قرآن و اسرار آفرينش(تفسير سوره رعد)

مشخصات كتاب

سرشناسه : سبحانی تبریزی جعفر، - 1308 عنوان و نام پديدآور : قرآن و اسرار آفرینش تفسیر سوره رعد/ نگارش جعفر سبحانی مشخصات نشر : قم توحید، 1362. مشخصات ظاهری : ص 416 فروست : (انتشارات توحید34) شابک : بها:400ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس عنوان دیگر : تفسیر سوره رعد موضوع : کیهان آفرینی -- جنبه های قرآنی موضوع : قرآن و علوم موضوع : تفاسیر (سوره رعد) رده بندی کنگره : BP104 /ک9 س 2 1362 رده بندی دیویی : 297/159 شماره کتابشناسی ملی : م 62-3015

پيش گفتار

پيش گفتار بسم الله الرحمن الرحيم

قرآن مجيد براي تدريس علوم و فنون زندگي، كه بشر به نيروي تفكر مي تواند به آنها دست بيابد، نيامده است و هرگز پيامبر براي اين مبعوث نگرديده، كه علوم فيزيك و يا شيمي و يا ديگر مسائل رياضي و نجومي و فلكي را به ما بياموزد؛ زيرا قرآن -همان طور كه خود را معرفي كرده است - كتاب هدايت و تربيت است و هدف از نزول آن، رهبري بشر به سوي خدا و رستاخيز و فضايل اخلاقي و سجاياي انساني است. از يك چنين كتابي نبايد انتظار داشت كه روش خياطي و معماري به ما بياموزد و درباره انواع بيماري ها و داروهاي آن و يا فرمول هاي رياضي و معادلات جبري سخن بگويد؛ زيرا همه اينها از هدف يك كتاب تربيتي بيرون است. ولي - با اعتراف به اين مطلب - گاهي قرآن در ضمن رهبري بشر به مبدأ و معاد، يا در ميان سخن از قدرت بي پايان خدا، پرده از روي اسراري برداشته

است كه قبل از تحول اخير علمي، هيچ كس از آن آگاه نبود و اسراري از جهان آفرينش را در خود منعكس كرده است كه نمي توان آن را معلول تصادف و يا نتيجه اطلاعات زمان دانست؛ زيرا نمي توان اطلاعات وسيع و گسترده پيامبر درس نخوانده را از عالم خلقت - كه فقط دانشمندان عصر حاضر در پرتو آلات و ابزار علمي بر آنها دست يافته اند - معلول تصادف دانست و گفت اين حقايق علمي بي اختيار بر زبان گوينده قرآن جاري شده است، هم چنان كه نمي توان آن را اثر اطلاعات زمان دانست؛ چون در زمان نزول قرآن از اين علوم و اطلاعات اثري نبود؛ بلكه چاره اي جز اين نيست كه بگوييم آفريننده جهان همه اين اطلاعات را در اختيار او نهاده و از اين طريق، برگي زرين بر برگ هاي پرافتخار قرآن و تاريخ پيامبر اكرم افزوده است. در تطبيق آيات قرآن بر اكتشافات عصر حاضر دو راه افراط و تفريط وجود دارد كه بايد از هر دو پرهيز كرد: 1. گروهي در تطبيق آيات قرآن بر علوم و دانش هاي روز، آن چنان افراط مي ورزند كه تو گويي قرآن جز براي تشريح اسرار آفرينش و بيان روابط موجودات مادي، هدف ديگري ندارد در صورتي كه قرآن زندگي دنيوي را زندگي ناچيز و حيات و زندگي حقيقي را از آن سراي ديگر مي داند.(1) بنابراين دليلي ندارد كه قرآن تنها براي آموزش چنين مسائلي آمده باشد و يا توجه آن به اين بخش، ديگر بخش ها و اهداف معنوي قرآن را تحت الشعاع خود قرار دهد. 2. گروهي از تشريح آيات مربوط به آفرينش انسان و جهان سخت امتناع ورزيده و هرگز حاضر

نيستند آيه اي از آيات قرآن را به آن چه تاكنون بشر فهميده است، ناظر بدانند و در اين راه كوچك ترين انعطافي از خود نشان نمي دهند و از هر نوع اظهار نظر و تفسير مفاد آيات، خودداري مي نمايند تو گويي يكي از اهداف قرآن، توجه انسان به اسرار خلقت (آن هم به منظور هدايت به مبدأ و معاد) نيست. از اين رو تنها آن گروه مي توانند از قرآن بهره كامل ببرند كه در تمام اهداف قرآن، حزم و احتياط، اعتدال و ميانه روي را از دست ندهند و اين همان راهي است كه كوشش شده است در اين كتاب پي گرفته شود و با رعايت دو شرط زير، در تشريح آيات مربوط به سنن آفرينش و تطبيق آن با ديدگاه هاي دانشمندان عصر حاضر كوتاهي نشده است: الف) دقت شده است كه تنها آن دسته از آيات مورد بحث قرار گيرد كه دلالت آنها بر نظريه هاي علمي روز واضح و روشن باشد. ب) نظريه علمي كه آيه بر آن تطبيق مي گردد، از مسائلي باشد كه از دايره تئوري بيرون بوده و جزو حقايق مسلم علمي شود و در پرتو ابزار علمي و وسايل تحقيقي روز به صورت حقيقت ملموس در آمده باشد. با توجه به اين دو شرط آيات مربوط به سنن آفرينش و تطبيق آنها با اكتشافات روز بررسي شده است. به راستي قرآن كتاب نامتناهي و بي پاياني است و نسخه دوم طبيعت به شمار مي رود كه هر چه بينش ها وسيع تر و ديدها عميق تر شود و هر چه در باره آن تحقيقات و مطالعات زيادتري انجام گيرد، رموز و اسرار آن رخ مي نمايد و حقايق نوي از آن كشف

مي شود. از كتابي كه از جانب خداي نامتناهي براي هدايت بشر فرستاده شده است جز اين انتظار نيست. كتاب او بايد به سان خود او نامتناهي و ويژگي مقام ربوبي را دارا باشد و در نماياندن انتساب خود به حق و مبدأ عالم، به دليل و برهاني نياز نداشته باشد و به سان خورشيد، خويش را بنماياند و محيط را روشن سازد. پيامبر عالي قدر در سخنان خود به خصيصه «نهايت ناپذيري» قرآن اشاره مي كند و مي فرمايد: «ظاهره أنيق وباطنه عميق لاتحصي عجائبه ولا تبلي غرائبه؛(2) قرآن ظاهري زيبا و باطني عميق دارد. شگفتي هاي آن پايان نمي پذيرد و تازه هاي آن كهنه نمي شود». امير مؤمنان نيز در يكي از خطبه ها به اين خصوصيت اشاره مي كند و مي فرمايد: «سراجاً لا تخبو توقّده وبحراً لايدرك قعره؛(3) قرآن مشعل فروزاني است كه فروغ و تابش آن به خاموشي نمي گرايد و درياي عميقي است كه فكر بشر به ژرفاي آن نمي رسد». امروز اين حقيقت، براي دانشمندان كاملاً ملموس است و هر روز از قرآن حقايق تازه تري را كشف مي كنند و يكي از علل جاوداني بودن قرآن همين است كه در هر عصري، دانشمندان جهان به فراخور دانش و اطلاعات خود از آن بهره مي برند و نورافشاني آن، به دوره و زماني و گروه و توده خاصي اختصاص ندارد. با اين كه اين كتاب به صورت تفسيري نارسا براي سوره رعد نگاشته شده و اين سوره علاوه بر اسرار آفرينش، در موضوعات گوناگوني بحث و گفتگو نموده است اما از آن جا كه در آغاز اين سوره از اسرار آفرينش به طرز بديعي سخن به ميان آمده، به طوري كه در هيچ سوره اي اين

اندازه عنايت به بيان اسرار خلقت ديده نمي شود، نام كتاب با الهام از نخستين فصول كتاب، قرآن و اسرار آفرينش انتخاب شد. اين كتاب قبلاً به صورت سلسله مقالاتي در مجله مكتب اسلام در بخش تفسير چاپ شده است و اكنون به صورت كتاب و به نحو كامل تري به خوانندگان گرامي تقديم مي گردد شايد چراغي فرا راه پيروان قرآن باشد و تمام طبقات، مخصوصاً نسل جوان را با حقايق نوراني قرآن آشنا سازد. قم، حوزه علميه - آية الله جعفر سبحاني 11 فروردين 1354 / 17 ربيع الاول 1395

خصوصيات سوره رعد

خصوصيات سوره رعد سوره مورد بحث، سيزدهمين سوره قرآن است و شماره آيات آن از 43 تجاوز نمي كند و در مورد نزول آيات آن در مكه يا مدينه ميان مفسران اختلاف وجود دارد، ولي دقت در مضامين آيات آن، كه خود يكي از طرق شناسايي مكي و مدني بودن سوره هاست، روشن مي سازد كه آيات آن مكي است؛ زيرا در اين سوره درباره موضوعاتي بحث و گفتگو شده است كه تنها محيط مكه ايجاب مي كرد چنين بحث هايي مطرح شود. براي نمونه كافي است آيه پنجم و هفتم آن را بررسي كنيد؛ زيرا خداوند در آيه پنجم، گفتار منكران معاد را نقل مي كند و مي گويد: تعجب از گفتار كساني است كه مي گويند: «آيا ما پس از خاك شدن بار ديگر زنده مي شويم»(4). به طور مسلم اين نوع اعتراض ها و انتقادها در محيط مشركان مكه بوده است از اين رو همين اعتراض ها در سوره هاي «يس»(5) و «صافات»(6) - كه هر دو از سوره هاي مكي هستند - نيز وارد شده است. در آيه هفتم «معجزه خواهي» گروهي را نقل مي كند كه

با وجود بزرگ ترين معجزه الهي (قرآن) خواهان معجزات ديگري بودند. آن گاه در رد خواسته آنان مي فرمايد: «پيامبر فقط بيم دهنده است و براي هر گروهي راهنمايي است»؛(7) يعني سنن و نظام جهان آفرينش، در اختيار پيامبر نيست كه مطابق تمايلات و درخواست هاي مردم، در جهان خلقت تصرف كند و اعجاز آورد، بلكه منذر و راهنما و بيم دهنده اي بيش نيست. نا گفته پيداست اين درخواست ها و لجاجت ها مخصوص مشركان قريش و هم فكران آنها بوده است و مشابه همين درخواست ها در سوره اسراء (آيه هاي 90 - 94) وارد شده است و مفسران بر مكي بودن آيات سوره «اسراء» متفقند و محيط مدينه - كه مخصوص مسلمانان و اهل كتاب بوده است - براي طرح چنين مطالب، مناسب نبوده و اين سنخ لجاجت ها در آن جا وجود نداشته است. آري، ذيل و دنباله آيه 31(8) - كه حاكي از نزول مصيبت هاي كوبنده بر قريش و يا هم جوار آنهاست - شبيه آيات مدني است ولي از آن جا كه صدر آن مكي است به نظر مي رسد ذيل آن نيز مكي باشد و ما در محلّ خود، نظرمان را درباره ذيل اين آيه خواهيم گفت و اثبات خواهيم نمود ذيل آيه، هدف عمومي را تعقيب مي كند و اختصاص به قريش ندارد بنابراين، مانع ندارد كه اين آيه با ذيل خود، در مكه نازل شود. آري، آخرين آيه 9) اين سوره - كه اهل كتاب را گواه بر رسالت خود مي گيرد - از آيات مدني است و هيچ مانع ندارد كه خصوص اين آيه در مدينه نازل شده باشد؛ ولي تعجب از قتاده است كه همه آيات سوره، جز ذيل آيه

31 را مدني مي داند(10). در صورتي كه اگر عكس مي گفت مناسب تر و به اعتبار نزديك تر بود. هدف و مزاياي سوره يكي از مزاياي سوره، بيان سنن آفرينش و اسرار پيچيده خلقت است. در اين سوره از روي نظام آفرينش و يك سلسه قوانين طبيعي و رموز جهان هستي، با بياني متين و تعبيري استوار، پرده برداشته شده كه با آخرين تحولات و حقايق ثابت علمي، كاملاً موافقت دارد و چنين شرح و بسط و عنايت كاملي به بيان حقايق و سنن جهان آفرينش از خصايص اين سوره است. از اين نظر، اين سوره در قرآن مانندي ندارد و آيات مربوط به اين قسمت را بايد از «معجزات علمي» قرآن شمرد كه شرح و تفسير آنها كاملاً درخور دقت و اهميت است و در حقيقت از دلايل رسالت پيامبر گرامي به شمار مي رود. از اين بيان، هدف سوره نيز روشن شد؛ زيرا هدف سوره به گواهي مضامين آيات آن، تشريح دلايل توحيد و طرح براهين يگانگي وي، كه اساس دعوت پيامبر را تشكيل مي دهد، مي باشد و در نتيجه، اثبات رسالت پيامبر و آسماني بودن كتاب اوست. از اين جهت در آغاز و پايان سوره، صحت رسالت و حقانيت كتاب وي مورد عنايت قرار گرفته است. در خلال سوره به مناسبت هايي درباره پاره اي از موضوعات، سخن به ميان آمده و براي مجسم ساختن منظره مبارزه حق و باطل و سرانجامِ اين مبارزه دايمي، مثال بسيار جالبي زده شده كه در محل خود به تفسير آن خواهيم پرداخت و در اواخر سوره، رشته سخن به موضوع «بداء» و «كتاب محو و اثبات» كشيده شده كه خود آن، يكي

از معارف ممتاز عقلي قرآن است. پي نوشتها: -------------------------- 1. «وَ ما هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ؛ زندگي دنيا بازيچه اي بيش نيست و زندگي حقيقي، زندگي سراي ديگر است اگر بدانند» - عنكبوت (29) آيه 64. 2. اصول كافي، ص 591. 3. نهج البلاغه، خ 193. 4. «أإذا كُنَّا تُراباً أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ». 5. يس (36) آيه 78. 6. صافات (37) آيه 16. 7. «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَّبِّهِ إنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ». در مورد ذيل آيه، به طور مشروح بحث خواهيم كرد. يكي از معاني محتمل در آيه، همين ترجمه اي است كه در متن ذكر شد. 8. «... وَلَا يَزَالُ الَّذيِنَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دَارِهِمْ حَتَّي يَأْتِيَ وَعْدُ اللّهِ...». 9. «قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهِيدَاً بَيْنيِ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب». 10. شيخ طوسي، تبيان، ج 6، ص 211.

نكات پنج گانه

نكات پنج گانه 1. «... تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَالَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايؤمِنونَ؛ اين است آيه هاي كتاب 1)، و همه آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل گرديده، حق و استوار است، ولي بيشتر مردم به آن باور ندارند». 2. «اللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَواتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ وَ سَخَّر الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لأََجَلٍ مُسَمًّي يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الْاياتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛ خدايي كه آسمان ها را بدون ستوني كه ببينيد، برافراشت، سپس بر عرش (قدرت) استيلا يافت. آفتاب و ماه را (براي شما) مسخر ساخت. هر يك تا مدت معلومي به حركت خود

ادامه مي دهند. خدا امور جهان آفرينش را تدبير مي كند، آيات خود را تشريح مي نمايد؛ باشد كه به (روز رستاخيز) و لقاي پروردگار خود يقين پيدا كنيد». مقدمه همان طور كه در بخش اول كتاب گفته شد هدف سوره، تشريح دلايل توحيد خدا و طرح براهين يگانگي وي، از طريق بيان نظام آفرينش و رموز جهان هستي است. از اين نظر، پس از آن كه خداوند در آيه نخست همه آيات قرآن را صحيح، متقن و استوار معرفي مي نمايد، براي اثبات اتقان آن و در عين حال اثبات توحيد خود، در آيه بعدي به شرح برخي از قوانين عظيم جهان خلقت، كه امروز از محيط فرضيه، قدم به جهان قوانين علمي گذارده و احياناً جنبه حسي به خود گرفته است، مي پردازد. تنها مضامين همين آيه دوم كافي است كه ثابت كند كه آورنده قرآن، با جهاني مافوق ماده و عالم غيب ارتباط داشته و اين حقايق علمي را كه در آن روز براي كسي روشن نبوده و قرن ها پس از نزول قرآن كشف شده، از جهان ديگر اخذ كرده است. نكات پنج گانه اي كه در آيه دوم وارد شده است، يك رشته نكات برجسته علمي را در بردارد كه از اين نظر، شايسته است درباره هر يك به طور مشروح بحث نماييم و ما فهرست همه را در اين جا به طور اجمال مي آوريم سپس درباره هر كدام جداگانه بحث مي كنيم: 1. جاذبه عمومي؛ 2. استيلا بر عرش قدرت؛ 3. تسخير خورشيد و ماه؛ 4. حركت عمومي كرات آسماني؛ 5. تدبير جهان آفرينش. هم اكنون به تفسير نخستين قسمت آيه - كه يكي از معجزات علمي قرآن است - مي پردازيم. قرآن و جاذبه

عمومي صفحه نيلگون آسمان، همواره با اجرام شفاف و درخشنده خود مورد توجه انسان بوده است و هر دوره اي به نحوي مورد تفسير واقع شده و نظريات گوناگوني در مورد آن ابراز گرديده است: روزگاري هيأت ذيمقراطيس و دوراني هيأت فيثاغورث افكار دانشمندان جهان را به خود مشغول ساخته بود و سپس فرضيه بطلميوس - كه يك قرن و نيم پيش از ميلاد پديد آمد - حدود پانزده قرن بر جوامع علمي جهان از شرق و غرب حكومت كرد و در نهضت اخير علمي غرب، اساس آن به وسيله چهار دانشمند غربي متزلزل گرديد و معلوم شد كه آن همه تفسيرها و دقت ها درباره آسمان ها و زمين، پنداري بيش نبوده است. كپرنيك لهستاني، مركزيت زمين را تكذيب كرد. كپلر آلماني ثابت نمود كه هر سياره اي در گردش خود به دور خورشيد يك مدار بيضي شكل را طي مي كند. گاليله ايتاليايي با اختراع دوربين، ستارگان نامريي بسياري كشف كرد. نيوتون با كشف قانون جاذبه عمومي ثابت نمود كه بر خلاف پندار بطلميوس كه تصور مي كرد كه ستارگان مانند ميخ بر پيكر جسمي بي رنگ(فلك) كوبيده شده اند، ميليون ها منظومه شمسي و كهكشان ها و سحابي ها در فضا معلقند و در پرتو قانون جاذبه و قانون نيروي گريز از مركز - كه بر سرتاسر جهان آفرينش، در تمام كرات و سيارات و كواكب و كهكشان ها و حتي ميان دو ذره بسيار كوچك و ناچيز حكمفرماست - از سقوط و اصطكاك مصون و محفوظ مانده اند. خلاصه اين دو قانون اين است كه تمام اجسام حالتي دارند كه يكديگر را جذب مي كنند و هيچ موجودي از جاندار و غيره از اين قانون

مستثنا نيست. نيروي جاذبه با فاصله دو جسم، نسبت معكوس دارد؛ يعني هر چه اجسام به هم نزديك تر باشند نيروي جاذبه آنها بيشتر مي شود و اگر تنها قانون جاذبه بر جهان حكومت مي كرد اجرام آسماني به هم خورده و انتظام از بين مي رفت؛ ولي قانون نيروي گريز از مركز، موجب برقراري تعادل در ميان اجسام گرديده است و اين قوه در همه اجسامي كه حركت دوراني دارند موجود است. هنگامي كه آتش گردان را مي چرخانيم احساس مي كنيم كه دست ما را مي كشد و اين، همان نيروي گريز از مركز است.در سايه اين دو قانون ميليون ها موجود در فضا معلق است و بدون ستون، به حركت خود ادامه داده و كوچك ترين اصطكاك و سقوطي در آنها رخ نمي دهد. شيوه بزرگان متفكران بزرگ اين اختصاص را دارند كه هيچ مطلبي را بيهوده و نامربوط نمي انگارند و به هيچ موضوعي سرسري نمي نگرند و از مسائل و نمودهاي بسيار ساده و عادي درس هاي بزرگ مي گيرند. چه بسيارند كساني كه حس كرده اند بدنشان در آب سبك مي شود. يا سيبي از... سقوط مي كند.يا چلچراغي در بالاي سرشان به تموج در مي آيد. اما فقط ارشميدس پيدا مي شود كه از آن، اصول«تعادل مايعات» را نتيجه بگيرد و تنها نيوتون مي تواند قانون «جاذبه عمومي» را كشف كند و فقط گاليله بود كه قانون سقوط اجسام را از روي آن به دست آورد.(2) شك نيست كه همه، وجود نيروي مرموزي را در درون زمين كه همه اجسام را به سوي خود مي كشد، پيش از نيوتن احساس كرده بودند؛ اما اين كه اين قانون عمومي در سرتاسر جهان آفرينش مي باشد، ظاهراً كسي پيش از نيوتن از آن آگاهي

نداشت و تنها او بود كه براي نخستين بار در قرن هفدهم ميلادي با الهام گرفتن از سقوط يك سيب به زمين، پرده از روي اين قانون بزرگ برداشت. مي خواهيد شما هم مسأله سقوط سيب را افسانه و ساختگي بدانيد آن چنان كه هوپ (HOP) دانشمند معروف تصور كرده است يا براي آن واقعيت قائل باشيد؛ در هر دو صورت اين را نمي توان انكار كرد كه كاشف قانون جاذبه عمومي نيوتن است. اهميت اين قانون به قدري است كه بعضي، قرن هفده را «قرن نيوتن» ناميده اند. نيوتن ساعت هاي طولاني در سكوت و انديشه فرو رفت، تا توانست اين قانون پيچيده را كشف كند و اين جمله را اثبات نمايد كه «هر دو جسم، يكديگر را به نسبت مستقيم جرم ها و به نسبت معكوس فاصله ها، جذب مي كنند»(3). قرآن مجيد متجاوز از ده قرن قبل از نيوتن به اين حقيقت علمي در دو جاي قرآن 4) تصريح كرده و مي فرمايد: «اللّهُ الّذي رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها؛ خداوندي كه آسمان ها را بدون ستون مريي برافراشته است». توضيح اين كه مفسران در جمله «بغير عمد ترونها» دو احتمال داده اند: 1. جمله «ترونها» صفت «عمد» جمع «عمود»، باشد و ضمير در «ترونها» به «عمد» بر گردد نه به «سماوات». در اين صورت معناي جمله چنين خواهد بود: خداوندي كه آسمان ها را بر افراشت بدون ستوني كه ديده شود. و در حقيقت، آيه ستون مريي را نفي مي كند، نه اصل ستون را. اين نظر رإ؛ه ه بسياري از مفسران مانند ابن عباس و غيره اختيار كرده اند(5) و احاديثي كه از پيشوايان ما رسيده كاملاً آن را تأييد مي كند. حسين بن خالد از امام

هشتم علي بن موسي الرضا(ع) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: «أليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ فقلت: بلي. قال: ثم عمد، لكن لاترونها؛(6) آيا خداوند نمي فرمايد كه بدون ستوني كه ديده شود؟ گفتم: آري چنين است. فرمود: در آسمان ها ستون هايي وجود دارند، ولي ديده نمي شوند». مؤيد اين نظر روايتي است كه از امام اميرمؤمنان(ع) نقل شده كه فرموده است: «هذِهِ النُّجُوم الَّتي في السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتي في الْأَرْضِ مَرْبُوطَةٌ كُلُّ مَدينةٍ إِلي عَمُودٍ مِنْ نُورٍ؛(7) اين ستارگان شهرهايي هستند مانند شهرهاي روي زمين و هر شهري با شهر ديگر، با ستوني از نور پيوند داده شده است». روي اين نظر بايد ديد، منظور از ستون هاي نامريي كه ستارگان را از سقوطواصطكاك حفظ مي نمايد چيست؟ آيا جز آن نيروي مرموز ناپيدايي است كه نيوتن و دانشمندان ديگر نام آن را «جاذبه عمومي» نهاده اند؟ ودراين صورت عبارتي رساتر و همگاني تر از «ستون نامريي» مي توان پيداكرد؟! قرآن در رساندن اين حقيقت علمي تعبيري بر گزيده كه در تمام ادوار،براي بشر قابل درك و فهم باشد، حتي در آن دوراني كه بشر به واقعيت اين ستون ناپيدا پي نبرده بود، از اين عبارت مي فهميد كه اين كاخ بي ستون، ستون هايي نامريي دارد كه به سان ستون هاي عمارت، اين كاخ برافراشته را حفظ مي نمايد. 2. «ترونها» را جمله مستقل گرفته مرجع ضمير را «سماوات» بدانيم. در اين صورت معناي آيه چنين مي شود: آسمان ها را بدون ستون برافراشت و شما نيز آن را به همين وضع مشاهده مي كنيد. اين نظر علاوه بر اين كه با احاديثي كه از پيشوايان ما وارد شده مخالف است؛ خلاف قواعد ادبي است زيرا تا آن جا كه امكان داشته

باشد بايد ضمير به نزديك ترين مرجع (يعني عمد) برگردد؛ و ارجاع آن به مرجع دور (يعني سماوات) خلاف ظاهر است. قرآن مجيد در آيات ديگر نيز، به وضع آسمان ها و زمين اشاره كرده آن جا كه مي فرمايد: «إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَواتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا...؛(8) خداوند آسمان ها و زمين را از اين كه از محل خود بيرون بروند، نگاه مي دارد». و اين كه خداوند نگاه دارنده آسمان ها و زمين است، مانع از آن نيست كه يك رشته عوامل طبيعي، به فرمان خدا، در حفاظت آنها مؤثر باشد.امام اميرمؤمنان(ع) در برخي از خطبه ها به اين حقيقت علمي درباره زمين تصريح كرده و مي فرمايد: «أرساها علي غير قرار و أقامها بغير قوائم و رفعها دعائم؛(9) زمين را بدون تكيه گاه استوار ساخت و آن را بدون پايه، به پا داشت و بدون ستون برافراشت». استيلا بر عرش قدرت؛ مقصود از استيلاي بر عرش چيست؟ 2. «ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ؛ سپس بر عرش استيلا يافت و آن را مسخر ساخت». قرآن در سوره هاي متعددي، درباره عرش و استيلاي خداوند بر آن، سخن گفته است و اين خود علاوه بر اين كه از عظمت موضوع حكايت مي كند، گواه بر عنايت قرآن، به طرح معارف عقلي مي باشد. ولي جاي تأسف است كه معارف عقلي قرآن و اصول عقيده اي آن، كمتر مورد توجه صحابه پيامبر و تابعين و مفسران بوده است. در اين نوع از مسائل، هيچ نوع تجزيه و تحليلي از آنان نقل نشده و جز تعبد به ظواهر و تفسير مفردات كاري انجام نداده اند: سفيان بن عيينه در اين قسمت به اندازه اي افراط ورزيده كه درباره تفسير اوصافي كه خدا در قرآن براي خود ذكر

نموده است مي گويد: تفسير آن، قرائت و سپس سكوت مطلق در برابر آن است. اين طرز تفكر حاكي از نوعي جمود و ركود فكري است واگر دانشمندان يك جامعه دچار چنين طرز فكري گردند، از قافله دانش و تمدن باز مي مانند. شخصي كه در مجلس پيشواي فرقه مالكي حاضر بود نقل مي كند مردي به وي گفت: مقصود خداوند از «استوا» بر عرش چيست؟ راوي مي گويد: در اين موقع خشم و غضب سراسر بدن مالك را فرا گرفت و عرق خشم بر پيشاني او نشست، سپس سر به زير افكند و پس از لحظاتي گفت: «الكيف غير معقول و الاستواء غير مجهول و الإيمان به واجب و السؤال عنه بدعة؛ كيفيت، غير معقول و معناي استيلا روشن و ايمان به آن واجب و پرسش از آن حرام است». سپس افزود: من از آن مي ترسم كه تو يك فرد گمراه باشي. از اين رو دستور داد او را از مجلس بيرون كنند.(10) قرآن با دستورهاي مؤكد خود به تدبر و دقت، با اين طرز تفكر سرسختانه مبارزه كرده و اعلام مي دارد قرآن هدفي جز روشن ساختن اذهان و راهنمايي مردم به اموري كه راه درك آنها منحصر به وحي است، ندارد. بنابراين بايد براي درك اين حقايق عالي قرآني در خود آيه دقت نمود و از آيات ديگر كه از جهاتي مشابه آيه مورد بحث است استمداد جست و به كمك خود قرآن، قرآن را تفسير نمود. عرش از نظر لغت و قرآن بررسي موارد استعمال «عرش» به ثبوت مي رساند كه يك معنا، بيشتر ندارد و همه معاني متعددي كه لغت نويسان براي آن ذكر كرده اند، همگي به يك ريشه

برگشته، در حقيقت از مصاديق آن معناي اصيل هستند. ابن فارس در المقاييس 11) مي نويسد: «عرش» از نظر معنا ريشه واحدي دارد و عرب، سقف ساختمان و هر نوع سايه باني را عرش مي گويند از اين نظر مي بينيم كه «عرش» و «عريش» در موارد زير به كار رفته اند: 1. عريش: سايباني است كه از چوب و شاخ و برگ درخت ساخته مي شود و انصار در جنگ بدر به پيامبر گفتند: «ألانبني عليك عريشا؛ آيا اجازه مي دهيد براي شما سايباني به پا كنيم؟» 2. عريش: كجاوه و محمل زنان كه شبيه به داربست انگور است.(12) 3. عرش: داربست انگور. عرب به بالا بردن شاخه هاي تاك و بستن آن به داربست مي گويد: «تعريش الكرم». 4. عرش: سقف خانه. سپس مي گويد: هر بنايي كه اثر سايباني داشته باشد، به آن عرش مي گويند. دقت در معاني آياتي كه لفظ عرش در آنها به كار رفته اين نظر را تأييد مي كند؛ زيرا در آيات زير، لفظ عرش در سقف و بناهاي بلند به كار رفته است، مانند «وَ دَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمَهُ وَ مَا كَانُواْ يَعْرِشُونَ؛(13) آن چه را فرعون و قوم او مي ساختند و خانه هايي را كه بالا مي بردند نابود كرديم». «... أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ؛(14) به زنبور عسل الهام كرديم كه از كوه ها و درختان و آن چه مردم مي سازند براي خود لانه گيرد». «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَ هِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا...؛(15) يا به سان كسي كه از دهكده اي عبور كرد كه خانه هاي آن فرو ريخته بود». دو معناي ديگر عرش با اين كه معناي اصلي عرش همان بود كه

گفته شد، ولي روي مناسبت هايي در دو معناي زير نيز به كار رفته است: 1. سرير حكومت و تخت سلطنت كه از آن زمامداران مي باشد. مانند «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ...؛(16) يوسف پدر و مادر خود را بر تخت نشانيد». «... وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ؛(17) (ملكه سبا) از هر نعمتي برخوردار است و تخت با عظمت و بزرگي دارد». ابن فارس مي گويد: استعمال عرش در سرير روي مناسبتي است كه تخت زمامداران و حكمرانان از نظر بلندي واقعي و يا اعتباري، با معناي اصلي عرش(ارتفاع و بلندي) داشته است. 2. سلطه و حكومت و ملك و مملكت؛ مانند إذا مابنوا مروان ثلت عروشهم

و أودت كما أودت أياد و حمير؛

هنگامي كه سلطنت فرزندان مروان رو به زوال نهاد و به سان حكومت هاي اياد و حمير نابود گرديد. عرب مي گويد: «أظننت عرشك لايزول؛ تو تصور مي كني كه حكومت و سلطه تو سپري نمي گردد؟».(18) بررسي معناي استوا 1. لفظ «استوي» اگر با دو فاعل استعمال شود؛ مانند «استوي زيد و عمرو» به معناي مساوات و برابري خواهد بود؛ مانند «لَايَستَوُونَ عِندَاللَّهِ؛(19) پيش خدا برابرنمي باشند». 2. اگر با يك فاعل به كار رود به معناي اعتدال و كمال خواهد بود؛ مانند «وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوي اتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً؛(20) هنگامي كه موسي نيرومند گرديد و به حد كمال رسيد، حكمت و علم به او داديم». 3. در صورتي كه با حرف «علي» مفعول بگيرد در اين موقع به معناي استيلا و احاطه و تسلط و تمكن خواهد بود و در تمام آيات زير مقصود از آن استيلاست. «فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَ مَن مَّعَكَ

عَلَي الْفُلْكِ...؛(21) هنگامي كه تو با كسان خود در كشتي به طرز كامل قرار گرفتي». «... فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوي عَلَي سُوقِهِ...؛(22) هنگامي كه گياه درشت و ضخيم گشت و توانست روي ساق خود بايستد». «لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ...؛(23) به طرز كامل بر روي آنها قرار گيريد». هرگز لفظ استوا در اين آيات به معناي نشستن نيست، بلكه به معناي تمكن و تسلط است؛ چيزي كه هست هرگاه مدخول لفظ «علي» مركب و كشتيي باشد، در اين صورت استيلاي بر آن، ملازم با جلوس و قرار گرفتن روي آن خواهد بود، نه اين كه جلوس و نشستن يكي از معاني «استوي» است از اين رو در سوره زخرف دستور مي دهد هنگامي كه بر روي مركب قرار گرفتيد بگوييد: «سُبْحانَ الَّذي سَخَّرلَنا هذا؛ منزه است خدايي كه اين مركب را براي ما رام نمود و ما را بر آن مسلط ساخت». 4. هر موقع پس از لفظ «علي» نام كشور و يا يكي از مظاهر قدرت و استيلا، مانند سرير قدرت، سرير عدالت، سرير سلطنت بيايد منظور از آن، تسلط و احاطه قدرت خواهد بود؛ چنان كه شاعر عرب زباني مي گويد: قد استوي بشر علي العراق

من غير سيف و دم مهراق؛

بشر بر كشور عراق مسلط گرديد در حالي كه نه شمشيري كشيد و نه خوني ريخت. تا اين جا معناي عرش و استوا به طور كلي از نظر لغت و قرآن روشن گرديد و اين كه اگر لفظ «استوي» با حرف «علي» استعمال شود(24) ناچار مقصود از آن همان استيلا و احاطه خواهد بود؛ يعني خدا بر عرش خويش استيلا و تسلط يافت، ولي بايد ديد مقصود از عرش چيست؟ درباره حقيقت عرش احتمالاتي

داده اند كه از نظر خوانندگان گرامي مي گذرانيم: الف) عرش همان فلك نهم است كه بر تمام افلاك احاطه دارد، ولي چون افلاك نه گانه مولود انديشه ناقص بشرِ دوران بطلميوس بوده است، ديگر نبايد در بي پايگي اين نظر سخن گفت. ب) سراسر جهان هستي - اعم از مجرد و مادي -(25) و نتيجه استيلاي بر سراسر جهان هستي موجب تدبير و تنظيم جهان وجود و اطلاع به آن چه در آن جا مي گذرد مي باشد و معناي «ثم استوي علي العرش» اين است كه، بر سراسر هستي، كه ملك خداوند و مهد سلطنت و حكومت اوست، استيلا يافت و قدرت وي بر تمام عوالم محيط گرديد. اگر در برخي از آيات، «عرش» در مقابل آسمان ها واقع شده؛ مانند «مَنْ رَبُّ السَّمَواتِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعظيمِ» از باب عطف عام بر خاص است. ج) موجود مجردي كه از قيد و بند ماده و شرايط زمان و مكان رهاست و تدبير جهان ماده از آن جا سرچشمه گرفته و استيلاي بر آن موجب علم به تفصيل حوادثي است كه در اين جهان مي گذرد. د) آسمان ها و زمين و به عبارت ديگر، مجموع عالم ماده از كهكشان هاي عظيم و سحابي ها و آن چه در جهان ماده از ريز و درشت وجود دارد؛ به گواه اين كه جمله «ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ» و يا جمله «الرَّحمنُ عَلَي الْعَرشِ اسْتَوي در شش سوره 26) پس از بيان آفرينش آسمان ها و در يك مورد(27) پس از برافراشتن آسمان ها، وارد شده است از اين نظر مي توان حدس زد كه مقصود از اين جمله اين است كه خداوند پس از آفريدن آسمان ها و زمين، بر ملك خود استيلا

يافت و نتيجه استيلا بر آن جز تدبير و تنظيم امور آنها چيزي نيست و لذا در بسياري از موارد پس از جمله مورد بحث، لفظ «يدبر» و يا چيزهايي مانند مسخر كردن آفتاب و ماه كه از مصاديق روشن تدبير است، وارد شده اينك به عنوان نمونه در دو آيه زير دقت بفرماييد: «... ثُمَ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ...؛(28) بر عرش استيلا يافت و امور جهان را تدبير و تقدير مي نمايد». «... ثُمَ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ...؛(29) بر عرش مستولي شد و ماه و آفتاب را تسخير و رام نمود». بلكه از برخي از آيات استفاده مي شود كه نتيجه استيلاي بر عرش، علاوه بر تدبير، اطلاع از اموري است كه در جهان خلقت مي گذرد. به گواه اين كه در سوره حديد، آيه 4، پس از جمله مورد بحث چنين مي فرمايد: «... يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا...؛(30) از آن چه در زمين فرو مي رود، يا از آن بيرون مي آيد و از آن چه از آسمان نازل مي گردد و يا به سوي آن بالا مي رود، آگاه است». در پايان بايد توجه نمود كه هر گاه منظور از عرش آن نقطه از وجود مجرد باشد كه رشته تدبير جهان خلقت به آن جا منتهي مي گردد و آيينه تمام نماي جزئيات عالم آفرينش است در اين موقع استعمال لفظ «عرش» در آيه به مناسبت معناي اول (بلندي) است؛ زيرا يك چنين مقام و نقطه اي از وجود از نظر رتبه در درجه عالي و مرتبه بالاتر از عوالم ديگر قرار گرفته است. و اگر مقصود از

آن، مجموع عوالم مجرد و مادي و يا خصوص آسمان ها و زمين باشد، به مناسبت معناي سوم(ملك و مملكت) استعمال شده است؛ زيرا جهان آفرينش به طور مطلق و هم چنين همه كهكشان ها و سحابي ها ملك خدا و كشور وي بوده و حكمران بي معارض كشور وجود و يا آسمان ها و زمين ها و مدبر واقعي همه آنها، خداست كه همواره با قدرت بي پايان خود بر آن استيلاي مطلق دارد. در هر حال اين كه برخي كوته نظران، آيه را گواه بر تجسم و يا جسم بودن خدا گرفته اند، علاوه بر اين كه مخالف دلايل قطعي عقلي و آيات ديگر قرآن است، از نظر بررسي مفردات و ظاهر آن نيز صحيح نيست.(31) قرآن و تسخير خورشيد 2. «.. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ...؛ آفتاب و ماه را مسخر(شما) ساخت». آيا تنها خورشيد و ماه مسخر بشر است، يا اين كه دايره تسخير وسيع تر و بزرگ تر مي باشد؟ حقيقت اين تسخير چيست؟ و كي تحقق مي پذيرد و در زندگي بشر چه تأثيري دارد؟ هدف نهايي از اين تسخير كه موجودات زيادي كمر خدمت به ميان بسته و خدمتگزار بشر شده اند، چيست؟ اينها سؤالاتي است كه در اين بخش، به آنها پاسخ گفته مي شود و از خواننده گرامي درخواست مي كنيم كه اين فصول پنج گانه را، كه مربوط به تفسير يك آيه در سوره رعد است، به دقت مطالعه كند. دايره تسخير وسيع تر است از آيات متعددي استفاده مي شود كه موجودات جهان و يا بسياري از آنها تحت تسخير بشرند و خورشيد و ماه از جمله موجوداتي به شمار مي روند كه براي بشر مسخر شده اند. آن جا كه مي فرمايد: «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم

مَّا فِي السَّمَواتِ وَ مَا فِي الأَرْضِ...؛(32) آيا نمي بينيد كه خداوند آن چه در آسمان ها و زمين است مسخر شما نموده است». «... وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ؛(33) شب و روز را براي شما مسخر ساخت». «... وَ سَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَارَ؛(34) چشمه ها را در اختيار شما قرار داد». «وَ هُوَالَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأكُلُواْ مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً...؛(35) اوست كه دريا را مسخر(شما) ساخت تا از گوشت تازه آن بهره مند گرديد». و هم چنين است آيات ديگر. ولي بر اثر اهميتي كه خورشيد و ماه دارند و فايده عظيمي كه از تسخير اين دو كره آسماني عايد بشر مي گردد، قرآن تسخير اين دو منبع قدرت و مشعل فروزان آسماني را در سوره هاي مختلفي يادآور شده و آن را بزرگ ترين گواه توحيد و استوارترين دليل قدرت و روشن ترين سند بر لطف و مهرباني خدا مي داند.(36) حقيقت تسخير و تاريخ آن از آن جا كه تسخير كننده واقعي اين موجودات خداست، حقيقت تسخير جز اين نخواهد بود كه موجود مسخَّر، مطيع و فرمانبردار اراده خدا باشد و در برابر خواست و سنن و قوانين خلقت او، خاضع گردد و جمله «كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّي» كه در ذيل آيه مورد بحث وارد شده، مبين حقيقت تسخير است و چون اين تسخير، براي انتفاع و استفاده بشر انجام گرفته است، صحيح است كه گفته شود آفتاب و ماه مسخر بشر است و در حقيقت خدا، آن را به نفع بشر تسخير نموده است. تاريخ اين تسخير را مي توان از لفظ «سخر» كه فعل ماضي است و بر انجام فعل در زمان گذشته دلالت دارد به دست آورد. اين نوع آيات به تسخير فضا

و دست يابي بشر بر كرات آسماني ارتباطي ندارد و يا لااقل اين آيات در اين باره خيلي صريح نيست. عظمت خورشيد خورشيد بايد نخستين كره آسماني باشد كه در آغاز پيدايش تمدن، توجه خاكيان را به خود جلب نموده است. اين كره آتشين منبع اسرارآميزي است كه شگفتي هاي آن در وهم و فكر انسان نمي گنجد. اكنون به برخي از اسرار اين مشعل فروزان و عجايب آفرينش او، كه همگي حاكي از قدرت آفريننده آن است، اشاره مي نماييم: حجم خورشيد يك ميليون و سيصد و نود و يك هزار (1/391/000) برابر حجم زمين است؛ يعني اگر زمين به اندازه 1/391/000 برابر از نظر حجم بزرگ شود، به اندازه سلطان اقليم منظومه ما (خورشيد) خواهد بود و اگر با حجم كره زمين از طريق ارقام و اعداد آشنا گرديم در اين موقع عظمت حجم خورشيد براي ما روشن خواهد بود. حجم كره زمين يك هزار و هشتاد و سه ميليارد و سيصد و بيست ميليون (1/083/320/000/000) كيلومتر مكعب است 37) با توجه به اين كه قطر زمين 12756 كيلومتر است قطر خورشيد 109 برابر قطر كره زمين، يعني 1/391/000 هزار كيلومتر است.(38) وزن خورشيد دانشمندان از روي اصولي علمي توانسته اند وزن خورشيد را معين كنند و سرانجام به دست آوردند كه وزن خورشيد و به اصطلاح فيزيك دانان، جرم آن سيصد و سي هزار برابر زمين است.(39) علت اختلاف روشن حجم خورشيد و وزن آن نسبت به زمين - كه حجم آن يك ميليون و سيصد و نود هزار برابر حجم زمين است ولي وزن آن سيصد و سي هزار برابر وزن زمين مي باشد - اين است كه وزن مخصوص خورشيد

كه به حالت گاز است از وزن مخصوص زمين سبك تر مي باشد؛ زيرا مي دانيم اگر تكاثف و پيوستگي ذرات يك جسم كمتر باشد، حجم آن بزرگ تر و وزن آن سبك تر خواهد بود؛ ولي هر چه ذرات جسم فشرده و پيوستگي آنها شديدتر باشد، وزن آن سنگين تر و حجم آن كوچك تر خواهد بود. درجه حرارت خورشيد درجه گرماي سطح خارجي خورشيد تقريباً 11000 درجه فارنهايت است؛ ولي حرارت مركزي آن هفتاد ميليون درجه فارنهايت تخمين زده مي شود.(40) و از نظر سانتي گراد درجه حرارت سطح خورشيد، 6000 درجه سانتي گراد و حرارت اعماق آن را 20 ميليون درجه سانتي گراد تعيين مي نمايند.(41) از اين كانون حرارت، هر ثانيه چهار ميليون و در هر دقيقه 240 ميليون تن انرژي نور و حرارت و در هر روز 350000 ميليون تن انرژي توليد و به سوي فضا سرازير مي شود. عقل در عظمت اين كانون نور و حرارت متحير و مبهوت است و با اين كه ميليون ها سال است اين كره فروزان در حال اشتعال و پخش نور و حرارت است، هنوز قدرت و توانايي او به قوت خود باقي مي باشد. به عقيده دانشمندان، انرژيي كه در مدت يك ثانيه از خورشيد بيرون مي آيد بيشتر از تمام انرژيي است كه بشر در دوران تاريخ خود مصرف كرده است. پروفسور مورن محاسبه كرده است كه در يك سال چه مقدار حرارت به زمين مي رسد. اين كره فروزان به سان كارخانه اي است كه در ثانيه چهار ميليون تن و در دقيقه 240 ميليون تن انرژي توليد مي كند و در نتيجه كليه اعضاي خانواده خود را، از عطارد گرفته تا پلوتون با تمام اقمار كوچك و بزرگ آنها

قرين روشنايي و حرارت خود مي سازد و به شش هزار ميليون كيلومتر شعاع فرمانروايي خويش، روشني و گرمي مي بخشد و زمين ما كه از نظر فاصله، سومين سياره آن است، از مقدار مختصري از اين انرژي توليد شده استفاده مي كند.(42) لابد خواهيد پرسيد كه اين كارخانه انرژي ساز، براي توليد يك چنين انرژي زياد، از چه موادي براي توليد خود استفاده مي كند و سوخت آن براي اين كار چيست؟ تحقيق دانشمندان به اين جا رسيده كه سلطان اقليم منظومه ما براي توليد انرژي از ماده ئيدروژن استفاده مي كند و براي هر چهار ميليون تن انرژي در ثانيه، 660 ميليون تن ئيدروژن و 240 ميليون تن انرژي در دقيقه، 39600 ميليون تن ئيدروژن مصرف مي كند. در اين جا بايد ديد ماده اوليه اين كره (ئيدروژن) تاچه اندازه است كه با اين همه ولخرجي، با اين كه مدت چهار يا پنج هزار ميليون سال در حال فعاليت و توليد است، تغيير محسوسي در فعاليت و توليد انرژي در آن ديده نشده است. سنّ خورشيد آخرين نظر درباره سن خورشيد اين است كه سن خورشيد مانند برخي از هم جواران آن از 4000 ميليون تا 5000 ميليون سال تخمين زده مي شود(43) و براي به دست آوردن عمر سياره، اصولي وجود دارد كه براي اهل فن مخفي و پنهان نيست. حركت وضعي خورشيد براي نخستين بار گاليله با تلسكوپ خود در سطح خورشيد چند لكه سياه ديد و خيلي هم تعجب نمود. در صورتي كه ما خورشيد را موقع غروب در هواي غبارآلودي ملاحظه كنيم يا در ميان روز با شيشه تار به آن نگاه كنيم آن را كاملاً بي لكه مي بينيم. با يك تلسكوپ

بزرگ سطح خورشيد چون توده ابر به نظر مي رسد. اينها ابرهاي برف و باران نيستند، بلكه توده هايي از بخارات ملتهبي هستند كه گازهاي آهن و سرب و قلع و مواد ديگري كه از اين كوره بزرگ بر مي خيزد، در آن موجود است. لكه سياهي كه گاليله ملاحظه نمود چيزي شبيه دهانه آتشفشان است كه اگر روز به روز خورشيد را رصد كنيم ملاحظه خواهد شد اين لكه ها تغيير مكان داده، به سمت مشرق خورشيد متوجه مي شوند و در نتيجه همين مراقبت ها بود كه براي نخستين بار پي بردند خورشيد مانند زمين به دور محور مي گردد. همان طور كه از چنين جسم عظيم الجثه اي (كه قطر آن قريب يك ميليون و ششصد هزار كيلومتر است) انتظار مي رود حركت دوراني آن خيلي كندتر از زمين بوده و هر دور آن تقريباً 25 روز طول مي كشد.(44) خورشيد به دور محور خود به همان سمت مي پيچد كه زمين به دور خورشيد حركت مي كند.(45) علت اين كه تمام سيارات منظومه از مغرب به سمت مشرق حركت مي كنند اين است كه چون حركت خورشيد از سمت مغرب به سمت مشرق مي چرخد؛ نيروي جاذبه آن، همه آنها را در اين مسير به حركت وامي دارد. حركت انتقالي مركز بودن خورشيد مانع از آن نيست كه خود نيز با تمام اعضاي خانواده نه گانه خويش داراي يك حركت انتقالي با سرعت 19 كيلومتر و نيم در هر ثانيه باشد. طبق تحقيقات دانشمندان، منظومه شمسي ما با تمام سيارات و اقمار خود به سوي نقطه شمال با سرعت مزبور در حركت است و دانشمند نجومي معروف هرشل در سال 1790 ميلادي توانست مقصد منظومه را از اين حركت به

دست آورد. وي پس از زحمات زياد اظهار نظر كرد كه منظومه شمسي به سوي صورت فلكي «الجاثي علي ركبتيه»(46) در حركت است و در مدت يك سال، 615 ميليون كيلومتر از مكاني كه امروز قرار دارد دور مي شود. حركت خورشيد به دور مركز كهكشان هر كهكشاني مركب از ميليون ها ستاره است و همگي بر گرد و مركز كهكشان در حال حركتند و سرعت حركت آنها يك سان نيست، بلكه به نسبت نزديكي و دوري كه از مركز دارند تفاوت مي كند. خورشيد ما جزو مجموعه كهكشان ماست كه در فاصله 30 هزار سال نوري از مركز قرار گرفته است و به سان ساير ستارگان اين كهكشان با سرعت ساعتي 972 هزار كيلومتر گرد مركز كهكشان مي چرخد و مدار گردش خورشيد به قدري وسيع است كه در 220 ميليون سال اين مدار را طي مي كند. شايد همين مقدار درباره درك عظمت خورشيد و نظام شگفت انگيز و فعاليت هاي ثمربخش آن، كافي باشد. اكنون به برخي از خدمات آفتاب در استقرار حيات در روي زمين اشاره مي نماييم: 1. بزرگي اين كره درخشان كه هر روز 350000 ميليون تن به حرارت تبديل مي شود، بايد چقدر باشد كه كاسته شدن اين مقدار حرارت اثر محسوسي در آن نمي گذارد؟ به قول برخي از دانشمندان، اين ستاره بسيار ولخرج است و حرارت خود را بدون حساب خرج مي كند گويا از علم اقتصاد خبر ندارد. 2. آفتاب بزرگ ترين منبع نور و روشنايي است و هيچ جاندار و نباتي جز در پرتو نور آن نمي تواند زندگي كند، حتي ماهياني كه در اعماق درياها و اقيانوس ها زندگي مي كنند به نورش نيازمندند و ساختمان بدن آنها نور لازم را

در آن جا تأمين مي نمايد و در اعماق پانصد تا ششصد متر كه ظلمت حكمفرماست، از بدن خود موجودات زنده دريايي، برق توليد مي گردد و از سطح بدن آنها نوري بر سطح زندگي آنها مي تابد.(47) نور نه تنها مايه حيات و وسيله روشنايي و بينايي است، بلكه تمام رنگ ها از نور است. «امروزه توانسته اند در لابراتوارها به كمك وسيله اي بسيار پيچيده ولي استادانه، كشف كنندكه تنها تفاوت ميان رنگ هاي سرخ و بنفش در تعداد امواج ميكروسكوپي نور است كه در ثانيه وارد چشم ما مي شود؛ هرگاه امواج نوري آن قدر به هم نزديك باشند كه در يك ثانيه 756 ميليارد آن، وارد چشم ما شوند، توليد احساسي مي نمايند كه نامش را «بنفش» مي گذاريم، براي اين كه امواج نور توليد احساسي در ما كنند كه آن را «آبي» بگذاريم بايد 55000 موج در 2/5 سانتي متر فضا باشد و هم چنين است رنگ سبز و قرمز كه هر كدام بايد تعداد خاصي از موج نور در 2/5 سانتيمتر فضا داشته باشد».(48) 3. عامل اصلي و اوليه پديده هاي جوي، آفتاب است: گرماي خورشيد و اختلاف درجه حرارت، سبب اختلاف فشار و وزش بادها مي شود. باد به نوبه خود، باعث و حامل ابر مي گردد و از ابر، باران يا برف و تگرگ به زمين مي ريزد؛ زيرا كره زمين با گرماي فوق العاده استوا و سرماي شديد قطبين، كه نتيجه طرز خاص تابش آفتاب بر اثر تمايل محور زمين نسبت به سطح مدار آن است، مظهر يك اختلاف درجه حرارت دايم و محل اختلاف فشار و ايجاد بادهاي دامنه دار منظم مي باشد.(49) باد نه تنها به نوبه خود حامل ابر و ابر مبدأ باران و

تگرگ مي شود، بلكه تلقيح بسياري از نباتات و گياهان با باد انجام مي گيرد و ريشه همه اين بركت ها خورشيد است. 4. خورشيد عامل اصلي تبخير است. اگر آب به صورت عادلانه در سراسر زمين تقسيم نشود؛ زندگي حيوانات و گياهان به مخاطره مي افتد. قسمتي از اين بخارها در لابه لاي امواج هوا نقش يك وسيله آبياري نامريي دايمي را بازي مي كند و قسمت ديگر به صورت ابرهاي باران زا آشكار مي گردد. اگر درجه رطوبت هوا از ميزان معيني، پايين آيد، پوست بدن ما مي خشكد، برگ هاي درختان پژمرده شده از بين مي روند و تنفس مشكل مي شود و بسياري از مسائل ديگر پديد مي آيد. آفتاب نه تنها عمل تبخير را انجام مي دهد، بلكه تصفيه آب درياها نيز به وسيله آن انجام مي گيرد؛ زيرا آب درياها آميخته با املاح زيادي است كه براي انسان و حيوان قابل شرب نيست، ولي همين املاح در پرتو تبخير، تصفيه شده و آب از هر نظر، قابل استفاده مي شود.(50) 5. نور آفتاب به خاطر داشتن اشعه ماوراي بنفش نقش بهداشتي و درماني فوق العاده مهمي در زندگي و حيات دارد. راستي اگر آفتاب از انجام اين نقش مهم خود سرباز مي زد چه مي شد؟ هيچ! دنيا، به بيمارستاني بزرگ تبديل مي گرديد كه در ميان آن موجوداتي ناتوان و بيمارگونه در ميان مرگ و زندگي دست و پا مي زدند.(51) اين همه لطف و محبت، اين همه نعمت و بركت، اگر چه به ظاهر مربوط به خورشيد است؛ ولي مشعل فروزان منظومه ما، كوچك ترين شعور و ادراك حسي ندارد، تا خود را در مسير خدمت بشر قرار دهد، بلكه اين مواهب همگي از آن خداست كه اين

منبع نور و حرارت را براي زندگي بشر رام و تسخير نموده است چنان كه مي فرمايد: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ...». تسخير ماه 2. «... وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَر؛ آفتاب و ماه را مسخر (شما) ساخت». نزديك ترين همسايه كره زمين، ماه است كه با زمين تقريباً 390000 كيلومتر فاصله دارد. ماه در آسمان تقريباً به بزرگي خورشيد ديده مي شود؛ زيرا به مراتب از خورشيد به ما، نزديك تر است. ماه حتي به بزرگي زمين هم نيست. اگر زمين ميان تهي بود پنجاه ماه را در خود جاي مي داد و در خورشيد پنجاه ميليون ماه جا مي گيرد. ماه ذاتاً فاقد نور است و اگر خورشيد بر آن نتابد از خود روشني ندارد و شايد از اين جهت كه نور ماه مربوط به خورشيد است، قرآن خورشيد را به «ضياء» و يا «سراج» و قمر را به «نور» توصيف فرموده است، آن جا كه مي فرمايد: «... جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَآءاً وَ الْقَمَرَ نُوراً...؛(52) اوست خدايي كه خورشيد را درخشان و ماه را روشن گردانيد». و در آيه ديگر مي فرمايد: «... وَ جَعَلَ فيهَا سِراجَاً وَ قَمَراً مُنِيراً...؛(53) خدايي كه در آسمان ها چراغ روشن و ماه نورافشان آفريد». هنگامي كه دانشمندان نخستين بار با تلسكوپ ماه را تماشا كردند؛ دشت هاي آن را دريايي پنداشتند و به آنها نام هايي دادند، در صورتي كه در ماه ما جز سنگ چيز ديدني ديگري وجود ندارد.ماه نيز مانند زمين، شب و روز دارد، ولي طول هر يك از روز و شب آن نزديك دو هفته زمين است. وزن هر كس در ماه، يك ششم وزن او در زمين است. مثلا موجود 42كيلوگرمي در زمين در ماه 7

كيلو گرم وزن دارد. اكنون در اين جا به برخي از آثار بارز ماه در زندگي بشر اشاره مي نماييم: 1. يك تاريخ صددرصد طبيعي و عمومي. مي دانيم كه شكل ماه از شبي به شب ديگر تغيير مي كند؛ يك شب به شكل هلال باريكي است و آن شب، اول ماه است؛ چند شب بعد نيمي از قرص ماه (تربيع اول) روشن ديده مي شود، حدود يك هفته پس از آن ماه تمام است و به شكل دايره تمام روشن ديده مي شود؛ اين ماه را «بدر» يا ماه شب چهارده مي نامند، پس از آن، شب به شب، كوچك تر مي شود تا دوباره به صورت نيم ماه (تربيع آخر) در آيد آن گاه باز هم باريك تر مي شود و در مدت يك يا دو شب اصلا ديده نمي شود پس از آن بار ديگر ماه نو يا هلال پديدار مي گردد. البته ماه واقعاً تغيير شكل نمي دهد.(54) بلكه سمتي كه رو به خورشيد است هميشه روشن و طرف ديگر تاريك است. از آن جا كه ماه در ظرف 29 روز و 12 ساعت يك مرتبه به دور زمين مي گردد؛ گاهي تمام سطحي را كه رو به خورشيد است مي بينيم و اين هنگامي است كه ما ميان ماه و خورشيد قرار گيريم و در غير اين صورت فقط قسمتي از ماه كه رو به زمين است، روشن مي شود. بنابراين، گردش ماه به دور زمين در ظرف مدت مزبور تقويمي همگاني و جهاني است كه همه افراد مي توانند خطوط اين تقويم را بخوانند(55) و به سان ماه هاي شمسي نيست كه آشنايي به آنها از آنِ دانشمندان نجومي مي باشد؛ زيرا تنها از راه رصدهاي نجومي مي توان تعيين نمود كه خورشيد

در كدام برج و به عبارت صحيح تر، در نظر ما خاكيان، در مقابل كدام برج هست. ماه نه تنها تقويمي طبيعيِ «ماه شمار» است، بلكه مي توان از آن به عنوان يك عامل «روز شمار» و اين كه امروز چه روزي از ماه است، استفاده نمود؛ زيرا «براثر تغيير وضع مقابله زمين و ماه و خورشيد، قيافه ماه هر شب در آسمان به گونه خاصي، غير از شب قبل يا بعد است به طوري كه دو شب در تمام ماه، وضع و قيافه آن در آسمان يك سان نيست. حتي نيمه دوم ماه، هرگز تكرار مناظر نيمه اول نيست؛ زيرا طرف ناقص ماه در نيمه اول، با طرف ناقص در نيمه دوم فرق دارد؛ در نيمه اول طرفي به سمت غرب قرار دارد كامل و طرفي كه رو به سمت شرق است ناقص است، ولي در نيمه دوم ماه، مطلب به عكس است. به عبارت ديگر، نوك هاي هلال در آغاز ماه، به سمت شرق است، در حالي كه نوك هاي آن در اواخر ماه به سمت غرب مي باشد. به اين ترتيب مي توان از شكل ماه (بااين تغييرات تدريجي ) به عنوان يك «روز شمار» استفاده كرد و بادقت مي توان روزهاي ماه را دقيقاً يا لااقل به طور تقريب از شكل ماه به دست آورد».(56) از اين نظر مي توان گفت بشر به ماه و سال قمري جلوتر از سال و ماه شمسي توجه پيدا كرده و دومي زاييده تمدن است و بشر پس از پيدايش نجوم و رصدخانه، به آنها دست يافته است. 2. سمت نما و چراغ شب. درست است كه ماه در حركت انتقالي خود به دور زمين مانند سيارات و ثوابت

ديگر، از سمت مغرب به مشرق متوجه مي گردد، ولي بر اثر حركت وضعي زمين، آن چه حس مي كنيم اين است كه ماه از سمت مشرق طلوع و در مغرب غروب مي نمايد. بنابر اين طلوع و غروب ماه مي تواند سمت نماي كامل و براي گروهي راهنما باشد. اين نه تنها خصيصه ماه است، بلكه نوع ستارگان داراي چنين خصيصه اي اند، چنان كه مي فرمايد: «وَ عَلاماتٍ وَ بَالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ؛(57) با علايم و ستارگان پي به مقصد مي برند». گذشته از اين كه چهره نوراني ماه در شب ها، خيال پرور و شاعرانه و براي گروهي الهام بخش است، ماه با نور ملايم و كم رنگ خود، ساليان درازي است به جامعه بشري خدمت كرده، سطح زمين را شب ها روشن مي سازد. با اين كه بشر با استخراج نفت و گاز، و تسخير نيروي برق، از نياز خود به نور ماه در شب ها كاسته است، ولي در سفرهاي طولاني، مانند مسافرت هاي دريايي و جهانگردي، ماه بزرگ ترين خدمت را به مسافران انجام مي دهد. 3. عامل مهم آبياري. يكي از خدمات ارزنده ماه به بشر، همان جزر و مدي است كه در هر 24ساعت، دوبار در درياها انجام مي گيرد؛ جزر و مد درياها در پاره اي از نقاط تا 60پا مي رسد و حتي قشر خاكي زمين هر روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه به قدر چند اينچ كشيده مي شود. همه اين اتفاقات به طوري منظم و آرام رخ مي دهد كه ما هرگز متوجه قدرت قاهر و عظيمي كه آب درياها را اين قدر بالا مي برد و حتي سطح زمين را با همه سختي و صلابت آن خم مي كند، نمي شويم. جالب توجه اين است كه فاصله

