدرسى ( 82 ) براى من نقل كرد ، يعنى مجلسى كه آقاى حاج سيدمحمدتقى و من بودم براى او نقل كرد ، وكيل قم كه يكى از افراد برجسته قم بود ، پسر حاج سيدجواد قمى از آقايان خيلى معنون قم بوده ، قدبلندى داشت معمم هم بود وكيل قم بود ، دكتر مدرسى گفت او به من گفت ، رضاشاه گفت اگر حاج شيخ عبدالكريم نفس مى كشيد يك كلمه اى مى گفت فورى ماشين در خانه اش حاضر مى كردم و مى فرستادمش آنجايى كه عرب نى مى اندازد ، مثل آقا سيدحسن مدرس مى كردند ، آقا شيخ عبدالكريم را هم مى كشتند ، آن وقت آيا ديگر اثرى از حوزه باقى
مى ماند ، اصلا و ابدا ، كسى نبود ديگر .
هيچ كس جرات نمى كرد نفس بزند ، چكار مى توانست بكند .
ولى مرديكه از ترسش مثل گربه ترسو مى ترسيد از جمعيت بسيار مى ترسيد ، از نماز عيد كه توى صحن خوانده مى شد و جمعيت پر مى شد جلوگيرى كرد ، اول كارى كه كرد در فوت مرحوم آقا شيخ عبدالكريم گفت مبادا كسى مجلس بگيرد ازمجلس فاتحه جلوگيرى كرد . هيچكس مجلس نبايد بگيرد اين بود كه بيچاره ها توخانه آقاى حاج شيخ جمع شدند ، عوض اينكه توى صحن ، توى مسجد بالاسرجمع بشوند ، يا مسجد امام ، ده روز ، پانزده روز فاتحه گيرى كنند ، توى خانه اش جمع شدند آن هم طلاب ، توى خانه آقا شيخ عبدالكريم ، قرآن مى خواندند آنجا راجلوگيرى نتوانست بكند وگرنه آن را هم جلوگيرى مى كرد ، يك نفر آدم ، كه كارش قشو كردن اسبها بوده ، توى طويله بوده اين آدم ، يك دفعه شده شاه ، اين چه سرش مى شود روحانيت يعنى چه ؟ چه سرش مى شود دين يعنى چه ، چه سرش مى شودقرآن يعنى چه ، چه سرش مى شود خدا يعنى چه ؟ چه سرش مى شود معاد يعنى چه ؟ چه سرش مى شود سؤال قبر يعنى چه ؟ چه سرش مى شود كه دين يعنى چه ؟ بجز طبيعى بودن و دهرى بودن مثل اربابهايش ، اين مرديكه هم مثل آنهامى خواست بشود ، دهرى و طبيعى ، و چند ميليون جمعيت ايران را هم مى خواست همينطور بكند ، يك آدم مهمتر خوف سرتاپايش را گرفته بود و لهذاجمعيتها را به كلى نهى مى كرد و جلوگيرى سخت مى كرد ، كه بيچاره ها ، بينواهامى رفتند مسجد جمكران يا توى سردابهاى خيلى تاريك
براى روز عاشورا و ايام مصيبت روضه خوانى مى كردند ، اينطور روضه خوانى مى كردند ، از ترس ، از ترس ، در همچو موقعى حاج شيخ عبدالكريم بيچاره مبتلا شده بود .
در كف شير نر خونخواره اى غير تسليم و رضا كو چاره اى اگر نفس مى كشيد او را مثل آقا سيدحسن مدرس اصفهانى مى كرد . هى منتظر بوديك كلمه از حاج شيخ بيرون بيايد حاج شيخ يك تلگراف به او زد كه شما چرادرباره كشف حجاب ، اين قدر سختگيرى مى كنيد ، فورى جواب آمد ، حجت الاسلام ، ( آيت الله نه ) حاج شيخ عبدالكريم يزدى ، اين حرف از اراجيف است و كسانى كه شما را محرك بوده اند ، تعقيبشان مى كنيم ، آن وقت دو نفر را يكى آشيخ حسين قمى و يكى هم حاج شيخ على اصغر سلامت ، اينها را فرستاد به مدتى در كاشان ، كه اينها تحريك كرده اند حاج شيخ عبدالكريم را ، حجت الاسلام نوشته بود آيت الله ننوشته بود .
تا بعد از اينها [به خواست] خداوند متعال ، بله ، خداوند متعال ، آنچه كه آن گربه ترسو از آن مى ترسيد خودش و يارانش و هم مسلكانش گرفتار همان شدندو همان چوبى كه مى ترسيدند بر سر آنها بكوبد ، همان چوب بر سرشان آمد و رفتندآنجايى كه رفتند ، هر دوشان ، هم خودش و هم همراهانش و از عجايب اين است كه پسر او هم عبرت نگرفت و دنبال همان كارهاى پدر رفت و مى خواست كارهاى اورا به اتمام برساند كه قضيه آقاى بروجردى پيش آمد چون آقايان ثلاث همچوقوه اى نداشتند ، نه آقاى حجت ، نه آقاى خوانسارى ، نه آقاى صدر ، هيچكدام چنين قوه اى نداشتند ، مثل قوه اى كه
آقاى بروجردى داشت ، قوت او سرتاسر مملكت راگرفته بود .
س : كى دعوت كرد آقاى بروجردى را ؟
ج : خدا ، به جهت اين كه ايشان باد فتق گرفت در بروجرد خواست يك ميزى ، كه رويش كتاب بود ، از اينجا بگذارد آنها ، باد فتق پيچيد توى خصيتين او و بيچاره شد ، ناچار شد حركت كند به تهران براى معالجه باد فتق ، مثل آقاى حاج شيخ براى نذر ، وقتى كه آمد به قم ، در مسيرش كه سير مى كرد آقايان تجارتهرانى نامه اى نوشتند به ايشان ، كه اين آقايان ثلاث ملوك الطوايفى شده و ملوك الطوايفى اسباب تفرقه است ، اين حوزه قيامش به واحد بايد باشد تا ازملوك الطوايفى بيرون برود شما خوب است بياييد اين كار را بكنيد ، تا وقتى كه آمد .
س : آقايان هم دعوت كرده بودند از ايشان ؟
ج : آقايان هم همه مثل اينكه دعوت كردند ، وقتى كه ايشان آمد ، آقاى حجت تضمين كرد ، جاى درسش را ، آقاى صدر جاى نمازش را و آقاى خوانسارى نمازجمعه اش را ، ولى ايشان قبول نكرد گفت من نماز جمعه را نخوانده ام نمى خوانم شما خودتان بخوانيد هر سه تسليم شدند گفتند بياييد وقتى كه او آمد خوب سرتاسر مملكت به آن يكى قيام پيدا كرد و آن محمدرضا ديد كه حالا زورش نمى رسد ، زورش به سه تايى مى توانست برسد ولى اين يكى است ، آمد خضوع و خشوع كرد ، آمد منزل ايشان وارد شد در بيرونى آقاى بروجردى حاج احمد هم گفت چايى شيرين مى خواهى يا ديشلمه مى خواهى ، اينجور به او گفت ، كم كم يك مقدارى رو پيدا كرد ، رفت دفعه ديگر كه آمد رفت در حرم
، به آقاى بروجردى گفت شما بياييد در حرم اول مى آمد در منزل ، دوم با آن گفت بياييد در حرم ، ايشان رفتندبه حرم ، كم كم و كم كم آن شخص قوت مى گرفت ، ايشان هم پيرمرد مى شدند تاوقتى كه از دنيا رحلت كردند ، رحمة الله عليه ، يك قوتى گرفت ، ديد كه آن سه تا كه رفتند آن آقايان ثلاث كه رفتند جلوتر از آقاى بروجردى ، آقاى بروجردى هم كه رفت ، حالا ديگه كيه ، يك آقا سيد محمدرضاى گلپايگانى و يك آقاى مرعشى و هيچكس ديگه ، ديد ميدان خالى است و خيلى خوشوقت شد به اين مطلب كه حالا مى تواند آن خواسته هاى پدر نامرحومش را انجام بدهد لهذا داشت روز به روزسلك طبيعى مذهب و دهرى مسلك را روى كار مى آورد و آثار و مفاخر دين و قرآن خدا و پيغمبر را مى خواست از بين ببرد . آن پدر نامرحوم و ملعونش چه بى احتراميها به حرم حضرت معصومه كرد . بدون اذن دخول وارد شد در حرم حضرت معصومه با آن يارانش با چكمه ، چكمه را هم نكندند ، با چكمه آمدندو هيچ نه سلامى نه زيارتى ، حاج شيخ محمدتقى بافقى را با پس گردنى زدندو بيرون آوردند ، و پاى ايوان آينه ، توى صحن به پشت خواباندند و با تازيان بادست منحوس خودش بنا كرد به پشت حاج شيخ محمدتقى زدن و او از آن زيرمى گفت يا صاحب الزمان يا صاحب الزمان ، آخرش گير افتاد ، حاج شيخ محمدتقى را بردند توى يك محبسى كه روز و شب معلوم نبود بسكه تاريك بود و نمورهم بود جاى يك نفر هم بيشتر نبود ، خوابيدن هم برايش مشكل بود ، چندين زمان در
آنجا محبوس بود بنده خدا ، خدا رحم كرد كه نمرد و هر روز مى بردنش براى استنطاق و چيزى از او نتوانستند بگيرند ، چه بلاها بر آن بيچاره وارد شد ، خدا مى داند و بس .
القصه ، اين توله هم بلاى پدر بر سرش آمد ، يعنى مثل گربه دزد همانطورى كه او از كار خود ترسناك بود و آخرش چوب خدا بر سرش آمد و اين عبرت نگرفت اين هم ، اين چوب ملت بر سرش آمد و بر سر هواخواهانش و همه فرار را بر قراراختيار كردند ، كه مبادا چوب ملت بر سر آنها وارد بيايد .
اين سه دفعه شد ، يك دفعه حاج شيخ عبدالكريم را به نذر ملزمش كرد بيايدبه ايران كه جلوگيرى كنند از رضاشاه ، يك مرتبه هم آقاى بروجردى را مبتلا كرد به باد فتق كه منجر بشود بعد از دعوت آقايان تهرانيها به آمدن به قم ، جلوگيرى كنند ازآن پسر . يك مرتبه هم خداوند متعال در دل جمعيت سرتاسر مملكت انداخت كه همه بگويند مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، كه شنيدم بچه ها كه بازى مى كردند تو كوچه ها با هم بازى كه مى كردند تو سينه مى زدند مى گفتند مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، آن وقت بعضى گفتند بگوييد عوض مرگ بر شاه زنده باد شاه ، زنده بادشاه ، آن وقت آن پاسبان خوشش آمد گفت بياييد ببينم چه مى گوييد گفته بودند ، زنده باد شاه ، آن پسر گفت كدام شاه ؟ گفت : شاه نجف ، شاه نجف ، شاه نجف ، شاه نجف ، مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، زنده باد آن شاه اينطور مى گفتند ،
يك طورى تمام مملكت ، زن و مرد و كوچك و بزرگ و عالم و زاهد يك مرتبه صداى مرگ بر شاه ، اين خدا انداخت تو دل مردم ، مرديكه ديد الآن است كه جمعيت بر سر خودش و يارانش هجوم مى آورند از ترس اينكه چوب ملت بر سرشان فرود بيايد ، خودش و يارانش فرار را بر قرار اختيار كردند مثل گربه دزد فرار كردند ، كه مبادا چوب ملت بر سرشان بيايد ، كه اگر مانده بودند حتما پاره پاره شان مى كردند ، ذره ذره ، خردخردشان مى كردند و مى فرستادند همانجايى كه بايد بروند ، منتهايش فرار كردند ، و رفتند ، حالا عجب اين است كه بعضى ديگراز ياران او در خفا كار او را مى كنندو پند نمى گيرند ، عبرت نمى گيرند ، نه از خود اين توله و نه پدرسگ اين توله ، كه چه بلاها بر سرشان آمده و بر ياران و هواخواهانشان چه بلاها آمده ، عبرت نمى گيرد ، چشم عبرت و ديده بصيرت در آنها خلق نشده ، باز بر سر همان پله اول و كرت اول باقى هستند ، تعجب خيلى ، تعجب دراين است كه اين اشخاص هيچ عبرت نمى گيرندو از خدا و پيغمبر و معاد [قافلند] و به كلى اينها را پشت سر انداختند و همه اش به دهريت وطبيعت چسبيده اند وغير از دهرى وطبيعى چيز ديگرى سرشان نمى شود ، بايد كه ملتفت باشند كه دين حق است و قرآن حق است ، قبر حق است ، برزخ حق است ، صراط حق است ، ميزان حق است ، سؤال وجواب حق است از كوچك وبزرگ حركات ما و سكنات ما و گفتار ما و كردار ما سؤال مى شود پس از اين عمر طبيعى ياغير طبيعى كه كرديم و
از دنيا رفتيم از ما سؤالها خواهند كرد بايد جواب تهيه كنيم .
[كسى كه باغ و باغچه اى را احداث كرده و گلهايى پرورانده] آيا ممكن است همينطور بميرد و براى اين باغچه يك فكرى نكند و نگويد من يك عمرى رازحمت كشيدم براى اين باغچه ، آخر يك كسى توجه كند اين باغچه را ، پيغمبرى كه يك عمرى براى اين دين و شرايع اسلام زحمت كشيده ، يك مردم بت پرستى را كه عمرها و سالها بت پرستى كارشان بوده اينها را آورده و در اين دين وارد كرده است يك همچو عده مردم هواپرست بت پرست ، دنياپرستى را بگذارد و براى اين دينى كه اين همه مدت زحمتها كشيده و خون جگر خورده و خونها ريخته شده ، هيچ فكرى نكند ، هيچ وصيتى نكنند ، بى وصيت از دنيا برود و اختيار را بدهد دست اينها و حال اينكه خودش مى فرمايد كه : «يا ايهاالذين آمنوا كتب عليكم ان حضراحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين خودش مى گويد بايد وصيت كنيدآن وقت همچو كسى بى وصيت ، مى گذارد دست مردم بت پرست ، هواپرست ، تازه مسلمان كه هر يكى يك هوايى به كله اش هست آيا عقل باور مى كند همچو چيزى را ، خود او اين همه توصيه به وصيت مى كند كه نكند شما برويد بى وصيت ، آن وقت خودش براى يك همچو مطلب مهمى كه تا قيام قيامت بايد استمرار داشته باشد و مردم بايد به اين دين هميشه متدين باشند براى اين هيچ فكرى نكندو بميرد ، عقل باور نمى كند ، سنيها اينجور مى گويند مى گويند بى وصيت مرد پس آنچه صحيح است و مى توان به آن اعتماد كرد ، همين دوازده امامى هست و بس ، هر كس كه
جوياى اين نباشد مثل رضاشاه و مثل پسرش كه اينها مى خواستندلگدمال كننده اين دين را بكلى ، بجاى اينكه هر چه قوتشان بيشتر مى شودحمايتشان بيشتر بشود لگدشان به دين بيشتر مى شد ، به واسطه قوتى كه مى گرفتند ، بيشتر لگد مى زدند و حال اين كه وقتى كه قدرتشان زياد مى شود بايد در حمايت دين صرف شود .
آقاى ميرزاى مهدى آشتيانى ( 83 ) كه دخترزاده حاج ميرزامحمدحسن آشتيانى بوده است ، او ، از قرارى كه آقاى آسيد محمد تقى [خوانسارى] نقل كرد در سفرى كه مى رفته به مشهد مقدس خوابى مى بيند ، در مجلسى هست كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و دوازده امام بر رديف نشسته اند در صدر حضرت رسول است ، پس از آن حضرت امير است ، پس از آن حضرت مجتبى ، پس از آن حضرت سيدالشهدا ، تا آخر حضرت حجة ابن الحسن در همچو مجلسى وارد شد در چه زمانى ، در زمان محمدرضا .
