پژوهشى در علوم قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه : احمدی حبیب الله - 1336 عنوان و نام پديدآور : پژوهشی در علوم قرآنی مولف حبیب الله احمدی مشخصات نشر : حبیب الله احمدی 1376. مشخصات ظاهری : 312 ص جدول شابک : 9000ریال ؛ 9000ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی يادداشت : پشت جلد به انگلیسی A research in Quran - scienses . یادداشت : کتابنامه ص [311] - 312؛ همچنین به صورت زیرنویس موضوع : قرآن -- تحقیق موضوع : قرآن -- بررسی و شناخت رده بندی کنگره : BP65/3 /‮الف 3پ 4 رده بندی دیویی : 297/15 شماره کتابشناسی ملی : م 77-3577

پيشگفتار

انگيزه قرآن

م_وض_وع س_خن قرآن ,انسان شناختى و رهنمود آن در ابعاد گوناگون مى باشد تامين اين هدف م_هم با استمداد از آموزه هاى قدسى مقدور است ويژگى وجود انسان به گونه اى است كه , تنها با ب_هره ورى از كوثر معارف غيبى به مقصد مى رسد از همين رو باشروع زندگى انسان معارف وحى ارزانى وى شده است . عامل تبلور ارزشهاى انسانى در جامعه , وحى است اگر وحى نبود زندگى اجتماعى انسان شكل و ت_داوم نمى يافت خوى حيوانى و خواهش هاى نفسانى زندگى اجتماعى رافرو مى پاشيد به همين ج_ه_ت ع_امل تشكل زندگى اجتماعى و تمدن بشر وحى است وانگيزه وحى شكوفايى ارزشهاى انسانى مى باشد.

ويژگيهاى قرآن

وح_ى ب_ه وي_ژه ق_رآن براى تامين اين مهم ,از ويژگى هاى پايه اى بهره ور است ,كه بدون آنها اين ه_دف ت_امين نمى شود قرآن حق مدار و بى پيرايه از هرگونه باطل گرايى مى باشد(بالحق انزلناه وبالحق نزل لا ياتيه الباطل ). قرآن در تمام عرصه هاى اعتقادى , رهنمود مطمئن و در تمام عرصه هاى عملى راه كار عملى است : . (ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ). قرآن در تمام زمينه ها داور حق مدار است كه آخرين حرف را مى زند:. (انه لقول فصل ). قرآن زيباترين و شيرين ترين سخن در عرصه سخن است :. (واللّه نزل احسن الحديث ). قرآن سخنى روان و هم خوان با خواسته هاى فطرى انسان است :. (ولقد يسرنا القرآن للذكر). قرآن رهنمودى پايان ناپذيرى است كه نه پيام آن پايان مى پذيرد و نه سخن اوكهنه مى شود:. (بحرا لا يدرك قعره

يجرى مجرى الشمس والقمر). سخن قرآن همواره سخن روز است قرآن سخن زيبايى است كه نه زيبايى هاى ظاهر آن پايان دارد و نه به پايان معارف عميق آن مى توان رسيد:. (ظاهره انيق وباطنه عميق ). اينها برخى از ويژگى هاى قرآن است

قرآن پژوهى

در م_ورد ق_رآن س_خن بسيار گفته و نوشته شده است جاذبه هاى قرآن همواره هنر آفرينان را به عرصه بى پايان زيبايى هاى قرآن فراخوانده است شيفتگان قرآن در زمينه هاى گوناگون تفسيرى , ع_ل_وم قرآنى (قرآن پژوهى ), كلام ,فقه و سخن گفته و نوشته اند پژوهش در پيرامون قرآن بايد با ت_وج_ه ب_ه وي_ژگ_ى ه_اى آن باشد تا بتوان از كوثر معارف شهد شيرين چشيد و از هر گونه خطر پ_ره_يزيد بدين جهت آشنايى با ويژگى هاى قرآن بويژه در عرصه قرآن پژوهى (علوم قرآن ) پيش ن_ي_از ت_ف_س_ي_ر وف_ق_ه و هرگونه بهره ورى از قرآن است بدون آشنايى از خصوصيات , بهره ورى صحيح ميسر نخواهد شد.

ويژگى هاى اين نوشتار

در زمينه علوم قرآنى از آغاز وحى نوشتار فراوان پديد آمده , كه هر كدام به توان هنر خويش زيبايى دي_گ_رى در اي_ن زم_ي_نه آفريده است گرچه بسيارى از آنها از محوراصلى بحث خارج شده و به ب_ح_ث ه_اى تفسيرى ,كلامى , فقهى و پرداخته اند و برخى مشتمل بر اطناب مى باشند انگيزه اين ن_وش_ت_ار پژوهش يك دوره علوم قرآنى به صورت موجز و مستدل به زبان فارسى مى باشد در اين ن_وش_ت_ار تلاش بر گزيده گويى بوده و ازپرداختن به موضوعات بيرون از علوم قرآنى پرهيز شده اس_ت و ن_ي_ز از م_حورهاى غيرضرورى علوم قرآنى نيز صرف نظر شده است اين نوشتار افزون بر ش_ي_وه ج_دي_د,در ب_س_ي_ارى از م_وارد م_م_كن است ديدگاه هاى جديدى را مطرح كند كه در اي_ن گ_ون_ه م_وارد خ_وان_ن_دگ_ان عزيز عنايت بيشتر نموده و در صورت مواجه شدن با كاستى ره_ن_م_ودلازم را ارائه خ_واه_ن_د ف_رم_ود در اي_ن ن_وش_ت_ار س_ع_ى

شده در آغاز هر سرفصل به م_ح_وره_اى اص_ل_ى آن اش_اره ش_ود و در پ_اي_ان ه_رف_ص_ل فشرده آن فصل جمع بندى شود, تا خ_وان_ن_ده گ_رام_ى ب_هتر در فضاى سخن قرار گيرند به اميد اينكه مورد پذيرش صاحب سخن زي_ب_ا((خ_داى س_بحان )) قرار گرفته و مشمول دعاهاى خير حضرت ولى عصر(سلام اللّه عليه ) وخوانندگان گرامى باشيم .

وحي

وحى يا آموزه الهى

س_خ_ن در پ_ي_رام_ون وح_ى از ع_رص_ه گ_س_ت_رده اى ب_رخ_ودار اس_ت , در اب_ع_اد گ_ون_اگ_ون ت_ف_س_ي_رى ,كلامى ,فلسفى وحى مورد كاوش مى باشد همه آن بحث ها هماهنگ با م_وض_وع ع_ل_وم ق_رآن_ى ن_يست ليكن چون علوم قرآنى پيش نياز تفسير مى باشد , شناخت برخى اب_ع_ادوح_ى ك_ه در ف_ه_م_يدن قرآن , مفسر را يارى مى نمايد بايسته است از اين جهت روى كرد به مباحث وحى در علوم قرآن در زمينه هاى مفهوم وحى , حقيقت وحى ويژگى هاى وحى و امثال اي_ن_ه_ا مى باشد اما مطالبى چون امكان وحى , مقايسه وحى قرآنى با ديگر كتب آسمانى ,تجرد روح ان_س_ان و وي_ژگى هاى روح مجرد و مطالبى از اين قبيل كه بيشتر رنگ كلامى و يا فلسفى دارد, ارتباط آن چنانى با علوم قرآنى ندارند در علوم قرآن تلاش براى شناخت ويژگى هاى وحى رسالى است تا با بررسى ويژگى هاى وحى برخى شبهات در اين رابطه پاسخ داده شود. ب_رخى و بلكه بسيارى براى شناخت وحى و يا ويژگيهاى آن تلاش مى كنند مفهوم صحيح از واژه وح_ى ب_دس_ت آورن_د به گمان اين كه اگر به اين كار موفق شوند شناخت صحيح از وحى حاصل م_ى شود در صورتى كه راه صحيح فهميدن وحى زبان خودوحى يعنى قرآن

است و قرآن حقيقت وحى را تبيين نكرده ,تنها خصوصيات اين آموزه الهى را طرح نموده است و در بيان ويژگى ها هم ت_ن_ه_ا وحى تعبير نكرده است بلكه تعبيرات گوناگون نموده است كه اگر ترجمه لغت راه گشا ب_اش_د ب_ايد تمام آن واژه هاترجمه شوند ولى ترجمه واژه آنچنان كارآيى در شناخت حقيقت وحى ندارد.

قرآن و آموزه الهى

ق_رآن از اي_ن آم_وزه و ت_عليم الهى به انزال , تلاوت , قرائت , القا, اظهار, فرقان , تعليم ,وحى و تعبير نموده است . (بالحق انزلناه وبالحق نزل )((1)), ((قرآن را به حق فرود فرستاديم و به حق هم فرودآمده است )). (اللّه الذى انزل الكتاب بالحق والميزان )((2)), ((خداى آن چنانى كه كتاب و ميزان رابه حق فرود فرستاد)). (قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث )((3)), ((قرآنى را كه قطعه قطعه بر تو فرودفرستاديم , تا با مكث آرامش بر مردم بخوانى )). (ت_ل_ك آي_ات اللّه ن_ت_لوها عليك بالحق وانك لمن المرسلين ) ((4)), ((آنها آيه هاى خداى سبحان هستندكه بر تو به حق تلاوت مى كنيم و تو از فرستادگان خداهستى )). (سنقرئك فلا تنسى )((5)), ((قرآن را به تو قرائت مى كنيم هيچ گاه آن رافراموش نمى كنى )). (انا سنلقى اليك قولا ثقيلا)((6)), ((ما به زودى بر تو سخن گرانقدر و سنگين القاخواهيم كرد)). (ف_لا ي_ظ_هر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول ) ((7)) , خداى سبحان كسى را ازعلم غيبش آگاه نمى كند مگر كسى كه مورد رضايت او باشد از پيامبران )). (وع_ل_م_ك م_ال_م ت_كن تعلم )((8)), ((خداى سبحان حقايقى به تو ياد مى دهد كه هيچ گاه قادر

نيستى آنها را ياد بگيرى )). (ولقد اوحينا اليك والى الذين من قبلك )((9)), ((بر تو و بر پيامبران پيش از تووحى كرديم )). (ان هو الا وحى يوحى )((10)), ((قرآن جز وحى چيز ديگرى نيست )). اينها همه تعبير از يك حقيقت مى باشد, ازاين حقيقت به وحى ياد مى شود گرچه مفهوم واژگانى وح_ى ب_ه ل_ح_اظ ويژگيهايش بيشتر رهنمود به خصوصيت وحى است زيراواژه وحى را به اشاره س_ري_ع ((11)) , س_رع_ت ((12)) , س_خ_ن پ_ن_ه_انى , ((13)) اشاره ((14)) معنا نموده اند اين تبيرها, وي_ژگى هاى وحى را بهتر مى رساند كه در كار برداين واژه ممكن است برخى اين خصوصيات در ن_ظ_ر ب_اش_د و ممكن است در مثل وحى رسالى تمام خصوصيات مورد توجه باشد چنانكه ابن اثير مى گويد وحى بر كتاب واشاره , رسالت , الهام , سخن پنهانى اطلاق مى شود در هر صورت شناخت واژه وح_ى وام_ث_ال آن در راه ي_اب_ى به حقيقت وحى رسالى آن چنان كمكى نمى كند به خصوص باتوجه به كاربردهاى قرآنى آن .

كار برد قرآنى وحى

ق_رآن وح_ى را در خ_صوص آموزه غيبى و وحى رسالى به كار نبرده است بلكه وحى به معناى القا م_ط_ل_ب ب_ه دي_گ_ر ب_ا م_رات_ب_ى ك_ه دارد ب_ه كار رفته است حتى در مصاديق متضادرحمانى و شيطانى ,وحى تعبير شده است . واژه وحى در الهام مطلب به ديگر در سطح جماد گرفته تا وحى رسالى كاربرد دارد,(واوحى فى كل سما امرها)((15)), ((دستور هر آسمانى را به آن وحى نموده است )). (واخرجت الارض اثقالها بان ربك اوحى لها)((16)), ((زمين سنگينى هاى خود رابيرون نمود زيرا خداى سبحان چنين وحى

و دستورى به او داده است )). در م_ورد ح_ي_وان ن_ي_ز م_ى فرمايد:((واوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا((17))), ((پرورش دهنده تو بر زنبور عسل وحى كرد كه از كوه ها, خانه هاانتخاب كند)). در م_ورد آم_وختن به انسان عادى مى فرمايد:(واوحينا الى ام موسى ان ارضعيه )((18)), ((بر مادر موسى (ع ) وحى كردم كه موسى را شير بنوشان )). (واوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى )((19)), ((بر حواريون عيسى (ع ) وحى كرديم كه به من ايمان آوريد)). در مورد آموختن به ملائكه مى فرمايد:. (اذا يوجى ربك الى الملائكة )((20)), ((آنگاه كه پروردگار تو بر فرشته ها وحى كرد)). ح_ت_ى وح_ى در ال_ق_اات شيطانى به كار رفته است :(ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ) ((21)) , ((شيطانها بر دوست داران خود وحى مى كنند)). (وك_ذل_ك ج_ع_لنا لكل نبئ عدوا شياطين الانس والجن يوحى بعضهم الى بعض )((22)), ((براى پيامبرى از ميان انسانها و جن ها دشمنانى قرار داديم كه برخى بربرخى ديگر وحى مى كنند)). ب_ا ت_وج_ه ب_ه م_رات_ب اي_ن گ_ونه آموزه ها از كاربردهاى قرآنى كه به صورت يك نواخت مى باشد ن_م_ى توان از خود واژه به حقيقت يا ويژگى وحى رسالى پى برد براى دست رسى به ويژگى هاى وح_ى راه دي_گ_رى ب_اي_د ان_ت_خ_اب نمود البته اين تعبيرات از يك لحاظ درخور توجه هستند كه اخ_ت_ص_اص به وحى رسالى رسول اللّه (ص ) ندارند, بلكه در موردآموزه غيبى و الهى ساير انبيا هم همين تعبيرات آمده است .

وحى همگون انبيا

از كاربردهاى قرآن اين نكته به خوبى آشكار است كه اين نوع آموزه كه وحى رسالى ناميده مى شود

اخ_ت_ص_اص به پيامبر خاصى ندارد بلكه حقيقت وحى و ويژگى هاى آن مربوط به وحى تمام انبيا مى باشد از اين آموزه الهى در مورد همه انبيا تعبيرهايكسان است :. (نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه وانزل التوراة والانجيل )((23)), ((به حق بر تو كتاب ف_رود ف_رس_ت_اد در حالى كه اين كتاب مصدق كتاب هاى آسمانى است كه در دست رس تو است و تورات و انجيل را فرود فرستاد كه از ارسال كتاب هاى آسمانى تعبير به انزال نموده است )). (كذلك يوحى اليك والى الذين من قبلك اللّه ) ((24)) )), ((اين چنين خداى سبحان بر توو بر همه انبيا پيشين وحى كرد)). از همه تعبير به وحى شده است معلوم مى شود حقيقت و ويژگى هاى وحى در طول تاريخ رسالت ي_ك س_ان است , لذا قرآن كه از هر گونه تحريف در امان مانده است وقتى وحى را معرفى مى كند ن_س_ب_ت ب_ه ه_م_ه وح_ى هاى پيش نيز معرفى خواهد بود خصوصيت وحى رسول اللّه (ص ) همان خ_ص_وص_ي_ت وحى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و سايرانبيا (ع ) مى باشد كه هرگونه پيرانه و ب_اط_ل از دام_ن وح_ى ان_بيا(ع ) زدوده است وحى سايرانبيا نيز ويژگى هايى كه بيان خواهد شد ب_ه_ره ورن_د گ_ر چ_ه از كتاب هايى كه به نام كتاب مقدس آسمانى در دست است چنين نكته اى اس_تفاده نشود قرآن كه وحى خالصى است دامن همه را تطهير و ويژگى هاى همه را يكسان بيان نموده است .

حقيقت وحى

مفهوم واژه وحى و تعبيرات ديگرى كه در قرآن از اين حقيقت شده است ما

را درفهميدن حقيقت وح_ى ي_ارى ن_م_ى كند و شايد حقيقت وحى رسالى براى غير پيامبران قابل درك نباشد و تا انسان پيامبر نباشد قادر نخواهد بود اين حقيقت را درك كند و ازكاربردهاى قرآن هم اين چنين استفاده مى شود كه قرآن اصرارى ندارد كه حقيقت وحى را تبيين كند تا انسان هاى عادى آن را درك كنند بلكه قرآن توجه بيشتر به بيان ويژگى هاى وحى دارد از حقيقت وحى مانند بسيارى از معارف كه ق_ابل درك همگان نيست با سكوت عبور كرده است مانند اين كه در مورد ارائه ملكوت آسمان ها و زم_ي_ن ب_ه اب_راه_يم خليل (ع ) مى فرمايد اين كار را براى يك اهدافى كه قابل درك شما نيست و ب_راى اي_ن ك_ه اب_راهيم به يقين برسد انجام داديم :(وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض ول_ي_ك_ون م_ن ال_م_ؤق_ن_ي_ن )((25)), ((ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم براى انگيزه هايى , از جمله اين كه او از يقين كنندگان قرار گيرد)). ((واو)) در (وليكون من المؤمنين ) نقش مهمى ايفا مى كند سخن از وسط شروع شده يعنى اهدافى بزرگ در نظر داشتيم كه قابل فهم شماها نيست آنچه براى شما قابل درك است بازگو مى كنيم و آن اي_ن ك_ه اب_راه_يم با ديدن ملكوت يقين به حق پيدا كند و ماننداين كه در مورد دست به دست ش_دن ق_درت_ه_ا در روزگ_اران مى فرمايد:(وتلك الايام نداولهابين الناس وليعلم اللّه الذين آمنوا م_نكم )((26)), ((قدرتها را دست به دست مى كنيم براى اهدافى كه قابل درك شما نيست و براى امتحان انسانها تا مؤمن از غير مؤمن مشخص شود

و خداى سبحان انسانهاى مؤمن را بشناسد)). و نظاير اين تعبيرها كه در قرآن آمده است در هر صورت ما آيه اى سراغ نداريم كه حقيقت وحى را تبيين نموده باشد آنچه سخن در قرآن در مورد وحى است درباره ويژگى هاى وحى است .

ويژگى هاى وحى

الف : آگاهى فرابشرى

از برخى آياتى كه عنوان شد يكى از خصوصيات اين آموزه الهى به دست آمد اين نكته اشاره شد كه وح_ى يك آگاهى معمولى نيست وحى يك آگاهى برخواسته از تدبيرعقلانى انسان نيست و يك دان_ش ب_ر خ_واسته از نبوغ انسانى نيست و نيز وحى يك آگاهى درونى و تجلى سلوك و مكاشفه ان_س_ان ن_م_ى باشد بلكه وحى رسالى يك آگاهى فرابشرى است وحى يك تعليم قدسى و ملكوتى اس_ت و آگ_اهى است كه ويژگى هاى آگاهى ودانش بشرى را ندارد وحى آموزه غيبى است و بر خ_واسته از انديشه و عرفان و تجربه پيامبر نيست و اصولا پيامبر يك واسطه بيش نيست اين چنين ن_ي_س_ت ك_ه دس_ت آوردهاى وحى در اختيار پيامبر باشد وحى آموزه اى است كه از جانب خداى س_بحان از ملكوت به پيامبر متجلى مى شود:(انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )((27)), ((تو ق_رآن را ازن_زد خ_داى ح_ك_ي_م وع_ل_ي_م دري_افت مى كنى فرشته ,وحى را از غيب بر پيامبر نازل م_ى ك_ن_د))(ن_زل ب_ه ال_روح الامين على قبلك لتكون من المنذرين )((28)), ((قرآن را جبرئيل روح الامين بر قلب تو فرود آورده تا تو از بيم دهندگان باشى پيامبر در اين آگاهى نقشى ندارد و تنها واسطه است )). (قال الذين لا يرجون لقانا ائت بقرآن غير هذا او بدله قل ما يكون

لى ان ابدله من تلقا نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى ) ((29)) . ((آن_ان_ك_ه به قيامت ايمان ندارند به پيامبر مى گفتند قرآنى غير از اين قرآن بياور و يا اين قرآن را ت_ب_دي_ل به قرآن ديگر كن ! در جواب آنها بگو كه من از نزد خود اختيارى ندارم كه تبديل كنم من آنچه را كه وحى است پيروى مى كنم )). (ق_ل ان_زل_ه الذى يعلم السر فى السموات والارض )((30)), ((بگو قرآن را آن كسى كه پنهان را در آسمان ها و زمين مى داند نازل كرده است )). (فاعلموا انما انزل بعلم اللّه )((31)), ((بدانيد قرآن با علم الهى نازل شده است و از علم الهى نشات گرفته است )). (وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان )((32)), ((وآنچنان وحى بر تو كرديم بوسيله فرشته وحى به دستور ما اگر وحى نبود نه كتاب خدا را(قرآن ) مى شناختى و نه مى دانستى ايمان چگونه است )). (وع_لمك ما لم تكن تعلم )((33)), ((خدا به شما آموخت آموزه هايى كه هيچ گاه خودت آن را ياد نمى گرفت )). اي_ن تحليل وحى از زبان وحى است وحى خود را اين گونه معرفى مى كند كه يك تعليم قدسى و غ_ي_بى و الهى است كه از ملكوت بر پيامبر ارزانى مى شود پيامبر نقش واسطه را دارد,وحى آموزه غيبى محض است :(ان هو الا وحى يوحى )((34)), ((قرآن جز وحى الهى نيست )). وحى را نمى توان با دانش هاى بشرى مقايسه كرد زيرا وحى آگاهى فرابشرى است ولذا كاستى ها و ساير ويژگى هاى

دانش بشرى را ندارد.

ب :مصون از ترديد

از وي_ژگ_ى ه_اى مهم ديگر وحى اين است كه چون يك تعليم قدسى و فراتر از دانش بشرى است ت_ردي_د و خ_ط_ا ك_ه دو ويژگى آگاهى هاى بشرى است در آن راه ندارد كه باتوضيحى كه داده مى شود چگونگى اين ويژگى آشكار خواهد شد.

مراحل آگاهى انسان

1 _ خود آگاهى

گ_رچه همه علوم افاضه از سوى خداست كه مبدا هر فيض و نعمت است :(فما بكم من نعمة فمن اللّه )((35)), ((هر نعمتى از جانب خداست )). ل_يكن همه آگاهى ها يكسان نيست , بلكه مراحلى دارد يك نوع آگاهى وجدانى ويافتنى است كه ب_ه طور مستقيم بدون واسطه (( صورت علميه در ذهن )) براى انسان حاصل مى شود كه از آن به ع_لم حضورى ياد مى كنند ويژگى اين نوع آگاهى اين است كه چون واسطه در كار نيست اشتباه در ت_ط_بيق و خطا در آن راه ندارد و عالم هيچ گاه در معلوم خود ترديد نمى كند عالم در صحنه حضور است , حقيقت محض است مانند اين كه كسى در درون دريا قرار دارد در وجود آب نمى تواند شك كند آگاهى هاى حضورى مانندآگاهى انسان به هستى خودش آگاهى انسان به نفسانيات و خ_واس_ت_ه ه_اى درونى خويش ,مانند احساس گرسنگى , تشنگى , خوش حالى و درد و رنج انسان ه_ي_چ گ_اه دره_س_ت_ى خ_ودش ش_ك نمى كند احساس گرسنگى را با تشنگى اشتباه نمى كند خ_وش ح_ال_ى رابا ناراحتى اشتباه نمى گيرد در درك اين حقايق نيازى به رهنمود ديگرى ندارد خ_ود آگ_اه اس_ت در اي_ن آگ_اه_ى ه_ا خطا راه ندارد اين آگاهى قابل انكار و

ترديد نيست انكار اي_ن_ه_اان_كار بديهيات مى باشد البته علم حضورى يك سان نيست مراحل و مراتب مى تواندداشته باشد, ليكن ويژگى هاى اصلى كه اشاره شد در همه مراحل مشترك هستند.

2 _ آگاهى كسبى

ن_وع ديگر از آگاهى انسان آگاهى با واسطه است يعنى انسان كه عالم و آگاه مى شود,آگاهى او ب_ه ص_ورت ذه_ن_ى ي_ا ص_ورت ع_ل_م_ى خ_ودش ك_ه همراه اوست و به آن معلوم بالذات گفته م_ى ش_ود,است آنگاه وقتى آن صورت علمى منطبق با معلوم خارج باشد,مى شود علم ,و آن خارج م_ع_ل_وم ب_ال_عرض مى باشد براى توضيح بيشتر : وقتى شما يك گل زيبايى را در درون گلدانى مى بينى به آن آگاهى دارى كه فلان نوع گل با چه زيبايى هايى در درون گلدان قرار دارد آنچه معلوم بالذات شما است آن صورت علمى اين گل است كه در وجود شما نقش بسته است و از شما ج_دا ه_م ن_يست , لذا اگر از آن صحنه دورشدى و ديگر آن گل را نمى بينى , باز هم آن صورت با خصوصياتش در ذهن شما وجوددارد,مى توانى آن گل را به خاطر بياورى اين صورت علمى شما م_ع_ل_وم ب_ال_ذات اس_ت اگراين خصوصيات با آن گلى كه در خارج است تطبيق كند, علم شما ح_ق_ي_ق_ى واق_عى خواهدبود اگر تطبيق نكند, خطا و اشتباه خواهد بود لذا خطا يا ترديد در اين گونه معلومات انسان راه دارد كه از آن تعبير به علم حصولى و آگاهى كسبى مى كنند كه انسان دررسيدن به آن ,نوعى نقش دارد, تحصيل مى كند خود آگاه نيست در هر صورت ويژگى اين نوع آگ_اه_ى , اح_تمال خطا و

ترديد است , كه ممكن است با آن معلوم خارجى هماهنگ باشد و ممكن اس_ت نباشد اين نوع آگاهى انسان هم يك نواخت نيست زيراگاهى راه تحصيل آن حس ظاهرى اس_ت , گ_اهى خيال و گاهى عقل و برهان و استدلال كه هر كدام مرحله و ويژگى هايى دارد كه اي_ن_جا جاى طرح آن نيست نوع معلومات انسان در معارف , و علوم حسى و تجربى , عقلانى از اين ق_بيل است تمام اين مراحل در يك جهت همگون هستند وآن اين كه احتمال خطا و اشتباه در اين گونه معلومات راه دارد. ب_ا ت_وج_ه ب_ه اي_ن دو ن_وع آگاهى انسان , وحى و آموزه الهى از قسم اول آگاهى است يعنى علم حضورى است آن هم بالاترين و زلال ترين مرحله علم حضورى است لذاويژگى اين نوع علم را هم در مرحله بالا برخوردار است و آن اين كه خطا و شك و ترديددر آن راه ندارد پيامبر (ص ) هيچ گاه وح_ى را با غير وحى اشتباه نمى كند هيچ گاه درشناخت وحى ترديد نمى كند هيچ گاه در بعثت خ_ودش ت_ردي_د ندارد نياز به دليل برهان وتاييد اين و آن و يا حتى نياز به معجزه ندارد تا خودش ب_اور كند كه پيامبر شده است ومطالبى كه بر او وحى مى شود علوم غيبى است نه القاات شيطانى ن_ش_اه وح_ى ن_ش_اه ح_ضور كامل و آگاهى محض و بدون ترديد است در آنجا شك راه ندارد,القا شيطان راه ندارد لذا وحى خود آگاهى درونى پيامبر نيست ولى مانند خود آگاهى و علم حضورى ان_س_ان بلكه بالاترين مرحله خود آگاهى و علم حضورى ويژگى

هاى آن رادارد:(ذلك الكتاب لا ريب فيه ), ((اين كتاب كه وحى است ترديد بردار نيست )). چ_را ش_ك ب_ردار نيست ؟

چون وحى است حق محض است در حق محض هيچ گونه ابهام , خطا و ت_ردي_د نخواهد بود اين مسائل از ويژگى هاى علوم حصولى است ظهورمحض و زلال ترين مرحله ظهور آميخته به اين مسائل نسيت نه كسى كه صحيح مى انديشد در حقيقت وحى ترديد مى كند و نه رسول (ص ) و واسطه وحى در مورد آن شك مى كند زيرا آنجا عرصه ترديد نيست همانند عرصه ق_ي_ام_ت ك_ه شك بردار نيست نه اين كه فقط وقوع آن شك بردار نباشد بلكه چون صحنه قيامت ظهور محض است عرصه شك و ترديد نيست . (رب_ن_ا ان_ك ج_ام_ع الناس ليوم لا ريب فيه )((36)), ((خدا يا تو مردم را براى روزى كه شك بردار نيست گرد آورنده هستى )). ه_ي_چ_گ_اه پ_ي_ام_بر شك نمى كند كه آنچه نازل شده وحى است يا القاات شيطان پيامبروحى را ف_رام_وش ن_مى كند مرحله اى از علم و حضور است كه حضور آن دائم است نسيان و فراموشى راه ندارد, (سنقرئك فلا تنسى )((37)), ((رسول اللّه (ص ) هيچگاه وحى را فراموش نمى كند)). در ع_رصه وحى نه خطانه نسيان نه القا شيطان هيچ كدام راه ندارد اصولا شيطان بر پيامبر نفوذ و تاثير ندارد و اگر برخى نصوص موهم خلاف اين معناست همه آنهامفهوم صحيح دارند. در هر صورت از مطالب گذشته نكاتى آشكار شد نخست اين كه شناخت حقيقت وحى براى انسان ع_ادى ام_ك_ان ندارد دو ديگر اين كه وحى يك آموزه فرابشرى است وتحليل

صحيح از وحى خود آيه هاقرآن مى باشد كه آن را تعليم قدسى كه پيامبر در آن نقش ندارد معرفى مى كند سه ديگر اين ك_ه وح_ى چ_ون ه_مانند علم حضورى است ويژگى هاى آن هم را در مرتبه بالا دارد ولذا خطا و ن_س_ي_ان , در آن راه ندارد بر اين اساس تحليل هاى ديگر از وحى مانند تدبير عقلانى يا عرفانى و يا ت_ج_ربه آموزه انسانى و امثال اينها مردود خواهد بود و نيز افسانه هايى كه پيامبر را مردد در نبوت خويش دانسته و ياوحى را باالقا شيطانى اشتباه كرده بى اساس خواهد بود.

تحليل هاى ناسازگار از وحى

روش ص_ح_ي_ح در ت_ح_ل_ي_ل وح_ى زب_ان خود وحى است كه به برخى آيه هاآن اشاره شددر اين راس_تامبانى و تحليل هاى غلط اظهار شده است كه به لحاظ اهميت موضوع برخى آنها را يادآورى مى كنيم . ب_رخ_ى وح_ى را ن_تيجه سير و سلوك و مكاشفات درونى پيامبر مى پندارند كه پيامبردراثر صفاى باطنى و اعتدال مزاج قلب و روح او به مرحله شهود و مكاشفه رسيده يعنى خداى سبحان از بيرون ب_ا پيامبر سخن نمى كند بلكه چون قلب پيامبر زلال و منورمى شوداز درون مظهر چشم و گوش ال_هى شده و وحى او همان الهام ها و مكاشفات درونى وى مى باشد اين ديدگاه را به برخى عرفا و ص_وف_ى ه_اى م_س_لمان نسبت مى دهند و البته درعبارات برخى افراد منحرف و در واقع ملحد و ت_وج_ي_ح گ_ر وحى نيز چنين سخنانى ديده مى شود كه وحى را خود گوش پيامبر دانسته كه از درون ب_ر خواسته بر او نازل مى شودشرح كوتاه در اين باره

در بخش سبك شناسى و روشهاهمين نوشتار آمده است . ب_رخى ديگر وحى را نتيجه رشد عقل استدلالى و برهان پيامبر پنداشته اند كه دراثر ارتباط با عقل ف_ع_ال مى تواند چنين معارفى را دست پيدا كند, يعنى پيامبر چون فردى سرشار از عقل و ذكاوت است , در اثر رشد عقلانى و ارتباط با عقل فعال معارف را از جانب خداى سبحان در يافت مى نمايد, از اين نوع تحليل تعبير برتدبير عقلانى مى نمايند. ت_ح_ليل سومى نيز وجود دارد كه وحى همان بازتاب نبوغ اجتماعى پيامبر است درحقيقت پيامبر ن_ي_ز ه_م_ان_ن_د س_اي_ر ان_سان ها است ليكن به لحاظ مرتبه بالاى از درك و فهم بهتر, مى تواند به آم_وزه ه_اي_ى ك_ه ح_اصل تجربه طولانى زندگى اجتماعى انسان هاست دست پيدا كند در واقع معارف وحى همان معارف تجربى اجتماعى جامعه مى باشد كه پيامبر به لحاظ ويژگى هاى فردى خود بهتر از ديگران به اين رتبه نايل شده و بهتر به درك اين تجربيات موفق مى شود در واقع وحى ه_مان جلوه و بازتاب آموزه هاى بشرى است كه در اثر نبوغ پيامبر در عرصه روان شناسى و جامعه ش_ن_اخ_ت_ى و در او جلوه گر شده است در هر صورت اين نوع تحليلها هم در مورد وحى بر چشم مى خورد و هم درباره برخى از دست آوردهاى آن كه برخى گرچه اصل وحى را اين چنين تفسير ن_م_ى ك_ن_ن_دل_ي_ك_ن در ب_س_ي_ارى از اب_ع_اد ن_فوذ وحى مانند مسائل سياسى و حكومت دارى چنين مى پندارند كه وحى در مسائل سياسى جامعه دخالت ندارد حقوق اساسى و نهادهاى سياسى ج_ام_ع_ه را تدبير عقلانى و

تجربيات اجتماعى بشر شكل مى دهد و وحى اين عرصه ها قدم ننهاده اس_ت اي_ن ع_رص_ه ها تدبير اجتماعى بشر است و اگر پيامبرى در اين راستا سخنى دارد به لحاظ ت_دب_ير اجتماعى وى است نه تعليم الهى و وحى در هر صورت بى پايگى هر سه ديدگاه از مطالب ق_ب_لى روشن شد زيرا كه هر سه ديدگاه با تفاوت هايى كه دارند در اين جهت همگون هستند كه وحى را برخواسته از درون پيامبر مى پندارندحال يا رشد عقلانى يا تجلى عرفانى و يا تجربه انسانى , هر كدام باشد وحى را تابشى ازافكار و مكاشفات و اندوخته هاى بشرى مى پندارند و زبان وحى كه وحى را الهام ازبيرون پيامبر مى داند و مى گويد پيامبر هيچ نقشى در معارف وحى ندارد و معارف وح_ى ب_رخواسته از انديشه و عرفان پيامبر نمى تواند باشد, بلكه يك آگاهى فرادانش بشرى است , تمام اين مسلك ها را مردود مى نمايد زيرا وحى يك تعليم قدسى و غيبى است كه اصولا در اختيار و در دس_ت رس بشر نمى باشد و اگر بشر در رشد عقلانى و كشف عرفانى و اندوخته انسانى خويش م_ي_ليون سال هم رشد و تعالى پيدا كند, به آموزه هاى الهى همانند وحى دست رسى پيدا نخواهد كرد, كه خود تصريح نمود كه اگر وحى نباشدتو كه پيامبر هستى در بالاترين مرحله تكامل عقلى و عرفانى هستى , هيچ گاه به اين معارف نمى رسيدى :(وعلمك ما لم تكن تعلم ) ((38)) البته رشد ع_قلانى و نيز بعد عرفانى پيامبر زمينه سازوحى است يعنى پيامبر چون از ذكاوت و تقوا در

مرحله ع_ص_م_ت ب_رخوردار است , چون مراقب نفس خويش است و چون از لحاظ استعداد و تفكر بالاتراز مرحله انسان ها قرار دارد, اين زمينه فراهم شده كه معارف قدسى را بتواند از عالم ملكوت دريافت ك_ند نه اين كه اينها باعث مى شود كه از درون خود بجوشد بين اين دوسخن , فاصله بسيار است و اح_ت_م_الا ب_رخى از فلاسفه مسلمان و نيز عرفاى پاك و منزه مسلمان نيز منظورشان همين نكته ب_اش_د, كه اينها نمى خواهند بگويند وحى از درون قلب پيامبر مى جوشد يا نتيجه رشد تفكر اوست ب_لكه رشد فكرى و صفاى باطنى پيامبر رازمينه ساز تجلى وحى مى دانند همان كه همه متكلمان مسلمان مى گويند كه از شرايط نبوت عصمت و طهارت و تقواى پيامبر است در هر صورت سخن از ه_ر كسى باشد, اين سه مبنا و نيز مبانى مشابه آن چه در اصل وحى و چه در ابعاد نفوذ وحى بى پ_اي_ه خ_واه_ن_د

بود و هماهنگ با آيه هاى قرآن و انبوه روايات و آثار عترت (ع ) نمى باشد و با تمام اي_ن م_ع_ارف و م_ت_ون دي_ن_ى ناسازگار است البته هر كدام از اين تحليل ها نارسايى هاى ديگرى ن_ي_زدارن_د, م_انند اين كه در تدبير عقلانى همانند ساير معلومات حصولى خطا و ترديد راه دارديا مكاشفات عرفانى قابل انتقال به ديگرى نيست دريافت هاى شخصى است و امثال اين اشكالات , به ل_ح_اظ اي_ن ك_ه بى پايگى اين تحليل ها آشكار شد, ديگر نيازى به گسترش سخن در اين زمينه ها ديده نمى شود.

تشخيص وحى

ب_ا ت_وج_ه به مبناى صحيح در تحليل وحى كه ويژگى بالاترين مرتبه علم

حضورى رادارد, پاسخ شبهات ديگر نيز كه افسانه اى بيش نيستند در رابطه با وحى روشن مى شود ,زيرا اين شبه ها ناشى از ع_دم ت_ح_ل_ي_ل ص_ح_ي_ح وحى مى باشد كه وحى را در حد انديشه هاى حصولى و بشرى انسان ت_ن_زل داده ان_د,آنگاه برخى شبهات را پذيرفته انددر واقع اساس وحى را زير سؤال برده اند ! اينان در م_ورد وح_ى ب_گ_ون_ه اى ان_دي_شيده اند كه پيامبر و معارف وحى را همانند ساير آموزه هاى انسانى پ_ن_داش_ته كه ترديد در آنها روا مى باشد, به طورى كه پيامبر (ص ) قادر به تشخيص معارف وحى نمى شود سخن فرشته را از سخن شيطان تشخيص نمى دهد! الهامات رحمانى را از القاات شيطانى ب_از نمى شناسد ! پيامبر وقتى به رسالت رسيده است خود باور ندارد و مطمئن نيست كه اين مقام چ_ه مقامى است و اين معارف از كدامين سو بر او متجلى مى شود! و افسانه هاى جعلى و بى پايه را ن_ي_ز در اي_ن راس_ت_ان_ام مى برنداز جمله داستان ساختگى ورقة بن نوفل و افسانه غرانيق را مى توان يادكرد.

افسانه ورقة بن نوفل

خ_لاصه اين داستان كه در كتاب هاى علوم قرآن به خصوص اهل سنت راه پيدا كرده ,اين است كه وق_ت_ى اولين تجلى ملكوتى وحى در جبل النور در غار حرا به رسول اللّه (ص )آشكار شد, حضرت از ب_الاى كوه پايين آمدند, حالت هايى كه به او دست داده بود وسخنانى كه مى شنيد نمى دانست چه ك_س_ى ب_ا او سخن مى گويد و حالت خود را تشخيص نمى داد, وقتى به خانه بازگشت همسرش خ_ديجه , حال مضطرب و

لرزان او را مشاهده كرد و از خصوصيات او پرسيد در نهايت نه حضرت و ن_ه خديجه نتوانستند موقعيت پيامبر را تشخيص دهند! و چون ورقة بن نوفل يك عالم مسيحى و پ_س_ر ع_م_وى خ_دي_ج_ه ب_ود,ب_ه پيش او رفته و شرح حال حضرت را باز گو نمودند ورقة هم از وي_ژگ_ى ه_اى او ج_وي_ا ش_د ك_ه اگ_راي_ن چ_ن_ين باشد القا شيطانى , اگر آن چنان باشد نبوت رح_م_ان_ى اس_ت آن_گ_اه وق_ت_ى ق_راين و شواهدى كه ورقه گفته بود به عنوان نشانه هاى نبوت دررسول اللّه (ص )مشاهده شد, مطمئن شدند كه به مقام رسالت مبعوث شده است !! ((39)) .

افسانه غرانيق

م_ش_اب_ه اي_ن داس_تان ,افسانه غرانيق است كه رسول اللّه (ص ) از اين كه وحى الهى بين او واقرباى كافرش جدايى افكنده بود ناراحت بود! و اميدوار بود كه آيه اى نازل شودموجب التيام و همدلى با اق_وام او گردد در هنگامى كه سوره نجم نازل مى شد و حضرت آن را تلاوت مى نمود به اين آيه ها كه رسيد (افرايتم اللات والعزى ومناة الثالثة والاخرى ), ((اى مشركان آيا دو بت بزرگ لات و عزى را ديديد, آيا سومين بت ,منات را ديديد)). شيطان به صورت حيوانى سفيد بر او ظاهر شد و اين جمله را اضافه كرد:(تلك الغرانيق العلى وان شفاعتهن لترجى ), ((اينها سفيد پوشان بلند مرتبه هستند كه اميدشفاعت آنها مى رود)). ح_ض_رت هم اين جمله ها را قرائت كرد آنگاه سوره را ادامه دادند! مسلمانان و نيزمشركان مكه از اي_ن م_وضع گيرى خوشحال شده و سجده كردند! ((40)) باور نمودن اين افسانه ها در مورد وحى ن_اش_ى از عدم

آگاهى به ويژگى هاى وحى و رسالت است كه پيامبر در عرصه نبوت شك مى كند كه پيامبر شده يا نه آنگاه به تاييد يك عالم نصرانى مطمئن مى شود كه پيامبر شده است ! و يا پيامبر القاات شيطان را از الهامات رحمان تشخيص نمى دهد در لابلاى آيه هاقرآن آيه هاشيطانى را قرائت مى كند! افسانه بودن اين داستانها آشكار است و هيچ مسلمانى با شناختى كه از نبوت و مقام وحى دارد ب_ه اي_ن اف_س_ان_ه ها توجه ندارد گرچه اينها بهانه دست مستشرفان معاند و بهانه جويى قرار م_ى ده_دو ب_اع_ث خ_ورده گيرى به اسلام و رسول اللّه (ص ) مى گردد براى زدودن اين تهمت , ب_رع_ل_م_اى اه_ل س_ن_ت اس_ت ك_ه اي_ن اف_س_انه ها را از باورهاى خويش تطهير كنند و بهانه به دس_ت دش_م_نان اسلام و قرآن ندهند عرصه وحى عرصه ترديد بردار نيست تا كسى در مقام نبوت خ_ودش شك كند يا القاات را با وحى به اشتباه بگيرد آنجا آشكارى و آگاهى محض است هيچ چيز ب_ه چ_ي_ز ديگر مشتبه نمى شود راه هاى دريافت وحى بسيار مطمئن است كه هيچ گونه راه نفوذ شيطان و يا بروز نسيان و اشتباه در آن راه ندارد.

راه هاى دريافت وحى

چ_گ_ون_گ_ى دريافت وحى را در يك تقسيم كلى مى توان به دو قسم با واسطه و بى واسطه تقسيم نمود, كه هر دو راه مطمئن و بدون نفوذ شيطان و نسيان و امثال اين كاستى ها مى باشد اين دو راه را مورد بررسى قرار مى دهيم .

الف :وحى لدنى

ق_سم اول كه وحى بى واسطه است آن معارف است كه پيامبر به طور

مستقيم بدون وساطت هيچ موجود ديگر حتى جبرئيل و فرشته وحى از جانب خداى سبحان دريافت مى كند كه به اين ((وحى ل_دن_ى )) گ_ف_ته مى شود كه آموزه الهى از نزد خداى سبحان است (وانك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )((41)), ((تو قرآن را از نزد خداى حكيم و عليم دريافت مى كنى )). در گرفتن اين وحى هيچ چيز واسطه نيست بلكه عروج و صعود و قرب معنوى پيامبربه آن مرحله ق_اب ق_وس_ين , به آن مرحله اى كه حتى فرشته وحى را ياراى همراهى نبود,شرط است تا وحى را م_ستقيم دريافت نمايد, حال اين گونه وحى آيا تنها معارف عميق الهى و مفاهيم قرآن است يا در م_رح_له الفاظ هم چنين شيوه تحقق دارد اين بحث ديگرى است آنچه مسلم است رسول اللّه (ص ) وحى لدنى اين چنين داشته است .

ب : وحى با واسطه

قسم دوم , وحيى است كه توسط جبرئيل يا موجود ديگرى بر پيامبر تجلى پيدامى كند و پيامبر صدا را ك_ه ق_رآن ت_لاوت مى كند از فرشته يا درخت و يا شئ ديگرمى شنود:(نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين )((42)), ((فرود آورد به قلب تو آن را روح الامين تا اين كه تو مردم را از عقاب الهى بيمناك كنى )). اي_ن نوع وحى , وحى با واسطه است حال واسطه ممكن است فرشته باشد يا درخت ياشئ ديگر كه به اين ويژگى ها آيه اشاره دارد:. (وم_ا ك_ان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا او من ورا حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشا انه على ح_ك_ي_م )((43)), ((خدا با بشر

سخن نمى گويد مگر از سه راه , وحى (وحى لدنى ) يا از پشت پرده (م_ان_ن_د درخ_ت كه وحى از طريق آن بر موسى (ع )متجلى شده )((44)) و يا با فرستادن رسول و فرشته وحى )). ه_ر دو ط_ري_ق ب_ه نوعى مطمئن است كه به هيچ وجه انحراف در آنها راه ندارد و وحى را سالم از خ_داى س_ب_حان گرفته و حفظ كرده و سالم به گوش مردم ابلاغ مى كند:(عالم الغيب فلايظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه ومن خلفه رصداليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم )((45)), ((خداى سبحان عالم به غيب است وبر غيب خويش كسى را آگاه نمى كند م_گ_ر ك_سانى كه مورد پسند و رضايت او باشند ازپيامبر آنگاه وقتى او را ( پيامبر را ) از غيب آگاه م_ى ك_ن_د در اط_راف او نگهبانانى قرارمى دهد تا بداند كه پيامبران وحى را سالم به گوش مردم رسانده اند)).

وح_ى ب_ا ح_ف_ظ حراست نگهبانان الهى صيانت دارد, هم در مرحله گرفتن هم در مرحله حفظ و ن_گ_ه دارى و ه_م در مرحله ابلاغ به مردم وقتى به گوش مردم رسيد آنگاه , حجت خدا تمام شده اگر خطا و اشتباهى صورت بگيرد از ناحيه مردم است .

گذرى به آنچه گذشت

درب_اره وح_ى م_طالبى چون مفهوم وحى , كاربرد قرآنى وحى , همگون بودن وحى انبيا و حقيقت وحى , ويژگى هاى مهم وحى كه تعليم فرادانش بشرى و مصونيت از هرگونه خطا و ترديد دارد و ت_ح_ل_ي_ل صحيح وحى از زبان وحى طرح شد و نيز به تحليل هاى غلط تدبير عقلانى و يا مكاشفه ع_رفانى

و يا اندوخته هاى دانش انسانى اشاره شد كه اين برداشتها همه خلاف آيه هاقرآن و بدور از م_ع_ارف اسلامى است و همه اينها ناسازگار بازبان و تحليل قرآن مى باشد و در بين سخن به اين ن_كته اشاره شد كه پيامبر در نبوت خودو وحى آسمانى ترديد نمى كند و در تشخيص وحى نياز به تاييد ديگرى ندارد و نيزشيطان راه نفوذ بر انبيا ندارد و هيچ گونه القاات شيطانى در عرصه وحى وج_ود ن_دارد تابا وحى اشتباه گرفته شود و افسانه هايى كه در اين رابطه داستان شده همگى بى پ_اي_ه ه_س_ت_ن_دك_ه ب_اي_د از م_عارف زلال و انديشه هاى برهانى وحى و اسلام زدوده شوند و در پايان راه هاى دريافت وحى اشاره شد و اين نكته نيز توجه داده شد كه وحى در سه مرحله ,گرفتن و ن_گه دارى و ابلاغ مصون از تغيير و نسيان است تا سالم به گوش مردم برسد واتمام حجت شكل ب_گ_ي_رد ب_ه گمان اين كه اين مقدار از بحث وحى كه ارتباط با علوم قرآنى دارد,و فضاى روشن و ديدگاه صحيحى در اين راستا درافق فكرى خواننده بازنموده باشد, اين بخش را پايان مى بريم .

نزول وحى

توضيحات

ن_زول وح_ى ,زمينه وحى فراگير,آغاز رسالت رسول اللّه (ص ),اولين آيات نازل شده ,آخرين سوره ن_ازل ش_ده ,ن_ام گ_ذارى س_وره ها,فضاى مكه , فضاى مدينه , اسباب نزول ,شان نزول اختصاصى , س_وره هاى مكى و مدنى ترتيب سوره ها, معناى آيه توقيفى بودن آيه ها, فايده شناخت آيه ها, آخرين آيه ,از جمله بحث هاى اين بخش مى باشد.

معناى نزول

نزول به معناى فرودآمدن چيزى از بلندى مى باشد وقتى چيزى جابجا شود و از بالابه پايين بيايد , مى گويند فرود آمد و نازل شد ((46)) . ن_زول ب_ه دو ش_گ_ل ت_ح_قق دارد : گاهى جسمى از بلندى فرود مى آيد مانند باران ازابرها نازل م_ى شود كه يك جسم جابجا شده و تغيير مكان داده است در اين نوع از نزول كه در اجسام تحقق دارد, ب_ه ص_ورت (( ت_ج_افى )) است يعنى وقتى آن جسم به پايين فرودمى آيد ديگر در جاى اول نخواهد بود و نوع ديگرى از نزول شكل مى گيرد كه در عين حال كه در مرحله بالا تحقق دارد به پايين هم نزول مى كند كه به اين نوع نزول ((تجلى ))گفته مى شود كه اين نوع نزول در مجردات ت_ح_قق دارد در وحى نزول به شكل دوم يعنى تجلى است ,با اين كه حقايق قرآن در مرحله خودش ت_حقق دارد به صورت لفظ در آمده بر پيامبر متجلى مى شود قرآن يك مرحله از وجود دارد كه در نزد خداى سبحان است :(وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((47)), ((قرآن در ام الكتاب در نزد ماست كه بلندمرتبه و حكيم است )). ق_رآن ن_ازل م_ى شود

يعنى از آن مرحله تنزل نموده به صورت لفظ عربى در مى آيد تادر فكر رس همگان در آيد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((48)), ((ما قرآن را به صورت لفظ عربى نازل كرديم تا شايد شما در آن تعقل كنيد)). به نوعى كه رسول اللّه (ص ) صداى تلفظ قرآن را مى شنود و بر مردم ابلاغ مى كند.

زمينه وحى فراگير

ن_ي_ازه_ميشگى انسان به معارف قدسى و فرادانش بشرى سبب نزول وحى بر انسان است طبيعت گ_راي_ش ان_سان به زندگى خاكى و دنياگرايى وى همواره سعادت او را كه توجه به مبدا و معاد اس_ت , ت_هديد مى كند و براى رهايى ازاين خطر همزمان با زندگى فردى انسان وحى بر او ارزانى ش_ده اس_ت :(ق_ل_ن_ا اه_بطوا منها فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم ي_حزنون )((49)), ((از آن بهشت فرود آييد آنگاه كه رهنمود من بر شما ارزانى شد هر آن كه آن را پذيرفت در دنيا و آخرت بيمناك ومحزون نخواهد بود)). آم_وزه ه_اى ال_ه_ى با زندگى فردى شروع شده و بدون وقفه ادامه داشته است :(ولقدوصلنا لهم ال_ق_ول ل_علهم يتذكرون )((50)), ((سخن وحى را به هم پيوسته ارزانى آنان نموديم تا شايد متنبه شوند)). (ثم ارسلنا رسلنا تترا)((51)), ((پيامبران خود را پشت سر هم فرستاديم )). و چون نيازهاى انسان متفاوت بوده , وحى نيز به تناسب تفاوت ها, تكامل و توسعه يافته به خصوص در زندگى اجتماعى بشر اين امر بهتر آشكار است كه به فراخور نيازها,وحى كه خود عامل توسعه و ت_ك_ام_ل اس_ت ن_يز رشد نموده است روند تكامل و توسعه جامعه بشرى به مرحله اى

مى رسد كه پ_ذيراى وحى فراگير مى شود يعنى در اثر رشدزندگى اجتماعى و متمدن و بالنده شدن افكار و انديشه ها نيازهاى او نيز توسعه يافته وزمينه براى يك برنامه شامل و كامل فراهم مى شود به ديگر سخن , زندگى اجتماعى توسعه يافته در زمينه هاى گوناگون و رشد عقلانى و اجتماعى و ايجاد رواب_ط تنگاتنگ اجتماعى كه از پيچيدگى روز افزون نيز برخوردار است رشد استعدادهاى پنهان نيازها راروز افزون , فزونى بخشيده است , تا مرحله اى كه جامعه پذيراى وحى كامل و دين فراگير ش_د بنابر اين ارزانى شدن وحى كامل به لحاظ زمينه سازى جامعه مى باشد رشدجامعه نياز جامع فراهم مى كند و وحى جامع و فراگير پاسخ دهنده اين نياز است . نتيجه اين كه گر چه در هنگام نزول وحى فراگير و بعثت جهانى رسول اللّه (ص ) جامعه بشرى به ان_واع ن_اه_ن_جارى اعتقادى و اجتماعى دچار بود, كه خود وحى ازآن به جاهليت ياد مى كند:(ولا ت_ب_رج_ن ت_برج الجاهلية الاولى )((52)), ((همانند ظاهر شدن جاهليت ابتدايى در ملا عام ظاهر نشويد)). و ن_يز جامعه را در خطر سقوط معرفى مى كند:(وكنتم على شفا حفرة من النار)((53)),((شما بر لبه پرتگاه گودالى از آتش قرار داشتيد)). ل_ي_كن جهل و آلودگى سبب وحى جهانى نيست , اگر چنين بود انسان بدوى بيشتردرگير اين مسائل بود, بايد وحى فراگير ارزانى وى مى شد آنچه سبب ارزانى شدن وحى فراگير است , توسعه اج_ت_ماعى و نياز روز افزون جامعه به وحى كامل مى باشد ودين كامل اگر چه از يك نقطه مانند حجاز آغاز مى شود, ليكن مخاطب آن تنها

مردم حجاز نيستند مخاطب , همه انسانها و پيام فراگير ه_مگان است بر اين اساس جو بعثت جهانى رسول اللّه (ص ) را نبايد در محدوده عربستان جستجو نمود بلكه در افقى فراترزمينه هاى جهانى آن را بايد چشم اندازى نمود.

اولين آيه ها

در اي_ن ك_ه ك_دام آي_ه ه_ااب_ت_دا بر رسول اللّه (ص ) نازل شده اند, ديدگاه هاى گوناگون ازسوى پژوهش گران شيعه و سنى وجود دارد.

ال_ف دي_دگ_اه ن_خ_ست اين است كه آغاز رسالت رسول اللّه (ص ) با نزول پنج آيه اول سوره علق م_ى ب_اش_د ه_نگامى كه حضرت در غار حرا در جبل النور در حال مناجات بودند فرشته وحى بر او متمثل شده خطاب به حضرت نموده كه بخوان :. (بسم اللّه الرحمن الرحيم اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقراوربك الاكرم الذى علم بالقلم ع_لم الانسان ما لم يعلم ). براى اثبات اين گونه ادعاها برهان عقلى وجود ندارد, تنها به نقل روايات و تاريخ مى توان اطمينان نمود چندين شاهد روايى اين ديدگاه را تاييد مى كند افزون بر اين كه ديدگاه مشهور نيز مى باشد و ب_ه ل_ح_اظ اي_ن ك_ه ش_واهد نقلى ديگر را مى توان به گونه اى با اين ديدگاه سازگار نمود, اين ديدگاه بهترين مى باشد. ((ع_ن ال_رض_ا(ع ) : س_م_عت ابى يحدث عن ابيه (ع ) اول سورة نزلت (بسم اللّه الرحمن الرحيم اقرا ب_اس_م رب_ك ال_ذى خ_ل_ق ) وآخ_ر س_ورة ن_زل_ت (اذا ج_ا ن_ص_ر اللّه )((54)),((ام_ام رض_ا (ع )__رب ,ازپ_درم ش_نيدم كه مى فرمود:اولين سوره اى كه نازل شد, (بسم اللّه الرحمن الرحيم اقرا باسم ربك الذى خلق ) و آخرين سوره

, (اذا جا نصر اللّه ) مى باشد. ((ع_ن اب_ى ع_ب_د اللّه (ع ) اول مانزل على رسول اللّه (ص ) (بسم اللّه الرحمن الرحيم اقراباسم ربك ال_ذى خ_لق ) وآخره (اذا جا نصر اللّه )((55)) اين روايت از امام صادق (ع ) نقل شده است و مضمون آن همان روايت قبلى است . (( ع_ن اب_ى ج_عفر(ع ) انه كانت اول سورة نزلت (اقرا باسم ربك الذى خلق )((56))((امام باقر(ع ) مى فرمايد:اولين سوره اى كه نازل شده (اقراباسم ربك الذى خلق ) است )). ((ع_ن الباقر(ع ) نزل جبرئيل على محمد(ص ) فقال يا محمد, اقرا قال وما اقرا, قال (اقرا باسم ربك ال_ذى خ_ل_ق خ_ل_ق الان_س_ان م_ن ع_لق اقرا وربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم ي_ع_لم )((57)), ((امام باقر (ع ) نقل مى كنند , جبرئيل (ع ) برمحمد(ص ) نازل شد و گفت بخوان گفت چه بخوانم , گفت بخوان (اقرا باسم ربك ). روايت ديگر از طريق اهل سنت از عايشه نقل شده :قالت اول ما يرى به الرسول الرؤيا الصالحه فجائه ال_ملك فقال (اقرا باسم ربك الذى خلق علم الانسان ما لم يعلم )((58)), ((اولين مرتبه كه رسول اللّه (ص ) ف_رش_ته را خواب ديد به او گفت بخوان ,(اقرا باسم ربك الذى خلق ) تا آيه پنجم روايات ديگرى به همين مضمون ازطريق اهل سنت از صحيح بخارى و نيز مستدرك حاكم نقل شده است ((59)). سيوطى هم مى گويد در اين كه اولين آيه هانازل شده كدامند ,اختلاف است ليكن ديدگاه صحيح اين است كه (( اقرا باسم ربك الذى خلق )) اولين آيه

هاهستند ((60)) گرچه تعبير برخى روايات س_وره ع_ل_ق اس_ت ليكن با توجه به شواهد ديگر روايايى و تاريخى منظور همان پنج آيه اول سوره مى باشد.

ب ديدگاه دوم اين كه سوره مدثر اولين قسمت قرآن است كه نازل شده است ازجابر بن عبد اللّه انصارى نقل شده كه از وى پرسيدند:((اى القرآن انزل ؟

قال :(المدثر)((61)), ((كدام قسمت قرآن نازل شده است ؟

گفت :(مدثر). ك_ه م_م_ك_ن است اشتباه از جابر باشد و يا بهتر است گفته شود منظور وى بعد از وقفه اى كه در ن_زول وح_ى پ_ديد آمده مى باشد , چون مدتى وحى متوقف شد آنگاه در شروع مجدد اولين سوره مدثر نازل شده باشد. ج : دي_دگاه سوم كه برخى تمايل دارند آن را بپذيرند اين است كه اولين سوره حمدبوده است كه ف_ات_ح_ة ال_ك_ت_اب ناميده شده است بر اساس روايت شرحبيل حضرت اول نداى وحى را شنيد كه م_ى گ_ف_ت :((ي_ا م_ح_م_د, ق_ل (ب_سم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه رب العالمين حتى بلغ ولا الضالين )((62)) اولين نداى وحى به حضرت گفت : سوره حمد راتا ولا الضالين بخوان . نكته اى اين ديدگاه را ممكن است تاييد كند و آن اين كه رسول اللّه (ص ) و همراهان از آغاز بعثت نماز مى خواندند و در اسلام نماز بدون فاتحة الكتاب , يعنى سوره حمدتشريع نشده است , بنابر اين اول_ي_ن س_وره ه_مين سوره مى باشد و روايات (( لا صلوة الا ان يقرها))((63)), ((نماز نيست مگر اي_ن كه سوره حمد قرائت شود)) هم تاييد مى كند افزون بر اين در روايات سوره حمدفاتحة الكتاب ناميده شده است , يعنى اولين

سوره كتاب مانند: ((من قرا فاتحة الكتاب اعطاه اللّه بعدد كل آية من ال_سما ثواب تلاوتها))((64)),((كسيكه فاتحة الكتاب را قرائت كند خداى سبحان ثواب تلاوت هر آيه اى كه از آسمان نازل شده است را به او خواهد داد)). و م_ع_ل_وم اس_ت در ابتداى بعثت كه قرآن تدوين نشده بود تا سوره حمد در اول آن قرار گيرد و ف_ات_ح_ة ال_كتاب ناميده شود اين كه اين سوره فاتحة الكتاب ناميده مى شود به اين جهت است كه اولين سوره اى است كه نازل شده است , يعنى آغاز كتاب است درنزول نه در نوشتار. از اي_ن مطالب مى توان پاسخ داد زيرا اين كه روايت مى فرمايد اولين سوره فاتحة الكتاب است بدين اع_تبار است كه اولين سوره اى كه كامل نازل شده فاتحة الكتاب است نه اين كه اولين آيه هامنظور ب_اش_د ك_ه از اين جهت با ديدگاه اول ناسازگار نيست و فاتحة الكتاب ناميده شدن اين سوره به لحاظ همين جهت است كه اولين سوره كامل كه شروع كتاب با آن است اين سوره است . واي_ن ك_ه گ_ف_ته شد از آغاز نماز خوانده مى شده است ,و در اسلام نماز بدون فاتحة الكتاب سراغ ن_داري_م , اولا اگر از اوائل بعثت و لو بعد ازنزول چند سوره هم نمازتشريع شده باشد صحيح است گفته شود نماز از آغاز بعثت است و فاتحة الكتاب پنجمين سوره است كه نازل شده است افزون بر اي_ن ازكجا از اول بعثت نماز اسلام به همين صورت بوده است , چه بسا با اذكار ديگر باشد و رسول اللّه (ص ) قبل از بعثت هم نماز مى

خوانده همان نمازى كه در دين ابراهيم خليل مشروع بوده است , چ_ه بسا ابتداى بعثت همان نمازرا مى خوانده و روايت ((لا صلوة الا بقرائتها)) هم زمان صدورش ب_ع_د از ن_زول سوره حمد بوده است دليل نمى شود كه سوره حمد اول نازل شده باشد اگر سوره ح_م_د پ_ن_ج_م ه_م ب_اشد روايت مى تواند بگويد (( لاصلوة الا بقرائتها)) در هر صورت با توجه به اي_ن ك_ه م_ى ت_وان شواهد رواياتى را با ديدگاه اول سازگار نمود, بهترين ديدگاه همان است كه پنج آيه اول سوره علق ابتدا نازل شده اند.

آغاز بعثت

توضيحات

ه_م_ان گ_ونه كه در مورد اولين آيه هانازل شده ديدگاه هاى گوناگون وجود دارد,درباره آغاز ب_ع_ث_ت رسول اللّه (ص ) نيز اختلاف است معروف در اعتقاد شيعه كه برخى شواهد روايى نيز آن را تاييد مى كند اين است كه آغاز بعثت رسول اللّه (ص ) در روزبيست و هفتم ماه رجب چهل سال بعد از عام الفيل بوده است حتى در روايات براى اين روز به همين اعتبار احكام خاصى بيان شده است :. (( ع_ن ال_ص_ادق (ع ) فى اليوم السابع والعشرون من رجب نزلت النبوة على رسول اللّه (ص ) لا تدع ص_ي_ام ي_وم السبع وعشرين فانه يوم الذى نزلت فيه النبوة على محمد(ص ))) ((65)) )), ((از روزه ب_ي_س_ت ه_فتم رجب غافل مباش كه اين روز روزى است كه رسالت بر رسول اللّه (ص ) نازل شده است )). (( ع_ن ال_رضا(ع ) بعث اللّه عز وجل , محمدا رحمة للعالمين فى سبع وعشرين من رجب فمن صام ذال_ك ال_ي_وم ك_تب اللّه له صيام ستين شهرا))((66)), ((از امام رضا(ع

) نقل شده است كه خداى سبحان محمد (ص ) را به عنوان رحمت براى همه انسان ها در روز بيست هفتم ماه رجب به رسالت م_ب_ع_وث ك_رد ه_ر ك_س اي_ن روز را روزه بدارد خداى سبحان ثواب شصت ماه روزه را بر او عطا مى كند)). ب_رخ_ى رواي_ات اه_ل س_ن_ت ن_يز همين ديدگاه را تاييد مى كند از ابو هريره :((من صام يوم سبع وع_ش_رين من رجب كتب اللّه تعالى صيام ستين شهرا وهو اليوم الذى نزل فيه جبرئيل على النبئ (ص ) ))((67)), ((هركس روز بيست و هفتم ماه رجب را روزه بگيردثواب شصت ماه روزه دارد در اين روز جبرئيل بر پيامبر (ص ) نازل شده است )). از س_ل_مان فارسى (ره ) نيز نقل مى كنند:((فى رجب يوم وليلة وهو لثلاث بقين من رجب فيه بعث اللّه محمدا (ص ) ))((68)), ((در ماه رجب شب و روزى است كه سه روز به آخر ماه مانده كه در آن روزخداى سبحان محمد را به رسالت مبعوث نموده است )). دي_دگ_اه دوم ك_ه ي_عقوبى آن را انتخاب مى كند اين كه آغاز بعثت رسول اللّه (ص )دوازدهم ربيع الاول مى باشد كه بر اين ديدگاه دليل ذكر نشده است تنها نقل تاريخ يعقوبى است ((69)) . ديدگاه سوم كه معروف در اعتقاد اهل سنت است و شواهد قرآنى را بر آن تطبيق مى كنند اين كه آغ_از ب_عثت رسول اللّه (ص ) بيست چهارم و يا بيست و هشتم ماه رمضان است دليل اين ديدگاه را آيه هاقرآن كه دلالت مى كنند قرآن در ماه رمضان نازل شده است قرار داده اند, مانند:(شهررمضان

الذى انزل فيه القرآن )((70)), ((ماه رمضان ماهى است كه در آن قرآن نازل شده است )). س_ؤالات_ى در پيرامون اين استدلال مطرح است كه اگر آن سؤال ها بى جواب بماند ,اين ديدگاه قابل دفاع نخواهد بود آنگاه بهترين ديدگاه همان ديدگاه اول است كه آغازبعثت , بيست و هفتم ماه رجب مى باشد.

نزول قرآن در ماه رمضان

آي_ه ه_اقرآن به خوبى دلالت دارند كه قرآن در ماه رمضان نازل شده است , برخى آيه هادلالت دارد ق_رآن در ماه رمضان نازل شده است :(شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن ) ((71)) برخى آيه هازمان اي_ن ن_زول را تعيين مى كند كه در شب بوده است :(اناانزلناه فى ليلة مباركة )((72)), ((ما قرآن را در شب مباركى نازل كرديم )). آن_گاه سوره قدر آن شب را مشخص مى كند كه شب قدر است :(انا انزلناه فى ليلة القدر) از مجموع آيه هااستفاده مى شود كه قرآن در ماه رمضان نازل شده است لذا باديدگاه اول ناسازگار است كه مى گفت شروع نزول قرآن در ماه رجب بوده است . پ_ذي_رش اي_ن دي_دگاه سؤال هايى را سبز مى كند كه بايد از آنها پاسخ داد ابتدا اين كه مفهوم اين آيه هااين است كه تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است و به همين لحاظستايش ماه رمضان به ح_ساب مى آيند و اين نكته با موضوع مسلم و ضرورى در نزد تمام مسلمانان ناسازگار است , زيرا اي_ن ن_ك_ته يقينى است كه قرآن در طول بيست و سه سال رسالت رسول اللّه (ص ) نازل شده است اف_زون ب_ر اي_ن , اي_ن دي_دگاه با آياتى دلالت دارندقرآن يك

مرتبه نازل نشده است بلكه نزول آن تدريجى بوده است , ناسازگار مى باشداصولا يكى از اعتراض هاى مخالفان قرآن همين بود كه چرا ق_رآن ي_ك_جا بر رسول اللّه (ص ) نازل نمى شود:(لولا نزل اليه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبت به ف_ؤادك ورتلناه ترتيلا) چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى شود, ليكن اين بهانه اى بيش نيست به تدريج ن_ازل كرديم تا قلب تو را تثبيت كنيم و با ترتيل بر تو خوانديم اينها برخى سؤالهاى اساسى است كه بايد به آنها پاسخ داده شود. بيشتر اهل سنت و برخى از علما شيعه مانند شيخ مفيد, سيد مرتضى , ابن شهر آشوب از اين سؤال پ_اس_خ م_ى ده_ند كه منظور از نزول قرآن در ماه رمضان نزول تمام قرآن نيست بلكه منظور آغاز ن_زول اس_ت كه در ماه رمضان بوده است زيرا نسبت هر حادثه اى را مى توان به زمان شروع آن داد ((73)) فرضا ساختمانى كه پنج سال طول مى كشدتا احداث شود مى توان گفت اين ساختمان در فلان سال يعنى سال شروع ساختمان ساخته شده است . ليكن اين پاسخ صحيح نمى باشد زيرا نسبت نزول قرآن به ماه رمضان در صورتى صحيح خواهد بود كه يا تمام قرآن و يا حداقل معظم يعنى اكثر سوره هاى آن در ماه رمضان نازل شده باشد در همان م_ث_ال س_اخ_ت_مان در صورتى مى توان احداث ساختمان رابه سال شروع آن نسبت داد كه بيشتر ك_ارهاى آن انجام گرفته باشد و الا اگر ساختمانى درسالى كه شروع مى شود تنها كلنگ آن زده ش_ده ب_اشد يا مثلا پى ريزى شده باشد و

آنگاه اتمام آن ده سال طول كشيده باشد نمى گويند اين س_اخ_ت_م_ان در ف_لان سال ( سال شروع )ساخته شده است با نزول اندكى از قرآن در ماه رمضان نمى توان گفت قرآن در ماه رمضان نازل شده است . برخى با توجه به مخدوش بودن جواب قبلى جواب ديگر داده اند و آن اين كه ((واژه قرآن )) جنس است و منظور از قرآن در آيه نزول مقدارى از قرآن است يعنى جنس قرآن و اگر حتى يك آيه هم ن_ازل ش_ده باشد صحيح است گفته شود در ماه رمضان قرآن نازل شده است , زيرا اسم جنس به يك مصداق هم اطلاق مى شود مانند اين كه اگر يك قطره آب در داخل ظرفى باشد صحيح است گفته شود آب داخل ظرف است همان طوركه به درياى آب هم گفته مى شود آب در درياست و اي_ن ت_عبير مجاز هم نيست بلكه يك كار برد حقيقى است اگر اندكى از قرآن در ماه رمضان نازل ش_ده ب_اش_د صحيح است گفته شود قرآن در ماه رمضان نازل شده است آنگاه با ديدگاه اول كه مى گويد آغاز رسالت در ماه رجب است , نيز سازگار خواهد بود , زيرا بنابر اين ديدگاه ,اكثر قرآن بعد از ماه رمضان و اندكى از آن قبل از ماه رمضان و مقدارى هم در ماه رمضان نازل شده است . اي_ن ج_واب ه_م از جهت ديگر مخدوش است , زيرا گرچه اين سخن از لحاظ كاربردواژگانى بى اش_كال است , ليكن با لحن آيه هاياد شده سازگار نيست زيرا لحن و سياق آيه هاستايش ماه رمضان است و

بزرگ ترين فضيلت ماه رمضان را به اين مى داند كه قرآن در آن نازل شده است اگر منظور ان_دك_ى از ق_رآن ب_اش_د چ_ه ف_رقى با ساير ماه ها پيدامى كند و چه فضيلتى به حساب ماه رمضان مى شود كه بر ديگر ماه ها شرافت دارد كه قرآن در آن نازل شده است در حالى كه در برخى از ماه ها چندين برابر ماه رمضان قرآن نازل شده باشد. در اي_ن زم_ي_ن_ه ج_واب سومى مطرح است كه برخى از اهل سنت و نيز علماى بزرگ شيعه مانند صدوق ((74)) (قدس سره ) آن را پذيرفته اند كه منظور از نزول قرآن نزول آن به صورت آيه و سوره ن_م_ى ب_اش_د ك_ه ب_ه م_ردم ابلاغ شود بلكه منظور نزول آن بر قلب رسول اللّه (ص ) است يا بر بيت المعمور يا بيت العزه يا آسمان دنيا مى باشد اين ديدگاه بر گرفته از برخى شواهد تاريخى و روايى اس_ت م_انند جملاتى كه از ابن عباس نقل شده است كه ((شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن , قال اب_ن ع_باس فى رمضان وفى ليلة القدر وفى ليلة مباركة جملة واحدة ثم انزل بعد ذلك فى مواقع ال_نجوم ((75)) )) عن ابن عباس :((نزل القرآن جملة واحدة لاربعة وعشرين من رمضان فوضع فى ب_ي_ت العزة فى السما الدنيا))((76)) صدوق نيز از امام صادق (ع ) نقل مى كند:((نزل القرآن جملة واح_دة ال_ى ب_يت المعمور ثم نزل فى طول عشرين سنة ))((77)), ((قرآن يك جا بر بيت المعمور نازل شده است آنگاه در طول بيت سال بر پيامبر نازل شده است )). اي_ن ش_واه_د ت_اريخى كه روايت

معتبر نيستند سخنان ابن عباس ,حكايت شده است اما روايتى كه صدوق (ره ) نقل مى كند اگر معتبر هم باشد با سياق و سخن آيه ها هماهنگ نيست زيرا همين آيه ق_رآن را ه_ادى و ره_نمود براى مردم معرفى مى كند, اگر منظورنزول آن بر بيت المعمور باشد چ_گ_ون_ه قرآنى كه در بيت المعمور است رهنمود مردم كره زمين است بنابر اين هيچ كدام از اين ج_واب ه_اى اشكال نيست و راهى اين محققين پيموده اند قابل پيروى نيست ديدگاه ديگر برخى ع_ل_م_اى شيعه مانند فيض كاشانى ((78)) و ابوعبداللّه زنجانى ((79)) ابراز نموده اند كه منظور از نزول قرآن در ماه رمضان فرود آمدن الفاظ قرآن نيست بلكه منظور حقايق و مفاهيم آن است و نيز م_راد ف_رودآم_دن ق_رآن ب_ر ق_ل_ب رس_ول اللّه (ص ) مى باشد كه در روايات تعبير به بيت المعمور ن_موده است اين سخن صرف نظر از تحليلى كه درباره روايت بيان مى كند سخن متينى مى باشدو م_ى توان گفت ديدگاه صحيح است ليكن اين كه كسى بگويد منظور از بيت المعمورقلب رسول اللّه (ص ) مى باشد بى دليل است توضيح همين ديدگاه در بخش بعدى آمده است .

نزول دفعى , نزول تدريجى

دي_دگ_اهى كه با شواهد قرآنى همراه است اين كه منظور از فرود آمدن قرآن در ماه رمضان نزول ي_ك جاى آن است كه مفاهيم و حقايق قرآن بر قلب رسول اللّه (ص ) فرودآمده است اما مفاهيم در غ_ال_ب ال_ف_اظ عربى در مدت بعثت رسول اللّه (ص ) شكل گرفته است اين ديدگاه را كه الميزان ط_رح مى كند در واقع همان ديدگاه فيض كاشانى است بااين تفاوت

كه روايت را شاهد ادعا قرار ن_مى دهد تا آن اشكال متوجه شود كه به چه دليل منظور از بيت المعمور قلب پيامبر است بلكه بر دي_دگ_اه خود شواهد قرآنى بيان مى كند ازجمله اين كه فرق است بين انزال و تنزيل , انزال نزول دف_عى و يك مرتبه فرود آمدن چيزرا مى گويند و تنزيل نزول تدريجى چيز را مى گويند قرآن در م_ورد ن_زول ق_رآن در م_اه رم_ض_ان تعبير به انزال نموده است كه همان نزول دفعى است معلوم م_ى ش_ود ق_رآن يك مرحله اى دارد كه مرحله مفاهيم و حقايق آن است كه در آنجا لفظ و آيه آيه و س_وره س_وره ن_يست مقام جمع و وحدت است كه مقام احكام است يك مرحله فصل فصل وقطعه قطعه دارد كه مقام تفصيل قرآن است :(كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) ((80)) م_رح_ل_ه اح_كام همان مرحله جمع و حقايق قرآن است كه يكجا برقلب رسول اللّه (ص ) نازل شده اس_ت م_رحله تفصيل قرآن همان به صورت الفاظ آيه وسوره آمدن قرآن است , مى باشد:(انا جعلنا قرآنا عربيا)((81)), ((ما قرآن را به صورت لفظ عربى در آورديم )). دي_گ_ر اين كه آيه هاقرآن اين نكته را تاييد مى كند كه گاهى رسول اللّه (ص ) عجله درقرائت قرآن داشتند مى خواستند قبل از تنظيم الفاظ از سوى خداى سبحان قرائت كنندمعلوم مى شود مفاهيم و معانى در نزد حضرت بوده هنوز در غالب الفاظ در نيامده بوده است كه حضرت قادر بوده عجله در ق_رائت ك_ن_ن_د:(لا تحرك به لسانك لتعجل به )((82)),((زبان خود را به قرآن با عجله حركت

نده )). (ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه )((83)), ((قبل از اتمام وحى قرآن عجله در قرآن نكن )). ب_ه اي_ن ديدگاه كمترين اشكال متوجه است و مى تواند آن را پذيرفت , زيرا با شواهدقرآنى همراه است و روايت را هم توجيه ننموده است و با ديدگاهى كه مى گفت شروع بعثت در ماه رجب است س_ازگ_ار اس_ت و با رهنمود بودن قرآن نيز هم خوانى دارد يعنى مى توان گفت قرانى كه بر قلب رس_ول اللّه (ص ) ن_ازل ش_ده اس_ت ه_دى للناس است هم اكنون رهنمود مردم مى باشد زيرا وقتى حقايق قرآن نازل شده باشد, كه حقيقت رهنمودقرآن به همان حقايق و مفاهيم آن است و در نزد رس_ول اللّه (ص ) آم_اده ب_اشد و لو هنوزبه صورت لفظ در نيامده و حضرت دستور تلاوت آنها را بر م_ردم ندارد ليكن چون مفاهيم آماده است تا در موقع مناسب خود باز شده بر مردم ابلاغ شود هم اك_ن_ون مى توان گفت اين پيام رهنمود مردم است مانند اين كه يك نامه در بسته به كسى بدهند وبه او بگويند اين نامه راه گشاى , مشكلات شماست ,ليكن تا رسيدن فرصت مناسب آن راباز نكن هم اكنون صحيح است كه گفته سود اين نامه سر بسته راه گشاست در عين حال دو اشكال مهم ديگر متوجه اين ديدگاه است كه اگر از آنها هم پاسخ داده شود قابل پيروى خواهد بود. الف : بر اساس بيان علامه قرآن در ماه رمضان به صورت حقايق نه الفاظ بر قلب حضرت نازل شده است كه همان مرحله احكام و جمع قرآن

است كه در شب قدر ماه رمضان جملة واحده بر حضرت ن_ازل شده است اين ديدگاه با ويژگى شب قدر هماهنگ نيست زيرا قدر به معناى اندازه و تقدير اس_ت ك_ه در حقيقت مرحله تفصيل و تفكيك حقايق است نه مرحله احكام و جمع آنها (فيها يفرق ك_ل ام_ر حكيم ) ((84)) هر امرحكيمى و جمع شده در اين شب تفكيك و جدا مى شود اين نكته با تفصيل و آيه آيه بودن قرآن هماهنگ است , نه مرحله وحدت و حقايق آن . ب : اف_زون ب_ر اي_ن , اش_كال دوم متوجه بيان علامه است و آن اين كه براى دريافت مرحله جمع و حقايق قرآن كه به صورت جمعى گرفته مى شود انزال قرآن نياز نيست بلكه صعود رسول اللّه (ص ) لازم اس_ت ي_ع_نى براى گرفتن مرحله حقايق قرآن بدون واسطه از نزد خداى سبحان بايد رسول اللّه (ص ) ب_الا ب_رود تا به آن مقام و مرحله برسد وحقايق را بلا واسطه دريافت كند نه اين كه قرآن نازل شود تا به پيامبر برسد. اي_ن دو اش_كال از جانب حضرت استاد مفسر فرزانه قرآن آية اللّه جوادى آملى دردرس هاى تفسير ترتيبى خود كه به فارسى هم نگاشته مى شود طرح شده است و حضرت استاد (( حفظه اللّه )) از هر دو اش_ك_ال پ_اسخ داده اند از اشكال اول به اين صورت پاسخ دادند كه : اجمال دو نوع است گاهى چ_ي_زى به گونه اى مجمل است كه جز نيات را در برندارد ليكن گاهى به گونه اى مجمل است ك_ه در ع_ين اجمال جزئيات را همراه دارد تكثردارد كه

اجمال با كشف و تفصيل همراه است شب قدر گر چه شب تقدير و اندازه وتفريق و تفكيك امور است , ليكن اين تفريق به صورت جزئيات در عين اجمال مى تواندباشد كه به اين نكته ظريف خود علامه در تفسير سوره دخان توجه پيدا كرده است ((85)). از اشكال دوم هم اين گونه پاسخ دادند كه براى گرفتن مرحله بالاى قرآن صعودرسول اللّه (ص ) ش_رط اس_ت ليكن همين دريافت حقايق از مرحله بالا همانند تجلى سايرفيوضات الهى دو نسبت دارد, از آن جهت كه به بنده نسبت داده مى شود صعود لازم است تا شايسته دريافت فيض شود و از آن ج_ه_ت كه به خدا نسبت داده مى شود بايدفرود آيد و ناز شود تا به بنده برسد , لذا تعبير از اين ح_ق_ي_ق_ت به انزال بى اشكال خواهدبود بر اين اساس مى توان گفت منظور از نزول قرآن در ماه رم_ضان نزول دفعى و يك مرتبه قرآن است كه بر قلب رسول اللّه (ص ) نازل شده است و آيه هاقرآن را در اي_ن راب_ط_ه اي_ن گ_ون_ه معنا نمود اما نزول تدريجى قرآن مربوط به طول رسالت حضرت م_ى ب_اش_د و اين ديدگاه ناسازگار با آغاز رسالت در ماه رجب نيست كه مقدارى آيه هاقبل از ماه رمضان نازل شده باشد آنگاه حقايق قرآن يكجا در ماه رمضان تجلى بيابد و سپس همين حقايق در طول رسالت به صورت لفظ در آمده و نازل شود (واللّه سبحانه هو العالم ).

آخرين سوره

از م_ح_ت_واى برخى سوره مى توان اطمينان حاصل نمود كه در اواخر رسالت رسول اللّه (ص ) نازل ش_ده ان_د مانند سوره

نصر, سوره توبه و سوره مائده و ليكن از درون سوره نمى توان اين نكته را به دس_ت آورد ك_ه ف_لان س_وره آخرين سوره مى باشد لذا براى تشخيص آخرين سوره بايد به شواهد رواي_ى و تاريخى رجوع نمود و شواهد روايى دراين رابطه متفاوت است برخى دلالت دارند آخرين س_وره ك_ه ب_ه صورت كامل نازل شدتوبه است :((آخر سورة نزلت تامة سورة براة )) ((86)) برخى از شواهد دلالت داردآخرين سوره مائده است :(( عايشه يا جبير تقرا سورة المائدة فقلت نعم فقالت اما انها آخرسورة نزلت فما وجدتم فيه من حلال فاستحلوه وما وجدتم من حرام فحرموه )) ((87)). س_وره م_ائده آخ_رين سوره اى است كه نازل شده است هر حكم حلالى درآن مشاهده كرديد حلال ب_دان_يد ( نسخ نشده است ) و هرحكم حرامى در آن ديديد حرام بدانيد ازعبد اللّه بن عمر نيز نقل ش_ده كه آخرين سوده مائده و فتح مى باشد:((88))((عن على (ع )وكان آخر ما نزل سورة المائدة ن_س_خت ما قبلها ولم ينسخها شئ )) ((89)), ((ازعلى (ع ) نقل شده است آخرين سوره مائده بوده است كه چيزى از آن نسخ نشده است )). و ن_يز برخى روايات دلالت دارند كه آخرين سوره , سوره نصر است :((عن الرضا (ع )ان اول ما نزلت ب_سم اللّه الرحمن الرحيم , اقرا باسم ربك الذى خلق وآخر سورة نزلت اذاجا نصر اللّه ))((90)), ((از امام رضا (ع ) نقل مى كنند كه اولين سوده علق و آخرين سوره نصر است )). از اب_ن ع_ب_اس ه_م نقل شده كه آخرين سوره اى كه يكجا نازل شده است سوره نصراست و:((آخر

س_ورة ن_زلت من القرآن جميعا اذا جا نصر اللّه والفتح )) ((91)) با توجه به اين كه سوره مائده يكجا ن_ازل ن_ش_ده اس_ت مى توان گفت شواهد روايى , تاريخى كه مى گويندسوره برائت يا سوره نصر آخ_ري_ن س_وره اس_ت ن_اسازگارى با رواياتى كه دلالت دارندمائده آخرين سوره است ندارد, زيرا م_ن_ظ_ور آن_ه_ا از آخرين سوره آخرين سوره اى است به صورت كامل نازل شده است و منظور اين رواي_ات آخرين سوره اى كه قطعه قطعه نازل شده است مائده مى باشد لذا بر اساس شواهد آخرين س_وره ك_ه نازل شده سوره مائده است و محتواى سوره كه سخن از ((اليوم ها)) دارد و نيز موضوع ت_ع_يين رهبرى درروزهاى آخر عمر رسول اللّه (ص ) خود نيز شاهد بر اين نكته خواهد بود گر چه آخرين سوره اى كه به صورت كامل نازل شده سوره نصر باشد.

