سرشناسه : شيخ الاسلامي تويسركاني،حسين
عنوان و نام پديدآور : گفتار امير المومنين علي عليه السلام/سيد حسين شيخ الاسلامي ؛ ترجمه نثار احمد زين پوري
مشخصات نشر : قم: انصاريان پبليكيشنز، 1426ق، =2005م، =1384.
مشخصات ظاهري : 2ج ،1640ص.
شابك : (دوره 9644384717 ؛ (ج.2 9644386841
وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي
يادداشت : ترجمه اردو هدايه العلم و غرر الحكم
عنوان روي جلد : ترجمه اردو غرر الحكم گفتار امير المومنين علي عليه السلام
شناسه افزوده : زينپوري،نثار احمد ،مترجم
1- برّ الوالدين أكبر فريضة 4423 .
2- برّوا آباءكم يبرّكم أبناؤكم 4448 .
3- من برّ والديه برّه ولده 9145 .
4- موت الوالد قاصمة الظّهر 9821 .
5- من استنكف من أبويه فقد خالف الرّشد 8623 .
6- مودّة الآباء نسب بين الأبناء 9805 . پدران و مادران 1- نيكوئى به پدر و مادر بزرگترين فريضه است .
2- به پدرهاى خود نيكى كنيد تا فرزندان شما نسبت بشما نيكى كنند .
3- هر كه به پدر و مادر خود نيكى كند فرزندش به او نيكى خواهد كرد .
4- مرگ پدر شكننده پشت است ( چون بالاترين يار انسان است از خلق ) .
5- هر كس از پدر و مادر خود استنكاف نمايد ( و از آنها ننگ داشته باشد ) در حقيقت راه درست را مخالفت نموده است .
6- دوستى پدران نسبى است ميان پسران ( و در نهج البلاغه كلمات قصار 300 بجاى كلمه ( نسب ) ( قرابة ) بكار برده شده و سپس عبارتى پسوند دارد معناى هر دو ظاهرا اين است كه امر دوستى پدران ميان پسران همچون خويشاوندى است ،
1- اطلبوا الخير في أخفاف الإبل طاردة و واردة 2537 .
1- مسكين ابن آدم ، مكتوم الأجل ، مكنون العلل ، محفوظ العمل ، تؤلمه زيرا آنان دوستى و دشمنى را به ارث خواهند برد ، از اين رو مى فرمايد : «و القرابة أحوج إلى المودّة من المودّة إلى القرابة» خويشى بدوستى نيازمندتر است تا دوستى به خويشى ، از ابن ابى الحديد نقل شده ، كه از كسى پرسيدند از برادر و دوستت كدام را بيشتر دوست دارى گفت : برادرم اگر دوست باشد ) .
شتر 1- خير را در سر پنجه هاى شتر در حالى كه بار افكننده يا رونده و فرود آينده است طلب نمائيد .
( مرحوم علامه خوانسارى ميان اين روايت و رواياتى كه دلالت دارند بر اين كه از شتر مذمّت شده كه اقبال آن اقبال و ادبار آن ادبار است چنين جمع فرموده : ممكن است آن دسته از روايات بر شترى حمل شود كه براى «نتاج» كسى نگهدارى كند ) .
فرزند آدم 1- ( حضرت در بيان كمال عجز و بيچارگى و ناتوانى انسان فرموده است ) بى نوا و بيچاره پسر آدم پنهان شده اجل ( كه نمى داند كى مى ميرد ناگهان اجلش فرا مى رسد و چقدر مشكل است ) نهان گردانيده شده بيماريها ( نمى داند چه وقت بيمار مى گردد يك بار مبتلا مى شود ) حفظ كرده شده عمل ( هر چه كند از طرف خدا بايگانى مى شود ) او را پشه اى ( ضعيف و ناتوان ) مى آزارد ، و او را عرقى مى گنداند ( و بد بو
البقّة ، و تنتنه العرقة ، و تقتله الشّرقة 9844 .
2-
ويح ابن آدم ما أغفله ، و عن رشده ما أذهله 10093 .
3- ويح ابن آدم ، أسير الجوع ، صريع الشّبع ، غرض الآفات ، خليفة الأموات 10096 .
1- ربّ ذي ابّهة أحقر من كلّ حقير 5325 . مى سازد ) و او را يك گلو گيرنده ( گر چه آب دهانش باشد ) خواهد كشت ( بنا بر اين آيا با اين حال فخر و كبر و منيت چه صورتى دارد ) 2- واى بر پسر آدم چه چيز او را بيخبر ساخته ، و از راه راست و درستش غافل و يا زائل كرده است 3- واى بر پسر آدم كه اسير گرسنگى ، افتاده سيرى ، هدف و نشانه بلاها ، جانشين مردگانست ( يعنى بايد بحال او ترحم كرد كه پيوسته گرفتار شكم است و چون سير شود در زيان افتاده ، و دائم در معرض تيرهاى بلاء و بالاترين مقام او جانشينى كسانى است كه مرده اند ) .
بزرگى 1- چه بسيار صاحب عظمت و بزرگى كه ( يا بسبب كفر و عصيان ، و يا از نظر منفوريت او در جامعه ) از هر حقيرى حقيرتر است
1- الإيثار فضيلة ، الاحتكار رذيلة 112 .
2- الإيثار أشرف الإحسان 399 .
3- الإيثار شيمة الأبرار 606 .
4- الإيثار غاية الإحسان 861 .
5- الإيثار أشرف الكرم 916 .
6- الإيثار أعلى الإحسان 951 .
7- الإيثار أعلى المكارم 986 .
8- الإيثار أفضل عبادة ، و أجلّ ( أحسن ) سيادة 1148 .
9- الإيثار أعلى مراتب الكرم ، و أفضل الشّيم 1419 . ايثار 1- مردم را بر خود مقدم داشتن فضيلت ، و حبس مال رذيلت و پستى است .
2- ايثار و ديگران را بر خود برگزيدن برترين احسان است .
3- ايثار خصلت نيكو كاران است .
4- بخشش در صورت نياز به آن نهايت
نيكوئى است .
5- ايثار شريفترين جود و بخشش است .
6- ايثار برترين احسان است .
7- ايثار برترين صفات نيك است .
8- جود و بخشش با احتياج ، برترين عبادت و نيكوتر يا بزرگترين سيادت و بزرگى است .
9- ايثار بالاترين مرتبه هاى شرافت و افزونترين خصلت هاست .
10- الإيثار أحسن الإحسان و أعلى مراتب الإيمان 1705 .
11- الإيثار سجيّة الأبرار ، و شيمة الأخيار 2208 .
12- أفضل السّخاء الإيثار 2888 .
13- أحسن الكرم الإيثار 2914 .
14- بالإيثار يسترقّ الأحرار 4187 .
15- بالإيثار يستحقّ اسم الكرم 4253 .
16- بالإيثار على نفسك تملك الرّقاب 4293 .
17- خير المكارم الإيثار 4953 .
18- عند الإيثار على النّفس تتبيّن جواهر الكرماء 6226 .
19- غاية المكارم الإيثار 6361 . 10- ديگران را بر خود مقدم داشتن بهترين نيكوئى ، و بلندترين پايه هاى ايمان است .
11- ايثار خوى نيكو كاران و شيوه افراد نيك است .
12- افزونترين بخشش ايثار است .
13- نيكوترين بزرگى ، ديگران را بر خود مقدم داشتن است .
14- بواسطه جود و بخشش آزادگان به بندگى كشيده خواهند شد .
15- بسبب ايثار استحقاق نام كرم حاصل مى گردد ، ( يعنى بكسى بايد كريم گفت كه ايثارگر باشد ) .
16- بواسطه ايثار و برگزيدن ديگران بر نفس خود ، گردنها را مالك مى شوى ، ( يعنى فرمانفرما خواهى شد و ديگران مطيع تو خواهند گرديد ) .
17- بهترين بزرگى و جوانمردى ، ديگران را بر خود برگزيدن است .
18- هنگام برگزيدن ديگران بر خود ، گوهرهاى كريمان آشكار مى گردد .
19- نهايت بزرگى ، ديگران را بر خود ترجيح دادن است .
20- كفى بالإيثار مكرمة 7047 .
21- من آثر على نفسه بالغ في
المروءة 8225 .
22- من آثر على نفسه استحقّ اسم الفضيلة 8845 .
23- من آثرك بنشبه فقد اختارك على نفسه 9172 .
24- من شيم الأبرار حمل النّفوس على الإيثار 9350 .
25- من أحسن الإحسان الإيثار 9386 .
26- من أفضل الاختيار التّحلّي بالإيثار 436 .
27- لا تكمل المكارم إلّا بالعفاف و الإيثار 10745 . 20- براى بزرگوارى ايثار كفايت ميكند .
21- هر كه ديگران را بر نفس خود مقدم دارد ، در جوانمردى بكمال رسيده است .
22- هر كه بر نفس خود ايثار نمايد ، مستحق نام فضيلت مى شود و به او صاحب فضيلت و برترى گويند .
23- كسى كه تو را بر مال و عقار خود مقدم دارد ، يا در چيزى كه خلاصى از آن نباشد ، براى رفاه حال تو خود را در بلاء دچار سازد پس در حقيقت تو را بر نفس خود برگزيده است .
24- از خصلت هاى نيكو كاران ، وادار نمودن نفسهاست بر بخشش ، و تقدم ديگران است بر خويشتن .
25- از نيكوترين نيكوئى ها ، ترجيح ديگران است بر خود .
26- از افزونترين برگزيدن ، زينت يافتن به ايثار است .
27- بزرگواريها بكمال نخواهد رسيد ، مگر با پارسائى و ايثار .
1- الأجل محتوم ، و الرّزق مقسوم ، فلا يغمّنّ أحدكم إبطاؤه ، فإنّ الحرص لا يقدّمه ، و العفاف لا يؤخّره ، و المؤمن بالتّحمّل ( بالتّجمّل ) خليق 2086 .
2- أصدق شي ء الأجل 2845 .
3- أقرب شي ء الأجل 2920 .
4- صدق الأجل يفصح ( يفضح ) كذب الأمل 5877 .
5- في كلّ لحظة أجل 6457 .
6- قد غاب عن قلوبكم ذكر الآجال ، و حضرتكم كواذب
الآمال 6686 . مرگ 1- مرگ حتمى ، و روزى قسمت شده است ، پس البته كندى آن فردى از شما را محزون نسازد ، زيرا حرص ، آن را پيش نينداخته ، و عفت و پاكدامنى آن واپس نمى اندازد ، و فرد با ايمان به تحمل كردن سزاوارتر است .
2- راست ترين چيز مرگ است .
3- نزديكترين چيز مرگ است ( نزديكتر بودن آن از جهت حتمى رسيدن آنست ، گر چه مدّت رسيدن آن طولانى باشد ، چنانكه در آرزو كه آدمى به آن نمى رسد تعبير بدورى از آن مى شود .
4- راستى اجل يا اجل صادق بيان يا رسوا مى كند كذب اميد يا اميد دروغ را ( يعنى بطلان آن را ظاهر مى سازد ) .
5- در هر نگاه كردنى اجلى است ( پس بايد در تدارك توشه آن پرداخت ) .
6- در حقيقت از دلهاى شما ياد مرگ ها پنهان شده ، و دروغهاى اميدها شما را حاضر گشته است .
7- قد ذهب عن قلوبكم صدق الأجل ، و غلبكم غرور الأمل 6687 .
8- من راقب أجله اغتنم مهله 8443 .
9- من دنى منه أجله لم تعنه ( لم تغنه ) حيله 8829 .
10- من الآجال انقضاء السّاعات 9249 .
11- ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه و طالب حثيث من أجله يحدوه 9696 .
12- عند حضور الآجال ، تظهر خيبة الآمال 6208 .
13- عند هجوم الآجال تفتضح الأماني و الآمال 6209 .
14- كلّ آت قريب 6856 . 7- در حقيقت از دلهاى شما راستى مرگ رفته ، و بر شما فريب اميد غلبه كرد است .
8- هر كه مراقب و نگهبان
اجل خود باشد ، مهلت و فرصت را غنيمت شمرد .
9- هر كه مرگش نزديك گردد ( و مدت عمرش بسر آيد ) چاره هايش او را بى نياز ننموده و يا يارى نخواهد نمود ( بنا بر اين هر چه بكوشد بيفائده است ) .
10- از جمله اجلهاست گذشتن ساعت ها ( كه از عمر مى گذرد و آدمى بايد قدر آن را بداند ) .
11- چه نزديك است بقاء كسى كه براى او روزيست كه از آن درنگذرد ، و خواهنده شتابان از اجلش كه او را بخواند ، ( يعنى مرگ سريع و حتمى است كه امكان دارد روزى كه انسان در آنست آخر عمر او باشد ) .
12- هنگام فرا رسيدن اجلها ، زيان و يا نوميدى اميدها آشكار مى گردد .
13- هنگام در آمدن اجلها ، آرزوها و اميدها رسوا مى گردد .
14- هر آينده اى ( مانند مرگ و قيامت ) نزديك است .
15- كم من مسوّف بالعمل حتّى هجم عليه الأجل 6954 .
16- كفى بالأجل حارسا 7030 .
17- لكلّ أجل كتاب 7267 .
18- الأجل يصرع 146 .
19- الرّحيل و شيك 149 .
20- الأجل جنّة 161 .
21- الأجل حصن حصين 494 .
22- الآجال تقطع الآمال 578 .
23- الأجل يفضح الأمل 637 . 15- بسا از كسى كه عمل را تأخير انداخته تا بر او اجل وارد شده است ( و بالأخره نتوانسته بواسطه پس انداختن و آمدن أجل عمل را انجام دهد ) .
16- اجل براى نگهبانى ( انسان ) كفايت مى كند ( يعنى تا مرگ انسان نرسد و مدت عمر بسر نيايد محال است كه رشته عمر كسى بگسلد ) .
17- براى هر اجلى
نوشته اى باشد ( در لوح محفوظ يا غير آن ) .
18- مرگ بر زمين مى زند .
19- كوچ و روانه شدن بسوى آخرت شتابانست .
20- اجل و رسيدن وقت مرگ سپر ( يا بهشت ) است ( البته براى كسانى كه اهل بهشتند ) .
21- مدت عمر حصاريست محكم ( چنانكه شاعر گويد :
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى
نبرّد رگى تا نخواهد خداى )
22- اجلها اميدها را قطع ميكند .
23- رسيدن مرگ اميد را رسوا ميكند ( و روشن مى سازد كه همه آرزوها پوچ بوده است ) .
24- الأجل حصاد الأمل 638 .
25- إذا حضرت الآجال افتضحت الآمال 4007 .
26- إذا بلغتم نهاية الآمال فاذكروا بغتات الآجال 4008 .
27- آفة الآمال حضور الآجال 3959 .
28- آفة الأمل الأجل 3970 .
29- سوف يأتيك أجلك فأجمل في الطّلب 5585 .
30- سابقوا الأجل فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل فيرهقهم الأجل 5643 .
31- سابقوا الأجل ، و أحسنوا العمل ، تسعدوا بالمهل 5644 . 24- اجل درو اميد است ( يعنى قطع مى نمايد ) .
25- هنگامى كه اجلها فرا رسد اميدها رسوا گردد .
26- هرگاه بنهايت اميدها رسيديد بياد آوريد ناگاه رسيدن هاى اجل ها را ( كه پس از آن بسر بلندى و سركشى اقدام نخواهيد كرد ) .
27- آفت و فساد اميدها فرا رسيدن اجل هاست .
28- آفت اميد اجل است .
29- بزودى اجل تو مى آيد ، پس در طلب ( دنيا يا روزى يا سعادت ) نيكوئى را بكار بر .
30- بر اجل ( مرگ ) در عمل پيشى گيريد ، زيرا كه مرگ از مردم دور نبوده ، نزديك است اميد از آنها منقطع شود ، پس
مرگ آنان را فروگيرد يا لاحق شود و برايشان اميدى باقى نماند .
31- بر مرگ پيشى گيريد ، و عمل را نيكو نمائيد ، تا آنكه در پيش افتادن در خير نيكبخت شويد ، يا سودمند گرديد .
32- كلّما قاربت أجلا فأحسن عملا 7195 .
33- لكلّ أجل حضور 7267 .
34- لكلّ امرء يوم لا يعدوه 7307 .
35- لكلّ أحد سائق من أجله يحدوه 7308 .
36- لو ظهرت الآجال لا فتضحت الآمال 7177 .
37- لو رأيتم الأجل و مسيره لأبغضتم الأمل و غروره 7184 .
38- لو فكّرتم في قرب الأجل و حضوره لأمرّ عندكم حلو العيش و سروره 7185 .
39- من راقب أجله قصّر أمله 7944 . 32- هر چه باجل نزديك مى شوى پس عمل را نيكو نما .
33- براى هر اجلى حضورى است ( يعنى آخر در رسد نبايد از آن غافل ماند ) .
34- براى هر مردى ( و آدمى ) روزيست كه از آن تجاوز نمى كند ( يعنى مدتى دارد كه نه جلو افتد و نه عقب ) .
35- براى هر كسى كشنده ايست از قبيل اجلش كه او را مى كشاند و يا براى او حدى مى خواند ( آدمى را تشبيه بشتر كرده كه شتربان براى سرعت او آواز مى خواند ) .
36- اگر اجلها آشكار مى شدند اميدها رسوا مى گرديدند ، ( يعنى معلوم مى شد كه همه بر باطل بودند ) .
37- اگر شما اجل و مسير آن را مى ديديد ، هر آينه اميد و فريب آن را دشمن مى داشتيد .
38- اگر شما در نزديكى اجل ( مرگ ) و حاضر شدن آن انديشه مى كرديد ، هر آينه در نزد شما شيرينى زندگانى و
شادمانى آن تلخ مى گرديد .
39- هر كه مراقب اجلش باشد ، اميدش را كوتاه گرداند .
40- من استقصر بقائه و أجله قصر رجاؤه و أمله 8821 .
41- من جرى في عنان أمله عثر بأجله 8822 .
42- ما أقرب الأجل من الأمل 9491 .
43- ما أقطع ( أقرب ) الأجل للأمل 9493 .
44- ما أنزل الموت منزله من عدّ غدا من أجله 9630 .
45- نعم الدّواء الأجل 9905 .
46- نفس المرء خطاه إلى أجله 9955 .
47- لا جنّة أوقى من الأجل 10613 .
48- لا شي ء أصدق من الأجل 10648 . 40- هر كه بقاء و مدت عمر خود را كم شمارد ، اميد و آرزوى او كوتاه باشد .
41- كسى كه در جلو اميد خود روان گردد به اجلش برو در افتد .
42- چه نزديك كرده است اجل را باميد .
43- چه برنده كرده اجل را از براى اميد .
44- مرگ را در جايگاه خود فرود نياورده كسى كه فردايش را از اجل خود به حساب آورد ، ( يعنى انسان بايد هر لحظه منتظر مرگ باشد ، و يك لحظه اطمينان به نيامدن آن كمال نادانى است ، بنا بر اين بايد مستعد براى آن بود ) .
45- خوب دوائى است مرگ ( راستى مرگ براى افراد صالح مبتلا بالاترين دواء است ) .
46- نفس هاى مرد گامهاى اوست بسوى مرگش ( يعنى هر نفسى كه مى كشد يك گام به مرگ نزديك تر مى شود ) .
47- هيچ سپرى نگهدارنده تر از اجل نيست .
48- هيچ چيزى راست تر از اجل و مرگ نيست .
49- إنّكم حصائد الآجال و أغراض الحمام 3822 .
50- رحم اللّه امرأ علم أنّ نفسه خطاه
إلى أجله ، فبادر عمله ، و قصّر أمله 5214 .
51- رحم اللّه امرأ بادر الأجل ، و أكذب الأمل ، و أخلص العمل 5216 .
52- ربّ أجل تحت أمل 5296 .
53- مع السّاعات تفنى الآجال 9738 .
54- إنّ علىّ من أجلي جنّة حصينة ، فإذا جاء يومي انفرجت عنّي و أسلمتني ، فحينئذ لا يطيش السّهم و لا يبرء الكلم 3701 . 49- براستى كه شما درو كرده هاى اجلها ، و نشانه هاى مرگيد ، ( تا كى شود تركش مرگ شما را بخاك سياه بنشاند ) .
50- خداوند رحمت كند مردى را كه بداند نفس كشيدن او گامهاى اوست بسوى مرگش ، پس در عملش پيشى گرفته ، و اميد و آرزوى خويش را كوتاه سازد .
51- خداوند رحمت كند مردى را كه بر مرگ پيشى گرفته ، و اميد و آرزو را دروغ پنداشته ، و عمل را خالص گرداند .
52- بسا اجلى كه در تحت اميدى باشد ( يعنى در عقب آن اميد مرگ باشد ، بنا بر اين نبايد به اميد مسرور بود ) .
53- با گذشت ساعت ها مدت هاى عمر سپرى مى شود ( پس بايد قدر عمر را دانست ) .
54- براستى كه بر من از اجل و مدت عمر من سپرى است محكم ( كه رشته باريك عمر مرا تيغ عالمى نتوان بريد ) پس هرگاه روز من بسر آيد و اجلم فرا رسد از من گشوده شده و مرا وا مى گذارد ، پس در آن هنگام تير از نشانه منحرف نگشته و زخم خوب نمى شود .
1- الآخرة فوز السّعداء 695 .
2- اشتغالك بإصلاح معادك ينجيك من عذاب النّار
1484 .
3- الرّابح من باع العاجلة بالآجلة 1488 .
4- المال و البنون زينة الحيوة الدّنيا ، و العمل الصّالح حرث الآخرة 1841 .
5- أحوال الدّنيا تتبع الاتّفاق و أحوال الآخرة تتبع الاستحقاق 2036 .
6- إنّ أمامك عقبة كؤودا ، المخفّ فيها أحسن حالا من المثقل ، و المبطئ عليها أقبح أمرا من المسرع ، إنّ مهبطها بك لا محالة على جنّة أو نار 3588 . آخرت 1- آخرت پيروزى نيكبختان است .
2- اشتغال تو به اصلاح آخرت خود ، تو را از عذاب آتش نجات مى بخشد .
3- سودمند كسى است كه دنيا را به آخرت بفروشد .
4- مال و پسران و يا فرزندان زينت زندگانى دنيايند ، و عمل شايسته كشته آخرت است .
5- حالات دنيا و چگونگى آن تابع اتفاق بوده ( اهليت و استحقاق در آن ملاحظه نگشته ) و احوال آخرت به دنبال استحقاق خواهد بود .
6- براستى كه در پيش و جلو تو عقبه سختى است كه حال سبكبار در آن از گرانبار نيكوتر ، و آهسته و كند رو بر آن از تندرو به حسب كار زشت تر مى باشد ، بدرستى كه محل فرود آوردن آن يا تو را بر بهشت وارد ساخته يا جهنّم .
7- إنّ الغاية القيامة ، و كفى بذلك واعظا لمن عقل ، و معتبرا لمن جهل ، و بعد ذلك ما تعلمون من هول المطّلع ، و روعات الفزع ، و استكاك الأسماع ، و اختلاف الأضلاع ، و ضيق الأرماس ، و شدّة الأبلاس 3630 .
8- إن رغبتم في الفوز و كرامة الآخرة فخذوا في الفناء للبقاء 3746 .
9- إنّك في سبيل من كان قبلك
، فاجعل جدّك لآخرتك ، و لا تكترث بعمل الدّنيا 3786 .
10- إنّك مخلوق للآخرة فاعمل لها 3810 .
11- إنّك إن عملت للآخرة فاز قدحك 3816 . 7- براستى كه سر انجام كار قيامت بوده ، و چنين امرى براى كسى كه عاقل و دانا باشد كفايت ميكند از نظر واعظ و پند دهنده ، و محل عبرت گرفتن است براى كسى كه جاهل باشد ، و ( كفايت مى كند ) بعد از اين آنچه مى دانيد از هول مطلع ، و انواع دهشت هاى ترس ، و كر شدن گوشها ، و تردد پهلوها و اضطراب و طپيدن آنها و تنگى قبرها ، و سختى نوميدى و يا اندوه و شكستگى ( پوشيده نماند كه ممكن است مراد از «بعد ذلك ما تعلمون» علم تفصيلى نسبت به قيامت باشد ، و يا مراد از قيامت مرگ بوده و يا حساب ترتيب در بيان است يعنى بدانيد سر انجام كار شما قيامت است كه به همين زودى خواهيد فهميد ) .
8- اگر به پيروزى و گرامى بودن آخرت راغب هستيد ، پس از عالم فنا براى جهان باقى برگيريد .
9- براستى كه تو در طريق كسى هستى كه پيش از تو بوده ( يعنى تو هم خواهى رفت ) ، پس جدّيت خود را براى آخرت خويش قرار ده ، و بكار دنيا اهتمام مورز .
10- براستى كه تو براى آخرت آفريده شده اى ، پس عمل كن براى آن .
11- براستى اگر تو براى آخرت كار كنى تير تو پيروزى يابد ( يعنى بمقصد خواهى رسيد چنانكه تير بنشانه اصابت خواهد كرد ) .
12- إنّكم إلى الآخرة
صائرون و على اللّه معروضون 3821 .
13- حلاوة الآخرة تذهب مضاضة شقاء الدّنيا 4880 .
14- حصّلوا الآخرة بترك الدّنيا ، و لا تحصّلوا بترك الدّين الدّنيا 4916 .
15- الآخرة أبد 4 .
16- طوبى لمن ذكر المعاد فأحسن 5980 .
17- طالب الآخرة يدرك منها أمله و يأتيه من الدّنيا ما قدّر له 6014 .
18- عليك بالجدّ و الاجتهاد في إصلاح المعاد 6135 .
19- عجبت لمن أنكر النشأة الاخرى و هو يرى النّشأة الاولى 6250 .
20- غاية الآخرة البقاء 6353 . 12- براستى كه شما بسوى آخرت اقبال كننده و گرونده مى باشيد و بر خدا عرضه مى شويد .
13- شيرينى آخرت درد بدبختى دنيا را مى برد .
14- آخرت را به ترك دنيا تحصيل نموده ، و دنيا را به ترك دين تحصيل نكنيد .
15- آخرت هميشگى است .
16- خوشا بحال كسى كه ياد كند روز بازگشت را پس احسان كند .
17- طلب كننده آخرت اميد خود را از آن دريافت ميكند ، و آنچه از دنيا براى او تقدير گشته او را خواهد رسيد .
18- بر تو باد به كوشش و اجتهاد ( بذل جهد ) در اصلاح روز باز گشت .
19- تعجب مى كنم از كسى كه زندگانى ديگر ( معاد ) را انكار مى كند در صورتى كه زندگانى اول ( دنيا ) را مى بيند ( يعنى كسى كه مى بيند خداوند جهان عالم را از كتم عدم بوجود آورده ، نبايد در باب معاد كه عدمى در آن تصور نمى شود ، بلكه تبديل و تغيير و حالى بحالى است استبعاد نموده و انكار كند ) .
20- غرض از آخرت پاينده بودن آنست .
21- في الآخرة حساب و لا
عمل 6495 .
22- كونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا فإنّ كلّ ولد سيلحق بامّه يوم القيمة 7194 .
23- من عمل للمعاد ظفر بالسّداد 8044 .
24- من عمر آخرته بلغ آماله 8348 .
25- من ابتاع آخرته بدنياه ربحهما 8236 .
26- من عمر دار إقامته فهو العاقل 8298 .
27- من أيقن بالآخرة أعرض عن الدّنيا 8421 .
28- من أصلح المعاد ظفر بالسّداد 8368 .
29- من أيقن بالآخرة لم يحرص على الدّنيا 8256 .
30- من حرص على الآخرة ملك 8441 . 21- در آخرت حساب بوده و عملى نيست .
22- از فرزندان آخرت باشيد ، و از فرزندان دنيا نباشيد ، زيرا هر فرزندى بزودى در روز قيامت به مادر خود ملحق خواهد شد .
23- هر كه براى روز باز گشت عمل كند ، به پيروزى دست يابد .
24- كسى كه آخرت خود را آباد سازد ، باميدهاى خود برسد .
25- هر كه آخرت خود را به دنياى خود بخرد ، در هر دو سود نموده است .
26- كسى كه سراى اقامت خود را آباد سازد پس او عاقل است .
27- كسى كه به آخرت يقين كند از دنيا رو گردانده و اعراض نمايد .
28- كسى كه اصلاح معاد نمايد به راه درست پيروزى يافته است .
29- هر كه به آخرت يقين كند بر دنيا حريص نخواهد بود .
30- هر كه بر آخرت حريص باشد مالك ( نفس يا سعادت ) خواهد بود .
31- لكل شي ء من الآخرة خلود و بقاء 7298 .
32- ليس عن الآخرة عوض ، و ليست الدّنيا للنّفس بثمن 7502 .
33- ليس بمؤمن من لم يهتمّ بإصلاح معاده 7531 .
34-
من رغب في نعيم الآخرة قنع بيسير الدّنيا 8507 .
35- من أخسر ممّن تعوّض عن الآخرة بالدنيا 8509 .
36- من جعل كلّ همّه لآخرته ظفر بالمأمول 8512 .
37- من سعى لدار إقامته خلص عمله و كثر و جله 8599 .
38- من أيقن بالآخرة سلا عن الدّنيا 8665 .
39- من أكثر من ذكر الآخرة قلّت معصيته 8769 .
40- من أصلح أمر آخرته ، أصلح اللّه له أمر دنياه 8857 . 31- براى هر چيزى از آخرت پايندگى و بقاء است .
32- از آخرت عوضى نبوده ، و دنيا براى نفس بهائى نيست .
33- مؤمن نيست كسى كه به اصلاح روز بازگشت خود اهتمام نورزيده است .
34- كسى كه به نعمت آخرت رغبت دارد به اندك دنيا قناعت خواهد نمود .
35- كيست زيانكارتر از كسى كه دنيا را به عوض از آخرت گيرد .
36- هر كه همه همّ و تلاش خود را براى آخرتش قرار دهد به اميدى كه داشته پيروزى يابد .
37- هر كه از براى سراى اقامت خود كوشش نمايد عملش خالص گرديده و خوف و ترس او بسيار باشد .
38- كسى كه بآخرت يقين داشته باشد از دنيا غافل گردد .
39- كسى كه بسيار در ياد آخرت باشد گناه او كم خواهد بود .
40- كسى كه كار آخرت خود را اصلاح نمايد خداوند امر دنيايش را اصلاح
41- من كانت الآخرة همّته بلغ من الخير غاية امنيّته 8902 .
42- من لم يعمل للآخرة لم ينل أمله 8994 .
43- من كان فيه ثلاث سلمت له الدّنيا و الآخرة : يأمر بالمعروف و يأتمر به ، و ينهى عن المنكر و ينتهي عنه ، و يحافظ
على حدود اللّه جلّ و علا 9076 .
44- ما أخسر من ليس له في الآخرة نصيب 9625 .
45- مرارة الدّنيا حلاوة الآخرة 9793 .
46- ما المغرور الّذي ظفر من الدّنيا بأدنى سهمته ( بأعلى همّته ) كالآخر الّذي ظفر من الآخرة بأعلى همّته ( بأدنى سهمته ) 9686 .
47- نال المنى من عمل لدار البقاء 9951 . خواهد نمود .
41- كسى كه آخرت عزم و همت اوست از خير به نهايت اميد خود خواهد رسيد .
42- كسى كه براى آخرت عمل ننموده به اميد خود نرسيده است .
43- كسى كه در وجود او سه چيز باشد براى او دنيا و آخرت سالم خواهد ماند : امر بمعروف كند و خود به آن امر پذير شود ، و نهى از منكر نمايد و خود از آن باز ايستد ، و بر حدود و مقررات خدا جلّ و علا محافظت نمايد .
44- چه زيانكار است كسى كه براى او در آخرت بهره اى نيست .
45- تلخى دنيا شيرينى آخرت است .
46- فريب خورده اى كه از دنيا به كمترين حصه ( يا به بالاترين همّت ) خود پيروزى يافته ، مانند ديگرى كه به بالاترين همّت ( يا به كمترين حصّه ) خود از آخرت ظفر يافته است نخواهد بود .
47- به اميدها رسيده كسى كه براى سراى پاينده عمل كرده باشد .
48- لا تبيعوا الآخرة بالدّنيا ، و لا تستبدلوا الفناء بالبقاء 10335 .
49- لا يشغلنّك عن العمل للآخرة شغل فإنّ المدّة قصيرة 10286 .
50- لا تجتمع الآخرة و الدّنيا 10575 .
51- لا تجتمع الفناء و البقاء 10576 .
52- لا يدرك أحد ما يريد من الآخرة إلّا
بترك ما يشتهي من الدّنيا 10822 .
53- ينبغي لمن أيقن ببقاء الآخرة و دوامها أن يعمل لها 10934 .
54- لا يترك النّاس شيئا من دنياهم لإصلاح آخرتهم إلّا عوّضهم اللّه سبحانه خيرا منه 10830 .
55- ارغبوا فيما وعد اللّه المتّقين ، فإنّ أصدق الوعد ميعاده 2514 . 48- آخرت را به دنيا نفروشيد ، و فنا ( دنيا ) را عوض بقاء ( آخرت ) مگيريد .
49- البتّه مشغول نسازد تو را از عمل براى آخرت هيچ شغلى زيرا كه مدّت كوتاه است .
50- آخرت و دنيا جمع نخواهند شد .
51- فنا و بقاء جمع نمى شوند .
52- هيچكس آنچه را كه از آخرت اراده دارد در نمى يابد مگر به ترك آنچه مى خواهد .
53- براى كسى كه يقين به بقاء آخرت و پايندگى آن دارد سزاوار است كه براى آن عمل نمايد .
54- مردم چيزى را از دنيايشان براى اصلاح امر آخرت خود ترك نمى كنند ، مگر آنكه خداوند سبحان بهتر از آن را به آنها عوض خواهد داد .
55- در آنچه خداوند به متقين وعده داده رغبت نمائيد ، زيرا راست ترين وعده ، وعده اوست .
56- إنّ غدا من اليوم قريب ، يذهب اليوم بما فيه ، و يأتي الغد لا حقا به 3503 .
57- إنّ الغاية أمامكم ، و إنّ السّاعة ورائكم تحدوكم 3508 .
58- إنّ لكم نهاية فانتهوا إلى نهايتكم ، و إنّ لكم علما فانتهوا بعلمكم 3509 .
59- إنّ المرء قد يسرّه درك ما لم يكن ليفوته ، و يسوءه فوت ما لم يكن ليدركه ، فليكن سرورك بما نلت من آخرتك ، و ليكن أسفك على ما فاتك منها ، و
ليكن همّك لما بعد الموت 3586 .
60- اجعل همّك لآخرتك ، و حزنك على نفسك ، فكم من حزين وفد 56- براستى كه فرداى ( قيامت يا مرگ ) به امروز نزديك است ، امروز با آنچه در آنست مى رود ، و فردا به دنبال آن خواهد آمد ( پس بايد براى آن آماده شد هر چند به نظر دور است بلا فاصله مى آيد ) .
57- براستى كه انجام كار پيش روى شما ، و همانا قيامت پشت سر شما يا پيش روى شماست كه ميراند و مى كشاند شما را .
58- براستى كه براى شما نهايتى است ( نعمتهاى بهشت و خوشنودى الهى ) پس بسوى آن برسيد و به درستى كه براى شما راهنمائى است ( كه چگونه به هدف برسيد ) پس خود را به راهنماى خود برسانيد ( به اين معنى كه خداوند خاندان محمّد و آل- عليهم السلام- را رهبران و راهنمايان شما قرار داده خود را به آنان برسانيد ) .
59- براستى كه مرد گاهى چنين است كه يافتن چيزى كه بنا نبوده از او فوت شود او را شاد گردانده ، و فوت چيزى كه بنا نيست كه آن را بيابد او را غمگين مى سازد ، پس بايد خوشحالى تو نسبت به چيزى باشد كه از آخرت خود به آن مى رسى ، و بايد أسف و غم تو بر چيزى باشد كه از آخرت تو از دستت مى رود ، و بايد كه اندوه تو براى بعد از مرگت باشد .
60- همّ و غم خود را براى آخرت خويش ، و اندوه خويشتن را بر نفس خود
به حزنه على سرور
الأبد ، و كم من مهموم أدرك أمله 2453 .
61- استعدّوا ليوم تشخص فيه الأبصار و تتدلّه لهوله العقول و تتبلّد البصائر 2573 .
62- احذروا يوما تفحص فيه الأعمال ، و تكثر فيه الزّلزال ، و تشيب فيه الأطفال 2629 .
63- إيّاك أن تخدع عن دار القرار ، و محلّ الطّيّبين الأخيار ، و الأولياء الأبرار الّتي نطق القرآن بوصفها ، و أثنى على أهلها ، و دلّك اللّه سبحانه عليها و دعاك إليها 2734 .
64- ألا متزوّد لآخرته قبل ازوف رحلته 2755 .
65- الآخرة دار مستقرّكم ، فجهّزوا إليها ما يبقى لكم 2050 . قرار ده ، چه بسا اندوهناكى كه اندوهش او را بر خوشحالى هميشگى فرود آورد ، و غمناكى كه اميد خود را در يابد ( در صورتى كه براى آخرت باشد ) .
61- براى روزى آماده شويد كه بلند و يا گشوده مى شود در آن چشمها و مدهوش مى گردد در آن عقلها و در آن كند مى شود بينائيها .
62- از روزى بر حذر باشيد كه كردارها در آن جستجو مى شود ، و زلزله در آن بسيار ، و كودكان در آن پير مى گردند .
63- دورى كن از اين كه فريب خورى نسبت به دار القرار ، و محل پاكيزگان برگزيده ، و دوستان نيكو ، خانه اى كه قرآن در وصف آن سخن گفته ، و بر اهل آن ثنا نموده ، و خداوند سبحان شما را بر آن راهنمائى نموده ، و بسوى آن شما را دعوت كرده است .
64- آيا توشه برگيرنده اى براى آخرت خود نيست پيش از نزديك شدن كوچ كردن او از دنيا .
65- آخرت خانه قرار
شماست ، پس بسوى آن چيزى را كه براى شما باقى
66- اجعل همّك و جدّك لآخرتك 2288 .
67- اجعل همّك لمعادك تصلح 2308 .
68- استفرغ جهدك لمعادك تصلح مثواك ، و لا تبع آخرتك بدنياك 2411 .
69- اجعل جدّك لإعداد الجواب ليوم المسألة ( المسائلة ) و الحساب 2436 .
70- أوفر النّاس حظّا من الآخرة أقلّهم حظّا من الدّنيا 3222 .
71- إنّي آمركم بحسن الاستعداد و الإكثار من الزّاد ليوم تقدمون على ما تقدّمون ، و تندمون على ما تخلّفون ، و تجزون بما كنتم تسلّفون 3784 .
72- إذا أعرضت عن دار الفناء ، و تولّهت بدار البقاء ، فقد فاز قدحك ، مى ماند فراهم سازيد .
66- اندوه و كوشش خود را براى آخرت خود قرار ده .
67- اهتمام خود را براى روز بازگشتت ( آخرت ) قرار ده تا اصلاح شوى .
68- تمام كوشش خويش را براى روز بازگشت خود بذل طاقت كن تا جايگاه خود را اصلاح نمائى ، و آخرت خود را به دنيايت مفروش .
69- كوششت را از براى آماده كردن جواب براى روز پرسش و حساب قرار ده .
70- و افرترين مردم به حسب بهره از آخرت كمترين آنهاست از نظر بهره از دنيا .
71- براستى كه من شما را به حسن استعداد ( يعنى به نيكوئى آمادگى ) و توشه بسيار براى روزى كه شما بر آنچه از پيش فرستاده ايد وارد گشته ، و بر آنچه پس انداختيد پشيمان گرديده ، و به آنچه پيش مى اندازيد پاداش داده مى شويد فرمان مى دهم .
72- هر گاه از دنيا روگردانى ، و به سراى هميشگى ( آخرت ) رو آورى و
شيفته
و فتحت لك أبواب النّجاح ، و ظفرت بالفلاح 4140 .
73- ثواب الآخرة ينسي مشقّة الدّنيا 4692 .
74- خذ ممّا لا يبقى لك و لا تبقى له لما لا تفارقه و لا يفارقك 5094 .
75- خذ من صالح العمل ، و خالل خير خليل ، فإنّ للمرء ما اكتسب ، و هو في الآخرة مع من أحبّ 5096 .
76- دار البقاء محلّ الصّدّيقين و موطن الأبرار و الصّالحين 5126 .
77- ذكر الآخرة دواء و شفاء 5175 .
78- رحم اللّه امرء أخذ من حيوة لموت ، و من فناء لبقاء ، و من ذاهب گردى ، در حقيقت تير پيروزى را كه به نامت نوشته شده به دست آورده ( يعنى گل را زدى و خط اعلى را تحصيل نمودى ، و درهاى پيروزى و ظفر به روى تو باز شده ، و به رستگارى رسيدى ) .
73- پاداش آخرت مشقت دنيا را فراموش مى گرداند ، و از ياد مى برد ( يعنى كسى كه ثواب آخرت را در نظر آورد زحمت و مشقت دنيا در نزد او چيزى به حساب نيامده ، همه را به دست فراموشى بسپارد ) .
74- از آنچه براى تو باقى نمى ماند و تو براى آن باقى نمى مانى براى آنچه تو از آن جدا شده و آن از تو جدا نمى شود فرا گير .
75- از عمل خوب و شايسته فراگير ، و با بهترين دوست دوستى نما زيرا كه براى آدمى و براى مرد است آنچه كه كسب كرده ، و او در آخرت با كسى است كه دوست داشته است .
76- خانه جاويد ( بهشت در آخرت ) جايگاه صدّيقين
( كسانى كه ملازم راستى اند ) و وطن نيكو كاران و صالحان است .
77- ياد آخرت دواء ( براى هر درد ) و شفاء ( براى هر بيمارى ) خواهد بود .
78- خداوند رحمت كند مردى را كه از زندگانى براى مرگ ، و از نيستى براى
لدائم 5220 .
79- عليك بالآخرة تأتك الدّنيا صاغرة 6080 .
80- و كلّ شي ء من الآخرة عيانه أعظم من سماعه ، ( فليكفكم من العيان السّماع و من الغيب الخبر ) 6907 .
81- كيف يعمل للآخرة المشغول بالدّنيا 6976 .
82- إنّكم إلى عمارة دار البقاء أحوج منكم إلى عمارة دار الفناء 3832 .
83- إنّكم إنّما خلقتم للآخرة لا للدّنيا ، و للبقاء لا للفناء 3843 . هستى ، و از رونده اى براى پاينده اى فرا گيرد .
79- بر تو باد به آخرت و ملازم آن باش تا دنيا خوار و ذليل بسوى تو آيد ( يعنى بدون زحمت در اختيارت قرار خواهد گرفت ) .
80- ( اين تتمه كلامى است كه حضرت در تقوا فرموده چنانكه در خطبه 113 نهج البلاغه است ) هر چيزى از آخرت ديدنش بزرگتر از شنيدنش مى باشد ( براى اين كه بشر ديدنيهايش را نديده و تنها شنيدنى است بخلاف دنيا كه ديدنيهايش كوچكتر از شنيدنى هايش مى باشد و چون بيند آن را همراه با رنج و اندوه خواهد ديد ) پس بايد كه شما را كافى باشد از آنچه ديده مى شود شنيدن ( بلكه كمتر و پست تر ) و از غيب ( آخرت ) خبر ( بلكه زيادتر از آنچه مى پنداريد ) .
81- چگونه براى آخرت عمل مى نمايد كسى كه به دنيا اشتغال دارد .
82-
براستى كه شما به آباد كردن سراى آخرت و هميشگى محتاج تريد تا آباد ساختن خانه ناپايدار دنيا .
83- بدرستى كه شما جز اين نيست كه براى آخرت آفريده شده ايد نه براى دنيا و براى هميشگى نه براى فنا و نابودى .
84- إنّما خلقتم للبقاء لا للفناء ، و إنّكم في دار بلغة و منزل قلعة 3862 .
85- صلاح الآخرة رفض الدّنيا 5806 .
86- عجبت لمن عرف ربّه كيف لا يسعى لدار البقاء 6265 .
87- من أيقن بما يبقى زهد فيما يفنى 8422 .
88- من أحبّ الدّار الباقية لهى عن اللّذّات 8593 .
89- من أمّل ثواب الحسنى لم تنكد آماله 9020 .
90- أيسرّك أن تلقى اللّه غدا في القيامة و هو عليك راض غير غضبان كن في الدّنيا زاهدا ، و في الآخرة راغبا ، و عليك بالتّقوى و الصّدق ، فهما جماع الدّين ، و الزم أهل الحقّ ، و اعمل عملهم تكن منهم 2827 . 84- جز اين نيست كه شما براى باقى بودن آفريده شده ايد نه براى فانى شدن ، و براستى كه شما در خانه اى كه براى زندگانى بتوان به آن اكتفاء كرد ، و جايگاه عاريتى كه آن را وطن نتوان قرار داد مى باشيد .
85- صلاح آخرت ترك دنيا است .
86- شگفتم از كسى كه پروردگارش را مى شناسد چگونه براى سراى جاويد ( آخرت ) نمى كوشد .
87- هر كه به آن چه باقى خواهد ماند يقين كند در آنچه فانى شدنى است بى رغبت باشد .
88- هر كه سراى باقى را دوست دارد از لذتها اعراض كند .
89- هر كه اميدوار ثواب نيكوتر ( آخرت ) است اميدهايش دشوار نگردد
.
90- آيا ترا خوشنود مى گرداند اين كه خدا را فردا در قيامت ملاقات نمائى و او بر تو خوشنود باشد نه خشمناك در دنيا بى رغبت و نسبت بآخرت رغبت كننده باش ، و بر تو باد بتقوى و راستى ، زيرا كه آن دو جمع كننده دينند ، و از اهل حق جدا مشو و
91- ما ظفر بالآخرة من كانت الدّنيا مطلبه 9558 .
92- ما المغبوط الّذي فاز من دار البقاء ببغيته كالمغبون الّذي فاته النّعيم بسوء اختياره و شقاوته 9687 .
93- لا تكن ممّن يرجو الآخرة بغير عمل ، و يسوّف التّوبة بطول الأمل ، يقول في الدّنيا بقول الزّاهدين ، و يعمل فيها بعمل الرّاغبين 10404 .
94- لا ينعم بنعيم الآخرة إلّا من صبر على بلاء الدّنيا 10752 .
95- لا ينفع العمل للآخرة مع الرّغبة في الدّنيا 10829 .
96- لا يدرك أحد رفعة الآخرة إلّا بإخلاص العمل ، و تقصير الأمل ، و لزوم التّقوى 10864 . بعمل آنها عمل نما تا از آنان باشى .
91- به آخرت پيروز نگشته كسى كه دنيا مطلب و مقصود او باشد .
92- مغبوطى كه ( كسى كه بحال او مردم غبطه مى خورند و آرزوى حال او را دارند ) از سراى جاويد ( آخرت ) به مطلب خود پيروزى يافته مانند مغبونى كه نعمت ( اخروى ) به سبب بدى اختيار ( كه دنيا را برگزيده ) و بدبختى خود از دست داده نخواهد بود ( پس در مطالب اخروى بكوشيد و آخرت را بر دنيا برگزينيد ) .
93- از كسانى مباش كه بدون عمل اميد آخرت دارد و به درازى امل و آرزو توبه را
تأخير مى اندازد در دنيا به گفتار زهاد سخن مى گويد و در آن به عمل رغبت كنندگان عمل مى نمايد .
94- به نعمت آخرت انعام نمى شود مگر كسى كه بر بلاء دنيا صبر نمايد .
95- عمل براى آخرت سودى ندهد در صورتى كه نسبت به دنيا رغبت باشد .
96- احدى به بلندى مقام آخرت نخواهد رسيد مگر به خالص گردانيدن عمل ، و كوتاه نمودن اميد و آرزو ، و ملازمت تقوا ( و از آن جدا نشدن ) .
97- استحقّوا من اللّه ما أعدّ لكم بالتّنجّز لصدق ميعاده و الحذر من هول معاده 2515 .
1- الإخوان أفضل العدد 1045 .
2- المعين على الطّاعة خير الأصحاب 1142 .
3- الصّديق من صدق غيبه ( غيبته ) 1151 .
4- الفقد الممرض ( المرمض ) فقد الأحباب 1158 .
5- الصّاحب كالرّقعة فاتّخذه مشاكلا 1177 . 97- از خدا استحقاق پيدا كنيد و سزاوار گرديد ( بهشت و ) آنچه را كه براى شما آماده ساخته ، بطلب وفاى وعده از او كه وعده اش راست است ، و بجهت ترس از وحشت قيامت او .
برادرى و دوستى 1- برادران ، افزونترين توشه آماده شده هستند ( يعنى در سختى ها و شدائد و دفع دشمن ) .
2- يارى كننده بر طاعت بهترين ياران است .
3- دوست كسى است كه پنهانى يا غيبت او راست باشد ( يعنى باطن و ظاهرش يكى بوده در دوستى صاف باشد ) .
4- نيافتن بيمار كننده ، يا سوزاننده و درد آورنده نيافتن دوستان است ( چنانكه شاعر مى گويد :
يقولون ان الموت صعب على الفتى
مفارقة الأحباب و اللّه أصعب
5- رفيق و يار مانند وصله است
پس آن را همرنگ خود گير ، تا وصله ناجور نگردد .
6- الرّفيق كالصّديق فاختره موافقا 1180 .
7- الغريب من ليس له حبيب 1204 .
8- إخوان الدّين أبقى مودّة 1360 .
9- أخ تستفيده خير من أخ تستزيده 1362 .
10- استفساد الصّديق من عدم التّوفيق 1479 .
11- الإخوان زينة في الرّخاء وعدّة في البلاء 1527 .
12- إخوان الدّنيا تنقطع مودّتهم لسرعة انقطاع أسبابها 1796 .
13- خير إخوانك من واساك بخيره و خير منه من أغناك عن غيره 5013 . 6- رفيق و يار بمنزله دوست است ، پس آنرا موافق برگزين .
7- غريب كسى است كه براى او دوستى نباشد .
8- برادرانى كه برادريشان از راه دين باشد از نظر دوستى پاينده تر مى باشند .
9- برادرى كه از او استفاده ( علمى ) كنى بهتر از برادرى است كه طلب زاد كنى از او ( يعنى سزاوار است آدمى با كسى رفيق شود كه باعث ترقى و كمال او گردد نه او از ايشان كسب كمال كند زيرا در اين صورت عمده نفع براى رفيق خواهد بود ) .
10- رنجانيدن دوست و او را تباه ساختن از عدم توفيق است .
11- برادران در حال فراخى زينت ، و در بلاء و سختى مهيّا و يار و مدد كارند .
12- برادران دنيا ( كه دوستى آنان بجهت غرضهاى دنيوى مى باشد ) دوستى آنها با سرعت بريده شدن اسباب آن ، بريده خواهد شد ( چون دوستى براى خدا و عميق نبوده است ) .
13- بهترين برادران تو كسى است كه تو را بمال خود كمك نموده و بهتر از او كسى است كه تو را از غير خود
بى نياز سازد .
14- خير الإخوان أنصحهم و شرّهم أغشّهم 5014 .
15- خير الإخوان من لم تكن على الدّنيا اخوّته 5016 .
16- خير الإخوان من كانت في اللّه مودّته 5017 .
17- خير الإخوان من إذا فقدته لم تحبّ البقاء بعده 5018 .
18- خير إخوانك من سارع إلى الخير و جذبك إليه ، و أمرك بالبرّ و أعانك عليه 5021 .
19- خير إخوانك من دعاك إلى صدق المقال بصدق مقاله و ندبك إلى أفضل الأعمال بحسن أعماله 5022 .
20- خير إخوانك من دلّك على هدى ، و ألبسك ( أكسبك ) تقى ، و صدّك عن اتّباع هوى 5029 . 14- بهترين برادران خالص ترين آنها ، و بدترين آنها ناصاف ترين آنها خواهد بود .
15- بهترين برادران كسى است كه برادريش بر سر دنيا نباشد .
16- بهترين برادران كسى است كه دوستى او در راه خدا باشد .
17- بهترين برادران كسى است كه هرگاه او را از دست دهى ماندن بعد از او را دوست نداشته باشى .
18- بهترين برادران تو كسى است كه بسوى خير شتاب كرده ، و تو را به سوى آن كشيده ، و بنيكوئى فرمان داده ، و بر آن مدد كند .
19- بهترين برادران تو كسى است كه تو را به سبب راست گفتاريش براست گفتارى خوانده ، و به وسيله نيكوئى كردارش به افزونترين عملها متوجه سازد .
20- بهترين برادرهاى تو كسى است كه تو را بر راه راست هدايت نموده ، و خويشتن دارى را نصيب تو كرده ، و يا لباس تقوا را بر تو بپوشاند ، و از پيروى هوا و هوس جلو گيرى نمايد .
21- خير إخوانك
من واساك 5035 .
22- ربّ أخ لم يلده امّك 5251 .
23- صديق الجاهل متعوب منكوب 5829 .
24- صاحب الإخوان بالإحسان ، و تغمّد ذنوبهم بالغفران 5832 .
25- صاحب العقلاء تغنم و أعرض عن الدّنيا تسلم 5835 .
26- صاحب العقلاء و جالس العلماء ، و اغلب الهوى ، ترافق الملأ الأعلى 5837 .
27- صاحب الحكماء ، و جالس الحلماء ، و أعرض عن الدّنيا تسكن جنّة المأوى 5838 .
28- صحبة الأشرار تكسب الشّرّ كالرّيح إذا مرّت بالنّتن حملت 21- بهترين برادرهايت كسى است كه تو را در مالش شريك گرداند .
22- بسا برادرى كه او را مادرت نزائيده است ( يعنى از راه دوستى و اخلاص و ايمان برادرت شده ، بايد او را نگه داشته ، و احترام نمائى ) .
23- دوست شخص نادان و يا كم عقل به زحمت افتاده نكبت زده است ( چون از او به غير از ضرر و زيان و ناراحتى و احمقى چيزى نخواهد ديد ) .
24- برادران را با احسان مصاحبت نما و گناهانشان را به گذشت بپوشان .
25- با عقلاء مصاحبت و رفاقت نما تا سود يابى و از دنيا روگردان تا سالم مانى .
26- با عقلاء مصاحبت نما ، و با علماء مجالست كن ، و بر هوا و هوس غلبه كن ، تا با ملأ اعلى رفيق گردى ( يعنى با ملائكه و انبياء و اولياء- صلوات اللّه عليهم أجمعين- ) .
27- با حكماء ( يعنى كسانى كه داراى علم راست و درست باشند ) مصاحبت كن ، و با بردباران همنشينى نما ، و از دنيا روى گردان تا در جنة المأوى جاى گيرى
.
28- صحبت بدان بدى را كسب مى كند مانند بادى كه به بوى بد بگذرد بوى
نتنا 5839 .
29- صحبة الأحمق عذاب الرّوح 5841 .
30- صحبة الوليّ اللّبيب حياة الرّوح 5842 .
31- صديق الأحمق في تعب 5855 .
32- صديق الجاهل معرض للعطب 5856 .
33- صديقك من نهاك ، و عدوّك من أغراك 5857 .
34- صحبة الأشرار توجب سوء الظّنّ بالأخيار 5868 .
35- عليك بمقارنة ذي العقل و الدّين فإنّه خير الأصحاب 6115 . بد را بر مى دارد .
29- مصاحبت احمق ( كم عقل ) عذاب روح است .
30- يار و همدم شدن با دوست عاقل حيات روح است .
31- دوست احمق ( كم عقل ) در رنج است ( براى اين كه احمق كار درستى نمى كند كه دوستش در رفاه باشد ) .
32- دوست نادان در معرض هلاكت است ( زيرا كارهاى نادان تحت برنامه صحيح نيست و لذا ممكن است دوست خود را به هلاكت برساند ) .
33- دوست تو كسى است كه تو را ( از بديها و خطرات ) باز دارد و دشمنت كسى است كه تو را فريب داده و بر انگيزاند .
34- صحبت و معاشرت بابدان موجب بدگمانى شود نسبت به نيكان ( ممكن است از اين جهت باشد كه كسى كه با بدان رفاقت كند آنان را هم قياس به رفقاى بد خود كند و يا چون نيكان ممكن است زياد نكوهش بدان كنند از اين جهت آنان متهم گردند ) .
35- بر تو باد بهمراهى و همنشينى صاحب عقل و دين زيرا كه آن بهترين ياران و مصاحبان است .
36- عليك بإخوان الصّفا فإنّهم زينة في الرّخاء و عون
في البلاء 6128 .
37- عليك بمواخاة من حذّرك و نهاك فإنّه ينجدك و يرشدك 6141 .
38- منّ تألّف النّاس أحبّوه 7895 .
39- الاصطحاب قليل 124 .
40- الصّديق أقرب الأقارب 674 .
41- إنّما سمّي الصّديق صديقا لأنّه يصدقك في نفسك و معايبك ، فمن فعل ذلك فاستنم إليه فإنّه الصّديق 3877 .
42- إنّما سمّى الرّفيق رفيقا لأنّه يرفقك على إصلاح دينك فمن أعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق 3878 . 36- بر تو باد به برادران پاك درون زيرا كه آنان در فراخى زينت و يارى كننده در بلايند .
37- بر تو باد به برادرى كسى كه تو را بترساند و باز دارد زيرا كه آن تو را بلند گرداند و به راه راست وادارد .
38- هر كه با مردم الفت گيرد مردم او را دوست دارند .
39- رفاقت و مصاحبت دو كس با هم كم است .
40- دوست نزديكترين خويشاوندان است .
41- جز اين نيست كه دوست دوست ناميده شده ، براى اين كه تو را در باره نفس و عيبهايت راست مى گويد ، بنا بر اين كسى كه چنين بود به او آرام گير كه او دوست است .
42- جز اين نيست كه رفيق رفيق ناميده شده ، چون تو را بر آنچه صلاح دين تست سود مى رساند ، پس كسى كه تو را بر صلاح دينت يارى نمود ، آن رفيق مهربان است .
43- إذا طالت الصّحبة تأكّدت الحرمة 4017 .
44- إذا أحببت السّلامة فاجتنب مصاحبة الجهول 4042 .
45- إذا كثرت ذنوب الصّديق قلّ السّرور به 4062 .
46- إذا اتّخذك و ليّك أخا فكن له عبدا و امنحه صدق الوفاء و حسن
الصّفاء 4141 .
47- إذا ظهر غدر الصّديق سهل هجره 4162 .
48- بحسن الموافقة تدوم الصّحبة 4183 .
49- بحسن الصّحبة تكثر الرّفاق 4282 .
50- بئس الصّديق الملول ( الملوك ) 4392 .
51- بئس القرين الجهول 4395 . 43- هر گاه مصاحبت و رفاقت به درازا كشد و كهنه گرديد احترام زياده خواهد شد .
44- هر گاه سلامتى ( دنيا و آخرت ) را دوست دارى از رفاقت و مصاحبت نادان دورى نما .
45- هر گاه گناهان دوست بسيار شود ، خوشحالى نسبت بآن كم خواهد شد .
46- هر گاه دوست تو تو را برادر گرفت ، پس براى او بنده باش ، و او را راستى وفاء و نيكوئى صفا عطا كن ( يعنى لازمه برادرى وفادارى و صميميّت است ) .
47- هرگاه بيوفائى دوست ظاهر شود دورى گزيدن از او سهل باشد ( يعنى ديگر شرعا و عقلا مانعى ندارد ) .
48- به سبب موافقت نيكو دوستى و رفاقت دوام پيدا خواهد كرد .
49- به سبب خوبى مصاحبت رفيقان زياد خواهد شد .
50- بد دوستى است پادشاهان ملول ( يعنى كسى كه به اندك چيزى از رفيقش افسرده شود ) .
51- بد همنشينى است بسيار نادان ، ( زيرا پيوسته آدمى از آن در رنج بوده و از
52- بئس القرين العدوّ 4398 .
53- بئس الرّفيق الحسود 4400 .
54- تمسّك بكلّ صديق أفادتكه الشّدّة ، ( أفادك نكبة الشّدّة ) 4508 .
55- تحبّب إلى خليلك يحببك ، و أكرمه يكرمك و آثره على نفسك يؤثرك على نفسه و أهله 4530 .
56- جليس الخير نعمة 4719 .
57- جليس الشّرّ نقمة 4720 . او سودى نخواهد برد )
.
52- بد همنشينى است دشمن ، ( زيرا به اسرار آدمى پى برده ، و پيوسته در صدد نابودى انسان است ) .
53- بد رفيقى است حسود ، ( زيرا كه به كم و زياد رفيقش آشنا بوده پيوسته آرزوى زوال آن را دارد و يا مى كوشد به رفيقش ضربه اى وارد سازد ) .
54- چنگ به دامن هر دوستى زن كه در سختى تو را سود رساند ( چنانكه شاعر گفته :
دوست مشمار آنكه در نعمت زند
اف يارى و برادر خواندگى
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى )
55- بسوى دوست خويش دوستى نما تا تو را دوست دارد ، و او را اكرام كن تا تو را اكرام نمايد ، و او را بر جان خود برگزين تا او تو را بر نفس و بر اهل خود برگزيند .
56- همنشين خوب نعمتى است ، ( زيرا كه آدمى از اخلاق او استفاده مى برد ، چنانكه گفته شده :
همنشين تو از تو به بايد
تا تو را عقل و دين بيفزايد ) .
57- همنشين بد عذاب است ، ( چنانكه شاعر گفته :
ص 38
58- جالس أهل الورع و الحكمة ، و أكثر مناقشتهم ، فإنّك إن كنت جاهلا علّموك ، و إن كنت عالما ازددت علما 4783 .
59- حسن الصّحبة يزيد في محبّة القلوب 4812 .
60- حسد الصّديق من سقم المودّة 4928 .
61- خير الاختيار صحبة الأخيار 4954 .
62- خير من صاحبت ذووا العلم و الحلم 4989 .
63- خير من صحبته من لا يحوجك إلى حاكم بينك و بينه 5012 .
64- خير من صحبت من ولّهك بالاخرى ، و زهّدك في
الدّنيا ، و أعانك على طاعة المولى 5030 . روح را صحبت ناجنس عذابى است أليم ) .
58- با اهل پرهيزكارى و حكمت مجالست و همنشينى نما و با آنها دقيقا بحث و گفتگو بسيار كن ، زيرا اگر نادان باشى تو را بياموزند ، و اگر عالم باشى علمى را زياد خواهى نمود ، و بر علم تو افزوده گردد .
59- نيكوئى مصاحبت در دوستى دلها مى افزايد .
60- حسد دوست از بيمارى دوستى است ( يعنى دوستى او صحيح نمى باشد ) .
61- بهترين برگزيدنها صحبت نيكان است و رفاقت و همنشينى با آنها .
62- بهترين كسى كه رفاقت مى نمائى صاحبان علم و بردبارانند .
63- بهترين كسى كه رفاقت كنى با او كسى است كه تو را به حاكمى كه ميان تو و او حكم نمايد محتاج نسازد ، ( بلكه خود رفع اختلاف كند و پيرو حق باشد ) .
64- بهترين كسى كه رفاقت و مصاحبت مى نمائى كسى است كه تو را به آخرت شيفته ، و در دنياى بى رغبت كرده ، و تو را بر طاعت مولا ( پروردگار ) يارى نمايد .
ص 39
65- خليل المرء دليل على عقله ، و كلامه برهان فضله 5088 .
66- خير كلّ شي ء جديده ، و خير الإخوان أقدامهم 5089 .
67- خير الإخوان أعونهم على الخير ، و أعملهم بالبرّ ، و أرفقهم بالمصاحب 5095 .
68- ربّ صديق حسود 5333 .
69- ربّ صديق يؤتى ( يؤبى ) من جهله لا من نيّته 5337 .
70- زين المصاحبة الاحتمال 5461 .
71- شرّ إخوانك من أرضاك بالباطل 5690 . 65- دوست مرد نشانه عقل او ، و سخنش دليل و
برهان فضل و برترى او خواهد بود ، ( يعنى هر اندازه دوست جامع و كامل و متدين ، و يا هر چه سخن عالى و پر محتوا و مفيد باشد فضيلت آدمى بيشتر خواهد بود ) .
66- بهترين هر چيز تازه آنست و بهترين برادرها قديمى ترين آنست .
67- بهترين برادران يارى كننده ترين آنهاست بر كار خير ، و عمل كننده ترين ايشانست بنيكوئى و نرمى و مدارا كننده ترين آنانست بيار و مصاحب .
68- چه بسا دوستى كه حسود است ( يعنى نبايد خيلى به دوستى مغرور شد تا در نتيجه دوست را به همه امور آشنا سازى ) .
69- چه بسا دوستى كه به بدى جزا داده شود يا ناخوش داشته شود از جهت نادانيش نه از راه نيت او ( يعنى اگر عملى ناپسند انجام مى دهد كه مستحق پاداش بد مى گردد سببش نادانى است نه سوء نيّت ) .
70- زينت رفاقت و دوستى تحمل نمودن آزارها است .
71- بدترين برادرهاى تو كسى است كه تو را به باطل راضى و خوشنود نمايد ، ( و اگر زمانى حق تو را خشمناك سازد از آن چشم پوشى كند ) .
ص 40
72- شرّ إخوانك من أحوجك إلى مداراة و ألجأك إلى اعتذار 5699 .
73- شرّ أصدقائك من تتكلّف له 5706 .
74- شرّ الإخوان الخاذل 5708 .
75- شرّ الأصحاب الجاهل 5709 .
76- شرّ الإخوان المواصل عند الرّخاء ، و المفاصل عند البلاء 5714 .
77- شرّ إخوانك من أغراك بهوى ، و ولّهك بالدّنيا 5715 .
78- شرّ إخوانك من داهنك في نفسك ، و ساترك عيبك 5725 .
79- شرّ إخوانك الغاشّ المداهن 5730 .
80- شرّ إخوانك من تثبّط
( يتبطّئ ) عن الخير و ثبّطك ( و يبطّئك ) 72- بدترين برادران تو كسى است كه تو را به مدارا كردن محتاج ساخته ( كه اگر به سوى تو بدى نمود نتوانى منع او كنى ) و تو را به پوزش مجبور سازد ( اگر زمانى به او تقصيرى نمودى ) .
73- بدترين دوستان تو كسى است كه خود را براى او به زحمت اندازى .
74- بدترين برادران برادر خوار كننده است .
75- بدترين ياران ياران نادان يا كم عقل است .
76- بدترين برادرها كسى است كه در وقت فراخى بپيوندد ، و در هنگام بلاء و تنگى جدائى نمايد .
77- بدترين برادرانت كسى است كه تو را بر خواهشى بر انگيزاند ، و به دنيا شيفته و مفتون سازد .
78- بدترين برادرهايت كسى است كه با تو در باب نفست بى تفاوت باشد و سستى نمايد و از تو عيبت را بپوشاند و به تو نگويد .
79- بدترين برادرهاى تو ناصاف مداهن است كه بتو عيبت را نگويد .
80- بدترين برادران تو كسى است كه از خير باز ايستاده و تو را با خود باز دارد
ص 41
معه 5733 .
81- شرّ إخوانك و أغشّهم لك من أغراك بالعاجلة و الهاك عن الآجلة 5738 .
82- شرّ الأصحاب السّريع الانقلاب 5742 .
83- شرّ الأتراب الكثير الارتياب 5743 .
84- شرّ الألفة اطّراح الكلفة 5782 .
85- شرط المصاحبة قلّة المخالفة 5783 .
86- صاحب السّوء قطعة من النّار 5824 .
87- صحبة الأخيار تكسب ( تكتسب ) الخير كالرّيح إذا مرّت بالطّيب و يا كسى است كه در كار خير كندى كند و با خودش تو را به كندى وادار
كند .
81- بدترين برادران تو و ناصافترين ايشان كسى است كه تو را به دنيا فريب داده و از آخرت غافل سازد .
82- بدترين ياران و مصاحبان كسى است كه بزودى از حالى به حالى شود و در دوستى و كارش ثباتى نباشد .
83- بدترين هم سن ها و مصاحبان كسى است كه بسيار تغييرپذير باشد چون ثباتى در او متصور نيست .
84- بدترين الفت و رفاقت ديگرى را بزحمت انداختن است .
85- شرط مصاحبت و رفاقت كمى مخالفت است ( زيرا كه مخالفت ريشه رفاقت را مى سوزاند ) .
86- يار و مصاحب بد پاره اى است از آتش ( چنانكه آتش اگر به جائى افتد اگر چاره آن نشود تا آخر مى سوزاند يار بد هم آدمى را بيچاره كند مگر چاره آن شود ) .
87- با نيكان نشستن نيكى را كسب نموده چنانكه باد وقتى به بوى خوشى
ص 42
حملت طيبا 5826 .
88- معاداة الكريم أسلم من مصادقة اللّئيم 9764 .
89- مصاحبة العاقل مأمونة 9766 .
90- مجالسة الأبرار توجب الشّرف 9767 .
91- مصاحبة الأشرار توجب التّلف 9768 .
92- مجالسة السّفل تضي ء القلوب 9770 .
93- منع خيرك يدعو إلى صحبة غيرك 9783 .
94- مصاحبة الجاهل من أعظم البلاء 9788 .
95- مجالسة العوامّ تفسد العادة 9812 .
96- مصاحب الأشرار كراكب البحر إن سلم من الغرق لم يسلم من مرور نمايد بوى خوش را بر دارد .
88- دشمنى كردن با كريم سالمتر از دوستى لئيم است ( چون دشمنى او زيان آور نيست ، ولى دوستى لئيم پر از رنج خواهد بود ) .
89- همراهى و رفاقت با عاقل ، ايمن از ضرر خواهد بود .
90- همنشينى با نيكو كاران
موجب شرف و سربلندى خواهد شد .
91- همراهى و رفاقت با بدان موجب تلف ( عمر و دين و هستى خواهد گرديد ) .
92- همنشينى با مردم پست دلها را بيمار ميكند .
93- جلو گيرى از خير خود ديگرى را دعوت به مصاحبت غير تو خواهد كرد ، ( يعنى غير تو را دوست اتخاذ خواهد نمود ) .
94- مصاحبت و همراهى نمودن با جاهل از بزرگترين بلاست .
95- همنشينى با عوام ( و اكثر مردم ) عادت و روش را فاسد مى سازد .
96- يار و رفيق اشرار مانند سوار شونده درياست ، اگر از غرق سالم ماند از
ص 43
الفرق 9835 .
97- مجالسة أبناء الدّنيا منساة للإيمان قائدة إلى طاعة الشيطان 9863 .
98- موافقة الأصحاب تديم الاصطحاب ، و الرّفق في المطالب يسهّل الأسباب 9873 .
99- مجالسة الحكماء حياة العقول ، و شفاء النّفوس 9875 .
100- وحدة المرء خير له من قرين السّوء 10136 .
101- بالتّواخي في اللّه تثمر الاخوّة 4225 .
102- تبتنى الاخوّة في اللّه على التّناصح في اللّه ، و التّباذل في اللّه ، و التّعاون على طاعة اللّه ، و التّناهي عن معاصى اللّه ، و التّناصر في اللّه ، و إخلاص ترس سالم نخواهد ماند .
97- همنشينى با فرزندان دنيا وسيله فراموشى و يا جايگاه فراموشى ايمان ، كشنده بسوى اطاعت شيطان خواهد بود .
98- موافقت با ياران دوستى و هم صحبتى را پاينده داشته ، و نرمى در مطالب ( و با حوصله كار را انجام دادن و يا با مردم در باره مطالب نرمى نمودن ) اسباب را آسان مى كند .
99- همنشينى با حكماء حيات عقلها ، و شفاى
نفسهاست .
100- تنهائى مرد ( انسان ) براى او بهتر از همنشين بد است .
101- با برادرى كردن در راه خدا برادرى ثمر بخش خواهد بود ( يعنى رفاقتى ارزشمند است كه فقط براى خدا باشد نه براى دنيا ) .
102- برادرى در راه خدا بنا گذاشته مى شود بر نصيحت كردن يكديگر در راه خدا ، و بخشش بيكديگر در راه خدا ، و مدد كردن و تعاون بر طاعت خدا ، و باز داشتن يكديگر از نافرمانيهاى خدا ، و يارى نمودن يكديگر در راه خدا ، و خالص
ص 44
المحبّة 4532 .
103- تناس مساوى الإخوان ، تستدم ودّهم 4584 .
104- ثمرة الاخوّة حفظ الغيب و إهداء العيب 4633 .
105- من آخى في اللّه غنم 7776 .
106- من آخى في الدّنيا حرم 7777 .
107- من لا إخوان له لا أهل له 8759 .
108- من ناقش الإخوان قلّ صديقه 8772 .
109- من فقد أخا في اللّه فكأنّما فقد أشرف أعضائه 9227 .
110- من كان ذا حفاظ و وفاء لم يعدم حسن الإخاء 8726 . گردانيدن دوستى .
103- بديهاى برادران را فراموش نما تا پاينده دارى دوستى آنها را ، ( يعنى نتيجه فراموشى لغزش و بد سلوكيهاى آنان دوستى دائمى است ) .
104- ثمر و ميوه برادرى و دوستى پشت سر و در غيبت او را نگهداشتن ، و عيب او را بارمغان بردن است .
105- هر كه در راه خدا برادرى كند نفع عظيم برد .
106- هر كه در راه دنيا بردارى نمايد محروم ماند .
107- هر كه برايش برادرانى نيست اهلى ( و دوستانى ) براى او نيست .
108- هر كه با برادران
خورده گيرى كند دوستش كم خواهد شد .
109- هر كه برادرى را در راه خدا نيابد ( و از دست دهد ) گويا در حقيقت شريفترين اعضاى خود را از دست داده است .
110- هر كه صاحب محافظت ( و نگهبانى از محرمات ) و وفاء باشد نيكوئى برادرى را از دست ندهد .
ص 45
111- من عجز الرّأي استفساد الإخوان 9283 .
112- ما أكثر الإخوان عند الجفان و أقلّهم عند حادثات الزّمان 9657 .
113- ما تواخى قوم على غير ذات اللّه سبحانه إلّا كانت اخوّتهم عليهم ترة يوم العرض على اللّه سبحانه 9672 .
114- موت الأخ قصّ الجناح و اليد 9823 .
115- نظام المروّة حسن الاخوّة ، و نظام الدّين حسن اليقين 9976 .
116- لا تصرم أخاك على ارتياب ، و لا تهجره بعد استعتاب 10268 .
117- لا تضيّعنّ حقّ أخيك اتّكالا على ما بينك و بينه فليس لك بأخ من 111- از ناتوانى رأى است ( و عجز تدبير است ) فاسد گردانيدن برادران ( و آنها را از خود دور ساختن ) .
112- چه بسيار است برادران نزد كاسه ها ( و در وقت استفاده ) و كمند آنها در وقت حوادث روزگار ( و در نزد حاجت و نياز ) .
113- هيچ قوم و قبيله اى در غير راه خداى سبحان برادرى نكرده اند مگر آنكه برادريشان بر آنها نقصى است در روز عرض ( اعمال ) بر خداى سبحان .
114- مرگ برادر كندن و يا بريدن بال و دست است ( زيرا قدرت انسان تا اندازه اى با برادر است على الخصوص اگر واقعى باشد ) .
115- نظام و رشته آدميت و مردانگى نيكوئى برادرى
، و نظام و رشته دين نيكوئى يقين است .
116- از برادر خود بخاطر شكى كه براى تو حاصل شود مبر و او را بعد از طلب خوشنودى ( و پوزش ) ترك مكن .
117- هرگز حق برادرت را از جهت اعتماد بر آنچه ميان تو و اوست ( از دوستى و برادرى ) ضايع مكن پس برادر تو نخواهد بود كسى كه حق او را ضايع كنى
ص 46
أضعت حقّه 10366 .
118- لا تواخ من يستر مناقبك و ينشر مثالبك 10420 .
119- لا تطلبنّ الإخاء عند أهل الجفاء و اطلبه عند أهل الحفاظ و الوفاء 10421 .
120- لا خير فيمن يهجر أخاه من غير جرم 10741 .
121- لا خير في أخ لا يوجب لك مثل الّذي يوجب لنفسه 10891 .
122- يغتنم مؤاخاة الأخيار ، و يجتنب مصاحبة الأشرار و الفجّار 11015 .
123- إيّاك و مصادقة الكذّاب ، فإنّه يقرّب عليك البعيد ، و يبعّد عليك القريب 2650 . ( و دوستى و برادرى او باقى نخواهد ماند ) .
118- برادرى مكن با كسى كه مناقب تو را بپوشاند و عيبهايت را انتشار دهد .
119- هرگز برادرى را در نزد اهل ستم طلب مكن و آن را در نزد اهل حفاظ ( نگهدارى ) و وفا طلب نما .
120- خيرى نيست در كسى كه از برادر خود بدون جرم و گناهى كنار مى كشد و مى برد .
121- خيرى نيست در برادرى كه براى تو واجب نگرداند مثل آنچه براى نفس خود لازم مى دارد ( از قبيل احترام و اقدام براى مطالب ضرورى و امثال آن ) .
122- برادرى نيكان مغتنم و مصاحبت بدان و گنهكاران
اجتناب مى شود ( يعنى بايد آن مغتنم شمرده شده و از اين اجتناب شود ) .
123- بر تو باد بدورى از دوستى كردن بسيار دروغگو ، زيرا كه او بر تو دور را نزديك كرده ، و نزديك را دور مى سازد ، و بالأخره تو را بيچاره مى سازد .
____________________________________________________ص 47
124- إيّاك أن تخرج صديقك إخراجا يخرجه عن مودّتك و استبق له من انسك موضعا يثق بالرّجوع إليه 2687 .
125- إيّاك أن توحش موادّك وحشة تفضي به إلى اختياره البعد عنك ، و إيثار الفرقة 2689 .
126- إيّاك و صحبة من ألهاك ، و أغراك ، فإنّه يخذلك و يوبقك 2692 .
