داستان زندگی ابوبکر و عائشه

مشخصات كتاب

سرشناسه : طایی نجاح - 1334 عنوان و نام پديدآور : داستان زندگی ابوبکر عائشه تالیف نجاح الطائی مترجم عبدالرحیم عقیقی بخشایشی مشخصات نشر : قم دار الهدی لاحیاآ التراث 1382. مشخصات ظاهری : ص 130 شابک : 964-94913-1-7 وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی يادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا. یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس موضوع : ابوبکر، عبدالله بن ابی قحافه 51 قبل از هجرت - 13ق موضوع : عایشه بنت ابی بکر، 9 قبل از هجرت - 58ق موضوع : عمربن خطاب 4 قبل از هجرت - 23ق موضوع : اسلام -- تاریخ -- از آغاز تا 41ق موضوع : خلفای راشدین شناسه افزوده : عقیقی بخشایشی عبدالرحیم 1322 - ، مترجم رده بندی کنگره : DS38/18 /‮الف 27ط2 1382 رده بندی دیویی : 953/02092 شماره کتابشناسی ملی : م 82-8767

پيش گفتار

خاندان ابو قحافه از خانواده هايى هستند كه به طول عمر مشهور بوده اند; ابوقحافه در نود و هفت سالگى مرد . و اين نيز بدان سبب بود كه در اثر ترور ابوبكر ، وى دچار نگرانى شديدى شد و از دنيا رفت . ابوبكر نيز درسن شصت و سه سالگى در كمال سلامتى جسمانى به سر مى برد كه تير برق آساى شبيخون مرگ ، او را از پاى درآورد . و عايشه در حالى كه 67 ساله بود ، كشته شد .

بسيار از مسلمانان گمان نمى كردند كسى بتواند ابوبكر را ترور كند;

چه كسى دست به چنين كارى زد ؟ آيا فرد خاصّى بوده يا گروه

سازمان يافته اى ؟

آيا اين ترور داراى انگيزه سياسى بوده يا به دليل مسائل اجتماعى صورت گرفته است ؟ !

اين پرسش ها پس از شنيدن خبر توطئه قتل ابوبكر به ذهن هر شنونده اى مى رسد .

ابوبكر ، بزرگ قبيله بنى ابوقحافه و قبيله بنى تيم بود و در سال 11 ه_ . ق . هشت روز به آخر ماه جمادى الثانى مانده در شب سه شنبه مرد .

در سال 36 هجرى نيز طلحة بن عبيدالله تيمى با تيرى مسموم از پشت سر هدف قرار گرفت و از پاى درآمد; وى را مروان بن حكم به بهانه خون بهاى عثمان كشت و او دومين نفر از رؤساى قبيله بنى تيم بود كه در اثر توطئه هاى بنى اميه كشته شد . طلحه ، نامزد نيرومندى براى جانشينى ابوبكر بود كه مى خواست دومين نفر از بنى تيم باشد كه به عنوان اولين مقام سياسى مطرح شود . عايشه نيز با تمام توان در صدد به قدرت رساندن او بود .

تيرهاى مرگ به محمد بن ابوبكر اصابت كرد و در بهار جوانى هنگامى كه حاكم آفريقا بود او نيز قربانى توطئه ها شد . او مردى مجاهد ، كارگزارى بزرگ و مخلص بود كه در راه خداى تعالى شهيد شد . وى شخصيتى نافذ و نيرومند داشت و كارهايش حكيمانه و منظم بود . او از دنيا روى گردانيده ، و به آخرت روى آورده بود ، و در راه راست و درست و والاى اسلام گام بر مى داشت .

خاندان ابى قحافه پيوسته دستخوش توطئه ها بودند : در سال 11 هجرى ابوبكر را كشتند

، پس از مدت اندكى در اثر اندوه اين حادثه پدرش نيز مرد و سپس طلحه كشته شد و بالاخره محمد بن ابو بكر به شهادت رسيد; بدين نحو كه معاوية بن ابى سفيان او را در مصر كشته و بدن مطهرش را در شكم الاغ مرده اى گذاشت و آتش زد . ( 1 ) بعد از آن معاويه به اداره امور پادشاهى اش مشغول شد و در گيرو دار كارهاى حكومتى دست از آزار خاندان ابو قحافه برداشت ، در حالى كه اين طايفه سه تن از رؤساى خود _ ابوبكر ، پسر ابوبكر ، طلحة بن عبدالله _ را از دست داده بودند . مدت زمان كوتاهى را در آسايش به سر بردند ، تا آن كه در سال 58 هجرى معاويه به مدينه آمد تا برنامه سياسى تازه و بسيار خطرناك و شومى را به مرحله اجرا بگذارد ، و آن جانشينى پسرش يزيد براى پادشاهى بر مسلمانان بود . مسلمانان كه پيشاپيش آنان صحابه قرار داشتند به مخالفت و اعتراض نسبت به اين مسأله پرداختند و معاويه نيز دستور كشتار مخالفان خود و در رأس آنها دو فرزند ابابكر يعنى عايشه و عبدالرحمان را صادر كرد .

بدين ترتيب ضربه هاى برق آسا و حيله گرانه بنى اميه بار ديگر خاندان ابوبكر را نشانه گرفت و دو تن از فرزندانش در يك سال كشته شدند!

بنا بر اين ابوبكر و دو فرزندش و عموزاده شان طلحه ، تا ابد از صحنه بيرون رانده شدند در حاليكه خاندان ابوبكر گمان نمى كردند كارها به اين شكل سريع پيش برود; البته پيامبر ( صلى

الله عليه وآله وسلم ) پيش از رحلت فرموده بودند كه :

«فتنه ها همانند پاره هاى شب تار پيش آمده و آخرشان در پى اولشانند ، و فتنه هاى بعدى از اولى ها بدترند . » ( 2 )

همچنين فرموده بودند : وجب به وجب سنّت هاى پيشينيانتان را پيروى مى كنيد ، به طورى كه حتى اگر به لانه سوسمارى رفته باشند چنين مى كنيد!!

سؤال شد : اى يا رسول خدا! منظورتان يهوديان و نصرانيانند ؟ فرمود : پس چه كسى ؟ ( 3 )

نيز آن پيامبر عزيز ( صلى الله عليه وآله وسلم ) فرموده اند : «به طور پراكنده از من پيروى مى كنيد ، و برخى از شما برخى ديگر را هلاك مى كنند . » ( 4 )

ابوبكر در روزهاى «سقيفه» اعتقاد داشت كه خلافت در قبيله هاى قريش بدون هيچ مشكل و خونريزى تقسيم خواهد شد; و ليكن اين قافله در طوفان حوادث بسيار خطرناك افتاده و چون قايقى گرفتار در درياى متلاطم شد! و بسيارى از سران سقيفه در زمانى كه در انتظار خلافت خويش و با قبيله خويش بودند ، كشته شدند ، انتظاري كشيدند طاقت فرسا و تلخ ، تلخ تر از علقم ( 5 ) .

بسيارى از زمام داران و نيز مردم عادى در اثر ترور كشته شده اند . در صدر اين افراد هابيل ( عليه السلام ) قرار دارد كه در اثر حسادت و ستم برادرش قابيل ، كشته شد .

قرآن مى فرمايد :

( و گزارش دو پسر آدم را برايشان بازگو كن كه قربانى آوردند و از يكى پذيرفته شد و از

ديگرى پذيرفته نشد و ( دومى ) گفت : به طور حتم ترا خواهم كشت . او گفت : خداوند ، تنها از پرهيزگاران مى پذيرد * اگر دستت را به سوى من دراز كنى تا مرا به قتل برسانى ، من دستم را نخواهم آورد تا ترا بكشم . من از خدا ، پروردگار جهان مى ترسم * در واقع ، مى خواهم گناه من و خودت را بردوش كشى و ازجهنميان گردى ، و آن سزاى ستم كاران است * بدين ترتيب ، نفس قابيل ، كشتن برادرش هابيل را در نظرش درست نمود و او را كشت و بدين ترتيب از زيان كاران شد * در اين شرايط ، خداوند ، كلاغى را برانگيخت كه در زمين مى كاويد; تا به او نشان دهد كه چگونه پيكر برادرش را به خاك بسپارد . ( قابيل ) گفت : اى واى! يعنى من از اين كه مثل اين كلاغ باشم نيز ناتوان هستم ؟ ! بايد پيكر برادرم را به خاك بسپارم . بدين سان قابيل از پشيمانان شد . ) ( 6 )

قابيل گفت : امشب او را مى كشم . آهنى برداشت و پيش او رفت در حالى كه دگرگون بود; گفت : اى هابيل! قربانى تو پذيرفته شد و قربانى من رد شد . به طور حتم ترا مى كشم . . . و بالاخره آهن را بالا برد و بر سر هابيل زد .

البته هابيل گفت : اى قابيل! واى بر تو! با خدا چه مى كنى ؟ فكر مى كنى خدا سزايت را چگونه بدهد ؟

قابيل ، هابيل

را كشت و پيكرش را در گودالى قرار داد و مقدارى خاك بر رويش ريخت . ( 7 )

گفته اند : شهادت هابيل ، در كنار گردنه حراء بوده است; نيز گفته اند كه در بصره در محل مسجد اعظم به شهادت رسيده است . ( 8 )

جريان ترور ، بارها در دنيا اتفاق افتاده است و در اين ميان ، پيامبران و اوصيايشان نيز از اين سوء قصدها در امان نماندند . يهوديان بر ضد عيسى ( عليه السلام ) توطئه اى خطرناك چيدند و حتى يكى از حواريون آن حضرت نيز با يهوديان هم دست بود! در قرآن كريم آمده است :

( و گفتند كه مسيح «عيسى بن مريم» ، رسول خدا را كُشتيم; بلكه او را نه كشتند و نه به صليب كشيدند ، ليكن جريان برايشان مشتبه شد . واقعيت آن است كه كسانى كه در مورد عيسى اختلاف دارند ( و او را كشته مى دانند ) نسبت به او شك داشته و آگاهى ندارند و تنها از گمان پيروى مى كنند در حاليكه خود نيز يقين نداشتند كسى را كه كشته اند عيسى بوده باشد . بلكه خداوند او را به سوى خودش بالا برد و خداوند ، همواره عزيز و حكيم است . ) ( 9 )

( و كشتارشان انبيا را ، به طور ناحق )

( هنگامى كه خداوند فرمود : اى عيسى! در واقع من ترا بازگشت مى دادم و به سوى خودم بالا مى آوردم ) پس از اين جريان نيز جريان ترور ناكام ماند ، زيرا شبانه به شخصى حمله بردند كه گمان كردند عيسى

بن مريم است و او را شبانه دستگير كردند و به صليب كشيدند; بدين ترتيب خداوند مى فرمايد : ( يقيناً او را نكشتند ) ( 10 ) .

توطئه هاى خطرناكى نيز براى كشتن رسول گرامى اسلام ( صلى الله عليه وآله وسلم ) طرح ريزى شد و افراد متعدد و گروه هاى مختلف در مكه و مدينه به اين كار دست زدند ولى با نيروى الهى آن حضرت در امان ماند .

اگر عنايت الهى نبود كافران و منافقان آن حضرت را نيز به هابيل ملحق مى كردند و رسالتش ناتمام مى ماند .

هيچ گروه از گروه هاى درگير با رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) از توطئه هاى خود دست برنداشتند ليكن همه اين توطئه ها ناكام شد . مطلب مهم آن است كه اين افراد ، پيش و پس از اعلان نبوت به اين كار دست مى زدند كه خطرناك ترين اين سوء قصدها ، طرح ترور آن حضرت در گردنه هاى وادى عقبه بود كه خداوند تعالى آن حضرت را از جريان آن آگاه كرد و پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) نيز ايشان را ترسانيد و پابه فرار گذاردند و ناكام ماندند; اين افراد 15 نفر بودند . ( 11 )

در شرايطى كه رسول خدا ، خاتم پيامبران ( صلى الله عليه وآله وسلم ) هدف اين گونه سوء قصدها واقع گردد و كافر و مسلمان به توطئه عليه او اقدام كنند ، افراد ديگر هم از اين خطر در امان نيستند!

اين اوراقى كه در پيش روى خواننده گرامى قرار دارد به كنكاش در مورد ترور

ابوبكر بن ابى قحافه در سال 13 هجرى پرداخته و از بين بسيارى عمليات كه بر ضد او انجام شده ، به بررسى آخرين سوء قصد كه موفقيت آميز بود و منجر به مرگ او شد همت گماشته است .

بررسى ترور ابوبكر ، پرده از اسرار سياسى بسيارى كه در آن برهه از زمان وجود داشته است برمى دارد و توطئه هايى كه در مورد مردم مكه و مدينه اجرا مى شده را آشكار مى كند .

ابوبكر ، مردى كند ذهن نبود بلكه از سياست بازان قريش بود; مغيرة بن شعبه مى گويد : قريش دو سياست مدار داشت : ابوبكر ، و ابو عبيدة بن جرّاح ( 12 ) ابوبكر پيش بينى مى كرد كه بر ضدش دست به توطئه بزنند و او را مسموم كنند و به همين جهت پزشك مشهور عرب يعنى حارث بن كلده را به مدينه آورد و نزد خود نگاه داشت .

حارث ، متخصص شناخت و درمان انواع مسموميت ها و زهرها بوده .

و در شهرتش همين بس كه كسراى ايران را معالجه كرد و رضايت او را جلب نمود و پادشاه ايران نيز او را بزرگ پزشكان مملكت خود نمود . پس از معالجه كسرا ، وكنيزى را به عنوان جايزه دريافت كرد كه زياد بن ابيه از آن كنيز به دنيا آمد . هم چنين پادشاهان و زمام داران عرب ، او را جهت معالجه به نزد خود مى خواندند .

ابوبكر بر اثر تجربيات گذشته خود ، دريافته بود كه در معرض توطئه مسموم شدن است و بدين ترتيب تصميم گرفت تا پزشك نامدار عرب را نزد

خود نگه دارد . البته طرّاحان ترور ابوبكر ، بر آن شدند كه ابوبكر و طبيبش را با هم بكشند تا پزشك او نتواند وى را درمان كند . ابابكر با غذايى مسموم شد كه به مدت يك سال در زهر قرار گرفته بود و هيچ دارويى نيز بر آن اثر نداشت . در اين نقشه ، ابوبكر و پزشكش قربانى مى شدند ، اثر تدريجى سم باعث شد طبيب بينايى خود را از دست داده و طورى بيمار شود كه از معالجه خود و خليفه ناتوان گردد .

پزشك به ابوبكر گفت :

اى ابوبكر! دستت را بالا بياور . بخدا سوگند يك سال است كه زهر در آن غذا قرار گرفته است و من و تو هر دو در يك روز خواهيم مرد . ابوبكر دستش را بالا آورد . و آن دو هم چنان بيمار ماندند تا در يك روز از دنيا رفتند . ( 13 )

به جهت اهميت اين موضوع و براى پرده بردارى از توطئه ها ، بايد آن را با دقّت بيشترى بررسى كرد . تا خواننده محترم بتواند يك يك راز و رمزهاى سياسى را كه مدت طولانى از مردم پوشيده مانده است دريابد .

البته اين اسرار نزد صحابه و نيز خاندان ابوبكر معلوم بوده است كتابهاى قديمى نيز بدان پرداخته اند .

خداوند تعالى به ما توفيق داد تا اين كتاب را در اين زمينه بنگاريم تا مردم بتوانند بفهمند واقعيت هاى سياسى ، دينى و اجتماعى آن زمان چه بوده است .

به همراه يكديگر درهاى علم سّر و كتمان و پوشيدگى را در دنياى كشتار و ترور مى گشاييم

و براى اين كار از مدارك يقينى ، معتبر و بى شائبه كه موجب پذيرش عقل ، جنبش قلب و برانگيختن احساسات و عواطف باشد ، بهره مى گيريم .

البته ، بسيارى توطئه ها و سوء قصدها وجود دارد كه هم چنان در پرده هاى پوشيدگى و فراموشى به سر مى برند و برداشتن اين پرده ها و پخش آن گزارشات نيز نيازمند توفيق الهى است .

و السلام عليكم ورحمة الله و بركاته

نجاح الطائي

رابطه عمر و ابوبكر

ابوبكر از نزديك ترين افراد به عمر بود و دوستى آنها قديمى بود و به دوران پيش از هجرت باز مى گشت . پس از هجرت مسلمانان به مدينه نيز پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) در حد امكان بين مسلمانان برادرى برقرار كرد و بين ابابكر و عمر نيز برادرى برقرار كرد و افرادى كه با يكديگر دوست بودند و اخلاق شان موافق يكديگر بود را برادر قرار مى داد . ( 14 )

عمر كارى به عاقبت كار نداشت ولى ابوبكر كمتر خشمگين مى شد و عمر را نيز نصيحت مى كرد و از برخى كارها و گفتارهايش باز مى داشت ، گاهى نيز اختلاف پيدا مى كردند . براى مثال وقتى اقرع بن حابس نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) آمد . ابوبكر گفت : اى رسول خدا! او را سركرده قوم خودش قرار بده; عمر گفت : اى رسول خدا! اين كار را مكن . آن دو نفر نزد رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) با يكديگر درگيرى لفظى پيدا كردند ، و صدا را بالا بردند و ابوبكر به

عمر گفت : تو ، تنها قصد مخالفت با من را دارى .

عمر گفت : چنين نيست .

اين آيه نيز در آن هنگام نازل شد :

( اى ايمان آورندگان! صداى خود را از صداى پيامبر ، بلندتر مكنيد ) ( 15 )

در معركه «ذات السلاسل» نيز ابوبكر عمر را نصيحت كرد و گفت بايد از عمروبن عاص كه فرمانده سپاه از طرف پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) بود اطاعت كند و با او مخالفت نكند .

در سقيفه نيز وقتى عمر خواست كه سعد بن عباده ( رئيس قبيله خزرج ) را بكشد ، ابوبكر به عمر گفت : در اين شرايط ، مدارا بهتر است . ( 16 )

وقتى على بن ابى طالب ( عليه السلام ) از بيعت با ابابكر سرباز زد نيز عمر دو راه حل به پيش پاى على گذاشت او را بين بيعت كردن يا كشته شدن ، ولى ابابكر گفت : تا هنگامى كه فاطمه در كنارش است او را مجبور به كارى نخواهيم كرد . ( 17 )

در مورد خلافت نيز بين ابابكر و عمر درگيرى پيش آمد :

عمر مى گويد : خود را آماده كرده بودم كه پيش روى ابابكر سخنرانى كنم و هنگامى كه خواستم سخن بگويم ابوبكر گفت : دست نگه دار . . . ( 18 )

شهرستانى مى نويسد كه عمر گفت : در راه خود را آماده مى كردم كه چه سخنى بگويم; هنگامى كه به سقيفه رسيديم خواستم سخن بگويم كه ابابكر گفت :

ساكت بمان اى عمر! ( 19 )

از طرفى وقتى عمر از ابابكر درخواست كرد اسامه را از

فرماندهى لشكر عازم به شام بركنار كند ، ابوبكر كه نشسته بود از جا پريد و ريش عمر را گرفت و گفت :

مادرت به عزايت بنشيند و مرگت را ببيند اى پسر خطاب! رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) او را به اين كار گمارده است و تو مى خواهى بر كنارش كنى ؟ ! ( 20 )

در هنگامه هاى ديگرى نيز ابابكر درخواست هاى عمر را رد كرد و به خشم او اعتنايى نكرد . براى مثال ، عمر از ابابكر درخواست كرد تا خالد بن وليد را به دليل كشتن مالك بن نويره و زنا با زن او بركنار كند ولى ابابكر چنين نكرد ( 21 ) ; زيرا اين دو نفر راجع به خالد نظرى بسيار متفاوت داشتند .

وقتى عمر سعى كرد تا ابابكر را با خود همراه كند كه با صلح حديبيه مخالفت كنند نيز ابابكر گفت : اى مرد! اين شخص رسول و فرستاده خداست و از دستور پروردگارش سرپيچى نخواهد كرد و او نيز ياريش مى كند; پس به او تمسك كن . ( 22 )

از اينجا روشن مى شود كه عقل و تدبير ابابكر بيش از عمر بوده است .

به خلافت رسيدن ابابكر در سقيفه به تلاش فراوان حزب قريشى باز مى گردد ، ولى به خلافت رسيدن عمر به وصيت جعلى ابابكر بر مى گردد .

ابابكر از اسامه درخواست كرد تا اجازه دهد عمر نزدش بماند ، در حالى كه رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) به او و ابابكر و بقيه اصحاب دستور داده بود به سپاه اسامه بپيوندند .

ابابكر به اسامه گفت : اگر صلاح بدانى اجازه بده عمر براى كمك من نزدم بماند . ( 23 )

با آن كه اين دو نفر در برخى موارد اختلافاتى داشتند ، ولى زمانى طولانى با يكديگر كار مى كردند و اين دو تن با عايشه و حفصه گروهى هم فكر و هم اعتقاد را تشكيل داده بودند كه در موارد بسيارى اين وحدت عمل نمودار مى شود .

ابابكر و عمر گروهى بالاتر از اين داشتند; عبدالرحمان بن عوف ، سعدبن ابى وقاص ، ابى عبيدة بن جرّاح ، سالم ( غلام ابى حذيفه ) ، مغيرة بن شعبه ، محمد بن مسلمه ، اسيد بن حُضَير ، بشير بن سعد ، خالدبن وليد ، عثمان بن عفّان ، معاوية بن ابى سفيان ، ابو موسى اشعرى ، عمروبن عاص ، عكرمه بن ابى جهل از جمله اين گروه هستند .

ابوبكر و عمر در زمان رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) نيز همكارى داشتند و كارها و نظراتشان در بيشتر زمان ها نزديك به هم بود . زمانى كه نرمى و ملايمت بر ابوبكر چيره مى شد حالت خشونت و عصبانيت نيز بر عمر چيره مى گشت .

البته اين دو تن در بسيارى صفات و حالات با يكديگر نزديك بودند; براى مثال ، در مورد قبيله هاى قريش و لازم بودن خلافت هميشگى ، ايشان اتفاق نظر داشتند و فرق بين قريشيان مهاجر و طليق ( آزاد شده ) قايل نبودند ، و بالاخره قريش را بر تمام قبيله هاى عرب و عجم ترجيح مى دادند .

ترجيح و برترى دادن قريش بر ديگر

قبيله هاى عرب باعث شد بسيارى از قبايل عرب از اسلام رو گردان شوند و راه ارتداد را پيش بگيرند .

اين مطلب در سخنان پيامبر دروغين يعنى «سجاح» _ كه زنى دروغگو بود و مى گفت از آسمان بر او وحى نازل مى شود _ آشكار است : ]اى ايمان آورندگان پرهيزگار! نيمى از زمين براى ما و نيمى از آن براى قريش است; ليكن قريشيان گروهى ستم پيشه اند[ . ( 24 )

عمر و ابابكر در مورد ضرورت دور كردن انصار از خلافت نيز هم عقيده بودند ، چنان كه لازم مى دانستند بنى هاشم از خلافت نيز از حكومت دور بمانند و به طور عملى بنى هاشم را از زمام دارى مسلمانان دور كردند و عثمان و معاويه و جانشينان شان نيز همين شيوه را پيش گرفتند و اين كارها را بر اساس تئورى ناموزون : ( جمع نشدن نبوت و خلافت در يك خاندان ) انجام مى دادند!

در طول بيست و چهار سال پس از پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) ، هيچ يك از بنى هاشم به هيچ منصب حكومتى دست نيافت; نه در زمان صلح و نه در زمان جنگ . اين شيوه در پادشاهى امويان و عباسيان ادامه يافت .

ابابكر و عمر در مورد «امكان عمل نكردن به نص شرعى» نيز هم رأى بودند و در موقع نياز اين كار را روا مى دانستند و اين كارشان بر اساس نظريه «مصلحت انديشى» انجام شد .

موضوع بسيار خطرناك ديگرى نيز مورد نظر ابابكر و عمر بود يعنى «اكتفا به قرآن تنها»; چنان كه عمر در كودتاى خود در

روز پنج شنبه در منزل پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) مى گويد : «كتاب خدا ما را بس است . » ( 25 )

ابوبكر ، عمر را توصيف مى كند

ابابكر گاهى از اوقات سخنان صريحى به كار مى برده است از جمله آن كه گفته است :

«واقعيت آن است كه من شيطانى دارم كه گمراهم مى كند . » ( 26 )

عقل نمى پذيرد كه منظور ابابكر ، شيطان جنّى بوده باشد بلكه انسانى را در نظر داشته است; حالا آن انسان كيست ؟ منظور ابابكر ، عمر بن الخطاب بوده است;

خطيب بغدادى از عبدالله بن ابى الحجاج روايت كرده است : عبدالوارث براى ما حديث كرد و گفت : من در مكه بودم و ابو حنيفه نيز در آن جا حضور داشت و چند نفر نزدش بودند كه مردى چيزى پرسيد و وى جوابش را گفت; آن مرد گفت : از عمر بن الخطاب چه روايتى است ؟

ابو حنيفه گفت : آن ، گفتار شيطان است ( 27 ) .

ابوبكر ، در سال اول پادشاهى خود عمر را امير حج كرد ( 28 ) ولى اين باعث جلوگيرى از درگيرى در آينده اى نزديك بين ابابكر و عمر نبود ، چون ابابكر وى را از رياست حج بركنار كرد و عتاب بن اسيد را در سال دوم خلافت خود به جاى عمر گمارد . اين بركنارى يكى از مهم ترين سبب هاى ترور ابابكر به شمار مى رود; زيرا عمر دريافت كه اين بركنارى به معناى بركنارى عمر از خلافت آينده است و اين گمانى درست و صحيح بود .

عثمان روايت كرده است كه ابابكر به

وى گفت : «عمر ، حكمران خوبى است ليكن برايش بهتر است كه حكومت امت محمد ( صلى الله عليه وآله وسلم ) را به دست نگيرد . . . نمى دانم ، شايد هم آن را رها كند; بالاخره اختيار با خودش است كه اگر خواست حكومت شما را به دست نگيرد . » ( 29 )

بدين سان ، نصيحت ابابكر براى عمر اين بود كه حكومت بر مسلمانان را به دست نگيرد و در مورد جايگزينى عمر به جاى خود نيز دچار ترديد و دودلى شده بود .

عبدالرحمان بن ابى بكر از حكومت عمر ناخشنود بود و به همين جهت گفت :

«در واقع ، قريش نسبت به خليفه شدن عمر كينه توز و خشمگين است . » ( 30 )

از طرفى مى دانيم كه عبدالرحمان مانند آينه اى براى احساسات و تمايلات قلبى پدرش بود .