بررسى يك نكته

برخى در مورد شواهد روايى دو سوره نصر و توبه و مى فرمايند : چون سوره نصردر سال هشتم كه س_ال فتح مكه بود نازل شده است و سوره توبه يك سال بعد از آن درسال نهم نازل شده است راه ج_مع رواياتى كه برخى سوره نصر را و برخى سوره توبه راآخرى معارف ى مى كنند ,اين است كه گفته شود آخرين سوره اى كه كامل نازل شده سوره نصر در سال هشتم بوده و آخرين سوره ها كه به لحاظ اوايل آنها در سال هشتم نازل شده مانند سوره توبه مى باشد ((92)) اين سخن مخدوش به ن_ظ_ر مى رسد , زيرا سوره نصر پى آمد فتح را مى رساند كه بعد از فتح مكه چه

حوادثى رخ خواهد داد و طبعا بعداز فتح مكه نازل شده است ليكن لزومى ندارد كه حتما سال هشتم نازل شده باشد زيرابعد از فتح مكه زمينه براى گسترش اسلام فراهم شد و مردم فوج فوج از عربستان وخارج آن ب_ه ح_ضرت وارد مى شدند و ايمان مى آوردند و چه بسا سوره نصر سال دهم بعد از سوره توبه نازل ش_ده باشد كه مى فرمايد:(ورايت الناس يدخلون فى دين اللّه افواجا) و سيوطى هم نقل مى كند كه سوره نصر در حجة الوداع در سال دهم نازل شده است , ((هذه السورة نزلت على النبى (ص ) اوسط ايام التشريق بمنى وهوفى حجة الوداع اذا جا نصر اللّه والفتح حتى ختمها فعرف رسول اللّه (ص ) انه ال_وداع )) ((93)) وب_رخى شواهد در آثار شيعه هم دلالت دارد كه سوره نصر آخرين سوره اى است ك_ه ن_ازل ش_ده اس_ت ((94)) اف_زون ب_ر اي_ن , اوايل سوره توبه در سال نهم نازل شده است نه در سال هشتم در هر صورت نتيجه اين شواهد و برداشت صحيح از آنها اين است كه آخرين سوره كه به صورت كامل نازل شده است سوره نصر در سال دهم و در منا و آخرين سوره كه به صورت تدريجى نازل شده است , سوره مائده مى باشد.

نام گذارى سوره ها

س_خن از نام گذارى خود قرآن و نيز سوره هاى آن خيلى بحث مهم و اساسى نيست در عين حال براى آشنايى خوانندگان ,به اين نكته نيز اشاره مى شود.

ب_دون ش_ك ن_ام ق_رآن از تعبيرات خود قرآن گرفته شده است كه واژه ((قرآن )) هفتادمرتبه در قرآن به كار رفته است

در مواردى مانند,(وعدا عليه حقا فى التوراة والانجيل والقرآن )((95)) اسم ق_رار گ_رف_ته است براى همين كتاب آسمانى همان طور كه ازكتاب هاى ديگر با اسم ياد شده , از ك_تاب آسمانى رسول اللّه (ص ) نيز با اسم يعنى ((قرآن ))ياد شده است گر چه در كتاب هاى علوم ق_رآن_ى ب_راى ق_رآن نام هاى ديگرى چون فرقان ونور و ذكر و بيان شده است , ليكن اينها به لحاظ ص_فت هستند نه اسم ((علم )) اسم به عنوان ((علم )) فقط قرآن ياد شده است اما به اعتبار صفات چون قرآن صفات بسيارى دارد برخى آنها را به عنوان اسامى قرآن ياد نموده اند و زركشى از قاضى ابو العالى نقل مى كند كه پنجاه و پنج اسم به اين اعتبار براى قرآن نام برده است مانند كتاب ,كلام , نور,هدايت , رحمت , فرقان , شفا و ((96)) ليكن صفات قرآن را به عنوان اسم قرآن يادكردن صحيح به نظر نمى رسد, اما نام گذارى سوره نيز نمى توان گفت به دستور رسول اللّه (ص ) مى باشد بلكه هر سوره اى به لحاظ محتوايى كه دارد و به لحاظ مطالب اعجاب آورى كه براى خوانندگان دارد ع_ن_وان_ى را ب_ه ع_ن_وان اس_م آن انتخاب مى نموده اند مثلانام گذارى سوره نسا به اعتبار اين كه ب_سيارى از احكام زنان را بيان كرده است ,سوره مائده به اين جهت كه در اين سوره سخن از مائده آس_م_ان_ى اس_ت , سوره انعام به لحاظ اين كه در اين سوره سخن از چهار پايان است ,سوره نمل به ل_حاظ اين كه سخن از زنبورعسل است يا

سوره نمل به لحاظ اين كه سخن از مورچه مى باشد و يا ب_رخ_ى س_وره ه_ابه لحاظ حروف مقطعه نام گذارى شده اند مانند سوره ((ق ,ص ,حمعسق ))به ه_م_ين جهت كه سوره ها ضابطه خاصى در نام گذارى نداشتند , بلكه به صورت طبيعى درزبان م_ردم ن_ام گذارى مى شده اند و مردم حوادث را به لحاظ نكات نادرش يا نكات برجسته و اعجاب آورش ن_ام گ_ذارى م_ى كنند همانند سال جنگ , سال پيمان صلح ,سال زلزله ,سال باران و و شهر اي_مان ,شهر علم ,شهر صنعت و مانند اينها نام گذارى سوره هانيز به صورت طبيعى شكل گرفته است و براى همين نكته است كه بسيارى از سوره هابيش از يك اسم دارند مانند سوره بقره , مناط ال_قرآن , سوره آل عمران , طيبه ,سوره نحل , نعيم و سوره جاثيه شريعت , و سوره مائده عقود,سوره غ_افر مؤمن ,و سوره فاطرملائكه , و سوره توبه برائت حذيفه اين سوره را سوره عذاب ناميده است , اب_ن ع_م_ر آن را م_شقشقه ناميده است ((97)) براى برخى سوره ها مانند حمد بيست نام ياد شده ام الكتاب , ام القرآن , فاتحه الكتاب و.

فضاى مكه

گ_رچ_ه پ_يام قرآن در معارف , اجتماعى ,حقوقى و فقه و جهانى است ليكن چون وحى به صورت ل_ف_ظ و سخن در مى آيد و هر سخن گوى حكيم بايد تناسب فضاى سخن خويش را رعايت كند و گ_رچ_ه خ_ط_اب او ف_راگير انسان هاست اما مخاطب كه در حال صدورسخن شنونده است بايد ت_ناسب فضاى آن نيز مورد توجه سخنگو باشد به همين سبب چون فضاى سخن مخاطب

متفاوت اس_ت سخن نيز به تناسب آن تفاوت پيدا مى كند و به لحاظ اينكه فضاى مكه با فضاى مدينه دو جو كاملا متفاوت بود سخن وحى هم به تناسب آن تفاوت ها طرح شده است البته پذيرش اين واقعيت به معناى تاثر از فرهنگ جامعه نيست و معناى اين سخن اين نيست كه وحى بازتاب فرهنگ جامعه خ_وي_ش اس_ت ب_ل_كه رعايت ضوابط سخن است كه هر سخنگوى حكيم بايد آنها را رعايت كند كه شرح اين نكته در فصل زبان قرآن آمده است براى رعايت همين معيار است كه خطاب ها ومحتواى س_خن قرآن در مكه با مدينه فرق دارند در مكه كه شروع كار است و شرك , وفساد و ناهنجاريهاى اج_ت_م_اع_ى دام_ن گسترده است بايد سخن به صورت آرام آرام ازمسائل اعتقادى و اجتماعى و اخلاقى شروع شود سخن با انديشه هاى پر بار زلال و درعين حال محورهاى كلى طرح شود مانند دعوت به توحيد, آشنايى با معاد صفات حسناى خداى سبحان مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و ام_ث_ال اي_نها و در رابطه بارسول اللّه (ص ) و هوادارانش هم از سخن از صبر و بردبارى و تحمل م_زاح_م_ت ه_ا وش_ك_نجه هاى دشمن است نه سخن از عده و هجوم و نه تمكن و توان مندى آنان لذاسوره هاى مكى كه حدود 85 سوره مى باشد و تقريبا دو سوم كل قرآن را تشكيل مى دهند در اين ح_ال و ه_وا س_خن مى گويند سخن از شرك زدايى ,توحيد ,معادخصوصيات آن حرمت بسيارى از مفاسد اجتماعى و اخلاقى و كوبيدن روحيه تقليدكور كورانه از پيشينيان و احياى كرامت و تبيين

ارزش_ه_اى ان_س_انى مى باشد و اين در حالى كه محتواى سخن وحى در مدينه تفاوت آشكار با اين گونه مطالب دارد.

فضاى مدينه

اما در مدينه كه سيزده سال از شروع بعثت گذشته و عده چشم گيرى به اسلام روى آورده اند و تمكن و قدرت مسلمانان افزون شده است و يك فضاى باز در افق گشوده سده و نويد توان مندى آنان را مى دهد و مسلمانان متشكل و همدل مى توانند آزادانه ايده خويش را مطرح كنند خلاصه به ط_ور ك_ل_ى فضا عوض شده است در مدينه زمينه مساعد براى طرح فروعات فقهى است و زمينه م_س_اع_د براى طرح يك تشكل و نهادسياسى است در مدينه اهداف ديگرى چون مقابله با تهاجم نظامى دشمن مطرح است (واعدوا لهم ما استطعتم من قوة )((98)), ((هر چه در توان داريد براى ستيز دشمن آماده باشيد, و توان خود را افزون كنيد)). در م_دي_نه سخن از مناظره با تشكيل ميز گرد با اهل كتاب است كه :(قل يا اهل الكتاب تعالوا الى ك_لمة سوا بيننا وبينكم )((99)), ((هان اى اهل كتاب پيش آييد به سوى يك آرمانى كه در نزد ما و شما يكسان است (توحيد))). در م_دينه سخن از تشكل اجتماعى است :(يا ايها الذين آمنوا اصبروا وصابرواورابطوا),((اى مؤمنان مقاوم باشيد و با هم پايدارى كنيد و روابط خويش راتنگاتنگ كنيد)). (واع_ت_صموا بحبل اللّه جميعا)((100)), ((با هم به ريسمان الهى متمسك شويد)), (با هم مسلمان باشيد) در مدينه به لحاظ اين كه جامعه اسلامى شكل گرفته و متحد و نيرومند درمقابل شرك و ن_فاق و ظلم مقاوم شده است سخن از دفاع است , سخن جنگ هاى

خونين چون بدر و احد و خيبر اس_ت , س_خن از (قاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم ) است ((سردمداران كفر را كه به هيچ پيمانى وفادار نيستند به هلاكت برسانيد)). در م_دي_ن_ه ب_ه ل_حاظ اين كه جامعه اسلامى بيمه شده و خطر آسيب پذيرى ندارد سخن از ايجاد رواب_ط ح_ت_ى خ_انوادگى با اهل كتاب است :(اليوم احل لكم الطيبات والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب )((101)), ((امروز پاكيزه ها بر شما حلال شده است و امروز طعام (دست پخت ) اهل كتاب بر شما حلال و طعام شما براى آنها حلال شده است امروزازدواج با زنان پاكدامن مؤمن بر شما حلال و نيز ازدواج با زنان پاك دامن اهل كتاب برشما حلال مى باشد)). اين خطاب هاى (امروز) مى توانيد با آنها ازدواج كنيد , در برابر ( ديروز ) است امروزمدينه با ديروز م_ك_ه , ف_ض_اى فساد و خفقان مكه با فضاى باز و توان مند مدينه آن فضاهاى بسته (انذر عشيرتك الاقربين )((102)), ((خويشاوندان خويش را بيم بده )). آن_چنان تغيير نموده است كه سطح گسترده سخن از نااميدى كفار است :(اليوم ياس الذين كفروا م_ن دي_ن_ك_م )((103)),((امروز كفار از خاموش شدن نور دين شما نااميدشده اند)) امروز سخن از روابط سياسى با ديگر ملت هاست مانند بسيارى از آيه هاسوره مائده سخن از حقوقى جزئى فرعى و خ_لاصه طرح يك شريعت كامل و جامع است سخن از اكمال دين و اتمام نعمت است (اليوم اكملت ل_كم دينكم واتممت عليكم نعمتى )((104)) مى باشد, ((امروز دين شما را براى شما كامل و جامع كردم و نعمت را تمام نمودم )). ب_ه ه_م_ي_ن

ج_ه_ت شناخت دو گونه فضاى مكه و مدينه انسان را با خطاب هاى قرآن بهترآشنا مى كند يك مفسر براى فهم قرآن هر چه بيشتر از ويژگى هاى اين دو فضا قرار گيردبهتر تناسب سخن قرآن را با دو گونه فضا به دست مى آورد و بهتر مى تواند به مقاصداصلى قرآن راه پيدا كند.

اسباب نزول

ام_ا ش_ناخت حوادثى كه نزول برخى آيه هارا به دنبال داشته است كه از آنها به شان نزول يا اسباب ن_زول آي_ه ه_اياد مى شود,مخاطب را با فضا و تناسب سخن بيشتر آشنامى كند تعداد اين حوادث را حدود چهار صد و شصت و پنج مورد شمرده اند ((105)) البته صحت همه آنها مورد ترديد است لذا اك_ثر آيه هاقرآن بدون اين گونه پيشينه ها نازل شده اند اما برخى آيه هادر اثر بروز حادثه اى در فضا خ_اص_ى ن_ازل ش_ده اس_ت در اي_ن گونه موارد آگاهى به خصوصيات آن حادثه كمك شايانى به ش_ناخت فضاى خاص آن آيه هامى كند و مفسر بهتر مى تواند تناسب سخن قرآن را درك كند مانند آي_ه ه_اى اف_ك :(ان ال_ذي_ن جاؤوا بالافك عصبة لكم لا تحسبوه شر لكم بل هوخير لكم ) ((106)) , ((آن_ان_ك_ه اف_ك و ب_ه_ت_ان آوردن_د و گ_روه ه_م پيمان و مصمم بودند گمان نكنيد كار آنها بر ضررشماست , بلكه موجب خير و رشد فكرى شما مى باشد)). شان نزول آيه در مورد حادثه اى است كه در جنگ بنى مصطلق براى عايشه همسررسول اللّه (ص ) ات_فاق افتاد ايشان براى انجام كارهاى شخصى از جمعيت همراه دورمى شوند وقتى بر مى گردند م_س_لمانان از آن مكان حركت

كرده بودند, از همراهان جدامى افتند مردى از راه مى رسد با كمال ادب وى را ه_مراهى مى كند تا به همراهان ورسول اللّه (ص ) مى رساند اين حادثه باعث مى شود كه ص_ف_وان ب_ن ال_م_عل السلمى و برخى ديگر زمينه را مساعد ديده به ايشان تهمت بزنند كه جريان ب_س_يار مفصل است ((107)) وچون موضوع از اهميت بالا برخوردار بود و همسر رسول اللّه (ص ) و بيت وحى به نا حق در معرض اتهام است قرآن وارد عمل مى شود و دامن وى را از اين اتهام تطهير مى كندكه اين افك و بهتان است البته اين رخداد براى جامعه اسلامى از يك جهت سبب خيراست نه باعث شر , زيرا وقتى بررسى و تحقيق شد معلوم شد دامن همسر رسول اللّه (ص )پاك است و اين پ_ي_ام را همراه دارد كه جامعه هر خبر را نبايد بپذيرد بايد رشيد و بالنده باشد در مورد شنيده هاى خ_ود ت_ح_ق_ي_ق ك_نيد تا شايعه نتوان بيمارى روانى ايجاد كند وموجب اضطراب جامعه گردد و مانندآيه هاى اول سوره تحريم :. (ي_اايها النبئ لم تحرم ما احل اللّه لك تبتغى مرضات ازواجك ), ((اى پيامبر, از چه جهت براى جلب رضايت همسرانت برخى مباح ها را بر خويش ممنوع مى كنى ؟

)). ح_ادث_ه اى كه در مورد حضرت با همسرانش اتفاق افتاد و حضرت براى جلب نظرهمسرش با خود ع_ه_د ك_رد ب_رخ_ى م_ب_اح ها را بر خود ممنوع كند و خود را به زحمت اندازد ((108)) آيه مباركه مى فرمايد نيازى نيست براى جلب نظر آنان خود را به زحمت افكنى شان نزول ها مى

تواند در فهم م_راد آي_ة ك_مك كند كه تحريم رسول اللّه (ص )تحريم يك حكم از جانب خويش نبود كه حلالى را ح_رام ك_رده ب_اش_د و م_ان_ن_د:(وع_ل_ى ال_ث_لاي_ة ال_ذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت )((109)), ((آن سه نفر متخلفى كه زمين باهمه پهناوريش بر آنها تنگ شد)). ك_ه در م_ورد سه نفر به نام هاى كعب بن مالك ,مرارة بن ربيع ,و هلال بن امية نازل شده است اين سه نفر از شركت در جنگ تبوك سر پيچى كردند حضرت آنها را تنبيه كرد وهيچ كسى حق ارتباط ب_ا آن_ها را نداشت حتى همسران و خانواده آنان با آنها قطع رابطه كردند به نوعى كه عرصه بر آنها ت_ن_گ ش_د از شهر بيرون رفتند, پنجاه روز در بيابان ماندندو توبه و انابه كردند تا آيه نازل شد كه توبه آنان پذيرفته است ((110)) آشنايى باخصوصيات اين حوادث آشنايى با فضاى سخن قرآن است و ن_ك_ت_ه اس_اسى است كه بايدبه آن توجه كرد نكات ديگرى نيز در اين راستا بايد مورد توجه قرار گيرد. نخست اين كه شان نزول ها آميخته با برخى مسائل ضعيف و گاهى خرافى و خلاف واقع مى باشد, بايد حوادثى كه به عنوان شان نزول عنوان شده تحقيق و بررسى مى شود. دو دي_گر اين كه شان نزول فضاى سخن را جهت مى دهد پيام سخن را اختصاص نمى دهد لذا شان نزول مخصص و پيام و خطاب عام آيه نمى باشند, آشنايى با فضاى سخن است و تنها جرى و تطبيق است يعنى مصداق براى يك حكم و پيام كلى است كه صدها مصداق ديگر مى تواند

داشته باشد. س_ه دي_گ_ر اي_ن ك_ه اي_ن چنين نيست كه اگر آن حادثه اتفاق نمى افتاد پيام قرآن و آن آيه هانازل ن_مى شدند بلكه معارف و احكام كه براى سازندگى جامعه رهنمود است اگرآن شان نزول ها هم نبود به نوع ديگر در فضاى ديگر نازل مى شدند. چهار ديگر اين كه برخى شان نزول ها اختصاصى است و آيه گرچه از جهات ديگرپيام براى همگان داشته باشد ليكن اختصاصى به مقام و موقعيت خاص دارد.

شان نزول اختصاصى

ش_ان ي_ا اس_ب_اب نزول به آن حوادثى گفته مى شود كه حادثه قبل از نزول آيه هارخ داده باشد كه زمينه براى نازل شدن آياتى از قرآن مى شود اما حوادثى كه در رابطه باآيه هابعد از نزول آيه هااست ي_ا آي_ات_ى ك_ه در مورد مقام و موقعيت برخى مى باشد شان نزول به حساب نمى آيند و اگر از آنها ت_عبير به شان نزول شوداختصاصى خواهدبود مانندآيه تطهير:(انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ((111)) درمورد مقام و موقعيت ويژه اهل بيت رسول اللّه (ص ) نازل ش_ده اس_ت ك_ه ه_م م_نظور از اهل بيت بر اساس روايات رسول اللّه (ص ) افراد خاصى هستند كه ح_ض_رت ف_اطمه زهرا(ع ) ودوازده نفر جانشينان حضرت (ع ) و هم مقام اختصاصى يعنى عصمت اه_ل ب_ي_ت را ب_ي_ان مى كند, ((عن امير المؤمنين (ع ) عن رسول اللّه (ص ) انما نزلت فى وفى اخى وان_ب_ت_ى وت_س_ع_ة م_ن ول_د اب_ن_ى ال_ح_س_ي_ن خ_اص_ة ل_ي_س م_عنا فيها احد غيرنا))((112)), ((ام_يرالمؤمنين (ع )از رسول اللّه (ص ) نقل مى كند وقتى آيه تطهير نازل شد رسول اللّه (ص )

مرا و ف_اط_م_ه (ع ) ودو ف_رزن_دم ح_س_ن و حسين را زير كسا جمع كرد و فرمود اينها اهل بيت (ع ) من ه_س_ت_ن_د))وق_ت_ى ام س_ل_م_ه خ_واس_ت وارد شود, حضرت اجازه ندادند در عين حال كه از او س_تايش كردند آنگاه فرمودند اين آيه در خصوص من و برادرم و دخترم و نه نفر از فرزندان حسين مى باشد كسى در اين خصوصيت با ما همراه نيست . سيوطى از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه وقتى اين آيه نازل شد رسول اللّه (ص )فاطمه و حسن و ح_سين و على (ع ) را گرد آورد و بر روى آنها پوششى قرار داد,آنگاه فرمود:هؤلا اهل بيتى ,اينها اهل بيت من هستند وقتى ام سلمه سؤال كرد من هم با آنهاهستم ؟

فرمود : تو مقام خاص خودت را دارى از او ستايش كرد حضرت وى را شريك مقام اهل بيت قرار نداد ((113)) . و م_ان_ن_د آي_ه :(اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول واولوالامر منكم )((114)), ((از خدا و رسول و صاحبان ولايت از خود آنان پيروى نماييد)). م_ن_ظ_ور از اول_والامر صاحبان ولايت افراد خاص چون اهل بيت عصمت مى باشد كه ازمقام ولاى عصمت بهره مندند نه همه افرادى كه والى به حساب مى آيند زيرا امر به اطاعت مطلق نموده است و اط_اع_ت م_طلق و بدون قيد و شرط از غير معصوم روا نيست زيرا غير معصوم دچار لغزش است ن_م_ى ت_وان س_ي_ره او را فراگير معتبر دانست روايات منظور از اولوا الامر را بيان مى كنند:((عن ال_ب_اق_ر(ع ):(ي_ا اي_ه_ا الذين آمنوا اطيعوااللّه واطيعوا الرسول واولوا الامر منكم ), ايانا عنى خاصة )) ((115)) ت_ن_ه_ا

منظور آيه ما هستيم كه امام (ع ) نمى خواهد معنا كند زيرا از لحاظ لغت اولواالامر ي_ع_ن_ى ص_اح_بان ولايت ,فراگير است ليكن وقتى افراد خاص منظور باشد روايات مقصود آيه را تبيين مى كند نه اين كه مفهوم واژه را بيان كند كه روايات به اين مضمون فراوان است .

سخنى با فخر رازى

ف_خر رازى در ذيل آيه :(سيجنبها الاتقى الذى يؤتى ماله يتزكى )((116)), ((اهل تقوااز آن آتش در امان ماندند, آنكه مالش را جهت تزكيه نفس اعطا مى كند)). م_ى گويد آيه در شان ابوبكر نازل شده است بر اساس اين آيه ابو بكر با تقواترين انسان خواهد بود و ب_ر اس_اس آي_ه ح_ج_رات ك_ه ب_رت_رى انسان رابه فضايل انسانى و تقوا مى داند:(ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم )((117)), ((برترين شما با تقواترين شما مى باشد)). از م_ف_اد دو آيا مى توان برهان تشكيل داد كه ابو بكر برترين انسان است زيرا صفحه اى برهان را آيه اول ب_ي_ان ك_رد و ك_ب_راى آن را آي_ه ح_ج_رات ,ل_ذا ن_ت_ي_ج_ه اي_ن م_ى ش_ود ك_ه ابو بكربرترين ان_س_ان ه_اس_ت ((118)) ب_ع_د از رسول اللّه (ص ) مى باشد آنگاه سيوطى نيز اين سخن رامى پذيرد ((119)) اي_ن س_خن از جهاتى مخدوش است زيرا اولا شان نزولهايى در موردآيه گفته شده است گ_وناگون است ((120)) و خود اهل سنت مانند زمخشرى اين موضوع را كه شان نزول آيه ابو بكر ب_اشد نسبت به ((قيل )) مى دهد ((121)) و شان نزولهاى گوناگون در مورد آيه بيان شده است و ع_ج_ب از س_ي_وط_ى است با اين كه نقل هاى متفاوت در شان نزول آيه هاوارد شده , سخن فخر را درست

مى پذيرد شان نزول كه بسيارى نقل مى كنند درباره صاحب يك درخت خرما كه شاخه هاى آن در م_ن_زل ه_مسايه فقيرش كشيده شده بود و فرزندان او را از خوردن خرماهايى كه از درخت م_ى ري_خت به شدت منع مى كرد, مى باشد,كه شخص به نام ابو دحداح با وساطت آن درخت را در ب_راب_ر چ_ه_ل درخ_ت خرما خريد و به آن شخص فقير بخشيد از آن فرد بخيل دنيا طلب به ((من ب_خ_ل واس_ت_غ_نى )), ((كسيكه بخل ورزيد و طلب بى نيازى كرد)) ياد شده است از ابو دحداح به ع_ن_وان ((س_ي_جنبها الاتقى )) ياد شده است ((122)) با اين بيان مقدمه اول برهان فخرمخدوش مى شود. اف_زون بر اين اتقى در آيه افعل تفضيل مطلق نمى تواند باشد چه شان نزول آن ابودحداح باشد و يا آن مورد كه فخر رازى آن را پذيرفته است بلكه بايد افعل نسبى باشدزيرا هيچ كدام از افراد ياد شده افضل الناس بعد از رسول اللّه (ص ) نمى توانند باشندحتى ابو بكر با سابقه آلودگى اعتقادى قبل از اس_لام چ_گ_ون_ه مى تواند حتى نسبت به على بن ابى طالب (ع )كه از اول در خانه توحيد چشم به جهان گشود در دامن موحد پرورش يافت و قبل از بلوغ هم به دين اسلام تشرف يافت , افضل باشد اي_ن ن_كته مقدمه دوم برهان فخر را مخدوش مى نمايد در نتيجه برهان ايشان نتيجه اى به ارمغان نمى آورد.

معيار مكى و مدنى

در اين كه مكى يا مدنى بودن سوره به چه معيار است ,چند نظر ابراز شده است .

ال_ف : ب_هترين ديدگاه اين است كه سوره هايى كه

يا در مكه و يا بين مكه و مدينه در حال هجرت ق_ب_ل از هجرت ولو در اطراف مكه ناز شده اند مكى مى باشد وسوره هايى كه بعد از هجرت رسول اللّه (ص ) و رسيدن حضرت به مدينه نازل شده اندمدنى هستند بر اين اساس سوره هايى كه در بين مكه و مدينه نازل شده باشند ,مكى خواهند بود و سوره هايى كه بعد از هجرت نازل شده اند, چه در م_دي_ن_ه و چه اطراف مدينه مانند بدر و احد و و چه حتى در مكه مانند سوره نصر تمام اينهامدنى خواهند بود. ب :دي_دگ_اه ديگر آنچه در مكه نازل شده است ولو بعد از هجرت مكى مى باشند وآنچه در مدينه ن_ازل ش_ده اس_ت مدنى و سوره هايى كه در اطراف اين دو شهر يا در سفرهامانند تبوك و حنين و نازل شده نه مكى و نه مدنى مى باشند. ج : دي_دگ_اه سوم كه از همه سست تر است اين كه سوره هايى كه خطابهاى :(ياايهاالناس ) هستند مكى و آنها كه با خطاب (يا ايهاالذين آمنوا) هستند مدنى با توجه به اين كه خطاب ها مشترك هردو نوع از سوره ها وجود دارد اين ملاك صحيح نمى تواند باشد.

راه شناخت مكى و مدنى

ب_راى ش_ناخت سوره هاى مكى از مدنى دو راه وجود دارد يكى از محتوا و درون سوره ها ديگرى از شواهد روايى و تاريخى . در ب_ح_ث ف_ض_اى مكه و مدينه اين نكته اشاره شد كه اين دو شهر فضاى كاملامتفاوت داشتند و خ_ط_اب و م_ح_ت_واى س_خ_ن هم در دو شهر كاملا متفاوت بودسوره هاى مكى با محتواى شرك زداي_ى ,دع_وت

ب_ه ت_وح_يد و معاد و تطهيرفسادهاى اخلاقى و اجتماعى هستند سوره هاى مدنى افزون بر اينها سخن ازفروعات فقهى نظام سياسى ,جهاد با كفار و مشركان و روابط با ديگر ملت ها و مناظره و ميز گردها, دارند از محتواى سوره ها با توجه به اين نكته مى توان فهميد كه مكى است يا مدنى اگر سوره اى لبه تيز خطاب و محتواى اصلى اش محور اول باشد مكى و اگراز محورهاى دوم سخن بسيار داشته باشد مدنى اين معيار صحيح و مورد پذيرش مى تواند باشد. راه دوم ب_راى ش_ناخت مكى از مدنى شواهد تاريخى است اسباب نزول ها,روايات و تاريخ اطمينان آورى كه نوعا دو قسم از سوره ها را بيان مى كنند از اين شواهدهم مى توان به دست آورد كه كدام س_وره م_ك_ى و ك_دام سوره مدنى است در اين راستااز يك نكته ظريف نيز نبايد غافل شد طبع و ف_ض_اى س_خ_ن ايجاد مى كند مثلا ناسخ بعداز منسوخ باشد و مقيد و خاص بعد از عام باشد اگر آي_ه اى ي_ا س_وره اى ش_رح يا ناسخ آيه ديگر باشد مى توان ترتيب نزول يا حتى مكى و مدنى بودن را بخصوص در آيه هابه دست آورد. آي_ات_ى ك_ه ب_يان و توضيح نسبت به آيه هاديگر باشند بعد از آنها نازل شده اند و نيزآياتى كه ترتيب طبيعى در محتوا دارند,طبع سخن اقتضا مى كند در نزول نيز اين ترتيب رعايت شود,مانند آيه هاى تحدى قرآن ,كه برخى تحدى به يك سوره ,برخى به ده سوره ,و برخى به كل قرآن تحدى مى كنند. ترتيب سوره هاى مكى . ترتيب سوره

هاى مكى به حسب نزول آنها. از كتابهاى معتبر مانند تاريخ يعقوبى , فهرست . ابن نديم و برهان و بااختلاف اندكى كه دارند به شرح زير است . ترتيب سوره هاى مدنى . سوره ها: 114 سوره مى باشند ((123)) . ال_ب_ته برخى سوره ها اختلافى است كه مكى هستند يا مدنى مانند مطففين ليكن سوره حمد قهرا مكى است گرچه زركشى مى گويد,درباره آن نيز اختلاف است ((124)) .

معناى آيه

توضيحات

آيه به معناى علامت است ((125)) به تناسب مفهوم واژگانى آن در مواردى درقرآن كار برد دارد,مانند معجزه , (سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية )((126)), ((از بنى اسرائيل بپرس چه مقدار آيه (معجزه ) براى آنها پديد آورديم )). (وجعلنا ابن مريم وامه آية )((127)), ((پسر مريم و مادرش را نشانه (معجزه )قرار داديم )). آي_ه ب_ه م_عناى عبرت :(ان ذلك لاية لكم ان كنتم مؤمنون )((128)), ((نشانه ملك طالوت عبرت است براى شما اگر حق باور هستيد)). آيه به معناى نشانه و علامت (ومن آياته خلق السموات والارض واختلاف السنتكم ) , ((از نشانه هاى خداى سبحان پديد آوردن آسمانها و زمين و نيز تفاوت زبانهاى شماست )).

معناى اصطلاحى آيه

واژه آي_ه در اصطلاح در جمله هاى قرآن با فاصله هاى مشخص كه اكنون با شماره علامت گذارى مى شود شده است آيا در قرآن آيه به اين معنا به كار رفته يا نه ؟

ازتعبيراتى كه اشاره مى شود ممكن است استفاده شود كه آيه به معناى اصطلاحى به كاررفته باشد يعنى جمله هاى قرآن با فاصله هاى م_ش_خ_ص م_ان_ن_د:(ت_ل_ك آي_ات اللّه نتلوهاعليك )((129)), ((آنها آيه هاخداست كه بر تو تلاوت مى كنيم )). (ك_ت_اب اح_ك_م_ت آي_ات_ه ثم فصلت )((130)), ((كتابى كه آيه هاآن احكام پيدا كرده آنگاه تفصيل شده اند)). (اذا تليت عليكم آياته زادتهم ايمانا)((131)), ((وقتى آيه هاخدا بر آنها تلاوت مى شود ايمان آنها زياد مى شود)). (واذكرن مايتلى فى بيوتكن من آيات اللّه )((132)) , ((همسران رسول اللّه (ص ) درخانه هاى خود به ياد بياورند آنچه از آيه هاخدا تلاوت مى شود)). ل_يكن احتمال ديگر در اين تعبيرات وجود

دارد و آن اين كه منظور, الفاظ قرآن باشديعنى منظور اي_ن ت_ع_ب_يرات جمله هاى قرآن باشد بدون در نظر گرفتن فاصله هاى اصطلاحى زيرا جمله هاى قرآن حتى كلمات قرآن آيه هاالهى هستند لذا اثبات اين نكته كه در زبان قرآن آيه به همين مفهوم اص_ط_لاح_ى به كار مى رفته است با توجه به اين كه علامت گذارى هم نمود و با توجه به اين كه ف_اص_ل_ه ه_ا ه_م با شيوه هاى ديگر اين چنين انӘ̘ǙŠنداشته است قدرى مشكل به نظر مى رسد و اح_ت_م_ال دوم بهتر است , كه آيه يعنى كلمات قرآن كه به عنوان آيه هاالهى از آنها ياد شده است نه جمله ها با فاصله هاى مشخص كه اصطلاح شده است .

كار برد آيه در روايات

در رواي_ات ن_ب_وى (ص )و ن_ي_ز رواي_ات رسيده از ائمه اطهار(ع ) و نيز در كار بردهاى محاوره اى اصحاب بدون شك آيه به معناى اصطلاحى كنونى كار برد داشته است مانندعن رسول اللّه (ص ):. ((م_ن قرا اربع آيات من اول البقرة وآية الكرسى وآتين بعدها وثلاث آيات من آخرهالم ير فى نفسه وماله شيئا بكرمه ))((133)), ((كسى كه چهار آيه اول بقره و آية الكرسى و دوآيه بعد از آن و سه آيه آخر سوره بقره را قرائت كند در جان و مال خود بد نخواهدديد)). ع_ن رس_ول اللّه (ص ): ((ال_ح_م_د للّه رب ال_عالمين سبع آيه هابسم اللّه الرحمن الرحيم احديهن )) ((134)) سوره حمد هفت آيه دارد كه بسم اللّه يكى از آنهاست و مانند:((من تلا فيه آية من القرآن كان له مثل اجر من ختم القرآن فى غيره من الشهور ))((135)),((هركس در ماه رمضان

يك آيه از قرآن تلاوت كند , پاداش يك ختم قرآن در غير ماه رمضان را دارد)). ام_ام ص_ادق (ع ) :((سبعا من المثانى هى سورة الحمد هى سبع آيات )) ((136)) در سرتاسر روايات تفسيرى و فقهى اين نكته به چشم مى خورد و اصطلاح شدن اين كار برد ازصدر اسلام در محاوره مسلمانان امر قطعى است گرچه كار برد خود قرآن به اثبات نرسد.

توقيفى بودن حدود آيه ها

در ع_ي_ن ت_ح_ق_ق اين اصطلاح در محاوره مسلمانان جاى طرح اين سؤال است كه آيافاصله هاى آي_ه ه_اق_رآن امرى توقيفى است ؟

يعنى اين كه فلان قسمت از قرآن يك آيه به حساب آيد آيا به امر رس_ول اللّه (ص ) و وح_ى اس_ت ؟

و توقيفى است كه ديگران حق اظهار نظر ندارند كه آيه را كمتر يا بيشتر تعيين كنند و يا اين كه اين موضوع از آن مقداراز اهميت برخوردار نيست كه نياز به دستور وحى داشته باشد از جمله شؤون قرآن است كه اجتهاد و نظر در آن راه دارد. ب_سيارى از محققان ديدگاه اول را پذيرفته اند كه در اين شان قرآن جاى اظهار نظرنيست همان گونه كه از رسول اللّه (ص ) رسيده است بايد همان روش پيروى شود. سيوطى از بسيارى مانند ابن عربى ,زمخشرى ,و نقل مى كند كه آيه هاتوقيفى هستندآنگاه به برخى از مشكلاتى كه در پذيرش اين ديدگاه وجود دارد از جمله شناخت فاصله ها به صورت دقيق كه به رس_ول اللّه (ص ) م_ستند باشد اشاره مى كند و اعتراف ابن عربى را نقل مى نمايد ((137)) البته اين م_وضوع را از عمل كرد و سيره مسلمانان تاحدودى مى

توان به دست آورد و متصل به سيره رسول اللّه (ص ) نموده كه در مثل المص , كهيعص , عسق , طسم , يس ,حم ,طه ,آيه به حساب آمده است اما در ن_ظ_اي_ر آن_هامانند : الم ,طس ,ص ,ق ,ن ,آيه به حساب نيمده است گاهى يك كلمه مانند ((مد ه_ام_ت_ان ))آي_ه ب_ه ح_س_اب آم_ده است و گاهى يك صفحه قرآن مانند آيه ((دين )) نيز يك آيه به حساب آمده است بنابراين اين نكات را سيره مسلمانان نشان مى دهد در اين موضوع جاى اظهار نظر نيست بايد به روش گذشته عمل نمود. در ع_ي_ن حال اين ديدگاه مواجه با يك مشكل است كه بر اساس چه ضابطه حدودآيه هامشخص مى شود ؟

دو ضابطه براى تثبيت اين نكته مطرح است ,يكى اين كه سيره رسول اللّه (ص ) بوده است كه در پايان آيه هاوقف مى نموده است دوم اين كه سجع آيه ها نشانگر پايان آنهاست ليكن هيچ كدام از دو ض_ابطه در تمام آيه هاى قرآن منطبق نمى باشد, نه سيره رسول اللّه (ص ) به صورت شامل در ه_م_ه آي_ه ه_اث_اب_ت است و نه همه آيه هاى قرآن از سجع موزون بهره ور هستند و به همين خاطر اختلاف در شمارش وتعداد آيه ها به چشم مى خورد. زرك_ش_ى از اب_و عمر دانى نقل مى كند در تعداد آيه هاقرآن به شش هزار اتفاق است اما بيشتر از آن برخى 204 و برخى 219 و برخى 225 برخى 226 و برخى230 آيه گفته اند ((138)) . و ح_تى اختلاف آن چنان گسترده است كه بر اساس شهرهاى مكه ,مدينه

,كوفه بصره و شام تعداد آيه هافرق مى كند ((139)) . ب_ن_اب_ر اي_ن گرچه شؤون قرآن از اهم امور است و نمى توان خود سرانه در آن دخالت نمود, ليكن برخى از شؤون قرآن از آن مقدار اهميت برخوردار نيست كه اظهار نظر درآن راه نداشته باشد در م_ورد ح_دود آي_ه هاقرآن آن مقدار كه از سيره رسول اللّه (ص ) به صورت قطعى به اثبات برسد و يا روايات و شواهد ديگر آن را تاييد كنند لازم است طبق آن پيروى شود و حق تجديد نظر نيست ولى در م_واردى ك_ه چ_نين معيارها به اثبات نرسداظهار نظر بى اشكال است و اين دخالت در شؤون ت_وق_يفى قرآن نيست زيرا اين مسائل به خصوص تعداد آيه هابه زمان بعد از رسول اللّه (ص ) مربوط مى شود همانند اعراب گذارى , نقطه گذارى , تقسيم قرآن به سى جز و شصت حزب و امثال اين مسائل دخل وتصرف در قرآن به حساب نمى آيد. ب_ن_ابر اين اگر آياتى احكام خاصى دارند كه روايات بر آن دلالت نموده باشد, مانندآية الكرسى در ن_م_از ل_يلة الدفن و يا دو آيه :(وذاالنون اذ ذهب ) ((140)) , (وعنده مفاتح الغيب ) ((141)) در نماز غ_ف_ي_له و امثال اينها بر اساس روايات پيروى مى شود اين آيه هارانمى توان دخالت نمود و نيز اگر سيره رسول اللّه (ص )در وقف بر پايان آيه ثابت شود , ويا از سجع آيه هااطمينان بر پايان آنها حاصل ش_ود ك_ه پ_ذي_رف_ته مى شود و الا اگر اين معيارها ثابت نشود, توقيفى بودن اين موضوع به اثبات نمى رسد,لذا نمى توان گفت حدود

آيه ها قرآن به طور كلى توقيفى است ليكن به لحاظ ايجاد روش ي_ك دس_ت درش_ؤون ق_رائت بهتر است از اعمال نظرهاى متفاوت پرهيز شود و به همين صورت كه اكنون شماره گذارى شده و در بسيارى از نشرها رعايت شده است نگاشته و منتشر شود.

فايده شناخت آيه ها

ب_رخ_ى ب_راى شناخت حدود آيه ها فوايدى مطرح نموده اند از جمله اين كه چون كوتاه ترين سوره قرآن سه آيه است (( كوثر ))و قرآن در آيه هاتحدى به مقدار سه آيه راتحدى نموده است اگر كسى ب_ه م_ق_دار سه آيه همانند قرآن سخن بگويد, توانسته با قرآن مقابله كند و نيز در پايان هر آيه وقف حسن است وقتى پايان آيه مشخص شد مى تواندوقف كند و افزون بر اين دو, احكام فقهى كه براى آي_ه ها بيان شده است مانند اين كه اگركسى در نماز قادر به قرائت سوره حمد نيست چون سوره حمد هفت آيه است معادل آن يعنى هفت آيه ديگر از قرآن را در نماز قرائت مى كند((142)). ف_اي_ده دي_گرى طبرسى (ره )اضافه مى كند و آن اين كه ,اگر كسى در حال قرائت قرآن آيه ها را با ان_گشتان خود بشمارد ثواب بيشترى مى برد زيرا افزون بر زبان و قلب انگشتان او هم به كار قرآنى مشغول بوده است و سزاوار است در قيامت شهادت هم به نفع قارى بدهد ((143)) چند نكته قابل توجه است . نخست اينكه نكته اول قابل پذيرش نيست زيرا قرآن به سوره تحدى نموده است نه به معادل آن كه س_ه آيه باشد كسى همانند يك سوره ها از سوره هاى قرآن بيورد باقرآن مقابله

كرده است كه شرح اين نكته در بحث اعجاز آمده است . دو ديگر اينكه نكته دوم هم نياز به اثبات دارد كه دليل معتبر دلالت كند كه پايان هرآيه وقف نيكو مى باشد. سه ديگر اينكه نكته سوم , تنها در نزد فرقه اى كه براى آيه احكام فقهى باور داردببار مى نشيند اما در م_ورد م_ث_ال س_وره ح_م_د م_خ_ص_وص فقه اهل سنت است , روايات ((لا صلوة الا بقرائتها)) م_ش_روع_يت نماز بدون سوره حمد را مورد ترديد قرار مى دهد واگر كسى هم قادر به قرائت آن ن_ي_س_ت , اگر منظور از عدم قدرت اين است به هيچ وجه قادر به قرائت عربى صحيح نيست , اين ش_خص ساير آيه ها را هم نمى تواند صحيح بخواند و اگر حمد را قادر نيست صحيح ادا كند فتواى فقهاى شيعه اين است كه بايدبيموزد و اگر فرضا توان فراگيرى ندارد به همان شكل كه مى تواند قرائت كند. چهار ديگر اينكه در مورد نكته اى كه طبرسى عنوان مى نمايد البته اگر روايتى و لوضعيف دلالت ب_ر آن ك_رده باشد آنگاه بر شمارش آيه هاى توسط انگشتان ثواب اميدمى رود زيرا در اعطا ثواب از س_وى خ_داى س_بحان بر اساس روايات ((من بلغ )) ((144)) صحت سند لزوم ندارد در هر صورت اح_كام فقهى مانند پنجاه آيه قرآن خواندن :((عن ابى عبداللّه (ع ): القرآن عهد اللّه خلقه فقد ينبغى للمر المسلم ان ينظر فى عهده ان يقرامنه فى كل يوم خمسين آية ))((145)), ((از امام صادق (ع ) نقل مى كند كه قرآن عهدخداى سبحان براى مردم است بر فرد مسلمان سزاوار است

همه روزه به اين عهد نامه نگاه كند و هر روز پنجاه آيه از آن را قرائت كند)). يا حكم فقهى ثواب و حسنه داشتن قرائت هر آيه مانند:(من قرا آية من كتاب اللّه عزوجل فى صلاته ق_ائما يكتب له بكل حرف ماة حسنة )((146)), ((كسيكه در نمازش درحال ايستاده يك آيه تلاوت كند در برابر هر حرف از آن صد حسنه دارد)). و ام_ث_ال اين احكام بر آيه هابه بار مى نشيند بحث ديگرى در مورد ترتيب آيه هاطرح است در فصل تدوين قرآن خواهد آمد.

آخرين آيه

ش_واه_د ب_سيارى با مضمون متفاوت از طريق اهل سنت درمورد آخرين آيه وارد شده است برخى شواهد دلالت دارند (( آيه كلالة )) آخرين آيه سوره نسا آخرين آيه است ((عن البرا قال آخر آية نزلت خاتمة سورة النسا يستفتونك قل اللّه يفتيكم فى لكلالة ))((147)) برخى شواهد مى گويند آخرين آيه , آيه رباست :(عن ابن عباس آخرآية نزلت آية الربا) ((148)) . ب_رخ_ى آخ_ري_ن آي_ه را آي_ه :(وم_ا ارسلنا من قبلك من رسول ) دانسته اند و برخى ديگرآخرين آيه را:(واتقوا يوما ترجعون فيه الى اللّه ) ((149)) ياد كرده اند. ب_رخ_ى دي_گ_ر آي_ه :(لقد جائكم من انفسكم ) ((150)) را گفته اند در برخى روايات ازطريق شيعه گ_ف_ت_ه شده آخرين فريضه اى كه نازل شده است ولايت است :((عن ابى جعفر(ع ) : كانت الفريضة تنزل بعد الفريضة فكانت الولاية آخر الفرائض فانزل اللّه عزوجل اليوم اكملت لكم دينكم ))((151)), ((ه_ر ف_ري_ض_ه ب_عد از فريضه نازل مى شد كه تا اين كه آيه آخرين فريضه )) آيه :(اليوم اكملت لكم دينكم ) نازل شد. در

مورد ديدگاه هاى اهل سنت خود آنها هم قبول ندارند اينها روايت باشند لذا مانندقاضى ابو بكر و ن_يز زركشى مى گويند اينها گمانى بيش نيستند ((152)) و چون بعد از آيه ولايت آيه هاديگرى نازل شده است و اين آيه آخرين آيه نبوده است مى توان گفت آخرين آيه همان ((كلاله )) است كه مشهور است و دليل بر مخدوش بودنش هم نيست .

سخنى با سيوطى

سيوطى بعد از نقل ديدگاه ها با مشكلى روبرو مى شود كه چكونه اگر آيه كلاله يا رباآخرين آيه ها هستند آيه اكمال دين , قبل از اينها در مراسم حجة الوداع نازل شده است با اين كه تا آن زمان تمام فرايض نازل نشده بودند و دين كامل نشده بود. آن_گ_اه براى حل اين مشكل سخنى را از ابن جرير طبرى بازگو مى كند كه علت اين كه در مراسم حجة الوداع سخن از اكمال دين و اتمام نعمت است بدين جهت است كه تا آن زمان امر مهمى اتفاق اف_ت_اده بود زيرا آيه هابرائت نازل شده بودند و دستور تخليه مشركان از مكه صادر شده بود حرم از ل_وث وج_ود آن_ها پاك شده بود حج بدون شركت مشركان شكل گرفته بود به اين لحاظ سخن از اتمام نعمت و اكمال دين است سيوطى را اين سخن باور آمده است ! ((153)) . ليكن به ايشان و پيروانش مى توان گفت دور از حقايق مى انديشيد, زيرا اگر علت اكمال دين اين م_س_ائل م_ه_م م_ى ب_اش_د اي_ن حوادث در سال نهم اتفاق افتاد كه مشركان بيرون رانده شدند و آي_ه هابرائت خوانده شد چرا آيه اكمال اين بعد از

نزول دين آيه هانازل نشده است ؟

افزون بر اين آيا م_وض_وع رهبرى جامعه و دين , كه قوام و تحقق اين فروعات به آن وابسته است كمتر از اين گونه ف_روع_ات است ؟

! آيا بهتر نيست بگوييم آيه اكمال اين كه قبل از برخى فروعات نازل شده به لحاظ اهميت ولايت و رهبرى است اكمال دين به لحاظ فروعات دينى نيست بلحاظ تعيين مسير و جهت رهبرى و جانشينى رسول للّه (ص ) مى باشد كه در مراسم با شكوه حجة الوداع انجام گرفت و طرح اي_ن م_وض_وع م_ه_م در آن ش_راي_ط ح_س_اس ب_ا م_راس_م بى نظير و اهتمام قرآن به آن به لحاظ ن_قش محورى رهبرى در اجراى دين و تعيين سرنوشت امت اسلامى است و اطمينان دادن به آنها كه بعد از رهبر فرزانه اى چون رسول للّه (ص ) نگران نباشند مسؤوليت اين امر مهم رابه عهده فرد شايسته اى چون على بن ابى طالب (ع ) مى باشد.

گذرى بر مطالب اين بخش

در ب_خ_ش هاى اين قسمت , نزول قرآن روشن شد كه به معناى تجلى است نه تجافى آياتى كه اول نازل شده اند پنج آيه اول سوره علق مى باشد و آغاز بعثت رسول اللّه (ص )هم در بيست و هفتم ماه رج_ب اس_ت و ن_زول ق_رآن در ماه رمضان به معناى نزول مفاهيم و حقايق قرآن است نه الفاظ آن ن_زول ت_دري_ج_ى قرآن به صورت لفظ در طول بيست وسه سال رسالت حضرت بوده است سوره م_ائده آخ_رين سوره است و نام گزارى سوره هابه صورت طبيعى توسط مسلمانان انجام گرفته است . و ن_ي_ز رش_د اجتماعى و انديشه هاى انسان سبب

نزول وحى فراگير شده است قرآن در دو فضاى ك_ام_لا ت_ف_اوت م_كه و مدينه نازل شده است شان نزول ها فضاى خاصى براى آيه هاايجاد مى كند درع_ي_ن ح_ال م_ك_ى و مدنى و ترتيب نزول سوره ها نيزمطرح گرديد و نيز معناى اصطلاحى و ك_ارب_رد ق_رآنى واژه (( آيه )) بررسى شد و توفيقى بودن آيه هابصورت مطلق پذيرفته نشد و فايده شناخت حدود آيه هامورد توجه قرارگرفت و اين نكته نيز اشاره شد كه آخرين آيه نازل شده آيه (( كلاله )) آخرين آيه سوره نسا مى باشد.

تدوين و جمع قرآن

ديدگاه ها

واژه ج_م_ع ق_رآن دو ك_ار برد دارد ,يكى به معناى جمع در اذهان و سينه ها كه همان حفظ قرآن م_ى باشد,ديگرى به معناى تدوين و نگاشتن قرآن است جمع به معناى اول مورد نظر نيست غرض در اي_ن ب_خ_ش اين است كه تاليف قرآن به صورت كتاب مدون درچه زمانى صورت گرفته است ج_م_ع به اين معنا از موضوعات علوم قرآنى است كه بسيارى تحت عنوان (( تاريخ قرآن )) نوشتار م_س_تقل در پيرامون آن نگاشنه اند و به لحاظ كثرت شواهد روايى و تاريخى و تفاوت هاى به ظاهر ن_اس_ازگ_ار آن_ه_ا ب_رخى از ايجادهماهنگى ميان آنها محروم شده و مجبور به طرد شواهد روايى ش_ده ان_د از اي_ن جهت مورد از موارد برخورد آرا است كه انتخاب ديدگاه صحيح پژوهش ژرف را ط_ال_ب اس_ت , ت_ا با ايجاد سازگارى بين شواهد تاريخى و روايى و عدم اعتماد به روايات ضعيف و اك_اذي_ب ك_ه م_ن_ج_ر به اعتقاد به تحريف قرآن مى شود روش صحيح را انتخاب نموده و ضربه به ان_دي_ش_ه ه_اى م_عتبر و ناب

مسلمانان وارد نكند وبهانه به دست ملحدان و برخى مستشرقان بى اط_لاع از ح_قايق و يا بهانه جو ندهد با توجه به اهميت موضوع ابتدا نگاهى به دو ديدگاه همراه با ادله آنها نموده آنگاه ديدگاه منتخب را به صورت مستدل طرح مى نماييم .

ال_ف :دي_دگ_اه اول

در اي_ن مورد اين است كه تدوين قرآن به بعد از رحلت رسول اللّه (ص ) مربوط م_ى ش_ود,رس_ول اللّه (ص ) درح_الى ارتحال نمود كه هيچ اقدامى درمورد جمع آورى قرآن انجام ن_گ_رفته بود بلكه تنها نزول وحى به پايان رسيده بودقرآن در اذهان و سينه هاى مردم جمع بود و ن_يز برخى از قرآن درالواح و اكتاف پراكنده نگاشته شده بود بعد از رحلت رسول اللّه (ص ) در زمان خ_لفا مسلمانان اقدام به جمع آورى آن الواح پراكنده نموده و از اذهان مردم هم كمك گرفتند و قرآن را تدوين نمودند.

پ_يروان اين ديدگاه نوعا از اخباريون مى باشند كه متاسفانه در اثر اعتماد به روايات ضعيف همين ن_ك_ت_ه را ت_اي_ي_د ب_ر دي_دگاه خود قرار داده اند كه چون تدوين قرآن به دست غير معصوم انجام گرفته ,در آن تحريف رخ داده است و شواهدى هم براى تثبيت ديدگاه خود طرح مى كنند كه به برخى آنها اشاره مى شود.

1_ چ_ون ن_زول ق_رآن ب_ه ص_ورت تدريجى در طول بيست و سه سال رسالت بوده است , به لحاظ پ_راك_ندگى نزول وحى درحال نزول وحى كه تا آخر عمر رسول اللّه (ص ) ادامه داشته است امكان ت_دوي_ن قرآن وجود نداشته است زيرا تدوين يك كتاب در صورتى ممكن است كه همه مطالب آن يكجا آماده شود تا

مؤلف بتواند در پايان آنها را تنظيم وتاليف نمايد.

2_ افزون بر اين تاريخ و روايات و هم همين ديدگاه را تاييد مى كند(( عن زيد بن ثابت قبض رسول اللّه (ص ) ولم يكن القرآن جمع فى شى ))((154)), ((رسول اللّه (ص ) در حالى رحلت نمود كه قرآن در چيزى نگاشته نشده بود)).

و ن_ي_ز در روايت ديگر خود حضرت بر اين موضوع اعتراف مى كنند و دستورمى دهند كه بعد از او اق_دام ب_ه ت_دوين قرآن شود:((عن رسول اللّه (ص ) يا على ,القرآن خلف فراشى فى الصحف والحرير وال_ق_راط_ي_س فخذوه واجمعوا ولاتضيعوه ))((155)), ((رسول اللّه (ص ) در هنگام رحلت به على (ع )فرمودند : قرآن در پشت بستر من در صحف ,(انواع الواح ) و حرير,و كاغذها قرار دارد جمع آورى كنيد و آن راضايع نكنيد)).

برخى شواهد ديگر دلالت دارند جمع آورى قرآن در زمان ابوبكر بوده است :((عن ليث ابن سعد اول من جمع القرآن الابوبكر))((156)) اولين كسى كه اقدام به جمع آورى قرآن نمود ابوبكر بود.

اي_ن دي_دگاه بى اساس و ناشى از جهل به معارف و حقايق تاريخى و روايى مى باشدبى پايگى اين ديدگاه در بررسى ديدگاه منتخب بهتر آشكار خواهد شد ليكن به صورت خلاصه جواب دو مورد را اشاره مى نماييم .

اين كه نزول قرآن تدريجى بوده دليل نمى شود كسى قادر به تدوين آن نشود بلكه هم زمان با نزول ت_دريجى تدوين آن هم ممكن است با نزول آيه هاو سوره هاى جديد باراهنمايى رسول اللّه (ص ) در ج_ايگاه مخصوص قرار مى گيرد و اما شواهد روايى مربوطبه جمع آورى هاى گوناگون است در ع_ه_د

رسول اللّه (ص ) به صورت كتابى كه جمع آورى شده باشد و جلد بر آن منظور نموده باشند ن_ب_وده اس_ت نه اين كه هيچ گونه اقدامى نسبت به جمع آورى قرآن نشده باشد, خود روايت هم اشاره دارد كه قرآن در(( چيزى ))جمع آورى نشده بوده , در صحف و اكتاف نگاشته بوده است .

ت_دوي_ن قرآن همانند ساير كتاب ها نيست كه تمام مطالب آن جمع آورى , آنگاه جمع بندى ,تجديد ن_ظ_ر,و وي_راي_ش و ت_قديم و تاخير نياز داشته باشد بلكه هم زمان بانزول , نويسندكان وحى آن را م_ى نگاشتند و هنگامى كه آيه جديد نازل مى شد باراهنمايى رسول اللّه (ص ) در جاى خودش قرار مى گرفت حتى چه بسا آيه هامدنى درسوره هاى مكى قرار مى گرفت .

اف_زون براين چگونه ممكن است رسول اللّه (ص ) كه اين همه به شؤون قرآن اهتمام داشتند اقدامى در مورد تدوين آن ننموده باشد ؟

ب : دي_دگ_اه دوم

ك_ام_لا در م_ق_ابل ديدگاه اول معتقد است : قرآن به همين صورت كه اكنون ه_مگان در خدمت آن هستند در عهد رسول اللّه (ص ) تنظيم شده است , هم آيه هاآن كنار هم قرار گ_رف_ت_ه و ه_م سوره ها مرتب و منظم شدند به گونه اى كه سوره حمداول و سوره ناس آخر به ه_م_ين ترتيب كنونى ,زير نظر مبارك رسول اللّه (ص ) و باراهنمايى حضرت شكل گرفت و شوون ق_رآن چ_ي_زى نيست كه ديگران بتوانند در آن دخيل باشند سيوطى كه خود از اين ديدگاه دفاغ م_ى ك_ن_د ع_ده اى را ه_م ن_ام م_ى ب_رد ك_ه م_ع_ت_ق_د ب_ه اي_ن ديدگاه هستند مانند

:ابوبكر بن ان_بارى ,كرمانى ,طيبى ,بيهقى ابوجعفر نحاس ابن حصار و ابن حجر ((157)) در بين معاصرين نيز اف_رادى ه_وادار اي_ن دي_دگ_اه م_ى ب_اشند ((158)) در هر صورت مهم ادله اينهاست كه بررسى مى نماييم .

1_ ي_ك_ى از ادل_ه اين گروه اهميت قرآن است , چون قرآن آخرين وحى الهى است ومعجزه خالده خ_داى س_ب_ح_ان است بايد از هر گونه خطر تحريف مصون بماند تا حجت خدا بر مردم تمام شده ب_اش_د قرآن بايد در عهد رسول اللّه (ص ) با اشراف خود حضرت جمع آورى شده باشد,تا ازهر خطر ح_ف_ظ ش_ود, زي_را اي_ن مهم بدون تدوين در زمان حضرت امكان شكل گيرى ندارد, چون غير از ح_ض_رت ك_س_ى به طور كامل به خصوصيات قرآن آگاه نيست افزون براين ديگران دچار خطا و ن_س_ي_ان م_ى باشندنمى توانند كامل و صحيح قرآن را تدوين كنند رواياتى هم همين نكته را تاييد م_ى ك_ن_د ك_ه ق_رآن را غ_ي_ر معصوم قادر نيست جمع آورى كند:((عن ابى جعفر (ع )لا يستطيع اح_ديدعى انه جمع القرآن كله ظاهرة وباطنة الا الاوصيا))((159)), ((از امام باقر(ع ) نقل مى كند ك_س_ى ج_ز ج_انشينان پيامبر نمى توانند ادعا كنند كه قرآن كامل ,ظاهر و باطن آن راجمع آورى نموده است )).

((س_م_ع_ت اب_ا ج_عفر(ع ) ما من احد من الناس ادعى انه جمع القرآن كله ما انزل اللّه الاكذب وما جمعه وحفظه كما انزل اللّه الا على بن ابى طالب والائمة من بعده ))((160)), ((ازامام باقر (ع ) نقل م_ى كند كسى جز جانشينان پيامبر نمى تواند ادعا كند كه قرآن را كامل ,ظاهر و باطن آن را جمع آورى نموده است )).

((س_م_ع_ت اب_ا

ج_عفر (ع ): ما من احد من الناس ادعى انه جمع القرآن كله ما انزل اللّه الاكذب وما ج_م_ع_ه وحفظه كما انزل اللّه الا على بن ابى طالب والائمة من بعده ))((161)),((از امام باقر (ع ) ش_نيدم كه هيچ كسى نمى تواند ادعا كند كه قرآن را همان گونه كه نازل شده جمع آورى نموده است مگر به دروغ تنها على بن ابى طالب (ع ) و جانشينان اوقادر به اين كار هستند)).

و ن_ي_ز رواي_ت :(( ان النبى امر عليا بتاليف القرآن ))((162)), ((رسول اللّه (ص ) به على (ع )دستور دادند كه قرآن را جمع آورى كند)).

(( ع_ن على (ع ):ما نزلت آية على رسول اللّه (ص ) الا اقرانيها واملاها على فاكتبهابخطى )), ((هيچ آي_ه اى ن_ازل نمى شود جز اين كه رسول اللّه (ص ) آن را بر من قرائت مى كرد و املا مى نمود و من با خط خودم مى نگاشتم )) ((163)).

بنابراين , قرآن كريم تنها با اشراف رسول اللّه (ص ) تدوين مى شود.

2_ دي_گ_ر اين كه قرآن در آيه هاى فراخوانى و تحدى ,به آوردن سوره تحدى نموده است , اگر باور ن_داري_د ق_رآن از ج_ان_ب خ_داس_ت ,ده س_وره ي_ا يك سوره مثل آن بيوريد:(فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ) ((164)) , (فاتوا بسورة من مثله ) ((165)) , كاربرد واژه سوره دليل بر تدوين قرآن درزمان ن_زول وح_ى اس_ت , زي_را اگ_ر آي_ه ه_اق_رآن كنار هم نبوده و سوره ها شكل نگرفته , باشند چكونه م_ى گويد ده سوره و يا يك سوره مثل سوره هاى قرآن بيوريد و منظور از تدوين قرآن همين است كه

سوره ها شكل بگيرند.

3_ رواي_ات و شواهد تاريخى دلالت دارند كه در عهد رسول اللّه (ص ) عده اى مشغول جمع آورى و ت_دوي_ن ق_رآن ب_ودن_د م_ان_ند:((عن الشعبى جمع القرآن على عهد النبى ستة من الانصارابى بن كعب ,زيد بن ثابت ,معاذابن جبل ,ابو دردا, سعيد بن عبيدوابو زيد)) ((166)).

رواي_ت ه_م از رس_ول اللّه (ص ) ن_قل شده است كه :((خذوا القرآن من اربعة من عبداللّه بن مسعود وس_ال_م ومعاذ وابى بن كعب ))((167)), ((قرآن را از چهار نفر عبد اللّه بن مسعودو سالم و معاذ و ابى بگيريد)).

اينها عمده دليلهاى ديدگاه سوم است .

ت_لاش ب_ر اي_ن ن_ي_س_ت كه اين ادله رد شود, زيرا اگر ديدگاه دوم تثبيت شود ديدگاه سوم كه دي_دگاه منتخب است به طور حتم تاييد خواهد شد در عين حال دليل هاى ياد شده اين جهت را اث_ب_ات ن_م_ى كند كه ترتيب سوره ها به همين گونه كه اكنون است در عهد رسول اللّه (ص ) شكل گرفته باشد نقد بيشترى دراين رابطه دراستدلال به ديدگاه سوم خواهد آمد.

م_ؤلف البيان بررسى مبسوطى نسبت به روايات جمع آورى قرآن انجام داده است ومى فرمايد اين رواي_ات از جهاتى مبتلا به تعارض هستند, روايت زيد بن ثابت و ابن اشته وسالم بن عبداللّه صريح است كه قرآن در زمان ابو بكر جمع آورى شده است در حالى كه روايت انس مى گويد جمع آورى در زم_ان ع_ث_مان بوده است هر دو طايفه بارواياتى كه دلالت دارند در زمان رسول اللّه (ص ) قرآن ج_م_ع آورى ش_ده تعارض دارند وافزون بر اين با ظاهر آيه هاى فراخوانى و تحدى قرآن تعارض و منافات دارند,لذا

از اين جهت هم بى اعتبار مى شوند, در نهايت برخى از اين روايات با حكم عقل و اج_م_اع م_س_لمانان مخالفت دارد, كه معتقد هستند قرآن تنها با تواتر ثابت مى شود باخبر واحد يا شهادت دو شاهد عادل كه مفاد برخى از اين روايات است ثابت نمى شود ((168)) مرحوم بلاغى نيز روايات را متعارض و مضطرب مى بيند, به همين منوال كه گفته شد ((169)) .

بررسى

اين كه مى فرمايد مفاد برخى روايات مخالف اجماع مسلمانان است كه قرآن باتواتر ثابت مى شود نه باخبر واحد, يا شهادت دو عادل , سخنى است حق و متقن ,اين گونه روايات قابل اعتماد نيستند اما اي_ن ك_ه ت_ع_ارض درونى بين روايات مى بيندو راويات را ناسازگار با روايات جمع قرآن در زمان رس_ول اللّه (ص ) م_ى داند ويا ناسازگار با ظاهرآيه هاى تحدى قلمداد مى كند ,سخنى قابل خدشه م_ى ب_اش_د,زي_را رواي_ات ب_ه جمع هاى گوناگون نظر دارند,اگر هر كدام به مورد خودش معنا ش_ود,ت_ع_ارض وج_ود ن_خ_واهد داشت و با آيه هاتحدى هم ناسازگار نيستند, زيرا آيه هاى تحدى مفادش اين است كه قرآن به صورت سوره ها شكل گرفته بودند نه اين كه سوره ها هم نظم خاصى داش_ت_ه ان_د روايات ياد شده با اين نكته ناسازگار نيستند وعجب از برخى بزرگان است با اين كه آش_ن_ا ب_ا ع_لوم قرآن هستند و در حل تعارض روايات اهل فن بلكه خريط فن مى باشند ,در اينجا با ط_رح اي_ن گونه تعارض ها روايات را طرد نموده اند در هر صورت هماهنگى بين روايات در بخش ب_عدى طرح شده است البته بر دليل دوم اين ديدگاه

اشكال ديگرى نيز متوجه است كه در بخش ب_ع_دى خ_واه_دآمد, عمده اين است كه اين ادله ترتيب و نظم سوره ها را در عهد رسول اللّه (ص ) دلالت ندارند.

ديدگاه منتخب

توضيحات

دي_دگ_اه س_وم معتقد است كه براى قرآن سه مرحله جمع آورى شكل گرفته است يكى در عهد رس_ول اللّه (ص ) دوم در زم_ان ابو بكر و سوم درخلافت عثمان و روايات وشواهد تاريخى متفاوت , هم هر كدام نظر به زمان خاص خودش دارد.

ب_ه دي_گر سخن درمورد قرآن سه نوع كار انجام گرفته است كه از هر سه به ((جمع قرآن )) تعبير ش_ده , اس_ت گ_ر چه هر سه جمع و تدوين به مفهوم واژگانى نيستند و نيزهرسه در يك رتبه از اعتبار و اهميت هم نمى باشند بلكه برخى از اهميت بالابرخوردارند با توضيح اين سه مرحله شواهد روايايى نيزبا هم هماهنگ شده وناسازگارى موهوم از بين مى رود ((170)).

مرحله اول

مرحله اول از جمع آورى عبارت از نظم و چينش آيه هادر كنار يكديگر كه شكل گيرى سوره ها را درپى دارد اين جمع آورى كه از همه مهمتر مى باشد در عهدرسول اللّه (ص ) انجام گرفته است به ط_ورى ك_ه تمام سوره ها در الواح و اكتاف و صحف جمع آورى شده بودند, اول سوره با اخر سوره م_ق_دار ج_مله ها و آيه هاآن ترتيب آيه هاكاملا مشخص بوده است اما اين كه سوره ها از نظم خاصى ب_رخ_وردار باشند, مثلا سوره حمد اول سوره ناس آخر قرار گيرد به صورت يك كتاب مدون ,اين كار بعد ازرسول اللّه (ص ) انجام گرفته است اين كار از آن مقدار از اهميت بر خوردار نبود كه رسول اللّه (ص ) به آن اقدام كند.

انگيزه مرحله اول

چ_ي_ن_ش و نظم آيه هااز يك سو فضا و سياق سخن را شكل مى دهد,كه در

برداشت هاى متفاوت از سياق سخن تاثير مى گذارد از سوى ديگر تعيين جايگاه جمله ها ونظم آنهامشخص مى كند كه هر س_وره اى چ_ه م_قدار از آيه و جمله را در بردارد كه اگر اين مقداراز جمله ها نظم و ترتيب حاصل نشود, احتمال جابجايى و حذف آنها وجود دارد براى تحقق اين دو محور, آيه ها بايد در عهد رسول اللّه (ص ) و با اشراف حضرت انجام شكل گيرد اما نظم سوره ها هيچ كدام ازاين دو ويژگى را ندارد و اگر در آن زمان هم انجام نمى گرفت , مشكلى پديد نمى آمد.

ام_ا نظم آيات به لحاظ نقش در محتواى سخن و نيز سر فصل ها و پاراگراف ها درتحقق هدف :(انا ن_حن نزلنا الذكر وانا له لحافظون ) ((171)) نقش دارد ما قرآن را نازل كرديم و ما آن را از هر خطر اي_م_ن م_ى داري_م اي_ن مرحله از جمع آورى از اهميت ويژه برخوردار است كه بايد در عهد رسول اللّه (ص ) شكل بگيرد,كه به دلايل آن مى پردازيم . 1_ دل_ي_ل اول ب_رخى روايات و شواهد تاريخى است كه سخن از جمع آورى و تدوين قرآن درعهد رس_ول اللّه (ص ) دارند مانند:((يا على القرآن خلف فراشى فى الصحف والحرير والقراطيس فخذوه واج_م_ع_وا ولا ت_ض_يعوه )) ((172)) توضيح كوتاهى دراين باره گذشت اين كه قرآن در صحف و پ_ارچ_ه هاى ابريشمى و كاغذها بوده معلوم مى شودنگاشته شده بوده است ,گر چه سوره ها جدا و پ_راك_ن_ده ب_وده ان_د و م_ان_ند:(( عن زيد بن ثابت قبض رسول اللّه (ص ) ولم يكن القرآن جمع فى ش_ى ))((173)),

((رسول اللّه (ص ) در حالى رحلت نمودند كه قرآن در چيزى جمع نشده بود)) نه اين كه جمع آورى نشده بود مفاداين تعبير اين است كه سوره هاى قرآن جداجدا جمع آورى شده بودند در درون چيزى قرار نگرفته اند و نيز :(( عن زيد بن ثابت كنا عند رسول اللّه (ص )نؤلف القرآن من الرقاع ))((174)), ((در نزد رسول اللّه (ص ) كه بوديم قرآن را از پوست ها جمع آورى مى كرديم )) . و تعبيراتى كه داشت :((خذوا القرآن من اربعة من عبد اللّه بن مسعود, سالم ,معاذ, وابى بن كعب )) و م_ان_ن_د:((من جمع القرآن على عهد النبى , قال اربعة كلهم من الانصار)) كه شرح آن گذشت اين شواهد به خوبى دلالت دارند كه در عهد رسول اللّه (ص ) قرآن نگاشته مى شده است .

نويسندگان وحى

2_ دل_ي_ل دي_گ_رى ك_ه بر مرحله اول مى توان طرح نمود, وجود نويسندگان وحى است ,در عهد رسول اللّه (ص ) با اين كه هم افراد با سواد اندك بودند و هم لوازم التحرير دايرنبود , ليكن به لحاظ اه_ت_م_ام رسول اللّه (ص ) به خواندن و نوشتن و نگاشتن قرآن ,تعدادزيادى از اين نعمت برخوردار ش_دند و به عنوان (( نويسنده وحى )) قرآن را نگاشتند, گرچه نويسندگان وحى در يك درجه و رت_ب_ه ن_بودند بلكه برخى از ابتدا همراه حضرت بودند و تمام قرآن را نگاشتند, و برخى مقدارى از ق_رآن را ن_وشتند و برخى دراواخربعثت حضرت به جمع آنان پيوستند, ليكن وجود افراد زيادى به عنوان كاتب وحى ,دليل گويايى به موضوع نگاشتن و جمع آورى قرآن و اهتمام فوق

العاده به اين ش_ان ازش_ؤون ق_رآن م_ى ب_اش_د, ك_ه افرادى اصولا به همين عنوان معروف و مشهور شده بودند ك_ه اس_امى تعدادى از آنها با ذكر منابع تقديم مى شود ابو عبداللّه زنجانى تعداد 43 نفر را به عنوان كاتب وحى مطرح مى كند آنگاه بيست و نه نفر را اسم مى برد 1_ على بن ابى طالب (ع ) 2_ ابوبكر بن اب_ى ق_حاطه 3_ عمر بن خطاب 4_ سعيد بن العاص 5_ ابان بن سعيد 7_ خالد بن سعيد8_ زيد بن ث_اب_ت 9_ زب_ي_ر ب_ن ع_وام 10_ طلحه بن عبداللّه11 _ سعدبن ابى وقاص 12_ عامر بن فهميده 13_ ع_ب_داللّه ب_ن ارق_م 14_ ع_ب_داللّه بن رواحه 15_عبداللّه بن سعيد بن ابى السرح 16_ ابى بن كعب 17_ث_ابت بن قيس 18_ حنظلة بن الربيع19 _ شرحبيل بن حسنه 20_ علابن حضرمى 21_ خالد بن ول_يد22_ عمرو بن عاص 23_ مغيرة بن شعبه 24_ معيقب بن ابى القاطمه الدوسى 25_ حذيفة بن اليمان26 _حويطب بن عبد العزى عامرى 27_ ابو سفيان 28_ معاوية بن ابو سفيان 29_ يزيدبن ابى س_فيان ((175)) آن گاه يعقوبى افراد ديگرى را هم نام مى برد مانند 30_ معاذ بن جبل 31_ جهيم ب_ن ال_ص_ل_ت 32_ الحصين بن نميرى ((176)) ناسخ التواريخ چند نفرديگر را اضافه مى كند 33_ م_حمد بن سلمه 34_ عبد اللّه بن زبير 35_ ابو ايوب انصارى36 _ بريد بن حصيب 37_ ابو سلمه بن عبد الاسد38_ حاطب بن عمر الاخطل 39_ علابن عقبه40 _ عبداللّه بن مسعود ((177))آنگاه برخى منابع ديگر اضافه مى كند 41_ عبداللّه بن ابى سلول ((178)) سيوطى دو نفر ديگر را

نيز نام مى برد ((ي_ك_ى از ب_ين زنان )) 42_ ام ورقه 43_ ابو دردا ((179)) تاريخ جرجى زيدان اضافه مى كند 44_ س_ع_د ب_ن ع_ب_ي_د,((180)) در ال_ت_م_ه_ي_د اف_راد دي_گ_رى ه_م ن_ام ب_رده ش_ده است 45_ ابو موسى اشعرى ,((181))46_ مقداد بن الاسود,((182)) ممكن است اگر به منابع بيشتر مراجعه شود افراد ديگرى نيز به ليست اضافه شوند ((183)). در ب_ين اين افراد شخصى چون ابو سفيان و معاويه و نيز شخصى همانند عبد اللّه بن ابى سلول نام ب_رده شده است كه هيچ گونه اعتبارى ندارند همان گونه كه مانند على بن ابى طالب (ع )كه از اول ملازم رسول اللّه (ص ) بودند و نيز مانند عبد اللّه بن مسعود و ابى بن كعب نيز نام برده است , كه ت_م_ام قرآن را نگاشته بودند, ليكن فعلا سخن در اعتبار كاتبان وحى نيست سخن در اين است كه م_وض_وع ن_گ_اشتن قرآن تا چه اندازه از اهميت برخوردار بوده است كه درآن شرايط كم سوادى و تنگناهاى فراوان حدود پنجاه نفر به عنوان كاتب وحى ثبت شده , و به دست ما رسيده است . 3_ دليل ديگرى كه بر مرحله اول ديدگاه سوم مى توان طرح نمود, كاربرد واژه ((كتاب )) در قرآن اس_ت در موارد متعدد از قرآن به عنوان كتاب ياد شده است مانند(ذالك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين )((184)), ((اين كتاب كه شك بردار نيست رهنمود انسانهاى با تقوى است )). (ك_ت_اب اح_ك_م_ت آي_ات_ه ثم فصلت من لدن حكيم خبير)((185)), ((كتابى كه آيات آن رااحكام بخشيده آنگاه تفكيك و تفصيل حاصل شده است )). و ك_ت_اب ب_ه چ_يزى كه

در خارج نگاشته شده باشد اطلاق مى شود معلوم مى شود قرآن در هنگام نزول نوشته مى شده است ونگاشتن قرآن نظم آيه هاو شكل گيرى سوره هارا در پى دارد. 4_ ن_ظ_ير همين بيان را در مورد حديث شريف ثقلين مى توان طرح كرد زيرا در آن حديث مبارك رسول اللّه (ص ) از دو يادگار خودش نام برده است يكى به عنوان كتاب اللّه ديگرى به عنوان عترت (ع ) لذا به قرآن كتاب اطلاق مى شده است و اين كاربرد رايج درزبان احاديث نبوى (ص )است اگر قرآن نگاشته نمى شده است به چه اعتبار به آن كتاب گفته مى شده است ؟

. چ_ن_د ن_كته ديگر را به لحاظ اين كه برخى اشكال ها در مورد آنها مطرح است به عنوان تاييد نه به عنوان دليل , مى توان طرح كرد. ال_ف : در رواي_ات ب_س_ي_ارى س_خ_ن از ف_ض_اي_ل سوره ها و ثواب قرائت آنها و برخى احكام فقهى آن_ه_ام_ى ب_اشد تعبيراتى كه حكم سوره را بيان مى كند, يا حكم برخى آيات آنها را عنوان مى نمايد ش_اه_د بر اين است كه سوره هانگاشته مى شده است نظم و ترتيب خاصى داشته اند, ابتدا و انتهاى آنها مشخص بوده است مانند:((عن الصادق (ع ) قال رسول اللّه (ص ) ان فاتحة الكتاب وآية الكرسى والات_ي_ن م_ن آل ع_م_ران ( ش_ه_د اللّه وقل اللهم مالك الملك ) معلقات ليس ما بينهن وبين اللّه حجاب ))((186)), ((سوره حمد وآية الكرسى و دو آيه آل عمران آويخته هايى هستند ( شايد منظور اين باشد كه حبل اللّه هستند) كه هيچ حجابى بين آنها و

خداى سبحان وجود ندارد. م_ان_ن_د:((ي_ا رس_ول اللّه (ص ) ق_د اس_رع ال_ي_ك ال_ش_ي_ب قال شيبتنى هود والواقعة والمرسلات وع_م ))((187)), ((از رس_ول اللّه (ص ) پ_رس_ي_دند چگونه زود پير شدى ,فرمودندسوره هاى هود, واقعه , مرسلات , عم نبا مرا پير كرد)). ((ق_ال رس_ول اللّه (ص )م_ن ق_را ي_س والصافات يوم الجمعة ثم سال اللّه اعطاه سؤله ))((188)), ((از رس_ول اللّه (ص ) ن_ق_ل ش_ده كه هر كس در روز جمعه سوره يس وصافات را بخواند و آنگاه از خدا طلب حاجت كند, حاجت او بر آورده مى شود)). ((ع_ن رس_ول اللّه (ص ) م_ن قرا حم والدخان فى ليلة جمعة اصبح مغفورا))((189)),((هركس در شب جمعه سوره دخان و حم را بخواند, بخشيده مى شود)). ((من حفظ عشر آيات من سورة كهف عصم من الدجال ))((190)), ((كسيكه ده آيه ازسوره كهف را حفظ كند از شر دجال در امان خواهد بود)). (( عن النبى (ص ) :اقرؤوا الظهراوين من القرآن البقرة وسورة آل عمران ))((191)),((ظهر اوين از قرآن را بخوانيد كه منظور سوره بقره و آل عمران مى باشد)). اين گونه تعبيرات كه فراوان هستند شاهد بر اين نكته مى باشند كه سوره ها مشخص بوده است , و س_وره ه_ا در ص_ورت_ى مشخص مى شوند كه آيه هاى آنها با ترتيب خاص كنارهم قرار گيرد و اين همان مرحله اول ديدگاه سوم است . ب : دومين نكته كه تاييد همين موضوع است , آيه هاى تحدى قرآن است كه مى فرمايد :اگر ترديد داري_د ق_رآن از ج_ان_ب خداست مانند آن بياوريد كار برد سوره درخود قرآن دليل بر اين است كه س_وره ه_ا

ب_ه صورت نوشتار بوده اند وحدود آنها مشخص بوده است كه مى گويد مثل اين سوره ها بياوريد. ج : و ن_ي_ز اه_ميت قرآن كه آخرين وحى آسمانى است بايد از هر گونه خطر در امان باشد و بدون شك نگاشتن آيه هاو تنظيم آن و مطرح شدن قرآن به صورت مكتوب دربين مردم كمك به تحقق اي_ن هدف دارد, تا اراده الهى كه مى خواهد قرآن از هر خطرحفظ شود شكل گيرد:(انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون ), ((ماقرآن را نازل كرديم وآن را از هر خطر مصون نگه مى داريم )). ام_ا اين كه اين سه نكته را به عنوان مؤيد نه دليل عنوان نموديم به لحاظ اين است كه بر سه مورد اشكالى متوجه است , كه استدلال بر آنها را سست مى كند و آن اشكال اين است كه تحقق هيچ كدام از اي_ن س_ه م_حور با نوشتار قرآن ملازمه ندارد زيرامطرح شدن فضايل سوره ها و مطرح بودن نام س_وره_ا در ف_رهنگ و زبان روايات , مبتنى بر اين نيست كه قرآن به صورت نوشتار در آمده باشد, ب_لكه اگر به صورت حفظدر سينه ها نيز شكل گرفته باشد,اين كاربردها صحيح خواهد بود و هم چ_ن_ي_ن اط_لاق س_وره در آي_ه ه_اى ت_حدى ملازمه با نوشتار قرآن ندارد بلكه اگر قرآن در بين م_سلمانان و حتى به صورت حفظ آن در سينه ها كه دهها نفر حافظ قرآن بودند شكل بگيرد هم باز صحيح است كه قرآن بگويد يك سوره همانند اين سوره ها كه مردم آنها راحفظ نموده اند و به طور دق_يق حدود آنها را مى شناسند بيوريد

و همين نكته درمورد مطلب سوم هم مطرح است , اهتمام ب_ه ق_رآن ف_وق العادة بوده است و قرآن بايداز هر خطر حفظ مى شد, واراده الهى تحقق مى يافت , ل_ي_ك_ن هيچ كدام اينها متوقف برمكتوب بودن قرآن نيست بلكه اگر قرآن به صورت محفوظ در س_ي_ن_ه ه_ا كه ((جيلا بعدجيل )) و نسل به نسل دست به دست شده است نيز اين هدف را تامين م_ى ك_ن_د و اصولاتواتر قرآن به محفوظ بودن آن در سينه هاى مسلمانان مى باشد مسلمانان صدر اس_لام ب_ه ل_ح_اظ اي_ن ك_ه ش_ور و علاقه زايد الوصفى به قرآن داشتند به محض اين كه سوره اى ن_ازل م_ى ش_د ده_ها نفر به طور دقيق آن را حفظ مى كرند و لو خواندن و نوشتن هم ياد نداشتند وه_م_ي_ن موضوع باعث تواتر قرآن شد كه هر كس مى خواست دخل و تصرفى در آن صورت بدهد ه_م_گ_ان متوجه مى شدند آنچه محور در حفظ و حراست قرآن است , تواترآن است و تواتر قرآن به ك_ت_اب_ت آن نبود حتى اگر هيچ نويسنده اى قرآن را نمى نگاشت باز هم با تواتر, قرآن از هر گزند مصون بود زيرا به صورت حفظى سينه به سينه , نسل به نسل منتقل مى شد.

جواب يك اشكال

از اي_ن ب_ي_ان جواب يك شبهه ديگر نيز روشن مى شود كه برخى مستشرقان مطرح كرده اند كه با توجه به اين كه در حجاز افراد با سواد كم بود و با توجه به اين كه نوشت افزار كم ياب و يا ناياب بود و قرآن نگاشته نمى شد چگونه مسلمانان ادعا مى كنند كه اين قرآن

همان قرآنى است كه بر محمد (ص ) نازل شده است ؟

!جواب اين سؤال اين است كه , اولا نويسندگان وحى وجود داشتند و قرآن را ب_ا ه_م_ان ن_وشت افزار آن زمان نگاشتندو ثانيا سلامتى قرآن متوقف بر نگاشتن آن نبوده است انتقال قرآن از هر نسلى به نسل بعدى با تواتر بوده است كه شرح آن گذشت . ب_ا ت_وجه به مطالبى كه از نظر خوانندگان گذشت ,نوشته شدن قرآن به صورت سوره هاو نظم و ت_رت_ي_ب خ_اص آيه هاكه همين نظم فعلى مى باشد در زمان رسول اللّه (ص ) شكل گرفته است اما ت_رت_ي_ب س_وره ه_ا ك_ه مثلا سوره حمد اول قرار بگيرد و بقرة دوم و هكذااين كار در زمان رسول اللّه (ص ) ص_ورت نگرفت كه صاحبان ديدگاه دوم مدعى آن بودند زيرا اين ادله تنها شكل گيرى س_وره ها را دلالت دارد نه نظم و ترتيب آنها را ولذابسيارى از محققان علوم قرآنى نيز به اين نكته تصريح دارند ((192)) و از همين جا نكته بسيار مهم ديگرى نيز مستدل مى شود كه ترتيب آيه هادر عهد رسول اللّه (ص ) شكل گرفته است و با نظارت و اشراف حضرت بوده است ,كه قبل از پرداختن به دو مرحله ديگر از جمع آورى قرآن به توضيح اين نكته مى پردازيم .

