احمد موعود انجیل

مشخصات كتاب

سرشناسه : سبحانی تبریزی جعفر، 1308 -

Sobhani Tabrizi, Jafar عنوان و نام پديدآور : احمد موعود انجیل / نوشته جعفر سبحانی. مشخصات نشر : تهران: موسسه انتشارات بعثت ٬ [ 13]. مشخصات ظاهری : 219ص. فروست : موسسه انتشارات بعثت 49. شابک : 50 ریال وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری یادداشت : کتابنامه به صورت زیر نویس. موضوع : اسلام -- مسائل متفرقه موضوع : اسلام و مسیحیت رده بندی کنگره : BP11 /س2‮الف 3 1300ی رده بندی دیویی : 297/02 شماره کتابشناسی ملی : 47159

مقدّمه

مقدّمه نبوت و رسالت جاوداني، سند و دليل جاوداني لازم دارد؛ سندي كه در هرعصر و زماني، در هرمحل و مكاني، گواه روشني بر درستي گفتار آورنده آن باشد.

يكي از علل اين كه خداوند، دعوت پيامبر اكرم را با چنين معجزه و گواهي همراه ساخت اين بود كه، نبوت او، به يك زمان و برهه اي اختصاص نداشت و لذا برهان نبوت و گواه پيوند او با جهان وحي، مرزهاي زمان و مكان را درهم مي نوردد و در تمام اعصار به سان خورشيد مي درخشد و تاريكي هاي كفر و شرك را درهم مي كوبد و حجت را بر آگاهان و بي غرضان تمام مي كند.

امروز بر اثر عدم بلوغ فكري امت هاي پيشين، از پيامبران گذشته آثار و نشانه هايي كه گواه بروجود و ادعاي آنان باشد در دست نيست تا چه رسد برهان نبوت و نشانه هاي رسالت آنان.

به دليل همين خلأ، گروه عظيمي در غرب كه براي خود فكر و انديشه اي دارند و از شرق - كه زادگاه مسيح و مسيحيت است - كاملاً دورند، اصل

وجود مسيح و مريم را جزو افسانه ها پنداشته و تصور مي كنند كه وجود مسيح به سان داستان ليلي و مجنون، يا فرهاد و شيرين از اساطير تاريخي است.

مقصر اصلي در اين مورد، امت هاي پيشين هستندكه نخواستند آثار پيشوايان خويش را دست نخورده حفظ و حراست كنند، در حالي كه جريان، درباره پيامبر اسلام درست نقطه مقابل اين حركت منفي است، نه تنها كتاب و نامه ها و آثار وي و ياران او باقي است، بلكه قبور نياكان و بستگان و مسكن خود و همسران و فرزندان پيامبر، به صورت روشن وجود دارد و اگر انديشه هاي وهابيگري بر آثار خاندان رسالت چوب حراج نزند، هريك از اين آثار، سند وجود پيامبر اسلام و شيوه ادعا و دلايل حقانيت اوست.

نگارنده براي آشنا ساختن جوانان با كتاب و معجزه جاويدان آن حضرت، كوشش ناقصي در تفسير سوره (صف) انجام داده كه اكنون در اختيار خوانندگان وعلاقه مندان قرآن قرار مي گيرد.

قم، ميدان شهدا، مؤسسه امام صادق .

جعفر سبحاني.

15 شعبان 1402/ 18خرداد

با خصوصيات سوره صف آشنا شويم

با خصوصيات سوره صف آشنا شويم سوره صف (كه گاهي به آن سوره (حواريين) و سوره عيسي نيز گفته مي شود) شصت و يكمين سوره قرآن و شماره آيه هاي آن به اتفاق مفسران چهارده تاست.(1).

در مورد اين كه آيا اين سوره مدني است يا مكي، بهتر است در ابتدا توضيحي در مورد اصطلاح مكي و مدني بدهيم:.

اصطلاحاً آيات و سوره هايي كه پيش از هجرت نازل شده اند (مكي) ناميده مي شوند، ولي به آيه يا سوره اي كه پس از مهاجرت نازل شده باشد (مدني) مي گويند.(2).

براي شناسايي مشخصات سوره

از نظر مكي و مدني، راه روشن و درست، مراجعه به مضامين سوره است. اگر از اين راه نتوانستيم مدني و يا مكي بودن آن را به دست آوريم، بايد از نقل محدثان واتفاق و شهرت در ميان مفسران كمك بگيريم.

مضامين اين سوره بر مدني بودن آن گواهي مي دهد، علاوه بر اين كه مدني بودن آن مورد اتفاق مفسران است.

توضيح اين كه، غالباً مشركان بت پرست، طرف سخن در محيط مكه بودند، از اين نظر، نوع آيات مكي بر محور توحيد و معاد و نقل قصص و سرگذشت عبرت انگيز و آموزنده اقوام و ملل پيشين و معارف عقلي دور مي زند. براي چنين گروه كه هنوز اساس آيين اسلام را نپذيرفته اند بحث درباره جهاد در راه خدا و گواهي دادن انجيل و تورات برنبوت پيامبر اسلام و احكام نماز و روزه و...، مطابق اصول بلاغت نيست.

ولي در مدينه، مسلمانان واقليت هايي از يهود و نصارا مخاطب بوده اند و در هر لحظه، مركز اسلام از طرف مهاجمان در آستانه خطر قرار مي گرفت و مسلمانان اصول دين و معارف حقه اسلامي را از جان و دل پذيرفته بودند، از اين جهت، وقت آن رسيده بود كه دستورهاي لازم درباره جهاد به آنها داده شود و اصول اخلاقي و اجتماعي و احكام عملي اسلام را از پيشواي اعظم خود فرا گيرند.

بنابراين، از مطالعه مضامين سوره مي توان تشخيص داد كه ظرف نزول سوره چه زماني بوده است. اينك رؤوس مطالب اين سوره بعد از مسأله تسبيح به قرار زير است:.

1 . گفتار بايد با كردار توأم باشد، در غير اين صورت گناه بزرگي

شمرده خواهد شد؛.

2 . افراد با ايمان بايد براي جهاد في سبيل اللّه بسيج شوند؛.

3 . موسي از قوم خود شكايت مي كند؛.

4 . حضرت مسيح (ع) از بعثت پيامبر اسلام با ذكر نام وي خبر مي دهد؛.

5 . گروهي كه مي خواهند نور خدا را خاموش سازند موفق به اين كار نمي شوند؛.

6 . گروه با ايمان بايد مانند حواريون مسيح، جان باز و فداكار باشند.

دقت در مضامين اين مطالب، گواهي مي دهد كه اين سوره پس از مهاجرت پيامبر (ص) به مدينه (درآن زمان كه مسيحيان شبه جزيره با پيامبر اسلام در حال تماس بودند) نازل شده و هرگز محيط مكه با طرح بسياري از اين مطالب سازگار نبوده است.

---------------------------- پي نوشتها: 1. جمع البيان، ج 5، ص 277.

2.بنابراين آياتي كه درحجة الوداع در سرزمين مكه نازل گرديده اند آيات مدني خواهند بود. در مكي و مدني، اصطلاح ديگري نيز هست كه ميزان محل نزول آيه است نه زمان نزول آن. بر طبق اين نظر آيه هاي حجة الوداع مكي خواهند بود، ولي مشهور همان اصطلاح اول است.

تمام ذرات جهان خدا را تسبيح مي گويند

تمام ذرات جهان خدا را تسبيح مي گويند بسم اللّه الرحمن الرحيم.

1 . (سَبَّحَ لِلّهِ مِا فِي السَّمَواتِ وَمِا فِي الأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ؛.

خدا را آن چه در آسمان ها و زمين است تسبيح مي گويد (و او را از هر نوع عيب و نقصي تنزيه مي نمايد). اوست عزيز و حكيم).

يكي از حقايق و معارف بلند قرآن، اين است كه سراسر ذرات جهان، خدا را سجده مي كنند و به حمد و ثنا و تسبيح و تقديس او مشغولند و اين حقيقت جز از قرآن،

از هيچ مكتبي به اين گستردگي شنيده نشده است؛ به عبارت روشن تر، همه ذرات موجودات، از دل اتم ها گرفته تا درون كهكشان ها و سحابي ها اين سه وظيفه بزرگ را انجام مي دهند:.

1 . همه موجودات جهان، خدا را (سجده) مي كنند؛.

2 . سراسر جهان هستي، خدا را (حمد) و (ثنا) مي گويند؛.

3 . تمام موجودات، خدا را (تسبيح) مي گويند.

تو گويي سراسر جهان، خضوع و فروتني، گوش و زبان، روح و احساس، درك و مسؤوليت، نور و روشنايي وعلم و دانش است.

سجده با حمد و تسبيح، تفاوت روشني دارد كه نياز به بيان ندارد؛ زيرا سجده، خضوع و ابراز كوچكي است، در حالي كه حمد و تسبيح بيان كمال و جمال خدا و پيراستن او از نقص وعيب است. تفاوت حمد و تسبيح. هرگاه خدا را از اين نظر ستايش كنيم كه او داراي صفات كمال و جمال و مبدأ كارهاي نيك و سودمند است در اين صورت ستايش ما را (حمد) مي گويند؛ ولي اگر ذات او را از هر نوع عيب ونقص پيراسته بدانيم و پيراستگي او را ابراز كنيم، آن را (تسبيح) مي گويند؛ به عبارت ديگر، (حمد) خدا، توصيف او در برابر كمال (صفات ثبوتي واعمال نيك) است، خواه اين كمال جزو ذات او باشد مانند علم وقدرت، يا از افعال او به شمار رود، مانند رازقيت. در حالي كه تسبيح خدا، تنزيه او از عيوب و نقايص (صفات سلبي) است.

اكنون كه تفاوت اين دو روشن شد لازم است درباره هر سه مطلب - كه يكي از ابتكارات قرآن است - اندكي بحث كنيم. 1 . همه

ذرات جهان در برابر خدا خاضعند. الف) قرآن، سجده و خضوع موجودات جهان را به گونه هاي مختلفي مطرح كرده؛ در برخي از آيات، تنها از سجود موجودات داراي آگاهي و عقل سخن به ميان آورده است، آن جا كه مي فرمايد:.

(وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَواتِ وَالأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآصالِ؛(1).

آن چه در آسمان ها و زمين است و هم چنين سايه هاي آنها صبح و شام از روي ميل و اجبار، براي خدا سجده مي كنند).

در اين آيه به گواهي لفظ (مَنْ) در جمله (وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمِواتِ) تنها خضوع موجودات داراي عقل مطرح مي باشد.(2).

ب) در برخي از آيات دايره سجده گسترده تر گرفته شده و از سجود تمام جنبندگان سخن به ميان آمده است، آن جا كه مي فرمايد:.

(وَلِلّهِ يَسْجُدُ مِا فِي السَّمَواتِ وَمِا فِي الأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَالْمَلائِكَةُ وَهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ؛(3).

براي خدا آن چه در آسمان ها و زمين از جنبندگان و فرشتگان است، سجده مي كنند و هرگز كبر نمي ورزند).

ج) بار سوم سجده گياهان و درختان را متذكر مي شود و مي فرمايد:.

(وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدانِ؛(4) بوته ها و درختان او را سجده مي كنند).

د) بار ديگر با ديد وسيعي از سجود و خضوع سايه هاي اجسام سخن گفته و مي فرمايد:.

(أَوَلَمْ يَرَوْا إِلي مِا خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَي ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ والشَّمائِلِ سُجَّداً لِلّهِ وَهُمْ داخِرُونَ؛(5).

مگر نمي نگرند به اجسامي كه خدا آفريده است كه سايه هاي آنها از راست و چپ (صبح و عصر) حركت و خدا را سجده مي نمايند در حالي كه خود اجسام درحال خضوع و اطاعت هستند).

ه) براي بار پنجم خداوند،

از سجده آفتاب و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و چهارپايان سخن گفته است، آن جا كه مي فرمايد:.

(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَمَنْ فِي الأَرْضِ والشَّمْسُ والقَمَرُ والنُّجُومُ وَالْجِبالُ والشَّجَرُ وَالدَّوابُّ وَكَثِير مِنَ النّاسِ...؛(6).

مگر نمي بيني كه خدا را آن چه در آسمان ها و زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و چهارپايان و بسياري از مردم سجده مي كنند).

بنابراين مسأله سجده موجودات مسأله اي عمومي است كه سراسر جهان هستي را فرا مي گيرد و اختصاص به موجودي ندارد. پس آن چه مهم است فهميدن حقيقت (سجده) است و چگونه هر موجودي از با عقل و بي عقل در برابرعظمت حق ابراز تذلل و كوچكي مي نمايد. مقصود از سجود موجودات چيست. سجده انسان معمولاً با گذاردن اعضايي از آن جمله پيشاني و احياناً چانه(7) بر زمين انجام مي گيرد. اين هيأت ظاهري سجده است ولي روح آن، همان ابراز تذلل و فروتني در برابر معبود است.

در اين جا اين مسأله مطرح مي شود كه آيا در تحقق سجده - كه هدف از آن، كمال خضوع است - لازم است كه هيأت خاصي وجود داشته باشد و بدون تحقق آن، نمي توان اين لفظ را به كار برد يا اين كه ملاك و ميزان آن، ابراز خضوع و فروتني است و در هر كجا اين امر محقق شود، مي توانيم لفظ سجده را به كار ببريم، هرچند همان هيأت خاص، وجود نداشته باشد و اگرهم به آن هيأت خاص سجده مي گوييم، از اين نظر است كه يك چنين

هيأت در نظر مردم حاكي از غايت تواضع و خضوع است و در حقيقت طريقي براي اظهار كوچكي و فروتني است.

قرآن در اين مورد، راه دوم را انتخاب مي كند و هر نوع تذلل و كوچكي را كه به هر صورتي تحقق پذيرد، سجده مي نامد و روش عرف و عقل نيز در نام گذاري و به كار بردن الفاظ همين است؛ مثلاً روزي لفظ چراغ در چراغ هاي محقري به كار مي رفت كه براي خود شكل و وضع خاصي داشت و از هيچ نظر قابل مقايسه با چراغ هاي پرفروغ امروز نبود، ولي چون خاصيت و اثر همان چراغ هاي ديرينه در چراغ هاي امروز، به صورت كامل تري موجود است، از اين نظر لفظ مزبور، بدون هيچ گونه تغييري به نور افكن هاي قوي و نيرومند نيز اطلاق مي شود. حقيقت سجده در موجودات جهان. سراسر موجودات جهان، به نحو خاصي مراتب فروتني و تذلل خود را به مقام ربوبي ابراز مي نمايند و عالي ترين مظهر براي اظهار كوچكي و تعظيم معبود جهان، اين است كه همه جهان در قبضه قدرت وي بوده و همگي مطيع فرمان و اراده مطلق او هستند؛ به عبارت ديگر اراده واحدي بر جهان حكومت مي كند وهمه موجودات از آن پيروي كرده و در برابر آن هيچ گونه مقاومتي ابراز نمي نمايند.

بنابراين، در سجده به اين معنا (اطاعت بي چون و چراي موجودات از اراده نافذ خداوند) كراهتي تصور نخواهد شد؛ زيرا اكراه در موردي به كار مي رود كه موجودي ازخود، داراي اراده و اختيار باشد تا در مقابل ديگري ابراز مقاومت كند، در

صورتي كه هيچ موجودي بدون استمداد از قدرت خدا داراي وجود نيست تاچه رسد كه ازخود اراده مخالفي داشته باشد و سجده در برابر عظمت خدا را مكروه بشمارد. سجده هايي از روي رغبت و كراهت!. با وجود اين مشاهده مي شود كه جمله (طَوْعاً وكَرْهاً) براي انسان و هر موجود داراي عقل، دو نوع سجده را ثابت مي كند: سجده اي از روي ميل و سجده اي از روي كراهت.

در اين صورت ناچاريم براي اين دو نوع سجده، تفسيري برگزينيم و بگوييم: منظور از سجده از روي رغبت، آن نوع پذيرش هاست كه با طبع انسان و يا هر موجود ديگر توافق دارد، مانند گردش خون و ضربان قلب براي انسان، و مقصود از نوع ديگر پذيرش يك سلسله روي دادهايي است كه با طبع موجود سازگار نباشد، مانند مرگ ها و بلاهايي كه انسان را پيش از وصول به پايان عمر، محكوم به فنا و نيستي مي سازد.

درقرآن مجيد در آيه ديگري نيز لفظ هاي (طوعاً) و (كرهاً) درباره آسمان ها و زمين به كار رفته است و طبعاً مقصود همان است كه گفته شد، چنان كه مي فرمايد:.

(فَقالَ لَها وَ لِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائعينَ؛(8).

به آسمان و زمين خطاب كرد: بياييد و فرمان مرا در پذيرش هر نوع تبدلات و تغييرات از روي اراده يا كراهت بپذيريد گفتند: به رغبت پذيرفتيم).

بنابراين، هم پذيرش وجود و هم قبول هر نوع تصرف، خواه موافق طبيعت موجود باشد يا مخالف آن، خضوع و اظهار كوچكي در برابر خداست، چيزي كه هست به يك معنا، همه اين پذيرش ها از روي ميل و

رغبت است و به يك معنا آن قسم از حوادث كه برخلاف مسير طبيعي موجود باشد، نوعي كراهت در آن وجود دارد.

نه تنها وجود هر موجودي در قبضه قدرت اوست بلكه سايه هاي اجسام در گردش و تحولات خود، تابع اراده و خواست او هستند و هنگام صبح و عصر در دو طرف جسم، سايه هاي چشمگيري ديده مي شود كه همگي در پرتو اراده نافذ او هستند.

آيا شايسته است كه همه اجسام جهان با سايه هاي خود در برابر خدا ابراز كوچكي كنند، اما انسان از سجده تشريعي در برابر خدا امتناع ورزد هر چند پيوسته از نظر تكوين خاضع و خاشع است، به خصوص اين كه خداوند انواع موجودات زمين و آسمان را در برابر انسان خاضع ساخته است(9) ولي او در برابر پروردگارش خضوع نكند.

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار. شرط انصاف نباشدكه تو فرمان نبري.

اكنون كه با معناي سجده در موجودات آگاه شديم و روشن شد كه مقصود از سجده موجودات، سجده تكويني آنهاست، لازم است درباره حمد و تسبيح موجودات جهان، به گونه گسترده اي سخن گوييم. 2 . تسبيح سراسري موجودات جهان. در گذشته ياد آور شديم كه حمد و ثنا، ستايش خدا در برابر صفات كمالي و ثبوتي اوست، هم چنان كه تسبيح او، پيراسته ساختن خدا از نقايص ومعايب است.

چون در برخي از آيات مورد بحث، هر دو موضوع با هم وارد شده است، از اين نظر، هر دو بحث را يك جا بحث مي نماييم. در تقسيم بندي آيات از هر قسمي به ذكر يك آيه اكتفا مي كنيم.

الف) گاهي قرآن تسبيح موجودات را در

دايره وسيعي بيان كرده و آن را امري عمومي كه همه موجودات را در بر مي گيرد مطرح مي كند و مي فرمايد:.

(سَبَّحَ لِلّهِ مِا فِي السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَريزُ الْحَكِيمُ؛(10).

آن چه در آسمان ها و زمين است، خدا را تنزيه مي كند، اوست عزيز و حكيم).

لفظ (ما) برخلاف تصور برخي، هم در عاقل و هم غير عاقل به كار مي رود و منظور از آن در اين جا، تمام موجوداتي است كه در آسمان ها و زمين قرار دارند.

آيه هاي 1 و 24 سوره حشر، 1 سوره صف، 1 سوره جمعه، 1 سوره تغابن به همين مضمون هستند و صريح ترين آيه در اين مورد، آيه 44 سوره اسراست، چنان كه مي فرمايد:.

(تُسَبِّحُ لَهُ السَّمِواتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِي يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً؛.

آسمان هاي هفتگانه و زمين و هر موجود عاقلي كه در آنهاست، خدا را تنزيه مي كند و آن چه در جهان هستي به عنوان (شي ء) شناخته شده است، خدا را با ستايش خود تنزيه مي كند ولي شما از تسبيح آنها آگاه نيستيد و درك نمي كنيد به راستي كه او همواره بردبار (و) آمرزنده است).

نكته قابل توجه - كه بعداً سند گفتار ما خواهد بود - عدم آگاهي و درك ما از تسبيح آنهاست.

ب) گاهي از تسبيح فرشتگان به صراحت و يا به كنايه سخن مي گويد، آن جا كه مي فرمايد:.

(وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الأرْضِ...؛(11).

فرشتگان با حمد پروردگار خويش او را تسبيح مي گويند و درباره افرادي كه در زمين هستند، آمرزش مي طلبند).

تسبيح فرشتگان در آيات

ديگري نيز وارد شده است.(12).

ج) گاهي پس از يك بيان عمومي، تسبيح مرغان هوا را متذكر شده و چنين مي فرمايد:.

(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمِواتِ وَالأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافّاتٍ كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ...؛(13).

آيا نديدي، آن چه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح مي گويند و مرغان گشاده بال نيز تسبيح مي گويند و هركدام به دعا و تنزيه خود آشناست).

دقت بفرماييد در اين آيه به آن گروه كه خدا را تسبيح مي كنند، نسبت (علم) مي دهد و آنها را به تسبيح خود عالم و آگاه معرفي مي كند و به اصطلاح مي فرمايد: (كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبيحَهُ؛ هر كدام به دعا و تسبيح خود آشناست).

تسبيح پرندگان، در آيات ديگري نيز وارد شده است.(14).

د) در برخي تصريح شده كه كوه ها در اوقات خاصي خدا را تسبيح مي گويند، آن جا كه مي فرمايد:.

(إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبِالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِيِّ وَ الإِشْراقِ؛(15).

ما كوه ها را براي داود رام كرده و آنها شبانگاه و صبحگاه، خدا را تسبيح مي گويند).

تسبيح كوه ها در آيات ديگري نيز وارد شده است.(16).

ه) براي بار پنجم تسبيح رعد را متذكر مي شود و مي فرمايد: (ويسبح الرعد بحمده).(17).

اكنون بايد ديد منظور از تسبيح چيست.

تسبيح درلغت به معناي تنزيه از نقايص است؛ هرگاه موجودي را از نقايص وعيوب، تنزيه و تقديس نماييم، آن را تسبيح مي گويند. بنابراين، در حقيقتِ تسبيح، تنزيه از نقص و عيب نهفته است و هر تفسيري كه براي تسبيح گفته مي شود اگر حاكي از تقديس خداوند و تنزيه او ازعيب و نقص نباشد نمي توان آن را تفسير

صحيح براي تسبيح دانست. آراي مفسران درتسبيح موجودات. برخي از مفسران كه نتوانستند به حقيقت تسبيح تمام موجودات پي ببرند براي فرار از اشكالي كه در تسبيح همه موجودات در بدو نظر موجود است گفته اند: مراد از (ما) در (ما فِي السَّمواتِ) موجودات عاقل است كه دارنده شعورند؛ مانند انسان و فرشته كه خداوند را با كمال ادراك و شعور، تقديس مي نمايند.(18).

درحالي كه بسياري از مفسران اين نظريه را نپذيرفته اند و گفته اند: مقصود از (ما) اعم از عاقل و غير عاقل، مدرك و غير مدرك است و ظاهر آيه نيز با نظر آنها وفق مي دهد؛ زيرا لفظ (ما) معمولاً در مطلق موجودات به كار مي رود عكس (من) كه بيشتر در صاحبان عقل و شعور استعمال مي شود.

اين دسته براي تسبيح، معاني گوناگوني ذكر كرده اند، ولي اكثر آنها با اين كه صحيح است، ارتباطي به معناي تسبيح ندارد. اكنون به برخي از نظريات اشاره مي نماييم:.

نظريه نخست: مقصود از تسبيح همان خضوع تكويني هر موجودي در برابر فرمان و اراده الهي است و سراسر هستي در برابر اراده ومشيت خداوند خاضع بوده، و در پذيرش وجود و پيروي از قوانيني كه خداوند براي آنها تعيين نموده است، مطيع و تسليم هستند.

بر اين نظريه، با آياتي كه درباره تسليم بودن تمام موجودات جهان در برابر اراده نافذ حق وارد شده است، استدلال مي شود؛ مانند.

(ثُمَّ اسْتَوي إِلي السَّماءِ وَهِيَ دُخِان فَقالَ لَهِا وَ لِلأَرْضِ ائْتِيِا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتَا أَتَيْنِا طائِعِينَ؛(19).

سپس به آسمان ها پرداخت در حالي كه به صورت گاز بود و به آن و زمين خطاب كرد كه

به رغبت يا كراهت زير فرمان ما قرار گيرند. آنها با كمال رغبت به اطاعت از مشيت او گردن نهادند).

بنابراين ممكن است آياتي كه در آنها به تمام آن چه در زمين و آسمان است، نسبت سجود و خضوع داده شده است، مؤيد نظر ياد شده باشد.(20) ولي ما تصور مي كنيم كه اين نظر صايب نيست؛ زيرا مسأله خضوع و سجود و تسليم شدن سراسر جهان هستي در برابر اراده خداوند ارتباطي به مسأله تنزيه وتقديس حق ازنقص و عيب ندارد و نبايد اين دو مطلب را به هم آميخت، اگر چه هر كدام از اينها در جاي خود درست و استوار است.

نظريه دوم: بسياري از مفسران، تسبيح موجودات جهان را چنين تفسير مي كنند:.

نظم و نظام شگفت انگيز هر موجودي با رمز و اتقاني كه در ساختمان آن به كار رفته است، شاهد و گواه بر قدرت بي نهايت، عقل و شعور و حكمت بي پايان سازنده اوست.

سازمان دقيق و اسرار پيچيده هر موجودي، همان طور كه به وجود صانع خود گواهي مي دهد، به لسان تكويني نيز گواهي مي دهد كه خالق آن، دانا و توانا و از هرنوع عجز و جهل مبرا و منزه است؛ مثلاً براي تنزيه خدا از شرك چنين گواهي مي دهد: نظام واحدي كه هم بر يك اتم و هم بر منظومه شمسي ما حكومت مي كند گواهي مي دهد همه سازمان هستي زير نظر آفريدگار واحدي به وجود آمده است و هيچ كس جز او در پديد آوردن هستي دخالت نداشته و اثر و نظام يگانه، حاكي از وحدت مؤثر و نبودن هرنوع شريك و انباز

براي اوست از اين جهت وحدت نظام، خدا را از شرك، تنزيه و تقديس مي كند.

خلاصه همان طور كه حكومت نظم وقانون واحد بر مجموع جهان آفرينش، گواه حكومت ناظم يگانه اي بر جهان است؛ هم چنين اسرار دقيق و اندازه گيري شده موجودات، بيانگر دانايي و توانايي آفريدگار آنهاست.

اين نظريه - كه مورد اعتماد بسياري از مفسران است - از جهاتي قابل دقت و ملاحظه مي باشد:.

1 . اگر مقصود خدا از تسبيح تمام موجودات جهان، اين باشد كه در اين نظر آمده، اين حقيقتي است كه همه آن را درك مي كنند و مي فهمند ديگر جا ندارد كه قرآن بفرمايد: (ولكن لاتفقهون تسبيحهم؛(21) شما تسبيح آنها را نمي فهميد) زيرا اين نوع تنزيه را هر فردي به فراخور حال خود درك كرده و مي فهمد.

برخي براي اصلاح اين نظريه ناچار شدند كه جمله (لاتفقهون) را به معناي (عدم توجه) بگيرند و بگويند: اكثر مردم به اين مطلب توجه ندارند و يا اين كه بگويند: عظمت دلالت موجودات بر تنزيه خدا به قدري عظيم است كه انسان به اندازه واقعي آن واقف نمي شود ولي ناگفته پيداست توجيه مزبور براي جمله فوق، خلاف ظاهر آن است و اگر منظور خدا اين بود شايسته بود بفرمايد: (وأنتم عنه غافلون) يا جمله اي مانند آن.

2 . اگر تسبيح موجودات جهان به اين معناست كه از تدبر در ساختمان وجودي اشيا، اين نوع تنزيه تكويني را درك مي كنيم؛ چرا قرآن مي فرمايد: آسمان ها و زمين و مرغان به دعا و تنزيه خود آشنا هستند؛ و به عبارت ديگر چطور آشكارا به آنها نسبت علم

و دانستن داده و مي گويد: (...كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبيحَهُ...؛(22) هركدام به راز و نياز خود آشنا هستند.) در صورتي كه روي اين نظر هيچ كدام از آنها از تسبيح و تنزيه خود اطلاعي ندارد، بلكه فقط ما هستيم كه از روي دقت و امعان نظر، لسان تكويني و زبان حمد و ثناي آنها را درك مي كنيم وگرنه خود آنها كوچك ترين توجهي به كار خود ندارند.

3 . اگرمنظور از تسبيح كاينات، همان است كه بيشتر مفسران برگزيده اند اين نوع تسبيح وقت معين ندارد، بلكه حقيقتي است كه بشر هر موقع در سازمان هر موجودي دقت كند آن را درك مي نمايد، در صورتي كه قرآن، تسبيح كوه ها را مقيد به شبانگاه و صبحگاه فرموده چنان كه صريحاً مي فرمايد: (يُسَبِّحْنَ بِالْعَشيِّ وَ الإِشْراقِ).(23).

روي اين ملاحظات با اين كه خود تسبيح تكويني و اين كه هر موجودي با زبان تكويني خود خالق خود را از هر نوع عيب و نقص تنزيه مي نمايد، مطلبي است صحيح، ولي نمي توان آيات مربوط به تسبيح گفتن كاينات را ناظر به اين نوع از تسبيح دانست.

نظريه سوم: اين نظريه مربوط به فيلسوف گرامي اسلام، مرحوم صدر المتألهين است كه در مسائل مربوط به الهيات و امور ما بعد طبيعت نظريات بس شامخ و بلندي دارد و از محققان و مؤسسان بزرگ اصول فلسفه اسلامي است كه چشم روزگار مردي به اين وسعت ذهن و بينش بلند و درك عميق، كمتر ديده است.(24).

وي مي گويد: تمام موجودات جهان از روي علم و آگاهي به حمد و ثنا و تسبيح و تنزيه خداوند بزرگ اشتغال دارند

وهر موجودي در هر پايه اي ازوجود كه هست و هراندازه كه از هستي سهمي دارد، به همان اندازه به خالق و آفريدگار خود علم و آگاهي دارد و او را از اين طريق حمد و ثنا مي گويد و از نقايص وعيوب تنزيه مي كند.

وي مي گويد: علم و ادراك در تمام مراحل و مراتب وجود از واجب الوجود گرفته تا برسد به جهان نبات وجماد تحقق دارد و هر موجودي در هر رتبه اي از وجود باشد، سهم و حظّي از صفات عمومي، مانند علم و شعور و حيات و... داشته و هيچ موجودي از آن خالي نيست. چيزي كه هست گاهي براثر ضعيف بودن اين صفات، وجود آنها براي ما مكشوف نيست. موجودات جهان، هر چه ازماده وآثار آن،دوري گزينند و به صورت يك موجود مجرد درآيند و يا در مسير تجرد قرار گيرند اين صفات در آنها قوي تر و واضح تر مي شود و هر قدر از نظر وجود به ماده گرايش پيدا كنند اين صفات در آنها به همان اندازه تنزل و كاهش يافته تا آن جا كه به نظر مي رسند فاقد علم و ادراك هستند ولي در حقيقت چنين نيست، بلكه اصلِ اين صفات را به طور ضعيف دارند هر چند براي ما انعكاس ندارد.

وي اين مطلب را از طريق برهان فلسفي و مكاشفات نفساني ثابت مي نمايد. او گامي فراتر نهاده و مي گويد: گفته قرآن كه شما از تسبيح و تحميد موجودات آگاهي نداريد مربوط به نوع مردم است؛ زيرا اكثر مردم حقيقت تسبيح آنها را درك نمي كنند، ولي مانعي ندارد كه برخي از

صاحب دلان، يعني كساني كه روح و روان آنان با حقايق موجودات ارتباطي پيدا كرده است با گوش دل، تسبيح و تنزيه آنها را بشنوند و از تسبيح كاينات در برابر فرمان خدا آگاه باشند.

قلبي كه از وساوس و علايق مادي خالي گردد و مركز فرود انوار حق و بركات معنوي باشد، از طريق مكاشفه وجداني همه اين حقايق را ديده و درك مي كند. مولوي با بينش خاص خود اين حقيقت را دريافته و در اين باره چنين مي گويد:.

گر تو را از غيب چشمي باز شد. جمله ذرات جهان همراز شد.

نطق آب و نطق خاك و نطق گل. هست محسوس حواس اهل دل.

فلسفي كو منكر (حنانه) است. از حواس انبيا بيگانه است.(25).

جمله ذرات عالم درنهان. با تو مي گويند روزان و شبان:.

ما سميعيم و بصيريم و خوشيم. با شما نامحرمان ما خامشيم.

چون شما سوي جمادي مي رويد. محرم جان جمادات كي شويد.

فاش تسبيح جمادات آيدت. وسوسه تأويل ها بربايدت.