ماه با زمين - همان طور كه گفته شد - 390/000 كيلومتر است و اگر اين فاصله به اندازه نصف آن و يا كمتر بود، ارتفاع جزر و مد به قدري زياد مي شد كه همه دشت هاي پنج قاره زمين را روزي دوبار آب فرامي گرفت و فشار آب در هر نوبت به قدري شديد مي شد كه كوه ها را به زودي مي شست.(58) فايده جزر و مد آب درياها اين است كه بر اثر بالا آمدن آب درياها، آب هاي رودخانه ها را كه به دريا مي ريزند، به عقب رانده و طبعاً آب رودخانه ها تا شعاع وسيعي چندين متر بالا مي آيند و كاملا بر بسياري از زمين هاي مجاور رودخانه كه در حال عادي آب بر آنها نمي نشيند، مسلط مي شود. اكنون در خوزستان و عراق و مناطق ديگر، بسياري از نخلستان ها و باغ ها از طريق جزر و مد آبياري مي شوند و همه نهرهاي بزرگي كه كنار رودخانه عظيم كنده شده اند بر اثر بالا آمدن آب دريا و رودخانه پر از آب شده و شعاع وسيعي را پر از آب شيرين مي كند، بدون اين كه هزينه اي براي صاحب باغ و نخل به بارآورد. حركات مختلف ماه ماه علاوه بر حركت به دور خود، يك حركت انتقالي به دور زمين در مدت 29روز و 12 ساعت دارد و در ضمن حركت به دور خود، به دور خورشيد نيز مي چرخد و در حركت دسته جمعي با مركز منظومه و سيارات ديگر، هماهنگي دارد و در هر ثانيه مانند ساير اعضاي اين كاروان، نوزده كيلومتر و نيم به سوي شمال رهسپار است. جمله «كُلٌّ يَجْرِي لِاَجَلٍ مُسَمًّي» اشاره به اين حركات مختلفي است كه خورشيد و ماه دارد

و بسياري از اين حركات در روز نزول قرآن براي بشر مجهول بود و پس از قرن ها سر پنجه علم، پرده از روي آنها بر داشته است. ولي احتمال دارد اين جمله، به محدود بودن عمر اين دو جرم آسماني اشاره داشته باشد كه در بخش بعد به توضيح آن مي پردازيم. حركات محدود كرات آسماني 2. «... كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي؛ هر يك از اينها (خورشيد و ماه) تا مدت معيني به حركت خود ادامه مي دهند». يكي از معارف عقلي قرآن كه بارها روي آن تكيه و با عبارات لطيف و شيرين بيان شده، اين است كه نظام شمسي ما، بلكه مجموع نظامات مادي، به تدريج افسرده و كم فروغ گرديده، سر انجام نابود خواهند شد و بقا و ابديت فقط از آن پروردگار جهان است. قرآن چهارده قرن پيش، خبر داده است روزي فرا مي رسد كه شمع بزم انسان به خاموشي مي گرايد و ستارگان پراكنده و محو خواهند شد، آن جا كه مي فرمايد: «إِذَاالشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَالنُّجُومُ انْكَدَرَتْ؛(59) هنگامي كه خورشيد پيچيده شود و ستارگان تيره و تار گردند». در آيه ديگر مي فرمايد: «فَإِذَاالنُّجُومُ طُمِسَتْ؛(60) هنگامي كه ستارگان محو شوند.» هر گاه آيات مربوط به قيامت را مورد بررسي قرار دهيم به خوبي معلوم مي شود كه سر نوشت منظومه شمسي ما چيست؟ قرآن از سرنوشت آن چنين خبر مي دهد: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَْرضُ غَيْرَالأَرْضِ وَ السَّمواتُ وَ بَرَزُوالِلّهِ الواحِدِ القَهَّارِ؛(61) روزي كه زمين و آسمان ها دگر گون شوند و مردم در پيشگاه خداي يگانه و قادر حاضر گردند». «يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَة فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الْشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئَذٍ أَيْنَ

الْمَفَرُّ؛(62) مي پرسد، روز رستاخيز كي مي رسد (بگو:) هنگامي كه ديده خيره شود و ماه بگيرد و خورشيد و ماه جمع شوند، آن روز انسان مي گويد: گريزگاه كجاست؟». حافظ اين نظام، همان جاذبه عمومي است. تأثير شگفت انگيز اين نيرو در اين است كه مانند رشته اي بسيار محكم همه اجزاي اين جهان را از اتم گرفته تا ستاره به يكديگر پيوند مي دهد و حركات آنها را كنترل مي كند، در نتيجه يك نظم عمومي در سراسر جهان بر قرار مي شود، هنگامي كه پيوند جاذبه قطع گرديد آن وقت ستارگان مانند دانه هاي يك گردن بند كه رشته آنها گسسته باشد، حيران و سر گردان شده پا به فرار خواهند گذارد(63). امروز بر اثر پيشرفت فن «طبايع النجوم»(64) و بررسي زياد در ماهيت ستاره ها و تركيب و درجه حرارت آنها، روشن گرديده است كه خورشيد ما كره اي مشتعل و سوزاني است كه هر روز مقدار 350/000 ميليون تن از حجم خود را تبديل به انرژي و حرارت مي كند و بد نيست بدانيم كه براي به دست آوردن حرارتي كه خورشيد در يك دقيقه مصرف مي كند لازم است 679 ميليون ميليارد تن زغال سنگ سوزانده شود.(65) به طور مسلم، همان طور كه مشاهدات فيزيكي آن را تأييد مي كنند روزي فرامي رسد كه حرارت خورشيد سپري گردد و حرارت تمام اجسام مساوي و برابر شود؛ زيرا به حكم قانون دوم «ترموديناميك» هر روز قسمتي از نيروي قابل استفاده، به نيروي غير قابل استفاده تبديل مي گردد و هيچ گاه نيروي غير قابل استفاده به نيروي قابل استفاده تبديل نمي شود. خلاصه، جهان رو به وضعي است كه در آن تمام اجسام به درجه پست مشابهي مي رسند و ديگر انرژي

قابل مصرف پيدا نمي شود و زندگي غيرقابل امكان مي گردد و اين همان قانون معروف علمي است كه مي گويند«انتروپي» و حالت يك نواختي و پيري جهان رو به تزايد است. دراين هنگام پيوند موجودات (جاذبه) از بين رفته و گرما در تمام جهان يك سان و روز افسردگي و خاموشي مطلق و بر چيده شدن زندگي آغازمي شود، خورشيد و ماه از حركت در مدار معين باز مي مانند و روي همين جهت، قرآن حركت عمومي ماه و خورشيد و همه كرات آسماني رامحدود به «اصل معين» نموده آن جا كه مي فرمايد: «كُلٌ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّي». پايان پذيري حركات كرات اين آيه بر خلاف انديشه هاي 66) رايج زمان نزول و قرآن، كه فلك و آن چه را در آن جاي گرفته بود، ابدي و غير قابل زوال مي پنداشتند، حركت ماه و خورشيد و حركت هر آن چه در آسمان هاست 67) را به مدت معيني محدود مي نمايد و از آن مدت، با «اجل مسمي» تعبير مي آورد. پيش از آن كه درباره محدود بودن اين حركات سخن بگوييم لازم است درباره «اجل مسمي» از نظر قرآن، توضيحاتي بدهيم: 1 - «اجل» در لغت عرب، به معناي مدتي است كه براي انجام عمل و يا قراردادي تعيين مي نمايند. گاهي اين لفظ در خود مجموع مدت به كار مي رود؛ مانند: «... أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلاعُدْوانَ عَلَيَّ...؛(68) هر يك از اين دو مدت را به سر ببرم نبايد تجاوزي بر من شود». گاهي به معناي پايان مدت مي آيد؛ مانند: «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لأَتٍ...؛(69) هر كس لقاي خداوند را آرزو مي نمايد، اجل خداوند فرا مي رسد». از آن جا كه در آيه مورد بحث، «اجل»

با لفظ «مسمي» همراه آمده است مقصود پايان مدت خواهد بود. 2 - اجل معين، اجلي است كه عمر طبيعي را با ملاحظه ساير عوامل، در حدّ معيني مشخص كرده و آن را از هر نظر محدود و معين مي سازد. بنابر اين هر موجودي از نظر استعداد، يك اجل طبيعي دارد، ولي رسيدن به آن قطعي نيست و از نظر بر خورد با موانع، اجل محدود و معيني دارد كه قابل تغيير و تبديل نيست. چه بسا قيافه ظاهري يك فرد حاكي از عمر طولاني اوست، ولي با در نظر گرفتن عواملي كه بر سر راه عمر او پديد خواهد آمد، عمري كوتاه تر از آن خواهد داشت و آيه زير به اين نكته اشاره مي نمايد: «إِذا جآءَ أَجَلُهُمْ فَلايَسْتَأخِرُونَ ساعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ...؛(70) هنگامي كه اجل آنان فرا رسد نه لحظه اي تأخير مي كنند و نه لحظه اي پيش مي روند». اطلاع از يك چنين «اجل» كه حقيقت آن آگاهي از عمر دقيق هر موجودي بادر نظر گرفتن شرايط و موانع و تصادف هاي غير قابل پيش بيني است، مخصوص خداوند است؛ زيرا تمام موجودات جهان در اثر يك پارچگي و پيوستگي، در يكديگر تأثير دارند، حتي نسيمي كه در يك منطقه مي وزد، با اوضاع و روي دادهاي دورترين نقطه، وابستگي مستقيم دارد. روي اين نظر، تحديد عمر موجودي، فرع اين است كه انسان از اوضاع و حوادث بي نهايت جهان، كه در عمر آن موجود دخالت مستقيم دارد اطلاع داشته باشد و يك چنين اطلاع كه در حقيقت احاطه اي علمي بر مجموع عوالم هستي است، جز براي خدا ميسر نيست از اين جهت مي فرمايد: «وَ اَجَلٍ مُسَمًّي عِنْدَهْ». ولي اختصاص چنين علمي به آفريدگار جهان، مانع از آن

نيست كه خدا گروهي از بندگان مخصوص خويش را از «اجل معين» خود آنها و يا ديگران آگاه سازد و آگاه ساختن آنان از چنين اجل، با اختصاص علم آن به خدا منافاتي ندارد؛ زيرا علمي كه اختصاص به خدا دارد، علم لدني و ذاتي و غيراكتسابي است و هرگز چنين علمي در نزد افراد ديگر يافت نمي شود؛ آن چه ديگران دارند، تنهاعلم اكتسابي محدود است كه نمي تواند با علم نخست، معادل و هم سنگ گردد. تدبير جهان خلقت با خداست 2. «... يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الاْياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِرَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛ امور جهان آفرينش را تدبير مي كند و آيات خود را براي شما تشريح مي نمايد تا شما براي (رستاخيز) و لقاي پروردگار خود يقين پيدا كنيد». اين بخش از آخرين قسمت آيه است و در اين قسمت روي دو مطلب تكيه شده است: 1. تدبير جهان آفرينش از آن خداست. 2. هدف از تشريح آيات خلقت، توجه دادن مردم به روز رستاخيز است. درباره قسمت نخست، نظر قرآن اين است كه تدبير جهان خلقت از آن خداست. گاهي اين مطلب را با جمله «يُدَبِّرُ الْأَمْر؛(71) تدبير امور خلقت با اوست» بيان مي نمايد و گاهي با جمله «لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ يُحْيي وَ يُمِيتُ وُ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ؛(72) حكومت آسمان ها و زمين در دست او (خداوند) است. زنده مي كند و مي ميراند و بر همه اشيا قادر است» به مسأله تدبير اشاره مي كند. ظاهر اين آيات كه تدبير جهان خلقت را به خدا نسبت مي دهد، روشن است ولي كنه و حقيقت آن شايد براي گروهي مبهم و نامفهوم باشد. گروهي تصور كرده اند كه هدف از اين آيات

اين است كه فاعل مستقيم و بلاواسطه همه روي دادهاي طبيعي خود خداست و خدا به طور مستقيم و بدون وساطت اسباب و علل، آنها را ايجاد مي كند. بنابر اين، نزول برف و باران، شكفتن درختان، گردش مهر و ماه، وزش بادها، پديد آمدن طوفان ها و زمين لرزه ها و... همگي فعل و اثر مستقيم خود خداست و هيچ نوع علت و سبب طبيعي در پديد آمدن اين حوادث در كار نيست. روي اين نظر، خداوند جانشين علل و اسباب طبيعي است. اعتقاد به چنين خدايي كه همه كارها را به طور مستقيم خود او انجام مي دهد، ما را از اثبات هر نوع علت طبيعي و سبب مادي بي نياز مي سازد. در ميان فلاسفه و متكلمين جز اشاعره كسي چنين عقيده اي ندارد. آنان منكر و نفي كننده هر نوع سبب مادي بوده و پديده گرمي به دنبال آتش را اثر بلاواسطه فعل خدا مي دانند و آتش را كوچك ترين دخالتي در آن نمي دهند جز اين كه مي گويند عادت الهي بر اين جاري شده كه پس از پديده آتش، حرارت به وجود آيد نه اين كه آتش در آن دخالتي دارد. انكار تأثير هر نوع سبب مادي، گذشته از اين كه مخالف وجدان و صريح آيات قرآن مي باشد(73) موجب آن است كه گروهي از مادي ها آن را دستاويز قرار داده و به خدا پرستان چنين حمله كنند كه، اعتقاد به خدا مولود جهل وناداني بشر به علل طبيعي است. بشر روزي كه روابط علل و معلولات طبيعي را كشف نكرده بود فوراً دست به دامن اوهام زده و براي حوادث جهان علت هاي غير مادي در عالم پندار خود مي ساخت؛ ولي اكنون

كه روابط موجودات جهان، يكي پس از ديگري كشف شده و قواي غيبي جاي خود را به قوانين علمي داده اند، عقيده به مبدأ، كم فروغ تر گرديده است.(74) ناگفته پيداست چنين طرز تفكري كه مادي ها به خدا پرستان نسبت مي دهند افترايي است كه كتاب آسماني مسلمانان و فلسفه اسلامي و كتاب هاي علوم طبيعي آنان، بر خلاف آن گواهي مي دهند و اگر چند نفر انگشت شمار، روي اشتباه به آن گرايش پيدا نموده اند، هرگز نمي توان آن را به حساب خدا پرستان جهان گذارد. البته بايد توجه داشت كه اعتماد به تأثير علل طبيعي در ميان موجودات جهان و اين كه هر پديده طبيعي يك علت مادي دارد و جهان آفرينش به هم پيوسته و متصل و مملو از علت ها و معلول هاي مادي است، هرگز مانع از آن نيست كه حافظ و نگهبان دستگاه آفرينش، پديد آرنده اين كيان، قدرت و توانايي بخش جهان هستي، خدا باشد كه حكومت مطلقه خلقت در دست اوست و لذا در آيه مورد بحث پس از بيان مظاهر قدرت آفرينش در آسمان ها و گردش اجرام آسماني مي فرمايد: «يُدَبِّرُالْأَمْرَ». به عبارت روشن تر يك فرد الهي در عين اين كه به تمام قوانين علمي كه در علوم طبيعي به رسميت شناخته شده، ايمان دارد، به اين حقيقت نيز ايمان راسخ دارد كه جهان ماده با اين قوانين و خصوصيات، با اين اسباب و علل، منتهي به آفريدگاري مي گردد كه تنظيم كننده اين جهان و پديد آرنده اين اسباب و مسببات است و تمام مظاهر هستي از علل و معلولات طبيعي از او الهام گرفته و طبق مشيت و اراده او انجام وظيفه مي كنند؛ او

هر چه را كه اراده كند با آفريدن علت مادي آن، به آن جامه عمل مي پوشاند و هرگز منافات ندارد كه مدبر جهان خدا باشد و در عين حال، عوامل طبيعي نيز در تدبير جهان به فرمان خدا مؤثر گردند؛ زيرا عوامل طبيعي، فعل خدا و وسيله اي هستند كه به امر خدا كار مي كنند. هر گاه كسي آشنايي مختصري با قرآن داشته باشد، مي داند كه قرآن گاهي پديده اي را به خدا نسبت مي دهد و در جاي ديگر همان «پديده» را به فرشتگان كه مأموران خدايند، منسوب مي داند؛ مثلا در جايي مي فرمايد: «اَللَّهُ يَتَوَ فَّي الْأَنَفُسَ حِينَ مَوْتِهَا...؛(75) خدا جان ها را موقع مرگ اخذ مي كند و مي گيرد». در اين آيه، گيرنده جان را - كه خود پديده اي است - فعل خود خدا دانسته و به او نسبت داده و در آيه ديگر، همين پديده را به فرشتگان نسبت داده است. چنان كه مي فرمايد: «قُلْ يَتَوفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ...؛(76) بگو: شما را فرشته مرگ كه مأمور گرفتن جان هاي شماست مي ميراند». اين نوع اختلاف در نسبت، در قرآن مجيد فراوان است و راه جمع آن، همان است كه بيان گرديد. در حقيقت مجموع نظامات گيتي، با تمام علل و معاليل خود، فعل خدا و مظهر اراده حكيمانه اوست. هدف از تشريح آيات چيست؟ دومين قسمت از اين بخش، جمله «يُفَصِّلُ الاياتِ» است. نخست بايد توجه نمود كه مقصود از «آيات» آيه هاي قرآني و يا عموم آن چه در كتب ديگر آسماني وارد شده است نيست، بلكه مقصود همان آيات تكويني خلقت از قبيل بر افراشتن آسمان ها، استيلاي بر عرش قدرت، رام ساختن آفتاب و ماه، گردش محدود

اجرام آسماني است، كه پيش از اين جمله، در همين آيه بيان شده اند. به عبارت ديگر، مقصود آيات تكويني است نه آيات تشريعي؛ ولي مقصود از تفصيل، همان تشريح و بيان قولي و كتابي است؛ يعني خداوند آيات و عجايب جهان آفرينش را در اين جا بيان و تشريح مي كند تا شما را از اين رهگذر به روز رستاخيز و لقاي پروردگار، مؤمن و معتقد گرداند. چگونه اين آيات ما را به روز رستاخيز راهنمايي مي كنند؟ اين مطلب را با دو راه مي توان بيان نمود: 1. هر گاه اين كاخ بي ستون و گردش ماه و مهر، براي هدفي آفريده شده اند و هدف و يا يكي از اهداف خلقت، امكان استقرار حيات انسان در روي زمين باشد، در اين صورت خلقت انسان نيز بايد داراي هدفي باشد، زيرا چگونه مي توان تصور كرد كه خداوند حكيم، جهان را براي انسان آفريده باشد، ولي در خلقت انسان هدفي وجود نداشته باشد. از اين جهت، خداوند پس از بيان و تشريح شگفتي هاي كاخ خلقت، چنين نتيجه مي گيرد: «يُفَصِّلُ الاياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛ ما با بيان و تشريح رموز خلقت، مي خواهيم شما را به روز رستاخيز - كه روز تحقق هدف از خلقت انسان است - مؤمن و معتقد سازيم». 2. تفكر و انديشه در اين نظام شگفت انگيز، هر نوع شك و ترديد را در امكان زنده كردن مردگان بر طرف مي سازد؛ زيرا خدايي كه نمونه قدرت او كاخ عظيم بي ستون و تسخير ماه و مهر است و همواره بر عرش قدرت استيلا دارد، بدون ترديد مي تواند مردگان را زنده نمايد. در برخي از آيات به اين طرز استدلال تصريح

شده است چنان كه مي فرمايد: «لَخَلْقُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ الْنَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ الْنَّاسِ لَايَعْلَمُونَ؛(77) خلقت آسمان ها و زمين از خلقت مردم مهم تر است؛ ولي بيشتر مردم از آن خبر ندارند». پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. منظور از «كتاب» در اين آيه، قرآن است و «الف و لام» اشاره به معهود بودن آن است؛ يعني اين آيات، كتاب معهود است كه در انجيل و تورات به نزول آن نويد داده شده است و يا آيات آن، كتابي است كه پيامبر اسلام مدعي نزول آن مي باشد و روي همين دو جهت، لفظ «كتاب»، به صورت معرفه «الكتاب» آورده شده است و مفاد آيه اين است: آن چه در اين سوره بيان شده از آيات آن كتاب با عظمت است. سپس براي اين كه درباره آيه هاي سوره هاي ديگر، تصور ديگري نشود، با جمله «وَالَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» هر نوع احتمال تبعيض در عظمت را نفي نموده و همگي را حق و ثابت خوانده است. گواه بر اين كه منظور از كتاب، قرآن است، همان آيات مشابهي است كه همه مفسران آن را بر قرآن تطبيق نموده اند؛ مانند آيه هاي «الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ»- يونس(10) آيه 1. «الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبين»- يوسف(12) آيه 1. «طسم تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبين»- قصص(28) آيه 1 - 2. و در برخي از تفاسير مانند (الميزان، ج 11، ص 314) نظر داده اند كه ممكن است مقصود از «الكتاب» كتاب آفرينش و نسخه هستي باشد، به گواه اين كه در آيه دوم، از اسرار و رموز هستي بحث شده و منظور از جمله «والّذي أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ ربِّكَ الْحقُّ» همان كتاب تشريعي است و

قرآن؛ و اين نظر در الميزان تا حدي ستوده شده است. 2. تاريخ علوم، ص 188. 3. قرآن و آخرين پيامبر، ص 168. 4. يكي همين سوره و ديگري لقمان(31) آيه 10. 5. تبيان، ج 6، ص 213. 6. برهان، ج 3، ص 278. 7. سفينة البحار، ج 2، ص 574، ماده «نجم». قريب به همين در مجمع البحرين وارده شده است و به جاي جمله «عمود من نور»، «عمودين من نور» است. ممكن است منظور از عمودين (دو ستون) همان دو قانون نيروي جاذبه و گريز از مركز باشد. مجمع البحرين، ماده «كوكب»، ص 132. 8. فاطر (35) آيه 41. 9. نهج البلاغه، خ 228. 10. الميزان، ج 8، ص 165 - 166. 11. يكي از مشكلات هر زبان و به خصوص زبان عربي كه مملو از مجاز و كنايه است شناسايي ريشه معاني مختلف يك لفظ است. چه بسا يك فرد غير وارد، در آغاز كار تصور مي نمايد كه يك لفظ داراي معاني مختلف بوده و هر كدام وضع خاصي دارند، ولي پس از بررسي ريشه آنها، روشن مي شود كه لفظ مزبور يك معنا بيش نداشته و معاني ديگر از مشتقات آن هستند و به مناسبت هايي در آنها به كار رفته اند. در ميان فرهنگ هاي زيادي كه براي لغت عرب نوشته شده است المقاييس بهترين كتابي است كه براي ريشه شناسي و تشخيص معاني واقعي الفاظ عرب تأليف يافته است. مؤلف آن احمد بن فارس بن زكريا از لغت شناسان بزرگ زبان عرب در قرن چهارم اسلامي بوده و در سال 395 درگذشته است. اين اثر نفيس در شش جلد در مصر چاپ شده است و مطالعه آن

را به كساني كه علاقه مندند معاني اصيل الفاظ قرآن را در روز نزول آن به دست آورند توصيه مي نماييم و به نظر ما ريشه شناسي يكي از كليدهاي مهم براي فهم بسياري از آيات قرآن است. 12. راغب، مفردات ، ص 339. راغب، معناي اصيل عرش را خانه سقف دار گرفته است نه خود سقف و ارتفاع، سپس با آيه «وَ هِيَ خاوِيةٌ عَلي عُرُوشِها» استدلال نموده است، ولي عبارت المقاييس دقيق تر است. 13. اعراف (7) آيه 137. 14. نحل(16) آيه 68. 15. بقره(2) آيه 259. 16. يوسف(12) آيه 100. 17. نمل(27) آيه 23. 18. راغب، مفردات، ص 329؛ شرح عقايد صدوق، ص 29. 19. توبه (9) آيه 19. 20. قصص(28) آيه 14. 21. مؤمنون (23) آيه 28. 22. فتح(48) آيه 29. 23. زخرف(43) آيه 13. 24. هر گاه پس از لفظ مزبور، كلمه «الي» وارد گردد، در اين صورت علاوه بر تسلط، مفيد معناي «انتها» نيز خواهد بود؛ مانند «ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ؛ سپس تدبير خود را متوجه آسمان نمود، در حالي كه به صورت گاز بود». 25. شرح اعتقادات صدوق، چاپ تبريز، ص 29. 26. اعراف (7) آيه 54؛ يونس (10) آيه 3؛ طه (20) آيه 5؛ فرقان (25) آيه 59؛ سجده (32) آيه 4؛ حديد (57) آيه 24. 27. آيه مورد بحث. 28. يونس(10) آيه 3. 29. رعد (13) آيه 3. 30. حديد(57) آيه 4. 31. براي آگاهي بيشتر از نظر قرآن درباره عرش و صفاتي كه قرآن براي «عرش» ياد نموده است ر. ك: آية الله جعفر سبحاني، قرآن و معارف عقلي. 32. لقمان(31) آيه 20. 33. ابراهيم(14) آيه 33.

34. ابراهيم (14) آيه 32. 35. نحل(16) آيه 14. 36. علاوه بر سوره مورد بحث ر. ك: ابراهيم(14) آيه 33؛ نحل(16) آيه 12؛ عنكبوت(29) آيه 61؛ لقمان(31) آيه 29؛ فاطر(35) آيه 13؛ زمر(39) آيه 5. 37. از جهان هاي دور، ص 229 - 294. 38. ساختمان خورشيد. 39. از جهان هاي دور، ص 229. 40. نجوم براي همه، ص 1. اين واحد در درجه حرارت از نام فارنهايت، فيزيك دان آلماني، مبتكر اين درجه بندي گرفته شده است. در سنجش فارنهايت آب در 32 درجه بالاي صفر يخ مي بندد و در 212 درجه مي جوشد. 41. جهان هاي دور، ص 227. حدس مي زنند كه احياناً درجه حرارت اعماق خورشيد بيش از آن چيزي است كه گفته شده است. 42. به عقيده برخي از دانشمندان، زمين از تشعشع كلي خورشيد كه در هر ثانيه چهار ميليون تن است، تنها 1800 گرم را (كه در هر روز به 173 تن بالغ مي شود) دريافت مي كند و باقي آن به سيارات ديگر مي رسد. 43. مرزهاي نجوم، ص 203. 44. در كتاب نجوم بي تلسكوب (ص 55) مدت حركت را 27 روز نوشته است و مي گويد: لكه اي كه شما همين حالا ديديد چند روز بعد در لبه شرقي خورشيد محو مي گردد و احتمال مي رود كه دو هفته بعد در لبه ديگر ظاهر گردد. 45. نجوم براي همه، ص 12 - 13. 46. در شب هاي صاف توده اي از ستارگان ديده مي شد كه به شكل خاصي دور هم قرار گرفته اند و ابتدا به نظر مي رسد چند ستاره بيش نباشند... دانشمندان آنها را نام گذاري كرده اند كه يكي از آنها «الجاثي علي ركبتيه» است كه 36 هزار سال نوري با

ما فاصله دارد كه به ظاهر چند ستاره اي بيش نيست ولي با دوربين هاي قوي سي هزار ستاره تخمين زده مي شود. 47. نگاهي به طبيعت و اسرار آن، ص 60. 48. نجوم براي همه، ص 93. 49. باد و باران، ص 26 - 30. 50. قرآن و آخرين پيامبر، ص 174. 51. همان، ص 175. 52. يونس(10) آيه 5. 53. فرقان(25) آيه 61. 54. فرهنگنامه، ماده «ماه»، ص 1297. قرآن براي توجه دادن مردم به مظاهر قدرت الهي، اختلاف وضع ماه را چنين بيان مي فرمايد: «وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّي عادَ كَاالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ؛ براي سير ماه منزل هايي قرار داديم و ماه پس از طي آن منازل، به صورت شاخه لاغر خشك (هلال) در مي آيد» - يس (36) آيه 39. 55. قرآن مجيد به اين موضوع در ضمن آيه اي تصريح كرده مي فرمايد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَ هِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلناسِ...؛ از ماه مي پرسند (كه چرا همواره در اختلاف است و يك نواخت نيست) بگو: اختلاف ماه براي وقت شناسي است (تا مردم به وسيله آن به ماه و روز آشنا شوند)» - بقره (2) آيه 189. 56. قرآن و آخرين پيامبر، ص 177. 57. نحل (16) آيه 16. 58. راز آفرينش، ص 17. 59. تكوير (81) آيه 1 و 2. 60. مرسلات (77) آيه 8. 61. ابراهيم(14) آيه 48. 62. قيامت(75) آيات 6 - 10. 63. كاميل فلاماريون، خدا در طبيعت(با تلخيص). 64. آستروفيزيك. 65. نجوم بي تلسكوب، ص 77. 66. هيأت بطلميوس بر اساس بقاي افلاك و امتناع خرق و التيام استوار بود. 67. در آيه، پس از لفظ «كُلٌّ» ضميري مانند «منهما» و يا «منها» مقدر است. هر گاه ضمير مقدر پس

از لفظ «كل»، لفظ «منهما» باشد در اين صورت مرجع ضمير خورشيد و ماه بوده و آيه، دليل بر محدود بودن حركت اين دو خواهد بود و اگر ضمير مقدر «منها»باشد، مرجع ضمير «سموات» خواهد بود كه در آغاز آيه وارد شده و مقصود از محدود بودن حركت عمومي، مجموع آن چيزي است كه در عالم بالا قرار گرفته است. 68. قصص (28) آيه 28. 69. عنكبوت (29) آيه 5. 70. يونس (10) آيه 49. 71. رعد (13) آيه 2؛ سجده(32) آيه 5. 72. حديد(57) آيه 2. 73. در تفسير آيه چهارم اين سوره، مشروح اين قسمت را خواهيد خواند. 74. ر.ك: ژرژ پوليستر، اصول مقدماتي فلسفه؛ تقي اراني، عرفان و اصول مادي. 75. زمر (39) آيه 42. 76. سجده (32) آيه 11. 77. غافر (40) آيه 57.

آيات چهارگانه الهي

آيات چهارگانه الهي 3. «وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَ أَنْهَاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي الَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ؛ اوست كه به زمين كشش و گسترش بخشيد و در آن كوه ها و جوي ها قرار داد و از همه ميوه ها جفت آفريد. شب و روز يكديگر را مي پوشانند. در اين امور (كه نمونه اي از تدبير است) براي گروه انديشمند آيات و نشانه هايي است». مقدمه در اين آيه، نمونه هاي بارزي از تدبير جهان آفرينش گفته شده است و علت يادآوري آنها، اين است كه در آيه پيش گفته شد كه تدبير و اداره نظام خلقت به خدا تعلق دارد(1) و اوست كه مجموعه جهان هستي را با مشيت و حكمت خود اداره مي نمايد. قرآن براي

روشن نمودن گفتار پيش (تدبير جهان آفرينش از آن خداست) نمونه هاي چشمگيري از تدبير، بيان مي كند تا افراد انديشمند درباره آنها فكر كنند و به طور واضح دريابند كه واقعاً او «مدبر الامور» است. اين نمونه ها عبارتند از: 1. اوست كه زمين را توسعه و گسترش داد. 2. اوست كه در پهنه زمين، كوه ها و نهرها آفريد. 3. اوست كه از همه نوع ميوه ها، جفت خلق كرد. 4. اوست كه شب و روز را به دنبال هم قرار مي دهد. اين آيات چهارگانه، نه تنها گواه بر وجود تدبير در جهان هستي است، بلكه حاكي از وحدانيت و يگانگي مدبر جهان نيز هست.(2) و براي توضيح بيشتر، هريك از اين امور را جداگانه مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم. توسعه و گسترش زمين طبق فرضيه جديد، سه هزار ميليون سال پيش، خورشيد و ستاره ديگري سطح يكديگر را خراش داده يا از پهلوي هم با سرعت هزاران كيلومتر در ثانيه رد شده اند و انفجاري در آنها رخ داده است. اين تصادف در حالت تاريكي رخ نداده است، بلكه با شعله نوراني همراه بوده است و در نتيجه اين تصادف، زهره، زمين، مريخ و سيارات ديگر پديد آمده و در يكي، و احتمالاً در سه تا، از آنها زندگي نيز پيدا شده است.(3) مباحث مربوط به زمين زياد است و درباره آنها در كتاب هاي مربوط به زمين شناسي و هيأت و نجوم به طور مشروح بحث شده است 4)؛ اما آن چه فعلاً براي ما مطرح مي باشد مسأله توسعه و گسترش زمين است كه نخستين جمله آيه، بر آن دلالت دارد و اين توسعه و گسترش طوري است كه با كروي بودن زمين

منافات ندارد. توضيح اين كه، دانشمندان پس از بررسي هاي زيادي ثابت نموده اند كه زمين ما كروي است و اين موضوع را از راه هاي گوناگون تعقيب نموده و به ثبوت رسانيده اند. امروز اختلافات اوقات در نقاط مختلف زمين و اين كه شب و روز و صبح و ظهر نقاط خاوري با مناطق باختري كاملاً اختلاف دارد، روشن ترين دليل بر كروي بودن زمين است و اگر زمين مسطح بود، بايد اختلاف اوقات وجود نداشت. در قرآن و روايات ما اشارات لطيف و زيبايي به اين مطلب شده است؛ آن جا كه مي فرمايد: «فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ...؛(5) به خداي مشرق ها و مغرب ها سوگند ياد مي كنيم». زيرا بر فرض مسطح بودن زمين، يك مشرق و يك مغرب بيشتر وجود ندارد و بر فرض كرويت آن، هر نقطه اي براي نقاط شرقي تر، مغرب و براي نقاط غربي تر، مشرق است. در روايات اشارات زيادي به كروي بودن زمين شده است چنان كه مي فرمايد: «إنما عليك مشرقك و مغربك؛(6) تو بايد تابع مشرق و مغرب خود باشي». در روايات ديگر مي فرمايد: «إن الشمس تغيب عن قوم قبل مغيبها عن آخرين؛(7) آفتاب از سرزمين گروهي غروب مي كند، پيش از آن كه از سرزمين ديگران غروب نمايد». دليل كرويت زمين منحصر به اين نيست، بلكه دلايل روشن ديگري دارد؛ مثلاً از مطالعه وضع كشتي در دريا، هنگامي كه به ساحل نزديك مي شود پي به اين مطلب مي بريم؛ هنگامي كه انسان از ساحل به دريا مي نگرد، سطح دريا را صاف و بدون كوچك ترين ناهمواري مشاهده مي نمايد، ولي هنگامي كه كشتي از دور پيدا مي شود، نخست نوك پرچم، آن گاه همه پرچم، بعداً دكل كشتي، سپس قسمتي از آن و... آشكار مي شود تا

آن جا كه همه كشتي، وقتي نمايان مي گردد كه كشتي مسافت بيشتري را قطع كند و به نزديك ساحل برسد، در صورتي كه اگر سطح زمين مسطح بود، بايد تمام بدنه كشتي در همان لحظه نخست ديده شود. از اين جا پي مي بريم كه زمين انحناي كروي دارد و آب هاي دريا كه بر روي كره زمين قرار دارد به تبع آن، نيز كروي است. گذشته از اين هنگام خسوف، كره زمين ميان ماه و خورشيد قرار مي گيرد، شكل سايه زمين كه بر ماه مي افتد؛ به طور دايره براي همه ما مشهود مي باشد. از چهار قرن پيش، دانشمندان، مسافرت هاي دور را از راه هاي آبي شروع كرده و سر انجام به نقطه اي رسيدند كه مسافرت خود را از آن جا آغاز نموده بودند، روي اين بيان هرگز نمي توان گفت كه نخستين جمله: «هُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرْضَ؛ اوست كه زمين را امتداد داد» اشاره به مسطح بودن زمين است، بلكه همان طور كه مفسرين و اهل لغت مي گويند مقصود همان بسط و توسعه و گسترش زمين در عين كروي بودن آن است. ابن فارس در المقاييس 8) مي نويسد: كلمه «مد» در لغت عرب يك معنا بيش ندارد و آن، همان امتداد و كشيدگي در عين پيوستگي جسم است. در اين صورت هيچ مانع ندارد كه، زمين در عين كروي بودن، داراي بسط و توسعه خاصي باشد كه براي كشت و زرع و زندگي حيوان و انسان، كاملاً شايسته و آماده شود. در قرآن مجيد، لفظ «مد» به طور مكرر در همان معناي توسعه و گسترش به طور مكرر به كار رفته است؛ مانند «أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوشَآءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً...؛(9) آيا

ملاحظه نمي كنيد كه خداوند چگونه سايه موجودات را به تدريج گسترش مي دهد و اگر مي خواست آن را ساكن و يك نواخت قرار مي داد». شايد مقصود از «مدّ سايه» همان اختلاف سايه اجسام است كه گاهي گسترده، بعد كم كم ضعيف و ناپيدا مي شود و هرگز ساكن و يك نواخت نمي گردد. بنابر اين مقصود از امتداد زمين در آيه مزبور و در آيه «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ»(10) همان بسط و گسترش چشمگير زمين است كه پس از آفرينش پيدا و شايسته آن شده است تا حيوان و نبات در آن زندگي كنند.(11) معناي دوم اين است كه احتمال دارد اين جمله به كشيده شدن و گسترش تدريجي خشكي ها از زير آب ها اشاره داشته باشد؛ زيرا پس از آن كه باران هاي سيلابي، كه معلول تركيب گازهاي اكسيژن و هيدروژن در جو بود فرو ريخت و تمام كره زمين را آب فرا گرفت، آب ها تدريجاً در نقاط پست زمين فرو نشست و نقاط مرتفع يكي پس از ديگري از آب بيرون آمد. معناي سومي نيز مي توان براي اين جمله بيان داشت و آن اين كه، مراد از كشش و گسترش زمين، افزوده شدن حجم آن بر اثر جذب سنگ هاي سرگردان و كرات كوچكي كه در حوزه جاذبه آن قرار مي گرفت، بوده باشد و اين احتمال با جمله «وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ» - كه بعداً به تفسير آن خواهيم پرداخت - مناسبت بيشتري دارد.(12) در هر حال، جمله مورد بحث از آيه، ناظر به كرويت و يا مسطح بودن زمين نيست، بلكه مقصود از آن، همواري مخصوصي است كه آن را براي زيست جانداران، آماده نموده است و مضمون همين

جمله در سه آيه ديگر بيان شده است؛ مانند: 1 - «وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُكُواْ مِنْها سُبُلاً فِجَاجاً...؛(13) خداوند زمين را براي شما فرش كرد تا در راه هاي وسيع آن رهسپار شويد». 2 - «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِراشاً و الْسَّمَاءَ بِنَاءً...؛(14) خداوندي كه زمين را فرش كرد و آسمان را برافراشت». 3 - «وَ إِلَي الأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ...؛(15) آيا به زمين نمي نگريد، كه چگونه گسترده شده است؟». برخي 16) آيه اخير را گواه بر مسطح بودن زمين گرفته اند؛ولي از اين نكته غفلت ورزيده اند كه مسطح بودن به معناي ضد كروي، يك نوع اصطلاح هندسي است كه پس از نزول قرآن پيدا شده است، مقصود از جمله «سطحت» در آيه، همان گسترش آن است و لذا مفسران عالي قدر آيه اخير را چنين تفسير مي كنند: «كيف بسطها و وسعها...».(17) علاوه بر اين، سطح داشتن زمين، مانع از كرويت آن نيست؛ زيرا هر كره اي براي خود سطح دارد و از اين رو در هندسه كره را يكي از اقسام سطح به شمار آورده اند. راز آفرينش كوه ها و نهرها 3. «...وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً؛ در آن (زمين) كوه ها و جوي ها آفريد». قرآن مجيد در سوره هاي متعددي درباره آفرينش كوه ها سخن گفته و راز خلقت و اسرار وجود آنها را با تعبيرات گوناگوني روشن ساخته است.از ميان رازها، بيشتر روي استقرار و آرامشي كه در پرتو كوه ها نصيب ساكنان زمين شده است تكيه كرده و وجود آنها را مانع از پديد آمدن حركات ناموزون و اضطراب و نوسان، معرفي مي نمايد و در سوره هاي متعددي 18) مي فرمايد: «وَ أَلْقيْ فِي الأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَبِكُمْ؛ در زمين

كوه هايي افكند تا حركات آن، شما را مضطرب نسازد». گاهي اين حقيقت را به عبارت ديگر بيان كرده ومي فرمايد: «وَالْجِبَالَ أَوْتاداً...؛(19) كوه ها را ميخ هاي زمين آفريديم». اكنون بايد ديد ريشه اين اضطراب و نوسان چيست كه وجود كوه ها از بروز آن جلوگيري مي نمايند.اينك اين عوامل: 1. كره زمين ما، به سان مهره اي است كه چهارده حركت بر آن وارد مي شود؛ زمين با حركت انتقالي سريع خود كه سرعت آن در هر دقيقه 300 فرسخ و در هر ساعت 18 هزار فرسنگ است، به دور خورشيد مي گردد. از طرف ديگر، با حركت سريع وضعي خود، كه سرعت آن در خط استوا تقريباً در هر ساعت به 280 فرسنگ مي رسد، به گرد خود مي گردد و سرانجام شب و روز پديد مي آيند.از طرف سوم، چون منظومه شمسي ما در هر ثانيه، 20 كيلومتر در فضا رو به مقصد نامعلومي به دنباله ستاره «وگا» حركت مي كند،براي اين كه كره زمين، كه يكي از اعضاي اين كاروان است، از اين غافله عقب نماند، با شيفتگي خاصي به دنبال خورشيد در ضمن اين مجموعه، با حركتي سريع، كه سرعت آن در هر ساعت به دو هزار و هشتصدو هشتاد كيلومتر مي رسد، به سوي اين مقصد روان و رهسپار است. به طور مسلم اين نوع حركات سريع زمين بالاخص حركت وضعي آن، در تماس خود با هواي مجاور آن و در برخورد مولكول هاي هوا با سطح كره آن چنان حرارتي توليد مي كند كه، براي مشكل ساختن حيات در روي آن كافي مي باشد. اين مشكل در صورتي پيش مي آيد كه هواي مجاور زمين، همراه خود آن حركت نكند و بر اثر برخورد زمين با مولكول هاي هواي ساكن

كه همه جوانب آن را مانند پوسته پياز فرا گرفته است، حرارت شديدي توليد مي شود؛ ولي اگر هواي مجاور زمين پابه پاي خود زمين حركت نمايد، و هر دو دست به دست هم و به يك سمت در حال حركت باشند، قطعاً چنين خطري پديد نخواهد آمد. اتفاقاً وجود كوه ها و پستي ها و بلندي هاي زمين در حركت «هواي مجاور» همراه زمين، نقش مؤثري دارند؛ زيرا در پرتو فواصل رشته كوه ها و پستي و بلندي هاي آن، كه قشر جامد زمين را به صورت سرزمينِ شخم شده در آورده است، هواي مجاوري كه با زمين تماس دارد، در ميان فواصل كوه ها حبس شده و پستي و بلندي هاي مختلف زمين - كه حتي در برخي از نقاط به هشت كيلومتر مي رسد - هواي چسبيده به زمين را در خود نگاه داشته است، و هنگام حركت زمين، هواي داخل فواصل و چسبيده به آن، با آن حركت مي كند و هر دو در مسير واحدي پابه پاي يكديگر به گردش خود ادامه مي دهند. شايد جمله «وَ أَلْقي فِي الأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَميدَبِكُمْ؛ كوه ها را آفريد تا شما را از حركات ناموزون آن حفظ كند» اشاره به اين راز بزرگ باشد كه در سايه كوه ها به وجود مي آيد. 2. ممكن است اين حركات ناموزن، كه كوه ها مانع از بروز آن هستند، معلول جاذبه نيرومند ماه باشد كه مي تواند در پوسته زمين جزر و مدي مانند جزر و مد درياها به وجود آورد و همواره در حركت و اضطراب باشد.ولي عامل مانع از بروز اين نوع حركات ناموزون، همان كوه هاست؛ زيرا كوه ها در حقيقت حكم يك زره محكم فولادين را دارند كه دور تا دور

زمين را احاطه كرده و با توجه به ارتباط و پيوندي كه از زير به هم دارند، يك شبكه نيرومند سرتاسري را تشكيل مي دهند. اگر اين زره محكم و اين شبكه نيرومند، كره زمين را نپوشانده بود و پوسته روي زمين از يك قشر نرم و لطيفي هم چون خاك و شن تشكيل يافته بود؛ مسلماً به آساني تحت تأثير جاذبه نيرومند ماه واقع مي شد و حركات ناموزوني مانند جزر و مد درياها در آن به وجود مي آورد؛ ولي با اين كه قشر محكمي پوسته زمين را پوشانيده باز حركات خفيف جزر و مد در آن پيدا مي شود و هر بار حدود سي سانتيمتر پوسته زمين تدريجاً بالا و پايين مي رود.(20) 3. عامل سوم اين حركات ناموزون، همان مواد مذابي است كه هسته مركزي زمين را تشكيل مي دهد و دل زمين مملو از گازهاي متراكمي است كه با شدت هر چه تمام تر بر آن فشار مي آورد. زلزله هاي خطرناكي كه ضررهاي جبران ناپذيري به وجود مي آورد، به عقيده گروهي از دانشمندان نتيجه عمل حرارت و گازهاي دروني است كه با شدت خارج مي شوند. در اين صحنه متلاطم، يگانه عاملي كه از متلاشي شدن و تفرق قطعات زمين، مانع مي گردد، همان كوه ها هستند. ريشه كوه هاي سنگين كه در اعماق زمين فرو رفته وقطعات زمين را در بر گرفته آنها را به هم اتصال مي دهد - و به سان ميخ ها - كه قطعات تخته را به هم متصل مي سازد و از جدايي جلوگيري مي كند، قطعات زمين را از تفرق و پاشيدگي باز مي دارد. شايد آيه «وَالْجِبالَ أَوْتَادًا؛ كوه ها را ميخ هاي زمين قرار داديم» اشاره به همين حقيقت باشد كه بيان گرديد. اميرمؤمنان

در ستايش و بيان عظمت كاخ آفرينش چنين مي فرمايد: «ووتد بالصخور ميدان أرضه؛(21) زمين را با كوه هايي كه حكم ميخ را دارند، از لرزش بازداشت». در جاي ديگر مي فرمايد: «و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها؛(22) حركات زمين را به وسيله كوه هاي استوار كه از صخره هاي بزرگ تشكيل يافته اند، تعديل نمود». تو گويي كه كوه ها به سان لنگر كشتي هستند كه حركات زمين را متعادل مي سازند. اسرار ديگر كوه ها راز كوه ها منحصر به آن چه گفته شد نيست. قرآن در ضمن آيه اي به دو راز بزرگ كوه ها اشاره نموده است: 1. سر چشمه نهرها قرآن مجيد در برخي از آيات از آن جمله، آيه مورد بحث، هنگام ياد آوري آفرينش كوه ها، از وجود نهرها و چشمه هاي بزرگ، كه يكي از مظاهر بزرگ خلقت و نشانه وجود تدبير در عالم آفرينش هستند، سخن مي گويد و دليل اين كه اين دو (كوه ها و نهرها) را در كنار هم ذكر مي كند اين است كه، ريشه اين نهرها و شطهاي عظيم وجود كوه هاست؛ زيرا هوا به طوري كه مي دانيم در قسمت ارتفاعات بسيار سرد است و برف و باران به سان يخچال هاي طبيعي در آن جا ذخيره مي گردد و در بسياري از فصول سال بر اثر كاهش حرارت، پوشيده از برف و يخ است و در فصل گرما كه حرارت همه نقاط، نسبت به فصل زمستان تغيير مي كند برف ها و يخ ها به تدريج آب شده و به صورت چشمه سارها جاري مي گردند و قسمت اعظم اين مايه زندگي، در سايه كوه ها تأمين مي گردد.(23) 2. تصفيه آب كوه ها در تصفيه آب ها نقش «تصفيه شني» را دارند. «تصفيه شني» عبارت است از: عبور

آب از لايه هاي شني. لايه هاي شني در قسمت پايين، از قلوه سنگ ها و در قسمت بالا، از ماسه هاي نرم تشكيل مي گردند. عبور آب از طبقات مختلف كوه ها سبب مي شود كه باكتري هاي آب گرفته و آب از مواد خارجي تصفيه شود. قرآن مجيد به اين دو راز بزرگ در ضمن آيه كوتاهي اشاره نموده و مي فرمايد: «وَ جَعَلْنا فِيها رَوَاسِيَ شَامِخَاتٍ وَ اَسْقَيْناكُم مَاءً فُراتَاً...؛(24) بر روي زمين كوه هاي استوار و بلند آفريديم و براي شما آب گوارا فراهم ساختيم». جمله «رواسي شامخات؛ كوه هاي بلند» ناظر به راز اول است كه كوه ها بر اثر سردي منطقه از جهت ارتفاع، حكم مخزن آب را دارند و جمله «...وَ اَسْقَيْنَاكُم مَّاءً فُراتاً... براي شما آب گوارا فراهم نموديم» از آن جا كه پس از بيان آفرينش كوه ها وارد شده، مي رساند كوه ها در گوارا ساختن آب ها كه همان تصفيه آن از مواد خارجي و باكتري هاست - نقش مؤثري دارند.(25) تفسير ديگري براي آيه پس از انتشار شماره دوازدهم از سال دوازدهم مكتب اسلام، كه بحث اسرار و راز كوه ها در آن شماره چاپ شده بود، مقاله عالمانه اي از يكي از خوانندگان گرامي مجله به دفتر رسيد. در آن مقاله با فرمول هاي رياضي، نقش كوه ها را در استقرار آرامش زمين، به گونه اي بس علمي ثابت كرده بود و چون سطح مقاله، بسيار بالا بود و استفاده همگاني از آن ممكن نبود، از اين جهت نامه اي به نويسنده مقاله نوشته شد كه، خلاصه و فشرده مقصود خود را، دور از فرمول هاي علمي، براي مجله بفرستند تا براي تكميل بحث تفسير منتشر شود. نويسنده، كه حاضر به افشاي نام خويش نيست، بحث زير

را، كه به عنوان تكميل بحث در اين جا منعكس مي گردد، تنظيم كرد و به دفتر مجله ارسال داشت و در شماره هشتم، سال سيزدهم چاپ گرديد و ما نيز متن آن را بدون تصرف در اين جا مي آوريم: مسأله چرخ لنگر در قرآن قرآن كريم كتاب عجيبي است كه تمام جوانب زندگي انسان ها در آن ملاحظه شده و نكته اي كه گذشت زمان بتواند بر آن چيره شود و آن را به دست فراموشي بسپارد در آن وجود ندارد؛ زيرا صاحب اين كتاب آفريدگار انسان هاست. در اين كتاب آسماني براي كوه ها اصطلاحي به كار رفته كه بايد آن را معجزه اي بزرگ شمرد، همان گونه كه ساير آيات نيز معجزه است و تمام آنها نيز بزرگند. در قرآن كوه ها را لنگرهايي براي زمين نام مي برد كه موجب مي شوند زمين ساكنان خود را نلرزاند. اينك سه آيه در اين مورد: 1. آيه پانزدهم سوره نحل: «در زمين لنگرها (از كوه ها) افكند تا شما را نلرزاند و جوي ها و راه ها، شايد هدايت يابيد». 2. آيه 30 سوره انبيا: «در زمين لنگرها ايجاد كرديم كه شما را نلرزاند و در آن دره ها و راه ها كرديم، شايد آنان هدايت يابند». 3. آيه 9 تا 10 سوره لقمان: «آسمان ها را بدون ستوني قابل رؤيت بيافريد. در زمين لنگرها از كوه ها انداخت كه شما را نلرزاند و در آن از همه گونه جانوران پراكنده كرد و از آسمان آبي نازل كرديم و در آن همه گونه گياه خوب برويانديم».(26) حال بررسي كنيم كه لنگر چه خواصي دارد و چگونه از لرزاندن زمين جلوگيري مي كند.كره زمين كه ما ساكنين آن به شمار مي رويم

داراي دو حركت است: يك حركت انتقالي به دور خورشيد كه از موضوع بحث ما خارج است و ديگري حركت وضعي يا حركت دوراني زمين به دور خود كه شب و روز را به وجود مي آورد و براي تشريح اين حركت بايستي قبلا با چند اصطلاح فيزيكي آشنا شد: 1. حركت دوراني هر نوع حركتي نظير حركت باد بزن برقي را كه همواره دور يك محور مي چرخد «حركت دوراني» مي نامند. چنان چه يك ميله «كاموابافي» را به طور عمودي در توپي فرو بريد تا از سمت ديگر خارج شود سپس دو سر ميله را بين انگشتان خود قرار داده ايد كه مشابه با حركت دوراني كره زمين است. فرض كنيد به جاي ميله كاموا، ميله بلندي وجود داشته باشد و بتوان آن را طوري از قطب شمال در زمين فرو كرد كه از قطب جنوب خارج شود محل عبور چنين ميله فرضي را «محور زمين» نامند. محور زمين نسبت به خورشيد داراي يك زاويه 23 درجه است كه همين زاويه در گردش انتقالي زمين به دور خورشيد، موجب پيدايش فصول و اختلاف آن در دو نيم كره مي شود. زمين در هر 24 ساعت يك بار از مغرب به مشرق دور اين محور مي چرخد، سرعت اين حركت دوراني در مدار استوا در هر ساعت 1666 كيلومتر و در هر ثانيه 461 متر است كه هر چه به قطبين نزديك شويم از مقدار آن كاسته مي شود. 2. شتاب در حركت دوراني اصطلاح ديگري كه بايد با آن آشنا شد «شتاب» يا «ضربه» است. تغيير جهت سرعت متحرك و تغيير سرعت متحرك اعم از اين كه كم يا اضافه شود

سبب به وجود آمدن ضرباتي مي گردد كه آن را شتاب گويند و در ذيل مشروح تر بيان مي شود: الف) شتاب ناشي از تغيير جهت سرعت. اتوبوسي را در نظر بگيرد كه از خيابان وارد ميدان فلكه مانندي مي شود؛ همين كه سمت حركت وي تغيير كند؛ يعني شروع به گردش دور فلكه ميدان نمايد، تمام مسافرين در عرض اتوبوس به سمت راست خود پرت شده و چنان چه خود را محكم نگيرند روي مسافر سمت راستي مي افتند. بنابر اين تغيير سمت متحرك، باعث وارد شدن ضربه هايي بر متحرك مي گردد كه آن را «شتاب ناشي از تغيير جهت سرعت» نامند ولي چون اين بحث مورد لزوم نيست از گفتگوي بيشتر درباره آن خودداري مي شود (اين شتاب به وجود آورنده نيروي جانب مركز و نيروي گريز از مركز كه خنثي كننده يكديگرند، مي شود). ب) شتاب ناشي از تغيير سرعت. فرض كنيد در اتوبوسي نشسته ايد كه با سرعت 60 كيلومتر در ساعت روي جاده مستقيمي حركت مي كند، ناگهان بچه يا مانع ديگري جلو اتوبوس پيدا مي شود و راننده پا را، با قدرت روي پدال ترمز مي كوبد تا ماشين بايستد و از حادثه جلوگيري شود، در اين حال شما و سرنشينان ديگر، با شدت به سمت جلو پرتاب خواهيد شد. اين ضربه شديد كه از كم شدن آني سرعت يا به عبارت ديگر، تغيير سرعت در يك زمان كوتاه، به مسافرين وارد شده است در اصطلاح فيزيك «شتاب» ناميده مي شود. اگر در همين حال مانع از جلو ماشين رد شده باشد و راننده بلافاصله دنده عوض نموده و گاز را بفشارد؛ يعني در زماني كوتاه بخواهد سرعت قبلي را به

دست آورد باز هم همان ضربه سرنشينان را به عقب پرت خواهد نمود به طوري كه به شدت به صندلي فشرده مي شوند. با اين كه جهت اين ضربه با ضربه اولي تفاوت دارد؛ ولي چون هر دو از تغييرات سرعت ناشي گشته اند، بنا به تعريف، شتاب ناميده مي شوند. 3. نيروي جنبشي يا انرژي سينيتيك در مثال بالا وقتي كه مانع جلو اتوبوس ظاهر شده و راننده ترمز مي كند با اين كه چرخ ها از حركت باز مي مانند، لكن اتوبوس متوقف نگرديده بلكه با صدايي گوش خراش، كه همگان را متوجه حادثه مي سازد، روي زمين كشيده شده و اثر سياهي از خود باقي مي گذارد كه معمولا افسران راهنمايي از روي آن، ميزان سرعت وسيله نقليه را تشخيص مي دهند. نيرويي كه باوجود توقف چرخ ها، ماشين را به جلو مي كشاند، «نيروي جنبشي» نام دارد كه هم زمان با حركت اتوبوس در آن ذخيره شده و تا از بين نرود اتومبيل نمي ايستد، در اين جا نيروي جنبشي بر خلاف ميل راننده مي خواهد از كم شدن آني سرعت جلوگيري كرده و هم چنان ماشين را به جلو براند. در همان مثال بالا چنان چه قبل از توقف كامل، مانع مزبور از جلو اتوبوس رد شده و راننده بخواهد با تعويض دنده و فشردن گاز سرعت بگيرد همان نيرويي كه سرنشينان را به عقب پرتاب مي كند به تمام ذرات اتوبوس هم وارد شده و مي خواهد ماشين را هم به عقب پرت نمايد؛ يعني مي خواهد نگذارد سرعت اتوبوس اضافه شود. در اين جا نيروي جنبش باز هم بر خلاف ميل راننده از زياد شدن آني سرعت جلوگيري كرده و مانع افزايش سريع سرعت مي شود. بنابر اين،

هر جسم اعم از اين كه به طور مستقيم يادوراني حركت نمايد متناسب با سرعت و وزني (جرمي) كه دارد، نيرويي در آن ذخيره مي شود كه هم با افزايش سرعت و هم با كاهش سريع آن مخالفت نموده و سبب مي شود سرعت متحرك به تدريج زياد و يا به تدريج كم شود و اين موضوع اساس چرخ لنگر را به وجود مي آورد. 4. چرخ لنگر و فوايد آن در كليه وسايلي كه حركت دوراني متشابه دارند، چرخ سنگيني به نام «چرخ طيار» يا «چرخ لنگر» - كه شكل و وزن آن با حجم دستگاه متناسب است - روي محور حركت نصب شده كه مورد استفاده آن در مثال پايين روشن مي شود. فرض كنيد شخصي مي خواهد وارد منزلي شود و صاحب خانه موافق نيست و در نتيجه براي جلوگيري از ورود وي دست خود را به سينه اش گذارده و او را به سمت خارج مي راند و شخص مزبور نيز با تمام نيروي خود مقاومت مي كند. چنان چه صاحب منزل يك باره دست خود را عقب كشد، شخص متجاوز، به شدت به سمت جلو پرت شده و اگر نتواند تعادل خود را حفظ نمايد به سختي به زمين خواهد خورد. عمل اين شخص را «كار مقاوم» و عمل صاحب خانه را «كار محرك» نامند؛ زيرا اگر صاحب منزل قصد جلوگيري نداشته باشد اين شخص بدون احتياج به مقاومت وارد منزل مي شود و ديگر كار مقاوم، مورد پيدا نمي كند (به اين مثال توجه شود). موتور يك اتوبوس هم، كه ناله كنان مسافران را از گردنه بالا مي برد، مانند همان شخص در مقابل فشاري كه به وي وارد مي شود (وزن اتوبوس،

وزن بار و مسافر، شيب جاده) مشغول مقاومت است و همين كه به سرازيري رسيد يك باره اين فشار قطع شده و سرعت آن مي خواهد اضافه شود، اين عمل مانند لحظه اي است كه دست صاحب خانه از جلو سينه متجاوز كنار مي رود و شخص مزبور سقوط مي كند، كه در اين صورت ضربه بسيار شديدي بر قطعات موتور وارد مي آيد، لكن چرخ لنگر موتور كه به انتهاي ميل لنگ نصب شده و «فلاي ويل» و يا به زبان رانندگان «فراويل» نام دارد با نيروي جنبشي كه در خود ذخيره كرده نمي گذارد اين تغيير سرعت، ناگهاني انجام شود بلكه ضمن مخالفت با تغيير سرعت، اجازه مي دهد كه به تدريج دور موتور زياد شود. نيروي احتراق بنزين در موتور و نيروي برق كه موجب گردش آب ميوه گيري و چرخ گوشت مي شوند كار محرك، و بار و مسافر و وزن اتوبوس، ميوه يا گوشتي كه به داخل چرخ ها فرستاده مي شوند كار مقاوم نام دارند. با شرح موارد بالا اكنون تعريف چرخ لنگر از كتب درسي: «چرخ لنگر يا چرخ طيار، چرخ سنگيني است كه بر روي محور ماشين هاي با حركت دوراني نصب مي كنند تا سرعت ماشين را تنظيم كند. مي دانيم براي آن كه كارهاي محرك و مقاوم برابر باشند، هنگامي كه كار محرك زيادتر از كار مقاوم باشد چرخ طيار، اضافه كار را به صورت انرژي جنبشي در خود ذخيره مي كند و هنگامي كه كار مقاوم از كار محرك بيشتر شود اين انرژي ذخيره شده را پس مي دهد و بدين ترتيب مانع از اين مي شود كه سرعت ماشين تغييرات شديد پيدا كند». 5. چه عاملي موجب تغيير سرعت كره زمين و