ترتيب آيه ها

ب_ا ت_وج_ه ب_ه ادل_ه اى كه دلالت مى نمايد كه قرآن در عهد رسول اللّه (ص ) نگاشته شده است , اين مطلب نيز مستدل مى شود كه نظم آيه هاقرآن با اشراف حضرت انجام گرفته است زيرا وقتى قرآن ب_ه صورت نوشتار در آيد ,نوشتار نظم

كلمه ها و جمله ها رامى طلبد,بدون نظم و ترتيب كلمه ها و ج_مله ها نوشتار صورت نمى گيرد اگر قرآن زيراشراف حضرت نگاشته شده نظم آيه هاى آن هم به ديد حضرت تنظيم شده است افزون بر اين شواهد ديگرى نيز مؤيد همين نكته است از جمله اين ك_ه :((فكان اذا نزل عليه شئ دعا بعض من كان يكتب فقال ضعوا هذه الايات فى السورة التى يذكر فيهاكذاكذا))((193)), ((هرگاه بر حضرت چيزى نازل مى شد برخى نويسندگان را مى خواست و مى فرمود اين آيات را در فلان سوره بنگاريد)). در ج_اى ديگر عثمان بن عاص نقل مى كند:(( قال اتانى جبرئيل فامرنى ان اضع هذه الاية فى هذا الموضع عن هذه السورة (ان اللّه يامر بالعدل والاحسان وايتاذى القربى )((194)), ((جبرئيل بر من نازل شد و دستور داد كه اين آيه را دراين مكان ازاين سوره قرار بدهم )). م_ع_ل_وم مى شود جايگاه آيه هابه دستور رسول اللّه (ص ) انجام مى گرفته است و اين همان توقيفى ب_ودن ن_ظم و ترتيب آيه هامى باشد, كسى حق جاتجايى آيه هاقرآن راندارد زيرا نظم آيه هادر ايجاد س_ي_اق م_ؤث_ر است و محتواى سخن را تغيير مى دهد مگر درمواردى كه پاراگراف مستقل باشد ب_نابراين ترتيب آيه هازير نظر رسول اللّه (ص ) شكل گرفته , و اين امرى مسلم است , گر چه برخى بزرگان از محققان شيعه در آن ترديد نموده اند ((195)) .

مرحله دوم

آن_چه تا كنون گذشت توضيح مرحله اول از جمع آورى قرآن كه مهمترين مرحله مى باشد بود در عين حال دو نوع كار قرآنى در زمان خلفا صورت گرفته

است كه از آنهاهم به جمع آورى و تدوين ق_رآن ياد شده است مرحله دوم از جمع آورى در زمان ابوبكر بوده است كه عبارت از جمع نمودن م_صحف هاى پراكنده در يكجا و تهيه جلدبراى آنها همان گونه كه توضيح داده شد قرآن بر روى الواح و صحف نگاشته شده بودليكن چون به صورت پراكنده بود ابوبكر زيد بن ثابت را مامور كرد تا آنها را يك جاجمع نموده و به صورت كتاب مدون در آورد و براى آن جلد تهيه نمايد.

انگيزه مرحله دوم

در اواخر سال يازدهم هجرى بعد از رحلت رسول اللّه (ص )مسيلمه كذاب كه دريمامه ادعاى نبوت مى كرد و اكاذيبى هم به عنوان وحى بافته بود,فتنه انگيزى نمود وموجب درگيرى هواداران خود با مسلمانان شد در اين جنگ كه در زمان ابوبكر اتفاق افتاد تعداد زيادى از دو طرف كشته شدند,از ج_م_ل_ه خ_ود م_س_ي_لمه به دست وحشى قاتل حمزه سيد الشهدا (رضوان اللّه عليه ), كشته شد ((196)) و تعداد زيادى از قاريان قرآن نيزكه برخى تا هفتاد نفر ياد كرده اند كشته شدند ((197)) . ب_ع_د از اي_ن ج_نگ كه تعداد زيادى از قاريان را از مسلمانان گرفت , اين خطرمطرح شدكه اگر چ_ن_ين جنگى تكرار شود و تعداد ديگرى از قاريان را از جامعه نو پاى مسلمانان بگيرد ,آنگاه خطر تحريف , قرآن را تهديد خواهد نمود به همين جهت عده اى از جمله عمر با اصرار از خليفه خواستند ت_ا ف_كرى درباره جمع آورى قرآن كند خليفه هم زيد بن ثابت را كه يكى از نويسندگان وحى بود خواست و مامور اين كار كرد و زيد هم

اين عمل را انجام داد, و سوره هاى قرآن را كه پراكنده بودند جمع آورى نمود و در داخل جلد قرار داد. ش_واهد ديگرى نيز اين عمل ابوبكر را تاييد مى كند از جمله اين گونه تعبيرات از طريق اهل سنت ن_ق_ل ش_ده است :(( سمعت عليا(ع ) يقول اعظم الناس فى المصاحف اجرا ابوبكرهو اول من جمع كتاب اللّه بين اللوحين ))((198)), ((از على (ع ) شنيدم مى فرمود ابوبكربيشترين پاداش در مورد قرآن را دارد زيرا وى اولين كسى بود كه قرآن را جمع آورى نمود)). اين قرآن در نزد ابوبكر بود تا هنگام وفات ايشان , آنگاه در نزد عمر قرار گرفت وپس از عمر هم در ن_زد ح_ف_ص_ه دخ_ترش بود كه عثمان ازايشان براى استنساخ نسخه اصلى مطالبه نمود ((199)) بنابراين , شواهد روايى يا تاريخى كه مى گويد ابوبكر قرآن را جمع آورى نمود مانند:(( جمع القرآن اب_وب_ك_ر ف_ى ق_راط_يس ))((200)) و مانند آنچه اكنون اشاره شد موردش همين كار قرآنى ابوبكر م_ى ب_اش_د و هيچ گونه تعارضى هم با روايات جمع آورى قرآن در عهد رسول اللّه (ص ) يا درزمان عثمان ندارد.

مرحله سوم

توضيحات

مرحله سوم از تدوين قرآن , مربوط به زمان عثمان مى شود در اثر اختلاف قرائتى كه پديد آمده بود عثمان عده اى را ماموريت داد تا براى ايجاد وحدت قرائت تمام قرآنهاى نويسندگان وحى را جمع آورى كنند و از روى صحيح ترين آنهايك قرآن به عنوان الگو در قرائت بنگارند و از روى آن نسخه چ_ندين نسخه ديگراستنساخ كنند و به شهر هاى بزرگ ارسال نمايند, كه از اين كار نيز به عنوان ج_م_ع

آورى ق_رآن ي_اد ش_ده اس_ت م_انند آنچه مشهور است كه جامع قرآن عثمان ((201)) است , منظوراين نوع جمع آورى مى باشد.

انگيزه مرحله سوم

درزمان عثمان حدود پانزوده سال از رحلت رسول اللّه (ص ) گذشته بود و فتوحاتى هم بر فتوحات رس_ول اللّه (ص ) اف_زوده ش_ده بود و كشورهاى بزرگى چون ايران و روم تحت تاثير قرار گرفته و ب_سيارى از آنها با مليت هاى گوناگون و زبانهاى متفاوت مسلمان شده بودند گسترش اسلام از ي_ك سو و وجود زبانها و لهجه هاى گوناگون از سوى ديگر,موجب تشديد اختلاف قرائت از قرآن شده بود كه از زمان خود رسول اللّه (ص ) اين پديده عارضى در كنار قرائت اصلى قرآن قرار گرفته بود در هر صورت در زمان عثمان اين موضوع (اختلاف قرائت ) گسترش پيدا كرد به گونه اى كه بعد از فتح ارمنستان وآذربايجان حذيفه يمان با مشاهده قرائت ها و لهجه هاى گوناگون از قرآن , ه_راس_ان ب_ه خ_دم_ت خ_ل_ي_ف_ه مى آيد و داد وا قرآنا سر مى دهد و با احساسات تمام , دم از خطر ت_ح_ري_ف ق_رآن م_ى زن_د ك_ه اگ_ر به فكر قرآن نباشيد, امت اسلامى به سرنوشت يهود و نصارى دچ_ارخواهد آمد آنگاه عثمان با مشاوره با سران امت اسلامى هيئتى را به سرپرستى زيد بن ثابت و م_ت_شكل از دوازده نفر تعيين مى كند كه اعضاى اصلى آن : سعيد بن العاص , زيد بن ثابت , عبد اللّه بن زبير, عبد الرحمن بن حارث , مى باشد اين افراد با همكارى ابى بن كعب مالك بن ابى عامر, كثير بن افلح ,انس بن مالك ,عبد

اللّه بن عباس ,مصعب بن سعد,عبد اللّه بن فطيمه شروع به كار مى كنند م_ى باشد اين هيئت ماموريت دارد تا قرآنهارا جمع آورى كند از بين آنها يك قرآن به عنوان الگو و امام بنگارند و آنگاه ازسوى الگو چندين نسخه استنساخ نموده به شهرهاى بزرگ آن زمان بفرستد و قرآنهاى ديگر را محو نمايند ((202)) . انگيزه اصلى از اين اقدام از بين بردن قرائت هاى گوناگون از قرآن و ايجاد يك قرائت در بين همه م_س_ل_م_انان است تا قرآن از خطرها مصون بماند خصوصيات اين جمع آورى اين بود كه افزون بر ايجاد وحدت قرائت كه هدف اصلى بود, سوره ها نيز نظم خاصى گرفتند زيرا در جمع آورى ابوبكر ت_رب_ي_ت سوره ها در نظر نبود, فقط جمع كردن مصاحف در يكجا مد نظر بود اما در تدوين مرحله سوم سوره ها هم نظم خاصى پيداكردند, همين نظم كه اكنون در سوره ها وجود دارد يعنى سوره ح_م_د اول و سوره ناس آخرين سوره قرآن به حساب آمد و به همين جهت برخى از قرآن ,با عنوان قرآن عثمانى ياد مى كنند, زيرا نظم آن قرآن تاكنون مطرح است ((203)) بنابر اين اگر رواياتى ويا ش_واه_د ت_اري_خ_ى سخن از جمع آورى عثمان دارند, منظور اين جمع آورى است , باشواهد ديگر ناسازگار نخواهد بود در مورد قرآن عثمان بحث هايى مطرح است ماننداين كه چرا زيد بن ثابت را ب_ه ع_ن_وان م_س_ؤول انتخاب كرد, تعداد نسخه هاى آن قرآنهاچند عدد بوده , قرآن را به چه رسم الخطى مى نگاشتند, نظر على (ع ) چه بود, كه برخى اين محورها را مطرح

مى كنيم .

تعداد قرآنهاى مرحله سوم

در ت_عداد قرآنهايى كه عثمان استنساخ نمود اختلاف است برخى تنها چهار عددنوشته اند,كه يكى در م_دي_ن_ه و ب_ق_ي_ه را به مكه و يمن و بحرين ارسال نمود ((204)) برخى تعداد آنها را شش عدد م_ى دان_ن_د ((205)) ب_رخ_ى ت_ع_داد آن_ه_ا را هفت عدد عنوان مى كنند كه افزون بر آن شهرها به بصره ,كوفه ,شام ,نيز فرستاده شده است ((206)) تاريخ يعقوبى آنهارا نه عدد مى داند,مصر و جزيره را هم اضافه مى كند ((207)) .

موفقيت مرحله سوم

ع_ث_م_ان از اي_ن ك_ار ق_رآن_ى دو ه_دف را دنبال مى كرد,يكى نظم سوره ها ديگرى وحدت قرائت ((208)) به هدف اولى دست يافت , ليكن موفقيت آن در هدف دوم كه هدف اصلى بود چشم گير ن_ب_ود زيرا در آن زمان قرآن نقطه و اعراب گذارى نشده بود و براى ايجاد وحدت قرائت هم با هر ق_رآن_ى ك_ه به شهرها مى فرستاد يك قارى آشنا به قرائت اصلى قرآن , همراه مى كرد كه اين قارى ه_مان كار علائم اعراب را انجام مى داد با قرآن مكه عبد اللّه بن سائب را همراه كرد با مصحف شام م_غ_ي_رة بن شهاب , با قرآن كوفه عبدالرحمن بن سلمى , با قرآن بصره عامر بن عبد القيس ,همراه ن_م_ود ((209)) عثمان گرچه دررسيدن به اين هدف خيلى پا فشارى نمود و ساير قرآنها را به هر ن_ح_وى بود و لو باتمسك به قدرت ,جمع آورى كرد و محو نمود, حتى در برخى موارد مانند مورد ع_ب_داللّه ب_ن م_س_ع_ود م_ن_ج_ر ب_ه م_خ_ال_فت و ضرب و شتم ايشان شد ابن مسعود همواره بر عثمان غضبناك بود

تا در گذشت ((210)) .

ام_ا اي_ن ك_ه عثمان با ساير قرآنها چه كرد برخى مى گويند آنها را سوزاند و حتى ازسوى برخى از شيعيان اين كار به عنوان طعن و خورده گيرى بر عثمان تلقى مى شود كه سوزاندن قرآنها اهانت به قرآن است ليكن برخى ديگر چون يعقوبى نقل مى كند كه قرآنها را با آب جوش يا سركه محو كرد ((211)) اين نقل صحيح تر به نظر مى رسد وشايد مطرح شدن سوزاندن قرآن هم از همين جا ناشى شده است زيرا براى محو كردن باآب جوش نياز به گرم كردن آب با آتش است در هر صورت اگر س_اي_ر ق_رآن_ها راسوزانده باشد,نمى توان گفت كه قصد اهانت داشته است , زيرا منظور وى از اين ك_ارايجاد وحدت قرائت بود در هر صورت نه قرآنهاى الگوى عثمان دوام پيدا كردند و نه پا فشارى عثمان موجب متوقف شدن قرائت هاى گوناگون شد بلكه نسخه هاى قرآن عثمانى به مرور زمان از ب_ي_ن رفت و اختلاف قرائت هم همواره در حاشيه قرائت اصلى ادامه داشت و دارد !لذا بسيارى اي_ن ن_ك_ت_ه را ت_ص_ريح مى كنند كه اثرى از قرآنهاى عثمانى باقى نمانده است ,و هر كس هم ادعا م_ى كند در فلان موزه قرآن عثمانى مشاهده كرده است , اثبات آن به عهده خودش است چنان كه س_م_ه_ودى م_ى گويد : اثرى از قرآنهاى عثمانى باقى نمانده است به مرور زمان كهنه و مندرس ش_دن_د ((212)) زرقانى مى گويد : مادليل نداريم كه اثبات كند قرآن عثمانى تا كنون باقى مانده است ((213)) .

ديدگاه على (ع )

در م_ورد ع_م_ل ك_رد ع_ث_مان ديدگاه هاى متفاوتى ابراز

مى شود, ليكن موضوعات قرآنى دور از ت_ع_ص_ب ه_ا بايد مورد توجه قرار گيرد و بايد اين نكته همواره در نظر باشد كه شؤون قرآن امرى ن_ي_س_ت ك_ه ش_خ_ص_ى و ل_و خليفه مقتدر مثل عثمان بتواند اعمال نظركند به خصوص اين كه م_س_لمانان بسيار در اين باره حساس بودند و اگر احساس مى كردند موضوعى دخالت ,به حساب م_ى آي_د, ي_ك تنه در برابر خليفه مى ايستادند ((214)) و عثمان هم وقتى خواست اين كار را انجام دهد با مشورت صحابه حتى على بن ابى طالب (ع ) انجام داد:((فو اللّه ما فعل فى المصاحف الا عن ملا منا))((215)), ((عثمان اين كار را با مشورت ما انجام داد)). و ك_ارش مورد تاييد امام (ع ) بود و حتى از برخى شواهد تاريخى مى توان بدست آورد كه اگر على ب_ن اب_ى طالب (ع ) هم در آن شرايط بود همان كار عثمان را انجام مى داد, زيرا اين كار قرآنى بايد ص_ورت م_ى گرفت :(( عن على (ع ) :لو وليت لعملت بالمصاحف التى عمل بها عثمان )) ((216)) , ((اگر من والى بودم همان كارى كه عثمان درمورد مصاحف انجام داد, انجام مى دادم . ((عن على حين حرق عثمان المصاحف ,لو لم يصنعه لصنعته ))((217)), ((اگر عثمان مصاحف را محو نمى كرد, من اين كار را انجام مى دادم )). در ه_ر ص_ورت اي_ن ك_ار خورده گيرى بر عثمان به حساب نمى آيد ((خلفا به اندازه كافى ضعف دارند و نياز به طرح اين گونه مسائل نمى باشد)).

قرآن على (ع )

بر اساس توصيه رسول اللّه (ص )به على (ع ) كه قرآن را

يكجا جمع كنيد و نگذاريدضايع شود , على بن ابى طالب (ع ) بعد از تجهيز رسول اللّه (ص ) مهمترين كارى كه در سرلوحه كارهاى خويش قرار داد, جمع آورى و تنظيم قرآن بود :(( عن علي (ع ):لما قبض رسول اللّه (ص ) اقسمت الا اضع ردائى ع_ن ظ_ه_رى ح_تى اجمع ما بين اللوحين فما وضعت ردائى حتى جمعت القرآن ))((218))وقتى رسول اللّه (ص ) رحلت كردند, قسم ياد كردم كه ردا بر دوش نگيرم تا وقتى كه قرآن را جمع آورى ك_ن_م , و ردا ب_ر نگرفتم تا قرآن راجمع آورى نمودم (( لما قبض النبى (ص ) جلس على فالفه كما انزل اللّه وكان به عالما))((219))وقتى رسول اللّه (ص ) رحلت نمودندعلى (ع ) قرآن را آن گونه كه ن_ازل شده بود تنظيم نمود در برخى شواهد آمده است اين كار شش ماه طول كشيد: ((جمعه بعد م_وت ال_ن_بى (ص ) ستة اشهر ))((220)) اين گونه تعبيرات فراوان است كه حضرت بعد از رحلت رسول اللّه (ص ) مهمترين كار را تنظيم قرآن قرار دادند.

ويژگى هاى قرآن على (ع )

نكته حايز اهميت ديگر اين است كه قرآنى كه على (ع ) جمع آورى نمود با قرآنى كه عثمان تنظيم ك_رد و متداول بين مردم شد چه تفاوت هايى داشت آيا نسبت به قرآن عثمان تفاوت داشت ؟

كم يا زي_اد ب_وده است ؟

! از شواهد روايى و تاريخى دو تفاوت براى قرآن على (ع ) مشاهده مى شود, يكى اين كه حضرت سوره ها را بر اساس ترتيب نزول كه كاملا به آنها آگاهى داشت تنظيم كرد كه مثلا سوره علق اول

سوره مزمل دوم سوره مدثر,سوم و دوم اين كه حضرت در حاشيه قرآن خود برخى ش_ان ن_زول ه_ا ,ناسخ و منسوخ ها,محكم و متشابه هاى قرآن را شرح داده بود و چه بسا برخى شان ن_زول_ه_ا ط_ع_ن و خ_ورده گ_ي_رى بر خلفا هم به حساب مى آمد در هر صورت عمده تفاوت هاى ق_رآن ح_ض_رت اي_نها بود اما اين كه در قرآن على (ع ) برخى آيه هايا سوره ها بوده است كه درقرآن عثمان حذف شده بوده است , چنين مسائلى وجود نداشت زيرا اينها تحريف قرآن به حساب مى آيد ام_ام (ع ) و م_س_لمانان دربرابر آن نمى توانستند بى تفاوت باشندهيچ گونه تحريفى در كار نبوده اس_ت :(( ف_ل_ما قبض النبى (ص ) جلس على فالفه كما انزل اللّه وكان به عالما))((221)), ((بعد از رحلت رسول للّه (ص ) على (ع ) قرآن را بر اساس ترتيب نزول كه به آن آگاه بود تنظيم نمود)). ((وكان اول مصحف على (ع ) سورة اقرا ثم سورة المدثر, ثم المزمل , ثم تبت , ثم التكوير,وهكذا الى آخ_ر ت_رت_يب السور حسب نزولها))((222)) حضرت , قرآن را براساس ترتيب نزول سوره ها تنظيم نمودند:(( عن اصبغ عن على (ع ) :انى لاعرف ناسخه ومنسوخه ومحكمه ومتشابهه اعرف فيما انزل وفى اى يوم وفى اى موضع ))((223)),((اصبغ بن نباته نقل مى كند حضرت مى فرمايد من به ناسخ و م_ن_س_وخ ,و م_ح_ك_م و متشابه ,شان نزولها, كه كجا و در مورد چه كسى , نازل شده اند, آگاهى دارم )). ((ع_ن ع_ل_ى (ع ) م_انزلت آية على رسول اللّه (ص ) الا اقرانيها واملاها على فاكتبهابخطى

وعلمنى ت_اوي_ل_ه_ا وتفسيرها وناسخها ومنسوخها ومحكمها ومتشابهها))((224)),((هر آيه اى نازل مى شد رسول اللّه (ص ) آن را بر من قرائت مى كرد و املا مى كرد و من مى نوشتم و تاويل و تفسير و ناسخ و م_ن_س_وخ و محكم و متشابه آن را آگاه مى نمود))حضرت بر اساس اين آگاهى ها قرآن را تنظيم نمود و عرضه كرد ليكن پذيرفته نشد. عمر:((ان عليا جا بالقرآن وفيه فضائح المهجرين والانصار)), ((عمر مى گويد على (ع )قرآنى آورد كه در آن طعنها بر مهاجرين و انصار وجود داشت )). منظور نقل شان نزولها بوده است . عمروقتى قرآن على (ع )راگشود:((فلما فتحها خرج من اول صفحته فتحها فضايح القوم فوثب عمر وق_ال يا على اردده فلا حاجة لنا فيه فاخذه وانصرف ))((225)), ((وقتى قرآن على (ع )را گشوددر ه_م_ان ص_ف_ح_ه اول فضايح (طعنها)برخى را مشاهده كرد آنگاه عمر گفت : ما نيازى به اين قرآن نداريم بر گردان و امام على (ع ) آن را برگرداند!)).

سرنوشت قرآن على (ع )

ب_ن_اب_راي_ن , قرآن على (ع ) تفاوت اساسى با قرآن متداول زمان عثمان نداشت همين قرآن بود كه اكنون همگان در خدمت آن هستند, با دو تفاوت در ترتيب نزول و حاشيه نويسى هايى كه داشت اين چ_ن_ي_ن نبود كه قرآن عثمان از لحاظ قرآن بودن مخدوش باشديا برخى سوره ها را حذف نموده باشد,كه در قرآن على (ع ) آمده باشد اگر عثمان ياديگران چنين تصرفى مى كردند على (ع ) و نيز م_س_ل_م_ان_ان در ب_رابر آن سكوت نمى كردندچيزى برتر از قرآن نبود وقتى احساس خطر مى شد شمشيرها برهنه مى شد وقتى ازعلى

(ع ) در مورد قرآن خودش سؤال شد فرمودند آيا اين قرآنى كه اكنون متداول است قرآن نيست , گفتند :چرا,فرمودند به همين قرآن عمل كنيد كفايت مى كند. ((عن طلحة عن على (ع ) اخبرنى عما كتب عمر وعثمان اقرآن كله ام فيه ليس بقرآن قال طلحة , ك_له قرآن قال ان خذتم بما فيه نجوتم من النار امرنى رسول اللّه (ص ) ان ادفعه الى وصيتى واولى ال_ن_اس ب_ع_دى ب_ال_ن_اس اب_ن_ى ال_ح_س_ن ث_م ي_دف_ع_ه _جن_ ه ي_ف امب م تذخ ن ا ل اق ن آرق ه ل_ك ابنى الحسين ثم يصيرواحدبعدواحدمن ولدالحسين حتى يردآخرهم على رسول اللّه (ص )((226)),((امام (ع ) در گ_ف_ت_گو با طلحه , وقتى طلحه از وى , از قرآن على (ع ) جستجو كرد,از طلحه پرسيد آيا آن_چه متداول است غير از قرآن چيز ديگرى در آن وجود دارد, طلحه مى گويد خير, همه آن قرآن اس_ت آن_گ_اه حضرت فرمودند اگر به همان تمسك كنيدنجات خواهيد يافت قرآنى كه من جمع آورى ن_م_ودم رس_ول اللّه (ع ) ب_ه من فرموده است در نزد برترين انسان بعد از خودم و سزاوارترين انسان براى زمامدارى مسلمانان كه فرزندم حسن باشد, تحويل دهم آن هم به حسين تحويل دهد و در نزد اوصيا يكى پس از ديگرى قرار گيرد تا آخرى آنها به رسول اللّه (ص ) برگرداند)). اي_ن سرنوشت قرآن امام (ع ) مى باشد آنچه مهم است اين كه امام نه در زمان خلفا و نه در آن زمان ك_ه ق_درت در دست خودش بود هيچ گونه پافشارى در مطرح كردن قرآن خود ننمود و اين تنها ب_دي_ن خاطر

بود تفاوت مهم با قرآن متداول نداشت و الا حداقل در زمان زمامدارى خودش آنگاه ك_ه ت_مام قدرت در دست وى بود و هيچ مانعى درطرح اهداف خويش مشاهده نمى كرد,مصحف خود را مطرح مى كرد.

مصحف هاى ديگر

وي_ژگ_ى ه_اى ق_رآن على (ع ) مطرح شد و اين نكته معلوم شد كه قرآن على (ع ) تفاوت اساسى با قرآن متداول نداشت مناسب است به برخى مصحف هاى ديگر نيز اشاره شود,كه بسيارى از صحابه و نويسندگان وحى كه صاحب مصحف بودند, مصحف آنها چه تفاوتى با مصحف على (ع ) داشت و سرنوشت آنها به كجا انجاميد. شواهد تاريخى نشان مى دهد كه عمده تفاوت بين مصحف ها در تنظيم و ترتيب سوره ها بوده است هر كس به سليقه خودش سوره ها را تنظيم مى نمود, كه ستون زير. نمودارى از تفاوت ها در ترتيب سوره ها مى باشد. و ساير سوره ها در مصحف عبد اللّه بن مسعود سوره فاتحة الكتاب نام برده نشده كه يا به وضوح آن واگذار شده است , زيرا كه مشخص بوده و همواره در نمازها قرائت مى شده است و يا از قلم افتاده است . ن_ك_ته ديگرى كه از تفاوت موجود به دست مى آيد,اين كه اين تفاوت دليل بر اين است كه سوره ها ت_رت_يب خاصى در عهد رسول اللّه (ص ) نداشته اند و الا اگر با اشراف حضرت سوره ها تنظيم شده ب_اش_ن_د, چ_گونه صحابى بزرگوارى چون عبد اللّه بن مسعود وابى بن كعب بر خلاف نظم قرآن رسول اللّه (ص ) عمل نموده اند ؟

! افزون بر اين قرآن على (ع )

بر اساس ترتيب نزول جمع آورى شده است اگر درعهد رسول اللّه (ص ) سوره هابه شكل فعلى جمع آورى شده باشد كه صاحبان ديدگاه دوم م_ع_ت_قد هستند,چگونه على (ع ) بر خلاف قرآنى كه زير نظر رسول اللّه (ص ) نظم يافته است قرآن راجمع آورى مى كند؟

!. اي_ن ك_ه ب_رخى مى گويند صحابه دو نوع قرآن داشته اند يك قرآن خصوصى و ديگرى عمومى ,آن قرآنى كه تفاوت داشته است قرآن خصوصى بوده است نه عمومى , ((227)) اثبات چنين مطلبى بر ع_هده مدعى است از كجا دو نوع قرآن داشته باشند و بر فرض داشتن دو قرآن چرا قرآن خصوصى خود را بر خلاف قرآن رسول اللّه (ص ) تنظيم مى كنند؟

! در هر صورت نوع اين مصحف ها را عثمان جمع آورى و محو نمود, ادعاى مستند در باقى بودن آنها مشكل است .

قرآن با چه خطى نوشته مى شد؟

. ق_رآن هم مانند ساير نوشتار تا دو قرن اول با خط كوفى ((228)) نگاشته مى شده است پس از آن باخ_ط نسخ نوشته مى شده است و هم اكنون هم با همين خط نوشته مى شودخط كوفى كه قرآن بر آن ن_گ_اش_ته مى شده تا نيمه قرن اول هجرى بدون نقطه و علائم اعراب بوده است نقطه و اعراب گ_ذارى قرآن در زمان حجاج بن يوسف ثقفى والى كوفه صورت گرفته است دو تن از شاگردان اب_ى الاس_ود ال_دولى (متوفاى 68) كه ازمخلصان على بن ابى طالب (ع ) بودند بنامهاى يحيى بن يعمر و نصر بن عاصم اقدام به نقطه گذارى و اعراب گذارى قرآن نمودند ((229)) تا آن زمان

با از ن_ون ي_ا ت_ا و ث_ا ودي_گ_ر ح_روف ن_ق_ط_ه دار از يكديگر تشخيص داده نمى شد و نيز اعراب حروف ع_لام_ت گ_ذارى ن_ب_ود اي_ن خ_ص_وص_ي_ات در واقع از طريق شنيدن از قبلى ها سينه به سينه منتقل مى شد.

قرآن بر چه چيز نوشته مى شده است ؟

گ_رچ_ه ل_وازم ال_تحرير در آن زمان اندك فراهم مى شد, ليكن علاقه مندان به نوشتن قرآن به هر ن_ح_وى ب_ود, قرآن را در هر چيزى كه مناسب تشخيص مى دادند مى نگاشتند,كه به برخى از آنها اشاره مى شود:. اك_ت_اف ,ج_م_ع كتف استخوان هاى كتف شتر و گوسفند, اقتاب ,تخته هاى پهن جلوى جهاز شتر, اض_لاع ,اس_تخوان دنده ها, عسب جمع عسيب ,شاخه هاى نخل ,لخاف ,سنگهاى نازك سيقلى ,ظرر, س_ن_گ_ه_اى ت_يز يا سنگهاى مدور, رقاع ,پوست دباغى وپرداخت شده ,كاغذ, ورق ,حرير,پارچه هاى اب_ري_ش_م_ى ,ادي_م ,چ_رم ,ق_ض_يم پوست نازك وسفيد, جرائد النحل شاخه هاى خرما,كرانيف ,بيخ شاخه هاى خرما و.

مرورى بر گذشته

در بحث تاريخ قرآن شيوه اى انتخاب شد كه نوع روايات و شواهد تاريخى معنا وهماهنگ شدند و از طرد آنها به گمان تعارض خوددارى شد در اين قسمت سه ديدگاه مطرح شد كه ديدگاه اول از اخباريون بود, كه سست و بى اساس تلقى شد اين ديدگاه براين باور است كه قرآن در عهد رسول اللّه (ص ) جمع آورى نشده است ديدگاه دوم معتقد است كه قرآن با تمام خصوصيات حتى ترتيب س_وره ه_ا در ع_هد رسول اللّه (ص )صورت شكل گرفت كه اثبات ترتيب سوره ها در زمان حضرت ب_س_ي_ار مشكل است ديدگاه سوم كه بهترين بود, براى قرآن سه مرحله تدوين معتقد است

, يكى ش_ك_ل گ_ي_رى س_وره ها با ترتيب آيه هاكه در عهد رسول اللّه (ص ) صورت گرفته است دوم جمع آورى ص_ح_ف و ق_رآنهاى پراكنده در داخل جلد كه در عهد ابوبكر انجام گرفته است سوم تنظيم س_وره ها براى ايجاد وحدت قرائت كه در زمان عثمان شكل گرفته است اين ديدگاه هر روايت و ش_اه_د ت_اري_خى را به مورد خودش متوجه ومعنا مى نمايد در اين بخش ديدگاه على (ع ) و نيز به ج_م_ع آورى و ت_دوي_ن ع_ل_ى ب_ن ابى طالب (ع ) و ويژگى هاى قرآن حضرت بررسى شد و نيز به سرنوشت قرآن امام (ع ) اشاره شد و سرنوشت قرآنهاى عثمانى مطرح شد كه همه مندرس شده اند ب_ه اي_ن نكته نيز اشاره شد كه ترتيب آيه هاتوقيفى است و اعراب گذارى و نقطه گذارى قرآن در زمان حجاج شكل گرفت در بخش پايانى پيدايش خط عربى نيز مطرح گرديد.

صيانت قرآن

توضيحات

در برخى از كتاب هاى علوم قرآنى صيانت قرآن از تحريف نيز يكى از موضوعات علوم قرآنى مطرح شده است ليكن به لحاظ اين كه اين موضوع بسيار روشن و بدون غباراست شايسته نيست كه آن را ب_ه ع_ن_وان يك موضوع مستقل علوم قرآنى طرح نمود زيراصيانت قرآن امرى ضرورى مى باشد و ت_ن_ها برخى افراد معاند, ايجاد شبهه نموده اند وعده اى خوش باور هم آن را پذيرفته اند ! به همين جهت اين موضوع به صورت مبسوط و مستقل مطرح نمى شود و تنها به محورهاى اصلى آن اشاره مى شود.

دليل تواتر

بهترين دليل بر صيانت قرآن تواتر قرآن است همان گونه كه در بحث قرائت نيزمطرح شده است , م_س_ل_م_ان_ان در تواتر قرآن ترديد ندارند و همه محققان متفق هستند كه قرآن به غير تواتر ثابت نمى شود, حتى در بحث قرائت بر تواتر يك اعراب نيز برهان اقامه شده است عامل اصلى تواتر قرآن اين است كه هم خود قرآن و هم رسول اللّه (ص )و ائمه اطهار(ع )اهتمام فوق العاده اى به قرآن قايل ب_ودن_د از طرفى جاذبه هاى ذاتى قرآن موجب شيفتگى انبوه حق باوران شده و دل باختگان قرآن خمير مايه و خونشان با قرآن آميخته شده , بگونه اى كه بلكه هزاران آن را در سينه ها حفظ كردند و دست به دست ,نسل به نسل منتقل نمودند,بدين صورت تواتر قرآن شكل گرفت و موجب صيانت آن ازهر خطر شد.

استدلال به آيه هاى قرآن

در ع_ين حال بعد از اثبات قرآن با دليل تواتر, به آيه هاى قرآن نيز براى اثبات صيانت قرآن مى توان استدلال نمود, از جمله آيه حفظ كه مى فرمايد:(انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون )((230)), ((ما قرآن را نازل كرديم و ما آن را از هر خطر حفظ مى كنيم )). وع_ده ال_ه_ى اج_ت_ناب ناپذير است و كسى در برابر اراده الهى نمى تواند ايجاد خلل نمايد و نيز آيه مباركه نفى باطل :(وانه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه ), ((كتابى است نفوذ ن_اپذير, باطل از هيچ جانبى به سوى آن راه ندارد و مسلم تحريف باطل است كه ساحت قرآن از آن منزه است )). و نيز حديث شريف ثقلين كه قرآن

و عترت را دو ميراث رسول اللّه (ص ) معرفى مى كند و دستور به پ_ي_روى از اي_ن دو م_ى ده_د, گواه بر صيانت قرآن از هر گونه باطل وتحريف مى باشد زيرا اگر ت_ح_ري_ف در آن راه پ_ي_دا مى كرد, رسول اللّه (ص ) به صورت مطلق و فراگير امر به پيروى از آن نمى نمود و نيز رواياتى كه در ناسازگارى روايات باقرآن ,قرآن را محور قرار مى دهد, كه روايات را ب_ه ق_رآن ع_رض_ه ن_م_اي_ي_د, آن_چه با قرآن ناسازگار بود باطل است دليل بر حق مدارى قرآن و بى پيرايگى آن از هر گونه باطل است و همچنين آخرين وحى بودن قرآن دليل بر صيانت آن است زيرا اگر آخرين وحى الهى هم دست خوش تحريف قرار گيرد اتمام حجت بر مردم از سوى خداى س_ب_ح_ان رخ_ت ب_رم_ى بندد و افزون بر اينها اعجاز قرآن كه سخن گفتن همانند قرآن را بر بشر ناممكن مى كند دليل بر صيانت قرآن از تحريف به زياده است اينها دليل هايى است كه افزون برتواتر قرآن مى توان بر صيانت قرآن ارائه نمود.

پاسخ شبهات

ب_ا اي_ن دلايل شبهات برخى كه متاسفانه تحريف قرآن را پذيرفته , حتى بگمان سست خويش بر آن اس_ت_دلال ه_م م_ى ن_م_ايند روشن مى شود زيرا نوع افرادى كه اين نكته انحرافى را پذيرفته اند, از اخ_ب_اري_ون ه_س_تند كه برخى ديگر را نيز به اشتباه انداخته اند اين گروه در اثر اعتماد به برخى روايات بى اساس مطلبى بى پايه اى را باور نموده اند و مطالبى را هم به عنوان دليل مطرح كرده اند از ج_مله اين كه چون جمع آورى

قرآن به دست معصوم انجام نگرفته است و بعد از رسول اللّه (ص ) ب_وده اس_ت خ_طا و تحريف در آن حتمى است ديگر اين كه , روايات بسيارى دلالت دارند كه اولين ك_س_ي_ك_ه ق_رآن را ج_مع آورى كرد على (ع ) بود و چون قرآن على (ع ) قرآن حقيقى بود و قرآن م_ت_دوال ب_ي_ن ع_موم مردم تفاوتها داشت , آن را نپذيرفتند, معلوم مى شود قرآن متداول با قرآن اصلى تفاوت دارد. دليل عمده كه برخى اخباريون به آن اعتماد نموده اند روايات زيادى است كه تعبيرات گوناگون دارند مانند اين كه مى گويند فلان آيه ((نزلت فى على (ع ) ))يا دلالت دارند چند آيه يا ثلث قرآن از فلان قسمت قرآن حذف شده است ! بهترين معتمد اين خوش باوران اين مطلب است . از مطالب گذشته پاسخ اين پندارها آشكار شد, زيرا در جمع و تدوين قرآن به اثبات رسيد كه قرآن ب_ا اشراف رسول اللّه (ص ) در عهد خود خود حضرت جمع آورى شد وقرآن على (ع ) تفاوت اساسى ب_ا ق_رآنهاى ديگر نداشت تنها در ترتيب سوره ها و برخى توضيحات حاشيه اى با قرآن متداول فرق م_ى كرد و رواياتى كه عمده معتمد اينان است يا روايات تفسيرى و تطبيق است , يا بيان شان نزول اس_ت ك_ه دلال_ت ب_ر تحريف ندارند امارواياتى كه مى گويند برخى قسمت هاى قرآن حذف شده ب_اط_ل م_حض هستند زيرا اولاسند ندارند, ثانيا با قرآن تعارض دارند,, و براساس روايات صحيح , ع_رض_ه ن_م_ودن روايات بر قرآن زخرف و باطل هستند, اگر چه صدها روايات هم باشند از تراكم اي_ن

گونه روايات تواتر و صدق بدست نمى آيد زيرا احتمال صدق در هيچ كدام وجودندارد تواتر از رواي_ات ك_ث_يرى بدست مى آيد كه در تك تك آنها احتمال صدق باشدواحتمال تبانى همه آنها بر ك_ذب م_حال باشد,كه از تراكم آنها صدق و يقين بدست آيد والا اگر در هيچ كدام احتمال صدق ن_باشد تواتر پديد نمى آيد زيرا كه : (( از تراكم كذب صدق پديد نمى آيد ))لذا نبايد كسى توهم تواتر كه در مورد روايات تحريف نمايد. اي_ن م_ق_دارب_حث كه اشاره به دليل هاى صيانت قرآن از تحريف و نيز پاسخ شبهات عمده بود در اين راستا كافى به نظر مى رسد گرچه طرح بحث ضرورت چندانى هم نداشت .

قرائت متواتر در قرآن

اشاره

در ب_ح_ث ق_رائت ,ش_يوه جديدى پيش گرفته شده است , ديدگاه منتخب اين است كه قرآن يك ق_رائت ب_ي_ش_ت_ر ن_دارد ت_لاش ش_ده ب_ر قرائت صحيح و اصلى قرآن برهان اقامه شود قرائت هاى گوناگون در قرآن يك پديده عارضى است كه از صدر اسلام در كنار قرائت اصلى قرآن پديد آمده اس_ت و ه_ي_چ گاه ضربه به قرائت اصلى هم واردنكرده است در اين بخش ادعا شده است كه يك ق_رائت از ق_رآن متواتر است و آن همين قرائت عمومى كه همه مسلمانان بر آن هستند, مى باشد و ديگر قرائت ها حتى قرائتهاى قرا سبع هم اعتبارى ندارند, نه برهان عقلى آنها را تاييد مى كند, و نه رواي_ات ن_بوى (ص ) و نه آثار عترت (ع ) در اين قسمت از نوشار, ريشه هاى پديد اختلاف قرائت نيز ب_ررس_ى ش_ده اس_ت و روايات معروف به روايات نزول قرآن بر احرف سبعه

مورد نقدقرار گرفته است . اي_ن ب_ح_ث م_لاك ص_حت قرائت را تنها يك چيز مى داند و آن تواتر است و قرائت عاصم هم چون م_ن_ط_ب_ق ب_ا قرائت متواتر بوده شهرت پيدا كرده است , و الا نه قرائت عاصم و نه ساير قرا سبع به لحاظ قرائت فرد هيچ كدام معتبر و مستند به زمان رسول اللّه (ص )نمى باشند بعد از طرح بحث به صورت كامل نتيجه و ارمغان اين بخش با ادله اى كه طرح شده است ,اين خواهد بود كه يك قرائت از قرآن بيشتر صحيح نيست و به همين جهت ازخوانندگان ارجمند اين انتظار است كه با دقت به اي_ن ب_حث توجه فرموده و به لحاظ نوبودن شيوه استدلال قهرا ممكن است مشتمل بر كاستى نيز باشد, كه انتقاد علمى و توام بااخلاص كاستى ها را جبران خواهد نمود.

معناى قرائت

قرائت , يعنى رديف كردن حروف و كلمات و تلفظ آنها با صوت معناى فارسى قرائت همان خواندن است يعنى تلفظ كلمات در فضاى دهان در تحقق قرائت دو چيزمحور است , يكى حروف , ديگرى ع_لائم و اع_راب حروف هر دو جز حقيقت وجوهر قرائت هستند, كه قرائت بدون يكى از آنها شكل ن_مى گيرد به ديگر سخن چون دربخش قرائت سخن از تلفظ حروف است در تلفظ حروف افزون ب_ر خ_ود ح_روف ,اع_راب آنها نيز جز حقيقت قرائت مى باشد, به نوعى كه بدون اعراب هيچ حرفى ت_ل_ف_ظ نمى شودگرچه در نگاشتن حروف و كلمات بدون اعراب نيز نگاشته مى شوند و البته اين نكته اختصاص به قرآن ندارد و تلفظ تمام حروف در هر فرهنگ و زبانى اين

چنين است .

ديدگاه منتخب

در اي_ن ب_خش آن چه به عنوان ديدگاه صحيح و منتخب انتخاب مى شود, اين است كه : قرآن يك ق_رائت بيشتر ندارد و قرائت هاى گوناگون از قرآن خارج حقيقت قرآن هستند و بايد از آن پرهيز ش_ود و اخ_ت_لاف ق_رائت در ق_رآن ي_ك پديده عارضى مى باشد ومورد تاييد برهان عقل و روايات نمى باشد.

تاسيس قاعده

اب_تدا اين نكته قابل توجه است كه صحيح بودن يك قرائت در قرآن بر اساس قاعده واصل مى باشد كه هر عبارتى يك قرائت بيشتر ندارد لذا تجويز قرائت هاى گوناگون از قرآن نياز به برهان دارد و آن كسى كه مدعى است دو قرائت يا هفت قرائت در قرآن جايز و صحيح مى باشد, بايد دليل بياورد, نه آن كه مى گويد يك قرائت بيشتر صحيح نيست , زيرا اين ادعا بر طبق قاعده و اصل در محاوره و س_خ_ن گ_فتن است قرائت هاى گوناگون بر خلاف قاعده مى باشد و بايد با دليل معتبر اثبات ش_ود درع_ي_ن ح_ال هم به ديدگاه منتخب برهان اقامه خواهد شد و هم ادله طرف مقابل مورد نقدقرار خواهد گرفت .

برهان عقلى

در ب_ح_ث ق_رائت س_خن از قرآن ملفوظ است نه قرآن مكتوب , سخن از قرآنى است كه به صورت ص_وت ب_ر رس_ول (ص )ت_ل_فظ شده است هر كلمه يا جمله اى كه تلفظ مى شودتلفظ بدون اعراب م_مكن نيست و يك تلفظ يك اعراب بيشتر پذيرا نمى باشد و يك اعراب هم جز حقيقت تلفظ است در ي_ك تلفظ هيچ گاه دو اعراب وجود ندارد, و چون قرآن يك مرتبه بر رسول اللّه (ص ) تلفظ شده

اس_ت ي_عنى حقيقت قرآن كه به شكل لفظعربى مبين درآمده يك مرتبه بر رسول اللّه (ص )تلفظ ش_ده اس_ت ي_ك مرتبه تلفظ يك اعراب بيشتر به خود نمى گيرد لذا قرآن يك اعراب بيشتر ندارد م_ق_دم_ات ب_رهان را به اين شكل مى توان ترتيب داد و ترديد در هر كدام از اين مقدمات ترديد در حصول نتيجه خواهد بود و اگر ترديد راه نداشت نتيجه برهان حتمى است . 1_ تلفظ هر عبارت يعنى كلمات و جمله ها يك اعراب بيشتر نمى گيرد. 2_2 اعراب جز حقيقت هر تلفظ است و از آن جدا نمى شود. 3_ قرآن يك مرتبه بيشتر بر رسول اللّه (ص ) تلفظ نشده است . يك مرتبه تلفظ, يك اعراب بيشتر ندارد, قرآن يك اعراب بيشت_ر ن__دارد. م_ق_دم_ه اول و دوم ب_ي_ش از اين نياز به توضيح ندارد , براى اين كه نتيجه برهان بهترآشكار شود مقدمه سوم را قدرى توضيح مى دهم . چون منظور از قرآن قرآن تلفظ شده است و قرآن توسط روح الامين (ع ) يك مرتبه بر پيامبر تلفظ شده است يعنى هر آيه را روح الامين (ع ) يك مرتبه بر رسول اللّه (ص )تلفظ مى كرد و حضرت هم ب_ه ط_ور ص_حيح آن را تلقى مى نمودند و بر مردم ابلاغ مى كردند لذا قرآن يك مرتبه بيشتر نزول ن_دارد و ح_ت_ى ك_س_ان_ى , م_ان_ند بسيارى از فقهاى شيعه كه قرائت هاى گوناگون را مى پذيرند ن_م_ى گ_ويند قرآن چند مرتبه نازل شده است بلكه آنها نيز يك مرتبه نزول قرآن را مى پذيرند و بر قرائت هاى گوناگون دليل ديگرى طرح مى

كنند البته سخن در اين نيست كه يك اعراب چندين م_رتبه نمى تواند نازل شود يك كلمه يا جمله با يك اعراب دو مرتبه يا ده مرتبه مى تواند نازل شود چنان كه در موردبرخى از سوره ها مانند سوره حمد گفته مى شود يك بار در مكه و يك مرتبه در م_دي_ن_ه ن_ازل ش_ده اس_ت ي_ا آي_ه :(اول_ئك على هدى من ربهم واولئك هم المفلحون ) ((231)) وآي_ه :(ف_ب_اى آلا ربكما تكذبان ) در سوره الرحمن و:(ويل يومئذ للمكذبين ) در سوره مرسلات , دو م_رتبه يا چندين بار نازل شده است سخن در اين جهت نيست , سخن درعكس اين قضيه است كه ي_ك ن_زول چ_ن_دين اعراب ندارد نه يك اعراب چند مرتبه نمى تواند نازل شود با توجه به اين نكته وقتى قرآن يك نزول داشته باشد,يك اعراب نيزبيشتر نخواهد داشت , اعراب هاى ديگر و قرائت هاى متفاوت خارج از حقيقت قرآن خواهد بود.

رسول اللّه (ص ) و اختلاف قرائت

اگر برهان عقلى كه طرح شد بدون خدشه باشد,روايات هيچ گاه مقابل برهان عقل نخواهند بود, بلكه آثار رسول اللّه (ص ) و عترت (ع ) همگون و هم نوا با برهان عقل مى باشند , لذا اگر روايتى به ظ_اه_ر ف_ض_اى سخن ناسازگارى با برهان عقلى داشته باشد,بايد درباره آن چاره اى انديشيد به ه_م_ي_ن ج_ه_ت اگ_ر روايات با برهان سازگار بودند,كه مشكلى نخواهد بود و الا رواياتى اعتبار خواهند داشت كه با قواعد اصلى وبرهان عقلى هم خوانى داشته باشند و البته اين با فرض صحيح ب_ودن س_ن_د آن رواي_ات اس_ت ب_ا اي_ن ت_وض_يح به بررسى نمونه هايى از روايات رسيده از رسول اللّه (ص

)مى نشينيم كه آيا حضرت اختلاف قرائت را تاييد مى نمود؟

! يا روايات هم مؤيد همان برهان عقلى مى باشد. از ب_رخ_ى رواي_ات ب_ه خوبى آشكار است كه رسول اللّه (ص ) نه تنها قرائت هاى گوناگون را تاييد ن_م_ى ك_رد,ب_لكه در مقابل آن سخت برمى آشفت و آنها را مردود مى دانست ,زيراوقتى يك قرائت ب_ي_ش_تر جز حقيقت قرآن نباشد, قرائت هاى گوناگون تغيير قرآن به حساب خواهد آمد و رسول اللّه (ص ) ك_ه حافظ و نگهبان قرآن از همه خطرها است ,مى بايست در مقابل اين نوع مسائل مقابله نمايد. ع_ب_داللّه ابن مسعود نقل مى كند: دو نفر در قرائت قرآن اختلاف داشتند و هر دوقرائت خود را به رسول اللّه (ص ) نسبت مى دادند , به محضر حضرت رسيدند حضرت قرائت هر دو را شنيد و سخت برآشفت , آنگاه آنها را از آن قرائت نهى كرد:. ((اخ_ت_ل_ف رجلان فى سورة فقال :هذا اقرانى النبى وقال الاخر هذا اقرانى النبى فاتى النبى فاخبر ب_ذل_ك قال : فتغير وجهه وعنده رجل فقال : اقرؤوا كما علمتم فلا ادرى ابشئ امر قبل نفسه فانما هلك من كان قبلكم احتلافهم على انبيائهم )) ((232)). ((دو ن_فر در قرائت اختلاف داشتند كه هر دو قرائت خويش را به رسول اللّه (ص )نسبت مى دادند, خ_دم_ت حضرت رسيدند و موضوع را در ميان گذاشتند حضرت ازشدت ناراحتى صورتش تغيير ك_رد و ب_ه آن_ه_ا ف_رمود : قرآن را همان گونه كه ياد گرفتيدبخوانيد چيزى از پيش خود بدعت گ_ذارى ن_ك_نيد كه امت هاى پيش از شما در اثر همين بدعت گذارى و نا سازگارى با پيامبران

خويش , به نابودى رسيدند)). دراين روايت دو نكته اساسى مشاهده مى شود, اول اين كه حضرت همگان را به يك قرائت رهنمود م_ى دهد, همان قرائتى كه متداول است و ياد گرفته اند دوم اين كه از قرائتهاى گوناگون پرهيز مى دهد و اجازه نمى دهد قرآن را به بيش از يك قرائت بخوانند. ممكن است گفته شود اين يك احتمال است در كنار آن احتمال ديگر مشكل مى سازد و آن اين كه : ح_ض_رت آن_ها را از قرائت هاى غير صحيح پرهيز مى دهد ممكن است چندين قرائت از قرآن وجود داشته و همه آنها صحيح بوده اند, ليكن آن دو نفر به غير اين قرائت هاى صحيح قرائت كرده اند كه موجب نگرانى حضرت شدند. ل_يكن تثبيت اين احتمال در صورتى است كه دليل بر رواج قرائت هاى گوناگون درزمان رسول اللّه (ص ) وج_ود داش_ته باشد, در حالى كه چنين دليلى وجود ندارد و اگرقرائت هاى ديگرى هم وج_ود داش_ت , در حاشيه قرائت اصلى بوده و رواج نداشت باتوجه به اين كه اين احتمال مخالف با برهان عقل نيز مى باشد و بر خلاف قاعده و اصل اولى است , احتمال اول در روايت تثبيت مى شود كه منظور روايت نفى هر گونه قرائت غيراز يك قرائت متداول و اصلى قرآن است . رواي_ت ديگر از رسول اللّه (ص ) نقل شده است كه :((لو لا ان الناس قرؤوا القرآن كماانزل ما اختلف ف_يه اثنان ((233)) )), ((اگر مردم قرآن را همان گونه كه نازل شده است قرائت مى كردند, حتى دو نفر درباره آن اختلاف پيدا نمى كردند)).

دلال_ت اي_ن روايت خيلى آشكارتر از قبلى است كه يك قرائت بيشتر صحيح نيست , زيرا مى فرمايد اگر قرآن همان گونه كه نازل شده قرائت شود كسى درآن اختلاف نمى كند اين تعبير هر گونه ت_فاوت قرائت را مردود مى كند, زيرا دو نوع قرائت اختلاف است لذا براساس اين روايت يكى از آنها قرآن نيست بلكه خارج ازحقيقت قرآن است .

اختلاف لهجه

اخ_ت_لاف ق_رائت در واق_ع اختلاف در اعراب كلمات مى باشد و با اختلاف لهجه فرق مى كند, زيرا م_م_ك_ن اس_ت كسى در اثر داشتن لهجه نتواند يك اعراب را همانند يك عرب زبان ادا كند كه در ح_ق_ي_قت مى خواهد همان قرائت و اعراب اصلى را تلفظ نمايد,ليكن زبان او انعطاف ندارد و قادر ن_يست اعراب اصلى را واضح تلفظ كند در بين فارسى زبانهاهستند شهرهايى كه وقتى مى خواهد ام_ام بگويند,امام تلفظ مى كنند مسجد را مسجدتلفظ مى كنند اين تلفظ در اثر لهجه است ,تفاوت در ق_رائت ن_ي_ست ,لذا در زمان رسول اللّه (ص ) هم چنين چيزى وجود داشت و حضرت اين گونه تفاوت ها را مردودنمى دانستند, چه بسا تاييد هم مى نمودند. ((ع_ن اب_ى بن كعب قال :كنت فى المسجد فدخل رجل يصلى فقرا قرئة فانكرتهاريال ثم دخل رجل آخ_ر ف_قرا اقرائة غير قرائة صاحبه فدخلنا جميعا على رسول اللّه (ص )فامرهم رسول اللّه (ص ) فقرا, فحسن رسول اللّه (ص ) شانهما)) ((234)). ((اب_ى ن_ق_ل م_ى كند من در مسجد بودم كه شخصى آمد و شروع به خواندن نماز كرد ونماز را به ق_رائت_ى خواند كه من آن را نمى شناختم آنگاه فرد ديگرى كه رفيق

همان بودآمد او نيز با قرائتى نماز خواند كه حتى مثل قرائت قبلى نبود همه با هم به محضررسول اللّه (ص ) وارد شديم حضرت به آن دو دستور فرمودند قرائت كنند, وقتى قرائت كردند قرائت هر دو را تاييد و تحسين نمودند)). آيا تفاوت قرائت اين دو نفر چگونه بوده است كه مورد تاييد حضرت مى باشد؟

احتمال دارد اينها دو ن_وع دي_گ_ر ق_رآن را ق_رائت ك_ردند كه هر دو نوع در عين حال واقعااختلاف در اعراب بوده است حضرت آنها را تاييد نموده است احتمال ديگر اين است كه اين دو نفر اختلاف لهجه دانسته اند و در واقع همان قرائت اصلى را بالهجه خودشان خواندند و به اين جهت حضرت آنها را تاييد كرد زيرا اين ن_وع ت_فاوت اختلاف درقرائت نيست احتمال اول در روايت مردود است , زيرا راوى شخصى چون ابى بن كعب است كه نويسنده قرآن بود و قرآن را مانند على بن ابى طالب (ع ) و عبد اللّه بن مسعود ازاول تا آخر نگاشته بود و صاحب مصحف كامل بود(منظور آن مقدار سوره هايى كه تازمان صدور رواي_ت نازل شده بودند) و كاملا فردى آشنا به شؤون قرآن بود چگونه قرائتى از قرآن وجود دارد و آن ق_رائت ص_حيح هم مى باشد, و آن دو نفر وارد شده آشنا بوده اند, اما فردى چون ابى كه همواره ه_مراه سول اللّه (ص ) بود با آن قرائتهاآشنا نبود؟

! لذا احتمال اول مردود است با توجه به اين نكته اح_ت_م_ال دوم دررواي_ت تثبيت مى شود, كه اين دو نفر اختلاف لهجه داشته اند , يا اعراب دور از ح_ج_ازبوده اند

و يا عجم بوده اند كه وقتى قرائت مى كرده اند براى مثل ابى ناشناخته بوده است اما رس_ول اللّه (ص ) چ_ون ت_ش_خ_يص دادند كه اينها در واقع اختلاف قرائت نمى باشد, هردو را تاييد ن_مودند افزون بر اين , اين احتمال هم با دليل عقلى و قاعده اولى در محاوره كه كلمات و جمله ها را يك مرتبه تلفظ مى كنند و يك مرتبه تلفظ يك اعراب بيشترنمى پذيرد هم خوانى دارد. م_ش_اب_ه اي_ن رواي_ت , رواي_ت ديگر از رسول اللّه (ص ) است :((فاى ذلك قراتم اصبتم فلاتماروا)), ((هركدام از اينها را قرائت نموديد درست است , بحث و جدل نكنيد)). اي_ن رواي_ات ه_م م_انند قبلى ناظر به اختلاف لهجه است لذا اين نوع روايات را كه اختلاف را تاييد م_ى نمايد, مى تواند به اختلاف لهجه معنا نمود با توجه به اين نكته روايتى از رسول اللّه (ص ) وجود ندارد كه اختلاف قرائت را تاييد نمايد.

ائمه (ع ) و اختلاف قرائت

وق_ت_ى ق_رائت ه_اى متفاوت خارج از حقيقت قرآن باشد و بر خلاف برهان و بر خلاف سيره رسول اللّه (ص ) ب_اش_د, م_وض_ع ائم_ه (ع ) ن_ي_ز ه_مان موضع رسول اللّه (ص ) خواهد بودآنها نيز نه تنها ق_رائت ه_اى گ_ون_اگون را تاييد نخواهند نمود,بلكه با آن مقابله نموده ومردم را به قرائت اصلى قرآن رهنمود خواهند نمود وقتى به روايات ائمه (ع ) مراجعه مى شود, آنچه آشكارا از زبان گوياى آنها بگوش مى رسد مقابله با اختلاف قرائت است . رواي_ت_ى با سند صحيح از امام باقر (ع ), چنين مى فرمايد:((قال ان القرآن واحد نزل من عند واحد ولكن الاختلاف يجئ

من قبل الرواة ((235)) )), ((قرآن يكى است از جانب يك خدا نازل شده است اختلاف از جانب روات است )). م_ن_ظ_ور از يكى بودن قرآن چيست ؟

آيا منظور اين است كه قرآن يك معنا دارد ؟

اين معنا مردود اس_ت زي_را آي_ه هاقرآن چه بسا چندين معناى صحيح و محكم داشته باشنداختلاف ديگرى هم جز اخ_تلاف قرائت در قرآن مطرح نبوده است اين كه امام (ع )مى فرمايد: قرآن از جانب يك خداست و ي_ك_ى اس_ت , ي_ع_ن_ى ي_ك ق_رائت بيشتر ندارد آيااين روايت قرائت هاى متفاوت از قرآن را مردود نمى داند؟

!. در رواي_ت ص_ح_يح ديگر وقتى سخن از نزول قرآن بر هفت حرف است , امام (ع ) به شدت برخورد م_ى ك_ند و مى فرمايد: اينها دروغ مى گويد قرآن بر يك حرف بيشترنازل نشده است :((قلت لابى عبداللّه (ع )ان الناس , يقولون نزل القرآن على سبعة احرف فقال كذبوا اعدا اللّه ولكنه نزل على حرف واح_د م_ن عند الواحد ((236)) )), ((به امام صادق (ع ) عرض شد برخى از مردم مى گويند قرآن بر ه_فت حرف نازل شده است !فرمود دروغ مى گويند, دشمنان خدا قرآن بر يك حرف از سوى يك خدا نازل شده است )). در اي_ن رواي_ت س_خ_ن از ن_زول ق_رآن بر هفت حرف است كه بر اساس رواياتى كه اهل سنت نقل نموده اند(روايات احرف سبعه ) امام (ع ) به شدت با آن مقابله مى كند كه اين سخن صحيح نيست , ك_ه ق_رآن ب_ر هفت حرف نازل شده است از اين گونه روايات درعين حال كه سند ندارند, معانى گ_ون_اگ_ون شده است يكى

از آن معانى قرائت هاى گوناگون مى باشد كه برخى روايات سبع را ق_رائت ه_اى ق_را سبع معنا نموده اند كه امام (ع ) ردمى كند در هر صورت منظور از روايات احرف سبعه هر چه كه باشد, امام (ع ) آنها رامردود مى داند و با توجه به ذيل روايت كه مشابه تعبير روايت قبل است ,فضا و سياق روايت همان مردود دانستن قرائت هاى گوناگون است و توجه دادن مردم به اين نكته كه قرآن از جانب يك خدا است و يك اعراب و قرائت نيز بيشتر ندارد. درروايت موثق ديگر به طور آشكار امام صادق (ع ) تنها يك قرائت را تاييد مى كندقرائتهاى ديگر را مردود و گمراهى مى خوانند, حتى اگر از عبد اللّه بن مسعود باشد!:. ((ع_ن ابى عبد اللّه (ع )ان كان ابن مسعود لا يقرا على قرائتنا,فهو ضال , فقال : وبيعة ضال نعم ضال ثم قال : ابو عبد اللّه (ع ) اما نحن فنقرا على قرائة ابى ((237)) )).

((اگر ابن مسعود بر خلاف قرائت ما قرائت كند گمراه است راوى از تعبير امام تعجب مى كند كه اب_ن م_س_ع_ود گمراه باشد مى پرسد ابن مسعود گمراه است ! امام مجددامى فرمايد:آرى : آنگاه م_ى ف_رم_ايد ما بر قرائت ابى هستيم در اين روايت امام (ع )مى فرمايد ما بر يك قرائت هستيم و آن قرائت ابى است )). اگر قرائتهاى گوناگون از قرآن صحيح بود, چرا امام آنها را رد مى كند؟

ابى كه بيش ازيك قرائت ندارد اگر قرائت هاى گوناگون مى خواهد صحيح باشد, بايد قرائت هايى مانندعبد اللّه بن مسعود صحيح باشد, چگونه

امام بيش از يك قرائت را حتى اگر از ابن مسعودهم باشد مردود مى داند؟

آيا اين تعبير آشكارا ردقرائتهاى متفاوت نيست اگر امام صادق (ع ) بخواهد قرائت هاى گوناگون را نفى كند با چه زبانى طرح مى كند؟

!. در ب_رخ_ى روايات ديگر ضمن اين كه امام (ع ) مخاطب را از قرائت هاى گوناگون پرهيز مى دهد, آنها را به قرائت متداول و متواتر در نزد مردم ارجاع مى دهد:. (( ق_را رج_ل على ابى عبداللّه (ع ) وانا اسمع حروفا من القرآن ليس على ما يقرؤوهاالناس فقال ابو ع_بد اللّه (ع ) كف عن هذه القراة اقرا كما يقر الناس ((238)) )), ((شخصى در نزد امام صادق (ع ) به ن_وع_ى قرآن قرائت مى كند كه متداول بين مردم نبوده است امام (ع ) به او مى فرمايد از اين قرائت دست بردار همان گونه كه مردم قرائت مى كنند,همان طور قرائت كن )). ك_ه مفاد روايت طرد قرائت ها مى باشد آنگاه در دنبال روايت سخن از قرآنى كه على بن ابى طالب (ع ) جمع آورى نمود مى باشد,كه در نزد امام زمان (ع ) وديعه است , كه قبلا شرح آن گذشت . در روايت ديگر از اين مطلب تعبير ديگر شده است :((عن الصادق (ع ) اقرؤوا كماعلمتم )) ((239)) , ((همان گونه كه ياد گرفته ايد قرائت كنيد)). اين گونه تعبيرات كه در سخنان رسول اللّه (ص ) نيز نقل شده بود رهنمود به همين قرائت متداول در نزد مردم است كه يك قرائت همواره معروف و متواتر در نزد مردم بوده است و اين قرائت همان قرائت

اصلى قرآن است كه معصومين (ع ) بر آن رهنمودهستند معلوم مى شود در كنار قرائت اصلى و متواتر قرآن قراات گمنام همواره نيز بودندكه رسول اللّه (ص )و ائمه از آن پرهيز مى دهند.

احتمال ديگر

برخى در اين روايات احتمالى ديگر طرح نموده اند كه منظور از اين تعبير((اقرؤوا كمايقر الناس )) ره_ن_م_ودب_ه ي_ك ق_رائت ن_يست , بلكه رهنمود به قرائت هاى متداول در آن زمان است و چه بسا خ_واس_ت_ه ان_د اي_ن رواي_ت را ت_اي_يد بر قرائت هاى قرا سبع معنا كنند يعنى همان گونه كه مردم قرائت هاى گوناگون دارند به همان قرائت ها قرائت كنيد به غير آنهاقرائت نكنيد شايد بسيارى از ف_ق_ه_ا ك_ه ق_رائت ه_اى گوناگون و بخصوص قرا سبع را جايزمى دانند, اين روايات را به همين احتمال معنا مى كنند. ل_ي_ك_ن اين احتمال بى پايه است , زيرا در صورتى اين احتمال صحيح مى تواند باشد كه قرائت هاى گ_ون_اگ_ون از ق_رآن , در آن زم_ان م_تداول باشد, كه همه آنها را بشناسند تا امام طرف را به آن رهنمود نمايد و نيز بايد قرائت قرا سبع در آن زمان متداول باشد تا بتوان روايت بر آن احتمال معنا ك_رد در ح_ال_ى ك_ه در زم_ان صدور اين روايت , سخن از قرائت قرا سبع نبود قرائت اين هفت نفر م_ط_رح ن_ب_ود , زيرا زمان قرا سبع به بعد از امام صادق (ع ) است برخى از اينها اصولا در آن زمان مطرح نبودند و برخى هم اگر مطرح بودبه صورت قرائت گمنام بودند,زيرا شهرت و مطرح شدن قرا سبع به اواخر قرن سوم , زمان ابن مجاهد مربوط است

حمل روايات امام صادق (ع ) و ديگر ائمه (ع ) بر قرائت آنها به عنوان قرائت معروف در نزد مردم , بى اطلاعى از تطورات قراات و مطرح شدن ق_راس_بع مى باشد توضيح بيشتر در اين باره خواهد آمد بنا بر اين قرائت هاى گوناگون ازقرآن از نظر ائمه (ع ) نيز مردود مى باشد.

پديده اختلاف قرائت

ب_ا ت_وج_ه ب_ه مطالبى كه گذشت , قرائت هاى گوناگون از قرآن خارج از حقيقت قرآن واز نظر ب_رهان و روايات رسول اللّه (ص ) و ائمه (ع ) امرى مردود مى باشد, گر چه مردودبودن قرائت هاى گ_ون_اگ_ون دل_يل نمى شود كه وجود نداشته باشد, بلكه اين پديده عارضى از همان عهد رسول اللّه (ص ) پ_دي_د آم_د و هميشه نيز وجود داشته است كه روايات خوداشاره به اين نكته داشتند در ع_ي_ن ح_ال اين قراات همواره در حاشيه قرائت اصلى بوده اند, هيچ گاه متداول نبوده اند از قرآن همواره يك قرائت متداول بوده است .

عوامل اختلاف قرائت

اختلاف قرائت انگيزه ها و عوامل متفاوت دارد, كه برخى از آنها رابررسى مى نماييم :.

ال_ف :ب_رخ_ى اختلاف ها در اثر اختلاف لهجه است , كه قارى قرائت اصلى را با لهجه خاص خودش قرائت مى كند, شنونده آن را غير از قرائت اصلى مى پندارد اين نوع تفاوت ,اختلاف قرائت به حساب نمى آيد و مورد تاييد رسول اللّه (ص ) نيز بوده است اختلاف لهجه همان است كه روايت موثق از امام صادق (ع ) مى فرمايد:. ((ان ال_رج_ل الاع_ج_مى من امتى ليقرا القرآن بعجميته فترفعه الملائكة على عربيته )) ((240)) , ((افرادى از امت من قرآن را

با لحن عجمى قرائت مى كنند, فرشتگان به عربى مى پذيرند)). ب :ن_وع دوم اشتباه و خطا در قرائت است , كه شخص در اثر عدم آشنايى با قرائت اصلى , به صورت غلط قرائت مى كند اين نوع اختلاف هم مورد توجه نيست . ج : ش_ك_ل دي_گ_ر اخ_تلاف اين است كه دو اعراب يا بʘԘʘѬ از يك حرف به عنوان قرائت اصلى آن م_ط_رح ش_ود, ت_م_ام آن قرائت ها را صحيح بداند, حال يا به عنوان اين كه همه آنها قرآن هستند يا اي_ن ك_ه ي_كى از آنها قرآن است محور بحث اختلاف قرائت كه مردود شناخته شد, اين نوع اختلاف اس_ت ع_امل اين نوع اختلاف را در دو چيز مى توان جستجو كرد , يكى اجتهاد وبرداشت از روايات ن_ب_وى ي_ا ائم_ه ,ك_ه ق_رائت هاى گوناگون را طرح نموده اند, دوم ,برداشت روايات احرف سبعه , كه برخى اين روايات را دست آويز قرار داده و قرائت هاى گوناگون را تجويز نموده انداز بحث هاى گ_ذش_ت_ه ض_ع_ف عامل اول روشن شد زيراكه اين احتمال يك برداشت خلاف اصول محاوره اى روايات است و مورد پذيرش نيست رواياتى كه ازرسول اللّه (ص ) نقل شده و نيز روايات ائمه اطهار ك_ه ب_رخى از آنها طرح شد,اختلاف قرائت را رد مى كند, و در خلال سخن به ضعف عامل دوم نيز اش_اره ش_د,در ع_ي_ن ح_ال به لحاظ اهميت اين عامل و براى آشنايى بيشتر با آن قدرى بيشتر در اين باره سخن مى گوييم .

روايات احرف سبعه

رواي_ات م_ت_عددى در كتاب هاى روايى اهل سنت و نيز برخى كتاب هاى شيعه واردشده است كه ق_رآن

ب_ر ه_ف_ت ح_رف ن_ازل ش_ده اس_ت :((ع_ن ال_ن_ب_ى (ص ) ق_ال : ان_زل ال_ق_رآن على سبعة احرف )) ((241)) )), ((از رسول اللّه (ص ) نقل مى كنند كه قرآن را بر هفت حرف نازل نموده است )). ((ع_ن النبى (ص ) نزل القرآن من سبعة ابواب وعلى سبعة احرف ))((242)), ((قرآن ازهفت در بر هفت حرف نازل شده است )). از ط_ري_ق شيعه نيز رواياتى به همين مضمون نقل شده است :((عن ابى عبداللّه (ع ) ان القرآن نزل على سبعة احرف ))((243)) از امام صادق (ع ) نقل مى كنند كه قرآن بر هفت حرف نازل شده است , در رواي_ت_ى دي_گ_ر آم_ده اس_ت ك_ه ح_ضرت از خدا مى خواست كه خدا بر او آسان بگيرد و اصرار م_ى ورزي_د, ت_ا در نهايت خداى سبحان اجازه فرمودندقرآن را بر هفت حرف قرائت كنند:((ان اللّه يامرك ان تقرا القرآن على سبعة احرف ((244)) )), ((خداى سبحان به تو دستور مى دهد كه قرآن را بر هفت حرف قرائت كنى كه سخن از قرائت قرآن بر هفت حرف است )). ل_ي_ك_ن روايت معتبر از طريق شيعه در اين رابطه وجود ندارد, درعين حال از روايت احرف سبعه ب_رداش_ت هاى گوناگون شده است كه به لحاظ احتمالات گوناگون شاهدى برتثبيت احتمال قرائت هاى متفاوت وجود ندارد. برخى گفته اند منظور از هفت حرف هفت لغت و فرهنگ عرب است از قبيل قريش ,هذيل , تميم , رب_ي_ع_ه , هوازن و ((245)) برخى گفته اند منظور هفت نوع موضوع سخن است , امر, نهى , وعده , وعيد, قصص , تاريخ 8, حلال , حرام , محكم

, متشابه و امثال آن ((246)) برخى مانند فيض كاشانى ف_رم_وده ان_د م_م_ك_ن اس_ت م_ن_ظ_ور ه_ف_ت لهجه باشد,وعدد هم از باب كثرت مى تواند باشد ((247)) ب_رخ_ى دي_گ_ر م_انند ابن جزرى و ابن قتيبه وگفته اند منظور هفت نوع اختلاف قرائت اس_ت ,1_ اخ_تلاف در اعراب بدون تغيير درمعناى كلمه , 2_ اختلاف در اعراب با تغيير در معنا 3_ اخ_ت_لاف در ح_روف ك_ل_م_ه با تغييردر معنا بدون اختلاف در صورت كلمه مانند نتلو با نبلو,4_ احتمال چهارم عكس فرض سوم 5_ تغيير در معنا و صورت 6_ تقديم و تاخير 7_ اختلاف به زياده و نقصان حروف و كلمات ((248)) . 5_ دي_دگ_اه پ_ن_جم كه زركشى مطرح مى كند اينكه : منظور از هفت حرف , قرائت قراسبع باشد ((249)) دي_دگاه هاى ديگرى نيز وجود,ليكن هيچ كدام از اينها دليل ندارند, به خصوص احتمال پ_ن_ج_م كه ارتباط به بحث قرائت دارد به كلى مردود است , زيرا روايت احرف سبع گرچه ضعيف هستند ليكن منسوب به رسول اللّه (ص ) مى باشند و اگر صادرشده باشند از رسول اللّه (ص ) صادر ش_ده ان_د و در زمان رسول اللّه (ص ) اكثر قرا سبع متولد نشده بودند تا نوبت به قرائت آنها برسد در هر صورت اين روايات هيچ ارتباطى باقرائت قرا سبع ندارند.

قرا سبع

از ب_حث هايى كه در موضوع قرائت مطرح است , پيدايش قرا سبع مى باشد كه برخى از فقها قرآن را براساس قرائت هاى آنها جايز مى دانند با مرور اجمالى به زندگى نامه اين هفت نفر و زمان شهرت ق_رائت آن_ه_ا اي_ن ن_كته بهتر آشكار خواهد شد كه هيچ

روايت نبوى (ص ) و روايات رسيده از ائمه اط_هار(ع ) را نمى توان متوجه قرائت اين هفت نفردانست , زيرا زمان صدور روايت فاصله زيادى با زمان مطرح شدن قرائت اين هفت نفردارد اين هفت نفر عبارتند از:. 1_ ع_ب_د اللّه ب_ن ع_امر دمشقى , متولد سال 80 رحلت 118 _ ايشان از قرا اهل شام است و از پيروان معاويه مى باشد كه نسبت فسق هم به او فراوان داده شده است ((250)) . 2_ عبد اللّه بن كثير مكى , تولد 45 درگذشت 120. 3_ عاصم بن بهدله ابى النجود كوفى , درگذشت 127. 4_ زبان بن العلا ابو عمر و بصرى , تولد 68 درگذشت ,154. 5_ حمزة بن حبيب كوفى تولد, 80 درگذشت , 156. 6_ نافع بن عبد الرحمن مدنى درگذشت ,169. 7_ على بن حمزه كسايى كوفى درگذشت , 189 ((251)) . زندگى اينها هيچ كدام معاصر رسول اللّه (ص ) نبوده است و زمان برخى مانند نافع ,كسايى به بعد از ام_ام باقر (ع ) و امام صادق (ع ) مربوط مى شود گر چه زمان برخى از اينهاهمزمان با امام صادق (ع ) است , ليكن اولا همه هفت نفر در آن زمان نبودند , و ثانيامهم مطرح بودن قرائت آنهاست اين ه_ف_ت ن_فر در زمان امام صادق (ع ) به عنوان قراسبع معروف نبوده اند, بلكه قرائت آنها هم مانند ساير قرائت هاى گم نام در حاشيه قرائت اصلى قرآن بوده است در هنگامى كه احمد بن موسى بن العباس ابوبكر بغدادى معروف به ابوبكر بن مجاهد ( متوفاى 324 ) ((252)) مسؤوليت اقرا و

شؤون ق_رآن دردرب_ار ب_ن_ى ع_ب_اس ب_ه عهده گرفت , از بين قرا, اين هفت نفر را به عنوان قرائت هاى صحيح انتخاب , به همه جا ابلاغ كرد و مردم را از قرائت هاى ديگر منع نمود ((253)) . اين كار ابن مجاهد موجب مطرح شدن قرائت اين هفت نفر شد البته نه اين كه هفت قرائت معروف و مشهور در كنار قرائت اصلى قرار داشته است , بلكه هفت قرائت نسبت به ساير قرائت هاى گمنام ش_ه_رت پ_ي_دا ك_ردن_د و اگ_ر ك_سى مى خواست قرائت گوناگون داشته باشد, به اين قرائت ها م_ى خ_واند و در عين حال اين قرائت ها نسبت به قرائت اصلى هچنان گمنام بودند در هر صورت ق_رائت ق_را سبع با زمان رسول اللّه (ص ) خيلى فاصله دارد ونمى توان آنها را متصل به زمان رسول اللّه (ص ) و حتى زمان ائمه (ع ) نمود تجويز هرقرائتى بايد مستند به نظر حضرت يا ائمه (ع ) باشد. از اي_ن ب_حث نكته ديگرى نيز روشن شد, زيرا وقتى قرائت قرا سبع بى سند باشد ونتوان آنها را به زم_ان رس_ول اللّه (ص ) و ائم_ه (ع ) م_ت_ص_ل كرد تواتر هفت قرائت نيز امرى موهوم خواهد بود لذا ب_سيارى از محققان به اين نكته تصريح مى كنند ابن جزرى مى گويد من ابتدا قرائت هاى قرا سبع را م_ت_وات_ر م_ى دان_ستم , آنگاه به اشكال آن پى بردم ((254)) سيوطى مى گويد قرائت هاى سبع م_ت_وات_ر نمى باشد ((255)) فخر رازى مى گويدتواتر قرائت هاى سبع اشكال دارد ((256)) بلاغى م_ى گ_ويد قرائت هاى قرا سبع خبرواحد است ((257))

خويى مى فرمايد قرائت هاى قرا سبع يا به خبر واحد يا به اجتهادخود فرد است ((258)) معرفت مى فرمايد تواتر قرآن ربطى به تواتر قرا سبع ندارد ودليل بر عدم تواتر قرا سبع اقامه شده است ((259)) چون بخش قرائت مشتمل بر دومرحله اس_ت ق_ب_ل از ط_رح م_رح_ل_ه دوم م_رورى كوتاه به مرحله اول نموده , آنگاه مرحله دوم را طرح م_ى ن_م_اي_يم در اين مرحله بر اين نكته پافشارى شد كه يك تلفظ يك قرائت بيشتر پذيرا نيست و ت_ب_ي_ي_ن ش_د كه رواياتى كه از رسول اللّه (ص ) و يا از ائمه (ع )رسيده است همين موضوع راتاييد مى كند قرائت قرا سبع را نمى توان به رسول اللّه (ص ) يا ائمه (ع ) متصل نمود, در نتيجه يك قرائت در قرآن صحيح است حال آن قرائت كدام است در مرحله دوم به اين موضوع مى پردازيم .

تواتر قرآن

توضيحات

م_رحله دوم بحث قرائت را از تواتر قرآن شروع مى كنيم به لحاظ جاذبه فوق العاده قرآن و به لحاظ اه_ت_م_ام رس_ول اللّه (ص )ب_ه قرآن و تشويق خود قرآن در اين رابطه , قرآن ازهنگام نزول در بين م_س_لمانان به صورت گسترده مطرح بود در صدر اسلام سخن روزمردم چه مؤمن و چه مخالف ق_رآ ن ب_ود, وق_ت_ى سوره اى نازل مى شد, مؤمن با شوق وحرص وصف ناشدنى به سوى آن شتاب مى كرد وقرآن را از دو لب رسول اللّه (ص )مى گرفت و در قلب و سينه خود جا مى داد مخالف نيز به لحاظ اعجاب ها و زيبايى هاى قرآن شيفته آن مى شد و همواره در هر

محفلى سخن از قرآن بود. ق_رآن ب_ه ن_وعى در بين مسلمانان مطرح بود كه تمام حدود آن را كاملا و دقيقامى شناختند و به ح_روف و ك_ل_م_ات و اع_راب آن ك_املا آگاه بودند, به گونه اى كه اگر كسى كلمه اى را اشتباه م_ى گفت يا اعرابى را اشتباه قرائت مى كرد, همگان متوجه مى شدند و اورا به اشتباهش گوشزد م_ى كردند در محفل مسلمانان شيرين ترين سخن قرآن بود درمسجد و منزل آواى ملكوتى قرآن ب_ل_ن_د ب_ود و فضاى مكه و مدينه عطر آگين از قرائت وحفظ قرآن بود قرآن در بين مسلمانان با ح_دود و ش_ؤون_ش در ح_د ت_واتر مطرح بود عامل اصلى بقا قرآن و حفاظت آن از هر گونه خطر تحريف , هم همين تواتر آن است و هيچ دليلى بهتر از تواتر به حراست و صيانت قرآن نمى توان طرح ن_م_ود بر همين اساس اگرنويسندگان قرآن دهها نفر بودند, حافظان قرآن صدها و قاريان قرآن ه_زاران ب_ودن_ددرب_ين مسلمانان قرآن با تواتر شناخته مى شد هيچ گاه پذيرفته نبود و نيست كه ج_م_ل_ه اى ويا كلمه اى و يا حتى اعرابى از قرآن با خبر واحد و يا شهادت دو فرد عادل و يا امارات وظ_ن_ون دي_گر ثابت شود تواتر قرآن مورد پذيرش همه مسلمانان است , كسى در تواترقرآن ترديد ندارد و اين اندك توضيح هم كه داده شد بدين جهت بود كه عوامل تواتراشاره شده باشد.

تواتر يك قرائت

وقتى قرآن متواتر باشد به ناچار بايد يك قرائت آن نيز متواتر باشد بين تواتر قرآن وتواتر يك قرائت ( قرائت اصلى ) ملازمه است نه قرآن بدون آن اعراب و

نه با غيرآن اعراب مى تواند متواتر شود زيرا در بخش اول گذشت كه يك اعراب جز حقيقت قرآن است قرآن ملفوظ بدون اعراب ممكن نيست و آنچه در تواتر قرآن نقش اصلى داردملفوظ بودن آن است زيرا آنچه متواتر بود قرآن ملفوظ, كه در زب_ان_ه_اى م_ردم صبح وشام تلاوت مى شد بود نه قرآن مكتوب و به همين جهت در ثبت و انتقال ح_دود ق_رآن م_ان_ند اعراب و از نسلى به نسل ديگر آنچه مورد اعتماد مردم بود,همان حفظ قرآن براذهان و قلبها بود نه نوشته ها ابن جزرى در اين رابطه مى گويد:((نقل القرآن على حفظالقلوب لا ع_ل_ى خ_ط ال_م_صاحف والكتب )) ((260)) انتقال قرآن از نسلى به نسل ديگر دراثر حفظ آن بر س_ي_ن_ه ه_ا ب_ود, نه نگاشتن آن بر كاغذ لذا در قرن اول كه قرآن نقطه واعراب گذارى نشده بود مسلمانان با حفظ آن در سينه ها اين خصوصيات را نسل به نسل منتقل كردند و قرآن ملفوظ همراه ب_ا اع_راب اس_ت , اعراب اصلى قرآن جز حقيقت قرآن است بدين جهت قرآن نه بدون اعراب و نه با اعراب غير اصلى نمى تواند متواترباشد زيرا بدون اعراب كه ممكن نيست , چون يك اعراب قهراتلفظ م_ى ش_ود و از ط_رف_ى اگر بخواهد با اعراب غير اصلى متواتر شود, قرآن متواتر نشده است چيزى خارج ازحقيقت قرآن در آن ضميمه شده است , لذا اعراب در تحقق و شكل گيرى قرآن نقش دارد اگ_ر ق_رآن م_ت_وات_ر اس_ت كه همه پذيرفته اند, بايد تواتر يك اعراب آن را نيز بپذيرندبين اين دو, م_لازم_ه غ_ي_ر ق_ابل انفكاك است ((261)) نتيجه اين ملازمه

,تواتر قرآن بر قرائت اصلى آن است و ق_رائت هاى گوناگون خارج از حقيقت آن خواهند بود بر اين اساس همان گونه كه بر يك قرائت برهان اقامه شد به تواتر يك قرائت نيز برهان شكل مى گيرد.