در خواب دو زانو خدمت حضرت رسول صلى الله عليه وآله نشست ، عرض كرد آقا به داد امت نمى رسيد كه گرفتارند ، فرمود برو پيش ثامن الائمه ، تو كه مى روى به زيارت او ، برو پيش او . رفت آنجا دو زانو زد عرض كرد آقا به داد امت نمى رسى ؟ حضرت ثامن الائمه فرمودند ما آن دجال امت ، يعنى رضاشاه ، را ازميان برداشتيم .
آمدند گرفتند و بردندنش ، [جزيره موريس] آن وقت توى اتاقى كه داشت درهمانجايى كه حبسش كرده بودند در آن جزيره قدم مى زده و مى گفته اعلاحضرتا ، قدر قدرتا آى . . . يعنى چطور شد آن همه . . . .
آنجا با يك يهودى طرف حساب مى شود ،
يهودى ، گفته بود ، اين دزد تو خانه من چكارهايى كرده است زير پله پول گذاشته بودم ، حالا آن پول نيست ، اين دزديده ، آن وقت برده بودنش به عدليه جزيره موريس ، در آنجا براى محاسبه ، بايهودى ، او مى گفته اين دزديده ، اين مى گفته ندزديدم ، اين جور خدا گرفتارش مى كند ، حالا بايد اينهايى كه طرفدار او هستند عبرت بگيرند ، از اين طواغيت ، ازاين دجالها ولى عبرت نمى گيرند .
مرحوم سيد ( 84 ) تمام سرتاسر جواهر را شش مرتبه با نظر و استدلال مطالعه كرده است شوخى نيست چنين چيزى .
حاج شيخ محمدتقى بروجردى نقل كرد آن وقت كه در عتبات بودم ، مشرف شدم به مسجد كوفه ، اوقات تعطيلى بود ، تابستان بود . رفتم دم يك حجره اى ديدم مرحوم سيد يك تختى آنجا گذاشته است و دراز كشيده است روى خت يك چيزى هم دستش هست دارد مى نويسد . ديدم عروة است . عروة الوثقى . چقدر پراستعداد و پر حافظه بوده است كه همينطور خوابيدگى مى نويسد . شوخى نيست . انسان با تمام دقت مى خواهد بنويسد نمى تواند ، او در آن حال مى نوشته است . اينها از چه مى شود ؟ اينها آيات خدا هستند .
همينطور آخوند خراسانى او هم در فن خودش .
مرحوم حاج شيخ ( در اراك ، اوايل ورودش در اراك ) مى گفتند چند نفرهستند كه از مايه مى خورند ، ما چهار تا پيرمرد هستيم . خودش را مى گفت ، آقاى نائينى را مى گفت ، آقاى آقا ضياء را مى گفت ، ديگر آقاى شيخ محمدحسين[كمپانى ظ] ما چهار نفر پيرمرد هستيم . غير از ما هم كس ديگرى نيست . خبر
نداشت كه خداوند حوزه قم را منعقد مى كند ، به توسط خودش . خودش باعث مى شود .
س : شهريه آن موقع چقدر بوده است ؟
ج : شهريه آن وقتها يادم مى آيد سه هزار تومان ( 85 ) بود .
همين آقاى منتظرى خودش براى من گفت اول ورودم در قم -حالا شايدخوشش نيايد بگويم . ولى خودش براى من نقل كرد- خيلى سنم كم بود آمدم توى حمام گذر خان . آقاى حاج شيخ توى رخت كن نشسته بود : از حمام بيرون آمده بود . به ايشان سلام كردم و گفتم من آمده ام از نجف آباد اصفهان اينجا درس بخوانم . گفت خوب دوازده قران برايش قرار داد دوازده قران شهريه بود دوازده قران ملتفت مى شوى! يك تومان دو قران بالاتر . آن وقت به دوازده قران يك فرد اداره معاش مى كرد بقيه هم همينطور ، ده تومانى خيلى كم بود ، دوازده تومان ديگر خيلى كم بود . بيست تومان كه بايد خيلى ، خيلى ، خيلى بالا برود . مثل آقا سيدمحمدتقى خوانسارى كسى باشد . اينجور اشخاص باشند كه خيلى عائله دارند و اولاد زياددارند و سى تومان ديگر كسى پيدا نمى شد . هيچ اصلا . لهذا شهريه ها به سه هزارتومان برگزار مى شد . دو نفر بودند ، متعهد شده بودند ، كه سه هزار تومان را نصف نصف بدهند و مى دادند ، اگر يك ماهى تعطيل مى شد ، آن وقت ناچار بود مرحوم حاج شيخ قرض كند از تجار قم ، يك وقت هم گفتند قرض هم نشده ، از تهران هم نرسيده است . نصفه دادند . نصفه! شهريه هر كس را نصف دادند يك ماه اين طورى شد . بله يك وقت
هم حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى كه مقسم بود ( شنيدم اين را ) مى آمد مى گفت فردا اول ماه است ، پول بدهيد ، مرحوم حاج شيخ مى فرمود : الساعه سرمايه اى غير از توكل ندارم . هيچ چيز نيست ؟ مى گفت هيچ چيز نيست ؟ ! از همان دم در مى رفت مسجد جمكران . ديگر نمى دانم باحضرت صاحب الامر صلوات الله عليه چه صحبتهايى مى كرد . برمى گشت و شهريه را مى داد .
يك وقت هم نان خيلى سخت شد نان خيلى سخت شد . جمعيت پشت به پشت مى ايستادند ، تا وسط خيابان جمعيت مى ايستادند . بعد از دو ساعت ، سه ساعت معطلى يك نان مى دادند . آن هم نان نبود آجر بود . معلوم نبود چه جنسى بود . گندم است يا غير گندم . يك چيزى اعجوبه در همان موقعها بود كه درمدرسه فيضيه آن گوشه ، وقتى وارد مى شوى دست راست ، دكان خبازى مخصوص طلاب باز شد كه آنجا نروند توى جمعيت بايستند توى خيابان ، ديگرطلاب اين قدر صدمه نخورند . اين كار حاج شيخ محمدتقى بافقى بود . حاج شيخ محمدتقى هم خيلى عنوان داشت توى اين حوزه . خيلى معنون بود و معروف است كه مى گويند كه طلبه سر درونى خود را كه به مادرش سختش بود اظهاركند ، به حاج شيخ محمدتقى سهل و آسان مى گفت از بس كه مهربان بودبه طلاب به همه رقم با آنها همراهى مى كرد . حالا و مالا و همه جور با آنهاهمراهى داشت .
بله . اينها دست به دست هم دادند خداوند اسباب فراهم آورد . يكى مثل حاج شيخ عبدالكريم مدرس حوزه شد . شخص برجسته اى شصت سال كمتر يابيشتر در درسهايى مثل مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى و مرحوم ميرزا
محمد تقى شيرازى و مرحوم سيدمحمد فشاركى و مرحوم آخوند خراسانى حاضر شده ، همچنين شخص برجسته اى پيدا شده است و خودش هم در عالم رؤيا نقل ازحضرت سيدالشهدا گرفته است و شيرينى بيانش از جهت همان نقل بوده است . وقتى كه وارد عتبات مى شود ، اول ورودش خودش بوده است با مادرش . در حدود17 يا 18 سالش بوده است صوت بلندى داشته است . قدش هم بلند بود . چهارشانه هم بود . فاضل اردكانى از وجنات حاج شيخ عبدالكريم چيزهايى فهميده بوده است كه اين مقاماتى پيدا خواهد كرد . نامه براى مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى مى نويسد . كه مضمون نامه اى بوده است قدردانى كنيد از اين ، اين خيلى مقام پيدا مى كند . با خواندن اين نامه حاج ميرزاحسن شيرازى ، مى گويدشما خودت در بيرونى ، مادرت در اندرون بايد باشد . و با آقا ميرزا على آقا پسر خودآقا هم مباحثه مى شوند . ماه محرم كه پيش مى آيد ، دهه عاشورا مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى رايش قرار مى گيرد كه دسته سينه زن از طلاب بيرون بيايد روزعاشورا . در همان «سر من را» . نوحه خوانش كه باشد ؟ نوحه خوانش را حاج شيخ عبدالكريم قرار مى دهند ، چون هم جوان بوده است و هم جهورى الصوت بوده . صوت خيلى بلندى داشته است و آن اشعارى كه مى خوانده است ، من هم يك شعرش را يادم است ، من نبودم ولى خودش گفت :
يا على المرتضى غوث الورى كهف الحجى .
اين را مى گفته است . يك اشعارى هم بعدش بوده است ، آن اشعار بعدى راكه مى خوانده است ، اين يكى را همه دم مى گرفتند .
حاصل اين است كه بعد از
يك مدتى كه به همين منوال مى گذرد خواب مى بيند ، آقاى حاج شيخ ، حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه را يك مشت نقل به او دادند و از آن نقل ميل كرد . شيرينى بيانى كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم داشت ، در اثر آن نقل بوده است .
يك روز نشسته بوديم در مجلس روضه خوانى همين نزديك منزل مان ، يك مجلس روضه بود . اينجا آقاى حاج شيخ نشسته بود . آن طرف هم آقاى سيدابوالحسن; ( 86 ) اين طرف هم من نشسته بودم . سه تايى اين حاج شيخ عبدالكريم ، آن آقا سيدابوالحسن ، اين هم من ، پهلوى هم نشسته بوديم . يك سيدى بود ، اهل قم آمد جلوى ما نشست گفت اين كيه ؟ [اشاره به من كرد] گفت اين كيه اينجا نشسته است ؟ حاج شيخ فرمود فرزند من است . فرزند من است هيچ ديگر نگفت .
يك وقت ديگر من اوقاتم تلخ شده بود ، گفتم چرا به حرف من گوش نمى دهى ؟ آقاى اشراقى ( 87 ) صدايش بلند بود ، ما پهلوى هم نشسته بوديم ، آن حرف مى زد مرحوم حاج شيخ حرفهايش را گوش مى داد . اما من آهسته حرف مى زدم ، صدايم مثل او نبود [حاج شيخ گوش نمى داد] بعد از درس به او گلايه كردم ، گفتم شما . . . ؟ گفت چى چى مى گويى ؟ تو صنيع منى! صنيع من هستى ، يعنى ، دست پرورده منى . صنيع منى . يك وقت مى گفت فرزند منى . خيلى به من لطف داشت .
س : از چه سالى وارد طلبگى شديد ؟
ج : يازده سالم بود پدرم رفت مكه دامادى داشتيم اسمش
آقاى عماد بود ، هفت ماه صفر مكه اش طول كشيد آن وقتها با كجاوه مى رفتند ، هفت ماه ، ماه رجب حركت كرد ماه صفر مراجعت كرد . غرض اينكه اين هفت هشت ماه چون پدرم خيلى به آقاى عماد حق و حقوق زيادى پيدا كرده بود خواست كه تشكركرده باشد و اداء حقوق كرده باشد اين هفت هشت ماه درباره من [خيلى خدمت كرد] من بچه شيطانى بودم ، همه اش توى كوچه ها با بچه ها ، و كارم همه اش همين بى عارى و بى كارى بود . لهذا صرف وقت كرد و اين هفت هشت ماه كمال جديت كرد به درس و مشق من . من را وادار كرد كه يك گلستان سعدى نوشتم خيلى هم خطش خوب بود ، مشاق بود ، خيلى درس و مشق مرا مشغول كرد . وقتى پدرم از مكه آمد ، اين گلستان را داد به صحاف جلد كردند ، [نزد پدر بردم]گفت اين چيه ؟ گفتم باز كنيد ببينيد نگاه كرد ، تعجب كرد! آن بچه اى كه همه اش توى كوچه ها مى گرديد حالا اين را نوشته است ؟ گفت من زير ناودان طلا ، از خداخواستم ، كه اين خيلى بچه شرى ، شيطانى هست ، اقلا از اين شرارت و شيطنت خداوند نجاتش بدهد . خيلى خوشوقت شد . همان آقاى عماد ، ما را نزد آقاى حاج شيخ جعفر شيثى برد كه خيلى شخص اديبى ، كاملى ، عالمى ، عاملى ، متقى ، پرهيزكار ، دست پرورده حاج شيخ عبدالكريم ، كه در صفر اولى كه آمده بود در همان سفر ايشان از تلامذه ايشان بوده است ما را با او مربوط كرد . پدرم ماهانه به او مى داد
ماهى يك تومان ، آن وقت اين درس به ما مى داد . درس خيلى خوب خيلى پاكيزه ، او كم كم ما را رسانيد به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم .
س : مرحوم والد شما ؟ اسمشان چه بوده ؟
ج : اسم اصلى او احمد بوده است ولى معروف به حاج ميرزا آقا بود چون وقتى كه پدرش فوت مى شود ، قنداقى بوده است مادرش هم شش سالش بوده كه فوت شده بوده شش سال كه داشته نه پدر داشته است ، نه مادر . در حفظ تربيت عمو بوده است و اينها به او آقا جون ، آقا جون مى گفتند ، مبادا طفل يتيم كه نه پدردارد و نه مادر آزرده خاطر بشود به او هى مى گفتند آقا جون ، آقاجون ، شد ميرزا آقا ، احمدش رفت ، ولى مهرى كه داشت احمد بود اسم اصلى او احمد بود .
س : شما حكم اجتهادتان را از چه آقايانى گرفتيد از حاج شيخ گرفتيد ؟
ج : آقاى حاج شيخ موقعى كه آمد به اراك مرحوم حاج شيخ جعفر ، حاج شيخ جعفرى گفتم كه آقاى عماد ما را به او مربوط كرد . ما را مقلد مرحوم آقا ميرزامحمدتقى شيرازى كرد . بعد كه آقاى حاج شيخ آمد به اراك ، يك روز تشريف آوردمنزل پدرم . با آقاى حاج سيدمهدى ( 88 ) بروجردى دوتايى آمدند . به پدرم گفت كه شماچرا عمامه سر اين نمى گذاريد ، من دور سرى مى بستم . عمامه سرم نبود . پدرم گفت كه يك چيز بالاترى هست ، شما او را بفرماييد . گفت چه چيزى است ؟ گفت اين جدگرفته است كه من عيال
نمى خوهم گفت ا! مى گويد عيال نمى خواهد ؟ گفت بله پدرم گفت من حرفى ندارم ولى مادرش سختش است . اين مى گويد من عيال نمى خواهم . خوب دردش چيست ؟ مى گويد من مى خواهم ملا بشوم . ملا يك نانى ندارد كه در بياورد از آن . پس خودم تنها باشم هر جورى باشد از اين موقوفه جات و مدارس و اينها برگزار مى شود .
ديگر اگر عيال پيدا كنم ، زن و زول و بچه و اينها ، از كجا بياورم ، من كه دست و پاى اين كارهارا ندارم ، پس زن نمى گيرم ، حاج شيخ گفت عجب! پس يك روز بايدبيايى منزل من ببينم جهتش چيست زن نمى خواهى . گفتم خيلى خوب . با اينكه منزل ما تا منزل حاج شيخ عبدالكريم از اينجا بود تا ميدان كهنه ، پياده همچنين رفتم اين راه را طى كردم .
رفتم منزلشان گفت چى مى گويى عيال نمى خواهى ؟ دستش را همچين كرد . براى اين نمى خواهى ؟ براى اين نمى خواهى ؟ براى اين نمى خواهى ؟ براى اين نمى خواهى ؟ همه اش را جواب مى داد . براى روزى نمى خواهى ، روزى اهل علم باخدا است . ما نعيت از تحصيل مى گويى . . . مى دانستم با قرآن استخاره نمى كند[گفتم اگر] روز جمعه بين الطلرعين با قرآن استخار كرديد راه داد حاضرم ، گفت خيلى خوب حاضرم مى كنم . با اينكه استخاره نمى كرد . گفت حاضرم . گفتم خودم بين الطلوعين قرآن مى آورم كه شما استخاره كنيد . خودم قرآن را بردم ، همين قرآنى كه اينجا هست برداشتم بردم كه هنوز چراغ روشن بود آفتاب نزده بود رسيدم به مسجد ، نماز جماعتش و نماز صحبتش را با جماعت مى خواند استخاره كرد و بازكرد و گفت ديگر چه مى گويى
؟ گفت : بسم الله الرحمن الرحيم : گفتم خيلى خوب .
