منشور عقايد اماميه

مشخصات كتاب

سرشناسه : سبحانی تبریزی جعفر، 1308 - عنوان و نام پديدآور : منشور عقاید امامیه : شرحی گویا و مستدل از عقاید شیعه اثنی عشری در یکصد و پنجاه اصل / تالیف جعفر سبحانی. مشخصات نشر : قم: موسسه امام صادق ع) 1376 . مشخصات ظاهری : 346 ص. شابک : 6500 ریال : 964-6243-22-3 ؛ چاپ سوم 9643572374 وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری يادداشت : چاپ سوم: 1385. يادداشت : چاپ چهارم: 1428ق. = 1386. يادداشت : چاپ پنجم: تابستان 1388. يادداشت : چاپ ششم: 1389. یادداشت : کتابنامه: ص.[ 291] - 299؛ همچنین به صورت زیرنویس موضوع : شیعه امامیه -- عقاید رده بندی کنگره : BP211/5 /س2م8 1376 رده بندی دیویی : 297/4172 شماره کتابشناسی ملی : 1146323

پيشگفتار

پيش گفتار

گرايش بشر معاصر به دين

و

لزوم تدوين منشور عقايد

جهان معاصر را، عصر صنعت و تكنيك مي دانند، زيرا بشر در قرن اخير به پيشرفتهاي چشمگيري در اين زمينه دست يافته است، و جا دارد كه اين امر از ويژگيهاي آن به شمار آيد. ولي در كنار اين ويژگي، پديده فرهنگي عظيمي نيز وجود دارد، كه همانا توجه انسان معاصر به دين و ارزش هاي ديني است. گرايش به دين، از اصيل ترين و كهن ترين گرايشهاي انساني است كه تاريخ از آن ياد كرده و مي كند، و به گواه أسناد و مدارك متقن در هيچ دوره اي، زندگي بشر از توجه به دين و احساس مذهبي خالي نبوده است. مع الوصف پس از رنسانس و دگرگوني در روشهاي علمي و سرانجام تسلط انسان بر طبيعت، در

اثر برخي از عوامل سياسي و فرهنگي، توجه به دين كمرنگ گشت و يك نوع بي اعتنايي نسبت به دين در جوامع غربي رخ داد. آنگاه رفته رفته اين بيماري به كشورهاي شرقي نيز سرايت كرد و گروهي را تحت تأثير قرار داد، و اين موج تا آنجا پيش رفت كه تصور شد علم جديد مي تواند به همه نيازهاي بشر پاسخ گويد و خواسته هايي را كه دين تأمين مي كرد، برآورده سازد. ولي بروز يك رشته عوامل و پديده هاي ويرانگر، بر اين تصوّر خط بطلان كشيد و ثابت كرد كه بشر هيچ گاه از دين و رهبريهاي آن بي نياز نبوده و هيچ

-------------- صفحه 6

چيز جايگزين مذهب نخواهد شد. از ميان اين عوامل، سه عامل را يادآور مي شويم: 1. بروز جنگهاي جهاني در قرن بيستم: جنگهاي جهاني اول و دوم، كه دهها ميليون بشر را قرباني گرفت، توسط علم بريده از دين هدايت مي گرديد، و علمي كه تصور مي شد آرمانهاي بشري را تحقق خواهد بخشيد، ناگهان بشر را به چنين سرنوشتي دچار كرد! 2. فروپاشي كانون خانواده در اثر گسترش فساد اخلاقي: در قسمت اعظم جهان غرب، خانواده مفهوم خود را از دست داده و به يك اجتماع موقت و ناپايدار مبدّل گرديده است،و علم و دانش جديد در اين فروپاشي بي تأثير نبود; البته مقصود علمِ رهبري نشده و به اصطلاح منهاي دين است. تأكيد مي شود اين مطلب به آن معنا نيست كه علم و دانش جديد لزوماً يك پديده زيانبار است، بلكه از آنجا كه دانش و تكنيك، از رهبري ديني و معنوي محروم

مانده، مايه اين همه كاستيها و زيانها شده است. 3.شكست و بي اعتباري برخي از فرضيه هاي علمي: افزون بر دو عامل فوق كه از دلباختگي و خوش بيني افراطي بشر به علم جديد در محيط اجتماع شديداً كاست، شكست و بي اعتباري برخي از فرضيه هاي علمي نيز سبب شد كه بشر جزم و ايمان اوّليه خود به علم جديد را در قلمرو جهان شناسي از دست بدهد و در معني، از خواب خوشي كه در قرن نوزدهم، بشر اروپايي را در ربوده بود، بيدار گردد. عوامل ياد شده و نظاير آن سبب شد كه بشر بار ديگر به فطرت انساني خويش باز گردد، و به دين و معارف آن روي آورد. در حقيقت، پس از يك دوره فترت كه بشر خود را از مزاياي دين محروم ساخته بود، بسان انساني تشنه، جوياي آب زلال و گواراي «دين» گرديد.

-------------- صفحه 7 اين موضوع به قدري روشن است كه نياز به دليل و گواهي ندارد، و كساني كه در جريان رويدادهاي جهاني قرار دارند، به خوبي از آن آگاهند. اين گرايش نوظهور تا جايي است كه دين، بار ديگر در مراكز علمي سطح بالا، مورد توجه قرار گرفته، و متفكران و استادان درباره آن سخن مي گويند، وهفته يا ماهي نمي گذَرد كه دهها مقاله و كتاب پيرامون دين و دين شناسي منتشر نگردد. به قول يكي از نويسندگان: «بازگشت به معنويت و مذهب، خطي است كه اساس بنيانهاي جامعه شناسي غرب را تهديد مي كند، لذا در كنار ترس و وحشتي كه از بازگشت مسلمانان به اسلام دارند، از بازگشت مسيحيان به مسيحيت

نيز وحشت و هراس دارند». در حقيقت از هر نوع هجوم معنوي، و از هر شكل حاكميت ايمان و معنويت در جامعه غربي و حتي در زندگي فردي غربيان مي هراسند. يكي از تحليلگران غرب ضمن ارائه نمونه هايي از بازگشت و رشد ايمان مذهبي در جامعه مسلمانان و غير مسلمانان، به مسيحيان تندرو در غرب اشاره مي كند كه در سالهاي اخير رشد چشمگيري داشته اند. صعود و افزايش روز افزون تعداد مذهبيها در اشكال مختلف، پديده اي در حال گسترش در سالهاي اخير مي باشد كه تهديدي براي بسياري از كشورها محسوب مي گردد».(1) به رغم تحليلگر مزبور، ما اين پديده را به فال نيك مي گيريم و از اينكه بشر بار ديگر به آغوش پر مهر دين باز مي گردد خشنوديم. ولي در كنار اين بشارت، نكته نگران كننده اي وجود دارد و آن اينكه اگر اين تشنگي به صورت صحيح برطرف نگردد، و خداي ناكرده انديشه هاي خام و نادرست به عنوان

--------------

1 . Henri Tincaدر ويژه نامه پني هيني، سالگرد، روزنامه لوموند، ص 152.

-------------- صفحه 8

دين، جولان يابند، انسان معاصر گمشده خود را نيافته، و بار ديگر از دين روي بر خواهد تافت. لهذا بر نويسندگان دلسوز و دين شناسان درد آشنا لازم است براي پاسخگويي درست به اين نداي فطرت برخاسته و مفاهيم ديني را به طور صحيح عرضه نمايند و اين فيض جاري الهي را به صورت زلال، در دسترس انسانهاي حق جو قرار دهند. در اين شرايط كه دين خواهي به صورت يك پديده فراگير جهاني در آمده و رويگردانان از دين، بار ديگر به

آن روي آورده اند، مسلماً گروه يا گروههايي كه اغراض شخصي يا گروهي خويش را در محو گرايشهاي اصيل مذهبي جستجو مي كنند، غذاي مسمومي را به نام دين در اختيار دين جويان قرار خواهند داد، تا از اين طريق ضمن فرو نشاندن عطش ديني آنان، مقاصد شوم خود را نيز تأمين كرده باشند. ما كه آيين اسلام را آخرين و كاملترين شريعت آسماني مي دانيم و معتقديم كه اين دين نيازهاي بشر را تا روز رستاخيز در كلّيّه شئون حيات فردي و اجتماعي برآورده ساخته است، بايد براي پياده كردن مفاهيم عالي آن، از ابزار و ادوات گوناگون بهره بگيريم و از اين فرصت كمياب براي نشر تعاليم دينيِ صحيح استفاده كنيم. از سوي ديگر باور ما بر آن است كه مكتب اهل بيت همان اسلام حقيقي و اصيل است كه توسط قرآن و عترت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به دست ما رسيده است، و در حقيقت، روش اهل بيت شاهراهي است كه، بدون دخالت دستهاي آلوده،ما را به سرچشمه حقيقت رهبري مي كند.چنانكه اصول عالي مكتب و نيز انتساب آن به خاندان رسالت (عليهم السلام)در طول تاريخ، جاذبيّتي داشته و دارد كه شيفتگان حقيقت را به خود جلب كرده و سبب مي شود كه عاشقانه در دفاع از آن جان بازند.

-------------- صفحه 9 جويندگان حقيقت كه مي خواهند حقايق ديني را از طريق آخرين صاحب شريعت آسماني، پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) و عترت مطهّر آن حضرت _ سلام اللّه عليهم اجمعين _ فراگيرند، با مراجعه اين نگارش فشرده، چراغي روشن فرا راه خويش خواهند يافت. آري

آنان مي توانند با مطالعه اين مجموعه اطمينان آور به واقعيت مكتب اهل بيت(عليهم السلام) دست يافته و براي كسب آگاهي بيشتر نيز به كتابهايي كه ارجاع داده مي شود رجوع نمايند. اين نشريه به جهانيان اعلام مي كند كه اصول عقايد و معارف ديني اهل بيت در قلمرو عقيده و عمل، همين است كه در اين منشور آمده است و هرنوع مطلبي كه به مانسبت داده شده و با اصول و مفاهيم مندرج در آن مطابق نباشد، تهمتي بيش نبوده و هيچگونه ارزش و اعتباري نخواهد داشت. در اينجا دامن سخن را كوتاه كرده و به فضل الهي، در ضمن يك سري اصول، به تبيين اصول اسلام در مكتب اهل بيت مي پردازيم. طرح جامع براي بيان اصول عقايد اسلامي، در گرو بيان كلياتي است درباره طرق معرفت و شناخت، و بينش اسلام نسبت به انسان و جهان. بيان اين بخش از مكتب، روشنگر نظر آن، نسبت به مجموعه عالم امكان است و ما در اين جا، به منظور پرهيز از اطاله كلام، به فشرده گويي مي پردازيم و طبعاً تفصيل هر يك از اين اصول موكول به كتابهاي كلامي است. در اين جا لازم مي دانم از زحمات گرانسنگ جناب حجة الاسلام والمسلمين اقاي رباني گلپايگاني صميمانه تشكر كنم، كه نويسنده را در نگارش اين كتاب ياري نمودند شكر اللّه مساعيه الجميلة. جعفر سبحاني 23/10/76 برابر 14 رمضان مبارك 1418

-------------- صفحه 10

-------------- صفحه 11

بخش نخست: راههاي شناخت در اسلام

بخش اول

كليات جهان بيني اسلام -------------- صفحه 12

-------------- صفحه 13

راههاي شناخت در اسلام

اصل نخست:

اسلام براي شناخت جهان و حقايق ديني از سه نوع ابزار

بهره مي گيرد و هر يك را در قلمرو خاص خود معتبر مي داند. اين ابزار سه گانه عبارتند از: 1. حس كه مهمترين آن، حس شنوايي و بينايي است; 2. عقل و خرد كه در قلمرو محدودي بر اساس اصول و مبادي ويژه اي به طور قطع ويقين حقيقت را كشف مي كند; 3. وحي كه وسيله ارتباط انسانهاي والا و برگزيده با جهان غيب است. دو راه نخست جنبه عمومي دارد و تمام افراد بشر مي توانند در شناخت جهان از آن دو، بهره بگيرند، همچنانكه در فهم شريعت نيز مؤثر و كارساز مي باشند، در حاليكه راه سوم از آن افرادي است كه مورد عنايت خاص خداوند قرار گرفته اند و بارزترين نمونه آن پيامبران الهي مي باشند.(1) از ابزار حس فقط مي توان در محسوسات استفاده نمود، همچنانكه از خرد در موارد محدودي بهره مي گيريم كه مبادي آن را دارا باشد، در حاليكه قلمرو وحي وسيعتر و گسترده تر است و در زمينه هاي مختلف اعم از عقايد و

--------------

1 . در روايات اسلامي از افرادي به عنوان «محدَّث» ياد شده است كه در جاي خود توضيح داده خواهد شد.

-------------- صفحه 14

تكاليف نافذ و رهگشاست. قرآن كريم در باره اين ابزار در آيات متعدد سخن گفته است كه دونمونه را يادآور مي شويم: در مورد حس و عقل مي فرمايد: (وَ اللّهُ أَخْرَجكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَوَ الأَفْئِدةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)(نحل/78):خدا شما را از شكمهاي مادرانتان بيرون آورد در حالي كه چيزي نمي دانستيد، و براي شما گوش و چشم و دل قرار

داد تا شكرگزار باشيد. «افئده» در لغت عرب جمع فؤاد است و مقصود از آن، به قرينه سمع و ابصار، عقل و خرد آدمي است. پايان آيه نيز كه فرمان به شكرگزاري مي دهد ومي رساند كه انسان بايد از هر سه قوه بهره بگيرد، زيرا معناي شكر به كار بردن هر نعمتي در جاي مناسب آن است. در مورد وحي مي فرمايد: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِكرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)(نحل/43): پيش از تو نفرستاديم مگر رجالي را كه به آنان وحي مي نموديم، پس اگر نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد. انسان مذهبي در شناخت جهان و مذهب از حس بهره مي گيرد، ولي غالباً ادراكات حسي پايه و زمينه داوريهاي عقل و خرد را مي سازد، همچنانكه از خرد در شناخت خدا و صفات و افعال او بهره گرفته مي شود، ودستاوردهاي هر يك از اين سه راه در جاي خود نافذ بوده و در كشف حقيقت معتبر مي باشد.(1)

--------------

1 . تزكيه و تصفيه نفس انسان از گناه و آلودگي مايه يك رشته الهامات مي گردد كه برخي آن را نيز ابزار شناخت مي دانند.

-------------- صفحه 15 اصل دوم

دعوت پيامبران الهي در دو چيز خلاصه مي شود:1.عقيده; 2.عمل. قلمرو عقيده، ايمان به وجود خدا و صفات جمال و جلال و افعال الهي(1) است، چنانكه مقصود از عمل نيز تكاليف و احكامي است كه بشر بايد به فرمان خداوند زندگي فردي و اجتماعي خود را بر اساس آن استوار سازد. در مورد عقيده آنچه كه مطلوب و مورد نظر است علم و يقين است،

و به همين جهت بر هر مسلماني لازم است در مورد عقايد خود به يقين برسد و نمي تواند در اين جا به صِرفِ تقليد از ديگران استناد جويد. در مورد تكاليف و احكام (عمل)، آنچه مطلوب است تطبيق زندگي بر پايه آنها مي باشد. در اينجا علاوه بر يقين، به طرقي(مانند بهره گيري از كتاب و سنّت) نيز كه مورد تأييد شريعت قرار گرفته است بايد استناد نمايد; و رجوع به مجتهد جامع الشرايط از جمله طرقي است كه مورد امضاي صاحب شريعت مي باشد. ودر آينده در اين موضوع نيز بحث وگفتگو خواهيم نمود. اصل سوم

ما در اثبات عقايد و احكام ديني، از همه راههاي معتبر شناخت بهره مي گيريم، كه عقل و وحي دو طريق عمده در اين باب مي باشد. مقصود از «وحي» كتاب آسماني ما قرآن كريم، و احاديثي است كه سلسله سند آن به

--------------

1 . بر انگيختن پيامبران و تعيين اوصياء وزنده كردن انسانها پس از مرگ، همگي جلوه هايي از فعل الهي اند.

-------------- صفحه 16

رسول گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) منتهي مي شود. احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام)نيز به توضيحي كه بعدها داده خواهد شد همگي تحت عنوان «سنت» از حجتهاي الهي مي باشند. عقل و وحي حجيت يكديگر را تأييد مي كنند،و اگر به حكم قطعي عقل، حجيت وحي را اثبات مي كنيم وحي نيز به همين گونه حجيت عقل را در قلمرو خاص آن تأييد مي كند. قرآن كريم در بسياري از موارد به داوري عقل رهبري مي كند و مردم را به انديشيدن و تعقل در شگفتيهاي خلقت دعوت مي

فرمايد و خود نيز براي اثبات محتواي دعوت خود از عقل كمك مي گيرد. هيچ كتاب آسماني مانند قرآن به معرفت برهاني ارج نمي نهد، و براهين عقلي در قرآن پيرامون معارف و عقايد فزون از حد است. ائمه اهل بيت نيز بر حجيت عقل _ در مواردي كه عقل صلاحيت داوري را دارد: تأكيد كرده اند و امام هفتم موسي كاظم (عليه السلام) وحي را حجت ظاهري و خرد را حجت باطني شمرده است.(1) اصل چهارم

از آنجا كه وحي يك دليل قطعي است و خرد هم چراغي است كه خداوند در درون هر انساني روشن ساخته است، هرگز نبايد ميان اين دو حجت الهي تعارض رخ دهد، و اگر احياناً در موردي تعارضي بدوي به نظر رسيد، بايد بدانيم يا برداشت ما از دين در آن مورد صحيح نبوده و يا در مقدمات دليل عقلي، اشتباهي رخ داده است.چه، خداوند حكيم هيچگاه

--------------

1 . إنّ للّه علي الناس حجّتين: حجّة ظاهرة و حجّة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسل و الأنبياء و الأئمّة، و أمّا الباطنة فالعقول. كليني، كافي:1/16.

-------------- صفحه 17

بشر را به دو راه متعارض دعوت نمي كند. همان گونه كه تعارض حقيقي ميان عقل و وحي متصور نيست، بين «علم» و «وحي» نيز هرگز تعارض رخ نخواهد داد، و اگر در مواردي ميان آن دو، نوعي تنافي به چشم خورد، باز بايد گفت يا برداشت ما از دين در موارد مزبور صحيح نبوده و يا اينكه علم به مرحله قطعيت نرسيده است.غالباً نيز منشأ تعارض همين شق دوم است، كه فرضيه هاي علمي عجولانه به صورت علم قطعي تلقي مي شود، آنگاه

تصور تعارض پيش مي آيد. اصل پنجم

در مورد قوانين حاكم بر نظام هستي، كه حقيقتي مستقل از انديشه و تصورات ما دارند، حقيقت مقوله اي، ابدي و جاودانه است. بدين معني كه، اگر انسان از طريق يكي از ابزار شناخت، واقعيتي را به عنوان «حقيقت» كشف كرد، بايد گفت براي هميشه، حق و استوار است، و اگر در كشف واقعيتي، بخشي از معلوم، مطابق با حقيقت باشد و بخش ديگر خطا، آن بخشي كه حقيقت دارد براي هميشه حقيقت است و با دگرگوني شرايط محيط، واقعيت عوض نمي گردد. به ديگر بيان، نسبيّت در حقيقت به اين معني كه شناختي در زماني عين حقيقت بوده و در زمان ديگر خطا باشد، در شناخت مربوط به تكوين متصور نيست: اگر حاصل ضرب 2×2 چهار است، مطلقاً چنين است و اگر نيست مطلقاً چنين نيست،و نمي تواند شناختي در مرحله اي عين حقيقت باشد و در مرحله ديگر جامه خطا بپوشد. نسبيت در شناخت، در اموري متصور است كه واقعيتي جز انديشه و تصويب انسان ندارند. مثلاً جوامعي كه در كيفيت اداره كشور از وحي الهي الهام نمي گيرند، در گزينش شيوه حكومتي خود، مختار و آزادند، اگر روزي

-------------- صفحه 18

بر شيوه اي اتفاق كردند، تا زماني كه بين آنان در اين مسئله اتفاق برقرار است آن شيوه حقيقت بوده و اگر روزي بر خلاف آن توافق كردند حقيقت، شيوه دوم خواهد بود. در عين حال، هر يك از شناختها در ظرف خود عين حقيقت مي باشند. ولي اموري كه براي خود در خارج ذهن، جايگاه مشخص و مرزبندي شده دارد، اگر به صورت صحيح

در افق ادراك قرار گيرند، براي ابد صحيح و استوارند، و خلاف آن نيز همواره باطل و بي پايه مي باشد.

-------------- صفحه 19

هستي از ديدگاه اسلام

اصل ششم

جهان _ به معناي ما سوي اللّه _ مخلوق خداوند بوده و كائنات لحظه اي از خداوند بي نياز نبوده و نخواهند بود.اينكه مي گوييم جهان مخلوق خدا است بدين معناست كه جهان به اراده او آفريده شده و نسبت آن با خدا نسبت توليدي از قبيل پدر و فرزند نيست، چنانكه مي فرمايد:(لَمْ يَلِدْوَ لَمْ يُولَدْ)(اخلاص/3). اصل هفتم

نظام كنوني جهان نظامي ابدي و جاودانه نيست، بلكه پس از مدتي كه خدا از ساعت و زمان آن آگاه است،نظام موجود جهان برهمخورده و نظام ديگري پديد مي آيد، كه همان نظام معاد و عالم اخروي است، چنان كه مي فرمايد: (يومَ تُبَدَّلُّ الأرضُ غَيرَ الأرضِ و السَّمواتُُ و بَرزُوا للّهِ الواحدِ القهّارِ) (ابراهيم/48): روزي كه زمين و آسمانها دگرگون مي شوند و در پيشگاه خداوند قهار حاضر مي شوند. در كلامي نيز كه گفته مي شود« همگي از خداييم و به سوي او باز مي گرديم»، اشارتي به همين حقيقت نهفته است:(إِنّا للّه و إِنّا إِليه راجِعُون)(بقره/156).

-------------- صفحه 20 اصل هشتم

نظام جهان بر پايه علت و معل_ول است_وار است، و مي_ان پديده ه_اي آن رابطه عِلّي ومعلولي برقرار مي باشد. تأثير هر پديده در پديده ديگر مشروط بهاذن و مشيت الهي بوده، و اراده حكيمانه الهي بر اين استوار گرديده استكه فياضيّت خويش را غالباً از طريق نظام اسباب و مسبّبات تحقق بخشد. قرآن كريم هر دو مطلب فوق را بيان كرده است: هم اينكه ميان

پديده هاي طبيعي رابطه سببيّت حاكم است، و هم اينكه تأثيرگذاري هر علت و سببي در جهان، وابسته به اذن و مشيت كلّي الهي است. در مورد نخست كافي است به آيه زير توجه نماييم: (وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمراتِ رِزْقاً لَكُمْ) (بقره/22): از آسمان آب فرو آورد و به سبب آن آب ميوه هايي را براي روزي شما (از دل خاك) بيرون آورد. ودر مورد دوم نيز توجه به آيه زير كافي است: (وَالْبَلَدُ الطَيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبّهِ)(اعراف/58) و گياه سرزمين پاكيزه به اذن پروردگار مي رويد.و به همين مضمون است آيات :102، 249، 251/بقره، 49، 166/ آل عمران.(1) اصل نهم

هستي مساوي با طبيعت مادي نيست، بلكه بخشي از جهان آفرينش را

--------------

1 . براي آگاهي بيشتر در اين باره به كتابهاي تفسير و كلام از آن جمله به الميزان:1/72 والالهيات:2/51_54 رجوع شود.

-------------- صفحه 21

ماوراء طبيعت تشكيل مي دهد كه در اصطلاح قرآن «جهان غيب» ناميده مي شود. همان طور كه پديده هاي مادي به اذن خداوند در يكديگر تأثير مي گذارند، همچنين موجودات غيبي نيز در جهان طبيعت به اذن الهي مؤثر مي باشند، و به تعبير ديگر: وسايط فيض الهي اند. قرآن كريم تأثيرگذاري فرشتگان الهي را در حوادث جهان طبيعت يادآور شده است، آنجا كه مي فرمايد: (فَالمُدَبِّراتِ أَمْراً) (نازعات/5) :سوگند به تدبيركنندگان امور جهان خلقت. (وَ هُوَ القاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً)(انعام/61): اوست قاهر بر بندگانش، و نگهباناني را بر شما مي فرستد. از آيات روشن فوق، نتيجه مي گيريم كه جهان آفرينش _ اعم از طبيعت و ماوراء طبيعت _ با

نظام سببيت حاكم بر آن، قائم به مشيت الهي و وابسته به او است. اصل دهم

جهان يك واقعيت هدايت شده است و تمام ذرات جهان، در هر مرتبه اي هستند، به فراخور حال خود از نور هدايت برخوردارند. مراتب اين هدايت عمومي و كلي را، هدايت طبيعي، غريزي و تكويني تشكيل مي دهد. قرآن كريم در آيات مختلف از اين هدايت تكويني و عمومي يادكرده كه يكي از آنها را مي آوريم: (رَبُّنَا الّذي أعطي كُلَّ شَيء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي)(طه/50): پروردگار ما كسي است كه آفرينش هر چيزي را به او داد، آنگاه آن را هدايت نمود.

-------------- صفحه 22 اصل يازدهم

نظام آفرينش، نظام اكمل و احسن است.دستگاه هستي به عاليترين وجه طراحي گرديده و نظامي كاملتر و نيكوتر از آن قابل تصور نيست، قرآن كريم مي فرمايد: (الّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيء خَلَقَهُ)(سجده/7): خدايي كه هر چيزي را به طور نيكو آفريده است.و نيز مي فرمايد:(فَتَبارَكَ اللّهُ أَحسَن الخالِقِينَ) (مؤمنون/14); بديهي است احسن بودن خالق ملازم با احسن بودن مخلوق است. برهان عقلي كه بر اين اصل اقامه مي شود آن است كه، فعل هر فاعلي از حيث كمال و نقص متناسب با صفات و كمالات او است، چنانچه فاعل از نظر صفات وجودي نقصاني نداشته باشد، فعل او نيز از هرگونه عيب و نقص پيراسته است، و از آنجا كه خداوند متعال واجد همه كمالات وجودي به وجه اتم و اكمل است، طبعاً فعل او نيز كاملترين و نيكوترين فعل خواهد بود. گذشته از اين، مقتضاي حكيم بودن خداوند آن است كه با وجود امكان خلق جهان احسن، غير آن را ايجاد ننمايد. درخور

ذكر است كه آنچه در عالم طبيعت به نام شرور از آن ياد مي شود با نظام احسن هستي منافات ندارد و توضيح اين مطلب در مباحث «توحيد در خالقيت» خواهد آمد. اصل دوازدهم

از آنجا كه جهان آفريده و فعل خداوند است كه حقّ مطلق است، حقّ و حكيمانه بوده و عبث و بيهودگي به آن راه ندارد. به اين مطلب در آيات متعدد قرآن كريم اشاره شده است كه يك مورد آن را ذكر مي كنيم:

-------------- صفحه 23 (ما خَلَقْنَا السَّمواتِ والأَرضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالحَقِّ)(احقاف/3): آسمانها و زمين و آنچه در بين آنها است را جز به حق نيافريديم. غايت انسان و جهان نيز آنگاه تحقق مي يابد كه قيامت بر پا گردد، چنانكه امير مؤمنان علي (عليه السلام) مي فرمايد: «فإنّ الغاية القيامة».(1)

--------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 190.

-------------- صفحه 24

انسان از ديدگاه اسلام

اصل سيزدهم

انسان موجودي است مركب از جسم و روح، كه پس از مرگ، جسم او متلاشي مي شود ولي روح او به حيات خود ادامه مي دهد، و مرگ انسان به معناي فناي او نيست. از اين جهت تا برپايي قيامت، در عالم برزخ زندگي خواهد داشت. قرآن در بيان مراتب آفرينش انسان، آخرين مرحله آن را كه با نفخه روح در كالبد وي صورت مي پذيرد،با اين جمله ياد مي كند:(ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ)(مؤمنون/14): آنگاه او را موجودي ديگر قرار داديم. نيز در آيات متعدد به حيات برزخي انسان اشاره مي كند و از آن جمله مي فرمايد: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلي يَوم يُبْعَثُون)(مؤمنون/100): و پيش روي (و يا پشت آنان) برزخ (1)

است تا روزي كه برانگيخته مي شوند. آياتي كه بر حيات برزخي گواهي مي دهند بيش از آنند كه در اينجا نقل گردند. اصل چهاردهم

هر انساني با فطرت پاك و توحيدي آفريده مي شود، به گونه اي كه اگر به

--------------

1 . جهان برزخ به نوعي پيش رو و به نوع ديگر پشت سر قرار دارد، از اين جهت هر دو لفظ را به كار گرفتيم.

-------------- صفحه 25

همين حالت پيش برود و عوامل خارجي او را منحرف نكنند، راه حق را خواهد پيمود. هيچ فردي از مادر خويش خطاكار، گنهكار، و يا بد سگال زاده نشده است، و پليديها و زشتيها جنبه عَرَضي داشته و معلول عوامل بيروني و اختياري است.وروحيات ناپسند موروثي نيز به گونه اي نيست كه در سايه اراده و خواست انسان تغيير ناپذير باشد. بنابراين انديشه گناه ذاتي فرزندان آدم، كه در مسيحيت كنوني مطرح است، بي پايه است. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللّهِ الّتي فَطَرَ النّاس عَلَيْها) (روم/30): بدون هيچگونه انحراف به چپ و راست، به آيين الهي روي آور كه خداوند انسانها را بر اساس آن آفريده است. پيامبرگرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) نيز مي فرمايد:«ما من مولود إلاّ يُولد علي الفطرة» (1): هيچمولودي نيست مگر اينكه بر فطرت پاك (توحيد و يگانه پرستي) به دنيا مي آيد. اصل پانزدهم

انسان موجودي است مختار و انتخابگر، يعني در پرتو قوه عقل پس از بررسي جوانب مختلف فعل، انجام يا ترك آن را برمي گزيند. قرآن كريم مي فرمايد: (إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً)(انسان/3): ما راه را به

او نشان داده ايم، او يا سپاسگزار است و يا كفران كننده. نيز مي فرمايد: (وَقُلِ الحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ) (كهف/29): بگو حق از جانب پروردگارتان نازل گرديده است. پس هركس مي خواهد ايمان آورد و هركس مي خواهد كفر ورزد.

--------------

1 . توحيد صدوق، ص 331.

-------------- صفحه 26 اصل شانزدهم

انسان به حكم اينكه از فطرتي سليم برخوردار است، و داراي قوه عقل است كه مي تواند خوب را از بد تميز دهد و نيز از اختيار و انتخابگري برخوردار است _ روي اين جهات _ موجودي است تربيت پذير، كه راه رشد و تعالي و بازگشت به سوي خدا به روي او در همه زمانها گشوده است، مگر در لحظه اي (لحظه مشاهده مرگ) كه ديگر توبه او پذيرفته نيست. از اين جهت، دعوت پيامبران شامل همه افراد بشر بوده است، حتي افرادي مانند فرعون، چنانكه مي فرمايد: (فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلي أَنْ تَزَكّي * وَ أَهدِيَكَ إِلي رَبّكَ فَتَخْشي) (نازعات/18_19):اي موسي به فرعون بگو آيا مي خواهي تزكيه شوي و ترا به سوي پروردگارت هدايت كنم، تا خشيت يابي. بر اين اساس انسان نبايد هيچگاه از رحمت و مغفرت الهي مأيوس گردد. چنانكه مي فرمايد: (لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنوبَ جَميعاً) (زمر/53): از رحمت خدا مأيوس نشويد، كه او همه گناهان را مي آمرزد. اصل هفدهم

انسان به حكم اينكه از نور خرد و موهبت اختيار برخوردار است، موجودي مسئول است: مسئول در برابر خدا، در برابر پيامبران و رهبران الهي، در برابر گوهر انساني خويش و انسانهاي ديگر و در برابر جهان.

قرآن به مسئوليت بشر در آيات بسياري تصريح دارد. مي فرمايد: (أَوفُوا بالعَهد إِنَّ العَهْدَ كانَ مَسْؤولاً)(اسراء/34): به پيمان

-------------- صفحه 27

وفادار باشيد كه از پيمان سؤال مي شود. نيز مي فرمايد: (إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَ الفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً) (اسراء36): از گوش و چشم و دل سؤال مي شود. باز مي فرمايد:(أَيَحْسَبُ الإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُديً)(قيامت/36): آيا انسان گمان مي كند كه به حال خود رها شده است. و پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) فرموده است:«أَلا كُلُّكُم راع و كُلُّكم مَسْؤولٌ عن رعيته».(1) اصل هيجدهم

هيچ انساني بر ديگري مزيت و برتري ندارد مگر از طريق كمالات معنوي كه از آن برخوردار است. بارزترين ملاك مزيت و برتري نيز تقوا و پرهيزگاري در همه شئون زندگي است. چنانكه مي فرمايد: (يا أَيُّها النّاس إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَأُنْثي وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقاكُمْ)(حجرات/13):اي انسانها ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را دسته ها و قبيله هاي گوناگون قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گراميترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است. بنابر اين خصوصيات نژادي وجغرافيايي ونظاير آن از ديدگاه اسلام مايه برتري طلبي و تفاخر و تبختر نيست. اصل نوزدهم

ارزشهاي اخلاقي، كه در حقيقت اصول انسانيت بوده و ريشه فطري

--------------

1 . مسند احمد:2/54; صحيح بخاري:2/284 (كتاب الجمعه، باب11، حديث2).

-------------- صفحه 28

دارند، اصولي ثابت و جاودانه اند، و گذشت زمان و تحولات اجتماعي سبب تغيير و دگرگوني آنها نمي شود. مثلاً زيبايي وفا به عهد و پيمان، يا نيكي را با نيكي پاسخ گفتن، امري جاودانه است و

تا بشر بوده و خواهد بود، اين قانون اخلاقي دگرگون نخواهد شد. همچنين است حكم به زشتي خيانت و خُلفِ وعده. بنابراين، از ديدگاه عقل، در زندگي اجتماعي بشر يك رشته اصول وجود دارد كه با طبيعت و سرشت انسان درهم آميخته و ثابت و پايدار مي باشد. آري در كنار اين اصول اخلاقي يك رشته آداب و رسوم نيز يافت مي شود كه از شرايط زماني و مكاني تأثير پذيرفته و دستخوش تغيير و دگرگوني قرار مي گيرد، كه ربطي به مبادي و اصول ثابت اخلاقي ندارد. قرآن كريم به برخي از اصول عقلي و ثابت اخلاقي اشاره دارد، چنانكه مي فرمايد: (هَلْ جَزاءُ الإِحْسانِ إِلاّالإِحْسانُ) (الرَّحمن/60): آيا پاداش احسان، چيزي جز احسان است؟ (ما عَلَي المُحْسِنينَ مِنْ سَبيل) (توبه/91): برنيكوكاران نكوهشي نيست. (فَإِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ) (يوسف/90): خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمي سازد. (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالعَدْلِ وَالإِحْسان وَ ايتاءِ ذِي القُربي وَ يَنهي عَنْ الفَحْشاءِ وَالمُنْكَر وَ البَغي)(نحل/90): خدا به دادگري و نيكوكاري وكمك به خويشاوندان فرمان مي دهد و از پليدي و زشتي و ستم نهي مي كند.

-------------- صفحه 29 اصل بيستم

اعمال انسان، گذشته از اينكه در سراي ديگر پاداش يا كيفر دارد، در اين جهان نيز خالي از پيامدهاي خوب و بد نيست.در حقيقت پاره اي از حوادث جهان عكس العملِ فعل او مي باشد، و اين حقيقتي است كه وحي از آن پرده برداشته و علم بشر نيز تا حدي بدان پي برده است. قرآن كريم در اين باره آيات بسياري دارد كه دو نمونه را يادآور مي شويم: (وَ لَوْ أَنّ أَهْلَ القُري آمنُوا

وَاتَقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِوَ الأَرضِ وَلكن كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) (اعراف/96): هرگاه اهل آباديها ايمان آورند و پرهيزگار باشند، درهاي بركات آسمان و زمين را به روي آنان مي گشاييم، ولي آنان (آيات الهي را) تكذيب كردند، پس ما نيز آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم. حضرت نوح به امت خود يادآور مي شود كه ميان پاكي از گناه و گشوده شدن درهاي رحمت الهي و فزوني نعمت خداوند رابطه اي برقرار است. چنانكه مي فرمايد:(فَقُلتُ اسَْتَغْفِرُوا رَبّكُم إِنَّهُ كانَ غَفّاراً * يُرْسِلِ السَّماء عَلَيْكُمْ مِدراراً * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوال وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنّات وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً) (نوح10_12):(به قوم خود) گفتم از خدا طلب آمرزش كنيد، او آمرزنده گناهاست، در اين صورت از آسمان بر شما باران فراوان فرود مي فرستد. و با مال و فرزند شما را كمك مي كند. وبراي شما باغها وچشمه سارهايي پديد مي آورد. اصل بيست و يكم

پيشرفت و عقبگرد امتها ناشي از عللي است كه صرفنظر از برخي عوامل بيروني، عمدتاً ريشه در عقايد و اخلاق و رفتار خود آنان دارد.اين اصل با قضا و قدر الهي نيز منافات ندارد، زيرا اين قاعده خود از مظاهر تقدير كلي الهي

-------------- صفحه 30

است. يعني مشيت كلّي الهي بر اين تعلق گرفته است كه امتها از طريق عقايد و رفتار خود سرنوشت خود را رقم زنند. مثلاً جامعه اي كه روابط اجتماعي خود را بر اصل عدالت و دادگري استوار سازد، زندگي نيك و آرامي خواهد داشت، و امتي كه روابط اجتماعي خود را بر خلاف آن قرار دهد، سرنوشتي ناگوار در كمين او خواهد بود. اين

اصل همان است كه در اصطلاح قرآن «سنتهاي الهي» ناميده شده است. چنانكه قرآن مجيد مي فرمايد: (فَلَمّا جاءَهُمْ نَذيرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً * اِسْتِكْباراً فِي الأَرضِ وَمَكْرَ السَّيِّء وَلا يَحِيقُ الْمَكْرُالسَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرونَ إِلاّ سُنَّةَ الأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْويلاً).(فاطر/42_43): آنگاه كه بيم دهنده اي نزدشان آمد، جز دوري از بيم دهنده آنها را سودي نبخشيد، به علت استكبار در زمين و نيرنگهاي زشت،(بايد دانست كه) نيرنگهاي بد جز نيرنگبازان را در بر نمي گيرد. آيا آنان جز سنتي كه بر گذشتگان حاكم بود، منتظر چيز ديگري هستند؟! در سنت خدا هيچ تحول و دگرگوني نمي يابي. (...وَ أَنْتُمُ الأَعْلَونَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ...وَ تِلْكَ الأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ...) (آل عمران/139_140): شماها برتريد اگر مؤمن باشيد... و اين روزها (پيروزي و شكست) را بين مردم دست به دست مي گردانيم. اصل بيست و دوم

تاريخ بشر آينده روشني دارد. درست است كه زندگي بشر غالباً با نابرابريها و نابسامانيها همراه بوده است، ولي اين وضع تا آخر ادامه نخواهد داشت، بلكه تاريخ بشر به سوي آينده اي روشن درحركت است كه در آن عدل فراگير حاكم شده. و به تعبير قرآن كريم صالحان، حاكمان زمين خواهند بود. چنانكه مي فرمايد:

-------------- صفحه 31 (وَ لَقَدْكَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ انَّ الأَرضَ يَرِثُها عِبادي الصّالِحُونَ) (انبياء/105): ما در زبور پس از «ذكر» (شايد مقصود تورات باشد) نوشتيم كه صالحان حاكمان زمين خواهند شد. و نيز مي فرمايد: (وَعَدَ اللّهُ الّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الّذِينَ مِنْ قَبْلِهمْ)(نور/55): خداوند به افرادي

از شما كه ايمان آورده و كارهاي نيك انجام دهند وعده داده است كه آنان را در زمين خلافت بخشد، همانگونه كه پيشينيان را خلافت بخشيده است. بنابراين در آينده تاريخ و در گردونه مبارزه مستمر حق و باطل، پيروزي نهايي از آن حق است، هرچند به طول انجامد. چنانكه مي فرمايد: (بَلْ نَقْذِفُ بِالحَقِّ عَلَي الباطِلِ فَيَدْمَغهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ) (الأنبياء/18): حق را بر سر باطل مي زنيم تا آن را درهم كوبد، پس ناگهان نابود گردد. اصل بيست و سوم

انسان از ديدگاه قرآن كريم از كرامتي ويژه برخوردار است، تا آنجا كه مسجود فرشتگان قرار گرفته است. چنانكه مي فرمايد: (وَ لَقَدْكَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنا تَفضيلاً) (اسراء/70): همانا بني آدم را كرامت بخشيديم و آنان را در خشكي و دريا جاي داده و از طيبات روزي داديم و بربسياري از آفريده هاي خود برتري بخشيديم. با توجه به اينكه اساس زندگي انسان را حفظ كرامت وعزت نفس تشكيل مي دهد، انجام هرگونه كاري كه اين موهبت الهي را خدشه دار سازد از نظر

-------------- صفحه 32

اسلام ممنوع است. به تعبيري روشنتر، هر نوع سلطه گري و سلطه پذيري ناروا، اكيداً ممنوع مي باشد. امير مؤمنان علي (عليه السلام)مي فرمايد: «ولا تكُنْ عبدَ غيرك وقدْ جعَلَكَ اللّهُ حرّاً»(1): بنده ديگري مباش، وحال آنكه خدا ترا آزاد آفريده است. نيز مي فرمايد: «انّ اللّه تبارك و تعالي فوّض إلي المؤمن كلّ شيء إلاّ اذلال نفسه»: خدا كارهاي فرد با ايمان را به دست خود او سپرده (و او را در

انجام و ترك آنها آزاد گذارده) جز خوار ساختن خويش را.(2) روشن است كه حكومتهاي مشروع الهي با اين قانون منافات ندارد، چنانكه توضيح آن در بحث آينده خواهد آمد. اصل بيست و چهارم

حيات عقلاني انسان از ديدگاه اسلام جايگاه ويژه اي دارد، زيرا برتري و ملاك امتياز انسان از ساير حيوانات به قوه تفكر و نيروي خرد او است. از اين روي در آيات بسياري از قرآن كريم، بشر به تفكر و انديشه ورزي دعوت شده است تا آنجا كه پرورش فكر و تفكر در مظاهر خلقت را از ويژگي هاي خردمندان دانسته است. چنانكه مي فرمايد: (الّذينَ يَذْكُرُونَ اللّه قِياماً وَقُعُوداً وَعَلي جُنُوبِهِمْ وَيَتَّفَكرونَ فِي خَلْقِ السَّمواتِوالأَرض رَبَّنا ما خَلَقْتُ هذا باطِلاً) (آل عمران/192): آنان كساني هستند كه خدا را، ايستاده و نشسته و در حاليكه به پهلو خوابيده اند، ياد مي كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مي انديشند و مي گويند: پروردگارا اين جهان را بيهوده نيافريده اي(آيات مربوط به لزوم تفكر و مطالعه در مظاهر خلقت و آيات الهي بيش از آن است كه در اينجا نقل شود).

--------------

1 . نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره 38. 2 . وسائل الشيعه:11/424، (كتاب الأمر بالمعروف، باب 12، حديث4).

-------------- صفحه 33 بر اساس چنين ديدگاهي است كه قرآن، انسانها را از پيرويهاي نسنجيده و كوركورانه از گذشتگان منع مي كند. اصل بيست و پنجم

آزاديهاي فردي در قلمرو مسايل اقتصادي، سياسي وغيره در اسلام مشروط به اين است كه با تعالي معنوي او منافات نداشته و نيز مصالح عمومي را خدشه دار نسازد. در حقيقت فلسفه تكليف در اسلام همين است

كه مي خواهد با موظف كردن انسان، كرامت ذاتي او را حفظ نموده و مصالح عمومي را تأمين كند. جلوگيري اسلام از بت پرستي و ميگساري و نظاير آن براي حفظ كرامت و حرمت انساني است، و از اينجا حكمت قوانين كيفري اسلام نيز روشن مي گردد. قرآن كريم اجراي قانون قصاص را عامل حيات انسان دانستهو مي فرمايد:(وَ لَكُمْ فِي القِصاصِ حَياةٌ يا أَولي الأَلْبابِ) (بقره/179):اي خردمندان، قصاص حافظ حيات شما است. پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: «إنَّ المعصية إذا عَمِلَ بها العبدُ سرّاً لم يضرّإلاّعامَلها، فإذا عمل بها علانية ولم يُغيّر عليه أضرّت بالعامة»: هرگاه فردي به صورت پنهاني مرتكب گناه شود فقط به خود ضرر مي زند، ولي اگر آشكارا انجام دهد ومورد اعتراض واقع نشود به عموم ضرر مي رساند. امام صادق (عليه السلام) پس از نقل حديث مي افزايد:«ذلك انّه يُذِّلُ بعمله دينَ اللّه و يقتدي به أهلُ عداوة اللّه»:علت اين امر آن است كه فرد متظاهر به گناه با رفتار خود حرمت احكام الهي را مي شكند و دشمنان خدا از او پيروي مي كنند.(1)

--------------

1 . وسائل الشيعه:11/407، كتاب الأمر بالمعروف، باب 4، حديث 1.

-------------- صفحه 34 اصل بيست و ششم

يكي از مظاهر آزادي فردي در اسلام اين است كه در پذيرش دين اجباري نيست، چنانكه مي فرمايد: (لا إِكْراهَ فِي الدِّين قَدْتَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ) (بقره/256).زيرا دين مطلوب در اسلام، ايمان و باور قلبي است و اين چيزي نيست كه با عنف و زور در دل انسان جاي گيرد، بلكه در گرو حصول يك رشته مقدمات است كه مهمترين آنها روشن شدن حق

از باطل مي باشد. هرگاه اين شناخت حاصل شود، در شرايط طبيعي، انسان حق را برمي گزيند. درست است كه «جهاد»يكي از فرايض مهم اسلامي است، ولي معناي آن اجبار ديگران به پذيرش اسلام نيست، بلكه مقصود از آن برطرف ساختن موانع ابلاغ پيام الهي به گوش جهانيان است تا «تبيّن رشد» تحقق پذيرد. طبيعي است چنانچه سوداگران زر و زور روي اغراض مادي و شيطاني مانع رسيدن پيام آزاديبخش دين به گوش جان انسانها گردند، فلسفه نبوت (كه همانا ارشاد و هدايت بشر است) اقتضا مي كند كه جهادگران هرگونه مانع ويا موانع را از سر راه بردارند، تا شرايط ابلاغ پيام حق به افراد بشر فراهم گردد. از مباحث گذشته، ديدگاه اسلام در باره انسان و جهان روشن گرديد. در اين مورد اصول و نكات ديگري نيز وجود دارد كه در جاي مناسب خواهيم آورد. اينك به بيان ديدگاههاي اسلام در زمينه اعتقادات و احكام مي پردازيم. صفحه 35

بخش دوم: توحيد و مراتب آن

بخش دوم

كليات عقايد

1 -------------- صفحه 36

-------------- صفحه 37

توحيد و مراتب آن

اصل بيست و هفتم

اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترك ميان همه شرايع آسماني مي باشد، و اصولاً فصلِ مميّزِ انسان الهي (پيرو هر شريعتي كه مي خواهد باشد)از فرد مادي در همين امر نهفته است. قرآن كريم وجود خدا را امري روشن و بي نياز از دليل مي داند، وهرگونه شك و ترديد در اين باره را بي مورد تلقي مي كند. چنانكه مي فرمايد: (أَفِي اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِوَ الأَرضِ)(ابراهيم/10). در عين روشن بودن وجود خدا، قرآن براي كساني كه مي خواهند از طريق تفكر واستدلال، خدا را بشناسند و

شك و ترديدهاي احتمالي را از ذهن خويش بزدايند، راههايي را پيش روي آنان گشوده است كه مهمترين آنها طرق زير است: 1. احساس وابستگي و نيازمندي انسان به موجودي برتر كه در شرايط ويژه اي خود را نشان مي دهد، و اين همان نداي فطرت انساني است كه اورا به سوي مبدء آفرينش فرا مي خواند.قرآن مي فرمايد: (فَأَقِمْ وَجْهَكَ للدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللّهِ الّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها) (روم/30).

-------------- صفحه 38 نيز مي فرمايد:(فَإِذا رَكِبُوا فِي الفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلي البَرِّ إذا هُمْ يُشْرِكُونَ)(عنكبوت/65): آنگاه كه در كشتي مي نشينند ]و كشتي آنان، در تلاطم امواج سهمگين دريا، در آستانه غرق شدن قرار مي گيرد[ خالصانه خدا را مي خوانند، ولي آنگاه كه آنان را به ساحل نجات رساند، شرك ميورزند. 2. دعوت به مطالعه عالم طبيعت و تأمل در شگفتيهاي آن كه نشانه هاي روشن وجود خداوند است; نشانه هايي كه حاكي از مداخله علم و قدرت وتدبير حكيمانه در جهان هستي است: (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمواتِوالأَرضِ وَاخْتلافِ اللّيِل والنَّهارِ لآيات لأُولي الأَلبابِ)(آل عمران/190): بدرستي كه در آفرينش آسمانها و زمين و گردش شب و روز نشانه هايي براي خردمندان است. آيات مربوط به اين امر، بسيار است و ما به عنوان نمونه به ذكر همين آيه بسنده مي كنيم. بديهي است آنچه گفتيم بدين معنا نيست كه راه خداشناسي منحصر به همين دو راه است، بلكه براي اثبات وجود خدا دلايل بسياري وجود دارد كه متكلمان اسلامي در كتب كلامي خود آورده اند. مراتب توحيد

همه شرايع آسماني بر اساس توحيد و يكتاپرستي استوار بوده، وبارزترين اصل

مشترك در ميان آنها اعتقاد به توحيداست; هرچند در ميان پيروان برخي از شرايع انحرافاتي در اين عقيده مشترك رخ داده است.ذيلاً با الهام از قرآن كريم و احاديث اسلامي و به كمك برهان عقلي، مراتب توحيد را بيان مي كنيم:

-------------- صفحه 39 اصل بيست و هشتم

نخستين مرتبه توحيد، توحيد ذاتي است. توحيد ذاتي دو تفسير دارد: الف _ ذات خداوند يكتا و بي همتا است و براي او مثل و مانندي متصور نيست. ب _ ذات خداوند بسيط است و هيچگونه كثرت و تركيبي در آن راه ندارد. اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در بيان دو معناي فوق چنين فرموده است: 1. هو واحد ليسَ له في الأشياء شبه: او يكتا است و براي او در ميان موجودات مانندي نيست. 2. و انّه عزّوجلّ أحديّ المعني لا ينقسِمُ في وجود ولاوَهْم ولاعقْل.(1): او «اَحَدِيُّ المعني» است يعني نه در خارج و نه در وهم و نه در عقل براي او، جزءْ متصور نيست. سوره توحيد، كه بيانگر عقيده مسلمانان درباره توحيد است، به هر دو مرحله (اخلاص) اشاره دارد: به قسم نخست با آيه (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْواً أَحَد) و به قسم دوم با آيه (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَد). بنابر آنچه گفتيم، تثليث مسيحيت (خداي پدر، خداي پسر، خداي روح القدس) از نظر منطق اسلامي باطل است، و در آياتي از قرآن كريم نادرستي آن بيان شده است، چنانكه در كتب كلامي نيز مشروحاً در اين باره بحث گرديده است و ما در اينجا به يك بيان بسنده مي كنيم و آن اينكه: تثليث، به معناي سه خدايي، از دو حال بيرون نيست:

يا هر يك از اين سه خدا، داراي وجود و شخصيت جداگانه اي هستند، يعني هر يك واجد كلّ

--------------

1 . توحيد، صدوق، ص84، باب 3، حديث 3.

-------------- صفحه 40

الوهيت مي باشد; در اين صورت با توحيد ذاتي به معني نخست(براي او نظيري نيست) مخالف است، ويا اين سه خدا داراي يك شخصيت بوده، و هر يك جزئي از آن را تشكيل مي دهند; در اين صورت نيز مستلزم تركيب بوده و با معني دوم توحيد ذاتي ( او بسيط است) مخالف خواهد بود. اصل بيست و نهم

دومين مرتبه توحيد، توحيد در صفات ذاتي خداوند است. ما خدا را واجد همه صفات كمالي مي دانيم، وعقل و وحي بر وجود اين كمالات در ذات باري دلالت مي كنند. بنابر اين خداوند: عالم، قادر، حيّ، سميع، بصير و... است. اين صفات از نظر مفهوم با يكديگر تفاوت دارند و آنچه را كه ما از كلمه «عالِم» مي فهميم غير آن چيزي است كه از واژه «قادر» درك مي كنيم، ولي سخن در جاي ديگر است و آن اينكه، همان طور كه اين صفات در مفهوم با يكديگر مغايرت دارند، آيا در واقعيت خارجي، يعني در وجود خدا، نيز مغايرت دارند يا متحدند؟ در پاسخ بايد گفت، از آنجا كه مغايرت آنها در ذات خداوند، ملازم با كثرت و تركيب در ذات الهي است، قطعاً بايد گفت صفات مزبور، در عين اختلاف در مفهوم، در مقام عينيت، وحدت دارند.به ديگر تعبير: ذات خداوند در عين بساطت همه اين كمالات را دارا مي باشد، و آنچنان نيست كه بخشي از ذات خدا را علم، بخشي ديگر

را قدرت، و بخش سوم را حيات تشكيل دهد. و به تعبير محققان:بل هو علمٌ كلُّه و قدرة كُلُّهُ وحياةٌ كُلُّهُ....(1) بنابر اين صفات ذاتي خداوند، در عين قديم و ازلي بودن، عين ذات او مي باشد،و نظريه كساني كه صفات حق را ازلي و قديم، ولي زايد بر ذات

--------------

1 . صدر المتألهين، أسفار أربعه، ج6، ص135.

-------------- صفحه 41

مي دانند درست نيست چه، اين نظريه در حقيقت از تشبيه صفات خدا به انسان سرچشمه گرفته و از آنجا كه صفات در انسان، زايد بر ذات او مي باشد، تصور شده است كه در خدا نيز اينچنين است. امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:«لم يزل اللّه_ جلّوعزّ _ ربنا والعلمُ ذاتُه ولا معلومَ، والسمعُ ذاتُه ولا مسْموعَ، والبصرُ ذاتُه ولا مُبصِر، والقدرةُ ذاتُه ولا مقدور»(1):خداوند از ازل پروردگار ما بوده و هست، و پيش از آنكه معلوم، مسموع، مبصر و مقدوري وجود داشته باشد، علم، سمع، بصر و قدرتْ عين ذات او بود. اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز در بيان وحدت صفات حق با ذات وي چنين مي فرمايد: «وَكمالُ الإخلاصِ له نفيُ الصفاتِ عنْه، لشهادةِ كلِّ صفة أنّها غيرُ الموصوفِ وشهادةُ كلِّ موصوف أنّها غيرُ الصفة»(2): كمال اخلاص در توحيد اين است كه صفات (زايد بر ذات) را از او نفي كنيم، زيرا هر صفتي بر تغايرش با موصوف، وهر موصوفي بر جداييش از صفت گواهي مي دهد.(3) اصل سي ام

مرتبه سوم توحيد، توحيد در خالقيت و آفريدگاري است. يعني جز خداوند آفريدگار ديگري وجود ندارد و آنچه كه لباس هستي مي پوشد مخلوق و

--------------

1 . توحيد، صدوق، ص139، باب 11، حديث1.

2 . نهج البلاغه، خطبه 1. 3 . برخي به دليل بي اطلاعي، اين نظريه را، نظريه «معطله» خوانده اند، در حاليكه «معطله» به كساني گفته مي شود كه صفات جمال را براي ذات خداوند اثبات نمي كنندو لازمه كارشان خلو ذات خداوند از كمالات وجودي است. اين عقيده نادرست هيچ ربطي به نظريه عينيت صفات با ذات ندارد، بلكه نظريه عينيت در عين اثبات صفات جمال براي خداوند، از اشكالاتي نظير تعدد قدما كه در قول به زيادي صفات بر ذات است، مبرا مي باشد.

-------------- صفحه 42

آفريده او است.قرآن بر اين وجه از توحيد تأكيد دارد و مي فرمايد: (قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيء وَ هُوَ الواحِدُ القَهّارُ)(رعد/16): او است آفريدگار هر چيز، و او است يگانه غالب. (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلّ شَيء لا إِلهَ إِلاّ هُوَ)(غافر/62): خدا پروردگار شما است كه آفريننده هر چيز است، جز او خدايي نيست. علاوه بر وحي، خرد نيز بر توحيد در «خالقيت» گواهي مي دهد، زيرا ما سوي اللّه ممكن و نيازمند است و طبعاً رفع نياز و تحقق خواسته هاي وجودي او از جانب خدا خواهد بود. توحيد در خالقيت، البته به معني نفي اصل سببيّت در نظام هستي نيست، زيرا تأثير پديده هاي امكاني در يكديگر، منوط به اذن الهي بوده،و وجودسبب و نيز سببيت اشيا _ هر دو _ از مظاهر اراده او به شمار مي روند. اوست كه به خورشيد و ماهْ گرمي و درخشندگي عنايت كرده است، وهرگاه نيز بخواهد اين تأثيرگذاري را از آنها مي گيرد. از اين جهت او آفريدگاري يكتا و بي همتا است. همان گونه

كه در اصل هشتم اشاره شد، قرآن نيز نظام سببيت را تأييد كرده است. چنانكه مي فرمايد:(اللّهُ الّذِي يُرْسِلُ الرِياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ) (روم/48): خدايي كه بادها را مي فرستد، آنگاه باد ابر را برمي انگيزد.سپس خدا آن را در آسمان به هر نحو كه بخواهد مي گستراند. در آيه فوق صريحاً به تأثير باد در تحريك و راندن ابرها تصريح شده است. شمول دايره خالقيت خدا نسبت به همه پديده ها، مستلزم آن نيست كه كارهاي زشت بندگان به خدا نسبت داده شود. زيرا هر پديده، به حكم اينكه يك موجود امكاني است، نمي تواند بدون استناد به قدرت و اراده كلّي خدا

-------------- صفحه 43

جامه هستي بپوشد، ولي در مورد انسان بايد افزود از آنجا كه وي موجودي مختار (1) و صاحب اراده بوده و در فعل خود، به تقدير الهي، نقش تصميم گيري دارد، چگونگي شكل پذيري فعل از نظر طاعت و معصيت مربوط به نحوه تصميم گيري و اراده او است. به تعبير ديگر: خدا هستي بخش است، و هستي به صورت مطلق، از او و مستند بدوست و از اين نظر هيچ قبحي در كار نيست. چنانكه فرمود:(الّذي أحْسَنَ كلّ شيء خَلَقَه) (سجده/7) ولي اين نحوه تصميم گيري انسان است كه موجب مطابقت يا عدم مطابقت آن با معيارهاي عقل و شرع مي گردد. براي توضيح بيشتر مسئله، دو فعل از افعال انسان مانند: «خوردن» و « نوشيدن» را در نظر بگيريد. اين دو فعل، از آنجا كه سهمي از هستي دارند، به خدا مستند مي باشند، ولي از اين نظر كه وجود و هستي

در آنها در قالب «اكل» و «شرب» درآمده و انسان با فعاليت اختياري اعضاي خود آن را، به اين شكل درآورده است، بايد مربوط به فاعل باشد، زيرا به هيچ عنوان نمي توان اين دو فعل را با اين قالب و شكل به خدا نسبت داد. بنابر اين خدا مُعطيِ وجود، وانسان آكل و شارب و فاعل و انجام دهنده كار است. اصل سي ويكم

چهارمين مرتبه توحيد، توحيد در ربوبيت و تدبير جهان و انسان است، توحيد ربوبي دو قلمرو دارد: 1. تدبير تكويني; 2. تدبير تشريعي.

--------------

1 . درباره اختيار انسان در مبحث عدل سخن خواهيم گفت.

-------------- صفحه 44 از تدبير تشريعي در اصلي جداگانه سخن خواهيم گفت.فعلاً به توضيح توحيد در قلمرو تدبير تكويني مي پردازيم. مقصود از تدبير تكويني، كارگرداني جهان آفرينش است، بدين معنا كه اداره جهان هستي _ بسان ايجاد و احداث آن _ فعل خداوند يكتاست. درست است كه در كارهاي بشري تدبير از احداث تفكيك پذير است، مثلاً فردي كارخانه اي را مي سازد و ديگري آن را اداره مي كند، ولي در عالم آفرينش، آفريدگار و كارگردان يكي است، و نكته آن اين است كه تدبير جهان جدا از آفرينشگري نيست. تاريخ انبيا نشان مي دهد كه مسئله توحيد در خالقيت مورد مناقشه امتهاي آنان نبوده و اگر شركي در كار بوده است، نوعاً مربوط به تدبير و كارگرداني عالم و به تبع آن عبوديت و پرستش مي شده است. مشركان عصر ابراهيم خليل (عليه السلام) تنها به يك خالق اعتقاد داشتند، ولي به غلط مي پنداشتند كه ستاره، ماه يا خورشيد ارباب و مدبّر جهانند،

و مناظره ابراهيم نيز با آنان در همين مسئله بوده است.(1) چنانكه در زمان يوسف نيز، كه پس از ابراهيم مي زيست، باز شرك مربوط به مسئله ربوبيت بوده است _ تو گويي خدا پس از آفرينش جهان، كارگرداني آن را به ديگران سپرده است _ اين مطلب از گفتگوي يوسف با مصاحبان زنداني او به دست مي آيد. آنجا كه به آنان مي گويد: (ءَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّارُ)(يوسف/39). همچنين از آيات قرآن استفاده مي شود كه مشركان عصر رسالت قسمتي از سرنوشت خود را در دست معبودهاي خود مي دانستند. چنانكه مي فرمايد:

--------------

1 . انعام/76_78.