به نظر اين جانب عمر دانست كه عبدالرحمان با خلافت او مخالف است و عايشه از او طرفدارى مى كند ، بنا بر اين عايشه را در اعطاء از بيت المال بر تمام مردان و زنان برترى بخشيد ، ولى شفاعت عبدالرحمان بن ابى بكر در مورد حُطَيئه شاعر را نپذيرفت! ( 31 )

ابوبكر پيش از وفات خود به صراحت نظر خود را در مورد عمر بيان كرده است : «به صلاح عمر نيست كه خليفه امت محمد ( صلى الله عليه وآله وسلم ) شود . » ( 32 ) عثمان نظر ابابكر را به درستى در مورد مخالفت او با خليفه شدن عمر بازگو كرده است ولى نظر واقعى ابابكر در مورد خودش ( عثمان )

را بازگو نكرده است; پس واضح است كه ابابكر ، عثمان را از افرادى چون عتاب بن اسيد اموى ، ابن جرّاح و خالد بن وليد برتر نمى دانسته ، است و اين مطلب با توجه به اين پيدا است كه عتاب را امير و رييس حاجيان كرد و خالد را به فرماندهى جنگ هاى مرتدّان برگزيد و سرلشگر عراق نمود ، و نيز ابن جرّاح را به فرماندهى سپاه عازم به شام برگزيد ولى نه در زمان صلح و نه در زمان جنگ ، عثمان را هيچ گونه پست و منصبى نبخشيد . اين مطلب ، خود باعث شد تا عثمان و عمر برسر توطئه ترور ابابكر با يكديگر هم دست شوند تا خلافت را نيز دست به دست كنند .

بخارى از عبدالله بن زبير روايت مى كند كه گزارش داد هنگامى كه سوارانى از قبيله بنى تميم نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) آمدند ابوبكر به . عمر گفت : تو ، تنها قصد مخالفت با من را دارى ، عمر گفت : چنين نيست . بالاخره با يكديگر به درگيرى لفظى پرداختند تا آن كه صداى فريادشان بالا گرفت ( 33 ) و آيه «لاترفعوا» نازل شد . ابابكر پس از اين ماجرا گفت : اين شخص ( عمر ) مرا گرفتار مشكلات كرد . ( 34 )

عمر ، ابابكر را توصيف مى كند

قسمت اول

عمر ، خلافت ابابكر را به طور علنى و در برابر مردم باطل شمرد :

سعيد بن جبير مى گويد : از ابابكر و عمر سخن به ميان آمد ، مردى گفت : به خدا سوگند ، اين دو نفر دو خورشيد

و دو نور اين امت بودند .

ابن عمر گفت : تو از كجا مى دانى ؟

مرد گفت : با يكديگر هم داستان نبودند ؟ !

عبدالله بن عمر گفت : نه ، بلكه اختلاف داشتند ، اگر مى فهميديد . گواهى مى دهم كه روزى نزد پدرم ( عمر ) بودم كه به من دستور داد تا از ورود مردم جلوگيرى كنم ، ولى عبدالرحمان بن ابى بكر اجازه ورود خواست .

عمر گفت : جانور بدى است ، ولى به طور حتم از پدرش بهتر است .

من از اين سخن وحشت زده شدم و گفتم : پدرجان! عبدالرحمان از پدرش بهتر است ؟

عمر گفت : چه كسى بهتر از پدرش نيست ، اى بى مادر! به عبدالرحمان اجازه ورود بده .

عبدالرحمان آمد و شفاعت حطيئه شاعر را كرد كه به خاطر سرودن شعرى ، توسط عمر به زندان افكنده شده بود ، ولى عمر گفت : او داراى كمى انحرافى است; مرا واگذار تا او را با زندان طولانى اصلاح كنم; عبدالرحمان هر چه اصرار كرد ، عمر نپذيرفت و بالاخره پسر ابابكر بيرون رفت .

پدرم نزد من آمد و گفت : آيا تا امروز نسبت به آن چه گفتم غافل و بى خبر بوده اى كه شخص احمق و پَست بنى تيم بر من پيشى جُست و ستم روا داشت! ؟

گفتم : اطلاعى از ماجرا ندارم .

عمر گفت : اى پسرم! پس چه مىدانى ؟

گفتم : به خدا سوگند ياد مى كنم كه ابابكر از نور چشمان مردم نزدشان محبوب تر است .

گفت : به رغم خواسته پدرت و با وجود خشم شديدش ، اين

كه مى گويى درست است .

گفتم : آيا در بين مردم پرده از كارهاى ابابكر برنمى دارى ؟

گفت : با وجود مطلبى كه در موردش گفتى چه گونه اين كار را بكنم ؟ ! چون با وجود آن محبوبيت ، سر پدرت را با سنگ مى شكنند .

پدرم جسارت به خرج داد و در خطبه نماز جمعه گفت : اى مردم! بيعت ابابكر كارى شتابزده و بى تدبير بود كه خداوند شرش را از شما دور كرد; لذا ، اگر از اين پس كسى چنين چيزى را از شما درخواست كرد بكشيدش . ( 35 )

خود ابوبكر نيز در زمان خلافتش گفت : واقعيت آن است كه بيعت با من ، شتابزده و بى تدبيرانه بود . ( 36 )

عمربن خطاب اولين مخالفى بود كه خلافت ابابكر را به طور علنى و رسمى رد كرد . آن روزى كه در مورد ابابكر گفت : ستم كارانه بر من پيشى جست . ( 37 )

روايت سوّمى نيز در اين مورد هست كه حالت دشمنى و نفرت شديد بين ابابكر و عمر را ثابت مى كند .

عالم نسب هيثم بن عدى از مجالد بن سعيد روايت مى كند كه گفت :

صبح گاهى نزد شعبى رفتم تا در مورد روايتى كه از ابن مسعود به من رسيده بود از شعبى بپرسم . نزد او كه در مسجد محله اش بود رفتم . گروهى نيز آنجا منتظرش بودند . شعبى بيرون شد و من خود را معرفى كردم و گفتم : خدا امورت را اصلاح كند; ابن مسعود مى گفت : هيچ گاه براى گروهى حديثى را نگفتم كه

عقل شان به دريافت آن نرسد ، جز آن كه براى برخى از ايشان موجب فتنه شد .

شعبى گفت : آرى ، چنين مى گفت . ابن عباس نيز با آن كه گنجينه هاى علم را داشت آن ها را به اهلش مى سپرد و از نا اهلان مى پوشانيد .

در همين حال بود كه مردى از «ازد» آمد و نزد ما نشست و ما شروع به صحبت در مورد ابابكر و عمر كرديم ، شعبى خنديد و گفت : كينه عجيبى نسبت به ابابكر در سينه عمر بود .

مرد ازدى گفت : به خدا سوگند نه ديده ايم و نه شنيده ايم كه شخصى بهتر از آن چه عمر در مورد ابابكر گفته است ، در مورد كسى گفته باشد .

شعبى به من رو كرد و گفت : پاسخ سؤالت اين است; آن گاه رو به آن مرد گفت : اى برادر ازدى! با اين حديث «بيعتى شتابزده بود كه خداوند شرش را بازداشت» چه مى كنى ؟ آيا به نظر تو اگر دشمنى بخواهد آن چه در بين مردم ساخته است را ويران كند ، بيش از اين سخن در مورد ابابكر مى تواند دست به ويرانگرى بزند ؟ !

مرد گفت : سبحان الله! اى اباعمر و اين تويى كه چنين مى گويى .

شعبى گفت : اين را من مى گويم ؟ عمربن الخطاب اين مطلب را در برابر ديده همگان گفت; مى خواهى بپذير ، يا آن كه واگذار . آن مرد با عصبانيت برخاست در حالى كه سخنى زير لب مى گفت كه من نفهميدم .

مجالد مى افزايد :

به شعبى گفتم

: به نظر من اين مرد سخنانت را نزد مردم مى گويد و منتشر مى كند .

شعبى گفت : من اين را نمى پوشانم ، آخر چيزى را كه عمر مخفى نكرد و نزد همگان گفت ، من بپوشانم و از آن بترسم . خود شماها نيز اين را به همه بگوييد و هر چه توان داريد آن را پخش كنيد . ( 38 )

روايت ديگرى نيز در اين مورد از اشعرى هست كه وجود زائد درگيرى هايى بين ابابكر و عمر را بيان مى دارد :

شُريك بن عبدالله نخعى از محمد بن عمرو بن مرّه از پدرش از عبدالله بن سلمه از ابوموسى اشعرى نقل مى كند كه گفت : با عمر به حج رفتم و هنگامى كه فرود آمديم و مردم زياد شدند ، من از كاروان خود بيرون آمدم كه نزد عمر بروم .

مغيرة بن شعبه در راه مرا ديد و همراه من شد و گفت : به كجا مى روى ؟

گفتم : نزد عمر مى روم; تو نيز مى خواهى بيايى ؟

گفت : آرى

هر دو نفر رفتيم تا به كاروان عمر برسيم . در بين راه بوديم كه سخن از خلافت عمر و كارهايش شد كه چه قدر به اسلام عمل مى كند . سپس به بحث در مورد ابوبكر پرداختيم و من به مغيره گفتم : خدا خيرت بدهد! ابوبكر در مورد عمر نظر محكمى داشت ، و گويا آشكارا مى ديد كه مغيره گفت :

همين طور است گرچه برخى با خلافت عمر مخالف بودند و خواستند آن را از او دور كنند ولى نتوانستند .

گفتم : اى بى پدر!

اين افراد كيستند ؟

مغيره گفت : به نظر مى رسد كه تو اين جماعت از قريش را نمى شناسى واينكه چه كينه اى نسبت به او دارند ، به خدا سوگند ، اگر اين كينه و حسد به عدد و شماره درآيد نُه دهم آن مخصوص قريش و يك دهم آن براى ساير مردم است .

گفتم : ساكت باش اى مغيره! قريش ، برترى و فضيلت خويش را بر مردم ثابت و آشكار كرده است . . .

پيوسته در اين سخنان بوديم تا به منزلگاه عمر رسيديم ، ولى او را نيافتيم ، در موردش پرسيديم گفتند : به تازگى از منزل بيرون رفته است . ما نيز رفتيم و در پى او به مسجد الحرام رسيديم ، و عمر را ديديم كه طواف مى كرد ، و مانيز با او به طواف پرداختيم . آن گاه كه طوافش تمام شد بين من و مغيره ايستاد و خويش را بر مغيره تكيه داد .

گفت : از كجا آمديد ؟

گفتم : به قصد ديدار به خانه ات رفتيم كه گفتند به مسجد رفته است و ما نيز به مسجد آمديم .

گفت : خير باشد .

آن گاه مغيره به من نگريست و تبسّم كرد .

عمر به مغيره گفت : اى غلام! از چه جهت تبسّم كردى ؟ !

مغيره گفت : به خاطر سخنانى كه تازه بين من و ابوموسى در راه رد و بدل مى شد .

عمر گفت : آن سخنان چيست ؟ لذا جريان را بيان كرديم تا آن كه به نكته حسادت قريش رسيديم و در مورد كسانى كه مى خواستند ابابكر را از جانشين

كردن عمر براى خود بازدارند گزارش داريم .

عمر درنگ كرد و گفت : اى مغيره! مادرت به عزايت بنشيند; نه دهم از حسد چيست; از آن يك دهم باقى مانده نيز يك دهم را دارند ، و همه مردم تنها يك دهم از يك دهم را دارند ، و در اين يك دهم از يك دهم نيز قريش با مردم شريك اند . آن گاه عمر ساكت شد . سپس افزود; نمى خواهيد بگويم حسودترين قريشيان چه كسى بود ؟

گفتيم : چرا .

گفت : لباس هاى تان را مراقبت كنيد .

گفتيم : باشد .

گفت : چه گونه لباس هاى خود را مراقبت مى كنيد با اين كه آن ها را بر تن داريد ؟

گفتيم مگر لباس ها را چه شده ؟

گفت : ترس از انتشار آنها .

به او گفتيم : تو از لباسها مى ترسى در حالى كه تو آنها را پوشيده اى ؟

منظورت چه لباسى است ؟

گفت : همان كه گفتم .

با عمر به راه افتاديم تا به درب خانه اش رسيديم .

گفت : همين جا بمانيد .

به مغيره گفتم : اى بى پدر! به خاطر سخنانى كه گفتيم ، مى خواهد با ما صحبت كند .

مغيره گفت : همين طور است .

ناگاه عمر ما را صدا زد و گفت داخل خانه بياييد! وقتى وارد شديم ديديم بر پشت روى پالانى خوابيده بود .

وقتى نگاه عمربه ما افتاد گفت :

لا تُفْشِ سِرَّكَ إلاّ عِنْدَ ذي ثِقَة *** أوَلى وأَفْضل ما استودعتَ أَسْراراً

صدراً رحيباً وَقلباً واسعاً قَمِناً *** أَلاّ تخافَ متى أودعْت إظهاراً ( 39 )

يعنى راز خود را جز براى شخص مورد اطمينانت فاش

مكن ، زيرا سزاوارترين و برترين جايى كه مى توانى رازها را به امانت بسپارى : سينه اى فراخ و قلبى گشاده و نيك است; به اين دلى كه وقتى به او امانت سپردى از افشاى آن بيم نداشته باشى ( 40 )

با اين شعر ، دانستيم كه مى خواهد ضمانت بدهيم تا سخنش را پنهان بداريم; لذا من به او گفتم : ما را از خود بدان و مخصوص گردان و هديه اى عطا كن .

عمر گفت : اى برادر اشعرى من! چه چيزى را ؟

گفتم : در مورد فاش كردن رازت مى گويم; و اين كه ما را در اندوهت شريك گردانى; زيرا ما دو تن ، مشاوران خوبى براى تو خواهيم بود ( 41 ) .

عمر گفت : همين طور است; پس هر چه مى خواهيد بپرسيد .

آن گاه برخاست تا در را ببندد ، كه همان كسى كه در را براى ما باز كرده بود آمد; عمر گفت : اى بى مادر! ما را تنها بگذار . او نيز رفت و پشت سرش در را نيز بست .

آنگاه عمر آمد و نزد ما نشست و گفت : بپرسيد تا با خبر شويد .

گفتيم : دوست داريم حسودترين قريشيان را به ما معرفى كنى كه حتى لباس هاى ما در اين مورد براى مان امانت دار نيستند .

گفت : در مورد يكى از مسايل بسيار مشكل پرسيديد; به زودى شما را با خبر مى كنم . بايد اين نزد شما پنهان بماند و تا زنده ام مگوييد; و آن گاه كه مُردم هركارى خواستيد بكنيد .

گفتيم : با تو پيمان مى بنديم

.

ابوموسى مى افزايد : من نزد خود گفتم : جز كسانى را كه با اعلام جانشينى عمر توسط ابابكر مخالف بودند _ همانند طلحه و . . . _ كسى را اراده نكرده است; زيرا اين افراد به ابابكر گفتند : آيا كسى را كه بسيار بد اخلاق و عصبانى مزاج است خليفه ما قرار مى دهى ؟ ! ولى عمر چيز ديگرى گفت .

عمر سكوت كرد و گفت : به نظر شما كيست ؟

گفتيم : جز گمان چيزى نمى دانيم .

گفت : به چه كسى مظنون هستيد ؟

گفتيم : شايد كسانى را در نظر دارى كه از ابابكر خواستند تو را خليفه پس از خود نگرداند ؟ !

عمر گفت : نه به خداسوگند ، هرگز . ابابكر خودش بسيار ناراضى تر بود; كسى كه شما در موردش پرسيديد ، خود ابابكر است . به خدا سوگند او از تمام قريشيان حسودتر بود . سپس عمر براى مدت درازى سكوت كرد .

مغيره به من نگريست و من به او نگاه كردم ، و مانيز همانند عمر ساكت شديم و اين سكوت ما و او به درازا كشيد ، به گونه اى كه گمان كرديم عمر از تصميمى كه گرفته بود و سخنى كه بر زبان رانده بود پشيمان شده است . بالاخره عمر گفت : اى واى بر نادان ترين فرد قبيله بنى تيم بن مرّه! او به ستم بر من پيشى گرفت و گناه كار به سوى من آمد .

مغيره گفت : اين كه با ستم كارى بر تو پيشى گرفت را مى دانم ، اما چگونه گناه كارانه به سوى تو آمد ؟

عمر

گفت : به اين دليل است كه تنها هنگامى به سوى من آمد كه ديگر نا اميد شده بودم ، و اميدى به خلافت نداشتم . آگاه باش كه به خدا سوگند اگر من از زيد بن خطّاب ( 42 ) و يارانش پيروى مى كردم ابوبكر هرگز چيزى از شيرينى پادشاهى را نمى چشيد; ليكن من امور را پس و پيش كردم ، و به سبك و سنگين كردن و سنجش پرداختم ، و به اين نتيجه

قسمت دوم

دست يافتم كه جز چشم پوشى نسبت به كار ابابكر ، و سخت گيرى بر خويشتن چاره اى ندارم ، و منتظر ماندم تا خودش به سوى من باز آيد .

مغيره گفت : اى امير مؤمنين! با اين كه در روز سقيفه خلافت را به تو تعارف كرد پس چرا نگرفتى و امروز تأسف مى خورى ؟

عمر گفت : اى مغيره! مادرت به عزايت بنشيند; من تو را از زيرك ترين عرب ها مى پنداشتم; گويا آن جا حضور نداشتى و شاهد ماجرا نبودى!

اين مرد ( ابابكر ) با من نيرنگ كرد و من نيز به او نيرنگ زدم .

واقعيت آن است كه وقتى ديد مردم مشتاق اويند و به او روى آورده اند يقين كرد كه كسى را به جاى او نمى پذيرند و هنگامى كه علاقه مردم را چنان ديد خواست ميل باطنى مرا نيز بفهمد و متوجه شد كه آيا من با او درگيرى پيدا خواهم كرد و طمع در خلافت دارم يا خير . البته هم خودش خوب مى دانست و من هم به خوبى درك مى كردم كه اگر از او مى

پذيرفتم كه خلافت را به من بسپارد مردم نمى پذيرفتند .

و در چنين شرايطى اگر گفتارش را مى پذيرفتم كينه اى از من در دل مى گرفت و هيچ گاه از توطئه و كينه توزى اش در امان نمى بودم ، و از سويى ديگر مى ديدم كه مردم مرا دوست ندارند و نمى خواهند .

مگر آن وقت نشنيدى كه از هر طرف صدا بلند شد و مى گفتند : اى ابابكر! جز ترا نمى خواهيم; تنها تو براى خلافت مناسب هستى .

من نيز بدو واگذاردم ، و رويش را ديدم كه از شدت خوشحالى مى درخشيد .

وى يك بار هم به خاطر سخنى كه از قولم برايش نقل شد مرا سرزنش كرد;

وقتى اشعث را اسير كرده و نزد او آوردند به او احترام گذاشت و آزادش كرد و خواهر خود «امّ فروه» را نيز به عقدش درآورد . من به اشعث كه پيش روى ابابكر نشسته بود گفتم : اى دشمن خدا! آيا پس از مسلمان شدن ، دوباره كافر شدى و به گذشته خويش بازگشتى ؟

او به گونه اى مرا نگريست كه دانستم مى خواهد سخنى با من بگويد . وى مرا در كوچه هاى مدينه ديد و به من گفت :

آيا تو اين سخن را گفته اى اى پسر خطّاب ؟ !

گفتم : آرى ، اى دشمن خدا! و از اين بدتر هم به تو مى گويم .

گفت : اين پاداش خوبى براى من نيست .

گفتم : به خاطر چه كارى از من پاداش نيك مى خواهى ؟

گفت : چون من از پيروى اين مرد ( ابابكر ) سرباز زدم و اين

را براى تو ننگ مى دانستم; به خدا سوگند تنها دليل جرأت من بر او اين بود كه او از تو در مقام حكومتى جلوتر است و اگر تو حاكم بودى از من خلافى نمى ديدى .

گفتم : همين طور است; حالا چه دستورى مى دهى ؟

گفت : الآن وقت دستور دادن نيست ، بلكه وقت صبر است; اشعث با گفتن اين سخن رفت و من نيز رفتم .

اشعث ، زبرقان بن بدر را ديد و جريان بين من و خودش را بازگو كرد و اين قصه به گوش ابابكر رسيد ، و ابابكر نيز مرا بگونه اى دردناك سرزنش كرد . ( 43 )

من نيز برايش پيغام دادم : به خدا سوگند يا بايد دست از من بردارى و يا آن كه سخنى را مى گويم كه در بين مردم پخش شود و همه كاروان ها آن را به هر جايى ببرند; و اگر نيز بخواهى شيوه گذشته را هم چنان كه تا به حال بوده پى مى گيريم .

ابوبكر نيز گفت : همان شيوه را ادامه مى دهيم ، و خلافت پس از چند روز به تو مى رسد .

من گمان كردم كه در اولين نماز جمعه حكم جانشينى و خلافت مرا خواهد گفت ، ولى او خود را به فراموشى زد . به خدا سوگند پس از آن جريان تا زمان هلاكتش هيچ سخنى درباره خلافت من نگفت ( 44 ) .

وى هم چنان بود تا مرگ او را دريافت و از كرده خود پشيمان شد و ديديد كه چه كارى كرد .

آن چه را گفتم از همه مردم پنهان بداريد و

به خصوص از بنى هاشم مخفى كنيد ، و بايد همين گونه كه دستور دادم رفتار كنيد . حالا هر وقت خواستيد مى توانيد بر خيزيد و برويد .

ما برخاستيم و از گفتار عمر در شگفت بوديم ، و به خدا سوگند تا زمان مرگش رازش را فاش نكرديم . ( 45 )

و گفته اند كه عمر به عبدالله بن عباس گفت :

واقعيت آن است كه قبيله شما ( قريش ) رضايت ندارند كه نبوّت و جانشينى ، هر دو در نزد شما جمع شوند .

ابن عباس گفت : بر اساس حسادت ، بغى و ستم ، خلافت رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) را از ما گرفتند . ( 46 )

عمر در گفتار خود قريش را متهم به حسادت مى كند و حسادت آنها را نود و نه در صد تمام حسادت ها بيان مى كند و يك درصد از كل حسادت ها را مربوط به ديگر مردم مى داند ، و از طرفى ابوبكر را حسودترين افراد قريش مى داند . اين نقطه اوج صراحت و افشاگرى عمر در مورد ابابكر است .

بر اساس اين نظريه عمر ، ابوبكر به عنوان سردسته مخالفان اجتماع خلافت و نبوت در بنى هاشم است .

و عمر ابابكر را از زياده روى در دشمنى با خود بر حذر مى دارد و تهديد مى كند : يا دست از من بردار ، و يا سخنى را مى گويم كه بين مردم پخش شود و سواران به هر جا گزارش ببرند; اگر هم خواستى روش پيشين يعنى گذشت را ادامه دهيم .

با وجود اين كه عمر

با اين دو رفيقش ( ابوموسى و مغيره ) سخن را فاش گفت ولى آن كلمه اى را كه «كاروان ها به هر جا مى برند» بيان نكرد;

همان سخنى كه ابوبكر از آن ترسيده و راه مسالمت را پيش گرفت و دست از دشمنى برداشت و گفت : «چند روز ديگر خلافت به تو خواهد رسيد» . اين جمله را ابوبكر تنها بدان جهت گفت كه آن سخن عمر كه وى را بدان تهديد كرد برايش خيلى مهم بود; يعنى اين جمله پاسخى براى تهديد ابابكر بود . البته ناگفته نماند كه ابابكر به وعده خويش وفا نكرد و عمر را از رياست حج و رياست قوة قضائية بركنار كرد .

پس از سخنى كه عمر در مورد خلافت ابوبكر گفت : «اين مسأله ، امرى ناگهانى و شتابزده بود . »

محمد بن هانى مغربى شاعر گفت :

ولكنّ امراً كان اُبرم بينهم *** و ان قال قوم فلتةٌ غير مبرم

واقعيت آن است كه جريان خلافت بينشان به تصويب رسيده و محكم شده بود; گرچه برخى گفته اند امرى ناگهانى و شتابزده بود .

شاعر ديگرى مى گويد :

رياست ابوبكر را كارى شتابزده انگاشتند; نه به خداى كعبه و ركن ، چنين نبوده است .

در واقع اسباب اين كارها همانند پارچه هاى برد يمانى به طور محكم و ناگسستنى به هم آميخته و بافته شده بود ( 47 ) .

و عمر اعتراف مى كند كه مغيره از هوشمندان عرب است ، و نيز اعتراف مى كند كه در سقيفه در هنگام بيعت ابابكر حضور داشته است :

«گويا تو شاهد ماجراى سقيفه نبوده اى! ؟ »

سؤالى كه در اين

جا مطرح است اين است كه چرا مغيره و ابوموسى در مورد آن سخن مهم ، از عمر نپرسيدند . با آن كه از دوستان صميمى و مورد علاقه عمر بودند!

پاسخ آن است كه مغيره از كسانى است كه در راه اندازى سقيفه نقش مهم و اساسى داشته است; همان سقيفه اى كه در زمان اشتغال بنى هاشم و مردم به مراسم خاكسپارى پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) بر پا شد . هم چنين . او نقش كليدى در ماجراهاى پيش از سقيفه و توطئه و پيمان شوم براى دستيابى به خلافت و نيز در كارهاى پس از سقيفه ايفا كرد ، و بدين جهت به بالاترين پُست ها در سلطنت دست يافت ، و ابوموسى اشعرى نيز همين گونه بود .

مغيره و ابوموسى به طور حتم از آن سخن با اطلاع بودند ، و از طرفى عمر تصريح كرده است كه با چه سخنى ابابكر را تهديد كرده است كه ابوبكر گفت : پس از چند روز اين خلافت به تو خواهد رسيد . از طرفى عمر به آن دو تن گفت : آن چه را گفتم از تمام مردم به خصوص از بنى هاشم پنهان بداريد .

ابن ابى الحديد معتزلى بر اين حديث توضيحى دارد و مى گويد :

«بدان كه اين سخن به دور از واقعيت نيست كه گفته شود : رضايت و خشم ، دوستى و دشمنى ، و از اين قبيل اخلاق نفسانى گرچه امورى باطنى هستند ولى حاضران از قرينه هاى حاليّه حالات اشخاص پى مى بردند چنان كه ترس شخص ترسان ، و خوشحالى شخص مسرور

دريافت مى شود . عمر در سخن خود با مغيره و اشعرى به جريان مخفى ديگرى نيز تصريح كرده است كه از برادرش زيد بن خطّاب نقل كرده است :

به خدا سوگند اگر از زيد بن خطّاب و يارانش پيروى مى كردم ، ابوبكر ذرّه اى از شيرينى خلافت را نمى چشيد . اين سخن عمر يكى از رازهاى فراوانى را كه گم گشته تاريخ است بيان مى كند .