حاج محمد ابراهيم خوانسارى ، صاحب مدرسه و مسجد و آب انبارو حمامهاى متفرقه و قلعه بزرگ فوت شده بود . يك دختر بچه اى از او مانده بود ، ده سال با من تفاوت داشت كمتر بود از من سنش . من 1312 بودم او 1323 بود . مادرم رفته بود به خواستگارى او ، اينها سختشان بود كه بدهند . من به حاج شيخ گفتم [به منزل ايشان براى خواستگارى رفته اند] اينها سختشان هست بدهند . گفت : به به! ازخودمان هم شد . از خودمان هم شد . چون عيال حاج شيخ هم دختر عيال حاج محمدابراهيم خوانسارى بود . خودش رفت خواستگارى ، گفتند ما دختر كه سهل است ، تمام هستيمان را نثار قدم شما هرچه شما بفرماييد .
آن وقت به ايشان عرض كرم ، من در تقليد چه كار كنم ؟ گفت شبهه حرمت دارد . شبهه حرمت دارد براى شما تقليد از همان زمان ديگر ، گفت شبهه حرمت دارد تقليد كردن شما ، شبهه حرمت دارد . من هم 24 سالم بود ، گفت شبهه حرمت دارد .
. . . خيلى آدم موقرى هم بود . اين از خصيصين مخصوص مرحوم شيخ فضل الله نورى بوده است . كه به دارش زدند .
اسمشان چه بوده ؟
حاج شيخ مهدى حاج شيخ مهدى مازندرانى . بله شما نديده بوديد . خيلى آدم موقر و اهل فضل و اهل علم و شايد مدرس هم بود . توى همان كوچه منزلش بود . اين را حاج حسين گفت توى مجلس بود كه جمعيت زيادى بود . شرح حال دارزدن حاج شيخ فضل الله نورى را مى گفت . گفت مردم هاى هاى گريه مى كردند .
مثل روضه . مثل روضه . او يك شرح خيلى مفصلى مى گفت . همچنين كردند همچنين كردند . مردم هاى هاى گريه مى كردند . مثل مجلس روضه . آن طورى كه او شرح مى داده است . من كه نبودم شرح حال حاج شيخ فضل الله را چگونه او را دار زدند ، شبش چه جور شد و اين را از آقاى حاج شيخ ( 89 ) محمدتقى شنيدم كه آن شب كه بنابوده است حاج شيخ فضل الله را دار بزنند ، همه مى دانستند ديگر حاج شيخ فضل الله و خانواده ايشان مى دانستند كه فردا اين به دار مى رود . همان شب پيغام مى آيد از طرف سفير روس . كه شما اجازه بدهيد يك بيرق در خانه شما بزنيم . فردا احدى جرات نمى كند به سايه شما بد نگاه كند . حاج شيخ فضل الله هم مى گويد با اين ريش سفيد . من نان و نمك اسلام خورده باشم و حالا بروم زيربيرق روس نه بگذار مرا به دار بزنند . دارش مى زنند . آن وقت آنچه را بايد بگويدگفت . در حالى كه مى خواستند دارش بزنند . گفتند خوب وصيتت را بكن . اولامهر را در آورد به رفيقش [داد] اگر مى خواهى بشكنى بشكن . عمامه را برداشت گفت بگير . ايستاد ، بنا كرد شرح دادن . مى دانيد چه مى خواهند بكنند اينها ؟ مى خواهند زنهاى شما را بى حجاب كنند . مى دانيد چه مى خواهند بكنند ؟ مى خواهند كه شراب را مثل دوغ سر كوچه ها بفروشند دوغ چطور مى فروشند . همينطور علنا شراب بفروشند . مى دانى چه كار مى خواهند بكنند . همينطور تمامى فسادهايش را مى گفت و مى گفت و ميگفت تا آخر . دارش كه زدند ، پسرش نقل قسمت
كرد!
يك نامه هم براى مرحوم آخوند نوشت جناب آخوند ، اين مشروطه اى كه شما تاسيس كرديد . همچين است ، همچين است ، همچين است ، و تلگرافاتى به شما نسبت مى دهند . شما تهران تلگراف كرده ايد ، آن وقت جواب مى نويسد به خطخودش ، بنده زيارت كردم خط آقا را .
بسم الله الرحمن الرحيم . لا حول ولا قوة الا باالله العلى العظيم . مشروطه اى كه ما خواسته بوديم . مشروطه اى است كه آمر به معروف باشد ، ناهى از منكر باشد . مقلل ظلم باشد . پس از آنكه جمعيت ايران تجمع كردند در تلگرافخانه ها و شكايتهاكردند از سلاطين جور و براى مرحوم آية الله حاج ميرزاحسين تهرانى ، - او جلوتر ازآخوند بوده است- تلگرافاتى آمد . از تجمعات آنها .
و تلگرافاتى كه نسبت به اين جانب داده اند ، اصلا اين جانب را اطلاعى ازآنها نيست . براى مقاصد خانمان ويران كن خودشان بوده است اصلا اين جانب ازآن اطلاعى ندارم . اصل خط خودش ، آن طرف هم مهرش .
گفته بودند ما انگور مى خواستيم ، انگور را تبديل به شراب كردند . حواريونش گفته اند ، مى خواستيم سركه كنيم شراب شد .
آن وقت بنده سيوطى مى خواندم . اوايل تكليفم بوده ، منزل حاج شيخ جعفر ( 90 ) بوديم ، عده اى از مقدسين بودند . يكى از ايشان حاج شيخ حيدر ( 91 ) بود . خبرآوردند كه حاج شيخ فضل الله نورى را به دار زدند . آنجا گفتگو شد . بعضى از ايشان گفتند چرا تبعيدش نكردند ؟ چرا كشتند ؟ همين ، فقط گفتند چرا كشتند ؟ مى خواستند تبعيد كنند . آنجا هم چينين بوده . ( 92 )
آقاى حاج شيخ مى فرمود
كه در اوائل ورودم به كربلا ، چون فاضل اردكانى ( 93 ) هم يزدى بوده . وارد به او شديم . او درس مى گفت من به درسش هم حاضرمى شدم . در درسش كه حاضر شديم ، رسيد به مساله استصحاب حكم عقلى . كه گاهى وقتها مى شود كه عقل در حكمش شك مى كند ، آن وقت جاى استصحاب هست يا نيست ؟ يك طلبه اى به آقاى فاضل اردكانى گفت ، مگر عقل در حكم خودش شك مى كند ؟ مگر عقل جام جهان نما نيست ؟ آقاى فاضل اردكانى به همان طرز لهجه يزديها : عقل من و شما جهان نما است ؟ عقل سوراخ نما هم نيست . عقل من و شما جهان نما است ، سوراخ نما هم نيست .
حاج شيخ عبدالكريم شخص برجسته اى بود هم در علم برجسته بود و هم در عمل و هم در اخلاق . . . .
آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى .
داراى همه اخلاق و صفات نيك نيكان و اخلاق خوب خوبان بود همه به سر حد تمام و كمال در او موجود بود و لذا خداوند تعالى تاج رياست بر سر اوگذاشت و او هرگز خيال نداشت كه در ايران توقف بكند عزم جزم داشت متوقف در عتبات عاليات باشد در نجف هم نبود در كربلا بود خانه ملكى داشت در كربلالهذا به او حائرى مى گفتند خيالش بود كه همانجا بماند تا آخر عمر و هرگز خيال اين نداشت كه به ايران بيايد و در ايران متوقف شود و از آن جايى كه خداوندتعالى مشيتش قرار مى گيرد به چيزى كه بنده او خلاف آن را قصد دارد لهذا[وسائل هجرت ايشان را به قم فراهم ساخت] بالاخره حوزه منتقل شد به
قم پيش از اينكه آقاى حاج شيخ بيايد حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى در اينجابود و ايشان شخص برجسته اى بود اول زاهد دنيا بود به اين معنى كه از فرق سر تا نوك پا همه اش كرباس بوده عمامه كرباس پيراهن كرباس قبا كرباس و همه اش كرباس و در خانه اش عوض قالى زيلو بود و كاسه ها همه كاسه گلى بود حتى قاشقهايش قاشق چوبى بود و اول زاهد دنيا بود و چنان مهر داشت و دوستى با طلبه جماعت ، و حتى معروف بود كه طلبه ها سر و رازى كه نمى خواهند به مادرشان بگويند به حاج شيخ محمدتقى مى گويند اين قدر با اينهاهمراه بود و او هم جزء حزب حاج شيخ شد و مقسم آقاى حاج شيخ شد و او هم در يك طرف طلاب را دلدارى مى داد و اگر پيشامدى مى شد او براى طلاب كارسازى مى كرد . ( 94 )
1 ) نام يكى از مجلاتى است كه در قم منتشر مى شود .
2 ) در بخش سوم همين كتاب ياد شد .
3 ) شيخ جعفر شيثى استاد درسهاى سطح آية الله العظمى اراكى .
4 ) شايد همان كتاب شيخ جعفر شوشترى باشد .
5 ) معالم در علم اصول فقه است ، به تفسير ارتباطى ندارد .
6 ) در بخش شاگردان آية الله العظمى حائرى ياد شد و ايشان غير از آقا سيد حسن فريد اراكى شاگرد آخوندملا محمد كاشانى است كه داستان ديگرى درباره مرحوم حاج شيخ عبدالكريم از ايشان در مجلسه كيهان انديشه شماره 65 نقل شده است .
7 ) از مراجع تقليد معاصر آية الله العظمى حاج آقاحسين بروجردى بود .
8 ) در يادداشت هاى آية الله مصلحى آمده : در مجلس روضه كه مرحوم والد جنب ايشان نشسته بودند
، هنگام ذكر مصيبت مى شنيدند كه مرحوم حاج شيخ به اين شعر مترنم است :
تبكيك عينى لا لاجل مثوبة بل انما عينى لاجلك باكية
9 ) در بخش ششم اين كتاب ياد شد .
10 ) استاد حاج شيخ عبدالكريم حائرى ( ره ) .
11 ) يعنى عبارتى گفت كه به منزله فحش بود .
12 ) شايد منظور اين باشد كه درتحصيل جديت كردم تا فقيه شدم وكتاب صلاة را با آن كيفيت خوب نوشتم .
13 ) اين داستان در بخش سوم هم ياد شد و تكرار آن به خاطر برخى فوائد و اضافات اين نقل بود .
14 ) و پس از اين تاريخ چند ساله در اصفهان به تحصيل علوم پرداخت و به اراك بازگشت .
15 ) يا حدود بيست و چهار سال .
16 ) مؤلف كتاب غاية المسئول .
17 ) صاحب كتابهاى : غصب ، اجاره و بدايع .
18 ) زن بى حجاب .
19 ) يعنى شايد دق كرده باشد .
20 ) همانكه بعدا از مراجع تقليد شيعه شد .
21 ) استاد اخلاق معروف و صاحب كتابهاى : المراقبات و اسرارالصلاة .
22 ) فرزند حاج ميرزا جوادآقا .
23 ) در بخش شاگردان آية الله العظمى اراكى ياد شدند .
24 ) همان .
25 ) آية الله حاج شيخ محمد فاضل دامت بركاته از مراجع تقليد كنونى .
26 ) گز .
27 ) آية الله سيد محمد محقق داماد و آية الله حاج سيد احمد زنجانى صاحب كتاب الكلام يجرالكلام .
28 ) در بخش علماى قم ياد شد .
29 ) در بخش هم مباحثه هاى آية الله العظمى اراكى ياد شد .
30 ) رضاخان و پسرش .
31 ) شرح حال ايشان در بخش هشتم اين كتاب ياد شد .
32 ) همسر مرحوم حاج شيخ
احمد شيرازى دخترعموى مادر آية الله العظمى اراكى بود ، اما محروميت از راه ديگر بوده است .
33 ) در بخش سوم ، شرح حال ايشان ياد شد .
34 ) كذا .
35 ) شرح حال ايشان در بخش هشتم گذشت .
36 ) شرح حال اʘԘǙƠنيز در بخش هشتم گذشت .
37 ) نام يك جزوه درسى قرآن بوده است .
38 ) شيثى كه در بخش اساتيد آية الله العظمى اراكى ياد شد .
39 ) صاحب حاشيه كفاية الاصول .
40 ) شرح هردو ، ضمن دو داستان ، قبلا ياد شد ، در اينجا هم مرحوم آية الله العظمى اراكى همان دو داستان راذكر فرموده بودند .
41 ) يكى از امامزاده هاى مدفون در قم است و او را فرزند حضرت كاظم عليه السلام مى دانند .
42 ) از تاليفات ملامحسن فيض كاشانى .
43 ) از علماى معروف اصفهان در آن دوره .
44 ) شرح آن ماجرا را در كتاب «التوى تاليف حضرت آقاى رازى بخوانيد .
45 ) قبلا اين داستان به طور خلاصه نقل شده ، كه در اينجا مفصلتر مى خوانيد .
46 ) يكى از زيارتگاههاى قم مى باشد ، كه در اين زمان داخل شهر است .
47 ) يكى ديگر از امامزادگان در قم مى باشد كه هم اكنون داخل شهر است .
48 ) واعظ معروف آن دوره و فرزند ميرزا محمد ارباب ( ره ) .
49 ) در پاسخ آية الله العظمى اراكى به اين سؤال ، برخى ابهامات وجود دارد كه با مطالعه مصادر ديگر ، بايدحل شود .
50 ) بنابراين; طهارت ، بيع ، خيارات ، ارث و اصول فقه كه از تاليفات آية الله العظمى اراكى است و چاپ شده ، همه تقريرات درس استادش بوده است .
51
) شرح حالش گذشت .
52 ) پسر عم حاج آقا محسن نه آقا ضياء صاحب مقالات اصول .
53 ) ايشان هم از مهاجرين از اراك به قم بوده است .
54 ) در بخش پنجم ياد شد .
55 ) در بخش ششم ياد شد .
56 ) از منبريهاى معروف آن زمان .
57 ) ميرزا محمدحسن شيرازى .
58 ) فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قمى كه شرح حالش گذشت .
59 ) شرح حال ايشان گذشت .
60 ) ظاهرا آية الله العظمى اراكى به درس ايشان و نيز درس آيات الله كه از نجف به قم آمده بودند حاضر نشده است . نگارنده حدس مى زند كه اين به خاطر كثرت احترام و عظمتى بوده كه ايشان براى استادش حاج شيخ عبدالكريم ( ره ) قائل بوده اند .
61 ) ظاهرا عنوان حاشيه كفايه ندارد و مستقل است .
62 ) متاسفانه اين شعرها پيدا نشد و در كتاب الصلاة و دررالاصول چاپ سنگى كه در اختيار اينجانب بود ، پيدا نشد .
63 ) وجود در اين عبارت ، يعنى لياقت و شايستگى .
64 ) ظاهرا آقا شيخ محمد حسين كمپانى مقصود است .
65 ) ظاهرا مقصود حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسن صانعى باشد ، كه هم مباحثه حجة الاسلام والمسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى بوده است .
66 ) گزارش مكتوب اين ديدار -كه در متن آمده- به قلم جناب آقاى محمود شاهرخى در كتاب «ساغرمينايى ( گزارش و يادبود اولين شب شعر فيضيه ) چ 2 : ( تهران ، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ( س ) ، 1372 ) ، ص 31-36 چاپ شده است .
67 ) وحيد بهبهانى ، و سيد محمد مجاهد
و ميرزاى شيرازى .
68 ) از علماى معروف همدان و ابوالحسن بنى صدر رئيس جمهور مخلوع ايران ، فرزند ناخلف او مى باشد .