ايجاد لرزه در آن مي شود؟ آن چه موجب تغيير سرعت زمين مي شود؛ يعني سرعت 461 متر را كم يا زياد مي سازد چيست؟ خوش بختانه اين عامل براي انسان مجهول نيست و همگان آن را احساس نموده اند. اين، عامل مهم طوفان هاي روي كره زمين است: در روزهاي طوفاني وقتي كه باد از روبه رو با شما مواجه مي شود ملاحظه مي كنيد كه مقاومت هوا حركت شما را به جلو، كند نموده و مانع عبور آزاد شماست، عين همين مقاومت را طوفان در برخورد با ساختمان ها، درختان جنگل و كوه هاي مسير خود به وجود آورده و در سرعت 461 متر در ثانيه زمين اخلال مي نمايد. اكنون فرض كنيد در يك منطقه كوهستاني استوا، مانند كشور كنيا در آفريقا و كشور اكوادر در آمريكا جنوبي و جزيره سوماترا در مجمع الجزاير اندونزي - كه كوهستان به شكل ديوارهاي عظيمي در سراسر آن مناطق كشيده شده - فقط در طول پنجاه كيلومتر طوفان وحشتناك مناطق حاره شروع شود، چنان چه ارتفاع متوسط كوهستان در اين مثال ها را دو كيلومتر در نظر بگيريم و سرعت باد را كه گاهي تا 300 كيلومتر در ساعت مي رسد (طوفانهاي خليج مكزيك)، تنها 200 كيلومتر فرض نماييم و جهت اين طوفان از مشرق به طرف مغرب باشد 86 ميلي متر از سرعت 461 متر در ثانيه زمين، كم مي شود - و اگر جهت آن از مغرب به طرف مشرق، يعني در جهت دوراني زمين باشد سرعت 461 متر در ثانيه زمين را به اندازه 86 ميلي متر افزايش مي دهد. با توجه به اين كه در هواي طوفاني گاهي سرعت شديد شده، درخت ها را تا نزديك زمين خم مي نمايد و پس

از چند لحظه از نيروي آن كاسته شده و مدتي رو به آرامش نسبي گذاشته و باز شدت آن به اوج خود مي رسد، تغيير سرعت 461 متر در ثانيه زمين نيز، دستخوش همين تناوب مي گردد، لحظه اي مي خواهد سريعاً افزايش يا كاهش يافته و لحظه اي ديگر وضع عادي خود را باز يابد. اگر چه افزايش 86 ميلي متر در مثال بالا به 461 متر به نظر شما قابل توجه نيست، ولي لرزش يا ضربه يا نيروي شتاب تغيير سرعت 86 ميلي متري به اندازه انفجار ناگهاني شصت و نه ميليون عدد بمب هيدورژني رديف 50 مگاتن است (بمب هيدروژني رديف 50 مگاتني برابر 2500 بمب اتمي است كه در هيروشيماي ژاپن مصرف شد!). اگر هنگام وقوع طوفان هاي وحشتناك، زمين گرفتار اين ضربه ها مي شد، كليه موجودات زنده، ساختمان ها، تأسيسات و آثار حيات شايد يك باره از آن ناپديد مي گشت، لكن پروردگار مهربان براي اين كه بندگانش آرام روي زمين راه بروند - به تعبير خود قرآن - كوه ها را با خاصيت چرخ لنگري مهمي كه دارند، ضربه گير اين نيروي وحشتناك نموده است. بايد دانست كه وقتي طوفان در يك منطقه كوچك زمين (نسبت به سطح كره زمين) به وجود مي آيد به طوري كه موجب تغييراتي در سرعت زمين شود كليه كوه هاي كره زمين كه همراه زمين حركت دوراني دارند با نيروي جنبش ذخيره شده در خود تغييرات ناگهاني سرعت را به تغييرات تدريجي سرعت تبديل نموده و ما را از شرّ آن ضربه ها نجات مي دهند. نكته اي كه توجه به آن ضروري است اين است كه طوفان هاي شديد فقط منحصر به نواحي حاره نبوده و در تمام نقاط زمين ممكن

است به وجود آمده لرزش هاي شديدي را كه موجب قطع حيات است به وجود آورند. بنابر اين عمل چرخ لنگري كوه ها در تمام لحظات شبانه روز سرعت 461 متر در ثانيه زمين را تنظيم نموده ونمي گذارند شتاب ناشي از تغيير سرعت، ما موجودات مغرور را گوشمالي دهد! ضمناً بايد توجه داشت گرچه حجم كوه ها در برابر حجم كره زمين زياد نيست اما در حد ذات خود، حجم عظيمي را تشكيل مي دهند كه با يك محاسبه ساده علمي مي توان اثر چرخ لنگري عظيم آن را دريافت. اگر موقع نزول اين آيات، در محيط علمي جهان آن روز، بحثي اين گونه در فيزيك وجود داشت و يا در شبه جزيره عربستان يك دانشمند علم فيزيك پيدا مي شد، كه درباره مسائل چرخ لنگر اظهار نظري نموده باشد، شايد وجود اين آيات، عجيب و شگفت آور نبود، ولي با توجه به اين كه در آن زمان چنين مسائلي ابداً سابقه نداشته است، بايد اقرار كرد كه بيان چنين آيات علمي معجزه بزرگي است. قرآن و زوجيت در موجودات 3. «... وَ مِن كُلِّ الْثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زُوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي الَّيْلَ الْنَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لاَياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكَّرُونَ؛ و از همه ميوه ها جفت آفريد، روز را با تاريكي شب مي پوشاند، در اين كار براي گروه متفكر نشانه هايي (بر قدرت خداوند و وجود تدبير در جهان آفرينش) وجود دارد». يكي از رازهاي عظمت قرآن و دلايل اعجاز اين كتاب آسماني، «نهايت ناپذيري» آن است به اين معنا كه استفاده و بهره برداري بشر از آن، هرگز به پايان نمي رسد و همواره همگام بازمان پيش مي رود و هر چه بشر در گشودن رازهاي طبيعت

و تسخير قله هاي علم و دانش، پيروزتر مي گردد، حقايق نوتري بر او از آيات قرآن آشكار مي گردد. تو گويي قرآن به سان يك اقيانوس ژرف و ناپيدا كرانه اي است كه با هيچ قدرت به ژرفاي آن نمي توان رسيد و با هيچ نيرويي نمي توان مرغ انديشه بشر را در كرانه هاي آن به پرواز در آورد و يا به سان جهان هستي است كه هر چه دانش ها و بينش ها و سيع تر گردد رازهاي نهفته آن تجلي بيشتري مي يابد. قرآن در اثر داشتن حالت «نهايت ناپذيري» از اقامه هر نوع دليل بر ارتباط خود با مبدأ نامتناهي بي نياز است و از كتابي كه از ناحيه خداي بزرگ براي هدايت و راهنمايي جهانيان تا روز رستاخيز فرستاده شده است جز اين انتظار نمي رود. زوجيت در جهان گياهان يكي از مسائل قابل توجه كه در قرن اخير مورد بحث واقع و سرانجام پرده از روي آن برداشته شده است موضوع زوج بودن گياهان بلكه تمام موجودات جهان طبيعت است. براي بشر عصر رسالت چنين موضوعي اصلاً مطرح نبود و درباره آن كوچك ترين آگاهي نداشت؛ ولي قرآن مجيد با اصرار كم نظيري درباره زوج بودن همه موجودات جهان آفرينش سخن گفته و براي ايجاد انگيزه در مسلمانان تا مسأله را از راه علمي مورد بررسي قرار دهند به طور مكرر از آن ياد نموده است. مفسران پيشين نه تنها در اين آيات دقت شايسته مقام قرآن را انجام نداده اند، بلكه آيات مربوط به زوج بودن نباتات و كليه موجودات آفرينش را طوري تفسير كرده اند كه فقط با علوم و آگاهي هاي محدود آن زمان تطبيق مي نمود. قرآن مجيد درباره زوجيت گياهان با

بيان قاطع و روشن چنين مي فرمايد: «أَوَلَمْ يَرَوْا إلَي الأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زُوجٍ كَريمٍ؛(27) آيا به زمين نمي نگرند كه در آن جا از هر جفت زيبا و ارزنده اي رويانده ايم؟». درباره زوج بودن تمام موجودات جهان آفرينش با صراحت مي فرمايد: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛(28) از هر چيزي يك جفت آفريديم تا شما به عظمت جهان آفرينش و قدرت آفريننده آن پي برده و متذكر گرديد». قرآن با اين كه به خردمندان دستور مي دهد در آفرينش جهان تفكر بيشتري نمايند(29) و يكي از نشانه هاي بندگان خدا را تأمل فراوان و عميق در آيات خلقت مي داند(30) با اين وجود از جانب مسلمانان در اين حقيقت قرآني، كه خود يكي از معجزات علمي قرآن است و به تازگي پژوهشگران به اين راز دست يافته اند دقت كافي به عمل نيامده است. گروهي آيات مربوط به زوجيت تمام كاينات را از طريق مركب بودن هر چيزي از جوهر و عرض و يا ماده و صورت تفسير نموده و افزوده اند كه هدف از ياد آوري زوج بودن اشيا، توجه دادن بشر به اين است كه فرد مطلق، كه هيچ نوع تركيبي در آن نيست، فقط خداست.(31) برخي گفته اند كه مقصود از زوج بودن گياهان همان اصناف و انواع مختلف است و در حقيقت لفظ زوج و ازواج در اين موارد، به معناي اصناف و انواع مي باشد(32) در صورتي كه معناي حقيقي زوج، جفت بودن است و اگر به دو صنف و يا دو نوع مختلف زوج گفته شود در واقع، مجاز است وگرنه در ميان اصناف مختلف يا انواع گوناگون، زوجيت به معناي واقعي وجود

ندارد. هم چنين زوجيت از طريق تركيب موجودات از جوهر و عرض تفسير بعيدي است كه نياز به دقت فلسفي دارد. گذشته از اين، صريح آيه «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوجَيْنِ؛ از هر موجودي جفت آفريديم» اين است كه هر چيزي كه جامه وجود پوشيده است، زوج و جفت مي باشد در صورتي كه بنابراين تفسير، خود جوهر و يا عرض به تنهايي فرد است و زوج نيست (دقت كنيد). بررسي لفظ زوج از نظر لغت لفظ «زوج» در زبان عربي به چيزي گفته مي شود كه معادل و لنگه دارد؛ مثلاً به هر يك از زن و مرد مي گويند «زوج». چنان كه قرآن در مقام خطاب به آدم چنين مي فرمايد: «... اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوجُكَ الْجَنَّةَ؛(33) تو با زوج (همسر) خود در بهشت سكنا گزين». اگر قرآن موقع بيان زوجيت موجودات جهان لفظ زوج را «تثنيه» آورده و مي فرمايد: «وَ مِنْ كُلِ شَي ءٍ خَلَقْنا زَوجَيْنِ؛(34) از همه چيز زوج و جفت آفريديم» براي اين است كه در اين زبان به هر يك از دو چيزي كه جفت است زوج مي گويند و لذا در بيان ريشه انسان - كه نر و ماده است - باز اين لفظ را تثنيه آورده و مي فرمايد: «وَ انَّهُ خَلَقَ الْزَّوجَيْنِ الْذَّكَرَ وَ الأُنْثي؛(35) اوست كه نر و ماده را آفريد». تاريخ پيدايش نظريه زوجيت در گياهان از دير زماني بشر به وجود جنس نرو ماده در ميان درختان پي برده بود. حتي در نقاط خرماخيز اين مسأله روشن بود كه اگر نطفه نر را روي قسمت ماده نپاشند، نخل ثمر نمي دهد. ولي هرگز نمي دانستند كه اين قانون، قانوني عمومي است و

همه گياهان، نرو ماده دارند و تلقيح و گرد افشاني آنها، به وسيله باد و يا حشرات واحياناً به طور مصنوعي انجام مي گيرد(36). نخستين كسي كه اين حقيقت علمي را به وضوح تشريح كرد دانشمند معروف سوئدي، شارل لينه (1787-1707) بود. وي همواره نباتات را دوست مي داشت به خصوص كه يكي از نوشته هاي گياه شناس فرانسوي، سبابستن وايان به دستش افتاد و علاقه مند شد كه درباره اسرار نباتات تعمق كند و براي اولين بار نوعي تقسيم بندي بر اساس آلت نر و مادگي طرح ريزي كرد و ازآن فايده بزرگي برد؛ زيرا بلافاصله در دانشگاه «اويسال» مقامي براي او معين كردند.(37) اين حقيقت امروز يكي از مسلمات جهان علوم و در درجه مسائل حسي قرار گرفته و جزئيات آن روشن گرديده است. شما نيز مي توانيد با بررسي ساختمان يك گل، به حقيقت آن پي ببريد. زوجيت عمومي در همه موجودات جهان تحقيقات علمي بشر پيرامون ماده جهان به اين جا منتهي شده بود كه ماده نخستين جهان موجودات، موجودي ريز و نشكن به نام «اتم» است و همه جهان، جز تركيبات گوناگون اين ذرات چيزي ديگري نيست. ولي موفقيت اخير دانشمندان در شكستن اتم پرده از روي رازي برداشت و ثابت شدكه هر يك از ذرات، خود داراي اجزاي ريزي هستند و هر اتمي مركب از دوجزء است: يكي «الكترون» (ذرات گردنده اتم كه بار منفي دارند) و ديگري«پروتون» (هسته مركزي كه بار مثبت دارد) و بر اثر داشتن اين دو بارِ مختلف و به اصطلاح «ناهمنام» كشش و جاذبه عجيبي ميان اين دو جنس مخالف حكمفرماست كه بي شباهت به جاذبه جنسي ميان دو جنس مختلف نيست. در روز نزول قرآن هرگز امكان نداشت

اين حقيقت علمي را، جز با بياني كه در قرآن وارد شده است، ذكر نمود.(38) در پايان تذكر اين نكته لازم است كه قرآن در آيه مورد بحث، ميوه ها را زوج معرفي كرده در حالي كه در آيات ديگر گياهان را آن طور كه بيان شد - معرفي نموده است. اين تعبير ظاهراً به خاطر آن است كه پيدايش هر ميوه از تركيب دو نطفه نروماده گياه است؛ زيرا ميوه چيزي جز محصول آميزش نرو ماده نيست. ممكن است اين جمله معناي ديگري نيز داشته باشد، كه علم در آينده آن را ثابت كند. تاريكي شب، مولود چيست؟ تاريكي شب جز سايه خود زمين چيز ديگري نيست. هنگامي كه نيمي از كره زمين ما، رو به روي خورشيد قرار گرفت، نيم ديگر آن در تاريكي سايه خود فرو مي رود و روشنايي از آن رخت مي بندد. آخرين بخش از آيه، كه همان جمله «يغشي اليل النهار» است به اين حقيقت اشاره دارد و همه اين جريان ها نشانه وجود تدبير در جهان آفرينش است. چهره هاي گوناگون حيات 4. «وَ فِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقَي بَمآءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي الْأُ كُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لِايتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ؛ در زمين قطعاتي پيوسته و مختلف وجود دارد و در آن باغ هايي از انگور و زراعت و نخل هايي كه از يك ريشه و يا دو ريشه روييده اند وجود دارد، همگي بايك آب سيراب مي شوند و ميوه برخي را بر برخي ديگر برتري داده ايم ودراين موضوع براي گروه انديشمند، نشانه هايي (از عظمت و قدرت خدا) است». زمين در

نگاه هاي نخستين ما به صورت هاي گوناگوني جلوه مي كند؛ پاره اي از آن را به گونه سنگلاخ و شوره زار مي بينيم كه براي هيچ نوع كشت شايستگي ندارد و چه بسا در اسرار آفرينش اين قسمت در شگفت مي مانيم و از خود مي پرسيم هدف از آفريدن اين پهنه هاي غير قابل كشت چيست؟! ولي به طور مسلم نتايجي دارد كه سرپنجه علم به تدريج از آن پرده بر مي دارد. ولي پاره ديگر را سر زمين هاي حاصلخيز و آماده براي هر نوع كشاورزي و درخت كاري مي بينيم كه به صورت يك منبع سرشار از حيات و زندگي، جنبش و حركت جلوه گري مي كند.(39) قرآن اختلاف چهره هاي زمين را گواه بر وجود تدبير در جهان آفرينش مي داند و در آغاز آيه مورد بحث مي فرمايد: «وَ فِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجاوِرَاتٌ؛ در روي زمين قطعات گوناگون و به هم پيوسته اي وجود دارد». آيا وجود اين قطعات رنگارنگ دليل بر وجود حكومت عقلِ محيطِ بزرگي، بر اين كره خاكي نيست؟ آيا پديد آمدن اين چهره هاي مختلف از ماده واحد جهان (اتم) گواه بر مداخله يك مبدأ قدرت و دانش، در خلقت زمين نمي باشد؟ درست است اختلاف چهره زمين، معلول يك سلسله علل طبيعي و به عبارت ديگر، اثر مستقيم تركيب عناصر مختلفي است كه در زمين وجود دارد و چهره آن را به گونه هايي در مي آورد؛ ولي بايد ديد مبدأ اختلاف عناصر چيست. اختلاف هر عنصري با عنصر ديگر طبق تصريح دانشمندان، مربوط به اختلاف اتم ها، از نظر شماره نوترون ها و پروتون ها و الكترون هاي آنهاست و در حقيقت سازنده صدي چند عنصر، همين اختلاف اجزاي اتم ها از نظر تعداد نوترون و پروتون و الكترون است

و همين اختلاف تحت ضابطه و قانون دقيقي است كه اختلال آن، سبب نابودي عنصر مي باشد. آيا اين انضباط در ساختمان موجودي بدون مداخله يك فاعل دانا و توانا صورت مي پذيرد؟ كوتاه سخن آن كه، تفسير اختلاف سطح كره زمين از نظر آمادگي براي كشت و يا نداشتن صلاحيت براي آن، به وسيله علل طبيعي و مربوط دانستن آن به تركيب عناصر مختلف شيميايي، نه تنها مانع از آن نيست كه اين اختلاف، اثر مداخله يك مبدأ قادر و دانا باشد، بلكه بدون مراقبت و نظارت او صورت نمي پذيرد؛ زيرا اختلاف چهره زمين معلول تركيب عناصر گوناگوني است و مغايرت يك عنصر شيميايي با عنصر ديگر، نتيجه اختلاف اتم عنصرهاست و تفاوت دو اتم، مربوط به تعداد الكترون و پروتون و نوترون هر اتم است و شماره ذرات اتم آن چنان دقيق و تحت انضباط است كه كوچك ترين تخلف در تعداد برخي، موجب اختلال در وجود عنصر و نابودي آن مي گردد. بنابراين، گذشته از اين كه انضباط ذرات مخصوص هر اتم، گواه بر وجود تدبير در جهان آفرينش است؛ پديدآوردن يك اختلاف در سطح كره خاك در ماده واحد (اتم) با نظامي كه بيان گرديد خود بزرگ ترين گواه است كه خدايي دانا و توانا از روي نقشه و تدبير و مقايسه و اندازه گيري خاصي، از ماده واحد، اين اختلاف را به وجود آورده است. در نگاه ديگر روي زمين را پوشيده از مزارع مختلف و انواع سبزي ها، گل هاي رنگارنگ، درختان با برگ هاي مختلف و ميوه هاي خوش رنگ و مطبوع، مشاهده مي نماييم و هر يك از اين نباتات، گذشته از اين كه به محيط زندگي جلال و شكوه بخشيده، مايه

زندگي و اساس استقرار حيات در روي زمين است. در اين صورت از خود مي پرسيم: ريشه اين اختلاف در جهان نباتات از كجاست؟ چگونه از يك آب و خاك و حرارت (خورشيد) يك چنين انواع بي شماري به وجود آمده است؟ وارد باغستاني مي شويم، مي بينيم كه، شبدر در كنار لاله و ياسمن پهلوي سوسن روييده اند. در يك هكتار زمين، خرما، انگور، سيب، گلابي، هلو، شفتالو و... در كنار يكديگر رشد نموده و با ميوه هاي رنگارنگ خود كه، از شاخسار آنها آويزان است و خودنمايي و فخر فروشي مي كنند. در نخستين برخورد، هر بيننده اي انگشت تعجب به دندان گرفته و با خود مي گويد: چه قدرتي اين انواع را از ماده واحد (آب و خاك و نور) پديد آورده است؟ قرآن اين حقيقت را، كه نشانه وجود تدبير در جهان آفرينش و بالاخص جهان نباتات مي باشد، با جمله زير بيان كرده و مي فرمايد: اين مزارع مختلف و انواع درختان و ميوه هاي گوناگون، همگي از يك ماده سيراب مي شوند («يسقي بماء واحد») و در حقيقت آب، كه خون زندگي زمين است، از وحدت ماده در نباتات مختلف جهان حكايت دارد. درست است كه علم و دانش امروز، ثابت كرده است اختلاف رنگ و نوع ژن هاست كه باعث اختلاف رنگ و شكل گياهان و انواع درختان مي شود؛ ولي جان سخن در علت اختلاف همين ژن ها و تعداد آنها در سلول تخم گياهان است كه چگونه، از ماده واحد جهان (اتم) اين عوامل گوناگون و دستگاه هاي مختلف پديد آمدند و سرانجام موجب اختلاف در جهان گياهان و درختان شدند؟ تو گويي در ساختمان هر گياه و درختي، لابراتوار و دستگاه مخصوصي

است كه هر كدام، از يك آب و خاك، انواع مواد و ويتامين ها مي سازند. اگر در جو و گندم ماده نشاسته اي و در نخل و مو ماده قندي و در ليمو ماده اسيدي و در ساير درختان و گياهان، انواع مواد و ويتامين ها مشاهده مي كنيم همگي اثر مستقيم دستگاه هاي مختلف و لابراتوارهاي گوناگون است كه در ساختمان و بذر هر كدام وجود دارد و اين لابراتوارهاي طبيعي، از آب و هوا و خاك و نور واحد جهان طبيعت، انواع خوراكي ها و ويتامين ها را براي بشر مي سازند. پديد آرنده اين عوامل و دستگاه ها از ماده واحد جهان (اتم) كيست؟ آيا ماده فاقد شعور و حس مي تواند براي خويش يك چنين نظامي را طرح ريزي كند؟ آيا مي تواند بدون دخالت يك مدبر بزرگ و عقل محيط خود به خود به صورت لابراتوارها و دستگاه هاي گوناگوني در آيد و به جهان زندگي با انواع درختان و اقسام ميوه ها، شكوه و جلال بخشد؟قرآن در برخي از سوره ها روي اختلاف ميوه ها نيز تكيه نموده و مي فرمايد: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ الْسَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَ الأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَايَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ...وَ مَاذَرَأَ لَكُمْ فِي الأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَايَةً لِقَومٍ يَذَّكَّرُونَ؛(40) اوست خدايي كه از آسمان آب فرو فرستاد و از آن است آشاميدن شما و نيز از آن درختاني مي روياند كه (از برگ آن دام هاي خود را) مي چرانيد. خداوند به وسيله آن آب، مزارع و درختان زيتون و نخل و انگور و همه نوع ميوه ها را مي روياند و در

اين موضوع براي گروه انديشمند، نشانه (توحيد و گواه بروجود تدبير در جهان آفرينش) است. اوست خدايي كه در روي زمين موجودات رنگارنگ (جاندار و نبات) آفريد و در اين مسأله براي اهل توجه نشانه هايي وجود دارد». و نيز روي اختلاف رنگ ها در ميوه ها و كوه ها و صخره ها و مردم و جنبندگان و چهار پايان تكيه كرده مي فرمايد: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُّخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بَيْضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ ألْوانُها وَ غَرابِيْبُ سُودٌ وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوابِّ وَ الأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنِّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِه الْعُلَماءُ اِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ غَفُورٌ؛(41) مگر نمي بيني كه خدا از آسمان آبي نازل كرده و از آن ميوه هاي رنگارنگي خلق كرده ايم، و در كوه ها راه هايي (از طبقات كوه) سفيد و قرمز، به رنگ هاي گوناگون و صخره هايي سياه پديد آورديم. و هم چنين از انسان ها و جانوران و چهار پايان به رنگ هاي مختلف (آفريديم)؟ از ميان انسان ها فقط دانشمندان مي ترسند و خداوند با قدرت و آمرزنده است». ذيل آيه، كه ترس را از آنِ علما و دانشمندان مي داند، اين نكته رامتذكرمي شود كه، تنها اين طبقه، در آفرينش جهان دقت كرده و خداي خود را مي شناسد. پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. چنان كه در آيه پيش، چنين فرموده است: «وَ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ». 2. در فلسفه الهي ثابت شده است كه وجود نظم و نفوذ تدبير در سرتاسر خلقت، حاكي از حكومت اراده و خواست واحدي بر جهان آفرينش است. قرآن مجيد نه تنها به اين برهان اشاره نموده، بلكه مبتكر و پايه گذار اين دليل نيز هست چنان كه مي فرمايد: «لَوْ كَاَن فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا...؛ اگر در

زمين و آسمان ها خداياني بودند، نظام آفرينش به هم خورده فساد و هرج و مرج حكومت مي كرد»- انبياء (21) آيه 22. توضيح اين قسمت را در كتاب هاي عقايد بخوانيد. 3. نجوم براي همه، ص 25، 42. 4. ر. ك: زمين و سرگذشت آن؛ نجوم بي تلسكوپ؛ هيئت فلاماريون. 5. معارج (70) آيه 40. 6. الهيئة والاسلام، ص 82. 7. وسائل الشيعه، ج 3، ص 127. 8. ج 5، ص 269. 9. فرقان (25) آيه 45. 10. حجر (15) آيه 19. 11. الميزان، ج 11، ص 319. 12. قرآن و آخرين پيامبر، ص 164. 13. نوح (71) آيه 19، 20. 14. بقره (2) آيه 22. 15. غايشه (88)آيه 20. 16. جلال الدين سيوطي، عقود الجمان، چاپ مصر، بحث «مسنداليه». 17. مجمع البيان، ج 5، ص 480. 18. ر.ك: سوره هاي نحل (16) آيه 15؛ انبياء (21) آيه 31؛ لقمان (31) آيه 10. 19. نبأ(78) آيه 7. 20. قرآن و آخرين پيامبر، ص 185. 21. نهج البلاغه، خ 1. 22. همان، خ 91 (اَشباح). 23. فريد وجدي، دائرة المعارف، ج 3، ص 33 - 34. 24. مرسلات (77) آيه 27. 25. اعجاز قرآن از نظر علوم امروز، ص 86. 26. نكته قابل توجه اين كه در قرآن از كوه ها به «رواسي» تعبير شده است و در لغت مي خوانيم: «راست السفينة» أي «وقفت علي الأنجر» و «انجر» در اصل همان لنگر است همان طور كه در لغت مي خوانيم «الانجر: مرساةالسفينة». 27. ر.ك: شعراء (26) آيه 7؛ طه (20) آيه 52؛ لقمان (31) آيه 10؛ ق (50) آيه 7؛ رحمن (55) آيه 52؛ يس (36) آيه 36. 28. ذاريات (51) آيه 49. 29. آل

عمران (3) آيه 191. 30. فرقان (25) آيه 73. 31. راغب، مفردات ، ص 216. 32. كشاف، ج 2، ص 304 در تفسير آيه «...فَأَخْرَجْنا بِه أَزْواجاً مِن نَباتٍ شَتَّي...» - (طه (20) آيه 52). 33. بقره (2) آيه 35. 34. الذاريات (51) آيه 49. 35. نجم (53) آيه 45. 36. حشرات از عوامل مهم گرده افشاني هستند و سبب بارور شدن بسياري از گل ها و گياهان مي شوند. حشرات براي استفاده از دانه گرده و شهد گل ها، وارد آنها مي شوند و در موقع رفتن از گلي به گل ديگر، دانه هاي گرده اي را كه به كرك هاي تن آنها چسبيده روي كلاله ها مي نشانند. اگر مانع شوند كه حشرات به بعضي از گياهان نزديك شوند، آن گياهان اساساً ميوه و دانه نمي دهند. 37. تاريخ علوم، ص 35. 38. براي توضيح بيشتر ر.ك: قرآن و آخرين پيامبر . 39. خاك حاصلخيز از مواد معدني تشكيل يافته و مقدار زيادي نيز مواد آلي دارد كه از بقاياي حيوانات و نباتات اوليه به وجود آمده اند. اين مواد آلي در مرحله پوسيدگي هستند، ولي در همين مرحله نيز بقاياي مردگان با آب و هوا تركيب يافته زندگاني جديد را ممكن مي سازد. خاكي كه داراي اين عناصر نيست و فقط از قطعات سنگ هاي تخريب شده به وجود آمده عقيم و غير قابل كشت است و حاصل نمي دهد. خاكي كه حاصل مي دهد خاك زنده است. بيست در صد خاك زنده را موجودات ذره بيني بي شمار گياهي و حيواني تشكيل مي دهند. در هر گرم خاك ميليون ها از اين موجودات، زندگي مي كنند. به اين ترتيب، خاك در نتيجه عوامل اقليمي روي قسمت جامد زمين و

افزايش اجسام زنده به مرور زمان به وجود آمده است. ر.ك: اثبات وجود خدا، ص 229 (گفته لستر جان زيمن، گياه شناس و خاك شناس آمريكايي). 40. نحل (16) آيه هاي 10 - 13. 41. فاطر (35) آيه هاي 27 - 28.

پژوهشي در مورد حروف مقطعه قرآن

پژوهشي در مورد حروف مقطعه قرآن «المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ...». اين سوره، به سان 28 سوره ديگر با حروفي آغاز شده است كه در اصطلاح مفسران آنها را «فواتح السور» و يا «حروف مقطعه» مي نامند. و مجموع حروفي كه در آغاز 29 سوره وارد شده اند چهارده تاست و آنها عبارتند از: الف، لام، ميم، صاد، راء، كاف، هاء، ياء، عين، طاء، سين، حاء، قاف و نون. همه اين حروف در اين جمله زير جمع شده اند: «صراط علي حق نمسكه؛ راه علي، حق است. ما به آن چنگ مي زنيم». مفسران در تفسير اين حروف به بحث و گفتگو پرداخته و اقوال و آراي زيادي 1) در تفسير اين حروف بيان نموده اند كه نقل و انتقاد اين اقوال از حوصله بحث بيرون است. در ميان اين نظريات، سه نظر نزديك به واقع و حايز اهميت است و پذيرفتن هر كدام مانع از پذيرش ديگري نبوده و به اصطلاح «مانعة الجمع» نمي باشند. 1. اين حروف به اسماي حسني اشاره دارند و برخي افزوده اند علاوه بر اين كه متضمّن چنين اشاره اي اند سوگند به آنها نيز هستند؛ مثلاً «المر» سوره رعد را چنين تفسير مي كنند: «الف» به «اللّه» و لام به «لطيف» و ميم به «مجيد» و راء به «رحمان» اشاره دارد و در عين حال سوگند به آنها نيز هست. بنابر اين معناي آيه مورد بحث ما چنين مي شود: «به خداي

لطيف و مجيد و رحيم سوگند»، اين آيات كتاب است و آن چه از پروردگار تو نازل شد صحيح است. از ميان مفسران اين نظر را ابن عباس و سدي و عكرمه برگزيده اند.(2) ابن عباس مي گويد: ممكن است كه «الف» به «احديت و اوليت و آخريت و ازليت و ابديت» خداوند و «لام» به اسم مبارك «لطيف» و «ميم» به اسماي «ملك»، «مجيد» و «منان» اشاره بوده باشد. باز مي گويد: «كهيعص» يك نوع ستايشي است از خداوند در مورد خويش و «كاف» به «كافي» اشاره دارد و «هاء» به «هادي» و «عين» به «عالم» و «صاد» به «صادق». گاهي گفته مي شود كه اين حروف، خود اسماي الهي هستند نه اشاره به آنها. از امير مؤمنان نقل شده كه مي فرمود: «يا كهيعص!»،«يا حم عسق!». و نيز گفته مي شود كه اين حروف اجزا و قطعاتي از اسماي الهي اند كه اگر با هم تركيب شوند به صورت يكي از اسما درمي آيند؛ مثلاً هر گاه «الر» و «حم» و «نون» را با هم تركيب كنيم مجموع آنها «الرحمان» مي شود اگر چه اِعمال چنين تركيبي در حروف ديگر در توان ما نيست. اين سه نوع تفسير، كه امام رازي آن را نظر دوم و سوم و پنجم قرار داده است قريب و نزديك به هم هستند و از اين جهت ما همه را تحت نظر اول ذكر كرديم و هم چنين چهار نظر ديگري كه آنها را امام رازي نظر ششم و هفتم و هشتم و نهم ذكر كرده است هر چهارنظر(3)، قريب به هم و در عين حال، همگي نيز قريب به اين سه نظر شمرده مي شوند كه در اين جا نقل شد.

مؤيد اين نظر اين است كه، شعار نظامي مسلمانان در جنگ هاي «بني قريظه» و «خندق» و علامت دادن هر مسلماني به مسلمان ديگر در مواقع لزوم، «حم لاينصرون» بوده است.(4) مقصود از اين شعار اين بوده كه به خدا سوگند، شما پيروز نمي شويد. در حديث وارد شده كه، «إذا بيتم فقولوا: حاميم لا ينصرون؛ هر موقع به شما شبيخون زدند بگوييد: حاميم پيروز نمي شوند». ابن اثير حديث مزبور را چنين معني كرده است:«اللهم لا ينصرون».(5) اساس اين نظريات را، كه هر يكي از حروف اشاره به نام ها و صفات خدا باشد، مطلبي تشكيل مي دهد كه در ادبيات عربي به آن «نحت» مي گويند و حقيقت آن، اختصار كلمات و از هر كلمه اي به نخستين حرف آن اكتفا كردن است و اين مطلبي است كه بعدها در ادبيات عربي و فارسي كاملاً رواج يافته و از ديرباز به جاي صلي الله عليه وآله، حرف «ص» و به جاي عليه السلام حرف «ع» و به جاي مقدم و مؤخر حرف «م» و «خ» و به جاي الي آخره، لفظ «الخ» يا «اه» و به جاي حينئذ «ح» به كار مي رود و اين شيوه در نقل نام كتاب ها و شهرها و بخش ها زياد به كار مي رود؛ مثلاً محمد بن حسن، كه در قرن سوم هجري قمري مي زيسته به «كشاجم» ملقب بوده و اين لفظ از ابتداي اين كلمات: «كاتب»، «شاعر»، «اديب»، «جامع» و «منجم» كه مشاغل و مناصب وي بوده، گرفته شده است. 2. اين حروف نمونه هايي از حروف تهجي هستند كه در آغاز برخي از سوره ها آمده اند و هدف از آوردن آنها اين است كه قرآن مجيد از

اين حروف تركيب يافته و اين سوره ها و آيات، كه همه بشر در مقابله با آن عاجز و ناتوان مانده اند، از اين مواد و عناصر تشكيل يافته و در حقيقت خميرمايه قرآن همين حروف و مانند آنهاست. اگر فكر مي كنيد قرآن ساخته و پرداخته فكر محمد(ص) بوده و او با فكر بشري خود، از اين حروف قرآن را ساخته است، شما نيز برخيزيد از همين مواد، كه در اختيار همگي است، به كمك يك ديگر سوره اي مانند سوره هاي آن بسازيد و حجت و دليل او را ابطال نماييد و اگر با داشتن چنين امكانات در مقام مبارزه، با شكست روبه رو شديد، اعتراف كنيد قرآن ساخته فكر بشر نيست، بلكه وحي الهي است كه بر او نازل گرديده است. اصولاً تفاوت «اعجاز» و «صنعت» در اين است كه پيامبران پيوسته براي وصول به هدف و مطلوب از وسايل بسيار ساده اي استفاده مي كردند و امر بسيط و ساده اي را براي وصول به هدف خارق العاده، پايه قرار مي دادند برخلاف صنعت گران كه از وسايل پيچيده علمي و دقيق، كه حقيقت آن براي نوع مردم معلوم نيست، براي نيل به هدف استفاده مي كنند. وسيله موسي براي اعجاز، همان عصاي خشك و بي روح و ساده بود كه آن را در همه موارد، حتي بردن گوسفندان خود به كار مي برد و در مقام اعجاز از همان وسيله استفاده مي كرد و همگان با ديدگان خود ديده بودند كه چوب خشكي است كه به صورت حيوان درنده اي در مي آيد؛ در حالي كه جادوگران مصر، از ابزار پيچيده و ريسمان هاي مملو از جيوه استفاده مي كردند و نوع مردم از حقيقت آنها آگاه نبودند. پيامبر اكرم(ص) با

ساده ترين وسيله به سوي آسمان ها پرواز كرد، در حالي فضانوردان شرق و غرب، با «آپولوها» به فضا مي روند و يا گام در ماه مي نهند؛ وسيله اي كه براي ساختن يك واحد آن، از سي صد هزار مغز انساني و صدها دستگاه هاي الكتروني كمك گرفته شده و هزاران مهندس و تكنيسين و فيزيك دان و شيمي دان و... در تركيب قطعات و ساختن اجزاي آن تشريك مساعي كرده و سفينه را با دستگاه هاي متعدد ويژه آن به پرواز درمي آورند. قرآن نيز كه معجزه جاودان پيامبر خاتم است از اين راه وارد شده و از ساده ترين ابزار (يعني حروف الفباء) به عالي ترين هدف دست يافته است و از ساده ترين ابزار، كه در اختيار همگان قرار داشت و دارد، كتابي عرضه كرد كه كلمات آن موزون است و معاني بزرگي در بر دارد، جمله هاي آن مرتب و كلمات آن در بلندترين پايه از فصاحت قرار دارد و معاني بلند و ژرف را در قالب زيباترين الفاظ مي ريزد كه تاكنون نظيري براي آن ديده نشده است. هدف از آوردن اين حروف در آغاز 29 سوره اشاره به اين است كه، اي مردم، اساس و ريشه اين قرآن را همين حروف تشكيل مي دهد و ابزاري كه در اختيار من است در دسترس شما نيز قرار دارد؛ هرگاه تصور مي كنيد كه اين كتاب فكر من و ساخته انديشه بشر است برخيزيد از اين ابزار و اسباب، سوره اي به سان يكي از سوره هاي قرآن بسازيد. اين نظر گذشته از اين كه مؤيد قرآني دارد چنان كه خواهيم گفت مورد تأييد رواياتي كه از پيشوايان معصوم وارد شده نيز هست: شيخ صدوق از امام حسن عسكري(ع) نقل مي كند: قريش و

يهود به قرآن تهمت زدند و آن را جادو تصور كردند؛ در حالي كه خدا مي گويد:«الم ذلك الكتاب» يعني اي محمّد! اين كتابي كه به تو فروفرستاده ام از همان حروف «الف»، «لام»، «ميم» تركيب و تشكيل يافته است و اين كتاب كه به زبان شما نازل شده از حروفي تركيب يافته كه با آن سخن مي گوييد هر گاه در اين نسبت راستگو هستيد برخيزيد و به كمك يكديگر بشتابيد و نظير آن را بياوريد.(6) پيشواي هشتم(ع) در حديثي كه در مورد قرآن، نه حروف مقطعه سخن مي گويد جمله اي دارد كه تا حدي مؤيد اين است؛ آن جا كه مي فرمايد: خداوند بزرگ قرآن را با حروفي نازل كرد كه تمام عرب با آن سخن مي گفته، سپس فرمود: هرگاه انس و جن دور هم گرد آيند و نظير اين قرآن را بياورند نخواهند توانست هر چند يكديگر را پشتيباني نمايند.(7) مؤيد اين نظر اين است كه در سوره هاي بيست و نه گانه كه با اين حروف آغاز شده اند جز در سوره هاي مريم، عنكبوت، روم و قلم در همگي، پس از ذكر اين حروف سخن از قرآن و كتاب به ميان آمده است؛ مثلاً مي فرمايد: «الم ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فِيهِ؛(8) اين است كتابي كه در آن شك و ترديدي نيست». و در جاي ديگر مي فرمايد: «الم أللّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَالْحَيُّ الْقَيُّومُ نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ...؛(9) خداوندي كه جز او خدايي نيست. اوست زنده و بي نياز، كتاب را بر تو نازل كرده است». هم چنين بسياري از سوره هاي ديگر كه اين حروف در آغاز آنها وارد شده است. اين كه قرآن نيمي از حروف تهجي را در آغاز 29 سوره آورده و

نيم ديگر را ترك كرده است و از انواع حروف، نيمي از آن را آورده و نيم ديگر را نياورده، بدين نكته هم، اشاره دارد؛ مثلاً از «حروف مهموسه»(10) نيمي از آن را كه عبارتند از: صاد، كاف، هاء، سين و حاء آورده و نيم ديگر را ترك گفته است. هم چنين نيمي از «حروف مجهوره» را كه عبارتند از: الف، لام، ميم، راء، عين، طاء، قاف، ياء و نون، آورده و نيم ديگر را نياورده است. از انواع ديگر حروف نيز، مانند «شديده» و «رخوه» و «مطبقه» و «منفتحه» و «مستعليه» و «منخفضه»(11)، نيمي را آورده و نيم ديگر را ترك گفته است. خلاصه در مورد تمام انواع حروف، چنين كاري را انجام داده است.(12) به طور مسلم چنين تبعيضي خالي از نكته نبوده و از اشاره به اين وجه نيز خالي نيست. شايد علت اين كه از حروف تهجي و انواع حروف نيمي را آورده و نيم ديگر را ترك گفته است اين باشد كه نيمي از اعجاز قرآن به زيبايي لفظ و نيمي ديگر آن به عظمت معاني قرآن مربوط است. و از اين كه قرآن در مجموع اين سوره ها، نيمي از حروف الفبا را آورده خواسته است برساند اگر مي انديشيد كه زيبايي ظاهر و اعجاز لفظي آن، مولود قريحه پيامبر است شما نيز برخيزيد از همين مواد و عناصر چنين كلام زيبا و معجزه اي بياوريد.(13) برخي به اين نظريه ايراد و خرده گرفته اند كه بيانگر عدم تأمل كافي در آن است. اكنون اين اشكال ها را بيان مي كنيم: الف) موقع نزول قرآن خود عرب ها متوجه بودند كه حضرت محمد(ص) عبارات عربي را تلاوت مي كند. ب) در

چند سوره از قرآن تصريح شده است كه خدا اين قرآن را به زبان عربي نازل كرده است چنان كه در سوره شعراء آيه 192 مي فرمايد: «بلسان عربي مبين؛ به زبان عربي روشن». ج) اگر اين نوع حروف به حروف زبان عربي اشاره دارد؛ چرا تمام حروف ذكر نشده و برخي از حروف، چند بار تكرار شده است؟(14) پاسخ: هدف از آوردن حروف بيان اين نكته نيست كه اين قرآن به زبان عربي نازل شده و از حروف عربي تشكيل يافته است، بلكه هدف اين است كه اين قرآن - به هر زباني مي خواهد باشد و اصلاً كار به زبان آن ندارد - از همين حروف تشكيل يافته و مواد نخستين و خمير مايه قرآن، همين حروف است. اگر تصور مي كنيد كه اين قرآن زاييده انديشه و ساخته فكر من است برخيزيد به كمك يكدگير نظير آن را بياوريد. و اين هدف، غير از آن است كه بگوييم هدف از آوردن اين حروف، اشاره به عربي بودن آن است. اين جا پاسخ يك سؤال باقي مي ماند و آن اين كه همه عرب ها مي دانستند ريشه و اساس قرآن همين حروف هجايي و الفباي عربي است ديگر چه لزومي داشت به اين مطلب اشاره شود. پاسخ اين سؤال روشن است؛ زيرا جامعه عربي اگر چه توجه داشتند اين قرآن از همين كلمات تركيب يافته است، ولي از نتيجه اي كه قرآن از اين مقدمه روشن گرفته است كاملاً غافل بودند؛ زيرا قرآن از اين مقدمه روشن و همگاني چنين نتيجه مي گيرد كه اين قرآن نمي تواند ساخته فكر بشر باشد، چرا كه در اين صورت، همه بايد بتوانند چنين كاري انجام دهند. يكي

از نوآوري هاي قرآن در ارشاد و توجه مردم به حقايق، اين است كه از يك رشته امور فطري و وجداني و همگاني، عالي ترين نتيجه را مي گيرد؛ مثلاً مي فرمايد: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم لَميِّتونَ؛(15) تو مي ميري و آنان نيز خواهند مرد». در اين كه چراغ عمر پيامبر و تمام افراد بشر به خاموشي خواهد گراييد، سخني نيست؛ ولي هدف قرآن از يادآوري اين موضوع اين است كه آنان را توجه دهد براي پس از مرگ فكري كنند و به اين عمر محدود، اين قدر اهميت ندهند و به فكر زندگي ديگري باشند كه پيوسته و نامحدود است. دليل اين كه همه حروف را نياورده است از توضيحي كه قبلاً داديم روشن شد؛ زيرا از اين كه از هر نوعي، نيمي را آورده؛ مثل اين است كه همه حروف را آورده است تو گويي ذكر همه حروف گاهي به صورت ذكر افراد و آحاد آنهاست و گاهي ذكر نمونه اي از تمام انواع آنها. خلاصه، اين نوع سؤالات و پرسش ها نمي تواند چنين نظري را، كه احاديث اسلامي و تناسب اوايل اين سوره ها آن را تأييد مي كنند، غير صحيح جلوه دهد. 3. دكتر رشاد خليفه با زحمات پي گير و صرف ده ها هزار دلار، همراه با يك جهان شوق و علاقه و فكر و ابتكار توانسته است پرده از روي چهره ديگري از اعجاز قرآن بردارد و از طريق محاسبات علمي، كه جز با كمك مغز الكترونيكي امكان پذير نبود، ثابت نمايد، محال است اين كتاب محصول فكر انسان باشد و اگر انسان هاي جهان دور هم گرد آيند و بخواهند كتابي مثل اين بياورند نخواهند توانست هر چند پشتيبان يكديگر باشند. كوشش هاي پي گير استاد، براي

اين بوده است كه ثابت كند ميان حروف مقطعه اي كه در آغاز 29 سوره است و ديگر حروف اين سوره ها، رابطه خاصي وجود دارد و رعايت اين رابطه، جز براي بشري كه با جهان غيب ارتباط دارد، امكان پذير نيست. اكنون متن نظر ايشان، كه خود استاد آن را در اختيار خبرنگار مجله معروف مصري، آخر ساعة (بزرگ ترين مجله مصور خاورميانه) قرار داده است در اين جا، مي آوريم:(16) دكتر رشاد مي گويد: مي دانيم قرآن مجيد 114 سوره دارد كه از ميان آنها 86 سوره در مكه نازل گرديده و 28 سوره در مدينه، و از ميان مجموع سوره هاي قرآن، 29 سوره است كه در آغاز آنها حروف مقطعه آمده است. جالب اين كه اين حروف مجموعاً درست نصف حروف 28 گانه الفباي عربي را تشكيل مي دهد و آنها به ترتيب عبارتند از: ا، ح، ر، س، ص، ط، ع، ق، ك، ل، م، ن، ه، ي، كه گاهي آنها را «حروف نوراني» مي نامند. او مي گويد: سال ها بود كه من مي خواستم بدانم معناي اين حروف به ظاهر از هم بريده در آغاز سوره هاي قرآن چيست و هر قدر به تفاسير مفسران بزرگ و آراي مختلفي كه در اين زمينه داده بودند مراجعه كردم پاسخ صريح و قانع كننده اي نيافتم؛ به خصوص اين كه خودشان تصريح داشتند تفاسيري كه درباره اين حروف شده است از حدود حدس و تخمين تجاوز نمي كند و شايد از اسرار باشد. از خداوند ياري جستم و به مطالعه پي گير و مداومي دست زدم: گاهي فكر مي كردم شايد اين حروف با اسماي حسناي خداوند ارتباط دارد ولي مطالعات من نشان داد چنين نيست. زماني فكر مي كردم شايد ميان اين حروف

و نام هاي انبيا و پيامبران رابطه اي هست؛ ولي مطالعات من آن را نفي كرد. ناگهان به اين فكر افتادم كه شايد ميان اين حروف و حروف هر سوره اي كه آنها در آغازش قرار گرفته اند رابطه اي وجود داشته باشد. اما بررسي تمام حروف 14 گانه نوراني در 114 سوره قرآن و تعيين نسبت هر يك از آنها و محاسبات فراوان ديگري كه مي بايست در اين زمينه بشود چيزي نبود كه بدون استخدام مغزهاي الكترونيكي امكان پذير باشد. لذا قبلاً تمام حروف مزبور را در 114 سوره قرآن به طور جداگانه و هم چنين مجموع حروف سوره را دقيقاً تعيين كرده و با شماره هر سوره به مغز الكترونيكي، براي انجام محاسبات پيچيده بعدي سپردم و به اصطلاح مغز را تغذيه كردم. اين كار و مقدمات ديگر، در مدت دو سال عملي شد. آن گاه مغز الكترونيكي را يك سال تمام براي انجام محاسباتي كه به آن اشاره شد به كار گرفتم. نتيجه اين محاسبات و آن همه زحمات، بسيار درخشان و عالي بود و براي نخستين بار در تاريخ اسلام پرده از حقايق شگفت انگيزي برداشته شد كه اعجاز قرآن را علاوه بر جنبه هاي ديگر، از نظر رياضي و نسبت حروف قرآن، كاملا روشن مي ساخت. نتيجه اعجاب انگيز محاسبات سپس دكتر رشاد ضمن توضيحاتي نتايج كار خود را چنين شرح مي دهد: مغز الكترونيكي با محاسبات خود براي ما روشن ساخت كه ميزان هر يك از حروف 14 گانه در هر سوره از 114 سوره قرآن، به نسبت مجموع حروف آن سوره، چند درصد است؛ مثلاً پس از محاسبه در مي يابيم كه نسبت حرف قاف كه يكي از حروف نوراني قرآن است در

سوره «فلق» بزرگ ترين رقم را دارد (6/700 درصد) و در درجه اول، در ميان سوره هاي قرآن است (البته به استثناي سوره ق). بعد از آن، سوره «قيامت» قرار دارد كه تعداد قاف هاي آن نسبت به حروف سوره مزبور (3/907 درصد) مي باشد. و پس از آن سوره والشمس است (3/906 درصد). همان طور كه ملاحظه مي كنيم تفاوت سوره «قيامت» و «والشمس» فقط 0/001 درصد است و به همين ترتيب اين نسبت را در تمام 114 سوره قرآن به دست مي آوريم نه تنها درباره اين يك حرف بلكه درباره تمام حروف چهارده گانه نوراني. و به اين ترتيب، حروف هر يك از سوره ها با مجموع حروف روشن مي شود. اكنون به نتايج عجيب و حيرت آوري كه از اين محاسبات به دست آمده توجه فرماييد: 1. نسبت حرف «ق» در سوره «ق» از تمام سوره هاي قرآن بدون استثنا بيشتر است؛ يعني آياتي كه در طي 23 سال دوران نزول قرآن در 113 سوره ديگر قرآن آمده آن چنان هست كه حرف قاف در آنها كمتر به كار رفته است و اين راستي حيرت آور است كه انساني بتواند مراقب تعداد هر يك از حروف سخنان خود در طول 23 سال باشد و در عين حال، آزادانه مطالب خود را بدون كمترين تكلفي بيان كند. مسلماً چنين كاري از عهده يك انسان بيرون است حتي محاسبه آن براي بزرگ ترين رياضي دان ها جز به كمك مغزهاي الكترونيكي ممكن نيست. اينها همه نشان مي دهد كه نه تنها سوره ها و آيات قرآن، بلكه حروف قرآن نيز روي حساب و نظام خاصي است كه فقط خداوند، قادر بر حفظ آن است. 2. هم چنين محاسبات نشان مي دهد كه

حرف «ص» در سوره ص نيز همين حال را دارد؛ يعني مقدار آن به تناسب مجموع حروف سوره از هر سوره ديگر قرآن بيشتر است. حروف «ن» در سوره ن و القلم بزرگ ترين رقم نسبي را در 114 سوره قرآن دارد. تنها استثنايي كه در اين زمينه وجود دارد سوره حجر است كه تعداد نسبي حرف «ن» در آن بيشتر از سوره ن و القلم است. اما جالب اين است كه سوره حجر يكي از سوره هايي است كه آغاز آن «الر» مي باشد و بعداً خواهيم ديد اين سوره ها كه آغاز آنها «الر» است بايد همگي در حكم يك سوره محسوب گردد و اگر چنين كنيم نتيجه مطلوب به دست خواهد آمد؛ يعني نسبت تعداد «ن» در مجموع آنها از سوره ن و القلم كمتر خواهد شد. 3. چهار حرف «آلمص» را در آغاز سوره اعراف در نظر بگيريد، اگر الف ها و ميم ها و صادهايي كه در اين سوره وجود دارد با هم جمع كنيم و نسبت آن را با حروف اين سوره بسنجيم خواهيم ديد كه تعداد مجموع آن، از هر سوره ديگر قرآن بيشتر است. هم چنين چهار حرف «المر» در آغاز سوره رعد همين حال را دارد و نيز پنج حرف «كهيعص» در آغاز سوره مريم اگر روي هم حساب شوند، با مجموع اين پنج حرف بر هر سوره ديگر قرآن فزوني دارند. در اين جا به چهره تازه و پيچيده تري برخورد مي كنيم كه نه تنها يك حرف جداگانه در اين كتاب آسماني روي حساب و نظم خاص آورده شده، بلكه حروف متعدد آن نيز چنين وضع حيرت آوري دارند. 4. تاكنون بحث درباره حروفي

بود كه تنها در آغاز يك سوره قرآن قرار داشت اما حروفي كه در آغاز چند سوره قرار دارد، مانند «الر» و «الم» شكل ديگري به خود مي گيرد و آن اين كه بر طبق محاسبات مغز الكترونيكي مجموع اين سه حرف، مثلا (ا - ل - م) اگر در مجموع سوره هايي كه با «الم» آغاز مي گردد حساب شود و نسبت آن با مجموع حروف اين سوره ها به دست آيد از ميزان آن در هر يك از سوره هاي ديگر قرآن بيشتر است. در اين جا باز مسأله، صورت جالب تري به خود گرفته و آن اين كه نه تنها حروف هر سوره قرآن تحت ضابطه و حساب معيني است، بلكه مجموع حروف سوره هاي مشابه نيز ضابطه و نظام واحدي دارند. ضمناً علت اين موضوع نيز روشن مي شود كه از چه لحاظ، چند سوره مختلف قرآن با «الم» يا با «الر» آغاز شده و اين موضعي تصادفي و بي دليل نيست. دكتر رشاد محاسبات پيچيده تري روي سوره هاي مشتمل بر «حم» انجام داده است كه براي اختصار از آن صرف نظر مي كنيم. استاد مزبور در ضمن اين مطالعات به نكات جالب و شگفت آور ديگري دست يافته كه به ضميمه نكات تازه اي كه ما استنتاج كرده ايم در اين جا مي آوريم: 1. حفظ رسم الخط اصلي قرآن او مي گويد تمام محاسبات فوق در صورتي صحيح خواهد بود كه به رسم الخط اصلي و قديمي قرآن دست نزنيم؛ مثلاً اسحق و زكوة و صلوة را به همين صورت بنويسيم نه به صورت اسحاق و زكاة و صلاة؛ چون در غير اين صورت محاسبات ما به هم خواهد ريخت و به همين دليل بر مسلمانان لازم

است رسم الخط قديمي و اصلي قرآن را، كه حافظ اين نكته اعجاز است، حفظ كنند. 2. دليل ديگري بر عدم تحريف قرآن از تحقيقات استاد مزبور مي توانيم اين نتيجه را نيز بگيريم كه در قرآن مجيد حتي يك كلمه و يك حرف كم و زياد نشده است و گرنه به يقين محاسبات كنوني روي قرآن فعلي، صحيح از آب در نمي آمد و كلمات و حروف حساب شده، نظام كنوني حروف قرآن را به كلي به هم مي ريخت.پس اين خود نشانه ديگري بر عدم كوچك ترين تحريف در قرآن مجيد است. 3. تفاوت هايي در حدود 0/0001 دكتر رشاد مي گويد: ضمن بررسي علميات محاسباتي كه با مغز الكترونيكي روي سوره «مريم» و «زمر» به جا مي آوردم ديدم كه نسبت (درصد) مجموع حروف (ك - ه' - ي - ع - ص) در هر دو سوره مساوي است با اين كه بايد در سوره مريم بيش از هر سوره ديگر باشد؛ زيرا اين حروف مقطعه فقط در آغاز سوره مريم قرار دارد. اما هنگامي كه محاسبات مربوط به نسبت گيري حروف دو سوره را از رقم سوم اعشار بالاتر بردم روشن شد كه نسبت مجموع اين حروف در سوره مريم يك ده هزارم (0/0001) بيش از سوره «زمر» است. اين تفاوت هاي جزئي راستي عجيب و حيرت آور است. 4. اشارات پرمعنا در بسياري از سوره هاي قرآن كه حروف مقطعه در آغاز آنها هست پس از ذكر اين حروف، بلافاصله به حقانيت و عظمت قرآن اشاره شده و با جمله هايي مانند: «الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ»(17) و «الم اللّهُ لا إلهَ إلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ...»(18) حروف

مزبور بدرقه شده است و اين خود اشاره لطيفي است به اين كه حروف مزبور رابطه مرموزي با اعجاز قرآن و اهميت و حقانيت آن دارد. نتيجه بحث (دقت كنيد): آيا شما حساب كلمات و حروفي را كه در يك روز با آن سخن مي گوييد داريد؟ اگر فرضاً چنين باشد تعداد كلمات و حروف سخنان يك سال خود را مي توانيد به خاطر بسپاريد؟ فرضاً چنين باشد آيا هرگز امكان دارد نسبت اين حروف با يكديگر در روز و ماه و سال در عبارات شما، مدّ نظرتان باشد؟ مسلماً چنين چيزي محال است؛ زيرا با وسايل عادي طي قرن ها نيز نمي توانيد اين محاسبات را انجام دهيد. آيا اگر مشاهده كرديم انساني در مدت 23 سال، با آن همه گرفتاري سخناني آورد كه نه تنها مضامين آنها حساب شده و از نظر لفظ و معنا و محتوا در عالي ترين صورت ممكن بود، بلكه از نظر نسبت رياضي و عددي حروف، چنان دقيق حساب شده بود كه نسبت هر يك از حروف الفبا در هر يك از سخنان او، يك نسبت دقيق رياضي دارد، نمي فهميم كه كلام او از علم بي پايان پروردگار سرچشمه گرفته است؟ كوتاه سخن اين كه، قطع نظر از جنبه هاي مختلف اعجاز قرآن از حيث محتويات و تعبيرات، طرز تقسيم بندي حروف آن و تعداد هر يك و پخش آنها در سوره هاي مختلف قرآن نيز، كه بر طبق نظام بسيار دقيقي صورت گرفته است، خارق العاده و بيرون از قدرت بشر است و اين همان چيزي است كه نام اعجاز قرآن از جنبه رياضي به آن داده شده است. انتقادهاي ناروا يكي از كارهاي ناشايست براي

نويسنده باهدف اين است كه در انتقاد از نظريه اي علمي به مصدر اصلي آن مراجعه نكند و به جاي اين كه مطالب را از مصدر دست اول بگيرد به ترجمه هاي اين و آن اكتفا ورزد؛ آن هم ترجمه افرادي كه مايه علمي درست ندارند و جز تهيه كردن خبر براي روزنامه اي كه هر روز بايد در صفحات زيادي منتشر گردد، هدف ديگري را تعقيب نمي كنند. نظريه دكتر رشاد، كه از طريق روزنامه ها در اختيار افراد قرار گرفت دچار همين گرفتاري گرديد. چه انتقادهاي غير اساسي از اين نظريه شد كه همگي حاكي از آن بود كه منتقدان از حقيقت نظريه وي آگاه نبوده و تكيه گاه آنها تيترهاي روزنامه و مطالعه چند ستون از ترجمه غير اصيل آن بوده است. يكي از خرده گيران، كه انتقادهاي وي در روزنامه اطلاعات پس از انتشار نظريه دكتر رشاد نيز چاپ گرديد، نظريه دكتر رشاد را چنين خلاصه كرده است: دكتر رشاد خليفه، شيمي دان مصري به ياري مغز الكترونيك در مدت سه سال به اين نتيجه رسيده است كه حروف واقع در آغاز سوره ها دال بر كثرت استعمال آن حروف در همان سوره هاست؛ به تعبير روشن تر مثلا «الم» در آغاز سوره بقره نشان مي دهد، سه حرف الف و لام و ميم، بيشتر از همه حروف ديگر الفباي عربي در همان سوره به كار رفته است.(19) يك چنين تقرير در بيان نظريه دكتر رشاد خليفه حاكي از آن است كه نويسنده به منبع اصلي مطلب مراجعه نكرده و يا دسترسي نداشته و به ترجمه هاي غير صحيح اكتفا ورزيده است؛ زيرا هر گز دكتر رشاد يك چنين مطلب بي اساسي را

ادعا نكرده است؛ چون بنابراين تقرير بايد حرف «ص» در سوره ص بيش از حروف ديگر باشد در صورتي كه يك نظر اجمالي و محاسبه كوتاه درباره حروف اين سوره، خلاف آن را نشان مي دهد. هم چنين او هرگز نمي خواهد بگويد تعداد حرف «ق» در سوره ق بيش از حروف ديگر است؛ زيرا هرگز تعداد «ق» در اين سوره بيش از «ق»هاي سوره بقره نيست، بلكه مقصود وي در تمام موارد، يك تفوق نسبي است و اين كه نسبت حروف «ص» و يا «ق» در اين سوره به حروف ديگر در حدي است كه اين نسبت به اين پايه در هيچ يك از سوره ها وجود ندارد؛ يعني تعداد «ق» در سوره بقره ممكن است بيش از تعداد آن در سوره «ق» باشد؛ ولي آن نسبتي را كه اين حرف در سوره ق نسبت به حروف ديگر دارد در سوره بقره موجود نيست 20). اشكالات ديگر نويسنده نويسنده مقاله كه به مناسبت يادنامه پدر خود پژوهشي در باره «فواتح سور» انجام داده است اشكالات ديگري بر نظريه دكتر رشاد دارد كه از نظر خوانندگان گرامي مي گذرانيم: 1. تحقيق دانشمند مصري صرفاً لفظي است و حسن تعبير، اگر چه پايه اصلي بلاغت و شيوايي است اما لفظ وسيله است نه هدف؛ هدف معنا و مفهوم است. نقش و وظيفه لفظ تا آن جاست كه شنونده يا خواننده را به معنا راهبر شود؛ چون اين امر انجام گرفته شد وظيفه آن انجام يافته است. متأسفانه مسلمانان به اين نكته مذكور توجه ننموده اند كه كوششي كه در آداب تجويد و قرائت قرآن شده صد يك آن در فهم معاني آيات قرآن به

عمل نيامده است و از آثار اين قصور است كه مشاهده مي شود اغلب به شمردن حروف و كلمات قرآن پرداخته اند. اين تحقيق جديد دكتر رشاد نيز از همين مقوله است. اگر اين دانشمند بر اعجازي دست يافته است صرفاً اعجازي لفظي و صوري است و به معنا و مفهوم ارتباطي ندارد(21). جاي گفتگو نيست كه اعجاز قرآن منحصر به جنبه هاي لفظي و شيوايي ظاهري و زيبايي الفاظ آن نيست، بلكه اين مطلب يك بخش از اعجاز قرآن را تشكيل مي دهد و قرآن از جهات گوناگوني مي تواند امري خارق العاده باشد(22). ولي جاي سخن اين جاست كه اگر مردي با زحمات توان فرسايي در مورد الفاظ و حروف قرآن تحقيق شايسته اي انجام داد و از اين راه بر تعداد جهات اعجاز قرآن افزود، نبايد آن را به بهانه اين كه مربوط به الفاظ و صورت قرآن است و به معنا و مفهوم ارتباطي ندارد، ناديده بگيريم؛ زيرا همان طور كه گفته شد يكي از جهات اعجاز قرآن مسأله زيبايي الفاظ و رسايي تعبير و جاذبه و كشش الفاظ و جمله ها و آيات آن است و اگر محققي در اين قسمت كار كرد نبايد كار او را به دليل اين كه مربوط به اين بخش از اعجاز قرآن است، نقد كنيم. اگر اين انتقاد صحيح باشد بايد كليه بحث هايي كه دانشمندان بزرگ فن فصاحت و بلاغت، پيرامون الفاظ و تعبيرات و جنبه هاي ادبي و لفظي قرآن انجام داده اند، كم ارزش شمرده شود و كتاب هاي دلائل الاعجاز شيخ عبدالقاهر جرجاني و اعجاز القرآن باقلاني و رافعي 23) و ده ها كتابي كه در اين زمينه نوشته شده است كم ارزش قلمداد گردند.

