علم غیب: آگاهی سوم

مشخصات كتاب

سرشناسه : سبحانی تبریزی جعفر، 1308 - Sobhani Tabrizi, Jafar عنوان و نام پديدآور : علم غیب: آگاهی سوم/ تالیف جعفر سبحانی. مشخصات نشر : قم امام صادق(ع) 1384. مشخصات ظاهری : 240ص. شابک : 964-357-194-7 وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری يادداشت : چاپ دوم: 1428ق. = 1386. يادداشت : عنوان روی جلد: آگاهی سوم،یا، علم غیب. یادداشت : کتابنامه:[237]-240؛ همچنین به صورت زیرنویس. موضوع : غیب گویی (اسلام) موضوع : غیب گویی (اسلام) -- جنبه های قرآنی موضوع : چهارده معصوم -- غیب گویی رده بندی کنگره : ‮ BL613 1384 ‮ /س2ع8 رده بندی دیویی : ‮ 203/2 شماره کتابشناسی ملی : 1047193

پيشگفتار

پيش گفتار

بازار آشفته تكنولوژي

دوران «رنسانس» براي غرب و غربيان، دوران تجديد حيات علمي، و عصر پي ريزي سيستم خاصي از تمدن، بود كه امروز از آن به تمدن ماشيني و دوران حاكميّت «تكنولوژي» نام مي برند. در اين تحول علمي، شيوه بحث در تمام مسائل علمي و فلسفي بر اساس تجربه و آزمايش، و مشاهده آثار موجود يا خود آن، در آزمايشگاه، استوار گرديد، و موجوداتي كه پيشينيان به تقديس و تعظيم آنها مي پرداختند، ولي آزمايشگر در آزمايشگاه خود،اثري از آنها نمي ديد، در بوته اجمال و اهمال، واحياناً در قلمرو انكار و شك و ترديد قرار مي گرفت. جهان غرب با به كار بستن اين روش علمي، هر چند

------------------ صفحه 12

قله هايي از مشكلات و معضلات علوم مادي را فتح نمود، و فاصله انسان را از پديده هاي طبيعي و اسرار آن، كم كرد و تسلط او را بر ماده آسان ساخت ولي اين جهان بيني كه جهان بيني مادي

نام دارد در برابر آثار مثبت خود، يك رشته آثار منفي به يادگار گذارد و بر دوري و بيگانگي بشر غربي از «متافيزيك» ، و جهان «ماوراء طبيعت» افزود، و كليسا و پدران روحاني را با مشكلات فراواني روبرو ساخت. در گذشته آيين مسيح كه در زادگاه خود (شرق) به خوبي شناخته نشده بود، به عنوان ارمغان شرق، به غرب منتقل گرديد، و سرانجام انسان غربي از آيين شرقي پيروي كرد، و بر اثر دوري از زادگاه اين آيين، بر ابهام و پيچيدگي آن افزود، و آيين راستين الهي به صورت افسانه جهاني درآمد و با همان وجود خيالي و افسانه اي، قرن ها بر مغزها و انديشه ها حكومت كرد، ولي تحولات اخير علمي، و پديد آمدن نظام هاي جديد، از فروغ آن كاست و انديشه هاي كليسايي را از صحنه علم و دانش طرد كرد. جهان شرق كه يگانه افتخار آن اين است كه از آيين راستيني (اسلام )پيروي مي كند، كه اصول و معارف و تعاليم آن همگي بر طبق عقل و خرد استوار است و دانش هاي نوظهور پيوسته تعاليم

------------------ صفحه 13

آن را تأييد مي نمايد، از تأثير منفي تمدن غرب، به دور نمانده و در ميان قشرهايي، نسبت به مسائل ماوراء طبيعت شك و ترديد و احياناً نفي وانكار پديد آمد. تأثير منفي تمدن غرب بر اين قشر، شدت و ضعف دارد. گروهي را كه از نخست درباره معارف مذهبي و اصول اعتقادي اطلاع صحيحي نداشتند، تا مرز الحاد و انكار پيش برد، و گروه ياد شده سرانجام مكتب ماترياليسم و اصالت ماده را بر مكتب متافيزيك ترجيح

داده و گرايش هاي ماديگري پيدا كردند. تأثير ياد شده بر گروهي ديگر كه در خانواده هاي مذهبي بزرگ شده و كم و بيش از معارف و اصول اعتقادي اطلاعاتي داشتند، به گونه ديگر بود، و آنان را درباره ويژگي هاي رهبران الهي به شك و ترديد افكنده و يا به انكار مسائلي مانند: اعجاز، آگاهي سوم، تصرّف در جهان و... وا داشت. تزلزل اين گروه درباره امتيازات پيامبران و رهبران الهي علتي جز حكومت نظام علمي غرب و گرايش به مادي گرايي در سطوح گوناگون ندارد، اين گروه هر چند براي انكار و يا ترديد خويش، علل مختلفي مي تراشند و به گمان خود از دريچه واقع گرايي سخن مي گويند، امّا اگر آنان با يك فرد روانكاو روبرو شوند، و

------------------ صفحه 14

شك و ترديد آنان به اصطلاح «اناليز» گردد، انگيزه انكار آنان جز اين نخواهد بود. اين نظر درباره آن گروه است كه بدون پيشداوري به مسائل معنوي مي نگرند، امّاانگيزه افراد عقده اي، و غرضورز و لجوج براي انكار اين معارف، چيز ديگري است كه فعلاً مجال بازگويي آن نيست. از ديرباز مسائلي چند، كه همگي مربوط به شئون شخصيت هاي الهي، و دارندگان مقام والاي ولايت است، بر سر زبان ها افتاده، و در محافل مذهبي و ديني و احياناً مراكز علمي نيز مطرح مي گردد، و هر كس به گونه اي در اين مورد اظهار نظر مي كند و ما اكنون چند نمونه از اين سؤال ها را مطرح مي نماييم. آيا ممكن است انساني بر اثر داشتن مقام ولايت از پس پرده غيب گزارش دهد و داراي

آگاهي سوم باشد؟! آيا ممكن است انساني بر اثر پيمودن راه عبوديت و بندگي، داراي روح و روان نيرومندي گردد كه بتواند براي اثبات پيوند خود با ماوراء طبيعت، در گوشه اي از جهان تصرف نمايد!؟ آيا ممكن است كه انسان كاملي، از ضماير و قلوب آگاه گردد، و از اعمال و انگيزه هاي آنها، مطلع شود، و در روز

------------------ صفحه 15

رستاخيز «گواه اعمال» شود؟! آيا ممكن است كه فيض الهي (كه همان مغفرت و آمرزش است) در روز بازپسين بسان اين جهان، از طريق اسباب خاصي به بندگان لايق و شايسته برسد، و گنهكاران در چنين روزي از طريق شفاعت شخصيت هاي والايي بخشيده شده و مورد مغفرت حق قرار گيرند؟! آيا ممكن است...؟! اين سؤال ها و مانند آنها، در ميان گروهي كه به مسائل ديني علاقه دارند، بيشتر مطرح مي گردد و پاسخ هايي نيز به آنها داده مي شود. براي تجزيه و تحليل اين گونه از مسائل، دو راه بيش وجود ندارد. الف. با مراجعه به كتاب آسماني و سخنان پيشوايان معصوم، مي توان به اين گونه پرسش ها پاسخ گفت، و شيوه دانشمندان اسلامي در اعصار گذشته در اين سنخ از مسائل همين بوده است بالأخص كه كفه قرآني و حديثي اين پرسش ها بر جنبه هاي عقلي و استدلالي و فلسفي آن مي چربد مي كند، و دانشمندان عقايد و مذاهب، مسائل مربوط به ولايت الهي را در كتاب هاي خود با الهام از قرآن و سنت پيامبر و سخنان پيشوايان

------------------ صفحه 16

معصوم، تجزيه و تحليل كرده و نظرهاي خود را بيان كرده اند. و

اين مسائل ياد شده را تحت عناوين «علم غيب»، «ولايت بر تصرف»، «آگاهان از ضماير» و «شهيدان اعمال» طرح و بررسي نموده اند. ب. راه ديگر براي روشن شدن پاسخ اين گونه پرسش ها اين است كه علاوه بر الهام از كتاب و سنت، مباني علمي و فلسفي مسائل را تا آنجا كه خرد بشر پيش رفته، و علوم طبيعي آن را ثابت كرده است، تشريح گردد تا تشنگي جوانان علاقمند را در حدود امكان فرو نشاند و دست غرضورزان و مقلدان و سرسپردگان را از حريم عقايد پاك جوانان، كوتاه سازد. نگارنده روي احساس وظيفه، پيرامون پرسش هاي پيش، رساله هايي نوشته و منتشر ساخته است، و در تنظيم پاسخ ها كوشش نموده است كه راه دوم را بپيمايد و دلايل عقلي و نقلي موضوع را كنار هم قرار داده و خواننده را به مقصد برساند. در اين كتاب كه موضوع آن «علم غيب» است و به نام «آگاهي سوم» منتشر مي گردد، سعي شده است از افكار بلند فلاسفه اسلام و داوري هاي دانشمندان علوم طبيعي، كمك گرفته شود و موضوع از دريچه ها و ابعاد گوناگون مورد مطالعه قرار گيرد. در اين كتاب با تمام فشرده گويي پيرامون موضوعات زير

------------------ صفحه 17

بحث و گفتگو شده است: 1. با حقيقت غيب آشنا شويم. 2. بشر و امكان آگاهي از غيب. 3. آگاهي پيشوايان ما از غيب، از جانب خداست. 4. گفتار دانشمندان پيرامون آگاهي پيامبر و امام، از غيب. 5. كتاب هايي كه پيرامون علم پيشوايان به غيب، نگاشته شده است. 6. قرآن و مسأله آگاهي سوم. 7. خبرهاي غيبي پيامبر

گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم). 8. نهج البلاغه و خبرهاي غيبي علي(عليه السلام). 9. نمونه هايي از خبرهاي غيبي ديگر پيشوايان(عليهم السلام). 10. پاسخ پرسش هاي دهگانه پيرامون آگاهي سوم. 11. اگر پيشوايان آگاهند، چرا هدف تير بلا قرار مي گيرند. 12. امام در زندگي عادي، از علم غيب استفاده نمي كند.

------------------ صفحه 18

وليّ متصرف و آگاه از غيب

قرآن مجيد در سوره كهف در آيه هاي 64_ 82 يكي از اولياء الهي را معرفي مي كند كه داراي عالي ترين مقام ولايت بود، و اين يادآوري براي اين منظور است كه از بررسي حالات و مقامات او، به مقامات ديگر اولياي الهي، پي ببريم. اين ولي الهي كه صفات او در قرآن وارد شده، و نام او به ميان نيامده است، بر اثر پيمودن طريق عبوديت و بندگي به مقامي رسيد كه معلم و آموزگار شخصيت والامقامي مانند حضرت موسي بن عمران گرديد. وي در مصاحبت اين ولي، اموري را از او مشاهده نمود كه مايه تعجب و شگفتي او گرديد. وي بر اثر داشتن مقام ولايت سه عمل شگفت انگيز را انجام داد كه هرگز، با موازين عادي قابل تفسير نيست. 1. كشتي اي را كه متعلق به بينوايان بود، و احتمال فراواني داشت كه به دست يك فرمانرواي غارتگر بيفتد سوراخ كرد تا از اين اتفاق جلوگيري كند. 2. جواني را كشت زيرا مي دانست كه اگر اين جوان بزرگ شود، پدر و مادر پاك و صالح خود را به آلودگي خواهد كشيد. 3. ديواري را كه در حال فرو ريختن بود به پا داشت زيرا

------------------ صفحه 19

مي

دانست كه زير اين ديوار گنجي است كه به دو يتيم تعلق دارد اين كار را كرد تا گنج براي مدتي زير ديوار مستور و پنهان بماند تا هنگامي كه آن دو يتيم به حدّ رشد رسيدند گنج خود را استخراج كنند. اين ولي الهي به عنوان الگو، بيانگر مقام و موقعيت ونحوه اعمال و تصرف هاي ديگر اولياء الهي، در قرآن معرّفي شده است. شما از عمليات شگفت آور اين ولي مطالب زير را مي توانيد استخراج كنيد كه مي تواند پاسخ گوي بسياري از پرسش ها باشد: 1. در جامعه بشري اوليايي پيدا مي شوند كه به طور ناشناس زندگي مي كنند و مردم عادي آنان را نمي شناسند. گاهي آنچنان ناشناس زندگي مي نمايند كه حتي پيامبر زمان مانند موسي بن عمران آنان را بدون معرفي نمي تواند بشناسد. 2. اين ولي الهي به حكم آيه(وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا)(1) پيوسته به وظيفه هدايت خود مشغول بوده، چيزي كه هست به جاي جامعه سازي به فردسازي پرداخته است. در ضمن مي رساند كه ولي زمان، گاهي دعوت عمومي دارد

------------------

1 . سوره انبياء، آيه73.

------------------ صفحه 20

و گاهي دعوت خصوصي، گاهي از طريق جامعه سازي و هدايت عموم، انجام وظيفه مي كند و احياناً از طريق فرد سازي و هدايت آحاد، به وظيفه خطير خود قيام مي نمايد زيرا هرگز لازم نيست اولياء الهي همه وقت آشكارا به هدايت عمومي اشتغال ورزند، بلكه در امر هدايت تابع امر الهي بوده و در نحوه رهبري از او الهام مي گيرند چنان كه مي فرمايد:(يَهْدُونَ بِأَمْرِنا). 3. اولياء الهي مرزهاي زمان و مكان را

به اذن الهي درهم شكسته و آينده را با ديده دل مشاهده مي كنند چنان كه اين ولي از آينده كودك و پدر و مادر او آگاه گرديد. 4. اولياء الهي از قلوب و ضماير آگاه هستند چنان كه اين ولي خدا از تصميم فرمانرواي غارتگر آگاه گرديد. آن هم در لحظه اي كه كشتيبان و سرنشينان آن آگاهي نداشتند. 5. اولياء الهي تصرفاتي در نفوس و اموال مردم انجام مي دهند كه ديدگان عادي عمل آنان را مشاهده نمي كنند، همچنان كه اين ولي،كشتي را در برابر ديدگان كشتيبان، سوراخ كرد، و كودك را در برابر انظار مردم كشت در حالي كه مردم عمل او را نديدند تنها اثر عمل او را مشاهده كردند. 6. اولياء الهي در روي زمين، طبق مصالح افراد، تصرفاتي دارند و آن چنان نيست كه امامت و پيشوايي آنان براي مردم سودي

------------------ صفحه 21

نداشته باشد و هر امام و ولي غايبي، از اين طريق فيض خود را به امت مي رساند. از اين بيان فشرده مي توان به مقام والاي ولايت پي برد و كساني كه منطق قرآن را پذيرفته اند به بهترين وجه مي توانند از انتقادات و اشكالات كودكانه پاسخ بگويند. ما از خداوند بزرگ خواهانيم كه ما را پيوسته مشمول الطاف بيكران خود قرار داده و پيوند معنوي ما را با اولياء خود استوارتر بفرمايد. قم _ حوزه علميه جعفر سبحاني هفدهم ربيع الأوّل 1397هجري قمري هفدهم اسفند 1355هجري شمسي

------------------ صفحه 22 ------------------ صفحه 23

1- با حقيقت غيب آشنا شويم!

1- با حقيقت غيب آشنا شويم!

1. غيب در مقابل شهادت است. 2. همه چيزها در برابر خدا

حاضر است و مقياس در تقسيم موجود، به حاضر و غائب، حواس نارساي بشر است. 3. اقسام و اصول سه گانه غيب. 4. طرق و راه هاي آگاهي از غيب. 5. پيش بيني هاي كارشناسان امور سياسي و اقتصادي آگاهي از غيب نيست. *** از بررسي موارد استعمال لفظ «غيب» اين حقيقت به دست مي آيد كه مقصود از «غيب» همان امور پنهان از حس بشر است

------------------ صفحه 24

يعني اموري كه از قلمرو ابزار آگاهي هاي عادي او بيرون مي باشد. مثلاً هنگامي كه آفتاب از ديدگان انسان مستور و پنهان مي گردد، مي گويند: «غابت الشمس»; آفتاب پنهان گرديد. قرآن چيزهايي را كه از قلمرو حس بشر بيرون باشد«غائبة» مي گويد، آن جا كه مي فرمايد: (وَما مِنْ غائِبَة فِي السَّماءِ وَ الأَرْضِ إِلاّ في كِتاب مُبين).(1) «هيچ امر پنهاني در آسمان و زمين نيست، مگر آن كه در كتاب مبين مضبوط مي باشد». قرآن در آيات متعددي، خدا را با صفت «عالم الغيب والشهادة» توصيف مي كند، مقصود اين است كه علم او بر آنچه كه از قلمرو حس بشر خارج است، يا در قلمرو حواس او قرار دارد، محيط و مسلط مي باشد و او از آنچه كه از شما غايب يا بر شما محسوس است آگاه مي باشد. از اين بيان مي توان دو مطلب را نتيجه گرفت. 1. در زبان عرب نقطه مقابل «غيب»، لفظ «شهادت» است و لذا قرآن خدا را به «عالم الغيب والشهادة» توصيف

------------------

1 . سوره نمل، آيه75.

------------------ صفحه 25

مي نمايد. پيامبر گرامي پس از پيام تاريخي خود در سرزمين غدير فرمود:

«ألا فليبلغن الشاهد الغائب».(1) «حاضران به غايبان برسانند». امير مؤمنان در نكوهش گروهي از ياران خود چنين فرمود: «مالي أراكم أشباحاً بلا أرواح... وايقاظاً نُوَّماً وشهوداً غُيَّباً».(2) «چرا شما را جسم هاي بدون روان، بيدارهايي مانند خفتگان و حاضراني، بسان غايبان، مي بينم؟». 2. ملاك در تقسيم اشياء، به غايب و حاضر، پنهان و آشكار، علم محدود انسان است، از آن جا كه برخي از اشياء در محيط حس و علم او قرار دارند، و برخي ديگر از قلمرو احساس و ابزار ارتباط او با خارج، بيرون مي باشند، اشياء و حوادث در نظر او به دو نوع تقسيم شده اند. برخي حاضر و برخي ديگر غايب و پيرو همين تقسيم، آگاهي او نيز بر دو نوع منقسم گرديده

------------------

1 . الفصول المهمة، تأليف ابن صباغ مالكي، ص 24 و غيره. 2 . نهج البلاغه عبده، خطبه 104.

------------------ صفحه 26

است: آگاهي از غيب، و آگاهي از شهادت و محور تمام اين تقسيم ها علم محدود و ابزار نارساي ادراكي انسان است. اگر اين جهت را ناديده بگيريم و موجودات را با علم محيط خدا بسنجيم، علمي كه تمام موجودات جهان از ريز و درشت، زميني و آسماني در پيشگاه او حاضر است، اين تقسيم مفهوم درستي نخواهد داشت. نه موجودي خواهيم داشت كه از وجود و قلمرو علم او خارج باشد، نه آگاهي خواهيم داشت كه نام آن را آگاهي از غيب بگذاريم، بلكه تمام ذرات جهان، در برابر ذات او حاضر بوده و علم و آگاهي او شهود مطلق خواهد بود. اگر اميرمؤمنان خدا را با صفت «عالم السرائر و الضمائر» توصيف

مي كند، و مي فرمايد: «قد علم السرائر وخبر الضمائر له الاحاطة بكلّ شيء و الغلبة لكلّ شيء».(1) «خدا، از ضماير و افكار دروني انسان آگاه است، بر همه چيز احاطه دارد، و بر همه چيز چيره است». اين تقسيم برپايه آگاهي محدود انسان و از نقطه نظر اوست، و اگر ملاك در تقسيم، علم الهي باشد همه چيز براي او ظاهر و آشكار مي باشد از اين جهت امام در يكي از خطبه هاي

------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه82، چاپ عبده.

------------------ صفحه 27

خويش خدا را چنين توصيف مي كند: «كلّ سرّ عندك علانية، وكلّ غيب عندك شهادة».(1) «هر رازي پيش تو آشكار و هر پنهاني نزد تو، حاضر است». با اقسام غيب آشنا شويم

مهمترين منابع آگاهي از غيب را مي توان در سه قسم خلاصه نمود: 1. موجوداتي كه از افق حس بشر بيرون بودن، و هيچ گاه در قلمرو حس او قرار نمي گيرد. مانند ذات پروردگار جهان و حقيقت اسماء و صفات وي، و جنود غيبي خدا يعني فرشتگان و شيوه كار آنان مانند تدبير عالم خلقت، و جهان ارواح و جن و عالم برزخ و فرازهاي مختلف آن، و رستاخيز و مواقف گوناگون آن و.... حقايق اين موجودات و كيفيات و خصوصيات آنها از افق حس و ادراك انسان بيرون بوده، و هيچ گاه بشر از حقيقت و خصوصيات كمي و كيفي آنها، آگاه نخواهد گشت، و در برابر آنها وظيفه اي جز ايمان به وجود آنها ندارد و اگر قرآن يكي از

------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه105، چاپ عبده.

------------------ صفحه 28

صفات افراد پرهيزگار را ايمان به

غيب مي شمارد، مقصود، ايمان به اين گونه از غيب ها است آنجا كه مي فرمايد: (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ).(1) «كساني كه به غيب ايمان دارند». انسان فقط در يك صورت مي تواند از حقيقت برخي از موجودات غيبي آگاه گردد، مثلاً فرشتگان و مواقف برزخ و عرصات محشر و نعيم هاي بهشتي و عذاب هاي دوزخي از نزديك مشاهده كند، و آن وقتي است كه ظرف زندگي را دگرگون سازد، و گام در عالم غيب بگذارد و به تعبير قرآن، ديده او تيزبين گردد.(2) 2.مكتشفات علمي بشر مانند قوانيني كه بر پهنه هستي حكومت مي كنند و موجوداتي كه قرن ها از افق حس او بيرون بوده اند. مثلاً روزگاري بشر از قانون جاذبه و قانون گريز از مركز آگاه نبود و نمي دانست كه كاخ بي ستون منظومه شمسي، و تمام كهكشان ها و سحابي ها بر اساس اين دو قانون استوار است، از

------------------

1 . سوره بقره، آيه 3. 2 . (فبصرك اليوم حديد)(سوره ق، آيه 22).

------------------ صفحه 29

اين جهت اين دو قانون و قوانين ديگري كه بشر بعدها كشف كرد همگي از اقسام «مغيبات» بودند. قرآن از اين قوانين خبر داده و فرموده است: (اللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَونَها).(1) «خدايي كه زمين و آسمان ها را بدون ستوني كه ديده شود برافراشت». اين نوع گزارش، خبر از غيب است و گزارش چنين قوانين مستور بر انسان هاي آن روز، خود يكي از جهات اعجاز قرآن به شمار مي رود. روزگاري بشر از وجود سلول و ميكرب و ملكول و اتم و جهان هاي دور از حس مانند كهكشان

ها و سحابي ها و كيفيت آنها، آگاه نبود. و اگر در قرآن و يا در سخنان پيشوايان معصوم، مطالبي در اين مورد مي رسيد همگي يك نوع اخبار از غيب به شمار مي رفت، ولي پس از آن كه بشر از طريق تجربه آزمايش، و با اختراع ميكروسكوپ و تلسكوپ، بر اين قوانين خارج از حس و يا موجودات دور از قلمرو احساس دست يافت، همه آنها از جهان غيب گام فراتر نهاده و در حوزه علوم و دانش هاي حسي بشر قرار

------------------

1 . سوره رعد، آيه2.

------------------ صفحه 30

مي گرفتند و آنچه كه تاكنون بشر كشف نكرده و قوانيني كه بر آنها دست نيافته و موجوداتي را كه با ديدگان مسلح خود نديده است، همچنان در شماره موجودات غيبي باقي مانده اند تا روزي كه بشر به اراده خداوند بزرگ بتواند پرده از روي آنها نيز بردارد. 3. حوادث غيبي كه در گذشته اتفاق افتاده و يا در آينده رخ خواهد داد. فرض كنيد در خانه كسي، حادثه اي رخ داد و او شاهد آن بود، آگاهي چنين فردي، آگاهي از امر محسوس بوده و آگاهي از غيب نبود و اگر همان شخص همان حادثه را براي ديگران كه در آن محل نبودند، بازگو كند گزارش از غيب نداده است. ولي اگر كسي بدون آن كه همان حادثه را ببيند و يا از كسي بشنود، و يا از طريق كتاب و روزنامه و ديگر وسايل ارتباط جمعي، از آن آگاه گردد و يا از قرايني آن را حدس بزند ناگهان به طور يقين از وجود حادثه اي ما را مطلع سازد،

يك چنين گزارش، خبر از غيب خواهد بود. بنابراين گزارش هاي قرآن راجع به امت هاي پيشين به وسيله پيامبري كه نه درس خوانده و نه اين مطالب را از فردي شنيده است، خبر از غيب مي باشد، چيزي كه هست اين گونه خبرهاي غيبي از طريق وحي قرآن براي او رسيده است ولي در عين حال

------------------ صفحه 31

ممكن است پيامبر برخي از حوادث گذشته را از طريق وحي قرآن آگاه نگردد و در اختيار امت بگذارد و اين قسمت همان حوادث غيبي مربوط به امت هاي پيشين است كه در سنت و اخبار وارد شده است. در اين گونه گزارش هاي غيبي گزارش از آينده نيز بسان گزارش از گذشته آگاهي از غيب خواهد بود . *** پيش بيني است نه علم غيب

يگانه شرط خبر از آينده اين است كه گزارش به يك رشته قراين مستند نباشد و گرنه چنين گزارشي، خبر غيبي نبوده بلكه نتيجه مستقيم فكر و مغز زاياي او خواهد بود. برخي بر اساس يك رشته اطلاعات كه از وضع دولت ها و ملت ها دارند، اوضاع آينده جهان را از نظر درگيري و جنگ، و يا صلح و مسالمت، پيش بيني كرده، و اخباري را منتشر مي سازند، چنين گزارش هاي مستند به قراين و اطلاعات و تماس هاي ديپلماتيك، گزارش از غيب نيست بلكه تمام گزارش هاي آنان، يك رشته نتيجه گيري از اطلاعاتي است كه درباره اوضاع جهان دارند.

------------------ صفحه 32

اگر اين اطلاعات سازنده از دست آنان گرفته شود،بزرگ ترين ديپلمات جهان، با يك فرد عادي تفاوتي نخواهد داشت، و چون اين آگاهي يك

نوع نتيجه گيري از اطلاعات پيشين است نه القاء از جهان بالا، از اين جهت گاهي، نظرات و گفته هاي آنان نادرست از آب در مي آيد. كارشناسان امور اقتصادي و دارايي و كشاورزي، بر اثر سوابق طولاني در رشته هاي اختصاصي خود، به ضميمه كسب اطلاعات دقيق، آينده را پيش بيني مي كنند و مرور زمان صدق و درستي نظر آنان را ثابت مي كند، در صورتي كه نام هيچ كدام از اينها را نمي توان معرفت سوم و يا آگاهي از غيب ناميد، زيرا همه اين گزارش ها، مقدمات فكري و ريشه هاي حسي دارد، و هر فردي از اين راه وارد شود به نتيجه مطلوب مي رسد. آگاهي از غيب بايد از تمام اين قراين و مبادي، پيراسته باشد. آگاهي باشد كه از طريق اسباب عادي و مجاري علمي به دست نيايد. از باب نمونه پيامبر اسلام از طريق وحي قرآني، از پيروزي مجدد روميان بر پارسيان در مدت محدودي به طور قطع و يقين گزارش داد و فرمود:

------------------ صفحه 33

(و َهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلبُونَ في بِضعِ سِنينَ); آنان پس از شكست، مجدداً پيروز مي گردند آن هم در مدت بسيار كم به مدت سه تا نه سال(بضع سنين) براي گزارش پيامبر مستندي جز وحي الهي نبود، و هرگز اين آگاهي را از مجاري و اسباب عادي مانند موازنه قدرت هاي نظامي دو ملت، بررسي روحيه سربازان و افسران و... به دست نياورده بود. وي در محيط حجاز، بريده از جهان خارج، با نبودن وسايل ارتباط جمعي، و يا تبادل اطلاعات نظامي و سياسي، يك چنين گزارشي را در

اختيار جامعه نهاد و لذا اين گونه خبرهاي غيبي يكي از جهات اعجاز اين كتب جاويدان به شمار مي رود. روي اين اساس، گزارش هاي منجمان و ستاره شناسان و اداره هواشناسي كشورها و منطقه ها همه و همه از قلمرو بحث ما بيرون است، زيرا آنان تمام نتايج و گزارش هاي خود را از يك رشته تجارب علمي و كسب اطلاعات و تبادل نظرها به دست مي آورند، و اين در به روي تمام افرادي كه بخواهند وارد شوند، مفتوح و باز است. علل معرفت سوم

علم غيب كه بايد آن را «معرفت سوم» و يا آگاهي سوم ناميد

------------------ صفحه 34

بدون علت نيست و هرگز چنين آگاهي از قانون علت و معلول، مستثني و بيرون نمي باشد و اصولاً نبايد چنين انديشه اي را به مغز راه داد، زيرا قانون عليت و معلوليت استثنا بردار نيست. شايان توجه اين كه چنين آگاهي علت عادي و طبيعي ندارد بلكه از مجراي علل غير عادي و غير طبيعي وارد ذهن فرد آگاه مي گردد اينك به برخي از طرق و علل غير طبيعي اين نوع آگاهي، اشاره مي كنيم: 1. وحي مستقيم الهي به اين معني كه لفظ و معني هر دو از جانب خدا در اختيار پيامبر گذارده مي شود و برخي از خبرهاي غيبي قرآن اعم از حوادث گذشته و آينده، و معارف مربوط به خدا و اسما و صفات و اوضاع جهان برزخ و معاد همگي از اين قبيل است يعني غيبي است كه لفظ و معني هر دو از جانب خدا مي باشد. و اين مطالب در صورتي روشن مي گردد

كه بدانيم خود وحي مطلقاً يكي از مغيْبات است كه تنها در اختيار پيامبران قرار دارد ولي اگر موضوع چيزهايي تشكيل دهد كه خود از قلمرو علوم عادي و مجاري طبيعي بيرون باشد، در اين موقع غيب مؤكد خواهد بود و به اصطلاح رياضي دانان غيب به توان 2 خواهد بود، از يك طرف خود وحي يك نوع آگاهي از غيب است كه از

------------------ صفحه 35

افق حس ما بيرون مي باشد، از طرف ديگر، مطالبي كه وحي شده نيز گزارش از امور پنهان از حس مي باشد براي تفكيك غيب نخست از غيب دوم به مثال زير توجه فرماييد: مثلاً قرآن در يك جا مي فرمايد: (اَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعلَ رَبُّكَ بِأَصحابِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضليل).(1) « آيا نديدي كه خداي تو به سپاه پيل چه كرد، مگر نيرنگ آنان را قرين گمراهي نساخت؟». اين گونه آيات از اين نظر غيب است كه پيامبر بدون ابزار عادي توانست چنين الفاظ و معاني را از مقام ربوبي بگيرد ولي هرگز از نظر مضمون، گزارش از غيب نيست و از روي يك امر پنهان، پرده برنداشته است، زيرا مردم حجاز از وضع سپاه پيل آگاه بودند حتي در روز نزول اين آيات گروهي بودند كه حادثه نابودي سپاه پيل را با ديدگان خود ديده بودند. ولي در آيه مربوط به پيروزي مجدد روم، علاوه بر اين قسمت، غيب ديگري نيز در كار است و آن اين كه قرآن از امري پوشيده بر مردم، پرده برداشته و جرياني را كه در آينده رخ خواهد داد، به اطلاع مردم رسانيده

------------------

1 . سوره فيل،

آيه هاي 1و2.

------------------ صفحه 36

است. 2.وحي به وسيله فرشته: گاهي فرشته اي به صورت انسان متمثل مي گردد و پيامبران و اولياء الهي را از يك رشته امور پنهان از حس، مطلع مي سازد مانند: از باب نمونه: الف: مريم از مذاكره فرشته كه به صورت انساني براي او متمثل گرديده بود، آگاه شد كه فرزندي خواهد داشت كه داراي صفات خاصي مي باشد.(1) ب: ابراهيم و همسرش از گفتگوي فرشتگاني كه در مسير خود براي نابود كردن قوم لوط، در منزل او فرود آمده بودند آگاه شدند كه خداوند، در دوران كهولت و پيري به آنها فرزندي عطا خواهد نمود. ج: خا(2)ندان ابراهيم از ناحيه فرشتگان كه به صورت انساني مجسم شده بودند، آگاه شدند كه در همان نيمه شب قوم لوط، نابود خواهند شد، و همسر لوط نيز از نابوده شدگان خواهد بود.(3)

------------------

1 . سوره مريم، آيه هاي 19_20. 2 . سوره هود، آيه هاي 71_ 72. 3 . سوره هود، آيه هاي 74_ 76.

------------------ صفحه 37

اين نوع آگاهي ها، كه از طريق تمثل فرشتگان و گزارش آنان در اختيار اولياي الهي قرار مي گيرد، نمونه اي از آگاهي از غيب است كه افراد عادي از آن بهره اي ندارند. 3. رؤياي صادق يا خواب هاي راستين يكي ديگر از وسايل آگاهي از غيب است و نمونه هاي آن را در آينده خواهيد خواند. مثلاً ابراهيم از طريق رؤيا آگاه شد كه از جانب خدا مأمور است كه فرزند خود اسماعيل را ذبح كند و آن چنان به صحت خواب خود ايمان داشت كه مقدمات آن را فراهم

ساخت.(1) حضرت يعقوب و يوسف از طريق علم به تعبير خواب، حوادثي را پيش بيني مي كردند و از امور پنهان از حس، گزارش مي دادند و مشروح اين قسمت را در آينده خواهيد خواند از اين راه محققان اسلامي يكي از طرق وحي را رؤياهاي صادق و خواب راستين پيامبران مي دانند. 4. القاء روح

گاهي يك رشته حقايق و امور پنهان از حس بر ضمير القاء مي گردد. ناگهان فضاي روح، آن چنان روشن مي گردد كه يقين پيدا مي كند كه آنچه را دريافت نموده است صحيح و پا

------------------

1 . سوره صافات، آيه 102 و 103.