-------------- صفحه 45 (وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً)(مريم/81): جز خدا، خداياني براي خود برگزيدند تا مايه عزت آنان باشند. نيز مي فرمايد:(واتّخذُوا مِنْ دونِ اللّه آلهةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرونَ * لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُندٌ مُحْضَرونَ)(يس/74_75): جز خدا، خداياني را برگزيدند تا به پيروزي برسند، توانايي ياري دادن به آنها را ندارند، ولي مشركان بسان سپاهي در خدمت بتها مي باشند. قرآن در آيات متعدد به مشركان هشدار مي دهد كه شما چيزهايي را مي پرستيد كه قادر نيستند به خود و نيز به پرستش كنندگان خود سود و زياني برسانند. اين دسته از آيات حاكي از آن است كه مشركان عصر پيامبر معتقد به سود و زيان رساندن معبودان خود بوده اند،(1) واين امر انگيزنده آنان به پرستش بتها بود. اين آيات و نظاير آنها كه بيانگر عقايد مشركان در عصر رسالت مي باشد، حاكي است كه آنان در عين اعتقاد به توحيد در خالقيت، در قسمتي از امور مربوط

به ربوبيت حق، مشرك بوده و معبودهاي خود را در آن امور مؤثر مي دانستند.قرآن براي بازداري آنان از پرستش بتها، انگيزه مزبور را باطل مي كند و مي گويد:معبودهاي شما كمتر از آنند كه بتوانند چنين نقشي داشته باشند. در برخي از آيات مشركان را نكوهش مي كند كه براي خداوند، نظير و همانند تصوير كرده و آنها را به اندازه خدا دوست مي دارند:(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ)(بقره/165) يعني برخي از مردم براي خدا همتاياني برگزيده و آنان را بسان خدا دوست مي دارند. نكوهش در قرار دادن «ندّ» براي خدا، در آيات ديگر (2) نيز وارد شده و از

--------------

1 . يونس/ 18 و فرقان/ 55. 2 . بقره/21، ابراهيم/30، سبأ /33، زمر/8، فصّلت/9.

-------------- صفحه 46

آيات مزبور برمي آيد كه مشركان براي آنها شئوني مانند شئون خدا مي انديشيدند، سپس به خيال داشتن چنين مقامات آنها را دوست داشته و پرستش مي كردند. به ديگر سخن: چون آنها را، از برخي از جهات «ندّ» و «نظير» و «مثل» خدا مي پنداشتند، از اين جهت به پرستش آنها مي پرداختند. قرآن از زبان مشركان در روز رستاخيز نقل مي كند كه آنان در نكوهش خود و بتها چنين مي گويند:(تَاللّهِ إِنْ كُنّا لفي ضَلال مُبين * إِذْ نُسَويكُمْ بِرَبِّ العالَمينَ) (شع_راء/97_ 98): به خ_دا سوگند ما در گمراهي آشكاري بوديم،زماني كه شماها (بتان)را با خدا يكسان مي گرفتيم. آري دايره ربوبيت حق بسيار گسترده است، از اين جهت مشركان معاصر با رسولخدا(صلي الله عليه وآله وسلم)در مورد امور مهمي چون رزق، احيا و اماته،

و تدبير كلي جهانْ موحد بودند. چنانكه مي فرمايد: (قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماء وَ الأَرض أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّت مِنَ الحَيّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الأَمْر فَسَيَقُولُونَ اللّه فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ)(يونس31):بگو كيست كه شما را از آسمان و زمين روزي مي دهد، كيست كه صاحب اختيار گوشها و چشمهاي شما است، كيست كه زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج مي سازد، وكيست كه امر آفرينش را تدبير مي كند؟ همگي مي گويند: خدا. بگو،پس چرا پروا نمي كنيد؟! (قُلْ لِمَنِ الأَرْض وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَيَقُولُونَ للّهِ قُلْ أَفَلا تَذَكَّرُونَ * قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمواتِ السَبْعِ وَ رَبُّ العَرْشِ العَظيمِ * سَيَقُولونَ للّهِ قُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ)(مؤمنون/84_87). بگو، زمين وآنچه كه در آن است از آن كيست (بگوييد) اگر مي دانيد.

-------------- صفحه 47

مؤكَّداً مي گويند از آنِ خداست، بگو پس چرا يادآور نمي شويد.بگو پروردگار هفت آسمان و پروردگار عرش بزرگ كيست؟ قطعاً مي گويند خدا. بگو پس چرا پروا نمي كنيد؟! ولي همين افراد، به حكم آيات سوره مريم و يس، كه قبلاً متذكر شديم، در مواردي مانند پيروزي در جنگ، مصونيت از خطر در سفر، و نظاير آن، معبودان خويش را مؤثر در سرنوشت جهان مي انگاشتند و روشنتر آنكه شفاعت را حق آنان دانسته و معتقد بودند كه آنان مي توانند بدون اذن خدا شفاعت كنند و شفاعت آنان مؤثر خواهد بود. بنابراين منافات ندارد كه برخي از افراد، در بعضي امور، تدبير را از آنِ خدا دانسته و موحد باشند، ولي در امور ديگر مانند

شفاعت، سود و زيان، و عزت و مغفرت، تدبير و سر رشته داري برخي از امور را در اختيار معبودهايي دانسته و به تأثير گذاري آنها معتقد باشند. آري، گاهي، مشركان براي توجيه شرك ورزي وبت پرستي خود مي گفتند: پرستش ما به خاطر اين است كه از اين طريق به خدا نزديك شويم (يعني ما آنها را در زندگي خود مؤثر نمي دانيم). قرآن اين توجيه را از آنان چنين نقل مي كند:(ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي): بتها را جز براي نزديك شدن به خدا نمي پرستيم. ولي در ذيل آيه يادآور مي شود كه آنان در اين ادعا دروغ مي گويند چنان كه مي فرمايد:(إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفّار) (زمر/3): خدا دروغگوي كفر پيشه را هدايت نمي كند. امّا توحيد در ربوبيت، به معني كشيدن خط بطلان بر هر نوع انديشه تدبير مستقل از اذن الهي _ اعم از كلي و جزئي _ براي غير خدا در مورد انسان و جهان است.منطق توحيدي قرآن، با ابطال انديشه هر نوع تدبير مستقل است و به خاطر انحصار تدبير به خدا، عبادت غير خدا را مردود مي شمارد.

-------------- صفحه 48 دليل توحيد ربوبي روشن است: زيرا در مورد جهان و انسان، «كارگرداني دستگاه خلقت» جدا از «آفرينش» آن نيست و اگر خالق جهان و انسان يكي است مدبر آنها نيز يكي بيشتر نيست. به علت همين پيوند روشن ميان خالقيت و تدبير جهان است كه خداي متعال در قرآن آنجا كه سخن از آفرينش آسمانها به ميان مي آورد، خود را مدبّر جهان معرفي مي كند و مي گويد:

(اللّهُ الّذي رَفَعَ السَّموات بِغَيْرِ عَمَد تَرَونَها ثُمَّ اسْتَوي عَلَي العَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمس وَ القَمَر كُلٌّ يَجري لأَجَل مُسَمّي يُدَبِّرُ الأَمرَ...)(رعد/2): خدايي كه آسمانها را بدون ستوني كه ديده شود برافراشت، آنگاه بر سرير قدرت چيره گشت،و خورشيد و ماه را مسخر نمود، هر يك تا وقت معين حركت مي كنند، او مدبر امر آفرينش است. در آيه ديگر هماهنگي نظام حاكم بر آفرينش را دليل يگانگي مدبر جهان دانسته مي فرمايد: (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاّ اللّهُ لَفَسَدَتا) (انبياء/22): اگر در آسمان و زمين خداياني جز "اللّه" بود، نظام آن دو به تباهي مي گراييد. آري توحيد در تدبير، با اعتقاد به مدبرهاي ديگر كه «با اذن خدا» انجام وظيفه مي كنند، و در حقيقت جلوه اي از مظاهر ربوبيت خدا مي باشند،منافات ندارد. لذا قرآن در عين تأكيد بر توحيد در ربوبيت، به وجود مدبران ديگر تصريح كرده مي فرمايد:(فَالمدبّراتِ أَمراً)(نازعات/79). اصل سي و دوم

مقصود از تدبير، همان اداره جهان و انسان در كليه شئون و جهات، اعم از دنيا وآخرت، از حيث تكوين و تشريع است. بنابر اين تدبير امور بشر

-------------- صفحه 49

در تمام شئون منحصراً از آنِ خداوندِ يكتاست. اينك به وجه دوم توحيد ربوبي (تدبير در تشريع) توجه كنيد: تدبير در تشريع

همان گونه كه در پهنه تكوين خداوند يگانه مدبر است، و تدبير جهان آفرينش و زندگي انسان در دست اوست (تدبير تكويني) همچنين هر نوع امور مربوط به شريعت نيز _ اعم از حكومت و فرمانروايي، تقنين و قانونگذاري، اطاعت و فرمانبرداري، و شفاعت و مغفرت گناه_ همگي در اختيار اوست، و هيچكس بدون اذن او

حق تصرف در اين امور را ندارد. ازينروي توحيد در حاكميت، توحيد در تشريع، توحيد در اطاعت و... از شاخه هاي توحيد در تدبير شمرده مي شوند. بنابر اين اگر پيامبر به عنوان حاكم بر مسلمين برگزيده شده، اين گزينش به اذن پروردگار بوده است و درست به همين علت مي باشد كه اطاعت او مانند اطاعت خدا لازم شمرده شده، بلكه عين اطاعت خداست. مي فرمايد:(مَنْ يُطِعِ الرسولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ) (نساء/80) و نيز مي فرمايد:(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّلِيُطاعَ بِإِذنِ اللّهِ)(نساء/64).چه،اگر اذن و فرمان الهي نبود، پيامبر نه حاكم بود و نه مطاع، و در حقيقت، حكومت و اطاعت او تجليگاه حكومت و اطاعت خدا است. ضمناً از آنجا كه تعيين تكليف از شئون ربوبيت است، هيچكس حق ندارد به غير آنچه كه خدا فرمان داده است داوري كند:(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الكافِرُونَ) (مائده/44). همچنين شفاعت و بخشش گناهان از حقوق مختص خدا است،و هيچكس نمي تواند بدون اذن او شفاعت كند، چنانكه مي فرمايد: (مَنْ ذَا

-------------- صفحه 50

الّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ) (بقره/255) و نيز مي فرمايد:(لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي) (انبياء/28). بنابر اين، از ديدگاه اسلامي، خريد و فروش اوراق مغفرت به تصور اينكه فردي غير از مقام ربوبي مي تواند بهشتي را بفروشد يا عذاب اخروي را از كسي باز دارد، آن گونه كه در مسيحيت رايج بود، كاري بي اساس است، چنان كه مي فرمايد:(فَاسْتَغْفَروا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ اللّه) (آل عمران/135). با توجه به آنچه گفته شد،، يك فرد موحد بايد در امور مربوط به شريعت، خدا را تنها

مرجع و مدبر بداند مگر آنكه خود خدا كسي را براي فرمانروايي و بيان تكاليف ديني برگزيند. اصل سي و سوم

توحيد در عبادت، اصل مشترك ميان تمام شرايع آسماني است، و به يك معنا، هدف از بعثت پيامبران الهي تذكر و يادآوري اين اصل بوده است، چنانكه مي فرمايد:(وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطاغُوتَ) (نحل/36): در ميان هر امتي پيامبري را برانگيختيم تا به مردم بگويد خدا را بپرستيد و از پرستش طاغوت دوري گزينيد. همه مسلمانان در نماز به توحيد در عبادت گواهي داده و مي گويند: (إِيّاكَ نَعْبُدُ)(الفاتحه/5). بنابراين، در اينكه فقط بايد خدا را پرستش كرد و از پرستش غير او دوري جست، سخني نيست و با اين قاعده كلي يك نفر هم مخالفت ندارد. اگر سخني باشد درباره برخي از امور است كه آيا انجام دادن آنها مصداق عبادت غير خداست يا نه؟ براي رسيدن به داوري قطعي در اين زمينه، بايد به تعريف منطقي عبادت پرداخته و عملي را كه تحت عنوان پرستش قرار مي گيرد از عملي

-------------- صفحه 51

كه به عنوان تعظيم و تكريم انجام مي شود، جدا سازيم. ترديدي نيست كه پرستش پدر و مادر وانبيا و اوليا حرام و شرك است و در عين حال تكريم و تعظيم آنان لازم و عين توحيد مي باشد: (وَقَضي ربُّكَ أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالوالِدَينِ إِحساناً)(اسراء/23). اكنون بايد ديد عنصري كه «عبادت» را از «تكريم» جدا مي سازد چيست، و چگونه يك عمل در بعضي مواقع (مانند سجده ملائكه بر آدم و سجده فرزندان يعقوب بر يوسف)عين توحيد بوده ولي

همان عمل در مواقع ديگر (مانند سجده در برابر بتها) عين شرك و بت پرستي است؟ پاسخ اين سؤال از بحثي كه قبلاً درباره توحيد در تدبير انجام گرفت، آشكار مي گردد. عبادت و پرستش (كه از غير خدا نفي و نهي شده است) آن است كه انسان در مقابل موجودي خضوع كند با اين اعتقاد كه او به طور مستقل سرنوشت جهان يا انسان و يا بخشي از سرنوشت آن دو را در دست دارد و به تعبير ديگر، «ربّ» و «مالك جهان و انسان» است. ولي اگر خضوع در مقابل موجودي از اين نظر صورت گيرد كه وي بنده صالح خدا و صاحب فضيلت و كرامت و يا منشأ احسان و نيكي در مورد انسان است، چنين عملي تكريم و تعظيم خواهد بود نه عبادت. اگر سجده فرشتگان يا فرزندان يعقوب، رنگ شرك وعبادت غير خدا را نپذيرفت، به علت همين بود كه خضوع مزبور با اعتقاد به عبوديت و بندگي ولي همراه با كرامت آدم و يوسف (و در عين حال، كرامت و بزرگواري آنان در درگاه الهي)سرچشمه گرفته بود، نه از اعتقاد به ربوبيت و پروردگاري آنان. با توجه به اين ضابطه مي توان درباره احترام و تكريمي كه مسلمانان در مشاهد مشرفه به اولياي مقرّب الهي مي گذارند قضاوت و داوري كرد. پيداست كه بوسيدن ضرايح مقدسه يا اظهار شادماني در روز ولادت و بعثت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)،

-------------- صفحه 52

جنبه تكريم و اظهار محبت به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)را دارد، و هرگز از اموري چون اعتقاد به ربوبيت او سرچشمه نمي گيرد.

همچنين مسائلي چون سرودن اشعار در مدايح و مراثي اولياي الهي، حفظ آثار رسالت و ساختن بنا بر قبور بزرگان دين نه شرك است و نه بدعت. شرك نيست زيرا سرچشمه اعمال، محبت و علاقمندي به اولياي الهي است(نه اعتقاد به ربوبيت آنان); بدعت نيز نيست زيرا اعمال مزبور مبناي قرآني و حديثي دارد كه همان اصل لزوم محبت و مودّت به پيامبر و خاندان او باشد، و اعمال تكريم آميز ما در روزهاي ولادت و بعثت، جلوه اي از بروز اين مودت است (توضيح اين امر، در بخش مربوط به بدعت خواهد آمد). متقابلاً سجده مشركان بر بتها از اين جهت منفي و مطرود بود كه از اعتقاد به ربوبيت و كارگرداني بتها و اينكه قسمتي از سرنوشت مردم در دست آنها است، سرچشمه مي گرفت، و مشركين لااقل عزت و ذلت و مغفرت و شفاعت را در دست آنها مي دانستند.

-------------- صفحه 53

بخش سوم: صفات خداوند

بخش سوم

كليات عقايد

2 -------------- صفحه 54

-------------- صفحه 55

صفات خداوند

اصل سي وچهارم

از آنجا كه ذات خداوند حقيقتي غير متناهي است و مثل و نظيري ندارد، انسان راهي به درك كنه ذات خداوند نخواهد داشت، در عين حال مي توان او را از طريق صفات جمال و جلال شناخت. مقصود از صفات جمال، صفاتي است كه نشان دهنده كمال وجودي خداوند است، مانند علم، قدرت، حيات، اختيار و نظاير آن. مقصود از صفات جلال نيز صفاتي است كه خدا اجلّ و برتر از آن است كه به آنها وصف شود، زيرا اين صفات نشانه نقص و كاستي، وعجز و ناتواني موصوف است، و خداي متعال، غني مطلق و

منزه از هر نقص و عيب است. جسمانيت، داشتن مكان، قرار گرفتن در زمان،تركيب و امثال آن.از جمله اين گونه صفات است.گاه از اين دو نوع صفات، به ثبوتي و سلبي نيز تعبير مي شود، كه مقصود از هر دو يك چيز است. اصل سي و پنجم

در بحث شناخت يادآور شديم كه راههاي عمده شناخت حقايق، حس، عقل و وحي است.براي شناخت صفات جلال و جمال الهي نيز

-------------- صفحه 56

مي توان از اين دو راه بهره گرفت. 1. راه عقل: مطالعه جهان آفرينش و اسرار و رموز نهفته در آن، كه همگي مخلوق خداوند است، ما را به كمالات وجودي خدا رهبري مي كند. آيا مي توان تصور كرد بناي كاخ عظيم خلقت، بدون دانايي و توانايي و اختيار برافراشته شده باشد؟! قرآن مجيد براي تأييد حكم عقل در اين باره، به مطالعه آيات تكويني در قلمرو آفاق و انفس دعوت مي كند، چنانكه مي فرمايد: (قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّمواتِ وَ الأَرضِ)(يونس/101): بگو ديدگان خود را باز كنيد و ببينيد در آسمانها و زمين چه حقايقي وجود دارد؟ البته در مطالعه جهان طبيعت، عقل اين راه را به كمك حس مي پيمايد.بدينگونه كه، ابتدا حس موضوع را به صورت شگفت درك مي كند، آنگاه عقل شگفتي مخلوق را نشانه عظمت و جمال خالق مي گيرد. 2. راه وحي: آنگاه كه دلايل قطعي، نبوت و وحي را اثبات كرد، و روشن شد كه كتاب و گفتار پيامبر همگي از جانب خدا است، طبعاً آنچه در كتاب و سنت آمده مي تواند راهگشاي بشر در شناخت صفات خدا باشد. در اين دو مرجع،خدا

به برترين صفات وصف شده، و در اين زمينه كافي است بدانيم كه در قرآن 135 اسم و صفت براي خدا بيان گرديده است كه به يك مورد مهم بسنده مي كنيم: (هُوَ اللّهُ الّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللّهُ الخالِقُ البارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الحُسْني يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَكيمُ)(حشر/23_24). «او است خدايي كه جز او خدايي نيست; فرمانرواي منزه از نقص، ايمني بخش، رقيب و نگهبان، قدرتمند، عظيم الشأن و شايسته تعظيم. منزه

-------------- صفحه 57

است خدا از آنچه براي او شريك قرار مي دهند. اوست آفريدگار صورتگر، براي او است نامهاي نيكوتر، آنچه در آسمانها و زمين است او را تسبيح مي گويند، و او است قدرتمند و حكيم». در اينجا بايد يادآور شويم، كساني كه از بحث درباره شناخت صفات خدا سر باز مي زنند در حقيقت گروه «معطلّه» مي باشند، زيرا انسان را از معارف بلندي كه عقل و وحي به آن هدايت مي كند محروم مي سازند، و اگر بحث و گفتگو درباره اين گونه از معارف ممنوع بود، ذكر اين همه صفات در قرآن و امر به تدبّر در آنها لزومي نداشت. اصل سي و ششم

صفات خدا از زاويه ديگر به دو قسم تقسيم مي شود: الف _ صفات ذات; ب _ صفات فعل. مقصود از صفات ذات، صفاتي است كه در وصف خداوند به آنها تصور ذات كافي است، و به اصطلاح از مقام ذات خداوند انتزاع مي شود، مانند علم و قدرت و حيات. مقصود

از صفات فعل نيز، صفاتي است كه ذات خداوند با ملاحظه صدور فعل از او، به آنها متصف مي شود، مانند: آفرينندگي، رزق دهي، بخشندگي و مانند آن، كه همگي با توجه به صدور فعل از خدا انتزاع مي شوند. به عبارت ديگر، تا از خداوند فعلي به نام خلقت و رزق صادر نشود او را خالق و رازق بالفعل نمي توان خواند، هرچند قدرت ذاتي بر خلقت و رزق و

-------------- صفحه 58

رحمت و مغفرت دارد. در خاتمه يادآور مي شويم كه همه صفات فعل خداوند، از ذات و كمالات ذاتي خدا سرچشمه مي گيرند، يعني خداوند داراي كمال مطلقي است كه مبدء همه اين كمالات فعلي است. صفات ذات خداوند

پس از آگاهي از تقسيم صفات خداوند به صفات ثبوتي و سلبي، و ذاتي و فعلي، شايسته است مهمترين مسائل مربوط به آن را مطرح نماييم: اصل سي وهفتم

الف _ علم ازلي و گسترده علم خدا، به حكم اينكه عين ذات اوست، ازلي بوده و بي نهايت مي باشد. خداي متعال علاوه بر علم به ذات، به ماسواي ذات نيز اعم از كلي و جزئي، پيش از وقوع و بعد از وقوع آگاه است. قرآن بر اين حقيقت تأكيد بسيار دارد، چنانكه مي فرمايد: (إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيء عَليمٌ)(عنكبوت/62) و نيز مي فرمايد: (أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ) (ملك/14). در احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام) هم كراراً بر ازليت و گستردگي علم خداوند تأكيد شده است، چنانكه امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: لَمْ يَزَلْ عالماً بالمكانِ قبل تكوينه كعلمه به بعد ما كوّنه و كذلك علمه بجميع الأشياء.(1)

آگاهي او از مكان پيش از آفرينش بسان آگاهي او از آن بعد از خلقت آن است و به همين منوال علم او به تمام اشياء و مخلوقات.

--------------

1 . توحيد صدوق،ص137، باب 10، حديث9، .

-------------- صفحه 59 ب _ قدرت گسترده

توانايي خدا، بسان علم وي، ازلي بوده و به حكم اينكه عين ذات اوست مانند علم حق، نامحدود است. قرآن بر گستردگي قدرت خداوند تأكيد كرده و مي فرمايد: (وَ كانَ اللّهُ عَلي كُلّ شَيء قَديراً) (احزاب/27) و نيز مي فرمايد: (وَ كانَ اللّهُ عَلي كُلّ شَيء مُقْتَدِراً)(كهف/45). امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: «الأشياءُ له سواء عِلْماً و قُدرةً و سُلْطاناً و مُلْكاً و إحاطَة» (1): همه اشيا، از نظر دانش و قدرت و تسلط و مالكيت و احاطه خداوند بر آنها، يكسانند. ضمناً اگر ايجاد اشياي ممتنع و محال بالذات از قلمرو قدرت و سيطره خداوند بيرون است، به علت نارسايي قدرت حق نيست، بلكه به علت نارسايي ممتنع است كه قابليت تحقق و هستي را ندارد(و به اصطلاح، نقص در قابل است). مولاي متقيان علي (عليه السلام) آنگاه كه از او درباره ايجاد ممتنعات سؤال شد چنين فرمود: «إنَّ اللّه تبارك و تعالي لا ينسب إلي العجز والذي سألتني لا يكون».(2) خداوند متعال پيراسته از عجز و ناتواني است، و آنچه كه از آن سؤال كردي شدني نيست. ج _ حيات

خداي دانا و توانا، قطعاً حيّ و زنده نيز هست، زيرا دو وصف پيشين از ويژگيهاي موجود زنده است، و از همين جا دلايل حيات الهي نيز روشن مي شود. البته صفت حيات در خداوند: بسان ساير صفات _ از

هرگونه نقص

--------------

1 . توحيد صدوق، باب 9، حديث 15. 2 . توحيد صدوق، ص133، باب 9، حديث 9.

-------------- صفحه 60

پيراسته است، و از خصوصيات اين صفت در انسان و مانند آن(همچون عروض مَوْت) منزه مي باشد. چه، از آنجا كه او حيّ بالذات است، مرگ به ساحت او راه ندارد. و به عبارت ديگر، چون وجود خداوند كمال مطلق است، قطعاً موت كه نوعي نقص است به ذات او راه نخواهد داشت. چنانكه مي فرمايد: (وَ تَوَكَّلْ عَلَي الحَيِّ الّذي لا يَمُوتُ)(فرقان/58). د _ اراده و اختيار

فاعل آگاه از فعل خويش، كاملتر از فاعل ناآگاه است. همچنانكه فاعلِ مريد و مختار در فعل خود(كه اگر بخواهد انجام دهد واگر نخواهد انجام ندهد) كاملتر از فاعل مضطر و مجبور است كه ناگزير تنها بايد يك طرف فعل يا ترك را برگزيند. با توجه به نكته فوق، و نيز ملاحظه اين امر كه خدا كاملترين فاعل در پهنه هستي است، طبعاً بايد گفت كه ذات ربوبي فاعل مختار است، نه مجبور از جانب غير يا مضطر از ناحيه ذات، واگر مي گوييم خدا مريد است مقصود مختار بودن او است. اراده، به معناي معروف در انسان كه امري تدريجي و حادث است، در ذات الهي راه ندارد.از اين روي در احاديث اهل بيت (عليهم السلام) براي جلوگيري از خطا و انحراف اشخاص، اراده حق عين انجام و تحقق فعل تلقي شده است، چنانكه مي فرمايد: «اراده مربوط به انسان حالتي دروني است كه به دنبال آن فعل انجام مي شود، امّا اراده خدا ايجاد فعل است بدون آنكه چنين حالتي در او حادث گردد.(1)

از اين بيان روشن شد كه اراده _ به معني اختيار _ از صفات ذات بوده، ولي به معني ايجاد وهستي بخشيدن، از صفات فعل است. چنانكه مي فرمايد:(إِنّما أَمْرُهُ إِذا أَراد شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون)(يس/82). «فرمان او تنها اين است كه هرگاه چيزي را اراده كند، به او مي گويد«موجود باش» آن نيز بلا فاصله موجود مي شود».

--------------

1 . كافي:1/109.

صفحه 61 صفات فعل خداوند

اكنون كه با رؤوس مطالب مربوط به صفات ذات آشنا شديم، شايسته است با برخي از صفات فعل نيز آشنا گرديم. در اينجا سه صفت را بررسي مي كنيم: 1. تكلم; 2. صدق; 3. حكمت. اصل سي وهشتم

قرآن كريم خدا را به صفت تكلم وصف كرده مي فرمايد:(وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسي تَكليماً)(نساء/164). و نيز مي فرمايد:(وَ ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّوَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ يُرسِلَ رَسُولاً)(شوري/51): بشر را نرسد كه خداي متعال با وي سخن بگويد مگر از طريق وحي، يا از پس پرده، يا آنكه رسولي نزد وي بفرستد. بنابراين در اينكه تكلم يكي از صفات خدا است شكي نيست، سخن درباره حقيقت آن است و اينكه اين صفت، از صفات ذات خداوند است يا از صفات فعل؟ چه، پيداست تكلم به آن صورتي كه در انسان موجود است براي

-------------- صفحه 62

خداوند قابل تصور نيست. از آنجا كه وصف تكلم در قرآن مجيد آمده، لازم است براي فهم حقيقت آن نيز به خود قرآن مراجعه كنيم. قرآن تكلم خدا با بندگان خويش را، چنانكه ديديم،به سه نحو معرفي مي كند و مي فرمايد: (وَ ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمهُ اللّه إلاّ

وَحيّاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْيُرسلَ رسُولاً فُيوحيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ انَّهُ عليٌّ حَكيمٌ) (شوري/51): براي بشر ممكن نيست كه خدا با او سخن بگويد مگر از يكي از طرق سه گانه زير: 1. (إِلاّ وَحْياً): الهام به قلب. 2. (أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب): از پشت پرده، به گونه اي كه بشر سخن خدا را مي شنود ولي او را نمي بيند، چنانكه سخن گفتن خدا با موسي چنين بوده است. 3. (أَوْ يُرسِلَ رَسُولاً...): رسولي (فرشته اي) را مي فرستد تا به اذن پروردگار به او وحي نمايد. در اين آيه تكليم خدا به اين صورت بيان شده است كه وي كلامي را ايجاد مي كند، گاه بدون واسطه و گاه به واسطه فرشته.ضمناً در صورت نخست، گاه كلام مستقيماً به قلب پيامبر القا مي شود و گاه از طريق گوش به قلب او مي رسد، و در هر سه صورت تكلم به معني ايجاد كلام بوده و از صفات فعل خداوند است. اين يك تفسير از تكلم خدا به كمك راهنمايي قرآن; تفسير ديگر اينكه:خدا موجودات جهان را «كلمات» خود مي شمارد، چنانكه مي فرمايد: (قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلماتِ رَبّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لو جِئْنا بِمِثْلِه مَدَداً) (كهف/109): بگو اگر دريا براي نوشتن كلمات پروردگارم مركّب گردد، دريا پايان مي پذيرد پيش از آنكه كلمات پروردگارم به پايان برسد،

-------------- صفحه 63

ولو دريايي ديگر همانند وي را به كمك آن بياوريم. در اين آيه، مقصود از «كلمات»، آفريده هاي خدا است كه جزذات الهي كسي قادر به شمارش آنها نيست، به گواه اينكه قرآن در

آيه اي حضرت مسيح را «كلمة اللّه»خوانده و مي فرمايد: (وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إلي مَرْيَم)(نساء/171). امير مؤمنان (عليه السلام) در يكي از سخنان خود كلام خدا را به ايجاد و فعل او تفسير كرده مي فرمايد:«يقول لمن أراد كونه (كن) فيكون، لا بصوت يُقْرَع ولا بنداء يُسْمَع، و إنّما كلامُه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله»(1): چيزي را كه مي خواهد لباس هستي بروي بپوشاند، به وي مي گويد:«باش» پس موجود مي شود، ولي گفتن او با صداي كوبنده، و نداي شنيده شده نيست، سخن خدا فعلي از او است، موجود را از عدم بهوجود مي آورد و به آن تحقق و عينيت مي بخشد. نتيجه اين كه «متكلم بودن خدا»، چه به معني سخن گفتن او باشد چنانكه آيه نخست به آن اشاره كرد، و چه به معني خالقيت باشد چنانكه آيه دوم به آن اشاره نمود، در هر دو صورت تكلّم از صفات فعل است نه از صفات ذات. اصل سي و نهم

از بحث گذشته كه واقعيت كلام خدا به دو تفسير كه دومي اعم از اولي است روشن شد، ضمناً ثابت مي گردد كه كلام خدا حادث است و قديم نيست. زيرا كلام او همان فعل است و طبعاً فعل خدا حادث بوده و در نتيجه «تكلم» امري حادث خواهد بود. با آنكه كلام خدا حادث است، براي رعايت أدب و نيز به منظور اينكه سوء تفاهمي پيش نيايد، به كلام خدا «مخلوق» نمي گوييم، زيرا چه بسا آن را به معني «مجعول» و ساختگي تفسير كنند. و الاّ اگر از اين جهت صرف نظر كنيم، طبعاً ما سوي اللّه مخلوق خدا

بوده و آفريده او است. سليمان بن جعفر

--------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 184.

-------------- صفحه 64

جعفري مي گويد: از امام هفتم موسي بن جعفر (عليهما السلام)پرسيدم: آيا قرآن مخلوق است؟ حضرت در پاسخ گفت: من مي گويم قرآن كلام خدا است.(1) در اينجا از ذكر نكته اي ناگزيريم و آن اينكه در اوايل قرن سوم در سال 212 ه_. ق مسئله اي به نام قديم يا حادث بودن قرآن، در ميان مسلمين مطرح شده و مايه اختلاف و دو دستگي حادّي گرديد، در حاليكه طرفداران قديم بودن قرآن توجيه درستي براي ادعاي خود نداشتند، زيرا در اينجا احتمالاتي در كار است كه طبق برخي از آنها قرآن مسلماً حادث و طبق برخي ديگر قديم است. اگر مقصود، كتاب قرآن و كلمات قرآن است كه تلاوت مي شود، و يا كلماتي است كه جبرئيل امين از خدا دريافت كرد و به قلب پيامبر نازل نمود، مسلّماً همه اينها حادث است، و اگر مقصود مفاهيم و معاني آيات قرآني است كه قسمتي از آنها مربوط به قصص پيامبران، و غزوات پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)است، آنها را نيز نمي توان قديم دانست. و بالأخره اگر مقصود، علم خدا به قرآن از نظر لفظ و معني است، مسلماً علم خدا قديم و از صفات ذات او است، ولي علم غير از كلام است. اصل چهلم

يكي از صفات خداوند «صدق» است، يعني در گفتار خود راستگو است و شائبه كذب در گفتار او راه ندارد. دليل اين امر نيز روشن است، زيرا دروغ شيوه جاهلان، نيازمندان، عاجزان و ترسويان است، و خدا از همه اينها

پيراسته است. به تعبير ديگر، دروغگويي قبيح است و خداوند از فعل قبيح منزه است.

--------------

1 . توحيد صدوق، ص 223، باب القرآن ماهو، حديث 2.

-------------- صفحه 65 اصل چهل و يكم

يكي از صفات كمال خداوند، حكمت است، چنانكه حكيم از نامهاي او است. مقصود از حكيم بودن خداوند اين است كه: اوّلاً، افعال خداوند از نهايت اتقان و كمال برخوردار است. ثانياً، خداوند از انجام كارهاي ناروا و عبث منزه است. گواه معني نخست، نظام شگفت انگيز جهان آفرينش است كه كاخ عظيم خلقت را به نحو احسن برافراشته است، چنانكه مي فرمايد: (صُنْعَ اللّهِ الّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْء) (نمل/88): آفرينش خدايي كه هر چيز را به نحو متقن آفريده است. گواه معني دوم نيز اين آيه است كه مي فرمايد:(ما خَلَقْنَا السَّماءَ والأرضَ وَ ما بَيْنَهِما باطلاً)(ص/27): آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو قرار دارد، به باطل (بيهوده) نيافريديم. گذشته از اين، خداوند كمال مطلق است و فعل او نيز بايد از كمال برخوردار بوده و از عبث و بيهودگي پيراسته باشد.

-------------- صفحه 66

صفات سلبي خداوند

اصل چهل ودوم

در تقسيم صفات خداوند يادآور شديم كه صفات الهي بر دو نوع است: صفات جمال و صفات جلال. آنچه كه از سنخ كمال است صفات جمال يا صفات ثبوتي خوانده مي شود، و آنچه كه از سنخ نقص مي باشد صفات جلال يا صفات سلبي نام دارد. هدف از صفات سلبي،تنزيه ساحت خداوند از نقص و نيازمندي است. ذات خدا به حكم اينكه غني و كمال مطلق است از هر وصفي كه حاكي از نقص و نيازمندي باشد،

پيراسته مي باشد. از اين جهت، متكلمان اسلامي مي گويند: خدا جسم و جسماني نيست، محل براي چيزي نيست، و در چيزي نيز حلول نمي كند، زيرا همه اين خصوصيات، ملازم با نقص و نيازمندي موجودات است. از جمله صفات ديگري كه حاكي از نقص است مرئي بودن است، زيرا لازمه مرئي بودن اين است كه شرايط لازم براي رؤيت در آن تحقق يابد از قبيل: الف _ در مكان و جهت خاصي قرار گيرد. ب _ در تاريكي قرار نداشته باشد و به اصطلاح نوري بر آن بتابد. ج _ فاصله معيني ميان بيننده و او وجود داشته باشد.

-------------- صفحه 67 روشن است كه اين شرايط از آثار موجود جسماني و مادي است، نه خداي برتر. گذشته از اين، خداي مرئي از دو حالت بيرون نيست: يا مجموع وجود او مرئي است، يا برخي از آن; در صورت نخست خداوندِ محيط، محاط و محدود خواهد بود، و در صورت دوم داراي اجزا; است.و هر دو، دون شأن خداوند سبحان است. آنچه گفته شد مربوط به رؤيت حسّي و بصري بوده و رؤيت قلبي و شهود باطني كه در پرتو ايمان كامل به دست مي آيد از موضوع بحث بيرون است، و در امكان و بلكه وقوع آن براي اولياي الهي جاي ترديد نيست. ذعلب يماني، از ياران امير مؤمنان(عليه السلام)، به امام عرض كرد: آيا خداي خود را ديده اي؟ امام در پاسخ گفت: من چيزي را كه نمي بينم نمي پرستم. آنگاه سائل پرسيد: چگونه او را مي بيني؟ امام فرمود: «لا تدركه العُيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوبُ بحقائقِ الإيمان»(1):

ديدگان ظاهري او را نمي بيند،اما دلها در پرتو حقيقت ايمان او را مي بينند. گذشته از امتناع عقلي رؤيت خداوند با چشم سر،، قرآن نيز بصراحت امكان رؤيت را نفي كرده است. وقتي حضرت موسي (عليه السلام) (به اصرار بني اسرائيل) از خداوند درخواست رؤيت مي كند، جواب نفي مي شنود، چنانكه مي فرمايد:(رَبِّ أَرِني أَنظُرْ إِليكَ قالَ لَنْ تَراني)(اعراف/143): موسي گفت خدايا خودت را به من بنما تا به تو بنگرم، خدا گفت: هرگز مرا نمي بيني. ممكن است سؤال شود اگر رؤيت خدا ممكن نيست، پس چرا قرآن

--------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 179.

-------------- صفحه 68

مي فرمايد: روز قيامت بندگان شايسته به او مي نگرند، چنانكه مي فرمايد:(وُجُوهٌ يَومَئِذ ناضِرةٌ * إِلي رَبِّها ناظرةٌ)(قيامت/22_23): در آن روز چهره هايي شاداب به سوي خدا مي نگرند. پاسخ اين است كه مقصود از نگاه كردن در آيه كريمه، انتظار رحمت خداوند است، زيرا در خود آيات دو شاهد بر اين مطلب وجود دارد: 1. نگاه را به چهره ها نسبت مي دهد و مي گويد: صورتهاي شاداب به سوي او مي نگرند، و اگر مقصود ديدن خدا بود،لازم بود ديدن به چشمها نسبت داده شود، نه به صورتها. 2. در اين سوره درباره دو گروه سخن گفته شده است: گروهي كه چهره درخشان و شاداب دارند و پاداش آنها را با جمله:(إِلي ربّها ناظرة) بيان كرده است،و گروهي كه چهره اي گرفته وغمزده دارند و كيفر آنها را با جمله: (تَظُنُّ أنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ)(قيامت/25) ذكر كرده است. مقصود از جمله دوم روشن است، و آن اينكه، اين گروه مي دانند كه

عذاب كمرشكني متوجه آنها خواهد شد و طبعاً در انتظار چنين عذابي خواهند بود. به قرينه مقابله ميان اين دو گروه، مي توان به مقصود از آيه نخست دست يافت، و آن اينكه، دارندگان چهره هاي شاداب در انتظار رحمت خدا مي باشند، و اينكه مي گويد به سوي خدا مي نگرند كنايه از انتظار رحمت است.براي آن در زبان عربي و فارسي شواهد بسياري وجود دارد، در زبان فارسي مي گويند: فلاني چشمش به دست ديگري است، يعني از او انتظار كمك دارد. بعلاوه در تفسير آيات قرآن اصولاً نبايد به يك آيه اكتفا كرد، بلكه بايد آيات مشابهي را كه در همان موضوع وارد شده اند در يكجا گرد آورد و از

-------------- صفحه 69

مجموع آنها به مفهوم حقيقي آيه دست يافت. در موضوع رؤيت نيز اگر مجموع آيات مربوط به آن در قرآن و سنت گردآوري شوند، امتناع رؤيت خداوند از نظر اسلام روشن مي گردد. ضمناً از همين جا معلوم مي شود كه درخواست رؤيت توسط حضرت موسي، به علت اصرار بني اسرائيل بوده است كه مي گفتند: همين گونه كه صداي خدا را مي شنوي و نقل مي كني، خدا را هم ببين و براي ما وصف كن:(وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً)(بقره/55)، (يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدَ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً)(نساء/153). از اينروي حضرت موسي درخواست رؤيت كرد و پاسخ منفي شنيد، چنانكه مي فرمايد: (وَ لَمّا جاءَ مُوسي لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْإِليْكَ قالَ لَنْ تَراني...)(اعراف/143): آنگاه كه

موسي به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسي گفت: پروردگارا خودت را به من بنمايان تا به تو بنگرم، خدا فرمود: هرگز مرا نمي بيني....

-------------- صفحه 70

صفات خبري

اصل چهل و سوم

آنچه تاكنون از صفات الهي بيان شد (جز تكلم) همگي از نوع صفاتي بودند كه عقل بر اثبات يا نفي آنها در مورد خداوند داوري مي كرد، ولي يك رشته صفات در قرآن و احاديث وارد شده است كه جز نقل، مدرك ديگري براي آنها نيست. مانند: 1. يد اللّه:(إِنَّ الّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُاللّهِ فَوقَ أَيديهِمْ) (فتح/10): آنان كه با تو بيعت مي كنند، در واقع با خدا بيعت مي كنند، دست خدا بالاي دست آنها است. 2. وجه اللّه: (وَ للّهِ المَشْرِقُوَ المَغْربُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ)(بقره/115): مشرق و مغرب از آن خدا است، پس به هر سو روي بگردانيد، خدا آنجا است، ذات خدا محيط (و يا رحمت او گسترده) و دانا است. 3. عين اللّه:(واصْنَعِ الفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا)(هود/37): با نظارت و تعليم ما كشتي را بساز. 4. استواء بر عرش: (الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي)(طه/5): خدا بر عرش استيلا يافت.ونمونه هاي ديگر.

-------------- صفحه 71 علت اينكه اينها را صفات خبريه مي گويند اين است كه فقط نقل از آن خبر داده است. لازم به يادآوري است كه از نظر عقل و خرد نمي توان اين صفات را بر معناي عرفي آن حمل نمود، زيرا لازمه آن تجسيم و تشبيه است كه عقل و نقل بر نادرستي آن گواهي مي دهد، بدين جهت براي دستيابي به تفسير واقعي

اين صفات، بايد مجموع آيات قرآن را در نظر گرفت. ضمناً بايد دانست كه زبان عرب مانند ديگر زبانها آكنده از مجاز و كنايه است و قرآن كريم كه با زبان قوم سخن مي گويد اين شيوه را به كار گرفته است. اينك به تبيين اين صفات مي پردازيم: الف _ در آيه نخست مي گويد: آنان كه با تو بيعت مي كنند (دست تو را به عنوان بيعت مي فشرند) همانا با خدا بيعت مي كنند( زيرا بيعت با فرستاده، بيعت با فرستنده است). سپس مي گويد: دست خدا بالاي دستهاي آنها است، يعني قدرت خدا برتر از قدرت آنها است، نه اينكه خدا داراي دست جسماني بوده و دستهاي وي بالاي دستهاي آنها قرار دارد. گواه اين مطلب آن است كه در ادامه آيه مي گويد:(فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوفي بِما عاهَدَ عَلَيهُ اللّه فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً) . آن كس كه بيعت شكني كند به زيان خود عمل كرده است، و آن كس كه به بيعت خود وفادار باشد، پاداش عظيم خواهد داشت. اين نوع سخن گفتن كه پيمان شكنان را تهديد كرده و وفا كنندگان به پيمان را نويد مي دهد، نشان دهنده اين است كه مقصود از «يد اللّه»قدرت و حاكميت خداوند است، و اصولاً كلمه «يد» گاه در فرهنگهاي مختلف كنايه از قدرت مي باشد، چنانكه مي گويند: دست بالاي دست بسيار است. بسياري از مفسران مانند زمخشري در كشاف:3/335، و طبرسي در مجمع البيان:5/113، مي گويند:جمله ياد شده كنايه از اين است كه بيعت آنان با پيامبر، به يك معني بيعت با خدا است، و

هدف بزرگ شمردن بيعت با پامبر است. ب _ مقصود از وجه در مورد خداوند متعال، ذات خداوند است، نه

-------------- صفحه 72

عضو مخصوص در انسان و مانند آن. قرآن آنجا كه از فنا و نابودي انسانها گزارش مي دهد و مي فرمايد: (كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان) به دنبال آن از بقا و پايداري وجود خدا و اينكه فنا در او راه ندارد سخن گفته و مي فرمايد: (وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الجَلالِ وَالإِكْرامِ)(الرحمن/27): ذات پروردگارت كه صاحب جلال و عظمت است باقي مي ماند. از اين بيان، معني آيه مورد بحث روشن مي شود و آن اينكه مقصود اين است كه خدا در نقطه خاصي نيست، بلكه وجود او محيط بر همه چيز است و به هر طرف رو كنيم به سوي او روي نموده ايم. آنگاه براي اثبات اين مطلب دو صفت را يادآور مي شود: 1. واسع: وجود خداوند نامتناهي است. 2. عليم: از همه چيز آگاه است. ج _ در آيه سوم قرآن يادآور مي شود كه: نوح از جانب خدا مأمور ساختن كشتي شد. از آنجا كه ساختن كشتي در نقطه اي دور از دريا مايه استهزا و ايذاي گروهي از ناآگاهان بوده است، لذا در چنين شرايطي، خدا به او مي فرمايد: تو كشتي را بساز، تو زير نظر ما هستي، و اين عمل را ما به تو وحي كرديم. مقصود اين است كه نوح طبق دستور خداوند عمل كرده و طبعاً مورد حفظ و حمايت وي قرار دارد و استهزاگران آسيبي به او نخواهند رساند. د _ عرش در لغت عرب به معني تخت و سرير

است و « استواء» زماني كه با كلمه «علي» همراه مي شود به معني استقرار و استيلا مي باشد. از آنجا كه فرمانروايان معمولاً با استقرار بر سرير حكومت، به تدبير امور مملكت مي پرداختند، لذا اين نوع تعبير، كنايه از استيلا بر قلمرو حكومت و قدرت بر تدبير امور است. گذشته از دلايل عقلي و نقلي گذشته كه لامكاني خداوند را ثابت مي كند، گواه روشن بر اينكه هدف از اين گونه تعبيرها جلوس بر تخت و

-------------- صفحه 73

سرير جسماني نيست بلكه كنايه از استيلا بر تدبير امور جهان آفرينش است، دو چيز است: 1. در بسياري از آيات قرآن قبل از اين جمله، از آفرينش آسمان و زمين و اينكه خداوند كاخ خلقت را بدون ستون مرئي آفريده است سخن مي گويد. 2. در بسياري از آيات، پس از آوردن اين جمله، از تدبير امور جهان ياد مي كند. از اينكه اين جمله در ميان دو مطلب يعني آفرينش و تدبير جهان قرار گرفته است،مي توان مقصود از استواء بر عرش را به دست آورد و آن اينكه قرآن مي خواهد برساند: آفرينش هستي با آن عظمت موجب آن نشد كه زمام امور از دست خدا بيرون برود، بلكه او گذشته از خلقت، زمام تدبير جهان را نيز در چنگ دارد و ما از ميان اين آيات به ذكر يكي اكتفا مي كنيم: (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرضَ فِي سِتَّةِ أَيّام ثُمَّ اسْتَوي عَلَي العَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ ما مِنْ شَفِيع إِلاّمِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ...) (يونس/3): حقاً كه پروردگار شما خدايي است كه آسمانها و زمين را در شش روز

(دوره) آفريد، سپس بر عرش (تدبير) استيلا يافت، تدبير امر خلقت در دست اوست، هيچ شفاعت كننده اي جز به اذن خداوند شفاعت نمي كند.(1)

--------------

1 . در اين باره به آيات 2 رعد، 4 سجده، 54 اعراف رجوع شود.

-------------- صفحه 74

-------------- صفحه 75

بخش چهارم: عدل الهي

بخش چهارم

كليات عقايد

3 -------------- صفحه 76

-------------- صفحه 77 عدل الهي

اصل چهل و چهارم

همه مسلمانان خدا را عادل مي دانند، و عدل يكي از صفات جمال الهي است.و پايه اين اعتقاد آن است كه در قرآن، هرگونه ظلم از خدا نفي شده و او به عنوان «قائم به قسط» ياد گرديده است، چنانكه مي فرمايد:(إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثقالَ ذَرّة) (نساء/40): خدا به اندازه ذرّه اي ستم نمي كند.و نيز مي فرمايد: (إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ الناسَ شيئاً)(يونس/44): خدا هرگز به مردم ستم نمي كند. نيز مي فرمايد: (شَهِدَ اللّهُ أَنّه لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلائِكَةُ وَ أُولوا العِلْمِ قائِماً بِالقِسْطِ) (آل عمران/18):خدا، فرشتگان و صاحبان دانش گواهي مي دهند كه جز او خدايي نيست، و او قائم به قسط است. گذشته از آيات ياد شده، عقل نيز بروشني بر عدل الهي داوري مي كند. زيرا عدل، صفت كمال است و ظلم صفت نقص; و عقل بشر حكم مي كند كه خداوند همه كمالات را دارا بوده و از هرگونه عيب و نقصي در مقام ذات و فعل منزه است. اصولاً ظلم و ستم، همواره معلول يكي از عوامل زير است: 1. فاعل، زشتي ظلم را نمي داند(ناآگاهي);

-------------- صفحه 78 2. فاعل زشتي ظلم را مي داند ولي از انجام عدل ناتوان است يا به آن ظلم

نيازمند است (عجز و نياز); 3. فاعل زشتيِ ظلم را مي داند و بر انجام عدل نيز تواناست، ولي چون شخصي حكيم نيست از انجام كارهاي ناروا باكي ندارد (جهل و سفاهت). بديهي است كه هيچيك از عوامل مزبور در خداوند راه ندارد، و لذا افعال الهي، همگي عادلانه وحكيمانه است. استدلال فوق در حديثي كه از پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت شده آمده است(1)، شيخ صدوق روايت مي كند: فردي يهودي نزد پيامبر آمد و پرسشهايي را مطرح ساخت كه از آن جمله راجع به عدل الهي بود. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در وجه اينكه خداوند ظلم نمي كند فرمود: «لِعِلمِهِ بِقُبْحِهِ وَاسْتِغنائه عَنْهُ»: خداوند چون به زشتي ظلم آگاه است، و نيازي نيز به آن ندارد، لذا ظلم نمي كند(2). متكلمان عدليه هم در بحث عدل الهي به اين استدلال تمسك نموده اند(3). با توجه به اين آيات، مسلمانان بر عدل الهي اتفاق نظر دارند، ولي در تفسير عدل خداوند اختلاف داشته و هركدام يكي از دو نظريه زير را برگزيده اند: الف _ عقل انسان حسن و قبح افعال را درك كرده، فعل حَسَن را نشانه كمال فاعل، و فعل قبيح را نشانه نقص او مي داند. خداوند نيز از آنجا كه بالذات واجد همه كمالات وجودي است، لذا فعل وي كامل و پسنديده است و ذات اقدسش از هرگونه فعل قبيح پيراسته خواهد بود.

--------------

1 . توحيد صدوق، باب الأطفال، ذيل حديث13 (ص397_ 398). 2 . در دعاي روز جمعه آمده است:«وإنّما يعجل من يخاف الفوت وإنّما يحتاج إلي الظلم، الضعيف». 3 . كشف المراد، ص305.

-------------- صفحه 79 يادآوري اين نكته لازم است كه عقل هرگز درباره خدا حكمي صادر نمي كند و نمي گويد خدا «بايد» عادل باشد، بلكه كار خرد در اينجا كشف واقعيت فعل خداوند است.يعني با توجه به كمال مطلق ذات حق و پيراستگي وي از هرگونه نقص، كشف مي كند كه فعل او نيز در غايت كمال بوده و از نقص پيراسته است، و در نتيجه با بندگانش به عدل رفتار خواهد كرد. آيات قرآني ياد شده نيز، در حقيقت مؤيّد و مؤكّد چيزي است كه انسان از طريق عقل درك مي كند، و اين همان مسئله اي است كه در علم كلام اسلامي به آن «حسن و قبح عقلي» گفته مي شود، و طرفداران اين نظريه را «عدليّه» مي نامند كه در پيشاپيش آنان اماميه قرار دارند. ب _ در برابر اين نظريه، نظريه ديگري وجود دارد كه مدّعي است عقل و خرد انسان از شناخت حسن و قبح افعال _ حتي به صورت كلي _ عاجز و ناتوان است، و يگانه راه شناخت حسن و قبح افعال، وحي الهي است! آنچه كه خدا به انجام آن، دستور دهد حسن است، و آنچه كه از آن نهي كند قبيح. بر پايه اين نظريه،چنانچه خدا فرمان دهد بيگناهي را به دوزخ بيفكنند يا گنهكاري را به بهشت برند، عين حُسن و عدل خواهد بود! اين گروه مي گويند اگر خدا را به عدل توصيف مي كنيم صرفاً از اين جهت است كه در كتاب آسماني چنين صفتي وارد شده است. اصل چهل و پنجم

از آنجا كه مسئله حسن و قبح عقلي پايه بسياري از عقايد

ما شيعيان است،ذيلاً به صورت فشرده به دو دليل از دلايل متعدد آن اشاره مي كنيم: الف _ هر انساني، پيرو هر مسلك و مرامي باشد و در هر نقطه از نقاط جهان زندگي كند، زيبايي دادگري و زشتي ستم، و همچنين زيبايي عمل به

-------------- صفحه 80

پيمان و زشتي پيمان شكني و حسن «پاسخ نيكي را به نيكي دادن» و قبح «در برابر نيكي بدي كردن» را درك مي كند. مطالعه تاريخ بشر به اين حقيقت گواهي مي دهد، و تاكنون ديده نشده است كه انسان عاقلي اين مطلب را انكار نمايد. ب _ چنانچه فرض كنيم عقل از درك حسن و قبح افعال بكلي ناتوان است، و انسانها بايد در شناخت حسن و قبح همه افعال، به شرع مراجعه كنند،ناگزير بايد بپذيريم كه حتي حسن و قبح شرعي نيز قابل اثبات نيست. زيرا اگر فرض كنيم شارع از حُسن يك فعل و زشتي فعل ديگر خبر دهد، ما نمي توانيم از اين خبر، به حسن و قبح آنها پي ببريم، مادام كه احتمال كذب در سخن او مي دهيم. مگر اينكه قبلاً زشتي كذب و منزه بودن شارع از اين صفت زشت اثبات شده باشد، و آن هم جز از طريق عقل امكان پذير نيست.(1) گذشته از اين، از آيات قرآني استفاده مي شود كه عقل بشر بر درك حسن و قبح پاره اي افعال توانا است. ازينروي خداي متعال خرد و وجدان آنان را به داوري مي خواند، چنانكه مي فرمايد: (أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كالمُجْرِمينَ * ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون) (قلم/35_36): آيا افراد مطيع را با مجرمان برابر مي نهيم؟ شما را

چه شده است، چگونه داوري مي كنيد؟! نيز مي فرمايد:

--------------

1 . عبارت محقق طوسي در تجريد الاعتقاد ناظر به اين برهان است، آنجا كه گفته است:«ولانتفائهما مطلقاً لو ثبتا شرعاً»: اگر راه اثبات حسن و قبح منحصر در شرع باشد، حسن وقبح افعال به كلي منتفي مي شود نه شرعاً و نه عقلاً ثابت نمي شود.

-------------- صفحه 81 (هَلْ جَزاءُ الإِحْسانِ إِلاّالإِحْسانُ) (الرّحمن/60): آيا پاداش احسان چيزي جز احسان است؟ در اينجا سؤالي مطرح است كه لازم است به آن پاسخ گوييم. خدا در قرآن مي فرمايد:(لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هم يُسأَلون)(انبياء/23):«خدا در مورد كاري كه انجام مي دهد مورد سؤال واقع نمي شود و اين انسانها هستند كه مورد بازخواست قرار مي گيرند». اكنون سؤال مي شود خداوند خود را برتر از آن مي داند كه از وي سؤال شود، بنابر اين هر فعلي از او صادر شود مورد بازخواست قرار نمي گيرد، در حاليكه بنابر حسن وقبح عقلي اگر فرضاً خدا فعل قبيحي را انجام دهد، مورد سؤال قرار مي گيرد كه چرا انجام داد؟ پاسخ: علت اينكه خدا مورد سؤال قرار نمي گيرد اين است كه او حكيم است و از فاعل حكيم هيچگاه فعل ناروا سر نمي زند، و پيوسته حكمت ملازم با حسن فعل است، بنابر اين موضوعي براي سؤال باقي نمي ماند. اصل چهل و ششم

عدل الهي در تكوين و تشريع و جزا تجليات گوناگوني دارد، كه ذيلاً به شرح هر يك مي پردازيم. الف_ عدل تكويني: خداوند به هر موجودي آنچه را كه شايستگي آن را دارد عطا مي كند، و هرگز استعدادها را در

مقام افاضه وايجاد ناديده نمي گيرد. قرآن مي فرمايد:(رَبُّنا الّذي أعطي كلَّ شيء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي) (طه/50) پروردگار ما كسي است كه نيازهاي وجودي هر چيزي را به او عطا كرده و او را هدايت مي كند. ب _ عدل تشريعي: خدا انسان را كه شايستگي كسب كمالات معنوي را دارد، با فرستادن پيامبران و تشريع قوانين ديني هدايت مي كند، و نيز انسان را

-------------- صفحه 82

به آنچه خارج از توان او است تكليف نمي كند. چنانكه مي فرمايد: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإِحْسانِ وَ ايتاءِ ذِي القُرْبي وَيَنْهي عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)(نحل/90): خدا به دادگري و نيكي و دستگيري از نزديكان فرمان مي دهد، و از فحشا وكار ناروا و ستم نهي مي كند، شما را پند مي دهد باشد كه متذكر شويد. از آنجا كه عدل و نيكي و دستگيري از بستگان، مايه كمال انسان، و آن سه فعل ديگر مايه سقوط اوست، سه فعل نخست را واجب ساخته و از سه فعل اخير نهي كرده است. همچنين درباره اينكه تكليف الهي فراتر از توان انسان نيست مي فرمايد:(لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّوُسْعَها)(مؤمنون/62): خدا هيچ انساني را جز به مقدار توانش تكليف نمي كند. ج_ عدل جزايي: خدا هرگز به مؤمن و كافر، و نيكوكا ر و بدكار، از نظر پاداش و كيفر يكسان نمي نگرد، بلكه هر انساني را مطابق استحقاق و شايستگي او، پاداش و كيفر مي دهد. بر همين اساس، تا تكاليف خود را از طريق پيامبران به انسانها ابلاغ نكند و به اصطلاح اتمام حجت ننمايد، هرگز آنها را مؤاخذه نمي كند، چنانكه مي

فرمايد: (وَما كُنّا مُعَذِّبينَ حتّي نَبْعَثَ رَسُولاً) (اسراء/15): تا پيامبري را نفرستيم، هرگز عذاب نمي كنيم. و نيز مي فرمايد: (وَ نَضَعُ المَوازِينَ القِسْطَلِيَومِ القِيامَةِ فَلا تُظلَمُ نَفسٌ شَيئاً) (انبياء/47): در روز رستاخيز ترازوهاي عدل را برپا مي داريم، پس به هيچكس كمترين ستمي نمي شود.

-------------- صفحه 83 اصل چهل و هفتم

خدا انسان را آفريد و براي آفرينش او هدفي است. هدف از آفرينش انسان نيز همان رسيدن به كمال مطلوب انساني است كه در سايه عبادت و بندگي خدا تحقق مي يابد. هرگاه هدايت و پذيرش انسان به چنين هدف در گرو انجام مقدماتي از طرف خداوند باشد، خدا آن مقدمات را انجام مي دهد و در غير اين صورت، آفرينش انسان فاقد هدف خواهد بود. از اين روي پيامبران را براي هدايت بشر ارسال نموده، و بينات و معجزات خود را در اختيار آنان قرار داده است.همچنين براي ترغيب بندگان به اطاعت و تحذير آنان از معصيت، در متن پيامهاي خويش وعده و وعيد قرار داده است. آنچه گفته شد خلاصه اي از «قاعده لطف» در كلام «عدليه» است كه خود از فروع قاعده حسن و قبح به شمار رفته و مبناي بسياري از مسائل اعتقادي است.

-------------- صفحه 84

قضا و قدر

اصل چهل و هشتم

قضا و قدر از عقايد قطعي اسلامي است كه در كتاب و سنت وارد شده و دلايلعقلي نيز آن را تأييد مي كند. آيات در باره قضا و قدر بسيار است كه ذيلاً به برخي از آنها اشاره مي كنيم. قرآن درباره قدر مي فرمايد: (إِنّا كلَّ شَيء خَلَقْناهُ بِقَدَر) (قمر/49): ما هرچيزي را به اندازه

آفريده ايم. همچنين مي فرمايد: (وَ إِنْ مِنْ شَيء إِلاّ عِنْدنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَر مَعلْوم)(حجر/21): چيزي نيست مگر اينكه گنجينه هاي آن نزد ما است، و ما جز به مقدار معلوم آن را فرو نمي فرستيم. درباره قضا نيز مي فرمايد:(وَ إِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) (بقره/117): هرگاه اراده قطعي خداوند به چيزي تعلق بگيرد، به او مي گويد باش، پس آن چيز موجود مي شود. نيز مي فرمايد: (هُوَ الّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طين ثُمَّ قَضي أَجَلاً) (انعام/2): اوست كه شما را از خاك آفريد، آنگاه اجلي را مقرر داشت. با توجه به اين آيات و نيز روايات متعددي كه در اين زمينه وجود

-------------- صفحه 85

دارد،هيچ مسلماني نمي تواند قضا و قدر را انكار كند. هرچند معرفت تفصيلي به جزئيّات مسئله لازم نيست، واصولاً براي كساني كه آمادگي ذهني براي فهم اين گونه مسائل دقيق ندارند ورود در آن شايسته نمي باشد، چون چه بسا ممكن است در عقيده خود دچار اشتباه يا ترديد شوند و به گمراهي افتند. از اين جهت امير مؤمنان علي (عليه السلام)خطاب به اين گروه مي فرمايد:«طريقٌ مُظلِمٌ فلا تَسْلُكُوه، و بَحرٌ عَمِيقٌ فَلا تَلِجُوه، وسِرُّ اللّهِ فلا تَتَكَلَّفُوه»(1): راهي است تاريك آن را نپيماييد، دريايي است ژرف در آن وارد نشويد، و راز الهي است خود را در كشف آن به تكلّف نياندازيد. البته هشدار امام مربوط به كساني است كه توان فهم اين گونه معارف دقيق را ندارند، وچه بسا بحث درباره آن مايه گمراهي آنان مي شود. شاهد بر اين مطلب آن است كه آن حضرت خود در موارد ديگر

به تبيين قضا و قدر پرداخته است.(2) لذا ما نيز در حدود معرفت خود با استفاده از قرآن و روايات و با كمك عقل به شرح آن مي پردازيم: اصل چهل و نهم

«قَدَر» در لغت به معني اندازه و مقدار بوده، و قضا نيز به معني حتميت و قطعيت است.(3) امام هشتم (عليه السلام) در تفسير قدر و قضا چنين مي فرمايد:«قدر عبارت است از اندازه گيري شيء از نظر بقاء و فنا، و قضا همان قطعيت وتحقق بخشيدن شيء است.(4)

--------------

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار/287. 2 . توحيد صدوق، باب 60، حديث 28، نهج البلاغه، كلمات قصار/88. 3 . مقاييس اللغه، ج5، ص63، 93، مفردات راغب، مادّه قدر و قضاء. 4 . كافي، 1/158.