گذشته از اين، هرگاه دكتر رشاد و امثال او جهات اعجاز قرآن را منحصر به جنبه لفظي و صوري و آمارگيري مي نمود جا داشت كه چنين انتقادي از شيوه كار و نتيجه انحصاري وي انجام بگيرد، ولي اگر هدف خدمت به يك گوشه از جهات اعجاز قرآن باشد نه تنها، جاي ملامت و انتقاد نيست، بلكه جاي تشكر و سپاسگزاري است.(24) 2. آيا قرآن مجيد پيش از اختراع مغز الكترونيكي معجزه بوده است يا نه؟ هنگامي كه قرآن با نداي «يا ايها الناس» مردم را مخاطب قرار داد مردم دنيا در چه حدي در فرهنگ و تمدن بوده اند؟ قدر مسلم اين است كه درك آنان در باب معجزه بودن قرآن بر مبناي روش آماري نبوده كه دانشمندي پس از گذشت قرن ها به ياري مغز الكترونيك و سه سال رنج مطالعه و تحقيق و آزمايش به آن پي برده است.(25) پاسخ اين اعتراض نيز روشن است. قرآن كتاب بشري نيست كه محتويات و معاني محدودي داشته باشد و تمام مفاهيم و معاني آن براي همه مردم در روز نخست روشن باشد و مردم قرون و اعصار بعدي جز آن چه را ياران رسول خدا مي فهميدند چيز ديگري نفهمند. يك چنين نظري درباره قرآن، نوعي اهانت و جسارت غير قابل عفو به ساحت قرآن است. مفاهيم و حقايق فلسفي و علمي و تقنين و تشريع قرآن و هم چنين مطالبي كه در مورد اسرار خلقت و جهان آفرينش و ديگر معارف بيان كرده است، محدود به فهم مردم و فرهنگ و تمدن آن روز نيست و اگر از قرآن از طريق صحيح و معقول مطلبي را فهميديم كه عقل

و خرد و تمدن و فرهنگ مردم آن روز قدرت درك آن را نداشت نبايد آن را به جرم اين كه مطلب از افق فرهنگ عصر نزول قرآن بالاتر و برتر است، ناديده بگيريم و بر ديده دل مهر بزنيم. نه تنها چنين نيست بلكه روش مسلمانان و تجربه و آزمايش بر خلاف آن گواهي مي دهد، چه بسا حقايقي در قرون بعدي از قرآن به دست آمده كه بر مردم آن زمان كاملا مخفي و پنهان بوده است و گواه «نهايت ناپذيري قرآن» اين است كه با اين كه صدها متخصص روي كشف معاني و درك مفاهيم عالي قرآن كار كرده اند؛ با اين وجود هنوز اسرار و گنجينه هاي گرانبهايي دارد كه پنجه فكر بشر به آنها دست نيافته است و هر چه درباره تعاليم عالي و قوانين استوار و معارف بلند، و قوانين اخلاقي و اجتماعي و معجزات علمي آن، غور و دقت بيشتري به عمل آيد، حقايقي مكشوف مي گردد كه متخصصان پيشين قرآن بر آن دست نيافته بودند. تو گويي قرآن، اقيانوس ژرف و ناپيدا كرانه اي ست كه با هيچ قدرت نمي توان به ژرفاي آن رسيد و با هيچ نيرو نمي توان بال انديشه بشر را در كرانه هاي آن به پرواز درآورد. تو گويي قرآن نسخه دوم جهان طبيعت است كه هر چه بينش ها وسيع تر و ديده ها عميق تر گردد و هر چه درباره آن تحقيقات و مطالعات زيادتري انجام گيرد، رموز و اسرار آن تجلي بيشتري نموده حقايق نوي از آن كشف مي شود. البته از كتابي كه از جانب خداي نامتناهي براي هدايت بشر فرستاده شده است جز اين انتظار نمي رود. كتاب او بايد به سان خود

او نامتناهي بوده و در نماياندن انتساب خود به مبدأ جهان و عالم وحي، به دليل و برهاني نيازمند نگردد و مانند آفتاب، كه دليل و راهنماي خود است و حقيقت و واقعيت خود را نشان دهد. پيامبر عالي قدر اسلام به اين حقيقت (خصيصه نهايت ناپذيري قرآن) در سخنان تاريخي خود - كه درباره اهميت و عظمت قرآن ايراد فرموده - چنين تصريح نموده است: «ظاهره أنيق و باطنه عميق... لايحصي عجائبه و لاتبلي غرائبه؛(26) قرآن ظاهري زيبا و باطني عميق دارد. شگفتي هاي آن پايان ناپذير است و تازه هاي آن كهنه نمي شود». تربيت يافته ممتاز اين مكتب الهي، اميرمؤمنان علي(ع) در يكي از خطبه هاي خود، از قرآن چنين ياد كرده است: «سراجاً لاتخبو توقده، و بحرا لايدرك قعره؛(27) قرآن مشعل فروزاني است كه فروغ و تابش آن، به خاموشي نمي گرايد و درياي عميقي است كه فكر بشر به ژرفاي آن نمي رسد». اين حقيقت براي بشر امروز كه با ديد وسيع و معلومات سرشار و جهان بيني عظيمي به قرآن مي نگرد به روشني تجلي كرده و روز به روز ايمان و عقيده او به نهايت ناپذيري قرآن زيادتر و افزون تر مي شود. مفسران عالي قدر كه با امكانات و تجهيزات علمي كافي قرآن را مطالعه كرده و بررسي مي نمايند هر روز حقايق تازه و شگفت انگيزتري از آن به دست مي آورند. شايد يكي از علل اين خصيصه (نهايت ناپذيري) علاوه بر آن چه گفته شد اين است كه، قرآن معجزه جاويداني براي آيين ابدي و هميشگي است و كتابي كه داراي چنين موقعيتي است بايد آن چنان عميق و نامتناهي باشد كه در تمام اعصار، دانشمندان جهان به فراخور دانش و اطلاعات خود از

آن بهره مند شوند و بهره رساني و نورافشاني آن به قشري و جمعيتي و يا دوره و زماني، مخصوص نباشد. مردي از امام صادق(ع) پرسيد: چرا همواره قرآن تازه است و خواندن و مطالعه آن، نه تنها از طراوت آن نمي كاهد، بلكه بر تازگي هاي آن مي افزايد؟ امام صادق(ع) فرمود: نكته آن اين است كه، خداوند قرآن را براي عصر محدود و اشخاص معيني نفرستاده است از اين جهت آن در هر عصري و نزد هر گروهي تازه و طراوت آن تا روز قيامت باقي است.(28) امام با جمله خود: «قرآن تا روز قيامت طراوت و تازگي خود را حفظ خواهد كرد» به نهايت ناپذيري آن از نظر زيبايي ظاهر و عمق معنا اشاره مي نمايد. ازاين رو بايد در هر عصري در انتظار كشف تازه اي از حقايق عالي قرآن بود. پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. خطيب رازي در مفاتيح الغيب (ج 1، ص 160 - 162) 21 نظر، و شيخ طوسي در تبيان (ج 1، ص 51-47) متجاوز از ده قول ذكر نموده اند. 2. تفسير طبري، ج 1، ص 66. 3. خلاصه چهار نظر اين است كه اين حروف، به صفات ذات، صفات فعل، يا به فرشته و پيامبر اشاره دارند. 4. واقدي، مغازي، ج 1، ص 8؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 226. 5. تاريخ القرآن، ص 73. 6. تفسير برهان، ج 1، ص 34. 7. «انَّ اللهَ تبارك و تعالي اُنزل هذا القرآن بهذه الحروف التي يتداولها جميع العرب ثم قال:"لئنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنُّ عَلي أَنْ يأتُوا بِمِثلِ هذا الْقُرْآنِ لا يَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً»" - توحيد صدوق، ص 162. 8. بقره(2) آيه 1 و

2. 9. آل عمران(3) آيات 1 - 3. 10. حروفي كه اعتماد هر يكي به مخرج خود ضعيف است و هنگام تلفظ، صدا به نرمي و آهسته بيرون مي آيد و نفس در جريان بوده و قطع نمي گردد «مهموسه» مي نامند؛ مانند كاف، خاء، حاء، ثاء، شين، سين، صاد، و غير آنها را «مجهوره» مي نامند. 11. درباره توضيح صفات حروف ر.ك: فقيد علم و ادب، مرحوم مدرس تبريزي، نثراللئالي، ص 39-33. 12. تفسير كشاف، ج 1، ص 78 - 79. در اين كتاب به طور مشروح اين مطلب بيان شده است. 13. علامه شهرستاني، المعجزة الخالده، ص 122. 14. تفسير آيات مشكله قرآن، ص 11. 15. زمر(39) آيه 30. 16. شماره 1996 (20 ذوالحجه 1392، 24 يناير 1973). متن عربي آن را دانشمند محقق، جناب آقاي مكارم به فارسي ترجمه كرده و در مجله مكتب اسلام (شماره چهارم، سال چهاردهم) درج شده است. با تشكر از زحمات ارزنده ايشان، براي رعايت امانت و احتياط بيشتر ترجمه ياد شده را به طور اجمال با متن عربي آن يك بار تطبيق نموده، علاوه بر اين، خود متن عربي آن را چند بار به دقت خواندم. 17. بقره (2) آيه 1 و 2. 18. آل عمران (3) آيات 1 -3. 19. يادنامه استاد، مقاله دكتر جعفر شعار، ص 5. 20. براي توضيح بيشتر به متن عبارت عربي دكتر رشاد توجه كنيد: «إنّ حرف القاف مثلاً يظهر متفوقا حسابيا في سورة القاف؛ أي إن نسبته في هذه السورة إلي بقية الحروف الأبجدية الأخري أعلي منها عن نسبته في جميع سور القرآن الكريم الأخري. و قد شاء اللَّه أن تكون هذه السورة التي تحمل

رقم 50 في المصحف الشريف هي التي تحتوي علي أعلي نسبة لحرف القاف بين مختلف سور القرآن الكريم و شاءت أرادته أيضاً أن تبدأ هذه السورة بحرف القاف كفاتحة للسورة و أن يطلق عليها اسم سورة القاف...». 21. يادنامه استاد، ص 5 - 7. 22. ر.ك: آلاء الرحمان (مقدمه)؛ الوحي المحمدي؛ مرزهاي اعجاز؛ قرآن و آخرين پيامبر. 23. ر. ك: آية الله جعفر سبحاني، مرزهاي اعجاز (مقدمه). 24. اين كه مي گويد نقش الفاظ تا آن جايي است كه معنا را برساند و هر موقع اين كار انجام گرفت وظيفه آن به پايان رسيده است درباره آن الفاظ و جمله هايي است كه نقشي جز افاده معنا ندارند و اما آن رشته الفاظ و جمله هايي كه علاوه بر رسانيدن معنا، خود جمله و الفاظ، جنبه اعجاز دارند (مانند قرآن) در اين موارد، رسالت الفاظ با رسانيدن معنا، به آخر نمي رسد. از اين رو، قرآن علاوه بر جهات ديگر، از نظر تركيب و جمله بندي و الفاظ و تعابير، معجزه است و بحث پيرامون آنها ادامه دارد. 25. يادنامه استاد، ص 7. 26. اصول كافي، چاپ سنگي، ص 591. 27. نهج البلاغه عبده، خ 193. 28. «ما بال القرآن لايزال عندالنشر والدرس إلا غضاضة؟ فقال: إن الله تعالي لم يجعله لزمان دون زمان و لاناس دون ناس؛ فهو في كل زمان جديد و عند كل قوم غض إلي يوم القيامة» - تفسيربرهان، ج 1، ص 18.

بازگشت به زندگي، عجيب نيست

بازگشت به زندگي، عجيب نيست 5. «وَ إِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنّا تُراباً أَ إِنّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوُا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ اَصْحابُ النَّارِهُمْ فِيها

خالِدُونَ؛ اگر (از انكار آنان) تعجب مي نمايي، عجب گفتار آنهاست كه (مي گويند:) آيا وقتي ما خاك شديم بار ديگر آفرينش جديدي خواهيم داشت؟ آنان كساني هستند كه به قدرت خداي خود كفر ورزيدند وغل ها به گردن هاي آنهاست و همگي اهل آتش هستند و در آن هميشه خواهند بود». عقيده به روز باز پسين يكي از عقايد كهن جهان بشري است، حتي آثار اعتقاد به آن در ميان مللي كه تاريخ شش هزار ساله دارند، به خوبي به چشم مي خورد. يكي از اصول اساسي همه مذاهب جهان، مسأله بازگشت به زندگي ابدي است و هر مسلكي كه در سر لوحه آن اعتقاد به روز رستاخيز نباشد نمي توان به آن نام مذهب نهاد و هدف هاي تربيتي و اجتماعي مذهب بدون اعتقاد به روز پاداش و كيفر، جامه عمل نمي پوشد. چنين عقيده اي، با سوابقي كه در ميان تمام ملل جهان دارد، مي تواند نشانه فطري بودن آن باشد؛ زيرا علايم و نشانه اي كه براي امور فطري در اختيار داريم، همگي بر آن منطبق است و بسيار بعيد است چنين عقيده اي با اين سابقه و قدمت و با اين شيوع و گسترش، بدون الهام از نداي فطرت در دل جامعه بشري به وجود آيد و شروع به رشد و نموّ نمايد. شايد هر فردي در حالات خاصي، احساس نمايد كه رشته زندگي او با مرگ وي گسسته نمي شود و مرگ وي آخرين حلقه تكامل وي نيست و هرگز او براي زندگي چند روزه با انبوهي از مشكلات و سختي ها آفريده نشده است، بلكه اين شب تار صبح روشني دارد و مرگ دروازه فنا و نابودي نيست، بلكه دريچه اي به سوي

زندگي پيوسته و ابدي است. البته - همان طور كه در جاي ديگر گفته ايم - نداي فطرت فقط در انسان ايجاد توجه و بيداري مي نمايد، ولي نمي تواند، هادي و رهبر باشد، بلكه براي پرورش امور فطري استاداني لازم است كه شاخه هاي كج و معوجش بزنند و آن را از هر نوع انحراف و آميختگي به خرافات پاك سازند. از اين نظر، اعتقاد به روز باز پسين در ميان ملل جهان، با يك رشته خرافات و افسانه ها آميخته و وصله ها و پيرايه هاي ناجوري به آن بسته شده است. بنابر اين نبايد تعجب كنيم وقتي بشنويم برخي از ملل، در گذشته هنگام مرگ بزرگان خود، كاهني را زنده همراه او دفن مي كردند، تا در آن سرااهنماي او گردد و يا دلقكي را زنده زنده به گور مي نمودند تا نديم اوشود.(1) معاد و دانش هاي بشري اعتقاد به معاد، به سان عقيده به خداي جهان در پرتو تكامل علوم و گسترش دانش و بينش بشر، در رديف مسائل روشن و استوار قرار گرفته و هر چه دانش پيش مي رود، مشكلاتي كه به دست و پاي فكر بشر گذشته پيچيده و گروهي را دچار اشكال و ترديد ساخته بود، باز مي گردد. امروز در پرتو مسأله بقاي ماده و و جود روح مجرد از ماده، به بسياري از سؤال هايي كه در مورد مسأله معاد بود، پاسخ علمي داده شده است و آن چه را فلسفه يونان باستان و فلسفه مشاء بر سر راه معاد جسماني مانع مي پنداشت، به كلي بر طرف گرديده است. مهم ترين اشكال براي بشر عهد رسالت، امكان بازگشت به زندگي جديد بودو قرآن اين مشكل را به طور مكرر از آنان نقل كرده

و در آيه مورد بحث چنين مي فرمايد: «اگر از انكار آنان تعجب مي كني عجب از گفتار و استدلال آنهاست كه مي گويند: چگونه پس از آن كه خاك شديم، مجدداً به زندگي نو بازمي گرديم؟!». عرب در دوران جاهليت، روي زنگ و غباري كه بر فطرت او نشسته بود، اعتقاد به معاد را جز جنون، چيز ديگري تصور نمي كرد و قرآن مجيد اين مطلب را از آنان چنين نقل مي كند: «وَ قالَ الَّذيِن كَفَروا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَديدٍ افْتَري عَلَي اللَّه كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ...؛(2) افراد كافر مي گويند: آيا شما را به مردي راهنمايي كنيم كه (مي گويد:) پس از آن كه ريز ريز شديد، آفرينش نوي خواهيد داشت، آيا به خدا دروغ بسته، يا جنوني دارد؟!». پاسخ قرآن در اين باره قرآن، كه كتاب هدايت براي عموم مردم است، در مقام پاسخ از اين ايراد، امكان بازگشت به زندگي جديدرا، از راه هاي گوناگون ثابت نموده است. بيان تفصيلي همه اين طرق در خور رساله مستقلي است. اكنون به طور اجمال به آنها اشاره مي كنيم: 1. قدرت بي پايان خدا منكران امكان بازگشت به زندگي نو در حقيقت منكر قدرت خدايند و خداي خود را آن چنان كه هست نشناخته اند. نخست بايد توجه نمود كه بر پا كننده رستاخيز همان خدايي است كه اراده و قدرت او در هر ممكن نافذ است و با يك اراده و خواست به هر چيزي كه عقلاً محال و ممتنع نباشد، جامه وجود مي پوشاند و قدرت و توانايي او حد و مرزي ندارد؛ هيچ چيزي نمي تواند مانع از نفوذ اراده او گردد و سلطنت و قدرت

هر موجودي در دست اوست. خداوند در مقام معرفي دامنه قدرت خود چنين مي فرمايد: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونْ فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛(3) شأن و كار خداي (بزرگ) اين است كه هر موقع (تحقق) چيزي را بخواهد به آن بگويد باش، آن نيز تحقق مي پذيرد. منزه است خدايي كه سلطنت هر چيزي در دست اوست و به سوي او باز مي گرديد». منكران معاد بايد توجه داشته باشند، خدايي كه آفريننده زمين و آسمان ها و منظومه ها و كهكشان ها ست بار ديگر مي تواند مردگان را زنده كند و لباس حيات بر آنها بپوشاند. قرآن مجيد به اين حقيقت در اين آيه تصريح كرده و مي فرمايد: «أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّموَاتِ وَالأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلي أَنْ يُحْيِي الْمَوتي بَلي إِنَّهُ عَلي كَلِّشَيْ ءٍ قَديرٌ؛(4) آيا نمي بينيد، به راستي خدايي كه آسمان ها و زمين را آفريده و از آفريدن آنها خسته و ناتوان نگرديده است، قادر است كه مردگان را زنده كند! آري او بر هر چيزي قادر و تواناست». از آن جا كه افراد منكر، با نفي امكان بازگشت به زندگي نو، عموم و گسترش قدرت خداوند را انكار مي نمايند و به يكي از صفات بارز او (قدرت) كفر مي ورزند، در آيه مورد بحث، آنان را كافر به (شناسايي قدرت) معرفي مي نمايد و مي فرمايد: «أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ؛ آنان كساني هستند كه به خداي خود كفر ورزيده اند» و درست او را نشناخته اند. محدود ساختن قدرت خداوند، علتي جز تشبيه خالق به مخلوق و قياس آفريننده به انسان ناتوان ندارد. انديشه «قياس» و «تشبيه» درباب خداشناسي

به سان بند اسارت است كه فكر را از هر نوع پرواز به سوي تنزيه خداوند از تجسيم و تحديد باز مي دارد، هم چنان كه غل و زنجير اسارت، مانع هر نوع پيشرفت شخص اسير مي شود.لذا در آيه مورد بحث، منكران معاد را با صفت ديگر معرفي كرده است: «أُولئِكَ الأَغْلالُ في أَعْناقِهِمْ؛ آنان كساني هستند كه زنجير به گردن دارند». بنابراين بعيد نيست مقصود از اين غل و زنجير، همان رشته هاي خرافات قياس و تشبيه باشد، كه به سان غل، گردن آنان را سنگين و آنها را از ديدن افق هاي وسيع بازداشته است. 2. توجه به زندگي نخستين راه دوم از نظر قرآن براي هدايت منكران معاد، توجه دادن آنان به زندگي نخستين و آغاز آفرينش است و از اين طريق مي توان هر نوع شك و ترديد را در موضوع باز گشت به زندگي جديد برطرف نمود؛ زيرا خدايي كه توانست از هيچ، چيزي بيافريند و به خاك مرده، حيات ببخشد، بار ديگر مي تواند اجزا و ذرات بدن مرده را گرد آورد و به آنها زندگي مجددي عطا فرمايد. قرآن در آيات زيادي روي اين موضوع تكيه نموده و مي فرمايد: «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ؛(5) بگو: خدايي كه آنان را در آغاز خلقت آفريد، بار ديگر آنها را زنده مي كند و او به اسرار آفرينش هر موجودي عالم و داناست». و نيز مي فرمايد: «أَفَعَيينَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ؛(6) آيا ما از آفرينش نخستين خسته و يا ناتوان شديم (كه نسبت به باز گشت آنها عاجز شويم) بلكه آنان درباره آفرينش جديد در شك

و ترديد هستند». براي توضيح بيشتر لازم است آياتي را كه در زمينه «ياد آوري آفرينش نخستين» وارد شده اند، در اين جا بياوريم: «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ العِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأهَا أَوَّل مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ...؛(7) حادثه اي را براي ما توصيف نمود (استخوان مرده را ساييد و در هوا پخش كرد) و گفت: چه كسي اين استخوان هاي پوسيده را زنده خواهد كرد؟ بگو: همان خدايي كه آنها را بدون هيچ سابقه اي براي نخستين بار آفريد او به راز آفرينش هر موجودي عالم و آگاه است». در برخي از آيات توجه منكران را به مراحل پيشين آفرينش انسان، از خاك تا مراحل گوناگون جنيني جلب نموده است؛ زيرا هر يك از اين مراحل، آفرينش جديدي است و اگر آفرينش مجدد ممكن نباشد بايد تكامل جنين در تمام اين مراحل متوقف گردد؛ مثلا آن جا كه مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنا كُمْ مِّنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ...؛(8) اي مردم! هرگاه در موضوع رستاخيز در شك و ترديد هستيد (در مراحل نخستين پيدايش خويش فكر كنيد) ما شما را از خاك، بعد از نطفه، سپس از علقه (خون بسته)...آفريديم». در اين آيه، كه براي اختصار، متن كامل آن را نقل نكرديم تمام مراحل مختلف تكوين انسان را به دقيق ترين وجه بيان كرده است و هدف از آن، رفع تعجب آن گروه از منكران است كه از انديشه امكان خلقت مجدد، وحشت دارند؛ در صورتي هر روز در برابر ديدگان آنان، اين حادثه و پديده ها، كه همگي نوعي

خلقت جديدند، تكرار مي گردند. 3. صحنه رستاخيز در زمين هاي مرده بشر در هر سال، يك بار صحنه زنده شدن زمين ها را با ديدگان خود مشاهده مي كند؛ زيرا همه ساله، زمين هاي مرده، كه فاقد جنبش و حركت و فروغ حيات نباتي هستند، پس از نزول باران در فصل بهار تجديد حيات نموده و زندگي سال گذشته را از سر مي گيرند وسطح زمين با مخمل گياه و علف، سر سبز و برخي از نقاط آن با گل هاي رنگارنگ رنگين مي شود و زمين مرده و بي تحرك و جنبش، پس از نزول باران رحمت (كه آب حيات است) زنده مي شود و به جنبش در مي آيد. قرآن مجيد در آيات مختلفي بر امكان معاد و تجديد حيات از اين طريق استدلال نموده و ريشه شك و ترديد و يا نفي و انكار را با نشان دادن نمونه روشني از تجديد حيات سوزانده است، چنان كه مي فرمايد: «... وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجِ بَهيجٍ ذَلِكَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ وَ اَنَّهُ يُحْيِ الْموتي وَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ...؛(9) زمين را مرده مي بيني، هنگامي كه آب بر آن فرو فرستاديم، به جنبش و حركت در مي آيد و از هر جفت با طراوتي مي روياند. اين گواه بر آن است كه خدا حق است و اين كه او مي تواند مردگان را زنده كند». باز مي فرمايد: «وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْنَاهُ إِلي بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذَلِكَ النُّشُورٌ؛(10) خدايي كه بادها را مي فرستد تا ابرهايي را به حركت در آورند و آنها را به سر زمين هاي مرده روانه مي كنيم و زمين هاي مرده

را به وسيله آن زنده مي سازيم. زنده شدن انسان نيز در روز رستاخيز بسان همين است». خلاصه، زمين هاي خشك و بي حركت و بي جنبش، در حقيقت مرده اي است كه با باران به حركت در آمده و به قول مردم «نفس مي كشند» و زنده مي شوند و آثار حيات خود را با پرورش گياه و درخت در دامن خود، نشان مي دهند.(11) 4. نمونه هايي از احياي مردگان روشن ترين گواه بر امكان موضوعي، وقوع خارجي آن است. قرآن مجيد طيّ سوره هاي مختلفي از كساني نام مي برد كه پس از مرگ، بار ديگر زنده شده اند و از افرادي گفتگو مي كند كه حيات و زندگي را مجدداً از سر گرفته اند. در اين باره كافي است آيه اي را كه پيرامون تعجب عزير از احياي مردگان نازل شده است به دقت بخوانيم و در آن تأمل كنيم: «أَو كَالَّذي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَ هِيَ خَاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَة عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَو بَعْضَ يَومٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ...؛(12) يا به سان آن كسي كه از كنار دهكده ويرانه اي عبور كرد كه سقف هاي آن فرو ريخته و ساكنان آن جا هلاك و نابود شده بودند، با خود گفت: چگونه خداوند اين افراد را كه در كام مرگ فرو رفته اند، زنده خواهد كرد؟! خداوند (براي قدرت نمايي) جان او را در همان جا گرفت و پس از صد سال او را زنده و به وي خطاب كرد: چند مدت در اين جا بودي؟ گفت: يك روز يانيم روز. خطاب آمد بلكه صد سال در اين نقطه توقف داشتي...». ذيل آيه حاكي

است كه خداوند نه تنها او را زنده كرد، بلكه الاغ او را كه در گوشه بيابان افتاده بود و جز استخواني از او باقي نمانده بود، زنده كرد و در پايان آيه چنين نتيجه مي گيرد: «إِعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرْ؛ بدان خداوند بر همه چيز قادر است». باز در سوره بقره، داستان «بقره» راياد آور مي شود كه شخصي از قوم حضرت موسي(ع) مردي را كشته بود و جسد او را براي گم كردن نشانه و يا دام انداختن فرد ديگري، به جاي ديگر انداخته بود و در اين موقع آنان در تعيين قاتل به نزاع و جنگ برخاسته بودند. خداوند براي رفع اين نزاع دستور مي دهد گاوي را بكشند و قسمتي از بدن گاو ذبح شده را به بدن مرده بزنند تا زنده شود و قاتل خود را تعيين كند. خداوند از اين جريان دو نتيجه مي گيرد: الف) به جنگ و نزاع شديد تيره هاي بني اسرائيل خاتمه مي دهد. ب) هر گونه شك و ترديد و يا انكار را از چهره رستاخيز مي زدايد و به يهود لجوج نشان مي دهد كه چگونه خداوند روز رستاخيز مردگان را زنده مي كند. چنان كه مي فرمايد: «... كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتَي وَ يُرِيكُمْ ءَاَيتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ...؛(13) ... اين چنين خداوند مردگان را زنده مي كند و آيات قدرت و نشانه هاي توانايي خود را نشان مي دهد تا شما به فكر و انديشه بپردازيد». 5. سر گذشت خفتگان شهر افسوس سر گذشت خفتگان شهر «افسوس» در ميان كتاب هاي آسماني براي اولين بار در قرآن وارد شده است. اين حادثه در ميان سال هاي 249 - 251 ميلادي در زمان دقيانوس - كه مردم

فرنگ به او كيوس مي گويند - رخ داده است. طبعاً چنين حادثه اي نمي تواند در تورات و انجيل وارد شود. قرآن از پناهندگي گروهي از جوانان حقيقت جو به غار گزارش مي دهد، در حالي كه مي گفتند: خداوندا! رحمتت را براي ما نازل بفرماو ما را به راه راست هدايت بنما! قرآن مي گويد: «ما پرده اي بر گوش آنان افكنديم و آنان را در خواب گران و سنگيني فرو برديم سپس آنها را بيدار ساختيم تا روشن گردد كه كدام يك از آن دو گروه در تعيين مقدار خواب راستگو هستند».(14) بعداً چنين مي فرمايد: «كَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعَدَاللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا...؛(15) ديگران را از سر گذشت اعجاب انگيز آنان با خبر ساختيم تا بدانند وعده الهي بر حق و پا بر جاست و در رستاخيز شك و ترديدي نيست». قرآن ياد آوري مي كند كه مقدار خواب آنان 309 سال بوده است.(16) به طور مسلم چنين خواب طولاني در گوشه غار، بدون اين كه آب و غذايي به آنان برسد شبيه مرگ و از حدود خواب طبيعي بيرون بوده، خوابي بوده است كه فعاليت هاي طبيعي تقريباً توقف داشته و تنها شعله بسيار كم فروغي در كانون وجود آنان روشن بوده است. به يقين چنين خوابي، دست كمي از مرگ ندارد و حفظ و نگه داري چنين گروهي در گوشه غار از گزند حوادث، آن گاه بيداركردن آنها شبيه زنده كردن مردگان است. اينها راه هايي است كه قرآن براي اثبات امكان معاد و تجديد حيات در روز رستاخيز ياد آور شده و از اين طريق باب شك و ترديد را به روي شكاكان و مغرضان بسته است. بحث

مبسوط و گسترده در مورد هر يك از راه ها از هدف بحث ما بيرون است. مردم لجوج و ماجراجو 6. «وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَي ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ؛ آنها بدي (عذاب) را پيش از نيكي از تو تقاضا مي نمايند (در حالي كه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده اند) كه كيفر و عذاب (خدا) امت هاي گذشته را فرا گرفت. پروردگار تو به مردم با اين كه ستم مي كنند، داراي آمرزش است و در عين حال، كيفر او سخت و دردناك است». روان شناسي براي بشر، حسي به نام «حس كنجكاوي» ثابت نموده است. اين حس، پديد آرنده علوم و خلّاق تمدن و معارف است و اگر روزي بشر فاقد اين حس گردد علم و دانش او از پيشرفت باز مي ماند و گره از مشكلات زندگي گشوده نمي شود. همين حس كنجكاوي است كه كودك دو ساله را به جستجو و پرسش در آن چه مي بيند و يا مي شنود، وادار مي نمايد و هر روز در سايه اين حس، گامي بلند به سوي جهان خارج بر مي دارد و حقايقي را درك و لمس مي كند. اين حس، به سان احساسات ديگر انسان، رابط و پلي است كه رو ح و روان ما را با جهان خارج و با آن چه بيرون ذهن ما وجود دارد، آشنا و مربوط مي سازد. دست آفرينش سرشت ما را با اين حس، از اين جهت خمير كرده، كه حقايق را آن چنان كه هست دريابيم و سپس در برابر آن خاضع گرديم و زانو بزنيم. متأسفانه گروهي، روي يك سلسله

اغراض و مطامع از فرمان اين حس سر بر مي تابند و باب بحث و تحقيق را به روي خود مي بندند و خود را در برابر حقايق مسلم كور و كر قلمداد مي كنند، تو گويي داراي چنين حسي نيستند، و يا اصلاً حادثه اي در مسير زندگي آنان رخ نداده و يا با واقعيتي رو به رو نگرديده اند. از نظر رواني چنين فردي و از نظر اصول جامعه شناسي چنين اجتماعي، افراد كوتاه فكر و كم رشدند و همواره مي خواهند در زندان تغافل و تجاهل به سر ببرند، غافل از آن كه عكس العمل واقعيات مسلم جهان، روزي ديوار زندان موهوم آنان را مي شكند و آنها را از خواب گران و سنگين بيدار مي سازد و به حساب آنها مي رسد. پيامبر گرامي اسلام(ص) با ابلاغ و اعلام نبوت ورسالت خود، حس كنجكاوي گروه هاي مختلف را بر انگيخت، تا درباره گفتار او به فكر و انديشه بپردازند. در اين موقع طبقه اي كه صحيح و سالم فكر مي كردند به نداي آسماني وي گوش فراداده خواستار دلايل نبوت و براهين رسالت وي گرديدند، تا از اين راه پي به حقيقت ببرند. در برابر اين گروه، افراد مغرض و ماجراجو، به جاي كنجكاوي و بررسي دلايل نبوت و اَسناد رسالت، به تكذيب وانكار رسالت او برخاستند و خواستار نزول عذاب و نابودي خود شدند و در اين باره آن قدر شتاب داشتند كه قرآن كريم حالت شتابزدگي آنان را با جمله «وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؛ عذاب را پيش از نيكي از تو مي طلبند» منعكس نموده است و در اين موضوع آن قدر اصرار داشتند كه قرآن در خواست آنان را در سوره هاي مختلفي

بازگو نموده است.(17) اين خصيصه مخصوص عناصر عهد رسالت نيست و همان طور كه گفته شد در ميان همه اقوام و ملل، گروه مغرض ماجراجو پيدا مي شوند كه بر اثر كوتاهي نظر و كمي رشد، موضوعات را جدي نمي گيرند. قرآن نمونه هايي از اين طبقه را يادآور مي شود آن جا كه پيامبر شان به آنها چنين خطاب مي كند: «قَالَ يقَومِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ...؛(18) صالح به قوم خود گفت: چرا به بدي (عذاب) پيش از نيكي شتاب مي كنيد! چرا براي خويش از خداوند آمرزش نمي طلبيد شايد مورد ترحم و آمرزش او قرار گيريد!». خواستاران نزول عذاب لازم بود به دو مطلب توجه نمايند: 1. هدف از اعزام پيامبران راهنمايي مردم است و اگر هم براي اثبات نبوت معجزه اي بياورند بايد اعجاز آنها موجب هدايت آنان گردد، نه نابودي آنان و اگر مردم در مقام معجزه خواهي، خواستار عذاب گردند كه به قيمت نابودي آنان تمام شود، در اين موقع پيامبران به هدفي كه براي آن اعزام و بر انگيخته شده اند نرسيده اند و به اصطلاح نقضِ غرض مي گردد. از اين نظر يكي از شرايط اعجاز اين است كه موجب هدايت مردم گردد نه موجب نابودي آنها و اگر پيامبران به چنين در خواست هاي غير منطقي، پاسخ مثبت نداده اند به همين دليل است كه بيان گرديد. 2. آنان با مراجعه به تاريخ اقوام پيشين، بايد متوجه شوند نابود ساختن آنان كاري است آسان و همان خدايي كه با قدرت غيبي خود، اقوام پيشين را نابود ساخت مي تواند در يك چشم به هم زدن مقدمات نابودي آنان را نيز فراهم سازد. قرآن كريم براي توجه دادن اين

افراد به اين مطلب در آيه مورد بحث مي فرمايد: «... وَقَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ...؛(19) پيش از آنان اقوامي به كيفر اعمال و كردار خود رسيده اند» و بايد آنان از سر گذشت اين ملل، درس عبرت بگيرند. خداوند بخشاينده و كيفرده گروهي از دانشمندان كلام 20) و مفسران جمله «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ عَلَي ظُلْمِهِمْ؛ پروردگار تو در مورد مردم داراي آمرزش است؛ در حالي كه آنان ستم مي كنند» را دليل بر آن گرفته اند كه تمام گناهان - اعم از بزرگ وكوچك - هر چند مرتكب آن راه توبه را پيش نگيرد، قابل عفو است؛ زيرا جمله «علي ظلمهم» روشنگر حال آنان است؛ يعني آنان با اين كه ظالم و گناه كارند، آمرزش خدا شامل حال آنها نيز مي گردد. اين نوع تعبير در زبان عرب زياد است؛ مثلاً مي گويند: «أَنا أوده علي غدره؛ من فلاني را با آن كه با من از در حيله وارد مي شود دوست دارم». فقط از ميان گناهان، يك گناه قابل بخشش نيست و آن شرك به خداست كه به تصريح آيه زير بدون توبه و بازگشت از آن قابل بخشش نمي باشد چنان كه مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لايَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ...؛(21) خداوند گناه شرك را نمي بخشد».(22) عقل نيز مويد اين مطلب است؛ زيرا عفو و بخشش حق ويژه خداست در اين صورت هيچ مانعي ندارد كه صاحب حق در موارد مخصوصي براي يك سلسله مصالح از تقصير گناه كاران بگذرد و در آيه ديگر به اين حق اشاره كرده و مي فرمايد: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكِيمُ؛ اگر بزهكاران را كيفر دهي آنان بندگان تو هستند

و اگر بيامرزي تو عزيز و حكيم هستي». گذشته از اين كه لفظ «علي ظلمهم» حاكي از آن است كه آيه، به آن دسته از گناه كاران ناظر است كه از در توبه وارد نشده اند. آيه مورد بحث در بيان مورد عفو، لفظ «الناس» يعني مردم را به كار برده نه الفاظي مانند «مؤمنان» يا «تائبان».(23) و اين خود مبين اين است كه مورد مغفرت، افراد گناه كاري اند كه از طريق توبه گناه و ستم هاي خود را شستشو نداده اند. نكته قابل توجه اين است كه، در آيه به جاي لفظ «غافر» (بخشاينده) لفظ «ذو مغفرة» (صاحب آمرزش) را به كار برده است و علت اين تعبير اين است كه هدف آيه آن نيست كه برساند همين الآن ستمگران در حال ستم، مورد عفو و آمرزش هستند تا مايه جسارت آنان براي ادامه گناه گردد، بلكه هدف، بيان قابليت آنان براي عفو است و اين كه عفو الهي آن چنان وسيع و گسترده است كه حتي ظالم و ستمگر را در حال ظلم و ستم نيز شامل مي گردد. سيوطي در كتاب الدر المنثور در تفسير اين آيه از پيامبر نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «لولا عفو الله و تجاوزه ماهنأ لأحد العيش و لولا وعيده و عقابه لاتكل كل أحد؛ اگر عفو و گذشت خدا نبود زندگي براي كسي گوارا نبود و اگر وعده كيفر و عذاب خداوند نبود همه مردم به مغفرت و آمرزش او مغرور مي شدند».(24) در جمله «وَاِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ...». نكته ديگري نيز وجود دارد و آن بيان تعجب از شتابزدگي آنان در برابر عذاب الهي است در صورتي كه رحمت و

عفو خدا آن چنان وسيع است كه افراد گناه كار را نيز در حال طغيان و معصيت شامل مي شود با اين وصف چگونه آنان رحمت او را فراموش كرده و خواستار عذاب مي شوند! و در دعاها مي خوانيم: «يا من سبقت رحمته غضبه؛ اي خدايي كه رحمت تو بر خشمت پيشي گرفته است و اميد به آمرزش تو بيش از غضب و خشم توست!». البته سوء تفاهم نشود، منظور اين نيست كه خداوند «برات آزادي بدون قيد و شرط» را به همه گنه كاران غير مشرك داده است، بلكه منظور اين است كه گناه مشرك و كساني كه با اين حال از جهان مي روند، به هيچ وجه قابل بخشش نيست، اما گناهان ديگر قابل بخشش است. البته اين قابليت بخشش، بدون قيد و شرط نيست؛ بلكه بخشش الهي در مورد گناهان نيز، قيدو شروطي دارد و شايستگي افراد براي پذيرش آمرزش خداوند از نخستين شرطهاست؛ يعني بايد كاري كرده باشند كه مشمول رحمت پروردگار ولايق بخشودگي شوند. خلاصه، آيه مورد بحث بيش از امكان آمرزش، مطلب ديگري را نمي رساند و اما فعليت آمرزش به طوري كه نام افراد از نامه گناه كاران خارج شده و در طومار بهشتيان درج گردد مستلزم يك رشته كارها و طيّ عقباتي است كه بدون رنج نمي توان آن را پيمود. پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. دائرة المعارف، ج 1، ماده «أخر»، ص 93. 2. سبأ (34) آيه هاي 7 و 8. 3. يس (36) آيه هاي 82 و 83. 4. احقاف (46) آيه 33. 5. يس (36) آيه 79. 6. ق (50) آيه 15. 7. يس (36) آيه 78 و 79. 8. حج (22)آيه 5. 9. حج(22) آيه 5

و 6 . 10. فاطر (35) آيه 9. 11. سوره ق (50) آيه 11 نيز به همين مضمون است. 12. بقره (2) آيه 262. 13. بقره (2) آيه 73. 14. كهف (18) آيات 10 - 20. 15. كهف (18) آيه 21. 16. روايتي كه از امير مؤمنان وارد شده است حاكي است كه اين مقدار از سال به سال هاي قمري مربوط و از نظر سال هاي شمسي قريب به سيصد سال بوده است. 17. ر.ك: حج (22) آيه 47؛ عنكبوت (29) آيه هاي 53 و 54. 18. نمل (27) آيه 46. 19. «مثلات» جمع «مثلة» - به فتح ميم وضم ثاء - به معناي عقوبت است. راغب در مفردات مي گويد: «نفحة تنزل بالإنسان فيجعل مثالاً يرتدع به غيره؛ بلاي ناگهاني است كه بر انسان فرود مي آيد و به منزله نمونه و الگويي مي گردد كه ديگري از آن عمل اجتناب كند». 20. كشف المراد، ص 262؛ قوشجي، شرح تجريد، ص 1 - 5. 21. نساء (4) آيه 48. 22. كشاف، ج 2، ص 159؛ مجمع البيان، ج 3. 23. الميزان، ج 11، ص 331. 24. در برخي از آيات مضمون اين حديث به صورت واضحي بيان شده است؛ مانند «وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَآبَّةٍ...؛ هرگاه خداوند مردم را به كيفر اعمالشان مجازات مي كرد جنبنده اي روي زمين نمي ماند» - نحل (16) آيه 61.

اعجاز پيامبر به هوس اين و آن نيست

اعجاز پيامبر به هوس اين و آن نيست 7. «وَيَقُولُ الَّذِيْنَ كَفَرُوا لَولا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ افراد كافر مي گويند كه چرا براي او از طرف پروردگار نشانه اي (معجزه اي) نازل نمي گردد. (آنان بدانند) كه

تو فقط بيم دهنده اي و براي هر گروهي راهنما وجود دارد». رسالت پيامبر اسلام، به سان پيامبران ديگر با يك سلسله معجزه ها و اَسناد نبوت همراه بوده است، با اين كه خداوند، بزرگ ترين معجزه ها، يعني قرآن مجيد را در اختيار او نهاده بود و هم اكنون سند برجسته نبوت او، به صورت معجزه اي جاويدان باقي مانده و بر تارك اعصار مي درخشد با وجود اين، وي معجزاتي شبيه معجزات حضرت موسي وحضرت مسيح(ع) نيز براي اثبات نبوت در اختيار داشت. دانشمندان عقايد و مذاهب اين مطلب را، كه پيامبر اسلام علاوه بر قرآن، داراي معجزات ديگري هم بوده است، بادلايل زير اثبات كرده اند: 1. پيامبر اسلام در قرآن مجيد براي پيامبران گذشته معجزاتي مانند عصاي موسي ويد بيضاء و شفادادن بيماران و... ثابت و صريحاً اعتراف كرده كه آنان داراي چنين معجزاتي بوده اند. ناگفته پيداست در اين موقع، طبعاً اگر مردم از او معجزه اي مانند معجزات پيامبران گذشته درخواست مي نمودند او نيز به حكم عقل بايد معجزه اي مانند معجزات پيامبران گذشته مي آورد، تا وسيله هدايت مردم را از هر طريقي كه امكان دارد فراهم سازد. هرگاه او در اين صورت، سخن از عجز و ناتواني به زبان بياورد و بگويد: من، اگر چه مانند ديگران پيامبرم ولي كاري را كه آنان انجام مي دادند، نمي توانم انجام دهم، بي شك چنين سخني موجب دوري و روي گرداني مردم مي گردد و چنين كاري بر خداوند حكيم، كه خواهان هدايت مردم است محال است و هرگز خداوند به پيامبر خود دستور نمي دهد كه سخني بگويد كه موجب تفرق مردم گردد، خصوصاً كه پيامبر اسلام را افضل پيامبران و خاتم آنان معرفي كند.

2. از برخي از آيات قرآن استفاده مي شود كه رسول اكرم علاوه بر قرآن، داراي معجزاتي ديگر نيز بوده است؛ مانند آيه «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ...؛(1) رستاخيز نزديك شد، و قمر دو نيم گشت».(2) 3. روايات متواتري كه محدثان اسلامي درباره معجزه پيامبر اسلام گرد آورده اند بزرگ ترين سند بر وجود اين نوع اَسناد و دلايل مي باشد.(3) با توجه به اين مطالب بايد ديد مقصود از آيه كه مي فرمايد: «كافران به پيامبران اعتراض مي كنند كه چرا بر او آيه اي نازل نمي گردد» چيست؟ آيا به راستي اين آيه دلالت مي كند كه پيامبر داراي معجزه اي جز قرآن نبوده است يا اين كه آيه به اين حقيقت اشاره ندارد، بلكه هدفي دارد كه در ذيل بيان مي شود: اصولا بايد توجه نمود كه هدف از اعجاز چيست؟ آيا هدف از معجزه، جز هدايت مردم چيز ديگري است و اگر چنين نتيجه اي بر معجزه مترتب مي گردد باز بر پيامبر لازم است كه به در خواست آنان پاسخ بگويد؟ پاسخ: با توجه به بررسي زير ثابت خواهد شد كه هدف آيه، نفي صدور معجزه از پيامبر نيست؛ بلكه هدف، نفي آن نوع از خارق عادت هاست كه واجد شرايط و وسيله هدايت نباشند؛ به عبارت ديگر هدف از درخواست اعجاز اين است كه در پر تو آن، به صدق گفتار مدعي نبوت پي برده شود، بنابر اين هر گاه در ميان درخواست كنندگان معجزه، گروه حقيقت جو و بي غرضي باشند كه با ديدن اعجاز به سوي او گرايش پيدا كرده به او ايمان بياورند، در اين صورت موافقت با درخواست معجزه، بي اشكال خواهدبود؛ ولي اگر درخواست كنندگان، توده هاي لجوج و بازيگر باشند

و مقصدي جز تفريح و سرگرمي به سان سرگرمي هاي مرتاضان نداشته باشند در اين صورت ساحت مقدس پيامبر اسلام بالاتر از آن است كه با درخواست آنان موافقت نمايد. قرآن در خود اين سوره آشكارا تصريح مي كند كه درخواست كنندگان معجزه لجوجند و هرگاه پيامبر به بزرگ ترين اعجاز هم دست بزند باز آنان ايمان نخواهند آورد و لجاجت و عناد خود را ادامه خواهند داد، آن جا كه مي فرمايد: «وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْقُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوتي...؛(4) هر گاه قرآن كوه ها را از بيخ بر كند و زمين را قطعه قطعه كند و مردگان را زنده نمايد (باز آنان ايمان نخواهند آورد)». اين آيه حاكي است كه گروه معترض در صدد هدايت و كشف حقيقت نبودند اگر بالاترين و عظيم ترين معجزه را هم با چشم مي ديدند باز ايمان نمي آوردند. آيا با اين وضع صحيح است پيامبر وقت و اراده خود را در اختيار چنين مردم بي هدفي قرار دهد؟ گذشته از اين، بايد توجه نمود كه به مضمون آيه «وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ...؛(5) هيچ پيامبري نمي تواند معجزه اي بياورد جز به اذن خداوند» معجزات پيامبران، در اختيار آنان نيست كه هر موقع بخواهند و يا مردم به آنان پيشنهاد نمايند فوراً به اعجاز دست بزنند، بلكه آنها از مشيت و اراده خدا پيروي مي كنند و هرگز در خواست مردم، تكليفي براي آنان ايجاد نمي كند. بنابر اين جمله «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ تو بيم دهنده اي و براي هر گروهي راهنمايي وجود دارد» ناظر به همين مطلب است و آن اين كه، تو اي پيامبر! بيم دهنده اي بيش نيستي

و هرگز در اجابت درخواست مردم اختياري از خود نداري و تا اذن الهي نباشد، هيچ نوع كاري صورت نمي گيرد نه اين كه هيچ وقت در هيچ شرايطي تو صاحب معجزه نيستي. روي اين بيانات روشن گرديد، كه آيه به نفي اعجاز به طور مطلق ناظر نيست؛ بلكه آن نوع معجزات را نفي مي كند كه درخواست كنندگان هدفي جز سرگرمي و تفريح و ادامه لجاجت نداشته باشند و يا اين كه پيامبر در انجام معجزه، مختار و آزاد باشد و بدون مشيت الهي دست به كار بزند و هر چه مردم بخواهند فوراً اقدام نمايد. ناگفته پيداست نفي اعجاز در چنين زمينه هاي مخصوصي، دليل بر نفي مطلق نيست.(6) مفسران در تفسير جمله «اِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هَادٍ» نظريات مختلفي دارند كه سه نظر مهم را متذكر مي شويم: 1. گروهي جمله ياد شده را چنين تفسير مي كنند: اي پيامبر! تو بيم دهنده و رهبر تمام اقوام و ملل هستي و شكل اصلي جمله چنين است: «إِنما أَنت منذرو هاد لكل قوم». بنابر اين نظر، اين جمله از دلايل جهاني بودن رسالت رسول اكرم و خاتم بودن اوست. و ظاهرِ آيه اين است كه تا روز رستاخيز پيامبر، مُنْذِر و هادي بشر و امم جهان است. 2. مقصود از جمله ياد شده اين است كه، تو اي پيامبر! بيم دهنده اي و براي هر قومي، راهنمايي هست و از آن جا كه «انذار» و «هدايت» غالباً از شؤون پيامبران مي باشد در اين صورت «منذر» و «هاد» كنايه از پيامبر است و بازگشت آيه به اين است كه، تو پيامبري و براي هر قومي در هر دوره اي پيامبري است و

تو مانند پيامبران پيشين در اعجاز و تصرف در تكوين، اختياري از خود نداري و همه اين كارها بايد به اذن خداوند جهان انجام گيرد. بنابر اين نظر، جمله ياد شده بيانگر آن است كه در تمام ادوار در ميان مردم هادي و رهبر بوده و هيچ دوره اي خالي از رهبر نبوده است و اگر بگوييم كه مقصود از هادي، نبي و پيامبر است در اين صورت، گواه برو جود پيامبر در ميان اقوام مختلف مي باشد. 3. از رواياتي كه گروهي از دانشمندان اسلامي - اعم از شيعه و سني - آنها را نقل كرده اند استفاده مي شود كه مقصود از «منذر» پيامبر است و مقصود از «هادي» امام و جانشين اوست. گويي «انذار» كنايه از مقام نبوت و «هدايت» كنايه از مقام امامت است و پيامبر بنا به نقل بسياري از محدثان چنين فرموده است: «من بيم دهنده ام و تو اي علي! راهنمايي». محدث بزرگوار شيعه، مرحوم سيد هاشم بحريني در كتاب غاية المرام و تفسير خود برهان قسمتي از اين احاديث را جمع آوري كرده است. او تنها در تفسير خود، 27 روايت در اين باره نقل نموده كه برخي از آنها از كتاب هاي اهل تسنن است. سيوطي در الدر المنثور قسمتي از اين روايات را ذكر كرده است. از آن جا كه اين روايات با اسناد مختلف و در كتاب هاي متعدد و از محدثان عالي قدر نقل شده است مي توان گفت مفاد حديث به حد «تواتر» رسيده است. تنها در برهان، هفده روايت به اين مضمون نقل شده است كه پيامبر فرمود: «أنا المنذر و علي الهادي؛ منم بيم دهنده و علي راهنماست» و يا:

«أنت الهادي يا علي؛ تويي راهنما اي علي!». در دو روايت وارد شده است كه پيامبر اسلام(ص) آبي خواست كه وضو بگيرد وقتي از وضو فارغ شد دست علي را گرفت آن را روي سينه خود گذارد و گفت: «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ» سپس روي سينه علي(ع) نهاد و گفت: «وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ». در پاره اي از احاديث، پيامبر تذكر مي دهد كه هيچ گاه روي زمين از حجت خالي نمي ماند و براي استشهاد، آيه مورد بحث را مي خواند و خود را «منذر» و علي را «هادي» معرفي مي كند بعد او صياي خود را يكي پس از ديگري نام مي برد تا سخن را به مهدي مي رساند و هدف قيام آن حضرت را تشريح مي فرمايد. روشن شدن اين نظر در گرو پاسخ به سؤالاتي است كه در مورد اين تفسير وجود دارد. اكنون اين سؤالات را مطرح نموده و درباره آنها گفتگو مي كنيم: ممكن است سؤال شود: چگونه «انذار» مخصوص پيامبر(ص) مي باشد و هدايت از آنِ امام(ع) در صورتي كه پيامبر نيز، هادي و راهنماي امت است؟ و به عبارت ديگر، پيامبر و امام هر دو هم مقام «انذار» را دارند و هم مقام «هدايت» را. استاد عالي قدر علامه طباطبائي در الميزان جمله اي دارند كه مي تواند روشنگر پاسخ اين پرسش باشد. ايشان مي فرمايد: «منذر» آن راهنما را مي گويند كه راهنمايي او توأم با ادعاي نبوت باشد، ولي «هادي» به آن راهنما مي گويند كه دعوي نبوت نداشته باشد در اين صورت مقصود از «منذر» نبي و پيامبر خواهد بود و مراد از «هادي» جانشين او؛ زيرا راهنمايي پيامبر همواره توأم با ادعاي نبوت مي باشد و هرگز صرف راهنمايي نيست، بلكه

آن امام است كه هدايت او، مجرد از دعوي نبوت مي باشد.(7) در احاديث به اين پرسش به طور ديگري پاسخ گفته شده است و آن اين كه، مقصود از «هادي» در اين آيه مطلق راهنما نيست تا گفته شود پيامبر نيز هادي امت و راهنماي مردم است، پس چرا هدايت در اين آيه از آن جانشينان پيامبر شمرده شده است؛ بلكه مقصود از آن، هدايت است به آن چه پيامبري آن را آورده است. امام باقر در تفسير اين آيه مي فرمايد: «ولكل زمان منا هاد يهديهم إلي ما جاء به نبي الله؛(8) در هر زمان از خاندان وحي، راهنمايي است كه مردم را به آن چه پيامبر خدا آورده است رهبري مي نمايد». بنابر اين تفسير، مقصود از «هادي» جز امام و جانشين او نمي تواند باشد. توضيح اين سخن اين است كه، پيامبر در حقيقت پايه گذار انقلاب و نهضت است و امام جانشين و رهبر انقلاب پس از در گذشت او مي باشد؛ زيرا هر نوع انقلاب هر چه هم به ثمر برسد و درخشندگي خاصي پيدا كند در هر حال، به وجود رهبري نيازمند است كه پس از درگذشت بنيان گذار، رهبري انقلاب را به عهده بگيرد و موانع پيشرفت را از سر راه آن بر دارد و با الهام از اصول انقلاب، مشكلات آن را براي مردم توضيح دهد و تفسير نمايد؛ به عبارت ديگر، پيامبر پايه گذار دين وامام، حافظ و مدافع و مبين تعاليم پيامبر است. در اين صورت صحيح است بگوييم مقصود از «هادي» همان امام است كه روشن كننده آيين است. مفسر عالي قدر شيعه، مرحوم علي بن ابراهيم در مقام بيان اختصاص

هدايت به امام اين نكته را خاطر نشان مي سازد و مي گويد: مقصود از هادي، همان مبيِّن مجملات آيين است و طبعاً اين مقام در اختيار امام خواهد بود. آن گاه آياتي را مي آورد كه لفظ هدايت در آنها به معناي بيان كردن به كار رفته است از آن جمله آيه «وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ...» أي بَيَّنالَهُمْ...؛(9) يعني براي ايشان بيان كرديم. مؤيد نظر سوم كه در روايات وارد شده است اين است كه قرآن در برخي از موارد كه در مورد «امام» سخن مي گويد، بلافاصله مسأله هدايت و راهنمايي را پيش مي كشد و مي رساند كه هدايت و رهبري مردم از شؤون امام مي باشد؛ مانند «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا...؛(10) آنان را پيشواياني قرار داديم كه به امر و فرمان ما، مردم را با كمال بردباري و استقامت، هدايت مي نمايد».(11) سؤال ديگر: ممكن است گفته شود آيا مقام هدايت و راهنمايي فقط از آن حضرت علي(ع) است يا اين كه پيشوايان گرامي ديگر، بلكه او صياي تمام پيامبران نيز راهنمايان مردم هستند؟ پاسخ: علي(ع) فرد روشن و كامل هاديان امت است؛ ولي اين مقام اختصاص به وي ندارد و ساير امامان و بلكه اوصياي همه پيامبران نيز هادي و راهبر مردمند و جمله «أنت الهادي يا علي» از قبيل تطبيق كلي به يك فرد كامل است و اين حقيقتي است كه در روايات به آن تصريح شده است چنان كه مي فرمايد: «كل إمام هاد لكل قوم في زمانهم...».(12) سؤال سوم: آيا از جمله استفاده مي شود كه در هر قرن و زماني در ميان تمام اقوام و ملل راهنمايي وجود داشته است؟ پاسخ آن مثبت است

و ظاهر يا صريح جمله «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» وجود راهنما در ميان تمام اقوام و ملل است و از برخي از آيات و بسياري از روايات استفاده مي شود كه خداوند براي مردم هر عصر و زماني، حجت و راهنمايي فرستاده و حجت را بر آنها تكميل نموده است. مؤيد اين نظر گفتاري است كه امير مؤمنان در نخستين خطبه نهج البلاغه دارند و مي فرمايند: «ولم يخل سبحانه خلقه من نبي مرسل أو كتاب منزل أو حجة لازمة أو محجة قائمه...؛(13) خداوند جامعه بشر را هيچ گاه از وجود پيامبري فرستاده شده و يا كتابي نازل گرديده و برهاني حتمي و قاطع و يا راهي استوار و روشن، محروم ننموده است». و نيز مي فرمايد: «اللهم بلي لاتخلو الأرض من قائم لله بحجة إما ظاهراً مشهوداً أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته...؛(14) بار خدايا! زمين هيچ گاه از حجتي كه براي خدا قيام كند، خالي نمي ماند و او يا ظاهر و آشكار است و يا پنهان (علت وجود چنين حجت به خاطر اين است كه دلايل روشن خدا از بين نرود)». آيا فيض نبوت مخصوص خاور زمين است؟ گاهي تصور مي شود كه دين و آيين ارمغان شرق است و پيامبران آسماني فقط از شرق برخاسته اند و لذا نام پيامبراني كه در قرآن و عهدين آمده است همگي از خاور زمين بوده و هرگز در غرب، آيين و پيامبري نبوده و مردم مغرب زمين آيين و مذهب را از شرق گرفته اند. اين مطلب، گماني بيش نيست و تاريخ مذاهب در ملل جهان نيز بر خلاف آن حكم مي كند و قرآن مجيد براي همه ملت ها و

