حقايقى مهم پيرامون قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه : عاملي جعفرمرتضي - 1944

عنوان و نام پديدآور : حقايقي مهم پيرامون قرآن كريم

مولف جعفرمرتضي عاملي مترجم حسن اسلامي مشخصات نشر : قم حوزه علميه قم دفتر انتشارات اسلامي 1375.

مشخصات ظاهري : ص 332

فروست : (دفتر انتشارات اسلامي وابسته بجامعه مدرسين حوزه علميه قم 687)

شابك : بها:6300ريال ؛ بها:6300ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : عنوان اصلي حقائق هامه حول القرآن الكريم

يادداشت : چاپ اول زمستان 1371؛ بها: 2650 ريال يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : قرآن -- علوم قرآني موضوع : قرآن -- تحقيق شناسه افزوده : اسلامي حسن 1339 - ، مترجم

شناسه افزوده : حوزه علميه قم دفتر انتشارات اسلامي

رده بندي كنگره : BP69 /ع 2ح 7041 1375

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 75-8376

بخش اوّل سه فصل اساسى

اشاره

1- روايات و ادعاها 2- ديدگاهها و نظرات 3- ما نگهدارنده قرآنيم

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 9

فصل اوّل روايات و ادعاها

سرآغاز

سخن درباره مسأله تحريف قرآن مستلزم بيان نمونه هاى روشنى است كه ادعا مى شود دلالت بر تحريف دارد. و من بزودى طى صفحات آتى اين كار را انجام خواهم داد.

ليكن لازم است به اين مطلب اشاره كنم كه خواننده، عمده روايات ادعائى را در جابجاى كتاب خواهد يافت. و من در اين جا تنها به ذكر چند نمونه كه جوانب مسأله را منعكس مى كند، اكتفا مى كنم به اميد آن كه خواننده به استقصاى ديگر نصوص، افكار، تحليلات، و شواهد بپردازد، تا كمكى باشد به دست يابى به حق و آشكار شدن حقيقت.

نمونه هاى روشن

1- «ابن شاذان» روايت مى كند كه: «و رويتم: ان السورة لم يكن كانت مثل سورة البقرة، قبل ان يضيع منها ما ضاع، و انما بقى فى ايدينا منها ثمان آيات او تسع آيات» «1».

«براى شما روايت شده است كه: سوره اى كه اينك موجود نيست به اندازه سوره «بقره» بوده است قبل از آن كه از بين برود از آن سوره آنچه كه از بين رفت. و تنها هشت يا نه آيه از آن سوره در دست ما باقى مانده است».

2- «مالك» درباره سوره «براءت» مى گويد: «اوّل سوره وقتى كه ساقط گشت (1) الايضاح، ص 221 و 222.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 10

همراه آن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» هم ساقط شد. و ثابت شده است كه سوره براءت به اندازه سوره بقره بوده است» «1».

و باز «حذيفه» درباره سوره براءت مى گويد: «ما تقرؤون ربعها» و در روايتى ديگر دارد: «الا ثلثها» «2» يعنى: حتى يك ربع اين سوره را نمى خوانيد. و در روايتى ديگر دارد: جز يك سوم اين سوره را نمى خوانيد.

3-

از «ابن عمر» نقل شده است كه: «ليقولن احدكم قد اخذت القرآن كله، و ما يدريه ما كله؟ قد ذهب منه قرآن كثير، و لكن ليقل قد اخذت منه ما ظهر».

«از شما كسانى هستند كه مى گويند همه قرآن را فرا گرفتيم در حالى كه نمى دانند همه قرآن چقدر است؟ بدرستى كه آيات بسيارى از قرآن از ميان رفته است. و ليكن صحيح آن است كه بگويند: آنچه از قرآن آشكار است فرا گرفتيم» «3».

4- از «ثورى» نقل شده است كه: «بلغنا: ان اصحاب النبى- ص- الذين كانوا يقروون القرآن، اصيبوا يوم مسيلمة فذهب حروف من القرآن» «4».

«به ما رسيده است كه: اصحاب پيامبر- ص- كه قاريان قرآن بودند در جنگ با مسيلمه به شهادت رسيدند و حروفى از قرآن از ميان رفت». روايتى به همين مضمون از عمر بن خطاب نقل شده است «5».

و از «ابن شهاب» نقل شده است كه «بلغنا: انه كان قد انزل قرآن كثير؛ فقتل علماؤه يوم اليمامة الذين كانوا قد وعوه، و لم يعلم بعدهم، و لم يكتب. فلما جمع أبو بكر، و عمر، و عثمان القرآن، و لم يوجد مع احد بعدهم ..» «6». (1) «ان اولها لما سقط، سقط مع البسمله فقد ثبت انها كانت تعدل سورة البقرة». الاتقان، ج 10، ص 65. همچنين رك: البرهان زركشى، ج 10، ص 263. و الايضاح ابن شاذان، ص 213 و 214.

(2) مجمع الزوائد، ج 7، ص 28، از طبرانى در «الاوسط» نقل مى كند و مى گويد: رجال اين حديث ثقه هستند. مستدرك حاكم، ج 2، ص 331. الدر المنثور، ج 3، ص 208. به نقل از: طبرانى، حاكم،

ابن ابى شيبه، ابى الشيخ و ابن مردويه. الاتقان، ج 2 ص 26. و نيز رك: اكذوبة تحريف القرآن، ص 30. به نقل از: منابع بالا و به نقل از: روح المعانى، ج 1، ص 24. و از مصنف ابن ابى شيبه، ج 10، ص 509.

(3) الاتقان، ج 2، ص 25. البيان، ص 221 به نقل از: الاتقان. الدر المنثور، ج 1، ص 106 به نقل از:

ابى عبيد و ابن الضريس و ابن الانبارى در المصاحف و مناهل العرفان ج 1 ص 279.

(4) الدر المنثور، ج 5، ص 179 المصنف عبد الرزاق، ج 7، ص 330.

(5) الايضاح لابن شاذان، ص 215 و 216.

(6) كنز العمال، ج 2، ص 370 و منتخب آن در حاشيه مسند احمد، ج 2، ص 50. به نقل از: ابى داوود.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 11

«به ما رسيده است كه آيات زيادى نازل گشت و علماى آن در جنگ «يمامه» كشته شدند و آنان كسانى بودند كه اين آيات را حفظ بودند. و پس از شهادت آنان، اين آيات شناخته نشد و نوشته نگشت. و هنگامى كه ابو بكر، عمر، و عثمان قرآن را جمع كردند اين آيات را نزد كسى نيافتند».

5- و باز مى گويند: «ان سورة النور نيف و مأة آية. و الحجر تسعون آية» و در روايتى ديگر دارد: «النور ستون و مأة آية و الحجرات ستون آيه» «1».

«سوره نور صد و چند آيه و حجر نود آيه بوده است و باز در روايتى ديگر دارد: سوره نور 160 آيه و حجرات 60 آيه بوده است».

6- همچنين روايت شده است كه:

از قرآن آيه «الولد للفراش، و للعاهر الحجر؛ فرزند به صاحب فراش خود ملحق است و سزاى زناكار سنگ است» ساقط شده است «2».

7- و همچنين از عمر بن خطاب و ابو بكر روايت شده است كه: عبارت زير جزو قرآن است: «لا ترغبوا عن آبائكم فانه كفر بكم» و به روايتى: «ان كفرا بكم ان ترغبوا عن آبائكم» «3» به اين معنا كه: «از پدرانتان رو گردان نشويد كه كفر است».

8- همچنين دو آيه ديگر در اين جا است كه پاداش آنها را كه ايمان آوردند، مهاجرت كتاب سليم بن قيس، ص 99، احتجاج، ج 1 ص 222. مقدمه تفسير البرهان، ص 40 و 41. بحار، ج 89، ص 41. البيان آية اللّه خوئى، ص 222 و 223.

(1) رك: كتاب سليم بن قيس ص 99. احتجاج، ج 1، ص 222. بحار، ج 89، ص 41.

(2) فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 73. الدر المنثور، ج 1، ص 106. هر دو به نقل از:

التمهيد ابن عبد البر.

(3) مسند احمد، ج 1، ص 47. مصنف صنعانى، ج 9، ص 50، 52 و ج 5، ص 441. صحيح بخارى، ج 4، ص 115. الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 66. الروض الأنف، ج 3، ص 240. المراسيل، ص 152.

البرهان زركشى، ج 2، ص 39. اصول سرخسى، ج 2، ص 78. الاتقان، ج 2، ص 25. به نقل از: ابى عبيد، فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 73، كنز العمال، ج 2، ص 378 و 379. و ج 3، ص 138 و 139 به نقل از: الكجى در سنن خودش. الدر

المنثور، ج 1، ص 106، به نقل از: بعضى منابع بالا و از طيالسى، ابن ضريس، ابن حبان، ابن عبد البر در التمهيد، طبرانى، ابى عبيد. البيان آية اللّه خوئى، ص 220 و 221. به نقل از: صحيح مسلم، ج 5، ص 116. و از صحيح بخارى. حياة الصحابة، ج 2، ص 12. به نقل از آ البداية و النهاية ج 5 ص 245 و از بخارى و بيهقى و ابن ابى شيبه، ابى عبيد در الغرائب و احمد و اكذوبة تحريف القرآن، ص 31 به نقل از: منابع بالا و از المصنف ابن ابى شيبه، ج 14، ص 564. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 280.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 12

كردند، جهاد نمودند، و آنها را كه به مؤمنين مهاجرين و مجاهدان، پناه دادند آنها را يارى كردند و به نفع آنها با قومى به جدال برخاستند كه خداوند بر ايشان غضب كرده است ذكر مى كند «1».

تا اين جا آنچه ذكر نمودم كفايت مى كند. و ان شاء اللّه در فصلهاى آينده روايات ديگرى را هم ذكر خواهم كرد. فساد و خطاى آنها را آشكار خواهم نمود. و نيز فساد استدلال به اين گونه روايات را روشن خواهم كرد. و از خداوند متعال قدرت اين كار را خواهانم و بر او توكّل مى كنم. (1) الاتقان، ج 2، ص 25- 26- و البيان فى تفسير القرآن. به نقل از: الاتقان.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 13

فصل دوّم ديدگاهها و نظرات

روايات تحريف در كتب اهل سنت

نصوصى در دست داريم كه سخن از نقص بعضى از سوره هاى قرآن دارند يا از كاستى بعضى آيات خبر مى دهند، يا از تغيير و تبديل و

اضافه در قرآن سخن مى گويند.

به ادعاى اين كه قراءت فلان صحابى اين گونه بوده است يا اين كه نص صحيح قرآن اين طور بوده است يا اين كه به شكلى- نزديك يا دور- به تحريف قرآن اشاره دارند.

اين نوع روايات قسمت معظمشان در كتب معتبره اهل سنت بخصوص كتب صحاح و در رأس آنها در صحيح بخارى و مسلم، وارد شده است. بلكه هيچ كتاب روائى يا تفسيرى نيست كه از اين گونه روايات خالى باشد. خواننده مى تواند براى اثبات مطلب فوق به منابع زير مراجعه كند:

صحيح بخارى، صحيح مسلم، صحيح ترمذى، صحيح نسائى، صحيح ابى داوود، مسند احمد، حاكم، طبرانى، بيهقى، مصنف عبد الرزاق، ابن ابى شيبه، ابن حزم، شافعى، طبرى، قرطبى، طيالسى و غير اين كتب. همچنين خواننده مى تواند به كتب:

علوم قرآن، قراآت، كتب اصول، تاريخ، فقه، تفسير قرآن و مانند آن از كتب مؤلفين بزرگ و ائمه اهل سنت مراجعه كند تا واقع را دريابد. در اين بحث، ما مصادر زيادى براى اين روايات نقل كرده ايم كه خواننده آنها را مشاهده مى كند. كثرت اين روايات به حدى است كه آلوسى اعتراف مى كند به اين كه اين احاديث بالاتر از حد احصا است «1». اين (1) تفسير الميزان، ج 2، ص 109. و از روح المعانى، ج 1، ص 25. و از رافعى در اعجاز القرآن كه اين روايات كم نيستند.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 14

روايات نه به صدها بلكه به هزارها مى رسد. با اين بيان، نادرستى گفتار آن نويسنده اى آشكار مى شود كه مى گويد:

«... اعتقاد به اين كه اين گونه روايات نزد اهل سنت يافت مى شود، تحكم و زورگويى است.

و حق آن است كه اين احاديث در هيچ كتاب معتبر اهل سنت يافت نمى شود. و در اين زمينه حتى يك روايت صحيح هم نداريم كه دلالت بر نقصان يا زيادى قرآن باقى مانده از رسول اكرم- ص- كند ...» «1» آنچه از نصوص از كتب معتبره اهل سنت نقل كرديم براى ابطال سخن بالا و بيان فساد و اشتباهش كافى است.

آنچه كار حضرات را مشكلتر مى كند، اعتقادى است كه دارند مبنى بر آن كه قرآن با شهادت دو شاهد و گاهى حتى با يك شاهد نوشته شده كه لازمه آن عدم اعتقاد به تواتر قرآن در ميان مسلمانان است. اين اعتقاد، عده اى از افراد منصف اهل سنت را دچار گرفتارى كرده است و آنان را وادار به تلاش نموده تا توجيهات و تأويلاتى بتراشند كه دردى را دوا نمى كند به خواست خدا، فساد اين اعتقادات به اضافه ادعاى عده اى كه مى گويند: بعضى از آيات منسوخ التلاوة تا پس از وفات پيامبر همچنان جزو قرآن بود و ادعاهاى باطل ديگر در طى كتاب حاضر آشكار خواهد گشت.

روايات تحريف در كتب شيعه

ناگفته نماند طايفه اى از روايات كه گفته مى شود ظاهرش تحريف است در كتب شيعه وارد شده است. دسته اى از اين روايات از طريق شيعه و دسته ديگرى از طريق ديگران است.

موضع شيعه و اهل سنت در قبال روايات تحريف

اما حقيقت آن است كه علماى شيعه و اهل سنت عموما در قبال اين گونه روايات موضعى انكارى اتخاذ كرده اند و اعتقاد به تحريف را رد كرده و به مضمون اين روايات معتقد نشده اند و به شكلى كامل و تمام، پنبه اين استدلالات را زده اند. علماى شيعه و اهل سنت اين اخبار را آحاد ميدانند كه قابل اعتماد در امور اعتقادى نيست. بلكه در (1) الشيعه و السنه، ص 141.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 15

اين امور ادله قاطع و براهين روشن لازم است نه ظنون و اخبار آحاد.

به اضافه اشكالات ديگرى كه اين گونه احاديث دارند از جمله: از حيث دلالت، شرايط صدور، اهداف و منظور از اين گونه احاديث و ديگر مسائل كه طى اين بحث و لو به طور جزئى ان شاء اللّه روشن خواهد گشت.

نقل روايت دليل بر اعتقاد به مضمون آن نيست

از جمله واضحات است كه نقل روايتى به معناى اعتقاد راوى به مضمون آن نيست و اگر كسى در كتابش روايتى را كه گفته مى شود دال بر تحريف است آورد، نمى توان اعتقاد به تحريف را به وى نسبت داد. و گرنه بايستى بخارى، مسلم، اصحاب صحاح، اصحاب مجامع حديثى، ديگر ائمه حديث، عمده فقها و علماى اهل سنت و حتى علماى غير اهل سنت، از قائلين به تحريف باشند؛ چون كه جميع اين افراد، اخبار تحريف را در كتب خويش روايت كرده اند و در صحاح خود وارد نموده اند. در حالى كه مسأله قطعا چنين نيست؛ زيرا كه محدث- كه بايستى در نقل خود امين باشد و مطمئن به مرويات خود- سعى مى كند هر چه بيشتر احاديث مورد نظر را با ملاحظه اسنادش در كتاب خود

جمع كند بدون آن كه در صدد مناقشه در مفهوم احاديث بر آيد. محدث اين كار را به اهل علم و متخصصين واگذار مى كند. چون كه هيچ گونه اهليّتى در اين زمينه ندارد و نمى تواند به طور منطقى روايت را تجزيه و تحليل كند. و اگر جز اين بود لازم مى آمد تمام راويان و ناقلين اخبار و ديگر مؤلفين به صرف اين كه چنين اخبارى را در كتابهاى خود وارد كرده اند، به متعارضات و آنچه كه مخالف مذهب و معتقداتشان است معتقد باشند! و اين حرفى است كه هيچ شخص عاقل و منصفى نمى زند.

تعصب و افترا

با اين حال، «هر دم از اين باغ برى مى رسد» و عده اى كه خود را منسوب به علم و علما مى كنند در حالى كه از پيروان هوا و هوس مى باشند اين مسأله بديهى را فراموش كرده، ساز ديگرى كوك مى كنند و ادعا مى كنند: تبديل قرآن و افزايش در آنچه از قرآن نبوده است به قرآن و كم شدن مقدار زيادى از قرآن، همه اينها از گذشته تا كنون از اعتقاد اماميه بوده است. و فقط سه نفر اين اعتقاد را نداشته اند: شريف مرتضى و دو يار او:

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 16

ابو يعلى ميلاد طوسى و ابو القاسم رازى «1».

ابن قاسم مى گويد: رافضى ها بر تكفير صحابه اتفاق دارند و ادعا مى كنند: قرآن دگرگون شده است و از طرف صحابه در آن زياد و كم شده است. «2» و سرخسى از زبان رافضى ها نقل مى كند كه آنها مى گويند: آيات زيادى نازل شده بود كه به امامت على- ع- تصريح مى كرد ولى اين آيات به دست ما نرسيده است «3».

و يا

متعصب ديگرى را مى بينيم «4» كه قول به تحريف را به طبرسى، كلينى و قمى نسبت مى دهد. به دليل اين كه اين بزرگان رواياتى را كه گفته مى شود دال بر تحريف است، در كتب خود روايت كرده اند. در صورتى كه اين روايات يا تفسيرند يا تأويل و يا آن كه منظورشان از تحريف، نوع ديگرى از تحريف است كه به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.

بعد همين شخص از نسبت دادن اين اعتقاد به اهل سنت ابا مى ورزد و نمى خواهد عين اين روش را نسبت به محدثين اهل سنت و علماى اهل ملتش به كار ببرد. با اين كه آنان چندين برابر احاديث ما در كتب خود حديث نقل كرده اند و احاديث صريحتر و غير قابل توجيه ترى را روايت نموده اند.

اشاره اى به رأى شيعه در باب تحريف

شيخ صدوق (متوفى 381 ه- ق) كه در كتب خود روايات تحريف را ثبت كرده است از موضع شيعه سخن مى گويد بدون اشاره به نظريّه مخالفى مانند كلينى و قمى در حالى كه چنين اشخاصى اگر مخالف باشند نمى شود مخالفتشان را ناديده گرفت.

شيخ مى گويد: «اعتقاد ما آن است كه: قرآن نازل بر محمد- ص- از سوى خداوند همان ما بين الدفتين و قرآن ميان مردم است ... تا آن جا كه گويد: و هر كس به ما نسبت دهد كه ما مى گوييم قرآن بيش از آنچه موجود است بوده است، دروغگو (1) الفصل، فى الملل و الاهواء و النحل ج 4، ص 182.

(2) الالمام ج 1، ص 33.

(3) اصول سرخسى، ج 2، ص 69.

(4) ر ك: الشيعه و السنه، ص 136. الامام زيد، ص 351. و الامام الصادق، ص 331، 327،

334، 335 و 337. هر دو كتاب از ابو زهره است.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 17

است ...» «1» حتى «ابن حزم» از «سيد مرتضى» نقل مى كند كه: «سيد مرتضى هر كسى را كه معتقد بود قرآن تغيير يافته است يا بر آن افزوده شده است يا از آن كاسته شده است كافر مى دانست. و دو يارش: ابو القاسم رازى و ابو يعلى طوسى نيز چنين بودند» «2».

در اين مورد «ابن مهنا (ره)» از علامه حلى مى پرسد: «... آيا نزد اصحاب ما صحيح است كه از قرآن چيزى كاسته شده است يا بر آن افزوده شده است و يا آن كه ترتيب آن بهم خورده است، يا آن كه هيچيك از اين موارد صحيح نيست؟» به اين سؤال علّامه (ره) جواب مى دهد: «حق آن است كه نه تبديل و تغييرى صورت گرفته است و نه تقديم و تأخيرى و نه زيادى و نقصانى. و پناه مى بريم به خداوند متعال از آن كه چنين اعتقادى كسى داشته باشد و يا مانند چنين اعتقادى كه باعث شك در معجزه رسول- سلام اللّه عليه- مى گردد معجزه منقول بالتواتر «3»».

اما فضل بن شاذان (متوفى 260 ه- ق) كه معاصر عده اى از ائمه- عليهم السلام- بوده است اعتقاد اهل سنت به تحريف را محكوم مى كند و آن را از مطاعن اهل سنت مى شمرد «4».

در فصل «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» خواهد آمد كه امام حسن- ع- اعتقاد عده اى را به تحريف قرآن «شنيع» دانسته و محكوم مى كند. اگر شيعه معتقد به تحريف قرآن بودند، نه فضل و نه ديگرى مى توانست كس ديگرى را به خاطر اعتقاد به تحريف قرآن محكوم كند

و پاسخ مى يافت كه: «پر كاهى را در چشم ديگران مى بينى اما كنده درخت را در چشم خودت نمى بينى!.» علاوه بر آن ما مى بينيم عمده فقها و علماى شيعه، تأليفات متعددى را در رد اعتقاد به تحريف قرآن پديد آورده اند براى نمونه مى توان به موارد زير اشاره نمود:

«شيخ مفيد، ابن شهر آشوب، سيد مرتضى، شيخ طوسى، ابن ادريس، سيد رضى، طبرسى، ابن طاووس، علامه حلى، بياضى، كركى، فتح اللّه كاشانى، خوئى، قاضى شوشترى، بهائى، تونى، شرف الدين فيض، حرّ عاملى، مجلسى، بلاغى، و ديگران كه مجال تتبع سخنانشان و بردن نامشان در اين مختصر نيست.» (1) الوافى، ج 5، ص 273. كتاب اعتقادات صدوق، باب الاعتقاد فى مبلغ القرآن.

(2) لسان الميزان، ج 4، ص 223. الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج 4 ص 182.

(3) اجوبة المسائل المهنائيه، ص 121.

(4) رك: الايضاح فضل بن شاذان.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 18

با اين بيان، دروغ گفته هاى زير آشكار مى شود: «متقدمين و متأخرين شيعه بر تحريف قرآن اتفاق نظر دارند و قرآن را تغيير يافته و كاسته شده مى دانند» «1». اين ادعا دليل عدم تقواى گوينده و كمى دين او مى باشد.

افتراى رسوا

عدّه ديگرى مى خواهند جنايت ديگرى را به شيعه نسبت دهند و بگويند: شيعه خلفاى ثلاثه: ابو بكر، عمر و عثمان را متهم به تحريف قرآن مى كنند و معتقدند كه خلفاى ثلاثه آيات نازله در شأن اهل بيت- عليهم السلام- را از قرآن حذف كرده اند «2». در صورتى كه قبلا سخن «صدوق» و ديگران را درباره رأى عموم شيعه پيرامون اين مسأله بيان كرديم، بلكه گذشت كه بعضى از بزرگان علماى

شيعه كسى را كه قائل به تحريف قرآن بود تكفير مى كردند.

بزرگان شيعه براى اثبات مصونيت قرآن از تحريف، به دلايل قاطع و براهين روشنى استدلال مى كنند كه حتى به خيال اين گونه تهمت زنندگان نمى رسد. و به ذهن هم سلكان آنان هم خطور نمى كند. شيعه و علماى شيعه كه روش استدلال استوار و متين را به وجود آوردند و استدلال درست را به ديگران آموختند، نيازى به اين تشبثات ندارند و براى اثبات حقانيت خود، لازم نمى دانند مسائلى از قبيل تحريف قرآن را پيش كشند. به اضافه آن كه شيعه معتقد است، حقانيّت اهل بيت- عليهم السلام- آن چنان آشكار است كه عذرى را براى كسى باقى نمى گذارد. هم چنان كه شيعه معتقد است نيازى به تصريح نام ائمه در قرآن نبوده است. خود ائمه تصريح كرده اند بر عدم ذكر نام على- عليه السلام- در قرآن و علت آن را هم ذكر نموده اند كه روايات مربوط به اين مطلب- ان شاء اللّه- در همين كتاب خواهد آمد و اگر واقعا نام ائمه در قرآن بود مى بايد على- عليه السلام- اعتراض كند و جنايت حذف آياتى از قرآن را آشكار كند. و در روز سقيفه با همين آيات بر حقانيت خودش استدلال كند. چون كه تحريف به فرض وقوع پس از ماجراى سقيفه صورت گرفته است. (1) الشيعه و السنة، ص 140 و 151 و نيز رك: الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج 2، ص 80.

(2) مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص 30 و 31. و قرآن بلا شير، ص 35.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 19

به فرض اگر كسى ادعاى تحريف قرآن

و حذف آياتى از كلام اللّه را داشته باشد، اين ادعا را نمى توان به همه هم مسلكان وى نسبت داد. و بايد موازين و معيارهاى مشخص و پذيرفته شده اش را در نظر گرفت. نه نظرات فردى و روايات شاذ را.

شيوه پست

جالب آن كه اين تهمت زنندگان به شيعه، بزرگانى چون: كلينى، قمى و طبرسى را هم از قائلين به تحريف مى شمارند. در صورتى كه حقيقت مطلب اين طور نيست. اين افترا زنندگان براى اقناع ديگران، دست به تزوير مى زنند. براى اين كار كلام اين بزرگان را گرفته پس از حذف نظر حقيقى آنان، بعضى از فقرات سخن را به يكديگر پيوند زده و آن را به شكلى در مى آورند كه بتوان از آن معناى تحريف را دريافت!. اين روش تدليس و فريب، نشانه ضعف ايمان و خروج از جادّه اخلاق و احكام شرع است.

يكى ديگر از روش هاى تهمت زنندگان آن است كه هر كس را كه در دليل عدم تحريف قرآن مناقشه كند، جزو معتقدين به تحريف مى شمارند. در حالى كه خود اين فرد از معتقدين به سلامت قرآن است از هر گونه تحريف. و منافاتى نيست كه نظرى درست باشد ولى دليل طرفدار آن نظر، ضعيف يا نادرست باشد. عالمى ممكن است نظر ديگرى را محترم بدارد. اما نوع استدلال وى را نپذيرد و خود دليل قويترى را ارائه كند يا به دليل ديگرى ارجاع دهد. اين روش علماى دين است و سنت سنيّه بزرگان كه در راه علم و دين، خلوص مى ورزند ولى سوداگران دين و دانش روش و راه ديگرى براى تحقق منافع و مطامع خود دارند كه عبارت از بهتان و

افترا است. خداوند ما را از اشتباه و ناراستى در انديشه و كردار حفظ كند. اوست سرپرست و توانا.

محدّث فريب خورده

البته ما منكر نيستيم كه در اين ميان كسى از شيعه فريب كثرت روايات تحريف را خورده و آن را در كتب خود گرد آورده باشد. مثلا مؤلف كتاب: «فصل الخطاب» دچار اين توهم شده و به كثرت روايات موجود در كتب صحاح و مجامع حديثى فريفته شده و به اين احاديث اعتماد كرده است. و ما در جاى خود به اين كتاب و وجوه ضعف آن خواهيم پرداخت. اما اين كه اين كتاب و نظر مؤلف را نظر شيعه دانسته و روايات موجود

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 20

در كتاب را روايات شيعه تلّقى كنند، نظر نادرستى است و دور از روح انصاف و فكر علمى است همان طور كه دور از روح ايمان و اخلاق انسانى است. در صورتى كه عمده علماى شيعه، عمل اين محدث را منكر شده و كارش را تخطئه كرده اند و نظراتش را با دلايل قاطع رد كرده اند.

ما در آخر كتاب خود به دلايل كتاب، «فصل الخطاب» پرداخته و وجوه ضعف آن را بيان خواهيم كرد. هر چند خود اين كتاب و موضوع آن دليلى قاطع بر رد نظريه مؤلف كتاب فصل الخطاب و هر كسى كه اين اعتقاد را داشته باشد، راست چه از «حشويين» عامه باشد، چه از مشرقين كينه توز، و چه از افراد ساده لوح كه هيچ گونه صلاحيت علمى و اهليّت براى طرح و بحث اين گونه مسائل را ندارند، نه به عنوان صاحب نظر و نه به عنوان مفسر و شارح نظر ديگران.

ابو زهره و كلينى

عجيب آن كه شخصى نه تنها به بزرگى چون كلينى تهمت اعتقاد به تحريف را مى زند، بلكه علاوه بر

آن كلينى- خادم شريعت- را تكفير مى كند به دليل نقل روايات تحريف در كتاب خود «1» نمى دانيم اگر نقل روايات تحريف، دليل كفر است، چرا بخارى، مسلم و ديگر اصحاب صحاح، كافر نباشند؟ در حالى كه چند برابر كلينى، روايت تحريف در كتب خود نقل كرده اند. و روايات آنها هم صراحت بيشترى بر تحريف قرآن دارد. و آنها اين روايات را نقل كرده اند بدون مناقشه در متن روايات، با اين كه اين روايات سندشان قويتر است و كمتر تأويل مى پذيرد. به اضافه آن كه كلينى، مدعى صحت جميع مرويات خود نيست و ما با روايات كلينى در چهارچوب اخبار علاجيه برخورد مى كنيم.

و با روش مرسوم رد و قبول احاديث با اين روايات معامله مى كنيم اگر امكان تأويل صحيحى نداشته باشند. اما در مورد احاديث صحاح مطلب چنين نيست و احاديث كتب صحاح اهل سنت مقبوليت تامّ دارند.

«ابو زهره» كه مى بيند اين موضع و اتهام صريح، ممكن است مقبول همه حتى هم (1) الامام زيد، ص 351 و رك: الامام الصادق، ص 327، 331، 334، 335 و 337 هر دو كتاب از شيخ محمد ابو زهره است.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 21

مذهبان وى واقع نشود، به فكر چاره جويى افتاده، سپر بلايى پيدا مى كند تا اتهام تحريف را از بزرگان اهل سنت دور گرداند. فرد مورد نظر نبايد قدحش مسأله بزرگى به بار آورد.

اين مجرم، «سيوطى» بيچاره است. ابو زهره سيوطى را به عنوان ناقل احاديث تحريف، معرفى مى كند و از ديگر بزرگان اهل سنت نام نمى برد و نسبت به آنان تجاهل مى ورزد، در صورتى كه سيوطى روايات تحريف را كه ديگران نقل

كرده اند نقل و جمع كرده و بيش از آن، چيزى نقل نكرده است. و سعى كرده است مرويات را به نحوى توجيه كند.

«ابو زهره» پس از اين شاهكار! سعى مى كند از گناه سيوطى كاسته و كارش را توجيه كند. ابو زهره وانمود مى سازد كه سيوطى تنها روايات مربوط به آيات منسوخ التلاوة را نقل مى كند و بدان اكتفا مى ورزد. اما اين توجيه مشكلى را حل نمى كند چون كه سيوطى انواع روايات مربوط به تحريف را در كتاب خود آورده است، نه فقط روايات باب نسخ تلاوت را.

خلاصه آن كه اگر تكفير كلينى درست است چون كه اخبار تحريف را ذكر كرده بايد تكفير ائمه اهل سنت و صاحبان مجامع هم، درست باشد. چون كه آنها هم اخبار تحريف را ذكر كرده اند.

يك مناقشه ديگر براى ما با ابو زهره باقى است و آن مطلبى است كه علّامه «سيد محمد تقى حكيم» افاده فرموده است به اين مضمون:

«آنچه انكارش موجب كفر است «ضروريات دين» است كه روشن باشد جزو دين است بدون نياز به استدلال اما آنچه جزو دين بودنش، نياز به دليل داشته باشد، انكارش موجب كفر نمى گردد. و مسأله تحريف از دسته دوّم است كه اعتقاد به آن موجب كفر نيست».

علاوه بر آن كه كلينى اين روايات را در باب «نوادر» آورده كه خود نشانه ندرت و آحاد بودن است، كه معمولا بزرگان، اين چنين رواياتى را يكجا جمع كرده و آنها را از ديگر مباحث منسجم با يكديگر، جدا مى كنند در اين جا ما قصد مقابله به مثل نداريم، اما مى گوييم: روايات تحريف، وارد شده در كتب اهل سنت بخصوص صحاح كه

پس از قرآن معتبرين كتب مى دانند، دليل صحت اين روايات است و درست دانستن اين روايات، حكم به تحريف و تبديل قرآن است و قبول زيادى يا نقصان قرآن مى باشد.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 22

چون كه مى گويند: احاديث صحاح دست به دست حفظ شده و از هر تحريفى مصون بوده است. ناچار بايد تحريف قرآن را پذيرفت- نعوذ باللّه من الخطاء و الزلل.

اما موضع شيعه در قبال كتاب «الكافى» چنين نيست. و احاديث اين كتاب پيش شيعه به درجه صحاح پيش اهل سنت نمى رسد چون كه شيعه هر چه در اين كتاب باشد صحيح نمى داند و احاديث كتاب را به صحيح، سقيم، قوى، ضعيف، مرسل و مسند، تقسيم مى كند. براى دريافتن حقيقت امر به كتاب «مرآة العقول» علامه مجلسى رجوع كنيد.

خلاصه موضع علما در قبال روايات تحريف

سخن آخر در اين جا آن است كه: علماى بزرگ و محققين شيعه، نه در گذشته و نه حال، هيچ گونه توجهى به اين گونه روايات نداشته و هرگز اعتقادى به مضمون اين روايات پيدا نكرده اند. بلكه سعى كرده اند تا بيان كنند كه بعضى از اين روايات، ناظر به تأويل هستند و بخشى تفسير مى باشند، و بعضى هم اشاره اى به تحريف معانى قرآن دارند و خلاصه سعى داشته اند محمل صحيحى براى اين گونه روايات داشته باشند. و رواياتى را كه صريح يا ظاهر در تحريف باشند و قابل تأويل نباشد دروغ دانسته و به ديوار كوبيده اند. با مراجعه به كتب اين بزرگان، اين شيوه به راحتى قابل مشاهده است.

وانگهى معظم اين گونه روايات از غلات، دروغگويان و جعّالين است. و اين غريب نيست چون كه دروغگويان بر ائمه آنقدر زياد بوده اند كه

خود امام صادق- ع- در اين مورد مى فرمايد: «در مقابل هر يك از ما ائمه يك دروغگو است كه بر امام دروغ مى بندد» «1».

در خاتمه كتاب ديدگاه معقولى در قبال اين گونه روايات به صورت كلى ارائه خواهد شد.

دو شاهد در موضع ابن شاذان

عده اى از علما ذكر كرده اند كه: بعضى از اخباريين شيعه و قومى از حشويّه عامه (1) «ان لكل رجل منا رجل يكذب عليه» رك: المعتبر فى شرح المختصر حلّى.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 23

معتقد به تحريف قرآن مى باشند «1».

همچنين از سخنان محمد بن قاسم انبارى مى توان فهميد كه در زمان او كسى يا كسانى معتقد به تحريف بوده اند «2». به اضافه آن كه در زمان عثمان، عده اى با قرآن جمع آورى شده توسط وى مخالفت نموده و به قراءت قرآن منسوخ به گمان خود پرداختند «3».

از «شعرانى» در «يواقيت العلوم» نقل شده است كه: «اگر نه آن بود كه از سست شدن دلهاى ضعيف و گذاشتن حكمت در غير اهلش هراسى داشتم، هر آينه بيان مى كردم هر چه كه از مصحف عثمان ساقط شده است». همچنين در فصل «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» خواهد آمد كه از بيان امام حسن- ع- مى توان فهميد كه امام، معاويه را متهم به اشاعه ادعاى تحريف مى نموده است. ابن شاذان هم از جمله مطاعن عامه را، روايات تحريف قرآن مى شمارد و اين ادعاى آنان را تقبيح مى كند «4».

از نمونه ها و موارد بالا دو مطلب استفاده مى شود:

اوّل: اعتقاد بعضى از اخباريين شيعه به تحريف قرآن متأخر از عصر ابن شاذان است و الا درست نبود ابن شاذان اعتقاد به تحريف را از مطاعن اهل سنت بشمارد. چون كه جاى آن بود به وى پاسخ دهند كه عده اى از اخباريين شيعه هم اين چنين اعتقادى دارند. مؤيد و دليل اين مطلب، كلام «صدوق» است كه قبلا نقل كرديم. صدوق در بيان خود، «اعتقادنا» به طور مطلق از اعتقاد شيعه درباره عدم تحريف قرآن سخن مى گويد بدون اشاره به

مورد استثنائى.

دوّم: روايات عامه در باب تحريف قرآن صراحت در تحريف دارند يا حداقل طايفه اى از اين روايات اين گونه هستند و قابل تأويل نمى باشند اما آنچه از طريق شيعه روايت شده اين صراحت را ندارد و وجه صحيحى براى حمل و تأويل دارد. و آنچه كه (1) مجمع البيان، ج 1، ص 15 و رك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 12، ص 108 و اجوبة مسائل موسى جار اللّه، ص 30.

(2) ر ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 81- 84.

(3) همان مدرك، ص 84.

(4) ر ك: الايضاح ابن شاذان.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 24

قابل تأويل نباشد يا وجود ندارد يا بسيار نادر و شاذ است يا از جعالين و كذّابين نقل شده است و يا از غلات است كه نمى توان اينان را به شيعه نسبت داد و حتى خود شيعه هم روايات اين دسته ها را رد مى كند و قابل قبول نمى داند.

مقايسه اى ميان روايات شيعه و اهل سنت

كثرت روايات اهل سنت در باب تحريف كه «محدث نورى» شيعى را فريفت همچنان كه ديگران را فريفته است، قابل مقايسه با روايات شيعه در اين باب نيست به دلايل زير:

اوّلا: «از جهت دلالت»- معظم روايات شيعه در اين باب يا تفسيرند يا تأويل و يا ظهور در عدم تحريف دارند يا آن كه ناظر به مسأله ديگرى مى باشند بخلاف روايات اهل سنت كه بخش عمده آنها صراحت در تحريف دارند و قابل تأويل و حمل نمى باشند.

ثانيا: «از جهت كميت»- روايات اهل سنّت چند برابر روايات شيعه در اين باب است.

ثالثا: «از جهت سند»- روايات اهل سنت در اين باب با سندهاى معتبر نقل شده اند و اصحاب

صحاح آنها را در كتب صحاح خود وارد كرده اند بخصوص صحيح بخارى، مسلم، مسند احمد، الموطأ و كتب ديگر. و روشن است كه اهل سنت حكم به صحت تمام روايات اين كتب بخصوص صحاح و بالأخص ترمذى و ابى داوود مى كنند.

به اضافه آنچه كه در سنن دارمى و مستدرك حاكم و سنن ابن ماجه نقل شده است كه جاى هيچ نوع شك و شبهه اى در صحت اين روايات با توجه به شرط نقل از شيخين يا ديگر شرايط صحت حديث نزد آنها نيست.

اما در مورد «شيعه» مطلب چنين نيست و آنها هر چه در كتاب «الكافى» جمع شده باشد صحيح نمى دانند چه برسد به ديگر كتب اربعه يا غير آنها. البته شيعه انتساب اين كتب به مؤلفين را ثابت مى داند و احتمال صحت اكثر روايات در اين كتب را مى دهد و احاديث صحيح اين كتب را بيشتر از احاديث كتب ديگر مى داند. اما در عين حال در سند و متن حديث مناقشه كرده، پس از عرض حديث بر كتاب خداوند متعال آنچه را كه موافق كتاب باشد اخذ و مخالف كتاب را به ديوار مى كوبند. همين برخورد را با روايات مخالف سنت قطعيه ضرورت عقل و بديهى مى دانند.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 25

كافى است ياد آورى كنيم كه عده اى مى گويند: احاديث كتاب «الكافى» حدود «16200» حديث است. از اين ميان «9500» حديث را ضعيف مى دانند و ما باقى را به «صحيح» «حسن» و «موثق» تقسيم مى كنند.

اما درباره تفسير قمى و احاديث آن اگر چه يكى از بزرگان «1» سعى در توثيق همه روات احاديث اين كتاب داشته است امّا جمع كثيرى از علما

اين توثيق را نپذيرفته و دلايل توثيق روات را رد نموده اند بخصوص كه اين، تفسير مخلوطى است از روايات قمى با آنچه كه از ابى الجارود- ضعيف الرواية- نقل شده است، به اضافه ضعفهاى ديگر موجود در تفسير.

رابعا: «شيعه معتقد است»: حديث را بايد بر قرآن عرضه كرد اگر موافق كتاب بود آن را اخذ كرده و اگر مخالف كتاب بود آن را طرح مى كنيم. اما اهل سنت معتقد است: سنت، حاكم بر كتاب است نه كتاب، حاكم بر سنت «2» همچنانكه عده اى از اهل سنت از عيان كردن اين مطلب ابائى ندارند كه حديث عرضه حديث بر كتاب، از جعليات زنادقه است «3».

معناى اين تفكر و نظر آن است كه: احاديث دال بر تحريف كه در كتب صحاح وارد شده اند اخذ شوند و بخاطر مخالفت با كلام الهى طرح نشوند. هر چند كه خداوند با صراحت بيان دارد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «4» يا: لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ «5» و همچنين آيات ديگر. (1) آية اللّه سيد ابو القاسم موسوى خوئى.

(2) ر ك: تأويل مختلف الحديث، ص 199. سنن دارمى، ج 1، ص 145. مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 324 و ج 2، ص 351 جامع بيان العلم، ج 2، ص 233- 234. دلائل النبوة بيهقى، ج 1، ص 26. الكفاية فى علم الرواية خطيب، ص 14. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 38- 39. بحوث مع اهل السنة و السلفيه، ص 67 و 68. به نقل از بعضى منابع بالا و كتاب ما: الصحيح من سيرة النبى الاعظم (التمهيد) ج 1، ص 32-

33.

(3) ر ك: جامع بيان العلم، ج 2، ص 233. ارشاد الفحول، ص 33. دلائل النبوة بيهقى، ج 1، ص 26.

عون المعبود، ج 12، ص 356 و اصول سرخسى، ج 2، ص 76.

(4) سوره حجر، آيه 9.

(5) سوره فصلت، آيه 42.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 26

كوشش ستايش برانگيز

در پايان اين فصل لازم است به دو نكته اشاره كنيم:

اوّل: نبايد فراموش كرد كه اهل سنت براى تنزيه ساحت قرآن از تحريف، دست به كوششهايى زده اند و توجيهاتى براى اين گونه احاديث يافته اند هر چند كه بعضى از اين توجيهات نامعقول هستند مانند ادعاى نسخ تلاوت و غيره. و خود اين، دليل ديگرى است بر آنچه كه قبلا ذكر كرديم كه نقل روايت، دليل اعتقاد به مضمون آن نيست بلكه سعى اصلى راوى، جمع آورى مرويات است نه تحقيق در متن آنها. لذا مى بينيم احاديث متعارض و متناقض را نقل مى كنند و حتى احاديث مخالف معتقدات خود را هم در كتب خويش وارد مى كنند. و حل تناقضات و تعارضات را به علماى نقاد و با اهليت وا مى گذارند. يا آن كه اساسا هدف ديگرى از گرد آوردن اين گونه روايات را دارند.

دوّم: ارائه يك نظر شاذ از طرف كس يا كسانى باعث نمى شود كه اين نظر شاذ را به تمام افراد يك مذهب نسبت دهند به صرف اين كه گوينده سخن شاذ، خود از پيروان اين مذهب بوده است. به خصوص اگر اين نظر شاذ، از طرف ديگر افراد معتقدات آن مذهب تخطئه شود و مورد انكار قرار گيرد. لذا اعتقاد گروهى از حشويه اهل سنت باعث نمى شود كه اعتقاد به تحريف را

به همه اهل سنت نسبت داد. مثلا «ابن تيميه» عقايدى خلاف اجماع اهل سنت پديد آورد و اين عقايد مورد انكار اهل سنت قرار گرفت، آيا مى توان اين سخنان شاذ ابن تيميه را به همه اهل سنت نسبت داد؟ و اگر كسى چنين نسبتى دهد سخن ياوه بافته است و از حق تجاوز نموده در تعصب فرورفته است و از هواى نفس تبعيّت كرده است. خداوند ما را از اين گونه خطاها در كردار و گفتار نگاه دارد. اوست توفيق دهنده و هدايت كننده به راه رستگارى.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 27

فصل سوم ما نگهدارنده قرآنيم

كينه توزند يا منصف

ما معتقديم مصونيت قرآن؛ كتاب خداى سبحان، از تحريف، امرى بديهى است و نيازى به اقامه دليل و آوردن برهان ندارد. و تفاوت فاحشى است كه مى بينيم بعضى از افراد منصف غير مسلمان به عدم تحريف قرآن تصريح مى كنند. و يا لااقل تصريح مى كنند به دست نخوردگى مصحف عثمان و عدم تغيير و تبدّل در آن.

در حالى كه مى بينيم عده اى از افراد بى انصاف هر چند كه مسلمان هستند يا بعضى افراد اغفال شده نسبت تحريف به قرآن كريم مى دهند يا اين سخن را نقل مى كنند.

در فصول گذشته گروهى از اين افراد را نام برديم. در اين جا سخنان دو تن از افراد منصف غير مسلمان را نقل مى كنيم و بدان اكتفا مى ورزيم:

1- استاد «لوبلوء»: «قرآن امروز يگانه كتاب آسمانى است كه در آن هيچ تغيير قابل ذكرى رخ نداده است» «1».

2- سير ويليام موير: «مصحفى كه عثمان جمع آورى كرد. متواترا دست به دست گشته است تا به ما رسيده است بدون تحريف. و با عنايت فراوانى حفظ شده است به

نحوى كه هيچ تغيير قابل ذكرى در آن رخ نداده است. بلكه مى توانيم بگوييم: در نسخ بى شمار و متداول در كشورهاى اسلامى، هيچ تغييرى رخ نداده است» «2». مانند سخن فوق از «بلاشير» هم نقل شده است «3». (1) تاريخ قرآن الصغير، ص 94. به نقل از كتاب: المدخل الى القرآن درّاز، ص 40.

(2) تاريخ قرآن الصغير، ص 93. به نقل از: المدخل الى قرآن الكريم، ص 40.

(3) ر ك: القرآن نزوله، تدوينه، ترجمته و تأثيره، ص 37.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 28

دوست داريم در اين جا به بعض ادله مصونيت قرآن از تحريف كه توسط علماى محقق اقامه شده است اشاره كنيم:

دليل اوّل: «از قرآن»:

اشاره

سخن خداوند متعال است در قرآن كه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1» اين آيه دلالت مى كند بر آنكه قرآن محفوظ مانده است بدون كمترين تغيير و تبديلى يا زيادى و نقصانى «2».

مناقشات نادرست:

در دليل اوّل سه گونه مناقشه شده است:

اوّلا: براى تحقق حفظ در آيه فوق، حفظ قرآن نزد بعضى افراد كافى است اگر چه قرآن موجود در دست ديگران تحريف شده باشد.

جواب: اين سخن درستى نيست چون كه هدف از انزال قرآن هدايت مردم است لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ؛ قرآن كه شكى در آن نيست راهنماى پرهيزگاران است «3».» و همچنين هدف، تدبر در قرآن و در آيات قرآن است أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها، آيا در آيات قرآن تفكّر نمى كنند يا بر دلهايشان قفلها زده اند» «4» و آيات ديگرى كه هدف نزول قرآن را هدايت و تدبر معرفى مى كند. و روشن است هدايت و تدبر، مختص (1) سوره حجر، آيه 9.

(2) التفسير الكبير، ج 19، ص 160 و 161. الميزان، ج 12، ص 101 و 106. اظهار الحق، ج 2، ص 32- 33 و 90. الكشاف، ج 2، ص 572 البيان خوئى، ص 225 و 226 مجمع البيان، ج 6، ص 331. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 48- 84. لباب التأويل خازن، ج 3، ص 89. مدارك التنزيل نسفى در حاشيه اش، ج 3، ص 189. تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 547. البرهان زركشى، ج 2، ص 127. مناهل العرفان، ج 1، ص 144. فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 73. المحجة البيضاء، ج 2، ص 263.

اجوبة مسائل موسى جار اللّه،

ص 31. مختصر التحفه الاثنى عشريه، ص 32. الاحتجاج، ج 1، حاشيه، ص 378 از كاشف الغطاء. اصول سرخسى، ج 2، ص 79. تاريخ بغداد، ج 2، ص 209 آلاء الرحمان، ص 26 و تفسير صافى، ج 1، ص 51.

(3) سوره بقره، آيه 2.

(4) سوره محمّد، آيه 24.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 29

فردى يا گروهى نيست لذا حفظ قرآن و عدم تحريف بايد براى همه باشد تا هدايت نصيب همه گردد. و اگر قرآن تحريف شده باشد ديگر اين نقش هدايت گر را ندارد و ديگر آن قرآن نخواهد بود كه در آن شكى نيست و صحيح نيست سرزنش مردم به عدم تدبر در قرآن و مانند آن.

ممكن است كسى فكر كند تحريف يا حذف، در آن بخش از قرآن راه يافته است كه مخل معنا و مانع هدايت تامه نيست و تأثيرى در عقايد و احكام ندارد. اين احتمال نيز صحيح نيست چون كه:

الف: اين تصور دليل مى خواهد. چه كسى مى گويد تحريف اين چنين به قرآن راه يافته است و نه به صورتى ديگر؟ و چگونه ممكن است اثبات اين ادعا؟

ب: دشمنان اسلام، منافقين و كسانى كه مرض قلبى دارند، هدفشان از تحريف- به فرض حصول به مقصودشان- تقويت غرض است و تبديل هدايت به ضلالت مى باشد. و اين انگيزه در امور اعتقادى، احكامى، قصص انبيا و احوال مبدأ و معاد و ملتهاى پيشين فراوانتر است. پس دشمنان اين حماقت را مرتكب نمى شوند تا سراغ مواردى بروند كه غرضشان را تأمين نكند.

ثانيا: مناقشه ديگر آن است كه شكى نيست كه تحريف به واسطه اشتباه كتابت و نگارش قرآن توسط «نسّاخ» در

قرآن راه يافته است. پس منظور از حفظ در آيه، حفظ نزد مردم نيست.

جواب: تحريف ناشى از اشتباه كاتبان و نسّاخ، مضر معنا نيست و باعث گرداندن آيه از ظهورش نمى شود؛ زيرا كه اشتباه نسّاخ، تا وقتى كه قرآن معروف بين مردم باشد و حقيقت نزولش بر امت شناخته شده باشد موجب تحريف قرآن نيست. بخصوص كه اين نوع اشتباهات زود مشخص مى گردد و حافظان و حاملان قرآن و كسانى كه پايبند حفظ قرآن مى باشند اجازه ادامه اين نوع اشتباهات را نمى دهند و چه بسيار هستند اين حمله- در فصول آتيه خواهيم گفت كه «معروف است در صفين سى هزار تن از حمله قرآن حضور داشتند غير از كسانى كه در صفين حضور نداشتند و حافظ قرآن هم بودند «1»».

ثالثا: مورد سوم از موارد مناقشه آن است كه: تمسك به قرآن براى اثبات عدم (1) صفين منقرى، ص 188.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 30

تحريف، مستلزم دور است؛ زيرا كه ممكن است خود اين آيه تحريف شده باشد.

جواب: تمام افراد و علما، اجماع دارند بر عدم تحريف اين آيه، علاوه بر آن كسانى كه ادعاى تحريف قرآن را دارند موارد تحريف را به زعم خود ذكر كرده اند و اين آيه جزو آن موارد نيست.

دليل دوّم: «دقت نظر و تحقيق»:

يكى ديگر از دلايل عدم تحريف قرآن اهتمامى بود كه براى حفظ قرآن به كار مى رفت. انگيزه هاى زيادى فراهم آمده بود تا قرآن حفظ شود و حتى يك واو آن، كم يا زياد نگردد كافى است ذكر كنيم كه عثمان جرأت نكرد تا يك آيه منسوخ را حذف كند و در پاسخ درخواست ابن زبير در اين باره گفت كه:

او نمى خواهد چيزى از جاى خود تغيير دهد «1».

شايد اين پاسخ عثمان پس از موضع سخت و امتحان دشوارى است كه دچارش شده بود عثمان هنگامى كه اصرار بر حذف «واو» از آيه كنز: «و» الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ «2» داشت تا آن كه اين آيه صفت باشد براى اهل كتاب و شامل مسلمين نگردد ابى بن كعب- صحابى معروف- به شدت به مخالفت برخاست و عثمان را تهديد كرد كه اگر «واو» را حذف كند شمشيرش را بر دوش خواهد گذاشت. و عثمان ناچار شد از نظر خود باز گردد «3».

و هنگامى كه عمر خواست از اين قسمت آيه: وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ «4» «واو» را حذف كند- شايد به اين منظور كه از منزلت انصار كاسته و منزلت مهاجرين را بالا ببرد- مورد اعتراض «زيد بن ثابت» قرار گرفت و «ابى بن كعب» هم زيد را تأييد كرد. لذا عمر نتوانست به مقصود خود نايل گردد «5» همچنان كه عمر جرأت نكرد آيه رجم را- كه (1) صحيح بخارى، ج 3، ص 70. تفسير الميزان، ج 12، ص 124. مباحث فى علوم القرآن، ص 140 هر دو به نقل از: بخارى. و الاتقان، ج 1، ص 60.

(2) سوره توبه، آيه 34.

(3) الدر المنثور، ج 3، ص 232. تفسير الميزان، ج 9، ص 256 و ابو ذر، مسلمان يا سوسياليست، ص 42.

(4) سوره توبه، آيه 100.

(5) الدر المنثور، ج 3، ص 269. به نقل از: عبيد در فضائلش، سنيد، ابن جرير، ابن المنذر و ابن مردويه.

حقايقى مهم پيرامون قرآن،

ص: 31

مؤكدا آن را از قرآن مى دانست- داخل قرآن كند. تا گفته نشود عمر بر قرآن چيزى افزود.

اگر عمر كه خليفه دوم است و مردى جسور و پر جرأت تا جايى كه بر پيامبر اكرم اعتراض مى كند و خود را در رديف رسول اللّه! مى داند «1»، عمر كه افتخار مى كند احكام زيادى را تشريع يا ابطال نموده است مانند: «حىّ على خير العمل» در اذان و ازدواج موقت «متعه» و صلوة «تراويح» و مانند آن «2». اگر عمر با آن سوابق و تقديسى كه عرب نسبت به وى داشت كه تا حد عبادت مى رسيد و حرمت و منزلتى كه در ميان عرب داشت نتواند آيه اى را زياد كند و يا حتى يك حرف را كم كند. چه كسى مى تواند دست به تحريف قرآن بزند يا آيه و سوره اى را كم كند يا حرفى را اضافه نمايد. اين كار نزديك به محالات است پس چطور ممكن است كسى به سادگى ادعاى وقوع چنين كارى بكند؟

دليل سوم: «اهتمام به حفظ قرآن»:

بعضى از علما استدلال مى كنند به اين كه: اگر كسى فصلى را بر كتاب سيبويه مثلا اضافه كند، مشخص مى شود كه اين فصل از كتاب نيست چون كه در اين كتاب عنايت خاصى به حفظ و ضبط آن وجود دارد. اين مسأله درباره قرآن روشنتر است؛ چون كه عنايت به حفظ، ضبط و قراآت آن بيشتر است قرآن مورد توجه قشر خاصى نيست.

بلكه مورد اهتمام و توجه تمام مسلمانان است چون كه معجزه پيامبر است و اساس اسلام و مأخذ احكام مى باشد.

دليل چهارم: «احاديث عرض حديث بر كتاب و احاديث ديگر»:

يكى از بزرگان براى اثبات عدم تحريف قرآن به احاديثى استدلال كرده است كه دستور مى دهد احاديث را بايد نخست بر قرآن عرضه كرد و اگر موافقت داشت آن را اخذ و كنز العمال، ج 2، ص 379 و 380 و 385 به نقل از: اكثر افراد بالا و از حاكم و ابى الشيخ در تفسيرش.

تاريخ القرآن زنجانى، ص 36. مقدمه تفسير البرهان، ص 42. و التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 44 به نقل از: تفسير طبرى، ج 11، ص 7.

(1) ر ك: الحياة السياسية للامام الحسن، تأليف مؤلف.

(2) ر ك: الغدير، ج 6، النص و الاجتهاد و دلائل الصدق و كتب ديگر.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 32

اگر مخالف قرآن بود آن را طرح نمود. اين نوع روايات را همه افراد ذيل نقل نموده اند:

ابن عباس، ابن مسعود، ابو بكر، ابى بن كعب و معاذ. همچنين از دو امام بزرگوار، امام سجاد و امام صادق- عليهما السلام- روايت شده است «1».

ممكن است گفته شود مفاد روايات فوق، لزوم اخذ به قرآن موجود است و حجيّت آن هر چند

حوادثى در قرآن رخ دهد و دليل بر عدم تحريف قرآن نيست بلكه حجيّت قرآن را در هر حال بيان مى كند. البته جواب اين احتمال واضح است به اين تقرير كه: امر به عرض احاديث بر كتاب تحريف شده يا قرآنى كه آينده در معرض تحريف قرار دارد، غير طبيعى و بعيد است. بعلاوه در دليل آتى جواب كافى به اين اشكال داده خواهد شد.

براى اثبات عدم تحريف قرآن به حديث «ثقلين» هم تمسك شده است. همچنين احاديث ديگرى كه امر به تمسك و رجوع به قرآن مى كند «2». استدلال به حديث ثقلين و مانند آن به اين صورت است كه: دستور به رجوع به قرآن و تمسك به آن در صورتى كه امكان تحريف داشته يا در آينده تحريف خواهد شد معنا ندارد. چون كه اين احتمال در مورد هر آيه داده مى شود لذا حجيّت آيه سقوط مى كند و معنا ندارد امر به اتباع قرآن شود.

شايد گفته شود: آمر به رجوع به قرآن مى داند كه تحريف، سراغ قسمتهايى از قرآن خواهد آمد كه متضمن احكام شرعيّه نيست و مساس حاجت واقع نمى شود. جواب اين احتمال سه گونه است:

اوّلا: كسى كه قصد تحريف قرآن را دارد، سراغ بخشهايى مى رود كه هدايت بشر را متكفل است تا افكار را مشوش و عقايد را متزلزل كند. و هرگز مواردى را كه ربطى به هدايت بشر ندارد انتخاب نمى كند.

ثانيا: نفس ارجاع به كتابى كه موضع شك و ترديد خواهد بود نادرست و نامقبول (1) اين استدلال در «الميزان» توسط مؤلف آن آورده شده است. ج 12، ص 7. احاديث نيز در منابع زير مضبوط مى باشند: سنن الدارمى، ج

1، ص 146. المصنف صنعانى، ج 6، ص 112 و ج 11، ص 160 جامع بيان العلم، ج 2، ص 42. عيون الاخبار ابن قتيبه، ج 2، ص 233. البيان و التبيين، ج 2، ص 44، اعقد الفريد، ج 4، ص 60. حلية الاولياء، ج 1، ص 253 الكافى (اصول)، ج 1، ص 55 تفسير العياشى، ج 1، ص 8 و 9. حياة الصحابه، ج 3، ص 191 و 197 و 576. و از كنز العمال، ج 8، ص 87 به نقل از: ابن عساكر و اصول الحنفيه للشاشى ص 43.

(2) ر ك: تفسير الميزان، ج 2، ص 107.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 33

است و نتيجه آن تزلزل و تشويش فكر و ضعف يقين مأموران به رجوع است.

ثالثا: قبلا گفتيم: سخن خداوند متعال: لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ قرآن كه در آن شك نيست راهنماى پرهيزگاران است» «1» هر گونه احتمال موجب شك و ترديد را ابطال مى كند و اجازه خطور اين احتمالات را نمى دهد.

دليل پنجم: «واقعيّت تاريخى»:

تحريف قرآن اگر در زمان پيامبر صورت گرفته باشد غير معقول است. چون كه خود پيامبر اكرم بر كتابت قرآن اشراف داشتند و به مردم قرآن را تعليم مى دادند و بارها قرآن بر ايشان عرضه گشت و اگر اين عمل پس از پيامبر اكرم و توسط نيروهاى حاكم صورت گرفت على- عليه السلام- و ديگر صحابه پيامبر را نمى رسيد در مقابل اين عمل كه اساس اسلام را تهديد مى كرد سكوت كنند. و بر امام و ساير صحابه، لازم بود كه قرآن حقيقى را ظاهر، كنند و موارد تحريف را بيان كنند و ان حدث ما حدث؛ حال

هر چه مى خواست بشود. يا آن كه حداقل امام پس از خلافت و به قدرت رسيدن مى توانست قرآن حقيقى را آشكار ساخته و مردم را به آن ارجاع دهد و مانعى در مقابل امام نبود.

در حالى كه ما نمى بينيم امام على و پس از او امام حسن- ع- حركتى دال بر تحريف قرآن از خود نشان بدهند. همچنان كه نمى بينيم كسى از صحابه و ديگران از امام على و امام حسن مطالبه اظهار قرآن حقيقى را كرده باشد. يا آن كه اشاره اى به تحريف قرآن در گذشته نموده باشد چگونه صحيح به نظر مى رسد امام- عليه السلام- همان دلير مردى كه چشم فتنه را درآورد و كور كرد- كارى كه ديگرى جز امام جرأت انجامش را نداشت- چنين كار حساسى را بى اهميت تلقى كند در حالى كه درباره اموال بيت المال اصرار دارد كه بجاى اوّل برگردد اگر چه با دارائى بيت المال، كنيزكان خريده شده و زنان به همسرى درآمده باشند «2» در حالى كه اين كارها اهميت بسيار كمترى از تحريف قرآن دارند. اما ادعاى اين كه امام توانايى اظهار حقيقت امر را نداشت چون كه مستلزم غلط دانستن شيخين مى گشت و محبت شيخين در دل مردم ريشه دوانيده بود «3» اين ادعا (1) سوره بقره، آيه 2.

(2) نهج البلاغه، محمد عبده، ج 1، ص 42. دعائم الاسلام، ج 1، ص 396. الاوائل، ج 1، ص 291.

ر ك: اثبات الوصيه، ص 146.

(3) آراء حول القرآن، ص 73.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 34

درست نيست. چون كه مراعات حال مردم در جايى كه اساس اسلام لطمه مى ديد و حقيقت دين محو

مى گشت. محلى نداشت و نمى بايست حقيقت اعظم، فداى مصلحت كوچكى گردد.

اما تحريف قرآن در زمان عثمان، سخت تر است. بلكه نزديك به محال مى باشد، چون كه قرآن در اين هنگام در اقصى نقاط مسلمان نشين منتشر شده بود و حافظان قرآن به هزاران بلكه به دهها هزار تن رسيده بودند و كوچكترين تجاوزى به حريم قرآن موجب خشم مردم و شورش عليه وى مى گشت. بالاخص با وجود شورش گرانى كه با كمتر از اين كارها بر او شوريدند.

با اين حال هيچ كس در اين باره بر عثمان طعنه نزد و كسى نسبت اسقاط حتى يك آيه را به وى نداد بلكه امير المؤمنين- عليه السلام- كار عثمان را درباره جمع آورى قرآن ستود كه در اين كتاب خواهد آمد و منابع اين قول را نقل خواهيم كرد.

بعد از همه اين حرفها آيا اين صدها آيه بلكه هزاران آيه كه ادعاى سقوط آنها از قرآن مى شود بر همه كس پوشيده بوده است و تنها عده كمى از آن آگاهى داشته اند؟ و آيا معقول است همه با عامل تحريف همگام و همآوا شده اين عمل شنيع و اين جنايت بزرگ را انجام داده باشند؟!. يا آن كه اينان نسبت به كتاب خدا جاهل بودند، تا آن جا كه از تحريفات رخ داده توسط عثمان يا ديگرى بى خبر ماندند؟ آيا پيامبر اكرم آيات قرآن را بر مردم نمى خواند و كتاب حكمت را به آنان نمى آموخت آن طور كه خود قرآن بيان مى كند؟! يا آن كه خيلى زود آنچه را آموخته بودند فراموش كردند و از خاطرشان پنهان گشت؟! ... و اگر هم فراموش كردند- و هر چند كه فراموش

كردند- آيا امكان دارد به اندازه يك سوم قرآن فراموش كرده باشند؟ يعنى بيش از دو هزار آيه كه ادعا مى شود ساقط شده است. و ميان اين دو آيه بوده است: وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى ... «1» و بين: فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ ... «1» و هيچ يك از مسلمانان حتى يك آيه را به ياد نياورد؟! ... همين اشكال در مورد آنچه گفته مى شود از سوره براءت، احزاب، و غيره فراموش شده نيز، صادق است؟! و آيا مگر خيلى از صحابه مصاحف مخصوص به خود نداشتند؟ پس چطور ممكن (1) سوره نساء، آيه 3.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 35

است اين مقدار زياد از مصاحف همه صحابه بالاتفاق ساقط شده باشد. به خصوص مصحف ابى، ابن مسعود و زيد و ديگران كه نام عده اى از آنها در بحث جمع آورى قرآن خواهد آمد؟! و اگر ابى بن كعب بر حذف يك «واو» اعتراض مى كند چگونه در برابر اين تحريف كثير و حذف بسيار ساكت مى ماند؟! ...

و اگر «ابو ذر» سكوت نمى كند تا آن كه سخنى را كه از پيامبر اكرم شنيده است بيان كند و با آن كه شمشير برّان بر گردنش نهاده اند سخن خود را مى گويد «1» آيا اين شخص در برابر چنين جنايت عظيمى سكوت مى كند وانمود مى سازد كه هيچ اتفاقى نيفتاده است؟! ...

و اگر ابن مسعود آتش زدن مصاحف را محكوم مى كند «2» چرا تحريف قرآن و حذف اين همه آيات را محكوم نمى كند؟! وانگهى اگر حكّام دست به تحريف قرآن زده باشند ناچار اين تحريف بايستى درباره آياتى باشد كه با حاكميّت آنان معارض

باشد و يا موضع مخالفين را تأييد كند اين تحريف موجب مى شود مخالفين بتوانند آن را مستمسك براى سقوطشان قرار داده مردم را نسبت به اين جنايت آگاه كنند و بدين وسيله قدرت اين حكام را متزلزل سازند و پايه هاى قدرت آنان را تكان دهند و به لرزه درآورند. حال آن كه ابدا چنين مسأله اى اتفاق نيفتاده و هيچ كس خبر از اين نوع جريانات در تاريخ ندارد.

بعد از همه اين سؤالات آيا پيامبر كاتبانى نداشت كه هر چه از قرآن نازل مى گشت بلافاصله مى نوشتند و مگر نه آن كه همه قرآن در زمان پيامبر- ص- جمع شد و در حضور پيامبر قرآن را مى نگاشتند آن چنان كه خواهد آمد؟! به اضافه سؤالات بسيارى ديگر كه در اين مختصر امكان طرح همه آنها نيست و با آنچه كه ذكر كرده ايم طى فصول كتاب مى توان بسيارى را دريافت.

دلايل تحريف قاصر است

روايات تحريف كه مورد استدلال قرار مى گيرند يا ممكن است مورد استدلال قرار گيرند از جهاتى چند قصور دارند: (1) طبقات ابن سعد، ط صادر، ج 3، ص 354. و به نقل از او در قاموس الرجال، ج 2، ص 455.

(2) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 36

1- اين روايات نه تواتر لفظى دارند نه اجمالى؛ چون كه بعضى روايات از «نقص» در آيات قرآن ياد مى كند و بعضى ادعاى «زيادى» در قرآن مى كنند و گروه سوم ادعاى تغيير و تبديل مى كنند. و هر دسته مورد خاصى را مشخص و معين مى كند كه با موارد تعيين شده دسته ديگر اختلاف دارد.

2- اكثر اين روايات از جهت دلالت به مقصود هم قصور

دارند. بعضى از اين روايات به امور عادى و اشتباهات فردى اشاره مى كنند كه بزودى خطاء و اشتباهش آشكار مى گردد. و بعضى از خطاى نسّاح يا خطاى سامعه ناشى مى شود كه بعدا حق معلوم مى گردد و غلط برطرف بر مى گردد و بعضى از روايات از اختلاف «لهجه ها» ياد مى كنند. و بعضى از روايات تفسير مزجى است يا به مرادف است و يا تأويل مى باشد كه بحث از آنها به شكل نيمه تفصيلى در آينده خواهد آمد.

3- بعضى از اين روايات از طريق غلات دروغگويان و جعل كنندگان نقل شده است.

4- بعضى از اين روايات ادعيه يا اقوالى را نام مى برند كه احيانا فلان صحابى در حاشيه قرآن خود نوشته بوده است و ناقل پنداشته است كه منظور صحابى نشان دادن اين است كه اين دعا مثلا جزو قرآن است در صورتى كه صرفا آن صحابى براى سردست بودن و بازيابى مجدد، آن مطلب را در حاشيه قرآن آورده است. و ديگر مواردى كه نمى توان از آنها براى اثبات مقصود استفاده كرد.

آنچه از روايات كه از عيوب بالا خالى بماند و صريحا اشاره به تحريف داشته باشد- اگر سندش صحيح باشد- اخبار آحاد خواهد بود كه در اين گونه موارد نمى توان به آنها اعتماد كرد، خصوصا كه شواهد و براهين مسلّم عليه آنها موجود مى باشد. و شوكانى و ديگران به جنبه واحد بودن تصريح كرده اند «1». طى فصول آتيه- ان شاء اللّه- هر يك از اين مطالب روشن خواهد گشت تا براى كسى عذرى باقى نماند.

سياست و شايعات تحريف

علاوه بر عوامل ديگر، در بعضى از نصوص بر مى خوريم به تلاشهايى كه عليه خليفه (1) ارشاد الفحول، ص 30.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 37

سوم؛ عثمان صورت مى گرفت و اين تلاشها نشر شايعاتى بود كه درباره «مصحف عثمان» پخش شده بود. مفاد اين شايعات اين بود كه: عثمان با جمع آورى مصاحف و ايجاد يك مصحف- كارى كه على- عليه السلام- تأييدش كرد- سبب از ميان رفتن بخشهايى از قرآن گشته است. و ما بعيد نمى دانيم عايشه و كسانى در خط او به چنين شايعاتى دامن زده باشند. چرا كه مى بينيم اين روايت را در اين زمينه طرح مى كنند.

و چه بسا مؤيد نظر ما باشد آنچه از امام على- عليه السلام- در اين زمينه نقل شده است و در آن از جمع آورى قرآن توسط عثمان دفاع مى كند: «درباره عثمان جز خوبى چيزى نگوييد به خدا آنچه را درباره مصاحف انجام داد در حضور ما بود» «1» البته ما به نصوصى بر مى خوريم از عائشه و هم مسلكان سياسى وى كه از ميان رفتن بخشهايى از قرآن را به زمان قبل از عثمان مى رسانند مانند روايتى كه خورده شدن قرآن مكتوب در صحيفه توسط حيوان خانگى، هنگامى كه افراد خانه مشغول مراسم وفات پيامبر اكرم بودند و يا روايتى كه از بين رفتن آيات زيادى را هنگام شهادت حافظان قرآن در جنگ يا مسيلمه در زمان ابى بكر، بيان مى كند.

به نظر مى رسد معاويه در دامن زدن به شايعات قرآن، نقش خاصى داشته باشد.

طبرسى موضعگيرى تندى از امام حسن- عليه السلام- در برابر معاويه براى ما نقل مى كند و مى گويد: در اين موضعگيرى، امام صريحا معاويه را متهم به اشاعه اين نوع شايعات مى كند: «... گمان مى كنى عمر به پدرم پيام داد كه من

مى خواهم قرآن را در يك مصحف بنويسم ...» (جريان مخالفت على با تسليم مصحف به عمرو دستور عمر به جمع آورى آيات بر اساس شهادت دو شاهد را نقل مى كند) و سپس امام در پايان سخن خود مى گويد: «... بعد گفتند: آيات زيادى از قرآن از ميان رفت. قسم به خدا دروغ گفتند بلكه قرآن محفوظ است و نزد اهلش قرار دارد ...» «2».

مى بينيم امام داستان طلب عمر مصحف على و دستور كتابت قرآن به شهادت دو شاهد را به معاويه نسبت مى دهد و آن را از اكاذيب معاويه مى شمارد، و اين دليل روشنى است بر آن كه اين مسائل ساخته معاويه بوده و او براى تحقق اهداف خود دست (1) الاتقان، ج 1، ص 59، و منابع ديگرى كه هنگام اشاره به تأييد امير المؤمنين- ع- عمل عثمان را در باب مصاحف، معرفى خواهند شد.

(2) الاحتجاج، ج 2، ص 7.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 38

به شايعه سازى زده بوده است. اين مطلب هنگامى روشن مى شود كه بدانيم قرآن در زمان پيامبر و به دستور او نوشته شد و اين كار توسط «كاتبان وحى» صورت گرفت و باز بدانيم كه مصاحف متعددى در دست صحابه بوده است.

با اين توضيحات داستان جمع آورى قرآن توسط زيد به شهادت دو شاهد و اضافه شدن آياتى به شهادت خزيمه مورد شك و ترديد قرار مى گيرد. و ما با توضيحات ديگرى كه در آينده خواهيم داد سستى اين داستان و مشابه آن كاملا واضح خواهد شد. كما اين كه سخن امام حسن دال بر محكوميت قائلين به تحريف و تكذيب آنان است. سپس خود امام مادّه

نزاع را نابود كرده و مى گويد: «قرآن مجموع است و نزد اهلش محفوظ است.»

اهل قرآن كيستند؟

عبارت: «عند اهله» از امام مستلزم مكث كوتاهى است براى روشن شدن معناى اهل قرآن.

آيا مراد امام از «اهل قرآن» حافظان قرآن كريم است از صحابه يا ديگران كه هر كدام براى خود مصحفى دارد و تمام آيات را در آن گرد آورده است؟

البته لازم نيست هر فرد بالفعل قرآن كاملى داشته باشد بلكه صرف امكان تهيه و تكميل، كافى است. و آيا مى توانيم از اطلاق روايت مرجحى براى اين وجه به دست بياوريم يا آن كه منظور امام خصوص اهل البيت است و مراد اين است كه خصوص آن قرآنى كه پيامبر جمع كرد و توسط كتاب وحى نوشته شده بود يا آن قرآن مكتوب توسط على- عليه السلام- كه در آن تأويل، تنزيل و غيره بود و نزد اهل بيت مجموع و محفوظ است و در اختيار مردم مى باشد؟

بنابراين ادعاى اين كه عمر خواست قرآن را در يك مصحف جمع آورى كند، درست نيست، تا آن هنگام كه قرآن پيامبر نزد اهل بيت محفوظ است.

و گاهى بعضى وجه اوّل را استظهار مى كنند. و به هر ترتيب مشخص مى گردد كه امام- عليه السلام- خواسته است دروغ معاويه را تكذيب كند و دليل قاطع بر دروغ بودن آن بياورد. و خود اين بيان از امام، دليل روشنى است بر دروغ بودن داستان تحريف و نقص و از بين رفتن آيات زيادى از قرآن.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 39

مغرضان در خط اهل بيت نيستند

يك اشاره كوتاه باقى مى ماند و آن اين كه: كسانى كه ادعاى نقص قرآن را دارند هميشه مورد نقد و جرح ائمه واقع مى شدند و هيچ گونه رابطه اين گونه افراد را با ائمه پيوند

نمى داد بلكه امام حسن- عليه السلام- هيچ ترديدى در دروغگو شمردن آنان ندارد و با صراحت آنان را متهم به دروغ پردازى مى كند. شايد اين افراد همفكر و هم عقيده معاويه بوده باشند و با بلند پروازى هاى معاويه، هم جهت باشند چه قبل از حاكميت معاويه و چه پس از آن. لذا بايستى به اسامى اين افراد كه معتقدند قسمت زيادى از قرآن از بين رفته، مراجعه كرد و ديد كه سخن ما درست است و آنان در همان جهت سير مى كنند كه بيان كرديم.

دفاع از قرآن نه دفاع از حاكم

در اين جا بايد روشن كنيم كه دفاع از قرآن به هيچ عنوان به معناى دفاع از حكّام نيست حكامى كه نقش مثبتى در حفظ قرآن داشتند. همان طور كه مخالفت سياسى نبايستى منجر به تجاوز از حدود شرع گردد و نبايد بخاطر مسائل سياسى، دست از دين برداشته به تزوير پرداخت و حرمت قرآن را از ميان برد. براى همين است كه مى بينيم همه تلاشهايى كه در اين جهت صورت گرفته جز رسوايى به بار نياورده است و خود مخالفين به وسيله قرآن از پاى درآمده اند و هيچيك از مسلمانان كمترين توجهى به سخنان اين افراد نداشته اند و اين تحقق سخن خداوند است كه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

تحريف واقع شده در قرآن

با تمام مباحث و مسائل مطرح شده نصوصى وجود دارد كه صريحا مى گويد قرآن تحريف شده است. مثلا از امام باقر- عليه السلام- روايت شده است كه: «اما كتاب اللّه فحرفوا «1»؛ كتاب خدا را تحريف كردند». (1) بصائر الدرجات، ج 8، ص 413- 414 الكافى، ج 8، ص 125 و البيان، ص 247.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 40

و از امام حسين- عليه السلام- در روز عاشورا سخنان ذيل در برابر لشگر يزيد- لعنة اللّه عليه- نقل شده است:

«... فانّما انتم من طواغيت الامّة و شذاذ الاحزاب، و نبذة الكتاب، و نفثة الشيطان، و عصبة الاثام و محرّفى الكتاب و مطفئى السنن ...» «1».

«... شما طواغيت اين امت هستيد و گروههاى مخالف، شما كتاب را به كنار انداخته ايد، شما دمهاى شيطان هستيد و همه همبستگان گناه و تحريف كنندگان قرآن هستيد و خاموش كنندگان سنت ...».

و گروه ديگرى

از روايات كه كلمه «تحريف» را به كار برده اند و هر كس بخواهد مى تواند به مأخذ ذيل صفحه مراجعه كند «2».

ما احتمال قوى مى دهيم كه كلمه با «قاف» است يعنى «تحريق» بوده است و «تصحيف» شده است. و اين اشاره اى است به كار عثمان كه مصاحف را سوزاند و مسلمانان اين كار را بر او ايراد گرفتند و حتى او را «حرّاق المصاحف «3»؛ سوزاننده مصاحف» ناميدند.

مؤيد نظر ما روايتى است كه صدوق و حاكم درباره گلايه و شكايت قرآن، مسجد و عترت نقل مى كند و در اين روايت قرآن مى گويد: «يا ربّ حرّقونى «4»؛ خدايا مرا آتش زدند.»

و اگر هم تحريف با «ف» باشد باز نمى توان اثبات كرد كه به مصحف موجود، دست خيانت رسيده باشد و از آن كم و يا به آن چيزى زياد شده باشد؛ زيرا مقصود، تحريف معنوى است و تغيير معناى اصلى آيات و تغيير مصاديق و ديگر روشهاى تحريف. و اين مطلبى است كه امام محمد باقر در مكتوب خود به سعد الخير تصريح مى كند: (1) مقتل الحسين خوارزمى، ص 7. و الخطبه در اللهوف، ص 41 (در آنجا: محرفى الكلم است). تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 337 (در آنجا محرفى الكلام است) و ر ك: البيان خوئى، ص 267.

(2) رك: البيان خوئى، ص 246 و 247 و 248.

(3) البيان خوئى، ص 277. تاريخ قرآن صغير، ص 94 و 95. و الفتنة الكبرى، ج 1، ص 181، 182 و 183.

(4)- خصال، ج 1، ص 175. آراء حول القرآن، ص 97. از مستدرك حاكم از كتاب: الفردوس.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 41

«اقاموا

حروفه، و حرفوا حدوده، فهم يروونه و لا يرعونه، و الجهال يعجبهم حفظهم للرواية، و العلماء يحزنهم تركهم للرعاية» «1».

ترجمه نزديك به معنا اين است كه: «حروف قرآن را اقامه كردند و حدودش را تحريف كردند، قرآن را روايت مى كنند ولى آن را رعايت نمى كنند، جاهلان از اين كه قرآن را حفظ كرده اند خشنودند و علما از ترك رعايت قرآن، غمگين هستند».

و باز از امام صادق- عليه السلام- روايت شده است كه:

«ان رواة الكتاب كثير، و ان رعاته قليل فكم مستنصح للحديث، مستغش للكتاب فالعلماء يحزنهم ترك الرعاية، و الجهال يحزنهم حفظ الرواية» «2».

«راويان قرآن زيادند و رعايت كنندگان حدود قرآن كم هستند چه بسيار كسانى كه حديث را نصيحت گرانه نقل مى كند در حالى كه در كتاب غش روا مى دارد. علما از ترك رعايت قرآن رنج مى برند. و جاهلان هم و غمشان حفظ قرآن است و اين مسأله رنجشان مى دهد».

از جمله دلايلى كه اشاره مى كند به مقصود تحريف كه عدم شناخت تأويل است نه نقص و زيادى حروف، كلمات آيات و سور قرآن، روايتى است از امام محمد باقر- عليه السلام- كه مى فرمايد:

«ما يستطيع احد ان يدعي: ان عنده جميع القرآن ظاهره و باطنه، غير الاوصياء ...» «3».

«هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه: نزد او همه قرآن است؛ ظاهرش و باطنش، جز اوصياء ...».

و باز از امام باقر روايت شده است كه مى فرمايد:

«لو لا انه زيد في كتاب اللّه و نقص ما خفى حقنا على ذي حجى و لو قد قام قائمنا صدقه القرآن» «4» (1) ر ك: الكافى، ج 8، ص 53. البحار، ج 75، ص 359. الوافى،

ج 5، ص 274. المحجة البيضاء، ج 2، ص 264 و البيان خوئى، ص 249.

(2) الكافى، ج 1 ص 39. و آلاء الرحمن، ج 1، ص 27.

(3) الكافى، ج 1، ص 178. بصائر الدرجات، ص 193. الوافى، ج 2، ص 130. و تفسير البرهان، ج 1، ص 12 و 15.

(4) تفسير البرهان، ج 1، ص 22. تفسير العياشى، ج 1، ص 13 و در حاشيه به نقل از: البرهان و به نقل از:

البحار، ج 19، ص 30. و از: اثبات الهداة، ج 3، ص 43- 44. و تفسير صافى، مقدمه، ص 41.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 42

«اگر نه آن بود كه بر قرآن افزوده شده است و از آن كاسته شده است حق ما بر هيچ خردمندى پنهان نمى ماند و اگر قائم ما برخيزد، قرآن او را تصديق خواهد كرد.»

آنچه كه قائم- عليه السلام- را تأييد مى كند، همين قرآن موجود است؛ زيرا امام در مقام استدلال درباره حق ضايع شده اهل بيت مى باشد و آن كه اين حق را اعتراف نمى كند سرزنش مى نمايد. و معناى استدلال آن است كه: امام حجت- صلوات اللّه عليه- معانى حقيقى را آشكار خواهد كرد به صورتى كه كمترين غموض و اشتباه در درك معانى قرآن نباشد و هر فرد خردمندى اين معنا را درك كند كه: قرآن، امام را تصديق مى كند و اگر واقعا قرآن تحريف شده باشد، امام را تصديق نخواهد كرد. پس منظور آن است كه دشمنان، معانى قرآن را تحريف كردند و از قرآن در اين زمينه معانى و مفاهيمى كاستند و معانى مورد نظر خود را داخل نمودند تا

آن كه امر بر افراد عاقل مشتبه گشت.

شاهد مطلب كه معانى قرآن تحريف شده است حذف موارد زير است:

الف- حذف تأويل بعضى آيات.

ب- حذف تفاسيرى كه خدا براى آيات نازل نمود.

ج- حذف موارد نزول و موارد مشتبه راجع به ناسخ و منسوخ و ديگر كارها.

بعد، اين موارد محذوف با موارد ديگرى جا به جا شد و موارد ظنى و تأويلات شخصى و اجتهادات غلط در بيان ناسخ و منسوخ آيات، جاى آنها را گرفت.

اگر كسى اطلاع بيشترى در اين باره بخواهد به كتابهاى: تفسير الدر المنثور، جامع البيان و ديگر كتب رجوع كند تا ببيند چگونه روح معانى قرآن تحريف شده است.

يكى ديگر از علل «تحريف معنوى» قرآن اشكال زبانى و اصالت دادن به نكات اعرابى است. اعراب بدون توجه به سياق جمله و موقعيت كلمه در جمله به طور مطلق به هر كلمه نگاه مى كنند و احتمالات متعدد اعرابى و تنوع تركيب را بررسى مى كنند و اين باعث دور شدن از مقصد حقيقى قرآن و معناى واقعى آيات است. براى مثال مى توان به وجوه اعراب دو آيه اوّل سوره بقره ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ توجه كنيد تا مطلب روشن شود. در همين مورد، عبد الاعلى از امام صادق- عليه السلام- روايت كرده است كه امام مى فرمايد: «اصحاب العربيه يحرفون كلام اللّه عز و جل عن مواضعه «1»، اصحاب عربيت و (1) بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 316. و البيان خوئى، ص 248.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 43

سخن شناسان عرب، كلام خداوند را از مواضعش تحريف مى كنند».

در اين زمينه رجوع كنيد به كتابهاى: حجة القراآت، الكشف عن وجوه القراآت السبع.

در اين كتب دلايل واضحى بر سخن ما مى توان يافت. همچنين رجوع كنيد به كتب تفسير، قراآت و اعراب القرآن.

مباحث ضرورى

اگر بخواهيم ريشه اين شجره خبيثه را- درخت تشكيك در قرآن كه كينه توزان آن را غرس كردند و افراد ساده لوح و اغفال شده آن را آبيارى كردند- خشك كنيم و ريشه آن را درآوريم بايد بعضى مسائل اساسى را طرح كنيم. اگر اين مسائل روشن شود حتى توهم و خيال تحريف قرآن به ذهن كسى خطور نخواهد كرد. مسائلى را كه بايد طرح كرد عبارتند از:

1- موضوع جمع آورى قرآن، زمان آن، و چه كسى اين مهم را به عهده گرفت. در اين زمينه از مصحف على- عليه السلام- و امور مهم ديگرى بحث خواهيم كرد.

2- سپس از نزول قرآن بر هفت حرف سخن خواهيم گفت همچنين از رسم الخط قرآن و آنچه از رسم الخط به بار آمد احوال قرّاء و آنچه از آنان باقى ماند. تفسيرات مزجى، تفسيرات مرادفى، و امور ديگر مربوط به اين بحث.

3- بحث آيات منسوخ التلاوة و روايات مربوط به آن و بررسى واقعيت آنها. در اين زمينه احاديثى كه ريشه اين مسأله بوده اند يا آن كه كمك به رشد و گسترش اين عقيده شده بررسى خواهند شد و بطلان آنها را ثابت خواهيم نمود و مباحث مهم ديگرى كه در اين زمينه طرح آنها بر ما لازم است.

مباحث فوق را طى بخشها و فصولى چند مطرح خواهيم نمود.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 45

بخش دوّم: قرآن ... مصحف ...

اشاره

1- تاريخ جمع آورى قرآن 2- واقعيت تاريخى جمع آورى قرآن توسط خلفا 3- ترتيب و نزول آيات 4- مصحف على (ع)

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 47

فصل اوّل تاريخ جمع آورى قرآن

سرآغاز

چه بسا اگر فردى با دقت در مباحث طرح شده تا كنون يا مباحث آينده بنگرد ادله و شواهد روشنى به دست خواهد آورد كه قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- جمع آورى شده است اما نظر به آن كه اثبات اين كار ممكن است براى عده اى اگر محال نباشد بسيار دشوار باشد، لذا در اين مختصر به قدر ميسور شواهد و ادله را ذكر مى كنيم و دلائل بيشتر را به هوشيارى خواننده واگذار مى كنيم تا در صورت نياز، آنها را از لابلاى كتاب استخراج كند.

ديدگاهها پيرامون جمع آورى قرآن در زمان پيامبر اكرم (ص)

عده اى از علما و اهل بحث و تحقيق بر جمع آورى قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- تأكيد كرده اند از جمله آنها مى توان افراد زير را نام برد: حارث محاسبى، الخازن، الزرقانى، الزركشى، عبد الصبور شاهين، محمد الغزالى، ابى شامه، الباقلانى «1» شيخ حر عاملى «2»، البلخى، ابن طاووس «3» و شرف الدين «4». (1) درباره افراد گذشته (همه يا بعضى از آنها) رك: البرهان زركشى، ج 1، ص 238 و 240.

مناهل العرفان زرقانى، ج 1، ص 240 و 241. الاتقان سيوطى، ج 1، ص 60، تاريخ القرآن زنجانى، ص 46- 47. لباب التأويل خازن، ج 1، ص 7. غرائب القرآن نيشابورى، در حاشيه جامع البيان طبرى، ج 1، ص 24. اكذوبة تحريف القرآن، ص 17- 18 به نقل از: بعضى منابع بالا و به نقل از: نظرات فى القرآن، ص 35 و از: الانتصار، ص 99.

(2) الفصول المهمه حر عاملى، ص 166.

(3) اجوبة مسائل موسى جار اللّه، ص 39 و 40.

(4) ر ك: سعد السعود، ص 192 و 193.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 48

در اين باره «دكتر الصغير» مى گويد: «... تحقيق علمى اقتضا مى كند كه قرآن تماما در زمان پيامبر نوشته و جمع آورى شده است. همان طور كه «ابن حجر» اين چنين مى انديشد «1». هر كس به اطلاعات بيشترى در اين باره علاقه مند است به منابع مذكور در پاورقى مراجعه كند».

ضرورت طرح سه مطلب

قبل از اشاره به دلايل خود در زمينه معتقداتمان به سه مطلب اشاره مى كنيم:

اوّل: نخست اشاره مى كنيم به اهتمام پيامبر بر تعليم قرآن به مردم و نشر آيات و تشويق مردم به حفظ آيات قرآن و ختم آن و اين اهتمام نسلا بعد نسل ادامه يافت. هنوز بيش از دو دهه از وفات پيامبر- ص- نگذشته بود كه دهها هزار تن قارى قرآن پديد آمدند. و اگر كوچكترين تصرفى در قرآن صورت مى گرفت اين حافظان بودند كه بر تحريف گر مى شوريدند و فريادشان به اعتراض بلند مى شد، خصوصا از جمله اين افراد بودند كسانى چون ابو ذر (ره).

و اگر آن كه قصد تعدى به ساحت قرآن را داشت از حكّام بود، رقيبان، اين حركت را وسيله تخطئه وى و سست كردن پايه هاى حكومتش قرار مى دادند.

دوّم: دومين مطلبى كه لازم است طرح شود مسأله عرضه كردن قرآن توسط صحابه است بر پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله- و قرائت قرآن نزد وى.

سوّم: مطلب سوم به اين مسأله مى پردازد كه خود اصحاب، اهتمامى خاص به ختم قرآن در زمان پيامبر اكرم داشتند، و اوامر نبوى آنان را تشويق به اين كار مى نمود. به اضافه آن كه تاريخ از تعدادى صحابى نام مى برد كه بارها قرآن را در زمان خود پيامبر ختم كرده بودند، همه اين مطالب يك

چيز را ثابت مى كنند و آن اين كه قرآن به شهادت دو شاهد يا يك شاهد- آن طور كه بعضى از روايات ادعا مى كنند- جمع آورى نشده است.

اينك مطالب بالا را با تفصيل بررسى مى كنيم:

مطلب اوّل: «اهتمام به قرآن».

1- از على- عليه السلام- روايت شده است كه فرمود: پيامبر اكرم مى فرمود: (1) تاريخ القرآن الصغير، ص 85 و 87. و كلام ابن حجر در: فتح البارى، ج 9، ص 10.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 49

«هر كس قرآن را بخواند براى آن كه آنچه را خوانده ظاهر كند و حفظ كند قرآن را خداوند او را وارد بهشت مى كند و شفاعتش را درباره ده تن از افراد خانواده اش كه مستحق دوزخند خواهد پذيرفت» «1» در اين زمينه و تعليم قرآن احاديث فراوانى در كتب مضبوط است «2».

از عبادة بن صامت (رض) نقل شده است كه: وقتى كه كسى از افراد هجرت كرده نزد پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- مى آمد پيامبر او را به يكى از ما مى سپرد تا به او قرآن بياموزد و در مسجد پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- سر و صدا و همهمه اى بود از: تلاوت قرآن تا آن كه رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- به آنان دستور داد صداى خود را آهسته نمايند تا باعث به غلط انداختن يكديگر نشوند» «3».

و در نص ديگرى آمده است كه: «هنگامى كه شخصى به مدينه هجرت مى كرد پيامبر- ص- او را به يكى از حافظين قرآن مى سپرد تا او را قرآن بياموزد، بدين ترتيب حافظين قرآن در عهد پيامبر زياد شدند و در زمان پيامبر حدود هفتاد تن از قراء در فاجعه «بئر معونه» به شهادت رسيدند» «4».

و هنگامى

كه هيأت نمايندگى «عبد القبيس» خدمت پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله- رسيدند هر يك از افراد هيأت را به يك ميزبان سپرد تا وى را منزل داده و قرآن تعليم دهد و نماز بياموزد. هيأت يك هفته در مدينه ماندند. سپس پيامبر آنان را فرا خواند ديد در آستانه تعليم و تفقه قرار دارند، آنان را به گروه ديگرى سپرد و جمعه ديگر مجددا آنان را خواست ديد قراءت قرآن و احكام را آموخته اند «5». (1) مجمع البيان، ج 1، ص 16.

(2) ر ك: منبع بالا، صحيح بخارى، ج 3، ص 149 مستدرك حاكم. مجمع الزوائد، ج 7، ص 159- 165. حلية الاولياء، ج 4، ص 194. الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 324 به بعد و النشر، ج 1، ص 2- 6.

(3) مناهل العرفان، ج 1، ص 234 و ص 308. مسند احمد، ج 5، ص 314. البيان خوئى، ص 274.

تاريخ القرآن الصغير، ص 80. مباحث فى علوم القرآن، ص 121. حياة الصحابه، ج 3، ص 260 به نقل از:

طبرانى، حاكم و بيهقى. مستدرك حاكم، ج 3، ص 356 دو منبع آخرى حديث را تا يعلمه القرآن نقل مى كند.

(4) ر ك: كنز العمال، ج 2، ص 223 به نقل از: طبرانى در: الكبير، حاكم در مستدرك، بخارى، مسلم. مناهل العرفان، ج 1، ص 308 و 235 و تاريخ القرآن زنجانى، ص 40.

(5) المصنف صنعانى، ج 9، ص 201.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 50

علاوه بر آن آن طور كه معروف است، پيامبر اكرم- ص- معاذ و ابو موسى را به «يمن» فرستاد و دستور داد به مردم

قرآن تعليم دهند «1».

و باز معروف است كه پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله- قبل از هجرت، «مصعب بن عمير» را براى تعليم دادن قرآن به مردم مدينه بدان ديار گسيل داشت و پس از فتح مكه هم، معاذ را براى همين منظور به مكه اعزام كرد «2» همچنين نقل است كه: «ابن ام مكتوم» و «مصعب بن عمير»، به مدينه آمدند به تعليم قرآن پرداختند «3».

گروه «قرّاء» در زمان پيامبر- ص- معروف بودند و به صفاتى مشهور گشته بودند كه اختصاص به آنان داشت مثلا شخصى به ابو درداء- در زمان پيامبر- ص- گفت: «اى گروه قرّاء! چرا از ما ترسوتر و بخيل تر- هنگام سؤال- هستيد و لقمه هايتان هم بزرگتر است هنگام خوردن ...» «4» كما اين كه اطلاق نام «قرّاء» بر شهداى «بئر معونه» در زمان پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله و سلم- بود «5» بلكه از پيامبر اكرم روايت شده است كه: «بيشتر منافقين اين امت «قرّاء» هستند «6»».

شايد روايت فوق اين مطلب را مى رساند كه قاريان قرآن، دچار غرور و عجب شده و اين آفت دانش آنان مى شود. روايت ديگرى اين مطلب را تأييد مى كند. اين روايت از پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله- نقل شده است با اين مضمون كه: «پناه ببريد به خدا از «حبّ الحزن». گفتند يا رسول اللّه! «حبّ الحزن» چيست؟ فرمود: وادى اى است در قعر جهنم كه جهنم از آن، روزى چهار صد بار به خدا پناه مى برد خدا اين وادى را براى قرّاء ريا كار فراهم كرده است. و مبغوض ترين خلايق نزد خدا قارى اى است كه به زيارت حاكمان مى رود «7»».

در آخر

بايد متذكر شد پيامبر اكرم- ص- مقرر داشته بود كسى امامت جماعت را به (1) حلية الاولياء، ج 1، ص 256 و حياة الصحابه، ج 3، ص 221 به نقل از: حلية الاولياء.

(2) ر ك: مناهل العرفان، ج 1، ص 308 و انساب الاشراف، ج 1، ص 243- 257.

(3) طبقات ابن سعد، ط صادر، ج 2، ص 206.

(4) ر ك: حلية الاولياء، ج 1، ص 210 و حياة الصحابة، ج 2، ص 507.