127- إيّاك و مصاحبة أهل الفسوق ، فإنّ الرّاضي بفعل قوم كالدّاخل معهم 2702 .
128- إيّاكم و مصادقة الفاجر ، فإنّه يبيع مصادقه بالتّافه المحتفر 2738 .
129- أكثر الصّلاح و الصّواب في صحبة أولي النّهى و الألباب 3129 . 124- بر حذر باش از اين كه دوستت را بيرون كنى بيرون كردنى كه او را از دوستيت بيرون سازد ، و از انس و پيوند خود براى او جائى را باقى بگذار كه به بازگشت تو اعتماد نمايد .
125- بر تو باد به دورى از اين كه دوستى كننده خود را برمانى رماندنى كه او را بكشاند به سوى اين كه اختيار كند دورى و جدائى از تو را .
126- بر تو باد به دورى از رفاقت كسى كه تو را غافل گرداند و فريب دهد زيرا كه او تو را خوار نموده و به هلاكت مى اندازد .
127- بر حذر باش از رفاقت اهل فسوق ( گنهكاران ) ، زيرا كه راضى به عمل دسته اى
مانند داخل با آنهاست ( يعنى او هم مورد خشم و غضب الهى قرار خواهد گرفت ) .
128- دورى كنيد از دوستى كردن با گنهكار ، زيرا كه دوست خود را به چيز اندك يا زبون و پست يا بى مزه مى فروشد .
129- صلاح و درستى بيشتر در همراهى صاحبان عقل است .
ص 48
130- أحسن الشّيم إكرام المصاحب ، و إسعاف الطّالب 3224 .
131- أشرف الشّيم رعاية الودّ ، و أحسن الهمم إنجاز الوعد 3328 .
132- من دعاك إلى الدّار الباقية ، و أعانك على العمل لها ، فهو الصّديق الشّفيق 8775 .
133- الرّفيق في دنياه كالرّفيق في دينه 1816 .
134- سل ( عن ) الرّفيق قبل الطّريق 5596 .
135- لا يحول الصّديق الصّدوق عن المودّة و إن جفى 10824 .
136- احمل نفسك مع أخيك عند صرمه على الصّلة و عند صدوده على اللّطف و المقاربة ، و عند تباعده على الدّنوّ ، و عند جرمه على العذر حتّى 130- نيكوترين خويها گرامى داشتن مصاحب و رفيق ، و بر آوردن حاجت طلب كننده است .
131- برترين خصلتها رعايت دوستى ، و بهترين همت ها و انديشه ها وفا نمودن به وعده است .
132- هر كه تو را به سوى سراى پاينده ( آخرت ) خوانده و تو را بر عمل براى آن يارى نمايد پس اوست رفيق شفيق ( دوست مهربان ) .
133- رفيق در دنيايش همچون رفيق در دين اوست .
134- قبل از راه سفر از رفيق سؤال كن ( يعنى آدمى در سفر اول بايد رفيق خوب انتخاب نمايد آن گاه به سفر رود ، يا در حق رفقاى همسفر تحقيق كند آن گاه به
سفر رود ) .
135- دوست بسيار راستگو ، از دوستى برنخواهد گشت هر چند به او جفا شود .
136- نفس خود را با برادر خود در وقت بريدن او بر صله ، و در نزد اعراض و روگرانيدنش بر لطف و نزديكى ، و در زمان دورى نمودن او بر نزديك شدن ، و در
ص 49
كأنّك له عبد ، و كأنّه ذو نعمة عليك ، و إيّاك أن تضع ذلك في غير موضعه ، أو تفعله مع غير أهله 2452 .
137- امحض أخاك النّصيحة حسنة كانت أو ( أم ) قبيحة 2441 .
138- احمل نفسك عند شدّة أخيك على اللّين ، و عند قطيعته على الوصل ، و عند جموده على البذل ، و كن للّذي يبدو منه حمولا و له وصولا 2450 .
139- اختر من كلّ شي ء جديده ، و من الإخوان أقدمهم 2462 .
140- اجتنب مصاحبة الكذّاب ، فإن اضطررت إليه فلا تصدّقه ، و لا تعلمه أنّك تكذّبه ، فإنّه ينتقل عن ودّك و لا ينتقل عن طبعه 2416 . وقت گناهش بر معذور داشتن وادار كن ، به طورى كه گويا تو براى او بنده ، و او بر تو صاحب نعمتى است ، و بر حذر باش از اين كه اين طريقه را در غير جايش ، يا آن را با غير اهلش انجام دهى .
«عن المرء لا تسأل و سل عن قرينه
فكلّ قرين بالمقارن تقتدي»
تو اول بگو با كيان زيستى
پس آنگه بگويم كه تو كيستى
137- خالصانه برادر خود را نصيحت كن خواه نيكو باشد آن نصيحت و خواه زشت ( يعنى چه با لطف و مهربانى و چه
با درشتى و تعدّى گفته شود ) .
138- نفس خود را در وقت سختى و درشتى برادرت بر نرمى و مهربانى ، و در نزد بريدنش بر وصل و پيوند ، و در زمان خشكى و بخل او بر بذل و بخشش وادار نما ، و براى آنچه از او از بد سلوكى آشكار مى گردد تحمل كننده ، و پيوند كننده باش .
139- از هر چيزى تازه اش را ، و از برادران قديمى تر آنان را اختيار نما .
140- از رفاقت و همراهى بسيار دروغگو دورى نما ، و اگر از همراهى با آن مضطر شدى او را تصديق مكن ، و اعلام مكن او را كه تو تكذيب او ميكنى ، زيرا او
ص 50
141- ابذل لصديقك كلّ المودّة ، و لا تبذل له كلّ الطّمأنينة و أعطه من نفسك كلّ المواساة ، و لا تقصّ إليه بكلّ أسرارك 2463 .
142- فقد الإخوان موهى الجلد 6543 .
143- ليس لك بأخ ، من احتجت إلى مداراته 7503 .
144- ليس برفيق محمود الطّريقة من أحوج صاحبه إلى مماراته 7504 .
145- ليس لك بأخ من أحوجك إلى حاكم بينك و بينه 7505 .
146- جمال الاخوّة إحسان العشرة ، و المواساة مع العسرة 4793 . از دوستى تو بر مى گردد ، و از خوى خود برنخواهد گشت .
141- براى دوست خود همه دوستيت را بكار بر ، و براى او همه آرام و طمأنينه را بكار مير ، ( كه در حوائج او قرار را از دست دهى ) و باو از نفس خود تمام مواسات و برابرى را ببخش ، و به او همه اسرار خود را مگوى ،
كه گفتن اسرار گر چه به دوست باشد زيان بسيار ببار آورد ، و امكان دارد اگر زمانى دوست دشمن شود ، كم ظرفيت باشد اسرار تو را فاش نمايد .
142- از دست دادن برادران سست كننده سختى و چابكى است .
143- برادر تو نيست كسى كه تو محتاج به مداراى او باشى .
144- رفيق خوش رفتارى نيست كسى كه همراه خود را محتاج جدال با خود سازد .
145- برادر تو نيست كسى كه تو را به سوى حاكمى كه ميان تو و او حكم كند محتاج سازد ( بلكه برادر آنست كه خود فصل خصومت كند زيرا غرض روشن شدن واقع است ) .
146- زيبائى و حسن برادرى حسن معاشرت و مواسات با تنگى حال است ( يعنى در عين احتياج و درماندگى آدمى احسان نموده و ديگرى را با خود برابر داند ) .
ص 51
147- حسن الإخاء يجزل الأجر و يجمل الثّناء 4828 .
148- خير الإخوان أقلّهم مصانعة في النّصيحة 4978 .
149- خير الإخوان من لا يحوج إخوانه إلى سواه 4985 .
150- خير إخوانك من عنّفك في طاعة اللّه 4986 .
151- خير إخوانك من واساك ، و خير منه من كفاك ، و إن احتاج إليك أعفاك 4988 .
152- خير الإخوان من لم يكن على إخوانه مستقصيا 4997 .
153- خير إخوانك من كثر إغضابه لك في الحقّ 5009 . 147- نيكوئى برادرى اجر را عظيم گردانده ، و ستايش را نيكو مى گرداند .
148- بهترين برادران كمترين آنهاست از نظر مداهنه و سستى در نصيحت ( يعنى برادر نبايد در نصيحت برادران خود سستى كند ) .
149- بهترين برادران كسى است كه برادران خود
را به غير خويش محتاج نگرداند ( يعنى خود متكفل امور آنان شود ) .
150- بهترين برادرانت كسى است كه تو را در طاعت خدا سختى كند ( يعنى تو را شبيه اجبار وادار بر اطاعت كند ) .
151- بهترين برادرانت كسى است كه با تو مساوات برقرار سازد و مواسات كند ، و از او بهتر كسى است كه تو را كفايت نمايد ( يعنى هر چه نياز دارى بر آورد ) و چون به تو محتاج گردد معافت دارد ( يعنى از تو چيزى نخواهد مبادا قدرت نداشته باشى از او شرم نمائى ) .
152- بهترين برادران كسى است كه بر برادران خود مستقصى و به نهايت رساننده نباشد ( يعنى سخت گيرى در رعايت حقوق خويش ننمايد و كم توقع باشد ) .
153- بهترين برادران تو كسى است كه تو را در حقّ ( و اجراء آن ) بسيار به خشم آورد .
ص 52
154- الصّديق أفضل الذّخرين 1669 .
155- الصّديق أفضل العدّتين 1691 .
156- الصّديق أفضل عدّة و أبقى مودّة 1726 .
157- الصّديق إنسان هو أنت إلّا أنّه غيرك 1856 .
158- الصّديق الصّدوق من نصحك في عيبك و حفظك في غيبك و آثرك على نفسه 1904 .
159- الحازم من تخيّر لخلّته فإنّ المرء يوزن بخليله 2026 .
160- الأصدقاء نفس واحدة في جسوم متفرّقة 2059 .
161- الصّديق من كان ناهيا عن الظّلم و العدوان معينا على البرّ و الإحسان 2078 . 154- دوست افزونترين دو ذخيره است .
155- دوست بالاترين دو عدّه است ( يعنى چيزى كه انسان براى خود مهيا كرده كه در وقت نياز بكار برد ) .
156- دوست برترين عدّه
( چيزى كه مهيا كند براى خود در وقت حاجت ) و پاينده تر است از جهت دوستى .
157- دوست انسانى است كه او توئى جز اين كه او غيرتست .
158- دوست راستگو كسى است كه در عيبت تو را نصيحت كند و تو را در غيبتت حفظ نموده و بر نفس خويش برگزيند .
159- دور انديش كسى است كه براى دوستى خود برگزيند و انتخاب كند زيرا مرد به دوستش سنجيده مى شود .
160- دوستان يك روحند در بدنهاى متفرّق .
161- دوست كسى است كه آدمى را منع كننده باشد از ستم و دشمنى يارى كننده باشد بر نيكوئى و بخشش .
ص 53
162- اصحب من لا تراه إلّا و كأنّه لا غناء به عنك ، و إن أسأت إليه أحسن إليك و كأنّه المسي ء 2397 .
163- من لا ( أخا ) إخاء له لا خير فيه 8087 .
164- من جانب الإخوان على كلّ ذنب قلّ أصد قاؤه 8166 .
165- من استفسد صديقه نقص من عدده 8231 .
166- من صحب الأشرار لم يسلم 8242 .
167- من اهتمّ بك فهو صديقك 8263 .
168- من أحسن المصاحبة كثر أصحابه 8341 .
169- من جالس الجهّال فليستعدّ للقيل و القال 8505 . 162- با كسى يار شو كه تو او را نمى بينى مگر چنين كه گويا او را بى نيازى از تو نبوده ، و اگر به سوى او بدى كردى به تو احسان نمايد ، و گويا او گنهكار است .
163- هر كه براى او برادرى نيست يا برادرى نباشد خيرى در او نخواهد بود ( چون داراى اخلاق اسلامى نمى باشد ) .
164- هر كه از برادران خود براى هر گناهى
دورى نمايد دوستانش كم خواهد شد .
165- هر كه دوست خود را ( با گفتار و رفتار خود ) فاسد نمايد از عدد خود كم كند .
166- هر كه با بدان مصاحبت و رفاقت كند سالم نخواهد ماند .
167- هر كه در باره تو اهتمام ورزد ( و بى تفاوت نباشد ) او دوست تست .
168- هر كه مصاحبت و رفاقت او نيكو باشد يارانش بسيار گردد .
169- هر كه با نادانها مجالست و همنشينى كند پس بايد آماده قيل و قال و سخنان پوچ و بى ارزش گردد .
ص 54
170- من لم يتعاهد موادده فقد ضيّع الصّديق 8550 .
171- من استقصى على صديقه انقطعت مودّته 8582 .
172- من استخفّ بمواليه استثقل وطأة معاديه 8676 .
173- على التّواخي في اللّه تخلص المحبّة 6191 .
174- عند نزول الشّدائد يجرّب حفاظ الإخوان 6205 .
175- عند زوال القدرة يتبيّن الصّديق من العدوّ 6214 .
176- عجبت لمن يرغب في التّكثّر من الأصحاب كيف لا يصحب العلماء الألبّاء الأتقياء الّذين يغنم فضائلهم و تهديه علومهم و تزيّنه صحبتهم 6277 . 170- هر كه دوست دارنده خود را تفقد ( و جستجوى حالش را ) ننمايد در حقيقت دوست را ضايع نموده است .
171- هر كه بر دوست خود خرده گيرى كند دوستيش بريده شود .
172- هر كه دوستانش را سبك شمارد لگد مال و پايمال كردن دشمنان خود را سنگين و گران گرداند ( يعنى نتواند دشمن را پايمال كند و آن را دشوار داند چون بى يار است ) .
173- با برادرى در راه خدا دوستى خالص خواهد ماند .
174- در نزد فرود آمدن سختى ها نگاهدارى برادران آزمايش مى گردد ( يعنى ثابت
بودن برادرى و سستى و ادامه دوستى در روز تنگ معلوم مى گردد ) .
175- در هنگام زوال قدرت دوست از دشمن تشخيص داده مى شود .
176- عجب دارم از كسى كه در بسيارى ياران و مصاحبان رغبت دارد چگونه با علماء عاقل با تقوا كسانى كه از فضائل آنها سود مى برد و علومشان او را رهبرى مى كند و صحبت و همراهى آنها او را زينت مى بخشد مصاحبت و رفاقت نمى نمايد .
ص 55
177- في كلّ صحبة اختيار 6462 .
178- في الشّدّة يختبر الصّديق 6472 .
179- في الضّيق يتبيّن حسن مواساة الرّفيق 6473 .
180- في حسن المصاحبة يرغب الرّفاق 6514 .
181- إيّاك أن تغفل عن حقّ أخيك ، اتّكالا على واجب حقّك عليه ، فإنّ لأخيك عليك من الحقّ مثل الّذي لك عليه 2686 .
182- إيّاك أن تهمل حقّ أخيك اتّكالا على ما بينك و بينه فليس لك بأخ من أضعت حقّه 2688 .
183- أفضل العدد ثقات الإخوان 3024 . 177- در هر صحبت و رفاقتى برگزيدنى است ( كه بايد آدمى خوب آن را برگزيند ) و يا آزمايشى است كه تا خوبى و بدى و امانت و خيانت او ظاهر گردد .
178- در سختى دوست آزمايش مى شود ( و گرنه همه در وسعت اظهار دوستى خواهند كرد ) .
179- در تنگى نيكوئى مواسات ( بخشش و عطا چه در حال احتياج خود يا عدم احتياج ) رفيق ظاهر مى شود .
180- در نيكوئى مصاحبت و رفاقت رفيقان رغبت مى نمايند .
181- بر تو باد به دورى از اين كه از حق برادرت غافل شوى از جهت اعتماد بر وجوب حق تو بر او ( يعنى به اين
جهت كه تو بر او حقى دارى ) زيرا حق برادرت بر تو مثل حق تست .
182- بر تو باد به دورى از اين كه مهمل گذاشته و واگذارى حق برادرت را به سبب اعتماد بر آنچه ميان تو و اوست ، پس برادر تو نيست كسى كه حق او را ضايع كنى .
183- افزونترين آماده شده ها ( براى روز تنگى و نياز ) برادرانى است كه اعتماد
ص 56
184- أفضل العدد أخ و فيّ و شقيق زكيّ 3161 .
185- أصدق الإخوان مودّة أفضلهم لإخوانه في السّرّاء و الضّرّاء مواساة 3238 .
186- أبعد النّاس سفرا من كان سفره في ابتغاء أخ صالح 3288 .
187- إنّ أخاك حقّا من غفر زلّتك ، و سدّ خلّتك و قبل عذرك ، و ستر عورتك ، و نفى و جلك ، و حقّق أملك 3645 .
188- لا تصحب من فاته العقل ، و لا تصطنع من خانه الأصل ، فإنّ من لا عقل له يضرّك من حيث يرى أنّه ينفعك ، و من لا أصل له يسي ء إلى من يحسن إليه 10383 . بر ايشان باشد .
184- افزونترين ذخيره و نيرو برادر وفادار ، و دوست پاكيزه است .
185- راست ترين برادران از جهت دوستى افزونترين آنهاست براى برادرانش در شادى و سختى بحسب مواسات .
186- دورترين مردم بحسب سفر كسى است كه سفر او در طلب نمودن برادر شايسته باشد .
187- براستى كه برادر بحقّ تو كسى است كه لغزش تو را بخشيده ، و حاجتت را سدّ كرده ( يعنى تو را محتاج نگذارد ) و عذر تو را پذيرفته ، و عورت و پنهانى تو را پوشانده ،
و ترست را زائل كرده ، و اميد تو را ثابت دارد ( يعنى هر چه به او اميدوار باشى بجا آورد ) .
188- رفاقت و مصاحبت مكن با كسى كه فوت شده او را عقل ( و عقلى براى او تصور نشود ) و به كسى كه او را اصل ( شريف و نژاد خوب ) خيانت كرده احسان مكن زيرا كسى كه عقلى براى او نيست به تو زيان خواهد رسانيد از جائى كه گمان مى كند به تو نفع مى رساند و هر كه اصلى براى او نيست به سوى كسى كه احسان
ص 57
189- تصحب إلّا عاقلا تقيّا ، و لا تعاشر إلّا عالما زكيّا ، و لا تودع سرّك إلّا مؤمنا وفيّا 10395 .
190- لا تصحب من يحفظ مساويك ، و ينسى فضائلك و معاليك 10419 .
191- لا تحلو مصاحبة غير أريب 10598 .
192- لا يصحب الأبرار إلّا نظراؤهم 10604 .
193- لا يأمن مجالسوا الأشرار غوائل البلاء 10823 .
194- الإخوان جلاء الهموم و الأحزان 2119 .
195- أطع أخاك و إن عصاك ، و صله و إن جفاك 2267 .
196- اصحب أخا التّقى و الدّين تسلم ، و استرشده تغنم 2334 . به سوى او مى نمايد بدى مى كند .
189- مصاحبت مكن مگر با عاقل پرهيزكار و آميزش مكن مگر با عالم پاكيزه و سرت را مسپار مگر به مؤمن وفا كننده .
190- رفاقت و مصاحبت مكن با كسى كه بديهاى تو را حفظ كرده و بخاطر نگاه مى دارد ، و فضائل و مناقب تو را فراموش مى نمايد .
191- شيرين نيست مصاحبت غير عاقل ( چون رفتارش غير انسانى است ) .
192- مصاحبت نمى كنند
نيكو كاران مگر به نظائر خود ، و يا با نيكو كاران مصاحبت نخواهند نمود مگر نظائر آنها .
193- همنشينان بدان ايمن نخواهند بود از مصيبت هاى بلاء .
194- برادران پردازگر غمها و اندوههايند .
195- برادر خود را اطاعت نما گر چه او تو را نافرمانى كند ، و به او به پيوند گر چه او جفا نمايد و از تو ببرد .
196- با برادر پرهيز كار يا خويشتن دار و ديندار خود رفاقت كن تا سالم
ص 58
197- أحبب في اللّه من يجاهدك على صلاح دين ، و يكسيك ( يكسبك ) حسن يقين 2358 .
198- ارفق بإخوانك ، و اكفهم غرب لسانك ، و أجر عليهم سيب إحسانك 2381 .
199- ابذل لصديقك نصحك ، و لمعارفك معونتك ، و لكافّة النّاس بشرك 2466 .
200- احذر مصاحبة كلّ من يقبل رأيه ، و ينكر عمله ، فإنّ الصّاحب معتبر بصاحبه 2598 .
201- احذر مجالسة قرين السّوء فإنّه يهلك مقارنه ، و يردي مصاحبه 2599 .
202- لا تؤثر دنيّا على شريف 10160 . باشى ، و از او راه درست را طلب نما تا غنيمت برى .
197- در راه خدا دوست دار كسى را كه بر سر امرى كه صلاح تو در آن باشد با تو مى جنگد ، و به تو نيكوئى يقين را بپوشاند يا فراهم آورد .
198- با برادران خود نرمى كن ، و از آنان تندى زبانت را نگاهدار ، و بر آنها بخشش احسان خود را روان ساز .
199- از براى دوست خود صاف بودن يا نصيحت و پند دادن ، و براى آشنايان خود يارى و امداد ، و براى توده مردم
گشاده روئى خود را بكار بر و عطا نما .
200- از رفاقت كسى كه رأى او پذيرفته ، و عملش ناخوش آيند است دورى نما ، زيرا كه رفيق برفيقش معتبر مى شود .
201- از هم نشينى و رفاقت هم نشين بد دورى كن ، زيرا كه همنشين خود را به هلاكت انداخته ، و همراه خويش را پست مرتبه يا به نابودى خواهد كشانيد .
202- پستى را بر شريفى مگزين ( بلكه در مصاحبت پيوسته برتر و بلند مرتبه
ص 59
203- لا تصحبنّ من لا عقل له 10165 .
204- لا تصحب المائق فيزيّن لك فعله ، و يودّ أنّك مثله 10308 .
205- لا تصحبنّ أبناء الدّنيا فإنّك إن أقللت استثقلوك و إن أكثرت حسدوك 10122 .
206- لا تكثرنّ صحبة اللّئيم ، فإنّه إن صحبتك نعمة حسدك ، و إن طرقتك نائبة قذفك 10341 .
207- لا تستكثرنّ من إخوان الدّنيا ، فإنّك إن عجزت عنهم تحوّلوا أعداء ، و إنّ مثلهم كمثل النّار كثيرها يحرق و قليلها ينفع 10381 .
208- كن بالوحدة آنس منك بقرناء السّوء 7152 . تر را اختيار نما ) .
203- با كسى كه عقلى براى او نيست مصاحبت مكن .
204- با احمق مصاحبت مكن پس كار خود را براى تو زينت بخشيده و دوست دارد كه تو هم مانند او باشى .
205- با پسران دنيا مصاحبت مكن زيرا كه اگر بى چيز باشى تو را كم شمارند و اگر مال بسيار داشته باشى به تو حسد برند .
206- با لئيم مصاحبت بسيار مكن زيرا اگر نعمتى تو را همراه گردد بر تو رشك برد و اگر مصيبتى بر تو وارد شود تو را
دشنام دهد و يا ترك مصاحبت كند .
207- هرگز ( براى رفاقت و دوستى ) از برادران دنيا بسيار مگير زيرا كه تو اگر از آنها ناتوان گردى ( كه نتوانى به آنها خدمت كنى ) دشمنان تو گردند و براستى كه مثل آنان مانند آتش است بسيار آن مى سوزاند و اندك آن سود رساند ( چون على أى حال بشر اجتماعى است ، ناچار خواهد بود كه با كمى بسازد و از آنان كمك خواهد ) .
208- به تنهائى مأنوس تر باش تا به همراهان بد .
ص 60
209- كن بعدوّك العاقل أوثق منك بصديقك الجاهل 7178 .
210- كلّما طالت الصّحبة تأكّدت الحرمة 7206 .
211- لكلّ شي ء آفة و آفة الخير ( الخيّر ) قرين السّوء 7303 .
212- لكلّ شي ء نكد و نكد العمر مقارنة العدوّ 7304 .
213- ليس من خالط الأشرار بذي معقول 7513 .
214- ليس شي ء أدعى لخير و أنجى من شرّ من صحبة الأخيار 7518 .
215- من صاحب العقلاء وقّر 7876 .
216- احذر مصاحبة الفسّاق و الفجّار و المجاهرين بمعاصى 209- به دشمن عاقلت اعتماد كننده تر باش تا به دوست كم عقل يا نادانت ( چون ضرر دشمن عاقل كمتر از ضرر دوست نادان و يا كم عقل است ) .
210- هر اندازه مصاحبت ( و همراهى دوست ) به درازائى كشد حرمت ( مصاحبت ) محكم تر ( و زيادتر ) گردد .
211- براى هر چيزى آفتى است و آفت خوبى ( يا آفت صاحب خير ) همنشين بد است .
212- براى هر چيزى سختى و دشواريست ، و سختى و دشوارى عمر همنشينى با دشمن است .
213- كسى كه با بدان
آميزش نمايد از صاحبان معقول نيست ( يعنى از كسانى نيست كه عقلش را در آن بكار برده باشد ) .
214- چيزى خواننده تر بسوى خير ( خوبى ) و رستگارى بخشنده تر از بدى ، از همنشينى با نيكان نيست .
215- هر كه با خردمندان مصاحبت و رفاقت نمايد توقير و احترام شود .
216- از رفاقت و همنشينى با فسّاق و فجّار و آشكار كننده هاى معاصى خدا
ص 61
اللّه 2601 .
217- احذر مجالسة الجاهل ، كما تأمن من مصاحبة العاقل 2606 .
218- إيّاك و مصاحبة الفسّاق ، فإنّ الشّرّ بالشّرّ يلحق 2640 .
219- إيّاك أن تخدع عن صديقك ، أو تغلب عن عدوّك 2644 .
220- إيّاك و مصادقة الأحمق ، فإنّه يريد أن ينفعك فيضرّك 2645 .
221- إيّاك و مصادقة البخيل ، فإنّه يقعد عنك ( بك ) أحوج ما تكون إليه 2646 .
222- إيّاك و مصاحبة الأشرار ، فإنّهم يمنّون عليك بالسّلامة منهم 3648 . دورى نما .
217- از همنشينى غير عاقل دورى نما ، چنانكه از هم نشينى و رفاقت عاقل ايمن خواهى بود .
218- بر تو باد بدورى از همنشينى فاسقها زيرا كه بد به بد مى پيوندد .
219- بر تو باد به دورى از اين كه از جانب دوست خود فريب خورده ، و از سوى دشمنت مغلوب شوى ( يعنى بايد حواس خود را جمع كرد ، و بگونه اى سلوك نمود كه نه از دوست فريب خورده ، و نه دشمن آدمى را مغلوب سازد ) .
220- بر تو باد به دورى از دوستى با احمق و كم عقل ، زيرا كه او مى خواهد به تو نفع برساند ، به تو زيان مى رساند
.
221- بر تو باد به دورى از دوستى كردن با بخيل ، چون كه او تو را مى نشاند ، ( و يا مى نشيند به عوض يارى ) ، و قيام نمى كند وقتى كه محتاج ترين اوقات باشى بسوى او ، ( يعنى در آن وقت ترك دوستى كند كه مبادا به كمك تو برخيزد ) .
222- بر تو باد به دورى از همراهى با بدان ، زيرا كه آنها به سبب سالم ماندن بر تو منّت مى گذارند .
ص 62
223- أخوك مواسيك في الشّدّة 420 .
224- إن اردت قطيعة أخيك فاستبق له من نفسك بقيّة يرجع إليها إن بدا له ذلك يوما ما 3720 .
225- قدّم الاختبار و أجد الاستظهار في اختيار الإخوان و إلّا ألجأك الاضطرار إلى مقارنة الأشرار 6811 .
226- كفى بالصّحبة اختبارا 7034 .
227- إن استنمت إلى و دودك فأحرز له من أمرك و استبق له من سرّك ما لعلّك أن تندم عليه وقتا ما 3721 . 223- برادر تو كسى است كه تو را در سختى مواسات كند ( و تو را در آنچه دارد شريك گرداند ، چنانكه سعدى گويد :
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى
دوست مشمار آنكه در نعمت زند
لاف يارى و برادر خواندگى )
224- اگر بريدن از برادر خود را خواهى ( و مايل باشى با او قطع رابطه كنى بالكلّ مبر ) براى او از طرف خود باقيمانده اى بگذار كه اگر براى او يك روزى بدا حاصل شد كه به آن برگردد امكان پذير باشد .
225- در گزينش برادران آزمايش را مقدم دار و نيكو احتياط نما و گرنه اضطرار و ناچارى تو
را به همراهى بدان مجبور سازد .
226- براى آزمايش مردم كفايت ميكند صحبت و رفاقت ( كه بالاترين امتحان است ) .
227- اگر به دوست خود آرام و اطمينان پيدا كردى ، پس براى او از امر خود نگه دار ، و از براى او از سرّت باقى بگذار ، بسا باشد بر آن يك وقتى پشيمان شوى ، ( يعنى نبايد به دوست هر پنهانى و سرّى را گفت ، و او را همراز خود دانست ، چون
ص 63
228- إذا تأكّد الإخاء سمج الثّناء 4005 .
229- إذا آخيت فأكرم حقّ الإخاء 4006 .
230- إذا وثقت بمودّة أخيك فلا تبال متى لقيته و لقيك 4087 .
231- من اتّخذ أخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تأكّدت مودّته 8921 .
232- من لم يقدّم في اتّخاذ الإخوان الاعتبار دفعه الاغترار إلى صحبة الفجّار 8922 .
233- من اتّخذ أخا من غير اختبار ألجأه الاضطرار إلى مرافقة الأشرار 8923 . اعتبارى به دوستى ها نخواهد بود .
228- هر گاه برادرى محكم گردد ستايش زشت خواهد گرديد ، چون مدح و ثنا از بيگانگى حكايت كند .
229- چون برادرى كنى پس حق برادرى را گرامى دار .
230- هر گاه بدوستى برادر خود اعتماد پيدا نمودى و برادريتان محكم گرديد پس باك مدار هرگاه او را ملاقات كردى و او تو را ملاقات نمود ، ( يعنى مقيد نباش در برخورد ، چه با دلگرمى باشد يا دل سردى دير ملاقات شود يا زود در وقت مناسب يا غير آن ، اصل اعتماد واقعى و دوستى حقيقى است ) .
231- هر كه بعد از آزمايش نيكو برادرى را فرا گيرد رفاقت
و همراهى او پاينده بوده و دوستيش محكم خواهد شد .
232- هر كه در فرا گرفتن برادران اعتبار ( و آزمايش را ) جلو نيندازد ، فريب و مغرورى او را بر فاقت فاسق ها بيندازد .
233- هر كه برادرى را بدون آزمايش فرا گيرد ، اضطرار او را برفاقت بدان مجبور سازد .
ص 64
234- الإخوان في اللّه تعالى تدوم مودّتهم لدوام سببها 1795 .
235- إخوان الصّدق زينة في السّرّاء و عدّة في الضّرّاء 1805 .
236- الأخ المكتسب في اللّه أقرب الأقرباء و أحمّ من الأمّهات و الآباء 1845 .
237- أخوك في اللّه من هداك إلى رشاد ، و نهاك عن فساد ، و أعانك إلى إصلاح معاد 1918 .
238- أخوك الصّديق من وقاك بنفسه ، و آثرك على ماله و ولده ، و عرسه 3014 .
239- قليل من الإخوان من ينصف 6738 .
240- قرين السّوء شرّ قرين و داء اللّؤم داء دفين 6785 .
241- قارن أهل الخير تكن منهم ، و باين أهل الشّرّ تبن عنهم 6805 . 234- برادران در راه خداى بلند مرتبه دوستى آنها هميشگى است به سبب دوام سبب آن .
235- برادران راستى زينت و آرايشى اند در شادى و توشه اند در سختى .
236- برادرى كه در راه خدا بدست آمده نزديك ترين خويشان و خويش تر از مادران و پدران است .
237- برادر تو در راه خدا كسى است كه تو را براه راست هدايت كرده و از فساد نهى نمايد و تو را بر اصلاح روز قيامت يارى كند .
238- برادر دوست تو كسى است كه بجهت حفظ تو خود را در معرض هلاكت انداخته ، و تو را بر مال
و فرزند و زن خود مقدم دارد .
239- اندكى هستند از برادران كسى كه انصاف بكار برد .
240- همنشين بد بدترين همنشين است و درد دنائت و ناكسى دردى است نهانى .
241- با اهل خير همراه باش تا از آنان باشى و از اهل شرّ جدا شو تا از آنها
ص 65
242- قدّم الاختبار في اتّخاذ الإخوان ، فإنّ الاختبار معيار يفرق بين الأخيار و الأشرار 6810 .
243- من رفق بمصاحبه وافقه ، و من أعنف به أخرجه و فارقه 8929 .
244- من لم يرض من صديقه إلّا بإيثاره على نفسه دام سخطه 8976 .
245- من كانت صحبته في اللّه كانت صحبته كريمة و مودّته مستقيمة 8977 .
246- من لم تكن مودّته في اللّه فاحذره ، فإنّ مودّته لئيمة و صحبته مشومة 8978 .
247- من لم يصحبك معينا على نفسك فصحبته و بال عليك إن علمت 9041 . جدا شوى .
242- در فرا گرفتن برادران ( و دوستان ) آزمايش را مقدّم داريد زيرا كه آزمايش معيار ( و سنگ محكى است كه ) ميان خوبان و بدان جدائى مى افكند .
243- هر كه با رفيق و مصاحب خود نرمى نمايد با او موافقت خواهد نمود و هر كه با او درشتى نمايد ( از رفاقت خود ) او را بيرون نموده و از او جدا شود .
244- هر كه از دوست خود خوشنود نگردد مگر بمقدم داشتن دوست او را بر نفس خود ( يعنى با وجود نياز او را بر خود مقدم دارد ) خشمش دائم خواهد بود ( چون چنين اعمالى رنج آور است بعلاوه چنين دوستانى هم بسيار كم خواهند بود ) .
245-
هر كه رفاقت و آميزش او در راه خدا باشد مصاحبت او گرامى ، و دوستيش مستقيم و راست خواهد بود .
246- هر كه دوستى او در راه خدا نباشد پس از او بر حذر باش زيرا كه دوستيش پست و رفاقت او شوم خواهد بود .
247- هر كه تو را بر يارى نفست مصاحبت و همراهى نكند پس همراهى و
ص 66
248- من لم يحتمل زلل الصّديق مات وحيدا 9079 .
249- من طلب صديق صدق وفيّا طلب ما لا يوجد 9085 .
250- من دنت همّته فلا تصحبه 9086 .
251- من لم تنفعك صداقته ضرّتك عداوته 9148 .
252- من لم ينصحك في صداقته فلا تعذّره 9151 .
253- من شرائط الإيمان حسن مصاحبة الإخوان 9282 .
254- من عدم العقل مصاحبة ذوي الجهل 9299 .
255- لا تتّخذنّ عدوّ صديقك صديقا فتعادي صديقك 10342 .
256- لا عيش لمن فارق أحبّته 10661 . رفاقت او بر تو و بال است اگر بدانى .
248- هر كه متحمل لغزشهاى دوست نگردد تنها بميرد ( چون همه او را تنها گذارند ) .
249- هر كه دوست راست با وفائى را طلب نمايد چيزى را طلب نمايد كه يافت نمى شود .
250- هر كه همت او پست و دنى باشد با او مصاحبت مكن .
251- هر كه صداقت و دوستى او بتو سودى نرساند دشمنيش به تو ضرر خواهد رسانيد .
252- هر كه در دوستيش با تو ناصاف باشد عذر او را نپذير .
253- از شرائط و كمال ايمان نيكوئى مصاحبت با برادران است .
254- از نبود عقل رفاقت و مصاحبت صاحبان جهل و نادانى است .
255- هرگز دشمن دوستت را دوست مگير پس با
دوست خود دشمنى نمائى .
256- نيست زندگانى براى كسى كه از دوستان خود جدا شود .
ص 67
257- لا خير في صديق ضنين ( ظنين ) 10711 .
258- لا يكون الصّديق صديقا حتّى يحفظ أخاه في غيبته و نكبته و وفاته 10821 .
259- لا تقطع صديقا و إن كفر 10196 .
260- لا تثق بالصّديق قبل الخبرة 10257 .
261- لا تعدّنّ صديقا من لا يواسي بماله 10276 .
262- لا تأمن صديقك حتّى تختبره و كن من عدوّك على أشدّ الحذر 10301 .
263- من أحسن مصاحبة الإخوان استدام منهم الوصلة 8714 .
264- من بصّرك عيبك و حفظك في غيبك فهو الصّديق 257- خيرى در دوست متّهم يا بخيل نيست .
258- دوست دوست نخواهد بود ، تا آنكه برادر خود را در غياب و در رنج و سختى ، و وفات او نگهدارى كند .
259- از هيچ دوستى مبر هر چند كه كفران ( حق دوستى ) كند .
260- بر دوست پيش از آزمايش اعتماد مكن ( زيرا ممكن است منافق باشد ) .
261- هرگز دوست مشمار كسى را كه به مال خود مواسات نمى كند ( و ديگران را در مالش سهيم نمى پندارد ) .
262- دوست خود را امين مدان تا آنكه او را آزمايش كنى و از دشمنت سخت بر حذر باش ( يعنى در باره او شديدا احتياط كن ) .
263- هر كه مصاحبت و رفاقت برادران را نيكو نمايد ، پيوند با آنها را پاينده دارد .
264- هر كه تو را به عيبت بينا گرداند ، و در غيابت حفظ كند ، پس او دوست
ص 68
فاحفظه 8746 .
265- من لا صديق له لا ذخر له
8760 .
266- من دعاك إلى الدّار الباقية و أعانك على العمل لها فهو الصّديق الشّفيق 8775 .
267- من سوء الاختيار صحبة الأشرار 9308 .
268- ما تأكّدت الحرمة بمثل المصاحبة و المجاورة 9528 .
1- الأدب أحد الحسبين 1621 .
2- الأدب في الإنسان كشجرة أصلها العقل 2004 .
3- أشرف حسب حسن الأدب 2949 . است او را نگه دار .
265- هر كه براى او دوستى نيست ، ذخيره ( و نيروئى ) براى او نخواهد بود .
266- هر كه تو را بسوى سراى هميشگى ( آخرت ) بخواند و تو را بر عمل براى آن يارى كند ، او دوست مهربان ( يا دوستى كه بر تو ترسد كه در هلاكت افتى ) خواهد بود .
267- از بدى اختيار ( و بدگزيدگى ) است مصاحبت با بدان .
268- هيچ رعايت حرمت و احترامى مانند رفاقت ، و هم جوارى نيست ( و لذا در روايات سفارش بسيار نسبت به هر دو شده است ) .
ادب 1- ادب يكى از دو حسب است .
2- ادب در آدمى مانند درختى است كه بيخ آن خرد است .
3- بلندترين حسب نيكوئى ادب است .
ص 69
4- أفضل الأدب حفظ المروءة 2987 .
5- أفضل الأدب ما بدأت به نفسك 3115 .
6- أفضل الأدب أن يقف الإنسان عند حدّه و لا يتعدّى قدره 3241 .
7- أحسن الآداب ما كفّك عن المحارم 3298 .
8- أكرم حسب حسن الأدب 3319 .
9- إنّ بذوي العقول من الحاجة إلى الأدب ، كما يظمأ الزّرع إلى المطر 3475 .
10- إنّ النّاس إلى صالح الأدب أحوج منهم إلى الفضّة و الذّهب 3590 .
11- الأدب أفضل حسب 286 .
12-
الآداب حلل مجدّدة 534 . 4- افزونترين ادب نگهدارى لوازم مردى ( يا آدميت ) است .
5- افزونترين ادب آنست كه به وسيله آن نفس خود را جلو بيندازى .
6- افزونترين ادب آنست كه انسان در مرز خود ايستاده ، و از قدر خود تجاوز ننمايد ، ( و به عبارت ديگر پا از گليم خود درازتر نكند ) .
7- بهترين ادب ها آنست كه تو را از حرامها باز دارد .
8- گرامى ترين حسب نيكوئى ادب است .
9- براستى كه نيازمندى خردمندان به ادب ( و آموختن آن ) ، چنانست كه زراعت به باران نياز دارد و نسبت به آن تشنه مى شود .
10- براستى كه مردم به ادب نيكو نيازشان بيشتر است تا به نقره و طلا .
11- ادب افزونترين سرمايه شرف و افتخار است .
12- ادب ها يا رسومات جامه هائى است نو و تازه ، ( هر اندازه از آن كه موافق شرع باشد پذيرفتن آن بى اشكال است .
ص 70
13- الأدب أحسن سجيّة 967 .
14- الأدب صورة العقل 996 .
15- الأدب كمال الرّجل 998 .
16- إنّك مقوّم بأدبك ، فزيّنه بالحلم 3813 .
17- إنّكم إلى اكتساب الأدب أحوج منكم إلى اكتساب الفضّة و الذّهب 3835 .
18- بالأدب تشحذ الفطن 4333 .
19- بئس النّسب سوء الأدب 4411 .
20- ثمرة الأدب حسن الخلق 4603 .
21- حسن الأدب يستر قبح النّسب 4813 . 13- ادب نيكوترين خصلت است .
14- ادب صورت عقل است ، ( يعنى اگر كسى مى خواهد خردمندى طرف را بداند بادب او بنگرد ، به بيند تا چه اندازه انسانيت داشته و حسن سلوك دارد ) .
15- ادب كمال مرد است .
16- براستى كه تو
به ادب خويش قيمت گذارى مى شوى ، پس آن را به سبب بردبارى زينت ده ، ( يعنى بهاء و ارزش هر كسى به اندازه ادب اوست هر اندازه ادب بيشتر باشد قيمت بيشتر خواهد بود ، خصوصا اگر با حلم توأم گردد ) .
17- براستى كه شما به كسب كردن ادب محتاج تريد تا تحصيل نقره و طلا .
18- بواسطه ادب زيركى ها تيز و تند مى شود ( چنانكه چاقو توسط سنگساو و فسان تيز مى گردد ) .
19- بد نسبى است بدى ادب ، ( كه فردى معروف به بى ادبى شود ) .
20- ثمر و ميوه ادب حسن خلق است .
21- نيكوئى ادب زشتى نسب را مى پوشاند .
ص 71
22- حسن الأدب خير موازر و أفضل قرين 4815 .
23- حسن الأدب أفضل نسب و أشرف سبب 4853 .
24- حسب الأدب أشرف من حسب النّسب 4893 .
25- خير ما ورّث الآباء الأبناء الأدب 5036 .
26- سبب تزكية الأخلاق حسن الأدب 5520 .
27- طالب الأدب أحزم من طالب الذّهب 6006 .
28- طلب الأدب جمال الحسب 6007 .
29- عليك بالأدب فإنّه زين الحسب 6096 .
30- قليل الأدب خير من كثير النّسب 6734 . 22- نيكوئى ادب بهترين يار و افزونترين همراه است .
23- نيكوئى ادب افزونترين نسب ، و بلندترين وسيله است ، براى رسيدن به هدف .
24- حسب ادب و شرافت و بلندى مرتبه آن از حسب و بلندى مرتبه نسب بالاتر است .
25- بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مى گذارند ادب خواهد بود .
26- سبب پاكيزگى اخلاق حسن ادب است .
27- طلب كننده ادب ( سنگين بودن و يا علم و ذاتش و يا كياست
و زيركى و يا آدابى كه در شرع و عرف براى هر كارى مقرر شده ) دور انديش تر است از طلب كننده طلا .
28- طلب كردن ادب زيبائى حسب است ( كمال و شرفى كه انسان تحصيل كرده ) .
29- بر تو باد به مراعات ادب زيرا كه آن زينت حسب است .
30- اندك ادب بهتر از بسيارى نسب ( بزرگى اصل و نژاد ) است .
ص 72
31- كلّ شي ء يحتاج إلى العقل ، و العقل يحتاج إلى الأدب 6911 .
32- كلّ الحسب متناه إلّا العقل و الأدب 6912 .
33- كفاك مؤدّبا لنفسك تجنّب ما كرهته من غيرك 7077 .
34- لن ينجع الأدب حتّى يقارنه العقل 7412 .
35- من قلّ أدبه كثرت مساويه 8089 .
36- من وضعه دناءة أدبه لم يرفعه شرف حسبه 8142 .
37- من ساء أدبه شان حسبه 8157 .
38- من قعد به حسبه نهض به أدبه 8167 .
39- من أخّره عدم أدبه لم يقدّمه كثافة حسبه 8168 . 31- هر چيزى ( در انسان ) نيازمند به عقل است و عقل نياز به ادب دارد .
32- هر شرافت و فضيلتى نهايتى دارد جز عقل و ادب .
33- براى ادب نفس خود كفايت مى نمايد دورى كردن از آنچه از غير خود دوست نداشته باشى .
34- ادب نفع نمى دهد تا عقل آن را همراه گردد .
35- هر كه ادبش كم باشد بديهايش بسيار باشد .
36- هر كه او را پستى ادبش پست نمايد ( و پائين آورد ) شرف و بلندى حسبش او را بر نخواهد كشيد .
37- هر كه ادبش بد باشد حسب خود را ( و آنچه به سبب آن صاحب فضيلت
شود ) زشت گردانيده است .
38- هر كه او را حسبش بنشاند ( و فاقد فضيلتى كه او را بالا برد باشد ) ادبش او را بلند كند ( يعنى بالاتر از حسب خواهد بود ) .
39- هر كه عقب اندازد او را نداشتن ادب بزرگى و سنگينى حسب او را جلو نخواهد انداخت ( يعنى ادب ما فوق حسب است بايد آن را تحصيل كرد ) .
ص 73
40- من كلف بالأدب قلّت مساويه 8271 .
41- من استهتر بالأدب فقد زان نفسه 8278 .
42- من زاد أدبه على عقله كان كالرّاعي بين غنم كثيرة 8886 .
43- من لم يكن أفضل خلاله أدبه كان أهون أحواله عطبه 8981 .
44- من لم يصلح على أدب اللّه لم يصلح على أدب نفسه 9001 .
45- نعم قرين العقل الأدب 9894 .
46- نعم النسّب حسن الأدب 9895 .
47- لا حسب كالأدب 10462 .
48- لا زينة كالآداب 10466 .
49- لا ميراث كالأدب 10480 . 40- هر كه نسبت به ادب حريص باشد بديهايش كم خواهد بود .
41- هر كه نسبت به ادب حريص باشد نفس خود را زينت داده است .
42- هر كه ادبش بر عقلش بچربد مانند شبانى خواهد بود كه ميان گوسفندان بسيارى باشد .
43- هر كه افزونترين خصلتهاى او ادبش نباشد سهل ترين حالاتش هلاكت او خواهد بود ( چون هلاكت از بى ادبى منشأ گيرد ) .
44- هر كه بر ادب خدا شايسته نگردد ( يعنى به وسيله طريقه و تربيت الهى اصلاح نشود ) بر ادب نفس خويش اصلاح نخواهد گرديد .
45- خوب قرين عقلى است ادب ( اگر باشد زينت او گردد ) .
46- خوب نسبى است
نيكوئى ادب .
47- هيچ حسبى مانند ادب نيست .
48- هيچ زينتى مانند ادبها و روشهاى نيكو نيست .
49- هيچ ميراثى مانند ادب نيست .
ص 74
50- لا حلل كالآداب 10491 .
51- لا شرف مع سوء أدب 10530 .
52- لا أدب لسيّئ النّطق 10596 .
53- لا حسب أرفع من الأدب 10616 .
54- لا عقل لمن لا أدب له 10769 .
55- لا يرأّس من خلا عن الأدب و صبا إلى اللّعب 10875 .
56- ثلاث ليس عليهنّ مستزاد : حسن الأدب و مجانبة الرّيب ، و الكفّ عن المحارم 4659 .
الأذى و كف الأذى
1- الأذى يجلب القلى 581 . 50- هيچ زيورهائى مانند ادب ها نيست .
51- شرفى نيست با بى ادبى ( با يكديگر جمع نخواهد شد ) .
52- نيست ادبى براى بد گفتار .
53- نيست حسبى برتر از ادب .
54- عقلى نيست براى كسى كه براى او ادبى نيست .
55- آقا و مهتر نمى شود كسى كه از ادب ( دور و ) خالى بوده و به بازى ميل كند .
56- سه چيز است كه بر آنها طلب زيادتى نيست : نيكوئى ادب ، و دورى گزيدن از تهمت ، و باز ايستادن از حرام .
آزردن 1- اذيت و آزار دشمنى را مى كشاند .
ص 75
2- من كفّ أذاه لم يعانده أحد 8001 .
3- منع أذاك يصلح لك قلوب عداك 9784 .
1- قلّة الأكل من العفاف ، و كثرته من الإسراف 6747 .
2- قلّة الأكل يمنع كثيرا من أعلال الجسم 6768 .
3- كم من أكلة منعت أكلات 6933 .
4- كثرة الأكل من الشّره ، و الشّره شرّ العيوب 7110 .
5- كثرة الأكل و النّوم تفسدان النّفس و تجلبان المضرّة 7120
.
6- كثرة الأكل تذفّر ( تدفر ) 7121 . 2- هر كه اذيت خود را باز دارد با او كسى دشمنى نكند .
3- جلوگيرى از آزار خودت ( كه ديگران را اذيت نكنى ) دلهاى دشمنانت را به نفع تو اصلاح خواهد نمود .
خوردن 1- كم خوردن از باز ايستادن از حرامهاست ، و بسيار خوردن از اسراف است ( البته خوردن بسيار كه داراى ضرر و زيان باشد حرام و اگر موجب كسالت و تنبلى شود مكروه كه مرتبه ضعيف از عفاف است و همچنين است اسراف ) .
2- كم خوردن منع مى كند بسيارى از بيمارى و رنجهاى بدن را .
3- بسا لقمه اى يا يك خوراك كه لقمه ها يا خوردنها را منع نمايد ( يعنى در اثر بدى يا زياده روى و عدم احتياط براى هميشه سلامت را از دست مى دهد ) .
4- زياد خوردن از غلبه حرص ، و غلبه حرص بدترين عيبهاست .
5- خورد و خواب زياد نفس را فاسد نموده و زيان را جلب مى نمايد .
6- پر خورى بوى بد زير بغل را برمى انگيزاند .
ص 76
7- كن كالنّحلة إذا أكلت أكلت طيّبا ، و إذا وضعت وضعت طيّبا ، و إذا وقعت على عود لم تكسّره 7186 .
8- من قلّ أكله صفى فكره 8462 .
9- من اقتصر في أكله كثرت صحّته ، و صلحت فكرته 8803 .
10- من كانت همّته ما يدخل بطنه كانت قيمته ما يخرج منه 8830 .
11- من كثر أكله قلّت صحّته ، و ثقلت على نفسه مؤنته 8903 .
1- خرق علم اللّه سبحانه باطن غيب السّترات ، و أحاط بغموض عقائد السّريرات 5053 7- مانند زنبور
عسل باش كه چون مى خورد پاكيزه مى خورد ( از شكوفه هاى گل و گياه تو هم از چيزهاى حلال و پاكيزه بخور ) و هنگامى كه مى نهد پاكيزه مى نهد ( عسل از خود باقى مى گذارد تو هم اعمال خير به جاى خود بگذار ) و زمانى كه بر شاخ درختى بنشيند آن را نمى شكند ( تو هم بر ديگران گران مباش خاطر كسى را مشكن ) .
8- هر كه خوردنش كم باشد فكر و انديشه اش صاف گردد .
9- هر كه در خوردن خود به اندازه اكتفا نمايد ( زياد نخورد ) صحت او بسيار و فكرش شايسته خواهد بود .
10- هر كه همت ( و سعى و تلاشش ) او آنچه در شكم او داخل مى شود باشد ارزش و بهاء او چيزيست كه از او خارج مى شود .
11- هر كه خوراك او بسيار باشد تندرستى او كم ، و خرج و زحمت او بر نفسش سنگين و گران خواهد بود .
خداى تعالى و صفات او 1- علم خداى سبحان باطن و نهان پوشيده ها را دريده ، و گوها و زمين هاى
ص 77
2- كلّ مسمّى بالوحدة غير اللّه سبحانه قليل ، و كلّ عزيز غيره ذليل ، و كلّ قويّ غيره ضعيف ، و كلّ مالك غيره مملوك ، و كلّ عالم غيره متعلّم ، و كلّ قادر غيره يقدر و يعجز 6877 .
3- كلّ باطن عند اللّه جلّت آلاؤه ظاهر 6890 .
4- كلّ سرّ عند اللّه علانية 6891 .
5- من تفكّر في ذات اللّه ألحد ( تزندق ) 8487 .
6- ما كان اللّه سبحانه ليضلّ أحدا و ليس اللّه بظلّام للعبيد 9627 . پست و مغاك
اعتقادات پنهانى را احاطه نموده است .
2- [اين فرازها از خطبه 64 نهج البلاغه مى باشد و مرحوم آمدى آن را قطعه قطعه كرده و لذا در تمام ضمائر لفظ جلاله را ذكر كرده و براى هر جمله شماره اى نوشته است هر ناميده شده به يكى بودن غير خداى سبحان كم است ( يعنى ما سواى او واحد عددى كه متصف بصفت قلت باشد و مبدأ و جزء كثير است ، به خلاف او جلّ شأنه كه واحد حقيقى است كه كثرت ندارد و دومى برايش فرض نمى شود ، و به عبارت ديگر واحد حقيقى آنست كه اصلا براى آن تركيبى نباشد نه در ذهن و نه در خارج به خلاف واحد عددى كه يا در ذهن و يا در خارج قابل حمل و داراى اجزاء و تركيب است ) و هر عزيزى غير او ذليل و هر نيرومندى غير او ضعيف ، و هر مالكى غير او مملوك ، و هر عالمى غير او متعلم ( كسى كه از ديگرى علم ياد گيرد ) و هر قادرى غير او مقدور خواهد بود .
3- هر نهانى در نزد خدا كه نعمتهايش عظيم است هويدا خواهد بود .
4- هر پنهانى در نزد خدا آشكار است .
5- هر كه در ذات ( و هويت ) خدا انديشه نمايد راه باطلى را پيموده است ( و در نتيجه كافر خواهد شد چون فكر بشر كوچكتر از آنست كه به اقيانوس بيكران ذات الهى پى برده و به عالم نامتناهى الوهيت پرواز نمايد ) .
6- خداوند سبحان چنين نيست كه احدى را گمراه كند و خدا ببندگان ظلم
ص 78
7-
ما أعظم حلم اللّه سبحانه عن أهل العناد ، و ما أكثر عفوه عن مسرفي العباد 9641 .
8- ما أعظم اللّهمّ ما نرى من خلقك ، و ما أصغر عظيمه في جنب ما غاب عنّا من قدرتك 9646 .
9- ما أهول اللّهمّ ما نشاهده من ملكوتك ، و ما أحقر ذلك فيما غاب عنّا من عظيم سلطانك 9647 .
10- هو اللّه الّذي تشهد له أعلام الوجود على قلب ذي كننده نيست . ( اگر صيغه نسبت باشد نه صيغه مبالغه و اگر صيغه مبالغه باشد يعنى بسيار ظلم كننده نمى باشد ، مرحوم خوانسارى اين گونه استعمالات را از دو جهت بيان داشته : يكى آنكه خداوند در هر صفتى كمال آن را دارد ، اگر نعوذ باللّه ظالم مى شد كمال آن را بايد داشته باشد و يا اگر نعوذ باللّه اندك ظلمى نمايد از آن ذات مقدس هر چند كم باشد كمال ظلم خواهد بود ) .
7- چه بزرگست بردبارى خداى سبحان به اهل عناد و دشمنى ، و چه بسيار است عفو او از اسراف كنندگان بندگان ( با اين كه استحقاق عفو و غفران ندارند اما در عين حال خداوند حلم و عفوش را بكار مى برد ) .
8- چقدر بزرگ است بار إلها آنچه ما از خلق تو مى بينيم و عظمت آن ( چه ما ديده و مى بينيم ) در جنب آنچه از قدرت تو از ما پنهان است ( چه مانند عوالم ديگر مانند عرش و كرسى و يا آنچه قدرت بالاتر از آن را دارى كه ما نديده ايم ) .
9- چه هولناك است خدايا آنچه ما از سلطنت و ملكوت تو
مشاهده مى نمائيم ، و چه كوچك است آن در جنب آنچه از بزرگى سلطنت تو از ما پنهان است .
10- [تتمه كلامى است كه حضرت در صفات الهى بيان داشته چنانكه از خطبه 49 نهج البلاغه استفاده مى شود] پس اوست كه آثار و علامات جهان
ص 79
الجحود 10045 .
11- لا تدرك اللّه جلّ جلاله العيون بمشاهدة الأعيان ، لكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان 10858 .
12- كيف يضيع من اللّه كافله 6982 .
13- ما خلق اللّه سبحانه أمرا عبثا فيلهو 9606 .
14- ما ترك اللّه سبحانه أمرا سدى فيلغو 9607 .
15- قد أحاط علم اللّه سبحانه بالبواطن ، و أحصى الظّواهر 6677 . هستى بر دل منكر گواهى مى دهد ( يعنى بطلان آنچه در دل اوست آشكار مى گردد ) .
11- خداى جلّ جلاله را چشمها به مشاهده چشمها ( و بديدنى كه دارند ) در نيافته ( چون جسم نبوده ) و ليكن دلها او را بحقائق ايمان دريابند .
12- چگونه ضايع مى شود كسى كه خداوند ضامن او است 13- خداوند سبحان هيچ كار عبثى را نيافريده تا بازى كند ( بلكه خلقت هر چيز طبق علم و حكمت و مصلحت خواهد بود ) و در بعض نسخه ها ( شيئا عبثا ) ذكر شده و ممكن است ( امرأ ) باشد چنانكه علّامه بزرگوار خوانسارى احتمال داده و در نهج البلاغه كلمات قصار 362 بآن اشاره شده است پس معنا چنين مى شود ( خداوند سبحان هيچ مردى را بيهوده خلق نكرده تا ببازى مشغول شود بلكه براى معرفت و عبادت خلق شده است ) .
14- خداى سبحان هيچ كارى را و يا هيچ مردى را مهمل
نگذاشته تا باطلى را انجام دهد ( و در نهج البلاغه در كلمات قصار 362 اين چنين ضبط شده است : «فما خلق امرؤ عبثا فيلهو و لا ترك سدى فيلغو» ) .
15- در حقيقت علم خداى سبحان باطن ها را فرو گرفته ، و ظاهرها را ضبط و احصاء نموده است .
ص 80
16- قد سمّى اللّه سبحانه آثاركم ، و علم أعمالكم ، و كتب آجالكم 6700 .
17- لم يخلق اللّه سبحانه الخلق لوحشة و لم يستعملهم لمنفعة 7554 .
18- لم يخلقكم اللّه سبحانه عبثا ، و لم يترككم سدى ، و لم يدعكم في ضلالة و لا عمى 7561 .
19- اعجبوا لهذا الإنسان ينظر بشحم و يتكلّم بلحم و يسمع بعظم و يتنفّس من خرم 2566 .
20- و قال في توحيد اللّه تعالى : غوص الفتن لا يدركه و بعد الهمم لا يبلغه 6432 . 16- در حقيقت خداوند سبحان اثرها ( و نشانه و علامتهاى ) شما را نامگذارى كرده ( و در لوح محفوظ و يا در غير آن نوشته شده ) و عملهاى شما را مى داند ، و اجلهاى شما را نوشته است .
17- خداوند سبحان خلق را براى وحشتى ( كه خود تنها بوده ) نيافريده و آنان را براى منفعت و سودى ( كه باو رسد ) به كار امر نفرموده است ( بلكه خلقت براى شناخت و انعام و احسان و كمال خواهد بود ) .
18- خداى سبحان شما را بيهوده نيافريده ، و شما را رها شده ترك نكرده ، و شما را در گمراهى و نه در كورى واگذار ننموده است .
19- از اين آدمى كه
به پاره پيهى نظر مى كند ، و به پاره گوشتى سخن مى گويد ، و به استخوانى مى شنود ، و از رخنه اى نفس مى كشد در شگفت شويد .
20- آن حضرت در توحيد خداى تعالى فرموده : غوطه خوردن فهم و انديشه و خلاقت ها او را درك نكرده ، و بلندى و دورى همت ها بكنه شناخت او نخواهد رسيد ، ( در نهج البلاغه چنين دارد : «الّذي لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص
ص 81
21- تعنو الوجوه لعظمة اللّه ، و تجلّ القلوب من مخافته ، و تتهالك النفوس على مراضيه 4538 .
22- التّوحيد حيوة النّفس 540 .
23- التّوحيد أن لا تتوهّم 1163 .
24- قد نجا من وحّد ( وجد ، وحد ) 6630 .
25- و قال- عليه السلام- في توحيد اللّه : قريب من الأشياء غير ملابس ، بعيد منها غير مباين 6794 .
26- و قال- عليه السلام- في توحيد اللّه سبحانه : ليس في الأشياء بوالج و لا عنها بخارج 7522 . الفطن» ) .
21- وجوه و چهره ها و سرشناسان از براى عظمت خدا فروتنى كرده ، و دلها از ترس و هيبت او ترسيده ، و نفسها بر خوشنوديهايش خود كشى نموده ( يعنى كمال كوشش كرده و يا مى افتند ، مانند كسى كه از حرص خود را روى چيزى مى اندازد ) .
22- يگانه دانستن خدا ، و يا اعتقاد بتمام صفات جلال و جمال او حيات نفس است .
23- توحيد اعتقاد بيگانگى خدا آنست كه توهّم نكنى ( و احتمال شريكى از براى او ندهى ، و يا آنكه كنه ذات مقدس او را در وهم و خيال خود نياورى
چون عقل و فهم ما قابل درك حقيقت ذات نيست ) .
24- در حقيقت رستگار گرديده كسى كه قائل به يگانگى خدا شده و يا تنها ماند ( از ابناى دنيا و مردم بد ) يا بى نياز شد ، يا براى آخرت اندوهناك شد .
25- حضرت در توحيد و صفات خدا فرموده : به چيزها نزديك است بدون آنكه اجتماع و اختلاطى داشته باشد دور است از آنها بى آنكه جدا باشد .
26- حضرت در توحيد پروردگار سبحان فرموده : در چيزها داخل نيست
ص 82
27- لو كان لربّك شريك لأتتك رسله 7575 .
28- من وحّد اللّه سبحانه لم يشبّهه بالخلق 8648 .
29- لم تره سبحانه العقول فتخبر عنه ، بل كان تعالى قبل الواصفين به له 7556 .
30- لم يطلع اللّه سبحانه العقول على تحديد صفته ، و لم يحجبها عن واجب معرفته 1353 .
31- لم يتناه سبحانه في العقول فيكون في مهبّ فكرها مكيّفا و لا في رويّات خواطرها محدّدا مصرّفا 7559 . ( مانند دخول عرضى يا جسمى در جسم ديگر ) و از آنها خارج نمى باشد ( بلكه ذاتش ظاهر و باطن هر چيزى را فروگرفته است ) .
27- اگر براى پروردگارت شريكى بود هر آينه فرستاده هاى او به سوى ( دعوت ) تو مى آمد .
28- هر كه خداى سبحان را يگانه داند او را به خلق تشبيه ننمايد .
29- خداى سبحان را عقلها نديده تا از او خبر دهند بلكه خداى متعال پيش از وصف كنندگانش خود را وصف كرده است ( در نهج البلاغه خطبه 108 چنين دارد : «لم ترك العيون فتخبر عنك بل كنت قبل الواصفين من خلقك»
تو را چشمها نديده تا از تو خبر دهند بلكه تو پيش از وصف كنندگان از خلقت بوده اى بنا بر اين نه عقول و نه عيون توانائى وصف و يا ديدن او را دارند ) .
30- خداوند سبحان عقلها را بر تحديد صفت خود آگاه نگردانيده ( به گونه اى كه عقلها كنه و حقيقت او را دريابند ) و آنها را از واجب معرفت خود ( آن اندازه كه به حقانيت و عظمت او راه پيدا كنند ) منع نفرموده است .
31- ( اين تتمه كلامى است از آن بزرگوار در ضمن خطبه اشباح 90 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى و در آنجا حضرت گواهى مى دهد كه تو خدائى هستى كه
ص 83
32- لم يحلل اللّه سبحانه في الأشياء فيكون ( فيقال هو فيها كائن ) فيها كائنا و لم ينأ عنها فيقال هو عنها بائن 7562 .
33- من استأذن على اللّه أذن له 8291 .
1- الأمور بالتّقدير لا بالتّدبير 1947 .
2- استدلّ على ما لم يكن بما كان فإنّ الأمور أشباه 2373 .
3- أنجح الأمور ما أحاط به الكتمان 3284 . نهايت و پايانى در عقول براى تو نيست تا در منشأ فكر آنها داراى كيفيت و چگونگى باشى و نه در انديشه هاى آنها محدود به حدى و موصوف به تغيير از جائى به جائى و از حالى به حالى شوى ) خداى سبحان در عقلها به نهايت نرسيده تا در جايگاه وزيدن فكر در كيفيت و چگونگى باشد ، و نه در انديشه هاى خاطرهاى آنها تحديد ( و تميز كنه ذات او ) و آشكار شده است .
32- ( اين فراز در
ضمن خطبه 64 در صفات خداى بزرگ عنوان شده است ) در چيزها خداى سبحان حلول نكرده ( و فرود نيامده ) تا در آنجا جا كرده باشد ( بلكه او مجرّد است ) و از آنها دور نيست تا گفته شود او از آنها جداست .
33- هر كه اجازه ورود بر خدا را خواهد خداوند اذنش دهد .
كارها 1- امرها كه واقع شود بتقدير خداست نه به تدبير بندگان ( البته منافاتى در اين جهت نيست كه خود انسان هم بايد در كار خود دور انديشى كند ) .
2- بر آنچه نيامده به آنچه آمده استدلال كن چون كه كارها نظير يكديگرند .
3- پيروزمندترين كارها آنست كه احاطه كند آن را پنهان داشتن ( خواه در امور جنگى باشد كه بايد رموز آن پنهان باشد ، و چه در كارهاى خير چون كه پيروزى
ص 84
4- إنّ الأمور إذا تشابهت اعتبر آخرها بأوّلها 3458 .
5- الأمور بالتّجربة 36 .
6- الأمور أشباه 132 .
7- تذلّ الأمور للمقادير حتّى يكون الحتف ( الحيف ) في التّدبير 4517 .
8- تحرّ من أمرك ما يقوم به عذرك ، و تثبت به حجّتك و يفي ء إليك برشدك 4525 .
9- خير الأمور ما أسفر عن اليقين 4966 . در كتمان است ) .
4- براستى كارها هرگاه مانند يكديگر شدند آخر آنها به اول آنها سنجيده مى شود .
5- كارها به آزمايش است ( يعنى درستى آن بعد از تجربه است ) .
6- كارها شبيه يكديگرند ، ( بنا بر اين بايد در كارها دور انديش بوده و از تجربه ها عارف گردد ) .
7- كارها از براى تقديرها هموار و رام
گشته ( و سير طبيعى خود را پيموده ) تا آنكه مرگ در تدبير و يا ظلم و جور در تدبير به كار رود ( و آن را از مسير خود عوض كند ) .
8- از كار خود آنچه را طلب كن كه به آن عذر تو بر پا شود ، و حجتّت به آن ثابت گردد ، و رشد تو را بسويت برگرداند ( و مرحوم علّامه خوانسارى احتمال داده كه ممكن است مقصود از آن توبه باشد زيرا كه به سبب آن عذر بر پا شده ، و بر نفس يا بر شيطان و بر جنود هوا و هوس و يا بر گناهان غلبه نموده و يا دليل بر پاكى طرف خواهد بود ، و رشد از دست رفته برگشته آدمى را براه راست بدارد ) .
9- بهترين كارها آنست كه از يقين ( بمبدأ و معاد و حقيقت آن كار ) برخيزد و از آن پرده بردارد .
ص 85
10- خير الأمور ما أدّى إلى الخلاص 4970 .
11- خير الأمور ما عرى عن الطّمع 4973 .
12- خير الأمور ما أسفر عن الحقّ 4991 .
13- خير الأمور ما سهلت مباديه ، و حسنت خواتمه و حمدت عواقبه 5032 .
14- خير الأمور أعجلها عائدة ، و أحمدها عاقبة 5033 .
15- خذ من أمرك ما يقوم به عذرك ، و تثبت به حجتك 5040 .
16- ربّما تجهّمت ( تحتّمت ) الأمور 5379 .
17- شرّ الأمور أكثرها شكّا 5718 . 10- بهترين كارها آنست كه انسان را به جانب خلاصى ( از عذاب ) بكشاند .
11- بهترين كارها آنست كه از طمع عارى باشد .
12- بهترين كارها
آنست كه از حق پرده بردارد ، و از آن امر حقى ظاهر گردد .
13- بهترين امور آنست كه مقدمات و مبادى آن سهل بوده ، و آخر كار آن نيكو باشد ، و سرانجام و عواقب آن ستوده و مورد پسند قرار گيرد ، زيان و خسرانى بر آن مرتب نگردد .
14- بهترين كارها تندترين آنهاست به حسب فائده ، و ستوده ترين آنست از نظر عاقبت .
15- كار خويش را چنان اتخاذ كن كه عذرت در آن پا بر جا بوده ، و حجت تو نسبت به آن ثابت باشد ( يعنى در زندگانى كارى كن كه احدى نتواند به تو ايراد كند مگر آنكه محكوم گردد ) .
16- بسا باشد كه بنا خوشى رو كند امور و يا به حتمى گرايد ( يعنى مطالب وفق هدف نباشد و يا اگر تغيير يافت نبايد ناراحت گرديد ) .
17- بدترين كارها آنست كه شك ( در صحت و خوبى و سلامت سرانجام ) آن
ص 86
18- طوبى لمن لم تغمّ عليه مشتبهات الأمور 5974 .
19- قد تعمّ ( تغمّ ) الأمور 6633 .
20- من كابد الأمور هلك 7916 .
21- من كابد الأمور عطب 7975 .
22- من ضيّع أمره ضيّع كلّ أمر 8874 .
23- ملاك الأمور حسن الخواتم 9729 .
24- هلك من لم يحرز أمره 10021 .
25- لا تقدمنّ على أمر حتّى تخبره 10169 .
26- يسّروا و لا تعسّروا ، و خفّفوا و لا تثقّلوا 11016 . بيشتر باشد .
18- خوشا به حال كسى كه بر او مشتبهات كارها ( امورى كه شبيه يكديگرند و آدمى را در شك مى اندازد ) پوشيده نشود .
19- گاهى امور
( و سختى ها و بلاها ) عمومى خواهد شد و يا پوشيده خواهد شد كه نمى توان فهميد چه بايد كرد .
20- هر كه در امور به رنج و زحمت افتد ( و يا اقدام در كارهاى سخت و دشوار نمايد ) هلاك گردد .
21- هر كه رنج و سختى كارها را كشد هلاك شود .
22- هر كه كارش را ضايع سازد هر كارى را ( حتى از ديگران ) ضايع گرداند .
23- ملاك ( خوبى ) كارها حسن عاقبت هاست ( اگر خوب باشد آن كار خوب و اگر بد بد خواهد بود ) .
24- هلاك شد كسى كه به كار خود ( در امر معاش و معاد ) نپرداخته است .
25- بر كارى هرگز اقدام مكن ، تا آنكه ( مصلحت و نفع ) آن را بدانى .
26- آسان كنيد ( و كارها را آسان گيريد ) و دشوار و سخت مگيريد و سبك
ص 87
27- لكلّ أمر مال 7294 .
28- يستدلّ على ما لم يكن بما قد كان 10973 .
29- ليكن أحبّ الأمور إليك أعمّها في العدل و أقسطها بالحقّ 7384 .
30- احذر كلّ أمر إذا ظهر ، أزرى بفاعله و حقّره 2591 .
31- احذر كلّ أمر يفسد الآجلة ، و يصلح الدّانية 2595 .
1- الأمر بالمعروف أفضل أعمال الخلق 1977 .
2- اومر بالمعروف تكن من أهله ، و أنكر المنكر بيدك و لسانك ، و باين گردانيد ( بار و كار خود را ) و سنگين مگردانيد .
27- براى هر چيزى عاقبتى است ( چه نيكو و چه زشت ) بنا بر اين بايد عاقبت انديشى كرد .
28- بر آنچه نبوده به
آنچه در حقيقت بوده است استدلال مى گردد ( و مى توان به وسيله آن پى برد به پستى دنيا و تغييرات و حوادث ) .
29- بايد محبوبترين كارها به سوى تو شاملترين آنها در عدل و عادل ترين آنها به حق باشد .
30- از هر كارى كه چون آشكار گردد به عامل آن عيب رسانده ، و او را كوچك مى گرداند دورى نما .
31- از هر كارى كه آخرت را تباه ساخته و دنيا را به صلاح آورد دورى كن .
فرمان به خوبى 1- امر به معروف كردن برترين عملهاى مخلوق است .
2- به معروف فرمان ده تا از اهل آن باشى ، و منكر را با دست و زبانت منع نما ،
ص 88
من فعله بجهدك 2415 .
3- ائتمروا بالمعروف ، و أمروا به ، و تناهوا عن المنكر و انهوا عنه 2557 .
4- إنّ الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر لا يقرّبان من أجل ، و لا ينقصان من رزق ، لكن يضاعفان الثّواب و يعظمان الأجر ، و أفضل منهما كلمة عدل عند إمام جائر 3648 .
5- إنّ من رأى عدوانا يعمل به ، و منكرا يدعى إليه ، فأنكره بقلبه فقد سلم و برئ ، و من أنكره بلسانه فقد أجر ، و هو أفضل من صاحبه ، و من أنكره بسيفه لتكون حجّة اللّه العليا ، و كلمة الظّالمين السّفلى ، فذلك الّذي أصاب سبيل و به قدر طاقت خود از كردن بدى جدائى كن و يا به قدر طاقت خود از كسى كه آن را انجام مى دهد جدائى نما .
3- نسبت به معروف فرمان برده و به آن امر كنيد ، و از
منكر باز ايستاده و از آن نهى نمائيد .
4- براستى كه امر به معروف و نهى از منكر اجلى را نزديك نكرده ، و روزى را كم نمى نمايند ، ولى ثواب را دو چندان كرده ، و پاداش را بزرگ مى دارند ، و از آنها افزون تر سخن عدلى است نزد پيشواى ستمگر .
5- براستى كسى كه ببيند ستمى بكار گرفته شده و مردم به سوى كار ناشايسته اى خوانده مى شوند پس آن را بقلب و دل خويش انكار كند در حقيقت سالم مانده و رهائى يابد ، ( ممكن است از اين جهت باشد كه از چنين عملى خوشنود نيست ، پس از زمره آن قماش از افراد نمى باشد ، و يا آنكه بيش از آن از او ساخته نمى شود و گرنه سالم نخواهد ماند بلكه بايد مرتبه ديگر را انتخاب كند ) و هر كه آن را به زبانش انكار نمايد ، پس واقعا مأجور بوده و از رفيق قبلى خود كه فقط با دل انكار نموده برتر است ، و كسى كه آن را با شمشيرش انكار نمايد تا آنكه برهان الهى بلندتر ، و سخن ستمگران پست تر قرار گيرد ، پس چنين كسى به راه درست و روشن
ص 89
الهدى ، و قام على الطّريق ، و نوّر في قلبه اليقين 3576 .
6- إذا رأى أحدكم المنكر ، و لم يستطع أن ينكره بيده و لسانه ، و أنكره بقلبه ، و علم اللّه صدق ذلك منه فقد أنكره 4152 .
7- إذا لم تنفع الكرامة فالإهانة أحزم ، و إذا لم ينجح السّوط فالسّيف أحسم 4164 .
8- و قال- عليه السّلام- في ذكر
الآمرين بالمعروف و النّاهين عن المنكر : فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه ، فذلك المستكمل لخصال الخير ، و منهم المنكر بلسانه و قلبه ، و التّارك بيده ، فذلك المتمسّك بخصلتين من خصال رسيده ، و قيام به راه صحيح نموده ، و در دل خود نور يقين را پديد آورده و دل را نورانى ساخته است ، ( اينها مراتب امر به معروف و نهى از منكر است كه فقهاء ما- رضوان اللّه عليهم- نيز بر طبق آن فتوا داده اند ، گر چه در جائى كه نياز به ضرب و جرح و قتل باشد بعضى آن را منوط بر اجازه از امام يا نائب امام- عليه السلام- مى دانند ) .
6- هرگاه يكى از شما منكرى را ديد و نتوانست كه آن را با دست و زبانش انكار نمايد و آن را در دل انكار نمود و خداوند هم صدق چنين عملى را از او بداند ، پس در حقيقت آن را انكار نموده است .
7- هرگاه نسبت به كسى كرامت و احترام سود ندهد ، پس اهانت و خوار نمودن دور انديش تر است ، و چون تازيانه سود نبخشد پس شمشير برنده تر خواهد بود ( يعنى تنبيهات مراتبى دارد ، تا ممكن است مرتبه ادنى را بايد بكار برد ، اگر سود نكرد درجه بالاتر ) .
8- حضرت در بيان آمرين به معروف و نهى كنندگان از منكر فرموده : پس بعضى از آنان انكار كننده منكرند به دست و زبان و قلب ( يعنى با تمام دل و زبان دست آن را بد دانسته و مبارزه مى كنند ) اين
دسته كامل كننده خصلتهاى خوبى هستند ، و برخى از آنان انكار كننده با زبان و دل بوده و ترك كننده با دست خود مى باشند ( تنها با زبان و دل نهى مى نمايند ) اين دسته به دو خصلت از خصال
ص 90
الخير و مضيّع خصلة ، و منهم المنكر بقلبه و التّارك بلسانه و يده ، فذلك مضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و متمسّك بواحدة ، و منهم تارك لإنكار المنكر بقلبه و لسانه و يده فذلك ميّت الأحياء «و ما أعمال البرّ كلّها و الجهاد في سبيل اللّه عند الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر إلّا كنفثة في بحر لجّيّ ، و انّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر لا يقرّبان من أجل ، و لا ينقصان من رزق و أفضل من ذلك كلّه كلمة عدل عند إمام جائر » 6606 .