امت ها پيامبر و بيم دهنده و راهنمايي ثابت مي كند. آيه مورد بحث با صراحت هر چه كامل تر مي گويد: «وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ؛ براي هر گروهي راهنما و رهبري وجود دارد». صريح اين آيه اين است كه هر ملتي - اعم از شرقي و غربي، حتي ملل چين و هند، وحشيان استراليا، سرخ پوستان امريكا - داراي هادي و راهنما بوده است هر چند اين «هادي» (بنابر تفسير سوم) پيامبر نباشد. قرآن در آيات ديگري با صراحت كامل تر براي هر ملتي رسول و پيامبر و بيم دهنده اي ثابت مي كند چنان كه مي فرمايد: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّخَلافِيها نَذِيرٌ...؛(15) هيچ امتي نيست مگر اين كه در ميان آنها بيم رساني بوده است». «وَ لَقَدْ بَعَثْنافِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...؛(16) در ميان هر ملتي پيامبري را بر انگيختيم كه به مردم بگويد خدا را بپرستيد». «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ...؛(17) براي هر امتي پيامبري است كه در ميان آنها حكم و داوري مي نمايد». به طور مسلم، پيامبران هر امتي در ادوار پيشين متناسب با فهم و ادراك آنها و راهنمايي آنان در حدود و قابليت و شايستگي آنها بوده است. اما اين كه چرا در قرآن نامي از پيامبران مغرب زمين نيامده است براي اين است كه خود قرآن تصرح مي كند پيامبراني از طرف خداوند، براي هدايت مردم مبعوث شده اند كه شرح نام و تفصيل دعوت آنها را در قرآن باز گو ننموده است، چنان كه مي فرمايد: «وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ...؛(18) پيامبراني كه قبلاً سرگذشت آنها را بيان كرده ايم و پيامبراني كه درباره آنها گفتگو ننموده ايم».(19) ولي

علت اين كه مذاهب بزرگ جهان به پيامبران مشرق زمين تعلق دارد اين است كه شرق گهواره تمدن و فرهنگ آن اصيل تر از غرب است و علم و فلسفه و هنر و نظام حقوق فردي و اجتماعي از مشرق زمين به غرب رفته است از اين نظر، مذاهب متناسب با تمدن و فرهنگ، به شرق تعلق دارد و غرب، مذهب و آيين را به سان فرهنگ و هنر از شرق گرفته و آن را جاي گزين مذاهب ابتدايي - كه متناسب با دوره ابتدايي زندگي بشر، يعني دوره ما قبل تمدن و فرهنگ و علم بوده - ساخته است. چگونگي علم خداوند به موجودات 8. «اَللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثي وَ مَا تَغِيْضُ الْأَرْحامُ وَ مَاتَزْدَادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ؛ خداوند از وضع جنين هر زن بار داري آگاه است و آن چه را رحم ها از بين مي برند و سقط مي كنند و آن چه را مي افزايند. و هر چيزي نزد او به اندازه معين و ميزان خاصي است». 9. «عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ؛ خدايي كه آگاه از پنهان و آشكار و بزرگ و برتر است». 10. «سَوَاءٌ مِنْكُمْ مِنْ اَسَرَّالْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِالَّيْلِ وَ سَارِبٌ بِالنَّهَارِ؛ در پيشگاه او يك سانست كه كسي سخن را پنهان دارد (يا آهسته سخن بگويد) يا آن را آشكار سازد و كسي كه در تاريكي شب راه برود يا در روز روشن راه بپيمايد». هدف ابتدايي اين آيات، معرفي علم محيط خداوند است و اين كه او از رازهاي پوشيده رحم ها، از وضع جنين هايي كه در آن قرار دارند، آگاه است و

پنهان و آشكار، شب و روز، صداهاي آهسته و بلند، براي او يك سان است و به كارهاي مخفي و آشكار بندگان خود، آگاهي دارد و چون او بزرگ و برتر است، بر تمام مصنوعات خود محيط و مسلط مي باشد. عقل و خرد در اين باره مي گويد: نظام هر ورقي از اوراق هستي، هر برگي از گياهان، هر اتمي از اتم هاي بي شمار، هر ذره اي از ذرات وجود انسان، هر سلولي از سلول هاي جانداران، هر سياره اي از سيارات آسمان، گواهي مي دهند كه آفريدگار آنها از تمام خصوصيات وجودي آنها آگاه است و هرگز بدون آگاهي كامل، از رازهاي دروني و بروني يك مصنوع، نمي توان آن را با اين نظم شگفت انگيز آفريد. آيا مي توان گفت سازنده يك هواپيما، از قسمت هاي علمي و فني آن بي خبر است، يا نويسنده يك دوره دائرة المعارف از محتويات آن اطلاع ندارد؟ قرآن اين حقيقت علمي را با لطيف ترين بيان توضيح داده و مي فرمايد: «أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ؛(20) آيا او از اوضاع مخلوق و مصنوع خود آگاه نيست، در حالي كه اوست باريك بين و آگاه». بار ديگر بر گرديم مسأله را از راه ديگر مورد بررسي قرار دهيم: حقيقت علم و آگاهي از چيزي جز حضور آن نزد شخص آگاه چيز ديگري نيست، چنان كه حقيقت جهل و ناآگاهي نيز جز غيبت و پنهاني شي ء از انسان، معناي ديگري ندارد. البته حضور يك شي ء نزد انسان بر دو نوع است: گاهي وجود خارجي شي ء نزد انسان نيست، اما تصويري از آن نزد او حاضر است؛ مثلاً افرادي كه به زيارت خانه خدا رفته اند و الآن فرسنگ ها از آن فاصله

گرفته اند هر موقع بخواهند مي توانند از طريق تصويرذهني كعبه، به آن نقطه توجه پيدا كنند. گاهي خود شي ء خارجي، بدون و ساطت تصويري در نزد ما (روح) حاضر است و چيزي ميان عالم و معلوم واسطه نيست.(21) روشن ترين مثال براي اين نوع آگاهي، علم انسان به خود انسان است؛ زيرا حقيقت و واقعيت هر انساني بر خود او روشن است و هر فردي از روحيات و ملكات خوب و بد خويش آگاهي كامل دارد، ديگر اين جا ميان عالم و معلوم چيزي واسطه نيست. يا مثلاً ما از صورت هاي ذهني خود آگاهيم؛ زيرا اين صورت ها پيش ما حاضراست و براي درك آنها نياز نداريم كه تصويري از اين صورت ها برگيريم، بلكه خود اين صورت ها را به روشني درك مي كنيم و در نزد روح خود حاضر مي بينيم. علم خدا به مصنوعات و مخلوقات خود از قبيل نوع دوم است. او در علم خود به آن چه آفريده، نيازي به تصوير ندارد، بلكه تمام موجودات جهان با واقعيت خارجي خود، نزد خدا حاضرند و ميان او و مخلوق فاصله اي نيست. فلسفه اسلامي، علم حضوري خدا را به موجودات از طرق گوناگون ثابت نموده است و كوتاه ترين راه آن است كه اين حقيقت را از تدبر در مسأله آفرينش موجودات به دست آوريم. جاي گفتگو نيست كه خداوند وجود دهنده و ما وجود پذيريم. در اين صورت آيا لازمه ايجاد يك موجود، اين نيست كه در نزد موجد و سازنده آن حاضر باشد؟ آيا ايجاد و پديد آوردن يك شي ء، با غيبت و عدم حضور آن نزد وجود دهنده مي سازد؟ به عبارت ديگر، ايجاد يك شي ء بدون توجه

وجود دهنده و حضور وجودپذير در نزد آفريننده، امكان پذير هست؟ بار ديگر، تصويرهاي ذهني خود را مورد بررسي قرار دهيم مي بينيم تمام اين صور، مخلوق و آفريده روح و روان و قواي ادراكي است و تا وجود دارند در نزد روح وقواي مدرك ما حاضرند و ميان ما و آنها جدايي نيست و به همين ترتيب تمام موجودات جهان همگي مخلوق خدا و در نزد او حاضرند. برنامه اي تربيتي آشنايي به صفات خدا، خود گرچه نوعي كمال معنوي و روحي است؛ ولي در عين حال اعتقاد به چنين خداي آگاه از درون و بيرون، خود مكتبي تربيتي است كه افراد با ايمان و معتقد را از بسياري از كارهاي نكوهيده باز مي دارد. چه برنامه اي بالاتر از اين، كه بدانيم از نخستين لحظه زندگي، از روزي كه به صورت سلولي در رحم مادر قرار داريم تا لحظه اي كه به خاك سپرده مي شويم، مراقبي بزرگ و برتر، متوجه اعمال و كردارهاي ماست و از آن چه ما انجام مي دهيم كاملاً مطلع و آگاه مي باشد آيا با وجود چنين مراقبي شايسته است به فكر گناه و نافرماني او باشيم؟ نكاتي چند در آيات 1. قرآن در طرح معارف عقلي راه تعبد را پيش نمي گيرد، بلكه در غالب موارد، به استدلال دست مي زند؛ مثلاً در اين آيات كه هدف بيان احاطه علمي خداوند به موجودات است و اين كه آشكار و پنهان براي او يك سان مي باشد به دليل مسأله، با بيان دو صفت از اوصاف خدا: «الْكَبيرُ الْمُتَعَال» اشاره نموده است؛ زيرا «كبير» (بزرگ) در مورد خداوند به معناي احاطه او بر همه موجودات است و لازمه اين احاطه، اطلاع بر

اوضاع محاط مي باشد. «متعال» يعني بسيار بلند مقام، يعني خداوند عالي و در علم خود نيز برتر است و بر موجودات و مصنوعات خود نيز تسلط دارد همان طور كه هر موجود عالي تر بر موجودات پايين تر مسلط است. در واقع اين دو صفت دليلي است بر اطلاع او از آشكار و پنهان (عَالِمُ الغَيْب وَ الشَهَادَةِ). 2. چون مقصود از «ما» در «ما تحمل» جنين است از اين نظر ناچار مقصود از «ما» در دو جمله بعدي: «و ما تغيض الأرحام و ما تزداد» نيز همان جنين خواهد بود از آن جا كه «غيض» در لغت عربي به معناي «نقص و كم شدن» است 22) ناچار هدف آيه اين است: خدا مي داند آن چه رحم ها بر مي دارند (و دوران حمل را به طور طبيعي به پايان مي رسانند) و آن چه را كم مي كنند (و پيش از وقت طبيعي سقط مي كنند) و آن چه را رحم ها مي افزايند (و بيش از يكي پرورش مي دهند). به عبارت ديگر مقصود از «و ماتغيض الأرحام» به قرينه جمله بعدي «وماتزداد» همان كم كردن رحم است و مقصود از كم كردن رحم به قرينه «مَاتَحْمِلُ كلُّ أُنْثَي» همان سقط كردن و حمل نكردن رحم مي باشد. گويا مضمون آيه چنين است: خدا از آن چه رحم ها برمي دارند يا برنمي دارند و از بين مي برند و يا مي افزايند آگاه است.(23) 3. جمله «وَكُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ؛ هر چيزي در نزد او اندازه معيني دارد» به حقيقتي علمي و فلسفي اشاره دارد كه قرآن در سوره هاي مختلفي روي آن تكيه كرده است 24) و مقصود از آن اين است كه هر موجودي در نزد خدا، حدّ معيني دارد؛ زيرا لازمه

معلول و مخلوق بودن، داشتن حد و اندازه است. در اين صورت، طبعاً هر موجودي محدود خواهد بود و در پيشگاه خدا - كه نامحدود و نامتناهي است - غايب نخواهد بود. در حقيقت اين جمله، مفسر علم وسيع خداست به آن چه در آغاز آيه بيان شده و مفاد آن اين است كه، «أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ؛(25) آگاه باشيد كه خداوند بر همه چيز محيط است».(26) گاهي اين جمله به طور ساده تري تفسير و گفته مي شود مقصود از آن، اوضاع سه گانه رحم است كه گاهي حمل خود را حفظ مي كند و يا گاهي بر آن مي افزايد و احياناً از بين مي برد و اين اوضاع مختلف، براي اين است كه هر چيزي نزد خدا اندازه معيني دارد و تمام كارهاي او روي حساب و اندازه است و هرگز اراده او بي جهت و نسنجيده به حفظ و يا زيادي حمل و يا كم كردن آن تعلق نمي گيرد. 4. روز و شب و هم چنين آشكار و پنهاني، يك سلسله مفاهيم نسبي هستند كه در محيط ما، كه محيطي نسبي است، مفهومي دارند؛تاريكي شب مانع از ديدن انسان است، در عين حال برخي از حيوانات در دل شب پرواز مي كنند و مي بينند. چون وجود ما محدود است و بر اثر نارسايي ديدگان، موجودات در شب از ديده ما مخفي هستند، طبعاً قسمتي از جهان ما پنهان خواهد بود؛ ولي براي موجود محيط و برتر (خدا) تمام غيب ها، شهود است و پنهان و آشكار براي او مفهومي ندارد. قرآن به اين حقيقت با جمله زير (آيه 10 همين سوره) اشاره مي كند: «وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِالَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ». پاسداراني

كه از ما مراقبت مي كنند 11. «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ؛(27) براي (انسان) نگهباناني گماشته شده است كه به فرمان خدا او را پيش رو و پشت سر (از هلاك و نابودي) حفظ مي كنند و خداوند وضع ملتي را عوض نمي كند تا خود آنان وضع خود را تغيير دهند. هرگاه خداوند نابودي گروهي را بخواهد بازدارنده اي در برابر او نيست. براي بشر جز خدا سرپرستي وجود ندارد». انسان به سان موجودات ديگر، محتاج و نيازمند آفريده شده است؛ از روز نخست كه به صورت سلولي در رحم مادر قرار مي گيرد نيازمندي، سراسر وجود او را احاطه كرده و تا دم واپسين با او همراه است. اگر بشر از نظر تعقل و فكر، قوي و نيرومند است و در پرتو دانش و بينش خود، زمين و دريا و فضا را تسخير نموده است، از نظر شرايط زندگي و لوازم حيات در محدوديت شديدي قرار دارد؛ مثلا اگر چند لحظه اكسيژن هوا، وارد شش هاي او نگردد، خفه مي شود. اگر فشار هوا كم و زياد گردد، زندگي او در خطر مي افتد، اگر درجه حرارت هوا از حد معيني بالا يا پايين رود، نابود مي شود و انسان مقتدر، از حركت و جنبش باز مي ماند.اين حقيقت را قرآن در آياتي ياد آور شده و مي فرمايد: «يَاأَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ؛(28) اي مردم! شما نيازمندان درگاه خدا هستيد، و خدا بي نياز و شايسته ستايش

است». در حقيقت اگر بخواهيم واقعيت نيازمندي انسان را به صورت امري محسوس بيان كنيم بايد بگوييم: انسان با تمام قدرت خود، بسان لامپ نيرومند پر فروغي است كه ديده ها را خيره مي سازد. اين نور خيره كننده هر چه باشد، از خود او نيست و هر لحظه از مركز مولد برق، به آن قوه و نيرو مي رسد و اگر يك لحظه جريان برق قطع گردد، فوراً خاموش شده و خودنمايي آن سپري خواهد شد. خلاصه بشر براي ادامه زندگي خود در آغوش طبيعت بايد از عوامل بي شماري كمك گيرد و اگر اين كمك ها و امدادها به او نرسد؛ چراغ زندگي او به خاموشي گراييده از حركت و جنب و جوش مي افتد.اين از يك طرف. از طرف ديگر، در اطراف وجود انسان عوامل نابود كننده، فراوان است كه درهر لحظه، هستي و زندگي او را تهديد مي كنند: ميكرب هاي خطرناك و كشنده در آب آشاميدني و هوا به قدري زياد است كه اگر عوامل ضد ميكرب در خون او نباشد، بشر را فوراً از پاي در مي آورند. خداوند براي خنثي نمودن آثار اين دشمنان نامريي گلبول هاي سفيد را در خون آفريده كه همواره در جنگ هاي ميكربي خون شركت مي كنند و دشمنان انسان را از پاي در مي آورند. گاهي در شبانه روز هزاران تن سنگ هاي آسماني كره خاك را سنگباران مي كنند، حيات و زندگي بشر را به فنا و نابودي تهديد مي نمايند و دست آفرينش براي حفظ انسان، يك زره هوايي بر دور كره خاك كشيده تا سپري در برابر اين صخره ها باشد و اين سنگ ها با اصابت به اين زره هوايي، آتش بگيرند و از بين بروند.

عوامل انحراف فكري از چپ و راست انسان را احاطه كرده، ايمان و اخلاق و فضايل او را تهديد مي كنند و در برابر همه اين عوامل، حامياني مانند مربيان صالح و پيامبران و پيشوايان وساير عوامل و موجبات هدايت وجود دارد كه او را از هر نوع انحراف باز مي دارند. از اين بيان، چنين نتيجه مي گيريم خداوند براي حفاظت بدن و روح انسان پاسداراني آفريده است كه بقاو هستي او را در برابر حوادث بيمه كنند و اين عوامل همان است كه در اين آيه مورد بحث به عنوان «معقبات» از آن ياد شده و مي فرمايد: «لَهُ مُعَقِباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللَّهِ؛ براي انسان حاميان و مراقباني هستند كه وجود او را از هر نظر حراست مي كنند». قسمتي از اين «معقبات» (حاميان) همان ها هستند كه بيان گرديد و براي ما محسوس و ملموس هستند و از طريق حس و علم از حمايت آنها از تن و روان بشري آگاهيم؛ ولي قسمت ديگر از اين حاميان يك سلسله عوامل نامريي ديگري است كه قرآن از آنها در آيات به لفظ «حافظين» تعبير مي آورد و مي فرمايد: «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ؛(29) براي شما نگهباناني (فرشتگان) گمارده ايم». در آيه ديگر مي فرمايد: «وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وُيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّي إِذا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمُوتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لايُفَرِّطُونَ؛(30) اوست مقتدر و برتر از بندگان خود. نگهباناني براي شما مي فرستد تا وقتي مرگ يكي از شما فرا رسد فرستادگان ما (جان) شما را مي گيرند و آنها در كار خود كوتاهي نمي كنند، اگر چه حافظ و حامي واقعي همان خداست و فرشتگان مجري فرمان هاي

او هستند»(31). سنّت قطعي الهي در سعادت ملل قرآن مجيد، پايه سعادت و خوشبختي و استواري نعمت را در ميان هر ملتي معلول پيروي آنان از تقوا و پرهيزگاري و دوري از نافرماني و گناه مي داند و مي فرمايد: هماي سعادت هنگامي بر سر ملتي پروبال مي گشايد و تمام نعمت هاي الهي در صورتي بر سر ملت ها پيوسته و پايدار است كه آنان از مسير فطرت گام فراتر ننهند و از زشتي ها و پليدي ها، ستم و تعدي و فساد اخلاق دور باشند. قرآن به اين حقيقت علاوه بر آيه مورد بحث (إِن اللّه لا يغير...)در آيات ديگري نيز اشاره نموده و مي فرمايد: «وَلَوْأَنَّ أَهْلَ القُري آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ؛(32) اگر مردم جهان به خدا ايمان بياورند و از مخالفت دستورهاي او بپرهيزند درهاي بركت را از آسمان و زمين به روي آنان باز مي كنيم؛ ولي آنان دستورهاي الهي را ناديده گرفتند و سرانجام، آنها را به نتيجه اعمالشان دچار ساختيم». مقداري از اين مطلب (كه پيروي از فرمان هاي خدا نعمت و بركت و سعادت و خوشبختي را به دنبال دارد) براي ما مشهود و محسوس است؛ زيرا مردمي كه همه مرزهاي اخلاقي و حدود الهي را در هم بشكنند و در زندگي جز فساد و فحشا و ستم و... چيزي را نشناسند، قطعاً به واكنش كردارهاي خود كه گسترش بيماري، دشمني، فساد نسل، جنگ هاي خونين و... گرفتار خواهند شد. ولي قسمتي از اين مطلب كه چگونه اعمال نيك و كردارهاي خدا پسندانه ملتي، گشودن درهاي رحمت و بركت از زمين به روي آنها را

موجب مي گردد حقيقتي قرآني است كه قرآن از آن خبر داده و ما بايد به آن ايمان بياوريم و ما با علم و دانش كوتاه خود به همه علل آن احاطه پيدا نكرده ايم تا درباره آن به داوري برخيزيم. خلاصه، يكي از سنت هاي قطعي الهي اين است كه سرانجامِ ملتي كه غرق در گناه و فساد باشد، نابودي است و چنين گروهي زود يا دير، در كام مرگ و فنا فرو رفته و جز نام، نشاني از آنها باقي نخواهد ماند و امروز كه بسياري از ملل مغرب زمين غرق در عصيانگري و فساد و فحشا هستند به چنين سرنوشتي دچار خواهند شد و دير يا زود با تمدن ماشيني خود - كه كمالات انساني و عواطف بشري و مراسم الهي را ناديده گرفته است - به خاك سپرده خواهند شد. مگر اين كه در برنامه خود تجديد نظر كنند و همان طور كه برخي از دانشمندان دل آگاه، آنها را هشدار داده اند از خواب غفلت ماديگري بيدار شوند و مسير زندگي را دگرگون سازند و اين سنت قطعي الهي است: «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلا». چيرگي ملت غارتگر مغول بر حكومت چند صد ساله عباسيان معلول قدرت نظامي و برتري تاكتيك رزمي آنان نبود، بلكه گسترش فساد در ميان عباسيان و خود خواهي امرا و حكمرانانشان، گرايش خلفا و زمامداران به هوس راني و فساد و خود كامگي، موجب سقوط خلافت چند صد ساله اسلامي گرديد و مسلمانان را در طول تاريخ با بزرگ ترين فاجعه روبه رو ساخت. در روزهاي محاصره منطقه موصل از طرف فرمانده كل نيروهاي هلاكو دونامه مختلف به دست استاندار موصل رسيد:

يكي از دشمن خونخوار اسلام هلاكو و ديگري از طرف خليفه بغداد. هلاكو در نامه خود ياد آور شده بود كه اگر استاندار موصل، ابزار و آلات جنگي و وسيله فتح قلعه عظيم بغداد را در اختيار او بگذارد وي از محاصره موصل صرف نظر نموده و راه بغداد را پيش خواهد گرفت.هم زمان با رسيدن اين نامه، نامه اي از دربار خلافت عباسي به دست حاكم موصل رسيد و خليفه در آن نامه، درخواست كرده بود حاكم موصل گروهي از بهترين نوازندگان موصل را روانه بغداد نمايد، تا به مجالس عيش و طرب خليفه رونق بخشند. حاكم پس از خواندن هر دو نامه، چنين اظهار داشت: در اين لحظه حساس، دشمن خونخوار اسلام از من ابزار جنگي مي طلبد ولي خليفه، رامشگر ونوازنده مي خواهد كدام يك بايد پيروز شوند؟ اين جاست كه حقيقت و مفاد جمله «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» به صورت واضح تجلي مي كند و معلوم مي شود چرا مسلمانان روزي در ميان ملل جهان، سر بلند و سرفراز بودند ولي پس از چند قرن سيادت و عظمت و عالي ترين تمدن، مقهور ملل ديگر گرديدند. نا گفته پيداست چون دگرگوني در روحيات و اعمال آنان پديد آمد، خدا نيز سيادت و عظمت را از آنان سلب نمود و براي اين مطلب شاهد و گواه فراوان است. پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. قمر (54) آيه 1. 2. مشروح اين بحث را در كتاب هاي عقايد و تفسير مطالعه بفرماييد و با دلايل روشن ثابت شده است كه مقصود، دو نيم شدن ماه در زمان خود پيامبر است. 3. جامع ترين كتابي كه از طرف محدثان

شيعه در اين باره نوشته شده است كتاب مدينةالمعاجز اثر سيدهاشم بحريني است. 4. رعد (13)آيه 31. 5. رعد (13) آيه 38. 6. نويسنده اي مسيحي در كتاب مشكاة صدق با آيه مورد بحث و آيات ديگر استدلال نموده است كه پيامبر اسلام، معجزه اي جز قرآن نداشته است. نگارنده در كتاب رسالت جهاني پيامبران (ص 118 - 142) درباره آيات مورد نظر او به طور گسترده سخن گفته و ثابت نموده است كه اين آيات، ارتباطي به مدعاي وي ندارد. 7. الميزان، ج 11، ص 359. 8. تفسير برهان، ج 10، ص 280. 9. فصلت (41) آيه 17. 10. سجده (32) آيه 24. 11. گروهي از پيامبران علاوه بر منصب نبوت داراي مقام امامت نيز بودند. 12. به اين مضمون روايات زيادي وارد شده است ر.ك: تفسير برهان، ج 2، ص 280، ح 8. 13. نهج البلاغه عبده، ج 1، ص 18 14. همان، كلمات قصار، شماره 147. 15. فاطر (35) آيه 24. 16. نحل (16) آيه 36. 17. يونس (10) آيه 47 18. نساء (4) آيه 164. 19. آيه 78 سوره غافر نيز به همين مضمون است. 20. ملك (67) آيه 14. 21. در اصطلاح فلسفه، نوع اول را علم حصولي و دوم را علم حضوري مي نامند. 22. راغب، مفردات، ص 368. 23. كشاف، ج 2، ص 160. در تفسير اين دو جمله دو نظر ديگر است كه به طور اختصار نقل مي شوند: گاهي گفته مي شود مقصود از «ما تغيض الأَرحام و ما تزداد؛ آن چه رحم ها كم مي كنند و يا مي افزايند» خون ايام بارداري زنان است كه قسمتي را صرف غذاي جنين نموده وقسمت ديگري در دوران

نفاس به بيرون از رحم مي ريزد. اين نظر، با ظاهر آيه تطبيق نمي كند؛ زيرا چنان كه گفته شد، مقصود از «ما» در هر سه جمله، جنين است؛ ولي در اين نظر مقصود از اولي جنين است و از دومي و سومي خون رحم است. گذشته از اين به كار بردن لفظ كم كردن و زياد نمودن در تغذيه جنين از خون و يا بيرون ريختن خون در دوران وضع حمل، نوعي مجاز و يا خلاف ظاهر است. دورتر از اين نظر، نظر سومي است كه مي گويند مقصود از كم كردن رحم ها، همان تولدهاي كمتر از نه ماه و منظور از افزودن رحم ها، تولدهاي بالاتر از آن است و دوري اين نظر از ظاهر آيه بر اهل دقت مخفي نيست. 24. ر.ك: حجر (15) آيه 31؛ فرقان (25) آيه 2؛ طلاق (65) آيه 65. 25. فصلت (41) آيه 54. 26. الميزان، ج 11، ص 346. 27. مقصود از ضماير چهار گانه در آغاز آيه، همان انساني است كه از آيه قبل فهميده مي شود . 28. فاطر (35)آيه 15 . 29. انفطار (82) آيه 10. 30. انعام (6) آيه 61. 31. برخي از مفسران تصور نموده اند كه مقصود از حافظان در اين آيات همان حافظان اعمال و نويسندگان نيك و بد كردارها هستند. در صورتي كه آيه معنايي وسيع دارد و نوشتن اعمال، يكي از مصاديق آن است. گذشته از اين، از برخي از آيات استفاده مي شود كه فرشتگان نه تنها حافظ ما هستند، بلكه يك نوع نقش مراقبت رواني ما را بر عهده دارند و براي ما طلب آمرزش مي كنند چنان كه مي فرمايد: «وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ

وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الاَْرْضِ؛ فرشتگان، خدا را با حمد و ثناي خويش، تنزيه مي كنند و براي كساني كه در روي زمين هستند، طلب آمرزش مي نمايند» - شوري (42) آيه 5. 32. اعراف (7) آيه 96.

چرا پرستش، مخصوص خداست؟

چرا پرستش، مخصوص خداست؟ 12. «هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَيُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ؛(1) اوست كه برق را (موقع باران) براي بيم و اميدواري شما مي نماياند و ابرهاي سنگين و گرانبار را پديد مي آورد». 13. «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِن خِيْفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَآءُ وَ هُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّه وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ؛(2) رعد با ستايش خود و فرشتگان از بيم او، خدا را تسبيح مي گويند. (خدا) صاعقه ها را مي فرستد و هر كه را خواهد گرفتار آن مي سازد. آنان (مشركان) درباره (توحيد و قدرت) خدا، مجادله مي كنند، در حالي كه او كيفرده و سخت گير است». 14. «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لايَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي المَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبالِغِهِ وَ مَادُعَاءُ الكَافِرِينَ اِلاَّ فِي ضَلالٍ؛ دعوت حقيقي از آن اوست (و نبايد كسي جز او را، معبود و بر آورنده نيازمندي خواند). كساني كه جز او را مي خوانند هرگز آنان از اين دعوت سودي نمي برند مگر (مانند تشنه اي بر نقطه اي مانند سر چاه بنشيند و) دو دست خود را به سوي آب باز كند (و انتظار داشته باشد كه) آب به دهان او برسد، در صورتي كه هرگز با اين وضع (آب به دهان او) نخواهد رسيد (همان طور كه اين فرد از كار خود نتيجه نمي گيرد بت پرستان نيز از دعوت خدا نتيجه اي

نمي گيرند). دعوت كافران (و پرستش بتان) جز گمراهي چيزي نيست». مجموع اين آيات گواه و يا گواه هاي روشن و استوار بر نفي معبودي جز خداوند است و هدف از اين دلايل، بيدار ساختن افكار مشركان و هدايت آنان به سوي توحيد خداست كه جز او را، معبود و يا آفريدگار جهان ندانند. جاي گفتگو نيست كه موقع نزول اين آيات، قسمت اعظم شبه جزيره و مناطق زيادي از جهان را بت پرستي فرا گرفته بود: گروهي اين بت ها را جلوه گاه خدا و يا خدايان و شفيع ميان خالق و مخلوق و شايسته عبادت مي دانستند، بدون اين كه آنها را خالق و رازق بدانند و كارهاي مخصوص خدا را مانند آفريدن و روزي دادن، به آنها نسبت دهند و گروهي ديگر، اجرام سماوي و بت ها را آفريننده و روزي دهنده مي دانستند. اين دسته نسبت به گروه نخست در اقليت بودند. در هر حال، خواه آنها را فقط معبود و شايسته ستايش بدانند، ياعلاوه بر مقام معبودي آنهارا مبدأ كار و مؤثر در جهان طبيعت قلمداد كنند، عبادت و پرستش، تواضع، خضوع و بندگي، در خواست حاجت و رفع نيازمندي، مخصوص معبودي است كه ذات وي جلوه گاه كمال بوده و از هر نظر غني و بي نياز و قادر و توانا و پيراسته از نقص و عيب باشد. ناگفته پيداست فرد عاقل و با وجدان و بيدار، بي اختيار در برابر چنين معبودي سر تعظيم فرود مي آورد. به عبارتي ديگر، از طرفي عشق به كمال در انسان امري فطري است و كمالات يك فرد، انسان را ناخود آگاه به سوي خود جلب مي نمايد و عاشق خود مي سازد.و از طرف

ديگر، نيكي و كمك به يك فرد، برطرف ساختن نيازمندي هاي شخص، از عواملي است كه رشته ارادت را استوارتر ساخته و بر ارادت و اخلاص و خضوع انسان در برابر چنين نيكو كاري مي افزايد. اين دو عامل (عشق به كمال مطلق و نيكي و كمك) به صورت نامحدود در خدا وجود دارد؛ زيرا كمالي نيست كه به انديشه ما برسد مگر اين كه خدا آن را به صورت كامل و بي نهايت داراست. هم چنين نيكي ها و كمك هاي او آن چنان نامحدود است كه اگر يك لحظه، سايه جود و احسان خود رإ؛ ّّ از سرما كوتاه كند، پرونده هستي ما بسته مي شود. اين دو عامل سبب مي شود جز او را نپرستيم و به غير او عشق نورزيم و دست نياز به سوي ديگري دراز ننماييم؛ چون او كمال مطلق بوده و از نقص پيراسته است و در ذات او، جز كمال و فضيلت چيزي پيدا نمي شود و هر موجودي جز او داراي نقايصي است كه از وي جدا نمي گردد و هر موجودي بدون استمداد از او هيچ نيازي را نمي تواند برطرف سازد، در اين صورت، فلسفه توحيد و عبادت و علت انحصار پرستش به ذات اقدس خداوند مبرهن و روشن مي گردد. دلايلي كه آيات مورد بحث به آن اشاره مي كنند قرآن مجيد در اين آيات به هر دو عامل، كه با جاذبه خاصي در انسان، روح عبادت را پرورش مي دهند، اشاره مي نمايد و به عامل اول (خداوند جهان، كمال مطلق و از هر نقص و عيبي پيراسته است) از دو راه رهبري مي كند: 1. ذات او مظهر كمال و جلال است و فرشتگان و رعد آسماني او

را از هر عيب و نقص تنزيه مي كنند و موجودي كه از هر عيبي پيراسته گردد جز كامل مطلق نمي تواند باشد. 2. قدرت نامحدود خداوند را كه آفريننده برق و پديد آرنده ابرهاي گرانبار(3) و خالق صاعقه هاي آتشين است، تشريح مي نمايد. آيا موجودي كه از هر عيب و نقص پيراسته است و رعد با صداي مهيب خود، جهانيان را به عظمت او رهبري مي كند و فرشتگان آسمان ها او را ستايش و تنزيه مي نمايند، شايسته عبادت و پرستش است يا، اجسام بي روح زميني و آسماني كه سراپا نقص و احتياج و نياز هستند؟ قرآن براي عامل ديگر، كه انسان را به عبادت و پرستش خدا دعوت مي كند، با مثال لطيفي كه در آيه 14 وارد شده است، اشاره مي نمايد و مي فرمايد: «دعوت حق، از آن اوست». قرآن با اين جمله، دو نوع دعوت و اظهار نياز ثابت مي كند: يكي حق و ديگري باطل. هر گاه انسان نياز خود را به مقامي اظهار كند كه بينا و شنوا و قادر و توانا باشد وي مي تواند نياز او را برطرف كند، چنين دعوت و عرض حاجتي، حق خواهد بود و غير آن باطل و بي حاصل شمرده خواهد شد. سپس مي گويد: ستايش و پرستش مخصوص مقامي است كه بتواند نياز ستايش كننده را بر طرف سازد و چنين شخصي جز خدا، كسي ديگر نيست. توقع كمك از بت ها به سان توقع لب تشنه اي است كه در نقطه مرتفعي مانند لب چاه بنشيند و دو دست خود را از آن نقطه به سوي آب دراز كند، و انتظار داشته باشد كه آبي بر دارد و رفع عطش كند، در صورتي

كه بر اثر دوري، هرگز به اين هدف نخواهد رسيد. در اين مثال، نكته لطيفي نهفته است و آن تشبيه انسان خداجو، به تشنه لبي است كه دنبال آب مي رود همان طور كه طلبيدن آب براي شخص تشنه، امري طبيعي و فطري است و هر نوع تحرك و فعاليت براي به دست آوردن آب، انگيزه ذاتي و دروني دارد، هم چنين خداجويي و توجه به مقام ربوبي و گرايش به سوي قدرت مافوق طبيعي ريشه فطري دارد. و همان طور كه گاهي انسان در پيدا كردن آب بيراهه مي رود و يا سراب را به جاي آب مي پذيرد، هم چنين گاهي در تشخيص خداي واقعي خود دچار اشتباه مي شود و به خدا نمايان باطل و بي حاصل پناه مي برد. همه موجودات براي خدا سجده مي كنند اطلاعات، 16 بهمن 15 1352. «وَللَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَواتِ وَ الأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالاْصَالِ؛(4) آن چه در آسمان ها و زمين است و هم چنين سايه هاي آنها، صبح و شام از روي ميل يا اجبار، براي خدا سجده مي كنند». با مراجعه به آيات قرآن، روشن مي گردد كه همه موجودات جهان، سه وظيفه خطير خود را در برابر خداوند بزرگ انجام مي دهند كه عبارتند از: 1. همه موجودات جهان، خدا را «تسبيح» مي گويند؛ 2. سراسر هستي خدا را «حمد و ثنا» مي گويد؛ 3. تمام موجودات جهان براي خدا «سجده» مي كنند. قرآن هر سه مطلب را يعني «تسبيح» و «حمد» و «سجده» را براي هر موجودي ثابت مي نمايد و فرق هر يك از ديگري كاملا روشن است: تسبيح خدا اين است كه او را از هر عيب و نقص پيراسته سازيم و وجود او

را از هر عيبي منزه و مبرا بدانيم. مقصود از حمد خدا اين است كه خدا را در برابر صفات كمال و جمال و روش هاي نيكوي او به بندگان خويش، بستاييم و در حقيقت تفاوت «حمد» با «تسبيح» در اين جاست كه در تسبيح، نظر به پيراستگي خداوند از عيب و نقص است و بازگشت آن به توصيف خدا با صفات سلبي او مي باشد؛ ولي هدف در «حمد» توصيف خدا، با صفات ثبوتي و افعال نيكوي او و انگيزه ستايش، وجود همان كمالات نامحدود است خواه اين كمال جزو ذات او باشند؛ مانند علم و قدرت بي پايان وي يا از افعال او به شمار روند؛ مانند رأفت و رحمت گسترده وي بر بندگان خويش. در برابر اين دو، حقيقت سومي نيز به نام «سجود» هست و مقصود از سجده براي خداوند اين است كه هر موجودي در مقابل عظمت بي پايان او ابراز تذلل و كوچكي مي نمايد. بنابراين هر يك از اين عناوين سه گانه براي خود حقيقت و واقعيتي دارد كه از ديگري جداست. درباره تسبيح موجودات و هم چنين ستايش هر موجودي از خداي جهان، در تفسير سوره «حديد»(5) سخن مي گوييم و بعداً نيز توضيحاتي در اين باره خواهيم داد. قرآن با طرز شيوايي سجده همه موجودات جهان را بيان نموده است. در آيه مورد بحث به گواهي لفظ «من» در جمله «وَللَّه يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ» تنها خضوع موجودات با شعور را مطرح مي نمايد و اين كه هر موجود صاحب دركي در برابر عظمت بي پايان خداوند، احساس ذلت و ابراز خضوع مي نمايد و در برخي از آيات، دايره سجده گسترده تر گرفته شده و از

سجود تمام جنبندگان سخن به ميان آمده است، آن جا كه مي فرمايد: «وَللَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأرْضِ مِنْ دَآبَّةِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ؛(6) براي خدا آن چه در آسمان ها و زمين از جنبندگان و فرشتگان است، سجده مي كنند و هرگز كبر نمي ورزند». در جاي ديگر سجده گياهان و درختان را متذكر مي گردد و مي فرمايد: «وَالنَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ؛(7) گياهان و درختان او را سجده مي كنند». دگر بار با ديد وسيعي از سجود و خضوع سايه هاي اجسام سخن گفته و مي فرمايد: «أَوَلَمْ يَرَوْا إلي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ اليَمِيْنِ وَ الشَّمَائِلِ سُجَّداً للَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ؛(8) مگر نمي نگريد به اجسامي كه خدا آفريده است كه سايه هاي آنها از راست و چپ (صبح و عصر) حركت و خدا را سجده مي كنند و خود اجسام نيز در حال خضوع و اطاعت هستند». بنابر اين، مسأله سجده موجودات مسأله اي عمومي است كه سراسر جهان هستي را فرا مي گيرد و اختصاص به موجودي ندارد. آن چه مهم است فهميدن حقيقت سجده است و چگونه هر موجودي اعم از عاقل و غير عاقل در برابر عظمت حق، ابراز تذلّل و كوچكي مي كند و به تعبير قرآن سجده مي نمايد. مقصود از سجده كردن موجودات چيست؟ انسان معمولا هنگام سجده كردن بر روي زمين قرار گرفته و پيشاني و احياناً چانه 9) را بر زمين مي گذارد. اين هيأت، شكل ظاهري سجده است؛ ولي روح آن، همان ابراز تذلل و فروتني در برابر معبود مي باشد. در اين جا اين مسأله مطرح مي گردد كه آيا در استعمال لفظ «سجده» لازم است حتماً آن هيأت خاص موجود باشد و

بدون تحقق آن، نمي توانيم اين لفظ را به كار ببريم يا اين كه ملاك و ميزان آن، ابراز خضوع و فروتني است و هركجا اين امر محقق گردد مي توانيم لفظ سجده را به كار ببريم ولو با آن هيأت خاص صورت نپذيرد و اگر هم به آن هيأت خاص، سجده مي گوييم، از اين نظر است كه در اعتبار عقلا، اين كار، طريقه اظهار كوچكي و فروتني است؟ قرآن در اين مسأله، راه دوم را بر گزيده و هر نوع تذلل و كوچكي را كه به وسيله اي تحقق پذيرد، سجده مي نامد و روش عرف و عقلا نيز در نام گذاري و به كار بردن الفاظ همين است؛ مثلا روزي، لفظ «چراغ» را در چراغ هاي محقري به كار مي بردند كه براي خود شكل و وضع خاصي داشت و از هيچ نظر قابل مقايسه با چراغ هاي پر فروغ امروز نبود؛ ولي چون خاصيت و اثر همان چراغ هاي ديرينه در چراغ هاي امروز، به صورت كامل تري موجود است از اين نظر لفظمزبور، بدون هيچ گونه تغييري به نور افكن هاي قوي و نيرومند نيز اطلاق مي شود. حقيقت سجده در موجودات جهان سراسر موجودات جهان، به نحو خاصي مراتب فروتني و تذلل خود را به مقام ربوبي ابراز مي نمايند و عالي ترين مظهر براي اظهار كوچكي و تعظيم معبود جهان، اين است كه همه جهان در قبضه قدرت وي بوده و همگي مطيع فرمان و اراده مطلق او هستند؛ به عبارت ديگر، اراده واحدي بر جهان حكومت مي كند و همه موجودات از آن پيروي كرده و در برابر آن هيچ گونه مقاومتي ابراز نمي نمايند. بنابر اين، در سجده به اين معنا (اطاعت بي چون و چراي موجودات در مقام

آفرينش از اراده نافذ خداوند) كراهتي تصور نخواهد شد؛ زيرا اكراه در موردي به كار مي رود كه موجودي از خود داراي اراده و اختيار باشد، تا در مقابل ديگري ابراز مقاومت كند، در صورتي كه در اين مورد هيچ موجودي واجد وجود نيست تا چه رسد كه از خود اراده مخالفي داشته باشد و سجده در برابر عظمت خدا را مكروه بشمارد(10). با وجود اين مشاهده مي شود كه آيه براي انسان دو نوع سجده ثابت مي كند: سجده اي از روي ميل، و خضوعي از روي كراهت. منظور از «سجده از روي رغبت» آن نوع پذيرش هاست كه با طبع انسان و يا هر موجودي ديگر موافق باشد؛ مانندنمو و رشد و گردش خون و ضربان قلب براي انسان و مقصود از «سجده از روي كراهت» پذيرش يك سلسله روي دادهايي است كه با طبع موجودي سازگار نباشد؛ مانند مرگ ها و بلاهايي كه انسان را پيش از وصول به پايان عمر، به فنا و نيستي محكوم مي سازد. در قرآن مجيد در آيه ديگري نيز لفظ رغبت و كراهت درباره آسمان ها و زمين به كار رفته است و طبعاً مقصود همان است كه گفته شد. چنان كه مي فرمايد: «...فَقَالَ لَهَا وَلِلأرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوَ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ؛(11) به آسمان و زمين خطاب نمود (بياييد) و فرمان مرا (در پذيرش هر نوع تبدلات و تغييرات) از روي اراده يا كراهت بپذيريد. گفتند: به رغبت پذيرفتيم». بنابر اين پذيرش وجود و قبول هر نوع تصرف، خواه موافق طبيعت موجود باشد يا مخالف آن، خضوع و اظهار كوچكي در برابر خداست چيزي كه هست به يك معنا همه اين پذيرش ها از روي ميل

و رغبت است و به يك معنا آن قسم از حوادث، كه بر خلافت مسير طبيعي موجود باشد در پذيرفتن آن نوعي كراهت وجود دارد. نه تنها وجود هر موجودي در قبضه قدرت اوست، بلكه سايه هاي اجسام در گردش و تحولات خود، تابع اراده و خواست او هستند و هنگام صبح و عصر در دو طرف جسم سايه هاي چشمگيري ديده مي شود كه همگي در پرتو اراده نافذ اويند. آيا شايسته است كه هر موجودي با سايه هاي خود در برابر خدا ابراز كوچكي كند، اما انسان مشرك از سجده در برابر خدا امتناع ورزد به خصوص اين كه خداوند انواع موجودات زمين و آسمان را در برابر انسان خاضع ساخته است؟ همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري

سخني در مورد تسبيح موجودات در بخش پيش، در تفسير آيه سيزدهم وعده داديم كه درباره تسبيح «رعد» سخن بگوييم. علت اين كه توضيح اين قسمت را به اين بخش موكول كرديم، اين است كه خواستيم دو مسأله (سجده موجودات و تسبيح آنها) را يك جا بررسي كنيم. درباره «تسبيح موجودات جهان» - اعم از جاندار و نبات و جماد نظرهاي گوناگوني گفته شده است و ما تمام آنها را در كتاب قرآن و معارف عقلي - كه تفسيري بر سوره حديد است - آورده ايم و از ميان آنها يك نظر را برگزيده ايم كه با ظاهر آيات قرآن و دلايل فلسفي كاملاً تطبيق مي كند. حاصل آن اين است كه، وجود و هستي در هر مقام و مرتبه اي با علم و شعور و درك و آگاهي، ملازم و توأم است و هر چيزي

كه سهمي از وجود و هستي دارد، به همان اندازه از علم و شعور سهمي خواهد داشت و دلايل فلسفي اين نظر را كاملا تأييد مي كند و پايه برهان فلسفي آن را دو چيز تشكيل مي دهد: 1. در جهان هستي آن چه اصيل و سر چشمه آثار و كمالات است «وجود» است. هر نوع فيض معنوي و مادي از آن اوست. اگر در جهان، علم وادراكي، قدرت و نيرويي، حيات و زندگيي هست همگي در پرتو وجود و هستي اشياست و اگر وجود از ميان برود همه اين جنب و جوش ها، تلاش ها و حركت ها به خاموشي مي گرايد. 2. براي وجود در تمام مراحل هستي از واجب و ممكن، ازمجرد و مادي، از عرض و جوهر، يك حقيقت بيش نيست و حقيقت وجود اگر چه براي ما روشن نيست؛ ولي ما به آن حقيقت با يك رشته مفاهيم ذهني اشاره مي كنيم و مي گوييم وجود، عدم و نيستي را طرد مي كند و به هر چيزي حقيقت و عينيت مي بخشد. بنابر اين هر كجا از وجود سراغي داشته باشيم اين دو صفت (طرد عدم؛ تشكيل دهنده حقيقت خارجي) را در آن جا مي يابيم؛ از اين جهت مي گوييم وجود در تمام مراحل يك حقيقت بيش ندارد به گواه اين كه در تمام مراحل دو اثر ياد شده را، كه حقيقت آنها نيز يكي است، دارد. روي اين بيان، كه وجود را منبع تمام كمالات بدانيم و براي آن يك حقيقت بيش قائل نشويم، بايد چنين نتيجه بگيريم: هر گاه وجود در مرتبه اي از مراتب هستي مانند موجودات جاندار، داراي اثري (علم و ادراك) گرديد، حتماً بايد اين اثر در تمام

مراحل وجود نسبت به سهمي كه از وجود دارد، محقق باشد و در غير اين صورت، يا بايد سر چشمه كمالات وجود نباشد و يا اين كه براي وجود، حقايق متباين تصور كنيم و حقيقت آن را در مرتبه جاندار، با آن چه در مراتب گياه و معدن است، مغاير و مباين بدانيم؛ زيرا معنا ندارد يك حقيقت در مرتبه اي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر فاقد آن. به عبارت ديگر، هر گاه وجود داراي حقايق مختلف و متباين بود، جا داشت كه در نقطه اي واجد اثري باشد و در نقطه ديگر نشانه اي از آن نباشد، ولي هرگاه براي آن يك حقيقت بيش نباشد و تفاوت مصاديق آن، بر اساس شدت و ضعف مراتب باشد در اين صورت، معنا ندارد يك حقيقت در مرحله اي، داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر نباشد. اين خلاصه برهان فلسفي است كه مرحوم صدر المتألهين در اسفار(12) در موارد مختلفي در مورد آن بحث و گفتگو نموده است و ظواهر آيات قرآن اين حقيقت را تأييد مي كند آن جا كه مي فرمايد: «...وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ...؛(13) همه موجودات با ستايش خود خدا را تنزيه مي كنند، ولي شما از نحوه تسبيح آنها آگاه نيستيد». ظاهر آيه اين است كه تمام موجودات آگاهانه خدا را تسبيح مي كنند و همه آنها سهمي از علم و ادراك دارند. روشن تر از همه در اثبات علم و ادراك براي تمام اشيا، آيه زير است: «...وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ...وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِاللَّهِ...؛(14) برخي از سنگ ها مي شكافد و از آن نهر جاري مي گردد

و پاره اي از آنها از خوف خدا از فراز كوه به زير مي افتد». در اين آيه صريحاً علت سقوط سنگ را از فراز كوه ها همان حالت خوف و خشيت سنگ معرفي كرده و اگر آيه را تأويل نكنيم بايد بگوييم به راستي صخره ها خوف و خشيت دارند. مرحوم صدر المتألهين اين حقيقت فلسفي و قرآني را از طريق شهود نيز درك كرده و در رساله سير و سلوك خود اشعاري در اين مضمون دارد: بر عارف همه ذرات عالم

ملك وارند در تسبيح هردم

كف خاكي كه در روي زمين است

بر عارف كتاب مُسْتَبين است

به هر جا دانه اي در باغ و راغي است

درون مغز او روشن چراغي است

به فعل آيد زقوه هر نهاني

زهر خاكي يكي عقلي و جامي

بود نامحرمان را چشم دل كور

و گرنه هيچ ذره نيست بي نور

بخوان تو آيه «نور السماوات»

كه چون خورشيد يابي، جمله ذرات

كه تا داني كه در هر ذره اي خاك

يكي نوري است تابان گشت زان پاك

خوش بختانه دانش امروز، در سايه زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آن جا كه دانشمندان روسي معتقدند گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مي كشند. لابراتوار علايم كشاورزي مسكو فرياد و گريه هاي ريشه گياهي را كه در آب گرم قرار گرفته بود ضبط كرد. خبر گزاري هاي جهان از راديو مسكو نقل مي كنند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد مي كشند. راديو مسكو ديشب گوشه اي از نتايج تحقيقات دانشمندان روسي را در نباتات و گياهان فاش كرد و گفت: دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه به دستگاه هاي اليافي

ساقه كدو فرستنده هايي نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه گياه دنبال كرد و با انجام بريدگي در ريشه گياه با عكس العمل گياه مواجه شد. هم زمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهي در آزمايشگاه فيزيو لوژي نباتات فرهنگستان علوم كشاورزي صورت گرفت و نتيجه مشابهي به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهي را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداي فرياد گياه بلند شد. البته فرياد گياه آن چنان نبود كه به گوش برسد؛ ولي گريه ها و فريادهاي نامريي اين گياه را دستگاه هاي دقيق الكترونيكي روي نوار پهني ضبط كردند(15). بت پرستي چرا؟ 16. «قُلْ مَنْ رَّبُ 16) السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَولِيَاءَ لايَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوي الْأَعْمي وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوي الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلِه شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّشَيْ ءٍ وُ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؛ بگو: صاحب آسمان ها و زمين كيست؟ بگو: خدا. بگو: آيا (با اين حال، شايسته است) كه جز او اوليايي كه اختيار سود و زيان خود را ندارند، براي خود قرار دهيد؟ بگو: آيا نابينا و بينا يك سان است؟ آيا تاريكي و روشني برابر است؟ يا اين كه آنها را كه شريك خدا قرار داده اند، مانند خدا مخلوقي آفريده اند تا (مسأله) خلقت بر آنها مشتبه گردد؟ بگو: خداست آفريننده همه چيز، اوست يگانه مقتدر و غالب». بررسي مجموع آياتي كه در قرآن در مورد بت پرستي وارد شده است به خوبي ثابت مي كند ملل بت پرست بت هاي خود را خالق و آفريننده زمين و آسمان و يا ساير موجودات زميني و آسماني نمي دانستند و

مقام خلقت را بالاتر از آن مي دانستند كه آن را به بت هاي خود نسبت دهند و وجدان آنان راضي نمي شد كه جهان خروشان هستي را معلول بت هاي تراشيده خود بدانند. خود قرآن نيز به اين حقيقت تصريح مي كند كه اگر از آنان بپرسيد آفريننده آسمان ها و زمين كيست؟ همگي مي گويند خداوند مقتدر و دانا، آنها را آفريده است. قرآن در سوره هاي مختلفي 17) به اين حقيقت تصريح نموده است. در اين جا فقط به نقل يكي از آن آيات مي پردازيم: «وَ لَئِنْ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ...؛(18) اگر از آنان بپرسي كه چه كسي آسمان ها و زمين را آفريده است؟ مي گويند: خدا». بنابر اين در اين كه آفريدگار جهان خداست و خالقي جز او نيست اختلافي نداشتند و همگي به يگانگي خالق جهان و پديد آرنده هستي معتقد بودند. اختلاف آنان با پيروان انبيا، در مطلب ديگري بوده است: گروهي آنان را به عنوان شفيعان درگاه الهي مي پرستيدند و روي انديشه هاي سست، از پرستش خود پروردگار اعراض نموده و با پرستش بت ها خواهان تقرب به مقام الهي بودند. قرآن به عقيده اين گروه در آيه زير اشاره فرموده آن جا كه مي فرمايد: «...و الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَولِياءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفي...؛(19) آنان كه جز خدا اوليايي براي خود قرار داده اند (و مي گويند:) ما آنها را براي آن مي پرستيم كه ما را به طور كامل به سوي خدا نزديك سازند». اين گروه درباره بت ها جز انديشه شفاعت فكر ديگري نداشتند، نه تنها آنها را خالق نمي شمردند حتي اداره و تدبير جهان آفرينش را نيز از آنِ آنها نمي دانستند. عقيده اين گروه در آيه

ديگر نيز به طور صريح گفته شده است و خداوند به پيامبر مي فرمايد كه هر گاه از اين گروه در مورد اداره جهان آفرينش بپرسي آنان بي درنگ خواهند گفت كه تدبير جهان خلقت از آن خداست. آن جا كه مي فرمايد: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَّنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَاءً فَأَحْيَابِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ...؛(20) هر گاه از آنان بپرسي كه چه كسي باران را از آسمان فرود آورد كه در پرتو آن زمين هاي مرده را زنده كرد؟ مي گويند: خدا». ناگفته پيداست نزول باران و زنده كردن زمين ها بخشي از تدبير جهان خلقت است. گروه ديگر از بت پرستان نه تنها بتان را شفيع و وسيله تقرب مي دانستند، بلكه معتقد بودند تدبير جهان خلقت و اصلاح امور آفرينش به دست آنها سپرده شده است و آنها به عقيده بت پرستان موظف به تدبير اوضاع جهان و اصلاح امور بودند و روي اين اساس در برابر آنان گريه و زاري نموده حوايج و نيازمندي هاي خود را به آنها مي گفتند و با الحاح و اصرار شديدي از آنان مي طلبيدند كه نيازمندي هاي آنها را برطرف سازند. آنان همان گروهي بودند كه بتان را «رب» و مدبر و مصلح جهان مي پنداشتند و به اصطلاح، در مسأله خالق بودن خداوند، موحد، ولي درباره ربوبيت وي مشرك بودند. آيه مورد بحث، براي ابطال اين نظريه از دو راه وارد شده است و انديشه وجود تدبير را در بت ها، با منطقي استوار محكوم كرده است: 1. نخستين پايه تدبير اين است كه شخص مدبر بايد از دانش و قدرت سرشاري بهره مند باشد و نفع و ضرر خود و موجود مورد تدبير خود را تشخيص دهد و

در اين صورت مي تواند در پرتو قدرت خويش، جهان و يا بخشي از آن را اداره نمايد؛ ولي موجودي كه درك و شعور ندارد و اختياردار سود و زيان خود نيست چگونه مي تواند پروردگار و مدبر جهان آفرينش باشد. در آيه مورد بحث به اين استدلال با جمله زير اشاره شده است: «أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَولِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً؛ آيا براي خود اوليايي جز خدا كه اختيار سود و زيان خود را ندارند اتخاذ نموده ايد؟» بر اساس اين منطق مدبر بودن بت ها، كه از هر نوع تصرف در جهان خلقت ناتوانند، باطل مي شود. آن گاه آيه براي روشن نمودن اذهان به بيان دو مثل مبادرت ورزيده و مي فرمايد: آيا بينا و نابينا و نور و ظلمت يك سانند؟ مقصود اين است كه مؤمن با ديده عقل و خرد مي بيند كه اين اجسام بي روح شايستگي ربوبيت و تدبير جهان آفرينش را ندارند ولي مشرك، به سان نابينايان از ديدن حقيقت محروم است. ايمان، محيط زندگي انسان را روشن مي سازد ولي محيط زندگي كافر، بر اثر عناد با وجدان و فطرت و خرد، تاريك بوده و او پيش پاي خود را نمي بيند. 2. راه ديگري براي ابطال انديشه وجود تدبير در بت ها اين است كه بگوييم: آنان در صورتي مي توانند مدبر جهان آفرينش باشند كه به سان خدا خالق باشند و در پرتو قدرت خلقت، كه بالاتر از مقام تدبير است، به تدبير مخلوق خود اشتغال ورزند در صورتي كه اين راه نزد خودِ بت پرستان باطل است و خود نيز از آن بيزارند. در اين آيه به اين نوع استدلال با جمله «أَمْ جَعَلُوا

لِلَّهِ شُرَكآءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ» اشاره شده است و استدلال را با لفظ «ام» كه متضمن نوعي انكار است،آغاز نموده است و در حقيقت مي خواهد چنين بفرمايد: پس از ابطال راه اول، براي ربوبيت بت ها يك راه بيش باقي نمانده است؛ يعني آنها را مانند خدا خالق بدانيم در صورتي كه خود بت پرستان زير بار اين نطر نمي روند و آنها را خالق نمي دانند. قرآن در ردّ اين احتمال، كه معبودهاي آنان مانند خدا خالق باشند تنها به توافق و هم فكري بت پرستان در مسأله خلقت اكتفا نورزيده و به صورت يك اصل كلي مي فرمايد: «قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ؛ بگو: آفريننده همه چيز خداست» و در صحنه آفرينش براي بت ها نصيبي از خالقيت نيست؛ نه تنها خالق نيستند، بلكه همگي مخلوق خدايند. آيه براي اين كه گفتار خود (او آفريدگار همه چيزهاست) را بدون دليل نگذارد با ذكر دو صفت از او صاف خداوند، يعني «واحد» و «قهار» بر يكتايي خالق استدلال نموده است. ناگزير خواهيد پرسيد: يگانگي و قدرت قاهره خداوند چگونه مي تواند گواه بر اين باشد كه او خالق همه چيز است و جز او خالقي نيست؟ و بررسي و تحليل اين قسمت به دقت بيشتري نياز دارد. به عبارت ديگر، در ذيل آيه براي خداوند دو صفت بيان شده است: 1. الواحد: او يگانه است. 2. القهار: او بر هر موجودي غالب و پيروز است. هر يك از اين دو صفت مي تواند گواه بر اين باشد كه جز او خالقي نيست؛ زيرا هر گاه خالقي جز خدا باشد در اين صورت آن خالق ديگر، بايد از وجود متكي به خود و علم

و قدرت مستقل برخوردار باشد، تا در پرتو استقلال و اتكاي به خويش، خالق باشد نه مخلوق و در سايه دانش و قدرت، موجودي را از عدم به وجود آورد. اعتقاد به وجود چنين او صافي در بت ها جدا از خدا بودن آنان نيست در صورتي كه خداوند جهان يكي است و شريك و همتا ندارد. اين بيان مربوط به صفت «واحد» بودن اوست. درباره صفت دوم (قهار بودن) بايد گفت تعدد و دو گانگي خالق، مستلزم دو قدرت نيرومند و در عين حال متوازن است كه هيچ كدام مقهور ديگري نباشد زيرا فرض اين است كه هر دو خالق از علم و قدرت مستقل و وجود متكي به خويش برخوردارند. در اين صورت نبايد يكي مغلوب ديگري گردد؛ در صورتي كه خداوند «قهار» است و قدرت هر صاحب قدرت، مقهور و مغلوب قدرت و توانايي اوست. نكته شايان توجه اين جاست چگونه پيامبري امي و درس نخوانده در طيّ يك آيه كوتاه به بيان عالي ترين استدلال فلسفي موفق شده است؟ آيا جز اين است كه بگوييم همه را از مقام وحي گرفته است و هيچ كدام از اين مطالب ساخته و پرداخته فكر او نيست؟ پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. «ثقال» جمع «ثقيله» مانند كرام جمع كريمه است. 2. «محال» مصدر «محل» به معناي كيفر دادن است و گاهي گفته مي شود كه مصدر ميمي «ماحل» به معناي مكر است. در اين صورت، به كار بردن اين لفظ در باره خدا نوعي مجاز است و مقصود اين است كه خداوند باطرق مختلفي معبود بودن بتان را محكوم مي سازد. درباره «تسبيح رعد» در بخش بعد، در تفسير آيه

15 بحث خواهيم نمود. 3. براي اولين بار در تاريخ علم، قرآن براي ابر، وزن ثابت و آن را سنگين و گرانبار معرفي كرده است. 4. آغاز روز را «غدو» و آخر آن را «اصيل» مي نامند و «آصال» جمع «اُصُل» بر وزن رُسُل و آن جمع «اصيل» است و در حقيقت از آغاز وقت عصر تا لحظه غروب آفتاب را «اصيل» مي گويند. ر.ك: راغب، مفردات؛ مجمع البيان. 5. ر.ك: قرآن و معارف عقلي. 6. نحل (16) آيه 49. 7. رحمن (55) آيه 6. 8. نحل (16) آيه 48. 9. قرآن به اين نوع از سجده نيز اشاره نموده است چنان كه مي فرمايد: «...إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إَذَا يُتْلي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانَ سُجَّداً؛ مردان دانشمند از پيشينيان هر موقع آيات خداوند بر آنها خوانده شود، روي زمين به سجده مي افتند و چانه هاي خود را بر زمين مي گذارند». اسراء (17) آيه 107. 10. از اين بيان كيفيت سجده سايه هاي اجسام نيز روشن مي گردد؛ زيرا همان طور كه اجسام در قبضه قدرت خدا بوده و در پذيرش هر نوع تصرف و تركيب و انحلال در برابر خدا، كمال خضوع دارند، هم چنين سايه اجسام در برابر آفتاب، از نظر گسترش و جمع شدن اين حالت را دارند. زمخشري در تفسير سجده اجسام مي گويد: «ينقادون لإحداث ما أراده فيهم من أفعاله شاؤوا أو أبوا، لايقدرون أن يمتنعوا عليه». و نيز در معني سجده سايه ها مي گويد: «حيث تتصرف علي مشيته في الامتداد و التقلص والفي ء والزوال». و آن چه ما در بالا گفتيم، توضيح نظر ايشان است. 11. فصلت (41) آيه 11. 12. ج 1، ص 118 و ج 6، ص

139 - 140. 13. اسراء (17) آيه 44. 14. بقره (2) آيه 74. 15. اطلاعات، 16 بهمن 1352 16. لفظ رب برخلاف آن چه برخي تصور مي نمايند به معناي مربي و تربيت كننده و پرورش دهنده نيست؛ زيرا اين لفظ به اصطلاح علم صرف «مضاعف»، و ريشه آن «رب ب» است و از «ربي» - كه ناقص يايي است - گرفته نشده تا به معناي مربي و پرورش دهنده باشد. هم چنين معناي آن خالق و آفريننده نيست؛ زيرا در قرآن كريم لفظ «رب» در مقابل «خلق» قرار گرفته است چنان كه مي فرمايد: «...بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ...». انبياء (21) آيه 56. همان طور كه ملاحظه مي فرماييد در اين آيه لفظ «رب» در برابر «فطر» كه به معناي «خلق» است قرار گرفته است. با مراجعه به كتب لغت، مانند معجم مقاييس اللغة و موارد استعمال اين لفظ، چون رب البيت، رب المال، روشن مي شود كه معناي رب همان صاحب است نه هر صاحبي، بلكه اختيارداري كه به اصلاح مربوب خود قيام كند و بپردازد. و اگر به خداوند جهان «رب العالمين» گفته مي شود، مقصود اين است كه خداوند صاحب جهانيان است كه تدبير امور و اصلاح وضع آنان بر عهده اوست. 17. ر.ك: عنكبوت (29)آيه 29؛ زمر (39)آيه 38؛ زخرف (43)آيه 9 و 87 . 18. لقمان (31) آيه 25 . 19. زمر (39) آيه 3. 20. عنكبوت (29) آيه 63.