بنظر مى رسد ، زيد بن خطاب و يارانش با خلافت ابابكر مخالف بودند; ليكن عمر بيش از اين بيان نكرده است كه آيا زيد به خلافت برادرش عمر فرا خوانده است يا از طرف داران امام على ( عليه السلام ) بوده است ؟

البته سيره و روش نيكوى زيد بن خطّاب ، حاكى از موافقت او با دستورات شرعى است . از طرفى هيچ نصّى در دست نداريم كه زيد را از شريكان عمر و ابابكر در برپايى سقيفه معرفى كرده باشد .

اين سخن عمر نيز يكى ديگر از جريانات پنهان و گم گشته را بيان مى كند; با آن كه زيد بن خطّاب از جنگجويان بدر بوده و از عمر نيز بزرگ تر بوده است ولى ابابكر او را در هيچ پست و مقامى در سلطنت خود راه ندارد ، بلكه او را به جنگ مسيلمه كذّاب فرستاد و در آنجا به قتل رسيد! ( 48 )

واگر به روزهاى بيمارى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) باز گرديم مى بينيم كه بين حفصه و عايشه در مورد امامت نماز به جاى پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) درگيرى بوده

است; زيرا عايشه به آن حضرت عرض كرد : كاش ابوبكر را براى نمازگزاردن مى فرستادى! و حفصه نيز گفت : كاش عمر را مى فرستادى

از اين جا ، درگيرى بين عمر و ابابكر بر سر زعامت در رفتار حفصه و عايشه نيز هويدا مى شود .

پس از بالا گرفتن اختلاف و درگيرى بين عايشه و حفصه ، عايشه بلال را فرستاد تا از زبان پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) ، ابابكر را براى امامت نماز معرفى كند ، كه در اين هنگام پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) خشمگين شد و فرمود :

شما ، هم داستانان يوسف ( عليه السلام ) هستيد . ( 49 )

اين ، بزرگ ترين توهين نسبت به عايشه و طرفدارانش بود .

و از گفتارهاى عمر كه حاكى از نفرت بين او و ابابكر است آن است كه نسائى از اسلم روايت كرده است از زبان عمر كه ابابكر گفته است : اين زبانم بود كه مرا گرفتار و بيچاره كرد . ( 50 )

و از ابابكر نيز روايت شده است : اين ( عمر ) مرا گرفتار و بيچاره كرد . ( 51 )

وقتى عمر چنين مى گويد حاكى از كينه و نارضايتى اش از ابابكر است .

چيزى كه نفرت بين ابابكر و عمر را بيش تر آشكار مى كند گفتار ابوبكر پيش از وفاتش است ، كه حاكى از پشيمانى اوست كه چرا عمر را از پايتخت اسلامى به جاى ديگرى نفرستاد; وى گفته است :

من تنها بر سه چيز تأسف مى خورم كه اى كاش انجام مى دادم : . . .

اى كاش وقتى خالد را به شام گسيل داشتم ، عمر را نيز به عراق مى فرستادم و دستم را از هر جهت در راه خدا باز مى كردم . ( 52 )

اگر اين آرزوى ابابكر به بار نشسته بود و عمر را به عراق فرستاده بود ، هيچ گاه عمر به رياست دست نمى يافت ، و همان گونه كه عمر ابن جرّاح را به شام روانه كرد و از مدينه و رياست دور كرد ، عمر نيز به عراق مى رفت و از زعامت بى بهره مى ماند .

و عمر ، با عبدالرحمن بن ابى بكر برخوردهاى منفى داشت و بين عايشه و عثمان نيز درگيرى خونبار در گرفت تا عايشه فتوا داد : «نعثل ( عثمان ) را بكشيد كه كافر شده است»; ( 53 )

عبدالرحمان و محمد بن ابى بكر نيز هر دو در صفيّن ( 54 ) در سپاه على بن ابى طالب ( عليه السلام ) و بر ضد معاوية بن ابى سفيان جنگيدند .

پي نوشت ها

[1] البداية والنهاية ، بان كثير ، ج 8 ، ص 416 ، چاپ داراحياء التراث العربى ، بيروت .

[2] تاريخ طبرى ، ج 9 ، ص 759 ، چاپ بيروت .

[3] صحيح بخارى ، ج 9 ، ص 759 ، چاپ دارالقلم بيروت .

[4] طبقات الكبرى ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 193 .

[5] علقم يعني شدّت تلخي .

[6] سوره مائده ، آيه 27 _ 31 .

[7] تفسير ابن كثير ، بيروت ، چاپ دار احياء التراث العربي ، ج 2 ، ص 72 .

[8] تفسير زمخشرى ، ج 1 ،

ص 626 ، تفسير سوره مائده ( 5 ) ، آيه 27 _ 31 .

[9] سوره نساء ( 4 ) ، آيه 157 _ 156 .

[10] سوره نساء ( 4 ) ، آيه 157

[11] به كتاب نظريات خليفتين از مؤلف ، ص 129 _ 139 مراجعه فرماييد .

[12] تهذيب الكمال ، المزي ، ج 9 ، ص 364 .

[13] طبقات الكبرى ، ابن سعد ، ج 3 ، ص 198 .

[14] سنن الترمذى ، ج 12 ، ص 299; سنن ابن ماجه ، ص 12; مستدرك الصحيحين ، ح 3 ، ص 111; تاريخ الطبرى ، ح 2 ، ص 56; خصائص النسائى ، ج 3 ، ص 18; كنزالعمال ، ح 6 ، ص 394 _ 396; طبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 22; الدرالمتشور ، ج 4 ، ص 114 .

[15] سوره هجرات ( 49 ) آيه 2; تفسير القرطبى ، چاپ دار احياء التراث العربى ، ج6 ، ص303 ، بخارى اين روايه را در تفسير اين آيه; الخلفاء الراشدون ، الذهبى ، ص 45 .

[16] الامامة والسياسة ، ابن قتيبه ، ح 1 ، ص 10 .

[17] الامامة والسياسة ، ابن قتيبه ، ح 1 ، ص 13 هر دو در كشتن حضرت على ( عليه السلام ) متفق بودند اما ابوبكر واهمه وجود فاطمه در كنار على ( عليه السلام ) داشت .

[18] الكامل فى التاريخ ، اين الأثير ، بيروت ، چاپ دار صادر ، ح 2 ، ص 327 .

[19] الملل و النحل ، الشهرستانى ، ج 1 ، ص 24 .

[20] تاريخ طبرى ، ج

2 ، ص 462 .

[21] الاصابة ، ابن حجر ، ج 2 ، بخش 1 ، ص 99 ، ترجمه خالد بن وليد .

[22] صحيح البخارى ، كتاب الشروط ، ج 2 ، ص 81 .

[23] تاريخ الطبرى ، ج 2 ، ص 462 .

[24] الكشكول ، بحرانى ، ص 32 .

[25] صحيح بخارى ، باب قول المريض قوموا عنّى ، ج 7 ، ص 9; صحيح مسلم آخر كتاب وصيت ، ج 5 ، ص 75 ، مسند الامام أحمد بن حنبل ، ج 4 ، ص 356 ، ج 2992; طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 242 .

[26] تاريخ الطبرى ، ج 2 ، ص 460; الامامة و السياسه ، چاپ مصر ، ج 1 ، ص 16; تاريخ السيوطى ، ص 71 .

[27] تاريخ بغداد ، خطيب بغدادي ، ج 13 ، ص 388 .

[28] طبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 177 .

[29] كتاب الثقات ، ابن حبان ، ج 3 ، ص 192 .

[30] كتاب الثقات ، حافظ محمد بن حبان ، ج 2 ، ص 192 .

[31] شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، چاپ دار احياء الكتب العربية ، ج 2 ، ص 29 .

[32] كتاب الثقات ، حافظ محمد بن حبان ، ج 2 ، ص 192 .

[33] صحيح بخارى ، تفسير سوره هجرات ، ج 3 ، ص 190 .

[34] النهايه ، ابن اثير ، در ماده نصنص ، ص 159 .

[35] شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، چاپ دار احياء الكتاب العربى ، ج 2 ، ص 29; الصواعق

المحرقه ، ابن حجر ، چاپ قاهره ، ص 8; الكامل فى التاريخ بيروت ، چاپ دار صادر ، ج 2 ، ص 326 .

[36] العثمانيه ، جاحظ ، چاپ مصر ، ص 231 .

[37] شرح نهج البلاغه ، معتزى ، ج 2 ، ص 31 _ 34 .

[38] شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، حلبى و شركاه ، چاپ دار احياءالكتب العربى ، ج 2 ، ص 30 .

[39] ملحق ديوان 257 ، غرر الخصائص 181 .

[40] ملحق ديوان او ، ص 257 ، غرر الخصائص ، ص 181 .

[41] اين حديث نشان ميدهد كه زمانش در اوايل حكم عمر بود .

[42] برادر عمر است كه قبل از عمر اسلام آورد و در سقيفه شركت نكرد .

[43] اشعث با اين كلام سخت آتش فتنه را در ميان ابوبكر و عمر برافروخت ، و دشمنى بين خودشان زياد شد .

[44] پس وصيت در كار نبود!

[45] شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 31 _ 34; المسترشد ، محمد بن جرير طبرى ، كتاب الشافى ، المرتضى ، ج 2 ، ص 289 .

[46] الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 3 ، ص 34 ، شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 3 ، ص 107 ، تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 289 .

[47] شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 37 .

[48] اسد الغابه ، ابن اثير ، شرح حال زيد بن خطاب .

[49] تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 439 .

[50] تاريخ الخلفاء ، سيوطى

، ص 100 .

[51] النهايه ، ابن اثير ، در ماده نصنص .

[52] كنزالعمال ، ج 3 ، ص 135 ، و اين كلام را طبرانى و ابن عساكر ذكر كردند .

[53] الكامل فى تاريخ ، ابن اثير ، ج 3 ، ص 206 .

[54] الامامة والسياسة ، ابن قتيبه ، ج 1 ، ص 75 .

آيا عمر با ابابكر مخالفت كرد ؟ !

ابن ابى حاتم از عبيدة سلمانى نقل مى كند كه گفت :

عيينة بن حصين و اقرع بن حابس نزد ابابكر آمدند و گفتند : اى خليفه! زمينى شوره زار نزد ماست و محصول نمى دهد; اگر صلاح مى دانى آن را به ما ببخش تا در آن كشت كنيم ، شايد خدا در آن بركت قرار دهد!

ابوبكر نيز آن زمين را به آن دو نفر داد و قباله اى نوشت و گواه بر آن گرفت و به آن ها داد .

آن دو تن نزد عمر رفتند تا گواهى بدهد ، و هنگامى كه قباله را برايش خواندند از دست شان گرفت و با بى احترامى آن را از بين برد . آن دو تن نيز به بدگويى عمر پرداختند . ( 55 )

متقى هندى مى افزايد : آن دو نزد ابابكر رفتند و گفتند : آيا تو خليفه اى يا عمر ؟ !

ابابكر گفت : ايشان است; و اگر مى خواست مى توانست خليفه بشود! ( 56 )

عمر ، در جريان فرمانداران نيز با ابابكر مخالفت كرد; وى پس از مرگ ابابكر ، فرمانداران انتخابى او را بركنار كرد; براى مثال خالد بن وليد ، مثنى بن حارثه شيبانى ، شرحبيل بن حسنه ، انس بن مالك ،

عكرمة بن ابى جهل و ابو عبيدة بن جرّاح را بركنار كرد . ( 57 )

وى ، پس از آن كه ابوبكر مرد و خود خليفه شد نيز به مخالفت با ابابكر پرداخت; زيرا به مجلس زنانه اى كه براى ابابكر برپا شده بود رفت و بدون آن كه اجازه ورود بگيرد مردى را بين آنان فرستاد و ام فروه دختر ابوقحافه را بيرون كشيد و عمر با چوب دستى اش به شدّت ام فروه را زد و زنان را بيرون كرد ( 58 ) ; در اثر اين حمله ، ام فروه تا آخر عمرش يك چشمش كور شد .

اقرع بن حابس نزد پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) رفت ، و ابوبكر گفت : اى رسول خدا! او را به عنوان رئيس قبيله اش بگمار .

عمر گفت : اين كار را مكن .

آن دو آنقدر به مشاجره لفظى پرداختند كه صداى شان بالا گرفت و ابوبكر به عمر گفت : تنها ، قصد مخالفت با من را داشتى .

عمر گفت : چنين نيست .

در اين هنگام آيه آمد كه صداى تان را بالاتر از صداى پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) بلند مكنيد . ( 59 )

عمر ، در زمينه امور اقتصادى نيز با ابابكر مخالفت كرد; زيرا ابوبكر بيت المال را به گونه هم سان تقسيم مى كرد ولى عمر اين روش را به كار نبرد .

ابوبكر ، در جنگ هايى كه با عرب هاى مرتد داشت زنان و بچگانشان را نيز ، اسير كرد ولى عمر زنان و بچگان را آزاد كرد ( 60 ) .

و اين

نشانگر نظر عمر است كه آنان را همانند مرتد شدگان نمى دانسته است .

عمر ، در سقيفه به ابن جرّاح گفت : دستت را بگشا تا با تو بيعت كنيم . او گفت : اى عمر ، از اول اسلامت نديدم كه كار خلافى انجام بدهى; آيا با وجود صدّيق ( ابابكر ) مى خواهى با من بيعت كنى ؟ ! ( 61 )

چه كسى ابابكر و پسرش را مسموم كرد و كشت ؟

بر اساس مدارك فراوان ، مرگ ابابكر با يك كودتاى سياسى بوده است; ابو يقظان از سلام بن ابى مطيع روايت مى كند كه ابابكر مسموم شد و بالاخره در روز دوشنبه مرد . ( 62 )

كارآگاهان براى شناسايى قاتل ، ابتدا به سراغ اولين كسى مى روند كه از مرگ مقتول بهره مند مى شود; در مرحله دوم نيز به سراغ كسانى مى روند كه با مقتول داراى دشمنى و درگيرى بوده اند; در ظاهر ، اولين كسى كه از مرگ ابابكر بهره مند شده است ، عمر بن الخطاب بوده است; زيرا به عنوان خليفه مسلمانان ، به جاى ابابكر نشست!

در مورد ارتباط ابابكر و عمر نيز عبدالله پسر عمر مى گويد : واقعيت آن است كه ابابكر و عمر اختلاف داشتند . ( 63 ) مدارك نيز اختلاف بين عمر و ابابكر را تأييد مى كنند; عمر مى گويد : «حسودترين قريشيان ، ابابكر است . » ( 64 )

عمر به پسرش عبدالله مى گويد كه آيا تا به حال از اين خبردار نشده بودى و غافل بودى كه پست ترين و احمق ترين شخص قبيله بنى تيم بر من پيش افتاد و بر من ستم روا داشت

؟ !

ما نمى گوييم قاتل ابوبكر عمر بوده است بلكه مدارك تاريخ را مطرح مى كنيم تا خواننده كتاب ، خود به قضاوت و داورى بنشيند و نتيجه گيرى كند .

عمر مى گويد : واى بر شخص پست و بى ارزش بنى تيم! در حالى بر من پيشى گرفت كه بر من ستم كرد ، و در حالى كه گناهكار بود به سوى من آمد . ( 65 )

نيز گفت : ( خلافت ) جز پس از نااميدى بنده ، به سوى من نيامد . ( 66 )

هم چنين عمر مى گويد : به خدا سوگند اگر از زيد بن خطاب و پيروانش پيروى مى كردم ، ابوبكر به هيچ عنوانى از شيرينى رياست را نمى چشيد ( 67 ) .

و مى گويد : در واقع ، بيعت با ابابكر ناگهانى و شتابزده بود . ( 68 )

ظاهر آن است كه درگيرى بين عمر و ابابكر به بالاترين حدّ خود رسيده بود; زيرا عمر ابابكر را تهديد كرده و مى گويد :

به خدا سوگند ، يا بايد دست از من بردارى يا آن كه سخنى را مى گويم كه سواران به هر سو ببرند و پخش كنند . ( 69 )

ناگفته نماند كه دومين بهره مند از مرگ ابابكر نيز عثمان بن عفّان اموى است كه پس از عمر به خلافت رسيد .

اين در حالى است كه براساس توافقى كه در سقيفه شد بنا بود ابوعبيدة بن جرّاح به عنوان سوّمين خليفه باشد .

بدين ترتيب ظاهر جريانات نشان مى دهد كه بين عمر و امويان توافقى ايجاد شده است ، كه ابابكر را كشته و

ابن جرّاح را بركنار كنند تا خلافت را بين خود ( عمر و امويان ) تقسيم كنند .

عمر امتيازات ديگر نيز به امويان داد از جمله انتخاب عده اى ديگر از امويان به فرماندارى نظير سعيد بن عاص و وليد بن عقبة بن ابى معيط . ( 70 )

وى هم چنين در امتيازات ام حبيبه دختر ابوسفيان افزود و سهم او را از بيت المال تا دوازده هزار درهم افزايش داد . ( 71 )

وى جايگاه ابوسفيان و معاويه را به قدرى بالا برد كه همانند مهاجرانى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند به آن دو نفر مى بخشيد و اين دو را بر تمام انصار برترى داد . ( 72 )

بطور يقين افراد بنى اميّه در رهبرى عمليات كشتن ابى بكر شركت داشتند; و اولين خليفه كه با زهر بنى اميه مسموم شد ابوبكر بود و در پى او نيز عبدالرحمان بن عوف ، عبدالرحمان بن ابى بكر ، حضرت امام حسن بن على ( عليه السلام ) ، عبدالرحمان بن خالد بن وليد ، سعدبن ابى وقاص ، مالك اشتر ، معاويه ثانى ، عبدالله بن عمر ، عمربن عبدالعزيز و ده ها تن ديگر ( 73 ) از سرشناسان مملكت اسلامى مسموم شدند ، و اين كارها با توجه به سياست معاويه انجام مى شد كه مى گفت :

خداوند ، سپاهيانى از عسل دارد ( زيرا بنى اميه زهر را در عسل مى ريختند ) .

طبرى در تاريخ خود بازگو مى كند كه جريان به قتل رسيدن ابابكر اين چنين بوده است!

ابو زيد از على بن محمد باسناد خودش _ كه

پيش تر بيان كردم _ برايم بازگو كرد : ابوبكر در سنّ شصت و سه سالگى در روز دو شنبه هشت روز به آخر ماه جمادى الثانى باقى مانده از دنيا رفت . گفته اند : سبب مرگش اين بود كه يهوديان او را مسموم كردند ، و حارث بن كلده ( طبيب ) نيز به همراه ابابكر از آن سم خورد ، ولى زودتر متوجه شد و دست كشيد و به ابابكر گفت : غذايى را كه در مدت يك سال مسموم شده ، خوردى .

در روايت صحيح ابن سعد ابو بكر در همان روز كه او را مسموم كردند كشته شد ( 74 ) .

و در روايت نا درست ابابكر پانزده روز آخر عمرش را در بستر به سر برد و به او گفتند : اى كاش پزشكى را براى معالجه مى آوردى!

گفت : پزشك مرا معاينه كرد .

گفتند : چه گفت ؟

گفت : كه هر كارى مى خواهم بكنم ( چون مرگم حتمى است ) .

ابوجعفر مى گويد : در همان روزى كه ابوبكر مرد ، عتاب بن اسيد نيز در مكه مرد . ( 75 )

و ليث بن سعد از زهرى بازگو مى كند ، غذايى براى ابابكر فرستاده شد و حارث بن كلده نيز نزدش بود ، و هر دو از آن غذا خوردند . حارث گفت : غذايى خورديم كه يكسال مسموم شده .

و در پايان سال هر دو مردند . ( 76 )

دوست دارم كه بگويم : ابوسفيان كه داراى تخصص در زمينه ترور بود ( مردى را نيز براى كشتن پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم

) به مدينه ( 77 ) فرستاد ) ، در آن زمان همراه عمر و عثمان در مدينه مى زيست!

معاويه نيز كه سياست مشهور «خداوند ، سپاهيانى از عسل دارد» ( 78 ) از اوست ، در مدينه بوده است!

به خاطر مصلحت هاى سياسى ، عمر و حزب قريش دفن پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) را تا روز سه شنبه به تأخير افكندند و برخى نيز گفته اند تا سه روز از دفن آن حضرت جلوگيرى شد! ( 79 )

ولى در مورد ابابكر مصلحت سياسى ، اقتضاى آن را داشت كه عمر او را به سرعت دفن كند ، و همان شبى كه از دنيا رفت ( شب سه شنبه ) پيش از آن كه مردم بيدار شوند و در مراسم دفن شركت كنند ، او را به خاك سپرد! ( 80 )

بدين ترتيب ، حزب قريش در مورد دفن پيامبر اكرم ( صلى الله عليه وآله وسلم ) رفتار ناشايستى داشت ، و در مورد ابابكر رفتار بدى داشت . ابوبكر ، نه اولين و نه آخرين كسى بود كه به دست عمر و عثمان كشته مى شد; بلكه اين دو تن داراى پرونده اى پر از ترور و توطئه مى باشند .

اين دو نفر از كسانى هستند كه در عقبه اقدام به ترور ( نافرجام ) حضرت پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) كردند ( 81 ) ;

عمر و عثمان همان كسانى هستند كه در روز وفات پيامبر آن هنگام كه پيامبر ورق و دوات خواست گفتند كه پيامبر هذيان مى گويد .

اين دو نفر از كسانى هستند

كه مردم را از دفن آن حضرت بازداشتند تا ابابكر از سنح بيايد;

و در مراسم دفن آن حضرت ( صلى الله عليه وآله وسلم ) نيز شركت نكردند; ( 82 )

ترور سعد بن عباده به دستور مستقيم عمر بن الخطاب صورت گرفت ( 83 ) ;

ترور فاطمه دختر محمّد مصطفى ( صلى الله عليه وآله وسلم ) با دست شخص عمر انجام شد ( 84 ) ;

ابوذر ، عبدالله بن مسعود و عبدالرحمان بن عوف همگى به دستور عثمان و در زمان و خلافت او ترور شدند . . . ( 85 )

اخبارى كه در مورد ترور ابوبكر رسيده است

مؤلّف كتاب العقد الفريد مى نويسد : ابابكر مسموم شد و در آخر روز دوشنبه مرد; ( 86 )

ابن قتيبه مى گويد : عتّاب بن اسيد و ابوبكر در يك زمان مردند; ( 87 )

و در روايت : ابوبكر مريض شد و به او گفتند آيا اجازه مى دهى پزشك بياوريم ؟ گفت : پزشك مرا معاينه كرده و گفته است هر كارى مى خواهم بكنم ( 88 ) .

ابن سعد از شهاب زهرى بازگو مى كند : ابابكر و حارث بن كلده مشغول خوردن خزيرة ( خورشتى ) ( 89 ) بودند كه براى ابابكر هديه آورده شده بود :

حارث به ابابكر گفت : اى خليفه دستت را از طعام باز بدار; به خدا سوگند سمّى يك ساله در آن است و من و تو در يك روز خواهيم مرد .

ابوبكر از غذا خوردن دست كشيد و هر دو بيمار ماندند تا آن كه پس از تمام شدن سال ، هر دو در يك روز مردند . ( 90 )

ابن اثير

مى گويد : يهوديان ابابكر را به وسيله طعامى مسموم كردند و ابوبكر و حارث بن كلده از آن خوردند; حارث دست كشيد و به ابابكر گفت : غذايى خورديم كه يك سال در آن سم قرار داده شده بود . ( 91 )

و نيز گفته اند : در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و پس از پانزده روز كه براى نماز جماعت نيز حاضر نشد ، مرد; وى در اين پانزده روز عمر بن الخطاب را به جاى خود براى نماز مى فرستاد .

وقتى ابوبكر بيمار شد برخى گفتند : پزشك بياوريم ؟ گفت : پزشك نزد من آمده است و به من گفته است كه هر كارى دلم ميخواهد انجام بدهم . آنان نيز منظور ابابكر را دريافتند و سكوت اختيار كردند . پس از مدتى نيز ابابكر مرد . ( 92 )

ابوالفداء مى گويد : در مورد سبب مرگ ابابكر اختلاف است; گفته اند يهوديان او و حارث بن كلده را با غذايى مسموم كردند . حارث گفت : غذايى مسموم خورديم كه يكسال در سم مانده بود . يك سال بعد هر دو مردند .

نيز گفته اند : ابابكر در روز بسيار سردى خود را شستشو داد و تب كرد و تا پانزده روز ديگر كه مرد ، به نماز نيز حاضر نشد ( 93 ) .

و نيز گفته اند : براى ابابكر حريره اى هديه آوردند و حارث به او گفت : اى خليفه! دست از طعام باز دار كه زهر در آن است و من و تو دريك روز خواهيم مرد . ابابكر دست

كشيد ولى هر دو بيمار بودند تا آن كه در يك روز مردند . ( 94 )

از چيزهايى كه موجب مشكوك تر شدن اين مرگ است ، آن است كه افراد بسيارى همراه ابابكر مردند .

ابوكبشه ( غلام رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) ، و از جنگجويان بدر و احد ) در صبح روز مرگ ابابكر ، از دنيا رفت . ( 95 )

ابن سعد مى گويد : ابوكبشه در اولين روزى كه عمر به خلافت رسيد ، يعنى سه شنبه هشت روز به آخر جمادى الثانى باقى مانده ، در سال 13 هجرى مرد . ( 96 )

روز سه شنبه روزى است كه ابابكر و چند تن ديگر از سرشناسان عرب از جمله عتّاب ، ابوكبشه و حارث بن كلده ( طبيب مشهور ) مردند و عمر نيز رئيس شد .

نكته قابل توجه آن است كه افراد متهم به قتل ابابكر ، براى دور كردن شبهه از خودشان دو نوع شايعه پراكنى كردند :

1 _ برخى سعى نمودند سبب مرگش را به سرماخوردگى شديد نسبت دهند;

2 _ سعى نمودند بفهمانند كه او در اثر سم يهوديان كشته شد .

ليكن اينان نتوانستند دليلى براى مسموم شدن ابابكر توسط يهوديان بياورند و بدين سان ادعاى شان بدون دليل باقى ماند; علاوه بر اين ، بزرگان سلطنت و در رأس شان عمر و عثمان بر اساس شواهد و قرائن در ترور ابابكر نقش اساسى داشته اند .

آيا ابوبكر نسبت به جانشينى عمر وصيت كرد ؟ !

اگر به پرونده ترور ابابكر مراجعه كنيم ، و حالت دشمنى و درگيرى بين ابابكر و عمر را بررسى نماييم و مسأله اشتياق ابابكر به عدم

جانشينى عمر را يادآور شويم ، اين جريان بيشتر روشن مى شود .

ابوبكر گفته است : براى عمر بهتر است كه به هيچ وجه در امر حكومت شما دخالت نكند . ( 97 )

بدين سان ، ادامه زندگانى و پادشاهى ابابكر ، خطرى بس بزرگ بر سر راه پادشاه شدن عمر به حساب مى آمده است .

جريان شك برانگيز ديگر آن است كه عثمان بن عفان ، كه ادعا كرده است به تنهايى وصيت ابابكر را نوشته است ، خودش به تنهايى نيز اين وصيت را بين مردم پخش كرده است .