69 ) ببرى رونق مسلمانى .
70 ) .
71 ) نام ديگر اين كتاب سؤال و جواب ميرزاى قمى است كه قبلا چندبار چاپ شده بود و اخيرا نيمى از آن توسط مؤسسه كيهان در چهار جلد چاپ شده و اينجانب در تصحيح جلد چهارم سهمى داشته ام . ( نگارنده )
72 ) آية الله حاج آقا حسن فريد اراكى .
73 ) ظاهرا مقصود ، مرحوم آية الله ملاعلى معصومى همدانى مى باشد كه معروف به آخوند بودند .
74 ) آقاى مصلحى : اين را آقاى صلواتى به نظرم مى گفت ، آقاى اراكى : صلواتى از قول آقاى همدانى مى گفت : توفيق قرآن خواندن ديگر از من سلب شد از آن به بعد نتوانستم قرآن بخوانم .
75 ) مرحوم آية الله حاج سيدمصطفى خمينى فرزند امام خمينى ( ره ) گفت شعرش اين است :
بس تجربه كرديم در اين دار مكافات با آل على هر كه در افتاد ور افتاد 244 ) على الدر والذهب المصفى و باقى الناس كلهم تراب هوالنبا العظيم و فلك نوح و باب الله و انقطع الخطاب هوالبكاء فى المحراب ليلا هوالضحاك اذا اشتد الضراب .
76 ) يعنى دروغ گفت .
77 ) آية الله العظمى خوئى از مراجع تقليد معاصر با امام خمينى رضوان الله عليه ، و آية الله مستنبط هم ازعلماى بزرگ حوزه نجف بودند .
78 ) قبلا مكاشفه مرحوم حاج سيد مهدى كشفى ياد شد .
79 ) مكرر چاپ شده است .
80 ) با تشكر از حضرت حجة الاسلام فال اسيرى كه اين مصاحبه را از آرشيو بنياد تاريخ انقلاب اسلامى
دراختيار ما گذاشتند .
81 ) يعنى مقدمه چينى كردند .
82 ) يكى از پزشگان معروف قم بود .
83 ) صاحب تعليفه بر شرح منظومه سبزوارى ، چاپ شده است .
84 ) صاحب عروة الوثقى .
85 ) يعنى كل شهريه همه طلاب .
86 ) شايد آية الله رفيعى قزوينى مقصود باشد .
87 ) واعظ معروف و فرزند حاج ميرزا محمد ارباب قمى و پدر آية الله آقا شهاب الدين اشراقى داماد امام خمينى رضوان الله تعالى عليه .
88 ) شايد حاج شيخ مهدى بروجردى ابوالزوجه آية الله العظمى گلپايگانى صحيح باشد .
89 ) شايد حاج سيد محمدتقى ( خوانسارى ) صحيح باشد .
90 ) شيثى .
91 ) قفقازى .
92 ) اين قبيل حكايات ما را با جو جامعه آن روزها آشنا مى سازد .
93 ) غاية المسئول شهرستانى كه در علم اصول فقه ، و چاپ شده است تقريرات بحث اوست .
94 ) چون نسخه دست نويس اين مصاحبه ، هم ناقص و هم شامل عباراتى مبهم بود ، بخشهايى از آن رانتوانستيم نقل كنيم .
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الانا الى يوم الدين .
والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الا نكدا .
( سوره اعراف )
و بعد بايد دانست كه غرض از خلقت اين عالم تكميل و ترقى بنى نوع آدم و رسيدن او است به اوج مقامات دنيويه و اخرويه چه آنكه واضح است كه در ميانه[مخلوقات] آنكه بر همه امتياز و برترى دارد از حيث استعداد ، براى استفاده نمودن از مكونات عالم غير انسان نتواند بود ، چه براى تحصيلات ماديه ، چه براى تكميلات روحيه ادبيه و آن لوح صافى كه قابل همه گونه نقشى ، و همه
رقم انعكاسى تواند بود جز انسان نخواهد بود .
پس چرا مى بينيم كه اكثر بلكه به استثناى اقل قليلى در بوته جهل و نادانى باقى مانده نه از راه استكمالات ماديه بهره برده ، و در دنيا صاحب رتبه و امتيازى گرديده بلكه دست احتياج در هر بابتى به اجانب دراز نموده ايم ، و نه از طريق استكمالات اخرويه و اخلاقيه به جايى رسيده ، و اين همه در مدت يك عمر نمازو روزه و انواع عبادات كرده ايم ترقى نفسى پيدا نكرده ايم و صور ايمانمان همان ايمان روز اول است اگر پست تر نگرديده باشد .
آيا سبب چيست براى عقب ماندن ، هرگاه نقصان استعداد است ، كه مى بينيم در كمال مرتبه است ، و هر گاه اسباب قصورى دارند بالنسبه به ماها ، مى بينيم هيچ گونه قصورى نيست از طرف آنها مانند آب باران كه بر همه اراضى به يك نحومى بارد و درس معلم كه بر شاگردان به يك نحو مى خواند مع ذلك يك زمين گل و لاله مى آورد و آن ديگر نتيجه نياورد ، و يك شاگرد هم درجه استاد شود ، و ديگرى به مقامى نرسد .
آنچه مى تواند سبب بود براى اين مطلب يكى از چند چيز خواهد بود .
اول آنكه ما حس حاجت و احتياج در خود ننموده ايم و معلوم است كه عمده چيزى كه قوه عاقله انسان را به حركت مى آورد در هر كارى حس نمودن احتياج است به آن كار ، و لهذا مريضى كه حس مى نمايد الم و ناگوارى مرض را ، دنبال طبيب و دوا مى رود ، و اما كسى كه تب لازم ( 1 ) گرفته ملتفت نيست از مرض ، مگر اينكه مى بيند جزئى كسل و بى حال است و خواب او كم
مى شود و غذاى اودير هضم مى شود . بى حال مى گويد مرا باكى نيست كه در خانه طبيب روم پس ماهم نمى دانيم كه همه ما سوا گداى در خانه حق و :
ازمة الامور طرا بيده و الكل مستمدة من مدده
و چنان فقرى سر تاپاى و جودمان را به آن مبدا متعال حاصل است كه هرگاه بخواهى مثلى براى او پيدا نمايى مثل تصورات و ابداعات خيال است كه به محض صرف توجه متخيله ، نيست و نابودند تمام اين آسمان در نزد حق تعالى و قيوميت اوبلا تشبيه همين سمت را دارند وليكن ماها حس اين حاجت و اضطرار خود را درجميع آنات وجود به اين قيوم مطلق و سرچشمه خيرات ننموده ، لهذا ازدست آويزى به ذيل استعانت او غافل مانده و از تكميلات بكلى عقت افتاده ايم .
يا ايهاالناس انتم الفقراء الى الله والله هوالغنى الحميد . ( سوره فاطر )
سبب دوم تقليد است . به اين معنى كه چه در كارهاى ماديه و دنياويه و چه در كيفيت تحصيلات ادبيه چه از قبيل درس خواندن باشد و چه از قبيل طاعات و عبادات ديگر باشد قوه متصرفه ما از بس به هم چشمى ديگران و تقليد اين و آن پرداخته و خود در مقام تميز نيك و بد آن بر نيامده ايم و به همان رويه پدر و مادرى با ديدن فلان شخصى نافذالكلمه اكتفا نموده ايم ، جامد شده و از كار افتاده ، و درجميع كارهامان عقل خود را جواب گفته در خانه عقل منفصل تردد مى نماييم ، و خود در يافت ضر و نفع و صلاح و فساد هيچ كارى را نمى نماييم ، و معلوم است كه خداوند متعال عقل را در مملكت وجود انسانى به
منزله پيغمبر داخلى مقررفرموده كه در غير امور تعبديه كه بايد لسان چون و چرا را در آن كنار گذاشت و سرتسليم و انقياد در پيش نهاد و از صاحب شرع اخذ نمود زيرا كه پس از اقرار به صانع و حكمت او و قضاى حكمت به بعث رسول و ثبوت رسالت رسول غلط است سؤال از فلسفه احكام آن پيغمبر نمودن ، ولى در غير اين قسم امور مثل آنكه مى بينى مثلا پدرت تند مى خورد يا فلان قسم مى خوابد يا به چه كيفيت راه مى رودتو نبايد من غير تامل طريقه او را مرعى دارى بلكه بايد در جميع كارهاى خود كمال مداقه را نموده و عقل بيچاره را دست بسته و به كلى منعزل از كار ننمايى تاملتفت شوى اين كار چه نفعى دارد و چه ضررى . در تقدير نفع مرتكب ، و در صورت ضررمرتدع گردى ، خواه كسى همراه داشته باشى يا منفرد و تنها باشى ، و هر گاه در مزاج ما اين حالت جامد شده ، و طريقه تقليد رسوخ پيدا كرد البته كار ما از ترقى باز مانده و روى سعادت نخواهيم ديد .
و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ماوجدنا عليه آباؤنا اولو كان اباؤهم لا يعلمون شيئا و لايهتدون . ( سوره مائده )
سبب سوم آن كه طريقه سعى و حركت مجدانه را در كارهامان نداريم و البته در هر كارى تاسعى و كوشش و جد و اجتهاد مرعى داشته نشود توقع خوبى و انتفاع از ثمرات اعمالمان نبايد داشت و همچنانى كه خداوند متعال در كارهاى دنيويه تنبلى و بيكارى را سبب براى رسيدن رزق مقرر نفرموده و لهذا اگر كسى
برود درميان مسجد و بگويد مى خواهم امروز ميهمان خدا باشم آن روز را لامحاله به گرسنگى سر خواهد برد و اعتراضى بر خدا نبايد بنمايد زيرا كه خدا امر فرمود كه به اسباب چنگ بزن بقيه اش از من ، همچنين در كارهاى اخروى هم نبايد تنبلى و كسالت ورزيد و توقع داشت كه بى جهت خداوند ما را به مقامات عاليه برساندبلكه بايد به اسبابى كه براى آن مقرر شده چنگ زد و از حركت غفلت نورزيدبقيه اش را از خدا خواست پس انسان عاقل آن است كه هيچ يك از دو اسباب را كه خدا مقرر داشته يعنى اسباب تحصيل رزق و اسباب تحصيل آخرت معطل نگذاردبلكه جمع بين حقين نمايد چنانكه طريقه اوليا همچنين بوده مثلا حضرت زهراعليها السلام با آن مقام عبادت كه داشت مع ذلك هم خانه دارى مى نمود و هم بچه دارى و هم آب كشى و هم به ساير لوازم مرغوبه از نسوان در خانه شوهران مى پرداخت و اينهامانع نمى شد او را از هيچ يك از وظايف عباديه و اخرويه مثل آنكه نمازش مثلاتعويق بيفتد به آخر وقت ، يا حالت اقبالش در نماز نقصانى پذيرد و هكذا .
و ان ليس للانسان الا ما سعى . ( سوره نجم )
سبب چهارم اينكه در هر كارى استقامت و ثبات از براى ما نيست كه اقلا تايك سال بر آن بمانيم بلكه در كارهامان چه دنيوى چه اخروى تا ترغب اثر فورى نداشته باشيم نمى پردازيم و صبر نداريم كه تا يكسال بر يك عمل مواظبت نماييم تاببينيم بلكه اثر آن را دريابيم و حال آنكه بعضى از مردم خارجه ( 2 ) در كارهاشان ترقب آثار بعد از حيات خودشان را دارند و لهذا به
كارهاى بزرگ مثل چراغ برق و مانند آن موفق گرديدند ، ولى امثال ما كه هماره طالب نفع فعلى عاجل و چشممان را دوخته به راحت كنونى ، و حتى حاضر براى انتفاع بردن ورثه مان هم نيستيم چه جاى ديگران ، لامحاله بايد عقب مانده از همه طوائف باشيم هم از اهل دنيا و هم از اهل آخرت .
والحاصل عزم راسخ و اراده ثابته در كارهامان نداريم ، و لهذا به ادنى شيئى ازدم در رفته و از آن كار ملول مى شويم ، و حالت دنبال گيرى و بر سر يك حال و يك عمل ماندن در ما موجود نمى شود ، و ليكن آنان كه اهل كارند هميشه مراقبت دراعمال خود دارند و هر شب حساب روز خود را مى كشند مانند تاجران كه درست حساب خرج و دخل و ضر و نفع روز گذشته را در دفتر مى آورند و اگر چنين نكنندبه اندك وقتى سرمايه را به زمين زنند ، همچنين در اعمال آخرت هم البته شخص بايد مراقب اعمال و افعال و اقوال خود باشد ، و هرشب حساب آن روز را از خودباز گيرد تا بفهمد در آن روز چه بر سر خود آورده ، و هر گاه اين حال در او پيدانشود البته در اعمال خيريه ثبات و دوامى از او بروز نخواهد كرد ، و از اعمال شر اجتناب و احترازى نخواهد ورزيد و لامحاله هم در دنيا و هم در آخرت ذليل و زبون خواهد ماند .
فاستقم كما امرت و من تاب معك . ( سوره هود )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد واله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى يوم الدين .
و بعد بدان ايدك الله فى الدارين
و حباك بما تقربه العين كه مراد ما معاشرشيعه اثناعشريه -كه از خدا مسالت مى نماييم تثبيت بر اين عقيده را تا نفس آخر-از ولايت مطلقه در تكوينيات نسبت به چهارده معصوم عليهم السلام آن نيست كه نصارى درباره مسيح على نبينا و آله عليه السلام معتقدند كه خدا حلول كرده در جسم اومانند روغن در بادام ، يا متحد شده با هيكل او ، و نه آنست كه حكماء قائلند كه ربطحادت به قديم نشايد الابتوسط و اسطه كه متوسط بين مادى و مجرد باشد ، بلكه مراد اين است كه خداى تعالى قرار داده است ايشان را يعنى چهارده معصوم-صلوات الله عليهم- را مظهر قدرت كامله خود و قبض و بسط امور را به يد ايشان داده كه آنها قدرت بر كل شيى ء دارند و متصرف در جميع كونيات مى باشند«يفعلون ما يشاؤون و يحكمون ما يريدون . »
و اين عقيده حاصل شد براى ما از كثرت معجزات و خوارق عادات كه از آنهابه طور يقين بلاشك و لاشبهه بروز كرد كه از حد تواترهم اخبارى كه در اين موضوع به ما رسيد بالاتر شد هر كه خواهد رجوع كند به كتاب «مدينة المعاجز» ( 3 ) كه جميع آنها از مجارى طبيعيه معلولات اسباب عاديه حسيه خارجند از قبيل سنگ ريزه راياقوت كردن ، و هسته خرما فورا درخت شدن ، و تكلم صبى در مهد ، الى غير ذلك از اشيايى كه از آنها در تاثيرات در عالم كون عين و اثرى نيست و معلوم است كه ازبراى او مجرايى از عالم غيب است زيرا كه معلول بلا علت كه محال است پس لابداست كه اين امور از ناحيه خالق جل و علاشانه باشد و چون صدور آنها
به ديدمبارك اين بزرگواران شده كشف قطعى مى كند از احدامرين : يا اينكه اين شئى فعل الله است و صادر شده است به اراده و مشيت اوجل ذكره ولكن به سابقه دعوت اين انسان كامل ، پس دلالت مى كند ، بر اينكه او داراى دعوت مستجابه و مرتبه بليغه اى است كه احدى داراى آن نيست و لهذا از او بروز مى كند چنين امرعجيبى كه احدى را توانايى آن نيست پس كشف مى كند از اينكه او اكمل افرادانسان است ، و يا اينكه اين شئى فعل نفس اين انسان ، و مستند به اراده نفس اوو مشيت او است پس كشف مى كند از اينكه خداوند او را مظهر قدرت كامله خودقرار داده و باز كشف مى نمايد از اينكه او اكمل افراد بشر بلكه كل خلق مى باشد .