نشانه هاي حق و باطل

نشانه هاي حق و باطل 17. «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَآءً فَسَالَتْ أَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياًوَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ

جُفَآءً وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ؛(1) خداوند آبي از آسمان نازل نمود و آب در دره ها و نهرها به اندازه وسعت و گنجايش آنها جاري گرديد (رودهاي كوچك به هم پيوست و سيلي را تشكيل داد). سيل كف هاي بالارونده اي را با خود حمل نمود؛ (اين نه تنها سيل است كه كف هايي را با خود حمل مي كند) بلكه در روي فلزاتي كه براي زينت و يا ابزار زندگي بر اثر فشار آتش ذوب مي شوند، كف هايي ظاهر مي گردد. خداوند اين چنين حق و باطل را ترسيم مي كند (و اندازه ثبات و پايداري حق و باطل را مجسم مي سازد) اما كف ها از بين مي روند، ولي آن چه براي مردم سود دارد (مانند خود آب و فلزات) در زمين باقي مي ماند. خداوند اين چنين مثل ها را مي زند (و مقام حق و باطل را روشن مي نمايد)». يكي از امتيازات برجسته قرآن اين است كه عالي ترين و عميق ترين معاني را با جمله هايي ظريف و زيبا بيان مي كند؛ اين كتاب آسماني، تنها در بند ظرافت و زيبايي الفاظ و جمله ها نيست تا فكر سخن پردازي و آرايش الفاظ و جمله بندي ها، آن را از طرح معاني عميق و بزرگ فلسفي و اجتماعي باز دارد، همان طور كه عظمت معنا و بيان ريزه كاري هاي آن، اين كتاب آسماني را از به كار بردن الفاظ جالب و زيبا و موزون و آهنگ دار، باز نداشته است. در ميان نويسندگان و سرايندگان، كمتر كسي مي تواند هر دو جنبه را مراعات كند وسخن او هر دو امتياز را داشته باشد. قرآن به تصديق استادان فن و پايه گذاران علم فصاحت و بلاغت كاملاً از

زيبايي ظاهر و عمق معنا برخوردار است و حكيم و سخن ساز جامعه عرب وليد بن مغيره پس از شنيدن قسمتي از آيات قرآن به اين حقيقت اعتراف كرد و گفت (بقول برخي از دانشمندان بزرگ، اين سخن تقريظي است كه از طرف دشمنان درباره قرآن گفته شده است): «قرآن از ظاهري زيبا و دلارا و حقايقي عميق وريشه دار، برخوردار است». خود پيامبر اسلام اين حقيقت را با عبارت روشن تري بيان كرده است آن جا كه مي فرمايد: «ظاهره أنيق و باطنه عميق لاتحصي عجائبه؛(2) ظاهر آن زيبا و معاني آن عميق است. شگفتي هاي آن به پايان نمي رسد». آيه مورد بحث، گواه زنده گفتار ماست. در اين آيه منظره اي از مبارزه حق و باطل با طرح مثالي جالب ترسيم شده است و در آن يك سلسله حقايق فلسفي و اجتماعي و نكات شايان توجه، نهفته است كه به قسمتي از آن اشاره مي كنيم: در اين آيه، حق به آب هايي كه در زمين مي ماند و يا فلزاتي كه مردم از آنها استفاده مي كنند و باطل به كف هاي روي سيلاب ها و يا روي فلزات مذاب، تشبيه شده است. اكنون به نكات اين تشبيه توجه كنيم: معناي تحت اللفظي حق و باطل و ملاك هر دو چيست؟ «حق» در لغت به معناي ثابت و استوار و پاي برجاست و «باطل» در نقطه مقابل آن قرار دارد. هر فكر و انديشه و طرح علمي و فلسفي و اخلاقي كه با خارج از انديشه وفق دهد و از يك واقعيت خارج از محيط فكر حكايت كند، طبعاً چنين انديشه اي حق و استوار خواهد بود؛ چون اين فكر از واقعيت ثابت و

استوار حكايت مي كند، از اين نظر بر اثر حقانيت و ثبات واقعيت خود، فكر نيز ثابت و پاي بر جا خواهد بود؛ ولي هر نوع انديشه و طرحي كه به واقعيتي منهاي محيط انديشه متكي نباشد بر اثر نداشتن تكيه گاهي ثابت و استوار، خود به خود باطل و پوچ و غير پايدار خواهدبود. اگر قواعد رياضي و اصول هندسي و بسياري از علوم طبيعي حق و پايدارند روي ملاكي است كه گفته شد؛ زيرا همگي با واقعيت خارج از محيط انديشه وفق مي دهند و داراي واقعيتي ثابت و پايدارند و بر اثر پايداري آن، خود اصول نيز رنگ ابديت و قيافه جاوداني به خود گرفته اند، ولي بر عكس سلسله نظرياتي كه بر مشتي تخيلات و اوهام استوار باشند، با يك چشم زدن پوچ و نابود مي شوند. اين نه تنها انديشه هاي علمي و فلسفي است كه به دو جناح مختلف تقسيم مي شوند، بلكه دعوت هاي اجتماعي و مكتب هاي سياسي و اخلاقي نيز از اين تقسيم بر كنار نيستند؛ هر نوع دعوت اصلاحي و قوانين اجتماعي و اخلاقي كه بر اساس فطرت انساني و اصول عدل و انصاف و رعايت حقوق بشري استوار باشد، طبعا حق و پايدار بوده و قيافه ابدي به خود خواهد گرفت و مبارزه با آن به سان شنا بر خلاف مسير آب خواهد بود و شخص مبارز پس از اندكي، خسته و ناتوان شده و مانند شناگر مزبور كه پس از مدتي خود را در مسير طبيعي جريان آب قرار مي دهد اين شخص نيز سر انجام مجبور مي شود از اصول فطرت انساني و قوانين عدل و انصاف پيروي نمايد. برخي از احزاب سياسي

كه داراي منويات ناسالم و غير صحيح هستند، براي جلب افكار عمومي مي كوشند اهداف و منويات خود را در قالب اصول انساني و درخواست هاي فطري جلوه دهند از اين رو، از يك سلسله ماسك ها و نقاب ها استفاده مي كنند؛ ولي پس از مدتي ماسك كنار رفته و خود حزب با تمام منويات و اهداف خود، به دست فراموشي سپرده مي شود. قرآن براي ترسيم اين حقيقت، كه ثبات و پايداري از آثار حق و بي ثباتي و فرو كش كردن از علايم باطل است، حق را به سان آب و فلز مصفايي مي داند كه در مسير خود در روي زمين باقي مي ماند و پس از اندكي به صورت چشمه و چاه ظاهر مي گردد و يا به صورت ابزار و آلات زندگي، در دست مردم مورد استفاده قرار مي گيرد؛ ولي باطل به سان كف هاي روي آب و يا فلزات ذوب شده است كه هيچ ثباتي ندارد و پس از لحظاتي خاموش مي شود(3). در اين جا از پايداري و ناپايداري حق و باطل سخن گفته شد و هدف از تشبيه پايداري حق و ناپايداري باطل است. طرفداران باطل به سان خود آن، ظاهري فريبنده و توخالي دارند و در عين حال به سان كف هاي روي آب و يا روي فلزات ذوب شده، خود خواه و بلند پرواز هستند؛ ولي طرفداران حق مانند خود آن، از هر نوع فريبندگي و تظاهرات توخالي، دور هستند و همواره متواضع بوده و از كبر و بلندپروازي پيراسته اند. قرآن براي اشاره به اين نكته، «زبد» يعني «كف» را با لفظ «رابياً» به معناي بالا رونده، شرح داده است. حق و باطل را با اين نشانه ها

بشناسيد در ميان تمام اقوام و ملل جهان ضرب المثل هايي وجود دارد كه گويندگان و نويسندگان در روشن كردن مقاصد و آرمان هاي خود، به آنها استشهاد مي جويند. از آن جا كه نوع مثل هاي رايج، از واقعيتي مسلم و آزمايش شده حكايت مي كنند و در شنونده تأثير خاصي از خود به يادگار مي گذارند و به سخن گوينده رنگ دليل و برهان مي بخشند، چه بسا يك مثل كوتاه، در روح و روان جوان، شور و انقلابي پديد مي آورد او را متوجه سرانجام شوم عمل خود مي سازد كه دليل و برهان نمي تواند آن كار را انجام دهد؛ مثلاً براي جوان بيكار و بي عاري كه عمر خود را با بطالت و ولگردي مي گذراند وقتي اين شعر معروف خوانده شود: دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر:

كاي نور چشم من به جز از كشته ندروي 4)

بي اختيار در خود احساس شرمندگي كرده و جرقه اميدوار كننده اي در محيط فكر او روشن مي گردد. هنگامي كه به افراد ستمگر و مردم آزار كه از نتيجه اعمال خويش غافلند گفته مي شود: «كماتدين تدان؛ مطابق كردار خود پاداش مي گيري» و يا شعر مولوي: اين جهان كوه است و فعل ماندا

باز گردد اين نداها را صدا

كه مفاد آن با مضمون آن مثل، يكي است، خوانده شود چه بسا آثار عميقي از خود در دل و روان او مي گذارد. ملل مسلمان جهان كه از چهارده قرن پيش با كلام الهي و سخنان پيامبر اكرم و خاندان گرامي آشنا شده اند؛ قسمتي از آيات قرآن، آن چنان در ميان آنان رواج پيدا كرده كه حكم امثال را پيدا كرده است؛ مانند «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بَالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ...؛(5) آيا مردم

را به نيكي دعوت مي كنيد و خود به آن عمل نمي كنيد؟» «هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ؛(6) آيا پاداش نيكي جز نيكي چيز ديگري هست؟». اين نوع از آيات كه بر اثر دقت و بلندي معنا، حكم امثال را پيدا كرده اند بهترين وسيله براي گويندگان و نويسندگان در جهت رساندن مقاصد اجتماعي و اخلاقي شان است. برخي از دانشمندان كه درباره اين نوع از آيات دقت بيشتري نموده اند از ميان آيات قرآن، 245 آيه استخراج نموده اند كه در ميان گويندگان و نويسندگان دانشمند، حكم مثل را پيدا كرده است 7). قرآن مجيد علاوه بر اين نوع آيات، خود مبتكر و پايه گذار يك رشته از امثال است 8) كه هر كدام را بايد شاهكاري در جهان سخن و فن و بلاغت دانست. اين نوع امثال مي تواند گروه هاي غافل و منحرف را، كه به طور اجمال در صدد اصلاح خود بر آمده اند، بيدار و متوجه سازد و خود قرآن هدف خويش را از طرح اين مثل ها با جمله كوتاهي بيان مي كند آن جا كه مي فرمايد: «...وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛(9) اين مثل ها را از آن جهت مي زنيم كه مردم درباره آنها به تفكر بپردازند». روي اهميت فراواني كه امثال قرآن داشت دانشمندان اسلام درباره توضيح اين امثال، كتاب ها و رساله هايي نوشتند(10). يكي از مثل هاي پر مغز و پرمعناي قرآن، مثلي است كه در آيه مورد بحث وارد شده است. در اين آيه، ترسيمي دقيق و پر نكته از مبارزه حق و باطل و موقعيت و نتايج آن دو به عمل آمده است. در اين مثل، حق به آب و فلزات تشبيه شده و باطل به سان كف

روي آب و يا فلزات ذوب شده تلقي گرديده است. در قسمت پيش در برخي از نكات بليغ اين مثل گفتگو نموديم هم اكنون به بيان نكات ديگر مي پردازيم: 1. گاهي مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ايمان به خدا و كفر به او درمي آيد در اين صورت، تشبيه حق (ايمان) به آب، تجلي خاصي پيدا مي كند؛ زيرا همان طور كه آب، مايه حيات بلكه آغاز حيات جانداران و گياهان است و قرآن مجيد درباره آن مي گويد: «...وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شيْ ءٍ حَيٍّ...؛(11) هر موجود زنده اي را از آب آفريديم» هم چنين ايمان به خدا و روز رستاخيز مايه حيات اجتماعي مي باشد و در پرتو ايمان به خدا، عدل اجتماعي كه در حقيقت مايه زندگي اجتماعي است زنده مي گردد و عواطف انساني و احساسات پاك بشري، تجلي خاصي پيدا مي كنند، در صورتي كه ملت فاقد ايمان، هيچ انگيزه اي براي مراعات حقوق افتادگان و اجراي عدالت اجتماعي ندارد و همواره در لب پرتگاه فاصله طبقاني قرار گرفته و با جنگ هاي كوچك و بزرگ دست به گريبان است. روزي آقاي فرويد، روانكاو معروف تصور مي كرد روزگار دين سپري گرديده و نظامات مدني و تربيت هاي اجتماعي، جاي گزين دين شده است، ولي تلفات وحشت آور جنگ اول جهاني، كه آمار تلفات از ده ميليون تجاوز كرد، او را مجبور كرد كه فرضيه خود را پس بگيرد و جنگ دوم جهاني روشن ساخت كه اروپاي ماشيني فاقد حيات انساني است و هنوز به صورت درندگان باقي است. اگر ايمان به فلزات تشبيه شده است، آن نيز براي اين است كه برخي از آنها مايه حيات انسان است و قرآن درباره

يكي از آنها چنين مي فرمايد: «...وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيه بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ؛(12) آهن را آفريديم در آن قدرت عظيم و سودهايي براي مردم است». اگر اين فلز از بين برود زندگي انسان دچار اختلال مي گردد. 2. كف هاي روي سيل يا فلزات ذوب شده به سان حجابي است كه تا مدتي چهره آب و فلز مي گيرد، ولي طولي نمي كشد كه تمام كف ها نابود شده وسيماي شفاف آب، چشم ها را خيره مي سازد؛ هم چنين چهره حقيقت گاهي با نقاب باطل پوشيده مي شود؛ اما سر انجام نقاب باطل بر كنار رفته، سيماي حق با درخشندگي خاصي خودنمايي مي كند. گاهي افكار شيطاني و آراي باطل تا مدتي آفتاب حق را به سان ابرهاي تيره بهار مي پوشانند، ولي اين پرده پوشي هميشگي نيست و قرآن اين حقيقت را به زبان ديگر نيز بيان كرده است آن جا كه مي فرمايد: «وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً؛(13) بگو حق آمد و باطل نابود گرديد و باطل از ميان رفتني است». و در جاي ديگر مي فرمايد: «وَ يَمْحُ اللَّهُ البَاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ...؛(14) خداوند باطل را نابود مي سازد و حق را با سخنان خود پايدار مي دارد». 3. باطل خاصيت و فايده اي ندارد؛ ولي حق، منبع انواع بركات است؛ از كف هاي روي آب گلي رشد نمي كند و درختي سبز، و تشنه اي سيراب نمي شود، ولي آب سرچشمه هزاران جلوه حيات و زندگي در جانداران و گياهان است. 4. همان طور كه باران از آسمان مي بارد و هر نقطه اي به اندازه لياقت و شايستگي خود از آن بهره مند مي گردد و به اصطلاح «در باغ لاله رويد و در شوره زار خس» و به علاوه

ظرفيت دره ها و نهرها و مسيل ها هم يك سان نيست و هر يك به اندازه گنجايش خود آب بر مي دارد؛ هم چنين روح و روان افراد بشر از نظر گنجايش يك سان نيست و هر كدام به اندازه شايستگي خود، از معارف و تعاليم آسماني بهره مي گيرند؛ به عبارت ديگر قلوب و ارواح از نظر گنجايش با هم اختلاف دارند، برخي به اندازه يك سبو و گاهي به اندازه يك دريا، و هر كدام به نسبت گنجايش خود، از تعاليم آسماني بهره مند مي گردند. قرآن براي رسانيدن اين نكته لفظ «بقدرها» را آورده است. اختلاف در مسأله آفرينش به قدري مهم است كه قرآن روي آن تكيه كرده مي فرمايد: «وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً؛(15) شماها را مختلف آفريده است». پيامبر اكرم استعداد و شايستگي افراد را به معادن زير زميني تشبيه كرده كه برخي طلا و برخي ديگر نقره است: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة».(16) اميرمؤمنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود: «إن هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها؛(17) قلوب و ارواح مردم ظرف هايي هستند و بهترين آنها، روحي است كه وسيع تر باشد». خلاصه هر فردي به اندازه شايستگي خود از نعمت هاي معنوي و مادي بهره مي گيرد. 5. رمز بقا و پيروزي در صحنه هاي مبارزه اين است كه وجود انسان براي مردم مفيد و سودمند باشد و خداوند براي تفهيم اين مطلب چنين فرموده است: «وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ؛ آن چه به حال مردم مفيد است در زمين باقي مي ماند». 6. باطل به شكل هاي گوناگون و چهره هاي مختلفي در صحنه هاي متعددي خود نمايي مي كند، همان طور كه كف هم بر روي آب ها و هم بر روي

فلزهاي ذوب شده، آشكار مي گردد چنان كه مي فرمايد: «وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ». كف نه تنها بر روي آب ها، بلكه بر روي فلزات ذوب شده نيز ظاهر مي گردد. 7. فروغ ناپايدار باطل، از فروغ پايدار و پيوسته حق است و باطل در خودنمايي موقت خود مديون حق مي باشد و تا از حيثيت حق بهره نگيرد، نمي تواند خود را به جاي حق به ديگران بقبولاند. كف هاي باطل از موقعيت آب استفاده مي كنند و خود را نشان مي دهند و اگر آبي در كار نبود كف را ياراي خود نمايي نبود. قرآن براي افهام اين نكته، جمله «فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً» را آورده است. 8. باطل همواره از محيطهاي آشفته و پرهرج و مرج استفاده كرده و خود را نشان مي دهد و در محيط آرام و بي صدا، نمي تواند خود را بنماياند. هم چنان كه كف، موقعي ظاهر مي شود كه سيلاب از سراشيبي تند كوه ها با هيجان و شور به پايين بريزد؛ اما وقتي آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسيد و شور و هيجان سپري شد، به تدريج به خاموشي مي گرايد.(18) نشانه هاي صاحبان خرد (1) 18. «لِلَّذِيْنَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْني وَ الَّذِيْنَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوأَنَّ لَهُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهَادُ؛ براي كساني كه (دعوت) پروردگار خود را اجابت نموده اند، (پاداش هاي) نيكوست، كساني كه دعوت او را اجابت ننموده اند (و دستورهاي او را به مورد اجرا نگذاشته اند) هر گاه آن چه در روي زمين است مال آنها باشد و آن را با يك برابر ديگر براي نجات خويش بدهند (سودي نخواهد

داشت). براي آنان حساب بدي در پيش است و جايگاه آنها دوزخ است و چه جايگاه بدي است». 19. «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمي إِنَّمَا يَتَذَّكَّرُ أُولُواالْأَلْبَابِ؛ آيا آن كسي كه مي داند آن چه از پروردگارت بر تو نازل گرديده است، حق است با آن كس كه كور و نابيناست (و حق را از باطل تميز نمي دهد) يك سان است؟ تنها خردمندان از اين سخن پند مي گيرند». 20. «الَّذِيْنَ يُوفُونَ بِعَهْدِاللَّهِ وَ لايَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ؛ خردمندان كساني هستند كه به پيمان الهي وفا مي كنند و پيمان خود را نمي شكنند». مقدمه نيمي از شخصيت انسان را، عقل و خرد تشكيل مي دهد و نيم ديگر را عواطف و احساسات؛ ولي بزرگ ترين مايه امتياز انسان همان عقل و ادراك انساني است كه به خود او اختصاص دارد، در صورتي كه بسياري از عواطف و احساسات او را، جانداران ديگر نيز دارند. عقل چراغ پر فروغ زندگي است كه انسان در پرتو آن، راه را از چاه و حق را از باطل و حقيقت را از مجاز تميز مي دهد. براي خرد و شخص خردمند نشانه هاي زيادي وجود دارد و در قرآن مجيد در موارد مختلفي بر آن نشانه ها، اشارات و تصريحاتي شده است. در آيه دوم از آيات مورد بحث، متذكر گرديده كه افراد عاقل و خردمند، در پرتو راهنمايي عقل و خرد و در سايه ژرف نگري و حق بيني، كه از خصايص اين يگانه امتياز انسان (عقل) است، به حقانيت قرآن پي برده و تصديق مي كند كه اين قرآن (با اين عظمت و اعجاب و با داشتن اين همه امتيازات بي شمار و عجز تمام

بشر در مقابله با آن) از طرف خداوند نازل گرديده است و آيين محمّد آيين الهي و گفتار و دستورهاي او، فرمان هاي آسماني است. روي اين مناسبت از آيه 20 - 22 درباره نشانه هاي افراد عاقل سخن گفته و به طور خلاصه امور زير را از آنِ خردمندان دانسته است: 1. به پيمان عمل مي كنند؛ 2. پيوندهاي خويشاوندي را محترم مي شمارند (صله رحم)؛ 3. از مخالفت با خدا مي پرهيزند و از عذاب او مي ترسند؛ 4. از سختي عذاب اخروي سخت بيمنا كند؛ 5. در راه خداوند صابر و بردبارند؛ 6. بزرگ ترين فريضه ديني (نماز) را به پاي مي دارند؛ 7. قسمتي از ثروت خود را در آشكار و پنهان انفاق مي نمايند؛ 8. گناهان خود را با انجام كارهاي نيك جبران مي كنند. اكنون درباره نخستين نشانه از نشانه هاي هشت گانه به اختصار سخن مي گوييم: الف) وفا به پيمان: عمل به پيمان و انجام دادن هر نوع مسؤوليتي كه انسان به عهده مي گيرد، يكي از وظايف خطير انسان است و احترام به پيمان يكي از سرمايه هاي فطري بشري به شمار مي رود، كه هر فردي لزوم عمل به آن را از راه فطرت در ك مي كند و در سايه تربيت هاي ديني و اجتماعي اين سرمايه فطري، شكفته تر و به طور صحيح رهبري مي شود. كودك از طريق وحيِ فطرت و الهامِ نهاد، عمل به پيمان را امري لازم تلقي مي كند و پدر پيمان شكن را، كه به وعده هاي خود جامه عمل نمي پوشاند، از صميم دل ملامت مي كند و درك فطري خود را به صورت اعتراض، كه چرا «چيز مورد علاقه او را نخريده است» ابراز مي دارد. وفا به عهد، نشانه فضيلت و شرافت

انساني است چنان كه نقض عهد و پيمان شكني، دليل بر بي شخصيتي و گواه فرصت طلبي و فريب كاري و حكومت روح ظاهرسازي بر انسان مي باشد. نفاق و دو رويي كه يكي از رذايل اخلاقي به شمار مي رود، بزرگ ترين سبب براي پيمان شكني و ناديده گرفتن تعهدات است و در جامعه منحط، كه پايه هاي اخلاق در آن به سستي گراييده و كاخ اخلاق انساني فرو مي ريزد عهدشكني و بي اعتنايي به قول و پيمان رونق بسزايي پيدا مي كند. از نظر محاسبات اجتماعي، بزرگ ترين عامل براي جلب اعتماد عمومي، اجراي كامل پيمان ها و تعهدات است و بهاي بي قيدي و بي اعتنايي به پيمان و تعهد، جز از دست دادن اعتبار و حيثيت چيز ديگري نيست. اي كاش كار در همين جا خاتمه مي يافت! در صورتي كه چنين فردي، براي باز يافتن حيثيت و اعتبار خود و براي اين كه بر عيب بزرگ اخلاقي خود پوششي بگذارد، سرانجام دچار پريشان گويي و تناقض بافي و دروغ پردازي مي گردد كه خود رذيله اي است بزرگ تر و آفتي است زيانبارتر. لذا عمل به پيمان نه تنها نشانه ايمان است، بلكه بزرگ ترين گواه بر عقل اجتماعي و درايت و كارداني انسان مي باشد. قرآن مجيد درباره احترام به پيمان، در سوره هاي مختلفي سخن گفته و با لحن شديدي دستور مي دهد كه به عهد و پيمان وفادار باشيم؛ زيرا در روز بازپسين از آن سؤال خواهدشد چنان كه مي فرمايد: «وَالَّذِيْنَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ؛(19) افراد با ايمان كساني هستند كه به امانات و پيمان هاي خود وفادارند». نه تنها ما بايد به پيمان هايي كه با دوستان مي بنديم احترام بگذاريم، بلكه هر گاه با دشمني نيز پيماني بستيم بايد به آن وفادار

باشيم. علي(ع) در فرماني كه براي مالك اشتر نوشته، درباره اهميت عمل به پيمان چنين مي فرمايد: «وإن عقدت بينك و بين عدوك عقدة أو البسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء وارع ذمتك بالأمانة...؛(20) هر گاه با دشمن خود قراردادي بستي، يا به او اماني دادي، به قرارداد خود وفادار باش، و به اماني كه داده اي احترام بگذار». در موضوع حكميت ابو موسي و عمرو عاص كه گروهي از ياران نادان بر آن حضرت تحميل كردند و امام(ع) نيز بعد از اصرار آنان به آن تن داد و اندكي نگذشت كه ياران وي از خواب سنگين جهل و ناداني بيدار شدند و فهميدند حكميت اين دو نفر مصلحت نبوده و آن گاه با اصرار زياد از حضرتش خواستندپيمان خود را با معاويه در اين موضوع ناديده بگيرد، حضرت با عصبانيت فرمود: «ويحكم أبعد الرضا و العهد ترجع أوليس الله يقول: "و اوفوا بالعهد إن العهد كان مسؤولا"؛ آيا پس از رضايت و بسته شدن پيمان، از خود و پيمان خود باز گردم مگر خداوند نمي فرمايد: "به پيمان هاي خود وفادار باشيد"؟» آيين مقدس اسلام به پيمان مسلمان آن قدر اهميت داده است كه پيمان يكي از آنها را با فرد يا گروهي از دشمن، مانند پيمان همه، تلقي نموده است. اميرمؤمنان فرمود: «ذمة المسلمين واحدة يسعي بها أدناهم».(21) فضيل بن زيد با سربازان خود قلعه اي را به نام «سهرياج» محاصره كرد. آنان تصميم داشتند يك روزه آن را فتح كنند. پس از چند ساعت زدو خورد، سربازان مسلمان براي استراحت به لشكرگاه خود رفتند، تا پس از رفع خستگي دوباره براي پيكار آماده شوند. يك سرباز مسلمان از

صف سربازان عقب افتاد دشمنان از اين فرصت استفاده كردند با زبان محلي با آن سرباز سخن گفتند و از او امان خواستند. سرباز اسلام درخواست آنان را پذيرفت و اماني نوشت و به آنان تسليم كرد. موقعي كه لشكراسلام آماده جنگ شدند و به طرف قلعه حركت كردند برخلاف انتظار مشاهده نمودند كه دشمنان با اطمينان خاطر در قلعه را گشوده و به خارج قلعه آمده اند، امان نامه سرباز را روي دست گرفته و گفتند: اين امان شماست. براي ارتش اسلام پذيرش امان يك نفر سرباز امر عادي بود ولي وقتي متوجه شدند كه اين امان نامه به امضاي يك مسلمان مملوك است مردد ماندند كه آيا امان او مانند امان يك مسلمان آزاد محترم و لازم الاجراست يا نه. ناچار موضوع را به مركز گزارش دادند. خليفه وقت در جواب نوشت: «إن العبد المسلم من المسلمين ذمته كذمتكم، فلينفد أمانه».(22) مقصود از پيمان هاي الهي چيست؟ برخي مي گويند مقصود از پيمان هاي الهي كه در آيه سوم وارد شده است آن دسته از فضايل و رذايل اخلاقي است كه با قلم قضا بر صفحه روان ما نوشته شده و با روح و روان ما درآميخته است و هر فردي از راه الهام فطرت، خوبي و بدي آنها را درك مي كند. همان طور كه دادن چشم و گوش نوعي پيمان گيري از انسان است كه در مواقع لزوم از آن استفاده كند تا در قعر چاه و دره سقوط ننمايد؛ هم چنين خداوند بزرگ با دادن اين سرمايه هاي فطري از ما التزام گرفته است كه خود را با فضايل اخلاق بياراييم و از رذايل و زشتي ها دوري كنيم و اين كه در نهاد ماميل به فضايل

و انزجار از بدي ها را نهاده است گويا از ما عهد و پيمان گرفته است كه از مسير فطرت دور نشويم. اين نظر گرچه صحيح و پا برجاست؛ ولي هرگز دليلي ندارد آيه را فقط ناظر به اين پيمان ها بدانيم؛ بلكه هر نوع تعهدي و عهدي كه در آن نام خدا به ميان آيد و يا براساس آيين خدا انجام گيرد، مشمول اين آيه است و در برخي از آيات، عمل به هر نوع پيماني كه در آن نام خدا به ميان آمده و يا بر اساس دستور خدا بسته شده است «عهداللّه» گفته شده است، آن جا كه مي فرمايد: «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَ لَا تَنْقُضُواالْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا...؛(23) به پيمان هاي الهي وفادار باشيد و سوگندهاي خود را پس از تأكيد و ابرام نشكنيد». سخن درباره ثمرات عمل به پيمان و عواملي كه اين فضيلت انساني را پرورش مي دهد، فراوان است، شايد همين اندازه بحث در توضيح آيه كافي باشد. اكنون به تفسير دومين نشانه افراد عاقل، يعني احترام به پيوندهاي خويشاوندي، مي پردازيم. نشانه هاي صاحبان خرد (2) پيوندهايي كه بايد محترم شمرده شود 21. «وَالَّذِيْنَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَونَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ؛ (خردمندان) كساني هستند كه پيوندهايي را كه خداوند به برقراري آنها فرمان داده است حفظ مي كنند و از خداي خود و سختي حساب مي ترسند». در اين آيه سه علامت ديگر انسان هاي عاقل بيان شده است كه عبارتند از: ب) صله رحم؛ ج) ترس از عذاب پروردگار؛ د)ترس از عذاب آخرت. يك فرد با ايمان پيوندي با خدا دارد كه از صميم دل به آن معتقد است

و همه شؤون خود را از مرگ و زندگي و... از آن او مي داند و پيوندي نيز با مردم دارد و در بين آنان زندگي مي كند و از كمك ها و همكاري هايشان بهره مي برد و آنان بخشي از بار زندگي او را به دوش مي كشند. فرد عاقل و خردمند هر دو پيوند را محترم مي شمارد و به كليه پيوندها احترام مي گذارد؛ زيرا گسستن پيوندهاي الهي جز يأس و نوميدي و آلودگي به گناه چيزي نيست. زندگي مادي بدون تكيه گاهي معنوي، جز بدبختي نتيجه اي ندارد و پشت پا زدن به پيوندهاي اجتماعي، در حالي كه يك نوع نمك نشناسي و ناجوانمردي است، خود موجب گسسته شدن رابطه فرد با اجتماعي است كه بار زندگي او را به دوش گرفته و صميمانه به او خدمت مي كند. احترام به اين دو پيوند پيش از آن كه نشانه ايمان باشد يكي از نشانه هاي افراد عاقل و فهميده است كه از اين دو پيوند براي سعادت و خوشبختي خوداستفاده مي كنند. اين آيه و هم چنين آيات بعدي در صدد بازگويي نشانه هاي افراد عاقل و خردمند است، امّا چگونه اين آيه به اين دو پيوند اشاره مي كند؟ به بياني روشن تر، آن جا كه آيه، از خشيت در برابر خدا و ترس از سختي حساب سخن مي گويد(24)، هدف آن بيان حفظ پيوند با خداست؛ زيرا مردان عاقل و واقع بين، در پرتو توجه به عظمت خدا و احساس كوچكي در برابر آن قدرت بي نهايت، كانوني از خشيت و بيم، خضوع و خشوع مي گردند. كدام خردمند است كه در سنجش بي نهايت نياز با بي نهايت قدرت و عظمت، بيم و خشيت به او دست ندهد؟ آن جا كه

آيه سخن از احترام به پيوندهايي به ميان مي آورد كه خدا به برقراري آنها دستور داده است 25) هدف، بازگويي پيوندهاي معنوي اجتماعي است كه در آيين مقدس اسلام به طور مؤكد به حفظ آنها دستور داده شده است. اكنون بايد ديد مقصود از پيوندهايي كه خداوند به حفظ آنها فرمان داده چيست؟ در اسلام يك سلسله پيوندها به طور مؤكد محترم شمرده شده است، كه به برخي از آنها اشاره مي شود: 1. احترام به پيامبران عالي قدر و پيشوايان بزرگ.(26) در قرآن احترام به دسته دوم و مودّت با آنان، پاداش رسالت و يا چيزي مانند آن معرفي شده است آن جا كه مي فرمايد: «...قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي...؛(27) بگو من (پيامبر) در برابر آن خدمات ارزنده خود به جامعه انساني مزد و پاداشي نمي خواهم، جز اين كه به نزديكان من مهر بورزيد و بدانان احترام بگذاريد». مقصود از «ذوي القربي» آن گروه از بستگان پيامبر است كه، مهر و مودّت آنان موجب سعادت انسان و از اين رهگذر از هدايت و راهنمايي آنان بهره مند مي شود و به عبارت ديگر، مقصود از اين كه به آنان مهر ورزيم اين نيست كه تنها به موضوع محبت اكتفا كنيم؛ بلكه مهر به آنان سبب مي شود با آنان ارتباط پيدا كرده، از رهبري و دانش هايشان، كه از پيامبران به ارث برده اند، بهره مند شويم و از هدايت و راهنمايي ديگران بي نياز گرديم. 2. احترام به پدر و مادر و تحكيم روابط خود با آنان. قرآن مجيد در موارد گوناگوني به اين نوع پيوند كه ميان پدر و مادر و فرزند برقرار است اشاره كرده و به هر دو

طرف توصيه مي كند درباره يكديگر نيكي كنند؛ مثلاً به فرزندان دستور مي دهد با پدر و مادر به نيكي رفتار نمايند چنان كه مي فرمايد: «...وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا...؛(28) با آنان به خوبي رفتار كن». هم چنين در آيات ديگري به پدر و مادر دستور داده است كه نيازمندي هاي فرزندان خود را تا حد امكان و توانايي تأمين نمايند. 3. پيوند با بستگان و خويشاوندان نزديك و دور. در هيچ آييني مانند اسلام به اين نوع پيوند توجه نشده است و با مراجعه به آيات و احاديث اسلامي اهميت حفظ پيوند با بستگان و به اصطلاح «صله رحم» به خوبي روشن مي گردد. يكي از آيات قرآن قاطعان رحم را در كنار مفسدان نام برده و مي فرمايد: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِيْنَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعَمَي أَبْصَارَهُمْ؛(29) آيا در نظر داشته ايد كه پس از كسب قدرت در روي زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ آنان كساني هستند كه خداوند آنهارا از رحمت خود دور ساخته و چشم و گوش آنها را بسته است». 4. احترام به معلم، رعايت حقوق دوستان و همسايگان. احترام و حفظ همه اين پيوندهايي كه بيان كرديم از نظر اسلام لازم است و از گسستن آنها نهي شده و جمله «الَّذِيْنَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» با مفاد كليي كه دارد شامل همه اينها مي شود. پيوندهايي را كه بايد ناديده گرفت اگر اسلام به حفظ يك سلسله پيوندها دستور داده، در برابر آن، مسلمانان را به بريدن قسمتي از پيوندها و روابط نيز فرمان داده است؛ مثلاً وظيفه افراد باايمان را اين مي داند

كه با دشمنان خدا و پيامبر - هر چند پدران و فرزندان و برادران و خويشاوندان آنان باشند - پيوند محبت و دوستي بر قرار نكند آن جا كه مي فرمايد: «لَاتَجِدُ قَوماً يُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الْاخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّاللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَو كَانُوا آبَائَهُمْ أَو أَبْنَائَهُمْ أَو إِخوانَهُمْ أَو عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيْمَانَ؛(30) هرگز گروهي كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند، كساني را كه با خدا و پيامبر او دشمني دارند، دوست نمي دارند اگر چه آنان پدران و فرزندان و برادران و بستگان آنان باشند. آنان كساني اند كه در دل هايشان ايمان نوشته شده است». در آيه ديگر مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوّي وَ عَدُوَّكُمْ أَولِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَد كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ؛(31) اي افراد با ايمان، دشمن من و دشمن خود را، ولي و دوست خود قرار ندهيد و طرح دوستي با آنان نريزيد؛ زيرا آنان آيين حقي را كه پيش شماست انكار ورزيده اند». قرآن مجيد در اين موضوع به اندازه اي پافشاري دارد كه حتي اجازه نمي دهد يك فرد مسلمان براي خويشاوندان مشرك خود، كه در حال شرك و كفر از دنيا رفته اند، طلب آمرزش كند؛ زيرا چنين پدر مشركي با فرزندان با ايمان خود ارتباطي ندارد چنان كه مي فرمايد: «مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِيْنَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كَانُوا أُولي قُربي؛(32) پيامبر و افراد با ايمان حق ندارند درباره بستگان مشرك خود دعا كنند و براي آنان آمرزش بطلبند». اصرار قرآن در بريدن چنين پيوندها براي اين است كه مبادا بر اثر معاشرت و رفت و آمد و ابراز مودّت و علاقه به

آنان، جامعه مسلمانان به انحراف فكري دچار شود و تحت تأثير اخلاق بد و صفات مذموم و رفتار ناشايست آنان قرار گيرد و بايد براي چنين مصلحت بزرگي، عاطفه خويشاوندي را ناديده گرفت. رفع يك اشتباه مؤلف تفسير المنار در تفسير آيه 27 سوره بقره 33)، كه از جهاتي شبيه آيه مورد بحث ماست، سخني دارد كه از نظر خوانندگان گرامي مي گذرانيم: خداوند جهان دو نوع امر و فرمان دارد: يكي تكويني و ديگري تشريعي. مقصود از امر تكويني، همان اراده قاطع و مؤثر اوست كه بر جهان آفرينش حكومت مي كند و صفحه گيتي با تمام اسباب و مسببات و علت ها و معلول هاي خود، مظهر اراده تكويني اوست، چنان كه مقصود از اوامر تشريعي دستورهايي است كه پيامبران آن را بيان كرده اند. آن گاه مي گويد: مقصود از «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ؛ خداوند امر به برقراري آنها نموده است» هر دو نوع امر مي باشد. به اين بيان به فرمان خداوند ميان دليل و مدلول، و مقدمه و نتيجه، پيوند ناگسستني برقرار است؛ مثلاً ميان دلايل توحيد و اثبات وجود صانع و هم چنين ميان مقدماتي كه گواهي بر نبوت پيامبر اسلام مي دهند و پيامبري او به فرمان خدا، نوعي ارتباط و پيوند وجود دارد و اگر كسي با ديدن دلايل و نشانه هاي وجود خدا يا با مشاهده براهين نبوت پيامبر اسلام ايمان نياورد، عملاً پيوندي را كه خداوند ميان آن دو به وجود آورده است از هم گسسته است. سپس براي اين كه آيه دستورها و فرمان هاي تشريعي را نيز شامل گردد مي گويد: تمام دستورهاي اسلام به دنبال يك سلسله مصالح و مفاسد است كه در مورد

امر و نهي وجود دارد. كساني كه به دستورهاي اسلام عمل مي كنند عملاً اين تلازم و پيوند را محترم مي شمارند، ولي افرادي كه بر خلاف دستور او رفتار مي نمايند، عملاً ميان اوامر و نواهي و مصالح و مفاسدي كه بر اين دو مترتب است، تفرقه مي اندازند. در ادامه مي گويد: آيه درباره مشركان مكه نازل گرديده و آنها را از اين نظر مذمت مي كند كه فرمان هاي تكويني و تشريعي خدا را ناديده مي گيرند؛ مثلاً با ديدن دلايل نبوت پيامبر، او را تكذيب و رابطه ميان دليل و مدلول را عملاً قطع مي كنند و درباره پيامبر كه از بستگان آنان است فرمان تشريعي خدا را درباره اقوام ناديده گرفته و ميان صله رحم و منافع آن، عملاً جدايي مي افكنند(34). اين گفتار خالي از ايراد نيست؛ زيرا اراده چنين معنايي از جمله «مَاأَمَرَاللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» بسيار بعيد است و اگر مقصود قرآن همين بود لازم بود اين حقيقت را با بياني روشن بيان كند؛ مثلاً مي توانست چنين بفرمايد: افراد خردمند كساني هستند كه به فطرت انسانيت احترام گذارده و پس از مشاهده دلايل يك موضوع، آن را از صميم دل مي پذيرند و از راهي كه دليل رهبري مي كند، گام فراتر نمي گذارند. گذشته از اين، حمل «امر» بر امر تكويني 35) خلاف ظاهر آن است و تا قرينه اي بر آن نباشد بايد اين لفظ را بر همان امر تشريعي كه پيامبران بيان كرده اند حمل نمود و همواره علماي بزرگ اسلام، مخصوصاً پيشوايان معصوم ما، با اين آيه بر تحريم قطع رحم استدلال نموده اند. امام سجاد در ضمن نصايحي به فرزند گرامي خود مي فرمايد: فرزندم، مبادا با كسي كه قطع رحم

كرده است، معاشرت نمايي؛ زيرا خداوند در سه مورد از قرآن بر او لعنت فرستاده است آن جا كه در سوره بقره مي فرمايد: «وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَاللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ». نشانه هاي صاحبان خرد (3) 22. «وَ الَّذِيْنَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلوةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُم سِرّاً وَ عَلَانِيَةً وَ يَدْرَءُونَ بَالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةِ اُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَي الدَّارِ؛ كساني كه براي ذات پروردگار صبر و استقامت مي ورزند و از آن چه روزي آنها نموده ايم پنهان و آشكار انفاق مي كنند و بدي را به نيكي جبران مي نمايند؛ براي آنهاست سرانجام نيك در خانه آخرت». 23. «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِم وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ؛ بهشت هاي جاويدان كه با پدران و همسران و فرزندان صالح خود داخل آن مي شوند، در حالي كه فرشتگان از هر دري بر آنان وارد مي گردند». 24. «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدَّارِ؛ (مي گويند:) درود بر شما در برابر استقامتي كه از خود نشان داديد. چه نيك است سرانجام آن سرا». 25. «وَالَّذِيْنَ يَنْقُضُونَ عَهْدَاللَّه مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَاللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ؛ كساني كه پيمان هاي الهي را مي شكنند و پيوندهايي را كه خداوند به نگاه داري آنها دستور داده است قطع مي كنند و در روي زمين فساد مي نمايند، براي آنان است دوري از رحمت خدا و بدي آن سرا». در اين بحث، چهار نشانه ديگر عاقلان را مطرح مي كنيم، ولي بايد دانست هرنوع فضيلت و ارزش اخلاقي كه موجب تكامل روحي انسان مي گيرد، و در مسير سعادت و خوشبختي او قرار مي گيرد،

از آثار عقل و ايمان است. مجموع برنامه هاي اخلاقي و روش هاي صحيح اجتماعي مردان بزرگ و خصوصاً پيامبران، جز چكيده داوري هاي عقل، چيز ديگري نيست بنابراين آثار و علايم افراد عاقل يكي و دوتا نيست تا آنها را بشماريم. هر گاه در آيات پيشين، عمل به پيمان، حفظ پيوندها، ترس از مخالفت با خدا و بيم و هراس از سختي حساب، از نشانه هاي افراد خردمند شمرده شده است، هدف بيان نمونه اي از افعال و كردار آنان بوده است و اگر در نخستين آيه از آيات مورد بحث به چهار نشانه ديگر، كه هر كدام اساس فضليت و معرفي شخصيت انسان است، اشاره شده، براي بيان نمونه ديگري از اخلاق انسان عاقل است. اين علايم عبارتند از: ه') صبر و استقامت براي پروردگار؛ و) به پا داشتن نماز؛ ز) انفاق در پنهاني و آشكار؛ ح) جبران بدي ها با كردار نيك. هر يك از اين علايم در خور بررسي هاي گسترده است ولي هر يك از اين علايم را به طور فشرده موردبررسي قرار مي دهيم: صبر و استقامت صبر يكي از ارزش هايي است كه دشمنان دين و مذهب، به تحريف آن دست زده و به اين ارزش اخلاقي، كه پايه نيل به همه مقاصد عالي انساني و اخلاقي و اجتماعي به شمار مي رود، ناجوانمردانه تاخته اند و دانسته و يا ندانسته، صبر را به معناي تحمل ستم و سكوت در برابر تعدي ها تفسير كرده، آن گاه نتيجه گرفته اند كه اين ارزش اخلاقي، يكي از تاكتيك هاي جهان سرمايه داري است كه از اين راه همواره روح انقلاب و دادخواهي را در طبقه كارگرو كشاورز خاموش و آرام مي سازند. اين تفسير و اين نتيجه گيري،

مصداق روشني براي اين سخن معروف است كه،«خود مي كُشي و خود تعزيه مي خواني». هرگز صبر و بردباري به معناي سكوت در برابر ستمگر و تحمل تجاوز متجاوز نيست تا اين شيوه اخلاقي ساخته و پرداخته افكار سرمايه داري، آن هم به منظور خاموش كردن نهضت ها و جنبش هاي كارگري و كشاورزي باشد، بلكه هدف از آن، استقامت و بردباري و خويشتن داري براي رسيدن به هدف عالي است؛ زيرا هر نوع مقصدي، چه مادي و چه معنوي، در گرومشكلات پيچيده زيادي است، كه بايد همه آنها را با نيروي بردباري واستقامت از هم گشود و بدون صبر و تحمل رنج در راه مقصد، نيل به آن ممكن نيست. اختراعات شگفت انگيز دانشمندان، كه چهره زندگي را به كلي دگرگون ساخته است، پيروزي رهبران عالي قدر آسماني در طريق اصلاح بشر، رمز موفقيت مردان بزرگ در راه انديشه و آرمان ها، همگي معلول و اثر مستقيم حلم و بردباري و تحمل رنج براي مقاصد عالي بوده است. براي همين قدرت شگرف صبر و استقامت است كه قرآن مجيد، بيست سرباز بااستقامت را با دويست سرباز معمولي برابر شمرده و مي فرمايد: «... إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِأئَتَيْنِ؛(36) هر گاه بيست تن از شما با نيروي صبر مجهز گردند در صحنه نبرد بر دويست تن پيروز مي گردند». چون نيل به مقامات عالي اخروي بدون تحمل رنج عبادت و اطاعت ممكن نيست، در سومين آيه از آيات مورد بحث مي فرمايد: «سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار؛ درود بر شما. چه نيك است سرانجام زندگي (شما)». مرزباني و حفظ حدود ميهن اسلامي در برابر تجاوز دشمن، از وظايفي است كه همواره مشكلاتي دارد و بدون روح استقامت، مقابله با

آنها امكان پذير نيست. از اين رو قرآن مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابِطُوا؛(237) اي افراد باايمان، در مشكلات استقامت كنيد و يكديگر را به صبر و استقامت توصيه نماييد و مرزباني كشور اسلامي را به عهده بگيرد».(38) به پا داشتن نماز نماز از اسرار تربيتي و اجتماعي و اخلاقي و بهداشتي فراواني برخوردار است كه به برخي از آنها اشاره مي نماييم: نماز موجب ياد خدا و ياد خدا بهترين وسيله براي خويشتن داري و كنترل غرايز مرزنشناس انسان است، چنان كه غفلت از خدا و بي خبري از پاداش ها و كيفرهاي او، تيرگي عقل و خرد و كم فروغي آن را فراهم مي آورد. نماز در اوقات معين، نموداري از يگانگي ملت بزرگ اسلام است؛ زيرا همه مسلمان ها در وقت هاي مخصوص رو به قبله ايستاده و با تشريفات خاصي خداوند جهان را مي پرستند. دوري از گناه، نظافت و بهداشت، انضباط و وقت شناسي، از جمله اسرار نماز است كه در گذشته درباره آنها بحث و گفتگو نموده ايم. انفاق در پنهاني و آشكار تعاون و كمك به نيازمندان از صفات عالي و نشانه جوانمردي و عاطفه انساني است. انفاق در پنهاني براي اين است كه انسان در تعاون خود، نظري جز عاطفه انساني و كسب رضاي خدا، نداشته باشد و اگر انفاق در انظار مردم صورت گرفت، بايد براي احياي حس تعاون در مردم و تشويق آنان به اين اصل حياتي (انفاق) باشد. جمله «رَزَقْناهُم؛ روزي آنان كرده ايم» اشاره به اين دارد كه انفاق كنندگان متوجه شوند در اين كار منّتي بر فقيران ندارند؛ زيرا مالي را كه در اختيار دارند از خود آنها نيست، بلكه مالي است

كه خداوند در اختيار آنها گذارده است و از اين گذشته، از جمله مزبور برمي آيد انفاق معنايي وسيع دارد و منحصر به اموال نيست؛ بلكه شامل تمام مواهب الهي مي شود. جبران بدي ها به نيكي ها انساني كه وجودش با نيروي شهوت و غضب آميخته شده است ممكن نيست از بدي و لغزش مصون گردد و طبعاً در طول زندگي لغزش هايي از او روي مي دهد و كارهاي ناشايستي انجام مي دهد؛ ولي فرد خردمند و عاقل كسي است كه بدي ها را با خوبي جبران كند و در دفتر اعمال، كنار هر عمل بدي، حسنه اي نيز بنويسد، چه بسا از اين راه آثار گناه از بين برود از اين رو، مي فرمايد: «وَيَدرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ الْسَّيِّئَةَ». اين مطلب اختصاص به امور ديني ندارد، بلكه در كليه امور اجتماعي بايد از اين شيوه انساني پيروي نمود. پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. تفسير مفردات آيه: «اودية» جمع وادي است؛ بياباني كه منتهي به كوه گردد و در دل آن دره ها و مجاري آب باشد. «زبد»: كف. «رابي»: بالا رونده و در حال هيجان. «جفاء»: كفي كه از ديگ سر مي ريزد و يا بالا مي رود و بخار مي شود. 2. اصول كافي، ص 591. 3. بر اساس اين حقيقت، گفته شده است: «للحق دولة و للباطل جولة؛ حق هميشه ابدي و جاويدان است ولي باطل پس از جلوه گري هاي فريبنده، خاموش مي شود». 4. اين شعر مضمون مثل معروف عربي است كه مي گويد: «كما تزرع تحصد». 5. بقره (2) آيه 44. 6. رحمن (55) آيه 60. 7. امثال قرآن، ص 68 - 79. 8. شماره اين نوع مثل ها در حدود 53 مثل است . 9. حشر (59) آيه 21.

10. براي اطلاع بيشتر ر.ك: كشف الظنون، ج 1، ص 150. 11. انبياء (21) آيه 30. 12. حديد (57) آيه 25. 13. اسراء (17) آيه 81. 14. شوري (42) آيه 24. 15. نوح (71) آيه 14. 16. بحار الانوار، ج 4، ص 405. 17. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147 18. برخي از اين وجوه در كتاب قرآن و آخرين پيامبر (ص 91 - 93) آمده است. 19. مؤمنون (23) آيه 8. 20. نهج البلاغه عبده، ج 3، فرمان به مالك اشتر، ص 117. 21. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 250. 22. معجم البلدان، ص 290. 23. نحل (16) آيه 91. 24. «وَ يَخْشَونَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ؛ از خداي خود خشيت دارند و از سختي حساب روز رستاخيز مي ترسند». 25. «وَ الَّذِيْنَ يَصِلُونَ مَا أَمَر اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ...؛ كساني كه پيوندهايي را كه خداوند به برقراري آنها دستور داده است ثابت و استوار نگاه مي دارند». 26. در روايات ما با آيه مورد بحث به لزوم حفظ پيوند دوستي با اهل بيت پيامبر استدلال شده است ر.ك: تفسير برهان، ج 2، ص 288. در حقيقت مفهوم كلي و وسيع آيه به موردي از موارد آن تطبيق شده است. 27. شوري (42) آيه 23. 28. لقمان (31) آيه 15. 29. محمد (47) آيه 22 و 23. 30. مجادله (58) آيه 22. 31. ممتحنه (60) آيه 1. 32. توبه (9) آيه 113. 33. اكنون متن آيه: «الَّذِيْنَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ؛ كساني كه پيمان هاي الهي را پس از تحكيم آن مي شكنند و پيوندهايي را كه خداوند به

برقراري آنها دستور داده است قطع مي كنند». 34. تفسير المنار، ج 1، ص 242. 35. مانند آيه «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» - يس (36) آيه 82. 36. انفال (8) آيه 65. 37. آل عمران (3) آيه 200. 38. برخي از مفسران «رابطوا» را به معناي معاشرت و غيره تفسير نموده اند.