(5) ر ك: تاريخ الخميس، ج 1، ص 451 و حلية الاولياء، ص 123.

(6) الفائق، ج 4، ص 11.

(7) مجمع الزوائد، ج 7، ص 168 به نقل از: طبرانى در: الاوسط.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 51

عهده بگيرد و امارت داشته باشد كه بيش از ديگران قرآن را قراءت كند يا قدرت فراگيرى بيشترى داشته باشد و يا آن كه آيات بيشترى را حفظ كرده باشد آن چنان كه در روايات وارد شده است «1».

2- اين اهتمام به قرآن تا پس از وفات پيامبر استمرار يافت. ابو عبيده مى گويد: «ابن مسعود هر روز بامدادان كسانى نزدش مى آمدند و به آنان قرآن تعليم مى داد و به هر كسى مى رسيد پرسش مى كرد كه در كدام سوره است و به چه سوره اى مشغول است ...» «2». همچنان كه امير المؤمنين به اين مهم اشتغال داشت و عبد الرحمان سلمى- كه عاصم قراءت خودش را از وى گرفته است- مى گويد: «همه قرآن را نزد على بن ابى طالب- عليه السلام- آموختم» «3».

از عاصم بن كليب از پدرش روايت شده است كه گفت: «على- ع- در مسجد فكر مى كنم گفت مسجد

كوفه- بود كه صداى همهمه شديدى شنيد فرمود: اينها كيستند؟

گفتند: گروهى هستند كه قرآن مى خوانند يا به تعليم قرآن مشغول هستند امام فرمود:

آگاه باشيد! كه آنان محبوبترين مردم نزد رسول خدا بودند «4»». همچنان كه حضرت على براى قارى قرآن از بيت المال، دو هزار درهم، دو هزار درهم تعيين كرده بود «5».

و روايت شده است از امام كه فرمود: «هر كودكى كه در خاندان مسلمانى به دنيا آمد و به تعليم قرآن پرداخت از بيت المال، سالانه دويست دينار سهم دارد و اگر در دنيا سهم خود را نگرفت در آخرت خواهد گرفت «6»». (1) الطبقات الكبرى، ط صادر، ج 7، ص 89 و ر ك: انساب الاشراف، ج 1، ص 264. كشف الاستار، ج 2، ص 266. و ج 1، ص 229 و 230. مجمع الزوائد، ج 5، ص 255 و ج 7، ص 161 و ج 2، ص 64 و 63.

حياة الصحابة، ج 2، ص 54. الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 352 و تفسير القرآن العظيم، ج 4 (الذيل)، ص 28.

(2) المصنف عبد الرزاق، ج 3، ص 366. مجمع الزوائد، ج 7، ص 167 به نقل از: طبرانى و حياة الصحابة ج 3، ص 255.

(3) الكنى و الالقاب، ج 1، ص 116. و ديگر منابع بزودى معرفى خواهند شد ان شاء اللّه.

(4) كشف الاستار، به نقل از: مسند بزار، ج 3، ص 94. مجمع الزوائد، ج 7، ص 602. به نقل از: مسند بزار و ر ك: ص 166 از طبرانى در: الاوسط و البزار (مسند).

(5) كنز العمال، ج 2، ص 219. نقل از: بيهقى در: شعب

الايمان و سعيد بن منصور.

(6) كنز العمال، ج 2، ص 219 نقل از: بيهقى در شعب الايمان. خصال، ج 2، ص 602. مجمع البيان،

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 52

باز در زمان عمر ابو موسى را نزد قرّاء جامع قرآن در بصره فرستادند، حدود سيصد تن از قرّاء نزد ابو موسى آمدند «1». و ابن زنجويه معتقد است: عمر بن خطاب از ابو موسى خواستار احصاء قرّاء قرآن كه در نزدش بودند شد، ابو موسى در پاسخ از سيصد و چند مرد نام برد «2».

معروف است از قرّاء سى هزار تن در صفين حضور داشتند «3» حالا چقدر از قرّاء شركت نداشتند بماند.

اگر هم اين ارقام را مبالغه آميز بدانيم باز نشانه كثرت و تعدد قرّاء است كه با رقم هزاران سنجيده مى شده است. به اضافه آن كه معروف است در جنگ صفين قريب به پانصد قرآن بر سر نيزه رفت. منقرى مى گويد: اين قرآنها قرآنهاى بزرگ لشگر بوده است «4».

و باز نقل مى كنند: معاويه از «مسكن» به طرف كوفه حركت مى كرد بين «نخيله» و «دار الرزق» توقف كرد در حالى كه همراه او قصه گويان اهل شام و قرّاء آن ديار بودند، كعب بن جعيل التغلبى در اين باب سرود:

من جسر منبج أضحى غب عاشرة في نخل مسكن تتلى حوله السور

«5» ابو درداء- متوفاى اواخر خلافت عثمان يا اواخر خلافت على- عليه السلام- در اين باره مى گويد: «افرادى را كه نزد من قرآن خوانده بودند شمارش كردم تعداد آنان به يكهزار و ششصد و چند نفر رسيد «6»» هنگامى كه «عبد الرحمان بن محمد بن اشعث» خروج كرد در لشگرش

فوجى بود كه به فوج «سرية القراء» معروف بودند و كسانى چون: كميل بن زياد (ره) سعيد بن جبيرو ج 1، ص 16 و وسائل الشيعه، ج 4، ص 838 و 839.

(1) صحيح مسلم، ج 3، ص 100. مشكل الآثار، ج 2، ص 419. حلية الاولياء، ج 1، ص 257 و 366 و كنز العمال، ج 2، ص 140 و 141. بقيّه منابع را در فصل: اوهام و ياوه هايى در باب نسخ تلاوت، هنگام نقل فقره اين حديث: «و لا يملا جوف ابن آدم الا التراب و يتوب اللّه على من تاب» نقل خواهيم كرد.

(2) كنز العمال، ج 2، ص 183 به نقل از: ابن زنجويه.

(3) صفين منفرى، ص 188.

(4) ر ك: صفين، ص 478، مروج الذهب، ج 2، ص 390. و تاريخ القرآن آبيارى، ص 152.

(5) انساب الاشراف، به تحقيق محمودى، ج 3، ص 42.

(6) ر ك: التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 186.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 53

عبد الرحمان بن ابى ليلى در اين فوج بودند «1» ابو هلال عسكرى در اين باره مى گويد:

«اكثر قراء و فقهاء از موالى بودند و عمده كسانى كه با ابن اشعث بر حجاج خروج كردند از همين قرّاء و فقها بودند «2»».

همراهان ابن اشعث صد هزار تن بودند كه نامهايشان در بيت المال ثبت شده بود و به همين تعداد موالى با آنان بودند «3» همه نمونه هاى بالا نشانه اهتمام به حفظ و روايت قرآن است و بيان كننده كثرت حافظين و قاريان قرآن بوده است.

مطلب دوّم: «عرضه قرآن»

معروف است كه ابن مسعود در آخرين عرضه قرآن، حاضر بود

آنچه را كه نسخ شده بود يا تبديل يافته بود مى دانست «4».

«بغوى» در شرح السنة مى گويد: «زيد بن ثابت آخرين عرضه قرآن را شاهد بود- كه در اين عرضه، موارد منسوخ مشخص شده بود- و قرآن را نوشت و بر پيامبر اكرم- ص- عرضه داشت. او همين قرآن را به مردم مى آموخت تا آن كه در گذشت قرآن زيد مورد اعتماد ابو بكر و عمر واقع گشت و همان را جمع آورى كردند. عثمان هم او را ناظر بر نوشتن مصاحف قرار داد» «5».

«راغب» درباره ابى ابن كعب مى گويد: «... مردم قراءت ابى را اخذ كردند چون كه وى آخرين كسى بود كه قراءت خود را بر پيامبر عرضه كرد». ابن عباس (رض) هم مى گفت: «ما آخرين گفتار و كردار پيامبر را مستند خود قرار مى دهيم «6»». (1) تاريخ الامم و الملوك، ج 6، ص 350. الكامل في التاريخ، ج 4، ص 472 و البداية و النهاية، ج 9، ص 42 و 47.

(2) الاوائل، ج 2، ص 62.

(3) البداية و النهاية، ج 9، ص 41.

(4) ر ك: طبقات ابن سعد، ج 2، بخش 2، ص 104. و ص 4 كنز العمال، ج 2، ص 224 و 225 به نقل از: ابن عساكر. كشف الاستار، ج 3، ص 251. مجمع الزوائد، ج 9، ص 288 به نقل از: احمد، البزار و رجال احمد و رجال الصحيح. فتح البارى، ج 9، ص 40 و 41. الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 2، ص 322. مشكل الآثار، ج 1، ص 115 و ج 4، ص 196 و النشر، ج 1، ص 32.

(5) تاريخ

القرآن زنجانى، ص 39 و 40 اتقان، ج 1، ص 50 و ر ك: المعارف ابن قتيبه، ص 260.

و المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 8، ص 134 به نقل از: المعارف.

(6) محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 438.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 54

«زركشى» از ذهبى نقل مى كند كه: «هفت تن قرآن را بر پيامبر- ص- عرضه كردند: عثمان بن عفان. على- ع- أبى، ابن مسعود، زيد، ابو موسى و ابو درداء «1» اما آنچه بغوى درباره زيد بن ثابت مى گويد جاى شك و ترديد دارد. خصوصا كه محمد بن كعب وى را از جمله جمع آورى كنندگان قرآن در زمان رسول اكرم- ص- نام نمى برد.» در فصول آتيه امورى خواهد آمد كه موضوع را بيشتر مشكوك مى كند.

مطلب سوم: «ختم قرآن در زمان پيامبر اكرم (ص)».

در روايات وارد شده كه:

1- پيامبر اكرم- ص- به عبد اللّه بن عمرو بن عاص دستور داد كه هر هفت شب يا سه شب، يك بار قرآن را ختم كند. در حالى كه او هر شب يك بار قرآن را ختم مى كرد. اين ماجرا در كتب حديث اهل سنت، معروف است «2».

2- از «محمد بن كعب القرضى» نقل شده است: «از جمله كسانى كه در زمان حيات پيامبر قرآن را ختم مى كردند: عثمان بن عفان، على بن ابى طالب و عبد اللّه بن مسعود بودند «3».

3- «سعيد بن عبيد» ملقب به «القارى» شده بود «4».

4- پيامبر اكرم- ص- به سعد بن منذر فرمان داد تا قرآن را در سه نوبت ختم كند. سعد اين توصيه را انجام مى داد تا درگذشت «5». (1) ر ك: البرهان زركشى، ج 1، ص 242 و

243.

(2) ر ك: صحيح بخارى، ج 3، ص 151 و 152. تفسير ابن كثير، ج 4. (ذيل)، ص 49 به نقل از:

بخارى، مسلم، ابى داوود و نسائى كنز العمال، ج 1، ص 541 و ج 2، ص 208 و 211. به نقل از: افراد بالا و ابن عساكر، ابن منده. سنن دارمى ج 2، ص 471، برهان زركشى، ج 1، ص 471 به نقل از: الباجى. سنن ابى داوود، ج 2، ص 54 و 55 الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 196 و 197. المصنف صنعانى، ج 3، ص 356. مسند احمد، ج 2، ص 163. نوادر الاصول، ص 221 و الاتقان، ج 1، ص 104 و 105 به نقل از:

بعضى منابع بالا.

(3) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 58. و كنز العمال، ج 2، ص 374.

(4) الاصابة، ج 2، ص 50 و مباحث فى علوم القرآن، ص 120 و ديگر مصادر قبلى.

(5) الاتقان، ج 1، ص 104 و 72 به نقل از: احمد و ابى عبيد. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49، فتح البارى، ج 9، ص 49. محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436. و مجمع الزوائد، ج 7، ص 171.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 55

5- پيامبر- ص- به «قيس بن ابى صعصعه» دستور داد قرآن را در پانزده نوبت ختم كند «1».

6- مرفوعه «عرباض بن ساريه»: «هر كس قرآن را ختم كند يا گفت هر كس قرآن را جمع كند، يك دعاى مستجاب خواهد داشت» «2».

7- «ترمذى» و ديگران روايت كرده اند: كه بهترين اعمال نزد خداوند آغاز و ختم پى در

پى قرآن است به صورتى كه وقتى به آخر قرآن رسيد مجددا ختم جديدى را آغاز كند «3»».

8- «صدوق» يكى از مؤيدات عدم تحريف قرآن را مضمون اين روايت قرار مى دهد: «ثواب ختم قرآن، نهى از ختم قرآن در يك شب و اقل مدت ختم قرآن در سه شب بودن است «4»».

9- از پيامبر (ص): «هنگامى كه بنده اى قرآن را ختم مى كند شصت هزار ملائكه بر او درود مى فرستند» «5».

10- از پيامبر اكرم (ص): «مصاحب قرآن هنگام هر ختمى يك دعاى مستجاب خواهد داشت «6»».

11- «هر كه قرآن را ختم كند ملائكه تا شبانگاه بر او درود مى فرستند و هر كس (1) الاتقان، ج 1، ص 104 به نقل از: ابى عبيد و ديگران. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4، ذيل ص 49. و محاضرات الراغب، ج 2، جزء چهارم، ص 436.

(2) النشر في القراآت العشر، ج 2، ص 452 و 453. الاتقان، ج 1، ص 111 به نقل از: طبرانى و ابن عباس در كنز العمال، ج 1، ص 482 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان و به نقل از: ابن عدى در الكامل و مجمع الزوائد، ج 7 ص 172.

(3) الاتقان، ج 1، ص 111. ثواب الاعمال، ص 127 و 128 و در حاشيه آن كتاب از: الكافى و النهايه.

كنز العمال، ج 1، ص 537. به نقل از: ترمذى و ابى داوود و ج 2، ص 208 به نقل از: رامهرمزى در الامثال و نوادر الاصول، ص 335.

(4) ر ك: المحجة البيضاء، ج 2، ص 264 به نقل از: اعتقادات صدوق. و اوائل المقالات و النشر، ج 2،

ص 445، 446 و 447 با اسانيد متعدد و الفاظ مختلف.

(5) كنز العمال، ج 1، ص 454. به نقل از: ديلمى در الفردوس.

(6) كنز العمال، ج 1 ص 457. به نقل از: خطيب در تاريخش و ص 461 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان و النشر، ج 2، ص 453.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 56

آخر روز، قرآن را ختم كند ملائكه تا بامدادان بر او درود مى فرستند» «1».

12- از پيامبر (ص) «هر كه قرآن را در هفت شب ختم كند كار «مقربين» را انجام داده است و هر كس قرآن را در پنج شب ختم كند عمل «صديقين» را بجا آورده است.

در اين روايت همچنين از ختم قرآن در سه شب پرسش مى شود و حضرتش- ص- از اين عمل نهى مى فرمايد» «2».

13- از «جابر بن عبد اللّه»: «هر كس قرآن را بخواند يا جمع كند نزد خداوند يك دعوت استجابت شدنى خواهد داشت» «3».

14- از پيامبر (ص): «هر گاه يكى از شما قرآن را ختم كرد بگويد: خداوندا در قبر، وحشتم را تبديل به انس كن «4»».

15- «پيامبر هر وقت قرآن را ختم مى نمود، خاندان خود را جمع كرده دعا مى كرد «5»».

16- «كسى كه هنگام قراءت فاتحة الكتاب و افتتاح قرآن حاضر باشد مانند كسى است كه در فتح جنگى در راه خدا شركت كرده باشد. و كسى كه در ختم قرآن حاضر باشد مانند كسى است كه در هنگام تقسيم غنايم حاضر باشد «6»».

17- همچنين پيامبر- ص- هنگام ختم قرآن دعا مى كرد: «بار الها مرا بخاطر قرآن، مورد رحمت قرار ده» «7».

18- از حضرت رسول (ص): «قرآن را در

هر هفت شب يكبار ختم كنيد و بر اين (1) كنز العمال، ج 1، ص 461 به نقل از: مسند احمد.

(2) همان مدرك، ص 479. به نقل از: حكيم ترمذى در نوادرش.

(3) مجمع الزوائد، ج 7، ص 162 و 163 به نقل از: طبرانى در الاوسط.

(4) كنز العمال، ج 1، ص 537 به نقل از: ديلمى در الفردوس.

(5) همان مدرك، ج 2، ص 226. به نقل از: ابن النجار ولى در مجمع الزوائد، ج 7، ص 171، انس بن مالك اين كار را مى كرد.

(6) همان مدرك، ج 1، ص 482 و 483. به نقل از: محمد بن نصر، و از: ابن الضريس به نقل از:

ابى الشيخ و ديلمى.

(7) البرهان زركشى، ج 1، ص 475 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان و دلائل النبوه و النشر، ج 2، ص 464.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 57

مقدار نيفزاييد» «1».

19- «هر وقت پيامبر اكرم- ص- قرآن را ختم مى نمودند پنج آيه از اوّل قرآن تلاوت مى كردند» «2» لازمه اين روايت آن است كه: قرآن مجموع بود و اوّل و آخر آن معين شده بود.

20- «هنگامى كه ابن عباس نزد «ابى» قرآن را قراءت و ختم كرد ابى به او گفت: سوره حمد و پنج آيه از سوره بقره را بخوان وقتى كه من نزد پيامبر- ص- قرآن را ختم كردم اين دستور را به من داد «3»».

مفاد حديث آن است كه قرآن در زمان پيامبر- ص- جمع آورى شده و اوّل و آخر آن معروف و شناخته شده بود.

21- طبرسى مى گويد: «... عده اى از صحابه مانند: عبد اللّه بن مسعود،

ابىّ بن كعب، و غير آن دو، بارها قرآن را نزد پيامبر ختم كردند «4»».

22- «پيامبر- ص- هر وقت قرآن را ختم مى كرد ايستاده دعا مى نمود «5»».

نمونه هاى ذكر شده به عنوان مؤيد بودند و ما دلايل خود را مختصرا درباره جمع بودن قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- خواهيم آورد. البته دست يافتن به همه مصادر و منابع در اين مختصر امكان پذير نيست اما «ما لا يدرك كله لا يترك كله»:

آب دريا را اگر نتوان كشيد هم بقدر تشنگى بايد چشيد.

شواهد و دلايل

اثبات مقصود ما نياز به طرح چند مطلب دارد:

دليل اوّل: «حكمت بالغه».

«قرآن» حجت خدا بر مردم و مقوّم احكام و فرائض است. و قيام و استمرار دعوت دين به آن است. حال اگر پيامبر قرآن را پراكنده مى گذاشت و جمع نمى كرد، حدود آن (1) همان مدرك، ص 470 و 471. به نقل از: ابى داوود.

(2) نوادر الاصول، ص 334 و 335.

(3) النشر، ج 2، ص 441 و 440 به طرق و الفاظ گوناگون.

(4) مجمع البيان، ج 1، ص 15 و مانند آن. اظهار الحق ج 2، ص 90.

(5) النشر، ج 2، ص 464 و 465.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 58

را مشخص نمى كرد. تعداد آياتش را بيان نمى داشت، اعرابش را مشخص نمى كرد و نصوص و سور آن را محدود نمى نمود، غرض از نزول قرآن تفويت مى شد و خلاف حكمت بود. اين كار از يك مسلمان عادى بعيد است چه برسد به پيامبر و رسول رب العالمين. اين استدلال بلخى است و سيد ابن طاووس (ره) هم او را تأييد كرده است «1» همين، سخن امام شرف

الدين است:

«... هر كس پيامبر- ص- را بشناسد و ختم نبوت را بپذيرد و به اخلاص حضرتش به خدا، قرآن و مردم آشنا باشد و همت بلند و عاقبت انديشى و احتياط در كارها و نظر حكيمانه اش را بداند محال مى داند كه قرآن را پراكنده و نامنظم رها كند. اين كار از عزم راسخ و حكمت عميق پيامبر به دور است «2»».

دليل دوم: «واقعيت تاريخى».

واقعيت غير قابل انكار آن است كه پيامبر كاتبانى داشت كه آيات نازله را مى نوشتند و پيامبر آنان را مخصوصا بدين كار گماشته بود. مورخين صريحا نام اين كاتبان را برده و تعدادشان را به 42 رسانده اند «3».

بغير از اشاره خداوند متعال به كتابت قرآن در عهد پيامبر- ص- در اين آيه: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً «4» نصوص فراوانى دال بر مقصود ما است كه برخى از آنها را ذكر مى كنيم.

از «زيد بن ثابت» نقل شده است كه مى گفت: «وحى نازل شده بر پيامبر- ص- را مى نوشتم، هنگام نزول وحى پيامبر را تب شديدى فرا مى گرفت و من با استخوان كتف يا استخوان بازويى بر او وارد شده، آنچه را حضرت املاء مى كرد مى نوشتم و وقتى كه از (1) ر ك: سعد السعود، ص 192 و 193.

(2) اجوبة مسائل موسى جار اللّه، ص 31.

(3) براى نامهاى كاتبان وحى ر ك: الوزراء و الكتاب، ص 12 و 13 السيرة الحلبية، ج 3، ص 326 و 327 تجارب الامم، ج 1، ص 161 و 162 البداية و النهاية، ج 7، ص 339 به بعد. بحوث في تاريخ القرآن و علومه مبحث (كتاب الوحى) فتح البارى، ج 9، ص

19 و 20، ترجمه زيد بن ثابت در صفة الصفوة، ج 1، ص 704 و منابع ديگر.

باقلانى بر جمع آورى قرآن در زمان پيامبر- ص- به دليل تعيين كاتبان استدلال مى كند. ر ك: اكذوبة تحريف القرآن، ص 18 به نقل از: الانتصار، ص 99.

(4) سوره بيّنه، آيه 2.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 59

نوشتن فارغ مى شدم پيامبر مى فرمود: بخوان و من مى خواندم. پيامبر سقطات را جبران مى كرد و من آيات نازله را براى مردم مى بردم ...» «1».

معنا و مضمون حديث آن است كه شخص پيامبر- ص- بر نوشتن و تصحيح آيات كتابت شده نظارت داشت.

و باز پيامبر (ص): «هنگامى كه وحى نازل مى گشت به يكى از كاتبان، مانند زيد يا ديگرى دستور مى داد آيات وحى شده را بنويسد «2»».

از «براء» نقل شده است كه: «پيامبر- ص- به وى گفت: زيد را برايم بخوان و به او بگو با استخوان شانه و لوح و دوات بيايد وقتى كه زيد آمد حضرت فرمود: بنويس:

«لا يستوى القاعدون ...» «3» آنچه موارد بالا را تأييد مى كند روايتى است معروف كه:

جبرئيل هنگام آوردن وحى مى گفت: فلان مطلب را در فلان جا قرار دهيد «4».

از ابن عباس نقل شده است: هنگامى كه بر پيامبر- ص- وحى نازل مى گشت يكى از كاتبان وحى را فرا مى خواند و مى گفت: اين آيات را در سوره اى كه فلان مطلب را بيان مى كند قرار دهيد «5». قريب به همين مضمون از عثمان بن عفان نقل شده است «6». (1) مجمع الزوائد، ج 1، ص 152 از طبرانى در الاوسط و تاريخ القرآن الصغير، ص 80 به نقل از: ادب الكاتب صولى، ص 165.

(2) دلائل النبوة بيهقى، ج 1، ص 241 و ر ك: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 429 و در حاشيه اش به نقل از: طبرانى و مجمع الزوائد، ج 9 ص 17.

(3) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 447. صحيح بخارى، ج 3، ص 145. فتح البارى، ج 9، ص 20.

البداية و النهاية، ج 7، ص 347. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 429 و 430 و مسند احمد، ج 5، ص 184 و 191.

(4) ر ك: لباب التاويل خازن، ج 1، ص 8. مناهل العرفان، ج 1، ص 240 و مباحث فى علوم القرآن، ص 142 به نقل از: الاتقان، ج 1، ص 62 به نقل از: ابن الحصار.

(5) الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 272، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 43. الاتقان، ج 1، ص 62.

البرهان زركشى، ج 1، ص 241 به نقل از: ترمذى و حاكم و التمهيد، ج 1، ص 213 و تاريخ القرآن صغير، ص 8 به نقل از: مدخل الى القرآن الكريم درّاز، ص 34.

لكن در غرائب القرآن نيشابورى، در حاشيه جامع البيان طبرى، ج 1، ص 24 و مناهل العرفان، ج 1، ص 240 عبارت بدين صورت است: اين سوره را در جائى كه فلان مطلب را ذكر مى كند قرار دهيد.

(6) مستدرك حاكم، ج 2، ص 221 و 330 و تلخيص مستدرك ذهبى، در حاشيه اش. غريب الحديث، ج 4، ص 104 البرهان زركشى ج 1، ص 234 و 235 و ر ك: ص 61 و غرائب القرآن در حاشيه جامع البيان،

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 60

و نيز گواه مورد فوق روايتى است

كه از عثمان بن ابى العاص نقل شده است، چون موردى را كه جاى آيه اى تعيين شده نام مى برد. «1» و مؤيد اين مورد روايت ديگرى است از ابن عباس و سدى «2» ليكن ما معتقديم تعيين جاى آيات در موارد كمى صورت گرفته است چون كه قرآن به طور عمده به صورت سوره هاى كامل نازل گشته است به استثناى سوره بقره بنابر آنچه كه ظاهر خواهد شد. بحث در اين باب هنگام سخن از مصاحف زمان پيامبر- ص- خواهد آمد.

نكات روشنگر

الف: به نظر مى رسد، كتابت قرآن از مكه شروع شده است و ماجراى اسلام آوردن عمر گواه اين مطلب است. عمر در خانه خواهرش با دو صحيفه برخورد مى كند كه آياتى از قرآن بر آن دو نگاشته شده است. خواستار خواندن آنها مى شود وقتى كه آيات اين دو صحيفه بر او قراءت مى گردد اسلام مى آورد «3». ج 1، ص 24. فتح البارى، ج 9، ص 19 و 20 و 38 و 39. كنز العمال، ج 2، ص 367 به نقل از: ابى عبيد در فضائلش، ابن ابى شيبه، احمد، ابى داوود، ترمذى، ابن المنذر، ابن ابى داوود و ابن الانبارى همگى در المصاحف. النحاس در ناسخش، ابن حبان، ابى نعيم در المعرفه، و الحاكم و سعيد بن منصور، نسائى، بيهقى، فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 12 به نقل از: بعضى افراد مذكور. الدر المنثور، ج 3، ص 207 و 208 به نقل از: بعضى منابع بالا، و از ابى الشيخ، ابن مردويه و مشكل الآثار، ج 2، ص 152 البيان، ص 268 به نقل از: بعضى افراد مذكور و به نقل

از: الضيا؛ در مختارش، منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد، ج 2، ص 48 و ر ك: بحوث فى علوم القرآن و علومه، ص 103. مناهل العرفان، ج 1، ص 347 مباحث فى علوم القرآن ص 142 به نقل از: بعض افراد مذكور. تاريخ القرآن الصغير، ص 92 به نقل از: ابى شامه در: المرشد الوجيز، جواهر الاخبار و الآثار در حاشيه البحر الزخار، ج 2، ص 245 به نقل از: ابى داوود و ترمذى. سنن ابى داوود، ج 1، ص 209. السنن الكبرى بيهقى، ج 12، ص 42. احكام القرآن جصاص، ج 1، ص 10 و مسند احمد، ج 1، ص 57 و 69.

(1) الاتقان، ج 1، ص 60 و ر ك: التمهيد، ج 1، ص 213. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 103.

مباحث فى علوم القرآن، ص 140 و 145 به نقل از: احمد به اسناد حسن و كنز العمال، ج 2، ص 10 به نقل از: احمد.

(2) ر ك: تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 394، الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 60 و 61 و التمهيد، ج 1، ص 213.

(3) تاريخ قرآن آبيارى، ص 108 و 109 علوم القرآن الكريم، ص 153 و ر ك: الصحيح من سيرة النبى

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 61

هم چنان كه عسقلانى و ديگران تصريح مى كنند: اوّلين كسى كه در مكه آيات قرآن را نوشت عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح بود «1».

ابن كثير هنگام رد ادعاى اوّلين كاتب وحى بودن ابى بن كعب مى گويد: «ابى بن كعب هنگام نزول سوره هاى مكى نبود و آنها را صحابه

مكى نوشتند «2»».

ب: بعيد نيست مسلمانان آنچه را كه در مكه از آيات قرآن نوشته بودند به مدينه آوردند و براى همين است كه در ميان سوره هاى مدنى گاهى آيات مكى مشاهده مى شود اگر چه گفته مى شود مسلمانان آيات مكى را حفظ كرده بودند و بعدها در مدينه آنها را تدوين نمودند.

ج: اوّلين آيات نازله بر پيامبر- ص- آيات اول سوره علق كه از قراءت و كتابت و ادوات كتابت نام مى برد. و گفته مى شود اين آيات به صورت مكتوب نازل گشته است «3». در اين آيات تشويق خاصى از كتابت به عمل مى آيد. و اين تشويق در ديگر آيات قرآن كريم به صورت هاى متعدد از جمله نام بردن تمام ادوات كتابت ادامه مى يابد.

دليل سوم: «از من جز قرآن را ننويسيد»:

اهل سنت از پيامبر روايت كرده اند- اگر چه ما بخلاف آن معتقديم- كه حضرتش اجازه نوشتن چيزى جز قرآن را نمى داد و او بود كه فرمود: «از من جز قرآن را ننويسيد و هر كه جز آن چيزى نوشته است، آن را پاك كند» «4» و اگر هم اين حديث صحيح باشد مربوط به كاتبان وحى است و اين هم نتيجه دقت و علاقه پيامبر- ص- به حفظ آيات و الاعظم، ج 2، ص 87- 90 به نقل از: منابع بى شمارى. كشف الاستار، ج 3، ص 169 و مجمع الزوائد، ج 9 ص 63.

(1) فتح البارى، ج 9، ص 19 و السيرة الحلبيه، ص 326.

(2) البداية و النهاية، ج 7، ص 340.

(3) الاتقان، ج 1، ص 24 به نقل از: ابن اشته در كتاب المصاحف و ر ك: علوم القرآن الكريم، ص

154.

(4) ر ك: تأويل مختلف الحديث، ص 286. جامع بيان العلم، ج 1، ص 76. مسند احمد، ج 3، ص 12، 21، 39 و 56 و ج 6، ص 182. سنن دارمى، ج 1، ص 119. تقييد العلم، ص 28- 32.

مجمع الزوائد، ج 1، ص 151 به نقل از: بزار. كنز العمال، ج 1، ص 179 به نقل از: بزار. اسرار المرفوعه، ص 9 به نقل از: مسلم و ترمذى و نسائى. صحيح مسلم، ج 8، ص 229 و فتح البارى، ج 9، ص 10 و 11.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 62

عدم اختلاط آنها با تفسير و تأويل آيه ها كه حضرت به مناسبت هاى مختلف بيان مى كرد تا آن كه امر بر ديگران مشتبه نگردد و يا آن كه كسى آيات را با روايات مخلوط نكند نه آنكه آنطورى كه بعضى گمان كرده اند پيامبر- ص- كتابت غير از قرآن را مطلقا در زمان خودش منع كرده باشد «1».

دليل چهارم: «تأليف قرآن نزد رسول اكرم (ص)».

از «زيد بن ثابت» نقل شده است كه: «نزد پيامبر اكرم- ص- مشغول به نوشتن قرآن از رقاع بوديم». حاكم مى گويد: «در اين نقل، دليل روشنى است بر آن كه قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- تدوين شده است». و در نص ديگرى از حاكم از زيد: «نزد پيامبر اكرم- ص- به تدوين قرآن مشغول بوديم كه گفت ... «2»».

دليل پنجم: «حديث على (ع)»:

از على- ع- روايت شده است: «ما جز قرآن و آنچه در اين مصحف است، از پيامبر- ص- چيزى ننوشتيم ... «3»» سخن درباره اين روايت زياد است؛ زيرا از حضرت رسول- ص- چيزهاى ديگر نوشته

شده است. تحقيق اين مطلب را به جاى ديگرى واگذار مى كنيم.

دليل ششم: «مصحف باقى مانده از پيامبر (ص)»:

بنا به تصريح روايات، در پس فراش «4» پيامبر اكرم- ص- مصحفى بود كه بر حرير و (1) تاريخ القرآن آبيارى، ص 108.

(2) ر ك: مستدرك حاكم، ص 611 و 129 و تلخيص ذهبى در حاشيه اش اين دو روايت را بخاطر شرط شيخين صحيح مى دانند. البرهان زركشى، ج 1، ص 235 و 237 و 256 به نقل از: حاكم و بيهقى در كتاب المدخل، و در الدلائل. فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 13. الاتقان، ج 1، ص 57 و 60.

مناهل العرفان، ج 1، ص 240. البيان خوئى، ص 273. بحوث في تاريخ القرآن و علومه، ص 105، 126 و 130 و مسند احمد، ج 5، ص 185. و اكذوبة تحريف القرآن، ص 16 از بعضى منابع بالا و از مصنف ابن ابى شيبه، ج 3، ص 145.

(3) تاريخ واسط، ص 102. كنز العمال، ج 17، ص 105 به نقل از: احمد، عبد الرزاق بخارى، مسلم ابى داوود، ترمذى، نسائى، ابن خزيمه، ابى عوانة، طحاوى، ابن حبان، بيهقى، ابى يعلى و طيالسى و تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 12.

(4) ر ك: تاريخ القرآن زنجانى، ص 44 و 45 و 64. تفسير البرهان، مقدمه، ص 36. به نقل از: تفسير قمى، عمدة القارى، ج 20، ص 16. بحار، ج 89، ص 48 و 52. الاتقان، ج 1، ص 57 و 58 مناقب

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 63

استخوان و شاخه درخت خرما نوشته شده بود و پيامبر- ص- به على- ع- دستور

داد آن را گرفته جمع و تدوين كند. به اين مطلب مجددا خواهيم پرداخت ان شاء اللّه.

همچنين خواهد آمد كه على- ع- تصريح دارد به آن كه: آيه اى نازل نشد مگر آن كه پيامبر آن را بر امام املاء فرمود و امام هم آن را نوشت.

دليل هفتم: «قرآن اساس اسلام است»:

مورخين تصريح كرده اند به وجود نويسندگان مخصوص معاهدات، تخمين خرماها، بدهيها و غيره. همچنان كه تصريح شده است كه: پيامبر اكرم- ص- قبل از صلح حديبيه دستور داد هر كه اسلام آورده است، نامش مشخص گردد و آمار مسلمانان تعيين شود، معاذ يك هزار و پانصد تن را به شمارش درآورد. باز مى دانيم كه ديوان مخصوص سپاهيان و كسانى كه بايستى براى جنگها خارج شوند به وجود آمده بود «1».

آيا معقول است پيامبر اكرم- ص- ثبت و نوشتن اين كارها را مهم مى دانست اما براى نوشتن قرآن كه اساس اسلام و ستون دين است اهتمامى نشان نمى داد؟! آيا نوشتن بعضى مبالغ استقراضى، از نگارش كتاب خداوند سبحان نزد پيامبر مهمتر بوده است؟! و آيا اين موضوعات به شكلى متفرق بر پوست، سنگ و استخوان و امثال آن نوشته مى شد يا آن كه در جاى مشخص و به شكل پيوسته جمع مى شد تا مراجعه به آن آسان باشد؟! اين چنين كارى از افراد عادى سر نمى زند چه برسد به پيامبر اكرم- ص- كه عقل كل و رئيس و مدبر كل است.

دليل هشتم: «مصاحف زمان پيامبر (ص)»:

مضمون روايات زيادى وجود مصاحفى- كامل يا ناقص- در دست صحابه در زمان پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله- را تأييد مى كند. اين مصاحف خوانده و دست به دست مى گشت،

و پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله- درباره اين مصاحف، احكامى مقرر داشته بودند كه در آينده از ميان نصوص روشن خواهد گشت. آل ابى طالب ابن شهر آشوب، ج 2 ص 41. تفسير قمى، ج 2، ص 451. المحجة البيضا، ج 2، ص 264.

تاريخ القرآن آبيارى، ص 84 و 106، تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 366 (حاشيه). الوافى، ج 5 ص 274 اكذوبة تحريف القرآن، ص 17 به نقل از: المصاحف سجستانى و به نقل از: عينى و ديگر منابع در فصل: مصحف على- ع- خواهد آمد.

(1) بعضى از منابع اين مطالب را در كتاب ما ببينيد: السوق فى ظل الدولة الاسلامية، ص 68.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 64

حال اگر جمع و تدوينى به معناى مصطلح كلمه در ميان نبوده است. اطلاق كلمه «مصحف» نادرست خواهد بود و توجيهى براى به كار رفتن كلمه «مصحف» در احاديث نخواهيم داشت. اين مطلب با مراجعه به كتب: المصاحف سجستانى و تاريخ القرآن زنجانى و ديگران روشن خواهد گشت.

در اين مورد «آمدى» ادعا مى كند: اين مصاحف مشهور در زمان صحابه بر پيامبر- ص- عرضه و قراءت شده بود «1» در اين جا بخشى از روايات را نقل مى كنيم كه به وجود مصحف يا مصاحف در زمان پيامبر اكرم- ص- تصريح مى كنند:

1- «عقبة بن عامر» از پدرش نقل مى كند: پيامبر اكرم- ص- گفتند: «كتاب خدا را بياموزيد، به آن مراجعه كنيد قرآن را سرمايه خود قرار دهيد بدان ترنّم كنيد، قسم به كسى كه جانم در دست قدرت اوست قرآن زودتر از بچه شتر از بند مى رهد» «2».

2- از «مهاجرين حبيب» نقل شده

است كه: پيامبر اكرم- ص- فرمود: «اى اهل قرآن! قرآن را همچون بالش به كنارى نگذاريد بلكه آن را تلاوت كنيد حق تلاوتش را. در شب و روز و با داشتن قرآن احساس بى نيازى كنيد و آن را سرمايه خود قرار دهيد و آنچه را در قرآن است ياد كنيد تا رستگار شويد» اين روايت مرسله است.

ابو عبيد درباره بعضى فقرات حديث بالا مى گويد: «تغنوه» يعنى قرآن را وسيله بى نيازى خود قرار دهيد و كمى مال را فقر ندانيد، «تقنوه» يعنى آن كه قرآن را مال و دارايى خود قرار دهيد «3».

3- از «عبد بن عمرو» نقل است كه: «مردى فرزند خود را نزد پيامبر- ص- آورده گفت: يا رسول اللّه! فرزندم روز قرآن مى خواند و شب مى خوابد و استراحت مى كند.

پيامبر- ص- فرمود: ناراحتى! فرزندت روز را با ياد خدا بسر مى برد و شب را سالم مى خوابد؟! «4» 4- از «عثمان بن عبد اللّه بن اوس» نقل شده است كه پيامبر اكرم- ص- فرمود: «هر كه آيات قرآن را از روى كتاب تلاوت كند دو هزار حسنه خواهد داشت و هر كه از حفظ (1) تاريخ القرآن الصغير، ص 77 و تاريخ القرآن زنجانى، ص 39.

(2) سنن دارمى، ج 2، ص 439 و ر ك: مسند احمد، ج 4، ص 150 و 153 و تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4 (خاتمه كتاب)، ص 34. به نقل از: ابى عبيد و نسائى.

(3) تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4 (خاتمه كتاب)، ص 34.

(4) مسند احمد، ج 2، ص 173.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 65

بخواند و يا در غير مصحف بخواند-

راوى گويد: گمان مى كنم گفت:- مانند هزار حسنه خواهد داشت ...» «1»

5- «اوس ثقفى» از پيامبر- ص- نقل مى كند كه فرمود: «تلاوت شخص از روى مصحف دو هزار درجه و تلاوت از روى غير مصحف هزار درجه دارد» «2».

6- روايت مرفوعه اى از «عائشه» نقل مى كند كه: «نگاه كردن به مصحف عبادت است .. «3»».

7- مرفوعه «ابن مسعود» كه مى گويد: «كسى كه خواستار دوستى خدا و رسولش است مصحف را تلاوت كند». گفته اند اين حديث ناشناخته است «4».

8- «بيهقى» به سند حسن از ابن مسعود- موقوفا نقل مى كند: «نظر كردن در مصحف را ادامه دهيد «5»».

9- «عبد اللّه بن زبير» از پيامبر- ص- نقل مى كند: «هر كه قرآن را از روى كتاب يا از حفظ بخواند خداوند درختى در بهشت به او عطا خواهد كرد .. «6»».

10- «ابو سعيد خدرى» از پيامبر اكرم- ص- نقل مى كند: «نصيب چشم هايتان را از عبادت بدهيد اصحاب گفتند: يا رسول اللّه! بهره چشم از عبادت چيست؟ فرمود: نگاه كردن به مصحف و تفكر در آن و پند گرفتن هنگام عجايب قرآن «7»». (1) البرهان زركشى، ج 1، ص 462. به نقل از: بيهقى در شعب الايمان. كنز العمال، ج 1، ص 477 باز به نقل از او و به نقل از ابن عدى در الكامل و ر ك: الاتقان، ج 1، ص 108.

(2) البرهان زركشى، ج 1، ص 462. به نقل از: طبرانى. الاتقان، ج 1، ص 108. كنز العمال، ج 1، ص 460 به نقل از: طبرانى و به نقل از: بيهقى در شعب الايمان. تاريخ القرآن الصغير، ص 84. و مجمع الزوائد، ج 7، ص 165.

(3)

البرهان زركشى، ج 1، ص 463. به نقل از: ابى داوود.

(4) الاتقان، ج 1، ص 108. كنز العمال، ج 1، ص 534 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان و به نقل از:

حلية الاولياء ابى نعيم و تاريخ القرآن الصغير، ص 84. به نقل از: بيهقى.

(5) الاتقان، ج 1، ص 108، تاريخ القرآن الصغير، ص 84 به نقل از: بيهقى و مجمع الزوائد، ج 7، ص 165 به نقل از: طبرانى.

(6) كشف الاستار به نقل از: مسند بزار، ج 3، ص 93 و 94. و به نقل از: مجمع الزوائد، ج 7، ص 171.

(7) المحجة البيضاء، ج 2، ص 231 به نقل از: بيهقى در شعب الايمان. همين طور از الجامع الصغير و كنز العمال، ج 1، ص 455 و نوادر الاصول، ص 333 و از صحيح ابن حبان.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 66

11- از پيامبر اكرم- ص- نقل است كه فرمود: «هيچ چيز بر شيطان دردناك تر از قراءت از روى مصحف نيست «1»».

12- پيامبر اكرم- ص- از همراه بردن قرآن در سرزمين مشرك نهى كردند از ترس آن كه مبادا بخشى از قرآن در اختيار كفار قرار گيرد.

در بعضى روايات و نصوص، كلمه «بالقرآن» به جاى «مصحف» به كار رفته است، و سيوطى و ابن قتيبه و صاحب المعتصر كلمه «قرآن» را به «مصحف» تفسير كرده اند «2».

13- «ابى امامه» از پيامبر اكرم- ص- نقل مى كند: «اين مصاحف آويخته، شما را نفريبد خداوند آن دلى را كه ظرف قرآن باشد و بوسيله قرآن بيدار شده باشد عذاب نمى كند» «3».

14- «ابن عباس» از پيامبر- ص- نقل مى كند: «هر كه مداوم

به مصحف نگاه كند از بينايى خود تا وقتى كه زنده است بهره مند خواهد بود» «4».

15- از حضرت رسول- ص- نقل است كه: «در حالت عدم طهور، دست به مصحف نزنيد».

روايت فوق را «عثمان بن ابى العاص» از پيامبر اكرم- ص- نقل كرده است.

حكيم بن حزام و ابن عمر هم روايتى به اين مضمون از حضرت نقل كرده اند «5». (1) ثواب الاعمال، ص 129 و وسائل، ج 4، ص 853.

(2) كنز العمال، ج 2، ص 223 و 224 به نقل از: ابى داوود. همچنين ر ك: ص 214 و ج 1، ص 464 544 و 547 از مسلم، ابى داوود، ابن ماجه، ابن ابى داوود، مستدرك حاكم و حلية الاولياء. سنن ابى داوود، ج 3، ص 36. صحيح مسلم، ج 6 ص 30. تاريخ القرآن الصغير، ص 85. مسند حميدى، ج 2، ص 306. صحيح بخارى، ص 2 و ص 109. موطأ مالك (چاپ شده با تنوير الحوالك، ج 2، ص 5.

شرح موطا زرقانى، ج 3، ص 287. كشف الاستار، ج 2، ص 272. مشكل الآثار، ج 2، ص 368- 370 المصنف عبد الرزاق، ج 5، ص 212. المحلى، ج 7، ص 349. المعتصر من المختصر، ج 1، ص 27. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 961. سنن بيهقى، ج 9، ص 108. نصب الراية، ج 3، ص 383 و 384. فتح البارى، ج 6 ص 93 و در آن بحثى است. تأويل مختلف الحديث، ص 202. مجمع الزوائد، ج 5، ص 256 به نقل از:

بزار و صحيح مسلم و كتاب الاماره، ج 2، ص 131.

(3) كنز العمال، ج 1، ص 477 و

نوادر الاصول، ص 333.

(4) همان مدرك، به نقل از: ابى الشيخ.

(5) همان مدرك، ص 543 و 548 به نقل از ابى داوود در المصاحف و ترمذى. ابى داوود، مستدرك

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 67

16- «ابو درداء» از پيامبر- ص- نقل مى كند: «آن زمان كه به تزيين مساجد و قرآنها پرداختيد هلاكت و بدبختى به سراغ شما خواهد آمد «1»».

17- «ابن ماجه» و ديگران به صورت مرفوعه از انس نقل مى كنند: «هفت چيز است كه آثار خوب و ثوابش به بنده مى رسد اگر چه صاحب اين هفت چيز از دنيا رفته باشد و از جمله اين هفت چيز: كسى كه قرآنى را به ارث از خود باقى گذارد «2»».

18- از پيامبر اكرم- ص- نقل شده است: «زمانى خواهد آمد كه يكشبه دلها و قلوب از قرآن تهى مى گردند «3»».

19- «انس بن مالك» از پيامبر اكرم- ص- نقل مى كند: «هر كس فرزندش را روخوانى قرآن بياموزد گناهان گذشته و آينده وى آمرزيده ميشود و هر كس به فرزندش قرآن را از حفظ تعليم دهد خداوند متعال وى را در قيامت چون ماه شب چهارده به محشر درخواهد آورد «4»».

20- از پيامبر اكرم- ص- نقل است: «چهار چيز در دنيا غريبند: «قرآن» در درون ظالم، «مسجد» در ميان قومى كه در آن نماز خوانده نشود، «قرآن» در خانه اى كه تلاوت نشود و «مرد درستكارى» ميان گروهى نادرست «5»».

پيامبر (ص) به عده اى مصحف مى دهد

در بعضى روايات منقول است كه پيامبر- ص- به خواستاران مصحف، «مصحف» مى داده است. مثلا عثمان بن ابى العاص نقل مى كند: «هنگام ورود هيأت نمايندگى «ثقيف» بر پيامبر- ص- وارد شدم و از حضرتش مصحفى

را كه نزدش بود خواستار شدم و حضرت آن را به من عطا كرد «6»». حاكم. طبرانى در الكبير و دار قطنى در سنن خود.

(1) نوادر الاصول، ص 334.

(2) تاريخ القرآن الصغير، ص 84 به نقل از: الاتقان سيوطى، ج 4 ص 166.

(3) كنز العمال، ج 1، ص 170 به نقل از: ديلمى به نقل از: معاذ.

(4) مجمع الزوائد، ج 7 ص 165 و 166. به نقل از: طبرانى در الاوسط.

(5) كنز العمال، ج 1، ص 544. به نقل از: ديلمى در الفردوس و تاريخ القرآن الصغير، ص 84. به نقل از: فيض القدير مناوى.

(6) مجمع الزوائد، ج 9، ص 371 و حياة الصحابة، ج 3، ص 244.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 68

دليل نهم: «شيوع كتابت قرآن در عهد رسول خدا (ص)».

از جمله ادله دال بر كتابت قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- توسط صحابه به اضافه روايات ذكر شده و احاديث صريحه در بودن مصحف در زمان رسول اكرم- ص- روايات زير است.

1- از پيامبر اكرم- ص- روايت شده است كه: «فضيلت تلاوت از روى مصحف بر تلاوت از حفظ، مانند فضيلت واجبات است بر نوافل» سيوطى سند حديث را صحيح مى داند «1» 2- «ابو درداء» مرفوعا نقل مى كند: «هر كس روزانه دويست آيه از روى مصحف تلاوت كند- پس از مرگ- براى مدفونين هفت قبر اطراف قبرش شفاعت مى كند «2»».

3- از پيامبر- ص- نقل است: «بالاترين عبادت امت من، تلاوت از روى «مصحف» است «3»».

4- «انس» از پيامبر- ص- نقل مى كند: هر كس از روى مصحف تلاوت كند از چشم خود بهره مند خواهد شد «4».

5-

عايشه از پيامبر- ص- نقل مى كند: «قرآن را گرامى بداريد و آيات آن را بر سنگ و خشت ننويسيد بلكه بر چيزى بنويسيد كه قابل پاك شدن باشد و آن را با بزاق دهان پاك نكنيد بلكه با آب، پاك كنيد «5»».

6- «ابن زبير» از پيامبر- ص- نقل مى كند: «هر كس قرآن را از روى مصحف يا از حفظ ختم كند خداوند به او درختى در بهشت عطا خواهد كرد «6»». (1) البرهان، ج 1، ص 462. الاتقان، ج 1، ص 108 به نقل از: ابى عبيد در فضائل القرآن. كنز العمال، ج 1، ص 459 از ابى عبيد و نزديك به اين مطلب در ص 460 و 541 به نقل از: ابن مردويه و محاضرات الادباء ج 2، جزء 4، ص 437 و 435.

(2) البرهان زركشى، ج 1، ص 462 به نقل ابى داوود و كنز العمال، ج 1، ص 477 به نقل ابى داوود و ديلمى.

(3) آداب المتعلمين طوسى پيوسته به شرح باب حادى عشر، ص 151. المحجة البيضاء، ج 2، ص 231 و كنز العمال، ج 1، ص 455 و 469 به نقل از: نوادر الاصول حكيم ترمذى.

(4) كنز العمال، ج 1، ص 477. به نقل از: ابن النجار.

(5) همان مدرك، ص 493 به نقل از: ديلمى.

(6) همان مدرك، ص 478. به نقل از: ابن مردويه و ر ك: كشف الاستار، ج 3، ص 93 و 94

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 69

7- «حذيفه» از پيامبر- ص- نقل مى كند: «هر كس قرآن را بخواند چه از روى مصحف و چه از حفظ و ختم كند قرآن

را خداوند به سبب اين كار براى وى درختى در بهشت غرس مى كند ...» «1».

8- «معاذ» از پيامبر نقل مى كند: «آيات قرآن را با گامهايتان پاك نكنيد «2»».

9- «عمر بن عبد العزيز» نقل مى كند: پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله- كلام اللّه را بر روى زمين ديد فرمود: خداوند لعنت كند هر كسى كه اين كار را كرده است كتاب را جز در جاى خودش قرار ندهيد «3»».

دليل دهم: «كسانى كه قرآن را در زمان پيامبر (ص) جمع آورى كردند»:

مورخين عده اى از صحابه را به عنوان كسانى كه قرآن را جمع آورى مى كردند نام برده اند. و درباره آنها گفته اند مثلا: فلانى قرآن را به استثناى دو يا سه سوره، جمع آورى كرده است.

مقصود از «جمع» در نقل مورخين ضد تفرق است پس كار عده اى از صحابه آن بوده است كه آيات و سور نازله متفرقه را به يكديگر پيوسته و جمع كنند. و اين كار را مستمرا ادامه دهند. و لازمه اين نوع جمع، كتابت است.

اما اين كه منظور از جمع را حفظ كردن آيات در اذهان و صدور بدانيم درست نيست؛ زيرا حافظان به اين معنا فراوان بوده اند تا جايى كه در فاجعه «بئر معونه» روايت شده است كه هفتاد تن از حافظان به شهادت رسيده اند- اگر چه ما اين رقم را قبول نداريم «4».

همان طور كه خواهد آمد در واقعه «يمامه»- پس از وفات پيامبر در اندك زمانى- افراد زيادى از حافظان قرآن شهيد شدند. تا آنجا كه رقم شهدا را به چهار صد تن يا و مجمع الزوائد، ج 7، ص 165.

(1) كنز العمال، ج 1، ص 478 به نقل

از: رافعى، طبرانى و حاكم در مستدرك و به نقل از: ابن مردويه و بيهقى در شعب الايمان.

(2) همان مدرك، ص 549 به نقل از: ابى نصر السجزى در الابانة.

(3) همان مدرك، ص 548 و 549 به نقل از: حكيم ترمذى در نوادر الاصول. احتمال دارد پيامبر اكرم آياتى از قرآن را بر زمين، مكتوب ديد و چنين گفت.

(4) ر ك: به جزء پنجم كتاب ما: الصحيح من سيرة النبى الاعظم (ص)، هنگام بحث از غزوه «بئر معونة».

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 70

نزديك به پانصد تن مى رسانند عروة بن زبير در مقام استدلال و بيان علت دستور ابو بكر به جمع آورى قرآن مى گويد: در واقعه يمامه كسانى از ياران پيامبر- ص- به شهادت رسيدند كه حافظ قرآن بودند «1» علاوه بر آن عده اى از كسانى كه نامشان جزو جمع كنندگان قرآن برده شده است، داراى مصاحف اختصاصى بوده اند مانند: زيد، ابن مسعود، على و ابى و اين مصاحف تا صدها سال پس از فوت صاحبان آنها باقى مانده است «2» اين مصاحف غير از مصاحف ديگرى است كه در زمان پيامبر- ص- منتشر و در دست بوده است و ما اين مطلب را قبلا بيان كرديم. اگر آن حافظانى را كه در واقعه يمامه به شهادت رسيده اند به مواردى كه در زير اشاره خواهيم كرد بيفزاييم، رقم حافظان بسيار بالا خواهد شد.

لازم به تذكر است كه ممكن است ترتيب مصحفها مختلف باشد و بعضى مصحفها يك يا دو سوره ناقصتر از ديگر مصحفها باشد ولى اين مضر به مقصود ما نيست بلكه مطلب را بيشتر تأكيد مى كند.

جمع آورندگان قرآن در زمان پيامبر (ص)

اينك بعضى

از نصوص را كه صراحت به نام اشخاصى دارد كه قرآن را جمع آورى كردند مى آوريم. و تعداد افراد را در هر نصى بيان مى كنيم:

«قتاده» نقل مى كند: از انس پرسيدم چه كسانى قرآن را در زمان پيامبر اكرم- ص- جمع كردند؟

گفت: چهار تن كه همه از انصار بودند:

1- ابى بن كعب.

2- معاذ بن جبل.

3- زيد بن ثابت.

4- و ابو زيد. و از او به ما رسيده است «3» (1) كنز العمال، ج 2، ص 363 به نقل از: ابن سعد.

(2) ر ك: الفهرست ابن نديم، ص 29 و التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 250 به نقل از: الفهرست.

(3) صحيح بخارى، ج 2، ص 201 و ج 3، ص 147 و در آن جا روايت ديگرى از ثمامه، از انس نقل مى كند و طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 112 و 113 و مى گويد: آنها پنج تن هستند. تفسير خازن، ج 1، ص 7. لباب التأويل نيشابورى. در حاشيه جامع البيان، ج 1، ص 24. مناهل العرفان، ج 1، ص 236.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 71

«سندى» در حاشيه اين مطلب مى نويسد: «منظور انس آن است كه: تا جايى كه من مى دانم كس ديگرى قرآن را در زمان پيامبر- ص- جمع آورى نكرد. يا آنكه از «اوس» جز اين چهار تن كسى قرآن را تدوين ننمود و الّا عده زيادى از صحابه قرآن را جمع آورى كردند و اين مطلب واضحى است «1»».

«قرطبى» بر اين حديث انس تعليقى دارد به اين مضمون: «... منظور از جمع آورندگان در اين حديث: انصار است و الا جماعتى از

صحابه دست به اين كار زدند از جمله:

5- عثمان بن عفان.

6- على- عليه السلام.

7- عبد اللّه بن مسعود.

8- عبد اللّه بن عمرو بن عاص.

9- سالم مولاى ابى حذيفه (رض) ابن اثير در اين جا اضافه مى كند: «آن سه تن حديث را وارد كتب خويش كرده اند» «2». ابو عمرو همين عبارات را در شرح زندگى قيس بن سكن دارد و گمان مى كند قيس همان ابو زيد است. و اين مطلب را ديگرى هم گفته است «3». ليكن ديگران گفته اند: ابو زيد همان سعد بن عمير است و باز گفته شده الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 56 و 57. بحار، ج 89، ص 77 به نقل از: بخارى، مسلم، ترمذى و جامع الاصول. البرهان زركشى، ج 1، ص 241. الاتقان، ج 1، ص 70 و 71 به نقل از: ابن جرير و بخارى.

عمدة القارى، ج 20، ص 26 به نقل از: مسلم. تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 137 و 448. تفسير القرآن- العظيم ابن كثير، ج 4 (ذيل صفحه) ص 28 به نقل از: مسلم، تاريخ القرآن، ص 47. فتح البارى، ج 9، ص 49. كنز العمال، ج 2، ص 390. البيان خوئى، ص 269 و 270. بحوث حول القرآن، ص 215. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 130 اسد الغابه، ج 4، ص 216 الاستيعاب در حاشيه. الاصابه، ج 3، ص 224؛ الجامع الصحيح ترمذى، ج 5 ص 666. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 31 و 25. البداية و النهاية، ج 7 ص 340 به نقل از: صحيحين و ر ك: ص 346 و سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 431 به نقل

از: المحبر و غيره:

(1) ر ك: حاشية السندى على صحيح البخارى: حاشيه، ج 3، ص 147.

(2) الاستيعاب در حاشية الاصابة، ج 3، ص 224 و اسد الغابة، ج 4 ص 216.

(3) ر ك: الاصابة، ج 3، ص 250 و الاستيعاب در حاشيه الاصابة، ج 3، ص 224 و اسد الغابة، ج 4، ص 216.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 72

است ابو زيد ثابت است و عده اى وى را قيس بن سكن مى دانند «1». مرزبانى و ديگران نام ابو زيد را ثابت دانسته اند. مرزبانى اين ثابت را يكى از شش تن مى داند كه در زمان رسول اكرم- ص- قرآن را جمع آورى كرده اند «2».

اما درباره قضيه جمع آورى قرآن توسط زيد در زمان پيامبر، ابن عبد البر سخنى دارد كه ديگران را دچار شك و ترديد كرده است. مى گويد: «... عده اى با روايتى كه ابن شهاب از عبيد بن السباق از زيد بن ثابت نقل شده به معارضه قضيه جمع آورى قرآن توسط زيد برخاسته اند ابو بكر پس از شهادت قرّاء قرآن در جنگ يمامه، به زيد دستور جمع آورى قرآن داد.

زيد مى گويد: «شروع به جمع آورى قرآن از استخوان، رقاع و سينه مردم كردم تا آن كه آخر سوره توبه را نزد مردى خزيمه يا ابو خزيمه نام يافتم».

گفتند: «اگر زيد قرآن را در زمان پيامبر اكرم- ص- جمع كرده بود از خود، قرآن را تدوين مى كرد و نيازى به آنچه در باب جمع آورى قرآن ذكر شد نبود ...» «3».

و ما اضافه مى كنيم: محمد بن كعب القرظى زيد بن ثابت را جزو جمع آورندگان قرآن در زمان پيامبر نمى شمارد. و

اين مطلب را بعدا خواهيم گفت.

البته مى توان در سخن ابن عبد البر مناقشه نمود و گفت: عمل زيد براى نشان دادن حقيقت جوئى و عدم استبداد رأى بوده است. تا كارش مورد قبول مردم قرار گيرد. و باز مى توان گفت: محمد بن كعب القرظى، نام جمع آورندگان ديگرى را نيز برده است و نه تنها از زيد نام نمى برد. بلكه ابن مسعود و على- عليه السلام- را هم ذكر نمى كند. ليكن اين مناقشه توان ابهام زدايى و جلوگيرى از سؤال طرح شده را ندارد و صرفا احتمال ضعيفى است؛ زيرا چه بسا محمد بن كعب قصد نام بردن كسانى را دارد كه شخصا بر آنها اطلاع داشته است و صرفا به حافظين قرآن از انصار اكتفا ورزيده است.

علاوه بر آن، ابن مسعود بر انتخاب زيد به عنوان مدوّن قرآن، اعتراض سختى دارد و (1) اسد الغابه، ج 4، ص 216. الاصابه، ج 4 ص 78. و ج 2، ص 30 و الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 4، ص 78.

(2) نور القبس، ص 105 و 104 و ر ك: المحبر، ص 386. فتح البارى، ج 9، ص 49. الاتقان، ج 1، ص 72. به نقل از: المحبر و ابى احمد العسكرى و عمدة القارى، ج 20، ص 27. به نقل از المحبر.

(3) الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 1، ص 552.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 73

مدعى عدم اهليت زيد است. ابن مسعود احتجاج مى كند: در آن هنگام كه شخص خودش هفتاد سوره را از پيامبر- ص- اخذ كرده بود. زيد با كودكان در مكتب خانه به بازى مشغول بود «1» لذا سخن ابن

عبد البر به قوت خودش باقى مى ماند.

بهر حال روايت انس تنها روايت اين باب نيست؟ و روايت ديگرى از ابن سيرين هم مورد ايراد اين سؤال قرار مى گيرد ... روايت ابن سيرين افراد نام برده در روايت قبلى را ذكر مى كند و درباره دو نفر از سه نفر اختلاف پيدا مى كنند.

10- ابو درداء و عثمان و گفته شده است عثمان و.

11- تميم الدارى «2».

«شعبى» روايت ديگرى را نقل مى كند و مى گويد: جمع آورندگان، شش تن مى باشند و بر افراد مذكور در قبل اينان را مى افزايد: ابو درداء و.

12- سعيد بن عبيد «3».

و در روايت ديگرى از محمد بن كعب القرظى وى مى گويد: آنها پنج تن هستند:

معاذ، ابى ابو درداء و.

13- عبادة بن ثابت و.

14- ابو ايوب انصارى «4». (1) منابع آن بسيارند براى نمونه ر ك: فتح البارى، ج 9، ص 44.

(2) طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 113. البرهان زركشى، ج 1، ص 241 نص را بيان مى كند.

الاتقان، ج 1، ص 72 به نقل از: بيهقى و تاريخ القرآن، ص 47.

(3) طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 112، 113 و 114 البرهان زركشى، ج 1، ص 241 و ص 105.

كنز العمال، ج 2، ص 365، ص 374 به نقل از: ابن سعد، يعقوب بن سفيان، طبرانى و حاكم، الايضاح ابن شاذان، ص 222. البيان، ص 269، به نقل از: منتخب كنز العمال، ج 2، ص 214 به نقل از: طبرانى، ابن عساكر، تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 448. تاريخ القرآن، ص 47 بحوث حول علوم القرآن، ص 214.

الاصابه، ج 2، ص 50 و مجمع الزوائد، ج

9، ص 312.

(4) طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 113 و 114. فتح البارى، ج 9، ص 48. الاتقان، ج 1، ص 72 به نقل از: ابى داوود. تاريخ القرآن، ص 47. كنز العمال، ج 2، ص 365 و 374. مناهل العرفان، ج 1، ص 237. عمدة القارى، ج 20، ص 27 به نقل از: ابن عساكر اما در اين جا عبادة بن الصامت است به جاى عبادة بن الثابت. حياة الصحابه، ج 3، ص 221 به نقل از: بعضى منابع بالا و تاريخ الصغير، ص 22 به طور مختصر.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 74

شايد عبادة بن ثابت مصحف عبادة بن صامت باشد- چنان كه نص روايت عينى صامت است- و اگر غير از اين باشد در كتب تراجم صحابه نامى و شرح حالى از عبادة بن ثابت نيست.

ابن نديم علاوه بر افراد مذكور در روايت شعبى و انس على- عليه السلام- و ... را اضافه كرده.

15- عبيد بن معاويه «1».

از «على بن رباح» نقل شده است كه: «على بن ابى طالب و ابى بن كعب در زمان رسول خدا- ص- قرآن را جمع آورى كردند «2»».

«ابن حبان» نيز بر جمع آورى قرآن توسط ابى بن كعب در زمان رسول خدا تنصيص كرده است «3».

از على- عليه السلام- روايت شده است كه امام فرمودند: «جز قرآن و آنچه در اين صحيفه مكتوب است چيزى از پيامبر- ص- ننوشتيم «4»».

«ابن حبيب» يكايك جمع آورندگان قرآن را در زمان پيامبر اكرم- ص- بر مى شمارد آنان عبارتند از: ابو درداء، زيد بن ثابت، ابو زيد، ثابت بن زيد، ابى، معاذ و

اضافه مى كند: سعد بن عبيد را «5». شايد اين سعد بن عبيد غير از سعد بن عبيدى است كه قبلا نام برديم «6».

ابن سعد مى گويد: «عقيده كوفيّون آن است كه سعد جزو جمع آورندگان قرآن در (1) الفهرست، ص 30، تاريخ القرآن زنجانى. ص 46 و تاريخ القرآن، آبيارى، ص 95.

(2) تاريخ القرآن زنجانى، ص 47. به نقل از: مناقب خوارزمى. اعيان الشيعه، ج 1، ص 87 و تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4 (ذيل صفحه)، ص 28.

(3) مشاهير علماء الامصار، ص 12.

(4) تاريخ واسط، ص 102. كنز العمال، ج 17، ص 105 به نقل از: منابع بسيار و تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 12.

(5) المحبر، ص 386. الاتقان، ج 1، ص 72. به نقل از: المحبر و ابى احمد عسكرى. فتح البارى، ج 1، ص 49 و عمدة القارى، ج 20، ص 27. به نقل از: المحبر.

(6) درباره جمع آورى قرآن توسط سعد بن عبيد ر ك: عمدة القارى، ج 20، ص 27. الاستيعاب، در حاشيه الاصابه، ج 2، ص 41. الاصابه، ج 2، ص 31 و 50. اسد الغابه، ج 2، ص 313 و 314 در اين جا تحقيق مفصلّى است درباره يكى بودن يا تعدد اين دو سعد بن عبيد.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 75

زمان پيامبر اكرم- ص- بوده است «1».

از ديگر جمع آورندگان قرآن در زمان پيامبر- ص- چنين نام برده شده است.

16- قيس بن ابى صعصعه، عمرو بن زيد انصارى، بدرى «2».

ابن اثير و ديگران موارد زير را هم اضافه مى كنند:

17- قيس ابن سكن و.

18- ام ورقه بنت نوفل و گفته شده

است: بنت عبد اللّه بن حارث. ابن سعد اين زن را از جمع كنندگان قرآن مى داند «3».

كتب تراجم نام قيس «4» وام ورقه «5» را به عنوان جمع آورى كنندگان قرآن تصريح مى كنند.

همچنين مورخين گفته اند:

19- «مجمع بن حارثة» قرآن را در زمان پيامبر اكرم- ص- به استثناى دو يا سه سوره جمع كرد و به تعبير بعضى هنگامى كه پيامبر وفات يافت هنوز يك يا دو سوره را از پيامبر اخذ نكرده بود «6».

«دانى» به نقل از «ابن اسحاق» مى گويد: كه:

20- ابو موسى اشعرى و. (1) طبقات ابن سعد (ط صادر)، ج 3، ص 458.

(2) عمدة القارى، ج 20، ص 27. به نقل از: ابى عبيد در روايتى طولانى. الاتقان، ج 1، ص 72 به نقل از: ابن حجر و ابن ابى داوود و تاريخ الخلفاء، ص 147.

(3) عمدة القارى، ج 20، ص 27. الاتقان، ج 1. ص 72. و حلية الاولياء، ج 2. تاريخ القرآن آبيارى، ص 108.

(4) ر ك: الاصابة، ج 3، ص 250 الاستيعاب، در حاشيه الاصابه، ج 2، ص 224. اسد الغابة، ج 4، ص 216، و طبقات ابن سعد، ط صادر، ج 3، ص 513.

(5) علاوه بر منابع قبلى ر ك: طبقات ابن سعد، ج 8، ص 335. التراتيب الادارية، ج 1، ص 47. تاريخ القرآن زنجانى، ص 41 البيان خوئى، ص 273. در «اسد الغابه» به قراءت ام ورقه تصريح مى كند و ج 5، ص 626 و الاصابه، ج 4، ص 505.

(6) طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 113، تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 448. التراتيب الاداريه، ج 1، ص

46. كنز العمال، ج 2، ص 374 به نقل از: ابن سعد، يعقوب بن سفيان، طبرانى و حاكم و مجمع الزوائد، ج 9، ص 312.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 76

21- مجمع بن جاريه هم قران را جمع كردند «1».

شايد «مجمع بن حارثه» درست باشد كه قبلا ذكرش رفت.

22- از عبد اللّه بن عمرو نقل شده است كه مى گويد: «قرآن را جمع كردم و هر شب يكبار قرآن را ختم مى كردم. اين خبر به پيامبر اكرم- ص- رسيد لذا فرمود: ماهى يكبار قرآن را ختم كن ...» «2».

«عينى» مى گويد: «خلفاى اربعه از كسانى بودند كه قرآن را در زمان پيامبر اكرم- ص- جمع آورى كردند. اين مطلب را ابو عمرو و عثمان بن سعيد دانى ذكر كرده اند «3»» بنابراين بايد به اسامى مذكور در صفحات قبل، اسامى زير را اضافه كرد:

23- ابو بكر بن ابى قحافه و 24- عمر بن خطاب.

«عثمان بن عفان» مى گويد: «قرآن را در زمان رسول اكرم- ص- جمع كردم» «4» «سيوطى» درباره عثمان مى گويد: «او يكى از جمع آورندگان قرآن است، بلكه ابن عباد مى گويد: از خلفا كسى جز عثمان و مأمون قرآن را جمع نكرد «5» شايد مراد «ابن عباد» از جمع در اين جا از حفظ داشتن قرآن است.

البته باز اشكال باقى است چون كه گذشته از ديگران، على- عليه السلام- نيز قرآن را از حفظ بود. (1) عمدة القارى، ج 20، ص 27. الاتقان، ج 1، ص 72 به نقل از دانى كه ابو موسى را به عنوان جمع آور قرآن نام مى برد.

(2) الاتقان، ج 1، ص 72 به نقل از: نسائى به سند

صحيح. مناهل العرفان، ج 1، ص 237 به نقل از:

نسائى با سند صحيح. فتح البارى، ج 9 ص 47. تفسير القرآن العظيم ابن كثير ج 4 (ذيل صفحه)، ص 29 به نقل از: نسائى. ابن ماجة. المصنف عبد الرزاق، ج 3، ص 355 عمدة القارى، ج 20، ص 27 به نقل از:

ابى عمرو. كنز العمال، ج 2، ص 208 و 209 به نقل از: ابن عساكر و مسند ابى يعلى. مباحث فى علوم القرآن، ص 120. البيان خوئى، ص 269. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 130 و تفسير الميزان، ج 12 ص 121.

(3) عمدة القارى، ج 20 ص 27.

(4) تاريخ الخلفاء، ص 162.

(5) همان مدرك، ص 148.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 77

تكميل بحث

در اين جا بعضى از نصوص را نقل مى كنيم كه جمع آورى قرآن را در زمان پيامبر اكرم- ص- تأييد مى كنند. البته اين روايات به عنوان دليل قاطع مطرح نيست لذا آنها را به عنوان مؤيّد ذكر مى كنيم.

برخى از اين نصوص در صدد برشمردن قراء قرآن در زمان پيامبر- ص- است يا آن كه بيان مى كند: فلان صحابى، قرآن را در عهد پيامبر اكرم- ص- فرا گرفت مانند:

1- سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند: «هنگام وفات پيامبر اكرم- ص- من قرآن را فرا گرفته بودم در حالى كه ده سال بيش نداشتم» «1».

2- عينى و ديگران نقل مى كنند: «ابو عبيد، قراء از صحابه پيامبر را ذكر كرده است و از جمله مهاجرين قارى را اين چنين ياد مى كند».

«الاربعة» (منظور: خلفاى اربعه است).

«طلحه».

«سعد».

«ابن مسعود».

«حذيفه».

«سالم».

«ابو هريره».

«عبد اللّه بن

السائب».

«عبادلة» (يعنى عبد اللّه بن مسعود، ابن عمر، ابن عمرو بن العاص و ابن عباس).

و قراء از زنان مهاجرين عبارتند از:

«عايشه».

«حفصة».

«ام سلمة».

ابن ابى داوود از مهاجرين قارى، افراد زير را مى افزايد. (1) عمدة القارى، ج 20، ص 27.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 78

«تميم بن اوس الدارى».

«عقبة بن عامر».

و از انصار، افراد زير را به عنوان جمع كنندگان قرآن در زمان پيامبر نام مى برد:

«معاذ مكنّى به ابو حليمه».

«فضالة بن عبيد».

و «مسلمة بن مخلد» «1» «زرقانى» نامهاى ديگرى را ذكر مى كند كه مى توان مراجعه كرد.

«شبلنجى» شافعى مى گويد: «كسانى كه در زمان پيامبر اكرم- ص- از حفظ به جمع آورى قرآن پرداختند عبارتند از:

«ابى بن كعب».

«معاذ بن جبل».

«ابو زيد انصارى».

«ابو درداء».

«زيد بن ثابت».

«عثمان بن عفان».

«تميم الدارى».

«عبادة بن الصامت».

«ابو ايوب انصارى «2»».

«سيوطى» درباره ابو بكر مى گويد: «او يكى از صحابه است كه در زمان پيامبر خدا- ص- همه قرآن را حفظ كرده بود «3».

در پايان اين فصل مطالب زير را تسجيل مى كنيم:

مطلب نخست: «ادعاى آن كه «جمع» معنايش «حفظ» است»:

مى بينيم نامهايى را كه «شبلنجى» ذكر مى كند درست همان نامهايى است كه (1) عمدة القارى، ج 20، ص 27. مناهل العرفان زرقانى ج 1، ص 235. و الاتقان، ج 1، ص 72.

(2) نور الابصار، ص 48 و مى گويد: «اين مطلب را دميرى در «حياة الحيوان» آورده است.

(3) ر ك: تاريخ الخلفا، ص 44.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 79

انس، شعبى و ديگران ذكر مى كنند و مى گويند: اينها از كسانى هستند كه قرآن را جمع كردند ...

اما

شبلنجى در اين جا يك كلمه را اضافه مى كند و آن كلمه «حفظ» است اين اجتهاد اوست در تفسير جمع قرآن توسط اين افراد، اين كار را بدين جهت انجام مى دهد تا بگويد منظور از جمع قرآن حفظ در سينه هاست. و كتابت قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- وجود نداشته است. عده ديگرى نيز اين ادعا را داشته اند «1». ولى اين ادعا صحيح نيست فقط يك اجتهاد شخصى است در تفسير سند تاريخى و هيچ دليل يا شاهد تاريخى، آن را تأييد نمى كند بلكه شواهد و دلايل گذشته، درست عكس ادعاى بالا را تأييد مى كند.

و روشن شد كه مصاحف متعددى در زمان پيامبر اكرم- ص- وجود داشته است. «چه بسيار كه پيامبر اكرم- ص- بر قراءت از روى مصحف تأكيد كرده است و فضل و ثواب آن را بيان داشته است. همگان اعتراف دارند كه: بزرگان صحابه، مصاحف اختصاصى داشته اند مانند: مصحف على- عليه السلام- ابى، ابن مسعود و ديگران.

«رافعى» مى گويد: «اتفاق نظر است بر آن كه: كسانى كه قرآن را تكميل نوشتند و قرآن آنان مرجع براى قرآنهاى بعدى شد عبارتند از: على بن ابى طالب ابى بن كعب، زيد بن ثابت و عبد اللّه بن مسعود، قراءت اين افراد، اصل همه قراآت شمرده مى شود «2»».

لابد منظور رافعى آن است كه قبل از جمع آورى زيد مصحف را در زمان خليفه، اين مصاحف جمع آورى شده بودند. علاوه بر آن قرّاء و حفاظ قرآن در زمان پيامبر- ص- بسيار بوده اند و دلايل و شواهد اين مطلب هم قبلا بيان شد ديگر دليلى بر ذكر عده خاصى به عنوان قارى و حافظ قرآن نيست.

كافى است يادآورى كنيم در فاجعه «بئر معونه» هفتاد تن شهيد شدند و به همين تعداد در جنگ يمامه به شهادت رسيدند «3» حتى شهداى (1) ر ك: فتح البارى، ج 7، ص 96. البرهان زركشى، ج 1، ص 235. فواتح الرحموت، در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 12. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 157 و 131. البيان خوئى، ص 269 با اين تعبير: چه بسا گوينده اى بگويد ... ر ك: و گفتار ابن حجر درباره جمع قرآن توسط على. او ادعا مى كند:

مراد از جمع قرآن آن است كه امام، قرآن را در سينه خود حفظ كرده بود. ر ك: تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 317.

(2) بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 115 و 124 به نقل از: اعجاز القرآن رافعى، ص 35 و 36 و مباحث فى علوم القرآن قطان، ص 124 اما در اين جا معاذ بن جبل را مى افزايد.

(3) ر ك: فتح البارى، ج 9، ص 43 و 48. البرهان زركشى، ج 1، ص 242، مناهل العرفان، ج 1،

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 80

جنگ يمامه را به پانصد تن از قراء رسانده اند «1» و تعداد شهداى حافظ قرآن را چهارصد نفر هم دانسته اند «2».

«زهرى» نقل مى كند: «مجلس عمر مملو از قراء قرآن- پير و جوان- بود و چه بسا عمر با آنان مشورت هم مى كرد ... «3»».

با توجه به شواهد بالا نمى توان جمع قرآن را به معناى حفظ كردن قرآن و در سينه نگاهداشتن دانست.

مطلب دوّم: «حصر قراء به عدد محدود درست نيست».

ما سخن «عينى» را درباره محدود بودن تعداد جمع آورندگان قرآن نمى پذيريم

همانطور كه «عسقلانى» هم اين سخن را قبول ندارد. و مى گويد: شايد اين عده از صحابه بعد از پيامبر اكرم- ص- قرآن را جمع كردند و يا آن كه كارشان ناتمام بود و پس از وفات پيامبر كار جمع آورى قرآن را به پايان رساندند «4». البته ما سخن عسقلانى را هم قبول نداريم. و نادرست تر از اين دو، سخن «فيض كاشانى» است كه مى گويد:

«... پيامبر اكرم- ص- درگذشت در حالى كه از بيست هزار تن صحابى، تنها شش تن حافظ قرآن بودند كه دو تن از اين افراد مورد اختلاف مى باشند و در تعيين آنها سخن بسيار است. اكثر اصحاب به حفظ يك يا دو سوره اكتفا مى كردند و آن كه سوره بقره و انعام را حفظ مى كرد از علما محسوب مى گشت «5»».

شايد فيض (ره) فقط به روايت شعبى در اين باب دست يافته است كه قراء را منحصر به شش تن مى داند. ليكن با توجه به شواهد مذكور روشن مى شود كه قراء چندين برابر اين ارقام مى باشند و از آنان دهها يا صدها تن در جنگ يمامه به شهادت رسيدند و همچنين بيان كرديم مصاحف متعددى در ميان صحابه بوده است و در سطح وسيعى ص 235، 238 و 242. الاتقان، ج 1، ص 70 و 71. تاريخ القرآن آبيارى، ص 108 و البيان خوئى، ص 260 و 273.

(1) تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4 (ذيل صفحه)، ص 9 و مناهل العرفان، ج 1، ص 242.

(2) كنز العمال، ج 2، ص 364 به نقل از: ابن انبارى در المصاحف. و البيان خوئى، ص 262 و 273.

(3) جامع بيان

العلم، ج 1، ص 194.

(4) ر ك: فتح البارى، ج 9، ص 47 مناهل العرفان، ج 1، ص 235 و الاتقان، ج 1، ص 72.

(5) المحجة البيضاء، ج 2، ص 246.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 81

منتشر شده بوده است. پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله و سلم- هم اصحاب را تشويق بر مداومت به حفظ و قراءت و ختم به شكل فوق العاده اى مى كرد. لذا تعيين رقمى در حدى كه «عينى» بيان مى كند يا كمتر از آن، چنان كه «عسقلانى» و «كاشانى» مى گويند، غير معقول است و مورد قبول نمى باشد، چه منظور ختم باشد چه حفظ يا كتابت. خصوصا عينى و كاشانى كه نام عده زيادى را بدون دليل و توجيهى از قلم انداخته اند.

مطلب سوم: «خود ستايى و سياست».

آنچه در روايت «انس» آشكار است اين است كه افراد اين روايت از انصار مى باشند. در حالى كه از مهاجرين كسانى چون امير المؤمنين و ابن مسعود قرآن را جمع كردند و شكى در آن نيست. شايد هدف انس از ذكر انصار در روايت خود اظهار غرور قومى و ستايش از همشهريان خودش است. ديگران هم در اين نقل از او تبعيت كرده و به ذكر انصار اكتفا كرده اند. اما حقيقت مطلب آن است كه مسأله صرفا يك تفاخر قومى نيست بلكه ناشى از يك موضعگيرى سياسى معين است و عدم ذكر ديگران هم در اين راستا قابل فهم است و مصالح مهمى در اين فراموشى عمدى نهفته است.

شايد «انس» از اين سياست جدا باشد و ترجيح مى دهيم كه بدون قصد بوده و نام عده خاصى را ذكر كرده باشد، ديگران هم

از او تبعيت كرده اند بدون توجه به انگيزه اصلى عدم ذكر اسامى ديگران و اكتفا به اين نامها، روايت انس را دست به دست گردانده و باورشان شده است كه قراء و جمع آورندگان قرآن تنها اين افراد مى باشند. و از سياست پشت پرده ذكر عده اى و عدم ذكر ديگران بى خبر باشند.

به اين دليل از سياست خاصى نام برديم كه در آن زمان تعمد آشكارى در جهت برترى بخشيدن و فضيلت دادن به جمع آورى قرآن توسط هيأت حاكمه صورت مى گرفت و تلاش مى شد كار عظيم جمع آورى قرآن از روى استخوان، پوست، سينه مردم و روايات شفاهى و به شهادت يك يا دو شاهد از جمله كارهاى با ارزش هيأت حاكمه شمرده شود. اين دسته روايات در منابع بى شمارى مسطور است.

اين فضيلت سازى با شايعه بودن مصاحف در ميان صحابه در زمان پيامبر- ص- و شايعه قراءت در مصحفها و ثابت بودن جمع آورى قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- و واقعيتهاى ديگر، قطعا مغاير و مخالف است. لذا بايد تمام واقعيات فراموش شود تا

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 82

فضيلت هيأت حاكمه آشكار گردد!.

ما در جمع آورى قرآن در زمان خلفا شك داريم و مؤيد ما در اين جا روايتى است كه از امام حسن- عليه السلام- نقل شده است و در آن مسأله جمع آورى قرآن به شهادت شهادتين و غيره را از اكاذيب معاويه مى شمارد و نيز مؤيد ما اختلاف و تناقض رواياتى است كه درباره جمع آورى قرآن است. و در اين باره خواهيم گفت كه زركشى از بعضى نقل مى كند كه: جمع آورى قرآن توسط ابى بن كعب

و زيد به درخواست خلفاء ثابت نيست «1» و اگر هم روايت جمع آورى قرآن در زمان خلفا صحيح باشد كار خليفه به عنوان جمع قرآن براى خودش بوده است نه براى امت. كه توضيح آن در فصول آينده خواهد آمد.

مطلب چهارم: «اطلاق لفظ «كتاب» بر قرآن».

در پايان اين بحث استدلال مرحوم «شرف الدين» را مى آوريم:

«امام شرف الدين (ره) بر جمع آورى قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- چنين استدلال مى كند: بر قرآن از همان آغاز لفظ «كتاب» اطلاق مى شده است و قرآن را از همان بدو نزول، كتاب ناميده اند در حالى كه الفاظ تا مكتوب نشوند به آنها كتاب گفته نمى شود و فقط وقتى كلمه كتاب را به كار مى بريم كه الفاظ به قيد كتابت درآمده باشند «2»».

ليكن ما موافق اين استدلال نيستيم و مى گوئيم در آيات زيادى كه تدريجى نازل مى شد، كلمه كتاب بر قرآن اطلاق شده است قبل از آن كه اين آيات نوشته شوند و اين اطلاق از طرف خداوند صحيح است. چونكه اراده اش بر آن تعلق گرفته است كه اين الفاظ و آيات نازله به صورت «كتاب» در بيايند.

بعيد نيست خداوند متعال اين كلمه را در قرآن بدين ترتيب به كار گرفته باشد و بعدا مردم هم استعمال كرده باشند اگر چه هنوز قرآن را ننوشته باشند يا مشغول نوشتن قرآن و در اوايل آن باشند و تمام قرآن نازل نشده باشد.

بعضى نيز براى اثبات مقصود ما به آيات و دلايل ديگرى تمسك جسته اند اما ما آنها را كافى براى اثبات مطلب نمى دانيم- هر چند مرجّح نظر ما هستند- لذا به همين مقدار اكتفا مى ورزيم.

خداوند توفيق دهنده است و

اوست هدايت كننده. (1) ر ك: البرهان زركشى، ج 1، ص 238.

(2) اجوبة مسائل موسى جار اللّه، ص 31.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 83

فصل دوّم واقعيّت تاريخى جمع آورى قرآن توسط خلفا

بلاغى، ابن شاذان و روايات جمع آورى قرآن

روايات اهل سنت در باب جمع آورى قرآن توسط «زيد بن ثابت» يا او با ديگرى در زمان پيامبر اكرم- ص- يا در زمان خلفا متناقض است. در اين زمينه به آنچه «بلاغى» و «ابن شاذان» گفته اند به بعضى از اين تناقضات اشاره كرده اند اكتفا مى كنيم و تتبع بيشتر را به خود علاقه مندان وامى گذاريم.

«ابن شاذان» اهل سنت را مخاطب قرار داده مى گويد:

شما روايت مى كنيد: «شش تن از انصار در زمان رسول اللّه- ص- قرآن را جمع كردند و جز اين عده هيچ كس قرآن را حفظ نكرد» بعد گاهى مى گوييد: «كسى قرآن را حفظ نكرد». و گاهى مى گوييد: «آيات زيادى از قرآن از ميان رفت». و گاهى هم ميگوييد:

«هيچيك از خلفا جز «عثمان» قرآن را جمع نكرد». چطور با آن كه شش تن- به نظر شما- قرآن را حفظ كرده بودند آياتى از قرآن از ميان رفت- اين يك تناقض است.

سپس خودتان نقل مى كنيد: «رسول اللّه- ص- از على- عليه السلام- عهد گرفت كه قرآن را بنويسد و جمع و تأليف كند آن حضرت هم قرآن را جمع كرد و نوشت».

و باز نقل مى كنيد: عقب افتادن بيعت على با ابو بكر- به نظرتان- به خاطر اشتغال به تأليف قرآن بود پس اين قرآن تأليف شده على- ع- كجا رفت كه شما مجبور شديد آيات قرآن را شفاها از مردم گرفته بنويسيد!؟ يا آن كه به سراغ مصحفى برويد كه نزد «حفصه» دختر عمر بن خطاب بود

«1»؟! (1) الايضاح، ص 222 و 223.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 84

«ابن شاذان» به همين ترتيب به سؤالات خود ادامه مى دهد سؤالاتى درست و دقيق كه امكان پاسخگوئى به آنها وجود ندارد. ما خواننده را به كتاب ارجمندش (الايضاح) ارجاع مى دهيم. اين كتاب تشنه معرفت را سيراب مى كند. و اضافه مى كنيم: كسى كه در اين زمينه به تحقيق بپردازد چندين برابر ابن شاذان (ره) تناقض و تعارض در روايات اهل سنت خواهد يافت. اما، ما فعلا در صدد به دست آوردن تمام تعارضات نيستيم.

اما سخن بلاغى در اين باب:

«ابو بكر نظرش بر جمع آورى قرآن قرار گرفت و از «زيد بن ثابت» خواستار جمع آورى قرآن گشت، زيد تثاقل كرد و ابو بكر خواسته اش را پيگيرى نمود تا زيد پذيرفت و قرآن را جمع آورى كرد».

در همين روايات آمده است: اول «زيد» بود كه نظرش بر جمع آورى قرآن قرار گرفت و عزم را جزم كرد. او نخست با عمر در اين باره صحبت كرد و عمر هم با ابو بكر مطلب را در ميان گذاشت و ابو بكر هم با مسلمانان مشورت كرد. باز در همين روايات است كه: ابو بكر كسى است كه قرآن را جمع كرد. در همين روايات آمده است: عمر كشته شد ولى هنوز قرآن، جمع آورى نشده بود. و باز در همين روايات آمده است كه: در خلافت عثمان و به دستور او بود كه قرآن جمع آورى شد. و يا: اين عمر بود كه به زيد بن ثابت و سعيد بن عاص دستور جمع آورى قرآن را داد و گفت: زيد املاء كند و

سعيد بنويسد. لذا زيد بن ثابت قرآن را املاء مى كرد و سعيد بن عاص هم مى نوشت. و باز:

مطلب فوق به عثمان، پس از قتل عمر نسبت داده شده است.

و در همين روايات است كه: ابى بن كعب قرآن را املاء مى كرد زيد مى نوشت و سعيد هم آيات را اعراب گذارى مى كرد.

و در روايت ديگرى: سعيد و عبد اللّه بن حرث، قرآن را اعراب گذارى مى كردند.

اين حال روايات و بعضى از تناقضات آنهاست. از جمله مضمون يكى از روايات آن است كه: سوره براءت آخرين سوره از قرآن است كه نازل شد. ارزش تاريخى اين گونه روايات را خود شما تعيين كنيد. در اين باره حداقل به جزء اوّل كنز العمال و منتخب آن نگاه كنيد «1». (1) آلاء الرحمان، ص 19.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 85

حديث جمع آورى قرآن در زمان خلفا

روايات اهل سنت پيرامون جمع آورى قرآن توسط «زيد» مختلف است. و ما يكى از اين روايات را انتخاب كرده خواننده را براى روايات ديگر به منابع گوناگون «1» ارجاع مى دهيم.

صحيح بخارى از زيد نقل مى كند كه گفت: ابو بكر- بعد از شهادت عده اى از مسلمانان در جنگ يمامه- به دنبال من فرستاد وقتى رفتم ديدم عمر آن جاست ابو بكر گفت: عمر نزدم آمد و گفت: قراء قرآن در جنگ يمامه به قتل رسيده اند و مى ترسم كه قراء در جنگهاى ديگر به شهادت برسند و آيات زيادى از قرآن از ميان برود لذا به نظرم بهتر است دستور به جمع آورى قرآن بدهى. به عمر گفتم: چگونه كارى را كه پيامبر اكرم- ص- انجام نداده است ما انجام دهيم؟ عمر گفت: به خدا اين كار خير

است. عمر همچنان پيشنهادش را تكرار مى كرد و نزدم مى آمد تا آن كه خداوند دل اين كار را به من داد و سينه ام را براى اين كار گشود و رأى من هم مانند رأى عمر بر جمع آورى قرآن قرار گرفت.

زيد مى گويد: ابو بكر به من گفت: تو جوان عاقلى هستى و مورد اتهام نمى باشى و كاتب وحى براى رسول خدا- ص- بوده اى؛ آيات قرآن را تتبع كن و قرآن را جمع آورى نما.

به خدا قسم! اگر به من تكليف مى كردند كوهى را جابجا كنم از جمع آورى قرآن برايم دشوارتر نبود. لذا گفتم: چگونه كارى را كه رسول خدا- ص- انجام نداد شما مى خواهيد انجام دهيد؟.

ابو بكر گفت: اين كار به خدا خير است.

ابو بكر مكرر خواسته اش را طرح مى كرد تا آن كه خداوند به من شرح صدر اين كار را داد همانطور كه به ابو بكر و عمر شرح صدر داده بود. پس شروع كردم به جمع آورى قرآن از پوست، استخوان و سينه هاى مردم ... تا آن كه آخر سوره توبه را نزد «ابو خزيمه» انصارى يافتم. اين آيات نزد كس ديگرى نبود: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ ... تا آخر سوره براءت (1) براى مثال رك: الاتقان، ج 1، ص 57 به بعد.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 86

(توبه) پس از جمع قرآن، اين مصحف نزد ابو بكر باقى ماند تا آن كه درگذشت بعد از آن، قرآن در اختيار عمر بود تا آن كه وى نيز مرد. سپس به حفصه دختر عمر منتقل شد «1».

ما و اين روايت

آنچه در فصل سابق بيان كرديم براى اثبات عدم صحت اين روايت و رواياتى مانند

آن كافى است. زيرا كه جمع آورى قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- تمام شد و حضرت، كتّاب مخصوصى براى تدوين قرآن تعيين كرده بود، و شخصا بر كار اين مؤلفين و كاتبان- همانطور كه زيد براى ما نقل مى كند- اشراف داشت و مؤلفان قرآن را از رقاع جمع آورى مى كردند. همچنين در اختيار صحابه مصاحف زيادى بود و پيامبر- ص- تشويق به احترام و قراءت قرآن از رو مى نمود. اصحاب هم آنچه از قرآن نزدشان بود مرتبا بر حضرتش عرضه مى داشتند. و عده زيادى از صحابه، قرآن را در عهد پيامبر- ص- جمع آورى كردند. و مطالب ديگرى كه مجال تكرار آنها نيست.

بنابراين قرآن بر استخوان فك، شانه و غيره پراكنده نبوده است تا آنها را اين چنين كه روايت زيد مى گويد جمع آورى كنند بلكه پيامبر اكرم- ص- بر تعيين جاى آيات اشراف داشت و اول و آخر قرآن، مشخص بود و شواهد و دلايل خود را هم مفصلا بيان كرديم. تنها در اين جا چند نكته را اضافه مى كنيم:

اولا: اين روايت و مانند آن ادعا مى كند حداقل بخشى از قرآن به شهادت يك يا دو تن جزء قرآن شناخته شده و ثبت گشته است. و يا حتى بدون شهادت كسى جزء قرآن قرار داده شده است. (1) الاتقان، ج 1، ص 57 صحيح بخارى، ج 3، ص 145 و ج 2، ص 90 مشكل الآثار، ج 3، ص 4 و 5 و ج 4، ص 192 و 193. سنن كبرى، ج 2، ص 41. تاريخ الخلفا، ص 77. الفهرست ابن نديم، ص 27، الفائق، ج 2، ص 431. صفة الصفوة، ج 1،

ص 704 و 705 مسند احمد، ج 1، ص 13. تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 136 و 447. حياة الصحابة، ج 2، ص 399 به نقل از: كنز العمال، ج 1، ص 289 و ج 2، ص 373 به نقل از: عبد الرزاق، ابن ابى داوود در المصاحف و ابى نعيم. الاوائل، ج 1، ص 213 و 215 النشر، ج 1، ص 7 به نقل از: نسائى، ترمذى، ابن حبان، طيالسى، ابن سعد و ديگران. تاريخ واسط، ص 251. المصنف، ج 8، ص 367، مسند احمد، ج 5، ص 189 و 188 و ج 1، ص 13. جامع البيان، ج 1، ص 20. برهان زركشى، ج 1، ص 234. البداية و النهاية، ج 7 ص 347. و سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 431.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 87

اين ادعاى بسيار خطرناكى است ... و شكى در بطلانش نداريم. چون كه قطعا قرآن تماما با تواتر گروه به گروه طبقه به طبقه و نسل به نسل بالا مى رود تا به پيامبر اكرم- ص- برسد. لذا اين ادعاى روايت مخالف ضروريات تاريخ و مسلمات دين است. اين مطلب وقتى روشنتر مى گردد كه بدانيم صدها تن- اگر نگوييم هزاران تن- حافظ قرآن بودند. و معروف است كه دهها يا صدها تن از قرّاء و حافظان قرآن در واقعه يمامه يا بئر معونة به شهادت رسيدند. آيا معقول است با وجود اين همه حافظ و قارى قرآن تنها خزيمة بن ثابت يا ابو خزيمه انصارى يا ديگرى دو آيه از قرآن را بدانند و ديگران از اين آيات غفلت ورزيده باشند و كسانى چون امير

المؤمنين (ع)، ابى و ابن مسعود هم اين آيات را ندانند؟!.

ثانيا: انگيزه جمع آورى قرآن از روى پوست، سنگ و سينه هاى مردم چه بوده است؟

آنها مى توانستند به قرآنى كه توسط كاتبان وحى در زمان رسول اكرم- ص- جمع شده بود مراجعه كنند. قرآنى كه از رقاع به دستور پيامبر تأليف شده بود و ديگر نوبت خزيمه يا ديگرى نمى رسيد.

و چرا به مصحف ابن مسعود، أبى، على- عليه السلام- و يا مصحف خود زيد رجوع نكردند؟ اين قرآنها آماده و دسترس بودند اگر چه از نظر ترتيب با يكديگر اختلاف داشتند- به حسب روايات اهل سنت «1» يا آن كه در حواشى اين قرآنها دعاهايى افزوده شده بود. ان شاء اللّه اين مطلب را مجددا طرح خواهيم كرد.

