خرافات در مكتب مسيحيان

مشخصات كتاب

مولف : آيت الله العظمي سيد محمد حسيني شيرازي(ره)

ناشر : موسسه فرهنگى رسول اكرم صلى الله عليه وآله

مقدّمه

مقدّمه مسلمانان، حضرت موسي و حضرت عيسي (عليهماالسلام) را، از پيامبران اولوالعزم دانسته، به ساحت مقدّسشان احترام مي گذارند. و تورات و انجيل اصلي را كه به آن دو بزرگوار نازل شده كتاب مقدّس و آسماني مي دانند، ولي معتقدند كه: نسخه صحيحي از (كتاب مقدّس) در دسترس يهود و نصاري نيست. و اين كتاب هاي كه به نام كتاب مقدّس منتشر مي كنند اكثرا افسانه است كه شاگردان و برخي ديگر به دست خود درباره رفتار و دستورات حضرت موسي و حضرت عيسي(عليهماالسلام) نوشته اند. انسان انديشمند وقتي به مضامين مندرجه اين كتاب ها مي نگرد، به خوبي درك مي كند كه: ساحت مقدّس حضرت موسي و عيسي (عليهماالسلام) از اين افتراأت و خرافات (كوكب مي نويسد: در كتب مسيحي از اصول ديني چيزي يافت نمي شود... زيرا آنها بيشتر انباشته از مشتي افسانه ها، خرافات، امور تعبّدي، مضامين ادبي! و تعصّبي است كه عموما نامعقول و بي اثر مي باشد از كتاب سازمان تمدّن امپراطوري اسلام) منزّه است، زيرا در عهدين نسبت هاي منافي عفّت و تناقضات نسبت به فرستاده خدا كه بايد درس اخلاق، عفّت و انسانيّت به مردم بياموزد، بيش از حدّ تصوّر است. اينك اجمالي از سرگذشت (عهدين) را با اعترافاتي از دانشمندان مسيحي در اين زمينه به طور اختصار براي شما بيان مي كنيم:

سرگذشت عهد عتيق

سرگذشت عهد عتيق كتاب عهد عتيق مشتمل الواح بزرگي بود كه در حويرب و طور سيناء از عالم غيب بر حضرت موسي(ع) نازل گرديد و از جانب پروردگار دستور رسيد كه: آن را در صندوق عهد پنهان گرداند و هر هفت سال يك بار، در روز عيد بيرون آورده، بر بني اسرائيل قرائت كند و محلّ آن صندوق بيت المقدّس مكان

امن و محفوظي بود. (توراث تثنيه باب- 31 آيه9 تا 11) سؤال آيا توراة فعلي كه امروزه كتاب آسماني مسيحيان است، همان كتابي است كه در صندوق عهد گذارده اند، يا نه؟ متأسفانه با تصريحات و اعترافات علماء بزرگ مسيحي اين كتاب همان كتاب اصلي نبوده، بلكه نوشته دست بعضي از مردم مجهول الحال(دكتر جورج پست آمريكائي در قاموس مقدس صفحه312 درباره حبقوق مي گويد: كي از دوازده پيغمبران غير اولوالعزم است و از زمان و مكان تولدش اطلاعي نداريم... و همچنين پيامبر مجهول الحال، يكي از نويسندگان كتاب مقدّس! و آسماني مسيحيان است كه سفر سي وپنج از عهد عتيق منسوب به اوست.)است. زيرا نسخه اصلي آن كه در بيت المقدس بوده، در انقلابات و حملات پي در پي سلاطين و دشمنان بني اسرائيل، از بين رفته و آثاري از آن باقي نمانده است.

1 _ حمله بخت النّصر

1 _ حمله بخت النّصر بخت النصر در ابتداي حكومت خود حمله شديدي به شامات و فلسطين نموده بيت المقدّس را خراب كرد شهر فلسطين را به ويرانه اي تبديل نمود، آن چه ازنسخه هاي تورات باقي مانده بود آتش زد و تا هفتاد سال بيت المقدّس به حالت ويراني باقي بود. (و جانمل نركاتلك در صفحه115 از كتاب خود مي نويسد: اهل علم اتفاق) پس از مدّت ها پادشاهان فارس بر بابل غالب شدند و به دستور كورش بيت المقدّس معمور گرديد و از نو بنا شد و به دستور او احكام و شريعت موسي را از زبان پيرمردها تدريس كردند و چون كتابي در دست نداشتند اختلاف بسيار در عمل به احكام در ميان آنها پيدا شد تا اين كه در زمان سلطنت خشايارشاه براي جلوگيري از اغتشاش و اختلاف، و عذراء دستور