چون ندارد جان تو قنديل>ها. بهر بينش كرده اي تأويلها(26)

اكنون كه سخن به اين جا منتهي گرديد، لازم است اين حقيقت قرآني را از تدبر در آياتي كه در باره علم و شعور تمام موجودات واردشده است به دست آوريم؛ زيرا اگر قرآن همه موجودات جهان راتسبيح گو و ثناخوان معرفي مي كند، از طرفي ديگر تمام ذرات جهان را، داراي ادراك و آگاه و صاحب گوش و هوش مي داند. هرگاه آيات اين دو بخش را كنار هم قرار دهيم، قطعاً نظريه صدرالمتألهين به روشن ترين وجه ثابت خواهد شد. اينك آياتي كه بروجود شعور و درك در سراسر جهان از اتم گرفته تا

كهكشان گواهي مي دهد. وجود شعور در تمام موجودات جهان. اين نظريه را مي توان از دو راه ثابت كرد:.

1 . آياتي كه بر وجود شعور در تمام موجودات جهان اعم از جاندار و غيره گواهي مي دهند.

2 . دلايل عقلي كه وجود شعور را در تمام ذرات جهان ثابت مي كند. راه اول (آيات و روايات):. قرآن به روشني گواهي مي دهد كه مورچگان از شعور خاصي برخوردارند؛ زيرا هنگامي كه سليمان با سپاهيان خود از بياباني عبور مي كرد، مورچه اي به مورچگان بيابان، كه بيم آن مي رفت همگي زير پاي سليمان و سپاهيانش از بين بروند، ندا در داد و گفت:.

الف) (... يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لايَشْعُرُونَ؛(27).

مورچگان، به لانه هاي خود پناه ببريد تا سليمان و سپاهيان او شماها را نابود نكنند آنان متوجه نيستند).

نداي مورچه يك ندايي حقيقي و واقعي بود و هرگز نمي توان آن را به معناي مجازي و زبان حال حمل كرد به گواه اين كه طبق نقل قرآن، از شنيدن سخن او تبسمي بر لبان سليمان نقش بست و از خداوند خواست كه به او توفيق دهد در برابر نعمت هايي كه بر او و والدين او ارزاني داشته است سپاسگزاري كند، چنان كه مي فرمايد:.

ب) (فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَقِالَ رَبِّ أوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنَعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلي والِدَيَّ...؛(28).

سليمان از شنيدن نداي مورچه در شگفت ماند و از خدا خواست كه به او توفيق دهد نعمتي را كه بر او و والدينش ارزاني داشته، شكرگزارد).

قرآن درباره پرنده اي به نام (هدهد) داستاني دارد كه حاكي از شعور خاص اوست

به طوري كه موحد را از مشرك تشخيص مي داد: سليمان او را براي انجام مأموريت هايي گسيل مي داشت. روزي او را غايب ديد وگفت: اگر براي غيبت خويش عذر موجهي نداشته باشد، او را عذاب خواهد داد و يا سرش را خواهد بريد. چيزي نگذشت كه هدهد آمد و گفت: بر چيزي واقف شدم كه تو برآن واقف نشدي، و از دولت (سبا) خبر شگفت آوري آورده ام. زني بر آنان فرمانروايي مي كند و از هر نوع نعمت برخوردار است و براي او تخت بزرگي است. ديدم آنان به جاي پرستش خدا، آفتاب رامي پرستند. شيطان كردارهاي آنان را زيبا جلوه داده و از راه حق باز داشته و آنان را گمراه ساخته است.

چرا آنان خدايي را كه بر هر امر پنهاني وجود بخشيده است، سجده نمي كنند در حالي كه او از كردارهاي پنهان و آشكارآنان آگاه است؛ خدايي كه جز او خدايي نيست، صاحب عرش بزرگ است.

سليمان گفت: بررسي مي كنم ببينم كه در اين گزارش راستگو هستي يا نه. نامه مرا ببر و به آنان برسان و از آنان دوري بجو، و مراقب باش تا ببيني آنان در برابر نامه من چه واكنشي نشان مي دهند.(29).

پرنده اي كه تا اين حد، كارهاي دقيق و مرموزي را درك مي كند و گزارش مي دهد و فرمان مي برد، به طور مسلم از شعور خاصي برخوردار است.

قرآن يكي از مفاخر سليمان را اين مي داندكه او به زبان پرندگان آشنا بود و مي گويد:.

ج) (وَوَرِثَ سُلَيْمِانُ داوُدَ وَقِالَ يِا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنِا مَنْطِق الطَّيْرِ...؛(30).

سليمان وارث داود شد و گفت: مردم، زبان

پرندگان به ما تعليم شده است).

سليمان سپاهي از انسان و جن و پرندگان تشكيل داده بود و همگي تحت فرمان او بودند، چنان كه مي فرمايد:.

د) (وَحُشِرَ لِسُلَيْمِانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإِنْسِ والطَّيْرِ...؛(31).

سپاهيان سليمان، از سه گروه جن و انسان و پرندگان حاضر شدند).

از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه پرندگان بالأخص و تمام جانداران به طور اعم، از آگاهي خاصي برخوردارند و اگر انسان كاملي بر صفحه جهان حكومت كند، مي تواند با آنان سخن بگويد و از آنها در تحكيم نظام توحيدي و شكستن مظاهر بت پرستي استفاده كند. گسترش آگاهي درجمادات. آيات قرآن به جمادات افعالي را نسبت داده است كه توأم با درك و آگاهي است. سقوط برخي از سنگ ها را از نقطه اي، معلول (خشيت) و (خداترسي) آنها مي داند، چنان كه مي فرمايد:.

ه) (...وَإِنَّ مِنْهِا لَمِا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ...؛(32).

برخي از صخره ها از ترس خدا مي افتد).

در آيه اي ياد آور مي شود كه (امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آنان از تحمل بار امانت ابا ورزيدند و ترسيدند و انسان آن را به دوش گرفت). چنان كه مي فرمايد:.

و) (إِنّا عَرَضْنَا الأَمِانَةَ عَََلَي السَّمِواتِ وَالأَرْضِ والْجِبِالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهِا وَأَشْفَقْنَ مِنْهِا وَحَمَلَهَا الإِنْسانُ إِنَّهُ كِانَ ظَلُوماً جَهُولاً).(33).

برخي از مفسران اين آيه و امثال آن را بر معناي مجازي كه در اصطلاح به آن (زبان حال) مي گويند حمل كرده اند، در صورتي كه چنين تفسيري نوعي پيشداوري است و هيچ دليلي ندارد كه چنين حقيقتي را - كه قرآن از آن گزارش مي دهد - برغير ظاهر آن حمل

كنيم و اين كه مي گويند: علم تاكنون بر چنين شعور و آگاهي دست نيافته است دليل برنبودن آن در اين موجودات نيست؛ زيرا تنها وظيفه علم، اثبات است و بس وهيچ گاه علم، حقّ نفي و سلب چيزي را - كه از وجود و عدم آن آگاه نيست - ندارد .

ز) ( لَوْ أَنْزَلْنِا هِذَا الْقُرْ آنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَتِلْكَ الأَمْثالُ(34) نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛(35).

اگر اين قرآن را بر كوهي نازل كرده بوديم، آن را از ترس خدا فروتن و شكافته شده مي ديدي. اين توصيف را براي مردم مي آوريم تا بينديشند).

اگر هر نوع پيشداوري را درباره آيات قرآن كنار بگذاريم، بايد بگوييم كوه داراي چنين شايستگي است كه اگر مورد خطاب خدا قرار گيرد، بر اثر آگاهي از عظمت خطاب، شكافته و پراكنده مي شود، از برخي از آيات به طور اشاره، وجود چنين آگاهي استفاده مي شود. آن جا كه مي فرمايد:.

ح) (وَإِنْ كانَ مَكرُهُم لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ؛(36).

نزديك است كه از حيله آنان، كوه ها از جاي خود كنده شوند).

ط) (تَكادُ السَّمِواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبِالُ هَدّاً؛(37).

نزديك است كه آسمان ها از هول آن فرو ريزد و زمين بشكافد و كوه ها در هم كوبيده شود).

اگر به راستي در كوه ها شايستگي آگاهي از اوضاع خارج از خود نبود چنين سخني در مورد آنها دور از بلاغت بود و آن گاه ناچار بوديم براي آيه معناي مجازي از قبيل مبالغه و تمثيل فرض كنيم، هم چنان كه برخي ازمفسران در اين مورد مرتكب چنين كاري شده اند.

آيات مربوط به روز رستاخيز، پرده از

روي چنين آگاهي برمي دارد؛ زيرا در چنين روزي دست ها و پاها و پوست ها بر جرايم انسان گواهي خواهند داد و به فرمان خدا، بشر مجرم را از خصوصيات زندگي و كارهايي كه انجام داده است، مطلع خواهند نمود. اكنون آيات اين قسمت:.

ي) (يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمِا كِانُوا يَعْمَلُونَ؛(38).

روزي فرا مي رسد كه زبان ها و دست ها و پاهاي آنان بر ضرر آنان گواهي مي دهد).

ك) (اليَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَتُكَلِّمُنِا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمِا كِانُوا يَكْسِبُونَ؛(39).

روزي فرا مي رسد كه بر زبان آنان مهر مي زنيم و دست هاي آنان را به سخن گفتن وادار مي كنيم و پاهاي آنان بركردار بد آنان گواهي مي دهد).

كا) (وَقِالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنِا قِالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ ...؛(40).

به پوست هاي خود مي گويند: چرا بر ضرر ما گواهي داديد مي گويند: خدايي كه همه را ناطق و گويا كرده است ما را به سخن گفتن واداشت).

قرآن به روشني گواهي مي دهد كه روز رستاخيز، زمين اخبار خود را باز مي گويد و از طرف خدا به آن وحي مي رسد، چنان كه مي فرمايد:.

كب) (يَوْمَئذٍ تُحَدِّثُ أَخْبِارَهِا ُ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحي لَهِا؛(41).

در آن روز زمين اخبار خود را بازگو مي كند؛ زيرا پروردگارش به او وحي كرده است).

قرآن به روشني از اطاعت و سرسپردگي آسمان و زمين گزارش مي دهد و مي فرمايد:.

كج) (... فَقالَ لَهِا وَ لِلأَرْضِ ائْتِيِا طَوْعاً أوْ كَرْهاً قالَتِا أَتَيْنِا طائِعِينَ؛(42).

به آسمان و زمين گفت: از روي رغبت و يا كراهت تحت فرمان در آيند، گفتند: ما از روي اطاعت زير فرمان در

آمديم).

اين آيات و نظاير آنها در نظر گروهي كه بخواهند نزد قرآن شاگردي كنند و در فهم معاني قرآن هر نوع پيشداوري را كنار بگذارند، به روشني از وجود شعور در سراسر جهان، خبر مي دهد، حالا حقيقت اين شعور و آگاهي چگونه است و در چه پايه است، براي ما روشن نيست.

در ادعيه اسلامي، به اين مطلب اشاره هايي هست كه از باب نمونه، دو مورد را نقل مي كنيم:.

(تسبح لك الدواب في مراعيها، والسباع في فلواتها، والطير في وكورها، وتسبح لك البحار بأمواجها، والحيتان في مياهها؛.

چهارپايان در چراگاه ها، درندگان در بيابان ها، پرندگان در آشيانه ها تو را تسبيح مي گويند، دريا با امواج متلاطم خود، ماهيان در ميان آنها، تو را تنزيه مي نمايند).

در صحيفه سجاديه چنين مي خوانيم: امام سجاد موقع رؤيت هلال، آن را با جمله هاي زير مخاطب مي ساخت:.

(أيّها الخلق المطيع الدائب السريع المتردد في منازل التقدير؛(43).

اي آفريده فرمان بردار تندرو، كه پيوسته در منازلي كه بر تو اندازه گيري شده است تردد مي كني).

با وجود اين آيات و روايات، كه شعور و ادراك را در سراسر موجودات جهان حاكم مي داند، بايد در تفسير تسبيح موجودات، نظريه مرحوم صدرالمتألهين را برگزيد و گفت: اين تسبيح، تسبيح واقعي و حقيقي است و موجودات جهان به زبان ويژه خود، خدا را تسبيح مي گويند، نه با زبان حال، به گونه اي كه در نظريه هاي پيشين وجود داشت. راه دوم (دليل عقلي):. اين نظر را مي توان با دليل عقلي و اصول (حكمت متعاليه)(44) نيز ثابت نمود و خلاصه آن اين است: وجود و هستي در هر مقام

و مرتبه اي باعلم و شعور و درك و آگاهي ملازم و توأم است و هر چيزي كه سهمي از وجود و هستي دارد به همان اندازه از علم و شعور سهمي خواهد داشت و دلايل فلسفي، اين نظر را كاملاً تأييد مي كند و پايه برهان فلسفي آن را دو چيز تشكيل مي دهد:.

1 . در جهان هستي آن چه اصيل و سرچشمه آثار و كمالات است (وجود) است و هر نوع فيض معنوي و مادي از اوست؛ اگر در جهان، علم و ادراكي، قدرت و نيرويي، زندگي و حياتي هست همگي در پرتو وجود و هستي اشياست و اگر وجود از ميان برود همه اين جنب وجوش ها، تلاش ها و حركت ها به خاموشي مي گرايد.

2 . براي وجود در تمام مراحل هستي، از واجب و ممكن، از مجرد و مادي و از عرض و جوهر، يك حقيقت بيش نيست و حقيقت وجود اگرچه براي ما روشن نيست، ولي ما به آن حقيقت با يك رشته مفاهيم ذهني اشاره مي كنيم و مي گوييم وجود چيزي است كه عدم و نيستي را طرد مي كند و به هرچيزي، حقيقت و عينيت مي بخشد.

بنابراين، هركجا از وجود سراغي داشته باشيم اين دو صفت (طرد عدم؛ تشكيل دهنده حقيقت خارجي و عيني) را در آن جا مي يابيم.

از اين جهت مي گوييم وجود در تمام مراحل يك حقيقت بيش ندارد؛ يعني در تمام مراحل، دو اثر ياد شده را - كه حقيقت آنها نيز يكي است - دارد.

بنابراين كه وجود را منبع تمام كمالات بدانيم و براي آن بيش از يك حقيقت قائل نشويم

بايد چنين نتيجه بگيريم: هرگاه وجود در مرتبه اي از مراتب هستي، مانند موجودات جاندار، داراي اثري (علم و ادراك) گرديد، حتماً بايد اين اثر در تمام مراحل وجود، نسبت به سهمي كه از وجود دارد، محقق باشد، و در غير اين صورت يا بايد وجود، سرچشمه كمالات نباشد، يا براي وجود حقايق متباين تصور كنيم و حقيقت آن را در مرتبه جاندار، با آن چه در مراتب گياه و معدن است، مغاير و مباين بدانيم؛ زيرا معنا ندارد؛ يك حقيقت در مرتبه اي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر فاقد آن؛ به عبارت ديگر هرگاه وجود داراي حقايق مختلف و متباين بود، جا داشت كه در نقطه اي داراي اثري باشد و در نقطه ديگر نشانه اي از آن نباشد؛ ولي هرگاه براي آن يك حقيقت بيش نباشد و تفاوت مصاديق آن، روي شدت وضعف مراتب باشد در اين صورت معنا ندارد كه يك حقيقت در مرحله اي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر دارا نباشد.

اين خلاصه برهان فلسفيي است كه مرحوم صدرالمتألهين در اسفار(45) در موارد مختلفي در مورد آن بحث و گفتگو نموده ومي گويد: ظواهر آيات قرآن اين حقيقت را تأييد مي كند، آن جا كه مي فرمايد:.

(... وَإِنْ مِنْ شيْ ءٍ إِي يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلِكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ...؛(46).

همه موجودات با ستايش خود خدا را تنزيه مي كنند ولي شما از نحوه تسبيح آنها آگاه نيستيد).

مرحوم صدرالمتألهين اين حقيقت فلسفي و قرآني را از طريق شهود و مكاشفه نيز درك كرده و در رساله سير و سلوك خود اشعاري در اين مضمون دارد:.

برِ عارف همه ذرات عالم. ملك وارند در تسبيحْ

هر دم.

كف خالي كه در روي زمين است. برِعارف كتاب مُسْتَبِين است.

به هر جا دانه اي در باغ و راغي است. درون مغز او روشن چراغي است.

به فعل آيد ز قوّه هر نهاني. ز هر خاكي يكي عقليّ و جامي.

بود نامحرمان را چشمِ دل كور. وگرنه هيچ ذره نيست بي نور.

بخوان تو آيه (نور السموات). كه چون خورشيد يابي، جمله ذرات.

كه تا داني كه در هر ذره اي خاك. يكي نوري است، تابان گشت زان پاك. گسترش شعور و دانش هاي امروز. خوش بختانه دانش هاي امروز به جهت زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادرك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آن جا كه دانشمندان روسي معتقدند گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مي كشند. لابراتوار علايم كشاورزي (مسكو)، فرياد و گريه هاي ريشه گياهي را كه در آب گرم قرار گرفته بود ضبط كرد. خبرگزاري هاي جهان از راديو مسكو نقل مي كنند كه، گياهان اعصاب دارند و فرياد مي كشند.

راديو مسكو ديشب گوشه اي از نتايج تحقيقات دانشمندان روسي را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت: دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين، نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه كدو و به دستگاه هاي اليافي آن، فرستنده هايي نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه گياه دنبال كرد و انجام بريدگي در ريشه گياه، با عكس العمل گياه مواجه شد. هم زمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهي در آزمايشگاه فيزيولوژي نباتات فرهنگستان علوم كشاورزي، نتيجه مشابهي به بار آورد: در اين آزمايش ريشه گياهي را در

آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداي فرياد گياه بلند شد. البته فرياد گياه آن چنان نبود كه به گوش برسد، ولي گريه ها و فريادهاي نامريي اين گياه را دستگاه هاي دقيق الكترونيكي روي نوار پهني ضبط كردند.(47).

ثم ابن إ براهيم صدر الأجل في سفر الحج (مريضا) ارتحل.

قدوة أهل العلم والصفاء يروي عن الداماد والبهائي.

وكلمه (مريضا)، كه به حساب ابجد 1050 مي باشد، تاريخ وفات اوست. گفتار بدون كردار. 2 . (يِا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ؛.

اي افراد باايمان، چرا چيزي را كه انجام نمي دهيد (به مردم) مي گوييد!).

3 . (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا مِالا تَفْعَلُونَ؛.

در نزد خداوند مبغوض و گناه بزرگ است كه كاري را كه خود انجام نمي دهيد به ديگران بگوييد).

افكار و نظرياتي كه دانشمندان و متفكران به جامعه عرضه مي كنند، از نظر ارزش، با يكديگر فرق روشني دارند؛ هرنظري كه روي آن رنج زياد كشيده شود ارزش بيشتري مي يابد و مقام برتري پيدا مي كند.

كشف اين مطلب، كه صاحب نظر تا چه اندازه روي نظر خود زحمت كشيده و رنج برده و تاچه اندازه مورد اعتماد و اطمينان اوست، براي نوع مردم ممكن نيست؛ ولي ازيك راه مي توان پايه ارزش فكر و مقدار اعتماد صاحب نظر را به نظر خويش به دست آورد و آن، عمل خود او به نظريه خود است؛ اگر صاحب نظري به نظريه خويش، و واضع قانوني به قانوني كه براي مردم وضع كرده است، عمل كند، عمل او حاكي است كه به فكر و گفته خود ايمان دارد، وآن را به صورت يك فرضيه و

يا تئوري مطرح نكرده است.

بنابراين، نظريه يك متفكر هنگامي در افكار و ديدگاه مردم ارزش پيدا مي كند كه مبتكر آن، قبل از ديگران به آن عمل نمايد، در غير اين صورت، هر اندازه هم، فكرْ صحيح و سالم و صد در صد مطابق واقع باشد، در اذهان عامه مردم، به صورت نظريه و فكر متزلزل و مشكوكي در مي آيد كه صحت و سقم آن معلوم نيست.

اين همان حقيقتي است كه امام صادقژ آن را در تفسير يكي از آيات قرآن مجيد(48) با عبارت بسيار كوتاه و در عين حال پر مغز بيان كرده ومي فرمايد:.

(العالم من صدق فعلَه قوله، ومن لم يصدق فِعله قوله فليس بعالم؛(49).

دانشمند كسي است كه رفتار او گفتارش راتصديق كند، وهر كسي كه كردار او، سخن وي را تصديق نكند، و عمل او بر خلاف گفته اش باشد، عالم نخواهد بود).

ما از اين جمله پرمغز همان مطلب را مي فهميم كه در بالا توضيح داده شد؛ زيرا يك نظريه علمي - خواه مكتشف آن بر طبق آن عمل بنمايد يا ننمايد - هر چند در رديف دانش هاي بشري است و موافقت و مخالفت مبتكر آن، در واقعِ آن تأثيري ندارد؛ ولي در مقام اثبات و در انظار مردم - كه از حقيقت و چگونگي آن نظر آگاهي ندارند - در صورتي، رنگ علم و قيافه دانش به خود مي گيرد كه تطابق رفتار و گفتار او را، آشكارا به دست آورند. اگر رفتار مصلحي با گفتار وي تطبيق نكند آن چنان افكار او در ديدِ مردم بي ارج و بي اثر مي شود كه در اندك مدتي به

دست فراموشي سپرده شده و به سان باراني كه برتخته سنگ هاي صاف مي ريزد(50) آني در قلوب مردم جاي نمي گيرد، و برق آسا از خاطره ها محو مي شود. مؤثرترين تبليغ، تبليغ عملي است. يكي از اشتباهات اين است كه براي سخن، تأثير سحر آسا قائل هستيم، ولي از تأثير تبليغ عملي غافليم؛ تأثيري كه مي تواند يك عمل كوچك از گوينده اي، در افكار مردم بگذارد، هرگز ده سخنراني، نخواهد گذارد. بزرگ ترين حربه پيامبران براي جلب افكارمردم، همان عمل آنان به گفتار خويش بود. آنان با عمل به برنامه هايشان اعتماد مردم را به دست آورده و عملاً به مردم مي رساندند كه به آن چه مي گويند مؤمن و معتقدند.

پافشاري و استقامت مدعي در راه هدف خود، نشانه راستگويي وي است، ولي (تذبذب) و دو دلي و عمل بر خلاف گفتار، نشانه دروغگويي و بي ايماني گوينده به گفتار خود محسوب مي شود، در هيچ تاريخي نداريم كه پيامبر اسلام و پيشوايان بزرگ ما قدمي بر خلاف گفتار خود برداشته و يا در سخت ترين لحظات، گامي به عقب نهاده، و يا در نبردي پشت به دشمن كرده باشند.اگر پيامبر به مردم مي گفت:.

(إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاتُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ؛(51).

(اي افراد با ايمان،) هرگاه كافران را انبوه و فشرده ديديد پشت به آنها نكنيد و فرار ننماييد).

خود ثابت ترين و پايدارترين فرد در ميدان نبرد بود، و بزرگ ترين پايگاه ومأمني براي دوستان خود به شمار مي رفت تا آن جا كه اميرمؤمنان(ع)پايداري پيامبر را در ميدان نبرد چنين توصيف مي كند:.

(إذا احمر البأس اتقينا برسول اللّه فلم يكن أحد

منا أقرب إلي العدو منه؛(52).

هنگامي كه آتش جنگ شعله ور مي شد ما به پيامبر خدا پناه مي برديم و هيچ كس به دشمن از آن حضرت نزديك تر نبود). بزرگ ترين مكتب تربيتي. متفكران و مصلحان بزرگ جهان، اصلاح خويش را نخستين تحول و نقطه انقلاب قرار داده و از خود آغاز مي كردند و سپس به اصلاح ديگران مي پرداختند، زيرا عمل خود مدعي، بزرگ ترين مكتب تربيتي و عامل مؤثر براي جلب قلوب است، و اين همان حقيقت اجتماعي است كه امام علي(ع)در يكي از كلمات قصار خود به آن تصريح كرده و چنين مي فرمايد:.

(من نصب نفسه للناس إماماً فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه؛(53).

هركس خويش را پيشواي ديگران قرار بدهد اصلاح خويش را بر اصلاح ديگران مقدم بدارد و پيش از آن كه مردم را با زبان خود تبليغ كند، با سيرت و رفتار خود رهبري نمايد). چراگناهي بزرگ است. آيه مورد بحث بيان مي كند دعوتي كه توأم باعمل و كردار نباشد، در پيشگاه الهي گناهي بزرگ است؛ زيرا چنين افرادي كه قيافه مصلحانه و حق به جانب مي گيرند با اعمال ضدِّ اصلاحي خويش، تمام افكار اصلاحي را در انظار مردم موهوم و بي اعتبار كرده و مردم را به تمام مقدسات بدبين مي سازند. جاي تعجب نيست كه اميرمؤمنانژ چنين افرادي را از (شكنندگان كمرخود) معرفي كرده و مي فرمايد:.

(قصم ظهري اثنان: جاهل متنسك و عالم متهتك: فالجاهل يغش الناس بتنسكه، والعالم يغرهم بتهتكه؛(54).

دو گروه كمر مرا شكستند: يكي ناداني كه خود را در لباس دين آورده و ديگري دانشمندي كه

با عدم عمل به علم خود، پرده دري مي كند. نادان متدين نما، با ظاهرسازي، مردم را مي فريبد و پرده دري دانشمند، مردم را جري و گستاخ مي سازد).

بايد توجه نمود كه كام هيچ فردي با گفتن حلوا شيرين و پهنه تاريك شب با نام چراغ روشن نمي شود و لفظ گل، گلزار و گلستان به وجود نمي آورد و به قول گوينده:.

نام فروردين نيارد گل به باغ. شب نگردد روشن از اسم چراغ.

اسم گفتي رو مسمّا را بجوي. ماه در بالاست ني در آب جوي.

هيچ اسم بي مسمّا ديده اي. يا زگاف و لامِ گل، گل چيده اي.

تا قيامت عارف ار مَيْ مَيْ كند. تا ننوشد باده، مستي كي كند.

اين جاست كه انسان به ياد سخنان ارزنده پيشوايان ادب مي افتد كه گفته اند:.

دو صد گفته چون نيم كردار نيست؛ بار درخت علم، ندانم به جز عمل.

اگر هزينه تبليغات دور از حقيقت كه بازرگانان و يا صاحبان صنايع در ترويج كالاهاي خود صرف مي كنند، در راه تأمين آرمان هاي كارگران و مرغوبيت جنس صرف شود به مراتب سودمندتر و قابل تمجيدتر خواهد بود.

گاهي عمل به گوشه اي از برنامه هاي اسلام آن چنان اعجاب ديگران را بر مي انگيزاند كه بي اختيار به سوي اسلام كشيده مي شوند. در اين موارد يك جَوْ عمل، جاي گزين صدها برنامه هاي تبليغاتي مي گردد.

اميرمؤمنان(ع)به صورت يك فردي ناشناس با يكي از اهل كتاب (مسيحي، يا يهودي، يا زرتشتي) هم سفر شد. مقصد امير مؤمنان كوفه، و مقصد وي نقطه اي جلوتر از كوفه بود. اميرمؤمنان راه مشترك را با او با كمال صميميت و

مذاكرات شيرين پيمود. وقتي بر سر دو راهي رسيدند و آن شخص (ذِمّي) خواست از علي جدا شود، مشاهده كرد كه هم سفر وي نيز با او مي آيد. در اين موقع با كمال تعجب پرسيد: مقصد شما كوفه است و راه كوفه طرف ديگر است اميرمؤمنان به يكي از برنامه هاي اسلام، يعني (حسن مصاحبت) اشاره نمود و گفت: شما با اين مصاحبت كوتاه حقي بر گردن من پيدا كرديد و آن حق با اين ادا مي گردد كه، مقداري تو را در مسير اختصاصي ات مشايعت كنم. پيامبر ما فرمود: هرگاه با شخصي هم سفر شديد او را بر سر دو راهي رها نكنيد، بلكه به پاس هم سفري، مقداري او را مشايعت نماييد سپس از او جدا شويد، و راه خود را تعقيب كنيد.

آن مرد گفت: به راستي به شما چنين دستوري داده است علي فرمود: آري. در اين موقع هم سفر علي گفت: اگر گروه هايي از مردم جهان، پيرو او شدند روي همين اخلاق بزرگ اوست!(55) اين جمله را گفت وعلي را، در حالي كه نمي شناخت، گواه گرفت كه من نيز بر آيين اسلام هستم.جالب توجه اين كه، اين انقلاب روحي كه از مشاهده يك برنامه جزيي اسلام پيدا نمود، موجب شد از مقصد خود صرف نظر كند و همراه علي(ع)به كوفه بيايد و آن گاه كه او را شناخت، اسلام آورد.(56).

اگرعمل به معتقدات مذهبي، موجب گرايش ديگران به آيين است، در مقابل، اسلام زباني و اكتفا به ظاهر، موجب انزجار مردم از آيين و مذهب مي باشد. بدين رو حضرت مسيح(ع)مي فرمايد: (أشقي الناس من هو معروف عند

الناس بعلمه، مجهول بَعَمَلِهْ؛(57) بدترين مردم كسي است، كه ميان مردم به علم و دانش معروف گردد، ولي هرگز از او عمل به آن چه مردم را به سوي آن دعوت مي كند، ديده نشود).

لطيف ترين بياني كه درباره اهميت تبليغ عملي از پيشوايان ما وارد شده است، اين جمله است:.

(كونوا دعاة الناس بغير ألسنتكم؛(58).

مردم را به غير زبان (يعني عمل) به خير و نيكي دعوت نماييد).

در پايان، دو نكته را يادآور مي شويم:.

1 . در قرآن در مذمت كساني كه مي گويند ولي عمل نمي كنند آيات فراواني وارد شده است كه قسمتي از آنها را در اين جا نقل وترجمه مي كنيم:.

(أَتَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛(59).

آيا به مردم دستور نيكي كردن مي دهيد و خود را فراموش مي كنيد، در حالي كه كتاب خدا را تلاوت مي كنيد. آيا نمي انديشيد).

(وَالشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ ُ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ ُ وأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مِالايَفْعَلُونَ؛(60).

(از شعرا، افراد گمراه پيروي مي كنند. نمي بينيد آنان در هر وادي قدم مي گذارند و به آن چه مي گويند عمل نمي كنند).

(...وَلِكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِمِا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتِابَ وَبِمِا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ؛(61).

بلكه دانشمندان الهي باشيد به خاطر اين كه كتاب خدا را مي آموزيد و آن را تدريس مي كنيد).

(... فَبَشِّرْ عِبِاد ُِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولِئِكَ الَّذِينَ هَديِهُمُ اللّهُ، أُولِئِكَ هُمْ أُولُوا الأَلْبابِ؛(62).

بندگان خدا را بشارت بده. آنان كه سخن خدا را مي شنوند و از بهترين آن پيروي مي كنند. آنان كساني هستند كه خدا آنها را هدايت كرده و آنان صاحبان خردند).

2 . درباره علم بدون عمل

روايات زيادي وارد شده است كه اين جا مجال طرح آنها نيست.(63).

---------------------------- پي نوشتها: 1.رعد (13) آيه 15 . سخن از سجود موجودات عاقل و مدرِك، در آيه هاي ديگري نيز وارد شده است؛ مانند نحل (16) آيه 49 (به عنوان سجده ملائكه)؛ حج (22) آيه 18 (به عنوان (مَنْ في السَّمواتِ».

2.مقصود از سجده در اين آيه، كه از سجده تمام موجودات عاقل سخن مي گويد، سجده اختياري نيست؛ زيرا شكي نيست كه بسياري از موجودات عاقل، مانند انسان هاي كافر سجده اختياري را ترك مي كنند و از عبادت خدا سرباز مي زنند، و با توجه به اين مطلب بايد گفت: مقصود سجده تكويني است و اين كه تمام آنها از قوانين خلقت و سنن آفرينش پيروي مي كنند و در برابر آنها مطيع و فرمانبرند.

در اين جا ممكن است اين سؤال مطرح شود: اگر مقصود سجده تكويني است و اين كه بندگان به فرمان خلقت (كن) خاضع ومطيعند دراين صورت تقسيم اين نوع از سجده، به سجده اختياري (طوعاً) و سجده واجباري «كَرْهاً» چه معنايي مي تواند داشته باشد اين سؤالي است كه در اثناي بحث به آن پاسخ خواهيم گفت و يادآور خواهيم شد كه پذيرش فرمان خلقت، گاهي با مزاج و طبيعت موجود مادي مطابق و گاهي بر خلاف آن است؛ مثلاً شكوفايي و تكامل درخت مطابق طبيعت و خشكيدن و نابودي آن به وسيله سرما بر خلاف طبيعت آن است از اين جهت پذيرش فرمان نخست را سجده (طَوْعي)، و دومي را سجده (كَرْهي) مي گويند.

3. نحل (16) آيه 49.

4. رحمن (55) آيه 6.

5. نحل (16) آيه 48.

6. حج (22)

آيه 18.

7.قرآن به اين عضو در اين آيه اشاره مي كند: (... إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقانِ سُجَّداً؛ افراد دانشمند از پيشينيان هر موقع (آيات خدا) بر آنها خوانده شود به روي زمين مي افتند، در حالي كه چانه هاي خود را بر زمين مي گذاردند). اسراء (17) آيه 107.