-------------- صفحه 86 اكنون كه معني لغوي اين دو واژه روشن شد، و دانستيم كه اندازه گيري اشيا را «قدر»، و حتميت و قطعيت آن را «قضا» مي گويند، به توضيح معناي اصطلاحي اين دو مي پردازيم: الف _ تفسير قدر

هريك از مخلوقات، به حكم اينكه ممكن الوجود است، حدّ و اندازه وجودي خاصي دارد، مثلاً «جماد» به گونه اي اندازه گيري شده و نبات و حيوان به گونه اي ديگر. نيز از آنجا كه هستي اندازه گيري شده هر چيز، مخلوق خداوند است، طبعاً تقدير هم، تقدير الهي خواهد بود.ضمناً اين مقدار و اندازه گيري به اعتبار اينكه فعل خداوند است، «تقدير و قدر فعلي» ناميده مي شود و به اين اعتبار كه خداوند قبل از آفريدن به آن عالم است، «تقدير و قدر علمي» خواهد بود. در حقيقت، اعتقاد به قدر، اعتقاد به خالقيت خداوند به لحاظ

خصوصيات اشيا بوده و اين تقدير فعلي مستند به علم ازلي خداوند است، در نتيجه اعتقاد به قدر علمي، در حقيقت اعتقاد به علم ازلي خداوند است. ب _ تفسير قضا

همان طور كه يادآور شديم، «قضا» به معني قطعيت وجود شيء است. مسلّماً قطعيت يافتن وجودهر شيء بر اساس نظام علت و معلول، در گرو تحقق علت تام آن شيء است، و از آنجا كه نظام علت و معلول به خدا منتهي مي گردد در حقيقت قطعيت هر چيزي مستند به قدرت و مشيت او است. اين، قضاي خداوند در مقام فعل و آفرينش است، و علم ازلي خداوند در مورد اين حتميت، قضاي ذاتي خداوند مي باشد.

-------------- صفحه 87 آنچه گفته شد مربوط به قضا و قدر تكويني خداوند _ اعم از ذاتي و فعلي _ بود. گاه نيز قضا و قدر مربوط به عالم تشريع است. به اين معني كه، اصل تشريع و تكليف الهي قضاي خداوند بوده، است، و كيفيت و ويژگي آن مانند وجوب و حرمت وغيره نيز تقدير تشريعي خداوند است. اميرمؤمنان در پاسخ فردي كه از حقيقت قضا و قدر سؤال كرد، اين مرحله از قضا و قدر را يادآور شد و فرمود: مقصود از قضا و قدر، امر به طاعت و نهي از معصيت، وقدرت بخشيدن به انسان نسبت به انجام كارهاي خوب و ترك كارهاي ناپسند، و توفيق دادن در تقرب به خداوند، و رها كردن گنهكار به حال خود و وعد و وعيد است، اينها قضا و قدر خدا در افعال ما است.(1) اگر مي بينيم در اينجا امير مؤمنان علي (عليه السلام) در پاسخ

سائل، فقط به تشريح قضا و قدر تشريعي اكتفا ورزيده، شايد به پاس رعايت حال سائل يا حضار مجلس بوده است. زيرا در آن روز از قضا و قدر تكويني و در نتيجه قرار گرفتن افعال انسان در قلمرو قضا و قدر، جبر و سلب اختيار برداشت مي شد، به گواه اينكه حضرت در ذيل حديث مي فرمايد:«وأمّا غير ذلك فلا تظنّه فانّ الظنّ له مُحبِط للأعمال»: جز اين گمان ديگري مبر، زيرا چنان گماني مايه حبط عمل مي گردد. مقصود اين است كه ارزش افعال انسان بر پايه مختار بودن اوست وبا فرض جبر در اعمال، اين ارزش از بين مي رود. حاصل آنكه: مورد قضا و قدر، گاه تكوين است و گاه تشريع،و هر دو قسم نيز دو مرحله دارد: 1. ذاتي (=علمي); 2. فعلي.

--------------

1 . توحيد صدوق/380.

-------------- صفحه 88 اصل پنجاهم

قضا و قدر در افعال انسان با اختيار و آزادي او كمترين منافاتي ندارد. زيرا تقدير الهي در باره انسان همان فاعليت ويژه او است، و آن اينكه، او يك فاعل مختار و مريد بوده و فعل و ترك هر عملي در اختيار او است. قضاي الهي در مورد فعل انسان قطعيت و حتميت فعل است پس از اختيار و اراده او. به تعبير ديگر: آفرينش انسان با اختيار و آزادي آميخته و اندازه گيري شده است، و قضاي الهي جز اين نيست كه هرگاه انسان از روي اختيار، اسباب فعلي را پديد آورد، تنفيذ الهي از اين طريق انجام گيرد. منكران آزاد بودن انسان در گزينش كارها عملاً معترف به آزادي او مي باشند _ و لذا_ به قوانين

مدني و كيفري احترام گذارده و خواهان اجراي عدالت درباره گروه زورگو و متجاوز به حقوق مي باشند. برخي از افراد، گنهكاري خود را مولود تقدير الهي دانسته و تصور كرده اند جز راهي كه رفته اند، راه ديگري در اختيار آنها نبوده است، در حالي كه خرد و وحي اين پندار را محكوم مي كنند. زيرا از نظر خرد، انسان با تصميم خود سرنوشت خويش را برگزيده است، و از نظر شرع نيز او مي تواند انساني شاكر و نيكوكار يا كفران كننده و بدكار باشد، چنانكه مي فرمايد:(إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً) (انسان/3). در عصر رسالت گروهي از بت پرستان، گمراهي خود را معلول مشيت الهي پنداشته و مي گفتند اگر خواست خدا نبود ما بت پرست نمي شديم! قرآن كريم پندار آنان را چنين نقل مي كند:(سَيَقُولُ الّذينَ أَشْرَكُوا لَو شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباءُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيء) (انعام /148): مشركان خواهند گفت: اگر خدا مي خواست ما و پدرانمان مشرك نمي شديم و چيزي را حرام نمي كرديم.سپس در پاسخ آنان مي فرمايد: (كَذلِكَ كَذَّبَ الّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّي ذاقُوا بَأْسَنا): پيشينيان نيز چنين نسبت دروغ دادند، تا اينكه عذاب ما را چشيدند.

-------------- صفحه 89 در پايان يادآور مي شويم سنتهاي كلي خداوند در جهان آفرينش كه گاه به سعادت انسان و گاه به زيان و شقاوت او تمام مي شود، از مظاهر قضا و قدر الهي است، و اين بشر است كه با اختيار خود يكي از آن دو را برمي گزيند. در اين باره قبلاً نيز در بحث مربوط به انسان در

جهان بيني اسلامي مطالبي بيان شد.

صفحه 90

انسان و اختيار

اصل پنجاه ويكم

اختيار و آزادي انسان، واقعيّتي مسلّم و آشكار است، و انسان از راههاي گوناگون مي تواند آن را درك كند، كه ذيلاً بدانها اشاره مي كنيم. الف _ وجدان هر انساني گواهي مي دهد كه او در تصميم گيريهاي خود مي تواند يكي از دو طرف فعل يا ترك را برگزيند، و اگر كسي در اين درك بديهي ترديد كند، هيچ حقيقت بديهي را نبايد پذيرا شود. ب _ ستايشها و نكوهشهايي كه در جوامع بشري _ اعم از ديني و غير ديني _ نسبت به اشخاص مختلف انجام مي گيرد، نشانه آن است كه فرد ستايشگر يا نكوهشگر،شخص فاعل را، در كارهاي خويش مختار تلقي مي كند. ج_ چنانچه اختيار و آزادي انسان ناديده گرفته شود دستگاه شريعت نيز لغو و بي ثمر خواهد بود. زيرا اگر هر انساني ناگزير است همان راهي را بپيمايد كه قبلاً براي او مقرر گرديده و نمي تواند سر سوزني از آن تخطي نمايد، در آن صورت، امر و نهي، وعد و وعيد، و پاداش و كيفر هيچگونه معني نخواهد داشت. د_ در طول تاريخ پيوسته انسانهايي را مي بينيم كه در صدد اصلاح فرد

-------------- صفحه 91

و جامعه بشري بوده اند، و در اين راه برنامه ريزيهايي كرده و نتايجي گرفته اند. بديهي است اين امر با مجبور بودن انسان سازگار نيست، زيرا با فرض جبرْ همه اين تلاشها بيهوده و عقيم خواهد بود. اين شواهد چهارگانه، اصل اختيار را حقيقتي مستحكم وغير قابل ترديد مي سازد. البته از اصل آزادي و اختيار بشر نبايد

نتيجه بگيريم كه انسان، مطلقاًبه حال خود رها شده، و خداوند هيچگونه تأثيري در فعل او ندارد. زيرا چنين عقيده اي، كه همان تفويض است، با اصل نيازمندي دائمي انسان به خدا منافات دارد، و نيز دايره قدرت و خالقيت خداوند را محدود مي كند. بلكه حقيقت امر به گونه ديگري است كه در اصل بعد بيان خواهد شد. اصل پنجاه و دوم

پس از رحلت پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) از جمله مسائلي كه در ميان مسلمين مطرح گرديد مسئله كيفيت صدور فعل از انسان بود. گروهي عقيده جبر را برگزيده و انسان را فاعل مجبور دانستند، و گروهي ديگر نقطه مقابل اين نظريه را گرفته وتصور كردند كه انسان موجودي به خود وانهاده است و افعال او هيچ گونه انتسابي به خداوند ندارد. هر دو گروه، در حقيقت چنين تصور مي كردند كه فعل يا بايد به انسان مستند باشد و يا به خدا; يا قدرت بشري بايد مؤثر باشد، و يا قدرت الهي. در حالي كه در اينجا راه سومي نيز وجود دارد كه امامان معصوم ما به آن ارشاد فرموده اند. امام صادق(عليه السلام)مي فرمايد:«لا جبر ولا تفويض و لكن أمر بين الأمرين»(1): (نه جبر در كار است و نه تفويض، بلكه چيزي است بين اين

--------------

1 . توحيد صدوق، باب 59، حديث8.

-------------- صفحه 92

دو). يعني، فعل در عين استناد به انسان، به خدا نيز استناد دارد. زيرا فعل از فاعل سرمي زند، و در عين حال چون فاعل و قدرتش مخلوق خدا است، چگونه مي تواند فعل از خدا منقطع گردد. طريقه اهل بيت (عليهم السلام) در

تبيين واقعيت فعل انسان، همان است كه در قرآن كريم آمده است. اين كتاب آسماني گاه فعلي را در عين حال كه به فاعل نسبت مي دهد، به خدا نيز نسبت مي دهد، يعني هر دو نسبت را مي پذيرد. چنانكه مي فرمايد: (وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمي)(انفال/17): آنگاه كه تير انداختي، تو تير نيانداختي، بلكه خدا انداخت. مقصود اين است آنگاه كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)كاري را صورت داد، او به قدرت مستقل خود اين كار را انجام نداد، بلكه به قدرت الهي آن را انجام داد.بنابر اين هر دو نسبت صحيح و درست است. به عبارت ديگر، حول و قوّه الهي در هر پديده حضور دارد، مانند جريان الكتريسته در سيم برق كه از كارخانه برق سرچشمه مي گيرد، امّا كليد را ما مي زنيم وچراغ روشن مي شود. و درست است كه بگوييم ما چراغ را روشن كرديم، و درست است كه گفته شود: روشني لامپ از جريان برق است. اصل پنجاه و سوم

ما، در عين اعتقاد به اختيار و آزادي انسان، معتقديم كه خداوند از ازل از كار ما آگاه بوده است، و ميان اين دو عقيده منافاتي نيز وجود ندارد. كساني كه اين دو را قابل جمع نمي دانند بايد توجه كنند كه علم ازلي خداوند بر صدور فعل از انسان «به طور اختيار» تعلق گرفته است، طبعاً چنين علم پيشين با آزادي انسان منافاتي نخواهد داشت. به ديگر سخن، علم الهي همان طور كه به اصل صدور فعل از انسان

-------------- صفحه 93

تعلق گرفته، همين گونه بر كيفيت صدور فعل از وي

(اختيار و انتخاب انسان) نيز تعلق گرفته است.يك چنين علم ازلي نه تنها با اختيار انسان منافات ندارد بلكه به آن استحكام و استواري مي بخشد، زيرا اگر فعل از اختيار انسان سر نزند، در آن صورت علم خدا واقع نما نخواهد بود. چه، واقع نمايي علم به اين است كه به همان نحوي كه به شيئي تعلق گرفته، تحقق يابد. طبعاً اگر علم الهي به اين تعلق گرفته است كه فعل انسان، بطور اختياري، از او صادر شود، يعني انسانْ آزادنه اين عمل را انجام دهد، در آن صورت بايد فعل با همين ويژگي تحقق يابد، و نه با اضطرار و جبر.

-------------- صفحه 94

-------------- صفحه 95

بخش پنجم: دلايل لزوم بعثت پيامبران

بخش پنجم

كليات عقايد

4

نبوّت عامّه -------------- صفحه 96

-------------- صفحه 97

دلايل لزوم نبوّت

اصل پنجاه و چهارم

خداوندحكيم انسانهاي والايي را براي هدايت و راهنمايي بشر برانگيخته و آنان را حامل پيام خويش براي افراد بشر قرار داده است. اينان، همان پيامبران و رسولانند كه واسطه جريان فيض هدايت از سوي خداوند به بندگان مي باشند، و اين فيض از نخستين روزي كه بشر شايستگي بهره گيري از آن را يافته، از جانب خدا نازل گرديده و تا عصر پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) نيز ادامه داشته است.بايد دانست آيين هر پيامبري نسبت به زمان و امت خود كاملترين آيين بوده است، و اگر اين فيض الهي مستمر نبود بشر به حدّ كمال نمي رسيد. از آنجا كه خلقت انسان، فعل خداي «حكيم» است طبعاً آفرينش او هدف وغرض دارد، و با توجه به اينكه در وجود انسان علاوه بر غرايز كه با حيوان

مشترك است،عقل و خرد نيز هست بايد غرض و هدف از خلقت وي، هدفي معقول باشد. از طرف ديگر، عقل و خرد انسان هرچند در پيمودن راه تكامل او مؤثر و لازم است، امّا كافي نيست، و اگر در هدايت انسان به عقل و خرد قناعت شود او هرگز راه كمال را به طور كامل نخواهد شناخت. براي نمونه، پي بردن

-------------- صفحه 98

به مبدء و معاد يكي از مهمترين مسائل فكري بشر بوده است.بشر مي خواهد بداند از كجا آمده، چرا آمده، و به كجا خواهد رفت؟ ولي عقل و خرد به تنهايي از عهده تبيين كامل اين مسائل بر نمي آيد. گواه روشن اين امر آن است كه،با همه ترقي كه بشر معاصر در علم و دانش كرده است،هنوز بخش عظيمي از انسانها بت پرست مي باشند. نارسايي عقل و دانش بشر منحصر به موضوع مبدء و معاد نيست، بلكه وي در بسياري از مسائل حياتي نيز نتوانسته است طريق استواري را برگزيند. ديدگاههاي مختلف و متعارض بشر در مسائل اقتصادي، اخلاقي، خانوادگي وغيره نشانه نارسايي وي از درك صحيح اين مسائل مي باشد، و به همين علت است كه مي بينيم مكتبهاي متعارض پديد آمده است. با توجه به نكته فوق، عقل صحيح حكم مي كند كه به مقتضاي حكمت الهي بايد مربيان و رهبران الهي مبعوث شوند تا راه صحيح زندگي را به بشر بياموزند. كساني كه تصور مي كنند هدايتهاي عقلي مي تواند جايگزين هدايتهاي آسماني شود بايد به دو مطلب توجه كنند: 1. خرد و دانش بشر در شناخت كامل انسان و اسرار هستي و گذشته و آينده

سير وجودي او ناقص و نارساست،در حاليكه آفريننده بشر به حكم اينكه هر صانعي مصنوع خود را مي شناسد، از انسان و ابعاد و اسرار وجود او كاملاً آگاه است.ودر قرآن به اين دليل اشاره كرده مي فرمايد:(أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطيفُ الْخَبير)(ملك/14): آيا آنكس كه آفريده است (به آفريده خود) علم ندارد، و اوست دقيق وآگاه. 2. انسان به مقتضاي غريزه حب ذات، آگاهانه يا ناخودآگاه، پيوسته به دنبال منفعت جوييهاي شخصي است و در برنامه ريزي نمي تواند از دايره

-------------- صفحه 99

منافع فردي و گروهي به طور كامل صرف نظر كند. طبعاً برنامه هاي بشري از جامعيت كامل برخوردار نخواهد بود،ولي برنامه پيامبران چون از جانب خداوند است از چنين نقصاني منزه است. با توجه به اين دو نكته بايد گفت كه بشر هيچگاه از هدايتهاي الهي و برنامه هاي پيامبران بي نياز نبوده و نخواهد بود.

-------------- صفحه 100 قرآن و اهداف نبوت

اصل پنجاه و پنجم

در اصل گذشته از طريق داوري خرد با لزوم بعثت پيامبران الهي آشنا شديم. اكنون لزوم نبوت را با توجه به اهداف آن از ديدگاه قرآن كريم و روايات بررسي مي كنيم. هرچند نگرش قرآني به اين مسئله نيز يك نوع تحليل عقلاني است. قرآن هدف از بعثت پيامبران را امور زير دانسته است: 1. استحكام مباني توحيد و مبارزه با هر نوع انحراف در اين زمينه. چنانكه مي فرمايد:(وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطاغُوتَ)(نحل/36):در ميان هر امتي پيامبري را برانگيختيم تا آنان خدا را پرستش كنند و از پرستش مظاهرِ طغيان، بپرهيزند.بدين منظور پيامبران الهي پيوسته با

مشركان درگير بوده و در اين راه رنجهاي بزرگي را متحمل شده اند. اميرمؤمنان درباره هدف بعثت پيامبران مي فرمايد:«و لِيعقِل العبادُ عن ربِّهم ما جَهلُوه، فيعرفُوه بِربُوبيّته بَعْد ما أنكروا، و يُوحّدوه بالأُلوهية بعدَ ما عَنَدوا»(1): پيامبران را برانگيخت تا بندگان وي آنچه را كه درباره توحيد و صفات خدا نمي دانند فراگيرند، و به ربوبيت و پروردگاري و يگانگي او بعد از

--------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 143.

-------------- صفحه 101

انكار و عناد، ايمان بياورند. 2. آشنا كردن مردم با معارف و پيامهاي الهي و راه و روش تزكيه. چنانكه مي فرمايد: (هُوَ الّذي بَعَثَ فِي الأُمّيّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالحِكْمَةَ)(جمعه/2): او كسي است كه در ميان اميين پيامبري را برانگيخت تا آيات حق را بر آنان فرو خواند و آنان را از رذايل اخلاقي پاكيزه گرداند و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد. 3. برپا داشتن قسط در جامعه بشري. چنانكه مي فرمايد: (لَقَدْأَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالمِيزانَ لِيَقُومَ الناسُ بِالقِسطِ) (حديد/25): ما پيامبران را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم قسط را به پا دارند. مسلماً برپا داشتن قسط در گرو اين است كه انسانها عدالت را در ابعاد و زمينه هاي مختلف بشناسند، و از طريق حكومت الهي آن را تحقق بخشند. 4. داوري در موارد اختلاف. چنانكه مي فرمايد:(كانَ النّاسُ أُمّةً واحِدةً فَبَعَثَ اللّهُ النَبِيّينَ مُبَشّرينَ وَمُنْذِرينَ وَأَنزَل مَعَهُمُ الكِتابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَينَ الناسِ فِيما اختَلَفُوا فيهِ) (بقره/213): مردم يك دسته بيش نبودند ( تا اينكه در ميان آنان اختلاف پديد

آمد)، سپس خدا پيامبران را، نويدبخش و بيم دهنده، بر انگيخت و همراه آنان كتاب را فرو فرستاد تا بين مردم در آنچه اختلاف كرده اند داوري كند. بديهي است اختلافات مردم منحصر به عقايد نبوده، بلكه شئون مختلف زندگي را در بر مي گيرد. 5. اتمام حجت بر بندگان. چنانكه مي فرمايد:(رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ

-------------- صفحه 102

مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعَد الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزاً حَكيماً)(نساء/165): پيامبراني نويد دهنده و بيم دهنده را برانگيخت تا پس از آمدن پيامبران مردم حجت و عذري نزد خدا نداشته باشند، و خداوند قدرتمند و حكيم است. مسلّماً خدا در آفرينش انسان هدفي براي خلقت دارد كه اين هدف از طريق تنظيم برنامه اي كامل در همه شئون زندگي بشر صورت مي پذيرد، و اين برنامه بايد به گونه اي از طريق خدا به بشر برسد كه حجت بر وي تمام شود و بعداً عذر نياورد كه من راه و رسم درست زندگي را نمي دانستم.

-------------- صفحه 103

راههاي شناخت پيامبران

اصل پنجاه و ششم

فطرت بشر ايجاب مي كند كه هيچ ادعايي را بدون دليل نپذيرد، و هركس مدعايي را بدون دليل بپذيرد بر خلاف فطرت انساني خويش عمل كرده است. ادعاي نبوت عظيم ترين ادعايي است كه بشر مي تواند داشته باشد، و طبعاً براي اثبات چنين مدعاي بزرگي بايستي دليل قاطع و استواري ارائه كند. اين دليل مي تواند يكي از سه امر زير باشد: الف _ پيامبر پيشين، كه نبوت او با دلايل قطعي ثابت شده است، بر نبوت پيامبر بعدي تصريح كند. چنانكه حضرت مسيح(عليه السلام) بر نبوت پيامبر

خاتم (صلي الله عليه وآله وسلم) تصريح كرد و آمدن او را بشارت داد.(1) ب _ قراين و شواهد گوناگون بر صدق ادعاي او گواهي دهد. اين دلايل را مي توان در سيره زندگي، محتواي دعوت، شخصيتهايي كه به او گرويده اند، و نيز روش دعوت او به دست آورد. امروزه در محاكم جهان براي شناسايي حق از باطل و مجرم از بي گناه همين راه را مي پيمايند، و در صدر اسلام نيز با استفاده از همين روش به راستگويي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) پي مي بردند.(2)

--------------

1 . سوره صف/6. 2 . پوينده اين راه قيصر، پادشاه روم بود، تاريخ طبري 3/240، حوادث سال ششم هجرت.

-------------- صفحه 104 ج _ آوردن معجزه. يعني همراه با دعوي نبوت، كاري خارق العاده انجام دهد، و ديگران را به تحدّي دعوت نمايد، و آن كار خارق العاده با ادعاي او هماهنگ باشد. دو راه نخست عموميت ندارد، در حاليكه راه سوم همگاني بوده و در طول تاريخ نبوت، بشر براي شناخت پيامبران از اين راه استفاده كرده، و پيامبران نيز براي اثبات دعوي خود از آن بهره گرفته اند. اصل پنجاه و هفتم

ميان معجزه و صدق دعوي نبوت، رابطه اي منطقي برقرار است. زيرا اگر آورنده معجزه در ادعاي خود راستگو باشد، طبعاً مطلب ثابت مي شود; و اگر فرض كنيم در ادعاي خود دروغگو باشد بر خداوند حكيم، كه به هدايت بندگان خود علاقمند مي باشد، شايسته نيست كه چنين قدرتي را در اختيار او قرار دهد. چون مردم با مشاهده اين قدرت خارق العاده به او ايمان مي آورند و

به سخنان او عمل مي كنند. در نتيجه هرگاه او در ادعاي خود دروغگو باشد، آنان را گمراه مي كند، و اين امر با عدل و حكمت الهي منافات دارد. اين مسئله يكي از متفرعات قاعده حسن و قبح عقلي است كه قبلاً درباره آن بحث شد. اصل پنجاه و هشتم

انجام كار خارق العاده كه همراه و هماهنگ با دعوي نبوت باشد، «معجزه» نام دارد، ولي اگر كار خارق العاده از بنده صالح خدا سر بزند كه مدعي نبوت نباشد، «كرامت» ناميده مي شود. گواه اين امر كه بندگان صالح خدا (از غير پيامبران) نيز مي توانند مبدء كارهاي خارق العاده شوند، يكي نزول

-------------- صفحه 105

مائده آسماني براي حضرت مريم، و ديگري انتقال تخت ملكه سبا در يك لحظه از يمن به فلسطين توسط فردي برجسته از ياران حضرت سليمان (آصف بن برخيا) مي باشد كه قرآن از هر دوي آنها خبر داده است. درباره مريم مي فرمايد: (كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيّا المِحْرابَ وَجَدَعِنْدَها رِزْقاً...)(آل عمران/37): هر وقت كه زكريا وارد محراب او مي شد پيش او خوردني مي يافت مي گفت اي مريم اينها براي تو از كجاست ؟! مريم مي گفت از جانب خدا. در باره ماجراي تخت بلقيس نيز مي فرمايد: ( قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتاب أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْل أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ) (نمل/40):آن كس كه نزد او دانشي از كتاب بود، گفت من آن را پيش از آنكه چشم بر هم زني نزد تو مي آورم. اصل پنجاه و نهم

تفاوت معجزه با ديگر امور خارق العاده در امور زير خلاصه مي شود: الف _ آموزش ناپذيري:

آورنده معجزه بدون سابقه هر نوع آموزش دست به اعجاز مي زند، در حاليكه انجام يافتن امور خارق العاده ديگر، نتيجه يك رشته آموزشها و تمرينهاست. موسي بن عمران (عليه السلام) پس از سپري كردن دوران جواني راهي مصر شد. در نيمه راه به نبوت و رسالت مبعوث گرديد و خطاب آمد كه اي موسي عصا را بيفكن.چون افكند ناگهان به صورت اژدها درآمد،به گونه اي كه خود موسي وحشت كرد. نيز به موسي خطاب شد كه دست خود را از بغل بيرون آر، چون برآورد، نوري از آن درخشش نمود كه چشم را خيره مي ساخت.(1)

--------------

1 . قصص/32_31.

-------------- صفحه 106 ولي درباره ساحران عصر سليمان يادآور مي شود: (يُعَلِّمُونَ الناسَ السِّحْرَ...فَيتعلَّمُونَ مِنْهما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوجِهِ)(بقره/102): شياطين سحر را به مردم مي آموختند... و مردم نيز از آن دو ملك، مطالبي مي آموختند كه به واسطه آن ميان زن و شوهر جدايي مي انداختند. ب _ معارضه ناپذيري: معجزه، از آنجا كه از قدرت نامتناهي الهي سرچشمه مي گيرد، معارضه ناپذير است، در حاليكه جادو و سحر و نظاير آن از قبيل كار مرتاضان چون از قدرت محدود بشر سرچشمه مي گيرد قابل معارضه و اتيان بمثل است. ج _ عدم محدوديت: معجزات پيامبران محدود به يك نوع يا دو نوع نبوده،و به قدري مختلف و متنوع است كه نمي توان در ميان آنها قدر مشتركي يافت. مثلاً انداختن عصا و تبديل شدن آن به اژدها كجا، و دست از گريبان بيرون آوردن و درخشش آن كجا؟! نيز اين دو معجزه كجا و جاري شدن چشمه هاي آب توسط زدن

عصا به سنگ كجا؟!(1) همچنين اين سه معجزه كجا و زدن عصا به دريا و شكافتن آب دريا كجا؟!(2) درباره حضرت عيسي نيز مي خوانيم از گِل،پرنده اي مي ساخت، سپس در آن مي دميد و به اذن خدا حيات مي يافت. افزون بر اين عمل، با كشيدن دست بر روي نابينايان و بيماران مبتلا به پيسي، آنها را شفا مي بخشيد. همچنين مردگان را زنده مي كرد و از اندوخته هاي داخل خانه ها خبر مي داد.(3) د _ اصولاً آورندگان معجزه يا كرامت با كسان ديگري چون ساحران كه دست به كارهاي خارق العاده مي زنند،هم از نظر هدف، و هم از حيث روحيات متمايزند. گروه نخست اهداف والايي را تعقيب مي كنند، در حاليكه گروه دوم اهداف دنيوي دارند; و طبعاً روحيات آنها نيز با هم متفاوت است.

--------------

1 . بقره/60. 2 . شعراء /63. 3 . آل عمران /42.

-------------- صفحه 107

وحي و نبوت

اصل شصتم

در اصل پيش، طرق شناخت پيامبر واقعي از مدعيان دروغين آن بيان گرديد. اينك بايد راه ارتباط پيامبر با عالم غيب را كه «وحي» است بررسي كنيم. «وحي»، كه مهمترين راه ارتباط پيامبران با عالم غيب است، مولود غريزه يا عقل بشري نيست، بلكه آگاهي ويژه اي است كه خدا آن را در اختيار پيامبران قرار داده است، تا پيامهاي الهي را به بشر برسانند. قرآن وحي را چنين وصف مي كند:(نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمينُ * عَلي قَلْبِكَ)(شعراء/193_194): اين قرآن را روح الأمين(فرشته وحي) بر قلب تو فرود آورده است. اين آيه ناظر به اين است كه آگاهي پيامبر از پيامهاي الهي، نتيجه به كارگيري اموري

همچون حواس ظاهري و نظاير آن نيست، بلكه فرشته وحي آن را بر قلب پيامبر فرود مي آورد.(1) بنابراين نمي توان حقيقت پيچيده وحي را با مقياسهاي عادي تبيين كرد. در حقيقت، نزول وحي يكي از مظاهر غيب است كه بايد به آن ايمان آورد، هرچند حقيقت آن براي ما روشن نباشد. چنانكه مي فرمايد:(الّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالغَيْبِ) (بقره/3).

--------------

1 . البته راه وحي الهي به پيامبران منحصر در نزول فرشته وحي نيست، بلكه راههاي ديگري نيز دارد كه در آيه 51 سوره شوري بيان شده است، وتوضيح آن در اصل سي وهشتم گذشت.

-------------- صفحه 108 اصل شصت ويكم

كساني كه مي خواهند هر چيز را با مقياسهاي مادي و ابزار حسي بسنجند و حقايق غيبي را در قوالب حسي محصور كنند، وحي الهي را به صورتهاي گوناگون توجيه كرده اند، كه همه آنها از نظر ما باطل است. ذيلاً به نقل و نقد اين گونه توجيهات مي پردازيم. الف _ گروهي از نويسندگان، پيامبران را از نوابغ بشر دانسته و وحي را محصول تفكر و اعمال حواس باطني آنان پنداشته اند. به پندار اين گروه،حقيقت روح الامين، روح و نفس پاك اين دسته از نوابغ، و كتاب آسماني نيز همان افكار بلند و والاي آنهاست. اين گونه تفسير از وحي، نشانه خودباختگي در مقابل دانش تجربي جديد است كه تنها به روشهاي حسي اعتماد دارد. مشكل مهم اين نظريه آن است كه با سخنان پيامبران الهي منافات دارد، زيرا آنان پيوسته اعلان مي كردند كه آنچه براي بشر آورده اند جز وحي الهي چيزي نيست بنابر اين، لازمه تفسير فوق اين است كه پيامبران افرادي

دروغگو باشند، و اين با مقام والا و راستي و درستي آنان كه تاريخ از آن خبر داده است، سازگار نيست. به ديگر سخن: مصلحان دوگونه اند: مصلحاني كه برنامه خود را به خدا نسبت داده اند، و مصلحاني كه برنامه خود را زاييده افكار خويش معرفي مي كنند، و چه بسا هر دو گروه نيز دلسوز و خيرخواه باشند. بنابر اين نمي توان اين دو صنف مصلح را يكي دانست. ب _ گروهي ديگر، به همان انگيزه كه در نظريه پيشين بيان شد، وحي را نتيجه تجلي حالات روحي پيامبر مي دانند. به ادعاي اينان، پيامبر به علت ايمان استواري كه به خدا دارد، در سايه عبادت بسيار خويش، به مرتبه اي

-------------- صفحه 109

مي رسد كه يك رشته حقايق عالي را در درون خود مي يابد، و تصور مي كند كه از جهان غيب بر او القا شده است، در حاليكه دريافتهاي مزبور مبدء و سرچشمه اي جز نفس او ندارد. صاحبان اين نظريه اظهار مي دارند كه ما در راستگويي پيامبران شك نداريم و معتقديم كه آنان حقيقتاً يك رشته حقايق برين را مشاهده مي كنند، ولي سخن در منشأ اين حقايق عالي است،پيامبران تصور مي كنند اين حقايق از عالم بيرون و جهان غيب به آنان القا شده است، در حاليكه سرچشمه آن همان نفس آنان است.(1) اين نظريه، سخن جديدي نيست، بلكه ارائه يكي از نظريات دوران جاهليت درباره وحي، منتها با پوششي جديد است. حاصل اين نظريه آن است كه وحي نتيجه تخيّل پيامبران و فرو رفتن آنان در خويشتن است،و آنان از كثرت تفكر درباره خدا و

عبادت و انديشه اصلاح بشر، ناگهان حقايقي را در برابر خود مجسم مي بينند و گمان مي كنند كه از عالم غيب بر آنان القا مي شود، و اين به نحوي همان تصور عرب جاهلي درباره وحي است كه مي گفتند: (أَضْغاثُ أَحْلامِ) (انبياء/5): يعني وحي افكار آشفته اي است كه پيامبر مي بيند. قرآن در آيات ديگر اين نظريه را بشدت رد كرده و مي گويد: اينكه پيامبر مدعي ديدن فرشته وحي است راستگوست، نه قلب او خطا كرده و نه چشمش، چنانكه مي فرمايد: (ما كَذَبَ الفُؤادُ ما رَأي). نيز مي فرمايد: (ما زاغ البَصَرُ وَ ما طَغي) (نجم 11و17): دل آنچه را كه چشم ديد، تكذيب نكرد و هرگز ديدگان او لغزش نيافت و خطا نرفت. يعني واقعاً فرشته وحي را ديد، هم با ديد ظاهر و هم با ديد باطن.

--------------

1 . سيّد محمّد رشيد رضا، وحي محمّدي، ص66.

-------------- صفحه 110

عصمت پيامبران

اصل شصت و دوم عصمت به معني مصونيت بوده و در باب نبوت داراي مراتب زير است: الف _ عصمت در مقام دريافت، حفظ و ابلاغ وحي; ب _ عصمت از معصيت و گناه; ج _ عصمت از خطا و اشتباه در امور فردي و اجتماعي. عصمت پيامبران در مرحله نخست، مورد اتفاق همگان است، زيرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در اين مرحله، اطمينان و وثوق مردم را خدشه دار مي سازد و ديگر پيامهاي پيامبر مورد اعتماد و اطمينان نخواهد بود، در نتيجه هدف نبوت نقض مي شود. گذشته از اين، قرآن كريم يادآور مي شود كه خداوند پيامبر را تحت مراقبت كامل قرار داده

است تا وحي الهي به صورت صحيح به بشر ابلاغ شود، چنانكه مي فرمايد:(عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْن يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً* لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رِبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصي كُلَّ شَيء عَدَداً) (جن/26_28): او آگاه از غيب است، و حقايق غيبي را بر كسي آشكار نمي سازد، مگر آن كس كه مانند پيامبر مورد رضايت او است، پس براي مراقبت از وي، پيش رو

-------------- صفحه 111

و پشت سر او، نگهباني مي گمارد تا بداند (=محقق شود) كه آنان پيامهاي پروردگارشان را رسانده اند، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و همه چيز را شمارش كرده است. در آيه ياد شده، دو نوع نگهبان براي صيانت از وحي وارد شده است: الف _ فرشتگاني كه پيامبر را از هر سو احاطه مي كنند; ب _ خداوند بزرگ كه بر پيامبر و فرشتگان احاطه دارد. علت اين مراقبت كامل نيز تحقق يافتن غرض نبوت يعني رسيدن وحي خداوند به بشر است. اصل شصت و سوم

پيامبران الهي، در عمل به احكام شريعت، از هرگونه گناه و لغزش مصونيت دارند، و اصولاً هدف از بعثت پيامبران در صورتي تحقق مي پذيرد كه آنان از چنين مصونيتي برخوردار باشند. زيرا اگر آنان به احكام الهي كه خود ابلاغ مي كنند دقيقاً پايبند نباشند، اعتماد به صدق گفتار آنها از ميان مي رود و در نتيجه هدف نبوت تحقق نمي يابد. محقق طوسي در عبارت كوتاه خود به اين برهان چنين اشاره كرده است:«وَ يجبُ في النبيّ العِصْمةُ ليحصُلَ

الوثوقُ فيحصلَ الغرضُ»(1): عصمت براي پيامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود، وغرض از نبوت تحقق يابد. عصمت پيامبران از گناه، در آيات گوناگون مورد تأكيد قرآن كريم قرار گرفته است، كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

--------------

1 . كشف المراد، ص 349، بحث نبوت.

-------------- صفحه 112 الف _ قرآن پيامبران را هدايت شدگان و برگزيدگان از جانب خداوند مي داند: (وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ إِلي صِراط مُسْتَقيم) (انعام/87). ب _ يادآور مي شود آن كس را كه خدا هدايت مي كند، هيچكس قادر به گمراه ساختن وي نيست: (وَمَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ)(زمر/37). ج _ معصيت را ضلالت مي داند: (وَ لَقَدْأَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاّ كَثِيراً) (يس/62). از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه پيامبران از هر نوع ضلالت و معصيت پيراسته اند. افزون بر اين، آن برهان عقلي كه قبلاً بر ضرورت عصمت پيامبران اقامه كرديم، بر لزوم عصمت آنان قبل از بعثت نيز دلالت مي كند. زيرا اگر انساني پاسي از عمر خود را در گناه و گمراهي صرف كند و سپس پرچم هدايت را به دست بگيرد، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمي گيرد، ولي كسي كه از آغاز عمر از هرگونه آلودگي پيراسته بوده به خوبي قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود. علاوه غرضورزان و منكران رسالت مي توانند به سادگي روي گذشته هاي تاريك وي انگشت نهاده و به ترور شخصيت و مخدوش ساختن پيام وي بپردازند. در چنين محيطي، تنها انساني كه در اثر يك عمر پاكي و درستي «محمد امين» لقب گرفته، مي تواند با شخصيت تابناك خويش، آفتابوار حجاب

تبليغات سوء دشمن را كنار زند و با پايداري واستقامت شگرف خويش، تدريجاً محيط تاريك جاهليت را روشن سازد. گذشته از اين، بديهي است انساني كه از آغاز زندگي داراي مقام عصمت از گناه بوده است، از انساني كه فقط پس از بعثت داراي چنين مقامي شده است، برتر است و نقش هدايتي او نيز بيشتر خواهد بود، و مقتضاي حكمت الهي اين است كه فعل احسن و اكمل را برگزيند.

-------------- صفحه 113 اصل شصت وچهارم

پيامبران، علاوه بر عصمت از گناه، در موارد زير نيز مصون از خطا بوده اند: الف _ داوري در منازعات: پيامبران از جانب خدا مأموريت داشته اند كه بر طبق موازين قضا داوري كنند، يعني از مدعي شاهد بطلبند، و اگر مدعي شاهدي نداشت، از منكر سوگند بخواهند، وهيچگاه با اين ميزان الهي مخالفت نكرده اند. ولي ممكن است شاهد عمداً يا سهواً بر خلاف واقع گواهي داده، ويا منكر به دروغ يا از روي اشتباه سوگند ياد كند و در نتيجه حكم پيامبر مطابق واقع نباشد، اين نوع مخالفت ضرري به عصمت پيامبران نمي زند، زيرا او مأمور است بر طبق ميزان الهي قضاوت كند، و آنجا كه داوري او بر خلاف واقع باشد، او از خطاي حكم خود آگاه است، گرچه به خاطر مصالح اجتماعي مأمور به عمل بر وفق آن نمي باشد. ب _ تشخيص موضوعات احكام ديني مثلاً فلان مايع شراب است يانه. ج _ مسائل اجتماعي و تشخيص مصالح ومفاسد امور. د _ مسائل عادي زندگي. دليل عصمت در موارد سه مورد اخير، اين است كه در ذهن غالب افراد، خطا در اين گونه

مسائل با خطا در احكام ديني ملازمه دارد. در نتيجه، ارتكاب خطا در اين مسائل، اطمينان مردم را نسبت به شخص پيامبر خدشه دار ساخته و نهايتاً مايه خدشه دار شدن غرض بعثت مي گردد. هرچند لزوم عصمت در دو صورت نخست، روشن تر از عصمت در صورت اخير است.

-------------- صفحه 114 اصل شصت و پنجم

يكي از مراتب عصمت آن است كه در وجود پيامبران اموري نباشد كه مايه دوري گزيدن مردم از آنان است. همگي مي دانيم برخي از بيماريهاي جسمي، يا برخي از خصلتهاي روحي كه حاكي از دنائت و پستي انسان است، مايه تنفر و انزجار مردم مي كردد. طبعاً پيامبران بايستي از اين گونه معايب جسمي و رواني منزّه باشند، زيرا انزجار مردم از پيامبر و دوري گزيدن از او، با هدف بعثت _ كه ابلاغ رسالات الهي توسط پيامبر به آنان است _ منافات دارد. نيز يادآور مي شويم كه حكم عقل در اينجا به معني كشف يك واقعيت است، و اينكه، با توجه به حكمت خدا بايد كساني به پيامبري برگزيده شوند كه پيراسته از چنين عيوبي باشند.(1) اصل شصت و ششم

حكم قاطع عقل و داوري صريح قرآن را درباره لزوم عصمت پيامبران دانستيم، ولي در اين زمينه برخي از آيات _ در بَدْوِنظر _ حاكي از صدور گناه

--------------

1 . داوري خرد در اين مورد يك داوري قطعي است. بنابر اين، برخي از رواياتي كه درباره «ايوب» پيامبر (عليه السلام) وارد شده و حاكي از ابتلاي او به بيماريهاي تنفرآور مي باشد، گذشته از اينكه با حكم قطعي عقل مخالفت دارد، با رواياتي نيز كه از ائمه

اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است مخالف است. امام صادق (عليه السلام) از پدران بزرگوار خود نقل مي كند: حضرت ايوب، در طول بيماري خود، بوي بد يا صورت نازيبا پيدا نكرد و هرگز از بدن او چرك و خون و چيزي كه مردم از آن تنفر دارند بيرون نيامد. سنت خدا درباره انبيا و اوليايگراميخود، چنين است. دوري مردم از ايّوب، به علت فقر مالي وضعف ظاهري او بود، ولي آنان از مقام و منزلت اودر نزد خدا آگاه نبودند (خصال، ج1، ابواب هفتگانه، حديث107_ ص400) طبعاً رواياتي كه بر خلاف اين مطلب دلالت دارند، پايه اساسي نداشته و قابل قبول نيستند.

-------------- صفحه 115

از آنان مي باشد (مانند آيات وارده در باره حضرت آدم و غير آن). در اين موارد چه بايد گفت؟ در پاسخ بايد خاطر نشان ساخت: مسلّماً، به حكم اينكه هيچگونه تناقضي در قرآن راه ندارد، بايد با توجه به قرائن موجود در خود آيات، به مراد واقعي آنها پي برد، و در اين موارد ظهور بدوي هرگز نمي تواند ملاك قضاوت و داوري عجولانه قرار گيرد. خوشبختانه مفسران و متكلمان بزرگ شيعه، به تفسير اين آيات پرداخته، و حتي برخي از آنان در اين باره كتابهاي مستقلي تأليف كرده اند. از آنجا كه بحث درباره تك تك اين آيات از گنجايش اين رساله بيرون است، علاقمندان مي توانند به كتب مزبور مراجعه كنند.(1) اصل شصت و هفتم

عامل و منشأ عصمت را مي توان در دو چيز خلاصه كرد: الف _ پيامبران (و اولياي خاص الهي) از حيث معرفت و شناخت خداوند در پايه بسيار رفيعي قرار دارند كه

هيچگاه رضا و خشنودي حضرت حق را با چيزي عوض نمي كنند. به عبارت ديگر، درك آنان از عظمت الهي و جمال وجلال شگرف وي، مانع از آن مي شود كه به چيزي غير از خدا توجه نمايند، و انديشه اي جز رضاي خدا را در سر بپرورند. اين مرتبه از معرفت همان است كه امير مؤمنان (عليه السلام) مي فرمايد: ما رأيتُ شيئاً إلاّو رَأيتُ اللّهَ قَبْلَهُ وبعدَه و مَعَهُ: هيچ چيز را نديدم مگر آنكه پيش و پس و همراه با ديدن آن، خدا را ديدم. و امام صادق (عليه السلام) نيز مي فرمايد: «و لكنّي أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ وَتِلْكَ عِبادةُ الكِرام»(2): من

--------------

1 . تنزيه الأنبياء، سيد مرتضي; عصمة الأنبياء، فخر الدين رازي; مفاهيم القرآن، جعفر سبحاني، ج5، بخش عصمت پيامبران. 2 . بحار الأنوار، 70/22.

-------------- صفحه 116

خدا را از روي دوستي با او پرستش مي كنم، و چنين است عبادت بزرگواران. ب _ آگاهي كامل پيامبران از نتايج درخشان طاعت وپي آمدهاي سوء معصيت، سبب مصونيت آنان از نافرماني خدا مي باشد. البته عصمت گسترده و همه جانبه، مخصوص گروه خاصي از اولياي الهي است، ولي در عين حال برخي از مؤمنان پرهيزگار نيز، در بخش عظيمي از افعال خويش، از ارتكاب گناه مصون مي باشند، مثلاً يك فرد متقي هرگز به هيچ قيمتي دست به خودكشي نمي زند، يا افراد بي گناه را نمي كشد.(1) بالاتر از اين، حتي افراد عادي هم نسبت به برخي از امور مصونيت دارند. في المثل هيچ فردي به هيچ قيمت حاضر نمي شود به سيم لختي كه برق در آن جريان دارد،

دست بزند. پيداست كه مصونيت در اين گونه موارد، ناشي از علم قطعي شخص به آثار سوء عمل خويش است; حال اگر چنين علمي در مورد تبعات بسيار خطرناك گناهان نيز حاصل گردد، قويّاً مايه مصونيت فرد از گناه خواهد بود. اصل شصت و هشتم

با توجه به منشأ عصمت، يادآور مي شويم كه عصمت با آزادي و اختيار معصوم منافات ندارد، بلكه فرد معصوم با وجود داشتن معرفت كامل نسبت به خدا و آثار اطاعت و معصيت، مي تواند گناهي را انجام دهد، هرچند از اين قدرت هرگز استفاده نمي كند. درست مانند پدر مهربان نسبت به فرزند خود كه بر كشتن فرزندش قدرت دارد، ولي هرگز اين كار را انجام نمي دهد. روشنتر از اين، عدم صدور قبيح از خداوند است. خداي قادر مطلق مي تواند افراد مطيع

--------------

1 . امير مؤمنان درباره اين گروه مي فرمايد:« هم والجنّة كمن قد رآها و هم فيها منعمّون، وهم و النّار كمن قد رآها و هم فيها معذّبون»: آنان نسبت به بهشت بسان كسي مي باشند كه آن را ديده و از نعمت هاي آن برخوردار مي باشند، و نسبت به دوزخ همانند كسي مي باشند كه آن را ديده و گرفتار عذاب آن شده اند. (نهج البلاغه، خطبه همام شماره 193).

-------------- صفحه 117

را وارد دوزخ ساخته و بالعكس اشخاص عاصي را وارد بهشت نمايد،ولي عدل وحكمت وي مانع از آن است كه چنين فعلي را انجام دهد. از اين بيان روشن مي شود كه ترك گناه و انجام عبادت و طاعت، براي معصومين افتخار بزرگي است، زيرا آنان در عين توانايي بر گناه،

هيچگاه مرتكب آن نمي شوند. اصل شصت و نهم

ما، در عين اعتقاد به عصمت تمام پيامبران، عصمت را ملازم با نبوت نمي دانيم. چه، ممكن است فردي معصوم باشد امّا پيامبر نباشد. قرآن كريم درباره حضرت مريم مي فرمايد:(يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلي نِساءِالعالَمينَ) (آل عمران/42): اي مريم خداوند تورا از ميان زنان برگزيد، و از گناه پاك گردانيد، و بر زنان جهان برتري داد. از اينكه قرآن در مورد مريم لفظ «اصطفاء» را به كار برده، روشن مي شود كه وي معصوم بوده است، زيرا در باره پيامبران نيز واژه «اصطفاء» به كار رفته است:(إِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدمَ وَ نُوحاً وَآلَ إِبْراهيمَ وَآلَ عِمْران عَلَي العالَمينَ)(آل عمران/33). گذشته از اين، در آيه مزبور از تطهير مريم سخن به ميان آمد، و مقصود پاكي وي از هر نوع پليدي است، نه تبرئه اش از اتهام گناه در مورد فرزندش كه يهود او را متهم ساخته بودند. زيرا تبرئه مريم ازاين گناه، در همان روزهاي نخست تولد عيسي (عليه السلام) با تكلم وي (1) به اثبات رسيد و ديگر نيازي به اين بيان مجدد نيست. گذشته از اين، آيه تطهير مريم به حكم سياق آيات مربوط به دوراني است كه او ملازم محراب بوده وهنوز به عيسي باردار نشده بود، بنابر اين اتهامي به ميان نيامده بود تا تطهير مربوط به آن اتهام باشد.

--------------

1 . فأشارت إليه...(مريم/29).

-------------- صفحه 118 صفحه 119

بخش ششم: نبوت خاصه

بخش ششم

كليات عقايد

5

نبوّت خاصه -------------- صفحه 120

-------------- صفحه 121 اصل هفتادم

در فصل گذشته درباره نبوت به صورت كلي سخن گفتيم، در اين فصل درباره خصوص نبوت پيامبر اسلام

يعني حضرت محمد بن عبد اللّه(صلي الله عليه وآله وسلم) سخن مي گوييم. قبلاً يادآور شديم كه نبوت پيامبران از سه طريق قابل اثبات است: الف _ معجزه اي كه همراه با دعوي نبوت آورده مي شود; ب _ گردآوري قرائن و شواهد، كه به صدق دعوي اوگواهي مي دهند; ج _ تصديق پيامبر پيشين. نبوت پيامبر اسلام را مي توان از هر سه راه فوق اثبات كرد، كه ما به صورت فشرده آنها را بيان مي كنيم. قرآن يا معجزه جاودان

تاريخ قطعي گواهي مي دهد كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) دعوت خود را با معجزات گوناگون مطرح ساخته است. ولي در ميان اين معجزات، حضرت روي يكي از آنها _ كه در حقيقت معجزه جاودان اوست _ تأكيد اساسي داشت: وآن قرآن كريم است. پيامبر اسلام نبوت خويش را با آوردن اين كتاب آسماني اعلان نموده و جهانيان را به مقابله با آن دعوت كرد، و به رغم تحدّي آشكار و قاطع قرآن، هيچكس نتوانست در عصر بعثت مانند آن را بياورد. امروز نيز پس از گذشت قرنها، قرآن همچنان تحدّي خود را اعلان كرده و مي گويد:(لَئِنِ اجْتَمَعَتِ

-------------- صفحه 122

الإِنْسُ والجنُّ علي أَنْ يَأْتُوا بِمثلِ هذَا القُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهيراً)(اسراء/88):بگو اگر انس وجن دور هم گرد آيند كه كتابي مانند اين قرآن بياورند، نمي توانند نظير آن را بياورند، هرچند برخي از آنان به برخي ديگر ياري رسانند. قرآن در اينجا در مقام تحدّي مي گويد:اي پيامبر، بگو اگر مي توانند كتابي مثل اين قرآن بياورند، و در جاي ديگر به كمتر از

اين حدّنيز تنزّل فرموده و مي گويد: بگو اگر مي توانند، مانند ده سوره و حتي يك سوره از سوره هاي قرآن را بياورند. (قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِسُوَر مِثلِهِ مُفتَرَيات) (هود/13). ( فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ) (بقره/23). مي دانيم كه، دشمنان اسلام در طول 15 قرن كه از پيدايش اين دين مي گذرد، براي ضربه زدن به اسلام از هيچ تلاشي فروگذار نكردند، وحتي از اتهام پيامبر اسلام به سحر و جنون و مانند آن باز ننشستند،ولي هرگز نتوانستند از پس مقابله با قرآن برآيند. چنانكه امروز نيز همه نوع فكر و انديشه و ادوات را در اختيار دارند ولي توان پاسخگويي به اين تحدّي قاطع و آشكار قرآن را ندارند، و اين خود گواه آن است كه قرآن، چيزي فوق سخن انسان است. اصل هفتاد و يكم

پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) معجزات گوناگوني داشت، كه شرح آن در كتب تاريخ و حديث ضبط شده است. امّا در آن ميان، معجزه جاويدان او كه در تمامي ادوار مي درخشد، قرآن كريم است و سرّاينكه رسول گرامي اسلام با چنين معجزه اي از ديگر پيامبران امتياز يافته، اين است كه آئين او، آئيني خاتم و جاودانه است، و آئين جاودانه نياز به معجزه اي جاودان دارد تا در هر عصر و نسلي برهان قاطع نبوت باشد، و افراد بشر در طول قرون بتوانند بدون مراجعه به

-------------- صفحه 123

اقوال ديگران مستقيماً به آن مراجعه كنند. قرآن از جهات مختلفي جنبه اعجاز دارد، كه بحث گسترده درباره يكايك آنها از گنجايش اين رساله بيرون است و ما به طور فشرده آنها را يادآور مي شويم:

در روز نزول قرآن، نخستين چيزي كه چشم جهان عرب و استادان سخن و بلاغت را گرفت همان زيبايي كلمات، شگفتي و تازگي تركيب، و برتري معاني قرآن بود كه از مجموع آن به فصاحت و بلاغت تعبير مي كنند. اين ويژگي بر عرب آن روز (و امروز) كاملاً مشهود بوده و از همين رو پيامبر گرامي با تلاوت برخي از آيات قرآن و دعوت مكرّر به تحدّي، قهرمانان عرصه سخن و استادان بلاغت را به خضوع و خشوع وامي داشت و وادارشان مي كرد كه در برابر عظمت كلام او انگشت حيرت به دندان گرفته، و به فوق بشري بودن آن اذعان كنند. وليد بن مغيره، استاد سخن و شعر قريش، پس از شنيدن آياتي چند از پيامبر اكرم درباره آن چنين داوري كرد:«به خدا سوگند، هم اكنون از محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) سخني شنيدم كه نه به سخن انسانها، و نه به سخن جنّيان مي ماند. سخني است داراي شيريني و زيبايي خاص. شاخه هاي كلام وي پربار، و ريشه آن پربركت است; سخني است والا كه هيچ سخني برجسته تر از آن نيست، يعني هرگز قابل رقابت نمي باشد».(1) اين تنها وليد بن مغيره نيست كه در برابر جمال ظاهري و شكوه معنوي قرآن سر تعظيم فرود آورده است، بلكه ديگر بلغاي عرب نيز نظير عتبة بن ربيعة و طفيل بن عمرو نيز اظهار عجز كرده و به اعجاز ادبي قرآن اعتراف كرده اند.

--------------

1 . مجمع البيان، 5/387.

-------------- صفحه 124

البته، عرب جاهلي به علت پايين بودن سطح فرهنگ خويش، از قرآن جز اين جنبه از اعجاز را

درك نمي كرد، امّا زماني كه اسلام، خورشيدوار، بر ربع مسكون جهان تابيد، متفكران جهان به غور و تأمّل در آيات بلند اين كتاب پرداخته و علاوه بر جهات ادبي، از جهات ديگر قرآن نيز كه هر يك مستقلاً گواهي روشن بر ارتباط آن با عالَمِ قدس است بهره گرفتند و در هر عصر، نكته هايي تازه از حقايق بي پايان آن آموختند، كه اين رشته همچنان ادامه دارد.... اصل هفتاد و دوم

در اصل پيش، اعجاز ادبي قرآن را به اختصار بيان كرديم. اكنون برآنيم كه به طور فشرده به جلوه هاي ديگري از اعجاز قرآن اشاره كنيم. اگر اعجاز ادبي قرآن، تنها براي كساني قابل درك است كه در زبان عربي مهارت كافي داشته باشند، خوشبختانه ديگر جلوه هاي اعجاز قرآن براي ديگران نيز قابل فهم است. الف _ آورنده قرآن، يك فرد امّي و درس ناخوانده است; نه مدرسه اي رفته، نه در برابر استادي زانو زده، و نه كتابي را خوانده است، چنانكه مي فرمايد: (وَماكُنْتَ تَتْلُوا من قبلِهِ مِنْ كتاب ولا تَخُطُّهُ بيمينِك إذاً لارتابَ المُبْطِلونَ)(عنكبوت/48): پيش از اين نه كتابي مي خواندي و نه با دست چيزي مي نوشتي، كه اگر غير از اين بود باطل گرايان ]در حقانيت رسالت تو[ ترديد مي كردند. پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) اين آيه را بر مردمي تلاوت كرد كه از كارنامه زندگي او كاملاً مطلع بودند. طبعاً اگر وي سابقه تحصيل داشت او را در اين ادعا تكذيب مي كردند، و اگر مي بينيم برخي او را متهم مي كردند كه «قرآن را بشري

-------------- صفحه 125

به وي مي آموزد»(1)

اين تهمت نيز بسان ديگر تهمتها كاملاً بي اساس بود، چنانكه قرآن اين اتهام را رد كرده و مي فرمايد:«آن كس كه مي گويند قرآن را به پيامبر آموخته، از غير عرب است، در حاليكه زبان قرآن زبان عربي فصيح است.(2) ب _ قرآن طي مدت بيست و سه سال در شرايط گوناگون (صلح و جنگ، سفر وحضر، و...) توسط پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) تلاوت شده است. طبيعت يك چنين سخن گفتني ايجاب مي كند كه درگفتار گوينده نوعي دوگانگي بلكه چندگانگي پيش آيد. مؤلفاني كه كتاب خود را در شرايطي يكسان و با رعايت اصول هماهنگي مي نويسند، چه بسا دچار اختلاف و ناهماهنگي در كلام مي شوند، چه رسد به كساني كه سخني را به تدريج، و در اوضاع و احوال مختلف، القا مي كنند. در خور توجه است كه قرآن كريم درباره موضوعات گوناگون از الهيّات، تاريخ، تشريع و قانونگذاري، اخلاق، طبيعت و غيره سخن گفته، و در عين مجموعه آن وي از سر تا به بُن داراي عاليترين نوع هماهنگي و انسجام از نظر محتوا، و سبك سخن گفتن است. قرآن خود اين جنبه از اعجاز را يادآور شده و مي فرمايد:(أَفَلا يَتَدبَّرُونَ الْقُرآنَ وَ لَو كانَ مِنْ عِنْدِ غيرِ اللّهِ لَوَجَدوا فيهِ اخْتلافاً كثيراً)(نساء/82): آيا در قرآن تدبّر نمي كنند؟ اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلاف بسيار مي يافتند. ج _ قرآن كريم، فطرت ثابت انسان را مدّنظر قرار داده و بر اساس آن قانونگذاري كرده است. در نتيجه اين بينش اساسي، به همه ابعاد روح و زواياي حيات انسان توجه كرده و اصولي

كلي را، كه هرگز كهنگي و زوال نمي پذيرد، يادآور شده است.

--------------

1 . نحل/103. 2 . نحل/103.

-------------- صفحه 126 از ويژگيهاي قوانين كلّي اسلام آن است كه در شرايط گوناگون و محيط هاي مختلف قابل اجراست، و مسلمانان زماني كه بر بخش عظيمي از جهان دست يافته بودند، در پرتو همين قوانين، قرنها جوامع بشري را با قدرت و عظمت اداره كردند. امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد: «إنّ اللّهَ لم يدَعْ شيئاً تحتاجُ إليه الأُمّة إلاّ أنْزله في كتابِه و بيَّنه لرسُولهِ و جَعَلَ لكلّ شيء حدّاً و جَعَل عليه دليلاً»(1): خداوند هيچ چيزي را كه مردم به آن نيازمندند وانگذارده مگر اينكه در كتاب خود از آن سخن گفته و براي رسول خود حكمش را توضيح داده است، و براي هر چيزي حدي، و براي هر حدي دليلي معين كرده است. اصل هفتاد و سوم

د _ قرآن در آيات مختلف به مناسبتهاي گوناگون اسرار جهان آفرينش را كه بشر آن روز از آن آگاهي نداشت بيان كرده است، وكشف اين اسرار براي فرد درس نخوانده كه در يك جامعه بي خبر از همه چيز زندگي مي كند، جز از طريق وحي امكان پذير نيست. كشف قانون جاذبه از افتخارات علم جديد به شمار مي رود و اينك استواري كاخ آفرينش را برپايه آن تفسير مي كنند. قرآن در جمله بسيار كوتاهي پرده از اين قانون برداشته و مي فرمايد:(اللّهُ الّذي رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَونَها) (رعد/2): خدايي كه آسمانها را بدون ستون مرئي برافراشته است. كشف قانون زوجيت عمومي يكي ديگر از دست آوردهاي علم جديد است، و قرآن كريم در

روزگاري كه كمترين اطلاعي در اين باره موجود نبود از آن خبر داده مي فرمايد:(وَ مِنْ كُلِّ شَيْء خَلَقْنا زَوجينِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) (ذاريات/49): از هرچيزي جفت آفريديم، باشد كه متذكر شويد. و

--------------

1 . كافي: 1/59.