9- و الأمر بالمعروف مصلحة للعوامّ ، و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء 6618 .
10- كن بالمعروف آمرا ، و عن المنكر ناهيا ، و لمن قطعك واصلا ، خوبى چنگ زده ، و ضايع كننده يك خصلت اند ، و بعض آنان به دل خود منكر و به زبان و دست خويش ترك كننده است ، اين دسته شريف ترين دو خصلت را از سه خصلت ضايع كننده است ( شريف تر بودن آن بدين جهت است كه پيدايش معروف و ترك منكر با اين دو تحقق پيدا مى كند ، به علاوه رنج و زحمت با اين دو خصلت پديدار گشته به خلاف دل كه داراى رنج و تعبى نيست ) و بيكى متمسك گشته و بعض از آنها تارك انكار منكر است هم
با دل و هم با زبان و دست خود اين دسته مرده زندگانست .
9- ( از جمله فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) و امر به معروف را ( واجب كرده ) به جهت مصلحت عوام ( و اكثر مردم كه از احكام بى خبر و نسبت به آن بى تفاوت بلكه بى اعتنااند ) و نهى از منكر را از براى بازداشتن سفيهان ( جاهلان احمق و يا كم عقل ) .
10- به معروف امر كننده ، و از منكر نهى كننده ، و در مقابل كسى كه از تو
ص 91
و لمن حرمك معطيا 7174 .
11- كن بالمعروف آمرا ، و عن المنكر ناهيا ، و بالخير عاملا ، و للشّرّ مانعا 7181 .
12- كن آمرا بالمعروف عاملا به ، و لا تكن ممّن يأمر به و ينأى عنه فيبوء بإثمه ، و يتعرّض مقت ربّه 7189 .
13- لن تهتدي إلى المعروف حتّى تضلّ عن المنكر 7427 .
14- من عمل ( أمر ) بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين 8248 .
15- من نهى عن المنكر أرغم انوف الفاسقين 8249 .
16- يقبح على الرّجل أن ينكر على النّاس منكرات و ينهاهم عن رذائل بريده پيوند زننده ، و در برابر كسى كه تو را محروم نموده بخشنده باش .
11- آمر به معروف ، و ناهى از منكر و عمل كننده بخوبى و جلوگير بدى باش .
12- آمر به معروف ، عمل كننده به آن باش ، و از كسانى مباش كه به معروف امر كرده ، و از آن دورى مى نمايد ، پس گناه خود را برداشته با گناه خود به سوى خدا برگشته ، و متعرض خشم پروردگارش
گرديده است .
13- هرگز به معروف راه نيابى تا از منكر گمراه نشوى ( يعنى آن را به دست فراموشى بسپارى چنانكه مشهور است تخليه از رذائل بر تحليه فضائل مقدم خواهد بود ) .
14- هر كه به معروف عمل و يا امر كند پشت هاى مؤمنان را سخت نمايد .
15- هر كه از منكر نهى نمايد بينى هاى فاسقان را بر خاك مالد ( زيرا آنها به اميد و آرزوهايشان نخواهند رسيد ) .
16- بر مرد ( و آدمى ) زشت است كه بر مردم منكراتى را انكار كند و آنان را از صفات پست و گناهان نهى نمايد و چون با نفس خود خلوت كند خود مرتكب آنها
ص 92
و سيّئات ، و إذا خلا بنفسه ارتكبها و لا يستنكف من فعلها 11037 .
17- لم يأمركم اللّه سبحانه إلّا بحسن ، و لم ينهكم إلّا عن قبيح 7564 .
18- ما أمر اللّه سبحانه بشي ء إلّا و أعان عليه 9572 .
19- ما نهى اللّه سبحانه عن شي ء إلّا و أغنى عنه 9573 .
20- إنّي لأرفع نفسي أن أنهى النّاس عمّا لست أنتهي عنه أو آمرهم بما لا أسبقهم إليه بعملي أو أرضى منهم بما لا يرضى ربيّ 3780 .
الآمال و الأماني
1- كم من آمل خائب و غائب غير آئب 6935 . شده ، و از انجام دادنشان امتناع نداشته باشد .
17- خداى سبحان شما را فرمان نداده مگر به خوبى ، و نهى ننموده است مگر از زشتى ( اين روايت صريح است در اثبات حسن و قبح عقلى چنانكه شيعه و معتزله بر آن قائلند و نيز دلالت بر اين دارد كه پروردگار به چيزى بيهوده
امر نفرموده ، و از چيزى عبث نهى نكرده است ) .
18- خداوند سبحان بچيزى فرمان نخواهد داد مگر آنكه بر آن يارى نمايد .
19- خداوند سبحان از چيزى نهى نخواهد فرمود مگر آنكه از آن بندگانش را بى نياز فرموده است ( و خلق به آن هيچگاه محتاج نباشند ) .
20- راستى كه من خود را بالاتر از اين مى دانم كه مردم را از آنچه خود از آن باز نايستم نهى كنم يا آنان را به آن چه خود با عمل به سوى آن سبقت بگيرم امر نمايم يا از آنان به آنچه پروردگارم را خوشنود نگرداند خوشنود شوم .
اميد و آرزو 1- چه بسا اميدوارى كه نااميد گشته ، و غائب ( و مسافرى كه ) برنگردد .
ص 93
2- كم من مؤمّل ما لا يدركه 6957 .
3- الأمل يقرّب المنيّة ، و يباعد الامنيّة 1696 .
4- الأمل سلطان الشّياطين على قلوب الغافلين 1828 .
5- الأمل كالسّراب ، يغرّ من راه ، و يخلف من رجاه 1896 .
6- الأمل أبدا في تكذيب ، و طول الحياة للمرء تعذيب 2017 .
7- أكذب الأمل ، و لا تثق به ، فإنّه غرور ، و صاحبه مغرور 2327 .
8- أكذبوا آمالكم ، و اغتنموا آجالكم بأحسن أعمالكم ، و بادروا مبادرة اولي النّهى و الألباب 2502 .
9- اتّقوا خداع الآمال ، فكم من مؤمّل يوم لم يدركه ، و باني بناء لم يسكنه ، و جامع مال لم يأكله ، و لعلّه من باطل جمعه و من حقّ منعه ، أصابه 2- چه بسا اميد دارنده چيزى كه آن را در نيابد .
3- اميد مرگ را نزديك كرده
، آرزو را دور مى گرداند .
4- اميد سلطه و غلبه شياطين است بر دلهاى بى خبران .
5- اميد مانند سراب است ، فريب دهد هر كه آن را بيند و خلف وعده كند هر كه اميدوار به آن باشد .
6- اميد دائم در تكذيب است ( ممكن است مراد اين باشد كه اميد هميشه در تكذيب مردم است يا آنكه اميد پيوسته صاحب خود را بر دروغگوئى وادار كند ) و درازى زندگانى براى مرد ( آدمى ) عذاب دهنده است .
7- اميد را دروغگو به حساب آور ، و به آن اعتماد مكن ، زيرا آن فريبنده است و صاحب آن فريب خورده .
8- اميدهاى خود را دروغگو دانيد ، و زمانهاى زندگى خود را به بهترين عملهاى خود غنيمت شماريد ، و بشتابيد شتاب كردن صاحبان خرد و عقلها .
9- بپرهيزيد از فريب اميدها ، چه بسا آرزو كننده روزى كه آن را در نيافته ، و
ص 94
حراما ، و احتمل به أثاما 2563 .
10- اتّقوا باطل الأمل ، فربّ مستقبل يوم ليس بمستدبره ، و مغبوط في أوّل ليلة قامت بواكيه في آخره 2572 .
11- احذروا الأمل المغلوب ، و النّعيم المسلوب 2586 .
12- إيّاك و الثّقة بالآمال فإنّها من شيم الحمقى 2685 .
13- غرور الأمل يفسد العمل 6390 .
14- غرّ جهولا كاذب أمله ففاته حسن عمله 6433 .
15- غرور الأمل ينفد المهل و يدني الأجل 6435 . بنا كننده بنا و ساختمانى كه در آن اسكان نيافته ، و جمع كننده مالى كه آن را نخورده باشد ، و شايد كه از راه باطل آن را جمع نموده ، و از حقى
كه آن را نداده ، به عنوان حرام به آن رسيده ، و آنچه را كه جزاى گناه بوده متحمل شده است .
10- از اميد باطل پرهيز نمائيد ، چه بسا رو آورنده روزى كه نيست او پشت كننده به آن ( يعنى اجل او را مهلت ندهد كه روز را به شب آورد ) و كسى كه مردم در اول شب آرزوى حال او كنند ، در آخر گريه كنندگانى براى او برخيزند و نتواند كه شب را سحر كند .
11- از اميد و آرزوى مغلوب و نعمتهاى ربوده شده ( يعنى اميد و نعمتهاى دنيا كه در حقيقت مغلوب بوده و گرفته خواهد شد )دورى نمائيد .
12- از اعتماد بر اميدها دورى نما ، زيرا كه آن از صفات احمقان است .
13- فريب اميد عمل را فاسد مى سازد .
14- آدم بسيار نادان را اميد دروغ او فريب داده ، پس نيكوئى عملش از دست او رفته است .
15- فريب اميد مهلت را فانى ساخته ، و اجل را نزديك مى گرداند ( ممكن است خود آن مرگ را نزديك كند و امكان دارد كه چون اميدوار عمر طولانى براى خود تصور
ص 95
16- في غرور الآمال انقضاء الآجال 6471 .
17- قد تغرّ الامنيّة 6617 .
18- قد تكذب الآمال 6635 .
19- قلّما تصدق الآمال 6722 .
20- قصّروا الأمل ، و خافوا بغتة الأجل ، و بادروا صالح العمل 6791 .
21- قلّل الآمال ، تخلص لك الأعمال 6793 .
22- قصّر أملك فما أقرب أجلك 6798 .
23- قصّر الأمل فإنّ العمر قصير ، و افعل الخير فإنّ يسيره كثير 6806 .
24- قصّروا الأمل ، و بادروا العمل ،
و خافوا بغتة الأجل ، فإنّه لن يرجى من مى كند يك بار مى بيند عمرش كوتاه شد ) .
16- در فريب اميدها ( كه با اميد مدت عمر بيهوده بگذرد ) منقضى شدن اجلهاست ( يعنى عمر سپرى مى شود و كارى براى آخرت صورت نگرفته است ) .
17- گاهى آرزو فريب مى دهد .
18- گاهى اميدها دروغ از كار در مى آيد .
19- كم است كه اميدها راست شود ( و آدمى به آن رسد ) .
20- اميد را كوتاه كنيد و از ناگاه رسيدن اجل بترسيد و به عمل صالح مبادرت ورزيد .
21- اميدها را كم كن تا براى تو عملها خالص گردد .
22- اميد خود را كوتاه نما پس چه نزديك است اجل تو .
23- اميد را كوتاه كن زيرا كه عمر كوتاه است و كار نيك بجاى آر زيرا كم آن بسيار است .
24- اميد را كوتاه كنيد ، و به عمل مبادرت ورزيد ، و از ناگهان رسيدن اجل بترسيد زيرا از بازگشت عمر هرگز اميد نخواهد رفت ، آنچه را كه از برگشتن روزى
ص 96
رجعة العمر ما يرجى من رجعة الرّزق ، ما فات اليوم من الرّزق يرجى غدا زيادته ، و ما فات أمس من العمر لم ترج اليوم رجعته 6824 .
25- كلّ امرء طالب امنيّته و مطلوب منيّته 6910 .
26- كم من مخدوع بالأمل مضيّع للعمل 6953 .
27- كفى بالأمل اغترارا 7035 .
28- كثرة الأمانيّ من فساد العقل 7093 .
29- لكلّ أمل غرور 7277 .
30- الآمال لا تنتهي 639 .
31- الأمل ينسى الأجل 874 .
32- الأمانيّ همّة الرّجال 946 . اميد آن هست ، آنچه از روزى امروز فوت
مى شود ، باندازه فردا زيادتى آن اميد داشته مى شود ، و آنچه را كه از عمر ديروز فوت شده امروز اميد برگشت آن نخواهد بود .
25- هر مردى ( و هر آدمى ) طلب كننده آرزوى خويش و مطلوب مرگ مى باشد .
26- چه بسا فريب خورده شده به اميد كه ضايع كننده عمل است .
27- براى اميد كفايت ميكند فريب خوردن .
28- بسيارى آرزوها از فساد عقل است .
29- براى هر اميدى غرورى است ( كه آدمى را از آخرت باز مى دارد ) .
30- اميد و آرزوها تمام نشدنى هستند .
31- اميد مرگ را فراموش مى گرداند .
32- آرزوها همت مردانست ( البته آرزوهاى صحيح و بعيد نيست كه صحيحش «المنايا» باشد يعنى مرگ ها همت مردان است چنانكه از حضرت على- عليه السّلام- اين مضمون نقل شده : «و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطّفل بثدي أمّه» ) .
ص 97
33- الأمل حجاب الأجل 997 .
34- الأمل لا غاية له 1010 .
35- الأمل رفيق مونس 1042 .
36- الأمل خادع ، غارّ ، ضارّ 1145 .
37- الأمل يفسد العمل ، و يفني الأجل 1358 .
38- الأمانيّ تعمي عيون البصائر 1375 .
39- الأمانيّ تخدعك ، و عند الحقائق تدعك 1452 .
40- إنّي محارب أملي ، و منتظر أجلي 3774 .
41- إنّك لن تبلغ أملك ، و لن تعدو أجلك ، فاتّق اللّه ، و أجمل في الطّلب 3788 . 33- اميد و آرزو پرده و حجاب مرگ است ( يعنى نمى گذارد آدمى بياد آن افتد ) .
34- اميد براى آن نهايتى نيست .
35- اميد و آرزو رفيقى است انس گيرنده ( پس نبايد به آن توجه كرد كه
آدمى را گرفتار خواهد نمود ) .
36- اميد و آرزو مكر كننده ، فريب دهنده ، زيان رساننده است .
37- اميد و آرزو عمل را فاسد كرده ، و مدت عمر را فانى مى كند .
38- آرزوها ديده هاى بصيرت ها را كور مى سازد .
39- آرزوها تو را ( نسبت به امور بى حاصل ) فريب داده ، و در نزد حقائق تو را وا مى گذارد .
40- براستى كه من با اميدم در جنگ بوده و منتظر مرگم مى باشم .
41- براستى كه تو هرگز به اميد خود نرسيده ، و از وقت مرگ خود نخواهى گذشت ، پس تقواى الهى را پيشه خود ساز و در طلب ( دنيا ) تأنى نما ( يعنى در آن
ص 98
42- إنّكم إن اغتررتم بالآمال ، تخرّمتكم بوادر الآجال و قد ماتتكم الأعمال 3841 .
43- آفة الآمال حضور الآجال 3959 .
44- آفة الأمل الأجل 3970 .
45- ببلوغ الآمال يهون ركوب الأهوال 4358 .
46- بئس الشّيمة الأمل يفني الأجل ، و يفوّت العمل 4419 .
47- تجنّبوا المنى ، فإنّها تذهب ببهجة نعم اللّه عندكم ، و تلزم استصغارها لديكم ، و على قلّة الشّكر منكم 4585 . افراط مكن ) .
42- براستى كه اگر شما به سبب اميدها فريب خوريد اجلهاى شتاب كننده شما را هلاك سازد ، در صورتى كه حقيقتا عملها از دست رفته باشد ، چون به اميد خود را مشغول ساخته و به عمل نجات بخش نپرداخته ايد .
43- آفت اميدها رسيدن مرگ هاست ( يعنى وقتى مرگ فرا رسد اميد فاسد خواهد گرديد ) .
44- آفت اميد مرگ است .
45- به رسيدن اميدها ارتكاب ترس و هولها آسان گردد (
يعنى ترس و هراس وقتى است كه هنوز انسان به هدف نرسيده باشد اما وقتى رسيد هول و ترسهاى گذشته در نظر سهل آيد ) .
46- بد خصلتى است اميد ( و آرزوهاى طولانى ) مدت عمر را فانى ساخته ، و عمل را از دست مى دهد .
47- از آرزوها دورى نمائيد ، زيرا آنها نيكوئى و يا شادمانى نعمت هاى خدا را در نزد شما مى برد ، و لازم مى سازند كوچك دانستن آنها را در نزد شما ، و كمى شكر از شما ( يعنى وقتى آرزوها آمد شما نعمت ها را بى ارزش و كم و كوچك دانسته ، در
ص 99
48- ثمرة الأمل فساد العمل 4641 .
49- حاصل الأماني ، الأسف ( و ثمرته التّلف ) 4912 .
50- ما أقرب الأجل من الأمل 9491 .
51- ما أفسد الأمل للعمل 9492 .
52- ما أقطع الأجل للأمل 9493 .
53- ما أطال أحد في الأمل إلّا قصّر في العمل 9494 .
54- ما لكم تؤمّلون ما لا تدركونه ، و تجمعون مالا تأكلونه ، و تبنون ما لا تسكنونه 9653 .
55- ما أطال احد الأمل إلّا نسي الأجل ، و أساء العمل 9676 . نتيجه كمتر شكر خدا خواهيد كرد ، در صورتى كه بايد قضيّه به عكس باشد ) .
48- ثمره آرزو و اميد فاسد شدن عمل است .
49- حاصل و نتيجه آرزوها اندوه شديد است ، و ميوه و ثمر آن تلف جان و عمر خواهد بود .
50- چه نزديك كرده اجل را به آرزو ( پس نبايد خيلى آرزو به خود راه داد ) .
51- چه فاسد نموده و يا فاسد كننده است اميد را براى عمل
( يعنى اميدهاى دنيوى عمل آخرتى را فاسد سازد ) .
52- چه چيز برنده كرده اجل را براى اميد 53- هيچ كسى در آرزو اطاله نخواهد نمود ، مگر آنكه در عمل كوتاهى خواهد نمود .
54- چه مى شود شما را كه آرزو داريد آنچه را كه در نمى يابيد ، و جمع مى كنيد آنچه را كه نمى خوريد ، و بنا مى كنيد آنچه را كه ساكن نمى گرديد 55- احدى اميد و آرزو را طولانى ننمايد مگر آنكه اجل را فراموش كرده ، و عمل را بد نمايد .
ص 100
56- نعم عون العمل قصر الأمل 9906 .
57- لا تغرّنّك الأمانيّ و الخدع ، فكفى بذلك خرقا 10433 .
58- لا غارّ أخدع من الأمل 10614 .
59- لا شي ء أكذب من الأمل 10649 .
60- لا تفى الأمانيّ لمن عوّل عليها 10701 .
61- يسير الأمل يوجب فساد العمل 10986 .
62- احذروا الأمانيّ ، فإنّها منايا محقّقة 2589 .
63- إيّاك و الاتّكال على المنى ، فإنّها من بضائع النّوكى 2684 .
64- أنفع الدّواء ترك المنى 3021 . 56- خوب كمك كار عملى است ، كوتاه كردن اميد و آرزو ( چون وقتى اميد كوتاه شد عمل بزودى انجام گيرد ) .
57- هرگز تو را آرزوها و مكرها ( ى دنيا ) فريب ندهد ، كه ( اگر فريب داد ) براى بى عقلى كفايت مى كند .
58- نيست فريب دهنده اى فريب دهنده تر از اميد و آرزو .
59- چيزى دروغ تر از اميد نيست .
60- اميد و آرزوها به كسى كه بر آنها اعتماد كند وفا نخواهد نمود .
61- آرزو و اميد اندك موجب فساد عمل خواهد شد .
62- از آرزوها دورى كنيد زيرا كه آنها
مرگ هائى هستند تحقيق شده ( يعنى دائم انسان را در هلاكت و رنج اندازند ) .
63- بر تو باد به دورى از تكيه كردن بر آرزوها ، زيرا كه آن سرمايه كم خردان است .
64- سودمندترين دواء ترك آرزوهاست ( زيرا آرزو آدمى را بيمار مى سازد و پيوسته انسان با آرزوهاى دراز ناسالم است ) .
ص 101
65- الأمانيّ أشتات 3051 .
66- الأمانيّ تخدع 145 .
67- الأمانيّ شيمة الحمقاء 435 .
68- طاعة الأمل ، تفسد العمل 5987 .
69- عند حضور الاجال تظهر خيبة الآمال 6208 .
70- عجبت لمن لا يملك أجله كيف يطيل أمله 6272 .
71- غاية الأمل الأجل 6356 .
72- ابعد شي ء الأمل 2921 .
73- أكثر النّاس أملا أقلّهم للموت ذكرا 3053 . 65- آرزوها پراكنده و متفرق است ( هر چه در تحصيل آن كوشيده شود باز هم جمع شدنى نيست ) .
66- آرزوها مى فريبد .
67- آرزوها خصلت كم عقلان است .
68- فرمانبردارى اميد عمل را فاسد مى نمايد ( زيرا كسى كه به اميدها پرداخت عمل را كنار مى گذارد ) .
69- در نزد حضور اجل ها زيان و يا نوميدى و يا لغو بودن اميدها آشكار مى گردد .
70- عجب دارم از كسى كه مالك اجل ( مرگ ) خود نيست چگونه آرزوى خود را طولانى مى نمايد .
71- سرانجام اميد ( چه در كار خير و چه در امور دنيا ) مرگ خواهد بود .
72- دورترين چيز اميد و آرزو است ( چون انسان به آن نمى رسد ) .
73- بيشترين مردم به حسب اميد كمترين آنهاست به حسب ياد كردن مرگ ( يعنى هر كه اميد و آرزويش زيادتر باشد بياد مرگ كمتر افتد ) .
ص
102
74- أطول النّاس أملا أسوئهم عملا 3054 .
75- إنّ اللّه سبحانه ليبغض الطّويل الأمل ، السّيّ ء العمل 3455 .
76- إنّ المرء يشرف على أمله ، فيقطعه حضور أجله ، فسبحان اللّه لا أمل يدرك ، و لا مؤمّل يترك 3565 .
77- إيّاك و طول الأمل ، فكم من مغرور افتتن بطول أمله ، و أفسد عمله ، و قطع أجله ، فلا أمله أدرك و لا ما فاته استدرك 2715 .
78- أين تختدعكم كواذب الآمال 2815 .
79- أين يغرّكم سراب الآمال 2816 .
80- أكذب شي ء الأمل 2846 . 74- طولانى ترين مردم از نظر اميد و آرزو بدترين آنهاست به حسب عمل .
75- براستى كه خداوند سبحان هر آينه شخص دراز اميد بدكردار را دشمن مى دارد .
76- براستى كه مرد ( آدمى ) بر اميد و آرزوى خود مشرف مى گردد ، ( و نزديك است كه به هدف خود برسد ) پس رسيدن مرگش آن را مى برد و به هدف نمى رسد ، «فسبحان اللّه» نه اميدى رسيده مى شود ، و نه آرزومندى واگذاشته مى شود .
77- بر تو باد به دورى از درازى اميد ، پس بسا فريب خورده شده اى كه به سبب درازى اميدش بفتنه افتاده ، و عملش را تباه ساخته ، و اجلش را بريده باشد ، پس نه اميد خود را دريافته ، و نه آنچه را كه از او فوت گشته باز يافت كرده باشد .
78- كجا شما را فريب مى دهد اميدهاى دروغ ( يعنى به كجا مى برد شما را و به كجا مى رساند كه به جائى نخواهند رسيد ) .
79- كجا شما را فريب مى دهد اميدهاى بى اصل و اميدهاى باطل 80-
دروغ ترين چيز اميد است ( چون كمتر ديده مى شود كه آرزو و اميد صورت عمل بخود گيرد ) .
ص 103
81- إنّ أخسر النّاس صفقة ، و أخيبهم سعيا ، رجل أخلق بدنه في طلب آماله ، و لم تساعده المقادير على إرادته ، فخرج من الدّنيا بحسراته ، و قدم على الآخرة بتبعاته 3594 .
82- الأمل خوّان 103 .
83- الأمل يغرّ ، العيش يمرّ 148 .
84- الأمل يخدع ، البغي يصرع 200 .
85- المغترّ بالآمال مخدوع 629 .
86- الأمانيّ بضائع النّوكى 630 .
87- الآمال غرور الحمقى 631 .
88- الآمال تدني الآجال 632 . 81- براستى كه زيانكارترين مردم در خريد و فروش ، و نوميدترين آنها به حسب تلاش ، مردى است كه خود را در طلب اميدهايش كهنه نموده ، و تقدير هاى الهى طبق اراده و قصدش او را مساعدت ننمايد ، پس از دنيا با ندامتهاى خود بيرون رفته ، و بر آخرت با تبعات و نتائج زيان بارش وارد شود .
82- اميد ، بسيار خيانت كننده است .
83- آرزو فريب مى دهد ، و زندگانى مى گذرد .
84- آرزو فريب مى دهد ، و سركشى و ستم بر زمين مى اندازد .
85- فريفته شده به آرزوها و اميدها فريب خورده است .
86- آرزوها سرمايه هاى كم عقلان است .
87- اميدها فريبنده احمقان است .
88- آرزو و اميدها اجلها را نزديك گرداند ( ممكن است از اين جهت باشد كه آرزومند پيوسته بدنبال اميدهايش حركت مى كند ، از كارهائى كه عمر را طولانى مى نمايد باز مى ماند ، و يا آنكه از كثرت حرص و اشتغال وقتى اجل رسد خيال
ص 104
89- من كثر مناه قلّ رضاه 7886
.
90- من طال أمله ساء عمله 7908 .
91- من اغترّ بالأمل خدعه 7995 .
92- من غرّته الأمانيّ كذّبته الآجال 8112 .
93- من بلغ غاية أمله فليتوقّع حلول أجله 8288 .
94- من تبع مناه ، كثر عناؤه 8449 .
95- من جرى في ميدان أمله ، عثر بأجله 8598 .
96- من كثر مناه ، كثر عناؤه 8603 .
97- من أمّل ما لا يمكن ، طال ترقّبه 8696 . مى كند زود رسيده است ) .
89- هر كه اميدهاى او بسيار باشد خوشنودى او ( نسبت ببهره و نصيب ) كم باشد .
90- هر كه اميدش طولانى باشد عملش بد باشد ( زيرا كار كرد او در مسير اميد و آرزويش است ) .
91- هر كه به اميد مغرور گردد او را فريب دهد .
92- هر كه اميدها او را فريب دهد اجل ها او را تكذيب كند ( يعنى نمى گذارد كه به اميدش رسد پس گويا او را تكذيب نموده است .
93- هر كه به نهايت اميد خود رسد پس بايد متوقع و منتظر فرارسيدن اجل خود باشد ( خيال نكند پس بر خر مراد سوار است ، نه مرگ اميد را بهم زند ) .
94- هر كه پيروى آرزوى خود كند رنج و زحمت او بسيار باشد .
95- هر كه در ميدان اميد خود روان شود ( و در رسيدن به آن كوشش نمايد ) يك بار برو در افتد به وسيله مرگش .
96- هر كه اميدش بسيار باشد رنج و زحمت او بسيار باشد .
97- هر كس چيز غير ممكنى را اميد داشته باشد انتظارش به درازا كشد ( يعنى
ص 105
98- من يكن اللّه أمله
، يدرك غاية الأمل و الرّجاء 8820 .
99- من استقصر بقاءه و أجله ، قصر رجاؤه و أمله 8821 .
100- من جرى في عنان أمله عثر بأجله 8822 .
101- من أمّل غير اللّه سبحانه أكذب آماله 8953 .
102- من استعان بالأمانيّ أفلس 9208 .
103- من الحمق الاتّكال على الأمل 9285 .
104- ذلّ الرّجال في خيبة الآمال 5178 .
105- رحم اللّه امرأ قصّر الأمل ، و بادر الأجل ، و اغتنم المهل ، و تزوّد من العمل 5210 . فقط آرزوست ) .
98- هر كه خداوند اميد او باشد به نهايت اميد و آرزوى دست خواهد يافت .
99- هر كه بقاى خود و مدت عمر خويش را كم شمارد اميد و آرزوى او كوتاه خواهد بود و يا اميد و آرزويش را كوتاه سازد .
100- هر كه جلو اميد و آرزوى خود روان شود و پيش افتد به مرگ و اجلش برو در افتد .
101- هر كه غير خداى سبحان را آرزو كند اميدهايش را دروغ پنداشته ( يعنى همه باطل خواهند بود ) .
102- هر كه از آرزوها كمك يارى جويد درويش گردد .
103- از حماقت است اعتماد و اتكال بر آرزو .
104- ذلت و خوارى مردان در نوميدى اميدهاست ( كه از خداوند بزرگ داشته ، و يا در وقت مرگ كه ديگر وقتى براى كار خير باقى نمانده ) .
105- خداوند رحمت كند مردى را كه اميد را كوتاه كرده ، و بر اجل پيشى گرفته ، و مهلت را غنيمت شمرده ، و از عمل توشه برگيرد .
ص 106
106- ربّ أمنيّة تحت منيّة 5294 .
107- زد من طول أملك في قصر أجلك
، و لا تغرّنّك صحّة جسمك و سلامة أمسك ، فإنّ مدّة العمر قليلة ، و سلامة الجسم مستحيلة 5460 .
108- شرّ الفقر المنى 5720 .
109- ضياع العمر بين الآمال و المنى 5905 .
110- طوبى لمن قصّر أمله و اغتنم مهله 5948 .
111- طوبى لمن كذّب مناه و أخرب دنياه لعمارة اخراه 5958 . 106- بسا آرزوئى كه در زير مرگى است ( در حال احتضار ، و يا آرزو را بگور بردن ، و يا سبب رسيدن به آرزو مرگ باشد مرحوم علّامه خوانسارى احتمال داده «تحثّ» باشد يعنى برانگيزاند مرگى را ، و يا «بحت» باشد بمعناى محض يعنى بسا آرزوئى كه محض مرگ باشد ) .
107- از طول امل و آرزوى درازت در كوتاهى مدّت عمرت بيفزا ( يعنى آرزو را كم كن ) و تو را صحت بدن و سلامت ديروزت فريب ندهد ، زيرا مدّت عمر كم و سلامت بدن تغيير يابنده است ( يعنى اگر ديروز سالم بودى امروز ممكن است به سخت ترين بيمارى مبتلاء شوى ، و اگر ديروز زنده بودى امكان دارد امروز به خاك روى پس آرزو را كم نما و از عمر استفاده كن ) .
108- بدترين درويشى آرزوهاست ( زيرا آرزومند حتى با توانگرى محتاج خواهد شد ) .
109- ضايع شدن عمر ميان اميدها و آرزوهاست .
110- خوشا به حال كسى كه اميدش را كوتاه نموده ، و مهلت خود و فرصتى كه براى انجام كار خير دارد غنيمت بشمارد .
111- خوشا به حال كسى كه آرزوى خود را تكذيب نموده ، ( آن را باطل به حساب آورد ) و دنيايش را براى
آبادى آخرت خود خراب نمايد .
ص 107
112- من اتّكل على الأمانيّ مات دون أمله 8293 .
113- من وثق بالأمنيّة قطعته المنيّة 8312 .
114- من قصر أمله حسن عمله 8444 .
115- من أطال أمله أفسد عمله 8445 .
1- إمام عادل خير من مطر وابل 1491 .
2- من أطاع إمامه فقد أطاع ربّه 8705 .
3- يحتاج الإمام إلى قلب عقول ، و لسان قؤول ، و جنان على إقامة الحقّ صؤول 11010 . 112- هر كه بر آرزوهايش اعتماد نمايد باميدش نرسيده خواهد مرد .
113- هر كه به اميد اعتماد داشته باشد مرگ آن را خواهد بريد .
114- هر كه اميدش كوتاه باشد عملش نيكو خواهد بود .
115- هر كه اميد و آرزويش را طولانى كند عملش را تباه ساخته است .
پيشوا 1- امام و پيشواى عادل بهتر از باران دانه درشت است ( يعنى سودش بيشتر است با اين كه باران چقدر مفيد خواهد بود ) .
2- هر كه امامش را اطاعت كند پس در حقيقت پروردگارش را اطاعت نموده است .
3- امام ( و پيشوا ) نيازمند به قلبى است بسيار دريابنده ، و زبانى بسيار گويا ( و كامل ) ، و دلى براى به پا داشتن حق بر جهنده و دلير .
ص 108
1- الإمامة نظام الأمّة 1095 .
2- و الإمامة نظاما للأمّة 6608 .
1- من أجار المستغيث ، أجاره اللّه سبحانه من عذابه 8881 .
2- من امن خائفا من مخوفة ، آمنه اللّه سبحانه من عقابه 8882 . امامت و رهبرى 1- امامت و رهبرى نظام امّت است ( زيرا هر كارى نيازمند به تشكيلات خواهد بود ، بالأخص مجتمع بشرى كه اگر داراى نظام صحيحى نباشد و امامى كه از جانب حق تعالى است در رأس كار منصوب نگردد ، و قوانينى بر مردم حكومت نكند ، اجتماع بشرى از هم پاشيده شده و هرج و مرج پديد خواهد آمد ) .
2- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) خداوند امامت را براى انتظام احوال امت ( واجب كرده است چه آنكه هيچ ملّتى بدون حكومت چه حق و چه باطل زندگى نخواهند نمود چه از نظر نظم مملكتى و چه از جهت حفظ از حمله دشمن منتهى اگر حكومت عدل باشد امت در رفاه و آسايش زندگانى نمايند ) .
پناه دادن 1- هر كه فرياد گرى را پناه دهد خداوند سبحان او را از عذاب خود پناه دهد .
2- هر كه ترسنده اى را از بلائى كه آدمى از آن در هراس است ايمن گرداند ، خداوند او را از عقاب خود ايمنى بخشد .
ص 109
الآمن
1- ربّ آمن وجل 5269 .
1- ما من شي ء يحصل به الأمان أبلغ من ايمان و إحسان 9700 .
2- و اللّه ما منع الأمن أهله ، و أزاح الحقّ عن مستحقّه إلّا كلّ كافر جاحد ، و منافق ملحد 10132 .
3- لا تغترّنّ بالأمن ، فإنّك مأخوذ من مأمنك 10293 .
4- لا ينبغي للعاقل أن يقيم على الخوف إذا
وجد إلى الأمن سبيلا 10832 . ايمن 1- بسا كسى كه ايمن از چيزى است ( عذاب خدا يا غير آن ) ترسناك گردد .
ايمنى 1- چيزى كه ايمنى به سبب آن حاصل شود رساتر و كامل تر از ايمان ، و احسان نيست .
2- به خدا سوگند هيچ كسى امنيت و ايمنى را از اهلش منع ننموده ، و حق را از مستحقش زائل نكرده ، مگر هر كافرى كه انكار كننده ، و منافقى كه ملحد باشد .
3- هرگز به امنيّت مغرور مشو ، زيرا تو از محل امنيّت خود گرفته خواهى شد .
4- براى عاقل سزاوار نيست آنكه بايستد بر خوف ( و در مركزى كه خوف هلاكت در آن مى رود ) هر گاه به سوى امنيّت راهى را يابد .
ص 110
5- لا نعمة أهنأ من الأمن 10911 .
6- الأمن اغترار ، الخوف استظهار 173 .
7- حلاوة الأمن ، تنكّدها مرارة الخوف و الحذر 4883 .
8- ربّ أمن انقلب خوفا 5287 .
9- رفاهيّة العيش في الأمن 5438 .
1- من أمن مكر اللّه بطل أمانه ( إيمانه ) 7764 .
2- ما أمن عذاب اللّه من لم يأمن النّاس شرّه 9600 . 5- نعمتى گواراتر از امنيّت نيست .
6- ايمنى ( از دشمن يا از خدا ) فريب خوردن ، و ترس ( از دشمن يا از خدا ) پشت گرمى است ( زيرا چاره آن خواهد كرد ) .
7- شيرينى ايمنى ( در دنيا ) را تلخى ترس و حذر ( از آخرت ) دشوار مى سازد ، ( بنا بر اين بايد در شيرينى آخرت كوشيد كه چيزى آن را ضايع نسازد )
.
8- چه بسا امنيّتى كه بترسى مبدل گردد ( پس نبايد مغرور بود ) .
9- رفاه و آسايش زندگانى در امنيت است .
ايمنى از مكر خدا 1- هر كه از مكر خدا ( و عقوبت و انتقام و تلافى او ) ايمن باشد ايمان و امانش باطل گردد يعنى او را بعذاب گرفتار سازد .
2- از عذاب خدا ايمن نباشد كسى كه مردم از شرّ او در امان نباشند .
ص 111
1- ما أقلّ الثّقة المؤتمن ، و أكثر الخوّان 9656 .
1- الأمانة تؤدّي إلى الصّدق 1582 .
2- الأمانة و الوفاء صدق الأفعال ، و الكذب و الافتراء خيانة الأقوال 2083 .
3- أدّ الأمانة إلى من ائتمنك ، و لا تخن من خانك 2330 .
4- أدّ الأمانة إذا ائتمنت ، و لا تتّهم غيرك إذا ائتمنته ، فإنّه لا إيمان لمن لا أمانة له 2395 . امانت دار 1- چه كم است معتمد امين ، و بسيار است خيانت كننده .
امانت دارى 1- امانت دارى به راست گوئى منجر مى شود .
2- امانت دارى و وفادارى درستى كردارهاست ، و دروغ و افتراء خيانت گفتارهاست .
3- امانت را بكسى كه تو را امين دانسته رد نما ، و با كسى كه به تو خيانت كرده خيانت مكن .
4- امانت را رد كن هرگاه امانت داده شوى ، و غير خود را متهم مساز زمانى كه او را امين دانسته و به او امانت سپرده باشى ، پس براستى ايمانى نيست براى كسى كه براى او امانتى نمى باشد ، ( ظاهرا اين تعليل براى جمله اول است گر چه با جمله
ص 112
5- أفضل الأمانة الوفاء بالعهد 3018 .
6- الأمانة إيمان ، البشاشة إحسان 18 .
7- الأمانة صيانة 113 .
8- الأمانة فوز لمن رعاها ( و عاها ) 1127 .
9- الأمانة فضيلة لمن أدّاها 1170 .
10- آفة الأمانة الخيانة 3962 .
11- إذا ائتمنت فلا تخن 3998 .
12- إذا ائتمنت فلا تستخن 3999 .
13- إذا قويت الأمانة كثر الصّدق 4053 . دوم نيز بى مناسبت نمى باشد ) .
5- افزونترين امانت دارى وفا كردن به عهد است .
6- امانت دارى
ايمان يا نشانه ايمان است ، خوشروئى و بشاشت احسان خواهد بود .
7- امانت دارى حفظ و نگهبانى است ( يعنى بايد حفظ شود ، و فاش كردن خيانت خواهد بود ) .
8- امانت دارى براى كسى كه آن را نگه دارد و يا رعايت كند پيروزى خواهد بود .
9- امانت دارى براى كسى كه اداء امانت كند فضيلت است .
10- آفت امانت دارى خيانت كردن است .
11- هرگاه امانتى سپرده شوى خيانت مكن .
12- چون امانتى بسپارى پس نسبت خيانت مده ( يعنى به مجرد خيال و گمان به كسى كه امانت نزد او گذاشتى نسبت خيانت به او روا نباشد ) .
13- هر گاه امانت دادى قوى گردد راستگوئى بيشتر شود .
ص 113
14- رأس الإسلام ( الإيمان ) الأمانة 5226 .
15- صحّة الأمانة عنوان حسن المعتقد 5816 .
16- عليك بالأمانة فإنّها أفضل ديانة 6109 .
17- فساد الأمانة طاعة الخيانة 6555 .
18- فاز من تجلبب الوفاء ، و ادّرع الأمانة 6556 .
19- كلّ شي ء لا يحسن نشره أمانة و إن لم يستكتم 6897 .
20- من لا أمانة له لا إيمان له 7932 .
21- من استهان بالأمانة وقع في الخيانة 8616 .
22- من عمل بالأمانة فقد أكمل الدّيانة 9117 .
23- من أحسن الأمانة رعى الذّمم 9385 . 14- سر اسلام و يا ايمان امانت دارى است .
15- درستى امانت دارى دليل نيكوئى اعتقاد است .
16- بر تو باد به امانت دارى ، زيرا كه آن برترين ديانت است .
17- فساد امانت دارى پيروى خيانت است .
18- به پيروزى رسيده كسى كه وفا دارى را پيراهن كرده و امانت را زره نموده است .
19- هر چيزى كه
نشرش نيكو نباشد امانت خواهد بود ، هر چند پنهان داشتن آن طلب نشود .
20- هر كه برايش امانتى نيست ايمانى براى او نخواهد بود .
21- هر كه امانت را سهل شمارد ( و نسبت به آن بى تفاوت باشد ) در خيانت قرار خواهد گرفت .
22- هر كه به امانت عمل كند در حقيقت ديانت را كامل گردانيده است .
23- از بهترين امانت است رعايت كردن عهد و پيمانها .
ص 114
24- لا إيمان لمن لا أمانة له 10767 .
25- لا أمانة لمن لا دين له 10789 .
1- الإيمان أفضل الأمانتين ( الأمانين ) 1666 .
2- الإيمان قول باللّسان ، و عمل بالأركان 1755 .
3- الإيمان و الحياء مقرونان في قرن ، و لا يفترقان 1784 .
4- الإيمان و العلم ( و العمل ) أخوان توأمان ، و رفيقان لا يفترقان 1785 .
5- الإيمان شجرة ، أصلها اليقين ، و فرعها التّقى ، و نورها الحياء ، و ثمرها السّخاء 1786 .
6- الإيمان ، و الإخلاص ، و اليقين ، و الورع ، الصّبر و الرّضا بما يأتي به 24- ايمانى نيست براى كسى كه براى او امانتى نيست .
25- امانتى نيست براى كسى كه براى او دينى نيست .
ايمان 1- ايمان برترين دو امانت يا دو امان است .
2- ايمان گفتن به زبان و عمل به اعضاء و جوارح است .
3- ايمان و حيا در يك رسن همراهند ، و از يكديگر جدا نمى شوند .
4- ايمان و علم دو برادر توأم ، و دو رفيق كه از هم جدا نمى شوند مى باشند .
5- ايمان درختى است كه بيخ آن يقين ، و شاخه آن خويشتن
دارى ، و شكوفه آن حياء ، و ميوه آن سخاوت است .
6- ايمان ، و اخلاص ، و يقين ، و پارسائى ، شكيبائى و خوشنودى به آنچه آن
ص 115
القدر 1855 .
7- الإيمان و العمل أخوان توأمان ، و رفيقان لا يفترقان ، لا يقبل اللّه أحدهما إلّا بصاحبه 2094 .
8- أفضل الإيمان ، الأمانة 2905 .
9- أفضل الإيمان ، حسن الإيقان 2992 .
10- أقوى النّاس إيمانا أكثرهم توكّلا على اللّه سبحانه 3150 .
11- أقرب النّاس من اللّه سبحانه أحسنهم إيمانا 3193 .
12- أفضل الإيمان الإخلاص و الإحسان ، و أقبح الشّيم التّجافي و العدوان 3316 .
13- أفضل الإيمان حسن الإيقان و أفضل الشّرف بذل الإحسان 3317 . را قضا و قدر آورده مى باشد .
7- ايمان و عمل دو برادر توأم با همند ، و دو رفيقى هستند كه از هم جدا نمى شوند ، و خداوند يكى از آنها را نمى پذيرد جز با رفيقش .
8- افزون ترين ايمان و صفات و افعال مؤمن ، امانت است .
9- افزون ترين ايمان نيكوئى يقين داشتن است ( به اين معنى كه بطور كامل جازم بوده و اعتقادش صد در صد باشد ) .
10- قوى ترين مردم به حسب ايمان بيشترين آنهاست از نظر توكّل بر خداى سبحان .
11- نزديكترين مردم به خداى سبحان نيكوترين آنهاست از نظر ايمان .
12- افزون ترين ايمان اخلاص و احسان است ، و زشت ترين اخلاق سنگدلى يا قطع رحم و ستم مى باشد .
13- افزون ترين ايمان نيكوئى يقين است ( نسبت به مبدأ و معاد يا مطلقا )
ص 116
14- إنّ أفضل الإيمان إنصاف الرّجل من نفسه 3439 .
15- إنّ محلّ الإيمان الجنان ، و سبيله
الأذنان 3472 .
16- الإيمان أمان 69 .
17- الإيمان واضح الولائج 457 .
18- الإيمان شفيع منجح 553 .
19- الإيمان بري ء من الحسد 608 .
20- الإيمان أعلى غاية 850 .
21- الكفر يمحاه ( يمحوه ) الإيمان 867 .
22- الإيمان إخلاص العمل 873 . و برترين بلندى مرتبه بذل احسان مى باشد .
14- براستى كه افزون ترين ايمان انصاف دادن مرد است از جانب نفس خود ، به اين معنى كه حق ديگران را مراعات نمايد .
15- براستى كه جاى ايمان و اعتقاد دل ، و راه تحصيل آن گوشهاست .
16- ايمان رستگاريست .
17- ايمان روشن ترين ملازمين است ، ( وليجه كسى را گويند كه خود را به آدمى بچسباند و ملازم گردد مانند اطرافى نزديك ) .
18- ايمان شفاعتگر پيروزمنديست .
19- ايمان از رشك و حسد بيزار است ( چون با هم جمع نخواهند شد ) .
20- ايمان بالاترين مقصود است ( يعنى كمال و مرتبه كاملتر و بالاتر از آن متصور نمى شود ) .
21- كفر را ايمان محو خواهد نمود .
22- ايمان ، خالص گردانيدن عمل است .
ص 117
23- النّجاة مع الإيمان 891 .
24- الإيمان شهاب لا يخبو 948 .
25- الإيمان بري ء من النّفاق 1244 .
26- الإيمان صبر في البلاء ، و شكر في الرّخاء 1350 .
27- إن امنت باللّه أمن منقلبك 3734 .
28- بالإيمان تكون النّجاة 4206 .
29- بالإيمان يستدلّ على الصّالحات 4325 .
30- بالإيمان يرتقى إلى ذروة السّعادة و نهاية الحبور 4323 . 23- نجات و رستگارى با ايمان است .
24- ايمان آتش يا اختر درخشانى است كه خاموش نمى گردد .
25- ايمان از نفاق بيزار است ( يعنى هرگز با هم جمع نمى شوند ) .
26- ايمان
( يعنى كمال آن ) شكيبائى در بلاء و مصائب ، و شكر در فراخى زندگانى است .
27- اگر به خدا ايمان آورده اى محل بازگشت تو ايمن خواهد بود .
28- به سبب ايمان رستگارى تحقق يابد ( يعنى بدون ايمان نجات تصور نمى گردد ) .
29- به سبب ايمان بر عملهاى شايسته استدلال مى شود ( يعنى اگر از كسى عمل صحيح و نيكو ديديم بايد ديد آيا ايمان دارد يا نه اگر دارد ، پى به نيكوئى عمل او مى بريم ، و گرنه عمل شايسته به تنهائى كفايت نمى كند و ممكن است گفته شود ايمان آدمى را به سوى عملهاى صالح رهبرى مى نمايد ) .
30- به سبب ايمان ( آدمى ) به سوى مرتبه بالاى سعادت و نهايت شادمانى بالا برده مى شود .
ص 118
31- الإيمان نجاة 185 .
32- ثمرة الإيمان الفوز عند اللّه 4587 .
33- ثمرة الإيمان الرّغبة في دار البقاء 4652 .
34- ثلاث من كنّ فيه كمل ايمانه : العقل ، و الحلم ، و العلم 4658 .
35- ثلاث من كنّ فيه استكمل الإيمان : من إذا رضى لم يخرجه رضاه إلى باطل ، و إذا غضب لم يخرجه غضبه عن حقّ ، و إذا قدر لم يأخذ ما ليس له 6668 .
36- ثلاث من كنّ فيه فقد أكمل الإيمان : العدل في الغضب و الرّضا ، و القصد في الفقر و الغناء ، و اعتدال الخوف و الرّجاء 4671 . 31- ايمان رستگارى است .
32- ثمره و ميوه ايمان پيروزى يافتن در نزد خداست .
33- ثمره ايمان ميل تمام است به سراى پايدار .
34- سه چيز است كه در هر كه باشد ايمانش كامل
خواهد بود عقل ، حلم ، علم .
35- سه صفت است هر كه واجد آنها باشد ايمان را كامل ساخته است : كسى كه هر گاه خوشنود باشد خوشنودى او او را بسوى باطل نكشاند ، ( مثل اين كه شهادت بنا حقّى گويد چون طرف دوست اوست ) و چون خشمناك باشد خشم او او را از حق خارج نسازد ( مثلا در وقت لزوم شهادت استنكاف كند ) ، و زمانى كه قادر باشد نگيرد آنچه براى او نيست و حق او نمى باشد .
36- سه صفت است هر كه واجد آنها باشد در حقيقت ايمان را كامل نموده است : عدالت در خشم و خوشنودى ، ميانه روى در درويشى و توانگرى ، و برابر بودن خوف و رجاء ( بيم و اميد ) .
ص 119
37- ثلاث من كنوز الإيمان : كتمان المصيبة ، و الصّدقة ، و المرض 4672 .
38- حسن العفاف ، و الرّضا بالكفاف من دعائم الإيمان 4838 .
39- خفض الصّوت و غضّ البصر ، و مشي القصد ، من أمارة الإيمان و حسن التّديّن 5073 .
40- دوام الطّاعات ، و فعل الخيرات ، و المبادرة إلى المكرمات من كمال الإيمان ، و أفضل الإحسان 5141 .
41- زين الإيمان الورع 5468 .
42- و قال- عليه السّلام- في ذكر الإيمان : زلفى لمن ارتقب ، و ثقة لمن توكّل ، و راحة لمن فوّض ، و جنّة لمن صبر 5497 . 37- سه خصلت است كه از گنجهاى ايمان خواهد بود : پنهان داشتن مصيبت ، و صدقه ، و بيمارى ، و يا پنهان داشتن هر يك آنها ( زيرا
در كتمان فوائد بسيار است و در تظاهر آن خوشنودى دشمن و بد حالى دوست تحقق يابد ) .
38- نيكوئى پاكدامنى ( و ترك محرمات ) و خوشنودى بكفاف ( يعنى طلب زياده نكردن ) از اركان ايماناست .
39- پست كردن صدا و آواز و بلند نكردن آن ، و پائين انداختن چشم ، و رفتن ميانه ( كه نه آهسته باشد و نه تند ) از نشانه ايمان و نيكوئى تديّن است .
40- دوام طاعات ، و انجام دادن خيرات ، و پيشى گرفتن به خوبيها ، و يا دوام هر يك اينها از كمال و برترين احسان است .
41- زينت ايمان پارسائى است .
42- در ذكر ايمان آن بزرگوار فرموده : نزديكى است ( به خداى بزرگ ) براى كسى كه ( نفس خويش را از معاصى و تند روى ) نگهبانى و مراقبت نمايد ، و اعتماد يست براى كسى كه به خدا توكل نمايد ، و راحتى است براى كسى كه امور خويش را
ص 120
43- زين الإيمان طهارة السّرائر ، و حسن العمل في الظّاهر 5504 .
44- سلوا اللّه الإيمان ، و اعملوا بموجب القرآن 5649 .
45- شرّ الإيمان ما دخله الشّكّ 5724 .
46- صلاح الإيمان الورع ، و فساده الطّمع 5798 .
47- صدق الإيمان ، و صنايع الإحسان ، أفضل الذّخائر 5814 .
48- صن إيمانك من الشّكّ : فإنّ الشّكّ يفسد الإيمان كما يفسد الملح العسل 5822 .
49- عليكم بإخلاص الإيمان فإنّه السّبيل إلى الجنّة و النّجاة من النّار 6167 .
50- على الصّدق و الأمانة مبنى الإيمان 6198 . تفويض به او كند ، و سپرى خواهد بود براى كسى
كه شكيبائى را بكار برد ( كه تمام اينها از لوازم ايمان كامل است ) .
43- زينت ايمان پاكيزگى نهانيها ، و نيكوئى عمل در ظاهر است .
44- ايمان را از خدا مسئلت نمائيد ، و به اقتضاى قرآن يا به آنچه قرآن آن را واجب كرده است عمل كنيد .
45- بدترين ايمان آنست كه شك داخل آن شود .
46- صلاح ايمان پارسائى ، و فساد آن طمع است .
47- راستى ايمان و انجام دادن احسان افزون ترين ذخيره هاست .
48- ايمانت را از شك نگه دار ( يعنى كارى كن كه پيوسته ايمان همراه با يقين باشد ) زيرا كه شك و ترديد ايمان را فاسد نموده چنانكه نمك عسل را تباه مى سازد .
49- بر شما باد به خالص گردانيدن ايمان زيرا كه آن راه به سوى بهشت و رستگارى از اتش است .
50- بر راستى و امانت دارى است بناى ايمان .
ص 121
51- غاية الإيمان الإيقان 6346 .
52- غاية الإيمان الموالاة في اللّه ، و المعاداة في اللّه ، و التّباذل في اللّه ، و التّواصل في اللّه سبحانه 6378 .
53- فمن الإيمان ما يكون ثابتا مستقرّا في القلوب و منه ما يكون عوارى بين القلوب و الصّدور 6592 .
54- فرض اللّه سبحانه الإيمان تطهيرا من الشّرك 6608 .
55- قد أوجب الإيمان على معتقده إقامة سنن الإسلام و الفرض 6708 .
56- قوّوا إيمانكم ( قوّ إيمانك ) باليقين فإنّه أفضل الدّين 6797 .
57- كيف يجد حلاوة الإيمان من يسخط الحقّ 7004 . 51- اعلا مراتب ايمان يقين داشتن است .
52- بلندترين مرتبه ايمان دوستى در راه خدا ، و دشمنى با يكديگر در راه خدا ،
و بخشش و عطاء به يكديگر در راه خدا ، و پيوستن به يكديگر در راه خدا خواهد بود .
53- ( اين جمله بعد از فرازهايى از سخنان آن حضرت است ) پس بعض از ايمان آنست كه در دلها ثابت و پا بر جا قرار گيرنده است و بعض از آن آنست كه ميان دلها و سينه ها عاريتى است ( گوئيا در دل جاى نگرفته ) .
54- خداوند سبحان ايمان را واجب كرده از جهت پاك گردانيدن از شرك .
55- در حقيقت ايمان بر معتقد به آن بر پا داشتن طريقه هاى اسلام ( و شعار آن مانند نماز و روزه و حج و امثال آن ) و فرض را ( تأكيد مطلب است چون كه سنن اعم از واجب و مستحب خواهد بود ) واجب كرده است .
56- ايمانتان را با يقين تقويت نمائيد زيرا كه آن افزون ترين دين است .
57- چگونه شيرينى ايمان را مى يابد كسى كه حق ( خدا ) را خشمناك مى سازد ( مرحوم خوانسارى چنين معنى كرده : كسى كه به خشم مى آورد او را
ص 122
58- كسب الإيمان لزوم الحقّ ، و نصح الخلق 7222 .
59- كذب من ادّعى الإيمان و هو مشغوف ( مشعوف ) من الدّنيا بخدع الأمانيّ و زور الملاهي 7238 .
60- لقاح الإيمان تلاوة القرآن 7633 .
61- من ارتاب بالإيمان أشرك 8485 .
62- من لا إيمان له لا أمانة له 8762 .
63- من أحبّ أن يكمل إيمانه فليكن حبّه للّه ، و بغضه للّه ، و رضاه للّه ، و سخطه للّه 8897 .
64- من أعطى في اللّه ، و منع في اللّه ، و أحبّ
في اللّه ، و أبغض في اللّه ، حق ظاهرا اين ترجمه «يسخطه الحقّ» باشد ) .
58- كسب ايمان ( و فائده مهم آن ) جدا نشدن از حق و صاف بودن با خلق است .
59- دروغ گفته كسى كه ادعاى ايمان كند در صورتى كه او از دنيا به مكرهاى آرزوها و دروغ بازيها به غلاف دلش رسيده باشد و يا دلش را مكرهاى آرزوها و دروغ بازيها فرو گرفته باشد ( يعنى بطور خلاصه در آنها غوطه ور باشد ) .
60- آبستنى و بارور شدن ايمان تلاوت قرآن است .
61- هر كه در ايمان شك نمايد مشرك است ( چون مسلمان و مؤمن به خدا و رسول و قيامت بايد اسلام و ايمانش يقينى باشد ، همين كه احتمال خلاف دهد كه شايد دروغ باشد در كفر او كافى است ) .
62- هر كه براى او ايمانى نيست امانتى براى او نخواهد بود .
63- هر كه دوست دارد آنكه ايمان او كامل گردد پس بايد دوستى او براى خدا ، و دشمنى او براى خدا ، و خوشنودى او براى خدا ، و خشم او براى خدا باشد .
64- هر كه در راه خدا ببخشد ، و در راه خدا منع كند و ندهد ، و در راه خدا
ص 123
فقد استكمل الإيمان 9031 .
65- ملاك الإيمان حسن الإيقان 9726 .
66- نجا من صدق إيمانه و هدى من حسن إسلامه 9996 .
67- لا شرف أعلى من الإيمان 10624 .
68- لا وسيلة أنجح من الإيمان 10662 .
69- لا إيمان كالحياء و السّخاء 10753 .
70- لا ينفع الإيمان بغير تقوى 10828 .
71- لا يكمل إيمان عبد حتّى
يحبّ من أحبّه اللّه سبحانه ، و يبغض من أبغضه اللّه سبحانه 10849 .
72- لا يصدق إيمان عبد حتّى يكون بما في يد اللّه سبحانه أوثق منه بما دوست بدارد ، و در راه خدا دشمن دارد ، پس در حقيقت ايمان را كامل نموده است .
65- ملاك ايمان نيكوئى يقين است ( تا يقين نيايد ايمان تحقق نيابد ) .
66- نجات يافته هر كه ايمانش راست باشد ، و هدايت شده كسى كه اسلامش نيكو باشد .
67- نيست شرفى بالاتر از ايمان .
68- وسيله اى رستگار كننده تر از ايمان نيست .
69- نيست ايمانى مانند حيا و سخاوت .
70- ايمان بدون تقوا نفعى نبخشد .
71- ايمان بنده اى كامل نخواهد گرديد تا آنكه دوست دارد كسى را كه خداوند سبحان او را دوست دارد و دشمن دارد كسى را كه خداى سبحان او را دشمن دارد ( يعنى دوستى و دشمنى او براى خدا باشد ) .
72- ايمان بنده اى راست نخواهد بود تا آنكه به آنچه در دست خداى سبحان است اعتماد دارنده تر از آنچه در دست خود اوست باشد ( يعنى ايمانش به خدا
ص 124
في يده 10850 .
73- لا شي ء يدّخره الإنسان كالإيمان باللّه و صنايع الإحسان 10862 .
74- يستدلّ على إيمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة 10955 .
75- يستدلّ على الإيمان بكثرة التّقى ، و ملك الشّهوة ، و غلبة الهوى 10968 .
76- يحتاج الإيمان إلى الإيقان 11019 .
77- يحتاج الإيمان إلى الإخلاص 11022 .
78- من صدّق اللّه سبحانه نجى 9073 .
79- أصل الإيمان حسن التّسليم لأمر اللّه 3087 .
80- آمن تأمن 2261 . و به آنچه در خزانه اوست بيشتر از آن باشد كه
در نزد خود دارد ) .
73- چيزى نيست كه آدمى آن را ذخيره كند مثل ايمان به خدا و احسان كردن .
74- دليل بر ايمان مرد تسليم ( در برابر امر و حكم و تقدير خدا ) و ملازمت طاعت و فرمانبردارى ( از خداست ) .
75- به زيادى تقوا ، و مالك بودن خواهش ، و غلبه بر هوا و هوس بر ايمان ( افراد ) استدلال مى شود .
76- ايمان نيازمند به يقين است ( كه آدمى به اصول عقائد يقين داشته باشد و با دليل شك خود را زائل كند ) .
77- ايمان نيازمند به اخلاص است .
78- هر كه خداى سبحان را تصديق نمايد ( و اوامر و نواهى او فرا گرفته و عمل كند ) رستگار خواهد گرديد .
79- ريشه و اصل ايمان نيكوئى تسليم براى امر خداست .
80- ايمان آور تا ( از عذاب الهى ) ايمن گردى .
ص 125
1- المؤمن صدوق اللّسان ، بذول الإحسان 1596 .
2- المؤمن يقظان ينتظر إحدى الحسنتين 1639 .
3- المؤمن عفيف ، مقتنع ، متنزّه ، متورّع 1730 .
4- المؤمن من كان حبّه للّه ، و بغضه للّه ، و أخذه للّه ، و تركه للّه 1742 .
5- المؤمن شاكر في السّرّاء ، صابر في البلاء ، خائف في الرّخاء 1743 .
6- المؤمن عفيف في الغنى ، متنزّه عن الدّنيا 1744 .
7- المؤمن بين نعمة و خطيئة لا يصلحهما إلّا الشّكر مؤمن 1- مؤمن ، بسيار راستگو ، بسيار بذل كننده احسان است .
2- مؤمن بيدار است ، انتظار مى برد يكى از دو حسنه را ( ممكن است اشاره باشد بآيه مباركه :
رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً ) .
3- مؤمن پاكدامن ، قناعت كننده ، دورى كننده ، پارساست .
4- مؤمن كسى است كه دوستى او براى خدا ، و دشمنيش براى خدا ، و گرفتن او براى خدا ، و تركش براى خدا باشد .
5- مؤمن در شادمانى شكر كننده ، در بلاء صبر كننده ، در فراخى ترسناك است .
6- مؤمن در توانگرى پارسا ، از دنيا پاك است .
7- مؤمن ميان نعمت و خطا است كه آن دو را اصلاح نخواهد كرد مگر شكر و
ص 126
و الاستغفار 1775 .
8- المؤمن عزّ كريم ، مأمون على نفسه ، حذر محزون 1901 .
9- المؤمن دائم الذّكر ، كثير الفكر ، على النّعماء شاكر ، و في البلاء صابر 1932 .
10- المؤمن حييّ ، غنيّ ، موقن ، تقيّ 1852 .
11- المؤمن إذا سئل أسعف ، و إذا سأل خفّف 1825 .
12- المؤمن حذر من ذنوبه أبدا يخاف البلاء و يرجو رحمة ربّه 1782 .
13- المؤمن الدّنيا مضماره ، و العمل همّته ، و الموت تحفته ، و الجنّة سبقته 1945 .
14- المؤمن من طهّر قلبه من الدّنيّة ( الرّيبة ) 1956 .
15- المؤمن قريب أمره ، بعيد همّه ، كثير صمته ، خالص عمله 1964 . استغفار ( شكر براى نعمت و طلب مغفرت براى خطاء ) .
8- مؤمن عزيز و گرانمايه بر نفس خود مأمون با احتياط اندوهناك است .
9- مؤمن دائم الذكر ، كثير الفكر ، بر نعمت شكر كننده و در بلاء شكيبا خواهد بود .
10- مؤمن شرمناك ، بى نياز ، با يقين ، پرهيز كار است .
11- مؤمن
هرگاه سؤال شود حاجت روا كند و چون مسئلت نمايد سبك گيرد .
12- مؤمن دائم از گناهانش بر حذر و از بلاء ترسيده و اميدوار رحمت پروردگارش مى باشد .
13- مؤمن دنيا ميدان اوست ، و عمل همت او ، و مرگ تحفه اش ، و بهشت مدال مسابقه اش مى باشد .
14- مؤمن كسى است كه دل خود را از اخلاق پست پاك سازد .
15- مؤمن كار او نزديك ، اندوه او دور ، خاموشى او بسيار ، عملش خالص
ص 127
16- المؤمن على الطّاعات حريص ، و عن المحارم عفّ 1994 .
17- المؤمن نفسه أصلب من الصّلد ، و هو أذلّ من العبد 2064 .
18- المؤمن إذا نظر اعتبر ، و إذا سكت تفكرّ ، و إذا تكلّم ذكر ، و إذا اعطي شكر ، و إذا ابتلي صبر 2075 .
19- المؤمن إذا وعظ ازدجر ، و إذا حذّر حذر ، و إذا عبّر اعتبر ، و إذا ذكّر ذكّر ، و إذا اظلم غفر 2076 .
20- المؤمن دأبه زهادته ، و همّه ديانته ، و عزّه قناعته ، و جدّه لآخرته ، قد كثرت حسناته ، و علت درجاته ، و شارف خلاصه و نجاته 2103 .
21- المؤمن ينظر إلى الدّنيا بعين الاعتبار ، و يقتات فيها ببطن الاضطرار ، و يسمع فيها بأذن المقت و الإبغاض 2126 . مى باشد .
16- مؤمن بر طاعت ها و عبادات حريص ، و از حرامها باز دارنده است .
17- مؤمن نفسش از سنگ سخت محكم تر و از بنده متواضع تر است .
18- مؤمن هرگاه نظر اندازد پند گيرد ، و چون خاموش باشد انديشه نمايد ، و زمانى كه سخن گويد
ذكر خدا نمايد ، و وقتى كه بخشيده شود شكر كند ، و چون مبتلا گردد صبر نمايد .
19- مؤمن هر گاه نصيحت شود باز ايستد ، و چون ترسانيده شود كناره گيرى نمايد ، و زمانى كه پند داده شود عبرت گيرد ، و وقتى بياد آورده شود بياد آورد ، و چون ستم شود عفو نمايد و در گذرد .
20- مؤمن طريقه و روش او زهد ، و قصد و اراده اش ديندارى ، و عزّت او قناعت ، و كوشش براى آخرت مى باشد ، در حقيقت نيكوئيهاى او بسيار و مرتبه هاى او بلند و بر رهائى و رستگارى خود اشراف يافته است .
21- شخص با ايمان به دنيا با چشم عبرت نگاه مى كند ، و ناچارى غذا
ص 128
22- المؤمنون لأنفسهم متّهمون ، و من فارط زللهم و جلون ، و للدّنيا عائفون ، و إلى الآخرة مشتاقون ، و إلى الطّاعات مسارعون 2134 .
23- المؤمن من تحمّل أذى النّاس ، و لا يتأذّى أحد به 2155 .
24- المؤمن من وقى دينه بدنياه ، و الفاجر من وقى دنياه بدينه 2160 .
25- المؤمن أمين على نفسه ، مغالب ( مجاهد ) لهواه و حسّه 2204 .
26- اتّقوا ظنون المؤمنين ، فإنّ اللّه سبحانه أجرى الحقّ على ألسنتهم 2508 .
27- أشرف المؤمنين أكثرهم كيسا 3009 . مى خورد ، و در آن بگوش عداوت و دشمنى مى شنود .
22- افراد با ايمان نفس خود را تهمت زننده اند ، و از گذشته لغزشهاى خود ترسناك ، و نسبت به دنيا ناخوش ، و به سوى آخرت دلباخته ، و به جانب طاعت ها شتابان مى باشند .
23- مؤمن كسى است
كه آزار مردم را متحمل گشته ، و احدى به سبب او متأذّى نگردد .
24- مؤمن كسى است كه دين خود را با دنيايش نگه دارد ، و گنهكار كسى است كه دنياى خويش را با دينش نگه بدارد ( يعنى دين خود را فداى دنيايش كند ) .
25- شخص با ايمان بر نفس خود امين بر هوا و حس خويشتن غلبه كننده است .
26- از گمانهاى افراد با ايمان بترسيد ، زيرا كه خداوند سبحان حق را بر زبانهاى آنها جارى مى سازد ( ممكن است مراد اين باشد : هر چند عمل خود را پنهان داريد آنان با فراست به عمل بد شما پى خواهند برد ) .
27- شريف ترين افراد با ايمان كسى است كه زيركى او بيشتر باشد .
ص 129
28- أفضل المؤمنين إيمانا من كان للّه أخذه ، و عطاه ، و سخطه ، و رضاه 3278 .
29- إنّ المؤمنين مشفقون 3416 .
30- إنّ المؤمنين و جلون 3418 .
31- إنّ بشر المؤمن في وجهه ، و قوّته في دينه ، و حزنه في قلبه 3454 .
32- إنّ المؤمن ليستحيي إذا مضى له عمل في غير ما عقد عليه ايمانه 3463 .
33- غاية المؤمن الجنّة 6358 .
34- غنى المؤمن باللّه سبحانه 6394 .
35- قد أحيا عقله ، و أمات شهوته ، و أطاع ربّه و عصى نفسه 6703 . 28- افزون ترين افراد با ايمان از نظر ايمان كسى است كه گرفتن ، و بخشش ، و خشم ، و خوشنودى او براى خدا باشد .
29- براستى كه مؤمنان مهربانند .
30- براستى كه مؤمنين ( از جائى كه بايد از نظر شرعى بترسند كه مبادا
مسئول شوند ) بيمناكند .
31- براستى كه شكفتگى مؤمن در صورتش ، و قوّت و توانائى او در دينش ، و اندوه او در دلش مى باشد .
32- براستى كه مؤمن هرگاه بگذرد بر او كردارى در غير آنچه ايمانش بر آن بسته شده ( از ترك واجب و فعل حرامى ) همانا شرم مى نمايد ، و از آن خجل است .
33- عاقبت و غرض مؤمن بهشت خواهد بود .
34- توانگرى مؤمن ( به توكل ) بر خداى سبحان است .
35- در حقيقت ( مؤمن ) عقلش را احياء كرده ، و خواهش و شهوت خود را
ص 130
36- كم من مؤمن فاز به الصّبر ، و حسن الظّنّ 6963 .
37- كن مؤمنا ، تقيّا ، متقنّعا ، عفيفا 7183 .
38- للمؤمن عقل و فىّ ، و حلم مرضيّ ، و رغبة في الحسنات ، و فرار من السّيّئات 7365 .
39- للمؤمن ثلاث ساعات : ساعة يناجي فيها ربّه ، و ساعة يحاسب فيها نفسه ، ( و ساعة يرمّ فيها معاشه ) و ساعة يخلّي بين نفسه و لذّتها فيما يحلّ و يجمل 7370 .
40- لا يكمل إيمان المؤمن حتّى يعدّ الرّخاء فتنة ، و البلاء نعمة 10811 .
41- لا يلفى المؤمن حسودا ، و لا حقودا ، و لا بخيلا 10833 . ميرانده و پروردگارش را اطاعت نموده و نفسش را نافرمانى كرده است .
36- بسا مؤمنى كه شكيبائى و نيكوئى گمان او را بپيروزى رساند .
37- مؤمن خويشتن دار ، قناعت كننده ، پارسا باش .
38- براى مؤمن است عقل تمام ، و برد بارى پسنديده ، و رغبت در حسنات ، و گريختن
از سيئات .
39- براى مؤمن سه ساعت است ( يعنى شبانه روز خود را چنين تقسيم مى كند ) ساعتى كه در آن با پروردگارش راز گويد ، و ساعتى كه در آن به حساب نفس خود رسد ، و يا در
آن معاش خود را اصلاح كند و ساعتى كه ميان نفس خود و لذت آن در آنچه حلال و نيكوست وا مى گذارد .
40- ايمان مؤمن كامل نخواهد شد تا آنكه وسعت زندگانى را فتنه ، و بلاء را نعمت به حساب آورد .
41- مؤمن نه حسود يافت مى شود ، و نه كينه ور ، و نه بخيل .
ص 131
42- لا يكون المؤمن إلّا حليما ، رحيما 1073 .
43- ينبغي للمؤمن أن يستحيي إذا اتّصلت له فكرة في غير طاعة 10924 .
44- ينبغي للمؤمن أن يلزم الطّاعة ، و يلتحف الورع و القناعة 10925 .
45- يمتحن المؤمن بالبلاء ، كما يمتحن بالنّار الخلاص 11023 .
46- للمؤمن ثلاث علامات : الصّدق ، و اليقين ، و قصر الأمل 7370 .
47- لن يلقى المؤمن إلّا قانعا 7408 .
48- ليس بمؤمن من لم يهتمّ بإصلاح معاده 7531 .
49- لو ضربت خيشوم المؤمن على أن يبغضني ما أبغضني ، و لو صببت 42- مؤمن نمى باشد مگر بردبار ، رحم كننده .
43- براى مؤمن سزاوار چنين است كه حياء كند هرگاه براى او پيوسته شود انديشه اى در غير طاعت ( خدا يعنى اگر در معصيت فكرش را بكار برد بايد شرم نمايد ) .
44- براى مؤمن سزاوار است كه ملازم طاعت شده ، و جامه پارسائى و قناعت را بپوشد .
45- مؤمن به بلاء آزمايش مى شود ، چنانكه طلا به آتش
آزمايش مى شود ( يعنى در بوته امتحان گذاشته مى شود خالص آن از مغشوش تشخيص داده خواهد شد ) .
46- براى مؤمن سه نشانه است راستگوئى ، و يقين ، و كوتاهى اميد .
47- هرگز مؤمن ملاقات نمى شود مگر قانع ( يعنى هميشه خوشنود است ) .
48- مؤمن نيست كسى كه به اصلاح معادش اهتمام نورزد .
49- اگر خيشوم ( منتهاى بينى يا بينى ) مؤمن را بزنم كه مرا دشمن دارد مرا دشمن نخواهد داشت ، و اگر تمام دنيا را بر ( كام ) منافق بريزم براى اين كه مرا دوست
ص 132
الدّنيا بجملتها على المنافق على أن يحبّني ما أحبّني 7571 .
50- من آمن أمن 7639 .
51- من يؤمن يزدد يقينا 7987 .
52- من آمن باللّه لجأ إليه 8068 .
53- ما آمن المؤمن حتّى عقل 9553 .
54- مثل المؤمن كالاترجّة طيّب طعمها و ريحها 9879 .
55- هدى من أخلص إيمانه 10015 .
56- همّ المؤمن لآخرته ، و كلّ جدّه لمنقلبه 10052 .
57- لا يشبع المؤمن و أخوه جايع 10691 .
58- لا يقصّر المؤمن عن احتمال ، و لا يجزع لرزيّة 10800 . دارد مرا دوست نخواهد داشت .
50- كسى كه ايمان آورد ( از عذاب و زندگانى تنگ ) ايمن گردد .
51- هر كه ايمان آورد يقين او زياد گردد .
52- هر كه به خدا ايمان آورده باشد به او پناه برد ( نه به ديگران ) .
53- مؤمن ايمان نياورد تا آنكه عاقل شود و دريافت نمايد و يا تا دانا شود .
54- مثل مؤمن مانند اترج ( ترنج يا بالنگ يا مطلق مركبات ) است كه مزه و بوى آن خوش
و پاكيزه است .
55- هدايت يافته كسى كه ايمان خود را خالص گرداند .
56- همّت و يا اندوه مؤمن براى آخرتش ، و تمام كوشش او براى بازگشت او ( و آنچه بكار او آيد ) خواهد بود .
57- مؤمن سير نخواهد بود در حالى كه برادرش گرسنه باشد .
58- مؤمن از تحمل بى ادبيهاى مردم كوتاهى نمى كند ، و براى هيچ مصيبتى بى تابى نخواهد نمود .
ص 133
59- لا يكون الرّجل مؤمنا حتّى لا يبالي بماذا أسدّ فورة جوعه ، و لا بأيّ ثوبيه ابتذل 10806 .
60- بشر المؤمن في وجهه ، و حزنه في قلبه ، أوسع شي ء صدرا ، و أذلّ شي ء نفسا ، يكره الرّفعة ، و يشنأ السّمعة ، طويل غمّه ، بعيد همّه ، كثير صمته ، مشغول وقته ، صبور شكور ، مغمور بفكرته ، ضنين بخلّته ، سهل الخليقة ، ليّن العريكة ، نفسه أصلب من الصّلد ، و هو أذلّ من العبد 4460 . 59- مرد مؤمن نمى باشد تا آنكه پروا نداشته باشد كه با چه شدّت گرسنگى خود را بسته ( و سد رمق كند با چلو خورشت يا نان خالى ) و به كدام يك از دو لباسش ( لباس تجمل و لباس كار ) خود را پوشانده است . ( بلكه هر لباسى باشد مى پوشد و براى زمانى مانند مهمانى آن را نگه ندارد ، البته پوشيده نماند كه اين منافات ندارد با رواياتى كه دلالت دارند بر اين كه سزاوار است براى انسان كه وقتى مى خواهد به زيارت برادر دينى خود رود لباس پاكيزه اش را بپوشد زيرا مراد در اينجا دل نبستن و همت
را در آن قرار ندادن است نه داشتن و پوشيدن آن در وقت حاجت ) .
60- حضرت در صفات مؤمن فرموده : شكفتگى مؤمن در روى او ، و اندوهش در دل مى باشد ، سينه او از هر چيز وسيع تر ( يعنى گنجايش علوم و اسرار را داشته هم و غمها او را از جا در نياورد ) و نفسش از هر چيز خوارتر ( خود را خوب و برتر نداند ) از بلندى و برترى مقام كراهت داشته ، و سمعه را ( كارى كه انسان براى شنيدن ديگران انجام دهد ) دشمن دارد ، غم و اندوهش ( از ترس آخرت ) دور و دراز بوده خاموشى او بسيار ، وقتش مشغول ( فراغت بال نداشته و عمر را بيهوده نمى گذاراند ) بسيار شكيباى شكر كننده است ، در فكر عاقبت و صلاح كار خود فرو رفته ، و به دوستى و يا به حاجت خويش بخل كننده است ( يعنى به زودى با هر كسى دوستى نكند تا او را كاملا بشناسد ، و يا حاجت نزد كسى نبرد مگر نزد خداى بزرگ ) هموار خوى ، نرم خصلت است ، نفسش از سنگ سخت ، سخت تر ( يعنى در مقابل مشكلات و نوائب كمال تصلب را دارد ) در صورتى كه نسبت به خدا و مؤمنين از بنده خوارتر
ص 134
61- حسن وجه المؤمن من حسن عناية اللّه به 4848 .