ثالثا: چرا قرآن را از ابن مسعود كه در كوفه قرآن را از حفظ، املاء مى كرد فرا نگرفتند؟ «2» يا آن كه چرا قرآن را از آن چهارتن: ابن مسعود، سالم مولاى ابى حذيفه، ابى بن كعب و معاذ بن جبل «3» كه پيامبر دستور داده بود قرآن از آنها اخذ شود اخذ (1) براى اطلاع از اختلاف ترتيب مصاحف رك: الاتقان، ج 1، ص 62 و 64. فتح البارى، ج 9، ص 38 و 39 بخصوص آخر صفحه 36. مناهل العرفان، ج 1، ص 240. تاريخ القرآن زنجانى ص 70- 80 التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 268- 274 و 252 به بعد. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 135 و 136 و الفهرست ابن نديم، ص 29 و 30.

(2) صفة الصفوة، ج 1، ص 398 به نقل از: احمد و در حاشيه صفة الصفوه به نقل

از: بزار، طبرانى و ابى يعلى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 287 و الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 2، ص 322.

(3) رك: صحيح بخارى، ج 3، ص 146. تهذيب الاسماء، ج 1، ص 109 تفسير القرآن العظيم، ج 4 (ذيل صفحه)، ص 27. لباب التأويل، ج 1، ص 7 به نقل از: ترمذى. مجمع الزوائد، ج 9، ص 311. انساب

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 88

نكردند؟ همچنان كه پيامبر- ص- به اصحاب گفته بود اگر مى خواهند قرآن را تازه مانند هنگام نزول فرا گيرند، آن را از «ابن ام عبد» اخذ كنند يا آن را بر ابن ام عبد قراءت كنند. مراد از ابن ام عبد ابن مسعود است «1».

و باز پيامبر اكرم- ص- فرمود: قارى ترين آنها ابى بن كعب است. يا گفت:

پر قراءت ترين امت من «أبىّ» است «2» همچنين از عمر بن خطاب نقل است: قراءت ابى از ما بهتر است و قضاوت على از همه ما درست تر است. ما از قراءت ابى چيزى نمى كاهيم چون كه ابى مى گفت: من از آنچه از پيامبر- ص- شنيده ام چيزى نمى كاهم در حالى كه خداوند فرموده است: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها «3».

حال اگر خداوند متعال به پيامبرش- ص- دستور داده است كه: قرآن را بر «ابى» عرضه دارند «4». چرا پيامبر- ص- اين دستور را به امت نداده است؟! به اضافه آن كه آنها الاشراف، ج 1، ص 264. الاتقان، ج 1، ص 70. كنز العمال، ج 2، ص 33 و 31 به نقل از ترمذى.

و مستدرك حاكم، بخارى و مسلم و البيان خوئى، ص 296.

(1) رك: كشف الاستار، ج

3، ص 250 و 249. مستدرك حاكم، ج 3، ص 318 و تلخيص مستدرك توسط ذهبى در حاشيه آن. اين دو روايت فوق را با شرط شيخين صحيح دانسته اند. الايضاح ابن شاذان، ص 223 و 232. مجمع الزوائد، ج 9، ص 287 و 288 به نقل از: احمد، ابى يعلى، بزار و طبرانى صفة الصفوة، ج 1، ص 399. النهاية فى اللغة، ج 3، ص 371 مسند احمد، ج 1، ص 445 الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 82، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 14، الاصابه، ج 2، ص 369. الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 2، ص 320 و تفسير القرآن العظيم، ج 4 (ذيل صفحه)، ص 28.

(2) الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 1، ص 49 و 50، تهذيب الاسماء، ج 1، ص 109. اسد الغابه، ج 1، ص 49 تهذيب التهذيب، ج 1، ص 188. الايضاح ابن شاذان، ص 223 و 230 و 231 و در حاشيه همان كتاب به نقل از: منابع ديگرى. الجامع الصحيح ترمذى، ج 5 ص 665 و 664. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 82 و مشكل الآثار، ج 1، ص 350 و 351.

(3) رك: الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 1، ص 50. صحيح بخارى، ج 3، ص 147. مستدرك حاكم، ج 3، ص 305 و طبقات ابن سعد، ط صادر، ج 2، ص 339.

(4) الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 1، ص 49. مستدرك حاكم، ج 2، ص 224 و تلخيص آن ذهبى در حاشيه مستدرك، مسند احمد، ج 5، ص 131 الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 666. حلية الاولياء، ج 1، ص 251 و

ج 4، ص 187. مجمع الزوائد، ج 9، ص 312. الدر المنثور، ج 6، ص 378 به نقل از: احمد، ترمذى و حاكم. اين دو نفر اخير حديث را صحيح مى دانند و البدايه و النهايه، ج 7، ص 340.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 89

معتقدند ابى بن كعب قراءت خود را بر پيامبر اكرم- ص- عرضه كرده است «1» و يا چرا به على- ع- رجوع نكردند كه ابو عبد الرحمن سلمى درباره اش مى گويد: «هيچ كس را بهتر از على- ع- در قراءت قرآن نديدم؟» و باز همين ابو عبد الرحمان سلمى است كه مى گويد: «از على- ع- بهتر در قراءت نيافتم او كسى است كه قراءت قرآن را بر پيامبر اكرم- ص- عرضه كرد و از كسانى است كه تمام قرآن را بدون هيچ شك حفظ كرده بود». «2»

ابن مسعود در اين باره مى گويد: هيچ كس را مانند على بن ابى طالب- ع- در قراءت نيافتم «3».

آيا اعتبار دو شاهد از همه اين افراد ثقه و جليل، بيشتر است؟ آيا حتى تعداد اين افراد از دو شاهد بيشتر نيست؟ با اين كه پيامبر- ص- اينان را توثيق كرده و دستور داده براى قراءت قرآن نزد اين بزرگان بروند.

عجيب تر از همه آن كه هر يك از اصحاب داراى مصحف، ترتيب مصحف خود را درست دانسته، اهميتى به مصحف زيد نمى دهد تا آن جا كه قراآت اين صحابه در ميان امت منتشر مى گردد و هيأت حاكمه ناچار مى شود جلو اين قراآت را گرفته و مصحف زيد را به ديگران بقبولاند. مثلا عثمان اصرار بر جمع آورى مصاحف اصحاب و تعيين مصحف خودش داشت و مى خواست

اين مصحف، تنها مصحف در دسترس و مورد اتّباع باشد. لذا از صاحبان مصاحف خواست مصاحف خود را تحويل دهند.

اما ابن مسعود، مخالفت كرده مصحف خود را تحويل نمى دهد و اين قضيه معروف است «4». (1) تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 16.

(2) رك: الغدير علامه امينى، ج 6، ص 308 به نقل از: طبقات القراء ج 1، ص 546 و به نقل از: مفتاح السعادة، ج 1، ص 351.

(3) المناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 420. اين حديث دو احتمال دارد: امام قراءت دقيقتر و مضبوطترى از همه اصحاب داشت و امام از همه بيشتر به قراءت قرآن اشتغال داشت. هر دو احتمال هم با هم مى تواند منظور باشد.

(4) اين مطلب آنقدر معروف است كه نيازى به ذكر منابع ندارد و اگر خواننده خواستار منابع باشد رك:

مستدرك حاكم، ج 2، ص 228. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170. طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 105.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 90

اگر هدف ابو بكر از جمع آورى قرآن تعيين يك مصحف براى همه مسلمانان بود صحابه مصاحف خود را از زمان وى تا دوره زمامدارى عثمان و بعد از آن حفظ نمى كردند. نكته قابل توجه آن است كه طحاوى سخنان زيد را بدين گونه نقل مى كند:

من قرآن را براى ابو بكر بر روى قطعات پوست درخت خرما، استخوان كتف و فك نوشتم تا آن كه ابو بكر از دنيا رفت و عمر قرآن را در يك صحيفه جمع كرد و هنگامى كه عمر درگذشت اين مصحف، در اختيار حفصه قرار گرفت تا آن كه حذيفة بن يمان از

غزوه بازگشت ... «1».

و معنى حديث آن است كه: زيد قرآن را براى ابو بكر بر پوست، استخوان و قطعات متفرق مى نگاشت نه آن كه زيد قرآن را از پوست و استخوان و قطعات متفرق جمع كرده باشد آنطور كه روايت قبلى مى گفت.

مصاحف اصحاب بعد از جمع قرآن توسط زيد

روايات اهل سنت مدعى است كه: ابو بكر توسط زيد بن ثابت قرآن را جمع آورى كرد. همين روايات در جاى ديگر ادعا مى كند: عده اى از صحابه مصاحف اختصاصى خود را حفظ كردند «2». و اين مصاحف از نظر ترتيب با قرآن زيد اختلاف داشتند. نگهدارى مصاحف به معناى بى توجهى اصحاب به قرآن جمع آورى شده توسط زيد بوده است يا آن كه اين عمل زيد را يك كار شخصى تلقى كرده اند و فكر كرده اند خليفه مى خواسته است يك مصحف مخصوص به خود داشته باشد نه آن كه خليفه خواسته باشد قرآنى براى همه مسلمانان تأليف كند.

بهر حال خود اين روايات مى گويند: حتى پس از جمع آورى قرآن توسط زيد هر يك از شهرها، قرآن و قراءت خاصى داشتند مثلا: اهل بصره طبق مصحف «ابو موسى اشعرى» قراءت مى كردند. و قراءت اهل كوفه طبق مصحف «ابن مسعود» اهل شام طبق الايضاح ابن شاذان، ص 225. فتح البارى، ج 9، ص 36 و 44. تاريخ القرآن آبيارى، ص 111. التراتيب الاداريه، ج 2، ص 284 و التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 290 به نقل از: المصاحف سجستانى، ص 15.

(1) مشكل الآثار، ج 4، ص 193.

(2) رك: التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 248 و 250. صفحه قبل هم بيان كرديم كه ابن مسعود از تسليم مصحف خود امتناع

ورزيد.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 91

مصحف «أبى» و اهل دمشق طبق قراءت «مقداد» بود. و به عقيده ابن اثير اهل «حمص» بر قراءت «مقداد» بودند «1».

عايشه و جمع آورى قرآن

با وجود جمع آورى قرآن توسط زيد و با اينكه عثمان مردم را وادار به يك قراءت كرد. و مصاحف را نوشت. و آنها را به شهرهاى بزرگ فرستاد. و مصاحف ديگر را آتش زد با اينهمه «يوسف بن ماهك» كه ارسال مصاحف عثمانى را به بلاد درك نكرده است «2» روايتى نقل مى كند دال بر آن كه عايشه معتقد بود قرآن هنوز تا آن هنگام، جمع آورى نشده بود. ابن ماهك مى گويد:

نزد عايشه ام المؤمنين (رض) بودم كه مردى از اهل عراق وارد شد و گفت: كدام كفن بهتر است؟

عايشه: واى بر تو! چه فرقى برايت دارد؟.

آن مرد گفت: اى ام المؤمنين! مصحف را به من نشان ده.

عايشه گفت: چرا؟

آن مرد گفت: براى آن كه قرآن را از روى آن تأليف كنم چون كه قرآن غير مؤلف مى باشد. (يعنى غير مرتب و نامنظم است يا اين كه ما قرآن را غير مؤلف مى خوانيم).

عايشه گفت: هيچ فرقى ندارد كه به چه ترتيب بخوانى ... «3».

«عسقلانى» احتمال مى دهد اين مراجعه براى قرآن شايد بخاطر نامرتب بودن قرآن و نامنظم بودن قرآن باشد و شايد هم به خاطر اختلاف مردم در تعداد آيات و نظم آن بوده است «4» اين حديث دلالت روشنى دارد بر آن كه قرآن حتى بعد از سوختن مصاحف توسط (1) رك: الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 111. تاريخ القرآن آبيارى، ص 107 التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 247 به نقل

از: كامل و المصاحف سجستانى، ص 11- 14.

(2) فتح البارى، ج 9، ص 36.

(3) صحيح بخارى، ج 3، ص 146 التمهيد، ج 1، ص 246 و 247 به نقل از: صحيح بخارى و المصنف عبد الرزاق، ج 3، ص 352.

(4) رك: فتح البارى، ج 9، ص 36- 38 و 39 و التمهيد، ج 1 ص 247 به نقل از: فتح البارى.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 92

عثمان، نامنظم و غير مؤلف بوده است. و مردم پايبند جمع آورى قرآن توسط عثمان نبوده اند. و عايشه هم با مردم در اين زمينه موافق بوده است و مى گفته است: قرآن به هر ترتيبى خوانده شود مهم نيست. احتمال دارد اين فرد عراقى از قراءت ابن مسعود كه مدتى در كوفه مى زيسته است پيروى مى كرده است. عسقلانى اين احتمال را تقويت مى كند «1».

مخالفت با مصحف عثمان

حديث قبلى از عايشه بيانگر آن است كه مصحف عثمان قبول عام نيافته بوده است.

بخصوص از طرف رقبا كه عايشه هم احتمالا از آنان بوده است مثلا «ابن مسعود» از تسليم مصحف خود به هيأت حاكمه، خوددارى كرد و آن را نزد خود حفظ نمود «2» همچنين در روايات به اين نكته بر مى خوريم كه مخالفت با عثمان در اين زمينه عموميّت يافته است و حتى امير المؤمنين (ع) از انتقادات مردم درباره مصحف عثمان جلوگيرى كرد. و گفت: عثمان اين كار را در حضور عده اى از صحابه انجام داده است و اگر خود امام هم ولايت مى يافت همين كار را مى كرد «3» فلفله جعفى مى گويد:

«همراه گروهى كه از تحويل مصاحف به مصحف واحد انديشناك شده بودند نزد عبد اللّه بن

مسعود رفتيم يكى از افراد گروه گفت: ما براى ديدار نيامده ايم بلكه اين خبر ما را ترسانيده است لذا به سراغ تو آمده ايم».

عبد اللّه گفت: «قرآن بر پيامبرتان- ص- از هفت در و بر هفت حرف نازل شده است، اگر چه كتاب قبل از قرآن از يك باب و بر يك حرف نازل مى گشت» «4» ابن اثير مى گويد: «اهل كوفه مصحف عثمان را پذيرفتند جز آن كه عده زيادى مصحف ابن (1) رك: فتح البارى، ج 9 ص 36.

(2) منابع آن قبلا ذكر شد تكرار نمى كنيم.

(3) رك: فتح البارى، ج 9، ص 16. منابع اين سخن را در بخش دوّم، فصل دوّم، فراز تأييد على- ع- از كار عثمان ذكر كرده ايم كه در آينده خواهد آمد. و در جاى ديگر گفته ايم: تأييد كسى در كارى به معناى تأييد وى در همه كارها نيست. بلكه اين دفاع امام نشان مى دهد هم و غم امام اعلاء كلمه اسلام بوده است و بس و هيچ مصلحت شخصى يا گروهى را مقدم بر اين هدف مقدس قرار نمى داده است.

(4) مسند احمد، ج 1، ص 445 و مشكل الآثار، ج 4، ص 182.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 93

مسعود را نگهداشته به قراءت وى ادامه دادند» «1».

از اين منقولات استفاده مى شود كه: عمل عثمان مورد نگرانى عده زيادى واقع شد.

و انتقادات زيادى را به سوى او سرازير كرد. و امير المؤمنين (ع) بود كه از اين عمل عثمان حمايت كرد و جمع آورى مصحف را مورد تأييد قرار داد. امّا ابن مسعود از مخالفين مصحف عثمان استقبال مى كند و با جواب تشويق آميز خود آنان را

در مخالفتشان استوارتر مى كند! ابن مسعود عثمان را تخطئه كرده مى گويد: قراءت واحد توسط عثمان با حقيقت قرآن كه نزول از هفت باب و بر هفت حرف است مغايرت دارد اما اين مخالفت مؤثر واقع نشد بخصوص پس از حمايت امير المؤمنين (ع) از اين كار. و مصحف عثمان به تدريج جاى خود را در ميان بلاد گشود و مردم به قراءت آن روى آوردند.

و كم كم جاى طبيعى خود را به دست آورد. و قرآنهاى ديگرى كه ادعيه يا تفسير در حاشيه داشتند يا مختلف در ترتيب بودند- به ترتيب از عرصه خارج گشتند. و فقط نامشان باقى ماند و وعده خداوند تحقق يافت كه: قرآن را از هر نوع دخالت و تطاولى حفظ مى كند كه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

حجّاج و گسترش قراءت عثمان

از جمله عوامل گسترش و تثبيت مصحف عثمان، فعاليت اختاپوس اموى حجاج بن يوسف ثقفى است. حجاج از آغاز حكمرانى در عراق و به قدرت رسيدن در كوفه تلاش گسترده اى جهت تثبيت مصحف عثمان و نابودى قراءت ابن مسعود بكار برد كه خلاصه بيان اسكافى در اين باره چنين است:

آنچه در تحكيم مصحف عثمان و نابودى قراءت ابن مسعود، نقش بسزايى داشت آن بود كه حجاج مردم را وادار به اخذ قراءت عثمان و ترك قراءت ابن مسعود و ابى بن كعب كرد. وى مردم را به اجبار بدين قراءت واداشت. حجاج پس از بيست سال امارت درگذشت.

و مردم چنان به قراءت عثمان خو گرفته بودند كه قراءت ديگرى را نمى شناختند. و اين قراءت با خون و گوشت آنها عجين شده بود. و اگر قراءت ديگرى بر ايشان خوانده مى شد

با استهجان و استكراه مردم روبرو مى شد و اين بخاطر طول جهالت و الفت با (1) الكامل، ج 3، ص 112.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 94

قراءت عثمان بود «1».

«حجاج» كار را به حدى رسانده بود كه به وقاحت مى گفت: از عبد هذيل (يعنى ابن مسعود) تعجب مى كنم! فكر مى كند كه قرآن خداوند را مى خواند به خدا قسم آنچه را او مى خواند رجزى از رجزهاى اعراب است. و به خدا سوگند اگر بر عبد هذيل دست مى يافتم گردنش را مى زدم. و اگر قراءت او را در مصحف ببينم آن را پاك مى كنم حتى اگر هم شده با دنده خوك باشد «2».

اوّلين نامگذار و جمع آورنده قرآن

روايات اهل سنت مى گويند: اوّلين كسى كه قرآن را جمع آورى كرد و آن را از پراكندگى نجات داد ابو بكر بود «3» و پيش از آن متفرق بود. «4» در مورد اوّلين نامگذارى هم مى گويند: اوّلين كسى كه پس از جمع آورى قرآن (مصحف)، آن را مصحف ناميد ابو بكر بود. در اين باره روايت زير را نقل مى كنند:

ابو بكر بعد از جمع آورى قرآن به اصحابش گفت: براى اين مصحف نامى پيدا كنيد و يا آن را نامگذارى نماييد عده اى گفتند: نام اين مصحف را «انجيل» بگذاريد. اين نام، پذيرفته نشد. و اصحاب آن را مكروه داشتند. عده ديگرى گفتند: نامش را «سفر» بگذاريد. اين نام را هم به دليل داشتن ريشه يهودى، مكروه دانسته و نپذيرفتند.

ابن مسعود گفت: حبشى ها كتابى دارند كه آن را «مصحف» مى نامند. اين نام (1) رك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى، حنفى، ج 13، ص 223.

(2) مستدرك حاكم، ج 3، ص 656

و تلخيص مستدرك ذهبى، در همان صفحه، تهذيب تاريخ- دمشق، ج 4، ص 69. الغدير، ج 10، ص 51 به نقل از: مستدرك، تهذيب، البداية و النهايه، ج 9، ص 128. به نقل از: ابى داوود و ابن ابى خيثمه.

(3) رك: محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 433. فتح البارى، ج 9، ص 13. تاريخ الخلفاء، ص 77. مباحث فى علوم القرآن، ص 128 و 133. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 125. الاتقان، ج 1، ص 59 به نقل از: مغازى ابن عقبه. البرهان زركشى، ج 1، ص 235 به نقل از: بيهقى و مآثر الانافة، ج 1، ص 85 و 86.

(4) مآثر الانافة، ج 1، ص 85 و 86. مباحث فى علوم القرآن، ص 128 و 133 و بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 125 و غيره.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 95

پذيرفته گشت و «مصحف»، «مصحف» ناميده شد «1». «سيوطى» هم ابو بكر را اولين نامگذار و جمع آورى كننده قرآن مى داند «2».

و در روايت ديگرى: اوّلين كسى كه قرآن را بين دو لوح قرار داد ابو بكر بود «3». بعضى از روايات هم مى گويند: عمر بن خطاب اوّلين كسى بود كه مصحف را جمع آورى كرد «4» و نافع بن ظريب اين كار را براى عمر بن خطاب انجام داد «5». و به نظر ابن سعد عمر اوّلين كسى است كه قرآن را در يك «صحف» جمع آورد «6» كه بدل «مصحف» صحف آمده و شايد اين از اشتباهات نساخ باشد. اگر اين سخن ناظر به اين قول نباشد كه: عمر قرآن را در يك

صحيفه گردآورى كرد. و قبلا بيان نموديم.

قبل از مناقشه در گفته هاى بالا به دو نكته اشاره مى كنيم:

نكته اوّل: اوّلين جمع آورى كننده بودن عمر با اوّلين جمع آورى كننده بودن ابو بكر، منافاتى ندارد؛ زيرا كه ابو بكر به زيد دستور جمع آورى قرآن را داد، و قبل از پايان كار درگذشت. و عمر كار او را دنبال كرد. بنابراين اقدام نخست را هم مى توان به ابو بكر نسبت داد و هم به عمر اما اين نسبت دادن به عمر و ابو بكر، با روايت زير متعارض است:

«عمر» شروع به جمع آورى قرآن كرد اما قبل از به پايان رساندن كار كشته شد و هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد كار ناتمام عمر را به پايان رساند. اين روايت سپس داستان پيدا شدن آياتى چند نزد «ذو الشهادتين» را در زمان عثمان نقل مى كند (نه در (1) البرهان زركشى، ج 1، ص 281 و 282، محاضرة الاوائل، ص 35. الاتقان، ج 1، ص 58 به نقل از:

ابن اشته. تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 172 و 173 و التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 246 به نقل از:

الاتقان و المصاحف سجستانى، ص 11- 14.

(2) تاريخ الخلفاء، ص 77، و مآثر الانافة، ص 85 و 86.

(3) تاريخ الخلفاء، ص 77، به نقل از: ابى يعلى، طبقات ابن سعد، ط صادر، ج 3، ص 93.

و تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 316 به نقل از الاتقان.

(4) الاتقان، ج 1، ص 58 به نقل از: ابى داوود، كنز العمال، ج 2، ص 363 به نقل از: ابى داوود در المصاحف. محاضرات الادباء، ج 2،

جزء 4، ص 433. و فتح البارى، ج 9، ص 10. التراتيب الاداريه، ج 2، ص 283 و تاريخ القرآن الصغير، ص 87. به نقل از: المصاحف، ص 10 و به نقل از: الاتقان.

(5) الطبقات الكبرى، ج 3، ص 283.

(6) الاشتقاق، ص 89.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 96

زمان عمر) «1».

نكته دوّم: عبد الرحمان بن مهدى نقل مى كند: «عثمان داراى دو خصلت بود كه ابو بكر و عمر از اين دو خصلت بى بهره بودند: الف- از خود پايدارى نشان داد تا كشته گرديد. ب- مردم را بر يك «مصحف» جمع كرد ...» «2».

عده اى از اين سخن دچار توهم شده پنداشته اند عثمان اوّلين كسى است كه قرآن را جمع كرده است ليكن اين توهم باطل است و مصحف، قبل از خلافت عثمان وجود داشته است. ولى مردم در قراءت قرآن اختلاف داشته اند. و عثمان، مردم را بر مصحف قراءت واحدى از قرآن جمع كرد. بنابراين عثمان اوّلين جمع آورنده قرآن نيست. بلكه اوّلين كسى است كه قراءت واحد را جايگزين تعدد قراآت كرد.

مناقشه اى در گفته هاى قبل

ابو بكر يا عمر را نمى توان اوّلين كسى دانست كه قرآن را جمع آورى كرد يا نامگذارى نمود. زيرا:

اوّلا: زبان حبشى عربى نيست در حالى كه واژه «مصحف» عربى اصيل است.

ثانيا: چرا در نامگذارى قرآن دچار حيرت شدند؟ آيا خداوند اين كتاب را قرآن- در مقابل انجيل و تورات- نناميده بود؟ يا آن را «فرقان» نام ننهاده بود؟ و همچنين آيا خداوند آن را كتاب ... نام نگذاشته بود؟! ثالثا: قبلا ثابت كرديم كه مصحف، در زمان پيامبر اكرم- ص- وجود داشته است چرا در زمان آن حضرت- ص- در

نامگذارى قرآن دچار حيرت نشدند! و باز قبلا گفتيم كه كلمه «مصحف» بارها در سخن پيامبر اكرم- ص- به كار رفته است و ما حدود سيزده موضع را بيان نموديم. تسميه ما بين الدفتين به مصحف در زمان خود پيامبر اكرم- ص- مى باشد.

رابعا: آبيارى- پس از آنكه تسميه قرآن را به مصحف از مردم و بعد از جمع قرآن دانسته است (و ما به ادله اى كه گذشت موافق وى نمى باشيم)- مى گويد: «روايات (1) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 136.

(2) كنز العمال، ج 2، ص 368. به نقل از: ابى داوود. ابى الشيخ در السنّه، ابن عساكر و حلية الاولياء.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 97

مى گويند: عثمان پس از كتابت مصحف در صدد نامگذارى آن برآمد و نهايتا نام مصحف را برگزيد. جز اين كه اين سخن نادرست است. چون كه مصاحف متعددى قبل از جمع عثمان موجود بودند مانند: مصحف على- ع- مصحف ابى مصحف ابن مسعود و مصحف ابن عباس «1»».

احتمالا «آبيارى» بين روايت مربوط به ابو بكر و عثمان خلط كرده است. سخن و ادعاى وى هم مورد نظر است و محل مناقشه مى باشد؛ زيرا وجود مصاحف در زمان قبل از خلافت عثمان، دليل بر ناميدن قرآن به مصحف نمى شود.

خامسا: اين روايت مى خواهد تأكيد كند كه: قرآن پس از وفات پيامبر اكرم- ص- جمع آورى شد. و ما قبلا بطلان اين ادعا را دانستيم. و روشن شد كه قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- به صورت مجموعه منضبط و مشخصى درآمده بود كه از روى آن تلاوت مى شد و آن را ختم مى كردند و كاتبان مخصوصى داشت كه در حضور

حضرت، قرآن را جمع مى كردند، مى نوشتند و مردم به آنان «كتّاب الوحى» مى گفتند: به اضافه آن كه جمع كثيرى از صحابه براى خود مصاحفى- حسب الامكان- ناقص يا كامل داشتند.

سادسا: ابن سعد به نقل از ابن سيرين مى گويد: «ابو بكر درگذشت و عمر كشته شد اما هنوز قرآن را جمع نكرده بودند ... «2»» شايد منظور جمع تمام قرآن باشد پس چگونه گفته مى شود قرآن را جمع كرد و در نامگذارى آن دچار حيرت شد؟!

مصحف ابو بكر چه امتيازاتى داشت؟

عده اى در صدد برآمده اند كه بگويند مصحف ابا بكر امتيازاتى دارد كه مى شود بر آن اطمينان كرد ولى مصاحف ديگر صحابه اين چنين نيست مثلا ادعا مى كنند: ابو بكر اوّلين شخصى بود كه قرآن را بر هفت حرف جمع كرد. و ابو بكر در اين زمينه دقت نظر را به منتهاى درجه رسانده بود. اما مصاحف ديگران مانند مصحف على- ع- ابى بن كعب و ابن مسعود از اين امتياز برخوردار نبودند و از نظر دقت، ترتيب آيات مجمع عليها، جمع و (1) تاريخ القرآن، ص 101.

(2) طبقات ابن سعد، ط صادر، ج 3، ص 211 و 294 (به ترتيب صفحه). و تاريخ الخلفاء، ص 44. در باره ابو بكر به نقل از: ابى داوود به نقل از شعبى.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 98

اكتفا به آيات غير منسوخ التلاوة به پاى مصحف ابو بكر نمى رسيدند «1» ليكن اين ادعا نه مقبول است و نه قابل فهم به دلايل زير:

1- ما معناى هفت حرف «سبعة احرف» را اساسا نمى فهميم. و ثابت كرديم كه حديث نزول قرآن بر هفت حرف درست نيست و معتقديم قرآن به حرف واحد از

نزد واحد قيوم، فرود آمده است. براى اين بحث فصل مستقلى باز كرده ايم كه خواهد آمد.

2- جاى اين سؤال از «قطّان» و ديگرانى مانند اوست كه چه كسى به او گفته است مصحف خليفه مشتمل بر حروف هفتگانه بوده است اما مصاحف ديگران از اين امتياز بى بهره مانده است؟ حال منظور از هفت حرف هر چه مى خواهد باشد! ...

و باز چه كسى گفته است مصحف «ابو بكر» از دقت، ترتيب، آيات مجمع عليها، جمع، و آيات غير منسوخ التلاوة در نهايت استقصاء بوده است؟ اما مصاحف ديگران اين درجه از دقت و جمع و استقصاء را نداشته است؟

در اين جا ما بعيد نمى دانيم كه بگوييم: آنچه را به ابى ابن كعب درباره سوره «الحفد» و «الخلع» و ديگر سور نسبت داده شده است- بعدا بحث از اين سور خواهد آمد- براى بى ارزش كردن مصاحف ديگران و بالا بردن ارزش مصحف زيد بوده است كه البته ناكام ماند و توضيح آن خواهد آمد.

3- چرا به مصحف پيامبر- ص- اعتماد نكردند چون كه حتما مصحف پيامبر- ص- هم مشتمل بر حروف سبعه (به فرض صحت) بوده است؟ آيا معقول است كه مصحف ابو بكر مشتمل بر حروف سبعه باشد اما مصحف پيامبر- ص- از اين امتياز بى نصيب باشد؟.

4- آخرين سخن آن كه قبلا سخن «ابن سيرين» را نقل كرديم: ابو بكر و عمر مردند اما موفق به جمع كردن قرآن نگشتند.

سازش ناموفق و غير مقبول

«زركشى» مى گويد: «قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- همين تأليف و جمع فعلى را داشت تنها فرقى كه داشت آن بود كه در يك مصحف گرد آورى نشده بود. چون بعضى آيات دچار نسخ مى شد ...»

«2». باز مى گويد: «... از زيد براى ما نقل است كه: تأليف (1) رك: مباحث فى علوم القرآن قطان، ص 128 و 133. و بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 125.

(2) البرهان زركشى، ج 1، ص 235.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 99

در زمان پيامبر اكرم- ص- بوده است: و جمع در يك مصحف در زمان ابو بكر بود و تعيين يكى از ميان ديگر مصاحف در زمان عثمان صورت گرفته است ... «1»» از «حارث محاسبى» در كتاب «فهم السنن» نقل است كه:

«كتابت قرآن امر جديدى نيست و پيامبر- ص- دستور به كتابت قرآن داده بود ليكن قرآن بر پوست، استخوان و قطعات متفرق نوشته مى شد تا آن كه ابو بكر دستور داد اين نوشته هاى متفرق را يكجا گرد آورند آيات متفرق قرآن در خانه رسول اللّه- ص- به صورت اوراق پراكنده، به دست آمد و ابو بكر دستور داد آن را با ريسمان بهم پيوند زنند تا چيزى از قرآن ضايع نگردد ... «2»».

شايد محاسبى سخن خود را از روايت زهرى گرفته است كه مى گويد: «پيامبر- ص- وفات يافت در حالى كه قرآن بر پوست درخت خرما، استخوان و غيره بود «3»» بهر حال، ما بيان بالا را معقول ندانسته و نمى پذيريم به دلايل زير:

اوّلا: اگر منظور زركشى از اينكه «جمع و تأليف در زمان پيامبر- ص- صورت گرفت و جمع در يك مصحف، در زمان ابو بكر» اين باشد كه تأليف نخست در دلها بود و بعد در يك مصحف گرد آمد، همچنان كه از اين سخن وى پيداست خداوند اين قرآن را در دلها حفظ كرد تا

زمان نسخ سپرى گشت «4». اين تعيين در زبان عربى معهود نيست كه بگويند:

قرآن را جمع كرديم و در دلهايمان آن را تأليف كرديم.

و اگر منظور آن باشد كه: قرآن بر پوست و سنگ و استخوان فك و شانه نوشته شده بود و متفرق بود و در زمان ابو بكر اين آيات متفرق جمع شد در اين صورت سخن وى منافى بيان زيد است كه در عهد رسول اكرم- ص- قرآن را از قطعات و رقاع تأليف مى كردند. مگر اين كه بگوييم: آنچه در زمان ابو بكر صورت گرفت تجليد كتاب يا افزايش نسخ و استنساخ نسخ ديگر باشد از نسخه منحصر بفردى كه مؤلف و مجموع بود و هيچ كاستى نداشت. ليكن اين تعبير در زبان عرب معهود نيست كه بگويند: (1) طبقات ابن سعد ج 3. البرهان، ج 1، ص 235.

(2) الاتقان، ج 1، ص 58. البرهان زركشى، ج 1، ص 238. مناهل العرفان، ج 1، ص 242 و بحوث فى تاريخ القرآن و علومه ص 133.

(3) الفائق، ج 2، ص 431.

(4) البرهان، ج 1، ص 235.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 100

«جمع الكتاب» و منظورشان استنساخ باشد.

ثانيا: قبلا بيان كرديم قرآن به صورت مصاحف در زمان پيامبر اكرم- ص- نوشته شده بود و در اختيار صحابه قرار داشت. و پيامبر اكرم- ص- اصحاب را تشويق به قراءت از روى مصحف مى كرد. و احكامى براى اين قراءت و مصاحف بيان كرده بود از جمله:

حرمت نجس كردن قرآن، عدم اجازه سفر با قرآن به سرزمين دشمن و عدم جواز پاك كردن آيات با پا ...

ثالثا: مورخين تصريح كرده اند كه:

پيامبر اكرم- ص- كاتبان مخصوصى داشت كه معاهدات، بدهيها، تعيين مقدار خرما و غيره را ثبت مى كردند همچنين پيامبر دستور داده بود هر كسى مسلمان مى شود نامش ثبت شود. لذا حذيفه يكهزار پانصد تن را- قبل از سال حديبيه- احصاء كرده بود. و باز ديوان تعيين سپاهيان و كسانى كه بايستى به جنگها بروند به وجود آمده بود و اين كارها تماما ثبت مى شد «1».

حال آيا تمام اين آمارها، و معاهدات مكتوب به شكل پراكنده اى بود و بر پوست و استخوان و امثال آن متفرق بود؟ يا آن كه به شكلى بود كه به راحتى مى توان به آن در صورت لزوم دست يافت؟

رابعا: نكته اى كه نبايد فراموش كرد آن است كه: زركشى به تبعيت از حاكم «2» عقيده دارد؛ قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- جمع آورى شده است و اين مطلب را گاهى مقيد به بعضى مى كند «3» و گاهى به صورت مطلق بيان مى كند «4». خود زركشى در جاهاى مختلف كتابش كلام خودش را نقض مى كند «5».

خامسا: روايات اهل سنت در جاى ديگر مى گويند: على- عليه السلام- مصحفى را كه در زمان پيامبر اكرم- ص- نوشته بود براى خليفه و ديگران آورد اما نپذيرفتند. مجددا به اين مطلب خواهيم پرداخت. (1) منابع اين مطلب را در كتاب ما ببينيد: السوق فى ظل الدولة الاسلامية، ص 68.

(2) رك: مستدرك حاكم، ج 2، ص 229 در اين جا مطلقا معتقد به جمع در زمان رسول اللّه- ص- مى شود و بدون تقييد به بعض و غير آن، مطلب مورد نظرش را بيان مى كند.

(3) البرهان زركشى، ج 1، ص 237.

(4) البرهان، ج 1، ص

238.

(5) رك: البرهان، ج 1، و بين اين صفحات مقايسه كنيد: 235، 237، 262 و 256.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 101

سادسا: اگر سخن محاسبى درست باشد جمع آورى قرآن توسط زيد از روى پوست، سنگ و سينه هاى مردم، نادرست خواهد بود زيرا نمى خواسته آنچه را در سينه مردمان است، با مجتمع مقابله كند. و اگر هم غرض مقابله بود؛ نيازى به شهادت دو شاهد يا يك شاهد با اعتبار دو شهادت نخواهد بود. زيرا كافى بود آيات مورد ادعا و ارائه شده ضمن مصحف پيامبر اكرم- ص- بوده باشد. و با همين مقابله حاصل مى شد.

توجيهات سست براى جمع آورى مجدد

براى توجيه جمع آورى مجدد قرآن در عهد خلفا، دلايل و عللى ارائه شده است زركشى و ديگران مى گويند:

«قرآن به همين تأليف فعلى و جمع در زمان رسول اكرم- ص- بود. فقط آن را در يك مصحف جمع نكرد تا مبادا بخاطر نسخ بعضى از آيات به اختلاف و اختلاط در دين منجر گردد. پس خداى تعالى قرآن را در قلوب مؤمنين تا انقضاى دوره نسخ حفظ كرد. و سپس خلفا موفق به جمع قرآن در يك مصحف گشتند. «1»

و باز زركشى مى گويد: سخن زيد كه قرآن را از پوست، استخوان و سينه هاى مردم جمع آوردم اين توهم را به وجود آورده است كه قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- جمع آورى نشده بوده و حال اين كه بعضى مى گويند: اين سخن كه ابى بن كعب و زيد بودند كه قرآن را جمع كردند، سخن نادرستى است و مطلب چنان نيست. بلكه از كسانى كه قرآن را گرد آورده بودند خواسته شد كه قرآنشان را بياورند

تا بر قرآن مجتمع عرضه شود تا همه از آنچه جمع شده آگاه شوند و اين كار در محضر همه صورت گيرد و هيچ كس از آنانى كه مقدارى از قرآن پيش اوست از جمع قرآن غايب نباشد تا چيزى از آيات از دست نرود و در نتيجه كسى در قرآن گردآورى شده شك نكند «2».

سخن فوق احتياجى به ابطال ندارد. و قبلا معيار و مبناى كلى بحث مشخص شده است. ليكن به بعضى از موارد مذكور در صفحات- بعد مجددا اشاره اى مى كنيم: (1) البرهان زركشى، ج 1، ص 235 و 262، مباحث فى علوم القرآن قطان ص 124 و 125 به نقل از:

اتقان و البرهان. الاتقان، ج 1، ص 157 به نقل از: خطابى و فتح البارى، ج 9 ص 10.

(2) البرهان، ج 1، ص 238.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 102

اوّلا: در فصلى كه به نسخ تلاوت اختصاص داديم، ثابت كرده ايم كه آيات منسوخ التلاوه اساسا غلط و نادرست است، و مواردى كه به عنوان شاهد مثال آورده مى شوند توانايى اثبات مطلوب را ندارند.

ثانيا: يكى از صاحب نظران درباره ادعاى آيات منسوخ التلاوه مى گويد:

«... به فرض صحت ادعاى آيات منسوخ التلاوه اين اشكال بر حفاظ قرآن پيشتر وارد است. و فراموش كردن ما فى الصدور مشكلتر است «1»».

ثالثا: پس از آن كه ثابت شد قرآن توسط پيامبر اكرم- ص- كتابت و مرتب شد، هر كس مى دانست مرجع و معيار، همان قرآن پيامبر اكرم- ص- است و نيازى به مقابله با مصاحف ديگر ندارد. و ادعاى زركشى كه هدف از جمع جديد قرآن را مقابله بين قرآن متفرق و مجتمع مى دانست

تا كسى در ياد داشت مصحف شك نكند اين توجيه مشكل اعاده جمع را حل نمى كند.

رابعا: همين روايات مى گويند: بهترين قراءت از «ابى» است و پيامبر- ص- به مردم دستور داد قرآن را از چهار تن اخذ كنند: ابن مسعود، ابى، سالم و معاذ. و باز پيامبر فرمود: هر كس قرآن را تازه- همچنان كه نازل شد- بخواهد آن را از ابن مسعود اخذ كند.

و ديگر موارد مذكور قبلى.

با اين اعترافات ديگر نيازى به جمع قرآن توسط زيد و يا رجوع به پوست استخوان و سينه مردم و غيره نيست بلكه بر زيد و ديگران بود كه براى جمع قرآن به اينها رجوع كند.

راز پشت پرده جمع آورى قرآن توسط زيد

با تمام دلايلى كه براى تدوين و تأليف قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- اقامه شد. ما منكر جمع آورى قرآن توسط «زيد» و شكل آن نيستيم. و معتقديم اين كار هم توسط زيد و به دستور ابو بكر صورت گرفته است. بلكه مى گوئيم: جمع آورى قرآن توسط زيد براى اوّلين بار صورت نگرفت. و انگيزه خدمت به دين و مردم هم نداشت.

و در زمان پيامبر- ص- مصاحف متعددى توسط صحابه- به دستور پيامبر- ص- يا به صورت خود خواسته- به صورت كامل يا ناقص نوشته شده بود. و صحابه آيات نازله را (1) تاريخ القرآن الصغير، ص 85.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 103

تدريجا جمع آورى مى كردند «1». و خود پيامبر هم كاتبان مخصوصى داشت كه قرآن را مى نوشتند و از رقاع جمع آورى مى كردند يا آن كه آيات را بر آنان املاء مى كرد. و آنان مى نوشتند. و تفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ آيات را پيامبر- ص-

براى آنان روشن مى كرد.

تمام اين مسائل درباره حضرت على- ع- صادق بود و رفتار پيامبر- ص- با حضرت چنين بود ليكن از شواهد بر مى آيد، ابو بكر نسخه كاملى از قرآن نداشته است- ابن سيرين به اين مطلب تصريح مى كند و بيانش گذشت لذا از زيد مى خواهد اين كار را براى او انجام دهد.

و باز روشن مى شود كه خود زيد هم نسخه كاملى تا آن هنگام نداشته است روايات قبلى هم زيد را از جمع آورندگان قرآن در زمان پيامبر نمى شمارد. مثلا روايت محمد بن كعب قرظى و ديگر روايات.

و شايد به دليل رقابت پنهان ميان اصحاب، زيد از پذيرش مصاحف كامل و از استنساخ از روى اين مصاحف خوددارى كرد. و سراغ مصاحف كسانى مانند: ابى، ابن مسعود، على و معاذ- كه پيامبر دستور رجوع به آنها را داده بود- نرفت و به سراغ پوست و استخوان و قطعاتى كه آيات بر آنها مكتوب بودند رفت.

و با كمك آيات حفظ شده در سينه خود مردم براى ابو بكر يك مصحف شخصى تهيه كرد. اين مصحف كه به شكل صحف و اوراق بود نزد ابو بكر بعد عمر و سپس نزد حفصه «2» ماند. و از آن نسخه جديدى تهيه نشد تا به مكه و شهرهاى ديگرى فرستاده شود نه در زمان ابو بكر و نه در زمان عمر؛ و اين نسخه واحد تا مدتى از خلافت عثمان ادامه يافت «3». اگر چه در روايت ديگرى مى بينيم «كتّاب» اين نسخه را در مصاحف متعددى، در خلافت ابو بكر استنساخ كردند «4». (1) بحوث في تاريخ القرآن و علومه، ص 124 به نقل از: اعجاز القرآن

رافعى، ص 36.

(2) تاريخ القرآن الصغير، ص 86 و 87. به نقل از: مستدرك حاكم. الاتقان، ج 1، ص 165 و به نقل از:

المصاحف ابن ابى داوود، ص 19، 21 و 23 و 24 و 25. تاريخ واسط، ص 251. تهذيب تاريخ دمشق، ج 5 ص 447. فتح البارى، ج 9 ص 13. صحيح بخارى، ج 3 ص 145. الفهرست ابن نديم، ص 27 و تاريخ الخلفاء، ص 77.

(3) تاريخ القرآن الصغير، ص 86 و 87 و همين را از كتاب درّاز نقل مى كند: مدخل الى قرآن الكريم، ص 38.

(4) رك: مسند احمد، ج 5 ص 134.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 104

و در روايت ديگرى: ابو بكر و عمر درگذشتند و قرآن را جمع نكردند ...

و باز روايت ديگرى مى گويد: زيد قرآن را در پوست خرما و سنگ نوشت بعدها عمر آنها را در يك صحيفه گرد آورد كه قبلا به تفصيل بيان كرديم.

«ابن شهاب» مى گويد: ابو بكر قرآن را در قرطاسهايى گرد آورده بود و از زيد درخواست كرد در اين مكتوب بنگرد «زيد بن ثابت» ابا ورزيد ناچار از عمر درخواست كرد كه زيد را به اين كار وادارد بعد زيد اين كار را انجام داد «1». و اين مؤيد نظر ماست كه: ابو بكر مى خواست نسخه خود را كامل كند. و يك مصحف شخصى داشته باشد. و براى انجام اين مقصود از زيد كمك گرفت. زيد هم با كمك آيات متفرق و مكتوب بر پوست و استخوان و روايات شفاهى مردمان و محفوظات آنها اين كار را به انجام رساند و به خاطر رقابت پنهان ميان

آنها از مراجعه به نسخه هاى كامل اصحاب خوددارى كرد.

سياست هوشيارانه

بعدها انصار، دوستان و پيروان هوى و هوس در صدد برآمدند از اين كار خليفه يك استفاده سياسى و تبليغى كنند. و اين كار مستلزم انجام كارهايى بود كه نتيجه آن در تيرگى قرار دادن روايات جمع آورى قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- و روايات قراءت از روى مصحف بود. آنها همچنين حتى رواياتى را كه صريح در بودن مصاحف صحابه مى كرد، از ميان برداشته، و بهر حال هر روايتى كه به نحوى جلو اجراى كامل اين سياست را مى گرفت از صحنه، خارج كردند و به نحوى تضعيف كردند.

سپس ادعاى جديدى مطرح شد اساسا قرآن توسط خليفه اوّل- يا خليفه دوم- به صورت كامل تدوين شد. و به دست اينان بود كه قرآن به صورت يك مصحف مجموع درآمد. اين ادعا را تمام كسانى كه اين ميان سود مى بردند و همفكران و هم نظران سياسى آنها اشاعه دادند. و در صدد تأويل و يا حتى دور كردن هر روايتى برآمدند كه در انديشه جديد ترديدى ايجاد مى كرد. و به همين جهت رواياتى ساختند كه در مصاحف بزرگان صحابه طعن و نقصى وارد كنند كه مقدارى از اين روايات را قبلا ذكر كرديم. (1) مشكل الآثار، ج 3، ص 4 و ج 4، ص 192. البيان خوئى، ص 242 به نقل از: منابع متعدد و تاريخ القرآن الصغير، ص 87.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 105

و اگر هم از مسأله بالا چشم پوشى كنيم شواهدى داريم كه: انگيزه خلفا از جمع كردن قرآن، جمع مردم بر مصحفى بوده كه تأويل، تفسير، شأن نزول و غيره

را نداشته باشد براى حفظ مصلحت هيأت حاكمه چون كه بعضى از اين مصاحف داراى تفسير و شأن نزول با منافع هيأت حاكمه مغاير بوده است.

«زركشى» درباره عثمان مى گويد: «... علت اين كه قرآن را بدون تأويل، تفسير، تقديم و تأخير و آيات منسوخ التلاوة، به عنوان مصحف قرار دادند و آن را از هر افزايشى زدودند و رسم الخط مشخصى براى مصحف قرار دادند آن بود كه بعدها كسى دچار شبهه و فساد نشود «1»».

«عامر شعبى» هم در اين باره مى گويد: «مردى مصحفى نوشته بود كه در كنار هر آيه، تفسير آن مكتوب بود. عمر مصحف را خواست و آن را با «مقراض» قطعه قطعه كرد «2»».

مصحف امام على- ع- را هم به دليل داشتن تأويل تنزيل و ديگر مسائلى كه به ضرر هيأت حاكمه بود نپذيرفتند. اين ماجرا معروف است و ما باز هم به آن خواهيم پرداخت.

خط سياسى زيد بن ثابت

اما اين كه بر نقش زيد در جمع آورى قرآن، تأكيد مى شود به دلايل زير است:

«زيد» عثمانى بود، و از خط ولايت امير المؤمنين على- عليه الصلاة و السلام- خارج بود همچنين زيد در «سقيفه» موضعى عليه انصار داشت. و مهاجرين را تأييد مى كرد.

ابو بكر هم اين موضع زيد را مورد تشويق قرار داد و زيد را ستود «3» باز زيد از جمله كسانى بود كه با على- عليه السلام- بيعت نكرد «4». و زيد عثمانى بود. و در هيچيك از جنگهاى على با وى نبود «5». على عليه السلام- هم عطاى هر كه را در جنگهاى امام شركت (1) البرهان، ج 1، ص 235 و 236.

(2) كنز العمال، ج 2،

ص 204 به نقل از: ابى شيبه.

(3) رك: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 433. مسند احمد، ج 5، ص 186. تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 449. و التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 244. به نقل از: تهذيب.

(4) رك: تاريخ الامم و الملوك، ط دار المعارف، ج 4، ص 430 و 431 و الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 191.

(5) اسد الغابه، ج 2، ص 22 الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 1، ص 554. قاموس الرجال، ج 4، ص 239 و تنقيح المقال، ج 1، ص 462.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 106

نمى كرد قطع كرد و آنان را به منزله اعراب از مسلمين قرار داد «1». و زيد از هواداران عثمان بود و مردم را تشويق به سب امير المؤمنين (ع) مى كرد «2». و عثمان «زيد بن ثابت» را دوست مى داشت «3». همچنين زيد يكى از چهار تنى بود كه تنها از ميان صحابه آنان بودند كه به او وفادار بوده، و وى را يارى كردند «4».

از گفتار بلاذرى بر مى آيد كه: زيد يكى از مهاجمين به خانه فاطمه زهرا پس از وفات پيامبر اكرم- صلّى اللّه عليه و آله و سلم- بوده است «5». زيد از طرف عثمان بر امور قضا «6»، بيت المال و ديوان، مستولى بود «7» و در نبود عثمان جانشين وى در مدينه بود «8». وى همچنان از عثمان دفاع مى كرد تا آن كه به حرف او عده اى انصار از موضعگيرى عليه عثمان دست برداشتند «9». در اين باره زيد به انصار گفت:

«شما پيامبر خدا- ص- را يارى كرديد و انصار خدا

گشتيد، خليفه رسول را هم يارى كنيد تا بار ديگر انصار خداوند باشيد. حجاج بن غزية گفت: به خدا! اگر اين ماده گاو عربده كش را مى شناختى اين سخن را نمى گفتى ...

و در روايت ديگرى است كه: سهل بن حنيف در پاسخ زيد گفت: اى زيد! آيا عثمان تو را از نخلهاى كوچك (عضدان جمع عضيده) مدينه سير كرده است؟ «عضيده» درخت نخل كوچك است كه ميوه اش در دسترس باشد «10». فرزندان عمرو بن عوف بر (1) دعائم الاسلام، ج 1، ص 391 و 392.

(2) سفينة البحار، ج 1، ص 575.

(3) الاستيعاب در حاشيه الاصابة، ج 1، ص 554.

(4) انساب الاشراف، ج 5، ص 60، الغدير، ج 9 ص 159 و 160 به نقل از: طبرى، ج 5، ص 97. و به نقل از: تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 391 و به نقل از: تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 168.

(5) انساب الاشراف (بخش سيرا النبي- ص-)، ج 1 ص 375.

(6) الكامل ابن اثير، ج 3، ص 187.

(7) رك: الكامل ابن اثير، ج 3، ص 191، اسد الغابه، ج 2، ص 222. انساب الاشراف، ج 5، ص 58 و 88. الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 1، ص 553 و 554. التراتيب الادارية، ج 1، ص 120. تهذيب الاسماء ج 1، ص 201 و تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 430. (چاپ دار المعارف).

(8) منابع قبلى (به استثناى اوّلين منبع) البدايه و النهايه، ج 7، ص 347. شذرات الذهب، ج 1، ص 54.

و اسد الغابه، ج 2، ص 222.

(9) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 451.

(10) انساب الاشراف، ج 5، ص 90 و 78. الكامل ابن اثير، ج 3، ص 191 و تاريخ الامم و الملوك، ج 4،

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 107

عثمان تاختند- در حالى كه زيد از عثمان دفاع مى كرد.- يكى از شورش گران به زيد گفت:

چرا از عثمان دفاع نكنى؟! هيچ كس از خزرج به اندازه تو داراى نخل نيست.

زيد گفت: اين درختان را از دارايى خود خريدم. و امامان من، عمر و عثمان به من به اقطاع دادند.

آن مرد گفت: عمر به تو بيست هزار دينار داد.

زيد در پاسخ گفت: نه، اما عمر مرا جانشين خود در مدينه مى ساخت و به خدا در هر بازگشتى به من باغى از نخل به عنوان اقطاع مى داد «1» و جانشينى زيد در مدينه هنگام سفرهاى عمر معروف است «2». همچنين عثمان، زمانى به زيد يكصد هزار دينار- در يك بخشش- عطا كرد «3» ميراث زيد در حدى بود كه طلا و نقره هاى به ارث گذاشته شده با «تبر» خرد مى شد! و اموال و زمينهاى باقى مانده به صد هزار دينار تخمين زده شد «4».

زيد مورد توجه كامل عمر بود، وى علاوه بر جانشينى از طرف عمر در مدينه، اقطاع گرفتن باغهاى نخل، كاتب «5» عمر و قاضى وى بود و حقوق معينى هم دريافت مى داشت «6». در اين جا كافى است به عبارات ابن سعد و ابن عساكر توجه كنيد:

«عمر زيد را در هر سفر جانشين خودش قرار مى داد و كمتر سفرى بود كه زيد در آن به جانشينى انتخاب نشود همچنين عمر مردم را به شهرها فرستاده آنها را از فتواى به رأى منع مى كرد.

و زيد را نزد خود نگاه مى داشت. تا آن جا كه مى گويد: عمر مى گفت: ص 430. (چاپ دار المعارف).

(1) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 451 و 450 سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 434. و در حاشيه همان كتاب به نقل از: اخبار القضاة، ج 1، ص 108 و الاصابه، ج 1، ص 562.

(2) غير از منابع قبلى رك: تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 31. الاصابة، ج 1، ص 562. الاستيعاب، در حاشيه الاصابه، ج 1، ص 553 و 552 البداية و النهاية، ج 7، ص 347. شذرات الذهب، ج 1، ص 54، سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 427 و 434. تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 450. تهذيب الاسماء، ج 1، ص 201 و اسد الغابه، ج 2، ص 222.

(3) انساب الاشراف، ج 5، ص 38 و 52 و الغدير، ج 8، ص 292 و 286.

(4) الغدير، ج 8، ص 284. به نقل از: مروج الذهب، ج 1، ص 434.

(5) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 448. به امر كاتب بودن زيد در المعارف، ص 260 اشاره مى كند:

(6) طبقات ابن سعد، ج 2، بخش 2، ص 115 و 116. تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 451 تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 32. و سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 435.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 108

اهل بلد- مدينه- به زيد احتياج دارند به خاطر آنچه كه نزد وى يافت مى شود و وى براى مردم چيزهايى ميگويد كه نزد ديگران يافت نمى گردد «1» و عمر و عثمان هيچ كس را در قضاوت، افتا، فرائض و قراءت

بر زيد مقدم نمى داشتند «2» زيد همچنان در زمان معاويه صاحب ديوان مدينه بود.

«ابن قتيبه» درباره عبد الملك بن مروان- متولد سال 24 هجرى مى گويد: معاويه وى را جاى زيد بن ثابت بر ديوان منصوب كرد. در اين زمان عبد الملك شانزده ساله بود «3» عبد الملك بن مروان هم پيرو گفتار و عمل زيد بود «4» امّا پدر عبد الملك يعنى مروان آنقدر براى زيد احترام قائل بود كه روزى زيد را به مجلسى خواست، و در پس پرده، گروهى كاتب، پنهان كرد. مروان شروع به پرسش كرد و پاسخهاى زيد را كاتبان مى نوشتند، تا آن كه زيد متوجه آنان گرديده به مروان گفت: مرا معذور دار. آنچه مى گويم اجتهاد به رأى است «5» و يا مردم نزد وى آمدند و شروع به پرسش كردند هر چه زيد پاسخ مى داد پاسخها را مى نوشتند. پس از آن كه زيد را بر اين كارآگاه كردند گفت: چه بسا آنچه را گفته ام خطا باشد؛ زيرا من اجتهاد شخصى كرده ام و رأى خود را گفته ام «6».

با وجود اعتراف زيد به اجتهاد به رأى وى- كه مورد تأييد حكام بودند- چنان قبول عام يافته بودند كه سعيد بن مسيب مى گويد: «فتوايى از وى كه مورد عمل قرار نگرفته باشد نمى شناسم. و آراء وى در شرق و غرب مجمع عليها است» «7».

***

(1) رك: تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 450. طبقات ابن سعد، ج 2، بخش 2، ص 116 و 117.

كنز العمال، ج 16، ص 7. حياة الصحابه، ج 3، ص 218. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 434.

(2) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 450. طبقات

ابن سعد، ج 2، بخش 2، ص 115. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 32. كنز العمال، ج 16، ص 6 و سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 434.

(3) المعارف، ص 355.

(4) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 452.

(5) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 452، طبقات ابن سعد، ج 2، بخش 2، ص 116 و سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 438 و در حاشيه همان كتاب به نقل از: طبرانى.

(6) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 452.

(7) تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 451 و طبقات ابن سعد، ج 2، بخش 2، ص 116.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 109

نقص سخن رافعى

در فصل گذشته سخن رافعى را نقل كرديم كه: «اتفاق نظر است بر آن كه اوّلين كتّاب و كامل كنندگان قرآن كه قراآت آنها مبناى ديگر قراآت شده اين چهار تن مى باشند: على بن ابى طالب، ابى بن كعب، زيد بن ثابت و عبد اللّه بن مسعود».

واضح است كه اين سخن احتياج به دقت كافى دارد؛ زيرا اگر اين مطلب درست باشد زيد چرا بايد به سراغ آيات متفرق و صدور رجال برود؟ آن طور كه روايات پيرامون جمع آورى مصحف براى ابو بكر در اين باره مى گويند مگر اين كه مراد «رافعى» آن باشد كه اينها اصل است براى مصاحف ديگر، به استثناى مصحفى كه زيد، براى ابو بكر نوشت، و اين احتمال هم بعيد است. البته اين مطلب درباره ابى بن كعب صادق است كه مورخين مى گويند وى مصاحف را املاء مى كرد و زيد مى نوشت. در بخش مربوط به مصحف مكتوب توسط عثمان مجددا اين بحث

را دنبال خواهيم كرد.

اما سخن رافعى درباره على و ابن مسعود صدق نمى كند. بلى ممكن است گفته شود: كسانى كه مصحف را تدوين كردند به مصحف ابن مسعود تكيه داشتند به دليل زير:

بخارى از علقمه نقل مى كند: «بيست سوره از مفصلات كه آخر اين سوره ها سور «حواميم» است بر تأليف ابن مسعود بود «1»» اما اين دليل هم براى اثبات مطلوب كافى نيست زيرا:

اوّلا: شايد مراد از: «بر تأليف ابن مسعود» آن باشد كه اين مصحف موافق با مصحف ابن مسعود بوده است اگر چه بر مصحف ديگرى تأليف شده باشد.

ثانيا: مصحف موجود فعلى مخالف ترتيبى است كه در مصحف ابن مسعود نقل شده است حتى درباره بيست سوره ذكر شده. در اين باب مى توان به منابع ذيل صفحه مراجعه كرد «2». (1) صحيح بخارى، ج 3، ص 146.

(2) رك: الاتقان، ج 1، ص 64 و 62 و منابع ديگر كه قبلا درباره اختلاف مصاحف نقل كرديم.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 111

فصل سوم ترتيب و نزول آيات

سرآغاز:

در اين فصل به پاسخ سؤالهايى خواهيم پرداخت كه به ذهن خواننده خطور مى كند.

و ممكن است در ذهن وى خلجان ايجاد كند هر چند اين بحث مستقيما به موضوع اصلى بحث مربوط نباشد. البته ما قصد تحقيق كامل و استقصاى موضوعات را نداريم بلكه به اشاره اى اكتفا مى كنيم كه: «ما لا يدرك كله لا يترك كله». طى صفحات آتيه به پرسشها و پاسخ آنها خواهيم پرداخت.

نزول تدريجى قرآن سوره به دنبال سوره

خداوند متعال مى فرمايد: «و قرآنى كه آن را بخشها قرار داديم تا آن را بر مردم با مكث و به آرامى بخوانى. و قرآن را به تدريج نازل كرديم نازل كردنى «1»».

اين آيه نشان مى دهد كه قرآن به تدريج و قسمت قسمت بر پيامبر اكرم- ص- نازل گشت. و پيامبر هم به همين ترتيب آيات نازله را بر مردم قراءت كرد. و ابلاغ آيات الهى ساليان زيادى به طول انجاميد. و اين مطلب از نظر تاريخى هم ثابت است. نخست آياتى نازل مى گشت، و سپس آيات ديگرى مناسب مقام و موقعيت زمانى و نيازهاى مسلمانان فرود مى آمد. اما اين جا نكته اى را بايستى بدانيم: آيا اين آيات به صورت آشفته نازل گشت و بعدها هم به صورت آشفته جمع آورى گشت و اين آيه يا آيات مدنى در سور مكى و بالعكس، داخل شدند؟ و آيا آيات متقدم در متأخر و متأخر در (1) سوره اسراء، آيه 106.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 112

متقدم. كم يا زياد در يكديگر تداخل كردند يا آن كه قرآن، سوره، سوره نازل گشت و هر سوره جداگانه فرود آمد؟ و يا آن كه قرآن تدريجا نازل گشت و تدريجا هم مدون گشت؟

و

اساسا مطلب از چه قرار بوده است؟

جواب آن است كه: قسمت معظم قرآن، سوره سوره نازل شده است اين حكم شامل سوره هاى طولانى هم مى گردد مانند: انعام، مائده، توبه و غيره البته سوره بقره- و احيانا بعضى از سوره هاى طولانى تدريجا نازل شد. به اين شكل كه نخست بخش اوّل سوره در يك روز نازل گشت. و بخش ديگر در روز ديگرى فرود آمد تا پايان سوره و وقتى كه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نازل گشت روشن شد كه سوره قبلى پايان يافته است و سوره جديدى آغاز شده است.

اين مطلب را بعضى از روايات نقل شده از طريق عثمان، ابن عباس و سعيد بن جبير، تصريح مى كنند «1» اين دسته روايات از امام صادق- عليه السلام- هم روايت شده اند «2».

«قرطبى» به صحابه نسبت مى دهد كه آنها به وسيله نزول بسم اللّه الرحمن الرحيم (1) رك: الدر المنثور، ج 1، ص 7 و ج 3، ص 208. به نقل از: ابى داوود، البزار، دار قطنى در الافراد.

طبرانى، حاكم (آن را صحيح مى داند). بيهقى در المعرفة و شعب الايمان و سنن الايمان، و به نقل از:

ابى عبيد، واحدى، فتح البارى، ج 9، ص 39. تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 16. نيل الاوطار، ج 2، ص 228. مستدرك حاكم، ج 9، ص 231 و 232 (آن را با شرط شيخين صحيح مى داند)، تلخيص المستدرك ذهبى در حاشيه مستدرك اسباب النزول واحدى، ص 9 و 10 السنن الكبرى، ج 2، ص 42 و 43.

محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 433. الاتقان، ج 1، ص 78. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 56 و 57

و ص 55 به نقل از: بعضى افراد بالا. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 95. عمدة القارى، ج 5، ص 292. نصب الرايه، ج 1، ص 327. المستصفى، ج 1، ص 103. فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 14. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 34. التفسير الكبير، ج 1، ص 208. غرائب القرآن در حاشيه، طبرى ج 1، ص 77. المصنف صنعانى، ج 2، ص 92. مجمع الزوائد، ج 6، ص 310 و ج 2، ص 109 به نقل از:

ابو داوود و البزار. كنز العمال، ج 2، ص 368 به نقل از: دار قطنى در الافراد. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 212 به نقل از: حاكم و يعقوبى. سنن ابو داوود، ج 1، ص 209 المنتقى، ج 1، ص 380. تبيين الحقائق، ج 1، ص 113. كشف الاستار، ج 3، ص 40 و مشكل الآثار، ج 2، ص 153 ...

(2) تفسير عياشى، ج 1، ص 19 و به نقل از او در التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 212. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 56 و مصباح الفقيه (كتاب الصلاة، ص 276).

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 113

پايان يك سوره و آغاز سوره جديد را مى فهميدند «1». بنابراين نزول سوره ادامه داشت تا اين كه با نزول بسم اللّه الرحمن الرحيم (بسمله) ختم سوره اعلام شود.

«شعبى» روايتى دارد كه با توجه به روايات بالا نادرستى اين روايت آشكار مى گردد. شعبى مى گويد: پيامبر اكرم ابتداء در آغاز سوره ها مى نوشت: «باسمك اللهم»- مانند اهل جاهليت- هنگامى كه آيه «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» «2» نازل گشت

پيامبر در آغاز سوره ها نگاشت: «بسم اللّه» بعدها اين آيه نازل شد كه: «ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» و پيامبر هم الرحمان را به بسم اللّه اضافه كرد و نوشت: «بسم اللّه الرحمن» «3». و هنگامى كه آيه كريمه ذيل نازل گشت: إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «4» پيامبر اكرم هم اين آيه را در آغاز سوره ها اضافه كرد. و آن را «فاتحه» سوره ها قرار داد «5».

از جمله اشكالات روايت شعبى آن است كه: معقول به نظر نمى رسد آياتى از يك سوره نازل شود و بعد نزول آن سوره متوقف گردد. و سوره هاى ديگر نازل شود. سپس بعد از سالها به سوره اول مراجعه شود و آن سوره كامل گردد! و باز معقول به نظر نمى رسد آيه يا آياتى نازل گردد و پيامبر اين آيات را على حده و جداى از ديگر آيات رها كند و ساليانى بگذرد سوره هاى زيادى نازل گردد و بعدا پيامبر آن آيه يا آيات جدا افتاده را در سوره هاى جديد به كار ببرد.

البته امكان دارد آيه يا آياتى چند بر پيامبر اكرم نازل گردد و پيامبر دستور دهد اين آيات جديد را ضمن يكى از سوره هاى قبلى قرار دهند. و اينهم نياز به دليل دارد و تنها در يك يا دو مورد نقل شده است كه در فصل جمع آورى قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- آن (1) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 65.

(2) سوره هود، آيه 41.

(3) سوره اسراء آيه 110.

(4) سوره نمل، آيه 30.

(5) التفسير الكبير، ج 1، ص 200. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 92. احكام القرآن

جصاص، ج 1، ص 8 و رك: السيرة الحلبية، ج 3، ص 20. و ج 1، ص 249. الوزراء و الكتاب، ص 14. التنبيه و الاشراف ص 225. عمدة القارى، ج 5، ص 291. عقد الفريد، ج 4، ص 158. طبقات ابن سعد، ج 1، بخش 2، بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 53 اكذوبة تحريف القرآن، ص 35. به نقل بعضى از افراد مذكور و به نقل از: كنز العمال، ج 5، ص 244 و به نقل از روح المعانى، ج 1، ص 27.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 114

را نقل كرديم تازه همين يكى دو مورد هم نياز به اثبات و دليل دارد.

و شايد سبك تدوين قرآن على- عليه السلام- بر اساس نزول- در اين مورد هم ما را دچار شك كند. چه برسد به آن كه اين نوع تدوين را از دأب پيامبر اكرم بدانيم؛ زيرا اگر پيامبر دستور تدوين قرآن بر اساس تداخل آيات جديد در سوره هاى قبلى مى داده است. تدوين قرآن امام بر اساس ترتيب نزول نه درست بوده است و نه اساسا امام چنين حقى داشته است. براى اثبات نظر خود شايد بتوانيم از اين آيات استفاده كنيم.

«... اين سوره اى است كه آن را فرود آورديم و فرض بر مسلمانان قرار داديم» «1» و ديگر سخن خداوند متعال: «... و هنگامى كه سوره اى نازل مى گردد عده اى مى گويند: اين سوره برايمان كداميك از شما افزوده است؟» «2» عبارت: «هنگامى كه سوره اى نازل مى گردد» در آيات متعددى وجود دارد. و اين كلام خداوند هم مؤيد نظر ما است كه: سوره اى مانند سوره هاى قرآن بياوريد. و آيات ديگرى از

اين قبيل.

ممكن است، در اين نظر بدين گونه مناقشه شود كه اين آيات، حالت كفار را هنگام نزول سوره هاى قرآن بيان مى كند. ليكن اين كه نزول سوره هاى قرآن، دفعى بوده است يا تدريجى آيات از آن ساكت است. آيه سوره «نور» هم اين حكم را دارد.

اما اين مناقشه نادرست است. و مخالفين قرآن و كفار نسبت به آنچه نازل شده است عكس العمل خود را آشكار مى كنند نه آن كه موضع خود را موكول به نزول تمام آيات و اتمام سوره كنند. مگر اين كه، لفظ سوره را مطلق بگيريم تا آن كه حتى يك آيه را هم در بر بگيرد اين هم احتمال بعيدى است كه نياز به اثبات دارد.

ترتيب قرآن بر حسب نزول آيات

در اين ميان، تنها كسى كه قرآنى بر اساس تاريخ و ترتيب نزول تدوين كرده بود امام على امير المؤمنين (ع) بود اما سخن «عكرمه»- هم انديشه خوارج- كه مى گويد: «اگر جن و انس بخواهند قرآن را طبق نزول آن تدوين كنند موفق نخواهند شد «3»» سخن نادرستى است و تدوين قرآن بر اساس ترتيب نزول براى معاصرين پيامبر اكرم- ص- كارى ممكن (1) سوره نور، آيه 1.

(2) سوره توبه، آيه 124.

(3) الاتقان، ج 1، ص 58.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 115

و آسان بوده است. بخصوص آن كه بر نزول تدريجى آگاهى داشته است. پيامبر اكرم- ص- در آينده به اين مطلب مجددا خواهيم پرداخت- آيات نازله را بر امام املاء مى فرمود و امام هم با خط خود اين آيات را كتابت مى فرمود. و امام آيه اى را ننوشت مگر آن كه پيامبر- ص- شأن نزول، تفسير، تأويل، ناسخ و منسوخ

آن را به امام تعليم داد.

شايد «عكرمه» در صدد توجيه عمل كسانى است كه قرآنى بدون شأن نزول. تفسير، تأويل و بدون ترتيب نزول تدوين كردند.

حال يا آن كه نتوانستند آن را طبق نزول آيات تدوين كنند و يا آن كه به دليل ديگرى، نخواستند اين كار را انجام دهند.

ترتيب سوره هاى قرآن فعلى

در اين كه قرآن فعلى- كه توسط عثمان، مردم وادار به قراءت آن شدند- همان قرآن نازل بر پيامبر اكرم است. و در آن كمترين نقصان يا افزايشى صورت نگرفته است، شكى نيست. همچنان كه اين سوره هاى موجود در قرآن، همان ترتيب آيات اوليه خود را حفظ كرده است. و بر اساس نزول تدريجى يا دفعى جمع آورى شده است.

اما نكته اى كه از بعضى از روايات بر مى آيد بيانگر آن است كه در ترتيب سوره هاى قرآن اختلافاتى وجود داشته است. و بعضى از مصاحف صحابه شكل ترتيب و تقديم و تأخير سوره ها را خودشان به وجود آورده بودند و اين مصاحف از اين جهت با قرآن فعلى اختلاف داشته اند. در تأييد اين سخن در فصل جمع آورى قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- گفتيم كه ابن عباس از عثمان مى پرسد: سوره هاى انفال و براءت را چرا در جاى فعلى آن در قرآن قرار داده است. و عثمان مى گويد اين ترتيب را مناسب حال اين سوره ها مى دانسته است «1».

ترتيب آيات قرآن فعلى

درباره ترتيب آيات قرآن فعلى، ما اين نظر را ترجيح مى دهيم كه اين ترتيب همان (1) به منابعى نگاه كنيد كه از عثمان نقل مى كنند: «پيامبر اكرم- ص- هنگامى كه سوره اى نازل مى شد، مى فرمود: آن را در جايى قرار دهيد كه فلان مطلب را بيان مى كند».

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 116

ترتيب موجود در زمان رسول خدا- ص- است. و ترتيب قبلى را دست نخورده مى دانيم. از جمله شواهد اين مطلب آن است كه قسمت اعظمى از سوره هاى قرآن در زمان پيامبر به شكل سوره هاى مشخص و با نامهاى معين معروف شده بودند. و در زمينه

بعضى از سوره ها دستوراتى نيز صادر مى گشت «1» حتى نامگذارى دسته اى هم براى عده اى از سوره هاى مشابه صورت گرفته بود مانند: السبع الطوال، المئين و مفصلات كه اشاره به سوره هاى بلند اوّل قرآن يا سوره هاى داراى بيش از يكصد آيه مى كرد. اين تعابير در لسان روايات وارده از رسول خدا- ص- يافت مى شوند «2».

رواياتى هم كه از پيامبر- ص- نقل مى كنند كه حضرت رسول- ص- در برخى موارد دستور به وضع بعضى از آيات در جاهاى معينى مى داد مؤيد نظر ماست و قول به حفظ ترتيب آيات را تقويت مى كند. اما ترتيب قرآن حضرت على- ع- كه بر اساس نزول قرآن بوده است آنهم احتمالا ناظر به ترتيب سوره ها بر اساس نزول است نه ترتيب آيات عمل پيامبر اكرم، يعنى دستور به وضع بعضى از آيات در جاهاى خاص، منافاتى با نظر فوق ندارد. بلكه تنها استثنائى بوده است. و در ديگر موارد همان ترتيب نزول، محفوظ بوده است. از همين استثناآت است دستور پيامبر اكرم- ص- به وضع آيات ربا- كه گفته مى شود آخرين آيات وحى است «3» در سوره بقره كه سال اول هجرى نازل شده است.

البته اين احتمال بر فرض صحت روايتى است كه آيات ربا را آخرين آيات نازله مى داند.

تصرف صحابه در تأليف قرآن

ممكن است ادعا شود، صحابه در تأليف قرآن و حتى در ترتيب آيات قرآن تصرف كرده اند. و به دليل زير تمسك جست: صحابه، براى جمع آورى قرآن از آيات مكتوب بر پوست، استخوان و آيات محفوظ در اذهان مردم، استفاده كردند. و ماجراهاى متعدد اين قضيه از جمله ماجراى دو آيه آخر سوره براءت كه عمر گفت: اگر سه آيه بودند

آنها را (1) براى بخشى از اين روايات و نصوص رك: بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 97، 95 و 101.

(2) براى نمونه رك: مشكل الآثار، ج 2، ص 154.

(3) رك: الاتقان، ج 1، ص 26 و 27 به نقل از: منابع متعدد و تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 2، ص 287.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 117

سوره مستقلى قرار مى دادم. و بعد دستور داد آنها را به آخر سوره براءت ملحق سازند «1» معروف است.

لازمه اين روايات و ماجراها آن است كه صحابه در تأليف قرآن و ترتيب آيات، اعمال نظر كرده و اجتهاد به رأى كرده اند.

و يا به اين دليل مى چسبند كه: در قرآن فعلى بعضى از آيات ناسخ، بر منسوخات خودشان مقدم شده و زودتر ذكر شده اند، در صورتى كه از نظر تاريخى، قضيه بر عكس است. اوّل آيات منسوخ نازل شده است و بعد اين آيات توسّط آيات ديگرى نسخ شده اند مانند: عده زنان تا يكسال و نسخ آن به چهار ماه و ده روز «2».

شايد اين مطلب تفسير مى كند يكى از وظايف امام مهدى (عج) را كه: امام قرآن را طبق نزول آن به مردم مى آموزد. در اين باب از امام باقر- ع- روايت شده است: «هنگامى كه قائم از آل محمد قيام كند. سراپرده هايى براى آموختن قرآن به مردم بر حسب نزول آن توسط خداوند بر پا خواهد كرد. اين كار بر كسى كه قرآن را به شكل فعلى حفظ باشد دشوارتر است. چون كه تأليف آن مغاير ترتيب نزول است «3»».

ما هيچيك از دلايل بالا را قبول نداريم و در پاسخ مى گوييم: شواهد و روايات

جمع آورى قرآن توسط صحابه، از روى پوست، استخوان و غيره، دليل بر تصرف آنان نيست بلكه پيامبر- ص- خودش اين ترتيب را به آيات داده بود. و به مقتضاى مصلحت امام مهدى قرآن را طبق نزول آن به مردم خواهد آموخت. و باز ترتيب آيات ناسخ و منسوخ ممكن است توسط خود پيامبر اكرم- ص- صورت گرفته باشد و مصلحتى در اين كار باشد. آنچه كه در مورد آيات ناسخ و منسوخ نادرست است تقديم ناسخ بر منسوخ است در نزول نه در كتابت. قضيه عمر و آيات آخر سوره براءت از نظر تاريخى نادرست است و خود پيامبر بود كه دستور جمع آورى قرآن را صادر كرد. و در زمان خود پيامبر اين كار صورت گرفت. بعلاوه روايتى داريم كه نزول تمام سوره براءت را يكجا مى داند.

عايشه از پيامبر- ص- نقل مى كند: پيامبر فرمود: تمام سوره ها آيه آيه بر من نازل (1) فتح البارى، ج 9، ص 12 و 13 و تفسير الميزان، ج 12، ص 20 به نقل از: ابى داوود در المصاحف.

(2) رك: بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 237. الاتقان، ج 1، ص 24.

(3) روضة الواعظين، ص 265.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 118

مى شد به استثناى دو سوره براءت و قل هو اللّه احد (اخلاص) كه اين دو، يك دفعه بر من نازل شدند. و همراه اين دو سوره هفتاد هزار صف از ملائكه بودند كه هر كدام مى گفت: با نسبت خدايى خواستار خير و خوبى باش «1» البته بر خود اين روايت اشكال مى شود كه مى گويد: همه سوره ها متفرق نازل شد مگر سوره اخلاص و

براءت زيرا تنها اين دو سوره نبودند كه يكجا نازل شدند مانند: انعام، مائده، مرسلات، و بعضى سوره هاى ديگر. مگر اين كه مقصود روايت، بيان امتياز اين دو سوره بر سوره هاى ديگر بخاطر معيت هفتاد هزار صف از ملائكه باشد.

كه اين توجيه هم از سياق روايت دور است.

سخن آخر در اين زمينه

اساسا ما نمى توانيم اين گونه روايات را كه مى گويد آياتى كه نزولش متأخر بوده جزو سوره اى قرار داده شده كه نزولش جلوتر بوده بپذيريم. و بگوييم كه آياتى را در جاهايى قرار داده اند و ترتيب آيات بهم خورده است چون از آنها قطع پيدا نمى كنيم كه آيات جابجا شده وانگهى دقت علمى به ما مى گويد: اين روايات صحيح نيستند. و رواياتى هم كه آيات مكى را از سوره هاى مدنى مى داند و يا بر عكس احتياج به تأمل زيادى دارد. و ما همين طور نمى توانيم اين گونه روايات را بپذيريم. بخصوص كه به وجود روايات دروغ عادت كرده ايم. و بايد با احتياط با اين گونه روايات برخورد كرد.

وانگهى ممكن است اين وضع آيات در جايى، تنها در يك يا دو مورد به دستور پيامبر- ص- صورت گرفته باشد.

بهر حال ما اين ادعاها را قبول نداريم. و اكر سوره ها را دفعى النزول مى دانيم. و جز با دليل روشن از اين قاعده كلى عدول نمى كنيم. خداوند توفيق دهنده و هدايت كننده به چشمه سارهاى حقيقت است. (1) مجمع البيان، ج 5، ص 1 و 2 به نقل از: ثعلبى.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 119

فصل چهارم مصحف على (ع)

سرآغاز

سخن از مصحف على امير المؤمنين (ع) بسيار است. آيا قرآن امام، با قرآن فعلى مغايرت داشته است؟ به فرض مغايرت، اين مغايرت تا چه حدى و در چه زمينه اى بوده است؟

كدام منابع به چنين مصحفى تصريح كرده اند؟ آيا اين مصحف همان مصحف پيامبر بوده است؟ يا مصحف ديگرى است؟ و سؤالات متعدد ديگرى كه ذهن اكثر مردم را دچار خلجان كرده است و عده اى خواسته اند از اين مسأله استفاده كرده و

اتهام سنگينى را به شيعه نسبت دهند. و بگويند: قرآن شيعه با قرآن اكثر مسلمانان اختلاف دارد. چرا؟

چون كه شيعه معتقد به وجود مصحف على- ع- با مشخصاتى غير از مشخصات قرآن فعلى است.

ما در اين فصل به اين سؤالات با ارائه عين نصوص و به شكلى منطقى پاسخ قانع كننده خواهيم داد. و ريشه اين اتهام و مانند آن را خشك خواهيم كرد. و منتفعين از اين اتهام را از نفع خود محروم خواهيم ساخت.

جمع آورى قرآن توسط على (ع)

جمع آورى قرآن توسط امير المؤمنين (ع) از مسلمات تاريخ است. و مانند آفتاب نيمروز، مورد اعتراف همگان مى باشد. ما در اين باره سخنان بزرگانى چون: ابن نديم، زنجانى، رافعى، ابن كثير و سيد محسن امين را نقل كرديم. ليكن براى بيان ويژگى مصحف امير المؤمنين (ع) با املاء پيامبر (ص) از مصحف فعلى و اشاره به نوع نظم و ترتيب آن لازم مى دانيم به نصوص ديگرى اشاره كنيم.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 120

«معتزلى حنفى» درباره امام امير المؤمنين (ع) مى گويد: «همگان بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه امام- ع- در زمان پيامبر- ص- قرآن را حفظ مى كرد- هنگامى كه ديگرى جزوى اين كار را نمى كرد- و امام نخستين كسى بود كه قرآن را جمع آورى كرد» «1».

از امام باقر- ع- در اين باب روايت شده است: هيچ كس از مسلمانان جز على- عليه السلام- وصى پيامبر، قرآن را جمع آورى نكرد «2». منابع تاريخى، مصحف على- عليه السلام- را بر اساس ترتيب نزول مى دانند «3» از امام نقل شده است كه: «اگر به من فرصت داده مى شد، مصحفى را كه به املاء پيامبر نوشته

بودم در اختيار مردم قرار مى دادم «4».

ابو العلاء عطار و الموفق، خطيب خوارزمى از على بن رباح نقل مى كنند كه:

«پيامبر- ص- به على- عليه السلام- دستور تأليف قرآن را داد. و امام هم قرآن را نوشت و تأليف نمود «5»». و حتى گفته شده است كه: نخستين تأليفى كه در اسلام صورت گرفت جمع آورى قرآن كريم به وسيله امير المؤمنين (ع) بود «6» و يا آن كه نقل شده است كه: على- عليه السلام- قرآن را شش ماه پس از وفات پيامبر- ص- جمع آورى كرد «7».

از امام باقر- ع- روايت شده است كه: «تنها كسانى كه قرآن را طبق نزول آن حفظ كردند. و جمع نمودند على- عليه السلام- و ائمه بودند. و جز اينان هر كه ادعاى حفظ قرآن را بر اساس نزول آن داشته باشد دروغگو است «8»». از خود امير المؤمنين در اين باره نقل (1) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى حنفى، ج 1، ص 27.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 451. بحار الأنوار، ج 89، ص 48 به نقل از: تفسير قمى، وافى، ج 5، ص 274 از: قمى و تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 366 (حاشيه)

(3) الاتقان، ج 1، ص 72 به نقل از: ابن ابى داوود. تاريخ الخلفاء، ص 185. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4 (ذيل صفحه 28 و در حاشيه، ص 29)، و تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 317 و 316.

(4) مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 41 و بحار، ج 89، ص 52 به نقل از: مناقب آل ابى طالب.

(5) همان مدارك.

(6) اعيان

الشيعه، ج 1، ص 89. و معالم العلماء، ص 2.

(7) رك: مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 40 و 41.

(8) بصائر الدرجات، ص 193. الكافى، ج 1، ص 178. تفسير البرهان، ج 1، ص 20 و 15، البيان آية اللّه خوئى، ص 242 و 243. الوافى، ج 2، «كتاب الحجة» باب 76، ص 130 كنز العمال، ج 2، ص 373 و فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 12.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 121

شده است كه: آيه اى بر پيامبر خدا- ص- نازل نشد مگر آن كه آن حضرت آيه را به من آموخت و املاء نمود و آن را به خط خودم نوشتم و تأويل، تفسير و ناسخ و منسوخ آن را هم به من تعليم داد ... «1».

پيامبر اكرم- ص- قبل از وفاتش آيات متفرق قرآن را كه در پس فراش آن حضرت بود و بر كاغذها و پوست نگاشته شده بود، به امير المؤمنين تسليم فرمودند. و از امام خواستند تا آن را جمع كند. و نگذارد قرآن مانند تورات و انجيل از ميان برود.

على- عليه السلام- هم آيات متفرق قرآن را در پيراهن زرد رنگى جمع كرده به خانه درآمد. و مشغول جمع آورى قرآن گشت و گفت: تا كار جمع قرآن را به پايان نرسانم عبا بر دوش نخواهم افكند. و هنگامى كه شخصى به نزد امام مى آمد حضرت را بدون عبا زيارت مى كرد. و اين چنين بود تا آن كه امام، قرآن را جمع آورى كرد «2».

عده اى در اين زمينه مى گويند: مصحف امير المؤمنين اوّلين مصحفى بود كه از حفظ، املاء گشت و تدوين

شد «3». و ماجراى سوگند امام بر جمع آورى قرآن قبل از هر كارى خوددارى امام از بيعت بخاطر جمع آورى قرآن و تندى عمر به امام بخاطر عدم بيعت با ابو بكر، در منابع متعددى ذكر شده است «4». (1) كتاب سليم بن قيس، ص 99. بصائر الدرجات، ص 198. كمال الدين، ج 1، ص 284.

بحار الأنوار، ج 89، ص 41 و 99. احتجاج، ج 1، ص 223. البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 16 التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 229 به نقل از: البرهان و اكذوبة تحريف القرآن به نقل بعضى از منابع پيشين.

(2) بحار، ج 89، ص 48 و 52. تفسير قمى، ج 2، ص 451. مقدمه تفسير البرهان، ص 36.

المحجة البيضاء، ج 2، ص 264. الاتقان، ج 1، ص 57. تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 366 (حاشيه) به نقل از: وافى، ج 2، ص 273 و 274 به نقل از: تفسير قمى. وافى، ج 5 ص 274. تاريخ القرآن زنجانى، ص 44 و 45 و 64. تاريخ القرآن آبيارى، ص 84 و 106 عمدة القارى، ج 20، ص 16 اكذوبة تحريف القرآن، ص 17 به نقل از: عمدة و مصاحف سجستانى، فتح البارى، ج 9، ص 10 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 41.

(3) تاريخ القرآن آبيارى، ص 84. الفهرست ابن نديم، ص 30 و تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 317 و 316.

(4) المصنف عبد الرزاق، ج 5، ص 450 و در حاشيه همين كتاب به نقل از: انساب الاشراف، ج 1، ص 587. اعيان الشيعه، ج 1، ص 89. حياة الصحابه،

ج 3، ص 355. حلية الاولياء، ج 1، ص 67.

كنز العمال، ج 2، ص 373. تاريخ الخلفا، ص 185. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338. مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 41 به نقل از: ابى نعيم و خطيب در الاربعين و تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 317 و 316.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 122

اين قبيل روايات و اظهار نظرها به خوبى خبر زير را تأييد مى كنند كه: امام- عليه السلام- قرآن را طى سه روز پس از وفات پيامبر اكرم- ص- جمع آورى نمود «1». لذا نمى توان آنچنان كه عده اى مى پندارند گمان كرد كه امام طى سه روز قرآن را نوشت. يا آن را حفظ نمود «2» بلكه درست آن است كه امام طى اين مدت كوتاه به آيات مكتوب قرآن نظم و نسق لازم را داد. روايت هم اين نظر را تأييد مى كند.

از طرف ديگر بايد قبول كرد كه مصحف امام- عليه السلام-، قبل از قرآن زيد جمع آورى شده باشد. چون كه صريح اخبار مى گويد: زيد بعد از جنگ يمامه به جمع آورى قرآن پرداخت.

درباره مصحف امام، شيخ مفيد و ديگران مى گويند: امام- عليه السلام- در قرآن خود، تأويل برخى از آيات را مفصلا نگاشته بود «3». شيخ مفيد در مقام مقايسه قرآن فعلى با قرآن امام- ع- مى گويد: از قرآن فعلى موارد تفسير تأويل ناسخ و منسوخ آن حذف شده و در مصحف امام هست و از طرف خدا نازل شده ولى از جمله قرآن كه معجزه است نيست گاهى به تأويل قرآن هم قرآن گفته شده و خداوند متعال مى فرمايد: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ

أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً «4» خداوند به پيامبر دستور مى دهد تا قبل از به پايان رسيدن وحى الهى، از تأويل قرآن بپرهيزد. و تأويل قرآن را قرآن مى شمارد «5».

همچنين شيخ مفيد درباره مصحف امام- ع- مى گويد: امام سور و آيات مكى را بر مدنى و منسوخ را بر ناسخ مقدم داشت و هر چيز را در جاى خود قرار داد «6».

از امام- عليه السلام- روايت شده است كه: «وقتى قرآن را مشاهده كردند كامل و شامل بر تأويل و تنزيل است، داراى آيات محكم و متشابه مى باشد. ناسخ و منسوخ را (1) الفهرست ابن نديم، ص 30 الاوائل عسكرى، ج 1، ص 214 و 215. تاريخ القرآن آبيارى، ص 84.

اعيان الشيعه، ج 1، ص 89. مقدمه تفسير البرهان، ص 37 به نقل از: تفسير مرآت. اكذوبة تحريف القرآن، ص 62 به نقل منابع بالا و مصنف ابن ابى شيبه، ج 1، ص 545.

(2) اكذوبة تحريف القرآن، ص 16 به نقل از: تاريخ القرآن عبد الصبور شاهين، ص 71.

(3) به نقل از: مفيد در ارشاد و الرسالة السروية. تاريخ القرآن، ص 48. و اعيان الشيعه، ج 1، ص 89 به نقل از: عدة الرجال، اعرجى.

(4) سوره طه، آيه 114.

(5) اوائل المقالات، ص 55 و بحر الفوائد، ص 99 به نقل از: اوائل.

(6) عدة الرسائل مفيد، ص 225 المسائل السرويه.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 123

در بر دارد. كمترين نقصانى به آن راه نيافته است. حتى حرفى از آن ساقط نشده است.

و تمام پيروان حق و باطل در آن مشخص شده اند و نامشان مسطور است. ديدند

اين قرآن، نقص (نقض) عهد آنان را روشن مى كند لذا گفتند: به اين قرآن نيازى نداريم «1» ...»

آبيارى در اين باره مى گويد: افراد متعددى نقل مى كنند كه: مصحف امام- ع- بر اساس ترتيب نزول و مقدم داشتن منسوخ بر ناسخ نوشته شده بود «2» شيخ صدوق ماجراى پذيرفته نشدن قرآن امام- ع- را چنين نقل مى كند: پس از آن كه: امير المؤمنين قرآن را نوشت آن را نزد قوم آورد. و فرمود: اين قرآن، كتاب پروردگارتان مى باشد. همچنان كه بر پيامبرتان نازل گشت جمع شده است. نه حرفى بر آن افزوده شده است و نه حرفى از آن كم شده است. آنان گفتند: ما را حاجتى به اين مصحف نيست. و مانند آن را داريم. امير المؤمنين از آنان روى برگرداند. و در حالى كه مى رفت اين آيه را تلاوت مى كرد: فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ. «3»

علت نپذيرفتن قرآن آن بود كه: ابو بكر اوّلين صفحه اين مصحف را كه گشود رسوائى خود و هم مسلكان خود را در آن ديد. يعنى مهاجرين و انصار از آن ترسيدند كه اين مصحف منافع آنها را به خطر اندازد لذا آن را رد كردند. و در صدد تهيّه جايگزينى براى اين مصحف برآمدند. و قرعه فال به نام «زيد بن ثابت» اصابت كرد. آنان هم به زيد دستور دادند قرآنى براى آنان جمع كند كه به مصالح آنان لطمه اى نزند «4».

«ابن سيرين» معتقد است كه: امام در مصحف خود ناسخ را از منسوخ متمايز كرده بود. از ابن سيرين نقل شده است كه: در صدد تهيه مصحف امام- ع- برآمدم.

و از مدينه خواستار آن گرديدم. اما بر آن دست نيافتم «5» و باز از ابن سيرين نقل است كه: به من خبر (1) الاحتجاج، ج 1، ص 383. بحار، ج 89، ص 40 و 41. البيان، ص 242 به نقل از: تفسير صافى، مقدمه ششم، ج 1، ص 42. و بحر الفوائد، ص 99.

(2) تاريخ القرآن آبيارى، ص 85 به نقل از: تاريخ القرآن زنجانى، ص 26. اعيان الشيعه، ج 1، ص 89 به نقل از: الاتقان سيوطى به نقل از: ابن ابى داوود و تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 317.

(3) اعتقادات صدوق، باب: الاعتقاد في مبلغ القرآن. و مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 41.

(4) احتجاج، ج 1، ص 227 و 228. بحار، ج 89، ص 42 و 43. بصائر الدرجات، ص 196. و بحر الفوائد، ص 99.

(5) الاتقان، ج 1، ص 58. مناهل العرفان، ج 1، ص 247. تاريخ القرآن زنجانى، ص 48

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 124

رسيده است كه قرآن امام- عليه السلام- بر اساس نزول آيات نوشته شده بود. و اگر اين مصحف به دست آيد در آن دانش زيادى خواهد بود «1» و به روايتى ديگر: در آن دانش را خواهد يافت «2».

«ابن جزى» در اين مورد مى گويد: اگر مصحف امام به دست مى آمد در آن دانش زيادى مشاهده مى گشت «3» زهرى هم مى گويد: اگر مصحف امام يافت مى شد سودمندتر بود و دانش زيادترى هم در آن بود «4». و ما بعيد نمى دانيم مصحف امام امير المؤمنين همان مصحفى باشد كه على بن موسى الرضا- عليه السلام- آن را در اختيار

«بزنطى» گذاشت و به او گفت: از نگاه كردن در اين مصحف خوددارى كند.

بزنطى مى گويد: من مصحف را گشودم و اين آيه را مى خواندم كه: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا ناگهان برخوردم به نام هفتاد تن از قريش و نام پدرانشان بعدها امام از من مصحف را خواستار شد «5» همين ماجرا را كشّى نقل مى كند: اما در روايت وى امام- ع- بزنطى را از نگاه كردن به مصحف نهى نمى كند. و به نظر، همين درست مى آيد. چون كه معنا ندارد امام مصحف را به بزنطى بدهد و بعد هم از وى بخواهد كه در آن نگاه نكند. مگر اين كه امام قصد آزمايش بزنطى را داشته باشد.

«ابو رافع» جمع آورى قرآن توسط امير المؤمنين را چنين نقل مى كند:

«پيامبر اكرم- ص- در بيمارى آخرين خود كه منجر به وفات وى گشت به على- ع- فرمود: يا على! اين كتاب خداست. آن را نزد خود نگاه دار». امام هم قرآن را در الصواعق المحرقه، ص 126. طبقات ابن سعد، ط صادر، ج 2، ص 338. و تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 317.

(1) الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 2، ص 253. و الصواعق المحرقة، ص 126.

(2) تاريخ الخلفاء، ص 185. طبقات ابن سعد، ج 2، بخش 2، ص 101. اعيان الشيعه، ج 1، ص 89.

تفسير البرهان (مقدمه)، ص 41 به نقل از: سمط النجوم العوالى. كنز العمال، ج 2، ص 373 به نقل از:

ابن سعد. الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج 2، ص 253. و تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 316.

(3) التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 226 به نقل از: التسهيل لعلوم

التنزيل، ج 1، ص 4.

(4) فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 12.

(5) تفسير البرهان (مقدمه)، ص 37. مناهل العرفان، ج 1، ص 273. الكافى ج 2، ص 461.

المحجة البيضاء، ج 2، ص 262 و 263. بحار، ج 89 ص 54. اختيار معرفة الرجال ص 589. و الوافى، ج 5، ص 273.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 125

پيراهنى پيچيد. و آن را به خانه خود برد. پس از آن كه پيامبر اكرم- ص- درگذشت امام به تأليف قرآن مشغول گشت. و آن را مطابق ترتيب نزول تدوين نمود. و بدين كار عالم و آگاه بود «1».