8.فصلت (41) آيه 11.

9.ر. ك: آيات مربوط به تسخير آسمان و زمين براي انسان.

10. حديد (57) آيه 1.

11. شوري (42) آيه 5.

12. ر.ك: اعراف (7) آيه 206؛ رعد (13) آيه 13؛ انبياء (21) آيه 20؛ غافر (40) آيه 7؛ فصلت (41) آيه 38؛ زمر (39) آيه 75.

13. نور (24) آيه 41.

14. سبأ (34) آيه 10؛ ص (38) آيه 19.

15.ص(38) آيه 18.

16. انبياء (21) آيه 79؛ سبأ (34) آيه 9.

17.رعد (13) آيه 13.

18. اين پاسخ بر فرض صحت در برخي از آيات مي تواند صحيح باشد، مانند آياتي كه در آن جا لفظ (ما) وارد شده است، ولي آياتي كه صريحاً از تسبيح مرغ و كوه و رعد سخن مي گويد صحيح نيست.

19. فصلت (41) آيه 11.

20. مجموع اين آيات در بخش سجود مطرح و بررسي شد.

21. اسراء (17) آيه 44.

22.نور (24) آيه 41.

23.ص (38) آيه 18. مگر اين كه صبح وعصر كنايه از مجموع شبانه روز باشد. در اين صورت، وقت تسبيح آنها مطلق و نامحدود خواهد بود.

24.اين مرد بزرگ در 979 در شهرشيراز ديده به جهان گشود و در 1050 در راه زيارت خانه خدا در بصره بدرود زندگي گفته است. مرحوم سيد حسين بروجردي در كتاب تحفة المقال درباره ايشان مي گويد:.

ثم ابن إ براهيم صدر الأجل في

سفر الحج (مريضا) ارتحل.

قدوة أهل العلم والصفاء يروي عن الداماد والبهائي.

وكلمه (مريضا)، كه به حساب ابجد 1050 مي باشد، تاريخ وفات اوست.

25. مثنوي، ج 1، ص 86، خط ميرخاني.

26. همان، ج 3، ص 227.

27. نمل (27) آيه 18.

28. نمل (27) آيه 19.

29. نمل (27) آيات 20 - 28.

30.نمل (27) آيه 16.

31. نمل (27) آيه 17.

32. بقره (2) آيه 74.

33. احزاب (33) آيه 72.

34. لفظ (امثال) در اين آيه و آيات مشابه آن، مانند (أنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثالَ) (اسراء (17) آيه 48) به معناي توصيف و بيان است و هرگز مقصود (مَثَل) مصطلح نيست.

35. حشر (59) آيه 21.

36. ابراهيم (14) آيه 46.

37. مريم (19) آيه 90.

38. نور (24) آيه 24.

39. يس (36) آيه 65.

40. فصّلت (41) آيه 21.

41. زلزال (99) آيه 4 و 5.

42. فصلت (41) آيه 11.

43.صحيفه سجاديه، دعاي 43.

44.حكمت متعاليه همان فلسفه صدر المتألهين است كه براي خود در فلسفه اسلامي، مكتب ويژه اي دارد.

45.ج 1، ص 118 و ج 6، ص 139 - 140.

46. اسراء (17) آيه 44.

47. اطلاعات، 16 بهمن 1352.

48. در تفسير (إِنَّمِا يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمِاءُ).

49.اصول كافي، ج 1، ص 18.

50.اقتباس از حديث زير است كه امام صادق ژ درباره عالم بي عمل بيان نموده است:.

(إن العالم إذا لم يعمل بعلمه زلت موعِظته عن القلوب كما يزِل المطر عنِ الصفا؛ هرگاه دانشمندي به علم خود عمل ننمايد، پندها و اندرزهاي او در قلوب مردم جاي نمي گيرد و به سان باراني كه بر سنگ هاي سخت مي ريزد و آني در آن قرار نمي گيرد، از قلوب مردم محو مي شود) . اصول كافي، ج 1، ص 44.

51.انفال (8) آيه 15.

52.نهج البلاغه عبده، ج 3، ص 214.

53.نهج البلاغه، كلمات قصار،

شماره 73.

54.بحارالانوار، ج 2، ص 111.

55.(لاجرم إنما تبعه من تبعه لأفعاله الكريمة).

56.اصول كافي، چاپ جديد، ج 2، ص 670.

57.بحارالانوار، ج 2، ص 278.

58.سفينة البحار، ج 2، ص 278.

59.بقره (2) آيه 44.

60.شعرا (26) آيات 224 - 226.

61.آل عمران (3) آيه 79.

62.زمر (39) آيه 17 و 18.

63. براي اطلاع بيشتر ر .ك: اصول كافي، ج 1، ص 44 و 45 و 47؛ بحارالانوار، ج 1، باب 9، ص 26 - 40. name="049">39. يس (36) آيه 65.

40. فصّلت (41) آيه 21.

41. زلزال (99) آيه 4 و 5.

42. فصلت (41) آيه 11.

43.صحيفه سجاديه، دعاي 43.

44.حكمت متعاليه همان فلسفه صدر المتألهين است كه براي خود در فلسفه اسلامي، مكتب ويژه اي دارد.

45.ج 1، ص 118 و ج 6، ص 139 - 140.

46. اسراء (17) آيه 44.

47. اطلاعات، 16 بهمن 1352.

48. در تفسير (إِنَّمِا يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمِاءُ).

49.اصول كافي، ج 1، ص 18.

50.اقتباس از حديث زير است كه امام صادق ژ درباره عالم بي عمل بيان نموده است:.

(إن العالم إذا لم يعمل بعلمه زلت موعِظته عن القلوب كما يزِل المطر عنِ الصفا؛ هرگاه دانشمندي به علم خود عمل ننمايد، پندها و اندرزهاي او در قلوب مردم جاي نمي گيرد و به سان باراني كه بر سنگ هاي سخت مي ريزد و آني در آن قرار نمي گيرد، از قلوب مردم محو مي شود) . اصول كافي، ج 1، ص 44.

51.انفال (8) آيه 15.

52.نهج البلاغه عبده، ج 3، ص 214.

53.نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 73.

54.بحارالانوار، ج 2، ص 111.

55.(لاجرم إنما تبعه من تبعه لأفعاله الكريمة).

56.اصول كافي، چاپ جديد، ج 2، ص 670.

57.بحارالانوار، ج 2، ص 278.

58.سفينة البحار، ج 2، ص 278.

59.بقره (2) آيه 44.

60.شعرا (26) آيات 224 - 226.

61.آل عمران (3) آيه 79.

62.زمر (39) آيه 17 و 18.

63. براي اطلاع بيشتر ر .ك: اصول كافي، ج 1، ص 44 و 45

و 47؛ بحارالانوار، ج 1، باب 9، ص 26 - 40.

جهاد در راه خدا(1)

جهاد در راه خدا(1) 4. (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقِاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنْيِان مَرْصُوص؛(1).

خداوند كساني را كه در راه او در صف واحدي، صفي هم چون بنياني محكم و به هم پيوسته، جهاد مي كنند، دوست مي دارد).

گروهي از غرب زدگان كه تحت تأثير تمدن خيره كننده ماشيني و صنعتي غرب واقع شده اند، مي خواهند همه مسائل اسلامي را طبق دلخواه آنان تفسير كنند، بلكه به همه چيز از دريچه فكر آنان بنگرند، گرچه در اين پيروي وتقليد نابه جا، فرسنگ ها از حقيقت دور بيفتند.

در اين افراد، عقده حقارت و خود كم بيني، كه معلول پيشرفت غرب در صنعت و تكنيك مي باشد، طرز تفكر خاصي به وجود آورده، و همگي چنين فكر مي كنند: همان طوري كه بايد صنعت و تكنيك را از غرب آموخت، بايد معارف ومعتقدات ديني را نيز طوري توجيه و تفسير كرد كه در كام ملت غرب شيرين شود و مورد پسند جهان غرب قرار گيرد.

اين طرز تفكر، آنان را بر اين داشته است كه بسياري از معارف برجسته آيين آسماني اسلام را، كه براي ملل مادي اروپا و آمريكا قابل هضم نيست، به صورت ناصحيحي توجيه كنند، تا از اين رهگذر - البته به گمان خود - هم اصالت و شخصيت شرقي و اسلامي خود را حفظ نمايند و هم سخني را كه در كام آنان تلخ و ناگوار، و احياناً مورد اشكال وطعن باشد، نگويند.

در آيين اسلام موضوعاتي به نام (وحي)، (معجزه)، (فرشته) و... مطرح مي باشد. وجود اين حقايق نوراني با براهين محكمي

درجاي خود به ثبوت رسيده است، ولي از آن جا كه فرهنگ مادي اروپا، به اين موضوعات از دريچه انكار و يا شك مي نگرد، غرب زدگان ما حقايق نامبرده را طوري توجيه مي كنند كه بر مقياس هاي صد در صد مادي جهان غرب منطبق باشد؛ مثلاً مي گويند:.

وحي جز تجلي شعور باطن و ضمير مخفي پيامبر،(2) و يا جز نبوغ فكري، چيزي نيست، و مي گويند: منظور از فرشته در تمام موارد قرآن، همان قواي طبيعي است كه بشر در طول كاوش هاي خود به آن دست يافته است.(3).

نمونه ديگر از اين طرز فكر. جاي گفتگو نيست كه يكي از قوانين استوار اسلام، كه ضامن بقا و پيشرفت آن در طول تاريخ بوده، همان تشريع قانون جهاد است. جهاد - چنان كه در آينده تشريح خواهيم كرد - گاهي جنبه دفاعي دارد، و احياناً با شرايط خاصي، جنبه ابتدايي و تعرضي؛ يعني گاهي بدون اين كه دشمن متعرض مسلمانان گردد، رهبر مسلمانان (پس از اعلام و ابلاغ اسلام و روشن ساختن افكار مردم و اتمام حجت هاي عقلي و شرعي) دست به حمله ابتدايي مي زند و يك چنين حمله ابتدايي - چنان كه بعداً تشريح خواهيم كرد - هرگز با اصول عقلي و انساني و قوانين جهاني و مسأله آزادي مخالف نيست. ولي برخي اصرار دارند كه جهاد را فقط به عنوان يك حربه دفاعي توصيف نمايند و تمام جهادهاي اسلامي را در دوران رسالت پيامبر و خلفاي اسلام، به دفاع از كيان وحوزه اسلام مربوط دانسته و جهاد ابتدايي وتعرضي را به كلي منكر شوند. اسلام هرگز آيين شمشير نبود. طراحان

اين شبهه همان مبشران مسيحي اند كه آن را از قانون جهاد استنتاج كرده و غزوات پيامبر اسلام و خلفا را بر آن گواه آورده اند؛ در صورتي كه در آينده خواهيم گفت وجود جهاد ابتدايي، گواه بر آن نيست كه اسلام به زور شمشير پيشرفت كرده است و استنتاج چنين امري از قانون جهاد اسلام، صددرصد غلط مي باشد و روشن خواهيم ساخت كه هدف از غزوات،تحميل اسلام بر مردم نبوده است (اگر آنان چنين نتيجه غلطي را از قانون جهاد، وغزوات پيامبر اسلام گرفته اند، جاي تعجب نيست، بلكه عجب اين جاست كه طراحان اين شبهه، كاري جز جنگ و خونريزي و استعمار و چپاول نداشتند، حتي مقدس ها و پاپ ها و تارك دنياهاي آنها، چنان فشار و تحميل عقيده و انگزيسيون بازي بر سر غير مسيحي و مسيحيان معروف به انحراف، وارد آورده اند كه از خشونت هاي تاتار و مغول كمتر نبوده است).(4). جهاد امري فطري است. اگر حيات يك موجود زنده و ساده مانند گياه را در گرو مبارزه با عوامل زيادي بدانيم كه حيات و بقاي آن را تهديد مي كند، اگر تعريف زيست شناس معروف فرانسوي، بيشو را درباره زندگي بپذيريم كه مي گويد: حيات، مجموعه اعمالي است كه بر ضد مرگ مي جنگند. اگر مرگ و فرسودگي و ميل به يك نواختي را لازمه سير طبيعي بدانيم و پديده حيات و هر پديده ضد مرگ و تكامل و رشد را مخالف جريان طبيعي و به سان شنا در جهت خلاف مسير آب رودخانه تلقي نماييم، تصديق خواهيد كرد كه هر پديده اجتماعي و انقلاب فكري (ايدئولوژيك)

چون پديده زنده مادي، در پيدايش و بقاي خود، به تلاش هاي وسيعي نياز دارد كه بدون آن ادامه وجود براي آن ممكن نيست؛ زيرا در انقلاب هاي فكري، منافع گروه هايي به خطر افتاده خواه ناخواه، به معارضه و مبارزه بر مي خيزند، و جنگ رخ مي دهد در اين موقع، جنگ اصلي حياتي، كه ضامن بقا و رشد و نموِّ آن مكتب فكري است، تلقي مي گردد.

اصولاً حساب دين از حساب يك مكتب فلسفي و يا علمي جداست. نزاعي كه يك مكتب فلسفي به پا مي كند، از دايره مناقشات لفظي و احياناً انتقادات كتبي، تجاوز نمي كند، ولي آييني كه مي خواهد تمام نظامات پوسيده را درهم بريزد، و مراسم كهن وعقايد فاسد را زير و رو كند و نظام نوي را به جاي نظام كهنه بنشاند، چنين فكر و هدفي بدون درگيري و جنگ، جامه عمل به خود نخواهد پوشيد.

كدام انقلاب جهاني و منطقه اي بدون خونريزي و جنگ و نبرد به ثمر رسيده است آيا انقلاب كبير فرانسه يك انقلاب بدون جنگ بود انقلاب هند كم كشته داد انقلاب روسيه در بر چيدن نظام كهن، بدون خونريزي صورت گرفت و استقلال آمريكا براي ملت آن ارزان تمام شد!.

نهضت راسخ و انقلاب ثمربخش، در ميام ملل جهان، كه لطمه شديدي بر مطامع اقوام و گروهي وارد مي سازد و يا آنان را از مراسم كهن و راه و رسم ديرينه باز مي دارد، طبعاً جنگ و درگيري را به دنبال دارد.(5). جهاد دفاعي، نخستين چهره جهاد در اسلام. به عقيده زيست شناسان اساس حيات هر موجود زنده اي روي سه اصل

استوار است:.

1 . استنشاق هواي آزاد و جذب غذا؛.

2 . نمو و توليد مثل. هم چنان كه مي بينيم يك نهال، يك هسته، يك سلول حيواني نمو و توليد مثل مي نمايد؛.

3 . دفع مضر و مزاحم و مواد زايد، وتلاش و نزاع طبيعي براي بقا.

اين سه اصل در تمام موجودات زنده مطابق ساختمان وجودي آنها وجود دارد، ولي بايد توجه كرد كه رشد و نمو و بقاي يك پديده اجتماعي، از اين سه اصل نيز مستثنا نيست و رسوخ و گسترش و بقاي يك عقيده، از اين اصول - كه ضامن بقا و حيات آن است - بي نياز نيست.

گرچه اسلام، به عقيده ما مسلمانان پديده اي اجتماعي نيست، بلكه پديده اي آسماني و دعوت الهي است، ولي در بقا و رشد و نمو، از اين سه اصل بي نياز نيست و با ساير پديده هاي اجتماعي تفاوتي ندارد؛ زيرا وقتي هدف اسلام دگرگون كردن افكار و عادات و حقوق و امتيازات و مقامات باشد، چنين انقلاب وسيعي درميان تمام قشرهاي اجتماع، از تهديد گروه هايي كه مطامع و سود مادي آنان از طرف اسلام به خطر مي افتد و تغيير عادات ديرينه و مراسم كهن براي آنها امري مشكل و سخت مي باشد، مصون نمي ماند و خواه ناخواه دسته هاي گوناگوني متعرض آن مي شوند.

در اين صورت اسلام ناچار است از اصل سوم حيات، حداكثر استفاده را بنمايد و زنجير دفاعي خود را مستحكم تر سازد، واي انقلاب اصلاحي در نطفه خفه گرديده ديري نمي پايد كه فروغ و گرمي آن به خاموشي و سردي مي گرايد.

ما اين نكته اساسي را در

نخستين آيه اي كه درباره جهاد وارد شده به خوبي درمي يابيم. در اين آيه، نكته تشريع جهاد همان پاسخ به تعرضات دشمنان دانسته شده و اجازه داده شده كه مسلمانان از خود دفاع كنند:.

(أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَدِير ُ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيِارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِي أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ...؛(6).

به كساني كه به جنگ كشانده مي شوند اجازه دفاع داده شده است؛ زيرا آنان افرادي مظلوم و ستمديده اند وخداوند بر نصرت آنان توانا ست. آنان (افراد مجاهد) كساني هستند كه بدون جهت از ديارشان اخراج شده اند جز اين كه (جرم آنان اين بود) مي گفتند: پروردگار ما خداست).اين آيه به خوبي نشان مي دهد، كه نخستين انگيزه تشريع جهاد، اين بود كه مسلمانان پس از تمركز در مدينه از حقوق خود دفاع و هر نوع ستم را از خود دفع نمايند.

اين نكته درآيات ديگري نيز منعكس است، كه فقط به نقل و ترجمه يك آيه اكتفا مي نماييم:.

(وَقِاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ ولاتَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ؛(7).

با كساني كه با شما نبرد مي كنند، در راه خدا جنگ كنيد، ولي مراقب باشيد كه از حد تجاوز نكنيد. خدا تجاوز كاران را دوست نمي دارد).

در اين دو آيه، نخستين چهره جهاد براي ما نمايان و روشن مي شود و اين كه فلسفه تشريع آن در صدر اسلام، پاسخگويي به زور گوياني بود كه مسلمانان را از آزادي عقيده و تمام لذايذ مادي و معنوي باز داشته بودند. نمونه هايي از جهاد دفاعي. از روزي كه پيامبر اسلام در مدينه استقرار يافت و جوانان انصار دور او را

گرفتند و افراد پاك دلي از نقاط مختلف به ديدار او شتافته و آيين او را از جان و دل پذيرفتند و اجتماع كوچك، اما نيرومندي را در برابر مشركان تشكيل دادند، همواره موجوديت مسلمانان و كيان و تشكيلات آنان را گروه هاي مشرك مورد حمله و هجوم قرار مي دادند: در زمان حيات پيامبر شهر مدينه و اطراف آن پيوسته مورد هجوم سپاه شرك قرار گرفت و لشكر دشمن اطراف مدينه را محاصره كرد. در جنگ بدر و اُحد و خندق، جز داخل شهر، همه نقاط تحت تصرف سپاه بت پرست در آمد و دفاع جانانِ اي را كه مسلمانان در سرزمين بدر انجام دادند، به منظور جلوگيري از پيشرفت دشمن به سوي مدينه بود.

فقها اين گونه نبردها را، كه براي دفاع از موجوديت و حقّ حيات اسلام و مسلمانان و يا براي سركوبي هرگونه جنبش هاي ضدّ اسلامي، كه در ميان قبايل در شرف تكوين بود، صورت مي گرفت (جهاد دفاعي) مي نامند.

اكثر غزوات پيامبر و يا دسته هايي كه براي پراكنده ساختن اجتماعاتي كه به فكر حمله به مدينه بودند، اعزام مي شدند، جنبه دفاعي داشت؛ يعني در اكثر اين نبردها هدف پاسخ به حملات دشمن بود؛ و يا منظور اين بود كه نهضت هاي ضدِّ اسلامي در حال تكوين و دسته بندي را، خفه سازند و پيش از آن كه به مدينه حمله آورند و يا به جمع اسلحه و نفرات موفق گردند، از هم پراكنده كنند.

روي اين نظر، بسياري از انديشوران تصور كرده اند كه همه جهادهاي اسلامي، جهاد دفاعي بوده و هرگز در اسلام جهاد تعرضي و ابتدايي وجود

نداشته است. اين استنتاج، معلول بررسي اين نوع غزوه هاست وگرنه دليلي ندارد جهاد تعرضي و ابتدايي كه از مسلمات فقه اسلام و صريح آيات قرآني است، مورد انكار قرار گيرد. ما در آينده به بررسي دلايل جهاد ابتدايي و علل و انگيزه هاي آن خواهيم پرداخت. امتيازات جهاد دفاعي. قانون جهاد كه براي نخستين بار در اسلام به عنوان يك قانون دفاعي چهره گشود، مشخصات و امتيازات آن ضمن آيه اي بيان شده است و شايسته است كه خود اين امتيازات به تنهايي، مورد بحث و بررسي قرار گيرد:.

(وَقِاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَلاتَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ؛(8).

در راه خدا با كساني كه با شما نبرد مي كنند، جهاد بنماييد (ولي مراقب باشيد) كه از حد تجاوز نكنيد...).

دقت در جمله هاي اين آيه ما را به امتيازات سه گانه جهاد دفاعي واقف مي سازد و به طور غير مستقيم به پاره اي از اشكالات و اشتباهات كه در اذهان افراد غير مطلع وجود دارد، پاسخ روشن مي دهد. امتيازات جهاد دفاعي با جمله هاي زير بيان شده است.

1 . انگيزه جهاد و هدف آن: (فِي سَبِيل اللّهِ؛ در راه خدا).

2 . جنگ با كدام دسته (الّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ؛ با كساني كه با شما نبرد مي كنند).

3 . حدود و مرز اين دفاع: (وَلاتَعْتَدُوا؛ ازحد تجاوز نكنيد).

اكنون به اجمال درباره هر يك از اين امتيازات بحث مي نماييم:.

امتياز نخست: اين آيه مي رساند كه حساب جهاد اسلامي از كشور گشايي جداست؛ جهاد اسلامي - اعم از دفاعي و تعرضي - براي خدا و جلب رضاي خداوند صورت مي گيرد. جهاد نوعي عبادت است كه بايد

از روي نيت پاك انجام شود، انگيزه اي جز خدا در كار نباشد؛ هرگز نظر اين نباشد كه نفوذ مادي وسلطه ظاهري را گسترش دهند و يا كشوري و يا منطقه اي را ضميمه كشوري و يا منطقه ديگري بنمايند، و اگر احياناً درگذشته بر صدها هزار نفر از مردم حكومت مي كردند اين بار بر ميليون ها نفر از مردم حكومت كنند؛ بلكه جهاد، (جهاد دفاعي) نوعي تحرك اجتماعي مفيد و مقدس، براي حفظ كيان و موجوديت اسلام است، و در اين كه انگيزه در جهاد، كسب رضاي خداست، ميان دفاعي و ابتدايي تفاوتي نيست هر چند بحث ما فعلاً درباره بيان مشخصات جهاد دفاعي است. از اين جهت بايد توجه كرد هر فتح و پيروزيي كه در زمان رسول خدا و يا خلفاي بعد از او صورت گرفته است انگيزه و هدفي جز حفظ موجوديت اسلام و يا برداشتن موانعي كه بر سر راه تبليغ آيين اسلام بود، نداشته و هرگز قابل قياس با كشور گشايي اسكندر مقدوني و پيروزي هاي ژنرال هاي اروپايي نيست؛ زيرا آنان در فتوحات خويش هرگز انگيزه الهي و قصد بسط نفوذ و گسترش آيين حق نداشتند، بلكه زيادي طمع و آز، آنها را به نبردهاي خونين و جنگ هاي منطقه اي و يا قاره اي وا مي داشت. اين امتياز در بسياري از آيات وارد شده است، از جمله:.

(الَّذينَ آمَنُوا يُقِاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلوُنَ فِي سَبِيلِ الطّاغُوتِ؛(9).

افراد با ايمان در راه خدا جهاد مي كنند و افراد كافر در راه بت ها (به منظور طغيان و تجاوز) نبرد مي نمايند).

باز يادآور مي شويم: در

اين كه بايد انگيزه در جهاد، كسب رضاي الهي باشد، ميان جهاد دفاعي و تعرضي فرقي نيست، حتي هنگامي كه گروهي از مجاهدان بنا به عادت غلط جاهليت، براي گردآوري غنيمت جنگي، جهاد مي كردند، شديداً از طرف خدا مورد توبيخ قرار گرفتند و آيه زير در مذمت آنان نازل گرديد:.

(...تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيِا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزيز حَكِيم؛(10).

شما مال دنيا ومتاع مادي مي خواهيد، ولي خداوند آخرت را براي شما خواهان است. خداوند عزيز و حكيم است).

امتياز دوم: مسلمانان در جهاد دفاعي بايد فقط با كساني كه نبرد مي كنند، به نبرد بپردازند.

ولي چنان كه بعداً تذكر خواهيم داد، در تشريع (جهاد تعرضي) اين شرط معتبر نيست و حكومت اسلامي مي تواند، براي برداشتن هر نوع مانع از سر راه تبليغ آيين اسلام و براي به دست آوردن محيط هاي آزاد براي تنوير افكار و ترويج آيين توحيد و... لشكر كشي كند ولو مردم آن منطقه در فكر جنگ و كارزار با مسلمانان نباشند.

امتياز سوم: همان حد و مرزي است كه آيه 19 سوره بقره بيان مي كند، و آن اين كه در اين پيكار نبايد از حد عدالت تجاوز نمود، هرگز نبايد به فكر تعدي افتاد؛ زيرا تعدي از شعب ظلم است و جهادي كه براي خداوند عادل صورت مي گيرد، بايد از هر نوع ستم عاري باشد. در اين شرط نيز جهاد دفاعي و تعرضي يك سانند و هرگز نبايد مجاهدان اسلامي كاري انجام دهند كه عقل و شرع آن را به عنوان تجاوز وخروج از حد عدالت محكوم سازند.

قرآن به همين مقدار اكتفا نكرده و صريحاً يادآوري مي نمايد، كه هر

نوع تجاوز در جهاد اسلامي بايد محدود به مقدار تجاوز دشمن باشد و هرگز نبايد خشم و انتقام جويي و كينه توزي، زمام كار را از دست مجاهد بگيرد و او را به تجاوز و تعدي وادار سازد، هم چنان كه مي فرمايد:.

(...فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ واتَّقُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ؛(11).

هركس به شما تجاوز كرد، شما به مقدار تجاوزش به او پاسخ دهيد و از عذاب خدا بپرهيزيد و بدانيد خدا با كساني است كه متقي و پرهيزگار باشند).

شايد همين مقدار بحث در مورد جهاد دفاعي كافي باشد. فعلاً موقع آن رسيده است كه درباره جهاد ابتدايي و تعرضي كه براي گروهي سنگين است، بحث نماييم. انگيزه تشريع جهاد ابتدايي. انگيزه تشريع جهاد ابتدايي در اسلام، در صورتي روشن مي شود كه از نزديك واقعيت اين مكتب جهاني را لمس كرده و به نقش آن در اصلاح اجتماع و هدف هاي عالي آن، واقف گرديم.

دو اصل است كه مي توان آن را اساس دعوت اسلام شمرد و اسلام به هيچ قيمت حاضر نيست اين دو اصل را ناديده بگيرد:.

1 . آزاد ساختن بشر از پرستش هر نوع معبود جز خداوند، و در حقيقت اين مطلب اساس تمام شرايع آسماني نيز هست و هر پيامبري كه مي آمد اساس دعوت او را جمله (...مالَكُمْ مِنْ إِلِهٍ غَيْرُهُ...؛(12) براي شما معبودي جز او نيست) تشكيل مي داد.

اسلام به همه جهانيان اعلام كرده كه، معبودي در صفحه هستي جز خدا نيست و خداي آسمان و زمين يكي است، چنان كه مي فرمايد: (وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلِه وفِي الأَرْضِ إِلِه...)(13)؛

يعني معبود آسمان و زمين اوست.

2 . روي زمين بايد حكم خداوند، حاكم باشد و جز اراده و قوانين و شرايع او نبايد چيز ديگري برافكارو قلوب اجتماع حكومت كند و هر نوع حكومت و تشريع و قانون گذاري كه از قوانين آسماني الهام نگيرد، ملغا و بي اثر خواهد بود و اسلام در صورتي تمام كتب و شرايع پيامبران گذشته را به رسميت مي شناسد، كه پيروان آنها، عملاً از آنها الهام بگيرند و احكام آنها را بازيچه افكار و تمايلات و منافع مادي خود قرار ندهند وانحراف از اين اصل را نوعي پرستش غير حق دانسته و به عموم اهل كتاب به زبان پيامبر اسلام چنين اعلام كرده است: (...وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ...؛(14) برخي، برخي ديگر را معبود نگيريم).

به يقين نصارا و يهود، رهبران مذهبي خود را نمي پرستيدند ولي چون آنها قوانين آسماني را طبق تمايلات خود، تحريف و جمعي نيز، از آنان پيروي مي نمودند از اين نظر، عمل آنها را نوعي پرستش غير خدا خوانده است. عدي بن حاتم در حالي كه صليب در گردن داشت به حضور پيامبر رسيد و حضرت آيه (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُم وَ رُهْبِانَهُم أرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ؛(15) (مسيحيان) علماي خود و تاركان دنيا را معبودهاي خود اتخاذ كرده اند) را مي خواند. وي با لحن اعتراض به آن حضرت گفت: ما هرگز كشيشان و تاركان دنيا را پرستش نمي كنيم. حضرت در پاسخ او فرمود: آنان حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مي نمايند، و شما نيز بدون چون و چرا از آنان پيروي مي كنيد، از اين نظر

آنان را با عمل خود مي پرستيد.(16).

اين دو اصل از اصول اساسي اسلام است و اين آيين، سعادت بشر را در گرو اين دو اصل مي داند و به هيچ قيمت از آن دو اصل عدول نمي كند و تاكنون كسي منافع اين دو اصل و زيان هاي خلاف آن را منكر نشده است.

شايسته است قطعه تاريخي زير را - كه مي تواند روشنگر اهميت و حساسيت اين دو اصل اساسي باشد - در اين جا نقل كنيم: هنگامي كه نيروهاي اسلام مرزهاي حكومت ايران را، به محاصره در آوردند، رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ايران، از سعد وقاص، فرمانده نيروهاي مسلمان، نماينده اي طلبيد كه از هدف و انگيزه جهاد اسلامي - كه در نظر او تهاجمي بيش نبود - سؤال هايي بنمايد. نماينده مسلمانان انگيزه جهاد اسلامي را براي او چنين تشريح كرد:.

ما آمده ايم بندگان خدا را از پرستش معبودهاي باطل باز داشته و به عبادت و بندگي خداي يگانه و رسالت پيامبر او، محمد(ص)دعوت نماييم.(17) ما آمده ايم بندگان خدا را از بندگي مخلوق نجات داده و به بندگي خدا سوق دهيم.(18).

ما آمده ايم شما را با دعوت به اعتقاد به روز باز پسين و رستاخيز، از فشار و محدوديت دنيا برهانيم و عدل و دادگري را جاي گزين ستم آيين هاي باطل سازيم.(19).

در سه روزي كه رستم فرخزاد با سه نماينده مختلف گفتگو كرد، سخن همه آنها يكي بود و همگي بر كلام خود افزودند كه، اگر دو اصل را بپذيريد، ما از همين نقطه باز گشته و كشور شما را به خودتان وا مي گذاريم. ضامن اجراي اين دو اصل

حياتي چيست.

به طور مسلم اين دو اصل حياتي در نقاط مختلف جهان مخالفان بي شماري دارد كه به عناوين مختلف نمي خواهند اين دو اصل را بپذيرند: از يك طرف، حكومت هاي باطل و سازمان هاي مادي با اشاعه اين دو اصل مبارزه نموده و با گسترش اين آيين، صد در صد مخالفت خواهند ورزيد و از طرف ديگر، علاقه مردم به رسوم نياكان و روش گذشتگان خود، سدّ ديگري در برابر اشاعه طرز فكر اسلامي است و در نتيجه اين دو مانع بزرگ، جلو تأثير قلم و بيان را مي گيرد و نداي مبلغان و گويندگان و مبلغين اسلامي را در گلوها خفه مي سازد.

اكنون تكليف اسلام در برابر اين دو مانع بزرگ چيست! اگر اسلام يك مكتب فلسفي، يك روش كلامي، يك دكترين سياسي، يك برنامه حزبي براي گروهي يا نژادي و... بود هرگز لازم نبود كه به فكر شكستن اين موانع و درهم كوبيدن سازمان هاي مادي بشري - كه سدّ راه تبليغ و روشن شدن مردمند - باشد، بلكه كافي بود تمام افكار و خلاصه دعوت خود را در صفحاتي نوشته، به محافل علمي و سياسي عرضه كند، خواه كسي آن را بپذيرد يا نپذيرد.

ولي اگر اسلام بر خلاف پندار خاورشناسان، نظام نو الهي و آسماني است كه در پرتو اين اصول مي خواهد نظام صحيح و آسماني خود را جاي گزين نظام هاي فاسد بشري سازد در اين صورت صحيح نيست دست روي دست بگذارد و در انتظار بخت و شانس و تمايلات باطني مخالفان بنشيند.