62- إنّ المؤمن يرى يقينه في عمله و إنّ المنافق يرى شكّه في عمله 3551 .
63- المؤمن كيّس ، عاقل 714 .
64- المؤمن منزّه عن الزّيغ و الشّقاق 1245 .
65- المؤمن منيب
، مستغفر ، توّاب 1288 .
66- المؤمن غريزته النّصح ، و سجيّته الكظم 1305 .
67- المؤمنون خيراتهم مأمولة ، و شرورهم مأمونة 1349 .
68- تقيّة المؤمن في قلبه ، و توبته في اعترافه 4496 .
69- ثلاث هنّ زين المؤمن : تقوى اللّه ، و صدق الحديث ، و أداء است .
61- نيكوئى روى مؤمن از حسن عنايت خداست به او .
62- براستى كه مؤمن يقينش در عمل او ديده شده و منافق شك او در عملش ديده مى شود .
63- مؤمن زيرك عاقل است .
64- مؤمن از ميل از حق و از دشمنى پاكيزه است .
65- مؤمن رو آور و باز گشت كننده از گناه و پشيمان از آن ، طلب آمرزش كننده ، توبه نماينده است .
66- مؤمن غريزه و طبيعت او صاف بودن ، و خوى و خصلتش كظم غيظ است .
67- افراد با ايمان خيراتشان اميدوار ، و مردم از بديهاشان در امان خواهند بود .
68- ترس مؤمن در دل اوست ، و توبه و بازگشتش در اعتراف او به گنه كارى و تقصيرات خود خواهد بود .
69- سه خصلت است كه آنها زينت مؤمن اند : تقواى الهى ، راستى سخن ،
ص 135
الأمانة 4676 .
70- جمال المؤمن ورعه 4747 .
71- سرور المؤمن بطاعة ربّه ، و حزنه على ذنبه 5594 .
72- طرف المؤمن نزاهته عن المحارم ، و مبادرته إلى المكارم 6072 .
73- المؤمن هيّن ليّن ، سهل ، مؤتمن 1454 .
74- المؤمن قليل الزّلل ، كثير العمل 1471 .
75- المؤمن سيرته القصد ، و سنّته الرّشد 1501 .
76- المؤمن يعاف اللّهو ، و يألف الجدّ 1502 .
77- إذا صعدت روح المؤمن إلى
السّماء تعجّبت الملائكة و قالت و اداء امانت .
70- زيبائى و جمال مؤمن پارسائى اوست .
71- خوشحالى مؤمن پيروى از پروردگارش ، و اندوه او بر گناهش مى باشد .
72- ظرافت و نيكوئى روى مؤمن پاكيزگى اوست از گناهان ، و پيشى گرفتن او به سوى مكارم ( كارهائى كه باعث سر بلندى گردد خواهد بود ) .
73- مؤمن هموار ، نرم خوى ، آسان گير ، معتمد باشد .
74- مؤمن كم لغزش ، بسيار عمل است .
75- مؤمن شيوه او ميانه روى و رويّه اش ايستادگى يا براه راست رفتن است .
76- مؤمن دنيا و يا بازى را ناخوش داشته ، و با كوشش در امور و يا آخرت انس دارد .
77- هرگاه روح مؤمن بسوى آسمان صعود كند ( بسبب مرگش يا به اتصال معنوى و داخل شدن در زمره فرشتگان يا بالا رفتن خبر فوت ) فرشتگان به شگفت آيند و گويند شگفتا چگونه نجات يافته و رستگار شده از سرائى كه در آن نيكان ما فاسد شدند ( ممكن است اشاره باشد به فاسد شدن شيطان ، زيرا او از جمله فرشتگان
ص 136
عجبا كيف نجا من دار فسد فيها خيارنا 4091 .
78- المؤمن مغموم بفكرته ، ضنين بخلّته 1373 .
79- المؤمن ليّن العريكة ، سهل الخليقة 1381 .
80- المؤمن لا يظلم ، و لا يتأثّم 1383 .
81- المؤمن ينصف من لا ينصفه 1410 . بوده گر چه خلقت او از آتش بود و از جنس جن به حساب مى آيد ، و ليكن چون در زمره فرشتگان بود مخاطب الهى واقع شد و فرشتگان نيز او را از خود مى دانستند ، چنانكه احتمال
مى رود اشاره باشد به حالات هاروت و ماروت دو فرشته الهى كه مأمور شدند بزمين آيند ، و چنانكه نقل شده خداوند آنها را مانند بشر قوه شهوت داد تا مانند بشر قدرت بر گناه داشته باشند ، آن گاه با طريقى كه در تاريخ دارد و در كتب تفسير حالاتشان ذكر شده به معصيت الهى مبتلا گشته خداوند آنها را مؤاخذه نمود و به عذاب مبتلا كرد .
و پوشيده نماند كه چنين واقعه اى با عصمت فرشتگان منافات ندارد ، زيرا ، اوّلا- ممكن است گفته شود آن دو از حالت فرشته اى بيرون آمده و از جنس بشر گرديدند .
ثانيا- ممكن است گفته شود آياتى كه دلالت بر عصمت فرشتگان دارند تنها در باره خزنه جهنم ، و جمعى كه در نزد خدايند ، و يا خصوص حضرت عيسى و عزيز و ائمه- عليهم السّلام- باشد و اللّه تعالى يعلم ) .
78- مؤمن به فكر و انديشه اش مغموم ، و به دوستى خود بخيل ( يعنى بزودى طرح دوستى نريزد ، و بعد از دوستى با كسى دوستى خود را بهم نزند ) .
79- مؤمن نرم خوى و خوش خلق زود گذشت است .
80- مؤمن ستم نمى كند و گنهكار نمى شود .
81- مؤمن با كسى كه باو به انصاف رفتار نمى كند انصاف سر دهد .
ص 137
82- المؤمن آلف ، مألوف ، متعطّف 1432 .
83- إنّ المؤمنين هينون ، لينون 3534 .
84- إنّ المؤمنين محسنون 3535 .
85- إنّ المؤمنين خائفون 3536 .
86- المؤمن بعمله 229 .
87- المؤمنون أعظم أحلاما 595 .
1- الإنسان بعقله 230 .
2- صلاح الإنسان في حبس اللّسان و بذل الإحسان 5809 .
3- و قال- عليه السّلام- في وصف من ذمّه : لا يحسب رزيّة ، و لا يخشع تقيّة ، 82- مؤمن انس گيرنده ، انس گرفته شده ، مهربان است .
83- براستى كه مؤمنان همواران ، نرمخويانند .
84- براستى كه مؤمنان نيكو كارانند .
85- براستى كه مؤمنان بيمناك اند ( البته از خداى بزرگ ) .
86- مؤمن به عمل اوست ( يعنى تنها ايمان در صدق مؤمن كفايت نكرده بلكه عمل لازم است ) .
87- اشخاص مؤمن از نظر عقل برتر و بزرگترند .
انسان 1- آدمى بعقل و زيركى اوست ( پس اگر بى عقل باشد حيوانى بيش نيست ) .
2- صلاح انسان در بند كردن زبان و بذل احسان است .
3- ( تتمه كلامى است از خطبه 82 مشهور بخطبه غرّاء كه در اين فرازها صفت انسان را بيان فرموده ) گمان نمى كند هيچ مصيبتى را ، و فروتنى نمى كند از راه تقيه و
ص 138
لا يعرف باب الهدى ، فيتّبعه و لا باب الرّدى فيصدّ عنه 10893 .
1- ثمرة الأنس باللّه الاستيحاش من النّاس 4628 .
2- كيف يأنس باللّه من لا يستوحش من الخلق 7003 .
3- من انس باللّه استوحش من النّاس 8122 .
4- من استوحش عن النّاس أنس باللّه سبحانه 8811 .
1- انس الأمن تذهبه وحشة الوحدة ، و أنس الجماعة ينكّده وحشة ترس ، در هدايت را نشاخته پس بدنبال آن رود ، و نه در هلاكت و ضلالت را تا از آن اعراض نمايد .
به خدا خو گرفتن 1- ميوه انس به خدا رميدن از مردم خواهد بود ( چون معمولا انس با مردم از غيبت و دروغ و تزوير و طمع و فوت خالى نيست ) .
2- چگونه به خدا انس گرفته كسى كه از خلق وحشت ندارد ( يعنى يا انسان بايد با خدا انس گيرد يا با خلق ، جمعشان نشايد ) .
3- هر كه به خدا انس گيرد از مردم رم نمايد ( يعنى دورى كند ) .
4- هر كه از مردم وحشت كند ( و از آنان دورى نمايد ) به خداى سبحان انس خواهد گرفت .
خو گرفتن 1- وحشت تنهائى انس و آرامش امنيت را مى برد ، و خوف و ترس آرامش و انس
ص 139
المخافة 2018 .
2- الأنس في ثلاثة : الزّوجة الموافقة ، و الولد الصّالح ، و الأخ الموافق 2109 .
3- أحقّ النّاس أن يونس به ، الودود ، المألوف 2960 .
1- التّؤدة ممدوحة في كلّ شي ء إلّا في فرص الخير 1937 .
2- التّثبّت خير من العجلة إلّا في فرص الخير ( البرّ ) 1949 .
3- التّأنّي حزم 193 .
4- التّأنّي يوجب الاستظهار 433 . با ديگران بودن را دشوار نمايد ( يعنى امنيت به تنهائى و با اجتماع به تنهائى آرامش بخش نيست بلكه هم امنيت لازم است و هم تنها نبودن و همراه جماعت بودن ) .
2- انس و آرامش و خو
گرفتن در سه كس مى باشد : زن موافق ، فرزند شايسته ، و برادر موافق .
3- سزاوارترين مردم به اين كه به او خو گرفته شود دوستى است كه الفت گرفته شده باشد .
درنگ و شتاب نكردن 1- درنگ و تأنى در هر چيزى ستوده است مگر در فرصت هاى خير ( كه تعجيل در آنها بهتر است ) .
2- ايستادن و درنگ در كارها بهتر از عجله است مگر در فرصت هاى كار خير .
3- در مصالح و مفاسد درنگ نمودن دور انديشى است .
4- با تأمل و تفكر و بى عجله كار كردن سبب پشت گرمى خواهد گرديد .
ص 140
5- التّأني في الفعل يؤمن الخطل 1310 .
6- بالتّأنّي تسهل المطالب 4226 .
7- التثبّت في القول يؤمن العثار و الزّلل 1359 .
8- بالتّأنّي تسهل الأسباب 4309 .
9- رويدا يسفر الظّلام ، كأن قد وردت الأظعان يوشك من أسرع أن يلحق 5432 .
10- صل عجلتك بتأنّيك ، و سطوتك برفقك ، و شرّك بخيرك ، و انصر 5- شتاب نكردن در كار و آهستگى ( آدمى را ) از دشنام و يا از عمل سست و كارى كه محكم نمى باشد ايمن مى دارد .
6- با تأنّى و درنگ مطالب آسان خواهد شد . ( زيرا شتاب نكردن هميشه با فكر و انديشه و تأمل همراه است و شكى نيست در اين كه با فكر مطالب سهل خواهد گرديد ) .
7- ايستادگى در گفتار ( و حرف نزدن مگر بعد از فكر آدمى را ) از برو در افتادن و لغزيدن ايمن مى گرداند .
8- با تأنّى وسيله ها و اسباب آسان مى گردد .
9- درنگ كن درنگ كردنى ، كه تاريكى روشن
مى گردد ( و راه حق واضح مى شود و با تاريكى و اشتباه حال براهى نبايد رفت مبادا راه باطلى باشد ) گويا در حقيقت كوچ كرده ها ( كه تحقيق نكرده اند بجنهم ) وارد شده اند ، و نزديك است كسى كه شتاب كند اين كه ملحق به آنها گردد ، ( يا آنكه ممكن است مراد حضرت حالات مردم دنيا باشد و آنها را به قافله اى تشبيه نموده كه عده اى رفته و قافله اى هم به دنبال آنها در حركتند ، و بايد در اين تشبيه تأمل و تدبر كرد تا حقيقت حال روشن شود ) .
10- شتابت را به تأنى ، و درشتى خويش به نرمى و مدارا ، و بدى خود را
ص 141
العقل على الهوى تملك النّهى 5849 .
11- عليك بالأناة فإنّ المتأنّي حرىّ بالإصابة 6090 .
12- في التّأنّي استظهار 6477 .
13- في الأناة السّلامة 6526 .
14- من اتّأد أمن من الزّلل 8051 .
15- لا إصابة لمن لا أناة له 10783 .
16- الأناة حسن 60 .
17- الأناة إصابة 128 . به خوبى خويشتن بپيوند ، و عقل را بر هوا و هوس پيروز ساز تا آنكه عقل را مالك شوى .
11- بر تو باد به تأنى و شتاب نكردن در كار زيرا كه تأنّى كننده برسيدن و كار درست سزاوارتر است .
12- در تأنّى و شتاب نكردن احتياط و پشت قوى كردن است .
13- در شتاب نكردن و درنگ سلامتى است .
14- هر كه ( در كارها ) با تأنى باشد از لغزشها ايمن گردد .
15- به مقصود نخواهد رسيد كسى كه درنگ و تأنى براى او نيست .
16- تأنّى و شتاب نكردن نيكوئى است
.
17- درنگ و تأمل رسيدن ( به مطلوب و ) درست انديشيدن است .
ص 142
1- المتأنّي حريّ بالإصابة 791 .
2- المتأنّي مصيب و إن هلك 1229 .
3- أصاب متأنّ أو كاد 1290 .
1- التّأيّد حزم 155 . درنگ كننده 1- درنگ كننده ( و كسى كه جوانب كار را ملاحظه مى كند ) برسيدن مقصود سزاوار است .
2- تأنّى كننده به هدف رسيده يا درستكار است هر چند هلاك شود ( چون در كار خود انديشه نموده و بى فكر قدم بر نداشته است ) .
3- درنگ كننده درست رفته و يا نزديك است كه نائل شود .
پشتوانه 1- خود را قوى نمودن و به عجز راضى نشدن دور انديشى است .
ص 143
1- ما أقرب البؤس من النّعيم ، و الموت من الحياة 9579 .
1- البخل أحد الفقرين 1630 .
2- البخل يكسب العار ، و يدخل النّار 1706 .
3- البخل بإخراج ما افترضه اللّه سبحانه من الأموال أقبح البخل 2038 . تنگدستى 1- چه نزديك است تنگدستى به نعمت ، و مرگ به زندگى ( بنا بر اين نبايد گول نعمت و يا حيات را خورد كه چرا دائمى نخواهند بود ) .
بخيلى 1- بخيلى يكى از دو پريشانى است ( يكى پريشانى ناچيزى و ديگر خود بخيلى ) .
2- بخيلى عار و ننگ را مى اندوزد ، و صاحب خود را در آتش داخل مى كند .
3- بخيلى نسبت به اخراج آنچه خداى پاك و منّزه فرض كرده است از اموال زشت ترين بخيلى است ( چون بخل در مثل زكات و خمس و مانند آن عذاب دارد ) .
ص 144
4- احترسوا من سورة الجمد ( الحمد ) ، و الحقد ، و الغضب ، و الحسد ، و أعدّوا لكلّ شي ء من ذلك عدّة تجاهدونه بها من الفكر في العاقبة ، و منع الرّذيلة ، و طلب الفضيلة ، و صلاح الآخرة ، و لزوم الحلم 2565 .
5- احذروا البخل فإنّه لؤم و مسبّة 2583 .
6- احذروا الشّحّ ، فإنّه يكسب المقت ، و يشين المحاسن ، و يشيع العيوب 2626 .
7- إيّاك و التّحلّي بالبخل ، فإنّه يزري بك عند القريب ( الغريب ) ، و يمقّتك إلى النّسيب 2651 .
8- إيّاك و الشّحّ فإنّه جلباب المسكنة ، و زمام يقاد به إلى كلّ دناءة 2658 . 4- خود را از تندى وحدّت بخيلى يا ستايش
و كينه ، و خشم ، و حسد نگهداريد ، و براى هر يك از آنها تجهيزات كه بوسيله آن با آنها پيكار نموده ، از قبيل انديشه در عاقبت ، و منع پستى مرتبه ، و افزون طلبى ، و صلاح آخرت و جدا نشدن از بردبارى آماده سازيد .
5- از بخيلى دورى كنيد زيرا كه آن پستى مرتبه و باعث دشنام مى شود .
6- از بخيلى دورى نمائيد زيرا كه آن كسب مى كند دشمنى را ، و عيبناك مى سازد صفات نيكو را ، و عيبها را فاش مى گرداند .
7- بر تو باد از آراستگى به بخيلى ، زيرا كه او تو را در نزد بيگانه يا نزديك عيبناك ساخته ، و خويشاوندان تو را دشمن سازد .
8- بر تو باد به دورى از بخيلى ، زيرا كه آن پيراهن درويشى ، و زمام و مهاريست كه به سبب آن به سوى هر پستى كشيده مى شود ( يعنى سبب ذلت و خوارى بخيل خواهد گرديد ) .
ص 145
9- إيّاكم و البخل ، فإنّ البخيل يمقته الغريب ، و ينفر منه القريب 2748 .
10- أقبح البخل منع الأموال من مستحقّها 31 .
11- البخل فقر 106 .
12- الشّحّ مسبّة 110 .
13- كثرة التّعلّل آية البخل 7090 .
14- الشّحّ يكسب المسبّة 307 .
15- البخل يزري بصاحبه 426 .
16- البخل يكسب الذّمّ 474 .
17- البخل يوجب البغضاء 780 .
18- البخل بالموجود سوء الظّنّ بالمعبود 1258 . 9- از بخيلى دورى نمائيد ، زيرا كه بخيلى را بيگانه دشمن داشته ، و نزديك و خويش از او رم مى كند .
10- زشت ترين بخيلى جلو گيرى مالهاست از مستحقّشان ، كه نگذارد
به اهلش برسد .
11- بخل ورزيدن درويشى است .
12- بخيلى دشنام انگيز است .
13- بسيارى بهانه جوئى ( و عذر خواهى از عدم بخشش ) نشانه بخيلى است .
14- بخيلى ناسزا و دشنام را مى اندوزد ( يعنى سبب آن خواهد شد ) .
15- بخيلى صاحب خود را عيبناك سازد .
16- بخيلى نكوهش و بدگوئى را كسب مى نمايد .
17- بخيلى موجب كمال دشمنى است .
18- بخيلى به آنچه موجود است بدگمانى به پروردگار معبود است .
ص 146
19- البخل يذلّ مصاحبه و يعزّ مجانبه 1409 .
20- بالبخل تكثر المسبّة 4195 .
21- بئس الخليقة البخل 4418 .
22- زيادة الشّحّ تشين الفتوّة و تفسد الأخوّة 5508 .
23- في الشّحّ المسبّة ( السّبّة ) 6480 .
24- كثرة الشّحّ توجب المسبّة 7102 .
25- لو رأيتم البخل رجلا لرأيتموه شخصا مشوّها 7573 .
26- لو رأيتم البخل رجلا لرأيتموه مشوّها يغضّ عنه كلّ بصر ، و ينصرف عنه كلّ قلب 7598 .
27- من لزم الشّحّ عدم النّصيح 8105 . 19- بخيلى مصاحب خود را خوار ، و دورى كننده آن را عزيز مى دارد .
20- با بخيلى دشنام دادن زياد خواهد گرديد .
21- بد صفتى است بخيلى ( زيرا آدمى را در انظار بى ارزش مى كند ، و سبب غضب خداى بزرگ خواهد بود ) .
22- زيادتى بخيلى جوانمردى را زشت نموده و برادرى را تباه مى سازد .
23- در بخيلى عار يا وسيله دشنام است .
24- بسيار بخيلى موجب دشنام خواهد گرديد .
25- اگر شما بخيلى را ( به صورت ) مردى مى ديديد هر آينه آن را شخص بد چهره اى مشاهده مى كرديد .
26- اگر بخيلى را مردى مى ديديد هر آينه آن را بد چهره اى مى ديديد
كه هر چشمى از پائين انداخته شده و هر دلى از آن رو گرداند .
27- هر كه ملازم بخيلى است ( و از آن جدا نشود ) نصيحت كننده را از دست دهد ( زيرا صاحب چنين صفتى كسى را نزد خود نخواهد گذاشت ) .
ص 147
28- من أقبح الخلائق الشّحّ 9380 .
29- ما أقبح البخل مع الإكثار 9539 .
30- ما أقبح البخل بذوى النّبل 9552 .
31- ما اجتلب سخط اللّه بمثل البخل 9575 .
32- ما فرار الكرام من الحمام كفرارهم من البخل و مقارنة اللّئام 9693 .
33- لا مسبّة كالشّحّ 10475 .
34- لا غربة كالشّحّ 10505 .
35- لا مروّة مع شحّ 10521 .
36- لا سوأة أسوأ من الشّحّ 10623 .
37- لا سوأة أسوء من البخل 10764 . 28- از زشت ترين خصلت ها بخيلى است .
29- چه چيز بخيلى را با بسيارى مال زشت نموده است 30- چه چيز بخيلى را به صاحبان بلندى مرتبه زشت نموده است .
31- خشم خدا به چيزى مانند بخيلى ( نسبت به حقوق واجبه ) كشيده نخواهد شد .
32- فرار كريمان از مرگ به اندازه فرار آنان از بخيلى و همراهى لئيمان نخواهد بود ( آگاه باش كه چقدر بخل و همراهى لئيمان بد است ) .
33- هيچ عار و ننگى مانند بخيلى نيست .
34- هيچ غربتى مانند بخيلى نيست .
35- هيچ مروت و مردانگى با بخيلى نيست .
36- نيست خصلتى بدتر از بخيلى .
37- نيست خصلتى بدتر از بخيلى .
ص 148
1- البخيل يبخل على نفسه باليسير من دنياه ، و يسمح لورّاثه بكلّها 1884 .
2- البخيل يسمح من عرضه بأكثر ممّا أمسك من عرضه ، و يضيّع من
دينه أضعاف ما حفظ من نشبه 2084 .
3- أبعد الخلائق من اللّه تعالى البخيل الغنيّ 3162 .
4- أبخل النّاس بعرضه أسخاهم بعرضه 3190 .
5- أبخل النّاس من بخل على نفسه بماله ، و خلّفه لورّاثه 3253 .
6- البخيل مذموم ، الحسود مغموم 97 .
7- البخيل خازن لورثته 464 . بخيل 1- بخيل باندك چيزى از دنياى خود بر نفس خويش بخل مى كند ، و تمام دنياى خود را بوارثهاى خود مى بخشد .
2- بخيل از عرض خود مى گذرد بيش از آنچه از متاع خود نگاه مى دارد و از دينش تباه مى سازد چندين برابر آنچه از مال و عقار خود حفظ مى كند .
3- دورترين مخلوق از خداى تعالى بخيل توانگر است .
4- بخيل ترين مردم به مال خويش سخاوتمندترين آنهاست به عرض و آبروى خود .
5- بخيل ترين مردم كسى است كه به مالش بر نفس خود بخل ورزيده و آن را براى وارثان خود بر جاى نهد .
6- بخيل نكوهيده ، و رشكبر ملازم هم و غم خواهد بود .
7- بخيل گنجينه دار وارث خويش است ( چون براى خود نفعى از ثروتش عائد
ص 149
8- البخيل متعجّل الفقر 692 .
9- البخيل أبدا ذليل 781 .
10- البخيل متحجّج ( متبجّج ) بالمعاذير و التّعاليل 1275 .
11- البخيل ذليل بين أعزّته 1441 .
12- عجبت للشّقيّ البخيل يتعجّل الفقر الّذي منه هرب و يفوته الغنى الّذي إيّاه طلب فيعيش في الدّنيا عيش الفقراء و يحاسب في الآخرة حساب الأغنياء 6280 .
13- ليس لشحيح رفيق 7465 .
14- ليس لبخيل حبيب 7473 .
15- لم يوفّق من بخل على نفسه بخيره و خلّف ماله لغيره 7535 . نخواهد شد ) .
8- بخيل شتاب كننده
فقر و پريشانى است .
9- بخيل پيوسته خوار و ذليل است .
10- بخيل ( براى ندادن چيزى ) به عذرها و علت ها متمسك خواهد شد ، و دليل خواهد آورد .
11- بخيل در ميان عزيزان خود ذليل است .
12- عجب دارم از بدبخت بخيل ، فقرى كه از آن گريخته پيش انداخته ، و توانگرى كه به دنبال آنست از او فوت مى شود ، پس در دنيا مثل فقرا زندگانى كرده ، و در آخرت به حساب توانگران محاسبه خواهد شد .
13- براى بخيل رفيقى نيست .
14- براى هيچ بخيلى دوستى نيست .
15- توفيق نيافته كسى كه به خوبى و احسانش بر نفس خود بخل ورزيده ، و مالش را براى غير خود پس انداز كند .
ص 150
16- من قبض يده مخافة الفقر فقد تعجّل الفقر 7877 .
17- من بخل بماله ذلّ 7921 .
18- من بخل بما لا يملكه فقد بالغ في الرّذيلة ( بالرّذيلة ) 8846 .
19- من يقبض يده عن عشيرته ، فإنّما يقبض يدا واحدا عنهم ، و يقبض عنه أيدي كثيرة منهم 8880 .
20- من بخل بماله على نفسه جاد به على بعل عرسه 9088 .
21- من بخل على المحتاج بما لديه كثر سخط اللّه عليه 9109 .
22- ما عقد إيمانه من بخل بإحسانه 9570 .
23- ما عقل من بخل بإحسانه 9588 . 16- هر كه دست خود را از ترس فقر و تهيدستى ببندد و درهم كشد در حقيقت در پريشانى تعجيل نموده است .
17- هر كه به مال خود بخيلى كند خوار گردد .
18- هر كه به آنچه مالك آن نيست ( شايد حقوق واجبه باشد كه آدمى مالك
آن نخواهد بود ) بخل بورزد در حقيقت در دنائت و پستى به نهايت رسيده است .
19- هر كه دست خزد را از قبيله خود بهم كشد ( نسبت به آنان گرفتگى كند به خود ضرر زده زيرا ) جز اين نيست كه يك دست را از آنها بهم كشيده و از خود دستهاى بسيارى را از آنها بهم كشيده است .
20- هر كه بر نفس خود به مالش بخيلى نمايد بر همسر همسر خود آن را ببخشد .
21- هر كه بر نيازمند به آنچه در نزد اوست بخل ورزد خشم خدا بر او بسيار شود .
22- ايمان خود را نبسته ( و محكم ننموده ) كسى كه به احسان خود بخل ورزد ( و خواهد رفت چنانكه اگر حيوانى را نبندند خواهد رفت ) .
23- عاقل نيست هر كه به احسانش بخيلى كند .
ص 151
24- و قال- عليه السّلام- : و قد مرّ بقذر على مزبلة : هذا ما كنتم ( عليه بالأمس تتنافسون ) تتنافسون فيه بالأمس [و في خبر آخر] أنّه قال : هذا ما بخل به الباخلون 10023 .
25- ويح البخيل المتعجّل الفقر الّذي منه هرب ، و التّارك الغنى الّذي إيّاه طلب 10098 .
26- لا تبخل فتقتّر و لا تسرف فتفرط 10310 .
27- لا مروّة لبخيل 10438 .
28- لا يبقى المال إلّا البخل ، و البخيل معاقب ملوم 10843 .
29- الباخل في الدّنيا مذموم ، و في الآخرة معذّب ملوم 1733 . 24- حضرت در وقتى كه بر چاه بالوعه اى كه سر آن گشوده شده بود و فضلات بيرون آمده فرمود : اين آنست كه شما ديروز در آن رغبت
، نسبت به آن بر يكديگر جلو مى زديد ( و در روايت ديگر دارد ) كه فرمود : اين آن چيزيست كه بخل كنندگان به آن بخل مى ورزيدند . ( و در نهج البلاغه نيز در كلمات قصار 186 نقل گرديده است ) .
25- واى بر بخيلى كه در فقرى كه از آن گريخته شتاب كننده است ( و از ترس درويشى پيوسته درويش است ) و ترك كننده توانگرى كه آن را طلب نموده است ( يعنى بروش درويشان سلوك مى كند كه مبادا فقير شود و يا بلكه بتواند ثروت بيشترى بدست آورد ) .
26- بخيلى مكن پس تنگ گيرى كنى ، و اسراف منما پس افراط نمائى ( و از حدّ در گذرى ) .
27- هيچ مروّتى براى بخيل نيست .
28- باقى نمى گذارد مال را مگر بخيلى ، و بخيل معاقب ملامت شده است .
29- بخل كننده در دنيا بد ، و در آخرت معذب و سرزنش شده است .
ص 152
1- بادروا العمل ، و أكذبوا الأمل ، و لا حظوا الأجل 4464 .
2- بادروا العمل ( الأمل ) ، و خافوا بغتة الأجل ، تدركوا أفضل الأمل 4465 .
3- بادروا بالعمل عمرا ناكسا 4466 .
4- بادروا بالعمل مرضا حابسا ، و موتا خالسا 4467 .
5- بادر البرّ فإنّ أعمال البرّ فرصة 4363 .
6- بادروا صالح الأعمال و الخناق مهمل و الرّوح مرسل 4380 .
7- بادر شبابك قبل هرمك ، و صحّتك قبل سقمك 4381 . پيشى گرفتن 1- مبادرت كنيد به عمل ، و اميد را دروغ گو پنداشته ، و هر دم رسيدن مرگ را ملاحظه نمائيد .
عمل ، و
اميد را دروغ گو پنداشته ، و هر دم رسيدن مرگ را ملاحظه نمائيد .
2- به سوى عمل شتاب كرده و يا به كارهاى خير بر اميدها پيشى گيريد ، و از ناگهان فرارسيدن اجل بهراسيد تا افزون ترين آرزو را دريابيد .
3- عمل را بر عمر سر بزير افكنده و سست و ضعيف را پيش اندازيد ( كه وقتى آدمى بسنّ انحطاط رسيد چندان كارى از او ساخته نيست ) .
4- عمل را پيش اندازيد بر بيمارى حبس كننده ، و مرگ رباينده ( يعنى پيش از آنكه به بيمارى سخت مبتلاء شويد و مرگ شما را دريابد مبادرت به عمل كنيد ) .
5- به كارهاى نيك مبادرت و سبقت نما زيرا كه كارهاى نيك فرصت است .
6- به عملهاى شايسته مبادرت نمائيد چه آنكه گلو واگذاشته شده ( و مرگ گلو را بگيرد ) و روح رها گشته و قبض شود .
7- جوانى خود را پيش از پيرى ، و تندرستيت را قبل از بيمارى خويش مبادرت
ص 153
8- بادر غناك قبل فقرك ، و حياتك قبل موتك 4382 .
9- بادروا في مهل البقيّة ، و أنف المشيّة ، و انتظار التّوبة ، و انفساخ الحوبة 4372 .
10- بادروا و الأبدان صحيحة ، و الألسن مطلقة ، و التّوبة مسموعة ، و الأعمال مقبولة 4373 .
11- بادروا قبل أخذة العزيز المقتدر 4369 .
12- بادروا قبل الضّنك و المضيق 4370 .
13- بادروا قبل الرّوع و الزّهوق 4371 .
14- بادروا آجالكم بأعمالكم ، و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول نما ( يعنى تا جوانى و تندرستى از عمر استفاده كن ) .
8- بر توانگرى خود
پيش از درويشى ، و بر زندگانى و حيات خويش قبل از مردنت سبقت نما ( يعنى تا مال و ثروت دارى و نمردى از فرصت استفاده كن ) .
9- پيشى گيريد در مهلت بقيه عمرى كه باقى مانده ، و در نخستين زمانى كه اراده كار كرده ( و در فصل جوانى كه قدرتى داريد ) ، و بر فرارسيدن انتظار توبه ، و زائل شدن گناه يا وسعت گناه و رسيدن زمان جزاى آن ، ( يعنى تا اين زمانها نرسيده بايد مبادرت كرد ) .
10- پيشى گيريد در صورتى كه بدن ها صحيح ، و زبانها رها ( و به بند نيفتاده ) ، و توبه مسموع ، و عملها مقبول مى باشد ( كه بعد از آن عملى سودمند نخواهد بود ) .
11- سبقت گيريد ، قبل از يك بار گرفتن ( خداى ) غالب توانا ( عمر را ) .
12- پيشى گيريد پيش از تنگى حال و ضيق مجال ( مرگ ) .
13- سبقت گيريد قبل از نرسيدن و بيرون رفتن جان .
14- عملهاى خود را بر اجلها پيش انداخته ، و آنچه را برايتان باقى مانده
ص 154
عنكم 4374 .
15- بادروا بأموالكم قبل حلول آجالكم تزكّكم و تصلحكم و تزلفكم 4375 .
16- بادر ( باكر ) الطّاعة تسعد 4360 .
17- بادر الخير ترشد 4361 .
18- بادروا قبل قدوم الغائب المنتظر 4368 .
19- بادروا الموت و غمراته ، و مهّدوا له قبل حلوله و أعدّوا له قبل نزوله 4376 .
20- بادروا في فينة الإرشاد ، و راحة الأجساد ، و مهل البقيّة ، و أنف المشيّة 4377 . به آنچه از شما
زائل مى شود خريدارى نمائيد ، ( مشهور ارباب عرفان است : اگر تنگ طلائى باشد كه فانى شود ، و كوزه سفالى كه هميشه باقى ماند ، بايد عاقل كوزه را بر تنگ ترجيح دهد ، تا در وقت حاجت تشنه نماند ) .
15- بمالهاى خود قبل از رسيدن اجلهايتان مبادرت ورزيد ، تا شما را پاك گردانيده ، و به صلاح آورده و بدرگاه خدا نزديك كند .
16- به طاعت خدا سبقت گير تا نيكبخت شوى .
17- به سوى خير مبادرت نما تا راه راست يابى .
18- قبل از آمدن غائبى كه انتظار آن كشيده مى شود ( مرگ ) و يا آن انتظار تو را مى كشد سبقت گيريد .
19- بر مرگ و سختى هاى آن پيشى گيريد ، و پيش از در آمد آن براى آن تهيه اسباب كرده اصلاح حال خود نمائيد ، و قبل از فرود آمدنش براى آن توشه و اسباب سفر آماده كنيد .
20- در وقت راهنمائى ، و آسايش بدن ها ، و مهلت بقيه عمر ، و ابتداى
ص 155
21- بادروا أعمالكم ، و سابقوا آجالكم ، فإنّكم مدينون بما أسلفتم ، و مجازون بما قدّمتم ، و مطالبون بما خلّفتم 4378 .
22- بادروا الأمل ، و سابقوا هجوم الأجل ، فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل ، فيرهقهم الأجل 4379 .
23- بادر الفرصة قبل أن تكون غصّة 4362 .
24- طوبى لمن بادر صالح العمل قبل أن تنقطع أسبابه 5961 .
25- طوبى لمن بادر الأجل ، و اغتنم المهل ، و تزوّد من العمل 5975 . مشيّت ( در اوقات جوانى كه اراده سخت تر است ) مبادرت نمائيد .
21-
در اعمال خويش مبادرت نموده ، و بر مرگ ها پيشى گيريد ، زيرا به آنچه پيش فرستاده ايد جزا داده شده ، و به آنچه مقدم داشتيد عوض داده خواهيد شد ، و به آنچه جا گذاشته و پس انداخته ايد باز خواست خواهيد شد .
22- بر آرزو پيشى گرفته ، و بر هجوم اجل سبقت نمائيد ، زيرا نزديك است كه مردم بريده شود اميدشان ، و آنها را مرگ ناگهان فرا رسد .
23- در فرصت پيشى گير ، پيش از آنكه فرصت غصه شود ( يعنى از دست برود و سبب غصه گردد ) .
24- خوشا به حال كسى كه به عمل صالح مبادرت ورزيده ، پيش از آنكه اسباب آن بريده شود ( كه همان حضور مرگ است ) .
25- خوشا به حال كسى كه ( به وسيله كارهاى خوب ) بر مرگ پيشى گرفته ، و مهلت را غنيمت شمرد ، و از عمل توشه برگيرد .
ص 156
1- توقّو البرد في أوّله ، و تلقّوه في آخره ، فإنّه يفعل بالأبدان كما يفعل في الأغصان ، أوّله يحرق ، و آخره يورق 4551 .
1- البرّ عمل مصلح 554 .
2- البرّ عمل صالح 871 .
3- البرّ غنيمة الحازم 985 .
4- البرّ أعجل شي ء مثوبة 1222 . سرما 1- از سرما در اول آن پرهيز كرده ، و در آخر آن آن را استقبال نمائيد ، زيرا در بدنها آن كند كه در شاخه ها مى كند ، اوّلش مى سوزاند ، و آخرش برگ مى روياند ( شاعر هم گفته :
گفت پيغمبر باصحاب كبار
تن مپوشانيد از باد بهار
آنچه با شاخ درختان مى كند
با تن و جان شما آن مى كند
نيكى و نيكو كارى 1- نيكوئى ، عملى است اصلاح كننده .
2- نيكوئى ، و كار خير عملى است پسنديده .
3- نيكوئى ، يا صله و احسان غنيمت دور انديش است .
4- احسان ، شتابانتر چيزيست به حسب پاداش .
ص 157
5- بالبرّ يملك الحرّ 4213 .
6- تعجيل البرّ زيادة في البرّ 4568 .
7- خير البرّ ما وصل إلى الأحرار 4955 .
8- خير البرّ ما وصل إلى المحتاج 4974 .
9- في كلّ برّ شكر 6507 .
10- من منع برّا منع شكرا 8106 .
11- من بذل برّه انتشر ذكره 8631 .
12- من قرب برّه بعد صيته 8632 .
13- من أتبع الإحسان بالإحسان ، و احتمل جنايات الإخوان و الجيران ، 5- به وسيله احسان ، يا به وسيله نان دادن ، آزاد بنده مى گردد .
6- شتاب كردن در نيكى زيادتى در نيكوئى است .
7- بهترين احسان آنست كه به آزادگان رسد ( يعنى به كسانى كه در بند علائق نباشند )
.
8- بهترين احسان آنست كه به محتاج رسد .
9- در هر خير و نيكى شكريست .
10- هر كه احسانى را منع كند ( و به كسى احسانى كه توانائى آن را دارد ننمايد ) منع شكرى كند ، يا از شكرى منع شده است ( كه ديگران و يا خدا از او تشكر نمايد ) .
11- هر كه نيكى خود را بذل كند ، ياد او ( در ميان مردم ) پراكنده شود ( شهرت پيدا كند ) .
12- هر كه نيكى و احسان او نزديك باشد آوازه او دور باشد ( و به جاهاى دور رسد ) .
13- هر كه احسانى را در پى احسانى كند ، و متحمل جنايات برادران
ص 158
فقد أكمل البرّ 9120 .
14- من بخل عليك ببشره لم يسمح ببرّه 9199 .
15- من أفضل البرّ برّ الأيتام 9433 .
16- مع البرّ تدرّ الرّحمة 9733 .
17- لسان البرّيأبى سفه الجهّال 7637 .
18- من كثر برّه حمد 7888 .
19- من شيم الأبرار حمل النّفوس على الإيثار 9350 .
1- من أبرم سئم 7685 . و همسايگان گردد ، پس در حقيقت بر و نيكى را كامل گردانيده است .
14- هر كه به شكفته روئى خود بخيلى كند به احسان خود جود نكند .
15- از افزون ترين نيكوئى است ، نيكوئى نمودن به يتيمان .
16- با نيكوئى ، رحمت فراوان و روان مى شود .
17- زبان نيكو كار از سفاهت و سبكى نادانها باز ايستد ( يعنى نيكى سبب مى شود كه نادانها نيكو كار را آزار ندهند ) .
18- هر كه نيكو كاريش بسيار باشد ستايش مى شود .
19- از خصلتهاى نيكو كاران است ، واداشتن
نفسها بر ايثار ( و ديگران را بر خود مقدم داشتن ) .
اصرار در طلب 1- هر كه ( در كارى ) ابرام و اصرار نمايد ديگران از او خسته شوند .
ص 159
1- البري ء صحيح ، و المريب عليل 152 .
2- البري ء جري ء 211 .
3- ما أشجع البري ء و أجبن المريب 9626 .
4- لا أشجع من بري ء 10588 .
5- كلّ بري ء صحيح 6840 .
1- البشاشة أحد القرائين 1692 . بى تقصير 1- پاكدامن و بى تقصير ، و يا برىّ از حرص دنيا تندرست است و صاحب شك بيمار است .
2- بى تقصير دلير است ( زيرا خائن ، خائف است ) .
3- چه دلير و بى باك است بى گناه ، و ترسناك است صاحب شكّ ( آرى بى گناه با قاطعيت از خود دفاع مى كند بخلاف گنهكار كه با ترس و بيم حرف مى زند ، يعنى اين دو حالت نشانه گناه و بى گناهى است ) .
4- نيست دليرتر از بى گناه ( چون از خود خاطر جمع است و از چيزى هراسى ندارد ) .
5- هر برى ء ( از بدى و از دنيا ، از امراض باطنى ) صحيح است .
گشاده رويى 1- خوشروئى و شكفتگى ، يكى از دو مهمانى كردن است .
ص 160
2- البشاشة إحسان 18 .
3- البشاشة حبالة المودّة 1075 .
4- عليك بالبشاشة فإنّه حبالة المودّة 6101 .
5- لا بشاشة مع إبرام 10517 .
6- البشر يطفئ نار المعاندة 561 .
7- البشر أوّل النّوال 634 .
8- البشر شيمة الحرّ 656 .
9- البشر يونس الرّفاق 736 .
10- البشر إسداء الصّنيعة بغير مؤنة 1503 .
11- بالبشر و بسط الوجه يحسن موقع البذل 4313 . 2- گشاده روئى ، احسان است .
3- شكفتگى دام دوستى است ( كه انسان مى تواند با آن مردم را تسخير كند ، و آنان را به عنوان دوست به دام اندازد ) .
4- بر تو باد به
گشاده روئى ، زيرا كه آن دام دوستى است .
5- هيچ گشاده روئى با ابرام ( و اصرار در سؤال و طلب ) نيست ( زيرا طرف ملول و ناراحت گردد ) .
6- شكفته روئى آتش دشمنى را خاموش مى گرداند .
7- شكفته روئى اول عطا و بخشش است .
8- شكفته روئى شيوه مرد آزاده است .
9- شكفته روئى رفقا را مأنوس مى سازد .
10- گشاده روئى احسان را به خوبى بدون زحمت بكار بردن است .
11- به سبب شكفتگى و گشاده روئى جايگاه بخشش نيكو خواهد گرديد ( يعنى با اين عمل هم خدا راضى خواهد شد و هم بنده ) .
ص 161
12- بشرك أوّل برّك و وعدك أوّل عطائك 4452 .
13- بشرك يدلّ على كرم نفسك ، و تواضعك ينبئ عن شريف خلقك 4453 .
14- حسن البشر أوّل العطاء ، و أسهل السّخاء 4835 .
15- حسن البشر أحد البشارتين 4849 .
16- حسن البشر شيمة كلّ حرّ 4858 .
17- حسن البشر من علائم النّجاح 4866 .
18- سبب المحبّة البشر 5546 . 12- شكفته روئى تو اولين احسان تو ، و وعده نمودنت نخستين بخشش تو خواهد بود ( ممكن است مراد حضرت اين باشد كه اگر بر عطا و بخشش توانائى ندارى ، يكى با شكفته روئى با طرف برخورد نما ، و ديگر باو وعده ده كه اگر خداوند قدرت داد با شما همكارى خواهم كرد ، نه آنكه با اخلاق بد او را رد كرده و او را جواب كنى ) .
13- شكفته روئى تو بر گرامى و بلندى مرتبه ذات تو دلالت داشته ، و فروتنيت از خلق شريفت خبر مى دهد .
14- نيكوئى
شكفته روئى اوّلين بخشش ، و آسانترين سخاوت است ، ( چون مؤنه لازم ندارد هر كسى مى تواند آن را به كار برد ) .
15- نيكوئى شكفتگى يكى از دو بشارت است ( نسبت به كسى كه به او وعده احسان مى دهد زيرا با شكفته روئى طرف اميدوار خواهد گرديد كه به او احسان خواهد نمود ) .
16- نيكوئى شكفته روئى شيوه هر آزاده ايست .
17- نيكوئى شكفته روئى از نشانه هاى پيروزيست .
18- سبب دوستى شكفته روئى است .
ص 162
19- طلاقة الوجه بالبشر و العطيّة و فعل البرّ و بذل التّحيّة داع إلى محبّة البريّة 6032 .
20- كثرة البشر آية البذل 7089 .
21- وجه مستبشر خير من قطوب مؤثر 10084 .
22- البشر أحد العطائين 1613 .
23- البشر منظر مونق ، و خلق مشرق 2168 .
24- البشر مبرّة ، العبوس معرّة 236 .
25- البشر أوّل البرّ 296 .
26- الطّلاقة شيمة الحرّ 467 .
27- البشر أوّل النّائل 519 . 19- گشاده روئى به نيكوئى شكفتگى و بخشش ، و كار نيك ، و احسان يا سلام را رواج دادن ، دعوت خلائق است به دوستى .
20- بسيارى شكفته روئى ، نشانه جود و بخشندگى است .
21- روى شكفته ( كه اكرامى در آن نباشد ) بهتر از روى درهم كشنده اكرام كننده است .
22- شكفته روئى يكى از دو بخشش است .
23- گشاده روئى ديداريست خوش آينده ، و خوئى است درخشنده .
24- شكفته روئى نيكى و احسان ، و ترش روئى گناه و اذيت است .
25- گشاده روئى اول نيكوئى است ( يعنى اگر كسى بخواهد نسبت به ديگران كار نيكى انجام دهد نخستين كارش بايد
شكفته روئى باشد ، و گرنه اگر كار نيك هم انجام گيرد اما با ترش روئى گويا عمل نيكى انجام نگرفته است ) .
26- گشاده روئى خصلت آزاد مرد است .
27- شكفته روئى اولين بخشش و عطاء است .
ص 163
1- أين الأبصار اللامحة منار التّقوى 2825 .
2- أبصر النّاس من أبصر عيوبه ، و أقلع عن ذنوبه 3061 .
3- إنّ أبصار هذه الفحول طوامح ، و هو سبب هبابها ، فإذا نظر أحدكم إلى امرأة فأعجبته ، فليمسّ أهله ، فإنّما هي امرأة بامرأة 3635 .
4- إنّما البصير من سمع ففكّر ، و نظر فأبصر ، و انتفع بالعبر 3891 .
5- بالاستبصار يحصل الاعتبار 4351 .
6- ذهاب البصر خير من عمى البصيرة 5182 . بينا و بينش و ديده ها 1- كجايند چشمهائى كه با نشانه و علامت راه پرهيز كارى بيناست 2- بيناترين مردم كسى است كه عيبهاى خود را ديده ، و از گناهان خود باز ايستد .
3- ( نقل شده كه روزى آن بزرگوار با اصحاب خود نشسته بودند كه زن زيبائى از آنجا عبور كرد ، چند نفرى با گوشه چشم به او نگاه كردند حضرت چنين فرمود : ) به راستى كه چشمهاى اين نرها ( بسوى ماده ها ) سخت باز شده ، و نگاه كننده اند ، و اين سبب هيجان خواهش و بالا رفتن شهوت مى شود ، پس هر گاه يكى از شما به زنى نگاه كرد او را به شگفت آورد ، و از آن خوشش آمد ، پس بايد با اهل خود نزديكى كند ، زيرا كه آن نيست مگر زنى به جاى زنى .
4- جز اين
نيست كه بينا كسى است كه بشنود سپس انديشه كند ، و نگاه نمايد پس ( حقائق و دقائق را ) ببيند ، و به عبرتها نفع يابد و پند گيرد .
5- به وسيله نظر از روى بينائى ، عبرت بدست آيد .
6- از بين رفتن چشم بهتر از كورى بصيرت و بينائى است .
ص 164
7- ذهاب النّظر خير من النّظر إلى ما يوجب الفتنة 5183 .
8- ربّما أخطأ البصير رشده 5368 .
9- فقد البصر أهون من فقدان البصيرة 6536 .
10- فاقد البصر فاسد النّظر 6548 .
11- قد انجابت السّرائر لأهل البصائر 6676 .
12- لقد بصّرتم إن أبصرتم ، و أسمعتم إن سمعتم ، و هديتم إن اهتديتم 7346 .
13- من تبصّر في الفطنة ثبتت له الحكمة و عرف العبرة 8849 . 7- از بين رفتن نگاه ( كورى چشم ) بهتر از نگاه كردن به چيزيست كه موجب فتنه مى شود .
8- بسا باشد كه بينا از راه درست خود خطا نمايد .
9- نداشتن چشم سهل تر از نداشتن بينائى و كور دلى است .
10- كسى كه بصيرت و بينائى ندارد ، فكر و نظر او فاسد خواهد بود .
11- در حقيقت پنهانيها و اسرار ( مانند بسيار از علوم و معارف ) براى اهل بصيرت و صاحبان بينائيها گشوده شده است .
12- ( در كلمات قصار 149 نهج البلاغه نيز ذكر شده ) در حقيقت بصيرت بينائى داده شده ايد اگر بينا شويد ، و شنوا شده ايد اگر بشنويد و رهنمود گشته ايد اگر راه يابيد ( يعنى از جانب خدا پيمبران و امامان و كتابهاى آسمانى براى اتمام حجت برايتان آمده اگر عقل خود را بكار
اندازيد ) مخفى نماند كه اين عبارت در ضمن خطبه 20 نهج البلاغه ذكر شده كه بطور واضح مى رساند كه در باره مرگ است ابتدايش اين است «فإنّكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم . . . » .
13- هر كه در زيركى بينا گردد حكمت براى او ثابت و بر قرار بوده ، و عبرت را بشناسد ( يعنى راه درست را به دست آورده و از آثار خوب و بد درس گيرد . و در نهج
ص 165
14- نظر البصر لا يجدي إذا عميت البصيرة 9972 .
15- لا بصيرة لمن لا فكر له 10774 .
16- اللّحظ رائد الفتن 1047 .
17- ربّ صبابة غرست من لحظة 5314 .
18- عمى البصر خير من كثير من النّظر 6307 .
19- كم من صبابة اكتسبت من لحظة 6939 .
20- كم من نظرة جلبت حسرة 6941 .
21- لحظ الإنسان رائد قلبه 7626 . البلاغه حكمت 30 كه از آن حضرت از ايمان پرسيده شد در بيان يقين اين فراز ذكر شده با اين عبارت «فمن تبصر في الفطنة تبيّنت له الحكمة و من تبيّنت له الحكمة عرف العبرة و من عرف العبرة كان في الأوّلين» ) .
14- ديدن چشم فائده نبخشد هرگاه بينائى كور باشد ( يعنى بايد ديده دل بينا باشد ) .
15- بصيرتى نيست براى كسى كه فكرى براى او نيست .
16- به گوشه آخر چشم نگاه كردن جلو رو و ديدبان فتنه هاست .
17- بسا عشق و گرمى شوقى كه از يك نگاه كردنى كاشته شود ( پس آدمى بايد در نگاه خود نهايت احتياط را بنمايد ) .
18- نابينائى چشم بهتر از بسيارى از
نظر كردن است ( يعنى از نگاه كردنهاى نامشروع ) .
19- بسا سوزش عشقى كه از يك نگاه كردنى منشأ گيرد .
20- بسا نگاه كردنى كه ( سبب عشق و گرفتارى شود ) حسرتى را ( در دنيا و يا در قيامت و يا در هر دو سرا ) بكشاند .
21- نگاه انسان به گوشه آخر چشم ، ديدبان و پيشرو دل اوست ( بنا بر اين بايد از چنين نظرهائى دورى نمود كه زيانهاى بسيار ببار آورد ) .
ص 166
22- من أطلق طرفه كثر أسفه 7949 .
23- ليس الرّؤية مع الأبصار ، قد تكذب الأبصار أهلها 7493 .
1- البطر يسلب النّعمة ، و يجلب النّقمة 2216 .
1- الرّاضي بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم ، و لكلّ داخل في باطل إثمان : إثم الرّضا به ، و إثم العمل به 2085 .
2- الباطل مضادّ الحقّ 277 . 22- هر كه چشم خود را رها كند ( و آن را از نگاه هاى نامشروع جلو گيرى ننمايد ) تأسف او بسيار باشد .
23- بينائى با چشمها نيست ( بلكه با عقل و قلب است كه آنها آدمى را به حقيقت مى رساند چنانكه قضيه عمرو بن عبيد و هشام در بحث امامت مشهور است كه وقتى آلات درك اشتباه كنند راهنماى آنها دل خواهد بود ) زيرا گاهى چشمها به اهل خود دروغ مى گويند .
گردنكشى 1- گردنكشى ، و يا بيغمى نعمت را سلب نموده ، و عقوبت را جلب مى كند .
ناحق 1- كسى كه خوشنود به كار جماعتى است ، مانند كسى است كه با آنها در آن كار دخالت مى كند ، و براى هر دخالت كننده اى دو گناه است : گناه خوشنودى به آن باطل و گناه عمل به آن .
2- باطل ضد حق است ( يعنى نبايد اهل حق با اهل باطل آميزش كند ، و يا
ص 167
3- الباطل غرور خادع 549 .
4- الباطل أضعف نصير 717 .
5- الباطل يزلّ براكبه 1100 .
6- الأباطيل موقعة في الأضاليل 1274 .
7- التّظافر على نصر الباطل لؤم و خيانة 1328 .
8- خالف من خالف الحقّ إلى غيره ، و دعه ، و ما رضي لنفسه 5057 .
9- طلب التّعاون على نصرة الباطل جناية و خيانة 6031 .
10- ظلم الحقّ من نصر الباطل 6041 .
11- كيف
ينفصل عن الباطل من لم يتّصل بالحقّ 7006 . حقگو نبايد گاهى باطل بگويد كه آن عمل كردن بضدّ است ) .
3- باطل فريب دهنده مكر كننده است .
4- باطل ناتوانترين يار و ياور است .
5- باطل سوار خود را مى لغزاند ، و يا برو در مى اندازد .
6- باطل و ناحق ها ( آدمى را ) در گمراهى ها خواهد انداخت . ( چنانكه در باب خلافت به تجربه ثابت شده است ) .
7- رساندن پيروزى بر يارى باطل ، دنائت و خيانت است .
8- با كسى كه با حق مخالفت كرده به سوى باطل رو آورده مخالفت نما ، و او را با آنچه به آن براى نفس خود راضى شده ( از باطل ) واگذار .
9- طلب يارى بر نصرت باطل خيانت و جنايت است .
10- به حق ستم نموده كسى كه يارى باطل كند .
11- چگونه از باطل جدا مى شود كسى كه به حق ( خدا يا رسول يا قرآن و دين ) نپيوسته است
ص 168
12- للباطل جولة 7318 .
13- ليس في البرق اللّامع مستمتع لمن يخوض الظّلمة 7515 .
14- من ركب الباطل ندم 7651 .
15- من كثر باطله لم يتّبع حقّه 8135 .
16- من ركب الباطل أهلكه مركبه 8221 .
17- من ركب الباطل زلّ قدمه 8515 .
18- من كان غرضه الباطل لم يدرك الحقّ و لو كان أشهر من الشّمس 9023 .
19- من نصر الباطل ندم 9201 .
20- ما أقبح الباطل 9587 . 12- براى باطل دور زدنى است ( آن گاه مضمحل مى شود ) .
13- در برق درخشنده بهره و تمتعّى براى كسى كه در تاريكى ( باطل ) فرو مى رود
نيست ( بلكه روشنائى هميشگى لازم است درخشندگى آنى سودى ندارد ) .
14- هر كه مرتكب باطل شود پشيمان گردد .
15- هر كه باطل او بسيار باشد حق او ( هم ) پيروى نمى شود ( يعنى مردم حقش را هم باطل قلمداد كنند ) .
16- هر كه بر ( مركب ) باطل سوار شود ، مركب او وى را هلاك گرداند .
17- هر كه سوار بر باطل شود قدمش بلغزد .
18- هر كه غرض او ( و هدف و مقصودش ) باطل باشد حق را در نيابد ، هر چند از آفتاب مشهورتر باشد ( بنا بر اين انسانى به حق خواهد رسيد كه بى غرض و يا طالب حق بوده باشد ) .
19- هر كه باطل را يارى كند پشيمان گردد .
20- چه چيز باطل را زشت نموده است ( يعنى چه زشت است آنچه حق
ص 169
21- مستعمل الباطل معذّب ملوم 9868 .
22- لا يعزّ من لجأ إلى الباطل 10704 .
1- غرض المبطل الفساد 6424 .
1- احفظ بطنك و فرجك من الحرام 2284 .
2- احفظ بطنك و فرجك ففيهما فتنتك 2289 .
3- بطن المرء عدوّه 4424 .
4- ما أبعد الخير ممّن همّته بطنه و فرجه 9642 . نيست ) .
21- بكار برنده باطل ، عذاب شونده ملامت شده است .
22- عزيز نمى شود كسى كه به سوى باطل پناه برد .
باطل گرا 1- غرض كسى كه بر باطل است فساد خواهد بود .
شكم و عورت 1- شكم و فرج ( عورت ) خود را از حرام نگاه دار .
2- شكم و فرج خود را نگاه دار چون به فتنه افتادن تو در اين دو است .
3- شكم آدمى دشمن اوست .
4- چقدر خير دور است از كسى كه همت او شكم و فرج او باشد ( و در صدد توشه آخرت نباشد . و يا همچون چار پايان به خود برسد و به مسلمين اهميّت
ص 170
5- أمقت العباد إلى اللّه سبحانه من كان همّه ( همّته ) بطنه و فرجه 3294 .
1- باكروا فالبركة في المباكرة ، و شاوروا فالنّجح في المشاورة 4441 .
1- البكاء من خيفة اللّه للبعد عن اللّه عبادة العارفين 1791 .
2- البكاء من خشية اللّه ينير القلب و يعصم من معاودة الذّنب 2016 .
3- البكاء من خشية اللّه مفتاح الرّحمة 2051 .
4- البكاء سجيّة المشفقين 669 . ندهد ) .
5- دشمن ترين بندگان در نزد خداى سبحان ، كسى است كه اهتمام و انديشه و فكر او شكم و فرج او باشد .
سحرخيزى 1- صبح زود به دنبال كار برويد ، زيرا بركت در اول بامداد است ، و در كارهاى خود مشورت نمائيد ، چون پيروزى در مشورت نمودن است .
گريه 1- گريه از ترس خدا براى دورى از خدا ، عبادت عارفانست .
2- گريه از ترس خدا دل را روشن نموده ، و از بازگشتن به گناه نگه مى دارد .
3- گريه از ترس خدا كليد باب رحمت است .
4- گريه روش افراد مهربان و نرم دل است .
ص 171
5- بالبكاء من خشية اللّه تمحّص الذّنوب 4355 .
6- بكاء العبد من خشية اللّه يمحّص ذنوبه 4432 .
7- طوبى لمن وفّق لطاعته ، و بكى على خطيئته 5946 .
البلاد و الأوطان
1- شرّ البلاد بلد لا أمن فيه و لا خصب 5684 .
2- شرّ الأوطان ما لم يأمن ( لا يأمن ) فيه القطّان 5712 .
3- ليس بلد أحقّ البلاد بك من بلد ، خير البلاد ما حملك 7496 .
1- البلاغة ما سهل على المنطق و خفّ على الفطنة 1881 . 5- به وسيله گريه از خوف خدا ، گناهان پاك و ريخته خواهد شد .
6- گريه بنده از ترس خدا ، گناهانش را پاك مى سازد .
7- خوشا به حال كسى كه براى اطاعت خدا
توفيق داده شده ، و بر گناه خود گريه نمايد .
شهرها و وطن ها 1- بدترين شهرها شهريست كه در آن نه امنيت باشد ، و نه ارزانى .
2- بدترين وطن ها آنست كه اقامت كنندگان در آن ايمن نباشند .
3- هيچ شهرى سزاوارترين شهرها به تو نيست ، بهترين شهرها آنست كه تو را بردارد ( يعنى در آن در آسايش باشى ) .
بلاغت 1- بلاغت آنست كه بر زبان سهل و آسان بوده ، و براى فهم و دريافت
ص 172
2- البلاغة أن تجيب فلا تبطئ و تصيب فلا تخطئ 2150 .
3- قد يكتفى من البلاغة بالإيجاز 6666 .
4- من قام بفتق القول و رتقه فقد حاز البلاغة 9045 .
5- آلة ( آية ) البلاغة : قلب عقول ، و لسان قائل 1493 .
6- ربّما ارتج على الفصيح الجواب 5378 .
1- من قلّت مبالاته صرع 7900 . سبك باشد .
2- بلاغت آنست كه جوابگوئى و درنگ ننمائى ، و درست بگوئى و خطا نكنى .
3- گاهى از بلاغت به اختصار اكتفا مى شود .
4- هر كه به فتق ( شكافتن ) و رتق ( پيوستن ) سخن بپردازد ( يعنى مقتضاى حال را در نظر گيرد از نظر تفصيل و اجمال ، اطناب و اختصار ) پس در حقيقت بلاغت را جمع كرده است .
5- نشانه و يا آلت و ابزار بلاغت ( و رديف كردن كلمات فصيح كه متناسب باشد رسا ، بى نقص و عيب ) دلى است انديشمند ، و زبانى است گويا ، ( كه با اين دو وسيله يعنى قلبى كه درك معانى كند و زبانى كه سخنور باشد بلاغت حاصل
گردد ) .
6- بسا كه بسته شود بر فصيح جواب گفتن ( كه نتواند بعلتى جواب گويد ) .
مواظب 1- كسى كه مبالات و پرواى او كم باشد برو در خواهد افتاد .
ص 173
1- في ذكر بني اميّة : هي مجاجة من لذيد العيش ، يتطعّمونها برهة ، و يلفظونها جملة 10029 .
1- إنّ البهائم همّها بطونها 3412 .
2- إنّ السّباع همّها العدوان على غيرها 3414 . بنى اميه 1- ( تتمه كلامى است كه در خطبه 86 نهج البلاغه بيان فرموده و در اين فراز از بنى اميه ياد فرموده : بلكه دولت بنى اميه آب دهانى است ( كه از دهان مى ريزند يا عسلى است كه زنبور آن را از دهن بيرون مى اندازد و يك بار قطع مى شود ) از زندگانى لذيذ كه از روى حرص آن را زمانى مى خورند ، و از دهان يك بار آن را بيرون مى اندازند ( كه مدت هزار ماه كه هشتاد و اندى سال مى شود حكومت كردند و يك بار كلّا قطع شد و سوره قدر بر آن ناظر خواهد بود ) .
چار پايان و درندگان 1- براستى كه چارپايان انديشه آنها شكمهاى آنهاست .
2- براستى كه درندگان انديشه آنها ستم بر غير خود است .
ص 174
1- لا قحة كالبهت 10455 .
1- زيارة بيت اللّه أمن من عذاب جهنّم 5473 .
1- إنّ هذا المال ليس لي و لا لك ، و إنّما هو للمسلمين ، و جلب أسيافهم ، فإن شركتهم في حربهم شركتهم فيه ، و إلّا فجنا أيديهم ، لا يكون لغير أفواههم 3702 . افتراء 1- هيچ بى شرمى مانند بهتان نيست .
خانه خدا 1- زيارت خانه خدا ايمنى از عذاب جهنم است .
بيت المال 1- براستى كه اين مال نه براى من و نه براى تست ، و جز اين نيست كه آن براى مسلمين و كشيده شده شمشيرهاى آنهاست ، پس اگر در جنگ آنها شريك مى شدى در آن شريك خواهى بود ، و گرنه چيده دستهاى آنان براى غير دهنهاى آنها نمى باشد ( يعنى اى كسى كه تقاضاى بيت المال مى نمائى ، بدان كه چنين مالى مخصوص پيكار كنندگان در جبهه هاست ، براى ديگران جايز نيست ) .
ص 175
1- تاجر اللّه تربح 4461 .
2- من تاجر اللّه ربح 7872 .
3- من اتّجر بغير علم ، فقد ارتطم في الرّبا 8401 .
1- التّاجر مخاطر 121 . معامله با خدا 1- با خدا تجارت كن تا سودى يابى ( تجارت با خدا اين است كه انسان مال و اولاد و عمر خود را در راه او صرف كند ، و به خدا و رسول و معاد ايمان آورد ) .
2- هر كه با خدا سودا كند سود برد .
3- هر كه بدون علم ( و بدون ياد گرفتن احكام و مسائل شرعيه ) تجارت نمايد در حقيقت در ربا فرو رود .
سوداگر 1- تاجر خود را بر لب هلاكت اندازنده است ( چون پيوسته در ارتكاب معاصى مانند كم فروشى و احتكار و . . . مى باشد ) .
ص 176
1- نعم الطّهور التّراب 9949 .
1- من ترك للّه سبحانه شيئا عوّضه اللّه خيرا ممّا ترك 8909 .
1- التّوبة ندم بالقلب ، و استغفار باللّسان ، و ترك بالجوارح ، و إضمار أن لا يعود 2072 .
2- إيّاك أن تسلف المعصية ، و تسوّف بالتّوبة ، فتعظم لك خاك 1- خوب پاك كننده ايست خاك ( حكم آن در رساله هاى عمليه گفته شده است ) .
ترك كننده براى خدا 1- هر كه براى خدا سبحان چيزى را واگذارد ( چه مال باشد يا معصيت و عمل نامشروع ) خداوند بهتر از آنچه ترك نموده به او عوض دهد .
بازگشت بسوى خدا 1- توبه پشيمانى است به دل ، و طلب آمرزش است به زبان ، و ترك كردنست به اعضا ، و قصد عدم برگشت به معصيت مى باشد .
2- دورى نما از اين كه معصيت را جلو انداخته ، و توبه را تأخير اندازى ، پس براى تو عقوبت عظيم گردد ( پوشيده نماند كه فتواى علماء هم در فوريت وجوب
ص 177
العقوبة 2710 .
3- ألا تائب من خطيئته قبل حضور منيّته 2756 .
4- التّوبة ممحاة 186 .
5- المقرّ بالذّنوب تائب 1065 .
6- التّوبة تستنزل الرّحمة 1069 .
7- إخلاص التّوبة يسقط الحوبة 1264 .
8- التّوبة تطهّر القلوب ، و تغسل الذّنوب 1355 .
9- بالتّوبة تمحّص السّيّئات 4324 .
10- بالتّوبة تكفّر الذّنوب 4357 . توبه اتفاقى است بنا بر اين تأخير در آن حرام ، و موجب عذاب اخروى خواهد شد ، پس بر گنهكار بعد از ارتكاب معصيت توبه واجب خواهد بود ، و براى او تسويف يا ترك آن جائز نيست ) .
3- آيا نيست توبه كننده اى از
گناه خود قبل از حاضر شدن مرگ او .
4- بازگشت به خدا و پشيمانى ، محو كننده است .
5- اقرار كننده به گناهان ( در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى ) توبه كننده است ( البته اين مطلب در صورتى است كه همراه اقرار پشيمانى ، و تصميم بر عدم بازگشت به معصيت بوده باشد و گرنه صرف اقرار كافى نخواهد بود ، مگر آنكه مربوط به بندگان باشد كه شايد مجرد اقرار نسبت به طرف توبه به حساب آيد ) .
6- توبه رحمت را فرود آورد .
7- خالص گردانيدن توبه گناه را اسقاط مى نمايد .
8- توبه دلها را پاك كرده ، و گناهان را مى شويد .
9- به وسيله توبه گناهان پاك و نابود خواهند شد .
10- به وسيله توبه ( يعنى بازگشت و پشيمانى ) گناهان پوشيده مى شود .
ص 178
11- ثمرة التّوبة استدراك فوارط النّفس 4657 .
12- حسن التّوبة يمحو الحوبة 4862 .
13- من تاب فقد أناب 7844 .
14- من أعطي التّوبة لم يحرم القبول 8148 .
15- ما أهدم التّوبة لعظيم الجرم 9520 .
16- لا خير في الدّنيا إلّا لأحد رجلين : رجل أذنب ذنوبا فهو يتداركها بالتّوبة ، و رجل يجاهد نفسه على طاعة اللّه سبحانه 10885 .
17- يسير التّوبة و الاستغفار يمحّص المعاصي و الإصرار 10992 .
18- مع الإنابة تكون المغفرة 9747 . 11- ثمره توبه و بازگشت به خدا تلافى و تدارك تقصيرات نفس است .
12- نيكوئى توبه گناه را محو و نابود مى سازد .
13- هر كه توبه كند در حقيقت ( به سوى خدا ) برگشته است .
14- هر كه ( به او توفيق ) توبه داده شود از قبول
محروم نگردد .
15- چه چيز توبه را براى گناه بزرگ ويران گر كرده است ( يعنى بازگشت حقيقى و پشيمانى گناه بزرگ را نابود سازد البته با شرائطش ) .
16- خيرى در دنيا نيست مگر براى يكى از دو مرد : مردى كه گناهى را مرتكب شده پس آن را با توبه تدارك و تلافى نمايد ، و مرديكه با نفس خود بر طاعت خداى سبحان مجاهده نمايد .
17- اندك توبه ، و استغفار ، گناهان ، و اصرار بر آنها را پاك مى كند .
18- با توبه و بازگشت به سوى خدا آمرزش حاصل خواهد گرديد .
ص 179
1- أصل الرّضا حسن الثّقة باللّه 3085 .
2- الثّقة باللّه أقوى أمل 605 .
1- اكتساب الثّواب أفضل الأرباح ، و الإقبال على اللّه رأس النّجاح 1971 .
2- الثّواب بالمشقّة 44 . اعتماد به خدا 1- ريشه خوشنودى نيكوئى اعتماد است به خدا ، ( چون هر كه تكيه گاهش خدا بود به نصيب و بهره راضى خواهد شد ) .
2- اعتماد به خدا قوى ترين اميد و آرزو است .
پاداش 1- كسب كردن ثواب برترين سودها ، و به سوى خدا رو آوردن سر پيروزى است .
2- پاداش به اندازه زحمت و مشقت است .
ص 180
3- لا ربح كالثّواب 10467 .
4- لا ذخر كالثّواب 10490 .
1- ارفع ثوبك فإنّه أنقى لك ، و أتقى لقلبك ، و أبقى عليك 2294 .
2- البس ما لا تشتهر به و لا يزري بك 2316 . 3- هيچ سودى مانند ثواب ( و پاداش الهى نيست ) .
4- هيچ ذخيره اى مانند ثواب نيست .
لباس 1- جامه خود را بالا گير ( يعنى بلند نباشد ، كه آن از براى تو پاكيزه تر ، و براى دل تو خويشتن دارتر ، و بر تو پاينده تر است ) .
2- لباسى بپوش كه با آن مشهور نشده ، و تو را عيبناك نسازد . ( ممكن است از دو جهت باشد يكى آنكه از جهت نفاست و قيمت بالا بوده كه از زىّ طرف بيرون باشد ، و ديگر آنكه از جهت درشتى و كهنگى و پستى آن بوده كه آنهم مورد حرف مردم قرار گيرد ، و بطور خلاصه لباسى نپوش كه سبب مسخره مردم گشته و او را عيب كنند ) .
ص 181
1- احذروا الجبن ، فإنّه عار ، و منقصة 2582 .
2- الجبن افة ، العجز سخافة 89 .
3- شدّة الجبن من عجز النّفس و ضعف اليقين 5773 .
1- خير الاجتهاد ما قارنه التّوفيق 5000 . ترس 1- از ترس دورى كنيد ، زيرا كه آن ننگ ، و سبب نقص و كمى مرتبه يا نقصان و زيان است .
2- ترس آفت است و ناتوانى ( و خود را عاجز نشان دادن ) كوته عقلى است .
3- ترس شديد از ناتوانى نفس و سستى يقين است . ( بالأخص اگر در جبهه و جهاد با اعداء باشد كه بايد كارى كند كه آن را از خود دور سازد ) .
كوشش 1- بهترين جد و جهد آنست كه آن را توفيق همراهى نمايد ( يعنى خداوند كوشش آدمى را در فرمانبردارى خود قرار داده كه او را در آن راه يارى كند ) .
ص 182
2- عليك بالجدّ و إن لم يساعد الجدّ 6149 .
3- قد سعد من جدّ 6629 .
4- قرن الاجتهاد بالوجدان 6715 .
5- من ضعف جدّه قوي ضدّه 8031 .
6- من ركب جدّه قهر ضدّه 8032 .
7- من أعمل اجتهاده بلغ مراده 8058 .
8- من بذل جهد طاقته بلغ كنه إرادته 8785 .
9- لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق 10681 .
10- لا ينفع اجتهاد بغير توفيق 10803 . 2- بر تو باد به كوشيدن گر چه بخت مساعد نباشد .
3- بتحقيق كسى كه جد و جهد نمايد نيكبخت گردد .
4- اجتهاد و كوشش با دريافت مقرون است . ( چنانكه مشهور است )
گفت پيغمبر اگر كوبى درى
عاقبت ز آن در برون آيد سرى
«من قرع
بابا و لجّ ولج» هر كه درى را بكوبد و لجاجت كند داخل شود ) .
5- هر كه جدّ و جهد او ضعيف باشد دشمن او قوى گردد . ( چه دشمن شيطانى يا انسانى ) .
6- هر كه بر جدّ و جهد خود سوار شود بر دشمن خود غلبه نمايد .
7- هر كه جد و جهد خود را بكار برد به مراد و مقصودش رسيده است .
8- هر كه نهايت سعى و كوشش خود را به كار برد به منتهاى اراده و مقصود خود خواهد رسيد .
9- هيچ اجتهاد و كوششى بدون تحقيق سود نخواهد داشت .
10- هيچ اجتهاد و كوششى بدون توفيق ( الهى ) سود نبخشد .
ص 183
1- التّجارب لا تنقضي ( و العاقل منها في زيادة ) 364 ، 1543 .
2- التّجارب علم مستفاد 1036 .
3- التّجربة تثمر الاعتبار 1104 .
4- ثمرة التجربة حسن الاختيار 4617 .
5- حفظ التّجارب رأس العقل 4916 .
6- خير ما جرّبت ما وعظك 4961 .
7- في كلّ تجربة موعظة 6460 .
8- كفى بالتّجارب مؤدّبا 7016 . آزمايش 1- تجربه ها ، منقضى نمى شود ( هر چه آدمى آزمايش كند باز هم نياز به آزمايش دارد ، و يا تجربه كار از جهت فائده آن از تجربه دست نخواهد كشيد ) و خردمند از آن در زيادتى است ، ( يعنى سبب افزونى مرتبه او گردد ) .
2- تجربه ها ، علمى است سود برده شده .
3- تجربه ، مثمر عبرت گرفتن است ( چنانكه در حديث آمده : لا يلدع المؤمن من جحر مرّتين» مؤمن از سوراخى دو بار گزيده نمى شود ) .
4- ميوه تجربه و آزمايش
، نيكوئى گزينش است .
5- حفظ و نگهدارى تجربه ها رأس عقل است .
6- بهترين چيزى كه آزمايش كنى آنست كه تو را پند دهد .
7- در هر آزمايشى پنديست .
8- براى تجربه ها همين بس كه ادب كننده اند .
ص 184
9- من يجرّب يزدد حزما 7986 .
10- من كثرت تجربته قلّت غرّته 8038 .
11- من أحكم التّجارب سلم من المعاطب 8040 .
12- من غني عن التّجارب عمي عن العواقب 8680 .
13- من حفظ التّجارب أصابت أفعاله 9180 .
14- من قلّت تجربته خدع 7899 .
1- المجرّب أحكم من الطّبيب 1203 .
1- الجزع عند البلاء من تمام المحنة 1563 . 9- هر كه تجربه كند دور انديشى او زياد گردد .
10- هر كه تجربه اش بسيار باشد فريب خوردنش كم باشد .
11- هر كه تجربه ها را محكم كند ( و در آزمايشهايش دقت كند ) از مهلكه ها سالم ماند .
12- هر كه از تجربه ها بى نياز گردد ( و به فكر آن ها نباشد ) از عاقبت ها كور گردد .
13- هر كه تجربه ها را حفظ كند كارهايش درست باشد .
14- هر كه تجربه و آزمايش او كم باشد فريب خورده است .
تجربه كار 1- مرد آزموده و يا آزمايش كننده از طبيب داناتر است .
بى تابى 1- زارى كردن در نزد بلاء از تمامى محنت و بلاء است .
ص 185
2- الجزع عند المصيبة أشدّ من المصيبة 1562 .
3- المصيبة واحدة ، و إن جزعت صارت اثنتين 1623 .
4- المصيبة بالصّبر أعظم المصيبتين 1608 .
5- الجزع لا يدفع القدر و لكن يحبط الأجر 1876 .
6- الجزع عند المصيبة يزيدها ، و الصّبر عليها يبيدها 2043 .
7- اغلبوا الجزع بالصّبر ، فإنّ الجزع يحبط الأجر ، و يعظّم الفجيعة 2527 .
8- الجزع هلاك 58 .
9- الجزع من أعوان الزّمان 255 .
10- الجزع يعظّم المحنة 653 . 2- زارى كردن نزد مصيبت از مصيبت سخت تر است .
3- مصيبت يكى است ، و اگر بى تابى كنى دو تا مى گردد .
4- مصيبت به صبر ، و از دست دادن شكيبائى ، بزرگترين مصيبت است .
5- بى تابى تقدير خدا را بر طرف نمى كند ولى پاداش را تباه مى سازد .
6- بى تابى در مصيبت مصيبت را مى افزايد ، و شكيبائى بر
مصيبت تباه مى سازد آن را ، و آن را سهل و آسان مى گرداند .
7- بر جزع و زارى به وسيله صبر و شكيبائى غلبه نمائيد ، زيرا كه بى تابى اجر را باطل نموده ، و مصيبت را عظيم گرداند .
8- ناشكيبائى تباهى است . ( يعنى سبب تباه شدن اجر و پاداش است ) .