روزي هاي وسيع و م

روزي هاي وسيع و محدود 26. «اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ(1) وَ فَرِحُوا بِالْحَيوةِ الدُّنْيَا وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيَا فِي الْأَخِرَةِ إِلّا مَتَاعٌ؛ خداوند روزي هر كس را بخواهد گسترده مي كند و (براي هر كس كه بخواهد) تنگ و ضيق مي سازد. (كافران) به زندگي اين جهان خوشحال شدند؛ در حالي كه زندگي دنيا در برابر (زندگي) آخرت، كالاي ناچيزي بيش نيست. 27. «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَولا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ؛ افراد كافر مي گويند: چرا براي او (پيامبر) نشانه اي (معجزه) از طرف خداي خود نازل نمي گردد؟بگو: خدا هر كس را بخواهد، گمراه مي كند و آن كس را كه به سوي او توجه كند، هدايت مي نمايد». هر فردي در تماس خود با طبقات مختلف مردم، با يك حقيقت مسلم كه پيوسته بر جامعه هاي بشري حكومت دارد روبه رو مي گردد و آن، اختلاف مردم از نظر معيشت و وسايل زندگي است و اين اختلاف در زندگي مردم به گونه اي است كه هيچ گاه بشر نتوانسته است خود را از چنگال آن رها سازد و همه مردم را از نظر سطح زندگي و توليد درآمدها يك سان و برابر نمايد؛ بلكه مي توان گفت انديشه برابري بشر، از نظر در آمد و سطح

زندگي، يكي از آرزوهاي خام بشري است كه هيچ گاه جامه عمل به خود نخواهد پوشيد؛ حتي كشورهايي كه مدعي هستند در اين راه گام بر مي دارند و در اين مسير قرار گرفته اند، فقط توانسته اند به قسمتي از خواسته هاي خود برسند و همواره اختلاف طبقاتي از نظر وضع زندگي و وسايل آسايش، در ميان آنان به صورت ديگري جلوه گري مي كند. علت اين كه اين شيوه از زندگي، هيچ گاه رنگ وجود به خود نمي بيند اين است كه، چنين مساواتي برخلاف فطرت انساني است و هر طرحي كه اساس آن را مخالفت با فطرت انساني تشكيل دهد به سان شنا برخلاف مسير آب است كه به نتيجه اي نمي رسد و جز خستگي و فرسودگي و بازگشت به مسير نخستين ثمره اي ندارد. در نهاد و آفرينش بشر و در زندگي اجتماعي انسان، عواملي وجود دارد كه اختلاف ها را مي سازد و چون وجود اين عوامل، قطعي و ضروري و اجتناب ناپذير است حتي وجود اين عوامل در رشد و پيشبرد جامعه انساني تأثير به سزايي دارند، طبعاً اختلاف، كه مولود و زاييده اين عوامل است، قطعي و حتمي خواهد بود. به اجمال، عوامل پديد آرنده اختلاف وضع زندگي، عبارتند از: اختلاف انسان ها از نظر نيروي فكري و قواي عقلي و قدرت بدني و جسمي. اين اختلاف براي بشر در هر دوره اي مشهود و روشن است و در هيچ دوره اي افراد جامعه انساني، از نظر قدرت دماغي و بدني برابر و يك سان نبوده اند و فعلاً در صدد بيان ريشه اين نوع اختلاف ها نيستيم، ولي به يقين افراد يك جامعه، در هيچ زماني از نظر هوش و كارداني و فعاليت يك سان نبوده اند

و در نتيجه ممكن نيست وضع زندگي آنها برابر باشد؛ افراد هوشمند و كاردان، كوشا و فعال، از زندگي مرفه تر برخوردار مي گردند و اين دو گروه از لحاظ در آمد با دو گروه ديگر، كه در قطب مخالف آن قرار گرفته اند، متفاوت خواهند بود. افراد هوشمند و با درايت، بر اثر بلندي فكر بر افق هاي تازه اي در زندگي دست مي يابند و در پيكار زندگي قله هاي بيشتري را تسخير مي كنند و بر اثر قدرت فكري و استعداد طبيعي براي زندگي بهتر خود، نقشه اي صحيح و مفيد مي كشند و با سر انگشت فكر، بر مشكلات غلبه مي يابند و طبيعت سر كش را مهار مي كنند و از نيروي انساني و ذخاير زميني و دريايي به گونه اي خاص بهره مند مي شوند. هرگاه نيروي بدني و جسمي با اراده آهنين و خستگي ناپذيري، توأم گردد به طوري كه دارنده آن رنج كار را احساس نكند و يا زحمت آن را به آساني تحمل نمايد، مسلماً پيشرفت وضع زندگي را به بار مي آورد. عوامل سازنده اختلاف به آن چه گفته شد منحصر نيست، بلكه تربيت هاي دوران كودكي، يا رشد اجتماعي يك ملت، نظام حكومت ها، وضع جغرافيايي يك منطقه، وضع خاص خانوادگي و...، از عوامل پديد آرنده اختلاف از نظر سطح زندگي و به اصطلاح قرآن موجب گسترش روزي و يا تنگي آن است و چون اين عوامل، از عناصر ثابت و اجتناب ناپذير در زندگي بشري اند طبعاً شاخص رشد افراد و جامعه هاي انساني در حال اختلاف و نوسان است و اين قانوني طبيعي مي باشد. البته اين مطلب بدين معنا نيست كه خداوند بدون ملاك و جهت، عرصه زندگي را بر گروهي تنگ و بر

گروه ديگر آسان مي سازد، بلكه مقصود اين است خداوند با در نظر گرفتن عوامل ياد شده، كه به اختصار گفته شد،معيشت و روزي مردم را به گونه هاي مختلفي تقدير و اندازه گيري مي نمايد و قسمتي از اين عوامل، اگر از حدود اختيار انسان خارج باشد، قسمتي ديگر كاملاً در اختيار جامعه و فرد دارد و اگر فردي يا جامعه اي نتوانست زندگي آبرومندي براي خود درست كند، مقصر خود او و يا اجتماع اوست. به همين دليل اميرمؤمنان(ع) مي فرمايد: «گروهي كه با داشتن سرزمين هاي آماده و آب هاي كافي دست گدايي به سوي اين و آن دراز مي كنند از رحمت وسيع و گسترده خداوند دورند».(2) يعني اين دوري از رحمت حق، زاييده كردار خود آنهاست. امام صادق(ع) مي فرمايد: «دعاي چند گروه به هدف اجابت نمي رسد از آن جمله: كسي كه در خانه بنشيند و از خداوند روزي بطلبد؛ زيرا به او گفته مي شود مگر خداوند راه تحصيل روزي به تو نشان نداده است؟».(3) هنگامي كه اين آيه: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ...؛(4) هر كس از نافرماني خدا بپرهيزد خداوند راهي براي زندگي او باز مي كند و او را از جايي كه فكر نمي كرد روزي مي دهد» نازل شد. بعضي از ياران پيامبر درها را به روي خود بستند و از كسب و كار دست كشيدند و به عبادت پرداختند و گفتند خداوند متكفل روزي ما شده است. خبر به پيامبر رسيد. شخصي سراغ آنان فرستاد و گفت: انگيزه شما بر اين كار چيست؟ گفتند: به حكم آيه، خداوند متكفل زندگي ما گرديده است، بنابر اين به عبادت پرداخته ايم. پيامبر فرمود: دعا و عبادت چنين

افرادي پذيرفته نمي شود و بايد به دنبال كار و كوشش بروند. حضرت بدين وسيله آنهارا از اشتباه بيرون آوردند.(5) سيره و روش پيشوايان ما در زندگي نيز همين بوده است و آنان متذكر بودند كه تقسيم روزي، غالباً بر ملاك كار و فعاليت و شايستگي هاي فكري و بدني استوار است. نظام هاي ظالمانه اشتباه نشود ما با اين طرز تفكر از نظام هاي ظالمانه استعماري، كه گرسنگي هاي مصنوعي را به وجود مي آورند و هر روز در جهان به توسعه و گسترش آن دامن مي زنند، طرفداري نمي كنيم. ما هرگز نبايد گرسنگي هاي ساختگي قاره هند و آفريقا و... را به حساب خواست و مشيت الهي بگذاريم و با آيه مورد بحث اين عمل را توجيه كنيم و بگوييم وسعت وضيق معيشت آنها در دست خداست؛ زيرا به خوبي پيداست اين جنايات فجيع، ساخته افكار شيطاني غول هاي اقتصاد غرب است كه اموال ملت ها را به عناوين گوناگون غارت مي نمايند و مردم را از حقوق حقه خود محروم مي سازند. چه بسا آنان براي حفظ سيادت اقتصادي خود ميليون ها تن مواد غذايي را تلف مي كنند و در نتيجه ميليون ها انسان از بين مي روند تا وضع اقتصادي آنان ثابت بماند، مثلاً در آمارهاي مربوط به سال هاي پيش چنين مي خوانيم: «در سال 1960، صدو بيست ميليون تن نان در انبارهاي آمريكا از بين رفت و همين رقم كافي بود يك سال تمام بيش از پانصد ميليون جمعيت هندي را سير نگاه دارد»(6). در برابر اين سياست هاي ضد انساني، در هند ده ميليون نفر جان مي سپارند و 250 هزار كودك، تنها در برزيل بر اثر كمبود غذا مي ميرند(7). در پايان تذكر يك نكته لازم است كه، مضمون

آيه در آيات فراوان ديگري 8) وارد شده است و در همه موارد مقصود از روزي، همان روزي دنيوي است و طبعاً در آيه مورد بحث نيز مقصود از گسترش روزي، همان نيازمندي هاي زندگي بشر در اين جهان خواهد بود و اگر در برخي از تفاسير(9) اين آيه به روزي هاي اخروي و مقامات بهشتيان و دركات دوزخيان تطبيق شده است، تا حدي از مفهوم آيه دور است. در ذيل آيه، حيات مادي و دنيوي را در برابر زندگي اخروي ناچيز مي شمارد و بدين وسيله مي خواهد به جامعه انساني بفهماند از گسترش روزي و ثروت جهان بايد به عنوان وسيله استفاده نمود و آن را منزلي از منازل زندگي شمرد، نه اقامتگاه دايمي، و براي آن نبايد به ظلم و جنايت پرداخت. بحث هايي كه درباره آيه هفتم از اين سوره انجام گرفت، ما را از بحث در مورد آيه 27 بي نياز مي سازد؛ زيرا در هر دو آيه موضوع سخن اين است كه افراد مشرك اعتراض مي كنند: چرا براي پيامبر معجزه اي نازل نمي گردد؟ ما در آن بحث به روشني ثابت كرديم معجزات ممنوع، آن معجزاتي بودند كه هدف درخواست كنندگان آن، هدايت و راهنمايي نبوده است و موافقت با چنين درخواستي عقلاً لازم نيست و پيامبر فقط راهنماست و اختيار جهان در دست او نيست. ولي در ذيل آيه 27 پاسخي غير آن چه در آيه هفتم بيان گرديده، داده است و آن اين كه هدايت و راهنمايي مشركان در گرو آوردن معجزات مورددلخواه شما نيست، بلكه هدايت و ضلالت افراد به مشيت و خواست الهي مربوط است. مشيت و خواست خداوند نيز بي ملاك و بي جهت نيست

و هدايت او تنها شامل حال افرادي مي شود كه به فكر حقيقت جويي باشند و به سوي او توجه كنند و لجاج و عناد را كنار بگذارند كه در اين موقع شايسته هدايت الهي خواهندبود. قرآن مجيد به اين حقيقت و اين كه ملاك هدايت و ضلالت چيست با جمله «وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ» اشاره مي كند و با اين جمله مي توان بسياري از آيات مربوط به هدايت و ضلالت را تفسير نمود و خود را از چنگال اوهام «جبريگري» رها ساخت. ريشه نگراني ها 28. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِاللَّهِ أَلابِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ كساني كه ايمان آورده اند و دل هاي آنها با ياد خداوند آرام است، آگاه باش تنها با ياد خدا، دل ها آرامش پيدا مي كند». 29. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَي لَهُمْ و حُسْنُ مَآبٍ؛ كساني كه ايمان آورده اند و كارهاي نيك انجام مي دهند زندگي گوارا و حسن عاقبت از آن آنهاست». 30. «كَذلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أُوحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ؛ هم چنين تو را به ميان امتي فرستاديم كه پيش از آنان امت هايي آمده اند و رفته اند، تا براي آنان آن چه را بر تو وحي كرده ايم بخواني. آنان به رحمان كفر مي ورزند. بگو: پروردگارم اوست، جز او خدايي نيست، به او توكل كرده ام و بازگشت به سوي اوست». يكي از مشكلات زندگي عصرما مشكلات رواني است. امروز سراسر زندگي جوامع ماشيني را اضطراب و دلهره فرا گرفته و آرامش روحي جاي خود را به تشنج رواني و سرانجام به انتحار و خودكشي داده است و

اين حقيقتي است كه اكثر روان پزشكان را نگران ساخته است. بشر در سايه دانش نيرومند خود بر بسياري از مشكلات زندگي پيروز گرديده و به قسمتي از بيچارگي ها و ناتواني هاي خود پايان داده است؛ مثلا با شناختن دشمن شماره يك و نامريي خود، «ميكرب» و راه مبارزه با آن، خود را از بيماري هاي عفوني، به صورت قابل ملاحظه اي، رها ساخته است و يا با استخراج منابع زيرزميني و نيروهاي مختلف طبيعت، بسياري از موانع را از پيش پاي خود برداشته و وسايل استراحت مادي خود را به نحو دل پذيري فراهم نموده است. او در پرتو قدرت صنعت و تكنيك، درهاي فضا را به روي خود گشوده و انسان هايي را به ماه فرستاده و باز گردانيده است و از قلب و كليه مصنوعي، استفاده نموده است و.... ولي در برابر اين پيروزي چشمگير علمي، به آرامش رواني، كه زيربناي زندگي سعادتمندانه است، نه تنها دست نيافته، بلكه به موازات پيشرفت صنعت و تكنيك و دانش هاي مادي و افزايش وسايل استراحت جسمي، مشكلات رواني و تشويش هاي فكري او روز افزون گرديده و لحظه به لحظه به سير صعودي خود ادامه مي دهد. تو گويي تشنج هاي روحي و دلهره هاي رواني بشر، با ترقيات مادي و تمدن ماشيني همراهند و به موازات هم، در حال پيشرفتند. گواه آن آمارهايي است كه مطبوعات صنعتي ترين كشورهاي جهان در اين باره منتشر ساخته اند؛ مثلاً نيمي از آمريكايي هاي بالغ، لااقل يك بار براي رفع نگراني و تشويش تحت معالجه قرار مي گيرند.(10) تنها در آمريكا يك ميليون و هشتصد هزار تخت در بيمارستان ها و مراكز خصوصي، براي معالجه و درمان بيماران روحي اختصاص داده شده است و بيشتر

تعجب آور خواهد بود اگر اضافه كنيم كه اين رقم نمودار مبتلايان به امراض روحي است كه احتياج به مراقبت پزشكي و دارويي دارند. چه بسا افرادي هستند كه خارج از كادر رسمي و به اصطلاح سرپايي به مداوا مشغولند(11). در آمريكا پزشكان گزارش داده اند از هر هشت نفر يك نفر قسمتي از عمرش را در بيمارستان امراض روحي خواهد گذراند. درجنگ جهاني دوم از هر شش نفر سرباز آمريكايي، كه به جنگ اعزام مي گرديد، يك نفر به علت نقايص فكري و روحي از خدمت معاف مي شد. علت جنون و ديوانگي، هر چند به درستي روشن نيست ولي در بسياري از موارد، ترس نگراني، عامل مؤثري در ايجاد جنون است 12). اگر ساير كشورهاي صنعتي آمارهاي خود را در اين زمينه منتشر مي كردند، معلوم مي گرديد عصر كنوني، عصر فزوني اضطراب و تشويش، نگراني و دلهره، ديوانگي و جنون است و به قول آلكسيس كارل: «تو گويي صفت عقل و ديوانگي غرامتي است كه ما بايد در برابر تمدن صنعتي و تغييراتي كه در طرز زندگي ما داده است، ادا كنيم»(13). در آيه مورد بحث، ايمان به خدا مايه آرامش روح و روان و ياد او موجب تسكين دل ها ذكر شده است و اين قسمت، يكي از نقاط حساس بحث هاي قرآني است كه هم اكنون دانش پرده از روي آن برداشته از اين نظر بسيار شايسته است در علل و موجبات اضطراب ها و دلهره ها به صورت كوتاه و فشرده سخن گفته، آن گاه به تحليل مفاد آيه - كه ياد خدا را سبب امنيت قلوب و آرامش روان ها دانسته است - بپردازيم. عوامل اضطراب 1. معماي هستي بشر در

پرتو حس كنجكاوي خواهان درك راز هستي و معماي خلقت است، او همواره مي خواهد بفهمد سر آغاز هستي و سر انجام آن كجاست و خود او از كجا آمده و راز آفرينش او چيست. و بسياري از افراد بشر، در فصل مخصوصي از عمر خود مي پرسند كه، «از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟» گروهي در پرتو داشتن سرمايه علمي كافي و رهبري هاي صحيح موفق به درك راز خلقت و سرآغاز و سرانجام آن مي گردند؛ ولي برخي بر اثر ناهمواري محيط، در درياي حيرت و بهت فرو مي روند. در اين ميان آن گروه كه حساسيت خاصي در اين مسائل دارند، اگر حس كاوش آنان به طرز صحيحي رهبري نشود و يا خود آنها نيز مايه كافي براي حل اين معما نداشته باشند، چه بسا دچار افكار ماليخوليايي و تشويش فكري مي گردند و تحت فشار رواني خاصي، كه سرانجام بسيار بدي دارد، قرار مي گيرند. 2. ماديگري بي حد و حساب از طرفي حرص و آز بشر، مرزنشناس است و از طرف ديگر، امكانات او بسيار محدود، و در عصر كنوني، كه در كشورهاي ماشيني معنويات به دست فراموشي سپرده شده و محاسبه اي جز ماديگري و سودجويي نيست، هر فردي براي زندگي بهتر و ارضاي غرايز و اشباع خواسته هاي دروني خود پيوسته تلاش مي كند و در عين حال هم، به آن چه مي خواهد نمي رسد. نتيجه چنين دنياخواهي و تجمل پرستي، چيزي جز تشويش و اضطراب و سلب آرامش فكري نيست و كوشش هاي كم حاصل، كه فرد با آن همه تلاش به آرزوها و آمال خود نمي رسد، رنج آور است. فردي كه خلأ فكري دارد و فضاي روان او

را دنياطلبي و ماديگري پر كرده و هدفي جز ثروت اندوزي و بهره گيري مادي و التذاذ جسمي ندارد از آن جا كه قسمت اعظم آن چه را مي خواهد، به دست نمي آورد، دچار ناراحتي هاي فكري و تشويق رواني مي شود و اگر وسوسه آينده تاريك، به آن افزوده شود، در اين صورت اين افكار چون خوره، اعصاب و روان او را مي خورد. 3. شدايد و مصايب جهان ماده پر از مشكلات است. هر فردي در طول زندگي خود با يك سلسله از محروميت ها، شكست ها، فقدان عزيزان، حوادث ناگوار و فرساينده اجتماعي، بلاي زميني و آسماني و ده ها گرفتاري ديگر رو به رو مي گردد و به قول هنري آدامس: «اين جهان صورتي از غم و رنج و مرگ و يا طوفان و قحطي و بيرحمي و انحراف و بي ثباتي و ناداني و خوشبختي بدون عقل و خودخواهي بدون كسب و تلاش و بدبختي بي جهت و ترس هاي نامعلوم مي باشد»(14). هر كدام از آنها عامل مهمي براي اضطراب و دلهره و غم و اندوه به شمار مي روند. در چنين جهان طوفانيي، كه كشتي زندگي بر اثر تصادم با كوه هاي مخفي درياي پر طوفان اجتماع ما به شدت مي شكند، عاملي لازم است كه به روح و روان ما سكينه و آرامش بخشد، تا در پرتو آرامش روحي، كشتي شكسته خود را به ساحل نجات رهبري كنيم. 4. انديشه فنا هر فردي به قطع و يقين مي داند رشته عمر وي پس از اندي قطع خواهد گرديد و از آن چه به قيمت عمر خود گرد آورده است دست خواهد شست. انديشه مرگ، كه به صورت هيولاي مخوفي در برابر هر انساني مجسم مي گردد، براي

كساني كه مرگ را آخرين سير زندگي مي دانند، بسيار جانكاه و مرارت بار است و زندگي را در قسمت اخير عمر كاملا تلخ مي سازد و هر نوع نشاط زندگي را مي ستاند و گاهي در اين مرحله، فشار رواني به حدي مي رسد كه انسان را به مرگ زودرس، دچار مي سازد زيرا بشر مرفه وقتي خود را با چنين اعتقادي (مرگ دروازه فناست و پس از مرگ خبري نيست) در آستانه فنا ديد، يأس و نوميدي مطلق محيط روح او را سخت تيره و تار مي كند و زندگي را به كام او تلخ مي سازد. روي اين عوامل و مشابه آنهاست كه زندگي مادي در محيطهاي دور از معنويت بارنج و فشار روحي توأم است و بشر مادي در فكر پناهگاهي است كه به روح متزلزل او ثبات و آرامش بخشد و خود را از اين اضطراب و دلهره برهاند. گروهي به مشروبات الكلي، برخي به مواد مخدر، مانند هروئين و كوكائين و ال - اس - دي، پناه برده و عده اي خود را به قمار مشغول مي سازند، تا در سايه اين عوامل تباه كننده عقل و احساس، مدتي در جهان بي خبري به سر برند و به طور موقت روح و روان خود را به دست فراموشي سپرده و از فشارهاي محيط ماديگري بي خبر گردند. دسته ديگري براي كاستن فشار محيط و عوامل نامبرده، به جشن هاي آن چناني، تئاترها، سينماها، صفحات و آهنگ هاي تند و خسته كننده پناه برده و تصور مي كنند آن جلوه هاي ظاهري و در عين حال مخدر و مسكن، مي تواند به روح لرزان و فكر مضطرب او ثبات و آرامش بخشد، زهي تصور باطل و زهي خيال

محال! ولي پس از مدتي نوعي وازدگي از تمام اين عوامل پيدا مي كنند و فشار جانكاه دوري از معنويات به حدي مي رسد كه خودكشي مي كنند و يا در يكي از بيمارستان ها بستري مي گردند و يا اين كه عمر خود را با تلخي و ناشادماني سپري مي سازند.اكنون ببينيم دارويي كه در اين باره قرآن پيشنهاد مي كند چيست. ايمان به خدا و عوامل اضطراب زندگي آرام و گوارا و بدون دلهره و تشويش، آرمان هر انسان خردمندي است كه براي تحصيل آن شبانه روز مي كوشد. تو گويي او با همه كوشش يك چنين زندگي، بزرگ ترين گمشده اوست، كه به گونه اي خاص در طريق آن مي كوشد. با داشتن همه نوع وسايل بهزيستي، آرامشي در خود نمي يابد و روز به روز خود را از اين مقصد دورتر احساس مي كند. اكنون بايد ديد نقص اين زندگي صنعتي، كه با بودن همه نوع وسايل آرامش، آرامش وجود ندارد، كجاست. به عقيده محققان و دانشمندان بشر دوست اشكال كار اين جاست كه زير بناي زندگي بشر كنوني را در بسياري از جامعه هاي صنعتي، امور مادي و لذايد نفساني و شاخص خوشبختي و بدبختي را ثروت و خوشي هاي مادي و جلوه فريبنده آن تشكيل مي دهد. ناگفته پيداست دورنماي زندگي مادي بسيار زيبا و فريبنده است، اما هرگز سعادت آفرين و آرامش بخش نيست؛ زيرا انسان مادي دل به چيزي بسته است كه در آستانه فنا و نابودي است و هرگز پايدار و جاوداني نيست؛ از اين رو چنين فردي، خود را خوشبخت و سعادتمند نخواهد ديد و زندگي را جز اتلاف عمر و سپري ساختن دقايق آن، چيزي ديگر تلقي نخواهد نمود و ناچار

بايد سعادت را در كوي و برزن ديگري جستجو نمايد كه ابديت دارد و لرزان و فناپذير نيست. به عبارت ديگر، انسان براي آرامش خود و رها ساختن خويش از دست عوامل اضطراب تكيه گاهي لازم دارد كه، جاويدان و فناناپذير، عالم و دانا، قادر و توانا باشد و چنين تكيه گاهي، جز خدا و ايمان به او و علاقه به كمالات روحي و معنوي و اعتقاد عميق به زندگي جاوداني در سراي ديگر، چيز ديگري نيست و جهان ماده با تمام زيبايي هاي زود گذر خود، از آن جهت كه لرزان و بي قرار و رو به فنا و نابودي است، نمي تواند به زندگي پرتلاطم وي سكونت و آرامش ببخشد. چنين تكيه گاهي با تمام خصوصياتي كه دارد به سان لانه عنكبوتي است 15) كه در مسير باد و آب و آتش قرار گيرد. لانه عنكبوت از نظر فن معماري و اصول مهندسي و رموز خانه سازي، در جهان آفرينش بسيار بي نظير است. فواصل تارها آن چنان منظم و يك نواخت است كه حيرت هر بيننده را برمي انگيزد ولي اين شاهكار خلقت در برابر قطره آبي، نسيم كوتاهي، شعله آتشي، كوچك ترين مقاومتي ندارد. در گذشته عوامل اضطراب و نگراني، به گونه اي كوتاه و فشرده بيان گرديد حال ببينيم كه چگونه ايمان به خدا تمام عوامل اضطراب و دلهره را ريشه كن مي سازد و در تخفيف آلام و ناراحتي هاي روحي چه نقشي را برعهده دارد اكنون نقش هاي آن را برمي شمريم: 1. مذهب در پرتو اعتقاد به خدا، كه او را سرچشمه هستي و مبدأ خلقت مي داند، معماي هستي را، كه نخستين عامل اضطراب است، به طرز صحيحي حل نموده و به

حيرت و سرگرداني فكري بشر، در موضوع معماي آفرينش خاتمه بخشيده است و از راه نظام حيرت انگيز كه بر هر يك از ذرات جهان حكومت مي كند نتيجه گرفته اين جهان طراح و سازنده اي دارد و چنين نظم شگفت انگيزي نمي تواند اثر تصادف اتم هاي بي شمار و يا انفجار كره آتشيني باشد و از اين راه، نخستين عامل اضطراب را برطرف ساخته است. 2. مذهب با مقررات اخلاقي و تعاليم حيات بخش خود، غريزه حرص و آز و جاه طلبي و ثروت اندوزي انسان را، كه دومين عامل اضطراب روحي است، به صورت صحيحي تعديل مي كند و او را به عزت نفس و مناعت طبع و نيكو كاري و پرهيزكاري فرا مي خواند و در اين راه به سخنراني هاي خشك و سمينارهاي بي روح اكتفا نمي ورزد، بلكه از راه تعيين پاداش هاي بزرگ و كيفرهاي سخت، از حرص و آز نامشروع و غير قانوني و آزارانگيز او مي كاهد و بدين وسيله از هر نوع تجمل پرستي و گرايش بي حد و حساب به دنيا كه آرامش و ثبات را از انسان مي ستاند جلوگيري مي نمايد و دگرگوني خاصي كه شايسته مقام انساني است در روان او به وجود مي آورد و اثر نامطلوب عامل دوم اضطراب را خنثي مي سازد. 3. انسان در سايه اعتقاد به خداي حكيم علي الاطلاق، خداي رؤوف و مهربان، خدايي كه به مصالح و مفاسد بندگان خود، از خود آنها آشناتر است، مي تواند اثرات نامطلوب مصايب و شدايد و بلاها و روي دادهاي بد را خنثي سازد؛ زيرا مي داند آن چه بر او مي گذرد تقدير خداي حكيم و دانا و تواناست و همه كارهاي او بر اساس مصلحت استوار است به ويژه كه متوجه

باشد هر نوع صبر و بردباري در برابر مصايب پاداش هاي بزرگ دارد و به قول هنري آدامس: «اگر رنج هاي اين جهان، بي پاداش آن جهان بماند زندگي را چگونه مي توانيم تحمل كنيم. شما حتي درسي را كه ولتر داده است ياد نگرفته ايد: اگر به فرض محال خدايي نباشد بايد آن را بسازيم»(16). يونگ، روانكاو معروف و معاصر در كتاب انسان معاصر در طلب روح مي نويسد: در مورد بيماران روحي كه از 35 سال به بالا داشتند؛ حتي يك نفر هم يافت نمي شد كه مشكل رواني او در آخرين مرحله تحليل، به ايمان مذهبي مربوط نگردد. بهتر است بگوييم كه هر فرد از آنان به علت فقدان آن چه دين زنده به اشخاص مي دهد، بيمار شده اند و هيچ كس از آنها كه نظر ديني و مذهبي خويش را باز نيافتند واقعاً درمان نشده اند(17). البته اعتقاد به تقدير خداوند بزرگ بدين معنا نيست كه در برابر هر نوع فشار و سختي هاي اجتماعي، كه مخلوق جامعه هاي فاسد است، دست روي دست بگذاريم و انواع بيدادگري ها را به عنوان صبر و شكيبايي در برابر تقدير تحمل نماييم؛ زيرا هدف مذاهب از اعتقاد به تقدير و قضا، درباره آن گونه مصايب و شدايدي است كه از قدرت انسان بيرون بوده و از قلمرو انديشه و خيال و فعاليت او خارج مي باشد؛ مانند مرگ عزيزان و ديگر حوادث بد كه قابل پيش بيني نيست. ولي آن دسته از بدبختي ها و بيچارگي ها، كه معلول وضع غلط اجتماع انساني است، هرگز مربوط به تقدير الهي و قضاي خداوندي نيست؛ بلكه ريشه آن را بايد در دل اجتماع فلاكت بار خودجستجو نمود و تغيير اين تقدير

و دگرگون ساختن اين قضا به دست خود ماست و از اين طريق، سومين مشكل بشر، حل شده و مي تواند در برابر حوادث تلخ روزگار، سنگين و بردبار و ثابت و باوقار باشد. 4. مذهب در سايه اعتقاد به معاد، رشته زندگي را به دوران پس از مرگ مي كشاند و مرگ را، دروازه ابديت قلمداد مي كند و فرشته اي را كه مأمور گرفتن جان هاست پاسدار آن دروازه مي داند و از اين طريق، به زندگي مادي بشر رونق و طراوت خاصي مي بخشد و زندگي را در كام پيران و سالخوردگان و گروه هاي بازنشسته و محرومان، شيرين مي نمايد و بر اثر نويدهاي جهان ديگر، غبار غم فنا و نيستي را از چهره آنان پاك مي سازد. ديدگاه هاي دانشمندان آن چه گفته شد حقيقتي است كه بسياري از دانشمندان و روانكاوان به آن تصريح كرده اند. ويليام جيمز، كه لقب پدر روان شناسي به خود گرفته، مي گويد: كسي كه به حقايق بزرگ و معنوي متكي است از تغييرات و تطورات مختصر و فراز و نشيب هاي دايمي و جاري زندگي دستخوش نگراني و تشويش نخواهد شد از اين روست كه شخص با ايمان مذهبي از هر اضطراب و تشويش مصون مي ماند(18). ديل كارنگي مي گويد: در آمريكا به طور متوسط هر 35 دقيقه يك نفر انتحار مي كند و هر دو دقيقه يك نفر ديوانه مي شود. اگر مردم دنبال آن آرامش، كه در مذهب و دعاهاي مذهبي پنهان است مي رفتند بيشتر اين خودكشي ها و ديوانگي ها منتفي مي شد. دكتر گيلورد هاوزر در كتاب گذرنامه براي يك زندگاني نوين مي نويسد: ما در زندگي به ايمان و اعتدال احتياج داريم و من با ژوشوالوت ليمان، فيلسوف بزرگ عصر حاضر، هم عقيده

هستم آن جا كه مي گويد: دين و مذهب در زندگي به انسان اطمينان و تكيه گاه روحي مي بخشد. ويليام جيمز مي گويد: ايمان نيروي ما را فوق العاده بزرگ مي كند و بالا مي برد و حتي دردمان را درمان مي بخشد و بيماري را از بدن زايل مي سازد(19). داوري و راهنمايي قرآن قرآن با صراحت هر چه كامل تر آرامش و ثبات خاطر را از آن كساني مي داند كه ايمان دارند و در پرتو ايمان به خدا از هر نوع ظلم و تعدي مصون هستند آن جا كه مي فرمايد: «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيْمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ...؛(20) فقط براي آن دسته امنيت و آرامش خاطر است كه داراي ايمانند و آن را با ظلم و ستم نپوشانيده اند». در جاي ديگر به كساني كه اوليا و دوستان خدا هستند نويد مي دهد كه ترس و غم در آنها راه ندارد: «أَلاإِنَّ أَولِيَاءَ اللَّهِ لا خَوفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ؛(21) آگاه باش براي دوستان خدا، ترس و اندوهي نيست». در آيه مورد بحث اطمينان و آرامش فكري را اثر مستقيم ياد خداي بزرگ مي داند: «أَلابِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛(22) آگاه باش به ياد خدا قلوب و دل ها آرام مي گردد». قرآن از اين آرامش خاطر در بسياري از آيات به لفظ «سكينه»، كه مرادف با آرامش است تعبير كرده است چنان كه مي فرمايد: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤمِنينَ لِيَزْدَادُوا إِيْمَاناً؛(23) اوست كه آرامش را در قلوب افراد با ايمان فرود مي آورد تا بر ايمان خود بيفزايند». آيا ايمان دو نشانه متضاد دارد؟ در آيه مورد بحث آرامش روحي از نتايج ياد خدا و ايمان شمرده شده است در عين حال در برخي از آيات، خوف و

ترس را، كه نقطه مقابل آرامش است، از آثار ياد خدا نيز قلمداد گرديده است؛ چنان كه مي فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...؛(24) مردان با ايمان كساني هستند كه ياد خدا سبب مي شود ترس و لرز بر قلوب آنان مسلط گردد». در سوره حج آيه 35 نيز اين مضمون وارد شده است ولي با توجه به آيه ديگري كه هر دو صفت را يك جا از آثار ايمان به خدا مي شمارد مشكل حل مي شود اكنون آيه: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُم إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ...؛(25) خداوند بهترين گفتار را به صورت كتاب كه آيات آن شبيه يكديگر است فرستاده است و پوست و اندام كساني كه از خداي خود مي ترسند (از شنيدن آيات آن) به لرزه در آمده يك نوع آرامش بر قلوب و اندام آنها مستولي مي گردد». همين طور كه ملاحظه مي فرماييد در اين آيه هر دو صفت (ترس و آرامش) از نتايج مستقيم ايمان به خدا شمرده شده است؛ چون وقتي انسان به ياد خداي بزرگ مي افتد كوتاهي ها و سركشي هاي خويش را به ياد مي آورد، حالت ترس و لرزه به او دست مي دهد؛ ولي پس از توجه به صفات خداي بخشاينده و مهربان و تصميم بر جبران كوتاهي ها، دل آرام مي گيرد و ثبات و اطمينان بر او مستولي مي شود. پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. «قدر» در لغت عرب به معناي ايجاد ضيق و سخت گيري است، چنان كه در آيه زير در همين معنا به كار رفته است: «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ؛ (يونس) تصور كرد كه ما زندگي را بر او تنگ

نخواهيم كرد»- انبياء (21) آيه 87. 2. «و من وجد ماءاً و تراباً ثم افتقر فأبعده اللّه» - بحار الانوار، ج 23، ص 19. 3. اثناعشريه، ص 107. 4. طلاق (65) آيه 2 و 3. 5. نور الثقلين، ج 5، ص 355، ذيل تفسير آيه 2 سوره طلاق. 6. روشنفكر، شماره 719 . 7. سالنامه نسل جوان، سال 1350، ص 205. 8. مضمون اين آيه در اين سوره ها آمده است: بقره (2) آيه 245 ؛ اسراء (17) آيه 30؛ قصص (28) آيه 82 ؛ عنكبوت (29) آيه 62 ؛ روم (30) آيه 37؛ سبأ (34) آيه 36 ؛ زمر (39) آيه 52 ؛ شوري (42) آيه 12. به قرينه اين آيات، بايد آيه مورد بحث را نيز تفسير نمود. 9. الميزان، ج 11، ص 383. 10. مجله دانشمند، سال چهارم، ش 4 . 11. بلاهاي اجتماعي قرن ما، ص 63. 12. چگونه تشويش و نگراني را از خود دور كنيم، ص 61. 13. انسان موجود ناشناخته، ص 150. 14. لذات فلسفه، ص 469. 15. ر.ك: عنكبوت(29) آيه 41. خداوند در اين آيه تكيه گاه هاي غيرالهي را به سان لانه عنكبوت مي داند. 16. لذات فلسفه، ص 470. 17. جهان ماديات، ص 41. 18. چگونه تشويش و نگراني را از خود دور سازيم، ص 231. 19. مباني فلسفه، ص 517. 20. انعام (6) آيه 82. 21. يونس (10) آيه 62. 22. رعد (13) آيه 28. 23. فتح (48) آيه 4. 24. انفال (8) آيه 2. 25. زمر (39) آيه 23.

دشمنان حق

دشمنان حق 31. «وَلَوْأَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوتَي

بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَفَلَمْ يَايْئَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَمِيعاً وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَو تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دَارِهِمْ حَتَّي يَأتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعَادَ؛ هر گاه قرآن كوه ها را به حركت در مي آورد و زمين را مي شكافت و مردگان به وسيله آن سخن مي گفتند (باز گروه لجوج، بهانه جويي مي نمودند و ايمان نمي آوردند). همه كارها با خدا و به اراده اوست. آيا افراد با ايمان نمي دانند كه هرگاه خدا بخواهد، همه مردم روي زمين ايمان مي آورند؟ و همواره افراد كافر به كيفر اعمال خود رسيده، مصايب كوبنده و حادثه هاي هو لناكي بر آنان وارد مي شود و يا در نزديكي خانه (و محيط زندگي آنان) رخ مي دهد، تا روزي كه وعده خدا فرا رسد. خداوند خلاف وعده نمي كند». صفحات تاريخ، شاهد صحنه هايي از مدعيان دروغگو و متنبّيان غير صادق است، گروهي در طول تاريخ بشر، از سادگي و كشش فطري انسان به مبدأ و معاد، سوء استفاده و ناجوانمردانه خود را پيامبران الهي و سفراي غيبي معرفي كردند در صورتي كه كالايي جز دروغ و سرمايه اي غير از تزوير و هدفي جز رياست وحكومت بر مردم نداشتند. براي شناسايي پيامبران واقعي از مدعيان قلابي، راه ها و نشانه هايي وجود دارد كه با آن مي توان صادق را از كاذب و «نبي» را از «متنبّي» باز شناخت: يكي از آن راه ها اين است كه، مدعي نبوت داراي معجزه باشد؛ يعني دست به كار خارق العاده اي بزند كه نوع بشر حتي نوابغ جهان نتوانند با آن به مبارزه و مقابله بپردازند. هر انساني با فطرت پاك و دست نخورده

خود در مي يابد معجزه، گواه بر ارتباط آورنده آن با پروردگار است و خداوند اين قدرت را در اختيار كسي مي گذارد كه در ادعاي خود راستگو باشد؛ زيرا دادن اين قدرت به كساني كه به دروغ ادعاي رسالت مي كنند، موجب گمراهي مردم مي شود و مخالف با هدفي است كه پيامبران آسماني براي آن مبعوث شده اند و هرگز خدا چنين كاري را انجام نمي دهد و اسباب گمراهي بندگان خود را فراهم نمي سازد و البته مردم در برابر معجزه پيامبران سه دسته اند: 1. گروهي با واقع بيني و حقيقت جويي خاصي، به قدرت نمايي پيامبران مي نگرند و با ديدن گواه هاي استوار، به آورنده آن ايمان آورده و در پرتو عشق به حقيقت و آشنايي به واقعيت و اهميت معجزه، در برابر آن سر تسليم فرود آورده و به تصديق و ايمان بر مي خيزند. نخستين گروهي كه به حضرت موسي ايمان آوردند و با ديدن قدرت نمايي خارق العاده موسي(ع) سر به سجده نهادند، همان ساحران دربار فرعون بودند. عامل مهمي كه آنان را در برابر آن همه تهديدهاي فرعون به ايمان و تصديق واداشت، علاوه بر روح حقيقت جويي آشنايي كامل و عميق آنان به معجزه بود؛ زيرا خود آنان اهل فن بودند و به خوبي فهميدند كه حساب اين كار خارق العاده از كارهاي خارق العاده آنان جداست و سرچشمه اي جز قدرت مطلقه خداوند ندارد. 2. گروهي هوس ران كه همه چيز و همه مقدسات را بازيچه افكار كودكانه قرار داده و از مشاهده معجزات هدفي جز سرگرمي و اتلاف وقت ندارند. چنين گروهي براي هوس راني در هر لحظه بدون مطالعه معجزه مي خواهند چه بسا به اصطلاح «گز نكرده پاره مي كنند». معجزاتي مي خواهند كه ذاتاً

محال و ممتنع مي باشد و يا به قيمت نابودي آنان تمام مي شود؛ مثلا گروهي از مشركان از پيامبر درخواست نمودند كه كارهاي زير را انجام دهد: الف) در سرزمين مكه چشمه اي در آورد؛ ب) باغي از نخل و تاك داشته باشد و در ميان آن نهر آب جاري گردد؛ ج) سنگ هاي آسمان را بر سر آنها فرو ريزد؛ د) خدا و فرشتگان را نشان دهد؛ ه') خانه اي از طلا داشته باشد؛ ز) به آسمان برود و در برابر ديدگان آنهاكتابي فرو آورد(1). ناگفته پيداست برخي از درخواست هاي آنان محال و نامعقول و قسمتي موجب نابودي آنان بوده و برخي ديگر مانند داشتن باغ و آب، معجزه محسوب نمي شد و از آن جا كه درخواست كنندگان، هدف صحيحي از درخواست خود نداشته هرگز بر پيامبر لازم نبود به درخواست آنان جامه عمل بپوشاند لذا در پاسخ آنان چنين گفت: «...سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إلاَّ بَشَراً رَسُولاً؛(2) منزه است خداي من. من بشري پيام رسان بيش نيستم»(3). 3. كساني كه سرشت آنان با عناد و لجاج و عداوت و دشمني باحق و حقيقت، عجين گرديده هر نوع آيت و نشانه اي ببينند، نه تنها ايمان نمي آورند، بلكه بر عناد و مقاومت نابه جاي خود در برابر حق مي افزايند. قرآن درباره اين افراد به مناسبت هاي گوناگوني سخن گفته است؛ مثلاً درباره گروه لجوج يهود چنين مي فرمايد: «وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ...؛(4) اگر براي اهل كتاب (مقصود در اين آيه يهود است) هر نوع معجزه اي بياوري، هرگز از قبله تو پيروي نمي كنند». آيه مورد بحث، روح عناد و لجاجت آنان را به رساترين و بليغ ترين جمله ها ترسيم

نموده و مي فرمايد: هر گاه با قرآن، عظيم ترين و بزرگ ترين كارها انجام گيرد؛ كاري كه به تصديق همه افراد بشر از حدود توانايي انسان عادي بيرون است؛ مثلا كوه ها از جاي خود كنده شوند، زمين شكافته شود، مردگان به سخن در آيند و... باز اين گروه لجوج و عنود، ايمان نياورده و بر مقاومت خود در برابر حق مي افزايند و بيماري اين گروه به حدي رسيده است كه با هيچ دارويي نمي توان آن را معالجه نمود. هر گاه پيامبر، ماه را هم، در برابر ديدگان آنان بشكافد، تازه مي گويند سحر و جادوي هميشگي اوست!(5) قرآن چهره دشمني آنان را با حق و حقيقت، در آيه ديگري كه از جهاتي شبيه آيه مورد بحث ماست، ترسيم نموده و مي فرمايد: «وَ لَو اَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوتي وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّشَيْ ءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا...؛(6) هر گاه فرشتگان را بر آنان نازل كنيم و مردگان با آنان سخن بگويند هرگز ايمان نمي آورند». ايمان اجباري بيهوده است گاهي تصور مي شود چرا خداوند در روح و روان مردم جهان، كه قلوب همگي در قبضه قدرت اوست، انقلابي پديد نمي آورد، تا همه مردم را از پليدي شرك پاك سازد و در صف خدا پرستان قرار گيرند؛ ولي ناگفته پيداست انديشه مزبور بسيار خام و نابه جاست؛ زيرا هدف از ايمان، تكامل همه جانبه است و ايماني مي تواند موجب تكامل گردد، كه انسان آن را با آزادي به دست آورد و ايمان قهري و غير اختياري نمي تواند مايه تكامل انسان شود، چنان كه ترك گناه در صورتي مي تواند مايه افتخار و نشانه خويشتن داري انسان گردد، كه انسان با داشتن

همه نوع تمكن، آن را با آزادي ترك كند، ولي هرگاه نفس سركشي از نداشتن وسيله، افسرده و خاموش گردد، افتخاري محسوب نمي شود، از اين جهت قرآن به اين حقيقت در آيه مورد بحث اشاره نموده و مي فرمايد: «بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَميعاً أَفَلَمْ يَايْئَسِ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَميعاً؛ آيا افراد با ايمان نمي دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم ايمان مي آورند؟ (ولي هرگز چنين كاري انجام نمي دهد؛ زيرا نشانه كمال و عظمت روح انسان نيست)». بانگ بيدار باش يكي از فوايد آفات و بلاها اين است كه انسان را به حكم فطرت، به خداي يگانه كه سرچشمه قدرت و حيات است و زوال و نيستي به آن را ه ندارد، متوجه مي سازد و ناخود آگاه به او پناه برده، از او استمداد مي جويد و برعكس گاهي ثروت و غوطه وري در زندگي مادي موجب غفلت و بي خبري گرديده و انسان را از توجه به خدا باز مي دارد. يك حادثه نابه هنگام، به سان توقف غير عادي ماشين و قطار است، كه مسافران خفته و بي خبر را بيدار مي كند. قرآن مجيد در برخي از موارد، به اين نكته اشاره نموده آن جا كه مي فرمايد: «وَ مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَها بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ؛(7) هيچ پيامبري را به نقطه اي اعزام نكرديم مگر مردم آن جا را به فقر و شدت، دچار نموديم تا زاري كنند (و بيدار گردند)». براي همين هدف بود كه قوم فرعون را به خشكسالي و كمي ميوه دچار نمود تا متذكر گردند؛ چنان كه مي فرمايد: وَلَقَدْ اَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بَالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ

مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ»(8). از اين رو در پايان آيه مورد بحث، ياد آور مي شود براي بيدار ساختن افكار خفته قريش و عموم مشركان، آنها را به مصايب كوبنده دچار مي نماييم تا روزي كه وعده الهي، كه همان پيروزي پيامبر بر شرك و كفر است، فرا رسد و بساط شرك از ميان آنها بر چيده شود و به اين حقيقت در ذيل آيه چنين اشاره مي كند: «وَ لاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِماصَنَعُوا قَارِعَةٌ أَو تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دَارِهِمْ حَتَّي يَأْتِيَ وَعْدُاللَّه إِنَّ اللَّهَ لاَيُخْلِفُ الْمِيعَادَ». شأن نزول آيه در مورد مشركان جزيرةالعرب است، ولي مناسب بحث هاي قرآن اين است كه مفاد آن جنبه جهاني داشته باشد، و گويا مي خواهد چنين بفرمايد: ملل كافر، در هر قرني و هر زماني گرفتار كيفر اعمال خود شده همواره با حوادث كوبنده اي از قبيل جنگ ها و مصايب ديگر، كه در ديار و يا نزديك آنان رخ مي دهد، مواجه مي شوند تا بيدار گردند. مردم غرب در مدت كوتاهي با دو جنگ كوبنده، كه به قتل و كشتار و ويرانگري عجيبي انجاميد، روبه رو و آن چنان در هم كوبيده شدند كه قسمتي از آثار شوم جنگ، هنوز هم مرمت نشده و خصومت ها و اختلاف ها، حلّ و فصل نگشته است. بنابر اين، مفاد آيه به زمان رسول خدا(ص) اختصاص نداشته؛(9) و هدف از ذيل آيه، بشارت به پيروزي مطلق حق بر باطل است و مقصود از وعده الهي، همان غلبه مؤمنان بر طبقه مخالف است، چنان كه مي فرمايد: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلَي قَوْمِهِمْ فَجَاؤهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كَانَ حَقّاً عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤمِنينَ؛(10) پيامبراني را

پيش از تو، با دلايل و معجزات به سوي اقوام آنها فرستاديم، و از افراد مجرم انتقام گرفتيم و بر ماست كه گروه با ايمان را كمك كنيم. قرآن عالي ترين جلوه گاه معارف عقلي 32. «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ؛ پيامبران پيش از تو نيز استهزا شدند، ما به كافران مهلت داديم، سپس آنان را به كيفر اعمال خود رسانيديم (بنگر) چگونه است عذاب (خدا)». 33. «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ هَادٍ؛ آيا آن كسي كه مراقب هر شخصي و از اعمال هر كسي مطلع و آگاه است (شايسته خدايي است يا كسي كه چنين نيست)؟ براي خدا شريكاني قرارداده اند، بگو: از آنها (شريكان) نام ببريد، يا اين كه از شريكاني براي خدا درروي زمين، خبر مي دهيد كه خدا از آنها آگاهي ندارد، يا اين كه به اين سخن تظاهر مي كنيد (و اراده جدي نداريد) بلكه مكر و نيرنگ كافران براي آنان زيبا جلوه نموده است و از راه حق باز مانده اند. هر كس را خدا گمراه كند براي او راهنمايي نيست». به گواهي تمام تاريخ نويسان، فردي «امي» و درس نخوانده، قرآن را به جامعه بشري عرضه كرده است، ولي اين فرد درس نخوانده در كتاب خود، يك رشته معارف و حقايقي را براي ما ارمغان آورده است كه از آغاز اسلام تاكنون، به افكار و عقول فلاسفه جهان روشني بخشيده و متفكران

شرق و غرب را مجذوب خود ساخته است و تا روز رستاخيز اين كتاب آسماني، روشني بخش عقول جهانيان و راهنماي متفكران بزرگ جهان خواهد بود، دوام و پيوستگي بهره برداري از قرآن خود يكي از دلايل اعجاز آن است. براي نمونه و درك اين حقيقت، لازم است مضمون آيه 33 را مورد دقت قرار دهيم. قرآن در اين آيه، ضمن جمله هاي بسيار كوتاه به دو مسأله اساسي اشاره نموده است كه يكي از آنها را در اين بخش بررسي نموده و ديگري را در بخش آينده مورد بحث قرار خواهيم داد. قرآن قبلاً در آيه 33 براي ابطال شرك و هر نوع دوگانه پرستي، برهان فلسفي استواري بيان داشت و به اصطلاح منطقي ها همه جوانب و احتمالات مسأله را به صورت «منفصله حقيقي» بررسي و بعداً به يكي از اساسي ترين مسائل روان شناسي اشاره كرده و علت زيبا جلوه كردن كارهاي زشت مشركان را به طرز جالبي، ياد آور شده است. تشريح اين دو مسأله، كه يكي به صورت برهاني فلسفي است و ديگري، از اصول مسلم روان شناسي به شمار مي رود، نياز به بحث گسترده اي دارد و در هر حال خود، گواه محكم و استواري بر اعجاز و آسماني بودن اين كتاب آسماني است. احاطه و تسلط خداوند بر هر موجودي در قرآن براي باطل ساختن فكر دوگانه پرستي، كه در آن روز به صورت بيماري واگيري سراسر جامعه ها را فرا گرفته بود، دلايل متعددي وارد شده است. در اين آيه پس از شناسايي خدا، با جمله «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ؛ آيا كسي كه از اعمال همه افراد آگاه است» به اصل استدلالي كه شرك را

به سه صورت و سه احتمال تصوير مي نمايد اشاره نموده است؛ به عبارت ديگر پيش از ابطال دوگانه پرستي، نخست بايد خداي خود را بشناسيم تا بعداً درباره شريك داشتن و نداشتن او سخن بگوييم: خدا از نظر قرآن وجودي است «بي نهايت در بي نهايت» و از هر جهت كه فرض كنيم حدي ندارد؛ جايي نيست كه نباشد و زماني نيست كه وجود نداشته باشد. بنابراين چنين وجود نامحدودي بر همه چيز مسلط و از همه چيز آگاه است و از دانه شني كه در يكي از بيابان هاي سوزان جابه جا شود و يا برگي كه از درختان جنگل هاي تاريك و وحشت زا بريزد و يا پديده اي كه در دورافتاده ترين كرات آسماني پديد آيد و از افعال و كردار هر شخصي، مطلع و آگاه است و علمي محيط و نافذ دارد. قرآن اين حقيقت را با جمله «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ؛ آيا كسي كه مراقب اعمال هر فردي است (براي خدايي شايسته است يا آنها كه به سان او نيستند)» بيان كرده است. ممكن است كه جمله «قَائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ» علاوه بر احاطه علمي، كه از آنِ خدا بر موجودات است، اشاره به قيام و بستگي همه موجودات به ذات خداوند باشد؛ زيرا همه اشيا به وجود او قائم بوده و از هر نظر به او بستگي كامل دارند و اگر يك لحظه، ارتباط آنان با مقام ربوبي قطع گردد، همگي فاني و نابود مي شوند و از راه تشبيه ناقص، بايد گفت موجودات جهان، به سان چراغ هاي پرنوري هستند كه در كوچه و خيابان، غوغايي از نور بر پا مي كنند ولي اين غوغا، از

خود آنان نيست و همگي مربوط به دستگاه مولد برق و به آن قائم است؛ اگر يك لحظه ارتباط آنان با مركز قطع گردد، نور آنها نابود شده و تاريكي همه جا را فرا مي گيرد. آري، نياز موجودات به خدا به مراتب بالاتر از ارتباط رشته هاي برق به مركز آن است. لازمه چنين قيام و بستگي به خدا، اين است كه تدبير موجودات با خدا باشد. اوست كه انسان را از نقص به كمال سوق مي دهد و اعمال او را كه صورتي از حركت و سكون است، در صحيفه اعمال ضبط نموده و سرانجام به پاداش و كيفر تبديل مي سازد. ترسيمي كه قرآن از خدا و دركي كه اهل توحيد از او دارند؛ همين است. اكنون با اين فرض مي توان براي او شريك و انبازي تصور نمود؟به يقين نه. لابد خواهيد گفت: چرا؟ پاسخ چراي شما را جمله هاي بعدي آيه، به روشني بيان مي كند. برهان فلسفي براي ابطال شرك قرآن مجيد عالي ترين برهان فلسفي را در جمله اي كوتاه، يعني جمله «قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ» به صورت يك دليل سه ضلعي بيان نموده است: قرآن مجيد به پيامبر دستور مي دهد از مشركان بپرسد كه شركاي خدا چه كساني هستند و به عبارت ديگر، آنان بايد به يكي از اين سه سؤال پاسخ دهند: 1. «سَمُّوهُمْ؛ از آنها نام ببريد و آنها را توصيف كنيد». آنان در مقام تعيين، ناچارند از «هبل» و «لات» و «عزي» و يا يكي از اجرام آسماني، كه همگي فاقد درك و شعور، قدرت و توانايي و حيات و زندگي هستند، نام ببرند. ناگفته پيداست

چنين موجودات ناقص و عاجزي نمي توانند شريك خدايي باشند كه واجد همه نوع كمال است. خداوند «حي» و «عليم» و «قادر» و «خالق» و «مدبر» كجا و يك مشت سنگ و چوب خشك و بي روح ناتوان كجا! 2. «أَم تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَيَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ»؛ يا اين كه براي خداوند از شركايي در روي زمين خبر مي دهيد كه او از آنها خبر ندارد». يعني هرگاه شركاي خداوند، «لات» و «هبل» نيست، بلكه موجودات ديگري در روي زمين است، قطعاً خداوند به حكم اين كه بر همه چيز محيط و از همه جا آگاه است، بايد از آنها اطلاع داشته باشد، در صورتي كه او از چنين شركايي خبر ندارد؛ به عبارت ديگر، هرگاه براي جهان آفرينش مدبر ديگري چون خداوند باشد، بايد شريك از تدبير و همكاري شريك خود آگاه گردد، در صورتي كه چنين نيست و او به حكم «قَائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ» بر همه موجودات، محيط و به تنهايي مدبر است و در تدبير خود، به چيزي نياز ندارد. قرآن مجيد، اين قسمت از برهان ابطال شرك را در جاي ديگر نيز يادآور شده مي فرمايد: «قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي السَّمواتِ وَ لَا فِي الْأَرْضِ...»(11) (با شرك و دو گانه پرستي خود، خدا را از وجود شريكي خبر مي دهيد كه او از وجود چنين شريكي براي خود در آسمان و زمين خبر ندارد). 3. «أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَولِ». (يا اين كه موضوع شريك داشتن خدا يك نوع تظاهر به شيوه نياكان و پيروي از روش آنهاست و هرگز از صميم دل، آن را باور نداريد). چنان كه در جاي ديگر نيز چنين

فرموده است: «إِنْ هِيَ إِلّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ...؛(12) اين بت ها يك مشت نام هاي (بي مسمايي) هستند كه شما و نياكان شما اين نام ها را روي آنها نهاده ايد». خلاصه برهان اين كه، هر گاه شركاي خداوند همان ها هستند كه نام مي بريد، آنها بر اثر نقص و نياز بي پايان و نداشتن كوچك ترين كمال، شايستگي شريك شدن خدا را ندارند. و اگر براي خدا شركايي در زمين جز آنهاست، خداوند از چنين شركايي خبر ندارد. و اگر هيچ كدام نيست، ناچار شريك بودن آنها، يك نوع اسم گذاري بي واقعيتي است كه از نياكان به شما رسيده است. مؤلف تفسير بزرگ كشاف درباره عظمت اين قسمت از آيه چنين مي گويد: عمق اين استدلال و روش اعجاب انگيز آن، با صداي بلند و رسا مي گويد كه اين آيه و امثال آنها، سخن بشر نيست و سخن خداست 13). فريب وجدان 33. «...بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن هَادٍ؛ مكر و نيرنگ افراد كافر، براي آنان زيبا جلوه نموده و از راه (حق) باز مانده اند و هركس را خدا گمراه كند راهنمايي ندارد». 34. «لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ؛ براي آنان در زندگي اين جهان عذاب است و عذاب سراي ديگر سخت تر است و كسي آنها را از عذاب خداوند نگاه نمي دارد». 35. «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ المُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَ ظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقبَي الْكَافِرِينَ النَّارُ؛ وصف بهشتي كه به پرهيزكاران وعده داده شده است (اين است كه) از زير (درختان آنها) جوي ها جاري است، ميوه

و سايه آن جاويداني است اين است سرانجام كساني كه پرهيزكاري نمودند و سرانجام كافران آتش دوزخ است». در درون و اعماق روان انسان، دادرس دانا و بيداري به نام «وجدان» وجود دارد كه زشت و زيباي اعمال و كردار انسان را درك مي كند و در محكمه ويژه خود، ستمگران و بيدادگران را محكوم نموده و آنان را مذمت مي نمايد؛ چه بسا ديده مي شود جنايتكاران پس از انجام دادن جنايت نوعي ناراحتي باطني، در خود احساس مي كنند. اين ناراحتي و ندامت همان فشار و شلاق وجدان است كه، بي اختيار از داخل بر جان آنان نواخته مي شود. گاهي فشار روحي و درك زشتي، در پرتو وجدان، به جايي مي رسد كه افراد گناه كار به خودكشي دست مي زنند و يا خود را به دادگاه ها معرفي مي كنند تا از فشار و ضربات وجدان آسوده گردند و گاهي ديوانه مي شوند. ولي تأثير قدرت وجدان محدود است؛ گاهي تكرار جنايت، قيافه عمل را دگرگون مي كند و ديده وجدان را از كار مي اندازد و در برابر بزرگ ترين جنايات، خون سردي خود را حفظ مي كند. جباران جهان، مانند حجاج و چنگيز و ناپلئون كه، از دم شمشير آنها خون مي چكيد، از قتل و اعدام صدها نفر باك و هراسي نداشتند؛ زيرا جنايت، براثر تكرار، زشتي خود را از دست مي دهد و رنگ عملي عادي به خودمي گيرد و احياناً كارهاي زشت، لباس زيبا مي پوشند. گاهي اهداف مادي و علاقه به يك هدف پست، ديده وجدان را كور كرده و هر گونه عمل زشتي كه كمك به هدف مي نمايد، از ديده وجدان نابينا، ضروري و مطابق قانون عدل و انصاف شمرده مي شود. امروز دو ابرقدرت شرق و غرب دو راه

متناقض مي روند و در اين راه جنگ ها را دامن مي زنند؛ كشتارها و سيلاب هاي خون راه مي اندازند و هركدام عمل خود را با وجدان خود توجيه مي كنند و از كشتن هزاران انسان بي پناه پروايي ندارند؛ زيرا علاقه به حفظ هدف هاي مادي، كشنده وجدان و كوركننده ديده بصيرت است. عوامل نابيناكننده وجدان منحصر به آن چه گفته شد نيست، بلكه عوامل ديگري مي تواند وجدان انسان را فريب دهد. قرآن درباره فريب خوردن وجدان و زيبا جلوه نمودن بسياري از اعمال زشت، علاوه بر آيه مورد بحث (آيه 33) در آيات ديگري نيز بحث نموده آن جا كه چنين مي فرمايد: «أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَآءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشَآءُ فَلاتَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ؛(14) آيا كسي كه عمل زشت او براي او زيبا جلوه مي نمايد و آن را كردار زيبا مي پندارد، (مانند مرد مؤمنِ حقيقت بين و نيكوكار) است؟ خداوند هر كسي را بخواهد گمراه و هر كسي را بخواهد هدايت مي كند. (براي اعراض آنان از راه حق) حسرت مخور، خداوند از اعمال آنها آگاه است». خدا نكند روزي قاضي محكمه وجدان، از كار بيفتد كه ديگر پليدترين اعمال، رنگ ضرورت اجتماعي به خود مي گيرد: وقتي از ترومن پرسيدند كه، آيا وجدان شما از اين كه دو شهر بزرگ ژاپن را با بمب هاي اتمي بمباران كرديد و نفوس بي شماري از بيماران و كودكان و پيران و... را به صورت توده خاكستر درآورديد ناراحت شد يا نه؟ وي در جواب گفت: نه! چرا؟ زيرا اين كار ضرورتي اجتماعي بود كه اگر اين كار صورت نمي گرفت جنگ ادامه پيدا مي كرد

و بيش از اين تلفات مي داد و... . دقت كنيد چگونه وجدان خود را فريب و به وحشيانه ترين عمل، رنگ ضرورت اجتماعي مي دهد. مشركان، ايمان و اعتقاد به خدا و حكومت پيامبران را مخالف مرام و اهداف مادي مي دانستند و علاقه آنان به هوس هاي سركش و شهوت راني هاي بي قيد و شرط پرده اي در برابر بصيرت آنها به وجود آورده بود كه پرستش بت و جلوگيري از انتشار آيين اسلام و ده ها عمل ناشايست در نظر آنها، عملي صددرصد انساني و مطابق قانون عدل و انصاف و اصول اجتماعي جلوه كرده بود. آنان در حقيقت، در باطن مي خواستند براي رسيدن به اهداف زودگذر دنيوي از زير بار تكاليف شانه خالي كنند. لذا در آيه مورد بحث مي فرمايد: «بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صَدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ هَادٍ». در بحث هاي پيش ياد آور شديم كه هدايت و يا گمراه ساختن خدا بي ملاك نيست و تا در انسان يك نوع آمادگي قبلي نباشد، از هدايت الهي بهره مند نمي شود و چنين آياتي هرگز دليل بر جبر و سلب اختيار از انسان نيست. هدايت و ضلالت الهي نتيجه اعمال و عكس العمل صفات دروني و اعمال ظاهر ماست و تا انسان فكر خود را در مسير هدايت و كشف حق قرار ندهد، از وسايل هدايت (انبيا و كتاب هاي آسماني) بهره اي نخواهد برد و اضلال خداوند چيزي جز اين نيست. در آيه 34 سه نوع كيفر براي افراد كافر تعيين شده است: 1. گرفتاري در دنيا؛ 2. عذاب اخروي؛ 3. محروميت از شفاعت در روز واپسين. منظور از عذاب دنيوي همان بلاهايي است كه دامنگير آنان مي گردد و

نتيجه مستقيم كفر و بي ايماني آنهاست و عذاب اخروي همان كيفر الهي است و محروميت از شفاعت، نتيجه نبودن حامي در روز رستاخيز است؛ زيرا شفاعت شرايطي دارد و ايمان و اسلام، از شرايط قطعي آن است. آيه 35 نتيجه بحث مفصلي را كه از چندين آيه پيش، در مورد حق و باطل آغاز شده، متذكر مي شود و سرانجامِ هر دو گروه را از نظر پاداش و كيفر، كه يكي بهشت جاودان و ديگري جهنم سوزان است، تشريح مي كند. پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. اسراء (17) آيات 93-90. 2. اسراء (17) آيه 93 . 3. در تفسير آيه هفتم اين سوره، در مورد اين گروه به گستردگي سخن گفتيم . 4. بقره (2) آيه 145. 5. قمر (54)، آيه 2 و 3. 6. انعام (6) آيه 111. 7. اعراف (7) آيه 94 . 8. اعراف (7) آيه 20. 9. هر گاه مفاد آيه را وسيع بدانيم و به آن رنگ جهاني بدهيم در اين صورت مي توان گفت اين آيه در مكه نازل شده است و هرگز لزومي ندارد كه آن را مدني بدانيم و از اين راه، گفتار برخي از مفسران، كه همه آيات اين سوره، جز آخرين آيه آن را مكي مي دانند، مي توان تصحيح نمود. 10. روم (30) آيه 47. 11. يونس (10) آيه 18. 12. نجم (53) آيه 23. 13. كشاف، ج 2، ص 168. 14. فاطر (35) آيه 8.