مصحف على (ع) كجاست؟

هر چند كه از روايت «بزنطى» مى توانيم استظهار كنيم كه مصحف على- عليه السلام- در اختيار امام رضا- ع- بوده است. و اين همان مصحف است ليكن اين روايت براى اثبات مطلوب كفايت نمى كند. البته روايات متعددى تصريح مى كنند به بودن مصحف امير المؤمنين نزد امام منتظر قائم آل محمد- صلوات اللّه و سلامه عليه- و امام هنگام ظهورشان اين قرآن را ظاهر خواهند ساخت «2». چه بسا اين همان مصحفى باشد كه توصيف آن در روايات چنين آمده است: مصحف امام منتظر داراى ترتيبى است مخالف ترتيب مصحف فعلى و امام آن را به مردم تعليم خواهند داد.

ويژگيهاى مصحف على (ع)

از روايات سابق بر مى آيد كه مصحف امير المؤمنين ويژگيهايى داشته است. از جمله، اين ويژگيها را مى توان نام برد:

1- اين مصحف بر اساس تاريخ نزول آيات تدوين شده بود.

2- آيات منسوخ قبل از آيات ناسخ نوشته شده بود.

3- تأويل برخى از آيات تفصيلا در آن مصحف نوشته شده بود.

4- تفاسير مربوط به بعضى از آيات كه از جانب خداوند درباره برخى از آيات نازل شده بود در اين مصحف آمده بود.

5- آيات محكم و متشابه در اين مصحف مشخص شده بود.

6- حتى يك حرف از اين مصحف كم نشده بود. و هيچ حرفى بدان افزوده نشده بود. (1) مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 41 و بحار، ج 89، ص 52 به نقل از: مناقب.

(2) الكافى، ج 2، ص 462. بصائر الدرجات، ص 193. احتجاج، ج 1، ص 228. بحار، ج 89، ص 42 و 43 المحجة البيضاء، ج 2، ص 263 و مصباح الفقيه (كتاب الصلاة)، ص 275.

حقايقى مهم پيرامون قرآن،

ص: 126

7- نامهاى پيروان حق و باطل در آن آمده بود.

8- اين مصحف با املاء پيامبر اكرم- ص- و خط امير المؤمنين فراهم آمده بود.

9- فضايح عده اى از مهاجرين و انصار را كه عملكردشان منطبق بر اسلام نبود بيان كرده بود.

دو تنبيه ضرورى

اوّل: ويژگيهاى مصحف امير المؤمنين، دشوارى تعليم آن را در زمان ظهور حجت- ع- بيان مى كند. در اين باره از امام باقر- ع- روايت شده است كه فرمود: هنگامى كه قائم آل محمد ظهور مى كند سراپرده هايى براى تعليم قرآن به وجود مى آورد. حفظ اين مصحف بر كسى كه آن را امروز آموخته باشد دشوارتر است؛ زيرا تأليف آن با مصحف فعلى مغاير است «1».

دوّم: مصحف امير المؤمنين- جز در موارد ذكر شده- با مصحف فعلى، كمترين اختلافى ندارد. و حقيقت هر دو مصحف يكى مى باشد اين فرقها و ويژگيهاى مصحف امير المؤمنين مورد قبول علماى اهل سنت، محدثين و مؤلفين آنها مى باشد. و در منابع خود از اين ويژگيها نام برده اند.

با توجه به توضيحات بالا، تلاش در جهت متهم داشتن شيعه و نسبت دادن به آوردن قرآنى غير از قرآن فعلى «2» توسط امام منتظر از طرف عده اى از مغرضين دور از انصاف مى باشد. و ما آن را حمل بر بى غرضى مدعى نمى كنيم، و توجيه پذير نمى دانيم. تنها فرقى كه قرآن امام منتظر. با قرآن فعلى دارد ترتيب نزول و بعضى تأويلات و تفسيرات مربوط به آيات است

نه اختلاف در اصل قرآن.

قرآن مكتوب به دستور پيامبر- ص- به دست خلفا نرسيده است

روايات پيشين و ماجراى جمع آورى قرآن توسط زيد از پوست خرما، استخوان و روايات شفاهى مردم ثابت مى كند زيد مصحف خود را از آنچه در حضور پيامبر (1) روضة الواعظين، ص 265. الغيبة نعمانى، ص 318 و 319 و ارشاد مفيد، ص 365.

(2) الشيعة و السنة، ص 138.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 127

اكرم- ص- نوشته بود بر نگرفته است. و اين ادعا كه مبناى مصحف زيد قرآنى است كه

در خانه عايشه بوده است «1» مردود مى باشد.

حقيقت مطلب آن است كه على- ع- اين قرآن را از خود پيامبر دريافت كرد. همانطور كه قبلا شرح آن گذشت. و امام اين مصحف را مرتب و مدون ساخت. و پس از اتمام كار آن را نزد قوم برد. و آنان كه ديدند در اين مصحف مسائلى است كه به سودشان نمى باشد آن را نپذيرفتند. و به سراغ سنگ، پوست و سينه هاى مردم رفتند و بدينسان از آيات متفرق، قرآنى جامع پديد آوردند.

مراد از تنزيل چيست؟

قبلا از امير المؤمنين (ع) نقل كرديم كه فرمود! ... آنان قرآنى مشاهده كردند مشتمل بر تأويل و تنزيل ... «2». حال منظور از تنزيل چيست؟ احتمالات متعددى را مى توان در پاسخ اين سؤال مطرح نمود از جمله آن كه:

1- مراد از «تنزيل» خود قرآن باشد يعنى نص قرآن تنزيل باشد و غير آن تأويل.

2- مراد شأن نزول آيات باشد. مانند نام بردن از منافقين در ذيل يك آيه و مانند آن.

3- يا آنكه مراد تفاسيرى باشد كه خداوند متعال در شرح برخى از آيات نازل فرموده باشد. و جز از طريق وحى راهى به دريافت شرح اين قبيل آيات نباشد. مانند كيفيّت نماز خواندن، يا مقدار زكات و نصاب آن و آيات متعددى كه درك معانى آنها متوقف بر وحى الهى است. اين گونه وحى است كه ضرورتا از جانب خداوند بر پيامبر- ص- نازل مى گردد. ولى جزو قرآن نيست بلكه از قبيل احاديث قدسى است كه در عين وحى الهى بودن، قرآن نمى باشد. شايد، بعضى از احاديث كه به برخى اضافات اشاره دارد و مى گويد: آيه چنين نازل شده است به همين

مطلب اشاره داشته باشد. و منظور آن است كه همراه آيه، اين شروح از جانب خداوند نازل شده است. و حديث از باب توضيح و بيان، آيه و شرح آن را يكجا بيان مى كند. (1) البرهان زركشى، ج 1، ص 238. الاتقان، ج 1، ص 55. مناهل العرفان، ج 1، ص 242 و بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 133.

(2) قبلا خود روايت و منابع آن را بيان كرديم. ديگر تكرار نمى كنيم همچنين رك: اكذوبة تحريف القرآن، ص 64 به نقل از: آلاء الرحمان، ص 257 به نقل از: نهج البلاغة و ديگر منابع.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 128

آية اللّه خوئى- حفظه اللّه- در اين زمينه بيانى دارد به اين شرح:

«لازم نيست هر چه كه وحى است قرآن باشد. آنچه كه از روايات در اين باب استفاده مى شود آن است كه مصحف على- عليه السلام- مشتمل بر اضافاتى بوده است از تنزيل و تأويل. اما روايات نمى گويند اين اضافات، آيات قرآن بوده اند. بنابراين آنچه از اسماء منافقين- من باب مثال- در مصحف امير المؤمنين بوده است به عنوان تفسير تلقى مى گردد نه آن كه اين نامها از آيات قرآنى بوده باشند. دليل ما براهين قاطعى است كه مصونيت قرآن را از هر نوع نقصان يا زيادى اثبات مى كنند».

علاوه بر اين دلايل، سيره پيامبر اكرم- ص- مبنى بر تأليف قلوب منافقان بوده است.

و حضرت سعى مى كرد نفاق آنها را آشكار نكند و با حسن اخلاق خود آنان را به اسلام متمايل سازد. اين دأب و شيوه براى كسى كه كمترين اطلاعى درباره سيره آن حضرت داشته باشد آشكار است. حال چگونه

قابل تصور است همين پيامبر نامهاى منافقين را در قرآن ذكر كند و به آنان دستور دهد به خود لعنت بفرستند و مسلمين را به نفاق آنان آگاه نموده دستور لعن منافقين را صادر كند و مسلمانان را تشويق به لعن در شب و روز نمايد! اساسا اين مطلب محتمل نيست چه برسد به اين كه اوّل آن را تصور كنيم و بعد در صحت و سقم آن بينديشيم «1».

با بيان فوق روشن مى شود كه چگونه سوره احزاب شامل فضايح عده اى از مردان و زنان قريش و ديگران بوده است روايت زير را از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كنند كه: «اى ابن سنان! سوره احزاب زنان قريش را رسوا ساخت و طولانى تر از سوره بقره بود اما آن را كوتاه كردند و تحريف نمودند «2»». منظور آن است كه موارد تنزيل را كه در بيان شأن نزول آيات و بيان مقاصد آيات بود از آن حذف كردند. و اين تحريف از نوع تحريف معانى است كه قبلا بيان آن گذشت.

البته آيت اللّه فانى در اين روايت مناقشه كرده مى گويد: در شأن قرآن نيست كه از بديهاى زنان سخن بگويد «3». (1) البيان، ص 244 و 245 و رك: بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 313 و 151.

(2) رك: مقدمه تفسير البرهان، ص 37. بحار الأنوار، ج 89 ص 50. ثواب الاعمال، ص 137 بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 315 به نقل از: برهان و مناهل العرفان، ج 1، ص 273.

(3) آراء حول القرآن، ص 184.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 129

امّا به نظر ما اين مناقشه وارد نيست

و قرآن در مورد متعدد از بعضى معايب و كارهاى خلاف زنان نام برده است. مثلا مى توان موارد زير را نام برد:

اشاره به برخى نمايش هاى زنانه زنان پيامبر اكرم در سوره احزاب و مسأله ملاعنه با اين اشارات ديگر جايى براى ايراد آيت اللّه فانى- حفظه اللّه- نيست. بهر حال مراد امام آن است كه: سوره احزاب بعضى از احكام مربوط به زنان را در برداشت و زنان قريش براى عمل به احكام اولويت داشتند. و چون به اين احكام عمل نكردند خود را رسوا ساختند. و يا شايد در تفسير برخى آيات سوره احزاب اعمال ناپسند بعضى از زنان قريش تماما بيان شده بود. همچنان كه خداوند متعال از اعمال سوء زن ابو لهب؛ حمالة الحطب، زن نوح، زن لوط و ديگران پرده برداشت. و بعضى از اعمال زشت آنان را بيان كرد.

در پرتو اين توضيحات مفهوم روايت زير از امام صادق- عليه السلام- نيز روشن مى گردد. خداوند متعال در قرآن نام هفت تن را برده كه قريش نام شش تن را پاك كردند و نام ابو لهب را باقى گذاشتند «1». و يا روايت ديگرى از امام صادق- عليه السلام- كه:

«در قرآن مسائل گذشته، آينده و حال موجود است. همچنين در قرآن نامهاى كسانى بود كه حذف گشت. چه بسا يك اسم داراى وجوه و معانى بى شمارى است كه تنها اوصيا از آن وجوه اطلاع دارند» «2».

همچنان كه معناى روايت زير بدينسان روشن مى گردد: هنگامى كه امير المؤمنين مصحف خود را تمام كرد و آن را نزد ابو بكر آورد ابو بكر در اوّلين صفحه اى كه گشود رسوائيهاى خودشان را ديد. عمر

از جا جست و گفت: اى على! اين مصحف را بازگردان كه ما را بدان احتياجى نيست. على (ع) مصحف را گرفته از آنان دور شد.

و ابو بكر هم زيد را احضار كرد .. «3».

يا قضيه بردن نام هفتاد تن همراه نامهاى پدرانشان در سوره لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا در مصحفى كه امام رضا- ع- آن را به بزنطى داد و سپس آن را پس گرفت «4» بعيد نيست (1) بحار الأنوار، ج 89، ص 54. و اختيار معرفة الرجال، ص 290.

(2) بصائر الدرجات، ص 195 و 196، وسائل، ج 18، ص 145. و تفسير عياشى، ج 1، ص 12.

(3) احتجاج، ج 1، ص 227 و 228 و بحار الأنوار، ج 89، ص 41.

(4) عين روايت و منابع آن را قبلا ذكر كرديم و لذا تكرار نمى كنيم.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 130

اين نامها به عنوان تفسير آيه باشند و يا آن كه اين نامها را جبرئيل امين از جانب خداوند به عنوان تفسير فرود آورده باشد. ما درباره تمام روايات صادره از ائمه همين نظر را داريم «1».

آنچه مؤيد اين نظر است كه تفسيرات آيه را نازل از جانب خداوند بدانيم روايتى است كه «اصبغ بن نباته» از امير المؤمنين نقل مى كند حضرت على- عليه السلام- فرمود:

«گوئى مى بينم عجم را كه در مسجد كوفه سراپرده هايى نصب كرده اند و به مردم قرآن را چنان كه نازل شده است تعليم مى دهند.

گفتم: يا امير المؤمنين! آيا الآن اين قرآن چنان كه نازل شده است نمى باشد؟.

فرمود: نه، نام هفتاد تن از قريش و نامهاى پدرانشان از قرآن حذف شد. و تنها نام ابو

لهب را براى تحقير پيامبر- ص- باقى گذاشتند، زيرا ابو لهب، عموى پيامبر بود «2»».

البته روشن است آنان قصد تحقير پيامبر را با اين كار داشتند هر چند حقيقتا كمترين غبار ترديد و ريبى بر دامان مقدس وى نمى نشيند. در آخر، اين روايت را براى حسن ختام ذكر مى كنيم.

از امام صادق (ع) روايت شده است كه: «اگر قرآن را چنان كه نازل شده است خوانده مى شد، هر آينه ما را با نامهاى خودمان در قرآن مى يافتند «3»». مراد آن است كه نام ائمه به صورت تفسير بعضى از آيات، توسط خداوند متعال نازل شده بود.

اگر قرآن چنانكه نازل شده است خوانده مى شد

با توجه به اين كه على- عليه السلام- قرآن را بر اساس نزول آيات كتابت كرد و آن را بر قوم عرضه داشت ليكن مصحف امام پذيرفته نگشت. و روايت ديگرى كه مى گويد:

«اگر قرآن چنان كه نازل شده است مى خواندند حتى دو نفر با يكديگر اختلاف پيدا نمى كردند «4»». (1) رك: الوافى، ج 5، ص 273.

(2) الغيبة نعمانى، ص 318.

(3) تفسير البرهان، ج 1، ص 22. عدة رسائل مفيد، ص 225. المسائل السرويه و تفسير عياشى، ج 1، ص 13 و حاشيه آن.

(4) الوافى، ج 5، ص 274.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 131

با توجه به روايات بالا دو نكته قابل استفاده است.

اوّلا: آشنايى مردم با شأن نزول آيات و تفاسير الهى كه در ذيل آيات نازل شده است و تاريخ نزول آيات و ... به دست مردم معيارى براى شناختن درستكار از نادرست و صالح از طالح مى دهد. و راه نفوذ خيانت پيشگان و پيروان هواهاى باطل را به مراكز حساس حكومتى و بازى

با اسلام و مفاهيم و ارزشهاى آن را مى بندد.

ثانيا: روايت متعددى كه در مجموعه هاى حديثى اهل سنت و كتب تاريخى آنها متراكم شده است به اختلافاتى اشاره مى كنند كه در قراءت قرآن به وجود آمده است.

در حالى كه قرآن- همان طور كه از امام باقر روايت شده است و در آينده خواهيم ديد- واحد است و از نزد خداى يكتا نازل شده است. و اختلافات از طرف روات به وجود آمده است.

حال اگر قرآن چنان كه نازل شده است خوانده مى شد حقيقتا حتى دو نفر با يكديگر اختلاف پيدا نمى كردند و اختلاف هنگامى پديدار شد كه هر كس خواست قرآن را به لهجه خود بخواند و تفسير و تأويل خود را در قرآن داخل كند و ديگر كارهايى كه ان شاء اللّه روشن خواهد شد.

منع ائمه از قراءت قرآن بر طبق تنزيل آن

قراءت قرآن با تنزيل آن يعنى همراه با تفاسيرى كه از جانب خداوند نازل شده است- اگر چه قرآن نباشد- هر چند در آغاز كار آسان به نظر مى رسد اما مشكلات و خطرات متعددى در بر دارد. و جبّارانى را كه مالك الرقاب مردم هستند به تلاش براى نابودى اين قراءت و قارى وادار خواهد ساخت. قراءت قرآن با تفسير حقيقى آن، سلف جباران و طاغوتها را كه با تمام جنايات و انحرافات بايستى سمبل و مثل اعلايى براى مردم باشند زير سؤال مى برد. و چون بايد اين سمبل ها همواره به ديده احترام نگريسته شوند، هر نوع تلاشى در جهت مخدوش كردن اين چهره ها سركوب مى شود. اگر چه اين تلاش از طرف مقدس ترين شخصيت و منزه ترين كتاب باشد. ناچار بايد- طبق نظر اين جباران- اين شخصيت نابود گردد و اين

كتاب پاره شود و يا حتى سوزانده شود.

بنابراين تا زمانى كه قدرت در دست چنين جبارانى است اين اسرار بايد نهان باشند و عيان كردن اين حقايق، خطرات بزرگى در بر دارد چون كه اين نامردمان از هيچ گونه

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 132

پرده درى دريغ نمى ورزند. و از هيچ جنايتى فروگذار نمى كنند. به همين دليل است كه ائمه از قراءت قرآن بر طبق تنزيل آن نهى كرده اند.

«سفيان بن السمط» از امام صادق- عليه السلام- چنين نقل مى كند: از حضرت- ع- درباره تنزيل قرآن پرسش كردم، حضرت فرمود: «قرآن را آنچنان كه آموخته ايد بخوانيد «1»». جواب حضرت قرينه است بر اين كه سؤال درباره تفسير نازل با آيات است و امام هم با جوابى مختصر و مفيد و در عين حال استوار به وى پاسخ مى دهد.

مصحف فاطمه و مصحف عايشه

به مناسبت بحث در اين جا به دو مطلب اشاره مى كنيم:

اوّلا: عده اى در صدد بدنام كردن شيعه و زدن اتهام ديگرى بوده و مى گويند: نزد شيعه مصحفى است به نام «مصحف فاطمه» و معناى اين اتهام آن است كه- به نظر مدعى- قرآن شيعه با قرآن ديگر مسلمانان اختلاف دارد. اما حقيقت مطلب آن است كه روايات متعددى درباره اين مصحف وجود دارد. و از اين روايات بر مى آيد كه اين مصحف، قرآن نيست. و نه فاطمه- صلوات اللّه و سلامه عليها- و نه ديگرى ادعا نكرده اند كه اين قرآنى است در برابر قرآن معروف. بلكه اين مصحف كتابى است مانند كتابهاى ديگر- در آن نه حلالى است و نه حرامى- و فقط وصيت فاطمه- عليها السلام- و علم آنچه كه در آينده رخ مى دهد

مى باشد «2».

ثانيا: اما مطلب دوم آن است كه با نگاه كردن به مصحف ام المؤمنين عايشه به اين نتيجه مى رسيم كه قرآن عايشه با قرآن ديگر مسلمانان فرق و اختلاف دارد و در اين مصحف اضافاتى وجود دارد، مثل آيه سلام كردن به نماز گزاران در صفوف اولى «3» و افزايش كلمه: «صلاة العصر» در بعضى آيات «4». و ديگر اضافات اين فقط مربوط به (1) الكافى، ج 1، ص 461.

(2) الكافى، باب ذكر الصحيفه، ج 1، ص 186 و 187. و رك: دراسات فى الكافى و الصحيح، ص 294 و 298.

(3) رك: الاتقان، ج 2، ص 25. دراسات فى الكافى و الصحيح، ص 297. الدر المنثور، ج 5، ص 320. اكذوبة تحريف القرآن، ص 25 و 26 به نقل از: المصاحف ابن ابو داوود سجستانى، ص 85.

(4) المصنف، ج 1، ص 578.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 133

مصحف عايشه است و فعلا كارى به مصحف حفصه (و جز او) و آنچه درباره اين مصحف گفته شده است نداريم.

قراءت عاصم همان قراءت على (ع) و پيامبر (ص) است

«طحاوى» از «يحيى بن اكثم» نقل مى كند كه گفت: «اگر قراءت به صحت مخرج باشد از قراءت عاصم قراءت صحيح ترى نداريم؛ زيرا كه عاصم مى گويد:

قراءت خود را از ابو عبد الرحمن فرا گرفتم. و ابو عبد الرحمن هم قراءت خود را از على- ع- روايت مى كند. و على- ع- هم قراءت خود را از پيامبر اكرم- ص- فرا گرفته است تا آنجا كه مى گويد: ابو جعفر گفت- و درست گفت- قراءت عاصم را حرف به حرف از روح بن فرج فرا گرفتيم و روح مى گويد كه: قراءت خود را از يحيى بن

سليمان جعفى گرفته است.

«يحيى بن سليمان» نقل مى كند كه: ابو بكر بن عياشى مى گويد: «قراءت خود را از عاصم روايت مى كنم. و به عاصم گفتم: قراءت خود را از كه فرا گرفته اى؟ عاصم گفت: از سلمى روايت مى كنم. و سلمى هم قراءت خود را از على- ع- نقل مى كند. و على- ع- هم قراءت خود را از پيامبر- ص- فرا گرفته است. تا آن جا كه مى گويد:

ابراهيم بن احمد بن مروان واسطى نقل مى كند: از محمد بن خالد بن عبد اللّه واسطى كه گفت: از حفص بن سليمان كوفى شنيدم كه از عاصم نقل مى كرد كه عاصم گفت:

ابو عبد الرحمان گفت: قرآن را نزد على- ع- قراءت كردم و به اين كار ادامه دادم و به قراءت على- ع- اكتفا كردم. و بر اين قراءت تسلط يافتم و قراءت على را به امام حسن- ع- و امام حسين- ع- آموختم تا آن كه قرآن را ختم كردند».

سپس طحاوى مى افزايد: عاصم قراءت خود را از ابن مسعود كه نزد پيامبر- ص- قرآن را فرا گرفته بود روايت مى كند. و عاصم زيد را ملاقات كرد. و قراءت وى با زيد در يك حرف هم اختلافى نداشت. پس اگر كسى بگويد كه قراءت عاصم از پيامبر اكرم- ص- است سخنى گزاف نگفته است «1». (1) درباره تمام اين مطالب رك: مشكل الآثار، ج 1، ص 114. وفيات الاعيان، ج 6، ص 390. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 243 به نقل از: معرفة القراء الكبار ذهبى، ج 1، ص 75. و قراآت القراء المعروفين، ص 106 و 102 و 108.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 134

اشاره به يك نكته ضرورى

بايد با قسمت اخير اين روايت هشيارانه برخورد كرد. آيا واقعا ابو عبد الرحمان به حسنين- ع- قرآن را آموخت تا آن را ختم كردند؟

ابو عبد الرحمان خودش نزد پدر بزرگوارشان قرآن را آموخت. چرا خود امام امير المؤمنين متكفل تعليم قرآن به حسنين- ع- نشد؟ همانطور كه قرآن را به ابو عبد الرحمن آموخته بود؟ و يا چرا پيامبر اكرم- ص- جدشان به حسنين قرآن را تعليم نفرمود. همانطور كه به پدرشان على- ع- قرآن را آموخته بود؟ و يا همانطور كه به ديگر صحابه آن طور كه مى گويند- قرآن را آموخته بود چرا خود تعليم اين دو سبط را بر عهده نگرفت؟ و يا چرا فاطمه زهرا- سلام اللّه عليها- به حسنين- ع- قرآن را تعليم نفرمود؟ و اصلا چرا خود ابو عبد الرحمن قرآن را نزد حسنين- عليهما السلام- نخوانده باشد و آن را ختم نكرده باشد؟

حقيقت آن است كه راوى براى هماهنگى با اهداف و مقاصد خود در روايت فوق دستكارى كرده است اهدافى كه آشكار است.

بازگشت به مطلب

بهر حال جريان اخذ قراءت عاصم از امير المؤمنين را عده بسيارى از مورخين نقل كرده اند «1» حفص نيز از عاصم همين قراءت را فرا گرفته است. حفص مى گويد: عاصم به من گفت: قرائتى را كه به تو آموختم قراءت على- ع- است. كه من آن را از ابو عبد الرحمان سلمى فرا گرفته ام. عاصم مى گويد كه قراءت وى كمترين اختلافى با قراءت ابو عبد الرحمان ندارد. و ابو عبد الرحمان هم در قراءت خود هيچ اختلافى با قراءت على- عليه السلام- ندارد «2».

همچنين از شيخ عبد الجليل رازى در كتابش «نقض الفضائح» نقل

شده است كه:

عاصم، پيشواى شيعه در قراءت بود. مانند ديگر قرّاء كوفه. از رازى همچنين نقل شده (1) رك: التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 195 و 242- 246. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 111.

تهذيب تاريخ دمشق، ج 7، ص 123. بناء المقالة الفاطمية، ص 100 و 101. قراآت القراء المعروفين، ص 102، 106، 108 و 140. و التيسير فى القراآت السبع، ص 9.

(2) رك: التمهيد ج 2، ص 195، 245، 246.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 135

است كه: اكثر قراء مكه، مدينه، كوفه و بصره، شيعيان اهل بيت هستند و به محبت اين خاندان والا شهرت دارند «1». و يا تمام مصاحف امروزه بر قراءت حفص است. و حفص هم قراءت خود را از طريق عاصم و ابو عبد الرحمان سلمى به على- ع- مى رساند «2».

در اين باره علامه شيخ محمد هادى معرفت نصوص متعددى را ذكر نموده است كه مى توان به آنها مراجعه كرد «3».

«ابن شهر آشوب» مى گويد: ... اما عاصم قراءت خود را از ابو عبد الرحمان فرا گرفته است. و ابو عبد الرحمان مى گويد: تمام قرآن را نزد على- عليه السلام- آموختم درباره قراءت عاصم گفته اند كه فصيح ترين قراآت از وى است «4» و باز از امام باقر- ع- از پدرش امام سجاد- ع- نقل شده است كه: قراءت اهل مدينه قراءت على بن ابى طالب- مرضى خداوند باد- است «5».

با توجه به مطالب بالا بى انصافى و دروغگويى «جاحظ» آشكار مى گردد جاحظ ادعا مى كند از على- عليه السلام- در باب حافظان مخصوص در زمان رسول خدا نامى برده نشده است و همچنين على- ع- را همراه

اصحاب حروف، قراآت و وجوه، ياد نمى كنند و چيزى درباره قراءت على و مصحف وى نمى گويند «6» تنها انگيزه جاحظ در اين ادعا كينه درونى و بغض او نسبت به على- عليه السلام- است. (1) رك: التمهيد، ج 2، ص 195، 245، 246.

(2) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 196 و 184.

(3) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 241- 242 به نقل از: منابع متعدد و النشر، ج 1، ص 155.

(4) المناقب، ج 2، ص 43.

(5) قراآت القراء المعروفين، ص 48.

(6) العثمانية، ص 93.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 137

بخش سوّم رسم الخط و ... قراآت قرآن ...

اشاره

1- قراآت و حروف سبعه 2- رسم الخط قرآن در زندان اتهام 3- تصرفات عمدى يا سهل انگارانه 4- تفسير مزجى و تفسير با مترادف 5- اجتهادات و پندارها

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 139

فصل اوّل قراآت و حروف سبعه

قراآت مختلف و شاذ

در برخى از روايات به اختلاف در آيات قرآنى اشاره شده است. و بعضى از آيات را با كاستى و افزايشى و اندكى تغيير نقل كرده است. اين روايات، منشأ اختلاف در آيات را به قراآت صحابه نسبت داده اند. و ادعا مى كنند قرآن داراى اين قراآت بوده است و عده زيادى هم بر اين روايات مهر صحت گذاشته اند. ليكن اگر با دقّت به اين قبيل روايات بنگريم مطمئن مى گرديم- اگر نگوييم يقين پيدا مى كنيم- اين روايات بى اعتبار بوده هيچ دليلى آنها را تأييد نمى كند.

نزول قرآن بر حروف هفتگانه

قبل از ورود تفصيلى در بحث، لازم است عدم صحت حديثى را آشكار كنيم كه به عنوان دليل و توجيه اختلاف قرآات بيان شده است. و اختلاف در الفاظ قرآن را وجهه شرعى داده است. اين حديث مى گويد: «قرآن بر هفت حرف (لهجه) نازل شده است «1»». و «ابن جزرى» نام بيست تن از صحابه را كه اين حديث را روايت كرده اند (1) رك: صحيح مسلم، ج 2، ص 202، 203 و 204 صحيح بخارى، ج 3، ص 146. الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 193- 195. مسند احمد، ج 6، ص 433 و 463 و ج 5، ص 129، 128، 127، 16، 41، 51، 114، 124، 125، 385 و 391، و ج 1، ص 445، 313، 299، 43، 40، 24، 405، 412، 419، 421، 452، 456، و ج 2، مسند احمد، ص 300، 440 و ج 4، ص 169 و 170. مجمع الزوائد، ج 7، ص 150- 154. لباب التأويل، ج 1، ص 9 و 10. جامع البيان، ج 1، ص 9، 14، 17، 18، 23، 24، 19، و

20 غرائب القرآن (در حاشيه جامع البيان) ج 1، ص 8 و 21. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 43، 42، 48 و 49،

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 140

ذكر مى كند «1». ليكن ما به دلايل زير اين حديث را صحيح نمى دانيم:

اوّلا: از امام باقر و امام صادق- عليهما السلام- روايت شده است كه آنان نزول قرآن بر هفت حرف (لهجه) را دروغ دانسته و تكذيب كرده اند. عبارتى كه از امام باقر- ع- روايت شده است چنين مى باشد: دشمنان خدا دروغ گفتند. قرآن بر يك حرف از نزد يكتا نازل شده است. (نزل على حرف واحد من عند الواحد). و در روايتى ديگر مى افزايد: «... ليكن اختلافات از طرف راويان به وجود مى آيد ...».

روايات متعددى با اين نوع تعابير از اين بزرگواران نقل شده است. براى دريافت عين روايات به منابع ذيل صفحه مراجعه كنيد «2». ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 212، 133، 125. حلية الاوليا، ج 1، ص 65. مشكل الآثار، ج 4، ص 172، 182، 181، 183، 195 و 141. غريب الحديث، ج 3، ص 161. سنن ابى داوود، ج 2، ص 76. الفائق، ج 1، ص 46. الموطا، ج 1، ص 206 (چاپ شده همراه با تنوير الحوالك)، المصنف عبد الرزاق، ج 11، ص 218- 220 التبيان، ج 1، ص 7. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4 (ذيل)، ص 16- 22.

كشف الاستار عن مسند البزار، ج 3، ص 89 و 90. مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 43. البرهان زركشى، ج 1، ص 211، 212 و 222. الاتقان، ج 1، ص 45- 50 (از بيست و يك صحابى

حديث را نقل مى كند).

الخصال، ج 2، ص 358. بحار الأنوار، ج 89 ص 50 به نقل از: المناقب و تفسير نقاش. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 435. وسائل الشيعه، ج 4، ص 822، تفسير البرهان (مقدمه كتاب) ص 5. ارشاد الفحول، ص 31. مناهل العرفان، ج 1، ص 132- 137 به نقل از: طبرانى و ديگران. البيان، ص 187- 193. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 93- 97 به نقل از خصال و بصائر الدرجات. مصابيح الانوار، ج 2، ص 296.

الامام زيد، ص 352. كنز العمال، ج 2، ص 35، 34، 36، 31، 32، 33، 386، 385، 384، 383، 380، 375، و 389. به نقل از: بعضى منابع بالا و به نقل از: طيالسى، ابن عساكر، بغوى، بيهقى در شعب الايمان، طبرانى، ابو نصر سجزى در الابانه، بارودى، ابن ضريبس، ابو نصر مقدسى در الحجة خطيب در تاريخش دار قطنى در الافراد. ابن منيع، نسائى، سعيد بن منصور، ابو يعلى، حاكم، ابن حبان، رويانى، عبد بن حميد، حارث، ابى عوانه، بيهقى، ابن ابى داوود. تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 318. و النشر في القراآت العشر، ج 1، ص 8، 19، 20، 21، 22، 26، 36، 39، 43 و 46.

(1) النشر، ج 1، ص 21.

(2) الكافى، كتاب فضل القرآن، باب النوادر، ج 2، ص 461. حديث 12 و 13. التمهيد، ج 2، ص 104 و 105 به نقل از: كافى. تفسير البرهان، ج 1، ص 1. بحوث في تاريخ القرآن و علومه، ص 25 البيان، ص 194. مصباح الفقيه، كتاب الصلاة، ص 274 فصل الخطاب، ص 213 (در آن روايات عديده اى

است).

الوافى، ج 5، ص 272 و 273. مصابيح الانوار، ج 2، ص 297. وسائل، ج 4 (حاشيه)، ص 822 به نقل از:

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 141

شيخ طوسى در اين باب مى گويد: «... و بدانيد كه: معروف از مذهب شيعه و آنچه از اخبار ائمه در اين باب نقل گرديده است آن است كه قرآن بر يك حرف و بر يك پيامبر نازل گشت «1»».

همچنين از «سليمان بن صرد» نقل مى كنند كه: وى از پيامبر نقل كرده است كه پيامبر اكرم- ص- فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و گفت: قرآن را بر يك حرف بخوان «2»».

هفت حرف معنوى

ممكن است مراد امام از «دشمنان خدا دروغ گفتند ...» آنست كه آنان معناى حديث را تحريف كرده اند تا به اغراض شوم خود دست يابند و مقاصد پليد خود را محقق كنند يعنى آن كه با توجيه حديث و تفسير من عندى بتوانند قرآن را بازيچه دست هواهاى خود قرار دهند. لذا امام آنان را دروغ گو دانست. اين احتمال به اين اعتبار است كه معناى حقيقى حديث- همانطور كه روايت هم شده است- آن است كه قرآن بر هفت مبنى و محور نازل شده است. و مجموع آيات قرآن به هفت دسته تقسيم مى گردند:

دستورات. نواهى، تشويقات و برانگيختن ها، ترساندن ها، جدل، امثال و قصص. البته روايات در بيان اين هفت دسته با يكديگر كمى تفاوت دارند. براى اين تقسيم بندى مى توانيد به منابع زير رجوع كنيد «3». الكافى و التحريف و التنزيل منسوب به سيارى و برقى و ديگران اعتقادات صدوق، باب الاعتقاد فى مبلغ القرآن.

(1) التبيان، ج 1، ص 7.

(2) كنز العمال، ج 2، ص

34. به نقل از: ابن منيع.

(3) بحار الانوار، ج 93، ص 94 و 97. و ج 90، ص 4. غريب الحديث، ج 3، ص 160. الجامع لاحكام القرآن قرطبى، ج 1، ص 46. جامع البيان (معروف به تفسير طبرى)، ج 1، ص 23 و 24. تفسير القرآن العظيم ابن كثير، خاتمه جزء 4، ص 19، 20، 22 و 23. به نقل از: طحاوى، باقلانى و ابن جرير كنز العمال، ج 1، ص 491 و 488، و 472 و ج 2، ص 34 به نقل از: ابن جرير، حاكم، طبرانى، ابن حزم، ابو نصر سجزى در الابانه، البرهان زركشى، ج 1، ص 216. البصائر و الذخائر، ج 1، ص 130. النشر، ج 1، ص 25. الاتقان، ج 1، ص 48. مجمع الزوائد، ج 7، ص 153 به نقل از: طبرانى، التبيان، ج 1، ص 7.

البيان خوئى، ص 200. مصباح الفقيه، كتاب الصلاة، ص 274. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 94 به نقل از: رساله نعمانى فى صنوف آى القرآن. مصابيح الانوار، ج 2، ص 296. فتح البارى، ج 9، ص 26.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 142

چه بسا از روايات شيعه بر مى آيد كه منظور از «احرف سبعه» بطون و تاويلات قرآن است. از ابو جعفر- عليه السلام- روايت شده است كه فرمود: تفسير قرآن بر هفت حرف است. از جمله علم آنچه بوده است و آنچه بعد از آن نخواهد بود. اين وجوه را تنها ائمه مى شناسند «1».

همچنين روايتى كه از حماد در اين باره نقل مى كنند. حماد مى گويد به امام صادق- ع- عرض كردم: احاديث منقوله از شما مختلف است؟

حضرت فرمودند: قرآن بر هفت حرف نازل شده است. و كمترين توانايى امام آن است كه مى تواند بر هفت وجه فتوا دهد «2».

ثانيا: روايات مربوط به نزول قرآن بر حروف مختلف است. بعضى از روايات مى گويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده است- كه نمونه آن را ديديم- و بعضى از روايات مى گويند: بر پنج حرف نازل شده است «3». بعضى هم بر چهار حرف «4» مى دانند.

و عده اى ديگر قرآن را نازل بر سه حرف «5» مى دانند. و بالاخره عده اى ديگر از روايات، آن را بر ده حرف نازل مى دانند «6». كدام تعداد صحيح است؟ و بايد كدام دسته از روايات مشكل الآثار، ج 4، ص 184 و 185 و باز از مسند زيد بن على، ص 385 و آلاء الرحمان، ص 30 و 31 به نقل از: ابن انبارى و ابن منذر و ديگران.

(1) بصائر الدرجات، ص 196. وسائل، ج 18، ص 145. كنز العمال، ج 2، ص 9 و 10 به نقل از: سجزى در الابانه كه از على- ع- نقل مى كند: قرآن بر ده حرف نازل شده است. بشارت دهنده، بيم دهنده ناسخ، منسوخ پند، مثل، محكم، متشابه، حلال و حرام.

(2) خصال، ج 1، ص 358 و تفسير عياشى، ج 1، ص 12 و 13 و در حاشيه همان كتاب از بحار الأنوار، ج 19، ص 22 و 30. برهان، ج 1، ص 21- 22. مصابيح الانوار، ج 2، ص 296 و مصباح الفقيه، كتاب الصلاة، ص 274.

(3) جامع البيان طبرى، ج 1، ص 18 و 24. و البيان، ص 201 به نقل از: جامع البيان.

(4) همان مدرك

ص 26. كنز العمال، ج 2، ص 34 به نقل از: طبرى، ابو نصر سجزى، ابن منذر و ابن انبارى در كتاب الوقف.

(5) مستدرك حاكم، ج 2، ص 223. البرهان زركشى، ج 1 ص 212. مجمع الزوائد، ج 7، ص 152 و 156. به نقل از: طبرانى و بزار. كشف الاستار، ج 3، ص 90 و 91. كنز العمال، ج 2، ص 33 به نقل از:

ابن ضريس، احمد، طبرانى، و حاكم ميزان الاعتدال، ج 1، ص 594 و مشكل الآثار، ج 4، ص 195.

(6) كنز العمال، ج 2، ص 9 و 10 به نقل از: سجزى در الابانه كه از على- عليه السلام- نقل مى كند.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 143

را مرجح شمرد؟.

ثالثا: هنگامى كه عثمان، مردم را بر قراءت واحد- آن طور كه گفته مى شود- وادار كرد عملا در مقابل اين قبيل احاديث و دستور پيامبر- ص- به قراآت متعدد هفت، پنج يا غير آن ايستاد. و هيچ كس بر اين كار عثمان اعتراضى نكرد. در صورتى كه جاى آن بود كه بزرگان صحابه «1» و در رأس آنها امير المؤمنين دست به اعتراض بزنند. و با اين احاديث- به فرض صحت- با عثمان احتجاج كنند. ليكن نه تنها امير المؤمنين اعتراضى نمى كند و به معارضه با عثمان بر نمى خيزد. بلكه او تنها كسى است كه اين كار عثمان را تأييد مى كند. و در اين كار به عثمان كمك هم مى نمايد. نص اين مطلب را در فصل آينده خواهيم آورد.

رابعا: در اينجا جاى سؤال است كه چرا اين حروف به اين ارقام هفت، ده و پنج محدود شده است؟ چرا بيشتر

نباشد؟ يا چرا كمتر نشده است؟! اگر مقصود از اين تعدد لهجه ها، آسان كردن كار بر قبايل عرب است- چنان كه ادعا مى شود- تعداد قبايل به مراتب بيش از هفت قبيله است. و همچنين لهجه هاى آنان بسيار مختلف است، حتى در تحديد قبايل عرب دچار اختلاف شده اند «2». در هر صورت اين توجيه تير در تاريكى انداختن و سر بى صاحب تراشيدن است.

خامسا: اگر مقصود از حروف سبعه تسهيل بر امت باشد- همچنانكه بعضى از روايات نزول قرآن بر هفت حرف به اين مطلب تصريح مى كنند «3»- چرا اين تسهيل مختص عرب باشد. و شامل ديگر پيروان امت محمد (ص) نگردد. مخصوصا آن كه بعضى روايات تصريح مى كنند به اين كه: پيامبر از خداوند خواستار تخفيف بر امت- و در روايت صحيح:

خواستار سبك كردن بر امت «4» خودش گرديد. و به تعبير خودشان منظور از سبك گرفتن بر امت، آسان گيرى و سبكبار ساختن اين امت است بخاطر شرافت دادن به اين امت، و (1) به جز آن روايتى كه اعتراضى را به ابن مسعود نسبت مى دهد. اين روايت هم شاذ است و قبلا گذشت.

(2) النشر، ج 1، ص 24.

(3) همان مدرك، ص 22 و فتح البارى، ج 9 ص 24 و در صفحه 27 آن كتاب به نقل از: ابن عيينة.

(4) النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 22، 26 و 52.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 144

فضل اختصاصى اين امت و شمول رحمت خداوندى بر اين امت «1».

حال اگر مقصود، تسهيل بر اين امت است آيا خود اين آقايان قبول مى كنند كسى بگويد- عبد المنعم النمر چنين عقيده اى دارد-

عجم قرآن را با لهجه خود قراءت كند. مثلا «حاء» را بدل به «هاء» كند، عين را به همزه، «ذال، ضاد و ظاء» را به «زاء» تبديل كند و «ثاء» را به «سين» برگرداند «2»؟! يا آن كه حضرات آنقدر كار را آسان مى گيرند كه سخن طحاوى را نصب العين خود قرار دهند و بگويند: «خداوند چنان كار را بر عرب آسان گرفت كه آنها فقط معانى را تلاوت كنند. اگر چه الفاظ تلاوت شده آنها با الفاظ پيامبرشان مخالف باشد .. «3»؟!

سادسا: چگونه در زمان پيامبر- ص- قراءت بر يك حرف بر عرب دشوار بود. ولى در مدت كمى پس از پيامبر- در زمان عثمان و يا حتى در زمان ابو بكر- همين افراد مى توانند. يك قراءت را بپذيرند و لهجه هاى مختلف را كنار بگذارند؟ و اگر امكان «كتابت» زمينه را براى لهجه واحد و قراءت يكسان فراهم ساخت- آن طور كه طحاوى، طبرى و ديگران مى گويند و نظرشان را بيان خواهيم كرد- همين امكان در زمان پيامبر اكرم- ص- فراهم بود. و در اين مدت كوتاه، اتفاق مهمى رخ نداده بود. و وضع كتابت و غير آن، چندان تغييرى نكرده بود.

توجيهات بى فايده

عده اى در صدد توجيه روايت برآمده رقم هفت را بر مبالغه و كثرت حمل كرده اند «4».

كه به نظر ما اين توجيه درست نيست به دلايل زير:

1- روايات ديگرى ارقام مختلفى نقل مى كنند. مانند: سه، چهار و پنج.

2- خود همين روايت «هفت حرف» تصريح مى كند به مراجعه متعدد پيامبر- ص- به جبرئيل. و افزودن حرفى توسط جبرئيل در هر دفعه ... تا آن كه مراجعات به هفت رسيد. و حروف هم به همين

مقدار افزايش يافت. ظاهر اين روايت انحصار در عدد هفت است نه مبالغه. (1) النشر فى القراآت العشر ج 1، ص 22، 25 و 26.

(2) علوم القرآن الكريم، ص 151.

(3) مشكل الآثار، ج 4، ص 186.

(4) النشر، ج 1، ص 25 و 26.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 145

3- «ابو بكرة» از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: «... پس از آن به ميكائيل نگريستم و او سكوت كرد. لذا من دانستم تعداد حروف و لهجه ها به پايان رسيده است». جزرى در تفسير اين روايت مى گويد: اين روايت بر اراده حقيقى از مفهوم عدد دلالت دارد، و عدد مذكور در روايت در تحديد به كار رفته است «1».

4- اگر مقصود از «هفت حرف» لهجه هاى قبايل «2» باشد. چگونه پيامبر اكرم- ص- از اين روايت عليه عمر بن خطاب و هشام بن حكيم بن حزام استفاده مى كند؟.

اين ماجرا در صحيحين چنين نقل شده است: ميان عمر بن خطاب و هشام بن حكيم بن حزام، در قراءت قرآن اختلاف افتاد پيامبر- ص- در مقام داورى و استدلال فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است. و به اين ترتيب قراءت هر دو را تصويب كرد «3» اشكال كار اين جاست كه آيا لهجه و لغت عمر آنقدر با لهجه هشام اختلاف داشت كه نمى توانستند- يا سخت بود- براى آنها كه با لهجه يكديگر قرآن را تلاوت كنند؟ آيا هر دوى آنها از قريش- همانطور كه طحاوى و ديگران تصريح مى كنند «4» نبودند؟ و آيا خود اين ماجرا با روايات «نزول قرآن بر هفت لهجه» كه حتى اجازه مى دهد «هلم» را به «تعال» و «اقبل»

... تبديل كنيم منافات ندارد؟.

اما توجيه اين ماجرا به اين شكل كه بگوييم: عمر سوره فرقان را قبل از حدوث تغيير و تبديل الفاظ آن شنيد و هشام ... اين توجيه دردى را دوا نمى كند زيرا معنا ندارد كه بگوييم: پيامبر اكرم- ص- هشام را با لغتى جز لغت قريش تعليم داده بود. در حالى كه پيامبر خود، از دل قريش بيرون آمده بود و تمام قريشيان را مى شناخت و با لغت آنان بخوبى آشنا بود. به اضافه آن كه معناى اين ماجرا آن است كه: طى هفت نزول متوالى تغييرات پى در پى به صورت تدريجى در قرآن حادث شده باشد. و هر نزول با نزول قبلى در لهجه و لغت اختلاف داشته باشد. و ما هيچ دليلى براى گردن نهادن به اين مطلب و پذيرش اين مبنا نداريم. و هيچ شاهدى هم در اين ميان، گواه استدلال بالا نيست. (1) النشر، ج 1، ص 26.

(2) رك: فتح البارى، ج 9 ص 23، 24 و 25 و اين روايت را از ابن قتيبه در تأويل مشكل القرآن نقل مى كند.

(3) رك: صحيح بخارى، ج 2، ص 40. مشكل الآثار، ج 4، ص 187، 188 و النشر، ج 1، ص 24.

(4) مشكل الآثار، ج 4، ص 187 و النشر، ج 1، ص 24.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 146

اما توجيه طحاوى را هم سودمند نمى دانيم. طحاوى مدعى است كه: آنچه بر پيامبر اكرم- ص- نازل گشت با يك لهجه و لغت بود، ليكن پيامبر- ص- بر مردم- بر حسب ضرورت- آسان گرفت. و اجازه داد قرآن را به هفت لهجه بخوانند «1»

اين توجيه مى گويد: پيامبر حقيقت واحدى را كه بر حضرتش نازل گشته بود، در اختيار مردم به شكلى قرار داد تا امر بر آنان مشتبه گردد و حقيقت مشوب شود. و حتى ماجراى عمر و هشام- كه قبلا گذشت- آن را تكذيب مى كند.

اين توجيه هم كه: هنگامى كه پيامبر به شخصى از غير قريش قرآن را تعليم مى داد هشام آن را شنيد و اين قراءت را حفظ كرد درست نمى باشد. چون كه هشام كه به اختلاف لهجه آشنا بود بايستى قرآن را به لهجه خود برگرداند. بخصوص اگر نمى توانست با لهجه ديگرى بخواند يا بر وى سخت بود- چنان كه ادعا مى شود- وانگهى مواردى كه در روايات آمده است از قبيل، هلم، تعال، اقبل و مانند آن اين احتمال را هم دفع مى كند. و تا جايى به اختلاف لهجه ها اجازه مى دهد- به فرض صحت روايات- كه كلمات مختلف نگردند. و كسى در خواندن كلمات دچار عسر و حرج نگردد. اگر چه معناى كلمات را در نيابد نهايتا، تمام اينها صرفا احتمالاتى مى باشند كه هيچ گونه دليل و مؤيدى ندارند.

نسخ شش حرف (لهجه)

در پايان اين فصل به ادعاى طحاوى، طبرى، جزرى و قطان درباره نسخ شش لهجه و بقاى يك لهجه اشاره مى كنيم. ادعا چنين است: چون كه امت بر حرف واحد توسط عثمان- كه به تعبير خودشان معصوم از ضلالت است- جمع شدند باقى لهجه ها از ميان رفت، يعنى به دليل از ميان رفتن عذر، امكان حفظ، گسترش ضبط و تعلم قراءت و كتابت، تنها يك قراءت توسط عثمان ابقا شد و باقى لهجه ها از ميان برده شد و نسخ گرديد. مردم نيز از امام خود عثمان

در اين مورد تبعيت كردند و نظر مشفقانه او را به كار بستند نظرى كه به سود همه امت بود. عثمان با اين روش ريشه فتنه را خشك كرد و قرآن را از هر رخنه ناخوشايندى از قبيل تحريف و زيادى در آيات حفظ كرد «2». (1) مشكل الآثار، ج 4، ص 190.

(2) رك: تاريخ القرآن آبيارى، ص 143. مباحث فى علوم القرآن قطان، ص 131، 133 و 164 به نقل

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 147

اين ادعا نيز درست نيست. و شريعت خداوند را تنها خود پيامبر مى تواند نسخ كند.

آيا ممكن است عثمان درك كند كه حروف و لهجات هفتگانه موجب فتنه، اختلاف و راه يافتن كم و زياد به قرآن مى گردد. ولى اين نكته را نه خداوند سبحان درك مى كند و نه رسول گراميش- ص-؟! و اصلا چگونه خدا و رسولش چيزى را تشريع مى كنند كه موجب فتنه و اختلاف گردد؟! تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا پروردگار و رسولش از چنين ناشايستى ها منزه مى باشند.

و يا چگونه صحابه با تضييع و از ميان بردن حروفى كه خداوند نازل كرده است موافقت مى كنند آيا چنين صلاحيتى دارند؟ در حالى كه اين لهجه نسخ و رفع نشده است؟!.

اما سكوت صحابه در برابر اين كار عثمان و موافقت با اين كار، و حمايت على از اين كار- جمع كردن مردم بر مصحف واحد- اگر بر چيزى دلالت كند آن چيز عدم صحت قراآت ديگر است و عدم اجازه و رخصت در خواندن قرآن با قراآت مختلف است. و اساسا اثبات نادرستى نزول قرآن بر هفت حرف است. نادرستى اين حديث حداقل نزد صحابه

محرز بوده است.

همچنين هنگام طرح اسباب اختلاف قراآت و علل تغيير و تبديل آيات، علامت سؤال بزرگى در برابر حديث نزول قرآن بر هفت حرف، قرار خواهد گرفت. همچنانكه بعضى از روايات منقول از طريق شيعه را در زمينه قراآت و قراءت قرآن نمى توان پذيرفت. كافى است در اين جا- غير از آنچه تا كنون نقل كرده ايم- ماجراى ذيل را نقل كنيم:

شخصى نزد امام صادق- ع- آمد و آياتى از قرآن را خواند اما نه به شكلى كه ديگران مى خواندند، امام به او فرمود: ساكت باش و از اين قراءت دست بردار. و آن چنان كه ديگران قرآن را مى خوانند تو هم قرآن را بخوان «1». البته نصوص ديگرى هم در اين باره از: طبرى، ج 1، ص 57. مناهل العرفان، ج 1، ص 254. و درباره ادعاى عصمت امت و اين كه اجماع پس از نبوت پيامبر، خودش در حد نبوت است. رجوع كنيد به: المنتظم ابن جوزى، ج 9، ص 210. الامام، ج 6، ص 126. الاحكام فى اصول الاحكام آمدى، ج 1، ص 204 و 205 بحوث مع اهل السنة و السلفيه، ص 27 به نقل از المنتظم از ابو الوفاء بن عقيل از بزرگان حنابله. و همچنين درباره حجيّت اجماع در هر زمانى رجوع كنيد به: الاحكام آمدى، ج 1، ص 208. تهذيب الاسماء، ج 1، ص 42. النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 7، 31 و 37 و ديگر كتب اصول فقه اهل سنت كه پيرامون حجيّت اجماع بحث مى كنند.

(1) رك: الكافى، ج 2، ص 462 و بصائر الدرجات، ص 193. المحجة البيضاء، ج 2، ص 263.

حقايقى

مهم پيرامون قرآن، ص: 148

موجود است كه در جاى خود طرح خواهيم كرد. بهر حال ما با استناد به احاديث و روايات انباشته شده در مجموعه هاى حديثى به علل و اسباب بسيارى از اختلافات در قراآت خواهيم پرداخت و اسباب اختلاف را بيان خواهيم كرد. اين كار طى فصول آينده انجام خواهد گرفت. الوافى، ج 5، ص 273. كتاب صلاة، از مصباح الفقيه، ص 275. التمهيد، ج 1، ص 289 و وسائل، ج 4، ص 821.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 149

فصل دوّم رسم الخط قرآن در زندان اتهام

سرآغاز

در فصل گذشته اشاره كوتاهى به نقش رسم الخط قراءت و حتى شنيدن آيات قرآن در به وجود آمدن اختلافات داشتيم. و بعضى از روايات صحابه را در اين زمينه نقل كرديم. در اين فصل به تفصيل پيرامون اين مسأله بحث خواهيم كرد. و امور زير را محورهاى فصل قرار خواهيم داد:

الف: نبودن اعرابگذارى در آيات.

ب: بى نقطه بودن حروف قرآن.

ج: اختصاصات رسم الخط قرآن.

د: غلط و اشتباه نسّاخ.

ه-: اجتهاد شخصى در قراءت آيات قرآن تا جايى كه رسم الخط اجازه مى دهد.

و: كوتاهى در قراءت.

ز: خطاى سامعه و بد شنيدنها.

ح: اختلاف لهجه ها.

تصحيف و غلط خوانى

رسم الخطى كه قرآن با آن نگاشته شد و به شهرهاى بزرگ اسلامى فرستاده شد، علت اختلافات بسيارى در قراءت بود؛ زيرا اين رسم الخط قابليت خوانده شدن به انحاى مختلف را داشت. و همه كسانى كه قرآن را با اين رسم الخط مى خواندند آيات قرآن را از پيامبر- ص- نشنيده بودند تا آيات را چنان بخوانند كه پيامبر- ص- مى خواند. تنها

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 150

عدّه كمى، قرآن را سماعا از پيامبر- ص- گرفته بودند. و آن هم بخشهايى از قرآن را، لذا آيات مكتوب را آن طور مى خواندند كه حدس مى زدند بايد چنين خوانده شود. شايد ابو احمد عسكرى به همين مطلب اشاره دارد كه مى گويد:

«مردم، چهل و چند سال مصحف عثمان را مى خواندند تا زمان عبد الملك بن مروان كه در اين هنگام غلط خوانى گسترش يافته عراق را فرا گرفت. حجاج از اين امر هراسان گشت ...» ابو احمد عسكرى سپس علامت گذارى براى حروف مورد اشتباه را توسط نصر بن عاصم ذكر مى كند «1».

گسترش غلط خوانى و اختلاف در زمان پيشتر

البته بايد گفت غلط خوانى حتى در زمان عثمان هم گسترش يافته بود تا جايى كه همين شيوع لحن و تصحيف را از عوامل اقدام عثمان بر نوشتن مصاحف و ارسال آنها به بلاد اسلامى مى دانند «2». و به روايت ديگرى: هنگامى كه خبر اختلاف در قراءت به عثمان رسيد گفت: نزد من بر قرآن دروغ مى بنديد و در آن غلط خوانى مى كنيد؟ پس كسانى كه از من دور مى باشند، دروغ بستن و غلط خوانى شان بيشتر است «3».

و در روايت ديگرى به عثمان خبر دادند كه مردم مى گويند: قرآن آل فلان و قرآن

خاندان فلان، عثمان هم تصميم گرفت يك نسخه واحد به وجود آورد «4» و در زمان امارت وليد بن عقبه بر كوفه يزيد نخعى نقل مى كند: در مسجد كوفه بودم كه هاتفى بانگ زد: هر كس بر قراءت ابو موسى است به گوشه اى رود كه نزد «باب كنده» است. (1) التمهيد، ج 1، ص 309 به نقل از: كتاب التصحيف، ص 13. زندگى حجاج در كتاب:

وفيات الاعيان، ج 2، ص 32. القراآت القرآنية، ص 118 به نقل از: الحياة العلمية فى الشام، ص 35 به نقل از: عسكرى، ص 13.

(2) كنز العمال، ج 2، ص 369. به نقل از: ابن ابى داوود و ابن الانبارى و خطيب در المتفق، الاتقان، ج 1، ص 59. به نقل از: ابن اشتة. الميزان، ج 12، ص 122، و مباحث فى علوم القرآن قطان، ص 130 به نقل از: طبرى به تحقيق محمّد شاكر و احمد شاكر، ج 1، ص 61 و 62.

(3) الاتقان، ج 1، ص 59، مشكل الآثار، ج 4، ص 194. التمهيد، ج 1، ص 279 به نقل از: اتقان و المصاحف، ص 21.

(4) رك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170. و تفسير الميزان، ج 12، ص 122.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 151

و هر كه بر قراءت ابن مسعود است به گوشه نزديك «دار عبد اللّه» رود.

و يا در قراءت آيه اى از سوره بقره اختلاف كردند يكى خواند: و اتموا الحج و العمرة للبيت و ديگرى خواند: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ «1» حذيفه كه حاضر بود خشمگين شد و در اين باب با ابن مسعود به گفتگو پرداخت. سپس

از عثمان خواستار حل اين مشكل گشت «2».

وادار كردن مردم به قراءت واحد توسط عثمان

بهر حال منابع متعددى «3» تصريح مى كنند به شيوع و گسترش اختلاف در قراءت در زمان عثمان تا جايى كه باعث نگرانى حذيفه شده از عثمان خواستار حل اين مشكل مى شود. و عثمان هم به حل مشكل مى پردازد. نگرانى و خشم حذيفه و پذيرش پيشنهاد حذيفه توسط عثمان به خاطر آن بود كه خطر جدى دستاورد پيامبر- ص- را مورد تهديد قرار داده بود. و قرآن؛ معجزه جاويد اسلام را دچار خطر ساخته بود.

على (ع) عمل عثمان را تأييد مى كند

روايتى از امير المؤمنين نقل شده است كه طبق آن امام به وجود آوردن مصحف و قراءت واحد را توسط عثمان تأييد مى كند. روايت مى گويد: اگر من هم ولايت امر مى يافتم همين كار را مى كردم كه عثمان كرد «4». يا به همين مضمون. و حتى هنگامى (1) سوره بقره، آيه 195.

(2) رك: التمهيد، ج 1، ص 278 به نقل از: المصاحف، ص 11- 14 و فتح البارى، ج 9 ص 15.

(3) منابع بسيارند براى مثال رك: صحيح بخارى، ج 3، ص 145. جامع البيان، ج 1، ص 21 و 22 و 23. الاتقان، ج 1، ص 59 به نقل از: بخارى. فتح البارى، ج 9، ص 15 و 16. كنز العمال، ج 2، ص 368 به نقل از: بخارى، ترمذى، ابن سعد، نسائى ابن ابى داوود و ابن انبارى هر دو در المصاحف و ابن حبان النشر، ج 1، ص 7 و به نقل از: الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 55، و به نقل از: المصاحف، ص 19 و 20.

(4) رك: البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 240 و 235. تفسير القرآن العظيم، ج 4. خاتمة،

ص 11.

غرائب القرآن (در حاشيه طبرى)، ج 1، ص 24. تاريخ القرآن زنجانى، ص 68. سنن بيهقى، ج 2، ص 42.

مناهل العرفان، ج 1، ص 255- 275. سعد السعود، ص 278. ارشاد السارى، ج 7، ص 448. الاتقان، ج 1، ص 59 و 60. الجامع لاحكام القرآن قرطبى، ج 1، ص 54. الفتنة الكبرى، ج 1، ص 183. تاريخ القرآن آبيارى، ص 111. كنز العمال، ج 2، ص 370 و 373 به نقل از: صابونى در: المأتين و ابى داوود،

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 152

كه امام- عليه السلام- به خلافت رسيد قرآنى را كه خود نگاشته بود آشكار نساخت.

هر چند مصحف امام از نظر ترتيب و داشتن تأويل. تنزيل، ناسخ و منسوخ و غيره با قرآن متداول اختلاف داشت. امام اين كار را كرد تا عمل عثمان را در باب جمع مردم بر قراءت واحد تأييد كرده باشد. و راه را بر فرصت طلبان در جهت بازى كردن با قرآن ببندد؛ فرصت طلبانى كه هر لحظه آماده بودند قرآن را طبق مقاصد سياسى و هواهاى نفسانى ملعبه دست قرار دهند.

بازگشت به اصل مطلب: رسم الخط قرآن و مشكلات آن

ابن ابى هاشم سبب اختلاف قراءت را در بى شكل و نقطه بودن حروف مى داند:

«... از اين جا بود كه اختلاف ميان قرّاء شهرها و نواحى گوناگون بلاد اسلامى به وجود آمد» «1» معناى اين سخن آن است كه اختلاف در قراءت نتيجه روايت منقول از پيامبر- ص- مبنى بر نزول قرآن بر هفت حرف نبوده است.

ابن جرير طبرى درباره اختلاف قراآت مى گويد: چون مصاحف در شهرها پخش شدند و حروف آن بدون نقطه بودند مردم از هيچ كوششى فرو گذار نكردند. تا

حروف و كلمات محتمل الوجوه را به شكل درست دريابند و تلفظ درست آن را بشنوند «2». اما حقيقت مطلب آن است كه بر خلاف نظر طبرى مردم در تلفظ درست كلمات به اجتهاد شخصى پرداختند و اين سر منشأ مشكلات شد نه سماع از قراء.

و باز ابن جرير مى گويد: «چون مصاحف موجود در ميان هر شهر از نقطه گذارى و اعراب خالى بودند صحابه اى نيز به عنوان معلم در كنار اين مصاحف به تعليم آنان مى پرداختند ... تا آن جا كه مى گويد: آنها هر چه را سماعا درباره مصاحف و تلاوت آنها آموخته بودند مأمور به انتقال همانها به ديگران شدند. و در حفظ آنچه سماعا به دست آورده بودند پافشارى نمودند «3»». ابن الانبارى، الحاكم و بيهقى. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 163. الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 112. التمهيد، ج 1، ص 289 و 288. النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 8 و 33. مباحث فى علوم القرآن. و فتح البارى، ج 9، ص 16.

(1) فتح البارى، ج 9 ص 28. و التمهيد، ج 2، ص 18 به نقل از: التبيان، ص 86.

(2) تاريخ القرآن الصغير، ص 109 به نقل از: المرشد الوجيز ابى شامه، ص 150.

(3) تاريخ القرآن الصغير، ص 107 و 108 به نقل از: المرشد الوجيز، ص 149 به نقل از: طبرى.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 153

گلدزيهر معتقد است كه: اختلاف قراآت ناشى از تجرد خط عربى از نقطه و اعراب بوده است «1».

«كارل برو كلمان» به تبعيت از گلدزيهر مى گويد: حقيقتا كتابت- كه به درجه بلوغ و كمال نرسيده

بود- زمينه اى شد براى برخى از اختلافات در قراءت بخصوص آن كه اين خط نقطه گذارى كامل نداشت. و داراى حركات اعرابى هم نبود. لذا عده اى از قراء به تصحيح قراآت و تشخيص اختلافات آنها پرداختند «2». «بروكلمان» همين مطلب را در جاى ديگر كتاب خود تأكيد مى كند. هر كس بخواهد به كتاب وى مراجعه كند «3».

البته سخن بروكلمان احتياج به تصحيح دارد. وى مى گويد: خط عربى نقطه گذارى كامل نداشت. درست آن است كه: خط عربى اصلا نقطه نداشت. امرى كه باعث اختلافات بسيار در قراءت قرآن گشت. و عده زيادى را در اشتباه و ترديد انداخت. اما «قسطلانى» در اين باب مى گويد: هنگامى كه اختلافات قراءت ناشى از رسم الخط قرآن فراوان شد و بدعت گذاران و پيروان هواهاى نفسانى آيات را به گونه اى تلاوت كردند كه هيچ مسلمانى را نرسد كه چنين تلاوت كند، مسلمانان تصميم گرفتند قراءت ائمه ثقات را نصب العين خود قرار دهند، كسانى كه خود را متخلص و متمحض در قرآن كريم ساخته بودند «4».

«دمياطى بنا» (متوفى 1117 ه- ق) از قسطلانى پيروى كرده همين دلايل را ذكر مى كند و به آنها تصريح مى نمايد «5». علاوه بر آن «يحيى بن يعمر» (متوفى 90 ه-.)

كتابى در قراآت تأليف كرد. و در آن كتاب قراآت مختلف مردم را كه به نحوى با رسم الخط جور مى آمد نقل نمود «6» ما نيز در صفحات آينده منشأ اختلاف را مفصلا توضيح خواهيم داد. (1) همان مدرك، ص 99 و 100 به نقل از: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 8 به بعد.

(2) تاريخ القرآن الصغير، ص 100 به نقل از: بروكلمان: تاريخ الادب العربى،

ج 1، ص 140.

(3) همان مدرك. به نقل از: تاريخ الادب العربى، ج 4، ص 1.

(4) همان مدرك، ص 102. به نقل از: لطائف الاشارات قسطلانى، ج 1، ص 66.

(5) همان مدرك. و القراآت القرآنية تاريخ و تعريف ص 34 به نقل از: اتحاف فضلاء البشر دمياطى، ج 1، ص 70.

(6) القراآت القرآنية تاريخ و تعريف، ص 27 و 28 به نقل از: مقدمتان فى علوم القرآن، ص 275 و همچنين رك: تاريخ التراث العربى فؤاد سزگين، ج 1، ص 147.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 154

عدم اعراب گذارى كلمات

وقتى يك كلمه حركت اعرابى نداشته باشد به طور طبيعى احتمال چند نوع خواندن را مى تواند داشته باشد مثلا: «مهر» با سه حركت «ميم» مى توان خواند و سه معنا از آن دريافت. اين مسأله بخصوص در تركيب جمله و سياق آن مى تواند تأثير زيادى داشته باشد و اختلافات زيادى ببار بياورد. و همين مسأله يكى از علل اصلى اختلاف در قراءت است. براى نشان دادن تنوع اختلافات به نمونه هاى زير اشاره مى كنيم:

آيه شريفه: يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ «1» به ضم كاف و كسر آن قراءت شده است «2».

طبرسى مى گويد: اينها دو لغت مى باشند.

يا: قسمتى از آيه شريفه: «يضارّ» به ضم «را» و فتح آن خوانده شده است «3».

و يا: آيه شريفه: ... فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ اوّل را معلوم و دوم را به صيغه مجهول خوانده اند. و بر عكس هم خوانده شده است «4».

«ابن مسعود» آيه «مَجْراها وَ مُرْساها» را به فتح دو «ميم» آن تلاوت مى كرد «5» و باز همين ابن مسعود: «بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ» را به صيغه متكلم مى خواند «6».

و

يا: حرميان «يَرْتَعْ» را به كسر «عين» تلاوت مى كرد. و ديگران آن را به سكون «عين» مى خوانند «7».

«ابن عباس» آيه: ... قُلُوبُنا غُلْفٌ را به تشديد «لام» مى خواند «8».

و يا: ... حَتَّى يَطْهُرْنَ را «حتى يطهرن» هم خوانده اند «9». (1) سوره اعراف، آيه 138.

(2) الكشاف، ج 2، ص 150. و مجمع البيان، ج 4، ص 471.

(3) مناهل العرفان، ج 1، ص 162 و الاتقان، ج 1، ص 46. و در كشاف، ج 1، ص 227 حسن آيه را به كسر «را» خوانده است.

(4) الجامع لاحكام القرآن، ج 8، ص 568. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 112. مناهل العرفان، ج 1، ص 163 و رك: النشر، ج 1، ص 26.

(5) مجمع الزوائد، ج 7، ص 155 به نقل از طبرانى.

(6) همان مدرك به نقل از: طبرانى.

(7) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 76. و الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 2، ص 5- 7.

(8) مجمع الزوائد، ج 7، ص 154 به نقل از: طبرانى در: الاوسط.

(9) حجة القراآت، ص 134 و 135.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 155

و يا: ... ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ را به رفع مجيد و جرّ آن هم خوانده اند.

و يا: ... وَ الْأَنْصارِ را به رفع و نصب آن خوانده اند.

و يا هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ را به ضم «غير» و جرّ آن خوانده اند.

و يا: باعِدْ- فعل امر- را به صيغه ماضى خوانده اند: «باعد».

و يا: ... وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ را به تشديد لكنّ و نصب شياطين و بدون تشديد و رفع شياطين خوانده اند.

و يا: اختلاف در وجوه تصريف و اشتقاق

كلماتى مانند: يعرشون و يعرشون «1».

و يا: اين قسمت از آيه شريفه: و البخل را به دو فتحه- بخل- و ضمه «باء» و سكون «خاء». اين دو لغت مشهور مى باشند «2».

و يا: عده اى. ... يَحْسَبُ را به كسر سين خوانده اند. در حالى كه ديگران آن را به فتح مى خوانند «3».

و يا: ... الْفَزَعُ را گاهى به صيغه معلوم و گاهى هم به صيغه مجهول خوانده اند «4».

و يا: ... مَيْسَرَةٍ را عده اى به فتح سين و عده اى هم به ضم آن خوانده اند.

و يا: وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ هم با ضمه حرف اوّل و تشديد حرف دوّم خوانده اند: «امّة» و هم با فتحه دو حرف و تخفيف آن: «امة».

و يا: «تَلَقَّوْنَهُ» را به فتح «لام» و تشديد قاف و همچنين به سكون لام و فتح قاف و بدون تشديد خوانده اند «5». (1) درباره تمام اينها رك: مناهل العرفان، ج 1، ص 148- 150، 151، 153 و 164 به نقل از:

مالك بن انس، رازى، ابن قتيبه، جزرى و ابن الطيب. همچنين رك: الاتقان، ج 1، ص 46. التبيان، ج 1، ص 8. التمهيد، ج 2، ص 107 به نقل از: الاتحاف، ص 331 و از: القراآت الشاذة، ص 121. فتح البارى، ج 9، ص 25. التفسير رازى، ج 14، ص 222. و النشر، ج 1، ص 27.

(2) البرهان زركشى، ج 1، ص 334. النشر، ج 1، ص 26 و 27. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 111 و 107 به نقل از: الاتحاف، ص 190 و الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 1، ص 389.

(3) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 111 به نقل

از: الاتحاف، ص 428 و رك: النشر، ج 1، ص 26.

(4) البرهان زركشى، ج 1، ص 335.

(5) رك: البرهان زركشى، ج 1، ص 334. التبيان، ج 1، ص 8. الكشاف، ج 1، ص 323 و ج 2، ص 475 و 476. الجامع لاحكام القرآن، ج 9، ص 201 و ج 12، ص 204. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 107 به نقل از الاتحاف، ص 166 و به نقل از: القراآت الشاذه، ص 100، 64 و 17 و النشر، ج 1، ص 26 و 27.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 156

و يا: آيه شريفه: «يَضِيقُ صَدْرِي» را هم با ضم قاف و هم با فتح آن قراءت كرده اند «1».

و يا: هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ را به فتح «راء» و ضم آن خوانده اند «2».

كسائى آيه: قالَ: أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ به صيغه امر «اعلم» و ديگران به صيغه متكلم مى خوانند.

و يا: نافع آيه لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ را به صيغه نهى مى خواند «لا تسأل» و ديگران به صيغه مضارع مجهول مى خوانند «3».

مثالهاى بحث ما بسيارند. و امكان احصاى آن نيست. لذا به همين مقدار اكتفا مى كنيم.

نقطه نداشتن حروف

يكى ديگر از اسباب اختلاف قراءت نقطه نداشتن حروف در صدر اسلام بود. و در آن زمان اين روش بسيار مرسوم و متداول بود. اختلاف ناشى از منقط نبودن حروف خيلى زود آشكار گشت. زرّ بن حبيش از عبد اللّه بن مسعود نقل مى كند كه: مرتب به مصحف نظر بيفكنيد و بر اين كار مداومت كنيد. و اگر در «ياء» يا «تائى» اختلاف پيدا نموديد آن را يادى در قرآن قرار دهيد «4».

ما

نمونه هاى چندى از اين گونه اختلافات را نقل مى كنيم:

«ابو عمرو» مى خواند: و انزل جنودا لم يروها «5» ابن مجاهد اين قراءت را غلط (1) البرهان زركشى، ج 1، ص 334.

(2) همان مدرك. و التبيان، ج 1، ص 8. الجامع لاحكام القرآن، ج 9، ص 76. النشر، ج 1، ص 27.

التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 106. همين كتاب ارجاع مى دهد به: كتاب سيبويه، ج 1، ص 397 و القراآت الشاذة ابن خالوية، ص 60 و باز ارجاع مى دهد- به: البحر المحيط، ج 5، ص 247.

(3) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 18 و الكشف عن وجوه القراآت السبع (به ترتيب)، ج 1، ص 312 و 262.

(4) در حديث: «ذكرونى فى القرآن» آمده است. شايد درست آن: «ذكرا فى القرآن» باشد. اما منبع حديث: مصنف، صنعانى، ج 3، ص 362 است.

(5) سوره توبه، آيه 26.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 157

مى داند «1» نافع و كوفيون مى خوانند: «يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ» (با ياء). ديگران اين دو را با «نون» مى خوانند. و ابن كثير اولى را با «نون» و دومى را با «ياء» مى خواند «2».

و يا: «سعد بن ابى وقاص» مى خواند: ما تنسخ من آية او تنسها «3».

همچنين قرّاء در قراءت: «لا يقبل و لا تقبل» و «يعلمون و تعلمون» «4» و «ننشرها و ننشزها» «5» اختلاف پيدا كرده اند.

درباره آيات زير، اين قراآت نقل شده اند.

سوره يونس، آيه 30: «تَبْلُوا- تتلو» «6».

سوره يونس، آيه، 92: «نُنَجِّيكَ- ننحيك» «7».

سوره عنكبوت آيه، 58: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ- لنثوبنهم» «8» سوره سبأ، آيه 17: «تجازى- يجازى و نُجازِي» «9». (1) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 36.

به نقل از: شواذّ ابن خالويه، ص 118.

(2) التمهيد، ج 2، ص 76 و الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 2، ص 5- 7.

(3) تفسير جامع البيان طبرى، ج 1، ص 379.

(4) رك: التبيان، ج 1، ص 8. مناهل العرفان، ج 1، ص 148- 153 و 179 به نقل از: رازى و ابن قتيبه. كنز العمال، ج 2، ص 383 به نقل از: مسدد الاتقان، ج 1، ص 46 و 77. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 214 و 206 و ج 2، ص 17 و 108 به نقل از: الاتحاف، ص 162 و الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 1، ص 310.

(5) البرهان زركشى، ج 1، ص 335. الاتقان، ج 1، ص 46. فتح البارى، ج 9، ص 25. مجمع البيان، ج 2، ص 268. مشكل الآثار، ج 4 ص 197. النشر، ج 1، ص 27 و الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 1، ص 310.

(6) التمهيد، ج 1، ص 306 و ج 2، ص 112 به نقل از: الاتحاف، ص 249. النشر، ج 1، ص 26.

مجمع البيان، ج 5، ص 105. و الدر المنثور، ج 1، ص 307. به نقل از: ابن المنذر و ابى الشيخ.

(7) التمهيد، ج 1، ص 306 و ج 2، ص 17 و 112. مجمع البيان، ج 5، ص 137 به نقل از: قرطبى، ج 8، ص 379. و النشر، ج 1، ص 16 و 26.

(8) التمهيد، ج 1، ص 306. و مجمع البيان، ج 8، ص 290. و در مشكل الآثار، ج 4، ص 197، «لنبوينهم».

(9) التمهيد، ج 1،

ص 306. و ج 2، ص 107. مجمع البيان، ج 8، ص 384 و به نقل از: الاتحاف، ص 359 و همچنين رك: التبيان، ج 1، ص 8. و النشر، ج 1، ص 27.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 158

و بخشى از آيه شريفه: كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها- كانك خفى عنها «1».

و: يكاد السماوات- يا- تَكادُ السَّماواتُ «2».

و: إِذا فُزِّعَ ... و اذا فرغ.

و: يَقُصُّ الْحَقَّ ... و يقضى الحق «3».

و: ليفرق اهلها و لتفرق «4».

و: «من يطوّع» به ياء و تشديد طاء، مضارع مجزوم به قراءت حمزه و كسائى. و ديگران آن را با «تاء» و فتح «طاء» به صيغه ماضى خوانده اند «5».

و: در آيه شريفه: «فَتَبَيَّنُوا-»- «فتثبتوا» هم قراءت شده است. و اين دو قراءت متواتر مى باشند «6».

و: سوره بقره، آيه 271: نكفر- يا- يُكَفِّرُ «7».

و: سوره آل عمران آيه 48: يُعَلِّمُهُ- يا- نعلمه «8».

و يا: عثمان آيه را چنين خواند: و رياشا و لباس التقوى ذلك خير در حالى كه صحيح «وَ رِيشاً» است «9» البته ممكن است اين قراءت عثمان ناشى از عدم حفظ آيه باشد. و وى آن را خوب فرا نگرفته باشد. نه اين كه به سبب رسم الخط قرآن دچار اشتباه شده باشد.

چون كه اشتباه ناشى از خوب حفظ نكردن هم، امر ممكنى است. (1) اكذوبة تحريف القرآن، ص 24. به نقل از: المصاحف، ص 75.

(2) اكذوبة تحريف القرآن، ص 27. به نقل از: المصاحف، ص 91.

(3) التمهيد، ج 2، ص 108 به نقل از: الاتحاف، ص 260 و به نقل از: قرطبى، ج 6، ص 439. البرهان زركشى، ج 1، ص 335 و 338. از

اتقان هم نقل خواهد شد: ج 1، ص 185. و النشر، ج 1، ص 27.

(4) كنز العمال، ج 2، ص 388 به نقل از: ابن مردويه.

(5) التمهيد، ج 2، ص 18 و الكشف، ج 1، ص 269.

(6) مناهل العرفان، ج 1، ص 164. كشف الاستار، ج 3، ص 45. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 306 و ج 2، ص 17. مجمع البيان، ج 3، ص 94 و مشكل الآثار، ج 4. ص 196.

(7) التمهيد، ج 2، ص 17. الكشف، ج 1، ص 316 و 317 و حجة القراآت، ص 147 و 148.

(8) التمهيد، ج 1، ص 306. مجمع البيان، ج 2، ص 444. و حجة القراآت، ص 163.

(9) حياة الصحابه، ج 3، ص 506 به نقل از: كنز العمال، ج 2، ص 137 به نقل از: ابن جرير و ابن ابى حاتم.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 159

و باز: آيه را به دو صورت خوانده اند: «يغفر لكم- و نغفر لكم» «1».

البته اين گونه موارد بسيارند و در چنين فرصت كوتاهى امكان تتبع و استقصاى تمام آنها نيست.

تفاوتهاى موجود در رسم الخط قرآن

يكى ديگر از اسباب اختلاف قراءت، عدم آشنائى دقيق صحابه با رسم الخط و قواعد كتابت بود. و مصاحفى كه توسط شخصيتهاى صحابى نگاشته شده بودند از نواقص متعدد كتابتى رنج مى بردند. ابن خلدون در اين باره مى گويد:

«... خط عربى در صدر اسلام به اتقان لازم و زيبايى و استحكام آن نرسيده بود.

حتى به درجه متوسط هم نرسيده بود. چون كه اعراب هنوز از حالت بدويت، بيرون نيامده و از صناعت دور بودند. براى همين است كه در

مصاحف نوشته شده، توسط صحابه مخالفت هاى زيادى با دستور كتابت و قواعد آن- از طرف كتّاب- وجود دارد و از زيبايى كمى بهره مند است.» «2»

«ابن الخطيب» در اين مورد مى گويد: «... به علت عدم توانايى و قصور مردم عصر اوّل اسلامى بر كتابت و فنون آن بى سوادى و ضعف در املاء كردن و دور بودن از علوم و صنايع، كتابت آنان در مصاحف وضع نااستوارى داشت. و نويسندگان اوليه در مصاحف خود، دچار اغلاط فاحشى شدند و تناقضات آشكارى مرتكب شدند و از جادّه رسم الخط و هجاى درست خارج گشتند» «3».

در اين باره ما نيز بيان امام باقر- ع- را كه اشاره به غلط نويسى حروف توسط نويسندگان و توهمات آنها دارد خواهيم آورد.

آبيارى در اين زمينه مى گويد: ابن قتيبه در مقام مناقشه بعضى قراآت برآمده و چنين مى گويد: «اين اغلاط املايى، يا بر اساس مذهب و نحله خاصى از اهل كتابت قراءت عرب، نگارش يافته است و يا آن كه اغلاط كاتب در كتابت است. اگر اين اغلاط بر (1) الاتقان، ج 1، ص 75.

(2) مقدمه ابن خلدون، ص 419. و قرآن بلاشير، ص 31، 33، 94، 95، و 107.

(3) التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 230 به نقل از: الفرقان ابن خطيب، ص 57.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 160

اساس يكى از مذاهب نحوى عرب باشد- بحمد اللّه- ديگر اشتباه و غلطى رخ نداده است.

و اگر هم از اغلاط كاتب باشد خداوند و رسولش- ص- از اين گناه و جنايت كاتب، برى هستند و غلط كاتب را نمى توان به خدا يا رسول- ص- نسبت داد.

و اگر اين

نوع اغلاط را بتوان به قرآن نسبت داد غلط خوانى را هم بايد به قرآن نسبت داد، چون كه غلط نويسى و غلط خوانى هر دو از يك وادى مى باشند. مثلا در مصحف امام- مصحف عثمان- آمده است: ان هذن لساحران «1»، الف تثنيه در اين جا حذف شده است. همين طور است حذف اين «الف» در تلفظ آن در هر جايى و يا كتّاب مصحف نوشته اند: الصلوة، الزكوة و الحيوة با «واو» و ما هم براى تيمن اين نوع كتابت را حفظ كرده ايم «2»».

سپس آبيارى اضافه مى كند: «ما در اينجا ميان رسم الخط كاتبانى قرار داريم كه نهايت سعى خود را كرده اند. در حالى كه خداوند متعال كتاب خود را بيشتر توسط حافظان قرآن حفظ نموده است تا توسط كتّاب مصاحف، و حفظ بر كتابت مقدم است؛ زيرا حفظ، رسم عرب بوده است. و «كتابت» براى تحكيم اين حفظ به وجود آمده است. نه آن كه حفظ براى تثبيت كتابت آمده باشد لذا حفظ بر كتابت مقدم است ...» «3» پايان سخن آبيارى.

حتى خود عثمان كه برنامه توحيد مصاحف را ريخته است به وجود اغلاط در مصاحف اعتراف دارد. روايت شده است هنگامى كه مصاحف نوشته شدند و بر عثمان عرضه گشتند عثمان مواردى از خطا و لحن در آن ديد ولى با تغيير و تصحيح آنها موافقت نكرد. وى گفت: در مصحف آثارى از لحن و خطا موجود است و هنگامى كه از وى درخواست كردند اغلاط را تصحيح كنند گفت: آنها را واگذاريد.

يا گفت:

«دست به اين اغلاط نزنيد. اعراب آنها را تغيير خواهد داد- يا اعراب آنها را اعراب گذارى خواهد

نمود-. اگر نويسنده از ثقيف و املاء كننده از هذيل بود چنين اغلاطى در مصحف رخ نمى داد». (1) سوره طه، آيه 63.

(2) تأويل مشكل القرآن، ص 40 و 41.

(3) تاريخ القرآن آبيارى، ص 145 و 146.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 161

و در نص ديگرى آمده است كه وى گفت: «دست به آنها نزنيد اين اغلاط نه حرامى را حلال مى كنند و نه حلالى را حرام» «1».

نكته قابل ذكر آن است كه: آن چنان بر حفظ قرآن از هر نوع تغيير و تبديلى پا فشارى مى شده است كه حتى اغلاط كتابى قرآن را كسى اجازه نداده است از قرآن پاك كنند، و علامه شيخ محمد هادى معرفت هم به اين مطلب در سخن زير استدلال مى كند:

«... وجود غلطهاى املايى در قرآن، يكى از دلايلى است كه مى توان از آن بر سلامت قرآن طى قرون، احتجاج نمود. اغلاط املايى كه كمترين تأثيرى در تحريف و يا سلامت قرآن نداشتند و براى اصلاح مى شد آنها را تغيير داد اين اغلاط به همان صورت باقى مانده اند و ...» «2».

نمونه هاى روشن

در اين جا ما بعضى از موارد اشتباه كتّاب را مى نگاريم. اشتباهاتى كه نتايج و معانى مختلفى به بار مى آورد. سعى مى كنيم اين اغلاط را دسته بندى نموده به شرح آنها بپردازيم:

الف: دو گونه نويسى يك كلمه در جاهاى مختلف ... يعنى يك كلمه را در هر جايى به شكلى نوشته اند مثلا: كلمه «فيما» به صورت پيوسته نوشته شده است. اما همين كلمه در دوازده مورد به صورت گسسته و جدا «فى ما» نوشته شده است.

نمونه هاى ديگر اين نوع خطا عبارتند از:

1- «مما»: پيوسته است اما در سه جا جدا نوشته شده است: «من ما». (1) رك: الطرائف، ص 490 و 491. التفسير الكبير، ج 22، ص 74 و ج 11، ص 106. به نقل از عثمان و عايشه. الاتقان، ج 1، ص 183 و 184 به نقل از: ابن الانبارى و ابن اشته در مصاحف كنز العمال، ج 2، ص 372 به نقل از: ابن ابى داوود و ابن الانبارى، و چهار روايت را ذكر مى كند. مناهل العرفان، ج 1، ص 379. تاريخ القرآن آبيارى، ص 118. دلائل الصدق، ج 3، قسم 1، ص 96 به نقل از: تفسير ثعلبى.

التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 316 به نقل از: المصاحف، ص 32 و 33. محاضرات الادباء، ج 2، جزء چهارم، ص 434 به نقل از: معالم التنزيل. غرائب القرآن، در حاشيه طبرى، ج 6 ص 23 به نقل از: عثمان و عائشه و لباب التأويل، ج 1، ص 422.

(2) التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 317.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 162

2- «أنما»: پيوسته نوشته شده است، اما در سه مورد: يك مورد در سوره

حج و دو مورد در سوره لقمان؛ به صورت جداگانه نوشته شده است «ان ما».

3- «انما»: در قرآن به صورت پيوسته آمده است. جز در سوره انعام «إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ».

4- «لكى لا»: به صورت جداگانه آمده است جز در سه مورد.

5- «بئس ما»: مانند مورد قبل است.

6- «اين ما»: به صورت جداگانه آمده است جز در چهار مورد.

7- «الا»: به صورت پيوسته آمده است. تنها در ده مورد به صورت جداگانه است.

8- «الّا»: در تمام قرآن به صورت پيوسته و ادغام شده و با حذف نون آمده است.

9- «ألّم»: به صورت پيوسته و ادغام شده آمده است. جز در دو مورد.

10- «الّم»: به صورت پيوسته و ادغام شده در سوره هود آمده است. و به صورت جدا و منقطع در سوره قصص آمده است. به اضافه موارد متعدد ديگرى كه فعلا مجال طرح آنها نيست «1».

ب: يكى ديگر از اغلاط مرسوم در كتابت مصاحف، حذف «الفى» است كه در ميان كلمات قرار مى گيرد. و اين مسأله، اختلافات زيادى به بار مى آورد.

در اين باب نيز ما مواردى را براى مثال نقل مى كنيم:

در آيه شريفه است كه: «لامنتهم» اين تركيب را عده اى: «لامانتهم» مى خوانند. و عدّه ديگرى «لامانتهم» مى خوانند «2».

و يا: نافع، ابو عمرو و ابن كثير: «و ما يخادعون الا انفسهم» مى خوانند. چون كه در صدر آيه «يُخادِعُونَ اللَّهَ» بدون «الف» نوشته شده است. و اينان پنداشته اند هر دو از يك باب هستند «3».

و يا: عمرو بن العاص، معاويه و ابن مسعود: «تغرب فى عين حامية» مى خوانند و (1) غرائب القرآن نيشابورى، در حاشيه طبرى، ج 1، ص 29- 35 در اين كتاب موارد ديگرى

را هم ذكر مى كند المقنع دانى، از ص 30 تا 92. و اتحاف فضلاء البشر، ج 1، ص 329- 331.

(2) مناهل العرفان، ج 1، ص 162.

(3) التمهيد، ج 2، ص 19. الكشف، ج 1، ص 224. الاتقان، ج 1، ص 76 و حجة القراآت، ص 87.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 163

ابن عباس همين را «عين حمئه» «1» مى خواند. و «نفسا زكيه و زاكيه» نيز خوانده شده است «2».

و يا: «وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها» اين آيه در رسم الخط قرآن چنين آمده است «حرم» بدون الف، لذا حمزه، كسائى و شعبه «حرم» به كسر «حا» و سكون «را» خوانده اند «3».

و يا: كوفيون «جعل لكم الأرض مهدا» خوانده اند. چون كه اين گونه نوشته شده بود «4» در حالى كه درست «مهادا» است.

و يا: ابو جعفر و بصرى ها خوانده اند: و اذ وعدنا موسى چون كه رسم الخط آن چنين است. و ديگران آن را «واعدنا» خوانده اند «5».

و يا: ابو عمرو و ابن كثير: «بل ادرك» خوانده اند. چون كه چنين نگاشته شده است ولى ديگران «ادّارك» خوانده اند «6».

و يا: نافع «في غيابات الجب» خوانده است به تصور آن كه دو الف از اين كلمه محذوف شده است. ولى ديگران «فِي غَيابَتِ الْجُبِّ» خوانده اند «7».

و يا: عثمان «و رياشا»- كه درست آن «وَ رِيشاً» است- «وَ لِباسُ التَّقْوى خوانده است «8».

شايد وى نيز فكر كرده بود در اين ميان الفى ساقط شده است.

و يا: «و اختلف الليل» و «علم الغيوب» «9» نوشته شده است در حالى كه درست آن:

«اختلاف الليل» و «علام الغيوب» مى باشد.

و يا: مردى به ابن مسعود گفت: اين كلمه را

چگونه تشخيص مى دهى: «ماء غير ياسن» يا «آسن»؟ ابن مسعود گفت: همه قرآن را خوانده ام. و اگر براى فاصله گذاشتن (1) مشكل الآثار، ج 1، ص 110- 115 و الفائق، ج 1، ص 320.

(2) مشكل الآثار، ج 4، ص 199.

(3) التمهيد، ج 2، ص 19 به نقل از: شرح مورد الظمآن، ص 126.

(4) التمهيد، ج 2، ص 19 به نقل از: شرح مورد الظمآن، ص 127. و حجة القراآت، ص 453.

(5) التمهيد، ج 2، ص 19 مجمع البيان، ج 1، ص 108. و حجة القراآت، ص 96.

(6) التمهيد، ج 2، ص 20. الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 2، ص 164. و حجة القراآت، ص 535.

(7) التمهيد، ج 2، ص 20. الكشف عن وجوه القراآت، ج 2، ص 50. و حجة القراآت، ص 355.

(8) حياة الصحابة، ج 3، ص 506 به نقل از: كنز العمال، ج 2، ص 137 به نقل از: ابن جرير و ابن ابى حاتم.

(9) التمهيد، ج 1، ص 323 و 324.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 164

در قراءت نبود در هر يك ركعت يك ختم قرآن بجا مى آوردم و ... «1».

براى به دست آوردن اطلاعات بيشتر در مورد حذف «الف»، «يا» و «واو» به منابع ذيل مراجعه كنيد: المقنع دانى، ص 10- 30، اتحاف فضلاء البشر، ج 1، ص 84 به بعد. و النشر في القراآت العشر و كتابهاى ديگرى كه متكفل بحث از اختلاف قراآت مى باشد.

ج: برخى ديگر از اغلاط فاحش را براى اثبات مطلوب خود در زير مى آوريم تا كمترين شك و ترديدى در درستى سخن ما نماند.

رسم الخط موجود

كه نادرست است/ رسم الخط درست آن بأييد/ بأئد «2» لا أذبحّنه/ لأذبحنّه جزاؤا الظالمين/ جزاء الظالمين يأتيهم أنبؤا/ انباء بالغداوة/ بالغداة لا يائيس/ لا ييأس و لا تقولن لشاى ء/ لشي ء اصحاب لئيكة/ اصحاب الايكة و جاى ء بالنبيين/ وجي ء يبنؤم/ يا ابن أمّ الضعفؤا/ الضعفاء «3» لا اوضعوا/ لأوضعوا لايلف قريش الفهم/ لايلاف قريش ايلافهم «4» (1) مسند احمد، ج 1، ص 412.

(2) الاتقان، ج 1، ص 183.

(3) التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 323 و 324. المقنع دانى، از ص 30 تا 92. و اتحاف فضلاء البشر، ج 1، ص 83 تا 96.

(4) القراآت القرآنية: تاريخ و تعريف، ص 98. و حجة القراآت، ص 774 و 775.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 165

و ديگر موارد اختلاف با رسم معهود و مقبول همه. در اين مورد علامه شيخ محمد هادى معرفت در كتاب وزين خود برخى كلمات را ذكر كرده است كه گاهى به صورت درست و گاهى نادرست نگاشته شده است. علاقه مندان مى توانند به اين كتاب مراجعه نمايند «1».

خطاهاى سهوى در مصاحف عثمان

علاوه بر ضعف و ناتوانى كاتبان مصاحف در كتابت درست و عدم تسلط آنان بر درست نويسى، از جمله خطاهاى اين مصاحف، آن دسته از خطاهاست كه سهوا و بدون توجه نساخ و كتّاب وارد مصاحف شده است. به خصوص آن كه نگارش مصاحف، وقت زيادى را به خود اختصاص داد. و عده اى از كتّاب دچار خستگى شده از دقّت كارشان كاسته گشت. در مصاحف نه گانه اى كه عثمان آنها را به شهرهاى مختلف فرستاد اين نوع خطاها ظاهرا راه يافته است.

براى تدوين اين مصاحف يكى از قراء مشهور آيات

را املاء مى كرد و ديگران مى نوشتند.

«ابو العاليه» در اين باره به نقل از ابى بن كعب مى گويد: «قرآن را بر اساس مصحف ابى بن كعب نوشتند. و ابى بن كعب بر كتّاب، آيات را املاء مى كرد و آنان مى نوشتند «2»» همچنين ابن جوزى در سرگذشت زيد مى گويد: «ابو بكر (رض) به زيد دستور جمع آورى قرآن را داد. عثمان هم اين دستور را داد. لذا زيد مصحف را مى نوشت و ابى ابن كعب آيات را بر او املاء مى كرد «3». شايد روايتى كه ابن سعد در طبقات خود به اسناد رجال ثقه و ارسال خود نقل مى كند كه: عثمان به ابى بن كعب دستور جمع آورى قرآن را داد «4» ناظر به همين املاء كردن ابى بن كعب باشد.

«عسقلانى» معتقد است كه: نخست كار تدوين مصحف به عهده زيد و سعيد بود «5». (1) التمهيد، ج 1، ص 325 و 326.

(2) التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 282 و 296 به نقل از: المصاحف، ص 30 و مسند احمد، ج 5، ص 134. (وى تصريح مى كند به اين كه اين ماجرا در زمان ابو بكر اتفاق افتاد).

(3) صفة الصفوة، ج 1، ص 704.

(4) تهذيب التهذيب، ج 1، ص 188.

(5) فتح البارى، ج 9، ص 17. و كنز العمال، ج 2، ص 366 به نقل از: ابن الانبارى در المصاحف.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 166

در اين باب عثمان پرسيده بود از بهترين نويسنده و در پاسخ، مردم زيد را معرفى كرده بودند. و وقتى كه عثمان از فصيح ترين مردم پرسيده بود در پاسخ نام سعيد بن عاص

را برده بودند. لذا عثمان دستور داد سعيد بن عاص آيات را تلاوت كند و زيد بنويسد «1».