9- در بلاها شكيبائى نكردن ، از يارى كننده هاى زمان است . ( چون روزگار پيوسته در آزار و شكنجه آدمى است ، بيتابى كه آمد كمك آن خواهد گرديد ) .
10- بى تابى مصيبت را بزرگ مى گرداند .
ص 186
11- الجزع أتعب من الصّبر 1198 .
12- إن كنت جازعا على كلّ ما يفلت من يديك فاجزع على ما لم يصل إليك 3716 .
13- بكثرة الجزع تعظم الفجيعة 4202 .
14- ضادّوا الجزع بالصّبر 5913 .
15- ليس مع الجزع مثوبة 7475 .
16- من جزع عظمت مصيبته 7936 .
17- من ملكه الجزع حرم فضيلة الصّبر 8086 .
18- من جزع فنفسه عذّب ، و أمر اللّه سبحانه أضاع ، و ثوابه باع 8925 .
19- لا تجزعوا من قليل ما أكرهكم ( كرهتم ) ، فيوقعكم ذلك في كثير ممّا تكرهون 10314 . 11- بى تابى از شكيبائى پرزحمت تر است .
12- اگر بر هر چه از دست تو مى رود جزع كننده باشى ( و سزاوار بى صبرى باشد ) پس بر آنچه به سوى تو نرسيده بيتابى نما .
13- به سبب بيتابى و ناشكيبائى فراوان مصيبت بزرگ مى شود .
14- بى تابى را با شكيبائى مخالفت نمائيد .
15- با بى تابى ثوابى نيست ( پاداش از آن صابر است ) .
16- هر كه بى تابى كند مصيبت او بزرگ شود .
17- هر كه بى تابى
مالك او شود از فضيلت صبر محروم ماند .
18- هر كه بيتابى كند نفس خويش را عذاب نموده ، و فرمان خداى سبحان را ضايع كرده ، و ثواب او را بفروشد ( بجزع و بى تابى ) .
19- از اندك آنچه ناخوش داريد بى تابى منمائيد ، پس شما را چنين كارى در
ص 187
20- لا تجتمع الصّبر و الجزع 10579 .
1- من صدّق بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى 8257 .
2- من أيقن بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى 8646 .
3- على قدر البلاء يكون الجزاء 6186 .
4- على قدر النّيّة تكون من اللّه العطيّة 6193 .
5- من لم يوقن بالجزاء أفسد الشّكّ يقينه 8961 .
6- لا تسرعنّ إلى بادرة و لا تعجّلن بعقوبة وجدت عنها مندوحة فإنّ بيشتر از آنچه كراهت داريد بيندازد .
20- صبر و جزع ( شكيبائى و بيتابى ) جمع نمى شود ( پس كسانى كه دعوى صبر مى كنند و در عين حال بى تابى مى نمايند دعوى باطل كنند ) .
كيفر و پاداش 1- هر كه به پاداش اعمال از سوى خدا تصديق نمايد ( و آن را باور كند ) غير از نيكوئى را اختيار ننمايد .
2- هر كه به پاداش اعمال يقين نمايد غير نيكوئى را اختيار ننايد .
3- به اندازه بلاء پاداش مى باشد .
4- به اندازه نيت و قصد است عطا و بخشش از خدا .
5- هر كه به پاداش يقين نداشته ، شك يقينش را فاسد نمايد ( زيرا بالأخره در خود مبدأ و معاد شك خواهد نمود و شكى نيست در اين كه چنين شكى منجر به كفر خواهد شد ) .
6- ( تتمه كلامى است با مختصر تغييرى از
نامه 53 كه حضرت براى مالك اشتر نوشته است ) به خشمى كه تند است شتاب مكن ، و به عقوبتى كه براى آن
ص 188
ذلك منهكة للدّين مقرّب من الغير 10345 .
7- إنّ أعجل العقوبة عقوبة البغى 3381 .
8- إنّ اللّه سبحانه قد وضع العقاب على معاصيه زيادة لعباده عن نقمته 3483 .
9- عقوبة الكرام أحسن من عفو اللّئام 6324 .
10- عقوبة الغضوب و الحقود و الحسود تبدء بأنفسهم 6325 .
11- عقوبة العقلاء التّلويح 6328 .
12- عقوبة الجهلاء التّصريح 6329 . توسعه اى هست ( و مى توانى انجام ندهى ) عجله منما ، زيرا كه آن كهنه كردن دين ، و نزديك كننده حوادث است .
7- به راستى كه شتابان ترين عقوبت عقوبت سربلندى و يا عقوبت ستمگرى است .
8- به راستى كه خداوند سبحان عقوبت را بر نافرمانيهاى خود قرار داد ، تا رادع و مانع باشد بندگانش را از انتقام خود ( و در نهج البلاغه چنين دارد : «إنّ اللّه سبحانه وضع الثّواب على طاعته و العقاب على معصيته زيادة لعباده عن نقمته و حياشة لهم إلى جنّته» براستى كه خداوند سبحان پاداش را بر فرمانبردارى ، و عقوبت را بر نافرمانى خود از براى راندن يا دفع بندگان از عقوبت و جمع كردن يا راندن آنها به سوى بهشت خود قرار داد ) .
9- عقوبت كردن افراد كريم و بزرگوار ، نيكوتر از عفو افراد پست مرتبه است .
10- عقوبت خشمناك و كينه ور ، و رشكبر ، به نفسهاى خود ابتداء مى شود ( يعنى نخست خود آنان آزار و زيان بينند آن گاه ديگران ) .
11- عقوبت خردمندان اشاره و كنايه است
.
12- عقوبت كم عقلان تصريح است . ( ممكن است مراد عقوبتى باشد كه از
ص 189
13- ليس لمن طلبه اللّه مجير 7479 .
14- من عاقب معتذرا عظمت إساءته 8719 .
15- من عاقب بالذّنب فلا فضل له 9071 .
16- ما كلّ مذنب يعاقب 9464 .
17- ما أقبح العقوبة مع الاعتذار 9541 .
1- خدمة الجسد إعطاؤه ما يستدعيه من الملاذّ و الشّهوات و المقتنيات جانب آنها شود زيرا وقتى عاقل بخواهد كسى را عقوبت كند با كنايه و اشاره به طرف مى فهماند ، به خلاف جاهل ، گر چه امكان دارد معنا اين باشد : اگر كسى بخواهد عاقلى را عقوبت كند كنايه در باره او كفايت كرده بخلاف جاهل كه بايد براى او عيب را واضح گويند ) .
13- براى كسى كه خداوند او را طلب كند ( براى عقوبت ) پناه دهنده اى نيست .
14- هر كه پوزش طلب را ( عذر خواه ) عقوبت نمايد گناهش بزرگ باشد ( زيرا نامردى است بعد از عذر خواهى كيفر كردن ) .
15- هر كه به گناه عقوبت كند فضل و افزونى براى او نيست .
16- چنين نيست كه هر گنهكارى كيفرى شود ( بلكه امكان دارد در غلط افتاده باشد و يا اگر مربوط بخداست توبه كند ) .
17- چه زشت كرده عقوبت و انتقام را با پوزش خواستن .
بدن و جسم 1- خدمت بدن كردن ، دادن به آنست آنچه را كه مى خواهد ، از لذت ها ، و خواهش ها ، و ذخيره شده ها ، ولى در آنست هلاكت نفس ( يعنى اگر كسى
ص 190
و في ذلك هلاك النّفس 5097 .
2- صحّة الأجسام من أهنأ الأقسام
5812 .
3- كيف يغترّ بسلامة جسم معرّض للآفات 6984 .
1- إيّاك و الجفاء ، فإنّه يفسد الإخاء ، و يمقّت إلى اللّه و النّاس 2662 .
2- الجفاء شين ، المعصية حين 99 .
3- الجفاء يفسد الإخاء 562 . مى خواهد نفس او به هلاكت نرسد بايد توجهى به جسد نداشته باشد ، و خواسته آن را بر نياورد ، و گرنه نفس خويش را هلاك ساخته است ، از ابو الفتح بستى نقل شده : اى خدمت گزار بدن تا چه اندازه در خدمت آن كوشائى ، ارزش و انسانيت تو به نفس است نه به جسم ) .
2- صحت بدنها از گواراترين قسمت هاست كه خداوند ببندگان داده است .
3- چگونه به سلامت بدينكه در معرض آفت ها در آورده شده ، فريب خورده مى شود بى وفائى و بى مهرى 1- بر تو باد به دورى از ترك احسان و پيوند ، و بى مهرى ، و بى وفائى و جور و ستم ، زيرا كه آن برادرى را تباه ساخته ، و خدا و مردم را دشمن مى نمايد .
2- خلاف آداب عيب ، و معصيت سبب هلاكت و محنت خواهد بود .
3- بى وفائى و ترك صله برادرى را فاسد مى گرداند .
ص 191
1- عند كثرة الإفضال و شدّة الاحتمال تتحقّق الجلالة 6218 .
1- سئل- عليه السّلام- عن الجماع فقال : حياء يرتفع ، و عورات تجتمع ، أشبه شي ء بالجنون ، الإصرار عليه هرم ، و الإفاقة منه ندم ، ثمرة حلاله الولد ، إن عاش فتن ، و إن مات حزن 4943 .
1- الجمال الظّاهر حسن الصّورة 1193 .
2- الجمال الباطن حسن السّريرة 1193 . بزرگى 1- در وقت زيادى بخشش و احسان ، و سختى متحمل شدن ( مخارج مردم يا بى ادبيهاى آنها ) جلالت و بزرگى ثابت مى شود .
آميزش جنسى 1- از آن حضرت از مقاربت پرسيدند حضرت فرمود : شرم و حيائى است كه برداشته شده ، و عورتهائى است كه جمع گشته ، شبيه ترين چيز است بديوانگى ، اصرار بر آن پيرى ، و بخود آمدن از آن پشيمانى خواهد بود ، ثمره حلالش فرزند است ، كه اگر زنده بماند به فتنه اندازد ، و اگر بميرد اندوهگين مى سازد .
زيبائى 1- جمال و زيبائى ظاهر ، نيكوئى صورت است .
2- جمال و زيبائى باطن ، حسن سريره است .
ص 192
3- جمال الرّجل حلمه 4718 .
4- جمال الرّجل الوقار 4744 .
5- جمال الحرّ تجنّب العار 4745 .
6- زكاة الجمال العفاف 5449 .
1- من كثر جميله أجمع النّاس على تفضيله 8407 .
1- التّجمّل مروءة ظاهرة 320 .
2- التّجمل من أخلاق المؤمنين 1175 . 3- جمال و زيبائى مرد ، برد بارى اوست .
4- زيبائى مرد ، وقار و تمكين است .
5- زيبائى آزاده ، گزيدن از عيب و عار است .
6- زكات زيبائى ، باز ايستادن از محرمات است .
زيبا 1- هر كه كارهاى نيكو و زيباى او بسيار باشد مردم بر فزونى مرتبه او اتفاق كنند ( و همه گويند شخص با فضيلتى است ) .
آرايش 1- خود آرائى و زينت كردن ، انسانيت و جوانمردى آشكاريست .
2- خود آرائى و زينت كردن ، از صفات افراد مؤمن است .
ص 193
1- ليس كلّ مجمل بمحروم 7466 .
1- الجنّة خير مال ، و النّار شرّ مقيل 1765 .
2- ألا و إنّي لم أر كالجنّة نام طالبها ، و لا كالنّار نام هاربها 2761 .
3- إنّ أهل الجنّة كلّ مؤمن هين لين 3400 .
4- إنّ اللّه تعالى يدخل بحسن النّيّة و صالح السّريرة من يشاء من عباده الجنّة 3544 .
5- الجنّة دار الأمان 397 . نيك طلب 1- نيست هر معتدل و نيكو طلب ، بمحروم ( يعنى به اندازه كافى به او خواهد رسيد ) .
بهشت 1- بهشت بهترين عاقبت ، و آتش بدترين خوابگاه است .
2- آگاه باشيد كه من نديدم مثل بهشت ، كه طلب كننده اش در خواب باشد ، و نه مانند آتش دوزخ ، كه گريزان از آن در خواب باشد .
3- به راستى كه اهل بهشت ، هر مؤمن نرمخوى هموارى است .
4- به راستى كه خداى تعالى بواسطه حسن نيت ، و شايستگى سريره و نهان ، از بندگانش هر كه را كه خواهد داخل بهشت مى نمايد ( يعنى هر چند كارى كه استحقاق بهشت را برساند نكرده باشد ) .
5- بهشت سراى امان است .
ص 194
6- إن كنتم راغبين لا محالة ، فارغبوا في جنّة عرضها السّموات و الأرض 3736 .
7- الجنّة جزاء المطيع 417 .
8- الجنّة دار الأتقياء 438 .
9- الجنة غاية السّابقين 478 .
10- الجنّة أفضل غاية 1024 .
11- الجنّة مال الفائز 1074 .
12- الجنّة جزاء كلّ مؤمن محسن 1431 .
13- نيل الجنّة بالتّنزّه عن المأثم 9953 .
14- إنّك لن تلج الجنّة حتّى تزدجر عن غيّك ، و تنتهي ، و ترتدع عن 6- اگر ناچار
در چيزى رغبت كنندگانيد ، پس در بهشتى رغبت نمائيد كه وسعت و عرض آن آسمانها و زمين است ، و يا قيمت و ارزش و عرض آن آسمانها و زمين است ( يعنى اگر آسمانها و زمين را قيمت كنند ارزش آن بهشت اين اندازه خواهد بود ) .
7- بهشت پاداش فرمانبر است .
8- بهشت سراى پرهيز كاران است .
9- بهشت آخرين هدف سبقت گيرندگان ، و آتش سرانجام افراط كنندگان است .
10- بهشت افزونترين غرض و مقصود است .
11- بهشت سرانجام كار پيروزمند است .
12- بهشت پاداش هر مؤمن احسان كننده است .
13- رسيدن به بهشت با پاكيزگى ، و دورى از گناهانست .
14- به راستى كه تو داخل بهشت نخواهى شد ، تا آنكه از گمراهى خود باز
ص 195
معاصيك ، و ترعوي 3795 .
15- إذا آمنت باللّه و اتّقيت محارمه أحلّك دار الأمان ، و إذا أرضيته تغمّدك بالرّضوان 4146 .
16- ثمن الجنّة العمل الصّالح 4698 .
17- ثمن الجنّة الزّهد في الدّنيا 4700 .
18- سادة أهل الجنّة الأسخياء ، و المتّقون 5584 .
19- سادة أهل الجنّة المخلصون 5591 .
20- سادة أهل الجنّة الأتقياء الأبرار 5599 .
21- طلب الجنّة بلا عمل حمق 5991 .
22- لا تحصل الجنّة بالتّمنّي 10566 . ايستاده و دور شوى ، و از گناهان خود دست كشى و باز گردى .
15- هر گاه به خدا ايمان آورده اى ، و از حرامهايش دورى نمائى تو را در خانه امان فرود آورده چون او را خوشنود گردانى تو را بخوشنودى فرو پوشاند . ( شكى نيست در اين كه خوشنودى خدا از نعمتى بالاتر خواهد ، رزقنا اللّه و إياكم بمحمد
و آله الطاهرين صلوات اللّه عليهم أجمعين ) .
16- بهاى بهشت عمل صالح است . ( يعنى هر كه بهشت خواهد بايد عمل صالح انجام دهد ) .
17- بهاى بهشت بى رغبتى در دنياست .
18- بزرگان اهل بهشت سخاوتمندان ، و خويشتن داران است .
19- بزرگان اهل بهشت افراد مخلصند .
20- مهتران اهل بهشت خويشتن داران نيكو كار است .
21- طلب كردن بهشت بدون عمل حماقت است .
22- بهشت با آرزو كردن حاصل نخواهد شد ( بلكه نيازمند به عمل است ) .
ص 196
23- لا يدخل الجنّة خبّ و لا منّان 10792 .
24- لا يفوز بالجنّة إلّا من حسنت سريرته و خلصت نيّته 10868 .
25- كلّ نعيم دون الجنّة محقور 6867 .
26- لن يفوز بالجنّة إلّا السّاعي لها 7403 .
27- لن يحوز الجنّة إلّا من جاهد نفسه 7421 .
28- من اشتاق إلى الجنّة سلا عن الشّهوات 8591 .
29- نيل الجنّة بالتّنزّه عن المآثم 9953 .
30- نال الجنّة من اتّقى عن المحارم 9954 .
31- هيهات لا يخدع اللّه عن جنّته ، و لا ينال ما عنده إلّا بمرضاته 10043 . 23- بسيار مكر كننده ، و بسيار منّت گذارنده وارد بهشت نخواهند شد .
24- به بهشت پيروز نخواهد گرديد مگر كسى كه نهان او نيكو بوده ، و نيّتش خالص باشد .
25- هر نعمتى غير از بهشت كوچك است .
26- هرگز به بهشت پيروزى حاصل نكند ، مگر سعى كننده و كوشا براى آن .
27- هرگز بهشت را حيازت نخواهد نمود ، مگر كسى كه با نفس خود پيكار كند .
28- هر كه مشتاق بهشت باشد ، شهوتها را فراموش نمايد .
29- رسيدن به بهشت ، به پاكيزگى
از گناهان است .
30- به بهشت رسيده است ، هر كه از حرامها پرهيز نمايد .
31- ( تتمه كلامى است از خطبه 129 نهج البلاغه كه در باره وزن وكيل بيان داشته ) چه دور است ( انديشه شما ) خداوند از بهشت او فريب داده نشده ، و به آنچه در نزد اوست رسيده نمى شود مگر به خشنودى او .
ص 197
32- و فد الجنّة أبدا منعّمون 10113 .
33- وارد الجنّة مخلّد النّعماء 10115 .
1- الجود في اللّه عبادة المقرّبين 1756 .
2- الجود من غير خوف و لا رجاء مكافاة ، حقيقة الجود 2073 .
3- اسمح تكرم 2224 .
4- أسمحكم أربحكم 3840 .
5- أحسن المكارم الجود 2930 .
6- أحسن الجود عفو بعد مقدرة 2972 .
7- أفضل الجود بذل الموجود 3019 . 32- وارد شوندگان بهشت هميشه نعمت داده شدگانند .
33- وارد شونده بهشت پاينده نعمت است .
بخشش 1- بخشش در راه خدا عبادت مقربين است .
2- بخشش بدون ترس و اميد مكافات ( انتظار تلافى ) ، حقيقت جود و بخشش است .
3- بخشش كن تا گرامى شوى .
4- بخشنده ترين شما سودمندترين شماست .
5- بهترين صفاتى كه باعث سربلندى است جود و سخا مى باشد .
6- بهترين بخشش در گذشتن از گناه كسى است بعد از قدرت بر انتقام .
7- افزون ترين بخشش بخشش موجود است . ( هر چه باشد ، خواه كم باشد يا زياد ، خوب باشد يا بد ) .
ص 198
8- أفضل الجود إيصال الحقوق إلى أهلها 3153 .
9- أفضل الجود ما كان عن عسرة 3185 .
10- الجود رياسة ، الملك سياسة 17 .
11- الجود عزّ موجود 330 .
12- الجود حارس الأعراض
333 .
13- آفة الجود الفقر 3951 .
14- آفة الجود التّبذير 3964 .
15- بالجود تكون السّيادة 4197 .
16- الجود من كرم الطّبيعة 509 .
17- بالجود تسود الرّجال 4260 . 8- افزون ترين بخشش رساندن حقوق است به اهلش .
9- افزون ترين بخشش آنست كه از سختى باشد . ( يعنى انسان با وجود پريشانى و نياز چيزى را ببخشد ) .
10- بخشش رياست است . ( يعنى باعث انقياد مردم مى شود ) ، و پادشاهى نگهبانى است . ( يعنى رعيت را از رفتار زشت حفاظت مى كند ) .
11- كرم و بخشش عزتى است موجود .
12- جود و بخشش نگهبان عرض هاست ( هم نسبت به بخشنده و هم نسبت به بخشيده شده يعنى طرف بخشش ) .
13- آفت جود و بخشش درويشى است .
14- آفت جود و بخشش زياده روى است .
15- با بخشش سرورى و بزرگى بدست آيد .
16- بخشش از گرامى بودن طبع آدمى است .
17- با بخشش مردان سرور و مهتر مى گردند .
ص 199
18- بالجود يبتنى المجد و يجتلب الحمد 4335 .
19- جد بما تجد تحمد 4716 .
20- جد تسد ، و اصبر تظفر 4724 .
21- جود الفقير أفضل الجود 4726 .
22- جودوا بالموجود ، و أنجزوا الوعود ، و أوفوا بالعهود 4727 .
23- جود الفقير يجلّه ، و بخل الغنيّ يذلّه 4728 .
24- جودوا بما يفنى تعتاضوا عنه بما يبقى 4732 .
25- جودوا في اللّه و جاهدوا أنفسكم على طاعته يعظم لكم الجزاء و يحسن لكم الحباء 4733 .
26- سنّة الكرام الجود 5558 . 18- با بخشش مجد و بزرگى بنا نهاده شده ، و ستايش كشانيده مى شود .
19- به آنچه مى يابى
بخشش نما ، تا ستايش شوى .
20- بخشش نما تا آقا شوى ، و شكيبائى كن تا به پيروزى رسى .
21- بخشش فقير افزونترين بخشش است ، ( زيرا با تهيدستى چيزى را مى بخشد ) .
22- به آنچه موجود است بخشش نمائيد ، و وعده ها را بجا آورده ، و به پيمان و عهدها وفا كنيد .
23- بخشش فقير او را بزرگ نموده ، و بخيلى توانگر او را خوار خواهد ساخت .
24- به آن چه فانى مى شود بخشندگى كن ، تا از آنچه پاينده مى ماند عوض گيريد .
25- در راه خدا بخشندگى نما ، و با نفس هاى خود بر طاعت او مجاهده كن ، تا پاداش شما بزرگ شده ، و براى شما عطا را نيكو گرداند .
26- طريقه بزرگان بخشش است .
ص 200
27- غاية الجود بذل الموجود 6372 .
28- من جاد اصطنع 7725 .
29- من جاد ساد 7732 .
30- من لم يجد لم يحمد 8212 .
31- ما أحسن الجود مع الإعسار 9538 .
32- من لم يسمح و هو محمود سمح و هو ملوم 8204 .
33- من لم يسمح لم يسد 8213 .
34- جود الرّجل يحبّبه إلى أضداده ، و بخله يبغّضه إلى أولاده 4729 . 27- نهايت بخشش عطا كردن موجود است ( هر چه هست ) .
28- كسى كه صاحب جود و بخشش باشد احسان كند .
29- هر كه ببخشد بزرگ گردد .
30- هر كه نيابد و يا نبخشد ستوده نشود . ( چون اكثر اوقات مدح و ثنا در مقابل بخشش مال خواهد بود ) .
31- چه چيز بخشندگى را با تنگدستى نيكو گردانيده است 32- هر كه جود و بخشش
ننمايد و حال آنكه پسنديده باشد ( يعنى در خيرات آن را مصرف نمايد ) آن را خواهد بخشيد و حال آنكه سرزنش شده است ( به وسيله مرگ براى ديگران بگذارد و خود بهره اخروى نبرده باشد ) .
33- هر كه نبخشد آقا و بزرگ نشود .
34- بخشندگى مرد او را به سوى دشمنانش دوست گردانيده ، و بخيلى او او را بسوى فرزندانش دشمن خواهد داشت .
ص 201
1- الجواد محبوب ، محمود ، و إن لم يصل من جوده إلى مادحه شي ء ، و البخيل ضدّ ذلك 1909 .
2- الجواد في الدّنيا محمود ، و في الآخرة مسعود 2152 .
3- إنّما سادة أهل الدّنيا ( و الآخرة ) الأجواد 3869 .
4- كن جوادا بالحقّ ، بخيلا بالباطل 7149 .
5- كن جوادا مؤثرا ، أو مقتصدا مقدّرا ، و إيّاك أن تكون الثّالث 7156 .
1- جار اللّه سبحانه آمن ، و عدوّه خائف 4730 . بخشنده 1- بخشنده محبوب ستايش شده است هر چند از بخشش او به ستايش كننده چيزى نرسيده باشد ، و بخيل بر خلاف اين است .
2- بخشنده در دنيا ستوده ، و در آخرت نيكبخت است .
3- جز اين نيست كه سروران اهل دنيا و آخرت صاحبان بخشش اند .
4- بخشنده بحق ، ( و در مصرفهاى آن ) بخل كننده به باطل باش .
5- صاحب جودى ايثارگر ، يا ميانه روى اندازه گير باش ، و از اين كه قسم سومى باشى بپرهيز .
پناه آورنده به خدا 1- پناه آورنده بخداى سبحانه ، يا كسى كه در پناه خداست ايمن بوده ، و دشمن خدا ترسناك است .
ص 202
2- جوار اللّه مبذول لمن أطاعه و تجنّب مخالفته 4736 .
1- بئس الجار جار السّوء 4399 .
2- جار السّوء أعظم الضّرّاء ، و أشدّ البلاء 4734 .
3- جاور من تأمن شرّه ، و لا يعدوك خيره 4737 .
4- سل عن الجار قبل الدّار 5598 .
5- سوء الجوار و الإساءة إلى الأبرار من أعظم اللّؤم 5627 .
6- من حسن جواره كثر جيرانه 7012 . 2- پناه خدا ، و يا همسايگى خدا به كسى كه او را اطاعت نموده ، و از مخالفت او دورى گزيده داده شده است .
همسايگان 1- بد همسايه ايست همسايه بد . ( چون همسايه در حكم اهل خانه است آدمى از او انتظار خدمت و انسانيت و آدميت دارد وقتى كه بد شد رنج بسيار دارد گر چه آزار هم به حسب ظاهر نرساند ) .
2- همسايه بد بزرگترين سختى و
سخت ترين بلاء است .
3- با كسى كه از شر او ايمنى ، و نيكوئى او از تو تجاوز نكند همسايگى نما ، نه با كسى كه پيوسته از او ترسانى ، و خيرش به تو نمى رسد .
4- قبل از ( تهيه و خريد ) خانه از همسايه سؤال كن و جستجو نما ( زيرا كه همسايه بد از همه بديها بدتر است ) .
5- بد همسايگى و بى ادبى نسبت به نيكو كاران از بزرگترين دنائت و پستى است .
6- هر كه همسايگى او نيكو باشد ( و حسن جوار داشته باشد ) همسايگانش
ص 203
7- من أحسن إلى جيرانه كثر خدمه 7967 .
8- من المروّة تعهّد الجيران 9281 .
1- الجوع خير من ذلّ الخضوع 1769 .
2- التّجوّع أنفع الدّواء ، الشّبع يكثر الأدواء 903 .
3- الجوع خير من الخضوع 1446 .
4- تأدّم بالجوع و تأدّب بالقنوع 4561 . بسيار گردد .
7- هر كه به همسايگانش نيكى كند خادمانش بسيار گردند ( يعنى همه يا اكثر خدمتگذار او شوند ) .
8- از مردانگى است ، عهده دار شدن امور همسايگان .
گرسنگى 1- گرسنگى را هموار نمودن بهتر از خوارى فروتنى است نسبت به مردم .
2- خود را گرسنه داشتن سودمندترين دواء است ، ( چنانكه مشهور است : «المعدة بيت كلّ داء و الحمية رأس كلّ دواء» معده خانه هر درد ، و پرهيز و خود دارى از خوردن زياد رأس هر دوائى خواهد بود ) و سيرى دردها و بيماريها را فراوان كند .
3- گرسنگى بهتر از خضوع در مقابل مردم است .
4- گرسنگى را نان خورش كن ( يعنى تا خوب گرسنه نشوى غذا
نخور تا گرسنگى نان خالى مانند نان خورش باشد ) و خوشنودى و رضايت بقسمت را براى خود ادب قرار ده .
ص 204
5- نعم الإدام الجوع 9918 .
6- نعم عون الورع التّجوّع 9923 .
7- نعم العون على أشر ( أسر ) النّفس و كسر عادتها التّجوّع 9942 .
1- زكاة الجاه بذله 5445 .
2- من الواجب على ذي الجاه أن يبذله لطالبه 9364 .
3- من بذل جاهه استحمد 7937 . 5- خوب نان خورشى است گرسنگى . ( كه با آن نان تنها بسيار گوارا است بعلاوه بدون تعب و رنج است ) .
6- خوب يار پارسائى است خود را گرسنه نگهداشتن .
7- خوب يارى است براى درهم شكافتن نفس ، ( و يا بر اسارت نفس ) ، و شكستن عادت آن گرسنگى خواهد بود .
منصب 1- زكات مقام و منصب ( بكار بردن و صرف آن در قضاء حوائج مشروعه مردم ) و بذل و بخشش آنست .
2- از جمله واجب بر صاحب جاه و مقام آنست كه آن را براى طلب كننده او بذل نمايد . ( و بكوشد حاجت او را بر آورد ، مرحوم خوانسارى احتمال داده كه معنى اين باشد يعنى كسى از او طلب جاه كند و او جاه خود را باو بذل نمايد ) .
3- هر كه بذل جاه كند ( و از مقام و رتبه اى كه دارد در خدمت مردم دريغ ننمايد ) طلب ستايش كند .
ص 205
1- إنّ من بذل نفسه في طاعة اللّه و رسوله كانت نفسه ناجية سالمة ، و صفقته رابحة غانمة 3584 .
2- إنّ أوّل ما تغلبون عليه من الجهاد ، جهاد بأيديكم ، ثمّ بألسنتكم ، ثمّ بقلوبكم ، فمن لم يعرف بقلبه معروفا ، و لم ينكر منكرا ، قلّب فجعل أعلاه أسفله 3608 .
3- الجهاد عماد الدّين ، و منهاج السّعداء 1346 .
4- المجاهدون تفتح لهم أبواب السّماء 1347 .
5- إن كانت الرّعايا قبلي تشكوا
حيف رعاتها فإنّي اليوم أشكو حيف پيكار 1- براستى كسى كه در طاعت خدا و رسولش بذل نفس كند ، نفس او رستگار به سلامت مانده ، و معامله او سود برنده غنيمت بدست آورنده است .
2- براستى نخستين چيزى كه شما بر آن از جهاد غالب مى شويد ، يا مغلوب خواهيد شد ( بعد از من كه عمل به گفتار من نمائيد ) ، جهاد با دست ، سپس با زبان ، آن گاه با دلهاى خود است ، پس كسى كه با دلش كار خوبى را نشناخته و خوب نداند ، و منكرى را بد نشمرد و انكار نكند ، برگردانده و وارونه شود ، پس بالايش پائين او قرار گيرد .
3- جهاد ستون دين ، و راه و روش نيك بختان است .
4- جهاد گران براى آنان درهاى آسمان گشوده مى شود ، ( تا بدين وسيله پاداشهاى خود را در بهشت ديده ، و ارواح پاك انبياء و اولياء و مقربين درگاه إله ، و دعا كنندگان ، و ياران و لطف الهى را مشاهده نمايند ) .
5- اگر رعيتها قبل از من از ستم واليان و فرماندهان شكايت مى كردند ،
ص 206
رعيّتي ، كأنّي المقود و هم القادة ، و الموزع و هم الوزعة 3732 .
6- ثواب الجهاد أعظم الثّواب 4695 .
7- و الجهاد عزّا للإسلام 6608 .
8- لا تجتمع عزيمة و وليمة 10580 .
9- زكاة البدن الجهاد و الصّيام 5452 . پس بدرستى كه من از ستم رعيت خود شكوه مى كنم ( زيرا در جنگها و جهادها اطاعت من نخواهند نمود تابستان آنها را به جنگ مى خوانم گويند : اكنون گرماست
، زمستان فرمان جنگشان مى دهم گويند : سرماست ) گويا من كشيده شده و آنان كشنده و من تحريص و ترغيب شده و آنها واليانند ( يعنى گويا آنها فرمانده و من سرباز آنها هستم ) .
6- پاداش جهاد ( چه با دشمن و چه با نفس ) بزرگترين ثواب خواهد بود ، ( زيرا متضمن رياضت ها و انواع صبر است ) .
7- ( از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است ) جهاد را ( خداوند واجب فرموده ) از جهت عزّت اسلام ( و غلبه مسلمين بر كفار و شكى نيست در اين كه تا شمشير بكار نيايد اطاعت و انقياد تحقق نيابد ، و بايد گفت چنانكه نصائح و مواعظ پيمبران براى دين و مسلمين لازم است به همان اندازه جنگ لازم است ، و لذا سبب مجد و عظمت براى اولاد و اعقاب خواهد گرديد ) .
8- ( تتمه كلامى است از خطبه 211 نهج البلاغه كه حضرت اصحابش را ترغيب به جهاد فرمود : كه بندهاى جامه ها را ببنديد ، و زيادى زير پهلوها را تا گرده درهم پيچيد و در ميدان چست و چالاك بوده ، از خوردن و آشاميدن بسيار دورى نمائيد آن گاه مى فرمايد : ) انديشه كار با ميهمانى جمع نمى شود . ( يعنى بايد تن پرستى را رها كنيد ) .
9- زكات بدن جهاد و روزه است . ( زيرا در هر يك از آنها نقصى در بدن وارد شود و همان باعث پاكيزگى بدن خواهد بود ) .
ص 207
1- ألا و إنّ الجهاد ثمن الجنّة ، فمن جاهد نفسه ملكها ، و هي أكرم
ثواب اللّه لمن عرفها 2784 .
2- أفضل الجهاد مجاهدة المرء نفسه 2943 .
3- أفضل الجهاد جهاد النّفس عن الهوى ، و فطامها عن لذّات الدّنيا 3232 .
4- أوّل ما تنكرون من الجهاد ، جهاد أنفسكم 3331 .
5- آخر ما تفقدون مجاهدة أهوائكم و طاعة أولي الأمر منكم 3332 .
6- إنّ أفضل الجهاد مجاهدة الرّجل نفسه 3440 . پيكار با نفس 1- آگاه باشيد ، براستى كه جهاد بهاى بهشت است ، پس هر كه با نفس خود پيكار نمايد آن را مالك شده ، و آن ( بهشت ) گرامى تر پاداش خداوند است براى كسى كه آن را بشناسد .
2- افزون ترين جهاد جهاد كردن مرد است با نفس خود .
3- افزون ترين جهاد پيكار با نفس است از براى منع آن از خواهش و باز گرفتن آنست از لذّتهاى دنيا .
4- نخستين چيزى كه خوش آيند شما از جهاد نيست جهاد با نفسهاى خود است ( در صورتى كه عمده ترين جهاد است ) .
5- آخرين و نهايت چيزى كه شما آن را گم كرده و نمى يابيد پيكار با هواهاى نفسانى ، و پيروى اولو الأمر از شماست ( يعنى ائمه- عليهم السلام- ) .
6- براستى كه افزون ترين جهاد پيكار نمودن مرد است با نفس خود .
ص 208
7- إنّ مجاهدة النّفس لتزمّها عن المعاصي ، و تعصمها عن الرّدى 3488 .
8- إنّ المجاهد نفسه على طاعة اللّه و عن معاصيه ، عند اللّه سبحانه بمنزلة برّ شهيد 3546 .
9- إنّ المجاهد نفسه ، و المغالب غضبه ، و المحافظ على طاعة ربّه ، يرفع اللّه سبحانه له ثواب الصّائم القائم و ينيله درجة المرابط الصّابر 3653 .
10-
إنّك إن جاهدت نفسك حزت رضى اللّه 3802 .
11- ثمرة المجاهدة قهر النّفس 4655 .
12- جهاد النّفس مهر الجنّة 4755 .
13- جهاد الهوى ثمن الجنّة 4756 . 7- براستى كه پيكار با نفس هر آينه آن را از نافرمانيها مهار كرده ، و از هلاكت نگه مى دارد .
8- براستى كسى كه با نفس خود بر طاعت خدا و از معاصى او پيكار كننده است در نزد خداى سبحان بمنزله نيكوكار شهيد است .
9- براستى پيكار كننده با نفس ، و غلبه كننده بر خشم ، و مواظبت كننده بر فرمانبردارى پروردگار خود ، خداوند سبحان براى او پاداش روزه دار به نماز ايستاده را بلند گردانده ، و او را به درجه نگهبان شكيباى سر حدّ مرز كشور اسلامى مى رساند .
10- براستى اگر تو با نفس خود جهاد كنى خوشنودى خدا را فراهم آورى .
11- ثمره پيكار با نفس مغلوب ساختن نفس است .
12- جهاد نفس و پيكار با آن كابين بهشت است .
13- جهاد با هوا و هوس بهاى بهشت است .
ص 209
14- جهاد النّفس أفضل جهاد 4757 .
15- جاهد نفسك ، و قدّم توبتك ، تفز بطاعة ربّك 4759 .
16- جاهد شهوتك ، و غالب غضبك ، و خالف سوء عادتك ، تزك نفسك ، و يكمل عقلك ، و تستكمل ثواب ربّك 4760 .
17- جاهد نفسك على طاعة اللّه مجاهدة العدوّ عدوّه ، و غالبها مغالبة الضّدّ ضدّه ، فإنّ أقوى النّاس من قوي على نفسه 4761 .
18- جاهد نفسك و حاسبها محاسبة الشّريك شريكه و طالبها بحقوق اللّه مطالبة الخصم خصمه ، فإنّ أسعد النّاس من انتدب لمحاسبة نفسه 4762 . 14-
جهاد با نفس افزونترين جهاد است .
15- با نفس خويش مجاهده و پيكار كن ، و توبه خود را مقدم دار ، تا آنكه به طاعت پروردگارت پيروزمند گردى .
16- با خواهش خود پيكار نموده ، و بر خشم خويش غلبه كرده ، و با عادت بدت مخالفت نما ، تا نفست پاكيزه شده ، و عقلت كامل گشته ، و پاداش پروردگارت را كامل سازى .
17- با نفس خود بر طاعت خدا مانند پيكار دشمن با دشمن خود پيكار نما ، و بر آن مانند غلبه ضد بر ضد خويش غلبه كن ، زيرا قويترين مردم كسى است كه بر نفس خود قوى باشد .
18- با نفست مجاهده نما ، و آن را محاسبه كن چنانكه شريك شريكش را محاسبه مى كند ، و از آن حقوق خدا را مطالبه نما مانند مطالبه دشمن دشمن خود را ، زيرا نيكبخت ترين مردم كسى است كه ضامن و يا متكفّل محاسبه نفس خود مى شود .
ص 210
19- جهاد النّفس ثمن الجنّة ، فمن جاهدها ملكها و هي أكرم ثواب اللّه لمن عرفها 4763 .
20- جهاد النّفس بالعلم عنوان العقل 4772 .
21- جهاد الغضب بالحلم برهان النّبل 4773 .
22- خير الجهاد جهاد النّفس 4950 .
23- غاية المجاهدة أن يجاهد المرء نفسه 6370 .
24- كفاك في مجاهدة نفسك أن لا تزال أبدا لها مغالبا ، و على أهويتها محاربا 7080 .
25- من جاهد نفسه أكمل التّقى 7751 .
26- من عرف نفسه جاهدها 7855 .
27- من لم يجاهد نفسه لم ينل الفوز 8207 . 19- جهاد نفس بهاى بهشت است ، پس كسى كه با نفس پيكار نمايد مالك آن شده
، و آن گرامى ترين پاداش خداست براى كسى كه آن را مى شناسد .
20- پيكار كردن با نفس به وسيله علم و دانائى نشانه عقل است .
21- پيكار نمودن با خشم توسط بردبارى دليل نجابت يا زيركى است .
22- بهترين جهاد ، جهاد با نفس است . ( يعنى با آن پيكار كند تا بر طاعات موفق گشته و از معاصى دورى گزيند ) .
23- بالاترين مرتبه جهاد آنست كه مرد با نفس خود جهاد كند .
24- تو را در پيكار با نفس خود كفايت نموده آنكه پيوسته و دائم بر آن غالب بوده ، و بر خواهشهاى آن جنگ كننده باشى .
25- هر كه با نفسش جهاد كند تقوا را كامل گردانيده است .
26- هر كه نفسش را شناخت با آن جهاد كند .
27- هر كه با نفس خود پيكار ننمايد به پيروزى نخواهد رسيد .
ص 211
28- ما من جهاد أفضل من جهاد النّفس 9614 .
29- مجاهدة النّفس شيمة النّبلاء 9756 .
30- مجاهدة النّفس عنوان النّبل 9792 .
31- مجاهدة النّفس أفضل جهاد 9816 .
32- لا جهاد كجهاد النّفس 10551 .
1- الجهل ، و البخل ، مساءة ، و مضرّة 1585 .
2- الجهل في الإنسان أضرّ من الآكلة في البدن 1830 .
3- الجهل مطيّة شموس ، من ركبها زلّ ، و من صحبها ضلّ 1969 .
4- الجهل بالفضائل من أقبح الرّذائل 2054 . 28- هيچ جهادى افزون تر از جهاد نفس نيست .
29- پيكار با نفس شيوه و خوى افراد بزرگ است .
30- پيكار با نفس دليل و نشانه بزرگوارى است .
31- پيكار با نفس افزون ترين پيكار است .
32- نيست هيچ جهادى مانند جهاد نفس .
نادانى
1- نادانى ، و بخيلى ، بدى ، و ضرر است .
2- نادانى در انسان از مرض خوره در بدن مضرتر است .
3- نادانى مركبى است چموش هر كه بر آن سوار شود بلغزد ، و هر كه همراه آن باشد گمراه گردد .
4- به فضائل جاهل بودن از زشت ترين خويهاى پست است .
ص 212
5- أعظم المصائب الجهل 2844 .
6- أسوء السّقم ( القسم ) الجهل 2882 .
7- أعظم الجهل جهل الإنسان أمر نفسه 2936 .
8- أعظم الجهل معاداة القادر ، و مصادقة الفاجر ، و الثّقة بالغادر 3358 .
9- الجهل وبال 237 .
10- الجهل موت 47 .
11- النّاس أعداء ما جهلوا 288 .
12- الجهل أنكى عدوّ 480 .
13- الجهل يزلّ القدم 485 . 5- بزرگترين مصيبت ها نادانى است ( زيرا نادانى مصيبت ها و فاجعه ها ببار آورد ) .
6- بدترين نصيب يا بيمارى نادانى است .
7- بزرگترين جهل و نادانى جهل انسان است بكار خود ( و نداند براى چه آفريده شده و سرانجام به كجا خواهد رفت ) .
8- بزرگترين نادانى : با شخص مقتدر دشمنى كردن ، و با فاسق و فاجر دوستى نمودن ، و به بيوفا اعتماد داشتن است .
9- نادانى و بال و گناه است .
10- نادانى نوعى است از مرگ ( و نادان از اقسام ميت است ) .
11- مردم دشمن آنچه هستند كه نمى دانند .
12- نادانى فانى كننده يا زخم زننده ترين دشمن است ( زيرا اگر از طرف دشمن هم ضررى عائد نادان گردد سببش جهل و نادانى او بوده است ) .
13- نادانى قدم را مى لغزاند .
ص 213
14- الجهل يفسد المعاد 598 .
15- الجهل معدن الشّرّ 658
.
16- الجهل داء و عياء 689 .
17- الجهل يجلب الغرر 815 .
18- الجهل أصل كلّ شرّ 819 .
19- الجهل أدوأ الدّاء 820 .
20- الجهل فساد كلّ أمر 930 .
21- الجهل يزلّ القدم ، و يورث النّدم 1339 .
22- الجهل مميت الأحياء ، و مخلّد الشّقاء 1464 .
23- إنّكم لن تحصّلوا بالجهل أربا ، و لن تبلغوا به من الخير سببا ، و لن تدركوا به من الآخرة مطلبا 3856 . 14- نادانى معاد را فاسد مى نمايد ( چون پيوسته در گناهان غوطه ور است ) .
15- نادانى معدن بدى است .
16- نادانى درد فروماندگى است .
17- نادانى جلب ضرر خواهد نمود .
18- نادانى ريشه هر بدى است .
19- نادانى بدترين كوفتهاست .
20- نادانى فساد هر امرى است .
21- نادانى قدم را لغزانده ، و پشيمانى آورد .
22- نادانى ميراننده زنده ها ، و مخلّد كننده بدبختى است . ( يعنى بدبختى هميشگى ببار آورد ، و نادان هر چند زنده باشد در زمره مرده ها خواهد بود ) .
23- براستى شما هرگز به سبب نادانى حاجتى را بدست نخواهيد آورد ، و بدست آويزى از خير نخواهيد رسيد ، و مطلبى را از آخرت در نيابيد .
ص 214
24- بالجهل يستثار كلّ شرّ 4321 .
25- ربّ جهل أنفع من حلم ( علم ) 5319 .
26- ردّوا الجهل بالعلم 5405 .
27- زيادة الجهل تردي 5485 .
28- شرّ المصائب الجهل 5680 .
29- ضادّوا الجهل بالعلم 5912 .
30- عقبى الجهل مضرّة ، و الحسود لا تدوم له مسرّة 6330 .
31- غاية الجهل تبجّج المرء بجهله 6371 . 24- به وسيله نادانى هر شر و بدى بر انگيخته مى شود .
25- بسا نادانى كه
از بردبارى و يا از دانائى و عقل سودمندتر است ( چون گاهى بردبارى در مقابل ظلم و جور اشقياء ممدوح نبوده ، و يا در برابر ارتكاب معاصى ، و يا از علمى كه به آن عمل نشده ، و يا در عقلى كه به كار برده نمى شود بهتر خواهد بود ) .
26- جهل و نادانى را به وسيله علم برگردانيد . ( چه جهل نفسانى باشد و يا جهل در ديگران ) .
27- زيادتى نادانى و يا كم عقلى به هلاكت مى اندازد . ( پس آدمى بايد در كارش دانا گشته و تعقل كند ) .
28- بدترين مصيبت ها نادانى است .
29- نادانى را با دانش مخالفت نمائيد . ( يعنى بايد با علم آن را از ميان برد ) .
30- عاقبت كم عقلى و يا نادانى زيان بوده ، و براى حسود شادمانى پاينده نخواهد ماند .
31- نهايت نادانى شادمان بودن مرد است به نادانى خود .
ص 215
32- كم من عزيز أذلّه جهله 6922 .
33- كفى بالجهل ضعة 7012 .
34- كفى بالمرء جهلا أن يجهل نفسه 7037 .
35- كفى بالمرء جهلا أن يرضى عن نفسه 7049 .
36- كفى بالمرء جهلا أن يضحك من غير عجب 7051 .
37- كفى بالمرء جهلا أن يجهل قدره 7054 .
38- كفى بالمرء جهلا أن يجهل عيبه 7061 .
39- كفى بالمرء جهلا أن يجهل عيوب نفسه ، و يطعن على النّاس بما لا يستطيع التّحوّل عنه 7071 .
40- كفى بالمرء جهلا أن ينكر على النّاس ما يأتي مثله 7073 . 32- بسا عزيزى كه جهل و نادانيش او را خوار ساخته است .
33- براى جهل ( نادانى يا كم
عقلى ) كفايت مى كند پستى مرتبه .
34- براى جهالت و نادانى مرد كفايت مى كند كه نسبت به نفس خويش جاهل باشد .
35- براى جهالت مرد ( آدمى ) آنست كه از نفسش خوشنود گردد .
36- براى جهالت و نادانى ( انسان ) مرد كفايت مى كند كه بدون تعجب بخندد .
37- براى جهالت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند كه قدر خود را نداند . ( يعنى خارج از اندازه با مردم رفتار كند ) .
38- براى جهالت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند كه عيب خود را نداند .
39- براى جهالت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند آنكه در خصوص عيبهاى نفس خويش جاهل بوده ، و به آنچه خود از برگشتن از آن توانائى ندارد بر مردم طعنه زند .
40- براى جهالت مرد ( آدمى ) كفايت مى كند آنكه بر مردم آنچه را مثل آن را
ص 216
41- لسان الجهل الخرق 7613 .
42- من استطاره الجهل فقد عصى العقل 8498 .
43- من قاتل جهله بعلمه فاز بالحظّ الأسعد 8859 .
44- من أشدّ المصائب غلبة الجهل 9301 .
45- لا فقر كالجهل 10473 .
46- لا يزكو مع الجهل مذهب 10542 .
47- لا فقر أشدّ من الجهل 10619 .
48- لا سوأة أشين من الجهل 10640 .
49- لا مصيبة أشدّ من جهل 10673 .
50- رأس الجهل معاداة النّاس 5247 . انجام مى دهد انكار كند .
41- زبان نادانى درشتى و تندى است . ( يعنى اگر كسى درشتى كرد آن زبانى خواهد بود براى جهل و نادانى ) .
42- هر كه نادانى او را به پرواز در آورد على التحقيق نافرمانى عقل را كرده است .
43- هر كه با علم
( و يا عقل ) خود با جهل ( و يا بى عقلى ) خويشتن قتال كند به بهره پر بركت خواهد رسيد .
44- از سخت ترين مصيبت ها غلبه جهل است .
45- هيچ فقرى مانند نادانى نيست .
46- با نادانى هيچ راه و مذهبى پاكيزه نخواهد شد .
47- نيست فقر و درويشى سخت تر از نادانى . 498- خوئى زشت تر از نادانى نيست .
49- مصيبتى سخت تر از نادانى نيست .
50- رأس نادانى دشمن كردن با مردم است .
ص 217
1- الجاهل لن يلقى أبدا إلا مفرّطا ، أو مفرطا 1716 .
2- الجاهل لا يرتدع ، و بالمواعظ لا ينتفع 1729 .
3- الجاهل من أطاع هواه في معصية ربّه 1748 .
4- الجاهل يستوحش ممّا يأنس به الحكيم 1772 .
5- الجاهل لا يعرف العالم لأنّه لم يكن قبل عالما 1780 .
6- الجاهل لا يعرف تقصيره ، و لا يقبل من النّصيح له 1809 .
7- الجاهل يعتمد على أمله ، و يقصّر في عمله 1967 .
8- الجاهل صخرة لا ينفجر ماؤها ، و شجرة لا يخضرّ عودها ، و أرض لا يظهر عشبها 2081 . نادان 1- نادان هرگز ملاقات نمى شود مگر تقصير كننده ، يا از حد در گذرنده ( و از مرحوم آية اللّه خوانسارى عبارت به صيغه معلوم ذكر شده : بنا بر اين معنا چنين مى شود : نادان ملاقات نمى كند مگر مفرّط يا مفرط ) .
2- نادان ( از بديها ) باز نمى ايستد ، و به پند و اندرزها سود نمى برد .
3- نادان كسى است كه هواى نفس خود را در نافرمانى پروردگارش فرمان برد .
4- نادان از آنچه حكيم به آن انس مى گيرد ( از تحصيل
علوم و غيره ) مى رمد .
5- نادان عالم را نمى شناسد ، زيرا در پيش عالم نبوده است .
6- نادان تقصير خود را نمى شناسد ، و قبول نمى كند كه كسى او را نصيحت كند .
7- نادان بى عقل بر اميد خود تكيه كرده و در كارش كوتاهى مى نمايد .
8- نادان سنگى است كه آب از آن بيرون نمى آيد ، و درختى است كه چوب آن
ص 218
9- الجاهل ميّت بين الأحياء 2118 .
10- أشقى النّاس الجاهل 2894 .
11- أجهل النّاس مسى ء مستأنف 2938 .
12- أجهل النّاس المغترّ بقول مادح متملّق ، يحسّن له القبيح ، و يبغّض إليه النّصيح 3262 .
13- أبغض الخلائق إلى اللّه تعالى ، الجاهل لأنّه حرمه ما منّ به على خلقه ، و هو العقل 3359 .
14- إنّ الجاهل من جهله في إغواء ، و من هواه في إغرا`، فقوله سقيم ، سبز نمى شود ، و زمينى است كه گياه آن ظاهر نمى گردد .
9- نادان ميان زنده ها ( علماء ) مرده است .
10- بدبخت ترين مردم نادان است ( زيرا كه نادانى سبب بدبختى دنيا و آخرت خواهد بود ) .
11- نادان ترين مردم گنهكار از سرگيرنده است . ( يعنى با اين كه گناه كرده توبه نكند ، و دوباره گناه را مرتكب شود ، با اين كه بر گنهكار لازم است فورا توبه كند ، و آن را تأخير نيندازد ، و براى او جايز نيست وارد گناه ديگر شود ، گر چه گناه صغير باشد ، زيرا اصرار بر گناه خود از گناهان كبيره است ) .
12- نادان ترين مردم فريب خورنده به گفتار ستايشگر چاپلوس است ، كه از براى او زشت
را نيكو جلوه داده ، و بسوى او ناصح را دشمن سازد .
13- دشمن ترين مخلوقات در نزد خداى تعالى نادان و بى عقل است ( زيرا كه خداوند او را از آنچه كه بر خلق خود به آن منّت نهاده ، كه عقل باشد محروم ساخته است ) .
14- براستى كه نادان كسى است كه نادانى او در گمراه كردن اوست ، و فردى است كه خواهش او در تحريص نمودن باشد ، پس گفتار او بيمار ، و كردار او
ص 219
و فعله ذميم 3548 .
15- الجاهل حيران 198 .
16- الجاهل يميل ( يألفه مثله ) إلى شكله 327 .
17- المرء عدوّ ما جهل 423 .
18- الجاهل لا يرتدع 428 .
19- الجاهل عبد شهوته 449 .
20- الجاهل لا يرعوي 640 .
21- الجاهل يرفع نفسه فيتّضع 678 .
22- الجاهل من جهل قدره 1114 .
23- الجاهل ميّت و إن كان حيّا 1125 . نكوهيده است .
15- نادان حيران است .
16- نادان به مانند خود ميل كند ، و يا نادانى مثل او با او الفت گيرد .
17- آدمى دشمن آن چيزيست كه نمى داند .
18- نادان ( از بدى ) باز نمى ايستد .
19- نادان بنده خواهش خويش است .
20- نادان ( از بديها و كارهاى زشت ) بر نمى گردد .
21- نادان نفس خويش را برمى كشد ، در نتيجه پست خواهد شد .
22- نادان كسى است كه پايه و قدر خود را نداند .
23- نادان مرده است گر چه ( به حسب ظاهر ) زنده است ، ( زيرا زنده بايد از خود اثرى نشان دهد ، اما وقتى كسى وجود بى اثرى شد در ظاهر زنده است و در حقيقت
ميّت خواهد بود ) .
ص 220
24- الجاهل كزلّة العالم صوابه 1162 .
25- الجاهل من خدعته المطالب 1190 .
26- الجاهل من جهل أمره 1239 .
27- الجاهل من انخدع لهواه ( بهواه ) و غروره 1285 .
28- الجاهل من استغشّ النّصيح 1394 .
29- الجاهل إذا جمد ( جحد ) وجد ، و إذا وجد ( وحّد ) ألحد 1534 .
30- إنّما الجاهل من استعبدته المطالب 3864 .
31- إذا شاب الجاهل شبّ جهله 4170 .
32- ثروة الجاهل في ماله و أمله 4709 . 24- نادان رأى و انديشه درست او مانند لغزش عالم است . ( يعنى هر چه فكرش بالا رود به مرحله لغزش دانا در آيد .
25- نادان كسى است كه مطلب ها او را فريب دهد .
26- نادان كسى است كه جاهل به كار خود باشد .
27- نادان كسى است كه به خواهش و غرور خود فريب خورد .
28- نادان كسى است كه پند دهنده يا كسى را كه با او صاف مى باشد ناصاف بشمارد .
29- نادان وقتى بخل ورزد ( يا انكار كند ) ( يعنى اگر كسى بيچارگى خود را به او اطلاع دهد منكر گردد ) صاحب مال شود ، و چون توانگر گردد ( و يا دعوت به توحيد گشته ) ميل از حق به باطل نمايد .
30- جز اين نيست كه نادان كسى است كه مطالب ( دنيا ) او را بنده سازد .
31- هرگاه غير عاقل و نادان پير گردد ، نادانى او هم پير خواهد شد ( يعنى نادانى و يا كم عقلى او بيشتر خواهد گرديد ) .
32- ثروت و دارائى جاهل در مال و اميد اوست .
ص
221
33- دولة الجاهل كالغريب المتحرّك إلى النّقلة 5108 .
34- ربّ جاهل نجاته جهله 5301 .
35- زلّة الجاهل معذورة 5481 .
36- سلطان الجاهل يبدي معايبه 5578 .
37- شرّ من صاحبت الجاهل 5691 .
38- صواب الجاهل كالزّلّة من العاقل 5821 .
39- ضالّة الجاهل غير موجود 5898 .
40- طاعة الجهول تدلّ على الجهل 5988 . 33- دولت نادان و كم عقل مانند بيگانه ايست حركت كننده به سوى انتقال .
( يعنى به زودى به ديگرى انتقال يابد ، چون توانائى حفظ آن را ندارد ) .
34- چه بسا نادانى كه جهل او او را نجات دهد ( چون عمل نكردنش وابسته به علم نيست ، بلكه نادانى باعث عمل نكردن بوده ، خداوند او را معذور دارد ) .
35- لغزش نادان و يا غير عاقل عذر خواسته شده است ( يعنى خيلى او را مؤاخذه نكنند بخلاف عالم و يا عاقل كه مردم او را مؤاخذه كنند ) .
36- سلطنت جاهل ، و يا كم عقل عيبهاى او را آشكار مى سازد .
37- بدترين كسى كه با او مصاحبت كنى و همراه او باشى نادان است .
38- كار درست نادان يا كم عقل مانند لغزش عاقل است ( زيرا هر چه عمل را صحيح انجام دهد چون از جهل سرچشمه مى گيرد مانند لغزش خردمند است ، چون لغزش او ممكن است راهى به عقل داشته باشد ) .
39- گمشده جاهل ( نادان يا كم عقل ) يافت شده نيست ( يعنى چيزى نيست كه آن را بيابد ) .
40- فرمانبردارى از بسيار نادان دلالت مى كند بر نادانى .
ص 222
41- طاعة الجهول ، و كثرة الفضول تدلّان على الجهل 5998
.
42- عادة الأغمار قطع موادّ الإحسان 6239 .
43- غنى الجاهل بماله 6382 .
44- غرور الجاهل بمجالات الباطل 6391 .
45- كلّ جاهل مفتون 6845 .
46- للجاهل في كلّ حالة خسران 7329 .
47- من جهل أهمل 7687 .
48- من جهل قلّ اعتباره 7837 .
49- من جهل علما عاداه 7885 . 41- فرمانبردارى بسيار نادان ، و بسيارى پرگوئى ( يا هر زياده كارى ) بر نادانى دلالت دارند .
42- عادت نادانها كه بى تجربه هستند بريدن مادّه هاى احسان است ( يا از خود و يا به سبب كفران از ديگران ) .
43- توانگرى كم عقل يا نادان به مال اوست ( كارى به علم و دانش ندارد بخلاف عاقل كه با مال خود را توانگر ندانسته به دنبال دانش مى رود ) .
44- فريب خوردن نادان يا كم عقل ، به مكرها و كيدهاى باطل و يا به شبهه هائى است كه قدرت بر حل و تشخيص آنها را ندارد .
45- هر نادان و يا بى عقلى مفتون ( در فتنه افتاده شده ) است .
46- براى جاهل ( بى عقل و نادان ) در هر حالتى زيانى است . ( هم نسبت به خود و هم نسبت به ديگران ) .
47- كسى كه نادان باشد واگذاشته شود . ( و مردم به او اهميت ندهند ) .
48- هر كه نادان باشد عبرت گرفتنش كم باشد .
49- هر كه علمى را نداند با آن دشمنى كند . ( چنانكه بعضى از بعض علوم
ص 223
50- من جهل موضع قدمه زلّ 7920 .
51- من جهل كثر عثاره 8390 .
52- من جهل اغترّ بنفسه و كان يومه شرّا من أمسه 8744 .
53- من
طبايع الجهّال التّسرّع إلى الغضب في كلّ حال 9351 .
54- ما ضادّ العلماء كالجهّال 9612 .
55- ويل لمن تمادى في جهله ، و طوبى لمن عقل و اهتدى 10089 .
56- لا غنى لجاهل 10450 .
57- لا يرى الجاهل إلّا مفرّطا ( مفرطا ) 10697 .
58- لا يردع الجهول إلّا حدّ الحسام 10816 . مذمت مى نمايند و خواننده آن را گمراه مى دانند ) .
50- هر كه جاى پاى خود را نداند ( پا فراتر گذارده و به كارى كه در خور او نيست اشتغال يابد ) بلغزد .
51- هر كه جاهل باشد برو در افتادنش بسيار باشد .
52- هر كه جاهل ( بى عقل ) باشد به نفس خود مغرور گشته ، و روز آن ( كه در آنست ) از روز گذشته او بدتر خواهد بود .
53- از خصلتهاى جاهل هاست شتاب كردن به خشم در هر حال .
54- كسى با علماء دشمنى ننموده مانند نادانها .
55- واى بر كسى كه در جهل و نادانى خود به آخر رسد ، و خوشا به حال كسى كه دريافت كند و راه راست يابد .
56- هيچ توانگرى براى نادان نيست . ( زيرا بالاترين ثروت را از دست داده ) .
57- نادان ديده نمى شود مگر تقصير كننده ، يا افراط كننده .
58- شخص بسيار نادان را از ( از بدى ) باز ندارد مگر تندى و يا دم شمشير .
ص 224
59- اعص الجاهل تسلم 2264 .
1- كفى بجهنّم نكالا 7018 .
2- و قال- عليه السّلام- في وصف جهنّم : نار شديد كلبها ، عال لجبها ، ساطع لهبها ، متأجّج سعيرها ، متغيّظ زفيرها ، بعيد خمودها ،
ذاك و قودها ، متخوّف وعيدها 9995 .
3- و قال- عليه السّلام- في وصف جهنّم : لا يظعن مقيمها ، و لا يفادى أسيرها ، و لا تقصم كبولها ، لا مدّة للدّار فتفنى ، و لا أجل للقوم فيقضى 10892 . 59- نادان را نافرمانى كن تا سالم مانى .
جهنم 1- بس است براى دوزخ عقوبت بودن آن .
2- ( تتمه كلامى است از خطبه مفصّل 232 نهج البلاغه كه آن حضرت ) در وصف دوزخ فرموده است : آتشى است كه شدّت آن سخت ، آواز آن بلند ، زبانه آن بالا رونده ، شعله آن فروزان ، زفير و صدايش خشمناك ، خاموشيش دور ، هيزم آن پر شعله ، تهديد آن ترسناك و يا گدازنده بدن خواهد بود .
3- ( اين فرازها از خطبه 108 نهج البلاغه است كه در صفات كمال الهى و صفات فرشتگان و احوال قيامت بيان داشته تا مى رسد به اينجا كه مى فرمايد : و خانه اى كه در را به روى اهل آن بسته باشند در آتشى هستند بسيار سوزان . . . ) مقيم آن حركت نكرده ( بيرون نروند ) و اسير آن فديه داده نمى شود ( كه با فديه و رشوه آزاد شوند ) و بندهاى گرانش شكسته نمى شود ( تا خلاص گردند بلكه پيوسته در بندند ) مدّتى براى آن خانه نيست تا خراب و فانى شود ، و اجلى براى قوم نبوده تا بگذرد ( و ايشان از عذاب رهائى يابند ) .
ص 225
4- إنّ أهل النّار كلّ كفور مكور 3402 .
5- و قال- عليه السّلام- في وصف النّار : غمر قرارها
، مظلمة أقطارها ، حامية قدورها ، فظيعة أمورها 6420 .
6- لن ينجو من النّار إلّا التّارك عملها 7404 .
7- ليس لهذا الجلد الرّقيق صبر على النّار 7458 .
8- من أشفق من النّار اجتنب المحرّمات 8592 .
9- وفد النّار أبدا معذّبون 10114 .
10- وارد النّار مؤبّد الشّقاء 10116 .
11- و قود النّار يوم القيمة كلّ غنيّ بخل بماله على الفقراء ، و كلّ عالم باع الدّين بالدّنيا 10126 . 4- براستى كه اهل آتش ( جهنم ) هر كفران كننده بسيار مكر كننده است .
5- ( حضرت در توصيف آتش جهنم فرموده است : ) سخت يا پوشاننده است ته آن ، تاريك است اطراف آن ، گرم است ديگهاى آن ، رسواست كارهاى آن .
6- هرگز از آتش ( دوزخ احدى ) رستگارى نيابد مگر ترك كننده عمل آن .
( يعنى با ترك گناهان رستگارى حاصل شود و يا با توبه و بازگشت ) .
7- براى اين پوست نازك و باريك صبرى بر آتش نيست .
8- هر كه از آتش ( جهنّم ) بترسد از حرامها دورى نمايد .
9- وارد شوندگان آتش هميشه در عذابند .
10- وارد شونده جهنّم بدبخت دائمى است ( البته دوام نسبى است چون ممكن است بعد از ورود به جهنم ، به بهشت هم وارد شود ) .
11- هيزم آتش ( جهنّم ) در روز قيامت هر ثروتمندى است كه به مال خود بر بيچارگان بخل ورزد ، و هر عالمى كه دين را به دنيا بفروشد .
ص 226
12- احذروا نارا حرّها شديد و قعرها بعيد و حليّها حديد 2619 .
13- احذروا نارا لحيبها عتيد و لهبها شديد و
عذابها أبدا جديد 2620 .
14- النّار غاية المفرطين 477 . 12- از آتشى به ترسيد كه گرمى آن شديد و قعر آن دور و زيور آن آهن است .
13- از آتشى دورى كنيد كه فرياد يا اضطراب موج آن مهيا و آماده و زبانه آن سخت و عذابش هميشه تازه است .
14- آتش نتيجه ( عمل ) افراط كنندگان است .
ص 227
1- من أحبّنا بقلبه و كان معنا بلسانه و قاتل عدوّنا بسيفه فهو معنا في الجنّة في درجتنا 8146 .
2- من أحبّنا بقلبه و أعاننا بلسانه و لم يقاتل معنا بيده فهو في الجنّة دون درجتنا 8147 .
3- من أحبّنا بقلبه و أبغضنا بلسانه فهو في الجنّة 8173 .
4- من أحبّنا فليعمل بعملنا ، و ليتجلبب الورع 8483 .
5- من أحبّنا فليعدّ للبلاء جلبابا 9037 . دوستدار اهل بيت- عليهم السلام 1- هر كه ما را به دلش دوست دارد و با زبان با ما باشد و با دشمنان ما با شمشيرش بجنگد پس او با ما در بهشت در درجه ما خواهد بود .
2- هر كه ما را به دل خود دوست دارد و ما را با زبانش كمك كند و با ما با دست خود نجنگد پس او در بهشت پست تر از درجه ما خواهد بود .
3- هر كه ما را به دل خود دوست دارد و ما را به زبانش دشمن داشته باشد پس او در بهشت است ( ظاهرا مراد حضرت موارد تقيه است ) .
4- هر كه ما را دوست مى دارد بايد به عمل ما عمل نموده ، و پارسائى را پيراهن خود كند ( يعنى از ورع
جدا نشود ) .
5- هر كه ما را دوست باشد بايد براى بلا پيراهنى را آماده كند ( چون اجر
ص 228
6- من تولّانا فليلبس للمحن إهابا 9038 .
7- هلك فيّ رجلان : محبّ غال ، و مبغض قال 10019 .
8- لو أحبّني جبل لتهافت 7586 .
1- فقد الأحبّة غربة 6533 .
2- من أحبّك نهاك 7718 . و پاداش او زياد گردد و محبين ما پيوسته مبتلا خواهند بود چنانكه آدمى بايد پيوسته پيراهن به تن كند ) .
6- هر كه ما را دوست دارد پس بايد براى محنت ها پوستى ( ديگر ) بپوشد .
7- در باره من ( على- عليه السلام- ) دو كس هلاك شوند : دوست غلو كننده ( كه مرا به مرتبه الوهيت رسانده ) و دشمن قالى ( كه ما را همچون ديگران پنداشته بلكه از جهت دشمنى پائين تر قرار دهند ) .
8- ( اين فراز را در ضمن گفتار 108 نهج البلاغه در وفات سهل بن حنيف انصارى وقتى كه از جنگ صفين برگشته بود و محبوب ترين مردم در نزد آن حضرت بود فرمود : ) اگر كوهى مرا دوست داشته باشد هر آينه درهم فرو ريزد و تكّه تكّه شود ، مرحوم آية اللّه سيد رضى- رضوان اللّه عليه- مى فرمايد : معناى آن آنست كه گرفتارى بر او سخت شده اندوهها و مصائب به جانب او شتابانست و چنين كارى انجام نمى گيرد مگر با پرهيزكاران نيكوكار و برگزيدگان بزرگوار و آن مثل گفتار آن حضرت است كه فرموده : «من أحبّنا أهل البيت فليستعدّ للفقر جلبابا» ) .
دوستان 1- از دست دادن دوستان غربت است ( هر چند
در وطن باشد ) .
2- هر كه تو را دوست دارد ( از كارهاى بد ) تو را نهى كند .
ص 229
3- من أحبّ شيئا لهج بذكره 7851 .
4- إنّما يحبّك من لا يتملّقك و يثني عليك من لا يسمعك 3875 .
5- ليكن أحبّ النّاس إليك و أحظاهم لديك أكثرهم سعيا في منافع النّاس 7377 .
6- ليكن أحبّ النّاس إليك المشفق النّاصح 7386 .
1- قوّة سلطان الحجّة أعظم من قوّة سلطان القدرة 6781 .
1- لم يخل اللّه سبحانه عباده من حجّة لازمة أو محجّة قائمة 7555 . 3- هر كه چيزى را دوست بدارد در يادش حريص گردد . ( يعنى نام آن را زياد ببرد ) .
4- جز اين نيست كسى تو را دوست دارد كه تملق نكند و تو را ستايش كند كسى كه نشنواند تو را ( و گرنه دوست نخواهد بود زيرا مقصودش واقع نيست بلكه خوش آيند تست ) .
5- بايد محبوب ترين مردم به سوى تو و بهره مندترين آنها در نزد تو كوشاترين آنها در منافع مردم باشد .
6- بايد محبوبترين مردم به سوى تو مهربان خالص يا پند دهنده باشد .
دليل و برهان 1- نيروى سلطنت حجت و دليل ، بزرگتر از نيروى سلطنت قدرت است ( زيرا قدرت زائل شدنى است اما دليل پايدار است به علاوه طرف با دليل آسوده خاطر شود ولى با قدرت و زور در ظاهر رام خواهد گرديد ) .
حجت الهى 1- خداى سبحان بندگان خودش را از حجتى لازم ( مانند پيمبران و امامان
ص 230
2- لم يترك اللّه سبحانه خلقه مغفلا ، و لا أمرهم مهملا 7557 .
3- لم يخل اللّه سبحانه عباده من نبيّ مرسل ، أو كتاب منزل 7558 .
1- لا حقّ لمحجوج 10500 .
1- قد يستظهر المحتجّ 6626 .
2- من احتجّ بالحقّ فلج 7727 . و عقول ) يا راه واضحى كه ثابت باشد ( و در آن تغيير و تبديلى راه پيدا نكند ) خالى نگذاشته است .
2- خداى سبحان خلق خود را غافل شده وانگذاشته ( كه به آنها نپردازد ) و كارشان را مهمل نگذاشته ( بلكه بر آنها حجت را تمام كرده قوانينى براى آنها مقرر فرموده است ) .
3- خداى سبحان بندگانش را از پيامبرى فرستاده شده يا كتابى فرود آمده خالى نگذاشته است .
مغلوب 1- هيچ حقى براى كسى كه با دليل مغلوب گشته نيست .
صاحب برهان 1- گاهى صاحب حجت و برهان يا كسى كه مغلوب گشته كه ( محتج عليه ) باشد قوى پشت مى گردد . ( يعنى غالب شود ) .
2- هر كه به حق احتجاج كند ( و دليل آورد ) پيروز گردد .
ص 231
1- و الحجّ تقوية للّدين 6608 .
1- الحدّة ضرب من الجنون ، لأنّ صاحبها يندم ، فإن لم يندم فجنونه مستحكم 2040 .
2- دع الحدّة ، و تفكّر في الحجّة ، و تحفّظ من الخطل تأمن الزّلل 5136 . حج 1- و حج را ( خداوند ) واجب نموده به جهت تقويت دين ، ( پر واضح است كه خانه خدا مهبط نزول قرآن ، و مركز ولادت پيغمبر و على- عليهما السلام- ، و سنگر مسلمين و اهل ايمان ، و جاى رسيدگى به امور مسلمين جهان ، و محل شور و مشورت حجاج و دل باختگان دين و قرآن ، و بالأخره مكان محترم جهت تصميم گيرى و طرح نقشه هاى دينى براى تقويت دين و نابودى كفر و نفاق خواهد بود ) .
تند خوئى 1- تند خوئى قسمى از ديوانگى است ، زيرا صاحبش پشيمان مى گردد ، پس اگر نادم نشود ديوانگى او قوى و محكم گشته است .
2- حدّت و تندى را واگذار ، و در حجت ( دليل و برهان و يا حجت خود در روز قيامت ) بينديش ، و از پرگوئى و سخنان فاسد خود دارى نما ، تا از لغزش ايمن گردى .
ص 232
1- قد يعطب المتحذّر 6637 .
2- من مأمنه يؤتي الحذر 9261 .
1- من حذّرك كمن بشّرك 7982 .
1- الجنود عزّ الدّين ، و حصون الولاة 1953 .
2- الفرار في أوانه يعدل الظّفر في زمانه 2003 . محتاط 1- گاهى بسيار حذر كننده زيان كرده يا به هلاكت افتد .
2- از محل امنيت خودش بسيار حذر كننده آمده مى شود . ( يعنى هلاكت و بلائى به سويش آيد و يا هلاك مى شود بنا بر اين بايد به خدا پناه برد و گرنه حذر هميشه سودمند نباشد ) .
ترساننده ، اخطار 1- هر كه تو را بترساند مانند كسى است كه تو را مژده دهد . ( زيرا در كارش مصلحت تو را ملاحظه كرده است ) .
جنگ و قتال 1- قشون عزّت دين ، و قلعه هاى فرماندهانند .
2- گريختن در هنگام آن برابر است با پيروزى در زمان آن .
ص 233
3- الجنود حصون الرّعيّة 701 .
4- آفة الجند مخالفة القادة 3932 .
5- من خذل جنده نصر أضداده 8329 .
6- غضّوا الأبصار في الحروب ، فإنّه أربط للجأش ، و أسكن للقلوب 6439 .
7- قدّموا الدّارع ، و أخّروا الحاسر ، و عضّوا على الأضراس ، فإنّه أنبا للسّيوف عن الهام 6809 . 3- لشكرها قلعه هاى رعيتّند ( بنا بر اين بر زمامداران نگهدارى لشكرها لازم است ) .
4- آفت لشكر مخالفت سرداران و فرماندهان است .
5- هر كه لشكر و قشون خود را خوار سازد ( و آنان را يارى نكند ) دشمنانش را يارى نموده است .
6- چشم ها را در جنگها پائين اندازيد ، زيرا كه آن نفس را آرامش بيشتر داده ، و دلها را آرام كننده تر خواهد بود ، ( ممكن است از
اين جهت باشد كه با ديدن قشون بسيار و كشته ها و مشاهده ساير احوال خوف و اضطراب بهم رسد ، چنانكه امكان دارد مراد اين باشد كه فكر نوع دوستى و عاطفه را كنار بگذار چشم را بهم بگذار و مقاتله نما و جلو برو ) .
7- زره پوش را مقدم داريد ، و بى زره را مؤخر ، و دندانها را روى دندانها بگذاريد ، زيرا كه آن كند كننده تر است شمشيرها را از سرها . ( علماء فرموده اند ، وقتى چنين كنند شمشير كمتر كارگر خواهد بود ، ولى بنظر مى رسد وقتى سربازان اسلام چنين كنند دشمن مى هراسد كمتر بجنگ آيد در نتيجه سرها از ضربت شمشير محفوظ تر خواهند بود . و اگر زمانى بجنگ آيد فشار دندانها اراده او را سست تر كند بازو از قوت بيفتد از اين جهت كارى نشود ) .
ص 234
8- و من هاله ما بين يديه نكص على عقبيه 8854 .
9- نافحوا بالظّبى ، و صلوا السّيوف بالخطى ، و طيبوا عن أنفسكم نفسا ، و امشوا إلى الموت مشيا سجحا 9982 .
10- و الّذي فلق الحبّة و برأ النّسمة ، ما أسلموا ، و لكن استسلموا ، و أسرّوا الكفر ، فلمّا وجدوا أعوانا عليه أعلنوا ما كانوا أسرّوا ، و أظهروا ما كانوا أبطنوا 10142 .
11- و أيم اللّه لئن فررتم من سيف العاجلة لا تسلموا من سيوف الآخرة ، 8- ( اين فراز تتمه كلامى است كه حضرت در بيان اقسام كفر و شك چنانكه در حكمت 30 نهج البلاغه ذكر شده بيان فرموده است و ممكن است در ترغيب بر جلو رفتن در جنگ
با دشمن باشد ) و هر كه آنچه جلو روى اوست او را بترساند بر پاشنه هاى خود ( به عقب ) برگردد .
9- ( اين فراز تتمه كلامى است كه حضرت در بعض روزهاى جنگ صفين به اصحاب خود فرموده است چنانكه گذشت ( نهج البلاغه خطبه 65 ) دشمنان خود را به طرف هاى شمشير ( دم آنها ) بزنيد ، و شمشيرها را قبل از بيرون كشيدن بجنبانيد ( تا در وقت حاجت روان باشد مثل اين كه در زمان ما در جبهه ها قبلا اسلحه ها را پاك كرده روان مى نمايند كه در وقت تيراندازى گير نكند ) و خوشحال باشيد كه روحتان در جنگ از بدن جدا مى شود ، و به آسانى به سوى مرگ برويد رفتن هموارى .