اشتباه معترضان در اين است كه تصور كرده اند نظريه اسلام، به سان نظريه هاي

سقراط و ارسطو و يا فرضيه هاي دانشمندان است كه صاحب نظريه بايد افكار محافل علمي را به نظريات خود متوجه سازد و ديگر لازم و يا صحيح نيست به سلاح دست بزند، و سازمان هاي مقاوم و مخالف خود را تحت فشار در آورد. آنان در اين انديشه سخت در اشتباهند. پيامبر فرستاده خداست و ازناحيه او مأموريت دارد جامعه بشري را از فساد و بت پرستي نجات بخشد و زمين را مركز حكومت و سلطه الهي گرداند و احدي جز از ناحيه اش بر مردم حكومت نكند، عدالت و مساوات در برابر فرمان قانون را بسط دهد. در اين صورت چاره اي جز اين ندارد كه براي پيشرفت مقاصد خود، براي اين كه مبلغان آيين او، درمحيط آزاد به تبليغ آيين اسلام بپردازند و افكارمردم و اذهان آنان را روشن سازند، سازمان هاي مادي و نظامات فاسد بشري را - كه مانع تبليغ و گسترش اين آيين هستند - با نيروي عظيم نظامي درهم شكند و راه را براي تبليغ صحيح و مطمئن باز كند.

بنابراين، جنگ و نبرد كه زير لواي جهاد در راه خدا صورت مي گيرد، براي اين نيست كه مردم را ملزم سازد كه به آيين اسلام ايمان بياورند و به زور وجبر به آن معتقد شوند؛ زيرا ايمان و اعتقاد از امور قلبي و رواني است و امور رواني بدون پيدايش مبادي عقيده و تمايلات باطني انسان، به زور و فشار، جامه عمل نمي پوشد.

----------------------------- پي نوشتها: 1.صف (61) آيه 4.

2.فريد وجدي،، دائرة المعارف، ماده (وحي).

3.المنار، ج 1، ص 267 - 274.

4. اسلام مكتب مبارز و مولد، ص 9.

5. ر. ك:

همان.

6. حج (22) آيه 39 و 40.

7. بقره (2) آيه 190.

8. بقره (2) آيه 190.

9. نساء (4) آيه 76.

10. انفال (8) آيه 67.

11. بقره (2) آيه 194.

12.اعراف (7) آيه 59.

13.زخرف (43) آيه 84.

14. آل عمران (3) آيه 64.

15. توبه (9) آيه 31.

16. مجمع البيان، ج 3، ص 1.

17.جمله اول به اصل نخست و جمله دوم به اصل دوم اشاره دارد و متن عربي قسمت اخير چنين است:.

(و إخراج العباد من عبادة العباد إلي عبادة اللّه و من ضيق الدنيا إلي سعتها ومن جور الأديان إلي عدل الإسلام).

18.جمله اول به اصل نخست و جمله دوم به اصل دوم اشاره دارد و متن عربي قسمت اخير چنين است:.

(و إخراج العباد من عبادة العباد إلي عبادة اللّه و من ضيق الدنيا إلي سعتها ومن جور الأديان إلي عدل الإسلام).

19. الكامل، ج 2، ص 341.

جهاد در راه خدا(2)

جهاد در راه خدا(2) پاسخ چند پرسش. 1 . آيا بازداشتن بشر از بت پرستي و از هر نوع توجه به غير خدا بر خلاف عدالت است و مخالف آزادي خردمندانه اي است كه مصلحان جهان به دنبال آن هستند.

2 . آيا تنها نيروي بيان و قلم در اشاعه و گسترش يك مكتب اصلاحي جهاني، كه به تمام شؤون مردم نظر دارد، كافي است.

3 . آيا تبليغ منطقي جز در محيط آزاد - كه مردم در پيروي از هر نوع عقيده آزاد باشند - مي تواند نقش مؤثري برجا بگذارد.

4 . آيا حكم جهاد مخصوص زمان پيامبر است يا يك حكم جاوداني است.

5 . طرز جهاد در عصر كنوني چگونه است.

اكنون به ترتيب به پاسخ اين پرسش ها مي پردازيم:. 1. جهاد و مسأله آزادي. آزادي بي

قيد و شرط با منطق عقل موافق نيست، بلكه آزادي داراي دو شرط است كه با يكي از دو شرط جهان غرب نيز موافق است:.

الف) آزادي تا آن جا محترم است كه موجب سلب آزادي از ديگران نباشد، در اين شرط همه خردمندان جهان موافق هستند.

ب) آزادي تا آن جا محترم است كه به سعادت فرد لطمه اي وارد نسازد. روي اين شرط است كه پيامبران آسماني افراد را از پرستش بت و نوشيدن شراب و بازي با آلات قمار باز داشته اند و هرچه هم افراد فرياد زدند كه ما آزاديم، به شما چه! ما مي خواهيم بدبخت باشيم! آنان گوش ندادند.

لفظ آزادي مقدس و شور انگيز است، ولي آزادي مطلق و بدون قيد و شرط، مايه بدبختي جامعه و فرد است، بلكه هر نوع آزادي بايد در چهارچوبه اين دو شرط، مجاز شمرده شود.

آن چه ما را فريب مي دهد همين كلمه آزادي است، ولي بايد حساب كرد كه هر نوع آزادي - ولو به ضرر ديگران باشد - خوب است و موافقت با آن لازم است يا اين كه همين آزادي بايد در چهارچوبه مصالح خود فرد قرارگيرد.

فرض كنيد: بيماري واگيرداري مثل (آبله) در نقطه اي بروز مي كند. سازمان بهداشت آن نقطه، گروهي را به اطراف آن محل اعزام مي نمايد كه مردم آن جا را بر ضد اين بيماري مايه كوبي كنند و براي روشن كردن اذهان مردم، از روزنامه ومجله و راديو و تلويزيون و بلندگوهاي سيار استفاده مي نمايند، ولي گاهي در ميان مردم، افرادي پيدا مي شوند كه بر اثر ناداني از تزريق واكسن امتناع مي ورزند

در اين صورت، گروه هاي اعزامي در پرتو قدرت انتظامي به زور آنان را بر ضدّ اين بيماري مايه كوبي مي كنند، آيا كسي چنين روشي را درباره چنين افرادي بر خلاف عدل و انصاف، حريت و آزادي مي پندارد، يا همه، آن را يك نوع خدمت به بهداشت آنان و جامعه مي دانند.

توجه به اين مثال انگيزه وجود جهاد ابتدايي را در اسلام روشن مي سازد؛ زيرا خرده گيران (كساني كه جهاد تعرضي را مخالف آزادي مي دانند) قبول دارند كه پرستش بت، كرنش نمودن انسان در برابر سنگ و گل و يا چوب و آتش و يا اجرام درخشنده آسماني، انحراف از مسير صحيح فطرت و عقل انساني است؛ چون چه انحرافي بالاتر از اين كه انسان در برابر موجودات بي شعور، كه ساخته و پرداخته خود اوست، يا براي او آفريده شده اند، زبون و بيچاره شود و به موازات اين انحطاط فكري، انواع خرافات و موهومات، كه زنجيرهاي فكر انساني اند، پيدا شده و اختلاف و دو دستگي در اجتماع بشر بر اثر تعدد خدايان مصنوعي پديد مي آيد و مسؤوليت هاي دروني و باطني كه پرورش دهنده فضايل عالي انساني و سجاياي اخلاقي است، از بين مي رود.

از اين نظر پيامبر اسلام در راه آزاد ساختن بشر از چنگال بت پرستي از وسايل گوناگون استفاده كرد و گروه هايي را براي جلوگيري از بت پرستي و ويران كردن بتكده ها اعزام نمود و با توجه به مثال ياد شده، و اين كه برخي از مردم سود و زيان خود را تشخيص نمي دهند، هرگز نمي توان چنين اقدام خردمندانه اي

را مخالف اصول آزادي دانست.

حتي يكي از وظايف مسلمانان پس از فتح مكه اين بود كه به اطراف عربستان رفته، بت خانه ها را ويران سازند و بت ها را بشكنند و روزي كه مكه فتح گرديد اعلان شد هركس بتي در خانه دارد بشكند.(1). 2 . تأثير قلم و بيان محدود است. تأثير بيان و گفتار هر چه باشد محدود است. جاي شك نيست كه قلم و بيان، دو شمشير برنده هستند كه بسياري از موانع فكري و وهمي را، كه در برابر گسترش يك مكتب صحيح وجود دارند، درهم شكسته و افرادي را، كه آمادگي براي پذيرفتن حق دارند، به سوي حقيقت رهبري مي كنند و سلاح برنده پيامبر اسلام درباره اين افراد، تنها همين بوده است و بس، تا جايي كه هرگاه در بحران نبرد، يك نفر از مشركان از فرمانده سپاه اسلام درخواست كند به او اجازه دهد كه به سوي آنان بيايد تا سخن خدا و دلايل اسلام را بشنود، بايد فرمانده كل قوا با درخواست وي موافقت كند، حتي اگر دلايل توحيد در دل او مؤثر نيفتاد و خواست به سمت بت پرستان باز گردد بايد او را به (مأمن) و نقطه اي كه در آن جا بوده باز گرداند. اين حقيقت را آيه زير با صراحت كامل مي رساند:.

(وَإِنْ أَحَد مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجِارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّي يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُم قَوْم لايَعْلَمُونَ؛(2).

اگر فردي از مشركان از تو پناهندگي بخواهد، به او پناه بده تا سخن خدا را بشنود سپس او را به منزلگاه خود برسان؛ زيرا آنان افراد بي اطلاعي هستند.).

توجه قرآن به اهميت قلم

و بيان به اندازه اي است كه سوره اي به نام (قلم) دارد و در نخستين سوره اي كه بر پيامبر نازل شده (و به سان نطق هاي افتتاحي، روشنگر اجمالي هدف عالي اسلام است) از قلم و علم سخن به ميان آمده است و پيامبر اسلام درطول رسالت خود همواره سپاه تبليغ خود را به اطراف و اكناف اعزام مي كرد، و از اين راه افراد آماده را به حقيقت اسلام رهبري مي نمود.

ولي از اين مطلب نبايد غفلت ورزيد كه تأثير قلم و بيان بسيار محدود و انعطاف مردم در برابر سخنان حق بسيار متفاوت است: گروهي آن چنان به عادات و مراسم موروثي از نياكان خود، اصرار مي ورزند كه هرگز ده ها منطق و برهان در هدايت آنان كافي نيست وجز با قوه قهريه نمي توان آنان را از عادات زشت بازداشت. اين جاست كه به ارزش يكي از سخنان پيامبر و در حقيقت به يكي از انگيزه هاي جهاد ابتدايي پي مي بريم:.

(الخير كله في السيف و تحت ظل السيف ولايقيم الناس إلا السيف؛(3).

خير و نيكي در سايه شمشير و قدرت است و (گروهي از) مردم جز در سايه قدرت، تن به حق نمي دهند). 3 . تبليغ در محيط آزاد مؤثر است. فرض كنيد كه بسياري از مردم براي پذيرفتن حقيقت آمادگي دارند، ولي آيا بهره برداري از اين آمادگي جز در محيط آزاد كه گوينده و شنونده در گفتار و پذيرش خود آزاد باشند، امكان پذير است در محيطي كه گوينده آزادي بيان ندارد و شنونده از ترس كساني كه بازگشت از روش هاي خرافي و باطل راجرم

و گناه مي شمارند و گروندگان به آيين نو را، عذاب و شكنجه مي دهند، تبليغ چه نقشي مي تواند داشته باشد.

در هر اجتماعي گروهي پيدا مي شوند كه ثبات موقعيت و منصب مادي آنها وابسته به انحطاط فكري و ترويج يك سلسله خرافات است. چنين افرادي وقتي احساس كردند كه راه و مكتب نوي، كه از طرف پيامبران به جامعه عرضه شده است با منافع دنيوي آنها تصادم و تضاد دارد، با قدرت هرچه تمام تر از تبليغ چنين آييني جلوگيري به عمل مي آورند و مبلغان و گروندگان را به سخت ترين وجه مجازات مي نمايند. نمونه هاي بارز آن همان شكنجه و آزارهايي است كه مناديان حق و مبلغان حقيقت و گروندگان پاكدل آنان در راه بيان حقايق و پذيرفتن آن ديده اند.

مگر درآغاز رسالت پيامبر اسلام، تمام قدرت هاي شرك بر ضدّ او بسيج نشدند! مگر تروريست هاي عرب تصميم نگرفتند كه او را شبانگاه در خانه اش ترور كنند! مگر سران بت پرست عرب، ياران او را به وضع رقت باري شكنجه ندادند!مگر پدر و مادر عمار، زير شكنجه ابوجهل جان نسپردند و بدن بلال از عذاب اميه، سياه نگشت! و.... كشتار دسته جمعي مبلغان اسلام. تاريخ بزرگ ترين آزمايشگاه زندگي است. مراجعه كوتاه به صفحات تاريخ اين حقيقت را به ثبوت مي رساند، كه تا سپاه تبليغ و راهنمايان هر آييني از قدرت نظامي نيرومندي، كه حافظ جان ومال آنان در اجتماع است، برخوردار نباشند، نه تنها كاري از پيش نمي برند، بلكه جان خود را بدون اخذ نتيجه در راه نشر آن آيين از دست مي دهند. پيامبر

در تاريخ ده ساله خود در مدينه، اين حقيقت تلخ را دوبار چشيد: در سال چهارم هجرت كه نيروي نظامي اسلام بر تمام اطراف شبه جزيره تسلط نداشت و قسمتي از شبه جزيره عربستان در دست مشركان قرار داشت، چهل تن از مبلغان اسلام در منطقه (بئر معونه) به دست مشركان كشته شدند.(4) بار ديگر شش تن از معلمان قرآن، كه براي تبليغ اسلام به اطراف مدينه اعزام شده بودند، به صورت دل خراشي اعدام گرديدند.

از اين دو حادثه تاريخي و ده ها نظير آن، مي توان نتيجه گرفت كه، تا موانع و مزاحم ها از سر راه تبليغ اسلام برداشته نشوند هيچ گونه تبليغي به نتيجه نمي رسد.

ولي اگر محيط با قدرتي نظامي آزاد شود در اين صورت كساني كه تحت تأثير تبليغات اسلام قرار مي گيرند، مي توانند بدون واهمه وترس به آيين اسلام بگروند. چنان كه گروهي كه مايل به گرايش به اين آيين نباشند مي توانند تحت شرايطي كه در كتاب (جهاد) بيان شده است به يكي از شرايع آسماني گرويده و متدين به آنها شوند. اين جاست كه مفاد آيه (لاإِكْراهَ فِي الدِّينِ) كه در يك محيط كاملاً آزاد نازل گرديده، تجلي نموده و روشن مي شود اسلام براي گرايش به آن، هرگز اعمال قدرت نكرده است.

مي گويند: (حقيقت دست و پا دارد، و هرگزاحتياج ندارد، كه قدرت نظامي از آن حمايت كند). البته سخن درستي است، ولي با يك شرط و آن اين كه، محيط از هر نوع عوامل منفي ومخرب خالي و آزاد باشد و در غير اين صورت، هر نوع حقيقت در نطفه خفه مي گردد.

اگر گفتار

مزبور درهر موقعيتي صحيح باشد، بايد همه مردم در برابر مناديان حقيقت (لبيك) گويند، در صورتي كه تاريخ زندگاني بشر بر خلاف اين گواهي مي دهد. 4 . آيا جهاد، قانوني دايمي است!. آيا قانون جهاد مخصوص عصر رسالت است و ديگر فريضه اي به نام جهاد نداريم يا اين كه اين اصل حياتي كه در حقيقت مبارزه موجودي زنده با عوامل نابود كننده آن مي باشد، در تمام اعصار به صورت فريضه اي ثابت، از طرف قرآن به جامعه مسلمانان عرضه شده است!.

آيا گفته قرآن: (خداوند كساني را دوست مي دارد كه در راه او صف واحدي به سان بنيان محكم و به هم پيوسته جهاد مي كنند) مربوط به مسلمانان صدر اسلام است يا اين تعاليم عالي اسلام، كه ضامن بقاي هر نوع نهضت و انقلاب ايدئولوژيكي است، مربوط به تمام اعصار بوده و بايد مسلمانان جهان در هر منطقه وعصري، در برابر عوامل مخرب در صف واحدي قرار گيرند و با هر عاملي كه كيان و استقلال و عظمت اسلام را تهديد مي كند و يا در راه گسترش وتبليغ اسلام، ايجاد مزاحمت مي نمايد، سرسختانه مبازره نمايند.

اسلام براي دو اصل اساسي سعادت (خدا پرستي، استقرار حكومت الهي) قانون جهاد را تشريع نمود و مسلمانان صدر اسلام را موظف ساخت، كه كوشش هاي جاني و مالي خود را در راه توسعه و حفظ اين دو اصل بسيج كنند. ولي نقطه قابل توجه اين جاست كه اسلام نه تنها خواهان بقا و برقراري اين دو اصل در عصر رسالت و يا پس از آن بوده است، بلكه از آن جا كه پيوسته خواهان

رهايي بشر از چنگال بت پرستي و مظالم حكومت هاي غير الهي است، عموم مسلمانان را در هر نقطه وزماني مأمور نموده كه در راه حفظ اسلام، از بذل هر نوع كوشش دريغ نكنند و در هيچ زماني اين فريضه الهي از دوش آنان برداشته نشده است.

اصولاً هر پديده اجتماعي و انقلاب فكري بدون مبارزه و درگيري با عوامل مخرب،نمي تواند پايدار باشد. اگر اين نهضت جهاني (اسلام) در پيدايش، نيازمند كوشش و جهاد بود در بقا و ثبات و استمرار خود به جهاد بيشتري نيازمند است. 5 . طرز جهاد در عصر كنوني. پرسش سوم مربوط به طرز جهاد در عصر كنوني است.جاي گفتگو نيست كه امروز آيين اسلام و استقلال كشورهاي اسلامي از طرف قدرت هاي استعماري جهان تهديد مي شود و دولت هاي استعماري همواره مي خواهند ملل مسلمان جهان، در فقر و بدبختي، جنگ و ستيز با يكديگر باقي بمانند و مصرف كننده كالاهاي آنها باشند و هيچ گاه اين ملل، كه روزي قدرتمند ترين ملل جهان بودند، به خود متكي نباشند.

براي جبران قدرت هاي از دست رفته، لازم است در درجه اول متفكران و رهبران اسلامي با الهام از مكتب قرآن: (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً) دست اتحاد و اتفاق به سوي يكديگر دراز كنند، و براي حفظ اين وديعه الهي و كوتاه كردن دست دشمنان از مقدسات و سرزمين هاي اسلامي، همگي در صف واحدي قرار گيرند.

امروز جهان اسلام با داشتن يك ميليارد مسلمان و منابع مهم طبيعي و صنعتي و متفكران و ذخاير انساني، كفه سنگيني را در جهان سياست در اختيار دارد و در صحنه سياست، در

حل مسائل بين المللي، نقش مؤثري را مي تواند ايفا كند، ولي متأسفانه عوامل اختلاف، آن چنان در مظاهر مختلف زندگي آنان ريشه دوانيده كه هرگز از اين نيروي عظيم بهره برداري نمي شود.

وحدت و اتفاق و ايجاد روابط و همبستگي ميان مسلمانان، سنگ اساسي هر نوع جهاد دفاعي و تعرضي است، و تا اين مطلب عملي نگردد، نه تنها به جهاد تعرضي موفق نخواهند شد، حتي نخواهند توانست شؤون و اصول اسلام را در داخل خود نيز حفظ كنند.

در درجه بعد، بايد بنيه اقتصادي خود را تقويت كنند و امكانات مالي خود را در بالا بردن سطح زندگي ملل اسلامي بسيج نمايند و مسلمانان را از كليه ملل بيگانه غني و بي نياز سازند. تقويت بنيه اقتصادي در واقع نوعي جهاد با مال است كه قرآن مجيد آن را در كنار بذل جان يادآوري نموده و مي فرمايد: (وَجاهِدُوا بِأَمْوالِكُم وأَنْفُسِكُم فِي سَبِيلِ اللّهِ؛(5) با جان و مال خود در راه خدا جهاد كنيد).

به طور مسلم حد و مرز جهاد امروز، در اين نقطه متوقف نمي گردد؛ زيرا تقويت فرهنگ عمومي و اسلامي و تقويت دستگاه هاي تبليغاتي مسلمانان، به صورت هاي مختلف، يكي ديگر از مصاديق كوشش براي حفظ اصول اسلام وعظمت مسلمين مي باشد. تا آن جا كه اميرمؤمنان در شب شهادت خود، به فرزندان خويش، چنين سفارش مي كند:.

(اللّه! اللّه! في الجهاد بأموالكم و أنفسكم وألسنتكم في سبيل اللّه؛(6) اي فرزندانم هرگز نبايد جهاد با مال و جان و زبان را فراموش كنيد). آيا جهاد با زبان در جهان امروز جز تقويت دستگاه هاي تبليغاتي و تربيت گويندگان زبردست و نويسندگان

بزرگ، چيز ديگري هست نكته قابل توجه درتشريع جهاد اسلامي اين است كه اسلام اين اصل حياتي را، كه لازمه بقاي هر موجود زنده است، تحت عنوان (جهاد في سبيل اللّه) تشريع نموده و در قرآن مجيد هر موقع نامي از اين اصل برده شده است، لفظ جهاد(7) يا يكي از مشتقات آن را، مانند (جاهدوا)، (يجاهدون)، (المجاهدون) و... به كار برده است و اين خود مي رساند آن چه در اسلام مطرح است همان كوشش هاي همه جانبه، براي نشر آيين توحيد و شكستن بت ها و معبودهاي قلابي، و مستقر ساختن حكومت الهي در روي زمين است، نه جنگ و قتل و نبرد وخونريزي، و اگر هم روزي پيروان خود را براي مقابله و نبرد با دشمنان دعوت مي كرد، از اين نظر بود كه كوبيدن دشمن مزاحم، يكي از مصاديق كوشش هاي اسلامي براي استقرار توحيد و حكومت الهي و حق و عدالت در روي زمين بوده و هست. بنابراين هر نوع كوشش و فعاليت، كه كمك مؤثر به انتشار اسلام وتجديد عظمت مسلمانان بنمايد، به طور مسلم از مصاديق واقعي جهاد بوده و هرگز جهاد اسلامي در چهارچوبه خاصي محدود نمي شود.

اين بود بحث فشرده اي در مورد جهاد؛ اميد است در فرصت ديگر به صورت گسترده تر از آن بحث كنيم.

---------------------------- پي نوشتها: 1. سيره ابن هشام، ج 2، ص 436.

2. توبه (9) آيه 6.

3. وسائل الشيعه، (كتاب جهاد)، باب 1، ح 1.

4. سيره ابن هشام، ج 2، ص 169- 184.

5.توبه (9) آيه 41.

6. نهج البلاغه، نامه 47.

7. لفظ جهاد با تمام مشتقات آن، 28 بار در قرآن آمده است.

جهاد در راه خدا(3)

جهاد در راه خدا(3)

4. (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقِاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنْيِان مَرْصُوص؛(1).

خداوند كساني را كه در راه او در صف واحدي، صفي هم چون بنياني محكم و به هم پيوسته، جهاد مي كنند، دوست مي دارد).

گروهي از غرب زدگان كه تحت تأثير تمدن خيره كننده ماشيني و صنعتي غرب واقع شده اند، مي خواهند همه مسائل اسلامي را طبق دلخواه آنان تفسير كنند، بلكه به همه چيز از دريچه فكر آنان بنگرند، گرچه در اين پيروي وتقليد نابه جا، فرسنگ ها از حقيقت دور بيفتند.

در اين افراد، عقده حقارت و خود كم بيني، كه معلول پيشرفت غرب در صنعت و تكنيك مي باشد، طرز تفكر خاصي به وجود آورده، و همگي چنين فكر مي كنند: همان طوري كه بايد صنعت و تكنيك را از غرب آموخت، بايد معارف ومعتقدات ديني را نيز طوري توجيه و تفسير كرد كه در كام ملت غرب شيرين شود و مورد پسند جهان غرب قرار گيرد.

اين طرز تفكر، آنان را بر اين داشته است كه بسياري از معارف برجسته آيين آسماني اسلام را، كه براي ملل مادي اروپا و آمريكا قابل هضم نيست، به صورت ناصحيحي توجيه كنند، تا از اين رهگذر - البته به گمان خود - هم اصالت و شخصيت شرقي و اسلامي خود را حفظ نمايند و هم سخني را كه در كام آنان تلخ و ناگوار، و احياناً مورد اشكال وطعن باشد، نگويند.

در آيين اسلام موضوعاتي به نام (وحي)، (معجزه)، (فرشته) و... مطرح مي باشد. وجود اين حقايق نوراني با براهين محكمي درجاي خود به ثبوت رسيده است، ولي از آن جا كه فرهنگ مادي اروپا،

به اين موضوعات از دريچه انكار و يا شك مي نگرد، غرب زدگان ما حقايق نامبرده را طوري توجيه مي كنند كه بر مقياس هاي صد در صد مادي جهان غرب منطبق باشد؛ مثلاً مي گويند:.

وحي جز تجلي شعور باطن و ضمير مخفي پيامبر،(2) و يا جز نبوغ فكري، چيزي نيست، و مي گويند: منظور از فرشته در تمام موارد قرآن، همان قواي طبيعي است كه بشر در طول كاوش هاي خود به آن دست يافته است.(3). نمونه ديگر از اين طرز فكر.

جاي گفتگو نيست كه يكي از قوانين استوار اسلام، كه ضامن بقا و پيشرفت آن در طول تاريخ بوده، همان تشريع قانون جهاد است. جهاد - چنان كه در آينده تشريح خواهيم كرد - گاهي جنبه دفاعي دارد، و احياناً با شرايط خاصي، جنبه ابتدايي و تعرضي؛ يعني گاهي بدون اين كه دشمن متعرض مسلمانان گردد، رهبر مسلمانان (پس از اعلام و ابلاغ اسلام و روشن ساختن افكار مردم و اتمام حجت هاي عقلي و شرعي) دست به حمله ابتدايي مي زند و يك چنين حمله ابتدايي - چنان كه بعداً تشريح خواهيم كرد - هرگز با اصول عقلي و انساني و قوانين جهاني و مسأله آزادي مخالف نيست. ولي برخي اصرار دارند كه جهاد را فقط به عنوان يك حربه دفاعي توصيف نمايند و تمام جهادهاي اسلامي را در دوران رسالت پيامبر و خلفاي اسلام، به دفاع از كيان وحوزه اسلام مربوط دانسته و جهاد ابتدايي وتعرضي را به كلي منكر شوند. اسلام هرگز آيين شمشير نبود. طراحان اين شبهه همان مبشران مسيحي اند كه آن را از قانون جهاد استنتاج كرده

و غزوات پيامبر اسلام و خلفا را بر آن گواه آورده اند؛ در صورتي كه در آينده خواهيم گفت وجود جهاد ابتدايي، گواه بر آن نيست كه اسلام به زور شمشير پيشرفت كرده است و استنتاج چنين امري از قانون جهاد اسلام، صددرصد غلط مي باشد و روشن خواهيم ساخت كه هدف از غزوات،تحميل اسلام بر مردم نبوده است (اگر آنان چنين نتيجه غلطي را از قانون جهاد، وغزوات پيامبر اسلام گرفته اند، جاي تعجب نيست، بلكه عجب اين جاست كه طراحان اين شبهه، كاري جز جنگ و خونريزي و استعمار و چپاول نداشتند، حتي مقدس ها و پاپ ها و تارك دنياهاي آنها، چنان فشار و تحميل عقيده و انگزيسيون بازي بر سر غير مسيحي و مسيحيان معروف به انحراف، وارد آورده اند كه از خشونت هاي تاتار و مغول كمتر نبوده است).(4). جهاد امري فطري است. اگر حيات يك موجود زنده و ساده مانند گياه را در گرو مبارزه با عوامل زيادي بدانيم كه حيات و بقاي آن را تهديد مي كند، اگر تعريف زيست شناس معروف فرانسوي، بيشو را درباره زندگي بپذيريم كه مي گويد: حيات، مجموعه اعمالي است كه بر ضد مرگ مي جنگند. اگر مرگ و فرسودگي و ميل به يك نواختي را لازمه سير طبيعي بدانيم و پديده حيات و هر پديده ضد مرگ و تكامل و رشد را مخالف جريان طبيعي و به سان شنا در جهت خلاف مسير آب رودخانه تلقي نماييم، تصديق خواهيد كرد كه هر پديده اجتماعي و انقلاب فكري (ايدئولوژيك) چون پديده زنده مادي، در پيدايش و بقاي خود، به تلاش هاي وسيعي نياز

دارد كه بدون آن ادامه وجود براي آن ممكن نيست؛ زيرا در انقلاب هاي فكري، منافع گروه هايي به خطر افتاده خواه ناخواه، به معارضه و مبارزه بر مي خيزند، و جنگ رخ مي دهد در اين موقع، جنگ اصلي حياتي، كه ضامن بقا و رشد و نموِّ آن مكتب فكري است، تلقي مي گردد.

اصولاً حساب دين از حساب يك مكتب فلسفي و يا علمي جداست. نزاعي كه يك مكتب فلسفي به پا مي كند، از دايره مناقشات لفظي و احياناً انتقادات كتبي، تجاوز نمي كند، ولي آييني كه مي خواهد تمام نظامات پوسيده را درهم بريزد، و مراسم كهن وعقايد فاسد را زير و رو كند و نظام نوي را به جاي نظام كهنه بنشاند، چنين فكر و هدفي بدون درگيري و جنگ، جامه عمل به خود نخواهد پوشيد.

كدام انقلاب جهاني و منطقه اي بدون خونريزي و جنگ و نبرد به ثمر رسيده است آيا انقلاب كبير فرانسه يك انقلاب بدون جنگ بود انقلاب هند كم كشته داد انقلاب روسيه در بر چيدن نظام كهن، بدون خونريزي صورت گرفت و استقلال آمريكا براي ملت آن ارزان تمام شد!.

نهضت راسخ و انقلاب ثمربخش، در ميام ملل جهان، كه لطمه شديدي بر مطامع اقوام و گروهي وارد مي سازد و يا آنان را از مراسم كهن و راه و رسم ديرينه باز مي دارد، طبعاً جنگ و درگيري را به دنبال دارد.(5). جهاد دفاعي، نخستين چهره جهاد در اسلام. به عقيده زيست شناسان اساس حيات هر موجود زنده اي روي سه اصل استوار است:.

1 . استنشاق هواي آزاد و جذب غذا؛.

2 . نمو و توليد مثل.

هم چنان كه مي بينيم يك نهال، يك هسته، يك سلول حيواني نمو و توليد مثل مي نمايد؛.

3 . دفع مضر و مزاحم و مواد زايد، وتلاش و نزاع طبيعي براي بقا.

اين سه اصل در تمام موجودات زنده مطابق ساختمان وجودي آنها وجود دارد، ولي بايد توجه كرد كه رشد و نمو و بقاي يك پديده اجتماعي، از اين سه اصل نيز مستثنا نيست و رسوخ و گسترش و بقاي يك عقيده، از اين اصول - كه ضامن بقا و حيات آن است - بي نياز نيست.

گرچه اسلام، به عقيده ما مسلمانان پديده اي اجتماعي نيست، بلكه پديده اي آسماني و دعوت الهي است، ولي در بقا و رشد و نمو، از اين سه اصل بي نياز نيست و با ساير پديده هاي اجتماعي تفاوتي ندارد؛ زيرا وقتي هدف اسلام دگرگون كردن افكار و عادات و حقوق و امتيازات و مقامات باشد، چنين انقلاب وسيعي درميان تمام قشرهاي اجتماع، از تهديد گروه هايي كه مطامع و سود مادي آنان از طرف اسلام به خطر مي افتد و تغيير عادات ديرينه و مراسم كهن براي آنها امري مشكل و سخت مي باشد، مصون نمي ماند و خواه ناخواه دسته هاي گوناگوني متعرض آن مي شوند.

در اين صورت اسلام ناچار است از اصل سوم حيات، حداكثر استفاده را بنمايد و زنجير دفاعي خود را مستحكم تر سازد، واي انقلاب اصلاحي در نطفه خفه گرديده ديري نمي پايد كه فروغ و گرمي آن به خاموشي و سردي مي گرايد.

ما اين نكته اساسي را در نخستين آيه اي كه درباره جهاد وارد شده به خوبي درمي يابيم. در اين

آيه، نكته تشريع جهاد همان پاسخ به تعرضات دشمنان دانسته شده و اجازه داده شده كه مسلمانان از خود دفاع كنند:.

(أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَدِير ُ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيِارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِي أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ...؛(6).

به كساني كه به جنگ كشانده مي شوند اجازه دفاع داده شده است؛ زيرا آنان افرادي مظلوم و ستمديده اند وخداوند بر نصرت آنان توانا ست. آنان (افراد مجاهد) كساني هستند كه بدون جهت از ديارشان اخراج شده اند جز اين كه (جرم آنان اين بود) مي گفتند: پروردگار ما خداست).اين آيه به خوبي نشان مي دهد، كه نخستين انگيزه تشريع جهاد، اين بود كه مسلمانان پس از تمركز در مدينه از حقوق خود دفاع و هر نوع ستم را از خود دفع نمايند.