پس از بيانات مذكوره معلوم شد كه غلوى درباره چهارده معصوم عليهم السلام نكرديم چنانكه نصارى درباره مسيح عليه السلام كردند ، و نه نقصى در ربوبيت ذات بارى تعالى جلت عظمة وارد آورديم چنانكه حكماى قائلين به عقول عشره وارد كردند .
بلى مى ماند شبهه و هابيه و حاصل آن اين است كه شما جماعت شيعه بلكه سنيه كه زيارت مى كنيد قبور متبركه در مشاهد مشرفه را شبيه است اين كار شما به كار مشركين كه براى اوثانشان مى نمودند زيرا كه آنها هم آنها را وسيله تقرب به خداقرار مى دادند كه براى ايشان شفاعت كنند عندالله براى برآمدن حاجاتشان و مع ذلك آنها را مشرك خواندند و همين عين عمل شما است نسبت به صاحبان بقاع متبركه .
و جواب اين است كه تواضع مخلوق اگر به امر خداوند سبحانه باشد آن نيست مگر تواضع براى خداوند ، و اقوى شاهد بر مدعى سجده ملائكه است براى آدم عليه السلام به امر
خدا كه در احتجاج نبى صلى الله عليه وآله بر مشركين ( 4 ) قريش وارد شده كه مشركين به حضرت معروض داشتند كه چنانچه شما براى كعبه سجده مى كنيد ما هم براى بتهامان سجده مى كنيم چه فرق است بين سجده ما و سجده شما حضرت درجواب آنها به دو تعبير فرمودند كه روح و لب آنها به يكى بر مى گردد يكى آن كه چنانكه سجده ملائكه براى آدم براى اين بود كه آدم عليه السلام را جهت قرار دادندو حقيقت سجده براى خدا بود ما هم كعبه را جهت قرار مى دهيم و مسجود خداى تعالى مى باشد و دوم اين كه چون سجده آدم به امرالله تعالى بود پس فى الحقيقه اين سجده براى خدا است .
ايضا از بيانات معلوم شد كه آياتى كه در مقام اثبات توحيد ذات و صفات ياآثارى كه راجع به توحيد افعالى حق تعالى است منافاتى با مدعى مذكور ندارد .
و اما توهم اينكه چون اين مطلب راجع به عقايد است و آنچه از اين مقوله باشد حتما بايد در قرآن باشد شما يك آيه بياوريد كه صريح در مدعى باشد كه ماقبول كنيم .
مدفوع است به اينكه نفى مكان از براى ذات باريتعالى و همچنين نفى محدوديت او با اينكه از عقايد حقه است در قرآن نيست زيرا كه در بدو اسلام صفات بارى تعالى به اين كيفيت كه در دست ما در اين زمان از بركات كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده در زمان نبى صلى الله عليه وآله معلوم نبوده حتى آنكه در تفاسير مذكورشده كه در وقت نزول آيه شريفه قدسمع الله قول التى تجاد لك فى زوجها -الآية-عايشه با اينكه زوجه پيغمبرصلى الله عليه وآله بود تعجب نمود كه چطور نجوائى كه من با قرب مكانى كه
دارم نشنيدم چگونه خدا با بعدى كه از اين مكان دارد و در فوق عرش تمكن دارد شنيده است پس عدم تحيز و عدم محدوديت براى عامه مردم به بركت كلمات اميرعليه السلام معلوم شده است . و اما توهم اينكه در اخبار كثيره صريحا ائمه عليهم السلام انكار اين مراتب از خود نموده حتى در بعضى از آنها است كه به محض شنيدن چنين نسبتى به آن حضرت تمام موى بدن شريفش از شدت غضب راست شد و دربعضى دارد كه حضرت اميرعليه السلام بعد از اينكه به مدعى فرمود برگرد از اين عقيده و برنگشت ، او را در گودالى انداخت و به آتش سوزايند و در بعضى ديگر دارد كه مدعى ده گام بيشتر از خدمت حضرت امام رضاعليه السلام دور نشده بود كه از نفرين آن حضرت غش كرده و افتاد و نجاستش از حلقش بيرون آمد الى غير ذلك از اخباركثيره كه از رجال كشى ( 5 ) نقل شده و در بعضى آنها امام عليه السلام فرموده و الله ما نيستيم مگر بندگان خدا ، او خلق كرده است ما را و برگزيده است ما را ، و ما قدرت نداريم برضررى و نفعى ، اگر رحم كند بر ما به رحمت خود كرده است و اگر عذاب كند ما راپس در ازاى گناهان ما است ، والله نيست ما را حجتى ، و ما براتى از خدا نداريم ، ماهم مى ميريم و به قبر مى رويم و ما را از قبر بيرون مى آورند و در صحراى قيامت مى دارند و از ما سؤال مى كنند ، و اى بر ايشان چه مى شود ايشان را ، لعنت كند خداايشان را ، پس به تحقيق كه اذيت رساندند به
اين گفتار ، خدا را ، و اذيت رساندندرسول خداصلى الله عليه وآله را در قبر او ، و اميرالمؤمنين ، فاطمه ، حسن ، حسين ، على بن الحسين و محمدبن على را -صلوات الله عليهم اجمعين- .
جواب اين توهم از مراجعه به خود اين اخبار معلوم مى شود زيرا كه تمامى آنها در مقابل غلاتى كه در زمان هر يك از ائمه عليهم السلام بوده اند وارد شده از قبيل عبدالله بن سبا كه در زمان اميرعليه السلام بوده و مغيرة بن سعيد و ابوالخطاب كه اولى درزمان حضرت باقرعليه السلام و دومى در زمان حضرت صادق عليه السلام بوده است و مانندعلى بن حكم و قاسم بن يقطين كه در زمان حضرت عسكرى عليه السلام بوده اند و مثل يونس بن ظبيان كه معاصر امام رضاعليه السلام بوده و تمامى اين جماعت و نظراى آنها كه در اخبار اسم برده شده اند از غلات بوده اند و همگى غلات ، قائل به بطلان شرايعند ، بعضى از آنها قائلند به اينكه خدا ظاهر مى شود به صورت خلقش هركه اورا شناخت ساقط مى شود از او تكليف ، و فرقه ديگر قائلند به اينكه پيغمبر و ائمه خلق مى كنند و روزى مى دهند و موت و حيات به دست ايشان است ، و مى گويندمراد از واجبات مثل نماز و روزه و زكاة اشخاص خوب چندند و مراد از محرمات مثل خمر و ميسر و زنا اشخاص بدى چندند هركس آنها را شناخت ظاهرا و باطناحلال مى شود براى او محرمات و ساقط مى شود از او و اجبات و تبعه عبدالله بن سباكه آنها را سبائيه مى گويند قائلند به اينكه خدا ظاهر نمى شود الا در اميرالمؤمنين عليه السلام به تنهايى و پيغمبران همگى مردم را دعوت مى كردند به سوى او و ساير ائمه نواب و
دربانان اويند و به واسطه آنها به مقصد مى توان رسيد پس هر كه شناخت كه على خالق و رازق او است ساقط مى شود از او تكليف ، و فرق ديگر هم هستند كه هر يك هرزه ديگر مى گويند .
بحمدالله تعالى از بيانات سابقه معلوم كرديم كه عقيده ما به حسب برهان عقل بعد از ضميمه نقل مباين تمام اينها است به جهت اينكه معتقديم كه چهارده معصوم سلام الله عليهم اخوف خلق اولين و آخرين بوده اند از عقاب الهى ، و ارجاى خلق به ثواب پروردگار ، و از همه كس اطاعت و عبادت ايشان بيشتر بود بلكه هيچ كس را طاقت عبادت و طاعت ايشان نبوده و ظهور عجايب و غرايب تكوينيه از آن حضرات ابدا منافاتى با توحيد ذات و صفات و افعال بارى تعالى نداشته است و هم در عين حال مخلوقون مربوبون لايملكون لانفسهم نفعا و لاضراو لاموتا و لا حياتا و لا نشورا .
نگويى كه اين حرف با حرف اولت كه گفتى «يفعلون فى الكونيات مايشاؤون و يحكمون ما يريدون متناقض است در اول اثبات كردى مالكيت مطلقه را و در ثانى نفى نمودى آن را .
زيرا كه در تناقض هشت وحدت شرط است به مذاق متقدمين ولى به مذاق متاخرين كه حق است چنانكه در محل خود مبرهن شده دو وحدت ديگر بر آن هشت وحدت اضافه شده يكى وحدت رتبه و يكى وحدت حمل و در اينجاوحدت رتبه نيست يعنى اولا و بالذات تمام مالكيت از براى خدا است و براى آنهاشيئى نيست و ثانيا و بالعرض كه محل ظهور صفت قدرت مطلقه و مالكيت عامه الهيه شدند چنانكه سبق ذكر يافت مى توان گفت : ايشان داراى قدرت و مالكيت مطلقه در جميع اجزاء كون از سماوى و
ارضى مى باشند فتامل و لاتغفل والله العالم و هوالعاصم .
و از ما يا ذكرنا معلوم شد كه مراد شيعه اثناعشريه از ولايت مطلقه تكوينيه قوه تصرف داشتن و قلب و تقليب نمودن در اجزاء عالم كون و وجود است به اعم از سماويات مثل فلق قمر و رد شمس يا نحو آنها از تصرفات در كرات سماويه و ارضيات مثل خسف و غرق و احياء و موت و رزق و ولد و امثال ذلك بدون اينكه محدود باشد به حدى خاص و اين مطلب اعم است از صحت نسبت فعل يعنى احياء و اماته و خلق و نحو آنها به صاحب ولايت و عدم صحت ، مثلا هرگاه زيد درخانه وارد شود به اختيار و اراده خود ، و عمرى بتواند درب آن خانه را ببندد كه زيدوارد نشود هرچند نتوان نسبت ورود و مجئى زيد را در آن خانه به عمرو داد به جهت اينكه اراده او در آن فعل بى مدخليت بوده است و ليكن مى توان گفت كه فعل زيد هرچند به اراده او شده وليكن تو توانايى از ايجاد مانع داشته لهذا اين فعل وجودا و عدما در تحت اختيار و ولايت تو بوده است در ما نحن فيه هم مى گوييم قلب و انقلاب آسمان و زمين و آنچه در آنها و مابين آنها است . هر چند به مشيت و اراده قادر بى چون است و ليكن چون بستگى به دعاى ولى مطلق دارد پس فعل حق تعالى وجودا و عدما در تحت اقتدار و ولايت ولى مطلق خواهد بود و اين كارى ندارد به دعايى كه يك نفر شخص عادى براى اداى دينى يا طلب فرزندى يانحو آن از امور جزئيه بنمايد و مستجاب شود زيرا
كه اين ولايت جزئيه است نه كليه كه عموميت داشته باشد نسبت به جميع اجزاء كون ، اينها بر تقديرى است كه باب معجزات را از قبيل استجابت دعا بگيريم و فعل منسوب به حق تعالى باشد .
و اما بر تقدير ديگرى كه احتمال داديم كه فعل هم منسوب به ولى مطلق و مستند به اراده او باشد كارى است كه سه اشكال بر او وارده شده .
اول اينكه اين مستلزم محدوديت خداوند تعالى است يعنى مظهريت ولى مطلق از براى اراده حق تعالى كه عين علم به صلاح است و آن عين ذات مقدسه است پس چگونه در وجود محدودى كه وجود ولى مطلق است ظهور پيدا كند اين مطلب جز محدوديت ذات تعالى نيست .
دوم اينكه آن مستلزم اين است كه وجود ولى كه ممكن است و محتاج به تحيز است لامكان باشد زيرا كه تصرف در تمام اجزاء عالم در آن و احد محتاج شهود و حضور است و اين مطلب با جسمى كه محدود به مكان معين است ممكن نيست و قدرت بارى تعالى به محال تعلق نمى گيرد .
و سوم اينكه اين مطلب منافى با آياتى است كه خلق و رزق و موت را منحصردر بارى تعالى كرده و با مضمون آنچه در بعضى ادعيه وارد شده از قبيل «ماشاءالله كان و مالم يشالم يكن و لا حول ولا قوة الا بالله و با اخبار بسيارى كه به مراتب ازحد تواتر گذشته است كه نفى فرموده اند با كمال تشديد و تاكيد ائمه ما -صلوات الله عليهم- صفت رازقيت و خالقيت را از خود و لعن شديد فرموده اند به كسى كه قائل به اين مقاله باشد .
اما جواب از اشكال اين است كه اينجا خلط بزرگى مستشكل كرده بين اتحاد
نامحدود با محدود به عينيتى كه غلاة مى گفتند كه خدا در هيكل ولى حلول كرده يا اتحاد نموده البته اين مستلزم همان اشكال عقلى است كه مستشكل كرده و بين اتحادى كه بين مرآت و مرئى است و فنايى كه در مرئى دارد مگر نمى بينى كه تمام صفحه ممكنات آيينه و مرآت ذات صفات پروردگارند و نمى بينى كه در فقه اجماع از باب حدس حجيت دارد عندالمتاخرين معناى حدس اين است كه از اتفاق رعيت بر امرى حدس قطعى زده مى شود به موافقت راى معصوم و راى معصوم كه طريق قطعى است براى علم به صلاح كه عين ذات بارى تعالى است و هيچ گونه محذور عقلى لازم نيامد پس چه مى شود اگر كسى بگويد انسان در درجه كمال بسرحدى مى رسد كه اراده منقدحه در نفس شريفه او نسبت به مكونات عالم هستى حكايت و كشف قطعى از علم به صلاح تكوينى بارى تعالى دارد .
و اما جواب از اشكال دوم اينكه مرحوم علامه مجلسى اعلى الله مقامه درحق اليقين ادعا كرده تواتر احاديث را در باب حضور رسول خدا و ائمه -صلوات الله عليهم- در وقت قبض روح هر مؤمن و كافر و منافق ، و شعر حضرت اميرعليه السلام كه به حارث همدانى خطاب كرده يا حار به همدان الخ ( 6 ) نزديك به تواتر است با اينكه اگرچندين هزاركس در يك قت بميرند به مقتضاى اين احاديث نزد همه توانند حاضرشد .
و جوابى كه فرموده .
اولا تفكر در اين امور باعث وساوس شيطانى است و ثانيا محتمل است حضورشان به جسد اصلى نباشد بلكه به جسد مثالى باشد و محتمل است كه نفوس منحصرا مثل انبيا و اوصيا تصرف در اجساد مثاليه بسيار كنند .
و اما جواب از اشكال سيم پيش از اين داده شد كه
تمامى اين اخبار راجع به غلاة است و مابين مدعاى آنها و مدعاى ما تفاوت از زمين تا آسمان است و آيات توحيد صفات و افعال به حرف ما مربوط نيست زيرا كه همه امور تكوينيه از خلق و رزق و موت و غير ذلك منحصرا منوط به مشيت الهى است و از احدى غير اوساخته نيست و آن چه ربطى دارد به اين كه نبى و وصى مرآت و مظهر مشيت اونمى توانند شد يا به توسط دعا ولايت به صدور آن امور از ذات مقدسه نخواهندداشت .
چنين مى فرمود استاد ( 8 ) ايام افاضاته العالية ببركات الائمة الطاهرة صلوات الله عليهم اجمعين : ما مديون دفع اين شبهه نيستيم به جهت آنكه آنچه قرآن و اخبار به ما نشان مى دهد و شرع شريف آن را آورده است جمع پس از تفريق است نه آنكه معدوم مطلق را برگردانيدن .
الاترى الى قوله تعالى : و اذقان ابراهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى قال اولم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبى ، ( 9 ) -الى آخر الاية الشريفة- .
و كذلك قوله تعالى فى حكاية عزيز او ارميا : او كالذى مر على قرية و هى خاوية على عروشها قال انى يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله ماة عام ثم بعثه -الى آخر الاية الاية الشريفة- من قوله تعالى : و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوهالحما فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شئ قدير .