-------------- صفحه 127

نمونه هاي ديگر كه در كتابهاي تفسير وكلام يا دائرة المعارف بيان شده اند. ه_ _ قرآن پيش از وقوع برخي حوادث، قاطعانه از آنها خبر داده و گزارهاي وي نيز دقيقاً به وقوع پيوست است. نمونه هاي اين امر زياد است كه تنها به يك مورد آن اشاره مي كنيم: روزي كه روميان خداپرست مسيحي، مغلوب ساسانيان آتش پرست گرديدند; مشركان عرب اين ماجرا را به فال نيك گرفته و گفتند مانيز بر خداپرستان جزيرة العرب (مسلمانان) پيروز خواهيم شد. قرآن در آن موقع قاطعانه خبر داد:(غُلِبَتِ الرُّومُ * في أَدْنَي الأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنينَ للّهِ الأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ).(روم/2_4): روميان در نزديكترين زمين (به ديار عرب) مغلوب شدند،و آنان پس از اين شكست، در مدت كمي (ميان سه تا نه سال) بر حريف پيروز خواهند شد. چيزي نگذشت كه اين پيشگويي به وقوع پيوست، و همزمان هر دو گروه خداپرست (مسيحيان روم و مسلمانان عربستان) بر دشمنان خويش (ايران ساساني و مشركان قريش) پيروز شدند. از اين جهت در ذيل آيه از سرور و شادماني مؤمنان سخن مي گويد و مي فرمايد:(يَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ) زيرا اين دو پيروزي همزمان رخ دادند. و _ قرآن زندگاني پيامبران و امتهاي پيشين را در سوره هاي مختلف با تعبيرهاي گوناگون بيان كرده است. اين

سرگذشتها در كتب عهدين (تورات و انجيل)نيز وارد شده است، ولي به هنگام مقايسه روشن مي شود كه قرآن يكسره وحي الهي است، ولي آنچه در عهدين آمده از دستبرد تحريفگران مصون نمانده است.در گزارش قرآن از زندگي پيامبران، كوچكترين مطلبي بر خلاف عقل و فطرت بي تناسب با مقام والاي پيامبران وجود ندارد، در حاليكه در قصص عهدين اين نوع نارساييها فراوان است.در اين زمينه تنها مقايسه ميان قرآن با عهدين در مورد سرگذشت آدم كافي است.

-------------- صفحه 128 اصل هفتاد و چهارم

قرائن و شواهد نبوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)

گردآوري قرائن و شواهد_ چنانكه قبلاً گفتيم _ از اموري است كه مي تواند صدق دعوي پامبران را اثبات كند. در اينجا برآنيم كه به طور فشرده، به قرائني كه دال بر صحت دعوي پيامبر اسلام است اشاره كنيم. اين قرائن عبارتند از: الف _ سوابق زندگي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم): مردم قريش پيامبر اسلام را پيش از مبعوث شدن به رسالت، محمد «امين» خوانده و اشياي گرانبها را نزد اوبه امانت مي گذاشتند. زماني كه در تجديد بناي كعبه براي نصب حجرالاسود ميان چهار قبيله اختلاف رخ داد، همگان پذيرفتند كه اين كار را عزيز قريش، يعني پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، انجام دهد. زيرا او مردي امين و پاكدامن است.(1) ب _ وارستگي از آلودگيهاي محيط: پيامبر اسلام در محيطي پرورش يافته بود كه در آن جز بت پرستي، قماربازي، زنده به گور كردن دختران، خوردن مردار وخون،و ستم و يغماگري حاكم نبود. مع الوصف در چنين محيطي او انساني والا بود كه به

هيچوجه آلوده به اين گونه رذايل عقيدتي واخلاقي نشد. ج _ محتواي دعوت: وقتي به محتواي دعوت پيامبر مي نگريم مي بينيم وي مردم را درست بر ضد آنچه كه در محيط وي رواج داشت فرا مي خواند. آنهابت پرست بودند، او به توحيد دعوت كرد; معاد را انكار مي كردند، او ايمان به معاد را شرط اسلام شمرد; دختران را زنده به گور كرده و براي زن كمترين ارزشي قائل نبودند، امّا او كرامت انساني را به زن بازگرداند، ربا خوار و ثروت اندوز بودند، او از رباخواري وتكاثر نهي نمود، ميگساري و قمار رايج بود، او اين امور را كردار شيطاني ناميد و اجتناب از آن را فرض دانست....

--------------

1 . سيره ابن هشام، ج1، 209.

-------------- صفحه 129 د _ ابزار دعوت: وسايل و ابزاري كه پيامبر براي نشر دعوت خود از آن كمك گرفت، كاملاً انساني و اخلاقي بود. حضرتش هرگز از روشهاي ضد انساني همچون بستن آب بر دشمن و آلوده كردن آن، بريدن درختان و غيره كمك نگرفت. بلكه توصيه مي كرد به زنان و كودكان و پيرمردان آزار نرسانند، درختان را قطع نكنند، و پيش از اتمام حجت به دشمن، جنگ را شروع ننمايند. از منطقِ ماكياوليستي «هدف، كاربرد هرگونه وسيله را مجاز مي سازد» بيزار بود و براي نمونه در جنگ خيبر، پيشنهاد فردي را براي به زانو درآوردن دشمن از راه مسموم كردن آب آنها نپذيرفت.تاريخ زندگاني وي، سرشار از برخوردهاي كريمانه با دشمنان است. ه_ _ شخصيت و خصال گروندگان: ملاحظه روحيات، افكار و رفتار كساني كه به پيامبر ايمان آورده اند مي تواند پايه

صدق گفتار او را روشن سازد. بديهي است هرگاه دعوت كسي در انسانهاي ممتاز جامعه مؤثر افتد، نشانه صدق و حقانيت دعوت اوست، ولي هرگاه افراد دنياپرست دور وي را بگيرند، نشانه ضعف ادعاي او خواهد بود. در ميان گروندگان راستين به پيامبر اسلام انسانهاي والايي مانند امير مؤمنان علي (عليه السلام)، جعفر بن ابي طالب، سلمان، ابوذر، بلال، مصعب، ابن مسعود، مقداد و عمّار را مي بينيم كه تاريخ به خصايل انساني و زهد و تقوي و جهاد و ايثار و پاكي و درستي آنان اعتراف دارد. و _ تأثير مثبت در محيط، و پي ريزي يك تمدن عظيم و با شكوه: پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)در مدت بيست و سه سال، وضع جزيرة العرب را دگرگون ساخت. آن حضرت از انسانهاي يغماگر، افرادي امين، و از افراد بت پرست، موحّداني فرهيخته و پا برجا تربيت كرد كه نه تنها تمدني با شكوه را در محيط سكونت خود برپا ساختند، بلكه تمدن بي نظير اسلامي را به مناطق ديگر نيز گسترش

-------------- صفحه 130

دادند. جعفر بن ابي طالب (عليهما السلام)، از مسلمانان صدر اسلام، بر همين نكته مُهر تأكيد نهاد و در جواب سؤال فرمانرواي حبشه چنين گفت: «اي فرمانروا، خدا در ميان ما پيامبري را برانگيخت كه ما را از بت پرستي و قمار باز داشت و به نماز و زكات، دادگري و نيكوكاري، و كمك به خويشاوندان امر فرمود و از فحشا و مُنكَر و ستم نهي كرد».(1) اين قرائن و نظاير آنها مي تواند ما را به صدق گفتار پيامبر اسلام وحقانيت مرام وي رهنمون گردد. قطعاً فردي

با اين خصوصيات، در ادعاي نبوت و ارتباط با جهان غيب، صادق بوده است، چنانكه قرائن ديگر نيز دقيقاً مؤيّد اين مطلب است. اصل هفتاد و پنجم

تصديق پيامبر پيشين: يكي از طرق اثبات دعوي نبوت، تصديق پيامبر پيشين است. زيرا فرض اين است كه نبوت پيامبر پيشين با دلايل قطعي ثابت شده، و طبعاً گفتار او مي تواند سندي قاطع بر استواري نبوت بعدي قلمداد شود. از برخي آيات قرآن استفاده مي شود كه اهل كتاب،پيامبر اسلام را همچون فرزندان خود، مي شناختند، يعني نشانه هاي نبوت وي در كتب آسماني آنان بيان شده است.پيامبر اسلام مدّعي اين معنا شد و كسي نيز او را تكذيب نكرد، چنانكه مي فرمايد: (الّذينَ آتَيْناهُمُ الكِتاب يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ ليَكْتُمُونَ الحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُون)(بقره/146):كساني كه به آنان كتاب داده ايم (يهود و نصاري) پيامبر را بسان فرزندان خود نيك مي شناسند و گروهي از آنان، با آنكه حقيقت را مي دانند، آن را پنهان مي كنند.

--------------

1 . سيره إبن هشام، ج1، ص59و 360.

-------------- صفحه 131 پيامبر اسلام مدعي گشت كه عيسي (عليه السلام) درباره او بشارت داده و گفته است،من شما را به آمدن پيامبري پس از خود نويد مي دهم كه احمد نام دارد:(وَمُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدي اسمُهُ أَحْمَدُ)(صف/6) و اهل كتاب اين ادعا را انكار نكردند، هرچند از اظهار حقيقت نيز سرباز مي زدند. ضمناً جالب است بدانيم كه كتاب انجيل با آنكه قرنهاست دستخوش تحريف شده، مع الوصف در انجيل يوحنا (فصلهاي 14، 15، 16) پيش بيني مسيح از آمدن شخصي به نام «فارقليطا» (=ستوده = محمد) وجود دارد

كه پژوهندگان مي توانند به آن مراجعه كنند.(1) اصل هفتادو ششم

چنانكه قبلاً اشاره داشتيم، معجزات پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) منحصر به قرآن نبوده است، بلكه آن حضرت گاه در مناسبتهاي مختلف به منظور اقناع مردم دست به اعجاز مي زد. د راين زمينه بايد خاطرنشان ساخت كه، اصولاً يك محاسبه عقلي وجود معجزاتي غير از قرآن را در زندگاني پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) ثابت مي كند: پيامبر براي حضرت موسي از 9 معجزه سخن مي گويد(2) و براي حضرت مسيح نيز 5 معجزه را متذكر مي شود.(3) آيا مي شود پذيرفت پيامبر اسلام، كه خود را برتر از پيامبران گذشته و خاتم آنان مي شمرد، خود با نقل اين همه معجزات گوناگون براي پيامبران قبلي، تنها يك معجزه داشته باشد؟! و آيا مردم، با توجه به صدور آن همه معجزات از پيامبران پيشين، تمناي معجزات مختلف از پيامبر نداشتند و به ديدن يك معجزه از وي اكتفا مي كردند؟!

--------------

1 . در اين باره به كتابهايي كه بشارات عهدين درباره پيامبر اكرم را گرد آورده اند، مراجعه شود مانند كتاب انيس الاعلام. 2 . سوره اسراء/101. 3 . آل عمران/49.

-------------- صفحه 132 وانگهي قرآن معجزات متعددي را براي پيامبر ذكر كرده است كه ذيلاً بدانها اشاره مي كنيم: الف _ شق القمر: زماني كه مشركان ايمان خود را منوط به دو نيم شدن ماه به اشاره پيامبر دانستند، حضرت به اذن الهي اين كار را انجام داد، چنان كه قرآن مي فرمايد: (اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ القَمَرُ * وَ إِنْ يَرَوا آيةً يُعرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِّرٌ) (قمر/1_2): رستاخيز نزديك

شد، و ماه به دو نيم گشت، اگر آيتي (معجزه اي) را ببينند روي برگردانده و مي گويند سحري است مستمر. ذيل آيه كاملاً گواه آن است كه مقصود از آيه، شكافتن ماه در روز رستاخيز نيست، بلكه مربوط به عصر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) است. ب _ معراج _ پيامبر اكرم در يك شب از مسجد الحرام در مكّه به مسجد اقصي در فلسطين، و از آنجا به جهان بالا رفت سيري چنين عظيم در زماني آن سان كوتاه، از ديگر معجزات پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)است كه در قرآن نقل شده است، و قدرت الهي بالاتر از آن است كه عوامل طبيعي مانع از عروج فرستاده وي به عالم بالا باشد.(1) ج _ مباهله با اهل كتاب _ پيامبر براي اثبات حقانيت خود عده اي از اهل كتاب را به مباهله دعوت كرد و گفت بياييد تا خود، فرزندان و زنانمان به مباهله برخيزيم. مسلّم است كه مباهله به نابودي يكي از دو طرف منتهي مي شد ولي او آمادگي خود را اعلان كرد و در نتيجه آن گروه از اهل كتاب، با مشاهده قاطعيت و استواري پيامبر اسلام و اينكه وي عزيزترين كسان خويش را بي پروا به عرصه مباهله آورده است، عقب نشيني كردند. و تن به قبول شرايط پيامبر دادند.(2)

--------------

1 . اسراء/1. 2 . آل عمران/61.

-------------- صفحه 133 در اخبار از غيب قبلاً يادآور شديم كه حضرت مسيح از غيب خبر مي داد.(1) پيامبر گرامي اسلام نيز از طريق وحي از غيب خبر مي داد كه يكي از آنها پيروزي روميان بر ايرانيان (2)

و ديگري فتح مكه (3) بود. اينها يك رشته معجزاتي است كه ذكر آن در خود قرآن آمده است. افزون بر اين، مورخان و محدثان اسلامي معجزات بسيار ديگري براي آن حضرت نقل كرده اند، كه مجموع آنها از تواتر اجمالي برخوردار است.

--------------

1 . آل عمران/49. 2 . روم/2. 3 . فتح/27.

-------------- صفحه 134

ويژگيهاي نبوت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)

دعوت پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) ويژگيهايي دارد، كه مهمترين آنها چهار چيز است و ما در طي سه اصل به بيان آنها مي پردازيم. اصل هفتاد و هفتم

دعوت و آيين پيامبر اسلام جهاني است و به قوم و منطقه خاصي اختصاص ندارد، چنانكه مي فرمايد:(وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّكافّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً) (سباء/28): ما تو را، بشارت دهنده و ترساننده، براي عموم مردم فرستاديم. نيز مي فرمايد: (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّرَحْمَةً لِلْعالَمينَ)(انبياء/107). از اينروي مي بينيم وي در دعوتهاي خود از لفظ «الناس» بهره گرفته و مي گويد: (يا أَيُّها النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فآمِنوا خَيْراً لَّكُمْ)(نساء/170): اي مردم رسولي از جانب پروردگار شما به حق نزد شما آمده است، پس به او ايمان آوريد كه براي شما بهتر است. البته آن حضرت زماني كه دعوت خويش را آغاز كرد، به طور طبيعي انذار خود را در مرحله نخست متوجه قوم خود فرمودتا جمعيتي را كه پيش از او براي آنان بيم دهنده اي نيامده بود، انذار كند (لِتُنْذِرَ قَوماً ما أتاهُمْ مِنْ نَّذِير مِنْ قَبْلِكَ)(سجده/3). ولي اين به معناي آن نبود كه قلمرو رسالت وي محدود به

-------------- صفحه 135

ارشاد گروهي

خاص است. بدين جهت، گاه مي بينيم كه قرآن در عين اينكه جمعيت خاصي را مورد دعوت قرار مي دهد، بلافاصله آن را براي همه كساني نيز كه دعوت او مي تواند به آنان برسد حجت مي شمرد و مي فرمايد:(وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا القُرآنُ لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ)(انعام/19): اين قرآن بر من وحي شده تا به وسيله آن، شما و همه كساني را كه اين پيام به آ نان مي رسد، انذار كنم. بديهي است كه پيامبران در درجه نخست بايستي قوم خود را به آيين خود دعوت كنند، خواه دعوت آنان جهاني باشد و خواه منطقه اي. قرآن در اين مورد يادآور مي شود كه «هيچ پيامبري را جز به زبان قوم خويش نفرستاديم: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّبِلِسانِ قَومِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ)(ابراهيم/4) ولي چنانكه گفتيم ارسال رسول به زبان قوم خويش، هرگز به معني انحصار دعوت به آن گروه نيست. اصل هفتاد و هشتم

نبوت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) نبوت خاتم مي باشد، همچنانكه شريعت او شريعت خاتم، و كتاب او نيز خاتم كتابهاي آسماني است يعني پس از وي ديگر پيامبري نخواهد آمد، و شريعت او به صورت جاودانه تا روز رستاخيز باقي خواهد ماند. از خاتميت نبوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)دومطلب استفاده مي شود: 1. اسلام، ناسخ شرايع پيشين است و با آمدن آن شريعتهاي گذشته ديگر رسميت ندارند. 2. در آينده شريعت سماوي ديگري نخواهد آمد و ادعاي هر نوع شريعت جديد آسماني مردود است. موضوع خاتميت، در قرآن و احاديث اسلامي به صورت روشن مطرح شده است، به گونه اي كه براي

احدي جاي ترديد باقي نمي گذارد. در اين

-------------- صفحه 136

مورد به برخي از آنها اشاره مي كنيم: (ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحد مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِوَ خاتَمَ النَبِيّين وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيء عَلِيماً)(احزاب/40): «محمد پدر هيچيك از مردان شما نبوده، بلكه وي رسول خدا و خاتم پيامبران است، و خدا به هرچيزي دانا است».«خاتم» به معني«پايان بخش» است و اگر به انگشتر«خاتم» مي گويند براي اين است كه در عصر نزول اسلام، مُهر افراد، نگين انگشتر آنان بود كه با آن نامه ها را مهر مي كردند، به نشانه اينكه پيام به پايان رسيده است. با توجه به اين نكته، مفاد آيه فوق اين است كه با آمدن پيامبر اسلام، طومار نبوت و پيامبري مُهر پايان خورده و پرونده نبوت بسته شده است. ضمناً از آنجا كه «رسالت» عبارت از ابلاغ و رساندن پيامهايي است كه از طريق وحي دريافت مي گردد، طبعاً رسالت الهي بدون نبوت نخواهد بود، و در نتيجه ختم نبوت ملازم با ختم رسالت نيز هست.(1) در اين زمينه از ميان احاديث گوناگون، كافي است به حديث «منزلت» اشاره كنيم: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) زماني كه در جريان جنگ تبوك، علي را جانشين خود در مدينه قرار داد، به وي فرمود: «أَلا تَرضي أَنْ تَكُونَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي إِلاّأَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي»(2): آيا خشنود نيستي كه منزلت تو نسبت به من

--------------

1 . آيات گواه بر خاتميت منحصر به آيه فوق نيست. در اين مورد، نصوص ششگانه اي در قرآن هست كه برخاتميت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) گواهي مي

دهد. به كتاب مفاهيم القرآن:3/130_139 رجوع شود. 2 . صحيح بخاري:3/58; صحيح مسلم:2/323; امالي صدوق، ص 28 و 47 و 81;بحار الأنوار، 37/254_289، باب 53; بخاري، صحيح، 3/54، باب غزوة تبوك، مسلم 4/1871 ط 1375; ترمذي، سنن، 2/301; سيره إبن هشام 4/162; أحمد، مسند، 1/174.

-------------- صفحه 137

همانند منزلتت هارون نسبت به موسي باشد،جز اينكه پس از من پيامبري نخواهد بود. گذشته از حديث «متواتر» منزلت، مجموعه احاديث مربوط به خاتميت نيز به صورت تواتر اجمالي نقل شده است.(1) اصل هفتاد ونهم

راز جاودانگي شريعت اسلام در دو چيز نهفته است: الف _ شريعت اسلام، براي تأمين نياز طبيعي و فطري بشر به هدايتهاي الهي، كاملترين برنامه را ارائه كرده است، به گونه اي كه بهتر و كاملتر از آن قابل تصور نيست. ب _ در قلمرو احكام عملي نيز يك رشته اصول و كليات جامع و ثابت را بيان نموده كه مي تواند پاسخگوي نيازهاي نو بنو و متنوّع بشر باشد. گواه روشن اين امر آن است كه فقهاي اسلام (بويژه شيعه) در طي چهارده قرن توانسته اند به تمام نيازهاي جوامع اسلامي در زمينه احكام عملي پاسخ گويند، و تاكنون موردي پيش نيامده است كه فقه اسلامي از پاسخ گفتن به آن ناتوان باشد. امور زير در تحقق اين هدف مفيد و مؤثر بوده اند: 1. حجيّت عقل: اعتبار و حجيت عقل در مواردي كه صلاحيت قضاوت و داوري دارد، يكي از طرق استنباط وظايف بشر در طول زندگي است. 2. رعايت اهمّ در موارد تزاحم با مهمّ: مي دانيم كه احكام اسلام، ناشي از يك رشته ملاكات واقعي و مصالح و مفاسد

ذاتي (يا عارضي) در اشياست

--------------

1 . در اين باره به كتاب مفاهيم القرآن:3/141_167 رجوع شود.

-------------- صفحه 138

كه برخي از آنها را عقل به دست مي آورد و برخي ديگر را شرع بيان مي كند. با شناخت اين ملاكات، طبعاً فقيه مي تواند در موارد تزاحم آنها، اهم را بر مهم ترجيح داده و مشكل را حل كند. 3. فتح باب اجتهاد: گشوده بودن باب اجتهاد به روي امت اسلامي _ كه از افتخارات و امتيازات تشيع است خود از عوامل تضمين كننده خاتميت آيين اسلام است، زيرا در پرتو اجتهاد زنده و مستمر، حكم مسائل و حوادث جديد همواره از قواعد كلي اسلامي استنباط مي شود. 4. احكام ثانويه: در شريعت اسلام علاوه بر احكام اوليه، يك رشته احكام ثانويه وجود دارد كه مي تواند بسياري از مشكلات را حل كند. في المثل، در جايي كه تطبيق حكمي بر موردي، مايه عُسر و حَرَج يا زيان و ضرر افرادي گردد (با توجه به شرايطي كه در فقه بيان شده است) اصولي چون قاعده نفي حرج يا لا ضرار مي تواند به توانايي شريعت در شكستن بن بستها و رفع تنگناها كمك نمايد. قرآن كريم مي فرمايد: (وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج) (حج/78). رسول گرامي نيز اعلام مي دارد: «لا ضَرَر وَ لا ضِرار». بايد گفت مكتبي كه اين دو قاعده و نظائر آن را دارد، هيچگاه پيروان آن در زندگي به بن بست كشيده نخواهند شد. بحث مشروح درباره خاتميت بر عهده كتب كلامي است. اصل هشتادم

يكي از ويژگيهاي شريعت اسلامي، اعتدال و سهولت درك مفاهيم و احكام آن

است، كه اين امر را مي توان يكي از مهمترين عوامل نفوذ و گسترش اين دين در ميان اقوام و ملل مختلف جهان دانست. اسلام در موضوع خداپرستي، توحيدي ناب و روشن را مطرح مي كند كه دور از هرگونه ابهام و

-------------- صفحه 139

پيچيدگي است. تنها سوره توحيد در قرآن مي تواند گواه اين مدعا باشد چنانكه اين كتاب مقدس در باب مقام و منزلت انسان نيز بر اصل تقوي تكيه مي كند كه خود به نوعي دربرگيرنده همه خصال والاي اخلاقي است. در حوزه احكام عملي نيز مشاهده مي كنيم كه اسلام هرگونه عسر و حرجي را نفي مي كند و پيامبر، خود را آورنده شريعتي سهل و آسان معرّفي مي كند: «جِئْتُ بِشرِيعة سَهْلَة سَمْحَة». محققان منصف و بي غرض حتي از ميان دانشوران غير مسلمان صريحاً اذعان نموده اند كه مهمترين عامل گسترش سريع آيين اسلام، وضوح و جامعيت احكام و تعاليم اين دين بوده است، براي نمونه دكتر گوستاولوبون، دانشمند مشهور فرانسوي، مي گويد: رمز پيشرفت اسلام در همان سهولت و آساني آن نهفته است. اسلام از مطالبي كه عقل سالم از پذيرش آن امتناع ميورزد و در اديان ديگر نمونه هاي آن بسيار است، مبرّاست. هرچه فكر كنيد ساده تر از اصول اسلام نمي يابيد كه مي گويد: خدا يگانه است; مردم همگي در برابر خدا يكسانند; انسان با انجام چند فريضه ديني به بهشت و سعادت مي رسد، و با روي گرداندن از آن به دوزخ مي افتد. همين روشني و سادگي اسلام و دستورات آن، كمك زيادي به پيشرفت اين دين در جهان كرد. مهمتر از

اين آن ايمان محكمي است كه اسلام در دلها ريخته است; ايماني كه هيچ شبهه اي قادر به كندن آن نيست. اسلام، همان گونه كه براي اكتشافات علمي از هر ديني مناسبتر و ملايمتر است، درباره واداشتن مردم به گذشت نيز بزرگترين ديني است كه مي تواند تهذيب نفوس و اخلاق را به عهده گيرد.(1)

--------------

1 . تمدن اسلام و عرب، تأليف دكتر گوستاولوبون فرانسوي، صص 141_143.

-------------- صفحه 140 اصل هشتاد ويكم

كتابهاي آسماني كه پيامبران پيشين آن را عرضه كرده اند، مع الأسف پس از آنان بتدريج در اثر غرضورزي خودكامگان دستخوش تحريف گرديده است. اين مطلب را، علاوه بر قرآن، شواهد تاريخي هم تأييد مي كند. چنانكه مطالعه خود اين كتب و دقت در محتواي آنها نيز بر آن دلالت دارد، زيرا در آنها يك رشته مطالبي وارد شده است كه هرگز نمي تواند مورد تأييد وحي الهي باشد. بگذريم كه انجيل كنوني بيشتر صورت زندگي نامه حضرت مسيح را دارد كه در آن ماجراي به دار آويخته شدن وي نيز توضيح داده شده است. امّا به رغم تحريفات آشكار در كتب آسماني پيشين، قرآن كريم از هر نوع افزايش و كاهش مصون مانده است. پيامبر گرامي اسلام يكصد و چهارده سوره كامل قرآني از خود به يادگار نهاده و تحويل جهان داده است و نويسندگان وحي _ خصوصاً حضرت علي (عليه السلام) كه از روز نخست وحي الهي را مي نوشت، آن را نگاشته اند. خوشبختانه، با وجود گذشت 15 قرن از نزول قرآن، نه چيزي از آيات و سوره هاي قرآن كم شده و نه چيزي بر آنها افزوده شده است.

اينك به برخي از دلايل و موجبات عدم تحريف قرآن اشاره مي كنيم: 1.چگونه امكان دارد كه تحريف به قرآن راه يابد، در حاليكه خداوند حفظ و صيانت آن را تضمين كرده است، چنانكه مي فرمايد: (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)(حجر/9): ما خود قرآن را فرو فرستاده و خود نيز نگهبان آن هستيم. 2. خداوند راه يافتن هر نوع باطل به ساحت قرآن را نفي كرده و مي فرمايد:(لا يَأْتِيهِ الباطلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكيم حَميد) (فصلت/42): باطل از هيچ سو به ساحت قرآن راه ندارد، آن از جانب خداوند حكيم و ستوده نازل شده است.

-------------- صفحه 141 باطل كه خداوند راه يافتن آن را به قرآن نفي كرده،هر باطلي است كه مايه وهن قرآن گردد، و از آنجا كه كم يا زياد كردن الفاظ و آيات قرآن مسلماًمايه سستي و وهن آن مي گردد لذا قطعاً هيچگونه كاهش يا افزايشي به ساحت اين كتاب شريف راه نيافته است. 3. تاريخ گواهي مي دهد كه مسلمانان به آموزش و حفظ قرآن عنايت ويژه اي داشتند در ميان عربهاي زمان پيامبر، حافظه هاي قوي و نيرومندي وجود داشت كه با يك بار شنيدن، خطبه اي طولاني را حفظ مي كردند، بنابر اين چگونه مي توان گفت چنين كتابي كه اين همه قاري و حافظ و علاقمند داشته، تحريف شده است؟! 4. شكي نيست كه امير مؤمنان (عليه السلام) در بعضي از مسائل با خلفا اختلاف نظر داشت و مخالفت خود را نيز به صورت منطقي در موارد گوناگون آشكار مي كرد، كه يكي از آنها خطبه شقشقيه

و نيز مناشدات معروف آن حضرت است. در عين حال مي بينيم كه آن حضرت در سراسر زندگي خود، حتي يك كلمه هم درباره تحريف قرآن سخن نگفته است، حال اگر (العياذ باللّه) چنين كاري صورت گرفته بود،مسلّماً به هيچوجه ايشان در باره آن سكوت نميورزيد. بلكه بالعكس آن حضرت پيوسته به تدبر در قرآن دعوت مي كرد و مي فرمود:«لَيْسَ لأحد مِنْ بَعْدِ القرآنِ مِنْ فاقة ولا بَعْدَ القرآنِ مِنْ غنيًً فَكُونوا مِنْ حَرثته و أتباعه»(1): اي مردم براي كسي در صورت پيروي از قرآن فقر و نيازي نيست، و بدون پيروي از قرآن، غنا و بي نيازيي وجود نخواهد داشت، بنابر اين در سرزمين زندگي خود بذر قرآن را بيفشانيد و از پيروان آن باشيد. با توجه به دلايل ياد شده و نظاير آن، علماي بزرگ شيعه اماميه به پيروي از اهل بيت (عليهم السلام) از دير زمان تاكنون بر مصونيت قرآن از تحريف تأكيد

--------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 171.

-------------- صفحه 142

نموده اند، كه از آن ميان مي توان به افراد زير اشاره نمود: 1. فضل بن شاذان (متوفاي 260ه_.ق، كه در عصر ائمه (عليهم السلام) مي زيسته است) در كتاب الايضاح/217. 2. شيخ صدوق(م81ه_. ق) در كتاب الاعتقادات/93. 3. شيخ مفيد (م413ه_.ق) در كتاب اجوبة المسائل السروية، مطبوع در مجموعة الرسائل/ص 266. 4. سيد مرتضي (م436ه_.ق) در كتاب جواب المسائل الطرابلسيات، كه كلام وي را شيخ طبرسي در مقدمه مجمع البيان آورده است. 5. شيخ طوسي معروف به شيخ الطائفه(م460ه_.ق) در كتاب التبيان، 1/3. 6. شيخ طبرسي(م548ه_.ق) در مقدمه كتاب خود، مجمع البيان، بر عدم تحريف قرآن تصريح و

تأكيد كرده است. 7. سيد بن طاووس(م664ه_.ق) دركتاب «سعد السعود» (ص 144) مي گويد: عدم تحريف، رأي اماميه است. 8. علامه حلي (م726ه_.ق) در كتاب اجوبة المسائل المهناويه (ص 121) مي گويد: «حق اين است كه هيچگونه زياده و نقيصه اي در قرآن راه نيافته است و من از قول به تحريف به خدا پناه مي برم، زيرا اين امر موجب شك در معجزه متواتر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) مي گردد». ما در اينجا به ذكر نام علماي شيعه كه منكر تحريف بوده اند پايان مي دهيم، و تأكيد مي كنيم كه اين عقيده، پيوسته مورد نظر بزرگان علماي اماميه در اعصار گوناگون بوده است، چنانكه در عصر حاضر نيز همه مراجع شيعه، بدون استثنا، داراي چنين عقيده اي مي باشند.

-------------- صفحه 143 اصل هشتاد و دوم

در كتب حديث و تفسير رواياتي وارد شده است كه برخي آنها را دليل بر تحريف قرآن قرار داده اند، ولي بايد توجه نمود كه: اوّلاً، اكثر اين روايات از طريق افراد و كتابهايي نقل شده كه از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار نيستند، مانند كتاب قراءات احمد بن محمد سياري (م286) كه علماي رجال، روايات او را ضعيف خوانده، و مذهب او را فاسد دانسته اند(1) يا كتاب علي بن احمد كوفي (م352) است كه علماي رجال درباره او گفته اند: در پايان عمر راه غلو را در پيش گرفت.(2) ثانياً، قسمتي از اين روايات، كه بر تحريف حمل شده است، جنبه تفسيري دارد. به عبارت ديگر، مفاد كلّي آيه در روايت تطبيق بر مصداق شده، و عده اي تصور كرده اند كه تفسير

و تطبيق مزبور جزء قرآن بوده و از آن حذف گرديده است. مثلاً «صراط مستقيم» در سوره حمد، در روايات به «صراط پيامبر و خاندان او» تفسير شده، و پيداست كه چنين تفسيري، تطبيق كلي بر فرد اعلاي آن است.(3) امام خميني (رحمه الله) رواياتي را كه از آنها تحريف برداشت شده بر سه دسته تقسيم كرده است: الف _ روايات ضعيف، كه با آن نمي توان استدلال كرد; ب _ روايات ساختگي، كه شواهد جعلي بودن در آنها نمايان است; ج _ روايات صحيح، كه اگر در مفاد آنها كاملاً دقت گردد روشن مي شود

--------------

1 . رجال نجاشي:1/211، شماره ترجمه190. 2 . رجال نجاشي:1/96، شماره ترجمه 689. 3 . طبرسي، مجمع البيان:1/28، ط .

-------------- صفحه 144

كه مقصود از تحريف در آيات قرآن، تحريف معاني آنهاست نه تغيير الفاظشان.(1) ثالثاً، كساني كه مي خواهند عقيده واقعي پيروان يك مذهب را به دست آورند بايد به كتابهاي عقيدتي و علمي آنها رجوع كنند، نه به كتابهاي حديثي كه نظر مؤلف از تأليف آن، بيشتر گردآوري مطالب بوده و تحقيق آن را به ديگران واگذار كرده است. همچنين مراجعه به آراي شاذ از پيروان يك مذهب براي شناخت عقايد مسلّم آن مذهب كافي نبوده و اصولاً استناد به قول يك يا دو نفر در مقابل اكثريت قاطع دانشمندان آن فرقه، ملاك صحيحي براي قضاوت نيست. *** در خاتمه بحث از تحريف، ضروري است چند نكته را يادآور شويم: 1. متهم كردن مذاهب اسلامي يكديگر را به تحريف قرآن، خاصّه در عصر كنوني، جز به نفع دشمنان اسلام نخواهد بود. 2. اگر برخي از علماي

شيعه كتابي درباره تحريف قرآن نوشته اند، بايستي نظريه شخصي خود او تلقي شود، نه نظريه اكثريت قاطع علماي شيعه. لذاست كه مي بينيم پس از انتشار كتاب مزبور، ردّيّه هاي زيادي از سوي علماي شيعه بر ضد آن نوشته شده است; همان گونه كه وقتي در سال 1345ه_.ق از طرف يكي از علماي مصر كتاب «فرقان» با استناد به پاره اي روايات درباره نسخ يا انساء تلاوت آياتي از قرآن كه در كتب حديث اهل سنت آمده است، به عنوان اثبات تحريف در قرآن نوشته شد، از طرف علماي ازهر مردود شناخته شد و كتاب مزبور مصادره گرديد.

--------------

1 . تهذيب الأُصول:2/96.

-------------- صفحه 145 3.كتاب آسماني همه مسلمانان جهان قرآن مجيد است كه مجموع آن را 114 سوره كه نخستين آن را سوره «الحمد» وآخرين آن را سوره «الناس» تشكيل مي دهد، و در اين كتاب كلام الهي، «قرآن» ناميده شده و با صفاتي چون مجيد، كريم و حكيم (1) معرفي گرديده است. و مسلمانان احياناً آن را «مصحف»مي نامند، و مصحف در لغت عرب به مجموعه اي از برگهاي نوشته شده مي گويند كه در يكجا گرد آيد. و نقل شده است كه پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)، آنگاه كه مجموع سوره هاي قرآن يكجا گرد آمد از سوي برخي صحابه اسم مصحف براي آن پيشنهاد شد.(2) بنابر اين مصحف به مجموعه اي از برگهاي نوشته شده و گرد آمده به صورت يك كتاب مي گويند خواه قرآن باشد يا غير آن. وقرآن نامه اعمال را «صُحُف» مي نامد و مي فرمايد:(وَإِذا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) (تكوير/10): آنگاه كه نامه هاي

اعمال گشوده شود، همچنانكه ديگر كتابهاي آسماني را «صحف» مي نامد، و مي فرمايد: (صُحُفِ إِبْراهيمَ وَمُوسي) ( اعلي/19): كتابهاي ابراهيم و موسي. اين آيات نشان مي دهد كه لفظ صحيفه يا مصحف معني وسيعي داشته است، هرچند پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) يكي از نامهاي قرآن نيز بشمار آمده است. از اين جهت تعجب نخواهيم كرد كه نوشته هايي را كه از دخت گرامي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به يادگار مانده است «مصحف» مي نامند، و واقعيت اين مصحف آن است كه امام صادق (عليه السلام) در روايتي توضيح مي دهد و مي فرمايد:

--------------

1 . (ق * والقرآن المجيد) ، ق/1. (انّهُ لَقُرآنٌ كَريم فِي كِتاب مَكْنُون) واقعه/77. (يس * والقُرآن الحكيم) يس/1. 2 . الاتقان:11/85.

-------------- صفحه 146

«فاطمه پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) هفتاد و پنج روز زيست، و اندوه سختي او را فرا گرفت، جبرئيل (به فرمان خدا) فرود مي آمد و از رسول خدا و منزلت او نزد خدا سخن مي گفت و بدين جهت فاطمه را تسلي مي داد، و از حوادثي كه بعدها اتفاق خواهد افتاد او را با خبر مي ساخت.و اميرمؤمنان گزارشهاي جبرئيل را(از طريق املاء فاطمه (عليها السلام)) مي نوشت واين همان مصحف فاطمه(عليها السلام) است.(1) ابوجعفر از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود:مصحفُ فاطمةَ ما فيه شيء من كتابِ اللّه وإنّما هو شيء أُلقي إليها بعد موتِ أبيها (صلوات اللّه عليهما ) (2): در مصحف فاطمه چيزي از كتاب الهي نيست، (يعني تصور نكنيد قرآن است) بلكه محتويات آن

پس از درگذشت پدرش به او القا شده است. و ما در بخش مربوط به فقه و حديث يادآور خواهيم شد كه در امت اسلامي شخصيت هاي والايي هستند كه در حالي كه نبي و رسول نيستند، ولي فرشتگان با آنان سخن مي گويند. و آنان را محدَّث مي نامند، و دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) «محدَّثه» بوده است.

--------------

1 . كافي: 1/241. 2 . بصائر الدرجات، ص 195. صفحه 147

بخش هفتم: امامت و خلافت

بخش هفتم

كليات عقايد

6 -------------- صفحه 148

-------------- صفحه 149

امامت و خلافت

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) پس از 23 سال سعي و كوشش بسيار در تبليغ شريعت اسلام و تأسيس مدينه فاضله، در اوايل سال يازدهم هجري ديده از جهان فرو بست. با رفتن آن حضرت، هرچند وحي و نبوت پايان يافته و ديگر نه پيامبري خواهد آمد و نه شريعت جديدي بنيان نهاده خواهد شد، ولي وظايفي كه بر دوش پيامبر بود (غير از مسئوليت ابلاغ وحي) مسلماً پايان نيافت، و در نتيجه لازم بود پس از درگذشت او، شخصيت آگاه و وارسته اي، به عنوان خليفه و جانشين پيامبر، و امام و پيشواي مسلمانان، انجام اين وظايف را در هر زمان بر عهده گيرد.مطلب اخير مورد قبول همه مسلمين است، هر چند درباره برخي از صفات جانشين پيامبر و راه تعيين او ميان شيعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد.ذيلاً نخست به تبيين معناي شيعه و تاريخ پيدايش آن مي پردازيم و سپس ديگر مباحث مربوط به امامت را بررسي خواهيم كرد. اصل هشتاد و سوم

«شيعه» در لغت به معني پيرو است و در اصطلاح

به گروهي از مسلمانان گفته مي شود كه رهبري جامعه اسلامي را پس از درگذشت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از آنِ حضرت علي (عليه السلام) و فرزندان معصوم او مي دانند.

-------------- صفحه 150 به گواهي تاريخ، پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) در طول حيات خود در موارد مختلف كراراً از فضايل و مناقب و نيز قيادت و رهبري علي (عليه السلام)پس از خويش سخن به ميان مي آورد.و اين توصيه ها و سفارشها سبب شده بود كه طبق روايات مستند، در همان زمان پيامبر، گروهي دور علي (عليه السلام) را بگيرند و به نام شيعه علي (عليه السلام)شناخته شوند. اين گروه پس از رحلت پيامبر بر همان عقيده پيشين خود باقي ماندند و مصلحت انديشيهاي فردي و گروهي را بر تنصيص رسول خدا در باب رهبري مقدّم نداشتند، وچنين بود كه گروهي در عصر رسول خدا و پس از درگذشت او به نام شيعه معروف شدند. به اين مطلب در گفتار نويسندگان ملل و نحل نيز اشاره و تصريح شده است. نوبختي (متوفاي 10ه_) مي نويس_د: شيعه به كساني گفته مي شود كه در زمان رسول خدا و پس از او، علي (عليه السلام) را به امامت و خلافت پذيرفته و از ديگران گسسته و به او پيوسته اند».(1) ابوالحسن اشعري مي گويد: علت آنكه اين گروه را شيعه مي گويند آن است كه اينان علي را پيروي كرده و او را بر ديگر صحابه مقدم مي دارند.(2) شهرستاني مي نويسد: شيعه كساني هستند كه از علي (عليه السلام) بالخصوص پيروي كرده و به امامت و خلافت او از

طريق نص و وصيت قائل شده اند.(3) بنابر اين شيعه، تاريخي جز اسلام، و سرآغازي جز مبدأ پيدايش اسلام ندارد، و در حقيقت، اسلام و تشيع دو رويه يك سكه يا دو نيمرخ از يك چهره اند كه در يك زمان متولد شده اند. در اصل هشتاد و ششم خواهد آمد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در نخستين روزهاي دعوت آشكار خود، بني هاشم را جمع كرد و

--------------

1 . فرق الشيعه، ص 17. 2 . مقالات الاسلاميين:1/65. 3 . ملل و نحل:1/131.

-------------- صفحه 151

خلافت و وصايت علي را به آنان اعلان نمود، و پس از آن نيز در مراحل مختلف، بخصوص در روز غدير خلافت اورا رسماً اعلام داشت. آري، تشيع نه زاييده تباني اهل سقيفه و نه فراورده حوادث دوران قتل عثمان و ديگر افسانه ها است، بلكه اين خود پيامبر گرامي بود كه با رهنمودهاي آسماني مكرر خويش، بذر تشيع را براي اولين بار در دل صحابه پاشيد و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعي از اصحاب كبار چون سلمان و اباذر را شيعه ناميد. مفسران اسلامي در تفسير آيه (إِنّ الّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات أُولئِكَ هُمْ خَيْرُالبَريِّة)( بينه/7) نقل كرده اند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: مقصود از اين آيه علي و شيعيان اوست.(1) در تواريخ نام شيعيان علي (عليه السلام) از صحابه و تابعين كه به خلافت بلا فصل او پس از پيامبر اكرم معتقد بودند آمده است كه ذكر اسامي آنان در اين مختصر نمي گنجد. تشيع به مفهوم يادشده، وجه مشترك ميان كلّيه شيعيان جهان است كه

بخشي عظيم از مسلمانان گيتي را تشكيل مي دهند.شيعيان در طول تاريخ اسلام دوشادوش ساير مذاهب اسلامي در گسترش اسلام سهم عظيمي را ايفا كرده اند: علوم مختلف را پي ريزي، دولتهاي مهمي را پايه گذاري، و شخصيتهاي بسيار برجسته علمي و ادبي و سياسي را تقديم جامعه بشريت كرده اند، و اينك نيز در اكثر نقاط جهان حضور دارند. اصل هشتاد و چهارم

چنانكه در اصول آينده اثبات خواهيم كرد، مسئله امامت يك مسئله الهي و سماوي بوده و جانشين پيامبر بايد از طريق وحي الهي به پيامبر تعيين گردد. اما پيش از پرداختن به دلايل نقلي و شرعي اين موضوع، فرض مي كنيم

--------------

1 . الدر المنثور:8/589، به نقل از جابر بن عبد اللّه، ابن سعيد خدري، ابن عباس و علي(عليه السلام).

-------------- صفحه 152

كه هيچ نصّي شرعي در اين باره در دست نيست. در اين صورت، بايد ببينيم مقتضاي حكم عقل با توجه به شرايط آن زمان چيست؟ عقل سليم حكم مي كند كه اگر فرد مصلحي با زحمات توانفرساي خويش در طول ساليان دراز، طرحي را پياده كرده و روش جديدي را براي جامعه بشري ابداع نمايد، طبعاً بايستي براي بقا واستمرار طرح و روش مزبور، بلكه رشد و بالندگي آن نيز چاره انديشي كند، و بهيچوجه درست نيست كه شخصي با زحمات بسيار، بنايي را تأسيس كند ولي براي حفظ آن از خطرات آينده، هيچ نوع پيشگيري به عمل نياورد و متولّي و مسئولي را براي حفظ آن بنا، معرّفي نكند. پيامبر گرامي از بزرگترين شخصيتهاي جهان بشريت است كه با آوردن شريعت خود زمينه تحوّلي عميق در جهان بشريت

و پي ريزي تمدني كاملاً نو را فراهم ساخت.مسلّماً آن حضرت، كه شريعت جاودانه اي را به بشر عرضه كرده و در عصر خود جامعه بشري را رهبري نمود، براي حفظ اين شريعت از آفات و خطرات احتمالي آينده و نيز هدايت و اداره امّت جاويد، چاره اي انديشيده و كيفيت رهبري را پس از خود بيان نموده است، زيرا هرگز معقول نيست او شريعتي ابدي را پايه گذاري كند، ولي براي رهبري آن پس از خود، كه ضامن بقاي شريعت است،طرحي ارائه ندهد. پيامبري كه از بيان كوچكترين مسائل مربوط به سعادت بشر دريغ نكرده، چگونه معقول است در مورد مسئله رهبري جامعه اسلامي و چگونگي آن، كه از مسائل كليدي و سرنوشت ساز بشر است، سخني نگويد و رهنمودي ندهد، و در حقيقت جامعه اسلامي را بدون تكليف رها كند؟! بنابر اين، ادعاي اينكه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) چشم از جهان فرو بسته و در باره رهبري پس از خود هيچ سخني نگفته است، پذيرفتني نيست.

-------------- صفحه 153 اصل هشتاد و پنجم

مراجعه به تاريخ صدر اسلام و در نظر گرفتن شرايط موجود منطقه و جهان در زمان رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، بروشني لزوم تنصيصي بودن منصب امامت را اثبات مي كند. زيرا به هنگام درگذشت آن حضرت، خطري سه گانه و مثلثوار آيين اسلام را تهديد مي كرد: يك ضلع اين مثلث خطر را امپراتوري روم، ضلع ديگر آن را امپراتوري ايران، و ضلع سوم را گروه منافقان داخلي تشكيل مي داد. در اهميت خطر ضلع نخست همين بس كه پيامبر تا آخرين لحظه از

فكر آن فارغ نبود، و به همين علت در همان روزها بلكه ساعتهاي آخر عمر خويش سپاه عظيمي را به رهبري اسامة بن زيد براي نبرد با روميان بسيج و اعزام كرد و متخلفان از آن را نيز نفرين نمود. ضلع دوم نيز دشمن بد سگالي بود كه نامه پيامبر را پاره كرد و به فرماندار يمن نوشت كه پيامبر را دستگير كند و يا سر او را از تن جدا كرده براي او بفرستد، و بالأخره در باب خطر سوم هم بايد دانست كه اين گروه پيوسته در مدينه يا بيرون از آن مزاحم پيامبر بودند و با توطئه هاي رنگارنگ خويش دل وي را خون مي كردند و در سوره هاي مختلف قرآن درباره سنگ اندازيهاي آنان سخن فراوان رفته است، تا آنجا كه يك سوره در قرآن، به نام آنها و در شرح افكار و اعمال سوء آنهاست. اكنون سؤال مي شود، آيا با وجود چنين مثلث خطري صحيح است كه پيامبر اكرم امت اسلامي و آيين اسلام را، كه دشمن از هر سو در كمين آن نشسته بود، بدون رهبر به حال خود رها سازد؟! بيشك پيامبر مي دانست كه زندگي عرب، زندگي يي قبيله اي است، و در ميان افراد قبايل تعصب نسبت به سران قبيله با جان آنان درهم آميخته است. بنابر اين، واگذاري تعيين رهبر به چنين مردمي، مايه چنددستگي و نزاع قبايل خواهد بود، و دشمن از اين اختلاف بهره گيري خواهد كرد. بر پايه

-------------- صفحه 154

همين حقيقت است كه شيخ الرئيس ابو علي سينا مي گويد:«تعيين جانشين از طريق نص پيامبر بر آن، به

واقع نزديكتر است، چون با تعيين جانشين هرنوع نزاع و اختلاف ريشه كن مي گردد».(1) اصل هشتاد و ششم

اكنون كه ثابت شد حكمت و آگاهي پيامبر ايجاب مي كرد درباره رهبري امت اسلامي پس از خود اقدام مقتضي را به عمل آورد، بايد ديد كيفيت چاره انديشي آن حضرت چگونه بوده است؟ در اين جا دو نظريه وجود دارد كه به نقد و بررسي آنها مي پردازيم: 1. رسول گرامي، به فرمان خداوند متعال، فرد ممتازي را كه شايستگي رهبري امت اسلامي را داشته است برگزيده و او را به عنوان جانشين خود به مردم معرفي نموده است. 2. پيامبر، انتخاب رهبر را بر عهده مردم نهاده كه پس از وي، خود فردي را انتخاب كنند، وا ين مطلب را بيان كرده است. اكنون بايد ديد كدام يك از اين دو نظريه از كتاب و سنت و سيره پيامبر و تاريخ اسلام استفاده مي شود؟ دقت در زندگي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) _ از روزي كه مأمور شد شريعت خود را به بستگان نزديك و سپس به كلّ مردم اعلان كند، تا لحظه مرگ آن حضرت _ اين مطلب را قطعي مي سازد كه آن حضرت بر مشخصّات خليفه بعد از خود، كراراً تصريح كرده و به اصطلاح در مسئله رهبري روش «تنصيص» را برگزيده است، نه روش «انتخاب مردم» را. اين مطلب با امور ياد شده در زير ثابت مي شود:

--------------

1 . شفاء، الهيات، مقاله دهم، فصل پنجم، ص 564.

-------------- صفحه 155 1. حديث يوم الدار

پس از گذشت 3 سال از آغاز بعثت، خداي متعال پيامبر را مأمور ساخت كه

دعوت خود را آشكار سازد، و آيه (وَ أَنْذِرْ عَشيرتَكَ الأَقْرَبين)(شعراء/214) در اين مورد نازل شد. پيامبر سران بني هاشم را جمع كرد و فرمود: من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام. خداوند به من امر كرده است كه شما را به آن دعوت كنم. كدام يك از شما مرا در نشر اين آيين ياري مي كند تا برادر و وصي و جانشين من در ميان شما باشد؟ حضرت سه مرتبه اينسخن را تكرار نمود و در هر بار تنها علي (عليه السلام) آمادگي خود را اعلانكرد.در اين موقع پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)فرمود: «انّ هذا أخي و وصييّ و خليفتي فيكم».(1) 2. حديث منزلت

پيامبرگرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) در موارد مختلف، منزلت و مقام امير مؤمنان را نسبت به خود، همان منزلت و مقام هارون به موسي دانسته و فقط يك مقام از مقامات هارون را (كه نبوت باشد) از علي (عليه السلام)سلب كرده و در حديث قريب به تواترفرموده: «يا علي أنت منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي».(2)

--------------

1 . مسند احمد، 1/159; تاريخ طبري:2/406; تفسير طبري (جامع البيان)، 19/74_ 75، تفسير سوره شعراء، آيه214. 2 . صحيح بخاري:6/3، طبع 1314، در باب غزوه تبوك; صحيح مسلم،:7/120، در باب فضايل علي(عليه السلام) ; سنن ابن ماجه،:1/55، باب فضائل أصحاب النبي; مسند امام احمد، 1/173، 175; 177، 179، 182، 185و 230; سيره نبويه، ابن هشام، 4/163 (غزوه تبوك).

-------------- صفحه 156 به نص قرآن كريم، هارون مقام نبوت (1)، خلافت (2)، و وزارت (3) را در زمان موسي دارا بود، وحديث منزلت نيز همه مقامات

هارون را _ به استثناي مقام نبوت _ براي علي (عليه السلام)ثابت مي كند. طبعاً اگر مقصود، اثبات همه مقامات جز نبوت براي وي (عليه السلام) نبود نيازي به استثناي نبوت وجود نداشت. 3. حديث سفينه

پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم)، اهل بيت خويش را به كشتي نوح تشبيه مي كند كه هركس بر آن نشست نجات يافت و هركس كه از آن تخلّف جست غرقه طوفان شد، چنانكه مي فرمايد: «ألا إنّ مَثَلَ أَهل بيتي فيكم مَثَلُ سَفينةِ نُوح في قَومِهِ مَنْ رَكِبَها نَجي وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق»(4). مي دانيم كه كشتي نوح، يگانه ملجأ و پناهگاه انسانها براي نجات از طوفان بود. بنابر اين طبق حديث سفينه، اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)يگانه پناهگاه امت براي نجات از حوادث ناگواري هستند كه چه بسا مايه انحراف و گمراهي انسانها مي گردد. 4. حديث امان امّت

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) اهل بيت خود را سبب وحدت كلمه و دوري امت از اختلاف معرفي مي كند و مي فرمايد: «النُّجومُ أمانٌ لأَهْلِ الأَرْضِِ مِنَ الغَرْق وَأَهْلُ بَيْتي أَمانٌ لأُمَّتي من الاخْتِلاف، فإذا خالَفَتْها قَبيلةٌ مِنَ العَرَب اختلفُوا

--------------

1 . (وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أخاهُ هارونَ نبيّاً) (مريم/53). 2 . (وَ إِذْقالَ مُوسي لأَخيهِ هارونَ اخْلُفْني في قَومي...) (اعراف/142). 3 . (وَاجعلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي) (طه/29;. 4 . مستدرك حاكم، 3/351; الصواعق المحرقة، ص 91 ; ميزان الاعتدال، 1/224; تاريخ الخلفاء، ص 573; الخصائص الكبري، 2/266; ينابيع المودّة، ص 28; فتح القدير، ص 113 و كتب ديگر.

-------------- صفحه 157

فَصارُوا حزبَ إبليس»(1): همان گونه كه ستارگان وسيله

نجات اهل زمين از غرق شدن در دريا هستند (زيرا، دريا نوردان به حكم (وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون)(نحل/16)، به وسيله ستارگان راه را از ميان امواج پيدا مي كنند و به ساحل مي رسند)، اهل بيت من نيز مايه نجات امت از دو دستگي هستند. اگر گروهي از عرب با آنان به مخالفت برخيزند، دچار اختلاف شده و در نتيجه جزو حزب شيطان مي گردند. 5. حديث ثَقَلَيْن

حديث ثقلين، از احاديث متواتر اسلامي است كه علماي فريقين آن را در كتابهاي حديث خود نقل كرده اند. پيامبر در اين حديث خطاب به امت اسلام مي فرمايد:«در ميان شما دو چيز گرانبها را به عنوان امانت مي گذارم و مي روم»، و سپس تمسك يكپارچه به هر دو را مايه هدايت امت و اعراض از يكي از آن دو را مايه ضلالت مي داند، چنانكه مي فرمايد: «إنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثقلَيْن كتابَ اللّه وَعِتْرَتي أَهلَ بَيتي ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً وَ إِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الحَوْضَ».(2) اين حديث، مرجعيت علمي اهل بيت را، دوش به دوش قرآن كريم، به روشني ثابت مي كند، وبر مسلمانان لازم مي دارد كه در امور ديني، همزمان به

--------------

1 . مستدرك حاكم، 3/149. 2 . صحيح مسلم:7/122; سنن ترمذي، 2/307; سنن دارمي، 2/432; مسند احمد،:3/14، 17، 26 و 59، 4/366 و 371، 5/182 و 189; خصائص علويّه، نسائي ص 20; مستدرك حاكم:3/109، 148 و 533، وكتب ديگر. در اين باره ضمناً مي توان به رساله حديث الثقلين از نشريات دار التقريب بين المذاهب الإسلامية (قاهره، مطبعه مخيمر) رجوع كرد.

-------------- صفحه 158

كتاب خدا و

رهنمود اهل بيت تمسك بجويند. ولي جاي بسي تأسف است كه برخي از كسان همه درها را مي زنند، جز در خانه اهل بيت را ! حديث ثَقَلين، كه شيعه وسنّي در نقل آن اتفاق دارند، مي تواند همه مسلمانان جهان را به صورت امتي واحد گرد آورد، زيرا اگر درموضوع تعيين خليفه و زمامدار سياسي امت پس از پيامبر، فريقين با هم اختلاف داشته و در برداشت تاريخي از مسئله منقسم به دو گروه باشند، در مرجعيت علمي هيچ دليلي براي تفرقه وجود نداشته و بايستي _ بر طبق حديث متفقٌ عليه ثقلين _ با هم يكدست و يك صدا باشند. اصولاً در عصر خلافت خلفا نيز مرجعيت علمي، عملاً از آنِ علي (عليه السلام) بود و اختلافات در امور ديني به وسيله علي (عليه السلام) برطرف مي شد. در حقيقت، از روزي كه اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)از ساحت مرجعيت كنار گذاشته شدند، فرقه گرايي نيز آغاز شد و فرقه هاي متعدد كلامي يكي پس از ديگري پديد آمدند. اصل هشتاد و هفتم

در احاديث گذشته پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) گاه به صورت كلي وگاه نيز به گونه مشخص، جانشين خويش را به نحو روشن معرّفي كرده است، به گونه اي كه هر يك از آنها حجت را بر افراد آگاه و حقيقت جو تمام مي كند. در عين حال آن حضرت براي آنكه پيام خود را به گوش همه مسلمانان از دور و نزديك برساند و راه را بر هر گونه ترديد و تشكيك در اين زمينه كاملاً ببندد، به هنگام مراجعت از حجّة الوداع در سرزميني

به نام غدير خم توقف نمود و به همراهان فرمود از جانب خداوند مأموريت دارد كه پيامي را به آنان برساند; پيامي الهي كه حاكي از انجام وظيفه بزرگي بوده و چنانچه انجام نگيرد، پيامبر رسالت خود را انجام

-------------- صفحه 159

نداده است. چنانكه مي فرمايد: (يا أَيُّهَا الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك وَ إِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ)(مائدة/67): «اي رسول خدا آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن، و اگر اين مأموريت را انجام ندهي رسالت خود را انجام نداده اي، و خداوند ترا از (شر) مردم حفظ مي كند».(1) آنگاه منبري براي پيامبر ترتيب دادند و او بر فراز آن قرار گرفت و به مردم گفت: در آينده نزديك دعوت حق را لبيك خواهم گفت، شما درباره من چه مي گوييد؟ در پاسخ گفتند: گواهي مي دهيم تو آئين خدا را به ما ابلاغ كردي و خيرخواهي نمودي و تلاش بسيار كردي، خدا به تو جزاي خير دهد. آنگاه فرمود: آيا بر وحدانيت خدا، رسالت من، و واقعيت روز رستاخيز گواهي مي دهيد؟ همگي پاسخ مثبت دادند. سپس فرمود: من قبل از شما بر حوض (كوثر) وارد مي شوم، بنگريد با دو جانشين گرانبهاي من چگونه رفتار مي كنيد؟ شخصي پرسيد: مقصود از دو جانشين گرانبها چيست؟ پيامبر پاسخ داد: يكي كتاب خدا و ديگري عترت من است، و خداي لطيف و خبير به من خبر داده است كه اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا آنكه در روز قيامت در كنار حوض به من برسند. بر آن دو پيشي

نگيريد كه هلاك مي شويد، و از آنان فاصله نگيريد كه هلاك مي شويد. آنگاه دست علي (عليه السلام)را گرفت و بالا برد تا آنجا كه همه حاضران آن دو را مي ديدند، سپس چنين

--------------

1 . محدثان و مفسران اسلامي به نزول اين آيه در پايان حجة الوداع، روز غدير، اشاره كرده اند. بنگريد به كتاب «الدرالمنثور»سيوطي، 2/298، فتح القدير شوكاني 2/57، كشف الغمة اربلي، ص 94، ينابيع المودة قندوزي، ص 120، المنار، 6/463 و غيره.

-------------- صفحه 160

فرمود: «أيّها النّاسُ مَنْ أولي النّاسِ بالمُؤمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِم؟»:چه كسي بر مؤمنان از خود آنان اولي (صاحب اختيارتر) است؟ در پاسخ گفتند: خدا و پيامبر او بهتر مي دانند. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:« إنّ اللّه مولايَ و أنا مولَي المؤمنين و أنا أولي بِهِم مِنْ أنفُسِهِم»: خداوند مولاي من، و من نيز مولاي مؤمنان مي باشم، و من بر مؤمنان از خود آنان صاحب اختيارترم. سپس سه بار فرمود: «فَمَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاُه»: آن كس كه من مولاي او هستم، علي مولاي او است. آنگاه افزود: «اللّهُمّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ و أحبّ من أحبّه و أبغضْ مَنْ أبْغَضَهُ و انْصُر مَنْ نَصَرهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَله، و أدر الحَقَّ معه حيث دارَ، ألا فليبلِّغ الشاهد الغائب»: پروردگارا، دوست بدار آن كس را كه علي را دوست مي دارد و دشمن بدار آن كس را كه با علي دشمن است، و مهربان باش با هركس كه نسبت به علي مهربان است و خشم آور بر كسي كه بر علي خشم آورد و ياري كن آن كس را كه

علي را ياري كند و خوار ساز آن كس را كه علي را خوار سازد، وحق را با او و در مدار او قرار ده . حاضران اين مطلب رابه غايبان ابلاغ كنند. اصل هشتاد و هشتم

حديث غدير از احاديث متواتر است و راويان حديث، از صحابه و تابعين و محدثان اسلامي، آن را در هر قرني به صورت متواتر نقل كرده اند. 110 نفر از صحابه، 89 تن از تابعين، و 350 نفر از علما و محدثان اسلامي حديث غدير را نقل كرده اند، و با اين تواتر، در اصالت و اعتبار اين حديث جاي هيچ ترديدي وجود ندارد. همچنين گروهي از علما به طور مستقل

-------------- صفحه 161

درباره حديث غديركتاب نوشته اند، كه در آن ميان، جامع ترين كتابي كه اسانيد حديث را يكجا گرد آورده است، كتاب شريف الغدير نگارش علاّمه عبدالحسين اميني (1320_1390ه_.ق) مي باشد. اكنون بايد ديد مقصود از مولي بودن پيامبر، و مولي بودن علي چيست؟ قراين بسياري گواهي مي دهند كه مقصود از اين تعبير، زعامت و رهبري است، كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم: الف _ در ماجراي غدير، پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) كاروان زائران خانه خدا را در سرزميني بي آب و علف، آن هم در نيم روزي بسيار گرم، متوقف ساخت. گرمي هوا به حدّي بود كه حاضران نيمي از عباي خويش را بر سر افكنده و نيم ديگر را نيز زير انداز خود قرار داده بودند. با اين تمهيدات، طبعاً پيامبر بايد سخني بگويد كه در هدايت امت، نقشي كليدي و سرنوشت ساز داشته باشد، و براستي چه

كاري مي تواند در سرنوشت مسلمانان از تعيين جانشين، كه مايه وحدت كلمه مسلمين و حافظ دين است، سرنوشت سازتر باشد؟ ب _ پيامبر گرامي قبل از طرح ولايت علي (عليه السلام) از اصول سه گانه توحيد و نبوت و معاد سخن گفت و از مردم نسبت به آنها اقرار گرفت، آنگاه پيام الهي را ابلاغ كرد. از تقارن پيام با اخذ اعتراف نسبت به اصول، مي توان به اهميت پيام پي برد و دريافت كه هدف پيامبر از آن همايش عظيم و فوق العاده، نمي توانسته امري عادي همچون سفارش به «دوستي» با فردي خاص باشد! ج _ حضرت در آغاز خطبه از رحلت قريب الوقوع خود خبر داد، و اين نشان مي دهد كه او نگران وضع امت پس از خويش بوده است. پس چه بهتر كه براي آينده چاره جويي شود تا آيين وي در طوفان حوادث آتيه دچار مخاطره نگردد.