اگر كسى جز عثمان پس از عمر به خلافت رسيده بود شكّ مردم به قوت خود خواهد ماند ، چه برسد به اين كه پس از عمر ، عثمان به خلافت رسيد و اين جانشينى نيز بر حسب دستور شخص عمر صورت گرفت!

چيزى كه موجب شك بيشتر مى شود آن است كه عثمان در هنگام خواندن وصيت ابابكر براى مردم گفت :

«اين وصيت نامه ابابكر است; اگر آن را مى پذيريد بخوانيم ، و اگر نمى پذيريد برگردانيم . » ( 98 )

اين گفتار عثمان ، شاهدى براى عدم پذيرش مردم است ، و وصيتى كه به خط عثمان ، و بدون حضور هيچ كس ديگر و در مورد جانشينى و خلافت عمر نوشته شده باشد مورد قبولشان نبوده است .

نكته قابل توجه آن است كه وصيت ابابكر به جانشينى عمر ، با خط عثمان بوده است نه ابابكر!

و از سويى عثمان خودش را تنها كسى مى داند كه هنگام وصيت ابابكر حاضر بوده است! ( 99 )

اين ، چيزى است كه با شيوه

اسلامى ، قبيله اى و سياسى مخالف است; زيرا هنگام وصيت انسان رو به مرگ ، به خصوص اگر آن شخص رئيس مسلمانان باشد كه در اين صورت خانواده ، دوستان ، وزيران و نزديكان رئيس به طور حتم حضور خواهند داشت!

در اين وصيّت دروغين ابابكر كه در مورد عمر ، تنها پس از مرگ او و به دست عثمان شده بود ، آمده است :

بسم الله الرحمن الرحيم

اين وصيت ابابكر بن ابى قحافه در پايان زندگانى دنيا و در حال بيرون رفتن او از دنيا ، و در زمان آغاز زندگانى آخرت و ورود به آن جهان است; آن زمانى كه كافر ايمان مى آورد و بد كار به يقين مى رسد و دروغگو نيز راستگو مى شود . من براى پس از خودم ، عمر بن الخطّاب را خليفه كردم; پس به او گوش فرا دهيد و اطاعتش كنيد . اگر به عدالت رفتار كند ( كه گمان و يقين من نيز همين است ) ; و اگر به عدالت رفتار نكرد هر كس آن چه انجام مى دهد پاسخ گوست; قصد من خير است ولى از غيب اطلاعى ندارم . «و به زودى ستمگران در مى يابند كه چگونه بازگشتى خواهند داشت» . ( 100 )

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته ( 101 )

به روشنى پيداست كه اين نامه با نَفسى جز نَفس ابابكر نوشته شده است; ابوبكر در اولين سخنرانى اش براى مسلمانان گفت :

اگر من در راه اسلام پايدار بودم از من پيروى كنيد ، و اگر منحرف شدم مرا به راه بياوريد . ( 102 )

اين در حالى

است كه در اين وصيت به اطاعت بى شرط از عمر فرا خوانده شده است!

ابوبكر سخنرانى هايش را همراه موعظه و ارشاد مى گفت در حالى كه اين وصيت نامه حيله گرانه داراى پند و اندرز نيست با اين كه وصيت مرگ بوده است ، ابوبكر در اولين سخنرانى اش گفت :

آن پادشاهانى كه به آبادانى زمين پرداختند كجايند كه دور شدند و از ياد رفته اند! ؟ ( 103 )

آيه اى كه عثمان از قرآن برداشته و در وصيت آورده است نيز با وصيتى كه شخص در آستانه مرگ بنويسد سازگار نيست ، بلكه تهديدى از جانب شخصى است كه در حال رئيس شدن است!

وهمچنين وصيت نامه از درخواست رضاى الهى واستغفار خالى است همان چيزى كه ابابكر در آخر عمرش بيان مى نمود .

و ابوبكر قبلا گفت : خوشا به حال كسى كه در آغاز مسلمان شدن ، و پيش از جنبش فتنه ها ( 104 ) از دنيا رفت .

و نيز گفت : كاش علفى بودم كه چارپايان مرا خورده بودند . ( 105 )

عايشه مى گويد : پدرم گفت : اموالم را بررسى كنيد و هر چه پس از رئيس شدن من افزون شده است به جانشين بسپاريد; چون من همانند يك تاجر به بهرهورى از مقامم پرداختم . ( 106 )

عمر تصريح مى كند كه ابوبكر با او پيمان بسته است تا او را جانشين خود كند; او از زبان ابوبكر مى گويد :

بلكه آن كار را ادامه مى دهيم و تو تا چند روز ديگر رئيس مى شوى .

من گمان كردم كه در اولين نماز جمعه مرا به عنوان

خليفه معرفى خواهد كرد . اما خود را به غفلت زد و تا آخر عمرش درباره خلافتم چيزى نگفت ( 107 ) .

و مهمترين دليل در مورد دروغين بودن وصيت ابابكر اين است كه به خط عثمان بوده است و گواه يا امضايى نيز نداشته است!

اگر ابوبكر كه خواندن و نوشتن مى دانسته است ساعتى بيمار بوده است چرا پس از بهبودى خودش به نوشتن وصيت اقدام نكرده است ؟

واگر نمى توانسته است شاهد بگيرد و در زمان شدت يافتن بيمارى وصيت را نوشته است پس چرا وقتى مردم به ديدارش مى آمدند آنان را بر وصيت خود گواه نگرفت ؟ !

عثمان ، شهرت به دروغ پردازى و حيله بازى دارد ، از ديگر نامه هاى جعلى او نامه اى است كه در زمان خلافتاش به فرماندار خود در آفريقا يعنى عبدالله بن ابى سرح نوشت تا محمد بن ابى بكر و يارانش را بكشد و وقتى نامه اش را همراه مهر او از دست نوكرش گرفتند كه بر شتر او سوار بود به آن ديار مى رفت ، عثمان نامه خود را انكار نمود! ( 108 )

اگر بپذيريم كه ابابكر عمر را جانشين خود قرار داد و قرينه هايى بر اين مطلب بياوريم ، موضوع مهم تر در جاى خود باقى مى ماند و آن اين است كه ابوبكر ، و پزشك مخصوصش و عتّاب بن اسيد هم زمان مردند و پيروان ابابكر بركنار شده و يا به قتل رسيدند!

وضعيت در نظر گروه ترور به دو گونه است :

1 _ ابوبكر در ابتداى خلافتاش عمر را جانشين خود معرفى كرد; و اين از قرينه

هايى چون رياست حج در سال اول و وزارت عمر در امور ادارى بر مى آيد; ولى در سال دوم رياست هيچ گاه عمر را جانشين خود معرفى نكرد . بدين سان ، جانشين موضوعىِ ابابكر ، عمر خواهد بود .

2 _ ابابكر در پايان عمرش عمر را جانشين خود معرفى كرد ، به دليل وصيتى كه به خط عثمان از او باقى است . ليكن حالا ابابكر عمر را جانشين خود كرد ، پس چرا او را كشتند ؟ !

پاسخ : مشكل اصلى آن بود كه عمر و عثمان نمى توانستند تا زمان مرگ ابابكر به انتظار بنشينند; معروف بود كه خاندان ابى قحافه داراى عمرهاى طولانى بودند ( البته ابوقحافه از اين قاعده مستثنا شد; زيرا در اثر اندوه مصيبت مرگ پسرش ابابكر در سن 97 سالگى مرد ) ( 109 )

و دو حزب قريش و اموى براى شان مشكل بود كه منتظر بمانند تا ابوبكر پس از سى يا چهل سال بميرد .

معلوم نبود كه يك سال ديگر ابابكر بميرد يا بيست سال و جانشينان آينده او نمى توانستند اوضاع سياسى را آن قدر كنترل كنند تا مرگ به سراغ ابابكر بيايد . زيرا ممكن بود نظر ابابكر تغيير كند ، و ممكن بود يكى از خاندان خودش يا شخص از انصار را خليفه پس از خود قرار بدهد .

هم چنين احتمال داشت جانشين ابوبكر ، پيش از ابابكر بميرد .

عمر و عثمان همچنين مى ترسيدند كه فرماندهان فتح عراق و شام يعنى خالد بن وليد و ابو عبيدة بن جرّاح ( كه از قبيله هاى مشهور قريش بودند ) قدرت يابند;

و اين دو تن از پر جرأت ترين مخالفان عمر بودند .

بنى اميه مى ترسيدند پيش از مرگ ابابكر عثمان بميرد و به رياست نرسد; و عثمان ، پيرتر از عمر بود .

و امويانى كه ياور ابوسفيان بودند ، كسى جز عثمان نداشتند; زيرا آنان همگى از طلقا و آزاد شدگان بودند و اوضاع سياسى آن روز جهان اسلام ، پذيراى اين نبود كه يكى از طلقا به خلافت برسد .

مشكل ديگر امويان نيز اعتماد ابابكر بر عتّاب بن اسيد اموى بود كه باعث كنار زدن ديگر امويان مى شد;

و در قرار داد تيره هاى مختلف قريش مبنى بر تداوم خلافت در قريش پس از وفات پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) مدت خلافت هر شخص تعيين نشده بود ، بدين جهت ، عمر پس از يك سال حكمرانى از ابابكر درخواست كرد تا از رياست كناره بگيرد ، و پاسخ ابابكر نيز حاكى از پذيرش اين درخواست بود و اين مطلب دلالت بر عدم تعيين مدت رياست از سوى قريشيان دارد .

البته ابابكر از رياست دست نكشيد تا آن كه صبر عمر تمام شد . عمر گفت : ابوبكر به من گفت همان شيوه را پى مى گيريم و تا چند روز ديگر تو خليفه خواهى شد .

به طورى كه من گمان كردم در اولين نماز جمعه خلافت را به من مى سپارد ولى خود را به فراموشى زد . به خدا سوگند پس از اين ماجرا سخنى با من نگفت تا هلاك شد . ( 110 )

از گفتار عمر برمى آيد كه در انتظار رياست نشسته و هفته شمارى مى كرده

است .

مهم تر آن كه ابوبكر از سخن عمر دريافت كه بايد به سرعت دست از رياست بكشد; زيرا به عمر گفت : تا چند روز ديگر تو خليفه مى شوى . از اين روايت در مى يابيم كه درگيرى شديد بين اين دو نفر بالاخره منجر به كشته شدن ابابكر و پزشك مخصوصش و فرماندارش در شهر مكه گرديد .

شواهد دلالت دارند كه وصيت ابابكر در مورد عمر ، وصيتى جعلى و ساختگى به دست عثمان بن عفان بوده است ، و ابابكر آن را امضا نكرده است . البته وعده ابابكر به خليفه شدن عمر ، و نيز توافق قريشيان در مورد دست به دست شدن رياست بين خودشان ، به عمر اين اجازه را مى داد كه خود را جانشين ابابكر گرداند .

ظاهر حال حكومت ابوبكر در سال اول دلالت بر جانشينى عمر مى كرد زيرا او را وزير خود و رئيس امور حج وقاضى مملكت قرار داد . هم چنين مخالفت اصحاب با جانشينى عمر اشاره به اين معنا دارد كه زمزمه جانشينى عمر دربين بوده است; البته اين مخالفت ها از همان سال اول حكومت ابوبكر بود .

بركنارى و ترور ياران ابابكر

مجموعه اى كه به ابوبكر و عمر در ايجاد سقيفه و بعد از آن كمك كردند عده زيادى بودند و طبيعى است اين مجموعه از نظر توافق و هم خوانيشان به دو گروه تقسيم شدند .

مجموعه افرادى چون ، خالد بن وليد ، ابوعبيدة بن جراح و عتاب بن اسيد اموى و مثنى بن حارثه شيبانى و معاذ بن جبل و انس بن مالك ، و شرحبيل بن حسنه ، كه نماينگر

گروه ابوبكر بودند .

عمر و هواداران براى رهايى از دست ابوبكر و پيروانش به راههاى گوناگونى متوسل شدند ، هم چنين روابط ناخوشايند بين پيروان اين دو گروه به خوبى آشكار است .

ترور عتاب بن اسيد اموى

او عتاب بن اسيد بن ابى العيص بن امية بن عبد شمس اموى ، ابو عبدالرحمن و گفته مى شود ابو محمد ، روز فتح مكه مسلمان شد ، و پيامبر او را به مقام والى مكه مشغول كرد . و ابوبكر اورا بر آن كار ابقاء كرد و سن او بيش از بيست سال بود . ( 111 ) و جمعى از اهالى مكه بعد از وفات پيامبراكرم ( صلى الله عليه وآله وسلم ) راه ارتداد پيش گرفتند و عتاب ترسيده و گريخت ، تا اينكه سهيل بن عمرو با آنان صحبت كرد وآنان را به اسلام بازگردانيد . ( 112 )

و طبرى امارت حجاج را توسط عتاب بن اسيد در سال 11 هجرى نقل كرده در عين اينكه او فرماندار ( حاكم ) مكه هم بود .

عتاب از بزرگان مكه بوده و وقتيكه پيامبر او را به فرماندارى ( 113 ) مكه منصوب كرد و ابوبكر هم او را در جايش تثبيت كرد و او را امير حجاج كرد! و به همين خاطر است كه عتاب يكى از رازهاى بنى اميه و قريش است و سئوال درباره او اين است كه چرا او با ابوبكر در يك روز كشته شد بطوريكه هيچكدام از مرگ ديگرى با خبر نشد ؟

جواب : نظريه حزب قريش بر تئورى ترور مخالفان تكيه داشت به همين سبب وقتى عمر و يارانش ، براى آتش

زدن خانه فاطمه ( عليها السلام ) دختر پيامبر گرامى اسلام ( صلى الله عليه وآله وسلم ) آمدند ( در خانه على ( عليه السلام ) و حسن و حسين و فاطمه ( عليهم السلام ) حضور داشتند ) زيرا على ( عليه السلام ) از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيده بود . به عمر گفتند : در خانه فاطمه ( عليها السلام ) است .

و عمر گفت : حتى اگر او باشد ( 114 ) . و زمانيكه جناح عمر و عثمان ترور ابوبكر را طرح ريزى كرد همزمان با آن بر كنارى و ترور هم پيمانان او را نيز برنامه ريزى نمودند و عتاب بن اسيد يكى ازيارى دهندگان او بود به اندازه اى كه ابوبكر او را بر عمر در سمت امير حجاج برترى داد . و اگر ابو بكر ترور نميشد چه بسا بعد از ابو بكر عتاب به خلافت مى رسيد و احاديث كه در مدح او به دست ما مى رسيد بيشتر از احاديثى بود كه در مدح عثمان از سوى امويان جعل شده و به دست ما رسيده است . خصوصاً اينكه مقام و درجه عتاب بالاتر از عثمان بود . او در زمان پيامبر فرماندار مكه بود و در زمان ابوبكر باز هم حاكم مكه و امير حجاج بود .

در حاليكه عثمان در زمان رسول الله و ابوبكر به مقامى نرسيده و جدايى بين ابو بكر و عثمان افتاد زيرا كه آندو از دو جناح مختلف قريش بودند . با بررسى روايات ترور ابوبكر و عتاب و پزشك عرب حارث بن كلده كسى كه مسموم كردن

ابوبكر را كشف كرد و اينكه ابوبكر و عتاب در يك روز مردند بدون آنكه يكى از آنكه كشته شدن ديگرى را بشنود متوجه اين مطالب مى شويم كه : آن دو مسموم شدند و سريعاً مردند بدون آنكه يكى از مرگ ديگر باخبر شود .

و اين مطالب نقلهاى دروغين درباره مرگ ابوبكر را كه او بعد از دو هفته پس از مسموم شدنش مرد را باطل مى كند . فراموش نشود كه مسافت بين مكه و مدينه فقط 6 روز راه بود و خبر رسانى سريعتر از اين با پرنده ها امكان پذير مى باشد . و عتاب بن اسيد از مقربين ابوبكر و همپيمانان او بود و اين پيمان در خانواده اش استمرار يافت تا آنجا كه عبدالرحمن بن عتاب بن اسيد در جنگ جمل در كنار عايشه شركت داشت و فرماندهى سمت راست سپاه را در جنگ به عهده داشت . و مروان بن حكم فرمانده سواره نظام جناح راست بود ( 115 ) .

و عتاب بن اسيد هنگام مرگ عمرش به 30 سال نمى رسيد .

واقدى مى گويد : در روزى كه ابوبكر مرد عتاب هم مرد . ( 116 )

محمد بن سلام الجمحى و ديگران مى گويند : خبر مرگ ابوبكر در روز دفن عتاب به مكه رسيد . ( 117 )

اولاد عتاب گفته اند : عتاب روزى مرد كه ابوبكر مرد . ( 118 )

طبرى گفته است : عتاب در مكه مرد روزيكه ابوبكر مرد و هر دو مسموم شدند . ( 119 ) و باز طبرى مى گويد : عتّاب در مكه مرد . ( 120 )

و در

اين مسئله دو چيز مهم مى باشد :

1 _ ترور عتاب با زهر

2 _ ترور او در همان روز ترور ابوبكر .

عمليات ترور ابوبكر خليفه مسلمانان و طبيب عرب حارث بن كلده و عتاب بن اسيد حاكم مكه و امير حجاج با «زهر» و در دو شهر دور از هم و در همان روز بر نيرومندى مؤسسه بزرگى در آن لحظه دلالت مى كند .

و اين مؤسسه ترور مهمترين مؤسسه در حزب قريش بود . و سه يهودى پيشين عبدالله بن سلام و محمد بن مسلمه و زيد بن ثابت از جناح عمر و عثمان بودند . ( 121 )

زيد بن ثابت چندين بار در زمان عمر و عثمان و در هنگام غيبت آن دو حاكم مدينه شد و اين ، اعتماد آن دو را به زيد ، ثابت مى كند . و ابوبكر نيز به عتاب بن اسيد اموى اعتماد زيادى مى كرد ، همچون اعتماد عمر بر معاوية بن ابوسفيان . بطوريكه در سال دوم خلافت ابوبكر عتاب اسيد اموى را سرپرست حجاج قرار داد .

عروة بن زبير مى گويد : ابوبكر يكسال عمر بن خطاب را امير حج قرار داد . و در سال دوم عتاب بن اسيد قريشى . ( 122 )

يعنى ابوبكر عمر را از اماره حج عزل كرد و به جاى او عتاب را قرار داد و همين امر اهميت زيادى در رابطه اين دو با يكديگر با خليفه داشت ، و سبب بهم خوردن رابطه آن دو با هم شد و كشته شدن عتاب اموى را در پى داشت .

از آنجا كه امير حجاج طبق معمول جانشين خليفه

بود حضرت على ( عليه السلام ) در سال 9 هجرى به امر خداوند امير حجاج بود روزى كه خداوند به پيامبرش فرمود : از تو ادا نمى شود مگر خودت يا مردى از خانواده بود . ( 123 ) و عمر بن خطاب عبدالرحمن بن عوف را براى اميرى حجاج فرستاد به اعتبار او كه خليفه دوم بعد از عثمان بن عفان است . ( 124 )

امويان به سه حزب تقسيم مى شدند و از ميان آنها عده اى يارى دهندگان على بن ابى طالب ( عليه السلام ) بودند مثل خالد و عمر و ابان اولاد سعيد بن عاص ، و عده اى ياران ابوبكر مثل عتاب بن اسيد اموى ( حاكم مكه ) . و عده ديگر همپيمانان عمر بن خطاب كه بيشتر از همه بودند ، از آن جمله عثمان بن عفان ، ابوسفيان و پسرانش ، يزيد ، عتبه ، معاويه ، وليد بن عقبه ، سعيد بن عاص .

افراد گروه اول با ترور و شهادت در جبهه هاى جنگ به قتل رسيدند بدين صورت كه حكومت آنها را در جنگهاى مختلف به منظور رهايى حكومت از آنها شركت مى داد . و گروه دوم و سوم از ميادين جنگ دور بودند .

عمر و اعوانش از عتاب بن اسيد اموى بوسيله زهر خلاص شدند و افراد گروه سوم كه با عمر در وزارت و حكومت شهرها همكارى داشتند باقى ماندند تا زمانيكه عمر كشته شد وخلافت و وزارت و فرماندهى ولايتها بدست آنان افتاد . و ثابت شد كه ابوبكر و دوستش عتاب بن اسيد اموى طعامى مسموم خوردند و

مردند . ( 125 )

واقدى درباره مرگ ابوبكر و عتاب گفته ، همانطور كه پسر عتاب مى گويد آن دو در يك روز مردند . محمد بن سلام و ديگران مى گويند خبر مرگ ابوبكر روزيكه عتاب بن اسيد را دفن كردند به مكه رسيد . ( 126 )

صفدى از عتاب بن اسيد نقل كرده : از طرف ابوبكر امير مكه بود و با ابوبكر در يك روز مرد و آن روز ، هشت شب مانده به جمادى الآخر سال 13 هجرى . ( 127 )

و امويان براى تغيير بعضى حقايق اين حادثه شوم تلاش كردند . و گفتند : عتاب تا سال 22 هجرى زندگى كرد ، يعنى آنكه در سال 13 هجرى نمرده است . وليكن ابن حجر اين را نپذيرفت و گفت : محمد بن اسماعيل از راويان اين سخن است و او پسر حذافه سهمى است و براى همين روايتش را ضعيف مى دانند . ( 128 )

به نظر مى رسد كه طراحان قتل ابو بكر ، نقشه قتل او را در مدينه و عتاب را در مكه همزمان طراحى كردند . واين دلالت بر قدرت تشكيلات تروريستى آنها دارد .

پي نوشت ها

[55] كنزالعمال ، متقى هندى ، ج 2 ، ص 189 .

[56] ابن أبى شيببه و بخارى در نارخش و يعقوب سفيان و ابن عساكر اين سخن را نقل نكردند و عقلانى هم در اصابتش ، ج 5 ، بخش 1 ، ص 56 اين سخن را ذكر كرده است ، و بخارى آن را در التاريخ العقبر آورد . و محامعى در آماليش ، كنزالعمال ، ج 10 ،

ص 290 .

[57] مختصر تاريخ دمشق ، ج 8 ، ص 26 ، ج 10 ، ص 290; تاريخ طبرى ، 3/165 چاپ اعلمى ، بيروت; انساب الاشراف ، بلاذرى ، العقد الفريد ، ابن عبديه ، ج 4 ، ص 274 ، السقيفه و الخلافة ، عبدالفتاح ، ص 13 .

[58] كنزالعمال ، ج 8 ، ص 118 ، كتاب موت ، تاريخ طبرى ، حوادث سال 13 ، الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 204 .

[59] تاريخ المدينة المنورة ، ج 2 ، ص 147 .

[60] الامامة والسياسة ، ج 2 ، ص 119 .

[61] الطبقات ، ج 3 ، ص 181 ، انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 579 .

[62] العقد الفريد ، ابن عبد ربه ، ج 4 ، ص 250 .

[63] شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 29 .

[64] شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، چاپ دار احياء الكتاب العربى ، ج 2 ، ص 29 .

[65] همان ، ج 2 ، ص 31 _ 32 .

[66] همان .

[67] همان; المسترشد ، محمد بن جرير طبرى .

[68] مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 55 ، تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 446 .

[69] همان .

[70] تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 327; الكامل ، ابن اثير ، ج 3 ، ص 82 .

[71] تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 153 ، در حالى كه سهم امام على ( عليه السلام ) شش هزار درهم بوده است!

[72] الاستيعاب ، ج 2 ، ص 471;

المعارف ، ابن قتيبه ، ص 345; تاريخ طبرى ، ج 3 ، ص311; سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 385 .

[73] به مروج الذهب ، ج 2 ، ص139; تاريخ يعقوبى ، ج 4 ، ص 139; انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 404; مستدرك الحاكم ، ج 3 ، ص 476; الاصابه ، ابن حجر ، ج 3 ، ص 384; اسدالغابه ، ج 3 ، ص 440 مراجعه فرماييد .

[74] طبقات ابن سعد .

[75] العقد الفريد ، ابن عبد ربه اندلسى ، ج 6 ، ص 292; تاريخ طبرى ، بيروت چاپ مؤسسه اعلمى ، ج 2 ، ص 611; المعارف ، ابن قتيبه ، ص 283; والحارث بن كلدة بن عمرو الثقفى ، طبيب عرب ، اسدالغابه ، ج 2 ، ص 413; البدايه والنهايه ، ج 10 ، ص 137; العقد الفريد ، ج 5 ، ص 5; ج 6 ، ص 318 ، و او مناظره جالب با شاه ايران انوشيروان دارد ، ج 6 ، ص 387 .

[76] العقد الفريد ، ابن عبد ربه اندلسى ، ج 4 ، ص 250 ، طبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 198 ، مروج الذهب ، مسعودى ، ج 2 ، ص 301 .

[77] دلائل النبوة ، بيهقى ، ج 3 ، ص 334 .

[78] مختصر تاريخ ابن عساكر ، ج 24 ، ص 24 .

[79] تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 442 _ 443; تاريخ ابن وردى ، ج 1 ، ص 222 .

[80] تاريخ طبرى ، ج 3 ، ص622; تاريخ أبى زراعه

دمشقى ، ص34; تاريخ ابى الفداء ، ج1 ، ص222 .

[81] صحيح بخارى ، ج4 ، ص490; باب جوائز الوافد ، ج12 و 29; صحيح مسلم ، ج11 ، ص89 .

[82] سيره ابن هشام ، ج4 ، ص305; تاريخ طبرى ، ج2 ، ص442; طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 262 .

[83] العقد الفريد ، ج 4 ، ص 247 .

[84] العقدالفريد ، ج 1 ، ص 156 ، السقيفه ، سليم بن قيس ، ص 85 .

[85] تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 170 .

[86] العقد الفريد ، ابن عبد ربه ، ج 2 ، ص 250 .

[87] المعارف ، ابن قتيبه ، ص 383 .

[88] الطبقات ، ابن سعد ، ج 3 ، ص 198 .

[89] خزيره ، طعامى است از گوشت درست مى شود ، اول گوشت را قطعه قطعه مى كنند سپس با آب مى پزند ، وقتيكه آماده شد به آن آرد اضافه مى كنند . آنگاه با هر خورشت ديگر خورده مى شود .

[90] الطبقات ، ابن سعد ، ج 3 ، ص 198; مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 13 ، ص 118 .

[91] الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، بيروت ، چاپ دار صادر ، ج 2 ، ص 418 _ 419 .

[92] همان .

[93] تاريخ ابى الفداء ، ج 1 ، ص 222 .

[94] الرياض النضره فى مناقب العشرة ، ابو جعفر المحب طبرى ، بيروت ، چاپ دارالكتب العلميه ، ج 1 ، ص 259 .

[95] تاريخ الخلفاء الراشدين ، ذهبى ، ص 121 .