------------------ صفحه 38

برجاست. مادر موسي نگران سرنوشت فرزند دلبند خود بود كه ناگهان به او الهام شد او را در ميان جعبه اي بگذارد و آن را به روي آب هاي نيل روانه سازد در سرنوشت او نينديشد زيرا (إنّا رادُّوهُ إِلَيكَ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرسَلينَ).(1) بندگان برگزيده خداوند كه داراي روح پاك و بي آلايشي هستند و از تقوا و پرهيزگاري سهم وافري دارند گاهي مشمول چنين الطاف الهي مي شوند و ما در طول زندگي خود نمونه هايي از اين افراد را ديده و چيزهايي از آنان شنيده ايم. انسان عارف به مقام بندگان خداوند در امكان چنين الطاف و مرحمت هايي شك و ترديد ندارد. اين ها طرق و راه هايي است كه پيامبران و پيشوايان معصوم و بندگان متقي و پرهيزگار را از امور پنهان از حس آگاه مي سازد. برخي از اين طرق مخصوص حاملان وحي و پيامبران الهي است و برخي ديگر از عموميت نسبي برخوردار است.(2) در پايان نكته

اي يادآور مي شويم و آن اين كه:

------------------

1 . سوره قصص، آيه7. 2 . در اصول كافي، ج1، ص 176 به اين طريق اشاره شده است.

------------------ صفحه 39

موضوع بحث در اين بررسي آگاهي پيامبران از طريق نخست نيست، يعني نمي خواهيم ثابت كنيم كه به پيامبران وحي مي شود كه خود تنها يك نوع اطلاع از غيب است و نمي خواهيم بگوييم كه پيامبر اسلام مثلاً از طريق وحي قرآني از يك رشته امور پنهان از غيب آگاه مي گردد همچنان كه از طريق وحي قرآني از پيروزي مجدد روميان آگاه شد زيرا يك چنين آگاهي از غيب در ميان دينداران جهان منكري ندارد كه درباره آن، بحث و گفتگو كنيم. آنچه موضوع بحث ما را تشكيل مي دهد اين است كه پيامبران و اولياء الهي از طرقي كه به مهمترين منابع آنها اشاره شده، از يك رشته امور پنهان از حس آگاه مي گردند و آنها را در اختيار امت مي گذارند و از اين طريق، ارتباط خود را با جهان غيب ثابت مي نمايند. اگر چنين گزارش ها با ادعاي رهبري و جانشيني از پيامبر اسلام، قرين و همراه گردد مي تواند كمك مؤثري به حقانيت ادعا بنمايد و از اين جهت گروهي از علما و دانشمندان محقق اسلام، آگاهي امام از غيب را، نشانه فضيلت و برتري و يا گواه بر حقانيت ادعاي او در موضوع امامت مي دانند.

------------------ صفحه 40 صفحه 41

2- بشر و آگاهي از غيب

2- بشر و آگاهي از غيب

امروز لفظ «ابَر» بر سر زبان ها افتاده و كلماتي مانند «ابرقدرت»، «ابر مرد»، «ابر قهرمان»، در جرايد و

مجلات بلكه در مكالمات روزانه مردم ديده و شنيده مي شود، به همين مناسبت ما براي آگاهي خارج از افق حس و فكر، لفظ «ابر آگاهي» را انتخاب نموديم. به طور مسلم زندگي هر بشري از «ناآگاهي» شروع شده و كم كم وارد محيط آگاهي مي گردد و به تدريج روزنه هايي به دنياي خارج از ذهن پيدا مي كند. نخست از طريق حواس ظاهري به حقايقي دست مي يابد، سپس بر اثر تكامل دستگاه تعقل و تفكر، كم كم با حقايقي كه از قلمرو حس و لمس بيرون مي باشد آشنا مي گردد، و در نتيجه يك

------------------ صفحه 42

فرد عقلاني و استدلالي گشته و از يك رشته حقايق كلي و قوانين علمي آگاه مي شود. گاهي در ميان افراد بشر «ابر آگاهاني» پيدا مي شوند كه از طريق الهام، از مطالبي آگاه مي گردند كه هرگز از طريق استدلال راهي به كشف آنها وجود ندارد. از اين جهت دانشمندان، ادارك بشر را به اين سه نوع «ادراك توده مردم» و «ادراك استدلال گران و متفكران» و «ادراك عارفان و روشن بينان» تقسيم كرده اند. تو گويي ظاهر بينان به كمك حس، متفكران به مدد استدلال و روشن بينان به ياري الهام و اشراق از جهان بالا، به كشف حقايق مي پردازند. نوابغ جهان، فيلسوفان و دانشمندان تأييد مي كنند كه يافته ها و ساخته ها و پرداخته هاي بي سابقه آنان، بيشتر بر اثر جرقه هاي روشني بخش و الهام گونه، به ذهن آنان خطور كرده و سپس آنها به ياري شيوه هاي تجربي و يا روش استدلالي به پرورش و تكميل

و تحقيق آنها مبادرت جسته اند. شاهراه هاي سه گانه معرفت

از اين بيان استفاده مي شود كه بشر براي نيل به مقصود،

------------------ صفحه 43

سه شاهراه در اختيار دارد، توده مردم غالباً از طريق نخست، و گروهي از راه دوم، و افراد انگشت شماري بر اثر تكامل روحي از راه سوم استفاده مي كنند. 1. راه تجربي و حسي

مقصود، آن رشته ادراكاتي است كه از طريق حواس بروني وارد قلمرو ذهن مي گردند مثلاً هر يك از ديدني ها و چشيدني ها و بوييدني ها و... از طريق ابزار ويژه خود، در محل ادراكات ما قرار مي گيرند و امروز اختراع تلسكوپ وميكروسكوپ و راديو و تلويزيون و اينترنت... كمك هاي شايان تقديري به ادراكات بشر نموده و او را بر دور و نزديك مسلط ساخته است. 2. راه استدلالي و تعقلي

متفكران جهان با به كار انداختن دستگاه تعقل و انديشه، از يك رشته مقدمات بديهي و روشن و ثابت در علوم، يك رشته قوانين كلي خارج از حس را كشف مي كنند و قله هايي از معرفت و كمال را تسخير مي نمايند. قوانين كلي علوم به قيد كليت، مسائل فلسفي و آگاهي هاي مربوط به خدا و صفات وافعال او، و مسايلي كه در علم عقايد و مذاهب مطرح مي گردد، همگي مولود دستگاه تفكر و نتيجه به كار افتادن نيروي عقل انساني است.

------------------ صفحه 44

3. راه الهام و اشراق

اين راه، واقعيت شناسي سومي است كه در وراء دستگاه حس و تعقل قرار دارد، يك نوع واقعيت شناسي نوي است كه امكان آن از نظر علم و دانش قابل انكار

نيست، البته نظام جهان بيني محدود مادي نمي تواند يك چنين ادراك غير حسي و تعقلي را بپذيرد امّا از نظر اصول علمي راهي براي انكار آن وجود ندارد. به گفته يكي از روان شناسان، جنبه هاي تجربي، به وسيله حواس شناخته مي شود و جنبه هاي عقلاني به واسطه انديشه منطقي و رياضي به مرحله ادراك مي رسد و سرانجام بر اثر اشراق و الهام، جلوه هايي از جنبه هاي ماوراي حس و استدلال، روشن بيني هاي برق آسا، و جرقه هاي روشنگر كه ذهن حساس نوابغ، از آنها برخوردار است به مقام رؤيت مي رسند. پرفسور «سوروكين» روان شناس معروف يكي از آن افرادي است كه وجود سه شاهراه حقيقت شناسي را به روشني تصديق كرده و براي ادراك عرفاني و به اصطلاح الهام، مقام و منزلتي ويژه قائل است و صريحاً مي گويد: نمي توان اين راه را تخطئه و تحقير نمود. مگر مي توان آموزش گسترده اديان بزرگ را همانند كوته بينان نظام مادي ناچيز و بي حكمت شمرد و براي آن ارزشي

------------------ صفحه 45

قائل نگشت؟! بنابراين مي توان معرفت هاي سه گانه را به شرح زير نام گذاري كرد: 1 . راه حس يا حس آگاهي. 2. راه عقل يا خرد آگاهي. 3. راه الهام يا دل آگاهي. امروز روانشناسي، الهام را به صورت يك واقعيت رواني پذيرفته و آن را چنين توصيف مي كند: ادراك ناگهاني، آگاهي بخش توضيح دهنده يك باره و بدون مقدمه، كه چون برق لامع در صفحه ذهن مي درخشد بي آن كه حتي غالباً پيشاپيش درباره آن انديشيده باشد. اهميت و نفوذ

الهام در اكتشافات علمي مورد تأييد دانشمندان قرار گرفته است «آلبرت آنيشتين» كه در سال 1879ديده به جهان گشوده و در سال 1955 درگذشته است،با بسياري از فلاسفه و عرفا هم آهنگ گشته و بسان برخي از دانشمندان اسلامي كه الهام را كليد معارف مي دانند وي الهام را عامل پر ارج در اكتشافات علمي مي داند. در سال 1931 دو دانشمند شيمي دان آمريكايي به نام «يلات» و «پيكر» پرسش نامه اي براي تحقيقي درباره اهميت الهام

------------------ صفحه 46

در كشف و حل مشكلات علمي، ميان گروهي از دانشمندان شيمي پخش كردند كه نتايج بسيار ارزنده آن انتشار يافته است. يكي از دانشمندان، مورد سؤال را اين طور پاسخ داده است: درباره حلّ مسأله اي كار و فكر مي كردم، ولي در اثر اشكالات و ابهام فراوان آن، تصميم گرفتم كه ديگر به كلي كار خاص به آن و تمام افكار مربوط به آن را كنار بگذارم. فرداي آن روز در حالي كه سخت مشغول كاري كاملاً از نوع ديگر بودم يك باره (فكر ناگهاني) مانند جهش برق، در خاطرم خطور كرد و آن همان حل مسأله اي بود كه مرا به كلي مأيوس كرده بود. نظير اين گزارش از «هانري يوانكار» (1854_1912) رياضي دان نامي فرانسه و بسياري ديگر از دانشمندان طبيعي، رياضي و فيزيك نقل شده است. جالب توجه اين است كه بسياري از الهام هاي علمي كه سبب كشف و اقعيتي پر ارج شده است نه تنها با اشتغال و تمركز فكري دانشمندان در زمان فعاليت شان ارتباط نداشته است، بلكه حتي با رشته تخصصي آنان نيز داراي رابطه نزديك

نبوده است. شاهد گوياي اين مطلب اين است كه مثلاً «لوئي پاستور»(1822_ 1895) با اين كه متخصص در شيمي بوده است، به كشف ميكرب موفق شده است.

------------------ صفحه 47

الهام و الكسيس كارل

از ميان دانشمندان معاصر آقاي «الكسيس كارل» از جمله افرادي است كه براي الهام ، ارزش خاصي قائل شده است و معتقد است كه روشن بينان بدون استفاده از اعضاي حس خود، افكار ديگران را درك مي كنند و حوادث دور از لحاظ مكان و زمان را كم و بيش مي بينند و آن را يك موهبت استثنايي مي داند كه تنها افراد معدودي از آن برخوردار هستند. اين دانشمند نامي كوشيده است كه در اين بحث مطالب علمي و يقيني را از احتمالي جدا كند و در اينجا براي اين كه خوانندگان گرامي با نظريه اين دانشمند درباره الهام، بيشتر آشنا شوند خلاصه گفتار او را مي آوريم: مي نويسد:«به يقين اكتشافات علمي تنها محصول و اثر فكر آدمي نيست، و نوابغ علاوه بر نيروي مطالعه و درك قضايا، از خصايص ديگري چون اشراق برخوردارند. با اشراق چيزهاي را كه بر ديگران پوشيده است مي يابند و روابط مجهول بين قضايايي را كه ظاهراً با هم ارتباط ندارند مي بينند و وجود گنجينه هاي مجهول را به فراست درمي يابند، تمام مردان بزرگ از موهبت اشراق برخوردارند و بدون دليل و تحليل، آنچه را كه دانستنش اهميت دارد مي دانند، يك مدير واقعي احتياجي به محك هاي هوش و اوراق اطلاعاتي

------------------ صفحه 48

براي انتخاب مرئوسين خود ندارد. يك قاضي خوب بدون توجه به جزئيات مواد و تبصره هاي قانون،

و حتي گاهي به گفته «كاردوزو» با در دست داشتن ادعانامه غلط مي تواند حكم صحيح بدهد، يك دانشمند بزرگ خود به خود به سوي راهي كه منجر به كشف تازه اي خواهد شد كشانده مي شود. اين همان كيفيتي است كه پيشتر، الهام ناميده مي شد. دانشمندان را مي توان به دو دسته تقسيم كرد: يكي منطقي و ديگري اشراقي، ترقي علوم، مرهون اين هر دو دسته است در علوم رياضي كه اساس و پايه كاملاً منطقي دارد، نيز اشراق سهم به سزايي دارد ميان رياضي دانان هم اشراقي مي توان يافت و هم منطقي، «هرميت و «ايرشتراس» اشراقي، «برتران» و «ريمان» منطقي، بودند. روشن بينان بدون استفاده از اعضاي حس خود، افكار ديگران را درك مي كنند و حوادث دور از لحاظ زمان و مكان را كم و بيش مي بينند و از بعضي اشياء و قضايا اطلاعات مطمئن تري از آنچه با اعضاي حس درك مي شود مي دهند براي فرد روشن بين خواندن افكار شخصي ديگر، به اندازه توصيف چهره وي آسان است ولي كلمات «ديدن» و «حس كردن» براي بيان آنچه در شعور وي مي گذرد كافي نيست چون چيزي را نمي بيند

------------------ صفحه 49

در جايي جستجو نمي كند بلكه فقط «مي داند». در بسياري از موارد هنگام مرگ يا هنگام مواجه شدن با يك خطر بزرگ، بين فرد با فرد ديگر ارتباطي برقرار مي شود و كسي كه در بستر مرگ افتاده و يا قرباني حادثه اي شده است براي يك لحظه، به شكل عادي خود، به نظر يكي از دوستان نزديكش مي رسد، اغلب اين شبح

خيالي، خاموش و ساكت مي ماند و گاهي نيز سخن مي گويد و مرگ خود را خبر مي دهد و نيز گاهي، روشن بين از فاصله بعيد مي تواند منظره يا شخص يا صحنه اي را ببيند و آن را با دقت ترسيم و توصيف كند و چه بسيار كساني كه در حال عادي روشن بين نيستند ولي در طول عمر خود يكي دوبار اين قبيل ارتباطات را تجربه كرده اند. به اين ترتيب گاهي شناسايي دنياي خارج، از راه هاي ديگري به جز اعضاي حسي براي ما ميسر مي شود شكي نيست كه فكر مي تواند حتي از فواصل دور، دو فرد انساني را مستقيماً با هم مربوط كند اين قضايا كه مطالعه آنها درعهده علم جديد «متاپسيشيك» است بايد همان طوري كه هست پذيرفته شود زيرا حقايقي در بردارد و جنبه اي از وجود انساني را كه هنوز خوب شناخته نشده است معرفي مي كند و شايد بتواند علت روشن بيني

------------------ صفحه 50

فوق العاده برخي ها را براي ما روشن سازد.(1) بنابراين ادراك حسي و تعقلي دو وسيله است براي روح انساني كه آگاهي او را از قسمتي از جهان خارج تأمين مي كند ولي در عين حال براي روح انسان وسيله ديگري توصيف نشدني وجود دارد كه ارتباط او را با جهان خارج برقرار مي نمايد و نتيجه آن امور زير است كه مورد تصديق همه دانشمندان مي باشد: 1. اكتشافات علمي تنها محصول و اثر فكر آدمي نيست و نوابغ علاوه بر نيروي مطالعه و درك قضايا از نيروي الهام نيز برخوردارند. 2. روشن بينان بدون استفاده از اعضاي

حسي خود افكار ديگران را درك مي كنند تا آنجا كه براي فرد روشن بين خواندن افكار شخص ديگر، به اندازه توصيف چهره وي آسان است. 3. هنگام مرگ يا پيش آمدن خطر ما بين فرد و فرد ديگر، ارتباطي برقرار مي شود و كسي كه در بستر مرگ افتاده، براي يك لحظه به شكل عادي خود به نظر يكي از دوستانش مي رسد. 4. روشن بين مي تواند از فاصله دور، منظره يا شخص يا صحنه اي را ببيند و آن را با دقت ترسيم و توصيف كند.

------------------

1 . به انسان موجود ناشناخته، ص 135_ 137 مراجعه شود.

------------------ صفحه 51

شهود و فلسفه بركسن

در ميان دانشمندان مغرب زمين «بركسن»(1859_ 1941) بيش از افراد ديگر به شهود اهميت داده تا آنجا كه مخالفان مكتب وي، او را مظهر مخالفت با عقل و استدلال معرفي كرده و گروهي ديگر او را از «ايده آليستها» خوانده اند و اين نوع حق كشي ها در تاريخ علم فراوان است، او بسان ديگر دانشمندان، شهود را در مقابل حس و عقل در شمار منابع معرفت قرار داده است. غرور بي جا

انكار الهام و آگاهي هاي غيبي، معلول غرور بي جايي است كه دامنگير جمعي از مادي هاي قرن هجدهم و نوزدهم شده بود، آنان تصور مي كردند كه همه چيز را فهميده اند و در دايره هستي براي آنان مجهولي باقي نمانده است و بر تمام پيچيدگي هاي جهان دست يافته و علل طبيعي پديده ها را كشف كرده اند و دريافته اند كه هر حادثه اي علت مادي دارد. نتيجه يك چنين غرور علمي، اين شد

كه به همه چيز بي اعتنا شده و به آنچه از پيشينيان به يادگار مانده است با ديده شك و ترديد و احياناً انكار بنگرند.

------------------ صفحه 52

اين غرور علمي در قرن بيستم درهم شكست و يا از حرارت و شدت آن كاسته شد. كم كم بشر آگاه شد كه بسياري از رموز خلقت هنوز در پس پرده جهل مانده و تنها اندكي از اسرار شگفت آور جهان آفرينش براي بشر فاش شده است. مردان محقق، شخصيت هاي بارز علمي، فريب پيروزي هاي جزئي را در ميدان علم و دانش نخورده و با جرأت و جسارت به انكار آنچه كه هنوز درستي يا نادرستي آن ثابت نشده و در رديف علوم قرار نگرفته است برنمي خيزند. دريچه هايي به جهان اسرار آميز غيب

خدا با لطف و مرحمتي كه نسبت به بندگان خود دارد، دريچه هايي را به سوي جهان غيب باز گذارده است تا همگان بدانند كه آگاهي از غيب يك امر محال و غير ممكن نيست بلكه تسلط انسان بر غيب امري است صد در صد ممكن; كه جاي هيچ شك و ترديد در آن وجود ندارد. 1. وحي به حيوانات

كارهاي شگفت انگيز حيوانات كه در كتاب هاي جانور شناسي، به طور گسترده پيرامون آنها بحث شده است نمونه

------------------ صفحه 53

واضحي از وجود الهام در حيوانات است. كارهاي محيرالعقول جانداران از قبيل تقسيم كار، انتخاب وظيفه، ساختن عضو مفقود و آشنايي به كليه نيازمندي هاي زندگي را نمي توان از راه تعقل و تفكر توجيه نمود زيرا بديهي است كه حيوان، فاقد دستگاه تفكر و تعقل است همچنان كه نمي توان

آن ها را معلول نظم داخلي و ارگانيزم وجود خارجي جانداران دانست زيرا تركيب خواص فيزيكي و شيميايي يك موجود براي انجام امور ابتكاري و ابداعي مانند تقسيم كار، انتخاب وظيفه، تجديد ساختمان عضو مفقود و انطباق با محيط، كافي نمي باشد. يك ماشين حساب ممكن است آن چنان منظم ساخته شود كه اعمال جمع و تفريق و ضرب و تقسيم را دقيقاً انجام دهد امّا هرگز ماشين حساب قادر به ابداع وابتكار يك قاعده رياضي نيست، يك ماشين ترجمه مي تواند دقيقاً سخنان يا نوشته يك نفر را ترجمه كند ولي هرگز نظم دقيق آن ماشين قادر به تصحيح اشتباه گوينده نمي باشد. چون در زندگي حيوانات كارهاي ابداعي و ابتكاري بي سابقه ديده مي شود، جز اين كه آنها را معلول الهام از جهان بالا

------------------ صفحه 54

بدانيم توجيه ديگري ندارد. قرآن مجيد چنين راه يابي را وحي مي نامد.(1) 2. روشن بيني و تله پاتي

دانشمندان مي گويند در نهاد انسان استعداد مرموزي وجود دارد كه به مدد آن مي تواند افكار ديگران را بخواند و از حوادثي كه در نقاط دوردست رخ مي دهد; با نيروي مافوق حس، آگاهي پيدا كند. مبادله افكار و احساسات از راه دور به واسطه حس مخصوص كاملاً يك امر عملي است هر چند از طريق وسايل فني نوين از قبيل: تلويزيون، راديو، تلفن و تلگراف، افكار را مبادله مي كنند ولي دانش، براي چنين مبادله اي راه ديگري به نام «تله پاتي» و يا حس، روشن بيني معتقد است. فرق «تله پاتي» با روشن بيني اين است كه روشن بيني همان قدرت درك اتفاقي است

از فاصله هاي دور زماني و مكاني، آن هم بدون وسايل حسي، ولي «تله پاتي» كيفيتي است كه به وسيله آن افكار و هيجانات و احساسات از مغزي به مغز ديگر بدون

------------------

1 . سوره نحل، آيه 68، مشروح اين بحث را مي توانيد در كتاب راه خداشناسي تأليف نگارنده، ص 245_ 262 بخوانيد.

------------------ صفحه 55

وسيله حسّي منتقل مي شود و در حقيقت روشن بيني و تله پاتي دو روي يك سكه هستند و هر دو نام مناسبي مي باشند براي ديد دوم انسان، چه در خواب و چه در بيداري. امروز «پوگيسم» در اين زمينه به وسعت نظر بيشتري قائل شده است و زندگي را موج مي داند و براي آن امواج گيرنده و فرستنده مي شناسد و معتقد است كه امواج را همچنان كه با سيم مي توان گرفت با انديشه نيز مي توان گرفت اندشه را موجي مي شناسد كه بعد از آفريده شدن به ارتعاش مي آيد و در صورت وجود گيرنده قابل گرفتن است. 3. ارتباط با ارواح

ارتباط با ارواح به صورت هاي مختلفي انجام مي گيرد كه صورت روشن و قابل اعتماد آن اين است كه استاد ماهر اين فن شخصي را كه براي اين كار آمادگي دارد، با نگاه و تلقين خواب مي كند و روح او به سؤالات استاد پاسخ مي دهد و گاهي در اين تماس از اسرار نهفته پرده برداشته مي شود. تماس با ارواح به صورت «علمي» از جهات گوناگون قابل مطالعه مي باشد در اين زمينه كتاب ها و رساله هاي فراواني به وسيله دانشمندان شرق و غرب نگارش يافته و

صفحات زيادي از

------------------ صفحه 56

برخي دايرة المعارف هاي علمي را به خود اختصاص داده است. دانشمندان اين فن و كساني كه ساليان دراز در اين راه كوشيده اند اظهار مي دارند كه نتوانسته اند با مجاهدت هاي پي گير و آزمايش هاي فراوان از روي گوشه اي از جهان مرموز و ناشناخته ارواح، پرده بردارند و كارهاي خارق عادت و حيرت انگيزي را كه به وسيله آنها انجام مي شود از نزديك مشاهده نمايند، نويسنده دايرة المعارف قرن بيستم در جلد چهارم كتاب خود، درباره روح فهرستي از دانشمندان مشهور كه به واقعيت اين علم اعتراف كرده اند را ارائه مي دهد. در اين فهرست نام چهل و هفت نفر از دانشمندان بزرگ فرانسه، انگلستان، ايتاليا، آلمان و آمريكا را ذكر مي كند. البته بايد دانست كه ارتباط با ارواح به طور اجمال مطلبي است صحيح، ولي هرگز نمي توان گفتار هر مدعي را در اين باره پذيرفت بلكه بايد با قراين و علايم، راستگويان را از دروغگويان تميز داد. 4. الهام

گاهي ممكن است مطلبي به قلب القاء شود و انسان يك مرتبه خود را بر مطلبي واقف و آگاه ببيند به اين نوع القاء در

------------------ صفحه 57

اصطلاح، الهام مي گويند. اين گونه الهامات به قدري در هر زمان و مكان فراوان است كه بايد آن را در رديف حوادث معمولي قرارداد حتي منشأ بسياري از اختراعات و اكتشافات علمي و ابتكارات و مضامين عالي شعري همين الهام است. قرآن مجيد نمونه اي در اين مورد نقل مي كند و مي فرمايد: (وَأَوْحَيْنا إِلي أُمّ مُوسي أَنِ ارْضِعيهِ...).(1) «به مادر موسي

الهام كرديم كه كودك خود را شير ده». 5. خواب هاي راستين

خواب انواع و اقسامي دارد كه يك نوع آن مورد نظر ما است و آن خواب هايي است كه از يك واقعيت جدا از انديشه و ذهن، از واقعيتي محكم واستوار و پا برجا گزارش مي دهد اين نوع خواب هاي الهي است كه ما را با جهان خارج از خود مربوط مي سازد و از روي حقايقي دور از محيط ذهن و انديشه پرده برمي دارد و اين قبيل خواب ها به اندازه اي زياد است كه هرگز نمي توان آن را انكار كرد. پيامبر گرامي اسلام درباره اين نوع خواب ها فرموده است:

------------------

1 . سوره قصص، آيه7.

------------------ صفحه 58

«انّ الرؤيا الصادقة جزء من النبوة».(1) «رؤياي صادق بخشي از نبوت است». ابرآگاهي و فلاسفه اسلام

1.شيخ الرئيس ابوعلي سينا در كتاب «اشارات» در «نمط هشتم» مي گويد: اگر عارفي از غيب خبر داد و آينده، درستي آن را ثابت كرد، او را تصديق كن و به او ايمان بياور زيرا چنين آگاهي يك رشته اسباب طبيعي دارد. و نيز در تنبيهات اين نمط به برهان اين مطلب اشاره كرده و مي گويد: وقتي اشتغالات روح از طريق حواس كم شد، براي روح انسان، فرصتي دست مي دهد كه خود را از قواي طبيعي خلاص كرده و به جانب قدس پرواز كند وصورت هايي را در آنجا ببيند و

------------------

1 . بحارالأنوار، ج14، ص 635، چاپ قديم، اين نوع خواب ها كه به طور مستقيم با آينده سر و كار دارد، نه با گذشته، نمي تواند علت مادي داشته باشد و

هرگز نمي توان پرونده اين خواب ها را درگذشته جستجو نمود. بلكه اين نوع خواب ها فاقد پرونده است و ما در كتاب راز رسالت، پيرامون اين نوع خواب ها به گونه اي سخن گفته ايم.

------------------ صفحه 59

اين حالت گاهي در خواب و در حال بيماري براي انسان هاي عادي نيز رخ مي دهد. و نيز در جاي ديگر مي گويد: اگر به تو گفتند كه فلان عارف، كاري انجام مي دهد و يا به جسمي حركت مي بخشد يا خود حركتي مي كند كه از توانايي ديگران بيرون است اين سخن را انكار مكن زيرا براي اين كار يك رشته اسباب، وجود دارد كه اگر تو نيز از آن راه وارد شوي به همان مقصد مي رسي. و باز مي گويد: تجربه و آزمايش به روشني ثابت كرده است كه انسان در موقع خواب مي تواند با جهان خارج تماس بگيرد و اطلاعاتي كسب كند، اكنون چه مانعي دارد كه انسان در موقع بيداري داراي چنين قدرتي باشد و تجربه و آزمايش نيز اين حقيقت را ثابت كرده است.(1) 2. شيخ شهاب الدين سهروردي كه در فلسفه الهي و رياضيات نفساني كم نظير بود درباره آگاهي انسان از غيب چنين مي گويد:

------------------

1 . اشارات، ج3، ص 397 و 399 و 407 و 314.

------------------ صفحه 60

هر وقت اشتغالات حواس ظاهري كاهش يافت، در اين وقت، نفس انسان از دست قواي طبيعي رهايي جسته و بر يك رشته امور غيبي تسلط مي يابد، سپس مي گويد: اگر انسان هاي كامل مانند پيامبران و اولياء از غيب خبري دهند به خاطر الواحي

است كه در برابر ديدگان آنها قرار مي گيرد و يا امواج و يا صداهاي دل انگيز و هولناكي است كه مي شنوند و يا صورتهايي است كه مشاهده مي كنند و با آنان سخن مي گويند. سپس از غيب خبر مي دهند.(1) 3. صدر المتألهين در تعاليق خود بر «حكمت اشراق» امكان آگاهي از غيب را به گونه اي مشروح مورد بحث قرار داده و مي گويد: نفس بر اثر اتصال با جهان عقل، و يا عالم مثال(جهان صور اشياء)، آگاهي هايي كسب مي كند سپس مطلب را با براهين عقلي روشن مي سازد. هدف از نقل اين كلمات اين است كه روشن گردد دانشمندان و پي افكنان علوم بشري از گذشته و حال آگاهي از غيب را براي بشر يك امر ممكن بلكه واقع شده تلقي مي كنند، جايي كه آگاهي از غيب براي بشر معمولي ممكن بلكه واقع شده

------------------

1 . حكمت اشراق، مقاله پنجم.

------------------ صفحه 61

باشد. بنابراين در امكان آن براي پيامبران و امامان معصوم جاي شك و ترديدي باقي نخواهد ماند. در پايان اين بخش لازم است نكته اي را تذكر دهيم: هدف از نقل سخنان دانشمندان ديروز و امروز اين است كه بدانيم علوم بشري، موضوع آگاهي از غيب را، يك امر ممكن بلكه محقق، تلقي كرده است و با چنين تصديق و توصيف، نبايد در امكان آن شك و ترديد داشته باشيم. ولي بايد توجه داشت كه آگاهي پيامبران و امامان معصوم بر غيب، از طريقي است، غير از طريق هاي عادي كه در اين بخش پيرامون آن سخن گفتيم، و اشتراك در نتيجه، گواه بر

اتحاد در راه نيست. و نيز اگر ما در اين بخش از كشف و شهود و اشراق و يا ارتباط با ارواح سخن گفتيم و به آنها استشهاد كرديم، نه به اين معني است كه گفتار هر مدعي كشف و اشراق را بپذيريم، يا به تصديق هر مدعي ارتباط با ارواح، صحه بگذاريم، بلكه هدف تصديق اجمالي است و امّا حدود وخصوصيات آنها چيست؟ فعلاً از قلمرو بحث ما بيرون مي باشد.

------------------ صفحه 62 ------------------ صفحه 63

3- آگاهي پيامبران و امامان از غيب،

3- آگاهي پيامبران و امامان از غيب،

به تعليم الهي است

آگاهي پيامبران و پيشوايان معصوم از غيب، بر دو گونه تصور مي شود: 1. بدون تعليم الهي، آگاه باشند. 2. خداي آگاه، به پيامبران تعليم كرده باشد و امامان نيز هر كدام از امام قبل، و سرانجام از پيامبربياموزندو يا خداوند از راه ديگري به آنان تعليم دهد. دانشمندان شيعه همگي تصريح كرده اند كه آگاهي پيامبر و امام از غيب، ذاتي نيست و به تعليم الهي مي باشد و كساني كه علم امامان(عليهم السلام) را ذاتي و بدون تعليم الهي بدانند و تلقي كنند از

------------------ صفحه 64

«غلاة»(1) به شمار مي آيند و اصولاً اين عقيده مستلزم شرك مي باشد. در اين جا لازم است توجه خواننده عزيز را به مطلبي كه در بحث هاي آينده اين كتاب نيز سودمند است جلب كنيم: با مراجعه به روايات وگفته هاي دانشمندان بزرگ روشن مي شود كه در زمان پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) و امامان معصوم(عليهم السلام) و نيز در دوره هاي بعد، گاهي از واژه «علم غيب» علم ذاتي و بدون تعليم

الهي فهميده مي شده است و از اين جهت در آيات و روايات و نيز در كلمات دانشمندان مكرراً تصريح شده است كه آگاهي پيامبر و امام از غيب، ذاتي نيست، بلكه به تعليم الهي از راه وحي و غيره و يا آموختن از پيامبر و امام قبل است. واينك متن برخي از روايات و گفتارهاي دانشمندان: 1. بعد از پايان جنگ جمل، علي(عليه السلام) در بصره خطبه اي خواند و در ضمن آن خطبه از برخي حوادث آينده خبر داد يكي از ياران آن حضرت با تعجبي فراوان، به ايشان گفت: «لقد اُعطِيت يا أمير المؤمنين علمَ الغيب!» آيا شما «علم غيب» داريد و اين جمله اشاره به اين بود كه «علم غيب» اختصاص به خدا دارد زيرا

------------------

1 . غلاة، كساني هستند كه امامان(عليهم السلام) را از دايره بشر بودن خارج دانسته و برخي از صفاتي كه اختصاص به خدا دارد براي آنان ثابت مي دانند.

------------------ صفحه 65

خدا است كه ذاتاً به همه چيز آگاه است. آن گرامي در پاسخ او خنديد و گفت: «ليس هو بعلم الغيب وانّما هو تعلّم من ذي علم...». اين كه من از حوادث آينده خبر مي دهم «علم غيب» ذاتي و بدون تعليم الهي نيست بلكه به وسيله پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) به من تعليم شده است....(1) 2. يحيي بن عبد اللّه بن الحسن به امام هفتم(عليه السلام) گفت: فدايت شوم اينان (گروهي از مردم) عقيده دارند كه شما «علم غيب» داريد. حضرت در پاسخ او فرمود:...نه به خدا سوگند آنچه ما مي دانيم از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به

ما رسيده و از آن حضرت آموخته ايم، لا واللّه ما هي إلاّ وراثة عن رسول اللّه(صلي الله عليه وآله وسلم).(2)

------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه صد و بيست و چهار، شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج1، ص 83_ 85 و ج3، ص 138_ 141. 2 . امالي شيخ مفيد،ص 14، چاپ نجف، و نيز ذيل روايتي كه در بخش دهم، سؤال هشتم خواهيم خواند همين مطلب را تأييد مي كند: «نحن نعلم انّك تعلم علماً كثيراً ولا ننسبك إلي علم الغيب...» چند نفر از ياران امام صادق(عليه السلام) به آن حضرت مي گويند ما مي دانيم شما علم گسترده اي داريد امّا در عين حال شما را به علم غيب نسبت نمي دهيم يعني شما را با جمله «عالم به غيب» توصيف نمي كنيم . اصول كافي، ج1، ص 257.