-------------- صفحه 162 د _ قبل از بيان پيام الهي درباره علي (عليه السلام) ، از مولويّت واولويّت خود سخن به ميان آورد و فرمود: خدا مولاي من، و من مولاي مؤمنين مي باشم، و نسبت به آنان از خود آنان اَولي هستم. ذكر اين مطالب، گواه آن است كه «مولي بودن» علي (عليه السلام) از سنخ همان مولويّت و اولويّت مربوط به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) بوده و ايشان به فرمان الهي اولويت مزبور را براي علي (عليه السلام) نيز ثابت كرده است. و مقصود از «اولويت» نبيّ اكرم، همان است كه در آيه مباركه به آن تصريح شده آنجا كه مي فرمايد: (النَّبِيُّ أَولي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)(احزاب/6):

پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است»، و مقصود از سزاوري پيامبر به مؤمنان، از خودشان اين است كه به امر الهي حق تصرف در نفوس و اموال آنها دارد، يعني اگر دستور جهاد و يا انفاق دهد بايد مؤمنان بدون چون و چرا بپذيرند. و لازمه يك چنين مطاع بودن در مورد جان ها و مال ها، همان ولايت و سرپرستي است جامعه كه از جانب خدا به او داده شده است ويك چنين مقام، پس از وي، به امام علي(عليه السلام) عطا شد، و او به مقام سرپرستي نائل آمد و امامت جز سرپرستي جامعه در امور چيز ديگري نيست. ه_ _ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) پس از بيان پيام الهي، از حاضران خواست آن را به گوش غايبان برسانند و پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) از منبر پايين آمد و به ياران خود دستور داد كه به علي به عنوان «امير مؤمنان» تهنيت وتبريك بگويند، _ لذا _ امام در خيمه اي قرار گرفت، و ياران پيامبر، گروه گروه وارد شده و به او تبريك گفتند، شيخين ابوبكر و عمر، وارد خيمه شده رو به امام كردند وگفتند: هنيئاً لك يا علي بن أبي طالب أصحبتَ مولايَ و مولا كلَّ مؤمن ومؤمنة: گوارا باد بر تو اي علي، امروز سزاوارترين فرد به هر مرد و زن مؤمن شدي.(1) اصل هشتاد و نهم

تاريخ اسلام نشان مي دهد كه دشمنان پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) براي خاموش ساختن دعوت الهي وي، از راههاي گوناگوني وارد شدند; از متهم كردن پيامبر به سحر و جادو گرفته تا تصميم به

قتل آن حضرت در بستر خويش. ولي در تمام موارد، دست عنايت حق با پيامبر بود و وي را از نقشه هاي شوم مشركان حفظ كرد. آخرين نقطه اميد آنان (بويژه با توجه به باقي نماندن فرزند پسر براي پيامبر) اين بود كه با مرگ پيامبر، اين دعوت نيز خاموش خواهد شد:(أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَربَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ)(طور/30): يا مي گويند شاعري است و ما در مورد وي به انتظار حوادث روزگار(مرگ) نشسته ايم . اين انديشه در ذهن بسياري از مشركان و منافقان، وجود داشت. ولي پيامبر با تعيين جانشيني باكفايت كه در طول زندگي ايمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود، اميد مخالفان را به يأس مبدل ساخت، وبدين طريق بقاي دين را تضمين نموده و پايه هاي آن را محكم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعيين چنين رهبري به كمال رسيد. لذاست كه پس از نصب علي (عليه السلام) ،

--------------

1 . براي آگاهي از اسناد تهنيت به كتاب «الغدير»، ج1، ص 279_ 283 مراجعه شود.

-------------- صفحه 163

به عنوان جانشين پيامبر، در روز غدير آيه «اكمال دين» فرود آمد: (اَلْيَ_وم يَئِسَ الّ_ذينَ كَفَ_رُوا مِ_نْ دِينِكُمْ فَ_لا تَخْشَ_وهُمْ وَاخْشَ_ونِ اليَ_ومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً) (مائده/3)(1): امروز كافران از نابودي دين شما مأيوس شدند، پس از آنان نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام كردم، و راضي شدم كه اين اسلامِ (تكميل يافته با معرّفي جانشين پيامبر) دين شما باشد.(2) گذشته از روايات متواتر فوق، كه ثابت مي كند مسئله

جانشيني پيامبر يك مسئله الهي است و مردم در آن اختياري ندارند، گزارشهاي تاريخي نيز حاكي از آن است كه پيامبر در همان روزهايي هم كه در مكه به سر برده و هنوز حكومتي در مدينه تشكيل نداده بود، مسئله جانشيني را يك مسئله الهي تلقي مي كرد. في المثل، زماني كه رئيس قبيله بني عامر در موسم حج به حضور

--------------

1 . گروهي از صحابه و تابعين، آيه فوق را مربوط به واقعه غدير خم دانسته اند، مانند ابو سعيد خدري، زيد بن ارقم، جابر بن عبد اللّه انصاري،ابو هريره و مجاهد مكي. براي آشنايي با روايات اشخاص فوق درباره واقعه مزبور، بنگريد به:ابو جعفر طبري در كتاب الولاية، حافظ ابن مردويه اصفهاني به نقل ابن كثير در ج2، تفسير خود2/491، حافظ ابونعيم اصفهاني دركتاب «ما نزل من القرآن في علي»، خطيب بغدادي در ج8 تاريخ خود، ص 290، حافظ ابو سعيد سجستاني در كتاب «الولاية» حافظ ابو القاسم حسكاني،ابن عساكر شافعي به نقل سيوطي در الدر المنثور، 2/295، خطيب خوارزمي دركتاب مناقب كه عبارت آنان را كتاب الغدير (1/23 _ 236) آورده است. 2 . فخر رازي در تفسير خود مي گويد: پس از نزول اين آيه، پيامبر گرامي جز 81_82 روز بيشتر زنده نبود و پس از آن نيز او هيچگونه نسخ و دگرگوني رخ نداد. بنابر اين بايد گفت كه اين آيه در روز غديرنازل شده كه براي هيجدهم ذي الحجه سال حجة الوداع مي شود. با توجه به اينكه پيامبر طبق رأي اهل سنت در 12 ربيع الاوّل در گذشته است، اگر هر سه ماه فاقد سلخ باشند درست بر

همان 82 منطبق مي شود (تفسير فخر رازي3/369.

-------------- صفحه 164

پيامبر رسيد و گفت: چنانچه ما با تو بيعت كرديم و تو بر مخالفان خود پيروز شدي، آيا براي ما در امر رهبري نصيب و بهره اي هست؟ پيامبر در پاسخ، فرمود: اين كار مربوط به خداست، هركس را مي خواهد بدين كار مي گمارد:«الأمر إلي اللّه يضعه حيث يشاء»(1) . بديهي است چنانچه مسئله رهبري موكول به انتخاب مردم بود، مي بايست بفرمايد:«الأمر إلي الأُمّة» يا «إلي أهل الحلّ والعقد»! كلام پيامبر در اين مورد، همانند كلام خداوند در مورد رسالت است، آنجا كه مي فرمايد:(اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ) (انعام/124): خدا دانا است كه رسالت خويش را در چه شخصيتي قرار دهد. اصل نودم

مسئله تنصيصي بودن مقام خلافت، و اينكه امت در تعيين جانشين براي پيامبر نقشي ندارد، در ذهن صحابه نيز وجود داشت. چيزي كه هست آنان در غير خليفه اوّل، به جاي تنصيص خدا و پيامبر، تنصيص خليفه قبلي را مطرح مي كردند، چنانكه به اتفاق تواريخ خليفه دوم به وسيله خليفه نخست تعيين گرديد. تصوّر اينكه تعيين خليفه دوم توسط ابوبكر قاطعانه نبوده بلكه جنبه پيشنهاد داشته است، مخالف نص تاريخ است. زيرا هنوز خليفه نخستين در قيد حيات بود كه از جانب ياران پيامبر به تعيين مزبور اعتراض شد، و يكي از آنان زبير بود. بديهي است اگر جريان صرفاً جنبه پيشنهادي داشت، اعتراض صحابه موردي نداشت. گذشته از نصب عمر توسط ابوبكر، خليفه سوم نيز از طريق شوراي شش نفري كه اعضاي آن را خليفه دوم معين كرد صورت گرفت،

--------------

1 . سيره ابن هشام:2/422.

-------------- صفحه

165

واين كار نيز نوعي تعيين خليفه بود كه دست ديگران را از مراجعه به افكار عمومي كوتاه كرد. اصولاً فكر مراجعه به افكار عمومي و انتخاب خليفه از طرف امت، در ذهن ياران رسول خدا وجود نداشت و آنچه در اين زمينه بعدها ادعا شده توجيهاتي است كه ديگران يادآور شده اند، بلكه معتقد بودند كه خليفه بايد از طريق خليفه پيشين تعيين شود. في المثل وقتي خليفه دوم مجروح شد، عايشه همسر پيامبر به وسيله فرزند خليفه، عبد اللّه بن عمر، به وي پيام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدرت برسان و بگو امت پيامبر را بدون چوپان ترك مكن»(1). عبد اللّهبن عمر نيز هنگامي كه پدرش در بستر افتاده بود، اورا به تعيين خليفه دعوت كرد و گفت: مردم درباره تو سخن مي گويند، آنان فكر مي كنند كسي را به جانشيني انتخاب نخواهي كرد. آيا اگر چوپانِ شتران و گوسفندان تو، آنها را در بيابان رها كند در غياب خود كسي را بر آنها نگمارد، تو او را نكوهش نمي كني؟! رعايت حال مردم بالاتر از رعايت حال شتران و گوسفندان است».(2) اصل نود و يكم

در آغاز بحث امامت اشاره كرديم كه امام و خليفه پيامبر از نظر مسلمانان كسي است كه وظايف

--------------

1 . الإمامة و السياسة:1/32. 2 . حلية الأولياء:1/44.

-------------- صفحه 166

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) (به استثناي مسئله آوردن شريعت) را برعهده دارد. اينك مهمترين اين وظايف را يادآور مي شويم تا جايگاه امامت و اهميت آن روشنتر شود: الف. تبيين مفاهيم قرآن كريم وحلّ معضلات آن، از جمله وظايف پيامبر (صلي الله

عليه وآله وسلم)بود. قرآن مي فرمايد: (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إلَيْهِمْ)(نحل/44): قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه بر آنان نازل شده است برايشان توضيح دهي و تبيين كني. ب . بيان احكام شرعي يكي ديگر از وظايف آن حضرت بود كه برخي را از طريق تلاوت آيات، و برخي ديگر را به وسيله سنّت بيان مي كرد. بيان احكام از سوي آن حضرت، به صورت تدريجي و با توجه به رخدادهاي روز انجام شده، و طبيعت امر ايجاب مي كرد كه اين وظيفه استمرار يابد، در حالي كه شمار احاديث وارده از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در باره احكام، كه به دست ما رسيده است، از پانصد حديث تجاوز نمي كند.(1)و اين مقدار از احاديث فقهي نمي تواند امت را در قلمرو تقنين«خود كفا» سازد. ج.از آنجا كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) محور حق بود و با روشنگريهاي خويش از هر نوع انحراف در عقايد امّت جلوگيري مي كرد، لذا فرقه گرايي در زمان حيات او به علت وجود و حضور ايشان رخ ننمود يا مجال بروز و ظهور نيافت. د . پاسخگويي به پرسشهاي ديني و اعتقادي يكي از ديگر وظايف پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)بود. ه_ . تربيت افراد جامعه از طريق گفتار و رفتار. و . برقراري قسط و عدل و امنيت عمومي در جامعه اسلامي از ديگر وظايف رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) بود. ز. پاسداري از مرزها و ثغور و دارائي اسلام در برابر دشمنان نيز از مسئوليتهاي آن حضرت به

شمار مي رفت. چنانچه انجام دو وظيفه اخير از سوي رهبر برگزيده از جانب مردم نيز ممكن و قابل حصول باشد، مسلّماً

--------------

1 . الوحي المحمدي، ص 212، چاپ ششم.

-------------- صفحه 167

انجام وظايف پيشين (تبيين مفاهيم مشكل قرآن و بيان احكام شرع و...) بهوجود رهبري آگاه و مقتدر نيازمند است كه مورد عنايت خاص الهي قرارداشتهو در علم و عمل تالي تِلْوِ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) باشد. يعني حامل علوم نبوي و مصون از هرگونه خبط و خطا باشد تا بتواند به وظايف خطير ياد شده جامه عمل بپوشاند و خلأ وجود پيامبر را در طول تاريخ پر نشيب وفرازاسلامپر كند: هرچند چنين فردي كه حامل علوم نبوي است نه پيامبر است و نه پايه گذار شريعت، و هيچگاه مقام امامت با مقام نبوت يكي نيست. بديهي است چنين فردي از نظر علم و دانش فراتر از امت بوده وبسان مصاحب موسي علم «لدني»(1) داشته باشد و شناسايي او از طريق پيامبر و به فرمان الهي امكان پذير است. نيز روشن است كه تحقق اهداف فوق در گرو اين است كه مردم به حمايت و اطاعت از رهبري معين شده توسط پيامبر برخيزند، و تعيين الهي و اعلام پيامبر، شرط كافي براي تحقق آن اهداف نيست(لا رأيَ لِمَنْ لا يُطاع)، چنانكه در مورد قرآن و پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) نيز ماجرا از همين قرار بوده و هست. رخدادهاي منفي و گروه گراييهاي جمعي از مسلمين پس از رحلت رسول خدا، نه به اين علت بود كه پيامبر (العياذ باللّه) به وظيفه حكيمانه خود عمل نكرد و طرحي

اصولي براي اداره امت پس از خود نريخت، يا طرح وي ناقص بود، بلكه صرفاً اين علت بود كه برخي از افراد امت نظر خود را بر طرح پيامبر مقدم داشتند و مصلحت انديشي شخصي خويش را بر تنصيص خدا و رسول ترجيح دادند; و اين تنها موردي نيست كه چنين حادثه اي در تاريخ رخ داده، بلكه در تاريخ اسلام نظاير آن فراوان است.(2)

--------------

1 . (وَعَلَّمناهُ مِنْ لَدُنا عِلْماً)(كهف/65). 2 . به كتاب النص والاجتهاد، نوشته علاّمه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي مراجعه شود.

-------------- صفحه 168 اصل نود و دوم: عصمت امام

در اصل پيشين گفتيم كه امام يك رهبر عادي نيست كه فقط به اداره كشور و حفظ ثغور آن بپردازد، بلكه وي علاوه بر اين وظيفه، وظايف ديگري دارد كه به آنها اشاره شد. انجام آن وظايف خطير مانند تفسير قرآن، بيان احكام، پاسخگويي به سؤالات اعتقادي مردم، و جلوگيري از هرنوع انحراف در عقيده و تحريف در شريعت، در گرو داشتن علمي گسترده وخطاناپذير است، و افراد عادي چنانچه متصدي اين گونه امور گردند، از خطا واشتباه مصون نخواهند بود. البته عصمت مساوي با نبوت نيست، ممكن است انساني از اشتباه و خطا معصوم باشد، ولي داراي مقام نبوت نباشد. نمونه واضح آن، مريم عذرا است كه قبلاً در بحث عصمت پيامبران، دلايل عصمت او را يادآور شديم.(1) علاوه بر تحليل عقلي مزبور، يك رشته امور بر لزوم عصمت امام دلالت مي كنند كه برخي را يادآور مي شويم: 1. اراده قطعي و حتمي خداوند بر پاكي و طهارت اهل بيت از رجس تعلق گرفته است، چنانكه مي فرمايد:(إِنَّما يُريدُ

اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) (احزاب/33): جز اين نيست كه خدا مي خواهد از شما اهل بيت هر نوع پليدي را بزدايد و شما را به طور كامل پاكيزه گرداند. دلالت آيه بر عصمت اهل بيت بدينگونه است كه: تعلق گرفتن مشيت ويژه الهي به تطهير اهل بيت از هر نوع پليدي، مساوي و ملازم با عصمت آنان از گناه است. زيرا مقصود از «رجس» در آيه، هر نوع پليدي فكري و روحي و رفتاري است كه گناه از مصاديق بارز آن است، و از آنجا كه اين اراده به افراد

--------------

1 . ر .ك، الإلهيّات،از مؤلف، 2/146_ 198.

-------------- صفحه 169

خاصي تعلق گرفته است نه به همه افراد امت ، طبعاً با اراده تطهير كه به همگان تعلق گرفته است فرق خواهد داشت. اراده تطهير كه عموم مسلمانان را دربر مي گيرد، اراده تشريعي است(1) و چه بسا ممكن است در اثر نافرماني افراد تحقق نپذيرد; در حالي كه اين اراده، اراده تكويني است كه از مراد و متعلَّقِ اراده (پاكي از گناه) جدا نخواهد بود. در خور ذكر است كه اراده تكويني حق بر عصمت اهل بيت، مايه سلب اختيار از آنان نيست; همان گونه كه وجود عصمت در پيامبران نيز مايه سلب اختيار از آنان نمي باشد(تفصيل اين مطلب در كتب عقايد آمده است). 2. به حكم حديث ثقلين كه مي فرمايد:«إِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَقَلَيْن: كتابَ اللّه و عترتي»، ائمه اهل بيت(عليهم السلام) در رديف قرآن واقع شده اند، يعني همان گونه كه قرآن از هر نوع خطا و اشتباهي مصون است، ائمه اهل بيت نيز از هر

نوع خطاي فكري و عملي مصون مي باشند. اين مطلب با توجه به ذيل حديث كه مي فرمايد: الف _ ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً: مادام كه به اين دو چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد; ب _ إِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا علَيَّ الحَوض: اين دو يادگار من از يكديگر جدا نمي شوند تا در قيامت كنار حوض نزد من آيند، كاملاً روشن است، زيرا چيزي كه تمسك به آن مايه هدايت بوده، از ضلالت باز مي دارد و هرگز نيز از قرآن (معصوم) جدا نمي شود، قطعاً از هرگونه خطا و گناه مصون خواهد بود. 3. پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) اهل بيت خود را به كشتي نوح تشبيه كرده است كه

--------------

1 . سوره مائده آيه 6:(وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ) كه در ذيل آيه وضو آمده است.

-------------- صفحه 170

هركه بر آن سوار شد از امواج طوفان رست و هركه از آن تخلّف جست غرقه امواج گشت. چنانكه فرمود: «إِنّما مَثَلُ أَهل بيتي في أُمّتي كسفينةِ نوح مَنْ رَكِبَها نَجي وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق».(1) با توجه به اين دلايل كه به صورت موجز بيان شد، عصمت اهل بيت امري روشن و مبرهن است، و البته دلايل نقلي عصمت منحصر به آنچه گفته شد نيست. اصل نودو سوم: امامان دوازده گانه

شناخت امام از دو راه امكان پذير است: الف _ پيامبر گرامي به فرمان خدا بر امامت فردي معين تصريح كند; ب _ امام پيشين بر امامت امام بعدي تصريح كند. امامت پيشوايان دوازدهگانه شيعه از هر دو راه ثابت شده است. هم پيامبر طبق روايات بر امامت

آنان تصريح كرده است، و هم هر يك از ائمه، امام بعد از خويش را معرفي نموده است. در اين باره براي رعايت اختصار، تنها يك حديث را يادآور مي شويم:(2) پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) تنها به نصب علي (عليه السلام) اكتفا نكرد، بلكه يادآور شد كه پس از وي امامان دوازده گانه اي خواهند آمد كه عزت دين و اسلام به واسطه آنها تحقق خواهد پذيرفت، چنانكه فرمود:«لا يزال الدّين منيعاً إلي إثني عشر خليفة» و به نقل ديگر فرمود: «لا يزال الإسلام عزيزاً إلي إثني عشر خليفة».

--------------

1 . مستدرك حاكم:2/151; خصائص كبري، سيوطي:2/266. 2 . براي آگاهي از ساير روايات، به كتب حديث مانند اصول كافي، كفاية الأثر; اثبات الهداة، منتخب الأثر و غيره رجوع شود.

-------------- صفحه 171

گفتني است كه روايات دالّ بر وجود خلفاي دوازده گانه،در معتبرترين صحاح اهل سنت نيز آمده است.(1) مسلماً اين دوازده خليفه كه عزت اسلام منوط به وجود آنان شمرده شده است، جز بر امامان دوازده گانه شيعه قابل انطباق نيست. زيرا نه خلفاي اموي مايه عزت دين بودند و نه خلفاي عباسي، و نه اين عدد بر آنان قابل تطبيق است. امامان دوازده گانه شيعه عبارتند از: 1. اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب(عليهما السلام) (تولد: ده سال قبل از بعثت، شهادت: سال 40 هجري) مدفون در نجف اشرف. 2. امام حسن بن علي ملقب به مجتبي(عليه السلام)(3_50ه_.ق) مدفون در مدينه، قبرستان بقيع. 3. امام حسين بن علي سيد الشهداء(عليه السلام)(4_61ه_.ق) مدفون در كربلا. 4.امام علي بن الحسين ملقب به زين العابدين(عليه السلام)(38_94ه_.ق) مدفون در بقيع. 5. امام محمد بن علي

معروف به باقر العلوم (عليه السلام)(57_114ه_.ق) مدفون در بقيع. 6. امام جعفر بن محمد معروف به صادق(عليه السلام)(83_148ه_.ق) مدفون در بقيع.

--------------

1 . صحيح بخاري، 9/81، باب الإستخلاف;صحيح مسلم، 6/3 كتاب الأمارة ; مستد احمد، 5/86 و 108; مستدرك حاكم:3/18..

-------------- صفحه 172 7. امام موسي بن جعفر ملقب به كاظم (عليه السلام) (128_ 183ه_.ق) مدفون در كاظمين. 8. امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) (148_203ه_. ق)مدفون در خراسان. 9. امام محمد بن علي معروف به جواد (عليه السلام)(195_220ه_.ق) مدفون در كاظمين. 10.امام علي بن محمد معروف به هادي (عليه السلام)(212_ 254ه_. ق) مدفون در سامرّا. 11.امام حسن بن علي معروف به عسكري (عليه السلام)(232_260ه_.ق) مدفون در سامرّا. 12.امام محمد بن حسن معروف به حجت و مهدي _ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _. او امام دوازدهم شيعه بوده و هم اكنون نيز زنده وغايب است، تا روزي به فرمان خداوند ظهور كرده و طبق وعده صريح قرآن (در سوره نور/54 و توبه/33 و فتح/28و صف/9)و احاديث متواتر اسلامي حاكميت اسلام را در سراسر گيتي برقرار گرداند.(1) داستان زندگاني امامان شيعه (عليهم السلام) در كتابهاي تاريخ به تفصيل بيان شده است، و از آنجا كه امام دوازدهم هم اكنون زنده بوده و به خواست الهي منصب امامت را برعهده دارد، در اصول بعد نكاتي را درباره آن حضرت يادآور خواهيم شد.

--------------

1 . در تاريخ ولادت و وفات برخي از ائمه اختلاف است كه ما يكي را برگزيديم. نيز مي دانيم كه درگذشت غالب آنها به صورت شهادت رخ داده كه شرح آن در تواريخ مذكور است.

-------------- صفحه 173 اصل نود و چهارم

محبت

به خاندان رسالت از اموري است كه قرآن و سنت بر آن تأكيد كرده است، چنانكه مي فرمايد:(قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ المَوَدّةَ في القُربي) (شوري /23): بگو بر رسالت خود پاداشي از شما نمي خواهم مگر دوستي نزديكان. مقصود از قربي نيز، نزديكان پيامبر مي باشد، به قرينه اينكه درخواست كننده خود پيامبر است. دوستي با خاندان گرامي پيامبر ، علاوه بر اينكه خود كمالي است بزرگ، سبب مي شود كه انسان با آنان همگون شود، و در كسب فضايل و دوري از رذايل به آنها اقتدا كند. در احاديث متواتر از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت شده است كه دوستي اهل بيت آن حضرت، نشانه ايمان، و دشمني با آنان نيز نشانه كفر و نفاق است. هركس آنان را دوست بدارد خدا و پيامبر را دوست داشته، و هركس هم با آنها دشمني ورزد، با خدا و پيامبر دشمني ورزيده است. اصولاً محبت خاندان رسالت از ضروريات دين اسلام است كه شك و ترديدي در آن روا نيست، و همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند، جز گروهي كه به «نواصب» شهرت يافته و به همين جهت نيز از منكران اسلام به شمار مي آيند.

-------------- صفحه 174

امام دوازدهم

غيبت و ظهور

سخن گفتن درباره هر يك از امامان دوازده گانه از گنجايش اين رساله بيرون است، تنها چيزي كه لازم است در اينجا به آن اشاره شود، مسئله اعتقاد به وجود امام عصر است كه اينك در پس پرده غيبت به سر برده و به اذن الهي روزي ظاهر خواهد شد و عدل كلّي را در جهان استقرار خواهد بخشيد.

ذيلاً مطالبي را ضمن چند اصل يادآور مي شويم. اصل نود و پنجم

ظهور مردي از خاندان رسالت ، به منظور برپايي حكومت عدل جهاني، در آينده تاريخ بشر (آنگاه كه جهان پر از ظلم و جور مي گردد) يكي از مسلّمات عقايد اسلامي است كه جمهور مسلمانان بر آن اتفاق دارند و احاديثي كه در اين مورد نقل شده به حد تواتر مي رسد. طبق محاسبه محققين، تعداد 657 روايت در اين باره وارد شده است، كه از آن ميان تنها به نقل يك حديث از مسند احمد بن حنبل بسنده مي كنيم. پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلاّ يَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ اليَوْمَ حَتّي يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدي فَيَمْلأُها عَدْلاً وَ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً

-------------- صفحه 175

وَ جَوراً»(1): اگر از عمر جهان جز يك روز باقي نمانده باشد، خداوند آن روز را به قدري طولاني مي كند تا مردي از فرزندان من قيام نمايد و دنيا را از عدل و قسط پر سازد، همان گونه كه با جور و ستم پر شده است. بنابر اين قيام و ظهور مردي از خاندان پيامبر در آخرالزمان مورد اتفاق عموم مسلمانان _ از شيعه و سنّي _ است. اصل نود و ششم

خصوصيّات اين مصلح جهاني در روايات اسلامي كه فريقين به نقل آنها پرداخته اند به شرح زير بيان شدهاست: 1. از اهل بيت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) است 389 روايت 2. از فرزندان اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) است 214 روايت 3. از فرزندان فاطمه زهرا(عليها السلام) است 192روايت 4. نهمين فرزند از

اولاد امام حسين (عليه السلام) است 148 روايت 5. از فرزندان امام زين العابدين (عليه السلام) است 185 روايت 6. از فرزندان امام حسن عسكري (عليه السلام) است 146 روايت 7. دوازدهمين امام از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) است 136 روايت 8. رواياتي كه از ولادت او گزارش مي دهد 214 روايت 9. عمر او طولاني خواهد بود 318 روايت 10. غيبت طولاني خواهد داشت 91 روايت 11. به هنگام ظهور او اسلام جهانگير مي شود 27 روايت 12. زمين را پر از عدل و داد مي كند 132 روايت

--------------

1 . مسند احمد بن حنبل، 1/99 و 3/17و 70.

-------------- صفحه 176 بنابر روايات فوق، وجود چنين مصلح جهاني در آينده تاريخ بشر از ديدگاه روايات اسلامي امري مسلّم و غير قابل ترديد است; آنچه مورد اختلاف مي باشد اين است كه آيا از مادر متولد شده و هم اكنون در قيد حيات است، يا در آينده به دنيا خواهد آمد؟ شيعه و گروهي از محققان اهل سنت طرفدار رأي نخست بوده و معتقدند كه آن حضرت در سال 255هجري قمري از مادر متولد شده و هم اكنون در قيد حيات است، ولي گروهي از اهل سنت مي گويند وي در آينده متولد خواهد شد. از آنجا كه ما شيعيان معتقديم آن حضرت در سال 255ق ديده به جهان گشوده و در قيد حيات است، لذا لازم است در حد ظرفيّت اين نوشته، نكاتي را درباره غيبت و طول عمر آن حضرت متذكر گرديم. اصل نود و هفتم

از نظر قرآن كريم، اولياي الهي بر دو نوعند: وليّ ظاهر كه مردم وي را مي

شناسند; و وليّ غايب از انظار كه مردم او را نمي شناسند، گرچه او در ميان آنها بوده و از حال آنان با خبر است. در سوره كهف، هر دو وليّ يكجا بيان شده اند: يكي موسي بن عمران است، و ديگري مصاحب موقّت او در سفر دريايي و زميني كه به نام خضر معروف است. اين وليّ الهي به گونه اي بود كه حتي موسي با او آشنا نبود و تنها به راهنمايي خدا او را شناخت و از علمش بهره گرفت ، چنانكه مي فرمايد:(فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً* قالَ لَهُ مُوسي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً) (كهف/65_66): موسي و همراهش با بنده اي از بندگان ما (در لب دريا) آشنا شدند كه وي را مشمول رحمت خود قرار داده و از جانب خويش به او

-------------- صفحه 177

علمي آموخته بوديم. موسي به وي گفت: آيا اجازه مي دهي همراه تو باشم تا از علوم رشدآفرين خويش به من بياموزي؟ قرآن سپس شرحي از كارهاي مفيد و سودمند آن ولي الهي به دست مي دهد كه كاملاً پيداست مردم او را نمي شناخته ولي از آثار و بركات او بهره مند بوده اند.(1) حضرت ولي عصر _ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _ نيز بسان مصاحب موسي، وليّ ناشناخته اي است كه در عين حال مبدء كارهاي سودمندي براي امت مي باشد. در اين صورت، غيبت امام به معني انفصال و جدايي او از جامعه نيست، بلكه او _ همان گونه كه در روايات معصومين (عليهم السلام)نيز وارد شده _ بسان خورشيد

در پشت ابر است كه ديدگان آن را نمي بينند، امّا به اهل زمين نور و گرمي مي بخشد».(2) علاوه بر اين، در طول تاريخ، گروه بسياري از پاكدلان و پارسايان كه شايستگي تشرّف به حضور وي را داشته ، به محضر آن حضرت رسيده و از او بهره گرفته و مي گيرند، و از اين طريق ديگران نيز از بركات وجود او بهره مند مي شوند. اصل نود و هشتم

روش متعارف در بين بشر اين بوده و هست كه فرمانروا و رهبر، بخشي از كارها را بدون واسطه انجام مي دهد و بخش ديگر را نمايندگان او انجام مي دهند. درست است كه علل مختلف، سبب غيبت امام عصر _ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _ شده و بشر از دسترسي مستقيم به آن حضرت محروم

--------------

1 . سوره كهف، آيات:71_82. 2 . كمال الدين، شيخ صدوق، باب 45، حديث 4، ص 485.

-------------- صفحه 178

است، ولي خوشبختانه راه بهره گيري از نمايندگان آن حضرت، كه همان فقيهان عادل و پارسايند، به روي پيروان آن امام همام بسته نيست. فقيهان بزرگ و مجتهدان عاليمقام، در امور شرعي و حكومتي نمايندگان آن حضرت بوده و اداره جامعه اسلامي در عصر غيبت به آنان واگذار شده است. البته محروميّت از همه آثار وجودي آن حضرت به علت شرايط ويژه اي استكه غيبت وي را امري اجتناب ناپذير ساخته است. اصل نود و نهم

علت غيبت حضرت ولي عصر _ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _ يكي از رازهاي الهي بوده و ممكن است ما نتوانيم به كُنْهِ آن پي ببريم . غيبت موقت رهبران الهي از

ميان مردم ،در امت هاي پيشين نيز سابقه داشته است: موسي بن عمران (عليه السلام) چهل روز از امت خود غايب شد و در ميقات به سر برد (اعراف/142). حضرت مسيح (عليه السلام)به مشيت الهي از ديدگاه امت خويش پنهان گرديد، و دشمنان قادر به كشتن او نگشتند (نساء/158). حضرت يونس (عليه السلام)مدتي از قوم خود غايب گشت (صافات/140). اصولاً هرگاه مطلبي از طريق نقل متواتر ثابت شود ولي انسان نتواند به راز آن كاملاً پي ببرد، نبايد آن را مورد ترديد يا انكار قرار دهد، زيرا در اين صورت بخش عظيمي از احكام الهي، كه از مسلّمات و ضروريات دين اسلام به شمار مي رود، مورد ترديد واقع خواهد شد. غيبت حضرت ولي عصر _ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _ نيز از اين قاعده مستثني نيست وعدم اطلاع از سرّ يا اسرار حقيقي آن، مجوّز ترديد يا انكار آن نمي تواند باشد. در عين حال بايد گفت كه مي توان راز غيبت را در حد فكر بشري فهميد و آن اينكه: اين آخرين حجت معصوم الهي براي تحقق بخشيدن به آرماني بزرگ

-------------- صفحه 179

(گسترش عدل كلي و به اهتزاز درآوردن پرچم توحيد در جهان) در نظر گرفته شده است، و اين آرمان نياز به گذشت زمان و شكوفايي عقل و دانش بشر و آمادگي روحي بشريت دارد، تا جهان به استقبال موكب آن امام عدل وآزادي رود. طبيعي است كه چنانچه آن حضرت پيش از فراهم شدن مقدمات در ميان مردم ظاهر شود، سرنوشتي چونان ديگر حجت هاي الهي (شهادت) يافته و قبل از تحقق آن آرمان بزرگ ديده از جهان

برخواهد بست. به اين حكمت، در روايات نيز اشاره شده است. امام باقر (عليه السلام) فرمود: براي حضرت قائم _ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _ غيبتي است قبل از ظهور. راوي از علت آن پرسيد، امام فرمود: «براي جلوگيري ازكشته شدن»(1). گذشته از اين، در برخي روايات مسئله امتحان و تمحيص خلق مطرح شده است، بدين معني كه مردم در عصر غيبت در بوته آزمايش الهي قرار مي گيرند و مراتب استواري آنان در ايمان واعقتاد سنجيده مي شود.(2) اصل صدم

براهين كلامي، وجود امام معصوم در جامعه را لطفي از الطاف بزرگ الهي مي داند كه عامل هدايت مردم است.بديهي است چنانچه مردم به استقبال اين مظهر لطف الهي رفتند، از همه آثار و بركات وجود وي بهره مند مي شوند، و در غير اين صورت از نعمت بهره مندي كامل از آن حضرت محروم خواهند شد، و عامل اين محروميت نيز خود مردمند، نه خدا و امام .(3)

--------------

1 . كمال الدين، شيخ صدوق، باب 14، حديث 8، 9، 10. 2 . مجلسي، بحارالأنوار، 52/102_ 113_ 114، باب التمحيص و النهي عن التوقيت. 3 . محقق طوسي، در كتاب تجريد الاعتقاد (بحث امامت) با عبارت زير به اين برهان اشاره دارد: وجوده لطف، و تصرّفه لطفٌ آخَر و عدمه منّا، ص362.

-------------- صفحه 180 اصل صد و يكم

حضرت ولي عصر _ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف _ در سال 255هجري قمري ديده به جهان گشوده است وبا اين حساب ، اكنون ( سال 1418 ق) متجاوز از يازده قرن از عمر شريف آن حضرت مي كذرد. قبول اين عمر طولاني، باتوجّه به قدرت

گسترده خداوند، امر مشكلي نيست و در حقيقت، آنان كه طول عمر آن حضرت را مشكلي مي شمارند، از قدرت نامتناهي الهي غفلت ورزيده اند: (وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)(انعام/91). گذشته از اين، در امتهاي پيشين معمَّرين بسياري وجود داشته اند، چنانكه قرآن دوران رسالت نوح (عليه السلام) را نهصد و پنجاه سال مي شمرد (عنكبوت/14).همچنين در عصر ما دانش بشري مي كوشد مشكل طول عمر را حل كند، و اين مي رساند كه به اعتقاد دانشمندان، بشر شايستگي عمر طولاني را دارد، چيزي كه هست موانعي از طولاني شدن آن جلوگيري مي كند. براستي خدايي كه قادر است، به تصريح قرآن، حضرت يونس را تا روز رستاخيز در شكم ماهي زنده بدارد(صافات/143_144)، آيا نمي تواند حجت بالغه خود را در روي زمين در پرتو بركات و الطاف خود عمر طولاني بخشد؟! پيداست كه جواب مثبت است. خدايي كه جهان پاينده دارد *** توان_د حجّتي را زن__ده دارد اصل صد و دوم

وقت ظهور آن حضرت بر كسي روشن نيست و اين امر، از رازهايي است كه، بسان برپايي رستاخيز، تنها بر خداوند مكشوف است. بنابر اين، نبايد ادعاي كساني را كه مدّعي آشنايي با وقت ظهور آن حضرت مي باشند يا براي

-------------- صفحه 181

ظهور وقت مشخصي را تعيين مي كنند، پذيرفت (كذب الوقّاتون). از تاريخ دقيق ظهور كه بگذريم، بايد گفت در روايات نشانه هايي كلّي براي ظهور آن حضرت بيان شده است كه خود به دو بخش علائم «حتمي» و «غير حتمي» تقسيم مي شود كه تفصيل آن در كتب عقايد وحديث آمده است.

-------------- صفحه 182

-------------- صفحه 183

بخش هشتم: جهان پس از مرگ

بخش هشتم

كليات عقايد

7 -------------- صفحه 184

-------------- صفحه 185

جهان پس از مرگ

اصل يكصد و سوم

شرايع آسماني،همگي در لزوم ايمان به جهان آخرت اتفاق نظر دارند. عموم پيامبران، همراه دعوت به توحيد، از معاد و حيات پس از مرگ نيز سخن گفته و ايمان به جهان آخرت را در سرلوحه برنامه خود قرار داده اند. بر اين اساس، اعتقاد به قيامت از اركان ايمان در اسلام است. مسئله معاد هرچند در عهدين _ در عهد جديد به صورتي روشنتر _ مطرح شده است، ولي قرآن بيش از كتب آسماني ديگر به اين موضوع پرداخته و بخش عظيمي از آيات اين كتاب به آن اختصاص يافته است. در قرآن از معاد به نامهاي مختلفي ياد شده است، مانند: يوم القيامة، يوم الحساب،اليوم الآخِر، يوم البعث، وغيره، و اين همه اهتمام، به علت اين است كه ايمان و دينداري بدون اعتقاد به قيامت ثمربخش نيست. اصل يكصد و چهارم

حكيمان و متكلمان اسلامي بر لزوم معاد و زندگي پس از مرگ دلايل مختلفي اقامه كرده اند، و الهام بخش آنان نيز در اقامه اين دلايل،قرآن كريم بوده است. ازينروي مناسب است كه برخي از دلايل قرآني را يادآور شويم:

-------------- صفحه 186 الف _ خداوند حق مطلق بوده، و فعل او نيز حق و از هرگونه باطل و لغو پيراسته است. آفرينش بشر بدون وجود حياتي هدفمند و جاودانه، لغو وعبث خواهد بود، چنانكه مي فرمايد: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً و أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ) (مؤمنون/115): آيا پنداشته ايد كه شما را بيهوده آفريده ايم، وشمابه سوي ما باز نمي گرديد؟! ب _ عدل الهي ايجاب مي

كند كه با اشخاص نيكوكار و بدكار، در مقام پاداش و كيفر، يكسان برخورد نشود. در عين حال مي بينيم كه حيات دنيوي به گونه اي است كه تحقق عدل كامل در مقام پاداش و كيفر امكان پذير نيست، زيرا سرنوشت هر دو گروه به هم گره خورده و از يكديگر تفكيك پذيرنيست. از طرف ديگر، برخي از كارهاي نيك و بد اجري بالاتر از آن دارند كه اين جهان گنجايش پاداش و كيفر آنها را داشته باشد، مثلاً يكي در راه حق پس از عمري جهاد و مبارزه جان مي بازد، و ديگري حق جويان بيشماري را نابود مي سازد. بنابر اين، جهان ديگري لازم است كه عدل كامل الهي در قلمرو امكانات بينهايت آن تحقق يابد، چنانكه مي فرمايد: (أَمْ نَجْعَلُ الّذِينَ آمنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالمُفسِدِينَ فِي الأَرْض ا َمْ نَجْْعَلُ المُتّقينَ كالْفُجّارِ) (ص/28): آيا مؤمنان صالح را در رديف مفسدان زمين قرار مي دهيم ويا با پرهيزگاران مانند گنهكاران برخورد مي كنيم؟! نيز مي فرمايد: (إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللّه حقّاً إنّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الّذين آمنوا وعمِلُوا الصّالِحاتِ بِالقِسْطِ وَ الّذين كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميم وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرونَ)(يونس/4): بازگشت شما به سوي او است، وعده الهي حق است. خداوند بشر را مي آفريند، سپس (مي ميراند و) بار ديگر حيات مي بخشد، تا مؤمنان صالح را چنانكه بايد و شايد پاداش دهد، و براي كافران _ به كيفرشان _ شرابي از آب جوشان، و عذابي

-------------- صفحه 187

دردناك آماده خواهد بود. ج _ آفرينش بشر در اين جهان از ذره اي بي مقدار شروع

شده و بتدريج مدارج كمال جسمي را طي مي كند. سپس به نقطه اي مي رسد كه روح در كالبد وي دميده مي شود و قرآن با ملاحظه تكميل خلقت اين موجود ممتاز، آفريدگار جهان را «احسن الخالقين» مي خواند; آنگاه همو با رسيدن مرگ از منزلگاه دنيا به جهاني ديگر منتقل مي گردد، كه كمال مرحله پيشين است. به اين معني در قرآن چنين اشاره شده است:(ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الخالِقينَ * ثُمّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَومَ القِيامَةِ تُبْعَثُونَ). (مؤمنون/14_16) آنگاه او را آفرينشي ديگر بخشيديم، در خور تعظيم است خداوند كه بهترين آفريننده است. چندي بعد شما مي ميريد و باز در روز قيامت زنده مي شويد. سياق آيه حاكي است كه ميان ذكر آفرينش بشر از ذرّه اي بي مقدار ،و حيات مجدّد او ملازمه برقرار است. اصل يكصد و پنجم

در عصر نزول قرآن، منكران معاد شبهاتي را مطرح مي كردند كه قرآن در موارد مختلف، در عين دفع شبهات مزبور، دلايل وجود معاد را روشن ساخته است. ذيلاً به برخي از اين موارد اشاره مي كنيم: الف _ گاه بر قدرت مطلقه خدا تكيه كرده و مي فرمايد: (إِلَي اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلي كُلِّ شيء قَديرٌ)(هود/4): بازگشت شما به سوي خداست، و او بر همه چيز توانا است. ب _ گاه يادآور مي شود آن كس كه بر آفرينش نخستين انسانها توانا است، از آفرينش مجدد آنان نيز عاجز نيست. مثلاً از منكران معاد نقد مي كند كه (فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا): مي گويند چه كسي ما را بار ديگر به حيات

-------------- صفحه 188

مجدّد باز مي گرداند؟و سپس چنين پاسخ مي دهد:(قُلِ الّذي فَطَركُمْ أَوّلَ مَرّة) : بگو همان كس كه شما را اوّلين بار آفريد (اسراء/51). ج _ در برخي موارد، زنده كردن انسان را به زنده شدن زمين در فصل بهار پس از خواب زمستاني آن تشبيه كرده و مي فرمايد: زماني كه بر زمين افسرده، آب فرو مي فرستيم، به جنبش در مي آيد و نمو مي كند و گياه زيبا مي روياند. پس از اشاره به اين واقعيت مكرّر طبيعي معاد را مطرح كرده و مي فرمايد: (وَأَنَّهُ يُحْيي المَوتي)(حج/5_6).(1) د _ در پاسخ اين سؤال كه مي گفتند :« آنگاه كه انسان مي ميرد و بدن وي پوسيده و اجزاي آن در دل خاك پراكنده مي گردد; چگونه بار ديگر اين اجزاي پراكنده شناخته مي شود و بدني مانند بدن پيشين را تشكيل مي دهد»، قرآن بر علم گسترده الهي تكيه كرده و مي فرمايد: (بَلي وَ هُوَ الخَلاّقُ العَليمُ)(يس/81): آري او بر اين كار توانا است، زيرا آفريدگار آگاه است. در جاي ديگر نيز از اين علم گسترده چنين تعبير مي كند:(قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ) (ق/4):ما بر آنچه كه زمين از آن مي كاهد آگاهيم،و نزد ما كتابي است كه همه چيز در آن ثبت ومحفوظ است. ه_ _ گاه تصور مي شود كه انسان صرفاً مجموعه اي از اجزا و اعضاي جسمي و مادي است، كه پس از مرگ، پوسيده و تبديل به خاك مي شود. با اين حساب، چگونه مي توان گفت كه فرد زنده شده در روز رستاخيز ، همان انسان پيشين است؟

و به عبارت ديگر، حافظ وحدت اين دو بدن چيست؟ قرآن از كافران چنين نقل مي كند كه مي گويند: (ءَإِذا ضَلَلْنا فِي الأَرض ءَإِنّا لَفي خَلْق جَديد)(سجده/10): آنگاه كه ما در دل زمين گم شديم و

--------------

1 . به همين مضمون است آيه هاي9 _ 11 سوره ق .

-------------- صفحه 189

هويت ما نابود شد، چگونه آفرينش جديد پيدا مي كنيم؟سپس در پاسخ مي گويد: (قُلْ يَتَوفّاكُمْ مَّلَكُ المَوتِ الّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلي رَبِّكُمْ تُرجَعُونَ)(سجده/11): بگو فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده، شما را اخذ مي كند، آنگاه به سوي خدا بازگردانده مي شويد. كلمه «توفّي» در اين آيه به معني اخذ و گرفتن است. از اين تعبير برمي آيد كه هنگام مرگ، علاوه بر آن چيزي كه در زمين باقي مي ماند و به خاك سپرده مي شود (بدن)، چيز ديگري نيز وجود دارد كه فرشته مرگ آن را مي ستاند (روح). در اين صورت، مفاد پاسخ قرآن اين است كه، حافظ شخصيت ووحدت اين دو بدن (علاوه بر وحدت اجزا) همان روح گرفنه شده توسط ملك الموت است كه سبب مي شود كه «مُعاد» عين «مبتدا» باشد. از اين آيه و نظاير آن استفاده مي شود كه انسان محشور در روز رستاخيز همان انسان موجود در دنيا است، و پاداش و كيفر به آن كس كه استحقاق آن را دارد مي رسد. در آيه ديگر نيز قرآن به اين وحدت تصريح كرده مي فرمايد:(قُلْ يُحْييها الّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ)(يس/79) اصل يكصد و ششم

آيا ت قرآن و احاديث اسلامي گواه آن است كه معاد انسانها،

هم جسماني است و هم روحاني. مقصود از معاد جسماني اين است كه بدن در سراي ديگر محشور گرديده و نَفْس بار ديگر به آن تعلّق مي پذيرد، وپاداشها و كيفرها، و لذات و آلامي كه جنبه جزئي وحسّي دارند و تحقق آنها بدون بدن و قواي حسّي امكان پذير نيستند، تحقق مي يابد. مقصود از معاد روحاني نيز اين است كه علاوه بر پاداش و كيفرهاي

-------------- صفحه 190

حسي و لذات وآلام جزئي وجسماني، يك رشته پاداشها و كيفرهاي روحي وغير حسي نيز براي صالحان و تبهكاران در نظر گرفته مي شود كه روح در درك و دريافت آنها نياز به بدن و قواي حسّي ندارد. مانند درك رضوان خدا، كه قرآن پس از شمردن پاداشهاي حسّي مي فرمايد:(رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَر ذلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظيمُ)(توبه/72); يا اندوه و حسرت جانكاه ، چنانكه مي فرمايد:(أَنْذِرْهُمْ يَومَ الحَسْرَةِ إذْ قُضِيَ الأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَة وَ هُمْ لا يُؤْمِنُون) (مريم/39): ستمگران را از روز حسرت بيم ده، آنگاه كه عذاب آنان قطعي مي شود، در حاليكه آنان در اين دنيا در غفلت فرو رفته و ايمان نمي آورند، و نظاير آن. اصل يكصد و هفتم

مرگ پايان زندگي نيست، بلكه انتقال از سرايي به سراي ديگر است; سرايي جاودانه كه همان قيامت و جهاني باقي مي باشد.ضمناً بين دنيا و قيامت، سراي ديگري وجود دارد كه «برزخ» ناميده مي شود وانسان پس از مرگ مدتي را در آن به سر مي برد.حقيقت زندگي برزخي، براي ما روشن نيست و اطلاع ما از آن، در همان حدّي است كه قرآن و روايات به گونه اي ما

را به آن ارشاد مي كند. به برخي از رهنمودهاي قرآن در اين زمينه توجه كنيد: الف _ آنگاه كه مرگ يك مشرك فرا مي رسد، مي گويد خدايا مرا بازگردان،باشد كه وظايفي را كه ترك كرده ام، به جاي آورم. خطاب مي آيد: هرگز! اين سخن، لقلقه زباني بيش نيست. سپس مي فرمايد: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرزَخٌ إِلي يَومِ يُبعَثُون) (مؤمنون/100). يعني: ميان آنها و زندگي دنيا، برزخي است تا روز رستاخيز. آيه فوق حاكي است كه انسانها پس از مرگ نيز وجود و واقعيتي دارند،

-------------- صفحه 191

ولي حائلي مانع از بازگشت آنها به دنياست. ب _ درباره شهيدان مي فرمايد: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لاَّ تَشْعُرُون)(بقره/154):به كساني كه در راه خدا كشته مي شوند، مرده نگوييد; بلكه آنان زنده اند ولي شما درك نمي كنيد. در آيه ديگر، آثار حيات را براي شهيدان راه خدا بر شمرده و مي فرمايد:(فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) (آل عمران/170): آنان به آنچه كه خدا از فضل و كرم خويش به ايشان بخشيده است شادمانند، و به كساني كه در پي ايشان بوده ولي هنوز به آنان نپيوسته اند مژده مي دهند كه بيمي بر آنها نيست، و محزون نيز نمي باشند (مقصود، نداشتن بيم ازعذاب اخروي و اندوه بر اعمال دنيوي است). ج _ در باره گنهكاران ، خصوصاً آل فرعون ، گزارش مي دهد كه پيش از فرا رسيدن روز قيامت هر صبح و شام آنها بر آتش

عرضه مي شوند، و در روز رستاخيز نيز گرفتار شديدترين عذاب مي گردند، چنانكه مي فرمايد: (النّارُ يُعرضُونَ عَلَيها غُدُوّاً و عَشِيّاً وَيَوم تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَونَ أَشَدَّ العَذابِ) (غافر/46). اصل يكصد و هشتم

نخستين مرحله ازحيات برزخي انسان با قبض روح از بدن آغاز مي شود. زماني كه انسان به خاك سپرده مي شود، طبق احاديث بسيار، فرشتگان الهي درباره توحيد، نبوت، ويك رشته عقايد و احكام ديني از وي سؤالاتي مي كنند. پيداست كه پاسخ شخص مؤمن به سؤالات مزبور با پاسخ يك فرد كافر متفاوت خواهد بود، و در نتيجه قبر و برزخ براي مؤمنين مظهر رحمت، و

-------------- صفحه 192

براي كفّار و منافقين نيز عرصه عذاب الهي خواهد شد. سؤال فرشتگان در قبر، و رحمت و عذاب براي مؤمنان و كفار در آن جايگاه، از مسلّمات ديني ماست، و قبر در حقيقت مرحله آغازين حيات برزخي است كه تا قيامت ادامه دارد. علماي اماميّه در كتب عقايد خود بدانچه گفتيم تصريح كرده اند. شيخ صدوق در كتاب اعتقادات مي گويد: «اعتقاد ما در مورد سؤال در قبر اين است كه آن حق است; و هركس پاسخ درست به سؤالات مزبور دهد مشمول رحمت الهي خواهد بود، وهركس پاسخ نادرست دهد گرفتار عذاب خداوند خواهد شد».(1) شيخ مفيد در كتاب تصحيح الاعتقاد مي نويسد:«روايات صحيحي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)وارد شده است كه مي رساند از اهل قبور درباره دينشان سؤال مي شود، و در برخي از روايات آمده است دو فرشته اي كه مأمور پرسش از انسانها مي باشند ناكر و نكير نام دارند». سپس مي

افزايد: «سؤال در قبر دليل آن است كه مردگان در قبر زنده مي شوند، آنگاه حيات آنها تا روز قيامت ادامه مي يابد».(2) خواجه نصير الدين طوسي نيز در كتاب تجريد الا عتقاد آورده است:«عذاب قبر واقع خواهد شد، زيرا عقلاً امري است ممكن، و روايات متواتر نيز در مورد آن وارد شده است».(3) با مراجعه به كتب عقايد ساير مذاهب اسلامي روشن مي شود كه اين عقيده مورد اتفاق همگان است، و تنها شخصي كه انكار عذاب قبر به او

--------------

1 . الاعتقادات، صدوق، باب 17، ص 37. 2 . تصحيح الاعتقاد، مفيد، ص45_46. 3 . كشف المراد، مقصد6، مسئله 14.

-------------- صفحه 193

نسبت داده شده، ضرار بن عمرو مي باشد.(1) اصل يكصد و نهم

از بيانات گذشته روشن شد حقيقت معاد اين است كه، روح پس از مفارقت از بدن _ به مشيت الهي _ بار ديگر به همان بدني كه با آن زندگي مي كرد، باز مي گردد تا پاداش و كيفر اعمال دنيوي خود را در سراي ديگر ببيند. برخي، مانند پيروان آين هندو معاد مطرح شده در شرايع آسماني را منكرند ولي مسئله پاداش و كيفر اعمال را پذيرفته و آن را از طريق «تناسخ» توجيه مي كنند. اينان مدّعيند كه، روح از طريق تعلق گرفتن به «جنين» و طي مراحل رشد آن، بار ديگر به اين دنيا باز مي گردد و دورانهاي كودكي و نوجواني و پيري را طي مي كند ، منتها كساني كه در زندگي گذشته نيكوكار بوده، زندگي شيرين، وتبهكاران پيشين نيز زندگي ناگواري خواهند داشت. عقيده به تناسخ، كه در طول تاريخ همواره پيرواني داشته

است، يكي از اصول آئين هندو به شمار مي رود. بايد توجه داشت چنانچه نفوس بشري به صورت همگاني و هميشگي راه تناسخ را بپيمايند، ديگر مجالي براي معاد نخواهد بود. در حاليكه با توجه به دلايل عقلي و نقلي معاد، اعتقاد به آن ضروري است، و در حقيقت بايد گفت كه قائلان به تناسخ چون نتوانسته اند معاد را به صورت صحيح آن تصوير كنند، تناسخ را جايگزين آن كرده اند.از نظر اسلام قول به تناسخ مستلزم كفر است، و در كتب عقايد ما، درباره بطلان و ناسازگاري آن با عقايد اسلامي به

--------------

1 . به كتاب السنة از احمد بن حنبل; الابانة از ابو الحسن اشعري، و شرح اصول خمسه قاضي عبدالجبار معتزلي رجوع شود.

-------------- صفحه 194

طور مفصل بحث شده است، كه ما در اينجا فشرده آن را يادآور مي شويم: 1. نفس انسان به هنگام مرگ به پايه اي از كمال نايل شده است. بر اين اساس، تعلق دوباره آن به جنين، به حكم لزوم هماهنگي ميان نفس و بدن، مستلزم تنزّل نفس از مرحله كمال به نقص و بازگشت از فعليّت به قوّه است كه با سنّت حاكم بر جهان آفرينش (مبني بر سير استكمالي موجودات از قوّه به فعل) منافات دارد.(1) 2. چنانچه بپذيريم نفس پس از جدايي از بدن، به بدن زنده ديگري تعلق پيدا مي كند، اين امر مستلزم تعدّد نفس در يك بدن و دوگانگي در شخصيت است، و چنين چيزي با درك وجداني انسان از خويش كه داراي يك شخصيت است منافات دارد.(2) 3. عقيده به تناسخ، علاوه بر اينكه با سنّت حاكم بر

نظام آفرينش منافات دارد، مي تواند دستاويزي براي ستمكاران و سودپرستان گردد كه عزّت و رفاه فعلي خويش را معلول پاكي و وارستگي حيات پيشين، وبدبختي مظلومان و محرومان را نيز نتيجه زشتكاري آنان در مراحل پيشين حيات بدانند! و بدين وسيله اعمال زشت خويش و وجود ظلمها و نامردميها را در جامعه تحت سلطه خويش توجيه كنند. 4. قرآن براي انسان تا روز رستاخيز،فقط دو نوع موت، و دو نوع حيات معتقد است چنانكه مي فرمايد: (كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمواتاً فَأَحياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِليهِ تُرجعُون)(بقره/28) «چگونه به خداوند كفر ميورزيد در حالي كه شما مردگان (اجساد بي روحي) بوديد و او شما را زنده كرد، سپس شما را مي ميراند، و بار ديگر شما را زنده مي كند، سپس به سوي او باز گردانيده مي شويد». دلالت آيه، بر بطلان تناسخ روشن است زيرا معتقدان به تناسخ مي پندارند كه انسان پس از مرگ بار ديگر به همين زندگي باز مي گردد و اين مسأله ممكن است بارها تكرار شود، در صورتي كه به حكم اين آيه پس از مرگ يك حيات بيش نيست و اين همان زندگي در رستاخيز و قيامت است نه زندگي مجدد در جهان. خلاصه سخن: آيه ياد شده، 2 موت و 2 حيات براي انسان معتقد است: 1. موت: انسان به صورت موجودات بي روح. 2. حيات:آنگاه كه به صورت نطفه درآمده و پس از طي مراحل گام در اين جهان مي گذارد. 3. اماته و ميرانيدن. 4. احياء و زنده شدن در روز قيامت. در حالي كه در تناسخ ممكن است انسان ده ها

بار به اين جهان گام نهاد يا از طريق تعلق نطفه، در جسم انسان ديگر. اصل يكصد و دهم

در پايان بحث از تناسخ، ضروري است كه به دو سؤال پاسخ دهيم:

--------------

1 . بايد توجه داشت كه روح انسان در قيامت به بدن كامل تعلّق خواهد گرفت، بنابراين با فرض مزبور كه تعلق نفس به جنين است، تفاوت روشن دارد. 2 . كشف المراد، علامه حلي، مقصد دوم، فصل چهارم، مسئله هشتم; اسفار، صدر المتألهين، 9/10.

-------------- صفحه 195 سؤال اوّل: به تصريح قرآن در امتهاي پيشين مسخهايي صورت گرفته و طيّ آن برخي از انسانها به صورت خوك و ميمون در آمده اند، چنانكه مي فرمايد: (وَ جَعَلَ مِنْهُمُ القِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ)(مائده/60).(1)چنانچه تناسخ باطل است چگونه مسخ تحقق يافته است؟ پاسخ: مسخ با تناسخ اصطلاحي فرق اساسي دارد. زيرا در تناسخ، روح پس از جدايي از بدن خويش، به «جنين» يا بدن ديگر تعلق مي گيرد، ولي در مسخ، روح از بدن جدا نمي شود، بلكه تنها شكل و صورت بدن تغيير مي كند، تا انسان تبهكار خود را به صورت ميمون و خنزير ديده و از آن رنج ببرد. به تعبير ديگر، نفس انسان تبهكار از مقام انساني به مقام حيواني تنزل نمي كند. چه، اگر چنين بود، انسانهاي مسخ شده رنج و كيفر خويش را ادراك نمي كردند، در حاليكه قرآن مسخ را به عنوان «نكال» و عقوبت افراد گنهكار تعريف مي كند.(2) در اين مورد تفتازاني مي گويد:«حقيقت تناسخ اين است كه نفوس انسانها پس از جدايي از بدن در همين دنيا به منظور تدبير و تصرف در بدنهاي ديگر، به

آنها تعلق گيرد، نه اينكه شكل بدن عوض شود، چنانكه در مسخ چنين است».(3) علامه طباطبائي نيز مي گويد: «انسانهاي مسخ شده، انسانهايي هستند كه با حفظ روح بشري صورتاً مسخ شده اند، نه اينكه نفس انساني آنها نيز مسخ

--------------

1 . نيز به سوره اعراف، آيه 166 رجوع شود. 2 . (فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدْيها وَ ما خَلْفَها وَ مَوعِظَةً لِلْمُتَّقينَ) (بقره/66):پس اين ماجرا را عقوبتي براي معاصرين و اخلاف آنان و پندي براي متقين قرار داديم. 3 . شرح مقاصد، تفتازاني، 3/337.