[96] الطبقات ، ابن سعد

، بيروت ، چاپ دار صادر ، ج 3 ، ص 49 ، طبقات خليفه ص 8 ، تاريخ خليفه ص 156 ، بيروت ، چاپ دارالفكر ، اسد الغابه ، ج 6 ، ص 262 .

[97] تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 618 .

[98] العقد الفريد ، ابن عبد ربّه ، ج 4 ، ص 253 .

[99] الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 2 ، ص 425 .

[100] سوره شعراء ، ( 26 ) ، آيه 227 .

[101] مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 13 ، ص 120 .

[102] تاريخ طبرى ، حوادث سال 11 هجرى ، ج 2 ، ص 460 .

[103] همان .

[104] تاريخ الخلفاء ، سيوطى ، ص 98 .

[105] همان ، ص 104 .

[106] مختصر التاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 13 ، ص 124 ، الطبقات ، ابن سعد ، ج 3 ، ص 192 .

[107] شرح نهج البلاغه ، معتزلى ، ج 2 ، ص 31 _ 32; الشافى ، مرتضى ، ص 241 _ 244 .

[108] الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 168 _ 169 .

[109] اسدالغابه ، ابن اثير چاپ دار احياء التراث العربى ، ج 3 ، ص 581; الاستعاب ، ترجمه ، 1377 ، ج3 ، ص1036; الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، بيروت ، چاپ اعلمى ، ج2 ، ص617 .

[110] شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 31 _ 34; الشافى ، مرتضى ، ص 241 _ 244 .

[111] الاصابة ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 451; الطبقات ، ابن

سعد ، ج 5 ، ص 446; المعارف ، ابن قتيبه ، ص 283; اسد الغابه ، ابن اثير . 3/359 ، سيره ابن هشام 4/936 .

[112] سيرة ابن هشام ، ج 4 ، ص 1079 .

[113] تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 550 .

[114] اعلام النساء ، ج 4 ، ص 114; الامامة والسياسة ، ابن قتيبة ، ج 1 ، ص 12 ، السقيفة والخلافه ، عبدالفتاح عبدالمقهود ، ص 14 .

[115] المعارف ، ابن قتيبه ، ص 283 .

[116] تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 83; تهذيب الكمال ، مزى ، ج 16 ، ص 283 .

[117] همان .

[118] اسد الغابة ، ابن اثير ، ج 3 ، ص 359 ، تهذيب الكمال ، مزى ، ج 19 ، ص 283 .

[119] تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 612 .

[120] همان .

[121] الاستيجاب ، ابن عبدالله درهامش الاصابة ، ج 1 ، ص 553 _ 554 .

[122] مختصر التاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 13 ، ص 77 .

[123] تاريخ ابى زرعه ، ص 298; مسند احمد ، ج 2 ، ص 1; كنز العمال ، ج 1 ، ص 246 .

[124] مختصر تاريخ عساكر ، ج 14 ، ص 357 ، البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 7 ، ص 184 ، الاصابة ، ج 2 ، ص 417 .

[125] الطبقات ، ابن سعد ، ج 3 ، ص 198 ، مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 13 ، ص 118 .

[126] تهذيب ، الكمال ، مزى ، ج 12 ،

ص348 .

[127] الوافى بالوفيات ، ج 19 ، ص 439 .

[128] الاصابة ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 451 .

بركنارى و ترور خالد بن وليد

عمر در پى كشته شدن مالك بن نُوَيره و يارانش توسط خالد و زنا كردن خالد با همسر مالك ، درخواست قتل خالد بن وليد را كرد ولى با آنكه رفتار خالد بسيار ناشايست و زشت بود ابوبكر مخالفت نمود .

عمر نيز پس از رسيدن به رياست اولين كارى كه كرد بر كنارى خالد بود . وى سپس در سال 21 هجرى خالد را در حمص كشت ( 129 ) .

خالد بن وليد از خطرناك ترين دشمنان عمر بود و فرماندهى بزرگ ترين لشكر عراق را نيز در دست داشت .

بركنارى و ترور شرحبيل بن حسنه

دومين فرمانده نظامى در عراق نيز شرحبيل بن حسنه بود كه جزو مهاجران حبشه هم به شمار مى رفت . وى از اولين مسلمانان و از سرداران فتح عراق بود و ابوبكر وى را به فرماندهى يكى از لشكرهاى عراق گمارده و به او اعتماد ورزيد; ليكن عمر اقدام به بركنارى شرحبيل كرد و سپاهش را بين سه فرمانده تقسيم كرد .

شرحبيل گفت : اى خليفه مسلمانان! آيا من ناتوان هستم يا خيانت كرده ام ؟

عمر گفت : هيچكدام .

شرحبيل گفت : پس چرا مرا بركنار كردى ؟

عمر گفت : در شرايطى كه بهتر از تو سراغ دارم برايم سخت است كه تو را فرمانده سپاه قرار دهم .

شرحبيل گفت : اى امير مؤمنين! پس در بين مردم برايم عذرى موجه بيان كن .

عمر گفت : به زودى چنين خواهم كرد; البته اگر غير از اين برخورد را

داشتى چنين نمى كردم ( 130 ) .

سپس عمر برخاست و برايش اعاده حيثيت نمود .

لازم به ذكر است كه شرحبيل آن طور كه عمر گفت نبود : شرحبيل تمام اردن _ به جز منطقه طبريّه _ را به طور «عنوه» وليكن بدون جنگ و خون ريزى فتح كرد و ساكنان طبريه نيز با او مصالحه كردند ( 131 ) .

بدين ترتيب ، شرحبيل از اولين مسلمانها و از مجاهدان اسلامى و نيز فرماندهان با تدبير به شمار مى رفت ، ولى با اين وجود ، عمر وى را از مسؤوليت و فرماندهى بركنار كرد!

عمر ، عمروبن عاص را به جاى شرحبيل گمارد و عمروبن عاص نيز شايعاتى بر ضد شرحبيل پخش كرد تا كارى را كه عمر بر ضد شرحبيل آغاز كرده بود تكميل گرداند .

شرحبيل گفت : عمروبن عاص دروغ مى گويد; زمانى كه من از اصحاب رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) بودم عمرو ، از شتر خاندانش نيز گمراه تر بود . ( 132 )

پس از آن كه شرحبيل از فرماندهى سپاه دوم عراق بركنار شد و شايعات فراوانى بر ضدش پخش شد ، بالاخره در شام به همراه بلال و يارانش كشته شد . ( 133 )

بركنارى و ترور مثنى بن حارثه شيبانى

عمر ، سومين فرمانده نظامى عراق را نيز بركنار كرد; يعنى مثنّى بن حارث شيبانى كه با دست خط ابابكر به اين سمت گمارده شده بود . ( 134 )

عمر او را بركنار كرد ، و ابوعبيده ثقفى را به جايش منصوب نمود . و سعد بن ابى وقاص فرمانده كل شد .

اين فرماندهان شهير ، درزمان رياست عمر به

قتل رسيدند; زيرا مثنّى در جنگ جسر با ايرانيان شركت كرد پس از مدتى به گونه اى مشكوك مرد .

خالد بن وليد و شرحبيل بن حسنه به ابوعبيدة بن جرّاح _ فرماندار شام _ پناه بردند و مُعاذبن جبل و بلال نيز بدان ها پيوستند ، و گروهى منسجم را بر ضد عمر تشكيل دادند و همه كشته شدند .

بركنارى و ترور ابوعبيدة بن جرّاح

عمر ، فرمان دار شام ابوعبيده را كه با دست خط ابابكر به اين سمت گمارده شده بود بركنار كرد و معاوية بن ابى سفيان را به جايش منصوب نمود . ( 135 )

اين بركنارى ، مقدمه ترور ابوعبيده شد . هر بركنارى در زمان عمر ، ترورى را در پى داشت و اين يكى از سياست هاى مشهور عمر بود .

وى خالد بن وليد و مثنى بن حارثه شيبانى و عتبة بن غزوان و شرحبيل بن حسنه و ابو عبيده و معاذبن جبل را بركنار و همگى اين افراد پس از بركنارى در زمان عمر به قتل رسيدند . از ديگر افرادى كه عمر بركنار كرد ولى كشته نشد انس بن مالك است كه از اين قاعده مستثنا ماند .

ابن جراح و معاذ و شرحبيل و بلال همگى در يك زمان به قتل رسيدند ، و دولت عمر اعلام كرد بلال و يارانش در اثر نفرين عمر به قتل رسيدند!

بلال از هم فكران ابابكر نبود بلكه مخالف او نيز بود; جاحظ مى گويد : بلال و عمار ، ابوبكر و عمر را به رسميت نمى شناختند و رد مى كردند ( 136 ) بلكه بلال از مخالفان سرسخت عمر بود و كسانى را كه

با عمر درگيرى داشتند پناه مى داد .

گويند كه عمر گفت : خدايا! مرا از شر بلال و يارانش رها كن .

يك سال نشد كه بلال و يارانش مردند! ( 137 )

دولت عمر شك داشت كه مردم پذيرفته باشند كه اين تعداد فراوان از صحابه بزرگ ، هم زمان و با مرگ طبيعى از دنيا رفته باشند .

مرگ مخالفان به طور هم زمان و دسته جمعى چند بار اتفاق افتاد; از جمله آن كه ابابكر و پزشك مشهورش و عتاب والى او در مكه ، همگى در يك روز مردند ;

بلال و يارانش در شام ، به طور هم زمان كشته شدند;

معاوية بن ابى سفيان ( والى شام از جانب عمر ) دستور عمر در ترور دشمنانش را اجرا مى كرد!! و دعاى عمر مستجاب مى شد!! و كسى را ياراى مقابله با ترورهاى ابو سفيان نبود .

عمر و هوادارانش به دو سبب توانستند بر ابى بكر و طرفدارانش پيروز شوند :

1 _ هواداران عمر از هواداران ابى بكر زرنگتر و سياست مدارتر بودند; افرادى چون معاويه و مغيره و عمرو بن عاص و عبدالله بن ابى ربيعه جزو ياران عمر بودند; ( 138 )

2 _ ابوبكر و طرفدارانش در فكر پيروزى هاى خارجى و فرماندهى ارتش بودند در حالى كه عمريان به مسايل امنيتى و ادارى و سياسى مى انديشيدند .

براى كاستن از قدرت سياسى گروه ابوبكر ، عمر در اولين روز رياست خود خالد بن وليد را بركنار كرد و خالد تنها پس از آن كه بركنار شد از مرگ ابابكر مطّلع گشت ( 139 ) . و وى در سال 21 هجرى

به طرز مشكوكى مرد .

عمر انس بن مالك را كه از طرف ابوبكر والى بحرين بود نيز بركنار كرد و ابوهريره را به جاى او گمارد و انس همچنان از هواداران و دوست داران ابابكر باقى ماند . ( 140 )

پرونده «مرگ سريع» تنها در مورد ابابكر و واليان و فرماندهان او اجرا نشد بلكه ابوقحافه را نيز دريافت . وى بيش از شش ماه و چند روز پس از پسرش زنده نماند و بالاخره در محرم سال چهاردهم در مكه مرد . ( 141 )

خاندان ابابكر از خانواده هايى بودند كه به عمر طولانى معروف گشته اند و اگر ترور نمى شد بيشتر از اين زنده مى ماند ، ليكن او و فرزندانش ترور شدند!

اين گزارشات در مجموع چنين مى نماياند كه عزل ها و قتل هاى اين افراد در يك راستا و با يك دستور و از جانب كسى كه از اين كارها بهره مى برده است انجام مى شده است .

و اين افراد عمر و عثمان و ابوسفيان و معاويه و ابوهريره و ابن عاص و ابن عوف و زيد بن ثابت و محمد بن مسلمة بودهاند و پس از طرد ياران ابابكر ، عمر خليفه شد و عثمان نيز جانشين او گشت و ابن عوف نيز به نيابت عثمان دست يافت ، و معاوية چهارمين نفر اين گروه براى خلافت بود!

چرا ابوبكر را شب هنگام به خاك سپردند ؟

مردم از دفن شبانه خوددارى مى كرده اند ، ليكن پس از مرگ ابوبكر و دو دوستش به وسيله سم ، ابوبكر را شبانه به خاك سپردند ( 142 ) .

وى در شب سه شنبه مرد و براساس اخبار ،

پيش از آن كه مردم صبح كنند به خاك سپرده شد ( 143 ) و عمر بن خطاب بر وى نماز گزارد . ( 144 )

عايشه مى گويد : ابوبكر شب هنگام مرد و پيش از آن كه صبح كنيم دفن شد . ( 145 )

ابن جوزى همچنين مى گويد : . . . آن گاه شبانه دفن شد . ( 146 )

عمليات دفن سريع ابابكر در شب وفاتش سبب شد تا مسلمانان نتوانند در مراسم دفن حضور يابند و آخرين نگاه را بر جنازه و چهره او اندازند .

سرعت برق آسا در دفن او و بهره گيرى از پوشش شب و خواب بودن مردم ، اين را ثابت مى كند كه عمليات قتل ابابكر و دو دوستش يك جريان سياسى و از جانب بزرگانى بوده است كه مسؤوليت سياسى داشته اند .

اگر يهوديان او را مى كشتند دولت ترسى از اين جريان نداشت ، و او را شتابان به خاك نمى سپرد و نام قاتل او را اعلام مى كرد و با قصاص قاتل او خانواده ابابكر را دلدارى مى داد; ليكن اين امور انجام نشد و بدون هيچ دليلى ، يهوديان را متّهم به اين قتل كردند و به همين اتهام نيز بسنده نمودند!

و در باره چگونگى مرگ ابو بكر به عائشه دروغ گفتند ( 147 ) .

چرا از برگزارى مجلس عزا براى او جلوگيرى شد ؟

پس از مسموميت و مرگ ابابكر ، عايشه و ام فروه دختر ابى قحافه مجلس عزايى در روز دفن ابابكر برايش برپا كردند ، عمر به آن مجلس هجوم برد و بدون اجازه مردانى را وارد مجلس زنانه كرد ، و ام فروه را با

چوب دستى اش زد و بالاخره آن مجلس را بر هم زد . ( 148 )

حوادث اين گونه تنظيم شده بود :

كشتن ابابكر به وسيله زهر .

به خاك سپارى شبانه .

جلوگيرى از عزادارى براى او .

بركنارى و كشتن ياران و پزشك مخصوص ابابكر .

كودتاى برق آسا و ترور ابابكر اثر سهمگين بر خانواده اش گذاشت به طورى كه ابوقحافه نيز پس از چند ماه مرد . ( 149 )

ارتباط بين خانواده ابابكر با عمر و عثمان

پس از كشته شدن ابابكر رابطه خانواده ابابكر با عمر و عثمان بسيار به وخامت گراييد; به طورى كه رابطه عبدالرحمان بن ابى بكر با عمر و عثمان به جايى رسيد كه عمر او را مورچه بد خطاب كرد ( 150 ) .

و در دستگاه حكومتى عمر و عثمان راه نيافت ، و درخواست او از جانب عمر و عثمان پذيرفته نشد; براى مثال :

وقتى كه عبدالرحمان براى حطيئه شاعر شفاعت كرد تا از زندان آزاد شود عمر نپذيرفت ولى پس از درخواست عمروبن عاص ، او را آزاد كرد! ( 151 )

و عمر ، با همسر سابق عبدالله بن ابى بكر بدون اجازه آن زن ازدواج كرد ( 152 ) ;

و ام فروه را به خاطر سوگوارى براى ابابكر به شدت با چوبدستى خود زد و يك چشمش كور كرد . ( 153 )

خانواده ابابكر از راههاى مختلفى به مقابله با حق كشى هاى عمر نسبت به ايشان پرداختند .

كينه عبدالرحمان نسبت به عمر افزون شد;

ام كلثوم دختر ابابكر از ازدواج با عمر كه رئيس شده بود سرباز زد و با طلحة بن عبيدالله ( دشمن عمر ) ازدواج نمود ( 154 ) ;

عبدالرحمان و

عايشه و محمد ( فرزندان ابابكر ) و طلحه ( پسر عمويش ) اقدام به قيام بر ضد عثمان و كشتن او كردند;

پس از مرگ عمر ، رابطه عايشه و حفصه بسيار بد شد تا جايى كه از يكديگر جدا شدند و تا زمان مرگ حفصه نيز كارشان به صلح نگراييد ( 155 ) ;

پس از مرگ ابابكر ، ارتباط عايشه و امويان بسيار به وخامت گراييد و با ترور محمد بن ابى ابكر توسط عمروبن عاص و معاويه شدت يافت به طورى كه عايشه در پى هر نمازش اين دو تن را نفرين مى كرد ( 156 ) .

معاويه همانند عمر اقدام به جلب رضايت عايشه كرد ( 157 ) ; عمر آن قدر عايشه را ارج نهاد كه در زمان پدرش نيز به چنين منزلتى دست نيافته بود; زيرا سهميه اش از بيت المال را بر تمام مردان و زنان مسلمان افزون كرد و مقام صدور فتوا را به او داد . معاويه نيز عطاياى فراوانى به عايشه داد ولى پس از آن با ترور عبدالرحمان بن ابى بكر ، دوباره عايشه را به خشم آورد ( 158 ) .

وبالاخره پس از قيام عايشه بر ضد امويان ، معاويه او را در همان سال كه برادرش را كشته بود به قتل رسانيد ( 159 ) .

پزشك ابابكر را چه كسى به قتل رسانيد ؟

حكومت ها براى دست يابى به اهداف خود و پنهان داشتن كارهاى خود وسيله هاى مختلفى را به كار مى گيرند . پزشكان از بالاترين كسانى هستند كه براى ترورها از ايشان استفاده مى شود و به بيان ديگر مى توان گفت بالاترين شاهد براى كشف جرايم

نيز همين پزشكان مى باشند .

به همين سبب دوستان قربانيان و حكومت هاى پيشين ، اقدام به قتل اين طبيبان مى كنند ، براى مثال ، در تاريخ پزشكان مى خوانيم كه پزشك پس از آن كه امام حسن ( عليه السلام ) را معاينه كرد گفت : «جگر اين مرد از زهر پاره پاره شده است» . ( 160 )

دوستان عبدالرحمان بن خالد بن وليد اقدام به قتل ابن اثال نصرانى ( پزشك ) كردند كه به دستور معاويه عبدالرحمان را كشته بود ( 161 ) ; پزشك نصرانى در زمان هارون الرشيد نيز پس از مشاهده جنازه مطهر امام موسى بن جعفر ( عليه السلام ) به مردم گزارش داد و خبر از كشته شدن آن حضرت به وسيله زهر داد . . . .

هم چنين جمال الدين افغانى بوسيله پزشكى كه سلطان عثمانى فرستاده بود كشته شد .

پس از آن كه ابابكر مسموم و بيمار شد ( 162 ) ، حارث بن كلدة ، پزشك مشهور عرب علت را دريافت; زيرا مردم از ابابكر پرسيدند كه آيا پزشك ( حارث ) را حاضر كنيم ؟

گفت : او مرا معاينه كرده است .

گفتند : چه گفته است ؟

گفت : گفته است هر كارى مى خواهم انجام بدهم .

زيرا اين مسموميت علاجى نداشته است; ابن كلده به ابوبكر گفت : «غذاى مسمومى را خورده اى كه يك سال تمام در سم ماند و ترا خواهد كشت . »

ابن كلده پزشك نيز از آن زهر خورد و مرد; دولت عمرى ابابكر را شبانه به خاك سپرد و وصيت نامه اى به دست عثمان برايش ترتيب

داد .

عمر ، گروه مخالف حكومت ابابكر از حزب قريش را معرفى كرد .

عمر گفته است : به خدا سوگند اگر از زيدبن خطاب و يارانش پيروى مى كردم ، ابابكر به هيچ وجه شيرينى رياست را نمى چشيد . ( 163 )

ظاهر اين سخن آن است كه برادرش و ياران او بر ضد رياست ابابكر تلاش مى كرده اند; ليكن او به نظرات اين گروه اشاره اى نكرده است كه آيا خواستار خلافت حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بوده اند يا خواهان حكم عمر ؟ !

عمر بن خطاب ، خودش نيز از مخالفان حكومت ابابكر بود وى تصريح مى كند; واى بر شخص بى ارزش بنى تيم كه با ستمكارى بر من پيشى گرفت و مرا از آن دور كرد . ( 164 )

به همين جهت ، عمر جزء اولين گروهى كه با ابابكر بيعت كردند نبود بلكه بشيربن سعد و مغيرة بن شعبه و اُسيدبن حضير و ابوعبيدة بن جرّاح ، اولين بيعت كنندگان بودند! ( 165 )

از اين بالاتر آن كه عمر در سقيفه دعوت به بيعت با ابن جرّاح كرد ولى ابن جراح اين كار را زشت شمرد و نپذيرفت . عمر در سقيفه به ابن جرّاح گفت : دستت را بگشا تا با تو بيعت كنيم . اوگفت : اى عمر! از ابتداى اسلامت نديده بودم خلاف كنى ؟ آيا با وجود صديق ( ابابكر ) مى خواهى با من بيعت كنى ؟ ! ( 166 )

عمر گمان مى كرد اگر رياست را به ابن جرّاح پيشنهاد كند و از ابابكر كناره جويد ، ابن جرّاح از او سپاسگزارى مى كند و آنرا به خود عمر مى دهد ليكن اين

تلاش ناكام ماند وبالاخره كينه خود را نسبت به ابن جرّاح آشكار كرد و او را از حكومت شام بر كنار كرد و معاويه را به جايش گماشت ( 167 ) .

اشعث بن قيس نيز با رياست ابابكر مخالف بود; وى به عمر گفت : به خدا سوگند تنها بدان سبب با تو مخالفت كردم كه ابابكر بر تو پيشى گرفت و تو از او در مقام دولت عقبتر هستى . ( 168 )

دو توطئه چينى از جانب اشعث

اشعث بن قيس بن معدى كرب ، رئيس قبيله كِنده أهل يمن ، و از سركشان عرب ، مردى حيله گر و از سركشان بود . محمد بن شهاب زهرى جريان اسلام آوردن او را بازگو كرده مى نويسد :

اشعث با بيش از ده تن از سواران قبيله كنده در مسجد نزد رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) مشرّف شد . آنان خود را به زيبايى آراسته بودند .

رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) به ايشان فرمودند : آيا مسلمان نشده ايد ؟ !

عرض كردند : چرا .

فرمود : پس اين چه وضعيتى است كه داريد ؟

آنان زيور آلات را افكندند ، و هنگامى كه قصد بازگشت داشتند ده اوقيه به ايشان عطا فرمود و به اشعث دوازده اوقيه بخشيد . ( 169 )

در مورد ارتداد اين ها از اسلام ، دو روايت است :

1 _ فرماندار حضرموت ، زيادبن لبيد ، بچه شتر ماده اى را كه بزرگ كوهان و از بهترين شترها به حساب مى آمد فراز آن يك جوان كنده بود نگرفت و وقتى كه آن را وارد شتران زكات كرد و

بر آن علامت نهاد ، آن نوجوان ناراحت شده و نزد حارثة بن سرقة بن معدى كرب رفت و دادخواهى كرد و گفت فلان شترم را به عنوان زكات برداشته اند ترا به خدا سوگند مى دهم به خاطر خويشاوندى كه با هم داريم آن را باز پس گيرى; زيرا آن شتر را از همه شترانم بيشتر دوست مى دارم . حارثه با آن نو جوان نزد زياد رفت و از وى درخواست كرد آن شتر را باز گرداند و شترى جاى آن بگيرد ولى زياد نپذيرفت . اين كار زياد باعث شد كه قبيله بنى معدى كرب مرتد شوند حارثة بن سراقه كندى گفت :

تا هنگامى كه رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) در بين ما بود از او اطاعت كرديم ، حالا اى بندگان خدا! ابوبكر چه حقى دارد ؟ ( 170 )

مسلمانان به محاصره قلعه آنان شتافته و مردان را كشتند و زنان را اسير كرده و اموالشان را به غنيمت بردند ، در اين حال ، اشعث بن قيس پايين آمد و درخواست امان براى خود و مال خود را كرد و مسلمانان نيز به او امان دادند و وى را نزد ابابكر بردند .

اشعث از ابى بكر درخواست كرد تا بر او منّت نهد و خواهرش ام فروه را به عقد او درآورد و ابوبكر نيز چنين كرد . مسلم بن صبيح سكونى در اين مورد سرود :

اشعث ، با نيرنگ به اربابش پاداش داد; او برادرانى دارد كه همانند اويند . چنين كسى ديگر امين نيست ، چون به شما نيرنگ زده است . ( 171

)

ابن سعد مى گويد : اشعث بن قيس كسى است كه رهبرى قبيله كنده را به عهده داشت و آنان را مرتد كرد .

امرؤالقيس به او گفت : گمان مى كند كارگزار رسول خدا ترا رها كرد كه به كفر برگردى ؟ !

اشعث پاسخ داد : كدام كارگزار ؟

امرؤالقيس گفت : زيادبن وليد .

اشعث خنده تمسخر آميزى كرد و گفت : آيا زياد مى خواهد او را اجير خود كنم ؟ !

امرؤالقيس گفت : به زودى خواهى ديد . ( 172 )

در زمانى كه اشعث مرتد شده بود ، براى پيامبر دروغين سجاح دختر حارث تميمى كه با پيامبر دروغين ديگر مسيلمه كذاب ازدواج كرد ) ( 173 ) تبليغ مى كرد ، و به همين جهت وقتى اشعث از زياد تقاضاى امان كرد ، زياد پاسخ داد : به هيچ وجه ترا امان نمى دهم; سر كرده ارتداد قبيله كنده تو هستى كه باعث شورش آن ها شدى . بالاخره زياد و اشعث توافق كردند كه اشعث قلعه را بگشايد به شرط آن كه او را نزد ابابكر ببرند تا درباره اش تصميم بگيرد . ( 174 )

پس از آن كه ابوبكر اشعث را بخشيد و خواهرش را به عقد او درآورد ، با ابوبكر نيز نيرنگ كرد; زيرا عمر مى گويد :

به اشعث گفتم : اى دشمن خدا! پس از مسلمان شدن كافر شدى و مرتدّ گشتى ؟

اشعث به گونه اى در من نگريست كه فهميدم مى خواهد سخنى را پنهانى با من مطرح كند . پس از اين ماجرا مرا در كوچه هاى مدينه ديد و گفت : اين حرف را تو

زده اى ؟ !

گفتم : آرى اى دشمن خدا; بدتر از اين را هم مى گويم .

گفت : پاداش خوبى به من نداده اى .

گفتم : چرا پاداش خوب از من مى خواهى ؟

گفت : من از اين مرد ( ابابكر ) پيروى نكردم; به خدا سوگند تنها دليلم براى مخالفت با او پيش افتادنش بر تو بود و اين كه تو با او مخالفت كردى; اگر هم تو با او دوست و همراه مى بودى من با تو مخالفت نمى كردم .