اين نكته درآيات ديگري نيز منعكس است، كه فقط به نقل و ترجمه يك آيه اكتفا مي نماييم:.

(وَقِاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ ولاتَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ؛(7).

با كساني كه با شما نبرد مي كنند، در راه خدا جنگ كنيد، ولي مراقب باشيد كه از حد تجاوز نكنيد. خدا تجاوز كاران را دوست نمي دارد).

در اين دو آيه، نخستين چهره جهاد براي ما نمايان و روشن مي شود و اين كه فلسفه تشريع آن در صدر اسلام، پاسخگويي به زور گوياني بود كه مسلمانان را از آزادي عقيده و تمام لذايذ مادي و معنوي باز داشته بودند. نمونه هايي از جهاد دفاعي. از روزي كه پيامبر اسلام در مدينه استقرار يافت و جوانان انصار دور او را گرفتند و افراد پاك دلي از نقاط مختلف به ديدار او شتافته و آيين

او را از جان و دل پذيرفتند و اجتماع كوچك، اما نيرومندي را در برابر مشركان تشكيل دادند، همواره موجوديت مسلمانان و كيان و تشكيلات آنان را گروه هاي مشرك مورد حمله و هجوم قرار مي دادند: در زمان حيات پيامبر شهر مدينه و اطراف آن پيوسته مورد هجوم سپاه شرك قرار گرفت و لشكر دشمن اطراف مدينه را محاصره كرد. در جنگ بدر و اُحد و خندق، جز داخل شهر، همه نقاط تحت تصرف سپاه بت پرست در آمد و دفاع جانانِ اي را كه مسلمانان در سرزمين بدر انجام دادند، به منظور جلوگيري از پيشرفت دشمن به سوي مدينه بود.

فقها اين گونه نبردها را، كه براي دفاع از موجوديت و حقّ حيات اسلام و مسلمانان و يا براي سركوبي هرگونه جنبش هاي ضدّ اسلامي، كه در ميان قبايل در شرف تكوين بود، صورت مي گرفت (جهاد دفاعي) مي نامند.

اكثر غزوات پيامبر و يا دسته هايي كه براي پراكنده ساختن اجتماعاتي كه به فكر حمله به مدينه بودند، اعزام مي شدند، جنبه دفاعي داشت؛ يعني در اكثر اين نبردها هدف پاسخ به حملات دشمن بود؛ و يا منظور اين بود كه نهضت هاي ضدِّ اسلامي در حال تكوين و دسته بندي را، خفه سازند و پيش از آن كه به مدينه حمله آورند و يا به جمع اسلحه و نفرات موفق گردند، از هم پراكنده كنند.

روي اين نظر، بسياري از انديشوران تصور كرده اند كه همه جهادهاي اسلامي، جهاد دفاعي بوده و هرگز در اسلام جهاد تعرضي و ابتدايي وجود نداشته است. اين استنتاج، معلول بررسي اين نوع غزوه هاست وگرنه دليلي ندارد جهاد

تعرضي و ابتدايي كه از مسلمات فقه اسلام و صريح آيات قرآني است، مورد انكار قرار گيرد. ما در آينده به بررسي دلايل جهاد ابتدايي و علل و انگيزه هاي آن خواهيم پرداخت. امتيازات جهاد دفاعي. قانون جهاد كه براي نخستين بار در اسلام به عنوان يك قانون دفاعي چهره گشود، مشخصات و امتيازات آن ضمن آيه اي بيان شده است و شايسته است كه خود اين امتيازات به تنهايي، مورد بحث و بررسي قرار گيرد:.

(وَقِاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَلاتَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ؛(8).

در راه خدا با كساني كه با شما نبرد مي كنند، جهاد بنماييد (ولي مراقب باشيد) كه از حد تجاوز نكنيد...).

دقت در جمله هاي اين آيه ما را به امتيازات سه گانه جهاد دفاعي واقف مي سازد و به طور غير مستقيم به پاره اي از اشكالات و اشتباهات كه در اذهان افراد غير مطلع وجود دارد، پاسخ روشن مي دهد. امتيازات جهاد دفاعي با جمله هاي زير بيان شده است.

1 . انگيزه جهاد و هدف آن: (فِي سَبِيل اللّهِ؛ در راه خدا).

2 . جنگ با كدام دسته (الّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ؛ با كساني كه با شما نبرد مي كنند).

3 . حدود و مرز اين دفاع: (وَلاتَعْتَدُوا؛ ازحد تجاوز نكنيد).

اكنون به اجمال درباره هر يك از اين امتيازات بحث مي نماييم:.

امتياز نخست: اين آيه مي رساند كه حساب جهاد اسلامي از كشور گشايي جداست؛ جهاد اسلامي - اعم از دفاعي و تعرضي - براي خدا و جلب رضاي خداوند صورت مي گيرد. جهاد نوعي عبادت است كه بايد از روي نيت پاك انجام شود، انگيزه اي جز خدا در كار نباشد؛ هرگز

نظر اين نباشد كه نفوذ مادي وسلطه ظاهري را گسترش دهند و يا كشوري و يا منطقه اي را ضميمه كشوري و يا منطقه ديگري بنمايند، و اگر احياناً درگذشته بر صدها هزار نفر از مردم حكومت مي كردند اين بار بر ميليون ها نفر از مردم حكومت كنند؛ بلكه جهاد، (جهاد دفاعي) نوعي تحرك اجتماعي مفيد و مقدس، براي حفظ كيان و موجوديت اسلام است، و در اين كه انگيزه در جهاد، كسب رضاي خداست، ميان دفاعي و ابتدايي تفاوتي نيست هر چند بحث ما فعلاً درباره بيان مشخصات جهاد دفاعي است. از اين جهت بايد توجه كرد هر فتح و پيروزيي كه در زمان رسول خدا و يا خلفاي بعد از او صورت گرفته است انگيزه و هدفي جز حفظ موجوديت اسلام و يا برداشتن موانعي كه بر سر راه تبليغ آيين اسلام بود، نداشته و هرگز قابل قياس با كشور گشايي اسكندر مقدوني و پيروزي هاي ژنرال هاي اروپايي نيست؛ زيرا آنان در فتوحات خويش هرگز انگيزه الهي و قصد بسط نفوذ و گسترش آيين حق نداشتند، بلكه زيادي طمع و آز، آنها را به نبردهاي خونين و جنگ هاي منطقه اي و يا قاره اي وا مي داشت. اين امتياز در بسياري از آيات وارد شده است، از جمله:.

(الَّذينَ آمَنُوا يُقِاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلوُنَ فِي سَبِيلِ الطّاغُوتِ؛(9).

افراد با ايمان در راه خدا جهاد مي كنند و افراد كافر در راه بت ها (به منظور طغيان و تجاوز) نبرد مي نمايند).

باز يادآور مي شويم: در اين كه بايد انگيزه در جهاد، كسب رضاي الهي باشد، ميان جهاد دفاعي و

تعرضي فرقي نيست، حتي هنگامي كه گروهي از مجاهدان بنا به عادت غلط جاهليت، براي گردآوري غنيمت جنگي، جهاد مي كردند، شديداً از طرف خدا مورد توبيخ قرار گرفتند و آيه زير در مذمت آنان نازل گرديد:.

(...تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيِا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزيز حَكِيم؛(10).

شما مال دنيا ومتاع مادي مي خواهيد، ولي خداوند آخرت را براي شما خواهان است. خداوند عزيز و حكيم است).

امتياز دوم: مسلمانان در جهاد دفاعي بايد فقط با كساني كه نبرد مي كنند، به نبرد بپردازند.

ولي چنان كه بعداً تذكر خواهيم داد، در تشريع (جهاد تعرضي) اين شرط معتبر نيست و حكومت اسلامي مي تواند، براي برداشتن هر نوع مانع از سر راه تبليغ آيين اسلام و براي به دست آوردن محيط هاي آزاد براي تنوير افكار و ترويج آيين توحيد و... لشكر كشي كند ولو مردم آن منطقه در فكر جنگ و كارزار با مسلمانان نباشند.

امتياز سوم: همان حد و مرزي است كه آيه 19 سوره بقره بيان مي كند، و آن اين كه در اين پيكار نبايد از حد عدالت تجاوز نمود، هرگز نبايد به فكر تعدي افتاد؛ زيرا تعدي از شعب ظلم است و جهادي كه براي خداوند عادل صورت مي گيرد، بايد از هر نوع ستم عاري باشد. در اين شرط نيز جهاد دفاعي و تعرضي يك سانند و هرگز نبايد مجاهدان اسلامي كاري انجام دهند كه عقل و شرع آن را به عنوان تجاوز وخروج از حد عدالت محكوم سازند.

قرآن به همين مقدار اكتفا نكرده و صريحاً يادآوري مي نمايد، كه هر نوع تجاوز در جهاد اسلامي بايد محدود به مقدار تجاوز دشمن باشد و هرگز

نبايد خشم و انتقام جويي و كينه توزي، زمام كار را از دست مجاهد بگيرد و او را به تجاوز و تعدي وادار سازد، هم چنان كه مي فرمايد:.

(...فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ واتَّقُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ؛(11).

هركس به شما تجاوز كرد، شما به مقدار تجاوزش به او پاسخ دهيد و از عذاب خدا بپرهيزيد و بدانيد خدا با كساني است كه متقي و پرهيزگار باشند).

شايد همين مقدار بحث در مورد جهاد دفاعي كافي باشد. فعلاً موقع آن رسيده است كه درباره جهاد ابتدايي و تعرضي كه براي گروهي سنگين است، بحث نماييم. انگيزه تشريع جهاد ابتدايي. انگيزه تشريع جهاد ابتدايي در اسلام، در صورتي روشن مي شود كه از نزديك واقعيت اين مكتب جهاني را لمس كرده و به نقش آن در اصلاح اجتماع و هدف هاي عالي آن، واقف گرديم.

دو اصل است كه مي توان آن را اساس دعوت اسلام شمرد و اسلام به هيچ قيمت حاضر نيست اين دو اصل را ناديده بگيرد:.

1 . آزاد ساختن بشر از پرستش هر نوع معبود جز خداوند، و در حقيقت اين مطلب اساس تمام شرايع آسماني نيز هست و هر پيامبري كه مي آمد اساس دعوت او را جمله (...مالَكُمْ مِنْ إِلِهٍ غَيْرُهُ...؛(12) براي شما معبودي جز او نيست) تشكيل مي داد.

اسلام به همه جهانيان اعلام كرده كه، معبودي در صفحه هستي جز خدا نيست و خداي آسمان و زمين يكي است، چنان كه مي فرمايد: (وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلِه وفِي الأَرْضِ إِلِه...)(13)؛ يعني معبود آسمان و زمين اوست.

2 . روي زمين بايد حكم خداوند، حاكم باشد

و جز اراده و قوانين و شرايع او نبايد چيز ديگري برافكارو قلوب اجتماع حكومت كند و هر نوع حكومت و تشريع و قانون گذاري كه از قوانين آسماني الهام نگيرد، ملغا و بي اثر خواهد بود و اسلام در صورتي تمام كتب و شرايع پيامبران گذشته را به رسميت مي شناسد، كه پيروان آنها، عملاً از آنها الهام بگيرند و احكام آنها را بازيچه افكار و تمايلات و منافع مادي خود قرار ندهند وانحراف از اين اصل را نوعي پرستش غير حق دانسته و به عموم اهل كتاب به زبان پيامبر اسلام چنين اعلام كرده است: (...وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ...؛(14) برخي، برخي ديگر را معبود نگيريم).

به يقين نصارا و يهود، رهبران مذهبي خود را نمي پرستيدند ولي چون آنها قوانين آسماني را طبق تمايلات خود، تحريف و جمعي نيز، از آنان پيروي مي نمودند از اين نظر، عمل آنها را نوعي پرستش غير خدا خوانده است. عدي بن حاتم در حالي كه صليب در گردن داشت به حضور پيامبر رسيد و حضرت آيه (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُم وَ رُهْبِانَهُم أرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ؛(15) (مسيحيان) علماي خود و تاركان دنيا را معبودهاي خود اتخاذ كرده اند) را مي خواند. وي با لحن اعتراض به آن حضرت گفت: ما هرگز كشيشان و تاركان دنيا را پرستش نمي كنيم. حضرت در پاسخ او فرمود: آنان حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مي نمايند، و شما نيز بدون چون و چرا از آنان پيروي مي كنيد، از اين نظر آنان را با عمل خود مي پرستيد.(16).

اين دو اصل از اصول اساسي اسلام است

و اين آيين، سعادت بشر را در گرو اين دو اصل مي داند و به هيچ قيمت از آن دو اصل عدول نمي كند و تاكنون كسي منافع اين دو اصل و زيان هاي خلاف آن را منكر نشده است.

شايسته است قطعه تاريخي زير را - كه مي تواند روشنگر اهميت و حساسيت اين دو اصل اساسي باشد - در اين جا نقل كنيم: هنگامي كه نيروهاي اسلام مرزهاي حكومت ايران را، به محاصره در آوردند، رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ايران، از سعد وقاص، فرمانده نيروهاي مسلمان، نماينده اي طلبيد كه از هدف و انگيزه جهاد اسلامي - كه در نظر او تهاجمي بيش نبود - سؤال هايي بنمايد. نماينده مسلمانان انگيزه جهاد اسلامي را براي او چنين تشريح كرد:.

ما آمده ايم بندگان خدا را از پرستش معبودهاي باطل باز داشته و به عبادت و بندگي خداي يگانه و رسالت پيامبر او، محمد(ص)دعوت نماييم.(17) ما آمده ايم بندگان خدا را از بندگي مخلوق نجات داده و به بندگي خدا سوق دهيم.(18).

ما آمده ايم شما را با دعوت به اعتقاد به روز باز پسين و رستاخيز، از فشار و محدوديت دنيا برهانيم و عدل و دادگري را جاي گزين ستم آيين هاي باطل سازيم.(19).

در سه روزي كه رستم فرخزاد با سه نماينده مختلف گفتگو كرد، سخن همه آنها يكي بود و همگي بر كلام خود افزودند كه، اگر دو اصل را بپذيريد، ما از همين نقطه باز گشته و كشور شما را به خودتان وا مي گذاريم. ضامن اجراي اين دو اصل حياتي چيست. به طور مسلم اين دو اصل حياتي در نقاط مختلف جهان مخالفان

بي شماري دارد كه به عناوين مختلف نمي خواهند اين دو اصل را بپذيرند: از يك طرف، حكومت هاي باطل و سازمان هاي مادي با اشاعه اين دو اصل مبارزه نموده و با گسترش اين آيين، صد در صد مخالفت خواهند ورزيد و از طرف ديگر، علاقه مردم به رسوم نياكان و روش گذشتگان خود، سدّ ديگري در برابر اشاعه طرز فكر اسلامي است و در نتيجه اين دو مانع بزرگ، جلو تأثير قلم و بيان را مي گيرد و نداي مبلغان و گويندگان و مبلغين اسلامي را در گلوها خفه مي سازد.

اكنون تكليف اسلام در برابر اين دو مانع بزرگ چيست! اگر اسلام يك مكتب فلسفي، يك روش كلامي، يك دكترين سياسي، يك برنامه حزبي براي گروهي يا نژادي و... بود هرگز لازم نبود كه به فكر شكستن اين موانع و درهم كوبيدن سازمان هاي مادي بشري - كه سدّ راه تبليغ و روشن شدن مردمند - باشد، بلكه كافي بود تمام افكار و خلاصه دعوت خود را در صفحاتي نوشته، به محافل علمي و سياسي عرضه كند، خواه كسي آن را بپذيرد يا نپذيرد.

ولي اگر اسلام بر خلاف پندار خاورشناسان، نظام نو الهي و آسماني است كه در پرتو اين اصول مي خواهد نظام صحيح و آسماني خود را جاي گزين نظام هاي فاسد بشري سازد در اين صورت صحيح نيست دست روي دست بگذارد و در انتظار بخت و شانس و تمايلات باطني مخالفان بنشيند.

اشتباه معترضان در اين است كه تصور كرده اند نظريه اسلام، به سان نظريه هاي سقراط و ارسطو و يا فرضيه هاي دانشمندان است كه صاحب نظريه بايد

افكار محافل علمي را به نظريات خود متوجه سازد و ديگر لازم و يا صحيح نيست به سلاح دست بزند، و سازمان هاي مقاوم و مخالف خود را تحت فشار در آورد. آنان در اين انديشه سخت در اشتباهند. پيامبر فرستاده خداست و ازناحيه او مأموريت دارد جامعه بشري را از فساد و بت پرستي نجات بخشد و زمين را مركز حكومت و سلطه الهي گرداند و احدي جز از ناحيه اش بر مردم حكومت نكند، عدالت و مساوات در برابر فرمان قانون را بسط دهد. در اين صورت چاره اي جز اين ندارد كه براي پيشرفت مقاصد خود، براي اين كه مبلغان آيين او، درمحيط آزاد به تبليغ آيين اسلام بپردازند و افكارمردم و اذهان آنان را روشن سازند، سازمان هاي مادي و نظامات فاسد بشري را - كه مانع تبليغ و گسترش اين آيين هستند - با نيروي عظيم نظامي درهم شكند و راه را براي تبليغ صحيح و مطمئن باز كند.

بنابراين، جنگ و نبرد كه زير لواي جهاد در راه خدا صورت مي گيرد، براي اين نيست كه مردم را ملزم سازد كه به آيين اسلام ايمان بياورند و به زور وجبر به آن معتقد شوند؛ زيرا ايمان و اعتقاد از امور قلبي و رواني است و امور رواني بدون پيدايش مبادي عقيده و تمايلات باطني انسان، به زور و فشار، جامه عمل نمي پوشد.

------------------------------- پي نوشتها: 1.صف (61) آيه 4.

2.فريد وجدي،، دائرة المعارف، ماده (وحي).

3.المنار، ج 1، ص 267 - 274.

4. اسلام مكتب مبارز و مولد، ص 9.

5. ر. ك: همان.

6. حج (22) آيه 39 و 40.

7. بقره (2) آيه 190.

8. بقره (2)

آيه 190.

9. نساء (4) آيه 76.

10. انفال (8) آيه 67.

11. بقره (2) آيه 194.

12.اعراف (7) آيه 59.

13.زخرف (43) آيه 84.

14. آل عمران (3) آيه 64.

15. توبه (9) آيه 31.

16. مجمع البيان، ج 3، ص 1.

17.جمله اول به اصل نخست و جمله دوم به اصل دوم اشاره دارد و متن عربي قسمت اخير چنين است:.

(و إخراج العباد من عبادة العباد إلي عبادة اللّه و من ضيق الدنيا إلي سعتها ومن جور الأديان إلي عدل الإسلام).

18.جمله اول به اصل نخست و جمله دوم به اصل دوم اشاره دارد و متن عربي قسمت اخير چنين است:.

(و إخراج العباد من عبادة العباد إلي عبادة اللّه و من ضيق الدنيا إلي سعتها ومن جور الأديان إلي عدل الإسلام).

19. الكامل، ج 2، ص 341.

جمعيت مزاحم و آزار ده

جمعيت مزاحم و آزار ده مقصود از ايذا درآيه چيست. ممكن است مقصود از ايذا در آيه، آزار ديگري باشد كه در سوره احزاب به آن نيز اشاره شده است، چنان كه مي فرمايد:.

(يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسي فَبَرَّ أَهُ اللّهُ مِمّا قِالُوا وَ كِانَ عِنْدَاللّهِ وَجِيهاً؛(5).

اي افراد با ايمان، هرگز مانند كساني نباشيد كه موسي را اذيت كردند وخداوند او را از هرگونه تهمت تبرئه نمود).

مفسران در توضيح اين (ايذاء)، كه به دنبال آن تبرئه الهي وارد شده است چنين مي نويسند: جمعي از بني اسرائيل با كمال وقاحت حضرت كليم را به قتل برادر و داشتن بيماري جلدي، حتي عمل منافي عفت با زني متهم كردند. آنان به زني مبلغي داده بودند كه در اجتماع بزرگ بني اسرائيل او را متهم سازد. ولي تمام نقشه هاي آنان نقش بر آب شد، و پاكي و فضيلت

موسي بن عمران كاملاً اثبات گرديد.(6).

آيه مورد بحث علاوه بر اين كه مؤمنان را از سرانجام آزار پيامبران بيم مي دهد نوعي تسلي به پيامبر داده و مي رساند كه همه پيامبران در عصر خود گرفتار آزار افراد نا اهل بودند و قرآن اين حقيقت را به طور مكرر ياد آوري كرده و مي فرمايد:.

(ولَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُل مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُواعَلي مِا كُذِّبُواوَأُوذُوا حَتّي أَتيِهُم نَصْرُنِا؛(7).

پيش از تو پيامبران ديگر مورد تكذيب امت خود واقع شدند و در برابر تكذيب و ايذاي آنان بردباري خرج دادند تا كمك هاي ما به آنان برسد).

و در آيه ديگر صريحاً مي رساند، كه براي تمام پيامبران آسماني، دشمناني بوده كه براي فريب دادن مردم گفتارهاي فريبنده القا مي كردند.(8).

ناگفته پيداست، سخن حق، حكومت عدل و انصاف، در كام ستمگران و اشخاص نا اهل تلخ خواهد بود و قطعاً به دشمني و آزار مردان حق بر خواهند خاست. به اين مطلب نيز بايد توجه داشت كه اين موضوع اختصاص به پيامبران الهي نداشته و تمام مردان بزرگ و مصلحان و كساني كه تحولي در جوامع بشري ايجاد كرده اند پيوسته از اين دشمنان سرسخت و لجوج، سهمي داشته اند. علم به عمل دعوت مي كند. نكته جالب درآيه همان جمله: (وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَ نّي رَسُولُ اللّهِ إِ لَيْكُم) است و حضرت موسي روي اين جمله تكيه مي كند و مي گويد: (با اين كه شما مي دانيد من فرستاده خدا به سوي شما هستم، پس چرا مرا آزار مي دهيد) با اين كه از فرد عالم و آگاه انتظار مي رود كردار خود را با دانش خود تطبيق دهد.

قدرت علم

و دانش گاهي به حدي مي رسد كه در انسان ايجاد عصمت و مصونيت از گناه مي كند و هرگاه گروهي از بشر گرد گناه نمي گردند، بر اثر اطلاع قطعي و علم استوار آنان به كيفرهايي است كه در كمين گناه كاران قرار گرفته است.

در همين جهان، براي گروهي از مردم، علم و اطلاع قاطع از عواقب يك عمل، ايجاد عصمت مي نمايد: هرگز پزشك خردمند، به هيچ قيمت حاضر نمي شود مقداري از آبي را كه رخت هاي بيماران جذامي را در آن شسته اند بخورد؛ زيرا مي داند كه آشاميدن آن، بيماري شديد ومرگ را در پي دارد.

هرگاه بشر يك چنين علم قطعي خلل ناپذير به كيفرهاي اعمال خود پيدا كند و سرانجام گناه آن چنان در نظر او مجسم شود كه گويا كيفر بدكاران و شعله هاي دوزخ را مشاهده مي نمايد به طور مسلم نوعي مصونيت از گناه پيدا مي كند.

از اين نظر خداوند علما را به خشيت و ترس از گناه اختصاص داده ومي فرمايد:.

(إِنّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمِاءُ؛(9).

ترس از كيفرهاي الهي از آن كساني است كه به عواقب اعمال بد آگاه باشند).

در برخي از روايات به اين حقيقت كه علم، انسان را طبعاً به عمل دعوت مي كند، تصريح شده است. چنان كه حضرت صادق(ع)مي فرمايد:.

(العلم مقرون إلي العمل، فمن علم عمل ومن عمل علم، والعلم يهتف بالعمل فإن أجابه، وإي ارتحل عنه؛(10).

علم و عمل با يكديگر همراهند. هركسي عالم باشد عمل مي كند. (يعني علم طبعاً انسان را به عمل دعوت مي كند) و هركسي عمل نمايد، علم و دانشش باقي مي ماند، دانش هاتفي است

كه دانشمند را به عمل فرا مي خواند، اگر دعوت او را اجابت كرد و عمل نمود، براي او باقي مي ماند واگر به آن پاسخ مثبت نداد از او جدا مي شود).

اين جمله و امثال آن مي رسانند كه اگر ساير عوامل مخرب در كار نباشد نتيجه مستقيم علم، كشش به سوي عمل است ولي اگر علم مقهور شهوات ومطامع زود گذرزندگي شد در اين صورت، نه تنها علم براي او وسيله سعادت نخواهد بود، بلكه از علم به عنوان حربه برنده در هموار ساختن راه اشباع نادرست غرايز و توسعه گناه و اشاعه فساد، استفاده خواهد شد. قرآن ومساله آزادي انسان. مسأله جبر و اختيار از جمله مسائل ديرينه اي است كه در فلسفه يونان باستان مطرح بوده و درفلسفه اسلامي و علم كلام، درباره آن به طور مشروح بحث شده است وگروهي در حلّ آن، رساله هاي جداگانه اي نوشته اند(11)و هم اكنون در فلسفه شرق وغرب، موقعيت خود را كاملاً حفظ نموده و هركدام از دريچه اي به آن مي نگرند.

فلاسفه غرب، مسأله جبر و اختيار را از اين نظر مورد مطالعه قرار مي دهند كه آيا انسان در اراده و خواست خود مختار و آزاد است، يا اين كه روي قانون جبر عليت ومعلوليت، اراده هر فردي محصول قهري (محيط زندگي)و (صفات و روحياتي) كه از طريق وراثت به وي رسيده، و نحوه (تربيت و پرورش) اوست و اين عوامل خواه ناخواه، اراده را در انسان به وجود مي آورند. ولي فلاسفه اسلامي اين مسأله را از جهت ارتباط با مشيت وخواست خدا كه همه هستي پرتوي از اراده و خواست

اوست نيز مورد بررسي قرار داده اند و در كتاب هاي فلسفي ما، اين دو بحث از هم جداست و هركدام مستقلاً مورد بحث قرار گرفته است.

ما افعال انسان را از نظر ارتباط با مشيت خدا، آن هم فقط از نظر قرآن مورد بررسي قرار مي دهيم و بررسي كامل اين بحث در خور رساله جداگانه اي است. قضاوت قرآن درباره افعال بشر. آگاهي صحي از داوري قرآن درباره هر موضوعي، بستگي به تجزيه و تحليل همه آيات آن موضوع دارد تا با بررسي مجموع آيه ها، از نظر قرآن آگاه گرديم.

چه بسا ممكن است يك آيه، ناظر به يك جهت از جهات باشد. و اگر از آيات ديگري كه در اين باره وارد شده، چشم بپوشيم، تصور خواهد شد كه نظر قرآن در تمام خصوصيات مسأله، همان است كه از يك آيه به دست مي آيد. اشتباه مهم (اشاعره) و (معتزله)ناشي از اين است كه آنان اصل ياد شده را ناديده گرفته، و هركدام به دسته اي از آيه ها تمسك جسته و از دسته ديگري كه مي تواند قرينه برمراد باشد، غفلت ورزيده اند:.

اشاعره افعال ما را به طور مستقيم معلول ذات خدا دانسته و بشر را آلت بدون اختيار و در حقيقت از ابزار كار استاد پست تر معرفي مي كنند.(12).

گواه اين دسته بر اين طرز فكر، ظاهر برخي از آياتي است كه ناظر به يك جهت از جهات مسأله است؛ مثلاً آيه.

(...قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَهُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ؛(13).

بگو: خداوند آفريننده همه چيز است و اوست يگانه و غالب).

آنان از آيات زيادي كه بر عليت موجودات در جهان طبيعت تصريح كرده

و آنها را دارندگان آثار و علل پيدايش پديده هاي طبيعي معرفي نموده است، غفلت ورزيده اند.

قرآن در عين اين كه همه موجودات را مخلوق خدا مي داند، ولي خود اين موجودات را مبدأ اثر نيز معرفي مي كند. چنان كه بادها را تلقيح كننده درختان و گياهان، يا بارور كننده ابرها(14) معرفي مي كند، و مي فرمايد:.

(وَ أَرْسَلْنَا الرِّيِاحَ لَواقِحَ...؛(15).

بادها را بارور كننده فرستاده ايم).

قرآن آب را علت پيدايش گياهان و همه ميوه ها دانسته و مي فرمايد:.

(... فَأَنْزَلْنا بِهِ الْمِاءَ فَأَخْرَجْنِابِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمراتِ...؛(16).

ما به وسيله ابرها آب نازل كرديم و در پرتو آن، ميوه هايي از دل زمين بيرون آورديم).

اين دو آيه و ده ها آيه ديگر، به رابطه عليت ميان باد و باران، و تلقيح و پيدايش ميوه ها، تصريح مي نمايد.(17).

انسان - اعم از مؤمن و كافر - در خود قرآن مبدأ و علت يك سلسله كارهاي خوب و بد معرفي، و براي اعمال هركدام پاداش و كيفري تعيين شده است.

چگونه پيروان اين مكتب افراطي اين دسته از آيات را ناديده گرفته و آثار پديده ها را معلول اثر مستقيم ذات خدا دانسته اند، در صورتي كه اگر ما اين دو دسته از آيات را كنار هم بگذاريم چنين نتيجه خواهيم گرفت: افعال ما در عين اين كه معلول وجود ماست، ولي از آن جا كه همه ممكنات از آن جمله وجود ما پرتوي از وجود حق بوده و هر چه دارند از او گرفته اند، معلول ومخلوق خداوند جهان نيز هستند و اين دو علت در طول يكديگر قرار دارند، نه در عرض هم.

بنابراين فعل هر انساني در جايي

كه معلولِ خداوند است معلولِ خود انسان نيز هست به طوري كه در انجام عمل و كار خود، از خداوند بي نياز نيست؛ زيرا نتيجه اين كه فقط معلول خداست، جبر است و با عدل الهي و نصّ آيات ديگر مخالف است؛ و نتيجه اين كه فقط معلول وجود انسان است شرك و اعتقاد به دوفاعل مستقل است و با توحيد او و صريح آيات ديگر كه آن چه درجهان هستي وجود دارد مخلوق اوست، كاملاً منافات دارد.(18). يك دستاويز ديگر براي جبري ها. دستاويز ديگر جبري ها، جمله (أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُم) است كه در آيه وارد شده و بدون توجه به جمله پيش از آن: (فَلمّا زاغُوا) مي خواهند عقيده خود را بر قرآن تحميل نمايند. حقيقت اين است كه جمله هاي مشابه همين جمله، در قرآن زياد وارد شده و به عنوان نمونه چند جمله را يادآور مي شويم:.

1 . (... ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ...؛(19).

از شنيدن آيات الهي روي برگردانيدند، خداوند نيز دل هاي آنان را از پيروي حق، برگردانيد).

2 . (فَبِمِا نَقْضِهِمْ ميثِاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَجَعَلْنِا قُلُوبَهُمْ قِاسِيَةً...؛(20).

به خاطر پيمان شكني ها، آنان را از رحمت خود دور كرديم، و دل هاي آنان را سخت قرار داديم).

3 . (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَض فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً...؛(21).

در دل هاي آنان بيماري است سپس خداوند بر بيماري آنان افزود).

4 . (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلي كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ؛(22).

خداوند بر دل هرخودخواه ستمگر، مهر مي زند.).

اين آيات ومشابه آنها درقرآن زياد است، وهدف ومقصد اين آيات را، آيه ديگري روشن مي كند و آن اين كه،.

(...إِنَّ اللّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...؛(23).

خداوند وضع گروهي را دگرگون

نمي سازد (ونعمت هاي معنوي و مادي خود را ازآنان سلب نمي كند و آنان را دچار خشم خود نمي گرداند) مگر اين كه خود آنان وضع خود را دگرگون سازند (وراه معصيت و گناه را پيش گيرند».

در اين صورت هر نوع بدي كه به آنان مي رسد و هر نوع موفقيتي كه از آنان سلب مي شود، همگي كيفر اعمال آنان است.

در خود اين آيات نيز كاملاً به اين مطلب اشاره شده است؛ اگر خداوند دل هاي بني اسرائيل را به گناه متمايل ساخت و دل هاي پيمان شكنان را سخت قرار داد و يا بر بيماري منافقان افزود و يا بر دل هاي متكبران ستمگر مهر زد، براي اين است كه خود آنان قبلاً به گناه متمايل گرديده و دست به پيمان شكني زده بودند و دل هاي خود را با بيماري نفاق، آلوده ساخته و راه كبر و ستم را پيش گرفته بوده اند، در اين صورت يك چنين ملت گناه كار، پيمان شكن، منافق و ستمگر، بايد كيفر اعمال خود را ببيند و خداوند لطف و مرحمت و توفيق خود را از آنان بردارد و دل هاي آنان را به گناه متمايل سازد و از رحمت خود دور نمايد و بر دل هاي آنان مهر بزند.