-------------- صفحه 196

شده و به نفس بوزينه تبديل گرديده است».(1) سؤال دوم: برخي از نويسندگان قول به رجعت را نشأت گرفته از قول به تناسخ پنداشته اند.(2) آيا اعتقاد به رجعت مستلزم تناسخ نيست؟ پاسخ : چنانكه در جاي خود خواهيم گفت، رجعت، به عقيده اكثر علماي شيعه اماميه، اين است كه عده اي از اهل ايمان و كفر در آخر الزمان بار ديگر به اين جهان باز خواهند گشت و بازگشت آنان مانند احياي مردگان است كه به وسيله حضرت مسيح (عليه السلام) صورت مي گرفت(3) ويا بسان زنده شدن عُزَيْر پس از يكصد سال (4). بنابر اين ، عقيده به رجعت، هيچ ربطي به مسئله تناسخ ندارد و ما در بحث از رجعت در اين باره توضيح بيشتري خواهيم داد. اصل يكصد و يازدهم

در سخنان علما، به پيروي از قرآن، مسئله اي به نام «اشراط السّاعة» مطرح شده است كه مقصود از آن علائم و نشانه هاي رستاخيز است. علائم رستاخيز به دو نوع تقسيم مي شوند: الف _ حوادثي كه پيش از وقوع قيامت و به

هم خوردن نظام آفرينش صورت مي پذيرد و در زمان وقوع آنها هنوز انسانها در روي زمين زندگي مي كنند. كلمه «اشراط الساعة» غالباً به اين قسم از رخدادها اطلاق مي شود; ب _ حوادثي كه مايه به هم خوردن نظام آفرينش مي گردد، كه بيشترين آنها در سوره هاي تكوير، انفطار، انشقاق، و زلزله ذكر شده است.

--------------

1 . الميزان، طباطبائي، 1/209. 2 . فجر الإسلام، احمد امين مصري، ص 377. 3 . آل عمران/49. 4 . بقره/259.

-------------- صفحه 197 علائم قسم نخست به طور اجمال عبارتند از: 1. بعثت پيامبر خاتم (صلي الله عليه وآله وسلم)(محمد/18); 2. شكستن سد يأجوج و مأجوج(كهف/98_99); 3. پوشيده شدن آسمان توسط دودي غليظ (دخان/10_16); 4. نزول حضرت مسيح (عليه السلام) (زخرف/57_61); 5. خروج جنبده اي از دل زمين(نمل/82). تفصيل اين علائم را بايستي در كتابهاي تفسير و حديث جستجو كرد. درباره نشانه هاي قسم دوم نيز قرآن بتفصيل از تغيير اوضاع و فروپاشي خورشيد، ماه، درياها، كوهها، و زمين و آسمان سخن گفته، و اجمال آن اين است كه طومار نظام موجود درهم پيچيده مي شود و نظام ديگري پديد مي آيد كه جلوه اي از قدرت تامّه الهي است ، چنانكه مي فرمايد:(يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرضُ غَيرَ الأَرضِ وَ السَّمواتُ وَبَرَزُوا للّهِ الواحِدِ القَهّارِ) (ابراهيم/48): روزي كه زمين و آسمانها دگرگون مي شوند، و مردم در پيشگاه خداي يكتاي قدرتمند حاضر مي شوند. اصل يكصد و دوازدهم

قرآن كريم از حادثه اي به نام «نفخ صور» گزارش مي دهد، كه در دو نوبت رخ خواهد داد: الف _ نفخ صوري كه مايه مرگ همه جانداران در آسمان

و زمين مي گردد(مگر آن كس كه خدا بخواهد);

-------------- صفحه 198 ب _ نفخ صوري كه سبب احياي مردگان وحضور آنان در پيشگاه الهي(1) مي شود. چنانكه مي فرمايد: (وَ نُفِخَ فِي الصُّور فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ مَنْ فِي الأَرضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّه ثُمَّ نُفِخَ فيها أُخري فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ) (زمر/68): در صور دميده مي شود، وبر اثر آن، جز آنكه خداي بقاي او را خواسته است، هركه در آسمانها و زمين است يكسر مدهوش مرگ مي شوند، سپس بار ديگر در صور دميده مي شود و ناگهان مردمان (از خواب مرگ) برخاسته و در صحنه محشر نظاره گر (سرنوشت خود) مي گردند. قرآن كريم در خصوص حشر و نشر انسانها در روز رستاخيز مي گويد: (يَخْرُجُونَ مِنَ الأَجداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ) (قمر/7): مردگان بسان ملخهاي پراكنده از قبرها بيرون مي آيند. اصل يكصد و سيزدهم

پس از زنده شدن مردگان و ورود آنها به عرصه قيامت، قبل ازورود به بهشت و دوزخ اموري چند تحقق خواهد يافت كه قرآن و احاديث از آنها خبر داده است: 1. به حساب اعمال افراد، با شيوه اي خاص رسيدگي مي شود، كه يكي از راههاي آن همان دادن نامه اعمال هركس به دست او است. (اسراء/13_14).

--------------

1 . بنابر اين آيه مباركه( إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدة فَإِذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُون) (يس/53) بيانگر واقعيت نفخ صور در آيه 51 است كه مي فرمايد: (وَنُفِخَ فِي الصُّور فَإِذا هُمْ مِنَ الأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُون) و معني آيه اين است كه نفخه صور دوم جز يك فرياد نيست، كه پس از آن ناگهان همگان نزد

ما حاضر خواهند بود.

-------------- صفحه 199 2. گذشته از اينكه در نامه اعمال هركس، ريز و درشت كارهاي وي مذكور و منعكس است، گواهاني نيز از خارج و داخل وجود آدمي، در روز رستاخيز بر اعمال دنيوي او شهادت مي دهند. گواهان خارجي عبارتند از: خدا (آل عمران/98)، پيامبر هر امت (نحل/89)، پيامبر اسلام (نساء/41)، نخبگاني از امت اسلامي (بقره/143)، فرشتگان الهي (ق/18)، و زمين (زلزله/4_5). گواهان داخلي نيز عبارتند از: اعضا و جوارح انسان (نور /24، فصلت/20_21)، وتجسم خود اعمال (توبه/34_35). 3. براي رسيدگي به حساب اعمال انسانها، افزون بر آنچه گفتيم، ميزانهاي عدل برپا مي شود و هركس دقيقاً به آنچه كه استحقاق دارد مي رسد، چنانكه مي فرمايد: (وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ القِسْطَ لِيومِ القِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفسٌ شَيئاً وَ إِنْ كانَ مِثقالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَينا بِها و كَفي بِنا حاسِبينَ)(انبياء/47): روز قيامت ترازوهاي عدل را برپا مي داريم و بهيچوجه به كسي ستم نمي شود. اگر عمل حتي به وزن خردلي نيز باشد، آن را به حساب مي آوريم، و حساب رسي ما كفايت مي كند. 4. از روايات اسلامي استفاده مي شود كه در روز رستاخيز گذرگاهي عمومي وجود دارد كه همگان بايد از آن عبور كنند.به اين گذرگاه، در لسان روايات، صراط گفته شده است، كه مفسران آيه 71_72 سوره مريم(1) را نيز ناظر بر آن دانسته اند.

--------------

1 . (وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّوارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضيّاً * ثُمَّ نُنَجّي الَّذينَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظّالِمينَ فِيها جِثيّاً) (مريم/71_72): هيچيك از شماها نيست مگر اينكه وارد آن (دوزخ) مي شود، واين مطلب حكم قطعي خداوند است. سپس

پرهيزگاران را نجات مي دهيم، وستمگران را كه به زانو در آن درافتاده اند، رها مي كنيم. در تفسير اين آيه نظر ديگري هست كه تفصيل آن را در كتاب پرسش ها و پاسخ ها آورديم.

-------------- صفحه 200 5. ميان بهشتيان و دوزخيان حائلي وجود دارد كه قرآن از آن به «حجاب» تعبير مي كند.نيز در روز رستاخيز انسانهاي والايي بر نقطه اي مرتفع قرار دارند، كه بهشتيان و دوزخيان را از سيماي هر يك مي شناسند، چنانكه مي فرمايد: (وَ بَيْنَهما حِجابٌ وَ عَلي الأَعرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ)(اعراف/46): ميان آن دو حجاب وحائلي است و در نقاط بلند عرصه محشر مرداني قرار دارند كه هر شخصي را از سيمايش مي شناسند. اين انسانهاي والا، به حكم روايات ما، پيامبران و اوصياي شريف آنان مي باشند. 6. زماني كه حسابرسي به پايان رسيده و سرنوشت افراد روشن مي شود، آفريدگار جهان پرچمي را كه به آن «لواء الحمد»مي گويند به دست پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) مي دهد، و آن حضرت پيشاپيش بهشتيان به سوي بهشت حركت مي كند.(1) 7. در روايات متعدد، از وجود حوض بزرگي در صحراي محشر خبر داده شده كه به حوض كوثر معروف است; پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)قبل از همگان كنار حوض مزبور مي آيد، و رستگاران امّت، به وسيله پيامبر و اهل بيت مكرّم _ سلام اللّه عليهم اجمعين _ از آن آب مي نوشند. اصل يكصد و چهاردهم

يكي از عقايد مسلّم اسلامي، شفاعت شافعان در روز قيامت است كه به اذن الهي انجام مي يابد. شفاعت در مورد افرادي صورت مي

گيرد كه پيوند خود را بكلي با دين و خداي متعال قطع نكرده و قابليت آن را دارند كه، با وجود آلودگي به برخي گناهان، به بركت شفاعت شافعان بار ديگر مشمول رحمت حق شوند. عقيده به شفاعت از قرآن و سنت گرفته شده كه ذيلاً به آنها

--------------

1 . بحار الأنوار، ج8، باب 18، احاديث 1تا 12; مسند احمد، 1/281، 295و 3/144.

-------------- صفحه 201

اشاره مي كنيم: الف _ شفاعت در قرآن:

آيات قرآن حاكي از وجود اصل شفاعت در روز رستاخيز بوده و اين كتاب شريف به اصل شفاعت، و منوط بودن آن به اذن و رضاي خداوند، تصريح دارد:(وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي)(انبياء/28): شافعان جز در حق كساني كه خدا مي پسندد، شفاعت نمي كنند. در آيه ديگر مي فرمايد: (ما مِنْ شَفِيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)(يونس/3). بنابر اين اصل شفاعت (البته با اذن و رضاي خداوند)از نظر قرآن، امري قطعي و واقعيتي مسلّم است. حال ببينيم شفاعت كنندگان چه كساني هستند؟ از برخي آيات استفاده مي شود كه فرشتگان از شافعانند، چنانكه مي فرمايد: (وَ كَمْ مِّنْ مَّلَك في السّمواتِ لا تُغْني شَفاعَتُهُمْ شَيئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرضي) (نجم/26): چه بسيار فرشتگاني در آسمانها هستند كه شفاعت آنان جز پس از اذن خداوند، در مورد آن كس كه مشيت و رضايت الهي به (رستگاري وي) تعلق گيرد، سود نمي بخشد. مفسران در تفسير آيه (عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) (اسراء/79): اميد است كه پروردگارت تو را به مقام پسنديده اي برانگيزد، مي گويند مقصود از مقام محمود، همان مقام شفاعت براي پيامبر اسلام است.(1)

ب _ شفاعت در روايات:

گذشته از قرآن، در كتب حديث نيز روايات بسياري درباره شفاعت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)نقل شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

--------------

1 . الميزان:13/191_192; مجمع البيان:10/549.

-------------- صفحه 202 1. پيامبر مي فرمايد: «إنّما شفاعتي لأهل الكبائر من أُمّتي»(1): شفاعت من مخصوص مرتكبان كباير از امتم مي باشد. ظاهراًعلت اينكه شفاعت را مخصوص مرتكبان كباير دانسته اين است كه خداوند صراحتاً در قرآن وعده داده كه هرگاه انسانها از گناهان كبيره اجتناب ورزند، آنها را خواهد بخشيد(نساء/31)و ديگر نيازي به شفاعت و امثال آن نيست. 2. نيز مي فرمايد: «أُعطيتُ خمساً و أُعطيتُ الشّفاعة، فادّخَرْتُها لأُمّتي فهي لمن لا يُشرِك باللّه»(2): از جانب خداوند پنج موهبت به من اعطا شده، و (از آن جمله)به من شفاعت داده شده، كه آن را براي امتم ذخيره كرده ام. شفاعت من در حقّ كساني خواهد بود كه به خداوند شرك نميورزند. طالبان آگاهي از هويّت شافعان روز محشر غير از پيامبر (مانند ائمه معصومين و دانشمندان وشهداء) و نيز شفاعت شوندگان آنها بايستي به كتابهاي عقايد و كلام و حديث رجوع كنند. ضمناً، بايد توجه داشت كه اعتقاد به شفاعت _ همچون اعتقاد به قبولي توبه _ نبايد مايه تجرّي افراد بر گناه شود، بلكه بايد آن را روزنه اميدي شمرده و به اميد بخشودگي، به راه صحيح باز گردند، وبسان نوميدان نباشند كه به اصطلاح، آب را از سر گذشته مي پندارند و در نتيجه هيچگاه به فكر بازگشت به طريق صحيح نمي افتند. از بيان گذشته همچنين روشن مي شود كه اثر بارز شفاعت، بخشودگي

برخي از گنهكاران است، و بنابر اين تأثير آن منحصر به ترفيع درجه شفاعت

--------------

1 . شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، 3/376. 2 . خصال شيخ صدوق، ابواب پنجگانه، حديث صحيح بخاري،1/42; مسند احمد، 1/301.

-------------- صفحه 203

شوندگان، كه برخي از فرق اسلامي (مانند معتزله) گفته اند، نيست.(1) اصل يكصد وپانزدهم

همان طور كه يادآور شديم اعتقاد به «اصل شفاعت در آخرت در چارچوب اذن الهي» ازعقايد مسلّم اسلامي بوده و كسي حق خدشه در آن را ندارد. حال بايد ديد كه آيا مي توان در اين دنيا نيز، از شافعاني چون پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) طلب شفاعت نمود، وبه ديگر تعبير، آيا درست است كه انسان بگويد: اي رسول گرامي، نزد خدا در حق من شفاعت كن (يا وجيهاًعند اللّه إشفع لنا عند اللّه)؟ در پاسخ بايد گفت: مشروعيّت اين امر، تا قرن هشتم مورد اتفاق همه مسلمانان قرار داشته است و تنها از نيمه قرن هشتم به بعد معدودي از افراد با آن به مخالفت برخاستند و آن را جايز ندانستند، در حاليكه آيات قرآني، احاديث معتبر نبوي و سيره مستمره مسلمين بر جواز آن گواهي مي دهد. زيرا شفاعت شافعان، در معني، همان دعاي آنان در حقّ افراد است، و درخواست دعا از فرد مؤمن _ چه رسد به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) _ بدون شگّ امري جايز و مستحسن است. از حديثي كه ابن عباس از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل مي كند بروشني استفاده مي شود كه شفاعت مؤمن، دعاي او در حق ديگران است: «هرگاه مسلماني بميرد و چهل مؤمن موحّد

بر جنازه او نماز بگزارند خدا شفاعت آنان را در حق او مي پذيرد» (2). چه، مسلّم است كه شفاعت چهل مؤمن به هنگام اقامه نماز بر

--------------

1 . أوائل المقالات، شيخ مفيد،ص 54، و كتب كلامي ديگر. 2 . ما من رجل مسلم يموت فيقوم علي جنازته أربعون رجلاً لا يشركون باللّه شيئاً، إلاّ شفّعهم اللّه فيه (صحيح مسلم، 3/54).

-------------- صفحه 204

ميّت، جز دعاي آنان در حق او چيزي نيست. با مروري به اوراق تاريخ، مي بينيم كه صحابه پيامبر از آن حضرت در زمان حيات ايشان درخواست شفاعت مي كردند. ترمذي از انس بن مالك نقل مي كند كه مي گويد: از پيامبر درخواست كردم در روز قيامت شفاعتم كند. پيامبر فرمود: چنين خواهم كرد. به او گفتم: كجا شما را پيدا كنم؟ فرمود: در كنار صراط.(1) با توجه به اينكه واقعيت استشفاع، چيزي جز درخواست دعا از شفيع نيست،وقوع نمونه هايي از اين امر در عصر انبيا را مي توان از خود قرآن به دست آورد : 1. فرزندان يعقوب، پس از فاش شدن مظالمشان، از پدر خواستند از خداوند براي آنان طلب آمرزش كند. حضرت يعقوب نيز درخواست آنان را پذيرفت و به وعده در موعد مقرّر خود عمل كرد.(2) 2. قرآن كريم مي فرمايد: هرگاه افرادي از امت اسلامي كه در حق خود ستم كرده اند، نزد پيامبر آمده و از او بخواهند براي آنان از خدا طلب آمرزش كند، آنگاه خود آنان استغفار كرده و پيامبر نيز براي آنان از درگاه الهي آمرزش خواهد، خداوند توبه شان را مي پذيرد و رحمت خود را شامل آنان مي

كند.(3) 3.همچنين درباره منافقين مي فرمايد: هرگاه به آنان گفته مي شود بياييد و از پيامبر بخواهيد تا در حق شما استغفار كند، سرپيچي مي كنند و استكبار

--------------

1 . سألتُ النبيّ أن يشفع لي يوم القيامة فقال أنا فاعل، قلت فأين أطلبك؟ فقال علي الصراط (سنن ترمذي، 4/42، باب ما جاء في شأن الصراط). 2 . يوسف/97: (قالُوا يا أَبانا استغْفر لنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئينَ* قالَ سَوفَ أَسْتَغْفِرُلَكُمْ رَبّي). 3 . نساء/64: (وَ لَوْ أَنّهُمْ إِذْظَلَمُوا أَنْفُسهُمْ جاؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ توّاباً رَحيماً).

-------------- صفحه 205

ميورزند.(1) بديهي است چنانچه اعراض از طلب استغفار از پيامبر، كه ماهيّتاً با طلب شفاعت يكسان است، نشانه نفاق و استكبار باشد، طبعاً انجام دادن آن نيز نشانه ايمان و خضوع در پيشگاه الهي خواهد بود. ضمناً از آنجا كه مقصود ما در بحث حاضر، اثبات جواز و مشروعيت درخواست شفاعت است، زنده نبودن شخص شفيع در اين آيات، ضرري به مقصد نمي زند; حتي اگر فرض شود كه اين آيات فقط در مورد زندگان وارد شده نه اموات، باز مضرّ به مقصود نيست. زيرا اگر درخواست شفاعت از زندگان شرك نباشد، طبعاً درخواست آن از ميّت نيز شرك نخواهد بود، چون حيات و موت شفيع، ملاك توحيد و شرك نبوده و تنها چيزي كه هنگام درخواست شفاعت از ارواح مقدسه ضروري است شنوايي آنها مي باشد، كه ما در مبحث توسل، وجود ارتباط مزبور و سودمندي آن را ثابت خواهيم كرد. در اينجا بايد توجه نمود كه شفاعت خواستن مؤمنان و موحدان از پيامبران و اولياي الهي، با شفاعت خواستن بت

پرستان از بتهاي خويش تفاوت بنيادين دارد.زيرا موحّدان، با اذعان به دو مطلب اساسي، از اولياي الهي درخواست شفاعت مي كنند: 1. مقام شفاعت، مقامي است مخصوص خدا و در اختيار او، چنانكه مي فرمايد: (قُلْ للّهِ الشَّفاعَةُ جَميعاً)(زمر/44): بگو شفاعت، تماماً از آنِ خداست، ويا :(مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ) ؟ كيست كه بدون اذن وي حقّ شفاعت داشته و شفاعتش مقبول و مؤثر باشد؟ 2. شفيعاني كه موحّدان دست التجا به سوي آنان دراز مي كنند، بندگان

--------------

1 . (وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوا رُؤسَهُمْ وَ رَأَيْتهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرونَ) (منافقين/5).

-------------- صفحه 206

مخلص خدا هستند كه به پاس تقرّب در درگاه الهي، دعايشان به هدف اجابت مي رسد. با توجه به اين دو شرط، تفاوت اساسي موحّدان با مشركان عصر بعثت در امر شفاعت روشن مي گردد: اولاً: مشركان براي نفاذ شفاعت آنها هيچ نوع قيد و شرطي قائل نبودند; توگويي خدا حق خود را به بتهاي كور و كر تفويض كرده است! در حاليكه موحّدان، به رهنمود قرآن، مقام شفاعت را يكسره از آنِ خدا دانسته و پذيرش شفاعت شافعين را ، منوط به اذن و رضاي الهي مي دانند. ثانياً: مشركان عصر پيامبر معبودهاي دستْ ساختِ خويش را ارباب و آلهه! پنداشته از سر سفاهت خيال مي كردند كه اين موجودات بيجان، سهمي از ربوبيت و الوهيت هستي را بر عهده دارند! حال آنكه موحدان، پيامبران و امامان را بندگان وارسته خدا شمرده و پيوسته به اين كلام مترنمّند كه: «...عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» و «...عِبادِ اللّهِ الصّالِحين».ببين تفاوت ره از كجا است

تا كجا؟! بنابر اين، استدلال به آياتي كه شفاعت خواهي مشركان از بتها را نفي مي كند بر نفي طلب شفاعت از اولياء الهي،مغلطه اي كاملاً بي پايه و قياسي سخت نابجا خواهد بود . اصل يكصد و شانزدهم

از جمله تعاليم اسلامي _ بلكه تمام شرايع سماوي _ باز بودن درِ توبه به روي بندگان گنهكار است. زماني كه انسان گنهكار جدّاً از كار زشتي كه انجام داده نادم شده، فضاي روح او را توجه به خداوند و تضرّع به درگاه او پر مي سازد، و از صميم قلب تصميم مي گيرد كه ديگر گرد آن عمل ناروا نگردد، خداوند مهربان نيز توبه او را، با شرايطي كه در كتب كلامي و تفسيري بيان

-------------- صفحه 207

شده است، مي پذيرد. قرآن مي فرمايد: (وَتُوبُوا إلي اللّه جَميعاً أَيُّهَ المُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحونَ) (نور/31): اي افراد با ايمان، همگي به سوي خدا باز گرديد، باشد كه رستگار شويد. كساني كه از آثار تربيتي توبه و اعتقاد به شفاعت آگاه نيستند تصور مي كنند باز شدن باب اين دو به روي گنهكاران، نوعي تشويق آنان به گناه است! در حاليكه آنان از اين نكته غافلند كه بسياري از انسانها، هر يك به شكلي، آلوده به برخي از گناهانند، و كمتر انساني يافت مي شود كه در طول عمر خويش گرد گناه نگرديده باشد: «ناكرده گنه، در اين جهان كيست بگو؟».بنابراين، چنانچه باب توبه(و شفاعت) به روي افراد باز نباشد، كساني كه آماده اند در بقيه عمر، از گناه دوري جسته و راه طهارت و پاكي را در پيش گيرند، با خود مي گويند: ما بالأخره بايستي به

علت گناهاني كه انجام داده ايم كيفر ببينيم و به دوزخ افتيم; پس چرا در باقيمانده عمر نيز تمنّيات نفساني خود را ارضا نكنيم و بيشتر در آغوش لذتهاي نامشروع نلغزيم؟!بدينگونه، با بسته شدن باب توبه، چاه يأس از رحمت الهي دهان مي گشايد و انسانها را، اژدها وار به كام خويش مي كشاند. آثار مثبت اصل توبه، زماني روشنتر مي شود كه بدانيم پذيرش توبه در اسلام شرايطي دارد كه پيشوايان دين و محققان علوم اسلامي بتفصيل درباره آنها سخن گفته اند. قرآن، صريح و روشن در باب توبه چنين مي فرمايد:(كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصلَحَ فإِنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ) (انعام/54): پروردگار شما رحمت را بر خويش مقرّر داشته است. اگر يكي از شما از روي جهالت كار بدي انجام دهد، سپس از آن توبه كرده و به اصلاح كوشد، خداوند آمرزنده و مهربان است.

-------------- صفحه 208 اصل يكصد و هفدهم

عقل و نقل گواهي مي دهند كه هر انساني در روز رستاخيز پاداش اعمال نيك خود را خواهد ديد. قرآن مي فرمايد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ) (زلزله/7): هركس به اندازه وزن ذرّه اي كار نيك انجام دهد آن را خواهد ديد. نيز مي فرمايد:(وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوفَ يُري * ثُمَّ يُجْزاهُ الجَزاء الأَوفي)(نجم/40_41): سعي و تلاش او قطعاً مشهود گشته و سپس به طور كامل پاداش داده مي شود. از آيات فوق برمي آيد كه اعمال زشت آدمي، اعمال نيك وي را از بين نمي برد. درعين حال بايد دانست كساني كه مرتكب بعضي از گناهان خاص (نظير كفر و

يا شرك) مي گردند يا راه ارتداد در پيش مي گيرند، گرفتار حبط عمل مي شوند و در نتيجه اعمال نيكشان تباه شده و در آخرت گرفتار عذاب ابدي مي گردند، چنانكه مي فرمايد:(وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَة وَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) (بقره/217):هركس از شما، از دين خويش برگردد و به همان حالت بميرد، اعمال وي در دنيا و آخرت تباه مي گردد، و اين گونه كسان براي هميشه در آتش خواهند بود. با توجه به آنچه گفتيم ، هر انسان با ايماني در سراي ديگر پاداش كارهاي نيك و بد خود را مي بيند، مگر در صورت ارتداد و نظاير آن كه در كتاب و سنت مايه نابودي و حبط اعمال نيك انسانها قلمداد شده است. در خاتمه يادآوري اين نكته لازم است كه، هرچند خداوند درباره كارهاي نيك به مؤمنان «وعده» پاداش داده و متقابلاً درباره كارهاي بد نيز «وعيد» كيفر داده است، ولي از نظر حكم عقل اين دو _ وعده و وعيد_ با هم فرق دارند. چه، لزوم عمل به وعده يك اصل عقلي است و تخلّف از آن قبيح است. اما

-------------- صفحه 209

در مورد «وعيد» چنين نيست، چون كيفر دادن حق كيفر دهنده است، و او مي تواند از حق خود بگذرد. ازينروي هيچ مانعي ندارد كه برخي از كارهاي نيك، زشتي وتبعات كارهاي بد را بپوشاند كه در اصطلاح به آن «تكفير» مي گويند.(1) در قرآن برخي از اعمال نيك مايه تكفير اعمال بد شمرده شده، كه يكي از آنها اجتناب شخص از

گناهان بزرگ است. چنانكه مي فرمايد:(إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَونَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيّئاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُّدْخَلاً كَريماً)(نساء/31): چنانچه از گناهان بزرگ دوري جوييد ما گناهان كوچكتان را مي پوشانيم وشما را به جايگاه ارجمندي وارد مي كنيم. اعمالي همچون توبه(2)، صدقه پنهاني(3) و غيره نيز داراي چنين اثري هستند. اصل يكصد و هيجدهم

خلود و جاودانگي در عذاب دوزخْ ويژه كافران است، و بر مؤمنان گنهكار _ كه جانشان به نور «توحيد » روشن است _ راه آمرزش و خروج از آتش بسته نيست، چنانكه مي فرمايد: (إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ و يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَد افْتَري إِثْماً عَظِيماً)(نساء/48): خداوند هرگز شرك را نمي آمرزد، ولي گناهان ديگر را در مورد هركس كه بخواهد مي آمرزد; و هركس به خدا شرك ورزد مرتكب گناه بزرگي شده است. آيه فوق، كه صريحاً از امكان آمرزش همه گناهان (به استثناي شرك) گزارش مي دهد، بيشك ناظر به اعمال سوء انسانهايي است كه بدون توبه

--------------

1 . كشف المراد، ص413، مقصد 6، مسئله 7. 2 . تحريم/8. 3 . بقره/271.

-------------- صفحه 210

مي ميرند. زيرا در صورت توبه، همه گناهان _ حتي شرك _ بخشوده مي شود، و با توجه به اينكه آيه ميان مشرك و غير او فرق گذارده، بايد بگوييم حاكي از آمرزش كساني است كه بدون توبه از دنيا بروند. روشن است كه اگر چنين انساني مشرك باشد بخشوده نمي شود، ولي اگر غير مشرك باشد درباره او اميد و نويد مغفرت وجود دارد; امّا نه به طور قطعي، بلكه با قيد (لمن يشاء) يعني

كسي كه اراده و مشيت الهي به آمرزش وي تعلق گيرد. قيد (لمن يشاء) در آيه گذشته(كه بيانگر رحمت واسعه الهي است) گنهكاران را بين «خوف» و «رجا» نگهداشته و آنان را به سوي پيشگيري از خطر _ توبه قبل از مرگ _ ترغيب و تحريص مي كند . لذا، وعده مزبور، انسان را با دور كردن از دو پرتگاه «يأس» و «تجرّي» ، بر صراط مستقيم تربيت، او را به جلو سوق مي دهد. امام كاظم (عليه السلام) مي فرمايد:«ولا يخلّد اللّهُ في النّار إلاّ أهل الكفر والجحود وأهل الضلالة والشّركِ: خداوند جز كافر و مشرك را جاودانه در آتش نخواهد گذاشت» و سرانجام از پاداش اعمال نيك خود بهره خواهد گرفت چنانكه مي فرمايد:(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيراً يَرَهُ)(زلزله/7) (1). اصل يكصد و نوزدهم

ما معتقديم كه بهشت و دوزخ، هم اكنون نيز موجودند. شيخ مفيد مي فرمايد: بهشت و دوزخ، هم اكنون موجود بوده، روايات بر وجود آنها گواهي مي دهند و متشرّعه بر اين مطلب اتفاق نظر دارند(2). آيات قرآن نيز به گونه اي بر وجود فعلي بهشت و دوزخ گواهي مي دهد، چنانكه مي فرمايد: (وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخري * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي * عِنْدَها جَنّةُ المَأْوي)

--------------

1 . بحار الأنوار، ج8، باب 27، حديث 1. 2 . أوائل المقالات، ص 141.

-------------- صفحه 211

(نجم/13_15): پيامبر فرشته وحي را بار ديگر در نزد «سدرة المنتهي» ديد; سدره اي كه «جنة المأوي»نزد آن است. در جاي ديگر، در مقام نويد و هشدار به مؤمنان و كافران، اعلام مي كند كه بهشت براي پرهيزگاران و دوزخ براي كافران آماده شده است، چنانكه

در مورد بهشت مي فرمايد: (أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ) (آل عمران/133) و در مورد دوزخ نيز خاطر نشان مي سازد: (وَاتَّقُوا النّارَ الّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ) (آل عمران/131). در عين حال ، جايگاه بهشت و دوزخ دقيقاً بر ما روشن نيست، و تنها از برخي آيات به دست مي آيد كه بهشت در قسمت بالا قرار دارد، چنان كه مي فرمايد:(وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَما تُوعَدُونَ)(ذاريات/22).

-------------- صفحه 212 صفحه 213

بخش نهم: ايمان و كفر و بدعت و تقيه وتوسل و ...

بخش نهم

ايمان وكفر و بدعت

وتقيه وتوسل وبدا و ... -------------- صفحه 214

-------------- صفحه 215 اصل يكصد وبيستم

حدّ ايمان و كفر از بحثهاي مهم كلامي است. «ايمان»، در لغت، به معناي تصديق و «كفر» به معناي پوشاندن است،لذا به زارع نيز _ كه گندم را در دل زمين مي نشاند _ كافر گفته مي شود. ولي مقصود از ايمان در اصطلاح عقايد و كلام، اعتقاد به وحدانيت خداوند، و باور داشتن روز قيامت و رسالت پيامبر خاتم (صلي الله عليه وآله وسلم) است، و البته ايمان به رسالت پيامبر خاتم (صلي الله عليه وآله وسلم)، شامل اذعان به نبوت پيامبران و كتب آسماني پيشين و آنچه كه پيامبر اسلام از تعاليم و احكام الهي براي بشر آورده است، نيز مي شود. پايگاه واقعي ايمان همان قلب انسان است، چنانكه قرآن كريم مي فرمايد: (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ)(مجادله/22): آنان كساني هستند كه خداوند ايمان را در دلهاشان ثبت كرده است. نيز درباره باديه نشيناني كه در برابر قدرت اسلام، دست تسليم بر سر نهاده ولي دلهاشان از فروغ ايمان خالي است، مي فرمايد:(وَ لَمّا يَدْخُلِ الإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ) (حجرات/14): هنوز ايمان در قلوب شما وارد

نشده است. ولي البته حكم به ايمان يك فرد، مشروط به اين است كه به وسيله زبان يا طرق ديگر، آن را اظهار كند و يا لااقل باور خود را انكار ننمايد. زيرا در غير اين صورت حكم به ايمان او نخواهد شد، چنانكه مي فرمايد:(وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ) (نمل/14): آيات خدا را با آنكه به آن يقين داشتند انكار كردند.

-------------- صفحه 216 با اين بيان حد كفر نيز روشن مي گردد. هرگاه انساني وحدانيت حق متعال ، يا روز قيامت، و يا رسالت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) را انكار كند، مسلّماً محكوم به كفر خواهد بود، چنانكه انكار يكي از مسلمات آيين پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) كه به طور روشن مستلزم انكار رسالت باشد، آدمي را محكوم به كفر مي سازد. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) آنگاه كه علي (عليه السلام) را براي فتح قلاع خيبر روانه مي كرد، پرچمي به دست او داد و يادآور شد كه صاحب اين پرچم اين خيبر را فتح كرده و باز مي گردد. در اين هنگام علي (عليه السلام) رو به پيامبر كرد و گفت:حد نبرد با آنان چيست؟پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: «قاتِلْهُمْ حَتّي يَشْهدوا أنْ لا إِله إِلاّ اللّه وَ انّ محمّداً (صلي الله عليه وآله وسلم) رسول اللّه، فإذا فعلوا ذلك فَقَد مَنَعُوا مِنْك دِمائَهُمْ وَ أَموالَهُم إِلاّبحَقّها و حسابهم علي اللّه»(1): با آنان نبرد كن تا آنكه به يگانگي خدا و رسالت محمد گواهي دهند. هرگاه گواهي دادند، خونها و مالهاي آنان محترم خواهد بود، مگر آنجا كه به حق (كشته، يا

اموالشان گرفته شود) وحساب آنها با خداست. نيز فردي از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: كمترين چيزي كه مايه ايمان بنده به خدا مي شود چيست؟ امام پاسخ داد: يشهد أن لا إله إلاّ اللّه و انّ محمّداً (صلي الله عليه وآله وسلم) عبدُه و رسولُه، و يُقِّرُ بالطاعةِ و يَعرِفُ إمامَ زمانه فإذا فعل ذلك فهو مؤمن»(2): كمترين مرتبه ايمان اين است كه به وحدانيت خدا و بندگي و رسالت محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) گواهي دهد و اطاعت از حق را بپذيرد و امام زمان خود را بشناسد. هرگاه چنين كرد او مؤمن است.

--------------

1 . صحيح بخاري، كتاب ايمان، ص 10; صحيح مسلم، ج7، باب فضايل علي، ص 17. 2 . بحار الأنوار،66/16، كتاب ايمان و كفر، به نقل از معاني الأخبار شيخ صدوق. سند روايت صحيح است.

-------------- صفحه 217 اصل يكصد و بيست ويكم

گرچه حقيقت ايمان همان اعتقاد قلبي است، ولي نبايد پنداشت كه اين مقدار از ايمان براي رستگاري انسان كافي است، بلكه شخص بايد به آثار و لوازم عملي آن نيز ملتزم باشد. لذا در بسياري از آيات وروايات، مؤمن واقعي كسي شناخته شده است كه ملتزم به آثار ايمان و انجام دهنده فرايض الهي باشد. چنانكه قرآن در سوره عصر همه انسانها را زيانكار شمرده و از آن ميان تنها گروه زير را استثنا كرده است: (إِلاّالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبْرِ) : مگر كساني كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند و همديگر را به حق و پايداري در راه آن سفارش كنند. امام باقر (عليه السلام) از حضرت علي

(عليه السلام) نقل مي كند كه مردي به او گفت: آيا هركس به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر گواهي دهد، مؤمن است؟ حضرت فرمود:«فَأَين فرائض اللّه» : پس فرائض الهي كجا رفت؟! نيز امير مؤمنان فرمود: لو كان الايمانُ كلاماً لم يَنزِل فيه صوم ولا صلاة ولا حلال و لا حرام: اگر ايمان، به صِرفِ گفتن شهادتين بود، ديگر روزه و نماز، و حلال وحرامي تشريع نمي گشت.(1) از گفتار فوق نتيجه مي گيريم كه، ايمان داراي مراتب مختلف بوده و هر مرتبه اي نيز براي خود اثري ويژه دارد. اعتقاد قلبي به ضميمه اظهار يا دست كم عدم انكار، كمترين مرتبه ايمان است كه يك رشته آثار ديني و دنيوي بر آن مترتب مي گردد، در حاليكه مرتبه ديگر ايمان، كه مايه رستگاري انسان در دنيا و آخرت است، در گرو التزام به آثار عملي آن مي باشد. نكته در خور ذكر اين است كه در برخي از روايات عمل به فرايض ديني

--------------

1 . كافي:2/33، حديث 2.

-------------- صفحه 218

نيز جزو اركان ايمان به شمار آمده است. امام هشتم (عليه السلام) از پدران خود وآنان از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل مي كنند كه آن حضرت فرمود: «الإيمانُ معرفةٌ بالقَلْب و اقرارٌ باللسان و عملٌ بالأَركان»(1): ايمان معرفت قلبي، اقرار زباني، و عمل به وسيله اعضا و جوارح است. در برخي از روايات در كنار شهادتين، اموري همچون برپا داشتن نماز، پرداخت زكات، انجام دادن فريضه حج و روزه ماه رمضان نيز قيد شده است.(2)اين گونه روايات، يا ناظر به اين است كه به وسيله اين اعمال مي توان

افراد مسلمان را از غير مسلمان باز شناخت، و يا اينكه ذكر شهادتين در صورتي نجاتبخش است كه اعمال شرعي نيز به آن ضميمه شود; اعمالي كه نماز، زكات، حج، و روزه از مهمترين آنهاست. با توجه به دو اصل ياد شده نبايد هيچ فرقه اي از مسلمين، فرقه ديگر را به عنوان اينكه در برخي از فروع ديني با يكديگر مخالفند، تكفير كند. چه ملاك كفر اين است كه شخص، منكر يكي از اصول سه گانه يا منكر چيزي باشد كه انكار آن ملازم با انكار يكي از سه چيز است، و اين ملازمه در صورتي تحقق مي پذيرد كه حكم آن چيز از نظر شريعت آنچنان بديهي و روشن باشد كه هرگز نتوان ميان انكار آن و اعتراف به اصول، جمع كرد. از اين روي سزاست كه مسلمانان در تمام مراحل اخوت اسلامي خويش را حفظ كنند و اختلاف در اموري را كه مربوط به اصول نيست، مايه نزاع و احياناً تفسيق و تكفير يكديگر قرار ندهند و در اختلافات فكري و عقيدتي نيز، به گفت و شنود علمي و تحقيقي با يكديگر اكتفا كنند و از اِعمالِ تعصبات خشك غير منطقي و تهمت و تحريف بپرهيزند.

--------------

1 . عيون أخبار الرضا:1/226. 2 . صحيح بخاري:1/16، كتاب الإيمان: «شهادة أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّداً رسول اللّه و إقامة الصلاة و إيتاء الزكاة و الحج و صوم رمضان».

-------------- صفحه 219 اصل يكصد و بيست ودوم

از آنجا كه مسلمانان جهان در اصول سه گانه (1) وحدت نظر دارند، نبايد گروهي به خاطر اختلاف در برخي از اصول يا فروع، يكديگر را

تكفير كنند، زيرا بسياري از اصول مورد اختلاف جزءمسايل كلامي است كه بعدها در ميان مسلمانان مطرح شده و هر گروهي براي خود دليل و مدركي دارد. بنابر اين، اختلاف در اين مسايل نمي تواند وسيله تكفير يا تفسيق يكديگر باشد و وحدت اسلامي را بر هم بزند، بهترين راه براي حل اختلاف، گفت و شنود علمي است بدور از تعصبات خشك و غير منطقي. قرآن كريم مي فرمايد: (يا أَيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلقي إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمناً) ( نساء/94): اي افراد با ايمان هرگاه در روي زمين به سير و سياحت پرداختيد در تشخيص مؤمن از كافر دقت كنيد و به آن كس كه به شما سلام بگويد (خود را هم آيين شما نشان دهد) نگوييد مؤمن نيستي. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ضمن بيان پايه هاي اسلام يادآور مي شود كه مسلماني حق ندارد، مسلمان ديگر را به خاطر انجام گناهي تكفير كند يا اورا مشرك بنامد.(2) اصل يكصد و بيست و سوم (بدعت)

«بدعت» در لغت به معني كار نو و بي سابقه اي است كه بيانگر نوعي حسن وكمال در فاعل مي باشد، چنانكه يكي از صفات خداوند «بديع»

--------------

1 . اصولي كه ايمان وكفر به قبول و يا انكار آنها بستگي دارد مانند شهادت بر وحدانيت و ايمان به رسالت پيامبر خاتم ، و معاد روز قيامت. 2 . لا تكفروهم بذنب ولا تشهدوا عليهم بشرك، كنز العمال:ج1، ح30.

-------------- صفحه 220

است:(بَدِيعُ السَّمواتِوَ الأَرض) (بقره/117). مفهوم اصطلاحي بدعت نيز آن است كه انسان چيزي را كه جزو شريعت نيست،

به آن نسبت دهد، و كوتاهترين عبارت براي تعريف اصطلاح بدعت آن است كه بگوييم: إدْخالُ ما لَيْسَ مِنَ الدِّينِ في الدِّينِ. بدعت گذاري در دين از گناهان كبيره بوده و در حرمت آن هيچ ترديدي نيست. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:كُلُّ مُحْدثة بِدْعَةٌ وَ كُلُ بِدْعَة ضَلالَةٌ، وَ كُلُّ ضَلالَة فِي النّار»(1) نكته مهم در مسئله بدعت، تنها اين است كه مفهوم بدعت به صورتي جامع و مانع تعريف و تبيين شود تا بدعت از غير آن تميز داده شود در اين زمينه، براي درك حقيقت بدعت، بايستي به دو مطلب توجه نمود : 1. بدعت، نوعي تصرف در دين، از طريق افزودن يا كاستن شريعت است. بنابر اين، آنجا كه نوآوري ربطي به دين و شريعت نداشته ، بلكه به عنوان يك مسئله عرفي و عادي انجام گيرد، بدعت نخواهد بود(هرچند مشروع بودن آن مشروط به اين است كه ابداع و ابتكار مزبور در شرع محرّم و ممنوع نباشد). في المثل، بشر از نظر مسكن و پوشاك و ديگر وسايل زندگي همواره دست به نوآوريهايي مي زند و بويژه در عصر ما بسياري از روشها و ابزارهاي معمول زندگي دگرگون شده و براي نمونه انواع ورزشها و تفريحات جديد پديد آمده است . بديهي است همه اينها يك نوع بدعت (به معني نوآوري) بوده، ولي ارتباط به بدعت در شرع ندارد. تنها، چنانكه گفتيم، حلال بودن آنها و استفاده از آنها مشروط به اين است كه مخالف با احكام و موازين شرع نباشند. مثلاً، اختلاط زن و مرد بدون حجاب در مجالس و محافل، كه از ارمغانهاي فاسد غرب مي باشد،

حرام است ولي بدعت نيست، زيرا كساني كه در اين محافل شركت مي كنند، اين كار را به عنوان يك عمل مشروع كه اسلام بر آن

--------------

1 . بحار الأنوار: 2/263; مسند احمد:4/126_127.

-------------- صفحه 221

صحه نهاده انجام نمي دهند، بلكه احياناً با اعتقاد به اينكه امري مخالف شرع است، روي عدم مبالات تن به اين كار مي دهند. لذا گاه تنبّه يافته و تصميم جدّي مي گيرند كه ديگر در آنها شركت نورزند. براي توضيحات فوق، چنانچه ملتي روز يا روزهايي را بر اساس خود موسم شادي و گردهمايي معين كنند، امّا نه به اين قصد كه شرع چنين دستوري داده است، چنين كاري بدعت نيست، هرچند بايستي حلّيّت وحرمت آن از جهات ديگر مورد بحث و بررسي قرار گيرد. از اينجا روشن مي شود كه بسياري از نوآوريهاي بشري در زمينه هنر، ورزش، صنعت وغيره از قلمرو بدعت اصطلاحي بيرون بوده، و آنچه درباره آنها مطرح است مسئله حلال و حرام بودن آنها از جهات ديگر است كه خود ملاك و مقياس خاص خويش را دارد. 2. اساس بدعت در شرع به اين نكته باز مي گردد كه چيزي را به عنوان يك امر شرعي كه دين به آن فرمان داده به كار برند، در حاليكه براي مشروعيت آن، اصل يا ضابطه اي در شرع وجود نداشته باشد; ولي هرگاه كاري را كه انسان به عنوان يك عمل ديني انجام مي دهد، دليل شرعي يي(به صورت خاص، يا كلّي و عام) بر مشروعيت آن وجود داشته باشد، آن عمل بدعت نخواهد بود. ازينروست كه علامه مجلسي، عالم بزرگ شيعي، مي گويد:« البِدْعَةُ

في الشَّرعِ ما حَدَثَ بَعْدَ الرَّسُولِ ]بما انّه من الدين[ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهِ نَصٌّ عَلي الخُصوصِ وَلا يَكُونُ داخلاً في بَعْضِ العُمُوماتِ».(1): بدعت در شرع، چيزي است كه پس از رسول گرامي حادث شده و دليل شرعي خاص يا عامّي نيز بر جواز آن در كار نباشد.

--------------

1 . بحار الأنوار:74/202.

-------------- صفحه 222

ابن حجر عسقلاني، دانشمند مشهور اهل سنت، نيز مي گويد:« البدعةُ ما أُحدثَ و ليس له أصل فِي الشرع، و ما كانَ له أصل يدلّ عليه الشّرع فليس ببدعة»(1): بدعت چيزي است كه (پس از پيامبر) پديد آمده باشد، دليلي حاكي از جواز آن در شريعت يافت نشود; و آن چيزي كه اصل و ريشه اي در دين دارد، بدعت نخواهد بود. آري، هرگاه عملي را كه به شرع نسبت مي دهيم مستند به دليلي خاص يا ضابطه اي كلي در شرع باشد، مسلّماً بدعت نخواهد بود. صورت نخست (وجود دليل خاص) نياز به بيان ندارد. مهم توضيح قسمت دوم است، زيرا چه بسا ممكن است يك عمل ظاهراً حالت نوآوري داشته و در تاريخ اسلام بي سابقه باشد ولي معناً تحت ضابطه اي قرار گيرد كه شرع اسلام آن را به صورت كلي پذيرفته است. به عنوان نمونه، مي توان از سرباز گيري عمومي ياد كرد كه امروزه در نوع كشورها اجرا مي شود. دعوت جوانان به خدمت زير پرچم به عنوان وظيفه ديني، هرچند حالت نوآوري دارد، ولي چون يك اصل و قاعده ديني پشتيبان آن است بدعت نخواهد بود. زيرا قرآن مي فرمايد:(وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّة) (انفال/60). بديهي است بر اثر تحوّلات جهاني، آموزش

عمومي رزمي براي جوانان موجب آمادگي بيشتر در مقابل دشمن مترصد و گوش بزنگ است و عمل به روح آيه شريفه، در عصر ما، مقتضي همين امر است. از بيان فوق، بسياري از شبهات واهي كه بر دست و پاي برخي از افراد پيچيده است حل مي شود. براي نمونه، انبوه مسلمانان جهان روز ميلاد پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) را جشن مي گيرند و گروهي اين امر را بدعت مي نامند! در حاليكه ، طبق آنچه گفتيم، هرگز ملاك بدعت بر آن صادق نيست. زيرا به فرض هم كه

--------------

1 . فتح الباري:5/156، 17/9.

-------------- صفحه 223

اين نوع تكريم و اظهار محبت، در شرع وارد نشده باشد،ولي اظهار محبت به پيامبر گرامي اسلام وخاندان او _ سلام اللّه عليهم اجمعين _ يكي از اصولمسلّم اسلام است كه اين گونه جشنها و احتفالات مذهبي جلوه و مظهري از آن اصل كلّي است. پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)فرمود:«لا يُؤْمِنُ أَحدُكُمْ حَتّي أَكونَ أَحبَّ إِليهِ مِنْ مالِهِ وَ أَهلِهِ وَ النّاس أجْمَعين»(1): هيچكدام از شما مؤمن نخواهد بود، مگر آنكه من نزد او از خانواده وي و تمامي مردم، محبوبتر باشم. ناگفته پيداست كساني كه در مواليد پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت او (عليهم السلام)اظهار شادماني كرده و بدين منظور مجالسي تشكيل مي دهند، هدفشان اين نيست كه برگزاري جشن در اين ايام، منصوص بوده و دستور برگزاري جشن عيناً به صورت خاص امروزي، در شرع وارد شده است; بلكه اعتقاد آنان اين است كه اظهار محبت به رسول گرامي و اهل بيت او يك اصل كلي

است كه در كتاب و سنت با تعابير گوناگون بر آن تكيه شده است. قرآن كريم مي فرمايد: (قُلْ لا أَسْاَّلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ المَودَّةَ فِي القُربي) (شوري/23): بگو من براي ابلاغ رسالت پاداش نمي طلبم مگر دوستي خويشاوندان و نزديكان; واين اصل مي تواند در شئون مختلف زندگي فردي و اجتماعي مسلمين، براي خود جلوه ها و مظاهري پيدا كند. گرفتن جشن در مواليد، جنبه يادآوري نزول رحمت و بركت خدا در آن ايام، و شكرگزاري به درگاه الهي را دارد و اين امر(جشن در روز نزول رحمت)، در شرايع پيشين نيز سابقه داشته است، چنانكه به صريح قرآن، حضرت عيسي (عليه السلام) از خداي متعال درخواست كرد مائده اي آسماني بر وي و جمع يارانش فرو فرستد تا روز

--------------

1 . جامع الأُصول 1/238. در اصل يكصد وسي ويكم درباره مهر ورزيدن به رسول گرامي وعترتش به طور گسترده سخن خواهيم گفت.

-------------- صفحه 224

نزول مائده را او و پيروانش _ در توالي نسلها _ عيد گيرند: (قالَ عيسي بنُ مَرْيَمَ اللّهمَّ ربَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائدةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لأَوّلنا وَآخِرِنا وَ آيةً مِنْكَ ...)(مائده/114). همانگونه كه يادآور شديم، بدعت عبارت از آن نوع تصرفات در دين است كه براي آنها مدرك صحيحي در شرع (به صورت خاص يا عام) وجود نداشته باشد، و بايد توجه نمود كه روايات ائمه اهل بيت(عليهم السلام) ، به حكم حديث متواتر «ثقلين»، از مصادر شريعت و دلايل احكام ديني به شمار مي رود. بنابر اين، هرگاه حضرات معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين بر جواز يا منع چيزي تصريح كنند، پيروي از گفتار آنان

پيروي از دين بوده و مشمول عنوان بدعت گذاري در دين نخواهد بود. در پايان يادآور مي شويم بدعت به معني تصرف بدون اذن، پيوسته قبيح و حرام بوده و قرآن از آن با اين جمله :( ءَآللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّهِ تَفْتَرُونَ) (يونس/59) ياد مي كند. در اين صورت تقسيم بدعت (به اين معني) به قبيح وحسن و حرام وجائز، معني صحيحي نخواهد داشت. آري «بدعت» در معناي عام لغوي آن، به معني نوآوري در امور زندگي بدون آنكه آن را به شرع منسوب دارند، مي تواند صور گوناگون داشته و مشمول يكي از احكام خمسه تكليفيه (واجب، حرام، مكروه، مستحب و مباح) قرار گيرد. اصل يكصد و بيست و چهارم (تقيه)

يكي از تعاليم قرآن اين است كه، در مواردي كه جان و عِرض و مال يك فرد مسلمان در اثر اظهار عقيده به خطر خواهد افتاد مي تواند عقيده خود را

-------------- صفحه 225

كتمان كند. در اصطلاح شرعي به اين امر «تقيه» گفته مي شود. جواز تقيه ، نه تنها مدرك شرعي دارد، بلكه عقل و خرد نيز بر درستي و لزوم آن در شرايط حساس گواهي مي دهد. چه، از يك طرف حفظ جان و مال و آبرو لازم است، و از طرف ديگر عمل بر وفق عقيده يك وظيفه ديني است. امّا در مواردي كه اظهار عقيده جان و مال و آبروي شخص را به خطر مي افكند و اين دو وظيفه عملاً با هم تزاحم واصطكاك مي يابند، طبعاً حكم خرد آن است كه انسان وظيفه و تكليف مهمتر را بر ديگري مقدم بدارد. در حقيقت، تقيه سلاح

ضعفا در مقابل اشخاص قدرتمند و بي رحم است، و پيداست كه اگر تهديدي دركار نباشد، انسان نه عقيده خويش را كتمان مي كند و نه بر خلاف اعتقاد خود عمل مي نمايد. قرآن در مورد عمّار ياسر (و كساني كه اصولاً در چنگ كافران گرفتار شده و به رغم ايمان استوار قلبي خويش، صورتاً براي تخلص آنان لفظ كفر را بر زبان جاري مي كنند) چنين مي فرمايد: (مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَن أُكْرِهَ وَ قَلْبُ_هُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمانِ) (نحل/106): كسي كه پس از ايمان به خدا كفر ورزد (به سزاي عمل خود مي رسد) مگر كسي كه از روي ناچاري و اجبار اظهار كفر كند، ولي قلبش به ايمان، قرص و محكم باشد. در آيه ديگر مي فرمايد: (لا يَتّخِذِ المؤْمِنُونَ الكافِرينَ أولياءَ مِنْ دُونِ المُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِك فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيء إِلاّ أَنْ تَتّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَي اللّه الْمَصِيرُ) (آل عمران/28): روا نيست مؤمنان كافران را به جاي مؤمنان ولي خود گيرند، و هركس چنين كند پيوند خويش را با خداوند گسسته است; مگر اينكه خود را (براي ايمني از شر آنها) در حصن و حفاظِ تظاهر به قبول ولايتشان قرار دهيد. خداوند شما را از مخالفت با خويش برحذر مي دارد و بازگشت همگان به سوي خدا است.

-------------- صفحه 226 مفسران اسلامي در شرح اين دو آيه، همگي اصل تقيه را اصلي مشروع دانسته اند.(1) اصولاً هركس مطالعه مختصري در تفسير و فقه اسلامي داشته باشد مي داند كه اصل تقيه از اصول اسلامي است و نمي توان آيات ياد شده در

فوق و نيز عمل مؤمن آل فرعون در كتمان ايمان خويش و اظهار خلاف آن را (غافر/28) ناديده گرفت.و تقيه را به طور كلّي منكر شد. ضمناً در خور ذكر است كه هرچند آيات تقيه در مورد تقيه از كافران وارد شده، ولي ملاك آن، كه همان حفظ جان و عرض و مال مسلمين در شرايط حساس و ناگوار است، اختصاص به كافران ندارد، و اگر اظهار عقيده و يا عمل شخص بر وفق آن، نزديك فرد مسلمان نيز موجب خوف شخص بر جان و مال خويش باشد، تقيه در اين مورد حكم تقيه از كافر را خواهد داشت. اين سخني است كه ديگران نيز به آن تصريح كرده اند. رازي مي گويد: مذهب شافعي اين است كه هرگاه وضع مسلمانان در ميان خود همان حالتي را به خود گرفت كه مسلمانان در ميان كفّار(حربي) دارند، تقيه براي حفظ جان جايز است. همچنين تقيه منحصر به ضرر جاني نبوده و حتي ضرر مالي نيز مجوّز تقيه است; مالي كه حرمت آن مانند حرمت خون مسلمان است، و اگر كسي در راه آن كشته شود، شهيد مي باشد.(2) ابوهريره مي گويد: من از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) دوگونه تعاليم و دستورات دريافت كرده ام. برخي را در ميان مردم منتشر كردم، ولي از نشر برخي ديگر خودداري كردم. چه، اگر انجام مي دادم كشته مي شدم.(3)

--------------

1 . تفسير طبري:3/153; تفسير رازي:8/113; تفسير نسفي، در حاشيه تفسير خازن:1/271; روح المعاني:3/121; مجمع البيان:3/...و 1/430. 2 . تفسير رازي:8/13. 3 . محاسن التأويل:4/82.

-------------- صفحه 227 كارنامه زندگي خلفاي اموي و عباسي سرشار از ظلم

و ستم است. در آن روزگار، نه تنها شيعيان به علت اظهار عقيده مطرود و منزوي شدند، بلكه محدثان اهل سنت نيز در دوران مأمون در مسئله «خلق قرآن» غالباً راه تقيه را در پيش گرفته و جز يك نفر همگي پس از صدور بخشنامه مأمون درباره خلق قرآن، بر خلاف عقيده قلبي خويش موافقت نشان دادند، كه داستان آن در تاريخ آمده است.(1) اصل يكصد و بيست و پنجم (تقيه)

بر اساس منطق شيعه،تقيه در شرايطي واجب، ولي در برخي شرايط نيز حرام است، و انسان در آن شرايط نبايد به بهانه اينكه جان و مال وي به خطر مي افتد تقيه كند. گروهي تصور مي كنند كه شيعه مطلقاً تقيه را واجب مي داند، در حاليكه اين تصور غلط بوده و روش پيشوايان شيعه هرگز چنين نبوده است. زيرا آنان با در نظر گرفتن شرايط و رعايت مصالح و مفاسد، در هر زمان راهي خاص و مناسب را انتخاب مي كردند و لذا مي بينيم كه گاه تقيه نكرده و جان ومال خود را در راه اظهار عقيده فدا مي كردند. اصولاً پيشوايان معصوم شيعه غالباً به وسيله شمشير يا زهر جفاي دشمنان به شهادت رسيده اند، در حاليكه يقيناً اگر آنان به حاكمان عصر خويش چهره خوش و زبان شيرين نشان مي دادند، قدرتمندان حاكم چه بسا بزرگترين و عالي ترين مقامات را نيز در اختيار آنان مي نهادند; ولي آنها خوب مي دانستند كه تقيّه (في المثل در برابر يزيد) مايه نابودي دين و محو مذهب است. در شرايط كنوني نيز براي رهبران ديني مسلمين دو نوع تكليف وجود

--------------

1 . تاريخ

طبري:7/195_206.

-------------- صفحه 228

دارد: در شرايطي راه تقيه را در پيش گيرند; و در شرايط ديگر، كه اساس دين در خطر است، جان به كف گرفته به استقبال مرگ روند. در پايان يادآور مي شويم كه تقيه يك امر شخصي و مربوط به وضع فرد يا افراد ضعيف و ناتوان در برابر دشمن قهار است، كه اگر تقيه نكند هم جانشان در خطر است و هم بر قتل آنها اثري مترتب نيست. ولي در تعليم و تبيين معارف واحكام ديني،تقيّه موردي نخواهد داشت، مثلاً دانشمندي كتابي را بر اساس تقيه بنويسيد و عقايد انحرافي و خلاف را، به عنوان عقايد شيعه، درجامعه منتشر سازد! روي همين امر است كه مي بينيم در طول تاريخ شيعه، هيچ گاه كتابي در زمينه عقايد و احكام بر اساس تقيه نوشته نشده است، بلكه علماي شيعه در سخت ترين شرايط نيز عقيده حقّه خويش را اظهار داشته اند. البته ممكن است در ميان آنان پيرامون اصل يا مسئله اي خاص اختلاف نظر وجود داشته باشد، ولي هرگز در طول تاريخ يك بار هم اتفاق نيفتاده كه دانشمندان شيعه رساله يا كتابي را _ به بهانه تقيه _ بر خلاف آرا و عقايد مسلّم اين مذهب بنويسند، و به اصطلاح در بيرون چيزي بگويند و در خفا چيزي ديگر، و اگر كسي چنين روش داشته باشد از جرگه شيعه اماميه خارج است. در اينجا، به كساني كه فهم و هضم تقيه براي آنان سنگين بوده و تحت تأثير تبليغات سوء دشمنان تشيع قرار دارند، اكيداً توصيه مي كنيم كه يك دوره تاريخ شيعه را در عهد امويان و عباسيان،

وحتي عثمانيها در تركيه و شامات، مطالعه كنند تا بدانند كه اين گروه براي دفاع از عقيده و پيروي از اهل بيت (عليهم السلام) چه بهاي گزافي را پرداخته اند، چه قربانيهايي داده، و چه مصايب تلخي را تحمل كرده اند، تا آنجا كه حتي از خانه و كاشانه خود به كوهها پناه برده اند. شيعيان، با وجود رعايت تقيه، چنين وضعي داشتند، حال اگر اين اصل را رعايت نمي كردند چه وضعي پيش مي آمد؟! و براستي آيا در آن صورت اثري از

-------------- صفحه 229

تشيع در جهان باقي مي ماند؟! اصولاً بايد توجه داشت كه، اگر نكوهشي در تقيّه هست در اصل متوجه مسبّبان آن است. كساني مستوجب نكوهشند كه به جاي اجراي عدل و رأفت اسلامي، سخت ترين و كشنده ترين اختناقهاي سياسي و مذهبي را بر پيروان عترت نبوي (عليهم السلام) تحميل مي كردند، نه كساني كه از روي ناچاري براي حفظ جان و مال و ناموس خويش به تقيه پناه مي بردند! و شگفت اينجاست كه برخي كسان، به جاي نكوهش مسبّبان تقيه يعني ظالمان، تقيه كنندگان، يعني مظلومان را نكوهش كرده و متهم به نفاق مي كنند! حال آنكه فاصله «نفاق» با «تقيه» از زمين تا آسمان است: منافق، كفر را در دل خويش پنهان كرده و در ظاهر ابراز ايمان مي كند، در حاليكه مسلمان در حال تقيه قلبي لبريز از ايمان دارد و صرفاً به علت ترس از آزار طاقت فرساي ظالم، اظهار خلاف مي نمايد. اصل يكصد و بيست و ششم (توسل)

زندگي بشر بر اساس بهره گيري از وسائل و اسباب طبيعي استوار است كه

هريك آثار ويژه خود را دارند. همه ما هنگام تشنگي آب مي نوشيم، و هنگام گرسنگي غذا مي خوريم. چه، رفع نياز توسط وسائل طبيعي، به شرط آنكه براي آنها «استقلال در تأثير» قائل نشويم، عين توحيد است. قرآن يادآور مي شود كه: ذوالقرنين در ساختن سد از مردم درخواست كمك كرد :(فَأَعِينُوني بِقُوَّة أجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً)(كهف/95): با قدرت خويش مرا ياري كنيد تا ميان شما وا نان (يأجوج و مأجوج) سدّي برپا سازم. كساني كه شرك را به معني «تعلّق و توسّل به غير خدا» تفسير مي كنند، حرفشان تنها در صورتي صحيح است كه ما براي ابزار و وسائط موجود، «اصالت و استقلال» قائل شويم، وگرنه چنانچه آنها را وسايلي بدانيم كه، به

-------------- صفحه 230

مشيّت و اذن الهي، ما را به نتيجه مي رسانند از مسير توحيد خارج نشده ايم، و اصولاً زندگي بشر از روز نخست بر اين اساس، يعني استفاده از وسائل ووسائط موجود، استوار بوده و پيشرفت علم و صنعت نيز در همين راستا صورت گرفته و مي گيرد. ظاهراً توسّل به اسباب طبيعي مورد بحث نيست; سخن درباره اسباب غير طبيعي است كه بشر جز از طريق وحي راهي به شناخت آنها ندارد. هرگاه در كتاب و سنت چيزي به عنوان وسيله معرفي شده باشد، تمسّك به آن همان حكمي را دارد كه در توسل به امور طبيعي جاري است. بنابر اين، ما زماني مي توانيم با انگيزه ديني به اسباب غير طبيعي تمسك جوييم، كه دو مطلب ملحوظ نظر قرار گيرد : 1. از طريق كتاب و سنت، وسيله بودن آن چيز براي نيل

به مقاصد دنيوي يا اُخروي ثابت شود; 2. براي اسباب و وسائل، هيچ گونه اصالت و استقلالي قائل نشده و تأثير آنها را منوط به اذن و مشيّت الهي بدانيم. قرآن كريم، ما را به بهره گرفتن از وسائل معنوي دعوت كرده مي فرمايد:(يا أَيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا اتقُوا اللّهَ وابْتَغُوا إِليهِ الوَسِيلةَ وَ جاهِدوا فِي سَبِيلِهِ لَعلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)(مائده/35):اي افراد با ايمان خود را از خشم و سخط الهي واپاييد، وبراي تقرّب به او وسيله اي جستجو كنيد، و در راه وي جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد. بايد توجه نمود كه وسيله به معناي تقرب نيست، بلكه چيزي است كه مايه تقرب به خدا مي گردد و يكي از طرق آن، جهاد در راه خدا است كه در آيه ذكر شده است و در عين حال مي تواند، چيزهاي ديگر نيز وسيله

-------------- صفحه 231

تقرب باشد.(1) اصل يكصد وبيست و هفتم (توسل)

در اصل گذشته ثابت شد كه توسل به اسباب طبيعي وغير طبيعي(به شرط اينكه، رنگ استقلال در تأثير به خودنگيرند) عين توحيد است. شكي نيست كه انجام واجبات و مستحبات، همچون نماز و روزه و زكات و جهاد و غيره در راه خدا، همگي وسايل معنوي يي هستند كه انسان را به سر منزل مقصود، كه همان تقرب به خداوند است مي رسانند. انسان در پرتو اين اعمال، حقيقت بندگي را مي يابد و در نتيجه به خدا نزديك مي شود. ولي بايد توجه نمود كه وسايل غير طبيعي، منحصر به انجام امور عبادي نيست، بلكه در كتاب و سنت يك رشته وسايل معرفي شده كه توسل به آنها استجابت دعا را به

دنبال دارد كه ذيلاً برخي از آنها را يادآور مي شويم: 1. توسل به اسما و صفات حسناي الهي كه در كتاب و سنت وارد شده است، چنانكه مي فرمايد: (وَ للّهِ الأَسْماءُ الحُسْني فَادْعُوهُ بِها)(اعراف/180): اسماء حسني مخصوص خداوند است، پس خداوند را به وسيله آنها بخوانيد. در ادعيه اسلامي، توسل به اسما و صفات الهي فراوان وارد شده است. 2. توسل به دعاي صالحان كه برترين نوع آن توسل به ساحت پيامبران و اولياي خاص خداوند است تا براي انسان از درگاه الهي دعا كنند. قرآن مجيد به كساني كه بر خويشتن ستم كرده اند (گنهكاران) فرمان مي دهد سراغ پيامبر روند و در آنجا هم خود طلب مغفرت كنند، و هم پيامبر

--------------

1 . راغب در مفردات (ذيل ماده وسل) مي گويد: الوسيلة التوصل إلي الشيء برغبة و حقيقة الوسيلة إلي اللّه مراعاة سبيله بالعلم و العبادة و تحرّي مكارم الشريعة.