داد تا تورات را به بني اسرائيل تدريس كند، عذراء هم آن چه در حافظه داشت گفت و مردم مي نوشتند (به كتاب عذراء نبي: باب هاي (1و2و3) مراجعه شود.) اين نوشته ها كم كم به صورت كتابي در آمد و براي اين كه از دستبرد دشمنان مصون بماند آن را در مسجد قدس الأقداس نگهداري كردند (از كتاب صد مقاله سلطاني و قاموس كتاب مقدّس ص689 .) ولي باز متأسفانه اين نسخه هاي مغلوطه هم كه به دست مردم نوشته شده بود در حملات ضدّ ديني و سياسي دشمنان بني اسرائيل طعمه حريق شد.

2 _ حمله (انتيوكس)

2 _ حمله (انتيوكس) انتيوكس پادشاه شام و سوريه پس از فتح بيت المقدّس تمامي نسخه هاي تورات و كتب مقدّسه انبياء را آتش زد و اعلان كرد: اگر يك نسخه از كتب مقدّسه يهود نزد كسي پيدا شود يا عمل به دستورات شرع موسي شود، اعدام خواهد شد، لذا كتاب هاي عزراء هم از بين رفت. (و نيز جانمل نر مي نويسد: چون منقولات آنها، يعني تورات و ساير كتب عهد عتيق به به واسطه عزراء ظاهر شد، در حادثه انتيوكس أيضا ضايع شد.)

سرگذشت عهد جديد

سرگذشت عهد جديد عهد جديد مشتمل اناجيل چهارگانه: متي، لوقا، مرقس و يوحنا است. بعد از اناجيل، كتاب هاي اعمال رسولان و مكاشفه يوحنا اضافه شده است. اين كتاب نيز به اعترافات دانشمندان مسيحي، در صندوق عهد در بيت المقدّس پس از ويراني هاي بيت المقدّس از بين رفته، اثري از آن به جا نماند. پس از مدّت ها بعضي از شاگردان مسيح به دست خود قسمتي از احكام و دستورات مسيح را با تحريف و غرض هاي سياسي به صورت انجيل هاي فعلي در آورده آن را به مسيح(ع) نسبت دادند. (به صفحه967 از كتاب قاموس مقدّس تأليف دانشمند مسيحي دكتر پست مراجعه فرمائيد.) گذشته از اين تحوّلات در سال (384) به دستور (داماسيوس) و در سال (1590) ميلادي به دستور (سيستوس) پنجم عهد جديد باطل شناخته شد مجدّدا نوشته شد و براي سوّمين بار به دست (كليمنضوس) هشتم عهد جديد باطل گرديده و نسخه ديگري نوشته شد كه فعلا در بين كاتوليكها موجود است. (به تفسير طنطاوي ص104 جلد سوّم مراجعه كنيد.)

اعترافات مسيحيان

اعترافات مسيحيان يكي از اعترافات كنندگان به تحريف عهد جديد (كلنل اينكرسال) آمريكائي است، كه تحت عنوان (چه كسي عهد جديد را نوشت؟) مي نويسد: علماي نصاري تصديق دارند كه اگر اناجيل (چهارگانه) متي، مارك، لوقا، و يوحنا را نوشته اند بايد به زبان عبري نوشته باشند... ولي يك نسخه از آن ها به زبان عبري يافت نشده و تمامي آنها به زبان يوناين است. تولستوي نويسنده معروف روسي نيز مي گويد: من نظر خوانندگان را به اين مطلب متوجّه مي سازم كه در ضمن بياناتم در تليمات مسيح، گمان نبرند انجيل هاي چهارگانه را كتب مقدس، محل اعتماد و عتبار مي دانم،