------------------ صفحه 66

3. شيخ بزرگوار محمد بن محمد بن نعمان مفيد (م413) مي نويسد: كسي را مي توان به طور مطلق داراي صفت «عالم به غيب» دانست كه علم او ذاتي باشد و از كسي نياموخته باشد و علم هيچ كس جز خداوند بزرگ ذاتي نيست و از اين رو شيعه معتقد است كه نبايد درباره امامان به طور مطلق گفته شود. عالم به غيب هستند بلكه بايد توضيح داده شود كه علم آنان مستفاد از امام قبل و از پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) و سرانجام به تعليم الهي است.(1) 4. مفسر عاليقدر شيعه مرحوم شيخ طبرسي (م.548) مي نويسد: به عقيده شيعه كسي را مي توان با جمله «عالم به غيب» توصيف كرد كه همه غيب ها را بداند و علم

او ذاتي باشد و هيچ كس جز خدا اين چنين نيست و امّا خبرهاي غيبي فراواني كه دانشمندان شيعه و سني از علي(عليه السلام) و ساير امامان نقل كرده اند همه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) به آنان رسيده و رسول خدا نيز از خداوند آموخته است.(2)

------------------

1 . اوائل المقالات، ص 38، بحارالأنوار، ج26، ص 104، به نقل از كتاب «المسائل» شيخ مفيد. 2 . مجمع البيان، ج3، ص 261، و ج5، ص 205.

------------------ صفحه 67

5. رشيدالدين محمد بن شهر آشوب مازندراني (م. 588)مي نويسد: پيامبر و امام از غيب آگاهي دارند امّا نه به اين معني كه علم آنان ذاتي باشد بلكه خداوند، بخشي از علم غيب را به آنان آموخته است، وعقيده به اين كه علم آنان ذاتي است و با علم خدا تفاوتي ندارد مستلزم شرك مي باشد.(1) 6. كمال الدين ابن ميثم بحراني (م. 679)مي نويسد: منظور از علم غيبي كه جز خدا نمي داند علم غيبي است كه بدون تعليم و آموختن باشد و «علم غيب» بدون تعليم، اختصاص به به خدا دارد و جز خدا هر كس آگاهي از غيب پيدا كند به تعليم الهي بوده است.(2) 7. ابن ابي الحديد معتزلي (م. 655) مي نويسد: ما انكار نمي كنيم كه در ميان افراد بشر اشخاصي باشند كه از غيب خبر بدهند امّا مي گوييم آگاهي آنان از غيب، مستند به خداوند است و خداوند وسيله آگاه شدن آنان را از غيب فراهم مي آورد.(3)

------------------

1 . متشابهات القرآن، ص 211، مضمون كلام ايشان نقل شد. 2 . شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج1،

ص 84 و ج3، ص 140. 3 . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج71 ص 427 ، چاپ 4جلدي.

------------------ صفحه 68

8. فضل بن روزبهان دانشمند سني كه در سده نهم و دهم مي زيسته، با همه تعصبش در كتاب «ابطال نهج الباطل» مي نويسد: روا نيست درباره كسي گفته شود: علم غيب دارد، آري خبر دادن از غيب به تعليم الهي جايز است و راه اين تعليم با وحي است و يا الهام، البته نزد كسي كه الهام را يكي از راه هاي آگاهي از غيب مي داند.(1) 9. علامه مرحوم شيخ محمد حسين مظفر (م.1381) مي نويسد: علم خدا ذاتي است و علم امامان(عليهم السلام) به تعليم الهي است و هيچ كس نبايد توهم كند كه علم امامان (عليهم السلام) مانند علم خدا است پس مانعي ندارد كه بگوييم امامان ذاتاً علم غيب ندارند امّا به تعليم الهي، از غيب آگاهي دارند.(2) 10. علاّمه طباطبايي در تفسير «الميزان» مي نويسد: خداوند ذاتاً از غيب آگاه است و هر كس جز او از غيب آگاه باشد به تعليم او خواهد بود و هر جا پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) آگاهي خود از

------------------

1 . دلائل الصدق مظفر، ج2، ص 343، چاپ قم. 2 . علم الإمام، ص 7 و 47.

------------------ صفحه 69

غيب را انكار مي كند و مي گويد: علم غيب ندارم معناي آن اين است كه مستقلاً و ذاتاً عالم به غيب نيستم و هر چه مي دانم از جانب خدا به من آموخته شده است.(1)

------------------

1 . الميزان، ج20، ص 131_ 132.

------------------ صفحه 70 ------------------ صفحه 71

4- گفتار دانشمندان

4- گفتار دانشمندان

پيرامون آگاهي پيامبر و امام از غيب

1. شيخ مفيد (م.413) مي نويسد: امامان (عليهم السلام) به ضماير برخي از مردم آگاه بودند و به حوادث و پيشامدها، قبل از وقوع آن آگاهي داشتند.(1) 2. و در جاي ديگر مي نويسد: يكي از دليل هاي امامت علي(عليه السلام) خبرهاي غيبي آن حضرت است كه از وقوع يك سلسله پيش آمدها و حوادث، پيش از وقوع آنها خبر داده است و پس از چندي صدق و درستي خبرهاي او

------------------

1 . اوائل المقالات، ص 38، بحار الأنوار، ج26، ص 104 و ج42، ص 258.

------------------ صفحه 72

روشن شده است.(1) 3. و در جاي ديگر مي نويسد:امام (عليه السلام) اگر از باطن كسي آگاه شود به تعليم الهي آگاه مي شود و تعليم الهي به امام از چند راه صورت مي گيرد آموختن از امام پيش، و امامان پيش از رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) و خواب ديدن، دو راه از آن راه ها است....(2) بنابراين اگر نويسنده اي به شيخ مفيد نسبت دهد كه آن بزرگوار منكر علم غيب امامان(عليهم السلام)است اين سخن دليل بي اطلاعي يا غرض ورزي او خواهد بود. 4. دانشمند بزرگ و عاليقدر ابوالفتح محمد بن علي كراجكي(م. 449) در رساله اعتقادات مي نويسد: از اعتقادات شيعه اين است كه پس از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) علي(عليه السلام) و يازده فزرند معصوم او امام هستند...و امامت آنها از جانب خداي تعالي تعيين شده است و خدا براي اثبات امامت آنها معجزاتي به دست آنها ظاهر ساخته و آنان را بر بسياري از غيب ها

و موضوعات و حوادث آينده آگاه نموده است.(3) 5. امين الاسلام طبرسي(م.548) مي نويسد:

------------------

1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 148، چاپ آخوندي. 2 . الفصول المختاره، ص 80 ، چاپ سوم. 3 . كنز الفوائد كراجكي، ص 112، چاپ سنگي.

------------------ صفحه 73

همان طور كه يكي از معجزات حضرت مسيح اين بود كه از غيب خبر مي داد و مي گفت: (أُنَبِئُّكُم بِما تَأْكُلُونَ وما تَدَخِّرونَ في بُيُوتِكُمْ)(1) ; من به شما از آنچه مي خوريد و در خانه هاتان ذخيره مي كنيد خبر مي دهم و نيز از معجزه هاي رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) خبرهاي غيبي آن حضرت بود. همين طور از معجزات و دليل هاي امامت علي(عليه السلام) خبرهاي غيبي او است كه همه مطابق با واقع درآمده است.(2) 6. محمد بن شهر آشوب مازندراني در كتاب پر ارج «متشابهات القرآن» مي نويسد: ممكن است پيامبر و امام به تعليم الهي به قسمتي از چيزهايي كه غايب است و بخشي از حوادث گذشته و آينده، آگاهي داشته باشند.(3) 7. نيز در كتاب «مناقب» بخشي از خبرهاي غيبي اميرمؤمنان علي(عليه السلام) را در حدود بيست صفحه نقل مي كند و سپس مي نويسد: تمام اين ها خبرهاي غيبي است كه خداوند رسول گرامي خود را از آنها آگاه ساخته و رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) هم در پنهاني

------------------

1 . سوره آل عمران، آيه 149. 2 . اعلام الوري، ص 172، چاپ علميه اسلاميه. 3 . متشابهات القرآن، ص 211.

------------------ صفحه 74

علي(عليه السلام) را بر آنها آگاه كرده است.(1) 8. مفسر بزرگ، مرحوم شيخ ابوالفتوح رازي

كه در سده ششم هجري مي زيسته است; مي نويسد: از جمله معجزات پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) نوعي اخبار غيب بود باعلام اللّه تعالي إياه; به آن كه خداي تعالي او را به وحي خبر داد تا دليل و علامت نبوت او بودي.(2) كمال الدين ابن ميثم بحراني (م. 679) در چند جاي شرح نهج البلاغه خود به آگاهي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) از غيب به تعليم پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) تصريح كرده و در چگونگي و معني تعليم و تعلم رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و علي(عليه السلام) توضيحاتي داده است.(3) 10. ابن ابي الحديد معتزلي (م. 655) در شرح نهج البلاغه مي نويسد: اين كه علي(عليه السلام) مي گويد:«هر چه از حوادث آينده از من بپرسيد خبر خواهم داد» نه ادعاي خدايي است و نه ادعاي نبوت، بلكه منظور آن حضرت اين است كه من اين آگاهي از

------------------

1 . مناقب، ج2، ص 112، چاپ نجف. 2 . تفسير ابوالفتوح رازي، ج3، ص 268 ، چاپ 12جلدي. 3 . شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج1، ص 82_ 85، و ج2، ص 390 و ج3، ص 139_ 141.

------------------ صفحه 75

غيب را از پيامبر گرامي اسلام آموخته ام سپس مي نويسد: ما علي(عليه السلام) را در خبرهاي غيبي كه از او صادر شده است امتحان كرده و همه خبرهاي او را مطابق با واقع يافته ايم و واقع نمايي خبرهاي غيبي آن حضرت دليل اين است كه جمله اي كه آن حضرت فرموده است راست و درست است:فوالذي نفسي بيده لا تسألوني عن شيء فيما بينكم و بين

الساعة...الا انبأتكم...; سوگند به خدايي كه جان من در اختيار اوست (از حوادث آينده خبر دارم) و از هر چه بپرسيد آگاهتان خواهم كرد.(1) 11. علامه حلّي (م.726) در كتابهايي كه پيرامون اصول عقايد نگاشته يكي از راه هاي اثبات امامت علي(عليه السلام) را خبرهاي غيبي آن گرامي دانسته است.(2) 12. دانشمند بزرگ شيعه مرحوم فاضل مقدار (م.826) در كتاب «ارشاد الطالبين» تعدادي از خبرهاي غيبي علي(عليه السلام) را نقل كرده و مي نويسد: خبرهاي غيبي آن حضرت بيش از آن است

------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص 175، چاپ 4جلدي. 2 . شرح تجريد، ص 219چاپ اصفهان، نهج المسترشدين، ص 70، چاپ جديد، كشف اليقين، ص 24، چاپ نجف، منهاج الكرامة، ص 80، چاپ سنگي.

------------------ صفحه 76

كه به شماره آيد و همين آگاهي آن حضرت از غيب يكي از دلائل افضليت او بر ديگران و امامت او است. 13. (1)محدث عاليقدر شيخ حرّ عاملي (م.1104) مي نويسد: احاديثي كه مفاد آن اين است : «خداوند به پيامبر وامامان(عليهم السلام) علم گذشته و آينده را تعليم كرده است» متواتر مي باشد.(2) 14. و در جاي ديگر مي نويسد:امام به جميع زبان ها آگاه است.(3) 15. و باز مي نويسد: پيامبر و امامان(عليهم السلام) بسياري از غيب ها را به تعليم الهي فرا گرفته بودند... و هرگاه اراده مي كردند چيزي را بدانند مي دانستند (و از طرف خدا به آنان تعليم مي شد.).(4) 16. عالم بزرگوار سيد علي قزويني (م.1298) در حاشيه كتاب «قوانين الاُصول» مي نويسد:

------------------

1 . ارشاد الطالبين، ص 180، چاپ بمبئي. 2 . وسائل الشيعه،

ج13، ص 92. 3 . همان كتاب، ج12، ص 385. 4 . اثبات الهداة، ج7، ص 441، و فصول المهمة، ص 48، چاپ سنگي.

------------------ صفحه 77

از روايات مستفيض استفاده مي شود كه آگاهي امام از گذشته و حال و آينده از نشانه هاي امامت او است و مي توان گفت اين مطلب از اعتقادات و ضروريات مذهب شيعه است.(1) 17. علامه بزرگوار حاج ميرزا محمدحسن آشتياني (م.1319)مي نويسد: حق اين است كه امامان(عليهم السلام) از گذشته و حال و آينده آگاهي دارند و هيچ چيز از آنان پنهان نيست جز آنچه علم به آن، مختص به خداي تبارك و تعالي است.(2) 18. نگارنده رساله «علم الساعة» (م.1312) مي نويسد: پس ماحصل مطلب كه حق مذهب است اين است كه جناب پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) عالمند به جميع ما كان و ما يكون....(3) 19. علاّمه مرحوم شيخ محمد حسين مظفر (م.1381) مي نويسد:

------------------

1 . حاشيه قوانين ص 148، البته مقصود مرحوم قزويني از علم امام به گذشته و حال و آينده، علم او به بخشي از موضوعات و حوادث گذشته و حال و آينده است، به اصل گفتار ايشان مراجعه شود. 2 . بحرالفوائد في شرح الفرائد، ج2، ص 60. 3 . رساله «علم الساعة»، ص 13، چاپ سنگي.

------------------ صفحه 78

اين كه مي گوييم امامان(عليهم السلام) از غيب آگاه هستند مقصود علمي است كه خداوند علام به آنان از راه الهام يا آموختن از رسول گرامي اسلام يا راه هاي ديگر مي آموزد.(1) 20. علاّمه طباطبايي در رساله «علم الامام» مي نويسد: از اخبار كثيره اي كه از رسول اكرم وائمه

هدي(عليهم السلام) رسيده است برمي آيد كه خداوند «علم ما كان وما يكون و ما هو كائن» را به رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) داده و ائمه هدي(عليهم السلام)هم همان علم را از آن حضرت به ارث برده اند.(2)

------------------

1 . علم الإمام، ص 6. 2 . رساله علم الامام عربي نسخه خطي، ص 3، در اين دو بخش كه گفتار گروهي از دانشمندان اسلامي از باب نمونه نقل شده سعي كرديم مقصود و مضمون گفته هاي آنان را بياوريم گرچه از ترجمه تحت اللفظي كلمات آنها قدري دور باشد.

صفحه 79

5-رساله هايي پيرامون آگاهي

5-رساله هايي پيرامون آگاهي

پيشوايان از غيب

كتاب ها و رساله هايي كه پيرامون اثبات علم غيب پيامبر و امام بحث كرده اند سه گروه است: يك: كتاب ها و رساله هايي كه مستقلاً درباره علم غيب نگاشته شده است. دو: كتاب هايي كه مستقلاً درباره علم غيب نگاشته نشده، ولي در عين حال در اين زمينه به طور گسترده بحث كرده و يا روايات مربوط به اين مسأله را جمع آوري نموده است. سه: كتاب هايي كه در آنها به گونه مختصر و مجمل در اين باره بحث شده است.

------------------ صفحه 80

در اين جا فهرست نام كتاب هاي گروه اوّل و دوم را مي آوريم تا روشن شود اين مسأله در نظر دانشمندان تا چه اندازه مورد اهميت بوده است زيرا واضح است كه فراواني بحث و تأليف درباره هر مسأله دليل بر اهميت آن مسأله مي باشد. 1. «بصائر الدرجات» تأليف محمد بن حسن صفار (م.290)، در اين كتاب روايات مربوط به علم امام به طور بسيار

گسترده اي گردآوري شده است. 2. «كافي» تأليف شيخ كليني (م.329)، در اين كتاب نيز احاديث مربوط به علم امام به طور گسترده در حدود سي باب جمع آوري شده است. 3. «وافي» تأليف ملامحسن فيض كاشاني (م.1091)، در جلد اوّل اين كتاب احاديث مربوط به علم امام نقل و بررسي شده است. 4. «اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات» تأليف شيخ حرّ عاملي (م. 1104)، در اين كتاب صدها مورد از خبرهاي غيبي رسول گرامي وائمه هدي آورده شده است. 5. «مدينة المعاجز» تأليف سيد هاشم بحراني (م.1107يا 1109)، در اين كتاب نيز برابر آنچه يكي از

------------------ صفحه 81

دانشمندان معاصر مي نويسد ششصد و پنجاه مورد از خبرهاي غيبي معصومان(عليهم السلام) نقل شده است. 6. «ينابيع المعجزات» نيز تأليف سيد هاشم بحراني، در اين كتاب نيز احاديث مربوط به علم امام به گونه اي متوسط و نه بسيار گسترده جمع آوري شده است. 7. بحارالانوار تأليف علاّمه مجلسي (م.1110)، جلد بيست و ششم از چاپ جديد اين كتاب مربوط به احاديث علم امام است. 8. رساله اي پيرامون علم امامان(عليهم السلام) به نام «النور» تأليف شيخ الإسلام رشتي متوفاي پس از سال 1270، نسخه خطي اين رساله در قم، كتابخانه آية اللّه مرعشي موجود است. 9. رساله «المعارف السلمانية بمراتب الخلفاء الرحماني» نوشته مرحوم آقا سيد عبد الحسين شيرازي (م.1342ه_. ق)، اين رساله در سال 1312ه_. ق چاپ شده است. 10. رساله «علم الساعة» تأليف حجة الإسلام تبريزي (م.1312)، اين رساله در سال 1286چاپ شده است. 11. «مفاتيح الغيب» تأليف همان حجة الإسلام. 12. «علم الإمام» تأليف مرحوم شيخ محمدحسين مظفر (م.1381).

------------------ صفحه

82

13. ترجمه همين كتاب با پاورقي هايي در تبريز چاپ شده است. 14. «الالهام في علم الإمام» تأليف دانشمند معاصر جناب آقاي شيخ محمدعلي حائري سنقري، كه در نجف چاپ شده است. 15. «اخبار غيبي علي(عليه السلام)» در اين كتاب كه نوشته يكي از دانشمندان معاصر است هفتاد و پنج مورد از خبرهاي غيبي اميرمؤمنان علي(عليه السلام) از نهج البلاغه و ساير كتاب ها جمع آوري كرده است. 16. رساله «علم غيب» نوشته دانشمند معاصر جناب آقاي حاج شيخ علي نمازي شاهرودي، كه در مشهد چاپ شده است. 17. رساله بحثي كوتاه درباره علم امام(عليه السلام)، به فارسي، نوشته علامه طباطبايي(قدس سره) . 18. رساله اي ديگر، به عربي، نيز نوشته حضرت علاّمه طباطبايي كه نسخه خطي آن پيش اينجانب موجود است. 19 . «وجيزة في علم النبي» نوشته دانشمند معاصر جناب آقاي اميري فيروزكوهي، اين رساله در يكي از مجلات تهران چاپ شده است.

------------------ صفحه 83

20. «مفاهيم القرآن» جلد سوم، تأليف نگارنده، در اين كتاب به طور گسترده و تقريباً همه جانبه درباره علم پيامبران و امامان از نظر قرآن مجيد بحث شده است و كتابي كه اكنون در اختيار خوانندگان گرامي قرار مي گيرد، به گونه اي اقتباس است از آن.

------------------ صفحه 84 ------------------ صفحه 85

6- قرآن

6- قرآن

و مسأله آگاهي اولياء الهي از غيب

در قرآن مجيد آياتي وجود دارد كه آشكارا آگاهي پيامبران و برخي از بندگان خاص خدا را از امور پنهان از حس، تصديق مي كند و هيچ فرد مسلماني كه قرآن را وحي آسماني مي داند پس از دقت در مفاد آنها، نمي تواند

در اين مسأله ترديد داشته باشد. اين آيات بر دو گروهند:

1. آياتي كه به طور كلي آگاهي پيامبران را از غيب، تصديق مي كند و مي فرمايد: خداوند پيامبران خويش را از امور پنهان، آگاه مي سازد. 2. آياتي است كه به روشني گواهي مي دهد پيامبران در

------------------ صفحه 86

موارد مخصوصي، از غيب خبر داده اند و يا برخي از بندگان خدا كه پيامبر هم نبوده اند مانند مادر موسي(عليه السلام) با جهان غيب ارتباط پيدا كرده و از امور پنهاني آگاه شده اند، و در حقيقت، آن نويدي كه در آيات گروه اوّل داده شده كه خداوند برخي از بن_دگان خ_ود را از غيب آگاه مي سازد در آيات گروه دوم جامه تحقق پوشيده و در پاره اي از موارد از غيب خبر داده اند و يا از غيب آگاه شده اند. آيات گروه نخست:

1. (وَماكانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُم عَلي الغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِه مَنْ يَشاءُ فَآمنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَان تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ).(1) «خدا شما را بر غيب مطلع نمي كند، ولي از فرستادگان خويش هر كه را بخواهد برمي گزيند پس به خدا و فرستادگان او ايمان بياوريد و اگر ايمان بياوريد و پرهيزگار باشد پاداشي بزرگ براي شما است». چه تعبيري روشن تر از اين كه مي رساند خداوند، بندگان عادي خود را از غيب آگاه نمي كند و اين فضيلت براي پيامبران

------------------

1 . سوره آل عمران، آيه 179.

------------------ صفحه 87

است كه بندگان برگزيده خداوند هستند.(1) *** 2. (عالِمُ الغَيْب فَلا يُظْهرُ عَلي غَيْبِهِ أَحداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول فَانّهُ يَسلُكُ مِنْ بَيْنِ

يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً).(2) «خدا داناي غيب است پس هيچ كس را بر غيب خويش آگاه نمي كند مگر بندگاني كه مورد رضايت او باشند و آن بندگان عبارتند از فرستادگان او، و خدا براي فرستادگان خود از جلو و پشت سرشان، نگهبان قرار مي دهد». مفاد آيه بسيار روشن است و به خوبي مي فهماند كه علم غيب، از خدا است و او فرستادگان خود را از غيب آگاه مي كند.(3) *** 3. (وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونَ * ولَقَدْ رَآهُ بِالأُفُقِ

------------------

1 . به تفسير تبيان ، ج3، ص 63 و مجمع البيان، ج2، ص 545 و تفسير ابوالفتوح رازي، ج3، ص 268 و الميزان ج4، ص 79 مراجعه شود. 2 . سوره جن، آيه 26_ 27. 3 . به تفسير تبيان، ج10، ص 158 و مجمع البيان، ج10، ص 374 و ابوالفتوح رازي، ج11، ص 293 و الميزان، ج20، ص 129 مراجعه شود.

------------------ صفحه 88

الْمُبين * وَما هُوَ عَلي الْغَيْب بِضَنين).(1) «محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) ديوانه نيست و فرشته را در افق روشن ديده است و او بر غيب بخيل نيست(علم غيب كه بر او القاء مي شود اگر صلاح باشد به شما مي گويد و بخل نمي كند و از شما پوشيده نمي دارد)». بنابراين به خوبي از آيه برمي آيد كه خداوند رسول گرامي خود را توسط فرشته وحي بر غيب آگاه كرده است.(2) اين بود آيات گروه نخست كه به طور كلي آگاهي پيامب_ران و فرستادگان و بندگان برگزيده او را تص_ديق مي كند و در صورتي كه دقت شود در دلالت اين آيات جاي هيچ شك

و شبهه اي نيست. البته برخي از دانشمندان، آيات ديگري را هم در اين رديف به شمار آورده اند. امّا چون دلالت برخي از آنها به نظر ما بي اشكال نبود و برخي ديگر نياز به توضيح و شرح و بسط داشت از آوردن آن آيات و بحث پيرامون آنها خودداري كرديم.

------------------

1 . سوره تكوير، آيه 21_ 23. 2 . به تبيان ج10، ص 287 و مجمع البيان، ج10، ص 446، و ابوالفتوح رازي، ج12، ص 10، و الميزان، ج20، ص 329 مراجعه شود.

------------------ صفحه 89

آيات گروه دوم

در اين بخش آياتي عنوان مي شود كه به روشني گواهي مي دهند پيامبران و برخي ديگر از بندگان خدا در موارد مخصوصي از غيب خبر داده اند و از امور پنهان از حس آگاه شده اند و آن نويدي كه در آيات گروه نخست وارد شده كه خداوند پيامبران خود را از غيب آگاه مي كند در اين آيات جامه تحقق پوشيده و آن «امكان» به مرحله «فعليت و تحقق» رسيده است. اينك بيان آيات

4. (وَعَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ كُلّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلي الْمَلائِكَة فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسماءِ هؤلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيُمُ الْحَكيم * قَالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأهُمْ بِأَسمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعْلَمُ غَيْب السَّمواتِ وَالأَرْض وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُون).(1) «خدا همه اسم ها(حقايق موجودات) را به آدم آموخت، سپس آن (حقايق) را بر فرشتگان عرضه كرد و گفت: از

------------------

1 . سوره بقره، آيه 31_ 33.

------------------ صفحه 90

اسامي اين حقايق به من خبر دهيد

اگر راستگو هستيد، آنان گفتند: ما ترا تسبيح مي كنيم، ما از چيزي آگاه نيستيم جز آنچه تو به ما آموخته اي، تويي توانا و حكيم». خداوند به آدم گفت: آدم! اسامي اين حقايق را به فرشتگان بگو.هنگامي كه آدم فرشتگان را از آن اسامي آگاه ساخت، خداوند به فرشتگان خطاب كرد و گفت: من به شما نگفتم كه از «غيب» آسمان ها و زمين آگاهم و آنچه را آشكار كنيد و پنهان نماييد مي دانم. دقت در معناي اين سه آيه ما را به اين حقيقت رهبري مي كند كه خداوند يك سلسله حقايقي را كه از ديدگاه فرشتگان پنهان بود به آدم(عليه السلام) آموخت و سپس آدم(عليه السلام) به دستور خداوند آنان را از اين «غيب» آگاه ساخت. توضيح اين كه:

«اسماء» جمع «اسم» به معني نام است ولي در اين جا مقصود اين نيست كه فقط نام هاي موجودات زميني و آسماني را به او تعليم كرد زيرا فرا گرفتن نام تنها، بدون آشنايي با حقيقت آن، براي آدم(عليه السلام)امتيازي نخواهد بود، بلكه منظور اين است كه خداوند، آدم(عليه السلام) را از حقايق موجودات آگاه ساخت گواه اين

------------------ صفحه 91

مطلب اين است كه در آيه شريفه(ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلي المَلائِكة)ضمير جمع عاقل (هم) آورده شده است در صورتي كه اگر منظور فقط «اسماء» بود بايد «عرضها» گفته مي شد زيرا در جمع غير عاقل ضمير مفرد مؤنث(ها) آورده مي شود.(1) *** 5. (وَقالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلي الأرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّاراً إِنّكَ ان تَذَرْهُمْ يُضلُّوا عِبادك وَلا يَلِدُوا إِلاّ فاجراً كَفّاراً).(2) «نوح گفت: پروردگارا از اين كافران كسي را روي زمين

باقي مگذار، زيرا آنان بندگان تو را گمراه مي سازند و جز بدكار و ناسپاس از آنها به دنيا نمي آيد». اين پيامبر عاليقدر اين جا از دو مطلب كاملاً مخفي و پنهان، خبر داده است. يك: از اين به بعد هيچ يك از آن كافران به وي ايمان نخواهند آورد به دليل اين كه نابودي آنان را از خداوند درخواست كرد. دو: اگر اين گروه بمانند، از نسل آنها جز بدكار و ناسپاس

------------------

1 . به تفسير الميزان، ج1، ص 115_ 122 مراجعه شود. 2 . سوره نوح، آيه 26_ 27.

------------------ صفحه 92

كسي متولد نخواهد شد. اين خبر غيبي حضرت نوح را از دو راه زير مي توان توجيه كرد: الف: نوح بر اثر معاشرت با آن مردم از روحيات و تمايلات باطني آنان آگاه شد و روي محاسبات شخصي يقين پيدا كرد كه آنان هرگز ايمان نخواهند آورد و آگاهي او از آينده قوم خود معلول تجربه و آميزش او با آنان بود. اين توجيه مناسب مقام نبوت و رسالت شخصيتي مانند حضرت نوح نيست زيرا معني اين توجيه اين است كه نوح روي استنباط هاي شخصي و حدس خود تكيه كرده، و بر اساس چنين حدسي براي يك جمعيت بزرگ خواهان عذاب و نيستي شده است و روشن است كه هرگز نمي توان بر اساس حدس و گمان و استنباط شخصي،درخواست نابودي يك ملّت را نمود. ب: توجيه دوم اين كه آگاهي از اين مطلب را از خدا آموخته و خداوند به او خبر داده بود كه قوم او از اين پس ايمان نخواهن_د آورد و اگر بمانن_د، از آنها

ج_ز بدكار و ناسپاس، متولد نمي شود. قرآن مجيد توجيه دوم را تأييد مي كند زيرا مي فرمايد:

------------------ صفحه 93

(وَأَوحي إِلي نُوح أنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ من قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ).(1) «به نوح وحي شد كه از قوم تو جز آنان كه از پيش ايمان آورده اند كسي هرگز ايمان نمي آورد، پس، از كارهاي آنان محزون و غمگين مباش». از اين آيه برمي آيد كه آگاهي نوح(عليه السلام) از آينده قوم خود از راه وحي الهي بوده است و وحي يكي از راه هاي آگاهي از غيب است.(2) 6. (إِذْ قالَ يُوسُفُ لأَبيهِ يا أَبَتِ انّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمرَ رَأَيْتهُمْ لي ساجِدينَ * قَالَ يا بُنّي لا تَقْصُصْ رُؤياكَ عَلي إِخْوتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيداً إِنَّ الشَّيطانَ لِلإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ * وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الأَحاديثِ وَيُتِمَّ نعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعلي آل يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلي أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَإِسحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكِيمٌ).(3)

------------------

1 . سوره هود، آيه 36. 2 . به تفسير الميزان، ج20، ص 110، مراجعه شود. 3 . سوره يوسف، آيه 3_6.

------------------ صفحه 94

«هنگامي كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: اي پدر! در عالم رؤيا و خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه بر من سجده مي كنند، يعقوب(عليه السلام) گفت: اي پسر! خواب خويش را براي برادرانت مگو كه با تو از در مكر و حيله وارد مي شوند، شيطان دشمن آشكار انسان است. اين چنين پروردگارت تو را برمي گزيند،و تعبير رؤيا به تو مي آموزد، و نعمت خويش را بر تو و

خاندان يعقوب كامل مي كند چنان كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق نعمت خود را كامل كرده بود. پروردگارت دانا و حكيم است». از اين آيات استفاده مي شود كه حضرت يعقوب(عليه السلام) از حقيقت رؤياي فرزندش آگاه گرديد و فهميد كه او در آينده مقام بس بلندي به دست خواهد آورد.(1) و روشن است كه تأويل و تعبير خواب و آگاهي از حقيقت آن يك نوع آگاهي از غيب است و خداوند گروه مخصوصي را مشمول اين لطف قرار مي دهد. *** 7. (إِذْهَبُوا بِقَمِيصي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُوني بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعينَ * وَلَمّا فَصلتِ

------------------

1 . به مجمع البيان، ج5، ص 210 مراجعه شود.

------------------ صفحه 95

العِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ انّي لأَجِدُ ريحَ يُوسفَ لَولا أَن تُفنّدونَ).(1) «هنگامي كه يوسف(عليه السلام) در آخرين ملاقات ها، خود را به برادران خويش معرفي كرد پيراهن خود را به آنان داد و گفت: اين پيراهن را ببريد و بر صورت پدرم بياندازيد كه بينا مي شود و آنگاه با همه بستگان خود پيش من آييد. همين كه كاروان از مصر خارج شد يعقوب در كنعان كه فاصله اي زياد، با مصر دارد گفت: من بوي يوسف را مي شنوم اگر مرا تخطئه نكنيد». يعقوب كه از نظر ظاهر از يوسف خبري نداشت ونمي دانست كه او در مصر است و خود را به برادران، معرفي كرده است و برادرانش با اين خبر مسرت انگيز به سوي كنعان روانه هستند، مي گويد: «من بوي يوسف را مي شنوم» اين آگاهي از غيب است كه خداي متعال در اين مورد در اختيار

يعقوب(عليه السلام) گذارده است. *** 8. (رَبِّ قَد آتَيْتَني مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ

------------------

1 . سوره يوسف، آيه 92_ 95.

------------------ صفحه 96

الأَحاديثِ فاطِرَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ أَنْتَ وَلِيّي فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصّالِحينَ).(1) «يوسف(عليه السلام) آنگاه كه پدر و مادر و برادران خود را در برابر خود سجده كنان ديد گفت:پرورگارا به من سلطنت و فرمانروايي و تأويل احاديث و تعبير خواب آموختي، اي آفريدگار آسمان ها و زمين، تو در دنيا و آخرت وليّ من هستي مرا مسلمان بميران و به بندگان شايسته ات ملحق كن». در اين آيه تصريح شده است كه خداوند به يوسف(عليه السلام) تعبير و تأويل رؤيا را كه خود شعبه اي از آگاهي از غيب مي باشد آموخته است. *** 9. (وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قَالَ أَحَدُهُما إِنّي أَراني أَعْصِر خَمْراً وَقالَ الآخَرُ إنّي أَراني أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِئْنا بِتأْويلِهِ إِنّا نريك مِنَ الْمُحْسِنينَ * ...يا صاحِبَي السِّجن أَمّا أَحَدُكُما

------------------

1 . همان سوره آيه 101.

------------------ صفحه 97

فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْراً وَأَما الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيرُ مِنْ رَأْسِهِ...).(1) «هنگامي كه يوسف(عليه السلام) زنداني شد دو جوان هم با او زنداني شدند يك روز يكي از آنها به يوسف (عليه السلام) گفت:خواب ديدم كه انگوري مي فشارم و ديگري گفت: خواب ديدم كه ناني بر روي سر گذارده ام و پرندگان از آن نان مي خورند و هر دو تعبير خواب خود را از يوسف(عليه السلام)خواستند و گفتند ما تو را از نيكوكاران مي بينيم يوسف در تعبير خواب اوّلي فرمود: تو ساقي پادشاه مي شوي و به دومي گفت: تو

را به دار مي زنند و مرغان هوا بخشي از سرت را مي خورند...». و به تصريح قرآن مجيد همين طور هم شد. يكي از آنان نجات يافت و ساقي دربار گشت و ديگري اعدام شد. روشن است كه اين تعبير خواب از خبرهاي غيبي حضرت يوسف به شمار مي آيد. *** 10. (وَقالَ الْمَلِكُ إِنّي أري سَبْعَ بَقَرات سِمان يَأَكُلْهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلات خُضْر وَأُخَرَ يابِسات... يُوسُفُ أَيُّها الصِّديقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ

------------------

1 . همان سوره، آيه 36_ 44.