دو گروه منصف و لجوج از اهل كتاب

دو گروه منصف و لجوج از اهل كتاب 36. «وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزَابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَاللَّهَ وَ لاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ

إِلَيْهِ مَآبِ؛ كساني كه به آنان كتاب (آسماني) داده ايم از قرآني كه بر تو نازل شده است، شادمان و خوشحال مي شوند؛ ولي گروهي از آنان، قسمتي از آن (قرآن) را انكار مي كنند (زيرا قرآن با عقايد ساختگي آنها موافق نيست). بگو: من مأمورم كه خدا را بپرستم و براي او شريك و انبازي قرار ندهم. به سوي او دعوت مي كنم و بازگشت همه به سوي اوست». 37. «وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَائَهُمْ بَعْدَ مَا جَائَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّه مِنْ وَلِيٍّ وَ لاَواقٍ؛ هم چنان كه بر پيامبران گذشته كتاب نازل نموديم براي تو نيز (قرآن) به زبان عربي فرو فرستاديم تا ميان حق و باطل حكم كند. هرگاه پس از يقين و ايمان (به صحت و استواري قرآن) از هوس هاي آنان پيروي كنيد، براي تو در برابر خدا نه دوستي خواهد بود و نه حامي و نگهباني». در هر دوره و زماني پاكدلاني بودند كه از حق و حقيقت پيروي نمودند و از هر نوع تعصب هاي جاهلانه و غرض ورزي دور بودند. اين پاكدلان آن چنان بر تمايلات نفساني و غرايز دروني، كه همگي از «حب ذات» و «خود خواهي» سرچشمه مي گيرد، تسلط داشتند كه پيروي از حقيقت را بر تمام آنها مقدم مي داشتند اگرچه در اين راه آماج بلاها و گرفتاري ها و هدف ملامت ها و سرزنش ها گردند. در آغاز طلوع اسلام اگرچه بيشتر نصارا و يهود با اين آيين آسماني، به نزاع و مخاصمه برخاستند و با تمام نيرو كوشيدند از گسترش نور حق جلوگيري كنند، ولي در ميان آنان آزاد مرداني بودند كه پرده جهل و تعصب را

پاره كرده و پيروي از آيين الهي را بر تعصب هاي جاهلانه مقدم داشتند و از نزول قرآن و طلوع آيين جديد، كه خصوصيات آورنده آن را در كتاب هاي خود خوانده بودند، شادمان و خوشحال بودند. قرآن مجيد در نخستين آيه مورد بحث درباره اين گروه آزاد فكر چنين مي فرمايد: «وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ؛ افرادي كه داراي كتاب آسماني هستند از شنيدن آيات قرآن و گسترش اين آيين توحيد سخت خوشحال مي شوند» زيرا وعده اي را كه از حضرت موسي و حضرت مسيح شنيده بودند اكنون محقق شده مي يافتند. تاريخ اسلام نام و خصوصيات برخي از اين افراد را ضبط كرده و در عين حال خاطرنشان ساخته است گرايش ملت يهود به آيين اسلام چندان چشمگير نبود و جز چند نفر انگشت شماري، مانند عبدالله بن سلام و جمعي ديگر، همگي در جبهه مخالف بودند، در حالي كه گرايش مسيحيان به آيين اسلام بيشتر و قابل ملاحظه تر بود؛ مثلا از مسيحيان «نجران» هشتاد نفر و از حبشه 32 و از يمن هشت و جاهاي ديگر، تعدادي، با كمال ميل و رغبت آيين توحيد را پذيرفتند. قرآن مجيد در موارد مختلفي از اين افراد پا كدل، كه هدفي جز پيروي از حق نداشتند، به خوبي ياد كرده و مي فرمايد: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ؛(1) از طايفه موسي(ع) گروهي هستند كه به حق هدايت مي كنند و به آن دادگري مي كنند». و در جاي ديگر مي فرمايد: «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ؛(2) كساني كه قبلاً به آنان كتاب داده شده است به قرآن ايمان مي آورند». البته مقصود گروه هايي است كه خالصانه

و آگاهانه به اسلام گرويدند و به آورنده آن ايمان آوردند. ولي به داوري تاريخ و گواهي خود قرآن، در هر دوره اي از دوره هاي زندگي اجتماعي بشر، گرايش به آيين حق كمتر بوده است و همواره طرفداران حقيقت در اقليت به سر مي بردند. در تاريخ پيامبران آسماني و مبارزه هاي پي گيرانه آنان با گروه هاي مختلف، شنيدني هاي زيادي وجود دارد كه انسان را سخت تكان مي دهد. در تاريخ زندگي حضرت نوح(ع) مي خوانيم: مجموع افرادي كه به وي پس از 950 سال دعوت و تبليغ، گرويده بودند از 82 نفر تجاوز نمي كرد؛ يعني تقريباً در هر دوازده سال يك نفر آيين او را مي پذيرفت و او پس از اين همه بحث و گفتگو موفق مي شد در هر دوازده سال يك نفر را از چنگال شرك و دوگانه پرستي نجات بخشد(3). منطق غلط و نارسا منطق آن دسته از اهل كتاب كه با آيين جديد به مخالفت برمي خاستند اين بود كه چرا برخي از دستورهاي اسلام با عقايد و احكامي كه از تورات و انجيل تحريف يافته به آنان رسيده بود، مخالف است. يهودان شبه جزيره از تعدد «قبله» و از اين كه قبله مسلمانان با آنان فرق دارد و هم چنين مسيحيان از «توحيد» و يگانگي خدا كه درست نقطه مقابل «تثليث» مسيحيت است، سخت ناراحت بودند و اصرار داشتند كه پيامبر اسلام از راه و روش آنان پيروي كند در صورتي كه نارواترين تمناهاي بشر اين است كه آرزو كند پيامبر معصوم و تربيت يافته وحي، از كار كساني پيروي كند كه در برابر خطا و اشتباه، كوچك ترين مصونيت ندارند. پيامبر اكرم مأمور شد در برابر احزاب مخالف، كه قسمتي

از برنامه هاي پيامبر را انكار مي كردند،(4) تمناي باطل آنان را با جمله هاي زير پاسخ بگويد: 1. «اِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَاللَّهَ وَ لاَ اُشْرِكَ بِهِ؛(5) از طرف خدا مأمورم كه تنها او را بپرستم و براي او شريكي قرار ندهم (در اين صورت تثليث برخلاف چيزي است كه من بايد مردم را به آن دعوت كنم)». دعوت به توحيد و يگانگي خدا، زيربناي دعوت اسلام، بلكه تمام اديان آسماني است و هر نوع شرك و دوگانگي و تثليث از طرف افراد مغرض، به آيين خدا راه يافته است از اين رو اسلام هنگامي كه مي خواهد پيروان تمام اديان آسماني را به وحدت و اتفاق دعوت كند دعوت به يگانه پرستي و مبارزه با شرك را اساس اتحاد و اتفاق معرفي مي كند و معتقد است كه از روز نخست خدا داراي يك آيين بوده است و همه پيامبران نيز براي تبليغ همان اعزام شده اند و آن جز آيين توحيد و مبارزه با شرك چيزي نيست آن جا كه مي فرمايد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيئَاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بعضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ...؛(6) اي اهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مي كنيم كه غير خدا را نپرستيم كسي را انباز او قرار ندهيم و بعضي از ما بعض ديگر را به خدايي نپذيرد». با اين وضع چگونه ممكن است كه پيامبري براي جلب عواطف مسيحيان از آيين توحيد دست بردارد و به تثليث بگرايد. 2. «إِلَيْهِ أدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبْ؛ به سوي او دعوت مي كنم و بازگشت همگي به سوي اوست».

اين جمله كوتاه، همه زير بناي اسلام را، كه رسالت پيامبر هم روي آن استوار است، بيان مي كند. جمله نخست بازگوكننده نخستين اصل اساس اسلام (توحيد) و دومي، ناظر به معاد و روز رستاخيز است و رسالت پيامبر گرامي، كه خود اصل سومي است، بر اين دو اصل قرار دارد. قرآن داور ميان حق و باطل خداوند براي محكوم ساختن تمناي هر نوع تغيير و تبديل در شريعتي كه حضرت محمد(ص) براي ابلاغ آن اعزام شده است كتاب آسماني خود را آن چنان معرفي مي كند كه بعدها هيچ شخصي تمناي دگرگوني در آيين اسلام را در فكر خود نپروراند و مي گويد اين كتاب به سان كتاب هاي ديرينه، حاكم و داوري است ميان حق و باطل و آن چه را آورده است جز حق چيز ديگري نيست. بنابر اين شايسته است كه از اين پيروي كنيد و در جاي ديگر اين حقيقت را نيز بازگو نموده و مي فرمايد: «وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ؛(7) كتاب هايي را همراه پيامبران فرستاد تا در ميان مردم در مورد مسائل اختلافي داوري كنند». در جاي ديگر درباره خصوص قرآن مي فرمايد: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ؛(8) ما قرآن را با استواري خاصي به تو نازل كرديم تا در ميان مردم با آن چه خدا به تو آموخته است داوري كني». اين قرآن داراي دو صفت است: 1. «حكماً»: حاكم و داور است. 2. «عربياً»: به زبان عربي است كه زبان خود پيامبر و قوم وي كه يكي از گسترده ترين و زنده ترين زبان هاي جهان است. آيين اسلام اگرچه آيين جهاني است،

ولي كتاب آسماني آن بايد به زباني از زبان هاي دنيا باشد چه بهتر كه به زبان خود پيامبر و منطقه اي كه پيامبر از آن جا برخاسته است باشد؛ زيرا هر پيامبري هرچند دعوت او وسيع و جهاني باشد نخست بايد قوم خود را، كه او را خوب مي شناسند، رهبري كند؛ زيرا تا دعوت او در منطقه اي كه پرورش يافته و در ميان گروهي كه بزرگ شده است نافذ و مؤثر نگردد؛ ديگران به آساني به وي ايمان نمي آورند و با خود مي گويند: اگر وي مردي پاك و وارسته بود و دعوت وي مفيد و سودمند بود چرا قوم وي از او سر بتافتند. از اين رو، بايد هر پيامبري دعوت خود را از قوم خود آغاز نموده و كتاب او بايد به زبان قوم او باشد و مردم مناطق دوردست به واسطه ديگران از آن بهره مند شوند. قرآن مجيد مي فرمايد: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلّا بِلِسانِ قَوْمِهِ...؛(9) هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش». بهانه جويي مشركان 38. «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ؛ پيش از تو پيامبراني فرستاديم كه داراي همسر و فرزند بودند. براي هيچ پيامبري روا نبود معجزه اي بدون اذن خدا بياورد. براي هر زمان حكمي است كه نوشته و تعيين گرديده است». آيات قرآني و متون كتاب هاي ساير اديان آسماني، همگي حاكي است كه در ميان ملل و اقوامي كه پيامبران براي هدايت آنان مبعوث شده بودند، گروهي با افكار كوتاه و كودكانه خود، نهضت پرتحرك آموزگاران الهي را از پيشرفت بازمي داشتند.

اگر طرف خطاب انسان، فردي فهميده و داراي فكري عالي باشد، جذب و پيروزي بر او بسيار سهل و آسان خواهد بود و در مبارزه دو نيروي حق و باطل، منطق حق، بر سفسطه باطل پيروز خواهد گشت، مخصوصاً اگر طرف گفتگو علاوه بر فهميدگي، روحي سالم و دور از تعصب داشته باشد. رهبري يك فرد، با تمام مشكلاتي كه دارد براي مردان بزرگ جهان مخصوصاً طبقه پيامبران كه به نيروي صبر و شكيبايي مجهزند، چندان كار دشواري نيست. مشكل هدايت در جايي است كه طرف مقابل با فكر كوتاه و نارساي خود بخواهد به جنگ پيامبران، كه با عالي ترين سلاح علمي (يعني منطق وحي) مجهزند، برود در اين صورت بهره مردان الهي در اين درگيري چندان چشمگير نخواهد بود؛ زيرا هدف پيامبران نابود كردن طرف مقابل نيست، بلكه هدايت و رهبري آنان به سوي سعادت و خوشبختي است و جذب اين دسته به اين هدف، بسيار كم رخ مي دهد. دقت در آيه مورد بحث گواهي مي دهد كه گروهي از مشركان موضوع رهبري پيامبر اسلام را از سه جهت مورد انتقاد قرار داده و اشكالاتي به شرح زير داشتند: 1. چرا اين پيامبر داراي همسر و فرزند است؟ 2. چرا معجزه هاي مورد نظر آنان را نمي آورد؟ 3. در نهايت چرا شريعت و آيين و ي با آيين پيامبران پيشين تفاوت دارد؟ و حتي گاهي حكمي را كه خود او قبلا تصديق و امضا كرده بود بعداً نسخ مي كند؟ اين اشكالات كودكانه، كه دهن به دهن در ميان مردم شبه جزيره مي گشت، چرخ عظيم و پرقدرت نهضت آسماني را، كه به وسيله پيامبر اسلام به گردش

در آمده بود، از تحرك و پيشرفت باز مي داشت و رسول گرامي را بر آن مي داشت كه بنشيند و به حل اشكالات آنان بپردازد. پاسخ انتقاد اول: آيه مورد بحث با خلاصه گويي ويژه قرآن، به هر سه اشكال آنها پاسخ مي گويد و در پاسخ انتقاد نخست چنين مي فرمايد: داشتن همسر و فرزند با منصب رهبري از جانب خدا منافات ندارد و پيش از پيامبر اسلام انبياي گذشته نيز داراي همسر و فرزند بودند چنان كه مي فرمايد: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَ ذُرِّيَّةً؛ پيش از تو پيامبراني فرستاديم و براي آنان همسران و فرزنداني قرار داديم». گاهي مشركان مقام رهبري الهي را بالاتر از آن مي دانستند كه بشري عهده دار آن باشد و مي گفتند: «مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ؛(10) چرا اين پيام آور، غذا مي خورد و يا در بازار راه مي رود (و سرانجام چرا سيماي بشري دارد؟)». اين اعتراض و امثال آن، نمونه درك و شيوه تفكر آنان است و ديگر فكر نمي كردند نخستين پايه هدايت، موضوع هم نوع بودن است و هر گاه بنا باشد فرشته اي ما را هدايت كند، ناچار بايد جامه انسانيت بر تن كند، تا در پرتو الفت و انس، كه لازمه هم نوعي است، ما را از زشتي ها و بدي ها باز دارد و به سوي سعادت و خوشبختي دعوت كند. قرآن مجيد به اين حقيقت در يكي از آيات تصريح كرده و مي فرمايد: «وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً؛(11) هر گاه براي هدايت شما فرشته اي را تعيين كنيم بايد او را به صورت انساني قرار دهيم». در جاي ديگر مي فرمايد: اگر فرشتگاني در روي زمين

مستقر بودند و مي خواستيم براي آنان پيامبري اعزام كنيم، به حكم لزوم سنخيت بايد براي ابلاغ فرمان وحي به سوي فرشتگان، فرشته اي را برگزينيم و به سوي آنان بفرستيم. چنان كه مي فرمايد: «قُلْ لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَاعَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَكاً رَسُولاً؛(12) بگو: هرگاه در روي زمين فرشتگاني مستقر گردند و راه بروند براي آنان از آسمان، پيامبري از فرشتگان اعزام مي كرديم». پاسخ انتقاد دوم: قدرت تخريبي انتقاد دوم بيش از اشكال نخست است؛ زيرا هر فردي پس از تأمل كوتاهي درمي يابد هم رنگي و به اصطلاح هم نوعي، شرط اساسي هدايت است از اين رو، پاسخ انتقاد دوم ساده نيست و تا فرد از نظر توحيد و يگانگي خدا در ذات و تدبير جهان به مرحله اي بالا و خاص نرسد، نمي تواند از عهده حل آن برآيد. اين انتقاد گواه آن است كه مشركان موقعيت پيامبران را از نظر قدرت و توانايي درست ارزيابي نكرده بودند؛ آنان براي پيامبران، قدرت مطلقي قائل بودند كه هر نوع كاري بخواهند انجام دهند. آنان تصور مي كردند موقعيت خدا در جهان آفرينش، به سان بازرگاني است كه مؤسسه بازرگاني به وجود مي آورد، ولي اداره آن را به عهده ديگران مي گذارد؛ خدا نيز به سان آن بازرگان پس از آفريدن زمين و آسمان، تدبير و اداره آن را به عهده پيامبران گذارده و آنها با اختيارات تامي كه دارند هر كاري بخواهند مي توانند انجام دهند و به درخواست هر نوع معجزه اي پاسخ مثبت مي دهند. چنين انتظاري از پيامبران با جهان بيني مرد الهي، كه نظام توحيد را در ذات خدا و صفات و افعال او رعايت مي كند و هيچ گاه براي

خدا شريكي در مراحل سه گانه ذات، صفات و افعال قرار نمي دهد، سازگار نيست. توحيد فرد موحد، به مقام ذات خدا منحصر نيست كه بگويد خدا يكي است و شريك و همتا ندارد، بلكه اصرار او بيشتر روي جهات ديگر است؛ زيرا به زحمت مي توان در تاريخ بشر و مكتب هاي مختلفي كه به يادگار مانده است اقوامي يافت كه منكر توحيد ذاتي بوده و در جهان به دو قائم بالذات، كه هيچ ربطي به يكديگر ندارند، قائل باشند، بلكه هر كجا شرك و «ثنويت» و دو گانگي بوده مربوط به موضوع خالقيت و يا تدبير جهان آفرينش و لااقل تقرب و وسيله جويي بوده است و بس. از آن جا كه اذهان عرب جاهلي به انواع شرك آلوده بود، انتقاد دوم بيش از اشكال نخست بر قلوب آنان اثر مي گذاشت و بر اثر قدرت تخديريي كه اين ايراد داشت، قرآن مجيد در همين سوره در سه مورد(13) به ردّ انتقاد آنان پرداخته و قدرت پيامبران را در انجام هر كاري و آوردن هر معجزه اي به اذن خدا مشروط دانسته است و در همين آيه مورد بحث مي فرمايد: «...وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ...؛ هيچ پيامبر بدون اذن خدا، نمي تواند آيت و معجزه اي بياورد». زيرا پيامبر، بشر است و بشر از هر نظر قدرت محدود و متناهي دارد و به علاوه همين قدرت محدود را نيز از مقام بالا مي گيرد و آن چنان نيست كه او تابع اراده هاي كودكانه مردم باشد كه هر معجزه اي - ولو براي تفريح و سرگرمي و پس از آوردن معجزات ديگري كه حجت را براي افرادِ بي نظر تمام مي كند

- بخواهند موظف به انجام آن باشد، بلكه قدرت و توانايي او محدود و مشروط به اذن خداست و خدا در مواردي اجازه مي دهد كه معجزه وسيله هدايت باشد نه سرگرمي و يا اين كه حجت از طريق ديگر و با آوردن معجزات ديگر تمام نشده باشد. ولي هر گاه معجزه خواهي گروهي براي سرگرمي يا لجاجت و عناد باشد و يا اين كه حقانيت پيامبري از طرق و معجزات ديگري (مانند قرآن) ثابت شود ديگر دليل ندارد بر پيامبر واجب باشد خواسته آنان را پاسخ گويد و يا خدا به او اجازه انجام چنين كاري بدهد. پاسخ از انتقاد سوم: انتقاد سوم آنها، روي تفاوت هايي بوده كه شريعت اسلام با شرايع گذشته داشت. آنان تصور مي كردند اگر حكمي از جانب خداوند در محدوده اي از زمان تصويب شد، ديگر صحيح نيست در محدوده ديگري خلاف آن تصويب شود و اگر براي ملل يهود و نصارا موضوعي تحريم شد نبايد در آيين مقدس اسلام حلال شمرده شود، هم چنين اگر در آغاز اسلام قانوني به رسميت شناخته شد هرگز صحيح نيست پس از مدتي خلاف آن تشريع گردد. ريشه اين اشكال از يهود بود و مشركان شبه جزيره آن را از يهود گرفته بودند. هر گاه ملاك براي تشخيص آيات مكي از مدني مضامين آيه باشد نه روايات آحادي كه اَسناد صحيح و درستي ندارند بايد گفت اين آيه و آيه بعدي در مدينه نازل شده است و هرگز محيط مكه با اين اعتراض و سخنان آشنا نبود؛ چون مضمون دو اعتراض پيشين به طور مسلم از جانب مشركان بوده و هرگز اهل كتاب، زن و فرزند داشتن را

با مقام رهبري منافي نمي دانستند و انتظار نداشتند كه پيامبر تمام درخواست هاي كودكانه آنان را بپذيرد. از اين رو بايد گفت محل نزول اين آيه، مكه است و مشركان مكه اعتراض به نسخ را از ديگران ياد گرفته بودند و يا بدون تماس با آنان به فكر خود آنها رسيده بود. خلاصه انتقاد آنان اين است كه تشريع هر حكمي بر اساس مصلحت و ملاكي است و اكنون كه حكم ديگري جاي آن را مي گيرد از سه صورت خالي نيست: 1. حكم نخست از اول فاقد ملاك و مصلحت بوده است؛ 2. اين حكم تا لحظه نسخ واجد مصلحت بوده ولي از حالا به بعد آن مصلحت را ندارد؛ 3. حكم نخست، هم اكنون نيز مصلحت دارد با وجود اين حكم ديگري جاي آن را مي گيرد. بي پايگي دو صورت نخست بسيار و اضح و روشن است؛ زيرا لازمه اين كه حكمي از روز اول و يا پس از مدتي فاقد مصلحت باشد اين است كه قانون گذار در تشخيص خود دچار خطا بوده و موضوعي كه تصور كرده بود تا ابد مصلحت دارد يا از اول مصلحت نداشته و يا در اثنا فاقد آن گشته است. صورت سوم با اراده حكيمانه خداوند سازگار نيست و هرگز خداي حكيم چنين كاري را انجام نمي دهد. قرآن در پاسخ اعتراض آنان مي گويد: «لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ؛ براي هر دوره اي و زماني حكمي است كه بر مردم آن زمان نوشته شده است» يعني اگر روزي براي بني اسرائيل، بيت المقدس را قبله و روزي ديگر براي مسلمانان، كعبه را قبله قرار داديم روي اين اساس است كه هر زمان براي خود مقتضي و

حكمي دارد كه بايد مطابق آن تشريع و تقنين انجام گيرد و يا اگر در آغاز اسلام حكمي را به رسميت شناختيم و پس از مدتي خلاف آن را بيان داشتيم، روي اين قاعده كلي است كه،براي هر زمان حكمي است كه بايد اعلام و اظهار گردد. در جعل احكام نبايد از موضوعي به نام «زمان» غفلت نمود. ممكن است حكمي در زماني، در يك روز و يا يك سال، مصلحت باشد و در زمان ديگر مصلحت نباشد. از اين رو هيچ مانع ندارد حكمي در زمان حضرت مسيح(ع) و يا پيش از آن، همراه مصلحت باشد؛ ولي پس از گذشت آن و پديد آمدن تحولات و انقلاب فردي و اجتماعي و دگرگون گشتن وضع بشر ادامه آن حكم صحيح و صلاح نباشد. از اين نظر دانشمندان مي گويند حقيقت نسخ جز اعلام پايان يافتن مدت و زمان حكم، چيز ديگري نيست؛ يعني از آغاز كار، اين حكم فقط براي همين مقدار از زمان تشريع شده بود و بس. پس از شنيدن اين بيان فشرده بايد در مفاد اين جمله كوتاه «لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ» از دو نظر دقت بيشتري انجام دهيد: 1. دقت در اين كه مقصود از لفظ «كتاب» كتاب هاي آسماني نيست؛ بلكه مقصود همان معناي اسم مفعولي آن (مكتوب) است و مفاد آيه اين است كه هر دوره اي براي خود تقاضا و حكمي دارد كه بر مردم آن زمان نوشته شده است. 2. هرگز نبايد از اين بيان چنين نتيجه بگيريد كه بايد قسمتي از احكام اسلام بر اثر مرور زمان تغيير يابد؛ زيرا در مباحث مربوط به خاتميت، ابدي و جاوداني بودن آيين اسلام

و اين كه قوانين آن طوري است كه با همه اعصار آينده مي سازد، ثابت شده و به طور مؤكد گفته شده است هر قانون و سنتي كه متكي بر امور فطري باشد، هيچ گاه عوض نخواهد شد(14). امكان تغيير سرنوشت 39. «يَمْحُوا اللَّهُ مَايَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ؛ خداوند محو و نابود مي كند و يا ثابت و استوار نگاه مي دارد آن چه را بخواهد و نزد اوست ريشه تمام مقدورات».(15) از عالي ترين مفاهيم قرآن و معارف اسلامي، موضوع امكان تغيير و دگرگون ساختن تقدير و سرنوشت است و اين كه انسان مي تواند، قسمتي از سرنوشت خود را با رفتار و كردار خود دگرگون سازد و اين همان مسأله «بداء» است كه در كتاب هاي عقايد و مذاهب درباره آن به گستردگي بحث شده است. منطق شيعه درباره «بداء» از نظر قرآن و عقل آن چنان روشن است كه اگر اين مسأله در محيطهاي دور از غرض و جنجال مطرح گردد، هيچ فرد خداپرستي نمي تواند آن را انكار كند؛ به عبارتي روشن تر، هر گاه در مسأله تقدير از منطق يهود پيروي كنيم و بگوييم براي انسان يك تقدير بيش نيست و آن چه از روز نخست مقدر شده است، حتماً بايد انجام بگيرد و دگرگوني در آن ممكن نيست در اين موقع مسأله «بداء» كه حقيقت آن دگرگون ساختن سرنوشت با اعمال نيك و بد است، بي مورد خواهد بود. هم چنين اگر از نظر غرب زدگان پيروي كنيم و اصولا تأثير دعا و اعمال نيك و يا بد را در دگرگون ساختن تقدير منكر شويم و تنها ديده خود را به علل طبيعي و مادي بدوزيم، در اين صورت،

مسأله «بداء» موضوعيتي پيدا نمي كند. ولي هر گاه هر دو منطق را واهي شناختيم ناچار بايد براي بشر، دو نوع سرنوشت معتقد شويم: 1. سرنوشتي قطعي و حتمي كه به هيچ نحو قابل دگرگوني نيست. 2. سرنوشتي كه با اعمال ما دگرگون مي شود و سرنوشت ديگري جاي آن را مي گيرد. در اين موقع مسأله «بداء»، كه يكي از معارف مهم اسلام است و ريشه قرآني دارد و از ميان ملل اسلامي تنها يك گروه به حقيقت اين مسأله پي برده اند، جلوه تازه اي خواهد نمود. قرآن مجيد مي فرمايد: «يَمْحُوااللَّهُ مَايَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ؛ خدا هر چه را بخواهد محو مي كند و يا ثابت و استوار نگاه مي دارد و پيش اوست ام الكتاب (لوح محفوظ)». اين لوح محفوظ ريشه تمام مقدرات به حساب مي آيد. اكنون بايد بدانيم آن رشته از تقديرها را كه خداوند نابود مي كند و يا ثابت نگاه مي دارد كدام است؟ آيا خداوند تقديرهاي قطعي و حتمي را دگرگون مي سازد، اين فرض كه قابل قبول نيست؛ زيرا با فرض قطعي و حتمي بودن دگرگوني، معنا و مفهومي ندارد. طبعاً مقصود، آن رشته از سرنوشت هاست كه روز نخست به عنوان سرنوشت غير قطعي تعيين شده اند در اين صورت دگرگون كردن آنها، بي دليل و بي جهت نخواهد بود؛ هرگاه اين دگرگوني مربوط به سرنوشت ما باشد، بايد به وسيله خود ما، كه همان اعمال نيك و بد ماست، دگرگون گردد و بس، و اين، همان حقيقتي است كه درباره آن دانشمندان به تفصيل سخن گفته اند. هدف از پا فشاري درباره امكان دگرگون ساختن سرنوشت، ردّ منطق يهود است كه براي جهان و بشر، بيش از يك

تقدير قائل نبودند و به اصطلاح قرآن، خدا را دست بسته معرفي مي كردند و قدرت او را محدود مي ساختند. نتيجه انتشار چنين اعتقادي جز استيلاي يأس و نوميدي بر بشر چيز ديگري نيست، در صورتي كه اعتقاد به «بداء» و اين كه قسمتي از تقديرات انسان دگو گون شدني است، اميد و نشاط مي آفريند و سبب مي شود آدمي به كار خير بپردازد و به راه خير گام بگذارد. همان طور كه تشريع «توبه» و «شفاعت» موجب باز گشت گروه هاي گناه كار به راه خير و سعادت است و انكار اين دو موضوع تعداد گناه و گناه كاران را مي افزايد؛ زيرا لازمه آن اين است كه كسي كه در آغاز بلوغ دست به گناه زد ديگر راه بازگشت براي او نخواهد بود. هم چنين تشريع «بداء» و اين كه انسان مي تواند تقديري را با عملي دگرگون سازد و سرنوشت ديگري را جاي گزين آن سازد، وسيله گسترش اميد در بسياري از طبقات است، كه پاسي از عمر خود را در گناه و آلودگي يا ذلت و زبوني صرف كرده اند و به جهت اهميت آن بود كه تمام پيامبران آسماني مأمور بودند به حقيقت «بداء» اعتراف كنند(216). دگرگوني سر نوشت در پرتو اعمال نيك تغيير سرنوشت با عقايد مذهبي ما آميخته است و روايات هم گواهي مي دهند هر گاه افراد رو به درگاه خدا بياورند و از كارهاي ناروا دست بكشند و به يكديگر خوبي كرده و كارهاي نيك انجام دهند، فعاليت را جانشين تنبلي و جهاد را جانشين سستي گردانند، خداوند به بركت اين اعمال بدبختي و ناراحتي آنها را برطرف مي سازد؛ مثلا امام صادق(ع)درباره اسماعيل فرزند خود مي فرمايد: «چنين مقدر

بوده كه فرزندم اسماعيل به قتل برسد من دعا كردم و از خدا خواستم شرّ دشمنان را از او بگرداند، خداوند دعاي مرا اجابت كرد و فرزندم به قتل نرسيد». در اين مورد، دعا توانسته است تقديري را دگرگون ساخته و سرنوشت ديگري را جاي گزين آن سازد. عامل تغيير و واژگون كردن سرنوشت منحصر به دعا نيست بلكه قرآن مجيد با بياني روشن يادآور مي شود كه، ايمان و تقوا و راستي و درستي و نيكوكاري، سرنوشت را دگرگون ساخته و به روي امتي كه از نظر زندگي در مضيقه و تنگي به سر مي برند درهاي بركات را مي گشايد آن جا كه مي فرمايد: «وَلَو أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ...؛(17) هر گاه اهل شهرها و آبادي ها ايمان بياورند و باتقوا و پرهيزگار باشند، بركات آسمان و زمين را به روي آنان مي گشاييم». بنابر اين هرگاه گروهي بر اثر كفر و نافرماني، مستحق باز گرفتن رحمت الهي گردند، پس از بازگشت آنان به راه اطاعت و تقوا، سرنوشت خود را با دست خود دگرگون مي سازند و اين همان «بدائي» است كه اماميه به پيروي از قرآن و اهل بيت پيامبر(ص) به آن اعتقاد دارند. قرآن مجيد براي استغفار و توبه از گناه، قدرت شگرفي قائل است و مي گويد: بشر در سايه استغفار و بازگشت از تبهكاري ها مي تواند درهاي بسته آسمان را باز كند تا باران رحمت، سرزمين هاي خشك او را سيراب سازد و به آرزوهاي بزرگ خود: مال و ثروت و فرزند دست يابد و جايگاه خود را بهشت برين قرار دهد. قرآن اين حقيقت را از زبان نوح كه همه

را از طريق وحي گرفته بود نقل مي كند: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَاراً؛(18) به آنها گفتم: از خداوند طلب آمرزش كنيد كه وي بخشاينده گناهان است تا براي شما باران فراوان بفرستد و شما را به مال و فرزند كمك كند، جايگاه شما را بهشت قرار دهد، نهرهايي براي شما فراهم سازد». اين قدرت توجه به خدا و بازگشت به سوي اوست كه درهاي رحمت را پس از بسته شدن به روي انسان باز مي كند و سرنوشتي را به فرمان خدا، جاي گزين سرنوشت ديگر مي سازد. بي جهت نيست وقتي كه مردي به محضر امام حسن(ع) شرف ياب مي گردد وعرض مي كند: «سر زمين ما امسال با خشك سالي عجيبي رو به روست» امام مي فرمايد: برو استغفار كن. چيزي نمي گذرد كه شخص ديگري به حضورامام مي رسد و از فقر و تنگدستي شكايت مي كند امام به او نيز دستورمي دهد برو استغفار كن. باز سومي وارد مي شود و مي گويد: از خدا بخواه كه خداوند به من پسري عنايت فرمايد. امام مي فرمايد: استغفار كن. شخصي كه در آن جلسه از اول حضور داشت رو به امام مي كند و مي گويد: اين سه نفر، سه نوع درخواست داشتند چطور شما براي انجام خواسته هاي همه، يك نوع راهنمايي فرموديد؟ امام فرمود: من اين مطلب را از پيش خود نگفتم، بلكه همه را از گفتار خداوند كه از پيامبر خود نوح نقل كرده است، استفاده نموده ام 19). يك سؤال قديمي اگر حقيقت «بداء» اين است در صحت آن گفتگو نيست؛ ولي چرا به آن «بداء» گفته مي شود و معناي آن آشكار شدن

مطلبي است كه از شخص مخفي بوده باشد، در صورتي كه همه حقايق براي خدا از روز نخست آشكار است. پاسخ اين سؤال روشن است؛ زيرا اين كه در زبان عربي مي گوييم: «بدا للّه؛ براي خدا، آشكار شد» معناي معروف اين كلمه مقصود نيست؛ زيرا لازمه آن - همان طور كه در سؤال گفته شد - اين است كه مطلبي بر خداوند مخفي بوده بعد براي او آشكار گشته است، در صورتي كه او از روز ازل هم از تقدير نخست و هم تقدير دوم، آگاه بود و مي دانست كه اين فرد سرنوشت نخست را با سرنوشت ديگري دگرگون مي سازد. اتفاقاً پيشوايان بزرگ به اين نوع اعتراض توجه داشته اند و در بيانات شيواي خود، به آگاهي خدا از هر دو نوع تقدير تصريح فرموده اند چنان كه امام صادق(ع)مي فرمايد: «ما بدا لِله في شي ء إلّاكان في علمه قبل أن يبدو له؛(20) در هيچ موردي براي خدا، بدا رخ نداد مگر اين كه در ازل از آن آگاه بود». در اين صورت بايد گفت كه مقصود، معناي ديگري است كه از بررسي زير به خوبي به دست مي آيد و آن عصاره اي است از سخنان علامه بزرگ شيعه مرحوم مفيد:(21) اصولا كلمه «بداء» در لغت عرب به معناي آشكار شدن است. قرآن مجيد درباره ظالمان و ستمگران مي گويد: «وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئَاتِ مَا عَمِلُوا». يعني در روز رستاخيز بدي هاي اعمال و رفتار آنان آشكار مي گردد و نتيجه كردار سوء خود را مي بينند. ولي در عبارات فصيح عربي گاهي گفته مي شود كه، «بدا من فلان كلام فصيح؛ از فلان شخص كلام فصيح آشكار شد» و گاهي به جاي كلمه «من»،

«لام» گذارده مي شود و مي گويند. «بدا لفلان كلام فصيح» و معناي آن عيناً همان معناي جمله اول است. بنابر اين معناي «بداللّه» در اين موارد اين نيست كه براي خدا آشكار گشت؛ بلكه مقصود اين است كه از خدا براي ما آشكار و ظاهر شد؛ مثلا بسيار مي شود كه مقدمات كاري در نظر ما از هرجهت مهياست؛ ولي پيش آمدهاي غير منتظره اي رخ مي دهد و آن وضع به هم مي خورد و آن كار انجام نمي شود در اين جا گفته مي شود: خدا نخواست چنين مطلبي انجام يابد. ممكن است در همين جا كلمه «بداء» به كار برده شود و گفته شود: «بدا للّه إِنه لايريد هذا؛ از خداوند آشكار شد كه نمي خواهد اين كار انجام شود». بنابر اين مقصود اين نيست كه براي خدا آشكار شد تامستلزم جهل به تقدير دوم باشد، بلكه مقصود اين است كه از خدا براي ما آشكار گشت. بديهي است اين مطلب اشكالي ندارد و موضوعي است كه در طول زندگي هركس بارها واقع مي شود كه امور برخلاف آن چه انتظار مي رفت، رخ مي دهد اين، همان «بداء» است . پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. اعراف (7) آيه 159. 2. قصص (28) آيه 52. 3. بحارالأنوار، حالات حضرت نوح. 4. چنان كه مي فرمايد: «وَ مِنَ الْأَحْزَابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ» - آيه 36 مورد بحث. 5. اين جمله ناظر به انتقاد از تمناي باطل مسيحيان است كه پيامبر را به تثليث دعوت مي كردند. 6. آل عمران (3) آيه 64. 7. بقره (2) آيه 212. 8. نساء (4) آيه 105. 9. ابراهيم (14) آيه 4. 10. فرقان (25) آيه 7. 11. انعام (6) آيه 9. 12. اسراء (17) آيه

95. 13. آيه 7 و 27 و آيه مورد بحث. 14. در مورد شناسايي احكام ثابت و قابل تغيير ر.ك: آية الله جعفر سبحاني، خاتميت از ديدگاه عقل و قرآن ترجمه بخشي از كتاب مفاهيم القرآن اثر ديگر نگارنده. 15. ارتباط آيه مورد بحث با ما قبل آن بسيار روشن است؛ زيرا در ذيل آيه پيش چنين فرمود: «لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ؛ براي هر زماني حكمي است كه براي خصوص آن تعيين و نوشته شده است» مثلاً هر گاه در شرايع آسماني تغييراتي رخ مي دهد، روي اصلي كلي است كه هر زمان براي خود تقاضاي خاصي دارد. در اين موقع ممكن است تصور شود كه هر گاه حكمي براي زماني روي جهتي نوشته شد و يا سرنوشتي روي علتي براي كسي مقرر گرديد، ديگر آن حكم و سرنوشت قابل تغيير و دگرگوني نيست و حتماً بايد اجرا شود. آيه مورد بحث براي بي پايه ساختن اين انديشه با صراحت مي فرمايد: خداوند در دگرگون كردن سرنوشتي و يا ثابت نگاه داشتن تقديري از اختيار و آزادي كاملي برخوردار است و دست او درباره مقدرات جهان و از آن جمله مقدرات انسان باز است و هيچ عاملي نمي تواند اختيار را از او بگيرد و اوست كه تقديري را ثابت نگه مي دارد و يا سرنوشتي را عوض كرده و سرنوشت ديگري را جاي گزين آن مي فرمايد. 16. اصول كافي، ج 1، ص 147 - 148، ح 3 و 5. چنان كه مي فرمايد: «ما بعث الله نبيا إلّا بتحريم الخمر و أن يقر لله بالبداء». 17. اعراف (7) آيه 96. 18. نوح (71) آيات 10 - 12. 19. مجمع البيان (ج 5، ص

361) همه اين مطالب را از حسن نقل مي كند. ظاهراً مقصود حسن بن علي(ع) است نه حسن بصري. 20. اصول كافي، ج 1، ص 148، ح 9. 21. ر.ك: صدوق، اوائل المقالات، ص 53؛ شرح عقائد صدوق، ص 24 - 25.

وظيفه اصلي پيامبر

وظيفه اصلي پيامبر 40. «وَ إِنْ مَا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسَابُ؛ اگر برخي از چيزهايي را كه به آنان وعده مي دهيم، به تو نشان دهيم يا تو را (پيش از آن) بميرانيم، (تفاوتي نمي كند) زيرا وظيفه تو تبليغ و بيان است و محاسبه كار آنها با ماست». 41. «أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصها مِنْ أَطْرافِها وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ؛ آيا نمي بينيد كه پيوسته اقدام به كاستن جوانب زمين مي كنيم. خدا حكم مي كند. امر او را رد كننده اي نيست (فرمان او در جهان نافذ) و او سريع الحساب است». دعوت عمومي پيامبر(ص) با يك رشته وعده هاي الهي مبني بر فراگير شدن آيين او در جهان و نابودي دشمنان، آغاز شد. گروهي از شنيدن اين اخبار، انگشت تعجب به دندان گرفته و به پيامبر اصرار مي ورزيدند كه در ارائه اين وعده ها، كه آيات الهي بودند، تعجيل ورزد، تا آنان اين وعده ها را با ديدگان خود مشاهده كنند. وحي الهي نازل شد كه به اصرار آنان درباره رؤيت اين وعده ها اعتنايي نكند؛ زيرا قسمتي از اين وعده ها در طول حيات پيامبر و قسمتي بعد از او تحقق مي يابد و در هرحال تأثيري در وظيفه او ندارد و وظيفه پيامبر جز اين نيست كه رسالت خود را انجام دهد و محاسبه افراد را

به خدا واگذارد. قرآن براي بيان اين حقيقت (وظيفه خطير پيغمبر، تبليغ است و محاسبه افراد با خداست) در نخستين آيه مورد بحث چنين مي فرمايد: «وَ إنْ مَا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ؛ اگر برخي از چيزها را كه به آنان وعده مي دهيم به تو نشان دهيم، يا تو را پيش از آن بميرانيم (تفاوتي نمي كند) وظيفه تو تبليغ و بيان است و محاسبه افراد با ماست». به طور مسلم اين وعده ها مربوط به انتشار اسلام و شكست دشمنان آن بوده است. اكنون نمونه هايي از اين وعده ها را، كه در سوره هاي مكي وارد شده اند، در اين جا منعكس مي كنيم و بايد توجه نمود اين كه پيامبر در مدينه چه وعده هايي داده است، از هدف آيه بيرون مي باشد؛ زيرا آيه مورد بحث ما مكي است و طبعاً ناظر به آن دسته از وعده هاي الهي است كه در مكه وارد شده اند: 1. قرآن مجيد در همان آغاز دعوت عمومي با بيان رسايي، از حفظ و حراست پيامبر از شرّ دشمنان خبر داد و فرمود: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ اِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛(1) آيين خود را آشكارا ابلاغ كن و از گروه مشرك روي برگردان. ما تو را از شر دشمنان حفظ مي كنيم». 2. در همين سوره (رعد) پس از ذكر تشبيه بديعي درباره حق و باطل، نويد قطعي داده است كه كفر و شرك به سان كف آب محو و نابود مي شود و آيين اسلام چون آبي كه در زمين فرو مي رود، در قلوب مردم جاي مي گيرد(2). 3. قرآن به صورت يك نداي عمومي پيروزي پيامبران را در صحنه مبارزه با

دشمنان، امري قطعي اعلام نموده و مي فرمايد: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ؛(3) اراده ازلي ما درباره فرستادگان خود، بر اين تعلق گرفته است كه آنان در پيكارهاي خود پيروز باشند». 4. گاهي قرآن گام فراتر نهاده انگشت روي افراد معيني گذارده و از سرانجام بد آنان خبر مي داد؛ مثلا از بدبختي سر سخت ترين دشمن خود ابولهب و همسر او گزارش داد كه با همان حالت كفر و شرك جان مي سپارند(4) و درباره وليد بن مغيره خبر داد كه بر صورت او علامتي مي گذاريم 5) چيزي نگذشت كه ابولهب و همسر وي با حالت كفر درگذشتند و وليد در نبرد بدر شركت كرد و شمشيري بر بيني او وارد آمد و اثر آن روي بيني او باقي ماند. 5. گاهي خود پيامبر، شخصاً درباره نابودي برخي از دشمنان خود سخن مي گفت: ابي بن خلف از دشمنان سر سخت پيامبر بود، روزي در مكه به پيامبر گفت: ما تو را خواهيم كشت. پيامبر در پاسخ وي فرمود: بلكه من تو را خواهم كشت. چيزي نگذشت كه در درگيري «احد» اين مرد از پاي درآمد، با اين كه زخم وي سطحي بود و دوستان وي او را دلداري مي دادند؛ با وجود اين از وحشت و ترس، جان سپرد و مي گفت: «محمد به من گفته است من تو را خواهم كشت و او فردي نيست كه دروغ بگويد»(6). آيه مورد بحث حاكي است كه پيامبر، مشركان مكه را از برخي از وعده هاي الهي آگاه ساخته بود و آن وعده ها يا همين ها هستند كه گفته شد يا قريب و مشابه اينهايند. دشمنان ديرباور پيامبر، اصرار مي ورزيدند

هر چه زودتر اين وعده هاي الهي را باديدگان خود مشاهده كنند، در اين موقع نخستين آيه مورد بحث، يادآور مي شود كه تحقق يافتن تدريجي اين وعده، در هدفي كه پيامبر براي آن اعزام گرديده است تأثيري نمي گذارد؛ وظيفه پيامبر، همان تبليغ و بيان حقايق است و هرگز نبايد در انتظار آثار گفتار خود بنشيند. اين كار خداست كه به محاسبه افراد رسيدگي كند و هر فردي را به پاداش و يا كيفر اعمال خود برساند آن جا كه فرمود: «فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسَابُ؛ برتوست ابلاغ حقايق و بر ماست رسيدگي به حساب افراد». اين جمله مي گويد: وظيفه رهبر اين نيست كه در انتظار نتايج كار خود باشد و اگر در كار خود پيشروي نديد، فوراً دست از كار بكشد. او بايد با تمام قوا وارد كار شود و وظيفه مقدس رهبري را به شايستگي انجام دهد و نتايج كار و محاسبه افراد را به خدا واگذارد. آيه ديگر مورد بحث براي رفع تعجب دشمنان درباره وعده هاي الهي (نابودي دشمنان اسلام) موضوع مرگ و ميرهايي را كه در اطراف جهان انجام مي گيرد يادآور شده و مي فرمايد: آيا آنان نمي بينند كه ما پيوسته اقدام به كاستن جوانب زمين مي كنيم و در هر زماني گروه هايي را به ديار مرگ مي فرستيم! مقصود از كاستن، همان نابود كردن ساكنان آن منطقه است. بنابر اين خود اين كار، روشنگر آن است كه خداوند مي تواند به وعده هاي خود درباره دشمنان اسلام، جامه عمل بپوشاند؛ زيرا خداوند توانا و اراده او نافذ است كه هيچ عاملي نمي تواند جلو اراده او را بگيرد چنان كه مي فرمايد: «لَامُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ». امام صادق(ع) در حديثي، كاهش اطراف

زمين را «مرگ عالم» تفسير نموده است 7). زيرا وجود عالم از نظر تأثير، به اندازه تأثير جمعيتي بزرگ و انبوه است به طوري كه مرگ يك دانشمند معادل با مرگ يك جمعيت به شمار مي رود. در حقيقت اين تفسير نوعي تطبيق كلي بر مصداق است كه امام از آن پرده برداشته است. در برابر خدا، نقشه ها نقش بر آب است 42. «وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَي الدَّارِ؛ كساني كه پيش از آنان بودند مكر و حيله ورزيدند؛ در حالي كه خداوند، هرگونه مكر و حيله را مي داند و از كار هر كسي كه انجام مي دهد، آگاه است و كافران به زودي مي فهمند كه سرانجام خانه آخرت از آن كيست». برگ هاي زيادي از صفحات تاريخ بشر، گواهي مي دهند كه وي بر اثر جهل و ناداني، و يا خودسري و خودخواهي گاهي در برابر نداهاي حيات بخش آسماني، به مقاومت مي پرداخت و مي كوشيد كه با ستيزگي خاصي مشعل هاي هدايت را فرو نشاند. تاريخ مبارزه پيامبران، با گروه هاي گوناگون كه بزرگ ترين مانع براي پيشرفت آيين آسماني بودند، گواه زنده و سند گفتار ماست. گاهي بشر با دانش و بينش محدود و قدرت ناچيز خود، به فكر الوهيت و دعوي خدايي افتاده و خود را خداي جهان و انسان ها معرفي مي كرد: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي»(8) و با سحر و مكر و نيرنگ، به فكر مبارزه با يكي از بزرگ ترين رسولان خدا، موسي بن عمران مي افتاد، تا از اين طريق حكومت خود را بر ملت هاي ضعيف و توده هاي ناتوان استوار سازد؛ ولي غافل بود كه ناتوان تر از آن است كه با

قدرت محدود و نارساي خود، در اين مبارزه كاري از پيش ببرد و در برابر اراده نافذ خدا، كه به پيروزي حتمي رسولان خود تعلق گرفته است،(9) مانعي پديد آورد. انسان با تمام انديشه هاي خام و حيله و فريب هاي خود، به سان پر كاهي است بر كف امواج كوبنده آب، كه در هر لحظه اي فنا و نابودي وي امكان دارد. جادو و نيرنگ ساحران فرعون، كه مظهر مكر و حليه فرعون به شمار مي رفت، نه تنها لطمه اي به موسي وارد نساخت؛ بلكه گردانندگان اين صحنه، سرانجام به صف خداپرستان پيوستند و چوبه دار را بر بردگي و بشردوستي ترجيح دادند. دشمنان معاصر پيامبر اسلام كه با او به مبارزه برخاسته بودند، خاطره تلخ سرگذشت ابرهه (مرد خودخواهي كه به فكر محو آثار توحيد و ويراني كعبه در سرزمين مكه افتاد) را به ياد داشتند و با ديدگان خود ناظر بودند كه چگونه سپاه پيل او، در برابر سنگريزه هاي ناچيزي از پاي درآمد و انديشه هاي باطل و نيرنگ هاي نظامي او به نابودي گراييد. سرانجام مبارزه ناتوان با قدرت نامحدود، جز شكست و نابودي چيز ديگري نيست. مكر و فريب در صورتي مؤثر مي افتد كه طرف از نقشه دشمن آگاه نباشد؛ ولي در برابر خدايي كه پنهان و آشكار، برون و درون، براي او يك سان است و از تمام كارها و فعاليت هاي پنهان و آشكار آگاهي دارد و به موقع، پرده از روي كار برمي دارد و نقشه ها را نقش بر آب مي سازد، تأثيري ندارد. از آن چه گفتيم مفاد آيه مورد بحث، به خوبي روشن گرديد آن جا كه مي فرمايد: «قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ

مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ...». هدف از جمله «يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ» اشاره به اين نكته است كه، مكر و حليه درباره كسي مؤثر مي افتد كه از پنهان كاري هاي دشمن آگاه نباشد، در صورتي كه خدا از انديشه ها و كارهاي ما كاملا آگاه است . مقصود از جمله «فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً؛ براي خداست همه مكرها» اين نيست كه خداوند نيز براي كوبيدن طغيانگران و نابود كردن آنها از در مكر وارد مي شود؛ زيرا فريب و نيرنگ كار افراد عاجز و ناتوان است و ساحت قدس او از آن پيراسته است، بلكه از آن جا كه او از تمام نقشه هاي دشمنان دين، به خوبي آگاهي دارد و هر لحظه اي كه بخواهد همه را محو و نابود مي سازد، مي فرمايد: «براي خداست همه مكرها» يعني اوست كه مي تواند تمام توطئه هاي بندگان گردنكش را از اثر بيندازد. گواهان رسالت پيامبر اسلام 43. «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ؛ كساني كه كافرند مي گويند: تو فرستاده خدا نيستي. (در پاسخ آنان بگو:) همين بس كه خدا و آن كس كه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما گواه است». در نخستين آيه اين سوره 10) خداوند با صراحت هر چه تمام تر، تصديق كرد كه قرآن كتابي است كه از طرف پروردگار جهان به پيامبر نازل شده است چنان كه فرمود: «وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» و در پايان سوره مي فرمايد: همين بس كه خدا و كسي كه علم كتاب پيش اوست بر رسالت تو گواهي مي دهد. مشكلي كه در گواهي دادن خدا به نظر مي رسد اين است كه چگونه مي توان اطمينان پيدا

كرد كه خداوند بر حقانيت مدعي نبوت گواهي داده است. با بررسي دقيقي مي توان پرده از روي اين گونه شهادت ها - كه در قرآن مكرراً وارد شده است - برداشت؛ زيرا اولاً، داوري جامعه بي غرض عرب، بر اين بود كه قرآن كلام خداست و از نظر فصاحت و بلاغت، حلاوت و شيريني، جاذبه و كشش، جمال و زيبايي در درجه اي است كه هرگز نمي توان با آن مبارزه نمود. با توجه به اين موضوع كه آنان مي دانستند قرآن كلام خداست و همگي از زبان قرآن مي شنيدند كه خداوند باصراحت، رسالت او را تصديق مي كند، مسأله گواهي دادن خداوند بر صدق گفتار او روشن مي گردد. ثانياً، دليل نبوت پيامبر به قرآن منحصر نبود؛ بلكه خداوند رسالت او را با انواع دلايل و معجزات همراه ساخته بود و هرگز خداوند حكيم اين معجزات را در اختيار فرد ناصالح نمي گذارد. اين كه او را با اين اسناد مجهز نموده است، خود نوعي شهادت عملي بر رسالت اوست. در اين دو وجه و يا دو تفسير شهادت، مقصود از «گواهي دادن خدا» همان تصديق نبوت و رسالت اوست كه گاهي به طور لفظي و زباني است و گاهي به صورت عملي . شاهد ديگر براي رسالت در ذيل آيه، شاهد ديگري را نيز ياد آور شده و مي فرمايد: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» يعني علاوه بر خدا، شخصي كه علم كتاب نزد اوست به رسالت من نيز گواهي مي دهد. اكنون بايد ديد مقصود از اين شخص كه گواهي مي دهد و علم كتابي كه در نزد اوست، چيست؟! اعجاز و انجام كارهاي خارج از قدرت بشر، از طرق شناسايي پيامبران واقعي و تشخيص آنها

از مدعيان دروغين نبوت است، البته راه منحصر به فرد نيست؛ زيرا تصريح پيامبر قبلي، كه نبوت خود او با دلايل قطعي ثابت شده است، به نبوت و پيامبري فردي كه پس از وي به رسالت مي رسد، يكي ديگر از طرق شناسايي پيمبران واقعي از مدعيان قلابي است. هر گاه خصوصيات و مشخصات دقيق پيامبري در كتاب هاي انبياي پيشين، به طور روشن بيان شود و آورندگان آن كتاب ها با صراحت، علايم و نشانه هاي پيامبر بعدي را كه پس از آنان خواهد آمد، براي مردم بازگو كنند و پس از مدتي، شخصي با داشتن تمام آن علايم و مشخصات، ادعاي نبوت و رهبري نمايد، طبعاً افراد بي غرض مطمئن مي شوند كه اين فرد، همان موعود آسماني است كه در كتاب هاي پيامبران پيشين، گزارش هايي از او وارد شده است. قرآن مجيد در آيات فراواني، نبوت پيامبر گرامي اسلام را از اين راه ثابت مي كند و مي گويد نام و نشان و خصوصيات پيامبر اسلام در كتاب هاي تورات و انجيل وارد شده است شما مي توانيد با مراجعه به آن كتاب ها حقيقت مطالب را به دست آوريد؛ مثلاً آن جا كه مي فرمايد: «اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجيلِ؛(11) آنان كه از پيامبر درس نخوانده اي، كه نام و خصوصيات او را در تورات و انجيل مي يابند پيروي مي كنند». به عبارت ديگر، گواه دومي كه آيه مورد بحث ياد آور مي شود گواهي دادن كساني است كه بر محتويات و مضامين كتاب هاي آسماني آگاهي و احاطه كامل و گسترده اي دارند. اين افراد در موقع بررسي كتاب هاي آسماني، به نشانه هاي بعدي آگاه مي گردند و اگر همه اين مشخصات را در

وجود پيامبر گرامي اسلام جمع ديدند، بر نبوت و راستگويي پيامبر گواهي مي دهند و به حمايت از او برمي خيزند. از اين رو، در اين سوره يادآور مي شود برخي از اهل كتاب، كه از پيروان حقيقت و دور از بيماري تعصب هستند، از نزول قرآن بر پيامبر خوشحال و شادمان مي شوند چنان كه مي فرمايد: «اَلَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ؛(12) كساني كه كتاب به آنها داده ايم، از قرآني كه بر تو نازل شده است، شادمان مي گردند زيرا محتويات آن را با آن چه در تورات و انجيل خوانده اند، مطابق و برابر مي يابند. بنابر اين، مقصود از «كتاب» در جمله «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» همان كتاب هاي آسماني است و مقصود از شخصي كه «علم كتاب» پيش اوست، كسي است كه از مضامين آنها آگاهي كامل دارد، خواه نصراني باشد يا يهودي و يا مسلمان. در اين صورت تعجب نخواهيد كرد كه روايات شيعه 13) اتفاق بر اين دارند كه مقصود از كسي كه «علم كتاب» نزد اوست اميرمؤمنان علي بن ابي طالب(ع) است و امام باقر گفتار خود را، كه مقصود از آن علي(ع) است، چنين مدلل مي فرمايد: «إنه عالم هذه الاُمة بعد رسول اللّه(ص)؛(14) او يگانه عالم و دانشمند بزرگ امت پس از پيامبر است». مقصود امام، بيان فرد كامل از اين معناي وسيع و كلي است نه بيان فرد منحصر؛ زيرا نه تنها علي(ع) در اين معناي كلي داخل است؛ بلكه همه پيشوايان معصوم شيعه، كه آگاهي كاملي از كتاب هاي آسماني دارند، در اين حقيقت شريكند. در ضمن حديثي تصريح فرموده و مي گويد: «إيانا عني و علي أفضلنا و أولنا و خيرنا بعد النبي؛(15) مقصود

از جمله «كسي كه علم كتاب پيش اوست» همه ما هستيم و اميرمؤمنان نخستين پيشوا و برترين ما و بهترين فرد پس از پيامبر گرامي است». در اين صورت مي توان براي جمله ياد شده معناي وسيع تري قائل شد كه نه تنها دانشمندان طراز اول اسلام، يعني پيشوايان بزرگ دين شامل شود بلكه دانشمندان و علماي اهل كتاب را نيز دربرگيرد به خصوص آن گروه كه بعدها روي همين اطلاعات كافي از كتاب هاي آسماني به آيين اسلام گرويدند؛ مانند عبدالله بن سلام و تميم الداري و جارود. در اين جا ممكن است گفته شود، چگونه مي توان براي آيه، معناي وسيعي ياد نمود كه علما و دانشمندان اهل كتاب را نيز شامل گردد در صورتي كه آيه در مكه نازل گرديده و در محيط نزول آيه، اهل كتابي وجود نداشت كه مشركان و كافران به آنها رجوع كنند؟ پاسخ اين سؤال روشن است؛ زيرا هر گاه ما مفاد آيه را به دانشمندان اهل كتاب منحصر مي كرديم جاي اين سؤال بود كه در محيط نزول آيه چنين افرادي و جود نداشت و مركز آنان در مدينه بود؛ ولي اگر گفته شود كه مقصود معناي وسيعي است كه برخي از افراد آن، هنگام نزول آيه در مكه وجود داشتند و برخي ديگر در مدينه، كه با گذشت زمان مي توانستند به حقانيت رسالت پيامبر گواهي دهند، در اين صورت مكي بودن آيه، اشكالي به وجود نمي آورد. گذشته از اين، سران شرك و كفر در مكه پيش از مهاجرت پيامبر اكرم با دانشمندان اهل كتاب، كه در مدينه مي زيستند، تماس هايي داشتند و همواره از آنها مي خواستند به متون كتاب هاي خود، مراجعه كنند و

در باره صحت و عدم صحت نبوت پيامبر اسلام داوري نمايند. ابن هشام مي نويسد: در سال ششم بعثت پيامبر اكرم(ص) جمعيتي از طرف قريش، كه در ميان آنها حارث بن نضر و عقبة بن ابي معيط وجود داشت، رهسپار مدينه شدند، تا رسالت پيامبر اسلام را با دانشمندان يهود در ميان بگذارند. آنان به نمايندگان قريش گفتند كه، از محمد سه موضوع زير را سؤال كنيد: 1. حقيقت روح چيست؟ 2. سرگذشت جواناني كه در روزگارهاي پيشين از انظار مردم غايب شدند به كجا منجر گرديد (اصحاب كهف)؛ 3. زندگي مردي كه در شرق و غرب جهان گردش كرد (ذوالقرنين) چيست؟ سپس افزودند: هر گاه وي به اين سؤال ها پاسخ داد قطعاً پيامبر و برگزيده خداست. در غير اين صورت، بايد با او مبارزه كرد. ابن هشام مي گويد: نمايندگان قريش پس از ترتيب مجلسي، هر سه سؤال را در اختيار پيامبر گذاردند و وحي الهي پاسخ آنها را در سوره هاي اسراء، آيه 85 و كهف، طي آيه هاي 9 - 28 و آيه هاي 83 - 98 داد.(16) اين بخش تاريخي حاكي است كه آن چنان نبود قريش با اهل كتاب هيچ گونه رابطه اي نداشته باشند. گواه اين حقيقت سي و ششمين آيه همين سوره است 17) كه آشكارا گواهي مي دهد برخي از اهل كتاب از نزول قرآن بر پيامبر خوشحال و شادمان مي گردند، بلكه گاه گاهي براي كشف حقيقت با آن حضرت تماس داشتند. بنابر اين، هيچ مانعي نخواهد داشت كه آيه، متضمن معناي وسيعي باشد كه همه افراد آگاه از مضامين كتاب هاي آسماني را در بر گيرد، اگر چه فرد كامل و برتر آنها اميرمؤمنان و پس

از وي پيشوايان ديگر، وارثان علم پيامبر هستند. در تفسير آيه نظرهاي ديگري نيز هست كه بيان آنها در اين جا نمي گنجد. قم، حوزه علميّه، آية الله جعفر سبحاني 8 رجب 1394 / 5 شهريور 1353 پي نوشتها: -------------------------------------------------------------------------------- 1. حجر (15) آيه 94 و 95. 2. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» - رعد (13) آيه 17. 3. صافات (37) آيه 171 و 172. 4. ر.ك: تبت (111) آيات 1 - 5. 5. ر.ك: القلم (68) آيه 16. 6. سيره ابن هشام، ج 2، ص 84؛ واقدي، مغازي، ج 1، ص 244. 7. مجمع البيان، ج 3، ص 200. 8. نازعات (79) آيه 24. 9. «انَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛ ما فرستادگان و افراد با ايمان را در اين جهان ياري مي كنيم» - غافر (40) آيه 51. 10. «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ...» - رعد(13) آيه 1. 11. اعراف (7) آيه 157. 12. رعد (13) آيه 36. 13. مرحوم علامه مجلسي، بسياري از اين روايت را در بحارالانوار (ج 35، باب 24، ص 429 - 436) گرد آورده است و هم چنين مرحوم سيد هاشم بحريني در تفسير برهان (ج 2، ص 302 - 304) و عياشي در تفسير خود (ج 2، ص 220 - 221) قسمتي از اين روايات را نقل كرده اند. 14. بصائر الدرجات، ص 58؛ بحارالانوار، 35، ص 432. 15. تفسير عياشي، ج 2، ص 220؛ بحارالانوار، ج 35، ص 433. 16. سيره ابن هشام، ج ا، ص 300 - 310. 17. «اَلَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ - رعد (13) آيه 36.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109