كدام قرائت متواتر است ؟

ف_ضاى نوشتار اكنون اين سؤال را در مقابل چشمان خواننده , سبز مى نمايد كه اگر يك قرائت در ق_رآن ص_ح_ي_ح است و آن قرائت هم همانند خود قرآن متواتر است اين قرائت كدام قرائت است و منطبق به قرائت كدام قارى مى باشد؟

. ب_ه اي_ن ن_كته در بخش هاى قبلى اشاره شده كه پديده قرائت هاى گوناگون يك پديده نوظهور نمى باشد, بلكه از زمان نزول قرآن اختلاف قرائت ظهور كرد و در طول تاريخ قرآن نيز ادامه داشته اس_ت ليكن قرائت هاى گوناگون هيچ گاه در متن قرائت اصلى قرارنگرفته اند همواره در كنار و ح_اشيه قرائت اصلى بوده اند قرآن همواره بريك قرائت عمومى در بين تمام مسلمانان مطرح بوده است قرائت عمومى قرآن همان قرائت است كه هم اكنون نيز عموم مردم بر آن هستند عموم مردم در شهرها, روستاها, حتى صحرانشينان آشنا با قرآن , با آن قرائت آشنا هستند از قرائت هاى ديگر يا خبر ندارند و يا اگرهم اطلاع داشته باشند مى گويند آن گونه نيز قرائت شده است اين توهم بى اس_اس اس_ت ك_ه كسى بگويد قرائت هاى متفاوت حتى در شهر و يا بلاد قارى معروف ,مطرح بوده اس_ت ,ب_لكه حتى قرائت قارى هاى معروف در شهر و ديار خودش هم در حاشيه قرائت اصلى قرآن بوده است , همان گونه كه امروز نيز اين

چنين است . و م_ح_ق_ق_ان از ع_ل_وم ق_رآنى هم ملاك اعتبار قرائت را همين قرائت عمومى قرارمى دهند و به قرائت هاى ديگر هر چند از قرا معروف باشد, همه را گم نام مى داننداصطلاح گم نام بودن نسبى اس_ت گ_اه_ى ق_رائت ه_اى ديگر با هم سنجيده مى شوند برخى نسبت به برخى ديگر ممكن است شهرت داشته باشند, مانند قرائت هاى قرا سبع بعد اززمان ابن مجاهد نسبت به ساير قرائت ها ليكن همين قرائت ها نسبت به قرائت اصلى قرآن , گم نام و در حاشيه قرائت اصلى بوده اند قرائت اصلى ك_ه جز حقيقت قرآن است , ابتدا با حفظ در اذهان نسل به نسل منتقل مى شده است قرائت قرآن با اعراب اصلى آن همراه با حروف و كلمات قرآن در همه جا مطرح بوده است اكنون هم بحمداللّه در اث_ر رواج ن_ع_م_ت چ_اپ و نشر, حتى در چاپ قرآنها هم وحدت رويه مشاهده مى شود, كشورهاى م_س_لمان كه اقدام به نشر قرآن مى كنند, همگان بر يك اعراب , آن رامى نگارند گر چه برخى در گ_وش_ه و كنار اعمال سليقه نموده و به برخى قرائت متفاوت هم توجه نموده اند, ليكن اين نوعى ك_ژراه_ه بوده و ناشى از ناآگاهى ناشر مى باشد, كه برخلاف قرائت عمومى اقدام مى نمايد بايد از اين اعمال سليقه ها پرهيز شود در هرصورت قرائت عمومى متواتر اكنون در كتابت قرآن هم افزون ب_ر ت_ل_ف_ظ و حفظ آن دراذهان مشاهده مى شود, كه همه بر يك قرائت مى نويسند و بر يك قرائت مى خوانند. اي_ن ق_رائت ه_مان قرائتى است كه رسول اللّه (ص

) و ائمه اطهار (ع ) بر آن بودند اين نكته گر چه ن_ي_از ب_ه تاييد ندارند زيرا برهانى است در عين حال به اعترافات برخى پژوهش گران وادى علوم قرآن و تفسير اشاره مى شود, كه در طول تاريخ قرآن به اين نكته توجه داشته اند. ح_م_د بن سيرين اعتراف عبيده السلمانى ( درگذشت 72 ) را نقل مى كند كه قرائت عموم مردم كه بر آن هستند همان قرائتى است كه رسول اللّه (ص ) برآن بودند:((القراة التى عرضت على النبى (ص ) ه_ى القراة التى يقرؤها الناس اليوم )) ((262)) خلادبن يزيد (درگذشت 220) مى گويد: به ي_حى ابن عبداللّه (درگذشت 173) گفتم نافع قرائت ديگرى در كلمه ((اذ تلقونه ))نقل مى كند, وى گ_ف_ت م_ا به اين نقل ها كارى نداريم هر كس غير از قرائت عموم مردم قرائت كند يا بايد توبه كند يا گردن به شمشير نهد. (( لان_ه ق_را غ_ي_ر قراة الناس ونحن لو وجدنا رجلا يقرا بما ليس بين اللوحين ما كان بينناوبينه الا ال_توبة او نضرب عنقه ))((263)), ((آن قرائت كه از نافع روايت مى شود غير ازقرائت عمومى مردم است , چنين قارى يا بايد توبه كند و يا به شمشير گردن نهد)). در ج_اى دي_گر قرائتى راكه بر خلاف قرائت عموم مردم باشد, گمنام مى داند ((264)) و نيز از ابو عمر و بصرى كه يكى از قرا سبع است روايت مى كند: اگر كسى بر خلاف قرائت عموم مردم قرائت كند آن قرائت گم نام است . ((ان_ى ات_ه_م ال_واحد الشاذ اذا كان على خلاف ما جات به العامة )) ((265)) قرائت برخلاف

قرائت عموم را از كجا آورده است ابن قتيبه مى گويد از قرائت عموم مردم عدول نبايد نمود:. ((نحن معشرالمتكلفين فقد جمعنا اللّه بحسن اختيار السلف لنا على مصحف هو آخرالعرض وليس لنا ان نعده )), ((ما بر قرائت زيبايى هستيم كه گذشتگان ما آنرا انتخاب نموده اند و آخرين قرائتى است كه بر رسول اللّه (ص ) عرضه شده است نبايد از آن عدول نمود)). ل_ذا ب_ه ه_ي_چ كدام از قرائت ها نمى توان اعتماد نمود, چه قرائت قرا سبع و چه ديگران ,تنها قرائت عموم مردم , يعنى قرائت متواتر ملاك صحت قرائت است مرحوم محمدجواد بلاغى , محقق فرزانه و دان_ش ور فرهيخته علم كلام و علوم قرآن و تفسير, سنگ تمام را در اين مورد گذاشته و سخنى ب_س آشكار و متقن ابراز نموده است , كه به لحاظزيبايى و احكام فوق العاده آن , قسمتى از عبارت ايشان را مى آوريم . ((م_ن اجل تواتر القرآن الكريم بين عامة المسلمين جيلا بعد جيل استمرت مادته وصورته وقرائته المتداولة على نحو واحد فلم يوثر شيا على مادته وصورته ما يروى عن بعض الناس من الخلاف فى قرائته من القرا سبعه المعروفين وغيرهم لم يسيطر على صورته قرائة احدهم اتباعا له ولو فى بعض ال_ن_س_خ ولم يسيطر عليه ايضا ما روى من كثرة القراات المخالفة له مما انتشرت روايته فى الكتب كجامع البخارى ومستدرك الحاكم مستندة عن النبى (ص ) و )). ((به خاطر اين كه قرآن كريم متواتر بين عموم مسلمانان , نسل به نسل بوده است تمام خصوصيات ق_رآن ب_ه ي_ك روش حفظ شده است , هم ماده و حروف

و شكل قرائت متداول آن و چيزى در اين ح_ق_ي_قت تاثير منفى ننهاده است , حتى قرائت قرا سبع حتى در برخى نسخه ها هم تاثير در قرائت م_ت_داول ق_رآن ن_ن_ه_اده اس_ت و نيز رواياتى كه درجوامع روايى از رسول اللّه (ص ) و ديگران در قرائت هاى گوناگون نقل شده است , اينهاهم تاثير در قرائت اصلى قرآن نگذاشته است )). آن_گ_اه در م_ورد ق_رائت سبع مى فرمايد:((وان القراات السبع فضلا عن العشر انما هى صورة بعض ال_كلمات لا بزيادة كلمه او نقصانها ومع ذلك ماهى الا روايات آحاد عن آحاد لا توجب اطمينانا ولا وت_وق_ا ف_ض_لا ع_ن وه_نها بالتعارض ومخالفتها للرسم المتداول المتواتر بين عامة المسلمين فى السنين المتطاوله )). ((ق_رائت_هاى هفت گانه تا چه رسد به ده گانه در اصل كلمه به زياده و نقصان نيست دراعراب و ق_رائت آن اس_ت , ت_م_ام اينها به خبر واحد است و موجب اطمينان نيستند, تا چه رسد به اين كه با قرائت عموم مردم كه متواتر و متداول در طول سال هاى طولانى بوده است مقابله كند)). آنگاه از اين مقدمات زيبا و متقن اين چنين نتيجه مى گيرد: ((اذن فلا يحسن ان يعدل فى القرائة ع_ما هوالمتداول فى الرسم والمعمول عليه بين عامة المسلمين فى اجيالهم الى خصوصيات هذه ال_ق_راات م_ض_افا الى انا معاشر الشيعة الامامية قد امرنا بان نقرا كمايقرا الناس , اى نوع المسلمين وعامتهم )) ((266)). ((بنابر اين صحيح و نيكو نيست كه كسى از قرائت متداول و متواتر بين عموم مردم به ويژگى هاى س_اي_ر ق_رائت ها عدول كند افزون بر اين كه ما شيعه از جانب ائمه اطهار

(ع )مامور هستيم برطبق قرائت متداول بخوانيم )). اين سخن دقيق ترين و محكم ترين سخن است كه از سوى يك پژوهشگر قرآنى ابرازمى شود همان ك_ه تا كنون برآن استدال و پا فشارى شد,اين سخن نكات مهمى را در بردارد نخست متواتر بودن ي_ك قرائت در طول تاريخ قرآن , دو ديگر اين كه قرائت هاى گوناگون حتى در يك نسخه و مورد ه_م , ض_رب_ه ب_ر قرائت متداول نزده اند و قرائت هاى گوناگون حتى قرا سبع بى پايه مى باشد سه دي_گ_ر اين كه ائمه اطهار (ع ) هم شيعه را به همان قرائت عموم مردم رهنمود كرده اند و اين همان تفسير صحيح از تعبير رواياتى است كه مى فرمود:((اقروا كما يقر الناس )). م_ح_قق فرزانه مؤلف التمهيد نيز در اين باره مى فرمايد:((فان ملاك صحة القراة هى موافقة ذاك ال_ن_ص ال_محفوظ لدى عامة المسلمين ((267)) )), ((ملاك صحت قرائت موافقت با قرائت عموم مسلمانان است )). البته ايشان به دنبال اين سخن , سخن از سه شرط درباره ملاك صحت قرائت دارد, كه آن سه شرط به يك شرط ارجاع داده مى شود, كه توضيح آن خواهد آمد.

فقها اسلام و قرا سبع

ت_ا اي_ن قسمت نوشتار اين نتيجه را مى توان گرفت كه قرائت هاى متفاوت از قرآن درحاشيه بوده اس_ت , و ح_ت_ى م_شهورترين قرائت متفاوت , بر قرائت اصلى ضربه به موضوع نزده است به عنوان ن_مونه معروف ترين قرائت در مقابل قرائت متواتر, در آيه (مالك اليوم الدين ) است كه قرائت اصلى ((م_ال_ك )) و قرائت ديگر كه معروف است ,((ملك ))مى باشد در عين حال ,اين قرائت ,هيچ گاه

به ق_رائت م_ت_وات_ر ض_رب_ه نزده و هيچ گاه اين قرائت متواتر نشده است بلكه عموم مسلمانان همان ((مالك يوم الدين )) قرائت مى كنند در گوشه و كنار, برخى ((ملك )) قرائت مى نمايند, و يا احيانا برحى از چاپ هاى قرآن در اثر كژ راهگى ملك هم مى نويسند با اين حال هيچ كدام از عوامل باعث نشده است ((ملك )) متواتر شود و ((مالك )) از تواتر حذف شود بلكه هر نقطه از جامعه اسلامى كه بروى و به قرائت هر مسلمانى گوش فرادهى مالك قرائت مى كند و اين نكته آشكارو بدون ترديد است ليكن طرح نكته ديگرى نيز لازم به نظر مى رسد كه چرابسيارى ازفقهاى فريقين قرائت هاى گوناگون از قرآن را جايز مى شمارند؟

. در پاسخ اين سؤال مى توان گفت فرق عمده بين فقها اهل سنت و تشيع در اين رابطه وجود دارد ف_ق_ه_ا اه_ل س_نت و نيز محققان علوم قرآنى بر اساس اين كه روايات نزول قرآن بر احرف سبعه را ص_ح_يح مى پندارند مى گويند قرائت هاى گوناگون همه قرآن هستند لذابرطبق همه آنها حتى ق_رائت ه_اى غ_ي_ر س_ب_عه هم جايز است و قرآن مى باشندابن جزرى مى گويد:((كل قرائة وافقت ال_ع_ربية ولو بوجه ووافقت احد مصاحف العثمانية ,لا يجوز ردها من الاحرف السبعة التى نزلت بها ال_ق_رآن ((268)) )), ((ه_ر ق_رائت_ى ك_ه م_واف_ق ع_ربيت و لو از يك جهت باشد و بر طبق يكى از مصحف هاى عثمانى باشد رد آن جايزنيست اين قرائت ها كه بر اساس احرف سبعه هستند, كه قرآن بر اساس آنها نازل شده است صحيح مى باشند)). زرق_ان_ى مى گويد:((ان

القراات كلها على اختلافها كلام اللّه لا مدخل لبشرفيها ((269)) )), ((همه قراات , كلام اللّه هستند و بشر در آن دخالت ندارد)). ج_واب اين گروه از علما بحث ديگرى مى طلبد كه روايات احرف سبعه بى سندهستند, افزون بر اين كه مفاد آنها ربطى به قراات قرا سبع ندارد كه بطور خلاصه اين بحث طرح شد گر چه ممكن اس_ت اهل سنت آن را نپذيرند, اما فقهاى شيعه در اثربرداشت و اجتهاد از رواياتى كه برخى از آنها در ه_م_ين نوشتار اشاره شد, به اين فتوارسيده اند البته با يك فرق عمده با فقهاى اهل سنت ,و آن اي_ن ك_ه ف_ق_ها شيعه هفت قرائت يا كمتر و يا بيشتر را قرآن نمى دانند بلكه قرآن را تنها يك قرائت م_ى دان_ند به ديگرسخن فقها شيعه از بين چندين قرائت تنها يكى از آنها را قرآن مى دانند نه همه ق_رائت ه_ارا در ع_ي_ن ح_ال ب_ر اس_اس برخى ادله اين فتوا را ابراز مى كنند برخى به دليل اجماع , برخى به دليل تقيه و برخى به دليل برداشت از رواياتى مانند: ((اقرؤوا كما يقرا الناس ))قرائت هاى گ_وناگون را اجازه مى دهند البته همه اين دليل ها مخدوش مى باشند و به آنهااشاره خواهد شد, ب_ر اي_ن اس_اس پايه فتواى فقهاى شيعه دليلهاى ديگر است ,در عين حال كه اين نكته را بر خلاف قاعده مى دانند. ش_يخ الطايفه كه از بزرگان فقه و تفسير و كلام است مى فرمايد : در نزد اصحاب اماميه و روايات , اي_ن ن_كته محرز است كه قرآن يكى است و بر يك پيامبر نازل شده است ,

اماعلت جواز قرائت هاى گوناگون به دليل اجماع است :((غير انهم اجمعوا على جواز القراة بما يتداوله القرا )) ((270)) . ط_ب_رسى مى فرمايد:((والشايع فى اخبارهم ان القرآن نزل على حرف واحد)), ((آنچه مطرح است در نزد اماميه اين كه قرآن بر يك حرف نازل شده است )). و م_ى ف_رم_اي_د:((ان ال_ظ_اه_ر م_ن مذهب الامامية انهم اجمعوا على جواز القراة بماتتد اوله القرا بينهم ))((271)), ((اجماع اماميه براى اين است كه قرائت بر قرامشهور جايز است )). ص_اح_ب جواهر اين نكته را ضرورى مذهب عنوان مى نمايد:((ضرورية معروفية مذهبنا بان القرآن نزل بحرف واحد))((272)), ((اين امر ضرورى مذهب اماميه است كه قرآن بر يك حرف نازل شده است )). صاحب مدارك مى فرمايد:((لا يخفى ان القراة عندنا نزلت بحرف واحد ((273)) )),((در نزد اماميه قرائت بر يك حرف نازل شده است )). ص_اح_ب ح_داي_ق مى فرمايد , جواز قرائت هاى گوناگون به دليل قرآن بودن آنهانيست , بلكه به ج_ه_ت تقيه و طلب اصلاح بين مسلمانان است و قرآن كه از رسول اللّه (ص ) ثابت است , يك قرائت ب_ي_شتر ندارد:((جواز القراة لنا تلك القراات رخصة وتقية وان كانت القراة الثابتة عنه (ص ) انما هى واحدة ((274)) )), ((تجويز قراآت گوناگون را به لحاظ تقيه بر ما اجازه داده اند,گرچه قرائتى كه از رسول اللّه (ص ) ثابت است يكى بيش نيست )). آي_ة اللّه خوئى بعد از اين كه قرائت هاى گوناگون را خلاف قاعده مى داند مى فرمايد : بااين حال از اي_ن قاعده عدول مى كنيم به خاطر سيره قطعيه كه متصل به اصحاب ائمه (ع )مى شود:((لجريان ال_س_يرة القطعية

من اصحاب الائمة (ع )على ذلك فان اختلاف القراات امرشايع ذايع بل كان متحققا بعد عصرالنبى (ص ) )) ((275)). بر اين اساس فقهاى شيعه در عين حال كه قرائت هاى متفاوت ر ااجازه مى دهند آن راخلاف اصل و قاعده مى دانند و به دليل خاص از قاعده اصلى عدول نموده اند.

نقد و بررسى

دل_ي_ل_ه_اي_ى ك_ه اي_ن گروه از فقهاى ارجمند شيعه عنوان مى فرمايند, به دلايلى موردپذيرش نمى تواند باشد. نخست اينكه اجماعى كه استناد شده ,تحقق ندارد. دو ديگر اينكه : مسئله اجتهادى است , در مورد آن دهها روايت مستند و ضعيف وجود دارد و اجماع اگر هم تحقق داشته باشد مدركى خواهد بود. س_ه ديگر اينكه : سيره مستمر و متصل به زمان ائمه (ع ) و يا رسول اللّه (ص ) امرى غيرقابل پذيرش است به چه دليل اين سيره به زمان ائمه (ع )متصل مى شود؟ ! در موردقراات سبع كدام سيره تحقق دارد ؟

! ش_م_ا ك_ه ق_راات س_ب_ع را ج_اي_ز م_ى دان_ي_د چ_گ_ونه حتى احتمال آنها را در زمان ائمه (ع )مى پذيريد, در حالى كه در بحث هاى قبلى به اثبات رسدكه مطرح شدن قرائت قرا سبع به اوايل ق_رن چ_هارم مربوط مى شود, حتى به زمان ائمه (ع )نمى توان آنها را استناد كرد تا چه رسد به زمان رسول اللّه (ص ). چ_ه_ار دي_گر اينكه : برداشت ها از:(اقروا كما يقرا الناس ) مبنى بر اينكه اين گونه قرائت ها متداول ب_وده ان_د و امام به همان قرائت ها ارجاع مى دهد نيز مخدوش است , زيرااين قرائت ها در هيچ زمان م_تداول نبودند, (اقروا

كما يقرا الناس ) يعنى همانند قرائت عمومى متواتر و متداول بين مردم كه يك قرائت بيش نيست قرائت كنيد, نه قرائت هاى متفاوت برداشت جواز قراات از اين گونه روايات بى اطلاعى از تطور قراات گوناگون است يك فقيه آگاه به اين موضوع هيچ گاه اين گونه فتوا ن_خواهد داد لذا دليلى وجودندارد كه از قاعده اولى بر گشته , بر خلاف آن فتوا صادر شود بر اين اس_اس ق_اع_ده اوليه اقتضا مى كند يك قرائت بيشتر صحيح نباشد دليل عقلى , و نيز روايات نبوى (ص ) وآث_ار اهل بيت (ع ) و سيره مسلمانان همه هماهنگ هستند و يك پيام را ندا مى دهند كه يك قرائت بيشتر صحيح نيست .

قرائت عاصم

در ب_ح_ث قرائت همواره سخن از قرائت عاصم است در كتاب هاى علوم قرآنى شيعه و اهل سنت و نيز كتاب هاى فقهى همواره معتبرترين و معتمدترين قرائت , قرائت عاصم شناخته شده است قرائت ايشان چه ويژگى دارد كه ملاك قرائت قرار مى گيرد؟

. در پ_اسخ اين سؤال مى توان گفت بر اساس فضاى سخن اين نوشتار و هر كسى كه اين شيوه را در پ_ي_ش گيرد, براى قرائت فرد عاصم يا غير عاصم هيچ گونه امتيازى نمى بيند, زيرا ملاك اصلى ت_واتر قرائت است و در تواتر, فرد هيچ گونه تاثيرى ندارد, وقرائت او نمى تواند معتمد باشد از نظر ف_ق_هى هم قرائت عاصم كه توسط راويان ايشان نقل شده اعتبار فقهى نمى تواند داشته باشد, زيرا عاصم قرائت خود را با سه واسطه درعرض هم از على بن ابى طالب (ع ) گرفته است يكى ابو عبد الرحمن

سلمى , زر بن حبيش و ابو عمرو شيبانى و راويانى كه قرائت ايشان را نقل مى كنند عبارتند از : ح_ف_ص س_ل_يمان اسدى كه معروفترين و از همه بيشتر مورد اعتماد است و ديگرى شعبه بن عباس معروف به ابوبكر.

در كتاب هاى رجالى شيعه نام و نشانى از عاصم يافت نشد ليكن بر اساس نقل البيان ,رجاليون اهل سنت وى را توصيف مى كنند ((276)) اما راويان ايشان آنچه مورد توجه است حفص است نه ابو بكر و ح_ف_ص در كتاب هاى رجالى شيعه توثيق نشده است واگر سخنانى كه به عنوان كذاب و جاعل ح_دي_ث ك_ه ب_رخى عنوان مى كنند ((277)) درمورد ايشان ثابت نشود حداقل اين است كه امامى م_ج_ه_ول الحال است و به روايت اونمى توان در فقه اعتماد نمود در عين حال عاصم چون با يك واس_طه به زمان على بن ابى طالب (ع ) متصل مى شود و اهل كوفه بوده است و به لحاظ دقتى كه داش_ت_ه , ق_رائت وى دراك_ث_ر م_وارد, م_نطبق با قرائت عموم مى باشد و به فرمايش زيباى برخى ((ن_سبت )) در اين مورد معكوس است , ((278)) ملاك قرائت متواتر است نه قرائت فرد در بين قرا سبع ,عاصم چنين ويژگى را دارد كه همراه با قرائت عمومى مى باشد و جز در موارد بسياراندك از ق_رائت م_ت_وات_ر ف_اص_ل_ه ن_گ_رف_ته است و با بررسى كه از نقل اختلاف قرائت هاى تفسير شريف مجمع البيان انجام گرفت به دو مورد برخورد شد كه قرائت عاصم به روايت حفص با قرائت متواتر ف_رق دارد, ي_كى در آيه 18 انفال :((ذلك بان اللّه موهن كيدالكافرين ))

كه قرائت متواتر كسره كيد (كيد الكافرين ) است قرائت منسوب به عاصم نصب كيد (كيد الكافرين ) است ((279)) دوم آنه 33 احزاب كه قرائت متواتر ((قرن فى بيوتكن )) به فتح قاف در صورتى كه قرائت منسوب به عاصم به رواي_ت ح_ف_ص ب_ه ك_س_رق_اف است (قرن ) البته نقل ديگر از عاصم در همين مورد همان قرائت ع_م_وم_ى اس_ت ((280)) اين ويژگى مهم قرائت عاصم است كه از بركت پيروى از اهل بيت على بن ابى طالب (ع ) نصيب عاصم شده است . اين نكته نيز ممكن است نياز به توضيح داشته باشد كه در روايت موثق از امام صادق (ع ) اين چنين آم_ده ب_ود ك_ه ما بر قرائت ابى هستيم ((281)) قرائت ابى هم به عنوان فرد خصوصيت ندارد, بلكه چ_ون م_ن_طبق با قرائت متواتر بوده است , كه قرائت اصلى قرآن است به اين جهت مى فرمايد مابر طبق قرائت او هستيم و ائمه (ع ) هم كه قرائت آنها اعتبار دارد به همين جهت كه به لحاظ آگاهى به حقيقت قرآن همراه با قرائت متواتر بوده اند.

ملاك صحت قرائت

نتيجه مهم بحث اين است كه تنها ملاك صحت قرائت يك چيز است و آن تواترقرائت است گر چه برخى ملاك هاى متعدد عنوان نموده اند, مانند موافقت با قرائت عمومى , موافقت با افصح در زبان ع_ربى , عدم مخالفت با دليل و برهان قطعى ((282)) ازمطالب گذشته به دست آمد آنچه ملاك صحت قرائت است , همان موافقت با قرائت عمومى و متواتر مى باشد البته وقتى قرائت اصلى قرآن اح_راز ش_د , م_ط_ابق افصح نيزخواهد بود و

هيچ دليل قطعى هم با آن منافاتى نخواهد داشت در س_راسر كتاب هاى روايى هم روايت صحيحى وجود ندارد كه با قرائت متواتر مخالفت كند, گرچه اگ_روج_ود ه_م داش_ت ن_م_ى ت_وان_س_ت ب_ا ت_واتر معارضه كند, ليكن چنين چيزى وجود ندارد ن_تيجه اينكه :در تمام موارد اختلاف قرائت تنها مى توان به قرائت اصلى , قرائت نمود, در مثل مالك يوم الدين , ملك يوم الين , جايز نيست در مثل حتى يطهرن , حتى يطهرن صحيح نيست و همچنين در ساير موارد اختلاف قرائت .

مرورى به آنچه گذشته

در م_رح_له اول اين بخش استدلال شد كه قرآن كه يك مرتبه تلفظ و نازل شده است ,بيش از يك اعراب پذيرا نيست يك اعراب جز حقيقت قرآن است , قرائت هاى متفاوت از قرآن يك پديده عارضى اس_ت و از عصر رسول اللّه (ص ) شروع شده است كه هم برهان عقلى و هم راوايات رسيده از رسول اللّه (ص ) و ائم_ه (ع ) آنها را رد مى كند اين قرائت ها همواره در حاشيه بوده اند و هيچ گاه به قرائت متواتر قرآن ضربه وارد نكردند. در م_رحله دوم اين بخش اين نكته به اثبات رسيد كه تواتر قرآن ملازم با تواتر يك قرائت نيز هست لذا پذيرش تواتر قرآن پذيرش تواتر يك قرائت هم مى باشد و اين قرائت همان قرائت عموم مسلمانان اس_ت ك_ه از اب_ت_داى نزول قرآن متداول بوده است ونيز به اين نكته اشاره شد قرائت هاى ديگر بر طبق نظر فقهاى شيعه خارج از حقيقت قرآن هستند و بر خلاف قاعده مى باشند گر چه به لحاظ ب_رخى ادله , فقهاى شيعه

قرائت هاى گوناگون را جايز مى دانند و اشاره شد كه ادله اين گروه از ف_ق_ه_ا نيز مخدوش است اما فقهااهل سنت قرائت هاى گوناگون را قرآن مى پندارند كه اساس و م_ب_ن_اى آن_ه_ا مخدوش مى باشد و در نهايت ويژگى قرائت عاصم اشاره شد كه منطبق با قرائت ع_مومى مى باشدبررسى شد كه ملاك صحت قرائت تنها يك چيز است و آن تواتر قرائت مى باشد و درپ_ايان ضمن احترام به همه فقها وسنگرداران عرصه فقه و فقاهت و معتبر و حجت بودن فتواى آنان بر مقلدهايشان , بر اين نكته تاكيد مى شود كه تنها يك قرائت در قرآن صحيح مى باشد ((واللّه سبحانه هو العالم )).

محكم و متشابه

پيدايش اين بحث

ب_ح_ث از م_ح_ك_م و متشابه از جمله بحث هاى علوم قرآنى است كه نه تنها قرآن منشاپيدايش آن م_ى ب_اش_د, ب_لكه قرآن به اين نكته تصريح نموده است ,آيه هاخويش را به دودسته محكم و متشابه تقسيم نموده است :. (ه_و ال_ذى ان_زل ع_ل_يك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب واخر متشابهات فاما الذين فى ق_ل_وب_هم زيغ فيبتغون ما تشابه منه ابتغا الفتنة وابتغا تاويله وما يعلم تاويله الا اللّه والراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا وما يذكر الااولواالالباب )) ((283)) . ((خ_داى س_ب_ح_ان خدايى است كه برتو(رسول اللّه (ص ) )كتاب فرود فرستاد كه برخى ازآيه هاآن م_ح_كم كه مرجع كتاب هستندمى باشند و برخى ديگر متشابه هستند, آنان كه درقلب و روحشان انحراف است متشابه را پيروى مى كنند, تا فتنه انگيزى نموده و طلب تاويل و تفسير به راى بنمايند در حاليكه تاويل قرآن را جز خداى سبحان

و ژرف نگران در دانش نمى دانند هم آنان كه مى گويند م_ا ق_رآن را ب_اور داريم همه آن از جانب خداى سبحان و پرورش دهنده ماست به اين نكات عميق تنها خردمندان توجه دارند)). اي_ن كريمه از آيه هامحكم قرآن است , به معارف عميق قدسى رهنمود است و راه يافتى است براى ب_ه_ره ورى از ق_رآن در اين فراز از بحث به موضوعاتى چون معناى محكم و متشابه ,تفسير آيه هاى م_ت_شابه , چرا قرآن مشتمل بر متشابه است ؟

, خطرپيروى از متشابه و خواهيم پرداخت اما از طرح ب_ح_ث ه_اى دام_نه دارى چون آيه هاى متشابه قرآن كه بيشتر جنبه تفسيرى دارد نه علوم قرآنى , پ_ره_ي_ز مى شود گر چه برخى ازمؤلفان اين موضوع به صورت گسترده و حجيم به اين بحث ها پ_رداخ_ته اند در علوم قرآن بايد روش ها بررسى شود, نه مفاهيم آيه هاكه بحث تفسيرى است علوم ق_ران همانند اصول فقه نسبت به فقه است , همان گونه كه طرح مسايل فقهى در اصول خروج از م_وض_وع است , طرح مفاهيم آيه هانيز خروج از موضوع علوم قرآن است با اين تذكروارد بحث هاى اين بخش مى شويم .

معناى محكم

م_ح_كم از حكم از نظر لغت به معناى (( منع )) مى باشد:((الحكم المنع , الحاكم من يمنع الظالم عن ظلمه )), ((حاكم به كسى گفته مى شود كه مانع ظلم ظالم مى شود)). (( ح_ك_م_ة ال_لجام هى تمنع الفرس عن الاضطراب )), ((حكمت دهنه افسار اسب همان است كه اسب را از اضطراب به چپ و راست باز مى دارد)). ((بنا محكم اى وثيق يمنع عن التعرض

)), ((ساختمان محكم ساختمانى است كه مطمئن و مانع از تعرض دشمن است )). سخن حكيم با حكمت , سخنى كه بى مورد و لغو نيست ((284)) . م_ح_كم به اين معنا صفت تمام آيه هاى قرآن است و نمى توان آيه هاى قرآن را به دو بخش محكم و غير محكم تقسيم نمود:. (كتاب احكمت آياته ثم فصلت )((285)), ((آيه هاى قرآن حكمت محض است )). (لا ي_ات_ي_ه ال_ب_اطل من بين يديه ولا من خلفه )((286)), ((باطل از هيچ جانب به سوى قرآن راه ندارد)).

معناى متشابه

م_تشابه از تشابه يعنى تماثل و همانند است شبه هم از همين ريشه است , زيرا همانند ومشابه حق است , حق نماست متشابه به معناى واژگانى آن , صفت و ويژگى تمام آيه هاى قرآن مى باشد همه آي_ه ه_اى ق_رآن در حق بودن , صدق بودن , معجزه و وحى بودن ورهنمود و هدايت بودن همانند ه_م_ن_د ن_م_ى ت_وان آي_ه ه_اى ق_رآن را ب_ه دو_ , ن دوب_ ق دص_ , ن دوب_ ق ح_ رد ن آر_ق ى ا_هه _يآ گ_روه م_ت_ش_اب_ه وغ_ي_رم_ت_ش_اب_ه ت_ق_س_ي_م ن_م_ود:(واللّه ن_زل اح_س_ن ال_ح_دي_ث ك_ت_اب_ا_د_ن_م_ه متشابها(رض )((287)),((خداى سبحان زيباترين سخن را فرود فرستاد كتابى كه آيه هاآن متشابه و همانند يكديگرند)). ب_ن_ابراين از مفهوم واژگانى محكم و متشابه نمى توان به منظور اين تقسيم بندى رسيدگرچه از م_ف_ه_وم واژگ_ان_ى مى توان كمك گرفت به همين سبب در بيان ويژگى آيات محكم و متشابه دي_دگ_اه ه_اى بسيارى ابراز شده است و تنها الميزان شانزده ديدگاه نقل مى كند ((288)) كه به برخى از آنها براى ايجاد زمينه جهت طرح ديدگاه منتخب اشاره مى

شود.

ديدگاه ها

1_ برخى گفته اند آيه هاى محكم , يعنى آيه هاى ناسخ ,و متشابه آيه هاى منسوخ ,براى اين ديدگاه دليل ابراز نشده است افزون بر اين كه آيه هاى متشابه منسوخ نيستندبسيارى از آيه هاى متشابه در م_ورد خ_داش_ن_اسى است مانند:(الرحمن على العرش استوى ) ((289)) و منسوخ هم نمى باشد به همين جهت اين ديدگاه مخدوش است .

2_ برخى گفته اند آيه هاى محكم آياتى كه عقل براى درك آنها راه دارد, مى تواندآنها را درك كند ام_ا آي_ه هامتشابه آياتى است , كه عقل آنها رانمى تواند درك كند ! اين سخن هم مخدوش است زيرا ق_رآن ه_م_گان را دعوت مى كند كه در همه آيه هاى آن تعقل و تدبر كنند:(افلا يتدبرون القرآن ام ع_ل_ى ق_لوب اقفالها)((290)), ((آيا قرآن راتدبر نمى نمايند يا اين كه قفل هاى قلب ها را بر قلب ها نهاده اند و توان تفكر در قرآن را ازبين بره اند)). بنابر اين تفكر و تعقل در تمام آيه هاى قرآن راه دارد با اين نگرش اين ديدگاه نيز مستدل نمى باشد .

3_ دي_دگ_اه دي_گ_ر اين كه آيه هاى محكم آياتى است كه يك احتمال بيشتر در آنهامطرح نيست , آي_ه ه_اى متشابه احتمالاتى در آنها مطرح است اين ديدگاه نيز از اين جهت مخدوش است كه در آي_ه ه_اى محكم , نيزاحتمالاتى كه همه آنها محكم باشد, فرض دارد اصولا قرآن مشتمل بر مفاهيم عميق و پايان ناپذير است , تفكر در آن موجب برداشت هاى ژرف و محكم و متقن مى شود.

4_ دي_دگ_اه دي_گ_ر م_ى گويد آيه هاى محكم آيه هاى روشن و مبين و

آيه هاى متشابه آيات مبهم ه_س_ت_ن_د آي_ات_ى كه معناى روشن دارند, محكم و آياتى كه مفهوم روشن ندارند, مبهم و مجمل مى باشند, متشابه هستند. اي_ن دي_دگاه نيز بدون خدشه نيست , زيرا ابهام صفت لفظ و واژه است يك واژه اگرمعنا نداشته ب_اش_د به آن مهمل گفته مى شود, يعنى لفظ بى معنا و اگر معنا داشته باشد ولى معناى آن براى م_خاطب روشن نباشد مبهم و مجمل گفته مى شود وقتى واژه اى مبهم شدبا مراجعه به فرهنگ ل_غ_ت , ب_ا ديدن كتاب هاى لغت ,تشابه و ابهام از بين مى رود چنين چيزى در قرآن وجود ندارد در ق_رآن واژه نامفهوم وجود ندارد و اگر مبهم هم بود,بايد به فرهنگ عرب مراجعه بشود تا ابهام آن رف_ع ش_ود در ح_الى كه براى رفع تشابه مى فرمايد به محكمات رجوع كنيد و مى توان ادعا كرد در ق_رآن واژه و يا جمله مبهم وجود ندارد و متاشبه را به دلايلى كه گفته مى شود,نمى توان به مبهم معنا كرد. نخست اينكه عوامل ابهام چند چيز مى تواند باشد كه هيچ كدام از آنها در قرآن راه ندارد.

عوامل ابهام واژه

ال_ف : ي_ك_ى از چيزهايى كه ممكن است در قرآن باعث ابهام لفظ شود, وجود چندين اعراب از يك ل_ف_ظ اس_ت ,ك_ه ط_رف نداند كدام يك از آنها قرآن است فرضا در آيه مباركه (حتى يطهرن ) نداند ((ي_طهرن )) است يا ((يطهرن )) اگر يطهرن باشد معناى آن اين است باهمسران خود نمى توانند ه_م_ب_ستر شوند تا زمانى كه از عادت ماهانگى پاك شوند,وقتى پاك شدند و لو هنوز غسل نكرده باشند, همبستر شدن جايز

است و اگر يطهرن باشد معناى آن اين است كه افزون بر پاك شدن بايد غ_س_ل هم بكنند اگر اعراب و ساختارواژه مشخص نباشد مبهم مى شود, ليكن اگر كسى گفت قرآن يك اعراب بيشتر ندارد كه همان اعراب متواتر باشد در آيه هم ((حتى يطهرن )) اعراب متواتر اس_ت و س_اختار واژه هم ثلاثى مجرد ((طهر)) است , در اين صورت ابهامى وجود نخواهد داشت و چ_ون اي_ن ن_ك_ت_ه در بحث قرائت به اثبات رسيده است , كه قرآن يك اعراب بيشتر ندارد,ابهامى ازناحيه تفاوت اعراب متوجه قرآن نيست .

ب : عامل ديگر ابهام اشتراك واژه در چند معناست , كه اگر لفظى بيش از يك معناداشته باشد, به صورت اشتراك لفظى و با قرائن هم نتوان مشخص كرد كه در كدام معنا به كار رفته است , در اين صورت نيز واژه مبهم مى شود اما اگر در قرآن واژه مشترك نباشدو يا اگر باشد با قرينه معينه به ك_ار رف_ت_ه ب_اش_د كه مقصود كاربرد مشخص باشد در اين صورت ابهامى از جهت اشتراك وجود نخواهد داشت گاهى گفته مى شود برخى كلمات قرآن مانند واژه ((قر)) مبهم است , زيرا قر هم به معناى طهر يعنى پاكى است و هم به معناى حيض يعنى زمان قاعدگى زن مى باشد. در آي_ه مباركه :(والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قرو)) ((291)) , زنهاى مطلقه بايدبه مدت سه نوبت پاك شدن عده نگه دارند)). چ_ون م_شخص نيست كدام يك از دو معناست ابهام پيدا مى كند زيرا اگر قر به معناى پاكى باشد معناى آن اين خواهد بود كه بعد از طلاق , زن بايد سه

مرتبه پاك شود تا بتواندازدواج كند اگر به معناى حيض باشد بار سوم كه حيض شد مى تواند ازدواج كند ولوهنوز پاك نشده باشد و چون لفظ مشترك است آيه مبهم است . ل_ي_ك_ن اين سخن در مورد قر صحيح به نظر نمى رسد, زيرا اين واژه در اصل به معناى طهر است اص_ل ق_ر ب_ه م_ع_ن_اى ج_م_ع است :(( قرا الاصل الجمع )) ((292)) لسان العرب ازابواسحاق نقل م_ى ك_ن_د:((ان القر فى اللغة الجمع قولهم قرئت الما فى الحوض جمعت ))((293)),((قر در لغت به معناى جمع است قرئت الما يعنى آب درحوض جمع شد)). وقتى اصل واژه به معناى جمع باشد هماهنگ با زمان پاكى زن است آن هنگام كه خون در رحم وى ج_م_ع مى شود نه زمان حيض كه خون جارى مى شود وقتى مفهوم اصلى واژه اين باشد قرآن هم به همان مفهوم اصلى به كار برده است , اشتراكى وجود ندارد. در كاربردهاى روايى يا صحابه رسول اللّه (ص ) قر به معناى حيض به كاررفته , مانند:. ((دع الصلوة ايام اقرائك ))((294)), ((نماز را در هنگام قر ((حيض )) ترك كن )). ليكن اولا اين كار برد همراه با قرينه است , زيرا در زمان طهر و پاكى معنا ندارد گفته شود نماز را ترك كن ترك نماز با زمان ناپاكى سازگار است خود محتوا قرينه در كار بردحيض است و ثانيا كار ب_رد روايى ربطى به كار برد قرآنى ندارد و اگر در روايات قربدون قرينه هم در حيض به كار رود دل_ي_ل ن_م_ى ش_ود در ق_رآن هم از معناى اصلى عدول شده است لذا قر دركاربرد قرآنى

به همان مفهوم اصلى واژه يعنى طهر است و در آيه ابهامى وجودندارد. در واژه ( ع_سعسن ) در آيه مباركه :(واليل اذا عسعس والصبح اذا تنفس ) ((295)) نيز گفته شده اس_ت , ك_ه اب_ه_ام وج_ود دارد زيرا عسعس هم به معناى ((اقبل )) يعنى روى آورد,و هم به معناى ((ادبر)) يعنى رو گرداند, مى باشد و چون لفظ مشترك است واژه مبهم مى شود. ليكن معناى اصلى اين واژه هم به معناى اقبل يعنى روى آوردن است . ((عسعس الليل اقبل ودنا ظلامه ))((296)), ((روى آورد شب , ظلمت آن نزديك شد)). ام_ا در ك_ار ب_رد ق_رآن_ى به لحاظ فضاى سخن به معناى ادبر يعنى رو برگرداند, مى باشدزيرا آيه بعدى مى فرمايد:((والصبح اذا تنفس )), ((قسم به صبح آنگاه كه نفس بكشد)). تنفس صبح بعد از رو گردان شدن شب است , در اين كاربرد هم چون همراه با قرينه است ابهامى وجود ندارد. در مورد واژه (( يد)) به معناى دست تا مچ , نيز گفته شده است مشترك است , دست تاآرنج , دست ت_ا ك_ت_ف , ك_ارب_رد دارد و در ق_رآن چون بدون قرينه به كار رفته است مانند:((السارق والسارقة فاقطعوا ايديهما )), ((دست مرد و زن دزد را قطع كنيد)). چون مشخص نيست منظور تا كجاى دست است مبهم است . ليكن اين سخن در مورد ((يد)) نيز صحيح به نظر نمى رسد زيرا مفهوم اصلى (( يد ))همان دست ف_ارس_ى اس_ت ك_ه منظور تا مچ مى باشد كاربردهاى ديگر به عنايت و قرينه مى باشد وقتى گفته م_ى ش_ود با هم دست دادند يا براى فلانى دست

زدند و يا دست رادراز كن , دست را بكش و امثال اينها, و يا وقتى گفته مى شود((يد الفاس يد الرحى , يدالبيعت ,يد القوس و )), ((دست تيشه , دست آسياب , دست بيعت , دست كمان )). همه به معناى دست تا مچ است يعنى آن موضعى كه با كف دست گرفته مى شود,منظور است در ف_ارسى گفته مى شود دسته تبر,دسته بيل ,دسته كارد,دسته قاشق و به چيزهايى كه با كف دست گ_رف_ت_ه م_ى ش_ود كاربرد دارد در روايات هم وقتى مى خواهدبگويد كف دست را بر زمين بزند, مى فرمايد:. ((وضع يده على الارض , ضرب بيده على الارض ))((297)), ((دستش را بر زمين نهاد,دستش را بر زمين زد)). مفهوم اصلى ((يد)) تا مچ است و اگر نبود توضيح روايات كه در آيه سرقت مقصودآيه را بيان كند, ك_ه ت_ا آخر,انگشتان منظور است , نه همه دست , از نظر قرآن مى توان گفت كه دست دزد بايد از مچ قطع شود زيرا معناى اصلى ((يد))اين است اما روايت مقصود آن را بيان نموده اند در هر صورت در واژه يد ابهامى واژگانى وجود ندارد كه مفهوم كلمه مشخص نباشد. ام_ا ع_وام_ل دي_گ_ر چون غير مانوس بودن معناى واژه مانند منساه ,به معناى عصا,نسئ به معناى ت_غ_يير,ضيزى به معناى ,تنگ نظرى و اينها نيز موجب ابهام نيستند زيرا اولاچگونه اثبات مى شود كه اين واژه ها غير مانوس هستند و ثانيا غير مانوس بودن دليل برابهام نمى شود مبهم آن است كه مفهوم روشن نداشته باشد, نه اين كه مانوس نباشد اگرمفهوم واژه مشخص باشد ولو غير متدوال مبين خواهد

بود. ام_ا در م_واردى كه گفته مى شود مرجع ضمير مشخص نيست اگر چنين چيزى درقرآن وجود داش_ت_ه باشد, از سياق و فضاى سخن مرجع ضمير مشخص نشود, ابهام واژگانى نخواهد بود,اين ابهام در مقصود است ادعا اين است كه در قرآن واژه و جمله مبهم وجود ندارد, (ابهام تنها در مورد حروف مقطعات وجود دارد), بنابراين نمى توان گفت واژه يا جمله از لحاظ واژگانى ابهام دارد. دو دي_گ_ر اي_نكه بر فرض در قرآن واژه مبهمى به هر علت وجود داشته باشد آيه هاى متشابه از اين ق_بيل نيستند زيرا آيه اى كه مصداق بارز متشابه است , آيه :(الرحمن على العرش استوى ) ((298)) , ((خ_دا ب_ر روى اول ت_خت نشسته است )) مى باشد كه متشكل ازچهار واژه است :((الرحمن , على , عرش , استوى )), كه هيچ كدام مبهم نيستند زيراالرحمن اسم علم براى خداى سبحان است يعنى خدا,((على )) يعنى بر ((عرش )), يعنى تخت ,ا ستوى يعنى استقر,معناى جمله هم مبهم نيست زيرا معناى آن اين است كه خدابر روى تخت نشسته است كجاى جمله مبهم است ؟

! يا در مثل :(يد اللّه فوق ايديهم )((299)), ((دست خدا بالاى دستهاى آنهاست )). م_ف_هوم همه واژه ها آشكار است مفهوم جمله هم آشكار است ابهامى وجود ندارددر عين حال كه روش_ن و م_بين است متشابه است لذا نمى توان محكمات را به مبينات و متشابهات را به مبهمات تفسير كرد, كه اگر مبهم هم بود براى رفع آن به لغت مراجعه مى شد. س_ه دي_گ_ر اي_ن_كه اصولا مبهم قابل پيروى نيست در حالى كه قرآن پيروان متشابهات رانكوهش م_ى

كند و مى فرمايد انسان هاى مريض از متشابهات پيروى مى كنند بدين جهت ديدگاه چهار نيز مخدوش مى باشد. 5_ از اب_ن ت_يمه نقل شده كه محكم , آياتى است كه افزون بر ايمان ,به آنها عمل مى شود اما متشابه آي_ات_ى است كه بايد تنها به آنها ايمان آورد, عمل طبق آن منظورنيست ((300)) اين سخن نيز در ع_ي_ن ح_ال ك_ه بى دليل است مخالف همين آية است زيراآيه هاى متشابه با تفسيرصحيح مفهوم محكم دارندو عمل هم طبق آن انجام مى گيرد. 6_ ب_رخ_ى ت_ح_ل_ي_ل ص_ح_ي_ح م_ت_ش_اب_ه را مشكل پنداشته تدبر و تفسير آن را منع مى نمايند وم_ى گ_وي_ند,ايمان به متشابهات واجب , سؤال در مورد آنها ممنوع و بدعت است اين سخن را به مالك , رئيس مذهب مالكى ها نسبت مى دهند ((301)) . اش_ك_ال_ى ك_ه م_توجه اين ديدگاه است , اين كه اين موضوع دعوت مسلمانان به جمود وايستايى م_ى ب_اشد در حالى كه قرآن جامعه مسلمانان را به رشد و پويايى و بالندگى دعوت مى كند جامعه قرآنى رشيد و متفكر است ,نه جامعه متحجر اين ديدگاه برخلاف آيه هاى قرآن است , كه همگان را به تدبر در قرآن و آيه هاى تكوينى الهى مى نمايد.

ديدگاه منتخب

7_ دي_دگ_اه ص_ح_ي_ح اي_ن ك_ه : تشابه صفت لفظ نيست , واژه به اعتبار مفهوم واژگانى متشابه ن_م_ى ب_اش_د, ب_لكه لفظ به اعتبار معناى اضطراب آور كه دارد متشابه است ,واژه به اعتبار مفاهيم م_ت_ش_ابه مى باشد كه قرآن آيه ها را به محكم و متشابه تقسيم مى كند به ديگر سخن متشابه بودن لفظ آيات به اعتبار مفاهيم آنها

است يعنى لفظ مفهومى رامى رساند كه آن مفهوم در عين حال كه مبين و روشن است , شبهه انگيز است , شباهت به باطل دارد مفهوم الرحمن على العرش استوى اين اس_ت كه خدا بر روى تخت نشسته است اين مفهوم روشن است در عين حال شبهه انگيز است , كه م_گ_ر خ_دا ج_س_م است كه بر روى تخت نشسته باشد ؟

! چون اين معنا با معارف توحيد هم خوان نيست تشابه به باطل دارد و شبهه انگيز است . و نيز:(يد اللّه فوق ايديهم ) همين شبهه را به ذهن مى آورد كه مگر خدا جسم است كه دست داشته باشد؟

و يا آياتى كه افعال انسان را به خدا نسبت مى دهند ممكن است اين شبهه را ايجاد بكنند, كه ان_س_ان در ك_ارش م_ج_بور است , شبه جبر را القا مى كند و آياتى كه كار انسان را به خود او نسبت م_ى ده_د, ش_ب_هه تفويض را طرح مى كند به اين جهت آيه هاى قرآن به دو بخش تقسيم مى شوند ب_رخى مفهوم شبهه انگيز ندارند مفهوم محكم بدون اضطراب دارند,محكم هستند برخى در عين داش_ت_ن مفهوم روشن , شبهه انگيز و اضطراب آورند با اين بيان مفهوم واژگانى دو لفظ محكم و متشابه نيز رعايت شده است و راه رفع تشابه هم رجوع به فرهنگ لغت نيست , زيرا مفهوم واژگانى روش_ن اس_ت بلكه براى رفع تشابه به محكمات رجوع مى شود تا آن اضطراب و تشابه به باطل رفع شود يعنى متشابهات را به دامن محكمات بر مى گرداند, تا مفهوم صحيح و محكم آن به دست آيد م_ثلا تمام

آيه هاى متشابه در خداشناسى وقتى به دامن آيه اى چون :(ليس كمثله شئ ), ((همانند خدا چيزى نيست )), برگشت , مفهوم محكم به دست مى آيدكه منظور از عرش و استقرار بر روى ت_خت , نشستن نيست زيرا همانند خدا چيزى نيست و اجسام همه همانند همند منظور تدبير امور نظام هستى است و چون تخت مظهرفرمانروايى و مديريت يك كشور و جامعه است , از مقام تدبير ال_ه_ى اي_ن چنين تعبير شده است اين مفاد قريب مضمون (( رب العالمين )) است تدبير و تربيت تمام نظام هستى دراختيارخداست بااين بيان متشابه به دامن محكم بر مى گردد كه فرمود: (هن ام ال_ك_ت_اب ) ي_ام_نظور از (يد اللّه فوق ايديهم ) قدرت الهى است , كه بالاترين است و چون دست م_ظ_هرقدرت نمايى است تعبير به (( يد اللّه )) شده است آيه هاى شبهه آور جبر يا تفويض درافعال انسان , وقتى در كنار هم قرار گرفتند, در كارهاى انسان , دو نسبت را مى رسانند كه كار انسان هم به واسطه يعنى انسان و هم به علت اصلى ((علة العلل )) يعنى خدا,استناد داردنتيجه اين مى شود نه جبر نه تفويض بلكه اختيار كه بين اين دو مى باشد, صحيح است اگرتشابهى هم باشد بر طرف م_ى ش_ود ن_ت_يجه اين ديدگاه اين است كه آيه هاى متشابه در عين داشتن مفهوم روشن متشابه هستند چون آن مفهوم ترديد برانگيز است و اين همان نكته عميقى است كه الميزان طرح مى كند: . ((معنى المتشابه ان تكون الية مع حفظ كونها آية دالة على معنا مريب مردد لا من جهت اللفظ

بل من جهة كون معناها غير ملائم لمعناآية اخرى محكمة )) ((302)) ((تشابه آيه از لحاظ لفظ نيست , از لحاظ اين است كه مفهومى را ايفا مى كند با آيه هاى محكم سازگارى ندارد)). در مورد ديگر روشن تر از اين مى فرمايد:((الايات المعدودة من متشابه القرآن فى غاية الوضوح من جهت المفهوم انما التشابه فى المراد منها )) ((303)). ((آي_ات_ى ك_ه متشابه شمرده شده اند از جهت مفهوم در نهايت روشنى هستند تشابه آنهابه لحاظ مقصود از آيه هاست )).

تفسير متشابهات

توضيحات

از آنچه كه گذشت اين نكته نيز به دست آمد كه راه برداشت صحيح از متشابهات برگرداندن آنها ب_ه دام_ن م_ح_ك_م_ات است متشابه تا زمانى كه خود مستقل معنا شود مفهوم شك آور دارد ولى ه_ن_گ_امى كه بر دامن آيه هاى محكم برگشت ,ترديد و اظطراب ازمفهوم آن بر طرف مى شود به همين جهت محكمات ((ام )) ناميده شده اند كه فرمود:(هن ام الكتاب ). ((ام )) به معناى مرجع است مادر را كه ام مى گويند براى اين است كه محل رجوع نيازهاى فرزند اس_ت و هر بلدى يا چيزى كه نسبت به سايرين نوعى مركزيت داشته باشدكه براى رفع مشكلات و ن_ي_ازه_ا ب_ه آن_ج_ارجوع مى شود ((ام )) ناميده مى شود چنانكه مكه كه مركز وحى و رفع نيازهاى م_ع_نوى و انسانى كره زمين است (( ام القرى ))ناميده شده است :(هذا كتاب انزلناه مصدق الذى بين يديه ولتنذر ام القرى ومن حولها)((304)),((اين كتابى است كه فرود فرستاديم تا وحى هايى كه در دسترس (رسول اللّه (ص ) است ,تصديق كند و ام القرى , و كسانى را كه در

اطراف آن هستند, از خطر ها بيم دهد)). (وم_اك_ان رب_ك م_ه_ل_ك ال_قرى حتى يبعث فى امها رسولا)((305)), ((خداى سبحان هيچ گاه منطقه اى را نابود نمى كند, تا اين كه در مركز آن پيامبرى را مبعوث نموده باشد)). آي_ه ه_اى م_ح_كم هم مرجع براى متشابهات هستند و چون مراتب احكام آيات محكم تفاوت دارد, ب_راى آي_ه ه_اى دي_گر محكم نيز مى توانند مرجع و مبين باشند تا از هر گونه خطر انحراف مصون بمانند.

خطر پيروى از متشابهات

ب_ا توجه به اين كه آيه هاى متشابه اگر به محكم باز گردانده نشوند مفهوم شبهه انگيزدارند, زيرا ت_شابه به باطل دارند از اين نكته روشن مى شود كه پيروى مفهوم متشابه بدون بازگشت به دامن محكم يك دام خطرناك مى باشد انسان سالم و انسان حق باور همواره خود را از اين خطر دور نگه مى دارد ليكن انسان منحرف و مريض و انسانى كه دنبال بهانه براى تفسير به راى قرآن مى گردد و دي_ن س_از و دي_ن پرور و مذهب تراش است ,نه دين باور ,به دنبال آيه هاى متشابه مى رود و مفاد ري_ب آور آن را مى گيرد و موجب انحراف ديگران مى گردد به همين جهت آيه مباركة آشكارا و با لحن شديد اين خطر راگوشزد مى كند و هشدار مى دهد كه گرفتار اين دام نشويد:. ((فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغا الفتنة وابتغا تاويله )). آنان كه در قلب هايشان انحراف است از متشابه پيروى مى كنند, تا بتوانند فتنه انگيزى كنند و قرآن را تفسير به راى نمايند قرآن چون نور است و چون كتاب رهنمود

است به خوبى تحليل مى نمايد كه انسان دين پرور و منحرف نه انسان حق باور, براى زمينه سازى دنبال رو آيه هاى متشابه است چون در آي_ه ه_اى محكم چنين زمينه وجودندارد هر برداشت انحرافى را به آيه محكم نمى توان تحميل ك_رد ام_ا در آي_ه ه_امتشابه اين زمينه وجود دارد برداشت هاى انحراف و پيش داورى خود را به آيه م_ت_شابه بهتر مى توان تحميل نمود از اين جهت فتنه انگيزى كه باعث تفرقه در بين مردم با ايجاد ف_رق_ه وم_ذه_ب ه_ا م_ى ش_ود,درآي_ات م_ت_ش_اب_ه شكل مى كيرد تفسير به راى و تحميل آن بر قرآن هموارترين راه مذهب تراشى مى باشدكه در طول تاريخ نزول قرآن نوع مذهب ها وفرقه ها كه پديد آمده است مانند مذهب جبر,تفويض ,تجسيم خدا,مشبهه ,حتى وهابيت و ناشى از برداشت هاى سؤ و مستقل از آيه هاى متشابه و احيانا از روايات متشابه مى باشد اين خطر را قرآن هشدار مى دهد كه :. ((آيات متشابه بايد به دامن محكم برگردد)).

تاويل چيست ؟

در بخش محكم و متشابه به لحاظ اين كه واژه ((تاويل )) در آيه به كار رفته ,سخن ازتاويل است به ه_م_ي_ن س_ب_ب م_ف_س_ران و ن_يز محققان علوم قرآن بحث هاى گسترده اى در اين راستا طرح ن_م_وده ان_د,ك_ه ب_ي_ش_تر جنبه تفسيرى دارد, نه علوم قرآنى در عين حال به خاطرآشنايى با اين موضوع ,خيلى خلاصه به برخى از ديدگاه ها اشاره مى شود. ب_رخ_ى گ_فته اند تاويل همان تفسير است ((واو)) در:(والراسخون فى العلم ) ((عاطفه ))است كه ه_م_ان گ_ونه كه خداى سبحان تاويل و تفسير قران را مى دانند ژرف انديشان نيزتفسير

قرآن را مى دانند. ب_رخ_ى گ_ف_ت_ه اند تاويل از سنخ مفاهيم است , ليكن نه مفهوم ظاهر و واژگان گفتارى آيه كه ممكن است همه بفهمند,بلكه مفهوم و معناى مخالف معناى ظاهر آيه . م_رح_وم ع_لام_ه (ره ) در الميزان تاويل را از سنخ مفهوم نمى داند بلكه عينيت خارجى وحقايق را تاويل مى داند, همانند تاويل يك رؤيا وقتى كسى رؤيايى را در خواب مشاهده مى كند, اين رؤيا يك ع_ي_ن_ي_ت خارجى دارد و آن زمانى است كه در خارج تحقق پيدا كند مانند اين كه يوسف در رؤيا م_شاهده كرد يازده ستاره و ماه و خورشيد بر اوسجده كردند, كه تاويل آن به سجده افتادن يازده برادر و مادر و پدر وى كه در زمان حكومت دارى يوسف در مصر اتفاق افتاد, مى باشد ((306)) . گرچه علامه بر اين سخن پا فشارى دارد و بحث هاى مبسوط و عميق در مورد تاويل طرح فرموده اس_ت ,ل_ي_كن اين برداشت با فضاى سخن اين آيه سازگار نيست البته ممكن است براى همه چيز ت_اويل باشد, يعنى همان حقيقت و عينيت خارج ليكن تاويل به معناى تفسير نيز هست و در فضاى اي_ن آي_ه سخن از تفسير و برداشت از آيه هاقرآن است سخن از فهميدن آيه هامتشابه است سخن از خطر پيروى از متشابهات است سخن از برداشتهاى انحرافى و تحميل آنها بر قرآن است در مجموع سخن از مفاهيم است درچنين فضايى منظور از تاويل مى تواند همان تفسير باشد كه آيه مردم را بر دو گ_روه ت_ق_س_ي_م كرد يك گروه براى ايجاد فتنه و دين تراشى پيرو متشابهات هستند گروه دي_گركه حق

باورند, به همه ايمان دارند و ژرف نگرند,متشابه را به دامن محكم برمى گردانند, تا ب_رداش_ت ص_ح_ي_ح به دست آورند و اينها همان راسخان در علم با مراتبى كه دارند هستند پيش داورى و ت_ف_س_ي_ر به راى نمى كنند تسليم حق هستند و با تدبر صحيح در قرآن در اعماق درياى بى كران معارف عواصى مى كنند ,كه دو ويژگى مهم وجودآنها را فراگرفته است يكى حق باوى و دي_گ_رى ژرف انديشى و رسوخ در علم بر اين اساس ((واو)) در ((رالراسخون فى العلم )) مى تواند عاطفه باشد نه مستانفه و مضمون آيه اين مى شودكه تفسير قرآن را كسى جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند البته راسخان در علم همه در يك مرحله نيستند, ژرف انديشانى چون عترت (ع ) در ب_الا م_رت_ب_ه رس_وخ در علم كه قرآن ناطق هستند آنها نوعى از معارف را غواصى مى كنند, چون خودمتصل به وحى و معارف قدسى هستند پيروان آنها كه سلوك راه آنها را دارند و بهره اى از ژرف ان_دي_ش_ى دارن_د, ب_ه_ره اى از ت_فسير و تبين آيات الهى خواهند داشت با اين بيان اگردر روايات راسخان در علم را به عترت رسول اللّه (ص ) تفسير شده , به لحاظ مصداق بارز و فرد اعلى مى باشد ن_ه از آن جهت كه منحصر در آنها باشد:((عن ابى عبداللّه (ع )نحن الراسخون فى العلم ونحن نعلم ت_اوي_ل_ه ))((307)), ((از امام صادق (ع ) نقل مى كند كه فرموده است كه راسخان در علم كه تاويل قرآن را مى داند ما هستيم )). خود روايت راسخان در علم را داراى مراتب معرفى

مى كند,رسول اللّه (ص ) راافضل از همه معرفى م_ى نمايد:((فرسول اللّه (ص ) افضل الراسخين فى العلم ))((308)),((رسول اللّه (ص ) برترين فرد از راسخان در علم مى باشد)).

چرا قرآن مشتمل بر متشابه است ؟

م_م_ك_ن اس_ت اكنون اين سؤال در مقابل چشمان خوانندگان سبز باشد كه چرا قرآن مشتمل بر آي_ه هاى متشابه است آيا اگر تمام آيه ها محكم بود چه مى شد ؟

آيا وجودمتشابهات ,زمينه انحراف نيستند چرا خدا تمام آيات خود را محكم نازل نكرده است ؟

!. در پ_اس_خ اي_ن س_ؤال ب_رخى گفته اند چون به دست آوردن احكام و معارف ازمتشابهات زحمت ب_يشترى دارد, و از طرفى هر مقدار كار سخت تر باشد اجر پاداش بيشتر خواهد داشت ,براى كسب پاداش برتر قرآن مشتمل بر متشابه است . برخى ديگر گفته اند: اگرقرآن مشتمل بر متشابه نبود گروه ها و فرقه هاى گوناگون به آن روى نمى آورند, ليكن وقتى مشتمل بر متشابه باشد براى تاييد ديدگاه خود به قرآن روى مى آورند چه بسا همين روى آوردن سبب رهنمود آنها به حق شود. برخى ديگر گفته اند: وجود متشابهات باعث انديشورى و بالندگى افكار و دورى گزيدن از تقليد و پ_يروى هاى بى دليل مى باشد و جوابهاى ديگر كه برخى در شان يك مفسر نيست و برخى هم در نهايت ضعف بوده و قلب را آرامش نمى دهد. به نظر مى رسد براى دست رسى به ديدگاه بهتر و قابل پذيرش به خود آيه مراجعه شود بهتر است زي_را آي_ه مورد بحث مطالب عميق معارف مهم را تبيين مى كنند و اين سؤال خيلى واضح در اين مورد مطرح است ,و ارتباط تنگاتنگ

با موضوع اصلى قرآن يعنى رهنمود و كتاب عقيده و حق بودن دارد آيا ممكن است خود قرآن به اين سوال محورى پاسخ نداده باشد؟

! و بى تفاوت از كنار آن عبور نموده باشد؟

. از فضاى سخن خود آيه مى توان بهره گرفت كه علت اين كه برخى آيه هامتشابه هستند, براى اين است كه مردم در عرصه اعتقاد و رسيدن به معارف قدسى آزموده شوند همان گون كه در عرصه ع_م_ل مردم مورد آزمايش قرار مى گيرند, تا مدعى ايمان ازمؤمن خالص واستوار آشكار شود:(ام ح_س_ب_ت_م ان ت_دخلوا الجنة ولما يعلم الذين جاهدوامنكم ويعلم الصابرين )((309)), ((آيا گمان م_ى ب_ري_د كه بهشت نصيب شما مى شود و خدامجاهدين در راه حق و پايداران در جبهه حق را از ديگران مشخص نمى كند ؟

! هرگزچنين نيست )). (ت_ل_ك الاي_ام ن_داول_ه_ا ب_ين الناس وليعلم الذين امنوا ويتخذ منكم شهدا واللّه لا يحب الظالمين وليمحص الذين امنوا ويمحق الكافرين ) ((310)) . ((ق_درت_ها را در بين مردم دست به دست مى گردانيم , تا مؤمن از مدعى ايمان مشخص شود و از ب_ي_ن ش_م_ا گواهانى تحقق يابد و خداى سبحان دوست دار ظالم نيست و تا اين كه خالص شوند انسان هاى مؤمن و كافران را به هلاكت برساند)). در عرصه عمل انسان در كوران حوادث آزمايش مى شود در عرصه اعتقاد نيز اعتقادخالص و ناب را ش_ن_اخ_تن و به آن باور داشتن و پيرو آن بودن چيزى نيست كه به رايگان نصيب كسى شود, بلكه سلامت نفس و تسليم حق بودن را مى طلبد تا با جوشش انديشه ناب فطرى و صفاى درونى قلب و سلوك

قدسى شناخت معارف الهى بر او ميسر شود درعرصه اعتقاد جمود از يك سو ,تحميل پيش داورى و خود رايى و خود محورى , ازسوى ديگر مانع اصلى رسيدن به شناخت حقيقت و پيروى از آن است و وجودآيه هامتشابه زمينه ساز عرصه آزمون مى باشد تا مشخص شود چه كسى به پيروى از ح_ق م_ت_ش_اب_ه را ب_ه م_ح_ك_م بر مى گرداند و مفهوم صحيح و محكم به دست مى آورد و چه كسى متشابه را دست آويز و بهانه براى ايجاد انحراف قرار مى دهد همان كه خود آيه مى فرمايد:(اما ال_ذي_ن ف_ى ق_ل_وبهم زيغ فيتبعون ما تشابه ) انسان مريض متشابه را در عرصه اعتقاد, آنگاه عمل , دس_ت آوي_ز ق_رار م_ى ده_د انسان پاك و سالم ژرف انديش تسليم حق است :(والراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا) اينان تسليم حقند و به آنچه از سوى خداست ايمان مى آورند, زيرا كه خردمند و قرآن انديش هستند و به اين نكته اساسى تنها خردمندان توجه دارند:. (وم_ا يذكر الا الوا الالباب ) با اين بيان اين نكته نيز معلوم شد كه وجود آيه هامتشابه ضمينه انحراف نيست سؤ برداشت از آنها سبب انحراف است وجود آيه هامتشابه زمينه ساز آزمون مى باشد.

مرورى بر آنچه در اين بخش گذشت

در اي_ن ب_خ_ش علت پيدايش بحث محكم و متشابه و معناى محكم و متشابه بررسى شد اين نكته ت_حقيق شد كه از مفهوم واژگانى اين دو واژه ,نمى توان مقصود از تقسيم آيه هابه محكم و متشابه دس_ت يافت ديدگاه هاى گوناگونى در تحليل محكم و متشابه مورد نقد قرار گرفت و در پايان دي_دگ_اه منتخب اين

شد كه : متشابه آن آياتى هستند كه مفهوم روشن ولى شبهه انگيز دارند اما م_ح_ك_م آي_اتى هستند كه مفهوم روشن و مطمئن وبدون شبهه دارند در ضمن بحث راه تفسير م_ت_ش_اب_ه گوش زد شد ,كه باز گشت دادن آنهابه محكمات است خطر پيروى از متشابهات كه گ_م_راه_ى است نيز طرح گرديد مفهوم تاويل بررسى شد كه منظور از آن مى تواند همان تفسير باشد و راسخان در علم و ژرف انديشان به لحاظ مراتبى كه دارند از معارف و تفسير قرآن بهره ورند ع_ل_ت اي_ن كه قرآن مشتمل بر متشابه است اين مى تواند باشد كه وجود متشابهات زمينه امتحان ب_زرگ_ى درع_رصه اعتقاد, براى انسان هاى سالم و انسان هاى منحرف است كه علت انحراف آنها زيغ و بيمارى روان و روح آنهاست نه وجود آيه ها متشاى .

ناسخ و منسوخ

شيوه هاى قانون گذارى و ابلاغ قانون

اعتبار, ابلاغ قانون از سوى يك قانون گذار شيوه هاى گوناگون مى تواند داشته باشد:.

1_ گ_اهى قانون به صورت فراگير اعتبار و ابراز مى شود و قانون و ابلاغ آن به نوعى است كه هيچ گ_ون_ه م_حدوديتى را پذيرا نمى باشد مانند اين كه مسؤول يك مديريت به كارگذاران خود ابلاغ مى كند كه موظف هستيد با ارباب رجوع با عدالت رفتار كنيدچنين حكمى هيچ گونه محدوديت ن_م_ى پ_ذيرد,تا چه زمانى در مورد چه افرادى در چه شرايطى ,بلكه به صورت مطلق و بدون شرط قانون ابلاغ مى شود و پذيراى تغيير نيست . 2_ گ_اهى قانون و شيوه ابلاغ به نوعى فراگير است در عين حال مى توان در آن محدوديت ايجاد نمود مانند اين كه قاضى دادگاه بگويد:در دادگاه من شهادت دو نفرپذيرفته

است آن گاه ايجاد م_ح_دوديت كند كه دو نفر در صورتى كه عادل باشندشهادشان پذيرفته است كه براى حكم اول ش_رط بيان كرده است و محدود به افراد عادل نموده است در اين گونه موارد حكم اول را مطلق دومى را مقيد مى گويند. 3_ شكل ديگرى نيز وجود دارد و آن ايجاد محدوديت در مصاديق است ابتداصورت قانون فراگير اب_لاغ م_ى ش_ود آن گاه برخى موارد را جدا مى كند مانند اين كه ابتدا مى گويد تمام جوانان پسر ه_يجده ساله بايد به خدمت سربازى بروند آن گاه بگويد تنها فرزند پسر نان آور خانواده كه پدر او بيش از شصت سال دارد لازم نيست به سربازى برود اين هم تعرض به قانون اول است و قانون اول را م_ح_دود ك_رده است ليكن به صورت اخراج برخى مصاديق كه آنها را از شمول قانون منع كرده اس_ت در اي_ن ن_وع قانون گذارى به قانون اول عام و به دوم خاص مى گويند و همانند شيوه دوم تعرض به قانون اول است . 4_ ن_وع ديگر تعرض به قانون اول وجود دارد و آن اين كه به طور كلى از قانون اول صرف نظر كند م_ان_ن_د اين كه ابتدا ابلاغ مى كند تمام دختران هجده ساله بايد به خدمت سربازى بروند, آن گاه چ_ون م_ى ب_يند اين قانون بر خلاف مصالح اجتماعى و نيز سياسى ونظامى است به طور كلى لغو مى كند, كه هيچ يك از دختران لارم نيست به سربازى برونددر اين نوع قانون گذارى قانون اول را نسخ كرد كه به قانون اول منسوخ و قانون دوم ناسخ گفته مى شود بدون

شك شيوه هاى اول و دوم و س_وم در ت_شريح قوانين الهى وجوددارد سخن در مورد شيوه سوم است آيا اين گونه قانون گذارى در دين آسمانى راه دارديا ندارد؟

يهود و امكان نسخ

ن_س_خ يعنى ازاله حكم , از بيان سابق معلوم شد كه در كاربرد اصطلاحى هم منظور ازنسخ همين اس_ت ك_ه ح_كم بعدى به كلى حكم قبلى را لغو كند برخى مانند يهود به انگيزه سياسى و مذهبى نسخ را در قانون آسمانى روا نمى دانند,مى گويند :نسخ قانون ناشى ازجهل به عاقبت قانون است , اگ_ر قانون گذار به مصالح و مفاسد قانون آگاهى نداشته باشدو قانون تنظيم شده از جانب وى تامين مقاصد را ننمايد مجبور به نسخ آن مى شود وچون خداى سبحان آگاه و خبير است در مورد شرايع آسمانى نسخ امكان ندارد اين شبهه براى تامين اين انگيزه است كه شريعت يهود توسط اديان بعدى مانند مسيحيت واسلام نسخ نشده , بلكه دين جاويد است . از اين شبهه مى توان پاسخ داد كه نسخ تنها ناشى از جهل قانون گذار نمى باشدبلكه گاهى با اين ك_ه قانون موقت است و در زمان مشخص لغو خواهد شد, به صورت هميشگى اعلام مى شود, براى آزمون افراد و يا جهات ديگر آن گاه در موعدمقرر نسخ مى شود. بنا براين نسخ با اين نوع انگيزها در مورد خداى سبحان نيز روا مى باشد و به همين جهت در شرايع آس_م_ان_ى ن_س_خ رخ مى دهد شريعت بعدى شريعت قبلى را نسخ مى نمايد زيرا آن مقررات تامين ك_ن_ن_ده مصالح در زمان مشخص بوده اند و يا برخى قوانين آنها نسخ مى

شود مانند حكم قبله كه ابتدا به جهت بيت المقدس بود و از جانب خدا هم در شريعت اسلام ابقا شده بود:(وما جعلنا القبلة ال_تى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه )((311)), ((ما آن قبيله اى كه ب_ه س_وى آن ب_ودى روا ن_داش_ت_ه ب_ودي_م جز براى اينكه پيروان حق و رسول خود را, از هواداران خواهشهاى نفسانى تشخيص دهيم )). م_ف_اد اي_ن آي_ه ت_ث_ب_ي_ت ق_ب_ي_ل_ه اول ي_ع_ن_ى ب_يت المقدس است اين مفاد توسط آيه :(((قد نرى تقلبك وجهك فى السمافلنولينك قبلة ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام )((312)). ((م_ا ه_م_واره مى بينيم كه صورت خود را همواره به سوى آسمان دوخته اى ( مثل اين كه منتظر ح_ك_م تغيير قبله هستى ) اكنون تو را به سمت قبله اى كه مورد رضايت باشدجهت مى دهيم پس صورت خويش را به طرف مسجد الحرام برگردان )). بنابراين مى شود حكم شريعت قبلى حتى بعد از مدتى تثبيت در شريعت بعدى نسخ شود.

اقسام نسخ

در ب_حث ناسخ و منسوخ براى نسخ اقسامى ذكر شده است كه برخى از آنها در قرآن مصداق ندارد در عين حال براى آشنايى اجمالى به آنها اشاره مى شود:. ال_ف :ن_س_خ تلاوت با ابقا حكم , كه الفاظى به عنوان قرآن بوده اند آن گاه تلاوت آنها نسخ شده و ن_مى توان آنها را به عنوان قرآن تلاوت نمود ليكن حكم آنها باقى مانده است اين گونه نسخ را اهل س_ن_ت م_ع_تقد هستند و مواردى چون مورد رجم را از اين قبيل مى پندارند كه ابتدا قرآن گفته است :. (الشيخ والشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة ), ((پير

مرد بزهكار و پيرزن بزهكار وقتى تن به بزهكارى دادن_د بايد رجم ((سنگسار)) شوند)) اهل سنت اين را به عنوان قرآن تلقى نموده اند كه تلاوت آن ن_س_خ ش_ده ول_ى ح_ك_م_ش باقى است ((313)) اما شيعه اين گونه عبارت ها را اصولا مجعول و س_اخ_تگى مى داند نه قرآن هستند و نه روايت و حكم زناى محصنه (( زناى زن و مرد همسردار)) اصولا در قرآن نيمده است بلكه روايات آن رابيان نموده است كه سنگسار است . ب : ق_س_م دوم ن_سخ تلاوت و حكم , كه هم تلاوت آن و هم حكم نسخ شده باشدكه باز اهل سنت چ_ن_ي_ن معتقد هستند عبارتى جز قرآن بوده است ليكن هم حكم آن وهم تلاوتش به عنوان قرآن نسخ شده است شيعه اين مسائل را تحريف در قرآن مى داندو ساختگى هيچ عبارتى به عنوان قرآن نازل نشده است كه در قرآن كنونى وجود نداشته باشد. ج :ق_س_م سوم نسخ در حكم نه در تلاوت كه آيه اى با اين كه جز قرآن بوده وحكمى را بيان نموده اس_ت ,آي_ه ديگر حكم آن را نسخ نموده ليكن هر دو آيه به عنوان قرآن باقى مى باشند و هر دو آيه را مى توان تلاوت نمود. بحث اصلى در ناسخ و منسوخ همين مورد است كه آيا آياتى اين چنينى وجوددارد يا ندارد؟

. م_واردى گ_ف_ت_ه شده است كه از اين نوع نسخ در قرآن وجود دارد,قبل از پرداختن به آنها اقسام ناسخ را بررسى مى نماييم .

اقسام ناسخ

وق_ت_ى دل_ي_ل حكمى مى خواهد دليل حكم قبلى را نسخ كند,از لحاظ اعتبار يا بايد برترباشد و يا حداقل همتراز

آن دليل حكم باشد اگر دليلى از لحاظ اعتبار كمتر باشد,نمى تواند دليل قوى تر را ن_س_خ ك_ن_د بنابراين خبر واحد خبرى كه به حد تواتر نرسد و سندو اتصال آن به رسول اللّه (ص )يا ائم_ه (ع )يقينى نبا شد نمى تواند آيه هاقرآن را نسخ كند گرچه تقييد و تخصيص قرآن با خبر واحد ممكن است . ن_اس_خ ق_رآن سه چيز مى تواند باشد كه از آنها به عنوان ناسخ ياد مى شود: آيه هاى خودقرآن , ديگر خ_بر متواتر كه يقينى است سوم حكم و برهان عقل كه آن هم يقينى است ,ليكن نه خبر متواتر كه ناسخ و معارض قرآن باشد وجود دارد و نه حكم عقل كه درك صحيح و يقينى عقل در مقابل قرآن اس_ت ه_ي_چ ح_ك_م ق_طعى عقل با قرآن ناسازگار نيست قرآن هماهنگ با تمام احكام و مدركات صحيح عقلى مى باشد. اگر مواردى از نسخ تحقق داشته باشد قسم اول يعنى آيه هاقرآن تحقق دارد كه آيه اى آيه ديگر را ن_س_خ ك_ن_د,يعنى منسوخ با اين كه حكمش از جهت زمان موقت است يا ملاك حكم آن در انجام ط_ب_ي_ع_ى مكلف است نه همه مكلفين در ظاهر به صورت هميشگى ابلاغ مى شود,براى آزمودن آمادگى مخاطبان سخن و تشخيص ميزان پيروى آنها و يا انگيزه عقلايى ديگر,كه از اينها به عنوان حكمت نسخ ياد مى شود آيا مواردى از اين گونه نسخ در قرآن وجود دارد؟

موارد نسخ

م_ن_ظ_وراز ن_سخ همين نسخ اصطلاحى است , نه نسخ به معناى تخصيص زيرا ازتخصيص نيز در ب_سيارى از موارد به خصوص در عباراتى كه از ابن عباس در تفسير نقل

مى شود,به عنوان نسخ ياد ش_ده اس_ت در اين كه در قرآن چند مورد نسخ وجود داردديدگاه ها مختلف است ,برخى بيش از دوي_س_ت م_ورد را م_نسوخ مى دانند برخى حدودصدوسى مورد را مى شمارند و و مى توان گفت ن_سخ اصطلاحى جز در موارد اندك تحقق ندارد كه اين موارد هم در حقيقت حكم منسوخ از ابتدا ب_ه ص_وردت ت_ا اط_لاع ثانوى ابلاغ شده است به ظاهر نسخ اصطلاحى است نه در واقع و حتى در برخى مواردتصريح شده است كه اين حكم تا اطلاع ثانوى مى باشد,مانند:. 1_ (وال_ت_ى ياتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم فان شهدوافامسكوا هن فى البيوت حتى يتوفاهن الموت او يجعل اللّه لهن سبيلا) ((314)) . ((زن_ان_ى ك_ه دچ_اربزهكارى مى شوند اگر چهار مرد بر فساد آنها شهادت دادند آنها رادر خانه ها حبس كنيد تا مرگ آنها فرار رسد و يا خدا راه ديگرى براى آنها قرار دهد)). اي_ن آيه حكم زن بزهكار را كه حبس است بيان مى كند اما تا زمانى كه حكم وتصميم ديگرى ابلاغ ن_ش_ده ب_اشد,در حقيقت مدت اين حكم تا اطلاع ثانوى است ممكن است آيه ديگر اين حكم را در برخى موارد نسخ كند, مانند:. (ال_زان_ي_ة وال_زان_ى فاجلدوا كل واحد منهما ماة جلدة )((315)), ((زن و مرد بزه كار راصد تازيانه بزنيد)). اي_ن آي_ه در خصوص زن بزهكار است كه همسر ندارد كه حكم حبس را لغو نموده است و سخن از تازياته دارد در مورد بزهكاران همسردار هم قبلا اشاره شد كه روايات حكم سنگسار نمودن را بيان ن_م_وده اس_ت در هر صورت آن حكم حبس از بين رفته

حكم اطلاع ثانوى ابلاغ شده است كه اين م_ورد ت_ح_قيقا از موارد نسخ نيست زيرا اولادر آيه منسوخ تا اطلاع ثانوى بود و ثانيا آيه دوم حكم ب_خ_ش_ى از م_ص_ادي_ق را بيان كرده است كه بزهكاران همسردار مى باشد و بخش ديگر را روايات ت_وض_ي_ح داده ك_ه آيه دوم و روايات در واقع هر كدام تخصيص آيه اول هستند گر چه در روايات ت_ع_ب_ي_ر ب_ه ن_س_خ شده است :((عن الصادق (ع ) هى منسوخة والسبيل هى الحدود الجلد والرجم ))((316)),((از ام_ام صادق (ع ) نقل شده است كه اين آيه منسوخ شده و راهى ك در آن پيش بين شده بود همان حدود, تازيانه و سنگساراست )). 2_ مورد ديگر(والذين يتوفون منكم ويذرون ازواجا وصية لازواجهم متاعا الى الحول غير اخراج فان خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى انفسهن من معروف واللّه عزيز حكيم )) ((317)) . ((ك_سانى كه رحلت مى كنند و همسران خود را باقى مى گذارند,وصيت كنند به مقدارمالى كه تا يك سال هزينه همسران آنها را تامين كند ,ورثه هم حق ندارند اين زنان را ازآن خانه بيرون كنند و اگ_ر آن زنان خواستند به ميل خود بروند بر ورثه ايرادى نيست البته زنان اگر خواستند آن منزل را ت_رك ك_ن_ن_د,به قصد ازدواج و بايد رعايت شؤون را بنماينددر برخوردها و شركت در مراسم و مرتب نمودن خويشتن به نوعى عمل كنند كه عقل وعرف پسند باشد و خداى سبحان هم ارجمند و حكيم است )). در ذي_ل آي_ه از ام_ام ص_ادق (ع )رواي_ت نقل شده است كه در بين عرب ها رسم بود براى همسران خ_ودوص_ي_ت مى كردنديك

سال هزينه آنها را از ميراث متوفى تامين كنند ((318)) كه مفاد اين آيه مباركه هم همان است آن گاه اين حكم به آيه هاعده وفات و آيه هاارث نسخ شده است شد آيه عده وفات يك سال به چهار ماه و ده روز تقليل يافت :. ( والذين يتوفون منكم ويذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعة اشهروعشرا ) ((319)) . ((ك_س_انى كه رحلت مى كنند و همسران خود را باقى مى نهند همسران ,چهار ماه و ده روز انتظار بكشند (عده نگه دارند )بعد از آن مى توانند ازواج كنند)). و تامين يك سال هم به يك چهارم از ميراث مرد اگر مرد صاحب فرزند نباشد و يك هشتم ميراث اگر صاحب فرزند باشد تغيير نمود كه در سوره نسا آمده است :. (ول_ه_ن ال_رب_ع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم ) ((320)) , ((براى همسران شما يك چهارم ميراث است اگر فرزند داشته باشيد واگر فرزند نداريد براى آنها يك هشتم ميراث شما مى باشد)). ح_ك_م آي_ه اول ب_ا اي_ن دو آي_ه نسخ شده است , گر چه تلاوت آن باقى است البته برخى از آية اللّه خ_وي_ى ,ن_ق_ل مى كنند كه تمايل داشته حكم آيه نسا را به عنوان حكم استحبابى حفظ كند, ليكن چنين فتوايى از ايشان صادر نشده است اگر كسى اين احتمال را بپذيرد,آن گاه در اين مورد هم نسخ تحقق ندارد,كه معروف به آيه امتاع مى باشد. 3 _ مورد ديگر از نسخ آيه نجوا مى باشد در عهد رسول اللّه (ص ) عده اى به صورت مكرر سوالات غير

ض_رورى را در محضر حضرت به صورت نجوا و در گوشى سخن گفتن مطرح مى كردند اين كار در اث_ر اي_ن كه مرتب تكرار مى شد,هم سبب ايذا حضرت بود, و هم وقت حضرت را بى جهت صرف م_ى كرد و رسول اللّه (ص ) به لحاظ اخلاق بلند مرتبه اى كه داشت به رو نمى آورد تا اين كه در اين ب_اره ب_ه ق_درى افراط شد كه خداى سبحان براى نجوا مقررات تعيين كرد كه هر كسى مى خواهد ن_ج_وا ك_ن_د,ب_اي_د اب_ت_داص_دق_ه ب_ده_د:(ي_ااي_ه_اال_ذي_ن آم_ن_وااذان_اجيتم الرسول فقدموا بين ي_دى ن_ج_وي_ك_م صدقة ))((321)), ((هر گاه خواستيد با پيامبر نجوا كنيد ابتدا صدقه بدهيد كه مقدارآن به يك درهم تعيين شده است )). ب_ا ن_زول اين آيه دور حضرت خلوت شد و ديگر كسى نجوا نمى كرد !و تنها على بن ابى طالب (ع ) بود كه بارها صدقه داد و با حضرت نجوا نمود ((322)) . بعد از مدتى كه آن جو بر طرف شد حكم وجوب صدقه هم نسخ شد:. (ااش_ف_ق_ت_م ان ت_قدموا بين يدى نجويكم صدقات فاذ لم تفعلوا وتاب اللّه عليكم فاقيمواالصلوة ) ((323)) . ((آي_ا ت_رسيديد كه قبل از نجوانمودن صدقه هايى بپردازيد حال كه انجام نداديد خداى سبحان به س_وى ش_م_ا بازگشت مى كند و از آن دستور صرف نظر مى كند, برويد سايرمسؤوليت ها را كه بپا داش_ت_ن ن_ماز و پرداخت زكات و پيروى از خدا و رسول است ,انجام دهيد و خداى سبحان به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )). اين آيه حكم وجوب پرداخت صدقه را براى نجوا نمودن نسخ كرد كه اگر كسى خواست نجوا كند

ديگر نيازى به پرداخت صدقه نيست . چند نكته را در مورد آيه بايد توجه داشت :. ن_خ_س_ت اي_ن ك_ه دستور پرداخت صدقه براى نجوا تنها دستور صورى كه براى انجام كارنباشد و ام_ت_ح_ان آمادگى فقط باشد, مانند دستور ذبح اسماعيل بر ابراهيم (ع )نبود,بلكه براى عمل بود گ_ر چ_ه كسى موفق به عمل به آن جز على بن ابى طالب (ع ) نشد و به اتفاق فريقين تنها كسى كه بارها صدقه داد و نجوا كرد على (ع ) بود آيه با اين دستورمؤمن خالص و حقيقى در درجه بالايى از ايمان را با ديگر افراد مدعى ايمان آزمود. دو ديگر اينكه :عمل به اين آيه فضيلت بزرگى را بر مولاى همه مسلمانان و متقيان ((على بن ابى ط_الب (ع ))) اثبات مى كند كه در موقع مناسب براى برترى ايمان مال مى دهدو در موقع مناسب ب_راى ارت_ق_ا اي_م_ان آم_اده اس_ت , ج_ان را ايثار كند همان كه آيه بيان مى كند:(ان اللّه اشترى من ال_م_ؤم_ن_ين انفسهم واموالهم بان لهم الجنة )((324)),((خدا خريدار مال و جان مؤمن در مقابل ب_ه_ش_ت اس_ت ديگر صحابه رسول اللّه (ص )در مواقع حساس همراه نبودند و فضيلت على (ع ) را ن_دارد لذا درباره همين فضيلت ازعلى (ع ) روايت است , من به فضيلتى دست يافتم كه نه پيش از من و نه بعد از من كسى موفق به آن نشد ((325)).