و حديث لبنه ( 10 ) معروف نيز شاهد بر مدعى است ، و اما ما يتراء امماظاهره المنافاة و آنكه شارع اخبار فرموده باشد كه : پس از معدوم مطلق شدن ، عودداده خواهند شد اجساد عباد .
چون قوله تعالى : كل
شئ هالك الاوجهه .
و چون قوله تعالى : كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام .
و چون قوله تعالى : هوالاول و الاخر . به تقريب آنكه چنانكه اوليت حضرت بارى تعالى ببود او ، و نبود غير او است در ازل ، آخريت او نيز به همين معني است ، يعنى قبل از قيام قيامت بايد جميع ما سوى الله معدوم مطلق شوند ، و موجودى جزذات حضرت بارى تعالى باقى نماند ، تا آنكه وصف آخريت تحقق بيابد .
و چون قوله تعالى : هوالذى يبدءالخلق ثم يعيده .
و چون قوله تعالى : كما بدانا اول خلق نعيده بتقريب آنكه اعاده و برگردانيدن بايد ، پس از نيست شدن و معدوم مطلق شدن باشد ، و الايلزم ، تحصيل حاصل;و ايجاد موجود . وانگهى همچنانكه بدء خلق از كتم عدم شده است ، بمقتضاى تشبيه در آيه ، بايد اعاده خلق نيز از كتم عدم بوده باشد .
پس جميع خالى از صراحتند ، و چون مقام مقام اعتقاد است; و عملى بر آن متفرع نيست ، حجيت ظواهر در آن بى معنى است ، پس يكفى براى رفع استدلال ، انداختن آنها از درجه صراحت; و نداشتن بيش از ظهور .
فنقول : من المحتمل در دو آيه اوليه ، كه مراد از هلاك و فناء جميع اشياء ياجميع من فى الارض رفتن آثار وجوديه از آنها باشد; چه در اين مقام اطلاق هلاك و فناء صحيح است و بعبارة اخرى هر چند فناء و هلاك ظاهرند در نيستى مطلق و ازبين رفتن بكلى لكن صحيح است اطلاق بر موجودى كه آثار وجوديه مطلوبه ازوجود تام و تمام از او منسلب شود ، به اين معنى
كه شعور و ادراك و حركات و غيرذلك از جميع موجودات مرتفع شود كه در مقام جواب از خطاب صادر از مصدرجلال حضرت رب الارباب جل ذكره : لمن الملك كسى نباشد و منحصر باشدجواب از مصدر جلال ، كه مى فرمايد در جواب خود : لله الواحدالقهار و بر اين معنى شهادت مى دهد كلام حضرت امير -سلام الله عليه- در خطبه منقول از آن حضرت در توحيد ، كه مى فرمايد :
خلق الخلايق على غير مثال -الى ان قال- هوالمفنى لها بعد وجودها حتى يصير موجودها كمفقودها كه مى فرمايد; خدا است فانى سازنده خلايق پس ازوجود آنها تا آنكه مى گردد موجود آنها مثل مفقود آنها ، پس معلوم مى شود از اين عبارت كه مفقود حقيقى نيستند بلكه موجود كالمفقودند ، و اين نيست الابسلب آثارو صفات موجوديت از آنها .
و همچنين است ظاهرا ما فى البحار عن الاحتجاج ، عن هشام بن الحكم فى خبرالزنديق الذى سئل الصادق عليه السلام عن مسائل الى ان قال- : ايتلاشى الروح عن قالبه ام هو باق قال عليه السلام : بل هو باق الى ان ينفخ فى الصور ، فعند ذلك تبطل الاشياءو تفنى ، فلاحس و لا محسوس ، ثم اعيدت الاشياء كما بداها مدبرها . . .
و اما آيه مباركة هوالاول و الاخر پس احتمال مى رود -والله العالم- كه غرض بيان حصر ملك است در حضرت بارى تعالى چنانكه اين عبارت مرقوم است براى افاده حصر چنانكه اگر بپرسند چه كسى اول داخل مسجد شد و كسى بجز زيدداخل نشده بود مى گوييم اول و آخر زيد داخل شده است و در جواب از سؤال آنكه عالم چه كسى است اول و آخر زيد است يعنى غير از او عالمى نداريم و هكذادر مقام ، هم اول و آخر در ملك و پادشاهى او
است تعالى شانه يعنى لاشريك له فى الملك .
و اما از آياتى كه اطلاق اعاده در آنها شده پس مراد آن است كه چنانكه به وجود آوردن شئ پس از انعدام آن ، اعاده است هم چنين مجتمع ساختن و به جمع آوردن آن پس از تفرق و به هيكل اولى عود دادن نيز اعاده است چنانكه هر گاه لبنه را خراب كرده دوباره گل كرده قالب كنند صحيح است گفتن آنكه صورت خشت رابرگردانيد و عود داد .
بسم الله الرحمن الرحيم
يوم ندعو كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن كتابهم و لايظلمون فتيلا .
آيه شريفه نص و صريح است در آنكه يوم قيامت هر طايفه به عنوان امامى كه ايتمام به او نموده اند دعوت كرده مى شوند ، پس مكلف بايد باهوش باشد و حجت خود را در اين باب در دنيا تهيه نمايد ، كه آنجا معطلى نداشته باشد ، و اساس دينش را محكم نمايد ، و در طريق اثباتش بغير از عقل قطعى ، يا نص قطعى كه رسيده باشد قطعا از شخص سابق كه ثابت النبوة اوالامامة باشدقانع نگردد .
پس مى گوييم بعونه تعالى و حسن توفيقه براى ارائه طريق حرف مقرون بصواب كه جايى از آن را ناحساب نتوان شمرد ، آنكه اين طريقه اى كه طايفه اثناعشريه بر آن مشى مى كنند ، هرگاه حجت از آنها مطالبه نمايند در محضر عدل الهى ، هر آينه جواب مقرون به صواب ايشان آن است : كه الها پروردگارا پيغمبرت حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه وآله بما امت فرمود من از ميان شما مى روم ، و دو چيز سنگين درميان شما مى گذارم يكى قرآن ، و ديگرى عترت ، و اين دو از هم جدا نخواهند شد تالب
حوض بر من وارد شوند ، پس هر كه به دامن اين دو چنگ بزند و تمسك بجويدهرگز ضلالت و گمراهى نبيند .
و اين مطلب از آن حضرت نه بيك خبريا دو خبر به ما رسيده كه موجب ظن هم نباشد بلكه به قدرى خبرهاى متواتر از طرق عامه و خاصه براى ما نقل شده كه مفيد علم شده است و بعداز اين هم پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله بيان فرمودعترت را براى ما يكبار به طريق اجمال به اين كه فرموده : پس از من دوازده امير و خليفه مى باشد ، و تا قيام يامت به اين دوازده نفر امر دين منظم است ، و اگر زمين خالى بماند از وجود اين حجج ( لماجت با هلها ) ( لهاجت باهلها ) ( لساخت باهلها ) يعنى زمين اهلش را فرو خواهد برد و اين مطلب نيز به يك خبرو يا دو خبر پشت كتابى نيست بلكه به حدى است كه افاده قطع و يقين مى كند ازطريقين بلكه هر گاه اقتصار بر طرق عامه شود . نيز متواتر و به حد قطع خواهدبود فلله الحمد .
و بار ديگر بيان عترت فرموده به طريق تفصيل و اسماء هر يك از دوازده امام تا مهدى موعود ( عج ) را بيان كرد بلكه در بعضى اسماء امها ترا نيز تعيين فرمودو اين را هم به حد تواتر از طرفين اخبار داريم بلكه اگر اقتصار بر آنچه از عامه در اين خصوص رسيده است بنماييم به سرحد تواتر و قطع خواهد بود فسبحان الله كه چگونه يدغيبى واداشته است ايشان را كه اين همه اخبار را با آنكه بر خلاف مدعاى خود آنان است نقل و روايت كنند .
و همچنين آنقدر
تنصيصات از هر كدام از اين ائمه عليهم السلام در امامت امام لاحق و لاحق لاحق تا ثانى عشر رسيده كه آنها هم هر يك مستقلا اخبار متواتره دارد و بعد از آن از حضرت پيغمبر و امير و حسنين و ديگران از يازده نفر امامان بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله به ما رسيده كه امام دوازدهم پسر حضرت عسكرى عليه السلام است دو غيبت خواهد كرد كه يكى از اين دو غيبت طولانى تر است از ديگرى و اين مطلب را هم به توسط اخبار متواتره ، و راويان متعدد به حدى كه علم آورباشد رسانيدند .
و همچنين باز فرموده اند در اوقات غيبت ثانوي كه مبتلا شديد : لاتحر كوا يداو لا رجلا دست و پاتان را حركت مدهيد يعنى از پى هر آوازى كه از هر طرف بلندشود ، و دعوى مهدويت كند نرويد و پلاس خانه هاى خود شويد و سكون و آرامش را شيوه خود سازيد ، تا مادامى كه آن علاماتى كه ذكر مى شود پيدا نشده . چرا كه دعوى داران باطل بسيار پيدا شوند و مردم را بسيار بفريبند و از جاده حقه منحرف سازند .
و از براى آن مهدى موعود و ظاهر شدن آن حضرت عليه السلام چندين علامت بيان كرده كه هر يك بحمدالله آنقدر زياد خبر دارد كه انسان را جزم به صدق حاصل مى شود از آن جمله فرموده اند صيحه آسمان است و از آن جمله خسف بيداءاست . و از آن جمله خروج سفياني است كه تفصيل هر يك در اخبارمسطور است و از آن جمله كه از طرق عامه و خاصه بلكه هر گاه اقتصار بر عامه هم بشود به حد تواترو افاده قطع است بلكه از تواتر معنوى گذشته ، به
سرحدتواتر لفظى نيز رسيده آنكه : يملاءالله به الارض قسطا و عدالا بعدما ملئت ظلماوجورا يعنى همه روى زمين را پر از عدل و داد خواهد فرمود ، به زور و قهرو غلبه ، و تمام ممالك را در تحت فرمان مبارك خواهد آورد ، و همه را به يك دين خواهد متدين ساخت از پس آنكه دنيا پر شده باشد از ظلم وجور ، و بى حساب و ناحق .
و بعد از آنكه اين مراتب را به نصوص قطعيه كه هر يك در محل خوداخبارش ضبط و حفظ است ، و هر كس طالب است به محلش از كتب معده براى نقل اين اخبار چون بحار و غيره رجوع نمايد اثبات نموديم .
حال مى گوييم ما را در اين دوره هيچ مفرى و محيصى نيست; جز آنكه به هيچ صدايى گوش ندهيم ، و در خانه خود نشسته آرام گيريم ، مادامى كه آن علائمى كه براى ما بيان كرده اند ظاهر نشده است و هرگاه قبل از بروز آن علامات كسى آمدو دعويدار مهدويت شد ، ( 12 ) پس به او خواهيم گفت :
اولا آن مهدى كه به ما نشان دادند پسر حضرت عسكرى عليه السلام است و اين مطلب ثابت است به اخبار متواتره قطعيه ، كه احدى را قوه انكار آن نيست و اما توپسر حاجى رمضان بقال مى باشى .
و ثانيا آن مهدى را دو غيبت است پس از ولادت و پيش از ظهور و اين نيز به اخبار قطعيه ثابت است; تو كه سنه و تاريخ ولادتت معلوم و معين است ، كى و چه وقت غيبت نمودى .
و ثالثا كو صيحه آسمانى ؟ كو خسف بيداء ؟ كو خروج سفيانى ؟ كه هر
يك به اخبار قطعيه به ما رسيده كه هر كسى پيش از يكى از اينها دعوى مهدويت كرد كاذب است درباره تو كه هيچ يك از اين علامات محقق نيست; و هكذا و هكذا از سايرعلامات كه در كتب اخبار مذكور و به سرحد تواتر اجمالى رسيده اند اگر به معنوى يا لفظى نرسيده باشند .
و رابعا آنكه به ما گفتند كه آن مهدى هنگامى كه ظهور مى كند ، روز به روزبر قوت اسلام مى افزايد و كار آن رونق مى گيرد و بر جميع ممالك وجه الارض غالب مى آيد ، و جميع را با شمشير و خونريزيهاى بسيار ، در تحت نگين آورده و تسخير مى فرمايد و اما تو از زمانى كه از مادر متولد شده اى ، كسى نشان نمى دهدكه وقتى شاخ دو بزى را از هم جدا و يا به قدر شاخ حجامتى خون در راه دين ريخته باشى ، بلكه از زمانى كه پا به دنيا گذاشته اى كار دين در شكست و انهدام;و امر اسلام رو به ضعف و اضمحلال ، و اهل اسلام يوما فيوما ذليل تر و خوارترمى شوند باز آن وقتها كه تو هنوز به دنيا نيامده بودى اسلام قوتى داشت و اهل آن راشوكتى و سطوتى بود .
پس در اين صورت چگونه يملاءالله الارض قسطا و عدلا درباره توصادق خواهد آمد و حال آن كه هيچ يك از اخبارى كه پيغمبر و يازده نفراز عترتش عليهم السلام به ما درباره مهدى دادند در تو موجود نيست و تو مع ذلك دعويدار آنى .
امر از يكى از دو وجه خالى نخواهد بود يا بايد گفت تو دروغگوهستى و ضال و مضلى يا ( العياذ بالله ) اگر تو آن مهدى موعودى لازم
مى آيدكه پيغمبر و اميرالمؤمنين و حسن بن على و حضرات ائمه ديگر صلوات الله عليهم اجمعين مردم را به گمراهى انداخته و به غلط دلالت كرده باشند و تمام خلق را اضلال نموده باشند ، حال اختيار اين دو را به دست خود تو مدعى مى اندازيم كدام بهتر است مضل بودن و كاذب بودن تو يا العياذ بالله مضل و كاذب بودن آنها .
بسم الله وله الحمد
حضور محترم حضرت مستطاب آية الله آقاى حاجى سيد محمد تقى خوانسارى دامت افاضاته
السلام عليكم ورحمة الله و بركاته
مرقومه شريفه واصل و زيارت گرديد و از سلامتى وجود محترم كمال مسرت حاصل . راجع به . . . و مراجعه آنها خدمت جنابعالى در موضوع سهم مبارك امام عليه السلام شرحى را مرقوم فرموده بوديد مايه تاسف وتاثر گرديد و دوست نداشتم درموضوعات كوچك وارد بحث و مذاكره شده باشيم بلكه از ارتباط با جنابعالى نتايج بزرگى درنظر بود كه اين مطالب به خودى خود حل مى شد .
امروز با وضع فعلى و ضعف روحانيت و روگردانيدن مردمان از اسلاميت توجه بيشترى لازم است تا شايد بفضل الهى راهى براى تقويت روحانيت و وحدت آنها پيدا شده و مسلمانان از اين پريشانى و سرگردانى نجات يافته و توجهى به خداو عالم ديانت نموده و از بلاهايى كه رو آورده است مصون بمانند . آيا بلايى را كه اشد بلاهاست غفلت نموده ايم ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم بديهى است بهترين راه براى اصلاح نفوس طريق روحانيت و اتحاد و اتفاق اين جماعت است و در اول مرتبه اصلاح دايره روحانيت به مرتبه كمال كه در دايره امكان و غيرمحال است . بلى قدرى مشكل است و از خودگذشتكى لازم است و چنانچه امروزبه فكر اصلاح نيفتاده وآن را عملى نسازند
قضاء الهى مبرم ، البته قضا روى اقتضا ، و اين امراض ماده پرستى ، شهوت رانى ، خودرايى و خودخواهى كه جامعه بدان مبتلا شده مقتضى بلاست . اين بود بعضى مطالبى كه حضورا مى خواستم تذكربدهم كه اينك لاعلاج بدين وسيله عرض شد . حال اين تذكر نافع واقع شود يا ملال خاطر آورد آن هم بسته به قضاوت وجدانى است و بنده هم روى وظيفه اسلامى-كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته- انجام وظيفه مى نمايم .