خلاصه جمله هاي پيشين، يعني جمله هاي (فَلَمّازاغُوا)، (ثُمَّ انْصَرَفُوا)، (فَبِمِا نَقْضِهِمْ)، حاكي است كه جمله هاي بعدي، كه به خدا نسبت داده شده، فقط جنبه كيفري داشته و ثمره اعمال خود آنان است. ولي بايد به اين نكته توجه نمود، منظور از متمايل ساختن قلوب آنان به گناه اين است كه، خدا توفيق خود را

از آنان قطع مي كند؛ زيرا لطف الهي شامل افرادي مي شود كه آماده هدايت و اخذ فيض باشند و افرادي كه غرق گناه و معصيت هستند كوچك ترين آمادگي براي چنين مواهب معنويي ندارند. مقصود از قلب در آيات چيست. منظور از قلب در اين آيات و مشابه آن، قلب صنوبري، كه وظيفه اي جز رساندن خون به تمام بدن ندارد، نيست، بلكه همان طور كه كتاب هاي لغت عربي متذكرند، يكي از معاني قلب، عقل و روح است و شايد در ابتدا استعمال اين لفظ درعقل و روح مجاز بود، ولي بعدها بر اثر استعمال زياد، به صورت يكي از استعمال هاي رايج در آمده است.(24).

------------------------------ پي نوشتها: 1.اين سوره ها عبارتند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، يونس، هود، ابراهيم، اسراء، كهف، مريم، طه، انبياء، حج، مؤمنون، فرقان، شعراء، نحل، قصص، عنكبوت، سجده، احزاب، صافات، غافر، فصلت، شوري، زخرف، احقاف، ذاريات، نجم، صف، نازعات و اعلي.

2. اعراف (7) آيه 138.

3.همان، آيه 140 و 141.

4. مائده (5) آيه 24.

5. احزاب (33) آيه 69.

6.مجمع البيان، ج 4، ص 372.

7.انعام (6) آيه 34.

8.(وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً) - انعام (6) آيه 112.

9.فاطر (35) آيه 28.

10. اصول كافي، ج 1، ص 22.

11.نگارنده درباره جبر و اختيار دو رساله يكي به زبان عربي به نام لب الأثر و ديگري به زبان فارسي نوشته است. رساله عربي، خلاصه درس استاد بزرگوار حضرت آية اللّه العظمي امام خميني - دام ظله - است كه در سال 1331 ه. ش. در قم القا فرموده اند.

12.اشاعره هر نوع عليت و تأثير را

از تمام موجودات سلب كرده و به جاي (عليت) كلمه (عادت) به كار مي برند و مي گويند مثلاً آتش علت گرمي نيست، بلكه عادت الهي بر اين جاري شده كه پس از آتش، حرارت ايجاد نمايد، و هم چنين در موارد ديگر از قبيل افعال انسان.

13.رعد (13) آيه 16.

14.اشاره به اختلافي است كه در معناي آيه: (وأرسلنا الرياح لواقح) وجود دارد. البته معناي دوم از جهاتي روشن تر است.

15.حجر (15) آيه 22.

16. اعراف (7) آيه 57.

17.آيات مربوط به تصريح قرآن به رابطه عليت ميان پديده ها و آثار آنها بيش از آن است كه در متن آورده شد و ما مجموع آيات مربوط به اين موضوع را در كتاب مباني توحيد از نظر قرآن گرد آورده ايم. ر .ك: مباني توحيد ازنظر قرآن، بخش (توحيد در ربوبيت و كارگرداني).

18.اين همان حقيقتي است كه امام باقر و امام صادق ي آن را با لطيف ترين و زيباترين عبارت بيان كرده اند و فرموده اند: (لاجبر ولاتفويض بل أمر بين الأمرين...) و اين حقيقت در جمله اي كه نمازگزاران هر روز چند بار آن را به زبان جاري مي سازند منعكس است و آن جمله: (بحول اللّه وقوته أقوم وأقعد) است. جمله (بحول اللّه و قوته) ردّ عقيده اعتزال، وجمله (أقوم و أقعد) ردّ عقيده اشعري است.

19. توبه (9) آيه 127.

20.مائده (5) آيه 13.

21. بقره (2) آيه 10.

22. غافر (40) آيه 35.

23. رعد (13) آيه 11.

24. براي آگاهي از معناي (قلب) و (فؤاد) در قرآن ر.ك: منشور جاويد قرآن، ص 295 - 309.

مسيح از آمدن پيامبري به نام احمد بشارت مي دهد

مسيح از آمدن پيامبري به نام احمد بشارت مي دهد (وَإِذْ قِالَ عِيسي ابْنُ

مَرْيَمَ يِابَنِي إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِمِا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جائَهُمْ بِالْبَيِّنِاتِ قِالُوا هِذا سِحْر مُبِين؛.

بياد آر زماني را كه عيسي بن مريم به بني اسرائيل گفت: من فرستاده خدا به سوي شما هستم و توراتي را كه در برابر من قرار دارد تصديق مي كنم و بشارت دهنده ام به پيامبري كه بعد از من مي آيد و نام او احمد است. اما هنگامي كه آن (پيامبر موعود) آمد (به تكذيب او برخاستند) و گفتند: معجزات او سحري آشكار است).

برخلاف تصور گروهي، راه شناسايي پيامبران واقعي منحصر به اين نيست كه مدعي نبوت، داراي معجزه باشد، بلكه همان طور كه معجزه مي تواند ما را به صدق گفتار مدعي نبوت رهبري كند و موجب مي شود پيامبران واقعي را از مدعيان دروغين تشخيص دهيم، هم چنين گواهي پيامبران پيشين در مورد فرد بعدي، يكي از راه هاي شناسايي پيامبران است.

هرگاه پيامبري كه نبوت او با دلايل قطعي ثابت شد، در گفتار و يا كتاب آسماني خود، كه انتساب آنها به وي نيز قطعي باشد با صراحت و قاطعيت كامل، علايم و مشخصات پيامبر آينده را بيان كند و تمام آن علايم و نشانه ها بدون كم و زياد، با مدعي نبوت تطبيق نمايد، در اين صورت تصريح قاطع وي، موجب حصول علم به صدق گفتار مدعي نبوت بعدي مي شود و او را از آوردن معجزه بي نياز مي سازد.

قرآن مدعي است كه حضرت مسيح - كه نبوت وي با دلايل قاطع ثابت شده است - با صراحت و قاطعيت كامل، از آمدن

پيامبري به نام احمد خبر داده است.

ولي ملت لجوج بني اسرائيل، پس از شناسايي آن نبي موعود - آن هم از روي علايم و مشخصاتي كه حضرت مسيح در اختيار آنان گذارده بود، به تكذيب او برخاسته و دلايل و معجزات او را - كه به تنهايي با قطع نظر از گواهي مسيح، مي تواند صدق ادعاي او باشند - سحر وجادو خواندند و شعور باطني خود را ناديده گرفتند.

تفسير و توضيح آيه مورد بحث، بستگي دارد كه سه نقطه حساس از آيه را به طور دقيق بررسي كنيم.

1 . پيامبري كه حضرت مسيح از آمدن وي خبر داده نام او احمد است و نام مبارك پيامبر اسلام، محمد ْ مي باشد در اين صورت چگونه اين علامت براوتطبيق مي شود.

2 . چگونه حضرت مسيح، تورات تحريف شده را تصديق مي كند و مي گويد:.

(مُصَدِّقاً لِمِا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوراةِ؛.

من تورات حاضر را تصديق مي كنم).

3 . آيا در اناجيل كنوني با آن همه تحريفات چنين بشارتي وجود دارد.

1 . احمد يكي از نام هاي مشهور پيامبر اسلام. هركس مختصر مطالعه اي در تاريخ زندگي رسول اكرم(ص)داشته باشد، مي داند كه آن حضرت از دوران كودكي دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب مي كردند: يكي محمد كه جدّ بزرگوارش عبدالمطلب براي او انتخاب كرده بود، و ديگري احمد كه مادرش آمنه او را به آن، ناميده بود. و اين مطلب يكي از مسلمات تاريخ اسلام است و سيره نويسان اين مطلب را نقل كرده اند و مشروح اين مطلب را در سيره حلبي مي توانيد بخوانيد.(1).

عموي گرامي وي ابوطالب

كه پس از درگذشت عبدالمطلب كفالت و سرپرستي محمد به او واگذار شده بود با عشق و علاقه بسيار زيادي چهل و دو سال تمام، پروانه وار به گرد شمع وجود وي گشت و از بذل جان و مال درحراست و حفاظت او دريغ ننمود، در اشعاري كه درباره برادرزاده خود سروده، گاهي از او به نام محمد، و گاهي به نام احمد، اسم برده است و اين خود حاكي از آن است كه در آن زمان يكي ازنام هاي معروف وي همان احمد بود.

اكنون در اين جا از باب نمونه برخي از اشعار وي را كه پيامبر را احمد ناميده است، مي آوريم:.

إن يكن ما أتي به أحمد اليوم سناء وكان في الحشر دينا؛(2).

آن چه امروز احمد مي گويد، نور است و در روز رستاخيز پاداش است.

وقوله لأحمد أنت امرء خلوف الحديث ضعيف النسب؛(3).

دشمن مي گويد: سخنان احمد، بيهوده و نسب او پايين است.

وإن كان أحمد قد جائهم بحق ولم يأتهم بالكذب؛(4).

حقاً كه احمد به سوي آنان با آيين حق آمد و آييني دروغ نياورده است.

أرادوا قتل أحمد ظالموه وليس بقتلهم فيهم زعيم؛(5).

كساني كه بر احمد ستم كرده اند، خواستند او را بكشند، ولي براي اين كار رهبري نداشتند.

دراشعاري كه محققان بزرگ تاريخ وحديث به ابوطالب نسبت داده اند، در آنها وي از برادر زاده خود به لفظ احمد نيز نام برده است؛ مانند:.

لقد أكرم اللّه النبي محمداًق فأكرم خلق اللّه في الناس احمد؛(6).

خداوند پيامبر خود را گرامي شمرد از اين جهت گرامي ترين مردم درميان آنان احمد است.

لعمري لقد كلفت وجدا بأحمد.

وأحببته حب الحبيب(7) المواصل.

به جانم سوگند، من در راه علاقه به احمد،

رنج ها كشيده ام او را مانند دوستي كه پيوند دوستي را محكم كرده، دوست دارم.

فأصبح فينا أحمد في أرومة تقصر عنه سورة المتطاول؛(8).

احمد در ميان ما، از خاندان بزرگ است كه از نظر اصالت به جايي رسيده است كه كوشش كنندگان دسترسي به آن ندارند.

گذشته از اين، حسان بن ثابت، شاعر رسول خدا در بسياري از اشعار خود كه آنها را در زمان حيات پيامبر و يا پس از درگذشت وي سروده است، پيامبر را به نام احمد خوانده است؛ مانند.

مفجعَة قد شفها فقد أحمد.

فظلت لآلاء الرسول تعدد.

أطالت وقوفا تذرف الدمع جهدها.

علي طلل القبر الذي فيه أحمد؛(9).

مصيبت زده اي كه درگذشت احمد او را لاغر ساخته هم اكنون سرگرم شمردن حقوقي است كه رسول خدا بر او دارد، توقف خود را در برابر آثار قبر احمد طولاني كرده و تا آن جا كه مي تواند اشك مي ريزد.

و نيز درباره شخصيت و صفات ممتاز رسول اكرم(ص)مي گويد:.

فمن كان أو من يكون كأحمد نظام لحق أو نكال لملحد؛(10).

چه كسي در گذشته و آينده مانند احمد است. پديدآرنده راه حقّ، انتقام گيرنده از محلدان.

ما اين چند بيت را به عنوان نمونه نقل كرديم تا روشن شود كه در زمان خود پيامبر، احمد يكي از نام هاي معروف او بود و اگر مجموع آن چه را در كتب تاريخ و حديث و مجامع ادبي وجود دارد، و در تمام آنها، آن حضرت به نام احمد معرفي شده است در اين جا منعكس كنيم از موضوع خارج شده و سخن به طول مي انجامد.(11).

گذشته از اين، روز نزول آيه، (نجران)، مركز مسيحيان شبه جزيره بود و هنوز گروه

هايي از احبار يهود و پيروان انجيل در نقاط مختلف جزيره زندگي مي كردند و هرگز به فكر آنان نرسيد كه بگويند انجيل، مبشر رسالت شخصي است كه نام او احمد است و نام پيامبر اسلام محمد مي باشد، و اگر كسي از آنان چنين اعتراض مي كرد، قطعاً براي ما نقل مي شد و اين خود، گواه بر اين است كه روز نزول آيه، مسلم بود كه يكي از نام هاي پيامبر احمد است.

بسياري از پيامبران، مانند يعقوب، مسيح، يوشع و يونس، داراي دو نام بودند كه نام ديگر آنها، به ترتيب عبارت است از: اسرائيل، عيسي، ذوالكفل و ذوالنون. از اين نظر تعجب نخواهيد كرد كه چرا پيامبر اسلام داراي دو نام و يا بيشتر است. چگونه عيسي تورات تحريف شده را تصديق كرد. در آيه مورد بحث صريحاً عيسي بن مريم مي گويد من مصدق تورات هستم. در اين موقع اين سؤال پيش مي آيد كه چگونه حضرت مسيح، تورات تحريف شده را تصديق مي كند، درصورتي كه تورات موجود در زمان وي از دست تحريف مصون نمانده بود.

اين سؤال اختصاص به اين آيه وتصديق حضرت مسيح ندارد، بلكه اين سؤال را مي توان درباره تصديق پيامبر اسلام نيز مطرح نمود؛ زيرا او نيز به تصريح قرآن، مصدق كتاب هاي پيشينيان هست، چنان كه مي فرمايد:.

(وَ الَّذِي أَوْحَيْنِا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتِابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمِا بَيْنَ يَدَيْهِ...؛(12).

قرآني را كه به تو وحي نموديم حق بوده و تصديق كننده كتاب هايي است كه در برابر او قرار دارد (كتاب هايي را كه پيش از وي نازل شده اند تصديق مي كند».

ما درباره اين

كه پيامبر اسلام چگونه تصديق كننده انجيل و تورات است با اين كه به تصريح قرآن هر دو كتاب از تحريف مصون نمانده اند، در فرصت ديگري سخن خواهيم گفت؛ زيرا آياتي كه در اين باره نازل شده از نظرتعبير، يك سان نيست و نظر قطعي در صورتي مي توان اتخاذ كرد كه مجموع آياتي كه در اين باره نازل شده است مورد بررسي قرار گيرد. اكنون بحث ما درباره مفاد جمله (وَمُصَدِّقاً لِمِا بَيْنَ يَدَيَّ) است كه حضرت عيسي درباره تورات فرموده است.

بيشتر مفسران(13) از جمله استاد فقيد تفسير و كلام مرحوم بلاغي(14) معتقدند، منظور از (بَيْنَ يَديّ)، (ما تقدم من كتاب) است؛ يعني توراتي را كه قبل از من نازل شده تصديق مي كنم و در لغت عرب لفظ (بَيْنَ يَدَيّ) در معناي متقدم نيز به كار مي رود. بنابراين مسيح تصديق كننده تورات واقعي است نه تورات فعلي.

ولي پاسخ روشن اين سؤال اين است كه، منظور حضرت مسيح از اين كه تصديق كننده تورات است اين است كه اصول و كليات آيين تورات در عقايد و احكام، مورد قبول من است؛(15) يعني من نيامده ام آيين و شريعت تورات را به كلي از بين ببرم و اصول و فرمان هاي آن را ناديده بگيرم و اين بدين معنا نيست كه من هرچه درتورات هاي مختلف بني اسرائيل وجود دارد، تصديق مي كنم.

اصولاً پيامبري كه خود داراي شريعت مستقل است، نمي تواند كتاب و شريعت پيامبر پيشين را به طور دربست قبول كند، و كوچك ترين تغييري در آيين او پديد نياورد؛ زيرا در اين صورت اين پيامبر، داراي شريعت نبوده بلكه مروج

شريعت پيامبر قبلي خواهد بود، در صورتي كه حضرت مسيح، از پيامبراني است كه شريعت مستقل و جداگانه اي داشت و با ملاحظه اين مراتب بايد گفت، مقصود او تصديق اجمالي تورات است و بس.

گذشته از اين خود حضرت مسيح يكي از علل بعثت خود را رفع اختلافات بني اسرائيل در احكام الهي معرفي مي كند و مي گويد:.

(...قِالَ قَدْجِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَلأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ...؛(16).

من با سخنان حكيمانه به سوي شما آمده تا بعضي از مواردي را كه در آنها دچار اختلاف شده ايد توضيح دهم).

از اين جمله استفاده مي شود كه بني اسرائيل درباره شريعت موسي، كه تورات مبين آن بود، اتفاق نظر نداشتند وگرنه با هم اختلاف پيدا نمي كردند و اين خود بالملازمه دلالت دارد در زمان بعثت حضرت مسيح، تورات واحدي در ميان بني اسرائيل وجود نداشت تا حضرت مسيح آن را تصديق كند و با در نظر گرفتن اين مطلب كه او براي داوري ميان بني اسرائيل بر انگيخته شده بود، مي توان گفت منظور از تصديق، تصديق اجمالي اين كتاب است نه تصديق هر آن چه در نسخه هاي تورات آن زمان وجود داشته است. اناجيل وشهادت بر پيامبر اسلام. يكي از طرق شناسايي پيامبران اين است كه، پيامبري كه نبوت وي با دلايل قطعي ثابت شده است به نبوت پيامبر آينده تصريح كند و تصريح وي به حدي برسد كه همه گونه ترديد و شك را در مقام تطبيق و شناسايي از بين ببرد.

نبوت پيامبر اسلام علاوه بر اين كه با دلايل قطعي و روشن، ثابت گرديده است، در كتاب هاي پيامبران پيشين نيز، برنبوت وي

تصريح و نام و خصوصيات او در كتب (عهدين) مشخص شده است و اين مسأله، يعني بشاراتي كه تورات و انجيل درباره پيامبر اسلام داده است، يكي از فصول مهم اين دو كتاب را تشكيل مي دهد. گروهي از فضلا و علماي بنام اسلام، كليه بشارات اين دو كتاب را درباره آخرين پيامبر از موارد مختلف آنها، گرد آوري كرده و از اين طريق، خدمت شايان تقديري به اسلام و مسلمانان انجام داده اند.(17)

قرآن با صراحت هر چه تمام تر مي فرمايد، اگر پيروان انجيل و تورات اين دو كتاب را مورد مطالعه قرار دهند نام و خصوصيات پيامبر اسلام را درآن مي يابند آن جا كه مي فرمايد:.

(... يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الإِنْجِيلِ...؛(18).

نام و نشان وخصوصيات پيامبر اسلام را در اين دو كتاب نوشته شده مي يابند).

در آيه مورد بحث با كمال صراحت از حضرت عيسي نقل مي كند كه وي گفته است: (من به آمدن پيامبري كه نام او احمد است بشارت مي دهم).

روزي كه اين آيه و نظاير آن نازل شد و پيامبرآنها را براي مردم خواند، در جزيره عربي، گروه هايي از يهوديان و مسيحيان زندگي مي كردند و اگر چنين بشارتي در اين كتاب ها وجود نداشت، دانشمندان اين دو آيين، آن را دستاويز قرار داده و سر و صدايي به راه مي انداختند، ولي به داوري تاريخ صحيح، آنان در برابر اين تصريح ها لب فروبستند و گروهي منصف به صفوف مسلمانان پيوستند. بررسي اناجيل كنوني. به طور مسلم بشارت حضرت مسيح در انجيل خود او وجود داشته و اگر بر فرض اين كه چنين بشارتي در انجيل

هاي كنوني نباشد، دليل بر اين نيست كه در انجيل خود آن حضرت وجود نداشته است؛ زيرا به شهادت متون خود انجيل هاي فعلي، هر يك ازحواريين وغير حواريين، انجيل نوشته و به انديشه خود، گفتار و كردار و فرمان هاي حضرت مسيح را در آن جا گرد آورده است و تنها به اين اكتفا نكرده، بلكه مشاهدات، مسموعات وحدسيات خود را با آنها آميخته و به نام انجيل انتشار داده است. بر اين اساس در حالي كه انجيل حضرت مسيح يكي بيش نبوده، انجيل هاي مختلف و زيادي پس از او نوشته شده و نويسنده هر يك از اناجيل ادعا كرده انجيل او، همان انجيلي است كه مسيح براي نجات بشر آورده بود.

دائرة المعارف انگليسي(19) از بيست و پنج انجيل نام مي برد كه در قرون نخستين مسيحيت، در ميان مسيحيان رواج داشته و در زمان هر يك از مراجع روحاني مسيحي، ازجهاتي در آنها تغييراتي به عمل آمده و بالأخص برخي از آنها تحريم شده است.

دستگاه روحانيت مسيحي، از ميان اين اناجيل، چهار تاي آن را به رسميت شناخته و باقي مانده را از اعتبار انداخته است. آنها عبارتند از:.

1 . انجيل متي: وي يكي از شاگردان حضرت مسيح بوده، و او كتاب خود را پيش از اناجيل ديگر انتشار داده است.البته تاريخ نگارش آن معلوم نيست: برخي برآنند كه آن را درسال 38 و به گفته گروهي بين سال 50 و 60 ميلادي نوشته است.(20).

2 . انجيل مرقس: مشهور ميان مفسران انجيل اين است كه وي حواري نبوده و انجيل خود را به راهنمايي پطرس حواري نوشته است و درحقيقت او تاريخ

نويس حقيقي انجيل است؛ چون حوادث را بيشتر از كلمات مسيح مي نويسد و مطالب را با عبارات آسان و تند و كوتاه و گاهي با تفصيل بيان مي كند.

3 . انجيل لوقا: معروف اين است كه او انجيل خود را به هدايت پولس حواري، كه غالباً در سفرها با او همراه بود، نوشته است و تاريخ نگارش آن حدود 63 ميلادي است.(21).

4 . انجيل يوحنا: نويسندگان قديم، انجيل يوحنا را آخرين انجيل مي دانند. اغلب نقادان، نگارش آن را به اواخر قرن اول نسبت مي دهند. برخي از نقادان عقيده دارند كه انجيل مزبور در اوايل قرن دوم نوشته شده و نويسنده آن يوحناي رسول نبوده بلكه يوحناي شيخ آن را نوشته است.(22).

اين، وضع اناجيل رسمي جهان مسيحيت است؛ توخود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

از اين جا بايد وضع اناجيلي كه دستگاه روحانيت مسيحيت آنها را از اعتبار انداخته است به دست آورد.(23).

بنابراين هيچ كدام از انجيل ها، انجيل حضرت مسيح نيست. حتي انتساب اين چهار كتاب به مؤلفان خود آنها قطعيت ندارد و جز متي هيچ كدام مطالب كتاب خود را از حضرت مسيح نگرفته است. در حقيقت انجيل مرقس، خلاصه بيانات پطرس بوده و لوقا فشرده افكار و نقليات پولس مي باشد. به علاوه مؤلف انجيل يوحنا نيز روشن نيست.

با اين وضع نبايد انتظار داشت كه بشارتي كه در آيه مورد بحث آمده است در اين اناجيل چهارگانه پيدا شود.

ولي از آن جا كه مشيت الهي بر آن تعلق گرفته كه برهان قرآن و دليل نبوت پيامبر اسلام برتارك اعصار بدرخشد، بشارت آمدن پيامبري پس از حضرت مسيح به نام احمد

در انجيل يوحنا با كمال وضوح وارد شده است، اگر چه مفسران انجيل دست و پا مي كنند كه آيه هاي مربوط به اين بشارت را طور ديگر تفسير نمايند ولي چنان كه توضيح خواهيم داد، اينها، حركات مذبوحانه اي است كه جز لحظاتي چند، خود نمايي ندارد، و پس از يك دقت كوتاه، پرده از روي حقيقت برداشته شده و سيماي واقعيت، تجلي مي كند.

اين بشارت در ميان انجيل هاي چهارگانه فقط در انجيل يوحنا در باب هاي 14، 15 و 16 وارد شده است و در انجيل هايي كه به زبان سرياني(24) نوشته شده از نام آن كسي كه حضرت مسيح از آمدن او بشارت داده به لفظ (فارقليط) تعبير آورده شده است و چون انجيل يوحنا از آغاز به زبان يوناني نوشته شده، گروهي برآنند كه اين لفظ ريشه يوناني دارد كه بعداً به آن اشاره خواهيم نمود. نكات قابل توجه. 1 . مسيح به زبان عبري سخن مي گفت؛ زيرا او در ميان عبري زبانان پرورش يافته بود و از ميان نويسندگان انجيل ها، متي، انجيل خود را به زبان عبري نوشته و سه نفر ديگر انجيل خود را به زبان يوناني نوشته اند. بنابراين لفظي كه خود حضرت مسيح به آن تلفظ نموده از ميان رفته است زيرا اين بشارت فقط در انجيل يوحناست و نويسنده آن از روز نخست كتاب خود را به زبان يوناني نوشته است.

2 . (فارقليط) لغت سرياني است كه اهل سوريه باآن سخن مي گفتند، و در انجيل هايي كه به زبان سرياني نوشته شده اين لفظ به كار رفته است و دانشمندان اسلامي و

مفسران انجيل اتفاق دارند كه اين لفظ، معرب لفظ يوناني است كه انجيل يوحنا به آن زبان نوشته شده است، ولي در اين كه ريشه اصلي اين لفظ در لغت يوناني چه بوده اختلاف دارند:.

محققان اسلامي متفقند كه ريشه يوناني اين كلمه، (پريكليطوس) به معناي محمد و احمد است، ولي مفسران انجيل ريشه آن را (پاركليطوس) به معناي تسلي دهنده دانسته اند. و لذا بايد روي قرايني كه درمتون آيات وجود دارد، حقيقت مطلب را به دست آورد.

3 . هيچ بعيد نيست كه حضرت مسيح عيناً نام آن كسي را كه از آمدن او بشارت داده است به زبان جاري كرده؛ مثلاً گفته باشد احمد، ولي نويسنده انجيل چهارم، كه اين بشارت در آن وجود دارد، روي سليقه خود آن را به يكي از دو لفظ يوناني ترجمه كرده است در صورتي كه نبايد عَلَم و نام اشخاص ترجمه گردد، بلكه بايد به همان حال در ترجمه بيايد.

4 . در انجيل هاي فارسي به طور عموم به جاي كلمه فارقليطا، لفظ تسلي دهنده آمده است و بيشتر مفسران آن را به روح القدس تفسير نموده اند و با دلايل و شواهد روشن خواهيم گفت كه هرگز نمي توان فارقليطا را به روح القدس تفسير نمود.

5 . كساني كه فارقليطا را به روح القدس تفسير مي كنند مي گويند: پنجاه روز پس از مصلوب گشتن عيسي، روح القدس بر حواريون، كه در يك خانه جمع بودند، نازل شد. ناگاه صدايي چون صداي باد شديد كه مي وزيد از آسمان آمد، و همه آنها به روح القدس مملو گشتند و به زبان هاي مختلف، به نوعي كه

به روح آنها قدرت تكلم بخشيده بود، به سخن گفتن آغاز كردند.(25). بشارت انجيل به آمدن فارقليطا. محققان اسلامي مي گويند بشارتي كه اين آيه از حضرت مسيح نقل مي كند، در انجيل يوحنا در باب هاي 14 و 15 و 16 وارد شده است، و حضرت مسيح به نقل انجيل يوحنا از آمدن شخصي به نام (فارقليط) پس از خود خبر داده است و قراين زيادي گواهي مي دهد كه مقصود از آن پيامبر اسلام مي باشد. ما براي روشن شدن مطلب ناچاريم متون آيات را با تعيين باب و شماره جمله ها نقل نماييم:.

(اگر شما مرا دوست داريد، احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست تا (فارقليط) ديگري به شما بدهد، تا ابد با شما خواهد ماند. او روح حق و راستي است كه جهان نمي تواند او را قبول كند؛ زيرا كه او نمي بيند و نمي شناسد، امّا شما او را مي شناسيد، زيرا كه نزد شما مي ماند و در شما خواهد بود).(26).

(من اين سخن ها را به شما گفته ام وقتي كه با شما بودم، لكن آن (فارقليط)، كه پدر او را به اسم من خواهد فرستاد، همان، شما را هرچيز خواهد آموخت و هر چيز من به شما گفته ام به ياد شما خواهد آورد).(27).

(حالا قبل از وقوع به شما خبر دادم تا وقتي كه واقع گردد ايمان آوريد،(28) چون آن فارقليط كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، روح راستي كه از طرف پدر مي آيد درباره من شهادت خواهد داد).(29).

(راست مي گويم كه شما را مفيد است كه من بروم. اگر

من نروم آن فارقليط نزد شما نخواهد آمد. امّا اگر بروم او را نزد شما خواهم فرستاد. او چون بيايد، جهانيان را به گناه و صدق و انصاف ملزم خواهد ساخت: به گناه، زيرا كه به من ايمان نمي آورند؛ به صدق، زيرا كه نزد پدرخود مي روم و شما مرا ديگر نمي بينيد؛ به انصاف، زيرا كه بر رئيس اين جهان حكم جاري شده است، و ديگر چيزهايي بسيار دارم كه به شما بگويم، لكن حالا نمي توانيد متحمل شويد، امّا چون او بيايد او شما را به تمامي راستي ارشاد خواهد كرد؛ زيرا او از پيش خود سخن نخواهد گفت، بلكه هر آن چه مي شنود خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد و مرا تمجيد خواهد نمود؛ زيرا كه او آن چه از آنِ من است خواهد يافت و شما را خبر خواهد داد. هرچه از آن پدر است از من است. از اين جهت گفتم كه آن چه آنِ من است، مي گيرد و به شما خبر مي دهد).(30). منظور از فارقليط چيست. در اين جا قراين روشني داريم كه گواهي مي دهد كه مراد از فارقليط پيامبري است كه پس از مسيح مي آيد نه روح القدس:.

1 . بايد توجه كرد از برخي تواريخ مسيحي استفاده مي شود كه پيش از اسلام در ميان علما و مفسران انجيل مسلم بود كه (فارقليط) همان پيامبر موعود است. حتي گروهي از اين مطلب سوء استفاده كرده وخود را (فارقليط) موعود معرفي نموده اند؛ مثلاً منتس كه مردي رياضت كش بود و در قرن دوم ميلادي مي زيست، در سال

187 ميلادي در آسياي صغير مدعي رسالت گرديد و گفت: من همان فارقليط هستم كه عيسي از آمدن او خبر داده است و گروهي از وي پيروي كردند.(31).

2 . از آثار و تواريخ مسلم اسلامي كاملاً استفاده مي شود كه سران سياسي و روحاني جهان مسيحيت در روزهاي بعثت پيامبر اسلام همگي در انتظار پيامبر موعود انجيل بودند از اين جهت هنگامي كه سفير پيامبر نامه او را به زمامدار حبشه داد او پس از خواندن نامه رو به سفير كرد و گفت: من گواهي مي دهم كه او همان پيامبري است كه جهان اهل كتاب، در انتظار او هستند. و همان طور كه حضرت موسي از نبوت حضرت مسيح خبر داده، او نيز از نبوت پيامبر آخرالزمان بشارت داده و علايم و نشانِ هاي او را معين كرده است.(32).

وقتي نامه پيامبر به دست قيصر رسيد و نامه را مطالعه كرد و درباره پيامبر اسلام تحقيقاتي به عمل آورد، در پاسخ نامه آن حضرت چنين نوشت: نامه شما راخواندم واز دعوت شما آگاه شدم، من مي دانستم كه پيامبري خواهد آمد، ولي گمان مي كردم كه اين پيامبر از شام بر خواهد خاست... .(33).

از اين نصوص تاريخي استفاده مي شود كه آنان در انتظار پيامبري بودند و چنين انتظار به طور مسلم، ريشه انجيلي داشته است.

3 . امتيازاتي كه حضرت مسيح براي (فارقليط) قائل شده، و شرايط و نتايجي كه براي آمدن او شمرده است، اين مطلب را قطعي مي سازد كه منظور از (فارقليط) جز پيامبر موعود نخواهد بود. اين علايم مانع از آن است كه آن را به روح القدس تفسير نماييم. اكنون

مشروح قراين:.

الف) حضرت مسيح سخن خود را چنين آغاز كرد: (اگر شما مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست تا (فارقليط) ديگري به شما خواهد داد).(34).

اولاً، از اين كه حضرت مسيح مهر و محبت خود را به رخ آنها مي كشد حاكي است كه او احتمال مي دهد گروهي از امت او زير بار كسي كه وي از آمدن او بشارت مي دهد،نخواهند رفت و لذا از طريق تحريك عواطف مي خواهد آنان را به پذيرفتن او وادار سازد و اگر منظور از فارقليط - آن طور كه مفسران انجيل تصور كرده اند - همان روح القدس باشد در اين صورت به چنين زمينه سازي احتياج نبود؛ زيرا روح القدس پس از نزول، آن چنان در قلوب و ارواح تأثير مي كند كه براي كسي جاي ترديد و شك و انكار باقي نمي ماند، ولي اگر مقصود پيامبر موعود باشد، به يك چنين زمينه سازي نياز شديد هست؛ چون نبي موعود، جز از طريق بيان و تبليغ در قلوب و ارواح تأثيري و تصرفي نمي كند و روي اين ملاحظه، گروهي منصف به وي مي گروند و گروهي از او روي برمي گردانند.