------------------ صفحه 98

بَقَرات... قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَاباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلهِ إِلاّ قَليلاً مِمّا تَأْكُلُونَ ثُمَّ يَأْتي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِداد يَأْكُلن ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّ قَليلاً مِمّا تُحْصنُون ثُمَّ يَأْتي مِنْ بَعْدْ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاث النّاسُ وَ فيهِ يَعصِرُون).(1) «فرمانرواي مصر خوابي به شرح زير ديد: هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مي خورند. و هفت خوشه سبز در كنار هفت خوشه خشكيده قرار دارد. از خواب بيدار شد و تعبير خواب خود را از اطرافيان خويش خواست سرانجام از يوسف(عليه السلام) تعبير آن را خواستند. يوسف(عليه السلام) در تعبير اين خواب فرمود: هفت سال به طور متوالي كشت مي كنيد و هر چه درو كرديد جز مقدار كمي كه مي خوريد در خوشه بگذاريد سپس هفت سال سخت پيش مي آيد. آنچه را كه اندوخته ايد مصرف مي كنيد و تنها اندكي را نگه داريد، پس از آن سال ديگري پيش مي آيد كه در آن باران فراوان مي بارد و مردم از قحطي نجات مي يابند». در اين داستان يوسف در تعبير خواب پادشاه، از

سه امر پنهاني پرده برداشت و خبر داد كه:

------------------

1 . همان سوره، آيه 42_ 49.

------------------ صفحه 99

الف: هفت سال نعمت همه جا را فرا مي گيرد و وضع كشاورزي بسيار خوب است. ب: پس از آن، هفت سال قطحي و خشك سالي پيش مي آيد كه درهاي رحمت به روي مردم بسته مي گردد. پ: سال پانزدهم بار ديگر رحمت حق، همه را فرا مي گيرد و مردم از نعمت هاي بزرگ الهي برخوردار مي شوند. *** 11. (وَ يا قَوْمِ هذه ناقَةُ اللّه لَكُمْ آيَة فَذَرُوها تَأْكُلُ فِي أَرْضِ اللّهِ وَلا تَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُم عَذابٌ قَريبٌ * فَعَقرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّام ذلِكَ وَعْدٌ غَيرُ مَكْذُوب).(1) حضرت صالح به قوم ثمود كه براي دعوت آنان به راه خداپرستي برانگيخته شده و ناقه اي به عنوان معجزه براي آنان آورده بود گفت: اي قوم! اين شتر خدا است كه معجزه اي براي شما مي باشد بگذاريد او در زمين خدا چرا كند و به او بدي نرسانيد كه عذابي نزديك، شما را فرا مي گيرد. امّا آن مردم به سخن صالح(عليه السلام) اعتنا نكردند و آن شتر را

------------------

1 . سوره هود ، آيه 64_ 65.

------------------ صفحه 100

كشتند و خود را مستوجب خشم و عذاب الهي كردند در اين هنگام صالح آنان را هشدار داد كه پس از سه روز عذاب الهي آنان را خواهد گرفت و اينطور گفت: فقط سه روز در خانه هاي خود به سر بريد و بدانيد وعده الهي دروغ نيست. به تصريح قرآن مجيد همين طور هم شد يعني پس از سه روز

عذاب الهي آنان را فرا گرفت. چه خبر غيبي بالاتر از اين، كه پيامبري از سرنوشت مردمي كه به معجزه الهي، احترام نگذاردند خبر مي دهد و مي گويد: بيش از سه روز در جهان زنده نخواهيد بود و عذاب الهي شما را نابود مي كند؟ *** 12. (وَوَرِثَ سُليمانُ داودَ وَقالَ يا أَيُّها النّاسُ عُلِّمنا مَنْطِقَ الطَّيرِ وَأُوتينا مِنْ كُلِّ شَيء إِن هذا لَهُوَ الفَضلُ المُبين).(1) «سليمان وارث داود شد و گفت: اي مردم! خدا زبان پرندگان را به ما آموخته است و از همه چيز به ما داده است اين ها(براي ما) فضيلت و برتري آشكار است».

------------------

1 . سوره نمل، آيه 16.

------------------ صفحه 101

آيا آشنا بودن داود و سليمان به زبان پرندگان و آگاه بودن از مقصود آنان جز آگاهي از غيب است؟ *** 13. (حَتّي إِذا أَتوا عَلي وادِي النَّمل قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّها النَّملُ ادْخُلُوا مَساكِنكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُليمانُ وَجُنودُهُ وَهُمْ لا يَشْعُرون * فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها...).(1) «تا اين كه سپاهيان سليمان(عليه السلام) به وادي مورچگان رسيدند. مورچه اي گفت: اي مورچگان به لانه هاي خود برويد تا سليمان و سپاهيان او از روي غفلت شما را لگدكوب نكنند. سليمان از گفتار آن مورچه لبخندي زد و خندان شد». آيا آگاه بودن از زبان مورچگان آگاهي از غيب، آگاهي خارج از قلمرو حس عادي بشر نيست؟ *** 14.(وَتَفَقَّدَ الطَّير فَقالَ مالي لا أَري الهُدْهُد أَمْ كانَ مِنَ الغائِبين...* فَمَكَثَ غَيرَ بَعيد فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبأ بِنَبأ يَقين...).(2)

------------------

1 . همان سوره، آيه 18_19. 2 . همان سوره، آيه 20_ 22.

------------------ صفحه

102

«سليمان گفت : چرا هدهد را نمي بينم؟ مگر او غايب است؟...كمي بعد، هدهد آمد و به سليمان گفت: چيزي ديده ام كه تو نديده اي و براي تو از «سبا» خبري درست و يقيني آورده ام...». آيا فهميدن زبان هدهد آگاهي از غيب نيست؟ *** 15. (وَاُنَبِئُّكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرونَ في بُيُوتِكُمْ...).(1) «عيسي(عليه السلام) آگاهي خود از غيب را در رديف ساير معجزات خود شمرده و مي گويد: معجزه من اين است كه نابينايان و مبتلايان به بيماري برص را به اذن خدا شفا مي بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مي كنم و از آنچه مي خوريد و در خانه هاتان ذخيره مي كند خبر مي دهم». *** 16. (يا بَني إِسْرائيلَ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَوراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...).(2)

------------------

1 . سوره آل عمران، آيه 49. 2 . سوره صف، آيه 6.

------------------ صفحه 103

«مسيح(عليه السلام) مي گويد: اي فرزندان اسرائيل! من پيامبر خدا به سوي شما هستم و تورات موسي را تصديق مي كنم و به آمدن پيامبري كه پس از من خواهد آمد و نامش احمد است شما را بشارت و مژده مي دهم». آيا خبر دادن عيسي از آمدن پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) كه آمدن او حدود ششصد سال با عيسي (عليه السلام) فاصله دارد اخبار از غيب نيست؟ *** 17.(وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثاً فَلَمّا نَبَّأتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللّهُ عَليهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعرضَ عَنْ بَعْض فَلَمّا نَبَّأها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبأَكَ هذا قالَ نَبَّأني العَليمُ الخَبيرُ...).(1) پيامبر گرامي اسلام(صلي الله

عليه وآله وسلم) ، رازي را به يكي از همسران خود گفت(و به او سفارش كرد كه آن راز را فاش نكند) ولي او، راز پيامبر را به ديگري گفت، خدا پيامبر را از جريان آگاه ساخت و به او خبر داد كه همسرش، راز او را به ديگري گفته است پيامبر با اين كه آگاه شد همسرش همه راز را به ديگري گفته

------------------

1 . سوره تحريم، آيه4.

------------------ صفحه 104

امّا به قسمتي از آن اشاره كرد و به قسمت ديگر اشاره نكرد يعني به همسرش گفت از رازي كه به تو سپردم فاش ساخته اي؟ همسرش او را تصديق كرد و پرسيد چه كسي تو را از اين جريان آگاه ساخت؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: (نَبَّأَني العَليمُ الخَبيرُ); خداي دانا و آگاه مرا باخبر ساخت. دقت در مجموع آيه، بخصوص جمله آخر(نَبَّأني العَليمُ الخَبيرُ) به روشني گواهي مي دهد كه خداوند او را از غير راه وحي قرآني از پس پرده غيب آگاه ساخته بود. از آياتي كه تا اينجا نقل شد به خوبي استفاده مي شود كه پيامبران الهي چون آدم، نوح، يعقوب، يوسف، صالح، داود، سليمان، عيسي و پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) از غيب خبر داده اند. و اكنون برخي از آياتي كه دلالت مي كند كه افرادي غير از پيامبران هم از غيب آگاهي داشته اند نقل مي شود تا واضح گردد كه آگاهي از غيب منحصر به پيامبران الهي نيست بلكه خدا به هر يك از بندگان خاص خود كه بخواهد چنين عنايتي مي كند و او را با غيب اين جهان آشنا مي

سازد. *** 18. (إِذْ قالَتِ الْمَلائِكةُ يا مَريَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّركَ

------------------ صفحه 105

بِكَلمَة مِنْهُ اسْمهُ الْمَسيحُ عِيسي ابنُ مَرْيَم وَجيهاً فِي الدُّنيا وَالآخِرةِ وَمَنَ الْمُقَرَّبينَ * وَيُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصّالِحين).(1) «هنگامي كه فرشتگان به مريم(عليها السلام) گفتند: اي مريم خدا تو را به فرزندي نويد مي دهد كه نام وي مسيح، عيسي فرزند مريم، در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان درگاه الهي است و در گهواره با مردم سخن مي گويد...». آيا آگاه شدن مريم كه شوهر هم نداشت از اين كه خدا فرزندي به اين نام و اين خصوصيات به او لطف مي كند آگاهي از غيب نيست آيا معني آگاهي از غيب جز اين است كه انسان از اموري كه از نظر مردم پنهان است آگاه گردد؟». *** 19. (وَلَقَدْ جاءَتْ رُسُلنا إِبْراهيمَ بِالْبُشري قالُوا سَلاماً... * وَامْرأَتُهُ قائِمةٌ فَضَحِكتْ فَبشّرناها بإِسحاقَ وَمِنْ وَارءِ إِسحاقَ يَعْقُوبَ * قالَتْ يا وَيْلَتي أ أَلِدُ وَأَنا عَجُوزٌ وَهذا بَعْلي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيءٌ عَجيبٌ * قالُوا أَتَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتَ

------------------

1 . سوره آل عمران، آيه 45 _ 46.

------------------ صفحه 106

اللّه وَبَركاتهُ عَلَيْكُم أَهلَ البَيْت إِنّه حَميدٌ مَجيدٌ).(1) «فرستادگان ما(يعني فرشتگان) با مژده به نزد ابراهيم(عليه السلام) رفتند و گفتند سلام بر تو... و همسر وي كه ايستاده بود خنديد. او را به اسحاق و پس از اسحاق به يعقوب بشارت داديم گفت: واي بر من با اين كه خودم پير هستم و شوهرم نيز پير است چگونه صاحب فرزند خواهم شد؟ اين موضوع شگفت انگيز است، فرشتگان به او گفتند مگر از كار خدا تعجب

مي كني؟ رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد خدا حميد و مجيد، ستوده و بزرگوار است». آيا آگاه شدن همسر حضرت ابراهيم از اين كه در پيري خدا ب_ه او فرزندي عطا مي كن_د جز آگاهي از غيب اس_ت؟ آيا چني_ن موضوع_اتي كه توسط فرشتگان در اختي_ار بن_دگان خ_دا كه پيامبر هم نيستند گذارده مي شود جز تعليم و آگاه كردن از غيب است؟ *** 20.(وَأَوْحَيْنا إِلي أُمّ مُوسي اَنِ ارْضِعيهِ فَإِذا خَفْتِ

------------------

1 . سوره هود، آيه 69_ 73.

------------------ صفحه 107

عَليهِ فَأَلقيه فِي اليَمِّ وَلا تَخافي وَلاتَحزَني إِنّا رادّوهُ إِليكِ وجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ).(1) «به مادر موسي(عليه السلام) وحي كرديم كه موسي را شير بده پس هنگامي كه بر او ترسيدي او را به دريا بيانداز و نترس و محزون مباش ما او را به تو برمي گردانيم و او را از پيامبران مرسل قرار مي دهيم». از اين آيه برمي آيد كه مادر موسي از آينده او و از اين كه خدا او را حفظ مي كند و به مادر، برمي گرداند; آگاه شد آيا اينها جز آگاهي از غيب است؟ *** با دقت در اين بيست آيه اي كه ياد شد ج_اي هي_چ شك و تردي_دي در اين مسأل_ه باقي نمي مان_د و روش_ن مي شود كه امكان آگاهي پيامب_ران و برخي ديگر از بندگان خدا، از غي_ب و نيز فعليت و تحقق آن، يكي از مسائل مسلم قرآن مجيد است.(2) بنابراين كسي كه به قرآن ايمان داشته باشد نمي تواند آگاهي

------------------

1 . سوره قصص، آيه 7. 2 . آياتي كه به نظر بدوي علم غيب را به

خدا اختصاص مي دهد و از غير خدا نفي مي كند در بخش پاسخ به سؤالات توضيح داده خواهد شد.

------------------ صفحه 108

از غيب را براي بشر، غير ممكن بداند و بگويد آگاهي از غيب اختصاص به خدا دارد، و براي اثبات اين حرف نادرست، به آياتي كه ظاهراً علم غيب را به خدا اختصاص مي دهد، استدلال كند.(1)

------------------

1 . آياتي كه حاكي از وقوع آگاهي بشرهاي برگزيده از غيب است منحصر به اين بيست آيه نيست، بلكه آيات دگري نيز هست كه به خاطر اختصار از بازگو كردن آنها خودداري گرديد. مانند مذاكره حضرت موسي با همسفر خود كه در سوره كهف آيه هاي 60_ 82 مطرح گرديده است. ------------------ صفحه 109

7-چند خبر غيبي

7-چند خبر غيبي

از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)

1. گنج هاي كسري را تصرف مي كنيد

عدي بن حاتم مي گويد:حضور پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) بودم. شخصي آمد و اظهار نيازمندي كرد، چيزي نگذشت ديگري آمد از ناامني راه شكايت كرد، در اين هنگام پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)رو به من كرد و گفت: حيره(1) را ديده اي گفتم: اوصاف آن را شنيده ام امّا نديده ام. فرمود:

------------------

1 . گويا مقصود از «حيره» پايتخت ملوك عرب است كه در آن تاريخ تحت حكومت عجم بوده است.

------------------ صفحه 110

چيزي نمي گذرد كه امنيت سراسر منطقه را فرا مي گيرد و كاروان به قصد زيارت خانه خدا از «حيره» حركت مي كند و در اين راه جز از خدا نمي ترسد سپس افزود: اگر از عمري برخوردار شوي از گروهي خواهي بود كه گنج هاي

كسري را فتح خواهند كرد.... عدي مي گويد: زنده ماندم و ديدم كاروان از حيره به قصد زيارت خانه خدا حركت كرد و بر سراسر منطقه امنيت حكومت مي كرد، ومن نيز از افرادي بودم كه گنج هاي كسري را فتح كردند.(1) *** 2. اين مرد رئيس خوارج نهروان(2) خواهد شد

مردي از بني تميم _ هنگام تقسيم غنايم جنگي _ از روي

------------------

1 . لئن طالت بك حياة لتفتحن كنوز كسري...التاج، ج3، ص 287 به نقل از بخاري و نيز به صحيح بخاري، ج4، ص 239 و 246 و 247 و صحيح مسلم ج8، ص 187 و مسند احمد، ج1، ص 210 و ج4، ص 257 وج5، ص 89 و 103 و 104 مراجعه شود. 2 . خوارج نهروان همان گروهي بودند كه در عين اين كه ظاهراً اهل عبادت و تقدس بودند در اثر عدم آشنايي با حقيقت اسلام، با علي(عليه السلام) دشمني داشت و از اطاعت او بيرون رفتند وجنگ نهروان را به پا نمودند.

------------------ صفحه 111

اعتراض به پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم)گفت: از جاده عدالت خارج مشو! پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: اگر من به عدالت رفتار نكنم چه كسي رفتار خواهد كرد؟ اگر عدالت پيشه نباشم زيانكار خواهم بود. يكي از اصحاب گفت: اجازه دهيد به خاطر اين جسارتي كه به شما كرد او را به قتل برسانيم، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) موافقت نكرد و فرمود: اين مرد رئيس گروهي خواهد بود كه اگر نماز و روزه آنها را ببينيد; نماز و روزه خود را بسيار ناچيز مي شماريد امّا با اين وصف از دين

خارج مي شوند همان طور كه تير از كمان خارج مي گردد.(1) اين مرد همان «ذو الخويصرة» رئيس «خوارج نهروان» بود كه در تاريخ سرگذشت او ثبت شده است. ***

------------------

1 . التاج، ج5، 313 ونيز به صحيح بخاري، ج4، ص 243 وج6، ص 244 و ج9، ص 21 و صحيح مسلم ج3، ص 190 و 110 و مسند احمد ج3، ص 33 و 34 و 56 و 60 و 65 و 624 و سنن ابن ماجه، ج71 ص 59_ 62 مراجعه شود. و اين است عبارت حديث: انّ له أصحاباً يحقر أحدكم صلاته مع صلوتهم وصيامه مع صيامهم يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم يمرقون من الإسلام كما يمرق السهم من الرميتة....

------------------ صفحه 112

3. علي جان تو در ماه رمضان در حال نماز كشته مي شوي

رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) پيش از ماه رمضان خطبه اي پيرامون اين ماه و برتري هاي آن ايراد كردند. در پايان علي(عليه السلام) برخاست و گفت: اي رسول خدا! با ارزش ترين كار در اين ماه چيست؟ رسول خدا فرمود: ورع و پرهيز از محرمات و گناهان، اين جمله را فرمود و به گريه افتاد. علي(عليه السلام)گفت: چرا گريه مي كنيد؟ فرمود: براي آنچه در چنين ماهي براي تو پيش مي آيد. گويا مي بينم كه در حال نماز هستي و شقي ترين مردم همتاي كشنده شتر صالح، محاسن ترا به خون سرت رنگين مي كند. علي(عليه السلام) عرض كرد: آيا هنگامي كه كشته مي شوم از سلامت دين برخوردارم؟ فرمود: آري(1) (مقصود از اين سؤال اين بود كه اگر دينم محفوظ باشد و كشته

شوم غمگين نيستم زيرا مصيبت بزرگ آن است كه انسان، بي ايمان، از دنيا برود).

------------------

1 . كانّي بك وأنت تصلّي لربّك وقد انبعث اشقي الأوّلين والآخرين شقيق عاقر ثمود فضربك ضربة علي قرنك فخضب منها لحيتك... عيون اخبار الرضا، ج1، ص 295_ 297: امالي صدوق، ص 57_ 58، و بحار الأنوار، ج96، ص 358 به نقل از فضائل الأشهر الثلاثة، اين كتاب چاپ نشده است.

------------------ صفحه 113

پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) در اين سخن، از كشته شدن علي(عليه السلام) و اين كه اين حادثه در ماه رمضان پيش مي آيد و نيز در حال نماز واقع خواهد شد خبر داد و هر كدام از اين ها يك خبر غيبي مستقل به شمار مي آيد. *** 4. ابوذر تنها مي ميرد

در جنگ تبوك شتر ابوذر از راه رفتن باز ماند و ابوذر از ارتش اسلام عقب افتاد. مقداري معطل شتر شد امّا ديد اگر بخواهد بيش از اين معطل شود بيشتر عقب مي ماند اين بود كه شتر را رها كرد و اثاث سفر را برداشت و به راه افتاد تا خود را به ارتش اسلام برساند. ارتش در نقطه اي براي استراحت فرود آمده بودند ناگهان سيماي شخصي كه پياده و تنها مي آمد نمايان شد. كسي از مسلمانان به رسول خدا گفت: ببينيد شخصي از دور، تنها و پياده مي آيد. حضرت فرمود: اميد است ابوذر باشد. هنگامي كه خوب نگاه كردند ديدند ابوذر است با خوشحالي زياد گفتند: اي رسول خدا! به خدا سوگند ابوذر است. رسول خدا فرمود: خدا ابوذر را رحمت كند تنها راه مي رود و

تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود.

------------------ صفحه 114

ساليان درازي گذشت، حوادث نامطلوبي براي اسلام و مسلمين پيش آمد از جمله اين كه همه مسلمين شاهد بودند كه ابوذر به دستور عثمان به بيابان «ربذه» دور از اجتماع و آبادي تبعيد شد و در همان جا با وضع رقت باري جان سپرد. كارواني از آن جا عبور مي كرد. از مرگ ابوذر مطلع شدند. يكي از ياران پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)(عبد اللّه بن مسعود) در آن كاروان بود. همين كه آن منظره را ديد گريه كنان گفت: صدق رسول اللّه(صلي الله عليه وآله وسلم)تمشي وحدك وتموت وحدك وتبعث وحدك. «راست گفت رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) كه فرمود: اي ابوذر! تنها راه مي روي و تنها مي ميري و تنها زنده مي شوي». و سرانجام ابوذر با كوشش آن كاروان در همان بيابان بخاك سپرده شد».(1) *** 5. عايشه با علي(عليه السلام) جنگ خواهد كرد

پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به همسرش عايشه گفت: گويا مي بينم كه به

------------------

1 . سيره ابن هشام، ج2، ص 523_ 524.

------------------ صفحه 115

قصد جنگ با علي(عليه السلام)از «حوأب»(1) عبور مي كني و سگ هاي آنجا در برابر تو پارس مي كنند. تو با علي نبرد مي كني در حالي كه در اين نبرد ستمگري. اي عايشه! مبادا چنين كني.(2) *** 6. اي علي! تو با سه گروه نبرد خواهي كرد

پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) از آينده تاريك امت آگاه بود و از پيدايش فرقه هاي پيمان شكن و ستمگر و مرتد خبر داد و به علي(عليه السلام) يادآوري

كرد كه تو با اين سه گروه نبرد خواهي كرد. يا علي! تقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين. تو با گروه پيمان شكن و گروه ستمگر و گروه منحرف نبرد خواهي كرد.(3) ***

------------------

1 . حوأب نام مكاني است در راه بصر. مراصد الاطلاع، ج1، ص 433. 2 . يا حميراء كانّي بك تنبحك كلاب الحوأب تقاتلين علياً وأنت ظالمة يا حميراء إيّاك أن تكوني أنت. مستدرك حاكم نيشابوري، ج3، ص 120; مسند احمد، ج6، ص 52 و 97; عقد الفريد، ج2، ص 283. 3 . مستدرك حاكم، ج3، ص 140، در تاريخ بغداد ، ج8، ص 340 با اين عبارت نقل شده است: قال علي(عليه السلام): أمرني رسول اللّه(صلي الله عليه وآله وسلم) بقتال الناكثين والمارقين والقاسطين.

------------------ صفحه 116

7. عمار ياسر به دست گروه ستمگر كشته مي شود

عمار ياسر، جوان نيرومند مسلمان براي ساختن مسجد با آوردن سنگ، به مسلمين كمك مي كرد. ديگران از سادگي او سوء استفاده كرده و بيش از مقدار تحمل وي بر او بار كردند. عمار نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آمد و گفت: اي رسول خدا! اينان مرا كشتند و بيش از تواناييم به من تحميل مي كنند. پيامبر با دست خود خاك هايي كه بر پشت او بود پاك كرد و از اين راه، به او اظهار لطف نمود و سپس فرمود: اينان تو را نمي كشند. گروه ستمگري تو را خواهند كشت:«انّما تقتلك الفئة الباغية». اين خبر غ(1)يبي رسول گرامي اسلام در جنگ صفين جامه تحقق پوشيد و همان طور كه حضرت خبر داده بود عمار در ركاب اميرمؤمنان(عليه السلام) به دست هواداران معاويه

كه گروه ستمگر و «فئه باغيه» بودند به شهادت رسيد.

------------------

1 . سيره ابن هشام، ج1، ص 496_ 497و نيز به اسدالغابه، ج4، ص 46_ 47 و صحيح بخاري، ج1، ص 122 و صحيح مسلم، ج8، ص 186 و سنن ترمذي، ج5، ص 333 و مسند احمد، ج2، ص 161 و 164 و 206و ج3، ص 5 و 22 و 28 و 91 و ج4، ص 197 و 199 و 306 و 307 و ج6، ص 289 و 300 و 311 و 315 مراجعه شود.

------------------ صفحه 117

و پس از كشته شدن عمار ولوله عجيبي در لشكر معاويه افتاد. زيرا اين خبر غيبي پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)را همه شنيده بودند و با كشته شدن عمار به دست ارتش معاويه، واضح شد كه ارتش او همان گروهي هستند كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) آنان را به عنوان «گروه ستمگر» ياد كرده است و نيز روشن شد كه علي(عليه السلام) و ياران او بر حق هستند و همين پيش آمد موجب شد كه برخي از آنان كه حاضر نبودند به علي(عليه السلام) در اين جنگ كمك كنند از ترديد و دو دلي به درآمده و به ارتش آن حضرت پيوستند. *** 8. شيرويه خسرو پرويز را به قتل رساند

پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) ضمن دعوت سران كشورهاي جهان، نامه اي به خسرو پرويز نوشت و از او خواست كه اسلام بياورد و از آيين آتش پرستي دست بردارد. وي از شيوه نگارش نامه آن حضرت، سخت ناراحت شد و به استاندار يمن كه «باذان» نام داشت نوشت كه پيامبر (صلي

الله عليه وآله وسلم) را به وسيله افرادي دلاور دستگير كند و رهسپار ايران سازد. مأموران «باذان» وارد مدينه شدند و جريان را به آن حضرت گفتند حضرت به آنان فرمود: فردا بياييد فردا كه آمدند به آنان

------------------ صفحه 118

گفت:به يمن برگرديد و به «باذان» بگوييد خداوند، شيرويه فرزند خسرو پرويز را بر او مسلط كرد و او را به قتل رسانيد، و دين و قدرت من به سرزمين ايران خواهد رسيد و همه جهان را فرا خواهد گرفت.(1) و بدين ترتيب آن حضرت از حادثه اي كه در ايران اتفاق افتاده بود و هنوز هيچ كس خبر نداشت آگاه بود و به آنان خبر داد و نيز از آينده اسلام كه همه جهان را فرا مي گيرد گزارش داد. *** 9. اي زبير! با علي نبرد مي كني در حالي كه تو ستمگري

در جنگ جمل علي(عليه السلام) به زبير گفت: آيا به خاطر داري كه يك روز من و تو در سقيفه با گروهي از انصار بوديم و رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) به تو گفت آيا علي را دوست داري؟ پاسخ دادي چه چيز مانع دوستي من نسبت به علي است؟ حضرت فرمود: به زودي بر او شورش مي كني و با او مي جنگي در حالي كه تو ستمگري. زبير كلام علي(عليه السلام) را تصديق كرد....(2) ***

------------------

1 . تاريخ طبري، ج3، ص 1573 و سيره حلبي، ج3، ص 278 و اين است بخشي از حديث: «ديني و سلطاني سيبلغ ملك كسري...». 2 . مستدرك حاكم، ج3، ص 366: «سنقاتله وأنت له ظالم».

------------------ صفحه 119

10. بني اميه

بر جان و مال و دين مسلمانان مسلط مي شوند

پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) از آينده تاريك جامعه اسلامي و تسلط فرزندان اميه بر مردم، خبر مي دهد و مي فرمايد: «إذا كملت بنو أميه ثلاثين رجلاً اتخذوا بلاد اللّه دولا وعباد اللّه خولاً ودين اللّه دغلاً». «هنگامي كه بني اميه به سي تن برسند سرزمين هاي اسلامي را از آن خود مي سازند و ولايت و حكومت بين آنان دست به دست مي گردد و بندگان خدا را برده خود قرار مي دهند و آيين الهي را تخريب مي كنند».(1) وقتي ابوذر غفاري اين خبر را براي عثمان نقل كرد وي به خود لرزيد و كسي را دنبال علي (عليه السلام)فرستاد تا از صحت و استواري اين خبر آگاه گردد. علي(عليه السلام) در مجلس عثمان، ابوذر را تصديق كرد و فرمود: اين خبر را از پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) شنيده ام. اين گفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در زمان زمامداري عثمان و پس از وي در زمان معاويه و يزيد و ديگران به روشني تحقق يافت و حكومت اموي در دوران هاي مختلف چه در زمان عثمان و چه در زمان

------------------

1 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص 172 چاپ لبنان و نيز به مسند احمد، ج3، ص 80 مراجعه شود.

------------------ صفحه 120

معاويه و چه در زمان آل مروان چهره تاريخ اسلام و انسانيت را سياه كرد. حاكمان اموي اموال عمومي و بيت المال را غارت كرده و داراي كاخ هاي وسيع و مزرعه هاي فراوان و نقدينه هاي حيرت زا بودند و با مسلمانان به سان برده معامله

مي كردند. *** اين بود ده مورد از خبرهاي غيبي پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) كه در كتاب هاي حديث و تاريخ نقل شده است و ما اين چند مورد را به عنوان نمونه يادآور شديم و گرنه جمع آوري همه خبرهاي غيبي آن حضرت احتياج به تأليفي جداگانه دارد.

------------------ صفحه 121

8-نهج البلاغه

8-نهج البلاغه

و خبرهاي غيبي علي(عليه السلام)

1. شهر بصره غرق مي شود

پس از اين كه جنگ جمل به پايان رسيد و بصره فتح شد; علي(عليه السلام) خطبه اي ايراد كرد كه بخشي از آن، از خبرهاي غيبي آن حضرت به شمار مي آيد.فرمود: «وايم اللّه لتغرقن بلدتكم كانّي بمسجدكم كجؤجؤ سفينة...». «به خدا سوگند شهر شما غرق مي شود و مسجد شما بسان سينه كشتي(كه بدنه آن در آب فرو مي رود و تنها سينه اش روي آب ظاهر است) ديده مي شود. خداوند از بالا و پايين به اين شهر عذاب خواهد فرستاد».(1)

------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه 13.

------------------ صفحه 122

ابي ابي الحديد در شرح اين كلام مي نويسد: بصره تاكنون دوبار در آب غرق شده است يك بار در زمان «القادر باللّه» و بار ديگر در زمان «القائم بامر اللّه» طغيان آب هاي خليج فارس اين شهر را در آب فرو برد و از آن همه ساختمان تنها قسمتي از مسجد جامع همان طور كه علي(عليه السلام) خبر داده بود در ميان آب ديده مي شد و در اين دو حادثه تمام خانه ها ويران گشت و جمعيت زيادي غرق شدند.(1) *** 2. معاويه بر سرزمين عراق مسلط مي گردد

اميرمؤمنان (عليه السلام)خبر مي دهد كه

او پيش از معاويه از دنيا مي رود و معاويه پس از او بر عراق مسلط مي گردد و سپس مي افزايد: «انّه سيأمركم بسبي والبراءة منّي...». «از شما مي خواهد كه به من ناسزا گوييد و از من بيزاري جوييد...».(2) همان طور كه علي(عليه السلام) خبر داده بود،معاويه پس از آن

------------------

1 . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص 253، چاپ بيست جلدي. 2 . نهج البلاغه، خطبه 57.

------------------ صفحه 123

حضرت بر عراق مسلط شد و از مردم خواست كه به آن حضرت ناسزا بگويند و از او بيزاري جويند و داستان اسف انگيز ناسزاگويي به علي(عليه السلام) حتي در خطبه هاي نماز جمعه كه از زمان معاويه به دستور او مرسوم شده بود; در تواريخ ثبت و ضبط است.(1) *** 3. از آنها ده نفر جان به سلامت نمي برند و از شما هم ده نفر كشته نمي شوند

در نبردي كه ميان امام(عليه السلام) و خوارج در كنار نهروان رخ داد; پس از اتمام حجت، و بازگشت گروهي از آنان به صفوف امام، آن حضرت رو به ياران خود كرد و فرمود: مصارعهم دون النطفة واللّه لا يفلت منهم عشرة ولا يهلك منكم عشرة.(2) «قتلگاه آنان كنار آب نهروان است به خدا سوگند، از گروه آنان ده نفر جان به سلامت نمي برند و از شما هم ده تن كشته نمي شود».

------------------

1 . به شرح نهج البلاغه، ج4، ص 55_ 128مراجعه شود. 2 . نهج البلاغه، خطبه 58.

------------------ صفحه 124

ابن ابي الحديد مي گويد: اين خبر غيبي يكي از معجزات علي(عليه السلام) است كه نقل آن

نزديك به تواتر رسيده است و در نبردي كه ميان امام و خوارج نهروان رخ داد همه شاهد بودند كه نه نفر از خوارج جان به سلامت بردند و از ميان ياران علي(عليه السلام) فقط هشت تن به شهادت رسيدند.(1) *** 4. مروان بن حكم حكومت بسيار كوتاهي خواهد داشت

مروان بن حكم در جنگ جمل اسير شد و امام حسن وامام حسين(عليهما السلام) از پدر عفو او را خواستند. حضرت او را آزاد كرد، و سپس فرمود: «أَما إِنَّ لَهُ اِمْرَةً كلعقة الكلبِ أنَفَه وهو أبو الاكبُشِ الأربعةِ وستَلقي الأُمة منه ومن وُلدِهِ يوماً أحمرَ».(2) «آگاه باشيد براي اين مروان فرمانروايي كوتاهي است بسان ليسيدن سگ بيني خود را(اين تعبير كنايه از كوتاهي مدت فرمانروايي است). او پدر چهار رئيس است و امت اسلامي از فرمانروايي او و فرزندانش روزگار خونيني به خود خواهند ديد».

------------------

1 . به شرح نهج البلاغه، ج5، ص 3_13 مراجعه شود. 2 . نهج البلاغه، خطبه72.