آقاى بزرگوار در طهران و در جامعه مردم نيستيد تا مشاهده كنيد به اهل علم با چه نظرى مى نگرند . همين الساعه دونفر از مردمان همين طهرات البته نسبتاصالحى مطالبى را از دوطرف صحبت مى داشتند كه شرم آور است گفتن و شنيدن آن . به هرحال درد بسيار است و درمان هم بدست آقايانى است كه در راس واقع شده و مى توانند اصلاح كنند منتها از خودگذشتگى لازم است و قدرى زحمت . بديهى است نتيجه مطلوبه حسن بلكه احسن بدست خواهد آمد چون بيش از اين نمى خواهم پرده را بردارم لذا اين مطلب را خاتمه مى دهم .
اما مساله سهم امام عليه السلام اولا : در اين باب مطلبى را به جنابعالى نسبت ندادم بلكه موضوع مساله بطور كلى عنوان شد كه بايد رضاى امام عليه السلام در مصرف سهم اختصاصى ايشان درنظر گرفته شود و اين مساله اجماعى ، واحدى از فقهاى اماميه رضوان الله عليهم اجمعين از متقدمين و متاخرين اختلافى در اين مساله ندارند . دراينكه سهم امام در زمان حضور امام تقديم حضورشان بايد بشود هيچ محل گفتگونيست و اما در غيبت امام عليه السلام اختلاف بسيار شده چنانچه صاحب حدائق رحمة الله عليه چهارده قول ذكر فرموده و صاحب جواهر قدس سره همان اقوال
را با اضافه ذكر فرموده است و اين اختلاف اقوال در نحوه حصول رضاى امام عليه السلام است نه اينكه رضاى امام عليه السلام در طرفى و يكى از اين اقوال در طرف ديگر واقع شود و بنده تعجبم در اين است كه حضرت آقا چطور مساله را اين طور تلقى فرموده اند كه تصرف مجتهد را با رضاى امام عليه السلام در اول نامه در دوطرف قرار داده اند .
مطلب ديگر راجع به قطع به رضاى امام عليه السلام كه در مرقومه شريفه بود ، اين مساله هم باز مورد هيچگونه اختلافى نيست كه شخص مديون چنانچه قطع به رضاى امام عليه السلام از هر طريقى حاصل نمود مى تواند عمل نمايد چون قطع حجت است ( مثلا مديون حضور امام عليه السلام مشرف شد و رضايت آن بزرگوار را در حليت و يادر مصرف جلب نمود و در اين مساله هم هيچگونه اختلافى نيست بلكه اين اختلافات در اثر عدم حصول قطع به رضاى امام عليه السلام است و كمتر از مسائل اختلافى به اين پايه از اختلاف رسيده و اين همه بحث در اطراف آن شده است كما لايخفى على من راجع كلماتهم قدس اسرارهم فى هذاالباب .
اما اعتبار تصدى مجتهد يا اذن او كه از اصول موضوعه مسلمه است و ازغايت وضوح احتياج به بحث ندارد اگر مراد از اصل ، توقيع شريفى است كه جهت اسحق بن يعقوب توسط محمدبن عثمان العمرى رسيده; «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الى رواة احاديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجة الله عليهم بديهى است تعليق به وصف مشعر به عليت است و مراجعه به آنان من حيث الرواية است نه من حيث القول مطلقا و حجيت از اين طريق مسلم است چنانچه «و انا حجة الله عليهم هم متضمن همين معنى است ، اين است
كه قول مجتهد بدون دليل ، شرعى قابل قبول نبوده در صورتى كه فرمايش امام عليه السلام حجت است بدون دليل بعلاوه در همين توقيع شريف كه به عنوان اسحق بن يعقوب صادر شده مى فرمايد : «و اما الخمس فقد ابيح لشيعتنا و قد جعلوا منه فى حل الى وقت ظهورنا لتطيب ولادتهم ولاتخبث اشاره است به سلب يد مالى اين جماعت .
و اگر مقصود از اصل مقبوله عمربن حنظله است راجع است به حكومت شرعيه كه موضوع خاص و متعين در امر مخصوص است و بسط آن در امور مالى اختصاصى آن حضرت خالى از اشكال نيست چنانچه صاحب الجواهرقدس سره مى فرمايد در مساله خامسه در سطر چهارم : «خلافا لما عساه يظهر من المحكى عن عزية المفيد من جواز صرفه لمن فى يده و مال اليه فى الحدائق محتجا بانالم نقف على دليل يوجب صرف الاموال و نحوها اليه لاعموما ولاخصوصا بل اقصاه نيابته بالنسبه الخ .
پس اصل مسلمى در اين موضوع كه از غايت وضوح احتياج به بحث ازاثبات نداشته باشد از امام عليه السلام نرسيده و احتمال تصدى مجتهد به نحو لزوم و وجوب ، خالى از اشكال نبوده و از طريق وكالت محتاج به بحث جداگانه است . پس با نبودن احتمال به طريق اولى شك ، كه متساوى الطرفين است وجود ندارد تامقام تفريغ حاصل شود . و راستى اين فرمايش صاحب جواهرقدس سره قابل تقديرو تقديس است بعد از بيان قول كشف الاستاد مى فرمايد : الا انه لايخفى عليك عدم جراة المتورع على بعض هذه الاحكام لعدم وضوح ماخذها خصوصا بعد ان شرع له العقل والشرع طريق الاحتياط .
اما راجع به تعمير مسجد ، از قول جنابعالى نقل نمودند كه فرموده ايد درعمل به وصيت موصى در تعمير مسجد صحن و مسجد
در يك حكم است . بلى چنانچه واقف صحن مسجد را در حكم مسجد قرار داده باشد مثل مسجدالحرام ، مسجدالنبى ، مسجد كوفه ، مسجد سهله و ساير مساجدى كه صحن آن در حكم مسجد باشد البته مانعى ندارد وعمل به وصيت در تعمير مسجد نسبت به اين قبيل صحون مانعى نداشته و ان شاءالله مصاب در عمل به وصيت است و چنانچه صحنى در حكم مسجد نباشد مثلا ازاله نجاست در آن صحن واجب نيست ، مكث جنب در آن مانعى ندارد ، چنانچه در شبهاى تابستان خادم مسجد با منكوحه خوددر آن صحن خوابيده بدون ارتكاب كراهت ، شدت گرما فشار آورده بى خوابى به سراو زده ، حوض آب را در مقابل خود مشاهده مى كند و منكوحه را در كنار خود ، و هيچ مانع شرعى نداشته حتى از مكان خود غلطى به طرف خود و حظى از عمل خود جستى هم به مقابل خود ، و غسلى بجا آورده و استراحت مى نمايد آيا اين صحن هم در حكم مسجد ، و عمل وصيت به تعمير مسجد را در چنين صحنى مى توان بجا آورد ؟ البته مى فرماييد خير و از قبيل «فمن بدله بعد ما سمعه الخ مى باشد . پس خوب بود توضيح براى ايشان مى فرموديد كه در موقع خود اصابه به عمل وصيت مى نمودند گو اينكه زحمت به عهده بنده و الى كنون انجام وظيفه به خوشى برگزار شده . و اميدوارم كه به همين نزديكى بقاياى عمل وصيت هم انجام شده و مرضى حق و موصى واقع شود . در خاتمه بقاء عمر و عزت حضرتعالى را ازخداوند متعال خواستارم . والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته .
بسم الله الرحمن الرحيم
خدمت جناب . . . به عرض مى رساند ان شاءالله مدام موفق
و مؤيد بوده باشيد
تلوا مراسله مورخه 14 ربيع الثانى 70 واصل شد و از سلامتى حالاتتان خوشوقت شدم و راجع به موضوع سهم امام ( ع ) در عصر غيبت شرحى مرقوم فرموده بوديد كه :
صاحب حدائق چهارده قول نقل فرموده اند و همه اين اقوال بحث در نحوه تحصيل رضاى امام عليه السلام دارند و شما چرا قطع به رضا را در طرفى و اقوال ديگر را درطرف ديگر قرار داده ايد .
و ديگر اينكه شخص مديون به هر طريقى كه قطع حاصل نمود مى تواندعمل نمايد چون قطع حجت است .
و اعتبار تصدى مجتهد يا اذن او اگر از توقيع شريف باشد تعليق بر وصف مشعر به عليت است و مراجعه من حيث الروايه از آن مقصود است نه مطلقا و اگر ازمقبوله باشد اختصاص به باب مرافعه دارد .
مضافا به اينكه تحليل خمس هم در اخبار و در خصوص توقيع شريف وارد شده .
اين خلاصه چيزى است كه در اين باب مرقوم داشته ايد .
اولا : لايخفى كه اين چهارده قول را كه صاحب حدائق نقل فرموده اندمنشعب از چهار اصل است و از آنها سرچشمه مى گيرد وقتى كه هريك از آنها ابطال شد لامحاله تمامى آن اقوال منشعبه نيز باطل خواهند شد .
اصل اول تحليل خمس به تمامه يا بخصوص سهم امام عليه السلام در اين عصر .
اصل دوم پس از عدم سقوط خمس ما مكلفيم به حفظ به نحو كنز و دفن به مقتضاى خبرى كه كنوز ارض در زمان ظهور بر آن حضرت ظاهر خواهد شد .
اصل سوم بعد از عدم سقوط مكلفيم به ضبط نمودن بر وجه ايصاء من ثقة الى ثقة الى ان يظهر الحجة عليه السلام كما هوالحال در مال هر غائبى .
اصل چهارم اينكه مكلفيم به صرف نمودن
در وجه تتميم نواقص ذريه طاهره و سادات در صورتى كه سهام آنها نقصان از تدارك مؤنه آنها داشته باشد به مقتضاى خبرى كه رسيده كه در زمان حضور معصوم تمام خمس به دست خودآن حضرت مى رسد و او متكفل خرج ذريه مى شود و در صورت زياده ، فاضل ، از اواست ، و در صورت نقيصه ، تدارك هم بر او است .
اما ابطال اصل اول از اين راه است كه اخبار در اين باب بر سه قسمند :
يكى مشتمل بر تحليل بر وجه اطلاق است .
و يكى بر منع و تشديد و لعن بر مانع آن بر سبيل اطلاق . و يكى مفصل است و تخصيص مى دهد تحليل را به اموالى كه از غير معتقدين خمس به دست شيعه مى آيد كما اينكه مفاد خبر يونس بن يعقوب است كه فرموده : «ما انصفناكم ان كلفناكم ذلك اليوم بعد از آنكه سائل سؤال مى نمايد از اموالى كه در تجارت به دست اومى آيد از اشخاصى كه خمس نمى دهند ، كه مفاد فرمايش حضرت اين است كه امروز كه ناچار به خلطه با اين جماعت هستيد خلاف انصاف است كه يك بار وجه خمس را به بايع و طرف معامله بپردازيد ، بار ديگر هم خمس آن مال را به ما تحويل دهيد و قاعده در باب محاورات است كه هرگاه دو مطلق از دو طرف رسيد و يك مقيد حمل آن دو مطلق برآن مقيد بايد نمود . مضافا به شواهدى كه در نفس اخبارتحليل بر اين حمل موجود است ، و مضافا به اينكه سؤال اسحق بن يعقوب كه توضيح در جواب او رسيده در دست نيست و محتمل است كه از قسم خاصى سؤال نموده و لام «الخمس اشاره به آن باشد
و از خصوص جوارى كه از ايدى مخالفين شيعه مى آيد سؤال كرده كما اينكه تعليل به طيب ولادت هم مشعربه آن است .
و اما ابطال اصل دوم و سوم بسى واضح است كه امرى است غير عقلائى و باعث بر تعريض مال از براى تلف و اتلاف است .
و اما ابطال اصل چهارم . مستند آن دو خبرى است كه مضمون آنها اين است كه كما اينكه فاضل از مؤنه ذريه براى حضرت است تتميم ما نقص هم بر عهده اواست و اين قرينه اى است واضحه بر اينكه اختصاص به زمان ظهور و بلكه بسط يدآن جناب دارد و مربوط به اين عصر نيست كه اگر خود امام عليه السلام حاضر بود به واسطه قصور يد تمامى خمسى كه در نزد آن جناب جمع مى شد پيش مؤنه ذريه طاهره كه متفرق در اكناف ارضند قدر قليلى است كه در صورت توزيع به هيچ چيز آنهاوافى نيست .
و بعد از ابطال اين اصول اربعه ، مال امام در يد مديون واقع شده و مكلف است به صرف نمودن در مصرفى كه رضاى امام عليه السلام در آن است .
و تقابل اين قول با آن اقوال .
اما با قول به تحليل كه واضح است ، و اما با اقوال ديگر به جهت اين است كه در جامع صرف و حفظ با هم تباين دارند . بلى قول به تخصيص سادات نيز صرف است ولكن بر وجه خاص ، پس تقابل به آن بر وجه عموم و خصوص است .
و على كل حال امر دائر مى شود بين اينكه خود عامى متصدى شود يا به توسط تصدى مجتهد يا اذن او و توقيع شريف در اين باب فاصل خطب است .
و اينكه اشكال نموده ايد
كه تعليق بر وصف مشعر بر عليت است غفلت است زيرا كه اين مانند آن است كه سلطانى در وقت غيبت از رعيت خوددستور دهد كه امورات خود را در غيبت من به كسى ارجاع كنيد كه اثاثيه سلطنت مرا در يد او مى بينيد نبايد تخصيص داد مراجعات را به خصوص امورى كه به اثاثيه سلطنتى رجوع داشته باشد . و در مقام ماهم در زمان حضور دو قسم مراجعات به امام عليه السلام دارند يكى در احكام و ديگرى در موضوعات حسبيه و اموالى كه من حيث الرياسة والامامة به آن جناب تعلق پيدا مى كند كه مانحن فيه ما ازهمين قسم اخير است و بنابراين عليت وصف هم صحيح است زيرا كه اين مراجعات مال كونه راويا است . بر فرض صراحت در عليت هم منتج مقصود شمانيست به جهت اينكه رجوع به راوى براى اينكه راوى است اين خود تجليلى است از راوى .
و اما در چه رجوع شود ؟ در كليه حوادث واقعه است كه مفاد جمع محلى بلام است و با اين وصف چه محل عذرى براى عامى متدين باقى مى ماند كه ادعاكند من قطع دارم و قطع من حجت است زيرا كه با توجه به اين مقدمه مجالى براى دعوى قطع نمى ماند .
و اما راجع به امر مسجد ، فرق است بين اينكه بگويند مسجد بنا كنند ياصرف تعمير مسجد كنند كه ثانى بناى ديوار را هم ولو جزء مسجد قرار ندهندشامل است در صورتى كه براى مسجد بسازند و هچنين ساختن صحن براى مسجدكه اين هم تعمير مسجد است و اين نظير توهين زيد است كه منحصر نيست . بردن خود او بلكه اگر نوكر او را هم بزنند توهين او است .
و در خاتمه حقير هم
به جنابعالى نظر به سوابق خصوصيتى كه داريم و شمارا شخص بافهم خوش ذوقى مى دانم دو سفارش دارم .
اول آنكه همچنانكه در مسائل طبيه بى سوابق تحصيلى نبايد وارد شدهمچنين در مسائل فقه هم كسى كه سوابق تحصيل ندارد خلاف قاعده است و باعث ضلالت خود و اضلال ديگران است .
و اما مطلب دوم اينكه چون شما شخص زيركى هستيد و اين روزها اجانب خيال دارند آقاخان محلاتى را به ايران وارد نموده و گربه ديگرى مانند تشكيلات بهائيه به رقص آورند شما اگر بتوانيد ولو عده قليلى هم باشند نگاهدارى نماييد كه هيچ ضربتى بر پيكر اسلام از تشتت و اختلاف و تفرق كلمه در بين مسلمين بالاترنيست چنانكه آيه شريفه هم به همين مفاد دلالت دارد در آنجا كه مى فرمايد : «ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و دشمنان اسلام هم به اين مطلب پى برده و بيشتر ضرباتى كه دارند از همين راه است .