«عسقلانى» سپس ادامه مى دهد: بعدها براى املاء كردن آيات از ابى بن كعب كمك گرفتند. «2»

و در روايت ديگرى: ابى بن كعب در زمان ابو بكر آيات قرآن را بر كاتبان مصاحف املاء مى كرد و آنان مى نوشتند «3» از عطاء روايت شده است كه گفت: هنگامى كه عثمان مصاحف را در يك مصحف جمع كرد به دنبال ابى بن كعب فرستاد. ابى بن كعب آيات را املاء مى كرد زيد بن ثابت آنها را مى نگاشت و سعيد بن عاص هم اعراب گذارى مى كرد. لذا اين مصحف بر اساس قراءت ابى بن كعب و زيد، تدوين شده است «4» البته گفته مى شود كه ابى از صحف باقى مانده نزد حفصه كه در زمان ابو بكر نوشته شده بود املاء مى كرد «5». ليكن سخن پيشين از ابو العاليه نادرستى اين سخن را آشكار مى كند. و يا گفته مى شود: ابان بن سعيد بن عاص در زمان عثمان، مصحف امام را بر زيد املاء مى كرد و بعد در سال 29 ه- درگذشت.

اما اين مطلب هم درست نيست؛ چون كه اكثر مورخين معتقدند مرگ ابان، قبل از اين واقعه رخ داده است. مرگ ابان يا در واقعه «اجنادين» سال دوازدهم هجرى رخ داد.

و يا در واقعه «مرج الصفر» سال چهاردهم. و يا در واقعه «يرموك» سال پانزدهم هجرى اتفاق افتاده است «6». (1) فتح البارى، ج 9، ص 16. كنز العمال، ج 2، ص 370، 371 و 368 به نقل از: ابن ابى داوود و ابن الانبارى.

(2) فتح البارى، ج 9، ص

17. طبقات ابن سعد، ج 3، قسم 2، ص 62. تهذيب التهذيب، ج 1، ص 188. كنز العمال، ج 2، ص 373 به نقل از: ابن سعد. و التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 282.

(3) فتح البارى، ج 9، ص 13.

(4) كنز العمال، ج 2، ص 373 به نقل از ابن سعد.

(5) فتح البارى، ج 9، ص 16 و 18.

(6) البداية و النهاية، ج 7، ص 340.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 167

انجمن مقابله و تصحيح

علاوه بر كارهاى بالا انجمنى هم متصدى مقابله نسخ مصاحف بوده است تا در آن حتى المقدور تحريف سهوى يا عمدى رخ ندهد و از صحت آيات مكتوب اطمينان حاصل گردد. از ابو الاحوص نقل است كه گفت: «... گروهى- يا عده اى- از ياران پيامبر- ص- در خانه ابو موسى مصاحف را براى مقابله عرضه مى كردند. عبد اللّه برخاست و خارج گشت ...» «1» و يا عبد اللّه بن هانى بربرى مولاى عثمان مى گويد: نزد عثمان بودم در حالى كه آنها مصاحف را براى مقابله بر يكديگر عرضه مى كردند. عثمان مرا با شانه گوسفندى كه بر آن آياتى بود نزد ابى بن كعب فرستاد. بر اين استخوان آيات زير نگاشته شده بود:

«لم يتسنّ».

و: لا تبديل للخلق.

و: فامهل الكافرين.

ابى ابن كعب، دوات خواست و يكى از «لام» ها را حذف كرده نوشت: «لخلق اللّه» و «فامهل» را پاك كرده «فمهّل» نوشت. همچنين يك «هاء» به نون لم يتسن افزود. و نوشت: «لَمْ يَتَسَنَّهْ» «2».

و يا از «ابن زبير» منقول است كه گفت: عثمان مصاحف را جمع كرد. و مرا نزد عايشه براى گرفتن مصحف وى فرستاد.

من هم رفتم، مصحف «3» را آوردم. پس از مقابله و اطمينان از يكدستى آيات و نبودن اختلافى، عثمان دستور داد مصاحف ديگر پاره شوند «4». ليكن در اين جا روايت ديگرى از طحاوى داريم كه ماجراى جمع آورى و مقابله قرآن را به نقل از زيد بن ثابت به گونه ديگرى نقل مى كند: نخست قرآن را براى ابو بكر بر قطعات پوست، استخوان شانه و پوست درخت نوشتند. پس از مرگ ابو بكر عمر اين آيات متفرق را در يك صحيفه نوشت. و اين صحيفه نزد حفصه باقى ماند، تا آن كه ماجراى (1) طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 104.

(2) الاتقان، ج 1، ص 183 به نقل از: ابن الانبارى در المصاحف، به نقل از: ابى عبيد.

(3) شايد درست: صحف باشد به قرينه ضمير در عليها: «فجئت بالصحف فعرضناها عليها».

(4) الاتقان، ج 1، ص 184 به نقل از: ابن اشته در المصاحف.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 168

گفتگوى حذيفه با عثمان پيش آمد. و عثمان از زيد و ابان بن سعيد بن عاص خواست تا براى وى مصحف را بنويسند. و بعد ماجراى اختلاف در كلمه «تابوت» و دخالت عثمان را نقل مى كند و ادامه مى دهد كه:

«... سپس مصحف را يك بار ديگر مقابله نمود و در آن اشتباهى نديدم. بعد عثمان رسولى نزد حفصه فرستاد و از وى مصحف عمر را خواستار شد و سوگند خورد كه مصحف را باز گرداند. حفصه مصحف را فرستاد در مقابله اين دو مصحف در چيزى با يكديگر اختلاف نداشتند. عثمان هم مصحف حفصه را به او پس داد

و دلش آرام گرفت. و به مردم دستور داد اين مصحف را تكثير كنند «1».

همچنين ابن ابى داوود از يكى از اهالى شام نقل مى كند كه گفت: مصحف ما و مصحف اهل بصره دقيقتر از مصحف اهل كوفه است؛ زيرا هنگامى كه عثمان مصاحف را مى نوشت خبر قراءت اهل كوفه بر اساس قراءت عبد اللّه بن مسعود به وى رسيد. لذا مصحف را قبل از مقابله نهايى به كوفه فرستاد. ولى مصحف ما و اهل كوفه را قبل از فرستادن مقابله كرد و بعد آنها را فرستاد «2». همچنان كه منقول است: ابو درداء با گروهى از اهل دمشق به مدينه آمدند تا مصحفى را كه با خود داشتند با مصحف ابى بن كعب، زيد بن ثابت و ديگران مقابله كنند «3». شايد وجه تسميه مصحف مدينه به «امام» «4» توسط عثمان آن بود كه مصاحف بر آن عرضه مى شدند و يا بايستى عرضه مى شدند. و اين مصحف احيانا در موارد اختلافى بر ديگر مصاحف مرجح بود. و معيار به حساب مى آمد. و مصحف رسمى و مقبول تلقى مى گشت.

اختلاف مصاحف عثمان با يكديگر

ليكن اين دقت، تحفظ و اهتمام به ضبط دقيق آيات و مقابله مكرر مانع از وقوع (1) مشكل الآثار، ج 4، ص 193.

(2) فتح البارى، ج 9، ص 18. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 296 به نقل از: المصاحف ابن ابى داوود، ص 35.

(3) به نقل از: مقدمتان فى علوم القرآن، ص 85.

(4) البته گفته مى شود: مصحف امام، مصحفى است كه عثمان براى خود نگاه داشت رك: النشر، ج 1، ص 7.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 169

خطاهاى سهوى نگشت.

و اين مسأله نسبت به كتابى با چنين حجم بزرگ طبيعى به نظر مى آيد به خصوص آن كه بعضى از مصاحف عثمانى قبل از مقابله نهايى و ضبط درست آيات به بلاد اسلامى فرستاده شد. مورخين در اين باره گفته اند كه: عثمان مصحف را با عجله به كوفه فرستاد؛ زيرا به وى خبر رسيده بود كه مردم به قراءت ابن مسعود «1»- كه ميان وى و عثمان درگيرى معروفى به خاطر كتابت قرآن اتفاق افتاده است- گرويده اند و قراءت او را فرا مى گيرند. دانشمندان به موارد متعددى از اختلافات ميان مصاحف عثمانى اشاره كرده اند.

عسقلانى مى گويد: «به اضافه اختلافاتى كه در تعداد «واو» هاى موجود در بعضى مصاحف و حذف آنها از بعضى مصاحف و تعداد «هاء» ها و «لام» ها كه در بعضى مصاحف موجودند و در بعضى مصاحف مفقود مى باشند» «2».

و يا ابن عامر مقرى ء (متوفى به سال 118 ه- ق) كتابى مى نگارد و نام آن را «اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق» مى گذارد «3».

«فضلى» درباره اختلاف مصاحف مى گويد: «... اختلاف ميان مصاحف (امام) كم بود. مثلا اختلاف ميان مصحف اهل مدينه و عراق در دوازده حرف بود. و اختلاف ميان مصحف اهل شام با عراق در حدود چهل حرف بود. و بين دو مصحف كوفه و بصره پنج حرف اختلاف بود در مقدمه كتاب «المبانى» فصل خاصى به موارد و تعداد اختلاف ها اختصاص داده شده است و مثالها را هم جمع كرده است. اين فصل پنجمين فصل از: اختلاف المصاحف و القراآت و القول فى كيفيتها «4» مى باشد».

در اين جا به برخى از اين گونه اختلاف ها اشاره مى كنيم:

1- در مصاحف- غير

از مصحف مكه- آيه ذيل با اسقاط «من» آمده است: أَعَدَّ لَهُمْ (1) فتح البارى، ج 9، ص 18، التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 296 به نقل از: المصاحف سجستانى، ص 35.

(2) فتح البارى، ج 9، ص 27.

(3) تاريخ التراث العربى، ج 1، ص 147. الفهرست ابن نديم، ص 39. و القراآت القرآنية. تاريخ و تعريف، ص 32.

(4) القراآت القرآنية: تاريخ و تعريف، ص 100.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 170

جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ در حالى كه در مصحف مكه با «من» آمده است «1» و حافظان و قراء امت آن را با «من» در سينه ها ضبط كرده اند.

2- در سوره قصص، آيه 37: «قال موسى» مصحف مكى آن را بدون «واو» ثبت كرده است. در مصاحف ديگر: «و قال موسى» با «واو» ضبط شده است. در صورتى كه بدون «واو» درست است.

3- در مصحف اهل شام: ... و أوصى بها ابراهيم «2» آمده است و در مصحف اهل كوفه: «و وصّى» آمده است. مسلمانان متفقا به درستى مورد دوم اعتراف دارند و كتابت مصحف شام را رد مى كنند. لذا مى توان آن را از خطاى كاتب دانست.

4- در مصحف مدينه: «سارعوا» «3» بدون «واو» است و در مصحف كوفه و بصره:

«و سارعوا» با «واو» آمده است و همين مورد دوم، مقبول مسلمانان است.

5- در مصحف بصره و كوفه: «و قال الملأ» «4» با «واو» ثبت شده است در حالى كه در مصحف مدينه و شام: «قال الملا» بدون «واو» آمده است. و ثبت دوم مورد قبول امت قرار گرفته است و ثبت با «واو» مطرود گشته است.

6- در مصحف

مدينه و شام: هو الذى ينشركم ضبط شده است و در مصحف كوفه و بصره: هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ آمده است در حالى كه امت اسلامى بر صحت ضبط دوم اجماع كرده اند و ضبط اوّل را طرد نموده اند «5». اين نمونه هاى مختصرى بود از اختلاف مصاحف، در حالى كه سيد ابن طاووس موارد اختلاف مصاحف عثمانى را به دقت به شمارش درآورده است. همچنين علامه شيخ محمد هادى معرفت اين اختلافات را به دقت ضبط نموده و براى آنها جداول ويژه اى ترتيب داده است. وى تعداد خطاهاى مصاحف عثمانى را به بيش از هفت هزار مورد رسانده است. علاقه مندان به كتاب اين (1) رك: البرهان زركشى، ج 1، ص 336. فتح البارى، ج 9، ص 27. الاتقان، ج 1، ص 75. مناهل العرفان، ج 1، ص 163 و رك: عدة رسائل مفيد، ص 226 المسائل السروية.

(2) سوره بقره، آيه 132.

(3) سوره آل عمران، آيه 133.

(4) سوره انعام، آيه 32.

(5) رك: سعد السعود، ص 279- 281. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 353- 354. النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 11. اين كتاب موارد ديگرى را بيان مى كند.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 171

بزرگوار مراجعه كنند «1».

در اين جا به اين نتيجه مى رسيم كه اجماع امت در تمام ازمنه و وحدت نظر در اين مورد خاص- با وجود اختلافات متعدد در زمينه هاى ديگر- تنها حافظ و نگهبان قرآن بوده است. و با انتقال سينه به سينه آيات آن و اهتمام به ضبط قرآن بوده است كه در مورد صحت و يكنواختى آيات، اتفاق نظر حاصل شده است. همين اتفاق نظر

در مورد آيات دليل روشنى است بر آن كه احيانا بعضى اغلاط و كتابت هاى نادرست، ناشى از سهو كاتبان بوده است.

سهو و خطا در استنساخ و قراءت

در اين جا بعيد نمى دانيم كه نوع ديگرى از اقسام اشتباهات و يكى ديگر از اسباب اختلاف قراءت را اشتباه نساخ در كتابت مصاحف معرفى كنيم. طبيعى به نظر مى رسد كه ناسخى هنگام كتابت از روى مصحف حرفى را و حتى چه بسا سطرى را كم يا زياد كند و يا تركيبات را تغيير دهد.

مثلا: مردم از اطراف شام براى استنساخ از روى مصحف امام و داشتن مصاحفى براى خود به مدينه مى آمدند «2». و معلوم بود كه پس از استنساخ فرصت مقابله مجدد نبود و اين مصاحف به همين ترتيب در اختيار ديگران قرار مى گرفت. و آنان احيانا اگر غلطى داشت همان غلط را به گمان اين كه درست است مى خواندند. و به ديگران هم منتقل مى كردند به گمان اين كه اين قراءت خاص فلان صحابى است.

تازه اين در صورتى بود كه قارى خودش به خوبى مى توانست آيات را درست قراءت كند، و گرنه مزيد بر علت شده مشكل را افزايش مى داد. و شايد خيلى از قراآت شاذه كه به ابن مسعود و غيره نسبت داده مى شود از همين نوع اشتباه نساخ باشد. چون كه ممكن است شخصى كه قراءت خوبى داشت، دسترسى به مصحفى از يك صحابى مشهور پيدا مى كرد، و از روى اين مصحف براى خود مصحفى استنساخ مى كرد و در حين استنساخ سهوا غلطى مرتكب مى شد- كه معمول است در نسخ كتب بزرگ- و كسى كه بعد از اين (1) دو منبع پيشين.

(2) كنز العمال، ج 2، ص 222

به نقل از: ابن ابى داوود.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 172

ناسخ به نسخه وى دست پيدا مى كرد اين غلط را قراءت خاص آن صحابى معروف مى پنداشت و براى ديگران نقل مى كرد و آن را به آن صحابى نسبت مى داد. و هلم جرّا.

به اضافه آن كه گاهى كسى به مصحف خود براى توضيح و تفسير، چيزى را مى افزود و بعد كسى گمان مى كرد اين مطلب افزوده شده جزء قرآن است. و از آن به عنوان قراءت خاصى ياد مى كردند و به صاحب مصحف نسبت مى دادند.

راغب مى گويد: «آنان كه مصحف را نگاشتند از تسلط كافى بر كتابت بى بهره بودند؛ لذا حروفى را در جاهايى كه لازم نبود قرار دادند «1»» در اين مورد هم از امام باقر- عليه السلام- روايتى منقول است كه اشاره مى كند به حروفى كه كاتبان سهوا آن را نگاشتند و ديگران جزء آيات پنداشتند «2» هم چنان كه از امير المؤمنين روايتى در اين باب نقل شده است كه به قرينه، اشاره مى كند به اسقاط بعضى حروف الف و لام توسط كاتبان و نساخ. حداقل در رسم الخط. روايت چنين است:

«هنگامى كه مصحف را مشاهده كردند مشتمل بر تنزيل و تأويل ... نه «الفى» از آن كم شده بود و نه «لامى» ... و در نقل ديگرى: «حتى يك حرف از آن كم نشده بود «3»». و در نقل سوم: «هنگامى كه امام- ع- مصحف را آورد گفت: اين كتاب پروردگارتان مى باشد. آنچنان كه بر پيامبرتان نازل گشته است. نه حرفى به آن افزوده شده است. و نه حرفى از آن كاسته شده است. گفتند: ما را بدان حاجت نيست!»

«4».

نمونه هاى روشن

در اين جا بد نيست بعضى از نمونه هايى را كه نتيجه اشتباه نساخ است و ما فكر مى كنيم از خطاى قلم آنان است ذكر كنيم: (1) محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434.

(2) تفسير البرهان، مقدمه، ص 50 و 37 به نقل از: عياشى.

(3) الاحتجاج، ج 1، ص 383 و 222. كتاب سليم بن قيس، ص 99. بحار، ج 89، ص 40 و 41. البيان سيد ابو القاسم خوئى، ص 242. و تفسير صافى، مقدمه ششم، ص 41.

(4) وافى، ج 5، ص 273. و اعتقادات صدوق (چاپ شده همراه با: باب حادى عشر)، باب الاعتقاد فى مبلغ القرآن.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 173

1- عبد الرزاق در «المصنف» به «شريح» اين قراءت را نسبت مى دهد: «و أدوا الامانات إلى أهلها» «1». حبيب الرحمان اعظمى بر اين سخن تعليق زده مى گويد اصل آيه اين است: أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ و من فكر مى كنم كتابت آيه به شكل غلط از اشتباهات ناسخان باشد. در «اخبار القضاة» آمده است كه سپس تلاوت كرد: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ ... «1».

2- «مجاهد» نقل مى كند كه: «به سراغ ابن عباس رفتم. وى را در حال پناه جستن به خدا ميان ركن و باب كعبه ديدم كه بر دست عكرمه- مولاى خود- تكيه زده بود.

پرسيدم: آيا «ساحران تظاهرا» درست است يا «سحران»؟. ابن عباس پاسخى نداد عكرمه گفت: «ساحران تظاهرا» و من در پرسش كردن خيلى پيش رفتم «3» حبيب الرحمان بر پاسخ عكرمه تعليقى دارد به اين صورت: اين قراءت به ابن زبير هم نسبت داده شده است.

آن طور كه «المجمع» به اسناد طبرانى

نقل مى كند. ليكن «ازرقى» مى گويد:

«سحوان» مصحح كتاب مى گويد: در نسخه ديگرى «ساحران» آمده است ...» «4».

همان طور كه مشاهده مى كنيد در نقل يك كلمه چندين اختلاف است. و اين مؤيد سخن ما و شاهد بر مقال ما مى باشد.

3- قراءت ابو بكر و ابن مسعود در آيه: وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ اين است:

و جاءت سكرة الحق بالموت «5». قرطبى اين قراءت ابو بكر را ناشى از فراموشى مى داند نه قراءت خاص.

از ابو بكر دو روايت نقل شده است: الف- موافق مصحف است و به همان عمل مى كنيم. ب- مخالف مصحف است و رد شده است. اين روايت را بايد نتيجه فراموشى (1) المصنف عبد الرزاق، ج 8، ص 305. در متن و حاشيه.

(3) المصنف عبد الرزاق، ج 5، ص 75. در حاشيه اين كتاب آمده است: از رقى اين مطلب را از جدش از ابن عيينة از حميد بن قيس 1/ 238 نقل مى كند.

(4) المصنف عبد الرزاق، ج 5، حاشيه، ص 75.

(5) الجامع لاحكام القرآن، ج 17، ص 12 و 13. البرهان زركشى، ج 1، ص 335 و 215. التبيان، ج 1، ص 998. الاتقان، ج 1، ص 46. مناهل العرفان، ج 1، ص 164. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 112.

به نقل از: القراآت الشاذه، ص 144. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434. فتح البارى، ج 9، ص 25.

و النشر، ج 1، ص 26 و 27.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 174

وى دانست اگر واقعا گفته باشد و يا آن كه اشتباه از ناقل روايت است «1».

4- قراءت: «إذا جاء فتح اللّه و النّصر» به جاى:

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ. زرقانى ادعا مى كند: نص اوّل توسط نزول مجدد آيه منسوخ شد و بايد به نص دوم ملتزم بود «2» اما به نظر ما، اين ادعاى زرقانى هيچ دليلى ندارد و سنگ در تاريكى انداختن است. ظاهرا اين نقل از اشتباه ناسخ يا كاتب باشد كه البته اين گونه اشتباهات كم نيستند.

5- «ميمون بن مهران» از «معمر» نقل مى كند كه درباره سخن ابى بن كعب:

«فديه طلاق زن» نزد ايوب رفتم و اين سخن را براى وى نقل كردم. با هم نزد مردى رفتيم كه مصحفى قديمى به روايت ابى داشت كه آن را از مردى ثقه نقل كرده بود.

مصحف را گشوديم و خوانديم:

«الا ان يظنا: الا يقيما حدود اللّه. فلا جناح عليهما فيما افتدت به لا تحلّ له من بعد حتّى تنكح زوجا غيره» «3» همانطور كه ملاحظه مى كنيد بعضى فقرات آيه را حذف كرده و آن را به آيه بعدى چسبانده اند. و بايد اين قبيل اشتباهات را از سهو ناسخ دانست ما موارد زير را هم بعيد نمى دانيم از اشتباه ناسخان باشد.

(6) روايت شده است كه عمر آيه را چنين تلاوت مى كرد: «و ان كا (د) مكرهم» با «دال» «4» شايد اين اشتباه بخاطر مشابهت صورى «دال» و «نون» باشد.

(7) ديگرى مى خواند: «ضربت عليهم المسكنة و الذّل» «5» شايد قراءت: «يا حسرة العباد» «6» به جاى «على العباد» از وى باشد. ظاهرا ناسخ «على» را انداخته است.

8- قراءت: «بل يداه بسطان» «7» به جاى: «مبسوطتان» هم از اين نوع اشتباهات است. (1) الجامع لاحكام القرآن، ج 17، ص 12.

(2) رك: مناهل العرفان، ج 1،

ص 164. و فتح البارى، ج 9، ص 27.

(3) المصنف، صنعانى، ج 6، ص 484. و در حاشيه كتاب به نقل از: جامع البيان/ طبرى ج 2، ص 261. (با افزايش). آيه در سوره بقره است: 230 و 231.

(4) مقدمه تفسير البرهان، ص 42. به نقل از: ابن الانبارى، ابن جرير و ديگران.

(5) محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434.

(6) اكذوبة تحريف القرآن، ص 24 به نقل از: المصاحف، ص 75.

(7) همان مدرك، ص 23. به نقل از: المصاحف، ص 54.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 175

9- يا قراءت: «اولئك لهم نصيب ممّا اكتسبوا» «1» به جاى: «كسبوا ...».

10- شايد اسقاط «واو» قبل از «كذلك» در آيه شريفه: وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ «2» از همين قبيل اشتباهات باشد.

11- همين اسقاط «واو» قبل از «سارعوا» در آيه شريفه: وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ را هم بايد از اين گونه اشتباهات دانست «3».

12- يا قراءت منسوب به ابن مسعود: اينما يوجه «4» به جاى: «يوجهه» كه بايد آن را اشتباه ناسخ قلمداد كرد.

13- همچنين قراءت ابن عباس: «و ادكر بعد امه» به جاى: «امه» سهو ناسخ در آن دست داشته است «5».

14- قراءت ابن مسعود و برخى ديگر: «و الذكر و الانثى» به جاى: «وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى علقمه مى گويد: ابن مسعود آيه را به همين شكل از زبان پيامبر- ص- شنيده است. و ابو درداء مى گويد: «... من خودم آيه را چنين از زبان پيامبر اكرم- ص- شنيدم و اينان از پذيرش آيه ابا مى ورزند» «6».

ليكن ما آنچه را

كه به علقمه و ابو درداء نسبت مى دهند قبول نداريم. شايد روات اين نسبت را به دروغ به آنها مى دهند. و يا شايد ابو درداء و علقمه واقعا همين را از پيامبر- ص- شنيده باشند اما در مقام تفسير آيه و سخن از آن. نه اين كه اين قراءت پيامبر- ص- بوده باشد.

15- و بالأخره از مجاهد و طاووس نقل است كه گفتند: عبد مملوك نبايد به موهاى زن مولاى خود نگاه كند. در بعضى قراآت است كه گفت: و ما ملكت ايمانكم، الذين لم (1) همان مدرك، ص 24. به نقل از: المصاحف، ص 75.

(2) همان مدرك، ص 23. به نقل از: المصاحف، ص 56.

(3) التمهيد في علوم القرآن، ج 2، ص 14. به نقل از: التحبير، ص 99. و الكشف عن وجوه القراآت، ج 1، ص 356

(4) مجمع الزوائد، ج 7، ص 155 به نقل از: طبرانى.

(5) صحيح بخارى، ج 3، ص 139. و ج 2، ص 197. مسند احمد، ج 6، ص 449 و 451 صحيح مسلم، ج 2، ص 206. الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 191. الكشاف، ج 4، ص 741. البرهان زركشى، ج 1، ص 215. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434. النشر، ج 1، ص 14 و 26. الاتقان، ج 1، ص 46 و 76. فتح البارى، ج 9، ص 25. الدر المنثور، ج 6، ص 358 به نقل از: بعضى منابع بالا و به نقل از:

سعيد بن منصور، نسائى، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن المنذر، ابن مردويه، و ديگران. و اكذوبة تحريف القرآن، ص 27. به نقل از: بعضى منابع

مذكور در بالا و به نقل از: جامع الاصول، ج 3، ص 49.

(6) الفائق، ج 1، ص 58.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 176

يبلغوا الحلم» «1» ظاهرا در اين نقل، مردم آيه را بدون واو در (و الذين ...) خوانده اند. و قارى هم آن را آنچنان كه ديده خوانده است به تصور اين كه اين قراءت خاصى است.

تحريف عمدى

غير از تحريفات سهوى كه در بالا ذكر شد ما بعيد نمى دانيم كه بعضى از تحريفات عمدا و از روى قصد واقع شده باشد خصوصا بعضى از شخصيتهاى معروف براى استنساخ مصحفى از روى قرآن، كاتبان غير مسلمان را بدين كار مى گماشتند.

«عبد الرزاق» از ثورى از ابن ابى ليلى از برادرش عيسى نقل مى كند كه: «يك نصرانى از اهالى «حيره» در مقابل هفتاد درهم، مصحفى براى عبد الرحمان ابن ابى ليلى نوشت «2»».

همچنان كه «اشغالگران قدس» اخيرا در صدد تحريف بعضى از آيات قرآن برآمدند آياتى كه ماهيت آنان را روشن مى كرد. ليكن خداوند متعال آنان را رسوا كرد. كتابش را حفظ نمود. و دين اسلام را عزت بخشيد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

آيا عثمان قراآت را بر مصاحف پراكنده ساخت؟

از عجيب ترين ادعاهايى كه شنيده ايم اين ادعا مى باشد: اين كه بين مصاحف عثمانى كه گاهى اختلافاتى در ثبت و عدم ثبت حروف ديده مى شود به وسيله خود عثمان صورت گرفت؛ زيرا هنگامى كه عثمان در صدد نگارش يك مصحف و يكى نمودن مصاحف برآمد و لغت قريش را بر لغات ديگر مقدم داشت و بر او ثابت گشت كه آيات خدا به لهجه هاى مختلف نازل گشته است و همين طور از پيامبر شنيده شده است و دانست كه جمع آورى قرآن در يك مصحف با لهجه هاى مختلف ممكن نيست مگر به دوباره نويسى كلمه و چون اين كار مستلزم عسر و حرج بود و به نوبه خود باعث تشتت و بهم خوردن آيات مى شد و عملا نه تنها مشكل حل نمى شد بلكه پيچيده تر مى گشت لذا عثمان قراآت را به حال خود گذاشت و قراآت مختلف را در

بين مصحفها پراكنده نمود. و در نتيجه بعضى از آنها ثبت شد و از بعضى ديگر حذف شد و بهمين ترتيب در (1) المصنف/ عبد الرزاق، ج 7، ص 212.

(2) المصنف/ عبد الرزاق، ج 8، ص 114.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 177

باره تمام مصاحف عمل نمود تا امت با حفظ اين آيات ظاهر التخالف بر آنچه به وسيله خداوند نازل شده است و از دهان پيامبر- ص- شنيده است، دست پيدا كند. و اين است سبب اختلاف در مصاحف بلاد و شهرها «1».

«مهدوى» مى گويد: «... به تحقيق تمام قراآتى كه قرآن بر آنها نازل شده است، در خط مصحف موجود است و از آن خارج نيست و در مصاحف مجموع مى باشد «2».

اين ادعا به عده اى از فقها قراء و متكلمين هم نسبت داده شده است «3» نمونه اين ادعا را قبلا نقل كرديم كه: قراآت هفتگانه در مصحف ابو بكر هم موجود است در پاسخ اين ادعا بايد بگوييم:

اوّلا: خود عثمان به وجود برخى اغلاط و لحن در مصاحف اعتراف كرد. و ديگران هم به وقوع پاره اى اشتباهات اشاره كرده اند. ما قبلا اين مطلب را مفصلا بيان كرديم لذا ديگر تكرار نمى كنيم.

ثانيا: تكليف آن اختلافات موجود در بعضى مصاحف عثمانى چه مى شود كه امت اصلا صحت اين كتابت را نپذيرفتند و متفقا آن را غلط دانستند؟ آيا اينها نيز از آيات نازله و از قراآت مقبوله است؟! ثالثا: درباره رسم الخط دو گونه يك كلمه، در يك مصحف چه بايد گفت؟ چگونه اسقاط الفها را در ميان كلمات و املاء غلط بسيارى از كلمات را مى توان توجيه كرد؟

رابعا: برخى كلمات كه

در تمام مصاحف يكسان نوشته شده اند در عين حال همين كلمات را روايات متواتر از ابن مسعود و ديگران با كم و زياد، حذف و ايصال نقل مى كنند آيا اينها را هم از قراآت بايد بدانيم؟ پس چرا در مصاحف وارد نشده اند؟ و آيا قراآت بر اساس لهجه ها را گاهى چنين و گاهى چنان مى نوشتند؟! خامسا: درباره اصرار عايشه و ديگران. بر غلط بودن بعضى كلمات مكتوب در مصاحف چه بايد گفت؟ مگر عايشه و ديگران نمى گفتند: كاتب در حال نگارش برخى كلمات چرت مى زد؟! و پاسخ هاى ديگرى كه از خلال گفتارهاى سابق بر مى آيد و ما نيازى به تكرار آنها نمى بينيم. (1) القراآت القرآنية، ص 101 و 117 به نقل از: المقنع، ص 114 و 115.

(2) همان مدرك. به نقل از: مختصر وجوه القراآت.

(3) النشر فى القراآت العشر؛ ج 1، ص 31.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 179

فصل سوّم تصرفات عمدى يا سهل انگارانه

سرآغاز

يكى ديگر از اسباب اختلافات قراءت- كه رسم الخط در آن دخيل نيست- عدم تسلط قارى و يا اجتهاد خاصى بوده است كه قارى را به اين نوع قراءت مى كشانيده است. البته گاهى اختلاف مغاير با رسم الخط، ناشى از خطاى سامعه قارى يا، فراموشى وى و يا اختلاف لهجه هاى قبايل عرب است. موارد فوق را در صفحات آينده مختصرا توضيح خواهيم داد.

قراآت مخالف يا موافق رسم الخط

يكى از عوامل آشفتگى قراءت و افزايش اختلاف در اين ميدان كه راه را براى مغرضين باز كرد و زمينه را براى بازى با قرآن توسط هوا پرستان فراهم كرد، كارى بود كه عده اى از معروفين در قراءت انجام دادند و روشى بود كه آنان پيش گرفتند از جمله مى توان اين قرّاء را نام برد:

1- ابو بكر ابن مقسم: در فصل اجتهادات و پندارها، خواهيم گفت كه اين شخص در قراءت خود آنچه را از نظر زبان عربى صحيح تر تشخيص مى داد همان را مى خواند اگر چه مخالف نقل يا رسم الخط مصحف بود. براى جلوگيرى از وى، مجلسى منعقد ساخته و مانع كار وى شدند.

2- ابو بكر العطار: ابو بكر به پيروى از استاد خود «ابن شنبوذ» حروفى را انتخاب كرد كه مخالف بزرگان و ائمّه عامه بود ... «... وى معتقد بود: هر قرائتى كه موافق

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 180

رسم الخط مصحف باشد آن قراءت جايز است. اگر چه ريشه و ماده اى نداشته باشد ... «1»

وى زياد پايبند روايات مربوط به قراآت نبود و براى خود قرائتى را انتخاب مى كرد كه با سياق آيه مناسبت- از نظر خودش- داشت. مثلا مى خواند: «خلصوا نجبا»- با، باء- نتيجه كار

وى آن شد كه فقها بر او شوريدند و امير او را محاكمه كرد. وى از دفاع كردن بازماند و درمانده گشت لذا او را توبه دادند ... «2»».

3- ابن شنبوذ: درباره وى گفته اند: آنچه را به نظرش صحيح مى آمد همان را مى خواند اگر چه خلاف رسم الخط مصاحف عثمانى بود. اين كار وى را تخطئه كردند تا آن جا كه وزير وقت؛ ابن مقله، مجلسى را براى توبه دادن وى تشكيل داد و به وى تازيانه هايى زدند تا آن كه قهرا توبه خود را اظهار كرد «3».

«قاضى عياض» در اين باره مى گويد: «فقهاى بغداد بر توبه دادن ابن شنبوذ مقرى- يكى از بزرگان مقرى متصدى قراءت با ابن مجاهد- به خاطر قراءت شاذوى كه موافق مصحف نبود اتفاق نظر حاصل كردند. در مجلس وزير وقت؛ ابو على ابن مقله، ابن شنبوذ عليه خود اعتراف نمود و اعترافات وى را نوشتند. اين قضيه در سال 323 هجرى اتفاق افتاد. و از جمله كسانى كه عليه وى فتوا دادند ابو بكر ابهرى و ديگران بودند «4»» در اين باره به نوشته هاى ابن خلكان، تلمسانى، ملا على قارى و ديگران رجوع كنيد «5».

خطيب و ابن جوزى مى گويند: «ماجراى مردى معروف به ابن شنبوذ در بغداد (1) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 40. به نقل از: بغية الوعاة، ص 36. و به نقل از: معرفة القراء الكبار، ج 1، ص 246. و القراآت القرآنية، تاريخ و تعريف، ص 51. به نقل از: تاريخ القرآن شاهين، ص 207.

(2) النشر في القراآت العشر، ج 1، ص 17. و التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 35.

به نقل از: النشر، و به نقل از: معرفة القراء الكبار، ج 1، ص 246- 249.

(3) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 31 به نقل از: طبقات القراء، ج 2، ص 52. و النشر، ج 1، ص 16، 35 و 43، به اين قضيه اشاره مى كند.

(4) الشفاء، ج 2، ص 306 و 307 و رك: النشر، ج 1، ص 40.

(5) رك: وفيات الاعيان، ج 4 ص 399- 301. شرح الشفاء ملا على قارى، ج 2، ص 316. المنتظم، ج 6، ص 275 و 308. تاريخ ابن الوردى، ج 1، ص 376. صلة تاريخ طبرى، ص 291. النجوم الزاهرة، ج 3، ص 248 و 249. البداية و النهاية، ج 11، ص 181 و 194 و 195 شذرات الذهب، ج 2، ص 313، 314 و 297 و تاريخ بغداد، ج 1، ص 280 و 281.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 181

شهرت يافت. وى به مردم قرائتى را مى آموخت و خود در محراب با قرائتى مى خواند كه با كلمات و حروف مصاحف مخالف بود. وى قراءت خود را به ابن مسعود، ابى بن كعب و ديگران نسبت مى داد. همچنين از مصاحف قبل از جمع آورى عثمان روايت مى كرد و با همان روايت قراءت مى كرد ... «1»».

نكته قابل تذكر در اين جا آن است كه ابن شنبوذ در قراءت خود بدعت جديدى نياورده بود و چيزى از خود قراءت نمى كرد بلكه وى به استناد روايات موجود نزد وى و انباشته در كتب صحاح اهل سنت اين گونه قراءت مى كرد. و ما مى بينيم وى از منقولات اين روايات خارج نشده است. در محضر وزير؛ ابن

مقله اعترافات وى را بر كاغذى نوشته اند. در اين نسخه وى قراآت خود را متكى به رواياتى مى داند كه از بعضى صحابه رسيده است.

در اين جا ما نسخه مجلس وزير را نقل مى كنيم و مقايسه ميان قراءت ابن شنبوذ و آنچه را كه از روايات قراءت بر مى آيد به عهده خواننده گرامى مى گذاريم.

نمونه هايى از قراءت ابن شنبوذ

ابن خلكان نسخه محضر وزير را چنين نقل مى كند:

از محمد بن احمد معروف به ابن شنبوذ، درباره قراءت وى سؤال كردند. آيات را آنچنان كه ابن شنبوذ قراءت مى كرده بر وى مى خواندند و او اعتراف مى كرد. اين آيات طبق قراءت ابن شنبوذ عبارتند از:

1- «اذا نودى للصلاة من يوم الجمعه (فامضوا) الى ذكر اللّه».

2- «و تجعلون (شكركم) انكم تكذبون».

3- «تبت يدا ابى لهب و (قد) تب».

4- «كا (لصوف) المنقوش».

5- «فاليوم (ننحيك) ببدنك».

6- «و كان (امامهم) ملك يأخذ كل سفينة (صالحة) غصبا».

7- «فلمّا خرّ تبينت (الانس) ان الجن لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا حولا (فى العذاب (1) المنتظم، ج 6، ص 308. و تاريخ بغداد، ج 1، ص 280.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 182

المهين)».

8- «و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى و الذكر و الانثى».

9- «فقد كذب الكافرون فسوف يكون لزاما».

10- «و لتكن منكم (فئة) يدعون الى الخير، و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر (و) (يستعينون اللّه على ما اصابهم) اولئك هم المفلحون».

11- «الا تفعلوه تكن فتنة فى الأرض و فساد (عريض)».

«ابن شنبوذ» به تمام موارد فوق اعتراف كرد و گفت وى چنين قراءت مى كند.

شاهدان در مجلس هم آنچه را كه شنيده بودند گواهى كردند. و ابن شنبوذ به خط خود نوشت: «محمد بن احمد بن ايوب؛

معروف به ابن شنبوذ مى گويد: هر چه در اين رقعه نگاشته شده است صحيح مى باشد و آن قول و اعتقاد من است ... «1»».

البته نبايد فراموش كرد كه كسان ديگرى هستند كه با اعتقاد خود زيان كمترى از ابن شنبوذ ندارند و نظراتشان جنبه هاى منفى دارد و زمينه را براى بازى با قرآن فراهم مى كند. به گفته جزرى در كتابش توجه كنيد:

«هر قرائتى كه به نحوى با نحو عربى موافقت كند و با يكى از مصاحف عثمانى هماهنگى داشته باشد- اگر چه احتمالى باشد- و سند قراءت آن صحيح باشد آن قراءت صحيح است و رد آن جايز نيست و روا نمى باشد كه آن را انكار كنيم چرا كه چه بسا از قراآت و حروف هفتگانه باشد كه قرآن بر آن نازل گشته است و بر مردم واجب شده قبول آن قراآت. حالا اين قراءت صحيح السند مى خواهد از ائمه سبعه قراءت باشد يا ائمه دهگانه و يا ديگران ...».

و بعد به گفته خود ادامه مى دهد: «اين مطلب مقبول اهل تحقيق از متقدمين و متأخرين است ... و اين مذهب متقدمين است كه هيچ مخالفى ندارد ...» «2» اين اظهار نظر، راه را براى ملعبه قرار دادن قرآن باز مى كند اگر چه كمتر از ابن شنبوذ و ديگرى باشد.

***

(1) وفيات الاعيان، ج 4، ص 300. و شذرات الذهب، ج 2، ص 314.

(2) النشر، ج 1، ص 9. و مصباح الفقيه، كتاب الصلاة، ص 275.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 183

قصور و كاستى در قراءت

به فرض كه بپذيريم كتابت صحيح بوده است و سهوى از طرف ناسخان رخ نداده است و قبول كنيم كاتبان در

عين تسلط بر قواعد درست نويسى ملتزم و متعهد به درست نويسى و نقل درست هم بوده اند و كمترين اشتباهى در شنيدن و نقل آيات هم پيش نيامده است باز يك احتمال باقى مى ماند. بعضى از قراء يا آن عده كه بعضى قراآت به آنان نسبت داده مى شود قراءت عربى را نيك نمى دانسته اند و از ضعف در عربيّت رنج مى برده اند. و همين ضعف، نقل و روايت آنان را مشوش ساخته است. و به گمان عده اى رسيده است كه اين نقل و روايت، قراءت خاصى است غير از قراءت ديگران كه آن را از صحابى نقل مى كنند و يا خود در اين قراءت، منفرد مى باشند. حتى اين ضعف را نزد عده اى از بزرگان صحابه هم مى بينيم بعدها گاهى از روى غفلت و گاهى براى موجه جلوه دادن خطاى اين شخصيت و اين ناقل و حفظ چهره اش قراءت خطايى وى را به پيامبر- ص- نسبت مى دهند.

مؤيد ما در اين ادعا آن است كه مى بينيم در زمان پيامبر اكرم- ص- كسانى كه بخوبى قراءت را بلد بودند كمى از شمار انگشتان دست تجاوز مى كردند كه همين افراد در مرحله ابتدايى آموزش بودند اين مطلب را طحاوى و ديگران ذكر كرده اند مراجعه كنيد «1».

«بلاذرى» مى گويد: «در آستانه ظهور و پديد آمدن اسلام تنها هفده تن از قريش سواد نوشتن داشتند «2»». و يا به نظر ابن عبد ربه: «هنگامى كه اسلام ظهور كرد تنها كمى بيش از ده نفر توان كتابت داشتند «3»».

نكته مورد توجه آن است كه: از جمله اين كسان شخصى مانند على- ع- را مى بينيم كسى كه در اسلام رشد و نمو كرد و هيچ

گونه علقه اى با جاهليت نداشت. لذا بعيد است على- ع- و مانند او كتابت را در جاهليت آموخته باشند. چون كه على- ع- هنگامى اسلام آورد كه ده يا هشت سال داشت. و يا كسى چون عمر بن خطاب كه باز در اين كه (1) مشكل الآثار، ج 4، ص 186. و مقدمه ابن خلدون، ص 419.

(2) فتوح البلدان، ج 3، ص 580- 583.

(3) العقد الفريد، ج 4، ص 157- 158.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 184

قبل از اسلام كتابت را آموخته باشد شك داريم. ما اين قضيه را در كتابمان: «سيره تحقيقى پيامبر اكرم (ص)» «1» اسلام آوردن عمر نقل كرده ايم مراجعه شود.

و يا آن كه مورخين مى گويند: «وقتى كه پيامبر اكرم- ص- نامه اى به قبيله «بكر بن وائل» فرستاد، در اين قبيله هيچكس نبود كه بتواند نامه را بخواند. و در سراسر قبيله، يك با سواد يافت نمى شد «2» حتى كتابت و سواد نزد بعضى گروهها ننگ و كوچكى شمرده مى شد «3». و اگر هم قاريان ماهرى يافت مى شدند شيوه خاصى را كه كاتبان مصاحف در رسم الخط آن پيش گرفته بودند چگونه مى توانستند تشخيص دهند؟ و چگونه مى توانستند بفهمند كه در اين مورد مثلا الف وجود داشته است و يا آن كه اساسا الف ندارد؟ و يا آن كه چگونه بدانند كلمه اى در يك جا به شكلى نوشته شده است و در جاى ديگر به گونه ديگرى نگارش يافته است؟! و ديگر موانعى كه در سر راه ناآشنا به نگارش خاص مصاحف و افراد ناوارد پيدا مى شد.

«طحاوى» هم جواز قراآت بر حروف هفتگانه- هفت لهجه- را اين چنين

تعليل مى كند «بر عده زيادى از مردم دشوار بود به لغت قريش و لغت رسول خدا- ص- قرآن را بخوانند؛ زيرا از كتابت بى بهره بودند. و توان ضبط و حفظ را نداشتند». همين طحاوى، قاضى باقلانى و شيخ ابو عمر بن عبد البر، ادعا مى كند كه: «اين رخصت قراءت بر هفت لغت تنها در سرآغاز كار بود و بعدها با زوال عذر و امكان تعلم كتابت و توان ضبط و حفظ، اين رخصت نسخ گرديد ... «4»».

و روشن است كه غالب مردم بخصوص كسانى كه از مركز دولت اسلامى دور بودند، بر قرآن مكتوب اعتماد مى كردند. و مسلمانان زيادى، بخصوص در كشورهايى كه پس از وفات پيامبر- ص- فتح شدند، قرآن را از زبان پيامبر- ص- نشنيده بودند. حتى عده زيادى از صحابه هم همه قرآن را از زبان پيامبر نشنيده بودند كما اين كه تعداد زيادى از آنان در آخرين عرضه حاضر نبوده و كسانى هم كه شنيده بودند بيشترش را از حفظ نبودند با توجه (1) اصل كتاب به عربى است. و نام آن چنين است: «الصحيح من سيرة النبى الاعظم- ص-».

(2) كشف الاستار، به نقل از: مسند بزار، ج 2، ص 266. مجمع الزوائد، ج 5 ص 305. مجمع رجال سند را صحيح معرفى مى كند. به نقل از: احمد بزار ابو يعلى و طبرانى در: الصغير.

(3) الشعر و الشعراء، ص 334 و التراتيب الاداريه، ج 2، ص 248.

(4) تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج 4 ذيل كتاب 1، ص 22 و تاريخ القرآن آبيارى، ص 143.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 185

به مسائل بالا به طور طبيعى احتمال

خطاى در قراءت قرآن موجود بود. خصوصا كه كلمات و حروف، بدون نقطه و حركت بودند.

شايد برخى از قراآت مذكور در صفحات قبل ناشى از همين عدم مهارت در كتابت و قراءت باشد. مثلا به ابو حنيفه و عمر بن عبد العزيز نسبت مى دهند كه مى خواندند: «انّما يخشى اللّه من عباده العلماء»- به رفع اللّه و نصب علماء «1» شايد اين قراءت ناشى از كم سوادى و عدم مهارت در قراءت و كتابت بوده باشد. اما موقعيت دينى و سياسى اين دو شخصيت مانع از نسبت دادن بى سوادى به آنها شد؛ و لذا اين را به عنوان قراءت آنها وانمود كردند. و حتى كسانى آنقدر جرأت به خرج دادند كه اساسا اين نسبت را منكر شده آن را دروغ بدانند «2» همين احتمال درباره موارد زير صادق است:

«بل يداه بسطان» به جاى: «مبسوطتان» «3».

و: «انعام، و حرث، حرج» به جاى: «حجر» «4».

و: «يوجه» به جاى «يوجهه» «5».

و يا قراءت: ابن عامر: و كذلك زين للمشركين قتل اولادهم شركائهم به رفع قتل نصب اولاد و جر شركاء «6» و يا: قراءت حسن بصرى: «ما تلوته عليكم و لا (أدرأتكم) به» آن را با همزه مى خواند در حالى كه از «دريت» است.

و يا: «و ما تنزلت به الشياطون «7»».

و يا: قراءت يحيى بن وثاب، اعمش و حمزه: «و ان تلوا، او تعرضوا» به ضم «لام» (1) النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 16. الاتقان، ج 1، ص 76. الجامع لاحكام القرآن، ج 14، ص 344. البرهان، زركشى، ج 1، ص 341 و التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 44 و 45.

(2) النشر، ج

1، ص 16.

(3) اكذوبة تحريف القرآن، ص 23. به نقل از: المصاحف سجستانى، ص 54.

(4) اكذوبة تحريف القرآن ص 27. به نقل از: المصاحف سجستانى، ص 92.

(5) مجمع الزوائد، ج 7، ص 155.

(6) الكشاف، ج 2، ص 70 تاريخ القرآن آبيارى، ص 144 و 145 و حجة القراآت، ص 273.

(7) التمهيد، ج 2، ص 38 و 39 به نقل از: كشاف، ج 3، ص 129. و به نقل از: القراآت الشاذه، ص 108 و البحر المحيط، ج 7 ص 46.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 186

و سكون «واو» از ولايت- در حالى كه از «ليّ» در دعاوى و شهادت است. و به معناى ميل به يكى از دو طرف دعوى است. «1»

و يا: قراءت اعمش، حمزة و يحيى بن وثاب: «و ما انتم بمصرخى» به كسر «يا» گويا فكر كرده است «باء» حرف جر، ضمير متكلم «يا» را كه حرف است جرّ مى دهد «2» و موارد ديگرى كه مجال تتبّع و استقصاى آنها در اين مجال موجود نيست.

خطاى سامعه

مى توان يكى ديگر از اسباب اختلاف قراآت را خطاى سامعه دانست به خاطر نزديكى برخى از مخارج حروف، پيچيدن صدا و غيره. اين خطا زياد پيش مى آيد. شايد از اين نمونه خطاها را بتوان مورد زير نام برد:

از «قطبة بن مالك» منقول است كه وى از پيامبر شنيد كه آيه را چنين تلاوت مى كرد: «و النخل باصقات لها طلع نضيد» «3» وى «سين» را «صاد» توهم كرده است بخاطر نزديكى مخارج اين دو حرف و پيچيدن صداى آنها و شايد از همين اشتباهات باشد، اختلاف در: «بسطة» و «بصطة» و يا

«سراط» و «صراط» «4».

با دو مورد زير كه احتمالا اثر خطاى سامعه است:

1- از «ابن عباس» مروى است كه گفت: «تمام سنت پيامبر- ص- را حفظ كردم.

تنها چيزى كه ندانستم آن است كه حضرت آيه را: «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا» مى خواند يا «عسيا» «5». مرجع اين اختلاف يا نشنيدن دقيق و درست كلمه است از پيامبر و يا نرسيدن (1) التمهيد، ج 2، ص 38- 39. اتحاف فضلاء البشر، ج 1، ص 522. كشاف، ج 1، ص 304 و حجة القراآت، ص 215.

(2) التمهيد، ج 2، ص 38- 39 به نقل از: البحر المحيط، ج 5، ص 419. و تأويل مشكل الآثار ابن قتيبه، ص 58- 63.

(3) المجروحون، ج 2، ص 269. الجامع لاحكام القرآن قرطبى، ج 17، ص 7 به نقل از: ثعلبى. همين روايت در صحيح مسلم به شكل ديگرى موجود است.

(4) النشر، ج 1، ص 26. التمهيد، ج 2، ص 112. و الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 1، ص 302 و 34 (به ترتيب).

(5) مجمع الزوائد، ج 7، ص 155. وى درباره حديث مى گويد: احمد آن را روايت كرده است و رجال سند صحيح اند.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 187

قراءت دقيق پيامبر است به او.

2- «وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ» گاهى با «ضاد» و گاهى با «ظا» «1» قراءت شده است.

حافظ فراموشكار و عالم بدعتگذار

«ابن مجاهد» در مقدمه كتابش، هنگام سخن از قرّاء مى گويد: «... يك دسته از قراء تنها آنچه را كه شنيده است نقل مى كند و وظيفه ديگرى جز اداى آنچه را كه آموخته است براى خود نمى شناسد. نه اعراب را مى شناسد و نه

با عربيت آشناست ما اين دسته را «حافظ» مى ناميم اين دسته چه بسا بر اثر گذشت زمان نكات اعرابى را فراموش كند. چون كه در آيه چه بسا حركات مختلفى وجود دارند كه با يكديگر شبيه مى باشند و وى آنها را به هم خلط مى كند. چون اعتمادش تنها به حافظه است كه در معرض نسيان و خلط است و بر عربيّت و قواعد زبان، تكيه اى ندارد. چشم حقيقت بينى كه معانى را هم دريابد ندارد تا از خطاى در قراءت احتراز كند. اين «حافظ» كه دچار نسيان شده است قرآن را با لحن و غلط مى خواند. و به وسوسه افتاده قراءت خود را از ديگرى روايت مى كند تا خود را تبرئه كند و چه بسا نزد مردم راستگو تلقّى شود و قراءت وى پذيرفته گردد. در حالى كه او دچار اشتباه و توهّم شده و با جسارت ادعاى درستى قراءت خود مى كند. شايد هم اين حافظ قراءت خود را از كسى نقل كند كه آن شخص دچار سهو و نسيان شده باشد. بهر حال قراءت اين گونه حفاظ را نپذيرفته و نقل هم نمى كنيم.

يك دسته ديگر اعراب را مى شناسند و با قواعد عربى آشنا هستند معانى و لغات را هم مى دانند ليكن از اختلافات قراءت و آثار مرويه مربوط به قراآت، بى خبر هستند و تنها به اتكاى قواعد عربى آيات را چه بسا به گونه اى بخواند كه از نظر دستورى و ادبى غلط نباشد اما هيچكس از پيشينيان آيات را اين گونه نخوانده باشد. چنين فرد دانايى را بدعتگذار مى ناميم «2».

شايد قراءت آيه ذيل از عمر، ناشى از همين نسيان و فراموشى حافظ يا خطاى

سامعه باشد: (1) النشر، ج 1، ص 28. و التمهيد، ج 2، ص 110 به نقل از: الاتحاف، ص 434.

(2) القراآت القرآنية تاريخ و تعريف، ص 35 و 36 به نقل از: ابن مجاهد در مقدمه كتابش، ص 45.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 188

و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار الذين اتبعوهم باحسان ....

زيد بن ثابت آيه را درست خواند- با افزايش «واو» قبل از «الّذين» و به عمر يادآورى كرد اما عمر قبول نكرد تا همين آيه را مجددا از ابى بن كعب شنيد «1».

در فصل گذشته نمونه هاى متعددى را از اين گونه قراآت خطا و نادرست كه منشأ آن فراموشى حافظان است نقل كرديم لذا ديگر تكرار نمى كنيم.

علاوه بر تمام موارد مذكور يك مسأله ديگر آن كه: عده اى از قراء مشهور از طرف مورخين و فقها دروغگو شناخته شده اند و روايات آنها مطرود است «2».

اختلاف لهجه ها

يكى ديگر از تصرفات ناشى از اختلاف، لهجه هاى قبايل عرب بوده است. اختلاف لهجه ها گاهى تا حدى مى رسيده است كه به نظر، لغت بيگانه اى مى آمده است.

ابو عمرو بن العلاء مى گويد: «نه زبان حمير و قسمتهاى دور يمن زبان ما است و نه عربى آنها مانند عربى ماست «3» مثلا قبيله «قيس» كاف تأنيث را به «شين» تبديل مى كند و به جاى: «جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا» مى گويد: «جعل ربش تحتش سريا» «4».

و قبيله تميم «سين» را به «تا» تبديل مى كنند و به جاى: «الناس»؛ «النات» مى گويند. و يا ابو السوار غنوى مى گويد: «هياك نعبد و هياك نستعين اين لغت مشهورى است» «5».

و ديگرى مى خواند: «ايّاك» به فتح همزه و آن را لغت مشهورى مى داند «6». (1)

الجامع لاحكام القرآن، ج 8 ص 238. جامع البيان، ج 10، ص 7. تفسير كشاف، ج 2، ص 304.

فتح القدير، ج 2، ص 398. الدر المنثور، ج 6، ص 269 به نقل از: ابى عبيد، سنيد، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه و ابى الشيخ، و كنز العمال، ج 2، ص 379.

(2) براى نمونه رك: القراآت القرآنية تاريخ و تعريف، ص 68 به نقل از: طبقات ابن جزرى و ديگران.

(3) التمهيد، ج 2، ص 25. به نقل از: الخصائص ابن جنى، ج 1، ص 392. و ضحى الاسلام، ج 2، ص 244.

(4) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 45.

(5) الجامع لاحكام القرآن قرطبى، ج 1، ص 146. و فتح القدير، ج 1، ص 22.

(6) الجامع لاحكام القرآن قرطبى، ج 1، ص 146.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 189

و يا ديگرى مى خواند: «نستعين» به كسر نون اين تلفظ به لغت تميم، ربيعه، اسد و قيس است «1» شايد قراءت منسوب به عمر هم از اين قبيل باشد: «الم لا اله الّا هو الحىّ القيام» «2» ابن جزرى نقل مى كند: «... يكى مى خواند: «عليهم و فيهم» به ضم «هاء» و ديگرى مى خواند: «عليهموا و فيهموا» با وصل. و آن ديگرى مى خواند: «قد أفلح، قل أوحى و اذا خلوا الى شياطينهم» با نقل «3».

از كعب بن مالك منقول است كه گفت: عمر شنيد مردى آيه را چنين مى خواند:

«ليسجننه حتى حين» عمر از آن مرد پرسيد: اين قراءت را از چه كسى فرا گرفته اى؟

گفت: از ابن مسعود. عمر بدو گفت: چنين بخوان: «ليسجننه حتى حين ...» سپس نامه اى به ابن مسعود نوشت:

«سلام عليك» اما بعد، خداوند متعال قرآن را به زبان عربى فصيح و آشكار قرار داد و آن را به لغت اين تيره از قريش نازل كرد. هنگامى كه نامه ام به دستت رسيد قرآن را به لغت قريش به آنان تعليم بده نه به لغت هذيل «4».

«ابن قتيبه» نقل مى كند: هذلى ها چنين مى خوانند: «عتى حين» آنان به جاى «حاء» از «عين» استفاده مى كنند و در استعمالات خود به كار مى برند. اسدى ها چنين مى خوانند: «يعلمون، تعلم، تسوّد وجوه و الم اعهد» و حروف مضارعه را در تمام موارد با كسره مى خوانند و قبيله تميم به «همزه» مى خواند اما قريش اين كار را نمى كند.

سپس ابن قتيبه «اشمام» و عدم اشمام آنان را با نمونه هايى بيان مى كند. و در پايان مى گويد: اگر هر قبيله بخواهد از لهجه خاص خود دست بردارد؛ لهجه اى كه از كودكى، نوجوانى، و بزرگسالى با آن انس گرفته است اين كار بسيار بر او سخت و گران خواهد بود و جز با تلاش و ممارست زياد امكان پذير نخواهد بود «5». (1) همان مدرك. و التمهيد، ج 2، ص 22. به نقل از: كتاب سيبويه، ج 2، ص 257.

(2) مجمع الزوائد، ج 7، ص 154. به نقل از طبرانى. اكذوبة تحريف القرآن ص 22 به نقل از:

المصاحف، ص 51، 52 و 91 به هفت طريق. كنز العمال، ج 2، ص 376 به نقل از: ابى عبيد در:

الفضائل. عبد بن حميد، سعيد بن منصور، ابن المنذر، حاكم و ابو داوود و ابن الانبارى هر دو در: المصاحف.

(3) مناهل العرفان، ج 1، ص 156.

(4) كنز العمال، ج 2، ص 377 به نقل

از: ابن الانبارى در: الوقف و خطيب در تاريخ خود. تفسير قرطبى، ج 1، ص 45 به نقل از: ابو داوود. البيان آية اللّه خوئى، ص 203. به نقل از: تبيان، ص 65.

الفائق، ج 1، ص 391. و فتح البارى، ج 9، ص 24.

(5) مناهل العرفان، ج 1، ص 155 و 156 به نقل از: ابن قتيبه. النشر، ج 1، ص 22 و 23 به نقل از:

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 190

«ابو شامه» مى افزايد كه اين چنين است: «هر قبيله اى كه لغتش آن بود كه «شين» را مثل «جيم» تلفظ مى كرد مانند: «اشدق» صاد را مثل «زاء» تلفظ مى كرد مانند:

«مصدر» كاف را مثل جيم و جيم را مثل كاف تلفظ مى كرد و مانند آن ... «1»».

«ابن كثير» مى خواند: «فاستوى على سؤقه ...» به همزه ساكن. ابو حيان آن را تلفظ ضعيفى مى داند «2». و ديگرى مى خواند: «من إن تيمنه بقنطار» به كسر «تاء» و تخفيف «ياء» دانى مى گويد: اين لهجه تميم است يعنى لهجه اختصاصى آنهاست و ابو حيان هم در كتاب «البحر» با وى موافقت كرده است. سعيد بن جبير مى خواند: «من إعاء اخيه» و «واو» را به همزه تبديل مى كرد. اين تلفّظ نزد هذيل شايع است.

حسن مى خواند: «و لا ادراتكم به» با همزه به صيغه ماضى، متكلم وحده. ابو حاتم مى گويد: حسن «ياء» را به «الف» تبديل كرده است. و اين كار در زبان و لهجه بنى حرث بن كعب مرسوم است. مى گويند: «السلام علاك» و بعد الف را به همزه بدل نموده است مانند كسانى كه: «العالم» را «العالم» مى خوانند گفتم اين همان لهجه مذموم تبديل

حرف به همزه است كه لغت بنى اسد و هذيل است.

«ابو جعفر» مى گويد: «و اذا الرسل وقتت» و اين لهجه «مضر سفلى» است. مردم مدينه بر تبديل كردن حرف به همزه توسط كسانى در مسجد رسول خدا- ص- اعتراض كردند «3». و بسيار موارد ديگر از اختلاف لهجه ها كه مجال طرح آنها نيست «4». ابن قتيبه. التمهيد، ج 2، ص 99 و 100 به نقل از: تأويل مشكل القرآن، ص 39 و 40. و تاريخ القرآن الصغير، ص 109 به نقل از: المرشد الوجيز ابى شامه، ص 101.

(1) التمهيد، ج 2، ص 100 و 101 به نقل از: المرشد الوجيز، ص 96 و 97.

(2) التمهيد، ج 2، ص 28 و 29 به نقل از: البحر المحيط، ج 2، ص 499 و ج 5، ص 133 و ج 8، ص 405 و به نقل از: كرمانى، ص 51 و به نقل از: ابن جنى، ص 84 و 164.

(3) النهاية ابن اثير، ج 5، ص 7. و التمهيد، ج 2، ص 31 و 25 به نقل از: ابن اثير.

(4) التمهيد، ج 2، ص 20، 25، 28- 30.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 191

فصل چهارم تفسير مزجى و با مترادف

سرآغاز

يكى ديگر از اسباب اختلاف در قراآت و گسترش روايات در اين باب كه در قرآن تغيير و تبديلى صورت گرفته است، اضافاتى است كه به عنوان تفسير در ذيل برخى از آيات آمده است. و ما اين بحث را در دو قسمت طرح مى كنيم:

الف: اضافاتى كه در تفسير آيات آمده است: در اينجا از رواياتى كه مدعى وجود نام مبارك امير المؤمنين در آيات است سخن خواهيم

گفت و نشان خواهيم داد كه روايات در صدد نشان دادن مصداق كامل آيه است نه بيشتر.

ب: تبديل كلمات به مترادف آنها. و خواهيم گفت كه اين كار توسط روايات منع، و رد شده است.

اضافاتى كه در تفسير آيات آمده اند:

بعضى از تصرفاتى كه در نص آيات شده بدان جهت صورت گرفته است كه در صدد تفسير و بيان مراد آيه بوده اند. اين قبيل تفاسير گاهى به صورت آميخته با آيات و گاهى براى بيان مورد نزول و مصداق آن و گاهى به عنوان تفسير بعضى آيات از جانب خداوند متعال به صورت وحى- اما غير قرآن- بر پيامبر اكرم- ص- نازل شده اند.

«ابن جزرى» مى گويد: «عده اى از صحابه براى توضيح، گاهى تفسيرات را با قراءت قرآن مى آميختند در حالى كه قطعا آيات را از غير آيات تشخيص مى دادند، زيرا بدانچه از پيامبر به عنوان قرآن فرا گرفته بودند آگاه بودند. لذا از اين اشتباه- تداخل آيات

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 192

و تفاسير آنها- ايمن بودند. و گاهى اين تفاسير را در كنار آيات مى نگاشتند» «1».

«سيوطى» مثالهاى چندى ذكر مى كند. علاقه مندان مى توانند به كتاب «الاتقان» «2» مراجعه كنند. ما نيز بزودى نمونه هايى را ذكر خواهيم كرد.

«قرطبى» در اين باره مى گويد: «... آنچه از صحابه روايت شده است كه آنان چنان و چنان مى خواندند از باب تفسير و بيان بوده است «3»». و گاهى آيات با تفسير آنها آميخته شده موجب اشتباه مى شد. سيوطى نقل مى كند كه: ابن زبير آيه را چنين تلاوت كرد: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ (و يستعينون باللّه على ما اصابهم)».

عمرو مى گفت: نمى دانم

آيا قراءت ابن زبير چنين بوده است يا آن كه تفسير وى است؟!. سيوطى ادامه مى دهد: ابن الانبارى آيه بالا را به همين ترتيب ذكر كرده و جزما مى گويد كه اين، تفسير ابن زبير است نه قراءت خاص وى «4» از مورد بالا و موارد ديگر بر مى آيد كه نوشتن تفسير در كنار آيات و همراه آنها از صدر اسلام آغاز شده است.

و غير از مصحف امير المؤمنين كه تنزيل و تأويل آيات در كنار آنها نوشته شده بود- تفصيل آن خواهد آمد- مورد ديگرى را عامر شعبى چنين نقل مى كند: مردى مصحفى نگاشت و در كنار هر آيه تفسير آن را هم قرار داد. عمر مصحف را خواست و با مقراض آن مصحف را قطعه قطعه كرد «5».

بهر حال از اين مطلب بگذريم. در اين جا ما مواردى از آميختگى تفسير با آيات را مى آوريم:

1- سعد بن ابى وقاص مى خواند: «و له اخ و اخت (من ام) فلكلّ واحد منهما السّدس». به نظر راغب. سعد آيه را چنين خواند: «فان كان له اخ و اخت (من ابيه) «6»» «سيوطى» (1) النشر، ج 1، ص 32. و الاتقان، ج 1، ص 77.

(2) الاتقان، ج 1، ص 77.

(3) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 86.

(4) الاتقان، ج 1، ص 77 به نقل از: سعيد بن منصور و ابن الانبارى.

(5) كنز العمال، ج 2، ص 204 به نقل از: ابن ابى شيبه.

(6) البرهان زركشى، ج 1، ص 337. مناهل العرفان، ج 1، ص 140. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434. و الاتقان، ج 1، ص 77. و النشر، ج 1،

ص 28.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 193

قاطعانه مى گويد: اين قراءت تفسيرى است و سعد در صدد تفسير آيه بوده است «1».

2- از ابن عباس به طرق متعدد نقل شده است كه مى خواند: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ (فى مواسم الحج) «2»» سيوطى هم اين قراءت را قطعا از باب تفسير آيه مى داند. و مى گويد: بخارى آن را در صحيح خود آورده است «3».

3- از ابى بن كعب و ابن مسعود اين قراءت روايت شده است: فصيام ثلاثة ايام (متتابعات) ذلك كفارة ايمانكم «4» غزالى مى گويد: «... اين افزايش به تواتر نرسيده است لذا از قرآن نمى باشد و بايد آن را حمل بر تفسير نمود تفسير آيه بر طبق فتواى فقهى قاريان ...» «5».

ابن عبد الشكور مى گويد: ابن مسعود (متتابعات) را خواند يا در مصحف خود به عنوان تفسير نوشت. اما راوى- به علت عدم دقت و تعمق- آن را از قرآن- به نظر ابن مسعود- پنداشت «6». بعد ابن عبد الشكور احتمالات ديگرى را پيش مى كشد و مى گويد: «... شايد هم «متتابعات» جزء قرآن بوده باشد. و بعد تلاوت آن نسخ شده باشد. ولى وى متوجه نسخ آن نشده باشد- اين نظر اولى است- و يا آن كه از طرف پيامبر به عنوان تفسير آيه آمده است اما وى پنداشته است جزء قرآن مى باشد ...» «7».

ليكن ما در آينده خواهيم گفت كه اساسا مسأله آيات منسوخ التلاوة درست نيست و هيچ اساس و مبنايى ندارد. ولى به فرض صحت، ما قبلا در فصل: تاريخ جمع آورى (1) الاتقان، ج 1، ص 77.

(2) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 84.

البرهان زركشى، ج 1، ص 337. فتح البارى، ج 9، ص 27.

التراتيب الاداريه، ج 2، ص 163. اكذوبة تحريف القرآن، ص 24 و 23 به نقل از: المصاحف سجستانى، ص 74، 54 و 55 و محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4 ص 434.

(3) رك: الاتقان، ج 1، ص 77.

(4) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 47. المصنف/ صنعانى، ج 8 ص 514. سنن/ بيهقى، ج 10، ص 60. كشاف، ج 1، ص 242. فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 16، 73 و 74. اصول سرخسى، ج 2، ص 81. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 266 و ج 2، ص 284 به نقل از: اصول سرخسى و اكذوبة تحريف القرآن، ص 22 به نقل از: المصاحف/ سجستانى، ص 53.

(5) المستصفى، ج 1، ص 102.

(6) فواتح الرحموت، در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 10.

(7) فواتح الرحموت، در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 17.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 194

قرآن گفتيم اهل سنت معتقدند: ابن مسعود شاهد آخرين عرضه قرآن بوده است پس بايد قبول كرد اين بخش تفسير آيه است چون كه تمام آيات منسوخ التلاوة- طبق نظر مدعيان- از آخرين عرضه قرآن بر پيامبر حذف شده بوده است.

4- سيوطى نقل مى كند: «... از حسن روايت شده است كه وى مى خواند: «و ان منكم الا واردها (الورود الدخول)» ابن انبارى مى گويد: اين سخن كه: (الورود الدخول) تفسيرى است از حسن براى معناى ورود. و يكى از راويان دچار اشتباه شده تفسير را داخل قرآن كرده است «1».

5- از عايشه منقول است كه گفت: آيه نازل شد: «فعدة

من ايام اخر (متتابعات) «2»».

6- ابن عباس مى خواند: «و شاورهم فى (بعض) الامر» «3».

7- ابن عباس، ابن مسعود و ابى بن كعب، قراءت كردند: «... و كان ورائهم ملك يأخذ كل سفينة (صالحة) غصبا» «4» ظاهرا كلمه «صالحه» به عنوان تفسير مزجى در ميان آيه قرار گرفته است. اگر چه ادعا مى شود اين كلمه در عرضه آخرين قرآن، منسوخ شده است. و دليل نسخ آن اجماع است «5» يعنى اجماع است بر اين كه چنين كلمه اى در قرآن موجود نيست.

8- سفيان بن عمر شنيد كه ابن زبير قراءت مى كرد: «فى جنات يتسائلون (يا فلان) ما سلككم فى سقر ...» ابن زبير مى گويد: از عمر شنيد كه آيه را چنين تلاوت مى كرد ... «6»». (1) فواتح الرحموت، در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 17.

(2) المصنف/ صنعانى، ج 4، ص 242. سنن دار قطنى، ج 2، ص 192. سنن بيهقى، ج 4، ص 258.

المحلّى، ج 6 ص 261. و فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 74.

(3) اكذوبة تحريف القرآن، ص 24 به نقل از: المصاحف/ سجستانى، ص 75.

(4) جامع البيان، ج 16، ص 3. كنز العمال، ج 2، ص 388. به نقل از: ابن مردويه. مناهل العرفان، ج 1، ص 163. الاتقان، ج 1، ص 76. و النشر، ج 1، ص 14.

(5) مناهل العرفان، ج 1، ص 163.

(6) كنز العمال، ج 2، ص 77. به نقل از: عبد الرزاق، عبد بن حميد، نعيم بن حماد در: زوائد الزهد، ابن ابى داوود، ابن الانبارى هر دو در: المصاحف و اكذوبة تحريف القرآن، ص 5 و 22. به نقل از:

المصاحف/ سجستانى، ص

52 و 82.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 195

9- اين قراءت نيز مشهور است كه: «فما اسمتعتم به منهن (الى اجل ... «1»».

10- و يا اين قراءت: «من اوسط ما تطعمون اهليكم او كسوتهم او تحرير رقبة (مومنة) «2»».

11- ابن عباس قراءت مى كرد: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى (محدث) «3»».

12- ابن زبير چنين قراءت مى كرد: «فيصبّح (الفساق) على ما اسرّوا في انفسهم نادمين «4»».

13- از سعيد بن جبير منقول است كه مى خواند: «احل لكم الطيبات و طعام الذين أوتوا الكتاب (من قبلكم) «5»».

14- ابن مسعود قراءت مى كرد: «نعجة (انثى) «6»».

15- و يا قراءت ديگرى كه چنين است: «فوجدا فيها جدارا يريد ان ينقض فاقامه (فهدمه ثم قعد يبنيه) «7»».

16- هنگامى كه «حفصه» درخواست كرد آيه را چنين بنويسند: «و الصلاة الوسطى (و صلاة العصر). عمر درخواست وى را رد كرد «8» ليكن حفصه پافشارى نمود و از مولاى خود كه مصحف را براى او مى نگاشت درخواست كرد هر وقت به آيه فوق رسيد به وى خبر دهد. مولى نيز وقتى كه به اين آيه رسيد به حفصه خبر داد حفصه هم آمد و با دست (1) در كتاب ديگرمان: الزواج الموقت فى الاسلام، منابع زيادى را ذكر كرده ايم. رجوع كنيد.

(2) مناهل العرفان، ج 1، ص 140.

(3) اكذوبة تحريف القرآن، ص 24 به نقل از: المصاحف، ص 75. و بحار، ج 89، ص 63.

(4) اكذوبة تحريف القرآن، ص 25 به نقل از: المصاحف، ص 82.

(5) اكذوبة تحريف القرآن، ص 26 به نقل از: المصاحف، ص 89.

(6) البرهان، ج 1، ص 215 و 336. التمهيد فى

علوم القرآن، ج 2، ص 109 به نقل از: القراآت الشاذة، ص 130. جامع البيان، ج 23، ص 91. كشاف، ج 2، ص 281. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434. و النشر، ج 1، ص 28.

(7) كنز العمال، ج 2، ص 388 به نقل از: ابن الانبارى در: المصاحف و ابن مردويه ...

(8) كنز العمال، ج 2، ص 365 به نقل از: ابن الانبارى در: المصاحف. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 196

خود نوشت: (و صلاة العصر) «1». همين قضيه به ام سلمه «2» و عايشه «3» نسبت داده شده است.

نكته قابل ذكر آن است كه اين افزايش «صلاة العصر» همچنان در مصحف عايشه باقى ماند «4» و وى اصرار داشت كه اين قسمت در زمان پيامبر- ص- در قرآن بوده است «5».

17- ابن عباس، ابن عمرو ابن مسعود، قراءت مى كردند: «فطلقوهن ل (قبل) عدتهن «6»».

18- قرائتى از امام رضا- ع- مروى است از آية الكرسى به اين صورت: «له ما فى السماوات و الارض (و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة الرحمان الرحيم) «7»». ظاهرا مقصود امام تفسير و بيان آيه است.

19- از بجالة تميمى منقول است كه گفت: عمر مصحفى را در دامان غلامى در مسجد ديد كه در آن نوشته شده بود: «... النبى أولى بالمؤمنين من انفسهم (و هو ابوهم) ...» عمر به غلام دستور داد آن زيادى را پاك كند. اما او خوددارى كرد و گفت: اين زيادى در مصحف ابى بن كعب هم هست. عمر از ابى پرسيد. و ابى در پاسخ گفت: «من كارم پرداختن

به قرآن است و تو گشتن و بهم زدن بازارها».

قراءت آيه به صورت فوق از ابن عباس، مجاهد، عكرمه و ابن مسعود هم نقل شده است «8» حتما افزودن كلمه «و هو ابوهم» توسط ابى در مصحف از قبيل تفسير مزجى بوده (1) المصنف/ عبد الرزاق، ج 1، ص 578. و از: الدر المنثور، ج 1، ص 302. كنز العمال، ج 2، ص 238.

فتح البارى، ج 8. ص 148 به نقل از: مالك و ابن جرير. موطأ، ج 1، ص 158. و مشكل الآثار، ج 3، ص 9.

(2) المصنف/ صنعانى، ج 1، ص 579. فتح البارى، ج 8، ص 148 به نقل از: ابن المنذر.

(3) مسند احمد، ج 6، ص 178. فتح البارى، ج 8 ص 147 به نقل از: مسلم و احمد. همچنين رك:

كنز العمال، ج 2، ص 239. موطأ، ج 2، ص 157 و 158. و مشكل الآثار، ج 3، ص 8.

(4) المصنف/ صنعانى، ج 1، ص 578. و كنز العمال، ج 2، ص 239.

(5) همان مدرك و به نقل از: الدر المنثور، ج 1، ص 302.

(6) المصنف/ صنعانى، ج 6، ص 303، 304، 310. و در حاشيه همان به نقل از: سعيد بن منصور و به نقل از سنن بيهقى، ج 7، ص 325. و صحيح مسلم، ج 2، ص 477.

(7) تفسير قمى، ج 1، ص 84.

(8) المصنف/ صنعانى، ج 10، ص 181. مقدمه تفسير البرهان، ص 42 به نقل از: المصنف. بحار، ج 89، ص 63. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4 ص 434. كنز العمال، ج 2، ص 360 به نقل از: مستدرك

حاكم و سعيد بن منصور. الدر المنثور، ج 5، ص 183 به نقل از: اسحاق بن راهويه، حاكم، عبد الرزاق،

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 197

كه مرسوم بوده است. و حتى گاهى مطالب مهم را در حواشى مصحف مى نگاشته اند.

مانند آنچه درباره قضيه عمرو آيه رجم- كه بعدا آن را بيان خواهيم كرد- گفته شده است. در اين روايت و نقل از سخن ابى و آن غلام چيزى كه دال بر جزء بودن كلمه «و هو ابوهم» باشد يافت نمى شود.

20- از ابن عباس، ابن مسعود و همچنين از امام صادق- عليه السلام- قراءت آيه به شكل ذيل نقل شده است: «و انذر عشيرتك الاقربين (و رهطك منهم المخلصين) «1»» اين اضافه در جهت تفسير آيه است و مقصود از اقربين را بيان مى كند. يعنى كسانى كه دعوت پيامبر را اجابت مى كنند.

21- ابى بن كعب قراءت مى كرد: «ان الساعة آتية اكاد اخفيها (من نفسى فكيف اظهركم عليها) «2»».

22- و باز ابى بن كعب قراءت مى كرد: «و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا (الّا من تاب فان اللّه كان غفورا رحيما)». عمر از اين قراءت كعب پرسش كرد. او پاسخ داد آن را از دهان پيامبر اكرم- ص- فرا گرفته است. و عمر وظيفه اى جز وررفتن با بقيع ندارد «3» ممكن است پيامبر- ص- آن اضافه را بر سبيل ارشاد و تشويق به توبه بيان فرموده باشند.

23- از ابى ادريس خولانى منقول است كه گفت: پدرم آيه را چنين قراءت مى كرد:

«اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية (و لو حميتم كما حموا لفسد المسجد الحرام) فانزل اللّه سكينة على رسوله».

اين قراءت

بر عمر گران آمد. و آن مرد بر قراءت خود اصرار ورزيد. به منابع ذيل سعيد بن منصور، ابن منذر، بيهقى در سنن، فريابى، ابن ابى شيبه، ابن ابى حاتم و ابن جرير. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 360. كشاف، ج 3، ص 523. السنن الكبرى، ج 7. ص 691. و الجامع لاحكام القرآن، ج 14، ص 125 و 126.

(1) صحيح بخارى، ج 3، ص 143. فتح البارى، ج 9، ص 25. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 261.

مجمع البيان/ طبرسى، ج 7 ص 206. و بحار الأنوار، ج 18 ص 164.

(2) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 109 به نقل از: تأويل مشكل القرآن/ ابن قتيبه، ص 36 و 38.

(3) كنز العمال، ج 2، ص 359 به جاى عمر از حرف رمزى (ع) استفاده كرده است و ابن مردويه.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 198

صفحه مراجعه كنيد «1».

24- ابن مسعود گفت: بنويسيد: «و العصر ان الانسان (لبخسر و انه فيه الى آخر الدهر)» عمر گفت: اين زن اعرابى را از آن دور كنيد «2»؟!.

25- از اسماء بنت زيد نقل شده است كه گفت: شنيدم رسول خدا- ص- آيه را قراءت مى كرد: انه عمل غير صالح و شنيدم كه قراءت كرد. «يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعا (و لا يبالى) انه هو الغفور الرحيم «3»».

رواياتى ديگر در اين زمينه

در همين زمينه روايات زير را نقل مى كنيم: 1- راوى مى گويد: به ابو الحسن ماضى- ع- گفتم: «هذا الذى كنتم به تكذبون» به چه معنا است؟ امام- عليه السلام- فرمود: يعنى امير

المؤمنين- عليه السلام-. گفتم: آيا اين تنزيل است؟ فرمود: آرى «4».

2- ابن مردويه از ابن مسعود نقل مى كند كه گفت: در زمان پيامبر اكرم- ص- قراءت مى كرديم: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (ان عليا امير المؤمنين) و ان لم تفعل ...» «5».

3- از امام صادق- ع- مروى است كه گفتند: آيه چنين نازل شده است: «و من يطع اللّه و رسوله (فى ولاية على و ولاية الائمة من بعد) فقد فاز فوزا عظيما «6»». (1) كنز العمال، ج 2، ص 359 و 360 به نقل از نسائى، ابن ابى داوود در: المصاحف، مستدرك حاكم. بعضى از روايت از ابن خزيمه هم نقل شده است، مستدرك حاكم، ج 2، ص 225. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 266 به نقل از: عبقات الانوار (چاپ هند) مجلد مخصوص حديث: «مدينة العلم» ص 518. تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 194. و الدر المنثور، ج 6، ص 79.

(2) كنز العمال، ج 2، ص 365 و 382 به نقل از: ابن الانبارى در: المصاحف، فريابى، ابى عبيد در:

فضائل عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر و حاكم و الفهرست/ ابن نديم/، ص 29.

(3) مسند احمد، ج 6، ص 454، 459، و 461.

(4) الكافى، ج 1، ص 358.

(5) الدر المنثور، ج 2، ص 298 به نقل از: ابن مردويه آراء حول القرآن، ص 99 به نقل از: كشف الغمه، التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 261. و تفسير قمى، ج 1، ص 10.

(6) الكافى، ج 1، ص 242.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 199

4- همچنين روايت شده است

كه آيه ذيل چنين نازل شده است: و قد عهدنا الى آدم من قبل (كلمات فى محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمّة من ذريتهم) فنسى». به خدا قسم آية چنين بر پيامبر نازل شده بود «1».

5- آيه ذيل بدين صورت نازل شده بود: «و ان كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا (في على)» «2» 6- از كافى نقل است كه صورت درست آيه چنين بوده است: «فبأى آلاء ربكما تكذبان: (بالنبى ام بالوصى)؟».

7- جبرئيل آيه ذيل را چنين فرود آورد: «ان الذين كفروا و ظلموا (آل محمد) لم يكن اللّه ليغفر لهم» «3».

8- و يا اين آيه: «فبدل الذين ظلموا (آل محمد حقهم) قولا غير الذي قيل لهم» «4».

9- ابن مسعود چنين قراءت مى كرد: «و كفى اللّه المؤمنين القتال (بعلى بن ابى طالب) «5».

10- ثعلبى از ابى وائل نقل مى كند كه گفت: در مصحف ابن مسعود چنين خوانده است: «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران (و آل محمد) على العالمين».

11- جبرئيل- ع- آيه را چنين فرود آورد: «بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل اللّه (فى على) بغيا» «6».

12- همچنين جبرئيل آيه ذيل را چنين با خود آورد: يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا (فى على) نورا مبينا «7».

13- و يا سخن خداوند متعال چنين بوده است: سأل سائل بعذاب واقع للكافرين (بولاية على) ليس له دافع «8». (1) الكافى، ج 1، ص 344.

(2) الكافى، ج 1، ص 344.

(3) الكافى، ج 1، ص 351. و تفسير قمى، ج 1، ص 11.

(4) الكافى، ج 1، ص 351.

(5)

الدر المنثور، ج 5، ص 192 به نقل از: ابن مردويه ابن ابى حاتم و ابن عساكر.

(6) الكافى، ج 1، ص 345.

(7) همان مدرك.

(8) الكافى، ج 1، ص 349.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 200

14- و يا: و سيعلم الذين ظلموا (آل محمد حقهم) أى منقلب ينقلبون «1».

15- و يا: ... و لو ترى اذا الظالمون (آل محمد حقهم) فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا أيديهم اخرجوا انفسكم «2».

نام على (ع) در قرآن

از بعضى روايات بر مى آيد كه نام على- عليه السلام- در آيات قرآن آمده است.

پذيرش اين گونه روايات به معناى اعتقاد به تحريف قرآن نيست بر خلاف تصور كسانى كه مى خواهند پذيرش روايات را دليل بر قبول قول به تحريف بدانند «3».

«سرخسى» از جمله كسانى است كه مى خواهد اين نسبت را به شيعه بدهد كه معتقد به تحريف مى باشند چون كه روايات فوق را قبول دارند گفته است كه: روافض مى گويند: «آيات زيادى نازل شد كه در آنها بر امامت على- عليه السلام- تنصيص داشت اما اين آيات به دست ما نرسيده است» «4».

قبول روايات به معناى قول به تحريف قرآن نيست؛ زيرا اين موارد مذكور در روايات از قبيل اضافاتى بوده اند كه به صورت تفسير مزجى همراه برخى از آيات آمده اند. يا از طرف خود پيامبر اكرم- ص- و يا از طرف ائمه و يا آن كه از جمله تنزيل غير قرآنى است كه از جانب خداوند توسط جبرئيل نازل شده اند. در صورت اخير اين اضافات قرآن نبوده بلكه حديث قدسى مى باشد- سخن خداوند كه توسط جبرئيل فرود آمده است. و جزو قرآن نيست-.

ما قبلا به اين مطلب اشاره كرديم

و گفتيم: «تنزيل» گاهى قرآن است و گاهى تفسير قرآن است. و گاهى هم حديث قدسى مى باشد. از جمله مؤيدات ما تعبير امام به «يعنى» است- كه در مقام تفسير مى باشد- و بعد در پاسخ به اين كه آيا اين تنزيل است امام مى فرمايد: آرى. به روايت ابو الحسن ماضى- ع- رجوع كنيد در ضمن، ما مى توانيم (1) تفسير قمى، ج 2، ص 125. و ج 1، ص 11.

(2) تفسير قمى، ج 1، ص 211. و ج 1، ص 11. براى اطلاع بيشتر از اين گونه شيوه بيان مطالب، به كتاب الكافى، كتاب الحجه، ج 1، ص 342- 361. رجوع كنيد.

(3) رك: اوائل تفسير صافى، آنچنان كه از وى نقل است.

(4) اصول سرخسى، ج 2، ص 69.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 201

براى اثبات عدم ورود نام امام على در قرآن- به عنوان قرآن- به دلايل زير متوسل شويم:

1- ائمه- عليهم السلام- و پيامبر- ص- همين آيات موجود در قرآن را مى خواندند تفسير مى نمودند و به آيات استشهاد مى كردند بدون اين كه از اين اضافات در قراءت، تفسير و احتجاج خود ذكرى كنند. براى مثال به آيه: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...

و آيات ديگر «1» كه قبلا بيان كرديم رجوع كنيد.

2- در روايت امام صادق- عليه السلام- استدلال مى شود كه نام على- عليه السلام- چرا در قرآن ذكر نشده است. و از اين روايت بر مى آيد عدم ذكر نام امام در قرآن نزد همه مسلم بوده است. از امام مى پرسند: چرا نام على- عليه السلام- و اهل بيت در قرآن نيامده است؟ امام در پاسخ مى فرمايد:

به آنها- مخالفين- بگوييد: تشريع نماز بر پيامبر نازل شده و در قرآن نامى از تعداد ركعات نماز برده نشده است. اين شخص پيامبر بود كه تعداد ركعات نماز را بيان مى كند و آيات صلاة را تفسير مى نمايد ...

اين روايت طولانى است از جمله در اين روايت آمده است كه: در قرآن آياتى آمده است كه پيامبر آنها را بر على- عليه السلام- و اهل بيت تطبيق فرموده اند «2».

3- از امام باقر- ع- مروى است كه به محمد بن مسلم فرمود: «اى محمد! اگر شنيدى كه خداوند در قرآن از كسى از افراد اين امت به نيكى ياد كرده است مقصود ما هستيم.

و اگر از گروهى به بدى ياد مى كند به دشمنان ما نظر دارد «3»» معناى روايت آن است كه: وصف و خصوصيات ائمه و دشمنان آنان در قرآن آمده است نه نامهاى آنان به صورت صريح.

4- محمد بن فضيل از ابو الحسن الماضى- ع- نقل مى كند: گفتم آيه: أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ به چه معناست؟

امام فرمود: «الهدى» ولايت است. آمنا بمولانا فمن آمن بولاية مولاه فلا يخاف بخسا و لا رهقا. (1) رك: الكافى كلينى و آلاء الرحمان، ص 27- 29.

(2) الكافى، ج 1، ص 226 و 227. الوافى، ج 2، ص 63. و البيان/ آية اللّه خوئى، ص 251 به نقل از:

الوافى.

(3) الوافى، ج 5، ص 272. تفسير البرهان، ج 1، ص 21 و 22. و تفسير عياشى، ج 1، ص 13. و در حاشيه همان كتاب به نقل از: اثبات الهداة، ج 1، ص 43 و تفسير صافى، ج 1، ص 14 و 15.

حقايقى مهم پيرامون

قرآن، ص: 202

گفتيم: آيا اين قراءت نص قرآن است و تنزيل مى باشد؟

فرمود: نه، بلكه تأويل است. از معناى آيه: لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً پرسيدم.

امام فرمود: پيامبر اكرم- ص- مردم را به ولايت على- ع- خواند. قريش بر او جمع گشته گفتند: اى محمد! ما را از اين امر معاف دار.

پيامبر به آنان گفت: اين امر مربوط به خداوند است و به دستور اوست. قريش او را متهم كردند و از نزدش خارج شدند. خداوند هم اين آيه را نازل كرد: قل انى لا املك لكم ضرا و لا رشدا قل انى لن يجيرنى من الله احد و لن أجد من دونه ملتحدا الا بلاغا من الله و رسالاته (فى على).

سؤال كردم: آيا اين قسمت، تنزيل است؟

فرمودند: بلى.

سپس امام موكدا فرمود: و من يعصى الله و رسوله (فى ولاية على) ...» «1».

همانطور كه ملاحظه مى كنيم: امام برخى از اضافه ها را از باب تطبيق ذكر مى كنند. و بعضى تفسيراتى هستند كه توسط خداوند نازل شده اند. و هيچيك از اينها به معناى تحريف در قرآن نيست. نزول تفسير از جانب خداوند هم مسأله گران و غير قابل هضمى نيست. وانگهى ابن قتيبه درباره خوردن حيوان خانگى صحيفه اى را كه در آن آيات قرآن نگاشته شده بود و زير فرش عايشه بود چنين عذر مى آورد: «و اما ابطال اين آيات- خورده شده- و عدم ذكر آن در قرآن جايز است اين آيات به صورت قرآن نازل شده باشد و بعد تلاوت آن ابطال شده باشد ولى عمل به آن باقى مانده باشد. همانطور كه عمر درباره آيه رجم گفت و يا درباره ديگر آياتى كه

قبل از جمع آورى قرآن جزو قرآن بودند.

و بعد از قرآن بيرون باقى ماندند».

اگر جايز باشد كه عمل به آياتى باطل گردد ولى تلاوت آيات باقى بماند عكس آنهم صحيح است. يعنى آياتى تلاوت نشود ولى عمل به آنها باقى بماند. همچنين ممكن است اين موارد به صورت وحى بر پيامبر- ص- نازل شود. كما اين كه چيزهاى زياد ديگرى هم نازل گشت و قرآن نباشد. مانند: حرمت ازدواج با عمه در حالى كه انسان با برادر زاده آن زن ازدواج كرده است يا حرمت ازدواج با خاله با داشتن خواهر زاده آن زن در حباله (1) البرهان/ بحرانى ج 4، ص 392 به نقل از: كلينى.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 203

نكاح خود. و قطع در ربع دينار و عدم قصاص پدر و مولى در برابر فرزند و عبد. و محروم از ميراث شدن قاتل و موارد ديگر.

و يا احاديث قدسى كه پيامبر از زبان خداوند نقل مى كرد: قال اللّه تعالى: انى خلقت عبادى جميعا حنفاء. و قال عز و جل: من تقرب الى شبرا تقربت منه ذراعا و مانند آنها. در اين باره پيامبر مى فرمايد: به من قرآن و مانند قرآن داده شد. مراد آن است كه جبرئيل سنت ها را براى او فرود مى آورد ... «1»

استدلال ناتمام

آية اللّه خوئى در اين باره چنين استدلال مى كند: «... از جمله دلايل عدم ذكر صريح نام امير المؤمنين- ع- در قرآن حديث غدير است. و در ادامه صحبت مى گويد: اگر نام امير المؤمنين در قرآن ذكر شده بود نيازى به نصب امام و آن اجتماع بزرگ در برگيرنده تمام مسلمانان نبود و پيامبر از اظهار

مسأله جانشينى امام ترسى به خود راه نمى داد ...»

و بالأخره مى گويد: خصوصا آن كه قضيه غدير در حجة الوداع اتفاق افتاد. يعنى اواخر زندگى پيامبر- ص- و نزول تقريبا تمام قرآن و شيوع آيات آن ميان مسلمين «2» ...»

ليكن ما مى توانيم در استدلال فوق مناقشه كرده بگوئيم منافاتى ندارد كه نام امام در قرآن باشد در عين حال اين نصب در حجة الوداع صورت بگيرد تا مردم بيعت كنند همانطور كه پيامبر در تحت شجره و در عقبه اولى و دومى از مسلمانان بيعت گرفت. علاوه بر آن ممكن است نام امام به دليل و مناسبت ديگرى در قرآن مذكور باشد و اين نصب، اختصاصا بخاطر وصايت صورت گرفته باشد. و شايد ذكر نام امام در برخى آيات براى بيان مطلب ديگرى باشد درباره امام- عليه السلام- حتى مى توان احتمال داد كه نص مجمل بوده است و اين نصب صورت گرفته است تا كمترين شبهه در نسخ و اجمال آيه پيش نيايد.

پندار واهى

براى عده اى خوشايند است كه با استناد به برخى روايات به شيعه نسبت تحريف را (1) تاويل مختلف الحديث، ص 313 و 314.

(2) البيان، ص 250.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 204

بدهند. نخست به روايات بنگريم:

1- كافى از على- عليه السلام- نقل مى كند: «قرآن بر سه بخش نازل شد. بخشى در باره ما و دشمنان ما، بخشى هم در سنن و امثال، و آخرين بخش در فرائض و احكام «1»» 2- و در روايت ديگرى: «بخشى درباره ما و دوستان ما، بخشى هم درباره دشمنان ما و دشمنان آنها كه قبل از ما بودند. و بالأخره بخشى در سنت و مثل

«2»».

3- از امام صادق- عليه السلام- روايت شده است فرمود: «قرآن به چهار ربع و بخش نازل گشت: بخشى درباره ما، بخشى درباره دشمنان ما، بخشى در سنن و امثال و بخش چهارم در فرائض و احكام «3»». بعد نتيجه مى گيرد كه: «آن يك سومى كه درباره ائمه است در قرآن موجود نمى باشد. چون در اين قرآن تصريحى به نام ائمه نشده است. و آنچه از آيات كه فضايل ائمه را بر مى شمارد به يك ثلث قرآن نمى رسد. پس شيعه قرآن را تحريف شده مى داند. به دليل اعتقاد به مضمون روايات».

ليكن در پاسخ اين پندار باطل و گمان نادرست بايد بگوئيم كه: مراد ائمه- عليهم السلام- آن است كه هر آيه اى در قرآن در وصف ابرار و نيكان ثابت قدم و ادامه دهندگان راه حق آمده است در وصف ائمه است و آنان مصداق اتمّ اين قبيل آيات مى باشند. و هر آيه اى كه اشاره به اشرار و منحرفين از خط ولايت داشته باشد مقصود، دشمنان ائمه است. نمونه اين مطلب را در روايت امام باقر قبلا ديديم كه به محمد بن مسلم فرمود: اگر شنيدى آيه، در خوبى يكى از اين امت است مقصود ماييم. و اگر آيه، قومى را به بدى ياد كرد مراد دشمنان ما مى باشند.

علامه حسنى در اين باره مى گويد: «در اين زمينه روايت ديگرى است كه نزول (1) رك: الكافى، ج 2، ص 459. تفسير البرهان، ج 1، ص 21. مصابيح الانوار، ج 2، ص 295. تفسير عياشى، ج 1، ص 9. و در حاشيه اش به نقل از: البرهان و از: بحار، ج 19. ص 30. و صافى، ج 1، ص

24.

(2) الوافى، ج 5، ص 272. تفسير البرهان، ج 1، ص 21. مصابيح الأنوار، ج 2، ص 295. تفسير عياشى، ج 1، ص 10. و در حاشيه به نقل از: البرهان و از: بحار ج 19. ص 30. و تفسير صافى، ج 1، ص 24.

(3) الكافى، ج 2، ص 459. عدة رسائل مفيد، ص 225 (المسائل السرويه). تفسير البرهان، ج 1، ص 22. وافى، ج 5. ص 271. مصابيح الانوار، ج 2، ص 294. تفسير عياشى، ج 1، ص 9. و در حاشيه آن به نقل از: البرهان و از: بحار، ج 19، ص 30. و صافى، ج 1، ص 24.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 205

قرآن را بر سه بخش به معناى پيشين گرفته و مقصود از آن را بيان مى كند» «1».