حتي حضرت مسيح به اين مقدار تذكر اكتفا نكرد. در جمله 29 از باب 14 در اين قسمت پافشاري كرده و فرمود: (اكنون قبل از وقوع به شما خبر دادم تا وقتي كه واقع گردد ايمان آوريد). در حالي كه ايمان به روح القدس، به توصيه نيازي ندارد، تا چه رسد به اين اندازه پافشاري.

ثانياً، وي فرمود: (فارقليط ديگري به شما خواهد داد). اگر بگوييم منظور از

آن، پيامبر ديگري است، كلام بدون تكلف و صحيح خواهد بود، ولي اگر مقصود از آن روح القدس باشد، به كار بردن لفظ (ديگر) خالي از تكلف نخواهد بود؛ زيرا روح القدس متعدد نيست و تنها يكي است.ب) (هر چيزي كه من به شما گفته ام به ياد شما خواهد آورد).(35) روح راستي كه از طرف پدر مي آيد، درباره من شهادت خواهد داد.

مي دانيم روح القدس پنجاه روز پس از مصلوب گشتن عيسي برحواريان نازل گرديد.(36) آيا اين افراد برگزيده، همه دستورات او را در اين مدت كوتاه فراموش كرده بودند، تا روح القدس دو مرتبه به آنان تعليم دهد!.

آيا شاگردان مسيح چه نيازي به شهادت او داشتند تا درباره مسيح شهادت دهد، ولي اگر مقصود پيامبر موعود باشد، دوجمله معناي صحيح خواهند داشت؛ زيرا امت مسيح بر اثر طول زمان و دست برد علماي انجيل، بسياري از دستورات او را فراموش كرده و گروهي همه آنها را به دست فراموشي سپرده بودند و حضرت محمدق همه را بازگو كرد و به نبوت حضرت عيسي شهادت داد و گفت: او نيز مانند من، پيامبر بوده و مادر مسيح را از نسبت هاي ناروا تبرئه نمود و ساحت مقدس مسيح را از ادعاي الوهيت پيراسته ساخت.

ج) (اگر من نروم فارقليط نزد شما نمي آيد).(37) او آمدن (فارقليط) را مشروط به رفتن خود كرده است، واگر مقصود (روح القدس) باشد،نزول او بر حضرت مسيح و حتي بر خود حواريين مشروط به رفتن او نبوده است؛ زيرا به عقيده مسيحيان، روح القدس بر حواريون، زماني كه حضرت مسيح خواست آنان را براي تبليغ به اطراف بفرستد، نازل

گرديد.(38) بنابراين هيچ گاه نزول او مشروط به رفتن مسيح نبوده است، ولي اگر بگوييم مقصود پيامبري صاحب شريعت، آن هم شريعت جهاني است، در اين صورت، آمدن او مشروط به رفتن حضرت مسيح و منسوخ گشتن آيين او خواهد بود.

د) اثر نزول (فارقليط) سه چيز معرفي شده است: (جهانيان را به گناه و صدق و انصاف ملزم خواهد ساخت: به گناه، زيرا كه به من ايمان نمي آورند...).(39).

مي دانيم (روح القدس) پنجاه روز پس از مصلوب شدن عيسي بر حواريان نازل گرديد و هرگز آنها را ملزم به گناه و صدق و انصاف ننمود و از ذيل جمله استفاده مي شود كه او بر منكران ظاهر مي گردد، نه بر حواريون، كه هرگز حضرت مسيح راتكذيب نمي كردند. ولي اگر بگوييم مقصود پيامبر موعود اسلام است تمام اين امتيازات در وجود شريف او جمع مي باشد.

ه) (فارقليط درباره من (مسيح) شهادت خواهد داد).(40) (شما را از آينده خبر خواهد داد، و مرا جلال خواهد بخشيد).(41).

شهادت بر حضرت مسيح حاكي است كه وي روح القدس نيست؛ زيرا حواريون نيازي به تصديق او نداشتند و هم چنين منظور از اين كه به او جلال خواهد بخشيد، ثنا و تعريف هايي است كه پيامبر موعود درباره حضرت مسيح انجام داد و آيين او را تكميل كرد. چه جلالي بالاتر از اين!دقت در اين قراين مي تواند ما را به حقيقتي كه محققان عالي قدر اسلام به آن رسيده اند رهنمون گردد. البته قراين به آن چه گفته شد منحصر نيست، بلكه با دقت مي توان قراين ديگري نيز به دست آورد.(42).

در پايان، مطلب قابل توجهي را كه

دائرة المعارف بزرگ فرانسه (ج 23، ص 4174) در اين باره دارد از نظر خوانندگان مي گذرانيم:.

محمد مؤسس دين اسلام و فرستاده خدا و خاتم پيامبران است، كلمه محمد به معني بسيار حمد شده است و از ريشه مصدر (حمد)، كه به معناي تمجيد و تجليل است، مشتق گرديده. بر حسب تصادف عجيب نام ديگري، كه ازهمان ريشه حمد است مترادف كامل لفظ محمد مي باشد و آن احمد است كه احتمال قوي مي رود عيسويان عربستان آن لفظ را براي تعيين فارقليط به كار مي بردند. احمد، يعني بسيار ستوده شده و بسيار مجلل، ترجمه لفظ پاراكليتوس است كه اشتباهاً لفظ پريكليويس را جاي آن گذاردند. به اين ترتيب نويسندگان مذهبي مسلمان مكرر گوشزد كرده اند كه مراد از اين لفظ، بشارت ظهور پيامبر اسلام است. قرآن مجيد نيز به طور علني در آيه شگفت انگيز سوره صف به اين موضوع اشاره مي كند.(43).

------------------------------- پي نوشتها: 1. انسان العيون في سيرة الأمين والمأمون، ج 1، ص 93 - 100.

2. ديوان ابوطالب، ص 2519 و 29. تمام اين اشعار در ديوان او موجود است. اشعار بعدي كه از او نقل مي شود در ديوان او نيست، بلكه محققان از آن حضرت نقل كرده اند.

3. ديوان ابوطالب، ص 25.19 و 29. تمام اين اشعار در ديوان او موجود است. اشعار بعدي كه از او نقل مي شود در ديوان او نيست، بلكه محققان از آن حضرت نقل كرده اند.

4. ديوان ابوطالب، ص 25.19 و 29. تمام اين اشعار در ديوان او موجود است. اشعار بعدي كه از او نقل مي شود در ديوان او نيست، بلكه محققان از آن حضرت نقل كرده

اند.

5. ديوان ابوطالب، ص 25.19 و 29. تمام اين اشعار در ديوان او موجود است. اشعار بعدي كه از او نقل مي شود در ديوان او نيست، بلكه محققان از آن حضرت نقل كرده اند.

6. تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 275؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 254.

7. در برخي نسخه ها: (دأب المحب) دارد. سيرة ابن هشام، ج 1، ص 279.

8. همان، ص 280.

9. ديوان حسان بن ثابت، تحقيق محمدعزت نصرت اللّه، طبع بيروت، ص 59.

10.همان، ص 65.

11.براي اطلاع بيشتر ر. ك: مجمع البيان، ج 3، ص 287؛ سيرة ابن هشام، ج 2، ص 270؛ بحارالانوار، ج 20، ص 259؛ بلوغ الارب، ج 2، ص 284. ما دركتاب معالم النبوة في القرآن الكريم (ص 549 - 556) - كه تفسير موضوعي بر قرآن است - در اين باره به طور مبسوط سخن گفته ايم.

12. فاطر (35) آيه 31.

13. مجمع البيان، ج 2، ص 207.

14. الرحلة المدرسية، ص 232.

15. المنار، ج 7، ص 630.

16. زخرف (43) آيه 63.

17.جامع ترين كتابي كه تاكنون در اين باره نوشته شده، كتاب انيس الاعلام تأليف مرحوم فخر الاسلام است كه خود از كشيشان معروف كليساهاي ايران بود. اين كتاب در دوجلد بزرگ در سال 1319 قمري چاپ شده و اخيراً به صورت حروفي در قطع كوچك نيز چاپ شده است.

18.اعراف (7) آيه 157.

19. ج 2، چاپ 13، ص 179 - 180.

20.به نقل از: جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، بيروت 1928 م.

21. به نقل از: همان.

22. به نقل از: همان.

23.گذشته از اين، تناقضاتي كه ميان اناجيل چهارگانه وجود دارد و تناقضي كه ميان مطالب يك انجيل موجود است و هم چنين مطالب خرافي كه شبيه افسانه و پندار است و سخناني كه عقل زير بار آن نرفته و آنها را به طور قطع تخطئه مي

كند، موجب شده كه تمام اين اناجيل و كتب مقدس چهارگانه جهان مسيحيت از اعتبار و سنديت ساقط گردند و براي تفصيل اين مطالب ر.ك: الهدي الي دين المصطفي؛ الرحلة المدرسيه و انيس الاعلام و ده ها كتاب ديگر كه از طرف دانشمندان محقق وعالي مقام اسلامي نوشته شده است.

24. انجيل حضرت مسيح اگر چه به زبان عبري بوده و زبان مادري وي و كساني كه وي در ميان آنها پرورش يافته غير از عبري نبوده است، ولي بنابر اخبار و روايات، او مأمور بود كه آن را به لغت سرياني براي سريانيان، كه همان اهل سوريه هستند، تفسيركند. از اين نظر گروهي تصور كرده اند كه زبان اصلي انجيل همان سرياني بوده است و از ميان تمام انجيل ها اناجيل سرياني به انجيل واقعي نزديك تر است.

25. اعمال حواريان، باب 1 - 5.

26. انجيل يوحنا، باب 14؛ جمله 15 - 17، لندن 1837 م. و بقيه جمله ها را نيز از همين چاپ نقل كرديم و براي اطمينان بيشتر با ترجمه هاي فارسي ديگر كه از زبان سرياني و كلداني به فارسي نقل شده اند تطبيق نموديم.

27. باب 14، جمله 25 - 26.

28. باب 14، جمله 29.

29. باب 15، جمله 26.

30. باب 16، جمله 7 - 15.

31. انيس الاعلام، ج 2، ص 179 به نقل از تاريخ (وليم ميور) كه در سال 1848 چاپ شده است.

32. طبقات كبري، ج 1، ص 259؛ سيره حلبي، ج 3، ص 279.

33. الكامل، ج 2، ص 44.

34. باب 14، جمله 15.

35.اعمال حواريان، باب 1 - 5.

36. باب 14، جمله 26.

37. باب 15، جمله 7.

38.متي، باب 10، جمله 29؛ لوقا، باب 10، جمله 17.

39.باب

16، جمله 7. در بسياري از اناجيل قديمي، به جاي (ملزم) توبيخ آمده است و جمله دومي روشن تر و مناسب تر است. برخي از مفسران و نويسندگان مسيحي وقتي به اين جمله مي رسند و مي بينند كه هرگز اين جمله با روح القدس تطبيق نمي كند، با كمال جسارت مي گويند: منظور از رئيس جهانيان، همان شيطان است كه مردم را به گناه ملزم مي سازد و گواه اين مطلب اين است كه حضرت مسيح در آيه 30 فرمود:.

رئيس جهان مي آيد و در من حصه اي ندارد؛ يعني بر مسيح غلبه نمي كند. اين تفسير، جز فكري شيطاني، چيز ديگري نيست؛ زيرا به فرض اين كه يك چنين رئيس جهانيان مردم را به گناه ملزم مي سازد، چگونه به صدق و انصاف الزام مي نمايد!.

گذشته از اين، منظور از(ملزم كردن) در اين جا همان توبيخ است كه در بسياري از اناجيل قديمي وارد شده است و اما منظور ازجمله اي كه در آيه 30 (رئيس جهانيان در من حصه اي ندارد) وارد شده اين است كه او شخصيت مستقل و جداگانه اي است و شاخه اي از نبوت مسيح نيست، بلكه او مكمل آيين اوست.

40. باب 15، جمله 26.

41. باب 16، جمله 14.

42. در تنظيم اين بحث از كتاب نفيس انيس الاعلام استفاده شده است.

43. محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 504.

پرسش هايي در مورد فارقليط و پاسخ آنها

پرسش هايي در مورد فارقليط و پاسخ آنها دلايل و قراين زيادي روشن ساخت كه منظور از فارقليط در آيات انجيل - كه حضرت مسيح از آمدن او بشارت داده است - پيامبر موعود جهانيان است، وهرگز نمي توان آن را

به روح القدس، همان طور كه مفسران انجيل مدعي هستند، تفسير نمود.

اخيراً يكي از نشريات مسيحي پرسش هايي را به صورت اعتراض و انتقاد از نظر كساني كه فارقليط را به پيامبر موعود تفسير كرده اند مطرح نموده است، در صورتي كه محققان اسلامي از ساليان دوري، به اين پرسش ها پاسخ هاي قطعي گفته اند ولي مبلغان مسيحي حالا به فكر زنده كردن آنها افتاده اند.

مرحوم فخر الاسلام در كتاب ارزشمند خود انيس الاعلام(1) به تمام اين پرسش ها پاسخ گفته و اين كتاب 83 سال پيش در تهران چاپ شده است. اكنون ما اين سؤالات را يك يك طرح نموده و به آنها پاسخ مي دهيم:.

پرسش اول.

حضرت مسيح صريحاً مي فرمايد، پارقليط روح راستي است و اين آيه نمي تواند مربوط به حضرت محمد باشد؛ زيرا او انسان بوده نه روح.

پاسخ.

لفظ روح، همان طور كه در روح القدس استعمال مي شود، در مطلق انساني كه داراي روح - اعم از راستي و ضلالت - است نيز به كار مي رود و استعمال لفظ روح در معناي دوم در كتب عهدين زياد است از باب نمونه، در نامه اول يوحنا چنين آمده است:.

اي محبوبان، هر روح را باور ننماييد، بلكه ارواح را بيازماييد كه آيا از خدا هست يا نه؛ زيرا پيامبران دروغگو در جهان زياد پيدا شده اند و از اين جا مي شناسيم روح خدا را. هر روحي كه به عيساي مسيح مجسم شده، از خداست و هر روحي كه عيساي مجسم شده را انكاركند از خدا نيست و هم چنين است آن روح مخالف مسيح (دجال) كه شنيده ايد مي آيد

و الان هم در جهان است. ما از خدا هستيم و هركه خدا را مي شناسد، سخن ما را مي شنود و آن كه از خدا نيست به ما گوش نمي گيرد. روح حق و روح ضلالت را از اين تميز مي دهيم.(2).

اين جمله ها حاكي است كه استعمال روح درغير روح القدس شايع است و ذيل آيه صريحاً مي رساند كه هركس به حق و راستي دعوت كند، او روح حق است و هركس به ضلالت و گمراهي دعوت نمايد او روح ضلالت است.

بنابراين اگر به پيامبر موعود (روح راستي) گفته شده است براي اين است كه او مردم را به راستي و حقيقت دعوت خواهد نمود. و اين نوع تعبير در ميان ملل جهان آن چنان زياد است كه پس از دقت، جاي ترديد براي كسي باقي نمي ماند.

پرسش دوم.

حضرت مسيح، فارقليط را چنين معرفي كرد كه، جهان نمي تواند او را قبول كند؛ زيرا كه او را نمي بيند و نمي شناسد در صورتي كه هزاران نفر حضرت محمد را ديدند و شناختند.

پاسخ.

مقصود از ديدن در اين جا معرفت و شناسايي با ديده دل است و هرگز چنين معرفتي از ناحيه مسيحيان درباره پيامبر اسلام انجام نگرفت و يك چنين استعمال در ميان مردم، حتي خود عهدين فراوان ديده مي شود از باب نمونه:.

از اين جهت با اينها به امثال سخن مي گويم كه مي نگرند و نمي بينند، و شنوا هستند و نمي شوند ونمي فهمند و در حقّ ايشان تمام مي شود نبوت اشعيا كه مي گويد: پيوسته خواهيد شنيد و نخواهيد فهميد، نظر كرده و خواهيد نگريست ونخواهيد ديد.(3).

هم

چنين مقصود از (نشناختند) معرفت و شناخت كامل است و چنين (شناخت) كاملي به پيامبر اسلام در سطح جهاني و عمومي صورت نپذيرفت و چنين استعمالي در همه زبان ها و خود اناجيل زياد است؛ مثلاً تصريح مي كند كه، كسي پسر (مسيح) را جز خدا نشناخت در صورتي كه مسيحيان او را شناختند آن جا كه مي فرمايد: غير از پدر هيچ كس پسر را نمي شناسد.(4).

به او گفتند: پدر تو كجاست عيسي جواب داد: نه مرا مي شناسيد و نه پدرم را. هرگاه مرا مي شناختيد هرآينه پدرم را نيز مي شناختيد.(5).

بنابراين منظور از اين كه (جهان، فارقليط را نمي بيند) يعني حقيقت او را درك نمي كند و نمي شناسد و به او معرفت كامل پيدا نمي كند.

پرسش سوم.

روي سخن حضرت مسيح در اين وعده ها با حواريون است، در صورتي كه حضرت محمدق حدود 600 سال بعد از حضرت مسيح به دعوت برخاست و در آن زمان كسي ازحواريون باقي نمانده بود.

پاسخ.

طرف خطاب اگر چه حواريون بوده، ولي مقصود اصلي و واقعي از خطاب، امت حضرت عيسي است.

تمام مصلحان و سخنوران جهان در گفتار خود از اين روش پيروي مي كنند. آنان اگر چه خطاب خود را متوجه حاضران در جلسه سخن مي نمايند، ولي در حقيقت خطاب متوجه عموم بشر و كساني است كه شايستگي پيروي از گفتار آنان را دارند و در خود انجيل اين نوع خطاب زياد است آن جا كه مي گويد:.

(و نيز شما را مي گويم بعد از اين پسر انسان را خواهيد ديد كه بر دست راست قدرت نشسته بر ابرهاي آسماني مي آيد).(6).در صورتي

كه همه آن كساني كه طرف خطاب حضرت مسيح بودند احدي از آنها اين وضع را مشاهده نكرد، بلكه 1982 سال گذشته و هنوز كسي از پيروان حضرت مسيح اين وضع را نديده است.

نتيجه اين كه، خطاب پيامبران و مصلحان و سخنوران عالي قدر متوجه عموم بشر است گرچه روي سخن در جلسه خطاب، با چند نفر بيش نباشد.

پرسش چهارم.

آخرين پرسش اين است كه حضرت مسيح درباره فارقليط چنين گفت: (او نزد شما مي ماند و در شما خواهد بود). آيا حضرت محمد(ص)مي توانست در شخصي بماند نه، زيرا يك نفر مي تواند با كسي باشد اما نمي تواند در كسي بماند.

پاسخ.

منظور از اين كه در شما مي ماند؛ يعني آيين او براي ابد در ميان شما مي ماند و آيين او منسوخ نمي شود و هرگز اين نوع شبهات كودكانه نمي تواند از ظهور آيات درباره پيامبر موعود با در نظر گرفتن آن همه قراين بكاهد.

مرحوم فخرالاسلام، كه مدت ها يكي از مبلغان ورزيده مسيحيان بود، درباره علت گرايش خود به اسلام مطلب قابل توجهي را نقل مي كند و ما خلاصه گفتار او را در اين جا مي آوريم. وي مي نويسد: پس از مسافرت هاي زياد براي تحصيل معارف مسيحي، خدمت يكي از كشيشان، بلكه مطران والامقام از فرقه كاتوليك رسيدم كه درقلوب كاتوليك ها، مقام و موقعيتي بزرگ داشت و از سلاطين و اشراف و اعيان آن فرقه، هداياي گرانبهايي براي او مي آمد و قريب پانصد نفر در مجلس درس او حاضر مي شدند. علاوه بر اين، گروهي از دختران تارك دنياي مسيحيان، در محضر او كسب كمال مي نمودند.

او علاقه و اطمينان خاصي به من داشت و كليد همه جا را در اختيار من مي گذارد، جز كليد اتاق كوچكي كه پيش خود نگاه مي داشت.

روزي نقاهت، استاد را از شركت در مجلس درس بازداشت و به من دستور داد كه به جلسه درس بروم و اعلام كنم درس، به دليل عارضه استاد تعطيل است.

وقتي من در جلسه درس با شاگردان رو به رو شدم ديدم محور بحث آنها درباره لفظ (فارقليط) است كه انجيل يوحنا از آمدن آن در باب هاي 14 و 16 و 15 خبر داده است. من پس از استماع سخنان و مذاكرات آنان به حضور استاد بازگشتم و او را از مذاكره و نظريات مختلف آنان پيرامون لفظ (فارقليط) آگاه ساختم. او از من پرسيد: شما چه نظري را انتخاب كرده ايد گفتم: من نظر فلان مفسر را. او گفت: شما تقصير نداريد، ولي تفسير اين لفظ را در اين زمان جز، گروه قليلي كه در معارف مسيحي راسخ و استادند، كسي نمي داند. من فوراً خود را به پاهاي استاد افكندم و درخواست كردم كه مرا از حقيقت اين لفظ آگاه سازد. در اين لحظه اشك در ديدگان استاد بزرگوار حلقه زد و شروع به گريه كرد و گفت: من حاضرم اين حقيقت را براي تو فاش كنم، ولي اگر در حيات من، آن را به ديگران بازگو كني، مقدمات قتل مرا فراهم نموده اي. من به او اطمينان دادم. او گفت: اين اسم از اسماي مبارك پيامبر اسلام است و به معناي احمد و محمد است، سپس كليد آن اتاقي را كه هرگز در اختيار من

نمي گذاشت، به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را بازكن و آن دو كتاب را بياور. من هر دو كتاب را نزد استاد آوردم. اين دو كتاب به خط يوناني و سرياني قبل از ظهور پيامبر اسلام، با قلم بر پوست نوشته شده بود و هر دو كتاب لفظ (فارقليط) را به معناي احمد ومحمد ترجمه كرده بودند.

استاد افزود: علما و مفسران انجيل پيش از بعثت پيامبر اسلام، در اين كه فارقليط به معناي احمد و محمد است اختلافي نداشتند، ولي پس از ظهور آن شخصيت بزرگ، براي حفظ مقام و موقعيت خود معناي ديگري براي اين لفظ اختراع نمودند و از سبك و ترتيب آيات انجيل معلوم است، كه هرگز منظور از آن، (وكالت)، (شفاعت)، (تسلي) و (روح نازل دريوم الدار) نيست؛ زيرا آن حضرت، آمدن فارقليط را مشروط به رفتن خود كرده است و از اين جمله پيداست كه فارقليط صاحب شريعت است و اجتماع دو نبي صاحب شريعت، در يك زمان صحيح نيست.

مرحوم فخرالاسلام، قراين ديگري را - كه قبلاً يادآوري شد و دلالت مي كنند كه منظور از فارقليط، احمد است - از استاد خود نقل كرده و اضافه مي كند: من از استاد پرسيدم كه درباره آيين مسيحيت چه مي گوييد گفت: آيين مسيح منسوخ است. گفتم: راه نجات و آييني كه ما را به رضاي خدا برساند كدام است!.

گفت: منحصر است در پيروي از شريعت محمدق. گفتم: پيروان وي اهل نجاتند سه مرتبه گفت: بلي واللّه: گفتم: شما چرا از اين آيين پيروي نمي كنيد.

گفت: من در باطن مسلمانم ولي اگر به اسلام تظاهر كنم، مسيحيان نقشه

قتل مرا ريخته و تا مرا نكشند دست از من بر نمي دارند و اگر من به كشورهاي اسلامي پناه ببرم، به وسايلي بر من دست مي يابند و خون مرا مي ريزند.

در اين لحظه اشك در ديدگان من حلقه زد و آن گاه با صداي بلند گريستم. استاد نيز گريست. گفتم: اي پدر روحاني، اجازه مي دهيد كه من در آيين اسلام داخل شوم! گفت: نجات مي خواهي بايد دين اسلام را بپذيري و من در باطن از پيروان اسلام هستم و من تو را دعا خواهم كرد مشروط بر اين كه شاهد باشي كه من در باطن مسلمان هستم، نه تنها من چنين هستم، بلكه گروهي از كشيشان در اين عقيده با من موافق هستند.

مرحوم فخرالاسلام در كتاب خود، دنباله داستان را به طرز جالبي نقل كرده و مي نويسد:.

رؤيت آن دو كتاب و بيانات استاد دلم را روشن ساخت ومحبت خاتم پيامبران، بر من غالب و پيروز شد. دنيا و رياست پنج روزه و خويشاوندان و بستگان، مرا در دوري از آن محيط مانع نگرديد. مبلغي از استاد گرفتم و آن چه داشتم همه را در آن نقطه ترك گفتم، جز سه جلد كتاب كه آنها را همراه خود آوردم و پس از زحمات زياد و طي مسافت ها، وارد شهر (اروميه) شدم. همان شب، براي تشرف به اسلام در خانه مرحوم شيخ حسن مجتهد رفتم. كلمه طيبه توحيد و اقرار به رسالت خاتم پيامبران را به زبان جاري ساختم و ضروريات آيين اسلام را از او آموختم و همه را به خط سرياني نوشتم كه فراموش ننمايم و از محضر وي

درخواست نمودم كه كسي را از اسلام من آگاه نسازد؛ زيرا ممكن است از طرف خويشاوندان و دستگاه مسيحيت، مورد ايذا واقع شوم. سپس به حمام رفتم و غسل توبه از شرك به جا آورده و مجدداً كلمه اسلام را به زبان جاري نمودم. الحمدللّه الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا أن هدانا اللّه.

پس از مراسم ختان و بهبودي كامل، مشغول فرا گرفتن قرآن و تحصيلات معارف اسلامي گرديدم و براي تكميل مراتب، عازم عتبات عاليات شده و از محضر اساتيد آن جا بهره مند شدم....(7).

-------------------------------- پي نوشتها: 1. ج 2، ص 88 - 109. 2. نخستين رساله يوحنا، باب چهارم، جمله 1 - 7 به نقل از:عهد جديد، چاپ لندن 1837م.

3. انجيل متي، باب 13، جمله 14-13.

4. همان، باب 11، جمله 27.

5. انجيل يوحنا، باب 8، جمله 19.

6. انجيل متي، باب 26، جمله 64.

7. انيس الاعلام، ج 1، ص 4 و ج 2، ص 161. مرحوم فخرالاسلام از افراد ارزنده اي بود كه در پرتو اطلاعات وسيع، از طريق تشكيل جلسات مناظره با كشيشان و تأليف كتاب به جهان اسلام خدمات بزرگي انجام داده است. وي علاوه بر كتاب انيس الاعلام كه غني ترين منبع در رد مسيحيت كنوني است، كتاب هايي به نام بيان الحق، برهان المسلمين وتعجيز المسيحيّين، طبع و نشر نموده است. متأسفانه از اين مبلغ نامي اسلامي شرح حال جامعي در دست نيست، حتي تاريخ وفات او به طور دقيق معين نيست و از سرنوشت او در پايان عمر اطلاعي نداريم.

نور حق به خاموشي نمي گرايد

نور حق به خاموشي نمي گرايد 7 . (وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعي إِلَي الإِسْلامِ وَاللِ ُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ؛.

ظالم

تر از آن كه به خدا دروغ مي بندد (پيامبر او را تكذيب مي كند و معجزه او را سحر مي خواند) در حالي كه به سوي اسلام دعوت مي شود كيست! خداوند گروه ستمگر را هدايت نمي كند).

8 . (يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ؛.

مي خواهند نور خدا را با دهن هاي خود خاموش كنند؛ خدا كامل كننده نور خويش است (و آيين او سراسر جهان را خواهد گرفت) اگر چه كافران كراهت داشته باشند).

9 .(هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدِينِ الْحَقِ ّ لِيُظْهِرَهُ(1)عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُوْنَ؛.

او (خدايي) است كه پيامبر خود را با كتاب هدايت (كننده) و آيين حق و استوار فرستاد تا آن را بر تمام آيين ها غالب و پيروز گرداند، اگر چه مشركان ناپسند بشمارند).

جاي گفتگو نيست كه يكي از نعمت هاي بزرگ جهان طبيعت (نور) است. نور داراي مزايا و امتيازاتي است كه زندگي جانداران و گياهان بدون آن امكان پذير نيست و اگر روزي روشني از صفحه هستي رخت بر بندد، طومار زندگي درهم پيچيده مي شود. اكنون آثار چشمگير نور را مي توان در چهار قسمت خلاصه كرد:.

1 . پرورش دهنده جانداران و گياهان . جانداران و گياهان در پرتو نور، رشد نموده و به سر حدّ تكامل مي رسند. تا چندي پيش تصور مي كردند كه اعماق دريا خالي از نور است و فقط جانداران و گياهان خشكي، در پرورش خود به نور نيازمندند، ولي اخيراً كشف گرديد كه نور درتمام نقاط دريإ؛ ه ه وجود دارد و سازنده نور، بدن هاي خود جانداران درياست وچه بسا احتمال مي

دهند كه پرورش آنها به وسيله انوار دريايي انجام مي گيرد.

توضيح اين كه، در اعماق بيش از 500 - 600 متر، ظلمت حكمفرماست و نور خورشيد پس از آن كه به تدريج انوار قرمز و نارنجي و زرد و سبز و آبي خود را از دست مي دهد، جاي خود را به (نور تاريكي) مي دهد كه از بدن موجودات زنده زير دريا ساطع است و از عمق ششصد متر به بعد فقط موجودات دريا هستند كه از سطح بدن آنها نوري كم و بيش مي تابد. حيوانات مزبور درحقيقت به مثابه فانوس هاي زنده اي هستند كه در اعماق دريا روشن شده اند.(2)

اگر در ماه مرداد از عرشه كشتي به آب دريا بنگريد، تصور مي كنيد كه ستارگان آسمان ده ها هزار برابر شده و عكسشان در آب افتاده است و اگر دستتان را در آب فرو ببريد انگشتان شما از ذرات نوراني پوشيده مي شود، اين ذرات درخشنده از حيواني است ذره بيني كه به (نوكتيكوك) موسوم است.

خلاصه نه تنها جانداران دريايي كه در اعماق پايين تر از ششصد متري زندگي مي كنند، به دريا نور مي بخشند، بلكه نباتات ثابت دريايي نيز اين اثر را دارند، و از اين طريق، به پيدايش حيات و ادامه آن در اعماق آب ها، امكان بخشيده اند.(3)

2 . سريع ترين حركت، حركت نور است. نور درهر ثانيه 300 هزار كيلومتر (معادل 50 هزار فرسخ) سرعت دارد و هيچ موجود مادي از نظر سرعت نمي تواند به پاي آن برسد؛ زيرا اگر جسمي معادل سرعت نور حركت كند بي درنگ تبديل به انرژي و نيرو مي شود.

3 . نور

از پديده هايي است كه طبعاً واضح و روشن است و با ذرات خود، خويشتن را نشان مي دهد و در ديدن آن نيازي به چيزي نداريم، بر خلاف پديده هاي ديگر مادي كه در رؤيت آنها به نور نيازمنديم. رؤيت اشكال والوان و تشخيص اجسام همگي به وسيله نور انجام مي گيرد.

4 . هنگام شب، پرده ضخيمي از تاريكي بر روي موجودات و حركات انسان ها مي افتد. از اين نظر در تاريكي شب نمي توان ميان عبادت عابدان و كارهاي خدا پسندانه مردان نيك اجتماع و حركات مرموز دزدان و راهزنان فرق گذارد، و پيوسته يغماگران و دزدان و گروه هاي تبهكار، از ظلمت شب استفاده نموده از خانه هاي خود بيرون آمده و دست به جنايت مي زنند. ولي از ترس اين كه روشني روز، پرده از روي جنايات آنها بردارد، در پايان شب، به خانه هاي خود برگشته و جامعه را به حال خود رها مي كنند.

اينها همگي آثار بارز نور حسي است ولي از آن جا كه نور معنوي نيز از اين آثار به گونه اي برخوردار است، قرآن لفظ نور را در نور معنوي به كار برده است كه ميان آن و نور مادي از نظر آثار، مشابهت هايي وجود دارد.

قرآن علاوه بر اين كه لفظ (نور) را در مورد خود خدا به كار برده(4) در سه مورد ديگر نيز اين لفظ را به كار برده است:.

الف) لفظ (نور) را در اسلام و ايمان به كار برده و ايمان را نور وكفر را (ظلمت) خوانده و مي فرمايد:.

(اللّهُ وَ لِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمِاتِ إلَي النُّورِ...؛(5).

خداوند دوست كساني

است كه ايمان دارند؛ آنها را از تاريكي (كفر) وارد روشني (ايمان) مي نمايد).

ب) در جاي ديگر اين لفظ را درباره قرآن به كار برده و اين كتاب آسماني را كه راهنماي بشر در زندگي است، نور ناميده و مي فرمايد:.

(... وَأَنْزَلْنِا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً؛(6).

نور روشني (قرآن) براي شما نازل كرديم).

ج) گاهي خود پيامبر را نور ناميده و مي فرمايد:.

(... قَدْ جِائَكُمْ مِنَ اللّهِ نُور وَ كِتاب مُبين؛(7).

ازجانب خدا نور (پيامبر) و كتاب روشني به سوي شما آمده است).