------------------ صفحه 125

همانطور كه آن حضرت خبر داده بود; مروان به حكومت رسيد امّا حكومت او بيش از نه ماه طول نكشيد و چهار فرزندش عبدالملك و عبدالعزيز، بشر و محمد به ترتيب به رياست رسيدند عبدالملك، خليفه شد و آن سه والي مصر وعراق و جزيره شدند. و امت اسلامي از مروان و فرزندانش روزهاي خونيني ديدند كه روشن ترين گواه آن، ظلم و ستم و خونريزي هايي است كه به دست حجاج بن يوسف خونخوار كه از طرف عبدالملك مروان، والي و استاندار عراق بود; انجام شد.(1) *** 5. جوان ثقفي بر شما مسلط مي شود و هستي شما را

غارت مي كند

«أما واللّه ليسلطنّ عليكم غلام ثقيف الذيال الميال يأكل خضرتكم ويذيب شحمتكم...».(2) «آگاه باشيد به خدا سوگند جواني متكبر و ستمگر از طايفه ثقيف بر شما مسلط مي شود كه سبزه شما را مي خورد و پيه

------------------

1 . به شرح نهج البلاغه، ج6، ص 146_ 148 مراجعه شود. 2 . نهج البلاغه، خطبه15.

------------------ صفحه 126

شما را آب مي كند كنايه از اين كه به جان و مال شما رحم نمي كند و همه را از آن خود مي داند». اين جوان ثقيفي همان حجاج بن يوسف ثقفي خونخوار و ستمگر معروف بود كه در ايام حكومت خود به جان و مال مردم افتاد و هزاران نفر را به قتل رسانيد.(1) *** 6. برنامه مهدي موعود پيروي از قرآن و هدايت است

«يعطف الهوي علي الهدي إذا عطفوا الهدي علي الهوي ويعطف الرأي علي القرآن إذا عطفوا القرآن علي الرأي».(2) «هنگامي كه مردم هدايت را پيرو هواهاي نفساني خود قرار دهند مهدي موعود(عليه السلام) مي آيد و هواهاي نفساني را مغلوب هدايت مي نمايد و نيز هنگامي كه مردم قرآن را بر آراء و نظريات و تمايلات شخصي خود تطبيق نمودند آن حضرت آراء و نظريات را تابع قرآن قرار مي دهد. برنامه آن حضرت حكومت قرآن وهدايت است».(3)

------------------

1 . شرح نهج البلاغه، ج7، ص 276_ 281. 2 . نهج البلاغه، خطبه 138. 3 . به شرح نهج البلاغه، ج9، ص 138مراجعه شود.

------------------ صفحه 127

7. اگر بخواهم از همه خصوصيات شما خبر دهم مي توانم

«واللّه لو شئت ان أخبر كلّ رجل منكم بمخرجه ومولجه وجميع شأنه لفعلت ولكن أخاف

أن تكفروا في برسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم).... (1) «به خدا سوگند اگر بخواهم مي توانم از همه خصوصيات هركدام از شما كه از كجا و چگونه و به چه هدف آمده ايد و چه تصميم داريد و خصوصيات ديگر خبر دهم. امّا مي ترسم درباره من غلو كنيد و مرا از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) بالاتر بدانيد ويا به خدايي من معتقد شويد و اين عقيده موجب كفر شما شود». ابن ابي الحديد در ذيل اين كلام، مي نويسد: اين گفتار علي(عليه السلام) مانند گفتار حضرت مسيح است كه مي گفت: از معجزه هاي من اين است كه : (وَ أُنَبِئُّكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ)(2)شما را از غذايي كه مي خوريد و آنچه در خانه ذخيره مي كنيد; خبر مي دهم.(3) ***

------------------

1 . نهج البلاغه، خطبه176. 2 . سوره آل عمران، آيه 49. 3 . شرح نهج البلاغه، ج10، ص 10_ 15.

------------------ صفحه 128

8. زماني بيايد كه از اسلام فقط نام آن باقي ماند

«يأتي علي الناس زمان لا يبقي فيهم من القرآن إلاّ رسمه ومن الإسلام إلاّ اسمه مساجدهم يومئذ عامرة من البناء خراب من الهدي...».(1) «روزگاري بيايد كه در ميان مردم از قرآن جز خواندن و قرائت; و از اسلام جز نام باقي نماند، در آن زمان مساجد از حيث بنا و ساختمان معمور و آباد است امّا از جهت هدايت ومعنويت خراب است(مسلمانان به اسم اسلام و قرآن اكتفا مي كنند و رفتن به مساجد هم جنبه تشريفات به خود مي گيرد در صورتي كه اسلام و قرآن بايد در متن زندگي آنان

حاكم باشد)». *** 9. خوارج پس از من با خواري و ذلت زندگي خواهند كرد

«أما إِنَّكُمْ سَتَلْقَون بَعْدِي ذُلاً شامِلاً وَسَيْفاً قاطِعاً وَأَثْرَةً يَتَّخِذُها الظّالِمُونَ فِيكُمْ سُنَّةً».(2) «آگاه باشيد پس از من با ذلت همه جانبه و شمشير برنده و

------------------

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 369. 2 . نهج البلاغه، خطبه 57.

------------------ صفحه 129

استبداد روبرو مي گرديد اموال و حقوق شما را ستمگران مي گيرند و اين كار درباره شما براي هميشه معمول و مرسوم مي گردد». همان طور كه اميرمؤمنان(عليه السلام) خبر داد خوارج پيوسته از طرف حكومت ها مورد تعقيب قرار گرفته و اموال آنان پيوسته از طرف ستمگران تصاحب مي شد.(1) *** 10. از هر چه سؤال كنيد خبر مي دهم

«فاسألوني قبل أن تفقدوني، فوالذي نفسي بيده لا تسألوني عن شيء فما بينكم وبين الساعة... ألا أنبأتكم...».(2) در اين خطبه اميرمؤمنان حدود آگاهي خويش از غيب را بيان مي كند و مي فرمايد: «از هر چه كه تا قيامت پيش مي آيد سؤال كنيد جواب خواهم داد و از هر نبرد و جنگي كه پيش مي آيد و خصوصيات آن، تعداد افرادي كه كشته مي شوند يا مي ميرند و اين كه در كجا

------------------

1 . شرح نهج البلاغه ذل همان خطبه. 2 . نهج البلاغه، خطبه 89.

------------------ صفحه 130

كشته مي شوند و كجا به خاك سپرده مي شوند از همه اين ها آگاهي دارم».(1) اين بود ده مورد از خبرهاي غيبي اميرمؤمنان(عليه السلام) كه در نهج البلاغه آمده است. البته خبرهاي غيبي آن حضرت كه در نهج البلاغه و ساير كتاب هاي تاريخ و حديث

ياد شده فراوان است و يكي از دانشمندان معاصر هفتاد و پنج مورد از آنها را در كتابي گرد آورده و به نام اخبار غيبي اميرمؤمنان(عليه السلام) منتشر ساخته است ولي ما به جهت رعايت اختصار به همين اندازه اكتفا مي كنيم.

------------------

1 . به شرح نهج البلاغه، ج7، ص 57 مراجعه شود.

------------------ صفحه 131

9-خبرهاي غيبي

9-خبرهاي غيبي

ساير امامان(عليهم السلام)

همان طور كه در بخش پنجم اين كتاب ياد شد يكي از كتاب هايي كه در آن خبرهاي غيبي رسول اكرم و امامان معصوم گردآوري شده است كتاب پر ارج «اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات» تأليف محدّث عالي مقدار مرحوم شيخ حرّ عاملي متوفّاي 1104هجري مي باشد. نگارنده با مروري نه بسيار دقيق آماري از خبرهاي غيبي كه در اين كتاب آورده شد تهيه كرده تا فهرستوار در اختيار خواننده عزيز بگذارد. و چون در دو بخش قبلي نمونه هايي از خبرهاي غيبي رسول

------------------ صفحه 132

گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) و اميرمؤمنان(عليه السلام) آورده شد; در اين بخش از خبرهاي غيبي امام مجتبي(عليه السلام)تا امام زمان(عليه السلام)ياد مي شود. خبرهاي غيبي حضرت مجتبي(عليه السلام) بيش از ده حديث. خبرهاي غيبي امام حسين(عليه السلام) ده حديث. خبرهاي غيبي امام سجاد(عليه السلام) حدود بيست حديث. خبرهاي غيبي امام محمد باقر(عليه السلام) حدود پنجاه حديث. خبرهاي غيبي امام صادق(عليه السلام) صد و پنجاه حديث. خبرهاي غيبي امام كاظم(عليه السلام) حدود هشتاد حديث. خبرهاي غيبي امام رضا(عليه السلام) حدود صد و سي حديث. خبرهاي غيبي امام جواد(عليه السلام) بيش از سي حديث. خبرهاي غيبي امام هادي(عليه السلام) حدود پنجاه حديث. خبرهاي غيبي امام حسن عسكري(عليه السلام) بيش

از هشتاد حديث. خبرهاي غيبي امام زمان(عليه السلام) بيش از صد حديث. البته قسمتي از اين احاديث مكرر است و اگر مكررات را كنار بگذاريم باز شماره آنها به اندازه اي زياد است كه براي هر خواننده منصفي اطمينان بخش است. در اين جا براي نمونه از هر يك از امامان(عليهم السلام) يك خبر غيبي از همين كتاب نقل مي كنيم:

------------------ صفحه 133

1. امام مجتبي(عليه السلام) از اين كه به وسيله همسر خود «جعده»« مسموم مي شود; خبر داد و نيز به امام حسين(عليه السلام) گفت: سي هزار نفر از مردمي كه ادعا مي كنند از امت اسلام هستند براي كشتن تو و اسير كردن فرزندان و خانواده تو با هم همدست مي شوند.(1) *** 2. عمر بن سعد به امام حسين(عليه السلام) گفت: يا اباعبداللّه! در ناحيه ما مردم بي خردي هستند كه مي گويند من شما را مي كشم! حضرت فرمود آنها بي خرد نيستند بلكه خردمندانند. امّا چشم من به اين روشن است كه تو پس از من جز كمي از گندم عراق نخواهي خورد.(2) اشاره به اين كه پس از داستان كربلا عمر زيادي نخواهد كرد و از عراق خارج نخواهد شد و به حكومت ري نخواهد رسيد. *** 3. امام سجاد(عليه السلام) به فرزندش امام باقر(عليه السلام) فرمود: پس از

------------------

1 . اثبات الهداة، ج5، ص 147 و 150 به نقل از امالي صدوق و خرائج راوندي. 2 . همان كتاب، ج5، ص 199 به نقل از ارشاد شيخ مفيد.

------------------ صفحه 134

من برادرت عبداللّه ادعاي امامت مي كند و مردم را به سوي خود دعوت مي

نمايد امّا عمر او كوتاه است وزود از دنيا مي رود. امام باقر(عليه السلام) مي فرمايد:پس از رحلت پدرم برادرم عبداللّه ادعاي امامت و جانشيني پدرم را نمود ولي طولي نكشيد كه از دنيا رفت; همان طور كه پدرم خبر داده بود .(1) *** 4. امام محمد باقر(عليه السلام) جواني را در مسجد ديد كه مي خنديد. فرمود: در خانه خدا مي خندي در حالي كه سه روز ديگر از دنيا خواهي رفت. آن جوان پس از سه روز از دنيا رفت. و نيز به ابوبصير فرمود: هنگامي كه به كوفه برگردي خداوند دو پسر به تو عنايت مي كند يكي را عيسي و ديگري را محمد نام مي گذاري و هر دوي آنها از شيعيان ما خواهند بود. ابوبصير مي گويد: همانطور كه امام(عليه السلام) خبر داده بود شد.(2) *** 5. در داستان آن مرد شامي و هشام كه درباره امامت با هم بحث مي كردند.

------------------

1 . همان كتاب، ج5، ص 245_ 246 به نقل از كشف الغمه اربلي. 2 . همان كتاب، ج5، ص 305 به نقل از مشارق الانوار.

------------------ صفحه 135

مرد شامي از هشام پرسيد; در زمان ما امام كيست؟ هشام اشاره به امام صادق(عليه السلام) كرد و گفت: امروز امام ما همين مردي است كه اينجا نشسته و مردم از گوشه و كنار به سوي او كوچ مي كنند وما را از آسمان و زمين خبر مي دهد و اين علم و دانش را از پدران خود تا رسول خدا به ارث برده است. مرد شامي گفت: از كجا اين سخن را تصديق كنم و بپذيرم؟ هشام گفت:

هم اكنون هر چه خواهي از او بپرس. امام صادق(عليه السلام) رو به او كرد و فرمود: مي خواهي از جزئيات مسافرتت تا اينجا خبر دهم؟ همه را خبر داد و مرد شامي تصديق كرد و به امامت آن حضرت ايمان آورد.(1) *** 6. سليمان بن حفص مي گويد: بر امام هفتم وارد شدم و خيال داشتم از آن حضرت بپرسم كه امام بعد از شما كيست؟ پيش از اين كه من سؤال را مطرح كنم حضرت فرمود: اي سليمان! پس از من فرزندم علي، وصي و جانشين من وحجت

------------------

1 . همان كتاب، ج5، ص 336 به نقل از كافي و ارشاد مفيد و اعلام الوري طبرسي و احتجاج طبرسي.

------------------ صفحه 136

خدا بر مردم است.(1) *** 7. حمزة بن جعفر مي گويد: يك سال حضرت رضا(عليه السلام) و هارون الرشيد هر دو به حج آمده بودند يك روز در مسجدالحرام بوديم هارون از يك درب خارج شد و حضرت رضا(عليه السلام) از درب ديگر، ومن خدمت آن حضرت بودم اشاره به هارون كرد و فرمود: چقدر خانه او دور است و ملاقات نزديك سپس فرمود: طوس! طوس! اي طوس! به زودي من و هارون را در كنار هم قرار مي دهي!(2) و بدين ترتيب از اين كه محل دفن هر دوي آنها در خراسان خواهد بود خبر داد. *** 8. حضرت عبدالعظيم حسني كه در ري مدفون است مي گويد: بر امام جواد(عليه السلام) وارد شدم و مي خواستم از آن حضرت بپرسم كه آيا قائم آل محمّد (عليهم السلام) همان مهدي موعود است يا غير او است؟

------------------

1 . همان كتاب،

ج5، ص 508 به نقل از عيون اخبار الرضا. 2 . همان كتاب، ج6، ص 77 به نقل از عيون اخبار الرضا.

------------------ صفحه 137

آن حضرت پيش از اين كه من سؤال خود را عنوان كنم فرمود: اي عبدالعظيم! قائم آل محمّد (عليه السلام)همان مهدي است.(1) *** 9. احمد بن عيسي مي گويد: پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) را در خواب ديدم كه يك مشت خرما به من مرحمت كرد خرماها را شمردم. بيست و پنج دانه بود. سپس بر امام هادي(عليه السلام)وارد شدم آن حضرت يك مشت خرما به من داد و فرمود اگر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) زيادتر مي داد من هم زيادتر مي دادم. احمد بن عيسي مي گويد: خرماها را شمردم همان بيست و پنج دانه بود.(2) *** 10. حجاج عبدي مي گويد:هنگام حركت از بصره پسرم بيمار بود. براي حضرت عسكري (عليه السلام) كه در سامرا بودند نوشتم كه در حق او دعا كند. حضرت در جواب من نوشتند: خداوند پسرت را رحمت كند كه با ايمان بود! پس از چندي از بصره خبر فوت فرزندم رسيد. معلوم شد

------------------

1 . همان كتاب، ج6، ص 181 به نقل از اكمال الدين صدوق. 2 . همان كتاب، ج6، ص 266 به نقل از الصراط المستقيم علي بن يونس بياضي عاملي.

------------------ صفحه 138

در همان روزي كه حضرت عسكري(عليه السلام)نامه نوشته بودند; از دنيا رفته بوده است.(1) اين بود نمونه هايي از خبرهاي غيبي پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) و امير مؤمنان(عليه السلام)و امامان معصوم(عليهم السلام)پس از او، كه در اين سه بخش نقل شد

و خواننده گرامي مي تواند براي مطالعه بيش از اين مقدار به كتاب «اثبات الهداة» كه با ترجمه فارسي آن در هفت مجلد به چاپ رسيده است; مراجعه كند.

------------------

1 . همان كتاب، ج6، ص 323 به نقل از خرائج راوندي. صفحه 139

10- پرسش هاي دهگانه

10- پرسش هاي دهگانه

10- پرسش هاي دهگانه

بخش هاي گذشته ثابت كرد كه آگاهي از غيب براي پيامبران و امامان از نظر دانش هاي روز و قرآن مجيد و روايات پيامبر گرامي و پيشوايان معصوم امكان پذير است و نيز خبرهاي غيبي آنان كه در قرآن و روايات متواتر نقل شده براي هيچ كس جاي ترديد و شك باقي نمي گذارد كه آنان آگاهي از غيب داشته اند يعني آن «امكان» به «فعليت» رسيده و تحقق پيدا كرده است. اكنون وقت آن رسيده است كه آيات و رواياتي را بررسي كنيم كه برخي، خيال كرده اند آن آيات و روايات به طور كلي آگاهي پيامبران و امامان را از غيب نفي مي كند و نيز به برخي از اشكال هايي كه در زمينه علم غيب شده است پاسخ گوييم و چون

------------------ صفحه 140

لازم است مطالب اين بخش بيشتر توضيح داده شود، مطالب را به صورت سؤال و جواب مطرح مي سازيم.

سؤال نخست

سؤال نخست

اگر پيامبران و امامان از غيب آگاهي دارند پس چرا قرآن مجيد در بسياري از آيات، علم غيب را مختص به خداوند مي داند. پاسخ

پيش از آن كه به پاسخ بپردازيم بهتر است همه آياتي را كه ممكن است از آنها اختصاص علم غيب به خداوند استفاده شود بياوريم: 1. (قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعلَمُ غَيْبَ السَّموات وَالأَرضِ...).(1) هنگامي كه فرشتگان به آگاه نبودن خود از «اسماء»(2) اعتراف كردند و آدم(عليه السلام) به دستور خداوند آنان را از«اسماء» آگاه

------------------

1 . سوره بقره، آيه 33. 2 . پيشتر گفته شد كه مقصود از «اسماء» حقائق موجودات جهان است.

------------------ صفحه 141

كرد خداوند

به فرشتگان(كه به خلافت آدم در روي زمين اشكال كرده و گفته بودند: آدم ها مفسد و خونريز هستند و لياقت خلافت روي زمين را ندارند) فرمود: «آيا به شما نگفتم كه غيب آسمان ها و زمين را من مي دانم »(يعني آدم استعداد فرا گرفتن اين همه علم و دانش را هم دارد و مي تواند از فرشتگان هم، پيش بيفتد و شما از غيب آسمان ها و زمين آگاهي نداريد». 2. (عالِمُ الْغَيبِ وَالشَّهادةِ وَهُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ).(1) در اين آيه و آيه 94 و 105 سوره توبه و آيه 9 سوره رعد و آيه 92 سوره مؤمنون و آيه6 سوره سجده و آيه 46سوره زمر و آيه 22 سوره حشر و آيه8 سوره جمعه و آيه 18 سوره تغابن، در اين ده آيه جمله (عالم الغيبِ والشّهادةِ) يكي از صفات و نام هاي خدا دانسته شده است. و نيز در آيه 3 سوره سبا«عالم الغيب» و در آيه 109 و 116 سوره مائده و آيه 78 سوره توبه و آيه 48 سوره سبا، «علام الغيوب» از صفات و نام هاي خداوند دانسته شده است.

------------------

1 . سوره انعام، آيه 73.

------------------ صفحه 142

و از برخي از اين آيات به خوبي استفاده مي شود كه اين نام و اين صفت به خداوند اختصاص دارد مانند اين آيه:(قالُوا لا عِلْم لَنا إِنّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ).(1) روزي كه خداوند همه پيامبران را جمع كند و بگويد: مردم چگونه دعوت شما را اجابت كردند؟ گويند: ما آگاهي نداريم فقط تو علام الغيوب و داناي پنهاني ها هستي. 3.(وَيَقُولُون لَولا أُنزِلَ عَلَيه آيةٌ مِنْ ربِّهِ فَقُلْ إِنّما

الغَيبُ للّه فانتَظروا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظرينَ).(2) «مي گويند:چرا معجزه اي (كه ما مي خواهيم) از طرف پروردگارش بر او نازل نمي شود؟ بگو فقط خدا غيب مي داند پس منتظر باشيد من هم با شما منتظر مي مانم». (با توجه به آغاز آيه مقصود از غيب در اين آيه معجزه است و اگر اين آيه را در اين بخش آورديم از نظر ظاهر آيه است). 4.(وَللّهِ غَيْبُ السَّموات وَالأَرض...).(3) «غيب آسمان ها و زمين براي خدا است».

------------------

1 . سوره مائده، آه 109. 2 . سوره يونس، آيه 20. 3 . سوره هود، آيه 123.

------------------ صفحه 143

5. و نيز همين جمله در سوره نحل آيه 77 آمده است. 6. (لَهُ غَيْبُ السَّمواتِ وَالأَرضِ...).(1) «غيب آسمان ها و زمين براي خدا است». 7. (إِنَّ اللّه عالِمُ غيبِ السَّمواتِ وَالأَرضِ...).(2) «خدا داناي غيب آسمان ها و زمين است». 8.(إِنَّ اللّهَ يَعَلَمُ غَيبَ السَّمواتِ وَالأَرضِ...).(3) «خدا غيب آسمان ها و زمين را مي داند». اين بود آياتي كه گفته مي شود از آنها اختصاص علم غيب به خداوند استفاده مي شود. اكنون سؤال را تكرار مي كنيم: آيا آگاهي پيامبران و امامان از غيب، با آياتي كه نقل شد منافات ندارد؟ پاسخ

بر فرض كه دلالت همه اين آيات بر اختصاص علم غيب به خداوند صحيح باشد و در دلالت هيچ يك از آنها بر اختصاص، خدشه اي نباشد; باز، با آگاهي پيامبران و امامان از غيب،

------------------

1 . سوره كهف، آيه 26. 2 . سوره فاطر، آيه 38. 3 . سوره حجرات، آيه 18.

------------------ صفحه 144

هيچ گونه منافاتي ندارد زيرا همان طور كه

از قرآن مجيد و روايات استفاده مي شود; آگاهي پيامبر و امام از غيب، به تعليم الهي است و چه مانعي دارد كه علم غيب ذاتاً به خداوند اختصاص داشته باشد و خداوند بخشي از آن را در اختيار بندگان برگزيده خود بگذارد، به اين آيه توجه كنيد. (عالِمُ الْغَيب فَلا يُظْهرُ عَلي غَيْبِه أَحداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول...).(1) «فقط خدا داناي غيب است و هيچ كس را بر غيب مسلط نمي كند مگر كساني از پيامبران كه خودپسندد». توجه داريد كه آغاز آيه مانند همان آياتي كه در سؤال ذكر شد دلالت بر اختصاص علم غيب به خداوند دارد ولي در عين حال ذيل آيه مي گويد: خداوند علم غيب را در اختيار بندگان برگزيده خود كه پيامبرانند مي گذارد.(2) بنابراين انحصار علم غيب به خداوند، با تعليم آن به برخي از بندگان، هيچ گونه منافاتي ندارد بله اگر كسي بگويد پيامبران و امامان از پيش خود و بدون تعليم الهي از غيب آگاهند اين گفتار

------------------

1 . سوره جن، آيه 26. 2 . آياتي كه بر آگاهي پيامبران از غيب دلالت دارد در بخش ششم اين كتاب ياد شد.

------------------ صفحه 145

با مفاد آن آيات تنافي خواهد داشت امّا هيچ يك از دانشمندان اسلامي چنين سخني نگفته است و همگي تصريح كرده اند كه آگاهي پيامبران و امامان از غيب به تعليم الهي مي باشد.

------------------ صفحه 146

سؤال دوم

سؤال دوم

در قرآن مجيد آياتي است كه علاوه بر اين كه «علم غيب» را مختص به خدا مي داند، از ديگران نفي مي كند مانند اين آيات: 1. (وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا

يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ...).(1) «كليدهاي غيب نزد خداوند است و هيچ كس جز او بر آنها آگاه نيست». 2. (لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّموات وَالأَرْضِ الْغَيبَ إِلاّ اللّهُ...).(2) «در آسمانها و زمين هيچ كس جز خدا غيب نمي داند». آيا اين آيات با آگاهي پيامبران و امامان از غيب، منافاتي ندارد؟ پاسخ

هنگامي كه اين آيات را كنار آياتي قرار دهيم كه مفادش اين

------------------

1 . سوره انعام، آيه59. 2 . سوره نمل، آيه 65.

------------------ صفحه 147

است: ما علم غيب را در اختيار بندگان برگزيده خود مي گذاريم مانند اين آيه: (وَما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسِلهِ مَنْ يَشاءُ...).(1) «خدا شما را از غيب مطلع نمي كند ولي از فرستادگان خويش هر كس را بخواهد برمي گزيند(و او را از غيب مطلع مي كند)». نتيجه اين دو گروه آيات اين مي شود كه هيچ كس جز خدا از پيش خود از غيب آگاه نيست و خداوند كه ذاتاً(2) عالم به غيب است پيامبران و بندگان برگزيده خود را از غيب آگاه مي كند. و صحيح نيست كه يك گروه از آيات را ببينيم و گروه ديگر را كه در روشن شدن معناي گروه اوّل دخالت تام دارند; ناديده بگيريم.

------------------

1 . سوره آل عمران، آيه 179. 2 . و مانند اين آيه است آيات ديگري كه در بخش ششم ياد شد.

------------------ صفحه 148

سؤال سوم

سؤال سوم

در قرآن مجيد آياتي است كه در آنها صريحاً، آگاهي از غيب از رسول گرامي اسلام نفي شده است مانند اين آيات: 1.(قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُل وَما أَدري ما يُفْعَلُ بي ولا

بِكُمْ إِنْ اَتَّبعُ إِلاّ ما يُوحي إِليَّ وَما أَنا إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ).(1) «بگو رفتار و كردار من در ميان پيامبران بدعت و بي سابقه نيست. من نمي دانم كه با من و شما چگونه رفتار مي شود و من فقط از وحي پيروي مي كنم و بيش از يك بيم دهنده روشن نيستم». 2. (قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِندي خَزائنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيبَ وَلا أَقُول لَكُمْ إِنّي مَلكٌ إِن اتَّبعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيّ قُلْ هَلْ يَسْتَوي الأَعْمي وَالْبَصيرُ أَفَلا تَتَفَكَّرونَ).(2) «پيامبر ما! به آنها بگو من به شما نمي گويم كه گنجينه هاي

------------------

1 . سوره احقاف، آيه 9. 2 . سوره انعام، آيه50.

------------------ صفحه 149

خداوند نزد من است، و غيب نمي دانم و به شما نمي گويم من فرشته ام، جز آنچه به من وحي شود پيروي نمي كنم بگو آيا كور و بينا يكسانند؟ چرا نمي انديشيد». 3. (وَلا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّه وَلا أَعْلَمُ الْغَيب...).(1) «و به شما نمي گويم گنجينه هاي خداوند نزد من است و غيب نمي دانم...». 4. (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَلا ضرّاً إِلاّ ما شاءَ اللّه وَلَوْ كُنْت أَعلَمُ الغَيْبَ لاستَكْثرتُ مِنَ الْخَيْرِ وَما مَسَنّي السُّوءُ إِنّ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ وَبَشيرٌ لِقَوم يُؤْمِنُونَ).(2) «بگو من مالك سود و زيان خود نيستم جز آنچه خدا خواسته، و اگر علم غيب داشتم خير فراواني گرد مي آوردم و هيچ شر و بدي به من نمي رسيد. من بيش از يك بيم دهنده و مژده دهنده براي گروه با ايمان نيستم». 5.(وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأَعرابِ مُنافِقُون وَمِنْ أَهْلِ الْمَدينَة مَرَدُوا عَلي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ

نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ

------------------

1 . سوره هود، آيه31. 2 . سوره اعراف، آيه 188.

------------------ صفحه 150

سَنُعَذِّبهُمْ مَرَّتين ثُمَّ يُ_رَدُّونَ إِلي عَذاب عَظيم).(1) «بعضي از باديه نشينان كه اطراف شمايند منافق هستند و برخي از اهل مدينه به نفاق پاي بندند تو آنها را نمي شناسي و ما آنها را مي شناسيم و آنها را دوبار عذاب خواهيم كرد سپس به سوي عذابي بزرگ برده مي شوند». 6. (فَإِنْ تَولَّوا فَقُل آذَنْتُكم عَلي سَواء وَإِنْ أَدري أَقريبٌ أَم بَعِيد ما تُوعَدونَ).(2) «اگر پشت كردند بگو شما را يكسان آگاه كردم و من نمي دانم آيا آنچه شما وعده داده شده ايد نزديك است يا دور؟». 7. (يَوْمَ يَجْمَعَ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُول ماذا أُجبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا انّك أَنْتَ عَلاّمُ الغُيُوب).(3) «روزي كه خداوند پيامبران را گرد مي آورد و مي گويد: مردم به شما چه گفتند؟ مي گويند: آگاهي نداريم(آگاهي براي ما نيست) تويي داناي غيب ها». 8. (ما كانَ لي مِنْ عِلْم بِالمَلأ الأعلي إِذْ

------------------

1 . سوره توبه، آيه 101. 2 . سوره انبياء، آيه 108. 3 . سوره مائده، آيه 109.

------------------ صفحه 151

يَخْتَصِمُون * إِن يُوحي إِليّ إِلاّ انّما أَنا نَذيرٌ مُبين).(1) «من از مناقشه بزرگان (جهان) بالا (فرشتگان) آگاه نبودم وحيي كه به من مي شود جز اين نيست كه من بيم رسان آشكاري هستم». اينك سؤال را تكرار مي كنيم: آيا آگاهي رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) از غيب كه از آيات قرآن مجيد و روايات متواتر استفاده مي شود با وجود اين هشت آيه كه آگاهي آن حضرت را از غيب نفي مي كند

چگونه بايد توجيه گردد؟ پاسخ

گاهي ديده مي شود كه برخي از نويسندگان پيشداور، از آياتي كه دلالت بر آگاهي پيامبران و پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) دارد (اين آيات در بخش ششم آورده شد) چشم پوشيده و چند آيه اي را كه در بالا ذكر شد دليل اين مي گيرند كه رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) به هيچوجه از غيب آگاه نبوده است. استدلال كنندگان به اين آيات، چون در مفاد آيات و هدف آنها، دقت كافي نكرده اند نتيجه اي مخالف با خود قرآن مجيد

------------------

1 . سوره ص، آيه 69_ 70.

------------------ صفحه 152

گرفته اند امّا اگر تعصب را كنار مي گذاردند و ماقبل و مابعد آيات را در نظر مي گرفتند و نيز به آيات ديگري كه مي تواند علت اين سلب ها و نفي ها را روشن كند توجه مي كردند هرگز از اين آيات چنين نتيجه گيري نمي كردند. براي روشن ساختن معني آيات هفتگانه بالا هر كدام را مستقلاً مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم. آيه نخست

اين آيه از چهار جمله تشكيل شده است و آگاهي از مفاد آن در گرو آن است كه در هر يك از آن چهار جمله دقت كافي به عمل آوريم. 1. (ما كُنْتُ بِدعاً مِنَ الرُّسل). «كار و رفتار من بدعت و نوظهور و بي سابقه نيست». 2. (ولا أَدري ما يَفْعَلُ بي ولا بِكُمْ). «نمي دانم با من و شما چگونه رفتار خواهد شد». 3. (إِنْ أَتِّبع إِلاّ ما يُوحي إِلَيَّ). «من فقط از وحي پيروي مي كنم». 4. (وَما أَنَا إِلاّ نَذيرٌ مُبين). «من فقط

بيم دهنده روشني هستم».

------------------ صفحه 153

درباره فراز نخست، اجمال سخن اين است كه: مشركان تصور مي كردند كه پيامبر بايد از لوازم بشري مانند غذا خوردن و راه رفتن و خوابيدن و... پيراسته باشد و مي گفتند اگر محمد(صلي الله عليه وآله وسلم)پيامبر است پس چرا غذا مي خورد و در كوچه و بازار راه مي رود اگر پيامبر باشد بايد از چنين آثار بشري منزه و پيراسته باشد و اين انتقاد را با جمله زير و اشباه آن بيان مي كردند. (ما لِهذا الرَّسُولِ يَأَكُلُ الطَّعامَ وَيَمْشي فِي الأَسْواقِ...).(1)

------------------

1 . سوره فرقان، آيه 7.

------------------ صفحه 154

قرآن مجيد در سوره فرقان و نيز در آغاز آيه مورد بحث، به اين انتقاد پاسخ مي دهد كه اين پيامبر با پيامبران پيشين از اين جهت ها يكسان است زيرا آنان نيز غذا مي خوردند و با مردم معاشرت داشتند و در اين صورت كار اين پيامبر، نوظهور و بي سابقه نيست چنان كه مي فرمايد: (قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُل). «من در اين كارها بر خلاف روش پيامبران پيشين نيستم». و در سوره فرقان مي فرمايد: (وَما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلينَ إِلاّ انّهُمْ ليَأْكُلُونَ الطَّعام وَيَمْشُونَ فِي الأَسواق...).(1) «پيامبراني كه پيش از تو فرستاديم همگي (مانند تو) غذا مي خوردند و در بازار آمد و شد داشتند». از نخستين جمله آيه مورد بحث، و نيز از آيه سوره فرقان برمي آيد كه مشركان از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)انتظار مافوق بشري داشتند به اين معني كه مقام نبوت را با غذا خوردن و راه رفتن در بازار سازگار نمي دانستند.

و به دنبال اين انتظار باز انتظار داشتند كه پيامبر داراي قدرت خاص و مافوق بشري، و ذاتاً و بدون تعليم و وحي الهي از غيب آگاه باشد و از پنهاني ها خبر دهد به گمان اينكه علم غيب براي او تفويض شده است. خداوند در رد اين انديشه بي اساس، به پيامبر خود مي فرمايد: به آنان بگو: من بشري بيش نيستم و هيچ بشري بدون تعليم الهي نمي توند از آينده و سرنوشت خود و ديگران آگاه گردد. (وَما أَدْري ما يَفْعَلُ بي وَلا بِكُمْ). «من هم نمي دانم كه با من و شما چگونه رفتار مي شود». بنابراين، آيه شريفه، به آن رشته آگاهي از غيب نظر داد كه بدون تعليم الهي و به صورت تفويض باشد و اين نوع علم غيب با صراحت كامل از پيامبر نفي شده است ولي نفي اين علم

------------------

1 . سوره فرقان، آيه 20.