زيرا اين مطلب توهّم و گمراهي روشن است. باز همين دانشمند مي گويد: خوانندگان كتابم بدانند اصل تعليم حقيقي مسيح، مقدّس و خوب است، اما اين فقرات نوشته شده، اين سفرها و حروف، اناجيل مقدّسي كه ما آنها را به مجرد گفته مردمان مقدّس بدانيم، نيستند. و (گنت گاتن) نويسنده مسيحي مي نويسد: ليبراليسم (به مكتبي گفته مي شود، كه در بين پيروان كليسا بوجود آمد و عقايد و احكام را بازيچه خود قرار داد. اين مكتب از قرن12 ميلادي شروع به كار نموده و رهبران مشهور آن (لوتر) و (يكلف) (مان هوس) و... بوده اند (تاريخ اصلاحات كليسا)) در تلاش خود براي بيان مسيحيت اجبارا پاره اي از مباني مسيحيّت را تحريف كرده، محقّقان ليبرال، مسيحيّت كنوني را با اين حقيقت آشنا ساختند كه: كتاب مقدّس، سراسر ملهم خدا نيست .(شماره6 و7 سال14 نور عالم به نقل از كتاب به سوي اسلام يا آئين كليسا؟) كتابي كه مي خوانيد : مجموعه اي از خرافات و موهومات از (كتاب مقدّس!) مسيحيان است. اين كتاب به خوبي ماهيّت مسيحيّت (دين تحريف شده) را به شما نشان مي دهد، و ادعاهاي پوچ مبلّغين استعماري كليسا را برمبلا مي سازد.

مؤلّف كتاب

مؤلّف كتاب آيت الله العظمي حاج سيّد محمّد شيرازي، فرزند برومند مرحوم آيت الله العظمي حاج سيّد مهدي شيرازي اعلي الله مقامه الشريف است كه خدمات برجسته اي در راه تعالي اسلام، دفاع از حريم مقدّس قرآن انجام داده و هميشه در صف علماء مجاهد حوزه علميّه نجف اشرف، با ديكتاتوري ها و تجاوزات ضدّ ديني دولت ها مبارزه كرده است. معظّم له گذشته از اداره حوزه علميّه كربلا، تدريس فقه و اصول، با همكاري هيئت علميه در توير افكار مسلمين

و نشر معارف اسلامي، نشريّات بسياري داشته و مجله ديني و انتقادي (الاخلاق والآداب) (صوت المبلّغين) و رساله هاي بسيار ديگر، از ترشحات فكري ايشان است. بسم الله الرّحمن الرّحيم الحمد لله ربّ العالمين والصلاة والسلام علي اشرف المرسلين محمّد و آله الطّاهرين واللعنة علي اعدائهم الي يوم الدّين. مقدمه مؤلّف امواج كفر و الحاد با شرق اسلامي پيكار مي كند موج كفر به صورت يهودي گري و مسيحي گري، كه از غرب آمده اند آشكار شده است. استعمارگران اينان را آورده، تا بنيان اسلام را ويران سازند، در هر وجبي از سرزمين هاي اسلامي مدرسه اي تبشيري باز كرده اند كه به مسيح(ع) بشارت مي دهد اي كاش كارشان همين بود (بشارت به مسيح زيرا از عقايد مسلّم مسلمانان ايمان به مسيح(ع) است، ولي نه آن طور كه مسيحيان ايمان دارند. جنگ صليبي به طول انجاميد تا (عهدين) را در اين ميدان وارد سازند.

عهد چيست ؟

عهد چيست ؟ كتابي خنده آور و خواهيد ديد اگر كسي يك تاريخ معمولي بنويسد به مراتب از آن بهتر خواهد بود. با اين كتاب مي خواهند: اسلام، قرآن و قوانين محكمش را، از ميان مسلمانان ريشه كن سازند! همان طوري كه غرب، قسمت وسيعي از كشور اسلامي ما را جدا كرد، تا لقمه اي گوارا براي يهود شود و شعار: بايد مسلمانان فلسطين، از ميهن اسلام خود بيرون شوند تا يهودي ها به جاي آنان بنشينند را سر دادن. راستي حيرت آور است: كينه مسيحي با مسلمانان به جائي رسد كه حاضر شود با يهودي كه هر زشتي را به عيسي(ع) نسبت مي دهد، بپيوندد تا مسلمانان را بكوبد!! ولي شگفتي ندارد، زيرا از قديم عادت مسيحيان چنين بوده است، قرآن حكيم مي فرمايد: (الم تر الي