-------------- صفحه 232

براي آنان طلب آمرزش كند. و نويد مي بخشد كه: در اين موقع خدا را توبه پذير ورحيم خواهند يافت، چنانكه مي فرمايد:(وَ لَو أَنَّهُمْ إِذْظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّه وَاسْتغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحيماً) (نساء/64) در آيه ديگر، منافقان را نكوهش مي كند كه چرا هرگاه به آنان گفته شود سراغ پيامبر بروند تا در باره آنان از خداوند طلب آمرزش كند، سرپيچي مي كنند؟! چنانكه مي فرمايد:(وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوا رُؤوسَهُمْ وَرَأيتهُمْ يَصُدُّون وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) (منافقون/5). از برخي از آيات بر مي آيد كه در امتهاي پيشين نيز چنين سيره اي جريان داشته است. في المثل، به

صريح قرآن، فرزندان يعقوب (عليه السلام)از پدر خواستند بابت گناهانشان از خدا براي آنان طلب آمرزش كند و يعقوب نيز درخواست آنان را پذيرفت و وعده استغفار داد: (يا أَبانا اسْتَغْفِر لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئِينَ* قالَ سَوفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحيمُ) (يوسف/97_98). ممكن است گفته شود: توسل به دعاي صالحان، در صورتي عين توحيد (ويا لااقل مؤثر) است كه كسي كه به او توسل مي جوييم در قيد حيات باشد، ولي اكنون كه انبيا و اوليا از جهان رخت بر بسته اند، چگونه توسل به آنان مي تواند مفيد و عين توحيد باشد؟ در پاسخ به اين سؤال يا ايراد، دو نكته را بايستي يادآور شويم: الف _ حتي اگر فرض كنيم شرط توسل به نبي يا ولي حيات داشتن آنهاست، در اين صورت توسل به انبيا و اولياي الهي پس از مرگ آنان، تنها كاري غير مفيد خواهد بود، نه مايه شرك; واين نكته اي است كه غالباً از آن غفلت شده، و تصور مي گردد كه حيات و موت، مرز توحيد و شرك است! در حاليكه بر فرض قبول چنين شرطي (حيات انبيا و اوليا در هنگام توسل ديگران

-------------- صفحه 233

به آنان)، زنده بودن شخص نبي وولي، ملاك مفيد و غير مفيد بودن توسل خواهد بود، نه مرز توحيدي بودن و شرك آميز بودن عمل! ب _ مؤثر و مفيد بودن توسل دو شرط بيشتر ندارد : 1. فردي كه به وي توسل مي جويند، داراي علم و شعور و قدرت باشد; 2. ميان توسل جويندگان و او ارتباط برقرار باشد; و در توسل به انبيا و

اوليايي كه از جهان درگذشته اند، هر دو شرط فوق (درك و شعور، و وجود ارتباط ميان ما و آنان) به دلايل روشن عقلي و نقلي، تحقق دارد. وجود حيات برزخي يكي از مسايل مسلّم قرآني و حديثي است كه دلايل آن را در اصل 105 و106 يادآور شديم. در جايي كه، به تصريح قرآن، شهداي راه حق حيات و زندگي دارند، مسلّماً پيامبران و اولياي خاص الهي _ كه بسياري از ايشان خود نيز شهيد شده اند: از حيات برتر وبالاتري برخوردارند. بر وجود ارتباط ميان ما و اولياي الهي دلايل بسياري در دست است كه برخي را ذيلاً يادآور مي شويم: 1. همه مسلمانان در پايان نماز شخص پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) را خطاب قرار داده و مي گويند: السّلام عليك أيّها النبي و رحمة اللّه و بركاته ; آيا آنان براستي كار «لغوي» انجام مي دهند و پيامبر اين همه سلام را نمي شنود و پاسخي نمي دهد؟! 2. پيامبر گرامي در جنگ بدر دستور داد اجساد مشركانرا در چاهي ريختند. سپس خود با همه آنان سخن گفت. يكي از ياران رسول خدا عرض كرد: آيا با مردگان سخن مي گوييد؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)فرمود: شماها از آنان شنواتر

-------------- صفحه 234

نيستيد.(1) 3. رسول گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) كراراً به قبرستان بقيع مي رفت و به ارواح خفتگان در قبرستان چنين خطاب مي كرد: السّلام علي أهل الدّيار من المؤمنين و المؤمنات. و بر اساس روايتي ديگر مي فرمود: السّلام عليكم دار قوم مؤمنين».(2) 4. بخاري در صحيح خود آورده است: روزي كه

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)درگذشت، ابوبكر وارد خانه عايشه شد. سپس به سوي جنازه پيامبر رفته، جامه از صورت پيامبر برگرفت و او را بوسيد و گريست و گفت:بأبي أنت يا نبيّ اللّه لا يجمعُ اللّه عليك موْتتين، أمّا الْمَوتَةُ التي كُتِبَتْ عليك فقدمتَّها».(3) پدرم فداي تو باداي پيامبر خدا، خدا دو مرگ بر تو ننوشته است. مرگي كه بر تو نوشته شده بود، تحقق يافت. چنانچه رسول گرامي حيات برزخي نداشته و هيچگونه ارتباطي ميان ما و او وجود ندارد، چگونه ابوبكر به او خطاب كرده و گفت: يا نبيّ اللّه. 5. امير مؤمنان علي (عليه السلام) آنگاه كه پيامبر را غسل مي داد به او چنين گفت: بأبي أنت و أُمّي يا رسولَ اللّه لقد إنقطعَ بموتِك ما لَمْ يَنْقَطِعْ بموتِ غيرِك مِن النُبوّةِ والأنباءِ و أخبارِ السماء... بأبي أنتَ و أُمّي اذكرنا عند ربِّك و اجْعلنا من بالك»(4) پدر و مادرم فداي تو باداي رسول خدا، با مرگ تو چيزي منقطع گرديد، كه با مرگ ديگران منقطع نگرديده بود; با مرگ تو رشته نبوت و

--------------

1 . صحيح بخاري، ج5، باب قتل ابي جهل، سيره ابن هشام:2/292 وغيره. 2 . صحيح مسلم، ج2، باب ما يقال عند دخول القبر. 3 . صحيح بخاري، ج2، كتاب الجنائز، ص 17. 4 . نهج البلاغه، بخش خطبه ها، شماره 235.

-------------- صفحه 235

وحي گسسته شد... پدر و مادرم فداي تو باد، ما را نزد خدايت به ياد آور،ما را به خاطر داشته باش. در پايان يادآور مي شويم كه توسل به انبيا و اوليا صورتهاي مختلفي دارد كه مشروح آن در كتب

عقايد بيان شده است. اصل يكصد وبيست و هشتم (بداء)

تقدير الهي درباره انسان بر دو نوع است: 1. تقدير محتوم و قطعي، كه به هيچوجه قابل تغيير نيست; 2. تقدير معلّق و مشروط،كه با فقدان برخي شرايط، دگرگون مي شود و تقدير ديگر جايگزين آن مي گردد. با توجه به اصل مسلّم فوق، يادآور مي شويم كه اعتقاد به «بداء» يكي از عقايد اصيل اسلامي است كه همه فرق اسلامي اجمالاً به آن اعتقاد دارند، هرچند برخي از آنان از به كار بردن لفظ «بداء» خودداري مي كنند.و اين استيحاش از استعمال لفظ بداء نيز ضرري به قضيه نمي زند، چه مقصود، تبيين محتوي است نه اسم. حقيقت بداء بر دو اصل استوار است: الف _ خداوند داراي قدرت و سلطه مطلقه بر هستي است و هر زمان خواست مي تواند تقديري را جايگزين تقدير ديگر سازد; در حاليكه به هر دو نوع تقدير، علم قبلي داشته، و هيچگونه تغييري نيز در علم وي راه نخواهد يافت. زيرا تقدير نخست چنان نيست كه قدرت خدا را محدود ساخته و توانايي دگرگون كردن آن را از او سلب كند. خداوند متعال بر خلاف عقيده يهود، كه مي گفتند :(يَدُ اللّهِ مَغْلُولَة)، قدرت گسترده دارد و به تعبير قرآن

-------------- صفحه 236

دست او باز است:(بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ).(1) به ديگر سخن، خلاّقيت و آفرينش گري و اعمال قدرت از جانب خداوند، استمرار داشته و به حكم (كُلَّ يَوم هُوَ فِي شَأْن) (2) وي از امر آفرينش فارغ نگشته و كار آفرينشگري همچنين ادامه دارد. امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه (قالَتِ اليَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُوَلَةٌ...) مي

فرمايد: يهود مي گويند خدا از امر آفرينش فارغ شده، كم و زياد (در رزق و عمر وغيره) راه ندارد. خداوند در تكذيب آنان چنين فرمود: (غُلَّتْ أَيديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ): دستشان بسته باد و به گفتار ناهنجار خود از رحمت خدا دور باشند! بلكه قدرت او گسترده است، هرگونه بخواهد انفاق مي كند. سپس مي افزايد: أَلَمْ تَسْمَعْ قَولَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ (يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الكِتابِ) (3): آيا سخن خدا را نشنيده اي كه مي فرمايد: خدا آنچه را بخواهد محو كرده و يا ثابت مي دارد، ونزد خداست امّ الكتاب (لوح محفوظ). نتيجه اينكه: عقيده اسلامي بر اساس قدرت گسترده، سلطه مطلقه، و دوام و استمرار خلاّقيت خدواند استوار است، و خداوند مي تواند هر زمان بخواهد در مقدّرات انسان، از عمر و روزي وغيره، تحول ايجاد كرده و مقدّري را جايگزين مقدّر قبلي نمايد، و هر دو تقدير قبلاً در اُمُّ الكتاب به ثبت رسيده است. ب _ اعمال قدرت و سلطه از سوي خداوند، و اقدام وي به جايگزين

--------------

1 . مائده/64. 2 . الرحمن/29. 3 . رعد/39.

-------------- صفحه 237

كردن تقديري جاي تقدير ديگر، بدون حكمت و مصلحت انجام نمي گيرد، و بخشي از قضيه، در گرو اعمال خود انسان است كه از طريق اختيار و برگزيدن و زندگي شايسته يا ناشايسته، زمينه دگرگوني سرنوشت خويش را فراهم سازد. فرض كنيم انساني، خداي ناكرده، حقوق والدين و بستگان خود را مراعات نمي كند. طبعاً اين عمل ناشايست و در سرنوشت او تأثير ناخوشايندي خواهد داشت. حال اگر

در نيمه زندگي از كرده خود نادم گشته و از آن پس به وظايف خود در اين باره اهتمام ورزد، در اين صورت زمينه دگرگوني سرنوشت خود را فراهم كرده و مشمول آيه (يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ) خواهد گشت. اين مطلب در عكس قضيه نيز حاكم است. آيات و روايات در اين مورد بسيار است كه برخي را يادآور مي شويم: 1. (إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوم حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ)(رعد/11): خدا وضع هيچ قومي را (از آسايش به سختي) دگرگون نمي سازد مگر اينكه آنان خود وضع خويش را دگرگون سازند. 2. (وَ لَوْ أَنَّ أَهْل القُري آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ وَ لكنْ كَذّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) (اعراف/96): اگر ساكنان آباديها ايمان آورده و پرهيزگار مي شدند ما بركات آسمانها و زمين را به روي آنان مي گشوديم، ولي (چه سود؟ كه) آنان دين خدا را تكذيب كردند و ما هم آنان را به كيفر اعمالشان عذاب كرديم. 3. سيوطي در تفسير خود آورده است كه: امير مؤمنان علي (عليه السلام) از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)درباره تفسير آيه (يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ) سؤال كرد، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در پاسخ چنين فرمود: من ديدگان تو و امتم را با تفسير اين آيه روشن مي كنم. صدقه در راه خدا، نيكي به پدر و مادر، و انجام كارهاي نيك، بدبختي را به

-------------- صفحه 238

خوشبختي دگرگون ساخته، مايه افزايش عمر مي گردد و از مرگهاي بد جلوگيري مي كند.(1) 4. امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد:صله رَحِم، اعمال را پاكيزه و

اموال را با بركت مي سازد. همچنين بلا را دفع، و حساب را آسان مي گرداند و اجل (معلّق) را عقب مي اندازد.(2) با توجه به اين دو اصل روشن مي شود كه اعتقاد به بداء يك عقيده مسلّم اسلامي است كه، صرفنظر از تعبير واصطلاح خاص بداء، تمامي مذاهب وفرق اسلامي به مفهوم آن اعتقاد دارند. در خاتمه، براي آگاهي از اينكه چرا از اين عقيده اسلامي با جمله «بدا للّه»تعبير شده است، دو نكته را متذكر مي شويم: الف _ در به كار گيري اين كلمه، از پيامبر گرامي پيروي شده است. بُخاري در صحيح خود نقل مي كند كه آن حضرت درباره سه نفر كه مبتلا به بيماري پيسي، گري و نابينايي شده بودند، فرمود: «بَدا للّه عزّ وجلّ أن يَبْتَلِيهم». آنگاه سرگذشت آنان را از آنجا تا پايان مشروحاً بيان داشت و نشان داد كه چگونه خداوند بر اثر كفران نعمت دو نفر از آنان سلامتي اوليه را از ايشان گرفته و گرفتار امراض پيشينيانشان ساخت.(3) ب _ اين نوع استعمالات از باب مشاكله و سخن گفتن به لسان قوم است. در عرف معمول است كه وقتي فردي تصميمش تغيير مي كند مي گويد: «بدا لي» براي من بدا رخ داد. پيشوايان دين نيز، از باب تكلم به لسان قوم، و

--------------

1 . الدر المنثور:3/66. 2 . كافي،2/470. 3 . صحيح بخاري:4/172.

-------------- صفحه 239

تفهيم مطلب به مخاطبين، اين تعبير را درباره خداي متعال به كار برده اند. در همين زمينه در خور ذكر است كه در قرآن، كراراً به ذات اقدس الهي صفاتي چون مكر و كيد وخدعه و

نسيان نسبت داده شده است. در حاليكه مسلّماً ساحت الهي از ارتكاب اين گونه امور (به مفهوم و شكل رايج آنها در ميان انسانها) منزه است. با اين وصف در قرآن به ذات اقدس الهي صفت مكر و كيد و خدعه و نسيان نسبت داده شده است: 1. (يَكِيدُونَ كيداً * وَأَكِيدُ كَيداً) (طارق/15_16). 2. (وَ مَكَرُوا مَكْراً * وَمَكَرْنا مَكْراً) (نمل/50). 3. (إِنَّ المُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ)(نساء/142). 4. (نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ) (توبه/67). به هر روي، محققين شيعه درباره استعمال لفظ بداء، با توجه به امتناع دگرگوني در علم خدا تحقيقاتي بلندي دارند كه مجال ذكر آنها در اين مختصر نيست و ما طالبان تفصيل را به كتب ياد شده در زير ارجاع مي دهيم.(1) اصل يكصد و بيست و نهم

«رجعت» در لغت به معني بازگشت است، و مقصود از آن در فرهنگ شيعه، بازگشت گروهي از امت اسلامي پس از ظهور حضرت مهدي _ عجّل اللّه فرجه الشريف _ و قبل از برپايي قيامت به دنياست. گواه روشن بر وجود رجعت، پيش از هرچيز قرآن كريم است كه در آيه 84 سوره نمل مي فرمايد:

--------------

1 . كتاب توحيد شيخ صدوق، ص 232_ 236 تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد24، عدة الاصول:2/29، كتاب الغيبة، ص 262_ 264، طبع نجف.

-------------- صفحه 240

(وَ يَومَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمّة فَوجاً مِمّنْ يُكذِّبُ بآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ) (1) و در آيه 87 مي فرمايد: (وَ يَومَ يُنْفَخُ فِي الصُورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمواتِوَ مَنْ فِي الأَرض إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ وَكُلٌّ أَتَوهُ داخِرينَ).(2) چنانكه مي بينيم، آيات فوق از دو روز سخن گفته و «يوم» دوم را

بر «يوم» نخست عطف نموده است. افزون بر اين، در روز نخست، تنها از زنده شدن گروهي خاص سخن به ميان آورده و در روز دوم از مرگ همه انسانها ياد كرده است. از ملاحظه مجموع اين نكات درمي يابيم كه روز نخست غير از روز قيامت بوده و آن دو با هم فرق دارند. مجدداً يادآور مي شويم آيه نخست از زنده شدن گروهي خاص _ تكذيب كنندگان _ سخن مي گويد، و چنين روزي طبعاً نمي تواند روز رستاخيز باشد. زيرا در آن روز همه انسانها پس از نفخ صور زنده مي شوند، چنانكه مي فرمايد:(إِنْ كلُّ مَنْ في السَّمواتِ والأَرضِ إِلاّ آتِي الرّحمنِ عبداً... وَكُلُّهُمْ آتيهِ يَومَ القِيامةِ فَرداً)(مريم/93و95): همه كساني كه در آسمانها و زمين هستند با حال تسليم به محضر خداي مهربان در مي آيند... و همه آنان در روز قيامت تنها نزد او حاضر مي گردند. نيز در آيه ديگر در وصف قيامت مي فرمايد: (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادرْ مِنْهُمْ أَحَداً) (كهف/47): آنان را براي حساب گرد مي آوريم، و يك تن را هم رها نمي كنيم. نتيجه اينكه، از مقايسه دو آيه سوره نمل و اختلاف آنها در مضمون،

--------------

1 . روزي كه از هر ملتي گروهي از آنان را كه آيات ما را تكذيب مي كردند زنده مي كنيم و آنان بازداشت مي شوند. 2 . روزي كه در صور دميده شود، همه كساني كه در آسمانها و زمين هستند_ مگر آن كس را كه خدا بخواهد _ به شدت مي ترسند (از شدت ترس جان دهند آنگاه زنده شده) و همگان با ذلت نزد او حاضر

مي شوند.

-------------- صفحه 241

بايد گفت كه جهان در انتظار دو روز است كه در يكي تنها برخي از انسانها محشور مي شوند و در ديگري همه انسانها. روايات شيعه، روز نخست را مربوط به پس از ظهور حضرت مهدي و قبل از رستاخيز مي داند. آيه اي كه با آن بر وقوع رجعت استدلال كرديم، هر چند در مورد رجعت گروه تبهكار است، ولي دايره رجعت فزون تر از اين گروه خاص مي باشد، زيرا گروهي از صالحان را نيز در برمي گيرد، و روايات درباره بازگشت صالحان، فزون از حد است،و از طرف محققان كتاب هاي متعددي در مورد رجعت هر دو گروه نوشته شده است.و براي تفصيل به كتابهاي ويژه در رجعت مراجعه شود. در هر حال بازگشت گروهي از صالحان و يا تبهكاران قبل از رستاخيز امر شگفت آوري نيست، زيرا در امتهاي پيشين نيز گروهي پس از مرگ بار ديگر زنده شده و پس از مدتي براي بار دوم درگذشته اند.(1) بازگشت گروهي به اين جهان نه مخالف حكم عقل است، و نه معارض با نقل; زيرا همان گونه كه يادآور شديم به صريح قرآن در امتهاي پيشين چنين واقعه اي رخ داده، واين خود بهترين گواه بر امكان آن است. و اين نيز كه برخي پنداشته اند رجعت با تناسخ يكسان است، تصوري كاملاً بي پايه است، زيرا تناسخ آن است كه نفس پس از مرگ بار ديگر حيات خويش را از نطفه آغاز كند و يا به بدن ديگري تعلق بگيرد. حال آنكه در رجعت هيچيك از اين دو امر باطل وجود ندارد. حكم رجعت از اين

جهت بسان زنده شدن مردگان در امتهاي پيشين، و معاد جسماني در قيامت بوده و در حقيقت جلوه اي كوچكاز رستاخيز نهايي است كه در آن همه انسانها بدون استثناء زنده مي شوند. بحث گسترده درباره رجعت و تفصيل جزئيات آن در كتب تفيسر، حديث و كلام شيعه آمده است. روايات شيعه در اين باره در حدّ تواتر بوده و بيش از سي محدث در فزون تر از پنجاه كتاب آن را نقل كرده اند.(2)

--------------

1 . احياء گروهي از بني اسرائيل، سوره بقره آيه هاي 55_56، احياء مقتول بني اسرائيل به وسيله بقره موسي سوره بقره آيه هاي 72و 73، مرگ گروهي از مردم و زنده شدن آنها. بقره آيه 243. احياء عزير پس از صد سال، بقره آيه 259، احياء مردگان با اعجاز حضرت مسيح، سوره آل عمران آيه 49. 2 . بحار الأنوار:53/136. صفحه 242 اصل يكصد و سي ام (عدالت صحابه)

صحابه و ياران پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) كه در زمان حيات آن حضرت به او ايمان آورده و از محضر وي كسب معرفت كرده اند، نزد ما شيعيان از احترام خاصي برخوردارند، چه آنان كه در جنگهاي بدر و احد و احزاب و حُنَين شربت شهادت نوشيدند، وچه آنان كه پس از درگذشت پيامبر در قيد حيات باقي ماندند. همه اينان، از حيث آنكه به پيامبر ايمان آورده و در كنار او بوده اند، از احترام برخوردارند، و در جهان هيچ مسلماني نيست كه به صحابه پيامبر اكرم (از آن نظر كه صحابه پيامبر بوده است) بدگويي كرده يا اظهار بي مهري نمايد، و اگر چنين نسبتي به

گروهي از مسلمانان بدهند نسبتي كاملاً بي اساس است. ولي در كنار اين مسئله، مطلب ديگري وجود دارد كه بايستي بدون هيچ تعصّب يا حبّ و بغضي بدان رسيدگي كرد : آيا همه اصحاب، عادل و پرهيزگار و پيراسته از گناه بوده اند؟ يا آنكه حكم صحابه، از اين نظر، حكم «تابعين» است كه نمي توان همگي آنان را عادل و پارسا دانست؟ بديهي است رؤيت پيامبر و مصاحبت با او، هرچند امري افتخار آميز است، ولي براي هيچ انساني مصونيت از گناه نمي آورد، و نمي توان به همه صحابه با يك نظر نگريست و همگي را عادل و پرهيزگار و پيراسته از گناه دانست، زيرا به شهادت قرآن، آنان در عين داشتن افتخار «صحابي بودن» _ از حيث ايمان و نفاق، و اطاعت و عصيان در برابر خدا و رسول _ به اصناف گوناگوني تقسيم شده اند كه با توجه به اين تقسيم بندي نمي توان همگان را يكسان انديشيد، و كلاً عادل و پرهيزگار دانست. شكي نيست كه قرآن ياران پيامبر را در مواقع مختلف ستوده است.(1)

--------------

1 . سوره توبه آيه 100، سوره فتح آيه هاي 18 و 29، سوره حشر آيه 8و 9.

-------------- صفحه 243

في المثل از بيعت كنندگان با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در جريان صلح حديبيه اظهار رضايت كرده و مي فرمايد: (لَقَدْرَضِيَ اللّهُ عنِ المُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) (فتح/18). امّا اين ستايش، بيانگر رضايت خداوند از آنان در حال بيعت(إِذ يُبايِعُونَكَ) است، و دلالت بر تضمين صلاح و رستگاري همه آنان تا پايان عمر ندارد. لذا اگر فرد يا افرادي از آنان

بعداً راه خلاف در پيش گرفته باشند، مسلماً رضايت پيشين الهي، گواه بر پارسايي پيوسته و رستگاري ابدي آنان نخواهد بود، زيرا شأن و مقام اين گروه كه مورد رضايت خدا قرار گرفته اند بالاتر از پيامبر نيست كه درباره او مي فرمايد: (لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ)(زمر/65): اگر به خدا شرك ورزي قطعاً عمل تو باطل شده و از زيانكاران خواهي بود. اين نوع آيات، بيانگر كمالي است كه اين افراد در آن حالت به دست آورده اند، و البته اگر تا پايان زندگي نيز آن كمال را پاس دارند، رستگار خواهند بود. بنابر آنچه گفته شد، هرگاه دلايل قاطعي از قرآن و سنت و تاريخ بر انحراف فرد يا افرادي گواهي داد، نمي توان به استناد به اين گونه ستايشها دلايل مزبور را رد كرد. از باب نمونه، قرآن كريم از برخي از صحابه به عنوان «فاسق» ياد مي كند و مي فرمايد: (إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأ فَتَبَيّنُوا) (حجرات/6). در آيه ديگر نيز درباره وي مي فرمايد: (أَفَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ)(سجده/18). اين فرد، به گواهي قطعي تاريخ، «وليد بن عقبه» از صحابه پيامبر بوده است، كه در عين كسب دو فضيلت صحابي بودن و هجرت كردن، نتوانست اعتبار خود را حفظ كند و با جعل دروغ درباره طايفه بني مصطلق،

-------------- صفحه 244

خداوند از وي به عنوان فاسق ياد كرد.(1) با توجه به اين آيه و نظاير آن(2) و نيز ملاحظه احاديثي كه در نكوهش برخي از صحابه در كتب حديث (3) وارد شده و همچنين مطالعه تاريخ زندگي برخي از آنان (4)، نمي توان قاطعانه

همه اصحاب پيامبر را كه شماره آنان از يك صد هزار تن هم متجاوز است، عادل و پارسا دانست. آنچه كه در اينجا مورد بحث و بررسي است همانا مسئله «عدالت همه صحابه» است، نه سبّ صحابه. متأسفانه برخي ميان اين دو مسئله فرقي نگذاشته و مخالفان در مسئله نخست را به مطلب دوم متهم مي سازند. در خاتمه تأكيد مي كنيم كه شيعه اماميه، احترام به مصاحبت با پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)را مانع از داوري در افعال پاره اي از صحابه آن حضرت نمي داند و معتقد است كه معاشرت با پيامبر به تنهايي نمي تواند سبب مصونيت از گناه تا پايان عمر باشد. اساس داوري شيعه را نيز در اين باره، آيات قرآني، احاديث صحيح، تاريخ قطعي و خرد تشكيل مي دهد. اصل يكصد و سي و يكم

مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر و خاندانش يكي از اصول اسلام است كه قرآن و سنت بر آن تأكيد دارند. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:(قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشيرتُكُمْ وَأَموالٌ اقْتَرفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَونَ كَسادها وَمَساكِنَ تَرضَونَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَجِهاد

--------------

1 . درباره دو آيه فوق به تفاسير مراجعه شود. 2 . آل عمران/153_ 154. احزاب /12، توبه /45_47. 3 . جامع الأُصول، ج11، كتاب حوض، حديث شماره 7972. 4 . صحيح بخاري، ج5، تفسير سوره نور، ص 118_ 119.

-------------- صفحه 245

فِي سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَومَ الفاسِقينَ)(توبه/24): بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران وبستگان شما و اموالي كه بدست آورده ايد و

تجارتي كه از كساد آن بيم داريد و مسكن هاي مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند، وخداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمي كند. ودر آيه ديگر مي فرمايد:(الّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الّذي أُنْزلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون)(اعراف/157): كساني كه به او ايمان آورده اند و او را تكريم كرده و كمك نموده اند و از نوري كه بر وي فرود آمده پيروي كرده اند، رستگارانند. خدا در اين آيه براي رستگاران چهار ويژگي مي شمارد: 1. ايمان به پيامبر:(آمَنُوا بهِ) . 2. تعزيز و تكريم او: (عَزَّروهُ) . 3. ياري كردن او: (نَصَرُوهُ) . 4. پيروي از نوري (قرآن) كه نازل شده است (وَاتَّبَعُوا النُّورَ الّذي أُنْزلَ مَعَهُ ). با توجه به اينكه ياري كردن پيامبر در ويژگي سوم آمده است، قطعاً مراد از (عزّروه) در ويژگي دوم همان تكريم و تعظيم پيامبر است، ومسلماً، تكريم پيامبر مخصوص دوران حيات او نيست، همچنانكه ايمان به وي كه در آيه وارد شده، چنين محدوديتي ندارد. درباره محبت به خاندان رسالت كافي است كه قرآن آن را به صورت پاداش رسالت (البته به صورت پاداش نه پاداش واقعي) ذكر كرده

-------------- صفحه 246

ومي فرمايد:(قُلْ لا أَسأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي) (شوري/23): بگو من براي اداي رسالت خدا از شما پاداشي نمي طلبم، جز محبت ورزيدن به بستگان و نزديكانم. محبت و تكريم نسبت به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) نه تنها در قرآن آمده، بلكه در احاديث

اسلامي نيز بر آن تأكيد شده است، كه دو نمونه آن را يادآور مي شويم: 1. رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:«لا يُؤمِنُ أَحدُكُمْ حَتّي أَكُونَ أَحبَّ إِلَيْهِ مِنْ وُلْدِهِ وَالنّاسِ أَجْمَعين». (1):هرگز يك نفر از شما مؤمن واقعي نخواهد بود، مگر اينكه من براي او از فرزندانش و همه مردم محبوب تر باشم. 2. در حديث ديگر مي فرمايد:ثَلاث من كُنّ فيه ذاقَ طعمَ الإيمان: من كان لا شيء أحبُّ إليه من اللّهِ وَرَسُولِهِ، وَمَنْ كان لَئِنْ يُحرق بالنّار أحبَّ إليه مِنْ أَنْ يرتدّ عن دِينه، ومَنْ كانَ يُحبُّ للّهِ وَ يبغضُ للّه»(2):سه چيز است كه هركس داراي آن باشد، مزه ايمان را چشيده است:1. آن كس كه چيزي براي او از خدا و رسولش گرامي تر نباشد. 2. آن كس كه سوخته شدن در آتش براي او محبوب تر از خروج از دين باشد.3. آن كس كه براي خدا، دوست يا دشمن بدارد. محبت خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نيز در احاديث اسلامي مورد تأكيد واقع شده است كه برخي را يادآور مي شويم: 1. پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: «لا يؤمن عبد حتّي أكون أحبَّ إليه مِنْ نفسِه

--------------

1 . كنز العمال:ج1، ح70 و72و جامع الأُصول:ج1، ص238. 2 . كنز العمال:ج1، ح70 و72و جامع الأُصول:ج1، ص238.

-------------- صفحه 247

وتكونَ عترتي أحبَّ إليه من عترته، ويكون أهلي أحبَّ إليه من أهله»(1): مؤمن به شمار نمي رود بندهاي مگر اينكه مرا بيش از خود دوست بدارد، و فرزندان مرا بيش از فرزندانش، و خاندان مرا فزون از خاندان خود، دوست بدارد. 2. در حديث ديگر در

باره عترت خود مي فرمايد: «مَنْ أحبّهم أحبّه اللّه و من أبغضهم أبغضه اللّه»(2): هر كس آنها را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است. تا اين جا با دلايل اين اصل (مهر ورزيدن به پيامبر و عترتش) آشنا شديم، اكنون سؤال مي شود: 1. سودي كه امت از مهر ورزيدن به پيامبر وعترت او مي برد چيست؟! 2. شيوه مهر ورزي و تكريم نسبت به پيامبر و خاندان او چيست؟! درباره مطلب نخست يادآور مي شويم: محبت به انسان با كمال و با فضيلت، خود نردبان صعود به سوي كمال است، هرگاه انساني فردي را از صميم دل دوست بدارد، كوشش مي كند خود را با او همگون سازد و آنچه كه مايه خرسندي او است انجام داده، و آنچه او را آزار مي دهد ترك نمايد. ناگفته پيداست وجود چنين روحيه اي در انسان مايه تحول بوده و سبب مي شود كه پيوسته راه اطاعت را در پيش گيرد و ازگناه بپرهيزد. كساني كه در زبان اظهار علاقه كرده ولي عملاً با محبوب خود مخالفت ميورزند، فاقد محبت واقعي مي باشند، امام صادق (عليه السلام) بر اين موضوع با دو بيت استدلال كرد و فرمود:

--------------

1 . مناقب الامام امير المؤمنين نكارش حافظ محمد بن سليمان كوفي ج 2 ح 619 و 700. وبحار الأنوار ج 17 ص 13، علل الشرايع باب 117 ح 3. 2 . مناقب الامام امير المؤمنين نكارش حافظ محمد بن سليمان كوفي ج 2 ح 619 و 700. وبحار الأنوار ج 17 ص 13، علل الشرايع باب 117

ح 3.

-------------- صفحه 248 تعصي الإلهَ وَ أنتَ تُظْهرُ حبَّ__ه *** هذا لَعمْ__ري في الفع_ال بديعٌ لو كان حب_ُّكَ صادق_اً لأطعتَ_ه *** إنّ المُحبَّ لِمَن يُحبُّ مطيعٌ(1) «خدا را نافرماني مي كني و اظهار دوستي مي نمايي، به جانم سوگند، اين كار شگفتي است اگر در ادعاي خود راستگو بودي او را اطاعت مي كردي، حقّا كه مريد پيوسته مطيع محبوب خود مي باشد». اكنون كه برخي از ثمرات مهر ورزي به پيامبر و خاندان او روشن شد، بايد به شيوه ابراز آن بپردازيم:مسلماً مقصود حب دروني بدون هيچ گونه بازتاب عملي نيست، بلكه مقصود مهري است كه در گفتار و رفتار انسان بازتاب مناسبي داشته باشد. شكي نيست كه يكي از بازتابهاي محبت به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و خاندان او پيروي عملي از آنان است، چنان كه اشاره شد، ولي سخن در ديگر بازتابهاي اين حالت دروني است، و اجمال آن اين است كه هر گفتار يا رفتاري كه درنظر مردم نشانه محبت ووسيله گرامي داشت افراد به شمار مي رود، مشمول اين قاعده مي باشد، مشروط بر اينكه، با عمل مشروع او راتكريم كند، نه با عمل حرام. بنابر اين، گرامي داشت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) و خاندان او در هر زمان _ خصوصاً در سالروز ولادت يا وفات _ يكي از شيوه هاي ابراز محبت وگرامي داشت مقام و منزلت آنان است و آزين بندي در روزهاي ولادت و روشن كردن چراغ و برافراشتن پرچم و تشكيل مجلس براي ذكر فضايل و مناقب پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) يا خاندان او، نشانه محبت

به آنان و وسيله ابراز آن به شمار

--------------

1 . سفينة البحار:1/199.

-------------- صفحه 249

مي رود و به اين خاطر تجليل پيامبر در ايام ولادت يك سنت مستمر، در ميان مسلمانان بوده است. ديار بكري در كتاب «تاريخ الخميس» مي نويسد: مسلمانان پيوسته ماه ولادت پيامبر را گرامي داشته و جشن مي گيرند و اطعام مي كنند و به فقرا صدقه مي دهند، اظهار شادماني مي نمايند و سرگذشت ولادت او را بيان مي كنند، چه بسا كراماتي براي آنان ظاهر مي شود. عين اين سخن را عالم ديگري به نام ابن حجر قسطلاني در كتاب خود آورده است.(1) اصل يكصد و سي و دوم

از بيان گذشته فلسفه سوگواري براي پيشوايان ديني روشن مي گردد، زيرا هر نوع ترتيب مجلس براي ذكر مصائب و مشكلات آنان نوعي اظهار محبت و مهر ورزيدن است، اگر يعقوب ساليان درازي بر فقدان عزيزش يوسف گريه كرد و اشگ ريخت (2) ريشه آن، علاقه باطني او به فرزندش بود، هرگاه علاقمندان به خاندان رسالت در پرتو مهري كه به آنان دارند، در روزهاي درگذشت آنان، اشگ بريزند و گريه كنند، درحقيقت از يعقوب پيامبر پيروي كرده اند. اصولاً تشكيل مجلس براي فقدان عزيزان كاري است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)آن را در جنگ اُحد پي ريزي كرد آنگاه كه از گريه زنان انصار بر شهداي اُحد آگاه گشت،و به ياد عموي بزرگوار خود افتاد و فرمود:«وَلكِنَّ حَمزَة لا بَواكيَ له»(3) :ولي كسي بر حمزه گريه نمي كند». وقتي ياران پيامبر علاقه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) را به برپايي مجلس عزا بر عموي

خويش احساس كردند، به زنان خود

--------------

1 . المواهب اللدنية، ج21، ص 27، تاريخ الخميس،ج1، ص 223. 2 . يوسف/184. 3 . سيره ابن هشام:1/99.

-------------- صفحه 250

دستور دادند تا مجلسي برپا كرده و بر عموي پيامبر سوگواري كنند. مجلس تشكيل شد،و رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)از ابراز عواطف آنان تقدير، و در حقّ آنان دعا كرد، و فرمود:«رحمَ اللّهُ الأَنصارَ»، سپس از سران انصار خواست به زنان دستور دهند تا به خانه هاي خود بازگردند.(1) گذشته از اين، سوگواري براي شهيدان راه حق، فلسفه ديگري نيز دارد و آن اينكه بزرگداشت ياد آنان مايه حفظ مكتب آنهاست، مكتبي كه اساس آن را فداكاري در راه دين و تن ندادن به ذلّت و خواري تشكيل مي دهد. و منطق آنان اين است كه «مرگ سرخ به از زندگي ننگين است» و در هر عاشوراي حسيني اين منطق احياء مي گردد وملت ها از نهضت او، درس آموختهو مي آموزند. اصل يكصد و سي و سوم

خردمندان جهان در نگهداري آثار نياكان خود كوشا بوده و آن را تحت عنوان «ميراث فرهنگي» از گزند روزگار حفظ مي كنند، و با صرف هزينه هايي ، به عنوان آثار ملي ويا مفاخر گذشتگان از آن حراست مي نمايند، زيرا آثار گذشتگان حلقه اتصال بين قديم وجديد بوده وحركت ملتها را در تبيين سير ترقي وتعالي به روشني ترسيم مي كند. هرگاه آثار ديرينه، مربوط به پيامبران و اولياء الهي باشد، گذشته از ويژگي ياد شده، در حفظ ايمان وعقيده مردم نسبت به آنها، تأثير به سزايي دارد، و نابودي اين آثار، پس از مدتي، روح شك

و ترديد را در پيروان آنها بوجود آورده و اصل موضوع را زير سؤال مي برد. مثلاً مردمِ مغرب زمين از هر نظر غربي بوده و آداب و رسوم غربي دارند، ولي در مذهب دست به سوي شرق دراز كرده و آيين مسيح را پذيرفته اند، و تا

--------------

1 . مدرك قبل، ومقريزي، امتاع الأسماع:11/164.

-------------- صفحه 251

مدتي اين عقيده بر آنها حكومت مي كرد، اما دگرگوني اوضاع، و بالا رفتن حس كنجكاوي در جوانان مغرب زمين، كم كم شك و ترديد در اصل وجود مسيح (عليه السلام) در آنها پديد آورده تا آنجا كه براثر نبودن اثر ملموس از مسيح، آن را اسطوره تاريخي مي انگارند. در حالي كه مسلمانان در اين مورد سربلند و سرافرازند و در طول تاريخ، آثار به جا مانده از رسول گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) و فرزندان او را از گزند روزگار حفظ كرده اند، ومدعي هستند كه شخصيتي الهي فزون از چهارده قرن قبل به مقام نبوت برگزيده شد، و با برنامه بسيار مترقي به اصلاح جامعه پرداخت و تحولي عميق كه هم اكنون مردم جهان از آن بهره مندند پديد آورد، و در وجود چنين فرد مصلح و انقلاب او هيچ گونه جاي ترديدي وجود ندارد، زيرا زادگاه او، محل عبادت و نيايش او، نقطه اي كه در آنجا به پيامبري برانگيخته شد، و نقاطي كه در آنجا به سخنراني پرداخت، و مناطقي كه در آنجا به دفاع شرافتمندانه دست زد، و سرا نجام نامه هايي كه به شخصيت هاي بزرگ جهان آن روز نوشت، وصدها علائم و آثار او، همه و همه، به

صورت دست نخورده و مشخص محفوظ و براي عالميان محسوس و ملموس مي باشد. روي اين اصل، وظيفه تمام مسلمانان جهان اين است كه در حفظ اين آثار بكوشند، و لوحه هايي بر آنها نصب كنند. اين بيان مي تواند اهميت حفظ آثار را از نظر تفكر اجتماعي روشن سازد، اتفاقاً نصوص قرآني و سيره مسلمانان نيز آن را تأييد مي كند، قرآن در برخي از آيات مي فرمايد: خدا در ترفيع خانه هايي كه در آنجا خدا را صبح وشام تسبيح مي گويند، اذن داده است، چنانكه مي فرمايد: (فِي بُيُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرفِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِ وَالآصالِ * رِجالٌ لاتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَإِقامِ الصَّلاة وَايتاءِالزَّكاة يَخافُونَ يَوماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ

-------------- صفحه 252

وَالأَبْصار) ( نور/36_37): در خانه هايي كه ترفيع آن مورد اذن و خواست خداست، در آن خانه ها، صبح و شام مرداني خدا را تسبيح مي گويند كه بازرگاني و داد وستد آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زكات باز نمي دارد، از روزي كه در آن دلها و چشمها دگرگون مي گردد، مي ترسند. مسلماً مراد از (بيوت) وارد در آيه، مساجد نيست، زيرا در قرآن، بيوت در مقابل مساجد قرار گرفته است، به گواه آنكه «مسجد الحرام» غير از «بيت اللّه الحرام» است، طبق روايات، مقصود از (بيوت) ، خانه هاي پيامبران، خصوصاً، بيت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) و ذريه پاك اوست، سيوطي از ابوبكر نقل مي كند وقتي اين آيه بر پيامبر نازل شد، ما همگي در مسجد بوديم، مردي

برخاست وگفت: اين بيوت از آنِ كيست؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: خانه هاي پيامبران است. من برخاستم وگفتم:خانه علي و زهرا نيز جزء اين بيوت است؟ درپاسخ فرمود: «نَعَمْ وَ مِنْ أفاضِلها»، آري از بهترين آنهاست.(1) اكنون كه روشن شد كه مقصود از «بيوت» چيست به توضيح «ترفيع بيوت» مي پردازيم. در اين جا دو احتمال وجود دارد: 1. ترفيع: ساختن و برافراشتن بيوت، چنانكه در آيات ديگر «رفع» در همين معنا بكار رفته است، چنانكه مي فرمايد: (وَإِذْيَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبْيتِ وَإِسْماعيل)( بقره/127): آنگاه كه ابراهيم همراه اسماعيل، پايه هاي خانه كعبه را بالا مي برد. 2. ترفيع: حرمت نهادن و پاسداري از آن . بر اساس معني نخست چون بيوت پيامبران قبلاً ساخته شده بود، مقصود ايجاد بيوت نيست بلكه منظور حفظ آنها از خرابي و ويراني است، وبنابر معني

--------------

1 . الدر المنثور: ج5، ص 203.

-------------- صفحه 253

دوم، مقصود، علاوه بر صيانت از خرابي، صيانت آنها از هر نوع آلودگي است كه با حرمت آنها منافات دارد. بنابر اين بر مسلمانان لازم است در تكريم و حراست بيوتي كه به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)منسوب است، بكوشند و آن را يك نوع امر قُرْبي تلقي كنند. از آيه مربوط به اصحاب كهف آنگاه كه نقطه اختفاء آنها كشف شد، استفاده مي شود كه دو گروه در كيفيت تكريم آنها با هم اختلاف داشتند. گروهي مي گفتند براي تكريم بايد روي قبر آنها بناي يادبود ساخته شود، و گروه ديگر مي گفتند: بايد بر روي قبر آنها مسجدي بنا شود، و قرآن هر دو را

به لحن پذيرش نقل مي كند، و اگر اين دو رأي مخالف اصول اسلام بود آن را به لحن ديگر نقل مي كرد، و يا به انتقاد از آن مي پرداخت، آنجا كه مي فرمايد:(إِذْيَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُم فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهمْ قاَلَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسجداً) ( كهف/21): آنان كه ازمدفن (اصحاب كهف) آگاه شدند در باره (چگونگي تكريم آنها) بهنزاعبرخاستند، گروهي گفتند: بنايي بر روي مدفن آنها بسازيد، پروردگارشانبه وضع آنان آگاه تر است، كساني كه بر گروه پيشين غلبه يافته بودند (مسيحيان كه بر بت پرستان پيروز گشته بودند) گفتند: ما بر مدفن آنان مسجد مي سازيم. اين دو آيه (با توجه به سيره مستمره مسلمانان كه از عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) تا به امروز در حفظ اين آثار كوشش كرده اند و بيوت مربوط به پيامبر و خاندان او را حراست و نگهداري نموده اند)، خود گواه روشن بر اسلامي بودن اين اصل است، بنابر اين تعمير قبور پيامبران و ابنيه مربوط به رسول گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)، و فرزندان پاكش (عليهم السلام) ، و مسجد سازي بر روي قبور يا كنار آنها، بر اين اصل اسلامي استوار است.

-------------- صفحه 254 اصل يكصد و سي و چهارم

زيارت قبور مؤمنان، خصوصاً زيارت بستگان و آشنايان، يكي از اصول اسلامي است كه براي خود آثار سازنده اي دارد، زيرا مشاهده وادي آرام قبرستان كه چراغ زندگي انسانها در آنجا به خاموشي گراييده، دل وجان را تكان مي دهد، و براي انسانهاي عبرت آموز درس عبرت مي شود، اين گروه با خود

مي گويند: اين زندگي موقت كه پايان آن پنهان شدن در زير خروارها خاك است ارزش تلاشهاي ناروا را ندارد. و سرانجام اين افراد در برنامه زندگي خود تجديد نظر مي كنند وتحولي در روح وروان آنها پديد مي آيد، پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) در حديثي به اين نكته اشاره كرده و مي فرمايد: «زُورُوا الُقُبورَ فانّها ُتذكّركُم الآخِرََة» (1): قبرها را زيارت كنيد، زيرا يادآور سراي ديگر مي باشد. گذشته از اين، زيارت بزرگان دين، نوعي ترويج از دين و مقامات معنوي است، وتوجه مردم به مدفن بزرگان، اين فكر را تقويت مي كند كه معنويت آنان مايه اين گرايش ها است، وگرنه صاحبان قدرت و مكنت ولي فاقد معنويت، زير خاك خفته و كسي به آنها توجهي ندارد. رسول گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) در آخرين روزهاي عمر خود به قبرستان بقيع رفت و در باره اصحاب قبور، طلب آمرزش كرد و فرمود: پروردگارم دستور داده است كه به سرزمين بقيع بيايم و براي آنان طلب مغفرت كنم، آنگاه فرمود: هرگاه به زيارت آنان شتافتيد بگوييد: «السّلامُ علي أَهْلِ الدِّيارِمِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالمُسْلِمين يَرْحَمُ اللّه المُسْتَقْدِمِينَ مِنّا وَالْمُسْتأخِرينَ وَإِنّا إنْ شاءَ اللّه بِكُمْ لاحِقُون»(2): درود بر ساكنان اين وادي از مؤمنان و مسلمانان، رحمت خدا

--------------

1 . سنن ابن ماجه، ج1، باب ما جاء في زيارة القبور، ص 113. 2 . صحيح مسلم: ج3، باب ما يقال عند دخول القبور، ص 64.

-------------- صفحه 255

برگذشتگان از ما، و بازماندگان و ما به خواست خدا به شما مي پيونديم. در كتابهاي حديثي، زيارت قبور اولياء الهي و پيشوايان دين به

صورت يك مستحب مؤكّد آمده و پيوسته ائمه اهل بيت به زيارت رسول خدا، و ديگر امامان متقدم بر آنها مي رفتند، و پيروان خود را بر انجام آن دعوت مي نمودند. اصل يكصد وسي وپنجم

«غلو» در لغت به معني تجاوز از حد است، قرآن در خطاب به اهل كتاب مي فرمايد:(يا أَهْلَ الكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلا تَقُولُوا عَلي اللّهِ إِلاّ الحَقّ) (نساء/171): اي اهل كتاب (مقصود مسيحيان است) در دين خود از حد تجاوز نكنيد و در باره خدا جز سخن حق نگوييد». آنان را از اين جهت از غلو نهي مي كند كه در حق حضرت مسيح از مرز حق تجاوز كرده و او را خدا يا فرزند خدا دانسته اند. پس از درگذشت پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) گروههايي درباره آن حضرت و پيشوايان معصوم، از مرز حق تجاوز كرده و مقاماتي را براي آنان قائل شدند كه از آن خداست. از اين جهت آنان «غالي» يا «غاليان» ناميده شدند كه از مرز حق تجاوز كردند. شيخ مفيد مي گويد:غاليان گروههايي هستند كه به اسلام تظاهر نموده ولي براي امير مؤمنان و پيشوايان از فرزندان او، الوهيت ونبوت ثابت نموده اند، و آنان را با صفاتي معرفي كرده اند كه از مرز حقيقت فراتر است.(1) علامه مجلسي مي گويد: «غلو» در باره پيامبر و پيشوايان اين است كه آنها را خدا بناميم يا در عبادت و پرستش شريك خدا بينگاريم، و يا آفرينش و

--------------

1 . تصحيح الإعتقاد، ص 109.

-------------- صفحه 256

روزي را از آن آنها بدانيم، ويا معتقد شويم خدا در آنها حلول كرده است

و يا بگوييم آنان بدون الهام از جانب خدا از غيب آگاهند، ويا امامان را پيامبر بينديشيم، يا تصور كنيم كه شناخت و معرفتِ آنان، ما را از هر نوع عبادت خدا بي نياز مي سازد وتكاليف را از ما بر مي دارد».(1) امير مؤمنان و فرزندان پاك او (عليهم السلام) پيوسته از غاليان دوري جسته و بر آنها لعنت فرستاده اند، ما در اين جا به نقل يك حديث بسنده مي كنيم، امام صادق (عليه السلام) به پيروانش چنين دستور مي دهد:«إحذَروا علي شبابِكُمُ الغلاةَ لا يُفْسِدُوهُمْ فإنّ الغُلاة شَرُّ خَلقِ اللّه، يُصغِّرون عظمَة اللّه وَيدّعونَ الربوبيّة لعباد اللّه»(2): بر جوانان خود از غاليان بترسيد، مبادا باورهاي ديني آنها را فاسد سازند، حقّا كه غاليان بدترين مردمند، كوشش مي كنند از عظمت خدا بكاهند و براي بندگان خدا ربوبيت وكردگاري ثابت كنند». از اين جهت تظاهر آنها به اسلام بي ارزش مي باشد، و بزرگان اسلام آنها را كافر مي دانند، يادآور مي شويم كه در عين اينكه بايد از غلو پرهيز نمود ولي نبايد هر نوع عقيده و انديشه در باره پيامبران و اولياء الهي را غلو انديشيد. وبايد، مانند همه جا، حزم واحتياط را از دست نداد، و با سنجش درست، عقايد را سنجيد.

--------------

1 . بحار الأنوار:25/364. 2 . مدرك قبل، ص 265. صفحه 257

بخش دهم: حديث ، اجتهاد و فقه

بخش دهم

حديث ، اجتهاد و فقه -------------- صفحه 258

-------------- صفحه 259 اصل يكصد و سي و ششم

شيعه اماميه، در عقايد و احكام، به احاديثي كه به وسيله افراد ثقه و مورد اعتماد از رسول گرامي نقل شود عمل مي كند، خواه اين روايات د

ركتب حديث شيعه باشد، ويا در كتب حديث اهل سنت. ازينروي در كتب فقهي شيعه گاه به رواياتي نيز كه از طريق راويان اهل سنت نقل شده استناد شده است (در تقسيم بندي حديث به اقسام چهارگانه در علم درايه شيعه به اين گونه احاديث «موثق» مي گويند) و بنابر اين آنچه كه برخي از غرضورزان به شيعه نسبت مي دهند كاملاً بي اساس است. پايه فقه شيعه را كتاب، سنت،عقل واجماع تشكيل مي دهد، و سنت عبارت است از قول و فعل يا تقرير معصومين كه در رأس آنان پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) قرار دارد. بنابر اين، هرگاه حديثي از طريق يك راوي موثق از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل شود و مشتمل بر قول و فعل يا تقرير آن حضرت باشد، از نظر شيعه معتبر است. مندرجات كتب فقه شيعه گواه روشن اين مدعا بوده و به اعتباري، بايد گفت كه در اين قسمت ميان كتب حديثي شيعه و اهل سنت فرقي نيست; كلامي اگر هست در تشخيص ثقه و درجه اعتبار راوي است.

-------------- صفحه 260 اصل يكصد وسي و هفتم

احاديث و رواياتي كه با سند صحيح از پيشوايان معصوم شيعه نقل مي شود حجت شرعي است; بايد به مضمون آنها عمل كرد و بر وفق آنها فتوا داد. ائمه اهل بيت (عليهم السلام) مجتهد و مفتي _ به معني رايج و اصطلاحي لفظ _ نبوده و آنچه كه نقل مي كنند حقايقي است كه از طرق مختلف زير به آنها دست يافته اند: الف _ نقل از رسول خدا

پيشوايان معصوم(عليهم السلام) احاديث را (بدون

واسطه، يا از طريق پدران بزرگوارشان) از رسول خدا اخذ كرده و براي ديگران نقل مي كنند. اين نوع روايات، كه هر امامي آن را از امام پيشين ... تا برسد به رسول خدا نقل كرده است در احاديث شيعه اماميه فراوان است، و اگر اين گونه احاديث اهل بيت (عليهم السلام) كه سنداً متصل و منتهي به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) مي باشد يكجا جمع شود مسند بزرگي را تشكيل مي دهد كه خود مي تواند گنجينه عظيمي براي محدثان و فقيهان مسلمان باشد. زيرا رواياتي با چنين سند استوار، در جهان حديث نظير ندارد.به يك نمونه از اين نوع احاديث، كه گفته مي شود نسخه اي از آن، به عنوان حديث سلسلة الذهب، از باب تبرك و تيمن، در خزانه سلسله ادب دوست و فرهنگ پرور«سامانيان» نگهداري مي شده است، اشاره مي كنيم: شيخ بزرگوار صدوق در كتاب توحيد به واسطه دونفر از ابو الصلت هروي نقل مي كند كه مي گويد: من با علي بن موسي الرضا (عليهما السلام)همراه بودم كه از نيشابور عبور مي كرد. در اين هنگام جمعي از محدثان نيشابور مانند محمد بن رافع، احمد بن حرب، يحيي بن يحيي، اسحاق بن راهويه و جمعي از دوستداران علم، زمام مركب ايشان را گرفته و گفتند: تو را به حق پدران پاك

-------------- صفحه 261

ومطهرت سوگند مي دهيم كه براي ما حديثي نقل كني كه از پدرت شنيده اي. حضرت در اين حال سر خود را از كجاوه بيرون آورد و چنين گفت: «حدثني أبي العبد الصالح موسي بن جعفر(عليهما السلام)قال حدثني أبي الصادق جعفر بن

محمد(عليهما السلام)قال حدثني أبي أبو جعفر محمد بن علي باقر علم الأنبياء (عليهما السلام)قال حدثني أبي علي بن الحسين سيد العابدين (عليهما السلام) قال حدثني أبي سيّد شباب أهل الجنّة الحسين (عليهما السلام) قال حدثني أبي علي بن أبي طالب (عليهما السلام) سمعت النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) يقول سمعت جبرئيل يقول سمعت اللّه جلّ جلاله يقول: لا إله إِلاّ اللّه حِصني فَمَنْ دَخَلَ حِصْني أَمِنَ مِنْ عَذابي». سپس زماني كه به راه افتاد، فرياد برآورد كه: بشروطها و أنا من شروطها.(1) ب _ نقل از كتاب علي (عليه السلام)

امير مؤمنان (عليه السلام) در تمام دوران بعثت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) با ايشان همراه بود، و بدين جهت توفيق يافت كه احاديث بسياري از رسول خدا را در كتابي گرد آورد(در حقيقت، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)املا مي كرد وعلي (عليه السلام) مي نوشت). خصوصيات اين كتاب، كه پس از شهادت امام در خانواده او باقي ماند، در احاديث ائمه اهل بيت بيان شده است. امام صادق (عليه السلام)مي فرمايد: طول اين كتاب هفتاد ذراع بوده، وبه املاي رسول خدا و خط علي بن ابي طالب نگارش يافته است و آنچه كه مردم به آن نيازمندند در آن بيان شده است.(2) گفتني است كه اين كتاب پيوسته در خاندان علي (عليه السلام) دست به دست مي گشت و امام باقر و امام صادق (عليهما السلام)كراراً از آن حديث نقل كرده و خود

--------------

1 . توحيد شيخ صدوق، باب 1، احاديث 21، 22، 23. 2 . بحار الأنوار:26/18_66.

-------------- صفحه 262

كتاب را نيز به ياران خويش ارائه مي فرمودند

و هم اكنون نيز بخشي از احاديث آن كتاب در مجامع حديثي شيعه بالأخص در «وسائل الشيعه» در ابواب مختلف موجود است. ج _ الهامات الهي

علوم ائمه اهل بيت (عليهم السلام) سرچشمه ديگري دارد كه مي توان از آن با عنوان «الهام» ياد كرد. الهام به پيامبران اختصاص نداشته و در طول تاريخ گروهي از شخصيتهاي والاي الهي از آن بهره مند بوده اند.تاريخ، اشخاص متعددي سراغ مي دهد كه با اينكه پيامبر نبودند،اسراري از جهان غيب بر آنها الهام مي شد و قرآن به برخي از آنها اشاره دارد. چنانكه درباره مصاحب موسي (خضر) كه چند صباحي او را آموزش داد، چنين مي فرمايد:(آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً) (كهف/65): او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه علم خويش به وي دانشي ويژه عطا كرده بوديم. نيز درباره يكي از كارگزاران سليمان (آصف بن برخيا) يادآور مي شود:(قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ)(نمل40): آن كس كه دانشي از كتاب نزد او بود چنين گفت.... اين افراد علم خود را از طريق عادي نياموخته بلكه به تعبير قرآن داراي «علم لدنّي» بوده اند: (عَلّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً). بنابر اين نبي نبودن، مانع از آن نيست كه برخي از انسانهاي والا طرف الهام الهي قرار گيرند. در احاديث اسلامي كه فريقين نقل كرده اند اين گونه افراد را «محدَّث» مي گويند، يعني كساني كه بدون اينكه پيامبر باشند فرشتگان با آنها سخن مي گويند. بخاري در صحيح خود از پيامبر نقل مي كند كه فرمود:«لَقَدْ كانَ فيمَن

-------------- صفحه 263

كانَ قَبلَكُمْ مِنْ بني إسرائيلَ يُكَلَّمونَ مِنْ غير أَنْ يكونُوا أنبياءَ...»(1):

قبل از شما در بني اسرائيل كساني بودند كه (فرشتگان) با آنها سخن مي گفتند، بدون اينكه پيامبر باشند. بر اين اساس، ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نيز كه مرجع امت در تبيين معارف الهي و احكام ديني مي باشند، برخي از سؤالات را كه پاسخ آن در احاديث پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) يا كتاب علي (عليه السلام) وجود نداشت از طريق الهام و آموزش غيبي پاسخ مي دادند.(2) اصل يكصد و سي و هشتم

احاديث رسول گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) مانند قرآن از اعتبار خاصي برخوردار است و سنت پيامبر،همچون كتاب خدا، از مدارك عقيدتي و فقهي مسلمانان به شمار مي آيد. پس از رحلت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)، گروهي از مسلمانان زير فشار دستگاههاي حكومتي وقت، از نوشتن احاديث نبوي سرباز زدند ولي خوشبختانه پيروان ائمه اهل بيت (عليهم السلام) آني از نگارش حديث غفلت نكرده و پس از رحلت آن حضرت به ضبط حديث پرداختند. در اصل پيشين يادآور شديم كه بخشي از احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام) از خود پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) گرفته شده است. در طول تاريخ، تربيت يافتگان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) مجموعه هاي حديثي بزرگي نوشته اند كه در كتب رجال از آنها ياد شده است. بويژه در قرن چهارم و پنجم هجري، با استفاده از كتبي كه در زمان خود ائمه (عليهم السلام) و توسط

--------------

1 . صحيح بخاري:2/149. 2 . درباره محدَّث و حدود آن به كتاب ارشاد الساري في شرح صحيح البخاري:6/99 و غيره مراجعه شود.