------------------ صفحه 155

غيب، (به معني ذاتي و بدون تعليم الهي و يا به صورت تفويض) با آگاه بودن آن حضرت از غيب، به وسيله وحي و تعليم الهي هيچ گونه منافاتي ندارد. گواه اين مطلب جمله سوم است: (إِنْ أَتّبعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيّ). «من تنها پيرو وحي هستم». زيرا يكي از راه هاي آگاهي از غيب وحي است كه خداوند به وسيله آن پيامبران خود را از يك رشته مطالب پنهاني و به دور از حس، آگاه و مطلع مي سازد. اگر راستي هدف آيه اين بود كه بگويد پيامبر به هيچوجه از غيب آگاه نيست(حتي به تعليم الهي) پس ميان جمله دوم و سوم يك نوع تناقض و تضاد

پديد مي آيد زيرا هرگز صحيح نيست كسي هرگونه علم غيب را به طور مطلق از خود سلب كند وبلافاصله يك قسم آن را براي خود اثبات نمايد. اگر جمله بعد به صورت استثنا بيان شده بود جا داشت كه بگوييم حكم استثنا را دارد امّا چنان كه مي بينيم به صورت استثنا بيان نشده است و بنابراين واضح است كه هدف جمله پيش نفي يك نوع آگاهي از غيب (آگاهي بدون تعليم الهي) بوده و هدف جمله بعد اثبات نوعي ديگر از آگاهي از غيب، يعني آگاهي از

------------------ صفحه 156

طريق وحي و تعليم الهي است. و گواه روشن ديگر بر اين كه هدف آيه نفي علم ذاتي و بدون تعليم الهي است همان جمله چهارم مي باشد. (وَما أَنَا إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ). «من بيم دهنده اي آشكار، بيش نيستم». يعني انتظار شما بي جا است كه مي خواهيد من ذاتاً عالم به غيب باشم زيرا من فقط پيامبرم و هرچه را در اختيارم بگذارند، مي دانم و از پيش خود و بدون تعليم الهي چيزي را نمي دانم. آيه دوم

(قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّه وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُول لَكُمْ إِنّي مَلَك إِنْ أَتِّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيّ...).(1) با توجه به انديشه هاي باطلي كه مشركان درباره پيامبران داشنتد و در ذيل آيه نخست توضيح داده شد هدف اين آيه نيز روشن مي شود، آنها از پيامبر انتظار داشتند كه از پيش خود عالم به غيب باشد و اين آيه در ردّ آنها مي گويد: بدون تعليم الهي از غيب آگاه نيستم، گواه اين مطلب جمله بعد است:

------------------

1 .

سوره انعام، آيه 50.

------------------ صفحه 157

(إِنْ أَتّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيّ). «من تنها پيرو وحي هستم». يعني بدون تعليم الهي و وحي، علم غيب ندارم امّا از راه وحي آگاه مي شوم و با توجه به بياني كه در توضيح آيه نخست آورده شد مفاد اين آيه نيز روشن تر مي گردد. آيه سوم

(وَلا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّه وَلا أَعْلَمُ الْغَيْب...).(1) اين آيه با آيه دوم يكسان است و توضيح بيشتري لازم ندارد. آيه چهارم

(قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَلا ضرّاً إِلاّ ما شاءَ اللّه وَلَوْ كُنْتُ أَعلمُ الْغَيبَ لاستَكْثرتُ مِنَ الْخَيرِ وَما مَسَّنيَ السُّوءُ إِنْ أَنا إِلاّ نَذيرٌ وَبَشير لِقَوم يُؤْمِنُون).(2) با توجه به توضيحي كه در ذيل آيه نخست داده شده; مفاد

------------------

1 . سوره هود، آيه 31. 2 . سوره اعراف، آيه 188.

------------------ صفحه 158

اين آيه نيز روشن مي گردد زيرا هدف آيه، ابطال نظريه اي است كه مشركان درباره پيامبر داشتند. آنها فكر مي كردند كه پيامبر بايد از قدرت وسيع و دامنه داري، آن هم از پيش خود و بدون استمداد از مقام ربوبي، برخوردار باشد و در پرتو آن قدرت بتواند هر نوع سودي را به سوي خود جلب كند و هر ضرري و زياني را از خود دور نمايد و از غيب خبر دهد. خداوند به پيامبر گرامي خود دستور مي دهد كه براي ابطال اين فكر غلط و سراسر شرك آنان، هر نوع قدرت و علم را كه از جانب خدا نباشد از خود سلب كند و بگويد من با صرف نظر از قدرت الهي، مالك هيچ گونه نفع و ضرري نيستم

مگر آن كه از طرف خدا قدرتي به من اعطا گردد. و جمله: (إِلاّ ما شاء اللّه); مگر آنچه خدا بخواهد، گواهي مي دهد كه مقصود، نفي هر نوع قدرت و توانايي نيست بلكه نفي قدرتي است كه از جانب خدا نباشد. و لذا علم و قدرتي كه از جانب خدا باشد را از خود سلب نكرده بلكه با جمله (إِلاّ ما شاء اللّه)آن را اثبات كرده است. بر اين اساس، مفاد جمله دوم آيه (لَوْ كُنْت أَعلم الغيب...) هم روشن مي شود.

------------------ صفحه 159

يعني اگر بدون تعليم الهي و از پيش خود عالم به غيب بودم خير فراواني براي خويش جمع آوري مي كردم و هيچ بدي به من نمي رسيد. امّا چون آگاهي من از غيب، ذاتي نيست و به تعليم الهي است هر كجا خدا بخواهد من از غيب آگاه خواهم شد همان طور كه هر كجا خدا بخواهد از قدرت و توانايي مخصوصي برخوردار خواهم بود. آيه پنجم

(وَمِمَّنْ حَولَكُمْ مِنَ الأَعراب مُنافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدينَة مَردوا عَلي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُم سَنُعَذِبهُمْ مَرَّتين ثُمَّ يُردُونَ إِلي عَذاب عَظيم).(1) «گروهي از مردم مدينه به نفاق پاي بندند، تو آنان را نمي شناسي ما مي شناسيم، آنان دوبار معذب مي گردند، سپس به عذاب بزرگ برمي گردند». تكيه ما در اين آيه بر روي جمله (لا تعلمهم) است كه پيامبر به نص قرآن گروهي از منافقان را نمي شناخت، و اين عدم آگاهي، با علم غيب سازگار نيست.

------------------

1 . سوره توبه، آيه 101.

------------------ صفحه 160

پاسخ

اوّلاً: اين آيه بيش از آن نمي رساند كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه

وآله وسلم) از پاي بندي برخي به نفاق، در زمان نزول قرآن، آگاه نبوده ولي عدم آگاهي در اين ظرف خاص، دليل بر آن نيست كه تا آخر عمر از آن آگاه نشد. شكي نيست خداوند بزرگ، روي مصالحي برخي از حوادث را در وقت وقوع از پيامبر گرامي پنهان مي داشت، بالأخص اوضاع تأسف آور منافقان كه مايه تأثر روحي عميق پيامبر مي گرديد، ولي اين مطلب غير از اين است كه بگوييم اين اخفاء دائمي و پيوسته بوده و پيامبر تا آخر عمر از آن جريان بي خبر مانده است. ثانياً: همان قرآني كه در اين آيه به پيامبر مي گويد :(لا تعلمهم) در سوره محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم)به پيامبر چنين مي گويد: (وَلَوْ نَشاءُ لأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرفتَهُمْ بِسيماهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَولِ وَاللّهُ يَعْلَمُ أَعمالَكُمْ).(1) «اگر مي خواستيم آنان را به تو نشان مي داديم تا از

------------------

1 . سوره محمد، آيه 30.

------------------ صفحه 161

چهره هايشان بشناسي. آنان را از شيوه گفتارشان مي شناسي. خداوند از اعمال شما آگاه است». اين آيه به خوبي مي رساند كه راه شناسايي آنان از طريق شيوه گفتار، به روي پيامبر باز بوده و سرانجام به نفاق آنها پي مي برد. ثالثاً: آگاهي پيامبر و پيشوايان معصوم از هر حادثه و جرياني يك علم فعلي و قهري نيست، بلكه علم مشيتي است كه اگر بخواهند آگاه مي گردند اگر نخواهند آگاه نمي شوند و در احاديث به اين مطلب تصريح شده است. فرض كنيد نامه اي در اختيار شما است و در آن، يك رشته مطالب مرموز و پنهان توضيح داده شده است، شما

اگر بخواهيد مي توانيد با مراجعه به متن آن، از آنها آگاه گرديد. علم پيامبر و امام به حكم احاديث(1) مشيتي است، نه فعلي و قهري، و بسان آگاهي آن فرد از محتويات نامه است كه بدون خواست فعليت پيدا نمي كند. در صورتي كه شرايط ايجاب كند، با يك خواستن از آن آگاه مي گردند و براي اين مطالب در زندگاني پيشوايان شواهدي وجود دارد كه فعلاً مجال بازگويي آنها

------------------

1 . اصول كافي، ج1، ص 258.

------------------ صفحه 162

نيست.(1) رابعاً: منافقان عصر رسالت آن چنان نبودند كه تا آخر شناخته نشوند قرآن مجيد آنان را به عناوين مختلف معرفي كرده است مانند: (وَإِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجسامُهُمْ وَان يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَولِهِمْ كأَنّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدةٌ يَحْسَبُونَ كُلّ صَيْحَة عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤْفَكُونَ).(2) «هنگامي كه آنها را مي بيني شكل و قيافه آن ها ترا به شگفت مي آورد و اگر سخن بگويند(بر اثر قيافه حق به جانبي كه به خود مي گيرند) ترا به سخنان خود جلب مي كنند، و به گفتار آنها گوش مي دهي گويا چوب هايي هستند كه به ديوار تكيه داده شده هر صدايي را بر ضد خود مي پندارند. آنها دشمنان واقعي هستند از آنها بپرهيز! خدا آنها را بكشد! چگونه از حقيقت روي گردانند». در اين آيه خداوند، منافقان عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) را به صفات زير توصيف كرده است:

------------------

1 . سيره ابن هشام، ج2، ص 523. 2 . سوره منافقين، آيه4.

------------------ صفحه 163

1. داراي قيافه حق به جانبند. 2. زبان باز و خوش گفتارند. 3. مانند چوب

هايي هستند كه به ديوار تكيه داده شده.(1) در همين سوره منافقين آياتي در معرفي منافقان نازل شده است كه بر اهل دقت روشن است(2) خداوند در سوره توبه پرده ها را بالا زده و منافقان را به روشني معرفي كرده است و مطالعه آيات اين سوره حقيقت را روشن مي سازد مانند آيه: (وَلا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَهُمْ كُسالي وَلا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ كارهُونَ).(3) «نماز را با كسالت مي گزارند و با بي ميلي انفاق مي كنند». همچنين است بسياري از آيات اين سوره. تكليف بدون شناسايي ممكن نيست

خداوند به پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) دستور مي دهد كه با كافران و منافقان بجنگد و از گفتار و نظر آنان پيروي نكند آنجا كه

------------------

1 . مقصود اين است كه آنان بسان چوب هاي خشك هست كه در برابر سخنان حكيمانه و بيانات منطقي پيامبر و قرآن، كوچك ترين واكنشي از خود نشان نمي دهند تو گويي اصلاً روحي در بدن ندارند. 2 . به آيه هاي 5، 7، 8 مراجعه شود. 3 . سوره توبه، آيه 54، و به سوره نساء، آيه 142 مراجعه شود.

------------------ صفحه 164

مي فرمايد: 1.(يا أَيُّها النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ).(1) «اي پيامبر با گروه كافر و منافق نبرد كن و شدت عمل به خرج بده». 2. (وَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَالْمُنافِقينَ وَدَعْ أَذاهُمْ وَتََوَكَّلْ عَلي اللّهِ).(2) «از كافران و منافقان فرمان مبر و آزار آنان را واگذار و بر خدا توكل كن». آيا امكان دارد كه خداوند به پيامبر دستور نبرد و شدت عمل، با منافقين را بدهد ولي پيامبر آنها را نشناسد؟ از طرفي

بگويد مطيع آنها مشو از طرفي آنها را بر پيامبر تا آخر عمر مخفي و پنهان سازد. از اين بيان نتيجه مي گيريم كه اخفاء نفاق برخي از منافقان، موقت بوده نه دائمي. قرآن به پيامبر دستور مي دهد كه بر گروه منافق نماز نگزارد و بر كنار قبر آنان توقف نكند چنان كه مي فرمايد:

------------------

1 . سوره توبه ،آيه 73. 2 . سوره احزاب، آيه 48.

------------------ صفحه 165

(وَلا تُصَلِّ عَلي أَحد مِنْهُمْ ماتَ أَبداً وَلا تَقُمْ عَلي قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّه وَرَسُولِهِ).(1) «اگر مردند بر آنان نماز مگزار و بر كنار قبر آنان توقف مكن آنان به خداوند و پيامبر او كفر ورزيدند». اين آيات و آيات ديگر حاكي است كه پيامبر سرانجام، منافقان را شناخت و نه تنها خود او آنها را مي شناخت بلكه اسامي و خصوصيات آنان را به (حذيفه)(2) گفت. از اين جهت خليفه دوم به هر فردي كه احتمال نفاق در او مي داد، نماز نمي گزارد،

------------------

1 . سوره توبه، آيه 84. 2 . به اسدالغابة، ج71 ص 391 و ديگر كتاب هاي مربوط به احوال صحابه مراجعه نماييد و متن عبارت اسدالغابة چنين است. و حذيفة صاحب رسول اللّه(صلي الله عليه وآله وسلم) في المنافقين لم يعلمهم أحداً إلاّ حذيفة اعلمه بهم رسول اللّه وسأله عمر أفي عمالي أحد من المنافقين قال: نعم احد، قال: من هو؟ قال: لا اذكره قال حذيفة: فعزله كانّما دل عليه كان عمر إذا مات ميت يسأل عن حذيفة فان حضر الصلاة عليه صلّي عليه وإن لم يحضر حذيفة الصلاة عليه لم يحضر عمر: حذيفه رازدار پيامبر خدا بود

و منافقان را مي شناخت، و پيامبر آنها را به او معرفي كرده بود روزي خليفه دوم از او پرسيد آيا در كارگزاران من از منافقان كسي هست حذيفه گفت: بلي يك نفر، خليفه گفت: او كيست؟ حذيفه از معرفي او خودداري كرد، سرانجام خليفه او را شناخت و از كار بركنار كرد شيوه عمر در نماز بر ميت اين بود اگر حذيفه بر نماز او حاضر مي شد، وي بر جنازه نماز مي گزارد و در غير اين صورت از نماز بر او خودداري مي كرد.

------------------ صفحه 166

مگر اين كه حذيفه او را تأييد كند و اين داستان در سيره پيامبر و تاريخ خلفا و صحابه پيامبر آمده است. آيه ششم

(فَإِنْ تَوَلَّوا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلي سَواء وَإِنْ أَدْري أَقريبٌ أَمْ بَعيدٌ ما تُوعَدُونَ).(1) «اگر آنان روي برتافتند، بگو همگي را يكسان آگاه ساختيم و نمي دانم آنچه به شما وعده مي دهند، نزديك است يا دور؟». شيوه استدلال با اين آيه اين است كه پيامبر، از نزديكي و دوري وعده هاي الهي، اظهار بي اطلاعي مي كند و اين مطلب با آگاهي سوم سازگار نيست. پاسخ

بحث ما(همان طور كه در آغاز كتاب يادآور شديم) در كميت و مقدار علم پيامبر و ديگر پيشوايان معصوم نيست، بلكه بحث در اصل آگاهي آنان از امور پشت پرده غيب مي باشد و آيا چنين آگاهي ممكن است يا نه، و بر فرض امكان، تحقق پذيرفته است يا نه؟

------------------

1 . سوره انبياء، آيه 109.

------------------ صفحه 167

حالا اگر پيامبر در موردي اظهار بي اطلاعي نمود، هرگز با اصل آگاهي سوم منافاتي نخواهد داشت. نكته

قابل توجه در آيه اين است كه پيامبر در موضوعي اظهار بي اطلاعي نموده است كه آگاهي از آن، مختص مقام ربوبي است و آن موضوع وقت رستاخيز كه زمان تحقق وعده ها و وعيدهاي الهي است و آگاهي از وقت قيامت، از مسائلي است كه خداوند، احدي از بندگان خود را بر آن مطلع نساخته است، و آيات قرآن در اين مسأله به اندازه اي صريح است كه نمي توان خلاف آن را احتمال داد و هيچ مانعي ندارد كه خداوند پيامبر خود را از حوادث گذشته وآينده مطلع سازد، امّا آگاهي از وقت برپا شدن رستاخيز را به خود اختصاص دهد. اينك آياتي كه اين حقيقت را به روشني ثابت مي نمايد، و مي رساند كه آگاهي از آن، مختص ذات اقدس او مي باشد: 1.(يَسْئلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّان مُرساها قُلْْ عِلْمُها عِنْدَ رَبّي لا يُجَلّيها لِوَقْتها إِلاّ هُوَ...).(1) «از قيامت سؤال مي كنند كه زمان قطعي آن چه وقت است؟ بگو : علم آن نزد پروردگار من است، جز او كسي از آن آگاه نيست».

------------------

1 . سوره اعراف، آيه 187.

------------------ صفحه 168

2. (إِنّ السّاعَة آتِيَةٌ اكادُ أُخْفِيها لِتُجْزي كلُّ نَفس بِما تَسْعي).(1) «رستاخيز فرا مي رسد، آن را پنهان مي كنم تا هر انساني در مقابل كوششي كه مي كند سزا ببيند». 3. (إِنّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَة...).(2) «پيش خدا است آگاهي از وقت رستاخيز». 4. (يَسئَلُكَ النّاسُ عَنِ السّاعَة قُلْ إِنّما عِلْمُها عِنْدَ اللّه وَما يُدريكَ لعَلَّ السّاعَة تَكُونُ قَريباً).(3) «مردم از تو از وقت رستاخيز سؤال مي كنند، بگو آگاهي از (وقت) آن نزد خدا است! چه

مي داني كه شايد وقت آن نزديك باشد!». 5. (إِلَيْهِ يُردُّ عِلْمُ السّاعَةِ...).(4) « آگاهي از وقت رستاخيز به خدا باز مي گردد». 6. (وَعِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُون).(5) «آگاهي از وقت رستاخيز نزد او است و به سوي او برمي گرديد».

------------------

1 . سوره طه، آيه 15. 2 . سوره لقمان، آيه 34. 3 . سوره احزاب، آيه 63. 4 . سوره فصلت، آيه 47. 5 . سوره زخرف، آيه 85.

------------------ صفحه 169

اين آيات به روشني گواهي مي دهند كه آگاهي از وقت رستاخيز، مخصوص خدا است و خدا روي مصالحي بندگان خود را از آن مطلع نساخته است. و آيه مورد بحث نيز مربوط به رستاخيز است و اگر پيامبر از وقت وعده الهي، اظهار بي اطلاعي مي كند، مقصود، اظهار بي اطلاعي از وقت رستاخيز است و آگاه نبودن از وقت رستاخيز گواه بر عدم آگاهي از موارد ديگر نخواهد بود. در پايان از تذكر نكته اي ناگزيريم و آن اين كه مضمون همين آيه در سوره جن آيه 24 و 25 و 26 و 27 وارد شده است آنجا كه مي فرمايد: (حَتّي إِذا رَأَوا ما يُوعَدونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضعفُ ناصِراً وَأَقَلُّ عَدَداً * قُلْ إِن أَدري أَقريبٌ ما تُوعدونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي أَمداً * عالِمُ الْغَيْب فَلا يُظْهِر عَلي غَيْبِهِ أَحداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول). «وقتي عذاب الهي را ديدند آنگاه آگاه مي گردند كه چه كسي از نظر ياور ناتوان و كم است بگو نمي دانم آن چه را به شما وعده مي دهند نزديك است، يا خدا براي آن مدتي معين خواهد كرد؟ آگاهي

از غيب او است و كسي را بر غيب خود مسلط نمي سازد جز هر يك از پيامبران كه بخواهد».

------------------ صفحه 170

از بررسي اين آيات به دست مي آيد: پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) در اين آيات آگاهي از وقت رستاخيز را از خود نفي مي كند و اين آگاهي به حكم آيات قرآن مخصوص ذات اقدس الهي است. آيه هفتم

(يَوْمَ يَجْمَعُ اللّه الرُسُلَ فَيَقُول ماذا أُجبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوب).(1) شيوه استدلال با اين آيه اين است كه پيامبران گرامي هر نوع علم غيب را از خود نفي مي كنند، و تنها خدا را به صفت «علام الغيوب» توصيف مي نمايند. پاسخ

شكي نيست كه حرف «لا» در تركيبي مانند: «لا رجل في الدار»، «لا علم لنا»، «لا خير فيهم»، براي نفي جنس و حقيقت است و علماء ادب يك چنين «لا» را نافي جنس مي نامند ولي بايد توجه نمود كه نفي جنس به دو صورت انجام مي گيرد: 1. نفي جنس، به صورت جدي و واقعي، و دور از هر

------------------

1 . سوره مائده، آيه109.

------------------ صفحه 171

نوع شائبه مجاز، مانند:لااله الاّ اللّه، لا رطب ولا يابس إلاّ في كتاب مبين، مثلاً موقعي كه اصلاً مردي اعم از پير و جوان، سالم و بيمار، در خانه نباشد مي گويند: «لا رجل في الدار». 2. نفي جنس، نه به صورت واقعي و حقيقي، بلكه به شكل مجازي، به طوري كه اگر فردي در خانه موجود باشد آن را به علتي ناديده گرفته و نفي جنس مي نمايند. مثلاً مردي در خانه را مي زند و مي

گويد: در خانه كسي هست؟ با اين كه پيرمرد بيماري كه توانايي حركت ندارد، در خانه هست _ مع الوصف _ در پاسخ او مي گويند كسي در خانه نيست اين نفي حقيقت، به طور حقيقي نيست، بلكه به طور مجازي است به خاطر اين كه چون آن فرد موجود، به درد سؤال كننده نمي خورد، او را ناديده گرفته و مي گويند كسي در خانه نيست. اميرمؤمنان(عليه السلام) به ياران ترسو و اصحاب بهانه جوي خود، كه سرما و گرما را بهانه مي كردند و از جهاد با معاويه برمي تافتند مي گويد: «يا أشباه الرجال ولا رجال»; «اي مردنماها كه مرد نيستيد»، يك چنين نفي حقيقت به داعي و انگيزه هاي مختلف در زبان عرب و احاديث اسلامي فراوان است مانند: «لا صلاة لجار المسجد إلاّ في المسجد».

------------------ صفحه 172

در آيه مورد بحث جريان از اين قبيل است: وقتي پيامبران علم و آگاهي محدود خود را، با علم و آگاهي بي پايان خداوند مقايسه مي كنند، و نيز متوجه مي شوند كه هر علم و آگاهي كه دارند از جانب او است، و خداست كه اين علم و آگاهي را به آنان داده است و از خود چيزي ندارند; بي اختيار در برابر علم اصيل و ذاتي و نامحدود او، خضوع نموده و هر نوع علم و آگاهي را از خود سلب مي نمايند و مي گويند ما آگاه نيستيم و تنها تويي آگاه از مطلب و آگاه به حق. در فلسفه اسلامي پيرامون واقعيت علم و آگاهي آمده است: كه علم حقيقي و آگاهي كامل، اين است كه از مجموع

عللي كه در طول زمان مايه پيدايش حادثه اي گرديده و حوادثي كه فعلاً با آن همگام و همزمان است، آگاه گرديم و چنين علمي، از توانايي بشر بيرون است. با در نظر گرفتن اين جهات صحيح است كه پيامبران در برابر علم الهي خضوع كنند و بگويند: (لا علم لنا)خصوصاً با توجه به اين كه اگر علمي دارند، مربوط به خود آنان نيست، بلكه پرتوي است از نور و علم الهي كه براي آن حد و مرزي نيست، وخداوند درباره علم بشر چنين گفته است:(وَما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ

------------------ صفحه 173

إِلاّ قَليلاً).(1) *** ثانياً: آيات مربوط به شهادت پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) و گروه هاي ديگر، با صراحت كامل مي رساند كه اينان در روز بازپسين براي اداء شهادت دعوت مي شوند چنان كه مي فرمايد: (وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جيءَ بِالنَّبِيّيِنَ وَالشُّهَداءِ...).(2) آيا ممكن است كه گواهان محكمه الهي، بدون آگاهي به چيزي شهادت دهند و يا چيزي را گواهي نمايند در اين صورت آيات شهادت خصوصاً آيه: (وَجِئْنا بِكَ عَلي هؤلاءِ شَهيداً).(3) «و تو را (اي پيامبر) براي آنان گواه مي آوريم». و همچنين آيه: (وَيَومَ يَقُومُ الأَشهادُ).(4) «روزي كه گواهان براي اداي شهادت به پا مي خيزند». ما را وادار مي كند كه جمله «لا عِلْمَ لنا» را به همان صورتي

------------------

1 . سوره اسراء، آيه85. 2 . سوره زمر، آيه 69. 3 . سوره نساء، آيه41. 4 . سوره غافر، آيه 51.

------------------ صفحه 174

كه ذكر شد معني كنيم. ثالثاً: چگونه مي توان گفت كه پيامبران هيچ آگاهي از وضع امت خود ندارند در حالي كه پيامبر

در محشر و روز گردآوري پيامبران، در محكمه عدل الهي چنين مي گويد: (وَقالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَومي اتَّخَذُوا هذا القُرآنَ مَهْجُوراً).(1) «در چنين روزي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مي گويد: پروردگارا امت من، قرآن را ترك كردند ». و با در نظر گرفتن سياق آيات بالأخص آيه ماقبل : (وَيَوم يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيهِ). «روزي كه ستمگر دست به دندان مي گيرد». روشن مي شود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) روز بازپسين اين چنين سخن مي گويد. رابعاً: چگونه مي توان گفت كه در چنين روزي پيامبران آگاهي از وضع امت خود ندارند در صورتي كه در اعراف گروهي، نيكوكاران و بدكاران را با سيماي آنان مي شناسند و چنان كه مي گويد:

------------------

1 . سوره فرقان، آيه 30.

------------------ صفحه 175

(وَعَلي الأَعرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاً بِسيماهُمْ...).(1) «در اعراف مرداني هستند كه همه را به چهره هايشان مي شناسند». آيا پيامبري كه درباره سرنوشت ابولهب در برزخ و قيامت، پيشاپيش از مقام ربوبي آياتي تلقي كرده است و يا درباره وليد بن مغيره، وحي الهي بر او نازل شده است(2) و ... جا دارد كه در روز رستاخيز به طور واقعي بگويد كه: «لا علم لنا»؟! اين قراين ما را به مراد الهي نزديك كرده و مي رساند كه نفي هر نوع آگاهي جنبه تأدبي داشته كه يك نوع خضوع صحيح و عقلاني بوده است بالأخص كه گفتيم علمي كه پيامبران دارند، از خدا است. و مربوط به خود آنان نيست. خامساً: قرآن مجيد مي گويد: از پيامبران و امت ها جدا سؤال مي شود چنان كه مي فرمايد:

(فَلَنَسأَلنّ الَّذينَ أُرسلَ إِليهِمْ وَلَنَسأَلنّ المُرسَلينَ).(3)

------------------

1 . سوره اعراف، آيه 46. 2 . به سوره «ن» آيه هاي 10_15 و سوره مدثر آيه هاي 11_ 26 مراجعه شود. 3 . سوره اعراف، آيه 6.

------------------ صفحه 176

«از افرادي كه براي آنان پيامبر اعزام كرده ايم، سؤال مي كنيم، واز پيامبران نيز مي پرسيم». از بسياري از آيات استفاده مي شود كه مجرمان و گنهكاران از آينده خود آگاه مي باشند و با تأسّف فراواني مي گويند: (يا لَيْتَني اتَّخذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً).(1) «اي كاش راه پيامبر را مي رفتم». (يا وَيْلَتا لَيْتني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً).(2) «اي كاش با فلاني دوست نمي شدم». (فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنّا مُوقِنُون).(3) «ما را باز گردان تا عمل صالح انجام دهيم ما به يقين رسيده ايم». آيا صحيح است كه امت، از وضع خود آگاه بوده و سر به زير افكنده و آرزوهايي بنمايد امّا پيامبران كه مدت ها با امت هاي خود زندگي كرده اند، از خود، هر نوع آگاهي را به طور حقيقي سلب نمايند؟! بنابراين ، مفاد آيه (لا عِلْمَ لَنا) روشن است و با آيات مربوط به آگاهي پيامبر از غيب منافاتي ندارد.

------------------

1 . سوره فرقان، آيه 27. 2 . سوره فرقان، آيه 28. 3 . سوره سجده، آيه 13.

------------------ صفحه 177

آيه هشتم

(ما كانَ لِي عِلْمَ بِالْمَلاِ الأَعْلي إِذْ يَخْتَصِمُونَ * إِن يُوحي إِلَيّ إِلاّ أَنّما أَنا نَذيرٌ مُبينٌ).(1) «من از مجادله فرشتگان بلندپايه آگاه نبودم، به من وحي نمي شود جز اين كه بيم رسان آشكاري هستم». مقصود مذاكره و مخاصمه فرشتگان، درباره آفرينش انسان است كه در سوره

بقره به طور روشن بيان گرديده است و فشرده مذاكره اين بود، كه آيا در روي زمين خليفه اي قرار مي دهي كه فساد كند با آنكه ما ترا تقديس و تسبيح مي كنيم...؟!(2) آياتي كه پس از دو آيه مورد بحث وارد شده است، به گونه اي اين مطلب را تأييد مي كند زيرا در آنها، داستان خلقت آدم و سجده فرشتگان و خودداري شيطان، وارد شده است(3) از اين جهت مي توان گفت: مقصود، پرس و جوي فرشتگان و به تعبير قرآن مجادله و مخاصمه آنان درباره آفرينش آدم است.(4) و در اين جا احتمال ديگري نيز در موضوع مخاصمه وجود دارد كه

------------------

1 . سوره ص، آيه هاي 68 و 69. 2 . سوره بقره، آيه هاي 30_ 33. 3 . سوره ص آيه هاي 71_ 85. 4 . مفاتيح الغيب، ج7، ص 209، طبع1308.

------------------ صفحه 178

مرحوم طبرسي يادآور شده است. علاقمندان مي توانند به تفسير مجمع البيان مراجعه كنند.(1) در هر حال با توجه به نحوه استعمال لفظ «ما كان» در قرآن، مي توان معني آيه را به دست آورد و براي نمونه مواردي را يادآور مي شويم: 1. (ما كانَ اللّه لِيُضيعَ إِيمانكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرؤوفٌ رَحيم).(2) «شأن خدا نيست كه پاداش ايمان شما را ضايع كند، خداوند به مردم مهربان و رحيم است». 2. (ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُؤْتيهِ اللّهُ الكِتابَ وَالحُكْمَ وَالنُّبُوةَ ثُمَّ يَقُول لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لي...).(3) «ممكن نيست خدا به بشري كتاب و حكم و نبوت بدهد سپس وي به مردم بگويد مرا بپرستيد». 3. (وَما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوت إِلاّ بِإِذنِ اللّهِ).(4)

«ممكن نيست انساني جز به اذن خداوند بميرد».

------------------

1 . مجمع البيان، ج4، ص ...ط صيدا. 2 . سوره بقره، آيه 143. 3 . سوره آل عمران، آيه 79. 4 . سوره آل عمران، آيه 145.

------------------ صفحه 179

4. (ما كانَ لِنَبِيّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسري حَتّي يُثْخِنَ فِي الأَرضِ...).(1) «براي پيامبري شايسته نيست كه اسيراني داشته باشد مگر اين كه خوني در زمين بريزد». 5. (ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَن يَعْمُرُوا مَساجدَ اللّهِ).(2) «براي مشركان چنين حقي نيست كه در حال كفر، خانه خدا را تعمير كنند». 6. (وَما كان هذا القُرآنُ أَن يُفتري مِنْ دُونِ اللّهِ).(3) «شأن اين قرآن نيست كه به مقامي جز خدا نسبت داده شود». 7. (وَما كانَ لِرَسُول أَن يَأتي بآية إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ).(4) «براي هيچ پيامبري چنين مقامي نيست كه معجزه اي بياورد جز به اذن خدا».

------------------

1 . سوره انفال، آيه 67. 2 . سوره توبه ، آيه 17. 3 . سوره يونس، آيه 37. 4 . سوره رعد، آيه 38.

------------------ صفحه 180

در اين آيات كه مانند آنها در قرآن فراوان است هدف، نفي اقتضاء ذاتي است يعني خود موضوع بالذات چنين اقتضايي ندارد. ولي چنين نفي هايي بر دو نوع اند: 1. گاهي چنين نفي ابدي و جاوداني است. به هيچ وجهي قابل دگرگوني نيست مانند(ما كانَ اللّهُ لِيضيعَ إِيمانكم); شأن خدا نيست كه پاداش ايمان هاي شما را ضايع سازد. زيرا ضايع كردن پاداش، يك نوع ستم و يا تخلف وعده است كه ذات خدا از هر دو نوع پيراسته است. ولي گاهي، همين نفي، به عناوين ديگر دگرگون مي شود مانند آيه

اخير، چنان كه مي فرمايد: (وَما كانَ لِرَسُول أَن يَأتي بآية إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ). «شأن هيچ پيامبري نيست كه از پيش خود بدون استمداد از قدرت الهي، معجزه هايي بياورد مگر به فرمان خدا». هدف آيه اخير اين است كه هيچ پيامبري، از جانب خدا، چنين قدرتي ندارد، ولي نداشتن چنين قدرتي گواه بر آن نيست كه مطلقاً نتواند معجزه اي بياورد، بلكه در پرتو قدرت خداوند مي تواند دست به اعجاز بزند. ***

------------------ صفحه 181

روي اين بيان هدف آيه مورد بحث نيز روشن گرديد مفاد آيه اي_ن است كه م_ن از جانب خ_ود، از مخاصمه بزرگ_ان جهان بالا آگاه نبودم و چنين آگاهي ذاتي در توان بشر نيست ولي اي_ن دليل بر آن نيست كه او مطلقاً حتي در پرتو بدان دست نخواهد يافت. روشن ترين گواه بر اين مطلب، ذيل آيه است كه مي گويد: «به من جز اين وحي نشده است كه من بيم رسان آشكاري هستم». مفاد آن است كه توقع چنين آگاهي هاي ذاتي، از من بي جاست. كار من جز بيم رساني چيز ديگري نيست و خداوند نيز به من جز اين وحي نكرده است و هرگز از درون كسي كه بيم رساني بيش نيست، چنين آگاهي نمي جوشد، و تا از مقام ربوبي چيزي به من القا نگردد، نمي توانم از چنين امور پشت پرده اي آگاه شوم ولي عدم آگاهي ذاتي پيامبر، مانع از آگاهي او از طريق اكتسابي نيست و اين كه او شأني جز اين ندارد كه بيم رساني بيش نيست، مانع از آن نمي گردد كه براي همين هدف و ايجاد ترس

در قلوب و دل ها، از جانب خداوند از يك رشته امور غيبي آگاه گردد، و ديگران را مطلع سازد. گواه اين كه، پيامبر در حالي كه آگاهي از مخاصمه را از خود نفي مي كند در آيات ديگر همان مخاصمه را تشريح كرده و

------------------ صفحه 182

بيان نموده است.(1) آيا اين نفي و اثبات گواه بر آن نيست كه هدف از نفي آگاهي، ذاتي است، نه آگاهي اكتسابي؟ هرگاه كسي كه اين آيه و مانند آنها را دستاويز خود قرار داده است، بي طرفانه در مفاد آيات دقت كند، و يا با اهل فن به بحث و مذاكره بنشيند، حقيقت و مفاد آيه بر او مخفي نمي ماند.