الذين اوتوا نصيبا من الكتاب، يؤمنون بالجبت والطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤلاء أهدي من الّذين آمنوا سبيلا اولئك الّذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا). ترجمه: آيا از حال آنان كه بهره اي از كتاب آسماني داشتند، تعجب نكردي كه چگونه دوباره به بت هاي جبت و طاغوت گرويدند و با مشركين هم عهد و متفق شدند و به كافران مي گويند كه راه شما از راه اهل ايمان به صواب نزديك تر است؟ اين گروهند كه خداوند آنان را لعنت كرده هركه را خداوند لعنت نمايد ديگر هرگز كسي مدد و ياري او نتواند كرد.(سوره نساء، آيه52 - 51 .) هرگاه كسي از اهل كتاب: راه كافر را بهتر از راه ايمان آوردگان بداند، ديگر چه جاي تعجّبي است كه صيلبي راه يهودي ها را از مسلمانان بهتر بداند...؟ امّا عجيب تر چيزي است كه با اين چشم ديده ايم: 1 _ مسيحيان در ممالك اسلامي پست هاي فرهنگ ارشادي را پر كرده اند. گرفتن برنامه هاي مدارس به طور گسترده، از روي نقشه دبير كلّي مسيحي، فرماندهي مسيحي و يا مشاوري مسيحي. 2 _ اجازه برخي حكومت هاي به ظاهر مسلمان در چاپ هر نشريه مجلّه و روزنامه مسيحي و توقيف هميشگي نشريات و مجلاّت اسلامي!! 3 _ هجوم بعضي از مسلمانان در وارد كردن دختران و پسران خود به مدارس تبشيري مسيحيان، تحت عنوان: مسيحيان اخلاق مي آموزند و به نظافت دستور مي دهند! آيا مسلمانان گفته خدا را فراموش كرده اند: (لايتخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله في شي ء...). ترجمه: مؤمنان كافران را دوست نپندارند، هركه چنين كند با خدا سر و كاري ندارد (سوره

آل عمران آيه28). و يا: (لا تتخذوا اليهود والنّصاري أولياء بعضهم أولياء بعض...) ترجمه: شما مسلمانان، يهود و نصاري را دوستان خود نپنداريد، زيرا بعضي از ايشان دوست ديگرانند. (سوره مائده، آيه51) و يا... موج الحاد: معجوني است كه از غرب و شرق آمده و مي خواهد ريشه تمامي اديان از مجوسي، يهودي، مسيحي، مسلمان، بودائي و هند و همه و همه را بر باد دهد... اين ها به جز اديان ساختگي و تقلّبي چيز ديگري نمي شناسند، لذا به هر ديني كه در عالم است كافرند و اسلامي كه در ميان پيروانش غريب است چگونه خواهد توانست با غرب و شرقي كه به جز مسيحيّت، ماده و معجوني از اديان مادّي را نمي شناسند، مقاومت كند. اينگونه مطالب... و چندين برابر آن مرا به نوشتن سري (بين الاسلام والأديان والمبادي) (مقارنه اسلام و اديان و مكاتب) وا داشت. و ازاين سري (بين الاسلام و دارون) (اسلام و داروين) از چاپ بيرون آمد و اينك كتاب (ماذا في كتب النصاري) (خرافات در كتب مسيحيان)دوّمين نشريّه ازاين سري است. كتاب فعلي و ابدان علّت به رشته تحرير در آوردم تا مسلمان بداند با چه روبرو مي شود... و مسيحي بداند در كتاب مقدّسش چيست و ملل جهان با نگرش به اين كتاب بدانند كه چه خرافات بزرگي با ملّت متديّن به پيكار برخواسته است!؟ تمام آرزويم اين است تا خواننده اين كتاب منصفانه و به دور از تعصّب به اين كتاب بنگرد اميد است خوانندگان مسلمان، آناني كه از خطر نظامي استعمار رها شده اند، بيدار و آگاه از تبشير مسيحيّت به رنگ ها و شكل ها و روش هاي گوناگون باشند و بدانند كه تازه اوّل