گفتم : همين طور است; حالا چه دستور مى دهى ؟

گفت : حالا وقت دستور دادن نيست ، بلكه وقت صبر و بردبارى است .

اشعث رفت و من نيز رفتم .

اشعث ، زبرقان بن بدر را ديد و ماجراى من و خودش را بازگو كرد و اين ماجرا بگوش ابابكر رسيد ، و ابوبكر كسى را فرستاد و مرا به شدت سرزنش كرد . ( 175 )

اين ماجرا ثابت مى كند كه درگيرى بر سر رياست بين ابابكر و عمر با شروع رياست ابابكر آغاز شد; چرا كه ارتداد اشعث و قبيله كنده در ابتداى سلطنت ابو بكر رخ داد .

در ماجراى اخير ابابكر فهميد كه براى بار دوّم از اشعث فريب خورده است .

به همين جهت پيش از وفاتش گفت : اى كاش وقتى اشعث را اسير كرده و نزد من آورده بودند او را مى كشتم و خجالت نمى كشيدم; زيرا من از او شنيدم و ديدم كه به انجام هر ستم و بدى كمك مى كند . ( 176 )

نيرنگ اشعث بن قيس نسبت به ابابكر براى بار دوم موجب

شد تا جزو حزب عمر و عثمان شود و به مقصود خود نيز دست يابد ، زيرا از طرف عثمان به عنوان فرمان دار آذربايجان ( 177 ) انتخاب شد با آن كه ابابكر به او هيچ پستى نداده بود .

از كارهايى كه اشعث بر ضد اميرمؤمنان حضرت على بن ابيطالب ( عليه السلام ) انجام داد مى توان موارد زير را برشمرد :

1 _ وادار كردن آن حضرت به پذيرش حكميّت در جنگ صفّين; ( 178 )

2 _ شركت در كودتا بر ضد آن حضرت كه منجر به شهادت آن امام عزيز شد; ( 179 )

3 _ دخترش جعده ، حضرت امام حسن بن على ( عليه السلام ) را مسموم كرد و موجب شهادت آن امام عزيز شد . . . ( 180 )

از لابلاى اعترافات عمر در مى يابيم كه اشعث بن قيس اولين كسى بوده است كه عمر را دعوت به كودتا بر ضد ابابكر كرد ، و اين فراخوانى در همان ابتداى سلطنت ابابكر رخ داد .

اشعث اسلام آورد و سپس مرتد شد و نيز فتنه اى برانگيخت تا ابابكر بركنار و كشته شود . هم چنين در جريان حكميّت در جنگ صفين شركت فعال داشت و در كودتاى ناجوانمردانه بر ضد امام على ( عليه السلام ) نيز سهم به سزايى ايفا كرد و كارهايش همانند شيوه خيانت و حيله گرى هاى حزب قرشى بود .

درمورد جريان ترور امام على ( عليه السلام ) مى خوانيم :

آن حضرت هنگام طلوع فجر روز جمعه 19 رمضان به دست عبدالرحمان بن ملجم مرادى ترور شد و به شهادت رسيد; وردان بن

مجالد ( از قبيله تيم الرباب ) ، شبيب بن بجره ، اشعث بن قيس و نيز قطام دختر اَخضر ، عبدالرحمان را يارى دادند . آن ملعون ، با شمشيرى زهرآگين بر سر مبارك آن سرور كاينات فرود آورد و يك روز و اندى بيش نگذشت كه به شهادت رسيد . ( 181 )

افراد حزب قريش دو دسته شدند

پس از رئيس شدن ابابكر ، افراد حزب قرشى دو دسته شدند; برخى به يارى ابابكر پرداختند ، همانند : عُتّاب بن اسيد اموى ، خالد بن وليد مخزومى ، عكرمة بن ابى جهل ، ابو عبيدة بن جرّاح ، مثنّى بن حارثه شيبانى ، مُعاذ بن جبل ، انس بن مالك ، طلحة بن عبدالله و شرحبيل بن حسنه و برخى نيز عمر را تأييد مى كردند ، همانند : عثمان بن عفّان ، ابوسفيان و فرزندانش معاويه ، يزيد و عتبه ، وليد بن عقبة بن ابى معيط ، سعيد بن عاص ، ابوهريره ، عبدالرحمان بن عوف ، مغيرة بن شعبه ، ابوموسى اشعرى ، عمروبن عاص و عبدالرحمان بن ابى ربيعه ( والى يمن از طرف عمر ) .

روايت كه حكايت از وصيت ابابكر در مورد جانشينى عمر مى كند از سوى عثمان بن عفان و عبدالرحمان بن عوف است كه هر دو با عمر هم پيمان شده بودند تا خلافت را بين خود دست به دست كنند به اين شكل كه ابتدا عمر ، سپس عثمان و پس از او ابن عوف رئيس بشود .

به همين خاطر ابوهريره آن چه را در سرزنش و بدگويى ابابكر شنيده بود نقل مى كرد ولى در مورد عمر

پنهان كارى مى كرد; براى مثال جريانى را نقل كرده است كه حاكى از رضايت پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) نسبت به لعن و دشنام به ابابكر است; ابوهريره راويت مى كند :

مردى ابابكر را دشنام مى داد در حالى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) نشسته بود و از اين كار شگفت زده شد و تبسم فرمود . ( 182 )

ابوبكر ، ابوهريره را رها كرده و هيچ پستى در دستگاه حكومتى اش به وى نداد . ولى انس بن مالك را والى بحرين كرد . ابوهريره از او جدا شد ، و جرياناتى را كه به زودى بيان مى شود فاش كرد . ( 183 )

وقتى عمر به رياست رسيد انس را از حكومت بحرين بركنار كرد و ابوهريره را به جاى او گمارده . ( 184 )

انس بن مالك جريانى را بازگو مى كند كه عثمان به عفان را رسوا مى سازد; در كتاب صراط المستقيم آمده است :

احمد در مسندش از انس نقل كرده است كه وقتى رقيه دختر پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) در اثر ضرب و شتم شوهرش عثمان ، از دنيا رفت ، پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) عثمان را پنج مرتبه لعنت فرمود و بيان داشت :

كسى كه ديروز با كنيز همسرش نزديكى كرده است با ما همراه نشود . پس جماعتى برگشتند و عثمان به بهانه درد شكم برگشت . ( 185 )

انس بن مالك نقل كرده است ، كه ايشان ديده است كه عمر به زور ابابكر را بر روى منبر نشاند .

( 186 )

ارتباط خالد بن وليد با عمر و عبدالرحمان نيز بسيار بد بود و تا هنگام ترور خالد در شام ادامه يافت ( 187 ) .

اين حادث در واقع انقلابى دوم در پى انقلاب سقيفه به شمار مى رود; در سقيفه مقرر شده بود كه ابتدا ابوبكر ، سپس عمر و پس از او ابن جرّاح رئيس باشند .

عبدالرحمان نقل كرده است كه ابوبكر به او گفته است : در مورد عمر برايم بگو .

گفتم : هر چه بخواهم بگويم خودت بهتر مى دانى .

گفت : با اين حال ، خودت بگو .

گفتم : به خدا سوگند بهتر از آن است كه تو در باره او مى انديشى .

عثمان به عفان نيز مى گويد : در مورد عمر به ابابكر گفتم : بارالها! آن چه من درباره او مى دانم اين است كه نهانش از آشكارش بهتر است و كسى بهتر از او در بين ما نيست .

ابوبكر نيز گفت : خدايت بيامرزد; به خدا سوگند اگر عمر را ترك كردم به جز تو به كسى ديگر نمى دهم . ( 188 )

از اين روايت در مى يابيم كه ابابكر در مورد عمر به بدى مى انديشيده است و همانند گذشته نسبت به او خوش گمان نبوده است; به همين دليل است كه ابن عوف مى گويد : عمر بهتر از آن است كه تو مى انديشى .

و از روايت عثمان در مى يابيم كه عثمان با يك تير دو نشان زده است; زيرا ابتدا جانشينى عمر براى ابابكر را ثابت كرده است و سپس خلافت را براى خود از زبان ابابكر نقل كرده

است . بدين سان ، بدون آنكه نامى از ابا عبيده بياورد و او را از رياست بركنار نمود . اين در حالى است كه ابابكر ، عتّاب بن اسيد و ابوعبيده را بر عمر و عثمان برترى مى داده است . ( 189 )

عبدالرحمان بن عوف نقل مى كند كه ابوبكر در بيمارى نهايى اش گفت : من بهترين كسى را كه از شما مى شناختم براى خلافتتان معرفى كردم ولى هر يك از شما به دماغش باد كرده و مى خواهد خودش خليفه شود .

روايتى دروغين نيز از زبان انس بن مالك _ كه با حكم ابابكر والى بحرين بود _ در مورد وصيت ابابكر نسبت به خلافت عمر آورده اند :

. . . ابوبكر گفت : بدانيد كه من بسيار علاقمند بودم تا غنيمت هاى مسلمانان را به ايشان باز گردانم; پس هر چه نزد ماست برگيريد و به عمر برسانيد . . . بدين ترتيب دانستند كه عمر را جانشين خود كرده است . . . ( 190 )

اين روايت دروغ است ، در حقيقت ، انس هنگام مرگ ابابكر در مدينه نبود ، بلكه فرماندار بحرين بود و از جانب ابابكر در آن جا به سر مى برد .

پس از مرگ ابابكر و رئيس شدن عمر ، عمر كسى را فرستاد تا اموال و دارايى هايى را كه انس براى خود گرد آورده بود از وى بستاند و او را بدين سان از حكومت بحرين بركنار كرد ( 191 ) و اباهريره را به جايش گماشت .

يكى ديگر از دليل هاى تقسيم شدن حزب قريش به دو جناح مخالف نيز

درگيرى شرحبيل بن حسنه با عمرو بن عاص است . ( 192 )

پي نوشت ها

[129] به كتاب نظريات الخليفتين ، نويسنده ، ج 2 ، ص 273 _ 280 در شروط ( الولاة وادارتهم ) ، ترجمه خالد مراجعه كنيد .

[130] مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 10 ، ص 290 ، و اين مطلب را ابن شهاب زهرى يادآورى كرده .

[131] همان .

[132] مختصر تاريخ دمشق ، اين عساكر ، ج 10 ، ص 290 ، اسد الغابة ، ابن اثير ، ج 2 ، ص 513 ،

[133] همان; تهذيب الكمال ، ج 2 ، ص 188 .

[134] اسد الغابة ، ابن اثير ، ج 5 ، ص 60; ص 205; الاصايه ، ج 3 ، ص 361 .

[135] تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 165 .

[136] العثمانية ، ص 21 .

[137] مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 10 ، ص 290 ، اسد الغابة ، ابن اثير ، ج 2 ، ص 513 .

[138] سفير دوم قريش به پادشاه حبشه بود ، جهت برگرداندن مسلمين به مكه تا آنها را به قتل برسانند ، و عمر ايشان را به ولايت يمن منصوب كرد .

[139] طبقات ابن سعد ، ج 7 ، ص 397; تاريخ اليعقوبى ، ج 2 ، ص 95 .

[140] مختصر التاريخ ، ابن عساكر ، 5/73 ، تاريخ الاسلام ، الذهبى 121 ، تاريخ خليفه 123 .

[141] تاريخ الطبرى ، ج 2 ، ص 217; مرآة اليافعى ، ج 1 ، ص 140 .

[142] طبقات ، 3/207; ابوبكر دومين كسى است كه بعد از فاطمه دختر

پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) شبانه دفن شد .

[143] تاريخ ابى زرعه دمشقى ، ص 34; تاريخ ابى الفداء ، ج 1 ، ص 222; تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 622; الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، /418 ، 419 ، الطبقات 3/207 ، 208 .

[144] الطبقات ، ابن سعد ، ج 3 ، ص 207 .

[145] همان .

[146] المنتظم ، ج 4 ، ص 130 .

[147] الطبقات الكبرى ، ابن سعد 3/207 ط : صادر ، بيروت .

[148] تاريخ طبرى ، حوادث سال 13 هجرى ، ج 4; الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 2 ، ص 204; كنزالعمال ، ج 18 ، ص 118 ، كتاب الموت .

[149] البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 7 ، ص 59 .

[150] شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 29 .

[151] البداية والنهايه ، ابن كثير ، ج 7 ، ص 105 .

[152] الطبقات ، ابن سعد ، ج 8 ، ص 265 .

[153] تاريخ طبرى ، حوداث سال 13 ، ج 4; الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 1 ، ص 204; كنزالعمال ، ج 18 ، ص 118 ، كتاب الموت .

[154] تاريخ طبرى ، ج 5 ، ص 17; الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 54; المعارف ، بن قتيبه ، ص 175 ، طبقات ابن سعد ، ج 8 ، ص 462 .

[155] المعارف ، ابن قتيبه ، ص 550 .

[156] تاريخ طبرى ، ج 5 ، ص 105 ، حوادث سال 38 هجرى

، الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج2 ، ص413 ، حوادث سال 38 هجرى; البدايه والنهايه ، ابن كثير ، ج 7 ، ص 349; شرح نهج البلاغه ، ج 6 ، ص 88 ، خطبه 66 .

[157] سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 187; المستدرك ، حاكم ، ج 2 ، ص 13; الطبقات الكبرى ، ابن سعد ، بيروت چاپ صادر ، ج 8 ، ص 67 .

[158] تاريخ اليعقوبي 3/153 .

[159] حلية ابى نعيم 2/47 ، المستدرك 4/13 .

[160] تاريخ دمشق ، ج 12 ، ص 59 در ترجمه امام حسن ( عليه السلام ) .

[161] اسدالغابه ، ج 3 ، ص 440; الاستيعاب ، ص 830 ، نسب قريش ، ص 327 .

[162] الطبقات ، ابن سعد ، ج 3 ، ص 198; مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر ، ج 13 ، ص 118 .

[163] شرح نهج البلاغه ، معتزلى ، ج 2 ، ص 31 _ 34; الشافى ، مرتضى ، ص 241 _ 344 .

[164] همان .

[165] الطبقات ، ابن سعد ، ج 3 ، ص 181 .

[166] الطبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 181 ، انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 579 .

[167] تاريخ طبرى ، ج 3 ، بيروت چاپ اعلمى ، ج 3 ، ص 165 .

[168] همان .

[169] مختصر تاريخ ، ابن عساكر ، ج 4 ، ص 408 .

[170] مختصر تاريخ ، ابن عساكر ، ج 4 ، ص 411 .

[171] معجم البلدان ، ج 5 ، ص 272; مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج

4 ، ص 412 .

[172] همان .

[173] تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 129 .

[174] مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 4 ، ص 413; واقدى گفت : اين مطلب بيشتر نزد اصحاب ما ثابت شده تر است .

[175] شرح نهج البلاغه ، معتزلى ، ج 2 ، ص 31 _ 34; المسترشد ، محمد بن جرير طبرى ، الشافى ، مرتضى ، ص 241 _ 244 .

[176] الامامه والسياسة ، ابن قتيبه ، ص 18; مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 13 ، ص 122; تاريخ المسعودى ، ج 2 ، ص 302 .

[177] اسدالغابه ، ابن اثير ، ج 1 ، ص 118 .

[178] همان .

[179] با عبدالله بن ملجم .

[180] اسدالغابة ، ابن اثير ، ج 1 ، ص 118 .

[181] المناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 92 .

[182] مسند احمد بن حنبل ، ج 2 ، ص 436 .

[183] مختصر التاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 5 ، ص 66 _ 73 .

[184] همان .

[185] الصراط المستقيم ، ج 3 ، باب 12 ، ص 34 .

[186] المغازى النبوية ، ابن شهاب زهرى ، چاپ دارالفكر سال 1401 هجرى ، 1981 ميلادى ، ص 133 .

[187] اسدالغابه ، ابن اثير ، ج 2 ، ص 110; تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 95; طبقات ابن سعد ، ج 7 ، ص 397 .

[188] مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 13 ، ص 119 .

[189] همان ، ج 13 ، ص 122 .

[190] همان ، ص 124 .

[191] همان

، ج 5 ، ص 73 .

[192] همان ، ج 10 ، ص 290; تهذيب الكمال ، المزى ، ج 2 ، ص 188 .

سبب ترور ابابكر چه بود ؟

عمر و امويان دريافته بودند كه ابابكر به زودى جانشينى خود را از عمر مى ستاند و به يكى ديگر از اعضاى حزب قريش مى سپارد و در رأس نامزدان جانشينى ابابكر ، ابوعبيده قرار داشت .

مغيرة بن شعبه مى گويد :

برخى از جانشينى عمر ناخرسند بودند و مى خواستند آن را از او بستانند ، ولى ناكام ماندند ( 193 ) . عبدالرحمان بن ابى ابكر يكى از مخالفان سرسخت جانشينى عمر بود . ( 194 )

طلحة بن عبدالله تيمى ( عموزاده ابابكر ) نيز با رياست عمر مخالف بود; زيرا به ابابكر گفت : آيا كسى را به عنوان رئيس پس از خود بر ما مى گمارى كه بسيار عصبانى و بداخلاق است ؟ ! ( 195 )

شگفت انگيزتر آن كه خود عمر نيز از رسيدن به رياست ناميد شده بود ( 196 ) ; وى مى گويد :

. . . زيرا ابابكر ، خلافت را به من واگذاشت مگر پس از مأيوس شدن من از خلافت و اين نشان مى دهد كه عمر بعد از مأيوس شدن از رياست اقدام به ترور ابى بكر كرد .

بدين سان ، عمر از جانشينى ابابكر ناميد شده بود .

اگر نيرنگ عمر و عثمان براى بركنارى ابابكر از خلافت به كار بسته نشده بود ، ابابكر و دوستانش يعنى ابوعبيدة بن جرّاح فهرى ، عتّاب اموى ، خالد بن وليد مخزومى و عكرمة بن ابى جهل مخزومى خلافت را دست به

دست مى گرداندند .

حيله عمر يعنى ترور ابابكر در پاسخ حيله ابابكر در سقيفه انجام شد; عمر در مورد نقش ابابكر در سقيفه مى گويد :

واقعيت آن است كه آن مرد ( ابابكر ) با من نيرنگ به كار برد و به همين سبب من نيز او را فريب دادم ( 197 ) .

عمر اعتراف مى كند كه ابابكر ، نه به صورت گفتارى و نه به صورت نوشتارى او را به عنوان جانشين خود معرفى نكرده است; وى مى گويد :

( ابوبكر ) گفت : بلكه آن شيوه ( گذشته ) را ادامه خواهيم داد و تا چند روز ديگر تو رئيس مى شوى; با اين كلام ابابكر ، من گمان كردم كه در اولين نماز جمعه ، رياست را به من مى دهد ، ولى او خود را به حالت فراموشى زد . به خدا سوگند پس از اين جريان تا زمان هلاكتش در مورد من سخنى نگفت . ( 198 )

ابابكر عمر را متهم به مسموم كردن خويش مى كند و پشيمان است كه چرا او را در مدينه نگاه داشته و در كنار خود باقى نهاده است . ابوبكر در آخرين روزهاى خود گفت :

سه كارى ترك كردم و آرزويم اين است كه آنها را انجام مى دادم :

آرزو دارم كه اى كاش وقتى خالد بن وليد را به شام گسيل داشتم عمر بن الخطّاب را نيز به عراق روانه مى كردم . . . ( 199 )

ظاهر جريان آن است كه امويان در مورد كشتن ابابكر اصرار داشتند; زيرا بر اساس توافقى كه در سقيفه شده بود . قرار بود

خلافت بين ابابكر ، عمر و ابن جرّاح دست به دست شود و در اين صورت دست يابى عثمان به خلافت محال بود ، به خصوص اين كه عثمان از عمر پير تر بود و احتمال داشت زودتر بميرد .

توافق بر سر دست به دست شدن خلافت بين ابابكر و عمر و ابن جرّاح ، در بين افراد حزب قريش معروف بود; به همين جهت عايشه رنگى مذهبى به اين قرار داد زد و حديثى از زبان رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) جعل نمود وقتى از او پرسيدند كه اگر رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) مى خواست كسى را جانشين كند ، چه كسى را جانشين مى كرد ؟ گفت :

ابابكر را گفتند : پس از او چه كسى را ؟

گفت : عمر را .

گفتند : پس از عمر چه كسى را ؟

گفت : ابوعبيدة بن جرّاح را . ( 200 )

امويان به واسطه كودتا بر ضد ابابكر توانستند عثمان را در مرتبه پس از عمر قرار دهند .

ابوبكر در روزهاى اخير عمرش آرزو كرد اى كاش عمر را از مدينه به عراق مى فرستاد; ولى آرزوهايش با رسيدن غذاى زهرآگين به شكمش بر باد رفت .

درگيرى و رقابت بر سر دست يابى به رياست ويژگى مشهور در حكومت ها و دولت هاى مختلف است كه ده ها هزار پادشاه و وزير و كارگزار را قربانى خود كرده است و هر روز قربانى هاى تازه اى را نيز مى گيرد .

عايشه پدر خود را در حال احتضارش مى ستايد .

هنگام مرگ ابابكر ، عايشه اشعارى را براى پدرش مى خواند كه در مورد رسول خدا

( صلى الله عليه وآله وسلم ) سروده شده بود :

صورتى نورانى دارد كه ابرهاى بارانى از آن بهره مى گيرند; و يتيمانى و محتاجان را سرپرستى و حمايت مى كند .

با شنيدين اين اشعار ، ابوبكر به عايشه گفت : اين توصيفات مخصوص رسول خدا است . ( 201 )

عايشه شعرى را در مورد ابابكر گفت كه حكايت از ثروتمندى او مى كرد در حالى كه چنين نبوده ، و ابابكر از خانواده اى فقير و بى چيز به شمار مى رفته است :

چه قدر ناگوار است كه ثروت نتواند انسان را در روزى كه سينه اش تنگ شود يا روزگار برگردد نجات بدهد;

با شنيدن اين شعر نيز ابابكر گفت : اين درست نيست بايد اينگونه بگويى :

( مرگ به حقيقت در رسيد همان چيزى كه از آن روى مى گرداندى آمد . ) ( 202 )

تفاوت بين نگرش عايشه و پدرش در اين بود كه عايشه از دريچه دنيايى مى نگريست ولى پدرش از دريچه آخرتى مى نگريست; زيرا در حال مرگ بود .

ترور عتبه بن غزوان ، داماد پزشك ابابكر

ترور حارث بن كلده سبب بروز كينه فرزندانش نسبت به افراد حزب قريشى شد و در پى انتقام برآمدند . افرادى كه فرزندان حارث به شمار مى رفتند و فرزندان سميّه بودند :

1 _ ابوبكره : وى كسى است كه در محاصره طائف ، وقتى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) فرمود : «هر غلامى كه نزد من آيد آزادش مى كنم» ، ابوبكره ( كه نامش نُفَيع بود و غلام حارث به شمار مى رفت ) نزد آن حضرت آمد .

2 _ وقتى نافع نيز

خواست نزد پيغمبر برود حارث گفت : تو پسر من هستى ، بدين ترتيب اينها به حارث منسوب شدند; مادرشان نيز سميّه مادر زياد بن ابيه بود .

ازده نيز دختر حارث به شمار مى آمد; وى همسر عتبة بن غزوان بود و پس از آن كه عتبه فرمان دار بصره شد ازده را نيز با خود برد و برادرش نافع ، نُفَيع و زياد نيز به همراهش گسيل شدند . ( 203 )

نافع ، نُفيع و زياد از قبيله ثقيف بودند و مغيرة بن شعبه از غلامان اين قبيله بود .

مغيره با اشتياق مسلمان نشد بلكه منظورش نيرنگ به اربابانش بود كه آنان را كشت و اموالشان را به غارت برد . ( 204 )

ازدواج عتبة بن غزوان با ازده دختر حارث بن كلده و فتح جنوب عراق و بصره به دست او نقش مهمى در ترورش داشته است .

زيرا عمر و مغيرة بن شعبه قرار گذاشتند او را به مدينه دعوت كنند و مغيره را به جاى او فرماندار بصره گردانند . عمر او را به مدينه فرا خواند ، و پس از رسيدنش به مدينه مغيرة بن شعبه را به جاى او منصوب كرد ، و در مدينه بين ايشان و عمر دعوا شد . و بعد ازاينكه ايشان از ولايت طرد شد عمر ايشان را به زور به بصره فرستاد .

عتبه نفهميد كه چه نقشه اى برايش كشيده اند و پس از روانه شدن به طرف بصره ، در ميانه راه او را ترور كردند و نتوانست به بصره بازگردد .

وى نيز به دست حزب قريشى كشته شد ، چنان كه پدر

زنش حارث بن كلده نيز همين سرانجام را داشت .

عتبة بن غزوان از هواداران عمر نبود و سعد بن ابى وقاص از طرف داران عمر به حساب مى رفت عتبه فرماندار بصره بود و سعد بن ابى وقاص از كارگزاران او بود . ( 205 )

به خاطر كارهايى كه سردمداران سلطنت و هواداران ابابكر مى كردند ، درگيرى هاى شديدى بين دو گروه به وجود آمد عمر ، به دليل آن كه اصل و نسب سعد از قريش بود جانب او را گرفت ، و عتبة بن غزوان بر عمر اشكال كرد و بيان داشت كه او نيز از قريش است . ( 206 )

در حقيقت سعد بن ابى وقاص و عتبة بن غزوان غير قريشى بودند ( 207 ) ; زيرا سعد از بنى عذره و عتبه از بنى قيس عيلان ، هم پيمان قريش بودند ، ( 208 ) ليكن سياست اقتضا مى كرد كه عمر آن سخن را بگويد .

بهانه حقيقى عمر اين نبود كه عتبه قريشى نيست . زيرا مغيرة بن شعبه و ابوموسى اشعرى نيز غير قريشى بوده اند; بلكه سياست ايجاب مى كرد كه سركردگان سياست «مصلحت» انديشى سببهاى كارهاى خود را پنهان دارند .

پس از آن كه عتبه بر كنار شد ، مغيرة بن شعبه به جاى او نشست و فرماندار بصره گشت . فرزند خواندگان حارث بن كلده ، يعنى نافع و نُفيع و زياد تصميم گرفتند از مغيرة بن شعبه كه به نيرنگ بازى شهرت داشت و دوبار آنان را هدف توطئة هاى خويش قرار داده بود ، انتقام بگيرند .

مغيره كسى بود كه گروهى از

مردان قبيله ثقيف را در سفر قتل و غارت كرد ، و از دست آنان فرار كرده به پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) پناه آورده بود; پس از آن نيز به توطئه بر ضد عتبه بن غزوان دست زد و در قتل او شركت جست .