-------------- صفحه 264

شاگردان آنان تأليف شده بود،

كتابهاي حديثي جامعي تدوين يافت كه هم اكنون محور عقايد واحكام شيعه به شمار مي رود و ما ذيلاً به اسامي اين كتب و مؤلفان آنها اشاره مي كنيم: 1. كافي، نگارش محمد بن يعقوب كليني (متوفاي 329) در هشت جلد. 2. من لا يحضره الفقيه، نگارش محمد بن علي بن بابويه معروف به شيخ صدوق(306_381) در چهار جلد. 3. تهذيب، نگارش محمد بن حسن طوسي معروف به شيخ طوسي (385_ 460) در ده جلد. 4. استبصار، نگارش مؤلف پيشين، در چهار جلد. اينها دومين سري از جوامع حديثي است كه شيعه در طول تاريخ پر تكاپوي خويش، تا قرن چهارم و پنجم تنظيم كرده است، و چنانكه اشاره شد در عصر خود ائمه يعني قرن دوم و سوم، جوامعي به نام جوامع اوليه به ضميمه « اصول چهارصدگانه» تأليف يافته بود كه مندرجات همانها به جوامع دوم منتقل گشته است. از آنجا كه علم حديث پيوسته مورد توجه شيعه قرار دارد، در قرن يازدهم و دوازدهم نيز جوامع ديگري تنظيم وتأليف شده است كه بحار الأنوار(تأليف محمد باقر مجلسي)، وسائل الشيعه(محمد حسن حرّ عاملي) و وافي(محمدمحسن فيض كاشاني) در ميان آنها شهرتي بسزا دارند. بديهي است كه شيعه به هر حديثي عمل نمي كند، و در حوزه عقايدْ اخبار آحاد و يا مخالف قرآن و سنت قطعي حجت نيست. همچنين وجود روايت در كتب حديث، لزوماً دليل بر اعتقاد مؤلف آن نمي باشد; بلكه احاديث از نظر اين علماي شيعه به انواع مختلف صحيح، حسن، موثق و

-------------- صفحه 265

ضعيف تقسيم مي شود كه هريك احكام و اعتبار خاص خود را دارد و

تفصيل آن در علم درايه بيان شده است. اصل يكصد و سي و نهم

در بخش گذشته به مدارك فقه شيعه (كه ادله چهارگانه كتاب و سنت وعقل و اجماع است) اشاره كرديم. استنباط احكام شرعي ازا ين ادلّه با شرايط ويژه اي كه در علم اصول بيان شده است، اجتهاد ناميده مي شود. شريعت اسلام، از آنجا كه آخرين شريعت آسماني بوده و ديگر پس از آن شريعتي نخواهد آمد، بايستي پاسخگوي تمام نيازهاي بشري در قلمرو زندگي فردي و اجتماعي وي باشد.مسلمانان عصر پيامبر نيز، با همين ارتكاز وبرداشت از كمال وجامعيت اسلام، بود كه سيره پيامبر را راهنماي عمل خويش شمرده و در جميع شئون زندگي چشم به امر و نهي خدا و رسول (صلي الله عليه وآله وسلم)داشتند. از طرف ديگر مي دانيم حوادث و رخدادها به آنچه كه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)وجود داشت منحصر نبوده، و تحولات روزگار پيوسته حادثه هاي نوي مي آفريند كه طبعاً هر يك براي خود حكم شرعي خاصي را مي طلبد. با توجه به اين دو مطلب، باز بودن باب اجتهاد به روي فقها در طول تاريخ، جنبه يك امر ضروري را پيدا مي كند. آيا امكان دارد كه اسلام، اين آئين كامل و جامع الهي، نسبت به حوادث نوظهور ساكت باشد و بشريت را در سرپيچهاي تند و نو بنوي تاريخ، سرگشته و بلاتكليف بگذارد؟! همگي مي دانيم كه علماي علم اصول، اجتهاد را به دو قسم «اجتهاد مطلق» و «اجتهاد در مذهب خاص» تقسيم مي كنند. مثلاً هرگاه فردي در چهار چوب مسلك فقهي ابوحنيفه اجتهاد كند يعني سعي

كند كه نظر او را در

-------------- صفحه 266

مورد مسئله اي به دست آورد، اين عمل وي را اجتهاد در مذهب مي نامند; ولي هرگاه مجتهد به مسلك فرد معيني در فقه مقيد نبوده و سعي خود را معطوف به فهم حكم خدا از ادله شرعي سازد (خواه با مسلكي موافق باشد يا مخالف) به آن اجتهاد مطلق مي گويند. متأسفانه از سال665 هجري باب اجتهاد مطلق به روي علماي اهل سنت بسته شد(1) و اجتهاد در چارچوب مذاهب فقهي معيّني محصور ماند كه مسلماً خود نوعي قيد و بند بر دست وپاي استنباط حقجويانه وآزادانه از احكام الهي است. فقهاي شيعه، بر مبناي كتاب و سنت و اجماع وعقل اجتهاد كرده و كوشش آنها براي درك حقايق و معارف ديني قيدي جز پيروي از ادله شرعيه ندارد. ازينروست كه علماي اين مذهب در پرتو اين اجتهاد زنده و مستمر، فقهي جامع و سازگار با نيازهاي گوناگون و متحول بشري پديد آورده و گنجينه علمي عظيمي را فراهم ساخته اند. آنچه كه به فقه زنده و زاينده تشيّع كمك كرده اين است كه اين آئين تقليد ابتدايي از مجتهد ميت را ممنوع دانسته و حكم به تقليد از مجتهد حيّ مي كند كه نبض جامعه و زمان را در دست دارد. فقه شيعه در بسياري از مسايل با آراي فقيهان ديگر مذاهب موافق بوده و مطالعه كتاب «الخلاف» شيخ طوسي گواه روشن اين مطلب است، چون كمتر فرعي است كه فقه شيعه با رأي يكي از فقهاي چهارگانه و يا فقهاي قبل از آنها هماهنگ نباشد. در عين حال اين مذهب در يك رشته

از فروع، رأي خاصي دارد كه به برخي از آنها در چند اصل زير اشاره مي كنيم. زيرا گاه تصور مي شود كه اين فروع ويژه، دليلي مشروع ندارد و يا بر خلاف كتاب و سنت است، در حاليكه جريان بر عكس است.

--------------

1 . مقريزي، الخطط:2/344.

-------------- صفحه 267 اصل يكصد و چهلم

سنت پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) توسط گروهي از صحابه آن حضرت، براي نسلهاي آينده ضبط و نقل شده است، وگفتار او مانند كردار و تقريرش حجت الهي است كه بايد از آن پيروي كرد. بنابر اين اگر يك فرد صحابي سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را نقل كند، هرگاه روايت حائز شرايط حجيت باشد، همگان آن را پذيرفته و طبق آن عمل مي شود. و همچنين هرگاه فرد صحابي لغت قرآن را معنا كرده و يا حوادث مربوط به عصر رسالت وغيره را نقل كند، گفتار او با توجه به شرط ياد شده، پذيرفته است. ولي هرگاه صحابي رأي و استنباط خود را از آيه ويا سنت يادآور شود، ويا گفتاري ازا ونقل شود و روشن نباشد كه آيا سنت رسول خدا را نقل مي كند، يا رأي و اجتهاد خويش را، در چنين صورت حجت نخواهد بود، زيرا رأي مجتهد براي مجتهدان ديگر حجيت ندارد. از اين جهت در عمل به قول صحابي بايد ميان رأي واجتهاد او با نقل سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرق نهاد.و شيعه اماميه در صورتي به قول صحابي عمل مي كند كه سنت پيامبر را نقل نمايد. اصل يكصد و چهل و يكم

بر هر مسلماني لازم است در

مسايلي كه اعتقاد به آنها لازم است، تحصيل يقين كند. ودر اين مورد پيروي از ديگران بدون آنكه براي خود او يقين حاصل شود، جايز نيست، و از آنجا كه اصول و كليات مسايل اعتقادي محدود بوده و از نظر عقل هر يك دليل روشني دارد، تحصيل يقين در اصول عقايد براي افراد آسان خواهد بود در حالي كه فروع و احكام فقهي دايره اي گسترده دارد، وعلم به آنها در گرو مقدمات بسياري است كه غالب افراد قادر

-------------- صفحه 268

به تحصيل آن نيستند، از اين روي افراد مزبور، به حكم فطرت و سيره خردمندان، بايد به عالمان و مجتهدان در احكام شريعت رجوع كنند و ازاين طريق به تكاليف ديني خود عمل نمايند. اصولاً انسان، يك فاعل علمي است وكارهاي خود را بر پايه علم استوار مي سازد، هرگاه خود به علم دست يافت، چه بهتر، ودر غير اين صورت از علم ديگران كمك مي گيرد. در اين جا بايد توجه كرد كه تقليد از مجتهد جامع الشرايط شاخه اي از رجوع به متخصص است و ارتباطي به تقليدهاي بي اساس كه سرچشمه آن تعصبات نژادي و قومي و مانند آن است، ندارد. برخي از احكام فقهي مورد اختلاف

آيين اسلام تركيبي از «عقيده» و «شريعت» (يا «هستي شناسي»، و«بايدها و نبايدها)» است كه از آن با تعبير اصول و فروع دين نيز ياد مي شود. در مباحث گذشته، طي يك رشته اصول با عقايد شيعه به طور مستدل آشنا شديم. همچنين نظريه شيعه درباره اعتبار احاديث پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت (عليهم السلام)بيان گرديد. اكنون لازم است به

طور موجز به روش فقهي شيعه نيز اشاره نموده و برخي از مسائل فقهي را كه اين گروه درباره آن نظر خاصي دارد يادآور شويم. اصل يكصد و چهل و دوم

همگي مي دانيم كه وضو يكي از مقدمات نماز است. در سوره مباركه مائده مي خوانيم: (يا أَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيديَكُمْ إِلَي المَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤوسِكُمْْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ)(مائده/6):اي افراد با ايمان هرگاه براي نماز بپا خاستيد صورت و دستهاي

-------------- صفحه 269

خود را تا آرنج بشوييد و سرو پاها را تاكعبين مسح كنيد. در جمله نخست ( فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيديَكُمْ إِلَي المَرافِق) لفظ «أيدي» به كار رفته كه جمع «يد» است و از آنجا كه اوّلاً كلمه يد در زبان عربي استعمالات مختلفي داشته و گاه صرفاً به انگشتان دست، گاه به انگشتان تا مچ، گاه به انگشتان تا آرنج، و بالأخره گاه به كلّ دست از سر انگشتان تا كتف اطلاق مي شود، و ثانياً مقدار واجب شستن دست در وضو فاصله ميان مرفق تا سر انگشتان است، لذا قرآن لفظ (إِلَي المَرافِق) را به كار برده تا مقدار واجب را بيان نمايد. بنابراين، كلمه «إلي» در (إِلَي المَرافِق) بيانگر مقدار «مغسولٌ به» است، نه «كيفيت» غَسل و شستوي دست (كه مثلاً از بالا به پايين صورت گيرد يا از پايين به بالا)، بلكه كيفيت شستشو مربوط به عرف وعادت مردم است كه معمولاً هنگام نظافت از بالا به پايين مي شويند. في المثل اگر پزشك دستور دهد پاي بيمار را تا زانو بشوييد،پاي وي را از بالا به پايين مي شويند، نه بالعكس. ازينروي

شيعه اماميه معتقد است كه در هنگام وضو صورت و دستها را بايستي از بالا به پايين شست و خلاف آن را صحيح نمي داند. مطلب ديگر، مسئله مسح پاها در وضوست. فقه شيعه مي گويد بايد پاها را، مسح كرد، نه غَسل; و دليل وي نيز به صورت موجز اين است كه ظاهر آيه ششم سوره مائده حاكي از آن است كه انسان نمازگزار به هنگام وضو دو وظيفه دارد: يكي شستن (در مورد صورت و دست) و ديگري مسح( در مورد سر و پاها). اين مطلب از تقارن و مقايسه دو جمله زير روشن مي شود: 1. ( فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيديَكُمْ إِلَي المَرافِق); 2. (وَ امْسَحُوا بِرُؤوسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ). چنانچه ما اين دو جمله را به فرد عرب زباني كه ذهن او مسبوق به

-------------- صفحه 270

مشرب فقهي خاصي نباشد ارائه كنيم، بي ترديد خواهد گفت كه طبق اين آيه وظيفه ما نسبت به صورت و دست، شستن; و نسبت به سر و پاها، مسح است. از نظر قواعد ادبي، لفظ ( أرجلكم)بايد عطف بر كلمه (رؤوسكم) باشد كه نتيجه آن همان مسح پاهاست، و نمي توان آن را بر جمله پيشين(وأيديكم) عطف كرد كه نتيجه آن شستن پاها مي باشد. زيرا لازمه اين امر آن است كه ميان معطوف (وَ أرجلكم) و معطوفٌ عليه (وأيديكم)جمله معترضه (فامسحوا برؤوسكم) قرار گيرد، كه از نظر قواعد عربي صحيح نيست و مايه اشتباه در مقصود مي باشد. ضمناً در اين قسمت (مسح كردن پاها) فرقي ميان قرائت جرّ و قرائت نصب وجود ندارد و برمبناي هر دو قرائت، كلمه (أرجلكم)عطف بر كلمه

(رؤوسكم)است; با اين تفاوت كه اگر بر ظاهر آن عطف شود مجرور، و اگر بر محلّ آن عطف شود منصوب خواهد بود. روايات متواتر از ائمه اهل بيت حاكي است كه وضو از دو چيز تشكيليافته است: غَسْلَتان و مَسْحَتان; و امام باقر (عليه السلام) در حديثي ضمن توضيح وضوي رسول خدا نقل مي كند كه آن حضرت بر پاهاي خود مسح كشيد. در خور ذكر است كه نه تنها ائمه اهل بيت در هنگام وضو بر پاها مسح مي كشيدند، بلكه گروهي از صحابه و تابعين نيز بر اين رأي بودند، ولي بعدها به عللي نزد عدّه اي از مسلمانان سنّت مَسح تبديل به غَسل گرديد كه مشروح آن در كتب فقهي آمده است.

-------------- صفحه 271 اصل يكصد وچهل و سوم

شيعه معتقد است كه در حال نماز بايد بر زمين يا آنچه كه از آن مي رويد (مشروط به آنكه خوردني يا پوشيدني نباشد) سجده كرد; و سجده بر غير اين دو در حال اختيار صحيح نيست. در حديثي كه از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت شده و اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند، به اين مطلب تصريح شده است:«وَ جُعِلَتْ لِيَ الأَرضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»(1). كلمه «طهور» كه ناظر به تيمم است، نشان مي دهد كه مقصود از «ارض» زمين طبيعي است كه از سنگ و خاك و مانند آن دو تشكيل مي شود. امام صادق (عليه السلام) نيز مي فرمايد:«اَلسُّجُودُ لا يَجُوزُ إِلاّعَلي الأَرْض أَوْ عَلي ما أَنْبَتَتِ الأَرضُ إِلاّما أُكِلَ أو لُبِسَ».(2) سيره مسلمانان در عصر رسول گرامي سجده بر زمين مسجد بود كه از

سنگريزه ها مفروش شده بود. آنان هنگام گرمي هوا كه سجده بر سنگهاي داغ مشكل بود، سنگريزه ها را به دست مي گرفتند تا خنك شود و به هنگام نماز بر آن سجده كنند. جابر بن عبد اللّه انصاري مي گويد: من نماز ظهر را با پيامبر مي گزاردم; مشتي از سنگريزه در دست گرفته و آنها را دست به دست مي كردم تا خنك شود و به هنگام نماز بر آن سجده كنم.(3) پيامبر به يكي از صحابه، كه از خاكمال شدن پيشاني دوري جسته بود، دستور داد وگفت: «ترّب وجهك»: صورت خود را خاكمال كن.(4) همچنين اگر احياناً برخي از افراد برگوشه عمامه خود سجده مي كردند، پيامبر آن را از

--------------

1 . صحيح بخاري:1/91، كتاب تيمم، حديث 2. 2 . وسائل، ج3، باب 1، از ابواب «ما يسجد عليه» حديث يكم، ص591. 3 . مسند احمد:3/327، حديث جابر، سنن بيهقي:1/439. 4 . كنز العمال:7/465، شماره حديث 19810.

-------------- صفحه 272

زير پيشاني آنها مي كشيد.(1) اين احاديث، همگي گواه آن است كه در عصر رسول گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)، وظيفه مسلمانان ابتدا سجده بر سنگ و خاك بوده و آنان هرگز بر فرش و لباس و گوشه عمامه سجده نمي كردند. ولي بعدها وحي الهي به پيامبر ابلاغ كرد كه بر حصير و بوريا نيز مي توان سجده كرد، و روايات بسياري از سجده پيامبر بر حصير و بوريا حكايت مي كند.(2) البته در مواقع عذر، گاه برخي از صحابه بر لباس خود سجده مي كردند، چنانكه انس بن مالك مي گويد: ما با پيامبر نماز مي خوانديم. هرگاه يكي

از ما از گذاردن پيشاني بر زمين معذور بود بر گوشه عمامه يا لباس خود سجده مي كرد.(3) بر اين اساس، شيعه اماميه پيوسته بدين اصل مقيّد بوده و صرفاً بر زمين و يا روييدنيهاي غير مأكول و غير ملبوس آن، مانند حصير و بوريا، سجده مي كند; واگر اصرار دارد كه حتي الإمكان بر خاك و سنگ يا حصير و مانند آن سجده كند به پاس اين ادله است. وانگهي بهتر اين است كه مساجد در بلاد اسلامي به گونه اي باشد كه پيروان همه مذاهب بتوانند به وظايف خود عمل نمايند. در پايان از ذكر نكته اي ناگزيريم، و آن اينكه سنگ و خاك «مسجودٌ عليه»است و نه «مسجودٌ له»(بر آن سجده مي شود; به آن سجده نمي شود). گاه به غلط تصور مي شود كه شيعه براي سنگ سجده مي كند! در حاليكه او،

--------------

1 . سنن بيهقي:2/105. 2 . مسند احمد:6/179، 309، 331، 377; و2/ 192_ 198. 3 . صحيح بخاري:1/101; صحيح مسلم:1/109.

-------------- صفحه 273

بسان همه مسلمانان، تنها براي خدا سجده كرده و به عنوان اظهار خضوع و تذلّل در پيشگاه الهي، پيشاني به خاك مي سايد و در دل مي گويد: «أين التّراب و ربّ الأرباب». اصل يكصد وچهل و چهارم

بر هر مسلماني لازم است در شبانه روز پنج بار نماز بگزارد كه اوقات شرعي آنها در قرآن و سنت بيان شده است: از ظهر تا غروب وقت نماز ظهر و عصر است; از مغرب تا نيمه شب وقت نماز مغرب و عشاء; و از طلوع فجر تا طلوع آفتاب نيز وقت نماز صبح . شيعه معتقد است

از ظهر تا غروبْ وقت مشترك دو نماز است، جز اينكه به مقدار چهار ركعت از اول وقت، مخصوص نماز ظهر و به مقدار چهار ركعت از آخر وقت، مخصوص نماز عصر مي باشد. بنابر اين، غير از دو وقت اختصاصي مذكور، انسان مي تواند هر دو نماز را در فاصله مزبور هر وقت خواست انجام دهد و از وقت فضيلت آن صرف نظر كند; هر چند بهتر آن است كه آن دو را از هم جدا كند و هر يك را در وقت فضيلت خود كه بعداً بيان مي شود انجام دهد.(1) امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد: «إذا زالت الشمسُ دَخَلَ الوقتانِ الظهرُ وَ العصرُو إذا غابت الشمسُ دخل الوقتان المغربُ والعشاءُ الآخرة»(2): آنگاه كه خورشيد به وسط آسمان رسيد وقت انجام دادن نماز ظهر و عصر فرا مي رسد و آنگاه كه خورشيد غروب كرد هنگام انجام نماز مغرب و عشاء خواهد بود.

--------------

1 . وقت فضيلت ظهر از اول زوال شمس تا وقتي است كه سايه شاخص به اندازه خود شاخص باشد. وقت فضيلت عصر نيز وقتي است كه سايه شاخص دوبرابر مقدار خود شاخص باشد. 2 . وسائل الشيعه:ج3، أبواب مواقيت، باب 4، روايت 1.

-------------- صفحه 274 امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: «إذا زالتِ الشمسُ فقد دخل وقتُ الظهرِ والْعصرِ جميعاً إلاّانّ هذه قبل هذه، ثمّ أنت في وقت منهما جميعاً حتي تغيب الشمس»(1): هنگامي كه خورشيد به حدّ زوال رسيد وقت نماز ظهر وعصر فرا مي رسد; جز آنكه نماز ظهر قبل از نماز عصر انجام مي گيرد. آنگاه تو آزادي كه آن دو را در هر

وقتي خواستي بخواني تا زماني كه خورشيد غروب كند. امام باقر (عليه السلام) از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) حكايت مي كند كه آن حضرت نماز ظهر و عصر را بدون هيچ عذر و علتي با هم به جاي آورد.(2) اصولاً جواز جمع ميان دو نماز در برخي از موارد، مورد اتفاق همه فقهاي اسلام قرار دارد. در عرفه و مزدلفه همه فقها جمع ميان نماز ظهر وعصر يا مغرب و عشاء را جايز مي دانند، همچنانكه گروه زيادي از فقهاي اهل سنت جمع بين دو نماز را در سفر مجاز مي شمرند. تمايز شيعه از ديگران آن است كه گام فراتر نهاده و با استناد به ادلّه فوق (در عين قبول افضليت انجام نمازها در وقت فضيلت خويش) جمع ميان دو نماز را مطلقاً جايز مي داند. حكمت اين امر نيز، همان گونه كه در احاديث بيان شده است، تسهيل امر بر مسلمانان است، و خود پيامبر گرامي در موارد زيادي بدون عذر (مانند سفر، بيماري و غيره) بين دو نماز جمع مي كرده تا كار را براي امت آسان سازد، كه هركس بخواهد بين نمازها جمع كند و هركس بخواهد آنها را جدا از يكديگر انجام دهد. مسلم در صحيح خود نقل مي كند كه «صلّي رسولُ اللّه الظهرَ و العصرَ جميعاً والمغربَو العشاءَ جميعاً في غير خوفولا سفر»(3): رسول خدا نماز ظهر و عصر و نيز نماز مغرب و عشاء را با هم به جاي آوردند، بدون اينكه

--------------

1 . وسائل الشيعه:ج3، أبواب مواقيت، باب 4، روايت 4 و 6. 2 . وسائل الشيعه:ج3، أبواب مواقيت، باب 4، روايت 4

و 6. 3 . صحيح مسلم:2/151، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر.

-------------- صفحه 275

خوفي از دشمن داشته و يا در سفر باشند. در برخي از روايات به حكمت اين عمل اشاره شده است، چنانكه در يك روايت مي خوانيم «جَمَعَ النبيّ(صلي الله عليه وآله وسلم) بين الظهرِ و العصرِ وبين المغربِ والعشاء فقيل له في ذلك فقال صنعتُ هذا لئلاّ تحرج أُمّتي»(1): پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشاء را با هم به جاي آورد. علت اين امر از ايشان سؤال شد، فرمود: چنين كردم تا امّتم به رنج و سختي نيفتند. رواياتي كه درباره اقدام رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به جمع بين دو نماز، در صحاح ومسانيد وارد شده، متجاوز از بيست و يك روايت است كه بخشي از آنها مربوط به سفر، و بخش ديگر در غير سفر و مرض و وقت باراني است. در برخي از آنها به حكمت جمع ميان نمازها، كه همان آسان شدن امر بر مسلمانان مي باشد، اشاره شده است و فقهاي شيعه از همين تسهيل استفاده كرده جمع بين دو نماز را مطلقاًجايز شمرده اند. كيفيت جمع نيز به همان نحوي است كه همه مسلمانان در عَرَفه و مزدلفه يا در سفر جمع مي كنند. گاهي تصور مي شود مقصود از جمع اين است كه نماز اول را در آخرين وقت(فضيلت) آن (مثلاً هنگام رسيدن سايه شاخص به اندازه خود)، و نماز دوم را در اولين وقت عصر بخواند. با اين كار، فرد نمازگزار در حقيقت هر دو نماز را در وقت خود خوانده

است، گرچه يكي در پايان وقت و ديگري در آغاز آن انجام گرفته است. اين پندار با ظاهر روايات مخالف است. زيرا همان طور كه گفته شد، كيفيت جمع ميان دو نماز همان است كه همه مسلمانان در عرفه و مزدلفه انجام مي دهند، بدين گونه كه در عرفه هر دو نماز را در وقت ظهر، و در مزدلفه

--------------

1 . شرح زرقاني بر موطأ مالك، ج1، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر و السفر، ص 294.

-------------- صفحه 276

هر دو را در وقت عشاء مي خوانند. بنابراين، جمعي كه در لسان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)آمده است بايد ناظر به چنين جمعي باشد، نه جمعي كه يكي از نمازها در آخر وقت و ديگري در اول وقت صورت پذيرد. گذشته از اين، در برخي از رواياتْ حكمت جمع بين دو نماز، توسعه و تسهيل بر امت معرفي شده است، و در برخي ديگر رفع حرج ; واين امر، در صورتي تحقق مي پذيرد كه دست نمازگزار در جمع صلاتين باز باشد، يعني بتواند نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشاء را(در دايره وقت واسع آنها) در هر زمان كه خواست بخواند تا رفع حرج گردد. علاوه، بر اساس اين نوع تفسير از جمع، بايد گفت كه پيامبر چيز جديدي نياورده، زيرا يك چنين جمعي، قبل از عمل پيامبر نيز جايز بود و هر مسلماني مي توانست ظهر را در آخر وقت وعصر را نيز در نخستين وقت آن به جا آورد. فقهاي شيعه درباره جمع ميان دو نماز و ادله آن، رساله هاي گسترده اي دارند كه علاقمندان مي توانند

به آن رجوع نمايند. اصل يكصد و چهل و پنجم

فقه شيعه بر اساس رهنمودهاي كتاب و سنت، قائل به صحت دو نوع ازدواج است: «ازدواج دائم» كه نياز به توضيح ندارد، و «ازدواج موقت» يا «متعه» كه كيفيت آن به شرح زير است: زن و مردي كه هيچ مانع شرعي (از نسب و رضاع وغيره) بر سر راه ازدواج آنان وجود ندارد پس از تعيين مهريّه، براي مدتي معين با يكديگر پيوند زناشويي برقرار مي سازند و پس از انقضاي مدت بدون اجراي صيغه طلاق از يكديگر جدا مي شوند. ضمناً چنانچه فرزندي از آن دو متولد شد، فرزند شرعي آنان بوده و از هر دو ارث مي برد. زن نيز پس از انقضاي مدت بايد عده شرعي

-------------- صفحه 277

نگهدارد، و اگر حملي داشته باشد بايد تا تولد نوزاد صبر كرده و از ازدواج با شخص ديگر خودداري ورزد. ازدواج موقت ماهيتاً با ازدواج دائم يكي بوده و كليه احكامي كه بردومي جاري است براولي نيز مترتب است. تفاوت مهمي كه بين اين دو ازدواج وجود دارد در دو مطلب زير خلاصه مي شود: 1. تعيين مدت در ازدواج موقت; 2. عدم وجوب پرداخت نفقه در آن. چنانچه ازاين دو مطلب بگذريم تفاوتهاي ديگر آنچنان جزئي است كه چندان فاصله اي ايجاد نمي كند. از آنجا كه اسلام، آيين خاتم و جامع است، براي حل مشكل بحرانهاي جنسي چنين طرحي را تجويز كرده است.جواني را در نظر بگيريم كه در خارج از كشور مشغول تحصيل يا كار است و توانايي ازدواج دائم را ندارد. در اين صورت تكليف او چيست؟ پيداست كه جوان

مزبور بايستي يكي از سه راه زير را برگزيند: الف _ خويشتن داري و محروم ساختن خود از تمتع جنسي; ب _ ايجاد رابطه نامشروع با زنان فاسد وبيمار; ج _ استفاده از ازدواج موقت با زني پاكدامن، تحت شرايط خاصي كه در عين رفع مشكل، هزينه اي براي او ايجاد نكند. پيداست كه در مثال فوق، راه چهارمي وجود ندارد كه جوان ياد شده از آن بهره گيرد(البته اين به آن معنا نيست كه ازدواج موقت، مخصوص چنين شرايطي است، ولي در عين حال چنين مواردي مي تواند حاكي از حكمت تشريع اين حكم باشد).

-------------- صفحه 278 ضمناً بايد توجه داشت كه فقهاي ديگر مذاهب نيز نوعي از ازدواج دائمي را تأييد مي كنند كه واقعيت آن همان ازدواج موقت است، وآن اين است كه زن و مردي به صورت دائم با هم ازدواج مي كنند ولي يكي ازآنان يا هر دو مي دانند كه بايستي پس ازمدتي به صورت طلاق از هم جدا شوند. تجويز چنين ازدواجي درست تجويز ازدواج موقت است و فقط در نام با آن فرق دارد. كتاب خدا و سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، حاكي از مشروعيت ازدواج موقت (متعه) است. قرآن كريم مي فرمايد:(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورهُنَّ فَرِيضةً) (نساء/24): هرگاه عقد تمتّعي با زنان برقرار كرديد، مهريه آنان را بپردازيد. اكثريت قريب به اتفاق مفسران، نزول اين آيه را مربوط به ازدواج موقت دانسته اند. اصولاً در اين مطلب كه در اسلام چنين ازدواجي تشريع شده، جاي هيچ ترديدي نيست،اگر اختلافي باشد درباره منسوخ شدن يا نشدن است. روايات فريقين حاكي است كه

اين حكم منسوخ نشده و تنها به جهاتي در عصر خليفه دوم از اجراي اين حكم جلوگيري شده است. از قضا سخن خليفه نيز حاكي از جواز و رواج متعه در عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بوده و مي رساند كه در اين منع جز رأي شخصي وي، جهت ديگري در كار نبوده است. زيرا وي چنين گفت: «أيّها النّاس ثلاثٌ كُنّ علي عهدِ رسولِ اللّه أنا أنهي عنهُنَّ وَ أُحَرِّمهنَّ و أُعاقِبُ عليهنّ وهي متعة النساء و متعة الحجّ و حيّ علي خير العمل»(1):اي مردم سه چيز در زمان رسول خدا معمول بود كه من از آنها نهي مي كنم و هركس را كه مرتكب آنها گردد مورد عقاب و كيفر قرار مي دهم. آن سه چيز عبارت است از متعه زنان، متعه حج، و حي علي خير العمل. شگفت اينجاست كه نهي خليفه درباره مورد نخست و مورد اخير تاكنون به قوّت خود باقي مانده، ولي متعه حج _ برخلاف نظر خليفه _ مورد

--------------

1 . شرح تجريد قوشجي، مبحث امامت، ص 464، و غيره.

-------------- صفحه 279

عمل همه مسلمانان قرار دارد!(مقصود از متعه حج آن است كه زائر خانه خدا ميان عمره و اعمال حج از حال احرام بيرون آيد، و محرّمات احرام بر او حلال شود). گواه روشن بر اين مطلب كه پيامبر از متعه نهي نكرده، اين است كه بخاري از عمران بن حصين نقل مي كند كه مي گويد: «آيه متعه در كتاب خدا نازل شد، ما هم با رسول خدا به آن عمل نموديم. هرگز آيه اي در تحريم آن نازل نشد و پيامبر از

آن نهي نكرد تا درگذشت. آنگاه فردي به رأي خويش درباره آن سخن گفت» (مقصود تحريم متعه توسط خليفه دوم است).(1) اصل يكصد وچهل و ششم

نماز گزاردن به صورت دست بسته(قبض يا تكفير)، در فقه اماميه بدعت وحرام است. امير مؤمنان مي فرمايد:«لا يَجْمَعُ المسلمُ يَدَيْهِ في صَلاتِهِ وهو قائمٌ بينَ يَدَيِ اللّه يُشَبَّه بأهلِ الكُفرِ من المجوس»(2): نمازگزار دستهاي خود را در حاليكه در برابر خدا ايستاده است روي هم قرار ندهد كه با اين عمل، شيوه مجوسيان كافر را حكايت مي كند. ابوحميد ساعدي، صحابي بزرگ، براي گروهي از صحابه كه در ميان آنان ابو هريره دوسي، سهل ساعدي، ابو اسيد ساعدي، ابو قتاده، حارث بن ربعي و محمد بن مسلمه نيز حضور داشتند، كيفيت انجام نماز را از رسول خدا حكايت كرد و نيز از مستحبات ريز و درشت آن نام برد، ولي از چنين

--------------

1 . نزلت آية المتعة في كتاب اللّه فعملنا بها مع رسول اللّه و لم ينزل قرآن يحرِّمها و لم ينه عنها حتي مات، قال رجل برأيه ما شاء (صحيح بخاري:6/27، بخش تفسير، ذيل آيه 196 از سوره بقره). 2 . وسائل الشيعة، ج4، باب 15 از ابواب قواطع نماز، حديث 7.

-------------- صفحه 280

عملي (دست روي دست نهادن در نماز) سخن به ميان نياورد.(1) بديهي است اگر شيوه پيامبر ولو احياناً چنين بود، او يادآور مي شد، ويا حاضران تذكر مي دادند.مشابه حديث ساعدي، از زبان امام صادق(عليه السلام)به وسيله حماد بن عيسي نيز در كتابهاي حديثي ما نقل شده است.(2) از حديث سهل بن سعد استفاده مي شود كه دست بسته نماز خواندن، بعد

از پيامبر به وجود آمده است، زيرا مي گويد: «كانَ النّاسُ يُؤمرون»: به مردم دستور مي دادند. چه، اگر اين كار دستور پيامبر بود، آن را به پيامبر نسبت مي داد.(3) اصل يكصد و چهل و هفتم

صلاة «تراويح» به پيروي از پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) از مستحبات مؤكد است. فقه شيعه مي گويد: مستحب است انسان در مجموع شبهاي ماه رمضان هزار ركعت نماز بگزارد. ولي برگزاري اين نمازها به جماعت، بدعت است و بايد به صورت فُرادي در مسجد و بيشتر در خانه برگزار شود. زيد بن ثابت از پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) نقل مي كند كه نماز گزاردن مرد در خانه افضل از نمازگزاردن او در مسجد است، مگر نماز واجب كه مستحب است آن را در مسجد بخواند.(4) امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد: نمازهاي مستحبي را نمي توان با جماعت خواند،و هر نوع بدعت در دين مايه گمراهي بوده و عاقبت آن آتش است.(5)

--------------

1 . بيهقي، سنن:2/72، 73، 101، 102; ابو داود سنن:1/194، باب افتتاح الصلاة، حديث 730، 736; ترمذي، سنن:2/98، باب صفة الصلاة. 2 . وسائل الشيعة:4، باب 1 از ابواب افعال الصلاة، حديث 81 3 . فتح الباري:2/224 و سنن بيهقي:2/28. 4 . طوسي: خلاف، كتاب صلاة، مسئله 268. 5 . صدوق، خصال:2/152.

-------------- صفحه 281 امام رضا (عليه السلام) نيز در رساله خود كه پيرامون عقايد و اعمال يك فرد مسلمان نگاشته، يادآور شده است كه نماز مستحب را نمي توان به جماعت خواند، و اين كار بدعت است.(1) از بررسي تاريخچه برگزاري نماز تراويح به صورت جماعت، كه در ميان اهل سنت متداول

است، روشن مي شود كه اجتهاد به رأي، به اين عمل مشروعيت بخشيده، تا آنجا كه آن را بدعت حسنه ناميده است.در اين مورد طالبين مي توانند به مدارك ياد شده در پاورقي مراجعه نمايند.(2) اصل يكصد و چهل و هشتم

همه فقهاء اسلام معتقدند كه تمام غنايم جنگي ميان جهادگران تقسيم مي شود، مگر يك پنجم آن كه بايد در موارد خاصي مصرف شود كه در آيه كريمه قرآن وارد شده است چنانكه مي فرمايد:(وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيء فَانَّ للّهِ خُمُسَهُ ولِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي وَالْيَتامي وَالْمَساكِينَ وَابنِ السَّبيل...) (انفال/41): بدانيد آنچه را كه به غنيمت مي گيريد، يك پنجم آن، از آن خدا و رسول او، و خويشاوندان وي، و يتيمان و تهي دستان و در راه ماندگان است.... تفاوتي كه فقيهان شيعه با ديگر فقهاء دارند اين است كه گروه دوم خمس را منحصر به غنيمت جنگي دانسته و در غير آن قايل به چنين فريضه اي نيستند. و دليل آنان اين است كه اين آيه در مورد غنيمت جنگي وارد شده است.

--------------

1 . صدوق ، عيون اخبار الرضا، ج2، ص 124. 2 . قسطلاني، ارشاد الساري: 3/226 ; عيني، عُمدة القاري110/126; شاطبي، الاعتصام:2/291.

-------------- صفحه 282 ولي اين مطلب از دو نظر صحيح نيست. اوّلاً: در لغت عرب به هر چيزي كه انسان به آن دست يابد، غنيمت گفته مي شود، و اختصاص به غنيمت جنگي ندارد، چنانكه ابن منظور مي گويد: «الغنم الفوز بالشيء من غير مشقّة»(1): غنيمت، دست يافتن به چيزي است بدون مشقّت. گذشته از اين قرآن نيز آن را در نعمت هاي بهشتي بكار برده مي فرمايد:

(فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ كَثيرة) (نساء/94): نزد خدا پاداشهاي بزرگي است. اصولاً «غنيمت» در برابر «غرامت» است، هرگاه انساني بدون بهره گيري از چيزي محكوم به پرداخت مبلغي شود، نام آن غرامت، و آنگاه كه نفعي به دست آورد، غنيمت نام دارد. بنابر اين، تخصيص آيه به غنايم جنگي دليلي ندارد و نزول آيه در غنايم جنگي «بدر» دليل بر اختصاص نيست، و قانون تخميس درآمدها قانونِ كلي است و مورد نزول آيه مخصص نيست. و ثانياً: در برخي از روايات وارد شده است كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) پرداخت خمس را از هر نوع درآمد واجب كرده است. آنگاه كه گروهي از قبيله عبدالقيس حضور او رسيدند و گفتند: ميان ما و شما، مشركان حايل و مانع اند، و ما فقط در ماههاي حرام (كه امنيت برقرار است) مي توانيم نزد شما بياييم، دستوراتي را كه در سايه عمل به آن وارد بهشت گرديم و ديگران را نيز به آن دعوت كنيم، بيان فرما، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: شما را به ايمان فرمان مي دهم ، آنگاه در تفسير ايمان فرمود: «شهادة أن لا إله إلاّ اللّه، وإقام الصلاة، وإيتاء

--------------

1 . لسان العرب، كلمه غَنَم. قريب به اين معناست كلام ابن اثير در النهاية، و كلام فيروز آبادي در قاموس اللغة.

-------------- صفحه 283

الزكاة، وتعطوا الخمس من المَغْنَم»(1): شهادت بر يگانگي خدا، و برپاداشتن نماز، و پرداختن زكات و اينكه يك پنجم درآمدها را بپردازيد. مسلماً غنيمت در اين حديث درآمدهاي غير جنگي است، زيرا مي گويند: ما درنقطه اي هستيم كه دسترسي به پيامبر نداريم، يعني

از ترس مشركان نمي توانيم به مدينه بياييم، اين گونه افراد كه در محاصره مشركان بودند توانايي جهاد با مشركان را نداشتند تا خمس آن را بپردازند. علاوه بر اين روايات ائمّه اهل بيت (عليهم السلام) بر لزوم پرداخت خمس از هرگونه درآمد تصريح كرده و نقطه ابهامي باقي نگذاشته است.(2) اينها يك رشته از فروع فقهي است كه شيعه درباره آنها نظر و رويّه اي خاص را برگزيده است. البته اختلاف شيعه با ديگران در مسئله فروع منحصر به موارد ياد شده نيست، و في المثل در ابواب خمس، وصيت و ارث(3) نيز اختلاف نظر وجود دارد، ولي گذشته از اشتراك شيعه با ديگران در كلّيات احكام، تدريس فقه به صورت تطبيقي و بويژه توجه به آرا و نظريات مستدل خاندان وحي (عليهم السلام)، مي تواند از همين مقدار فاصله اهل سنت با شيعيان نيز بكاهد. اصل يكصد و چهل و نهم

تمدن اسلامي مرهون تلاشهاي بي وقفه امت اسلامي است. آنان با

--------------

1 . صحيح بخاري، ج4، ص 250. 2 . وسايل الشيعه، ج6، كتاب خمس، باب اوّل. 3 . وصيت به وارث از نظر شيعه نافذ است ولي از نظر اهل سنت نافذ نيست. عول و تعصيب در احكام ارث در فقه شيعه باطل و مشكل در آن دو مورد، از طريق ديگري حل مي شود كه مشروح آن در كتابهاي فقهي آمده است.

-------------- صفحه 284

داشتن مليتهاي گوناگون در سايه ايمان وعقيده، در اسلام وخدمت به آن ذوب شدند و همه تلاش خود را در مسير پيشبرد اهداف عالي اسلام بكار گرفتند، و در نتيجه تمدني را پايه گذاري كردند كه

هم اكنون جامعه بشري مرهون آن تمدن درخشان است. در اين ميان، شيعه در برافراشتن بناي شكوهمند تمدن اسلامي نقش مؤثري داشته است، كافي است در اين جا كتابهاي مربوط به علوم و تمدن اسلامي را ورق بزنيم كه همه جا نام دانشمندان شيعه مي درخشد. در ادبيات و علوم ادبي، كافي است كه پايه گذار آن امير مؤمنان علي(عليه السلام)بوده وادامه دهنده راه او شاگردش ابوالأسود دوئلي، وپس از آن شخصيت هاي شيعي كه غالباً در عراق مي زيستند،مانند: مازني (متوفاي/248)، ابن سكيت (متوفاي /244) ابو اسحاق نحوي (از ياران امام كاظم (عليه السلام) )، خليل بن احمد فراهي مؤلف كتاب «العين» (متوفاي /170)، ابن دريد مؤلف «الجمهرة» (متوفاي /321) وصاحب بن عبّاد، مؤلف كتاب «المحيط»(متوفاي/386) ،آنان و صدها اديب شيعي كه هر يك در عصر خود استوانه لغت و نحو وصرف و يا شعر و عروض بودند. در علم تفسير، اوّلين مفسر پس از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) امير مؤمنان (عليه السلام)وائمه اهل بيت (عليهم السلام) و پس از آنان عبد اللّه بن عباس (متوفاي /68) و ديگر شاگردان آنان بوده اند. و در طول چهارده قرن، صدها تفسير بر قرآن به صورت هاي مختلف نوشته اند و ما سير تاريخي تفسير نگاري شيعه را در مقدمه«تبيان» شيخ طوسي به تفصيل نگاشته ايم. در علم حديث، شيعه بر ديگر فرق اسلامي تقدم داشته وسنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)را، روزي كه نوشتن حديث در عصر خلفا ممنوع بود، با نوشتن ومذاكره، حفظ كردند. در اين باره مي توان از «عبد اللّه بن ابي رافع»،

-------------- صفحه 285

«ربيعة

بن سميع» و «علي بن أبي رافع» از ياران امام علي (عليه السلام) وسپس شخصيتهايي از شاگردان امام سجاد وحضرت صادق و باقر (عليهم السلام)ياد كرد. رُشد حديث در عصر حضرت صادق (عليه السلام) به جايي رسيد كه حسن بن علي الوشّاء مي گويد: و من در مسجد كوفه نهصد محدّث را ديدم كه همگان مي گفتند: حدثني جعفر بن محمد(عليهما السلام) .(1) در قلمرو فقه، در مكتب پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام)مجتهدان برجسته اي تربيت شده اند مانند: ابان بن تغلب (متوفاي /141)، زرارة بن اعين(متوفاي /150) ، محمد بن مسلم (متوفاي /150) ، صفوان بن يحيي بجلي مؤلف سي كتاب (متوفاي/210ه_) وصدها مجتهد توانا و محقّق مانند شيخ مفيد، وسيد مرتضي و شيخ طوسي و ابن ادريس ومحقّق حلّي و علامه حلّي كه آثار گرانبهايي از خود به يادگار نهاده اند. شيعه نه تنها در اين علوم تلاشگر وخدمتگزار بوده، بلكه در ديگر علوم مانند تاريخ و مغازي، رجال و درايه، شعر و ادب نيز خدمات شاياني را به جهان اسلام عرضه كرده است كه ذكر نام واسامي آنان در اين مختصر نمي گنجد. آنچه گفته شد مربوط به علوم نقلي است ، ولي در علوم عقلي مانند كلام وفلسفه بر تمام مذاهب، تقدم داشته اند، زيرا شيعه بيش از تمام فرقه هاي اسلامي به عقل بها داده است. و با الهام از گفتارهاي امير مؤمنان و فرزندان معصوم او(عليهم السلام) در تبيين عقايد اسلامي بيش از حد كوشش كرده، ومتكلمان عاليقدر و فلاسفه بزرگ به جهان اسلام تحويل داده است، و كلام شيعي يكي از پربارترين مكاتب كلام اسلامي است كه علاوه

بر كتاب و سنت

--------------

1 . نجاشي، شماره79.

-------------- صفحه 286

از عقل وخرد به نحو شايسته بهره مي گيرد. يكي ازپايه هاي تمدن علمي، شناخت عالم طبيعت و قوانين آن است، و در عصر حضرت صادق (عليه السلام) شاگرد نامدار او جابر بن حيان در علوم طبيعي به پايه اي رسيد كه او را امروز پدر علم شيمي مي نامند. و در تدوين علوم جغرافيا، احمد بن ابي يعقوب، معروف به يعقوبي (متوفاي /290) نخستين جغرافي داني است كه كشور پهناور اسلامي را زير پا نهاد وكتابي به نام «البلدان» نگاشت. اين تلاش همه جانبه توسط دانشمندان شيعه از قرن نخست هجري تا به امروز ادامه داشته و در اين راه حوزه ها و مدارس و دانشگاههاي فراواني تأسيس كرده اند كه پيوسته در راه علم و دانش خدمتگزار بشريت بوده است. آنچه گفته شد اشاره اي گذرا به نقش شيعه در علم و تمدن اسلامي بود، براي آگاهي بيشتر به كتابهاي مربوط به اين موضوع رجوع فرماييد.(1) اصل يكصد و پنجاهم

شيعه اماميّه، اختلاف در فروع را مانع از اخوّت اسلامي و وحدت صفوف مسلمين در برابر استعمار نمي داند و همچنين معتقد است كه با برگزاري مناظرات و مذاكرات علمي در محيط آرام، مي توان به بسياري از مشكلات و اختلافات فكري و فقهي (كه احياناً مانع اتحاد و همبستگي سياسي مسلمين جلوه مي كند) خاتمه بخشيد. اصولاً اختلاف در سلايق و افكار، غريزيِ بشر بوده و بستن باب نِقاش و مذاكره علمي بر روي

--------------

1 . فهرست ابن نديم، رجال نجاشي، فهرست شيخ طوسي، تأسيس الشيعة، الذريعة إلي تصانيف الشيعة، أعيان الشيعة،

وجلد ششم از بحوث في الملل والنحل و كتب ديگر.

-------------- صفحه 287

انديشمندان، مايه مرگ علم و دانش، و ميراييِ تفكر و انديشه است. ازينروي بزرگان ما در تمام اعصار كوشيده اند كه با طرح مباحث علمي و عقيدتي به روشن ساختن حقايق بپردازند و عملاً نيز از هرنوع اتحاد و همدلي مسلمين بر ضدّ دشمنان قسم خورده اسلام همواره استقبال كرده اند. و شعار همه متفكران ومصلحان شيعه اين است كه: «بُني الإسلامُ علي دعامتين: كلمةُ التوحيد، وتوحيدُ الكلمة». اسلام بر دو پايه استوار گرديده است: 1. يكتاگرايي و يكتاپرستي 2. اتحاد و همبستگي. *** پروردگارا، پرچم اسلام را در سرتاسر جهان به اهتزاز در آور! تفرقه افكنان را كه به سود استعمارگران عمل مي كنند نابود فرما! وبر توانايي و قدرتمندي مسلمانان در برابر مشركان و منافقان و خودباختگان بيفزا، و ما را به راه راست هدايت فرما! بمنّك و كرمك

صفحه 288

-------------- صفحه 289

كتابنامه

كتابنامه

_ پس از قرآن مجيد. 1. ارشاد الساري لشرح صحيح البخاري;ابن حجر قسطلاني، احمد بن محمد (م923ه_)، 8ج، دار احياء التراث العربي، بيروت، افست بي تا. 2.الاعتصام; شاطبي، ابو اسحاق ابراهيم بن موسي غرناطي(م790ه_) دار الفكر. 3. اعتقادات; صدوق، محمد بن علي بن الحسين (ابن بابويه) قمي(م81ه_)، چاپخانه آفتاب، تهران،1371ه_. 4.الإلهيات; سبحاني، جعفر، 2ج، الدار الإسلامية، بيروت، 1410ه_/1989م. 5.امال__ي; صدوق، محمد بن علي بن الحسين (ابن بابويه)قمي (م81ه_)، مؤسسه الأعلمي بيروت، 1400ه_. 6.الإمامة و السياسة;ابن قتيبه، عبد اللّه بن مسلم (م276ه_)، 2 ج، المكتبة التجارية الكبري، قاهره، افست بي تا. 7.اوائل المقالات في المذاهب و المختارات; مفيد، محمد بن محمد بن نعمان (م413ه_)، مكتبه حقيقت، تبريز،

1371ه_.

-------------- صفحه 292 8.انيس الاعلام; فخر الإسلام، محمد صادق اورموي(م1327ه_)، 2ج، تهران (سنگي)، افست بي تا. 9.بحار الأنوار; مجلسي، محمد باقر (م1111ه_)، 110 ج، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403ه_. 10.تاريخ بغداد; خطيب بغدادي، احمد بن علي (م463ه_)، 14ج، المكتبة السلفية، مدينه منوره، افست بي تا. 11.تاريخ الخلفا; سيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر، (م 911ه_)، دار الجيل ، بيروت، 1408ه_/1988م. 12.تاريخ الرسل و الملوك; طبري، محمد بن جرير، ابي جعفر، (م10ه_)،13ج، دار الفكر، بي__روت، 1407ه_/ 1987ه_. 13.تفسير القرآن العظيم; ابن كثير، اسماعيل،ابيالفداء،(م774ه_)، 7 ج، دار الفك__ر، بي___روت، 1403ه_/ 1983م. 14.تمدن اسلام وعرب; گوستاولوبون، ترجمه فارسي سيد محمد تقي فخر داعي گيلاني، چاپخانه علمي، تهران، 1334ش. 15.تنزيه الأنبياء; سيدمرتضي علم الهدي (355_ 436)، چاپ تبريز، سنگي1290ه_. 16.التوحيد; صدوق، محمد بن علي بن الحسين (ابن بابويه) قمي، (م81ه_)، مكتبة الصدوق، تهران، 1387ه_. 17.تهذيب الأُصول; سبحاني، جعفر، 2 ج، مؤسسة النشر الإسلامي، قم،1405ه_/1363ش.

-------------- صفحه 293 18.جامع الأُصول في احاديث الرسول; ابن اثير جزري(م606ه_)، 11ج، دار الفكر، بيروت، 1403ه_/1983م. 19.جامع البيان في تفسير القرآن; طبري، محمد بن جرير (أبيجعفر) (م10ه_)، 30 ج، دار المع_رفة، بيروت، 1400 ه_/ 1980م. 20.الحكمة المتعالية في الأسفار الأربعة; صدر الدين الشيرازي(م 1050ه_)، 9ج، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1981م. 21.حلية الأولياء; ابي نعيم اصفهاني، احمد بن عبد اللّه(م430ه_)، 10ج، دار الكتاب العربي، بيروت، 1387ه_/1967م. 22.خصائص الإمام امير المؤمنين علي (عليه السلام) ; نسائي، احمد بن شعيب (م303ه_)، تحقيق و نش_ر محمد باق___ر محم__ودي، 1403ه_ / 1983م. 23.الخصائص الكبري; سيوطي، عبدالرحمن بن أبي بكر، (م911ه_). 24.الخصال; صدوق، محمد بن علي بن الحسين (ابن بابويه) قمي (م81ه_)، منشورات جامعه مدرّسين، قم، 1403ه_/1362ش. 25.الخلاف; الطوسي، محمد

بن الحسن شيخ الطائفة(م460ه_)، 6ج، مؤسسة النشر الإسلامي، قم، 1416ه_. 26.الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور; سيوطي، عبدالرحمن بن أبي بكر

-------------- صفحه 294 (م 911ه_)،8ج، دار الفكر، بيروت، 1403ه_/ 1983م. 27.رجالالنجاشي; نجاشي، احمد بن علي(م450ه_)، 2ج، دار الأضواء، بيروت، 1408ه_/1988م. 28.روح المعاني في تفسير القرآن...; آلوسي، محمود بغدادي (م1270ه_)، 22ج، دار احياء التراث العربي، بيروت، افست بي تا. 29.سنن ابن ماجه; ابن ماجه، محمد بن يزيد قزويني(م275ه_)، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1395ه_/1975م. 30.سنن بيهقي; بيهقي، احمد بن حسين بن علي (م458ه_)، 10ج، افست دار صادر، بيروت، 1344ه_. 31.سنن ترمذي; ترمذي، محمد بن عيسي (م297ه_)، 5 ج، دار احياء التراث العربي، بيروت،افست بي تا. 32.سنن دارمي; دارمي، عبد اللّه بن بهرام(م255ه_)، 2ج، دار الفكر، بيروت،افست بي تا. 33.السنّة; احمد بن حنبل(م241ه_)، دار الكتب العلمية، بيروت، 1405ه_/1985م. 34.السيرة النبوية; ابن هشام، عبدالملك بن ايوب حميري (م 213 يا 218ه_)، 4 ج، دار احياء التراث العربي، بيروت،افست بي تا. 35.شرح الأُصول الخمسة; عبدالجبار بن احمد (م415ه_)، مكتبة وهبية، قاهره،1408ه_/1988م.

-------------- صفحه 295 36.شرح تجريد; قوشجي، علي بن محمد، علاء الدين (م 879ه_)، چاپ سنگي، تبريز، 1307ه_. 37.شرح الزّرقاني علي موطّأ مالك; زرقاني، محمد بن عبدالباقي (م1122ه_)، 4ج، طبع عبدالحميد احمد حنفي،قاهره، افست بي تا. 38. شرح عقائد صدوق (تصحيح الاعتقاد); مفيد، محمد بن محمد بن نعمان(م413ه_)، مكتبه حقيقت، تبريز،1371ه_. 39.شرح المقاصد; تفتازاني، عمر اسعد الدين (م792ه_)، چاپ بوسنوي، استانبول، 1305ه_. 40.الشفاء; ابن سينا، حسين بن عبداللّه، ابو علي(م427)، شيخ الرئيس، انتشارات بيدار، قم، افست بي تا. 41.صحيح بخاري; بخاري، محمد بن اسماعيل(م256ه_)، 9ج، دار احياء التراث العربي، بيروت،1400ه_. 42.صحيح مسلم; مسلم بن حجاج قشيري نيشابوري (م261ه_)، 8

ج، دار الجيل، بيروت، افست بي تا. 43.الصواعق المحرقة; ابن حجر هيثمي مكّي، شهاب الدين احمد (م974ه_)، مكتبة القاهرة، قاهره، 1385ه_. 44.عمدة القاري شرح صحيح البخاري; عيني، محمود بن احمد، بدر الدين (م855ه_) ، 22ج، دار الفكر، بيروت،افست بي تا. 45.عيون اخبار الرضا (عليه السلام) ;صدوق، محمد بن علي بن الحسين (ابن

-------------- صفحه 296 بابويه) قمي (م81ه_)، مؤسسة الأعلمي، بيروت، 1404ه_. 46.الغدير; اميني، عبدالحسين احمد(م1390ه_)، 11ج، دار الكتاب العربي، بيروت، 1387ه_. 47.فتح الباري بشرح صحيح البخاري; عسقلاني، احمد بن حجر(م852ه_)، 13ج، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1402ه_. 48.فتح القدير; شوكاني، محمد بن علي صنعاني(م1250ه_)، دار المعرفة، بيروت، افست بي تا. 49.فجر الإسلام; احمد امين مصري (م1373ه_). 50.فرق الشيعة; نوبختي، حسن بن موسي (م10 ه_)، دار الاضواء، بيروت، 1404ه_/1984م. 51.الكافي; كليني، محمد بن يعقوب(م29ه_)، (اصول كافي)، 2 ج، دار صعب _ دار التعارف، بيروت، 1401ه_. 52.كشف الغمّة في معرفة الأئمّة; إربلي، علي بن عيسي (م692ه_)، دار الاضواء، بيروت، 1405ه_. 53.كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد; علامه حلي، حسن بن مطهر(648_726)، مؤسسة النشر الإسلامي، قم، 1413ه_. 54.كفاية الأثر; خزّاز قمي، علي بن محمد(م قرن 4ه_)، منشورات بيدار، قم، 1401ه_.

-------------- صفحه 297 55.كمال الدين و تمام النعمة; صدوق، محمد بن علي بن الحسين (ابن بابويه)قمي (م81ه_)، مؤسسة النشر الإسلامي، قم، 1405ه_. 56.كنزالعمال في سنن الأقوال والأعمال; متقي هندي، علي بن حسام الدين (م975ه_)، 16ج، مكتبة التراث الإسلامي، حلب، افست بي تا. 57.مجمع البيان; طبرسي، فضل بن حسن (م548ه_)، 5ج، المكتبة العلمية الإسلامية، تهران، افست بي تا. 58.محاسن التأويل; قاسمي، جمال الدين محمد(م1332ه_)، 17ج، دارالفكر، بيروت، 1398ه_/1978م. 59.المستدرك علي الصحيحين; حاكم نيشابوري، حافظ أبي عبد اللّه (م405ه_)،

4ج، دار المعرفة، بيروت، افست بي تا. 60.مسند احمد; احمد بن حنبل (م241ه_)، 4ج، دار احياء التراث العربي، بيروت، افست بي تا. 61.معاني الأخبار; صدوق، محمد بن علي بن الحسين (ابن بابويه) قمي(م81ه_)، دار المعرفة، بيروت، 1399ه_/ 1979م. 62.مفاتيح الغيب (تفسير كبير رازي); رازي، فخرالدين(م606ه_)، دار الكتب العلمية، تهران، افست بي تا. 63.المفردات في غريب القرآن; راغب اصفهاني، حسين بن محمد (م502ه_)، المكتبة المرتضوية، تهران،1332ش.

-------------- صفحه 298 64.مقالات الإسلاميين و اختلاف المصلّين; اشعري، ابوالحسن، علي بن اسماعيل (م24ه_)، دار النشر فرانزشتايز، ويسباون، افست بي تا. 65.مقاييس اللغة; ابن فارس، احمد بن زكريا (م95ه_)، 6ج، دار احياء الكتب العربية، قاهره، افست بي تا. 66.المللوالنحل; شهرستاني، عبدالكريم(م 548ه_)، دار الكتب العلمية، بيروت، 1410ه_/1990م. 67.المنار في تفسير القرآن; رشيد رضا (م1354ه_)، 12ج، دار المنار، قاهره، 1373ه_. 68.مناقب; خوارزمي، موفق بن احمد بن محمد مكّي (م 548ه_)، مؤسسة النشر الإسلامي، قم،1411ه_. 69.من لا يحضره الفقيه; صدوق، محمد بن علي بن الحسين،(ابن بابويه) قمي(م81ه_)،4ج، دارالتعارف، بيروت، 1411ه_/1990م. 70.المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والآثار(خطط مقريزية); مقريزي، تقي الدين(م845ه_)، 2ج، دار صادر، بيروت، افست بي تا. 71.ميزان الاعتدال; ذهبي، محمد بن احمد، شمس الدين (م748ه_)، 4ج، دارالمعرفة، بيروت، افست بي تا. 72.الميزان في تفسير القرآن; طباطبائي، سيد محمد حسين،20ج، مؤسسة الأعلمي، بيروت، 1393ه_/1973م.

-------------- صفحه 299 73.نهج البلاغه; رضي، ابو الحسن محمد (م406ه_)، ضبط وفهرست الدكتور صبحي الصالح، بيروت، 1387ه_/ تهران 1395م. 74.وحي محمّدي; منشي المنار رشيد رضا (م 1354ه_). 75.وسائل الشيعة; حرّعاملي ، محمد بن حسن(م 1104ه_)، 20ج، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1403ه_/ 1983م. 76.ينابيع المودّة; قندوزي، بابا خواجه حسيني(م1303ه_)، مطبعه اختر، استانبول، 1301ه_.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109