10- ( تتمه كلامى است چنانكه در كتاب 16 نهج البلاغه است كه در جنگ به اصحاب خود فرمود ) سوگند به كسى كه دانه را شكافت و تن بنده را آفريد اسلام نياوردند ، و ليكن اطاعت كردند ، و كفر را پنهان داشتند ، و چون يارانى را يافتند آنچه را كه پنهان داشتند آشكار نموده ، و آنچه را كه نهان كرده بودند ظاهر كردند .
11- به خدا سوگند هر آينه اگر از شمشير دنيا فرار كنيد ( و از قتال بگريزيد ) از شمشيرهاى آخرت سالم نخواهيد ماند ، و شما بزرگان عرب و گروه بلند مرتبه
ص 235
و أنتم لهاميم العرب ، و السّنام الأعظم ، فاستحيوا من الفرار ، فإنّ فيه ادّراع العار ، و ولوج النّار 10147 .
12- لا تحارب من يعتصم بالدّين ، فإنّ مغالب الدّين محروب 10330
.
13- لا تغالب من يستظهر بالحقّ ، فإنّ مغالب الحقّ مغلوب 10331 .
14- لا تدعونّ إلى مبارزة ، و إن دعيت إليها فأجب ، فإنّ الدّاعي إليها باغ ، و الباغي مصروع 10380 .
15- لا تشتدّنّ عليكم فرّة بعدها كرّة ، و لا جولة بعدها صولة ، و أعطوا عظيم تريد ، پس از گريختن شرم نمائيد ، زيرا در آنست پوشيدن پيراهن عار و ننگ ، و دخول در آتش ( اين جمله ها از فرازهاى خطبه 124 نهج البلاغه است كه سحضرت اصحاب خود را بر قتال تحريص مى فرمود ) .
12- با كسى كه به دين چنگ درميزند جنگ مكن ، زيرا كسى كه بر دين غلبه مى كند محروب است . ( يعنى دين و سعادت از او گريخته شود و بدبخت و شقى گردد ) .
13- بر هر كه به وسيله حق پشت قوى كند غلبه مجوى ، زيرا غلبه جوينده حق مغلوب است .
14- ( از سفارشات حضرت است به امام حسن- عليه السّلام- چنانكه در حكمت 225 نهج البلاغه ذكر شده ) هرگز نبايد كسى را به مبارزه خوانى و اگر تو به آن خوانده شدى اجابت كن ، زيرا خواننده بسوى آن باغى است ( سربلندى كرده ) و باغى افتاده شده ( و مغلوب ) است .
15- ( از كلمات 16 جزء پنجم نهج البلاغه است كه براى اصحاب در جنگ فرموده ) هرگز گريزى كه بعد از آن بازگشت ، و شكستى كه بعد از آن هجوم و حمله به دشمن است بر شما ناگوار نباشد ، ( بلكه فرارى ناپسند است كه از جبهه
ص 236
السّيوف حقوقها ،
و قصّوا ( و وطّنوا للجنوب ) للحرب مصارعها ، و اذمروا أنفسكم على الطّعن الدّعسيّ و الضّرب الطّلخفى ، و أميتوا الأصوات ، فإنّه أطرد للفشل 10430 .
16- صمدا صمدا ، حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ ، و أنتم الأعلون ، و اللّه معكم ، و لن يتركم أعمالكم 5880 .
17- ضاربوا عن دينكم بالظّبى ، و صلوا السّيوف بالخطا ، و انتصروا باللّه باشد نه نقل و انتقال و عقب نشينى براى حمله گسترده تر ) و حقوق شمشيرها ( و اسلحه هاى جنگى را ) بپردازيد ( با قدرت هر چه بيشتر نيرو را بر آنها فرو ريزيد ) و براى جنگ جايگاههاى افتادن آن را پيروى كرده ( تتبع و جستجوى بيشتر كنيد ممكن است مراد پناهگاهها باشد تا از شكست محفوظ باشيد ) و يا براى پهلوها جايگاههاى افتادنها را بگسترانيد ( و بكشته شدن و شهادت دل ببنديد ) و يا پهلوهاى دشمن را بر زمين برسانيد و نفسهاى خود را بر زدن دشمنان به نيزه زدنى سخت كه خوب كارگر شود ، يا پر كند جوف دشمن را بر انگيزانيد و تحريص نمائيد ، و آوازها را آهسته كنيد ( تا دشمن بمكان شما پى نبرد ) زيرا آن ترس را دور كننده تر است ) .
16- آهنگ جهاد كنيد آهنگ تمام تا عمود حق و ستون پيروزى ( همچون عمود سپيده صبح كه تاريكى شب را بر طرف مى سازد ) منجلى گردد ، و شما بلندتريد ( غلبه با شماست ) و خدا با شما مى باشد ، و هرگز عملهاى شما را ضايع نكند ، ( حضرت اين كلمات
را در ترغيب به جهاد در روزى از روزهاى جنگ صفين ايراد فرموده اند ) .
17- از براى حفظ دين خود با دمهاى شمشير و يا با تنديهاى آن بزنيد ، و شمشيرها را با گامها بپيونديد ، ( يا وقتى كه مى خواهيد بزنيد پيوسته جلو برويد تا دشمن يقين كند قصد كشتن او را داريد ، و يا اگر شمشير كوتاه است با گامى كه بر مى داريد آن را بلندتر خواهيد نمود ، در نتيجه گام شما در پيروزى بر دشمن مؤثر
ص 237
تظفروا و تنصروا 5933 .
18- طيبوا عن أنفسكم نفسا و امشوا إلى الموت مشيا سجحا 6018 .
19- بقيّة السّيف أنمى عددا و أكثر ولدا 4439 .
20- ربّ حرب أعود من سلم 5320 .
21- ربّما أتيت من مأمنك 5381 . است ) و از خدا طلب نصرت كنيد ، تا پيروزى يافته ، و يارى شويد ، «نقل شده : كه مردى از قبيله ازد شمشير خود را به مهلب ازدى كه از شجاعان عرب بود نشان داد ، و گفت : اى عم اين شمشير را چگونه مى بينى گفت : خوب شمشيرى است اگر كوتاه نبود آن مرد گفت : آن را با گام خود بلند مى كنم مهلب گفت : اى پسر برادرم و اللّه كه رفتن به چين يا آذربايجان آسان تر است تا اين گام يعنى چنين گامى مردانگى لازم دارد» .
18- ( اين فراز را روزى در جنگ صفين به اصحاب فرمودند كه شما مى دانيد حقيقت خود را و اجر و ثواب شهادت را و حيات جاويد تحصيل نمود را پس ) نيكو باشيد از نفسهاى خود به حسب نفس .
( يعنى به طيب خاطر از نفس بگذريد ) و به سوى مرگ برويد رفتن نرم هموارى . ( يعنى به آسانى زيرا پيروزى على أى حال به آن حاصل خواهد شد ) .
19- باقيمانده از شمشير ( يعنى كسى كه در جنگ با دشمن جان زنده بدر برده مانند حضرت سجّاد- عليه السلام- در كربلا ) از جهت عدد ، فزاينده تر و فرزندانشان بيشتر خواهد بود . ( يعنى خداوند از راه امداد غيبى بر عكس خواسته دشمن عدد را زيادتر نمايد ) .
20- بسا جنگى كه از آشتى سودمندتر است .
21- بسا باشد كه مأمنت دشمن بر تو بيايد . ( يعنى مشرف گشته و مسلط شود
ص 238
22- أفضل العدد الاستظهار 2886 .
23- إنّ في الفرار موجدة اللّه سبحانه ، و الذّلّ اللّازم ، و العار الدّائم ، و إنّ الفارّ غير مزيد في عمره ، و لا مؤخّر عن يومه 3585 .
24- خفّت عقولكم ، و سفهت حلومكم ، فأنتم غرض لنابل ( عرض لنائل ) ، و أكلة لآكل ، و فريسة لصائل 5076 .
25- عاودوا الكرّ ، و استحيوا من الفرّ ، فإنّه عار في الأعقاب ، و نار يوم الحساب 6317 .
26- عضّوا على النّواجد ، فإنّه أنبا للسّيوف عن الهام 6323 . پس بايد در عين دور انديشى و احتياط به خدا پناه برد ، و محتمل است كه مطلق مأمن مراد باشد يعنى از هر چيزى كه ايمنى از مرض ، مرگ ، ناامنى ، و مانند آن بسا بر تو ناگهان فرود آيد پس نبايد فريب خورد ) .
22- افزون ترين نيروها خدا را پشتيبان قرار دادن
است .
23- براستى كه در فرار از جهاد خشم خداى سبحانه ، و خوارى لازم و ننگ دائم است ، و بدرستى كه فرار كننده در عمر خود زياد نكرده ، و از روز او ( كه اجلش مقرر شده ) تأخير نمى شود .
24- در باره طايفه اى كه آنها را آن بزرگوار در باره جنگ نكوهش كرده گويا اهل بصره باشند مى فرمايد : عقلهاى شما سبك ، و بلوغتان سفيهانه است ، زيرا شما نشانه سازنده تير و يا صاحب تير بوده ( نمى توانيد آن را از خود رد سازيد قدرت دفاعى نداريد چون عقل نداريد ) ( و يا متاع كسى هستيد كه برسد به شما ) ، و لقمه هستيد براى خورنده و طعمه شيريد كه گردنتان را درهم شكند .
25- به حمله ( بر دشمن ) عادت كنيد ، و از فرار ( از جبهه ) شرم نمائيد زيرا كه آن ننگ اولاد ، و آتشى است در روز حساب .
26- نواجد ( دندانهاى چهارگانه بعد از دندانهاى آسيا از بالا و پائين ) را
ص 239
27- الفرار أحد الذلّين 1663 .
28- استحيوا من الفرار ، فإنّه عار في الأعقاب ، و نار يوم الحساب 2503 .
29- التووا في أطراف الرّماح فإنّه أمور للأسنّة 2528 . دندان بگيريد ( يعنى همه دندانها را بر روى يكديگر سخت بگذاريد و فشار دهيد نواجد كنايه از همه دندانهاست زيرا وقتى آن چهار دندان سخت روى هم قرار گرفتند همه دندانها روى هم قرار خواهند گرفت ) زيرا كه آن كند كننده تر است شمشيرها را از سرها .
27- گريختن يكى از دو خوارى است .
28- از
گريختن شرم نمائيد زيرا آن ننگ و عار در آيندگان ، و آتش است در روز حساب .
29- در اطراف يا در سرهاى نيزه ها پيچيده شويد يا بپيچيد ، زيرا آن كارگر تر يا روان كننده تر است نيزه ها را . ( احتمالاتى كه بزرگان در معناى آن داده اند : يكى آنكه در وقت نيزه زدن بجانب سر نيزه خم شويد ، يا نيزه را در زير بغل خود گيريد ، گويا خود را بر آن پيچيده ايد كه سر نيزه بهتر نفوذ كند ، در اين حال نيزه بسه نيرو بكار برده مى شود : 1- زير بغل 2- ذراع 3- كف دست ديگر آنكه مراد پيچيدن چيزى باشد در اطراف نيزه مثل زه و پى ، سوم آنكه اطراف نيكو به دست آوريد كه عبارت از فولاد خوب كه آبگيرى نيكو شده ، يا آنكه به معنى پيچيدگى طرفين نيزه باشد مانند مارپيچى ، چهارم آنكه پيچيدن خود انسان باشد اطراف نيزه ها كه نيزه به انسان اصابت نكند . و اما كلمه ( امور ) ممكن است به معناى تجاوز كننده باشد ، چنانكه احتمال دارد كنايه از تمرين بوده كه در وقت به كار بردن بيشتر كارگر خواهد بود زيرا مهارت بيشتر است ) .
ص 240
1- من عاند اللّه قصم 7879 .
2- من حارب اللّه حرب 7880 .
3- إنّك إن حاربت اللّه حربت و هلكت 3797 .
4- من حارب النّاس حرب ، و من أمن السّلب سلب 9013 .
1- الحرّ حرّ و إن مسّه الضّرّ 1322 .
2- الحرّية منزّهة من الغلّ و المكر 1485 .
3- قد يضام الحرّ 6644 . جنگيدن 1- هر كه با خدا دشمنى كند شكسته شود .
2- هر كه با خدا بجنگد ( سعادت و آنچه خير او در آن باشد از او ) گرفته شود .
3- براستى كه تو اگر با خدا بجنگى ربوده شوى و به هلاكت رسى .
4- هر كه با مردم محاربه و جنگ نمايد ( اموالش ) ربوده شود و كسى كه از ربوده شدن اموال ايمن نشيند ( اموالش ) ربوده شود .
آزاد و آزادى 1- آزاد مرد آزاد است هر چند كه باو سختى و زيان رسد .
2- آزادگى از كينه و حيله پاك است .
3- گاهى ستم ديده مى شود مرد آزاده .
ص 241
4- لن يتعبّد الحرّ حتّى يزال عنه الضّرّ 7414 .
5- ليس للأحرار جزاء إلّا الإكرام 7491 .
6- لا تكوننّ عبد غيرك ، و قد جعلك اللّه سبحانه حرّا ، فما خير خير لا ينال إلّا بشرّ ، و يسر لا ينال إلّا بعسر 10371 .
1- المحترس ملقّي 160 .
2- من كثر احتراسه سلم غيبه 8412 . 4- هرگز آزاد بنده نمى شود تا از او بدى حال برطرف گردد . ( يعنى با احسان بنده خواهد گرديد ) .
5- براى آزاد منشان پاداشى نيست مگر اعزاز و احترام .
6- هرگز بنده غير خود مباشى در صورتى كه خداى سبحان ( ذاتا ) تو را آزاد قرار داده است ، و چه خوبى دارد نيكوئى ( مال و جاهى ) كه رسيده نشود مگر به بدى و ( چه سودى
دارد ) گشايشى كه بدست نيايد مگر با سختى ( اين فراز با فرازهاى زيادى در وصيت آن حضرت به فرزندش امام حسن- عليه السّلام- 31 نهج البلاغه ذكر گرديده است ) .
محافظ 1- حراست كننده ( از رنج و زحمت عبادت و جهاد ) فرستاده شده است .
( يعنى هر چه دورى كند خداوند آفات و بلاها را به سوى او بيشتر فرستد ، و يا انداخته شده است در هلاكت ) .
2- هر كه نگهبانى او ( از بديها و منكرات ) بسيار باشد غيب او ( آخرت ) سالم خواهد بود و يا وقتى كه غائب است مردم از او بدگوئى نكنند .
ص 242
1- الحرص ذلّ و مهانة لمن يستشعره 1561 .
2- الحرص رأس الفقر ، و أسّ الشّرّ 1574 .
3- الحرص أحد الشّقائين 1629 .
4- الحرص ، و الشّره ، و البخل ، نتيجة الجهل 1694 .
5- الحرص لا يزيد في الرّزق ، و لكن يذلّ القدر 1877 .
6- انتقم من حرصك بالقنوع ، كما تنتقم من عدوّك بالقصاص 2339 .
7- اتّقوا الحرص ، فإنّ صاحبه رهين ذلّ و عناء 2530 .
8- إيّاك و الحرص فإنّه شين الدّين ، و بئس القرين 2633 .
9- إنّ في الحرص لعناء 3378 . حرص و آز 1- حرص ذلت و خواريست از براى كسى كه آن را دريابد .
2- حرص ، سر پريشانى و اصل بناى بدى است .
3- حرص يكى از دو بدبختى است .
4- حرص ، و غلبه حرص ، و بخيلى ، نتيجه نادانى است .
5- حرص در روزى نمى افزايد ، و ليكن قدر و مرتبه را خوار مى سازد .
6-
به وسيله قناعت و سازگارى از حرص خود انتقام كش چنانكه از دشمنت به قصاص انتقام مى كشى .
7- از حرص پرهيز نمائيد زيرا كه صاحب آن در گرو ذلّت و رنج است .
8- بر تو باد به دورى از حرص ، زيرا كه آن عيب ديندارى بوده ، و بد همنشينى مى باشد .
9- بدرستى كه در حرص هر آينه زحمت است .
ص 243
10- الحرص مطيّة التّعب 280 .
11- الحرص علامة الفقر 352 .
12- الحرص ذميم المغبّة 430 .
13- الحرص علامة الأشقياء 626 .
14- الحرص ذلّ ، و عناء 691 .
15- الحرص يفسد الإيقان 724 .
16- الحرص يذلّ و يشقي 869 .
17- الحرص عناء مؤبّد 982 .
18- الحرص يزري بالمروّة 1107 .
19- الحرص موقع في كثير ( كبير ) العيوب ( الذّنوب ) 1131 .
20- الحرص ، و الشّره ، يكسبان الشّقاء و الذّلّة 1369 . 10- حرص مركب رنج و زحمت است .
11- حرص نشانه احتياج و تهيدستى است .
12- حرص بد عاقبت و سرانجام آن نكوهيده است .
13- حرص نشانه بدبختان است .
14- حرص و آز خوارى و رنج است .
15- حرص يقين را فاسد مى نمايد .
16- حرص خوار ساخته و بدبخت مى كند .
17- حرص رنج و زحمت هميشگى است .
18- حرص مردانگى را عيبناك سازد .
19- حرص آدمى را در گناهان بزرگ ، و يا در عيبهاى بسيار اندازنده است .
20- حرص و غلبه حرص بدبختى و ذلّت را كسب مى نمايند .
ص 244
21- الحرص ينقص قدر الرّجل ، و لا يزيد في رزقه 1550 .
22- إنّك لست بسابق أجلك ، و لا بمرزوق ما ليس لك ، فلما ذا تشقي نفسك يا شقيّ
3790 .
23- بالحرص يكون العناء 4249 .
24- بئس الرّفيق الحرص 4385 .
25- ثمرة الحرص العناء 4598 .
26- ثمرة الحرص النّصب 4648 .
27- ردّ الحرص يحسم الشّره ، و المطامع 5396 .
28- شدّة الحرص من قوّة الشّره و ضعف الدّين 5772 .
29- ضادّوا الحرص بالقنوع 5919 . 21- حرص قدر و اندازه مرد را كم كرده ، و در روزى او نمى افزايد .
22- براستى كه تو از اجلت پيشى گيرنده نيستى و به آنچه روزى تو نمى باشد نمى رسى ( بنا بر اين ) پس براى چه نفس خود را بدبخت مى گردانى اى ( حريص ) بدبخت .
23- به سبب حرص رنج حاصل خواهد شد .
24- بد رفيقى است آز ( چون آدمى را از آخرت باز مى دارد ) .
25- ميوه حرص تعب و رنج است .
26- ثمره حرص درد و بلاء است .
27- برگردانيدن حرص غلبه حرص ، و طمعها را قطع خواهد نمود . ( يعنى كسى كه حرص را ترك كرد حرص و طمع بر او غلبه نكند ) .
28- سختى حرص و زيادى آن از قوت نشاط و حرص و بى غمى نسبت به عاقبت كار و ضعف دين است .
29- حرص را به راضى شدن به قسمت مخالفت نمائيد .
ص 245
30- طاعة الحرص تفسد اليقين 5986 .
31- على الشّكّ و قلّة الثّقة باللّه مبنى الحرص و الشّحّ 6195 .
32- عبد الحرص مخلّد الشّقاء 6303 .
33- في الحرص العناء 6469 .
34- في الحرص الشّقاء ، و النّصب 6501 .
35- قرن الحرص بالعناء 6719 .
36- قتل الحرص راكبه 6730 .
37- قصّر من حرصك ، وقف عند المقدور لك من رزقك ، تحرز دينّك 6789 .
38-
كيف يتخلّص من عناء الحرص من لم يصدق توكّله 7007 . 30- فرمانبردارى حرص يقين را فاسد مى سازد . ( زيرا با وجود حرص كم كم يقين به معارف الهيه و مقدرات ضعيف شده در نتيجه فاسد خواهد گرديد ) .
31- بر شك و كمى اعتماد بر خداست بناى حرص و بخيلى . ( و گرنه اگر كسى به خدا يقين اعتماد داشته باشد هرگز حريص و بخيل نخواهد شد ) .
32- بنده حرص بدبخت دائمى است . ( چون هميشه در رنج و زحمت بسر مى برد ) .
33- در حرص ( آز ) تعب و رنج است .
34- در حرص و آز بدبختى و تعب است .
35- حرص با تعب و زحمت همراه است .
36- حرص سوار خود را كشته و هلاك گردانيده است .
37- از حرصت كوتاه كن ، و در نزد آنچه براى تو تقدير گشته بايست ، تا دينت را جمع و يا حفظ نمائى .
38- چگونه از رنج و زحمت حرص خلاص مى گردد كسى كه توكّل او (
ص 246
39- كثرة الحرص تشقي صاحبه ، و تذلّ جانبه 7108 .
40- ليس كلّ من طلب وجد ، ليس كلّ من أضلّ فقد 7527 .
41- من حرص شقى و تعنّى 7723 .
42- من كثر حرصه ذلّ قدره 7852 .
43- من ادّرع الحرص افتقر 7962 .
44- من كثر حرصه قلّ يقينه 7996 .
45- من غلب عليه الحرص عظمت ذلّته 8020 .
46- ما أذلّ النّفس كالحرص ، و لا شان العرض كالبخل 9550 .
47- ما أجلب الحرص للنّصب 9622 . بر خدا ) راست نباشد 39- بسيارى حرص صاحب خود را بدبخت گردانده و جانب
و طرفش را خوار خواهد ساخت .
40- چنان نيست هر كسى كه طلب كند بيابد ( يعنى آنچه مقدر شده بدست آيد سعى بيشتر رنج فراوان ببار آورد ) و نيست چنين هر كه واگذارد و طلب نكند نيابد و يا هر كه در طلب ، اخلال نمايد نيابد ( ممكن است «ليس كلّ من ضلّ فقد» باشد يعنى چنان نيست هر كه گمراه شد مفقود گردد و ناياب شود ) .
41- هر كه حريص باشد بدبخت گردد و تعب كشد .
42- هر كه حرص او بسيار باشد قدر و منزلت او خوار گردد .
43- هر كه حرص را پيراهن خود كند ( يعنى از آن جدا نشود ) فقير گردد .
44- هر كه حرصش زياد باشد يقينش كم خواهد بود .
45- هر كه بر او حرص غلبه نمايد خواريش عظيم گردد .
46- نفس را چيزى مانند حرص خوار نساخته ، و عرض و آبرو را چيزى مانند بخيلى عيبناك ننموده است .
47- چه چيز نزديك كرده حرص را به رنج و اندوه ( يعنى از هم جدا نخواهند شد
ص 247
48- مستعمل الحرص شقيّ مذموم 9869 .
49- لا يغلب الحرص صبركم 10235 .
50- لا صحّة مع نهم 10524 .
51- يسير الحرص يحمل على كثير الطّمع 10982 .
1- الحريص فقير ، و لو ملك الدّنيا بحذافيرها 1753 .
2- الحريص تعب 241 .
3- الحريص لا يكتفي 365 .
4- الحريص عبد المطامع 625 .
5- الحريص متعوب فيما يضرّه 676 . پس نبايد حرص زد ) .
48- بكار برنده حرص بدبخت نكوهش شده است .
49- حرص بر شكيبائى شما غلبه نكند .
50- با افراط در شهوت و يا
با حرص هيچ تندرستى نيست .
51- اندك طمع ( و طمع كم صاحب خود را ) بر بسيارى طمع و اميدارد .
آزمند 1- حريص پريشان است هر چند دنيا را بتمامى آن مالك گردد .
2- حريص پيوسته در رنج و تعب است .
3- حريص اكتفا نمى كند ( يعنى دست از طلب بر ندارد ) .
4- حريص بنده طمع هاست .
5- حريص در آنچه او را مضر خواهد بود در زحمت است . ( ظاهرا متعوب غلط باشد صحيح آن «متعب» است و در اقرب الموارد گفته : و لا يقال متعوب ) .
ص 248
6- الشّره لا يرضى 885 .
7- الحريص أسير مهانة لا يفكّ أسره 1370 .
8- إن كنت حريصا على طلب المضمون لك فكن حريصا على أداء المفروض عليك 3717 .
9- ربّ حريص قتله حرصه 5302 .
10- عجبت لمن علم أنّ اللّه قد ضمن الأرزاق ، و قدّرها ، و أنّ سعيه لا يزيده فيما قدّر له منها ، و هو حريص دائب في طلب الرّزق 6279 .
11- كلّ حريص فقير 6833 .
12- كم من حريص خائب و مجمل لم يخب 6966 .
13- ليس لحريص غناء 7452 . 6- حريص خوشنود نمى گردد .
7- حريص در بند خواريست كه بند گرفتاريش جدا نمى شود .
8- اگر تو بر طلب آنچه در عهده گرفته شده است ( روزى ) حريص مى باشى ، پس بر اداء آنچه بر تو واجب گشته است ( از طاعات و عبادات و مقررات الهى ) حريص باش .
9- بسا حريصى كه حرص او او را بكشد .
10- عجب دارم از كسى كه مى داند خداوند در حقيقت متكفل روزيهاست و آن را تقدير كرده
، و سعى و تلاشش در آنچه از آن برايش تقدير شده چيزى را زياد نخواهد كرد ، در عين حال در طلب روزى حريص رنجبر است .
11- هر حريصى فقير است . ( يعنى بيچاره دنيا و آخرت خواهد بود ) .
12- بسا حريصى كه نااميد است و نيكو طلب كننده اى كه نوميد نگشته است .
13- براى هيچ حريصى توانگرى نيست ( زيرا طالب بيشتر است ) .
ص 249
14- من كان حريصا لم يعدم الإهانة 8129 .
15- من كثر حرصه كثر شقائه 8602 .
16- من جمع له مع الحرص على الدّنيا البخل بها فقد استمسك بعمودي اللّؤم 9082 .
17- لا حياء لحريص 10499 .
18- لا يلفى الحريص مستريحا 10561 .
19- لا يجمع المال إلّا الحرص ، و الحريص شقيّ مذموم 10842 .
1- على قدر الحرمان تكون الحرفة 6182 .
2- الحرفة مع العفّة خير من الغنى مع الفجور 1974 . 14- هر كه حريص باشد از اهانت بى بهره نخواهد بود .
15- هر كه حرص او فراوان است بدبختى او بسيار باشد .
16- هر كه با حرص بر دنيا بخل نسبت به آن جمع شود ( هم بخيل باشد و هم حريص ) پس در حقيقت به دو ستون دنائت و پستى چنگ زده است .
17- براى هيچ حريصى حيائى نيست .
18- حريص راحت يافت نمى شود ( بلكه پيوسته در رنج و تعب است ) .
19- فراهم نياورد مال را مگر حرص و حريص بدبختى است مذمت شده .
پيشه 1- به اندازه محروميت جزا يا تنگى روزى و يا طعمه مى باشد .
2- پيشه با پاكدامنى بهتر از توانگرى با گناه است .
ص 250
1- الحرام سحت 239 .
1- الحرمان خذلان 101 .
2- عجبت لمن يرجو فضل من فوقه ، كيف يحرم من دونه 6285 .
3- لن تسكن حرقة الحرمان حتّى يتحقّق الوجدان 7419 .
4- لا تحرم المضطرّ و إن أسرف 10427 .
5- لا تخيّب المحتاج و إن ألحف 10428 . حرام 1- حرام پليد است .
محروميت 1- محروم نمودن يا محروميّت ( خود از عنايات الهى و از نعمتها ) خواريست .
2- عجب دارم از كسى كه اميدوار فضل و احسان كسى كه بالاتر از اوست مى باشد چگونه محروم مى سازد كسى را كه پائين تر از اوست .
3- هرگز سوزش محروميت ساكن نشود تا دريافت ( آنچه محروميت آن تحقق يافته از نعمتهاى دنيوى باشد يا اخروى ) تحقق يابد .
4- بيچاره را محروم مگردان هر چند اسراف كند .
5- محتاج را نوميد مگردان هر چند در سؤال مبالغه كند .
ص 251
1- أيسرّك أن تكون من حزب اللّه الغالبين : اتّق اللّه سبحانه ، و أحسن في كلّ أمورك ، فإنّ اللّه مع الّذين اتّقوا و الّذين هم محسنون 2828 .
1- الحزم تجرّع الغصّة ، حتّى تمكّن الفرصة 1759 .
2- أواخر مصادر التّوقّي أوائل موارد الحذر 1812 .
3- الحزم النّظر في العواقب ، و مشاورة ذوي العقول 1915 .
4- ألا و إنّ من تورّط في الأمور من غير نظر في العواقب فقد تعرّض لمفدحات النّوائب 2777 . حزب خدا 1- آيا تو را خوشنود مى سازد كه از حزب غالب خدا باشى : از خداى سبحان بترس ، و در تمام كارهاى خود نيكوئى كن ، زيرا كه خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه خود ساخته ، و با افرادى است كه احسان كننده اند .
دور انديشى 1- دور انديشى فرو بردن غصه است تا فرصت ممكن شود .
2- اواخر مصادر خويشتن دارى اوائل موارد احتراز است .
3- دور انديشى نگاه كردن به عاقبت هاى كار ، و مشورت نمودن با خردمندانست .
4- آگاه باشيد ، به راستى هر كه بدون نظر و انديشه در سرانجام كارها وارد شود ، در حقيقت خود را در عرصه مصيبت هاى سنگين قرار داده است .
ص 252
5- أصل العزم الحزم ، و ثمرته الظّفر 3095 .
6- الحزم بضاعة ( و ) التّواني إضاعة 9 .
7- الحزم صناعة 117 .
8- الحزم أسدّ الآراء 471 .
9- الحزم حفظ التّجربة 961 .
10- الحزم بإجالة الرّأي 1077 .
11- الحزم شدّة الاستظهار 1103 .
12- الرّأي كثير ، و الحزم قليل 1213 .
13- الحزم حفظ ما كلّفت ، و ترك ما كفيت 1489 . 5- ريشه
اراده و تصميم دور انديشى ، و ميوه آن پيروزى است .
6- دور انديشى سرمايه خيرات است ، و سستى و كاهلى ضايع كردن است .
7- دور انديشى پيشه اى است نيكو .
8- دور انديشى محكم ترين انديشه هاست .
9- دور انديشى نگهدارى تجربه است ( يعنى كسى دور انديش است كه از تجربه ها نتيجه و بهره كافى ببرد و همه را حفظ نمايد .
10- دور انديشى به جولان در آوردن انديشه است ( يعنى دور انديش فكر خود را زياد به گردش در مى آورد تا به صواب نزديكتر شود ) .
11- دور انديشى سخت استظهار است ( يعنى با احتياط پشت خود را به وسيله افراد يا عمل قوى مى كند ، بى گدار به آب نمى زند .
12- رأى بسيار و دور انديشى كم است . ( يعنى بايد كوشيد از رأى دور انديش استفاده كرد نه از رأى هر كسى ) .
13- دور انديشى نگهدارى آنچه تو به آن تكليف شدى ( از قبيل نماز ، روزه ، حج ، جهاد ، امر بمعروف و نهى از منكر و ساير عبادات و تكاليف الهى از واجبات
ص 253
14- الطّمأنينة قبل الخبرة خلاف الحزم 1514 .
15- إنّما الحزم طاعة اللّه ، و معصية النّفس 3860 .
16- آفة الحزم فوت الأمر 3961 .
17- إذا اقترن العزم بالحزم كملت السّعادة 4067 .
18- ثمرة الحزم السّلامة 4590 .
19- خذ بالحزم ، و الزم العلم ، تحمد عواقبك 5045 .
20- غاية الحزم الاستظهار 6362 . و ترك محرّمات ) و ترك آنچه را كه كفايت شدى ، ( مانند تلاش براى حفظ و حراست از نفس و روزى كه به عهده خداست و
در دست مأمورين الهى مى باشد و امثال آن ) .
14- اطمينان و آرام گرفتن پيش از آگاهى بر خلاف دور انديشى است . ( يعنى وقتى انسان پى ببرد در كمين است ، و يا بلائى متوجه اوست يا پيش از آنكه عاقبت كار در قيامت معلوم گردد خاطر جمع باشد ، و هيچ عكس العملى نشان ندهد و آرام گيرد ، چنين عملى ضدّ دورانديشى است .
15- جز اين نيست كه دور انديشى فرمانبردارى خدا و نافرمانى كردن نفس است .
16- آفت دور انديشى فوت كار است . ( يعنى از دست رفتن آنست ) .
17- هر گاه عزم و تصميم با دور انديشى توأم گردد نيكبختى كامل خواهد گرديد .
18- ميوه دور انديشى سلامتى ( از مفاسد دنيوى و اخروى ) است .
19- دور انديشى را فرا گرفته ، و ملازم علم باش و از آن جدا مشو تا عاقبت هاى تو ستوده شود .
20- عاقبت و غرض از دور انديشى احتياط و پشت قوى نمودن است .
ص 254
21- كمال الحزم استصلاح الأضداد ، و مداجاة الأعداء 7232 .
22- من خالف الحزم هلك 7910 .
23- من أخذ بالحزم استظهر 7913 .
24- من أضاع الحزم تهوّر 7914 .
25- من قلّ حزمه ضعف عزمه 7981 .
26- من لم يقدّمه الحزم ، أخّره العجز 8208 .
27- من الحزم قوّة العزم 9263 .
28- من الحزم التّأهّب و الاستعداد 9370 .
29- من الحزم حفظ التّجربة 9391 .
30- من الحزم صحّة العزم 9399 . 21- كمال دور انديشى به صلاح آوردن مخالفان و مدارا نمودن با دشمنان است .
22- هر كه مخالفت دور انديشى كند هلاك گردد .
23- هر كه
دور انديشى را فرا گيرد قوى پشت گردد .
24- هر كه دور انديشى را ضايع كند بى پروا در مهالك افتد .
25- هر كه دور انديشى او كم باشد عزم و تصميمش ناتوان و سست باشد .
26- هر كه دور انديشى او را مقدم ندارد ، ناتوانى او را مؤخّر دارد .
27- از دور انديشى است نيروى عزم ( و با سستى در كار دور انديشى محقق نشود ) .
28- از جمله دور انديشى است ، تهيه گرفتن و آماده شدن ( براى سفر آخرت ) .
29- از دور انديشى است نگهداشتن آزمايش ( تا آن را در وقت خود به كار برد ) .
30- از دور انديشى است صحيح بودن عزم و تصميم ( و سست نبودن آن ) .
ص 255
31- من الحزم الوقوف عند الشّبهة 9403 .
32- من كمال الحزم الاستعداد للنّقلة ، و التّأهّب للرّحلة 9411 .
1- الحازم من لا يشغله النّعمة عن العمل للعاقبة 1878 .
2- الحازم من جاد بما في يده ، و لم يؤخّر عمل يومه إلى غده 1921 .
3- الحازم من لم يشغله غرور دنياه عن العمل لأخراه 1985 .
4- الحازم من دارى زمانه 1592 .
5- الحازم من حنّكته التّجارب ، و هذّبته النّوائب 2028 . 31- از دور انديشى است توقف و ايستادن در نزد شبهه .
32- از كمال دور انديشى است آمادگى براى نقل و انتقال ( از دنيا به سوى آخرت ) و تهيه گرفتن براى كوچ نمودن .
دور انديش 1- دور انديش كسى است كه نعمت او را از عمل براى عاقبت مشغول نسازد .
2- دور انديش كسى است كه به آنچه در دست
اوست بخشش كند ، و كار روز خود را به فرداى خود پس نيندازد .
3- دور انديش كسى است كه فريب دنيايش او را از عمل براى آخرت او مشغول نساخته است .
4- دور انديش كسى است كه با زمان خود مدارا كند . ( يعنى با اهل زمان حسن سلوك داشته باشد ) .
5- دور انديش كسى است كه تجربه ها كام او را ماليده يا محكم نموده و مصيبتها او را پاكيزه كرده باشد .
ص 256
6- الحازم من شكر النّعمة مقبلة ، و صبر عنها ، و سلاها مولّية مدبرة 2114 .
7- الحازم من يؤخّر العقوبة في سلطان الغضب ، و يعجّل مكافاة الإحسان اغتناما لفرصة الإمكان 2179 .
8- أحزمكم أزهدكم 2833 .
9- أحزم النّاس من استهان بأمر دنياه 3092 .
10- أحزم النّاس من توهّم العجز لفرط استظهاره 3274 .
11- أحزم النّاس من كان الصّبر و النّظر في العواقب شعاره و دثاره 3275 .
12- أحزم النّاس رأيا من أنجز وعده ، و لم يؤخّر عمل يومه 6- دور انديش چنين كسى است : در وقتى كه نعمت رو مى آورد شكر كند ، و هنگامى كه بر گردد و پشت گرداند شكيبائى به كار برده ، و فراموش نمايد آن را خيالى بدل راه نده .
7- دور انديش كسى است كه عقوبت را در وقت تسلط خشم عقب انداخته ، و در پاداش دادن نيكوئى و احسان از جهت غنيمت شمردن فرصت توانائى شتاب مى كند .
8- دور انديش ترين شما بى رغبت ترين شماست به دنيا .
9- دور انديش ترين مردم كسى است كه امر دنيا را خوار شمارد .
10- دور انديش ترين مردم كسى است كه با بسيارى يار
و معين و پشتيبانان خود را ناتوان پندارد ، ( و عمده اعتمادش بر خدا باشد ) .
11- دور انديش ترين مردم كسى است كه شكيبائى و انديشه در عاقبت كارها شعار و دثار ( لباس زيرين و روئين ) او باشد .
12- دور انديش ترين مردم به حسب رأى و انديشه كسى است كه وعده
ص 257
لغده 3341 .
13- إنّ الحازم من لا يغترّ بالخدع 3423 .
14- إنّ الحازم من شغل نفسه بجهاد نفسه ، فأصلحها ، و حبسها عن أهويتها و لذّاتها فملكها ، و إنّ للعاقل بنفسه عن الدّنيا و ما فيها و أهلها شغلا 3568 .
15- إنّ الحازم من قيّد نفسه بالمحاسبة ، و ملكها بالمغاضبة ( بالمغالبة ) ، و قتلها بالمجاهدة 3574 .
16- الحازم يقظان ، الغافل و سنان 100 .
17- الحازم من كفّ أذاه 1263 . خويش را بجا آورده ، و كار امروز خود را براى فرداى خود تأخير نيندازد ( مثل اين كه بگويد بعدا بجا مى آورم . نه نه ، و به قول شاعر :
خار در ديده فرصت بشكن
كار امروز به فردا مفكن
13- براستى كه دور انديش كسى است كه به فريب ها فريب نخورد .
14- براستى كه دور انديش كسى است كه نفس خويش را به جهاد نفسش مشغول ساخته ، پس آن را اصلاح نمايد ، و آن را از خواهشها و لذتهايش جلوگيرى كند ، پس مالك آن شود ، و به درستى كه براى عاقل به جاى دنيا و آنچه در آنست و اهل آن به نفس خود اشتغالى است ، كه ديگر به غير آن نپردازد .
15- براستى كه دور انديش كسى
است كه نفس خود را به محاسبه در بند كشد . ( يعنى لحظه اى خود را باز جوئى نمايد كارهاى نفس را كنترل كرده دقيقا حساب نمايد عمل نيك و زشت آن را متذكر شده كارهاى آن را بسنجد ) ، و مالك آن شود ( به تسلط بر آن ) يا بخشم آوردن آن ، و آن را بكشد به جنگيدن با آن .
16- دور انديش بيدار بوده ، بى خبر و غافل در پينگى و آغاز خواب خواهد بود .
17- دور انديش كسى است كه آزار خود را باز دارد .
ص 258
18- الحازم من اطّرح المؤن ، و الكلف 1392 .
19- الحازم من ترك الدّنيا للآخرة 1487 .
20- الحازم من تجنّب التّبذير ، و عاف السّرف 1506 .
21- إنّما الحازم من كان بنفسه كلّ شغله ، و لدينه كلّ همّه ، و لآخرته كلّ جدّه 3897 .
22- ربّ صغير أحزم من كبير 5348 .
23- سلاح الحازم الاستظهار 5563 . 18- دور انديش كسى است كه مؤنه و كلفت ها را بيندازد . ( يعنى زندگانى و معاشرت ها را سهل و آسان گيرد و خود را به زحمت نيندازد ) .
19- دور انديش كسى است كه دنيا را براى آخرت ترك نمايد . ( يعنى آنچه از دنيا باعث فراموشى آخرت مى گردد آنها را واگذارد ، و گرنه دنيائى كه به وسيله آن آخرت تحصيل مى گردد عين آخرت خواهد بود ، بايد انسان بدنبال آن رود و ترك آن صحيح نيست ) .
20- دور انديش كسى است كه از ولخرجى و بيهوده خرج كردن دورى كند ، و از زياده روى كراهت داشته باشد .
21- جز
اين نيست دور انديش كسى است كه تمام اشتغال او در باره نفسش ، و تمام اندوه و يا همتش براى دين خويش ، و همه كوشش و اجتهادش براى آخرت خود باشد .
22- بسا كوچكى كه دور انديش تر از بزرگى است ، چون عقل او بيشتر مى باشد ، چنانكه سعدى گويد :
گه بود كز حكيم روشن رأى
بر نيايد درست تدبيرى
گاه باشد كه كودكى نادان
بغلط بر هدف زند تيرى
23- اسلحه دور انديش احتياط و پشت قوى كردن است .
ص 259
24- للحازم في كلّ فعل فضل 7335 .
25- للحازم من عقله عن كلّ دنيّة زاجر 7350 .
26- لا يدهش عند البلاء الحازم 10696 .
27- لا يكون حازما من لا يجود بما في يده ، و لا يؤخّر ( و لا يدّخر ) عمل يومه إلى غده 10851 .
28- لا يستغني الحازم أبدا عن رأي سديد راجح 10878 .
1- لا تأس على ما فات 10153 . 24- براى دور انديشى در هر كارى فضلى است ( زيرا كارى را بدون فكر انجام نخواهد داد حساب شده به عملى دست زند نه بيهوده و عبث ) .
25- براى دور انديش از جانب عقلش از هر صفت پست منع كننده ايست .
26- دور انديش در نزد بلاء مدهوش نمى شود ( و عقل را از دست نداده در عاقبت آن انديشه مى نمايد ) .
27- دور انديش نيست كسى كه به آنچه در دست اوست بخشش نكرده و عمل روز خود را به فرداى آن پس نيندازد ( و در آن شتاب نكند كه سبب زيان گردد ) . و يا عمل امروزش را براى فردايش ( قيامت
) ذخيره ننمايد .
28- دور انديش هرگز از رأى درستى كه راجح است ( كه در سنجش بچربد ) بى نياز نخواهد بود .
اندوه بر آنچه فوت شده 1- اندوهگين مشو بر آنچه فوت شده است .
ص 260
1- الحساب قبل العقاب ، الثّواب بعد الحساب 380 .
1- لا جمال كالحسب 10481 .
1- الحسد أحد العذابين 1635 .
2- الحسد الأم الرّذيلتين 1650 .
3- الحسد داء عياء ، لا يزول إلّا بهلك الحاسد ، أو موت المحسود 1889 .
4- الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النّار الحطب 1891 . حساب 1- حساب پيش از عقاب ، و ثواب و پاداش بعد از حساب خواهد بود .
شرافتمندى 1- هيچ زيبائى مانند حسب نيست ( كه آدمى به وسيله كسب فضائل به مرتبه بلند رسد ) .
رشك 1- حسد يكى از دو عذاب است .
2- حسد پست ترين دو صفت پست است .
3- رشك مرضى است خوب نشدنى برطرف نگردد مگر به هلاكت حسد برنده ، يا مردن آنكه بر او رشك برده شده است .
4- حسد حسنات را مى خورد ، چنانكه آتش هيزم را مى خورد .
ص 261
5- الحسد عيب فاضح ، و شحّ ( شجىّ ) فادح ، لا يشفي صاحبه إلّا بلوغ آماله فيمن يحسده 2205 .
6- احذروا الحسد ، فإنّه يزري بالنّفس 2585 .
7- إيّاك و الحسد ، فإنّه شرّ شيمة ، و أقبح سجيّة ، و خليقة إبليس 3653 .
8- الحسد يضني 29 .
9- الحسد شرّ الأمراض 332 .
10- الحسد حبس الرّوح 372 .
11- الحسد رأس العيوب 558 .
12- الحسد ينكّد العيش 809 .
13- الحسد ينضي ( يضني ) الجسد 943 . 5- رشك عيبى است رسوا ، و بخيلى يا غصه است سنگين ، صاحب خود را شفا ندهد مگر رسيدن به آرزوهاى خود در حق كسى كه بر او حسد مى برد .
6- از حسد دورى نمائيد ، زيرا كه آن نفس را عيبناك مى سازد .
7- بر تو باد به دورى
از حسد زيرا كه آن بدترين خصلت ، و زشت ترين خو ، و خوى شيطان است .
8- حسد رنجور مى سازد ( زيرا كه رشكبر نمى تواند نعمت ديگران را ببيند لذا پيوسته رنجور است ) .
9- حسد بدترين مرض هاست .
10- حسد منع كردن جان است .
11- رشك و حسد رأس عيب هاست .
12- رشك زندگانى را دشوار مى گرداند .
13- رشك تن را لاغر مى سازد .
ص 262
14- الحسد يذيب الجسد 981 .
15- الحسد ينشئ الكمد 1038 .
16- الحسد مقنصة ( منقصة ) إبليس الكبرى 1133 .
17- الحسد مرض لا يؤسى 1378 .
18- الحسد دأب السّفل ، و أعداء الدّول 1472 .
19- إذا أمطر التّحاسد نبت التّفاسد 4131 .
20- ثمرة الحسد شقاء الدّنيا و الآخرة 4632 .
21- دع الحسد ، و الكذب ، و الحقد ، فإنّهن ثلاثة تشين الدّين ، و تهلك الرّجل 5137 .
22- رأس الرّذائل الحسد 5242 . 14- رشك جسد را آب مى كند ( چون حسود پيوسته در غم و اندوه بسر مى برد ) .
15- رشك تغيير رنگ و يا بيمارى دل و يا اندوه ببار آورد .
16- رشك صفت بزرگ نقص و يا دام بزرگ شيطان است .
17- حسد مرض است كه مداوا نخواهد شد و قطع شدنى نيست .
18- حسد شيوه و دأب انسان پست و فرو مايه ، و دشمنان دولت ها و دارائى هاست .
19- هرگاه ( باران ) حسد بر يكديگر ببارد ، تباه شدن و فساد حال هر يك برويد ( حضرت حسد را چون باران فرض كرده و حاصل آن را فساد و تباهى ) .
20- ميوه حسد بدبختى دنيا و آخرت است .
21- حسد ، و دروغ ،
و كينه را واگذار ، زيرا آنها سه خصلتند كه دين را عيبناك كرده ، و مرد را هلاك مى سازند .
22- رأس صفات رذل حسد است .
ص 263
23- سبب الكمد الحسد 5521 .
24- سلاح اللّؤم الحسد 5554 .
25- شرّ ما صحب المرء الحسد 5678 .
26- طهّروا قلوبكم من الحسد ، فإنّه مكمد مضني 6016 .
27- كما أنّ الصّدأ يأكل الحديد حتّى يفنيه ، كذلك الحسد يكمد الجسد حتّى يفنيه 7216 .
28- ليس الحسد من خلق الأتقياء 7454 .
29- من صغر الهمّة حسد الصّديق على النّعمة 9256 .
30- ويح الحسد ما أعدله ، بدأ بصاحبه فقتله 10095 . 23- سبب تغيير رنگ و بيمارى دل حسد خواهد بود .
24- سلاح دنائت و پستى حسد است .
25- بدترين چيزى كه با آدمى همراه گردد حسد خواهد بود .
26- دلهايتان را از حسد پاك سازيد زيرا كه آن مكمد ( بيمار كننده دل يا سخت اندوهناك سازنده و يا تغيير دهنده رنگ و زائل كننده صفاى آنست ) و بيمار كننده اى است كه علاج ندارد .
27- چنانكه زنگ آهن را مى خورد تا آن را نابود سازد همچنين رشك بدن را متغير سازد ( و مى برد صفاى آن را ) تا آن را فانى گرداند .
28- حسد از اخلاق افراد با تقوا نيست .
29- از كوچكى ( و كوتاهى ) همت است رشك بردن دوست بر نعمت ( دوست خود ) .
30- واى بر حسد چه چيز آن را عادل ساخته كه ( در زيان رساندن ) به صاحب خود ابتداء نموده پس او را مى كشد .
ص 264
31- لا تحاسدوا فإنّ الحسد يأكل الإيمان ، كما تأكل النّار الحطب
، و لا تباغضوا فإنّها الحالقة 10376 .
32- لا داء كالحسد 10478 .
1- الحسود ، و الحقود لا تدوم لهما مسرّة 1586 .
2- الحسود أبدا عليل ، و البخيل أبدا ذليل 1764 .
3- الحسود دائم السّقم و إن كان صحيح الجسم 1963 .
4- الحسود أبدا عليل 782 .
5- الحسود لا يبرء 884 .
6- الحسود لا يسود 1017 .
7- الحسود غضبان على القدر 1270 . 31- بر يكديگر حسد مبريد ، زيرا كه حسد ايمان را مى خورد ، چنانكه آتش هيزم را مى خورد ، و با يكديگر دشمنى مكنيد زيرا كه آن شوم و برنده است .
32- هيچ دردى مانند حسد نيست . ( زيرا به تن و روان زيان رساند ) .
رشكبر 1- رشكبر و كينه توز بر ايشان شادمانى دائم نيست .
2- رشكبر پيوسته بيمار ، و بخيل هميشه خوار است .
3- رشكبر پيوسته بيمار است گر چه تندرست باشد .
4- رشكبر هميشه رنجور و بيمار است .
5- رشكبر صحّت نمى يابد ( يعنى از بيمارى غم و اندوه مگر آنكه رياضت كشد و آن را از خود بر طرف سازد ) .
6- حسود آقا نخواهد گرديد و مهترى نيابد .
7- رشكبر بر تقدير ( خداى بزرگ ) خشمناك است .
ص 265
8- الحسود كثير الحسرات ، متضاعف السّيّئات 1520 .
9- عند تظاهر النّعم يكثر الحسّاد 6213 .
10- عجبت لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد 6262 .
11- ليس لحسود خلّة 7484 .
12- من كثر حسده ، طال كمده 8427 .
13- ما أقلّ راحة الحسود 9479 .
14- لا تكونوا لفضل اللّه عليكم حسّادا 10233 . 8- حسود حسرتها و ندامتهايش بسيار و گناهان او دو چندان خواهد بود
.
( ممكن است دو چندان بودن گناه يا از جهت زشتى اصل حسد باشد ، و يا آنكه چون رشكبر داراى صفت بدى است يك گناهش از جهت رشك است ، و گناه ديگرش از ناحيه ارتكاب تبعات حسد باشد ) .
9- در هنگام ظاهر شدن نعمت ها ( كه از پى يكديگر در آيند ) حسودان بسيار مى شودند .
10- عجب دارم از بى خبرى و غفلت حسودان از سلامتى بدنها ( چون كه حسد بدن را بيمار مى سازد ) .
11- براى حسود دوستى نيست ( زيرا با صفت حسدش دوستى را از ميان بر مى دارد ) .
12- هر كه حسدش بسيار باشد ، اندوه سخت او و يا بيمارى جسم و روح او طولانى خواهد بود .
13- چه اندازه كم است راحتى و آسايش حسود ( زيرا هميشه از نعمتهاى ديگران رنج مى برد ) و يا چه كم كرده راحتى حسود را 14- ( تتمه كلامى است از خطبه قاصعه 234 نهج البلاغه ) مباشيد براى فضل خدا بر خود حسد برندگان .
ص 266
15- لا راحة لحسود 10435 .
16- لا يوجد الحسود مسرورا 10562 .
17- لا يكون المؤمن حسودا 10565 .
18- لا عيش أنكد من عيش الحسود و الحقود 10747 .
19- لا يرضى الحسود عمّن يحسده إلّا بالموت ، أو بزوال النّعمة 10812 .
20- يشفيك من حاسدك أنّه يغتاظ عند سرورك 11030 .
21- الحسود لا خلّة له 886 .
22- الحسود لا شفاء له 1005 .
23- الحاسد يرى أنّ زوال النّعمة عمّن يحسده نعمة عليه 1832 . 15- آسايشى براى حسود نيست .
16- حسود شادمان يافت نمى شود ( بلكه پيوسته اندوهگين است ) .
17- مؤمن حسود نمى باشد
.
18- زندگانى تيره تر و سخت تر از زندگانى حسود و كينه ور نيست .
19- حسود از كسى كه بر او حسد مى برد خوشنود نخواهد گرديد مگر به مرگ طرف يا به زوال نعمت ( از او ) .
20- تو را ( در ناراحتى و كدورتى كه از حسد برنده دارى ) از حسد برنده ات شفا خواهد داد اين كه او در وقت خوشحال و شادمانيت خشمناك خواهد شد .
21- رشكبر براى او دوستى نيست ( چون نمى تواند نعمت را در او ببيند ) .
22- رشكبر براى او شفائى نيست .
23- رشك برنده چنين مى بيند كه زائل شدن نعمت از كسى كه بر او رشك مى برد نعمتى است بر او .
ص 267
24- العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد 1803 .
25- الحاسد يظهر ودّه في أقواله ، و يخفي بغضه في أفعاله ، فله اسم الصّديق ، و صفة العدوّ 2105 .
26- الحاسد يفرح بالشّرور ، و يغتمّ بالسّرور 1474 .
27- الحاسد لا يشفيه إلّا زوال النّعمة 1478 .
1- كلّ ذي رتبة سنيّة محسود 6862 .
الحسام و الجواد
1- قد يكبو الجواد 6411 . 24- جاى شگفت است از غافل بودن حسودان از سلامتى بدنها .
25- رشكبر دوستى خود را در گفتارهاى خود آشكار ساخته ، و دشمنيش را در كردارهاى خويش پنهان مى دارد ، پس براى اوست نام دوست ، و صفت دشمن .
26- حسد برنده ببديهاى ( ديگران ) خوشحال بوده ، و بمسرّت و شادى ( آنان ) غمناك گردد .
27- رشكبر او را شفا نخواهد داد مگر زوال نعمت از ديگرى ( پس بايد خود را مداوا كند يعنى حسد را ترك كند و گرنه
دائم عليل و بيمار خواهد بود چون نعمت ها هميشگى است ) .
رشك برده شده 1- هر صاحب رتبه بلندى حسد برده شده است .
تيز هوش 1- گاهى اسب نيكو ( و انسان تيز هوش و تند رو ) برو مى افتد و عقب مى ماند .
ص 268
2- قد ينبو الحسام 6650 .
1- اكتساب الحسنات من أفضل المكاسب 1572 .
2- لكلّ حسنة ثواب 7268 .
3- في كلّ حسنة مثوبة 6463 .
4- كلّ حسنة لا يراد بها وجه اللّه تعالى فعليها قبح الرّياء و ثمرتها قبح الجزاء 6919 .
1- الأخذ على العدوّ بالفضل أحد الظّفرين 1676 .
2- إتباع الإحسان بالإحسان من كمال الجود 2020 . 2- گاهى شمشير كند مى گردد ( ضرب المثلى است براى عالم و يا عاقل و يا تيز هوشى كه گاهى به غلط مى رود ) .
نيكى ها 1- تحصيل نيكوئى ها ، از برترين كسب هاست .
2- براى هر كار نيكى پاداش نيكى است .
3- در هر حسنه و كار خوبى ثواب و پاداشى است .
4- هر حسنه اى كه به آن راه خداى تعالى اراده نشود پس بر آنست زشتى رياء و ميوه آنست زشتى پاداش .
احسان 1- بر دشمن احسان نمودن ( و جلو او را با احسان گرفتن ) يكى از دو پيروزى است ( زيرا با اين عمل دشمن تسخير مى شود ) .
2- احسان نمودن بعد از احسان از تمامى بخشش است .
ص 269
3- الإحسان غريزة الأخيار ، و الإساءة غريزة الأشرار 2029 .
4- الكرامة تفسد من اللّئيم بقدر ما تصلّح من الكريم 2080 .
5- الصّنيعة إذا لم تربّ أخلقت ، كالثّوب البالي و الأبنية المتداعية 2189 .
6- أحسن تسترقّ 2227 .
7- أفضل تقدّم 2230 .
8- أحسن تشكر 2235 .
9- انس رفدك ، اذكر وعدك 2249 .
10- أعط تستطع ( تصطنع ) 2251 . 3- نيكى كردن خصلت نيكوكاران و بدى خوى مردمان بد است .
4- بخشندگى و احسان اندازه كه از كريم صالح مى باشد ، بهمان مقدار از پست مرتبه فاسد مى گردد
، و يا گفته شود فاسد مى كند از لئيم بقدر آنچه از كريم صالح مى گرداند .
5- هر گاه احسان تربيت نشود كهنه گردد مانند لباس كهنه و بناهاى درهم شكسته شده ( مرحوم خوانسارى گويد يعنى در عقب احسان احسان ديگرى نكنند و آن را تازه ننمايند كهنه شود ) .
6- احسان نما تا بنده بسازى .
7- احسان كن تا مقدّم شوى .
8- احسان نما تا مورد شكر واقع شوى .
9- عطا و بخشش خود را فراموش كن وعده خويش را ياد آور .
10- بخشش نما توانا گردى ، يا بخشش كن تا ملكه تو گردد ، يا آنكه خداوند تو را براى قرب و منزلت فرا گيرد .
ص 270
11- اسمح تسد 2255 .
12- انعم تحمد 2257 .
13- ابذل معروفك ، و كفّ أذاك 2266 .
14- أحسن يحسن إليك 2270 .
15- أحسن إلى المسي ء تملكه 2273 .
16- أفضل على النّاس يعظم قدرك 2280 .
17- أحسن إلى من شئت و كن ( تكن ) أميره 2311 .
18- أنعم تشكر ، و ارهب تحذر ، و لا تمازح فتحقر 2348 .
19- اغتنم صنايع الإحسان ، و ارع ذمم الإخوان 2355 .
20- ابدأ بالعطيّة من لم يسئلك ، و ابذل معروفك لمن طلبه ، و إيّاك أن تردّ السّائل 2379 . 11- بخشش كن تا آقا شوى .
12- احسان نما تا ستايش كرده شوى .
13- احسان خود را مبذول دار ، و آزار خويشتن را نگهدارى كن .
14- نيكوئى نما تا به تو احسان شود .
15- به گنهكار احسان كن تا او را مالك شوى .
16- بر مردم احسان نما تا قدر و مرتبه تو بزرگ شود .
17-
به هر كه خواهى احسان نما ، فرمانفرماى او شو .
18- به مردم انعام و احسان نما تا تو را سپاس كنند ، و از خدا بترس تا مردم از تو بترسند ، و شوخى و مزاح مكن پس كوچك و حقير به حساب آئى .
19- غنيمت شمار احسانهاى انجام شده را ، و عهده هاى برادران را مراعات كن .
20- به بخشش كسى كه از تو سؤال نكرده ابتداء كن ، و احسان خود را براى
ص 271
21- ابذل مالك في الحقوق ، و واس به الصّديق ، فإنّ السّخاء بالحرّ أخلق 2384 .
22- أحسن إلى من تملك رقّه ، يحسن إليك من تملّك رقّك 2454 .
23- أفضل الإيمان الإحسان 2870 .
24- أحسن الصّنايع ما وافق الشّرايع 2946 .
25- أفضل البرّ ما أصيب به الأبرار 2954 .
26- أفضل البرّ ما أصيب به أهله 2957 .
27- أفضل من الصّنيعة مزيّة الصّنيعة 2975 .
28- أوفر البرّ صلة الرّحم 2984 . كسى كه آن را طلب نموده بذل نما ، و دورى كن از اين كه سائلى را رد كنى .
21- مال خود را در حقها ( مانند زكات و خمس و انفاق بر اهل و عيال و غير آن ) بذل نما ، و مواسات كن در آن با دوست ، زيرا بخشش به آزاده سزاوارتر است .
22- به سوى كسى كه بندگى او را مالك مى شوى احسان نما ، تا اين كه احسان كند به تو كسى كه بندگى تو را مالك شده . ( يعنى مالك الملوك ) .
23- افزون ترين ايمان ، احسان است .
24- بهترين احسانها آنست كه موافق شريعت ها باشد . ( يعنى
نه اسراف كند و نه خود را محتاج گذارد ، و نه از راه حرام بدست آورده و در راه حرام مصرف نمايد بلكه عمل خود را با دين وفق دهد كه آن بهترين احسان است ) .
25- افزون ترين نيكوئى و احسان آنست كه نيكوكاران به آن رسند .
26- افزون ترين نيكوئى آنست كه به اهل آن رسيده شود .
27- افزون تر از احسان مزيّت و شرفى است كه از احسان عائد بشر مى گردد .
28- و افرترين نيكوئى پيوند با خويش است .
ص 272
29- أجمل أفعال ذوي القدرة الإنعام 3002 .
30- أفضل الكنوز حرّ يدّخر 3012 .
31- أحسن الإحسان مواساة الإخوان 3023 .
32- أفضل العطاء ترك المنّ 3028 .
33- أشرف الصّنايع اصطناع الكرام 3045 .
34- أولى النّاس بالنّوال أغناهم عن السّؤال 3062 .
35- أفضل النّوال ما وصل قبل السّؤال 3063 .
36- أحلى النّوال بذل بغير سؤال 3142 .
37- أفضل العطيّة ما كان قبل مذلّة السّؤال 3143 . 29- زيباترين كردارهاى صاحبان قدرت نعمت بخشيدن است .
30- افزون ترين گنجها آزاد مردى است كه ذخيره شود ( به اين معنى كه به او احسان گردد تا براى روز تنگى مدد كار انسان باشد ) .
31- بهترين احسان برابر دانستن برادران است .
32- افزون ترين بخشش منّت نگذاشتن است .
33- برترين احسانها احسان كريمان و افراد بلند مرتبه است ، ( چون با روى باز ، و بدون منت خواهد بود ، و ممكن است مقصود احسان نسبت به كريمان باشد كه اگر كريم نيازمند شود بهترين احسان رفع نيازمنديهاى اوست ، چون عفيف است به كسى رو نمى زند ) .
34- سزاوارترين مردم به بخشش ( كه نسبت به او بذل
احسان شود ) بى نيازترين آنهاست از سؤال .
35- افزون ترين بخشش آنست كه پيش از خواستن و اصل شود .
36- شيرين ترين عطا بخششى است كه بدون سؤال باشد .
37- افزون ترين بخشش آنست كه پيش از خوارى سؤال باشد ، ( زيرا در
ص 273
38- أفضل النّاس سالفة عندك ، من أسلفك حسن التّأميل لك 3173 .
39- أولى النّاس بالاصطناع ، من إذا مطل صبر ، و إذا منع عذر ، و إذا أعطي شكر 3347 .
40- أحقّ النّاس بالإحسان من أحسن اللّه إليه ، و بسط بالقدرة يديه 3369 .
41- أولى النّاس بالإنعام من كثرت نعم اللّه عليه 3370 .
42- إنّ أسرع الخير ثوابا البرّ 3383 .
43- إنّ إعطاء هذا المال قنية ، و إنّ إمساكه فتنة 3391 . طلب يك نوع ذلّت هست ، پس نبايد گذاشت كه يك فرد مسلمان تن به ذلت دهد قبل از طلب بايد حاجت او را روا كرد ) .
38- افزون ترين مردم در نزد تو از نظر تقدّم ( و جلو انداختن در احسان و كار گشائى ) كسى است كه در نيكوئى ميل و اميد نسبت به تو پيشى گرفته باشد .
39- سزاوارترين مردم به احسان ( كه نسبت به او انجام گيرد ) ، كسى است كه هر گاه وعده به او تأخير افتد صبر كند ، و زمانى كه چيزى به او داده نشود معذور دارد و بگذرد ، و چون به او احسانى شود سپاس گذارد .
40- سزاوارترين مردم به اين كه احسان كند ، كسى است كه خداوند نسبت به او احسان نموده ، و دستهاى او را بتوانائى گشوده باشد . ( يعنى
او را توسعه در مال داده است ، و يا داراى جاه و اعتباريست كه به آسانى چاره سازى نمايد ) .
41- سزاوارترين مردم به نعمت بخشيدن كسى است كه نعمتهاى خداوند بر او بسيار باشد .
42- براستى كه شتابان ترين نيكوئى از نظر ثواب و پاداش احسان است .
43- براستى كه بخشيدن اين مال و ثروت دنيا ذخيره است ، و نگهداشتن آن در معرض فتنه مى باشد .
ص 274
44- إنّ إنفاق هذا المال في طاعة اللّه أعظم نعمة ، و إنّ إنفاقه في معاصيه أعظم محنة 3393 .
45- إنّ بذل التّحيّة من محاسن الأخلاق 3404 .
46- إنّ اللّه سبحانه يحبّ كلّ سمح اليدين ، حريز الدّين 3436 .
47- إنّ قدر السّؤال أكثر من قيمة النّوال ، فلا تستكثروا ما أعطيتموه ، فإنّه لن يوازي قدر السّؤال 3496 .
48- إنّ اليسير من اللّه سبحانه لأكرم من الكثير من خلقه 3497 .
49- إنّ مكرمة صنعتها إلى أحد من النّاس ، إنّما أكرمت بها نفسك ، و زيّنت بها عرضك ، فلا تطلب من غيرك شكر ما صنعت إلى نفسك 3542 .
50- إنّ إحسانك إلى من كادك من الأضداد و الحسّاد لأغيظ عليهم من 44- براستى كه انفاق اين مال در طاعت خدا بزرگترين نعمت ، و انفاقش در نافرمانيهاى او بزرگترين محنت خواهد بود .
45- براستى كه عطا و بخشش يا سلام از نيكوئيهاى خصلت هاست .
46- براستى كه خداى سبحان هر دستهاى دهنده محكم دين را دوست دارد .
47- براستى كه قدر سؤال و ارزش آبرو از قيمت عطا و بخشش بيشتر است ، پس آنچه را كه به سائل مى دهيد بسيار مشماريد ، زيرا كه آن
هرگز با قدر سؤال و خفّت و ذلّت آن برابرى نمى كند .
48- براستى كه اندك و كم از خداى سبحانه هر آينه از بسيار خلقش گرامى تر است .
49- براستى احسانيكه به فردى از مردم مى نمائى جز اين نيست كه نفس خود را به آن گرامى داشتى ، و عرض و آبروى خود را بوسيله آن زينت داده اى ، پس از غير خود تشكر از آنچه نسبت به نفست انجام داده اى طلب منما .
50- براستى احسان تو نسبت به كسى از دشمنان و رشكبرانت با تو مكر كنند
ص 275
مواقع إسائتك منهم و هو داع إلى صلاحهم 3637 .
51- إنّ كرامتك لا تتّسع لجميع الخلق ، فتوخّ بها أفاضل الخلق 3640 .
52- ليس من عادة الكرام تأخير الإنعام 7489 .
53- المعروف سيادة 32 .
54- المعروف حسب 80 .
55- الإحسان محبّة 109 .
56- المعروف قروض 133 .
57- الإحسان غنم 156 . بر آنها خشم آورنده تر است بر آنها از مواقع بدى كردن تو به آنها ، و چنين كارى آنها را به صلاحشان خواننده تر است . ( يعنى چنين كارى سبب ترك دشمنى و حسد خواهد گرديد ) .
51- براستى كه اكرام تو گنجايش همه مردم را ندارد ، پس با آن مزيّت دارترين خلق را طلب نما .
52- از عادت مردم گرامى و بلند مرتبه نمى باشد پس انداختن احسان ( بلكه انعام احسان آنان فوى است ) .
53- احسان سرورى است .
54- كار پسنديده سرمايه شرف و افتخار است .
55- احسان سبب دوستى خواهد بود .
56- احسان و خدمت به مردم قرضهائى است كه به يكديگر مى دهند ( بنا بر اين انسان بايد در فكر تلافى
آن بر آيد ) .
57- ( به مردم ) نيكى كردن غنيمت و نفع است .
ص 276
58- المعروف فضل ، الكرم نبل 195 .
59- المعروف كنز 220 .
60- الإنسان عبد الإحسان 263 .
61- المعروف زكاة النّعم 470 .
62- المعروف أفضل المغانم 521 .
63- الإحسان رأس الفضل 744 .
64- الإحسان يستعبد ( يسترقّ ) الإنسان 783 .
65- المعروف أشرف سيادة 857 .
66- الإسائة يمحاها الإحسان 866 .
67- الفضل مع الإحسان 892 .
68- الإفضال أفضل الكرم 972 . 58- احسان سبب زيادتى و برترى ، و كرم دليل نجابت و هوشيارى است .
59- نيكى به مردم گنجى است ( زيرا در وقت حاجت به كار آيد ) .
60- آدمى بنده احسان است ( از هر كه احسان بيند بنده اش گردد ) .
61- احسان به مردم زكات نعمت هاست ( چنانكه زكات مال فوائد بسيارى را نسبت به مال در بر دارد همچنين احسان به مردم نسبت به نعمتها آن نتائج را دارد ) .
62- احسان به مردم برترين غنيمت هاست .
63- احسان رأس برترى است .
64- احسان آدمى را برده و بنده مى كند .
65- احسان و يا نيكوئى برترين بزرگى است .
66- بدى را احسان محو و نابود خواهد كرد .
67- برترى و فزونى مرتبه با احسان و نيكوئى به مردم است .
68- به مردم احسان نمودن برترين بزرگى و كرم است .
ص 277
69- المعروف ذخيرة الأبد 980 .
70- الإحسان ذخر ، و الكريم من حازه ( جازه ) 1135 .
71- النّاس أبناء ما يحسنون 1177 .
72- اصطناع العاقل ( الكريم ) أحسن فضيلة 1232 .
73- اصطناع اللّئيم أقبح رذيلة 1233 .
74- الجزاء على الإحسان بالإسائة كفران 1237 .
75-
المعروف أنمى زرع و أفضل كنز 1329 .
76- الإحسان إلى المسي ء أحسن الفضل 1344 .
77- المعروف يكدّره تكرار المنّ به 1397 . 69- احسان بمردم ذخيره پاداش هميشگى است .
70- احسان كردن ذخيره و كريم و بزرگوار كسى است كه آن را نگهدارى كند .
71- مردم پسران آنچه از عمل و كار خوب انجام مى دهند مى باشند ( گويا عمل ، پدر و يا مادر انسان خواهد گرديد ، اگر عمل خوب باشد فرزند خوبى خواهد شد . و اگر بد باشد فرزند بدى است ، و يا مردم فرزندان احسانند ، نظير روايت «الإنسان عبيد الإحسان» ) .
72- احسان كردن خردمند يا كريم ( كه مى داند بچه كسى احسان كند و چه نحو انجام دهد ) نيكوترين فضيلت است .
73- احسان كردن بخيل يا بد كردار زشت ترين پستى مرتبه و رذيله است .
74- پاداش دادن احسان را ببدى كفران ( نعمت يا به منزله كفر به خداى بزرگ ) است .
75- احسان به مردم نمو كننده ترين كشت و افزون ترين گنج است .
76- احسان كردن به گنهكار و عفو از او نيكوترين فضيلت است .
77- احسان نمودن را منّت مكرّر ناصاف مى گرداند .
ص 278
78- اصطناع الأكارم أفضل ذخر و أكرم اصطناع 1498 .
79- الإحسان إلى المسي ء يستصلح العدوّ 1517 .
80- المعروف كنز فانظر عند من تودعه 1539 .
81- الاصطناع ذخر فارتد عند من تضعه 1540 .
82- إن تفضّلت خدمت 3754 .
83- إنّك إن أحسنت فنفسك تكرم و إليها تحسن 3808 .
84- إنّكم إلى اصطناع الرّجال أحوج منكم إلى جمع الأموال 3840 .
85- آفة العطاء المطل 3941 . 78- به نيكان احسان نمودن بهترين ذخيره و نيكوترين
احسان است .
79- به گنهكار و كسى كه به انسان بد كرده احسان كردن دشمن را به صلاح مى آورد ، ( و سبب مى شود كه ديگر دشمنى نكند ) .
80- احسان گنج است ، پس نگاه كن در نزد چه كسى آن را به امانت مى گذارى .
81- احسان ذخيره ايست ، پس جويا باش در نزد كه آن را مى نهى . ( يعنى متوجه باش كه در نزد اهلش بگذارى احسان به غير اهل نكنى ) .
82- اگر بخشش كنى مخدوم مردم گردى . ( يعنى مردم خادم تو گردند ) .
83- براستى كه تو اگر احسان و نيكى نمائى نفس خود را گرامى داشتى و به سوى آن نيكوئى نمودى .
84- براستى كه شما به نيكو پروريدن و احسان به مردان را محتاج تريد تا جمع كردن اموال .
85- آفت بخشش پس انداختن است ( يعنى آدمى داشته باشد و ندهد و قول بعدى دهد ) .
ص 279
86- إذا صنعت معروفا فاستره 3981 .
87- إذا صنع إليك معروف فانشره 3982 .
88- إذا أعطيت فأوجز 3986 .
89- إذا صنع إليك معروف فاذكر 4000 .
90- إذا صنعت معروفا فانسه 4001 .
91- إذا أحسنت على اللّئيم و ترك بإحسانك إليه 4089 .
92- أنا مخيّر في الإحسان إلى من لم أحسن إليه ، و مرتهن بإتمام الإحسان إلى من أحسنت إليه ، لأنّي إذا أتممته فقد حفظته ، و إذا قطعته فقد أضعته ، و إذا أضعته فلم فعلته 3766 . 86- هر گاه نيكى انجام دادى آن را بپوشان ( تا برياء آميخته نشود ) .
87- هرگاه به سوى تو احسانى شد آن را انتشار ده ( كه
چنين كارى تشكر از نيكو كار خواهد بود ، و باعث تشويق او خواهد گرديد ) .
88- هرگاه مى دهى زود بده ، و در آن عجله نما ( كه طرف در زحمت انتظار و شرمندگى بيشتر دچار نگردد ) .
89- چون به سوى تو احسانى شد ياد آورى نما .
90- هرگاه به كسى احسانى نمودى آن را فراموش كن . ( يعنى هيچگاه برخ طرف مكش گويا فراموشش نمودى ) .
91- هر گاه بر لئيم ( بخيل يا ناكس ) احسان نمائى به جاى احسانت نسبت به او به تو مكروهى رساند .
92- ( از آن حضرت نقل است كه فرموده : ) من در احسان به كسى كه به آن احسان نكرده ام مخيّر بوده و با تمام احسان نسبت به كسى كه به او احسان نمودم در گرو مى باشم ، زيرا هرگاه تمام احسان نمايم آن را در حقيقت نگهدارى نمودم ، و چون قطع احسان كنم در حقيقت آن را ضايع كردم ، و هر گاه آن را ضايع كنم پس
ص 280
93- إذا عجز عن الضّعفاء نيلك فلتسعهم رحمتك 4121 .
94- إذا وجدت من أهل الفاقة من يحمل لك زادك إلى يوم القيمة ، فيوفّيك به غدا حيث تحتاج إليه فاغتنمه ، و حمّله إيّاه و أكثر من تزويده ، و أنت قادر عليه ، فلعلّك أن تطلبه فلا تجده 4155 .
95- بالإحسان يستعبد الإنسان 4188 .
96- بفعل المعروف يستدام الشّكر 4214 .
97- بالإحسان تملك القلوب 4298 . چرا چنين كارى كردم ( يعنى انسان يا احسان نكند و يا اگر مى كند تمام نمايد ، و اگر بنا دارد قطع كند از
اول نكند ، زيرا خوبى ها هم خنثى خواهد گرديد و چنانست كه از اول احسانى نكرده است ) .
93- هرگاه از ناتوانها بخشش و دهش تو فرو ماند ( يعنى از جهت ندارائى قدرت بخشش ندارى ) پس بايد ملاطفت و مهربانى تو آنها را فرا گيرد .
94- هرگاه از اهل حاجت كسى را يافتى كه توشه تو را تا روز قيامت حمل كند و در فرداى قيامت در وقتى كه به آن محتاجى آن را به تو باز پس دهد ، آن را غنيمت دار ، و آن را بر او بار نما ، و توشه دادن او را زياد كن و حال آنكه بر چنين عملى قادرى ، پس بسا باشد كه چنين شخصى را طلب كنى و او را نيابى .
95- به سبب احسان آدمى بنده مى شود .
96- به سبب احسان نمودن شكر ادامه خواهد داشت . ( يعنى اگر كسى انتظار سپاسگزارى را دارد بايد احسان كند ، و گرنه گاهى خدمت كند و سپس ببرد تشكر هم بريده خواهد شد ، و احتمال مى رود مراد اين باشد كه شكر خدا با انجام كارهاى خوب است ) .
97- به سبب احسان دلها بنده خواهند شد .
ص 281
98- بالإحسان تملك الأحرار 4330 .
99- بالإحسان و تغمّد الذّنوب بالغفران يعظم المجد 4336 .
100- بالإحسان تسترقّ الرّقاب 4353 .
101- بذل العطاء زكاة النّعماء 4438 .
102- بذل اليد بالعطيّة أجمل منقبة ، و أفضل سجيّة 4445 .
103- بسط اليد بالعطاء يجزل الأجر ، و يضاعف الجزاء 4456 .
104- تعجيل المعروف ملاك المعروف 4469 .
105- تضييع المعروف وضعه في غير عروف 4470 . 98- به وسيله
احسان آزادگان بنده مى شوند .
99- به واسطه احسان و پوشيدن گناهان به عفو و بخشش مجد و بزرگى عظمت پيدا مى كند .
100- به وسيله احسان گردنها بنده مى شوند . ( يعنى كسانى كه به آنها احسان شده در فرمان احسان كننده در آيند گويا بنده زر خريد آنانند .
101- دادن عطا زكات نعمت است . ( يعنى با بخشش نعمت زياد و پاكيزه خواهد شد ) .
102- بذل يد و يا بكار انداختن آن به بخشش زيباترين منقبت و افزون ترين خصلت است .
103- گشودن دست به بخشش مزد را بسيار گردانده ، و پاداش را افزون مى سازد .
104- در احسان شتاب نمودن ملاك احسان است ( زيرا در تأخير آن رنج متوقع احسان بوده و از طرفى امكان دارد آفتى رسد و آدمى را محروم سازد ) .