فخر رازى و توجيه مرام

س_ه دي_گر اينكه بر اين اساس فرمايش فخر رازى در توجيه عمل كرد ديگران كه براى دل جويى از ف_قرا بوده است ,بى پايه است وى مى گويد ديگران كه صدقه

ندادند با اين كه تمكن مالى بيشترى ه_م ن_سبت به على (ع ) داشتند,براى اين بود كه فقرا غمناك نشوند كه تمكن مالى ندارند تا از اين ف_ضيلت بهره ورى كنند ! ((326)) كه اينها اين مقدار به فكرفقرا بودند كه اگر چنين بود چرا خدا ب_ه ف_ك_ر دل ج_ويى از فقرا نبود و دستور انفاق وتصدق به اغنيا مى داد؟

اين سخنان دفاع مثلوم و ت_عاشى از حق است و فرار از واقعيت هامى باشدكه كسى مرامى را بپذيرد و آنگاه در دفاع از آن هر چه به ذهن مى آيد به قلم آورد برترى على (ع )بر ديگران چيزى نيست كه قابل كتمان باشد,تلاش ب_راى ك_ت_م_ان ف_ض_اي_ل خورشيد حقيقت تنها رسوايى ببار دارد آن هم تا اين مقدار كاسه از آش داغ_ت_رش_دن ك_ه آن_ه_ا خ_ود اع_ت_راف به اين فضايل دارند پيروان به بن بست رسيده در توجيه م_رام خ_وي_ش ب_ه اي_ن س_خ_ن_ان م_ت_شبث مى شوند:((كان لعلى (رض )ثلاث لو كانت لى واحدة م_ن_ه_ن كانت احب الى من حمر النعم تزويجه فاطمة (رض )واعطاه الراية يوم خيبر وآية النجوى )) ((327)) . ((ع_م_ر اع_ت_راف م_ى كند كه على (ع ) به سه فضيلت و برترى نائل شده است كه اگر يكى ازآنها نصيب من مى شد,نزد من برتر بود از شترهاى سرخ موى ,يكى ازدواج با فاطمه (ع ) وپرچم دار بودن سپاه رسول اللّه (ص ) در جنگ خيبر و آيه نجوا)). در ه_ر صورت تنها موردى كه مى توان پذيرفت كه در قرآن نسخ واقع شده است ,آيه نجوا مى باشد واگر براى اين نسخ كه حكم ابتدا به صورت كلى و هميشگى

بيان شد,آن گاه نسخ انجام گرفت ح_ك_م_ت_ى ج_ز روشن شدن برترى على (ع ) بر ديگران براى چندمين بار نبود,براى سخن حكيم ك_ف_اي_ت م_ى نمايد افزون بر اين كه اين گونه احكام اگرنسخ هم نمى شدند, چون بعد از رحلت رس_ول اللّه (ص ) م_وضوع آنها منتفى مى شد,زمان حكم نيز به پايان مى رسيد همانند ساير خصائص ال_ن_ب_ى م_ان_ن_د ح_رم_ت ن_ك_اح ب_ا ه_م_سران رسول اللّه (ص ) :((ولا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا ((328)) )), ((بعد از رسول اللّه (ص )ازدواج با همسران او براى هميشه حرام است )). ك_ه ب_ا رح_ل_ت زن_ان پ_ي_ام_بر موضوع حكم از بين مى رود در عين حال اين گونه آيه هايك پيام هميشگى دارند و آن حفظ حرمت براى مقام عظماى رسول اللّه (ص ) مى باشدوشايد مصلحت جعل اع_ت_ب_ار اينگونه حكم كه بعد از مدت كوتاهى نسخ مى شود درتحقق طبيعى عمل به آن مى باشد يعنى تنها برخى از مكلفين آن را انجام دهند, نه همه مكلفين در هر زمان بلكه اگر طبيعى مكلف هم انجام دهد ( برخى از آنها ) مصلحت تامين شده است .

آنچه در اين بخش گذشت .

در اين بخش از نوشتار شيوه هاى قانون گذارى و ابلاغ آن گوش زد شد و اين نكته بررسى شد كه نسخ در دين و شريعت الهى راه دارد در ضمن بحث انواع نسخ و اقسام ناسخ بررسى شد و در پايان ب_ح_ث مواردى از آيه هاقرآن كه گفته مى شود منسوخ شده اندطرح گرديد كه تنهايك مورد آن پذيرفته شد البته در آيه امتاع نيز وقوع نسخ بعيدنيست زيرا زبان آيه عده وفات و آيه هاى ارث

اين اس_ت ك_ه ح_ك_م امتاع و تامين هزينه همسر متوفى تا يك سال حكمى است كه نسخ شده است اما ديگر موارد كه برخى گمان مى كنند نسخ واقع شده است , در حقيقت توضيح و يا تخصيص است و با دقت درآيه هااحتمال نسخ بر طرف مى شود. سخن را در بحث نسخ به گمان اين كه اين مقدار, اصول بحث را در بردارد پايان مى بريم و بحث از ب_دا و ام_ث_ال آن ربطى به نسخ ندارد و طرح آنها در كتاب هاى علوم قرآنى خروج از موضوع بحث است اگر كسى ملتزم نباشد هرچه ديگران طرح كرده اند مطرح كند!.

اعجاز قرآن

اعجاز در سخن

اع_جاز عبارت است از ((329)) : پديد آوردن امرى خارق العادة توسط نفس پاك پيامبربراى اثبات

ن_ب_وت پ_ديد آوردن امرى خارق العادة در زمينه هاى گوناگون مانند, شكافتن دريا زنده كردن مرده ها شكافتن ماه و مانند اينها با اعجاز در وادى سخن تفاوت موردى دارد, زيرا كه سخن گفتن ن_ع_م_ت_ى اس_ت ك_ه همه انسانها از آن بهره ور هستند و تحقق اعجازدر مورد آن بسى امر عجيب م_ى ن_م_ايد به ويژه اينكه اعجاز جاويدان و هميشگى باشد وهيچگاه مشمول زيبايى هاى تازه قرار ن_گيرد به همين جهت اعجاز در ساختار سخن پژوهشى ژرف مى طلبد تا چگونگى آن آشكار و باور ن_مودن آن هموار گردد در اين بخش در حد توان از اين ويژگى ها سخن خواهيم گفت و قبل از توضيح زيبايى هاى قرآن برخى مطالب كه جنبه زمينه سازى دارد بايسته دقت است .

اهميت سخن

س_خ_ن گ_فتن پديده اى است كه بسيارى از موجودات از آن بهره مند هستندپيچيده ترين وسيله

ارتباط ميان موجودات هستى سخن گفتن است موجودات به وسيله سخن از راز و مقاصد يكديگر آگ_اه م_ى شوند گرچه سخن بسيارى از مخلوقات براى انسان مفهوم نيست و همچون راز نهفته است , اما اين نگته روشن است كه سخن گفتن حيوانات به لحاظ غريزى بودن آن يكنواخت بوده و ف_راز و ن_ش_ي_ب و تكامل ندارد اماسخن گفتن انسان اين ويژگى را دارد كه اختيار انسان در آن دخالت داشته و همواره سبب تكامل و احيانا تنازل بوده است . سخن اين وديعه الهى در حيات آدميان آن چنان نقشى ايفا مى كند كه مى توان گفت اگر با دقت بيشتر بنگريم عامل اصلى ارتباط و انتقال تجربيات و آفرينش تمدن ها راسخن آشكار ((گفتار)) و س_خ_ن پنهان ((نوشتار)) مى يابيم گفتار و نوشتار عامل تشكل زندگى اجتماعى و ارتباط انسان ش_رق ب_ا غ_رب و انسان گذشته با آينده مى باشد اگر اين نعمت به ظاهر ساده كه خداى سبحان راي_گ_ان در اختيار انسان قرار داده , نبود و انسان مثل سايرپديده ها گنگ بود زندگى او از تمدن عارى بود و روند تكاملى نداشت زيرا نقش سخن پيوند انديشه هاست اگر انسان با انديشه زندگى م_ى ك_ن_د واگ_ر ادراك و انديشه انسان از آن مقدار اهميت برخوردار است كه گفته شده انسان ه_م_ان ان_دي_ش_ه است , اين سخن است كه همانند زنجيرى كه بدنهاى انسانها را به يكديگر پيوند م_ى ده_د, ان_دي_ش_ه ه_ا را به هم آميخته و با نوك تيز زبان و قلم كه ابزار سخن اند و مشابه هم نيز ب_وده ,ب_ه ك_اوش پرداخته ,افكار شفاف و ناب را از بين

غبارهاى وهم بيرون كشيده در تابلو مقابل چشمان انسان ترسيم مى كند و انسان ها را با هم ارتباط مى دهد. ب_ه لحاظ اهميت سخن است كه در انسان اين ويژگى معيار كمال و نقص به شمارمى رود كه هنر انسان در سخن اوست نهان انسان مانند انبار سرپوشيده است و سخن كليدآن است با سخن آشكار مى شود كه نهان گنجينه هنر است يا طبل ميان تهى ((المرمخبؤ تحت لسانه ))((330)), ((انسان پنهان در پوشش زبان خويش است )). و به قول سخنور شيراز:. تامرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد. اگ_ر س_خ_ن زي_با باشد, هنر آشكار مى شود كه هنر انسان به زيبايى هاى اوست ,(( قيمة كل امر ما يحسنه ))((331)). و ب_ه ه_م_ي_ن ل_ح_اظ خ_داى س_ب_حان در زيباترين سخن خود, قرآن ,هم از سخن آشكار وهم از س_خ_ن پنهان ستايش مى كند:(الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان )((332)), ((خداى بخشنده كه قرآن آموخت و انسان آفريد و به انسان سخن گفتن آموخت )). ب_ع_د از ي_اد نام خويش به صفت حسناى رحمان و ياد تعليم قرآن و نعمت هستى ازنعمت بيان كه سخن آشكار است به عظمت ياد مى نمايد و از سخن پنهان اين چنين ستايش مى نمايد:(والقلم وما ي_س_ط_رون ) ((333)) خداى سبحان به پديده هاى با عظمت از جمله قلم و نشتار آن سوگند ياد م_ى كند و وقتى در سخن زيباى خويش تجلى مى كند سخن خويش را زيبا ترين سخن ناميده كه چهره ها از آن گلگون وقلب ها به آن نرم وخاشع مى شوند:. (واللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر

منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين قلوبهم الى ذكراللّه )((334)), ((خداى سبحان براى رهنمود انسان زيباترين سخن را نازل كرد كه سخنان آن ب_ه ي_ك_دي_گ_ر تشابه و نگرش دارند و تلاوت اين سخن آن چنان تاثير مى گذارد كه چهره ها را گلگون و دل ها را به ياد خدا نرم و خاشع مى نمايد)).

مراتب و اعجاز در سخن

اين هنر زيبا درانسان مراحل مختلف دارد از كودنى گرفته تا زيباترين سخن انسان پيشرفته است بين اين دو مرحله مراحلى وجود دارد كه قابل شمارش نيست از اين نكته معلوم مى شود كه سخن گفتن حقيقت وجودى و تشكيك پذير است و لذا كمال و نقص در آن راه دارد و نيز معلوم مى شود كمال سخن تناسب با مخاطب سخن دارد و چون زندگى اجتماعى انسان روند تكاملى دارد سخن گ_ف_ت_ن او نيز چنين است خداى سبحان هم با رعايت اين اصل در طول زندگى بشر با او سخن گفته , تا سخن به مرحله كمال خويش رسيده ,(( احسن الحديث )) نام گرفته است . زي_ب_ا سخن و سخن زيبا گفتن با مراحل خاص خودش به گونه اى است كه تا درمحدوده بشرى اس_ت ام_ك_ان آف_ري_دن زيباتر از آن و مقابله با آن وجود دارد هرسخنورى در هر مرحله از زيبايى س_خ_ن , س_خ_ن زيبا بگويد دير يا زود زيبايى آن زدوده ومشمول مرور زمان و مغلوب زيبايى هاى ديگران قرار خواهد گرفت و تحولات فرهنگى آن را جايگزين مى نمايد, زيرا زيبايى هنر انسان روند ت_ك_ام_ل_ى دارد و در وادى ه_ن_ره_اى ان_سانى دست بالاى دست بسيار است ,(وفوق كل ذى علم ع_ل_يم

))((335)), ((برتراز هر دانا داناترى است )) اما وقتى از محدوده بشرى گذشت و نوبت به آف_ري_دگ_ار س_خ_ن وزي_ب_اي_ى ك_ه زيبايى محض است رسيد, آنگاه ديگر توان زيباتر از آن وجود نخواهدداشت زيرا او آن چنان زيبا در سخن خود تجلى مى نمايد كه ديگران , نه بلها بشر بلكه فصحا و ان_ديشوران در مقابل او گنگ و خاموش خواهند شد زيرا كه دست خدا بالاى دستهاست :(يداللّه ف_وق اي_دي_ه_م )((336)), ((ق_درت خ_دا بالاترين قدرتهاست )) اين مرحله ازسخن اعجاز ناميده مى شود كه ياراى مقابقله را از همه كس گرفته است .

فراخوانى قرآن

ق_رآن ب_راى اثبات اعجاز خويش همه را فرا مى خواند و مى گويد اگر اين سخن ازجانب جن يا از س_وى انس است , تمام جن و انس را جمع كنند و مثل قرآن بيا وريد اين فراخوانى قرآن در هر زمان ب_راى ه_م_گ_ان م_طرح است زيبايى و اعجاز قرآن در آن حدى است كه با اطمينان خاطر همواره دي_گ_ران را ف_را مى خواند كه همانند قرآن سخن بگوينداما كسى را توان مقابله با آن نيست بيان و سخن قرآن آن چنان منسجم و هناهنگ است كه هيچ گونه تغʙʘѠو جابجايى در آن راه ندارد. س_خ_ن العهى آن چنان منسجم و زيبا نظم يافته است كه امكان هيچ گونه تجديدنظر در آن راه ن_دراد و ك_وچ_ك_ت_ري_ن جابجايى آنر را از زيباترين سخن بودن خارج مى كند همان طورى كه در كلمات وجودى هستى امكان تجديد نظر نيست در كلمات لفظى نيز تغيير امكان ندارد:(لا تبديل لكلمات اللّه )((337)), ((در كلمات الهى تبديل و جابجايى راه ندارد)). ق_رآن مدعى است كه اين سخن

از ملكوت نشات گرفته و ماورا توان بشر است و هيچ گاه بشر را ياراى آن نيست كه اين چنين سخن بگويد باور نداريد, مثل آن را بياوريد. (قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا) ((338)) . ((اگ_ر ت_م_ام ج_ن و ان_س ب_ا هم پشتيبان يكديگر شوند و بخواهندمثل قرآن را بياورند,نخواهند توانست )). (ام يقولون تقوله بل لا يؤمنون فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين )) ((339)) . ((آي_ا م_ى گ_وي_ن_د قرآن ساخته خودش است , نه اين چنين نيست اينها براى فرار از ايمان چنين م_ى گ_وي_ند اگر قرآن ساخته و پرداخته بشر است و در اين ادعا راستگو هستيد مثل قرآن سخن بگوييد)) اين يك مرحله فراخوانى . آن_گ_اه ق_رآن تنزل نموده مى فرمايد : مثل قرآن آوردن پيشكش شما, شما كه مدعى هستيد قرآن س_خ_ن ب_ش_ر اس_ت ده سوره مثل قرآن بيوريد در انجام اين كار از هر كسى كه مى خواهيد كمك بگيريد تمام توان دانشوران را به كمك بگيريد و ده سوره همسنگ سوره هاى قرآنى بياوريد:. (ام ي_ق_ول_ون اف_ت_راه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين ) ((340)) . ((آي_ا مى گويند اين سخن افترا بر خداست شما هم آنچه در توان داريد _ غير از خدا _يار بگيريد و ده سوره همانند قرآن بياوريد)). آن_گ_اه ف_راخوانى خود را تخفيف مى دهد و مى فرمايد ده سوره هم پيشكش شما كه مدعى هستيد ق_رآن سخن انسان است , شما كه در حقانيت قرآن ترديد داريد, يك سوره ,آرى

تنها يك سوره مثل قرآن بيوريد!. (وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله وادعوا شهدائكم من دون اللّه ان كنتم صادقين ) ((341)) . ((اگر در شك و ترديد هستيد كه قرآن وحى است , گواهان خويش را _ غير خدا _بخوانيد كه يك سوره مانند آن بياوريد, چنانچه در گفته خود صادق هستيد)). (ام ي_ق_ول_ون اف_ت_راه ق_ل ف_ات_وا بسورة من مثله وادعوا من استطعتم من دون اللّه ))((342)),((آيا مى گويند كه قرآن افترا بر خداست ؟

!اگرچنين است يكسوره مثل آن بياوريد)). (( ف_ان ل_م ت_فعلوا ولن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس والحجارة اعدت للكافرين )) ((343)) , ((اگ_ر ن_توانستيد كه نخواهيد توانست مثل قرآن بياوريد, پس از شرارآتشى كه هيمه آن سنگ و م_ردم_ان است بپرهيزيد بهوش باشيد كه تمرد و طغيان در برابرحق , عذاب الهى را در پى خواهد داشت )). اي_ن اس_ت فراخوانى قرآن حتى بر يك سوره هم قانع شده كه اگر كسى به مقدار يك سوره مانند سوره كوثر سخن بگويد قرآن از ادعاى بى همتايى خود دست برمى دارد.

رمز اعجاز

حروف , واژگان و جمله ها مواد تشكيل دهنده سخن مى باشند هر سخنى داراى دوبعد فيزيكى (( صورى )) و غير فيزيكى (( معنوى )) است . رم_ز اع_ج_از قرآن در اين است كه با اينكه مواد سخن يكسان در اختيار همگان است ,ديگران توان خ_ل_ق س_خ_ن زي_ب_اي_ى چ_ون قرآن را ندارند زيرا قرآن از منبع كمال و زيبايى محض سر چشمه مى گيرد, و چون صفت كمال ديگران محدود است , لذا قادر به اين گونه سخن گفتن نيستند. ح_روف ك_ه

م_واد س_خن را تشكيل مى دهند در اختيار همگان است و همه در كيفيت كاربرد ابزار س_خ_ن و س_اخ_ت_ن جمله آزادند, كه توان خود را به كار گرفته و به زيباترين شكل ممكن سخن ب_گويند اما اينكه نمى توانند مثل قرآن سخن بگويند, براى اين است كه ساختار جمله بندى قرآن از جاى ديگرى است كه در دسترس انديشه بشر نيست و به همين خاطر بر همانند سازى سخن قرآن عاجز و ناتوان است .

بى پايگى صرفه

از اي_ن ب_ي_ان روشن شد كه صرفه در موضوع اعجاز توهمى بيش نيست سخن گفتن مانند قرآن ب_راى ب_ش_ر محال است ساختار جمله و نيز محتواى آن به گونه اى است كه درتوان انسان نيست م_ث_ل آن زي_با سخن بگويد , با اينكه انسان ازاد است كه توان خو را به كارگيرد ليكن محال است ه_م_ان_ند قرآن بياورد اما اينكه كسى بگويد قرآن معجزه نيست و مثل قرآن بياورد اما اينكه كسى ب_گ_ويد قرآن معجزه نيست مثل قرآن حرف زدن براى بشر ممكن است و اينكه كسى نتوانسته و يا ن_م ى تواند همانند قرآن سخن بگويد براى اين است كه هر گاه كسى بخواد مثل قرآن سخن بگويد خ_داى سبحان او را از اين كارمنصرف نموده به كار ديگرى مشغول مى كند و يا آنكه خدا قدرت او را س_ل_ب م_ى ك_ن_د كه توان سخن گفتن مثل قرآن را نداشته باشد و از اين نكته تعغبير به صرفه م_ى ك_نند اين سخن كاملا در مورد اعجاز بى پايه است زيرا در اين صورت اعجاز قرآن و هماوردى ط_ل_ب_ى آن ك_ه دي_گ_ران را ف_را م_ي_خ_واند كه مثل آن را

بياورند امرى نا معقول خواهد بود اين ب_دان م_ى ماند كه ده نفر در مسابقه دو ميدانى شركت كنند يكى از آنها ادعيا برترى نمايد كه هيچ كس هماننند من توان دويدن ندارد, آنگاه هنگامى كه خواستند بدوند پاهاى نه نفرديگر را ببندد و خ_ود ب_ه ت_نهايى بدود و در آخر هم ادعا كند هيچ كس مثل من نمى تواندبدود, من برنده مسابقه ه_س_ت_م !ص_رفه در اعجاز همين است و چون بى پايگى آن آشكاراست نيازى به بسط سخن و نقل اق_وال دي_گران و نقد و بررسى نمى باشد, زيرا صرف وقت در اين گونه موضوعات جز تضييع عمر ثمرى ندارد. اعجاز مثل اين مى ماند كه مصالح ساختمانى در اختيار چند نفر باشد يكى از آن مواداسطبل زشت ب_راى چ_ار پ_ايان بسازد و ديرى آلونكى تنفر آميز بنا كند و سومى ساختمان نسبتا زيبايى بسازد و معمارى با تهيه نقشه بناى محكم و زيبايى بنا كند , آنگاه يك معمار آگاه و مهندس دقيق بيايد با تهيه نقشه صحيح و زيبا, شكيل ترين و مستحكم ترين مجتمع مسكونى را با استفاده از بهترين مواد ساختمانى بنا كند كه مجهز به تمام تجهيزات و تاسيسات رفاهى مدرن , و نور مناسب و تهويه كافى و ه_واى ل_ط_يف و فضاى سبز مكفى , در آن پيش بينى شده و به بهترين شكل آن را تزيين و آرايه نموده باشد به طورى كه مزيت ها و محسنات آن مشمول مرور زمان نشود و مغلوب هيچ زيبايى كه درپ_ي_ش خ_واهد بود نگردد زيرا او با آگاهى از زيباييهاى آينده و موجود برترين مجتمع مسكونى زي_با را آفريده است

و در ساخت آن جميع آن امتيازات را در نظر گرفته است در اين صورت است ك_ه ف_راخ_وان_ى دي_گ_ران و ه_مانند طلبى فرض صحيح خواهد داشت شما هم كه مواد اصلى در اختيارتان قرار دارد اگر در وحى بودن قرآن ترديد داريدهمانند آن سخن بگوييد.

حقيقت اعجاز

ق_ان_ون عليت در نظام هستى اصلى خدشه ناپذير است آنچه هستى محض نيست وموجود ممكن است , مشمول نظام عليت است تنها موجودى كه كمال محض و حقيقت وجود است و وجود برايش ذات_ى است از اين اصل بيرون است در عالم ماده نيز نظام عليت امرى مشهود است كه پديده اى از پ_دي_ده دي_گر بوجود مى آيد مانند روشنايى ازتابش آفتاب و گرما از آتش البته علت ممكن وجود دهنده نيست زيرا معطى الوجودتنها علت العلل و خداى سبحان است ليكن منظور از نظام عليت در ممكنات همين مقداراست كه پديده اى در پديد آمدن ديگرى مؤثر باشد. ال_بته علت پديده ها همواره آشكار نيست چه بسا برخى علت ها از چشم رس انسان دور باشد, ليكن پ_نهان بودن علت ناسخ نظام علت و معلولى نيست بنا براين علتها گاهى آشكار و گاهى پنهان و ن_ي_ز گ_اه_ى به صورت طبيعى مؤثر واقع شده و عمل مى كند و گاهى به صورت غير طبيعى و دفعى اگر علت آشكار يا پنهان به صورت طبيعى فعال شود وعمل كند امرى عادى تلقى مى شود و اگ_ر ب_ه ص_ورت غ_ير عادى و دفعى فعال شد, خارق العاده و اعجاز ناميده مى شود كه ويژگى اعجاز تحقق پديده اى با علل آشكار و پنهان به صورت غير طبيعى نيز است . با اين

بيان اعجاز به خوبى آشكار و ثابت مى شود كه خارج از نظام عليت نيست بلكه خارج از عليت عادى است و قرآن كه نظام عليت را مى پذيرد اعجاز را تثبيت مى نمايد. آيات قرآن پديده ها را به وسايط فيض نسبت مى دهد مانند:. (فالمدبرات امرا)((344)), ((تدبير كنندگان نظام )). (له مقاليد السموات والارض )((345)), ((كليدهاى آسمانها و زمين از خداست )). براى كسى كه بخواهد خزاين گشوره مى شود كه از خزاين الهى فيض نصيب او مى شود. (وارس_لنا الرياح لواقح )((346)), ((بادها را ما فرستاديم كه تلقيح در نظام تكوين بوسيله آن انجام مى پذيرد)). (وج_علنا من الما كل شئ حى )((347)), ((هر چيز زنده را از آب قرار داديم كه آب موجب پيدايش حيات موجودات زنده است ))

در روى داده_اى اج_تماعى علت پديده ها را به اراده و عمل كرد مردم نسبت مى دهدو پديد آمدن چيزى را مشروط به چيز ديگر مى كند. (ان اللّه لا ي_غير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم )((348)), ((خدا سرنوشت ملتى را تغييرنمى دهد مگر در صورتى كه آن ملت تغيير كنند)). اي_ن همان پذيرش نظام عليت است قرآن به عناوين گوناگون به نقش واسطه هااذعان دارند, از موارد واسطه ها اعجاز است كه معجزه را به واسطه كه پيامبر باشدنسبت مى دهد:(وما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن اللّه )((349)), ((هيچ پيامبرى اعجازنمى كند مگر به اذن خداى سبحان )).

اعجاز و توحيد

ممكن است سوالى مطرح شود كه پذيرش نظام عليت و نسبت دادن پديده ها به علل تكوينى آشكار يا پنهان چه نسبتى با توحيد دارد, آيا عليت منافات با توحيد

افعالى كه نظام هستى در تحت پوشش آن است ندارد؟

. در ن_ظ_ام عليت دو نوع علت وجود دارد يكى علت هاى مستقل مقابل يكديگر كه تاثير يكى مانع از دي_گ_رى است ديگرى علت هاى غير مستقل و وسايط فيض كه عليت وتاثيرگذارى آنها وابسته به اذن ع_ل_ت اص_ل_ى يعنى خداى سبحان مى باشد آنچه موجب شبهه و سوال است نوع اول از عليت است كه چنين عليتى از سوى پديده ها نسبت به خداوجود ندارد اما نوع دوم كه عليت به اصطلاح ط_ول_ى اس_ت م_نافاتى با توحيد افعالى ندارد,زيرا توحيد افعالى يعنى اين كه تمام تاثيرات به اذن خداى سبحان است و هر چيزى كه منشا تاثير و عليت براى ديگرى است به اذن اوست . و در ن_ظ_ام ع_ليت تاثير علت هاى واسطه به اذن اوست اگر آتش مى سوزاند به فرمان الهى است , اگ_ر آب غ_رق م_ى ك_ن_د ب_ه اذن اللّه است و:(واغرقنا الذين كذبوا باياتنا) ((350)) اگر طعام سير م_ى ك_ن_د و اگر آب سيراب مى نمايد به اذن اللّه است :(هو الذى يطعمنى ويسقينى ) ((351)) زيرا ت_مام نظام هستى در دست قدرت الهى است ,هر جا كه سخن ازتاثير است چه در جهت خير و چه در ج_ه_ت ش_ر ب_ه اذن اللّه است :(بيده ملكوت كل شئ ) ((352)) ملكوت و باطن هر موجودى در دست خداست در تاثير علل پنهان درجهت شر مانند سحر نيز به اذن اللّه است :(وما هم بضارين الا باذن اللّه ), ((ساحران تاثير شرو ضرر نمى گذارند جز باذن اللّه )). هر اعجازى از سوى پيامبرى هم به اذن تكوينى الهى است .

(م_ا ك_ان ل_رس_ول ان ي_ات_ى ب_ي_ة الا باذن اللّه )((353)), ((هيچ پيامبرى معجزه اى نمى آوردمگر اي_ن_ك_ه ت_اثير اعجاز آن راخداى سبحان اجازه دهد)), لذاتوحيد افعالى الهى با اعجاز,هيچ منافاتى ندارد.

انگيزه اعجاز

ان_گ_ي_زه اى ك_ه اع_ج_از را بايسته مى نمايد اثبات نبوت است پيامبر كه ادعاى پيام الهى رادارد و م_ى گ_وي_د سخن من , سخن خداست و من از پيش خود حرفى ندارم براى اثبات اين ادعا كه اين س_خ_ن ب_ه گ_زاف نيست و هر كسى را نشايد كه چنين از پيش خويش مدعى رسالت الهى شود, اع_ج_از آورده ت_ا م_ردم را ن_س_بت به ادعاى او باور آيد چون مردم به راحتى ادعاى كسى را پذيرا نسيتند و سند و برهان مطالبه مى كنند پيامبران براى اثبات رسالت از برهان معجزه بهره گرفته تا م_ردم از ت_ردي_د ب_ي_رون آمده به آنها ايمان بياورند,(وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله )((354)), ((اگر در وحى بودن قرآن ترديد داريد مثل قرآن پيامبر بياوريد)). و چون توان آن را نداريد بدانيد كه اين اعجاز است و پيامبر به حق ادعا مى كند كه من فرستاده خدا ب_ر ش_م_ا ه_س_ت_م وق_تى اعجاز قرآن را مشاهده مى كنيد تسليم حق شويدبنابراين انگيزه اعجاز پ_ي_ام_ب_ران اثبات ادعاى نبوت آنهاست حال در هر زمان به تناسب شرايط معجزه هماهنگ تحقق م_ى ي_اب_د, و ق_رآن ب_راى ه_م_ه زمان ها و ملت ها است اعجازآن هم در ابعاد گوناگون است , كه مشمول مرور زمان و مغلوب هنرهاى آينده نمى شودقرآن معجزه جاويد رسالت جهانى رسول اكرم (ص ) است . از ب_يان قبل رمز جاودانگى اعجاز نيز روشن

شد و دريافتيم كه چگونه يك معجزه براى هميشه در هر زمان زنده و باقى مى ماند اگر اعجاز رنگ مادى داشت كه تاثير آن هم محدود بوده و مشمول م_رور زمان قرار مى گيرد اما وقتى مورد اعجاز بعد فيزيكى نداشته باشد مانند ساختار و محتواى س_خ_ن , آن_گ_اه اعجاز آن هم محدود به زمان خاصى نيست , مى تواند براى هميشه زنده باشد رمز جاودانگى اعجاز قرآن هم در همين جهت است كه ويژگى هاى مادى و فيزيكى ندارد تا مرور زمان آن را تحت تاثير قرار دهد بلكه قرآن براى هميشه معجزه جاويد الهى است .

علم و اعجاز

ارت_باط پديده ها با يكديگر امرى آشكار است , ليكن آگاهى از همه علت ها چيزى نبوده است كه در م_ح_دوده ع_لم بشرى باشد زيرا انسان با همه دانشورى خود به علل پديده ها واقف نيست و تلاش ع_ل_مى او هم در اين باره تنها بخشى از راه را هموار نموده است و پرده ها مقدارى كنار رفته است ه_زاران راز ه_نوز پشت پرده پنهان است البته پنهان بودن علت ها تمام موضوع اعجاز نيست , بلكه غ_ي_ر ط_ب_ي_عى بودن تاثير علت ها نيزشرط است لذا اگر علم به علل پنهان دسترسى پيدا كند و ع_ل_ت ه_اى ناپيداى امور فيزيكى را پيدا كند, باز مورد اعجاز در امور فيزيكى پايان نمى پذيرد زيرا ف_ع_ال ش_دن ع_ل_ل دراعجازبه صورت غيرطبيعى و با نفوس افراد پاك انجام مى گيرد نه با ابزار آزمايشگاهى بنابراين پى بردن به اسرار ماده مورد اعجاز را در اين گونه موارد از بين نمى برد فرضا اگرانسان توانست در كوتاه ترين زمان

توسط كامپيوتر چوب را تبديل به اژدها كند يعنى دراثر علم راز ح_ي_ات را ك_ش_ف ك_رد و شرايط حيات را بوسيله ابزار پديد آورد و خداى فياض هم روح در او دم_ي_د, اين موضوع اعجاز نيست و اعجاز اين مورد را هم منتفى نمى كند, زيرا پيامبرى كه عصاى چوبى را تبديل به اژدهانمود با نفس زكيه خويش اين اعجاز را تحقق داد نه با ابزار.

اعجاز و كرامت

ش_اي_س_ت_ه اس_ت ك_ه در ه_مين جا فرق اعجاز با كرامت نيز گوشزد شود و قبل از بيان فرق اين دو,ت_وض_ي_ح مشابهت اين دو نيز خالى از فايده نيست مشابهت اعجاز و كرامت درحقيقت اين دو اس_ت ب_ه ط_ورى ك_ه از نظر حقيقت هيچ گونه فرقى بين اين دو نيست هردو فعال نمودن علل آشكار و پنهان به صورت غير عادى توسط نفوس پاك و زكيه مى باشند راه تكامل براى همگان باز و ب_ه صورت يكسان هموار است همه مى توانند دراثر پيمودن راه حق به مراحلى از كمال برسند كه م_ظ_هر اسما حسناى الهى شوند چنين انسانى مظهر صفات و افعال الهى مى شود آنگاه كه مظهر اسما الهى شد با اراده خويش باذن اللّه كرامت مى آفريند, بيمار شفا مى دهد و مرده زنده مى كند, و اختصاص به پيامبران هم ندارد بنابراين اعجاز با كرامت از اين جهت هيچ گونه تفاوتى ندارند, كه هردو فعال نمودن علل به صورت غير عادى بوده و هر دو سبب غالبند تنها فرق اعجاز باكرامت در ان_گيزه تحقق اين دو است اعجاز براى اثبات ادعاى نبوت تحقق مى يابد وپيامبر براى اين كه مردم ن_ب_وت او را ب_پ_ذيرند معجزه

مى آورد اما صاحب كرامت چنين ادعايى ندارد, او به جهات ديگر در صورت صلاح ديد مرده را زنده مى كند و بيمار راشفا مى دهد و باران را از آسمان نازل مى كند و.

اعجاز و سحر

در ب_خش هاى قبلى به اين نكته اشاره شد كه سحر و اعجاز هر دو تاثير درعلت هاست و نيز به اين م_ط_ل_ب ت_وجه شد كه هيچ كدام از اين دو منافات با توحيد ندارندو تاثير هر دو باذن اللّه است در ع_ين حال سحر با اعجاز از جهاتى تفاوت عمده دارندسحر راه و روش ويژه دارد كه با پيمودن آن روش ساحر موفق به انجام سحر است بيرون از دايره روش , سحر او تاثير نمى گذارد كه اين روش ق_ابل تعليم و تعلم است امااعجاز هيچ گونه محدوديت ندارد با اذن خداى سبحان در هر موردى ك_ه ص_لاح ب_اشداعجاز تحقق مى يابد و قابل يادگيرى نيست و نيز اعجاز سبب غالب است و هيچ گ_اه م_غ_لوب عوامل ديگر قرار نمى گيرد اما سحر چه بسا مغلوب واقع شده و عامل ديگرى مانع تاثير ساحر شود ولو روش خاص خود را به كار گرفته باشد. اف_زون ب_ر اينها تاثير سحر در محدوده تصور و خيال انسان است نه واقعيات خارجى ساحر با ورد و اع_م_ال م_خصوص خود تو هماتى در خيال طرف پديد مى آورد, به طورى كه واقع را خلاف تصور م_ى ك_ن_د ط_ن_اب آرام روى زم_ي_ن را م_ار در ح_رك_ت م_ى پ_ن_دارد_وخ_ ص وصخ_م ل ا_م_عا كه نوعى تصرف درخيال وچشم بندى است :(فلماالقواسحروااعين الناس واسترهبوهم )((355)),((هنگامى كه ساحران ابزار خود را افكندند چشمان مردم را

سحر كردند و مردم راشديد ترساندند)). (ف_اذا ح_ب_الهم وعصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى )((356)), ((وقتى طناب هاو عصاهاى خود را انداختند باعث تاثير در خيال شدند كه رسنها و چوبها با سرعت در حركت اند)). ام_ا م_ح_دوده ت_اث_ي_ر اع_ج_از واق_ع_ي_ت خ_ارج اس_ت , يعنى در خارج عصا واقعا تبديل به اژدها مى شود:(فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين )((357)), ((موسى وقتى عصا را افكندناگهان اژدهايى آشكار شد)). (فالقى موسى عصاه فاذا هى تلقف ما يافكون )((358)), ((هنگامى كه موسى عصاى خود را انداخت همه سحر آنها را بلعيد)), اين فرقها تنها فرق اعجاز با سحر نيست بلكه نوع علوم غريبه اين تفاوت ها را با اعجاز دارند.

ابعاد اعجاز قرآن

توضيحات

زي_بايى قرآن آن چنان ابعاد گوناگون دارد كه نمى توان آن را در چند محور خلاصه نمود, هم از ل_ح_اظ لفظ نمى توان معيارها را محدود كرد و هم از جهت محتوا نمى توان حد مرزى تعيين كرد, زي_را راز و رم_ز زي_بايى در چند محور خلاصه نمى شود و انسان هم به همه آنها واقف نشده است و ه_ن_وز رازه_اى ف_راوان_ى نهفته است , هم از لحاظ زيبا سخن بودن و هم از لحاظ سخن زيبا بودن زي_ب_اييهاى قرآن نهايت ندارد به فرمايش على (ع )قرآن ناطق : قرآن دريايى است كه به قعر آن را ن_ت_وان رسيد:((بحرا لا يدرك قعره ((359)) زيبايى قرآن را به دو بخش مى توان تقسيم نمود يكى زي_ب_اي_ى ظ_اهر سخن كه از آن به زيباسخن ياد كرديم ديگرى زيبايى محتواى سخن كه از آن به سخن زيبا نام برديم البته هر دو بخش در قرآن آن چنان توامان هستند

كه امكان تفكيك آنها ميسر نيست ,ليكن مى شود در يك بخش عمده نظر به زيبايى هاى ظاهر معطوف گردد, در بخش ديگر ب_ه زيبايى هاى محتوا بيشتر مورد توجه قرار بگيرد گر چه سراسر قرآن هم زيباسخن و هم سخن زيباست . ب_ن_اب_راي_ن ب_ه ب_ررسى دو بخش ((زيبا سخن )) و ((سخن زيبا)) مى پردازيم براى رعايت اختصار محورهاى اصلى دو بخش اكتفا مى شود بعون اللّه تبارك وتعالى .

بخش اول :(زي_با سخ_ن )

توضيحات

محورهاى اصلى زيبايى سخن ((360)) را به سه بخش مى توان تقسيم نمود:.

رسايى ((معانى )). روانى ((بيان )). شيوايى و آرايه ((بديع )). م_نظور از بخش اول رعايت مقام و تناسب سخن است منظور از بخش دوم رساندن مقصود بدون گير و تعقيد است منظور از بخش سوم آزين بندى و آرايه سخن است . اگر انديشورى توانست تمام معيارها را در هر سه بخش رعايت كند سخن او زيباترين سخن خواهد شد اين سه ويژگى هم در انتخاب حروف و نيز اعراب و هم در تركيب واژه ها و ساختار جمله نقش اساسى دارد و قرآن در تمام اين محورها اعجاز است وهيچ فرهيخته و انديشورى را نرسد كه مانند قرآن زيبايى بياورد كه قرآن سراسرش زيبا وزيباترين است سخن خود را در بخش اول در سه فصل انتخاب حروف ,اعراب حروف ,تركيب واژه ها مطرح مى نماييم .

ويژگى هاى سخن
الف _ ويژگى هاى حروف و واژه .

ح_روف ك_ه م_واد سخن را تشكيل مى دهند قبل از تركيب و بعد از تركيب با يكديگرويژگى هايى دارن_د ك_ه ج_اى ان_ك_ار نيست برخى علوم غريبه به حق يا باطل مانند سحر علم جدول ها از تاثير ح_روف نشات مى گيرد,و نيز به لحاظ مخارج اداى حروف و صداهاى آنها از ويژگى هايى بر خور دارند مخرج ادا و صفات حروف در طنين و آهنگ موسيقى كاملا نقش متفاوت دارند ويژگى هاى ح_روف از ن_ظ_ر روان_ى و رس_ايى و زيبايى انتقال ازحرف به حرف ديگر نقش مهم ايفا مى كند در روايات هم اشاراتى به تاثير حروف شده مانند تاثير قرائت سوره حمد در شفاى بيمار گر چه محتوا و م_ضمون سوره است تاثيراصلى دارد,

ليكن روايت اشاره به تاثير حروف آن نيز مى نمايد كه چون اين سوره حرف فا را كه نشانه آفت است ندارد, پس در شفاى بيمار اثر دارد:. ((ان اللّه ل_م ي_نزل عليك سورة من القرآن الا وفيها فا وكل فا من آفة ما خلا الحمدفانه ليس فيها فا))((361)), ((خداى سبحان سوره اى بر تو كه حرف فا نداشته باشد بغير ازسوره حمد نازل نكرد, تنها اين سوره فا ندارد كه فا نشان از آفت است )). و ي_ا درب_اره بسم اللّه آمده :((من اراد ان ينجيه اللّه من الزبانية السبعة عشر فليقرا بسم اللّه الرحمن ال_رح_ي_م ف_انه تسعة عشر حرفا ليجعل اللّه كل حرف جنة من واحد منهم ))((362)), ((كسى كه م_ى خواهد از زبانيه و فرشتگان نوزده گانه عذاب آتش در امان باشدبسم اللّه را قرائت كند تا خدا در م_قابل هر حرف آن كه نوزده حرف است او را سپرى درمقابل خطر هر يك از آن فرشتگان قرار بدهد)). در اين بخش تنها به اين نكته اشاره مى شود كه حروف تاثير خاص دارند و طنين وآواى سخن نيز بسته به اين خصوصيات مى باشد. س_خ_ن_ور زيرك و هوشمند كسى است كه به اسرار آگاه بوده و در هنگام كاربرد هم به آنها توجه ك_ام_ل داش_ت_ه باشد قرآن چون از سوى خداى عليم وخبير است آن چنان اين ويژگيها را رعايت م_ى ن_م_اي_د ك_ه ح_ت_ى در ب_ل_ن_دت_رين كلمات آن روانى و رسايى و جذابيت مشهود است جمله ((انلزمكموها)) ملاحظه كنيد مشمتل بر ده حرف است كه با يك ادات استفهام , سه ضمير متكلم و جمع و مفرد مؤنث چگونه مفاد را

با كوتاه ترين عبارت و تركيب بلند در عين حال روان و رسا بيان نموده است . در جمله ((فسيكفيكهم اللّه )) با حروف تكرارى سيزده حرف است , چگونه در عين حال كه تركيب ب_ل_ن_دى دارد و خ_وان_نده يا شنونده فكر مى كند يك كلمه بيش نيست , روان و رسا افاده مطلب مى كند و نيز مثل ((ليستخلفنهم فى الارض )) ده حرف كنار هم قرارگرفته اما روان در ادا و رسا در م_ف_اد است رعايت اين رموز در حروف و واژه ها به خصوص در فرهنگ و زبان غنى عربى كه از ل_ح_اظ واژه بسيار پر بار است و واژه هاى نزديك به يكديگر در آن زياد است و شايد يكى از علتهاى ان_ت_خ_اب اي_ن زبان براى قرآن همين ويژگى زبان عربى باشد , كه اعجاز آفرين است مثلا در اين زب_ان ب_راى ري_زش ب_اران ال_فاظ گوناگون با تفاوت ميزان بارش باران وجود دارد, براى اوايل و ش_روع ب_اران رش ,آن_گاه كه كمى تند شد طل , و سپس نقح و سپس هطل و آنگاه وابل ((363)) به ك_ارم_ى رود در زب_ان ع_ربى در مورد ابر نيز عبارات مختلفى به كار مى رود, اولين لكه ابر رانش , اب_ره_اى پ_راك_نده در هوا را سحاب , وقتى آسمان را تغيير دهد و بپوشاند غمام , وقتى سايه افكند ع_ارض ,اگ_ر ب_ا رع_د و ب_رق ه_مراه باشد عراض , ابرهاى متراكم را غفاره وابرهاى سفيد را مزن ((364)) و م_ى نامند در مورد جريان آب از سنگ انبجس , جريان آب از نهر فاض , از سقف وكف , از زخ_م ث_ع گويند((365)) ثعالبى

براى آب با اوصاف گوناگون پنجاه و پنج واژه ذكر مى كند آب جارى عد, آب زيادى كه راكد است و باايجاد موج در يك طرف آن طرف ديگر حركت نمى كند كر, آب زياد عذب وعذق ,آب غرق كننده غمر, آب خالص قراح , آب بدبو قابل شرب آجن , آب بد بو وغير قابل شرب آسن , بدبو و سرد غساق , آب داغ سخن , آب چوش حميم , آب ملايم فاتر و ((366)). در ج_مع انسانها هيچ سخنور توانا و بليغ نيست كه اولا به تمام اين ويژگى ها اشراف داشته باشد و ث_ان_ي_ا در ه_ن_گ_ام ك_ارب_رد ف_رام_وش ن_ك_رده و رع_اي_ت وي_ژگ_ى ه_ا را ب_ن_م_اي_د اماخداى س_ب_ح_ان ك_ه ب_ه اس_رارآگ_اه است وهيچ گاه هم فراموش نمى كند(وما كان ربك نسيا)) ((367)) , ((پروردگار تو هيچ گاه فراموش كار نمى باشد)), همه اين ويژگيها را رعايت مى كند, بدين سبب قرآن زيباترين سخن مى شود. قرآن همواره با واژه هاى مانوس و آشكار و تاليف روان و رسا كلام خود را آزين بندى نموده است , به ط_ورى ك_ه ي_ك واژه سنگين و يك تركيب غير روان در قرآن يافت نمى شود حتى در مواردى كه برخى واژه ها با اين كه در لغت فصيح عرب كاربرد داشته ليكن اندكى ثقيل به نظر مى رسيده , از به ك_ارگ_ي_رى آن صرف نظر نموده است در موردآجر از تعبير گل پخته استفاده نموده و از هر دو تعبير آجر و قرمد كه ثقيل بود,صرف نظر كرده است . (فاوقد لى يا هامان على الطين فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى )((368)),((براى

من از گل پخته قصرى بنا كن تا بر بالاى آن رفته از خداى موسى خبرى بگيرم )). و يا در مثل جمع ارض كه ارضون است و قدرى سنگين مى باشد, تعبير ديگرى عنوان مى كند:(اللّه الذى خلق سبع سموات ومن الارض مثلهن ) ((369)) خداى آنچنان است كه هفت آسمان را آفريد و از زم_ي_ن هم مانند آنها آفريد در مورد لب به معناى خرد كه انتقال از لام كه حرف رخوى شديد است به با مشدد كه سنگين مى نمايد ازكاربرد آن صرف نظر كرده و به جاى آن قلب يا فؤاد ( البته قلب و فؤاد ويژگى ديگرى نيز دارند كه ممكن است آن ويژگى نيز در نظر بوده باشد )به كار برده اس_ت ول_ى اي_ن مشكل چون در لفظ جمع الباب وجود نداشته است در موارد متعدد الباب به كار رف_ت_ه اس_ت م_انند:(ولكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب )((370)), ((زندگى شما درقصاص كردن است )). در خ_ص_وص ك_ارب_رد ت_ع_ال و ه_لم و الى , وقتى كسى در بالا قرار بگيرد به ديگرى مى گويد بيا ((تعال )) يعنى بالا بيا اما اگر آن كه صدا مى زند هم سطح يا پايين تر از ديگرى باشد, هلم يا الى به كار مى برند. ق_رآن وق_ت_ى ندا از سوى خداست كه رفتن به سوى او به معنى بالا رفتن است واژه تعال را به كار مى برد مانند:(قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سوا بيننا وبينكم الا نعبد الااللّه )((371)), ((به اهل كتاب بگو بياييد به سوى يك محور مشترك , ميان همه اديان الهى كه جز خداى سبحان را

عبادت نكنيم )). و مانند:(تعالوا قاتلوا فى سبيل اللّه )((372)), ((بياييد در راه خدا جنگ كنيد)). ام_ا وق_ت_ى ن_دا از سوى انسانى به انسان باشد ((هلم والى )) به كار مى رود ,(قديعلم اللّه المعوقين منكم والقائلين لاخوانهم هلم الينا ولا ياتون الباس الا قليلا) ((373)). خ_دا روحيه منافقين كه ديگران را از رفتن به جبهه منع مى كنند و به هم پيمانان وهواداران خود مى گويند به سوى ما بياييد به جبهه نرويد, مى داند اينها جز اندك در جبهه شركت نمى كنند (آن ه_م چ_ه بسا براى كارشكنى و اطلاع از اوضاع جبهه ها)كه هم ((هلم ))و هم ((الينا)) به كار رفته اس_ت در ج_ارى ش_دن آب از دل سنگ در جريان اعجازموسى (ع ) واژه ((انبجس )) كه به همين خ_ص_وص_ي_ت كار برد دارد استعمال مى شود:(ان الضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عينا)((374)), ((عصاى خود را به سنگ بزن ,ناگهان دوازده چشمه از سنگ جارى شد)). و در ك_ارب_رد ((رف_ع )) و ((ن_تق )) يعنى بالا بردن وقتى سخن از بالا بردن كوه طور است درچند مورد رفع استعمال شده است :(ورفعنا فوقكم الطور)((375)), ((كوه طور را بالاى سر بنى اسرائيل بالا برديم )). اما وقتى مى خواهد خصوصيت ديگرى را برسانند كه اين چيزى را كه بالا برديم چيزى است كه در زمين ريشه داشت :(والجبال اوتادا)((376)), ((كوه ها ميخ ها هستند)). وق_ت_ى اي_ن وي_ژگ_ى را م_ى خ_واه_د برساند واژه نتق كه به معناى كندن و بالا بردن است بهره مى گيرد:(واذنتقنا الجبل فوقهم كانه ظله )((377)), ((كوه را كنديم و بالا برديم همانند سايه بان بر بالاى سر

آنها قرار داديم )). در م_ورد زم_ي_ن ك_ه آماده كشت و زرع است وقتى اين ويژگى را مى خواهد گوشزد كنداز واژه خشوع كه به معناى انفعال و پذيرش است ,بهره مى گيرد:. (وترى الارض خاشعة فاذا انزلنا عليها الما اهتزت وربت ان الذى احياهالمحى الموتى ) ((378)) . ((زمين را مى بينى كه خاشع و آماده پذيرش است ,و هنگامى كه آب بر آن نازل كرديم حركت كرد و ب_الا آمد( سر سبزى زمين كه گياهان بالا مى آيند),آن كس كه زمين مرده را زنده كرد اموات و انسان هاى مرده را نيز مى تواند زنده كند)). ام_ا هنگامى كه مى خواهد توجه انسان را به يك ويژگى ديگر معطوف كند, و بگويدكه اين مرده و زن_ده ش_دن زمين يك مرتبه نيست بلكه همواره تكرار مى شود و تكرار اين صحنه در هر سال ديگر ه_ي_چ گ_ونه ترديدى در مورد معاد و زنده شدن مرده ها نمى گذارددر اين مقام از واژه همد كه م_عناى طفا است استفاده مى كند همد يعنى چيزى كه آتش داشته و خاموش شده :(وترى الارض ه_ام_دة فاذا انزلنا عليها الما اهتزت وربت وانبتت من كل زوج بهيج )((379)), ((زمين را مى بينى خاموش شده است (زنده بوده و خاموش شده ) وقتى آب بر آن فرود آورديم بالا آمد و روياند از هر گياه و نبات جفتى كه ابتهاج و لذت آور است )). اين صحنه بارها تكرار مى شود, چگونه شما كه اين صحنه ها را مى بينيد در معادترديد مى كنيد.

ب _ انتخاب اعراب

اع_راب ن_س_ب_ت ب_ه حروف افزون بر اين كه همانند لباس نسبت به بدن پوشش به

حساب مى آيد, گ_اهى موجب تغيير معنا نيز مى شود اعراب مناسب و هماهنگ موجب زيبايى دراداى الفاظ شده به جامه متناسب با اندام مى ماند. در م_واردى ه_م ت_غيير يك اعراب موجب تغيير كلى در معنا مى شود مانند : قدر, يقدر,به معناى ت_ق_دي_ر و اندازه است و از قدر, يقدر, از قدرت به معناى نيرو,توان است درماجراى حضرت يونس (ع ) مى فرمايد:(فظن ان لن نقدر عليه )((380)), ((يونس گمان كرد بر او سخت نمى گيريم )). ي_عنى :((ان لن نضيق عليه )) و مانند:(اللّه يبسط الرزق لمن يشا ويقدر)((381)),((خدا به هر كس بخواهد رزق وسيع مى دهد و به هر كس بخواهد رزق كمتر مى دهد)). با اين بيان , آيه مباركه مفهوم صحيح دارد, اما يقدر به معناى قدرت مضمون صحيحى در داستان يونس (ع ) ندارد,زيرا هيچ پيامبرى چنين گمان نخواهد داشت كه خدا بر او قدرت ندارد. و ن_ي_ز در انتخاب اعراب هماهنگ براى رساندن ويژگى هاى مقام سخن با طنين وآهنگى دلپذير تمام اصول و معيارها را رعايت نموده است , چنانكه وقتى مى خواهدويژگى عذاب قوم ثمود را كه هم استمرار داشت و هم آنها را ريشه كن نمود, بيان كند,كه در اثر نا فرمانى و پى كردن ناقه صالح (ع ) دچ_ار آن ش_دن_د _ ب_ا چه طنينى استمرار رامى رساند, (فعقروها فدمدم عليهم ربهم بذنبهم ف_س_ويها)((382)), ((آن قوم گفته پيامبرخويش را دروغ پنداشتند و ناقه كه را معجزه او بود پى ن_م_ودن_د آن_گاه در اثر ارتكاب گناه خدا آنها را به هلاكت رساند و شهرهاى آنها را با خاك يكسان نمود)). ردي_ف ش_دن ح_رف دال

ب_ا ميم و تكرار اين دو حرف با اعراب متوالى فتحه چه نقشى را در ايفاى مضمون عذاب مستمر و ريشه كن كننده مى رساند ؟

!. و نيز مشابه همين مورد در قوم عاد وقتى مى خواهد طوفان پر سر و صداى مستمر رابيان كند, كه چند شبانه روز دامن گير آن قوم شد, چگونه حروف با ويژگى صداى هماهنگ با حادثه و استمرار آنرا با اعراب هماهنگ ترسيم مى نمايد. (واما عاد فاهلكوا بريح صرصر آتية ) ((383)) انتخاب حرف صاد كه از حروف صفير به معناى سوت كشيدن است , با تكرار صر و اعراب فتحه با چه طنين زيبا هم استمرار و هم پر صدا و صفير طوفان را ت_ب_ي_ي_ن ن_موده است چگونه انتخاب حروف واعراب هماهنگ با طوفان سهمگين و مهيب كه همراه با سوت است مى باشد. و نيز در مثل (والليل اذا عسعس والصبح اذا تنفس ) ((384)) انتخاب حرف عين وسين و تكرار اين دو با اعراب فتحه هاى متوالى و تكرارى چگونه تدريجى , فرا رسيدن شب را بيان مى كند و در طرف ص_ب_ح ب_ا انتخاب واژه تنفس از باب كه زيادة المبادى همراه دارد و انتخاب حركت فتحه متوالى چگونه فرا رسيدن تدريجى , صبح رانويدمى دهد.

ج _ ساختار جمله

س_اخ_تار جمله نقش محورى در زيبايى سخن و سخن زيبا دارد اگر سخنور در دو بخش قبلى (( انتخاب حروف و واژه ها و انتخاب اعراب )) معيارهاى زيبايى را رعايت نمايد,ليكن در جمله بندى ن_ت_وان_د م_ن_س_جم و هماهنگ و روان و رسا سخن بگويد, سخن اوارزش و اعتبار نخواهد داشت چ_گ_ون_گ_ى جمله است كه مقصود سخنگو را

زيبا و روان ويا زشت و ناقص مى سازد چون تناسب س_خ_ن و ح_الات س_خ_نور و شنونده كاملا متفاوت است , موقعيت گاهى تعظيم گاهى تحقير, گ_اهى تشويق , و يا انذار يا تبشير, كناية , تشبيه ويا استعاره را مى طلبد نوع جمله با ملاحظه اين نوع ويژگى ها بايد صورت گيرد و نيزجايگاه محورهاى اصلى سخن مانند نهاد و گزاره و مفعول و متعلقات فاعل و فعل درتقديم و تاخير و جمع و تثنيه و اسميه بودن جمله يا فعليه : استمرارى يا غ_ي_ر اس_ت_م_رارى وخ_لاص_ه دهها خصوصيت ديگر همه در ساختار جمله نقش دارند و انسان با م_ح_دودي_ت ع_ل_مى كه دارد هيچ گاه به تمام رموز و اسرار آگاهى نخواهد داشت و با نسيان و ف_رام_وش_ى ك_ه دارد ه_ي_چ گ_اه ن_سبت به آموخته هاى خود حضور ذهن ندارد, قادر به آفريدن زيباترين سخن نيست . در ح_ادث_ه ط_وف_ان ع_ظسم نوح (ع ) كه به صورت اعجاز شكل گرفت ,آب از زمين جوشش و از آسمان ريزش نمود, و اين دو باعث شد كه آب از قله هاى بلند كوهها هم فراتر رود و همه را در كام خود غرق كند و تنها گروهى كه در درون كشتى نوح قرارداشتند نجات يابند حال خداى سبحان م_ى خواهد اين حادثه را به صورت اعجاز پايان دهد و اوضاع به سرعت به صورت عادى برگردد نه ب_ه صورت تدريجى زيرا اگر تدريجى باشد تمام جانداران و انسان هايى هم كه در كشتى بودند به ه_لاكت مى رسيدندمى خواهد معجزه آسا آب طوفان جابجا گردد و كشتى بر روى زمين مستقر گردد اين هدف را قرآن

با اين جملات كوتاه و بى نهايت زيبا طرح مى كند:. (ق_ي_ل ي_ا ارض ابلعى ماك ويا سما اقلعى وغيض الما وقضى الامر واستوت على الجودى وقيل بعدا للقوم الظالمين ) ((385)) . ابتدا معناى چند لغت :. بلغ به معناى فرو بردن چيزى يك مرتبه مانند بلعيدن حيوان طعمه خود را قلع به معناى از ريشه كندن چيزى مانند كندن درخت يا كندن دندان غيض به معناى فرو رفتن آب در مكانى . خ_داى س_بحان ابتدا به زمين دستور مى دهد كه آب خود را فرو ببرد با اين امر تكوينى آنچه آب از زمين جوشيده بود به زمين فرو رفت به آسمان دستور مى دهد آب خود راقطع كند, يعنى آبى كه ت_ا ك_نون همانند آبشار از آسمان ريزش مى كرد يك مرتبه قطع شدبه طورى كه آثارى از آن باقى نماند آنگاه تمام آب جا به جا شده چه آنچه از آسمان آمده بود و چه آنچه از زمين جوشيده بود آب زم_ين كه در زمين فرو شد, اما آب آسمان چه شد ؟

اگر بخواهد به تدريج تبخير شود كه سالهاى س_ال ط_ول خ_واهد كشيد و باسرعت عمل موقعيت منافات دارد از طرفى ظاهر آيه اين است كه زمين تنها آبى كه ازآن جوشيده بود بلعيد چون دستور همين بود:(يا ارض ابلعى مائك ) كه زمين مامور شدآبى كه از خودش جوشيده و آب آن به حساب مى آيد ببلعد, نه بيشتر از جمله و غيض الما (( آب فرو رفت )) مى توان فهميد كه آب آسمان نيز همانند آب زمين جابه جا شد وبه جاى اولش بازگشت الف و لام

((الما)) عهد ذكرى است و منظور همان آب طوفان است كه مجموع آب زمين و آسمان مى باشد همان كه قبلا آمده بود (يعصمنى من الما)((386)) بر اساس معناى غيض هر آبى به جاى اولش بازگشت . آب زمين در زمين فرو رفت آب آسمان هم به دريا بازگشت , زيرا آب آسمان همان آب درياست كه ت_ب_خير شده به صورت باران ريزش كرده است اين جابجايى با امرعملى و تكوينى الهى به سرعت انجام گرفت و آب آسمان هم به دريا جابه جا شد جالب اين است كه اين مضمون افزون بر اينكه بر اساس ظاهر آيه است و به خوبى از آيه استفاده مى شود, موافق با روايات هم هست ,در روايات آمده اس_ت آب زم_ي_ن ب_لعيده شدو آب آسمان به دريا بازگشت به دور كره زمين :((عن الصادق (ع ) : فبلعت الارض مائهافصير ما السما بحرا حول الدنيا))((387))آنگاه كه مشيت الهى تحقق گرفت و حادثه پايان يافت و قضى الامر, كشتى با كمال اطمينان بر زمين مستقر شد واستوت على الجودى كه بر اساس برخى روايات در موصل عراق بر زمين قرار گرفت ((388)) . در پ_اي_ان ف_ل_س_فه اين حادثه الهى را روشن مى كند, زيرا كه قرآن كتاب قصه نيست كتاب تاريخ ن_ي_ست كه بخواهد داستان هاى گذشتگان را نقل كند قرآن اگر حادثه اى راتبيين مى كند از آن ب_ه_ره هدايت و عبرت مى گيرد, كه اين عذاب الهى به خاطر عملكردظالمانه آنها بوده , به خاطر اي_ن ب_وده ك_ه س_ال ه_اى س_ال از اجابت دعوت الهى سر باز زدندو حتى آن چنان لجاجت و عناد داشتند كه گوش

هاى خود را در برابر پيام حق مسدودكردند و لباس هاى خود را بر روى راه هاى درك خ_ود ك_ش_ي_دن_د و در راه ب_اط_ل خ_ود اص_رارورزي_دن_د و استكبار مقابل حق را به نهايت رس_ان_دند:(جعلوا اصابعهم فى اذانهم واستغشوا ثيابهم واصروا واستكبروا استكبارا) ((389)) سزاى م_ل_ت_ى ك_ه اين چنين در لاك خويشتن فرو رفته و اين چنين بر تمرد و عناد در مقابل حق اصرار مى ورزد و به هيچ وجه حاضر نيست به پيام حق گوش دهد, دعوت مستمر پيامبر نور و هدايت نه ت_ن_ه_ا درآنها اثر نمى گذارد, بلكه موجب فرار و اعراض بيشتر آنها از خدا و حقيقت مى شود:(انى دع_وت قومى ليلا ونهارا فلم يزدهم دعايى الا فرارا)((390)), ((من همواره قوم خويش را به سوى خدا خواندم ليكن دعوت من موجب افزايش فرار آنها از حق شد)). چ_ن_ي_ن م_ل_ت_ى كه به طور كامل حجت بر آنان تمام شده ,استحقاق نفرين الهى را دارندوقت آن رسيده كه پيامبر بزرگ الهى (نوح ) به درگاه خداى قادر عرض كند:. (رب لات_ذر ع_لى الارض من الكافرين ديارا)((391)), ((پروردگارا احدى از كفار را برروى زمين باقى نگذار)). اك_ن_ون در آي_ات مورد نظر, سخن از اين حادثه عظيم است كه دعاى پيامبر خدامستجاب شده , ت_ص_ميم نهايى گرفته شده است , (حتى اذا جا امرنا وفارالتنور) ((392)) دستور اجرا صادر شده و آب از تنور جوشيده و كار به جايى رسيده است كه هيچ راه گريزى از خطر اين حادثه باقى نمانده است (لا عاصم اليوم ) ((393)) . پ_س از پ_اي_ان ي_اف_ت_ن ح_ادث_ه ف_ل_س_ف_ه ت_اري_خ و ح_ادث_ه را ب_ي_ان م_ى ك_ن_د, (وق_يل بعدا للقوم الظالمين )

((394)) كه اين سرنوشت شوم به خاطر ظلم سركشى اين ملت بوده اختصاص به اي_ن م_ل_ت ه_م ن_دارد ه_ر م_ل_تى كه مقابل حق استكبار نمايد به همين سرنوشت دچارمى شود زي_را:(ف_ل_ن ت_ج_د ل_س_ن_ت اللّه تبديلا ولن تجد لسنت اللّه تحويلا)((395)), ((سنت هاى الهى نه دگرگون و عوض مى شوند و نه متحول و جابه جا مى گردند)). م_لاح_ظ_ه ن_م_وديد كه اين چند آيه از نداى ((يا ارض )) تا پايان آيه ((للقوم الظالمين )) چه مقدار مطاللب عميق در بر دارد و چگونه قرآن اين حجم مطلب را در يك سطر با چه زيبايى بيان نموده اس_ت اگ_ر ك_س_ى ب_خواهد از آن فيلم نامه و سريال تلويزيونى تهيه كند بايد صدها صفحه كتاب بنگارد و دهها حلقه فيلم مصرف كند تا بتواند اين مفاهيم و ويژگى ها را تبيين كند و آنگاه باز هم هرگز نخواهد توانست زيبايى و حلاوت قرآن را داشته باشد.

نمونه ديگر

و ن_ي_ز قرآن وقتى مى خواهد در مورد قيامت كه در چه زمانى اتفاق مى افتد سوال كند,اين گونه س_وال طرح مى نمايد:(يسئلونك عن الساعة ايان مرسيها) ((396)) از تو در موردقيامت مى پرسند ك_ه ل_ن_گ_رگاه آن در چه زمانى است مرسا از:((رسا, رست السفينة انتهت الى قرار الما فبقيت لا ت_س_ي_ر))((397)) اس_م زم_ان و م_كان به معناى لنگرگاه كشتى است در حادثه طوفان نوح (ع ) مى فرمايد:(بسم اللّه مجريها ومرسيها) ((398)) بسم اللّه حركت و سنگر توقف كشتى بود با بسم اللّه حركت مى كرد و با بسم اللّه لنگر مى گرفت ,لنگرگرفتن كشتى در پايان حركت آن است آنگاه كه س_ي_ر ب_ه پ_اي_ان برسد و كشتى براى بارگيرى

يا تخليه بار در كنار اسكله پهلو بگيرد حال خداى س_ب_ح_ان از ف_را رس_ي_دن قيات به مرسيها تعبير مى كند,يعنى چه ؟

كدام كشتى مى خواهد لنگر ب_يافكند؟

اين چه تعبيرى دراين مقام است ؟

! آيا اين تعبير به فرمايش برخى اساتيد ((399)) به اين م_ع_ن_ا ن_يست كه نظام هستى يك مجموعه به هم پيوسته همانند يك كشتى در حركت است و ما ان_س_ان_ه_ا ب_ر روى كره زمين همانند سرنشينان اين كشتى هستيم و روزى فرا مى رسد كه سير و ح_رك_ت ك_ش_تى پايان يافته و نوبت لنگر انداختن آن فرا مى رسد, و آن روز,روزى است كه كشتى ب_ه م_ق_ص_د رس_ي_ده و م_ى خ_واه_د ب_ار خ_ود را ت_خ_ل_ي_ه ن_م_ايد:(واذا الارض مدت والقت ما فيهاوتخلت )((400)), ((زمانى فرا مى رسد كه زمين كشيده مى شود پستى و بلندى هاى آن هموار مى گردد و آنچه در درون دارد رها مى كند و بار خود را تخليه مى نمايد)). (واخرجت الارض اثقالها)((401)), ((زمين بارها و سنگينى هاى خود را رو مى كند)). اين ظرافت و لطافت و عمق طرح سوال در مورد قيامت است در توان كدام هوشمندو فرهيخته اى اس_ت ك_ه اين گونه سوال مطرح نمايد؟

! آيا اين اعجاز قرآن در زيبايى ظاهرو عمق آن نيست ؟

آيا اين گونه ساختار سخن و جمله بندى اعجاز نيست ؟!.

قرآن و تمثيل

اس_ت_ف_اده از تمثيل و تشبيه در سخن در رساندن مطالب و درك بهتر و سريعتر كمك مى كند در بيان مطالب علمى و عقلى مثل و تشبيه بهترين وسيله براى تفهيم مطلب است روى سخن قرآن با همه اقشار جامعه است . ق_رآن در م_وض_وع_ات گوناگون با استفاده از

مثل هاى محسوس و ملموس و قابل درك همگان م_ط_الب عميق را رسانده است قرآن در انتخاب مثال آن قدر ظريف و زيبا عمل نموده است كه با مثال عينيت خارجى را در ذهن مخاطب مجسم مى كند. قرآن پايدارى حق و ناپايدارى باطل را با مثال اين گونه ترسيم مى نمايد:. (ال_م تر كيف ضرب اللّه مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت وفرعها فى السماتؤتى اكلها كل حين باذن ربها) ((402)) . ((مثل حق همانند درخت سودمند و پاكيزه است كه ريشه هاى آن در اعماق زمين فرورفته و آن را ث_ابت و استوار نموده است و شاخه هاى آن در آسمان پركشيده و همواره ثمر مى دهد, حق همانند چنين درخت سر سبز شاداب و زنده و پايدار است )). (وم_ث_ل ك_ل_م_ة خ_ب_ي_ث_ة ك_ش_ج_رة خ_ب_ي_ث_ة اج_ت_ث_ت م_ن ف_وق الارض _ راوت_سا و ت با_ث م_ال_ه_ام_ن ق_رار)((403)),((ب_اط_ل ه_م_ان_ن_ددرخ_ت خ_ب_ي_ث و ب_ى ث_م_رى اس_ت ك_ه _ك ل _ث_مو( ري_شه اش درعمق زمين فرونرفته ودر سطح زمين پراكنده است و هيچ گونه ثبات و قرار ندارد و با اندك وزش نسيم سقوطمى كند)). در مورد باطل سخن از ميوه نيست , زيرا باطل بى ثمر است و در مثال كاملا ترسيم شده كه درخت ب_ى ريشه اگر چند روزى هم سبز باشد, گذرا و ناپايدار است و زودپژمرده و زرد و خشك خواهد شد كدام انسان است كه روانى و رسايى و شيوايى اين مثال را متوجه نباشد. در م_ورد اض_ط_راب و ن_گ_رانى انسان هاى مشرك كه تكيه گاه اصلى يعنى خدا را رهاكرده و به پ_ن_اه_گ_اه_ه_اى پ_وش_ال_ى و غير خدا روى آورده اند پناهگاههاى

آنها را بى اساس مى خواند قرآن پ_ن_اهگاههاى آنان را به خانه , عنكبوت تشبيه مى كند كه سسترين خانه هاست ,(مثل الذين اتخذوا من دون اللّه اوليازكمثل العنكبوت اتخذت بيتا وان اوهن البيوت لبيت العنكبوت )((404)), ((مثل آنان كه غير خدا را ولى و سرپرست خويش قرار داده اند همانند خانه عنكبوت است كه پوشالى ترين خانه هاست )), چه مثلى گويا و ساده و رسا و قابل فهم براى همگان !!.

در م_ورد ب_ى توجه بودن به آيات الهى و بهره نگرفتن از نعمت تفكر و تعقل با داشتن توان تفكر كه ن_ت_ي_ج_ه آن كودنى و بلاهت و سر به زير انداختن و بى مقصد راه رفتن است و بى بهره و محروم م_ان_دن از ه_داي_ت , ك_ه آن چ_ن_ان خ_ود را ب_ه اب_لهى زده كه به هيچ وجه دعوت الهى در او اثر ن_م_ى گ_ذارد م_ى ف_رم_اي_د:(م_ث_ل ال_ذي_ن ح_م_لو التورية ثم لم يحملوهاكمثل الحمار يحمل اس_ف_ارا)((405)), ((مثل اينها همانند مثل چهارپايى است كه بار آن كتاب باشد)), چهارپا از كتاب چه مى فهمد, براى چهارپا چه فرق مى كند بارش كتاب آسمانى باشد يا سنگ بيابانى . در ق_رآن ن_م_ون_ه ه_اى زي_ادى م_ث_ل وج_ود دارد كه مجال طرح همه آنها نيست ازاين نمونه ها وي_ژگ_ى ه_اى م_ث_ال_ه_ا همچون روانى و رسايى و نيز عمق آنها,كاملا آشكاراست قدرت كلام و اس_ت_حكام بيان و شيوايى تمثيل در حدى است كه با همراه شدن باساير زيبايى هاى سخن از توان انسان خارج است كه چنين زيبا و روان و قابل فهم همه انسان ها سخن بگويد.

قرآن و استعاره

استعاره به معناى عاريه گرفتن است در مواردى كه

كاربرد واژه با معناى اصلى آن كاملا متفاوت بوده به طورى كه نسبت به معنا بيگانه به حساب آيد, و كاربرد لفظ درآن معنا عاريه گرفتن لفظ ب_اشد, استعاره گفته مى شود استعاره از ترفندهايى است كه ظرافت و زيبايى ويژه به ظاهر سخن مى دهد استعاره هاى قرآن به لحاظ توجه به تمام ريزه كاريها و رموز سخن و رعايت ساير محورهاى زي_ب_ايى در حد اعجاز است به طورى كه كسى را توان همانند سازى تعبيرهاى قرآن نيست با ذكر چند نمونه ممكن است اين نكته بهتر آشكار گردد. ق_رآن در ح_ادث_ه ع_ظ_يم طوفان نوح (ع ) در آيه :(يا ارض ابلعى مائك ويا سمااقلعى ) ((406)) دو استعاره به كار برده است يكى لفظ ((بلع )) كه در مورد حيوان كه طعمه خود را يك مرتبه فرو برد, در م_ورد زم_ين به كار برده است ديگرى واژه ((قلع )) كه به معناى از ريشه كندن جيزى است در م_ورد آس_م_ان ب_ه ك_ار ب_رده اس_ت آبى كه تمام سطح كره زمين را فرا گرفته يك مرتبه جابه جا م_ى ش_ود, آبى كه از زمين جوشيده توسط زمين بلعيده مى شود, آبى كه آن را آسمان به سرعت و م_س_تمر باريده است يك مرتبه ريشه كن مى شود عمق مطلب بى نهايت است بلعيدن درياهايى از آب ت_وس_ط زم_ي_نى و ريشه كن شدن آبشارهاى آسمان زيبايى و هماهنگى دو واژه ابلعى با اقلعى ب_ى ن_ه_اي_ت اس_ت ب_ه ط_ورى كه تمام سخن شناسان مخالف و موافق قرآن به آن اعتراف دارند, ح_ت_ى عنودترين دشمن قرآن مانند وليد به زيبايى و بى نظيرى آن اعتراف مى كند

كه شرح آن در بخش هاى قبلى گذشت .

نمونه هاى ديگر

درون خ_انواده محل آشكار شدن اسرار است دو همسر به لحاظ تماس نزديك و مستمرى كه با هم دارن_د از اس_رار و ع_ي_وب ي_ك_ديگر كاملا آگاه مى شوند, كمتركسى است كه بتواند سر خود را از ه_مسرش پنهان كند لذا مى توان گفت خانواده محل تبلى السرائر است , اين از يك طرف از سوى ديگر فاش شدن اسرار و عيوب موجب بى آبرويى و ضربه زدن به نهاد مقدس خانواده مى باشد, قوام زن_دگ_ى به آبرو وشخصيت و كرامت خانواده است و خانواده بى آبرو زنده نيست , از مرده مرده تر اس_ت ازج_ان_ب س_وم م_ى دان_ي_م ك_ه اس_لام بيش از هر مكتبى در تحكيم و حفظ بنياد خانواده جدى است , حال چنين مكتبى كه خواهان پيوند پايدار بين دو همسر است و بذر الفت وصميميت و ص_ف_ا و محبت در زمين اين نهاد ارزشمند مى پاشد, با اين مشكل چگونه برخورد مى كند كه برملا شدن اسرار در محيط خانواده هيچ خللى در اساس وارد نكند وموجب اضطراب نشود. قرآن براى مقابله با اين خطر دو همسر را پوشش يكديگر قرار داده است و با دوجمله كوتاه و زيبا و ع_م_ي_ق ي_ك نكته اساسى را گوشزد كرده است كه وقتى اسرار و عيوب فاش شد, نبايد از درون خ_ان_واده ب_ه بيرون نفوذ كند آن چه موجب ضربه و چه بسا به عنوان خطر بنيان خانواده را تهديد م_ى كند, فاش شدن اسرار به بيرون خانواده و اطلاع ديگران ولو اقوام و خويشاوندان و بيگانگان از درون زن_دگ_ى ديگرى است كه در اثروسوسه هاى

شيطان و مطرح كردن مسايل ديگران موجب ب_ى آبرويى شده و در نهايت چه بسا زمينه دخالت بى جا در زندگى ديگران را فراهم آورد قرآن به ط_رز زي_ب_ا و ع_م_ي_ق ب_ااي_ن خطر مقابله نموده است كه مى فرمايد:(هن لباس لكم وانتم لباس لهن )((407)),((همسران شما لباس و پوشش شما هستند و شما نيز پوشش آنانيد)). ن_ق_ش ل_باس پوشاندن عيوب و اسرار بدن است , نقش لباس حفظ كرامت و آبروى انسان است , اما ل_ب_اس در ج_اي_ى ك_ارب_رد دارد كه بدنى در كار باشد كاربرد لباس در موردحفظ اسرار و عيوب خانواده كاملا بيگانه است هيچ گونه ارتباطى بين اين دو وجودنارد ليكن با استعاره گرفتن لفظ ل_ب_اس و كاربرد آن در ستر عيوب و اسرار خانواده نقش عميق را ايفا نموده است زيرا دو همسر را ه_م_ان_ن_د لباسى كه سراسر بدن را بپوشاند و تمام عيوب و اسرار را حفظ كند قلمداد نموده است ج_م_ل_ه از ل_ح_اظ ع_مق بى نظير است وبى سابقه و نيز از لحاظ حسن ظاهر با اين ايجاز و زيبايى ب_ى ن_ظ_ير است اين تعبير كوتاه چه وسعتى از معنا را در بر گرفته است و چه ابعادى از مشكلات خ_ان_وادگ_ى را حل كرده است و با چه خطرهايى كه از اين روزنه خانواده را تهديد مى كند مقابله نموده است . ج_ري_ان ط_ل_ب ف_رزن_د ن_م_ودن حضرت زكريا (ع ) در شرايطى اتفاق افتاد كه خودحضرت تمام زم_ينه هاى نااميدى را مشاهده مى كرد زيرا از يك طرف خود حضرت دردوران كهن سالى به سر م_ى ب_رد,از سوى ديگر همسر او, در جوانى عقيم و نازا بود تا چه

رسد به دوران كهولت زكريا(ع ) با م_شاهده كرامات پاكى مريم (ع ) علاقه شديد به داشتن چنين فرزندى پيدا مى كند پيامبر خدا كه در واپسين روزهاى عمر خودش قرار دارد وبرف پيرى بر سر و صورتش نشسته است , با آن شرايط خ_ان_وادگ_ى به ظاهر مايوس كنندليكن اميدوار و واثق به رحمت الهى شرح حال خود را به خدا عرضه مى كند و تقاضاى فرزند مى نمايد خداى سبحان اين حقيقت رااين گونه بازگو مى كند:. (قال رب انى وهن العظم منى واشتعل الراس شيبا ولم اكن بدعائك رب شقيا)((408)), ((خدايا به ق_درى پ_ي_ر شده ام كه استخوان هاى بدن سست شده است و آثارپيرى از سرم شعله ور شده است ليكن از درگاه تو نااميد نيستم )). اي_ن ق_س_م_ت دعاى حضرت است كه شرح بيشتر آن در آيات بعدى است سخن دراعجاز استعاره ج_مله ((واشتعل الراس شيبا)) است اشتعال يعنى شعله ور شدن يا به تعبيرفارسى ((الو)) گرفتن اس_ت وق_تى آتش تمام هيزم را فرا بگيرد مى گويند شعله ور شده است قرآن با بيان معجزه آسا در اين آيه شعله ور شدن را در وصف پيرى به كار برده است نشان كهولت و پيرى سر و صورت انسان را فرا مى گيرد, موهاى سر و صورت يك پارچه سفيد مى شود, چين و چروك پوست صورت و گردن را خشن و زبر مى كند, اين دو از علائم پيرى در سر انسان است همان طورى كه آتش شعله ور همه ه_يزم را فرامى گيرد, پيرى هم تمام سر و صورت را پوشش مى دهد قرآن در اين تعبير ظرافت به ك_ارب_رده

اس_ت اي_ن ت_ع_ب_ير در بيان مقصود رسا و روان است و از لحاظ ظاهر لفظ زيبا و انيق و باجمله هاى قبل و بعد منسجم و هماهنگ است اين تعبير بى نظير و بى بديل است كه سخن سنجان و ادي_ب_ان را ب_ه اعجاب وا مى دارد بطور يقين در توان بشرى نيست كه چنين زيبا وعميق سخن بگويد.

سجع

س_ج_ع در ن_ث_ر م_ان_ند قافيه در شعر است قافيه بر زيبايى و لطافت شعر مى افزاند و سجع موجب موزونى و ظرافت نثر مى شود. انسان كه زيبا پسندى در سرشت او نهاده شده است همواره مجذوب پديده هاى زيباى نظام هستى و بخصوص زيبايى محض ,خداى سبحان ,بوده است هر اثر هنرى زيبابه مقدار زيبايى اش مورد توجه انسان است . سجع از ترفندها و فنون بديع و آرايه سخن است كه يك سخنور فرزانه و فصيح همواره آن را مورد ت_وجه قرار مى دهد سجع انواع مختلف دارد كه براى آشنايى به تمام ابعاد آن به كتاب هاى معانى و بيان بايد مراجعه كرد ليكن براى اينكه كاربرد اين فن بديع در قرآن نيز قدرى آشكار گردد توضيح مختصر در مورد اقسام سجع داده مى شود.

اقسام سجع

انواع سجع عبارتند از : سجع متوازى ,سجع متوازن و سجع مطرف آنچه كه سجع قرآن رادر هر سه قسم ممتاز مى كند انسجام سجع با عمق مفاهيم مى باشد.