بنابراين امكان دارد كه مقصود ازجمله (نور اللّه) در جمله (لِيَطْفِئُوا نُورَ اللّه)(8) همه و يا يكي از معاني سه گانه ياد شده باشد؛ مثلاً ممكن است مقصود (قرآن) باشد؛ زيرا در آيه ششم به طور كنايه نامي از قرآن برده و ياد آور شده كه مسيحيان پس از شناسايي موعود انجيل، معجزه او را سحر خواندند.(9) گذشته از اين در آيه هفتم كساني را كه به خدا افترا مي بندند، در حالي كه به اسلام خوانده مي شوند، از ستمگرترين افراد خوانده است. افتراي اين افراد اين است كه معجزه پيامبر اسلام (قرآن) و موعود انجيل را سحر مي خواندند، روي اين قراين مي توان گفت منظور از نوري كه كافران در خاموش كردن آن مي كوشند همان قرآن است.

ممكن است مقصود پيامبر باشد؛ زيرا آيه ششم آمدن پيامبري را كه نام او احمد است محور بحث قرار داده و در آيه نهم نيز درباره بعثت او سخن مي گويد آن جا كه مي فرمايد: (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دِينِ الْحَقِّ).

چنان كه احتمال دارد مقصود از (نور) آيين اسلام باشد؛ زيرا چنان كه ملاحظه

مي فرماييد موضوع بعثت پيامبر را با ارسال دين استوار (دين الحق) باز هم ذكر كرده است.

خلاصه در خلال اين آيات براي هر يك از معاني سه گانه، قرينه وجود دارد ونمي توان يكي را بر ديگري ترجيح داد. در هرحال قرآن نور است، پيامبر نور است، ايمان واسلام نور است، چرا! زيرا هر يك ازآنها، آثار برجسته نور حسي را به طرز جالب تر و ارزنده تري دارا هستند. چرا آنها را نور مي ناميم. اگر نور حسي پرورش دهنده جانداران و گياهان است، نور معنوي (قرآن، پيامبر، اسلام) نيز مربي دل و جان و موجب تكامل انسان است و آدمي در سايه اين انوار الهي، كه همگي از نور نامتناهي خداوند سرچشمه مي گيرند، به آخرين حدّ تكامل علمي و عملي مي رسد.

اگر نور حسي نشان دهنده خود و موجودات ديگر است، نور حق نيز پيوسته ساطع و فروزان و روشنگر قلوب و ارواح است.

اگر نور حسي كوتاه كننده دست جنايتكاران و باز دارنده آنان از جنايت است، نور معنوي نيز، تبهكاران اجتماع را از هر نوع فعاليت ضدّ اخلاقي و اجتماعي باز داشته و فرصت فعاليت به آنان نمي دهد.

اگر يغماگران اموال در تاريكي شب به فكر جنايت مي افتند، در مواقعي كه نور معنوي در نقطه اي به ضعف مي گرايد، دزدان اخلاق و سرمايه هاي انساني، از فرصت استفاده نموده به فكر سست كردن پايه هاي ايماني و ارزش هاي اخلاقي مي افتند.

اگر نور حسي به سرعت سرسام آور، فواصل مكاني را طي مي كند، نور معنوي در قلوب آماده وارواح پاك و سرشت هاي دست نخورده آن چنان نفوذ

مي كند كه در اندك زماني، قلوب ملت ها را تسخير نموده و دامنه نفوذ خود را به دورترين نقاط گيتي مي رساند.

به همين مناسبت كه نور معنوي نيز به سان نور حسي، سرعت نفوذ در قلوب و ارواح دارد، قرآن نويد قطعي مي دهد كه اين نور (آيين حق) سرانجام سراسر جهان را فرا خواهد گرفت و خداوند آن را بر همه اديان پيروز خواهد گردانيد آن جا كه مي فرمايد:.

(لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّه؛ برهر چه به نام دين است، پيروز خواهد ساخت). تاريخ اين پيروزي قطعي. در آيه نهم، نويد پيروزي اين حق را بر تمام ملل مي دهد اكنون بايد ديد مقصود از (ملت مغلوب) چيست اگر مقصود آيين شرك و بت پرستي باشد، اين نويد قطعي در زمان خود رسول خدا صورت پذيرفت و مركز شرك، كه حجاز و يمن بود، به تصرف مسلمانان در آمد و بت خانه ها، به مساجد و معابد تبديل شد.

و اگر منظور همه شرايع رايج در آن عصر باشد و مقصود از اين پيروزي، پيروزي از نظر برهان و دليل است، اين نوع پيروزي نيز در زمان پيامبر انجام گرفت وقدرت برهاني اسلام در صدر اول بر تمام ملل مخالف، روشن و مبين بود و هيچ فرد با انصافي در استواري دلايل اسلام، شك وترديدي به خود راه نمي داد. و هيچ بعيد نيست كه مقصود همان پيروزي ظاهري و سركوبي دشمنان ومخالفاني بود كه بر سر راه انتشار اسلام قرار داشتند. يك چنين پيروزي و سركوبي، به نحوي در صدر اسلام صورت پذيرفت و اكثر نقاط معمور و متمدن آن زمان پس از يك

قرن در قلمرو حكومت هاي اسلامي درآمد و حدود متصرفات مسلمانان به نحو چشمگيري توسعه يافت و دولت اسلامي به صورت سنگين ترين وزنه سياسي و مذهبي در سراسر گيتي در آمد و از جمله (لِيُظْهِرَه) بيش از اين نيز استفاده نمي شود.

ولي اين پيروزي به صورت كامل تر و وسيع تر، كه سراسر گيتي را فراگيرد، در موقعي تحقق خواهد پذيرفت كه حكومت حقه الهي به وسيله آخرين سفير و وصيّ پيامبر خود، حضرت حجة بن الحسن العسكريژ تأسيس شود و مزاج مردم جهان پس از سر خوردگي ازحكومت هاي مادي و افكار شيطاني و اعمال اهريمني، براي پذيرفتن چنين حكومتي، كه براساس توحيد و فطرت استوار است، آماده شود.(10). بهترين تجارت و بازرگاني. 10 . ( يِا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي تِجِارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ؛.

اي افراد با ايمان، آيا به تجارتي كه شما را از عذاب دردناك نجات مي دهد، راهنمايي كنم).

11 . (تُِؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجِاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْر لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛.

(اين تجارت عبارت است از اين كه) به خدا و پيامبر او ايمان بياوريد، و در راه خدا با مال ها وجان هاي خود جهاد نماييد اين (چنين تجارت) براي شما (از ثروت جهان) بهتر (و سودمندتر) است اگر متوجه باشيد).

12 . (يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ وَمَسِاكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛.

(در اين صورت) گناهان شما رامي آمرزد و به بهشتي كه آب از زير (درختان) آن جاري مي شود وخانه هاي پاكيزه اي كه در بهشت جاويد است، وارد مي سازد، اين است كاميابي

بزرگ).

13 . (وَ أُخْري تُحِبُّونَهِا نَصْر مِنَ اللّهِ وَفَتْح قَريب وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ؛.

و (نيز شما را به تجارت) ديگري (راهنمايي مي نمايم) كه آن را دوست مي داريد و (آن) نصرتي است ازجانب خدا و فتحي نزديك (فتح مكه) است. (اي پيامبر،) افراد با ايمان را به آن بشارت ده).

هر فردي از افراد بشر، با سرمايه هاي گوناگون و مختلفي آفريده شده است كه مي تواند با آنها، در اين جهان تجارت بنمايد: گروهي سرمايه جواني و تندرستي، سرمايه عقل و خرد را در مسير تحصيل مقام و منصب، مال و ثروت قرار مي دهند وتمام سرمايه هاي مادي و معنوي خدا دادي خود را در اين راه مصرف مي نمايند و هدفي جز اين كالاهاي زودگذر و فنا پذير ندارند. يك چنين بازرگاني از نظر منطق قرآن جز خسارت چيزي نيست؛ زيرا اين شخص در برابر از دست دادن سرمايه هاي طبيعي و خدادادي، كالايي را خريده است كه ثبات و دوام ندارد و پس از مرگ و انتقال به سراي ديگر، از آن بهره اي نخواهد برد.

قرآن در سوره (عصر) به خسارت و ورشكستگي انسان در تجارت با داشتن مواهب و سرمايه هاي بزرگ الهي، اشاره كرده و مي فرمايد: (إِنَّ الإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ؛ بشر درزيان و خسارت است) و ملاك زيان كاري انسان همين است كه از استعدادهاي سرشار ومواهب الهي، بهره اي جز لذت چند روزه نمي برد و به فكر توشه بر گرفتن براي زندگي در جهان ديگر نيست، وگاهي او را به اين عنوان معرفي مي كند:.

(... هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأَخْسَرِينَ أَعْمالاً ُ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيِوةِ الدُّ نْيا وَهُمْ

يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً؛(11).

آيا شما را به زيان كارترين افراد از نظر كار و كوشش آگاه سازم آنان كساني هستند كه (نتيجه) كار و كوشش آنها در اين جهان بي نتيجه و تلف شده است و آنان تصور مي كنند كه كار نيك و پرسودي انجام مي دهند).

قرآن حقيقت عمل و بازده كار و كوشش آنان را با لطيف ترين تعبير (ضلّ سَعْيُهُم) مجسم نموده و مي رساند كه اين افراد بر اثر گم كردن راه، نتيجه اي از كار و كوشش خود نمي برند در صورتي كه اين افراد مي توانستند با بهره گيري ازمواهب الهي علاوه برتأمين زندگي و ارضاي خواست هاي دروني، موجبات خوشنودي خدا را فراهم سازند و به لذايذ دنيا از نظر هدف و مقصد ننگرند، بلكه آن را وسيله بدانند.

از آن جا كه قرآن از ديد وحي، رشته زندگي را براي پس ازمرگ باقي و جاويد مي داند صرف اين سرمايه ها را فقط در راه تأمين زندگي مادي جز گم كردن راه سعادت و كسب خسارت چيز ديگري نمي داند.

ولي آن انسان مادي كه صفحه هستي را محدود به ماده و پديده هاي مادي مي داند و رشته زندگي را در لحظه مرگ پايان پذير تلقي مي كند چنين تجارت را موفقيت وكاميابيِ محض نمي پندارد. بنابراين، داوري در اين باره كه صرف مواهب در تأمين جهات مادي و ناديده گرفتن امور معنوي، خسارت است يا تجارت، بستگي به اين دارد كه چه نوع جهان بيني داشته باشيم و به گزارش پيامبران به چه ديدي بنگريم. به طور مسلم با ديد وحي يك چنين دنياداري جز زيان چيزي

نيست و با ديد مادي تجارتي است سرشار از بهره.

قرآن در آيات مزبور كساني را كه به خدا و رسول وي ايمان مي آورند و در راه خدا جان ومال خود را بذل مي نمايند به امور زير نويد مي دهد:.

1 . (يغفر لكم؛ گناهان شما را مي آمرزد). اين جمله مي رساند كه جان بازي در راه خدا موجب آمرزش گناهان است.

2 . (يدخلكم جنات؛ شما را وارد بهشت مي كند). ولي از آن جا كه يك چنين مزاياي معنوي براي تحريك گروهي كه پيوسته به دنبال منافع دنيوي مي دوند كافي نبود، در آيه 13 نويد مي دهد كه به همين نزديكي در پرتو كمك هاي غيبي منطقه اي را فتح نموده و از اين رهگذر به يك سلسله منافع مادي كه آن را بيش از كسب رضاي الهي دوست مي دارند، نايل مي آيند.

درآيه 13 به طورتلويح مي رساند كه هدف اساسي از جهاد همان مزاياي معنوي است و اما غنايم جنگي كه مورد علاقه آنان مي باشد فقط براي تحريك و تهييج گروهي از مجاهدان است:.

از آن جا كه در تفسير آيه (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ...) (آيه چهارم) از اين سوره درباره اهميت جهاد به طور مشروح بحث كرديم رشته سخن را در اين جا كوتاه مي كنيم.

------------------------------ پي نوشتها: 1. ضمير (ليظهره) به (دين الحق) بر مي گردد.

2. نظري به طبيعت و اسرار آن، ص 60.

3. همان، ص 65 - 67.

4. (اللّهُ نورُ السَّمواتِ وَالأرْضِ...) - نور (24) آيه 35.

5. بقره (1) آيه 257.

6. نساء (4) آيه 174.

7. مائده (5) آيه 15.

8. ر . ك: آيه هشتم از سوره مورد بحث و

ترجمه آن.

9. (فَلَمّا جِائهُمْ بِالْبَيِّنِاتِ قِالُوا هِذا سِحْر مُبينُ).

10. نور الثقلين، ج 5، ص 317.

11. كهف (18) آيه 103 و 104.

چهره حواريون در انجيل و قرآن

چهره حواريون در انجيل و قرآن 14 . (يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَمِا قِالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَي اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَامَنَتْ طائِفَة مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَكَفَرَتْ طائِفَة فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ؛.

اي افراد با ايمان، ياران خدا باشيد، هم چنان كه عيسي فرزند مريم به حواريون(1) گفت: ياران من (براي دعوت) به سوي خدا كيست حواريان گفتند: ما ياران خدا هستيم. گروهي از بني اسرائيل ايمان آوردند و گروهي ديگر كفر ورزيدند. افراد با ايمان را بر ضدّ دشمنان كمك كرديم و سرانجام پيروز شدند).

حواريون عيسي دوستان و شاگردان خاصّ حضرتش بودند كه به وي از صميم دل ايمان آورده بودند و آيين او را پس از غيبت مسيح در جهان انتشار دادند و آنها دوازده نفرند و اسامي ايشان به قرار زير است:.

1 . شمعون پطرس؛ 2 . اندرياس برادروي؛ 3 . يعقوب؛ 4 . يوحنا برادروي؛ 5 . فيلسيبوس؛ 6 . برتونما؛ 7 . لوقا؛ 8 . متي كه گاه به او لاوي نيز مي گويند؛ 9 . شمعون غيور؛ 10 . ليبوس كه گاهي به او يهودا گفته مي شود؛ 11 . يعقوب صغير النيوس؛ 12 . يهوداي اسخريوطي.

(2)قرآن و انجيل با كمال صراحت درباره حواريون حضرت مسيح داوري نموده اند: قضاوت قرآن در حقّ آنها كاملاً يك نواخت است و همه را به خاطر داشتن روح فداكاري و جان بازي در راه آيين مسيح مي ستايد، حتي در آيه مورد

بحث براي تحريك مسلمانان به فداكاري در راه اسلام و اين كه در جرگه ياران خدا در آيند، جريان حواريون رانقل مي كند و مي گويد، آنان صريحاً به نداي ياري طلبانه مسيح چنين پاسخ گفتند: (نحن انصار اللّه؛ ما ياران خدا هستيم). پس شما هم اي مسلمانان به سان آنها ياران خدا باشيد و بدانيد بر دشمن پيروز خواهيد شد هم چنان كه آنها پيروز شدند.

ولي قضاوت انجيل درباره آنها كاملاً متناقض است: گاهي آنها را در پرتو قرب معنوي كه با مسيح داشتند صاحب كرامات و خوارق عادات معرفي مي كند(3) در صورتي كه در برخي از اناجيل، چهره اي از آنها ترسيم مي شود كه نه تنها با آن مقام بلند و مرتبت رفيع آنان سازگار نيست، بلكه آنان را افراد فاسق ولاابالي معرفي مي نمايد.

يكي از دلايل اعجاز قرآن اين است كه پيرامون صدها موضوع سخن گفته و درباره آنها بحث نموده است، ولي هيچ گاه در قضاوت و داوري خود دچار تناقض و اختلاف نشده است، چنين مصونيتي از يك فرد امّي درس نخوانده، نشانه ارتباط وي با جهان وحي است، كه از هر نوع خطا مصون مي باشد و گواه بر اين است كه اين كتاب محصول و تراوش فكر وي نيست؛ زيرا عادتاً محال است كه يك فرد، آن هم مدتي طولاني در مورد موضوعات گوناگون بحث و بررسي كند و در اين مدت هرگز دچار اختلاف و تناقض گويي و يا لااقل شك وترديد نگردد.

هر يك از اين موضوعات كه قرآن درباره آن به طور مكرر بحث نموده نمونه زنده و گواه روشن براين مطلب است. يكي

از آن نمونه ها موضوع (حواريون) مسيح است كه در اين آيه و آيات ديگر مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است.اكنون ما تمام آيه هايي را كه درباره آنان وارد شده در اين جا گرد مي آوريم، سپس خود شما داوري نماييد كه آيا همه اين آيات، جز يك هدف، كه آن طهارت و پاكي و خلوص و ايمان راسخ آنان است، چيز ديگري را تعقيب مي كند و بعداً داوري هاي متناقص انجيل را در حقّ آنان در اين جا منعكس مي سازيم، تا روشن شود كدام يك شايستگي كتاب آسماني بودن را دارد.

قرآن حواريون عيسي را چنين معرفي مي كند:.

1 . آنان ياران خدا بودند هنگامي كه مسيح، بني اسرائيل را به آيين خود دعوت نمود و معجزات خود را براي آنها شمرد و اعلام كرد كه من تصديق كننده تورات و در عين حال حلال كننده برخي از حرام ها مي باشم، در اين هنگام احساس كرد اكثريت بني اسرائيل در فكر كفر و انكار و اعراض از رسالت وي مي باشند، لذا براي اين كه ياران خود را از ديگران تميز دهد نداي خود را بلند كرد و گفت:.

(... مَنْ أَنْصارِي إِلَي اللّهِ قَالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ امَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ؛(4).

وقتي كه حضرت عيسي از آنان احساس كفر و انكار نبوت نمود گفت: ياران من براي راهنمايي مردم به سوي خدا كيست! حواريون گفتند: ما ياران خداييم. به او ايمان داريم و گواه باش كه ما در برابر او تسليم هستيم).

در آيه مورد بحث هم، همين مطلب را از آنان نقل مي كند. لطفاً به خود آيه و

ترجمه آن در آغاز بحث مراجعه كنيد.

2 . به حواريون الهام مي شود. يكي از معاني وحي در قرآن، همان الهام به قلب است. به طور مسلم الهام الهي شرايط و قيودي دارد و از آن كساني است كه روح و روان آنها، از لوث معاصي پاك شود و شايستگي خاص براي چنين موهبت پيدا نمايند.

اگر به مادر موسي الهام مي شود (نوزاد خود را شيرده و در صورت ترس از مأموران فرعون او را به دريا افكن واز سرانجام كار نترس؛ زيرا ما او را به سوي تو باز خواهيم گردانيد و از پيامبران مرسل قرار خواهيم داد) براي اين است كه مادر موسي به چنين كرامتي شايسته بوده است.

حواريون عيسي به تصريح قرآن داراي چنين شايستگي بودند و خداوند به آنان الهام نمود كه به او و پيامبرش ايمان آورند آنان نيز به وي ايمان آوردند و حضرت مسيح را گواه گرفتند كه در برابر دستورهاي خداوند تسليمند. چنان كه مي فرمايد:.

(وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوارِيِّينَ أَنْ امِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قالُوا امَنّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ؛(5).

هنگامي كه به حواريون الهام كردم كه به من و پيامبر من ايمان آوريد همگي گفتند: ايمان آورديم و گواه باش كه ما تسليم هستيم).

3 . براي حواريون از آسمان مائده نازل مي شود. با اين كه حواريون حضرت مسيح، به وي عقيده راسخ داشتند، براي كسب اطمينان بيشتر و بالابردن مراتب يقين و ايمان خود، از او درخواست نمودند كه از خدا بخواهد براي آنها خواني از غذا از آسمان فرود آورد. اين معجزه خواهي نه به آن معنا ست كه در نبوت مسيح شك و ترديد داشتند، بلكه

- همان طور كه گفته شد - اين درخواست براي كسب يقين بيشتر و تحصيل بالاترين مراتب ايمان بود؛ زيرا انسان هر چه هم به مطلبي مؤمن باشد باز مايل مي شود كه آن را از نزديك لمس و مشاهده نمايد.

ابراهيم خليل الرحمان با اين كه ايمان راسخ، به معاد انسان ها داشت كه روزي خداوند همه را زنده خواهد نمود، مع الوصف از خدا خواست كه نحوه زنده كردن مردگان را به او نشان دهد تا ازنزديك آن را مشاهده نمايد. هنگامي كه مورد بازخواست خداوند قرار گرفت و خطاب آمد كه، مگر ايمان به قدرت من نداري وي در پاسخ گفت: چرا! (... وَ لِكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي...).(6) آري ايمان راسخ دارم كه تو مردگان را زنده مي كني، ولي براي بالابردن ايمان و تكميل مراتب يقين مي خواهم آن را به طور محسوس ببينم.

اتفاقاً عين همين تعليل در درخواست حواريون نيز منعكس است؛ زيرا آنان پس از درخواست مائده آسماني رو به مسيح كردند و گفتند:.

(... نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهِا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنِا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنِا وَ نَكُونَ عَلَيْهِا مِنَ الشّاهِدينَ؛(7).

ما مي خواهيم از آن مائده بخوريم، تا قلوب ما مطمئن گردد و بدانيم كه به ما، راست گفته ايد و بر وجود چنين معجزه اي شاهد و گواه باشيم).

حضرت مسيح درخواست آنان را پذيرفت و از خداوند خواست كه براي آنها، خواني از آسمان نازل كند وهمان روز را بر عموم بني اسرائيل عيد و روز سرور قرار دهد و نشانِ اي از خداوند بر صدق رسالت مسيح باشد. خداوند دعاي مسيح را پذيرفت، و براي تثبيت ايمان آنها مائده اي از

آسمان بر آنها فرود آورد.(8).

اين آيات روشنگر مقام و موقعيت حواريون عيسي درنزد قرآن مسلمانان است، كه همگي به آن ايمان داريم. حالا ببينيم چهره آنان در كتاب هاي عهد جديد چگونه است!. چهره حواريون در عهد جديد. مؤلف قاموس كتاب مقدس قطعات زيادي را در مورد شخصيت آنان از عهد جديد گردآورده كه همگي حاكي از عظمت و جلالت آنهاست، وما آن چه را ايشان در اين مورد نقل نموده است در اين جا از نظر خوانندگان مي گذرانيم:.

حواريون شاگردان مخصوص حضرت مسيح هستند كه بر جلال او شاهدند و آنها را در نهايت اقتدار برگزيده و با روح خود مملو ساخت و تعاليم و خدمات مخصوص خود را به آنها سپرد. بديهي است كه منصب حواريون مسيح به انقضاي حيات خودشان منتهي شده و به نمايندگان آنها داده نمي شد. آنان اشخاص عامي و امّي بودند كه از ميان مردم منتخب گشته، بعد از دعوت و اعطاي دستور العمل كامل،آقاي مقدس والهي خود را متابعت همي نمودند وهمواره از مشاهده اعمال و افعال او از روح مقدس او شرمسار گشته، متدرجاً حقايق وتعاليم انجيل را درك مي نمودند و پس از قيام خود، آنها را به تمام دنيا مأمور فرمود كه اهل جهان را موعظه و اندرز نمايند و ايشان را بر اظهار معجزات و خوارق و غيره قدرت بخشيد.

بديهي است كه حواريون در اقتدار و اظهار معجزات و خوارق عادات و غيره مساوي بودند وهيچ يك را برتري بر ديگري نبود و هرگز ايشان مدعي اين معنا نبودند، لكن هيچ يك از ايشان هم چو پولس مقتدر و توانا و كارپرداز نبود.

حواريون

به طور تدريج در فهم و ادراك رسالت مسيح ترقي نمودند تا موقع افاضه روح بر تمام ايشان.

در (كتاب اعمال حواريون) وضع انكار لذات و زحمات اين دوازده تن، كه شباهت به مسيح داشتند، وافعال ايشان،كه بر طبق اراده حضرت اقدس الهي بود و محض محبتي كه به خداوند ايشان داشتند، به جا مي آوردند، به طور تفصيل مذكور است وخودشان را، تماماً با غيرت و محبتي كه بر حسب ميل و رضاي مسيح بود وقف اين كار كرده وهمواره ما را تعليم مي دهند.(9). چهره ديگر حواريون در عهد جديد. اين بخش ها حاكي از صداقت و نزاهت حواريون است، ولي در برابر آنها بخش هايي در عهد جديد وجود دارد، كه درست نقطه مقابل آن همه ثنا و توصيف است و انسان نمي داند كدام يك از اينها را باور كند؛ مثلاً همين انجيل متي، كه حواريون را صاحبان كرامت و شفا دهندگان بيماران معرفي مي كند در جاي ديگر درباره يهوداي اسخريوطي مي گويد: وي دين خود را به دنيا فروخت و مسيح را درمقابل سي درهم به يهود تسليم نمود و سرانجام پشيمان شد و خود را خفه نمود و با اين كيفيت درگذشت. اينك عين عبارت انجيل متي را ملاحظه نمائيد:.

(چون صبح گرديد، جميع رؤساي كهنه و مشايخ آن قوم درباره عيسي مشورت كردند كه او را به قتل برسانند. پس او را بسته بيرون كشيدند و به پنطيوس پيلاطس حاكم تسليم نمودند وچون يهودا سي پاره نقره را به رئيس كهنه و مشايخ رد نمود و گفت: خطا كرده ام؛ زيرا كه خون بي گناهي را تسليم نموده ام.

گفتند كه، ما را چه كار است خود داني. پس آن پاره هاي نقره را درهيكل افكند، برگشت و خود را خفه نمود).(10). حواري دزد. اين حواري نه تنها در طول عمر چنين دسته گلي به آب داده و عيساي بي گناه را تسليم دستگاه دژخيمان يهود نموده است، گويا سابقه و پيشينه درستي نيز نداشته و گاهي دست به دزدي مي زده است و انجيل يوحنا درباره وي چنين مي نويسد:.

شش روز قبل از عيد فصح عيسي به بيت (عنيه) به مكان لفا در مروه كه از ميان مردگان او را برخيزانيده بود، آمد. در آن جا براي او طعام آماده كردند و مرثا خدمت مي كرد و لعاذر يكي از هم نشينان بود. مريم رطل عطر سنبل خاص گران قيمتي را گرفته، به پاهاي عيسي ماليد و پا هاي او را به موي هاي خود خشك كرد و خانه به بوي آن عطر پر شد. آن گاه يكي از شاگردانش، يعني يهوداي اسخريوطي پسر شمعون كه بعد به او خيانت كرد، گفت: اين عطر چرا به سيصد دينار فروخته نشد كه به فقيران داده شود، و گفتن او اين را نه از آن جا بود كه براي فقيران مي انديشيد، بلكه از اين سبب بود كه دزد بود و كيسه مي داشت و آن چه را در آن مي افتاد مي برد.(11). گرفتاري مسيح و خواب شيرين حواريون. مسيح در شب گرفتاري خود، به آنان دستور داد كه بيدار بمانند ولي آنان بر خلاف دستور وي در خواب شيرين فرو رفتند، حتي مسيح مقداري نماز خواند و پيش آنان آمد همه را در

خواب ديد و به پطرس گفت: نمي توانستيد يك ساعت با من بيدار باشيد و دعا كنيد. بار ديگر رفت مشغول نماز شد و برگشت دوباره همه را در خواب ديد، سپس درمرتبه سوم برگشت و به حواريون گفت: حالا بخوابيد و استراحت كنيد.(12).

نه تنها در شب گرفتاري عيسي به خواب رفتند، بلكه در لحظه گرفتاري وي، او را رها نمودند و فرار كردند.(13).

اكنون ما كدام از اين دو ترسيم را بپذيريم؛ ترسيمي كه آنان را در آستانه پيامبران قرار داده و صاحبان كرامت و خارق عادت معرفي مي كند، يا ترسيم ديگري كه حاكي از جبن و زبوني و ضعف ايمان آنان است تا آن جا كه كارهايي انجام مي دهند كه هرگز يك مؤمن عادي، حاضر نيست آنها را انجام دهد؛ مثلاً پيشواي خود را در برابر سي درهم به دژخيمان يهود مي فروشند و در موقع گرفتاري مسيح به خواب اندرند و يا پا به فرار مي گذارند، گويا عيسايي نبوده و مسيحي نيامده است. پيشواي مسيحيان از مسيح، تبري مي جويد. پطرس، رئيس حواريون و خليفه عيسي، دراين كه مانند ديگران در شب گرفتاري خوابيد و پس از گرفتاري پا به فرار گذارد جاي گفتگو نيست. ولي سپس اندك شهامتي ازخود نشان داد و دورادور از عقب سر وي به منزل رئيس كهنه رفت و داخل گشت و نزد ملازمان براي ملاحظه انجام كار نشست، تا آن جا كه پطرس در ايوان، در بيرون نشسته بود و كنيزكي نزد وي آمد و گفت: تو نيز با عيساي جليلي بودي و او در حضور همه انكار نمود و گفت: نمي دانم كه

چه مي گويي سپس كنيزك ديگري او را ديد و به اوگفت: اين مرد هم با عيساي ناصري بوده است. پطرس سوگند خورد كه آن مرد را نمي شناسم و پس از مدت كمي، كساني كه ايستاده بودند پيش پطرس آمدند و گفتند: تو هم از آنها مي باشي؛ زيرا لهجه تو، مرتو را آشكار مي سازد. در اين موقع شروع به لعن و قسم خوردن نمود كه هرگز مسيح را نمي شناسم. در اين موقع خروسي بانگ زد، آن گاه پطرس سخن عيسي را كه به وي گفته بود كه، سه مرتبه مرا پيش از بانگ خروس انكار خواهي كرد، به ياد آورد و بيرون شتافت و زار زار گريست.(14). پطرس، شيطان است. هنگامي كه عيسي از سرنوشت خود به شاگردانش خبر مي داد، پطرس او را گرفت و در آغاز ملامت نمود و گفت: خداوندا، از تو دور باد، اين بر تو واقع نخواهد گشت! مسيح در جواب وي گفت: شيطان، دور شو، كه موجب صدمه من هستي؛ زيرا انديشه تو از الهيات نيست، بلكه از افسانيات است.(15).

اينها نمونه هايي از داوري هاي ضد ونقيض عهد جديد است كه در اين جا منعكس ساختيم، با اين وصف چگونه مي تواند اين نوشته، راهنماي ملل جهان و چراغي فرا راه مردم آن باشد.

در اين جا عظمت قرآن و اصالت و عدم تحريف آن براي اهل تحقيق روشن مي شود كه حواريون را تأييد مي كند و احاديث اسلامي نيز درباره حواريون يك نواخت است؛ همگي عظمت وجان بازي آنان را بيان مي كنند. علامه مجلسي، محدث معروف شيعه، روايات مربوط به آنان را در بحارالانوار(16)

گرد آورده است.

پايان.

--------------------------------- پي نوشتها: 1. مفسران ولغت نويسان براي (حواري) معاني متعددي ذكر كرده اند. ابن فارس در المقاييس مي نويسد: اصول و ريشه معاني (حور) سه چيز است:.

الف) لون و رنگ. از اين جهت لفظ (حور) در شدت سفيدي و سياهي چشم استعمال مي شود.

ب) رجوع و بازگشت. مانند (ظَنّ أن لَنْ يحور؛ او انديشيد كه ديگر باز نخواهد گشت).

ج) گردش و مدار . اگر به دوست صميمي انسان حواري مي گويند، شايد از نظر پاكي و صفاي قلب آنهاست كه نقطه سياهي در روان او نيست.

طبرسي در مجمع البيان (ج 1، ص 447) مي گويد: علت اين كه به دوستان مسيح (حواري) مي گويند اين است كه، آنان شغل رخت شويي داشتند و لباس هاي مردم را سفيد مي كردند.

2. انجيل متي، باب 10، به اهتمام بيبل سوسيتي كرت سيم، چاپ لندن 1837؛ قاموس كتاب مقدس، ص 414، ماده (رسول).3. همان، باب 10، جمله 1 از همان چاپ، درباره اين دوازده نفرچنين مي نويسد: (پس دوازده شاگرد خود را طلب فرموده ايشان را برارواح پليد قدرت داد تا آن كه ايشان را اخراج نمايند و اين كه از هرمرضي و رنجي شفا بخشند...).

4. آل عمران (3) آيه 52.

5. مائده (5) آيه 111.

6. بقره (2) آيه 260.

7. مائده (5) آيه 113.

8. ر . ك: مائده (5) آيه 114 و 115.

9. قاموس كتاب مقدس، ص 414 و415. و اين بخش ها را از انجيل هاي متي، لوقا، يوحنا و ساير كتب عهد جديد، مانند (كتاب اعمال رسولان)، و (كتاب اول قرنتيان) و (كتاب اول تسالونيكيان)، با ذكر خصوصيات كتاب و فصل و شماره جمله ها نقل كرده است

و چون اين كتاب مورد اعتماد كليساهاي جهان است ديگر لزوم ندارد مدرك هر يك از اين بخش ها را از كتاب هاي يادشده تعيين كنيم.

10. انجيل متي، باب 27، جمله 1 - 5.

11. انجيل يوحنا، باب 12، جمله 1 - 6.

12. انجيل متي، باب 27، جمله 36 - 46 (با تلخيص).

13. همان، جمله 57 (با تلخيص).

14. همان، باب 26، جمله 58 - 75.

15. همان، باب 16، جمله هاي 23 - 27.

16. براي آگاهي بيشتر ر.ك: بحارالانوار، ج 14، ص 272 - 282.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109