تبديل كلمات به مترادف آنها

يكى ديگر از اسباب نمو و رشد اختلافات، اجازه تبديل كلمه اى به مترادف آن از طرف عده اى از قراء از جمله ابن مسعود است «2» از ابن مسعود روايت شده است كه گفت:

اشكالى ندارد قسمتى از يك آيه را با قسمتى از آيه ديگر تركيب كرده و با هم بخوانيم. و يا اين كه اگر آخر آيه اى: «غفور رحيم» باشد به جاى آن «عليم حكيم» يا «عزيز حكيم» بگذاريم و قراءت كنيم. آنچه كه اشكال دارد اين است كه چيزى كه جزو قرآن نيست در قرآن داخل شود. و يا آن كه آخر آيه «رحمت» را با «عذاب» ختم كنيم «3» گفته مى شود انس بن مالك هم اين كار را جايز مى دانست «4».

و يا ابو هريره اجازه ميداد: «عليما حكيما» را به «غفورا رحيما» تبديل كنند. «5» سفيان بن

عيينه، ابن جرير، ابن وهب و خلائق نيز اجازه اين كار را مى دادند. ابن عبد البر، جواز اين كار را به اكثر علما نسبت مى دهد «6». همچنان كه جواز اين كار را به ابى بن كعب نيز نسبت مى دهند «7». از نمونه هايى كه ذكر خواهيم كرد مى توان استظهار كرد كه افراد زير نيز اين مذهب را باور داشته اند: (1) دراسات فى الكافى و الصحيح، ص 344 و 345.

(2) رك: غريب الحديث، ج 3، ص 160. تفسير التبيان ج 1، ص 7. معجم الادباء، ج 2، ص 60. الاتقان، ج 1، ص 46. الوافى، ج 5 ص 273 به نقل از: ابن اثير. الفائق، ج 3، ص 357. تفسير كبير، ج 1، ص 213.

مصابيح الانوار، ج 2، ص 297. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 102. و ج 1، ص 256 و 211 به نقل از:

بعضى منابع بالا و به نقل از: النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 21. و تأويل مشكل القرآن/ ابن قتيبه، ص 19.

(3) المصنف/ صنعانى، ج 3، ص 364.

(4) البرهان/ زركشى، ج 1، ص 222.

(5) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 103 به نقل از: الاتقان، ج 1، ص 47.

(6) مناهل العرفان، ج 1، ص 167 و 168 و 180. البرهان/ زركشى، ج 1، ص 220. الاتقان، ج 1، ص 46 و 47. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 42. البيان/ خوئى، ص 196 به نقل از: الجامع و از تبيان، ص 39 و به نقل از: تفسير جامع البيان/ طبرى، ج 1، ص 18.

(7) رك: التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص

102.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 206

عمر بن خطاب، ابن عباس، سعيد بن جبير، علقمه، اسود، محمد بن ابى موسى، ابو درداء و ديگران. همچنين روايات نزول قرآن بر هفت لهجه تبديل كلمات مانند: هلم، تعال، اقبل، اسرع، اذهب و عجل را به يكديگر اجازه مى دهد «1» به مراجع و منابع زير رجوع كنيد.

نمونه هايى از تبديل كلمات

1- از ابن مسعود منقول است كه قراءت كرد: «فوسوس لهما الشيطان عنها» به جاى: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها». از ابو حيان نقل شده است كه: سزاوار است اين تبديل را از باب تفسير بدانيم «2».

2- يكى از علما نقل مى كند كه: ابن عباس قراءت به معناى قرآن را هم جايز مى دانست به دليل روايتى كه از وى منقول است. ابن عباس به مردى تعليم مى داد:

«طَعامُ الْأَثِيمِ» آن مرد «اثيم» را نمى توانست خوب قراءت كند لذا ابن عباس به او گفت: بگو: «طعام الفاجر «3»».

3- ابن مسعود مى خواند: «ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت الغفور (1) مسند احمد، ج 5، ص 51، 41 و 124. و ج 1، ص 405. و ج 2، ص 440. مشكل الآثار، ج 4، ص 188، 189 و 191. البرهان/ زركشى، ج 1، ص 221 و 220 المصنف/ صنعانى، ج 11، ص 219 و 220. جامع البيان، ج 1، ص 17، 18 و 19. غرائب القرآن/ نيشابورى در حاشيه جامع البيان، ج 1، ص 21. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 42 و 48. كشف الاستار به نقل از: مسند بزار، ج 2، ص 89 و 90.

معجم الادباء، ج 2، ص 60 الاتقان، ج 1، ص 46 و 47. مناهل العرفان،

ج 1، ص 167 و 168 و 180.

التبيان، ج 1، ص 7. مجمع الزوائد، ج 7 ص 151 و 153 به نقل از احمد و طبرانى. تفسير كبير، ج 1، ص 213. كنز العمال، ج 2، ص 384. به نقل از: احمد، ابن منيع، نسائى، ابن يعلى و سعيد بن منصور.

البيان/ خوئى، ص 190، 192 و 193. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 257. و ج 2، ص 96، 102 و 103. النشر في القراآت العشر، ج 1، ص 20 و 21 به نقل از: مقدمه تفسير شبر/ بلاغى، ص 20 و به نقل از: المصنف، ج 2، ص 61 و به نقل از: سنن ابى داوود، ج 2، ص 102.

(2) اكذوبة تحريف القرآن، ص 48 به نقل از: البحر/ ابو حيان، ج 1، ص 159 به نقل از:

تاريخ القرآن، و كنز العمال، ج 3، ص 376 و 377 به نقل از: وكيع، ابى عبيد، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ابن منذر و ابن الانبارى و ابن ابى داوود و هر دو در المصاحف.

(3) محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 207

الرحيم» به جاى «العزيز الحكيم» «1».

4- از ابن مسعود اين قراءت هم منقول است: «ان اللّه لا يظلم مثقال نملة» به جاى:

«ذرة» «2».

5- از عمر بن خطاب، ابى بن كعب و عبد اللّه بن مسعود قراءت زير منقول است:

«فامضوا إلى ذكر اللّه» به جاى: «فاسعوا» «3».

6- ابن مسعود مى خواند: «و تكون الجبال كالصوف المنفوش» به جاى: «العهن» «4».

7- ياران ابن مسعود مى خواندند: «و حيثما كنتم فولوا وجوهكم قبله» به جاى:

«شطره»

«5».

8- قراءت ابن مسعود و ابى بن كعب چنين بود: «للذين آمنوا انظرونا: امهلونا اخرونا ارقبونا «6»».

9- از ابن عباس اين قراءت مروى است: «و ان عزموا السراح» به جاى: (1) البرهان/ زركشى، ج 1، ص 215.

(2) اكذوبة تحريف القرآن، ص 22 به نقل از: المصاحف، ص 54.

(3) المصنف/ عبد الرزاق، ج 3، ص 207. البرهان/ زركشى، ج 1، ص 215 و 222. همچنين به منابع زير مراجعه كنيد: مقدمه تفسير البرهان، ص 42 به نقل از: عبد الرزاق و عبد بن حميد، بحار، ج 89، ص 63. تاريخ القرآن زنجانى، ص 38. مناهل العرفان، ج 1، ص 141. التمهيد، ج 2، ص 112. الجامع لاحكام القرآن/ قرطبى، ج 18، ص 102. كنز العمال، ج 2، ص 376 و 379 به نقل از: ابى عبيد، سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، ابن منذر، ابن انبارى در: المصاحف، عبد الرزاق و عبد بن حميد. الدر المنثور، ج 6، ص 219 به نقل از: بعضى منابع بالا و به نقل از: شافعى در: الام و فريابى، ابن جرير، ابن ابى حاتم، سنن بيهقى، ابى عبيد و طبرانى. و النشر، ج 1، ص 29.

(4) مناهل العرفان، ج 1، ص 141. غرائب القرآن/ نيشابورى در حاشيه طبرى، ج 1، ص 22. التمهيد، ج 1، ص 257 و ج 2، ص 103 و 108 به نقل از: تأويل مشكل القرآن/ ابن قتيبه، ص 24.

البرهان/ زركشى، ج 1، ص 335 و 215. كشاف، ج 4، ص 780. التبيان، ج 1، ص 8. الاتقان، ج 1، ص 46 محاضرات الراغب، ج 2، جزء 4، ص 434. فتح البارى، ج

9، ص 25. النشر، ج 1، ص 27 و 29 در اين جا آن را تفسير براى كسى كه نمى داند قرار داده است.

(5) اكذوبة تحريف القرآن، ص 23 به نقل از: المصاحف، ص 56.

(6) البرهان/ زركشى، ج 1، ص 221. مناهل العرفان، ج 1، ص 168. تفسير ابن كثير (خاتمة)، ج 4، ص 22. و الاتقان، ج 1، ص 47.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 208

«الطلاق «1»».

10- از سعيد بن جبير اين قراءت منقول است: «فاذا هى (تلقم) ما يأفكون» به جاى: «تلقف» «2».

11- همچنان كه علقمه، عبد الرحمان بن اسود، عبد اللّه بن زبير، اسود و عمر بن خطاب، آيه را چنين خواندند: «صراط (من) انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و (غير) الضالين». اين قراءت از امام صادق- ع- نيز مروى است «3».

12- طبرى نقل مى كند: ابن مسعود الياس را همان ادريس مى دانست. لذا آيه را چنين مى خواند: «و ان ادريس لمن المرسلين» و بعد مى خواند: «سلام على ادراسين «4»».

13- و يا عبد اللّه بن مسعود خواند: «بيت من ذهب» به جاى: «بيت من زخرف «5»».

14- از حماد منقول است كه گفت: در مصحف ابى بن كعب ديدم: «للذين يقسمون» به جاى: «يولون» نوشته شده است «6».

15- از محمد بن ابى موسى منقول است كه مى خواند: «و لكن الذين كفروا يفترون على اللّه الكذب و اكثرهم لا يفقهون» به جاى: «لا يعقلون» «7».

16- انس مى خواند: «ان ناشئة الليل هى اشد وطأ و (أصوب) قيلا» بذو گفتند ما: و «اقوم قيلا» مى خوانيم.

گفت: «اصوب قيلا و اقوم قيلا و أهيأ قيلا» همه به يك معنا هستند «8». (1) اكذوبة تحريف القرآن، ص

24 به نقل از: المصاحف، ص 57.

(2) اكذوبة تحريف القرآن، ص 26 به نقل از: المصاحف، ص 90.

(3) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 84. سعد السعود، ص 145 به نقل از: كشاف، محاضرات الادباء، ج 2 جزء 4، ص 434. بحار، ج 89، ص 62. و اكذوبة تحريف القرآن، ص 21، 22 و 27 به نقل از: المصاحف، ص 51، 90 و 50.

(4) جامع البيان، ج 23 ص 62. و التمهيد، ج 1، ص 257. به نقل از: جامع البيان. و التمهيد، ج 2، ص 102.

(5) جامع البيان، ج 15 ص 109. و التمهيد، ج 1، ص 257. و ج 2، ص 103 به نقل از: جامع البيان.

(6) اكذوبة تحريف القرآن، ص 22 به نقل از: المصاحف، ص 53.

(7) اكذوبة تحريف القرآن، ص 27 به نقل از: المصاحف، ص 90.

(8) جامع البيان، ج 1، ص 18. الجامع لاحكام القرآن/ قرطبى، ج 1، ص 48. تاريخ القرآن/ زنجانى، ص 38. مجمع الزوائد، ج 7، ص 156. التمهيد، ج 2، ص 103 به نقل از: طبرى. البيان، ص 196.

و كشف الاستار، ج 3، ص 92.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 209

17- از ابى بن كعب منقول است كه مى خواند: «كلما اضاء لهم مشوا فيه: مروا فيه سعوا فيه «1»».

18- ابن مسعود يا ابو درداء- راغب اين قضيه را به ابن عباس نسبت مى دهد- به مردى تعليم مى داد: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ» آن مرد گفت: «طعام اليتيم». هر چه كرد زبان مرد براى گفتن «اثيم» نمى گشت. ابن مسعود- يا ابو درداء- به او گفت: آيا مى توانى بگويى: «طعام

الفاجر» گفت: آرى. ابن مسعود گفت: پس همان را بگو و بعد گفت: غلط نيست كه به جاى: «عليم، حكيم» خوانده شود. بلكه غلط آن است كه آيه «رحمت» در جاى آيه «عذاب» قرار گيرد «2».

19- ابن مسعود مى خواند: «ان كانت الا (زقية) واحدة» به جاى «صيحة ... «3»».

20- و باز ابن مسعود مى خواند: «انى نذرت للرحمان صمتا»، به جاى: «صوما» «4».

21- و السارق و السارقة فاقطعوا (ايمانهما) «5» به جاى: «ايديهما».

22- «و ايقن أن الفراق» به جاى: «ظن «6»».

23- قرائتى از ابى بن كعب به اين صورت: «اخرجنا لهم دابة من الأرض تنبؤهم» به جاى: «تكلمهم» «7». (1) تفسير القرآن العظيم/ ابن كثير، ج 4، ص 22 از (ذيل صفحه) البرهان/ زركشى، ج 1، ص 221.

مناهل العرفان، ج 1، ص 167. التمهيد، ج 2، ص 103. الاتقان، ج 1، ص 47. و الجامع الاحكام القرآن، ج 1، ص 42.

(2) تفسير كبير/ رازى، ج 1، ص 213. التمهيد، ج 2، ص 102. مناهل العرفان، ج 1، ص 180.

البرهان/ زركشى، ج 1، ص 222. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 156. الاتقان، ج 1، ص 47. به نقل از: فضائل ابى عبيد. جامع البيان/ طبرى، ج 25، ص 75. البيان، ص 197. المصنف، ج 3، ص 364.

و محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434. كنز العمال، ج 2، ص 388 به نقل از: ديلمى همين ماجرا را به پيامبر- ص- نسبت مى دهد.

(3) التبيان، ج 1، ص 8. البرهان/ زركشى، ج 1، ص 335. البيان، ص 196. تفسير طبرى، ج 1، ص 18. التمهيد، ج 2، ص 108. الكشاف، ج 4 ص 13.

و النشر، ج 1، ص 27.

(4) التمهيد، ج 2، ص 103. به نقل از: تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 340.

(5) البرهان/ زركشى، ج 1، ص 336. و محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434.

(6) البرهان/ زركشى، ج 1، ص 337.

(7) همان مدرك، ص 338.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 210

24- آيه زير اين چنين هم قراءت شده است: «فكانت كالحجارة «1»» به جاى: «فَهِيَ كَالْحِجارَةِ» و نمونه هاى متعدد ديگرى كه مجال استقصاى آنها در اين مختصر نيست.

دستور كلى: آنچنان بخوانيد كه به شما آموخته اند

اگر به پيامبر- ص- و ائمه- عليهم السلام- مراجعه كنيم در مى يابيم كه آنان از هر گونه تصرف و تبديلى در آيات قرآن ممانعت مى كنند. بلكه حتى از هر نوع تصرفى در ادعيه مستحب، جلوگيرى كرده اند و اجازه نداده اند كه ما لفظى را- بدلخواه- با لفظ ديگر عوض كنيم. شواهد گفتار بالا بسيار مى باشند ما تنها به آوردن چند نمونه اكتفا ميكنيم:

1- روايتى از پيامبر منقول است كه: حضرت دعائى به براء بن عازب تعليم داد. در دعا اين تركيب «... و (نبيك) الذى ارسلت ...» وجود داشت. هنگامى كه براء خواست دعا را نزد پيامبر- ص- بازخوانى كند گفت: «... و (رسولك) الذى ارسلت ...» پيامبر- صلّى اللّه عليه و آله و سلم- فرمود: نه، و نبيك الذى ارسلت «2»».

2- از عبد اللّه بن سنان منقول است كه: امام صادق- ع- فرمود:

دچار شبهه اى خواهيد شد كه در اثر آن بدون علم راهگشا و پيشواى هدايت كننده باقى خواهيد ماند. از اين شبهه كسى نجات پيدا نمى كند مگر آن كه به دعاى غريق متوسل شود و خدا را بخواند.

گفتم: دعاى غريق چگونه

است؟

امام فرمود: مى گويى: «يا اللّه، يا رحمان، يا رحيم، يا مقلب القلوب، ثبت قلبى على دينك».

گفتم: «يا مقلب القلوب و (الابصار) ثبت قلبى على دينك».

امام فرمود: خداوند عز و جل مقلب القلوب و الابصار هست. اما آن طور كه مى گويم بگو: «يا مقلب القلوب، ثبت قلبى على دينك» «3».

3- از امام باقر مروى است- و سائل و محجة البيضاء آن را به امام جواد نسبت مى دهند- (1) محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434.

(2) رك: مناهل العرفان، ج 1، ص 182. به نقل از التبيان. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 104.

و البيان آية اللّه خوئى، ص 198. به نقل از: التبيان، ص 58.

(3) اكمال الدين، ج 2، ص 352. بحار، ج 92، و اعلام الورى، ص 432.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 211

كه فضيلت كسى كه با عربيت آشناست نزد خداوند از فرد ناآشنا با آن بيشتر است. به دليل اين كه: آشنا با عربيت قرآن را چنان كه نازل شده است مى خواند «1». و دعايش بدون لحن و غلط است اما آن ديگرى در قراءت خود دچار غلط شده و قراءت غلط به نزد خداوند صعود نمى كند.

در وسائل بخش آخر حديث چنين است: «دعاى ملحون و غلط خوانده شده نزد پروردگار، بالا نمى رود «2»».

4- امير المؤمنين- عليه السلام- اجازه تبديل كلمه اى را به مترادف آن حتى در مقام تفسير نمى دهد. مردى نزد امام قراءت كرد: «و طلح منضود» امام- ع- فرمود: «طلح» چيست؟ درست آن: «و طلع منضود» است. سپس امام خواند: «طلعها هضيم ...» ما پرسيديم: آيا آن را تغيير و تحويل ندهيم، و معناى آن را

روشن نكنيم؟ فرمودند: قرآن ديگر از امروز كمترين تغيير و تحوّلى را بخود نخواهد ديد «3».

توضيحى درباره روايت

صدر روايت كمى مبهم است و حقيقت مطلب آن است كه امام- عليه السلام- در صدد تصحيح مفهوم «طلح» است- كه ميان مردم جا افتاده است- مردم «طلح» را به درخت «عظاه» تفسير مى كرده اند؛ درخت بزرگى كه شتران از آن تعذيه مى كنند، امام مى خواهد بگويد: آنچه كه خداوند به واسطه آن بر بندگان منّت گذاشته است «طلع» است؛ طلعى رسيده و خوش خوراك و سهل الهضم.

اما «طلع» را اهل لغت شكوفه درخت خرما مى دانند؛ شكوفه اى كه در ميان دو قشر ضخيم قرار دارد كه آن را در برگرفته اند و سر بسته مى باشد. اين شكوفه رسيده و قابل (1) در متن حديث بالا، «حيث انزل» آمده است. و در وسائل: «كما انزل» است.

(2) كنز العمال، ج 2، ص 189. به نقل از: ابن عساكر المحجة البيضاء، ج 2، ص 309. و وسائل الشيعة، ج 4، ص 866 به نقل از: عدة الداعى، ص 10.

(3) كنز العمال، ج 2، ص 328 به نقل از: ابن الانبارى، در: المصاحف، ابن جرير. جامع البيان، ج 27. ص 104. محجة البيضاء، ج 2، ص 262. القراآت القرآنية تاريخ و تعريف، ص 99 به نقل از:

گلدزيهر، ص 55. و التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 289 و 322. و ج 2، ص 110 به نقل از: ابن جرير و به نقل از: القراآت الشاذه، ص 151.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 212

خوردن است «1». اما درخت «عظاه» اين خصوصيات را ندارد و خوراك شتران است.

پس از آن كه امام طلع را

در كاربرد ديگر قرآنى آن «طلع هضيم» تفسير مى كند پرسندگان خيال مى كنند ميتوانند كلمه را به كلمه مترادف آن تبديل كنند. و ظاهرا آن را جايز مى دانند لذا مى گويند: آيا آن را تغيير و تحويل ندهيم؟ و امام با بيان يك قاعده كلى اين كار را منع مى كند و مى گويد: قرآن نبايد دست بخورد.

علت اين منع كاملا روشن است؛ زيرا اجازه تبديل كلمات به مترادف آنها و ادخال تفاسير در آيات براى نسلهاى آينده اشكالات متعددى به بار مى آورد و باعث اختلاط آيات قرآن با كلمات بشرى مى گردد. و مفاسد متعدد ديگرى كه بر همگان آشكار است.

5- شخصى نزد امام صادق- ع- آياتى از قرآن را بر خلاف قراءت مرسوم خواند. امام صادق- ع- فرمودند: «از اين قراءت خوددارى كن و چنان كه مردم مى خوانند بخوان تا آن كه قائم ما قيام كند. در آن هنگام، قائم، كتاب خداوند را بر اساس واقعيّت و حدودش خواهد خواند. و مصحف مكتوب توسط على- عليه السلام- را ظاهر خواند ساخت ...» «2».

توضيحى ديگر

درباره قراءت اين شخص چند احتمال مى توان داد:

1- قراءت آيات به لهجه غير متداول. يعنى همان آيات موجود را با اعراب ديگرى خوانده باشد. و ضمير «يقرؤها» به حروف و آيات برگردد.

2- تبديل كلمه به مترادف آن صورت گرفته باشد مثلا: به جاى «عهن، صوف» خوانده باشد. و به جاى: «فاسعوا، فامضوا» گفته باشد و مانند آن.

3- و بالأخره ترتيب آيات قرآن را به هم زده باشد. و آن را به حسب تاريخ نزول خوانده باشد آن طور كه نزد قارى به نظر مى رسيده است ... و يا آن كه به آيات، بعضى تأويلات را

افزوده باشد. تاويلاتى كه با آيه همخوانى داشته باشد. شايد امام مى خواهد (1) رك: البحر المحيط، ص 553 و 554.

(2) الكافى، ج 2، ص 462. بصائر الدرجات، ص 193. محجة البيضاء، ج 2، ص 263. الوافى، ج 5، ص 273. كتاب صلوة مصباح الفقيه، ص 275. وسائل، ج 4، ص 821. و رك: عدة رسائل مفيد، ص 225 و 226 المسائل السرويه.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 213

در بيان خود: «... هنگامى كه قائم ما قيام كند كتاب خداوند را چنان كه شايسته آن است قراءت خواهد كرد. و مصحف على- ع- را ظاهر خواهد كرد ...» به اين نكته اشاره كند كه افهام عمومى از درك معناى درست آيات قاصر است و آنچه را كه آنان تفسير و تأويل آيات مى دانند، صلاحيت تأويل و تفسير آيات را ندارد. كما آن كه از معرفت نازله با آيات بى خبر مى باشند و با رسول خدا- ص- زندگى نكرده اند و آيات را از او فرا نگرفته اند. قبلا سخن عكرمه را در اين زمينه نقل كرديم كه: «اگر جن و انس جمع شوند و بخواهند قرآن را طبق نزول آيات مرتب كنند نخواهند توانست «1»».

به اضافه آن كه تغييرات ادعايى مستند به برخى اخبار آحاد است و تضمينى بر درستى اين اخبار نمى باشد. لذا ناچار، ملتزم به اجماع امت شده و آنچه را كه مقبول همگان است و صحت آن قطعى تلقّى شده است مى پذيريم.

شيخ مفيد (ره) در سخن زير به اين مطلب اشاره دارد: به اين دليل ما را از قراءت بر طبق بعضى از اخبار كه با مصحف فعلى اختلاف دارد منع كرده اند كه اين

اخبار به صورت آحاد نقل شده است و چه بسيار كه فرد واحد در منقولات خودش دچار خطا شده است «2».

6- شخصى در مقام استدلال بر مطلبى- غير از مطلب ما- مى گويد: «... اگر درست باشد. كسى آيات قرآن را به مترادف و يا غير مترادف آن تبديل كند، قرآن بودن قرآن از ميان مى رود. در حالى كه كلام خداوند است، و اعجاز جاويدان، مخدوش مى گردد و سخن خداوند تحقق پيدا نمى كند كه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ ... «3»

7- از سفيان بن سمط مروى است كه: از امام صادق- ع- خواستار تنزيل قرآن شدم؟ امام فرمود: آنچنان بخوانيد كه به شما آموخته اند «4». ائمه- عليهم السلام- مردم را از ادخال تفاسير و تأويلات، در قراآت خود منع مى كردند. (1) الاتقان، ج 1، ص 58.

(2) عدة رسائل/ مفيد، ص 226 المسائل السرويه.

(3) مناهل العرفان، ج 1، ص 144.

(4) الكافى، ج 2، ص 461. وسائل، ج 4، ص 821. كتاب الصلاة مصباح الفقيه، ص 275. التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 289 و البحر الزخار، ج 2، ص 247. در حاشيه كتاب مى گويد: اين روايت در: انتصار هم نقل شده است.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 214

8- مردى از ابو الحسن- عليه السلام- سؤال كرد: «فدايت گردم! آياتى از قرآن مى شنويم كه با آيات مكتوب در مصاحف ما فرق دارد. و نمى توانيم آنها را چنان كه از شما رسيده است قراءت كنيم، آيا گناه كرده ايم؟! حضرت فرمود: نه، آنچنان كه آموخته ايد بخوانيد. بزودى كسى كه به شما تعليم دهد خواهد آمد «1»».

ظاهرا اين شخص از قراآت مختلف سؤال

مى كند كه احيانا قراءت به مترادف و تفسيرات بى رويّه است و بر خلاف آيات موجود در قرآن است. همچنين وى از آياتى كه با پاره اى تفاسير از ائمه روايت شده است مى پرسد. آنچنان كه در نمونه (5) نقل كرديم و توضيح داديم. امام- عليه السلام- هم هر نوع قراءت غير متداول را منع كرده دستور التزام به قراءت واحد را كه مقبول مردم است مى دهد.

جالب آن كه كسى كه معتقد به درستى قراآت هفتگانه است. در قبال اين روايت، متحير شده، بر آن چنين تعليق مى زند:

«... نمى دانيم چطور اين روايت مى تواند دليل صريحى باشد بر آن كه ائمه- عليهم السلام- قراآت معروف در زمان خود را معتبر مى دانند- حال آن كه روايت درست در صدد نفى قراآت متعدد است- و اگر ائمه معتقد به قراآت متعدد نبودند اجازه قراآت متعدد را در نماز نمى دادند» «2».

حقيقت مطلب آن است كه اين روايت از هر نوع افزايشى در آيات و عدول از طريق مرسوم در قراءت، ممانعت مى كند. و ثابت هم نشده است كه در آن زمان قراآت متعدد، متداول بوده است تا گفتار و ادعاى فوق صحيح باشد. و روايت- حداقل- در اين زمينه ظهورى ندارد و گفتار مدعى را تأييد نمى كند. و روايت ديگرى هم كه نشان دهد ائمه قراآت مختلف را صحيح مى دانسته اند در دست نداريم.

9- هنگامى كه عمرو بن عبيد از امام باقر- عليه السلام- درباره آيه شريفه: وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى «3» سؤال مى كند. امام در پاسخ از جمله مى فرمايد: «اى عمرو! مردم موظفند قرآن را آن طور كه نازل شده است بخوانند و اگر احتياجى به تفسير

آيات پيدا (1) الكافى، ج 2، ص 453. الوافى، ج 5، ص 273. وسائل، ج 4، ص 821. و كتاب الصلاة- مصباح الفقيه، ص 275.

(2) القراآت القرانيه، تاريخ و تعريف، ص 69. و البيان آية اللّه خوئى، ص 183.

(3) سوره طه، آيه 81 آراء حول القرآن.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 215

كردند به سوى ما بيايند و از طريق ما به هدايت دست پيدا كنند «1»».

معناى روايت آن. است كه مردم حق هيچ گونه دخل و تصرفى در آيات، اعم از تفسير- به رأى، تبديل به مترادف و غيره را ندارند بلكه بايد در تمام موارد به ائمه رجوع كرد.

10- از داوود بن فرقد و معلى بن خنيس منقول است كه گفتند: ما نزد امام صادق- عليه السلام- بوديم و ربيعة الرأى هم با ما بود. امام- ع- درباره فضيلت قرآن سخن مى گفت. در سخنان خود فرمود: اگر ابن مسعود قرائتى مانند قراءت ما نداشته باشد و مانند ما قراءت نكند گمراه است. ربيعة الرأى گفت: آيا گمراه است؟!.

امام فرمودند: آرى، اما، ما طبق قراءت ابى بن كعب، قرآن را تلاوت مى كنيم «2» امام- ع- قراءت خودشان را همان قراءت ابى بن كعب مى داند كه مطابق قواعد اعراب است و متعارف مى باشد. و هر قرائتى جز آن را گمراهى مى داند حتى اگر اين قراءت از عبد اللّه بن مسعود باشد. و اين بهترين دليل بر لزوم قراءت واحد است.

يكى ديگر از دلايل وحدت قراءت، نقلى است كه از عبد الرحمان سلمى رسيده است: قراءت ابو بكر، عمر، عثمان، زيد بن ثابت، مهاجرين و انصار، يكى بوده است «3».

و يا روايتى از انس

مؤيد ادعاى ماست: پشت سر پيامبر اكرم- ص- ابو بكر، عمر، عثمان و على- ع- نماز خواندم همه آنها قراءت ميكردند: «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» «4».

11- ابن جزرى، از: عمر بن خطاب زيد بن ثابت از صحابه و ابن المكندر، عروة بن الزبير، عمر بن عبد العزيز و عامر شعبى از تابعين نقل مى كند كه گفتند: قراءت سنت است كه بعدى از اولى فرا مى گيرد. لذا آنچنان قراءت كنيد كه به شما آموخته اند ... «5».

ظاهرا مراد از گفتار بالا مخالفت با كسانى است كه قرآن را بدلخواه خود مى خواندند. كلمات آن را به مترادفات بدل مى كردند و تفسيرهاى خود را به آن مى افزودند و نقطه و اعراب آن را كم و زياد مى كردند و غير آن ...

12- از ابن مسعود منقول است كه گفت: قراآت را نزديك بهم يافتم. پس شما (1) تفسير فرات، ص 91 و 92. و وسائل، ج 18، ص 149 به نقل از: تفسير فرات.

(2) الكافى، ج 2، ص 463. و وسائل، ج 4، ص 821 به نقل از: كافى.

(3) آراء حول القرآن آية اللّه فانى، ص 53 و 54. و آلاء الرحمان، ص 31 به نقل از: ابن الانبارى.

(4) آلاء الرحمان، ص 31 به نقل از: ابى داوود.

(5) النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 17. و القراآت القرآنية تاريخ و تعريف، ص 80.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 216

آنچنان بخوانيد كه به شما آموخته اند «1».

13- از امير المؤمنين مروى است كه فرمود: «پيامبر خدا- ص- به شما دستور مى دهد قرآن را آنچنان تلاوت كنيد كه به شما آموخته اند» «2». (1) النشر، ج 1، ص 32.

(2) النشر، ج 1، ص 33. القراآت القرآنية تاريخ و تعريف، ص 82. و المناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 42.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 217

فصل پنجم اجتهادات و پندارها

ارزيابى قراءت قراء

اگر حالت عمومى قراء و كسانى را كه به امور مربوط به قرآن پرداخته اند در نظر بگيريم در مى يابيم كه آنان در نقل نص آيات قرآن و رسم الخط آن از خطا ايمن نبوده و اشتباهات فاحشى مرتكب شده اند. بسيارى از بزرگان ادبيات عرب، قراآت قراء را خطا شمرده و آنان را به ضعف عربيت متهم داشته اند. و به بسيارى از قراآت آنها حمله كرده آنها را مخالف قواعد عربى دانسته اند «1» بعضى از ادباء تا آن جا پيش مى روند كه مى گويند:

«... ابو عثمان بن جنّى در دو كتاب خود، «الخصائص» و «مصنف». تمام قراء را به كم درايتى توصيف مى كند و آنان را به سهو و غلط نسبت مى دهد؛ زيرا كه در هنگام شك و ترديد هيچ مقياس و معيارى ندارند. «2»

و قراء- هنگام بحث از بعضى قراآت- مى گويد: شايد اين قراءت از توهمات قراء باشد؛ زيرا كمتر كسى از قراء از اين گونه توهمات ايمن مانده است «3».

و يا ابن قتيبه مى گويد: «... همچنين است لحن و اشتباه اصحاب لحن از قراء متأخر كه قراءت آنان بر كتاب، حجت نمى باشد؛ زيرا از گذشته دور، مردم قرآن را به لغات و لهجه هاى خود قراءت مى كردند. و مردم از بلاد مختلف كه لهجه شان عربى نبود (1) براى مثال رك: التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 36 و 37.

(2) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 37 به نقل از: الدراسات عظيمه، ج 1،

ص 32 و 33.

(3) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 39 در حاشيه كتاب به نقل از: البحر المحيط، ج 5، ص 419.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 218

با عربيت هم آشنا نبودند. قراآت را دست به دست و سينه به سينه منتقل كردند. لذا اغلاط بسيارى در قراآت آنها راه يافت و قراآت شاذ رواج يافت و در قراءت قرآن و كلمات آن اخلال كردند». و به گفته خود ادامه داده با اشاره به حمزة بن حبيب زيات،- يكى از قراء سبعه- مى گويد:

«از كسانى كه قرائتشان را مورد بررسى قرار دادم كسى را پرخطاتر از وى نديدم.

آشفتگى سخنان وى از همه بيشتر بود؛ زيرا وى كلمه اى را به شكل خاصى كه به نظرش درست است در قرآن به كار مى برد. و بعد براى اثبات نظر خود اصلى را تأسيس مى كند. و با قراءت ديگران بدون دليل مخالفت مى كند. و در آيات، قرائتى را انتخاب مى كند كه به سختى توجيه پذير مى باشد به اضافه آن كه وى در قراءت خود، مذاهب قراءت عرب و اهل حجاز را زير پا مى گذارد ...» و بعد مى گويد:

«بسيار كم هستند از طبقه قراء كسانى كه مانند حمزه دچار توهمات نشده باشند و به غلط نيفتاده باشند» و در آخر سخن خود به قراءت حسن بصرى اشاره مى كند: «و لا أدرأتكم به»- با همزه- «و ما تنزلت به الشياطون». «و ما انتم بمصرخى ...» «1»- با كسر «ياء» ما نيز در فصل: «حافظ فراموش كار و عالم بدعتگذار» سخن ابن مجاهد را كه شايسته دقت است نقل كرديم.

در اين جا ما در صدد بررسى سخنان تمام

علما در اين زمينه نيستيم. و آنچه را ذكر كرديم براى اشاره به مقصود كافى مى دانيم.

اجتهادات باطل

در اين زمينه از سه نوع اجتهاد باطل نام مى بريم.

نوع اوّل: اين نوع اجتهاد باطل از روايت منقول از امام صادق- عليه السلام- بر مى آيد. امام فرمودند: «اهل عربيت- ادبا- كلام خداوند را تحريف كرده از مقصود آن بر مى گردانند». گفته مى شود كه روايات ديگرى نيز به اين مضمون وجود دارد «2».

مقصود از اين نوع تحريف آن است كه ادبا با طرح اعراب هاى مختلف و (1) التمهيد، ج 2، ص 38 به نقل از: تاويل مشكل القرآن، ص 58- 63.

(2) البيان آية اللّه خوئى، ص 248. و بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 316.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 219

پيش كشيدن مباحث نحوى، و فرضيه سازى براى حركات محتمل، باعث انحراف اذهان از معناى اصلى آيات شده و به چپ و راست رفته و حتى كسانى كه كج فهم باشند به معانى نادرست دست يافته آنها را به قرآن نسبت مى دهند. اين كار باعث مى شود مقصود اصلى آيات، پنهان باقى بماند، و راههاى ورود به سرچشمه قرآن بسته گردد و معانى قرآن فراموش گردد. اين ادبا مصداق سخن امام باقر- عليه السلام- مى گردند كه مى فرمايد:

«كلمات قرآن را بپا داشتند ولى حدود آن را ضايع ساختند. آيات را روايت مى كنند ليكن رعايت نمى كنند «1»». مطلب بالا با مراجعه به كتب ذيل روشن خواهد شد:

1- الاتقان سيوطى، ج 1، ص 179- 186. (سيوطى موارد آن را بيان مى كند).

2- التمهيد فى علوم القرآن، ج 2.

3- الكشف عن وجوه القراآت السبع.

4- كتاب حجة القراآت و غير آن.

اين نوع تحريف

و اجتهاد باطل، با فرض حفظ رسم الخط و نص آيات است و عدم تصرف در كتابت آنها.

نوع دوّم: يكى ديگر از اقسام اجتهاد باطل، نوعى است كه منجر به مخالفت رسم الخط و حتى نقل و روايت است. نمونه اين اجتهاد باطل توسط ابو بكر بن مقسم صورت گرفته است. وى از قراآت، آن را انتخاب مى كرد كه به نظرش با اصول و قواعد عربى سازگار باشد اگر چه اين قراءت مخالف رسم الخط مصحف و يا نقل باشد.

عليه ابو بكر مجلسى منعقد شد و بر ممانعت از كار وى اجماع حاصل شد «2» در آن مجلس قراء و فقها حضور يافتند و آوردند تازيانه بزنند كه توبه كرد. درباره او گفته اند:

قراءت موافق عربيت و رسم الخط را تجويز مى كرد اگر چه مخالف قراآت منقول و مروى باشد «3». (1) رك: الكافى، ج 8، ص 53. بحار، ج 75، ص 359. وافى، ج 5، ص 274. المحجة البيضاء، ج 2، ص 264. و البيان آية اللّه خوئى، ص 249.

(2) طبقات كبرى/ ابن سعد، ج 2، ص 54. الاتقان، ج 1، ص 77. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 31 به نقل از: دو منبع پيشين القراآت القرآنية فضلى، ص 50 و 82 به نقل از غاية النهاية، ج 1، ص 124 و به نقل از: غيث النفع، ص 218.

(3) النشر، ج 1، ص 17 و 35. و تاريخ بغداد، ج 2، ص 206 و 207.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 220

نوع سوم: درست عكس نوع دوم است. يعنى در اين نوع اجتهاد باطل جمود محض حاكم است در حالى كه

در نوع دوّم اجتهاد بر نقل حاكم بود. در اين نوع، قراء بدون كوچكترين تعمقى و توجهى به قواعد عربى به صرف اين كه قراءت سنت متبع است هر قرائتى را كه نزد ايشان ثابت مى گشت آن را متبع مى دانستند اگر چه با قواعد عربى و اصول مسلم مخالف باشد. در اين زمينه نه لغت معيار بود و نه قواعد عربى بلكه معيار فقط و فقط نقل بود؛ زيرا نقل لازم الاتباع بود و مى بايست مورد عمل قرار گيرد «1».

با توجه به مواردى كه از بيسوادى و ضعف عربيت قراء نقل شد شيوع اين نوع اجتهاد باطل روشنتر مى گردد. ما در زير، موارد متعددى از قراءت را كه در آن غلطهاى فاحش لغوى، اعرابى و خلاف قاعده رخ داده است نقل مى كنيم.

نمونه هاى خطاى در اعراب

از جمله خطاهاى اعرابى كه كمتر آشناى به قواعد عربى مرتكب آنها مى شود و علما به غلط بودن آنها حكم كرده اند موارد زير مى باشند:

1- قراءت ابن عامر: «كن فيكون» «2» به نصب مضارع. ابن عطيه اين قراءت را لحن و غلط مى داند «3».

2- قراءت نافع، ابن كثير و حمزه: «امّن هو قانت» «4» بدون تشديد «ميم» «5» اخفش و ابو حاتم اين قراءت را لحن و غلط مى دانند «6».

3- اعمش، حمزه و يحيى بن وثاب، مى خواندند: «ما انتم بمصرخى»- با كسر ياء- گويا فكر كرده اند «باء» حرف را جر مى دهد «7». (1) مناهل العرفان، ج 1، ص 415. و القراآت القرآنية، ص 75.

(2) سوره بقره، آيه 117.

(3) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 36 به نقل از: البحر المحيط ابو حيان، ج 1 ص 366. و النشر، ج 1، ص

10.

(4) سوره زمر، آيه 9.

(5) النشر فى القراآت العشر، ج 2، ص 362. و التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 37 از: النشر.

(6) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 37 به نقل از: البحر المحيط ابو حيان، ج 7، ص 418.

(7) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 39 به نقل از: البحر المحيط، ج 5، ص 419.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 221

4- يكى از متقدمين- مى گويند حسن بصرى بوده- چنين مى خواند: «و ما تنزّلت به (الشياطون)» «1» به گمان اين كه شيطان با «واو» و «نون» جمع بسته مى شود «2».

5- ابن عامر مى خواند: «و كذلك زين للمشركين قتل اولادهم شركاؤهم» «3» به رفع قتل نصب اولاد و جرّ شركاء. او «قتل» را به «شركاء» اضافه مى كرد و ميان آنها فاصله اى مى انداخت بدون اين كه اين ميان ظرفى قرار گيرد.

ابن قتيبه مى گويد: «اگر قراءت ابن عامر، به ضرورت شعرى در ميان شعرى مى آمد مردود واقع مى گشت. همان طور كه اين مصراع رد شده است. «زجّ القلوص ابى مزاده» چه برسد به نثر كه هيچ توجيهى ندارد. و بخصوص نثر قرآن كه نظم كلام آن معجزه است و زيبايى بيان آن معترف به همگان مى باشد؟!.

علت اين كه ابن عامر به چنين قرائتى پرداخته است نگارش «شركائهم» با «ياء» در بعضى مصاحف بوده است «4».

6- زمخشرى بر قراءت ابو عمرو: «فيغفر لمن يشاء» «5» با ادغام «راء» در «لام» تعليقى بدين گونه دارد: فيغفر و يعذّب مجزوم هم خوانده شده اند به عنوان عطف بر جواب شرط.

هر دو مرفوع هم خوانده شده اند: فيغفر و يعذّب. اگر پرسش كنيد چگونه با

جزم خوانده مى شود؟! در پاسخ مى گوئيم: «راء» را إظهار مى كنند و «باء» را ادغام مى كنند. اما ادغام كننده «راء» در «لام» مرتكب خطاى فاحشى شده است. كسى هم كه اين قراءت را به ابو عمرو نسبت مى دهد دو خطا مرتكب شده است. چون كه اين قراءت غلط را به (1) سوره شعراء، آيه 210.

(2) كشاف، ج 3، ص 239. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 38 و 39 به نقل از: كشاف. القراآت الشاذه، ص 108. البحر المحيط، ج 7، ص 46. در اين كتاب آمده است: ابو حاتم گفت اين غلط از اوست يا عليه او مى باشد. نحاس مى گويد: اين به نظر تمام نحويين غلط مى باشد. در اين كتاب و كشاف: فراء مى گويد: شيخ دچار اشتباه شده گمان كرده «نون» است كه دو هجاء دارد.

(3) سوره انعام، آيه 137.

(4) كشاف، ج 2، ص 70 و رك: تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 144 و 145. و الكشف، ج 1، ص 453 و 454.

(5) سوره بقره، آيه 284.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 222

آشناترين مردم به عربيت نسبت مى دهد. و اين نسبت نشانه جهل بزرگ نسبت دهنده ميباشد.

علت اين گونه روايات، قلت ضبط راويان است. و قلت ضبط هم نتيجه كم درايتى و عدم تعقل روات است مانند اين خطاها را آشناى به نحو هرگز مرتكب نمى شود «1»». پايان سخن زمخشرى.

خطاهاى ديگرى از اين دسته

1- قراءت غلط حسن بصرى كه قبلا نقل كرديم: «و لا أدرأنكم به» با همزه.

2- قراءت: «و ان تلوا و تعرضوا» تلوا از «ولايت» گرفته اند در حالى كه از «لىّ» است به معناى گرايش به طرف يكى از متخاصمين.

3- قراءت

ابن محيصن: «فلا تشمت بى الاعداء» «2» به فتح «تاء» و كسر «ميم» و نصب «اعداء» در حالى كه گفته نمى شود: «شمت اللّه العدو» بلكه مى گويند:

«اشمت اللّه العدو» «3».

4- ابو عثمان مازنى، درباره قراءت اهل مدينه: «لكم فيها معائش» مى گويد: اين قراءت خطا و نادرست است و از نافع بن ابى نعيم فرا گرفته شده است در صورتى كه او از عربيّت چيزى نمى دانست و قراآت غلط ديگرى از اين قبيل دارد «4».

5- مبرد مى گويد: قراءت اهل مدينه: «هؤلاء بناتى هن اطهر لكم» «5» غلط فاحشى مى باشد. اين قراءت از ابن مروان مى باشد كه با علم عربيت آشنا نبود «6».

6- ابن عامر مى خواند: «ارجئه و أخاه» «7» با همزه ابو على فارسى اين قراءت را غلط مى دانست. ابن مجاهد و حوفى با فارسى همصدا شده ابن عامر را بر اين قراءت تخطئه (1) كشاف، ج 1، ص 330. و تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 145 به نقل از: كشاف.

(2) سوره اعراف، آيه 150.

(3) التمهيد، ج 2، ص 39 به نقل از: تأويل مشكل القرآن، ص 58- 63 و البحر المحيط، ج 4، ص 296.

(4) التمهيد، ج 2، ص 36 به نقل از: البحر المحيط، ج 4، ص 271 و به نقل از: المصنف، ج 1، ص 307. الاتقان، ج 1، ص 77. و النشر، ج 1، ص 16.

(5) سوره هود، آيه 78.

(6) التمهيد، ج 2، ص 36 به نقل از: المقتضب، ج 4، ص 105. و ابن خالويه، ص 60.

(7) سوره اعراف، آيه 111.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 223

كرده اند «1».

7- عاصم مى خواند: «نجى المؤمنين» «2» با يك

نون و تشديد «جيم» زجاج و فارسى اين قراءت را لحن و غلط مى دانند «3».

8- ابن بكار از ايوب از يحيى از ابن عامر، اين قراءت را نقل مى كند: «ادرى اقريب» با فتح «ياء» و افزودن «همزه». اين قراءت يعقوب است به روايت زيد و ابو حاتم «4».

اجتهادات نادرست ديگرى در معنا و اعراب

الف: از جمله خطاهاى اعرابى ناشى از اجتهادات باطل موارد زير مى باشند:

1- از عروة بن زبير منقول است كه از عايشه درباره سه غلط و لحن راه يافته در قرآن پرسيد: 1- «إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» 2- «وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ» 3- «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ».

عايشه گفت: اى خواهر زاده! اينها از خطاى كاتبان است كه در كتابت مصحف اشتباه كرده اند. سند اين روايت با شرط دو شيخ صحيح مى باشد «5».

در حالى كه خطا از خود عايشه است و مراد آيه را درك نكرده است و به قراءت صحيح، دست نيافته است.

2- از سعيد بن جبير منقول است كه: «و المقيمين الصلاة» را لحن و غلط كاتبان مى دانست. «6» شكى نيست كه سعيد در اين مورد به خطا رفته است. و عجيب آن كه (1) التمهيد، ج 2، ص 36 به نقل از: البحر المحيط، ج 4، ص 360.

(2) سوره انبياء، آيه 88.

(3) التمهيد، ج 2، ص 37 به نقل از: البحر المحيط، ج 6، ص 335.

(4) النشر، ج 1، ص 16.

(5) الاتقان، ج 1، ص 182. تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 120 به نقل از: المصاحف، ص 34، التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 318- 319 به نقل از: المصاحف، ص 23 و به نقل از: الانتصار

باقلانى، ص 184. و تاويل مشكل القرآن/ ابن قتيبه ص 25 و 26. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 435. تفسير كبير، ج 22، ص 74. التسهيل لعلوم التنزيل، ج 1، ص 173، 164 و 15 و رك: لباب التأويل، ج 1، ص 422.

(6) الاتقان، ج 1، ص 183.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 224

رازى و نيشابورى جرأت تخطئه سعيد را پيدا نكرده اند در حالى كه قراءت فوق را صحيح مى دانند. رازى در اين باره مى گويد: «راه يابى چنين غلطى به مصحف منقول بالتواتر از رسول اللّه- ص- بعيد است. و چطور ممكن است ادعاى وجود غلط در چنين مصحف مجمع عليه كرد «1»؟» نيشابورى هم مى گويد: «سستى اين ادعا آشكار است؛ زيرا كه اين مصحف متواترا از رسول خدا- ص- نقل شده است «2» ...».

اما زمخشرى در اين مورد با صراحت مى گويد: به اين قبيل ادعاها نبايد توجه كرد كسى اين ادعاها را باور مى كند كه در كتاب، غور نكرده باشد و با مذاهب بيانى عرب آشنا نباشد و شيوه آنان را در نصب كلمات از باب اختصاص و تنوع در به كار بردن نصب نشناسد. كسى اين ادعا را باور مى كند كه فراموش كرده است سابقين و اوّلين از مسلمانان كه توصيف آنان در تورات و انجيل هم آمده است آنچنان بلند همت و غيور بودند كه اسلام را از هر گونه مطاعن و عيوب حفظ مى كردند و رخنه اى باقى نمى گذاشتند تا آيندگان بيايند و آن رخنه را پر كنند و پارگى را رفو نمايند «3».

3- از سعيد بن جبير منقول است كه در قرآن چهار كلمه با لحن و

خطا نگاشته شده اند: «الصابئون، المقيمين، فاصدق واكن من الصالحين و ان هذان لساحران ...» «4»

اما واقع مطلب آن است كه غلط و خطا از خود سعيد است يا ناقل اين روايت، آنچنان كه قبلا توضيح داديم.

4- ابان بن عثمان هم نصب «المقيمين» را خطا مى دانست و در مقام توجيه آن مى گويد: كاتب پس از نوشتن ما قبل آن از املاء كننده پرسيد: چه بنويسم؟ گفت:

«الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ» كاتب هم آنچه گفته شده بود، نوشت ... «5» پاسخ ابان هم پاسخ هم نظران اوست كه قبلا بيان كرديم. (1) تفسير كبير، ج 11، ص 106. و ج 22، ص 74. و لباب التأويل، ج 1، ص 422.

(2) غرائب القرآن در حاشيه طبرى، ج 6، ص 23.

(3) الاتقان، ج 1، ص 183. تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 121. و التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 321 و 322 به نقل از: المصاحف سجستانى، ص 33 و 34.

(4) كشاف، ج 1، ص 590 و به نقل از آن در: لباب التأويل، ج 1، ص 422.

(5) تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 120. التمهيد، ج 1، ص 321 و 322 هر دو به نقل از: المصاحف، ص 33 و 34 و به نقل از: معالم التنزيل و لباب التأويل، ج 1، ص 422.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 225

5- ابراهيم نخعى مدعى است: «إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» و «ان هذين لساحران» يكى است شايد كاتبان «الف» را به جاى «ياء» گذاشته اند. همچنين است «واو» در:

«الصابئون و الراسخون» كه به جاى «ياء» گذاشته شده است. ابن اشته ميگويد: مقصود آن است كه در كتابت حرفى جاى حرف

ديگرى گذاشته شده است مانند: «صلوة زكوة و حيوة» «1».

ملاحظه كنيد چگونه يك مطلب صحيح را نخست غلط تصور مى كنند و بعد با زحمت در صدد چاره جوئى برآمده براى آن عذر تراشى مى كنند.

6- از ابن عباس روايت كرده اند كه «واو» را از: «و ضياء» در اين آيه حذف مى كرد: وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً. و مى گفت: «واو» را از اينجا برداريد و در اوّل اين آيه قرار دهيد:

(و) الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ.

چرا كه وى گمان مى كرد عطف بر موصول قبل از آن است «2» البته واضح است كه ابن عباس در اين مورد اشتباه كرده و حقيقت معنا را در نيافته است.

ب: از جمله خطاها عدم درك معناى برخى از آيات بود كه منجر به اجتهادات باطل در قراءت آيات شد. براى نمونه موارد زير را ذكر مى كنيم:

1- از ابن عباس درباره آيه: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ نقل شده است كه گفت: اين از اشتباه كاتب ناشى شده است. خداوند اعظم از آن است كه نور او مانند نور مشكاة باشد بلكه درست اين است: مثل نور المؤمن كمشكاة «3».

2- ابو حنيفه- به عمر بن عبد العزيز نيز منسوب است- آيه شريفه ذيل را چنين قراءت مى كرد: إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ با رفع «اللّه» و نصب «علماء» «4» ظاهرا اين غلط و لحنى است كه قارى مرتكب شده است و يا آن كه معناى آيه را درنيافته است لذا (1) الاتقان، ج 1، ص 184.

(2) الدر المنثور، ج 4، ص 320. الاتقان، ج 1، ص 185 به نقل از: ابن ابى

حاتم، سعيد بن منصور و ديگران.

(3) الاتقان، ج 1، ص 185 به نقل از: ابن اشته و ابن ابى حاتم.

(4) الجامع لاحكام القرآن، ج 14، ص 344. البرهان/ زركشى، ج 1، ص 341. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 44 و 45. الاتقان، ج 1، ص 76. و النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 16.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 226

آيه را بعنوان قراءت وى معرفى كرده اند تا شخصيت و وجهه علمى، اجتماعى و سياسى وى حفظ گردد. و از اين وجهه سودى به جيب كسانى برود «1».

3- ديگرى مى خواند: «فتوبوا الى بارئكم (فاقيلوا) انفسكم» چون كه به نظر قارى دستور به قتل نفس صحيح نيست. اين قراءت به قتاده نسبت داده شده است «2».

4- از عبيد بن عمير منقول است كه بر عايشه وارد شده و گفت: آمده ام درباره آيه اى از كتاب خدا بپرسم كه رسول خدا- ص- آن آيه را چگونه قراءت مى كرد؟

عايشه گفت: كدام آيه؟

عبيد گفت: الذين يأتون ما أتوا يا: الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا؟.

عايشه: كدام قراءت را بيشتر دوست دارى؟

عبيد: قسم به خدايى كه جانم در يد قدرت اوست يكى از قراءتها نزد من از تمام دنيا محبوبتر است.

عايشه گفت: كدام قراءت؟

عبيد گفت: الذين يأتون ما أتوا- ثلاثى مجرد-.

عايشه گفت: شهادت مى دهم كه رسول خدا- ص- آيه را چنين مى خواند. آيه نيز چنين نازل شد ليكن هجاء و حروف آن تحريف شد «3».

در صورتى كه در قرآن موجود كه: لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ آيه بدين صورت ثبت شده است: وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ «4» و عايشه

يا آن مرد دچار خطا شده و آيه را درست در خاطر نگهدارى نكرده اند و يا اين كه به يكى از آنها و يا به هر دوى آنان به دروغ چنين نسبتى داده شده است.

5- از ابن عباس به سند صحيح. روايت شده است كه آيه شريفه: حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا را از اشتباه كاتبان مى دانست و مى گفت: آيه شريفه بدين صورت صحيح است: حتى تستأذنوا و تسلموا. و در عبارتى ديگر مى گويد: به نظر من اين از (1) رك: التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 44 و 45.

(2) رك: الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 402. و التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 44.

(3) الاتقان، ج 1، ص 185 به نقل از: ابن اشته در: المصاحف.

(4) سوره مؤمنون، آيه 60.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 227

خطاى كاتبان است «1» خازن در اين باره مى گويد: صحت مضمون اين نظر مشكوك است؛ زيرا قرآن متواترا نقل شده است و صحت كتابت آيات قطعى است «2».

عسقلانى در مقام اعتذار برآمده مى گويد: اين از كلمات متروك القرآئة است.

همچنين عذرهاى ديگرى نيز آورده اند «3».

6- از ابن عباس همچنين قراءت زير منقول است: «افلم (يتبين) الذين آمنوا ان لو يشاء اللّه لهدى الناس جميعا». به او گفتند: در مصحف «أَ فَلَمْ يَيْأَسِ» آمده است ابن عباس گفت: گمان مى كنم كاتب به اين جا كه رسيده بود چرت مى زد و تمايز حروف را درك نمى كرد «4».

زمخشرى در اين مورد مى گويد: «... اين ادعا و مانند آن درباره كتاب خداوند صادق نيست. كتابى كه: «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» چطور ممكن

است چنين اشتباهى پنهان بماند و وارد مصحف امام (مصحف اهل مدينه يا شخص عثمان) گردد و دست به دست بزرگانى بگردد كه اينقدر براى كتاب خدا ارزش قائلند و دقائق و جلائل كتاب را با دقت و موشكافى بررسى مى كنند آنهم چنين كتابى كه مرجع و اساس قانونگذارى امت مى باشد و بناى جامعه بر آن استوار گشته است. به خدا قسم! اين اتهامى است بدون كمترين شك و ترديد «و اللّه هذه فرية مافيها مرية «5»».

7- همچنين با سند خوب از ابن عباس منقول است كه مى گفت: «وَ قَضى رَبُّكَ» در اصل: «و وصى ربك» بوده است و «واو» به صاد چسبيده و شكل و تلفظ كلمه را عوض كرده است «6».

ضحاك در اين باره مى گويد: آيه به صورت: «و وصى ربك» خوانده و نوشته (1) الاتقان، ج 1، ص 185 به نقل از: ابن جريره ابن ابى حاتم و سعيد بن منصور لباب التاويل، ج 3، ص 324 و فتح البارى، ج 11، ص 7.

(2) رك: لباب التأويل، ج 3، ص 324.

(3) رك: فتح البارى، ج 11، ص 7.

(4) فتح البارى، ج 8، ص 282. الاتقان، ج 1، ص 185 به نقل از: ابن انبارى و كشاف، ج 2، ص 530.

(5) الكشاف، ج 2، ص 530 و 531.

(6) فتح البارى، ج 8، ص 283. و الاتقان، ج 1، ص 185 به نقل از: سعيد بن منصور.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 228

مى شد تا اين كه كاتبى قلم پر مركبى را هنگام نوشتن آيه به كار برد و بر اثر آن «واو» به صاد چسبيد. و براى اثبات

نظر خود آيه زير را شاهد مى آورد.

وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ و به عنوان نتيجه مى گويد: اگر قضاى خداوند بود كسى نمى توانست جلو قضاى خدا را بگيرد. پس بايد گفت: «وصيتى» است از خدا به بندگان «1» 8- باز از ابن عباس قراءت آيه شريفه «و وصى ربك» به اين صورت نقل شده است: «و امر ربك». در توجيه اين قراءت وى مى گفت: اينها دو «واو» بوده اند كه يكى از آنها به «صاد» چسبيده است «2» 9- شايد هم قراءت: و السارقون و السارقات فاقطعوا ايديهما «3» توسط يكى از قراء براى رعايت تناسب ميان «ايديهما» كه جمع است با اصحاب ايدي كه آنهم جمع است باشد.

10- از مجاهد منقول است كه آيه شريفه: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ را نتيجه اشتباه كاتب مى دانست.

ابن مسعود اين قراءت را صحيح مى پنداشت: مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ «4» وى مانند ديگران چون آيه خطاب به اهل كتاب است نتيجه گرفته است كه درست: اخذ ميثاق از اهل كتاب است نه انبيا؟!

بكار گيرى آيات در جهت توجيه ديدگاههاى كلامى

بعضى از اجتهادات باطل هم ناشى از پايبندى به ديدگاه كلامى خاص بوده است.

اين نوع اجتهاد معمول به كسانى است كه براى اثبات نظرات و عقايد خود به تفسير آيات متوسل مى شوند. و در صورت عدم توفيق قراءت خاصى را پيش مى گيرند تا آيات مدعاى آنها را نشان دهد (1) الاتقان، ج 1، ص 185 به نقل از: ابن اشته.

(2) همان مدرك:

(3) محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434.

(4) الدر المنثور، ج 2، ص 47 به نقل از:

عبد بن حميد، فريابى، ابن جرير و ابن منذر.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 229

و نظرات آنها را اثبات كند. شايد به همين دليل است كه معتزله آيه شريفه وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً را به نصب اللّه مى خوانند؛ زيرا به نظر معتزله خداوند سخن نمى گويد «1».

جزرى در اين باره مى گويد: «و در اين آيه دليل و حجتى براى اهل حق و دفع تنگ نظران و كسانى كه دلشان بيمار است مى باشد و مانند قراءت: «و ملكا كبيرا»- به كسر لام- كه از طريق ابن كثير و ديگران روايت شده است. اين قراءت بزرگترين دليل بر رؤيت خداوند در آخرت مى باشد» «2» براى دريافت حجم اختلافات قراآت و نمونه هاى آنها به كتب مربوطه به خصوص اين كتب مراجعه كنيد. فتح البارى، ج 9، ص 30- 36. النشر في القراآت العشر، حجة القراآت و الكشف عن وجوه القراآت السبع.

استناد قراآت به چيست؟

قراء براى اثبات قراآت خود به امور استحسانيه و اجتهاديه متوسل شده اند. از جمله دلايل آنها برداشت هايى است كه از رسم الخط مصحف، مقصود و مراد آيات به نحو خاص، اعتقاد به تركيب نحوى خاص براى آيه، بناى صرفى كلمه، اشتقاق لغوى و انعكاس آن لغت در معنا مقايسه با موارد مشابه آن در قرآن و ديگر امورى كه با پى جويى به دست مى آيد دارند. قراء در تفسيرات و تأويلات استحسانى خود آنقدر از حد معقول و عرف پسند خارج شده اند كه درباره آنها گفته شده است:

«... اين روشى را كه قراء براى تأويل و توجيه كلمات در پيش گرفته اند به نظر ما صحيح نمى آيد. آنان گاه براى تركيبى بيست يا سى وجه از قراءت

ذكر كرده اند و گاهى از اين مقدار هم تجاوز مى كند تا آن جا كه وجوهى از قراآت دهگانه- فقط قراآت دهگانه نه قراآت شاذ- به نهصد و هشتاد وجه مى رسد. و اين زياده روى در اجتهاد از طرف قراء صورت گرفته است» «3».

بله. اين اسراف و زياده روى است كه اختلافات و اشتباهات زيان آورى به بار آورده (1) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 44. به نقل از: قسطلانى در: الاشارات، ج 1، ص 66.

(2) النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 29.

(3) تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 144.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 230

است. انديشه هاى ناصواب را رايج ساخته است و وقت زيادى از علما را براى نشان دادن و رد اين قراآت تلف كرده است. در آينده سخن ابن قتيبه را در اين باب ذكر خواهيم كرد.

بهر حال براى وضوح بيشتر مطالب فوق مى توان به كتبى كه وجود استحسانيه و توجيهات را بيان نموده اند مراجعه كرد. و ما در اين جا برخى از نمونه ها را مى آوريم و سعى مى كنيم تنوع در دلايل اين استحسانات را رعايت كنيم عمده نمونه ها را از دو كتاب «كتاب الكشف عن وجوه القراآت السبع» و «حجة القراآت» ابو زرعه، عبد الرحمان بن محمد بن زنجله انتخاب كرده ايم. نمونه ها عبارتند از:

1- مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ عاصم، كسائى و كسانى كه «مالك» خوانده اند به آيه: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ و دلايل ديگر توسل جسته اند «1» و آنان كه «ملك» خوانده اند دليلشان آيه شريفه الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ و دلايل ديگر بوده است «2».

2- آيه شريفه غَيابَتِ الْجُبِّ رسم الخط آن «غيبت الجب» است. نافع، غيابات مى خواند و استدلال مى كرد: هر چه

از چاه از نظر پنهان شود يك «غيابة» است.

ديگران: غيابة قراءت كردند طبق ظاهر رسم الخط به اين دليل كه يوسف- عليه السلام- تنها در يك «غيابه» انداخته شد «3».

3- آيه شريفه: آياتٌ لِلسَّائِلِينَ كه در رسم الخط «آيت للسائلين» است ابن كثير، با توجه به رسم الخط آن را مفرد قراءت مى كرد. و استدلال مى كرد كه: تمام ماجراى يوسف يك آيه بود. ديگران «آيات» خوانده اند به اعتبار اين كه الف آن محذوف است و گفته اند: هر حالتى كه براى يوسف پيش آمد يك آيه بوده است ... «4»» و از كتاب ابن زنجله و قيسى، نمونه هاى زير را مى آوريم:

4- آيه شريفه: مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ ... «5» حمزه، كسائى و ابو بكر: (1) الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 1، ص 25 و 26. و به نقل از آن: التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 83 و 84.

(2) التمهيد، ج 2، ص 84.

(3) الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 2، ص 5. و به نقل از آن، التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 84.

(4) همان مدرك.

(5)- سوره انعام، آيه 16.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 231

«يصرف»- با فتح «ياء» و كسر «راء»- خوانده اند. يعنى من يصرف الله عنه العذاب دليل ايشان آيه قبل از آن است كه مى گويد: قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ ... و همچنين خداوند متعال آيه را با معادل «يصرف» ختم كرده است. يعنى فرموده است: «فقد رحمه» و نفرموده: «فقد رحم» لذا از قبيل فعل معلومى است كه فاعل آن در جمله نيامده است. لذا سياق

جمله و در نظر گرفتن اوّل و آخر، ايجاب مى كند آن را به صيغه معلوم بخوانيم.

اما ديگران: «يصرف» به صيغه مجهول- خوانده اند. و دليل ايشان آن است كه اين وجه، اضمار كمترى را در بر دارند؛ زيرا كه «يصرف»- به صيغه معلوم- نياز به تقدير فاعل- اللّه- دارد. و همچنين نياز به اضمار كلمه «عذاب» مى باشد.

اما اگر به صيغه مجهول قراءت كنيم در خود كلمه «يصرف» مفهوم «عذاب» نهفته است و نيازى به اضمار ندارد «1».

5- آيه شريفه: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «2».

ابن عامر: وَ لَدارُ الْآخِرَةِ با يك لام و جر آخرة قراءت مى كرد و حجت وى اجماع قراء بر اين قراءت در سوره يوسف: وَ لَدارُ الْآخِرَةِ «3» بود ابن عامر مورد اختلافى را با مجمع عليه اثبات مى كند.

ديگران: وَ لَدارُ الْآخِرَةِ- با دو لام و رفع آخره چون كه نعت است- قراءت كرده اند.

و دليل ايشان آيه شريفه: وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ «4» در سوره اعراف است «5».

6- آيه شريفه: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ «6» نافع: «يحزنك» با ضم ياء و كسر زاء را در تمام قرآن- به استثناى سوره انبياء- «لا يَحْزُنُهُمُ» با فتح ياء و ضم زاء از باب افعال دانسته و با ضم مضارعه قراءت كرده است.

«سيبويه» در توجيه قراءت فوق مى گويد: «احزنته»- از باب افعال- يعنى او را در (1) حجة القراآت، ص 243. و الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 1، ص 425.

(2) سوره انعام، آيه 32.

(3) سوره يوسف، آيه 109.

(4) سوره اعراف، آيه 168.

(5) حجة القراآت، ص 246. و الكشف، ج 1، ص

429 و 430.

(6) سوره انعام، آيه 33.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 232

حالتى اندوهناك قرار دادم و «حزنته»- ثلاثى مجرد- يعنى به او اندوه رساندم. لذا «لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ» يعنى كمترين اندوهى به آنان نمى رسد. و اگر بگويى «احزنته» يعنى كارى كردم كه غم و اندوه او را فرا گرفت تنها نافع، فرق اين دو صيغه را دريافته است «1» 7- آيه شريفه: إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ «2».

نافع و ابن عامر «اللّه» را با رفع قراءت كرده اند؛ زيرا ما قبل اللّه پايان آيه است. و «اللّه» را مستأنف و آغاز آيه بعد گرفته اند. ليكن ديگران «اللّه» را مجرور تلاوت كرده و آن را بدل: «الحميد» دانسته اند «3».

8- آيه شريفه: لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها «4» عاصم، حمره و كسائى: «انجانا»- به صيغه مفرد غايب- قراءت كرده اند بدون تاء يعنى: «لئن انجانا اللّه» و دليل ايشان آن است كه در مصاحف بدون «تاء» مضبوط است.

ديگران «لئن انجيتنا» خطاب به خداوند متعال قراءت كرده اند. و دليل ايشان هم سوره يونس است كه در آن مى فرمايد: لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ و چون اين مجمع عليه قراء است آن مورد اختلافى را به اين ارجاع مى دهيم و اختلاف را حل مى كنيم «5».

9- آيه شريفه: وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ «6» حمزه و كسائى: «بالبخل»- با دو فتحه- خوانده اند. ليكن ديگران: «بالبخل»- ضم و سكون- قراءت كرده اند. و اين دو، دو لغت متفاوت مى باشند. «7»

10- آيه شريفه: وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً «8» نافع و ابن كثير «حسنة» را به رفع خوانده اند و

كان را تامه تصور كرده اند بدون خبر لذا «حسنة» فاعل «تكن» است. ديگران «حسنة» (1) حجة القراآت، ص 246.

(2) سوره ابراهيم، آيه 1 و 2.

(3) حجة القراآت، ص 276. و الكشف، ج 2، ص 25.

(4) سوره انعام، آيه 63 و 64.

(5) حجة القراآت، ص 255. و الكشف، ج 1، ص 435.

(6) سوره نساء، آيه 37.

(7) حجة القراآت، ص 203 و الكشف، ج 1، ص 289.

(8) سوره نساء، آيه 40.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 233

را منصوب خوانده اند و آن را خبر «تكن» دانسته اند. و اسم تكن را محذوف مى دانند يعنى «ان تكن زنة الذرة حسنة «1»؛ اگر همسنگ مورچه اى نيكى باشد».

11- آيه شريفه: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ «2». عاصم و نافع: «يعلمه» با ياء قراءت كرده اند به دليل آيه قبل:

قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ وَ يُعَلِّمُهُ ....

ديگران: «نعلمه»- متكلم و با نون- خوانده اند. يعنى ما به او تعليم مى دهيم به دليل آيه قبل: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ «3».

12- آيه شريفه: تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ «4» ابن كثير، ابو عمر و ابن عامر و ابو بكر: «الميت» را با تخفيف- آن طور كه نگاشته مى شد مى خواندند و ديگران: «الميّت» را با تشديد قراءت مى كنند.

اصل كلمه «ميوت» بوده است واو را بخاطر ياى ما قبل آن قلب به ياء كردند مييت شد. كسانى كه با تخفيف كلمه را خوانده اند تشديد را با كسر ياء سنگين ديده اند لذا يكى از ياءها را حذف كرده اند. و آنان كه با تشديد

خوانده اند طبق اصل، عمل نموده اند. اين دو لغت مشهور مى باشند «5».

13- ابن عامر «ابراهيم» را در قرآن به دو گونه قراءت مى كرد: «ابراهيم» و «ابراهام». دليل وى آن بود كه: هر جا در مصحف با الف مكتوب بوده است با الف خوانده است و هر جا با ياء، با «ياء» خوانده است. و در قراءت خود از مصحف تبعيت كرده است.

مواردى كه وى «ابراهيم» را با الف خوانده است عبارتند از: در تمام آيات سوره بقره، در سوره نساء و توبه بعد از آيه صد به بعد. در انعام خصوص آيه: «ملة ابراهام» در سوره ابراهيم، نحل و مريم در تمام موارد آن: ابراهام. در عنكبوت. دوم: در عسق در تمام موارد سور مفصلات جز دو سوره ممتحنه كه: «الاقول ابراهيم» قراءت كرده است. (1) حجة القراآت، ص 203. و الكشف، ج 1، ص 389 و 390.

(2) سوره آل عمران، آيه 48.

(3) حجة القراآت، ص 163. و الكشف، ج 1، ص 344.

(4) سوره آل عمران، آيه 27.

(5) حجة القراآت، ص 159. و الكشف، ج 1، ص 339.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 234

همچنين در سوره اعلى: صُحُفِ إِبْراهِيمَ خوانده است.

و در باقى موارد «ابراهيم» را با ياء به صورت معمول خوانده است «1».

14- آيه شريفه: يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ «2» ابو عمرو مى خواند: «يضعّف لها العذاب» به تشديد «عين» با ياء و نائب فاعل بودن عذاب. وى در توجيه قراءت خود مى گفت: تنها اين كلمه را با تشديد خوانده ام آنهم بخاطر ما بعد آن: «ضعفين».

اما ابن عامر و ابن كثير: «نضعّف»- متكلم و معلوم- با نصب عذاب بنابر مفعوليت و

فاعل بودن «اللّه» قراءت مى كردند. نافع و اهل كوفه قراءت مى كردند:

«يضاعف ...» «3».

15- ابو عمرو، ابن كثير، ابن عامر و ابو بكر قراءت مى كردند: «فنا داها (من) تحتها الّا تحزنى» «4» يعنى كسى كه زير پاى مريم بود او را مورد خطاب قرار داد. و به تعبير ديگر عيسى مريم را مخاطب قرار داد. دليل اين قراءت، روايتى است منقول از ابى بن كعب كه گفت: كسى كه با مريم سخن گفت همان جنينى بود كه در شكم داشت.

اما ديگران: من تحتها- با كسر ميم و تاء- خوانده اند. يعنى جبرئيل مريم را مخاطب قرار داد. دليل اين قراءت روايت ابن عباس است كه گفت: «من تحتها» يعنى جبرئيل. و عيسى سخن نگفت تا وقتى كه مريم وى را به نزد قوم خود برد. و عيسى در آن هنگام آغاز به سخن كرد.

ديگران از جمله حسن بصرى گفته اند: «من تحتها» يعنى عيسى مريم را مخاطب قرار داد. ليكن كسر «من» اعم از عيسى و جبرئيل است. و احتمال اين كه منادى عيسى باشد يا جبرئيل هر دو وجود دارد «5».

سخن آخرمان

كسى كه با دقت به تصفح كتب قراآت، خصوصا دو كتاب: حجة القراآت (حدود (1) همان مدرك، ص 113. و 114.

(2) سوره احزاب، آيه 30.

(3) حجة القراآت، ص 575. و الكشف، ج 2، ص 198.

(4) سوره مريم، آيه 24.

(5) حجة القراآت، ص 441 و 443. و الكشف، ج 1، ص 86 و 87.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 235

هفتصد صفحه) و الكشف عن وجوه القراآت السبع (دو جلد) بپردازد، به اين نتيجه مى رسد كه: رسم الخط قرآن بدون نقطه، حركات

و در بعضى جاها نبودن «الف» ها با اضافات استحسانات و قياسهاى من درآوردى سبب عمده اختلاف قراآت و تعدد آن گشته است.

و باز اين نكته روشن مى شود كه: تمام اين اجتهادات در جهت رسيدن به نص حقيقى آيات قرآنى يا حقيقت معناى آن بوده است. و پيشاپيش براى تمام قراء اين نكته مسلم بوده است كه نص حقيقى قرآن يك صورت دارد و لا غير. لذا آنان مى خواستند اين نص را كشف كنند. براى همين است كه مرتب سعى مى كنند موارد اجماعى پيدا كنند و بعد موارد اختلافى را به آن ارجاع دهند. و قراءت ثابتى را براى مورد مختلف فيه پيدا كنند.

توجه به اين دو كتاب به شكل روشنى نشان مى دهد تمام اجتهادات و قياسات- هر چند غلط- براى رسيدن به قراءت حقيقى قرآن كه فقط يك صورت داشته است صورت گرفته است. و خود قراء معتقد بوده اند كه آيات را «كما انزلت» بايد قراءت كرد و تحريف و تبديل قراءت جايز نيست. آنان نزول واحد را از جانب «اله واحد» امرى مسلم و لازم التبعيه مى دانسته اند. همچنين با توجه به عوامل اختلاف قراآت، نمى توان قراآت را در ده قراآت يا هفت قراءت، منحصر دانست بلكه با توجه به عوامل آن گاه بيشتر و گاه كمتر از ارقام مذكور مى شود. و اگر مخالفت قرائتى با نص حقيقى قرآن به اثبات رسيد، بطلان اين قراءت آشكار گشته، ديگر نمى توان بر آن اعتماد كرد.

وانگهى اين دو كتاب از زاويه خاصى به مسأله اختلافات قراآت پرداخته اند. اما اختلافات ديگرى هم در زمينه آيات به وجود آمده اند كه اين كتابها به آنها نپرداخته اند.

از جمله سور و آيات

منسوخ التلاوة، وارد كردن بعضى تفسيرات در آيات، تبديل كلمات به مترادف آنها و غيره. اين مباحث را بايد در جاى ديگرى جست. و ما تلاش كرده ايم در اين كتاب حتى المقدور از زواياى گوناگون مسأله را طرح و حل كنيم. ان شاء اللّه.

آيا قراآت توفيقى است؟

با توجه به نمونه هاى بالا و اجتهادات و استحساناتى كه در زمينه قراآت صورت گرفته بود و تجزيه و تحليلهاى من درآوردى در قبال كتاب خداوند متعال، مى توانيم

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 236

قاطعانه آنچه را كه درباره توقيفى بودن قراآت از پيامبر اكرم- ص- نقل كرده اند، نادرست بخوانيم «1».

قراء براى اثبات قراءت خود و نفى قراءت ديگران، به انواع استحسانات و قياسات سست و ضعيف متوسل مى شدند. اگر واقعا قراآت توقيفى بودند آنان مى بايستى در اين موارد به كلام پيامبر استناد مى كردند. چون كه اين سخن حجتى بود براى حل خصومات و ريشه اختلافات را مى سوزانيد. ليكن قراء همه كار كردند جز استناد به سخن پيامبر در موارد اختلاف.

همانطور كه خبر: قرآن يك قراءت دارد و از جانب خداى يكتا بر يك پيامبر نازل شده است ... تصريح به لهجه واحد براى قرآن مى كند و هر نوع انتساب تعدد قراآت به خدايا به پيامبر را نفى مى كند. و اگر اختلافى پيش آمده است از جانب «روات» به خاطر فراموشى، اراده تفسير، اشتباه در كتابت و غيره بوده است. لذا مذهب حقه جعفريه ملتزم به نزول قرآن بر يك لهجه بوده است و هيچ گونه اختلافى را از جانب خداوند يا پيامبر در آيات نپذيرفته است. شيخ طوسى در اين باره مى گويد.

«معروف از مذهب شيعه و مشهور در

ميان اصحاب، نزول قرآن بر حرف و قراءت واحد بر پيامبر واحد است». سپس قراءت طبق قراء را جايز دانسته مى گويد: «تا جايى كه به حد حرمت و منع نرسيده است اين قراآت اشكالى ندارد» «2» روشن است مقصود شيخ جواز تبديل كلمات به يكديگر مانند: «اقبل» به «هلمّ» و تبديل اعراب و حركات نمى باشد بلكه تنوعات و قراآت غير مخل به معنا مراد است مانند: ادغام، روم، اشمام. قلب، اماله و مانند آن، و يا تبديل «سين» به «صاد» در «صراط» و «مالك» به «ملك» مى باشد. هر چند باز نص حقيقى قرآن يكى بيشتر نيست و اگر حقيقتا نصى ثابت گردد قراءت به خلاف آن جايز نيست مگر اين كه از جانب پيامبر- ص- يا معصوم- ع- رخصتى بدين كار برسد. (1) رك: مشكل الآثار، ج 4، ص 198. مناهل العرفان، ج 1، ص 144. القراآت القرانيه تاريخ و تعريف، ص 79، 80، 84 و 91. آراء حول القرآن آية اللّه فانى، ص 72. و النشر في القراآت العشر، ج 1، ص 10، 28، 46. 51 و 52.

(2) التبيان، ج 1، ص 7.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 237

همچنان كه سخن ابن انبارى را در اين باره خوانديم كه مى گويد: قراآت، اجتهادى از طرف قراء بوده است. و در اين كار اسراف صورت گرفته است به علت عدم نقطه و حركات در كلمات قرآن «1».

اما متأسفانه كسانى در اين باره ادعا مى كنند: «... اكثر نحويين بصره و پيروان آنها مانند زمخشرى و ابن قتيبه، با قراآت متداوله مخالفت كرده اند. علت اين مخالفت آن است كه نحويين براى خود قواعدى وضع كرده اند كه

مخالف اسلوب و بيان عربى است. و هر چه با اين قواعد جور در نيايد از طرف آنان محكوم است «2».» واقعا عجيب است كه شخصى چنين ادعايى بكند. در حالى كه مطلب درست بر عكس ادعاى فوق است.

و اين قراء بوده اند كه قياساتى خلاف اسلوب عربى وضع كرده اند. و با مراجعه به موارد ذكر شده مطلب آشكارتر مى گردد. بهر حال اين ادعا اساس علمى ندارد و با غرض ورزى همراه مى باشد.

قبول قراآت قبول تحريف است

اگر با دقت به روايات قراآت بنگريم مى بينيم روايتى: «من» را از جايى از قرآن حذف مى كند و ديگرى «بسمله» از سوره فاتحه بر مى دارد و آن ديگرى «هاء» در:

«تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ و لَمْ يَتَسَنَّهْ» را زيادى مى داند «3» و هر كس طبق اجتهاد خود كلمه اى را زياد يا كم مى كند و آن را به قرآن نسبت مى دهد. معناى اين كار آن است كه قرآن تحريف شده است و يا آن كه جبرئيل اين قراآت و دو گونگى كلمات يك آيه را فرود آورده است؟! و نتيجه اين كار جز بازى با قرآن و ملعبه قرار دادن معجزه جاويد پيامبر نيست و هيچ توجيه عقلى ندارد.

سى هزار قارى قرآن در صفين حضور داشتند

با تمام اين توجيهات براى قراآت مختلف و با ابتدايى بودن كتابت در آن عهد و با (1) القراآت القرآنية تاريخ و تعريف، ص 72 و 73 به نقل از: الموسوعة القرانية ج 1، ص 80.

(2) القراآت القرآنية تاريخ و تعريف، ص 74.

(3) رك: المحلى، ج 3، ص 253 و 254. فتح البارى، ج 9، ص 34- 36. التمهيد فى علوم القرآن.

الاتقان و القراآت القرآنية تاريخ و تعريف، ص 89- 91 در اين كتاب سخن ابن قتيبه را نقل مى كند و تقريبا همين نمونه ها را مى آورد و بعد مدعى مى شود: تمام اين قراآت از جانب خداوند سبحان است.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 238

آن كه اغلاط و اشتباهاتى در مصاحف حتى مصاحف عثمانى رخ داده بود و با اصرار بر انتشار و گسترش اين اغلاط، با تمام اين مسائل، قرآن دست نخورده و محفوظ باقى ماند و از سينه اى به سينه ديگرى منتقل شد و كمترين

نقصان يا افزايشى در آن صورت نگرفت. و اين مهم، توسط حفاظ فراوان قرآن صورت گرفت حفاظى كه با عدد هزاران در كتب تاريخ به شماره آمده اند تا جايى كه نقل مى كنند در جنگ «صفين» سى هزار تن از قراء شركت داشتند «1» تا چه برسد به قرائى كه در آن جنگ حضور نداشتند؟! هر چند در اين عدد مبالغه شده باشد اما حداقل، بيانگر تعداد فراوان قراء مى باشد.

يا آن طور كه منقول است: هنگامى كه ابو موسى به امارت منصوب شد قراء را جمع كرد و گفت تنها كسانى كه همه قرآن را حفظ هستند بر من داخل شوند. حدود سيصد تن از آنان داخل گشتند. اين قضيه را مجددا به مناسبتى نقل خواهيم كرد.

و يا تعيين حقوق از بيت المال براى حفاظ قرآن توسط امير المؤمنين كه قبلا بيان كرديم و گفتيم: امام براى حافظ قرآن دو هزار درهم تعيين كرد و اين كار اهتمام امام را به حفظ و صيانت قرآن نشان مى دهد. و در روايت ديگرى امير المؤمنين مى فرمايد: «...

هر كس با اختيار خود مسلمان گردد و قرآن را از رو بخواند سالانه از بيت المال دويست دينار حقوق دارد. و اگر در دنيا موفق به اخذ آن نشد در روز قيامت كه به آن بيشتر احتياج دارد آن را به طور كامل دريافت خواهد كرد. همچنين روايات ديگرى از اين قبيل در فصل: جمع آورى قرآن در زمان پيامبر- ص- نقل كرديم.

اين تأكيدات و تشويقات، جلو موج ويرانگرى را كه مى خواست قرآن را بازيچه خود كند گرفت و با شدت قرآن را حفظ كرد.

و سخن خداوند متعال تحقق يافت كه:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ در اين جا لازم است از تلاش ارزشمند نيكان صحابه يادى كنيم. بزرگان اصحاب در اين زمينه براى حفظ قرآن از هر گونه تحريفى، انواع كوششها را انجام دادند. از مقابله مصاحف گرفته تا به كف گرفتن شمشير براى جلوگيرى از يك «واو» از قرآن. خداوند به ايشان جزاى خير دهد و جايگاه صدق را به ايشان بنماياند. (1) الصفين منقرى، ص 188.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 239

قراء در زمان ما

بد نيست در اين جا سخن ابن قتيبه را درباره يكى از قراء سبعه- حمزة بن حبيب زيّات- نقل كنيم:

«... به اضافه مخالفت با مذاهب بيانى عرب و افراط در مد، همزه، اشباع، زياده روى در «اضجاع» و ادغام و دشوار كردن تعليم قرآن بر متعلمين و سخت كردن آنچه را كه خداوند آسان كرده بود با همه اينها، وى مردم عوام و ساده لوح را فريب داده بود به اين دليل كه قراءت وى دشوار است. نقل مى كنند: حمزه هنگام قراءت فك هايش متورم شده از هم جدا مى شد، رگهاى گردنش كلفت مى گشت و مرتب عرق مى ريخت. و اين بندگان خدا و ساده لوحان، اين قراءت را فضيلت مى دانستند و وى را ماهر در كار قراءت مى پنداشتند.

هر چند كه نه پيامبر چنين قراءت مى كرد نه نيكان سلف و نه تابعين آنها و آگاهان و عالمين به قراءت بلكه قراءت آنان آسان بود «1».» اى كاش ابن قتيبه با ما بود و نگاهى به قراء معاصر مى انداخت و مصاديق حمزة بن حبيب را يك به يك به شماره در مى آورد مانند: عبد الباسط محمد عبد الصمد، مصطفى

اسماعيل و مانند آنها و مى ديد همان طور كه عوام آن روز فريب قراءت حمزه و ديگران را مى خوردند امروز هم فريب عبد الباسط و هم پالكى هايش را مى خورند. واقع مطلب همانطور كه ابن قتيبه هم گفت- قراءت پيامبر- ص- ائمه- عليهم السلام- نيكان سلف و آگاهان به قراءت سهل و ساده بود و از اين پيچيدگيها و دشواريها بدور بود. (1) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 38. به نقل از: تأويل مشكل القرآن/ ابن قتيبه، ص 58- 63.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 241

بخش چهارم توجيهات و دلايل آنها

اشاره

1- سراب نسخ تلاوت 2- نسخ تلاوت در پندارها و روايات 3- آراء و روايات نادرست 4- پايان سخن

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 243

فصل اوّل سراب نسخ تلاوت

آيات منسوخ التلاوة

روايات زيادى از طريق اهل سنت درباره آياتى از قرآن و سوره هايى وارد شده است كه اين آيات و سوره ها در قرآن فعلى موجود نمى باشند مانند: آيه رضاع و دو سوره «خلع» و «حفد» (پرستش و عبادت) و مانند آن. با توجه به اين كه برخى از اين روايات در كتب صحاح و مسانيد معتبر وارد شده است تكذيب اين روايات براى عده اى ممكن نبوده است.

از طرفى هم قبول مضمون روايات به معناى قبول وقوع تحريف در قرآن كريم مى باشد لذا عده اى براى نجات از اين ورطه و حفظ قداست قرآن مسأله نسخ تلاوت را پيش كشيده اند «1»

نسخه تلاوت و جمع آورى قرآن

جالب آن كه عده اى براى عدم جمع آورى قرآن- به نظر خود- چنين ادعا مى كنند:

قرآن را به اين دليل در زمان پيامبر اكرم- ص- در يك مصحف جمع نكردند كه مرتب نسخ در پاره اى از آيات رخ مى داد و بعضى احكام آيات هم نسخ مى شد. و اگر آيات يكجا جمع بودند و نسخ به سراغ آيات مى آمد، در ثبوت و عدم ثبوت نسخ در آيات اشتباه شده و امر دين مغشوش مى گشت لذا دست به جمع آورى قرآن نزدند «2». ليكن اين (1) درباره نسخ تلاوت رك: البرهان/ زركشى. الاتقان/ سيوطى. المستصفى/ غزالى. اصول سرخسى، ج 2. فواتح الرحموت و ديگر كتب اصولى و علوم قرآنى.

(2) لباب التأويل/ خازن، ج 1، ص 8. البرهان/ زركشى، ج 1، ص 235 و 262. الاتقان، ج 1،

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 244

ادعا بدون دليل است و تير در تاريكى انداختن است؛ زيرا ممكن است عدم جمع آورى قرآن- به فرض صحت- دلايل ديگرى داشته باشد از جمله

پايان نيافتن نزول آيات و عدم انقطاع وحى.

به اضافه آن كه پيامبر- ص- آيات را بر صحابه قراءت مى كرد و معلمين قرآن را به شهرها، حتى- يمن- مى فرستادند. و اگر مطلب ادعائى فوق صحت داشته باشد، پيامبر- ص- مى بايستى پس از هر نسخ، تمام صحابه و معلمين قرآن را جمع كرده ماجرا را به آنان ابلاغ كند. و بايستى خود پيامبر- ص- قرآن را جمع آورى كند تا مرجعى باشد هنگام اختلاف ميان آيات منسوخ التلاوة و غير منسوخ التلاوة. در صورتى كه اصل مطلب را ما قبول نداريم و شواهد متعددى را قبلا ذكر كرديم دال بر جمع آورى قرآن در زمان پيامبر- ص- توسط صحابه، مصاحفى كامل يا ناقص.

دلايل نسخ تلاوت

نسخ تلاوت به دو گونه قابل تصور است.

1- نسخ تلاوت آيات و نسخ حكم آنها با هم. بسيارى از علماى اهل تسنن اين نوع نسخ را قبول دارند و آن را ثابت شده مى دانند.

2- نسخ تلاوت و باقى ماندن حكم آن.

در نوع اوّل از نسخ، ادعاى اتفاق شده است «1» اما درباره نسخ از نوع دوم، آنها- با اعتراف به وجود مناقشه در رد يا قبول آن از طرف عده اى- با استناد به خبر عايشه كه مدعى است: ده مرتبه شير دادن به وسيله پنج مرتبه شير دادن نسخ شد و همچنان در قرآن خوانده مى شدند تا آن كه پيامبر- ص- درگذشت، اين نوع را اثبات مى كنند؛ زيرا اين آيات فعلا در قرآن نيستند اما حكمشان موجود است «2» بنابراين نسخ تلاوت دو دليل عمده دارد: ص 157 به نقل از خطابى. فتح البارى، ج 2، ص 10. و مباحث فى علوم القرآن/ قطان،

ص 124 و 125 به نقل از: زركشى و سيوطى.

(1) فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 73. مناهل العرفان، ج 2، ص 110. و نظرية النسخ فى الشرائع السماويه، ص 119.

(2) همان مدرك و منابعى كه در آينده معرفى خواهيم كرد.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 245

اوّل: اتفاق بر نسخ نوع اوّل و شهرت بر وقوع نسخ از نوع دوم.

دوّم: اخبار.

دليل سومى هم در اين مورد اقامه شده است و آنهم استناد به آيه ذيل مى باشد:

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها ... «1» از قتاده روايت شده است كه مى گفت:

«... آيه توسط آيه ديگرى نسخ مى شد كه به دنبال آن آمده بود. و پيامبر- ص- آيه اى يا آياتى را مى خواند. سپس اين آيات فراموش مى گشتند و مرفوع مى شدند ...» «2».

از حسن بصرى در تفسير آيه فوق آمده است كه: «آياتى آموخته مى شد سپس آنها را فراموش مى كرد. لذا از اين آيات منسوخ در قرآن فعلى چيزى نيست كه شما بخوانيد ...» «3». روايات ديگرى هم از عبيد بن عمير، ابن عباس، ابو العاليه و ابن عمر، گوياى همين مطلب است «4».

همچنين براى اثبات نسخ تلاوت به دو آيه زير تمسك كرده اند:

سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ «5» استثناء، دليل جواز نسخ مى باشد.

وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ «6».

جواب دلايل فوق

ليكن ما دلايل اقامه شده را وافى به مقصود نمى دانيم به دلايل زير:

1 و 2- درباره اتفاق ادعا شده و اخبار بايد بگوئيم: غير از مخالفت تمام اماميه، غزالى مى گويد: «... گروهى مى گويند: نسخ تلاوت اساسا ممتنع است ...» «7» همچنين (1) سوره بقره،

آيه 106. استدلال به اين آيه را سرخسى در كتاب خود ذكر مى كند. اصول سرخسى، ج 2، ص 78.

(2) تفسير جامع البيان، ج 1، ص 379. و الدر المنثور، ج 1، ص 105 به نقل از: جامع البيان، عبد بن حميد و ابو داوود در: الناسخ.

(3) تفسير جامع البيان، ج 1، ص 378. و الدر المنثور، ج 1، ص 105 به نقل از: تفسير جامع.

(4) الدر المنثور، ج 1، ص 104 و 105 به نقل از: آدم، ابن جرير، بيهقى، ابو داوود، ابن ابى حاتم، حاكم (الكنى)، ابن عدى، ابن عساكر و طبرانى.

(5) سوره اعلى، آيه 6 و 7.

(6) اصول سرخسى، ج 2، ص 78.

(7) المستصفى، ج 1، ص 123.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 246

نسخ تلاوت را عده اى از معتزله منكر شده اند. از ابو مسلم و امثال او عدم جواز نسخ تلاوت منقول است «1» دكتر صبحى صالح ادعاى نسخ تلاوت را عملى جسارت آميز مى داند و اخبار ادعائى را آحاد مى شناسد كه حجيت ندارند. همچنين از جمله منكرين نسخ تلاوت بايد اين افراد را نام برد: ابن ظفر در: «الينبوع» بخاطر اخبار آحاد «2». آبيارى، عبد المنعم النمر و جزيرى «3».

از جمله انتقادات وارد بر مسأله نسخ تلاوت و بقاى حكم، آن است كه:

ممكن است ناسخ اين حكم، در قرآن نازل شده باشد، اما، ما اين مطلب را ندانيم زيرا تلاوت آن منسوخ شده است و حكم آن باقى است. و اين روش باعث توقف در احكام شرع مى گردد؛ زيرا درباره هر حكمى مى توان اين تصور را داشت «4».

همچنين ديگرى اين مسأله را انكار كرده مى گويد: مستند

اين مسأله اخبار آحاد است و حجت نمى باشد و اين مطلب از قاضى در انتصار نقل شده است «5». اين انكار به بعضى از اهل علم هم نسبت داده شده است «6». و يا گفته اند: آنچه نقل شده آحاد است و آحاد جزو قرآن نيست لذا خود به خود نسخ تلاوت هم منتفى مى باشد «7».

البته افراد نام برده تنها دسته دوم از نسخ را، يعنى نسخ آيات و باقى ماندن حكم را منكر شده و ادعا مى كنند اخبار آن آحاد مى باشد. در حالى كه هر دو دسته داراى اخبار آحاد بوده و وجوه ضعف ديگرى دارند كه مانع از قبول مضمون آنها مى گردد و ما جداگانه هر روايت را با نقاط ضعف آن بازگو خواهيم كرد.

با اين حال كسانى در صدد توجيه نسخ تلاوت برآمده با قبول آحاد بودن اخبار، مى گويند: آحاد بودن اخبار زيانى به مقصود نمى رساند؛ زيرا نسخ با دلايل ظنى هم ثابت مى گردد به خلاف آيات قرآن كه تنها اين دسته بايستى قطعى الصدور باشند و (1) مناهل العرفان، ج 2، ص 110 و 112. الاحكام فى اصول الاحكام، ج 3، ص 129. اوائل المقالات، ص 101. البيان خوئى، ص 225. و نظرية النسخ فى الشرائع السماوية، ص 119 و 121.

(2) مباحث فى علوم القرآن، ص 258 و 259.

(3) الفقه على المذاهب الاربعة، ج 4، ص 257 و 206. و به نقل از آن در: التمهيد، ج 2، ص 281.

(4) اصول سرخسى، ج 2، ص 69. سرخسى، انتقاد بالا را ياد مى كند اما نمى تواند جواب دهد.

(5) البرهان/ زركشى، ج 2، ص 39 و 40. و مباحث فى علوم

القرآن، ص 238 و 239.

(6) مباحث فى علوم القرآن، ص 239.

(7) فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 73.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 247

مسأله ما از قبيل مورد اول است كه ظن به صدور روايات در آن كافى است نه از قبيل آيات قرآن كه بايستى قطعى باشند «1».

ليكن اين سخن درستى نيست چون كه اين جا سخن از نسخ مطلق نيست. بلكه مراد نسخى است كه بر آيات ثابت قرآنى وارد شده است لذا بايستى قطعى الصدور باشد و ظن در اين جا كفايت نمى كند. و تا قرآنى بودن آيه اى ثابت نگردد، حكمى مشخص نمى شود و آيه اى ثبت نمى گردد تا نسخ شامل آن گردد. و اين سخنى درست است كه ابن عبد الشكور مورد اشاره قرار مى دهد. اما دكتر عبد المنعم نمر، هر دو دسته نسخ را رد مى كند. و در مقابل حديث عايشه كه از بودن دو آيه درباره رضاع تا پس از مرگ پيامبر- ص- خبر مى دهد مى گويد:

«... اگر اين دو آيه تا پس از مرگ پيامبر بوده اند و اصحاب آنها را قراءت مى كردند پس اين دو آيه چه شده اند؟! و چطور تلاوت و حكم اين دو آيه نسخ مى گردند در حالى كه حكم اين آيات معمول به شافعى ها است هر چند كه حنفى ها به آنها عمل نمى كنند؟! و اساسا هدف از حذف تلاوت و حكم آيه ناسخ چيست؟! به فرض كه حذف تلاوت و حكم آيه منسوخ را بپذيريم ...».