------------------

1 . سوره بقره، آيه هاي 30_ 33.

صفحه 183

سؤال چهارم

سؤال چهارم

از آياتي كه براي اثبات آگاهي پيامبران از غيب به آنها استدلال مي شود اين آيه است: (عالِمُ الغَيْبِ فَلا يظهِرُ عَلي غيبِهِ أَحداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول...).(1) از اين آيه استفاده مي شود كه آگاهي آنان از غيب با تعليم الهي ممكن است امّا اين امكان به فعليت و تحقق رسيده است يا نه؟ معلوم نيست. پاسخ

آياتي را كه در بخش ششم اين كتاب آورديم به منظور پاسخ به همين اشكال و سؤال، به دو گروه تقسيم كرديم: 1. گروهي كه امكان آگاهي پيامبران از غيب را مي رساند(سه آيه). 2. گروهي كه تحقق و فعليّت آگاهي از غيب را

------------------

1 . سوره جن، آيه 26 و 27.

------------------ صفحه 184

مي فهماند(هفده آيه). بنابراين با مراجعه به آن بخش، پاسخ اين سؤال روشن است و به عبارت ديگر اصلاً

چنين اشكال و سؤالي بي وجه است.

------------------ صفحه 185

سؤال پنجم

سؤال پنجم

آيا اعتقاد به اين كه پيامبران و امامان از غيب آگاهند، مستلزم اين نيست كه براي خدا در صفت «عالم به غيب بودن» شريك قرار داده باشيم؟ پاسخ

در بحث هاي گذشته بارها گفته شد كه آگاهي پيامبران و امامان و بندگان خاص خدا از غيب، به تعليم الهي است نه ذاتي، و اعتقاد به آگاهي آنان از غيب با اعتقاد به اين كه اين علم از جانب خدا به آنها داده شده است به اين معنا است كه علم خدا ذاتي و علم آنان تعليمي است يعني آنان براي عالم شدن نيازمند به خدا هستند و اين عين اعتقاد به بندگي و نيازمندي آنان است.«أين التراب وربّ الأرباب؟»; بنده نيازمند كجا و خداي بي نياز كجا؟(1)

------------------

1 . برخي از «غلاة» بوده اند كه امامان را با خدا در علم شريك مي دانستند يعني علم آنان را ذاتي مي پنداشتند امّا در روايات، عقيده آنان مردود شناخته شده و از آنها بيزاري جسته شده است.

------------------ صفحه 186

سؤال ششم

سؤال ششم

صحيح است كه علم خدا ذاتي و علم ديگران حتي پيامبران و امامان اكتسابي و تعليمي است و از جانب خدا به آنان اعطا مي شود. امّا آيا اين دليل مي شود كه ما آياتي كه بر اختصاص علم غيب به خداوند دلالت دارد(1) و آياتي كه آگاهي از غيب را براي خداوند اثبات و از غير او نفي مي كند(2) و آياتي كه آگاهي از غيب را از رسول گرامي اسلام نفي مي كند(3) اين سه گروه از آيات را حمل بر علم ذاتي و غير اكتسابي كنيم؟ با آنكه ظاهر مفاد «نفي

علم غيب» نفي مطلق علم غيب است خواه ذاتي باشد و خواه تعليمي و اكتسابي. پاسخ

در بخش سوم اين كتاب و نيز در موارد ديگر گفته شد كه

------------------

1 . مانند آيه 73 سوره انعام: (عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ وَهُوَ الْحَكيمُ الْخَبير). 2 . مانند آيه 59 سوره انعام: (وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ). 3 . مانند آيه 50 سوره انعام: (قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهُ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْب).

------------------ صفحه 187

در زمان پيامبر گرامي اسلام و زمان هاي بعد، حتي تا چند قرن بعد، گاهي كلمه «علم غيب» به معناي «علم غيب ذاتي» استعمال مي شده است وحتي برخي از دانشمندان بزرگ شيعه(1) فرموده اند: با اين كه پيامبر و امام از غيب آگاهي دارند در عين حال نبايد آنان را با كلمه «عالم به غيب» توصيف كنيم زيرا «علم به غيب» فقط به خداوند گفته مي شود و بر كسي كه علم او به تعليم الهي است نبايد اطلاق شود گواه روشن اين مطلب گفتاري است كه از علي(عليه السلام) در نهج البلاغه نقل شده است. هنگامي كه علي(عليه السلام) در بصره از حوادث آينده خبر داد; يكي از ياران او گفت: آيا علم غيب داري؟ حضرت خنديد و فرمود: اين «علم غيب» نيست يعني علم غيب ذاتي و بدون تعليم الهي نيست «انّما هو تعلّم من ذي علم»; بلكه اين آگاهي از غيب را رسول خدا به من تعليم كرده است.(2) بنابراين «علم غيب» در عصر نزول قرآن و صدور احاديث، به معناي علم ذاتي، هم استعمال مي شده است و هيچ مانعي ندارد كه با در نظر

گرفتن آياتي كه آگاهي از غيب را براي پيامبران

------------------

1 . گفتار هشت نفر از دانشمندان بزرگ در اين باره در بخش سوم اين كتاب نقل شد. 2 . نهج البلاغه، خطبه 124.

------------------ صفحه 188

ثابت مي داند، آيات نفي كننده را حمل بر همان علم غيب ذاتي و بدون تعليم الهي كنيم و خوشبختانه گواه بر اين توجيه در روايات هم آمده است مانند همان گفتار نهج البلاغه، و نيز رواياتي كه از امام هفتم(عليه السلام) در بخش سوم اين كتاب نقل شد كه فرمود: اين آگاهي كه ما داريم «علم غيب» نيست (يعني علم غيب ذاتي و بدون تعليم الهي) بلكه از رسول خدا به ارث برده ايم و هر چه ما مي دانيم از رسول خدا به ما رسيده است و رسول خدا هم هر چه مي داند از خداوند آموخته است.(1) و نيز در روايت ديگر وارد شده است كه از امام هشتم(عليه السلام) پرسيدند :آيا امام به زمان مرگ خود آگاه است يا نه؟ حضرت در پاسخ فرمودند:« نعم يعلم بالتعليم... ; بله آگاه است امّا آگاهي او به تعليم الهي است».(2) و نيز در روايت ديگر، هشام كه يكي از ياران امام صادق(عليه السلام) است آن حضرت را در حضور خود ايشان چنين معرفي كرد: «يخبرنا بأخبار السماء وراثة عن أب عن جد...(3); ما را از

------------------

1 . امالي مفيد، ص 14. 2 . اثبات الهداة، ج5، ص 528 به نقل از بصائر الدرجات. 3 . اثبات الهداة، ج5، ص 336 به نقل از كافي كليني و احتجاج طبرسي و اعلام الوري طبرسي و ارشاد مفيد.

------------------ صفحه

189

خبرهاي غيبي آسمان آگاه مي كند و اين آگاهي از پدرانش به او رسيده است يعني آگاهي او ذاتي نيست و به تعليم الهي است كه توسط پدرانش به او اعطا شده است».

------------------ صفحه 190

سؤال هفتم

سؤال هفتم

از آياتي كه در قرآن مجيد آمده است و در بخش ششم اين كتاب مورد بحث قرار گرفت فقط آگاهي پيامبران از غيب استفاده مي شود، پس براي اثبات آگاهي امامان از غيب چه دليلي داريم؟ پاسخ

در اين باره دليل هاي فراواني داريم: 1. خبرهاي غيبي نهج البلاغه كه ده مورد آن از باب نمونه در بخش هشتم اين كتاب آمد مي تواند دليل قاطعي بر آگاهي امام از غيب باشد. 2. صدها خبر غيبي كه در غير نهج البلاغه از علي(عليه السلام) و ساير امامان نقل شده و آمار و نمونه هايي از آنها در بخش نهم اين كتاب آورده شد; نيز مي تواند دليل محكم و قطعي بر آگاهي آنان از غيب باشد. 3. خبرهاي صحيح السند و قطعي كه امامان را وارث علوم انبيا و به ويژه وارث علوم پيامبر گرامي اسلام معرفي مي كند; نيز

------------------ صفحه 191

يكي از دليل هاي قطعي آگاهي امامان از غيب است. در اينجا از باب نمونه ده حديث نقل مي شود: الف: كليني در كافي با سند صحيح از امام صادق(عليه السلام) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: حضرت داود، علم پيامبران پيش از خود را به ارث برد و حضرت سليمان از داود ارث برد و پيامبر گرامي اسلام، علوم سليمان را به ارث برد و ما اهل بيت، وارث علوم پيامبر گرامي

اسلام هستيم.(1) ب: در كتاب كافي با سند صحيح از امام باقر(عليه السلام) روايت شده است كه حضرت باقر(عليه السلام)فرمود: علمي كه با حضرت آدم به زمين آمده از زمين به بالا برده نشد و كساني آن را به ارث بردند، علي(عليه السلام)عالم اين امت بود(كه علم آدم(عليه السلام) نزد او بود) و هيچ عالمي از ما نمي ميرد مگر آن كه از اهل بيت خود جانشيني دارد كه علم او را به ارث مي برد....(2) پ. در كافي با سند صحيح از امام باقر(عليه السلام) روايت شده است كه آن حضرت در ضمن حديثي فرمود: هر علمي كه خداي متعال به فرشتگان و پيامبران آموخته است; ما نيز آن را مي دانيم.(3)

------------------

1 . كافي، ج1، ص 225; مرات العقول، ج1، ص 169. 2 . كافي، ج1، ص 222; مرات العقول، ج1، ص 168. 3 . كافي، ج1، ص 256; مرات العقول، ج1، ص 186.

------------------ صفحه 192

ت. در كافي با سند موثق از امام باقر(عليه السلام) روايت شده است كه در ضمن حديثي فرمود: به خدا سوگند هيچ علمي را خداوند به پيامبر گرامي اسلام نياموخت مگر آن كه آن حضرت، آن علم را به علي(عليه السلام) آموخت و علم علي(عليه السلام) پس از او به ارث به ما رسيده است.(1) ث. در كافي با سند صحيح از امام باقر(عليه السلام) روايت شده است كه آن حضرت فرمود: رسول گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم)، به علي(عليه السلام) فرمود: يا علي از نبوت نصيبي براي تو نيست امّا در علم با من شريك هستي.(2) ج. در كافي با سند صحيح از امام هشتم(عليه

السلام) در ضمن حديثي روايت شده است كه آن حضرت فرمود: «استودعنا علمهم نحن ورثة أولي العزم من الرسل». «رسول خدا علوم پيامبران را نزد ما به وديعت گذارد و ما أهل بيت وارثان پيامبران اولي العزم هستيم».(3) چ. در كافي از امام باقر(عليه السلام) در ضمن حديثي نقل شده

------------------

1 . كافي، ج1، ص 263; مرات العقول، ج1، ص 190. 2 . كافي، ج1، ص 263; مرات العقول، ج1، ص 190. 3 . كافي، ج1، ص 224; مرات العقول، ج1، ص 168.

------------------ صفحه 193

است: خداوند علوم همه پيامبران را به رسول گرامي اسلام داد و او همه علومش را به اميرمؤمنان علي(عليه السلام)آموخت.(1) ح. در بصائر الدرجات از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است كه در ضمن حديثي فرمود: خداوند پيامبران اولوالعزم را با علم، برتري داد و علم و برتري آنان را ما به ارث برده ايم....(2) خ: در همان كتاب از امام باقر(عليه السلام) روايت شده است كه در ضمن حديثي فرمود: «نحن ورثة أُولي العزم من الرسل». «ما اهل بيت، وارثان (علوم) پيامبران اولوالعزم هستيم».(3) د.در همان كتاب از اميرمؤمنان علي(عليه السلام) روايت شده است كه در ضمن حديثي فرمود: خداوند رسول گرامي را بر هر چه آگاه كرد آن حضرت هم مرا بر همان آگاه نمود....(4)

------------------

1 . كافي، ج1، ص 222. 2 . بصائر الدرجات، ص 228 ، چاپ جديد. 3 . همان كتاب، ص 120. 4 . همان كتاب، جزء دوم، باب بيست و يكم، چاپ سنگي.

------------------ صفحه 194

ذ. نيز از امام هشتم(عليه السلام) روايت شده است: آيا خدا نمي گويد: او آگاه از

غيب است و كسي را بر غيب خود مطلع نمي سازد مگر رسولي را كه برگزيده است؟ رسول خدا در پيشگاه او برگزيده است و ما وارثان اين رسول هستيم كه او را بر آنچه از غيب كه خواسته، مطلع ساخته است.(1) در بخش سوم اين كتاب نيز دو روايت يكي از نهج البلاغه و ديگري از امالي شيخ مفيد نقل شد كه هر دو حاكي از اين است كه علم امامان از رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) به آنان به ارث رسيده است. و نيز در پاسخ سؤال ششم دو روايت ديگر در اين باره از كتاب «اثبات الهداة» نقل شد به آنجا مراجعه شود.

------------------

1 . «أليس اللّه يقول: (عالِمُ الغَيبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَن ارتَضي مِنْ رَسُول) فرسول اللّه عند اللّه مرتضي ونحن ورثة ذلك الرسول الذي اطلعه اللّه علي ما يشاء من غيبه...».

------------------ صفحه 195

سؤال هشتم

سؤال هشتم

اگر امامان از غيب آگاهي داشتند پس چرا در موارد متعددي آگاهي خود را از غيب انكار مي كردند مانند اين حديث؟: چهار نفر از اصحاب امام صادق(عليه السلام) در مجلس آن حضرت بودند كه آن حضرت با حال خشم نزد آنان آمد و فرمود: تعجب است از آنان كه خيال مي كنند ما غيب مي دانيم با اين كه جز خدا هيچ كس غيب نمي داند. من مي خواستم كنيز خود را تنبيه كنم فرار كرد و ندانستم كه در كدام اطاق از اطاق هاي خانه است.(1) پاسخ

اين قبيل روايات در صدد رد اعتقاد كساني است كه آگاهي امامان از غيب را «ذاتي» و بدون تعليم الهي مي

دانند و حضرت با اين بيان مي خواهند به مردم بفهمانند كه اگر خدا آنها را از غيب آگاه نكند، از پيش خود آگاه نيستند چنان كه در روايت ديگر چنين

------------------

1 . كافي، ج1، ص 257.

------------------ صفحه 196

آمده است: «انّ عالمنا لا يعلم الغيب ولو وكل اللّه عالمنا إلي نفسه كان كبعضكم ولكن يحدث إليه ساعة بعد ساعة».(1) «عالم ما اهل بيت داراي علم غيب(ذاتي) نيست وبايد خدا به او تعليم كند و اگر خدا او را به خود واگذارد و چيزي به او تعليم نكند او هم مانند يكي از مردم عادي خواهد بود ولي خداوند لحظه به لحظه او را آگاه مي سازد». و نيز در روايت ديگر از امام زمان(عليه السلام) آمده است: من از كساني كه بگويند ما اهل بيت علم غيب داريم و يا در ملك و قدرت، با خدا شريك هستيم بيزارم، ما شريك علم و قدرت خدا نيستيم.(2) واضح است كه اين روايت در صدد رد اعتقاد كساني است كه مي خواهند امام را مانند خدا ذاتاً آگاه از غيب بدانند و گرنه كسي كه امام را به تعليم الهي از غيب آگاه بداند; او را شريك علم خدا قرار نداده است. گواه روشن اين مطلب ذيل همان روايتي است كه در سؤال

------------------

1 . بصائر الدرجات، ص 94، چاپ سنگي. 2 . احتجاج طبرسي، ص 265، چاپ سنگي ، نجف.

------------------ صفحه 197

ذكر شده است. زيرا راوي آن روايت مي گويد: پس از تمام شدن مجلس، كه حضرت صادق(عليه السلام) داخل خانه خود شدند با دو نفر ديگر خدمت امام رسيديم و گفتيم:

فدايت شويم ما اين گفته شما را كه دنبال كنيزتان مي گشتيد و نمي دانستيد در كدام اطاق خانه است، شنيديم ولي ما مي دانيم كه شما از علم گسترده اي برخوردار هستيد و در عين حال شما را با جمله «عالم به غيب» توصيف نمي كنيم. حضرت در پاسخ آنها راجع به اين كه «علم الكتاب» نزد امامان است شرحي دادند و در حقيقت گفتار آنان را تصديق كردند. از اين بيان روشن مي شود كه امام صادق(عليه السلام) از اين كه جمله«عالم به غيب» درباره آنها گفته شود ، خشنود نبودند، زيرا همان گونه كه در بخش سوم گفته شد در آن زمان علم غيب به معناي علم غيب ذاتي و بدون تعليم استعمال مي شده است و از همين جهت اصحاب امام صادق(عليه السلام) به آن حضرت مي گويند ما علم غيب را به شما نسبت نمي دهيم. ***

------------------ صفحه 198

پاسخ دوم از سؤال هشتم

طبق رواياتي كه از خود امامان(عليهم السلام) رسيده است آگاه شدن آنان از غيب به خواست خود آنها است يعني هرگاه بخواهند چيزي را بدانند به آنها تعليم مي شود و مي دانند و هرگاه نخواهند چيزي را بدانند از آن بي اطلاع خواهند ماند اينك متن روايات: امام صادق(عليه السلام) فرمود:«انّ الإمام إذا شاء أن يعلم عُلّم(1); امام هنگامي كه بخواهد چيزي را بداند به او تعليم مي شود». و نيز از آن حضرت روايت شده است: «إذا أراد الإمام أن يعلم شيئاً أعلمه اللّه عزّ وجلّ ذلك».(2) «هنگامي كه امام اراده كند كه چيزي را بداند خداوند او را از آن آگاه مي كند».

و نيز سه روايت ديگر به همين مضمون از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است.(3) ***

------------------

1 . كافي، ج1، ص 258; بصائر الدرجات، ص 315، چاپ جديد. 2 . كافي، ج1، ص 258; بصائر الدرجات، ص 315. 3 . كافي، ج1، ص 258; بصائر الدرجات، ص 315.

------------------ صفحه 199

پاسخ سوم از سؤال هشتم

ممكن است امامان(عليهم السلام) در اين قبيل روايات كه علم غيب را از خود نفي مي كنند; تقيه كرده باشند زيرا خلفاي عباسي از اين كه مردم براي ائمه اطهار مقاماتي قائل بودند و آنان را بندگان برگزيده خدا مي دانستند سخت ناراحت بودند وحتي گاهي به برخي از امامان علناً اعتراض مي كردند كه چرا شما مي گوييد ما از غيب آگاه هستيم، مثلاً منصور دوانيقي به امام صادق(عليه السلام)گفت:«أنت تزعم للناس يا أبا عبد اللّه انّك تعلم الغيب(1). تو نزد مردم ادعاي علم غيب مي كني.... بنابراين بسيار جا دارد كه امام(عليه السلام) در مجلسي كه چهار نفر از اصحاب او و سايرين حضور دارند چنين سخني بگويد يعني علم غيب را از خود نفي كند تا بين مردم پخش شود و در نتيجه از اذيت و آزار خلفا تا حدّي محفوظ بماند.

------------------

1 . اثبات الهداة، ج5، ص 374 به نقل از امالي شيخ طوسي.

------------------ صفحه 200

سؤال نهم

سؤال نهم

آيا مي توان گفت علم غيب پيامبران منحصر به وحي است و آيه:(عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظهِرُ عَلي غَيبِهِ أَحداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول...).(1) را هم اين طور معني كرد كه خدا جز به بندگان پسنديده خود وحي نمي كند يعني نبوت مخصوص بندگان خدا است؟ پاسخ

يكي از كساني كه آگاهي پيامبران و امامان از غيب، در ذائقه اش تلخ است و با نوشتن جزوه اي، در صدد برآمده كه آگاهي آنان را از غيب انكار كند در ذيل آيه فوق، دست و پا كرده كه شايد بتواند آيه را طوري معني كند كه غيب در آن به معني وحي باشد و در نتيجه آگاهي پيامبران از غيب را منحصر به وحي و آگاهي رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) را منحصر به قرآن گرداند و در ضمن، آگاهي امامان(عليهم السلام)از غيب را انكار كند. او براي سخن خود چنين استدلال مي كند كه قرآن در سوره

------------------

1 . سوره جن، آيه 26_ 27.

------------------ صفحه 201

آل عمران پس از بيان سرگذشت همسر عمران و تولد مريم، مي گويد: (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيك...)(1) و همچنين در سوره هود پس از بيان سرگذشت نوح و دعوت قوم خويش و مأموريت او براي ساختن كشتي و... مي فرمايد: (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ)(2). و نيز در سوره يوسف (پس از بيان داستان يوسف) مي فرمايد:(ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِليك).(3) در اين صورت مقصود از غيب در آيه (عالِمُ الغَيْب فَلا يُظْهِر عَلي غَيْبِهِ أَحداً)(4) به قرينه اين آيات همان وحي الهي است. اين بود خلاصه گفتار وي. و اين گفتار از جهاتي مردود است: اوّلاً: غيب در لغت عرب به معني امر پوشيده از حس است در برابر شهود كه به معني محسوس با يكي از حواس مي باشد، اگر وحي غيب است از اين نظر است كه از حواس ما پوشيده است همچنين حوادثي كه در

آسمان ها و زمين رخ مي دهد نيز از امور پوشيده از حواس ما است. در اين صورت جهت ندارد لفظي را كه معني وسيع و گسترده اي دارد تنها بر خصوص وحي، حمل

------------------

1 . سوره آل عمران، آيه 44. 2 . سوره هود، آيه 49. 3 . سوره يوسف، آيه 102. 4 . سوره جن، آيه 26 _27.

------------------ صفحه 202

كرده و بگوييم مقصود خصوص وحي است. قرآن مجيد يكي از نشانه هاي پرهيزكاران را اين مي داند كه به غيب ايمان دارند آنجا كه مي فرمايد: (الّذينَ يُؤْمِنُون بِالغَيْب)(1) آيا اعتراض كننده به خود اجازه مي دهد كه اين آيه را تنها به وحي تفسير كند در صورتي كه غيب در اين آيه معني وسيعي دارد كه ايمان به آخرت و سراي ديگر و مواقف محشر و بهشت و دوزخ از مصاديق آن است كه مؤمنان به وجود آنها ايمان دارند هرچند آنها را با ديدگان و ديگر حواس خود در اين جهان ادراك نكنند. ثانياً: غيب در لغت عرب به معني امر پنهان از حس، در مقابل شهادت است و لذا قرآن مجيد مكرر خداوند را چنين توصيف مي كند: (عالم الغيب والشهادة)(2) و هرگز در لغت عرب لفظ غيب به معني وحي نيامده است و اگر گاهي بر وحي، كلمه غيب اطلاق مي شود از اين نظر نيست كه معني مستقيم غيب، وحي است بلكه به خاطر اين است كه وحي از حواس مردم پوشيده است و يكي از مصاديق و افراد غيب به شمار مي آيد و اين اشتباه در اصطلاح دانشمندان از قبيل اشتباه مصداق به

------------------

1

. سوره بقره، آيه 3. 2 . سوره هاي انعام، توبه، رعد آيه هاي 72، 94، 9.

------------------ صفحه 203

مفهوم است. يعني تصور شده است كه غيب به معني وحي است در صورتي كه وحي يكي از مصاديق آن است نه اين كه معني غيب وحي باشد. نه تنها لفظ غيب در اين آيه (آيه سوره جن) به معني امور پوشيده از حواس است بلكه در تمام پنجاه و چهار موردي كه اين لفظ در قرآن مجيد آمده است به همين معني است و حتي در همان سه آيه اي كه معترض به آنها استدلال كرده است (آيه 44 آل عمران، 49هود، 102يوسف) باز لفظ غيب به معني امور پوشيده از حواس است در آن سه آيه مقصود، داستان نوح و يوسف و مريم است كه مردم از اين داستان ها به طور كامل و صحيح اطلاع نداشتند و از آنها پوشيده بود و اين داستان ها به وسيله وحي براي مردم بازگو شد و در حقيقت وحي وسيله رسيدن به غيب است نه اين كه غيب به معني وحي باشد. شما در تمام قرآن مجيد يك مورد پيدا نمي كنيد كه غيب به معني وحي باشد اينك نمونه هايي: 1.(إِنّي أَعْلَمُ غَيب السَّمواتِ وَالارضِ).(1) «از غيب هاي آسمان ها و زمين آگاهم».

------------------

1 . سوره بقره، آيه 33.

------------------ صفحه 204

2. (وَعِنْدَهُ مَفاتحُ الغَيْبِ...).(1) « كليدهاي غيب نزد خداوند است...». 3. (أَن لَوْ كانُوا يعلمُون الغيبَ ما لَبِثُوا فِي العَذابِ الْمُهينِ).(2) «اگر جنيّان از غيب خبر داشتند در عذاب خوار كننده درنگ نمي كردند».(3) ثالثاً مقصود از غيب در جمله «عالم الغيب»

مطلق امور پوشيده از حس است نه خصوص وحي الهي مانند قرآن، زيرا در آيه پيش از مورد بحث، آگاهي از وقت قيامت مطرح گرديده است(4)پيامبر آگاهي از آن را از خود نفي مي كند و پس از نفي آن، مي گويد: (عالِم الغَيب فَلا يُظهر عَلي غَيبِهِ أَحداً)قهراً _ موضوع قيامت در اين آيه داخل خواهد شد. و هدف اين است كه اگر من از وقت قيامت آگاه نيستم به خاطر اين است كه

------------------

1 . سوره انعام، آيه 59. 2 . سوره سبا، آيه 14. 3 . بقيه آياتي را كه لفظ غيب در آنها ذكر شده است در كشف الآيات ملاحظه فرماييد. 4 . چنانكه مي فرمايد: (حتي إذا رأوا ما يوعدون فسيعلمون من أضعف ناصراً وأقلّ عدداً * قل ان أدري أقريب ما توعدون أم يعل له ربّي أمداً * عالم الغيب فلا يظهر...).

------------------ صفحه 205

آگاهي از غيب از آن خدا است و بايد او آگاه باشد نه من. با توجه به اين موضوع ديگر نمي توان گفت مقصود از غيب در آيه خصوص وحي است، زيرا در سياق آيه نمي توان گفت كه وقت قيامت از موضوع «عالم الغيب» خارج است. و اگر وقت قيامت و رستاخيز در موضوع آيه داخل شد، ديگر جهت ندارد موضوعات ديگر غيبي از آيه خارج گردند. در اين صورت معني اين آيه چنين مي شود: خدا از غيب آگاه است(امور پوشيده از حس اعم از وحي و غيره را مي داند) او كسي را بر غيب خود مسلط نمي سازد، جز آن پيامبراني كه خود پسندد و با در نظر گرفتن اين

مطلب، آيه گواه روشني بر آگاهي پيامبر از غيب و امور پوشيده از حس اعم از وحي و غيره خواهد بود. رابعاً: مفسران اسلامي و متخصصان فهم كتاب آسماني، همگي تا آنجا كه ما مراجعه كرده ايم يك صدا مي گويند: مقصود از علم به غيب در آيه مورد بحث (سوره جن) اطلاع پيامبران از امور پنهاني است و گروهي مانند طبرسي، و قرطبي و مؤلف تفسير روح البيان علت آگاهي آنان را از غيب چنين توجيه مي كنند: آگاهي آنان از امور پوشيده، معجزه و نشانه رسالت و

------------------ صفحه 206

تكميل كننده رسالت آنان مي باشد زيرا آگاهي چنين افراد از امور غيبي، مايه وثوق مردم به آنان و گواه بر ارتباط آنان با جهان بالا خواهد بود. چگونه مي توان گفت كه همه اين مفسران اشتباه كرده اند و تنها معترض، درست فهميده است؟ ما به اين تفاسير كه هم اكنون نام مي بريم مراجعه كرده ايم و همگي يك صدا علم غيب را به معني مطلق آگاهي از امور پنهاني تفسير كرده اند و هيچ كدام غيب را به معني خصوصي وحي ندانسته: 1. تفسير تبيان شيخ طوسي، ج10، ص 158. 2. تفسير مجمع البيان شيخ طبرسي، ج10، ص 374. 3. تفسير ابن كثير، ج4، ص 433. 4. تفسير قاضي بيضاوي، ص 445، چاپ سنگي. 5. تفسير جوامع الجامع طبرسي، ص 514. 6. تفسير ابوالفتوح رازي، ج11، ص 293. 7. تفسير كشاف، ج4، ص 633. 8. تفسير زاد المسير، تأليف ابن جوزي، ج8، ص 385. 9. تفسير قرطبي، ج10، ص 6819.

------------------ صفحه 207

10. تفسير جلالين، ص 766. 11. تفسير

طنطاوي، ج24، ص 281. 12. تفسير مراغي، ج29، ص 106. 13. تفسير گازر، ج10، ص 191. 14. تفسير في ظلال القرآن، ج29، ص162. 15. تفسير علي بن ابراهيم قمي، ص 700. 16. تفسير صافي، ج2، ص 753. 17. تفسير سيد عبداللّه شبر، ص 1164. 18. تفسير مقتنيات الدرر، ج11، ص 273. 19. تفسير منهج الصادقين، ج10، ص 40. 20. تفسير روح البيان، ج10، ص 201.

------------------ صفحه 208

سؤال دهم

سؤال دهم

آيا مقصود از كلمه «الغيب» در آيه (وَما كانَ اللّهُ ليُطْلِعكُمْ عَلي الغَيبِ وَلكِنّ اللّه يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاء...)وحي اصطلاحي نيست كه بر پيامبران فرود مي آيد؟ و آگاهي پيامبران از غيب به وسيله وحي، مورد انكار قرار نگرفته است. آنچه مورد انكار برخي قرار گرفته اين است كه پيامبران و امامان از غير راه وحي از غيب آگاه شوند. پاسخ

اوّلاً: از پاسخ سؤال قبل، پاسخ اين سؤال هم به خوبي روشن مي شود. ثانياً: اگر آغاز اين آيه را در نظر بگيريم معلوم مي شود كه «غيب» در اين آيه نمي تواند به معناي وحي باشد اينك متن تمام آيه را با ترجمه مي آوريم. آيه از دو قسمت تشكيل يافته است: 1. (وَماكانَ لِيَذر المُؤْمنينَ عَلي ما أَنْتُمْ عَليه حتّي يَميزَ الخَبيثُ مِنَ الطَيِّبِ).

------------------ صفحه 209

«خداوند مؤمنان را بر اين حال كه شما هستيد نمي گذارد تا پليد را از پاك جدا كند». 2. (وَما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلي الغَيبِ وَلكِنّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ). «خداوند شما را بر غيب مطلع نمي سازد ولي از فرستادگان خويش هر كس را بخواهد برمي گزيند». با توجه به سياق آيه

مقصود از كلمه «خبيث» همان مسلمان نماهاي منافق هستند همچنان كه منظور از «طيب» مؤمن واقعي است. خداوند در نخستين فراز اين آيه به جامعه مسلمانان هشدار مي دهد كه خدا جامعه شما را به اين حالت (كه منافق و مسلمان به هم آميخته و از هم شناخته نمي شوند) رها نخواهد كرد بلكه خدا، منافق را از مؤمن جدا خواهد ساخت و براي جداسازي منافق از مؤمن در خود آيه دو راه ارائه شده است: راه نخست: آنان را آزمايش مي كند و از اين راه اين دو گروه از هم جدا مي شوند. راه ديگر: از طريق علم غيب، مؤمن را از منافق براي پيامبر خود جدا مي سازد و اين راه مخصوص گروهي از مردم يعني پيامبران است آن هم نه همه پيامبران بلكه برگزيدگان آنان و به اين

------------------ صفحه 210

حقيقت با جمله (ما كان اللّه...) اشاره فرموده است. بنابراين روشن مي شود كه مقصود از غيب در اين آيه وحي اصطلاحي نيست بلكه آگاهي از موضوعات خارجي مانند شناختن منافق از مؤمن است. زيرا اگر مقصود، وحي اصطلاحي بود دليلي نداشت كه آن را به برخي از رسولان اختصاص دهد زيرا همه پيامبران از فيض وحي بهره مندند. از اين گذشته، هدف از آگاه ساختن پيامبران از غيب به شهادت سياق آيات، همان تشخيص منافق از مؤمن است و اين كار، با شناسايي فرد، فرد آنان انجام مي گيرد و هرگز در قرآن افراد منافق به طور مشخص معرفي نشده اند هر چند يك رشته صفات كلي براي آنان بيان گرديده است. گواه بر اين كه مقصود، شناسايي فرد،

فرد آنان است اين كه در جنگ تبوك پيامبر افراد منافق را با تمام خصوصيات شناخت و آنها را براي حذيفه معرفي كرد و در حقيقت مفاد آيه (حتّي يَميزَ الخَبيثُ من الطيّبِ) با شناسايي پيامبر انجام گرفت و مضمون جمله (ولكنّ اللّهَ يَجتبي مِنْ رُسلِهِ)تحقق پذيرفت. اگر كسي در مفاد آيه كمي دقت كند، اذعان مي كند كه

------------------ صفحه 211

مقصود، وحي آسماني نيست بلكه شناسايي «خبيث»(منافق) از طيب(مسلمان واقعي) است و يك چنين شناسايي كه پيامبر روي افراد منافق انگشت بگذارد، از طريق كلي گويي امكان پذير نيست بلكه بايد از طريق ديگري به پيامبر الهام شود، تا يكايك آنان را بشناسد و بشناساند. صفحه 212

سؤال يازدهم

سؤال يازدهم

اگر پيامبر گرامي و پيشوايان معصوم از حوادث آينده آگاه بودند، چرا هدف تير حوادث قرار مي گرفتند؟ آيات و احاديث پيشين به روشني ثابت نمود كه پيامبران و پيشوايان معصوم در پرتو ولايت الهي، از يك نوع آگاهي سوم، برخوردارند، و اين همان ولايت است كه به آنان قوه و نيرو مي بخشد كه از گذشته و آينده گزارش دهند، و حوادث را پيش از زمان درك نموده، و به مردم بگويند. در اين جا سؤالي مطرح مي گردد و آن اين كه اگر اثر ولايت الهي اين است كه حوادث را، با ديده الهي درك نمايند، بايد پيوسته از خطرها و ناگواري ها جان به سلامت ببرند. هيچ گاه، كاسه زهري را كه دشمنانشان براي آنها ترتيب مي دادند. ننوشند، در محراب عبادت شهيد نشوند، و در ميدان نبرد مورد ضربات دشمن و هدف تيرهاي زهرآگين آنان قرار نگيرند. از اين كه

آنان آماج چنين حوادث ناگواري قرار مي گرفتند، مي توان دريافت كه آنان از وجود پيش آمدهايي كه بر سر راه آنها

------------------ صفحه 213

بود; آگاهي نداشت، و اگر آگاهي داشتند جان و مال خود را به خطر نمي افكندند. اين سؤال كه اخيراً بر سر زبان ها افتاده و در گذشته نيز به گونه اي وجود داشته است، گروهي را بر آن داشته كه درباره وجود اين آگاهي به شك و ترديد افتند. در اين باره استاد بزرگوار حضرت علاّمه طباطبايي پاسخي دارند كه با تصرف كوتاهي نقل مي گردد: پاسخ

آگاهي امام از حوادث و وقايع طبق آنچه از ادله نقلي و براهين عقلي به دست مي آيد از دو راه است: قسم اوّل از علم امام _ علم غير عادي

امام(عليه السلام) به حقايق جهان هستي، در هر شرايطي به اذن خدا واقف است خواه حسي و خواه بيرون از دايره حس باشند مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده. راه اثبات علم

1.نقل .روايات متواتري كه در جوامع حديث شيعه مانند

------------------ صفحه 214

كتاب كافي و بصائر و كتب صدوق و كتاب بحار و غير آنها ضبط شده اين گونه علم را ثابت مي كند. به موجب اين روايات كه به حد و حصر نمي آيد امام(عليه السلام) از راه موهبت الهي نه از راه اكتساب ، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است وهر چه را بخواهد به اذن خدا; به كمترين توجهي مي داند. البته در قرآن كريم آياتي داريم كه علم غيب را مخصوص ذات خداي متعال و منحصر به ساحت مقدس او قرار

مي دهد ولي استثنايي كه در آيه كريمه (عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول)(1) وجود دارد نشان مي دهد كه اختصاص علم غيب به خداي متعال به اين معني است كه غيب را مستقلاً و از پيش خود (بالذات) كسي جز خداي نداند ولي ممكن است پيغمبران پسنديده به تعليم خدايي بدانند و ممكن است پسنديدگان ديگر نيز به تعليم پيغمبران آن را به دست آورند چنان كه در بسياري از اين روايات وارد است كه پيغمبر و نيز هر امامي در آخرين لحظات زندگي خود علم امامت را به امام پس از خود مي سپارد. 2. عقل. امام(عليه السلام) به حسب مقام نورانيت خود كامل ترين

------------------

1 . سوره جن، آيه 26.