پيكار است. در معرض خطرات جدي استعمار فرهنگي قرار دارند. زيرا استعمار چون سرطاني است كه دائما جسم را فرسوده گوشت و خون را فاسد و زندگي را به تباهي و نابودي مي كشد. لذا بر مسلمانان بيدار و ميهن دوست غيرتمند واجب است براي از بين بردن استعمار مرموز، در بلاد اسلامي بازوي كوشش را به كاراندازند.. و با شناخت خطر در مقابله با آن قيام كنند (كتب استعمار و تبشير مسيحي، تاريكي از غرب و خطر يهود مي توانند سند خوبي براي گفته هاي ما باشند.). استعمار نظامي، از برخي ممالك اسلام رخ بربسته ولي استعمار فكري به صورت: 1 _ برنامه هاي حكومت. 2 _ نظم عمومي زندگي. 3 _ تبشير مرموز. هميشه در بلاد اسلامي كار خود را مي كند. بنا بر اين تا سرزمين هاي ما از اين امور كاملا پاك نشوند و تا وقتي اسلام به محاكم عمومي و خصوصي در حكومت و توابع آن بر نگردد و مسلمانان از برنامه هاي استعماري و هر قانون وارداتي و تقليدهاي كوركورانه دوري ننمايند.. از خطر دوباره استعمار نظامي در امان نخواهيم بود، همان طوري كه امروز كشورهاي اشغال شده اميدي به رهايي از استعمار نظامي را ندارند. كربلا محمّد بن مهدي حسيني شيرازي

در اين كتاب

در اين كتاب 1 _ آن چه (كتاب مقدّس!) به خدا نسبت داده و در خرافات و كفر در اين زمينه غوطه ور شده همراه با برخي از صفات خداي سبحان در مذب عقل و دانش را بيان مي كنيم. 2 _ آن چه عهدين به پيامبران خداي سبحان نسبت داده، نسبت هايي كه سزاوار حتي يك انسان عادي نيست، نقل خواهيم كرد. 1 _ در باره

خدا 1 _ آيا خدا به صورت انسان است؟ نه هرگز! ولي سفر (سفر به كسر سين و سكون فاء، به معني كتاب است.) پيدايش، باب اوّل، از آيه26 مي گويد: (و خدا گفت: انسان را به صورت خود، موافق شباهت خود بسازيم... سپس خدا آدم را به صورت خود آفريد، به صورت خدا ايشان را آفريده، مرد و زن). 2 _ آيا براي خدا گيسوان است؟ و آيا خدا لباس دارد؟ نه هرگز! ولي سفر دانيال، باب هفتم، از آيه9 مي گويد: (كرسي ها برقرار شد و قديم الايّام (خدا) نشست، لباسش سفيد مثل برف و موي سرش مانند پشم پاكيزه بود). 3 _ آيا خدا دو پا دارد...؟ نه هرگز! ولي سفر خروج باب24 آيه10 مي گويد: (و خداي اسرائيل را ديدند و زير دو پايش مثل كار سنگ از عقيق بود... آن گاه خدا را ديده خوردند و نوشيدند). 4 _ آيا خدا فرشته و فرشته خداست؟ نه هرگز! ولي در (عهدين) اين خلط شده است. در سفر پيدايش باب16 از آيه اوّل، مي گويد: (ولي ساره زن ابرام از برايش اولاد نمي زائيد، و او كنيزك مصري بود، به نام هاجر... و فرشته خداوند او را نزد چشمه آبي ديد... و فرشته خداوند به او گفت: كه ذريه تو را چنان بسيار كنم، كه از بسياري شمرده نشود و فرشته خداوند به او گفت: اينك تو آبستني و پسري خواهي آورد و اسمش را اسمعيل خواهي نهاد... و (هاجر) خداوندي را كه با او تكلم كرد، خداي انت ايل دئي نام نهاد). پس (عهدين) در يك حكايت، يك بار كسي را كه با هاجر حرف مي زند فرشته و