علما و انديشمندانى براى اين آيات و حذف آنها توجيهات و حكمتهايى ذكر مى كنند كه تاب مقاومت در برابر نقد و نظر را ندارند «2». ناگفته

نماند بيان فوق شامل نسخ تلاوت و بقاى حكم هم مى گردد. امّا آبيارى در مقام رد نسخ تلاوت و حكم با هم برآمده مى گويد: «... اين مسأله از مسائلى است كه بيان آنها باعث سقوطشان مى گردد و نيازى به دليل براى نفيشان نمى باشد. خداوند بسيار بزرگتر از آن است- پيامبرى و رسالت يك پديده آسمانى بود- كه پس از تشريع حكمى آن را تعديل كند و يا پس از مدتى آن را كلا ملغى اعلام نمايد.

پيامبر هم وحى آسمانى را بر مردم مى خواند و سخن خداوند را بيان مى كرد. و تمام تلاش پيامبر- ص- بر آن بود تا كلام خداوند با سخن ديگرى مخلوط نگردد و پيام الهى دست نخورده باقى بماند. و اگر هم كسى احيانا گوشش وى را فريب مى داد بسيار زود به راه سلامت بر مى گشت و غلط خود را تصحيح مى نمود و با مراجعه به پيامبر يا يك (1) مباحث فى علوم القرآن/ قطان، ص 238.

(2) علوم القرآن الكريم، ص 218.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 248

صحابى آگاه مشكل خود را حل مى كرد و كارها سريع در روال خود قرار مى گرفت. و هنگامى كه روح پيامبر در آستانه عروج به ملكوت اعلى قرار داشت آخرين عرضه آيات قرآن صورت گرفت تا هيچ گونه كاستى و افزايشى در آن صورت نگرفته باشد. و اين كار تنها درباره قرآن و مانند آن صورت گرفت «1».

سپس وى نسخ تلاوت و بقاى حكم را نيز مورد مناقشه قرار داده است. ولى در اين جا مجال بيان سخن وى نمى باشد. ليكن بايد بخشى از سخن وى را با دقت مورد نقد قرار دهيم و

بگوئيم: نسخ تعديل حكمى يا الغاى آن پس از مدتى نيست. بلكه اساسا نسخ اين است كه حكمى فى نفسه محدود به زمان مشخصى و شرايط مشخصى بوده است.

و پس از انتها آمد حكم و تغيير شرايط حكم ديگرى جاى آن را گرفته است. و نسخ به اين معنا هيچ اشكالى ندارد و در احكام صورت گرفته است و علما هم آن را پذيرفته اند.

(3) سخن بلاغى درباره نسخ تلاوت: عالم ربانى علامه شيخ محمد جواد بلاغى (ره) درباره نسخ تلاوت- پس از يادآورى اين نكته كه اخبار آن آحاد است مى گويد: چگونه اخبار آحاد مى توانند آيات قرآن را كه مبنى بر قطع هستند اثبات كنند؟ در صورتى كه در جامعه اسلامى طى قرون متمادى كمتر ديده شده است فردى يا گروهى در مباحث مربوط به قرآن، بر غير يقين تكيه كنند يا در مسأله مهمى و موضوع دينى اساسى جز با يقين پيش بروند. البته در امور تاريخى و داستانها بعضى از احاديث را ذكر مى كنند اما نه در مسائل بنيادى جامعه اسلامى.

سيوطى در الاتقان درباره آيات منسوخ التلاوة رواياتى را نقل مى كند. از اين روايات ده روايت از يك تن است. يعنى از ابو عبيده مى باشد. مضمون اين ده روايت نسخ تلاوت نيست بلكه از ميان رفتن آياتى توسط امت است. مخصوصا روايات عايشه، حميده و مسلمة بن خالد، كه از اين ده روايت است صراحت در از بين رفتن به وسيله امت صدر اسلام دارد بالأخص روايت عايشه در منسوخ التلاوة و الحكم.

و يا روايات زرّ بن حبيش و خالة ابى امامه در لفظ آيه رجم و ماجراى عمر با آيه، دچار

اضطراب زيادى است. و ناقلين آنها با اين اغتشاشات نقل كرده اند. از جمله حاكم (1) تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 166 و 167.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 249

نسائى، ابن ضريس و الاتقان به نقل از البرهان. علاوه بر آن اين روايات از دو جهت ديگر نيز مردود مى باشند:

اوّلا: عباراتى كه ادعا شده از قرآن بود هيچ نسبتى با قرآن ندارند. بلكه مانند پياز در ميان مركبات است و پاره ذغالى ميان جواهرات تاج سلطان.

ثانيا: ادعاى از دست رفتن آيات زيادى از قرآن، صريحا مورد تكذيب خداوند متعال در سوره حجر آيه 6- 10 است كه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ لذا به حكم قرآن بايد اين ادعا را تكذيب كرد.

همچنين در روايات كتاب اتقان تنها يك روايت تصريح به نسخ تلاوت مى كند.

آنهم روايتى است كه طبرانى از ابن عمر نقل مى كند. حال چگونه يك روايت در جامعه اسلامى مى تواند چنين ادعائى درباره قرآن كريم داشته باشد و مورد قبول قرار گيرد «1»؟

پايان سخن مرحوم بلاغى.

4- در اين جا بايد اين نكته را نيز بيفزاييم كه پيامبر براى ابلاغ آيات به مردم از هيچ كوششى فروگذار نكرد. حتى معلمينى براى تعليم قرآن به شهرها و قبايل مى فرستاد حتى به يمن و مكه نيز قرائى اعزام داشت. اگر مسأله نسخ تلاوت درست باشد بايد پيامبر كسانى را براى بيان آيات ناسخ به همه جا حتى قبايل مى فرستاد. پس با اين اهتمام و دقت حضرت چگونه صحابه كبار كه خود پيامبر دستور اخذ قرآن را از آنان داده بود، دچار اشتباه شده و آيات منسوخ را روايت مى كنند؟! صحابه اى مانند ابى بن كعب، ابن

مسعود، عمر بن خطاب حتى عايشه و ديگران چگونه در چنين اشتباه بزرگى واقع شده اند.

از جمله مؤيدات ما روايتى است كه خود اينان درباره فراموشى پيامبر- ص- اگر چه مضمون روايت را قبول نداريم- نقل مى كند. اين حديث داراى مضمون زير است: پيامبر آيه اى از سوره مؤمنين را فراموش كرده بود. و بعد ابى بن كعب را بخاطر اين كه به پيامبر- ص- تذكر نداده بود ملامت نمود. ابى بن كعب عرض كرد: گمان بردم اين آيه نسخ شده است. پيامبر- ص- گفت: اگر نسخ شده بود به شما خبر مى دادم «2» اگر چه ما اين روايت را صحيح نمى دانيم و پيامبر را مبرّى از نسيان مى شناسيم. نكته اى كه در (1) الهدى الى دين المصطفى، ج 1، ص 336.

(2) اصول سرخسى، ج 2، ص 75.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 250

روايت جلب نظر مى كند و حضرات هم آن را روايت كرده اند آن است كه پيامبر- ص- مى گويد: اگر نسخى رخ دهد وى آن را اعلام خواهد كرد.

5- آيه: سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ نيز در مقام بيان آنچه مدعيان پنداشته اند نيست؛ زيرا استثناء در آيه ناظر به وقوع نسيان از پيامبر نمى باشد و اساسا آيه در مقام امتنان بر پيامبر است. و معنا ندارد كه در عين امتنان، برخى از آيات را پيامبر فراموش كند. اما استثناء در اين آيه در مقام بيان عموميّت و اطلاق قدرت خداوند متعال مى باشد و مانند استثناء در آيات زير مى باشد:

وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلًا «1».

و: وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ

السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ «2» بهر حال آيات فوق از ثبوت قدرت خداوند در تمام احوال ياد مى كند اگر چه در مواردى خداوند از اين عموميت قدرت ياد نمى كند.

6- پاسخ استدلال به آيه: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ همان جواب مورد قبل است و استثناء به همان معناى عموميت قدرت خداوند متعال است.

7- اما آيه «نسخ» نيز به معناى نسخ آيه نمى باشد به دلايل زير:

اوّلا: كلمه «آيه» به صورت مفرد در قرآن هر جا آمده است به معناى امر عظيم و خارق العاده اى است كه از جانب خداوند صورت گرفته باشد. مانند: وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً «3» و ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها و آيات ديگر. اما «آيه» به معناى بخش كوچكى از قرآن، در قرآن نيامده است و دليلى بر اين استعمال نداريم، بلكه اين استعمال بعدها صورت گرفته است.

ثانيا: به فرض كه نسخ به همان معناى مصطلح باشد مى گوييم كه آيه: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ ... در مقام تعريض به اهل كتاب و مشركين مى باشد لذا بايد مقصود از نسخ، نسخ پاره اى از احكام شرايع سابقه باشد. و مقام از قبيل قرينه حاليه است «4» لذا بعيد نيست (1) سوره اسراء آيه 86.

(2) سوره هود، آيه 108. الميزان، ج 20، ص 266 به اين مطلب اشاره مى كند.

(3) بعضى از محققين به اين مطلب اشاره كرده اند.

(4) كلمه «آيه» درباره كتابهاى آسمانى ديگر هم به كار رفته است مانند

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 251

مقصود، نوع ديگرى از نسخ باشد؛ زيرا ذيل آيه به وضوح آيه را امرى آسمانى و

فوق قدرت بشرى معرفى مى كند كه نياز به قدرت مطلقه دارد و هيچ كس نمى تواند جلو تحقق و برخورد آيه را بگيرد و ياريگر و وليىّ جز خدا نخواهد داشت.

سپس آيه مخاطبين را توبيخ مى كند كه مى خواهند از پيامبرشان همانند بنى اسرائيل خواسته هايى داشته باشند مانند آن كه خدا را به آنان بنماياند. با دقت به آيات بنگريد و سياق آنها را در نظر بگيريد تا ادعاى ما روشنتر گردد:

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ «1» ثالثا: آياتى كه ادعا مى شود نسخ گشته اند به طور كامل در كتب باقى مانده اند و از صدر اسلام تا كنون محل بحث، اثبات و نفى قرار گرفته اند. و در روايات، خبرى از فراموشى آيه يا آياتى در زمان پيامبر اكرم- ص- نيست بجز روايات ضعيفى كه قابل اعتناء نمى باشند. ما در فصل آينده، نادرستى بسيارى از موارد ادعائى را يكايك بيان خواهيم كرد.

رابعا: فراموش گردانيدن آيا شامل آيات منسوخ شده است، يا غير از آيات منسوخ را در بر مى گيرد؟ اگر شامل آيات منسوخ مى گردد پس چه فرقى است ميان: «انساء» و «نسخ». و اگر هم «انساء» شامل آيات غير منسوخ گشته است در آن صورت لازمه اش از ميان رفتن آيات زيادى از قرآن و كاستى شريعت و تفريط در اعمال لازمه است. و اين هم امرى مردود و باطل مى باشد.

خامسا: اگر مقصود از

«آيه» در اين جا آيه قرآنى باشد ديگر معنا ندارد گفته شود:

«بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها ...» زيرا آيه منسوخ در شرايط خاصى بهترين آيه بوده است، و دقيقا در جاى خود قرار گرفته و با محيط و زمان نزول آن تناسب تام داشته است. و بعد از نسخ و تبديل شرايط و عوض شدن موضوع، نياز به حكم و آيه جديدى پيدا شده است؛ لذا آيه جديد نه مثل آيه قديم است و نه بهتر از آن. و غير از آيه جديد اصلا هر چه باشد مضر و آيه: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ (سوره زمر، آيه 71) و: لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ، سوره آل عمران، آيه 109) و آيات ديگر.

(1) سوره بقره، آيه 106- 108.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 252

مفسد است بهر حال آيه منسوخ و ناسخ هر دو در شرايط خود بهترين بوده اند نه اين كه يكى بهتر از ديگرى باشد و هيچ كدام نمى تواند جاى ديگرى بنشيند. خلاصه آنكه با وحدت موضوع، نسخ منتفى است و با تعدد موضوع مقايسه و برترى نادرست مى باشد.

ممكن است در دليل بالا مناقشه شود كه مقصود از بهتر بودن آيه ناسخ آن است كه:

از زمان حدوث تغيير و ضرورت نسخ آيه جديد در تحقق غرض مقصود، بهتر يا مانند آيه قبل است. بنابراين هر آيه در زمان خودش بهتر يا مانند آيه ديگرى است. ليكن اين مناقشه درست نيست، زيرا در آيه سخن از مماثلت و همانندى است. و در صورت تغيير شرايط، مماثلت معنا ندارد. و

يا باز اين مسأله در مورد «انساء» صادق است؛ زيرا مماثلت در اين جا عبث و بيهوده مى گردد.

از تمام دلايل بالا اين نتيجه را مى گيريم كه مراد از كلمه «آيه» در اين جا فقره اى از قرآن آنچنان كه مصطلح است نمى باشد. بلكه مراد، امر خارق العاده اى است كه خداوند براى بيم دادن به بندگان، يا هشدار و يا تثبيت قلوب آنان مى فرستد.

صحف ابراهيم و موسى (ع)

عده اى وقوع نسخ تلاوت و حكم را درباره صحف ابراهيم، موسى و ساير كتابهاى گذشته مى دانند و آن را مسلم مى گيرند؛ زيرا اين كتب آسمانى نازل شده و معمول بها بوده اند و اينك تلاوت و عمل به آنها متروك است. پس چاره اى نداريم جز اين كه بگوييم اين كتب مشمول نسخ تلاوت و حكم شده اند. «1» و وقوع، بهترين دليل بر امكان آن مى باشد. ليكن ما ادعاى بالا را قبول نداريم و آن را درست نمى دانيم؛ زيرا:

اوّلا: صحف ابراهيم و موسى را نمى توان مشمول اين نوع نسخ دانست. تنها چيزى كه مى توان گفت آن است كه اين كتب در اختيار ما نمى باشد. و اگر فرضا اين كتب به دست آيد تلاوت آنها چه اشكالى دارد؟! و چرا نبايد خوانده شود. اما اين كه قطعا بعضى از احكام صحف نسخ شده اند مطلب ديگرى است و از آن نسخ تلاوت لازم نمى آيد.

ثانيا: چه كسى گفته است كه در صحف و زبر، احكامى همانند احكام قرآن وجود (1) اصول سرخسى، ج 2، ص 78.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 253

داشته است. مانند حرمت مسّ آنها توسط شخص جنب، يا وجوب قراءت آيات آنها در نماز و مانند آنها؟! ما دليلى بر اين مطلب نداريم. بنابر

اين، نسخ تلاوت يا عدم نسخ تأثيرى در مقصود ما ندارد.

نسخ تلاوت مشكل را حل نمى كند

از تمام انتقادات بالا كه بگذريم نسخ تلاوت- به فرض صحت- مشكلى را حل نمى كند و سودى به مدعيان نمى رساند. زيرا بسيارى از رواياتى كه مدعى سقوط و حذف سوره ها و آياتى از قرآن گشته اند ظهور يا صراحت دارند كه اين آيات و سور صفت قرآنى بودن خود را تا پس از وفات پيامبر- ص- هم حفظ كرده اند.

به موارد زير دقت كنيد:

اصرار عمر بر نوشتن آيه «رجم» به دست خودش در قرآن.

آيه «پنج مرتبه شير دادن» تا پس از وفات پيامبر- ص- جزو قرآن بوده و خوانده مى شده است.

قضيه «رضاع كبير» و آيه رجم كه بر صحيفه اى زير فرش عايشه بودند و هنگامى كه آنان به تجهيز و تدفين پيامبر اكرم- ص- مشغول بودند حيوان خانگى آمده آنها را خورد.

دو سوره: «خلع» و «حفد» كه در مصحف ابى بن كعب بودند.

ماجراى سقوط اوّل سوره براءت همراه با: بسم اللّه الرحمن الرحيم.

و قضيه: از دست رفتن آيات زيادى از قرآن.

و قضيه: از ميان رفتن كلمات و آيات زيادى از قرآن بخاطر مرگ عده اى از صحابه در جنگ با مسيلمه.

و داستان: قرآن فعلى به يك سوم قرآن اصلى نمى رسد.

به اضافه موارد بسيار ديگرى كه در اين مختصر نمى گنجد و بايستى به منابع معرفى شده طى فصول كتاب مراجعه نمود. اينها و در كنار آنها روايات متعدد ديگرى كه قراآت مختلف را نقل مى كنند و به طور ضمنى به دست خوردن آيات اشاره دارند و به تحريف قرآن به كنايه باور دارند. و آياتى كه عده اى از اصحاب بر ثبوت آن در قرآن اصرار داشتند. و موارد

ديگرى كه پس از وفات پيامبر اكرم- ص- رخ داد. اين موارد واقعا

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 254

بسيار مى باشند.

نسخ پس از وفات پيامبر (ص)

معناى موارد بالا و نتيجه آنها آن است كه نسخ ادعايى- اگر شامل اين موارد هم باشد- پس از وفات پيامبر- ص- رخ داده است. و اين مطلبى است مردود و علماى بزرگ با ادله قاطع آن را رد كرده اند. و اين نوع نسخ عينا همان تحريف است و فرقى با آن ندارد. در صورتى كه خود حضرات ديگران را متهم مى كنند كه به دروغ نسبت تحريف به قرآن مى دهند زيرا معنا ندارد آيه اى تا پس از وفات پيامبر اكرم- ص- باقى مانده باشد و مورد قراءت و عمل قرار گرفته باشد بعد اين آيه از بين برود و فراموش گردد. اين دقيقا تحريف است.

سرخسى در اين مورد مى گويد. «اين نوع نسخ مورد قبول مسلمانان نمى باشد و مسلمانان آن را جايز نمى دانند. برخى از ملحدين كه به ظاهر، اسلام را پذيرفته اند و قصد افساد دارند اين نوع نسخ را حتى پس از وفات پيامبر- ص- جايز مى دانند. و در اين باره آيه مروى از ابو بكر را دليل قرار مى دهند: «لا ترغبوا عن آبائكم، فانه كفر بكم ...».

سپس سرخسى موارد ديگرى را ذكر مى كند از جمله: آنچه ادعا مى شود درباره ماجراى «بئر معونه» نازل شده است آيه رجم و بزرگتر بودن سوره احزاب از بقره يا تساوى هر دو سوره از نظر مقدار.

و در ادامه سخن مى گويد: «... به تحقيق ثابت شده است كه: بعد از وفات پيامبر اكرم- ص- هيچ بخشى از شريعت نسخ نشده است. و ما اگر نسخ را در پاره اى

از آنچه بر پيامبر وحى شده است جايز بدانيم بايستى در تمام آنچه كه وحى شده نيز اين احتمال را بدهيم. و نتيجه آن باقى نماندن چيزى از وحى مى گردد در حالى كه هنوز تكليف باقى است و چه ادعايى از اين سخيف تر؟! و هر كس باب اين عقيده نادرست را بگشايد هيچ تضمينى نمى تواند بدهد كه تمام يا برخى از اعمال ما مخالف شريعت پيامبر نباشد؛ زيرا چه بسا خداوند پس از پيامبر آن احكام را نسخ كرده باشد و به مردم خلاف شريعت رسول اللّه- ص- را الهام كرده باشد» «1». (1) اصول سرخسى، ج 2، ص 78 و 79. اكذوبة تحريف القرآن، ص 37. و التمهيد في علوم القرآن، ج 2، ص 280.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 255

استاد سايس در مقام ردّ حديث عايشه درباره تعداد شير دادن مى گويد: «اين حديثى است كه نمى توان به آن استناد جست؛ زيرا همه بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه امكان نسخ قرآن پس از وفات پيامبر اكرم- ص- وجود ندارد نه كلا و نه جزا و اين حديث خطاى آشكارى است در برابر اتفاق جميع ...» «1».

شاگرد سايس؛ استاد عريض، تعليقى بر سخن استاد دارد بدين مضمون. «... اين نظر، همان نظر صحيح و معتقد ماست كه خدا را بر آن مى پرستيم. و تنها با اين اعتقاد است كه در را بر طاعنين در كتاب خداوند متعال مى بنديم و به ملاحده و كفار اجازه دخل و تصرف را نمى دهيم ...» «2».

نسخ كتاب به وسيله سنت

علاوه بر آن كه روايات به اصطلاح مدعى نسخ آحاد هستند و علما اتفاق نظر دارند بر آن كه نمى توان كتاب

را با خبر واحد نسخ كرد «3» و قطان اين عقيده، را به جمهور نسبت داده است «4» و رحمة اللّه هندى- آن طورى كه علامه حلى در كتاب مبادى الاصول الى علم الاصول نقل كرده- اين عقيده را چنين تعليل مى كند اگر خبر واحد، مطلبى را اثبات كند، و ادله قاطع مؤيد اين مطلب نباشند بايستى اين مطلب را رد كرد «5» شافعى و اكثر اهل ظاهر قاطعانه گفته اند: «كتاب» حتى با سنت متواتر هم نسخ نمى گردد.

احمد بن حنبل در يكى از دو روايتى كه از او منقول است به عدم نسخ قرآن با سنت متواتر تصريح كرده است.

و كسى كه آن را ممكن دانسته است گفته است چنين نسخى صورت نگرفته است هر چند محال نيست «6» با اين وجود حتى اگر اخبار نسخ متواتر هم باشند نمى توانند ناسخ (1) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 282 به نقل از: فتح المنان على حسن عريض، ص 216- 217.

(2) التمهيد، ج 2، ص 282 به نقل از: فتح المنان، ص 219.

(3) الموافقات، ج 3، ص 106.

(4) مباحث فى علوم القرآن، ص 237.

(5) اظهار الحق، ج 2، ص 90.

(6) الاحكام فى اصول الاحكام/ آمدى، ج 3، ص 139. البيان خوئى، ص 224، مباحث فى علوم القرآن، ص 237. و اصول سرخسى، ج 2، ص 67 به نقل از: شافعى در: الرساله.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 256

قرآن باشند چه برسد به اين كه اين اخبار آحاد بوده، ضعيف السند و واهى المتن نيز هستند.

نسخ تلاوت از نظر ابو بكر رازى

ابو بكر تحقق نسخ تلاوت را بدين گونه تصور مى كند: نسخ رسم الخط و

تلاوت بدين گونه است كه خداوند مردم را دچار نسيان كند و آيات را از خاطر آنها پاك كند و به مردم دستور دهد از تلاوت و كتابت اين آيات در مصحف خوددارى كنند. لذا بر اثر مرور ايام، اين آيات منسوخ مندرس شده از خاطر مردم پاك مى گردد. همچنان كه سرنوشت كتب قبلى آسمانى چنين بوده است. و خداوند از اين كتب بدين گونه ياد مى كند: إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى «1» و از اين كتب و آثار امروزه اثرى باقى نمانده است «2».

و يا سرخسى درباره نسخ تلاوت و حكم مى گويد: «... دو راه دارد: 1- خداوند آيات را از دلها مى زدايد 2- حفاظ آيات بدون اين كه آيات را به ديگرى منتقل كنند مى ميرند» «3».

اگر نسخ تلاوت آنطور باشد كه رازى و سرخسى مى گويند هيچيك از آيات ادعائى توسط روايات جزو آيات منسوخ التلاوه نخواهند بود. بلكه عبارات و جملاتى جعلى هستند كه هر كس به دلخواه آن ها را ساخته است؛ زيرا هيچيك از اين عبارات از اذهان مردم و صفحات كتب پاك نشده است و الى زماننا هذا از اين گونه عبارات ياد مى شود. پس هنوز فراموش نشده اند ليكن مردم با بى تفاوتى از كنار اين جملات مى گذرند. و اين بى تفاوتى نه بخاطر ادعاى رازى است بلكه به اين دليل كه آنها را نه تنها از قرآن نمى دانند بلكه حتى مفهوم و مضمون اين عبارات به قرآن نزديك هم نيست. علاوه بر آن اساسا سخن رازى، ادعاى بدون دليل است و مؤيدى ندارد.

سرخسى در ردّ نسخ تلاوت با اتكاء به آيه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ

لَحافِظُونَ (1) سوره اعلى، آيه 18 و 19.

(2) الامام الصادق، ص 340 به نقل از: الاتقان، ج 2، ص 26. و البرهان/ زركشى، ج 2، ص 40.

(3) اصول سرخسى، ج 2، ص 78.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 257

مى گويد: لازمه اين قول عدم اطمينان به احكام موجود در ميان ما است. و با اين بيان روشن مى شود كه جايز نيست قرآن پس از پيامبر نسخ شود، چه به طريق اندراس يا فراموشى و يا هر شكل ديگر. و آنچه از اخبار اين ادعا را دارند اخبار شاذّى مى باشند كه هيچ كدام از آنها درست نيست ...» «1». (1) اصول سرخسى، ج 2، ص 79.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 259

فصل دوّم نسخ تلاوت در پندارها و روايات

سرآغاز

در اين فصل برخى از رواياتى را ذكر مى كنيم كه مدعى حذف سوره ها يا آياتى از قرآن شده اند يا تصور شده است كه تلاوت آنها نسخ گشته و يا حيوان خانگى آن را خورده است و غير آن. پس از طرح و نقد روايات است كه روشن مى گردد اين روايات باطل و نامعقول بوده يا بد فهميده شده است و يا آن كه هدف خاصى از طرح اين گونه روايات در ميان بوده است. اما روايات عبارتند از:

«لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب».

از ابو موسى اشعرى «1» منقول است كه قراء بصره را جمع كرد.

آنان حدود سيصد تن بودند. و ابو موسى در ضمن سخنانى كه گفت: اين مطالب را بيان داشت: در گذشته سوره اى از قرآن را مى خوانديم كه درازى و تندى آيات آن در حد سوره براءت بود ولى اينك اين سوره را فراموش كرده ايم و تنها

از آن سوره اين آيات را بخاطر دارم: اگر آدميزاده را دو دشت پر از اموال بود به دنبال دشت سوم مى رفت. و درون آدمى را تنها خاك پر مى كند. همچنين سوره اى را مى خوانديم كه آن را به سور (1) ما انگيزه جمع آورى قراء توسط ابو موسى و بيان اين مطالب را نمى فهميم، جز آن كه بگوييم وى قصد داشته از فضل خود براى آنان پرده بردارد و خودى نشان بدهد. اما اين كه وى از اين كار خواسته هيأت حاكمه وقت را محكوم كند و زير سؤال ببرد؛ چون كه در كار جمع آورى قرآن از وى كمك خواسته نشده بود درست نيست؛ زيرا ابو موسى از حاميان حكومت بوده، و از طرف آنان به ولايت و امارت منصوب شده بود و با حب آنان زيست و مرد.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 260

«مسبحات» تشبيه مى كرديم. اين سوره را هم به جز آيات زير فراموش كرده ام:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا بدان كه مى گوئيد عمل نمى كنيد؟ اين گفتار بى عمل را در گردن شما به عنوان شهادت خواهيم نوشت و روز قيامت درباره اين گفتار مورد سؤال قرار خواهيد گرفت.

در منابع متعدد از حذف عبارات و آياتى از سوره «بيّنة» سخن به ميان آمده است. از جمله اين عبارت را مى توان نقل كرد: «... و درون آدمى را چيزى جز خاك پر نمى كند، و خداوند بر آن كه توبه كند باز مى گردد و يتوب الله على من تاب اين عبارات از افراد زير روايت شده است: انس، ابن عباس، ابو هريره، ابن زبير، بريده، ابى بن كعب، ابو واقد ليثى، طاووس و

ابو موسى اشعرى. «1» حتى راغب مى گويد: ابن مسعود اين عبارت را در مصحف خود نگاشته بود «2» در نقد اين عبارات بايد بگوييم:

اوّلا: اين عبارات هيچ شباهتى با اسلوب قرآنى ندارند و بوئى از روح بلاغى قرآن نبرده اند. بلكه به معناى حقيقى كلمه «عادى» بوده و از مرحله عادى بودن، گامى فراتر نگذاشته اند.

ثانيا: عبارت: «و لا يملأ جوف ابن آدم ...» را عده اى منسوب به پيامبر دانسته اند و (1) درباره عبارات قبل- كلا و جزا- به منابع ذيل رجوع كنيد: مستدرك حاكم، ج 2، ص 224. تلخيص مستدرك/ ذهبى، در حاشيه همان. صحيح مسلم، ج 3، ص 100. جامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 666.

مشكل الآثار، ج 2، ص 419. حلية الاولياء، ج 4، ص 187 و ج 1، ص 257. المصنف صنعانى، ج 10، ص 436 (به دو طريق). مسند احمد، ج 5، ص 131 و 132. برهان، زركشى، ج 2، ص 36 و 37.

جامع البيان، طبرى، ج 1، ص 381. الاتقان، ج 2، ص 111. البيان خوئى، ص 222. حياة الصحابه، ج 3، ص 366. محاضرات الادباء ج 2، جزء 4، ص 433. تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 166. تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 364 و 465، تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 2، ص 288. كنز العمال، ج 2، ص 359 و 360 به نقل از: منابع پيشين و: طبرانى، ابى عوانه و سعيد بن منصور، مجمع الزوائد، ج 7، ص 140 و 141 به نقل از: احمد. رجال آن صحيح اند، طبرانى در: الاوسط. ابن ماجه و ترمذى. جامع الصغير، ج 2، ص 131 به نقل از منابع پيشين و: صحيح بخارى، تاريخ

بخارى، بزار، و ابن ماجه. الدر المنثور، ج 1، ص 105 و 106.

و ج 6، ص 378 به نقل از: منابع بالا و: ابن مردويه. دلائل النبوه بيهقى، ابى عبيد در: الفضائل، ابن ضريس، شعب الايمان بيهقى، طبرانى. ابو داوود، ابو يعلى. بزار، بخارى و ابن الانبارى. و اكذوبة تحريف القرآن، ص 30 به نقل از: بعضى منابع بالا و به نقل از: جامع الاصول، ج 3، ص 52.

(2) محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 443.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 261

به عنوان سخن پيامبر روايت كرده اند نه به عنوان آيه قرآن. از جمله ناقلين حديث مى توان افراد ذيل را ياد كرد: ابن عباس «1»، انس «2»، طاووس «3»، سعد بن ابى وقاص «4» و بريده «5».

ثالثا: از انس و ابن عباس هر دو منقول است كه به دنبال عبارت: «لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب» گفته اند: «... نمى دانم اين آيه اى بود كه نازل شده بود يا آن كه كلام پيامبر بود» يا: «... نمى دانم اين عبارت از قرآن است يا خير» «6» همين ترديد و شك، در باره آيه يا حديث بودن عبارت فوق، از ابى بن كعب منقول است «7».

رابعا: اين روايت از دو سوره نام مى برد كه ابو موسى فراموش كرده بود. يكى معادل سوره «براءت» و ديگرى شبيه «مسبحات» و عبارت به ياد مانده را از ابو موسى نقل مى كند ما نمى دانيم چرا كس ديگرى از اين دو سوره جز ابو موسى ياد نمى كند؟! و چرا از صحابه هيچ كس آنها را حفظ نكرده بودند؟! آيا عاقلانه به نظر مى رسد ابو موسى سوره را به ياد داشته

باشد و همه صحابه فراموش كرده باشند؟! كتّاب وحى چرا اين دو سوره را ثبت نكرده اند؟! چرا پيامبر- ص- كاتبان را براى نگاشتن اين دو سوره خبر نكرد؟ مگر براى نوشتن حتى يك آيه كه نازل مى شد حضرت كاتبان را نمى خواست تا آن آيه را بنگارند؟

و بالأخره: عين اين عبارت: «و لا يملأ جوف ابن آدم ...» را ابى بن كعب مدعى است كه در سوره «بيّنه» بوده است. و حاكم در مستدرك خود اين مطلب را نقل مى كند. و با مراجعه به منابع قبل مطلب واضحتر مى گردد. حال آيا سوره «بيّنه» همان سوره اى است كه ابو موسى نامش را فراموش كرده است و به مقدار سوره براءت بوده است؟ يا آن كه اين سوره ديگرى است؟ و اگر سوره ديگرى است چرا اين عبارت در هر (1) ذكر اخبار اصبهان، ج 2، ص 283. مسند احمد، ج 5، ص 117. و كنز العمال، ج 2، ص 360 به نقل از: احمد، ابى عوانه و سعيد بن منصور.

(2) صحيح مسلم، ج 3، ص 99 و 100.

(3) مصنف، صنعانى، ج 10، ص 436.

(4) المعجم الصغير، ج 1، ص 139.

(5) مشكل الآثار، ج 2، ص 417 و 418.

(6) صحيح مسلم، ج 3، ص 100. و سنن دارمى، ج 2، ص 318 و 319.

(7) الدر المنثور، ج 6، ص 378 به نقل از: ابن ضريس. و در مشكل الآثار، ج 2، ص 420. اين عبارت از ابى بن كعب نقل شده است: اين عبارت را از قرآن مى دانستيم اگر ...

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 262

دو سوره آمده است؟ و اساسا

اين آيه و آياتى از اين قبيل چرا بايستى نسخ گردند؟ چون كه نسخ در احكام است نه در حقايق و مسائل تاريخى و غيره.

سوره هاى خلع و حفد

از جمله آيات و سوره هاى منسوخ التلاوه دو سوره زير را نقل كرده اند: در مصحف ابن عباس، قراءت ابى بن كعب و ابو موسى اين دو سوره ادعا مى شود 1- «اللهم انا نستعينك، و نستغفرك و نثنى عليك الخير. و لا نكفرك. و (نخلع).

و نترك من يفجرك».

2- «اللهم اياك نعبد، و لك نصلى، نسجد، و اليك نسعى و (نحفد)، نخشى عذابك و نرجوا رحمتك، ان عذابك بالكفار ملحق ...».

اين دو مجموعه عبارت به عنوان دو سوره: «خلع» و «حفد» شناخته شده اند. و گفته مى شود اين دو، در مصحف ابى بن كعب و ابن مسعود نيز بوده اند «1». حتى راغب مى گويد: زيد بن ثابت، اين دو سوره را در مصحف خود ثبت كرده بود «2» در پاسخ ادعاى فوق بايد بگوييم:

اوّلا: نگاهى به نص عبارات نشان مى دهد كه چقدر اين نصوص از اسلوب بلاغى قرآن به دور است و اين سخنان چقدر از هم گسيخته و آشفته هستند.

ثانيا: چطور تنها ابى بن كعب از مفاد اين سوره ها با اطلاع بوده و ديگرى از علما و قراء آنها را روايت نكرده است؟

ثالثا: به فرض كه بپذيريم اين عبارات توسط جبرئيل بر پيامبر اكرم- ص- نازل (1) الاتقان، ج 1، ص 65. و ج 2، ص 26 به نقل از: ابن ضريس، طبرانى به سند صحيح بيهقى، ابى داوود، ابى عبيد در: المراسيل، ابى عبيد، طبرانى در روايتى اين سوره ها را به على- عليه السلام- نسبت مى دهد محمد بن نصر مروزى در كتاب:

الصلاة. الدر المنثور، ج 6، ص 421 به نقل از بعضى منابع بالا و به نقل از: ابن ابى شيبه، ابو الحسن قطان در: المطولات، طحاوى، البرهان، زركشى، ج 2، ص 37 و 127.

مناهل العرفان، ج 1، ص 257. كنز العمال، البيان/ آية اللّه خوئى، ص 223 و 224. جواهر الاخبار و الآثار، در حاشيه البحر الزخار، ج 2، ص 249. فهرست ابن نديم، ص 30. و اكذوبة تحريف القرآن، ص 33 به نقل از منابع بالا. و روح المعانى، ج 1، جزء 4، ص 433.

(2) محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 433.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 263

شده اند، جبرئيل چيزهاى زيادى اعم از آيات بر پيامبر فرود آورد. مثلا احاديث قدسى، اخبار غيبى و بسيارى از تعاليم و احكام. و چه بسا تفاسير برخى آيات و سوره هاى قرآن را جبرئيل با خود فرود مى آورد.

رابعا: صاحب انتصار قرآنيّت اين دو سوره را انكار كرده و ديگران نيز وى را تأييد نموده اند. وى در اين باره مى گويد: «... سخن مروى از ابى بن كعب كه گفته مى شود در مصحف «ابى» موجود بوده است دليلى آن را تأييد نمى كند و شاهدى بر قرآن بودن آن در دست نيست. بلكه نوعى دعا مى باشد. و اگر اين عبارات جزو قرآن بودند به ما مى رسيد و به صحت آن پى مى برديم». تا آن جا كه مى گويد: «... اين نسبت به ابى بن كعب درست نيست. تنها چيزى كه گفته شده است آن است كه «ابى» اين عبارات را در مصحف خود نگاشته بود. در صورتى كه ابى بن كعب مسائل زيادى در مصحف خود مى نگاشت كه قرآن

نبودند بلكه شامل ادعيه و تأويل و غيره مى شدند».

«زرقانى» مى افزايد: «و اين دعائى است كه بزرگان حنفى مى خوانند. و بعضى مى گويند: ابى بن كعب (رض) اين دو سوره را در مصحف خود نوشته بود و آنها را سوره «خلع» و «حفد» ناميده بود ...» «1».

«باقلانى» مى گويد: «احتمال دارد ابى دعاى قنوت را بر مصحف خود نوشته باشد تا آن را فراموش نكند. همچنان كه ممكن است كسى برخى از ادعيه را بر مصحف خود بنگارد ...» «2».

خامسا: عده اى از روايات همين نص را به عنوان دعا معرفى مى كنند و به قرآن بودن اين عبارات تصريحى ندارند «3» اما روايتى كه اين عبارات را از على- ع- در قنوت نقل مى كند دليل بر قرآنى بودن اين عبارات نمى باشد؛ زيرا چه بسا آنها را به عنوان دعا در قنوت خود خوانده باشد. البته راوى تصريح مى كند به اين كه اين عبارات از قرآن بوده (1) مناهل العرفان، ج 1، ص 264. برهان، زركشى، ج 2، ص 128. و اكذوبة تحريف القرآن، ص 35 و 52 و 53 به نقل از: دو منبع قبل و نكت الانتصار.

(2) اعجاز القرآن/ باقلانى، در حاشيه الاتقان، ج 2، ص 193.

(3) روايات متعددى در اين زمينه در: الدر المنثور، ج 6. ص 420- 422 وجود دارد. همچنين رك:

الاتقان، ج 1، ص 65 به نقل از: ابن ضريس، بيهقى و محمد بن نصر سنن كبرى، ج 2، ص 210.

و المصنف، ج 3 ص 212.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 264

است. ولى نظر راوى در اين باره حجت نيست. وانگهى همين روايت گاهى از غافقى با عبد الملك نقل

مى گردد و زمانى از غافقى در كنار عبد العزيز از مروان نقل مى شود.

و يا تعليم دادن امير المؤمنين به غافقى دليل بر قرآنى بودن اين عبارات نمى باشد.

نهايت چيزى كه مى توان گفت آن است كه: غافقى پنداشته است اين عبارات از قرآن مى باشند «1» و اين اعتقاد غلط را يافته است. و يا قراءت امام در قنوت دليل بر قرآنى بودن عبارات نمى گردد «2» ليكن روايت منقول از عمر تصريح مى كند به نزول جبرئيل همراه اين عبارات و تعليم دادن اين قنوت به پيامبر در حال نماز «3».

همچنين روايت انس تصريح مى كند كه اين دو سوره از آسمان فرود آمده اند «4». و ما نادرستى اين مطلب را دريافتيم و به فرض اين كه اين عبارات از آسمان نازل شده باشند شايد اخبار و احاديث قدسى باشند.

سادسا: چرا پيامبر اكرم- ص- اين دو سوره را مانند ديگر سوره ها فورا در مصحف خود ننوشت؟

نقبى به درون

شايد عده اى تنها به اين دليل كه عمر بن خطاب؛ خليفه دوم در قنوت نماز خود اين عبارات را مى خواند و اهتمام خاصى به نقل آن بود «5» تصور كرده اند اين عبارات از قرآن بوده و اين تصور در نظرشان خوشايند آمده است. همچنان مروى است كه: حسن بصرى، طاووس، ابراهيم و ديگران، اين عبارات را در قنوت هاى نماز مى خواندند «6». (1) دو منبع سابق و كنز العمال. به نقل از: ابن ابى شيبه و محمد بن نصر.

(2) المصنف/ صنعانى، ج 3، ص 114.

(3) الدر المنثور، ج 6 ص 421. به نقل از: بيهقى. الاتقان، ج 1، ص 65. به نقل از: بيهقى و ابو داوود در: المراسيل.

(4) الدر المنثور، ج

6 ص 421. به نقل از: ابو الحسن قطان در: المطولات.

(5) المصنف/ صنعانى، ج 3، ص 110، 111، 115، 112 و 113. السنن الكبرى، ج 2، ص 211.

الاتقان، ج 1، ص 65. الدر المنثور، ج 6، ص 420 و 421. به نقل از: ابن ضريس، بيهقى، در: السنن، محمد بن نصر، ابن ابى شيبه در: المصنف در روايات متعدد.

(6) المصنف، ج 3، ص 116، 117 و 119.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 265

ليكن آنان غفلت كردند از اين كه قراءت خليفه دليل بر قرآنيت آنها نمى باشد. و چه بسا خليفه به عنوان دعاى نازل شده بر پيامبر- ص- آنها را مى خواند و معتقد بود جبرئيل اين دعا را به پيامبر اكرم- ص- تعليم داده است.

يا آن كه خود عمر يا ديگرى از صحابه اين دعا را ساخته باشند، البته اين احتمال تا وقتى به قوّت خود باقى است كه روايت نزول جبرئيل با اين دعاء و تعليم پيامبر- ص- ثابت نشده است. و كسى چه مى داند كه چه بسيار محبت كور كورانه و پيروى از هواهاى نفسانى انسان را به كارهاى زيادى سوق مى دهند و به تزيين اعمال وى مى پردازند- پناه مى بريم به خداوند از اين خصلتها و عواقب آنها.

آيه رضاع

از عايشه منقول است كه گفت: از جمله آيات قرآن ده نوبت شير دادن معلوم و معين بود كه با پنج نوبت معلوم، نسخ گشت. و هنگامى كه پيامبر- ص- وفات يافت هنوز اين دو آيه در قرآن بودند و خوانده مى شدند «1» و در روايت ديگرى عايشه مى افزايد: ليكن اين دو آيه همراه با وفات پيامبر- ص- نسخ نشدند و باقى

ماندند «2». (1) المصنف/ صنعانى، ج 7، ص 467 و 470. صحيح مسلم، ج 4، ص 167 و 168. الجامع الصحيح/ ترمذى، ج 3، ص 456. المحلى، ج 1، ص 15 و 14. تأويل مختلف الحديث، ص 314. التبيان، ج 1، ص 13. البرهان/ زركشى، ج 2، ص 39 و 41. بداية المجتهد، ج 2، ص 36. الاحكام/ آمدى، ج 3، ص 129. المستصفى/ غزالى، ج 1، ص 124. فواتح الرحموت در حاشيه مستصفى، ج 2، ص 73. مشكل الآثار، ج 3، ص 6 و 7. اصول سرخسى، ج 2، ص 79. مناهل العرفان، ج 2، ص 110 و 111. الاتقان، ج 2، ص 22 به نقل از: صحيحين. نهج الحق، ص 540. منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد، ج 2، ص 486 به نقل از: عبد الرزاق و ابن جرير. البيان خوئى، ص 223 به نقل از: مسلم. الفقه على المذاهب الاربعة، ج 4، ص 257. علوم القرآن الكريم، ص 218. تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 367.

دراسات فى الكافى و الصحيح، ص 350. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 280 و 282 به نقل از: شافعى كه آن را صحيح مى داند مالك و ديگران. الدر المنثور، ج 2، ص 135 به نقل از: بعضى منابع بالا و: مالك، ابن ضريس، ابن ماجه و ابن ابى شيبه، مصابيح السنه، ج 2، ص 21. سنن كبرى/ بيهقى، ج 7، ص 454.

الموطأ (چاپ شده همراه با تنوير الحوالك)، ج 2، ص 118. سنن نسائى، ج 6، ص 100. و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625.

(2) المصنف/ صنعانى، ج 7، ص 470. و

الدر المنثور، ج 2، ص 135.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 266

شخصى از روايت فوق چنين استظهار مى كند: از اين روايت بر مى آيد كه تلاوت اين دو آيه نسخ نشده بود «1» ليكن ديگران گفته اند: درست تر آن است كه تلاوت اين دو آيه نسخ شده بود ليكن همه آن را نمى دانستند. و بعد از وفات پيامبر- ص- خبر نسخ آن به همه رسيد «2» در پاسخ اين ادعا و اين روايت بايد بگوييم:

اوّلا روايتى به نقل از عايشه مى گويد: در كتاب خداوند متعال آيه ده نوبت شير دادن بود كه با پنج نوبت شير دادن نسخ گشت. و آيه منسوخ تا پس از وفات پيامبر اكرم- ص- همچنان در قرآن باقى ماند. و در روايت ديگرى از عائشه آمده است كه: از جمله آياتى كه از قرآن حذف شدند آيه: باعث محرم شدن ده نوبت يا پنج نوبت شير دادن بود. «3»

اين روايت صراحت دارد بر آن كه آيه رضاع پس از وفات پيامبر از قرآن حذف شده بود و ديگر به عنوان آيه خوانده نمى شد.

صريحتر از روايت فوق، روايتى است كه سرخسى از عايشه در ادامه حديث رضاع نقل مى كند: «آيه مزبور تا پس از وفات پيامبر- ص- در قرآن باقى ماند. و تلاوت مى شد ...» «4» مگر اين كه گفته شود مراد آن است كه تلاوت اين آيه نسخ شده باشد و همچنان كتابت آن باقى مانده باشد و خبر نسخ تلاوت آيه به همه نرسيده باشد.

ليكن ما غير از آن كه اساسا نسخ تلاوت را امرى باطل و نادرست مى دانيم بايد بگوئيم: چرا و به چه دليل بخشى از قرآن پس

از وفات پيامبر- ص- ساقط شد و از دست رفت يا به بالا برگشت؟ اگر اين مطلب درست باشد فرقى با نسخ پس از وفات نبى اكرم- ص- ندارد. در حالى كه اين ادعاى باطلى است كه مردود همه مى باشد و كسى را نرسد كه اين عمل را جايز شمارد «5».

ثانيا: از خود عايشه درباره محرميت به سبب «رضاع» نقل شده است كه گفت: (1) البرهان/ زركشى، ج 2، ص 39. و مباحث فى علوم القرآن/ قطان، ص 238.

(2) مباحث فى علوم القرآن/ قطان، ص 238. و الفقه على المذاهب الاربعه، ج 4، ص 257.

(3) الدر المنثور، ج 2، ص 135 به نقل از: ابن ماجه و ابن ضريس.

(4) اصول سرخسى، ج 2، ص 79.

(5) رك: المحلى، ج 10، ص 16. همچنين در فصل گذشته مقدارى درباره نسخ تلاوت پس از پيامبر- ص- بحث شد.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 267

كمتر از هفت نوبت باعث محرميت نمى گردد «1».

ثالثا: طحاوى در اين باره مى گويد: «... اين آيه را كسى جز عبد اللّه بن ابو بكر نقل نكرده است. و ما فكر مى كنيم در اين مورد وى دچار توهم شده باشد؛ زيرا اگر چنين آيه اى در قرآن قرار داشت خواندن آنهم در نماز جايز بود. و معاذ اللّه! كه چنين باشد و يا آن كه از قرآن آياتى مانده باشد و در مصاحف نيامده باشد مصاحفى كه آياتش حجت است بر ما و آيه بودن آنها ثابت گشته است.

در ادامه سخن خود مى گويد: اگر فرض شود آياتى از قرآن باقى مانده باشد كه در قرآن نيامده است اين احتمال داده مى شود كه

آيات قرآن توسط آيات خارج از قرآن نسخ شده باشد و ما به جاى عمل به ناسخ به منسوخ عمل كرده باشيم. و نتيجه آن عدم وجوب عمل به آيات موجود در مصحف فعلى است. در حالى كه اين نتيجه باطل را هيچ كس قبول ندارد «2».

رابعا: ابن تركمانى مى گويد: «گفتم ثابت شده است كه اين عبارت از قرآن نيست و قراءت آن و نوشتن آن در مصحف جايز نمى باشد. اين عبارت به نظر شافعى نه آيه قرآن است و نه حديث «3»».

خامسا: خود عايشه به خواهرش ام كلثوم دستور داد به سالم بن عبد اللّه ده نوبت شير دهد تا سالم محرم شود و بتواند بر خاله رضاعى خود (عايشه) وارد گردد. ام كلثوم به سالم سه مرتبه شير داد و پس از آن مريض شد و ديگر نتوانست به شير دادن ادامه دهد. لذا سالم نتوانست به نزد عايشه برود؛ زيرا ده نوبت رضاع صورت نگرفته بود «4».

شافعى مى گويد: عايشه (رض) دستور داد به سالم ده نوبت شير دهند؛ زيرا اين بيشترين حد رضاع است. ولى چون شير دادن وى به پنج نوبت نرسيد بر عايشه وارد نمى شد «5». (1) الدر المنثور، ج 2، ص 135 به نقل از: عبد الرزاق. المحلى، ج 10، ص 10. و الجوهر النقى در حاشيه السنن الكبرى، ج 7، ص 454.

(2) مشكل الآثار، ج 3، ص 796.

(3) الجوهر النقى چاپ شده با السنن الكبرى، ج 7، ص 454.

(4) رك: موطأ (چاپ شده با تنوير الحوالك)، ج 2، ص 114. المحلى، ج 10، ص 10. طبقات ابن سعد (چاپ صادر) ج 8، ص 271. و

المصنف، ج 7، ص 469 و 470.

(5) سنن بيهقى، ج 7، ص 457. و الجوهر النقى در حاشيه سنن، ج 7، ص 454.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 268

بر اين روايت انتقادى بدين مضمون وارد است: اگر ده نوبت رضاع به وسيله پنج نوبت شير دادن نسخ شده بود (طبق نقل خود عايشه) چرا خود عايشه خواستار ده نوبت شير دادن مى گردد؟ نكته قابل توجه آن است كه: حفصه نيز خواستار ده نوبت شير دادن به «عاصم بن عبد اللّه» مى گردد «1» حتى در اين باب از عروة بن زبير منقول است كه:

عايشه براى شير دادن و رضاع، كمتر از ده نوبت را به چيزى نمى دانست و تنها ده نوبت بود كه آن را موجب محرميت مى دانست «2».

علاوه بر ايرادات فوق دو ايراد ديگر درباره تعداد حروف و آيات قرآن وارد است كه در فصل آينده بدان خواهيم پرداخت و در آن فصل پيرامون جمع آورى قرآن در زمان پيامبر- ص- و كتابت صحابه و داشتن مصاحف اختصاصى سخن خواهيم گفت.

حيوان خانگى و صحيفه

ادعا مى شود كه: «آيه رجم» و آيه «رضاع كبير» بر صحيفه اى زير فرش عايشه بود.

و هنگامى كه رسول خدا- ص- وفات كرده بود و همه مشغول مراسم دفن و سوگوارى بودند حيوان خانگى وارد شده، آن صحيفه را خورد. اين قضيه را عايشه نقل مى كند «3» اين قضيه و مضمون آن به دلايل زير نادرست مى باشد:

اوّلا: سرخسى در اين مورد مى گويد: حديث عايشه درست نيست؛ زيرا به فرض كه چنين اتفاقى افتاده باشد آيه نبايستى از خاطر مردم از بين برود و ديگران بايد آن را به ياد (1) سنن بيهقى، ج

7، ص 457. موطا (چاپ شده با تنوير الحوالك)، ج 2، ص 115. المحلى، ج 10، ص 10. و مصنف، صنعانى، ج 7، ص 470.

(2) المحلى، ج 10، ص 10. و السنن الكبرى، ج 7، ص 458.

(3) تأويل مختلف الحديث، ص 310 و 60. مسند احمد، ج 6، ص 269. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434. حياة الحيوان، ج 1 ص 295. المحلى، ج 11، ص 235 و 236 (آن را صحيح مى داند).

سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625 و 626. الجامع لاحكام القرآن، ج 14، ص 113. البحار، ج 89. ص 41 سنن دار قطنى، ج 4، ص 179. النقض/ قزوينى، ص 135. كشاف، ج 3، ص 318 (تعليق زننده در حاشيه كتاب حديث را صحيح مى داند). احتجاج، ج 1، ص 222. الدر المنثور، ج 2، ص 135. التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 281 و 285 به نقل از: المحلى و به نقل از: اصول سرخسى، ج 2، ص 78- 80. (تعليق زننده بر كشاف، ج 3، ص 518) حديث را از منابع زير نقل مى كند: ابراهيم الحربى در الغريب ابو يعلى، طبرانى در: الاوسط بيهقى در المعرفة دار قطنى و بزار.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 269

بياورند و نقل و ثبت آن در صحيفه ديگرى دشوار نمى باشد؛ لذا بايد بدانيم كه اين حديث، اصلى ندارد «1».

ثانيا: همان طور كه قبلا گفتيم: قرآن در زمان پيامبر اكرم- ص- جمع آورى شده بود.

و نه تنها مصحفى در اختيار حضرت بود بلكه عده ديگرى از صحابه هر يك براى خود مصحفى ترتيب داده بودند و نام عده اى از صاحبان

مصاحف به دست ما رسيده است.

لذا معقول نيست كه اين آيه تنها در يك جا مكتوب باشد و با يك اتفاق ساده از بين رفته هيچ اثرى از آن نماند. و هيچيك از صحابه آن را ننوشته باشند و در خاطر حفظ نكرده باشند و تنها عايشه از اين آيه خبر داشته باشد و ماجرا را چنين نقل كند آنچنان كه از ظاهر بلكه از صريح روايت بر مى آيد.

ثالثا: ما آيه رجم را از قرآن نمى دانيم. و ادله قاطعى هم در تأييد نظر خود آورده ايم كه بزودى بيان خواهيم كرد.

رابعا: «قزوينى» پس از بيان اين نكته كه اين روايت در هيچيك از كتب شيعه نيامده است و علماى شيعه آن را روايت نكرده اند، مى گويد: آيه شريفه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ بر نادرستى اين روايت گواهى مى دهد. و الا مى بايست عايشه جاهل بوده باشد، پيامبر- ص- غافل و العياذ باللّه خداوند كاذب «2».

اين سخن قزوينى و تتبع ما در كتب شيعه ما را در برابر ادعاى زمخشرى حيرت زده و متعجب مى كند، زمخشرى هنگام سخن از خورده شدن آيات توسط حيوان خانگى مى گويد: «... اين از جعليات ملاحده و روافض است «3»». در حالى كه هيچيك از علماى شيعه نه اين حديث را نقل كرده اند و نه آن را در كتب خود آورده اند. و اين علماى اهل سنت بوده اند كه در كتب معتبر خود، ماجرا را به تفصيل ياد كرده اند.

چرا راه دور برويم، كافى است در اين جا سخن تعليق زننده بر كشاف را- كه خود سنى است- نقل كنيم. وى در رد سخن زمخشرى مى گويد: راويان اين حديث ثقه مى باشند و

مورد اتهام نيستند. مثلا از جمله راويان افراد زير مى باشند: ابراهيم الحربى در: الغريب، ابو يعلى، دار قطنى، بزار طبرانى در: الاوسط و بيهقى در: المعرفه. (1) اصول سرخسى، ج 2، ص 79 و 80.

(2) النقض، ص 135 و 136.

(3) كشاف، ج 3، ص 518. منابع ديگرى هم قبلا معرفى شدند.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 270

سپس او در صدد توجيه حديث برآمده، ادعا مى كند: اين آيه منسوخ الحكم بوده است و تنها تلاوت مى شده است و خورده شدن آيه بعد از نسخ حكم، اتفاق افتاد «1». در اين زمينه نيز مى توان به آنچه كه ابن قتيبه در كتاب خود «تأويل مختلف الحديث» ذكر كرده است مراجعه نمود. در پاسخ اين ادعا مى گوييم همان طور كه بارها تكرار كرده ايم ادعاى نسخ تلاوت نادرست است و هيچ دليلى بر آن موجود نيست و تنها سنگ به تاريكى پرتاب كردن است.

خامسا: آيه رجم- آنچنان كه ادعا مى شود- جزو سوره احزاب بوده است و نص آيه موجود است. عمر اين آيه را نقل كرد و خواست آن را در مصحف بنگارند. ليكن زيد بن ثابت چون عمر شاهدى نداشت و خودش تنها يك شهادت داشت از نوشتن آيه در قرآن خوددارى كرد. عمر بارها تكرار مى كرد: اگر نه آن بود كه مى گفتند: عمر قرآن را دست كارى كرد هر آينه به دست خودم اين آيه را در قرآن مى نوشتم. مجددا اين ماجرا را- بعون اللّه- نقل خواهيم كرد. و يا آيه رضاع كبير ده نوبت معين، نزد صحابه شناخته شده بود. پس چرا اين دو آيه يا يكى از آن دو را در مصحف ننوشتند؟!

و چرا زيد بن ثابت با نوشتن اين دو آيه مخالفت كرد؟ و اگر آيه رضاع منسوخ بود آيه رجم- طبق ادعاى آنان- نسخ نشده بود لا اقل بايستى نسخ آيه رضاع را به پنج نوبت معين مى نوشتند. و يا آنكه ناسخ آيه رجم را مى نوشتند مگر آن كه ادعا شود نسخ اين دو آيه با سنت صورت گرفته بود كه روايت آنها تاب اين احتمال را هم ندارد. و اساسا چرا اين دو آيه را با هم در صحيفه مستقلى نوشتند؟ و آنها را از ساير آيات جدا كردند؟ چه ارتباطى ميان اين دو آيه بود؟ و سؤالات متعددى از اين قبيل كه اين مختصر گنجايش آنها را ندارد.

رضاع كبير (بزرگسال)

آيه رضاع كبير را نيز درست نمى دانيم. و يا لا اقل در صحت آن به دلايل زير شك مى كنيم:

اوّلا: عايشه در اين حكم منفرد است و ديگر زنان پيامبر- ص- در اين مورد با وى به (1) كشاف، ج 3، ص 518.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 271

معارضه پرداختند. و تنها وى بر نظر خود اصرار مى ورزيد و به مضمون آن عمل مى كرد.

چرا عايشه به كمك اين آيه با ديگران احتجاج نكرد؟ و يا چرا ديگران با ناسخ اين آيه با وى احتجاج نكردند؟ و اساسا خبر واحد آنهم با چنين معارضاتى امكان بيان نسخ يا اثبات آيه را ندارد.

ابو عمر بن عبد البر در اين باره مى گويد: «عده اى از زنان پيامبر- ص- نظر عايشه را در باره شير دادن به بزرگسال و محرم شدن وى را رد كردند و به اين حكم عمل نكردند. ابن مسعود نيز در اين باره با ابو موسى

به معارضه پرداخت و گفت: رضاع آن است كه گوشت و خون بروياند و بيفزايد (نه آن كه به بزرگسال شير دهند). ابو موسى تسليم شد و از نظر خود برگشت ...» «1»

ثانيا: روايت سالم مولى ابو حذيفه از عايشه بدانجهت بوده است كه اعتراض ام سلمه را بر وى رد كند. ام سلمه بر عايشه ايراد گرفته بود كه: چرا اجازه مى دهى غلام نورسيده بر تو داخل شود «2»؟ و عايشه هم براى توجيه كار خود اين آيه را نقل كرد. و ظاهرا فقط عايشه آن را مى دانست و ام سلمه خبر نداشت. آيا معقول است كه ام سلمه نداند و اين حكم را تنها عايشه بداند؟ و به فرض كه ام سلمه ندانست چرا هيچيك ديگر از صحابه از اين آيه خبر نداشت؟ و چرا اين آيه از طريق ديگرى نقل نشده است؟

ثالثا: اساسا قضيه سالم به نظر ما مشكوك مى رسد. ماجراى سالم بدين گونه نقل شده است: عايشه بدين ماجرا عليه ديگر زنان پيامبر احتجاج مى كرد. پس از نزول آيه:

ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ پس خوانندگان را به نام پدرانشان بخوانيد» همسر حذيفه متوجه شد همسرش از اين كه سالم سر زده بر زن وى داخل مى گردد و او خود را جمع و جور نكرده است ناراحت مى باشد، لذا مشكل را نزد پيامبر اكرم- ص- طرح كرد. پيامبر به وى گفت: به سالم پنج نوبت [و در روايت ديگرى ده نوبت «3» شير دهد. همسر حذيفه نيز اين كار را كرد. و سالم مى توانست بر وى وارد شود. ناراحتى حذيفه هم بر طرف گرديد.

عايشه نيز همين كار را مى كرد و اگر مى خواست شخصى بر

وى داخل گردد به خواهران يا خواهر زادگان خود دستور مى داد به وى پنج نوبت- اگر بزرگسال بود- شير دهند و بعد بدون مانع بر عايشه وارد ميشد. ليكن ام سلمه و ديگر زنان پيامبر- ص- اين (1) جامع بيان العلم، ج 2، ص 105.

(2) مسند احمد، ج 6، ص 174.

(3) مسند احمد، ج 6، ص 269.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 272

حكم را قبول نداشتند و رضاع بزرگسال را درست نمى دانستند. تنها به رضاع كودك شيرخوار معتقد بودند «1» اما ما به دلايل زير اصل قضيه را قبول نداريم:

1- از روايات مسلم و ديگران چنين به دست مى آيد كه: قضيه سالم مربوط به هنگام بلوغ وى و پس از نزول آيه: ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ ... در سوره احزاب است. يعنى حدود سال پنجم هجرى. اين نقل يك اشكال تاريخى دارد حتى خود مسلم در صحيح خود به حضور سالم در «بدر» تصريح مى كند «2». حتى در اين زمينه رواياتى وجود دارد كه تصريح مى كند به هجرت سالم به مدينه قبل از پيامبر- ص- و امامت مهاجرين در مسجد «قبا» قبل از آمدن پيامبر- ص- به آن جا «3». بنابراين سالم قبل از نزول آيه: ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ ... به ساليان دراز به بلوغ رسيده بود. و متكفل كارهايى مى شد كه تنها به عهده مردان بزرگ و جا افتاده گذاشته مى شد مانند امامت مهاجرين.

2- بعضى روايات تصريح مى كنند كه: همسر حذيفه، سالم را پنج نوبت شير داد. و در بعضى روايات آمده است: وى را پنج روز شير داد (به منابع اين روايت مانند موطأ و غيره رجوع كنيد). و عايشه بعدها اگر مى خواست

كسى محرم شده و بر او داخل گردد دستور مى داد به وى پنج نوبت شير دهند. در حالى كه خود عايشه نقل مى كند: در صحيفه خورده شده رضاع كبير ده نوبت بود نه پنج نوبت.

3- خود عايشه در موارد متعدد اصرار دارد بر آن كه رضاع بزرگسال با ده نوبت شير دادن محقق مى گردد؛ لذا مى بينيم ابن قتيبه مى گويد «... اما رضاع كبير، ده نوبت (1) درباره اين ماجرا رك: صحيح مسلم، ج 4، ص 168- 170. مسند احمد، ج 6، ص 271. منتخب كنز العمال در حاشيه اش، ج 2، ص 486. موطأ (چاپ شده همراه تنوير الحوالك) ج 2، ص 115 و 116.

سنن نسائى، ج 6، ص 104- 106. اسد الغابة، ج 2، ص 246. طبقات ابن سعد (چاپ صادر) ج 8، ص 270 و 271. الاصابه، ج 2، ص 7. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625. تهذيب الاسماء، ج 1، ص 206 سنن دارمى، ج 2، ص 158. تأويل مختلف الحديث، ص 305 و 306. و مصنف، صنعانى، ج 7 ص 460 و 459

(2) صحيح مسلم، ج 4، ص 168. موطأ (چاپ شده با تنوير الحوالك) ج 2، ص 115. اسد الغابة، ج 2، ص 246. طبقات ابن سعد (چاپ صادر) ج 8، ص 271. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 625. تهذيب الاسماء، ج 1، ص 206. و تأويل مختلف الحديث، ص 306.

(3) طبقات ابن سعد، ج 1، ص 226. و ج 2، ص 352. و ج 4، ص 311 (چاپ صادر). الاصابه، ج 2، ص 7. اسد الغابه، ج 2، ص 245. الاستيعاب (در حاشيه الاصابه) ج 2،

ص 70. و تهذيب الاسماء، ج 1، ص 206.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 273

است. و اين را غلطى از ابن اسحاق مى دانيم ...» «1». ليكن چرا غلط از ابن اسحاق باشد نه از عايشه؟! 4- در اخبار آمده است كه پيامبر- ص- ميان ابو عبيده جراح و سالم مولى ابو حذيفه پيمان برادرى بست «2» و در روايات ديگرى اين پيمان ميان سالم و ابو بكر، نقل شده است «3» روشن است كه پيمان برادرى ميان دو شخص هم سن و سال منعقد مى گردد و نصوص تصريح مى كنند كه پيامبر اكرم عقد اخوت را ميان افراد هم سن و سال برقرار مى كرد «4». خيلى غير طبيعى است كه پيامبر ميان يك شخص بزرگسال و كودكى عقد اخوت برقرار كند. و اين كار جز توهين به آن مرد بزرگ تلقى نمى گردد.

5- آنچنان كه از بعضى روايات بر مى آيد سهلة بنت سهيل شير دادن به سالم را در حالى كه بزرگ باشد انكار كرد. پيامبر اكرم- ص- به وى خبر داد كه: مى داند ... «5» و چيز ديگرى نيفزود. پيامبر اكرم در پاسخ خود نه مشكل سهله را رفع كرد و نه تعجب او را برطرف نمود؛ زيرا ظاهرا سهله پنداشته بود شير دادن به بزرگسال به صورت مستقيم و با تماس بدنى ميسر است. و سالم نامحرم بود. لذا نمى توانست تماس وى را تحمل كند و فكر مى كرد چگونه ممكن است مرتكب چنين حرامى گردد؟! اين احتمال كه غير مستقيم سالم شير وى را نوشيده باشد يعنى شير سهله را گرفته باشند و بعد سالم آن را نوشيده باشد گرهى از مشكل فوق را

حل نمى كند؛ زيرا پيامبر- ص- مى توانست براى رفع تعجب وى بگويد: مقصود شير دادن غير مستقيم است.

ليكن پيامبر اين كار را انجام نداد.

(6) و بالأخره چرا عايشه در احتجاج خود عليه زنان پيامبر- ص- از آيه رضاع كبير، كه مجوز شير دادن به بزرگسالان است، استفاده نكرد؟! چرا وى به طرح قضيه سالم مولاى ابو حذيفه اكتفا كرد؟ چرا زنان پيامبر- ص- همين استدلال را هم از وى نپذيرفتند؟

چرا آنان حكم رضاع كبير را مختص به سالم دانستند؟ چرا عموميت حكم را در هر مورد (1) تأويل مختلف الحديث، ص 314.

(2) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 410.

(3) الاستيعاب (در حاشية الاصابة) ج 2، ص 70. و تأويل مختلف الحديث، ص 306 و 308.

(4) به كتاب ما: الصحيح من سيرة النبى الاعظم- صلّى اللّه عليه و آله و سلم- ج 3، ص 60 مراجعه شود.

(5) تأويل مختلف الحديث، ص 308.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 274

منطبق بر يك شخص معين نكردند؟ آيا آنان نادرستى سخن و ادعاى عايشه را مى دانستند ليكن از ترس يا بخاطر رعايت وى قدرت تصريح به خطاى عايشه را نداشتند؟! يا آن كه حقيقت مطلب را راجع به قضيه سالم و اشتباهات تاريخ آن را نمى دانستند؟! و سؤالات ديگرى كه مجال طرح آنها نيست.

قضيه حيوان خانگى درست است

با اين حال ما بعيد نمى دانيم پس از وفات پيامبر- ص- هنگامى كه مشغول نوشتن مصحفى براى شخص خليفه بودند حيوان خانگى پاره اى از آيات مكتوب در صحيفه اى را خورده باشد. در آن هنگام: «... كاتبان عمر آيات را مى نوشتند و كاتب در آن هنگام عثمان بود كه حيوان خانگى آمد

و آن صحيفه را خورد ...» «1».

از نقل فوق بر مى آيد كه اين يك قضيه شخصى بوده است؛ زيرا در حيات پيامبر- ص- كاتبان مخصوصى به ثبت و كتابت آيات مى پرداختند. و حافظان مخصوصى وجود داشتند. و حتى عده اى از صحابه براى خود مصاحفى ترتيب داده بودند.

شايد عايشه در نقل حادثه بخاطر مرور زمان دچار اشتباه شده باشد و آنچه را كه در زمان عمر اتفاق افتاده به زمان پيشتر نسبت داده است. شايد هم براى متهم نشدن عمر و عثمان به سهل انگارى در حفظ قرآن اين حادثه را به زمان وفات نبى- ص- منسوب داشته است. و شايدهاى بسيار ديگر ...

سوره احزاب به اندازه سوره بقره بوده است

1- از عايشه منقول است كه گفت: سوره احزاب زمان پيامبر اكرم- ص- در دويست آيه خوانده مى شد. و در نقل راغب: يكصد آيه آمده است «2».

(2) از عمر، ابى بن كعب و عكرمه روايت شده است كه مى گفتند: سوره احزاب (1) رك: كتاب سليم بن قيس، ص 99. الاحتجاج مرحوم طبرسى، ج 1، ص 222. و الايضاح ابن شاذان، ص 211 و 212 به نقل از اهل سنت.

(2) الاتقان، ج 2، ص 25. الجامع لاحكام القرآن، قرطبى، ج 14، ص 13. الدر المنثور، ج 5، ص 180 به نقل از: الفضائل ابى عبيد. ابن انبارى و ابن مردويه مناهل العرفان، ج 1، ص 273. البيان/ آية اللّه خوئى، ص 221. و محاضرات الادباء/ راغب، ج 2، جزء، 4، ص 434.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 275

تقريبا به سوره بقره نزديك بود يا طولانى تر از سوره بقره بوده است. و آيه رجم هم در آن بود «1» همچنين از

حذيفه منقول است كه مى گفت: «... سوره احزاب را از پيامبر اكرم- ص- فرا گرفتم بعدها هفتاد آيه از اين سوره را فراموش كردم و هرگز آنها را نيافتم» «2» در پاسخ ادعاهاى فوق بايد بگوييم:

اوّلا: روايات در تعيين تعداد آيات اين سوره يك سخن نمى باشند. و هر يك تعدادى را نقل مى كند. و همين بهترين گواه عدم صحت ادعاى فوق است. مثلا حذيفه، هفتاد آيه را از اين سوره فراموش مى كند. يعنى در اصل اين سوره يكصد و چهل و سه آيه بوده است. اما عايشه آن را دويست آيه مى دانست. و در عبارت راغب: يكصد آيه آمده است. و بالأخره عمر و ابى، سوره را نزديك به بقره يا طولانى تر از آن مى دانسته اند در حالى كه سوره بقره دويست و هشتاد و شش آيه است.

ثانيا: گفته اند كه: آيه رجم جزو سوره احزاب بوده است پس چرا عمر مى هراسيد از اين كه آيه را بنويسد بگويند در كتاب خدا دست برده است؟! چرا عثمان پس از آن كه مصدر كار شد، اين آيه را وارد قرآن نساخت؟ آيا او نمى توانست؟ در صورتى كه آيه هنوز محفوظ و متداول بود؟ حتى قراءت اين آيه از ابى بن كعب نقل شده است. كسى كه آيات را بر كاتبان مصاحف املاء مى كرد و آنان مى نوشتند. چرا ابى اين آيه را مانند آيات ديگر املاء نكرد؟! آيا شهادت خزيمه يا- ابو حزيمه- انصارى براى اثبات دو آيه (1) مستدرك حاكم، ج 4، ص 359. تلخيص مستدرك/ ذهبى (در حاشيه صفحه)، المحلى، ج 11، ص 234 و 235 (آن را صحيح مى داند). ذكر اخبار اصبهان، ج 2، ص 328

و ج 1، ص 292 مسند احمد، ج 5، ص 132، مصنف/ عبد الرزاق، ج 3، ص 365. و ج 7، ص 330. السنن الكبرى، بيهقى، ج 8، ص 211. الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 63. و ج 14، ص 113. احتجاج ج 1، ص 222. برهان، زركشى، ج 2، ص 35. كتاب سليم بن قيس، ص 99. بحار، ج 89، ص 41. نيل الاوطار، ج 7، ص 254 و 255 به نقل از: صحيح ابن حبان، احمد، طبرانى، در: الكبير، كنز العمال، ج 2، ص 359. و منتخب آن در حاشيه مسند احمد، ج 2، ص 43 به نقل از منابع بسيار الاتقان، ج 2، ص 25. كشاف، ج 3، ص 518 اصول سرخسى، ج 2، ص 79 الدر المنثور، ج 5، ص 179 به نقل از بعضى منابع بالا و به نقل از: طيالسى، سعيد بن منصور، عبد اللّه ابن احمد در: زوائد المسند. ابن منيع، نسائى، ابن منذر، ابن انبارى در:

المصاحف دار قطنى در: الافراد، ابن مردويه، المختارة/ ضياء. بحوث في تاريخ القرآن و علومه، ص 315.

التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 284 و 285. البيان، ص 222. و مناهل العرفان، ج 2، ص 111.

(2) الدر المنثور، ج 5، ص 180. و الايضاح/ فضل بن شاذان، ص 221.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 276

آخر سوره توبه كافى بود. اما شهادت عمر و أبى كفايت نمى كرد؟ آيا اين دو كمتر از دو شاهد معمولى ديگر بودند؟! ثالثا: روايتى از ابى بن كعب مى گويد: آنچه از سوره احزاب مفقود است «رفع» شده است. اما روايت منقول از عمر مى گويد: آيه

رجم در ميان آيات زيادى از ميان رفت. آنها با محمّد- ص- رفتند. ليكن نصوص ديگر درباره زمان عثمان مى گويد كه:

جمع آورندگان قرآن نتوانستند بيش از آن كه اينك در مصحف فعلى موجود است آياتى جمع كنند. يا آن كه حافظ سوره احزاب هفتاد آيه را فراموش كرده بود. و معناى اين نصوص آن است كه: آنچه را كه ننوشته بودند «رفع» نشده بود. و ظاهرا مقصود از «رفع» نسخ تلاوت است. ليكن «ذهب» از ميان رفتن آيات در تعبير عمر با رفع نمى سازد.

همچنين نصوصى كه از عدم توانائى جمع آورندگان مصاحف در زمان عثمان خبر مى دهد با «رفع» مغايرت دارد.

رابعا: چرا صحابه و كاتبان حضرت ختمى مرتبت- ص- آيات فراموش شده از سوره احزاب را ننوشتند؟! چطور همه صحابه چنين حجم زيادى از آيات را از يك سوره فراموش كردند؟! و چگونه تمام آيات نازله توسط جبرئيل را از احزاب فراموش كردند.

و هيچيك از آيات در خاطرشان نماند جز آيه رجم پير زن و پير مرد- كه قطعا از قرآن نمى باشد- تمام اين چراها به جاى خود ما اساسا نسخ تلاوت را همانطور كه توضيح داديم قبول نداريم.

آيه رجم از نظر عمر بن خطاب

روايت شده است كه عمر معتقد بود: از قرآن آيه رجم جامانده است و اين آيه جزو قرآن مى باشد، آيه رجم به نظر عمر چنين بود:

«اذا زنيا الشيخ و الشيخه «1» فارجموهما البتة نكالا من اللّه و اللّه عزيز حكيم».

و يا عباراتى مانند اين يعنى اگر زن و مرد مسن و از كار افتاده زنا كردند آنها را قطعا سنگسار كنيد ... عمر مى گفت: اگر نه آن بود كه مردم مى گفتند عمر بر كتاب خدا

(1) يك نكته ادبى: به الف تثنيه در «زنيا» توجه كنيد به دنبال آن فاعل ظاهر، «الشيخ و الشيخه» آمده است، توجه كنيد! گويا اين عبارت طبق قاعده و لغت: «اكلونى البراغيث» آمده است.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 277

چيزى افزود؛ آيه رجم را با دست خودم مى نوشتم «1».

ابن عبد الشكور درباره سخن عمر مى گويد: «... اين نقل به طرق متعدد ثابت است. و بعيد نيست ادعاى تواتر بر آن شود «2»» همچنين از سخن عمر بر مى آيد كه وى (1) رك: الثقات/ ابن حبان، ج 1، ص 239. صحيح بخارى، ج 4، ص 152 و 153 و 115. سنن دارمى، ج 2، ص 179. صحيح مسلم، ج 5، ص 116. طبقات ابن سعد، ج 3، ص 334 (چاپ صادر) المحلى، ج 11، ص 235، 236 و 237. مسند احمد، ج 1، ص 23، 29، 36، 40، 43، 50 و 55 و ج 5، ص 132 و 183. مستدرك حاكم، ج 4، ص 359 و 360، تلخيص مستدرك ذهبى (در حاشيه مستدرك حاكم) السنن الكبرى، ج 8، ص 212 و 213 و 211. به اسانيد متعدد الجامع الصحيح، ج 4، ص 38 و 39.

المصنف/ صنعانى، ج 7، ص 315 و 330. و ج 5، ص 441. كشف الاستار، به نقل از: مسند بزار ج 2، ص 295. الروض الانف، ج 3، ص 240. الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 66. و ج 14، ص 113. سنن ابى داوود، ج 4، ص 145. مسند طيالسى، ص 6. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 853. موطأ، ج 3، ص 42.

اختلاف الحديث/ شافعى، در حاشيه الامّ، ج

7، ص 250. مجمع الزوائد، ج 6، ص 5 و 6 محاضرة الاوائل، ص 35. المستصفى، ج 1، ص 121 فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 73. نيل الاوطار، ج 7، ص 254. اصول سرخسى، ج 2، ص 71 و 79. برهان، زركشى، ج 2، ص 35 و 41. الخلاف، ج 3، ص 175. التبيان، ج 1، ص 13. الاحكام في اصول الاحكام، ج 3، ص 130 و 140. مقدمه تفسير برهان، ص 43 به نقل از: حاكم و جامع سيوطى، الايضاح/ ابن شاذان، ص 217. 218 و 219. فتح البارى، ج 12، ص 104. و ج 13، ص 140 البحر الزخار، ج 2، ص 244. جواهر الاخبار و الآثار (در حاشيه بحر الزخار) ج 2، ص 244 و 245 (از صحاح سته بجز نسائى). الاتقان، ج 1، ص 58. و ج 2، ص 26 و 25. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 433 و 434. تأويل مختلف الحديث، ص 313. كشاف، ج 3، ص 518 به نقل از ابى بن كعب، معالم القربه، ص 278. احكام القرآن/ جصاص، ج 3، ص 264. تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 360 و 361 به نقل از: بعضى منابع بالا البيان/ خوئى، ص 220. تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 167. تفسير الميزان، ج 12، ص 113. علوم القرآن الكريم، ص 219. مناهل العرفان، ج 1، ص 111.

التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 284 و 285. الفقه على المذاهب الاربعة، ج 4، ص 259. حياة الصحابه، ج 2، ص 12. و ج 3، ص 499. كنز العمال، ج 5، ص 238- 240 و ج 2،

ص 366 و 367. و 361 به نقل از: بعضى منابع بالا و به نقل از: عدنى، سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، ابن جارود، ابى عوانه، ابن جرير، حلية، مسدد و ابن انبارى در: المصاحف. الدر المنثور، ج 5، ص 179، 180. و ج 1، ص 106 به نقل از: بعضى منابع بالا و به نقل از: ابن ضريس، ابن مردويه، ابو يعلى همچنين از ابو عبيد نقل شده است.

مشكل الآثار، ج 3، ص 2- 6. اكذوبة تحريف القرآن، ص 28 به نقل از: بعضى منابع بالا و المصنف/ ابن ابى شيبه، ج 4، ص 564. و ج 10، ص 76. و فرقان/ خطيب، ص 36.

(2) فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 73.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 278

نوشتن اين (آيه) را در مصحف جايز مى دانست. و اين آيه را از آيات منسوخ التلاوة- به فرض صحت چنين نسخى كه ما قبول نداريم- جدا مى كرد. عمر براى اثبات نظر خود به رجم كردن پيامبر- ص- ابو بكر و خودش استناد مى كرد.

و در روايات ديگرى عمر مى گويد: درباره آيه رجم فريب نخوريد بدرستى كه اين آيه همراه با آيات ديگرى نازل شده بود و ما آنها را در مصحف مى خوانديم. ليكن همراه با وفات پيامبر- ص- با آيات زيادى از دست رفت دليل آيه بودن «رجم» آن است كه پيامبر- ص- ابو بكر و من به دنبال آنها به مقتضاى آيه عمل كرديم و حكم رجم را اجرا نموديم ... «1».

البته روايتى نيز آيه رجم را از امام صادق- عليه السلام- نقل مى كند «2» از ابن اشتة منقول است كه: عمر

آيه رجم را با خود آورد تا زيد آن را در مصحف بنويسد؛ ليكن زيد خوددارى كرد، زيرا عمر تنها بود و آيه با شهادت يك تن ثابت نمى گشت «3».

ليكن ما نمى توانيم ادعاى فوق را بپذيريم؛ زيرا همانطور كه قبلا مكرر بيان كرديم پيامبر اكرم- ص- كاتبان مخصوصى داشت كه آيات را كتابت مى كردند و مصحف را تدوين مى نمودند و تعدادى از صحابه در زمان حضرت براى خود مصاحفى ترتيب داده بودند و حافظانى بودند كه قرآن را جمع و حفظ كرده بودند و هيچ آيه اى از قلمشان نيفتاده بود. و اگر مى بينيم زيد از قبول آيه خيالى عمر، خوددارى مى كند به اين دليل كه عمر در شهادت خود تنهاست و كس ديگرى به نفع وى شهادت نمى دهد خود اين دلالت دارد كه اصلا اين عبارت آيه نيست «4» تنها چيزى كه مى توان گفت آن است كه عمر علاقه وافرى به قرار دادن اين عبارت در قرآن داشت. علاوه بر قاعده كلى فوق درباره هر آيه پندارى ما در رد آيه رجم دلايل زير را اقامه مى كنيم:

اوّلا: اين عبارت ثبوت رجم را بر مرد و زن مسن بيان مى كند حتى با فقدان إحصان. (1) المصنف/ صنعانى، ج 7، ص 330.

(2) رك: الكافى، ج 7، ص 177. التهذيب، طوسى، ج 10، ص 3، من لا يحضره الفقيه، ج 4 ص 26.

وسائل، ج 18، ص 347. مبانى تكملة المنهاج، ج 1، ص 195. التبيان، ج 1، ص 13. بحار، ج 89، ص 63. و تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 364.

(3) الاتقان، ج 1، ص 58. به نقل از: فتح البارى/ ابن حجر، عسقلانى.

(4)

الاتقان، ج 1، ص 58 به نقل از: ابن اشته در: المصاحف.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 279

و بعد از آنكه حكم را مقيد به احصان و همسر داشتن كرديم ديگر اين عبارت چيز جديدى را بيان نمى كند. و رجم بر محصن ثابت است چه پير باشد. چه جوان لذا عده اى از علما روايت منقول از امام صادق- عليه السلام- را در اين زمينه حمل بر تقيه كرده اند «1».

«جزرى» درباره مضمون آيه رجم مى گويد: «... من در نفى اين عبارت ترديدى ندارم؛ زيرا هر كس اين عبارت را براى اوّلين مرتبه بشنود يقين مى كند كه عبارتى ساختگى است و قابل مقايسه با كلام خداوند كه مثل اعلاى فصاحت و بلاغت مى باشد نيست».

«علاوه بر آن، اين عبارت نتيجه مطلوب را در بر ندارد؛ زيرا يكى از شروط ثبوت حكم سنگسار كردن، همسر داشتن است. و «شيخ» در لغت به كسى گفته مى شود كه به سنّ چهل سالگى رسيده باشد. اما مقتضاى آيه آن است كه: زنا كار پير، سنگسار مى شود اگر چه حتى ازدواج هم نكرده باشد. و مرد جوان اگر زنا كند و مثلا بيست ساله باشد زن هم داشته باشد رجم نمى گردد. اساسا اين حكم و سخن لياقت اين كه منسوب به كتاب خدا باشد را ندارد ... «2»».

ثانيا: روايات ديگرى در اين زمينه نشان مى دهند كه عمر مى دانسته است كه حكم رجم «آيه» نمى باشد. ليكن مى خواست براى اهميت موضوع آن را در مصحف بنگارد؛ زيرا وى فكر مى كرد مردم ممكن است دلشان براى افراد مسّن بسوزد و يا بخاطر نفوذ و موقعيّت اين گونه افراد، حكم رجم درباره آنان اجرا

نگردد. لذا مى خواست اين حكم را با تأكيد ضبط كند تا آيندگان به اين حكم پشت نكنند. اين مطلب با توجه به روايات زير آشكار مى گردد:

1- عمر مى خواست شهادت خودش و عبد الرحمان بن عوف و فلان و فلان را در حاشيه مصحف بنويسد كه: پيامبر اكرم- ص- حكم رجم را جارى كرد خلفاى پس از او نيز اين حكم را اجرا كردند؛ زيرا در آينده كسانى خواهند آمد كه رجم و دجال را تكذيب خواهند كرد ... «3». (1) به موضوع گذشته در اين منابع اشاره شده است: مبانى تكملة المنهاج، ج 1، ص 196 و تعليقات غلامرضا مولانا بر تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 364.

(2) الفقه على المذاهب الاربعة، ج 4، ص 259.

(3) مسند احمد، ج 1، ص 23. كنز العمال، ج 5، ص 238. به نقل از: مسند احمد، ابو يعلى و ابى عبيد.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 280

2- عمر مى گفت: اگر نه اينكه از افزودن چيزى بر كتاب خدا بيمناكم حكم رجم را در مصحف مى نوشتم؛ زيرا مى ترسم اقوامى بيايند و اين حكم را در كتاب خدا نيابند لذا به آن كفر بورزند ... «1».

بنابراين عمر واقعا اين عبارت را آيه قرآن نمى دانست و مى خواست بدين طريق حكم را حفظ كند. و اين كار وى مشابه برخورد وى با مسأله شارب خمر و ميقات اهل عراق است. حسن نقل مى كند كه: عمر تلاش مى كرد تا در مصحف بنويسد: رسول خدا- ص- به شراب خوار هشتاد تازيانه زد و براى اهل عراق «ذات عرق» را به عنوان ميقات تعيين كرد «2».

ثالثا: آبيارى در اين مورد مى گويد: «...

گمان مى كنم اگر عمر واقعا اين عبارت را به عنوان آيه از پيامبر- ص- شنيده بود از پا نمى نشست تا آن را در مصحف بنويسد.

وانگهى آيا كس ديگرى با عمر اين آيه را نشنيده بود تا شاهد عمر در ادعايش باشد- اگر شهادت عمر به تنهايى كافى نبود-؟! اين مسأله با روحيه حقيقت جويى صحابه مغاير است. و با قضاياى پيامبر يا قارئين و همچنين فكر سليم منافات دارد. و ما مى خواهيم تنها كسانى كه فكر و عقل سليم دارند به مباحث قرآنى بپردازند ...» «3».

رابعا: دليل اخص از مدعاست و ما نمى توانيم تناقض خليفه دوم را رفع كنيم. عمر از طرفى مى ترسد كه مردم اساسا حكم رجم را منكر شوند لذا مى گويد: پيامبر- ص- ابو بكر و خودش اين حكم را اجرا كرده اند. و از طرف ديگر براى اثبات سخن خود دليلى مى آورد كه فقط رجم شيخ و شيخه را ثابت مى كند. و خود وى مى داند مردم دليل وى را بيشتر انكار مى كنند و خواهند گفت: عمر در كتاب خدا دست برده است و بدان چيزى افزوده است كه در آن نبوده است. بنابراين عمر اين حكم را نازل بر پيامبر- ص- مى داند و آن را حكمى خدائى تلقى مى كند. نه اين كه آيه اى از قرآن باشد. و شايد روايت زير مطلب را بيشتر توضيح دهد.

از عبد الرحمان بن عوف منقول است كه گفت: عمر بن خطاب روزى براى مردم (1) جامع الصحيح/ ترمذى، ج 4، ص 38. سنن بيهقى، ج 8، ص 213. كنز العمال، ج 5، ص 239 و 240 به نقل از: بيهقى و ترمذى.

(2) المصنف، ج 7، ص 380 و

379.

(3) تاريخ القرآن آبيارى، ص 167.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 281

خطبه مى خواند. شنيدم كه مى گفت: گروهى از مردم مى گويند: حكم رجم ديگر چيست؟ در حالى كه در كتاب خدا حكم «جلد» و تازيانه آمده است! در صورتى كه خود پيامبر حكم رجم را جارى كرد و ما نيز پس از حضرت اين حكم را جارى كرديم. و اگر نه آن بود كه ديگران مى گفتند: عمر در كتاب خدا دست برد و بدان چيزى افزود حكم را چنان كه نازل شده است در قرآن مى نوشتم «1».

از روايت فوق بر مى آيد كه: در زمان عمر عده اى اساسا منكر حكم رجم بودند و حكم خدا را در اين زمينه (جلد) تازيانه مى دانستند. و مستند آنها قرآن بود. لذا امكان نفى حكم رجم از افراد مسّن بيشتر بود. لذا عمر بشدت از ثبوت اين حكم درباره افراد پير دفاع مى كند. و علت اين كار هم روشن مى گردد «2». ليكن پايان روايت كه مى گويد:

آنچنان كه «نازل» شده است نشان مى دهد كه وى آن را آيه قرآنى مى دانسته است. مگر آنكه احتمال دهيم: مراد وى نزول حكم شرعى رجم بر پيامبر- ص- است البته نه به عنوان آيه قرآن يا آنكه مراد وى نزول حكم آن بر پيامبران پيشين بوده است كه اين احتمال بعيدى است.

البته واضح است كه در اين جا نمى توان به نسخ تلاوت تمسك كرد؛ زيرا زيد از پذيرفتن آيه به دليل شهادت واحد خوددارى مى كند. و اگر آيه منسوخ التلاوة بود اصلا آيه قبول نمى شد حتى اگر شهود متعددى شهادت مى دادند.

احتمال معقول

البته بعيد نمى دانيم كه پيامبر اكرم- ص- درباره رجم شيخ و شيخه گفته

باشد اگر محصن باشند مانند جوانان محصن رجم مى شوند و در اين حكم سن مدخليت ندارد ليكن اين يك روايت از حضرت است نه آيه اى از قرآن. و ظاهرا زيد بن ثابت نيز همين (1) الدر المنثور، ج 5، ص 180 به نقل از: احمد و نسائى.

(2) اين جا سؤالى پيش مى آيد: اگر خليفه اينهمه پايبند حفظ احكام و عدم تغيير آنهاست. چرا خودش احكام مسلم اسلامى و موضوع از طرف پيامبر- ص- را عوض مى كند و تغيير مى دهد. مانند: «ازدواج موقت» «حى على خير العمل» در اذان و نماز (تراويح) و غيره؟ (رك: الغدير، ج 6، دلائل الصدق، النص و الاجتهاد و غيره). مگر اين كه كار وى را چنين توجيه كنند كه به امور زنانه مانند مهر، متعه و غيره حساسيت خاصى داشته است.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 282

نظر را داشت. از زيد منقول است كه: «شهادت مى دهم پيامبر خدا مى گفت: شيخ و شيخه اگر زنا كردند حتما آنها را سنگسار كنيد ..» «1».

اين سخن را هنگامى زيد گفت كه به اين آيه- به نظر خودشان- رسيده بود ليكن آن را در مصحف ننوشت. يعنى وى آن را حديثى از پيامبر- ص- مى دانست. و تعبير به كلمه «آيه» در روايت از راويان است. همچنان كه بعيد نيست زيد معتقد بوده باشد به اين كه اين حكم تنها به رسول خدا نازل شده باشد و مختص به او باشد. ديگر اشكالات روايت «رجم» را به شكل زير خلاصه مى كنيم:

1- روايات در نقل نص «آيه رجم» مختلف و چند زبان هستند.

2- سستى و ضعف تأليف كلام كه نشانه دور بودن عبارت از

ساحت مقدس قرآن كريم مى باشد.

3- در نقل عبارت عمر در اين زمينه و مناسبت القاى اين عبارت و تفصيل آن اختلاف زيادى ميان روات موجود است.

آيه رجم بزرگسالان در تورات

ليكن حكم رجم بزرگسالان در تورات مى باشد. و در روايتى طولانى به نقل از: ابن زيد ماجراى آيه رجم در تورات بدين گونه نقل شده است: در ميان يهود مدينه ميان دو تن از افراد مسن عمل شنيع زنا اتفاق افتاد. آنان حكميت را به پيامبر- ص- واگذار كردند.

حضرت فرمودند: حكم تورات، رجم اين دو تن است. آنان وجود چنين حكمى را در تورات منكر گشتند. و پيامبر داناترين فرد را نسبت به تورات از خود يهود فرا خواند و او را سوگند داد تا حقيقت حكم تورات را بيان كند. آن مرد درنگ كرد. و پيامبر همچنان وى را به خداوند سوگند مى داد. آخر الامر آن مرد به سخن آمده گفت: يا ابا القاسم! حكم اين است: «زن و مرد پير اگر زنا كردند حتما آنها را سنگسار كنيد ...».

پيامبر- ص- فرمود: «اين همان حكم خداوند است. آن دو را ببريد و سنگسار كنيد ...» «2». (1) سنن بيهقى، ج 8، ص 211. سنن دارمى، ج 2، ص 179. مسند احمد، ج 5، ص 183. و المحلى، ج 11، ص 235.

(2) جامع البيان، ج 6، ص 157.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 283

ظاهرا يكى از صحابه اين ماجرا را از كعب الاحبار يا كسى كه خود را مسلمان معرفى مى كرد شنيده است و پنداشته است كه اين وحى خداوند به پيامبر اكرم- ص- است. و گوينده را تصديق كرده است و با پاكى نيّت و حسن

ظن آن را پذيرفته است. البته اين بهترين فرض ممكن مى باشد.

آياتى كه نازل گشتند، سپس نسخ شدند.

همچنين ادعا مى شود كه: خداوند درباره شهداى «بئر معونه» آياتى نازل كرد. انس مى گويد: «ما آيات را خوانديم، سپس تلاوت آنها نسخ گرديدند. و آن آيات عبارتند از:

«انا قد لقينا ربنا فرضى عنا و رضينا عنه». و در روايت ديگرى، و ارضانا آمده است» «1» ادعاى فوق را نيز با توجه به دلايل زير مردود مى دانيم:

اوّلا: سهيلى مى گويد: «در اين عبارت جلوه اعجاز كلام خداوندى ديده نمى شود.

و لذا گفته مى شود اصل آيات بدين گونه نازل نشده اند بلكه با نظم و آهنگ قرآنى فرود آمده اند» «2» ليكن، ادعاى اين كه اصل آيات به گونه ديگرى فرود آمده است بدون دليل مى باشد و هيچ شاهدى اين ادعا را تأييد نمى كند. پس چرا اصل كلام معجز را براى ما نقل نمى كند؟! آيا اين ادعا جز در تاريكى تير انداختن چيز ديگرى است؟.

ثانيا: آنچنان كه بخارى روايت را نقل مى كند: ظاهرا اينها زبان حال شهداى «بئر (1) رك: تاريخ الخميس، ج 1، ص 453. صحيح بخارى، ج 3، ص 19 و 20. صحيح مسلم، ج 2، ص 136. الثقات، ابن حبان، ج 1، ص 239 و 237. مغازى واقدى، ج 1، ص 350. السيرة النبوية/ دحلان، ج 1، ص 360. مسند ابى عوانه، ج 2 ص 311 و 312. حياة الصحابه، ج 1، ص 545.

طبقات ابن سعد، ج 2، ص 53 و 54. (چاپ صادر)، الاكتفاء، كلاعى، ج 2، ص 145. بهجة- المحافل، ج 1، ص 224. الروض الانف، ج 3، ص 239، مجمع الزوائد، ج 6، ص 130. السيرة الحلبيه، ج

3، ص 172. الاتقان، ج 2، ص 26. السيرة النبوية، ابن كثير، ج 3، ص 39 و 140.

الكامل/ ابن اثير، ج 2، ص 172. مشكل الآثار، ج 2، ص 420 اصول سرخسى، ج 2، ص 79. حلية الاولياء، ج 1، ص 123. المواهب اللدنيه، ج 1، ص 103. البدايه و النهايه، ج 4، ص 71 و 72. و ج 7، ص 349. فتح البارى، ج 7، ص 297. تاريخ طبرى، ج 2، ص 550. الدر المنثور، ج 1، ص 105. و ج 2، ص 25 به نقل از: بعضى منابع بالا و احمد، ناسخ ابى داوود. ابن ضريس، ابن جرير، ابن منذر، ابن حبان، دلائل بيهقى، و تفسير جامع البيان، ج 1، ص 381.