الف _ سجع متوازى

س_جع متوازى كه زيباترين نوع سجع مى باشد عبارت است از موزون و متماثل بودن واژه هاى آخر ج_م_ل_ه ه_ا ه_م از ل_حاظ وزن (هجا) و هم از لحاظ روى (حرف اصلى آخرواژه ) مانند آزاد

با آباد, ش_اداب ب_ا آداب دل_ي_ر ب_ا ك_وير در قرآن اين نوع سجع فراوان به چشم مى خورد مانند:(فى سدر مخضود وطلح منضود وظل ممدود)((409)), ((اصحاب يمين در سايه درختان سدر پر ميوه بدون خار هستند, درختان پر برگ سايه دار, سايه اى كشيده شده بلند)). و م_ان_ن_د:(وال_ش_مس وضحيها والقمر اذا تليها والنهار اذا جليها واليل اذا يغشيهاوالسما وما بناها والارض وم_ا ط_ح_ي_ها ونفس وما سويها فالهمها فجورها وتقويها قدافلح من زكيها وقد خاب من دسيها كذبت ثمود بطغويها اذانبعث اشقيها) ((410)) . ((سوگند به آفتاب و نورانيت آن و سوگند به ماه كه به دنبال آفتاب در حركت است وسوگند به روز و زمانى كه روشنايى مى دهد و سوگند به آسمان و بناى با عظمتش و قسم به زمين و آنكه آن را بگستراند و قسم به نفس انسان و آنكه آن را نيكو آفريد و نيكى وبدى را بر او الهام نمود, به يقين آن_ان كه نفس خويش را از آلودگيها پاك كنند رستگارندو آنان كه آن را آلوده نمايند زيان كارند, ق_وم ثمود تقوا و هدايت خويش را تكذيب نمودند و شقى و پست ترين آنها برخواست و ناقه صالح را پى كرد)). م_لاح_ظ_ه ك_ن چ_گونه سوره مباركه در پانزده آيه مسجع به سجع متوازى با مفهوم عميق و رسا ت_ن_ظيم نموده است كه هر مقدار در آن تدبر شود به مفاهيم عميق تر راه پيدا مى شود بدون اينكه خ_ل_ل و ك_استى در آن مشاهده شود, كه همين نكته موجب اعجاز در سجع قرآن است و الا سجع معمولى با مواردى از اشكال و كاستى در سخن انسان نيز ممكن

است . و مانند:(نحن اقرب اليه من حبل الوريد اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين وعن الشمال قعيد ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد وجائت سكرة الموت ذلك ما كنت منه تحيدونفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد وجات كل نفس معها سائق وشهيد لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاك فبصرك اليوم حديد وقال قرينه هذا مالدى عتيد القيافى جهنم كل كفار عنيد) ((411)) . ((م_ا ب_ر ه_ر ان_سان از رگ گردن نزديكتر هستيم و دو فرشته مراقب كه از سمت راست وچپ او آم_اده نشسته اند و هر سخنى كه از او سر مى زند آن را ضبط مى كنند تا آن هنگام كه لحظه سخت ج_ان دادن ف_را رس_د, همان مرگى كه همواره از آن هراسناك و گريزان بودى ,آنگاه كه در صور دم_ي_ده ش_ود ون_داى ال_هى به گوش رسد روز وعده گاه فرا رسد وهر نفسى را سائقى به سوى م_ح_ش_ر و وع_ده گاه سوق مى دهد و هر نفسى را شاهد و گواهى وجود دارد, تو اى انسان از اين واق_عه در غفلت بودى , اكنون كه پرده ها را كنار زديم چشم هاى تو تيز بين شده حقايق را مى بينى پ_س ه_مراه او گويد اين همان انسان است كه نزد من آماده و مهيا بوده , آنگاه ندا رسد كه كافران لجوج را به جهنم افكنيد)).

ب _ سجع متوازن

س_ج_ع م_توازن و آن در مواردى است كه واژه هاى آخر جمله و پاراگراف تنها دروزن نه در روى هماهنگ باشند مانند تيغ ,تيز,تير و سيب ,كيف ,ديو و. در ق_رآن م_ان_ن_د:(وال_س_م_ا وال_ط_ارق وما ادريك مالطارق النجم الثاقب

ان كل نفس لماعليها ح_اف_ظ)((412)), ((س_وگ_ن_د ب_ه آسمان و طارق ,و تو چه مى دانى طارق چيست ؟

! آن ستاره اى درخشان است كه نورش فرو مى رود, براى هر نفسى از سوى خداى سبحان مراقب وجود دارد)). و مانند:(الحاقة ما الحاقة وما ادريك ما الحاقة كذبت ثمود وعاد بالقارعة فاما ثمودفاهلكوا بالطاغية واما عاد فاهلكوا بريح صر صر عاتية كانهم اعجاز نخل خاوية فهل ترى لهم من باقية ) ((413)) . ((روزى ك_ه حقايق آشكار شود,آن روز را نمى دانى چگونه روزى است , همانا قوم ثمود و عاد آن را دروغ م_ى پ_نداشتند اما عاقبت قوم ثمود و هلاكت آنها به خاطر طغيان و سركشى خودشان بود, و ام_ا ق_وم عاد آنها هم با بادهاى تند طوفان زا و ريشه كن كننده كه به صورت مستمر بر آنها وزيدن گ_رفت هلاك شدند به طورى كه همانند نخل هايى كه از ريشه برآيند ريشه كن شدند)), بسيارى از واژه هاى پايانى آيات قرآن مزين به سجع متوازن است .

ج _ سجع مطرف

س_جع مطرف و آن توازن حروف واژه ها در ((روى ))يعنى حرف اصلى آخر كلمه است مانند شاد با آزاد در ق_رآن م_ان_ن_د:(ال_م تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل الم يجعل كيدهم فى تضليل وارسل عليهم طيرا ابابيل ترميهم بحجارة من سجيل )((414)),((آيا نمى بينى كه پروردگار تو با اصحاب ف_يل چه كرد, آيا كيد آنان را در تخريب خانه خدا بى نتيجه نكرد و تباه نكرد و آيا بر آنان پرندگان ابابيل را مامور نساخت كه باسنگريزه ها آنها را هدف قرار دهند؟

!)). و م_انند:(والصبح اذا اسفر انها لاحدى الكبر نذيرا للبشر

لمن شا منكم ان يتقدم اويتاخر) ((415)) , ((س_وگند به صبح هنگامى كه روشنايى بخشد, همانا كه قرآن يكى ازبزرگترين نشانه هاى الهى اس_ت ك_ه ب_راى بشر نذير و هشدار دهنده است تا هر كس خواست به سوى آن رود يا از آن بازماند (ايمان بياورد يا كفر ورزد) )). و م_ان_ن_د:(يا ايها المدثر قم فانذر وربك فكبر وثيابك فطهر)((416)), ((اى رسول كه به لباس در پيچيده اى بر خيز و هشدار بده و خدا را به بزرگى يادكن و جامه هاى خويش راپاكيزه گردان )). قرآن از انواع سجع در جاى جاى آيات بهره برده است به طورى كه وقتى دقت شودمعلوم مى شود كه اكثر آيات قرآن نثر مسجع است اينها برخى محورهاى زيبايى ظاهرسخن بود كه به طور فشرده مطرح گرديد.

بخش دوم :(سخن زيبا ابعاد معارف قرآن )

توضيحات

تاكنون محور سخن پيرامون زيباى هاى ظاهر سخن بود, گرچه به محتواى آن نيزاشاره مى شد در اين بخش محور سخن , ((سخن زيبا)) بودن و اعجاز محتوايى قرآن است محتواى قرآن كه از سوى م_ل_ك_وت و وح_ى ال_ه_ى م_ى ب_اش_د در ابعاد گوناگون معارف انسانى اعجاز است يعنى در بعد معارف ,احكام و ايدئولوژى ,اخلاق , حكومت وسياسيت حقوق اجتماعى و اقتصادى و دستاوردهاى وح_ى اع_ج_از است , يعنى معارف الهى به نوعى است كه در ديدرس علوم و دانش بشرى نيست و انسان بدون استمداد ازوحى هرگز به آنها راه ندارد.

ابعاد انسان

ان_سان از لحاظ ظرفيت و استعداد فراگيرى موجود بى نهايت است و ظرفيت او ازتمام موجودات هستى حتى از فرشتگان مجرد الهى فراتر است كه شناخت انسان بدين نحو تنها توسط وحى ممكن است و بدون وحى كسى قادر نيست اين چنين ابعادوجودى انسان را ارائه دهد. قرآن در مورد ظرفيت فراگيرى انسان مى فرمايد فرشتگان در هنگام آفريدن انسان در فكر بودند كه انگيزه آفرينش اين موجود چيست ,و حتى هنگامى كه از اراده ومقصد الهى در اين رابطه اطلاع يافتند در محضر الهى سوال كردند كه براى چه انسان مى آفرينى ,(اتجعل فيها من يفسد فيها), ((آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد به پاكند)). خداى سبحان در پاسخ فرشته ها فرمود من چيزى مى دانم كه شما به آن آگاهى نداريد,(انى اعلم م_ا لا تعلمون ) ((417)) , و آن موضوع ظرفيت فراگيرى انسان است وشما هم اگر به اين حقيقت آگاه شويد ديگر چنين سوالى نخواهيد كرد. (وع_ل_م آدم الاس_م_ا ك_ل_ه_ا ث_م ع_رض_ه_م ع_ل_ى ال_م_لائك_ة

ف_ق_ال ان_ب_ؤن_ى باسما هؤلا ان كنتم صادقين )((418)), ((آدم را از تمام حقايق آگاه ساخت آنگاه آن حقايق را بر فرشتگان عرضه نموده از آنها خواست كه اگر آگاهى دارند, از آن حقايق خبر دهند)). ش_ن_اخ_ت اب_عاد وجودى و نيازهاى انسان بدون بهره گيرى از تعاليم وحى مقدور نيست آدمى با ك_اوش_ه_اى خود قادر نيست ابعاد وجودى و درون انسان را روانكاوى كند و اززواياى روحى او به ط_ور دق_ي_ق اط_لاع ح_اص_ل كند و در صدد تامين خواسته هاى او برآيدآنكه قادر است انسان را ب_شناسد خداى انسان است همان كه بعد از آفرينش انسان به عنوان زيباترين مخلوق بر آن عمل با عظمت , خود را ستود, (فتبارك اللّه احسن الخالقين ) ((419)) .

دو مبدا, دو گرايش

ق_رآن ب_راى پ_يدايش انسانى دو مبدا عنوان مى كند زيرا كه وجود انسان وجود تركيبى از مجرد و م_اده اس_ت ان_سان به نوعى آفريده شده كه بعد وجودى او با جسم و ماده سر وكار دارد و دو مبدا مى طلبد كه هم جنبه مادى و هم جنبه تجرد او را تامين نمايد به همين سبب قرآن وجود عنصرى و ج_س_م انسان را به آب و گل نسبت مى دهد,(ولقدخلقنا الانسان من سلالة من طين ) ((420)) , ((ما انسان را از خالصى گل آفريديم )). ام_ا ح_ق_ي_ق_ت وج_ودى انسان كه روح او است مبدا آن را عالم ملكوت مى داند,(ونفخت فيه من روحى )((421)), ((در انسان از روح خود دميدم )). به لحاظ دو مبدا در آفرينش انسان دو گرايش هماهنگ با دو مبدا نيز در درون انسان نهاده است م_ب_دا م_ل_ك_وتى انسان گرايش به اصل خود

يعنى عالم ملكوت دارد لذاكششهاى فطرى انسان ه_م_واره ب_ه سوى خدا بوده و خواسته هاى بى نهايت فطرت انسان به سوى شناخت و پيوند با اصل خويشتن است (فطرت اللّه التى فطر الناس عليها) ((422)) انسان از اين بعد به شناخت و پرستش خدا مفطور شده است . در مقابل بعد طبيعى انسان نيز گرايش به اصل خود يعنى عالم ملك و عالم ماده دارد,همان طور ك_ه ف_ط_رت گ_رايش به ملكوت دارد, طبيعت انسان گرايش به فجور دارد, وانسان به دو جنبه گ_رايش وجودى خويش آگاهى دارد:(ونفس وما سويها فالهمهافجورها وتقويها) ((423)) تسويه ن_ف_س و م_ستوى القامت بودن نفس انسانى به اين است كه هم برگرايش هاى فطرى خود آگاه اس_ت و ه_م گ_راي_ش هاى طبيعى را مى شناسدگرايش هاى فطرى به سوى تكامل و پاكى است گ_راي_ش ه_اى فطرى به سوى برترى ازفرشتگان است تا بدان جا كه مسجود ملائكه قرار گيرد, گ_راي_ش هاى فطرى به سوى نور وصفا و محبت است , گرايش هاى فطرى به آن جهت است كه ان_س_ان در دانش ,ظرفيت تعليم و فراگيرى همه حقايق را دارد, (وعلم ادم الاسما كلها) گرايش ف_ط_رى ج_ذب_ه ب_ه سوى كمال است تاآنجا كه مسجودفرشته قرارگيرد(واذقال للملائكه اسجدوا لادم ) ((424)) . و در ب_ع_د ع_م_ل و ت_زك_يه تا بدان جا تعالى پيدا كند كه در جذب منافع , ديگران رابر خود مقدم شايسته تر داند, يعنى ايثار نمايد:. (وي_ؤث_رون ع_لى انفسهم ولو كان بهم خصاصة )((425)), ((ديگران را بر خويش برمى گزيند (در مواردى كه خود نيازمندند ديگران را بر تامين نياز خود بر مى گزينند))). چنين كسى نه تنها عادل و

منصف و به حق خويش قانع بوده , بلكه از حق خود نيز باشدت نياز,به ن_ف_ع ديگران گذشت مى كند تزكيه و تقويت بعد فطرى تا به اين حد زمينه رشد و تعالى دارد كه البته به اين مراحل محدود و خلاصه نمى شود بلكه بعد تقوا و پاكى نهايت و پايان ندارد تا به آنجا راه پيدا مى كند كه جز خدا چيزى نخواهد و جز خواسته الهى چيز طلب نكند:. (وم_ا ت_ش_اون الا ان ي_ش_ا اللّه )((426)), ((چ_ي_زى را ن_مى خواهد مگر آنكه ذات مقدس نيز آن را بخواهد)). در مقابل بعد مادى انسان كه طبيعت گرايى است گرايش هاى آن هم بى پايان است ,انسان هلوع و ح_ري_ص اس_ت ,ان_سان در بعد طبيعت مناع للخير است انسان در گرايش طبيعى افزون طلب است ,(الهيكم التكاثر)((427)), ((افزون طلبى شما را از ياد خداغافل كرده است )). (ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا واذا مسه الخير منوعا)((428)), ((انسان حريص افريده شده است انسان هنگامى كه ناملايمى به او مى رسد جزع و گله وناشكيبايى مى كند و وقتى نعمت براى او فراهم مى شود از ديگران آن را منع مى كند)). (واح_ض_رت الان_ف_س الشح ) ((429)) بخل در درون نفس انسان همواره حاضر است بعد طبيعت ظ_ل_وم و جهول يعنى طغيانگر و بسيار جاهل است ,(انه كان ظلوماوجهولا) ((430)) انسان تجاوز ك_ار و س_ف_اه_ت پ_يشه آفريده شده است ,ظلم و طغيان انسان هم بى پايان است ,(كلا ان الانسان ل_ي_طغى ان راه استغنى ) ((431)) انسان آنگاه كه بى نيازى احساس كند طغيانگر است طغيانگرى ان_سان تا بدان جاست كه (انا ربكم

الاعلى ) سر مى دهد خوى تفرعن و تفوق طلبى در نهاد همگان است , همه در مقابل (لااله الا اللّه ) كه گرايش فطرى است گرايش بى پايان طبيعى دارند كه ((لا اله الا انا))مى باشد, ((قدرت و تصميم تنها تصميم من است )), گرايش او در دو سو بى نهايت است كه ((منهومان لايشبعان طالب علم وطالب دنيا)) ((432)) دو گرسنه سير نمى شوند طالب علم و فضيلت و طالب دنيا.

دو راهنما, دو سرنوشت

اي_ن دو گ_راي_ش را كه از درون انسان شعله ور است دو راهنما از بيرون هدايت مى كند, راهنماى ف_ط_رت خ_دا و ان_ب_ي_ا و ف_رش_ت_گ_ان اند و راهنماى طبيعت شيطان است پيام خدا (قد افلح من زكيها)((433)), ((پيروزى و رستگارى در تزكيه نفس است )). پ_ي_ام ش_يطان (قد افلح اليوم من استعلى )((434)) است ((كه پيروزى را به قدرت و تفوق طلبى مى داند)). پ_ي_ام خ_دا تعديل خواهشهاى نفسانى است :(ومن يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ) ((435)) , هركس بخل خويش را باز دارد و سركوب كند رستگار است )). پ_ي_ام شيطان شعله ور كردن خواسته هاى نفسانى است , (زين للناس حب الشهوات ) ((436)) پيام خ_دا دع_وت به صراط مستقيم است ,(ان هذا صراطى مستقيمافاتبعوه ) ((437)) , پيام شيطان سر راه م_س_تقيم نشستن و راه را گرفتن است , (فبعزتك لاقعدن لهم صراطك المستقيم ) ((438)) سرانجام و عاقبت راه خدا نعيم است و فرجام راه شيطان جحيم است . (وام_ا م_ن خ_اف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى فان الجنه هى الماوى )((439)), ((كسى كه از ع_ظ_م_ت خدا بترسد و خواهش هاى نفس را

توجه نكندجايگاهش بهشت است )), اما شيطان (انما ي_دع_و ح_زب_ه ليكونوا من اصحاب السعير)((440)), ((او پيروان خود را دعوت مى كند تا به جهنم بكشاند كه حزب شيطان جايگاهش جهنم است )). اي_ن تبيين روح و روان انسان و گرايش هاى متضاد آن و راه و چاه و سرنوشت انسان ازديگاه قرآن اس_ت قرآن كه كتاب هدايت و نور است به صورت موضوعى در تمام زمينه ها رهنمود داده است ,از مبدا آفرينش گرايش ها و راهبرها و سرنوشتها خبرمى دهد و مى گويد:(هذا بيان للناس ) ((441)) آيا اين گونه معارف در ميان علوم بشرى قرار دارد, و انسان بدون بهره گيرى از وحى مى تواند اين گونه شناخت صحيح از انسان وگرايش ها و راه سرنوشت او ارائه دهد؟

آيا اين معارف از آن سوى ه_س_ت_ى و از م_لكوت نيست و اينها مصاديق (يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون ) نيست ؟

آيا اين معارف نشان اعجازمحتوايى و سخن زيبا بودن قرآن نيست ؟

!. و چ_ون م_ح_وره_اى محتوايى اعجاز قرآن بسيار است ,براى رعايت اختصار تنها برخى محورها كه كمتر به آنها پرداخته شده است ,مى پردازيم .

قرآن و روابط سياسى و بين المللى

از وي_ژگ_ى ه_اى م_ه_م ق_رآن ن_س_ب_ت ب_ه كتاب هاى آسمانى پيشين اين است كه قرآن درابعاد گ_ون_اگ_ون ن_ي_ازه_اى انسان يك برنامه جامع و كامل پيش بينى نموده است و به همين لحاظ م_ح_دود به زمان و مكان نيست به ديگر سخن پيام قرآن جهانى است , جهانى وفراگير بودن پيام قرآن تنها از آياتى كه تصريح به اين ادعا مى كنند مانند آيه :(انا ارسلناك كافة للناس )((442)), ((ما تو را براى تمام

مردم مبعوث نموده ايم ,محدود نمى شود)). يا:(وما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول اللّه وخاتم النبيين )((443)),((محمدپدر احدى از شما نمى باشد, محمد فرستاده خدا و آخرين پيامبرآسمانى است )). آي_ات_ى از اي_ن قبيل خود ادعاى جهانى بودن قرآن را مطرح مى نمايند, مهم اين است كه محتواى قرآن اين ادعا را تثبيت كند, يعنى محتواى قرآن از لحاظ جهانبينى و نيزايدئولوژى به نوعى باشد ك_ه م_دي_ري_ت ج_هانى را داشته باشد و اين نكته روشن است كه آن مرام و مذهبى مى تواند چنين ادع_ايى داشته باشد كه در تمام شؤون عمومى و روابط سياسى دخالت كند زيرا مديريت صحيح بر اس_اس روابط با ديگران است و مرامى كه روابط با ديگران را ناديده مى گيرد به انزوا كشيده شده در محدوده خود نيز نمى تواندمديريت صحيح بدهد تا چه رسد به جامعه جهانى زندگى اجتماعى ان_س_ان زن_دگى روابطاست , بدون تنظيم روابط صحيح ايجاد مديرتى عمومى هيچ گاه مقدور نخواهد بود. اس_لام ك_ه م_دعى پيام آور جهانى است در صورتى در اين ادعا صادق خواهد بود كه باگروههاى م_ختلف جامعه و ملتها و دولتها ايجاد رابطه كند زيرا اين چنين نيست كه درجامعه اسلامى همه مردم مسلمان باشند و يا همه مردم جهان , مسلمان باشند بلكه عقيده هاى گوناگون مانند شرك و ن_يز اهل كتاب همواره وجود خواهند داشت اگر دين مدعى به مديريت جهانى است بايد موضع خ_ود را در قبال اعتقادات و گروه ها تبيين نمايد زيرا بى پايگى اين سخن روشن است كه يك دين ادع_اى م_ديريت نمايد آنگاه ديدگاهش اين باشد كه با اعتقادات و گروههاى

مخالف قطع رابطه نمايد. قرآن چون شناخت صحيح از ارزشهاى الهى و انسانها دارد و نيز شناخت دقيق ازروحيات گروهها و م_س_ل_ك_ه_اى مختلف دارد در جهان سياست نيز از اصول و معيارهاى ثابت بهره مند است ,حتى اس_ت_راتژى ثابت در جهان سياست و روابط تنظيم نموده است ,كه اين خود نوعى اعجاز محتوايى قرآن است كه با آگاهى از واقعيات و ارزشها وشناخت گروه ها موضع ثابت اتخاذ مى كند. اف_زون ب_ر ح_قوق اجتماعى و سياسى جامعه اسلامى براى انسانها از آن بعد كه انسان هستند با هر مرام و مسلك حقوق قايل است و اين حقوق را محترم مى داند ايجاد روابطانسانى حسن معاشرت و اح_ت_رام م_ت_قابل و پاى بند بودن به مواثيق و تعهدات بين المللى ازجمله اصول استراتژيك اسلام است .

قرآن و حقوق انسانى

اي_ج_اد روابط و برخود عاقلانه با انسان ها پايه و اساس روابط سياسى اسلام است قرآن با يك جمله موضع خود را كه ثابت و استوار است تبيين مى كند:. (قولوا للناس حسنا)((444)), ((با مردم به نيكى برخورد كنيد)). ب_ا م_ردم در ه_ر مرام مسلك كه هستند در برخوردهاى اجتماعى سياسى حقوق انسانى را رعايت كنيد اين اصل را على بن ابى طالب (ع ) در مورد والى و حاكم اسلامى اين چنين تبيين مى كند:. (واش_ع_ر قلبك الرحمة للرعيه فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق ) ((445)) , ((قلب خويش را ماواى رحمت به مردم قرارده و نسبت به آنها مهربان باش زيرا مردم دو گروهند يا برادر دينى تو هستند و يا اگر مسلمان هم نباشند همانند توانسان مى باشند حق انسانى آنها

بايد رعايت شود)). و مى فرمايد:. (وانصف الناس )((446)), ((در ميان مردم به انصاف رفتار كن )).

پيمانها

از ج_م_ل_ه دي_دگ_اه هاى ثابت قرآن در برخورد ديگران رعايت پيمان هاست قرآن قراردادها را در زمينه هاى گوناگون محترم مى شمارد و به عنوان يك ارزش و حقوق عمومى پايبند به آن است , حتى اگر قرارداد سياسى با دشمن هم كه باشد اجازه نقض يك جانبه پيمان را نمى دهد,(ان العهد كان مسئولا) ((447)) . در م_ورد دش_م_ن م_ى فرمايد:(الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقضوكم شيئاولم يظاهروا ع_ل_ي_ك_م احدا فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ان اللّه يحب المتقين ) ((448))((پيمان خود را با م_ش_رك_ان_ى ك_ه ق_راردادهاى خود نقض نكرده اند و با دشمنان شما هم پيمان نشده كمك كار و پ_شتيبان آنان قرار نگرفته اند, محترم بدانيد و تا آخرين لحظه پيمان به عهد خود وفادار باشيد كه اگر اين كار را انجام دهيد تقوا خواهيد داشت كه خداانسان با تقوا را دوست دارد)). م_لاح_ظه مى كنيد سفارش به رعايت عهد و پيمان با مشرك است كه خصم كينه توزعليه اسلام و مسلمانان است . (ل_ت_ج_دن اش_د ال_ن_اس ع_داوة للذين امنوا اليهود والذين اشركوا)((449)),((مشركين ويهود را ش_دي_دترين دشمنان مسلمانان مى يابى با چنين دشمنى هم وفاى به عهد و رعايت حقوق انسانى محفوظ است همچون رعايت مفاد قرار دادهاى سياسى و نظامى .

عدالت

رع_اي_ت ع_دال_ت در جامعه انسانى اصل ديگرى است كه نقش محورى در روابط باديگران داردو ع_دال_ت م_اي_ه ق_وام جامعه انسانى و بقا حكومت است قرآن بر رعايت اين اصل مصر است و اجازه ن_م_ى دهد در هيچ شرايط اين اصل ناديده گرفته شود

آن چه همواره عدالت را تهديد مى كند دو م_وض_وع اس_ت : ي_ك ميل به منفعت براى خود يا براى ديگرى در اثر خويشاوندى و يا انگيزه ديگر اس_ت , و ديگرى عداوت و دشمنى باديگران اين دو انگزه مهم در عدول از عدالت است قرآن به هر دو مورد اشاره مى كند:. (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهدا للّه ولو على انفسكم او الوالدين والاقربين ) ((450)) , ((م_ومنان بايد بپادارنده عدالت و قسط باشند و به حق براى خداگواهى دهند ولو بر عليه خود يا پدر و مادر و نزديكان خود باشد)). ع_لاقه به منافع خويش و نزديكان نبايد سبب خروج از مدار عدالت شود, كه منافع شخصى خود يا ن_زدي_ك_ان و دوس_تان يك انگيزه عمده بر زير پا نهادن عدالت است , كه قرآن از آن پرهيز مى دهد ان_گ_يزه دوم دشمنى است كه چه بسا دشمنى باعث شود كه انسان حقوق انسانى ديگران را ناديده گرفته و از اين جهت عدالت را پايمال كند. (يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين للّه شهدا بالقسط ولا يجر منكم شنئان قوم على الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى واتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون ) ((451)) . ((م_ومنان بايد براى خدا بر پا دارنده حق باشند و همواره بر عدالت و قسط شاهدباشند,دشمنى با قومى نبايد سبب عدول از مدار عدالت شود بلكه عدالت بايد حتى نسبت به دشمن رعايت شود كه رع_اي_ت ع_دل و حقوق انسانى تقوا پيشه كردن است و خدا هم به عملكرد شماها آگاه است ,ناظر است كه چگونه عدالت را رعايت مى كنيد)).

احسان

نه تنها عدالت مد نظر

قرآن است بلكه قرآن حتى نسبت به ديگران يعنى آنان كه مسلمان نيستند, احسان را روا مى دارد و مى فرمايد نسبت به آنها احسان و نيكى نماييد,(لا ينهيكم اللّه عن الذين لم ي_ق_ات_ل_وك_م ف_ى ال_دي_ن ول_م ي_خ_رج_وك_م من دياركم ان تبروهم وتقسطوا اليهم ان اللّه يحب ال_م_ق_س_طين )((452)), ((با آنان كه عليه دين شما در جنگ نيستند و شما را از وطن خود آواره نكرده اند (منظور كفار مى باشد) مانعى ندارد كه باآنان به نيكى و احسان برخورد كنيد و عدالت را در مورد آنها رعايت نماييد)). اي_ن چ_ن_د اص_ل (حسن معشرت , پايبندى به پيمانها, رعايت عدالت ,احسان ) در روابطميان تمام انسانها بايد ملاحظه شود, از اصول و معيارها و حقوق بين المللى است كه قرآن آنها را تدوين كرده و همواره پايبند به آنها است اگر برخى از اين اصول مانندحسن معاشرت كلى باشد سه اصل ديگر, اص_ول استراتژيك قرآن در روابط سياسى است كه موضع قرآن ايجاد روابط مسالمت آميز و رعايت اص_ل ح_س_ن م_عاشرت است بامحور قراردادن اصل رعايت حقوق انسانى ,جهانى بودن پيام قرآن آش_ك_ارا ت_ث_ب_يت مى شود زيرا چنين مسلكى توان مديريت جهانى را خواهد داشت , زيرا با پذيرش اين اصول تمام گروه هاى مختلف جامعه جهانى كه از نظر ايده و دين مختلف باشند تحت پوشش قرار خواهند گرفت . اي_جاد روابط با گروه ها و ملت ها و دولت ها اصل ثابت است و بر اساس تفاهم عمومى و مسالمت و ه_م_زي_ستى شكل مى گيرد چون مرام ها و گروه ها در موضع گيرى خوديكسان نيستند موضع ق_رآن ه_م در ب_رابر آنها يكسان

نيست لذا در كنار اصول ياد شده معيارهاى ديگرى نيز مورد توجه اس_ت ك_ه در اي_ج_اد رواب_ط ب_ايد به طور دقيق مورد توجه قرار بگيرد اسلام و قرآن در اين رابطه ارائه گر رهنمودهايى است كه بر اساس عقيده هاى متفاوت طرف اتخاذ مى شود. در محدوده جامعه اسلامى معيارهاى همچون ايمان و تشكل و صبر و پايدارى مورد توجه است اما ن_س_ب_ت به خارج از حوزه اسلامى موضع گيرى قرآن بر اساس تفاوت موضع گيرى ديگران است ق_رآن مردم خارج از حوزه اسلامى را به دو گروه عمده تقسيم مى كند: مشرك و اهل كتاب البته اين دو گروه در دشمنى و عداوت با اسلام همانند نيستند, (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا ال_ي_هود والذين اشركوا ولتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالو انا نصارى )((453)), ((سخت ت_ري_ن دش_م_ن نسبت به مسلمانان يهود و مشركان مى باشند در صورتى نزديك ترين گروه ها در مهرورزى به مسلمانان مسيحيان هستند)). م_لاح_ظه مى كنيد بين دو گروه از اهل كتاب (يهود و مسيحيت )تا چه اندازه تفاوت وجود دارد يكى اشد الناس عداوة است , ديگرى اقرب الناس مودة است مشركان هم مانند اهل كتاب به معاند و غير معاند تقسيم مى شوند. رواب_ط س_ي_اس_ى و اج_تماعى قرآن با اين گروه ها بر اساس موضع گيرى متفاوت آنهاست و بايد اص_ول_ى م_ورد ت_وجه قرار گيرد كه ايجاد روابط با بيگانگان باعث تمايل و جذب آنها به حق شود اف_زون ب_ر اي_ن ه_م_واره اين خطر را هشدار مى دهد كه ايجاد روابط بابيگانگان نبايد جهت منفى داشته باشد كه هويت جامعه و امت اسلامى را تهديد كند

كه به شرح چند اصل و يا استراتژى در اين زمينه مى پردازيم .

دوستى با كفار!.

در اي_ج_اد روابط با كفار و حتى اهل كتاب بايد روابط به نوعى باشد كه موجب دوستى با آنها نشود اي_ج_اد راب_طه غير از پيمانهاى مودت و دوستى است , پيمان دوستى خطرخوپذيرى را به صورت جدى در پى دارد قرآن در عين حال كه اصل را بر ايجاد روابط و معاشرت انسانى مى داند از بستن پ_ي_مان دوستى با كفار بر حذر مى دارد و گوشزد مى كندو روابط با كفار نبايد منجربه دوستى با آنها شود زيرا جامعه اسلامى در معرض خوپذيرى از اعتقادات كفر آنها قرار خواهد گرفت . (ي_ا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اوليا تلقون اليهم بالمودة )((454)),((مومنان نبايد دش_منان خدا و خود را ولى خويش قرار داده و طرح دوستى با آنهابريزند)), آيه از دوستى با كفار ش_ديدا پرهيز مى دهد و اگر ولى به معناى رهبرى باشدنكته ديگرى را نيز ايفاد مى كند كه ولايت كفار را نبايد پذيرا باشند.

پذيرش ولايت كفار!.

وق_ت_ى ان_ع_ق_اد پيمان دوستى ممنوع باشد پذيرش سلطه و رهبرى كفار نيز به طور قطع ممنوع خ_واه_د ب_ود, ل_ذا در اي_ج_اد رابطه با كفار به ويژه كفار معاند نبايد ولايت آنها راپذيرفت ,نبايد در زمينه هاى گوناگون اقتصادى ,سياسى ,فرهنگى و اجتماعى كفار تصميم گيرنده امور مسلمانان ب_اش_ن_د م_سلمانان نبايد زير سلطه كفار قرار گيرند زيرا كه مشخص است پذيرش سلطه آنها چه خ_طرهايى را در پى خواهد داشت سلطه كفار سلطه كفر وفساد است و جامعه اسلامى را از هويت خ_وي_ش ت_ه_ى م_ى كند, و آنان را همرنگ وهمكيش

خود مى سازند,(ان يثقفوكم يكونوا لكم اعدا ويبسطوا اليكم ايديهم والسنتهم بالسؤ ودوا لو تكفرون )((455)), ((اگر آنان بر شما دسترسى پيدا كنند چون دشمن شماهستند سلطه و قدرت خويش را بر شما بسط داده و گسترده مى كنند و با ت_ه_اجم فرهنگى آنچنان حمله ور مى شوند تا شما را به كفر برگردانند)), كه ارتداد و برگشت از دي_ن ن_ت_ي_ج_ه پ_ذي_رش ولاي_ت كفار خواهد بود به لحاظ اهميت اين خطر قرآن آن چنان در اين ج_ه_ت پ_اف_ش_ارى دارد كه موضع خود را خيلى آشكار و فراگير بيان مى كند و جامعه اسلامى را ب_ه هيچ وجه اجازه نمى دهد كمترين سلطه از سوى كفار را بپذيرد, (ولن يجعل اللّه للكافرين على ال_م_وم_ن_ي_ن س_ب_ي_لا)((456)), ((خداى سبحان در هيچ زمينه اى سلطه كفار را بر مومنان روا نمى دارد)).

اي_ن ي_ك اص_ل ف_راگ_ي_ر اس_ت شامل تمام زمينه هاى اعتقادى و فرهنگى اقتصادى وسياسى و اجتماعى و حقوقى مى شود رعايت اين اصل نقش محورى در مصونيت بخشيدن به جامعه اسلامى و حفظ هويت اسلامى آن دارد كه اگر ايجاد رابطه هم باشدبايد با رعايت اين اصول انجام پذيرد.

حفظ اسرار

حفظ اسرار اصل ديگر مورد توجه قرآن در اين رابطه است جامعه اسلامى براى حفظ هويت و كيان خ_وي_ش ب_اي_د م_راقب اسرار خود باشد هيچ بيگانه اى به اندرون جامعه و به مراكز تصميم گيرى ج_ام_ع_ه اس_لام_ى نبايد راه پيدا كند زيرا در صورت نفوذدشمن به مراكز تصميم گيرى از اسرار آگاهى حاصل نموده جامعه اسلامى از سوى آنان آسيب پذير خواهد شد:. (ي_ا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم لا يالونكم خبالا ودوا ماعنتم )((457)), ((بيگانگان

را محرم اسرار خويش قرار ندهيد كه آنان از اخلال در امورشما هيچ گاه دريغ ندارند و با آگاهى از اسرار شما مشكلات بزرگى براى شما پديدمى آورند و شما رابه زحمت خواهند افكند)).

هوشيارى سياسى و دفاعى

اص_ل دي_گ_ر در رواب_ط ب_ا ب_ي_گ_انگان , حفظ هوشيارى است و مراقبت مستمر از اوضاع سياسى و ت_ص_م_ي_م گ_يرى هاى جهان بيگانه است قرآن جامعه اسلامى را هشدار مى دهد كه بايد تحركات س_ي_اس_ى و ت_ص_ميم گيرى هاى عمومى و به ويژه نظامى آنها را مراقب باشند تاغافل گير نشود مسئولين جامعه اسلامى نبايد از خطر دشمن و بيگانه آسوده باشند, بلكه بايد همواره با چشمان باز م_راق_ب ت_ح_رك_ات دش_من باشند و اين در صورتى ممكن است كه از روابط سياسى و تصميمات ع_م_وم_ى و ن_ق_ش_ه آن_ه_ا م_ط_ل_ع ب_اشند تا توان مقابله و دفاع داشته باشند:(ولياخذوا حذرهم واسلحتهم ) ((458)) , بايد هم هوشيارى خود را حفظ كنند و هم سلاح خويش را برگيرند همواره هوشيار,آماده و مراقب دشمن باشند زيرا كفار مترصدغفلت شما هستند, آنان در پى اينند كه شما از آمادگى دفاعى و اقتصادى غافل شويد,آنگاه با يك تهاجم همه جانبه شما را از پاى درآورند:(ود ال_ذي_ن ك_ف_روا لو تغفلون عن اسلحتكم وامتعتكم فيميلون عليكم ميلة واحدة )((459)), ((كفار ه_م_واره م_ى خ_واه_ن_د كه شما از سلاح و متاع خود غافل شويد تا با يك تهاجم همه جانبه بر شما حمله ور شوند)). م_لاح_ظه مى كنيد قرآن چگونه روحيات و استراتژى دشمن را تبيين مى كند و درجهان سياست ق_رآن چ_گونه بيان و هدايت و رهنمود است كه هذا بيان للناس بودن قرآن با اين موضع گيرى به خ_وب_ى آش_كار

مى شود:(ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ), به خوبى تبيين مى شود كه قرآن در ه_م_ه ع_رص_ه ه_ا ره_ن_م_ود منحصر بر فرد دارد و واقعيات موجود در جهان خارج همواره طبق رهنمودهاى آن مصداق عينى مى يابند تصميم گيرى قرآن در برابر كفار معاند كاملا فرق مى كند, ق_رآن در ايجاد روابط سياسى حساب كفارمعاند مشرك و سرسخت را از ديگران جدا نموده است , ل_ذا اگ_ر در م_ورد س_اي_رين اصل برحسن معاشرت و مسالمت و ايجاد رابطه است در كفار معاند م_وض_ع گيرى شديد است ,البته نه اينكه اصول انسانى را ناديده بگيرد بلكه با حفظ اصول انسانى م_وض_ع ق_رآن برخورد قاطعانه با آنها و قطع رابطه است , البته علت اين موضع قرآن هم به خوبى روشن است زيرا عناد و استكبار آنها در مقابل حق و نبرد آنان با اهل حق اين تصميم شديد وموضع ق_اط_ع را ب_اع_ث م_ى ش_ود ق_رآن در اين رابطه هم موضع خود را به صورت حتى موردى و ريز و اس_ت_رات_ژي_ك بيان نموده است در عين حال كه روحيات كفار معاند به ويژه يهود و صهيونيست و اس_تكبار جهانى را تبيين مى كند موضع تند و خشن در برابر آنان مى گيرد قرآن در اين رابطه هم استراتژى دشمن را به خوبى تشريح مى كند و هم اينكه باچنين دشمنى چگونه بايد برخورد نمود, رهنمود مى دهد كه در چند محور به طورخلاصه اشاره مى شود.

الف _ جنگ ستيزى كفار

از روح_ي_ات ذات_ى و اس_ت_رات_ژى ك_فار معاند و استكبار جهانى جنگ و ستيز هميشگى بااسلام و م_س_لمانان است , آنان از هيچ فرصتى در مشتعل نمودن

شعله هاى جنگ دريغ نمى كنند, اگر در زم_انى ملاحظه شود كه آتش جنگ از سوى استكبار شعله ور نيست , نه به اين دليل است كه دست از ستيزه جويى برداشته , بلكه از سر ناتوانى و ناكامى است توجه فرماييد رهنمود معجزه آساى قرآن را:(ولا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا)((460)), ((آنان همواره در جنگ و ستيز با شما هستند تا چنانكه بتوانند شما را به كفر و ارتداد باز گردانند)).

ب _ توطئه و خيانت كفار

قرآن در تبيين اصل ديگر از شناخت دشمن معاند به ويژه صهيونيست بيان توطئه هاى گوناگون آن_ان عليه اسلام و امت اسلامى است استكبار به همراهى اينان همواره در صددنقشه عليه عزت و اع_ت_لاى ج_ام_عه اسلامى هستند و با ايجاد تفرقه وتجزيه يكپارچگى آنان ,آنان را تكه تكه نموده تا ب_ل_ع_ي_دن آن_ها آسانتر باشد آنان همواره شعله ور نمودن آتش فتنه و اختلاف در ميان كشورهاى اس_لامى و امت مسلمان در تلاش هستند,واقعياتى كه همواره در طول تاريخ و زمان حاضر شاهد آن بوده و هستيم . ق_رآن در تبيين اين روحيه مى فرمايد:(ولا تزال تطلع على خائنة منهم )((461)),((شماهمواره از خ_يانتها نقشه هاى شوم اسراييل و يهوديان صهيونيست عليه مسلمانان آگاه مى شويد آنها همواره عليه كيان امت اسلامى توطئه مى كنند)).

ج _ جاسوسى كفار

قرآن تعيين استراتژى سياسى را در برابر دشمن دقيق و مشخص مطرح مى كند و به طور مستقيم م_ورد را آش_ك_ار م_ى س_ازد ق_رآن از م_وارد خيانت كفار معاند و به ويژه يهودصهيونيست پرده بر م_ى دارد و از آن_ان ب_ه ع_ن_وان دروغ پ_رداز س_ماع كذب و جاسوس نام مى برد

(ومن الذين هادوا س_م_اع_ون ل_ل_كذب سماعون لقوم آخرين ) ((462)) , برخى ازيهوديان علاوه بر اينكه سماع كذب ه_ستند گوش و چشم ديگرانند, جاسوس ديگران هستند اگر روحيه جاسوسى براى ديگران تنها در م_ورد ي_ه_ود خ_يبر بود چه ارزشى واعتبارى داشت كه قرآن آن را مطرح كند جاسوسى براى دي_گ_ران روش اي_نهاست ,سيره مستمره اينان است همانطور كه هم اكنون مشاهده مى شود اينان گ_وش و چشم استكبار و جاسوس جيره خوار آن هستند و به زندگى ننگين خود ادامه مى دهند س_ازم_ان ج_اس_وس_ى ((م_وس_اد)) چ_ه ن_قشى در اطلاع رسانى به ويژه در خاورميانه براى كفار م_ع_انددارد؟

! آيا امروز صهيونيست غلام حلقه بگوش استكبار نيست و زير سلطه استكبار درننگ ذل_ت ب_ه سر نمى برد اين چنين نيست كه اينان از عزت و سرافرازى بهره داشته باشندزيرا كه مهر ذلت بر پيشانى صهيونيست تا ابد حك شده است . (ض_رب_ت ع_ل_يهم الذلة والمسكنه )((463)), ((اينان حيات ننگين خود را با حلقه بگوشى استكبار ادامه مى دهند)), (وحبل من الناس ) ((464)) زنجير استكبار برگردن اينهاست )). ك_ه ام_روز طناب سلطه استكبار در گردن صهيونيست است و صهيونيست خبررسان وجاسوس استكبار است قرآن در مقابل اين روحيه بر خورد مناسب دارد قرآن به جامعه اسلامى خطر اينان را ه_ش_دار داده اس_ت و با معرفى كامل دشمن خطرهاى آن را توجه داده است و جامعه را از پذيرش دوستى و رهبرى و سلطه آنان بر حذر مى دارد و به مسئولين و امت اسلامى دستور شدت و غلظت در برابر اينان مى دهد. (م_ح_مد رسول اللّه (ص ) والذين معه اشدا على الكفار رحما بينهم ),((محمد(ص )

فرستاده خدا و نيز همراهان او با كفار شديد و خشن هستند و بين خودعطوف و مهربانند)). (ان_م_ا ي_نهيكم اللّه عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من دياركم وظاهروا على اخراجكم ان ت_ولوهم ومن يتولهم فاولئك هم الظالمون )((465)), ((خدا دوستى با كفارمعاند را نهى مى كند, هم آنان كه شما را از وطن تان آواره كردند و آنان كه دست به دست دادند تا شما را از ديارتان آواره كنند)). اي_ن ح_ق_ي_ق_ت ه_م اكنون هم مصداق بارز دارد, گويا اين آيه هم اكنون در مورد اوضاع سياسى خاورميانه و عملكرد بنى اسرائيل يعنى اشغالگران قدس نازل شده است كه سخن قرآن در هر زمان س_خن روز و تازه است نه طرح اصول و كليات موضع قرآن در قبال اينان هم بيان شد, كه مذاكره ن_م_ودن ن_ي_س_ت زي_را آن_ها به پيمان پايبند نيستند موضع قرآن (فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم )((466)), است ((با سران كفر كه به هيچ پيمانى پايبند نيستند بجنگيد)). م_وض_ع ق_رآن م_ق_اب_ل_ه ب_ا ت_ه_اج_م_ات استكبار است موضع قرآن (واعدوا لهم مااستطعتم من ق_وة ) ((467)) اس_ت ام_ت اس_لام_ى ت_م_ام ت_وان م_قابله با دشمن را به كارگيرد كه شامل ابعاد گوناگون به خصوص مسئله دفاع است . موضع قرآن حفظ هوشيارى و مراقبت دائم از توطئه هاى دشمن است , حتى آنانكه به ظاهر پيمان و رواب_ط با امت اسلامى دارند نبايد از توطئه هاى آنان غافل شد زيرا چه بسيار موارد كه مشرك به ل_ح_اظ اينكه در موضع ضعف قرار دارد روابط سياسى برقرارنموده و پيمان مى بندد ولى هنگامى ك_ه ت_وان و ف_رصت پيدا كرد پيمان و عهد براى

اومفهوم ندارد!(كيف وان يظهروا عليكم لا يرقبوا ف_ي_ك_م الا ولاذم_ة ) ((468)) , اگ_ر بر شماقدرت پيدا كنند مراقب رابطه و نگهدار پيمان خويش نخواهند بود و آن را يكجانبه نقض مى كنند موضع قرآن در قبال چنين سياست اين است كه مراقب ك_ام_ل بوده و به محض اينكه احساس كردى درصدد توطئه و خيانت هستند و مى خواهند پيمان خود رايك جانبه نقض كنند با نقض عهدنامه آنان , با آنها مقابله كن . (واما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سوا ان اللّه لا يحب الخائنين ) ((469)) ,اگر خطر پيمان ش_ك_ن_ى دش_من را احساس كردى پيمان نامه را بر روى آنان بيفكن كه چون اين كار از سوى آنان ش_روع ش_ده اس_ت از اي_ن جهت شما اقدام به مثل كنيد, در اين صورت شما حقوق انسانى ناديده نگرفته ايد چون از جانب آنها خيانت را احساس كرديد آنگاه پيمان را ناديده انگاشتيد. اعجاز قرآن در تنظيم روابط سياسى و پيام جهانى از آن جهت است كه بر خاسته ازعلم و آگاهى و شناخت صحيح گروه هاى مختلف بوده و بر معيارها و ارزشهاى ثابت استوار است و قابل انطباق با اوض_اع در ه_ر زم_ان است در جهان سياست نيز سخن قرآن سخن روز است , چنين موضع گيرى ص_حيح و بجا و دقيق در حيطه فهم و توان بشر نيست به خصوص در جهان سياست كه ناپايدارى ملازم هميشگى آن است اگر امت اسلامى اين معيارها را نصبت العين خود قرار دهد به طور قطع عظمت و مجد خواهد يافت اگرامت اسلامى اين اصول را در سياست خود ملاك قرار دهد

هرگز زير سلطه كفار معاندنخواهد رفت افسوس بر اوضاع اسف انگيز حاكم بر امت اسلامى ,و به اميد آن روزى كه اين ارزشها مورد توجه قرار گيرد.

اعجاز و دانش بشر

م_وض_وع_ات_ى كه در حيطه دانش بشر است همواره مورد كاوش بشر قرار گرفته و دربسيارى از موارد بر اسرار پديده ها اطلاع حاصل شده است در محدوده دانش بشرى مطلبى كه در اثر پژوهش ت_ع_يين شده باشد وجود دارد ليكن بسيارى از دستاوردهاى دانش فرضيه هاى علمى مى باشد كه ب_ع_د از س_ال ه_ا ت_ح_ق_يق هم به بار نمى نشيند, زيرا قلمرودانش بشرى نه از ويژگى فراگيرى برخوردار است و نه انطباق قطعى بر واقعيات دارد و به همين لحاظ بسيارى از باورهاى آن در حد پ_ن_دار است كه بى پايگى آن با تحقيق روشن مى شود و چه بسيار زمانهايى كه باورى به عنوان امر قطعى تلقى مى شود آنگاه بطلان آن آشكار مى گردد. دس_ت_اورده_اى دانش بشرى همواره در نوسان است گرچه دانش بشرى نيز از اظهارنظر قطعى ب_ى ب_ه_ره ن_يست قرآن كتابى نيست كه اظهار نظرهاى علمى را مقصد اصلى قرارداده باشد زيرا م_وضوع قرآن انسان است و سخن اصلى قرآن در مورد ابعاد وجودى ورهنمودهاى انسان مى باشد در ع_ين حال از پديده هاى هستى سخن دارد, اظهار نظرهاى علمى نيز در قرآن وجود دارد كه از چ_گونگى پيدايش نظام هستى و نيز چگونگى تدبيرو راز و رمز آن , براى رهنمون ساختن انسان به مبدا هستى سخن گفته است . اظ_ه_ار نظر قرآن در مورد پديده ها ǙʙƠويژگى را دارد كه چون از منبع علم و آگاهى الهى است همواره منطبق با واقع

مى باشد و هيچ خطا و اشتباه در آن راه ندارد و اعجازآن هم به همين جهت است .

گردش كرات آسمانى

در م_ورد پ_ي_دايش و گردش كرات آسمانى ديدگاه هاى دانش بشرى همواره در نوسان و شامل ن_ظ_رات م_ت_ضاد بوده است كه آيا خورشيد ثابت است يا در حركت , ماه و زمين در حركت هستند ح_رك_ت دورى دارند يا حركت استقامى ؟

سال هاى سال پندارهاى هيئت بطلميوسى بر افكار بشر ح_اكم بود كه آسمان ها را مانند پوست پياز محيط و محاطبر روى هم قرار گرفته مى پنداشتند و زمين را ساكن و مركز فرض مى كردند, فلك را يك جسم شفاف و لطيف كه ستاره ها همانند نگين نقره كوب بر روى آن كوبيده شده و نقش بسته مى پنداشتند در عصر نزول قرآن هم همين پندارها بر يونان و جزيرة العرب وحاكم بود اعتقاد به اين پندارها در طول قرون وسطايى هم تداوم داشت ب_ع_د از رن_سانس علمى كه از مغرب زمين شروع شد پندارهاى قرون وسطايى زير سوال رفت كه علم هيئت و نجوم هم از اين رنسانس بى بهره نماند,. دي_دگ_اه ه_اى جديد علمى و منطبق بر واقع در مورد گردش ستارگان ابراز شد,به طورى كه هيئت بطليموس سست و بى ارزش گشت زيرا كه بر اساس هيئت جديد ديگر سخن ازآسمان هاى پوست پيازى و نيز وجود جسم شفافى بنام فلك كه ستارگان بر آن نقش بسته اند و سكون زمين و ام_ث_ال اين مقولات نبود و از اين بابت بى پايگى اين نظريات آشكار و مبرهن شد امروزه علم هيئت ه_ي_چ س_ت_اره اى را ث_ابت نمى داند به اين

حقيقت پى برده كه تمام ستارگان دم دستى مانند ماه وخورشيد و دور دست در گردش هستند وحركت فلكى و دورى دارند. قرآن از اين حقايق سال ها پيش از دانش بشرى خبر داده است قرآن در موردحركت دورى آفتاب و ماه و نيز زمين اين چنين اظهار نظر مى كند. (لا ال_شمس ينبغى لها ان تدرك القمر ولا اليل سابق النهار وكل فى فلك يسبحون )((470)), ((نه خورشيد به ماه مى رسد و نه شب به روز سبقت مى گيرد, همه درمدار خاص شناورند)). قبل از توضيح آيه مفهوم فلك را بررسى مى كنيم . در ع_ص_ر ن_زول قرآن در نزد عده اى فلك عبارت از جسم لطيف و شفافى بود كه ستارگان بر آن ك_وبيده شده اند اين مضمون با معناى فلك سارش ندارد, زيرا لغت عرب فلك را مدار معنا مى كند ن_ه ج_س_م ش_ف_اف ,و دان_ش ام_روز ه_م ه_م_ي_ن ح_قيقت را اثبات نموده است (والفلك مجرى ال_ك_واك_ب ) ((471)) م_ف_ردات ف_ل_ك را م_دار و مجراى ستارگان معنا مى كند ابن اثير در نهايه م_ى گ_وي_د ((ال_ف_لك وهو مدار النجوم من السما)) ((472)) فلك عبارت است از مدار ستارگان آسمان المنجد مى گويد:(( فلك مدار النجوم ))((473)) فلك يعنى مدار ستارگان همين معنا را مرحوم شهرستانى در كتاب الهيئة والاسلام از ديگر لغويين نيز نقل مى كند ((474)). با اين تذكر و توضيح كوتاه به آيه برمى گرديم .

پديده هاى جوى

ق_رآن ي_ك كتاب علمى مدون متداول نيست كه موضوعات خاصى را درفصل مشخص جاى داده م_ورد ت_وجه قرار بدهد روش قرآن در ارائه ديدگاه درموضوعات گوناگون توام نمودن مطالب ع_ل_م_ى ,فلسفى ,

اجتماعى و اعتقادى با رهنمودهاو وعظ در ابواب مختلف است لذا نظر و سخن ق_رآن را در موردى خاص هيچ گاه نمى توان از يك آيه يا چند آيه به دست آورد بايد تمام مواردى ك_ه ب_ه نحوى از آن موضوع سخن گفته ملاحظه نمود در مورد پيدايش پديدهاى جوى مانند باد واب_ر و ب_اران و ارت_ب_اط ان_ه_ا ب_ا تابش نور خورشيد و شب و روز و گردش زمين و جابه جايى هوا آي_ات ق_رآن اش_ارات_ى دارند كه قبل از طرح برخى آيات به توضيح كوتاه در مورد برخى پديده هاى جوى مى پردازيم . باد همان جابه جايى هوا مى باشد تابش مستقيم آفتاب به يك نقطه و نيز تراكم هواموجب گرماى ش_دي_د در ي_ك نقطه مى شود نتابيدن آفتاب در اثر وجود مانع چون ابرتابش غير مستقيم و مايل آف_ت_اب م_وج_ب خنك ماندن نقطه ديگر مى گردد اين نواسانات گرماى زمين از دو جهت تاثير ب_سزايى در پيدايش باد دارد از يك طرف حركت زمين تغيير دماى نقاط مختلف زمين مى شود, و از س_وى ديگر موجب تغيير نقاطى مى شود كه مواجه تابش آفتاب قرار مى گيرد, و نيز پديده ابرها كه متاثر از جابه جايى هوا مى باشديعنى در اثر جابه جايى هوا ابرها از نقطه اى به نقطه ديگر حركت مى كنند موجب پيدايش باران و ساير نزولات جوى در مناطق مختلف است بنابراين در نزول باران نيز همانندپديد آمدن باد تابش خورشيد حركت وضعى زمين روز و شب دخالت دارند آنگاه حركت باد نقش اساسى ديگرى افزون بر حركت ابرها در پيدايش باران دارد زيرا نزول باران يا برف

تا عمل ت_ل_ق_ي_ح صورت نپذيرد تحقق نمى يابد,يعنى باد علاوه بر اينكه گردافشانى و تلقيح نباتات را به ع_ه_ده دارد در مورد ايجاد و ريزش باران و برف نيزهمين نقش را ايفا مى كند مى دانيم كه تابش آفتاب موجب تبخير آب دريا مى شود آب به صورت ذرات بسيار ريز بلورى در فضا معلق مى گردد و چ_ون اي_ن ذرات ب_س_يار ريز وسبك هستند به يكديگر پيوند نمى خورند و وزن پيدا نمى كنند تا جاذبه زمين آنها راجذب كند, باد ذرات نامرئى نمك را كه از سطح دريا حركت مى دهد,در هوا به ذرات ت_ل_ق_ي_ح م_ى ن_م_اي_د,آنگاه ذرات بخار وزن پيدا كرده به همديگر متصل مى شوند و سپس ب_ه صورت باران فرود مى آيند در مورد برف بعد از پيوند خوردن ذرات ريز اطراف برگهاى برف را ب_ا رط_وب_ت ه_وا ت_لقيح مى كنند, آنگاه دانه هاى برف فرود مى آيد ملاحظه مى كنيد كه تلقيح كه ت_وس_ط ب_اد ان_ج_ام م_ى گ_ي_رد چه نقش محورى در پيدايش باران و برف دارد اين ويژگى ها را دانشكده هواشناسى دانش امروز دست يافته است كه توضيحات بيشتر را در كتابهاى مربوطه بايد ج_ستجو نمود ((475)) در زمان نزول قرآن كسى از اين اسرار اطلاع نداشت و پنداشته هاى هيئت ق_ديم حاكم بود با اين توضيح كوتاه اينك برخى آيات قرآن را كه در اين رابطه سخن دارند مطرح مى كنيم .

قرآن و بارش باران

(ان ف_ى خلق السموات والارض واختلاف اليل والنهار والفلك التى تجرى بما ينفع الناس وما انزل اللّه م_ن ال_س_م_ا م_ن ما فاحيا به الارض بعد موتها وبث فيها من كل دابة وتصريف

الرياح والسحاب المسخر بين السما والارض لايات لقوم يعقلون ) ((476)) . ((به حقيقت در آفرينش آسمان ها و زمين و جانشينى شب و روز و كشتى ها كه دردريا در حركت ه_س_تند با منافعى كه دارند, و باران كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين رابا بارش باران زنده كرد ب_عد از اينكه زمين مرده بود, و جانداران را بر روى زمين روان ساخت و چرخش بادها و ابر كه بين زمين و آسمان مسخر خداست در تمام اينهانشانه هاى خداست براى كسانى كه بيانديشند)). ((واخ_ت_لاف اليل والنهار وما انزل اللّه من السما من رزق فاحيابه الارض بعد موتهاوتصريف الرياح آيات لقوم يعقلون )) ((477)). ((در ج_ان_ش_ي_ن شدن شب و روز و آنچه به عنوان روزى خدا از آسمان نازل مى كند(باران ) و به وسيله آن زمين را پس از مردگى زنده مى كند و چرخش هاى بادهانشانه هايى براى خداى سبحان است براى آنان كه بيانديشند)). در آي_ه اول سخن از آفرينش زمين و آسمان ها وپديد آمدن روز و شب و پس از آن سخن از نزولات ج_وى اس_ت م_علوم مى شود كه پديد آمدن روز و شب در اثر گردش وضعى زمين در نزول باران ن_قش دارد همان نكته كه پيشتر بدان اشاره شد كه گردش زمين نقش محورى در جابه جايى نور خ_ورشيد و نيز دماى هوا دارد كه موجب پديدآمدن باد مى شود و حركت باد موجب پيدايش باران اس_ت آنگاه سخن از گردشهاى چرخشى بادها مى باشد كه پيدايش ابر را سبب مى شود در آيه دوم نيز بعد از اينكه سخن از پيدايش شب و

روز است سخن از نزولات جوى مى باشد همانند آيه اول . دق_ت در دو آيه ونيز آيات مشابه آن ارتباط پديده هاى جوى را بخوبى نشان مى دهدانسجام سخن ك_ه در موارد مختلف پيدايش پديده هاى جوى را منسجم وهماهنگ و دركنار يكديگر بيان نموده ارت_باط تنگاتنگ آنها را رهنمود است كه پيدايش باران ارتباط باحركت بادها و نيز حركت زمين و تابش نور خورشيد و پديد آمدن شب و روز داردبرخى از اين اسرار امروز بر بشر آشكار شده است در صورتى كه قرآن قرنها قبل ,ديدگاهى منطبق بر علم و دانش ابراز نموده است .

امى بودن رسول اللّه (ص )
اشاره

ب_س_يارى از محققان علوم قرآنى و مفسران قرآن امى بودن رسول اللّه (ص ) را بعدديگرى از اعجاز ق_رآن مطرح نموده اند, كه چون پيامبر درس ناخوانده بود آوردن كتابى زيبا و عميق چون قرآن از چ_ن_ي_ن ش_خصى اعجاز است , و به آيه :(قل لو شا اللّه ما تلوته عليكم ولا ادريكم به فقد لبثت فيكم ع_م_را م_ن ق_بله افلا تعقلون )((478)), استدلال نموده اند ((اگر خدا مى خواست قرآن را بر شما ت_لاوت ن_مى كردم و شما را از معارف آن آگاه نمى ساختم ,من قبل از نزول قرآن يك عمر در بين شما زندگى كردم ,آيا شمانمى انديشيد)). اگر قرآن از نزد من است من چهل سال با شما زندگى مى كردم چگونه خبرى از اين سخنها نبود پس قرآن به خواست و اراده الهى نازل شده است . منظور اين است كه سابقه پيامبر بر همه آشكار است ايشان در مدت چهل سال مكتب نرفته , درس ن_اخ_وان_ده , و در م_راك_ز علمى

حضور نيافته و شخص امى بود, چگونه ممكن است او قرآن با اين م_ع_ارف ع_ميق را از پيش خود بسازد و در تمام زمينه هاصاحب نظر باشد, از فرد درس ناخوانده چنين امرى جز اعجاز چيزى ديگرى نمى باشد. در اين باره مى توان گفت درس ناخوانده بودن رسول اللّه (ص ) دليل بر اعجاز قرآن نمى باشد زيرا م_ع_ارف ق_رآن چ_ي_زى نيست كه حتى در دسترس درس خوانده ها باشد, كه فارغ التحصيل هاى دان_شگاه ها بتوانند همانند قرآن زيبا و عميق سخن بگويند اگر تمام فرزانگان جهان جمع شوند و س_ال ه_ا به كاوش تحقيق بپردازند قادر نخواهند بود همانندقرآن بياورند زيرا كه معارف قرآن فرا س_وى دان_ش ب_ش_رى اس_ت و روى سخن قرآن درفرا خوانى به همين مراكز علمى است كه تمام دانش وران و فرهيختگان جهان را جمع كنيد و همانند قرآن بياوريد بنابراين اگر پيامبر (ص ) يك عمر هم در مراكز علمى بسرمى برد,آوردن قرآن هم چنان اعجاز بود. اما اينكه قرآن سابقه رسول اللّه (ص ) طرح مى كند كه پيامبر امى بود مكتب نرفته بود:. (وما كنت تتلوا من كتاب وتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون )),((479)) ((تو پيش ازاين (پيش از ب_ع_ث_ت ) ك_ت_اب ن_م_ى خواندى و خط نمى نوشتى (آيه دلالت مى كند كه حضرت نمى خواند و نمى نوشت نه اينكه قادر به خواندن و نوشتن نبود) براى اينكه هواداران باطل ترديد نكنند)). حكمت اين كار اين است كه زمينه پذيرش رسالت رسول اللّه (ص ) بهتر فراهم شودزيرا اگر درس مى خواند يا خط مى نوشت عده اى بهانه جو نسبت هاى ناروا مى

دادند

اعجاز عددى

در برخى نوشته هاى جديد كه در موضوع اعجاز منتشر شده است بعد ديگرى دراعجاز قرآن مطرح م_ى شود كه از آن به (( اعجاز عددى )) ياد مى شود مطابق اين نوشته هابرخى كاربردهاى قرآنى با واقعيتهاى خارجى از نظر تعداد هماهنگ مى باشد از باب نمونه در قرآن لفظ شهر (به معناى ماه ) 12 مورد بكار رفته است به تعداد ماه هاى سال ويا يوم به معناى روز 365 مورد به كار رفته است ,به ت_عداد روزهاى سال دنيا با مقابلش آخرت 115 مورد بكار رفته , ابليس با مقابلش استعاذه 11 مورد ب_ه ك_ار رف_ت_ه است حيات با مقابلش ممات 145 مورد,جهنم با مقابلش بهشت 77 مورد,طيب با مقابلش خبيث 7 مورد, قبل با مقابلش بعد 149 مورد و ((480)). اي_ن ن_وع ت_ح_قيق در صورتى كه مستند باشد بسيار جالب و اعجاب انگيز است و بر بعدديگرى از اعجاز قرآن رهنمود است به ويژه در عصر حاضر كه علوم نرم افزارى پيشرفت حيرت انگيزى نموده است ,زمينه پژوهش وسيع را فراهم مى نمايد ليكن از يك نكته مهم نبايد غفلت نمود كه اين گونه برداشت ها بايد مستدل باشد نه مبتنى بر حدس گمان زيرا گمان در اين گونه موارد خود موجب اي_جاد ترديد خواهد شد و موارد يا شده برخى غير تحقيقى به نظر مى رسد, زيرا لفظ ((يوم )) كمتر از 365 مورد است و بامشتقات ديگر بيش از 365 مورد كاربرد دارد و يا به چه دليل ابليس را مقابل اس_ت_ع_اذه ق_رار ده_يم ,شيطان يا ابليس و يا شيطان را مقابل استعاذه قرار ندهيم و شبهات ديگر

دراع_ج_از م_ح_توايى محورهاى بسيار ديگرى مطرح است مانندانسجام سخن قرآن , تاثيرگذارى قرآن , معانى گوناگون قرآن و كه از آوردن آنها خوددارى مى شود.

زبان قرآن

س_خ_ن از زب_ان قرآن و شيوه هاى گفتارى آن از ديرباز در علوم قرآنى تحت عناوين معانى بيان و ادب_يات مطرح بوده است ليكن طرح اين بحث با سبك و شيوه نوين ازموضوعاتى است كه تازگى ب_ه ج_مع موضوعات علوم قرآنى پيوسته است بر اساس آيه مباركه :(وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه )((481)), ((هيچ پيامبرى را مبعوث نكرديم جز اين كه با زبان قومش سخن مى گويد)). س_ؤالات_ى در اطراف موضوع زبان قرآن طرح شده است مانند اين كه زبان قوم چيست ؟

اصولا زبان چ_ه ويژگى هايى دارد؟

آيا به زبان قوم سخن گفتن تاثر از فرهنگ قوم است ؟

و آيا قرآن در برخى از م_وارد ب_ازت_اب ف_ره_نگ زمانه خويش مى باشد؟

و آيا آيات قرآن كه به زبان قوم رسول اللّه (ص ) م_ى باشد ,متاثر از دانش و باورهاى مخاطبان خود است ؟

آيا قرآن در مورد باورهاى مخاطبان خود تسامح كرده است ؟

! و يا باورهاى غلط راپذيرفته است ؟

! يا بى تفاوت از كنار آن عبور كرده است ؟

!و آيا اصولا زبان قرآن زبان توام با تسامح و اغماض است ؟

وآيا اگرقرآن بازتاب فرهنگ زمانه خويش ب_اش_د, ب_اج_ه_ان_ى ب_ودن آن س_ازگار است ؟

!و مانند اينگونه سؤال ها, جهت پاسخ به اين گونه س_ؤال هاقبل از ورود به اصل بحث , سخن را از برخى محورهايى كه جنبه زمينه سازى داردشروع مى كنيم .

دو چهره پيامبران

ب_راى رس_ان_دن پ_ي_ام وح_ى به انسان ها پيامبركه گيرنده و واسطه رساندن پيام

است ,نمى تواند فرشته ,و نه انسان يك سويى باشد اما اين كه فرشته نمى تواند رسول انسان باشد به اين جهت است ك_ه پيامبر الگو و راهبر ديگران است , و فرشته گان كه از لحاظ حقيقت خلقت تفاوت هايى با انسان دارن_د, الگو و راهبر نمى توانند باشند بر فرض اگرفرشته از صراط مستقيم و راه حق عدول نكرد, م_مكن است گفته شود چون فرشته است اين چنين است انسان نمى تواند اين چنين باشد اما اين ك_ه ان_س_ان ي_ك سويى و وابسته نمى تواند رسول و راهبر قرار گيرد, خيلى روشن است نيازى به ت_ب_ي_ي_ن ن_دارد, زيرا ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش انسان وابسته به زندگى دنيا چگونه راهبر ملكوت شود؟

!. پ_يامبر بشر بايد انسان ملكوتى باشد انسان باشد تا بتواند الگو قرار گيرد, ملكوتى باشدتا بتواند راه را ت_ش_خ_ي_ص داده و طى كند و راهبر ديگران باشد از اين جهت چهره بشرى پيامبر يك حقيقت اج_ت_ن_اب ناپذير است و اعتراض افرادى كه مى گفتند چرا پيامبر(ص )همانند ما انسان است , غذا مى خورد, در بازار راه مى رود, انتظار بى جاست :. (ق_ال_وا م_ال ه_ذاالرسول ياكل الطعام ويمشى فى الاسواق ((482)) , ما هذاالابشر مثلكم ياكل مما تاكلون ويشرب مما تشربون ولئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون )((483)), ((اين نيست مگر ب_ش_رى م_انند شما از آنچه شمامى خوريد,مى خورد و از آنچه مى آشاميد, مى آشامد اگر از بشرى مانند خودتان پيروى كنيد, به تحقيق در خسران و تباهى خواهيد بود)). رسول اللّه (ص ) در جواب اين سخن نمى گويد:((من بشر نيستم

)) بخش اول اين ادعى را مى پذيرد ك_ه :(قل انما انا بشرمثلكم يوحى الى )((484)), ((من نيز همانند شما هستم ليكن با يك فرق و آن اي_ن ك_ه م_ن ب_ش_ر م_ل_ك_وت_ى ه_س_ت_م ك_ه در اثر آن وحى بر من نازل مى شود)) (هل كنت الا ب_ش_رارس_ولا) ((485)) آيا من جز, بشر پيام رسان مى باشم ,چون بشر هستم الگوى شما مى باشم و چ_ون م_ل_كوتى هستم راهبر بشر مى باشم , لذا بشر بودن رسول به شخص او مربوط مى شود و اين پ_ي_ام_ب_ر است كه بشر است نه پيام او و اين يك چهره پيامبر است , پيام او وحى و نشات گرفته از ملكوت مى باشد و اين همان چهره ديگر پيامبر است .

چرا وحى به صورت لفظ در مى آيد؟

پيامبر براى راهبرى مردم ناگزير از ايجاد انس و سازگارى با مردم است پيامبر كه ازمردم فاصله داشته باشد, قادر به راهنمايى آنها نخواهد بود پيامبر بايد از بين مردم و بامردم و مردمى باشد:(هو ال_ذى ب_ع_ث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته )((486)),((او آن چنان خدايى است كه از م_ي_ان مردم امى پيام رسانى از خودشان برگزيد تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند)), پيامبر بايد از بين خود آنان برگزيده شود. ب_راى اي_ج_اد انس و سازگارى با مردم راه اصلى سخن گفتن است لذا پيامبر بايد با مردم سخن ب_گويد و پيام خداى سبحان را با سخن كه عامل اصلى ارتباط بين انسان هاست ,پيام رسانى كند بنا ب_ر اين وحى گرچه از ملكوت است و گرچه معارف وحى قدسى و آن سويى مى باشد, ليكن براى اي_ج_ادان_س

و راب_ط_ه , ب_اي_د به صورت سخن درآيد و در فكررس قرار گيرد تا سبب ارتباط بين انسان ها و خداى سبحان شود به همين جهت گرچه معارف وحى بلند مرتبه در نزد خداى سبحان اس_ت , ل_ي_ك_ن ب_راى رشد و تعالى انسان بايد ريزش نموده و به صورت لفظ درآيد و بر بشر تجلى نمايد:(انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون )((487)), ((ما قرآن را به صورت عربى آشكار در آورديم ت_ا ش_اي_د ش_ما در آن تعقل كنيد)), تا قرآن به صورت لفظ در نيايد و در فكررس بشر قرار نگيريد ن_م_ى ت_وان_دره_ن_م_ود ب_اش_د:(ان_ا ج_ع_ل_ن_ا ق_رآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )((488)), ((قرآن را عربى قرار داديم تا در فكررس شما باشد شايد در آن تدبير وتعقل كنيد و الا حقيقت قرآن در ام الكتاب در نزد ماست و بلند مرتبه و حكيمانه است )). ب_دي_ن ج_ه_ت حقيقت وحى در قالب الفاظ در مى آيد, براى ايجاد انس در دست رس انسان مادى قرارمى گيرد

سخن و مخاطب

وق_تى ارتباط انسان ها با پيام پيامبر شكل مى گيرد اين پيام و لو ملكوتى است ليكن بايدقابل فهم م_خ_اطبان پيامبر باشد اگر پيامبر بازبانى سخن بگويد كه مخاطبان آن درك نكنند هيچ گاه پيام نقش خود راايفا نخواهد نمود اگر سخن پيامبر رمز بين خود و خداى خود باشد و كسى از اين راز و رم_ز آگاه نشود,آن شخص پيامبر اين قوم نخواهدبود,بلكه در صورتى كه پيامش آشكار و روشن بدون هيچ پرده پوشى بر مردم طرح شود, مى تواند پيام رسان باشد هم پيامبر در رساندن پيام بايد آشكار و واضح سخن

بگويد و هم سخن و پيام بايد آشكار و قابل درك مخاطبان باشد:. (فهل على الرسول الا البلاغ المبين )((489)), ((پيامبر بايد روان و رسا سخن بگويد)),پيام هم بايد روان و رس_ا باشد (وهذا لسان عربى مبين )((490)), ((اين سخن به زبان عربى آشكار است )), زبان پ_ي_امبر بايد آشكار و رسا باشد زبان پيامبر مبهم و راز و رمزى نمى تواند باشد ((مبين )) هم وصف ب_راى رس_ول است و هم براى رسالت و لذا مى فرمايدقرآن پيام آشكارى است كه قابل درك و فهم ب_راى همه مخاطبان مى باشد,تنها شرطدريافت پيام آن باور آن و روى كردن به آن است , هر كس در هر زمان متوجه اين پيام شود آن را فهميده و راهنماى او قرار خواهد گرفت :. (ول_ق_د ي_س_رن_ا ال_قرآن للذكر هل من مدكر) ((491)) , قرآن آسان و سهل الوصول است به راحتى م_ى توان قرآن را فهميد زيرا پيامى آشكار بر اساس فطرت است تنها انسان متذكر مى خواهد كه به س_وى پ_ي_ام آن روى آورد ((ذك_ر)) ب_ه معناى گفتن تنها و به عبارت ديگر ذكر زبانى نيست كه منظور اين باشد قرآن را مى توانند تلاوت كنند اين كه گفتن ندارد هرواژه اى و هر كتابى را ديگران م_ى ت_وان_ن_د ق_رائت نمايند منظور از ذكر, درك و فهم است مانند:(فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )((492)), ((اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد يعنى به اهل علم و اهل درك مراجعه ك_ن_يديعنى به اهل علم واهل درك مراجعه كنيد تا شما را بهره مند نمايند)) قرآن براى همه سهل اس_ت , ال_بته درك آن در

صورتى ميسر است كه زبان قرآن را بفهمد بدين سان انسان حق باور در فهميدن قرآن مشكلى ندارد.

مخاطب قرآن

م_خ_اط_ب ه_ر س_خ_ن ,يعنى كسانى كه سخن گو پيام و كلامش را در قالب سخن به آنهامنتقل مى كند,گاهى تنها شنوندگان حاضر مى باشند كه در اين صورت پيام سخن درافرادى كه در آن ه_ن_گ_ام ح_ض_ور دارند و سخن را دريافت مى كنند محدود مى شود وگاهى پيام و سخن فراتر از ح_اض_ران م_ى باشد, و ممكن است كسانى كه هنوز به دنيانيامده اند را نيز شامل بشود بطور مثال اگر قانون گذارى گفت :هيچ وسيله نقليه اى حق عبور از پياده رو را ندارد, روى سخنش تنها با افرادى كه اكنون صاحب وسيله نقليه هستند نيست ,بلكه آن كسانيكه در آينده داراى وسيله نقليه مى شوند را نيز شامل مى شودحتى كودكانى كه هنوز پديد نيمده اند نيز مخاطب وى هستند چنين س_خ_ن گ_وى ت_ن_اس_ب دو ن_وع فضاى سخن را بايد رعايت كند تا با هر دو مخاطب ايجاد انس و سازگارى نمايد. ق_رآن چ_ون ك_تاب هميشگى براى همه انسان هاست پيام او فراگير مى باشد يعنى هم انسان هاى زم_ان ن_زول را پيام رسانى مى كند و هم آيندگان را مشمول خطاب خودمى داند,گو اين كه هم اك_ن_ون از م_ل_كوت نازل مى شود و با جامعه سخن مى گويد بدين سان مخاطبان قرآن تنها عرب ح_ج_از و ي_ا حاضران در محضر رسول اللّه (ص ) نمى باشند ,بلكه تمام انسان هاى عجم را نيز شامل مى شود و اينگونه مخاطب ها براى فراگيرى پيام قرآن يا بايد با زبان قرآن آشنا شوند و يا زبان

قرآن ب_ه زبان در خور فهم آنها ترجمه شده تا از آن بهره ورى كنند بنا بر اين قرآن دو نوع مخاطب دارد, مخاطب هنگام نزول ومخاطب زمان هاى بعدى .

پيامبر و زبان قوم

پ_ي_امبر كه از بين ملتى مبعوث مى شود, بايد به زبان همان ملت پيام خود را بيان كند,زيرا اگر با زبان ديگرسخن بگويد و مخاطبان او درك نكنند قادر به ايجاد انس نمى باشدو اين نوعى بيگانگى از ق_وم خ_وي_ش م_حسوب مى شود اگر پيامبر از بين آرامى ها مبعوث مى شود بايد پيام او به زبان آرامى , و اگر از بين عبرى ها,پيام او به زبان عبرى ,و اگر از بين قوم عرب است ولو براى غير عرب بايد زبان او عربى باشد, تا بتواند با قوم خود ارتباط برقرار كند بر اين اساس است كه در طول تاريخ رسالت ,پيامبران كه از بين ملت هابرانگيخته شده اند با زبان همان ملت سخن گفته اند:. (وم_ا ارس_ل_ن_ا م_ن رس_ول الا بلسان قومه ) همه پيامبران با زبان قوم خودسخن مى گفتند حال م_ن_ظ_وراز زب_ان آي_ا ف_ق_ط_ ف_ره_ن_گ گ_فتارى و نوشتارى و گويش واژگانى است ؟

و يا ساير ويژه گى هاى گويشى را همراه دارد كه در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از ه_م_ي_ن روست كه تورات به زبان عبرى و انجيل به زبان آرامى و قرآن به زبان عربى نازل شده است .

زبان قوم چيست ؟

زب_ان قوم عبارت است از واژگان گويشى با ويژگى گرامر و قواعد و شيوه هاى روانى ,رسايى و آرايه و فنون كمكى مانند تمث_يل , م_ج_از, است__عاره , مبالغه و مانند آن زبان قوم عامل اصلى ايجاد ارتباط و انس و رساندن مقاصد مى باشد از اين رو زبان قوم بافرهنگ قوم جدا مى شود زيرا كه زبان ع_ام_ل و اب_زار رس_اندن مقاصد و فرهنگ است امافرهنگ ,معارف وباورهاى

حق يا باطل يك قوم م_ى ب_اش_د از ل_حاظ ارزشى ,ارزش فرهنگ اصيل و محورى است ولى ارزش زبان ابزارى مى باشد باروشن شدن تفاوت زبان و فرهنگ به برخى از ويژگى هاى زبان قوم مى پردازيم .

ويژگى هاى زبان قوم

الف :واژگان گويشى .

واژگان گويشى كه تشكيل دهنده اسكلت هر زبان مى باشد,هويت اصلى هر زبان راشكل مى دهد ال_ب_ت_ه منظور واژه ها با مفاهيم است كه عامل انتقال مقاصد مى باشد وواژه هايى كه عامل انتقال م_ف_اه_ي_م م_ى ب_اشند, همواره در حال تغيير و تحولند يا جايگزين مى شوند و يا ساختار آنها تغيير مى كند بارورى و پالايش و ويرايش از ويژگى هاى زبان هاست كه به زبان تكامل مى دهد.

ب :قرار دادى بودن مفاهيم

رس_ان_دن م_ف_اه_ي_م توسط واژه ها يك امر ذاتى نيست بلكه اعتبارى و وابسته به قراردادمحاوره مى باشد اين سخن باطل است كه كسى ادعا كند مفاهيم اثر ذاتى الفاظ مى باشد,اگر ذاتى بود بايد هر واژه اى براى هر كس همان مفهوم خاص رامى رساند ونيازى به فراگيرى زبان نباشد مثلا واژه ((ما)) در زبان عرب مايع روان را مى رساند كه درفارسى ((آب )) گفته مى شود اگر رساندن اين مفهوم ذاتى واژه بود بايد هر كس لفظ ما رامى شنيد آن مفهوم به ذهنش مى آمد,نيازى به آشنايى ب_ا زبان عربى نبايد باشد بر اين اساس رساندن مفاهيم يك امر قراردادى است در هر زبانى براى هر واژه اى م_فهوم خاصى قرار داد شده است رساندن آن مفهوم نياز به آشنايى با قراردادهاى آن زبان رادارد ب_دون آشنايى با قراردادهاى آن زبان , واژگان آن زبان نا مفهوم خواهد

بود كه مثلاما را در م_ق_ابل چه مفهومى قرار داده اند از اين قرار داد كه ناشى از ايجاد انس بين واژه و مفهوم مى باشد ت_ع_ب_ي_ر ب_ه (( وضع )) مى شود و چون قراردادى است نه حقيقى قابل تغييراست اگر فرضا واژه ديگرى به جاى (( ما )) براى مايع روان در نظر گرفته مى شد همان واژه اين مفهوم را مى رساند.

ج :قواعد سجاوندى و فنون سخن

هر زبانى قواعد نگارشى و ويرايشى خاص خودش را دارد و همان طور كه واژگان زبان قرار دادى مى باشد,قواعد سجاوندى ( گرامر ) ويرايشى آن نيز امرى است قراردادى كه بر خواسته از ادبيات آن قوم است با زبان هر قومى سخن گفتن مى بايست بارعايت قواعد و فنون آن سخن باشد و يك س_خ_ن گ_و ب_راى روان_ى ورسايى و آزين بندى سخن خود بايد از فنون همان زبان بهره گيرد و ويژگى هاى زبان را بايد رعايت كند.

د : فضاى سخن

در سخن گفتن بايد فضا يعنى شرايط روحى مكانى و زمانى مخاطب رعايت شود وهمان طور كه وي_ژگ_ى هاى مخاطبان با سطوح گوناگون متفاوت هستند,فضاى سخن نيز به فرا خور تناسب م_خ_اط_ب م_ت_ف_اوت خ_واه_د ب_ود ب_دي_ن ل_ح_اظ ف_ض_اه_اى گ_ون_اگ_ون ب_راى مخاطبان حوزوى ,دانشگاهى ,مردم كوچه و بازار, صنعت گر و كشاورز و صحرانشين ,پديد مى آيد. ي_ك س_خ_ن گ_وى آگاه و حكيم بايد با آگاهى از فضاى سخن خويش تناسب و شرايطمخاطب خ_وي_ش را در ن_ظ_ر ب_گيرد اگر با مخاطبان در سطح بالا سخن بگويد,فضاى معلومات و گفتار گويشى آنها را رعايت كند و چنانچه با مخاطبان نوجوان و خردسال روبرو است , اگر

سطح سخن خود را هم پايين نياورد, سطح سخن گفتن را بايد به فراخوردرك آنها هماهنگ سازد ,. چون به كودك سر و كارت فتاد پس زبان كودكى بايد گشاد. كه منظور شيوه سخن گفتن است نه سطح سخن , يعنى پيام و مطلب عميق را با گفتارى ساده و روان ط_رح ك_ند اگر سخن گو رعايت فضاى سخن را نكند مخاطب خويش را ازدست خواهد داد و با او بيگانه خواهد شد بر اين اساس رعايت فضاى سخن از ويژگى هاى محاوره مى باشد و باز ت_اب ف_ره_نگ مخاطب نيست اينها چهار ويژگى مهم است كه براى زبان هر قوم و ملت مى تواند بيان نمود.

قرآن و زبان قوم

اي_ن ن_كته اشاره شد كه هر پيامبرى بزبان قومش سخن مى گويد, به اين حقيقت قرآن نيز تصريح دارد كه :. (م_ا ارس_لنا من رسول الا بلسان قومه ) برداشتهاى متفاوت در بدست آوردن منظورآية ابراز شده اس_ت ب_رخى گفته اند : منظور از زبان قوم همان واژگان گويشى هر قوم است كه اگر پيامبر از بين عرب ها مبعوث شده با زبان عربى بايد سخن بگويد. ب_رخ_ى دي_گ_ر گفته اند : زبان قوم يعنى زبان فطرت و چون فطرت همه انسان ها هم گون است رسول اللّه (ص ) با زبان فطرت كه زبان همه انسان هاست سخن مى گويد و به همين لحاظ رسالت او فراگير و جهانى است . دي_دگاه سوم معتقد است كه زبان قوم يعنى سطح افق فكرى مردم پيامبر بايد سخن خويش را به ن_وع_ى كه قابل درك قومش باشد, طرح كند و فراتر از دانش مردم سخن نگويد تا

مخاطب را توان آموختن باشد. ديدگاه چهارم : منظور از زبان قوم افزون از واژگاه گويشى سازگار ى و تاثر ازفرهنگ و آداب و رس_وم ق_وم مى باشد كه پيامبر براى ايجاد انس و ارتباط با مردم بايد به نوعى باورهاى آنها را ارج نهد و از آنها بهرگيرى نمايد. ام_اديدگاه اول ,گرچه ممكن است صحيح باشد ولى كافى به نظرنمى رسد زيرا زبان قوم افزون بر واژگاه گويشى ويژگى هاى ديگر را نيز شامل است كه شرح آن طرح مى گردد. ام_ا دي_دگ_اه دوم ن_يز مخدوش است , زيرا زبان فطرت در همگان يكسان است و باهمگون بودن ف_ط_رت ه_يچ گونه ويژگى براى زبان قوم هيچ پيامبرى تصور نمى شود لذازبان اختصاصى قوم نخواهد بود. ديدگاه سوم نيز با رسالت رشد و تعالى پيامبر ناسازگار است زيرا پيامبران هيچ گاه هم سطح افق دان_ش م_ردم س_خن نگفته اند پيامبران براى تعالى و بالندگى جامعه بشرى برانگيخته شده اند و س_خ_ن_ى ب_رتر از انديشه هاى انسانى دارند گر چه اگر منظور از اين ديدگاه اين باشد كه پيامبر س_طح سخن گفتن خود را, نه مرتبه پيام خويش را همگون مردم نمايدامرى قابل پذيرش خواهد بود و به همين جهت فرموده :. ((ان_ا معاشر الانبيا امرنا ان نتكلم الناس على قدر عقولهم )) ((493)) ما پيامبران مامورهستيم هم اف_ق درك م_ردم س_خ_ن ب_گوييم كه ممكن است منظور سطح سخن باشد نه سطح پيام گر چه معارف در مرتب عالى بر مردم عرضه نشد ((ماكلم رسول اللّه (ص ) العباد بكنه عقله قط))((494)) پيامبر هرگز با حقيقت و مرتبه بالاى عقل خويش با مردم سخن نگفت .