پس از توطئه اى كه مغيره كرد و اربابان خود را كشت و غارت نمود ، ثقفيان و ديگر اعراب او را به مكّارى و توطئه چينى مى شناختند . ظاهر آن است كه وى نقش بسيار مهم در كشتن مخالفان عمر و مخالفان بنى اميه داشته است . پس از تلاش فرزند خواندگان حارث براى انتقام از مغيره ، مدركى به دست آوردند كه پرده از يكى از اعمال شنيع و بسيار زشت مغيره بر مى داشت و با افشاى اين مطلب مى خواستند بالاخره او را در ازاى كشتن عتبه يا حارث و يا افرادى كه از بنى ثقيف كشته بود ، به قتل برسانند .

فرزند خواندگان حارث توانستند مدركى را كه مى خواستند به دست آورند; نافع ، نفيع و زياد و شبل بن معبد با چشم خود ديدند كه مغيره با ام جميل در بصره زنا كرد و اين خبر را بين مردم پخش كردند و از امامت مغيره براى نماز جلوگيرى كردند و در اثر اين كارها وجهه مغيره در بصره بسيار بد شد .

آن چهار نفر شاهد به مدينه رفتند تا در مورد زناى مغيره شهادت بدهند ، و مرگ مغيره نزديك شد ولى قاضى آن جلسه عمر بود .

به خاطر علاقه شديدى كه بين عمر و مغيره بود ، در

آن محاكمه عمر در كنار مغيره بود و از او طرفدارى كرد . اين جريان ، يك مسأله سياسى شد كه ريشه در ترور ابابكر و حارث داشت و شاخ و برگش نيز كشتن عتبة بن غزوان ( فرماندار بصره ) بود .

عمر پيش از شروع جلسه دادگاه ، شاهدان را متهم كرد; زيرا به نافع ( ابوبكره ) نگريست و گفت : بارالها! از شرّ خبرى كه آورده است به تو پناه مى برم . ( 209 )

عمر به مغيره _ كه متّهم رديف اول در آن جلسه بود _ اجازه داد تا شمشيرى به همراه خود به جلسه دادگاه بياورد و آن را بالاى سر شاهدان گرفت . ( 210 )

هر شخصى كه براى شهادت مى آمد ترس از دست دادن جان خود را احساس مى كرد ولى با اين حال سه تن از آن چهار تن شهادت به زناى مغيره دادند .

وقتى چهارمين شاهد _ يعنى زياد بن ابيه _ براى شهادت دادن آمد قاضى _ يعنى عمر _ به او گفت : نمى توان يكى از اصحاب رسول خدا را با شهادت اين مرد ، رجم كرد . ( 211 )

زياد در بصره بارها بر شهادت خود تأكيد كرده بود و براى اداى شهادت به مدينه آمده بود . وقتى عمر آن سخن را به او گفت زياد نيز گفت : نفس تند و باصدايى را شنيدم و مغيره را بين دو ران ام جميل مشاهده كردم و ديدم بر بستر ام جميل است اما نمى دانم با او زنا هم كرد يا نه! ( 212 )

به خاطر اين موضع گيرى

زياد ، عمر او را به عنوان دستيار فرماندار بصره گمارد! ( 213 )

قتل عتبة بن غزوان و حارث در ارتباط با قتل ابوبكر بود و يكى از توطئه ها و ترورهاى خطرناك حزب قريشى به شمار مى رود .

حوادث عجيب و وحشتناك در جريان توطئه ها و ترورها

شگفت انگيز و وحشت انگيز در قضيه ترور ابابكر اين بود كه همه كارها در تاريكى و پرده اى از ابهام و به شكلى مرموز انجام شد . از نظر دولت عمرى ، قاتل ابوبكر در مدينه شناسايى نشد;

قاتل پزشك مخصوص ابابكر نيز شناسايى نشد;

قاتل عتّاب بن اسيد در مكه نيز نامعلوم باقى ماند;

ترور هر سه تن ، در يك روز اتفاق افتاد;

نويسنده وصيت ابابكر در باره عمر ، عثمان بود;

وصيت ابابكر هيچ گواه و شاهدى نداشت;

عثمان كه از متّهمان به كشتن ابابكر و نويسنده وصيّت جعلى و ساختگى بود ، با فتواى دختر مقتول _ يعنى عايشه _ به قتل رسيد ، و اين فتوا را فرزندان مقتول _ محمد و عبدالرحمان _ و عموزاده اش اجرا كردند;

ابوبكر بدون حضور مردم ، شبانه دفن شد;

دولت عمرى از برگزارى مجلس سوگوارى براى ابابكر جلوگيرى كرد;

عثمان _ كه خودش متهم به دست داشتن در قتل ابوبكر بود و وصيتى ساختگى براى ابابكر درست كرد _ پس از عمر به خلافت رسيد .

عثمان دست از نيرنگ هايش برنداشت و دوباره خاندان ابابكر را آماج توطئه ها و حيله هاى خود قرار داد; وى در برابر مردم محمد بن ابى بكر را به عنوان والى مصر اعلام كرد و عبدالله بن ابى سرح را بركنار نمود ، ولى خادم خود را پنهانى به سوى عبدالله بن ابى سرح

فرستاد و نوشت كه او را همچنان فرماندار مصر قرار مى دهد ، و دستور داد تا محمد بن ابى بكر و يارانش را به قتل برساند! ( 214 )

عواقب ترور ابابكر

1 _ اين ترور ، زمينه ساز ترور عمر شد ؟

2 _ همكارى هاى يهوديان و حزب قريش را افزون كرد ؟

3 _ خاندان ابابكر از عثمان كه متهم به ترور ابابكر بود ، انتقام گرفته و او را كشتند;

4 _ گسترش فتنه .

5 _ ترور ناجوان مردانه حضرت اميرمؤمنان على بن ابيطالب ( عليه السلام ) ;

6 _ امويان به دليل آن كه خاندان ابوبكر عثمان را كشتند ، از آنان انتقام گرفته و جناب محمد و نيز عبدالرحمان و عايشه فرزندان ابابكر و عمو زاده او طلحة بن عبدالله را به قتل رساندند;

7 _ ابهّت و احترام خلفا از بين رفت ، و خلافت به امرى سبك تبديل شد ، به طورى كه معاويه به آسانى خود را خليفه مسلمانان خواند و پادشاه شد .

كدام يك از آن دو تن زمام ديگرى را مى كشيد ؟

برخى از روايات ، عمر را رهبر ابابكر مى داند :

1 _ ابوبكر در مورد عمر گفت ، اين ( عمر ) مرا به چه گرفتارى ها دچار كرد; ( 215 )

2 _ نيز گفت : من شيطانى دارم كه گمراهم مى سازد ( 216 ) ; ( اين مطلب نشانگر آن است كه ابابكر عمر را متهم مى كند كه او را در مشكلات و تنگناهاى بى شمارى انداخته است . )

3 _ در جريان عزل خالد بن سعيد بن عاص از فرماندهى سپاه شام ، ابوبكر به نظر عمر رفتار كرد;

4 _ انس گفته است عمر را ديده است كه ابابكر را به زور بالاى منبر فرستاده است; ( 217 )

5 _ وقتى ابابكر زمينى را به عيينه بن حصين و اقرع بن حابس داد نزد

عمر رفتند تا قباله را گواهى كند ، ولى او پس از خواندن قباله آن را گرفت و با توهين آن را از بين بود و آن دو تن در مورد عمر بدگويى كردند ، و بر اساس نقل متقى هندى نزد ابابكر رفته و شكايت كردند و گفتند : نمى دانيم تو خليفه اى يا عمر ؟ !

و ابابكر در پاسخ آنها گفت : البته اگر او مى خواست خليفه مى شد . ( 218 )

و بعضى از روايت نيز رهبرى ابابكر را ثابت مى كند :

1 _ عمر در مورد روز شوم سقيفه مى گويد : اين مرد ( ابابكر ) با من نيرنگ كرد و من نيز او را فريب دادم; ( 219 )

2 _ ابوبكر در سقيفه به عمر گفت : ساكت باش اى عمر! ( 220 )

3 _ ابوبكر با درخواست عمر مبنى بر كشتن خالدبن وليد به خاطر كشتن مالك بن نويره و زنا كردن با همسر او ، موافقت نكرد; ( 221 )

4 _ ابوبكر با درخواست عمر مبنى بر قتل سعدبن عباده در سقيفه مخالفت كرد; ( 222 )

5 _ وى همچنين پس از جريانات سقيفه با درخواست عمر در مورد به قتل رساندن امام على بن ابيطالب ( عليه السلام ) مخالفت كرد . ( 223 )

6 _ ابوبكر عمر را از رياست امور حج در سال دوم رياست اش بركنار كرد و عتّاب بن اسيد را به جاى او گمارد; كه اين مطلب به خوبى نشانگر اِعمال رياست ابوبكر بر عمر است;

7 _ دوستان و هم فكران ابابكر در پست هاى كليدى آن روز همانند

فرماندهى سپاه ، اداره مناطق تحت سيطره دولت ، گمارده شده بودند كه اين همه نشانگر تسلّط ابابكر بر امور حكومتش بوده است . از لابلاى مطالعه سيره و رفتار ابابكر و عمر با يكديگر ، به اين نتيجه ها دست مى يابيم :

1 _ عمر از ابابكر عصبانى تر و تندتر بود و در هدايت توطئه ها و كودتاها جرأت بيشترى به خرج مى داد; البته از ابابكر هوشمندتر به طورى كه مغيرة بن شعبه او را هوشمند ترين قريش دانست!

2 _ با اين كه زمام امور در زمان خلافت ابابكر به دست او بود و عمر خليفه نبود ، ليكن با بسيارى از درخواست هاى عمر در جريانات سياسى و غير سياسى موافقت مى كرد .

پيمان نامه قريش با يهود

با ملاحظه پيمان قريش و يهود ، به اين نكات مى رسيم كه :

1 _ برخى از رؤساى آن پيمان داراى ريشه اى يهودى بودند و در حزب قريش رشد كرده بودند;

2 _ خط فكرى يهوديان به دليل حضور اباسفيان خواستار تقويت حزب اموى سفيانى شد;

3 _ همكارى هاى يهوديان و حزب قريش در زمان خلافت عمر و عثمان و معاويه افزون شد;

4 _ كعب الاحبار به دستگاه سلطنتى راه يافت و تا جايى پيش رفت كه در انتخاب خليفه مسلمانان ( عثمان و معاوية بن ابى سفيان ) نظر داد و همكارى كرد;

5 _ دولت عمرى ، يهوديان را متهم به ترور ابابكر كرد و اين اتهام حقيقت نداشت; زيرا يهوديان زهر را فراهم كردند و سران كودتا نيز ابوبكر و پزشكش و كارگزار مهم او عتّاب بن اسيد را با آن زهر كشتند; تخصص يهوديان

در توليد انواع زهرهاى كشنده را هيچ كس انكار نمى كند .

سوابق عثمان بن عفّان

براى اطلاع از تاريخ عثمان بن عفّان بايد دانست كه وى كارهايى همانند ترور ، نيرنگ و . . . انجام مى داده است; درمورد دست داشتن وى در ترور ابابكر نيز توجه به اين نكات ، لازم است :

1 _ عدم شركت عثمان و سعيدبن زيد و طلحه در جنگ بدر ( 224 ) ;

2 _ گريختن عثمان از جنگ احد ( 225 ) ; عبدالرحمان بن عوف در زمان رياست عثمان براى او پيغام داد : به او بگوييد من نه از حضور درجنگ بدر سر باز زدم ، و نه از صحنه جنگ احد گريختم ( 226 ) ;

3 _ عثمان در بيعت رضوان به همراه مسلمانان با پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) بيعت نكرد;

4 _ عثمان يكى از سپاهيان كافر در جنگ احد به نام معاوية بن مغيرة بن ابى العاص اموى را پنهان كرد ، و جبرئيل ( عليه السلام ) از آسمان فرود آمده و جريان خيانت عثمان را گزارش داد;

رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) نيز افرادى را براى بيرون آوردن معاويه از خانه عثمان فرستاد و هنگامى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) قصد كشتن معاويه را كرد ، عثمان برايش شفاعت كرد ولى پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) سه روز به او مهلت داد تا باز گردد ليكن در مدينه ماند و به جاسوسى پرداخت ، و جبرئيل ( عليه السلام ) گزارش آورد و بالاخره پيامبر اكرم ( صلى الله عليه

وآله وسلم ) كسى را فرستاد و معاويه را كشت ( 227 ) ;

5 _ هنگام فتح مكه پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) فرمان داد تا چند تن از افرادى كه با خدا و رسولش سرِ جنگ داشتند و محارب بودند كشته شوند كه از جمله اين افراد عبدالله بن ابى سرح بود . عثمان نه تنها اين شخص را نكشت بلكه او را در خانه خود پنهان ساخت و بعدها نزد رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) رفت و براى او درخواست امان كرد; ( 228 )

6 _ عثمان ، همسرش رقيه ، دختر رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) را به قتل رسانيد; احمد بن حنبل در مسندش از انس بن مالك نقل كرده است كه پس از رحلت رقيه دختر پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) در اثر كتك ها و ضرباتى كه از شوهرش عثمان بن عفّان بر او وارد شد ، پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) پنج مرتبه عثمان را لعنت كرد و فرمود : هر كس ديشب با كنيزش همبستر شده است همراه ما نيايد ( زيرا عثمان در آن شب با كنيز رقيه جمع شده بود ) ; گروهى بازگشتند و عثمان نيز به بهانه دل درد برگشت; ( 229 )

7 _ در روز شوم پنج شنبه آخر عمر مبارك پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) ، عثمان از جمله افرادى بود كه گفت : پيامبر ، هذيان مى گويد; ( نستجير بالله )

8 _ عثمان و عمر مردم را از خاك

سپارى بدن مطهّر رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) پس از رحلتش بازداشتند و اين بهانه را تراشيدند كه آن حضرت رحلت نفرموده است بلكه همانند عيسى به آسمان رفته است ، يا همانند موسى به سوى خدا رفته است و بالاخره آن كه رحلت نفرموده است! ( 230 )

9 _ اولين كسى كه از مردم عادى بدن پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) را ديد ولى رحلتش را انكار كرد ، عثمان بود; ( 231 )

10 _ عثمان در ايام رياستش يكى از سياست هاى آشكارى كه دنبال مى كرد ترور شخصيت هابود :

_ ابوذر غفارى را به صحراى ربذه تبعيد كرد و سبب مرگ او شد ( 232 ) ;

_ عبدالله بن مسعود را در مسجد پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) ترور كرد . براى اين كار خادم خود را مأمور ساخت و خادم وى پهلوى عبدالله را شكست و سبب مرگش شد ( 233 ) ;

_ اقدام به ترور جانشين خود عبدالرحمان بن عوف كرد ( 234 ) ;

_ عبيدالله بن عمر كه چند تن از مسلمانان _ يعنى هرمزان ، جفينه ، زن ابولؤلؤ و دختر ابولؤلؤ _ را كشته بود عثمان از قصاص صرفنظر كرد ( 235 ) ;

_ عثمان بر شكم عمار ياسر زد و شكمش را پاره كرد ( 236 ) ;

_ عثمان در حضور مسلمانان با محمد بن ابى بكر و ياران مصرى او مصالحه كرد و عبدالله بن ابى سرح را بر كنار نمود ولى پس از بازگشت محمد و يارانش به مصر ، خادمش را فرستاد (

237 ) تا دستور قتل محمد و يارانش را به عبدالله بن ابى سرح ابلاغ كند .

اين كارها نشانگر جسارت عثمان در مورد گرفتن جان مسلمانان به خصوص خاندان ابابكر است و اتهام عثمان مبنى بر ترور ابابكر را تقويت مى كند تا . همان كارى را كه با پدرش ابابكر انجام داد با او نيز انجام دهد و اگر هوشيارى به موقع محمد بن ابى بكر و دوستانش كه خادم عثمان و وسائلش را تفتيش كردند نبود به آن نامه نيرنگ بار دست نمى يافتند و محمد بن ابابكر نيز همانند خود ابابكر و ديگران ترور مى شد!

چرا عثمان را كشتند ؟ !

شركت عثمان در ترور ابابكر و اقدام به ترور نافرجام پسرش محمد بن ابى بكر سبب شد تا خشم قبيله بنى تيم به خصوص خانواده ابابكر بر عثمان شدت يابد .

عايشه به تلافى كارهاى عثمان فتواى قتل و حلال بودن خون عثمان را صادر كرد ، و بدين وسيله خواستار مرگ او شد .

مغيرة بن شعبه به عايشه گفت : تو بودى كه عثمان را كشتى . ( 238 ) محمد و عبدالرحمان فرزندان ابابكر و طلحة بن عبدالله تيمى تصميم به ترور عثمان گرفتند ، و در روايت آمده است است :

سخت گيرترين خانواده ها بر عثمان ، خانواده ابابكر بودند . ( 239 )

طبرى مى نويسد : عايشه اولين كسى بود كه حرفش را برگرداند . ( 240 ) و اوضاع پر از خشم ، در اثر رفتار ناشايست اقتصادى ، سياسى ، ادارى و قضايى او بفتواى عايشه كمك كرد . ( 241 )

بالاخره خانواده ابابكر به وسيله صدور فتواى قتل عثمان و

اجراى آن توانستند انتقام خود را بگيرند .

فتواى عايشه باعث متزلزل شدن موقعيت عثمان شد بطوريكه باعث مرگ او گشت ، ولى عثمان در مقابل سهميه عايشه را از بيت المال كاهش داد ( 242 ) .

عايشه ادعا كرد كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) عثمان را هم نام نعثل يهودى كرد ، متن فتواى عايشه اين بود; نعثل را بكشيد كه كافر شده است . ( 243 )

حفصه و عايشه به عثمان گفتند : رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) بدان جهت تو را نعثل ناميد كه شبيه به نعثل يهودى هستى . ( 244 )

تمام مسلمانان و در رأس آنها صحابه نيز اين روايت عايشه از رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) را تأييد كردند و همگى نسبت به قتل عثمان همكارى كردند ، و اجماع مسلمانان بر اين قايم شد كه عثمان را در «حش كوكب» يعنى قبرستان يهوديان مدينه به خاك بسپارند ، و همين كار را نيز كردند و الان قبر عثمان در قبرستان يهوديان است; ( 245 )

_ روايت شده كه عثمان پس از فرار از جنگ احد تصميم گرفت به طور رسمى آيين يهود را اختيار كند; ( 246 )

_ از ديگر سابقه هاى عثمان اين است كه يكصد هزار درهم به عباس بن ربيعه بخشيد ، و دليلش اين بود كه پدر او ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب در زمان جاهليت شريك عثمان بوده است! ( 247 )

_ عثمان ، صدقات قبيله مزينه را به كعب بن مالك بخشيد كه در جنگ تبوك از فرمان پيامبر ( صلى

الله عليه وآله وسلم ) سرپيچى كرده بود ( 248 ) .

_ وقتى محمد بن ابى حذيفة بن عتيبة بن ربيعة بن عبد شمس اموى به همراه محمد بن ابى بكر در مصر بر عبدالله بن ابى سرح شوريدند و دست به قيام زدند .

محمد بن ابى حذيفه به عيبجويى از عبدالله بن ابى سرح و عثمان پرداخت و گفت : عثمان كسى را به كار گماشته كه رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) خون او را حلال شمرده بود . . .

آنگاه عثمان براى ابن ابى حذيفة سى هزار درهم همراه با اشترى كه پارچه هاى گران قيمت بر آن بار شده بود ، فرستاد . ابن حذيفة آنچه را كه عثمان براى او فرستاده بود در مسجد جلوى چشم همگان قرار داد و گفت :

اى مسلمانان! آيا عثمان را نمى بينيد كه مى خواهد با نيرنگ دين مرا بستاند و رشوه بدهد تا دست از اعتقادم بردارم ؟ !

با اين كار ، مصريان احترام و بزرگداشت بيشترى براى محمد بن ابى حذيفه قايل شدند و با او بيعت كردند و او را رييس خود قرار دادند . ( 249 )

_ ترور ابابكر به دست عمر و عثمان بود و ترور عمر به دست امويان انجام شد ( 250 ) و عثمان را خاندان ابابكر به قتل رساند و اين ها هم مصداق فرمايش رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) بود كه به طور پراكنده از من تبعيت مى كنيد ، و برخى از شما برخى ديگر را هلاك مى كنيد . » ( 251 )

ترور عبدالرحمان بن ابى بكر _ 58 هجرى

عبدالرحمان پس

از آن كه رشوه معاويه جهت بيعت او با يزيد را رد كرد كشته شد; اين رشوه ، يكصد هزار درهم بود ولى عبدالرحمان گفت : دين خود را به دنيانمى فروشم; مگر حكومت اسلام هم مانند نظام امپراطورى است كه با مرگ يك «هرقل» هرقل ديگر بيايد ؟ !

عبدالرحمان در راه بين مكه و مدينه كشته شد ( 252 ) و طالب بن ابى طالب ( عليه السلام ) نيز در همين راه ترور شد و نيز مالك اشتر در راه مصر توسط معاويه كشته شد .

مروان بن حكم در مورد عبدالرحمان گفت :

به خدا سوگند اين همان كسى است كه آيه شريفه ( و كسى كه به پدر و مادرش گفت : اف بر شما! . . . ) در موردش نازل شد .

عايشه پاسخ داد : به خدا سوگند مروان دروغ مى گويد; واقعيت آن است كه رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) در حالى پدر مروان را لعنت كرد كه مروان هنوز در صلبش بود . ( 253 )

عايشه گفت : خداوند در مورد ما قرآن نفرستاده است . سپس كسى را به سوى مروان بن حكم روانه كرد و او را سرزنش نمود و گزارشى از پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) برايش بازگو كرد كه او و پدرش را نكوهش كرده بود . ( 254 )

ابن كثير مى گويد : وقتى از عبدالرحمان بن ابى بكر درخواست بيعت با يزيد شد ، وى خطاب به معاويه گفت : حكومت اسلامى را همانند امپراطورى روم و ايران گرديد كه هرقل و كسرى دارند .

عبدالرحمان ،

در اثر مرگ ناگهانى و پيش از رسيدن به مكه از دنيا رفت در حالى كه هنوز با يزيد بيعت نكرده بود . ( 255 )

معاويه ، حرمت ابابكر را نگه نداشت و نيكى او را به بدى پاسخ گفت : زيرا با آن كه ابابكر دو تن از برادران معاويه به نامهاى عتبه و يزيد را به فرماندارى طائف و شام گمارده بود ، معاويه دوتن از پسران ابابكر به نامهاى محمد و عبدالرحمان را در مصر و حجاز به قتل رسانيد .

ابو زرعه دمشقى بازگو مى كند :

عبدالرحمان پس از آن كه معاويه از مدينه به شام برگشت ، از دنيا رفت ، و اين در زمانى بود كه وى خواسته بود از عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير وعبدالرحمان بن ابى بكر براى پسرش يزيد بيعت بگيرد . ( 256 )

به هرحال ، نام عبدالرحمان بن ابى بكر نيز در فهرست افرادى قرار داشت كه معاويه در جريان سفر به مدينه دستور قتل و ترورشان را صادر كرد .

حاكم نيشابورى در مستدرك خود مى نويسد :

معاويه سعد بن ابى وقاص ، و عبدالرحمان بن خالدبن وليد را به قتل رسانيد و به نظر مى رسد گزارش زنده به گور كردن عبدالرحمان بن ابى بكر توسط امويان نيز صحيح باشد . ( 257 )

ترور عايشه در سال 58 هجرى

معاويه براى گرفتن بيعت مردم مدينه با پسرش يزيد به آن شهر سفر كرده بود ، ولى بسيارى از صحابه با اومخالفت كردند; چرا كه يزيد را شخصى فاسق و نادان مى دانستند .

در اين شرايط معاويه تصميم گرفت از مخالفان اين بيعت ، به خصوص كسانى كه

عثمان را كشته بودند انتقام بگيرد; لذا دستور قتل عبدالرحمان بن ابى بكر و خواهرش عايشه را صادر كرده و هر دو را ترور نمود .

عبدالرحمان مسموم شد و برخى نيز گفته اند زنده به گور شد ، ( 258 ) و به نظر مى رسد هر دو روايت درست باشد و معاويه او را پس از مسموم كردن زنده به گور كرده باشد .

عايشه به سبب جنايت جديد معاويه ترور عبدالرحمان بن ابى بكر ، بر معاويه شوريد و به طور علنى با مروان بن حكم كه فرماندار مدينه از جانب معاويه بود در افتاد و بالاخره معاويه او را نيز به دو برادرش محمد و عبدالرحمان ملحق كرد .

معاويه براى ترور عايشه نيز چاهى حفر كرد و آن را از ديده افراد پنهان داشت . ( 259 )

اين ترور نيز در سال 85 هجرى اتفاق افتاد .

دشمنى بين عايشه و بنى اميه در بالاترين حدّ ممكن بود ، ليكن بنى اميه با ترور پدرش ابابكر و برادرانش و عموزاده اش طلحه ، او را تضعيف كردند .

ابن كثير در «البدايه والنهايه» نوشته است كه عايشه و عبدالرحمن در يك سال مردند ( 260 ) و سنّ عايشه 67 سال بود . ( 261 )

در كتاب «الصراط المستقيم» آمده است :

معاويه روى منبر نشسته بود و مى خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد ولى عايشه گفت : آيا سه خليفه بيش از تو براى پسرانشان بيعت گرفتند ؟ ( 262 )

گفت : نه .

عايشه گفت : پس تو به كدام يك از آنها اقتدا مى كنى ؟ معاويه از اين سخن شرمسار شد و چاهى بر سر راه عايشه حفر كرد و عايشه در آن افتاد و مرد . ( 263 )

عبدالله

بن زبير در اعتراض به معاويه گفت :

مى دانيم كه خر ، ام عمرو را برد ولى نه ام عمرو برگشت و نه خرش! ( 264 )

پي نوشت ها

[193] شرح نهج البلاغه ، معتزلى ، ج 2 ، ص 31 _ 34; المسترشد ، محمد بن جرير طبرى ، الشافى ، مرتضى ، ص 241 _ 244 .

[194] كتاب الثقاة ، حافظ محمد بن حبان ، ج 2 ، ص 192 .

[195] همان .

[196] همان .

[197] همان .

[198] همان .

[199] مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 13 ، ص 123 ، الامامة والسياسة ، ابن قتيبه ، ج 1 ، ص 18 _ 19 .

[200] سنن مسلم ، بيروت ، چاپ دار احياء التراث العربى ، ج 4 ، ص 1856 ، ج 5 ، ص 238 .

[201] الطبقات ، ابن سعد ، ج 3 ، ص 198 .

[202] سوره ق ( 50 ) آيه 119; مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 13 ، ص 123 .

[203] المعارف ، ابن قتيبه ، ص 288 .

[204] سير اعلام النبلاء ، الذهبى ، ج 3 ، ص 120 .

[205] الطبقات الكبرى ، ابن سعد ، ج 7 ، ص 5 .