------------------ صفحه 215

انسان عهد خويش و مظهر تام اسماء و صفات خدايي است و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصي آشنا است و به حسب وجود عنصري خود به هر سوي توجه كند براي وي حقايق روشن مي شود. اين مطالب با برهان عقلي در جاي خود درباره انسان كالم ثابت شده است. (ما تقرير اين براهين را نظر به اين كه بر يك سلسله مسائل عقلي پيچيده متوقف و سطح آنها از سطح اين مقاله بالاتر است به محل مخصوص آنها احاله مي دهيم). اين علم تأثيري در عمل و ارتباطي با تكليف ندارد

نكته اي كه بايد به سوي آن توجه كرد اين است كه اين گونه علم موهبتي، به موجب ادله عقلي و نقلي كه آن را اثبات مي كند، قابل هيچ گونه تخلف نيست و تغيير نمي پذيرد

و سر مويي به خطا نمي رود و آگاهي از چيزي است كه در لوح محفوظ ثبت شده و آنچه قضاي حتمي خداوندي به آن تعلق گرفته است. ولازمه اين مطلب اين است كه هيچ گونه تكليفي به متعلق اين گونه علم (از آن جهت كه متعلق اين گونه علم است وحتمي الوقوع مي باشد) تعلق نگيرد و همچنين نمي توان در مورد آن از بشر چيزي را مطالبه كرد زيرا تكليف همواره از راه امكان به فعل

------------------ صفحه 216

تعلق مي گيرد و از راه اين كه فعل و ترك هر دو در اختيار مكلف اند; فعل يا ترك خواسته مي شود و امّا در صورت ضروري الوقوع ومتعلق قضاء حتمي بودن آن، محال است مورد تكليف قرار گيرد. پس صحيح است خدا به بنده خود بفرمايد فلان كاري را كه فعل و ترك آن براي تو ممكن است و در اختيار تست بكن ولي محال است بفرمايد فلان كاري را كه به موجب مشيت تكويني و قضاي حتمي من، البته تحقق خواهد يافت و برو برگرد ندارد، بكن يا مكن! زيرا چنين امر و نهيي لغو و بي اثر مي باشد. و همچنين انسان مي تواند امري را كه امكان شدن و نشدن دارد، اراده كرده براي خود مقصد و هدف قرار دهد و براي تحقق آن به تلاش و كوشش بپردازد ولي هرگز نمي تواند امري را كه به طور يقين (بي تغير و تخلف) و به طور قضاء حتمي، شدني است اراده كند و آن را مقصد خود قرار داده و تعقيب كند زيرا اراده و عدم اراده و قصد

و عدم قصدِ انسان، در امري كه به هر حال شدني است كمترين تأثيري ندارد. مثلاً اگر كسي علم پيدا كند كه اگر سر ساعت فلان از روز فلان در نقطه معيني از فلان خيابان بگذرد، حتماً بر اثر تصادف، كشته خواهد شد (علمي است مشروط و مقيد) البته تا

------------------ صفحه 217

مي تواند در وقت مفروض در نقطه مفروض حاضر نمي شود و از اين راه جان خود را حفظ مي كند و روشن است كه نرفتن او به نقطه خطر اثر علم است. و اگر علم پيدا كند كه در سر ساعت فلان از روز فلان در فلان نقطه از فلان خيابان شهر حتماً زير ماشين خواهد رفت و اين علم هيچ گونه تخلف ندارد و هيچ تلاشي جلو اين خطر را نمي تواند بگيرد(علم به قضاء حتمي) بديهي است كه اين شخص با وجود علم به خطر براي رفع خطر دست به هيچ تلاشي نخواهد زد، زيرا مي داند كه سودي ندارد و فايده اي نخواهد بخشيد و اين همان است كه گفته شد «علم به قضاء حتمي تأثيري در زندگي عملي انسان ندارد و تكليف آور نيست». اين شخص با وجود علم به خطر به زندگي عادي خود ادامه مي دهد اگر چه منتهي به خطر خواهد شد و مشمول آيه كريمه (لا تُلْقُوا بِأَيديكُمْ إِلي التَهْلُكَة)نيست زيرا در تهلكه واقع شده نه اين كه خود را به تهلكه انداخته بر خلاف شخص مفروض اولي كه مكلف است تا مي تواند براي نجات از خطر چاره اي بينديشد و خود را به تهلكه نيندازد. و از اين بيان روشن مي

شود كه: 1. اين علم موهبتي امام(عليه السلام) اثري در اعمال او و ارتباطي

------------------ صفحه 218

با تكاليف خاصه او ندارد. و اصولاً هر امر مفروض از آن جهت كه متعلق قضاء حتمي و حتمي الوقوع است متعلق امر يا نهي يا اراده و قصد انساني نمي شود. آري متعلق قضاء حتمي و مشيت قاطعانه حق متعال و مورد رضا به قضاء است چنان كه سيدالشهداء (عليه السلام) در آخرين ساعت زندگي در ميان خاك و خون مي گفت: «رضاً بقضاءك وتسليماً لأمرك لا معبود سواك». و همچنين در خطبه اي كه هنگام بيرون آمدن از مكه خواند و فرمود: «رضا اللّه رضانا أهل البيت». 2. ممكن است كسي تصور كند كه علم قطعي به حوادث قطعي غير قابل تغيير مستلزم جبر است مثلاً اگر فرض شود كه امام علم داشته كه فلان شخصي در فلان وقت و فلان مكان با شرايط معيني او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجه قابل تغيير نيست لازمه اين فرض اين است كه ترك قتل در اختيار قاتل نبوده براي وي مقدور نمي باشد يعني قاتل مجبور به قتل باشد و با فرض مجبوريت براي شخص مجبور تكليفي نيست! و اين تصوري است بي پايه زيرا: اوّلاً: اين اشكال در حقيقت اشكال است به گسترش تعلق

------------------ صفحه 219

قضاء الهي به افعال اختياري انسان (نه به علم امام) و طبق اين اشكال طايفه معتزله از سني ها مي گويند: تقدير خداوندي نمي تواند به فعل اختياري انسان متعلق شود و انسان مستقلاً آفريدگار فعل خودش مي باشد و در نتيجه انسان خالق افعال خود

و خدا خالق بقيه اشياء است. در حالي كه به نص صريح قرآن كريم و اخبار متواتره پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمه هدي همه موجودات وحوادث جهان بدون استثنا متعلق قضاء و قدر خداوندي عزّ اسمه است. از راه بحث عقلي نيز مطلب روشن و آفتابي است اگر چه به واسطه وسعت اطراف آن نمي توانيم آن را در اين مقاله مختصر بگنجانيم. آنچه به طور اجمال مي شود گفت اين است كه در جهان هستي كه آفرينش خدا است چيزي جز با مشيت و اذن خداوندي بوجود نمي آيد و مشيت خداوندي به افعال اختياري انساني از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است مثلاً خداوند خواسته كه انسان فلان فعل اختياري را از راه اراده و اختيار انجام دهد و البته بديهي است فعل با اين وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختياري است زيرا اگر اختياري نباشد اراده خداوندي از مرادش تخلف مي كند.

------------------ صفحه 220

(وَما تَشاؤُون إِلاّ أَنْ يَشاء اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ). وثانياً: با صرف نظر در تعلق قضا و قدر به فعل اختياري انسان به نص صريح كتاب و سنت متواتره، خداوند لوح محفوظي خلق فرموده كه همه حوادث گذشته و آينده جهان را در آن ثبت كرده و هيچ گونه تغييري در آن راه ندارد و خود نيز به آنچه در آن است عالم است. آيا خنده دار نيست بگوييم كه ثبت حوادث غير قابل تغيير در لوح محفوظ و علم قبلي خداوند به آنها افعال انسان را جبري نمي كند ولي اگر امام به برخي از آنها يا به همه

آنها علم پيدا كند، افعال اختياري انسان و من جمله فعل قاتل امام جبري مي شود؟ 3. ظواهر اعمال امام(عليه السلام) را كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهري است نبايد دليل نداشتن اين علم موهبتي و شاهد جهل به واقع گرفت، مانند اين كه گفته شود: اگر سيدالشهداء(عليه السلام) علم به واقع داشت چرا مسلم را به نمايندگي خود به كوفه فرستاد؟ چرا توسط صيداوي نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد؟ چرا خود را به هلاكت انداخت و حال آن كه خدا مي فرمايد:(وَلا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلي التهلكة)(1)؟ چرا؟ و چرا؟

------------------

1 . سوره بقره ، آيه 195.

------------------ صفحه 221

پاسخ همه اين پرسش ها از نكته اي كه تذكر دادم روشن است، و امام(عليه السلام) در اين موارد و نظاير آنها به علومي كه از مجاري عادت و از شواهد و قراين به دست مي آيد عمل فرموده و براي رفع خطر واقعي كه مي دانست هيچ گونه اقدامي نكرد، زيرا مي دانست كه تلاش سودي ندارد و قضاء حتمي است و تغيير پذير نيست چنان كه خداي متعال در كلام خود در سوره آل عمران در برابر آنان كه در جنگ احد گفته بودند، اگر ياران كشته شده، پيش ما بودند نمي مردند و كشته نمي شدند مي فرمايد: (قُلْ لَوْ كُنْتُم في بُيُوتِكُمْ لَبَرزَ الّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلي مَضاجِعِهِمْ).(1) «بگوي اگر در خانه هايتان نيز بوديد كساني كه برايشان قتل نوشته شده بود به سوي خوابگاه هاي خود بيرون مي آمدند». قسم دوم از علم امام _ علم عادي

پيغمبر(صلي الله عليه وآله

وسلم) به نص قرآن كريم بشري است همانند ساير افراد بشر و اعمالي كه در مسير زندگي انجام مي دهد مانند اعمال ساير افراد بشر در مجراي اختيار و بر اساس علم عادي قرار دارد امام(عليه السلام)نيز مانند ديگران خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روي

------------------

1 . سوره آل عمران، آيه 154.

------------------ صفحه 222

علم عادي تشخيص داده و آنچه را شايسته اقدام مي بيند اراده كرده، در انجام آن به تلاش و كوشش مي پردازد، در جايي كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجي موافق باشد به هدف اصابت مي كند و در جايي كه اسباب و شرايط مساعدت نكنند به نتيجه نمي رسد. (و اين كه امام(عليه السلام) به اذن خدا به جزئيات همه حوادث چنان كه شده و خواهد شد واقف است تأثيري در اين اعمال اختياريه وي ندارد چنان كه گذشت). امام(عليه السلام) مانند ساير افراد انساني بنده خدا و به تكاليف و مقررات ديني مكلف و موظف مي باشد و وظيفه سرپرستي و پيشوايي كه از جانب خدا دارد را با موازين عادي انساني بايد انجام دهد و در احياي كلمه حق و سرپا نگهداشتن دين و آيين آخرين تلاش و كوشش را بنمايد. *** تا اينجا پاسخ استاد كه به خامه خود ايشان نگارش يافته است، در اين صفحات منعكس گرديد و ما فكر مي كنيم با توجه به مقام علمي استاد و پاسخ علمي و استوار ايشان نيازي به پاسخي ديگر نيست ولي شايد اين پاسخ براي گروهي سنگين باشد اينك سؤال پيش را به گونه اي ديگر پاسخ مي

گوييم.

------------------ صفحه 223

12

پاسخ هايي به گونه ديگر

1. پيامبر و امام در زندگي عادي خويش از آگاهي هاي غيبي خود استفاده نمي كنند. 2. علم و آگاهي پيامبر و امام از غيب، به اختيار خود آنها است هرگاه بخواهند آگاه مي گردند. پيامبر و امام با داشتن شخصيت الهي و روح ولايت (البته بخشي از شخصيت آنان مرهون مواهب خدايي است و بخش ديگر محصول كوشش آنان در راه عبادت و بندگي خدا مي باشد) در زندگي شخصي و رويارويي با حوادث و پيش آمدها و نيز در مقام قضاوت و داوري، به علم عادي خود عمل مي كنند. يعني با اين كه آنان در پرتو روح ولايت، حوادث وپيش آمدها را از افق بالا مي بينند و بر اثر علم و آگاهي ماوراء طبيعي از علل و انگيزه ها، از جريان ها و رويدادها مطلع و با خبر هستند ولي در عين حال روي مصالحي از اين علم و آگاهي، در زندگي

------------------ صفحه 224

شخصي خود و حتي در امور مربوط به اجتماع مانند قضاوت و داوري استفاده نمي كنند. و به عبارت ديگر، پيامبر و امام، مشكلات زندگي خود را با استفاده از اين سلاح غيبي برطرف نمي سازند و علل و انگيزه هاي حوادث ناگوار را، با استفاده از اين علم و آگاهي، خنثي نمي كنند و گره خصومت و اختلاف افراد را با استفاده از علم غيب باز نمي نمايند. اينك شواهد اين مطلب: پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در مسجد بود، به وي خبر دادند حال فرزند عزيز وي ابراهيم وخيم است، وي به خانه آمد و فرزند

خود را به آغوش گرفت در حالي كه چشم به چهره او دوخته بود، چنين گفت: ابراهيم عزيز! كاري از من براي تو ساخته نيست. تقدير الهي نيز برنمي گردد، چشم پدرت در مرگ تو گريان، و دل او محزون و اندوه بار است، ولي هرگز سخني كه موجب خشم خدا گردد بر زبان جاري نمي سازد. اگر وعده صادق و محقق الهي نبود كه من نيز به دنبال تو مي آمدم در فراق و جدايي تو بيش از اين گريه مي كردم و غمگين مي شدم.(1) پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) در دوران رسالت خود سه سلاح غيبي

------------------

1 . سيره حلبي، ج3، ص 34; بحارالانوار، ج22، ص 157.

------------------ صفحه 225

برنده، در اختيار داشت كه هر كدام مي توانست در لحظات حساس، و هنگام پيش آمدهاي ناگوار، اوضاع را دگرگون سازد، ولي غالباً از اين سه سلاح استفاده نمي كرد. اين سه سلاح عبارت بودند از: 1. اعجاز. 2. دعاي مستجاب. 3. آگاهي هاي غيبي. پيامبر مي توانست از راه اعجاز و ولايتي كه براي تصرّف در جهان طبيعت داشت (همان سنخ ولايتي كه حضرت مسيح(عليه السلام) براي تصرف در جهان طبيعت داشت و براي زنده كردن مردگان و بازگردانيدن سلامت به بيماران صعب العلاج از آن استفاده مي كرد(1) ) به فرزند خود سلامت و بهبود بخشد. و نيز مي توانست به بركت دعاي مستجابي كه به وي داده شده بود، وضع فرزند خود را دگرگون سازد و او را از مرگ نجات دهد. و همچنين مي توانست از راه آگاهي غيبي، از عوامل بيماري فرزندش قبل از وقوع جلوگيري

كند تا اصلاً فرزندش

------------------

1 . به سوره آل عمران، آيه 49 مراجعه شود.

------------------ صفحه 226

گرفتار چنين بيماري نگردد و يا براي بهبود او از داروهايي كه قطعاً مفيد بود، استفاده نمايد. امّا آن حضرت در اين مورد و موارد ديگر غالباً از اين سه سلاح برنده استفاده نمي كرد و گام از مجاري طبيعي و عادي بيرون نمي نهاد چرا كه اين سلاح ها و ابزارها و اسباب غيبي براي هدف ديگري به پيامبر داده شده است و او بايد از اين سلاح ها در مواردي كه اثبات نبوت و ولايت الهي او، به بهره گيري از اين سلاح ها نياز دارد استفاده كند. او از اين ابزار هنگامي مي تواند استفاده كند كه خداوند به او اذن و اجازه بدهد و اذن الهي غالباً در مواردي است كه با اعمال آن بخواهد نبوت و پيوند معنوي خود را با مقام ربوبي ثابت و مبرهن سازد. و شايد يكي از علل (البته نه همه) اين كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) و يا امام(عليه السلام)در رفع مشكلات و گرفتاري ها نبايد از اين ابزار و مواهب استفاده كند، اين باشد كه بهره گيري آنان از اين وسائل سبب مي شود الگو بودن آنها در زمينه صبر بر مصائب خدشه دار شود. شكي نيست كه زندگي پيشوايان، صبر و بردباري آنان در

------------------ صفحه 227

مصايب و استقامت و جانبازي آنها در ميدان جهاد، سرمشق پيروان آنان مي باشد، و اگر بنا باشد كه امام يا پيامبر در كش و قوس حوادث، خود را از راه اعجاز و يا دعاي مستجاب و

يا آگاهي ماوراء طبيعي، از قلمرو مصايب و گرفتاري ها و حوزه بلاها و بيماري ها، برهاند، مثلاً به فرزند خود از طريق اعجاز شفا بخشد و يا در بهبود او از دعاي مستجاب و يا آگاهي از غيب استفاده كند ديگر نمي تواند به ديگران توصيه كند كه در مصايب و گرفتاري ها، صابر و بردبار، تسليم و شكيبا باشند، و اگر در ميدان جهاد، يا در طريق شهادت در راه خدا، از اين اسباب بهره گيرد و هر نوع تير بلا را از اصابت به هدف باز دارد، و پيوسته خود و شئون مربوط به خويش را از حوزه گرفتاري بيرون نگهدارد، ديگر نمي تواند مردم را به تحمل بلا و ناراحتي دعوت كند، زيرا فوراً موج اعتراض به او متوجه مي شود و همه مي گويند: آن كس مي تواند ما را به چنين برنامه اي خلاق و سازنده توصيه كند، كه خود نمونه اي از اين صفات برجسته انساني باشد، كسي كه براي او درد و ناراحتي مفهومي ندارد، در طول زندگي مصايب و گرفتاري را لمس نمي كند، نمي تواند نمونه اخلاق و سرمشق زندگي انسان ها باشد. از اين جهت (و جهات ديگر كه فعلاً مجال بازگو كردن آنها نيست) شخصيت هاي الهي در مشكلات

------------------ صفحه 228

و مصايب، در ناگواري ها و گرفتاري ها، به سان افراد ديگر تلاش و كوشش مي كنند و براي رفع از اسباب و ابزار عادي آنها استفاده مي كنند و چه بسا به خاطر نارسايي اسباب، تلاش و كوشش آنان به جايي نمي رسد. مشاهده مي كنيم كه راه و رسم

زندگي معصومان، با افراد ديگر، چندان تفاوتي نداشته است يعني آنان هم مانند ديگران بيمار مي شدند و به داروهاي آن زمان متوسل مي گشتند، و در مسائل اجتماعي و در نبرد و جهاد، از ابزار طبيعي و علوم عادي استفاده مي كردند و گروهي را مثلاً مأمور مي كردند تا جريان ها را به آنان گزارش دهند و... اين همه به خاطر همين است كه استفاده از اسباب غيبي جز در موارد خاصي، صلاح و مجاز نبوده است. گواه هايي از احاديث اسلامي

عبيداللّه بن ابي رافع كه منشي اميرمؤمنان علي(عليه السلام) بود مي گويد: هنگامي كه امام(عليه السلام) «ابوموسي اشعري» را براي حكميت در جنگ صفين به «دومة الجندل» فرستاد به او چنين گفت: «احكم بكتاب اللّه ولا تجاوزه، فلما أدبر قال

------------------ صفحه 229

علي: وكأنّي بِهِ وَقَدْ خُدِعَ». «طبق كتاب خدا داوري كن و از دستور آن پا فراتر مگذار!». وقتي «ابوموسي» به راه افتاد امام(عليه السلام) فرمود:گويا مي بينم كه او فريب خواهد خورد. منشي امام مي گويد: به امام عرض كردم: «فلم توجهه وأنت تعلم انّه مخدوع». «چرا او را اعزام مي كني در صورتي كه مي داني او فريب خواهد خورد؟». امام در پاسخ او چنين فرمود: «يا بنيّ لو عمل اللّه في خلقه بعلمه ما احتجّ عليهم بالرسل».(1) «اگر بنا بود خدا درباره بندگان خود، به علم خويش عمل كند، هيچگاه با اعزام و برانگيختن پيامبران با آنان احتجاج نمي كرد(زيرا او مي دانست گروهي هستند كه فرستادن و نفرستادن پيامبران،براي آنان يكسان است. چه براي آنان پيامبري فرستاده شود يا نشود ايمان نخواهند آورد، با اين همه،

پيامبراني اعزام كرده است).

------------------

1 . مناقب، ج2، ص261، چاپ قم.

------------------ صفحه 230

امير مؤمنان(عليه السلام) در اين پاسخ با يادآوري علم و آگاهي خطا ناپذير خدا، متذكر مي گردد كه من موظفم در زندگي عادي خود از اسباب و علل عادي بهره گيرم و آگاهي من از غيب، ملاك عمل من نيست. و نيز در روايات اسلامي مي بينيم كه پيشوايان ما تأكيد مي كنند كه ملاك قضاوت و داوري آنان همان گواه ها و سوگندها است نه علوم و آگاهي هاي سوم، چنان كه امام صادق(عليه السلام) از پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم)نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: «انّما أقضي بينكم بالبيّنات والأيمان...».(1) «من ميان شما به شاهدها و سوگندها داوري مي كنم...». و اين كه از برخي از احاديث استفاده مي شود كه امام(عليه السلام) در قضاوت و داوري خود در اجراء حدود مي تواند به علم خود عمل كند، باز منظور علمي است كه دستاورد راه هاي عادي و اسباب ظاهري باشد مثل اين كه با چشم خود ببيند كه كسي شراب مي خورد. به روايت زير توجه كنيد: «الواجب علي الإمام إذا نظر إلي رجل يزني أو يشرب خمراً أن يقيم عليه الحدّ ولا يحتاج إلي بيّنه

------------------

1 . وسائل الشيعه، ج18، ص 160 به نقل از كافي و تهذيب.

------------------ صفحه 231

مع نظره لانّه أمين اللّه في خلقه...».(1) «هرگاه امام ببيند كه كسي مرتكب آميزش نامشروع مي شود يا ببيند كسي شراب مي خورد در اين صورت بايد حد الهي را بر او اجراء كند و احتياج به شاهد و گواه ندارد زيرا او

امين خدا در ميان مردم است». توجه داريد كه در اين مورد كه امام(عليه السلام) به علم خود عمل مي كند; مقصود علم عادي و طبيعي است و لفظ «نظر» گواه آن است. و نيز هرگاه در قضاوت ها و داوري هاي اميرمؤمنان(عليه السلام) دقت كافي به عمل آيد به روشني ثابت مي گردد كه آن حضرت در داوري هاي خود با تلاش خاص و لطافت و ظرافت ويژه اي، مقدماتي فراهم مي آورد كه خود طرفين (مدعي و منكر) به حقيقت اقرار كنند و مطلب را روشن سازند و بدون اعتراف آنان، به استناد به علم خود قضاوت نمي كرد. فقيه بزرگ مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايي در كتاب «ملحقات العروة الوثقي» مي نويسد: اين كه مي گوييم قاضي

------------------

1 . وسائل الشيعه، ج18، ص 344، ذيل حديث مي رساند كه امام تنها در حقوق الهي بايد به علم خود عمل كند و مرتكب گناه را حد بزند نه در حقوق مردم مانند اينكه ببيند كسي مال ديگري را مي دزدد.

------------------ صفحه 232

مي تواند به علم و آگاهي شخصي خود در حل دعاوي عمل كند مقصود علمي است كه از راه هاي عادي به دست آمده باشد نه علم حاصل از رمل و جفر و....(1) حضرت قائم(عليه السلام) و حكم داودي

از احاديث اسلامي استفاده مي شود كه فقط حضرت قائم(عليه السلام) در داوري هاي خود به علم خويش عمل خواهد كرد و بسان حضرت داود داوري خواهد نمود. امام باقر(عليه السلام) مي فرمايد: «إذا قام قائم آل محمّد حكم بحكم داود(عليه السلام) لا يسأل عن بيّنة». «هنگامي كه قائم آل محمد ظهور

و قيام كند مانند حضرت داود به واقع حكم مي كند و از مدعي و منكر شاهد و گواه و سوگند نمي خواهد».(2)

------------------

1 . ملحقات عروه، ج2، ص 31. 2 . وسائل الشيعه، ج18، ص 168 و به همين مضمون روايتي در مستدرك الوسائل، ج3، ص 198 به نقل از بصائر الدرجات و دعوات راوندي.

------------------ صفحه 233

پاسخي به گونه اي ديگر

در احاديثي كه پيرامون نحوه آگاهي امام بحث و گفتگو شده به پاسخ ديگري نيز اشاره شده است، اساس اين پاسخ را اختياري و مشيتي بودن علم امام، تشكيل مي دهد. اين قسم از روايات علم و آگاهي امام را از حوادث و جريان هاي پس پرده، فعلي ومحقق نمي داند. اين كه مي(1)گوييم فعلي نمي داند نه به اين معني كه در كانون وجود آنان چنين علم و آگاهي نيست بلكه به اين معني كه بهره گيري از اين علم و آگاهي، به توجه و خواست، و به تعبير روايات، به مشيت آنان نياز دارد در هر موردي كه بخواهند مي توانند از پس پرده غيب آگاهي پيدا كنند. مرحوم ثقة الاسلام كليني در كتاب اصول كافي بابي تحت اين عنوان دارد: «انّ الأئمّة إذا شاؤوا أن يعلموا علموا».(2)

------------------

1 . گاهي ديده مي شود كه برخي از دانشمندان براي تفهم اين معني (فعلي بودن) علم امام لفظ «حضوري» را به كار مي برند ولي استعمال اين لفظ در اين مورد مايه اشتباه به علم حضوري است كه در فلسفه اسلامي درباره آگاهي خدا از ذات خود و مخلوقات خود و يا آگاهي انسان از ذات خويش، به كار مي رود،

از اين رو چه بهتر است كه از به كار بردن اين لفظ در اينجا خودداري شود و به جاي لفظ حضوري، لفظ فعلي به كار برده مي شود. 2 . اصول كافي، ج1، ص 258.

------------------ صفحه 234

«امامان هر موقع بخواهند بدانند مي دانند». و سپس سه روايت به مضمون عنوان باب نقل مي كند كه در اين جا به نقل يكي از آنها اكتفا مي شود: امام صادق(عليه السلام) فرمود: «انّ الإمام إذا شاء أن يعلم علم». «امام هر موقع بخواهد بداند مي داند». بنابراين احاديث، آگاهي پيامبر و امام بسان كسي است كه نامه اي همراه داشته باشد. هرگاه بخواهد از محتويات نامه آگاه گردد، مي تواند نامه را بگشايد و از مضمون آن آگاه گردد. و در مواردي كه پيامبر و امام هدف تير حوادث ناگوار و مصايب، قرار مي گرفتند به خاطر اين بوده كه روي مصالحي نخواسته اند به علمي كه در كانون وجود آنان بوده توجه كنند و مصلحت الهي اقتضا مي كرده كه در اين موارد از اختيار خود استفاده ننمايند.(1) اين سؤال را مي توان از راه هاي ديگري نيز پاسخ داد آن پاسخ ها با مراجعه به رواياتي كه پيرامون علم شخصيت هاي الهي

------------------

1 . اين پاسخ مخصوص مواردي است كه دليل قطعي بر آگاهي فعلي امام، در دست نباشد بنابراين موضوع نهضت و قيام حضرت حسين بن علي(عليهما السلام) كه با آگاهي كامل، به سوي بستر شهادت روانه گرديد از قلمرو اين پاسخ خارج است.

------------------ صفحه 235

وارد شده است به سادگي به دست مي آيد.(1) نگارنده در اينجا دامن سخن

را كوتاه نموده و از خداوند بزرگ براي خود و خوانندگان گرامي آشنايي بيشتر و صحيح تر با مقامات پيشوايان و شخصيت هاي الهي درخواست مي كند. قم _ حوزه علميه 17 ربيع الأوّل 1397 17 اسفند 1355

------------------

1 . در كتاب مفاهيم القرآن، ص 337 برخي از اين پاسخ ها به گونه اي وارد شده است.

------------------ صفحه 236 ------------------ صفحه 237

مدارك و مراجع

مدارك و مراجع ما پس از قرآن مجيد

1. اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملي. 2. احتجاج ، شيخ طبرسي. 3. ارشاد الطالبين، فاضل مقداد. 4. ارشاد، شيخ مفيد. 5. اسد الغابه، ابن اثير. 6. اشارات ، ابن سينا. 7. اعلام الوري، طبرسي. 8. الالهام في علم الإمام. 9. امالي ، شيخ مفيد. 10. اوائل المقالات، شيخ مفيد. 11. بحارالانوار، علاّمه مجلسي. 12. بحثي كوتاه درباره علم امام، علاّمه طباطبايي. 13. بصائر الدرجات، صفار، چاپ حروفي. 14. تفسير تبيان ، شيخ طوسي. 15. تفسير مجمع البيان، شيخ طبرسي. 16. تفسير ابوالفتوح رازي.

------------------ صفحه 238

17. تفسير منهج الصادقين، كاشاني. 18. تفسير جوامع الصادقين، كاشاني. 19. تفسير كشاف، زمخشري. 20. تفسير بيضاوي. 21. تفسير ابن كثير. 22. تفسير جلالين. 23. تفسير قرطبي. 24. تفسير مراغي. 25. تفسير الجواهر، طنطاوي. 26. تفسير زاد المسير، ابن جوزي. 27. تفسير گازر. 28. تفسير روح البيان. 29. تفسير في ظلال ، سيد قطب. 30. تفسير الميزان، علاّمه طباطبايي. 31. تفسير صافي، فيض. 32. تفسير علي بن ابراهيم قمي. 33. تفسير مقتنيات الدرر. 34. تفسير سيد عبداللّه شبر. 35. التاج ، شيخ منصور علي ناصف. 36. تاريخ بغداد.

------------------ صفحه 239

37. تاريخ طبري. 38. تاريخ يعقوبي. 39.

تعليقه بر حكمة الاشراق، ملا صدرا. 40. حاشيه قوانين، قزويني. 41. حاشيه فرائد ، آشتياني. 42. دلائل الصدق، مظفر. 43. سيره ابن هشام. 44. سيره حلبي. 45. سنن ابن ماجه. 46. شرح تجريد علاّمه حلّي. 47. شرح نهج البلاغه، ابن ميثم. 48. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد. 49. صحيح بخاري. 50. صحيح مسلم. 51. عقد الفريد. 52. علم غيب، نمازي شاهرودي. 53. علم الامام، مظفر. 54. علم الساعه، ممقاني. 55. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق. 56. الفصول المختاره، شيخ مفيد.

------------------ صفحه 240

57. الفصول المهمه، ابن صباغ. 58. كافي، كليني. 59. كشف اليقين، علاّمه حلّي. 60. كنز الفوائد، كراچكي. 61. مرآت العقول، مجلسي. 62. مراصد الاطلاع. 63. مستدرك ، حاكم نيشابوري. 64. مسند احمد حنبل. 65. معارف السلماني، شيرازي. 66. مدينة المعاجز، بحراني. 67. متشابهات القرآن، ابن شهر آشوب. 68. منهاج الكرامه، علاّمه حلّي. 69. ملحقات عروة الوثقي. 70. مناقب ابن شهر آشوب. 71. نهج البلاغه. 72. نهج المسترشدين، علاّمه حلّي. 73. وافي، فيض كاشاني. 74. وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملي. 75. ينابيع المعجزات ، بحراني. و چند كتاب و رساله ديگر.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109