دي_دگ_اه چهارم نيز ممكن است اين خدشه را داشته باشد كه پيام پيامبر حق وصدق محض است پيامى با اين ويژگى ها سازگار با باورهاى مردم نمى تواند باشد. دي_دگ_اه پنجم : مى توان گفت كه منظور از زبان قوم واژگان گويشى با تمام ويژگى هاى يك زبان است قواعد سجاوندى با فنون فصاحت و بلاغت و رعايت فضاى سخن به تناسب ويژگى هاى مخاطب , از خصوصيات زبان قوم است قرآن كه به زبان قوم عرب نازل شده است افزون بر واژگان عرب از تمام قواعد و ترازهاى زيبايى در رساندن پيام بصورت روان , رسا و شيوا بهره برده است و از م_س_ائلى كه موجب كاستى و نقص درمحتواى پيام مى شده پرهيز نموده است ساختار زبان قرآن ب_گ_ونه اى است كه با محتواى حق , صدق بودن قرآن سازگار باشد زبان قرآن زبان بى پيرايه از هر گ_ونه باطل گرايى ,تسامح و سازگارى با باورهاى غلط جامعه ميباشد بهمين جهت , كتاب حق اس_ت_وار و به دور از هر گونه ملاحضه كارى است :(بالحق انزلناه وبالحق نزل )((495)), ((قرآن را به حق نازل كرديم و آن هم به حق فرود آمده است )). (ان_ه ل_قول فصل وما هو بالهذل )((496)), ((آن سخن جدى و استوار و بدور از شوخى است )), در ت_ح_ل_يل زبان قرآن بايد ويژگى هاى اصلى قرآن در نظر باشد تا نا هماهنگ بامحتواى قرآن جلوه نكند.

زبان قرآن از زبان قرآن

در ت_ح_ل_يل اين ويژگى ها از خود قرآن نيز مى توان كمك گرفت كه قرآن زبان خويش را تبيين مى كند:(ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ) را

تحليل مى كند كه همان زبان عربى با خصوصياتش م_ى ب_اش_د:(ه_ذا ك_ت_اب م_ص_دق لسانا عربيا) كه در اينجا لسان را باهمان زبان قوم عرب تبيين م_ى ك_ند:(لسان الذى يلحدون اليه اعجمى وهذا لسان عربى مبين )((497)), ((زبان آن كسى كه قرآن را به آن نسبت مى دهيد اعجمى است , در حالى كه قرآن زبان عربى آشكار است )), كه منظور از زبان در اين كاربردها همان واژگان گفتارى با فنون زبان مى باشد. (نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين ) ((498)) . ((فرود آورد جبرائيل قرآن را به زبان عربى آشكار بر قلب تو تا اين كه از بيم دهندگان باشى )). ب_ن_ابراين منظور از آيه :(ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ) همان است كه در اين قبيل آيات بكار گرفته شده است كه همان زبان قوم و واژگان گويشى همراه يا سجاوندى و فنون و فضاى سخن مى باشد. ق_رآن بر اساس زبان قوم عرب مى باشد بدين معناست كه قرآن از زبان قوم كه ارزش ابزارى دارد, ب_ه_ره گ_رف_ت_ه اس_ت ي_عنى قرآن تمام محورهاى زيبايى ظاهر سخن را هماهنگ ساخته و تمام ب_ايسته هاى سخن را رعايت كرده است تا محتواى وحيانى و معارف ملكوتى را در حد اعلاى غناى م_ح_ت_واي_ى در زي_ب_ات_ري_ن غالب الفاظ در فكررس بشر قراربدهد آنچه به زبان قوم ارتباط دارد بايسته هاى سخن در واژگان گويش , سجاوندى وفنون روانى و رسايى و شيوايى و فضاى سخن و ام_ث_ال اينهاست كه قرآن چون به غالب يكى از زبان ها در آمده است ,به صورت طبيعى ناگزير از رعايت آنهاست

اما آن چه به محور دوم بازگشت دارد كه غناى محتوايى مى باشد معارف وحيانى و آن سويى است كه هيچ گونه تاثر از فرهنگ قوم خويش ندارد آنچه به بازتاب فرهنگ هم ساز است تاثردر محور دوم است كه در اين راستا قرآن فرهنگ يعنى آداب و عادات و عقايد ومعارف و جهان ب_ي_ن_ى مردم خويش و لو به صورت موجبه جزئيه و عالما و عامدا دردرون كلام خويش راه نداده اس_ت , ت_ا چ_ه رس_د به اين كه گفته شود برخى معارف قرآن ديدگاه صاحب سخن نيست ناخود آگاه برگرفته از فرهنگ و دانش مخاطب است ! و ياهمراهى نمودن برخى از راه را ( مماشات ) با آن_ان اس_ت ت_ا بتواند در آنها انگيزه هاى پذيرش وحى ايجاد كند و حد اقل اين است قرآن در برخى م_وارد نسبت به باورهاى غلط مخاطب خويش ضرورتى نمى ديده است كه اظهار نظر قطعى كند ب_ل_ك_ه ب_ه گ_ونه دوپهلو سخن گفته است كه در عين حال كه باور غلط را تاييد نكرده , موجب آزردگى خاطر و جالش مخاطب نشود و چه بسا در انتخاب گونه ها و مثالها باورهاى آنان رامورد ع_نايت قرار داده است تا روزنه نفوذ در جان ها باز شود ! حتى اين مقدار پذيرش آداب و رسوم قوم نيز با ويژگى هاى قرآن مانند قول حق و قول فصل بودن نا هماهنگ است قرآن تنها در بايسته هاى س_خ_ن ب_ه ص_ورت ط_ب_ي_ع_ى از زب_ان ق_وم بهره گرفته است , كه بعد از توضيح كوتاه در مورد ويژگى هاى زبان قرآن برخى محورهاى كه در اطراف آن ايجاد شبهه شده

مانند مثال ها و قسم ها و ن_فرين هاى قرآن و مانند طرح آداب و رسوم قوم يا بهره گيرى از دانش مخاطب و مورد بررسى ق_رار خ_واهيم داد, تا اين نكته محورى به خوبى روشن گردد, كه آنچه قرآن به صورت طبيعى به رعايت آن ملزم بوده بايسته هاى سخن است , نه پذيرش فرهنگ زمانه .

ويژگى هاى زبان قرآن

الف :واژگان عربى

رس_ول اللّه (ص ) چ_ون از ميان قوم عرب برگزيده شده است ,براى ايجاد انس وسازگارى با قوم , زب_ان دي_ن و پ_ي_ام_ش ع_رب_ى مى باشد قرآن كه به زبان عرى مبين و اضح ريزش نموده است در گ_وي_ش خ_وي_ش واژه اختراع نكرده است بلكه از همان واژگان گفتارى متداول در عصر نزول بهره گرفته است كه پيامبر واضع واژگان گويشى نيست ,بلكه از روان ترين و رساترين واژه هاى متداول گفتارى بسان زيباترين سخن , كه همگان را به چالش فرا مى خواند پديد آورده است .

ب :فنون زبان عربى

ق_رآن ك_ه ب_ه زبان عربى تجلى يافته است , در بهره گيرى از گرامر و قواعد صرف و نحوو معانى ب_ي_ان براى رساندن پيام خويش به شيواترين و روان ترين سخن از همان ترازهاى زيبايى اين زبان ب_هره گرفته است منتهى چون خداى آگاه و خبير سخن مى گويد به تمام رموز و فنون روانى و رس_اي_ى و شيوايى آگاهى كامل دارد و توان بهره گيرى اين فنون رادر هنگام سخن نيز دارد زيرا ف_رام_وش_ى و ن_اتوانى نسبت به امر ممكن در او راه ندارد لذا بااين ويژگى توانسته سخنى در حد اعجاز بيورد كه ديگران از همانند آورى آن عاجزبمانند ويژگى سخن قرآن نسبت

به ساير زبان ها و زبان عربى اين است كه برترين مرتبه فنون سخن در آن رعايت شده است كه كلام خدا هم از ساير زب_ان ه_ا و ه_م از زب_ان م_ت_داول ع_رب ممتاز شده است در عين حال كه بر اساس همان قواعد و سجاوندى زبان عرب مى باشد.

ج :بهره گيرى صحيح از شيوهاى محاوره

ق_رآن در س_خ_ن گفتن از شيوه هاى محاوره بين همه انسان ها بهره گرفته است نوع معيارهاى س_خ_ن م_ش_ت_رك ب_ي_ن زبانهاى مى باشد مانند اين كه در سخن گفتن براى رساندن مقصود از برهان ,موعظه , جدل ,استعاره ,تمثيل و تشبيه , قسم و نفرين رعايت دانش مخاطب و فضاى سخن , ت_وصيف و مبالغه , كمك گرفته مى شود و در هر زبان فرهنگ جامعه انسانى اين چنين است قرآن ه_م از اي_ن شيوه ها كاملا بهره گرفته با يك فرق عمده و آن اين كه آن نوع محورها كه در ساختار سخن از جهت روانى و رسايى و شيوايى ورساندن محتوا تاثير داشته است و موجب كاستى و نقص در م_ق_ص_ود, ي_ا س_اختار سخن نمى شده است , آنها را به كار گرفته است اما محورهايى كه سبب ك_استى ها و نواقص كه در ساختار ظاهر سخن يا در محتواى آن مى شده به نوعى كه موجب كذب م_دع_ا ي_ا ب_ى ت_فاوتى به موضوع باطل و امثال اينها باشد از تمام اين فنون فاصله گرفته است در ح_ق_ي_ق_ت زي_ب_اي_ى هاى فنون سخن را در حد اعلا به كارگرفته و از تمام عوامل كاستى و نقص پ_رهيزنموده است از اين جهت نسبت به ساير گفتارها ممتاز است قرآن مطالب

خويش راهمراه با ب_ره_ان ال_ق_ا نموده است و براى نفوذ در اعماق جان از موعظه بهره گرفته است وشيواترين نوع استعاره را مانند :((يا ارض ابلعى مائك باسما اقلعى )), اى زمين آب خويش را فرو بر, اى آسمان آب را ريشه كن كن تنظيم كرده كه در اطراف اين محورهادر بحث زبان طرح شبهه نيست لذااز اينها ص_رف ن_ظ_ر و ب_ه ق_س_مت هايى كه در پيرامون آنها برخى ايجاد شبهه نموده اند و آنها را متاثر از ف_ره_ن_گ و زب_ان ع_ص_ر ن_زول پنداشته اندو يا قرآن را كتاب تسامح و مماشات معرفى نموده اند, مى پردازيم .

بررسي شبهات
1_ مثال هاى قرآن

قرآن در تبيين معارف و مقاصد خود از تمثيل و تشبيه , فراوان كمك گرفته است ومطالب عميق ت_وح_ي_دى را در ق_ال_ب مثال در خور فهم همگان قرار داده است مثال ها وتشبيه هاى قرآن به دو گونه عينى و فرضى مى باشند. الف : مثالها و تشبيه هاى عينى مثالهايى است كه تحقق خارجى دارند مانند:. (ضرب اللّه مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت وفرعها فى السما تؤتى اكلهاكل حين ) خداى سبحان مثال مى زند كه كلمه طيبه همانند درخت طيبه و پاكى است كه ريشه هاى ثابت و استوار و ش_اخ_ه ه_اى آن در آس_مان فراز كشيده است و همواره ثمرمى دهد در اين گزيده , كلمه حق به درخت استوار تشبيه شده است كه درخت اين چنين در خارج تحقق دارد. م_قابل همين نكته مثال ديگر انتخاب مى كند:(ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار) ((499)) . م_ث_ال ك_لمه خبيثه و باطل همانند درختى خبيثى و بى

ريشه است كه بر روى زمين نهاده شده است كه ثبات و استقرار ندارد با وزش يك نسيم به چپ و راست مايل مى شود دراين مثال گزيده گ_ون_ه , براى تشبيه بى ثباتى باطل به چنين درختى بى ثبات بهره گرفته است كه در خارج اين چ_نين درخت ,فراوان وجود دارد و يا در مورد انسان هاى بى انديشه كه در اثر خود محورى حاضر به انديشيدن نيستند اين گونه مثال انتخاب مى كند:. (م_ث_ل ال_ذي_ن حملوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا)((500)), ((آنان كه كتاب آس_مانى تورات بر آنها عرضه شد (يهود ) ولى آن را نيانديشيدند همانندچهارپايى كه بارش كتاب ب_اش_د مى مانند)), همانگونه كه چهار پا از بار كتابش بهره نمى برد, انسانى كه حق انديش نيست و ن_س_ب_ت به دين دگر انديش بهره اى ازمنابع وحى نمى برد اين مثال نيز عينى است كه در خارج چهارپايانى كه بارشان كتاب باشد وجود دارد. ن_وع دوم از مثالهاى قرآن فرضى است :(مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبة انبتت س_بع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة )((501)), ((مثال آنان كه در راه خدا انفاق مى كنند همانند آن ح_ب_ه روي_ش اس_ت كه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه صد عددحبه ببار آورد)), كه يك حبه هفت صد حبه شود رشد و بركت انفاق اين چنين است ممكن است در خارج چنين گندمى وجود ن_داش_ت_ه ب_اشد كه يك دانه آن هفت خوشه و هرخوشه صد حبه گندم بروياند ليكن قرآن فرض وجود نموده است گر چه امر محالى نيست , امكان تحقق خارجى دارد. و مانند:(انها شجرة

تخرج فى اصل الجحيم طلعها كانه رؤوس الشياطين )((502)),((درخت زقوم درختى است كه از ريشه جهنم رويد كه طلع و شكوفه ها و ميوه هاى تازه آن مانند سرهاى شيطان ه_اس_ت )), ت_لخى و منظره شوم و كريه درخت زقوم را به سرهاى بدخيم شيطان ها تشبيه نموده است شكوفه ها و ميوه هاى درخت زقوم را كه در كنار هم اجتماع نموده باشند به سرهاى كريه و بد خ_يم شيطان ها تشبيه نموده است كه در يك جاجمع شده باشند اين مثال انتخاب گونه فرضى اس_ت ن_م_ى خ_واهد بگويد درخارج چنين چيزى اجتماع كرده و تحقق دارد فرض وجود براى آنها م_ى ك_ند البته اين گونه واهى وخيالى كه واقعيت خارجى نتواند داشته باشد نيست , كه براساس ب_اوره_اى مخاطب وبازتاب فرهنگ زمانه انتخاب شده باشد, كه قرآن متاثر از فرهنگ و باورهاى غ_ل_ط م_ردم ن_ي_س_ت و ح_ت_ى ن_خ_واسته نسبت به باورهاى غلط مردم بى تفاوت عبور كند زيرا ب_اوره_اى ف_ره_ن_گى مردم دو گونه است برخى بر اساس واقعيت هاست برخى بر اساس خيال و وه_م در بين مردم انسان با پيكر مهيب را مى گويند غول پيكر است كه در خارج غول يك حقيقت ن_ي_س_ت ي_ك م_وج_ود هيولايى و وهمى است اگر قرآن مثال به غول مى زد, مى شدكسى بگويد انتخاب مثال , بازتاب فرهنگ زمانه است و بر اساس باور مخاطب مثال زده كارى به صحت و سقم آن ن_دارد! مثال قرآن به رؤوس الشياطين است شيطان نه در نزدعرب بلكه در نزد همه جوامع و م_ل_ي_ت ه_ا از شروع زندگى انسان همواره مظهر زشتى و بدخيمى است آنهم نه اين

كه خيال و واهى باشد حقيقت خارجى دارد اگر حقيقت هرموجودى به سيرت آن است نه به صورت دو نماد از يك موجود هر دو حقيقت دارند((صورت و سيرت )), سيرت شيطان و حقيقت آن زشتى و كريه ال_منظر بودن و بد خيمى است و درخت زقوم تشبيه به سيرت شيطان شده است كه امكان تحقق خ_ارج_ى ه_م داردهمانگونه كه فرشته مظهر زيبايى و جلوه گرى است و انسان زيبا را به فرشته تشبيه مى كنندو انسان نيك را نيز به سيرت فرشته تشبيه مى كنند كه فلان شخص فرشته رو است فلان شخص فرشته خوى است چنانچه وقتى جبرئيل امين (ع ) به رسول اللّه (ص )متمثل مى شد,به ص_ورت زي_ب_اترين جوان زمان رسول اللّه (ص ) (دحيه كلبى )((503))متمثل مى شد در تشبيه به ف_رش_ت_ه گ_اهى صورت و گاهى سيرت در نظر سخن گو است در تشبيه به شيطان نيز گاهى س_ي_رت مورد عنايت است و سيرت شيطان بد منظر بودن و بد خيمى است و قرآن هم اين گونه م_ثال گزيده است كه يك مثال گويا و قابل درك همگان است زيرادر نزد همگان سيرت شيطان اي_ن چ_ن_ي_ن مطرح است و اختصاص به قوم و فرهنگ خاصى هم ندارد انتخاب گونه و مثال اين چ_ن_ي_ن كمك گرفتن از واقعيت هاى موجود براى معرفى حقيقت و سيرت ويژگى هاى درخت جهنم است , كه ناشى از عملكرد زشت وپيروى ازشيطان نمودن جهنمى مى باشد. و نيز در مثل آيه :. (ق_ل ان_دع_وا م_ن دون اللّه م_ا لا ينفعنا ولا يضرنا ونرد على اعقابنا بعد اذ هدانااللّه كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران له

) ((504)) . بگو غير از خدا را مى خوانيم كه نه نفعى و نه ضررى به ما مى رساند! با اين كار كه به غير خدا متوجه ش_ديم برگشت به عقب نموديم بعد از آن كه خداى سبحان ما را رهنمودفرموده است همانند آن كسى كه شيطان ها او را در پرتگاه سقوط پرتاب نموده باشند,در بيابان حيران و سرگردان مانده باشد در اين كريمه انسانى كه به دنبال بتها و خدايان دروغين ميباشد به انسانى كه شيطان ها او را گ_مراه نموده اند و از صراط مستقيم به پرتگاه پرتاب و سرگردان رها نموده اند تشبيه شده است انتخاب مثال فرضى است كه امكان تحقق خارجى دارد مثال فرضى واهى و موهم نيست مثالى هم ن_ي_س_ت ك_ه اكنون عينيت خارجى داشته باشد تا كسى در بيابان به دنبال شيطان بگردد, كه در بيابان شيطان كجا بوده است كه موجب ره گم كردن كسى شود ؟

! و اصولا مگر راه گم كردن در ب_ي_اب_ان به دخالت شيطان است ؟

!آيه مى گويد گمراهى ها موجب سرگردانى مى شود, همانند ان_س_ان س_رگ_ردان در ب_ي_ابان كه شيطان وى را از صراط مستقيم به پرتگاه افكنده است سخن ازگ_م_راه_ى ش_ي_ط_ان اس_ت نه ره گم كردن گم گشته به ديگر سخن در آيه مشبه و مشبه ب_ه گ_م_راه_ى اس_ت ان_س_ان گ_مراه بت پرست به انسان گمراه ديگر تشبيه شده است گرچه اگ_رره گ_م ك_رده ن_ي_ز ب_اش_د دخالت شيطان بعدى ندارد, زيرا در نوع گرفتارى هاى روزمره ان_س_ان دخ_ال_ت ش_ي_ط_ان را ن_مى توان مردود دانست هنگامى كه همراه موسى (ع ) طعام خود رافراموش نمود,دخالت شيطان را مطرح كرد:. (وما

انسانيه الا الشيطان )((505)), ((شيطان باعث فراموشى من شد)). و نيز در مورد ربا خوار سر گردان كه در محاسبات اقتصادى و زر اندوزى و افزون طلبى حيران و س_رگردان است استقرار و آرامش خويش را از دست داده , تعادل روحى ندارد و همواره در خيال تكاثر است , كه مختال و فخور است اين چنين كسى همانندشيطان زده متخبط است قرآن تحليل مى كند و مى فرمايد:. (الذين ياكلون الربا لايقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس )((506)),((ربا خواران ك_ه تعادل روحى خود را از دست داده اند نمى ايستند و قوام ندارند جز مانندكسى كه شيطان زده شده است )), اين گونه انتخاب مثال نه بازتاب فرهنگ زمانه است نه بى تفاوتى نسبت به واقعيت ها كه با كتاب رهنمود سازگار نباشد بلكه انتخاب گونه هايى است اگر فرضى هم باشد امكان تحقق دارد و م_ل_م_وس روزم_ره ع_م_وم مردم در هر زمان ومكان است در آيه انسان ربا خوار كه تعادل اق_ت_صادى را از دست داده به انسان مصاب كه در اثر دخالت شيطان دچار صرع شده تشبيه شده اس_ت و دخالت شيطان در پيدايش صرع لزوما به صورت مستقيم نيست چه بسا عوامل قريب ديگر در آن دخ_ال_ت داشته باشد در آيه دخالت شيطان در پيدايش صرع را اشعار دارد به خصوص اگر م_نظورشيطان جن باشد هيچ بعدى ندارد و باورى نيست كه علم در صدد طرد آن باشد زيراعلم ت_اث_ير شيطان جنى را در پيدايش اين گونه پديده ها به صورت غير مستقيم و حتى مستقيم نفى ن_م_ى ك_ن_د بنابر اين گونه مثال ها در قرآن براى تبيين

حقايق ومعارف ,نمى تواند تاثر از فرهنگ زمانه و يا تاييد باورهاى باطل يك قوم باشد.

2 _ قسم و نفرين در قرآن

از ش_ي_وه ه_اى م_تداوال سخن در بين جوامع ,بهره گيرى از قسم و نفرين است درمواردى براى ت_ث_بيت مدعا و يا با شكوه جلوه دادن باورى يا چيز ديگر و يا مقدس معرفى نمودن چيزى قسم ياد م_ى ك_نند هر ملتى حق يا باطل بر اساس اعتقادات و باورهاى خويش از اين شيوه بهره مى گيرد, ح_ت_ى در يك فرهنگ طاغوتى ظلم و ستم اين شيوه كاربرد دارد كه ساحران فرعون براى بزرگ ج_ل_وه دادن س_حر و پيروزى خود و با عظمت طرح نمودن شكوه فرعون به عزت فرعون قسم ياد مى كنند:. (وب_عزة فرعون انا لنحن الغالبون )((507)), ((قسم به شكوه فرعون كه ما پيروزخواهيم بود)), اين شيوه زندگى انسان است كه از جان و مقدسات باورهاى خويش براى نفوذ بيشتر در جان مخاطب از آن بهره مى گيرد و اين ويژگى اختصاص به زبان خاصى ندارد. قرآن از اين اصل بهره وافر برده است براى تثبيت مدعا براى با عظمت نشان دادن مخلوقات و براى تاثير در روح مخاطب و جلب و برانگيختن جان و عاطفه مخاطب ازقسم به روز با عظمت قيامت , م_ق_دسات ,نوشتار,قلم و ابزار نوشتار ماه و خورشيد وستارگان , جان انسان ها, روز و شب و سخن دارد. و نيز از شيوه هاى محاوره اين است كه وقتى مخاطب از آرمان هاى سخنگو سرپيچى مى كند و عناد و اصرار مى ورزد, سخن گو وى را از خويش طرد مى كند و محروم ازعنايات و توجه خود مى نمايد نفرين و اعلان

انزجار در مرحله پايانى محاوره صورت مى گيرد در آن هنگام كه سخن گو با بهره گيرى از شيوه هاى گوناگون نتواند مخاطب راجلب كند و مخاطب نسبت به باورهاى او عنود و چ_ه بسا چالش گر بوده و مخالف ارزش هاى او قدم بردارد, در اين صورت نوبت به نفرين و اعلان ان_زج_ار م_ى رسد, كه شيوه متداول تمام جامعه است بخصوص در جبهه گيرى هاى سياسى شعار نفرين (( مرده باد)) و((زنده باد)) زبان زد همگان است . ق_رآن ن_ي_ز از اين شيوه بهره گرفته است انسان هايى كه در نهايت عناد با حق هستند هيچ گونه روزن_ه اى ب_راى ت_ابش نور حق باز نمى نهند و نسبت به نور حق اعمى و اصم هستنداعلان انزجار م_ى كند و آنها را مورد لعن و نفرين قرار مى دهد كه در ضمن عبرت براى آنها هشدار براى ديگران نيز قرار گيرد:. (ان الذين كفروا وماتوا وهم كفار اولئك عليهم لعنة اللّه )((508)), ((آنان كه كفرورزيدند و به عناد خود ادامه دادند تا با روحيه كفر مردند از رحمت خدا دور هستند)). (ان الذين يكتمون ما انزلنا اللّه من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه ويلعنهم اللاعنون )((509)), ((آنان كه بينات و رهنمودهاى آشكار الهى را كه آشكار براى مردم ب_ي_ان ك_رده اي_م ك_ت_م_ان ك_نند, اينها مورد لعن و نفرين خداى سبحان و همه لعنت كنندگان هستند)). و مانند:(قتل الخراصون )((510)), ((مرگ بر پيروان گمان و معاند حق )). (ق_ت_ل اص_ح_اب الاخ_دود)((511)), ((م_رگ بر اصحاب كافر اخدود كه در اثر كفرمؤمنان را در كوره هاى آتش سوزاندند. (قتل الانسان

ما اكفره )((512)) ((مرگ بر انسان كه تا اين حد ناسپاسى و كفرمى ورزد)). اين همان مرگ بر اصحاب اخدود و مرگ بر انسان عنود و لجوج در كفر است و حتى در صورت نياز شخص را با اسم لعن مى كند:. (تبت يدا ابى لهب )((513)), ((بريده باد دست ابولهب )). اي_نها محورها و شيوه هاى سخن در جامعه بشرى است و بهره گيرى از آنها متاثر ازفرهنگ جامعه ن_ي_س_ت , ق_س_م و ن_ف_رين قرآن بازتاب فرهنگ مردم نيست بهره گيرى ازشيوه ها براى نفوذ در مخاطب است همان گونه كه از شيوه هاى و فنون فصاحت و بلاغت براى روانى و رسايى بيان خود بهره مى گيرد از اين شيوه ها نيز كمال بهره را مى برد گرچه با قسم نفرين هماى مردم اين فرق را ن_يز دارد كه قرآن به اشيا با عظمت كه تقدس ياشكوه واقعى دارند قسم مى خورند نه به چيزهاى خ_ي_الى مانند عزت فرعون و نيز نفرين بارعايت ساير مراحل سخن در تاثير گذارى است اگر آن مراحل تاثير نگذاشت در نهايت مورد نفرين قرار مى گيرد.

3 _ طرح آداب و رسوم

ه_ر ك_ت_اب رهنمود مانند قرآن افزون بر طرح معيارهاى راهبرى به صورت آغازين درزمينه هاى ح_قوقى ,اخلاقى , اجتماعى , سياسى و اقتصادى كه با زندگى و سعادت انسان ارتباط دارد دخالت م_ى كند كتاب رهنمود نسبت به ناهنجارى هاى موضوعات ياد شده نمى تواند بى تفاوت باشد,البته ادع_ا اي_ن ن_ي_س_ت كه دين و قرآن در تمام شؤون اجتماعى مانند قوانين راهنمايى و رانندگى و ام_ورى مانند كشاورزى , دام دارى و دخالت داردفعلا سخن در ابعاد دخالت دين نيست ,سخن

در اي_ن اس_ت , كه يك كتاب انسانى ورهنمود نسبت به موضوعاتى كه در سرنوشت انسان نقش دارد, نمى تواند بى تفاوت باشدكه اگر بى تفاوت شد كتاب هدايت نخواهد بود. ق_رآن دراي_ن راس_ت_ا از اع_ت_ق_ادات باطل اقوام گذشته و نيز مفاسد اجتماعى آنها درزمينه هاى اق_ت_ص_ادى ,اخ_لاق_ى ,ح_قوقى سخن دارد قرآن از استكبار قوم نوح (ع ) و تمردقوم ابراهيم (ع )و م_وس_ى (ع ) و ف_س_اد قوم لوط و كم فروشى و خيانت قوم شعيب :(وزنوابالقسطاس المستقيم ولا ت_ب_خ_س_وا ال_ناس اشيائهم )((514)), ((با ميزان و ترازوى دقيق وزن كنيد)), در فروختن جنس , چ_يزى فروگذار نكنيد (كم فروشى نكنيد) و نيز ناهنجاريهاى اعتقادى , اخلاقى و اجتماعى عصر ن_زول سخن دارد قرآن در اين زمينه از هابيل و قابيل شروع تا عصر نزول سخن دارد زيرا باورهاى غ_ل_ط م_ان_ن_د زن_ج_يرهايى است كه انسان ها رابه بند كشيده است , بدون باز كردن اين زنجيرها انسان ها آزاد نمى شوند و توان حركت در مسير حق را نخواهند داشت پيامبران براى رهايى انسان ها از زنجير اسارت ها مبعوث شده اند:. (وي_ض_ع ع_نهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم )((515)), ((پيامبر سنگينى ها وغل هايى كه بر گ_ردن آن_ه_ا ن_ه_اده ش_ده بود بر مى دارد)), لذا طرح آداب و رسوم و باورهاى غلط اختصاص به ب_اوره_اى باطل زمان نزول ندارد و افزون بر اين يك كتاب رهنمودناگزير از طرح و تصحيح آنها م_ي_ب_اش_د ك_ه پ_ي_امبر نقش اصلاحى در اين گونه بخش ها را به عهده دارند نه اين كه پيامبران م_ص_ل_ح_ان اج_تماعى باشند پيامبران رسالت وحى و ملكوتى را به دوش دارند, البته براى هموار

نمودن راه ملكوتى بايد موانع را از سر راه بردارند براين اساس اين موضوع نيز تاثر از فرهنگ زمانه نمى باشد و بازتاب فرهنگ زمانه نيست بلكه ايفاد نقش در اصلاح جامعه است كه كتاب رهنمودى چون قرآن هرگز نسبت به آن بى تفاوت نمى تواند باشد.

4 _ دانش مخاطب

م_خ_اط_ب يك سخن گو از دو نوع باورها برخورداراست برخى باورهاى غلط خيالى وبى اساس و برخى باورهاى بر اساس واقعيت ها نوع دوم از آگاهى مخاطب ,دانش مخاطب است كه منطبق با واقع مى باشد يك سخنگو حكيم باورهايى غلط رااصلاح مى كند اما از باورها و آگاهى هاى صحيح م_خاطب خويش براى رسيدن به اهداف خود كمك مى گيرد و مخاطب خويش را به واقعيت هاى جديد دانش رهنمودمى سازد يك كتاب صدق و حق محض هيچ گاه باورهاى باطل را نمى پذيرد, ك_ه دراي_ن صورت كتاب حق نخواهد بود و بى تفاوت هم از كنار آن عبور نمى كند, زيرا كه كتاب رهنمود نخواهد شد. در زم_ان ن_زول ق_رآن م_خاطبان قرآن باورهاى نوع اول را فراوان داشتند طب جالينوس و هيئت بطلميوس رايج عرب و عجم بود ليكن قرآن از باورهاى غلط رنگ نگرفت و حتى به صورت موقت ه_م آن_ه_ا را ت_اييد نكرد كه تاثر از دانش مخاطب گرفته باشد اصولا اين نوع باورها دانش نيستند ق_رآن در اي_ن گ_ون_ه مسائل مخاطب را به واقعيت گردش افلاك رهنمود كرد سخن از حركت دورى س_ت_ارگ_ان و م_اه و خ_ورش_ي_د وزم_ي_ن ب_ا ن_ظ_م خ_اص ب_ه ميان آورد:(كل فى فلك ي_س_ب_ح_ون )((516)), ((ه_م_ه در م_دار خ_اص شناورند)), هيچ آيه اى از آيه ها قرآن تاييد هيئت بطلميوسى

نيست برداشتهاى مسلمانان ويا توجيه برخى افراد از آيه هاقرآن و سعى در تطبيق آنها ب_ا پ_ي_ش ف_رض هاى خويش ربطى به آيه هاقرآن ندارد مثلا در احتجاج ابراهيم خليل (ع ) با نمرود مى فرمايد:. (ان اللّه ي_ات_ى ب_ال_شمس من المشرق فات بها من المغرب ), ((خداى سبحان خورشيد رااز مشرق پديدار مى كند اگر تو مدبر نظام هستى , از مغرب پديدار كن )). واژه ((ات_ى )) را لغت اين چنين معنا مى كند:((اتت النخلة والشجرة , طلع ثمرها)) ((517)) پديدار ش_دن ن_خ_ل ي_ا درخ_ت همان پديدارى ميوه آن است مضمون آيه اين است كه خداخورشيد را از م_شرق پديدار مى كند پديدار شدن خورشيد از مشرق هم با گردش زمين هماهنگ است و هم با گ_ردش آف_ت_اب س_ازگ_ار م_ى باشد لذا سخن قرآن در پديدار شدن خورشيد هماهنگ با هيئت ب_طلميوسى نيست و يا طبقات زمين را به انواع خاك هاى نمناك و شن و معنا كردن , مفاد آيه هاى ق_رآن ن_يست , حدس و پندار مفسر است اگرمفسر اين گونه تفسير كرد دليل برداشت صحيح از ق_رآن ن_يست , اگر اشكال متوجه باشدبه برداشت هاى غلط متوجه است نه به آيه هاقرآن قرآن در اي_ن گ_ون_ه موارد پذيرفته هاى قوم خود را نپذيرفته است بلكه مخاطب را به واقعيت هاى هستى ره_ن_م_ود مى باشد وچون هيئت بطلميوسى ريشه در فرهنگ مردم حتى مسلمانان داشته برخى آيه هارا بر اين باورها انطباق داده اند.

5 _ رهنمود به واقعيتها

ام_ا ب_اورهايى در تاثير سحر و كهانت و چشم زخم كه در قرآن سخن از آنها رفته است و يا سخن از وج_ود ف_رش_ته و جن سخن

از سحر و كهانت و علوم غريبه اين چنينى ,اختصاص به فرهنگ زمانه ق_رآن ن_دارد, بلكه سابقه طولانى دارد و نيز اعتقاد به وجود((فرشته و جن )) همزمان با زندگى بشر است و اوج برخى ازاين باورهابه قبل از اسلام به زمان حضرت موسى (ع ) و سليمان و بازگشت دارد. اف_زون بر اين تاثير اين نوع علوم يك حقيقت است همان گونه كه وجود فرشته و جن يك حقيقت است امر پندارى و خيال نيست و تمام ملت ها هم به اين واقعيت باور دارندسحر و كهانت در ذهن طرف تاثير واقعى دارد و در او ايجاد خيال مى كند و مسحور رابا همان خيال هاى خويش به هر سو ك_ه مى خواهد حركت مى دهد سحر تاثير در واقعيت خارجى ندارد كه خارج را تغيير دهد ليكن در خيال طرف خود اثر مى گذارد و خيال خود مرحله اى از واقعيت است :. (سحروا به اعين الناس واسترهبوهم )((518)), ((چشمان مردم را سحر كردند و آنهارا ترساندند)). (ف_اذا ح_ب_الهم وعصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى )((519)), ((از سحر ساحران آن هنگام رس_ن ها و عصاهاى آنهادر خيال او (احتمال قوى فرعون , احتمال ضعيف موسى ) پديدار شده بود ك_ه گ_و اي_ن ك_ه آن_ها در حركت هستند)), تاثير سحر و كهانت درخيال مسحور است و اين يك واقعيت است خداى سبحان تاثير سحر را كه يك امرحقيقى و وجودى است به لحاظ توحيد افعالى در ت_حت سيطره اذن تكوينى خدا معرفى مى كند:(يفرقون بين المر وزوجه وما هم بضارين به من اح_د الا ب_اذن اللّه ) ((520)) ,س_اح_ران با سحر بين همسران

جدايى مى افكندند و هيچ گونه تاثير س_وي_ى ن_م_ى نهند مگربه اذن تكوينى خداى سبحان باتوجه به اين حقايق چگونه مى توان سحر را امرى غيرواقعى معرفى كرد؟

!. و ه_م چ_ن_ي_ن نگاه و چشم زخم تاثير نگاه و يا روح توسط نگاه نمودن امر حقيقى است :(وان يكاد ال_ذي_ن ك_ف_روا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر ويقولون انه لمجنون )((521)), ((نزديك بود هنگامى كه كفارآيات قرآن را مى شنيدند تو را باچشم زخم بلغزانند (منظور آسيب رساندن است نه گ_مراهى ) و هم آنان مى گويند عجيب شخص ديوانه اى است !!)), قرآن به اين حقايق اشاره دارد ل_ي_ك_ن اي_ن تاثر از باورهاى مخاطب خويش نيست ,اينها واقعيت هايى است كه تجربه يا دسترسى ن_دارد و ي_ا درصورتى كه برخى ابزار آنها در دسترس علوم تجربى قرار گيرد, از ناحيه آن مردود نمى باشد.

نيازى نيست كسى نگران باشد, كه اگر روزى علوم بشرى اين باورها را زير سوال برداز هم اكنون ب_گويد قرآن اينها را نپذيرفته است ,قرآن كه اينها را مطرح مى كند به عنوان طرح دانش و باورهاى م_خ_اط_ب ب_وده اس_ت ,كارى به صحت و سقم آنها نداشته است !!كه از اين طريق از زمان خويش ج_ل_وتر حركت كرده ! و به آيندگان كمك كنيم در مقابل اين گونه شبهات بتوانند از قرآن دفاع ك_نند !!شايد سكوت نمودن در همانند اين موضوعات بهتر از شبهه افكنى در ذهن جوانان باشد و بهتر از اين است , كه كتاب رهنمود را بى تفاوت معرفى كنيم .

6 _ جدال

ج_دال ن_مودن ,در هنگام محاوره براى ايجاد زمينه پذيرش در مخاطب سخن ,ازشيوه هاى مؤثر و پ_ذي_رف_ت_ه ش_ده عرف

محاوره مى باشد در مواردى كه طرف حتى باور خويش را ارج نمى نهند,و ارزش_ه_اى پ_ذي_رفته خويش را ناديده مى گيرد, با خاطرنشان نمودن باور مخاطب وى را متوجه فاصله گيرى از باورها نموده و زمينه سازى براى پذيرش باورهاى طرف مقابل مى نمايد اين گونه م_حاوره جدال ناميده مى شود كه در آن از مقدمات مسلم در نزد طرف بهره گرفته مى شود و لو در نزد سخن گو آن باورهااعتبار نداشته باشد. ق_رآن در محاوره شيوه هاى برهان موعظه و جدال را البته به زيباترين شكل جدال رامى پذيرد كه مشتمل بر مقدمات كذب نباشد:. (ادع ال_ى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى احسن ))((522)), ((به سوى پ_رورش ده_نده خويش با برهان و سخن حكيمانه و موعظه و جلب عواطف و جدال احسن دعوت نما)), خود قرآن هر سه شيوه را به كار گرفته معارف آن برهانى و جاى جاى قرآن تذكر و موعظه اس_ت و ن_ي_ز ب_ا م_ش_ركان و اهل كتاب به شيوه جدال احسن سخن مى گويد,به عنوان نمونه در ب_اورهاى مردم برخى فرشتگان را هماننددختر مى پنداشتند آن گاه باور غلط ديگرى نيز در كنار اي_ن ب_اور وج_ود داش_ت ك_ه پ_س_ربرترى بر دختر دارد با اين كه در اعتقاد باطل خود پسر را برتر مى پنداشتند در هنگام تقسيم براى خداى سبحان دختر بر مى گزيدند و براى خويش پسر! قرآن بر اين باورهااشاره دارد:. (ان ال_ذي_ن لا يؤمنون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى )((523)), ((آنان كه به قيامت باور ندارند فرشتگان را زن مى نامند)). آن گ_اه در م_ق_ام ت_ق_س_يم :(ويجعلون للّه البنات ولهم ما يشتهون ),

((براى خدا دختران راقرار مى دهند و براى خود آنچه مى خواهند)). آن گاه در تحليل اين تقسيم مى فرمايد شما كه پسر را برتر مى دانيد چگونه براى خدادختر و براى خ_ود پ_سر قرار مى دهيد ؟

!بر اساس باور خودتان اين تقسيم غير عادلانه وتنگ نظرانه است :(الهم الذكر وله الانثى تلك اذا قسمة ضيزى ), ((آيا براى خودتان پسرو براى خدا دختر قرار مى دهيد اين تقسيم تنگ نظرانه است )). قرآن نمى خواهد باور غلط مردم را در مورد برترى مرد بر زن بپذيرد و يا از كنار آن بى تفاوت عبور ك_ن_د,ت_ا ك_س_ى بگويد متاثر از فرهنگ زمانه شده است , كه مرد را برتر از زن مى پنداشته اند ,بلكه ب_راس_اس باورهاى خودشان قرآن اعتراض به اين تقسيم دارد در واقع جدال مى كند شما كه خود م_ى پ_ذي_ريد پسر برتر از دختر است ,چرا براى خدا دختر قرارداده ايد ؟

نكوهش بر اساس باور غلط آن_ه_است نه پذيرش باور باطل مخاطب آنگاه اين باور غلط آنها را در مورد خودش نگوهش كرده و ب_راب_رى زن و م_رد را در ارزش هاى انسانى آشكارا تحليل نموده است و اين بهره گيرى از شيوه جدال احسن است كه ازمعيارهاى پذيرفته شده در محاورات تمام جوامع بشرى است .

7 _ فضاى سخن

ت_ف_اوت ه_اي_ى ك_ه در زم_ينه هاى گوناگون در مخاطب سخن وجود دارد باعث ايجادفضاهاى متفاوت براى سخن گو مى باشد درك مخاطب ,ميزان دانش وى ,علاقه هاى طبيعى و گرايشهاى ش_غ_ل_ى وى و س_ن م_خ_اطب كه كودك و نوجوان , جوان , كامل سال , پيرو حتى زن يا مرد بودن مخاطب به لحاظ

تفاوت هاى ثانوى در روح و عاطفه آنهاعرصه هاى تفاوت در مخاطب مى باشد هر نوع عرصه اى سخن متناسب با خود رامى طلبد, كه يك سخن گوى آگاه به اين عرصه ها در طرح م_ق_اص_د خ_وي_ش بايد اين ويژگى ها را در نظر بگيرد وجود اين تفاوت ها محدوديت هايى را براى سخن گو ايجادمى كند كه اگر در فضاى يك دانشگاه يا حوزه سخن مى گويد, با فضاى يك جمع ك_ارگ_رى و ي_ا ك_ش_اورزى ت_ف_اوت م_ى ك_ن_د اگر روى سخن او با نسل نو پاى جامعه است با دي_گ_رم_خ_اط_ب ه_ا ت_ف_اوت دارد لذا سخن گوى آگاه ناچار به رعايت اين تناسب است و اگر اين تناسب را رعايت نكند, مخاطب خويش را همراه نخواهد داشت از اين سو رعايت فضاى سخن از ب_ايسته هاى نظام سخن گفتن است نه تاثر و بازتاب از فضا, همان گونه كه رعايت فنون سخن از بايسته هاى نظام سخن است . ق_رآن چ_ون با مخاطب هاى متفاوت روبرو بوده در دو فضاى كاملا متفاوت سخن گفته است كه تفاوت هاى اين دو فضا محدوديت هاى نظام سخن را باعث شده است . ف_ض_اى سيزده سال اول بعثت در مكه يك فضاى بسته ,توام با فشار و تهاجم از هر سومى باشد يك م_رام ن_و پ_ا ب_ا پ_ي_روان ان_دك ليكن با يك آرمان توحيدى و جهانى و مصمم درتحقق آن , با انواع ج_ال_ش ها روبروست و محدوديت ها از هر سو بر آنها فشار مى آوردمشخص است كه چنين فضايى محدوديت ايجاد مى كند و سخن بايد به تناسب اين فضاباشد قرآن نيز به تناسب همين فضا

سخن گ_ف_ت_ه و در س_وره ه_اى م_كى سخن ازتوحيد,صفات خدا,شرك زدايى مقابله با باورهاى باطل اع_ت_ق_ادى ,اص_لاح ن_اه_نجارى هاى اخلاقى و اجتماعى و توجه دادن انسان به ارزش هاى پايه اى مى باشد. ام_ا ب_ع_د از گ_ذشت دوران مكه و هجرت به مدينة الرسول (ص ) فضا كاملا تفاوت كرده است در م_دي_ن_ه در اثر قدرت رسول اللّه (ص ) و هوادارنش و تشكل و همسويى مسلمانان و استقبال تعداد چ_ش_م گ_ي_رى جمعيت از اسلام افق جديدى را باز نموده است در مدينه سخن از قدرت و توان مندى جامعه اسلامى است ,سخن از تشكيل حكومت سياسى اسلام ,سخن از ترتيب يك ارتش مجهز و پرتوان براى دفاع از توحيد است وسخن از ايجاد روابط بين المللى با ديگر مليت ها و حكومت هاى جهان مى باشد. در مدينه سخن از تشكيل ميز گردهاى مذاكره با صاحبان ملل و مذاهب و اديان ودعوت به تشكل و ه_م_س_ويى همه پيروان اديان آسمانى است , در مدينه سخن از فروعات فقهى و حقوقى در ابعاد گوناگون خانوادگى ,اقتصادى ,و اجتماعى و مى باشد كه از اين سخن ها در مكه يا وجود نداشت , ي_ا كمتر به گوش مى رسيد و اين تفاوت به لحاظتفاوت مخاطب سخن و فضاى سخن است و يك س_خ_ن گوى آگاه و حكيم ناگزير ازرعايت اين محدوديت است آيا اگر قرآن در فضاى بسته و خفقان و زور مدارى مكه سخن از نظام سياسى , يا طرح مسائل فرعى و فقهى مى نمود, مى توانست سخن اوحكيمانه و عالمانه باشد؟

! لذا رعايت اين محورها كه همگى بازگشت به بايسته هاى سخن دارد,

رعايت ضوابط سخن است نه پذيرش و بازتاب فكر و فرهنگ مخاطب .

8 _ شان نزول و طرح سؤال

به حوادثى كه در پى آنها برخى آيه هاى قرآن نازل شده اند, كه به آنها شان نزول گفته مى شود, و يا س_ؤالات_ى ك_ه از جانب مخاطبان قرآن طرح شده و قرآن به آنها پاسخ داده است , دو محور ديگرى هستند كه در ايجاد فضا نقش دارند عرب جاهلى مبتلا به انواع نابسامانى در نظام خانوادگى بود, ك_ه نوع آنها ناشى از مرد سالارى و خود محورى مرد در تصميم گيرى در تمام شؤون اجتماعى و خانوادگى شده بود آداب جاهلى ماننداين كه باظهار كردن همسر, همسر همانند مادر مى شود يا ل_ع_ان و ط_لاق را دس_ت آوي_زى ب_راى ب_ازيچه قرار دادن زندگى شخصيت زن قرار داده بودند ب_رخ_ورده_اى اي_ن چ_ن_ين موجب اعتراض زنان نسبت به حقوق خويشتن و شكوه در نزد رسول اللّه (ص ) ب_ه پ_يشگاه خدا مى شد و فضاى جديدى پديد مى آورد, آن گاه آياتى چون سوره مجادله جهت پاسخ دادن به اين خواسته ها نازل مى شد:. (ق_د س_م_ع اللّه ق_ول التى تجادلك فى زوجها وتشتكى الى اللّه واللّه يسمع تحاوركما ان اللّه سميع بصير, الذين يظاهرون من نسائهم ما هن امهاتهم ) ((524)) . ((خ_داى سبحان سخن آن زنى كه با تو در مورد همسرش مجادله مى نمود مى شنود كه آن زن در پ_يش تو به خداى سبحان شكوه مى كرد و البته كه خدا گفتگوى شما را هم مى شنود زيرا كه خدا ش_ن_وا و آگاه است )), آنان كه همسران خود را ظهار مى كنند و خيال مى كنند با

اين عمل همسر م_ث_ل م_ادر م_ى شود, اين چنين نيست و همسران مادران آنهانيستند و يا حوادثى موجب مى شد رسول اللّه (ص ) برخى مباحات را بر خود ممنوع كندو سبب نزول برخى آيات شود مانند:. (ي_ا اي_ها النبى لم تحرم ما احل اللّه لك )((525)), ((اى پيامبر چرا برخى چيزها كه خدابر تو حلال ك_رده (ب_رخى مباحات ) بر خود ممنوع مى كنى ؟

اين گونه حوادث جهت وفضاى خاص به سخن قرآن مى دهد)). و ن_ي_ز طرح سؤالهايى چون (يسئلونك ماذا ينفقون )((526)), ((از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق ك_ن_ن_د)), (ي_س_ئلونك عن الاهله )((527)), ((از تو سؤال مى كنند چگونه ماه به صورت هلال در م_ى آيد)), (يسئلونك عن اليتامى )((528)),((از تو سؤال مى كنند با يتيمان چگونه رفتار كنند؟

)), (ي_س_ئل_ونك عن الشهر الحرام قتال فيه )((529)), ((از تو در موردجنگ در ماه حرام مى پرسند و ن_ظ_ر ت_و را در مورد شراب و قمار جويا مى شوند)),(يسئلونك عن الخمر والميسر), ((از تو درباره ذوال_ق_رن_ي_ن م_ى پ_رس_ند)), (يسئلونك عن ذى القرنين )((530)),((و يا از احكام بانوان در حال قاعدگى مى پرسند)), (يسئلونك عن المحيض ). ط_رح س_ؤال ها براى سخن گو سمت و سوى خاص ايجاد مى كند و قرآن هم همانندسايرين سؤال مخاطب خويش را پاسخ مى دهد پاسخ دادن به سؤال مخاطب و يا بروزحادثه اى كه ايجاب كند آن حادثه تحليل شود و حكمش روشن گردد,تاثير از باورهاى جامعه نيست كه اگر اين حوادث اتفاق ه_م ن_مى افتاد آن مقدار از تحليل ها و احكام كه براى رهنمود جامعه لازم بود قرآن طرح مى كرد, ول_و س_ؤال_ى م_طرح

نمى شد يا حادثه اى اتفاق نمى افتاد و در طرح سؤال هاى مخاطب هم آن نوع سؤال هايى كه طرح و پاسخ به آنها پيام و رهنمود براى همگان است طرح مى شده اين چنين نيست كه هر چيزى مخاطب طرح كرد قرآن پاسخ دهد.

9 _ تو صيف ها

شبهه تاثر از فرهنگ زمانه در توصيف هاى قرآن از بهشت و نعمت هاى آخرت نيزمطرح شده است , ك_ه ق_رآن در ترسيم نعمت ها و نيز بهشت تحت تاثير علاقه هاى عرب قرار گرفته , مخاطب قرآن , عرب صحرانشين و دور از آب و سبزه و درخت ,ساختمان وفرش فروش , انس گرفته با بيابان كوير س_وزان مى باشد, وقتى مى خواهد وى را دل باخته بهشت كند سخن از سرسبزى و سايه هاى ممتد دارد:(جنات تجرى من تحتها الانهار),نهرهاى ملون و گوناگون , درخت هاى زيباى پرثمر,آن هم م_ي_وه ه_اي_ى م_ان_ن_د انگور و انار وانجير و خرما كه عرب مزه آن را چشيده است مطرح مى كند (ف_ي_ه_اف_اكهة ونخل ورمان ) ((531)) در آن بهشت ميوه ها ودرخت خرما و انار است و مسكنهاى م_درن زي_ب_او م_ف_روش ب_ا زي_ب_ات_رين فرش ها و پشتى ها با پذيرايى حور و غلمان (متكئين على رف_رف خ_ض_ر وع_ب_ق_رى ح_س_ان )((532)), ((ب_ه_ش_ت_ي_ان در ح_ال_ى كه بر بساطهاى سبز و ن_ادي_ده ه_اى زي_ب_ات_ك_ي_ه داده اند, (( فى سدر مخضود وطلح منضود وظل ممدود وما مسكوب وف_اك_ه_ة ك_ث_ي_رة )((533))در س_اي_ه درخ_ت_ان پرميوه و بدون خار سدر,و در سايه درختان پر برگ سايه دار, و در سايه هاى كشيده شده و آب هاى ريزش كننده زلال و ميوه هاى فراوان . انتخاب اين گونه

ها براى عرب مخاطب قرآن جاذبه دارد و اما براى انسان هايى كه در مناطق و آب و هواى سرشار از ميوه و سبزه و آبشار و زندگى مى كنند اين توصيف ها جاذبه چندانى ندارد!. ب_ه نظر مى رسد زمينه شبهه در توصيف نعمت هاى بهشتى خيلى كم رنگ و ضعيف است زيرا اين توصيف ها آن هم با آن كيفيت كه قرآن طرح مى كند, براى همه انسان هاكوير نشين و بيابان گرد, ت_ا ش_ه_روند و مانوس با زندگى باغ و سبزه و آبشار و آب هواى پاك و شاداب , براى همگان جاذب اس_ت اي_ن توصيف ها سازگار با انس و علاقه مندى همگان است , زمينه شبهه در اين گونه موارد ف_راه_م ن_يست زمينه شبهه را به نوع ديگرمى توان طرح كرد كه در بيان نعمت هاى دنيايى مانند ميوه ها, مسكن , مركب , لباس ,زراعت و از نعمت هاى در دسترس عرب سخن دارد مانند:. (والتين والزيتون )((534)), ((قسم به انجير و زيتون )). (وم_ن ث_م_رات ال_نخيل والاعناب تتخذون منه سكرا ورزقا حسنا)((535)), ((ازميوه هاى خرما و انگورها كه از آنها نوشابه هاى شيرين و روزى نيكو و گواراتهيه مى كنيد. (ينبت لكم به الزرع والزيتون والنخيل والاعناب )((536)), ((مى روياند براى شمازراعت و زيتون و درخت هاى خرما و انگور)). در م_ورد م_رك_ب و وس_ي_ل_ه نقليه سخن از اسب و استر و حمار و است :(والخيل والبغال والحمير لتركبوها))((537)), ((براى شما اسب و استر و الاغ آفريد تا بر آنهاسوار شويد)). در ب_ه_روره از ف_راورده ه_اى دام_ى م_ان_ن_د ش_ي_ر و پ_ش_م و ك_رك م_ى ف_رم_اي_د:(وان ل_ك_م فى الانعام

لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث ودم لبناخالصاسائغاللشاربين ) ((538)) . ((ب_راى شما از چهار پايان نعمتى كه موجب عبرت شماست پديد آورد و آن اين كه ازدرون خون و فضولات حيوان شير خالص گوارا براى نوشندگان پديد آورد!)). (والانعام خلقها لكم فيها دف ومنافع ومنها تاكلون ولكم فيها جمال حين تريحون وحين تسرحون وتحمل اثقالكم الى بلد لم تكو نوابا لغيه الا بشق الانفس )((539)),((چهار پايان را براى انتفاع شما خلق كرد تا از پشم و كرك آنها براى دفع سرما و گرمابهره ببريد و فوايد بسيارى ديگر كه در آنها وج_ود دارد از ج_مله از گوشت آنها استفاده كنيد)), و گله هاى گوسفند و كه شبانگاه و هنگام بازگشت و پگاه هنگام چراگاه رفتن براى شما زينت است و چهار پايان وسيله نقليه (مانند اسب و اس_ت_ر ) ك_ه بار شماراحمل مى كنند در مورد بهره ورى از حيوانان براى ساختن خانه , و سر پناه و اس_اس خ_ان_ه :(واللّه ج_ع_ل لكم من بيوتكم سكنا وجعل لكم من جلود الانعام بيوتا تستخفونها يوم ظ_ع_ن_ك_م ويوم اقامتكم ومن اصوافها واوبارها واشعارها اثاثا ومتاعا الى حين ))((540)), ((خداى م_ه_رب_ان براى سكونت آسايش شما خانه هاى شما را قرار داد و از پوست چهار پايان براى شماخانه قرار داد همان خانه هاى سبك وزن ( چادرها ) كه براى كوچ كردن و اسكان كردن شب آسان است و از پ_ش_م و ك_رك و م_وى آن_ه_ا اث_اث خانه و وسيله زندگى پديد آورد تادر زندگى دنيا از آنها بهره مند شويد)). (وج_ع_ل ل_كم من الفلك والانعام ما تركبون لتستوا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم

اذااستويتم عليه وتقولوا سبحان الذى سخرلنا هذا وما كناله مقرنين )) ((541)) . ((خداى سبحان براى شما از كشتى و چهار پايان نعمت هايى قرار داد كه بر پشت آنهاسوار مى شويد و م_ت_ذك_ر و متوجه نعمت هاى پروردگارتان شده و هنگامى كه بر پشت آنها قرار گرفتيد خداى سبحان را تسبيح كنيد و بگوييد منزه است از هر نقصى آن خدايى كه اين نعمت را در اختيار ما قرار داد كه اگر خدا نعمت نمى داد اينها در دسترس ما قرار نمى گرفتند)). اين شيوه در تبين معارف مانند عدل الهى و تحليل توحيد افعلالى نيزبه وضوح به چشم مى خورد. وق_ت_ى س_خ_ن از ن_ف_ى ظلم از ساحت قدس الهى است مى فرمايد:(ولا يظلمون فتيلا) ((542)) , ((م_ق_دار ن_خ به هم پيچيده مانند داخل شيار هسته خرما هم ظلم نمى شود)),كه سخن از هسته خ_رم_است و يا سخن از قطمير يعنى پوست روى هسته خرما:(والذين تدعون من دونه ما تملكون م_ن ق_ط_م_ير)((543)), ((آنان كه غير از خداى سبحان رامى خوانند, حتى صاحب اختيار پوست نازك هسته خرما هم نيستند)). در تحليل انتخاب اين نوع محورها مى توان گفت كه قرآن دو نوع مخاطب دارد و به همين خاطر دو ن_وع ف_ض_اى سخن را بايد رعايت كند وقتى مخاطب فعلى قرآن اعراب حجاز است , براى ايجاد ان_س وس_ازگ_ارى با اين مخاطب بايد در انتخاب مثال شيوه اى درپيش گيرد كه براى مخاطب ملموس باشد قرآن در اين گونه موراد سخن از نعمت هاى دم دستى جامعه دارد مى خواهد با تذكر دادن به نعمت ها, مخاطب را به ولى نعمت متوجه كند قرآن در

اين گونه موارد به درون زندگى و خ_ان_ه م_خ_اطب خويش آمده وبهره ورى هاى او را سوژه قرار داده تا او را متوجه خداى سبحان ن_مايد در اين گونه موارديك سخن گوى آگاه و حكيم چگونه سخن مى گويد ؟

آيا گونه هايى انتخاب مى كند كه مخاطب خبر از آنها ندارد يااينكه از زندگى ملموس او سخن خواهد گفت ؟

آيا ق_رآن وق_ت_ى مى خواهد به درون زندگى عرب بيايد مى تواند سخن از آناناس ,پرتقال , موز وامثال اي_ن_ها داشته باشد آيا مى تواند سخن از قصر كاخ كه در سرزمين كوير چادر نشينى حجاز خبرى از آن نيست سخن بگويد؟

آيا مى تواند فرضا از مركب هاى هزار سال آينده مانند پرنده هاى آهنى امروز س_خ_ن ب_گ_وي_د ك_ه در خيال انسان معاصر نزول قرآن نمى گنجيد اگر چنين سخن مى گفت ن_اس_ازگارى و بيگانگى با مخاطب خويش نبود؟

اگراين شيوه بيگانگى است براى ايجاد الفت با م_خاطب از همان نعمت هاى ملموس سخن مى گويد از خرما و انگور و انجير,از خيمه هاى و چادر ن_ش_ي_ن_ى از پوست و گوشت و پشم و كرك گاو و گوسفند, سخن از اسب و استر,شتر و حمار و ك_ش_ت_ى ك_ه ق_درى با آن آشنايى دارد, سخن به ميان مى آورد اگر قرآن غير از اين سخن بگويد مخاطب حاضر خويش رااز دست نخواهد داد ؟

سخنى كه دو نوع مخاطب دارد در انتخاب گونه ها ب_اي_د ب_ه ش_ك_ل_ى عمل كند كه هم مخاطب عصر صدور سخن را دريابد و هم مخاطبان آينده را پيام رسانى كند. اف_زون ب_ر اين , نوع اين نعمت ها انحصارى عرب نمى باشد و همواره

در همه جوامع مطرح مى باشد س_خ_ن گ_وى ح_ك_ي_م در ان_ت_خ_اب گ_ون_ه نمونه اى انتخاب مى كند كه در عين داشتن پيام ف_راگ_ير,ملموس مخاطب نيز باشد نه اين كه سخن را نسبت به مخاطب كنونى كاملا بيگانه كند قرآن در اين گونه موارد گونه هايى انتخاب نموده است كه در ضمن اين كه فراگيرى مى باشند و همه مردم جهان با آن نعمت ها سر كار دارند, ملموس مخاطب عصر نزول قرآن ( يعنى عرب ) نيز ب_اش_د و اين نيست جز رعايت ضوابط سخن حكيمانه و آگاهى دقيق از قضاى سخن و انتخاب راه موثر در نفوذ به اعماق جان ها. و نيز در انتخاب مثال براى تبيين معارف الهى مانند توحيد,و عدل و نيز ويژگى هاى جهان آخرت , از گونه هايى كه ملموس مخاطب حاضر است در عين حال در دسترس همه مردم جهان قرار دارد م_ان_ن_د خ_ص_وصيات دانه هاى خرما و هسته خرما بهره مى گيرد وپيام اصلى قرآن در اين گونه موارد فراتر از گونه هاى مثالى است و آن توجه به ولى نعمت است اگر انتخاب مورد در آيه اسب و استر است پيام اصلى اين است :. (س_بحان الذى سخر لنا هذا وما كنا له مقرنين ), مى باشد كه بر هر مركب در هر زمان وقتى مستقر شدى مستحب است اين جملات را بر زبان آورى و به ياد ولى نعمت كه نعمت فراهم آورده باشى .

10 _ قرآن وفرهنگ مردگرايى

ه_مين شبهه به گونه ديگر در خطاب هاى قرآن مطرح است كه چون فرهنگ عصرنزول قرآن از ي_ك س_و م_رد س_الارى ب_ود, زورم_دارى م_رد در م_حيط خانه و جامعه تمام

حقوق خانوادگى و اجتماعى و مدنى رااز زن سلب كرده بود و قرآن هم همين موضوع را تاييد نموده است كه ديدگاه ق_رآن در اي_ن راس_تا بازتاب باورهاى فرهنگ زمانه نزول است كه مى فرمايد:(الرجال قوامون على ال_ن_س_ا)((544)), ((مردان قوام بر زنان هستندتدبير امور زنان به لحاظ سترگى مردان به عهده آنان است )). و ي_ا ب_رت_رى م_رد بر زن را صريح مى پذيرد (وللرجال عليهن درجة )((545)), ((مردان درجاتى از برترى بر زنان دارند)). از سوى ديگر روى كرد سخن قرآن همواره مرد است , حتى اگر پيام آن هم مشترك بين زن و مرد ب_اشد, زن را مخاطب قرار نمى دهد پيام رسانى قرآن به زنان از طريق خطاب به مردهاست , تعبير (ي_ا اي_ها الذين آمنوا) كه در جاى جاى قرآن به چشم مى خورد خطاب به مردها است با اين كه پيام آن مشترك است . و ي_ا م_ان_ن_د:(ولقد خلقناكم ثم صورناكم )((546)), ((شما را خلق كرديم آن گاه شما راصورت نگارى نموديم )). (ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا ) ((547)) , اگر شما در مورد قرآنى كه بر بنده خويش نازل كرده ايم در شك هستيد, خطاب به مردهاست در عين حال كه پيام مشترك است اين همان بازتاب ف_ره_ن_گ ع_رب است كه در خطاب هاى سخن تنها مردها رامخاطب قرار مى دادند و زن را قابل خطاب نمى دانستند و اين همان تاييد فرهنگ مردگرايى است كه بازتاب فرهنگ زمانه نزول قرآن مى باشد. در پاسخ از قسمت اول اين سؤال بيان مبسوطى در گفتار كتاب (( فاطمه الگوى زندگى )) تاليف ن_گ_ارنده آمده است ,

كه برترى مردان بر زنان در ارزش هاى انسانى نيست بلكه بازتاب تفاوت هاى ميان مرد و زن است اما در مورد خطاب هاى قرآن مى توان گفت قرآن دو نوع پيام براى مرد و زن ج_امعه دارد, يك پيام اختصاصى به مرد يا زن ,دوم پيام مشترك در پيام هاى اختصاصى روى كرد قرآن به مرد و زن جداگانه است :(والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين )((548)), ((مادران فرزندان خود رادو سال كامل شير بنوشانند)). (للنسا نصيب مما اكتسبن )((549)), ((زنان مالك دست رنج خويش هستند)). (وال_لات_ى ي_ات_ي_ن الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن )((550)), ((زنانى كه دچاربزهكارى مى شوند بر آنان گواه بگيريد)). (قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن ويحفظن فروجهن )((551)), ((بر زنان مومن بگو نگاه خويش را از نامحرمان بپوشانند و عفت و كرامت خويش را حفظ كنند)). در مورد مردان (للرجال نصيب مما اكتسبوا))((552)), ((مردان مالك دست رنج خويش هستند)). (وآت_وا ال_ن_س_ا صدقاتهن نحلة )((553)), ((كابين زنان خويش را با كمال ميل و بخشش پرداخت نماييد)). (وان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النسا) ((554)) . ((اگ_ر ترس داريد كه در مورد يتيمان به عدالت رفتار نكنيد با زنان ديگر ازدواج كنيد(با مادران يتيمان ازدواج نكنند). در پيام هاى مشترك نيز قرآن به سه شيوه عمل نموده است :. گاهى عنوان فراگير انتخاب نموده است مانند:. (يا ايها الناس اتقوا ربكم )((555)), ((اى مردم از پروردگار خويش پروا داشته باشيد)). (يا ايها الناس اعبدوا ربكم )((556)), ((اى مردم پروردگار خويش را بپرستيد)). ((ي_ا اي_ه_ا الان_س_ان م_ا غرك بربك الكريم ))((557)), ((اى انسان چه چيز تو را نسبت به پرورش

دهنده ات مغرور نموده است )). و گاهى هم هر دو را به صورت خاص مورد خطاب قرار داده :(من عمل صالحا من ذكر او انثى وهو مؤمن )((558)), ((آن كه عمل سازنده و شايسته انجام دهد مرد يا زن باشد تفاوتى ندارد)). ب_ن_ابراين روى كرد سخن قرآن عموما به مرد نيست بلكه هم خطاب خصوصى به زنان دارد و هم خطاب با عنوان فراگير زن و مرد دارد, كه انسان يا مردم را مخاطب قرار مى دهد. ام_ا ن_وع س_وم از خطاب هاى قرآن در پيام مشترك فقط مرد را مستقيم مخاطب قرارمى دهد,كه اگر شبهه اى باشددر اين گونه خطابهامطرح است مانند:(ياايها الذين آمنوا) وامثال اينها. اين شيوه قرآن در سخن گفتن با زنان برگرفته از فرهنگ قرآن و نگرش آن به ارزش هاى انسانى و ب_راى رع_ايت حرمت زنان مى باشد قرآن در عين حال كه در ارزش هاى پايه اى و انسانى زنان را م_س_اوى مردان مى داند, بلكه اصولا در ارزش هاى انسانى نگرش به زن يا ويژگى هاى مرد ندارد, بلكه به كرامت انسانى روى كرد نموده است و زن و مرد را پديد آمده از يك حقيقت و يك فطرت و از يك نوع گرايش هاى فطرى مى داند و راه رشد وبالندگى آنها را به صورت يكسان هموار نموده اس_ت درع_ي_ن ح_ال ق_رآن در ن_گ_رش ب_ه زن و م_رد تفاوت هاى روحى و جسمى آنان را ناديده گرفته است و بر اساس آن تفاوت ها مسؤوليت هاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى را تنظيم نموده اس_ت و ح_ض_ور ه_ر دو را در نوع مسؤوليت ها پذيرفته است

, بلكه خود مشوق آن مى باشد گرچه واق_عيت هاى متفاوت موجب تفاوت در مسؤوليت ها نيز مى باشد و اين گونه حقايق نيز از ديدگاه واقع گراى قرآن دور نبوده است همان فاصله و دورى كه فرهنگ غرب ,و باورهاى دانش امروز آن را پديد آورده و خود نيز در پى آمدهاى آن سخت گرفتار شده است . ق_رآن در ع_ي_ن پ_ذيرفتن زنان در عرصه هاى فرهنگى ,اجتماعى ,سياسى ,از يك نكته اساسى غافل ن_ب_وده اس_ت و آن ارج ن_ه_ادن ب_ه ح_رمت و كرامت زن است اگر حضور زن رادر جامعه تشويق م_ى كند, به نوعى برنامه تنظيم مى نمايد كه حضور زنان در اين عرصه ناسازگار با كرامت و عفت آن_ان و نيز جامعه نباشد كدام انسان آگاه است كه نپذير حضورخانم ها در مجامع عمومى همراه با خ_ط_رها مى باشد كدام جامعه واقع بين است كه اين نكته را واقف نباشد, كه اختلاط زن و مرد در ع_رص_ه ه_اى گ_وناگون پى آمدهاى نا هنجاردارد مگر بسيارى از ناهنجارى هاى كنونى جامعه بازتاب حضور بى بند بارى زنان درجامعه نمى باشد؟

. قرآن زنان را محصور در چهار ديوار خانه نمى كند, به آنان اجازه حضور در تمام عرصه ها را مى دهد ل_ي_ك_ن ب_ا ح_فظ حرمت و كرامت آنان زن نبايد كرامتش دست آويزقانون تساوى ,و يا عرصه هاى تبليغاتى قرار گيرد در برخوردها و محاوره زن و مرد بايدادب و محجوب بودن هر دو طرف توجه ش_ود و چون زن همانند جواهر و مرواريدنحيف است , بايد براى ايجاد مصونيت در آن , بيش از مرد م_س_ت_ور و م_ح_ج_وب ب_اش_د درم_ع_اشرت محجوب

در محاوره مؤدبانه و عفيف در عرصه هاى گ_ون_اگ_ون ع_مومى هم ازحضور بى جا و غير ضرورى و در دست و پا قرار گرفتن زنان پرهيز م_ى دارد ب_ه ه_م_ي_ن ل_ح_اظ خطاب به آنها را مؤدبانه انجام مى دهد اگر در بسيارى از پيام هاى م_ش_ت_رك زن وم_رد خ_ط_اب به مرد است براى تحقير زنان نيست , براى حفظ حرمت آنان است ك_ه م_ودب_ان_ه , م_ح_ج_وب و م_س_تور با آنها سخن گفته باشد و اين فرهنگ عمومى انسان هاى ن_ي_زمى باشد صرف نظر از شعارهاى فريبا و دروغين كه فرهنگ غرب در اذهان ايجاد كرده است , فرهنگ اصيل جوامع انسانى در محاورات و معاشرت عمومى اين گونه محورهارعايت مى كنند و در م_حاوره و گفتگو مرد با زن ,زن را پيش پا قرار نمى دهد,تلاش برمستور بودن زن و خطاب به صورت كنايه و اكتفا به حد اقل از نياز مى باشد. ق_رآن ت_اب_ع م_عيارهاى مردم نيست , قرآن معلم جامعه است قرآن طراح جامعه متمدن و رشيد و بالنده است از رسوم آداب مردم رنگ و خو نمى گيرد در محاورات ومعاشرت هاى عمومى نيز پيام رسانى مى كند, كه براى پرهيز از ناهنجارى ها و براى هموار نمودن رشد و تعالى جامعه , بايد نكات اي_ن چ_ن_ي_ن_ى را در ن_ظر گرفت اين ادب سخن گفتن و معاشرت با زن ومرد است كه مستور, محجوب ومؤدب بدون هر گونه تلطيف صدا و عشوه گرى و حتى المقدر با خطاب غير مستقيم ب_اي_د ان_جام گيرد بدين سبب نوع خطاب هاى عمومى قرآن به زنان غير مستقيم مى باشد كه اين ن_ك_ته بر خواسته از

يك فرهنگ مرد گرايى نيست و بازتاب فرهنگ زمانه نيز نمى باشد بلكه توجه دادن به يك محور اساسى در معاشرت هاى اجتماعى زنان است تا معاشرت ها و محاوره ها, پى آمدها ناهنجار به دنبال نداشته باشد.

11 _ تسامح و مبالغه

ق_رآن ك_ه ب_ر زب_ان مردم سخن مى گويد كاستى ها و نواقص فنون سخن را نمى پذيردمعيارهاى زي_ب_ايى را به كار مى گيرد آنچه موجب كاستى در ظاهر سخن و يا ناسازگارى بامحتواى سخن م_ى ش_ود, به گونه كه با اهداف و ويژگى هاى محتواى سخن حق نا هماهنگ باشد پرهيز مى كند قرآن كتاب صدق خالص و حق مدار است , هر گونه ايجادناسازگارى با اين محورها از روش قرآن دور است پذيرفتن محاوره عرفى مردمى لزومابه معناى پذيرفتن كاستى هاى آن نيست تسامح در سخن از نقص و كاستى مى باشد و اگرقرآن بر اساس فرهنگ و زبان مردم سخن مى گويد, بدين م_ع_ن_ا نيست كه همان گونه كه درمحاوره مردم تسامح و يا مبالغه وجود دارد در زبان قرآن هم ت_س_امح و مبالغه وجودداشته باشد زيراكه مبالغه و تسامح اگر كذب هم نباشد با اهداف رهنمود ق_رآن ن_اس_ازگارى است زيرا رهنمود با تسامح امكان تحقق ندارد,رهنمودبه صراط مستقيم بايد بدون اعوجاج و انحراف و بدون كوچكترين تسامح تحليل شود يك مهندسى كه طراح يك بزرگ راه اتوبان است بايد آنچنان طراحى نمايد كه اتوبان از هر جهت ايمن از خطرباشد نمى تواند فرضا يك ك_ي_ل_و متر آن را تسامح نموده منحنى طراحى كند يا يك قسمت راه را از زيرسازى و تامين صرف نظر كند! زيرا صرف ايجاد انحراف در يك محور ولوكوچك

و يا تسامح در يك قسمت راه ولو اندك خ_ط_ر جانى براى عابران آن راه دارد ودر رساندن مسافران به مقصد اطمينان حاصل نمى شود و ي_ك م_ه_ن_دس ط_راح نمى تواندخطر جانى آنان را ناديده بگيرد قرآن كتاب هدايت و رهنمود به صراط مستقيم ومقصدنهايى بدون كوچكترين كاستى است :. (ان ه_ذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )((559)), ((به استوارترين راه رهنمود است اگركوچكترين ك_استى و اغماض و تسامح ملاحظه شود اقوم نخواهد بود)), زيرا خطر بزرگ با كوچكترين انحراف آغاز مى شود رهنمود تسامح بردار نيست البته اين سخن باشريعت سهله ناسازگار نيست , شريعت س_ه_له در رهنمود نيست , در فراگيرى و عمل است كه بر پيروان حق سخت گيرى نمى شود در ي_ادگ_ي_رى چ_ه بسا سوال شود:((هلا تعلمت ,))چرادين نياموختى , در عين حال زمينه گذشت اس_ت ه_م_ان گونه كه در بى توجهى درعمل ,راه گذشت همواراست ,سخت گيرى نمى شود كه دي_ن ح_رج و مشقت نيست دين سازگارى با زندگى روزمره مردم است نه اين كه در رهنمود و تحليل حقايق تسامح بردار باشد. اما تعبيراتى مانند:(يود احد هم لو يعمر الف سنة )((560)), ((يهودى ها و دنيا طلبانى همانند يهود دوست دارند هزار سال زندگى كنند)), اين نه تسامح است نه مبالغه بلكه بيان افزون طلبى و دنيا طلبى يهود است بيان كثرت است , فرق است بين مبالغه و تسامح با بيان كثرت در مبالغه و تسامح آن ع_دد به زبان آمده مقصود نيست مثلا مى گويد صد بار اين سخن را گفتم در حالى كه ممكن اس_ت ده بارهم نگفته باشد كه عدد(( صد )) اصلا منظورسخن گو

نيست براى زياد وبزرگ جلوه دادن م_ى گ_وي_د صد بار گفتم اما در جايى كه سخن از بيان كثرت است چه بسا همان عدد هم منظور سخن گو باشد و فزونتر از آن نيز, مثلادر مورد منافقين به رسول اللّه (ص ) مى فرمايد براى آنها استغفار مكن كه اگر هفتاد مرتبه هم استغفار كنى خدا آنها را مشمول مغفرت قرار نمى دهد:. (لو استغفرت لهم سبعين مرة فلن يغفر اللّه لهم )((561)), ((اگر هفتاد يا بيش از هفتادمرتبه هم استغفار كنى بى اثر است در آيه (لو يعمر الف سنة ) هم سخن از كثرت عدداست كه از همين تعبير راي_ج در ب_ي_ن مردم كه مى گويند هزار سال به اين سال ها كه درمراسم ديد و بازديد عيد نوروز رواج دارد اين ضرب المثل در بين عرب هاهم رواج پيداكرده كه :((عشت الف نيروز)) هزار نوروز (س_ال ) ع_مر كنى در اين تعبير قرآن روحيه دنياطلبى يهود را ترسيم مى كند كه مى خواهد هزار سال يا بيشتر در دنيا بماند مبالغه و تسامح نيست واقعا دنيا گرايى آنها خواهان عمر هزار سال و يا حتى بيش از آن مى باشد. در اح_تجاج ابراهيم خليل (ع ) كه مى گويد:(هذا ربى هذا اكبر)((562)), ((اين (خورشيد) خداى م_ن اس_ت اي_ن بزرگتر از ديگرى (ماه ) است )), تسامح در كار نيست بلكه مماشات با قوم در كنار ميزگرد احتجاج است همانند:. (ان_ا او اي_اك_م ل_ع_ل_ى ه_دى او ف_ى ضلال مبين )((563)), ((يا ما بر حقيم و شما باطل ,ويا مادر گمراهى هستيم و شما در صراط مستقيم !)), دراين برخورد حضرت با آنها مماشات

مى كند يعنى ب_راى ت_ل_ط_يف روحيه و برانگيختن عاطفه آنها در ظاهر قدرى با آنها همراه مى شود و اين چشم پ_وش_ى و تسامح نيست حضرت يك لحظه در حق بودن خود يا درگمراه بودن آنها ترديد ندارد و نمى خواهد حتى يك لحظه كمترين ترديدى در موضع خود راه بدهد تسامح اين است كه لحظه اى از ح_ق ب_ودن خ_ود ي_ا قدرى در باطل بودن طرف ترديد كند ابراهيم خليل (ع ) در حق بودن راه خويش و نيز باطل بودن بت پرستى ترديد ندارد بلكه وقتى مى بيند آنها در اثر مشاهده زيبايى هاى ماه و خورشيد آن ها راپرستش مى كنند مى گويد زيبايى قابل پرستش است , من هم در اين جهت ب_ا ش_م_ا ه_م_راه ه_س_ت_م ام_ا ك_دام زيبايى ,زيبايى ناپايدار ماه و خورشيد! يا زيبايى حق محض و جاويدمى خواهد از اين سوژه ها براى توجه دادن طرف به مبدا هستى و زيبايى بهره گيرد, اين كه تسامح و اغماض در رهنمود نيست بنابراين در قرآن تسامح و مبالغه وجود ندارد باتسامح و مبالغه ن_م_ى توان جامعه را راهبرى نمود تسامح وگذشت وچشم پوشى درارتكاب خلاف ,فرضى صحيح دارد,نه درهدايت وراهبرى .

پى آمدهاى بازتاب فرهنگ زمانه .

از آن_چ_ه در اي_ن چ_ن_د محور بررسى و نقد شد مى توان نتيجه گرفت كه نزول وحى به زبان قوم پ_ي_ام_برش در هر زمانى به معناى سخن گفتن وحى با واژگان گويشى قوم آن پيامبر است كه ب_اع_ث وي_ژگ_ى ه_ا و بايسته هاى سخن را در پى دارد و اين كاملا مغاير باسخن گفتن بر اساس باورها و انديشه هاى قوم مى باشد التزام به محور اول كه

در غالب لفظ در آمدن وحى ناگزير از آن اس_ت ,ل_زوم_ا ب_ه معناى تاثر از باورها قوم نيست , زيرامحور اول نقش ابزارى در رساندن پيام غنى وح_ى و م_ح_تواى ملكوتى آن دارد وحى تعليم قدسى است وحى از آداب و رسوم و باورهاى مردم ف_اص_ل_ه فراوان دارد پذيرش محور اول پى آمد و ناهنجارى ندارد وبااهداف رسالت و ويژگى هاى قرآن كه صدق وحق بودن است هم خوانى دارد. اما پذيرش محور دوم بازتاب ها و ناهنجارى هاى غير قابل جبران در پى دارد زيراپذيرش تاثر وحى از فرهنگ و رسوم قوم ,با فرا بشرى بودن وحى و اهداف رسالت كه رهنمود بشر است ,ويژگى هاى قرآن كه لسان صدق ,و حق محض و سخن فصل و حرف آخر است و صراط اقوم ومطمئن مى باشد, ن_اس_ازگار است رسالت و راهبرى جامعه باهمسان شدن با مردم ,سازش ,تسامح ,و انتخاب نمودن ش_ي_وه ه_اى باطل براى رسيدن به حق همخوانى ندارد و نيز تاثر از دانش بى اساس در واقع جهل م_خاطب و حتى همسان قرار دادن قرآن با ساير كتاب هاى بشرى است ,كه با ملكوتى بودن و غناى ق_دس_ى آن وج_اوي_د و ه_م_يشگى بودن آن ناسازگار است در اين پذيرش ها به هر انگيزه اى كه ب_اش_دت_ع_رض ب_ه س_اح_ت ق_دس_ى ق_رآن و م_عجزه خالده رسول اللّه (ص ) مى باشد, كه همگان بويژه عزيزان محقق و قرآن پژوه بايد نسبت به آن احساس خطر كنند.

نگاهى به آنچه گذشت

در اي_ن نوشتار بايسته هاى سخن از فرهنگ و آداب و رسوم جداگانه تحليل شد وآنچه قرآن يا هر سخن گوى آگاه و حكيم ناگزير از رعايت آن

است , محور اول است نه دوم در اين بخش بررسى ش_د ك_ه ق_رآن ب_راى ايجاد ارتباط و انس با مخاطبان خود, ناگزيراز سخن گفتن با آنان است و ه_م_ان گ_ون_ه ك_ه در س_خن گفتن بايد با واژگان گويشى همان زبان سخن بگويد,بايد فنون ادب_ي_ات ,ف_ض_اى س_خ_ن را نيز رعايت كند رعايت اين محورهاتاثر از فرهنگ نيست , بلكه رعايت ترازهاى سخن و ويژگى هاى زبان و ايجاد تناسب بافضاى مخاطب مى باشد. قرآن در رساندن پيام خويش از تمام فنون به بهترين شيوه بهره برده واز تمام روش هايى كه سبب ك_اس_ت_ى در زي_ب_اي_ى و ي_ا محتواى سخن مى شود, پرهيز نموده است و پذيرش زبان قوم پذيرش ك_استى هاى آن نيست قرآن زيبايى ها و ويژگى هاى زبان عرب راانتخاب نموده است نه پيرايه ها و نارسايى هاى آن را.ب_ا ت_وجه به جدايى فرهنگ و باورهاى قوم از اسلوب و شيوه هاى سخن آنچه درموضوع زبان قوم , ق_رآن پ_ذي_رف_ته شيوه هاى سخن است , نه فرهنگ و باورهاى قوم لذاقرآن بازتاب آرزوها, باورها, ان_ديشه ها و آداب و رسوم قوم خويش حتى دربرخى موارد نيست قرآن پايه گذار معارف قدسى و اصلاح گر رسوم و ناهنجارى بوده وتصحيح گر كژراه هاى جامعه است . رع_اي_ت شيوه هاى زبان قوم پذيرش تسامح و مبالغه و بى تفاوتى به باورهاى غلط قوم نيست قرآن كتاب صدق و حق و قول فصل است و با مبالغه و بى تفاوتى و تسامح سازگار نيست . عجب از برخى عزيزان است كه تسامح در كتاب هاى علمى را نمى پذيرند, آن گاه دركتاب هدايت و ره_م_ود و

ص_دق خ_الص تسامح روا مى دارند !!قرآن همان گونه كه كاستى هاى ظاهر سخن را پذيرا نيست , محورهايى كه به اهداف رهنمودى قرآن ناسازگار است , نيز پذيرا نيست قرآن سخنى ويرايش شده و پالايش شده از هرگونه پيرايه هاى ساختار سخن و محتوا مى باشد. قرآن در طرح آداب و رسوم اصلاح گر كژ راهه ها مى باشد هيچ گاه بر اساس باورهاى غلط و دانش بى اساس مخاطب خويش سخن نگفته است , كه بى تفاوت وبدون نقد از كنار آن عبور كرده باشد ق_رآن در انتخاب مثال ,در انتخاب گونه و توجه دادن به نعمت هاى الهى به گونه اى عمل نموده اس_ت , كه هم مخاطب زمان نزول را همراه داشته باشد و هم پيام ورهنمود خويش را به آيندگان برساند. ق_رآن در ت_وص_يف زندگى آخرت , آرزوها و خواسته هاى قوم عرب را بر آورده نكرده است بلكه بر اساس خواسته ها و تمايلات عموم مردم سخن گفته است . ب_ه همين جهت پذيرش زبان قوم هيچ گونه ناسازگارى با جهانى بودن قرآن ندارد,زيرا در تمام م_واردى ك_ه ب_ه ل_ح_اظ رعايت بايسته هاى سخن قواعد سخن را پذيرفته است ,رهنمود خود را با رعايت اين محورها به آيندگان رسانده است و اين همان است كه عترت (ع ) كه سخن گوى قرآن مى باشد تحليل نموده است و زبان قرآن را معرفى كرده است .