(2) شرح بهجة المحافل/ اشخر يمنى، ج 1، ص 224. الروض الأنف، ج 3، ص 239. و السيرة النبوية/ دحلان، ج 1، ص 260.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 284

معونه» بوده است كه پيامبر اكرم- ص- بيان مى كند. پيامبر- ص- به مردم فرمود: «دوستان شما به شهادت رسيدند. و از خداوند درخواست كردند كه به شما خبر دهد شهداء مرضى خداوند واقع شدند و خداوند نيز مرضى شهداء است. و خداوند نيز اين خبر را به شما مى دهد ...» «1».

و در روايت ديگرى از انس: «خداوند توسط جبرئيل به پيامبر- ص- خبر داد كه:

شهداء خدا را زيارت كردند. و خداوند از آنان خشنود بود و آنان را نيز خشنود ساخت ...» «2» و يا در روايت ديگرى از «ضحاك» چنين منقول است: هنگامى كه حاملان قرآن در فاجعه «بئر معونه» به شهادت رسيدند خداوند آنان را گرامى داشت و به

زندگانى جاويد؛ شهادت و رزق پاك دست يافتند، لذا گفتند: اى كاش! كسى بود كه به برادران ما پيام ما را مى رساند و مى گفت: ما خدايمان را ديديم از ما خشنود بود و ما را خشنود ساخت. خداوند متعال گفت: من خبررسان شما به پيامبرتان و برادرانتان خواهم بود. و بعد خداوند اين آيه را نازل ساخت: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا ...

وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ... «3».

ثالثا: نسخ تلاوت به معناى خروج آيات از قرآن بودن و قراءت در نماز و احكام مس جنب «4» و غيره- كه عده اى از اهل سنّت هم آن را جايز نمى دانند «5» اساسا باطل است. و ما قبلا نادرستى اين گونه ادعاها را بيان كرديم. و اگر واقعا آياتى در اين ميان بودند، قطعا كاتبان پيامبر- ص- و صحابه آنها را مى نگاشتند و پيامبر به همه جا نسخ را ابلاغ مى كرد.

***

(1) صحيح بخارى، ج 3، ص 20، السيرة النبويه/ ابن كثير، ج 3، ص 141. البداية و النهايه، ج 4، ص 72. و السيرة الحلبية، ج 3، ص 172.

(2) السيرة النبوية/ دحلان، ج 1، ص 260.

(3) الدر المنثور، ج 2، ص 95 به نقل از: ابن جرير.

(4) السيرة الحلبية، ج 3، ص 172. الاحكام/ آمدى، ج 3، ص 130. المستصفى/ غزالى، ج 1، ص 123. فواتح الرحموت (در حاشيه المستصفى) ج 2، ص 74. فتح البارى: ج 7، ص 299. مناهل العرفان، ج 2، ص 112. البيان، ص 224. و اصول سرخسى، ج 4، ص 81.

(5) البيان فى تفسير القرآن، ص 224 و 225. و الاحكام/ آمدى ج 3، ص 201- 203.

حقايقى

مهم پيرامون قرآن، ص: 285

سوره فراموش شده

از عبد اللّه بن عمر منقول است كه گفت: «پيامبر اكرم- ص- به دو تن سوره اى را آموخته بود و آن دو اين سوره را مى خواندند تا آنكه شبى هنگام نماز نتوانستند هيچيك از كلمات سوره را به ياد بياورند. بامداد شتابان به نزد رسول اللّه- ص- آمدند و واقعه را بيان كردند. پيامبر- ص- به آنان فرمود: اين سوره نسخ شد و ديگر به فكر آن نباشيد ... «1»».

و يا از ابن مسعود منقول است كه مى گفت: پيامبر- ص- آيه اى را به من آموخت و من آيه را حفظ كردم و در مصحف خود نگاشتم. شب هنگام به مصحف مراجعه كردم و در آن اثرى از محو و ناپديد شدن نديدم. فرداى آن روز مصحف خود را از آيه تهى و سفيد ديدم به پيامبر ماجرا را گفتم پيامبر اكرم فرمود: «اى ابن مسعود! آن آيه ديشب نسخ و رفع گرديد «2».

ما ناگزيريم در مفردات و زواياى اين دو روايت كمى كنكاش كنيم و با احتياط ادعاى آنها را بررسى كنيم، لذا مى گوييم.

اوّلا: آيا پيامبر- ص- تنها به اين دو تن سوره را آموخته بود يا به همه مسلمانان؟ اگر به همه آموخته بود چرا روايت تنها اين دو تن را ياد مى كند؟ و از ديگران يادى نمى نمايد؟

آيا معقول است كه بگوييم: فقط اين دو نفر سوره را فراموش كرده بودند لذا روايت آنها را مستحق ياد كردن مى داند؟ و ديگران سوره را فراموش نكرده بودند؟ و به فرض صحت روايت، اين دو تن چه نام داشتند؟ و چرا عبد اللّه بن عمر نام آنها را براى ما

ذكر (1) مجمع الزوائد، ج 7، ص 154 و 156. مشكل الآثار، ج 2، ص 417 و 418. الاتقان، ج 2، ص 26.

الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 63. تاريخ الاسلام/ ذهبى، ج 2، ص 289. در اين كتاب چنين آمده است: اين حديث صحيح است و تنها از سوره منسوخ التلاوه آيه «بسم اللّه الرحمان الرحيم باقى مانده بود.

و اين دليل وجوب نوشتن آيه «بسمله» به تنهايى است و سوره اى از قرآن از دست رفته است. الدر المنثور، ج 1، ص 104 و 105 به نقل از: طبرانى، ناسخ ابى داوود، ابن منذر، ابن انبارى در: المصاحف. ابو ذر هروى در: الفضائل. بيهقى در: الدلائل. مصنف، صنعانى، ج 3، ص 363. و در حاشيه آن به نقل از:

طبرانى در: الاوسط، ج 7، ص 156.

(2) تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 166.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 286

نمى كند؟!.

ثانيا: اشكالى كه به هر دو روايت فوق وارد مى گردد آن است كه: آيا هر چه از قرآن نسخ مى گشت مردم آن را فراموش مى كردند؟ پس چرا ديگر عبارات ادعائى با وجود نسخ شدن، از خاطر مردم بيرون نرفت؟ مثلا آيه مربوط به شهداى «بئر معونه» دو سوره «خلع» و «حفد» و آيه «رجم» و غيره كه ادعا مى شود آيات قرآن بوده اند چرا فراموش نگشته اند؟!.

ثالثا: تاريخ به ما مى گويد: پيامبر- ص- كاتبان مخصوصى داشت كه آيات را به مجرد نزول مى نوشتند و آنها را ضبط مى كردند. همچنين عده اى از صحابه مصاحف اختصاصى داشتند كه آيات را به مجرد استماع مى نگاشتند. حال با توجه به مطلب قطعى فوق اين سؤالات پيش مى آيد: آيا پيامبر- ص- سوره هايى را كه قرار

بود نسخ گردند در مصحف مى نوشت و دستور كتابت آنها را مى داد؟ و اگر آنها را مى نوشت پس از نسخ سوره را حذف مى كرد؟ يا خودشان از صفحه مصحف زدوده مى شدند؟ يا آن كه آنها را به حال خودشان مى گذاشت؟! و اگر پيامبر- ص- آيات را از مصحف خود مى زدود صاحبان مصاحف ديگر در قبال اين آيات منسوخ التلاوه چه مى كردند؟! و اگر خود آيات بخودى خود حذف مى شدند چرا آياتى كه ادعا مى شود نسخ گشته اند هنوز در كتب مضبوط مى باشند؟! رابعا: اساسا همانطور كه مكررا گفته ايم مسأله نسخ تلاوت يك ادعاى نادرست است و هيچ دليلى آن را تأييد نمى كند. علما و محققين بسيارى اين ادعا را رد كرده اند.

صلوات بر نمازگزاران در صفوف مقدّم

حميدة بن ابى يونس نقل مى كند كه: پدرم- در سن هشتاد سالگى- از مصحف عايشه اين آيه را بر من خواند:

إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً (و على الذين يصلون فى الصفوف الاولى)».

حميده مى گويد: اين قضيه قبل از تبديل مصاحف توسط عثمان اتفاق افتاد «1» درباره (1) الاتقان، ج 2، ص 25 به نقل از: ابى عبيد. و البيان/ خوئى، ص 222 به نقل از: ابى عبيد.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 287

ادعاى فوق بايد بگوئيم:

اوّلا: اين خبر واحد است و به وسيله آن آيات قرآن ثابت نمى گردد.

ثانيا: چگونه اين آيه از ميان ياران پيامبر و كاتبان وحى تنها به وى رسيد و ديگران نتوانستند در مصاحف خود اين آيه را چنين بنگارند؟! ثالثا: عبارت فوق- به فرض صحت- ظاهرا روايتى از حضرت ختمى مرتبت بوده است ليكن عايشه به گمان آيه بودن آن

را ثبت كرده است. مؤيد اين استظهار، روايتى است كه از براء بن عازب منقول است كه مى گويد: پيامبر اكرم- ص- فرمود: خداوند متعال و ملائكه بر نمازگزاران در صفوف اوّل صلوات مى فرستند و قرآن را با صداى خود زينت ببخشيد ... «1». و يا حاكم از عايشه نقل مى كند كه پيامبر- ص- فرمود: خداوند و ملائكه بر كسانى كه در صف ها نماز مى گزارند صلوات مى فرستند «2». البته بعيد نيست كه عايشه با علم به حديث بودن عبارت فوق، آن را در مصحف خود نگاشته باشد. و اين امر رايجى در آن زمان بوده است. مثلا شهادت ابن عوف و ديگران درباره «رجم» در حاشيه مصحف نوشته شده بود. و يا همان طور كه گفتيم: عمر مى خواست حد شارب خمر و تعيين ميقات براى اهل عراق در «ذات عرق» را توسط پيامبر- ص- در حاشيه مصحف بنويسد. ظاهرا آنان هر مطلب مهمى را در حاشيه مصحف مى نوشتند.

آيه جهاد

از مسوّر بن مخرمه منقول است كه: عمر به عبد الرحمان بن عوف گفت: آيا به ياد نمى آورى در ميان آيات نازله اين آيه هم بود: «أن جاهدوا كما جاهدتم اوّل مرة» ما اين آيه را نمى يابيم. عبد الرحمان گفت: اين آيه از جمله آياتى است كه از قرآن ساقط شدند «3». (1) المصنف، ج 2، ص 484.

(2) مستدرك حاكم، ج 1، ص 214. و تلخيص آن به وسيله ذهبى كه مى گويد: اين حديث صحيح است به شرط مسلم. و آن را وارد نكرده اند. ذهبى نيز با آن موافق است.

(3) الاتقان، ج 2، ص 25. كنز العمال، ج 2، ص 358 به نقل از: ابى عبيد.

البيان، ص 223 به نقل از: الاتقان. الدر المنثور، ج 1، ص 106 به نقل از: ابو عبيد، ابن ضريس، و ابن انبارى، مقدمه تفسير البرهان، ص 42 به نقل از: خطيب و مشكل الاثار، ج 2، ص 418.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 288

درباره ادعاى فوق بايد بگوئيم: خود حضرات مدعى هستند كه زيد بن ثابت قرآن را جمع آورى كرد. و ابو بكر و عمر بر اين كار نظارت داشتند. پس جز زيد و با رضايت خود عمر و ابو بكر، چه كسى آيه را ننوشته است؟ و اگر به فرض اشتباها اين آيه ساقط شده بود عمر و عبد الرحمن به عنوان دو شاهد مى توانستند بر آيه بودن عبارت فوق گواهى دهند و زيد هم آن را وارد قرآن نمايد. مگر خود آقايان نمى گويند اگر دو تن از صحابه به قرآن بودن عبارتى گواهى مى دادند زيد آن عبارت را به عنوان آيه در قرآن مى نگاشت؟

و اساسا چرا بايد اين آيه نسخ گردد؟ مگر معناى خاصى داشته است؟ و مگر ديگر حكم جهاد در قرآن نيست؟ و عبارت «كما جاهدتم اول مرة» چه ويژگى دارد كه باعث شده اينها آن را از قرآن ساقط كنند؟! و اگر اسقاط اين آيه در زمان پيامبر اكرم- ص- و به دستور وى صورت گرفته بود آيا از تمام مصاحف و از تمام خواطر مردم زوده شد؟! و اگر اين كار صورت گرفته بود عمر بايستى حتما از قضيه با خبر مى شد. و اگر احيانا عمر غفلت مى كرد يار غار نبى (ابو بكر) تمام حوادث را به وى اطلاع مى داد؟! و سؤالات متعدد ديگرى كه با

كمى تعمق بر خواننده هوشيار آشكار مى گردد.

و ما به همين مقدار بسنده مى كنيم.

سوره خيالى «الولايه»

هيچ كس از متقدمين علما حرفى از چنين سوره اى درباره ولايت امير المؤمنين نزده است. و اوّلين كسى كه اين مطلب را در كتاب خود آورده است مؤلف كتاب: دبستان المذاهب «1» مى باشد. و روشن است كه اين عبارات سست، از جعليات غلات است.

مرحوم آشتيانى درباره اين سوره دروغين مى فرمايد: «شما خواننده محترم با خواندن اين سوره قطعا متوجه شده ايد كه اين عبارات ابدا از قرآن نمى باشد و جملات آن بسيار معمولى و در توان هر آشناى به زبان عربى است كه مانند آن را بياورد.

در حالى كه خداوند متعال درباره اعجاز جاويد خود «قرآن» مى فرمايد: لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا ... «2». (1) بحر الفوائد، ص 101 به نقل از: دبستان المذاهب. و مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص 31 و 32.

(2) بحر الفوائد، ص 101.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 289

علاوه بر آن كه ائمه- عليهم السلام- مكررا تصريح كرده اند كه نام امير المؤمنين در قرآن به صراحت نيامده است. و علت آن را هم ذكر كرده اند و ما نيز اين مطلب را در مباحث قبل پيش كشيده ايم. و خوانندگان محترم مى توانند در صورت لزوم مجددا مراجعه نمايند.

الولد للفراش

درباره اين حديث نبوى: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» گفته اند كه آيه است «1». در حالى كه بدون شك روايتى است منقول از پيامبر- ص- اين روايت را ابو هريره، حسن، و ابو سلمه نقل مى كنند- البته با ترديدى ميان ابو سلمه و ابو هريره كه اين روايت از پيامبر اكرم- ص- است «2». و اين مطلب مرتكز در اذهان تمام مسلمانان است. ظاهرا، اين افراد ميان سخنان پيامبر- ص- و

آيات قرآن خلط كرده اند و بعضى از كلمات آن حضرت را آيه پنداشته اند. و احتمالا اين اشتباه در جاهاى ديگر هم تكرار شده است. و اللّه العالم.

با توجه به مطالب بالا و نقد ادعاهاى نادرست روشن مى گردد كه هيچ نوع ادعاى نقص يا تحريف قرآن كريم، پايه و مبناى درست و علمى ندارد.

و تمام اين گونه ادعاها صرفا افترائى به ساحت قرآن كريم مى باشد. و هدف اين دعاوى، مخدوش كردن چهره نورانى كتاب خداوند متعال است. و چون تكرار دعاوى آنها و رد آنان جز ملال خاطر خوانندگان حاصلى ندارد. لذا به همين مقدار اكتفا مى كنيم و تحقيق بيشتر مطلب را به دقت و تعمق خوانندگان محترم واگذار مى كنيم چرا كه ما در اين مورد قضاوت خوانندگان را اصيل و دقيق مى شناسيم.

امام بلاغى: بحث انگيز و نقاد

هنگامى كه مشغول چاپ اين كتاب بودم كتاب: «آلاء الرحمان» را به دست آوردم. اثرى بزرگ از شخصيتى والا؛ مرحوم حجة الاسلام علامه شيخ محمد جواد بلاغى.

مرحوم بلاغى در اين كتاب (صفحه 19- 25) ادعاهاى نسخ تلاوت و مانند آن را با (1) منابع آن در فصل اوّل اين كتاب گذشت.

(2) مسند احمد، ج 2، ص 239، 280، 386، 409، 466، 475 و 492.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 290

شيوه اى استوار و علمى رد كرده بود. ما نيز براى تيمن و تبرك و سود رسانى بيشتر لازم ديديم قسمتهايى از عين گفتار اين بزرگوار را در آخر اين فصل بياوريم و بدينوسيله از كار علمى اين شخصيت متعهد قدردانى كنيم. مرحوم بلاغى مى فرمايد: «لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب».

جزء پنجم مسند احمد، از ابىّ بن كعب نقل مى كند كه: پيامبر

اكرم- ص- فرمود:

خداوند به من دستور داده است تا آياتى چند از قرآن را بر شما بخوانم. و سپس شروع كرد به قراءت اين فقرات: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ و در همين قراءت بود كه خواند: «اگر آدمى از من دشتى از ثروت بخواهد و به وى عطا كنم دشت ديگرى را خواهد خواست. و اگر دشت دوم را به وى دهم آرزوى دشت سوّم را خواهد كرد. و جز خاك چيزى درون آدمى را پر نخواهد كرد. و خداوند بر هر كه توبه كند باز خواهد گشت و توبه او را خواهد پذيرفت و «دين» درست و استوار نزد خداوند، حنيفيه است.

نه مشركه و نه يهوديه و نه نصرانيه. و هر كس كار خوب انجام دهد پاداش خود را دريافت خواهد كرد».

همچنين حاكم در مستدرك و ديگران اين عبارت را نقل مى كنند: «ان ذات الدين عند اللّه الحنيفية، لا المشركة». و در نقل ديگرى «غير المشركه» تا آخر آمده است.

و از جامع الاصول/ ابن اثير جزرى چنين منقول است: «ان الدين عند اللّه الحنيفية المسلمة لا اليهودية و لا النصرانية و لا المجوسية».

و باز در مسند، پس از اين روايت، روايت زير را نقل مى كند: از ابى بن كعب منقول است كه گفت: پيامبر اكرم- ص- روزى به من گفت: خداوند به من دستور داده است بر تو آياتى بخوانم. و سپس خواند:

لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ.

«ان الدين عند اللّه الحنيفية

لا المشركة، و لا اليهودية و لا النصرانية. و من يفعل خيرا فلن يكفره».

شعبه مى گويد: سپس آياتى خواند و بعد قراءت كرد:

«لو ان لابن آدم واديين من مال لسأل واديا ثالثا و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب».

و بعد مى گويد: بقيه آيات را از همان سوره خواند و سوره را تمام كرد. اين روايات

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 291

را ابو داوود، طيالسى، سعيد بن منصور در: السنن، حاكم در: مستدرك و كنز العمال هم نقل كرده اند.

همين مضمون را به نقل از ابو واقد ليثى، در مسند چنين نقل مى كند: ابو واقد مى گويد: ما نزد پيامبر- ص- مى رفتيم و حضرت آيات نازله را بر من مى خواند. حضرت روزى به ما گفت: خداوند عزّ و جل مى فرمايد:

انا انزلنا المال لاقام الصلاة و ايتاء الزكاة و لو كان لابن آدم واد لاحبّ ان يكون له ثان. و لو كان له واديان لاحبّ ان يكون لهما ثالثا. و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب ثم يتوب اللّه على من تاب ...».

گيريم صداقت و شناخت، از اين محدثين- نمى گويم داستان پردازان- از تفاوت و بعد ميان اين عبارات و بلاغت قرآن، سخافت اين عبارت و اعجاز كلام خداوند، سؤالى نمى كنند و از آشفتگى مطالب مطروحه در اين عبارات حرفى نمى زنند. ليكن آيا نبايد اين حضرات به عقل خود رجوع كرده سعى كنند، غلطهاى زير را يكبار ديگر با دقت تجزيه و تحليل كنند:

«الا المشركه» يعنى چه؟ آيا دين به مشركه توصيف مى گردد؟ «الحنيفية المسلمة»، آيا دين به حنيف و مسلمان بودن توصيف مى گردد؟ ظاهرا اين توصيفات مربوط به ذوى العقول است. و «ان

ذات الدين» چه معنا دارد؟ و يا: «انا انزلنا المال لاقام الصلاة» انزال مال يعنى چه؟ و چه مناسبتى ميان مال و عامل اقامه صلاة بودن موجود است؟ براى استفاده بيشتر به روايت زير توجه كنيد:

جزء ششم مسند احمد با اسناد خود از مسروق نقل مى كند كه به عايشه گفتم: آيا پيامبر اكرم- ص- هنگام ورود به خانه چيزى مى گفت؟

عايشه گفت: حضرت هنگام ورود به خانه به اين عبارات متمثل و مترنم بود:

«لو كان لابن آدم واديان من مال لا تبغى واديا ثالثا و لا يملأ فمه الا التراب و ما جعلنا المال الا لاقام الصلاة و ايتاء الزكاة و يتوب اللّه على من تاب».

و باز در همان جزء ششم با سند خود از جابر نقل مى كند: پيامبر اكرم- ص- چنين مطالبى به زبان آورد.

«لو ان لابن آدم واديا من مال لتمنى واديين و لو ان له واديين لتمنى ثالثا. و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب».

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 292

و باز احمد به اسناد خود نقل مى كند كه از جابر سؤال شد: آيا پيامبر اكرم گفته بود:

«لو كان لابن آدم واد من نخل تمنى مثله حتى يتمنى اوديه و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب».

آيا به نظر شما عجيب و ممتنع است كه شخصى دشتى از دارائى (كه نشانه كثرت و فراوانى است) و يا نخلستانهاى بزرگى داشته باشد؟ آيا در طول تاريخ كم بوده اند كسانى كه دارائى هاى بسيار اندوخته اند؟ پس عبارت: «لو كان لابن آدم» يا «لو ان لابن آدم» به چه معناست؟ مگر «لو» در زبان عربى براى امتناع و استحاله نيست؟ مگر اين

راويان عرب زبان نبوده اند؟ و آيا آشنايى هم با زبان عربى نداشته اند؟! البته اين اعتراض با روايت احمد از ابن عباس و ترمذى از انس مرتفع مى گردد.

روايات آنان تعبير «ذهب» را به جاى «نخل» يا «مال» دارد. كه كمى قابل قبول مى گردد كه بگوييم: «لو كان لابن آدم واديان من ذهب ...».

وانگهى آرزو و تمناى ثروت زياد و دشتهاى دو گانه يا سه گانه طلا و غيره گناهى نيست، تا نياز به توبه افتد. و در ادامه اين آيه بگويد: «و يتوب اللّه على من تاب» پس چه مناسبتى ميان آرزوى دشت طلا و قبول توبه توسط خداوند موجود است. براى اين كه به آشفتگى روايات بيشتر پى ببريد به موارد زير دقت كنيد:

1- حاكم در مستدرك خود از ابو موسى نقل مى كند كه گفت: در گذشته سوره اى را مى خوانديم كه از حيث تعداد آيات آن را به سوره براءت تشبيه مى كرديم اين سوره را اينك فراموش كرده ام. و تنها اين آيه را از آن بخاطر دارم: «لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى ثالثا و لا يملأ جوف ابن آدم الا التراب». در المنثور از طريق عده اى روايت فوق را به ابو موسى مى رساند.

2- الاتقان با اسناد خود از ابو موسى نقل مى كند كه گفت: سوره اى مانند سوره براءت نازل شد و بعد نسخ گرديد. و تنها اين آيه از آن باقى ماند:

«ان اللّه سيؤيد هذا الدين باقوام لاخلاق لهم و لو ان لابن آدم واديين لتمنى ...».

3- ترمذى به اسناد خود از انس بن مالك نقل مى كند كه گفت: پيامبر اكرم فرمود:

«لو كان لابن آدم واد من ذهب لاحبّ ان

يكون له ثان و لا يملأ فاه الا التراب و يتوب اللّه على من تاب». همانطور كه متوجه شده ايد روايات عايشه، جابر، انس و ابن عباس، حديث «وادى و دو وادى ...» را از سخنان و تشبيهات پيامبر اكرم- ص- مى دانند و آن

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 293

را آيه قرآنى نمى شناسند. هر چند ايراداتى بر مضمون و سياق آن وارد شده است. كه مانع از نسبت دادن اين حديث به پيامبر- ص- هم مى گردد و اساسا ما اضطراب و آشفتگى را از خود دور كرده نسبت حديث را به پيامبر- ص- صحيح نمى دانيم.

آيه رجم

خلاصه انتقادات مرحوم بلاغى درباره آيه رجم: «الشيخ و الشيخه فارجموهما البتة ...» چنين است: دخول «فاء» جزاء بر «فارجموهما» وجهى ندارد. زيرا «فاء» بايد در جواب و جزاى شرطى آمده باشد كه در اين جا نه به آن تصريح شده است و نه قابل تقدير مى باشد. و اگر مى بينيم در آيه شريفه از سوره نور: «و الزانية و الزانى فاجلدوا» فاء بر سر «جلد» آمده بدين سبب است كه جلد جزاى زنا است و «زنا» سبب «جلد» مى باشد.

ليكن در اين عبارت رجم جزاى شيخوخيت و پيرى نمى تواند باشد. و تنها وجهى كه براى دخول «فاء» مى توان تصور كرد دروغ بودن روايت است. و شايد در روايت سليمان بن خالد افتادگى به وجود آمده است و اصل صورت سؤال چنين بوده است. آيا مى گويند در قرآن رجم است؟

بعلاوه آن كه موطأ، مستدرك، مسدد و ابن سعد نقل مى كنند كه: عمر كمتر از بيست روز قبل از مرگ خود گفته بود: اگر نه آن بود كه مى گفتند عمر در كتاب

خدا دست برده است هر آينه آيه «رجم» را مى نوشتم: «الشيخ و الشيخه فارجموهما البتة».

حاكم اين روايت را در كتاب خود آورده است. و ابن جرير آن را صحيح مى داند.

آنان از عمر نقل مى كنند كه گفت: هنگام نزول آيه رجم نزد پيامبر- ص- رفتم و از پيامبر خواستم آيه را بنگارد. در كنز العمال نقل مى كند كه: گفتم به من املاء بفرما تا بنويسم و پيامبر ظاهرا كراهت از خود نشان داد. و بعد عمر گفت: نمى بينى كه مرد پير را اگر زنا كند و محصن نباشد تازيانه مى زنند در حالى كه مرد جوان محصن را بخاطر زنا رجم مى كنند.

ملاحظه بفرماييد محدثين كراهت و خوش نيامدن پيامبر- ص- را از كتابت آيه منزل نشان مى دهند. و مناقشه عمر را در اين برخورد چنين نقل مى كنند. يعنى به پيامبر بايد راه و چاه را نشان داد! نعوذ باللّه من سبات العقل و قبح الزلل.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 294

همچنين الاتقان از نسائى نقل مى كند كه روايت زير را در كتاب خود وارد كرده است:

مروان به زيد بن ثابت گفت: آيه رجم را در مصحف نمى نويسى؟ زيد پاسخ داد: آيا نمى بينى جوانان همسردار سنگسار مى گردند؟ ماجرا را به عمر گفتيم. عمر گفت: من ماجرا را پيگيرى خواهم كرد. عمر نزد پيامبر اكرم- ص- رفته به وى عرض كرد: آيه رجم را براى من بنويس پيامبر فرمود: نمى توانى.

مى بينيد كه زيد بر اين مطلب اعتراض مى كند. و هنگامى كه حضرات مى بينند ميان درخواست عمر و سخن پيامبر تنافر وجود دارد مى گويند: منظور عمر اجازه گرفتن از پيامبر- ص- براى نوشتن آيه بوده است. ظاهرا آقايان نمى دانند كه

عمر عرب بوده است و فرق: «اكتب لى» را با «استيذان كتابت» مى دانسته است.

بهر حال حضرات نتوانسته اند وجه مقبولى براى جمع ميان سخن پيامبر- ص- و عمر پيدا كنند. در روايت ديگرى كنز العمال از ابن ضريس نقل مى كند كه: عمر گفت: به پيامبر اكرم- ص- گفتم: اى رسول خدا آيه رجم را بنويس پيامبر فرمود: نمى توانم و استطاعت آن را ندارم.

همچنين ابن ضريس در كتاب خود از زيد بن اسلم نقل مى كند كه گفت: روزى عمر براى مردم خطبه مى خواند و مى گفت: درباره حكم رجم اينقدر گلايه و شكايت نكنيد اين حكم حق است. و من زمانى مى خواستم اين حكم را در مصحف بنويسم، لذا از ابى بن كعب نظر خواستم أبى گفت: آيا تو نبودى كه هنگام فرا گرفتن همين آيه از رسول اللّه نزد من آمدى و به سينه ام كوبيدى و گفتى: چگونه خواستار فرا گرفتن آيه رجم است در حالى كه آنان همچون چهار پايان به زناكارى مشغول هستند؟

اين روايت مدعى است عمر از نزول آيه رجم نگران و ناراحت بوده است و چقدر خوب بود كه محدثين حاصل جواب أبى را نقل مى كردند. و نتيجه مخالفت عمر با فرا گرفتن اين آيه را نيز مى گفتند. علاوه بر تمام آشفتگى هاى آيه رجم ماجراى زير نيز كاملا آيه بودن حكم رجم را مخدوش مى كند:

على- ع- شراحه همدانيه را در روز پنج شنبه تازيانه زد. و در روز جمعه وى را سنگسار نمود. و فرمود: او را بر اساس كتاب خدا تازيانه زدم و بر اساس سنت پيامبر خدا سنگسار كردم. اين استدلال به خوبى نشان مى دهد كه حكم رجم يك سنت نبوى

است نه آيه قرآن.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 295

قضيه فوق را، احمد، بخارى، نسائى، عبد الرزاق در: الجامع، طحاوى، حاكم در:

مستدرك و ديگران نقل كرده اند. شيعه نيز اين واقعه را به صورت مرسل از امير المؤمنين نقل نموده اند بنابراين امام- ع- شهادت مى دهد به «نبوى» بودن حكم رجم.

سخن بلاغى پيرامون سوره «خلع»

ما به راوى نمى گوئيم كه اين عبارات بسى از بلاغت قرآن دور است و عذر وى را در عدم درك اين نكته روشن موجه مى دانيم. فقط مى گوييم: عبارت «يفجرك» چگونه بخودى خود متعدى مى گردد؟ و اين غلط صريح نحوى را چگونه توجيه مى كند؟

همچنين «خلع» بابت ها تناسب دارد. و معناى خلع در مورد خداوند چگونه درست در مى آيد. و اغلاط اين عبارات را چگونه توجيه مى كنند؟

سخن مرحوم بلاغى درباره سوره «حفد».

درباره اين سوره هم عدم درك راوى را معذور داشته ليكن مى گوئيم: «جدّ» در اين عبارت به چه معناست؟ آيا به معناى عظمت است؟ يا توانگرى؟ يا ضد شوخى است؟ يا آن كه به ضرورت قافيه و سجع آن را در عبارت آورده اند؟ البته در روايت عبيد چنين است: «نخشى نقمتك» و در روايت عبد اللّه: «نخشى عذابك» آمده است. كلمه «ملحق» در اين عبارات چه نكته خاصى را در بر دارد؟ و اساسا چه مناسبتى ميان ترس مؤمن از خداوند و ملحق بودن عذاب الهى به كفار وجود دارد؟ بر عكس بايستى ملحق بودن عذاب به كفار، باعث آرامش و سكينه قلبى مؤمن گردد. چون عذاب به كفار تعلق مى گيرد.

سخن بلاغى پيرامون آيه ولايت.

از جمله نسبت هاى نادرست به قرآن ادعائى است كه فصل الخطاب به نقل از كتاب «دبستان المذاهب» نقل مى كند و آن را به شيعه نسبت مى دهد. به زعم صاحب دبستان المذاهب، شيعه معتقد است كه سوزاندن مصاحف، توسط عثمان باعث از ميان رفتن سوره هاى زيادى شد كه در مدح اهل بيت و فضيلت على- ع- نازل شده بود.

از جمله اين سوره ها، سوره اى است داراى بيست و پنج آيه با تلفيقى از آيات و

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 296

عباراتى سست و ركيك به تقليد قرآن كريم اما تقليدى ناشيانه و ناقص. در اين عبارات از خير عدم زيبايى گذشته، فقط اغلاط صريح را نقل مى كنيم. به اغلاط زير توجه كنيد:

1- «و اصطفى من الملائكة، و جعل من المؤمنين، اولئك فى خلقه».

از ملائكه چه برگزيد و «اصطفاء» در چه چيز صورت گرفت؟ از مؤمنين چه قرار داد؟ معناى «اولئك فى خلقه» چيست؟ (قابل ذكر

است كه سستى و نامفهومى عبارات عربى به اصطلاح سوره ولايت، مانع ترجمه مى گردد).

2- « (مثل) الذين يوفون بعهدك، انى جزيتهم جنات النعيم». اى كاش! مى دانستيم «مثل» آنان چيست و كدام است؟

3- «و لقد ارسلنا موسى و هارون بما استخلف، فبغوا هارون، فصبر جميل».

معناى اين رطب و يابس چيست؟ «بما استخلف» يعنى چه؟ «فبغوا هارون» به چه معنا است؟ ضمير «بغوا» به چه كسانى بر مى گردد؟ امر به «صبر جميل» به كيست؟.

4- «و لقد اتينا بك الحكم كالذى من قبلك من المرسلين، و جعلنا لك منهم وصيا لعلهم يرجعون».

«اتينا بك الحكم» يعنى چه؟ ضمير «منهم و لعلهم» به چه كسانى بر مى گردد؟ آيا مرجع ضمير در قلب شاعر است؟ و چه مناسبتى بين صدر عبارت و ذيل آن «لعلهم يرجعون» وجود دارد؟

5- «و ان عليا قانت في الليل ساجد، يحذر الآخرة، و يرجو ثواب ربّه، قل: هل يستوى الذين ظلموا و هم بعذابى يعلمون».

چه ارتباطى ميان «هل يستوى الذين ظلموا و هم بعذابى يعلمون» وجود دارد؟ و اساسا پيوند اين مجموعه درهم جوش چيست؟ شايد اين پيوند گر ناشى در ذهنش آيات يازدهم و دوازدهم سوره «زمر» خلجان داشته است: هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «1» و بعد خواسته است اين مفاهيم را با جهل خود درآميزد.

و بعد گفته است: «هل يستوى الذين ظلموا» و نفهميده است كه آيه سوره زمر در سياق استفهام انكارى است و آيات قبل از آنان درباره كسانى است كه براى خدا شريك قائلند مى باشد و كسى كه شب هنگام به عبادت مشغول است با منكرين و (1) سوره زمر، آيه 9.

حقايقى مهم پيرامون قرآن،

ص: 297

مشركين، برابر نيست؛ لذا آيه مى گويد: و لا يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون.

البته اين اغلاط بخش كوچكى از اين كاريكاتور و سخنان مضحك را تشكيل مى دهد.

صاحب فصل الخطاب از محدثين و راويانى است كه هميشه دنبال اخبار شاذ و نادر مى گردد و چنين منقولاتى را كه در «دبستان المذاهب» مى يابد بهشت گمشده خود تصور مى كند. با اين همه خود اين ناقل مى گويد: از اين منقولات، اثرى در كتب شيعه يافت نشده است.

تعجب از صاحب «دبستان المذاهب» است كه چگونه به خود جرأت داده اين ياوه ها را به شيعه نسبت دهد؟ و اين اخبار و مانند آنها را وى در كدام كتاب شيعى ديده است؟ آيا اين است راه و رسم امانت در نقل و سنت؟ ليكن عجبى نيست (از كوزه همان برون تراود كه در اوست). چه بسيار افترائاتى كه به شيعه از صدر اسلام تا كنون، و الى زماننا هذا زده اند! و چه نسبت هاى نادرستى در كتابهايى مانند: «ملل و نحل» شهرستانى، مقدمه ابن خلدون و غير آنها آمده است. در همين زمان هم چه بسيار اتهامات ناروا كه به شيعه مى زنند و ما از خدا يارى مى خواهيم. در اين جا به پايان بيانات مرحوم بلاغى مى رسيم.

و اللّه الموفق

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 299

فصل سوم آراء و روايات نادرست

تعداد حروف و آيات قرآن

طبرانى در كتاب خود به سند موثق، مرفوعه اى را از عمر بن خطاب نقل مى كند كه گفت: «قرآن يك ميليون و بيست و هفت هزار حرف است» «1».

و گفته شده: يك ميليون و بيست و يك هزار و يكصد و پنجاه حرف است. غير اين هم گفته شده است «2».

در روايت ديگرى تعداد

آيات قرآن هفده هزار آيه آمده است «3» در حالى كه قرآن فعلى كمتر از يك سوّم اين تعداد، آيه دارد «4».

در نقد اين روايات بايد بگوييم:

اوّلا: صدوق فرموده است كه: «ما معتقديم غير از آيات قرآن، مطالب ديگرى به صورت وحى بر پيامبر- ص- نازل گشت كه اگر به قرآن افزوده گردد مقدار آيات به (1) الاتقان، ج 1، ص 70. كنز العمال، ج 1، ص 460 و 481 به نقل از: طيالسى، ابو نصر سجزى در:

الابانه ابن مردويه، و طبرانى در: الصغير. مجمع الزوائد، ج 7، ص 163. البرهان زركشى، ج 1، ص 249.

و ج 2، ص 127. مناهل العرفان، ج 1، ص 342 و 273. البيان/ آية اللّه خوئى، ص 221. بحوث فى تاريخ القرآن و علومه، ص 314. و اكذوبة تحريف القرآن، ص 31 به نقل از: الاتقان و به نقل از: كنز العمال، ج 1، ص 517 و 541.

(2) سعد السعود، ص 278 و 279.

(3) الكافى، ج 2، ص 463.

(4) سعد السعود، ص 179. الاتقان، ج 1، ص 67 تفسير القرآن العظيم/ ابن كثير، ج 1، ص 7. الوافى، ج 5، ص 274. مصابيح الانوار، ج 2، ص 295. تاريخ القرآن/ آبيارى، ص 158. اعتقادات صدوق، باب الاعتقاد فى مبلغ القرآن. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 433. و الفهرست ابن نديم، ص 30.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 300

هفده هزار خواهد رسيد. از جمله مطالب نازله توسط جبرئيل كه قرآن نبودند اين عبارت است كه: خداوند متعال مى گويد: اى محمد! با خلق من مانند من مدارا كن. و يا:

از كينه و دشمنى مردم بپرهيز

...».

سپس صدوق موارد متعددى را از اين قبيل نام مى برد. مانند: وصاياى جبرئيل در باره مسواك كردن، نيكى به همسايه و اوامر خداوندى درباره دستور حركت به سمت بنى قريظه پس از ماجراى خندق و ديگر مواردى كه در اين جا مجال طرح آنها نمى باشد «1».

ثانيا: روايات در تحديد تعداد آيات و حروف، با يكديگر اختلاف دارند. و همين باعث ترديد در صحت آنها مى گردد.

ثالثا: صدها- اگر نگوييم بيشتر- روايت و نص در اختيار داريم كه ثابت مى كنند مصحف فعلى همان مصحفى است كه عثمان دستور نوشتن آن را داد و به شهرهاى بزرگ اسلامى فرستاد. بلكه ادعا شده: اين مصحف همان مصحف عمر و ابو بكر است.

و ما معتقديم كه اين مصاحف عينا همان مصحفى است كه از پيامبر اكرم- ص- براى ما باقى مانده است.

اگر واقعا دو سوم از قرآن از ميان رفته بود صحابه قيامتى بپا مى كردند و خبر مخالفت و اعتراض به چنين دستبردى قطعا به ما متواترا مى رسيد. و آنان جلو هر نوع تعددى به ساحت قرآن را مى گرفتند.

با توجه به اين كه اينها همان كسانى بودند كه حاضر شدند براى جلوگيرى از اسقاط يك «واو» از قرآن شمشير به دست گيرند و در جنگى مجهول النتيجه وارد شوند. نمونه اين موضعگيريها را از ابى بن كعب (رض) و ابو ذر (رض) و ديگران ديده ايم. و نيازى به آوردن تمام شواهد در اين جا نمى بينيم.

رابعا: عده زيادى از صحابه در زمان خود پيامبر- ص- مصاحفى براى خود ترتيب داده بودند. اين مصحف ها اگر چه از نظر ترتيب دچار اختلاف بودند و نظم كاملى نداشتند.

ليكن از نظر اشتمال بر آيات قرآن

قابل اعتماد بودند. نصوص فراوانى وجود اين مصاحف را در زمان حيات رسول اكرم- ص- اثبات مى كنند. و تاريخ نام عده اى از حفظه و كتاب (1) اعتقادات صدوق (چاپ شده با باب حادى عشر 1282 ه-. ق) باب الاعتقاد فى مبلغ القرآن.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 301

قرآن را براى ما به يادگار گذاشته است و حافظان قرآن به صدها و هزارها نفر مى رسيد.

آيا پيامبر (ص) قرآن را فراموش مى كند؟!

از عايشه منقول است كه گفت: روزى پيامبر- ص- شنيد شخصى در مسجد، قرآن مى خواند فرمود: خداوند اين شخص را رحمت كند كه مرا به ياد فلان آيه از فلان سوره انداخت ... و در نقل ديگرى: مرا به ياد فلان آيه از فلان سوره انداخت كه فراموش كرده بودم «1».

همچنين در روايت ديگرى اين قضيه نقل مى گردد: پيامبر اكرم- ص- در نماز، سوره مؤمنين را مى خواند آيه اى را جا انداخت و بعد از فراغت از نماز فرمود: آيا «ابى» در ميان شما نبود؟.

أبى گفت چرا يا رسول اللّه پيامبر به او گفت: چرا مرا به ياد آن آيه نينداختى؟.

ابى گفت: گمان كردم آن آيه نسخ شده است.

حضرت فرمود: اگر نسخ شده بود به شما خبر مى دادم «2».

ليكن درباره اين روايت آخرى بايد گفت كه مضمون آن درست نيست و به فرض صحت مدعى امكان فراموش كردن برخى از آيات توسط پيامبر اكرم (ص) است نه اينكه واقعا فراموش كرده باشد.

اما اينكه چرا اين روايت را نادرست مى دانيم به دلايل زير بر مى گردد.

اولا: امكان ندارد پيامبر قرآن را پس از وعده الهى: سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ «3» فراموش كند. و «إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» در اين آيه

و موارد مشابه براى بيان عموميت قدرت الهى است. خداوند مى خواهد بگويد اين عدم انساء كرامت و تفضلى است كه با خواست و اراده الهى منطبق است. و هيچ نيروى خارجى و بيرون از اراده خداوندى باعث نسيان يا عدم نسيان نمى گردد؛ زيرا خداوند بر همه چيز قاهر است و حكمت او باعث عدم نسيان (1) صحيح بخارى، ج 3، ص 150. و ج 2، ص 67. مسند احمد، ج 6، ص 62 و 138. و به نقل از:

صحيح مسلم و سنن ابو داوود، ج 2، ص 31. و كنز العمال، ج 1، ص 538 به نقل از: احمد، ابو داوود، بخارى و مسلم.

(2) اصول سرخسى، ج 2 ص 75.

(3) سوره أعلى، آيه 6- 7.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 302

است نه ضرورت و الزام. اين بيان مانند آيه شريفه است كه مى فرمايد:

... وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ «1».

ثانيا: خود پيامبر به اشكال مختلف از فراموش كردن قرآن بر حذر مى دارد و بر فراموشكاران آيات حمله مى كند. مثلا به موارد زير توجه كنيد:

1- از عبد اللّه بن مسعود منقول است كه پيامبر اكرم- ص- فرمود: «چقدر بد است براى شخصى از شما- يا از آنها- كه بگويد: فلان آيه را فراموش كردم. قرآن را بخاطر سپاريد و مرتب در ذكر خود حاضر كنيد ...» «2».

(2) از سعيد بن عباده منقول است كه: پيامبر- ص- فرمود: هر كس قرآن را بخواند و بعد آن را فراموش كند روز قيامت خداوند را در حالى ملاقات خواهد كرد كه

اين فرد مبتلا به جذام است «3» مگر اين كه گفته شود مقصود روايت فراموشى تمام قرآن است نه بخشى از آن كه در آن صورت ديگر مطلوب ما را اثبات نخواهد كرد.

(3) ترمذى از حضرت رسول اللّه- ص- نقل مى كند كه فرمود: اجر و مزد امت مرا تماما به من نشان دادند حتى اجر خارج ساختن خاشاكى از مسجد. و تمام گناهان امت مرا به من نشان دادند. و من نديدم گناهى بزرگتر از آن كه شخصى سوره اى يا آيه را فرا بگيرد و سپس آن را فراموش كند. «4» به مضمون فوق، روايات ديگرى نيز نقل شده است «5». (1) سوره هود، آيه 108. در اين باره رك: تفسير القرآن الكريم (جزء عم) شيخ محمد عبده، ص 68 كشاف، ج 4، ص 739. و تفسير الميزان، ج 20، ص 226.

(2) رك: صحيح بخارى، ج 3، ص 150 (در سه جا). سنن دارمى، ج 2، ص 308، 309 و 439. مسند احمد، ج 1، ص 417، 382، 438، 423، 429، 449 و 463. كنز العمال، ج 1، ص 545 و 543 به نقل از: بخارى، احمد مسلم، ترمذى، نسائى، ابن حبان، مستدرك حاكم، طبرانى، و محمد بن نصر و الترغيب و الترهيب. ج 2، ص 362.

(3) سنن دارمى، ج 2، ص 437. كنز العمال، ج 1، ص 544، 543 و 464 به نقل از: محمد بن نصر، مسلم، دارمى، طبرانى، بيهقى در: شعب الايمان. ابى داوود، احمد، ابن حبان و الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 359.

(4) الجامع الصحيح ترمذى، ج 5، ص 178 و 179، كنز العمال، ج 1،

ص 543 به نقل از: ترمذى و ابو داوود، الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 359 به نقل از: ابو داوود، ترمذى، ابن ماجه و ابن خزيمه در:

صحيح خود.

(5) كنز العمال، ج 1، ص 544 و 545 به نقل از: محمد بن نصر، طبرانى، تاريخ خطيب و ابن ابى شيبه.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 303

ثالثا: قرآن مهمترين هدف تبليغى پيامبر محسوب مى شود و محور دعوت اسلامى است و اساس انديشه امت واحده است. و اگر فرض شود پيامبر- ص- هر چيز ديگرى را فراموش كند، نمى توان كمترين احتمالى داد كه حضرت آنچه را كه با دعوت وى پيوند نزديكى دارد فراموش كند.

و اين كه فرض كنيم، پيامبر- ص- آيات را ابلاغ كرده بود و صحابه آنها را حفظ نموده بودند و آنها را مضبوط ساخته بودند «1» صرفا يك احتمال بدون دليل است و تير در تاريكى انداختن مى باشد. بلكه همين روايات- به استثناى روايت توبيخ ابى بن كعب درباره تذكر ندادن به انداختن آيه اى از سوره مؤمنين- تصريح مى كند كه پيامبر آيه يا آياتى را فراموش كرده بود. و هيچ اشاره اى به اين كه اين فراموشى قبل از ابلاغ آيات يا بعد از آن صورت گرفت ندارد. وانگهى در همين روايت هيچ دلالتى وجود ندارد كه شخص قارى آيه اى را خواند كه پيامبر فراموش كرده بود- آن طور كه حضرات ادعا مى كنند «2»- بلكه احتمال دارد پيامبر- ص- با شنيدن آيه مقروء به ياد آيه ديگرى افتاده بود كه مناسبتى با اين آيه داشت. و اين كار صرفا از باب تداعى معانى صورت گرفته بود. از همه اينها گذشته معناى نسيان

و فراموشى آيات توسط پيامبر- ص- التفات نداشتن به عمل به مقتضاى آيات بوده است و آن كه پيامبر توجهى به نتيجه مطلوب از عمل به آيات نداشته است نه نسبت به ديگران و نه خود و اين مطلبى است كه هيچ خردمندى به آن تن نمى دهند.

ابن مسعود و معوذتين

ادعا مى شود كه ابن مسعود سوره «فلق» و «ناس» را از قرآن نمى دانست و آنها را از مصاحف پاك مى كرد «3» درباره ادعاى فوق بايد بگوئيم. (1) مباحث فى علوم القرآن، ص 135.

(2) همان مدرك.

(3) رك: صحيح بخارى، ج 3، ص 144. مشكل الآثار، ج 1، ص 33 و 34. مسند احمد، ج 5، ص 129 و 130 با اسانيد متعدد. تفسير قمى، ج 2، ص 450. بحار، ج 89، ص 363 و 364 به نقل از: قمى.

المعتصر من المختصر، ج 2، ص 251. التفسير الكبير/ رازى، ج 1، ص 213. الاتقان، ج 1، ص 65 و 79 و 80 و 64. ارشاد السارى، ج 7، ص 242. تفسير الصراط المستقيم، ج 1، ص 415. فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 9. فتح البارى، ج 8. ص 570- 573. مناهل العرفان، ج 1، ص 268. الفقه

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 304

اوّلا: عده اى در صدد انكار اين نسبت برآمده اند مانند: رازى «1»، ابن عبد الشكور «2»، ابن المرتضى، ابن حزم در: المحلى «3» نووى در شرح المهذب و ابو بكر در: التقريب «4». همچنين باقلانى استدلال مى كند كه: اگر اين نسبت درست بود صحابه با وى مناظره مى كردند و خبر اين مناظره منتشر مى گشت؛ زيرا صحابه براى موارد بسيار جزئى تر از اين

به مناظره برخاسته بودند. و بعد وى اين گونه اخبار و روايات را شاذ و جعلى مى داند «5».

ما نيز اگر چه با نظر اينان موافق نيستيم- علت آن را بيان خواهيم كرد- ليكن براى رعايت امانت و طرح جوانب مطلب، نظرات آنان را مى آوريم. زيرا بعيد نيست كه ابن مسعود دو مرحله را پشت سر گذاشته باشند: در مرحله اوّل معوذتين را جزو قرآن نمى داند. و در مرحله دوم، حقيقت مطلب را دريافته به قرآن بودن اين دو سوره اعتقاد پيدا مى كند.

ثانيا: باقلانى مى گويد: روش و دأب ابن مسعود آن بود كه در مصحف فقط آن چيزى را بنويسد كه پيامبر دستور نوشتن آن را در مصحف داده باشد. و چون «معوذتين» را از خود پيامبر دستور نوشتن آن را نشنيده بود و آن را مكتوب هم نديده بود لذا از پذيرش اين دو سوره به عنوان قرآن خوددارى ورزيد «6».

در اين باره بايد بگوئيم ابن مسعود مى توانست به مصحفى كه در حضور على المذاهب الاربعه، ج 4، ص 258. كنز العمال، ج 2، ص 356 و 357 به نقل از: احمد، حميدى، بخارى، مسلم، ابن حبان، دار قطنى، در: الافراد. الدر المنثور، ج 6، ص 416 به نقل از منابع بالا و: بزار، طبرانى و ابن مردويه. مجمع الزوائد، ج 7، ص 149 و 150 به نقل از: منابع بالا، الجامع لاحكام القرآن، ج 20، ص 251. محاضرات الادباء، ج 2، ص 434. الايضاح/ ابن شاذان، ص 229 و 57. الفهرست ابن نديم، ص 29. كشف الاستار به نقل از مسند بزار، ج 3، ص 86. شرح الشفاء/ قارى، ج 2، ص 315.

اكذوبة تحريف

القرآن، ج 28 به نقل از: برخى منابع بالا. و به نقل از مصحف ابن ابى شيبه، ج 10، ص 538. و روح المعانى، ج 1، ص 24.

(1) التفسير الكبير، ج 1، ص 213.

(2) فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 9.

(3) رك: البرهان/ زركشى، ج 2، ص 127 و 128. فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 9.

الاتقان، ج 1، ص 79 و 80. البحر الزخار، ج 2، ص 249. جواهر الاخبار و الآثار در حاشيه بحر زخار به نقل از: الانتصار. شرح الشفاء ملا على قارى ج 2 ص 315.

(4) المحلى، ج 1، ص 13.

(5) اعجاز القرآن/ باقلانى، (چاپ شده در حاشيه الاتقان) ج 2 ص 194.

(6) الاتقان، ج 1، ص 79. و شرح الشفاء/ قارى، ج 2، ص 315.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 305

پيامبر اكرم- ص- جمع آورى كرده بودند رجوع كند و صحت و سقم مطلب را دريابد و مطمئن گردد كه معوذتين جزء قرآن مى باشند يا خير. بهر حال ادعاى باقلانى دليلى به همراه ندارد و يك احتمال صرف است. اگر چه صرف احتمال در اين باب كفايت مى كند.

ثالثا: مورخين نقل مى كنند كه: عاصم قراءت «معوذتين» را از زرّ بن حبيش فرا گرفت. و او هم قراءت خود را از ابن مسعود نقل مى كند. همچنين گفته اند كه: اين قراءت صحيح است و نقل آن از ابن مسعود درست مى باشد «1».

رابعا: از سفيان بن عيينة از عبده و عاصم از زرّ منقول است كه گفت: به أبى بن كعب گفتم: برادرت (ابن مسعود معوذتين را از مصحف پاك مى كند. وى انكار

نكرد.

به سفيان گفتند: مقصودت ابن مسعود است؟! گفت: بلى. و معوذتين در مصحف ابن مسعود نبود وى مى ديد پيامبر اكرم حسنين- عليهما السلام- را با اين دو سوره «تعويذ» مى بست. و نشنيد كه پيامبر اين دو سوره را در نماز بخواند، لذا پنداشت اين دو، تعويذ مى باشند. و بر گمان خود اصرار ورزيد. ليكن ديگران به قرآن بودن اين دو سوره قطع حاصل كرده آن دو را در مصحف جاى دادند «2» ابن قتيبه نيز چنين نظرى دارد «3».

نقل بالا دليل آن است كه ابن مسعود در اين زمينه دچار اشتباه شده است، و چه بسا كه پس از آشكار شدن مطلب به حقيقت برگشته باشد و عاصم قراءت خود را از اين دو سوره از ابن مسعود گرفته باشد و اين عينا اعتقاد زرقانى و ديگران درباره ابن مسعود است، آنان مى گويند: ابن مسعود در آغاز كار، قرآن بودن «معوذتين» را منكر بود و بعد كه نقل متواتر و اجماعى اين دو سوره را ديد و حقيقت امر بر وى منكشف گرديد به قرآن بودن آنها ايمان آورد و در رأس ايمان آورندگان قرار گرفت «4».

اما اين ادعا كه اين دو سوره در مصحف ابن مسعود نبوده اند با روايت ذيل مغاير است كه: ابن مسعود معوذتين را به عنوان دو تعويذ- كه جبرئيل آنها را با خود فرود آورده بود- (1) برهان زركشى، ج 2، ص 128. شرح الشفاء/ قارى، ج 2، ص 315. الاتقان، ج 1، ص 79. فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 9. مناهل العرفان، ج 1، ص 269. و المحلى، ج 1، ص 13.

(2) مسند احمد، ج

5، ص 130.

(3) الجامع لاحكام القرآن، ج 20، ص 251. و الاتقان، ج 1، ص 80.

(4) مناهل العرفان، ج 1، ص 269. و شرح الشفاء/ ملا على قارى، ج 2، ص 315.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 306

در مصحف خود نوشته بود «1» مگر اين كه گفته شود معوذتين در مصحف ابن مسعود به شكل مجزى و متمايزى نوشته شده بودند تا آن كه با آيات قرآن تفاوت داشته باشند.

تكفير منكرين معوذتين

در مقابل ادعاى ابن مسعود و مانند آن، ادعاى يزيد بن هارون قرار دارد كه مى گويد:

معوذتين مانند «بقره» و «آل عمران» مى باشند و هر كه گمان برده است كه معوذتين از قرآن نيستند به خداوند بزرگ كفر ورزيده است «2» به او گفتند: درباره ادعاى ابن مسعود چه مى گويى؟ يزيد گفت: مسلمانان اتفاق دارند بر آن كه ابن مسعود قبل از جمع و حفظ تمام قرآن درگذشت «3». البته ادعاى اجماع و اتفاق در اين مورد حق كشى درباره ابن مسعود است و اين مطلب با مراجعه به روايات قبل آشكار مى گردد.

تلاش ناموفق

كسانى در صدد برآمده اند كار ابن مسعود را بدين گونه توجيه كنند كه بگويند: ابن مسعود چون كاملا سوره هاى «معوذتين» را از حفظ داشت و احتمال فراموشى آنها را نمى داد لذا آنها را در مصحف ننوشت همانطور كه سوره حمد را ننوشته بود و مطمئن بود هرگز آنها را فراموش نخواهد كرد. به اين توجيه چنين پاسخ داده اند كه: ابن مسعود سوره هاى: توحيد، كوثر، و نصر را در مصحف خود نوشته بود در حالى كه يقينا آنها را از حفظ داشت و ترسى از فراموش كردن آنها نداشت «4».

ليكن ما مى گوييم به فرض كه ابن مسعود به خاطر يك شبهه نادرست از نوشتن «معوذتين» خوددارى كرد هيچ لطمه اى به قرآن نمى زند چون مصحف ابن مسعود يك مصحف شخصى است. به خصوص ادعاى اجماع و اتفاق نظر درباره قرآن بودن (1) البحر الزخار، ج 2، ص 249. و جواهر الاخبار و الآثار، در حاشيه البحر الزخار.

(2) نووى در «شرح المهذب» مى گويد: مسلمانان بر اين مطلب اجماع دارند. رك: شرح الشفاء قارى، ج 2،

ص 315. و المحلى، ج 1، ص 13.

(3) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 53.

(4) الجامع لاحكام القرآن، ج 20، ص 251.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 307

«معوذتين» مؤيد نظر ما مى باشد. البته بايد احتمال بازگشت ابن مسعود از نظر خود را در خاطر حفظ كرد. ظاهرا شك درباره سوره هاى «فلق» و «ناس» تا زمان امام صادق- ع- ادامه داشته است.

از صابر- مولاى بسام- روايت شده است كه گفت: حضرت صادق- عليه السلام- امامت نماز مغرب را بر عهده گرفت و ما به وى اقتدا كرديم و در ركعات نماز معوذتين را خواند و بعد از نماز فرمود: اين دو سوره از قرآن مى باشند «1» همچنين از امام درباره «معوذتين» سؤال مى شود كه آيا از قرآن هستند؟ و امام پاسخ مى دهد: بلى از قرآن هستند. سؤال كننده مى گويد: اين دو سوره در مصحف و قراءت ابن مسعود موجود نمى باشند. امام مى فرمايد: ابن مسعود خطا كرده است- يا دروغ گفته است- و اين دو از قرآن هستند «2» ...

و يا: از ابو بكر حضرمى منقول است كه: به امام باقر- ع- عرض كردم ابن مسعود «معوذتين» را از مصاحف پاك مى كرد. حضرت فرمود: پدرم مى فرمود: ابن مسعود اين كار را خودسرانه انجام مى داد. و اين دو سوره از قرآن مى باشند. «3»

سوره حمد در مصحف ابن مسعود نيست

ظاهرا ابن مسعود علاوه بر معوذتين، سوره «حمد» را نيز در مصحف خود ننوشته بود.

ابى بن كعب هم حمد را در مصحف خود نياورده بود «4» رازى از ابن مسعود: انكار معوذتين و حمد را نقل مى كند «5» ابن حزم اين نسبت را منكر مى شود و قضيه قراءت عاصم از ابن

مسعود را دليل بر ادعاى خود قرار مى دهد «6».

درباره ننوشتن حمد در مصحف ابن مسعود چنين توجيه كرده اند كه: چون اين سوره (1) الكافى، ج 3، ص 317. الوسائل، ج 4، ص 786 به نقل از: الكافى.

(2) طب الائمه ابن بسطام، ص 114. الوسائل، ج 4، ص 786 به نقل از: طب الائمه.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 450. وسائل ج 4، ص 787 به نقل از: قمى.

(4) البحر الزخار، ج 2، ص 249. جواهر الاخبار و الآثار (در حاشيه البحر الزخار) الجامع لاحكام القرآن، ج 20، ص 251. فهرست ابن نديم، ص 29. الاتقان، ج 1، ص 64. محاضرات الادباء، ج 2، جزء 4، ص 434.

(5) جواهر الاخبار و الآثار در حاشيه بحر زخار، ج 2، ص 249.

(6) المحلى، ج 1، ص 13.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 308

آنقدر خوانده شده بود كه در خاطرها حك گشته بود و كمترين احتمالى به فراموشى آنها نمى رفت لذا ابن مسعود از نوشتن اين سوره اظهار بى نيازى كرده بود. و با توجه به تكرار اين سوره به دفعات در نمازهاى روزانه قرآنى بودن آن را مسلم گرفته در عين حال آن را ننگاشت «1». به فرض هم كه ثابت شود ابن مسعود اين سوره را در مصحف خود نياورده است اين لطمه نمى زند؛ چون قرآن بودنش از ضروريات دين و اجماع امت بر آن قائم است. و آيا ننوشتن سوره اى دليل عدم اعتقاد به آن است؟!

اصرار بر اتهام ابن مسعود براى چيست؟

ما فكر مى كنيم اين همه تلاش در جهت اثبات نيامدن سوره هايى از قرآن در مصحف ابن مسعود، و نفى سوره حمد از نظر وى «2»

(و حتى ايجاد شبهه درباره ابى بن كعب و قراءت حمد) ريشه هاى سياسى داشته باشد. ابن مسعود با تصدى زيد بن ثابت براى توحيد مصاحف مخالفت داشت. وى همچنين با خليفه سوم مناقشاتى داشت، همچنين وى حاضر نگرديد مصحف خود را تحويل دهد تا آن را بسوزانند. اينها رقبا و سوداگران سياست را بر مى انگيزد تا عدم صلاحيت ابن مسعود را نشان دهند و وانمود كنند كه ابن مسعود بعد از اين خطاى فاحش صلاحيّت ندارد متصدى نوشتن قرآن شود.-

گر چه پيامبر دستور داده بود اگر آيات قرآن را تازه و شاداب مى خواهيد آن را از ابن مسعود فرا بگيريد.

اين جاست كه معناى سخن يزيد بن هارون مشخص مى گردد كه ابن مسعود وفات كرد قبل از آن كه قرآن را جمع كند. اگر يزيد مى توانست ابن مسعود را تكفير كند اين كار را مى كرد. هر چند كه در سخن خود اشاره و گوشه چشمى به تكفير وى هم دارد.

«بسمله» از قرآن نيست؟!

ادعا مى شود كه قرّاء مدينه، بصره و قراء و فقهاى شام (عده اى فقهاى كوفه را هم افزوده اند) معتقدند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» در هيچ جاى قرآن آيه قرآنى نيست- حتى در سوره حمد- و صرفا براى فاصله گذارى ميان سور و تبرك به آن آمده است. اين عقيده (1) الجامع لاحكام القرآن، ج 20، ص 251.

(2) الاتقان، ج 1، ص 79.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 309

مقبول ابو حنيفه و پيروان وى نيز مى باشد «1».

ابن طاووس مى گويد: اين مذهب متقدمين از اهل سنت و ابو على جبائى مى باشد «2». و به تعبير ديگرى: اين اعتقاد پيشين شافعى بوده است. عقيده قدماى حنفى نيز چنين

است «3» اعتقاد مالك و پيروان وى نيز چنين است «4». قرطبى اين اعتقاد را تقويت مى كند «5». به حسن نيز چنين اعتقادى نسبت داده شده است «6».

«جزرى» مى گويد: «... اين اعتقاد مالك، ابو حنيفه، ثورى و موافقان آنهاست ...» «7» همچنين ابو عمرو، قالون و قراء تابع آنها از اهل مدينه «بسمله» را به عنوان آيه اى از سوره حمد نمى شناسند «8».

«قيسى» مى گويد: «بسمله» از نظر مالك و علماى ديگر آيه قرآن نيست نه در سوره حمد و نه در سوره هاى ديگر وى ادعاى جزو قرآن بودن «بسمله» را شاذ مى داند و (1) كشاف، ج 1، ص 1. غرائب القرآن، در حاشيه تفسير طبرى، ج 1، ص 76 و 78. تعليقات محمد شاكر بر: الجامع الصحيح ترمذى، ج 2، ص 19 و 20. الامام زيد ابى زهرة، ص 350 به نقل از: البحر الزخار، ج 6، و به نقل از: الفصول اللؤلؤية ص 44 هر دو كتاب خطى در دار الكتب المصريه موجود مى باشند التفسير الكبير، ج 1، ص 196. احكام القرآن، حصاص، ج 1، ص 8 و 9. براى دريافت نظرات مخالف و تفصيل آن رجوع كنيد به: ارشاد الفحول، ص 31. كنز الدقائق همراه البحر الرائق، ج 1، ص 330. بداية المجتهد، ج 1، ص 126 و 127. اكذوبة تحريف القرآن به نقل از: احكام القرآن/ ابن عربى، ج 1، ص 2.

روح المعانى، ج 1، ص 37. انتصار باقلانى، ص 71- 74. فقه السنة، ج 1، ص 136. المستصفى، ج 1، ص 103. فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 14 و 15. و الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج

1، ص 23.

(2) سعد السعود، ص 145.

(3) السيرة الحلبية، ج 1، ص 248. عقيده شافعى را در اين كتاب ببينيد: احكام القرآن/ جصاص، ج 1، ص 93. عمدة القارى، ج 5، ص 284. و نصب الرايه، ج 1، ص 327.

(4) فواتح الرحموت، ج 2، ص 14. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 96 و 93. تبيين الحقائق، ج 1، ص 112. تفسير القرآن العظيم/ ابن كثير، ج 1، ص 16. الاتقان، ج 1، ص 78. مجمع الانهر، ج 1، ص 93. تفسير كبير، ج 1، ص 194. و شرح الشفاء/ قارى، ج 2، ص 314.

(5) الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 95.

(6) همان مدرك.

(7) النشر، ج 1، ص 170.

(8) النشر، ج 1، ص 171.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 310

مى گويد يكصد و سيزده آيه «بسمله» در قرآن زيادى است. و بر نظر خود ادعاى اجماع مى كند «1». به ابو حنيفه نسبت داده اند كه از خوض در اين مسأله خوددارى مى ورزيد و آن را امرى دشوار مى دانست؛ لذا سكوت را بهتر مى ديد «2» و حتى نفى آيه بودن «بسمله» ادعاى ابو حنيفه و تابعانش است «3». اوزاعى «4» و دمياطى نيز به اين نظر تمايل دارند «5».

شوكانى و ديگران مى گويند: «... از اوزاعى، مالك، ابو حنيفه و داوود به نقل از احمد روايت شده است كه «بسمله» آيه قرآن نيست نه در سوره حمد و نه در اوايل سور ديگر «6» ابو بكر رازى (ابن العربى) در احكام القرآن مى گويد: شافعى گمان كرده است كه «بسمله» جزو سوره ها مى باشد. و در اين ادعا و قول، كسى بر او

سبقت نگرفته است؛ زيرا اختلاف ميان قدما بر سر آن بود كه آيا «بسمله» جزء سوره حمد است يا نه؟. ولى ديگر هيچ كس آن را جزو سوره هاى ديگر قرآن نمى دانست «7» همچنين عينى اعتقاد به آيه نبودن را از اين افراد نقل مى كند: اوزاعى، طبرى، احناف، ثورى، احمد، اسحاق و قول شافعى درباره آيه بودن «بسمله» مختلف است «8» و نيز آيه نبودن «بسمله» را از مالك و عده اى از حنفى ها و عده اى از حنابله نقل نموده است سپس استدلال طحاوى را بر آيه نبودن «بسمله» ذكر مى كند. علاقه مندان مى توانند مراجعه نمايند «9».

زيلعى تقريبا همين را مى گويد و اضافه مى كند: عده اى از پيروان احمد ادعا مى كنند عقيده احمد نيز چنين بوده است و از وى روايتى را در اين زمينه نقل مى كنند «10». (1) الكشف عن وجوه القراآت السبع، ج 1، ص 13، 15، 16، 17، 22 و 23.

(2) التفسير الكبير، ج 1، ص 194.

(3) تفسير القرآن العظيم/ ابن كثير، ج 1، ص 16. التفسير الكبير، ج 1، ص 198. احكام القرآن/ جصاص، ج 1، ص 8 و 9. عمدة القارى، ج 5، ص 284 و البحر الرائق ج 1، ص 330.

(4) مجمع الانهر، ج 1، ص 93. التفسير الكبير، ج 1، ص 194. عمدة القارى، ج 5، ص 284. و منابع ديگر.

(5) السيرة الحلبيه، ج 1، ص 248.

(6) نيل الاوطار، ج 2، ص 28.

(7) الجواهر النقى چاپ شده در حاشيه سنن بيهقى، ج 2، ص 40 و 41. السيرة الحلبية، ج 1، ص 248 احكام القرآن جصاص، ج 1، ص 9. و عمدة القارى، ج 5، ص

292.

(8) عمدة القارى، ج 5، ص 284.

(9) همان مدرك، ص 291 و 292.

(10) نصب الرايه، ج 1، ص 327.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 311

احمد محمد شاكر مى گويد: «علما از مالك، اوزاعى، ابن جرير طبرى و داوود نقل مى كنند كه آنان «بسمله» را آيه اى از قرآن نمى دانستند نه در اوايل سوره هاى قرآن و نه در سوره فاتحة الكتاب». طحاوى همين اعتقاد را از اين افراد نقل مى كند: ابو حنيفه، ابو يوسف محمد، روايتى از احمد، نظر عده اى از پيروان احمد و ابن قدامه كه اين قول را در «المغنى» اختيار كرده است.

احمد حنبل معتقد است كه «بسمله» در اول سوره حمد آيه است و در ديگر سوره ها آيه نمى باشد. اين تفصيل، مقبول اسحاق، ابو عبيد، اهل كوفه، اهل مكه. اهل عراق- آن طور كه علما نقل كرده اند- و شافعى- در يك روايت- واقع شده است «1» ديگرى ابن مسيب و محمد بن كعب را به گروه بالا اضافه مى كند «2» و شايد مؤيد اين ادعا، روايتى است كه از طريق خودشان به اين مضمون نقل شده است.

«اوّل چيزى كه نازل شد. «بسم اللّه» بود. پس از مدتى «الرحمان» به آن افزوده گشت. و هنگام نزول سوره نمل «الرحيم» در پى كلمات قبل قرار گرفت. و «بسم اللّه الرحمن الرحيم» شكل كامل را يافت «3»». درباره ادعاى فوق بايد بگوئيم مضمون اين ادعاى روايات آن است كه آقايان ناخودآگاه و ناخواسته تن به قبول تحريف و راه يافتن اضافاتى به قرآن داده اند. و اين نتيجه غير قابل قبول را مرحوم ابن طاووس متذكر گشته و آنان را ملزم به قبول آن

كرده است «4»؛ زيرا از چنين مقدمات باطلى، قطعا نتيجه باطلى به دست مى آيد.

عجيب اين است كه: ابو زهره مطالب مربوط به «بسمله» و آيه نبودن آن را نقل مى كند و سخنان بزرگان اهل سنت را مى آورد. و بعد از اين نتيجه مى گيرد كه قرآن ابدا دست نخورده است و در آن نقص و زيادى رخ نداده است و بعد به شيعه حمله مى كند و آنان را ناجوانمردانه و به دروغ متهم مى كند كه قائل به نقص قرآنند «5» (1) تعليقات احمد محمد شاكر بر الجامع الصحيح/ ترمذى، ج 2، ص 19 و 20. و النشر فى القراآت العشر، ج 1، ص 270.

(2) الامام زيد، ص 350 به نقل از: البحر الزخار و الفصول اللؤلؤيه.

(3) منابع اين روايت در فصل: ترتيب نزول آيات آمده است.

(4) سعد السعود، ص 145.

(5) الامام زيد، ص 350 و 351.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 312

نمى دانيم در برابر چنين گستاخى چه بگوئيم؟ آيا كينه و تعصب، راه فهم حقايق را بر وى بسته است؟ يا آن كه آگاهانه و عامدانه و بدون شرم و حيا مى خواهد تهمت بزند؟

آيا از درون وجدانى نيست كه مانع اين ياوه سرائيها گردد؟ وى چگونه اجماع حضرات بر نفى آيه بودن «بسمله» را دليل بر سلامت قرآن از هر نقص و زيادى مى داند؟! و چگونه شيعه را ملزم مى كند كه معتقد به نقص قرآن است؟ و آراء آنها را از كجا به دست آورده است؟ و كجا شيعه اين عقيده را اظهار كرده است؟ مگر خود آقايان ادعا نمى كنند: ابن مسعود «بسمله» را در آغاز سوره براءت در مصحف خود

آورده بود؟ «1» و مگر معناى اين حرف، زياد كردن به قرآن و ادخال ما ليس من القرآن فى القرآن- به زعم خودشان- نيست؟

از اين حرفها بگذريم ما معتقديم كه آيه «بسمله» از قرآن بوده و در تمام قرآن از سوره فاتحه گرفته تا سوره ناس- به استثناء سوره براءت- به عنوان يك آيه به كار رفته است.

و نيازى نمى بينيم تمام ادله را در اين زمينه استقصاء كنيم. تنها اشاره اى مى كنيم به اهميت قرآن و كتابت آن توسط صحابه و تلاش در جهت حفظ آن از هر گونه تصرف تا جايى كه صحابه حتى نام سوره ها و شماره آيات را با خطى غير از خط قرآن مى نوشتند تا تمايز ميان آيات و غير آنها در همه احوال محفوظ باشد. البته دلايل متعددى براى اثبات آيه بودن «بسمله» اقامه شده است ليكن ما بخاطر تنگى مجال به ذكر منابع آنها اشاره مى كنيم «2».

همچنين روايات متعددى تصريح مى كنند كه آيه «بسمله» از قرآن است خصوصا در آغاز سوره فاتحة الكتاب «3» ما فقط چند نمونه را نقل مى كنيم. (1) فتح البارى، ج 9، ص 39. الاتقان، ج 1، ص 65. و محاضرات الادباء جلد 2، جزء 4، ص 434.

(2) رك: تعليقات احمد محمد شاكر در حاشيه الجامع الصحيح، ج 2، ص 22 و 21 السيرة الحلبية، ج 1، ص 248. التفسير الكبير، ج 1، ص 197- 200 و 203. مسائل فقهيه/ شرف الدين، ص 15- 30. البحر الزخار، ج 2، ص 244- 249. غرائب القرآن در حاشيه طبرى، ج 1، ص 76 و 77. تبيين الحقايق، ج 1، ص 113. شرح صحيح مسلم/ نووى در حاشيه

ارشاد السارى، ج 3، ص 25. ارشاد الفحول، ص 31.

الاتقان، ج 1، ص 78. نصب الرايه، ج 1، ص 328 و 329. المستصفى، ج 1، ص 102 و 103.

و فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 14 و 15.

(3) رك: التفسير الكبير، ج 1، ص 196، 197، 204، 206 و 208. جواهر الاخبار در حاشيه البحر

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 313

1- از عبد اللّه بن عمر منقول است كه گفت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم در هر سوره نازل شده است» «1».

2- از پيامبر اكرم- ص- منقول است كه: «هر كس بسم اللّه الرحمن الرحيم را ترك كند آيه اى از قرآن را ترك كرده است «2»».

3- از ابن عباس منقول است كه: «شيطان از اهل قرآن گرانبهاترين آيه را ربوده است يعنى بسم اللّه الرحمن الرحيم را». روايات ديگرى با همين مضمون نقل شده است «3».

4- از ابن مبارك، ابن عمر و ابو هريره روايت شده است كه: «هر كس بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را ترك كند يكصد و سيزده آيه را ترك كرده است «4»».

5- از امير المؤمنين- عليه السلام- منقول است كه فرمود: «بسمله آيه اى است كه مردم الزخار، ج 2، ص 249 و 246. كنز العمال، ج 7، ص 310. و ج 1، ص 190، 191 و 375.

المصنف/ صنعانى، ج 2، ص 90، 91 و 92. تفسير القرآن العظيم/ ابن كثير، ج 1، ص 16 و 17.

نيل الاوطار، ج 2، ص 220 و 228. غرائب القرآن در حاشيه طبرى، ج 1، ص 76- 79 السيرة الحلبية، ج 1، ص 247 و 248. المنتقى، ج 1، ص 377- 379 و

حاشيه آن ص 374. الأمّ، ج 1، ص 93 و 94.

مختصر المزنى در حاشيه الام، ج 1، ص 71. ارشاد السارى، ج 2، ص 77. نصب الراية، ج 1، ص 325، 343، 350 و 353. فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 15. صحيح مسلم، ج 2، ص 12.

مستدرك حاكم، ج 1، ص 232 و 233 .. تلخيص مستدرك/ ذهبى در حاشيه آن. سنن بيهقى، ج 2، ص 39، 44- 50. الدر المنثور، ج 1، ص 7- 9. مجمع الزوائد، ج 2، ص 109. سنن دار قطني ج 1، ص 307 و 311- 313. الاتقان، ج 1، ص 78، 79. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 93. احكام القرآن/ جصاص، ج 1، ص 11 و 12. و عمدة القارى، ج 5، ص 286، 287، 289 و 290.

(1) اسباب النزول، ص 10. الاتقان، ج 1، ص 79. و الدر المنثور، ج 1، ص 7.

(2) التفسير الكبير، ج 1، ص 196. الدر المنثور، ج 1، ص 7، به نقل از: ثعلبى. به همين معنا در جواهر الاخبار و الآثار، در حاشيه البحر الزخار، ج 2، ص 248.

(3) السنن الكبرى بيهقى، ج 2، ص 50. الدر المنثور، ج 1، ص 7 به نقل از: سنن سعيد بن منصور، ابى عبيد، ابن خزيمه و بيهقى. الاتقان، ج 1، ص 78. المستصفى، ج 1، ص 104. و فواتح الرحموت در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 15.

(4) التفسير الكبير، ج 1، ص 208. الدر المنثور، ج 1، ص 7. و فواتح الرحموت، در حاشيه المستصفى، ج 2، ص 15.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 314

آن

را ترك كرده اند «1»». و بالأخره مناسب است سخن رازى را در تفسير آيه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «2» نقل كنيم:

«... اصحاب ما گفته اند: اين آيه دليل نيرومندى است بر آن كه «تسميه» و «بسمله» از آيات قرآن مى باشند؛ زيرا خداوند متعال وعده داده است كه قرآن را از هر گونه تصرفى حفظ كند. و اگر «تسميه» جزو قرآن نباشد، و عملا هم در آغاز سوره ها آمده باشد يك نوع زيادى و تحريف در قرآن رخ داده است و وعده الهى تحقق پيدا نكرده است. و اگر جايز باشد كه فكر كنيم اصحاب پيامبر «بسمله» را به اوايل سوره ها اضافه كرده اند، درباره نقصان قرآن نيز بايد اين جايز باشد و همين باعث سقوط قرآن از حجيّت مى گردد. و اين تالى فاسد را هيچ كس قبول ندارد «3»».

چرا و كى «بسمله» حذف شد؟

ظاهرا اسقاط «بسمله» در زمان امير المؤمنين، و بخاطر بغض و عداوت نسبت به حضرت صورت گرفته بود. رازى و نيشابورى در اين مورد مى گويند: «... تهمت ديگرى هم وجود دارد و آن اين است كه على- عليه السلام- «بسمله» را با جهر مى خواند و بر اين كار اصرار مى ورزيد. و هنگامى كه قدرت به بنى اميه منتقل شد آنان سعى زيادى كردند تا از جهر در «بسمله» جلوگيرى كنند، و آن را ممنوع كردند تا بدين وسيله در محو آثار مولى المتقين تمام كوشش خود را به كار برده باشند» «4» البته به نظر مى رسد اين ماجرا قبل از حكومت معاويه و در زمان خود حضرت- ع- صورت تمام بخود گرفته بود.

آيا حروف مقطعه نامهاى سوره ها هستند؟

افرادى ادعا كرده اند كه: حروف مقطعه نام سوره هايى هستند كه در آغازشان قرار (1) جواهر الاخبار و الآثار، در حاشيه البحر الزخار، ج 2، ص 245. و المصنف صنعانى، ج 2، ص 91 از قول زهرى و عطاء.

(2) سوره حجر، آيه 9.

(3) التفسير الكبير، ج 19، ص 160.

(4) التفسير الكبير، ج 1، ص 206. و غرائب القرآن، در حاشيه تفسير طبرى، ج 1، ص 79.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 315

گرفته اند. مثلا «ق» نام سوره «قاف» است «1» و غيره مرحوم سيد ابن طاووس جواب نقضى داده است به اين مضمون: اين مصحف شريف كه گفته مى شود عثمان مردم را بر آن گرد آورد خيلى از سوره هايش كه داراى حروف مقطعه است به غير آن حروف نامگذارى شده و با نامهاى ديگرى خوانده مى شود مانند: سوره «مريم» كه با «كهيعص» شروع مى گردد آيا اين كار مخالف با نامگذارى

سوره ها توسط خداوند متعال نيست؟ و آيا آن كه مدعى، عمل عثمان را صواب مى داند ليكن در قرآن به غير علم سخن مى گويد.

و درباره تفسير آيه اى كه نمى داند به خيال پردازى مشغول مى گردد «2»؟! و ما اضافه مى كنيم: بنابر قول مدعيان چگونه خداوند چند سوره را با يك نام مى خواند و نامگذارى مى كند، مانند «حم» يا «الم» بدون كم و زياد البته براى علاقه مندان به درك معناى حقيقى حروف مقطعه، لازم مى دانيم به مقاله اى اشاره كنيم كه توسط ما نوشته شد. و در مجله التوحيد تهران، سال دوّم، شماره نهم ص 208- 213 درج و نشر گرديد. در اين مقاله گفتيم: اين حروف در مقام تحدى با مشركين وارد شده است و خداوند متعال مى فرمايد: قرآن از همين حروف تشكيل شده است. و اگر شما راست مى گوييد: «فأتوا بمثله» و براى اثبات نظر خود دلايل و شواهدى از آيات و غير آن ذكر كرديم. مى توانيد به اصل مقاله رجوع كنيد. (1) سعد السعود، ص 145. و تفسير الميزان، ج 18. ص 6.

(2) سعد السعود، ص 145.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 317

فصل چهارم نتيجه و خاتمه

نگاهى به آنچه گذشت

طى فصول گذشته كتاب تمام دعاوى تحريف قرآن را ديديم. و استدلالهاى «اوهن من بيت العنكبوت» را هم خوانديم و دست آخر ديديم هيچيك از اين ادعاها و استدلالات، توان اثبات وجود كمترين تحريفى را در قرآن كريم ندارد. و روشن گشت كه ساحت قرآن، مصون از هر نوع تصرف ناروا بوده است. و وعده الهى محقق گشته كه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1» از طرف ديگر تلاش مدعيان تحريف، آب در هاون كوفتن و اقيانوس را

با ظرف كشيدن است. و بنياد انديشه پيروان تحريف بر باد است كه: حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ «2».

روايات اهل سنت، محدث نورى را فريب مى دهد

قبل از آن كه كتاب را به پايان ببريم بد نيست اشاره اى به يكى از محدثين شيعه و كتاب وى داشته باشيم. محدث نورى- صاحب مستدرك الوسائل و از اكابر محدثين قرن اخير- تحت تأثير روايات اهل سنت كه در كتب صحاح انباشته شده است قرار گرفته و كتابى نوشته است در اثبات تحريف قرآن. عمده مأخذ وى در اين كتاب و دلايل آن، از اهل سنت مى باشد. محدث نورى براى اثبات مطلوب خود- به نظر خودش- دوازده دليل اقامه مى كند. از اين دوازده دليل، وى دو دليل را از كتب شيعه اخذ كرده است و ده دليل ديگر را عموما از اهل سنت اقتباس نموده است. (1) سوره حجر، آيه 9.

(2) سوره نور، آيه 39.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 318

خلاصه دلايل وى و پاسخ آنها

در اين جا به صورت گذرا دلايل نامبرده را يكايك طرح و جرح مى كنيم:

دليل اوّل: به رواياتى از اهل سنت و شيعه استناد كرده است كه مى گويند: هر چه در امم سالفه اتفاق افتاده است؛ طابق النعل بالنعل در اين امت نيز پيش خواهد آمد.

و بعد نامبرده نتيجه مى گيرد كه: از جمله حوادث امم سالفه تحريف كتاب خدا بوده است. لذا بايستى قرآن را نيز تحريف شده دانست! ليكن اين دليل به شكل بدى طرح شده است و به صورت باطلى مورد استناد قرار گرفته است؛ زيرا منظور از تكرار حوادث و به تعبير قرآن: وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ «1» سنن و نواميس تاريخى است به صورت كلى و تخلف ناپذير و الا چه بسيار حوادث ريز و درشتى كه مختص هر امتى بوده است مانند: گوساله پرستى، گمشدن

بنى اسرائيل در بيابانها، غرق شدن فرعون، پادشاهى سليمان، صعود عيسى، مرگ هارون وصى موسى قبل از وى، عذاب استيصال، به دنيا آمدن عيسى بدون پدر، قصه اصحاب كهف، زنده شدن شخصى پس از خواب يا مرگ صد ساله و غير آن. بهر حال اين روايات به فرض صحت ناظر به تشابه حوادث است نه تكرار عين حوادث قبل.

اما تحريف اگر در امم سابقه رخ داده است در امت ما نيز اتفاق افتاده است. ليكن تحريف معانى يعنى اقامه حروف و تعطيل حدود و عمل نكردن به مقتضاى آيات و مانند آنها. وانگهى قرآن كه معجزه خالده است بايستى همه چيز آن- حتى حروف- محفوظ بماند تا صفت اعجاز و جاودانگى را در خود براى هميشه نگهدارد. در صورتى كه كتب سالفه معجزه انبيا نبوده اند تا خداوند متكفل حفظ آنها گردد چه برسد به اين كه معجزه جاويد باشند. از همه اينها گذشته، تحريف و بازيچه قرار دادن قرآن كه از سنن الهى و نواميس طبيعى نيست تا ما متوقع حصول اين سنت در همه كتب سماوى از جمله قرآن باشيم. بلكه كاملا بر عكس است و سنت الهى اين است كه كتب آسمانى سالم بماند.

دليل دوّم: روايات اهل سنت مى گويند: شهادت دو تن كافى بود تا آيه اى وارد قرآن گردد و جزء مصحف رسمى قرار گيرد. يعنى نقل قرآن متواتر نيست و امكان وقوع (1) سوره آل عمران، آيه 140.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 319

تحريف در آن محتمل مى باشد. ليكن ما قبلا جواب اين استدلال را داديم و گفتيم كه قرآن در زمان پيامبر- ص- جمع آورى شد و تمام مراحل تدوين

مصحف، زير نظر خود حضرت انجام مى گرفت. و نقل آيات با تواتر و اجماع تمام امت- به معناى واقعى كلمه- صورت گرفت. و از طريق هزاران قارى و حافظ، سينه به سينه تا زمان ما آمده است.

دليل سوم: روايات اهل سنت از آياتى ياد مى كنند كه بعد تلاوت آنها نسخ گشته است. محدث نورى عقيده به نسخ تلاوت را مردود مى شمارد ليكن وجود اين روايات و عبارات را دليل بر تحريف كتاب توسط آنها مى داند. ليكن در عين موافقت با محدث نورى درباره نفى عقيده به نسخ تلاوت، بايد بگوييم: اين عبارات دعا يا سخنان پيامبر- ص- و سخنان صحابه است و يا دروغهايى است كه دشمنان اسلام جعل نموده اند.

دليل چهارم: روايات اهل سنت از اختلاف در ترتيب سوره ها ياد مى كنند و مى گويند ترتيب آيات با نظر و سليقه صحابه صورت مى گرفت. در پاسخ مى گوييم: به فرض صحت مضمون اين روايات، دليل بر تحريف نيست. بلكه در همه حال ما بين الدفتين محفوظ بوده است و فقط تقديم و تأخير ترتيب آيات و سور فرق مى كرده است.

دليل پنجم: مصاحف صحابه در بعضى كلمات و آيات با يكديگر اختلاف داشته اند. در اين نيز بايد بگوييم: اين اختلافات، تأويل، تفسير و يا دعاء و مانند آنها بوده است. و ما قبلا فقرات اين چنينى را توضيح داده ايم.

دليل ششم: ابى بن كعب- آگاهترين فرد امت نسبت به قرآن- در مصحف خود دو سوره «خلع» و «حفد» را اضافه كرده بود.

پاسخ: قبلا گفتيم أبى اين عبارات را به عنوان دعا در گوشه مصحف نگاشته بود نه به عنوان آيات قرآن.

دليل هفتم: عثمان مصاحف را آتش زد و همه مردم

را وادار به قراءت واحد كرد.

پاسخ ما: امير المؤمنين- ع- اين عمل عثمان را تأييد كرد. چون لحن، تصحيف، غلط خوانى و قراءت به لهجه هاى متعدد شيوع پيدا كرده بود. و اين كار دقيقا براى حفظ قرآن از تحريف صورت گرفته بود نه بر عكس.

دليل هشتم: روايات اهل سنت از ميان رفتن آيات زيادى از قرآن را ادعا مى كنند.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 320

ليكن ما اگر نگوييم همه را حداقل بخش عمده اين روايات را نقل كرديم و پاسخ آنها را به صورت وافى و شافى بيان كرديم. و اگر روايت ديگرى باقى مانده باشد با توجه به كليات مطروحه پاسخ آنهم به دست مى آيد.

دليل نهم: روايات شيعه مى گويند: نامهاى ائمه- ع- در كتابهاى سماوى پيشين آمده است. پس به طريق اولى بايستى اين نامها در قرآن هم آمده باشند و بعد از تحريف قرآن، نامها را حذف كرده باشند ليكن بايد بگوييم: هيچ ملازمه اى ميان تحريف كتب پيشين و تحريف قرآن و ذكر نامهاى ائمه در كتب سالفه و در قرآن نيست. بلكه همان طور كه قبلا گفتيم: عدم ذكر نام حضرت على- ع- در قرآن به اين دليل بوده است كه قرآن در معرض تحريف قرار نگيرد.

دليل دهم: روايات از اختلاف قراآت ياد مى كنند. و اين مطلب با روايات نزول قرآن بر هفت لهجه تأييد مى گردد.

پاسخ: اين روايات را قبلا نقد كرديم و گفتيم اصل مسأله نزول قرآن بر هفت لهجه (حرف) را صحيح نمى دانيم.

دليل يازدهم: روايات منسوب به شيعه است كه مدعى تحريف قرآن مى باشند.

ليكن قبلا گفتيم اين روايات، برخى ناظر به تحريف معانى هستند نه تحريف الفاظ. و برخى

ديگر توسط غلاة، منحرفين و كجروان جعل شده است. و به خاطر مخالفت با ضروريات دين، قابل اعتنا نمى باشند بعضى ديگر هم به تأويل و تفسير آيات اشاره دارند كه مغفول عنها واقع شده اند. و اين هم يك نوع تحريف است.

دليل دوازدهم: روايات زيادى- حدود هزار روايت- كه موارد خاصى از تحريف آيات را مشخص مى كنند.

پاسخ: اكثر اين روايات جزء اقسام قبل قرار مى گيرند و پاسخ آنها در مباحث گذشته داده شده است. برخى نيز اشاره به تأويل و تفسير دارند.

جمعبندى روايات

غير از: انتقادات بالا بايد اين نكات را بيفزاييم:

1- بيش از 320 روايت از اين قبيل روايات به سيارى مى رسد. وى فاسد المذهب و منحرف بود و امام صادق- ع- او را لعن كرد. همچنين وى از طرف تمام رجاليين مطعون

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 321

واقع شده است.

2- و بيش از ششصد روايت از اين هزار روايت مكررات هستند و فرق آنها با يكديگر اختلاف سند يا نقل در كتابهاى متفاوت است.

3- از اين دو دسته كه بگذريم بيش از يكصد حديث از آنها عبارت از قراآت مختلفى است كه طبرسى در مجمع البيان آورده است. اين دسته ميان شيعه و اهل سنت مشترك است. و طبرسى اين روايات را از طريق اهل سنت روايت مى كند. مانند: قتاده مجاهد، عكرمه و بسيارى ديگر.

4- و آن مقدار هم كه باقى مى ماند بسيار اندك است و قابل توجه و اعتناء نمى باشد «1».

5- بعلاوه آن كه بعضى از روايات تحريف از طريق على بن احمد كوفى نقل شده است. نامبرده از طرف علماى رجال متصف به كذاب، فاسد المذهب و ... شده است «2».

6-

بعضى ديگر از اين روايات از طريق افراد ضعيف و منحرف نقل شده است مانند روايات يونس بن ظبيان كه نجاشى او را ضعيف مى داند. و ابن الغضائرى او را غلو كننده، دروغگو و جعال حديث معرفى مى كند. يا مانند: منخل بن جميل كوفى كه درباره او مى گويند: غلو كننده، منحرف، ضعيف و فاسد الروايه است. و يا: مانند محمد بن حسن بن جمهور كه غلو كننده، فاسد المذهب و ضعيف الحديث است.

در مسائل ابتدائى و فرعى نمى توان به اين گونه افراد اعتماد داشت چه برسد به اين گونه مسائل كه از مباحث بنيادى اعتقادى ماست و سرنوشت دين و ديانت به آن پيوند خورده است. به نظر ما لازم است انگيزه و علل گرايش و پرداختن به اين مسائل توسط غلات روشن شود. و مشخص گردد چرا افراد فاسد المذهب به اين گونه مباحث پرداخته و سعى در چسباندن اتهاماتى به قرآن كريم دارند.

اتهاماتى كه دشمن شادى و خوشحالى يهوديان، مسيحيان و ديگر مخالفان اسلام را در پى دارد. بهر حال اين دشمنان در لباس دوست كارى را كه يهود نتوانستند انجام دهند (1) اين تحليل آمارى را مديون برادرمان شيخ رسول جعفريان مى باشيم اين آمار و مباحث ديگرى كه در باره فصل الخطاب بيان كرديم در اكذوبة تحريف القرآن، ص 68- 71 آمده است.

(2) البيان/ آية اللّه خوئى، ص 246.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 322

مى خواهند به پايان برسانند.

يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ «1».

البته روشن است كه غلات از شيعه نيستند. و شيعيان هرگز اين فريبكاران يا فريب خوردگان را از خود نمى دانند

و نمى توان دعاوى باطل آنان را به شيعه نسبت داد. زرقانى «2» و مرحوم رحمة اللّه هندى به اين تفكيك اشاره كرده اند.

خداوند متعال علماى سلف و بزرگان ما را قرين رحمت فرمايد و شهداى اسلام و ايران و تمام سرزمينهاى اسلامى را در جايگاه صدق جاى دهد. خداوند روح امام امت خمينى كبير را به اجداد طاهرين و ائمه معصومين ملحق كند. «بالنبى و آله صلى اللّه عليه و آله و سلم تسليما كثيرا».

سخن آخر

بحثى كه از نظر مباركتان گذشت نتيجه تلاشهاى متفرق و گسيخته اى بود كه در فرصتهاى مختلف صورت مى گرفت. لذا خوانندگان احيانا با عدم انسجامى در لابلاى مباحث بر خواهند خورد. و اين مسأله در مورد چنين روش نگارشى طبيعى است. طرح اوليه كتاب تقريبا يكسال و نيم پيش پايان يافت. سپس در همين اواخر براى بازبينى و آماده سازى كتاب به آن مراجعه كردم و آن را به صورت فعلى درآوردم. متأسفانه فرصت كافى براى يكدست كردن مطالب نيافتم. لذا ممكن است، خواننده در قسمتهايى از كتاب به موارد ابهام و اجمال برخورد كند و نيازمند اطلاعات بيشتر و مراجعه به منابع را پيدا كند.

البته اين وظيفه ما بود كه برخى مباحث و نصوص را گسترده تر بحث كنيم و ابهامات را برطرف كنيم و خود كتاب را به صورت يك منبع درآوريم تا خواننده از تمام جوانب با مسأله برخورد كند. لذا از خوانندگان محترم تمنا مى كنيم با بزرگوارى به اين مطالب نگريسته و عذر ما را بپذيرند و با آراء صائب خود ما را در اين كار راهنما باشند و از طرح نظريات اصلاحى خوددارى نكنند.

بهر حال ما مدعى عصمت

خود نيستيم و نمى گوييم در اين زمينه همه گفتنى ها را (1) سوره صف، آيه 9.

(2) مناهل العرفان، ج 1، ص 273 و 274.

حقايقى مهم پيرامون قرآن، ص: 323

گفته ايم. بلكه سالكانه به دنبال حقيقت هستيم و دست از طلب نداريم تا كام ما برآيد. و سخن خدا را آويزه گوش و نصب العين خود قرار مى دهيم كه: وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً. از خدا مى خواهيم تا راه راست را به ما بنمايد و انديشه صواب را به ما الهام كند و ما را توفيق به عمل احسن و ازكى عطا كند. و اين كار ما را مقبول درگاه خود قرار دهد و ثواب آن را نثار شهداى اسلام در ايران، لبنان و در هر جاى ديگر قرار دهد. «و اللّه ولى التوفيق».

10 صفر 1409 ه- ق.

جعفر مرتضى عاملى

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109