[206] همان .

[207] مثالب العرب ، من الكلبى ، ص 97 .

[208] الطبقات الكبرى ، ابن سعد ، ج 7 ، ص 5 .

[209] مثالب العرب ، هشام بن كلبى ، ص 164 .

[210] همان .

[211] همان .

[212] همان; سنن بيهقى ، ج 8 ، ص 235 ، الاغانى ، اصفهانى ، ج 14 ، ص 147; شرح نهج البلاغه ، ج 3 ،

ص 162 ، فتوح البلدان ، 353 .

[213] الاصابه ، ابن حجر ، ج 1 ، ص 580 .

[214] الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 3 ، ص 168 _ 169 .

[215] النهاية ، ابن اثير ، در ماده نصنص ، ص 159 .

[216] تاريخ الطبرى ، ج 2 ، ص 460 ، الامامه السياسة ، ج 1 ، ص 16 ، تاريخ الخلفاء ، السيوطى ، ص 71 .

[217] المغازى النبويه ، ابن شهاب الزهرى ، چاپ دارالفكر سال 1401 هجرى ، 1981 م ، ص 133 .

[218] الاصابه ، ابن حجر ، ج 1 ، ص 56 ، كنزالعمال ، ج 1 ، ص 290 .

[219] شرح نهج البلاغه ، معتزلى ، ج 2 ، ص 31 _ 32 .

[220] الملل والنحل ، شهرستانى ، ج 1 ، ص 24 ، در عنوان اختلاف در امامت .

[221] تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 110 .

[222] تاريخ طبرى ، بيروت ، چاپ اعلمى ، ج 10 ، ص 459 .

[223] الامامة والسياسة ، ابن قتيبه ، مصر ، چاپ الحلبى ، ج 1 ، ص 11 .

[224] شذرات الذهب ، ج 1 ، ص 246 .

[225] تاريخ ابن الوردى ، ج 1 ، ص 111 .

[226] تاريخ المدينة المنوره ، ابن شبه ، چاپ مكه ، ج 3 ، ص 1033; تفسير ابن كثير ، ج 1 ، ص 321; مثالب العرب ، ابن كلبى ، ص 182 .

[227] السيرة الحلبية ، ج 2 ، ص 260 ، النزاع والتخاصم ، مقريزى ، ص 20; انساب الاشراف ، بلاذرى ، 1/337

.

[228] فتوح البلدان ، بلاذرى ، ص 54; تاريخ ابى الفداء ، بيروت چاپ دارالكتب العلمية ، ج 1 ، ص 206 .

[229] الصراط المستقيم ، ج 3 ، باب 12 ، ص 34 .

[230] العثمانيه ، جاحظ ، ص 79 .

[231] همان .

[232] تاريخ ابى الفداء ، عمادالدين ابى الفداء ، ج 2 ، ص 333 .

[233] تاريخ اليعقوبى ، ج 2 ، ص 170 .

[234] بحار الانوار ، مجلسى ، ج 28 ، ص 296 .

[235] تاريخ اليعقوبى ، ج 2 ، ص 161 .

[236] الامامة والسياسة ، ابن قتيبه ، ج 2 ، ص 33 .

[237] الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 3 ، ص 168 _ 169 .

[238] العقد الفريد ، بيروت ، دار احياء التراث العربى ، ج 4 ، ص 277 .

[239] انساب الاشراف ، ج 5 ، ص 68 .

[240] تاريخ طبرى ، ج 5 ، ص 172 ، حوادث سال 36 .

[241] تاريخ ابى الفداء ، ج 2 ، ص 333 ، العقد الفريد ، ج 4 ، ص 267 .

[242] تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 132 ، تاريخ ابن اعثم ، ص 155 .

[243] تاريخ طبرى ، شرح النهج ، ص 77; الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 3 ، ص 206 .

[244] الصراط المستقيم ، ج 3 ، باب 12 ، ص 30 .

[245] طبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 78 _ 79; العقد الفريد ، ج 4 ، ص 27 .

[246] تفسير ابن كثير ، ج 2 ، ص 68 ، تفسير الخازن ، ج 1

، ص 503 ، الدر المنثور ، ج 2 ، ص291 .

[247] تاريخ طبرى ، ج 3 ، ص 432 .

[248] تاريخ طبرى ، ج 3 ، ص 452 .

[249] الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 3 ، ص 165 .

[250] آنها راه را هموار كردند تا أبو لؤلؤ فارسى به مدينه برسد و عمر را به قتل برساند .

[251] الطبقات الكبرى ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 193 .

[252] تاريخ طبرى ، جنگ بدر ، ابن اثير ، جنگ بدر .

[253] تاريخ ابن اثير ، حوادث سال 56 هجرى ، ج 3 ، ص 199; الاغانى ، ج 16 ، ص 90 _ 91 ; البدايه والنهايه ، ابن كثير ، بيروت ، چاپ دار احياء التراث العربى ، ج 8 ، ص 96; التحفة اللطيفة ، السخاوى ، ج 2 ، ص 504 .

[254] البداية والنهاية ، ابن كثير ، چاپ دار احياء التراث العربى ، 8/96 .

[255] الاستيعاب ، ابن عبدالبر ، ج 2 ، ص 393; اسدالغابه ، ج 3 ، ص 306 .

[256] تاريخ ابى زرعه دمشقى ، ص 298 ، ح 1668; مروج الذهب ، مسعودى ، ج 2 ، ص 139 .

[257] المستدرك على الصحيحين ، حاكم ، ج 3 ، ص 476 .

[258] البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 8 ، ص 123 ، المستدرك الحاكم ، ج 3 ، ص 476 .

[259] كتاب حبيب السير ، غياث الدين بن همام الدين حسينى ، ص 425 .

[260] البداية والنهاية ، ابن كثير ، چاپ دار احياء التراث العربى ، ج 8 ،

ص 96 .

[261] همان ، ج 8 ، ص 101 .

[262] مقصودش از بزرگان ابوبكر و عمر بود ، كه براى فرزندانشان از مردم بيعت نگرفتند .

[263] الصراط المستقيم ، ج 3 / باب 12 / 45 .

[264] همان ، ص 46 .

معاويه مردم را از گريستن بر عايشه بازداشت

ابن خلكان مى نويسد :

عايشه در زمان پادشاهى معاويه ، در سال 58 هجرى و در سنّ 67 سالگى مرد و در بقيع دفن شد . پس از مرگ عايشه ، پسر عمر بر او گريست و اين خبر به معاويه كه هنوز در مدينه بود رسيد و به عبدالله بن عمر گفت : آيا براى مردن يك پيرزن گريه مى كنى ؟ عبدالله گفت : تمام فرزندانِ ام المؤمنين بر او مى گريند; البته كسى كه فرزند او نباشد ( يعنى مؤمن نباشد ) نمى گريد . ( 265 )

با ملاحظه اين حديث در مى يابيم كه معاويه گريستن فرزند عمر بر عايشه را به مسخره گرفت ولى عبدالله پاسخى دندان شكن به او داد .

از طرفى اين جوابِ عبدالله بن عمر ، معاويه را _ به دليل كشتن عايشه كه او را ام المؤمنين مى خواندند _ بى دين و مرتدّ معرفى كرد .

عايشه را شبانه دفن كردند!

عايشه بدون هيچ گونه مراسم تشييع جنازه و گردهمايى اسلامى ، شبانه هم چون پدرش ابوبكر به خاك سپردند! ( 266 ) اين ، يك فاجعه براى خاندان ابوبكر بود كه بزرگانش را بدون تشييع جنازه و بدون گردهامايى اسلامى بلكه شبانه به خاك سپردند; زيرا ابابكر و عايشه را شبانه دفن كردند و عبدالرحمان بن ابى بكر را زنده بگور كردند ( 267 ) و بدن مطهّر محمد بن ابى ابكر را در شكم الاغ مرده اى گذاشته و به آتش كشيدند ( 268 ) !!

همچنين طلحة بن عبدالله را در وسط ميدان جنگ با نيرنگ به قتل رساندند . ( 269 )

ترور طلحة بن عبدالله تيمى

طلحه شدت عمل بسيارى نسبت به عثمان نشان مى داد ( 270 ) . وى از آب دادن به عثمان جلوگيرى كرد و در سر بريدن او شركت داشت .

مغيره مى گويد : طلحه از همه مردم نسبت به عثمان سخت گيرتر بود . ( 271 )

از آنجا كه طلحه در ترور عثمان بن عفان شركت داشت ، بنى اميه تصميم به انتقام از او گرفتند .

پس از آن كه عايشه به بصره لشكر كشى كرد و خونخواهى عثمان را بهانه نمود ، سعيد بن عاص اموى گفت : خون ما ( عثمان ) تنها بر گردن اين سه تن يعنى عايشه ، طلحه و زبير است .

عايشه و طلحه خونخواهى عثمان را بهانه كردند و به جنگ با اميرمؤمنان امام على بن ابيطالب ( عليه السلام ) پرداختند ولى از اين كار بهره اى نيافتند; زيرا امويان تصميم گرفته بودند انتقام عثمان را از عايشه و طلحه و زبير بگيرند

.

و در جريان جنگ جمل فرصتى براى مروان بن حكم پيش آمد و طلحة بن عبدالله را كشت . ( 272 )

در حاشيه ترور ابا عبيدة بن جرّاح

ابو عبيدة بن جرّاح فهرى از صحابه قديمى بود كه به مدينه هجرت كرده بود ( 273 ) ; و يكى از اركان سه گانه حزب قريشى به شمار مى رفت; ابابكر ، عمر و ابا عبيده سه پايه اصلى اين حزب بودند .

مسؤولان اين حزب ، ابوعبيده را لقب «امين» داده بودند; زيرا اسرار و رازهاى اين تشكّل نزد او نگه دارى مى شد .

مشهور است كه مى گفتند : هر امتى امينى دارد و امين اين امت نيز اباعبيدة بن جرّاح فهرى است . ( 274 )

اباعبيده همان كسى است كه در سقيفه از عمر روى برتافت و زمينه ساز بيعت با ابا بكر شد و اين جريان سبب شد تا عمر بر او خشم بگيرد .

براساس قرارهاى حزب قريش ، بنا بود ابتدا ابابكر و پس از او عمر و پس از عمر اباعبيده به خلافت دست يابند ، و اين واقعيت هولناك را مى توان به آسانى از احاديثى كه اين حزب به نام پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) نسبت دادند ، دريافت كرد :

_ . . . به عايشه گفتم : كدام يك از ياران پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) در نزد او محبوب تر بودند ؟

عايشه گفت : ابوبكر ،

گفتم : پس از او چه كسى ؟

گفت : عمر;

گفتم : پس از او چه كسى ؟

گفت : ابوعبيده بن جراح; وبالاخره پرسيدم پس از او چه كسى ؟

و در اين جا

عايشه سكوت كرد . ( 275 )

_ ابوهريره از زبان رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) اين حديث را جعل كرده است :

ابوبكر مرد خوبى است ، عمر مرد خوبى است ، ابوعبيدة بن جرّاح مرد خوبى است . ( 276 )

نكته قابل توجه آن است كه از عثمان بن عفان در احاديثى كه حزب قريشى جعل كرده بودند نامى به ميان نيامده و در آغاز بنا نبوده كه او نيز خليفه شود;

_ از طرفى روشن است كه بنى اميه اين طرح حزب را نپذيرفته و دست به كار شدند تا سهمى نيز براى خود به وجود بياورند;

_ بنى اميه دريافتند كه ابوبكر اصرار دارد سومين خليفه اباعبيده باشد و فرمانده سپاه اسلام در شام نيز او باشد و اين يكى از اسباب ترور ابابكر بود; زيرا توافق كردند ابوبكر را بكشند و اباعبيده را نيز بركنار كنند و عثمان را به جايش بگمارند;

_ اين پيمان به انجام رسيد و ابوعبيده پس از مرگ ابابكر بركنار شد و عثمان به عنوان ولى عهد عمر معرفى شد;

_ امويان به مشكل مهمى برخورد كردند; زيرا احاديثى ( ساختگى ) را در بين مردم شايع ديدند كه ابابكر ، عمر ، و اباعبيده را به ترتيب شايسته ترين افراد معرفى مى كرد; در اين حال نيز آستين ها را بالازده و حديث هاى جديدى جعل كردند كه مى گفت :

ابابكر و عمر و عثمان ، به ترتيب شايسته ترين افراد هستند . از جمله اين احاديث جعلى كه از زبان عايشه بيان شده است :

. . . عايشه مى گويد : رسول خدا ( صلى

الله عليه وآله وسلم ) در خانه من در حال استراحت بود و ساق پايش نمايان بود; در اين حال ابابكر اجازه ورود خواست و اجازه يافت و وارد شد و پيامبر نيز در همان حال بود; سپس عمر كسب اجازه كرد و اجازه يافت و وارد شد و باز هم پيامبر در همان حال بود;

آن گاه عثمان اجازه خواست و پيامبر برخاست و نشست و لباس خود را مرتب كرد و عثمان نيز اجازه يافت و وارد شد و مانند ابوبكر و عمر شروع به گفتگو با آن حضرت كرد .

پس از آن كه عثمان رفت ، به آن حضرت گفتم : وقتى ابابكر و عمر آمدند باكى نداشتى ولى براى ورود عثمان نشستى و لباست را مرتب كردى ؟

گفت : آيا از كسى كه فرشتگان از او حياء مى كنند ، حياء نكنم ؟ ( 277 )

اين حديث جعلى ، سياق گفتار بنى اميه را دارد و به رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) توهين كرده است و ابوبكر و عمر را نيز مورد اهانت قرار داده است .

ابوموسى اشعرى مى گويد : زمانى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) در يكى از بستان هاى مدينه نشسته بود و شاخه اى را كه در دست داشت بين آب و گِل حركت مى داد كه ناگهان مردى اجازه ورود خواست ، و او فرمود بگو داخل شود ، و او را به بهشت بشارت بده . من ديدم آن مرد ابابكر است و او را بشارت به بهشت دادم .

مرد ديگرى اجازه ورود خواست و او همان كلام

را تكرار كرد . رفتم و ديدم عمر است و او را بشارت به بهشت دادم .

براى سومين بار كسى اجازه ورود خواست و حضرت فرمود : او را اجازه ورود بده و بگو اهل بهشت است . رفتم و ديدم عثمان است و او را بشارت به بهشت دادم . ( 278 )

هم چنين روايتى جعل كرده اند كه مى گويد :

ما با رسول خدا مى گفتيم : زنده باد ابوبكر و عمر و عثمان! ( 279 )

پس از قتل ابابكر و رئيس شدن عمر ، اباعبيده از چشم دولت افتاد و مصيبت هايى برايش پيش آمد .

در آن روزها بود كه اباعبيده نيز با تيرهايى ازسوى نظام سلطه هدف قرار گرفت و با عده اى ديگر از مخالفان نظام در شام به قتل رسيدن .

به خوبى روشن است كه عمر با امويان پيمان بسته بود تا ابوعبيده را بركنار كند ، و سهم رياست او را به عثمان و معاويه بدهد .

بدين ترتيب ، اباعبيده كه در سقيفه كارها را براى رياست ابابكر و عمر مرتب كرد ، خودش بهره اى از رياست نبرد و دست خالى مرد .

معاويه در زمانى كه از سوى عمر به زمامدارى شام منصوب شده بود ، بلال و اباعبيده و يارانشان را به قتل رسانيد .

واقدى ، و عمرو بن على ، و برقى و محمد بن اسحاق مى نويسند : بلال در سال 20 هجرى ( 280 ) پس از شيوع طاعون عمواس در حلب از دنيا رفت و در همان سال نيز معاذ بن جبل در سن 38 سالگى مرد ( 281 ) . ابوعبيده

بن جرّاح نيز در فحل اردن از دنيا رفت . ( 282 )

پس از شدت يافتن درگيرى بين عمر و ابا عبيده به سبب آنكه عمر او را از جانشينى خود بركنار كرد و خوددارى عمر از ورود ابن عوف گفت : رسول خدا ( صلى الله عليه وآله وسلم ) فرمود :

وقتى شنيديد در شهرى وبا و طاعون آمده به آن جا نرويد و اگر داخل شهر بوديد نيز از آن خارج مشويد و فرار مكنيد . در اين حال عمر با همراهانش به مدينه بازگشتند . اين روايت را بخارى و مسلم نيز آورده اند .

عبدالرحمان بن عوف با اين حديث عمر را نجات داده و ابن جراح را سركوب كرد .

از سوى ديگر ، بركنارى ابوعبيده به نفع عثمان و عبدالرحمان بن عوف بود; زيرا اولين رقيبشان درحزب قريشى براى خليفه شدن ، ابوعبيده بود . همچنين لازم به يادآورى است كه اينان قرار گذاشته بودند پس از عثمان نيز ابن عوف به خلافت دست يابد!

عمر پس از بازگشت از شام ، ابوعبيده را از زمامدارى آن منطقه بركنار كرد و معاويه را به جايش گمارد . ( 283 ) در همان سال ، ابوعبيده نيز در فحل اردن مرد در حالى كه از خلافت و ولايتعهدى بركنار شده بود .

بنى اميه ، وليدبن عتبة بن ابى سفيان را نيز كشتند و سپس گفتند : در اثر طاعون مرده است .

و بيهقى روايت كرده كه ابوعبيده در سفر حج به دليل آن كه عمر و همراهانش مجلس غنا به راه انداختند از آنها جدا شد .

او مى گويد با عمر به حج

رفتيم و در كاروانى وارد شديم كه ابو عبيده و عبدالرحمان بن عوف نيز بودند . كاروانيان گفتند : اى خواست! براى ما آوازى بخوان و او نيز آوازى سرداد . آنگاه گفتند : از ترانه هاى ضرار برايمان بخوان . عمر گفت : اى خوات! با صداى بلند بخوان كه صدايت ما را جادو كرد .

من با ابوعبيده برخاستيم و رفتيم . ( 284 )

به همين سبب برادر زاده ابوعبيده يعنى ابو يعلى بن عمر بن جرّاح با حزب قريشى مخالف شد .

وى از افراد خط مقدم سپاه امام على ( عليه السلام ) در جنگ جمل بود . ( 285 )

والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته

پي نوشت ها

[265] وفيات ابن خلكان ، ج 3 ، ص 16 .

[266] الطبقات الكبرى ، ابن سعد ، بيروت ، چاپ دار صادر ، ج 8 ، ص 77 .

[267] المستدرك الحاكم ، ج 3 ، ص 207 .

[268] مختصر تاريخ دمشق ، شرح حال محمد بن ابى بكر .

[269] المعارف ، ابن قتيبه ، ص 229 .

[270] المعارف ، ص 228 .

[271] العقد الفريد ، چاپ دار احياء التراث العربى ، ج 4 ، ص 280 .

[272] المعارف ، ابن قتيبه ، ص 229 .

[273] ابوعبيده شخصى قد بلند ولاغر كه پشتش خميده ، و رگهاى صورتش باز بود ، صفوة الصفوه ، ابن جوزى ، ج 1 ، ص 192; دندانهاى جلوى او افتاده بود ، يك پايش مى لنگيد ، المستدرك الحاكم ، ج 3 ، ص 308; الطبرى ، 2/261; الاصابة ، ج 6 ، ص 313 ، و او گور كن مهاجرين بود ،

تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 451 .

[274] سنن الترمذى ، ج 3 ، ص 221 ، چاپ دارالتربية دول الخليح .

[275] سنن الترمذى ، ج 3 ، ص 222 ، ح 2985 _ 4027; سنن ابن ماجة ، ص 102 ، چاپ دارالتربية لدول الخليح .

[276] سنن الترمذى ، ج 3 ، ص 222 .

[277] صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1866 ، ح 2401 _ 2402 ، چاپ دار احياء التراث العربى ، تحقيق عبد الباقى .

[278] صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1867 ، ح 2403 ، چاپ دار احياء التراث العربى; سنن الترمذى ، ج 3 ، ص 211 ، ح 2927 _ 3976 .

[279] صحيح الترمذى ، ج 3 ، ص 210 ، ص 2924 _ 3972 ، چاپ دارالتربيه العربيه لدول الخليج .

[280] اسدالغابه ، ابن اثير ، ج 5 ، ص 245; ج 1 ، ص 197 .

[281] اسدالغابه ، ابن اثير ، ج 5 ، ص 197 ، بيروت چاپ داراحياء التراث العربى .

[282] تاريخ ابى زرعه ، ص 301 .

[283] تاريخ طبرى ، ج 3 ، ص 165 ، بيروت ، چاپ اعلمى .

[284] السنن الكبرى ، بيهقى ، ج 5 ، ص 69 .

[285] الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 3 ، ص 204 .

فهرست منابع و مآخذ

1 _ الكامل فى تاريخ ، ابن اثير ، دار بيروت ، 1385 ه_ . 1965 م .

2 _ تاريخ طبرى ، موسسه اعلمى ، بيروت .

3 _ تاريخ ابى الداء ، دارالكتب العلميه ، بيروت .

4 _ تفسير قرآن عظيم ، ابن كثير ،

دار احياء التراث العربى ، بيروت .

5 _ تاريخ مدينه منوّره ، چاپ سعودى .

6 _ مروج الذهب ، على بن حسين مسعودى ، دارالأندلس ، بيروت .

7 _ انساب اشراف ، بلاذرى ، موسسه اعلمى ، بيروت .

8 _ فتوح البلدان ، بلاذرى ، دارالكتب العلميه ، بيروت .

9 _ اخبار موفقيات ، زبير بن بكار ، وزارت فرهنگ ، بغداد .

10 _ معارف ، ابن قتيبه ، دار الثقافه ، مصر .

11 _ تاريخ ابى زرعه دمشقى ، عبدالرحمان ، بن عمرو نصرى ، دار الكتب العلميه ، بيروت .

12 _ سيره حلبيه ، على بن برهان الدين حلبى شافعى ، دار احياء التارث العربى ، بيرت .

13 _ مقاتل الطالبيين ، ابو الفرج اصفهانى ، مكتبة الحيدريه ، نجف .

14 _ تاريخ الخلفاء ، جلال الدين سيوطى ، انتشارات متحده ، مصر .

15 _ الايضاح ، فضل بن شاذان نيشابورى ، موسسه اعلمى ، بيروت .

16 _ تاريخ يعقوبى ، احمد بن ابى يعقوب بن جعفر ، انتشارات صادر ، بيروت ، 1375 ه_

17 _ تاريخ خليفة بن خياط ، خليفة بن خياط عصفورى ، دار الكتب والارشاد القومى الاقليمى الجنوبى .

19 _ التنبيه والاشراف ، على بن حسين مسعودى ، دار صادر ، قاهره .

20 _ امامت و سياست ، ابن قتيبه ، شركت حلبى ، مصر .

21 _ تاريخ مختصر الدول ، ابن عبرى ،

22 _ سيره ابن اسحاق ، محمد بن اسحاق بن يسار ، دارالفكر .

23 _ اثبات الوصيه ، حسين بن على مسعودى ، چاپ حيدريه ، نجف اشرف .

24 _ سيره نبوى ، احمد زينى دحلان

، دار احياء التراث العربى .

25 _ سيره ابن هشام ، شركت حلبى ، مصر 1355 ه_ ، 1936 م .

26 _ صحيح بخارى ، محمد بن اسماعيل بخارى ، دارالقلم ، بيروت .

27 _ اضواء على السنة المحمدية ، موسسه انصاريان ، 1416 ه_ ، 1995 م .

28 _ صحيح مسلم ، مسلم بن حجاج نيشابورى ، دار احياء التراث العربى ، بيروت .

29 _ صحيح النسائى ، مكتب التربية العربى لدول الخليج ، 1408 ه_ .

30 _ صحيح ترمذى ، مكتب التربية العربى لدول الخليج ، 1408 ه_ .

31 _ صحيح ابى داود ، مكتب التربية العربى لدول الخليج ، 1409 ه_ .

32 _ صحيح ابن ماجة ، مكتب التربية العربى لدول الخليج ، 1408 ه_ .

33 _ صحيح فخر رازى ، دار احياء التراث العربى .

34 _ العقد الفريد ، ابن عبد ربه ، دار احياء التراث العربى .

35 _ الفتوح ، ابن اعثم ، دار الكتب العلميه .

36 _ دلائل النبوه ، بيهقى ، دارالكتب العلميه .

37 _ البدايه و النهايه ، ابن كثير ، موسسه تاريخ عربى .

38 _ طبقات الكبرى ، ابن سعد ، انتشارات صادر ، بيروت .

39 _ اصابه ، ابن حجر عسقلانى ، دار احياء التراث العربى ، بيروت .

40 _ اسدالغابه ، ابن اثير ، دار احياء التراث العربى ، بيروت .

41 _ مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، دارالفكر ، دمشق .

42 _ لسان الميزان ، ابن حجر عسقلانى ، دارالفكر ، بيروت .

43 _ ميزان الاعتدال ، الذهبى ، دارالمعرفه ، بيروت .

44 _ الجرح والتعديل ، رازى ، داراحياء التراث العربى

، بيروت .

45 _ وقعة صفين ، نصر بن مزاحم منقرى ، چاپخانه مرعشى نجفى ، قم ، 1418 ه_ .

46 _ مغازى ، محمد بن عمر واقدى .

47 _ تنبيه الخواطر و نزهة النواظر ، ورام بن ابى نؤاس مالكى ، دار التعارف ، بيروت .

48 _ قصص العرب ، جادالحق والبجاوى و محمد ابوالفضل ، دار احياء الكتب العربى .

49 _ لسان العرب ، ابن منظور ، مطبعه ادب الحوزه ، 1405 ه_ .

50 _ تفسير كشاف ، زمخشرى ، مكتب الاعلام الاسلامى ، 1414 ه_ .

51 _ عمر بن خطاب فاروق القائد ، محمود شيت خطاب ، دار مكتبة الحياة ، بيروت .

52 _ عبقريه عمر ، عباس محمود عقاد ، دارالهلال .

53 _ الفاروق عمر ، محمد حسنين هيكل ، دارالمعارف ، مصر ، ط 5 .

54 _ مناقب اميرالمؤمنين عمر ، محمد بن جوزى ، دارالكتب العلميه ، بيروت .

55 _ تاريخ اسلام ، محمد بن احمد ذهبى ، دار الكتاب العربى .

56 _ المحلى ، ابن حزم اندلسى ، چاپ دارالفكر .

57 _ تاريخ ابن الوردى ، دارلكتب العلميه ، بيروت .

59 _ الروض الانف ، دار احياء التراث العربى ، بيروت .

60 _ المنتظم ، ابوالفرج بن جوزى ، دارالكتب العلميه ، بيروت .

61 _ مثالب العرب ، هشام بن كلبى ، دارالهدى للتراث ، بيروت .

62 _ جمل ، مفيد ، انتشارات داورى ، تهران .

63 _ المستدرك ، حاكم ، دارالكتب العلميه ، بيروت .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109