105- ضايع كردن احسان گذاشتن آنست در حق غير كسى كه بشناسد ( حق احسان را ) .
ص 282
106- تفضّل تخدم و احلم ( و اعلم ) تقدّم 4479 .
107- تمام الإحسان ترك المنّ به 4483 .
108- تأميل النّاس نوالك خير من خوفهم نكالك 4510 .
109- تحلّوا بالأخذ بالفضل ، و الكفّ عن البغي ، و العمل بالحقّ ، و الإنصاف من النّفس ، و اجتناب الفساد ، و إصلاح المعاد 4534 .
110- جمال الإحسان ترك الامتنان 4750 .
111- جمال المعروف إتمامه 4752 .
112- جحود الإحسان يحدو على قبح الامتنان 4798 . 106- عطا و بخشش كن تا خدمت كرده شوى ، و بردبارى نما ( و يا عالم شو ) تا مقدم گردى .
107- تمام احسان ترك منّت گذاشتن به آنست .
108- اميد داشتن مردم به
احسان و عطاى تو بهتر از ترس آنهاست از سياست تو . ( يعنى زمامدار و يا مطلق انسان بايد كارى كند كه مردم به بخششهاى او چشم اميد داشته باشند نه آنكه از او بترسند و از سياست او هراس به خود راه دهند ) .
109- به فرا گرفتن احسان و بخشش ، و باز ايستادن از ستم و سركشى يا دروغ و خود بينى ، و عمل كردن به حق ، و انصاف دادن از نفس ، ( يعنى خود را نصف ديگران و ديگران را نصف خود دانستن ) و دورى از فساد ، و اصلاح معاد آراسته شويد .
110- زيبائى احسان ترك منّت گذاشتن است .
111- زيبائى احسان تمام كردن آن است .
112- انكار احسان ( كه كسى بگويد به من احسانى نشده آدمى را ) بر زشتى منّت نهادن مى خواند ( كه احسان كننده احسانش را به زبان آرد و در نتيجه منت گذارد ) .
ص 283
113- جحود الإحسان يوجب الحرمان 4899 .
114- خير المعروف ما أصيب به الأبرار 4983 .
115- خير المعروف ما لم يتقدّمه المطل ، و لم يتبعه المنّ 4999 .
116- خير العطاء ما كان عن غير طلب 5037 .
117- خذ على عدوّك بالفضل ، فإنّه أحد الظّفرين 5038 .
118- ذو الإفضال مشكور السّيادة 5194 .
119- ذو المعروف محمود العادة 5195 .
120- رأس الإحسان الإحسان إلى المؤمنين 5229 . 113- انكار احسان موجب محروميّت خواهد شد . ( يعنى باعث خواهد شد كه ديگر احسان كننده احسان ننمايد ) .
114- بهترين احسان آنست كه به نيكو كاران رسد .
115- بهترين احسان آنست كه پس انداختن آن را
پيشى نگرفته باشد ( كه وعده كند و تأخير اندازد ) ، و دنبال در نيايد او را منّتى .
116- بهترين بخشش آنست كه ابتدائى و بدون طلب و تقاضا باشد .
117- بر دشمن خود با احسان غلبه نما ، زيرا آن يكى از دو پيروزيست . ( يعنى بر دشمن از دو طريق مى توان پيروز شد ، يكى با قهر و غلبه و ديگر با احسان ، و شكى نيست در اين كه اين طريق آسان تر است ) .
118- صاحب احسان سپاسگزارى شده به بزرگى است ( يعنى مردم او را ببزرگى و جلالت شكر كنند ) .
119- صاحب بخشش ستوده عادت است . ( يعنى عادتا از او تشكر شود و او را بستايند ) .
120- سر احسان احسان كردن به مؤمنان است .
ص 284
121- رأس السّخاء تعجيل العطاء 5250 .
122- رأس الإيمان الإحسان إلى النّاس 5253 .
123- رأس الفضائل اصطناع الأفاضل 5254 .
124- رأس الرّذائل اصطناع الأراذل 5255 .
125- ربّ المعروف أحسن من ابتدائه 5428 .
126- زد في اصطناع المعروف ، و أكثر من إسداء الإحسان ، فإنّه أبقى ذخرا ، و أجمل ذكرا 5498 .
127- سبب المحبّة الإحسان 5518 .
128- سنّة الكرام ترادف الإنعام 5550 .
129- سل المعروف من ينساه ، و اصطنعه إلى من يذكره 5629 . 121- سر سخاوت ( و دليل آن ) زود دادن بخشش است .
122- سر ايمان ( و عمده آثار آن ) احسان كردن به مردم است .
123- سر فضيلت ها و عمده افزونيها احسان كردن به مردم شريف است .
124- سر رذيلت ها و عمده صفات ناپسند احسان نمودن به مردم پست است .
125- پروراندن
احسان ( و دائم داشتن آن ) نيكوتر از ابتداء كردن آنست ( زيرا كسى كه به او احسان شده منتظر احسان ديگر است ، ولى كسى كه هنوز به او احسانى نشده از كسى متوقع نخواهد بود ) .
126- در نيكوئى كردن زياد كن ، و از احسان نمودن بسيار نما ، زيرا كه آن از نظر ذخيره پاينده تر ، و به حسب ياد آورى ( هم در نزد خدا و هم در نزد خلائق ) زيباتر خواهد بود .
127- سبب دوستى احسان است .
128- طريقه كريمان پى در پى انعام كردن است .
129- احسان را از كسى كه آن را فراموش مى نمايد مسئلت نما ، و به كسى كه
ص 285
130- شرّ النّوال ما تقدّمه المطل ، و تعقّبه المنّ 5731 .
131- صنايع المعروف تقي مصارع الهوان 5833 .
132- صنايع الإحسان من فضائل الإنسان 5834 .
133- صنايع المعروف تدرّ النّعماء ، و تدفع البلاء 5840 .
134- صنيع المال يزول بزواله 5853 .
135- طوبى لمن أحسن إلى العباد و تزوّد للمعاد 5955 .
136- ظلم المعروف من وضعه في غير أهله 6063 .
137- ظفر بسنيّ المغانم واضع صنايعه في الأكارم 6073 . آن را ياد آورد احسان نما ( زيرا كه دسته اول از جهت بلند همتى آن را بازگو نمى كند گويا فراموشش كرده ، و دسته دوم شكر گذار و حق شناس است ) .
130- بدترين عطا و احسان آنست كه بر آن تأخير انداختن بعد از وعده پيشى گرفته ( يعنى وقتى وعده داده عمل نكرده آن را عقب اندازد ) ، و از پى در آيد آن را منّت ( يعنى و
چون عمل نمايد منّت گذارد ) .
131- احسانهاى انجام شده ( آدمى را ) از افتادنهاى خوارى نگه مى دارد .
132- انجام دادن احسان از برترى هاى آدمى است .
133- احسان كردن نعمت ها را روان ساخته ، و بلاء را دفع مى كند .
134- احسان شده مال ( يعنى دوستى كه از آن بوجود آمده ) با زوال مال زائل خواهد شد .
135- خوشا به حال كسى كه به بندگان احسان نموده و براى روز بازگشت توشه برگيرد .
136- به احسان ستم نموده كسى كه آنها را در غير اهلش بنهد ( يعنى مصرف نمايد ، زيرا او اهليت احسان را نداشته يا ستمكار است يا كفران مى نمايد .
137- به درخشنده يا بلندترين غنيمت ها پيروزى يافته كسى كه احسانهاى
ص 286
138- عليك بالإحسان فإنّه أفضل زراعة و أربح بضاعة 6112 .
139- عليكم بالإحسان إلى العباد و العدل في البلاد تأمنوا عند قيام الأشهاد 6164 .
140- عليكم بصنايع المعروف فإنّها نعم الزّاد إلى المعاد 6166 .
141- عليكم بصنايع الإحسان و حسن البرّ بذوي الرّحم و الجيران فإنّهما تزيدان في الأعمار و يعمران الدّيار 6168 .
142- عند تواتر البرّ و الإحسان يتعبّد الحرّ 6217 .
143- عادة الإحسان مادّة الإمكان 6237 . خود را در مردم گرامى نهد ( يعنى در حق افراد بلند مرتبه نه پست مرتبه احسان نمايد ) .
138- بر تو باد به احسان زيرا كه آن افزون ترين زراعت و سود كننده ترين سرمايه است .
139- بر شما باد به احسان كردن به بندگان و عدالت در شهرها ( ممكن است خطاب به حكام و قضات باشد چنانكه امكان دارد خطاب به همه مردم شود ) تا در نزد
ايستادن حاضران ( در قيامت يا بر خواستن گواهان ائمه طاهرين- عليهم السلام- و يا مطلق گواهان ) ايمن گردد .
140- بر شما باد به انجام دادن احسان زيرا كه آن خوب توشه اى است به سوى روز بازگشت .
141- بر شما باد به كرده هاى احسان و نيكوئى نيكى و احسان به صاحبان رحم و همسايگان زيرا كه آن دو در عمرها افزوده و شهرها را آباد مى نمايد .
142- در وقت نيكى و احسان مكرر انسان آزاد بنده خواهد شد .
143- عادت كردن به احسان ، ماده و سرچشمه متمكن ساختن خود و يا صاحب منزلت خواهد بود .
ص 287
144- عجبت لمن يشتري العبيد بماله فيعتقهم كيف لا يشتري الأحرار بإحسانه فيسترقّهم 6276 .
145- في كلّ معروف إحسان 6497 .
146- في كلّ صنيعة امتنان 6498 .
147- قد يهنأ العطاء للإنجاز 6667 .
148- قدّم إحسانك تغنم 6753 .
149- كلّ معروف إحسان 6859 .
150- كم من إنسان استعبده إحسان 6930 .
151- كثرة اصطناع المعروف تزيد في العمر و تنشر الذّكر 7113 . 144- عجب دارم از كسى كه بندگان را با مالش مى خرد و آزاد مى كند چگونه آزادگان را به احسان خود نمى خرد تا آن ها را بنده خود سازد .
145- در هر بخشش و عطائى احسانى است .
146- در هر عطيّه ( چه از جانب خدا باشد و يا از سوى مخلوق ) منت گذاشتن و يا احسانى است ( يعنى بايد آدمى آن را بزرگ شمارد چه امتنان و احسان كم باشد و چه زياد و ممكن است كه مقصود اين باشد كه در خود عطاء منّت خوابيده پس نبايد منّت ديگرى اضافه كرد ) .
147- گاهى
بخشش و دهش به عمل به وعده ( و عدم تأخير و يا به اين كه در قيامت يا در دنيا به پاداش آن بطور حتم خواهد رسيد ) گوارا مى شود .
148- احسانت را پيش انداز ( چه در باره آخرت و چه در باره مردم ) تا نفع عمده و غنيمت برى .
149- هر معروفى احسان است ( گر چه خيلى كم باشد ) .
150- بسا آدمى كه او را احسانى بنده گردانيده باشد .
151- بسيارى احسان كردن در عمر افزوده و نشر ذكر و ياد آورى مى نمايد .
ص 288
152- كثرة الصّنايع ترفع الشّرف و تستديم الشّكر 7114 .
153- كافل دوام الغنى و الإمكان اتباع الإحسان الإحسان 7250 .
154- لكلّ شي ء فضيلة و فضيلة الكرام اصطناع الرّجال 7302 .
155- ليكن سجيّتك السّخاء و الإحسان 7390 .
156- لن يستطيع أحد أن يشكر النّعم بمثل الإنعام بها 7436 .
157- لو رأيتم الإحسان شخصا لرأيتموه شكلا جميلا يفوق العالمين 7601 .
158- من تفضّل خدم 7660 .
159- من بذل ماله جلّ 7680 .
160- من أنعم قضى حقّ السّيادة 7747 . 152- بسيارى احسانها شرف را بلند كرده و شكر را پاينده مى دارد .
153- ضامن پايندگى توانگرى و توانائى ، احسان را به دنبال احسان كردن است .
154- براى هر چيزى فضيلتى است و فضيلت كريمان احسان كردن به مردانست .
155- بايد خوى و خصلت تو سخاوت و احسان باشد .
156- هرگز احدى توانائى ندارد كه نعمت را به مثل انعام و احسان آن شكر نمايد .
157- اگر احسان را شخصى مى ديديد هر آينه آن را شكل زيبا كه در شرف بر جهانيان فائق آيد خواهيد ديد .
158- هر
كه عطا و احسان كند مخدوم گردد ( و مردم در خدمت او در آيند ) .
159- كسى كه مالش را عطا كند و ببخشد بزرگوار شود .
160- هر كه انعام و احسان كند حق بزرگى و آقائى را به جا آورده است .
ص 289
161- من منّ بإحسانه كدّره 7760 .
162- من بذل معروفه استحقّ الرّياسة 8014 .
163- من صنع العارفة الجميلة حاز المحمدة الجزيلة 8082 .
164- من صنع معروفا نال أجرا و شكرا 8107 .
165- من قطع معهود إحسانه قطع اللّه موجود إمكانه 8130 .
166- من لم يتفضّل لم ينبل 8188 .
167- من لم يعط قاعدا لم يعط قائما 8199 .
168- من لم يعط قاعدا منع قائما 8200 .
169- من اصطنع جاهلا برهن عن وفور جهله 8241 . 161- هر كه به احسان خود منت گذارد آن را تيره ساخته است .
162- هر كه بذل احسان كند مستحق رياست شود .
163- هر كه احسان نيكو كند ستايش بزرگ را فراهم ساخته است .
164- هر كه احسانى كند به پاداش و شكرى نائل گردد .
165- هر كه احسان خود را كه قبلا مى نموده قطع نمايد خداوند امكانات موجود او را قطع نمايد .
166- هر كه احسان و بخشش نكند به نجابت و بزرگى نرسد .
167- هر كه نشسته ( و بدون سعى ) داده نشود ايستاده ( و با طلب و دويدن ) داده نشود ( يعنى سعى زياد بى فائده است و يا هر كه نشسته ( و در حال توانگرى ) ندهد در حال ايستاده ( و حركت براى طلب ) داده نشود ) .
168- هر كه نشسته داده نشود ( يا ندهد
) ايستاده منع شود .
169- هر كه به نادان و يا كم عقلى احسان نمايد از بسيارى نادانى خود برهان آورده است . ( يعنى چنين كارى دليل روشن نادانى خود اوست ) .
ص 290
170- من كتم الإحسان عوقب بالحرمان 8333 .
171- من منع الإحسان سلب الإمكان 8334 .
172- من اصطنع حرّا استفاد أجرا 8338 .
173- من أحسن اكتسب حسن الثّناء 8362 .
174- من كثرت عوارفه أبان عن كثرة نبله 8420 .
175- من كثرت إحسانه أحبّه إخوانه 8473 .
176- من بذل معروفه كثر الرّاغب إليه 8492 .
177- من قبل عطاءك فقد أعانك على الكرم 8525 .
178- من أكمل الإفضال بذل النّوال قبل السّؤال 8544 . 170- هر كه احسانى را بپوشاند ( چه از طرف خدا باشد و چه از ناحيه خلق ) به محروميت پاداش داده مى شود .
171- هر كه احسانى را منع كند ( چه دولتى و چه كشورى ) از او تمكين و قدرت ربوده شود .
172- هر كه به آزاده اى احسان كند پاداش بزرگى ( و تشكر عظيمى ) را فائده برد .
173- هر كه احسان نمايد ثناى نيكو كسب كند .
174- هر كه عطاياى او بسيار باشد بسيارى نجابت و افزونى مرتبه خود را آشكار ساخته است .
175- هر كه احسانش بسيار باشد او را برادرانش دوست دارند .
176- هر كه بذل احسان كند رغبت كننده به سوى او فراوان باشد ( زيرا آدمى بنده احسان است ) .
177- هر كه عطايت را بپذيرد در حقيقت تو را در كرم يارى نموده است .
178- هر كه ( خواهد ) احسان را كامل كند پيش از سؤال بذل عطا كند .
ص
291
179- من أسدى معروفا إلى غير أهله ظلم معروفه 8547 .
180- من أعطى في غير الحقوق قصّر عن الحقوق 8549 .
181- من كفر حسن الصّنيعة استوجب قبح القطيعة 8567 .
182- من قابل الإحسان بأفضل منه فقد جازاه 8588 .
183- من كثر إحسانه كثر خدمه و أعوانه 8615 .
184- من بذل معروفه مالت إليه القلوب 8642 .
185- من بذل النّوال قبل السّؤال فهو الكريم المحبوب 8643 .
186- من كافئ الإحسان بالإسائة فقد برئ من الŘљșјɠ8674 .
187- من أحسن إلى النّاس استدام منهم المحبّة 8715 . 179- هر كه احسانى را به غير اهلش بنمايد به احسان خود ستم نموده است .
180- هر كه در غير حقوق عطا كند ( و به غير اهل احسان احسان نمايد ) از حق ها كوتاهى كرده ( و طبق وظيفه عمل ننموده است ) .
181- هر كه نيكوئى احسان را كفران نمايد مستوجب زشتى بريدن خواهد شد ( كه ديگر به او احسان نشود ) .
182- هر كه احسان را به افزون تر از آن ( يا به وسيله شكر و يا به احسانى بالاتر ) برابر اندازد پس در حقيقت آن را تلافى كرده و پاداش آن را داده است .
183- هر كه احسانش بسيار باشد خدمت كنندگان و يارانش بسيار باشند .
184- هر كه بذل احسان كند دلها به سوى او ميل نمايد .
185- هر كه پيش از مسئلت بذل عطا كند او كريم محبوب است .
186- هر كه احسان و نيكى را به بدى تلافى كند پس در حقيقت از مروّت عارى و برى شده است .
187- هر كه به مردم احسان و نيكى كند دوستى را در
حق آنان پاينده دارد .
ص 292
188- من قضى ما أسلف من الإحسان فهو كامل الحرّيّة 8721 .
189- من انتجعك مؤمّلا فقد أسلفك حسن الظّنّ بك فلا تخيّب ظنّه 8753 .
190- من قضى حقّ من لا يقضي حقّه فقد عبّده 8777 .
191- من أحسن إلى النّاس حسنت عواقبه و سهلت له طرقه 8833 .
192- من قبل معروفا فقد ملك مسديه إليه رقّه 8884 .
193- من قبل معروفك فقد أوجب عليك حقّه 8885 .
194- من أحسن إلى من أساء إليه فقد أخذ بجوامع الفضل 8905 . 188- هر كه قضا كند آنچه را كه از احسان نسبت به او در سابق انجام گرفته ( و در صدد تلافى باشد ) پس او در آزادگى كامل است .
189- هر كه با اميد از تو طلب احسان كند پس در حقيقت گمان نيك را به تو جلو انداخته ( با اين كه هنوز نسبت به او احسانى نشده ) پس گمانش را نوميد مگردان .
190- هر كه بجا آورد حق ( احسان ) كسى را كه حق ( احسان ) او را بجا نياورد ( يا از جهت عدم قدرت و يا به سبب عداوت و دشمنى ) پس در حقيقت او را بنده خود گردانده ( اين فراز در نهج البلاغه كلمات قصار 155 نيز نقل گرديده است ) .
191- هر كه به سوى مردم احسان نمايد عاقبت هاى او نيكو گشته و راههاى ( مطالب و مقاصد ) او آسان گردد .
192- هر كه احسانى را قبول نمايد پس در حقيقت احسان كننده به آن مالك بندگى او شده است .
193- هر كه قبول احسان تو را كند
در حقيقت بر تو حقش را ثابت نمايد ( كه سبب گشته تو به اجر و پاداش برسى ) .
194- هر كه احسان نمايد به كسى كه به او بدى نموده است پس در حقيقت
ص 293
195- من لم يشكر الإحسان لم يعده الحرمان 8996 .
196- من بدأ العطيّة من غير طلب و أكمل المعروف من غير امتنان فقد أكمل الإحسان 9032 .
197- من أنعم على الكفور طال غيظه 9066 .
198- من سمحت نفسه بالعطاء استعبد أبناء الدّنيا 9077 .
199- من لم يربّ معروفه فقد ضيّعه 9115 .
200- من قبل معروفك فقد باعك عزّته و مروّته 9140 .
201- من قبل معروفك فقد أذلّ لك جلالته و عزّته 9141 .
202- من لم يربّ معروفه فكأنّه لم يصنعه 9146 . ( همه اخلاق را كه ) جوامع فضل و همه افزون هاى مرتبه را فراهم نموده فرا گرفته است .
195- هر كه احسانى را شكر نكند محروميت از او تجاوز ننمايد .
196- هر كه بدون در خواست و طلب به بخشش ابتداء نمايد و احسان را بدون منّت كامل سازد پس در حقيقت احسان را تمام نموده است .
197- هر كه بر كفران كننده نعمت انعام و احسان نمايد خشمش به درازا كشد .
198- هر كه نفس او به عطا بخشش نمايد ابناى دنيا را بنده گرداند .
199- هر كه احسان خود را تربيت نكند ( و آن را به كمال نرساند يعنى پى در پى احسان ننمايد ) پس در حقيقت احسانش را ضايع ساخته است .
200- هر كه احسان تو را بپذيرد در حقيقت عزّت و جوانمردى خود را به تو فروخته است .
201- هر كه
احسانت را قبول كرده باشد على التحقيق جلالت و عزّتش را خوار كرده است ( زيرا آنها را داده و احسان را پذيرفته است ) .
202- هر كه احسانش را تربيت نكند گويا احسانى نكرده است .
ص 294
203- من شرف الهمّة بذل الإحسان 9280 .
204- من أعظم الفجايع إضاعة الصّنايع 9309 .
205- من أفضل الإحسان الإحسان إلى الأبرار 9438 .
206- ما اكتسب الشّكر بمثل بذل المعروف 9502 .
207- ما استرقّت الأعناق بمثل الإحسان 9503 .
208- ما توسّل أحد إليّ بوسيلة أجلّ عندي من يد سبقت منّي إليه لأربّيها عنده باتباعها أختها فإنّ منع الأواخر يقطع شكر الأوائل 9674 .
209- ملاك المعروف ترك المنّ به 9724 .
210- مع الإحسان تكون الرّفعة 9745 .
211- مربّة المعروف أحسن من ابتدائه 9781 . 203- از بلندى همت بذل احسانست .
204- از بزرگترين دردها ضايع كردن احسانهاست ( مثل اين كه در آن ريا كند ) .
205- از افزون ترين احسان است احسان كردن به سوى نيكو كاران .
206- شكر به چيزى مانند بذل احسان كسب نشده است .
207- گردنها ( و آزادگان ) بچيزى مانند احسان بنده گردانيده نخواهد شد .
208- احدى به سوى من به وسيله اى متوسل نشده كه در نزد من بزرگتر باشد از دستى كه از جانب من به سوى او پيشى گرفته تا در نزد آن به وسيله در پى در آوردن مثل آن ( احسان ديگر ) را تربيت نمايم ( و قطع احسان نكنم ) زيرا منع كردن اواخر ( احسانهاى ديگر ) شكر اوائل را قطع خواهد كرد .
209- ملاك احسان ( و كمال آن ) ترك منت به آنست .
210- با احسان
بلندى مرتبه خواهد بود ( يعنى اگر كسى مى خواهد بزرگ شود بايد احسان نمايد ) .
211- تمام احسان ( كه هميشه كند و ناقض نگذارد ) نيكوتر از ابتداء نمودن به
ص 295
212- نعم الذّخر المعروف 9891 .
213- نعم زاد المعاد الإحسان إلى العباد 9912 .
214- نيل المآثر ببذل المكارم 9952 .
215- لا تستكثرنّ العطاء و إن كثر فإنّ حسن الثّناء أكثر منه 10200 .
216- لا تستعظمنّ النّوال و إن عظم فإنّ قدر السّؤال أعظم منه 10201 .
217- من لم يحسن في دولته خذل في نكبته 9107 .
218- واضع معروفه عند غير مستحقّه مضيّع له 10128 .
219- وضع الصّنيعة في أهلها يكبت العدوّ و يقي مصارع السّوء 10137 . آن است .
212- خوب ذخيره و پس اندازى است احسان نمودن .
213- خوب توشه معادى است احسان نمودن به بندگان .
214- رسيدن به فضائل به بذل عطا و احسان است .
215- عطا و بخشش را بسيار مشمار هر چند بسيار باشد زيرا كه نيكوئى ستايش ( كه در باره عطاء مى شود ) بيشتر از آنست .
216- عطا را بزرگ مشمار هر چند عظيم باشد زيرا كه قدر سؤال ( و آبروئى كه بدينوسيله خرج مى شود ) از آن عظيم تر است .
217- هر كه در دولت خود احسان ننمايد در نكبت و بيچارگى خود بى ياور گردد .
218- گذارنده احسان خود در نزد غير مستحقش ( كه قدر احسان را نمى داند ) ضايع كننده آنست .
219- احسان را در اهل آن به كار بردن دشمن را شكافنده و از افتادنهاى بد يا جايگاه افتادن بد نگهدارى مى نمايد .
ص 296
220- لا تضعنّ معروفك عند غير عروف (
معروف ) 10172 .
221- لا تصطنع من يكفر برّك 10210 .
222- لا تمنعنّ المعروف ، و إن لم تجد عروفا 10219 .
223- لا تستحي من إعطاء القليل ، فإنّ الحرمان أقلّ منه 10263 .
224- لا تستكثرنّ الكثير من نوالك ، فإنّك أكثر منه 10264 .
225- لا تمتنعنّ من فعل المعروف و الإحسان فتسلب الإمكان 10291 .
226- لا تؤخّر إنالة المحتاج إلى غد ، فإنّك لا تدري ما يعرض لك و له في غد 10364 .
227- لا يكوننّ أخوك على الإساءة إليك أقوى منك على 220- احسان خود را در نزد غير شناسا ( و كسى كه قدر احسان را نداند ) مگذار .
221- به كسى كه احسان تو را كفران مى كند احسان مكن .
222- احسان را هرگز منع مكن ، گر چه اهل معروفى را ( كه قدر احسان را بداند ) نيابى .
223- از عطا و بخشش كم شرم مكن ، زيرا كه محروميت كمتر از آنست .
224- بسيار از بخشش خود را بسيار مشمار ، زيرا كه ( شرافت و منزلت و آقائى ) تو بيشتر از آنست .
225- از انجام دادن كار نيك و احسان هرگز امتناع مورز پس از توانائى سلب شوى ( و قدرت از تو سلب گردد ) .
226- بخشش به محتاج را به سوى فردا پس مينداز ، زيرا كه تو نمى دانى چه بر تو و بر او در فردا عارض خواهد شد ( كه در نتيجه با تأخير از احسان و عطا محروم مانى ) .
227- هرگز نبايد برادر تو بر بدى به سويت قوى تر از تو باشد بر احسان .
ص 297
الإحسان 10368 .
228- لا يزهدنّك
في اصطناع المعروف قلّة من يشكره ، فقد يشكرك عليه من لا ينتفع بشي ء منه ، و قد يدرك من شكر الشّاكر أكثر ممّا أضاع الكافر 10388 .
229- لا تعن على من أنعم عليك فمن أعان على من أنعم عليه سلب الإمكان 10402 .
230- لا تزكو الصّنيعة مع غير أصيل 10600 .
231- لا يصطنع اللّئام إلّا أمثالهم 10603 .
232- لا فضيلة أجل من الإحسان 10625 . ( يعنى احسان تو بايد بالاتر از بدى او و برتر باشد ) .
228- هرگز تو را در احسان كردن كمى كسى كه او را شكر مى كند بى رغبت مسازد ، پس در حقيقت كسى شكر آن را خواهد كرد كه از آن مختصر چيزى منتفع نشود ( خدا ) و گاهى از شكر شكر كننده بيشتر از آنچه كفران كننده احسان ضايع ساخته دريافت خواهد شد ( يعنى خداوند به شكر گذار بيش از آن اندازه كه كفران كننده ضايع ساخته مرحمت خواهد فرمود ) .
229- بر ضرر كسى كه بر تو انعام و احسان مى نمايد يارى مكن زيرا كسى كه بر ضرر كسى كه بر او انعام نموده است از قدرت سلب شود ( ممكن است مقصود سلب قدرت شود از كسى كه مخالفت خدا كند و يا عليه احسان كننده هاى بشرى قيام نمايد ) .
230- احسان به غير اصيل ( كه حسب و نسبى ندارد ) پاكيزه نمى باشد .
231- احسان نخواهند كرد لئيمان مگر به امثال خود و يا به لئيمان احسان ننمايند مگر امثال آنها .
232- نيست فضيلتى بزرگتر از احسان .
ص 298
233- لا منقبة أفضل من الإحسان 10663 .
234- لا معروف أضيع من اصطناع الكفور
10761 .
235- لا خير في المعروف إلى غير عروف 10881 .
236- لا تنفع الصّنيعة إلّا في ذي وفاء و حفيظة 10900 .
237- يسير العطاء خير من التّعلّل بالاعتذار 10991 .
238- لا تزكو إلّا عند الكرام الصّنايع 10692 .
239- لا خير في المعروف المحصى 10706 .
240- لا تذمّ أبدا عواقب الإحسان 10718 .
241- لا يحمد إلّا من بذل إحسانه 10755 . 233- منقبتى افزون تر از احسان نيست .
234- نيست احسانى ضايع تر از احسان كردن به كفران كننده .
235- نيست چيزى در احسان كردن به غير كسى كه به خوبى حق احسان شناسد .
236- احسان نفع نمى بخشد مگر در صاحب وفا و حميّت ( كه نگهدارى كند ) .
237- اندك عطا بهتر از تعلّل به عذر خواهى است .
238- احسانها پاكيزه نخواهد شد و يا افزايش نخواهد نمود مگر در نزد كريمان ( چون آنان اهليت آن را داشته و باعث اجر و ثواب خواهند بود ) .
239- خيرى نيست در احسانى كه ( يا از جهت منت گذاردن و يا از جهت كمى ) شمرده شود .
240- هرگز عاقبت هاى احسان مذّمت نخواهد شد ( بلكه پيوسته قابل ستايش است ) .
241- ستايش نمى شود مگر كسى كه بذل احسان نمايد .
ص 299
242- كفى بالميسور رفدا 7022 .
243- المعروف أفضل الكنزين 1681 .
244- المعروف غلّ لا يفكّه إلّا شكر ، أو مكافاة 1773 .
245- إكمال المعروف أحسن من ابتدائه 1899 .
246- المعروف لا يتمّ إلّا بثلاث : بتصغيره ، و تعجيله ، و ستره ، فإنّك إذا صغّرته فقد عظّمته ، و إذا عجّلته فقد هنّأته و إذا سترته فقد تمّمته 2136 .
247- الإفضال أفضل قنية ، و
السّخاء أحسن حلية 1939 .
248- إذا قلّ أهل الفضل هلك أهل التّجمّل 4171 .
249- بالإفضال تعظم الأقدار 4181 . 242- ( در فضيلت بخشش ) كفايت مى كند آنچه از عطا و بخشش ميسر است ( يعنى اقدام بيشتر لازم نيست ) .
243- احسان افزون ترين دو گنج است .
244- احسان غل و زنجيرى است كه آن را نمى گشايد مگر شكر يا تلافى .
245- تمام نمودن احسان نيكوتر از آغاز كردن آنست .
246- احسان تمام نمى گردد مگر به سه چيز : به كوچك شمردن و شتاب كردن در آن و پوشش آن ، زيرا هرگاه آن را كوچك دانستى پس در حقيقت آن را عظيم گردانيده اى ( نزد احسان شده ) و چون در آن شتاب كردى آن را در حقيقت گوارا نموده اى و زمانى كه بپوشانى آن را پس تمام گردانيده اى آن را .
247- احسان كردن بالاترين ذخيره ، و سخاوت نيكوترين زيور است .
248- هرگاه اهل فضل و بخشش كم گردد ، اهل تجمل و آرايش ( توانگران ) هلاك گردند . ( يعنى عيش و زندگى آنان به بركت احسان و بخشش خواهد بود ) .
249- با دهش و بخشش قدر و مرتبه ها بزرگ خواهد گرديد .
ص 300
250- بالإفضال تسترقّ الأعناق 4232 .
251- بكثرة الإفضال يعرف الكريم 4328 .
252- بالإفضال تستر العيوب 4340 .
253- أحي معروفك بإماتته 2282 .
254- افعل المعروف ما أمكن ، و ازجر المسي ء بفعل المحسن 2307 .
255- ابذل معروفك للنّاس كافّة فإنّ فضيلة فعل المعروف لا يعدلها عند اللّه سبحانه شي ء 2470 .
256- أحيوا المعروف بإماتته ، فإنّ المنّة تهدم الصنيعة 2526 .
257- أفضل المعروف إغاثة الملهوف 2959 .
258- أجلّ
المعروف ما صنع إلى أهله 3049 . 250- به وسيله احسان و انعام ، گردنها به بندگى كشيده مى شود .
251- به كثرت بخشش شخص كريم شناخته مى شود .
252- به سبب بخشش عيبها پوشيده مى شود .
253- احسان خود را بميرانيدن آن ، زنده دار ( كه هرگز آن را ياد نكنى ) .
254- تا ممكن است احسان خود را انجام ده و بد كننده و گنهكار را به كردار شخص نيكوكار منع كن ( يعنى وقتى در برابر او عمل نيك انجام دادى او هم نيكو كار خواهد شد ، و يا از كردارش منفعل خواهد گرديد ) .
255- احسان خود را براى همه مردم بكار بر ، زيرا كه فضيلت انجام دادن احسان را چيزى در نزد خداى سبحان برابرى نمى كند .
256- احسان را بميرانيدن آن و منت نگذاشتن زنده كنيد زيرا كه منّت نهادن احسان را خراب مى كند .
257- افزون ترين نيكوئى به فرياد ستمديده يا بيچاره رسيدن است .
258- بزرگترين احسان آنست كه به اهلش انجام گرفته باشد .
ص 301
259- أفضل معروف اللّئيم منع أذائه 3106 .
260- أقبح أفعال الكريم منع عطائه 3107 .
261- إنّ بأهل المعروف من الحاجة إلى اصطناعه أكثر ممّا بأهل الرّغبة إليهم منه 3511 .
262- المعروف رقّ 55 .
263- أربح البضايع اصطناع الصّنايع 2944 .
264- كمال العطيّة تعجيلها 7241 . 259- افزون ترين احسان ناكس جلوگيرى از آزار خويش است ( نسبت بديگران ، چنانكه شاعر گفته :
مرا بخير تو اميد نيست شر مرسان .
چون پيوسته كار او اذيت است ، چنانكه باز شاعر گفته :
نيش عقرب نه از ره كين است
مقتضاى طبيعتش اين است
و اگر زمانى اذيتى نرساند آن را
احسان به حساب آورد ، و كمال را در آن مى بيند ) .
260- زشت ترين كردارهاى كريم و بلند مرتبه جلو گيرى از بخشش خويش است ( چون طبيعت او نيكى و احسان است بر عكس لئيم و شخص پست مرتبه ) .
261- به راستى نياز اهل معروف و احسان كننده به احسانش بيشتر از حاجت رغبت كنندگان به آنهاست از احسان ( چون در احسان نفع بيشتر عائد صاحب نعمت مى شود ، و فى الجمله نفعى كه همان نفع دنيوى است عائد اهل رغبت خواهد شد ، از اين جهت احتياج در احسان كننده بيشتر خواهد بود ) .
262- احسان بندگى است .
263- سودمندترين سرمايه ها انجام دادن احسانهاست .
264- كمال بخشش زود دادن آنست ( نه بعد از وعده و انتظار ) .
ص 302
265- لن يسترقّ الإنسان حتّى يغمره الإحسان 7417 .
266- من لم يحسن الاستعطاف قوبل بالاستخفاف 8205 .
267- ما استعبد الكرام بمثل الإكرام 9701 .
268- أفضل الكنوز معروف يودع ( يودعه ) الأحرار ، و علم يتدارسه الأخيار 3281 .
269- كفران الإحسان يوجب الحرمان 7249 .
270- من منع العطاء منع الثّناء 7740 .
271- العطيّة بعد المنع أجمل من المنع بعد العطيّة 1810 . 265- هرگز انسانى بنده نخواهد شد تا آنكه فرو گيرد او را احسان . ( يعنى از ديگران به او احسان زيادى شود ) .
266- هر كه محبت را نيكو به حساب نياورد روبرو مى شود به استخفاف .
( يعنى با توهين روبرو خواهد شد ) .
267- افراد بزرگ و بلند مرتبه به مثل اكرام و احسان بنده و برده نخواهند گرديد .
268- افزون ترين گنجها احسانى است كه به آزادگان
سپرده شود يا بسپارى آن را ( يعنى وقتى به آنها احسان شد يا از طرف خود آنها و يا از جانب خداى بزرگ تلافى خواهد گرديد پس احسان به آنها به منزله امانت به آنها سپردن است ) و علمى است كه نيكو كاران آن را با درس تحصيل كنند .
269- كفران احسان ( ديگران ) موجب محروميت خواهد گرديد ( چون احسان كننده بى رغبت خواهد شد ) .
270- هر كه بخشش و عطا را منع كند منع ستايش كند .
271- دادن بعد از منع نيكوتر است از جلوگيرى و ندادن بعد از دادن .
ص 303
272- من أحسن إلى الرّعيّة ، نشر اللّه عليه جناح رحمته و أدخله في مغفرته 8724 .
273- أعط ما تعطيه معجّلا مهنّأ و إن منعت فليكن في إجمال و إعذار 2444 .
274- من هان عليه بذل الأموال توجّهت إليه الآمال 8111 .
275- من أحبّ الذّكر الجميل فليبذل ماله 8572 .
276- من بذل ماله استرقّ الرّقاب 8639 .
277- ما شاع الذّكر بمثل البذل 9549 .
278- البذل مادّة الإمكان 586 .
279- البذل يكسب الحمد 776 . 272- هر كه ( و هر حاكم و سلطانى ) به رعيت خود احسان نمايد خداوند بر او بال رحمت خود را پهن كرده و او را در مغفرت خود داخل نمايد .
273- آنچه را كه مى دهى بشتاب و گوارائى بده و اگر منع مى نمائى پس بايد در نيكوئى و پوزش طلبيدن باشد ( نه با تندى و خشونت و بى اعتنائى ) .
274- هر كه بر او بذل اموال ( و بخشش آن ) آسان باشد به سوى او اميدها رو آورد .
275- هر كه
نام نيكو و ياد خوب را دوست دارد بايد بذل مال كند .
276- هر كه مالش را بذل نمايد گردنها را به بندگى در آورد .
277- ذكر ( و ياد كسى به نيكى ) به چيزى مانند بذل و بخشش شايع نخواهد گرديد .
278- جود و بخشش سرمايه به منزلت رسيدن است ( يعنى آدمى را بالا برده داراى مقام و منزلت مى نمايد ) .
279- بذل و بخشش كسب ستايش مى كند .
ص 304
280- بالبذل تكثر المحامد 4338 .
281- ببذل النّعمة تستدام النّعمة 4344 .
282- كثرة البذل آية النّبل 7128 .
المحسن
1- لا يكن المحسن و المسي ء عندك سواء ، فإنّ ذلك يزهّد المحسن في الإحسان ، و يتابع المسي ء إلى الإسائة 10375 .
2- يحتاج ذو النّائل إلى السّائل 11021 .
3- كن سمحا و لا تكن مبذّرا 7138 .
4- المحسن من عمّ النّاس بالإحسان 1699 . 280- به وسيله بخشش ستايشها زياد خواهد شد .
281- به دادن نعمت نعمت الهى پايدار خواهد ماند .
282- بذل و بخشش بسيار ، نشانه نجابت و يا زيركى است .
نيكو كار 1- ( فرازهايى است از نامه 53 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى كه به مالك اشتر نوشته است ) نبايد احسان كننده و بد كننده در نزد تو مساوى باشد ، زيرا كه اين كار احسان كننده را در احسان بى رغبت كرده ، و بد كننده را به سوى بد كردن تند مى گرداند .
2- صاحب عطا و بخشنده نيازمند به سائل است ( كه از او درخواست كند تا او به نياز او مطلع شود ) .
3- بخشنده باش و اسراف كننده مباش .
4- نيكو كار كسى است كه فرا
گيرد مردم را به نيكى كردن .
ص 305
5- المحسن معان ، المسي ء مهان 191 .
6- المحسن من صدّق أقواله أفعاله 1138 .
7- المحسن حيّ و إن نقل إلى منازل الأموات 1521 .
8- إذا رأيتم الخير فسارعتم إليه ، و رأيتم الشّرّ فتباعدتم عنه ، و كنتم بالطّاعات عاملين ، و في المكارم متنافسين ، كنتم محسنين فائزين 4154 .
9- شرّ المحسنين الممتنّ بإحسانه 5745 .
10- صاحب المعروف لا يعثر ، و إذا عثر وجد متّكأ 5825 .
11- كلّ محسن مستأنس 6841 .
12- يستدلّ على المحسنين بما يجري لهم على السن الأخيار ، و حسن الأفعال ، و جميل السّيرة 10964 . 5- نيكو كار يارى شده ، و بد كار خوار خواهد بود .
6- نيكوكار كسى است كه كردارهايش گفتارهاى او را تصديق نمايد .
7- نيكو كار زنده است هر چند به سوى منزلهاى مردگان حمل و نقل شود .
8- هر گاه خيرى را ديديد پس به جانب آن شتافتيد ، و شرى را ملاحظه كرديد و از آن دورى نموديد ، و بطاعتها عامل بوديد ، و در صفت هاى نيكو رغبت كرده بر يكديگر سبقت گرفتيد ، از نيكو كاران پيروزمند خواهيد بود .
9- بدترين احسان كننده ها كسى است كه بر احسان خود منت گذار باشد .
10- صاحب احسان نمى لغزد ، و چون بلغزد تكيه گاهى را مى يابد ، ( كه همان احسانها و يا قصد او مى باشد ) .
11- هر احسان كننده اى انس گيرنده است .
12- بر نيكو كاران به آنچه از براى آنان بر زبانهاى نيكان جارى شده ( در مدح و وصف آنان ) و نيكوئى كردارها ، و زيبائى سيرت
( و طريقه نيكو در آنها ) استدلال مى شود .
ص 306
1- لا ينفع الحسن بغير نجابة 10679 .
1- قبح الحصر خير من جرح الهذر 6802 .
2- الحصر يضعّف الحجّة 1266 .
3- الحصر خير من الهذر 1268 .
1- الحظّ للإنسان في الأذن لنفسه و في اللّسان لغيره 1749 . نيكوئى 1- حسن ( صورت و يا مطلق نيكوئى ) بدون نجابت سود نمى دهد .
عجز و ناتوانى در سخن 1- ناتوانى و عجز در سخن گفتن بهتر از زخم زبان يا زخم سخن پست و باطل است .
2- عاجز بودن از سخن گفتن حجت و دليل را ناتوان مى سازد ( بنا بر اين نمى تواند بر طرف غلبه كند پس شيرينى بيان و روان بودن زبان نعمت بزرگى است ) .
3- ( با اين حال كه ناتوانى سخن يك نوع نقص است اما ) عجز از سخن گفتن بهتر از هرزه گوئى و يا سخن بسيار گفتن است .
بهره 1- بهره آدمى در گوش براى نفس او ، و در زبان براى غير اوست .
ص 307
2- الحظّ يسعى إلى من لا يخطبه 1407 .
1- الحظوة عند الخالق بالرّغبة فيما لديه ، الحظوة عند المخلوق بالرّغبة عمّا في يديه 2055 .
1- من حفر بئرا لأخيه أوقعه اللّه في بئره 8767 .
2- من حفر لأخيه المؤمن بئرا أوقع فيها 8787 .
1- الحقد من طبايع الأشرار 2202 . 2- بهره به سوى كسى كه آن را خواستگارى نمى كند مى شتابد . ( يعنى آنچه از جانب حق تعالى حواله شده به سوى انسان خواهد آمد گر چه از آن بگريزد ) .
بهره مندى 1- بهره مندى در نزد آفريدگار و يا مكانت و منزلت در نزد او رغبت كردن به آنچه نزد اوست ، و بهره يافتن نزد مخلوق به اعراض نمودن از آنچه در دستهاى اوست . ( يعنى طلب نكردن از او و بى اعتنائى به آنچه در دست اوست ) .
چاه كنى براى برادر 1- هر كه چاهى براى برادر خود بكند خداوند او را در همان چاه خواهد انداخت .
2- هر كه براى برادر مؤمن خود چاهى را بكند در آن واقع خواهد گرديد .
كينه توزى 1- كينه توزى از صفات مردم بد است .
ص 308
2- الحقد نار لا تطفئ إلّا بالظّفر . ( نار كامنة لا يطفئها إلّا موت أو ظفر ) 2203 .
3- الحقد يذري 30 .
4- الحقد شيمة الحسدة 422 .
5- الحقد مثار الغضب 530 .
6- الحقد الأم العيوب 966 .
7- الحقد داء دويّ ، و مرض موبي 1499 .
8- الحقد خلق دنيّ ، و مرض مردي 1500 .
9- تجنّبوا تضاغن القلوب ، و تشاحن الصّدور و تدابر النّفوس ، و تخاذل الأيدي تملكوا أمركم 4544 . 2- كينه آتشى است كه فرو ننشيند مگر با ظفر ( يا آتشى است پنهان ، فرو ننشاند آن را مگر مرگ يا دست يافتن )
.
3- كينه فانى مى سازد ، ( چون هميشه در صدد انتقام و تلافى است و چون قادر بر انتقام نگردد پيوسته در غم و غصه بوده لذا از غصه تباه خواهد گرديد ) .
4- كينه خصلت حسودان است ، ( زيرا نوعا كينه و دشمنى با حسد ملازم است حسود كينه ور هم هست ) .
5- كينه جايگاه برانگيختن خشم است .
6- كينه بدترين و پست ترين عيب هاست .
7- كينه مرضى است دردناك ، و بيمارى است و بازا .
8- كينه خوئى است پست ، و مرضى است هلاك كننده .
9- از كينه ورزى دلها با يكديگر ، و دشمنى داشتن سينه ها با يكديگر ، و پشت گردانيدن نفسها از يكديگر ، و يارى نكردن دستها نسبت به ديگرى دورى گزينيد تا مالك كار خود شويد .
ص 309
10- رأس العيوب الحقد 5242 .
11- سبب الفتن الحقد 5522 .
12- سلاح الشّرّ الحقد 5555 .
13- شرّ ما سكن القلب الحقد 5679 .
14- شدّة الحقد من شدّة الحسد 5757 .
15- طهّروا قلوبكم من الحقد فإنّه داء موبي 6017 .
16- عند الشّدائد تذهب الأحقاد 6212 .
17- من اطّرح الحقد استراح قلبه و لبّه 8584 .
1- ليس لحقود أخوّة 7483 . 10- سر عيبها كينه است . ( جدا كينه منشأ بسيارى از عيب ها خواهد بود ) .
11- سبب فتنه ها كينه است .
12- اسلحه بدى كينه است .
13- بدترين چيزى كه در قلب قرار گيرد كينه است .
14- شدت كينه از شدّت حسد است .
15- دلهايتان را از كينه پاك سازيد زيرا كه آن دردى است و بازا ( اين عبارت مبالغه در شدّت بيمارى است ) .
16- در هنگام سختى ها
كينه ها زائل شود ( يعنى همه در فكر يكديگر باشند بعلاوه كينه اكثرا از راه رشك و حسد و بغض و عداوت است در آن زمان فرصت ياد آورى آنها نيست ) .
17- هر كه كينه را كنار اندازد ، دل و عقل او راحت باشد .
كينه توز 1- براى كينه ور برادرى نيست .
ص 310
2- من كثر حقده قلّ عتابه 7984 .
3- من زرع الإحن حصد المحن 9157 .
4- ما أنكد عيش الحقود 9480 .
5- لا مودّة لحقود 10436 .
6- الحقود معذّب النّفس متضاعف الهمّ 1962 .
7- الحقود لا راحة له 1007 .
1- لا تزّدرينّ أحدا حتّى تستنطقه 10207 . 2- هر كه كينه اش بسيار باشد سرزنش و گله گزاريش كم باشد ( زيرا مايل نيست نگرانى برطرف شود ) .
3- هر كه كينه ها را زراعت نمايد محنت ها را درو كند .
4- چه تيره ساخته است زندگانى كينه ور را ( مسلّم كينه ورى او ) و يا چقدر عيش كينه ور تيره است .
5- براى هيچ كينه ورى دوستى نيست .
6- كينه ور نفسش در عذاب و اندوهش دو چندان است .
7- كينه ور برايش آسايشى نيست .
كوچك شمردن 1- هرگز احدى را حقير مشمار تا آن را به سخن در آورى ( اگر مستحق بود حقير شمار ) .
ص 311
1- لا عمل كالتّحقيق 10483 .
2- لا سنّة أفضل من التّحقيق 10638 .
1- الحقّ سيف قاطع 548 .
2- الحقّ أفضل سبيل 589 .
3- الحقّ أقوى ظهير 716 .
4- الحقّ أوضح سبيل 745 .
5- الحقّ أحقّ أن يتّبع 1215 .
6- التّعاون على إقامة الحقّ أمانة و ديانة 1327 . تحقيق 1- هيچ عملى مانند تحقيق ( و بررسى حالات بيچارگان يا در علوم شرعيه ) نيست .
2- طريقه اى افزون تر از تحقيق ( در علوم و مسائل ) نيست .
حق 1- حق شمشيرى است برنده .
2- حق بهترين راه است .
3- حق قوى ترين يار و پشتوانه است .
4- حق روشن ترين راه است .
5- حق ( امر ثابت پاينده مانند آخرت ) و يا راستى سزاوار است كه پيروى شود .
6- تعاون و يكديگر را بر اقامه حق امانت و ديانت است ، ( زيرا حق امانتى
ص 312
7- الحقّ سيف على أهل الباطل 1444 .
8- الحقّ منجاة لكلّ عامل ( و حجّة لكلّ قائل ) 1445 .
9- بالحقّ يستظهر المحتجّ 4235 .
10- بالعدول عن الحقّ تكون الضّلالة 4266 .
11- بلزوم الحقّ يحصل الاستظهار 4352 .
12- حقّ و باطل ، و لكلّ أهل 4915 .
13- حقّ يضرّ خير من باطل يسرّ 4917 .
14- خض الغمرات إلى الحقّ حيث كان 5066 .
15- رحم اللّه رجلا رأى حقّا فأعان عليه ، و رأى جورا فردّه و كان عونا است در دست همه و ديندارى هم منوط به آنست ) .
7- حق شمشيرى است عليه اهل باطل ، ( كه در وقت مناسب به وسيله آن حاكم اسلام و قشون مسلمين آنها را به جهنم واصل كنند ) .
8- حق
رستگاريست براى هر عمل كننده ، و برهانست براى هر گوينده .
9- به وسيله حق دليل آورنده پشت قوى مى كند .
10- به وسيله ميل از حق گمراهى تحقق پيدا مى كند .
11- به سبب ملازم حق بودن و از آن جدا نشدن استظهار ( پشت قوى كردن ) حاصل گردد .
12- ( در جهان پيوسته ) حق و باطلى است ، و براى هر يك اهلى خواهد بود .
13- حقى كه زيان كند بهتر از باطلى است كه خوشحالى رساند ( چون ضرر حق ضررى است دنيوى اما نفع اخروى دارد ، ولى در باطل به عكس است ) .
14- براى رسيدن به حق هر كجا كه هست در سختى ها فرو رو ( چه علوم حقه باشد و يا هر عمل واجبى ) .
15- خداوند رحمت كند مردى را كه حق را ببيند و آن را يارى كند ، و جور و
ص 313
بالحقّ على صاحبه 5215 .
16- رحم اللّه امرأ أحيى حقّا ، و أمات باطلا ، و أدحض الجور ، و أقام العدل 5217 .
17- رأس الحكمة لزوم الحقّ ، و طاعة المحقّ 5258 .
18- طلب التّعاون على إقامة الحقّ ديانة و أمانة 603 .
19- عليكم بموجبات الحقّ فالزموها ، و إيّاكم و محالات التّرهات 6154 .
20- عودك إلى الحقّ خير من تماديك في الباطل 6286 . ستم را ملاحظه نمايد پس آن را رد سازد ، و ياور حق باشد بر صاحب آن ، و يا به وسيله حق يار و مدد كار رفيق خود گردد .
16- خداوند رحمت كند مردى را كه حق را زنده كرده و باطلى را بميراند ، و ستم
را زائل كرده ، و عدل را بر پا دارد .
17- سر حكمت ( يعنى علم راست و درست ) ملازم حق بودن و از آن جدا نشدن و فرمانبردارى هر كه در آن باب محق بوده ( كه امكان دارد مراد حجت خدا در هر عصر و زمانى باشد ) .
18- طلب يارى بر اقامه حق ديندارى و امان دارى است .
19- بر شما باد به حق ها يا به واجب كننده هاى حق ( دلائل و براهينى كه حق را لازم كنند ) بس از آن جدا نشويد ، و دورى كنيد از بر گرديده شده هاى باطل ( كه به واسطه شبهات از صورت باطل به صورت حق در آمده اند ) .
20- بر گشتن تو به حق بهتر از كشيدن تو در باطل خواهد بود . ( يعنى كسى كه راه باطلى را رفت و ببطلان آن پى برد وظيفه آنست كه به حق برگردد و بر باطل خود نايستد خجالت و انفعال را كنار بگذارد به حق بپيوندد ) .
ص 314
21- عودك إلى الحقّ و إن تعبت خير من راحتك مع لزوم الباطل 6287 .
22- في لزوم الحقّ تكون السّعادة 6489 .
23- فارق من فارق الحقّ إلى غيره ، و دعه و ما رضي لنفسه 6578 .
24- قليل الحقّ يدفع كثير الباطل كما أنّ القليل من النّار يحرق كثير الحطب 6735 .
25- قولوا الحقّ تغنموا ، و اسكتوا عن الباطل تسلموا 6778 .
26- للحقّ دولة 7317 .
27- ليكن موئلك إلى الحقّ ، فإنّ الحقّ أقوى معين 7381 .
28- لن يدرك النّجاة من لم يعمل بالحقّ 7430 . 21- برگشتن تو به سوى حق گر چه
در رنج افتى بهتر از راحتى و آسايش تست كه همراه باطل باشى .
22- در ملازم بودن با حق نيكبختى مى باشد .
23- از كسى كه از حق جدا شده و به غير آن ميل نموده مفارقت نما ، و او را با آنچه براى نفسش پسنديده است ( از ميل به باطل ) واگذار .
24- اندك حق بسيار باطل را دفع كرده چنانكه اندك از آتش بسيار هيزم را مى سوزاند .
25- حق را بگوئيد تا نفع تمام بريد و از باطل خاموش باشيد تا سالم مانيد .
26- براى حق دولتى است ( دائمى بر خلاف باطل كه براى آن جولان و دور زدنى است ) .
27- بايد برگشت تو به سوى حق باشد زيرا كه حق نيرومندترين يارى كننده است .
28- هرگز رستگارى را به دست نياورد كسى كه به حق عمل نكرده است .
ص 315
29- من عمل بالحقّ غنم 7650 .
30- من عمل بالحقّ ربح 7694 .
31- من عمل بالحقّ نجا 7739 .
32- من عمل بالحقّ أفلح 7811 .
33- من صارع الحقّ صرع 7813 .
34- من قال بالحقّ صدّق 7841 .
35- من غالب الحقّ غلب 7881 .
36- من حارب الحقّ حرب 7882 .
37- من عاند الحقّ قتله ( صرعه ) 7889 .
38- من عاند الحقّ لزمه الوهن 8077 . 29- كسى كه به حق عمل نمايد نفع عمده برد .
30- كسى كه به حق عمل كند فائده برد .
31- كسى كه به حق عمل كرد نجات يافت .
32- هر كسى كه به حق عمل نمايد رستگار گردد .
33- هر كه با حق كشتى گيرد ( و با آن مبارزه كند ) به زمين انداخته
شود . ( يعنى مغلوب گردد ) .
34- هر كه حق بگويد تصديق شود ( گر چه ديگران به آن عمل ننمايند ) .
35- هر كه بر حق غلبه كند مغلوب گردد ( زيرا آخرتى هم هست ) .
36- هر كه با حق بجنگد ( آنچه وسيله سعادت اوست از او ) گرفته شود .
37- هر كه با حق دشمنى كند حق او را بكشد ، و يا او را بيندازد .
38- هر كه با حق دشمنى نمايد سستى و ضعف ملازم او باشد . ( يعنى از او جدا نشود ) .
ص 316
39- من عاند الحقّ كان اللّه خصمه 8109 .
40- من لم ينجه الحقّ ، أهلكه الباطل 8191 .
41- من تعدّى الحقّ ، ضاق مذهبه 8222 .
42- من اعتزّ بالحقّ أعزّه الحقّ 8433 .
43- من أبدى صفحته للحقّ هلك 8486 .
44- من اتّخذ الحقّ لجاما اتّخذه النّاس إماما 8560 .
45- من عمل بالحقّ مال إليه الخلق 8646 .
46- من استحيى من قول الحقّ فهو أحمق 8650 .
47- من جاهد على إقامة الحقّ وفّق 8651 .
48- من نكب عن الحقّ ذمّ عاقبته 8655 . 39- هر كه با حق دشمنى كند خداوند خصم او خواهد بود .
40- هر كه حق او را نجات نبخشد باطل او را هلاك خواهد كرد .
41- هر كه از حق تجاوز كند راه او تنگ گردد .
42- هر كه به سبب حق عزت جويد حق او را عزت بخشد .
43- هر كه چهره خود را مقبل حق نمايان سازد ( يعنى روبروى حق قرار گيرد و با آن مبارزه كند ) هلاك گردد ( در نهج البلاغه كلمات قصار
179 اين عبارت هم اضافه شده «عند جهلة النّاس» ولى در خطبه 16 عبارت همين است بدون اضافه ) .
44- هر كه حق را لجام ( و وسيله كنترل خود ) قرار دهد ( چنانكه لجام اسب آن را كنترل نمايد ) مردم او را پيشواى خود قرار دهند .
45- هر كه به حق عمل نمايد خلق به سوى او رو آورد .
46- هر كه از گفتار حق حيا نمايد او احمق ( كم عقل ) است .
47- هر كه بر اقامه حق پيكار نمايد توفيق يابد .
48- هر كه از حق عدول كند عاقبت او مذموم گردد .
ص 317
49- من استسلم للحقّ ، و أطاع المحقّ كان من المحسنين 8851 .
50- من جعل الحقّ مطلبه ، لان له الشّديد ، و قرب عليه البعيد 8899 .
51- من أضعف الحقّ و خذله أهلكه الباطل و قتله 8910 .
52- من كان مقصده الحقّ أدركه ، و لو كان كثير اللّبس 9024 .
53- من عاند الحقّ قتله ، و من تعزّز عليه ( على الباطل ) ذلّله 9167 .
54- من نصر الحقّ غنم 9200 .
55- ما أكثر من يعترف بالحقّ و لا يطيعه 9521 .
56- منازع الحقّ مخصوم 9750 . 49- هر كه تسليم حق باشد ، و فرمانبردار كسى باشد كه بر حق است ، از نيكوكاران خواهد بود .
50- هر كه حق را هدف و مقصود خود قرار دهد ، براى او سخت نرم شده ، و دور بر او نزديك خواهد گرديد .
51- هر كه حق را ضعيف نموده و ترك يارى آن كند باطل او را هلاك كرده و بكشد .
52- هر كه
مقصد ( و غرض و هدف ) او حق باشد آن را خواهد يافت هر چند بسيار پوشيده باشد ( و در زير پرده ها و حاجب قرار گرفته باشد ) .
53- هر كه با حق دشمنى كند حق او را بكشد ، و كسى كه بر آن غلبه خواهد حق او را خوار گرداند .
54- هر كه حق را يارى نمود نفع عظيم برد .
55- چه چيز بسيار كرده كسى را كه اعتراف به حق مى نمايد و آن را فرمان نمى برد ( يعنى چه باعث شده است جز هوا و هوس و نادانى ) .
56- نزاع كننده با حق ( چه خداوند باشد و يا هر امر حقى از جانب خدا و يا از طرف ذى حق ) دشمنى شده است .
ص 318
57- نعم الدّليل الحقّ 9880 .
58- لا تمسك عن إظهار الحقّ ، إذا وجدت له أهلا 10188 .
59- لا يؤنسنّك إلّا الحقّ ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل 10303 .
60- لا تمنعنّكم رعاية الحقّ لأحد عن إقامة الحقّ عليه 10328 .
61- لا يجتمع الباطل و الحقّ 10584 .
62- لا يصبر على الحقّ إلّا الحازم الأريب 10610 .
63- لا رسول أبلغ من الحقّ 10627 .
64- لا ناصح أنصح من الحقّ 10642 .
65- لا صاحب أعزّ من الحقّ 10667 . 57- خوب راهنمائى است حق ( زيرا آدمى را به مقصد مى رساند ) .
58- از اظهار حق امساك مكن هرگاه براى آن اهلى را يافتى .
59- هرگز تو را انس ندهد مگر حقّ و تو را رم ندهد مگر باطل .
60- هرگز رعايت حقى براى كسى ( كه نسبت به شما دارد ) از اقامه
حقى بر او جلوگيرى نكند ( يعنى بايد حق را بپا داشت گر چه در باره ذى حقى باشد ) .
61- باطل و حق جمع نمى شود ( هر كه به دنبال باطل رود حق را از دست دهد و بالعكس هر كه پيرو حق بود از باطل بگريزد ) .
62- بر حق ( و بر تلخى و عظمت آن ) صبر نخواهد نمود مگر دور انديش عاقل .
63- نيست پيامبرى رساتر از حق ( چون خود بخود منتشر خواهد شد و ممكن است مراد از حق خدا باشد كه رساتر بودن او جلّ و عزّ معلوم است ) .
64- نصيحت كننده و يا صاف دلى صاف تر و يا پند دهنده تر از حق نيست .
65- مصاحبى عزيزتر از حق نيست .
ص 319
66- لا يغلب من يستظهر بالحقّ 10685 .
67- لا يخصم من يحتجّ بالحقّ 10686 .
68- لا يدرك ( لا يذلّ ) من اعتزّ بالحقّ 10702 .
69- لا يصبر للحقّ إلّا من يعرف فضله 10748 .
70- لا يعاب الرّجل بأخذ حقّه ، و إنّما يعاب بأخذ ما ليس له 10819 .
71- يسير الحقّ يدفع كثير الباطل 10989 .
72- خذلوا الحقّ ، و لم ينصروا الباطل 5077 .
73- الحقّ أبلج منزّه عن المحاباة و المراياة 1774 .
74- اركب الحقّ و إن خالف هواك ، و لا تبع آخرتك بدنياك 2297 . 66- مغلوب نخواهد شد كسى كه به حق پشت قوى مى كند .
67- مغلوب نخواهد شد كسى كه به حق احتجاج مى كند .
68- خوار نمى شود و يا ديده نمى شود كه خوارى به كسى رسد كه به سبب حق عزيز گشته است .
69- براى حق ( خدا و
آخرت و دين اسلام ) صبر نخواهد نمود مگر كسى كه افزونى مرتبه آن را مى شناسد .
70- مرد به گرفتن حقّش عيب نمى شود ، همانا بگرفتن آنچه براى او نيست عيب خواهد شد .
71- اندك حق بسيار باطل را دفع مى كند .
72- حق را ترك گفته و باطل را يارى ننمودند ( يعنى آن اندازه بى رگ و بى غيرتند كه نه تنها حق را يارى نكردن به نصرت باطل نيز قيام نمودند ) .
73- حق درخشنده و روشن و دور از يارى كردن و انكار و جدال است .
74- سوار بر حق شو گر چه بر خلاف خواهش تو باشد ، و آخرت خود را به دنيايت مفروش .
ص 320
75- الزم الحقّ ينزّلك منازل أهل الحقّ يوم لا يقضى إلّا بالحقّ 2360 .
76- الزموا الحقّ تلزمكم النّجاة 2485 .
77- اعرفوا الحقّ لمن عرفه لكم ، صغيرا كان أو كبيرا ، و ضيعا كان أو رفيعا 2564 .
78- ألا و من لا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل ، و من لا يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال إلى الرّدى 2767 .
79- أخسر النّاس من قدر على أن يقول الحقّ و لم يقل 3178 .
80- أفضل الخلق أقضاهم بالحقّ ، و أحبّهم إلى اللّه سبحانه أقولهم للصّدق 3323 .
81- المغلوب بالحقّ غالب 1066 . 75- ملازم حق باش و از آن جدا مشو تا فرود آورد تو را در منزل هاى اهل حق روزى كه حكم نشود مگر به حقّ ( قيامت ) .
76- از حق جدا نشويد ، تا رستگارى از شما جدا نشود .
77- در مقابل كسى كه حق تو را مى شناسد حق شناس باشيد كوچك باشد
يا بزرگ ، پست مرتبه باشد يا بلند مرتبه .
78- آگاه باشيد كسى كه او را حق سودى نمى رساند او را باطل زيان مى رساند و كسى كه طريق هدايت او را مستقيم نمى نمايد ضلالت و گمراهى او را به سوى پستى و رذالت مى كشاند .
79- زيانكارترين مردم كسى است كه بر گفتن حق قدرت دارد و نگويد .
80- افزون ترين خلق حكم كننده ترين آنهاست به حق ، و محبوب ترين آنها نزد خداى سبحان گوينده ترين آنهاست به سخن راست .
81- مغلوب به حق ( و كسى كه با ستم حقى را از او گرفته باشند ) غالب است .
ص 321
82- المحارب للحقّ محروب 1086 .
83- القول بالحقّ خير من العيّ و الصّمت 1462 .
1- غرض المحقّ الرّشاد 6423 .
1- إعطاء هذا المال في حقوق اللّه دخل في باب الجود 2074 .
2- أخرج من مالك الحقوق ، و أشرك فيه الصّديق ، و ليكن كلامك في تقدير ، و همّتك في تفكير ، تأمن الملامة و النّدامة 2448 . 82- جنگ كننده براى حق ( كسى و بردن آن بستم ) غارت شده است ( چون در حقيقت كلاه سر او رفته و گرنه مغلوب گشته در واقع غارت شده نيست زيرا عوض اخروى دارد ) .
83- گفتن حق از عجز و خاموشى بهتر است . ( يعنى اگر آدمى حق نمى گويد بايد عجز و خاموشى را اختيار كند ) .
ذى حق 1- غرض كسى كه بر حق است راه درست خواهد بود .
حقوق خدا 1- بخشيدن اين مال در مصارفى كه خداوند واجب كرده است داخل شده در باب جود خواهد بود . ( يعنى در حقيقت جود نيست به زور خود را داخل كرده است ) .
2- از مال خود حقوق را ( مانند زكات و خمس و ديون ، انفاقات واجب ) بيرون نما ، و دوست خود را در آن شريك گردان ، و بايد كه سخنت به اندازه ، و همتت در
ص 322
3- حق اللّه سبحانه عليكم في اليسر البرّ و الشّكر و في العسر الرّضا و الصّبر 4918 .
1- جعل اللّه سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه ، فمن قام بحقوق عباد اللّه كان ذلك مؤدّيا إلى القيام بحقوق اللّه 4780 .
1- المحتكر البخيل جامع لمن لا يشكره ، و قادم على من لا يعذره 1842 . فكر كردن باشد ، تا از سرزنش و پشيمانى ايمن باشى .
3- حق خداى سبحان بر شما در آسانى و فراخى نيكى و شكر است ، و در عسرت و تنگى راضى بودن و شكيبائى خواهد بود .
حقوق مردم 1- خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدّمه حقوق خويش قرار داده ، پس كسى كه قيام به حقوق بندگان خدا كرد اين عمل كشيده مى شود به قيام نسبت به حقوق خدا . ( يعنى اگر كسى حقوق بندگان را مراعات نمود و آنها را ضايع نكرد حقوق پروردگار را هم ضايع نخواهد ساخت ) .
احتكار و محتكر 1- محتكر بخيل جمع كننده است براى كسى كه او را شكر گذار نيست و فرود آينده است بر كسى كه معذور ندارد او را ، ( احتكار يا حبس مال است و ندادن حقوق واجب مانند خمس و زكات ، و يا معناى اصطلاحى آنست كه عبارت باشد ، از نگهداشتن اجناس مانند گندم و جو و . . . و نفروختن به طمع گران شدن كه در كتب
ص 323
2- الاحتكار رذيلة 111 .
3- الاحتكار داعية الحرمان 256 .
4- المحتكر محروم من نعمته 465 .
5- من طبايع الأغمار إتعاب النّفوس في الاحتكار 9349 .
6- كن مقتدرا ( مقدّرا ) ، و لا تكن محتكرا 7139 .
7- الاحتكار شيمة الفجّار 607 .
1- في حمل ( عمل ) عباد اللّه على أحكام اللّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق 6524 . فقهيّه مفصل بيان گرديده است ) .
2- احتكار صفت ناپسندى است .
3-
احتكار خواننده محروميت است .
4- احتكار كننده از نعمت خويش محروم است ( يا به جهت اين كه از عمل خود سود ظاهرى نبرد و يا از ثواب و مزد حبيب اللهى محروم گردد ) .
5- از طبايع و خصلتهاى عوام مردم است و يا كسانى كه بدى عاقبت آن را نمى دانند به زحمت انداختن مردم در احتكار .
6- اندازه گيرنده ( يا با قدرت ) باش ، و ظالم و يا احتكار كننده مباش .
7- احتكار خوى و خصلت گنه كاران است .
احكام خدا و حدود آن 1- در واداشتن بندگان خدا ( يا عمل بندگان خدا ) بر احكام الهى استيفاى حقوق ( و باعث اين خواهد بود كه هيچ حقى از كسى ضايع نشود ) و تمام لطف است ( زيرا كه آن سبب شود همه امور دينى و دنيوى منظم گردد و بعيد نيست كه اين
ص 324
2- لو حفظتم حدود اللّه سبحانه لعجّل لكم من فضله الموعود 7591 .
3- من قصّر عن أحكام الحرّيّة أعيد إلى الرّقّ 8530 .
1- الحكمة روضة العقلاء ، و نزهة النّبلاء 1715 . عبارت به وظيفه حاكم و زمامداران ناظر باشد كه اگر آنها مردم را بر احكام خدا وادارند چنين خواهد شد ) .
2- اگر شما حدود خداى سبحان را نگهدارى كنيد ( مانند اوامر و نواهى ) هر آينه براى شما از فضل خود موعود را ( آنچه را كه خدا وعده فرموده ) تعجيل كند ، ( ممكن است مقصود مهدى موعود- ارواحنا فداه- باشد و امكان دارد هر چه را كه در برابر حفظ حدود و مقررات خود قرار داده
است باشد مانند نصرت ، اجابت ، روزى و . . . ) .
3- هر كه از احكام آزادى ( يعنى احكام الهى كه سبب آزادى انسان در آخرت خواهد شد و يا احكام افراد آزاد ) كوتاهى كند به سوى بندگى برگردانيده مى شود ( و در آخرت گرفتار خواهد شد ) .
حكمت 1- حكمت بوستان خردمندان و تفريح گاه مردم نجيب يا تند فطنتان است ، ( حكمت در بعض از روايات به طاعت خدا و فرمانبردارى همراه با معرفت امام ، و در بعض روايات ديگر به معرفت امام و اجتناب كبائر ، و در حديثى به معرفت فقه در دين ، و مى توان آن را بطور خلاصه به معرفت علم درست و صحيح تعريف كرد .
و در كتب معتبره مانند كافى جلد 2 ص 53 و خصال روايت شده : روزى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بعضى از سفرهايش به جمعيتى برخورد نمود پرسيد شما چه كسانى هستيد گفتند : مؤمنانيم فرمود : نشانه و حقيقت ايمان شما چيست گفتند : رضا بقضاى الهى ، و تسليم فرمان او و تفويض به سوى او ، حضرت فرمود : علماء
ص 325
2- الحكمة لا تحلّ قلب المنافق إلّا و هي على ارتحال 1922 .
3- الحكمة ضالّة كلّ مؤمن ، فخذوها و لو من أفواه المنافقين 1829 .
4- الحكمة شجرة تنبت في القلب ، و تثمر على اللّسان 1992 .
5- استشعر الحكمة ، و تجلبب السّكينة ، فإنّهما حلية الأبرار 2324 .
6- أوّل الحكمة ترك اللّذّات ، و آخرها مقت الفانيات 3052 .
7- أفضل الحكمة معرفة الإنسان نفسه ، و
وقوفه عند قدره 3105 .
8- الحكمة ترشد 5 . حكماء يعنى آنها دانشمندان و حكيمانند ، اگر راست گويان باشند . و نيز از آن حضرت روايت شده : كه خداى تعالى عطا كرده مرا قرآن ، و از حكمت مثل قرآن ، و خانه اى نيست كه در آن چيزى از حكمت نباشد مگر آنكه خراب مى باشد ، آگاه باشيد فقيه شويد ، و بياموزيد ، و نادان مميريد ) .
2- حكمت در دل منافق در نمى آيد مگر بدين نحو كه در آيد و از آن بيرون رود .
3- حكمت گمشده هر مؤمن است ، پس آن را فرا گيريد گر چه از دهان منافقين باشد .
4- حكمت درختى است كه در دل مى رويد و بر زبان ميوه مى دهد .
5- حكمت را لباس و شعار ، آرامش و وقار را پيراهن خود قرار ده ، زيرا كه آن دو زيور نيكوكاران است .
6- اول حكمت ترك لذتها ، و آخر آن دشمن داشتن چيزهاى فانى است .
7- افزون ترين حكمت شناختن آدمى است نفس خود را ( چنانكه در حديث دارد : «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر كه نفس خود را شناخت پروردگار خود را مى شناسد ، و معرفة النفس عامل شناخت مبدأ و معاد خواهد گرديد ) و ايستادن اوست نزد قدر خود ( يعنى بيش از گليم خود پا را درازتر نكند ، از مردم توقع بيجا و بيش از اندازه نداشته باشد ) .
8- دانستن علوم دينيه و معارف شرعيه و علم درست باعث رشد مى گردد .
ص 326
9- الحكمة عصمة 12 .
10- الحكم رياض النّبلاء 992 .
11- إذا ضللت عن حكمة
اللّه فقف عند قدرته ، فإنّك إن فاتك من حكمته ما يشفيك فلن يفوتك من قدرته ما يكفيك 4086 .
12- بالحكمة يكشف غطاء العلم 4273 .
13- ثمرة الحكمة الفوز 4645 .
14- ثمرة الحكمة التّنزّه عن الدّنيا ، و الوله بجنّة المأوى 4653 .
15- جمال الحكمة الرّفق ، و حسن المداراة 4794 .
16- حدّ الحكمة الإعراض عن دار الفناء ، و التّولّه بدار البقاء 4900 . 9- حكمت و دانائى نگهبان است .
10- دانش و حكمت ها بوستانهاى زيركان است .
11- هرگاه از حكمت خدا تو گم و محروم گردى و پى بحكمت او نبردى پس در نزد قدرت او توقف نما ، زيرا اگر از حكمت او آنچه را كه شفا بخشد تو را از تو فوت گردد ( از جهت مصالحى نصيب تو نگردد ) پس هرگز از قدرت ( و نشانه هاى عظمت ) او كه تو را بس خواهد بود از تو فوت نخواهد گرديد ( يعنى پيوسته مى توانى از راه ديدن آثار ، دين خود را محكم سازى ، و ديدن آثار قدرت هميشگى است ) .
12- به وسيله حكمت پرده علم برداشته مى شود .
13- ثمره حكمت رستگارى و پيروزى است .
14- ثمره و ميوه حكمت دورى و پاكيزگى از دنيا و شيفتگى نسبت به جنّة المأوى است ( چنانكه گذشت يا نام بهشت مخصوصى است و يا نام مطلق بهشت خواهد بود ) .
15- زيبائى حكمت نرمى و حسن مدارا كردن است .
16- ميزان و يا حقيقت و يا منتهاى حكمت اعراض از سراى فانى ( دنيا )
ص 327
17- حكمة الدّنيّ ترفعه ، و جهل الشّريف يضعه 4927 .
18- خذ الحكمة أنّى
كانت ، فإنّ الحكمة ضالّة كلّ مؤمن 5043 .
19- خذ الحكمة ممّن أتاك بها ، و انظر إلى ما قال ، و لا تنظره إلى من قال 5048 .
20- زين الحكمة الزّهد في الدّنيا 5470 .
21- ضالّة العاقل الحكمة ، فهو أحقّ بها حيث كانت 5896 .
22- ضالّة الحكيم الحكمة ، فهو يطلبها حيث كانت 5897 .
23- عليك بالحكمة فإنّها الحلية الفاخرة 6081 . و شيفتگى نسبت به سراى باقى ( آخرت ) خواهد بود .
17- حكمت پست مرتبه او را بلند مرتبه گردانيده ، و نادانى بلند مرتبه او را پست مى گرداند .
18- حكمت را هر كجا كه هست فرا گير زيرا كه حكمت گم شده هر مؤمن است .
19- حكمت را از كسى كه آن را براى تو آورد فرا گير ، و به آن چه گفته نظر نما ، و بسوى كسى كه آن را گفته نظر مكن ( يعنى به مطلب نگاه كن نه به گوينده مطلب ) .
20- زينت حكمت بى رغبتى در دنياست .
21- گمشده عاقل حكمت است پس او به آن سزاوارتر است هر جا كه باشد .
22- گمشده حكيم ( صاحب علم و عمل راست و درست ) حكمت است پس او آن را هر جا كه باشد جستجو مى نمايد .
23- بر تو باد به حكمت زيرا كه آن زيور فاخرى است .
ص 328
24- غنيمة الأكياس مدارسة الحكمة 6441 .
25- قد يقول الحكمة غير الحكيم 6655 .
26- قرنت الحكمة بالعصمة 6712 .
27- كلّ شي ء يملّ ما خلا طرائف الحكم 6896 .
28- كيف يصبر على مباينة الأضداد من لم تعنه الحكمة 6991 .
29- كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة 7205
.
30- كسب الحكمة إجمال النّطق ، و استعمال الرّفق 7223 .
31- من تفكّه بالحكم لم يعدم اللّذّة 8127 .
32- من لهج بالحكمة فقد شرّف نفسه 8279 . 24- غنيمت و عمده سود زيركان مدارسه ( درس گفتن و يا درس خواندن ) حكمت است .
25- گاهى غير حكيم حكمت را مى گويد .
26- حكمت با نگهدارى از گناهان مقرون است .
27- هر چيزى خسته كننده و ملالت آور است جز حكمتهاى تازه ( كه طبع انسان از آن ملول نشود ) .
28- چگونه بر دورى كردن از اضداد ( اخلاق ذميمه و كردار ناشايست ) صبر مى كند كسى كه حكمت او را يارى نكرده است 29- هر اندازه حكمت قوى گردد خواهش ضعيف شود .
30- كسب حكمت ( و فايده عمده آن ) نيكو گردانيدن گفتار و به كار بردن نرمى است .
31- هر كه به حكمت ها بهره مند شود لذّت را از دست ندهد .
32- هر كه به حكمت حريص باشد پس در حقيقت نفس خود را بلند مرتبه گردانيده است .
ص 329
33- من عرف بالحكمة لا حظته العيون بالوقار 8518 .
34- من ثبتت له الحكمة عرف العبرة 8706 .
35- من خزائن الغيب تظهر الحكمة 9254 .
36- من الحكمة طاعتك لمن فوقك و إجلالك من في طبقتك ، و إنصافك لمن دونك 9422 .
37- من الحكمة أن لا تنازع من فوقك ، و لا تستذلّ من دونك ، و لا تتعاطى ما ليس في قدرتك ، و لا يخالف لسانك قلبك ، و لا قولك فعلك ، و لا تتكلّم فيما لا تعلم ، و لا تترك الأمر عند الإقبال ، و تطلبه عند الإدبار 9450
. 33- هر كه به حكمت شناخته شود چشمها او را به وقار بنگرند ( يعنى مردم برايش احترام قائل بوده به گوشه چشم به او نظر كنند ) .
34- هر كه براى او حكمت ثابت شود عبرت را بشناسد ( يعنى از حوادث عبرت خواهد گرفت و اما در نهج البلاغه حكمت 30 چنين دارد «و من تبيّنت» هر كه براى او حكمت آشكار گرديد إلخ ) .
35- از خزانه هاى غيب ( الهى ) حكمت ظاهر مى شود .
36- از حكمت است فرمانبردارى تو از ما فوق خود ، و احترام تو از كسى كه در مرتبه تو مى باشد ، و انصاف و عدل تو در حق كسى كه مادون خودت خواهد بود .
37- از حكمت اين است كه با ما فوق خود نزاع ننمائى ، و مادون خود را خوار و ذليل نگردانى ، و چيزى را كه در قدرت تو نيست ( و مقدورت نمى باشد ) عهده دار نشوى ، و زبانت با دلت ، و گفتارت با كردارت مخالف نباشد ، و در آنچه نمى دانى سخن نگوئى ، و كار در وقت اقبال ترك نكنى ، و در نزد ادبار طلب نمائى ( بلكه بهر حال بايد به دنبال كار رفت و ممكن است مراد از ( امر ) فرمان خدا باشد كه اكثر مردم در فراخى و اقبال دولت امر خدا را زمين زده ولى در وقت تنگى و پشت كردن دولت رو به خدا آورند ) .
ص 330
38- مجلس الحكمة غرس ( عرس ) الفضلاء 9754 .
39- لا تجتمع الشّهوة و الحكمة 10573 .
40- لا تسكن الحكمة قلبا مع شهوة 10915
.
41- لا حكمة إلّا بعصمة 10916 .
1- الحكماء أشرف النّاس أنفسا ، و أكثرهم صبرا ، و أسرعهم عفوا ، و أوسعهم أخلاقا 2107 .
2- الحكيم يشفي السّائل ، و يجود بالفضائل 1525 . 38- مجلس حكمت درخت كاشتن ( كه هر يك نهال فكرى غرس كرده و يا عروسى و خوردن و ليمه و غذاهاى رنگارنگ فكرى ) فضلاء است .
39- خواهش و حكمت جمع نمى شوند .
40- حكمت ساكن نمى شود در دلى كه با شهوت باشد ( كه در آن خواهشهاى دنيوى زياد باشد ) .
41- نيست حكمت مگر به نگهدارى ( از جانب خدا و يا نگهدارى خود از گناهان ) .
حكيمان 1- حكماء ( صاحبان علم راست و درست ) شريفترين مردم هستند از جهت نفسها ، و بيشترين آنانند از نظر شكيبائى ، و سريع ترين آنانند از راه عفو ، و وسيع ترين ايشانست به حسب اخلاق و خويها .
2- حكيم سؤال كننده را شفا بخشد ( يعنى جوابى گويد كه مرض او را مداوا كند ) و با فزونى ها بخشش مى نمايد .
ص 331
3- جالس الحكماء يكمل عقلك ، و تشرف نفسك ، و ينتف عنك جهلك 4787 .
4- قد يزلّ الحكيم 6609 .
5- ليس بحكيم من شكى ضرّه إلى غير رحيم 7467 .
6- ليس بحكيم من ابتذل بانبساطه إلى غير حميم 7498 .
7- ليس بحكيم من قصد بحاجته غير حكيم ( كريم ) 7499 .
8- من كشف عن مقالات الحكماء انتفع بحقائقها 9241 .
9- إنّ كلام الحكيم إذا كان صوابا كان دواء ، و إذا كان خطاء كان داء 3513 . 3- با حكيمان مجالست نما ، تا عقل
تو كامل گشته ، و نفست بلند مرتبه شده ، و از تو نادانيت منتفى گردد .
4- گاهى حكيم مى لغزد ( يعنى چنان نيست كه هميشه به حق رسد ) .
5- حكيم نيست كسى كه بدى حال خود را به سوى غير رحيم ( خدا يا صاحب ترحم ) شكايت برد .
6- حكيم نيست كسى كه شكفته روئى خود را به سوى غير خويش بذل كند ( مرحوم خوانسارى مى فرمايد : غرض اين است كه حكيم نسبت به غير خويشان اندازه شكفته روئى خود را نگاه مى دارد ، و چندان زياد نمى كند كه باعث عدم وقار او شود در نظر ايشان ) .
7- حكيم نيست كسى كه براى حاجت خود غير كريم يا غير حكيمى را ( خدا و يا مطلق حكيم ) قصد كند .
8- هر كه از گفتار حكماء پرده بردارد به حقائق آنها سودمند گردد .
9- براستى كه كلام و گفتار حكيم هرگاه درست باشد دواء خواهد بود ، و چون خطاء از كار در آيد درد است ( بنا بر اين خيلى بايد حكيم در گفتارش دقت كند ) .
ص 332
1- الطّاعة جنّة الرعيّة ، و العدل جنّة الدّول 1873 .
2- الذّلّ بعد العزل يوازي عزّ الولاية 2113 .
3- استكانة الرّجل فى العزل ، بقدر شرّه في الولاية 1898 .
4- اعدل فيما ولّيت ، اشكر للّه فيما أوليت 2265 .
5- احرس منزلتك عند سلطانك ، و احذر أن يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك إليه 2396 .
6- أقم النّاس على سنّتهم و دينهم ، و ليأمنك برئهم ، و ليخفك مريبهم ، و تعاهد ثغورهم و أطرافهم 2419 .
حكومت 1- فرمانبردارى سپر رعيت ، و عدل سپر دولتهاست .
2- ذلّت و خوارى بعد از عزل با عزّت حكومت برابرى مى كند ( پس نبايد براى تحصيل آن كوشيد چون چنين خوارى را پشت سر دارد ) .
3- خوارى مرد در بر كنارى و عزل به اندازه بدى آنست در حكومت .
4- در آنچه والى شدى عدالت نما ، و در آنچه بخشيده شده اى شكر خدا كن . ( در بعض نسخه ها چنين است : «أشكر على ما أوليت» ) .
5- منزلت و مرتبه اى كه در نزد فرمانده خود دارى حفظ نما ، و دورى كن از اين كه تو را از آن منزلت فرود آورد سستى و سهل انگارى از نگهدارى آنچه تو را بلند مرتبه كرده به سوى آن .
6- مردم را بر سنّت و طريقه و دينشان بر پاى دار ، و بايد كه بى گناهشان از تو ايمن بوده ، و كسى كه گمان گناهى به او باشد از تو بترسد ، و به سر حدّها و اطراف بلادشان رسيدگى كن .
ص 333
7- اجعل الدّين كهفك ، و العدل سيفك ، تنج من كلّ سوء ، و تظفر ( تظهر ) على كلّ عدوّ 2433 .
8- احذر الحيف و الجور ، فإنّ الحيف يدعو إلى السّيف ، و الجور يعود بالجلاء ، و يعجّل العقوبة و العقوبة و الانتقام 2446 .
9- أقبح شي ء جور الولاة 3010 .
10- الملك سياسة 17 .
11- الملك ( الملل ) يفسد الأخوّة 1108 .
12- الرّياسة عطب 223 .
13- الإنصاف زين الإمرة 923 . 7- دين را پناه ، و عدالت را شمشير خود قرار ده ، تا
از هر بدى رهائى يافته ، و بر هر دشمنى پيروز شوى ، و يا غلبه كنى .
8- ( تتمه كلامى است كه آن حضرت به زياد بن ابيه فرموده چنانكه با مختصر تفاوتى در نهج البلاغه حكمت 468 ذكر شده است ) از حيف و ميل بيت المال و از ستم بپرهيز ، زيرا كه حيف و ميل دعوت به شمشير كرده . ( يعنى مردم و يا حكومت عدل او را با شمشير ادب كنند ) ، و ستم به جلا بر مى گردد ، ( يعنى باعث مى شود كه رعيّت زود جلاى وطن كرده ملك خراب گردد ) و عقوبت و انتقام را به شتاب آورد ( و خداى منتقم به زودى در دنيا انتقام كشد ) .
9- زشت ترين چيز ستمگرى فرمانفرمايان است .
10- پادشاهى نگهبانى و حفظ و حراست رعيت است .
11- پادشاهى ( يا آزرده كردن ) برادرى را تباه مى سازد .
12- رياست و فرماندهى هلاكت است ( زيرا كمتر اتفاق مى افتد كه حقى به وسيله او پامال نگشته ، و حقوق بندگان خدا تضييع نگردد ) .
13- انصاف زينت امارت و حكومت است .
ص 334
14- التّكبّر في الولاية ذلّ في العزل 1000 .
15- الولايات مضامير الرّجال 1089 .
16- آلة الرّياسة سعة الصّدر 1256 .
17- آفة الرّياسة الفخر 3950 .
18- إذا ولّيت فاعدل 3996 .
19- إذا ملك الأراذل هلك الأفاضل 4033 .
20- إذا ساد السّفل خاب الأمل 4034 .
21- إذا استولى اللّئام اضطهد الكرام 4035 .
22- تولّي الأراذل و الأحداث الدّول ، دليل انحلالها و إدبارها 4523 . 14- تكبر در وقت حكومت خوارى و ذلّت در حالت بر كنارى است
.
15- حكومت ها ميدانهاى مردان است ( كه به وسيله آن ماهيت هر كدام از قبيل اداره ، مديريت ، عدالت ، آگاهى ، و رشد روشن خواهد گرديد ) .
16- آلت و ابزار رياست و سر كردگى و فرماندهى سعه صدر است . ( يعنى بزودى از جا بدر نرود ، و از طرفى گذشت داشته باشد ) .
17- آفت رياست و فرمانروائى فخر و سر بلندى نمودن است .
18- هرگاه فرمانفرما گردى پس عدالت كن .
19- هر گاه اراذل و اوباش زمامدار شدند افراد با فضيلت ( خانه نشين شده ) هلاك گردند .
20- هرگاه مردم پست مرتبه در رأس كار قرار گيرند اميد به نوميدى تبديل خواهد شد .
21- هرگاه بخيلان يا افراد پست استيلاء يافتند كريمان مغلوب خواهند شد .
22- بر عهده گرفتن اراذل و جوانان ( و يا تازه به دولت رسيده ها ) دولت ها را ذليل انحلال و پشت گرداندن آنست ( البته چنين است زيرا بايد كسانى مباشر امر
ص 335
23- تكبّرك في الولاية ذلّ في العزل 4575 .
24- ثبات الدّول بإقامة سنن العدل 4715 .
25- حبّ الرّياسة رأس المحن 6871 .
26- زين الرّياسة الإفضال 5462 .
27- زوال الدّول باصطناع السّفل 5486 .
28- فضيلة الرّياسة حسن السّياسة 6563 .
29- فقدان الرّؤساء أهون من رياسة السّفل 6569 .
30- لكلّ دولة برهة 7285 .
31- لن تحصّن الدّول بمثل استعمال العدل فيها 7444 . حكومتى گردند كه از هر نظر لايق و شايسته و تجربه كار و مدير و مدبر و متدين باشند ، و گرنه بر سر ملت و دولت آيد آنچه نبايد آيد و انتظار آن نمى رود ) .
23- گردن كشى و
تكبّر تو در حكومت خوارى و ذلّت است در معزولى .
( آن گاه مردم تلافى خواهند نمود ) .
24- ثبات و پابرجائى دولت ها به بر پاداشتن روشهاى عدل خواهد بود .
25- دوستى رياست ريشه و سر منشأ محنت هاست .
26- زينت رياست و سر كردگى عطا و بخشش است .
27- زائل شدن دولت ها به گزينش و كار فرمائى مردم پست مرتبه است .
( يعنى آنها در رأس امور باشند ) .
28- فضيلت رياست ( و حكومت ) حسن سياست است . ( يعنى خوب رعيت تربيت شود ) .
29- نداشتن رؤساء آسان تر است تا رياست مردم پست مرتبه .
30- براى هر دولت و حكومتى زمانى است ( معين كه بالنتيجة سپرى شود ) .
31- هرگز دولت و حكومتها به مثل به كار بردن عدل در آنها نگه داشته
ص 336
32- من ظلم رعيّته نصر أضداده 7815 .
33- و الّذي فلق الحبّة و برء النّسمة ، لولا حضور الحاضر ، و قيام الحجّة بوجود النّاصر ، و ما أخذ اللّه سبحانه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم ، و لا سغب مظلوم ، لألقيت حبلها على غاربها ، و لسقيت آخرها بكأس أوّلها ، و لألفيتم دنياكم هذه عندي أزهد من عفطة عنز 10149 .
1- جود الولاة بفي ء المسلمين جور و ختر 4725 . نمى شوند .
32- هر كه رعيت خود را ستم كند دشمنان خويش را يارى نموده است .
33- ( اين فرازها از جمله كلمات آن حضرت است در خطبه 3 شقشقيه كه در جواب ابن عباس فرمود شكايت از سه خليفه ) سوگند به خدائى كه دانه حبه را شكافت و انسان
را آفريد ، اگر نبود حاضر شدن ( جمعيّت ) حاضر ( براى بيعت با من ) و قيام حجت به وجود ناصر ( كه مرا يارى كردند و بر من پذيرش آن واجب گرديد ) و آنچه خداوند سبحان بر علماء گرفته ( از عهد و پيمان ) كه بر سيرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم قرار نگيرند ( و نسبت به آنان بى تفاوت نباشند ) هر آينه ريسمان آن را بر دوش آن مى انداختم ( همچون شترى كه مهار آن را به پشت آن اندازند و آن را رها كنند ) و آخر آن را به جام اول آن سيراب مى نمودم ( يعنى همچون زمان سابق دخالت در امر حكومت نمى كردم و شما را در گمراهى مى گذاشتم ) و هر آينه دنياى خود را نزد من ( در بى ارزشى ) كمتر از عطسه بزى و يا . . . مى يافتند .
حاكم و زمامدار 1- بخشش حكام به غنيمت مسلمانان ستم و فساد است ( بلكه بايد در مصرف شرعى با احتياط به كار رود ) .
ص 337
2- سبع أكول حطوم ، خير من وال ظلوم غشوم 5626 .
3- شرّ الولاة من يخافه البري ء 5687 .
4- من جارت ولايته زالت دولته 8365 .
5- من تكبّر في ولايته كثر عند عزله ذلّته 8717 .
6- من اختال في ولايته أبان عن حماقته 8718 .
7- من حقّ الرّاعي أن يختار لرعيّته ما يختاره لنفسه 9335 .
8- من النّبل أن تتيقّظ لإيجاب حقّ الرّعيّة إليك ، و تتغابى عن الجناية عليك 9407 .
9- وال ظلوم غشوم ، خير من فتنة تدوم 10109 . 2- جانور درنده خورد كننده
( به وسيله خوردن ) بهتر از زمامدار ستمكار ظلم كننده و غاصب است .
3- بدترين حكام كسى است كه از او بى گناه بترسد .
4- هر كه رهبرى و حكومت او بر ستم باشد دولتش زائل گردد .
5- هر كه در امارت و حكومت خود تكبر نمايد در معزول شدنش خوارى او بسيار گردد .
6- هر كه در حكومت خود تكبر نمايد كم عقلى خود را ظاهر نمايد .
7- از حق چوپان ( امير و حاكم و زمامدار ) آنست كه آنچه را كه براى نفس خود اختيار مى كند براى رعيتّش برگزيند .
8- از آقائى و نجابت و زيركى است كه براى اثبات حق رعيت بر خود بيدار بوده ( حقوق آنها را مراعات كرده دفع ستم كنى ) و از جنايت بر خود ( كه از سوى آنان نسبت به تو انجام مى گيرد ) تغافل نمائى و ناديده به حساب آورى .
9- والى ستمگر بسيار ظلم كننده از فتنه دائمى ( و هرج و مرج كه مملكت بدون حاكم و بدون زمامدار باشد ) بهتر است .
ص 338
10- لا جور أفظع من جور حاكم 10675 .
1- كيف يسلم من عذاب اللّه المتسرّع إلى اليمين الفاجرة 6988 .
2- يكثر حلف الرّجل لأربع : مهانة يعرفها من نفسه ، أو ضراعة يجعلها سبيلا إلى تصديقه ، أو عيّ لمنطقه فيتّخذ الأيمان حشوا و صلة لكلامه ، أو لتهمة قد عرف بها 11036 .
3- أسرع شي ء عقوبة اليمين الفاجرة 3041 .
4- لا تعوّد نفسك اليمين ، فإنّ الحلّاف لا يسلم من الإثم 10299 . 10- ستمى از ستم حاكم شنيع تر نيست ( زيرا حاكم براى رفع
ستم منصوب است ) .
سوگند 1- چگونه از عذاب خدا سالم مى ماند كسى كه به سوى سوگند دروغ شتابان است 2- سوگند مرد ( و آدمى ) براى چهار چيز بسيار مى شود : مهانت و خوارى كه از نفس خود مى شناسد ، يا فروتنى كه آن را راهى به سوى تصديق خود قرار مى دهد ، يا عجز و ناتوانى در گفتار خود ، پس سوگندها را پر كننده ، و پيوندى براى سخن خود مى گيرد . يا براى تهمتى كه به آن شناخته شده است .
3- شتابان تر چيزى به حسب عقاب و كيفر سوگند دروغ است .
4- نفس خود را به سوگند عادت مده ، زيرا كه بسيار سوگند خورنده از گناه سالم نخواهد ماند .
ص 339
1- عليك بلزوم الحلال ، و حسن البرّ بالعيال ، و ذكر اللّه في كلّ حال 6131 .
الأحلام و الرؤيا
1- قد تصدق الأحلام 6651 .
2- الرّؤيا الصّالحة إحدى البشارتين 1610 .
1- أوّل عوض الحليم عن حلمه أنّ النّاس كلّهم أنصاره على خصمه 1859 .
2- الحليم يعلي همّته فيما جني عليه من طلب سوء المكافاة . حلال 1- بر تو باد به ملازم بودن حلال ، و نيكوئى احسان نسبت به زن و بچه ( و يا مطلق نان خورهاى خانه ) ، و ياد خدا در هر حال .
خوابها 1- گاهى خوابها راست از كار در مى آيد .
2- خواب شايسته و درست يكى از دو بشارت است .
بردبار 1- اول عوضى كه به شخص بردبار مى رسد از بردباريش آنست كه ، تمام مردم عليه دشمن او يار و انصار او باشند .
2- بردبار همت خود را در آنچه بر او از جنايت واقع شده برتر داند كه جانى را
ص 340
3- إنّ أفضل النّاس من حلم عن قدرة ، و زهد عن غنية ، و أنصف عن قوّة 3477 .
4- الحليم من احتمل إخوانه 1111 .
5- الحليم الّذي لا يشقّ عليه مؤنة الحلم 1303 .
6- إن لم تكن حليما فتحلّم ، فإنّه قلّ من تشبّه بقوم إلّا أوشك أن يصير منهم 3726 .
7- إنّما الحليم من إذا أوذي صبر ، و إذا ظلم غفر 3892 .
8- جالس الحلماء تزدد حلما 4722 .
9- قد يزهق الحليم 6610 . به بدى پاداش داده و مكافات نمايد ( بلكه از او بگذرد و او را ببخشد ) .
3- به راستى كه افزون ترين مردم كسى است كه با قدرت
و توانائى بردبار بوده ، و با توانگرى و بى نيازى بى رغبت است ، و با قدرت بر انتقام عدل نمايد .
4- بردبار كسى است كه متحمل ( بد سلوكيهاى ) برادران خود شود .
5- بردبار كسى است كه بر او مؤنه بردبارى ( مانند فرو نشاندن غضب و فكر و تأمّل در باره آن ) دشوار نباشد .
6- اگر بردبار نمى باشى پس طلب بردبارى كن زيرا كمتر كسى به طايفه اى شبيه مى گردد مگر آنكه نزديك باشد كه مانند آنها گردد . ( يعنى اگر كسى چنين كارى كند با اين عمل امكان دارد كه داراى صفت بردبارى شود ) .
7- جز اين نيست بردبار كسى است كه هرگاه اذيت شود شكيبائى كند و چون ستم شود ببخشايد .
8- با بردباران بنشين تا بردبارى زياد نمائى .
9- گاهى بردبار يا عاقل ( بسبب فكر و يا عملش ) هلاك مى شود .
ص 341
10- قد يتزيّى بالحلم غير الحليم 6654 .
11- كن حليما في الغضب ، صبورا في الرّهب ، مجملا في الطّلب 7168 .
12- ليس الحليم من عجز فهجم ، و إذا قدر انتقم إنّما الحليم من إذا قدر عفا ، و كان الحلم غالبا على كلّ أمره 7529 .
13- من تحلّم حلم 7655 .
14- من حلم أكرم 7677 .
15- من تحلّى بالحلم سكن طيشه 8012 .
16- من لم يتحلّم لم يحلم 8183 .
17- من غاظك بقبح السّفه عليك ، فغظه بحسن الحلم عنه 8620 . 10- گاهى غير حليم خود را به زور بردبار نشان دهد ( اگر با حقيقت باشد خوب است و گرنه نكوهيده خواهد بود ) .
11- در خشم بردبار ، در ترس
بسيار شكيبا ، نيكو كننده در طلب باش .
12- بردبار نيست كسى كه ناتوان باشد پس خاموش شود و به زمين نگاه كند و چون توانا گردد انتقام كشد ، جز اين نيست حليم كسى است كه هر وقت قادر گردد عفو كند ، و بردبارى بر هر كارش غالب شود .
13- هر كه در تحصيل بردبارى رود بردبار گردد .
14- كسى كه بردبارى كند اكرام شود .
15- هر كه به بردبارى زينت يافت از جا بر آمدن او ساكن خواهد شد .
16- هر كه خود را به بردبارى وادار نسازد بردبار نشود . ( يعنى در حقيقت بايد رياضت كشيد و به جبر نفس را به بردبارى واداشت .
17- هر كه تو را به زشتى سفاهت نسبت به تو بخشم آورد ( يعنى كارى كند كه باعث خشم تو گردد ) پس تو او را به نيكوئى بردبارى به خشم آور .
ص 342
18- من استعان بالحلم عليك غلبك و تفضّل عليك 9132 .
1- الحلم أحد المنقبتين 1648 .
2- الحلم عند شدّة الغضب يؤمن غضب الجبّار 1776 .
3- الحلم يطفئ نار الغضب ، و الحدّة تؤجّج إحراقه 2063 .
4- أحلم تكرم 2229 .
5- أحلم توقّر 2240 .
6- أغض على القذى ، و إلّا لم ترض أبدا 2319 .
7- احتجب عن الغضب بالحلم ، و غضّ عن الوهم بالفهم 2365 . 18- هر كه به سبب بردبارى نسبت به تو يارى جويد ( و در مقابل بى ادبيهايت انتقام نكشد ) بر تو غالب شده و در باره ات تفضّل و احسان نموده است .
بردبار و بردبارى 1- بردبارى يكى از دو صفت عالى است .
2- بردبارى
در وقت سختى غضب ايمن مى سازد از خشم جبّار ( ممكن است مراد ستمگر بوده چنانكه محتمل است مراد پروردگار باشد ) .
3- بردبارى آتش غضب را خاموش نموده ، و تندى سوزش آن را مى افزايد .
4- بردبار باش تا بلند مرتبه گردى .
5- بردبار باش تا مورد احترام واقع شوى .
6- بر خاشاك و خار روزگار و بر اذيت و آزارها چشم بپوش و گرنه هرگز خوشنود نخواهى شد .
7- از غضب به بردبارى پنهان شو ، و از تو هم به سبب فهم چشم بپوشان .
ص 343
8- أقوى النّاس من قوي على غضبه بحلمه 3182 .
9- أفضل الحلم كظم الغيظ ، و ملك النّفس مع القدرة 3183 .
10- أشجع النّاس من غلب الجهل بالحلم 3257 .
11- إنّ أفضل أخلاق الرّجال الحلم 3386 .
12- من كمال الحلم تأخير العقوبة 9332 .
13- الحلم عشيرة 143 .
14- الحلم زين الخلق 278 .
15- الحلم عنوان الفضل 498 .
16- الحلم رأس الرّياسة 771 .
17- الحلم ثمرة العلم 842 . 8- قوى ترين مردم كسى است كه به وسيله بردباريش بر خشمش استوار باشد .
9- افزون ترين بردبارى فرونشاندن خشم ، و مالك شدن نفس است با قدرت و توانائى ( يعنى انسان بتواند تلافى كند و نكند ) .
10- شجاع ترين مردم كسى است كه به وسيله بردبارى بر نادانى غلبه كند .
11- براستى كه افزون ترين اخلاق مردان بردبارى است ( چون وقتى از ناملائمات عصبانى نشد ، و از تقصيرات گذشت ، و از مشكلات از كوره بدر نرفت ، و تحمل سوء ادبها را نمود ، بساير صفات برجسته توفيق حاصل خواهد كرد ) .
12- از كمال بردبارى پس
انداختن عقوبت و انتقام گيرى است .
13- بردبارى قبيله اى است ( يعنى كار آن را مى كند ) .
14- بردبارى زينت خصلت است .
15- بردبارى نشانه و يا سر سخن فضيلت است .
16- بردبارى رأس رياست و سركردگى است .
17- بردبارى ميوه دانش است .
ص 344
18- الحلم فدام السّفيه 994 .
19- الحلم زينة العلم 1004 .
20- الحلم تمام العقل 1055 .
21- الحلم ( الحكمة ) نور ، جوهره ( جوهرته ) العقل 1185 .
22- الحلم حلية العلم ، و علّة السّلم 1336 .
23- الحلم نظام أمر المؤمن 1420 .
24- إن كان في الغضب الانتصار ، ففي الحلم ثواب الأبرار 3715 .
25- إنّما الحلم كظم الغيظ ، و ملك النّفس 3859 .
26- آفة الحلم الذّلّ 3940 .
27- إذا حلمت عن السّفيه غممته ، فزده غمّا بحلمك عنه 4088 . 18- بردبارى دهن بند ابله است .
19- بردبارى زينت و آرايش دانش است .
20- بردبارى تمام خرد است . ( يعنى كسى كه بردبار بود علامت كمال عقل اوست ) .
21- بردبارى يا حكمت نوريست كه ذات و جوهر آن عقل است .
22- بردبارى زينت دانش و سبب صلح و آشتى است .
23- بردبارى رشته كار فرد با ايمان است .
24- اگر در خشم و غضب انتقام گيرى است ولى در بردبارى پاداش نيكو كارانست .
25- جز اين نيست كه بردبارى فرو بردن خشم و مالك شدن نفس است .
26- آفت بردبارى خوارى است . ( يعنى در وقتى آدمى بايد در مقابل بى ادبيها بردبارى كند كه سبب خفت و خوارى نگردد ) .
27- هرگاه از كردار نادان و كم عقل بردبارى نمائى او را غمگين گردانى (
چون
ص 345
28- إذا حلمت عن الجاهل فقد أوسعته جوابا 4104 .
29- إذا سمعت من المكروه ما يؤذيك فتطأطأ له يخطك 4166 .
30- إذا كان الحلم مفسدة ، كان العفو معجزة 4178 .
31- بالحلم تكثر الأنصار 4185 .
32- بالكظم يكون الحلم 4219 .
33- تجرّع غصص الحلم يطفئ نار الغضب 4487 .
34- تجرّع الغصص ، فإنّي لم أر جرعة أحلى منها عاقبة و لا ألذّ مغبّة 4531 . هميشه در انتظار جواب است تو وقتى بى اعتنائى كنى بيشتر ناراحت مى شود ) پس به وسيله بردباريت او را بيشتر غمگين ساز .
28- هرگاه در مقابل نادان بردبارى كنى پس در حقيقت پاسخ وسيعى به او دادى ( چنانكه گفته اند : جواب ابلهان خاموشى است ) .
29- هرگاه از ناخوشى چيزى كه تو را آزار مى دهد شنيدى براى آن سر بزير افكن ( يعنى آن را نديده و نشنيده انگار كن ) از تو رد خواهد شد .
30- هرگاه بردبارى مفسده باشد عفو ناتوانى خواهد بود . ( يعنى در چنين جائى كه بردبارى مضر باشد بايد انتقام گرفت عفو و گذشت بى مورد است ) .
31- به سبب بردبارى ياران و انصار زياد خواهد گرديد .
32- به سبب فرو بردن خشم بردبارى حاصل شود . ( يعنى تا كسى خشم را فرونبرد از انتقام و تلافى دست بر نخواهد داشت ) .
33- جرعه در كشيدن و فرو بردن غصه هاى بردبارى ( كه از بد سلوكيهاى ديگران بوجود آيد ) آتش خشم ( خود و خدا ) را خاموش خواهد كرد .
34- غصه ها را يك دفعه سركش ، زيرا كه من سر كشيدن دفعى را از آن شيرين تر بحسب
عاقبت و لذيذتر از نظر پايان نديدم . ( راستى چنين است وقتى
ص 346
35- تجرّع مضض الحلم ، فإنّه رأس الحكمة ، و ثمرة العلم 4546 .
36- ثمرة الحلم الرّفق 4644 .
37- حسن الحلم دليل و فور العلم 4822 .
38- خير الحلم التّحلّم 4965 .
39- رأس العلم الحلم 5233 .
40- زكاة الحلم الاحتمال 5446 .
41- سبب الوقار الحلم 5534 .
42- عليك بالحلم فإنّه ثمرة العلم 6084 . غضبناك خشم خود را فرو مى برد و در نتايج به كار بردن خشم و غضب انديشه مى نمايد و نفع و ضررش را مى سنجد ، آن گاه به عاقبت آن پى مى برد ، و مى داند كه چه نعمتى خدا نصيبش كرده ، و چقدر بردباريش شيرين و خوش عاقبت و سود بخش بوده ، و تا چه حدّ از آن لذت مى برد ) .
35- درد و غصه حلم و بردبارى را يك بار به كام دركش ( چنانكه آب را به آسانى با يك نفس سر مى كشى ) زيرا كه آن سر حكمت ، و ميوه دانش است .
36- ميوه بردبارى هموارى با مردم و درشتى نكردن است .
37- نيكوئى بردبارى نشانه بسيارى دانش است . ( چون تا دانش كسى زياد نباشد نتواند در مقابل ناملائمات حوصله كند ) .
38- بهترين حلم خود را بر حلم واداشتن است . ( يعنى ذاتا حليم نباشد با رياضت خود را نگه دارد ) .
39- سر علم و دانش بردبارى است ( زيرا علم بدون آن زيان بخش خواهد بود ) .
40- زكات بردبارى تحمل بى ادبيها و آزار مردم است .
41- سبب وقار و سنگينى بردبارى است .
42- بر تو باد
به بردبارى زيرا كه آن ميوه دانش است .
ص 347
43- عليك بالحلم فإنّه خلق مرضيّ 6105 .
44- عند غلبة الغيظ و الغضب يختبر حلم الحلماء 6225 .
45- قوّة الحلم عند الغضب أفضل من القوّة على الانتقام 6808 .
46- كفى بالحلم وقارا 7026 .
47- من كمال الحلم تأخير العقوبة 9332 .
48- نعم وزير العلم الحلم 9929 .
49- وقار الحلم زينة العلم 10073 .
50- وجدت الحلم و الاحتمال أنصر لي من شجعان الرّجال 10139 .
51- لا تفضحوا أنفسكم لتشفوا غيظكم ، و إن جهل عليكم جاهل فليسعه حلمكم 10240 . 43- بر تو باد به بردبارى زيرا كه آن خوئى است پسنديده .
44- در هنگام غلبه خشم و غضب بردبارى بردباران آزمايش مى شود .
45- نيروى بردبارى در هنگام خشم افزون تر از نيروى انتقام است .
46- بس است براى بردبارى سنگينى و آرامش .
47- از كمال بردبارى است تأخير جزاى بد .
48- خوب وزير علمى است بردبارى .
49- سنگينى بردبارى زينت علم است .
50- من بردبارى و متحمل شدن ( بى ادبيهاى مردم ) را يارى كننده تر از مردان شجاع ( كه مرا يارى كنند ) يافته ام .
51- نفسهاى خود را مفتضح و رسوا مسازيد براى آنكه خشم خود را شفا دهد و اگر نادانى بر شما اظهار نادانى كرد بايد بردبارى شما او را فرا گيرد ( يعنى از او انتقام نگيريد ) .
52- لا فضيلة كالحلم 10459 .
53- لا ظهير كالحلم 10485 .
54- لا حلم كالتّغافل 10502 .
55- لا عزّ أرفع من الحلم 10632 .
56- لا شرف أعلى من الحلم 10657 .
57- لا يحلم عن السّفيه إلّا العاقل 10734 .
58- لا علم لمن لا حلم له 10784
.
59- يستدلّ على حلم الرّجل بكثرة احتماله ، و على نبله بكثرة إنعامه 10971 . 52- هيچ فضيلتى مانند بردبارى نيست .
53- هيچ يار و پشتيبانى مانند بردبارى نيست .
54- هيچ بردبارى مانند خود را به غفلت زدن ( كه گويا از سوء ادب ديگرى متوجه نشده ) نيست .
55- نيست عزّتى بالاتر از بردبارى .
56- شرفى بلندتر از بردبارى نيست .
57- از كم حلم و يا از نادان بردبارى نخواهد نمود مگر عاقل . ( چون ميداند با انتقام او بدتر خواهد نمود و يا آنكه او را براى انتقام كشيدن اهل نمى داند ) .
58- علمى نيست براى كسى كه حلمى براى او نيست .
59- بر بردبارى مرد ببسيارى تحمل او ( بى ادبيها و يا زحمات و اخراجات مردم را ) و بر نجابت او به بسيارى احسانش استدلال مى شود .
ص 349
1- لا يحمد حامد إلّا ربّه 10150 .
2- من جعل الحمد ختام النّعمة جعله اللّه سبحانه مفتاح المزيد 8898 .
3- من حمد اللّه أغناه 9098 .
1- استكثر من المحامد ، فإنّ المذامّ قلّ من ينجو منها 2476 .
محمّد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم و اهل بيته
1- ارض بمحمّد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم رائدا ، و إلى النّجاة قائدا 2430 . ستايش 1- ستايش نكند ستايش كننده اى مگر پروردگارش را . ( يعنى غير او مستحق ستايش نيست ) .
2- هر كه حمد ( خدا ) را ختام و پايان نعمت قرار دهد خداوند سبحان آن را كليد زيادتى قرار دهد .
3- هر كه حمد خدا كند او را بى نياز خواهد فرمود .
ستايش ها و سرزنش 1- كوشش نما كه محامد بسيار ( صفات و افعالى كه موجب ستايش گردد ) تحصيل كنى ، زيرا كم است كسى كه از مذامّ ( مقابل محامد است ) رستگار باشد .
محمد و آل صلّى اللّه عليه و اله و سلّم 2- به رهبرى و پيشرو و قائد بودن به سوى نجات حضرت محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم خوشنود باش .
ص 350
2- اقتدوا بهدى نبيّكم ، فإنّه أصدق الهدى ، و استنّوا بسنّته ، فإنّها أهدى السّنن 2546 .
3- إيّاكم و الغلوّ فينا ، قولوا : إنّا مربوبون ، و اعتقدوا في فضلنا ما شئتم 2740 .
4- ألا و إنّا أهل البيت أبواب الحكم ، و أنوار الظّلم ، و ضياء الأمم 2786 .
5- أين تتيهون ، و من أين تؤتون ، و أنّى تؤفكون ، و علام تعمهون ، و
بينكم عترة نبيّكم ، و هم أزمّة الصّدق و ألسنة الحقّ 2819 .
6- أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون في العلم دوننا كذبا و بغيا علينا 2- به رهنمودهاى پيامبر خود اقتداء نمائيد ، زيرا كه آن راست ترين هدايت است ، و سيره و طريقه او را سيره خود سازيد كه آن راه نماينده ترين سنت هاست .
3- بر حذر باشيد از غلّو و تجاوز از حدّ در حق ما بگوئيد كه ما مخلوق پرورده شده ايم ، و در فضل و افزونى مرتبه ما هر چه خواهيد معتقد شويد . ( يعنى نگوئيد ما خدا هستيم ، بلكه معتقد به عبوديت ما شده ديگر در باره هر عقيده نسبت به ما مجازيد ، به اين معنى كه هر چه معتقد شويد در باره ما بى اشكال است مانند عقيده به اين كه ، ما عالم بما كان و ما يكون و ما هو كائن بوده ، و يا مرده را زنده كرده و صاحب معجزات و كرامات و خارق العاده مى باشيم ) .
4- آگاه باشيد : به راستى كه ما اهل بيت درهاى حكمت ها ، و نورهاى تاريكيها ، و روشنى امّتها هستيم .
5- كجا سر گردانيد ، و از كجا آمده ، و كجا برگردانده مى شويد ، و بر چه در گمراهى بر مى گرديد ، و حال آنكه در ميان شماست عترت پيامبرتان ، و آنها زمامهاى راستى و زبانهاى حقّند 6- كجا رفتند كسانى كه گمان كردند آنها را سخان در علمند نه ما ، ( مراد
ص 351
و حسدا لنا ، أن رفعنا اللّه سبحانه و وضعهم ، و أعطانا و حرمهم ، و أدخلنا و أخرجهم
، بنا يستعطي الهدى ، و يستجلي العمى لا بهم 2826 .
7- أحسن الحسنات حبّنا ، و أسوء السّيّئات بغضنا 3363 .
8- أسعد النّاس من عرف فضلنا ، و تقرّب إلى اللّه بنا ، و أخلص حبّنا ، و عمل بما إليه ندبنا ، و انتهى عمّا عنه نهينا ، فذاك منّا ، و هو في دار المقامة معنا 3297 .
9- أولى النّاس بنا من والانا ، و عادا من عادانا 3364 . خلفائى بودند كه حق آن حضرت را غصب كردند ) ، و اين گمان و ادعا از راه دروغ ، و سر بلندى و ستم بر ما ، و حسد نسبت بما بود ، چون خداوند سبحان ما را بلند گردانيد و آنها را پست نمود ، و بما بخشيد از علوم و معارف و نشانه هاى امامت و آنها را محروم كرد ، و ما را داخل گردانيد در قرب و منزلت خود و آنها را خارج ساخت ، به وسيله ما هدايت طلب شود و كورى جهالت گشايش يابد نه به وسيله آنها .
7- نيكوترين حسنات و خوبيها دوستى ما ، و بدترين گناهان و بديها دشمنى ماست ، ( به جهت اين كه حب و بغض خاندان محمد و آل- صلوات اللّه عليهم أجمعين- با حب و بغض الهى توأم است ، و شكى نيست در اين كه دوستى خدا بالاترين حسنات ، و دشمنى او بدترين گناهان بوده ، چون موجب خلود در آتش است ) .
8- نيكبخت ترين مردم كسى است كه فضيلت ما را شناخته ، و به وسيله ما به خدا تقرّب جويد ، و در دوستى
ما اخلاص ورزيده ، و به آنچه ما او را خوانده ايم عمل نموده ، و از آنچه ما از آن نهى كرده ايم باز ايستد ، پس چنين كسى از ما بوده و او در خانه اقامت ( بهشت ) با ماست .
9- سزاوارترين مردم به ما ( كه ما او را دوست داشته يا شفاعت كرده يا از شيعيان ما به حساب آيد يا آنكه در آن نشأه در جوار ما باشد ) كسى است كه ما را دوست داشته ، و دشمن دارد كسى را كه با ما دشمنى كند .
ص 352
10- إنّ للا إله إلّا اللّه شروطا و إنّي و ذرّيتي من شروطها 3479 .
11- إنّ المسكين رسول اللّه فمن أعطاه فقد أعطى اللّه و من منعه فقد منع اللّه سبحانه 3539 .
12- إنّ أمرنا صعب مستصعب ، لا يحتمله إلّا عبد امتحن اللّه قلبه للإيمان ، و لا يعي حديثنا إلّا صدور أمينه ، و أحلام رزينة 3553 .
13- إلينا يرجع الغالي ، و بنا يلحق التّالي 1554 . 10- براستى كه براى «لا إله إلّا اللّه» شرطهائى است ، و بدرستى كه من و ذريّه من از شرطهاى آنيم . ( نظير آن از پيامبر بزرگ اسلام و حضرت على بن موسى الرّضا- عليهم السلام- روايت شده است ، بنا بر اين در نيكبختى دنيا و آخرت توحيد به تنهائى كفايت نكرده ، بلكه نيازمند به ولايت ائمه و اعتقاد به امامت آنهاست ، گر چه در دنيا به نجاست آنها مانند كفار حكمى نشود ، اما بطور مسلّم كسى كه ولايت آنها را نپذيرفته كافر خواهد بود و داخل بهشت
نخواهد گرديد ، زيرا از شرائط دخول بهشت اعتقاد به امامت و رهبرى دوازده امام است ) .
11- به راستى كه طلب كننده رسول خداست ، پس هر كه به او ببخشد به خدا بخشيده ، و كسى كه او را منع نمايد از خداى سبحان منع نموده است .
12- به راستى كه امر ما ( شأن و رتبه و منزلت و يا فرمان و يا احاديث ما خاندان عصمت و طهارت ) دشوار سخت مشكل است ، نمى تواند آن را بردارد ( و قبول كند و به كنه آن برسد ) مگر بنده اى كه خداوند دلش را از براى ايمان آزموده ، ( و دلش را از ايمان پر كرده ) ، و حفظ نمى كند حديث ما را ( به سبب عمل چون امر ما با ساير اوامر فرق دارد ، در امر ما سستى و تنبلى و تغيير و تبديل نيست ، و يا به سبب فهم و تعقل چون مشكل است ) مگر سينه هاى امين و استوار ، و عقلهاى آرام و با وقار ، ( اما عقلهاى ديگر و سينه هاى ديگران از درك آن قاصر است ) .
13- به سوى ما بر مى گردد آنكه غلو مى كند ( و ما را خدا مى داند ) و به ما ملحق مى شود عقب مانده .
ص 353
14- إنّ اللّه تعالى أطلع على الأرض فاختارنا ، و اختار لنا شيعة ينصروننا ، و يفرحون لفرحنا ، و يحزنون لحزننا ، و يبذلون أنفسهم و أموالهم فينا ، فأولئك منّا ، و إلينا ، و هم معنا في الجنان 3554 .
15- إنّ أمرنا صعب مستصعب ، خشن مخشوشن
، سرّ مستسرّ ، مقنّع ، لا يحمله إلّا ملك مقرّب ، أو نبيّ مرسل ، أو مؤمن امتحن اللّه سبحانه قلبه للإيمان 3555 .
16- إنّ هاهنا «و أشار بيده إلى صدره» لعلما جمّا ، لو أصبت له حملة ، بلى أصيب لقنا غير مأمون عليه ، مستعملا آلة الدّين للدّنيا ، أو مستظهرا بنعم اللّه على عباده ، و بحججه على أوليائه ، أو منقادا لحملة الحقّ ، لا بصيرة له في 14- به راستى كه خداوند تعالى اشراف بر زمين پيدا كرد و نظرى نمود ، پس ما را از ميان خلق برگزيد ، و براى ما پيروانى كه ما را يارى كرده ، و براى شادى ما شاد ، و به جهت اندوه ما اندوهناك مى باشند برگزيد ، آنها جانها و اموالشان را در راه ما داده ، پس آنان از ما و به سوى ما بوده ، و آنها در بهشت با ما خواهند بود .
15- به راستى كه امر ما سخت دشوار مشكل ، درشت ، سخت درشت پنهان ، پوشيده ، پرده بر آن انداخته شده و سر پوشيده است ، آن را بر نمى دارد مگر فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا مؤمنى كه خداى سبحان دلش براى ايمان گنجايش داده است ، ( بنا بر اين در ديدن و شنيدن احاديث نبايد سريعا وارد شد و آن را طرد كرد ، اگر فهميده نشد بايد امر آن را به خود ائمه- عليهم السلام- برگردانيد ) .
16- به راستى كه در اينجا ( و اشاره كرد با دست خود به سينه اش ) هر آينه علم بسيارى است ، اگر
براى آن بردارندگانى مى يافتم يا اى كاش مى يافتم ، آرى تند فهم غير امينى را مى يابم كه به كار برنده آلت دين است براى دنيا ، يا كسى كه با نعمت هاى خدا بر بندگان و به برهانها و حجتهاى او بر اوليائش پشت قوى كننده است ، يا فرمانبردار حمله حق ( ائمه هدى- عليهم السلام- ) است كه براى او در متشابهات آن
ص 354
إحنائه ، ينقدح الشّكّ في قلبه لأوّل عارض من شبهة 3657 .
17- أهل الذّكر ( القرآن ) ، أهل اللّه ، و خاصّته ( حامّته ) 1467 .
18- أنا قسيم النّار ، و خازن الجنان ، و صاحب الحوض ، و صاحب الأعراف ، و ليس منّا أهل البيت إمام إلّا و هو عارف ( عالم ) بأهل ولايته ، و ذلك لقول اللّه تعالى : إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ 3760 . بينائى نبوده ، به نخستين شبهه اى كه در دلش عارض شود آتش شك در دل او بر افروخته مى گردد . ( خلاصه حضرت بر دارندگان علم را به چند قسمت تقسيم فرموده : الف- دراك است ولى امين نبوده اسرار را به ديگرى مى گويد ، و يا به جهت امور دنيا مردم را از راه دين فريب مى دهد .
ب- نعمتها و حجتهاى الهى را پشتوانه خود كرده مطالب دينى را تحريف ساخته با اين عمل پشت قوى نمايد .
ج- فرمانبردارانى كه ناآگاهند كه با مختصر شبهه اى عوض شده مرددّ خواهند شد ) .
17- اهل ذكر يا اهل قرآن اهل خدا و خواصّ اويند .
18- من ( كه على بن ابى طالبم ) قسمت كننده
جهنّم ، و گنجور و خزانه دار بهشت ، و صاحب حوض كوثر ، و صاحب اعرافم ، و از ما اهل بيت امام و پيشوائى نيست مگر آنكه او دانا و شناساى اهل ولايت و رعيت خويش است ، و چنين امرى از براى گفتار خداى تعالى است كه فرموده : جز اين نيست كه تو ترساننده ، و از براى هر قومى هدايت كننده ايست ( پوشيده نماند كه مناصب بالا و چنين منقبت ها در اكثر كتابهاى شيعه و سنّى چه در كتابهاى مربوط به عقايد و چه كتابهاى تاريخى و روايى ذكر شده است نيازى به شرح آن نبوده طالبين بى غرض به آنها مراجعه كرده
ص 355
19- أنا صنو رسول اللّه ، و السّابق إلى الإسلام ، و كاسر الأصنام ، و مجاهد الكفّار ، و قامع الأضداد 3761 .
20- أنا كابّ الدّنيا لوجهها ، و قادرها بقدرها ، و رادّها على عقبها 3762 .
21- أنا يعسوب المؤمنين ، و المال يعسوب الفجّار 3764 .
22- أنا مع رسول اللّه صلوات اللّه عليه و معي عترتي على الحوض ( فليأخذ آخذكم بقولنا ، و ليعمل بعملنا ، إنّا لننافس على الحوض ) و إنّا لنذود عنه أعدائنا ، و نسقي منه أولياءنا ، فمن شرب منه شربة ، لم يظمأ بعدها و از حق پيروى نموده و از پيروى هواى نفس پرهيز نمايند ) .
19- من برادر مهربان و يا همتاى رسول خدا ، و پيشى گيرنده به سوى اسلام ، و شكننده بت ها ، و پيكار كننده با كفار ، و ريشه كن كننده و يا خوار سازنده مخالفانم ، ( تمام اين امور
از كتب شيعه و سنّى به طور واضح و كامل استفاده خواهد گرديد ) .
20- منم برو در اندازه دنيا ( گويا آن حضرت با آن كشتى گرفته و آن را به زمين زده و آن را به صورت به خاك انداخته است ) ، و شناساى آنم به اندازه آن ( از قدر و مرتبه خوارى و بى اعتبارى ) و بر پاشنه برگرداننده آنم ( به گونه اى كه روى آن از من گرديده و پشت آن به من شده است ) .
21- من سركرده و سلطان مؤمنانم ، و مال فرمان فرماى گنهكاران خواهد بود .
22- من ( در روز محشر ) با رسول خدا- صلوات اللّه عليه- مى باشم ، و همراه با من فرزندان من بر سر حوض كوثرند ( پس هر يك از شما و يا فرا گيرنده شما بايد قول ما را گرفته و به عمل ما عمل نمايد ، زيرا ما بر حوض كوثر منافسه و معارضه مى كنيم و يا ديگران نسبت باين منصب و توليت منازعه دارند ) و دشمنان خود را از آن دور ساخته ، و از آن دوستان خويش را سيراب مى سازيم ، پس كسى كه از آن جرعه اى بنوشد بعد
ص 356
أبدا 3763 .
23- أنا وضعت بكلكل ( بكلاكل ) العرب ، و كسرت نواجم ( قرون ) ربيعة و مضر 3765 .
24- أنا شاهد لكم ، و حجيج يوم القيمة عليكم 3768 .
25- أنا داعيكم إلى طاعة ربّكم ، و مرشدكم إلى فرائض دينكم ، و دليلكم إلى ما ينجيكم 3769 .
26- أنا و أهل بيتي أمان لأهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء
3770 . از آن هرگز تشنه نخواهند گرديد .
23- من سينه هاى عرب را ( بخاك ) گذاشتم يعنى آنها را خوار و ذليل كردم و بر آمدهاى شاخها و سركشان ربيعه و مضر ( كه دو طايفه مهم عرب بودند ) را شكستم ، ( پوشيده نماند كه مبارزه حضرت با ربيعه در جنگ جمل و صفين در ميان لشكر عايشه و معاويه بوده كه جمع كثيرى از آنها به دست آن اسد اللّه اعظم به قتل رسيدند چنانكه علامه خوانسارى- ره- از ابن ابى الحديد نقل كرده است ، فداى آن بازوان پر توانت آى على بن ابى طالب و درود فراوان بر آن روح بلندت اى خيبر گشا ) .
24- من براى شما گواه ( در صورت فرمانبردارى ) و حجّت گيرنده ام ( در صورت عصيان و سركشى ) در روز قيامت عليه شما .
25- من شما را به سوى فرمانبردارى پروردگارتان خواننده ، و به واجبات دينتان هدايت كننده ، و به سوى چيزى كه شما را رستگار سازد رهنما مى باشم .
26- من و اهل بيتم براى اهل زمين امانيم چنانكه ستارگان براى اهل آسمانها امان خواهند بود ( به نظر مى رسد كه مراد حضرت اين باشد چنانكه شهب ثاقب در آسمان تيرى هستند براى شياطين ما هم تيرى هستيم در زمين در برابر شياطين
ص 357
27- أنا خليفة رسول اللّه فيكم و مقيمكم على حدود دينكم ، و داعيكم إلى جنّة المأوى 3771 .
28- إنّي لعلى بيّنة من ربّي ، و بصيرة من ديني ، و يقين من أمري 3772 .
29- إنّي لعلى جادّة الحقّ ، و إنّهم لعلى مزلّة الباطل 3776
.
30- إنّي لعلى إقامة حجج اللّه أقاول ، و على نصرة دينه أجاهد و أقاتل 3777 .
31- إنّي لأرفع نفسي أن تكون حاجة لا يسعها جودي ، أو جهل لا يسعه حلمي ، أو ذنب لا يسعه عفوي ، أو أن يكون زمان أطول من انسى ) .
27- من جانشين رسول خدايم در ميان شما ، و بر پا دارنده شما بر حدود و اطراف و شرايط دينتان و شما را به سوى جنة المأوى ( نام بهشت خاصى كه جايگاه شهداء است و يا منزل خاصان الهى ) خواننده ام .
28- به راستى كه من بر حجتى روشن از جانب پروردگارم ، و بينائى از دين ، و يقين از كارم مى باشم . ( يعنى من گتره ادعاى امامت نكرده ام ، قرآن و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم گواه من است ، و من با بينائى در دين با يقين بر شما امام خواهم بود ) .
29- به راستى كه من همانا بر جاده حق و آنها ( خلفاء جور كه حق آن بزرگوار را غصب كرده اند ) بر لغزشگاه باطل خواهند بود .
30- به راستى كه من براى بر پاداشتن حجت هاى خدا ( مانند قرآن و سنّت ) گفتگو كرده ، و بر يارى دينش پيكار نموده و مى جنگم .
31- به راستى كه من نفس خود را بالاتر از اين مى دارم كه حاجتى باشد كه جود و بخشش من گنجايش آن را نداشته باشد ، و يا نادانى باشد كه حلم من آن را در برنگيرد ، و يا گناهى باشد كه عفو من آن را فرونگيرد ، يا آنكه
زمانى و روزگارى
ص 358
زماني 3778 .
32- إنّي كنت إذا سئلت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم أعطاني ، و إذا سكتّ عن مسألته ابتدأني 3779 .
33- إنّما مثلي بينكم كالسّراج في الظّلمة ، يستضي ء بها من و لجها 3883 .
34- إنّما الأئمّة قوّام اللّه على خلقه ، و عرفاؤه على عباده ، و لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه ، و لا يدخل النّار إلّا من أنكرهم و أنكروه 3911 .
35- إنّما المستحفظون لدين اللّه هم الّذين أقاموا الدّين ، و نصروه ، و حاطوه من جميع جوانبه ، و حفظوه على عباد اللّه و رعوه 3912 . درازتر از روزگار من باشد ( چه از نظر طاعت و بندگى و يا از نظر خلقت زيرا در روايت دارد كه خلقت آن حضرت هزار سال قبل از خلقت عالم بوده است ) .
32- به راستى كه چنين بودم كه هرگاه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم مى پرسيدم عطا مى فرمود و چون از پرسش او ساكت مى شدم خود ابتداء مى فرمود . ( يعنى پيوسته از آن حضرت بهره مند بودم كه ديگران چنين نبودند ) .
33- جز اين نيست كه حال و شأن من در ميان شما مانند چراغى است در تاريكى كه به وسيله آن روشن شود هر كه بر آن داخل گردد .
34- جز اين نيست كه امامان فرمانفرمايان خدايند بر خلقش و عرفاء و شناسندگان اويند بر بندگان خود ، و به بهشت داخل نخواهد گرديد مگر كسى كه آنان را شناخته و آنان او را شناخته باشند ، ( در اطاعت و بندگى
و انقياد ) ، و به دوزخ داخل نخواهد شد مگر كسى كه آنان را انكار كرده و آنان او را انكار كرده باشند .
35- همانا پس مستحفظين و نگهبانان دين خدا يا كسانى كه مأموريت حفظ دين بعهده او قرار گرفته ، آنها افرادى هستند كه دين را بر پاداشته و آن را يارى نموده ، و از تمام جوانب و از هر طرف آن را حراست كرده و بر بندگان خدا حفظ كرده و رعايت
ص 359
36- ( في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ) بلّغ عن ربّه معذرا ، و نصح لأمّته منذرا ، و دعا إلى الجنّة مبشّرا 4457 .
37- بنا اهتديتم ( في ) الظّلماء ، و بنا تسنّمتم العلياء ، و بنا انفجرتم عن السّرار 4458 .
38- بنا فتح اللّه ، و بنا يختم ، و بنا يمحو ما يشاء ، و يثبت ، و بنا يدفع اللّه الزّمان الكلب ، و بنا ينزّل اللّه الغيث فلا يغرنّكم باللّه الغرور 4459 . آن كنند ، يعنى افراد ديگر كه داراى اين صفات نبوده براى پست خلافت و امامت لايق نمى باشند ) .
36- ( در ياد پيامبر الهى صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرمود : ) پيامهاى الهى را رسانيد در حالى كه عذر و بهانه را برطرف ساخته ، و براى امت خود نصيحت نمود در حالى كه ترساننده بود ، و به سوى بهشت خواند در حالى كه مژده دهنده بود ( مراد اين است كه پيغام خدا را آن طور كه بايد برساند رسانيد كم از آن نگذاشت و كوتاهى
نكرد ) .
37- به وسيله ما در تاريكى راه يافتيد ( يعنى شما در تاريكى كفر بوديد ، راه اسلام را از ما ياد گرفتيد ، و به سبب ما به قلّه بلند ( يعنى اسلام و ايمان ) بالا رفته ، و به واسطه ما از نهايت تاريكى ( همچون شب آخر ماه ) گشوده شده و به صبح روشن هدايت رسيديد .
38- به ما خدا ابتداء كرد ، و بما منتهى ساخت ، و به سبب ما آنچه را كه بخواهد محو و اثبات مى نمايد ( يعنى ابتداء شروع عالم به اعتبار ما بوده چنانكه ختم آن به ما خواهد بود ) و به وسيله ما خداوند روزگار گزنده را دفع كرده ، و به بركت ما باران فرو مى فرستد ، پس البته شما را نبايد شيطان فريبنده بخدا گول زند و فريب دهد ( يعنى بدانيد هر چه در عالم وجود تحقق مى يابد خداوند آن را به وسيله ما و براى خاطر انجام داده پس عجز و ناتوانى در ما متصور نبوده ، و آنچه در حق ما صورت مى گيرد جز حكمت و مصلحت الهى چيز ديگرى نبوده و نخواهد بود .
ص 360
39- خالطوا النّاس بما يعرفون ، و دعوهم ممّا ينكرون ، و لا تحمّلوهم على أنفسكم و علينا ، فإنّ أمرنا صعب مستصعب 5051 .
40- و قال- عليه السّلام- في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم : خرج من الدّنيا خميصا ، و ورد الآخرة سليما ، لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله و أجاب داعي ربّه 5085 .
41- داع دعا ، و راع
رعا ، فاستجيبوا للدّاعي ، و اتّبعوا الرّاعي 5123 . «خواننده محترم در اين عبارتها دقت كامل كن ، و دقيق بنگر ببين آن حضرت چه فرموده ، و چه مى فرمايد سرسرى از نزد آن رد مشو ، و قدر خود را بدان ، و بفهم كه چه گنجهاى بسيار ارزنده و بزرگ و ارزشمندى دارى ، مبادا با وجود چنين وسيله ها و چنگ آويزهائى به جاى ديگر روى آورى و چنگ زنى كه خسارت كلى نصيبت خواهد شد ) .
39- با مردم يا با اهل سنّت آميزش كنيد به مقدار آنچه از مناقب ما مى شناسند و از آنچه انكار آن دارند ( از فضائل و مناقب كه اگر بر آنها تحميل شود حمل بر غلوّ نموده و منكر آن هستند و سبب دشمنى و مانند آن خواهد شد ) آنان را واگذاريد ، و آنها را بر نفسهاى خود و بر ما بار مكنيد و چيره مسازيد زيرا كه شأن و مرتبه ما دشوار شمرده شده است .
40- حضرت در باره رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چنين فرمود : از دنيا گرسنه بيرون رفت و در آخرت سليم ( و سلامت از هر عيب و نقص و تقصيرى در تبليغ و غير آن ) وارد شد ، سنگى روى سنگى نگذاشت ( و ساختمانى نكرد و خانه اى نساخت ) تا به راه خود رفت و خواننده پروردگارش را اجابت فرمود .
41- دعوت كننده ايست كه دعوت نموده ( خدا و رسول ) و رعايت كننده ، و يا شبانى است كه شبانى كرده ( خدا چون متولى امور خلق است
، و يا ائمه- عليهم السلام- بدين مناسبت كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلّم داعى باشد و آنان راعى ) پس خواننده را اجابت
ص 361
42- سلوني قبل أن تفقدوني ، فإنّي بطرق السّماء أخبر ( أعلم ) منكم بطرق الأرض 5635 .
43- سلوني قبل أن تفقدوني ، فو اللّه ما في القرآن آية إلّا و أنا أعلم فيمن نزلت ، و أين نزلت ، في سهل أو في جبل ، و إنّ ربّي وهب لي قلبا عقولا ، و لسانا ناطقا 5637 .
44- و قال عليه السّلام- في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم : سنّته القصد ، و فعله الرّشد ، و قوله الفصل ، و حكمه العدل ، كلامه بيان ، و صمته أفصح لسان 5648 .
45- صلوا الّذي بينكم و بين اللّه تسعدوا 5846 . كنيد ، و راعى را پيروى نمائيد ، چنانكه گوسفند در اختيار چوپان است ، ( اين عبارت از جمله هاى خطبه 153 نهج البلاغه شرح خوئى مى باشد ) غرض اين است كه شما مهمل گذاشته نشديد بلكه داراى مربّى و معلم خواهيد بود ) .
42- قبل از آنكه از دست بدهيد و نيابيد مرا از من بپرسيد ، زيرا كه من به راههاى آسمان داناترم از شما براههاى زمين .
43- پيش از آنكه مرا از دست دهيد سؤال نمائيد زيرا به خدا سوگند در قرآن آيه اى نيست مگر آنكه من داناترم ، و يا مى دانم در باره چه كسى نازل شده ، و در كجا نازل گشته در هموارى يا در كوه ، و به راستى كه پروردگارم
بمن دل دريابنده و زبان گويايى بخشيده است .
44- حضرت در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرموده است : طريقه و سلوك او ميانه روى ( نه افراط و نه تفريط ) و كردارش رشد ( راست و درست ) و گفتارش جدا كننده حق و باطل ، و حكمش عدل و سخن او بيان كننده مشكلات و معضلات و يا احكام و شرايع و خاموشيش فصيح ترين زبان است ( يعنى مردم را به بهترين آداب دعوت مى كند ) .
45- با كسانى كه وسائط ميان شما و خدا مى باشند بپيونديد تا نيكبخت شويد .
ص 362
46- صل الّذي بينك و بين اللّه تسعد بمنقلبك 5864 .
47- و قال- عليه السّلام- في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم : طبيب دوّار بطبّه ، قد أحكم مراهمه ، و أحمى مواسمه ، يضع ذلك حيث الحاجة إليه من قلوب عمي ، و آذان صمّ ، و السنة بكم ، يتتبّع ( متّبع ) بدوائه مواضع الغفلة ، و مواطن الحيرة 6033 .
48- عليكم بحبّ آل نبيّكم ، فإنّه حقّ اللّه عليكم ، و الموجب على اللّه حقّكم ، ألا ترون إلى قول اللّه تعالى قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى 6169 . 46- به كسى كه ميان تو و خداست ( حجت خدا ) بپيوند تا در بازگشت خود نيكبخت گردى .
47- حضرت در ذكر و وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرموده : طبيبى است كه به طبّ خود گردنده است ( مى گردد هر كجا بيمارى است جسمى يا نفسى علاج
كند ) مرهم هاى خود را در حقيقت محكم كرده ( به گونه اى كه بر هر زخمى بگذارد بر او برگرد ندارد خوبش كند ) شترها و داغهاى خود را گرم نگه داشته ( تا هر كجا كه نياز به داغ دارد مانند ران اسب و الاغ كه داغ مى كنند ) آن را در جائى كه به آن حاجت باشد از دلهاى كور ، و گوشهاى كر ، و زبانهاى لال ، از براى مصرف دواى خويش جستجوى جايگاه غفلت و حيرت خواهد بود كه چون بيدار كند آن را بگذارد .
48- بر شما باد به دوستى آل پيامبر خود به راستى كه آن حق خداست بر شما و واجب كننده حق شماست بر خدا ( يعنى اگر آنان را دوست بداريد باعث اين مى شود كه شما بر خدا حقّى پيدا كنيد ) ، آيا به گفتار خداى تعالى نظر نمى كنيد : بگو ( آى پيغمبر ) من از شما بر آن ( يعنى رسالت ) مزدى را طلب نمى كنم مگر دوستى را در باره نزديكان ( كه همان دوستى ائمه اثنى عشر- عليهم السلام- و حضرت زهرا- سلام اللّه
ص 363
49- عليكم بطاعة أئمّتكم ، فإنّهم الشّهداء عليكم اليوم ، و الشّفعاء لكم عند اللّه غدا 6170 .
50- على الإمام أن يعلّم أهل ولايته حدود الإسلام و الإيمان 6199 .
51- فليصدق رائد أهله ، و ليحضر عقله ، و ليكن من أبناء الآخرة ، فمنها قدم و إليها ينقلب 6558 .
52- قد طلع طالع ، و لمع لامع ، و لاح لائح ، و اعتدل مائل 6691 . عليها- و كسانى كه مربوط به
آنان مى باشند ، گر چه در بعض روايات نزديكان به اصحاب عبا تفسير شده است ) .
49- بر شما باد به فرمانبردارى ائمّه خود زيرا كه آنان بر شما امروز گواهان ، و فرداى قيامت در نزد خدا براى شما شفيعان خواهند بود .
50- بر امام است كه اهل مملكت خود را به حدود اسلام و ايمان دانا نمايد ( يعنى شرايط و آداب و عقايد و احكام آن را براى مردم بيان فرمايد ) .
51- ( حضرت بعد از آنكه مناقب اهل بيت عصمت و طهارت را بيان فرموده چنانكه در نهج البلاغه خطبه 152 مى باشد مى فرمايد : ) پس بايد هر امام و پيشوايى ( كه مانند جلو رو صحرا نشينان كه براى گرفتن منزلى پر آب و علف از جلو مى رود ) باهل خود راست گويد ، و عقلش را حاضر گرداند ( يعنى از روى فكر حرف زند ، و بايد كه از فرزندان آخرت باشد زيرا كه از براى آن آمده ( يعنى علت غائى از خلقت آخرت است ) و به سوى آن بازگشت خواهد نمود . ( بنا بر اين هر فردى لياقت اين پست و مقام را ندارد و اگر كسى داراى اين منصب شد بايد كه متصف به اين صفات باشد ) .
52- ( در باره انتقال خلافت به آن بزرگوار و ستودن ائمه- عليهم السلام- چنانكه در خطبه 150 نهج البلاغه است فرموده : ) آگاه باشيد طلوع كرد طلوع كننده ، و درخشيد درخشنده ، و هويدا گشت هويدا شونده ، و راست شد كجى ( و خلافت
ص 364
53- و قال- عليه السّلام-
في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم : قد حقّر الدّنيا و أهون بها و هوّنها ، و علم أنّ اللّه زواها عنه اختيارا ، و بسطها لغيره اختبارا 6705 .
54- كنت إذا سألت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم أعطاني ، و إذا أمسكت ابتدأني 7236 .
55- لبغضنا أمواج من سخط اللّه سبحانه 7342 .
56- لقد رقعت مدرعتي هذه حتّى استحييت من راقعها ، فقال لي قائل ألا تنبذها فقلت له : اعزب عنّي ، على الصّباح يحمد القوم السّرى 7345 . در جاى خود قرار گرفت ) .
53- حضرت در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم فرموده : در حقيقت دنيا را حقير شمرده و كوچك دانسته ، و آن را سبك گردانيده و خوار نموده آن را ، و دانسته كه خداوند از روى اختيار ( كه خود برگزيده وقتى كه خداوند او را بين دنيا و آخرت مخير گردانيده است ) دنيا را از او گردانيده و براى غير او آن را از جهت آزمايش پهن گردانيده است .
54- من چنين بودم كه هرگاه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم مى پرسيدم به من عطا مى كرد ( جواب سؤالم را مى گفت ) و چون خاموش مى نشستم خود ابتداء مى كرد مرا ، يعنى در تعليم من كوتاهى نداشت بلكه جدّى بود ) .
55- از براى دشمنى ما موجهائى است از ( درياى ) غضب خداى سبحان ( نعوذ باللّه من بغضهم و من سخطه ) .
56- ( اين فراز تتمه كلامى است كه در آخر خطبه 159 نهج
البلاغه ذكر شده با مختصر تفاوتى در آنجا حضرت سوگند مى خورد قسم به خدا ) بر اين جبه و جامه پشمينه خود چندان پينه دوختم كه از پينه زننده آن شرمنده شدم كه گوينده اى به من گفت : آيا آن را از خود دور نمى كنى ( يعنى دور نمى اندازى ) من به او گفتم : دور شو از من كه هنگام بامداد شب رو سپاسگزارى مى شود ( اين مثلى است كه براى كاروانها مى زنند ، در وقتى كه شب رنج و زحمت راه را كشيد بى خوابى
ص 365
57- لتعطفنّ علينا الدّنيا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها 7366 .
58- لقد كنت و ما أهدّد بالحرب ، و لا أرهّب بالضّرب 7399 .
59- لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا 7569 .
60- لو استوت قدماي من هذه المداحض لغيّرت أشياء 7570 .
61- لو كنّا نأتي ما تأتون ( آنيتم ) ، لما قام للدّين عمود ، و لا اخضرّ را متحمل گشته خود را از خطرات نجات داده صبح كه مى شود همه زحمت و رنجها را فراموش كرده ، خرسندند كه بى خطر به منزل رسيدند حضرت نيز در اينجا به اين مثال متمسك مى گردد يعنى نتيجه اين زحمت ها قيامت معلوم مى شود ) .
57- هر آينه بر ما دنيا بعد از چموشى خود مهربان خواهد شد ، مانند مهربانى شتر بدخوى ( كه دوشنده اش را دندان گيرد به حساب شفقت ) بر بچه اش ( در نهج البلاغه حكمت 200 چنين دارد «و تلا عقيب ذلك : وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ سوره 28 5 بنا بر اين مربوط
به ظهور حضرت ولى عصر و برگشتن دولت حقه آل محمّد- عليهم السلام- است ) .
58- هر آينه در حقيقت چنين بودم كه من به جنگ تهديد نخواهم گرديد و نه بزدن ترسيده مى شوم .
59- اگر پرده برداشته شود ( و با چشم ببينم ) يقينم ( به احوال مبدأ و معاد ) زياد نمى شود .
60- ( اين جمله در كلمات قصار 264 نهج البلاغه ذكر گرديده و حضرت در آن از بدعتهاى مخالفين گله كرده است كه ) اگر پاهاى من از اين لغزشگاهها راست مى شد هر آينه چيزهائى را تغيير مى دادم .
61- ( اين تتمه كلامى است كه حضرت در وصف خودشان ( اهل بيت ) و ثبات
ص 366
للإيمان عود 7590 .
62- لو شئت أن أخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت ، لكنّي أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه ، إلّا أنّي مفضيه إلى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه ، و الّذي بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما أنطق إلّا صادقا ، و لقد عهد إليّ بذلك كلّه ، و بمهلك من يهلك ، و بمنجا من ينجو ( و مآل هذا الأمر ) و ما أبقى شيئا يمرّ على رأسي إلّا أفرغه في أذنيّ و أفضى به إليّ 7606 . قدم در جنگها بيان فرموده كلام 55 نهج البلاغه ) به جان خود قسم- اگر ما آنچه را شما انجام مى داديد انجام دهيم ( از گناه و سستى و سهل انگارى در جنگ و غيره ) براى دين ستونى باقى نمانده و براى ايمان چوبى سبز نمى شد .
62- ( اين
فرازها در ضمن خطبه 174 نهج البلاغه در شأن و مقام خود براى افراد غافل و تارك بيان شده مى فرمايد : و اللّه ) اگر بخواهم آنكه هر مردى را از شما كه از كجا آمده و به كجا مى رود ( يا از كجا بيرون آمده و به كجا داخل خواهد شد يا در قيامت از كجا داخلش شده و به كجا داخل خواهد شد يا چه وقت داخل در دين شده و كى بيرون خواهد و . . . ) و جميع حال او خبر دهم هر آينه مى توانم ، ليكن ترس اين را دارم كه در باره من نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم كافر شويد ( مرا بر او بچربانيد و از او برتر دانيد و يا آن خبر را تكذيب كنيد و يا از راه دشمنى كه چرا مرا در اين امر برگزيده كافر گرديد ، و يا به پيغمبرى من قائل شده آن حضرت را در إخبار به ختم نبوت تكذيب نمائيد ) آگاه باشيد كه من همانا آن را به خواصّ از كسانى كه از غلو و كفر ايمن است خواهم رسانيد ، و سوگند به خدا كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم را به حق و راستى فرستاده و او را بر خلائق برگزيده نمى گويم ( اين سخن را ) مگر به راستى ، و آن حضرت همه اين اخبار و تباه شدن آنكه هلاك مى گردد و رهايى آنكه نجات مى يابد و عاقبت امر خلافت را بمن داده است ، و چيزى باقى نگذاشته كه بر سوم بگذارد مگر آنكه
آن را در گوشهايم فرو برده و به من رسانيده است .
ص 367
63- لنا حقّ إن أعطيناه ، و إلّا ركبنا أعجاز الإبل و إن طال السّرى 7627 .
64- لنا على النّاس حقّ الطّاعة و الولاية ، و لهم من اللّه سبحانه حسن الجزاء 7628 .
65- من تمسّك بنا لحق 7891 .
66- من تخلّف عنّا محق 7892 .
67- من اتّبع أمرنا سبق 7893 .
68- من ركب غير سفينتنا غرق 7894 . 63- براى ما حقى است ( خلافت ) اگر به ما داده شود و گرنه بر عجزهاى شتران ( و بر كفل و منتهاى پشت سر آنها ) سوار خواهيم شد ( و جنگ و جدال راه نمى اندازيم و بر ذلت مانند عبد و اسيران حاضريم ) گر چه شبروى و اين مسير با زحمت بدرازا مى كشد . ( يعنى سختى را بر خود هموار نموده صبر مى كنيم هر چند خيلى طول كشد ( در نهج البلاغه هم در كلمات قصار 21 ذكر شده و همين معنى را سيد رضى- رحمه اللّه- از آن فهميده و عبارت لطيفى دارد . پوشيده نماند كه مترجم نهج البلاغه فيض الإسلام احتمالى داده كه شايد بى مناسبت نباشد و آن اين است كه اگر خلافت كه حق ماست به ما داده شد كه هيچ و گرنه اگر به پشت شتر خلافت هم سوار شده مهار را به دست آنها نخواهيم داد گر چه بطول انجامد ) .
64- براى ماست بر عهده مردم حق فرمانبردارى و دوستى يا حكومت و براى آنهاست از جانب خداى سبحان نيكوئى پاداش .
65- هر كه به ما ( و به ذيل عنايات اهل
بيت ) چنگ زند به ما ملحق شود .
66- هر كه تخلف از ما كند ( و در عقب ما نيايد ) باطل و هلاك شود .
67- هر كه پيروى از فرمان ما كند ، پيشى گرفته است .
68- هر كه به غير كشتى ما سوار شود ( يعنى از ديگران پيروى كند ) غرق
ص 368
69- هم موضع سرّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ، و حماة أمره ، و عيبة علمه ، و موئل حكمه ، و كهوف كتبه ، و جبال دينه 10062 .
70- هم كرائم الإيمان ، و كنوز الرّحمن ، إن قالوا صدقوا ، و إن صمتوا لم يسبقوا 10062 .
71- هم كنوز الإيمان ، و معادن الإحسان ، إن حكموا عدلوا ، و إن حاجّوا خصموا 10062 .
72- هم أساس الدّين ، و عماد اليقين ، إليهم يفي ء الغالي ، و بهم يلحق خواهد گرديد .
69- ( تتمه كلامى است از خطبه 2نهج البلاغه در وصف آل محمد- عليهم السلام- ) آنان جايگاه سرّ رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم ، و حمايت كنندگان فرمان او ، و صندوق علمش ، و مرجع حكمش ، و پناهگاه كتابهاى او ، و كوههاى دين او خواهند بود ( يعنى چنانكه كوه سبب قرار و استقرار زمين خواهد بود آن بزرگواران نيز وسيله استقرار دين و بر پائى آن مى باشند ) .
70- ( تتمه كلامى است از خطبه 153 نهج البلاغه كه در آنجا دارد : در ميان ايشان و در حق آنان است كرائم قرآن ) آنان كرائم ( چشم و يا
عضو گرانمايه ) ايمان ، و گنجهاى پروردگار بخشنده اند ، اگر لب به سخن بگشايند راست گويند ، و چون خاموشى اختيار كنند پيشى گرفته نشوند .
71- آنان گنجهاى ايمان و معدنهاى احسانند اگر حكم كنند عدالت بكار برند ، و اگر حجت آورند غالب شوند ( چون جز حق چيزى نگفته و گفتارشان