بارديگر خدا مي خواند. 5 _ آيا خداي متعال به شكلي است كه ديده شود؟ نه هرگز! ولي مكاشفه يوحنا باب چهارم از آيه2 مي گويد: (و ناگاه... ديدم تختي در آسمان برپاست و بر آن تخت، نشيننده اي و آن نشسته، در صورت مانند سنگ يشم (سنگ قيمتي سبزرنگي مانند زبر جداست.) و عقيق است و قوس و قزحي...). 6 _ آيا خدا راه مي رود؟ نه هرگز! ولي سفر پيدايش: باب سوّم، از آيه8 مي گويد: (آدم و حوا) صداي خدا را، كه به هنگام نسيم روز، در باغ مي خراميد شنيدند، آدم و زنش خود را از حضور خداوند، در ميان درختان باغ، پنهان كردند). 7 _ آيا خدا در مكاني فرود مي آيد؟ نه هرگز! ولي سفر خروج باب19 آيه20 مي گويد: (و خدا بر كوه سيناء، بر قلّه كوه، فرود آمد و خداوند موسي را به قلّه خواند، سپس موسي بالا رفت...). 8 _ آيا خدا به ميان ابرها فرود مي آيد و جلو روي كسي مي خرامد؟ نه هرگز! ولي سفر خروج، باب34 از آيه5 مي گويد: و خدا در ابر نازل شد، در آن جا پيش او ايستاد و به نام خدا ندا در داد و خدا پيش رويش عبور كرد...). 9 _ و آيا خدا جائي را براي خويش مسكن مي گزيند؟ نه هرگز! ولي مزامير، مزمور132 آيه13 مي گويد: (زيرا كه خدا صهيون را برگزيده و ميل دارد آن را مسكنش نمايد). 10 _ و آيا خدا نادان است و بدون نشانه درب خانه هاي مؤمنين را از كافرين تميز نمي دهد؟ نه هرگز! ولي سفر خروج، باب12 آيه12 مي گويد: (و در آن شب، از زمين مصر عبور مي كنم و همه

نخست زادگان مصر را از انسان و بهائم خواهم زد و بر تمامي خدايان مصر، داوري خواهم كرد، من پروردگارم و آن خون براي شما علامتي خواهد بود بر خانه هايي كه در آن هستيد و چون خون را ديدم، از شما مي گذرم، و هنگامي كه زمين مصر را مي زنم آن بلا براي هلاك شما نخواهد بود). 11 _ و آيا خدا جاي كسي را كه ميان درختي پنهان شده است نمي داند؟ يا نمي داند چه كسي انسان را تعليم كرده؟ نه هرگز! ولي سفر پيدايش، باب سوّم آيه9 مي گويد: (و پروردگار: خداوند، آدم را ندا در داه گفت: كجائي؟ گفت: چون صداي تو را در باغ شنيدم ترسيدم، زيرا كه برهنه ام (خداوند) گفت: چه كسي تو را فهمانيد كه عرياني؟) 12 _ آيا ناداني خدا سخت تر از ناداني مردم است؟ نه هرگز! خدا هيچ گاه نادان نيست، تا چه رسد به اين كه نادان تر از مردم باشد! ولي رساله پولس بقرنتيان، باب اول، آيه25 مي گويد: (زيرا كه ناداني خدا سخت تر از ناداني مردم است). 13 _ و آيا خداوند پيمان شكن است؟ نه هرگز! زيرا پيمان شكني زشت است، ولي سموئيل اوّل باب دوّم، از آيه30 مي گويد: (براي اين پروردگار خداي اسرائيل مي گويد: البته گفتم كه: خاندان تو و خاندان پدرت، در حضورم تا ابد هستند، ولي الآن خدا مي گويد: حاشا از من. اينك روزگاري بيايد كه در آن دست تو را و دست خاندان پدرت را قطع مي كنم). خداي متعال منزّه است از آن چه (عالي) كاهن، وعده داد به باقي ماندن كهانت هميشه در نسل او سپس پيمان شكني نمود. و كهانت را از

ايشان قطع كرد. 14 _ و نيز سموئيل اول، باب13 از آيه13 مي گويد: (سموئيل بشاول گفت:) خداوند پادشاهي تو را بر اسرائيل برقرار مي داشت، ولي الآن ديگر سلطنت تو استوار نمي ماند و خدا براي خود شخصي را انتخاب كرد). خداوند منزّه است از آن چه مي گويند: به پادشاهي شاول براي هميشه وعده داد و آن گاه خلف وعده كرده سلطنت را به ديگري انتقال داد. 15 _ آيا خدا از كرده اش پشيمان خواهد شد؟ نه هرگز! ولي سموئيل اوّل، باب15 آيه10 مي گويد: (گفتار خدا به سموئيل نازل شده گفت: پشيمان شدم كه شاول را پادشاه ساختم). 16 _ و آيا خدا بركاري كه انجام داده تأسف مي خورد و اندوهگين مي شود؟ نه هرگز! ولي سفر پيدايش، باب6 آيه6 مي گويد: (خداوند اندوهناك شد كه انسان را در زمين ساخت و در دل اسفناك گرديد، پس پروردگار گفت: انساني را كه روي زمين ساختم نابود خواهم كرد). 17 _ و آيا خدا با ديگران كشتي مي گيرد؟ نه هرگز! ولي سفر پيدايش، باب32 از آيه24 مي گويد: و يعقوب تنها ماند و مردي تا صبح با او كشتي مي گرفت سپس گفت از اين به بعد نام تو يعقوب خوانده نشود، بلكه اسرائيل (به معني: (غلبه) قاموس كتاب مقدّس ص52 اسرائيل (كسي كه بر خدا مظفر گشت) لقب يعقوب!!) ، زيرا با خدا مجاهده نمودي و نصرت يافتي). 18 _ آيا ممكن است، يك، دو شود و دو سه؟ و آيا ممكن است تا خدا فرشته و فرشته خدا شوند؟ نه هرگز! نه اين مي شود و نه آن. ولي در (عهدين) اين خلط عجيب موجود است، در سفر پيدايش، باب18 از