عترت (ع ) و زبان قرآن

توضيحات

امام صادق (ع ) قرآن را اين چنين معرفى مى كند:((يجرى كما يجرى الشمس والقمر)) ((564)) .

قرآن همانند گردش خورشيد و ماه , هر روز تازه و جديد است سخن او هر روزسخن روز

است كه اگ_ر خ_و گ_رف_ت_ه از فرهنگ زمانه خويش بود با كهنه شدن فرهنگ زمانه سخن قرآن نيز كهنه مى شد. ((ع_ن ال_ب_اقر (ع ) : ولو ان الاية اذا نزلت فى قوم ثم مات اولئك ماتت الاية لما بقى من القرآن شئ وليكن القرآن يجرى اوله على آخره ما دامت السموات والارض ولكل قوم آية يتلوها)) ((565)). ((ق_رآن و آي_ه ها آن همواره زنده هستند همانند شب و روز و خورشيد و ماه درگردش مى باشند اگ_ر ق_رآن ب_ازت_اب فرهنگ زمان نزول خويش بود با سپرى شدن آن زمان عمر قرآن نيز به پايان مى رسيد كه همان پى آمد تاثر از فرهنگ است , ليكن پذيرش زبان قوم اين نوع پس آمدها را ندارد)) .

زبان ديگر قرآن

آن_چ_ه ت_ا كنون گذشت بيان ويژگى هاى زبان محاوره اى قرآن بود, كه قرآن در سخن گفتن با م_ردم اين ويژگى ها را رعايت نموده است و سخنى روان و رسا و مردمى است به گونه اى كه هم عالم و دانشور و هم كارگر و ساير سطوح به قدر فهم خود از آن بهره مى گيرند و سفره پر نعمت گسترده است , كه هر كس به مقدار اشتهاى خويش از آن تناول مى كند و هيچ انسان سليم از كنار اي_ن س_ف_ره ب_ى بهره بر نمى خيزد ليكن قرآن را زبان ديگرى است كه در پايان اين بخش به آن نيز اش_اره م_ى ش_ود اي_ن زب_ان ب_ا زبان محاوره اى كاملا متفاوت است در زبان محاوره اى شرط بهره گ_يرى درك مفهوم سخن قرآن آشنايى با قواعد محاوره بود اما در فهميدن زبان ديگر طهارت و

ت_ق_وا شرط است سلوك و تزكيه كارساز است خطاب آن زبان به همگان بود اما پذيراى اين خطاب ح_ق ب_اوران س_ال_ك ه_ستند, كه به حقايق اين درياى ژرف دسترسى دارند و تا اين شرط حاصل نشود,شايستگى خطاب فراهم نمى شود مراحل عالى از معارف قرآن را با زبان محاوره نتوان رسيد ب_ا زب_ان نورانيت و پيروى از قرآن مى توان چشيد كه با آن حقيقت تنها انسان هاى مطهر راهيابى و ت_م_اس دارد:(لاي_مسه الا المطهرون ) ((566)) , با آن حقيقت جز انسان پاك از هرگونه آلودگى ف_كرى و عملى دسترسى ندارد همان زبان كه با اهلش به سخن مى نشيند با ترجمانان وحى :((هذا ال_ق_رآن انما خط مستور بين الدفتين لا ينطق بلسان ولابد له من ترجمان ))((567)), ((اين قرآن ن_وشتار بين دو جلد است با همه سخن نمى گويد)), ترجمان مى خواهد((ذلك القرآن فاستنطقوه ول_ن ي_ن_ط_ق ول_كن اخبركم عنه ))((568)), ((اين قرآن را به حرف در آوريد, ليكن با شما سخن نمى گويد)). م_ن (على (ع ) ) از آن خبر مى دهم كه اين زبان را عترت و پيروان خالص آنها ترجمان هستند كه با اينها نه با همگان سخن مى گويد درحالى كه روى كرد زبان محاوره اى قرآن با همگان است .

سبك شناسى و روشها

ضرورت سبك شناسى

در پ_اي_ان بحث هاى علوم قرآنى مناسب است برخى روش هايى كه در تفسير كار برددارند بررسى ش_ود,گ_ر چ_ه م_ناسب تر براى طرح اين موضوع پيش گفتار تفسير است , ليكن به لحاظ اين كه آشنايى با مناهج همانند علوم قرآن پيش نياز و راه كارهاى تفسيرمى باشد ,بررسى آنها در اينجا نيز مناسب است . از ه_نگامى

كه سفره پر نعمت الهى بر گستره زمين گسترده شده همه دل باختگان ازهر قوم و م_رام ب_ا حرص و اشتهاى بى پايان در كنار اين سفره نشستند و هر كسى به قدراشتهاى خود بهره گ_رفت و چون مائده , الهى بود:((القرآن مادبة اللّه )) ((569)) , براى همگان يكسان گسترده شده اس_ت و تفاوت بهره ورى از آن به ميزان اشتها و علاقه افرادو روش هاو راه كارهاى آنان بازگشت دارد ق_رآن ك_وثر معارف و آبشخور رشد وبالندگى انسان است كه بر رسول اللّه (ص ) ارزانى شده است :(انا اعطيناك الكوثر)((570)), ((ما به تو كوثر عطا كرديم )), كه منظور همان معارف آسمانى است ورهنمود الهى است , به دو منبع قرآن و عترت كه انسان تا سرمنزل مقصود رهنمود است . ب_راى رس_ي_دن ب_ه س_رچ_شمه كوثر اين چنين نيست كه هر كس از هر سو بتواند وارد شودبراى ن_وشيدن آب زلال اين چشمه همانند ساير چشمه ها بايد از شريعت آن وارد شد بى گدار نمى توان ره پيمود كه نه تنها موجب بهره ورى و سيراب شدن نخواهد شد ,چه بساسبب غرق شدن نيز بشود ب_ه اين لحاظ هر روشى به تفسير قرآن و فهم قرآن منتهى نمى شود روى كرد به قرآن بايد از شيوه ص_ح_يح آن باشد اين نكته بررسى روش هاى گوناگون را بايسته مى نمايد تامنهج صحيح از بين آن_ه_ا بازشناسى و انتخاب شود روشهادر اين راستا بسيار متفاوت و بين افراط و تفريط قرار دارند, ك_ه ب_ه ب_رخى از آنهاكه ,عمده ترين مى باشد پرداخته مى شود به اين اميد كه از كژ راهه هاى خطر

مصون مانده وبتوان فرجام برخى از دام هاى خطر را تبين ,و كمكى جهت انتخاب راه صحيح باشد و ازخطر تحميل پيش داورى ها و نيز برداشت هاى كژ وبى راهه مصونيت حاصل شود.

روشها

الف : تفسير به ماثور يا روايى

از روش ه_اى س_اب_ق_ه دار در تفسير قرآن به روايات و آثارى كه از رسول اللّه (ص ) نقل شده است , م_ى ب_اش_د كه بسيارى از مفسرين اين سبك را در پيش گرفته و اگر مفسر شيعه بوده ,افزون بر روايات نبوى (ص )روايات رسيده از عترت طاهره (ع ) را اضافه كرده است اين گروه از مفسران در ت_وض_ي_ح آي_ات ب_ه روايات مربوطه اكتفا مى كنند و ازتبين قرآن با برهان و يا روش هاى علمى به دلايلى كه به برخى از آنها اشاره مى شود,خوددارى مى كنند خواستگاه ديدگاه اين گروه مطالب ذيل است :. ت_ف_سير قرآن به غير روايات در حد گمان است , در معارف گمان و ظن كار ساز نيست افزون بر اين كه قرآن نيز از دنباله روى گمان پرهيز مى دهد:. (لاتقف ما ليس لك به علم )((571)),((از چيزى كه علم و يقين آور نيست پيروى مكن )). (ان الظن لا يغنى من الحق شيئا)((572)), ((گمان انسان را به حق نمى رساند)). روايات هم از اعتماد به عقل در تفسير قرآن و فهميدن آن پرهيز مى دهند:((عن الصادق (ع ) ليس شئ ابعد من عقول الرجال عن القرآن ))((573)), ((عقل انسان چه بسيار از فهم قرآن دور است )). ن_كته ديگرى كه اين گروه به آن توجه نمودند و آنان را از توجه به غير روايات باز

داشته است , اين ك_ه ت_ف_س_ي_ر به غير روايت و آثار رسول اللّه (ص ) و عترت اعمال راى است و روايات بسيار نهى از تفسير به راى ,اين روش را مردود مى كند كه شرح اين روايات خواهد آمد. افزون بر اينها روايات مخاطب قرآن را مشخص مى كنند, هر كس شايستگى فهم قرآن را ندارد بلكه افراد خاص كه مخاطب اصلى قرآن هستند آن را درك مى كنند:. ((انما يعرف القرآن من خوطب به ))((574)), ((قرآن را مخاطب اصلى آن درك مى كند)). از جانب ديگر حديث شريف ثقلين به گونه اى آشكار دلالت دارد كه قرآن را نبايدازعترت جدا كرد و ت_فسيرهاى غير از آثار عترت جدايى قرآن از عترت است لذا اين گروه به روايات اكتفا نموده اند كه تفسير آنها تفسير روايى يا تفسير به ماثور ناميده مى شود. از ت_م_ام اين مطالب مى توان پاسخ داد, اما نكته اول كه تفسير به غير روايات تفسير به علم و يقين ن_ي_س_ت اولا مگر تفسير به روايات تفسير به يقين است ؟

! روايات رسيده ازرسول اللّه (ص ) و ائمه اطهار (ع ) اگر سند هم داشته باشند, درحد خبر واحد بيش نيستندخبر متواتر در تفسير قرآن در م_وارد ان_دك م_انند آيات محورى ولايت و رهبرى مانندداستان غدير يا حديث ثقلين ,وجود دارد واين گروه از مفسران هم در كتاب هاى خودروايات آحاد را نقل نموده اند. افزون بر اين , اگر تفسير قرآن با تدبر و بر اساس اصول و روش محاوره قرآن يعنى زبان قرآن باشد چرا يقين آور نباشد؟

بسيارى از برداشت هاى اعتقادى , يقينى مى باشد ولو

روايتى هم آن را دلالت نكند و آيه هاو راواياتى كه اشاره شد كه ازپيروى ظن و گمان يا اعتماد به عقل پرهيز مى دهند, آن روش ه_اى ظ_ن_ى اس_ت ك_ه از اصول محاوره وبرهان فاصله گرفته و موجب يقين نمى شود و يا اع_ت_م_اد به عقل و فهم ازراه هاى غير صحيح كه مورد تاييد زبان قرآن نيست مى باشد نه با تدبر و ت_ف_ك_ر در ف_ه_م ق_رآن با اسلوب صحيح كه خود قرآن دستور مى دهد و نيز روايات تفسير به راى متوجه تفسير قرآن باروش محاوره اى قرآن و تدبر در آن را شامل نيست اين روايات پرهيز ازتحميل پ_ي_ش ف_رض ه_ا به قرآن است , كه شرح آن خواهد آمد و تفسيير قرآن با قرآن وتدبر در آن نه تنها جدايى قرآن از عترت نيست , بلكه سيره عترت است و قرآن و عترت هردو مشوق آن هستند.

پى آمد اين روش:در ه_ر صورت اين روش در تفسير, روش پسنديده نمى باشد, زيرا فرجام آن جمودبر روايات است ك_ه ه_م ق_رآن وه_م رواي_ات از آن پ_رهيز مى دهند قرآن و عترت جامعه رارشيد و بالنده پرورش م_ى ده_ن_د, ك_ه بايد براى درك و فهميدن قرآن استعدادهاى فطرى ودفينه هاى عقول را به كار گ_يرند و با روش صحيح همواره در قرآن تدبير نمايند امابازدهى اين روش خمودى و ركود است اصولا اين روش تفسير قرآن نيست , زيرا نقل روايات در ذيل آيات تا تحليل و بيان در كنار آن نباشد ج_م_ع آورى رواي_ات در ذي_ل آيات مى باشد نه تفسير آيات پيروان اين روش را اخباريون بزرگوار ت_ش_ك_ي_ل م_ى ده_ند,كه هم

در بين شيعه و هم اهل سنت وجود دارند, كه به برخى از آنها اشاره م_ى شود (البته تمام مؤلفان تفسيرهاى روايى اخبارى به معناى اصطلاحى نيستند ) در بين شيعه ت_ف_س_ي_رع_ل_ى ب_ن اب_راه_ي_م ق_م_ى (درگ_ذشت 307) تفسير عياشى سمرقندى و نيز تفسير ابوالقاسم فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى معاصر كلينى (قدس سره )را مى توان نام برد. از ب_ي_ن پ_سينيان تفسير برهان سيد هاشم بن سليمان الحسينى بحرانى (درگذشت 1107)و نور ال_ثقلين عبد العلى بن جمعه حويزى (درگذشت 1112)مى توان نام برد ((575)) اما تفسير صافى م_رح_وم ف_يض كاشانى كه فردى متكلم , فيلسوف , عارف و فقيه مى باشد (1091_ 1007) چون در ض_من نقل روايات تبين و تحليل و اظهار نظر داردنمى توان گفت فقط تفسير روايى است از بين اه_ل س_ن_ت تفاسير زير را مى اتوان نام برد: ((جامع البيان فى تفسير القرآن )) ابو جعفر محمد بن ج_ري_ر ط_ب_رى شافعى (310_ 224),((بحر العلوم ))ابوليث نصر بن محمد بن ابراهيم سمرقندى (375_310), ((معالم التزيل ))ابو محمد حسين بن مسعود بغوى (درگذشت 510) ((البحر الوجيز ف_ى تفسير الكتاب العزيز ))ابو محمد عبد الحق بن غالب (درگذشت 546) ((زاد المسير ))جمال ال_دي_ن ع_ب_دالرحمن (597_ 510), (( تفسير القرآن العظيم )) اسماعيل بن كثير القرشى (774_ 701),(( الجواهر الحسان فى تفسير القرآن )) ابو زيد بن عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف ثعالبى ( 875_ 786)((576)) و ب_رت_رين اثر اهل سنت در اين راستا ((در المنثور)) سيوطى (درگذشت 911) مى باشد.

ب : بى نيازى از روايات

در مقابل تفريط كه در روش اول مشاهده مى شود, افراط روش دوم است كه براين باور است

كه در ت_ف_س_ير قرآن هيچ گونه نيازى به غير قرآن وجود ندارد,بلكه براى فهميدن مفاهيم قرآن بايد به خ_ود آيات قرآن مراجعه نمود قرآن كتابى است كه درتبيين آن در هيچ زمينه اى نياز به روايات يا غ_ي_ر روايات نمى باشد حتى در آيات الاحكام قرآن هم بايد به خود قرآن اكتفا نمود فرضا در مورد زك_ات ق_رآن اص_ل ل_زوم پ_رداخت آن را بيان مى كند مقدار زكات به امت واگذار شده است اين روش كه تفسيرمانند ((الهداية والفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن )) ((577)) مشاهده مى شود,كژ راه_ه اى ب_يش نيست , مشابه همان سخنى است در صدر اسلام گفته شد كه ((كفينا كتاب اللّه )) وچون در مورد نياز به روايات در بخش بعدى سخن گفته شده است ,تكرار نمى شود.

ج : عرفانى و باطنى

روش دي_گ_رى ك_ه در ت_ف_س_ير مشاهده مى شود, روش اهل عرفان است ,كه براين باورندكه تمام ان_س_ان ه_ا درمعرض فيض الهى هستند و همه مى توانند الهامات و مكاشفات باطنى داشته باشند ف_ي_ض ب_شارت الهى محدود به هيچ فردى نيست و اين خود مرتبه اى ازمراتب نبوت است كه در همگان وجود دارد ((578)) از طرف , ديگر قرآن مشتمل برنكات دقيق ولطيف و مشتمل بر كنايه و اشاره است , لذا در درست آوردن مقاصد قرآن نمى توان در قيد و بند الفاظ بود بلكه بايد خود را از اي_ن ق_ي_ده_ا ره_ان_يد و بر اساس الهام واشارات تفسير نمود تفاسير باطنى گرچه در يك سطح ن_ي_س_ت_ند, برخى خود را به ظواهرالفاظ نيز متعبد مى دانند برخى از اين نوع تفاسير عبارتند از : ((لطايف الاشارات ))ابوالقاسم عبد الكريم

بن هوازن (465_376),(( كشف الاسرار و عدة الابرار)) م_ي_ب_دى (در گ_ذش_ت 520), (( ب_ي_ان ال_س_ع_ادة )) س_لطان محمد بن حيدر گنابادى شيعه ص_وف_ى (1327_1251), (( ع_راي_س ال_ب_يان ))ابو محمد روز بهان ,مخزن العرفان بانوى اصفهانى (1403_1313), (( تفسير القرآن الكريم ))منسوب به محى الدين عربى البته برخى ازاين نوع تفاسير از ت_ف_س_ير محاوره اى فاصله بسيار دارند كه براى آشنايى بهتر با اين روش به نمونه هايى از تفسير منسوب به محيى الدين مى پردازيم . وى در ب_ي_ان آيات مربوط به كعبه و بيت و حج مى گويد :بيت يعنى قلب ,مقام ابراهيم يعنى روح م_ص_لى مشاهده و مواصله الهيه , بلد امين , سينه انسان ,بيت معمور قلب عالم وحجر الاسود يعنى روح ((579)) در ت_فسير آيه (ان ناشئة الليل اشد وطا), مى گويد ناشئة الليل نفس منبعث از مقام طبيعت است ((580)) . در م_ورد آي_ه :(واذك_ر اسم ربك ), مى گويد منظور خود انسان است ((الذى هوانت )) ((581)) در آيه :(يوم ترجف الارض والجبال ), ارض را نفس , جبال را هيئت وصفات نفس معنا مى كند ((582)) . در آي_ه :(ك_لا وال_ق_مر والليل اذا ادبر والصبح اذا اسفر), قمر را قلب , ليل را ظلمت نفس , و اسفر را نورانيت قلب معنا مى كند ((583)) . و در آيه :(والارض وضعها للانام ), ارض را بدن معنا مى كند ((584)) . اي_ن_ه_ا نمونه هايى از اين روش تفسيرى است كه خود را از هر ضابطه رها مى پندارداين سخنان را ن_م_ى ت_وان ت_فسير قرآن ناميد اينها خارج معيارهاى زبان محاوره اى قرآن است و توجيهاتى بيش نمى باشند

(البته تفسيرهاى عرفانى همگى در اين حداز توجيه نمى باشند).

د: تفسير شهودى

روش دي_گ_رى در تفسير وجود دارد و آن برداشت از قرآن بر اثر مشاهدات ومكاشفات , كه بازتاب س_ي_ر و س_ل_وك و ط_هارت و تقواى مفسر مى باشد, است اين شيوه درصورتى كه با حفظ ظواهر آي_ه ه_اق_رآن باشد, با رعايت معيارهاى زبان قرآن صورت بگيرد براى سالك اين راه مى تواند مفيد باشد, گرچه قابل انتقال به ديگرى نيست . در ح_قيقت تفسيرى محاوره اى نمى باشد زيرا اين نوعى يافتن حقايق است ,كه يافته هاى خويش را نمى تواند به ديگر بنماياند و بازگو كردن يافته تنها نمودى از آن خواهد بود.

ه_: علم گرايى

روش دي_گ_رى ك_ه بيشتر در دو قرن اخير مشاهده مى شود(( علم گرايى )) است مى توان گفت م_ف_س_ران اه_ل سنت در اين راه پيش قدم بوده اند و برخى از مفسران شيعه نيز از اين روش متاثر شده اند اين گروه سعى مى كنند آيات قرآن را بر اساس علوم تجربى در ابعادگوناگون فيزيك و ش_ي_مى ,جنين شناسى ,هيئت ,نجوم ,طبيعت شناسى و تفسير كنندطنطاوى خود به اين روش در مقدمه تفسير خود افتخار مى كند و مى گويد: پيش رفت علوم باعث تبيين آيه هاو خدمت بزرگى ب_راى ام_ت اسلامى مى باشد و اين موضوع رانفخه رحمانى مى نامد ((585)) تفسير ((الجواهر فى ت_ف_س_ي_ر ال_قرآن كريم )) طنطاوى (1358_1287) مصداق بارز اين روش است هم چنين تفسير ((ال_منار)) كه تقريرات درس شيخ محمد عبده (1323_1266) تا اواسط سوره نسا و تا اواخر سوره ي_وس_ف ه_م ت_وس_ط رش_ي_د رض_ا ( 1354_1282) دن_ب_ال شده است ((586)) نمونه ديگر از

اين گ_ون_ه روش اس_ت ك_ه ع_ب_ده در تفسير آيه :(يتخبطه الشيطان من المس ), شيطان را ميكروب معنامى كند, كه باعث اختلالات عصبى در انسان مصاب و مبتلا به صرع مى شود ((587))عبده در مورد طير ابابيل كه با سنگريزه ها لشكر اصحاب فيل را نابود كردند مى گويد:پاهاى اين پرندگان م_س_م_وم و آلوده به ميكروب وبا و حصبه بوده است , وقتى بالشكريان اصحاب فيل تماس حاصل كردند باعث انتشار وبا و حصبه شده و آنها را دراين مرض به هلاكت رساندند ((588)). در م_ورد م_ع_ج_زات ح_ض_رت عيسى (ع )در ذيل آيه :(انى اخلق لكم من الطين )مى گويد اينها ادع_اه_اى پيامبر يعنى عيسى بوده است اين آيه و آيه مائده دلالت بر وقوع اين معجزه ها ندارد نص ق_ط_عى هم كه دلالت بر وقوع اين معجزات داشته باشد نرسيده است ! ((589)) اين سخنان نوعى ت_لاش ب_راى ان_ك_ار م_عجزه است و اين كه ايشان شيطان رابه ميكروب معنا مى كند با زبان قرآن س_ازگار نيست زيرا شيطان در زبان قرآن موجودى مختار است كه به لحاظ سؤ استفاده از اختيار خود مورد نكوهش است و عوامل طبيعى مانند ميكروب نكوهش ندارند. ((التفسير العلمى للايات الكونيه )) حنفى احمد كه سخنان عبده را نيز عنايت مى كند, و((التفسير الاي_ات اك_ون_ي_ه ف_ى ال_ق_رآن ال_ك_ريم )) عبد المنعم و تفسير (( بلاغى ))محمد مصطفى بلاغى (1371_1300)از زم_ره اي_ن تفاسير مى باشند و تفسير ((كشف الاسرار النورانيه القرآنيه فيما يتعلق ب_الاج_رام ال_س_م_اوي_ه و الارض_ي_ه )) اس_ك_ن_دران_ى (درگذشت 1306) كه درسه بخش گياه ش_ناسى ,حيوان شناسى و هيئت و نجوم تنظيم شده است نيز نمونه ديگر ازاين روش

است در بين م_فسرين شيعه نيز تفاسير دوره اى و تك جلدى كه به فارسى نگاشته شده است , متاثر از اين روش هستند.

بررسى

ق_رآن ك_ت_اب انسان شناختى و رهنمود است در عين حال به برخى موضوعات علمى نيز پرداخته اس_ت ك_اوش ه_اى ع_ل_مى تجربى اگرقطعى و برهانى باشد كه در اثر علوم تجربى در زمينه هاى گوناگون در دسترس انسان قرار گرفته باشد كه بتوان به بازدهى آن اطمينان نمود, در تحليل آيات قرآن مى تواند راه كار مطمئن باشد ,ليكن اگرديدگاه در حد فرضيه و گمان و حدس باشد و ك_س_ى ب_خ_واه_د آي_ات ق_رآن را با آنها تطبيق كند, نمونه ديگرى تفسير به راى و تحميل پيش داورى ه_ا ب_ه ق_رآن خ_واهد بود و دام خطرناكى است كه بامنتفى شدن آن فرضيه ها موجب ايجاد ترديد و تضعيف روحيه پيروان قرآن خواهد شد, چه بسا موجب ترديد حتى در معجزه هاى انبيا نيز ب_ش_ود, ك_ه ب_رخ_ى در اي_ن دام گ_رف_ت_ار آم_ده ان_د, كه توجيه آيات قرآن و تطبيق آن با هيئت ب_ط_لميوسى نمونه هاى از اين روش است كه آيات قرآن مانند طبقات آسمان و زمين ,پديدارشدن خ_ورش_ي_د از ش_رق و ت_وجيح نموده اند كه در واقع قرآن را مى خواهند با باورهاى غلط و جاهلانه تفسير نمايند گرچه برخى در اين وادى پا را از اين مرحله هم فراترگذارده اند و تلاش دارند حتى معجزات آشكار و قطعى را با فرضيات علمى ! در واقع خيالى توجيه كنند.

و: روش الحادى و مادى

در ك_ن_ار تفسيرهاى علم گرا برخى اظهارات افراطى قرار دارد كه تلاش كامل و بى ثمردر توجيه آي_ات ق_رآن دارن_د, ح_ت_ى

در توجيهات خود فرضيه هاى علمى را نيز معتبرنمى دانند بلكه در اثر گ_راي_ش ه_اى مادى و الحادى به نام تفسير وبرداشت از قرآن , تمام معارف غيبى وحى و اعجاز و احكام الهى را مورد خدشه و ترديد قرار مى دهند. اي_ن گ_ون_ه دي_دگاه ها كه متاثر از علوم تجربى نيز مى باشند به صورت پراكنده درمجلات و در گ_وش_ه و ك_نار منتشر مى شود, كه برخى از آنها را در (( التفسير والمفسرون ))مورد اشاره و نقد قرار داده شده است ((590)) نوع اين ديدگاه به انكار غيبت ,فرشته , جن و احكام الهى در حدود و ت_ع_زي_رات و م_عجزه هاى انبيا منجر شده است مانندتفسيرى به نام (( كتاب الهدايه و الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن )) كه بدون ذكر نام مؤلف به تفصيل از آن سخن گفته است كه اين كتاب در دس_ت_رس ن_مى باشد ليكن مشابه آنرا مى توان تفسير (( القرآن و هو الهدى و الفرقان )) سيد احمد خ_ان ه_ندى را نام برد(1315_1232 ) اين كتاب كه به فارسى ترجمه شده است ((591))شرم آور است كه نام آنرا تفسير قرآن گذاشت به وضوح عناد و الحاد از اول تا آخر آن آشكار است و به جرات م_ى ت_وان گ_ف_ت دس_ت دشمن از آستين اين گونه افراد بيرون مى آيد كه چنين نوشتارهايى را مى نگارند و يا ترجمه مى كنند. در مقدمه ترجمه چه تمجيدهايى از اين كتاب الحادى اظهار شده است ! در هرصورت مشابه كتاب آيات شيطانى فرد ملحد و مرتد,سلمان رشدى مى باشد. وى در ت_ح_ل_يل وحى مى گويد :وحى همان خود گوشى است كه

كلام بى حرف و صوت خدا را م_ى ش_ن_ود,از خ_ود دل او ك_ه ارش الهى وحى همانند فواره جوشش مى كند و بعد برخود او نازل مى گردد ((592)) اين سخن همان تحليل و درون جوشى ودر واقع انكار وحى است . در مورد شكافته شدن دريا در اعجاز موسى (ع ) كه از درون دريا راه خشك براى بنى اسرائيل پديد آورد:(ف_اض_رب ل_ه_م ط_ريقا فى البحر يبسا), از دريا راه خشك براى بنى اسرائيل پديد آور, كه از معجزات انكار ناپذير اين پيامبر بزرگ است كه با زدن عصابر آب , دريا شكافته شد, و همانند كوهى در دو طرف راه خشك روى هم انباشته شد. ((ان اض_رب ب_عصاك البحر فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم )), عصاى خود را بردريا بزن آن گ_اه دري_ا ش_ك_اف_ت_ه شد هر قسمت آب دو طرف شكاف همانند كوهى بزرگ شد وى مى گويد جابجايى آب در اثر جزر و مد دريا بوده و اعجازى دركار نبوده است !((593)). آن گ_اه ن_ق_ش_ه اى ارائه م_ى دهد وبا كمال اطمينان محل جزر و مد و عبور قوم موسى (ع ) را نيز مشخص مى كند! ((594)) . وى در م_ورد اع_ج_از دي_گر موسى (ع ) كه عصاى خود را بر سنگ زد و 12 چشمه ازآن جوشيد: (( ف_قلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا)) عصاى خود رابر سنگ بزن كه با زدن آن ع_صاناگهان دوازده چشمه جوشيدن گرفت مى گويد موسى دربيابان در ميان تپه ها عصاى خ_ود را ب_ه زم_ي_ن م_ى زد و ب_ه دن_بال پيدا كردن چشمه هاى آب شيرين كه در آن منطقه

وجود داش_ت ,راه م_ى رف_ت ((595)) اصولا از سخن ايشان برمى آيد كه معجزه را برخلاف فطرت بشرى م_ى پ_ن_دارد و م_ى گويد در قرآن امرى برخلاف فطرت وجود ندارد و اعجازهاى پيامبر (ص ) هم دليل بر وقوع آنها نيست وپيامبر (ص ) ادعاى معجزه ندارد ! ((596)) . اينها نمونه هايى از انكارهاى اين فرد است كه عناد و شرارت نسبت به معارف الهى ازقلمش شراره مى كشد در سبك شناسى و مناهج مى بايد چنين روش هاى باطل تحليل شود تا افرادى ناآگاه در دام آنها گرفتار نشوند اينان همان هايى هستند كه با پف دهان پر شرر خويش مى خواهند نور آفتاب را خاموش كنند كه بسى تلاش بى ثمر:. (ي_ري_دون ل_يطفئوا نور اللّه بافواههم واللّه متم نوره ), تصميم بر خاموش كردن نور خدابا گفتار و دهانهاى خويش دارند در صورتى كه خداى سبحان نور خود را همواره درخشنده و تابان مى نمايد, ول_و ك_اف_ران را خ_وش آي_ن_د ن_ب_اش_د اي_ن اف_راد ه_م_انانند كه عاجزانه در تلاش مقابله با قرآن ه_س_تند:(والذين سعوا فى آياتنا معاجزين ) ((597)) , درهر صورت خطر اين روشها همواره بزرگ است .

ز: تفسير قرآن به قرآن

از روش_ه_اى م_ه_م كه سابقه در روايات دارد تفسير قرآن به قرآن است چون آيات قرآن به يكديگر م_ت_ن_اظ_رند و در واقع تعاطف دارند مانند دو آجرى كه به صورت عمودى به يكديگر تكيه نموده باشند مثانى هستند يعنى يكديگر را معنا مى كنند:. (اللّه ن_زل اح_س_ن الحديث كتابا متشابها مثانى )((598)), ((خداى سبحان زيباترين سخن را نازل كرد كتابى كه آيه هاآن به يكديگر تشابه و تناظر دارند و به

هم ديگرتكيه نموده اند)), با توجه به اين وي_ژگ_ى آي_ات قرآن ,براى بدست آوردن مفاهيم ومقاصد قرآن بايد از آيات مشابه بهره گرفت با چ_ي_ن_ش آيات مشابه در كنار هم امكان دست يابى به مفهوم صحيح خواهد بود اين روش چون در ب_دس_ت آوردن م_فاهيم قرآن به خود قرآن تكيه مى كند تفسير قرآن به قرآن مى باشد و تكيه گاه اص_ل_ى درتفسير آيات ,خود قرآن است اين روش گرچه در بدست آوردن منظور محاوره اى قرآن خود را بى نياز از غير قرآن مى بيند, ليكن انتخاب اين روش لزوما به معناى بى نيازى قرآن از عترت نمى باشد اين روش در محورهاى گوناگون خود را نياز مندعترت و روايات مى بيند. در بين تفسيرها مصداق بارز اين روش را در تفسير قيم ((الميزان )) ((599)) مى تواند مشاهده كرد م_ف_سر كبير الميزان در مقدمه موجز آن روش ها را مورد بررسى و نقد قرار مى دهد ومسلك هاى مانند روايى ,علم گرايى ,فلسفى و عرفانى را نقد مى كند و شخص ايشان بااين كه فيلسوف مشرق زم_ي_ن اس_ت و ع_ارف و سالك نيز مى باشد روش فلسفى و عرفانى را در تفسير قرآن نقد مى كند گ_رچه فيلسوف بودن ايشان و نيز طرح مباحث فلسفى به صورت مستقل در الميزان زمينه اتهام اي_ش_ان را از سوى برخى فراهم آورده است كه ,تفسير الميزان از ديد فلسفى وارد شده است ليكن ه_رگ_ز اي_ن چ_نين نيست , زيرا روش علامه تفسير قرآن به قرآن با بهره گيرى از روايات است و ب_ح_ث ه_اى فلسفى يا ادبى يااجتماعى را از مباحث تفسيرى جدا نموده است و

به صورت مستقل ط_رح ك_رده است البته ايشان بحث هاى روايى را نيز مستقل طرح نموده است ليكن طرح مباحث روايى به اين شكل هرگز به معناى بى نيازى ايشان از عترت و روايات نمى باشد زيرا چكيده مطالب رواي_ات را در ب_ي_ان ت_ف_سيرى منعكس نموده است و خود به مقام و منزلت عترت هم در مقدمه ((600))و ه_م در ج_اى ج_اى ت_فسير خويش اعتراف دارد البته الميزان دربدست آوردن مفاهيم م_ح_اوره اى ق_رآن هيچ چيز را دخيل نمى داند حتى روايات را دراين جهت كمك نمى گيرد, كه مفهوم واژگانى و محاوره اى آيه هارا بدست آورد و به اين امر تصريح هم مى كند ((601))ليكن اين سخن به معناى بى نيازى از عترت و روايات نيست كه شرح آن در ديدگاه منتخب خواهد آمد.

ح : تفسير موضوعى

ت_ف_س_ي_ر م_وضوعى نيز از جمله روش ها, در تبيين و تحليل قرآن مى باشد كه برخى اخيرا مدعى ه_س_ت_ن_د م_ب_تكر اين روش مى باشند اين تفسير مقابل روش تفسير ترتيبى است به جاى اين كه س_وره ه_ا را آي_ه ب_ه آي_ه ب_ه ت_رت_ي_ب بحث كند موضوعى را كه درقرآن مطرح شده است انتخاب نموده ,وبابررسى تمام آيات مربوط به آن موضوع ,نظر نهايى قرآن رادرباره آن موضوع به دست مى آورد.

پيشينه اين روش

اي_ن روش ران_م_ى ت_وان اب_ت_كار معاصرين دانست زيرا تفسير موضوعى به دو گونه دركتاب هاى تفسيرى و علوم قرآنى سابقه دار است . 1_ از اب_ت_دا ك_ه درب_اره ق_رآن ن_وش_ت_ار م_ن_ت_ش_ر ش_ده ك_تاب هاى فراوانى تحت عنوان ,ناسخ وم_ن_سوخ ,مفردات قرآن ,آيات الاحكام ,محكم و متشابه ,آيات و الولاية و منتشر شده است در مورد

ناسخ و منسوخ ده ها كتاب در مورد مفردات قرآن بيش از دويست جلدنوشتار ((602)) و محكم و متشابه و نيز آيات الاحكام كتاب هاى متعدد آيات ولايت مانند:. ((م_ا ن_زل ف_ى ال_ق_رآن ف_ى ع_ل_ى (ع ) )) ((603)) و تفاسير فراوان علم گرا كه در مورد هيئت و ن_ج_وم ,گياه شناسى ,پديده هاى جوى باد و باران و يا طب و طبيعت شناسى و امثال اينهانگاشته شده است همگى تفسير موضوعى مى باشند. 2_ نوع دوم در بحار مجلسى ((ره )) مشاهده مى شود كه در موضوعات اعتقادى ابتداآيات مربوطه را ط_رح وش_رح م_ى ك_ن_د, آن گاه به روايات مى پردازد و نيز در تفسير قيم الميزان اين شيوه به وض_وح مشاهده مى شود كه در هر موضوعى آياتى كه ارتباط به موضوع دارد تفسير مى كند تفسير ال_م_ي_زان در ع_ي_ن حال كه تفسير قرآن به قرآن است نوعى تفسير موضوعى نيز مى باشد, كه در ب_سيارى موارد موضوعات را مستقل و جامع بررسى مى نمايد به عنوان نمونه در ذيل آيه 213 بقره ب_ح_ث ه_اى گسترده در موردپيدايش انسان ,اجتماعى شدن زندگى انسان و نبوت بحث نموده است در پايان سوره آل عمران مباحث مبسوط اجتماعى و جامعه شناسى را تحت پانزده فصل بحث م_ى ك_ن_د درس_ر ت_ا سر الميزان مباحث علوم قرآن به صورت موضوعى طرح شده است , كه اگر جمع آورى شود يك كتاب مستقل مى شود. در هر صورت اين روش كه اخيرا روى كرد به آن زيادتر شده است يك امتياز بزرگ نسبت به تفسير ت_رت_ي_ب_ى دارد و آن جامع طرح نمودن موضوع مى باشد و اگر موضوع

باهمه جوانب و سؤال ها و ش_ب_هات طرح شود, بهتر مخاطب را ارضاع مى كند, و حالت انتظار يا ابهام و شبهات بدون جواب ايجاد نمى كند وديدگاه نهايى قرآن رادرآن موضوع ممكن است به دست آورد. در ع_ي_ن ح_ال ي_ك م_شكل بزرگ سر راه اين روش وجود دارد و آن اين كه شرطموفقيت تفسير م_وض_وع_ى اح_اط_ه ك_ام_ل ب_ه قرآن مى باشد و چون قرآن همانند كتاب هاى متداول نيست كه م_وض_وعات را تحت عنوان مشخص در يك جا طرح نموده باشد, بلكه قرآن يك موضوع را و حتى ي_ك روى داد را در ج_اه_اى م_ختلف و از زاويه هاى گوناگون طرح نموده است ,به اين لحاظ به دست آوردن ديدگاه قرآن در يك موضوع كار آنچنان آسانى نخواهد بود كه با ديدن چند آيه كسى ب_گ_وي_د دي_دگ_اه ق_رآن است ! و يا با مطالعه كلمات هم خانواده و با استفاده از معجم المفهرس بخواهد ديدگاه قرآن را دست يابى كند به همين جهت تفسير موضوعى كار هر كسى نيست مفسر بايد از يك سوى كاملامحيط به كل فضاى قرآن بوده ,از جانب ديگر بايد ژرف انديش و عميق باشد, ت_ا ب_ت_وان_دم_وضوعى كه انتخاب مى كند جامع بحث نموده و بتواند مقصود قرآن را در آن رابطه به دست آورد. در هر صورت كتاب هاى ذيل را مى توان از اين گروه از تفاسير نام برد:. ((تفسير موضوعى قرآن مجيد )) حضرت آيت اللّه جوادى آملى (حفظه اللّه ). ((سنتهاى تاريخ در قرآن )) شهيد محمد باقر صدر (ره ). ((المدرسه القرآنيه )) شهيد محمد باقر صدر. (( معارف قرآن )) آيت اللّه مصباح يزدى

. (( والمدخل الى تفسير الموضوعى للقرآن الكريم )) سيد محمد باقر ابطحى . (( پيام قرآن )) آيت اللّه مكارم شيرازى و جمعى از نويسندگان . ((منشور جاويد )) آيت اللّه جعفر سبحانى .

نگاهى ديگر

م_نهج ها را از لحاظ انگيزه هم مى توان به گروه هاى متفاوت تقسيم نمود برخى انگيزه اصلى آنها ت_ب_ي_ي_ن مفردات به خصوص واژه هاى مشكل قرآن است كه ريشه يابى ادبى مى كنند,برخى ديگر بدست آوردن احكام فقهى هدف اصلى آنهاست كه بيشتر به تفسير آيات الاحكام مى پردازند برخى ب_ه م_سائل كلامى مذهب خويش توجه دارند وسعى و تلاش مى كنند آيات قرآن را بر مذهب خود تطبيق كنند برخى موضوعات اجتماعى و خانوادگى و نيز شناخت انسان و تربيت آن را در تفسير پى مى گيرند و برخى به صورت تند روى به دنبال نكات ادبى صرف و نحو و معانى بيان هستند در ب_ي_ن انگيزه هاى متفاوت بهترين انگيزه همان است كه هدف اصلى قرآن را تامين كند قرآن كتاب ره_ن_مود و تربيت انسان است قرآن كتاب انسان شناختى ,جامعه شناختى و راه يابى در انگيزه هاى نظرى براى انسان است و راه كارهاى عملى زندگى بالنده و رشيد انسان راپى ريزى نموده است ان_گ_ي_زه مهم و همگام با اهداف قرآن اين است كه در تفسير قرآن تعليم و آگاهى دادن به انسان , خود آگاهى جامعه نگرى و طرح شناخت ابعاد وجودى انسان و سنت ها و فرجام هاى آن سنت ها و خ_لاص_ه ق_رآن را ب_ه زندگى جامعه , در ابعادگوناگون فردى , اجتماعى ,خانوادگى ,سياسى و پ_ى ري_زى ح_كومت دارى و خلاصه آنچه

به سعادت و رشد و تعالى انسان ارتباط دارد, همسو كند ق_رآن ك_ت_اب يك بعدى نيست كه اگر كسى آن بعد را پى گيرى نمود هدف اصلى را پى گيرى ك_رده باشد قرآن در زمينه انسان شناختى به صورت كامل و جامع راه يابهاى نظرى و راه كارهاى ع_م_ل_ى را ت_بيين وتحليل نموده است مفسر جامع و نزديك به اهداف قرآن آن كسى است كه به تامين اين هدف نزديك باشد. قرآن كتاب آخرت گراى يك بعدى نيست , براى رساندن انسان به سعادت آخرت ومعنويت طراح م_ع_م_ارى زن_دگ_ى آبادمى باشد كه بابهره ورى بهينه از نعمت ها مادى ومراقبت از روح لطيف ان_س_ان , در ساختار هويت معنوى ,باتامين شؤون عبادى , حقوقى ,خانوادگى , اجتماعى و سياسى ان_س_ان را رهنمود مى باشد زيرا اينها محورهاى اصلى زندگى دنيا و آخرت انسان است , كه بدون ط_راح_ى و دخ_ال_ت در آنهاامكان تامين وسعادت آخرتى نيز وجود نخواهد داشت مفسر آگاه آن كسى است كه اهداف محورى قرآن را صحيح تبيين و تحليل نمايد.

تفسير به راى چيست ؟

تا كنون برخى روش ها مورد بررسى و نقد قرار گرفت قبل از تحليل ديدگاه منتخب توجه به يك ك_ژراه_ه در ع_رصه تفسير بايسته مى باشد و آن خطرى است كه در پيش روى هر مفسرى ممكن اس_ت قرارداشته باشد ودرآثار عترت شديدا نسبت به آن هشدارداده شده است از آن به (( تفسير به راى ))ياد شده است قبل از طرح برخى ديدگاه هادراين راستابه چند روايت توجه مى كنيم . امام سجاد(ع ) از رسول اللّه (ص ) چنين نقل مى كند:. ((م_ن ق_ال فى القرآن

بغير علم فليتبؤا مقعده من النار))((604)), ((كسى كه درباره قرآن سخن بى پايه و ناآگاهانه بگويد جايگاه او آتش است )). و نيز از رسول اللّه (ص ) نقل شده است كه :. ((من فسر القرآن برايه فقد افترى على اللّه الكذب ))((605)), ((كسى كه قرآن را تفسير به راى كند بر خدا به دروغ افترا بسته است )). وع_ن ال_ب_اق_ر ((وي_ل_ك ي_ا ق_تادة ان كنت انما فسرت القرآن من تلقا نفسك فقد هلكت واهلكت ))((606)), ((واى ب_ر ت_و اى ق_ت_اده اگر قرآن رااز پيش خود تفسير كردى , هم خودرا به هلاكت رساندى و هم ديگران را نابود كرده اى )). ((م_ا آمن بى من فسر برايه كلامى ))((607)), ((كسى كه كلام مرا تفسير به راى كند به من ايمان نيورده است )).

ديدگاهها در برداشت از اين روايات متفاوت است اخباريون تفسير به راى را تفسيربه غير روايات م_ع_ن_ا ك_رده ان_د, كه هر كس بدون روايت قرآن را تفسير كند مشمول مفاداين روايات است ونيز ب_رخ_ى اس_ت_حسان هاى عقلى را تفسير به راى مى دانند ((608)) سخن جالبى فيض كاشانى دارد م_ى ف_رم_اي_د: ت_ف_سير به راى مفهومى است كه سياق و نظم لفظى و معنوى آيه آن را تاييد نكند ((609)) . ب_ا ت_وج_ه به ويژگى هاى خود روايات مى توان گفت چون قرآن بر اساس ضوابطخاصى كه همان وي_ژگى ها و فنون زبان قرآن مى باشد, سخن گفته است و هر سخنى براساس ضوابط خودش به م_خ_اط_ب پيام مى رساند تفسير به راى عبارت از برداشتى است ,كه خارج از ضوابط و فنون زبان ق_رآن ب_اش_د م_ف_ه_وم_ى كه بايسته هاى زبان , آن

را طردمى كند با سياق و ظاهر و فضاى سخن ناسازگار است . در واق_ع م_ف_ه_ومى است كه از زبان قرآن به دست نمى آيد, من درآوردى و ازپيش خود است در رواي_ات اش_اره ش_ده ب_ود ك_ه از پ_ي_ش خ_ود ب_اش_د:((ان_ما فسرت القرآن من تلقا نفسك )), و يا م_ى ف_رمايد:((من فسر القرآن برايه )) از پيش خود تحميل كند كه افترا برخداست زيرا سياق زبان قرآن آن مفهوم را نمى رساند و مفهوم ناسازگار با فنون سخن قرآن است .

ديدگاه منتخب

با توجه به ويژگى هاى زبان قرآن ,كه واژگان گويشى عربى و ويژگى ها و زيبايى هاى زبان عرب اس_ت و ب_ا توجه به اين كه مخاطب قرآن عموم مردم هستند, روى كرد سخن قرآن گروه خاصى ن_م_ى ب_اش_د, ب_ل_كه خطاب آن به همگان است و نيز با توجه به فراخوانى قرآن براى تدبر و انديشه نمودن در قرآن :. (ك_ت_اب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته )((610)), ((كتابى است كه بر تو فرو فرستاديم و با بركت است براى اين كه مردم آيه ها آن را تدبر كنند)), اگر روى سخن , همه مردم است و اگر همه مردم را دع_وت ب_ه تدبر وانديشيدن در قرآن مى كند معلوم مى شود قرآن قابل درك همگان است همان گ_ونه كه خود قرآن بيان مى كند:(ولقد يسرنا القرآن للذكر)((611)), ((قرآن را براى درك , آسان قرار داديم )), (ويسرناه بلسانك )((612)), ((بازبان تو قرآن را آسان قرار داديم )). ب_ا ت_وج_ه ب_ه اين ويژگى هاى قرآن كه از خود قرآن به دست مى آيد زبان قرآن يك زبان مردمى و محاوره اى است و قابل دسترسى

همگان است و همگان ( اهل فن وآشنايان به زبان قرآن )مى توانند سخن قرآن را درك كنند و مفاهيم محاوره اى آن را باآشنايى به اصول محاوره قرآن به دست آورند لذا با رعايت اين محورها اگر كسى مفهومى به دست آورد,يك مفهوم الهى و قرآنى خواهد بود آن گاه تفسير به غير از اين روش خارج از اصول و محاوره اى قرآن و تفسير به راى خواهد بود بنابراين روش ص_ح_ي_ح در ت_ف_س_ير قرآن اين است كه شخص با آشنايى به خصوصيات زبان قرآن به تدبر وم_ط_ال_عه آن بپردازد و هر مقدار كه آشنايى شخص به فنون زبان قرآن بهتر و صحيح تر وبيشتر باشد ,برداشت هاى او به مقصود قرآن ,نزديك تر خواهد بود. اف_زون ب_ر اي_ن در ب_دس_ت آوردن مفاهيم محاوره اى قرآن نياز به غير قرآن حتى روايات و عترت ن_م_ى ب_اشد كه كسى در فهميدن مقصود واژگانى و اصول محاوره اى آن به سراغ غير قرآن برود ق_رآن ي_ك زب_ان س_ل_ي_س و روان و ق_ابل درك همگان است حتى يك مورد پيدا نمى شود كه در ف_ه_م_ي_دن م_ن_ظ_ور م_ح_اوره اى آن نيازى به روايات باشد, كه روايت مفهوم واژگانى يا روش م_ح_اوره اى آن را تبيين كرده باشد مفاهيم محاوره اى قرآن مستقلا معتبر است و اين همان نكته اس_اس_ى اس_ت كه اصوليون بر آن اصرار دارند ومى فرمايند: ظاهر آيات قرآن حجت و معتبر است ي_ع_ن_ى اگ_ر ك_سى براساس ويژگى هاى زبان قرآن مفهوم ظاهر عرفى و همگانى آن را به دست آورد,آن م_ف_ه_وم ص_حيح و حتى اعتبار فقهى و قانونى دارد در عين حال اين سخن به

معناى بى نيازى از عترت نمى باشد,گرچه در بدست آوردن مفهوم محاوره اى نيازى به غير قرآن نيست ,در ب_ه دس_ت آوردن مفاهيم عميق , مقاصد و تاويل قرآن و نيز ويژگى هاى قصص قرآن نياز به عترت است وقرآن و عترت از يكديگر جدايى ندارند كه به لحاظ اهميت موضوع قبل از تحليل محورهايى ك_ه ب_ه ع_ترت نيازمنداست , دو موضوع ديگر را يكى نقش عقل در فهم قرآن ,ديگر مقام و منزلت عترت را با شما عزيزان در ميان مى گذاريم .

نقش عقل

در ميزان دخالت واعتباربرداشتهاى عقل ديدگاه ها متفاوت است برخى دخالت عقل را در عرصه دي_نى مردود مى دانند و براين باورندكه شرع رااز آثار دينى مانند آيات وروايات بايد به دست آورد م_ي_زان دخ_الت عقل در حد يك مفتاح است يعنى همان گونه كه نقش يك كليد در ورود به يك منزل تنها در گشودن در است و بعد از گشودن در,كارى به كليد ندارد,نقش عقل براى ورود به دين و شريعت است كه از ديدگاه اينان عقل مفتاح الشريعه است كه تنها براى فهميدن ظاهر آيات و روايات كاربرد دارد بيش از اين عقل گرايى و استنباط عقلى را تفسير به راى مى دانند. ب_رخ_ى در م_ق_ابل اين ديدگاه براى عقل نقش بسيارى مى بينند به گونه اى كه عقل راميزان و م_عيار قرار داده و داده هاى دينى را با آن مقايسه مى كنند اگر حكمى و دستورى با عقل سازگار ب_ود پ_ذي_رف_ت_ه و اگ_ر نا سازگار با عقل بود آن حكم را مردود مى پندارد كه اينها عقل را ميزان الشريعه مى دانند. اگ_ر روش و ديدگاه

اول كند روى و مردود باشد, اين ديدگاه نيز تند روى خواهد بودكه ميزان در ش_ريعت الهى عقل بشر باشد و دستورى اگر به ظاهر ناسازگار با عقل و فهم بشرى شد آن را مردود بدانند چنين سخنى ازديدگاه روايات نيز مردود است . ((ع_ن ال_ص_ادق (ع ): ان السنة اذا قيست محق الدين )) ((613)) سنت رسول اللّه (ص ) ودين اگر ق_ي_اس در آن دخ_ال_ت ك_ن_د دين محق و نابود مى شود:(( عن الصادق (ع ) : ان دين اللّه لا يصاب بالمقاييس ))((614)), ((دين خدا را با ديدگاه ها و قياس هاى عقلى نمى توان سنجيد)). و ده_ه_ا رواي_ت دي_گ_ر كه اين روش را به شدت نفى مى كند كه منبع دين عقل وديدگاه بشرى نمى تواند باشد منبع دين وحى است بنابر اين نمى توان عقل راميزان الشريعه قرار داد. ط_رد ديدگاه دوم موجب پديدار شدن اين سؤال مى شود كه نقش عقل در دين چيست ؟

آيا عقل هيچ گونه نقشى در دين ندارد؟

اگر عقل مطرود دين است چراقرآن اين مقدار دعوت به تدبر و تعقل مى كند ؟

اگر عقل نمى تواند ميزان باشد,چرا روايات عقل را يكى از دو حجت الهى معارف ى مى كنند؟

امام صادق (ع )طبق نقل كلينى (ره ) به هشام مى فرمايد:. ((ي_ا ه_ش_ام ان للّه ع_ل_ى ال_ناس حجتين , حجة ظاهرة وحجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل والانبيا والائمة (ع ) واما الباطنة فالعقول )) ((615)). ((ه_ش_ام خ_داون_د س_ب_حان دو حجت يكى آشكار, ديگرى پنهان بر مردم دارد حجت آشكار خدا, پيامبران و ائمه (ع ) هستند حجت پنهان خدا عقلها مى باشند)). اف_زون ب_ر اي_ن

در فقه اسلام يكى از دليل هاى معتبر, عقل شمرده مى شود وقتى دليلهاى شرعى رديف مى شود كتاب و سنت و اجماع و عقل در كنار هم قرار دارند و دراصول به عنوان يك قاعده مورد تسالم فقها مى باشد كه آنچه را عقل حكم كند دين حكم مى نمايد و آنچه را كه دين حكم كند عقل به رسميت مى شناسد:. ((ك_ل_ما حكم العقل بحسنه حكم الشرع بوجوبه وكلما حكم العقل بقبحه حكم الشرع بتحريمه )), ((ه_ر چ_يزى را كه عقل زيبايى و حسن آنرا درك كند دين انجام آن را لازم مى داند و هر چيزى را ك_ه عقل زشتى آن را درك كند دين از انجام آن پرهيز مى دهد)),اگر عقل اعتبارى ندارد چگونه ميزان و دليل فقهى قرار مى گيرد؟

!. در پ_اسخ به اين سؤالات مى توان گفت ,عقل هيچ گاه مطرود دين نيست در عين حال كه ميزان فروعات دينى هم نمى تواند باشد نقش عقل تنها مفتاح و كليد نيست كه با آن در باز شود,آن گاه از ت_ع_قل صرف نظر شود زيرا تعقل اساس در فهم متون دينى است برداشت از متون دينى قرآن و سنت بايد با تدبر و تعقل و عالمانه باشد نه پيروى كوركورانه و بى دليل و حتى در برخى موارد عقل مى تواند ميزان قرار گيرد در جاهايى كه عقل واقعا حكم صريح و درك قاطع داشته باشد. در ت_وض_يح اين مطلب مى توان اضافه كرد كه عقل محورهاى كلى و كلان را كه مستقلات عقلى ن_ام_يده مى شوند درك مى كند مانند :حسن عدالت ,قبح و حرمت ظلم ,حسن امانت دارى

,قبح و حرمت خيانت و امثال اينها اين گونه موارد را عقل درك قاطع دارد اگر هيچ دليل شرعى نقلى از آيات و روايات دلالت نكند كه ظلم حرام است ,خيانت حرام است , عقل درك بدون ترديد از حسن آن دارد,ح_ك_م شرعى را به دنبال دارد عقل حكم به حرمت اين موارد مى دهد,و حجت خداست و ميزان مى تواند باشد. ام_ا در ف_روعات دينى چون احاطه به مصالح و مفاسد ندارد,درك قاطع ندارد و چون درك قاطع ندارد حكم هم ندارد آن چه مورد نكوهش روايات است , ميزان قرار گرفتن عقل در فروعات دينى است كه فقه را كسى بخواهد با قياس و راى خودش سازمان دهى كند روى سخن امام صادق (ع )با ام_ثال ابو حنيفه و پيروان وى است ,كه در فروعات دينى به سراغ درك عقل خودشان مى روند اين رواي_ات به صورت كلى عقل و تعقل را از اعتبارساقط نمى كند اين روايات مى گويند :در فروعات ج_زئى ,ع_ق_ل ح_كم ندارد و مصالح رانمى تواند درك كند و نمى تواند حكم قاطع داشته باشد در فروعات عقل يك حكم داردوآن اين كه چون اين فروعات از جانب خداى سبحان و آگاه و حكيم اس_ت بايد از آنهاپيروى شود اصولا فروعات حوزه دخالت عقل نمى باشد اگر فقها سخن از اعتبار ع_ق_ل دارند در محورهاى كلى و مواردى است كه عقل حكم قاطع دارد لذا عقل را به عنوان دليل شرعى مى پذيرند. اف_زون بر اين در فهم متون شرعى آيات و روايات , عقل نقش هميشگى دارد براى به دست آوردن م_ق_اص_د متون تدبر و تفكر و تعقل

لازم است در اين گونه موارد عقل ((مصباح الشريعه )) است با چ_راغ ع_ق_ل م_ى ت_وان م_تون دينى را فهميد دين ((صراط)) است عقل ((چراغ )) است با چراغ و روش_ن_اي_ى ع_ق_ل صراط را مى توان تشخيص داد بايد صراطى و راهى باشد تا با چراغ بتوان آن را تشخيص داد نقش عقل در درك متون دينى فقط اين نيست كه همانند كليد در را با آن باز كنند و با عقل خدا حافظى كنند,بلكه نقش چراغ است كه همواره بايد همراه يك عالم و مفسر دينى باشد ت_عقل بايد عالمانه و بر اساس اصول استدلال و استنباط باشد در معارف در فقه و فروعات در تمام شؤون دينى فهم ودرك دينى بايد بر اساس تفكر عالمانه باشد تعقل غير عالمانه و خارج از ضوابط ومعيارهاى علمى ارزش و اعتبار ندارد:(وما يعقلها الا العالمون )((616)), تعقل عالم ارزش و اعتبار دارد, اگ_ر ت_عقل عالمانه نباشد در هيچ عرصه اى اعتبار ندارد در به دست آوردن معارف و يا فقه ك_سى نمى تواند بدون حفظ روش اصول استنباط وارد شود وبرداشتها را محصول تعقل بنامد بايد آش_ن_ا به ضوابط و قواعد استنباط باشد, تا تعقل آن عالمانه بوده و حجت و معتبر قرار گيرد با اين ب_ي_ان ن_ه عقل ميزان الشريعه است كه كسى بگويد اگر حكمى را عقل پذيرا نبود شرع نبايد صادر ك_ن_د, و نه عقل مفتاح الشريعه است كه فقط در بازگشايى در, از آن بهره گرفته شود ,و نه عقل م_ط_رود ش_ريعت است ,عقل در محورهاى كلى ميزان است و در فروعات مصباح الشريعه و چراغ است درتفسير قرآن هم روش اول

كه عقل را حتى در فروعات ميزان قرار بگيرد, عقل گرايى بوده و اع_تبار و ارزش ندارد با اين بيان جايگاه عقل در شريعت تحليل و تبيين شدسؤالات مطرح شده پاسخ داده شد.

مقام رفيع عترت (ع )

توضيحات

ب_ع_د از تبيين جايگاه عقل اينك به محور دوم ,مقام و جايگاه عترت (ع ) مى پردازيم بدون شك در حديث شريف متواتر ثقلين عترت همتاى قرآن معرفى شده است كه رسول اللّه (ص ) فرمودند:. ((ان_ى ت_ارك ف_ي_كم الثقلين كتاب اللّه وعترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابداولن تفترقا حتى يردا على الحوض )) ((617)). ((من دو چيز گران قدر در بين شما امانت مى گذارم كه يكى كتاب خدا قرآن است ديگرى عترت من است , تا زمانى كه به هر دو تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد واين دو ازيكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند)). در پ_ي_رام_ون اي_ن ح_دي_ث بحث هاى زيادى مطرح است , كه در بحث علوم قرآن نمى توان به آنها پ_رداخ_ت اي_ن م_ح_ور حديث كه مى فرمايد كتاب خدا از عترت جدايى پذير نيست باموضوع قرآن پ_ژوهى ارتباط دارد, از اين محور حديث دو معنا شده است معناى رايج اين است كه موضع گيرى عترت در تمام مسائل معارف و فروعات و ازموضع كتاب خدا جدايى ندارد عترت آگاهان اصلى به مفاهيم قرآن هستند و پيروان واقعى قرآن هستند در تمام موضع گيرى ها قدمى از راه قرآن فراتر نمى گذارند. مفهوم ديگرى از اين محور حديث اين است , كه اصولا قرآن و عترت دو چيزنيستند كه بخواهند از ه_م ج_دا ش_ون_د ق_رآن و عترت يك حقيقت

هستند كه به دو صورت جلوه نموده اند, هر دو وحى ه_ستند, يكى وحى صامت ديگرى وحى ناطق هر دومتصل به عالم ملكوت و قدس هستند, كه به دو ص_ورت جلوه يافته اند در واقع يك حقيقت هستند اين معناى ديگرى است كه از حديث شريف ش_ده است با توجه به ويژگى هاى قرآن و عترت كه در خصوصيات محورى هر دو از ويژگى هاى همسان بهره ورند, اين معنا به حقيقت نزديك تر است كه با بررسى محورهاى اتحاد اين دو اين نكته بهتر آشكار خواهد شد.

محورهاى اتحاد قرآن و عترت (ع )

الف : حق محورى

اگر قرآن حق مدار و صدق خالص است ,باطل هيچ گونه راهى به سوى آن ندارد:.

(بالحق انزلناه وبالحق نزل )((618)), ((به حق قرآن را نازل كرديم و به حق هم نازل شده است )). (لا ي_ات_ي_ه ال_ب_اط_ل من بين يديه ولا من خلفه )((619)), ((باطل از هيچ جانب به سوى قرآن راه ندارد)), عترت نيز از مقام عصمت بهره ور است عترت حق محض و بدون لغزش است عترت از هر ب_اط_ل و آل_ودگ_ى ب_ه دور اس_ت :(ان_م_ا ي_ري_د اللّه ل_يذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم ت_ط_هيرا)((620)), ((خداى سبحان اراده نموده كه اهل بيت رسول اللّه (ص ) از هرگونه آلودگى پاك و منزه باشند (منظور از اهل بيت فاطمه زهرا(ع )و دوازده امام (ع )است ). ((ع_لى مع الحق والحق مع على يدور حيث ما دار))((621)), ((على حق محور است همراه حق و حق نيز همراه على (ع ) مى باشد)). ((هم مع القرآن والقرآن معهم ))((622)), ((عترت با قرآن است و قرآن با عترت مى باشد)).

ب : صراط مستقيم

اگر قرآن بزرگ راه

هدايت است و بدون هيچ گونه انحراف رهنمود به راه مطمئن است كه انسان را ب_ه مقصد مى رساند:(يهديهم الى صراط مستقيم )((623)), ((قرآن آنان را به راه راست رهنمود است :(ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )((624)), ((قرآن به مطمئن ترين راه رهنمود است )). عترت نيز اين چنين است :((انتم السببل الاعظم و الصراط الاقوم )), ((شمابزرگ راه هستيد و شما راه مطمئن هستيد)). ((نحن الصراط المستقيم ))((625)), ((مابزرگ راه رهنمود هستيم )).

ج : كوثر معارف

قرآن و عترت هر دو كوثر معارف هستند, همان گونه كه قرآن درياى ژرف و بى پايان معارف الهى است :((بحرا لا يدرك قعره ))((626)), ((دريايى كه عمق آن ناپيداست )). عترت نيز و منبع معارف و علوم قدس مى باشد:((جعلنا خزان علمه )), ((خداى سبحان ما راخزينه علم خويش قرار داده است )). ((ن_ح_ن اهل بيت النبوة ومختلف الملائكة ومهبط الوحى ومعدن الرحمة وخزان العلم )) ((627)) , ((م_ا اه_ل ب_يت پيامبر و رسالت هستيم محل رفت و آمد فرشتگان ونزول وحى و معدن رحمت و خزينه هاى علوم الهى هستيم )).

د: عروة الوثقى

ه_مان گونه كه قرآن حبل اللّه المتين است كه فرمود:(واعتصموا بحبل اللّه جميعا))((628)), ((به ريسمان محكم الهى چنگ اندازى كنيد كه عروة الوثقى مطمئن براى نجات است )). عترت نيز عروة الوثقى است :((عن الرضا (ع ) نحن كلمة الحق والعروة الوثقى )) ((629)) . از امام رضا (ع ) نقل مى كنند, ما كلمه حق و عروة الوثقى (طناب محكم ) هستيم )). ((عن الباقر (ع )جعلنا العروة الوثقى ))((630)), ((خداى سبحان ما را عروة الوثقى قرار داد)). و ده_ه_ا رواي_ت ديگر

كه در فضايل محورهاى اصلى قرآن و عترت را يك حقيقت معرفى مى كنند ب_ن_اب_راي_ن سخن عترت همانند قرآن و وحى است , ((جعلنا خزان علمه وتراجمة وحيه )) ((631)) ت_رجمان وحى الهى عترت است عترت مفاهيم عميق وحى راسخن گواست عترت مقاصد اصلى ق_رآن را ره_ن_م_ود است با تبيين مقام منزلت عترت اينك به محورهاى نياز به عترت در تفسير و تبيين قرآن مى پردازيم .

عترت مفسر قرآن

ق_رآن رس_ول اللّه (ص ) را م_ف_س_ر ق_رآن م_عرفى مى كند:(وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم )((632)), ((قرآن را بر تو فرستاديم تا بر مردم تبيين , و تفسير نمايى )), وحى الهى ترجمان و م_بين مى خواهد ((لا بد له من ترجمان )) رسول اللّه (ص ) از همگان به مقاصد قرآن آگاه تر است و م_بين احكام و مفاهيم عميق معارف مى باشد بعد از رسول للّه (ص ) عترت كه مقام رفيع آن تبيين ش_د مبين و مفسر قرآن مى باشد وقتى عترت , عدل و همتا و سخن گوى قرآن باشد از همگان به مفاهيم و مقاصد اصلى قرآن آگاه ترند,عترت ترجمان وحى الهى مى باشد البته منظور از ترجمان در م_فاهيم محاوره اى قرآن نيست , زيرا همان گونه كه قبلا به اثبات رسيد در مفاهيم محاوره اى ق_رآن ب_ى ن_ي_از از غ_ي_راس_ت منظور در بيان احكام و مقاصد اصلى الهى است كه در محورهاى گ_وناگون معارف و احكام به عترت نيازمند است عترت ميزان و صراط مستقيم در بيان مقاصد قرآن است راه عترت اصلاح گر كژ راهه هاى ديگر است رسول اللّه (ص ) و عترت همان گونه كه

در احكام و معارف بسيارى از حدود و احكام را خود به عنوان وحى الهى تبيين نموده اند در بسيارى از م_وارد آي_ات الاح_ك_ام ن_يز آيات را آنها بيان كرده اند لذا چون اعتبار عترت به خود قرآن است كه فرمود:. (م_ا آت_اك_م ال_رسول فخذوه وما نهيكم عنه فانتهوا)((633)), ((آنچه رسول به آن دستورمى دهد انجام دهيد و از آنچه كه رسول پرهيز مى دهد, دورى بجوييد)). رس_ول اللّه (ص ) ب_ه ن_قل حديث شريف ثقلين عترت را همتاى قرآن معرفى فرمودكسى نمى تواند پ_يرو قرآن باشد و خود را بى نياز از عترت بپندارد كه قرآن منهاى عترت , قرآن منهاى قرآن است م_ف_س_ر م_ق_اص_د ق_رآن رسول اللّه (ص ) و عترت مى باشد كه ديدگاه آنها بر همه مقدم است كه چندنمونه ازبيان مقاصدقرآن توسطرسول للّه (ص ) و عترت اشاره مى شود. در آيه تطهير از نظر اصول محاوره اهل بيت به همسر, دختر,مادر,خواهر و فرزندان اطلاق مى شود اگ_ر ك_سى گفت منظور از اهل بيت زنان پيامبر نيز هستند, از اين نظرخلاف نگفته است ,ليكن وق_ت_ى رس_ول اللّه (ص ) م_ف_س_ر قرآن است و آگاه به مقاصد قرآن اهل بيت را محدود مى كند به ع_لى بن ابى طالب (ع ) و دختر گراميش فاطمه زهرا(ع ) وحسنين (ع ) و نه فرزند پاك و مطهر از نسل حسين (ع ) يعنى ائمه اطهار(ع ) و حتى طبق روايات فريقين وقتى ام سلمه همسر پاك دامن و مؤمن و برجسته رسول اللّه (ص )خواست در جمع آنان وارد شود حضرت اجازه ندادند ((634)) . رسول اللّه (ص ) نمى خواهد مفهوم

واژگانى اهل بيت را معنا كند آن مفهوم بر همگان روشن است وى م_ى خ_واه_د م_ق_صود آيه را روشن كند, كه منظور چه افرادى مى باشد ومقام عصمت را چه كسانى احراز كرده اند. در آي_ه ح_د س_رقت كه مى فرمايد:(السارق والسارقة فاقطعوا ايديهما), از لحاظمحاوره اى ((يد)) همان دست يعنى از سر انگشتان تا مچ مى باشد. اگر روايت تفسير مراد نكند, دست دزد ازمچ مى شد, ليكن عترت مقصود آيه را بيان مى كند كه تا آخ_ر ان_گ_شتان است :((عن ابى عبداللّه (ع ) :القطع من وسط الكف )) ((635)) ,امام صادق (ع )قطع دست دزد از كف دست است :. ((قال ابوا عبداللّه (ع ) :يقطع من السارق اربع اصابع ))((636)), ((از امام صادق (ع ) نقل مى كنند كه چهار انگشت دزد قطع مى شود)). در آي_ه :((ف_ف_دية من صيام او صدقة او نسك )) ((637)) , كسى كه بيمار است و يا دردسر دارد كه ب_اي_د م_وهاى خود را در حال احرام بتراشد, بايد فديه بدهد كه يا روزه و ياصدقه و يا نسك كه در روايت به گوسفند قربانى كردن تفسير شده است . ((ع_ن ال_ص_ادق (ع ) : ف_ص_ي_ام ث_لاث_ة اي_ام وال_ص_دقة على عشرة مساكين يشبعهم والنسك شاة ي_ذب_حها))((638)), روزه سه روز, صدقه به ده فقير كه آنها را سير كند و نسك قربانى كردن يك گوسفند مفهوم محاوره اى نسك دامن گسترده اى از اعمال عبادى انسان راشامل است , از لحاظ م_ح_اوره و گ_فتار واژگانى مى توان گفت هر گونه كارى كه عبادت به حساب آيد شامل است ليكن عترت آن را به قربانى كردن يك

گوسفند براى رضاى خداتفسير مى كند چنين سخنى گر چ_ه ه_ماهنگ با واژه نسك است زيرا مصداقى ازمصاديق آن مى باشد,ليكن لفظ نسك هيچ گونه دلال_ت واژگانى بر قربانى گوسفند ندارد ,ليكن عترت آگاه از مقاصد آن را تفسير مى كند و نيز معارف عميق توحيدى و خصوصيات عالم آخرت و قيامت در آيه ها و بيان ويژگى هاى قصص قرآن را م_ى ت_وان از زب_ان صديق عترت شنيد البته منظور روايات جعلى و اسرائيليات نيست كه در اين ب_اره ت_وض_يح خواهدآمد در اين گونه زمينه ها در بهره ورى از قرآن نياز به عترت كه قرآن ناطق مى باشدهمان كه فرمودند قرآن با شما سخن نمى گويد عترت آنرا به سخن در مى آورد:. ((ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق ولكن اخبركم عنه )) ((639)) , اين قرآن را به سخن درآوريد ليكن با شما سخن نمى گويد, من از قرآن خبر مى دهيم همان كه گفته مى شودقرآن را مخاطب اص_ل_ي_ش م_ى فهمد:((انما يعرف القرآن من خوطب به ))((640)), مقاصداصلى قرآن را مخاطب اص_لى آن , آگاه است كه اهل بيت نبوت مى باشد ((واهل البيت ادرى بما فى البيت )), آنان كه آشنا به مقاصد قرآن مى باشند:. ((ق_ال اب_و ع_بد اللّه (ع ) انه لايسعكم فيما ينزل بكم مما لا تعلمون الا الكف عنه والتثبت والرد الى ائمة الهدى حتى يحملوكم فيه على القصد ويجلو اعنكم فيه العمى )) ((641)). ((در ج_اي_ى ك_ه م_ن_ظ_ور از م_ا انزل اللّه را نمى دانيد بايد بايستيد اظهار نظر نكنيد و مورد رابه ائمه (ع )هدايت و رشد و اهل بيت واگذار كنيد, تا آنها شما

را به مقصود راهنمايى كنندو گره هاى كور را باز كنند)). بنابراين روش صحيح در تفسير قرآن , اين است كه ابتدا با آشنايى به ويژگى هاى زبان قرآن مفهوم محاوره اى آيه ها را به دست آورد, ليكن خود را نبايد بى نياز از عترت دانست بعد از برداشت مفهوم م_ح_اوره اى به سراغ روايات و سيره عترت رفته از آنهابهره گرفت برداشت خود را عرضه بر مفاد رواي_ات ن_م_ود و ن_يز مفاهيم عميق را از آثارعترت بدست آورد و در بدست آوردن احكام , روايات معتبر را ملاك و ميزان قرارداد, نه قياس و ديدگاهاى عقلى را! اين روش از تفسير به راى در امان خواهد ماند واين روش از كندروى و تندروى و عقل گرايى و علم گرايى مصون خواهد ماند همان راه_ى ك_ه م_ف_س_ر ك_ب_ي_ر ال_ميزان در اين قرن پيمود, آن هم در موقعيتى كه تفاسير اهل سنت ب_ه گ_راي_ش ه_اى علمى و اجتماعى افراطى روى آورده بودند و در فضايى كه حوزه ها ومفسران شيعى نيز متاثر از روش برخى اهل سنت به علم گرايى و عرفان زدگى روى آورده بودند الميزان اف_ق روش_نى در اين فضا باز نموده , و حوزه ها را عملا به اين خطر گوش زدشد, آنگاه شاگردان ف_رزان_ه ع_لام_ه نيز مانند حضرت آيت اللّه جوادى آملى (حفظه اللّه )روش علامه را پى گرفتند و ح_وزه ت_ف_س_ير را از پيرايه ها ويرايش نموده , به روش صحيح آشنا ساختند و كژ راهه هاى خطر را ه_شدار دادند اين روش در عين تفسير قرآن به قرآن عترت را همدوش قرآن قرار مى دهد و نيز از ع_ل_وم

در ع_رص_ه هاى گوناگون , هيئت ,جنين شناسى , طبيعت شناسى و گياه شناسى و بهره م_ى ج_وي_د اي_ن روش در ب_هره ورى ازقرآن عقل و تدبر را همانند چراغ همواره به همراه دارد, نه همانند جمود اخبارى به مفاد اخبار اكتفا مى كند و نه عقل را ميزان شريعت دانسته و دين را با آن م_ى سنجد كه عقل گرا باشد بلكه در فهم دين و قرآن چراغ او عقل است كه صراط را راهيابى كند ول_ب_ت_ه م_س_تقلات عقلى كه با درك قاطع عقل حكم عقل مستقر مى شود نيز, مورد پذيرش اين ديدگاه است .

كدام روايت مفسر قرآن است ؟

ب_دون ش_ك س_خ_ن وس_ي_ره رسول اللّه (ص ) ونيز گفتار و رفتار عترت مبين قرآن مى باشداگر گ_ف_ت_ار و نيز روش و سيره آنها به تواتر رسيده باشد كه بدون ترديد ملاك تفسير قرارمى گيرد ل_ي_كن روايات متواتر بسيار اندك است به خصوص در فروعات دينى كمترين بهره از روايت متواتر اس_ت از س_وى دي_گر جعل اكاذيب و سخنانى به عنوان سخن رسول يا امام فراوان است دست هاى ن_اپ_اك ك_عب الاخبارها همواره از آستين جعل بيرون مى آيد و بر مقام رفيع رسول و عترت دروغ مى بيند لذا به هر عبارتى كه به عنوان روايت مطرح است نمى توان اعتماد نمود. در ت_ف_س_ي_ر ق_رآن ه_م_انند ساير عرصه ها از اسرائيليات در زمينه هاى گوناگون به خصوص در وي_ژگيهاى قصص انبيا و قرآن , جدا بايد پرهيز نمود تفسير قرآن بايد از اين گونه پيرايه ها پالايش شود, كه در عرصه تفسير كنونى توجه شايانى به اين موضوع شده است . ب_ع_د از

ط_رد اي_ن اك_اذي_ب اگر روايتى با مضمون محاوره اى قرآن سازگار باشد, در آن صورت مى تواند در تبيين و تفسير كمك و موثر باشد و نياز به بررسى سند در اين گونه موارد نمى باشد و ام_ا اگ_ر رواي_تى بخواهد توضيح و تقييد و يا تخصيص نسبت به آيه هاداشته باشد, اگر در عرصه ف_ق_هى باشد, در صورتى كه سند آن معتبر و موثق باشد مورداعتماد خواهد بود اما اگر در عرصه اع_ت_ق_ادى چ_نين روايتى وارد شود, در صورتى كه ازشواهد و قرائن ديگر اطمينان به آن روايت ح_اصل شود مى توان به آن اعتماد نمود و الاعقيده با گمان و خبر واحد حاصل نمى شود بنابراين خ_ب_ر غ_ير متواتر معتبر در عرصه فقاهت , در ميدان اعتقاد اعتبار ندارد,مگر از راه ديگر اطمينان حاصل شود.

روايت مخالف قرآن

ام_ا اگ_ر رواي_ت_ى در عين حال كه از لحاظ سند صحيح است , با آيات قرآن تعارض وتنافى داشته ب_اش_د, چ_ن_ين روايتى ارزش و اعتبار در هيچ زمينه نخواهد داشت چنين روايتى در واقع روايت ن_يست زخرف و باطل است كه به نوعى به عترت نسبت داده شده است و آثار رسيده از عترت اين گ_ون_ه رواي_ات را مطرود مى داند و مى فرمايد روايات مارا به قرآن عرضه كنيد آنچه موافق قرآن باشد معتبر و آن چه با قرآن معاند و معارض باشد, باطل است چنين روايتى را ما نگفته ايم , بايد آن را طرد كرد:. ((ع_ن اب_ى عبد اللّه (ع )قال رسول اللّه (ص ) ان على كل حق حقيقة وعلى كل صواب نورافما وافق كتاب اللّه فخذوه وما خالف كتاب اللّه فدعوه ))

((642)). ((بر هر حقى حقيقتى وجود دارد بر هر كار شايسته اى نورانيت است ,آنچه موافق كتاب خداست آنرا اعتماد كنيد و آن چه مخالف كتاب خداست آنرا طرد كنيد)). ((ع_ن اب_ى ع_ب_د اللّه (ع ) م_ا ل_م ي_واف_ق م_ن ال_ح_دي_ث ال_ق_رآن ف_ه_و زخرف ))((643)), ((از امام صادق (ع )نقل مى كنند: آنچه از روايت موافق قرآن نباشد زخرف و باطل است )). و احاديث بسيار ديگرى كه در اين رابطه رهنمود هستند.

خلاصه آنچه گذشت

در اي_ن ف_ص_ل از ن_وش_ت_ار ضمن بيان اهميت سبك شناسى و مناهج روش هاى تفسير به ماثور و پ_ى آم_ده_اى آن و روش ت_ف_س_ي_ر ع_رف_انى و باطنى مورد بررسى قرار گرفت هم چنين روش علم گرايى كه در قرون اخير دامن گير برخى مفسران شده و خطرهاى آن گوش زد شد در اين ق_سمت از روش الحادى و عناد با قرآن كه با نام تفسير قرآن معارف قدسى را مورد ترديد و خدشه ق_رار داده پ_رده ب_ردارى ش_ده و خطر آن هشدار داده شدروش تفسير موضوعى و امتياز آن و نيز م_ش_ك_ل ب_زرگى كه در سر راه آن وجود دارد,مطرح شد تفسير قرآن به قرآن , بهترين روش در تفسير قرآن معرفى شد البته توضيح كامل در اين رابطه داده شده كه پى آمد اين روش بى نيازى از رواي_ات و سيره رسول اللّه (ص ) و عترت طاهره (ع ) نمى باشد بلكه در مقاصد اصلى قرآن در عرصه ف_ق_ه و ن_يزمعارف عميق قرآن و خصوصيات قصص قرآن نياز به عترت است و عترت عدل قرآن و ه_م_ت_اى ق_رآن است در اين بخش مقام رفيع عترت كه نه تنها همتاى قرآن

است بلكه خود وحى اس_ت و از م_ق_ام ع_صمت بهرمند است تبيين شد و لذا سخن ,رفتار و حتى سكوت عترت معتبر و ح_ج_ت ش_رعى است و يك مفسر اگر عترت را ناديده گرفت درحقيقت قرآن را كه سند اعتبار ع_ت_رت اس_ت ن_ادي_ده گ_رفته است راه عترت راه قرآن است و تبيين و تفسير عترت اصلاح گر كژراهه ها در عرصه تفسير و فقه است . در ب_خ_ش ديگر اين فصل تفسير به راى مورد بررسى قرار گرفت با طرح و نقدديدگاه ها مفهوم صحيح از تفسير به راى برداشت هاى خارج از ضوابط فنون محاوره اى قرآن عنوان شد اين نكته نيز اش_اره شده كه نقش عقل در فهم قرآن نه تفسير به راى است و نه عقل گرايى , بلكه عقل همانند چراغى است كه براى يافتن صراط بايد همراه يك مفسر باشد و مفسر قرآن هيچ گاه نمى تواند خود را ب_ى ن_ي_از از ع_ق_ل و ع_ترت پندارد, كه اين احساس بى نيازى كژراهه خطر است كه فرجام آن گرفتار آمدن در دام تفسير به راى و ضلالت و خطر بزرگ تر از آن اضلال و گمراه نمودن ديگران است .

فهرست منابع و مخ_ذ.

اصول كافى .

الاتقان فى علوم القرآن سيوطى دارالعلوم انسانيه دمشق . آلا الرحمن , محمد جواد بلاغى انتشارات وجدانى . البرهان فى علوم القرآن زركشى دارالكتب علميه . بحار الانوار علامه مجلسى دار الاحيا التراث العربى . البيان آية اللّه خويى مطبعة الادب النجف . پژوهش هاى قرآنى مجله شماره 8_7 پيام قرآن آية اللّه مكارم . تاريخ قرآن محمد باقر حجتى نشر فرهنگ اسلامى . تاريخ علوم قرآن زرندى انتشارات

اسلامى . تاريخ الكوفه احد البراقى دار الاضوا بيروت . تاريخ يعقوبى احمد بن ابى يعقوب مؤسسه اعلمى . نجف العقول انتشارات اسلامى . تفسير عياشى مؤسسه اعلمى بيروت . تفسير القرآن الكريم منسوب به يحيى الدين عربى ناصر خسرو. التفسير العلمى للايات الكونية دار المعارف مصر. تفسير فخر رازى درالكتب العلميه تهران . تفسير برهان انتشارت اسلامى . تفسير المنير (مواهب الرحمان ). تفسير الايات الكونية فى القرآن چاپ مصر. تفسير فرات كوفى انتشارات وزارت ارشاد. تفسير صافى . التمهيد محمد هادى معرفت انتشارات اسلامى . جامع البيان طبرى دار الكتب بيروت . جواهر الكلام محمد حسن نجفى دار الاحيا التراث العربى . حيات النبى و سيرته قوام الدين دار الاسوة . خصال صدوق انتشارات اسلامى . در المنشور سيوطى انتشارات مرعشيه . سيره حلبى دار المعرفة . سيره ابن هشام دار الجيل . صحاح اللغة جوهرى دار العلم . صحيح بخارى دار الاحيا التراث العربى . علوم القرآن عند المفسرين . فتوح ابن اعثم كوفى دار الاضوا بيروت . فصل الخطاب حسن زاده . فقه اللغه تعالبى . فهرست ابن نديم چاپ تجدد. قرآن در اسلام علامه طباطبايى . القرآن و هو الهدى و الفرقان هندى چاپ آفتاب . كتاب العين للخليل انتشارات اسلامى . الكشاف زمخشرى دار الادب الحوزه . لسان العرب ابن منظوردار الاحيا التراث العربى . مبانى و روشهاعميد زنجانى ارشاد اسلامى . مباحث فى علوم القرآن صبحى الصالح دار العلم بيروت . مجمع البيان طبرسى مكتبة الاسلامية . الميزان علامه طباطبايى دار الكتب الاسلامية . المعجزه كشف اعجاز القرآن رفاعى . معرفة القرا الكبار ذهبى مؤسسه الرسالة . معترك

القرآن سيوطى دار الكتب العلمية . المنجد. المفسرون و مناهجهم ايازى ارشاد اسلامى . مقدمه ابن خلدون موسسه اعلمى . معجزه خالده هبة الدين شهرستانى . مناهل العرفان زرقانى دار الاحيا الكتب العربيه . نامه مفيد مجله شماره 8. نور الثقلين حويزى اسماعيليان . نهاية ابن الثيراسماعيليان . وسائل الشيعه شيخ حر عاملى دار الاحيا التراث العربى . وفا الوفا سمهودى دار الاحيا التراث العربى .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109