باسمه تعالى شانه
خدمت جناب مستطاب عمدة لاخيار آقاى حاج عباس آقا كوشانپور مديربنياد فرهنگ اسلامى .
چون آن مؤسسه محترم براى نشر معارف اسلامى مهيا شده است ، لذابدينوسيله يك اثر ارزنده علمى ( تفسير مرحوم آيت الله آقا سيدنورالدين حسينى عراقى را ) به آن مؤسسه معرفى مى نمايد . اين تفسير شريف كه سالها در گوشه اى ازيك كتابخانه شخصى به عهده فراموشى سپرده شده بود در نوع خود كم نظير و كم سابقه مى باشد . چون در تفسير قرآن متكى به تدبر در متن آيات شريفه بوده اشكالات عقليه اى را كه توهم مى شده با بيانى واضح دفع كرده است .
اميد است ، طبع و نشر اين كتاب خدمت بزرگى نسبت به احياء آثار علمى اسلامى بشود توفيق باز هم بيشتر آن جناب را در
خدمت به شرع انور خواستارم . خداوند به جناب عالى جزاى خير عنايت فرموده مرحوم والد معظم را كه بنيانگزاراين مؤسسه بوده اند غريق رحمت فرموده با ائمه اطهار محشورشان فرمايد .
الاحقر محمدعلى العراقى
بسم الله الرحمن الرحيم
در زمينه تفسير قرآن كريم و استنباط معارف اسلامى از منبع وحى سالهاى متمادى است كه دانشمندان بزرگ باسبكهاى مختلف سعى وافى مبذول داشته ، چه بسياركتابها كه نگاشته اند . و هر يك با تدبر در كلام خدا به بعدى از ابعاد گوناگون آن رسيده اند . در ميان آنها تفسير عالم عارف و مجاهد بزرگوار مرحوم آيت الله سيدنورالدين حسينى عراقى -طاب ثراه- با سبكى نوين مى درخشد . اين تفسيرگرچه با مقايسه با تفاسير متداول بواسطه اختصار براى مبتدى چندان نافع نيست ولى حاوى نكات دقيق علمى و اشارات و تنبيهاتى است كه براى اهل خبره و فن و كسانى كه به اشاره اى بسنده مى كنند و در علوم عقليه و نقليه احاطه دارند بسيارمفيد است .
تاليف چنين تفسيرى با در نظر گرفتن شرايط خاص زمانى آن مرحوم كه درسفر جهادى براى دفاع از اسلام با اوضاع بسيار نامساعد در مدت دو سال نگاشته شده حقا از كرامات بى شمار نامبرده شمرده مى شود . و از احاطه كامل او به مبانى تفسير و مقام شامخ او در علم و عمل و علو روح و قداست نفس آن يگانه حكايت مى كند . و طبيعى است كه با عدم دسترسى به كتاب در سفر به هنگام تاليف و اعتماد به حافظه نمى تواند جامع جميع جهات مطلوبه در تفسير باشد . و به گفته خودش تنها با تدبر در ملازمات عقليه موجود در قرآن بسير عقلى در قرآن پرداخته .
اينك جاى بسى خوشوقتى است كه جلد دوم اين اثر بزرگ هم
توسطمؤسسه محترم بنياد فرهنگ اسلامى كوشانپور به طبع رسيده خداوند تعالى مؤسس و بنيانگزار اصلى اين مؤسسه و همچنين مرحوم حاج عباس آقا كوشانپور رحمة الله عليه را كه در چاپ جلد اول اين كتاب سعى وافر مبذول داشته اند قرين رحمت فرموده و به ايشان جزاى خير عنايت فرمايد و به بازماندگان و فرزندان برومندايشان كه در طبع اين جلد اقدام نموده اند توفيق ادامه راه آنان را در خدمت به نشرمعارف اسلامى كرامت فرمايد .
به تاريخ 24 محرم 1403 قمرى والسلام على اخوتى و رحمته و بركاته
الاحقر محمدعلى العراقى
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله الذى انزل الينا نورا مبينا ، يهدى به من اتبع رضوانه سبل السلام ينزل على عبده آيات بينات ليخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم و جعل لنا القرآن مرجعا و ملجا اذاالتبس علينا الفتن كقطع الليل المظلم ، فانه شافع مشفع و ماحل مصدق ، من جعله امامه قاده الى الجنة ، و من جعله خلفه ساقه الى النار .
وحثنا على التدبر فى آياته بقوله تعالى : «كتاب انزلناه اليك مبارك ليد برواآياته و ليتذ كر اولو الالباب ( 15 ) » و ذم الناس على عدم التدبر فيه بقوله عز شانه : افلايتد برون القرآن ام على قلوب اقفالها ( 16 )
والصلاة والسلام على من جعله داعيا اليه و سراجا منيرا يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، و على آله الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهر هم تطهيرا .
و بعد ، من البين الذى لاريب فيه ان الكتاب الكريم احد الثقلين اللذين امرنابالتمسك بهما و يقوم عليهما اساس الدين القويم ، و قد وفق الله رجالا من اولى النهى و البصيرة للتد برفى آياته و للاهتداء بهداه ، و لحل مشكلاته و غوامضه . و ممن و فقه الله تعالى لذلك ، العلامة الفهامة وحيد عصره
و اويس زمنه آية الله فى العالمين السيد نورالدين الحسينى العراقى طاب ثراه و هو ابن السيد شفيع ابن السيدالامجدالسيداحمد اخ السيد الاوحدالسيد محمد و لهما مقبرة و مزارمعروف ( به تخت سادات ) فى قرية كرهرود ( اراك ) .
ولد قدس سره فى بلدة اراك سنة ( 1278 ) من الهجرة النبوية و ارتحل فى رجب 1341 بعد ان مضى من سنين عمره الشريف ثلث و ستين سنة .
و لعمه السيدمحمدالمذكور قصة معروفة مذكورة فى دارالسلام ( 17 ) للعلامة النورى ( ره ) و نقلها ايضا المحدث القمى ( ره ) فى مفاتيح الجنان فى باب تعقيبات صلاة الصبح من اراد فليراجع .
و كيف اثنى على صاحب هذاالتفسيرالعظيم ( المسمى ب القرآن والعقل ) و السفرالقويم و لعمرى ينبغى ان يعد ثناء مثلى لمثله عيبا له و ذما لافخرا و كرماو لكنى اقول : ما شاهدته بعيانى و تيقنته بامارات قوية بجنانى ، والمرء عما يقول غدا مسؤول .
كان هوالبكاء فى الليالى فى اسحارها و صاحب العويل الطويل فى الايام فى عشرات عاشورائها و كان رحمه الله ذاحافظة قوية لم ير مثله فانا شاهدنا نسختين من مجمح المسائل حشاهما مرتين كل مرة فى ثلاث ليال و قابلنا النسختين فرايناالحاشيتين متحدتين فى المؤدى مختلفتين فى العبارة .
و قد سافر قده بعد تكميل تحصيلاته ببلدة اراك عند علمائها الى النجف الاشرف و قد حضر هناك مجلس بحث الايتين الجليلين ( الحاج ميرزا حسين الطهرانى ( قده ) نجل الحاج ميرزاخليل الطهرانى ( قده ) ( و العلامة الآخوندملامحمدكاظم الخراسانى ( ره ) .
و له منهما اجازة مفصلة و وصفه الاول فى اجازته على ما نقله صاحب ( كتاب نور مبين ) ( 18 ) بما هذا لفظه : و كان ممن انتدب الى هذا الغرض و نال الى مقصوده من جمع بين المعقول و المنقول و برع فى الفروع و الاصول و فاز
بسعادتى العلم و العمل و حازمنهما الحظ الاوفر الاجزل ، العالم العامل الفاضل و المحقق المدقق الكامل ، البحرالمواج و السراج الوهاج و خاتمة الفضلاء المتبحرين البالغ من التحقيق غايته و من التدقيق منتهاه السيد السند- الخ ما ذكره- .
و وصفه الثانى على ما نقله فيه ايضا ( 19 ) بما هذالفظه : و ممن من الله عليه و وفقه لتصدي هذا الخطب العظيم و الثواب الجسيم جناب العالم العامل و الفاضل الكامل العلامة المحقق و الفهامة المدقق عمدة ارباب التحقيق و زبدة اصحاب التدقيق ذى النفس الزكية و الاخلاق المرضية عين الانسان ، بل انسان عين الانسان السيدالسند -الخ ما ذكره- .
و كان قده فقيها متتبعا ، اصوليا دقيقاو متكلما و حكيما و عارفا و مرجعاو حيدا للفتوى ذارياسة شرعية دينية فى بلدة اراك و حواليها طيلة عشرين سنة اواكثر ولشدة تبحره فى الفقه و كثرة تتبعه و تسلطه عليه انه ( قدس سره ) لم يكن محتاجافى جواب الاستفتاءات مع كثرتها ( لكونه مرجعا و حيدا فى بلده ) الى المراجعة و كان يكتب الجواب بلامهلة .
ثم انه قد تحقق له فى مكاشفة اتفقت له ملاقاة مولينا حجة بن الحسن العسكرى -عجل الله فرجه- مخاطباعليه السلام له قده بانك اويس الزمن مع التلطف و التبسم فى وجهه قده و اظهار الملاطفة الخاصة به و اخبر عن مكاشفته هذه فى ضمن اشعار ( 20 ) نظمها و كتبها بخطه الشريف فانه قده و ان لم يكن ماهرا فى فن النظم ، لكن لم يخل بعضها عن محاسن لطيفة .
و كان ايضا متصلبا فى الدين متنمرا فى ذات الله لايخاف فى الله لومة لائم و حافظا للشريعة بما استحفظ من كتاب الله مجتهدا فى اقامة الحدود و حفظها حتى انه صلب بامره رجل من الفرقة الضالة المضلة البهائية خذلهم الله مسمى ب «عرب جارچى الذى كان احرق القرآن العظيم بغضا و عداوة و عنادا و ذبح بامره قده اهل بيت
من هذه الفرقة الضالة لكونهم اظهروالعناد و اللجاج و الارتداد و لم يمكن ذلك الابالاستظهار من سطوته و شوكته فى البلدة حتى قال بعض الافاضل فى موته :
اليوم نامت اعين بك لم تنم و تسهدت اخرى و عزمنامها
و كان آية الله على الاطلاق «بعدالميرزا الكبير ميرزامحمدحسن الشيرازى الحاج ميرزاحسين نجل الحاج ميرزا خليل الطهرانى قد هما «على ما حكاه لى بعض الثقات يقول لمن يرجع اليه من اهل البلدة فى الامور الراجعة الى المجتهدو الحاكم : لاينبغى لكم المراجعة الى علماءالنجف مع كون السيد نورالدين ببلدكم .
و كفاك شاهد صدق فى قوة حافظته هذا التفسير ( القرآن والعقل ) فانه الفه فى سفر خرج فيه الى الجهاد مع اعداءالاسلام والمسلمين و حين مهاجرته الى الله و رسوله فى معركة الحرب العالمى و كان اختلال النظم هناك بمثابة ينسى كل ذي فريحة قويمة معلوماته باجمعها و مع هذا قد الف قده هناك هذا التفسير الذى يتعجب منه الناظرون .
و لعمرى ينبغى ان يعدهذا من كراماته ، و خوارق عاداته ، و كم ينقل اهل بلدة الاراك من كرامات عديدة له في امور شتى .
و كان احدالموجبات لايقاد نارالحرب العالمى كما قيل ان الغربيين من الكفارو قعوا فى وحشة من عظمة الوحدة الحكومة الاسلامية و توسعة نطاقها و كثرة فتوحاتها فاتفق اعداءالله و اعداءالامة الاسلامية «المسمون بالمتفقين علي تفرقه هذه الامة و تجزئة حكومتها و تقطيعها قطعة قطعة .
و كم من قارعة و مصيبة تصيب المسلمين او تحل قريبا من دارهم من طرف الاعداء بغضا; قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدور هم اكبر و كانوا يرون سيادتهم و تفوقهم فى التفرقة بين الدول الاسلامية ، فمكروا و او قدوا نارالحرب العالمى حتى كادان يبلغ لهيبها الاراضي الاسلامية لاسيما العراقية منها التى هى محل المشاهدالمشرفة للائمة المعصومين عليهم السلام .
فبلغ المؤلف قده اخبار موحشة فى تهاجمهم على بلاد المسلمين فافتى قدس الله نفسه بوجوب الدفاع و لم يكتف
بهذه الفتوي بل خرج بنفسه الشريفة لالقوة بدنية ، بل حفظا للنوع و تعليما لغيره فى سنة ( 1334 ) من الهجرة النبوية القمرية ( 21 ) من سلطان آبادالعراق ( الاراك ) و كان مدة مهاجرته زائدا على ثمانية عشرشهرا كماصرح به فى ص 180 من التفسير لان الدفاع عن فتنة الكفارو عن اراضى الاسلام و المسلمين و حفظ الاعتاب المقدسة و بقاء استقلال الدول الاسلامية من الوظائف الحتمية لعموم المسلمين .
فخرج بنفسه الشريفة الى تلك المعارك و هاجر مع جم غفير من المسلمين فى صفر ( 1334 ) و فى هذه السنة خرج الى الدفاع ايضا جم غفير من الفطاحل و الاعلام من النجف الاشرف .
منهم : ( السيدالسند آية الله الحاج السيدمحمدتقى الخوانسارى ) طاب ثراه . و السيدالسند ( السيد ابوالقاسم الكاشانى ) و شيخ الشريعة الاصبهانى طيب الله رمسهما .
فاصابهم فى هذه السفرة القيمة ما اصابهم فى سبيل الله من المكروه و النصب و العناء فكتب الله لهم بها عمل صالح ان الله لايضيع اجرالمصلحين و ثواب المجاهدين حشر هم الله مع النبيين و الشهداء و الصالحين من عباده و حسن اولئك رفيقا .
و اصاب المؤلف قده من المشقة و النصب ما لايعلمه الاالله كما كتب هوقدس سره نبذة من احواله فى هذه السفرة فى رسالة مسماة ب ( رسالة بعض الحالات ) عربية بخطه الشريف ، و ترجمه بالفارسيه الفاضل الخبير «ابراهيم دهگان سماهاب ( نور مبين ) فى حالات صاحب الترجمة من اراده فليراجع .
فصار من اعظم مكر اعداءالله فى ذلك الحرب العالمى الاول ( بعدان و ضعت الحرب اوزارها ) و ( بعد معاهدة الصلح ) تجزئة الدول الاسلاميه و جعلهاقطعا صغارا و كذلك كانوا و يكونون فلا يزال يوقدون نارا للحرب و كلما او قدوا ناراللحرب اطفاهاالله و يلقون بين المسلمين العداوة و البغضاء مخافة ان يجتمعوا على حكومه يلم بها شعثهم و يشعب بها صدعهم ويرتق بها فتقهم و يبلغوا بها آمالهم و يفك بها
اسر هم .
اللهم الف بين قلوب المسلمين فيصبحوا بنعمتك اخوانا و سلط على اعدائهم الفقر و الذل و المسكنة ( ضربت عليهم الذلة و المسكنة و باؤابغضب من الله ) .
اللهم اجعل المسلمين مستيقظين كى لايتخذوا الفكار اولياءا من دون الله و قدنها ناالله عن ذلك با بلغ كلام ، و من يفعل ذلك فليس من الله فى شيئى ، و يحذركم الله نفسه و الي الله المصير فاعتبرو ايا اولي الابصار .
اللهم شتت شمل اعداءالاسلام و المسلمين و فرق جمعهم ، و قلب تدابيرهم ، و خذهم اخذ عزيز مقتدر اللهم اشغل الظالمين بالظالمين و اجعلنا بينهم سالمين غانمين بحق محمد و آله الطاهرين آمين يا رب العالمين .
و كيف كان فصاحب هذا التفسير ( مع هذه المشاق و مع عدم حضور كتاب عنده - لامن الحديث ، و