آيه1 مي گويد: (و خداوند در بلوطستان بروي (ابراهيم) ظاهر شد و او در وقت گرماي روز بر درب خيمه نشسته بود و ناگهان چشمان خود را بلند كرد و ديد: سه نفر نزدش ايستاده اند... و گفت: اي آقا اگر منظور نظرت شده ام پس از بنده ات مگذر.. پس خداوند به ابراهيم گفت: ساره براي چه خنديد؟ پسي آن مردم از آن جا برخواسته به طرف سدوم رفتند. پس از آن سفر پيدايش، باب19 از آيه1 مي گويد: (هنگام عصر آن دو فرشته وارد سدوم شدند و لوط به دروازه سدوم نشسته بود و چون لوط ايشان را بديد، براي استقبال آنان برخواست). پس او يك نفر است و دو نفر و سه نفر و فرشته و خداوند! اين امور بارها در عهدين دراين دو باب تكرار شده. 19 _ آيا خدا دروغ مي گويد؟ و مار راست مي گويد؟ نه هرگز! ولي سفر پيدايش باب3 از آيه مي گويد: لكن از ميوه درختي كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس نكنيد براي اين كه نمي ريد، پس مار به زن گفت: نخواهيد مرد، بلكه خدا مي داند: روزي كه از آن بخوريد چشمان شما باز مي شود و شما هم مثل خدا عارف خير و شر خواهيد شد). سپس ياد آور مي شود كه: آدم و حوا پس از خوردن ميوه در آن جا بودند... تا آن جا كه به كلامي مي رسد كه سزاوار جلال شأن خداي سبحان نيست. 20 _ آيا خدا از آسمان فرود مي آيد، تا ميان مردم تفرقه اندازد زيرا از وحدت كلامشان مي ترسد؟ نه هرگز! هزار بار نه! ولي سفر پيدايش، باب11 از

آيه1 مي گويد: و تمام زمين داراي يك زبان و يك لغت بود و واقع شد در كوچ كردن از مشرق، زمين همواره اي در شنعار يافتند و در آن جا ساكن شدند و بعضي به ديگران گفتند: بيائيد آجر بسازيم و براي خود شهري و برجي بنا كنيم... و خدا فرود آمد، تا شهر و برجي را كه بني آدم بنا مي كنند مشاهده كند، و خدا گفت: يك ملّتند و همه داراي يك زبانند و اوّل كارشان است و ديگر هركاري كه بخواهند بر ايشان محال نمي باشند! اكنون نازل شويم زبان ايشان را در آن جا مشوش سازيم، تا سخن يكديگر را نفهمند، پس خداوند ايشان رااز آن جا بروي تمام زمين پراكنده نمود و از بناي شهر بازماندند لذا آن جا بابل ناميده شد). 21 _ آيا خدا چيزي را كه مي گويد بعد آن را به طرز ديگري تغيير مي دهد؟ نه هرگز! ولي عهدين اين را به خدا نسبت مي دهند: در سفر پيدايش باب6 آيه3 مي گويد: (و خدا گفت: روح من درانسان دائما داوري نمي كند، زيرا او نيز بشر است و عمرش صد و بيست سال خواهد بود). عهدين گمان مي كنند كه اين كلام خدا است، سپس خيال مي كنند كه خداي تعالي از كلام خود برگشته است. در سفر پيدايش باب9 آيه28 مي گويد: (و نوح پس از طوفان سيصد و پنجاه سال زندگي كرد، پس جمله ايّام نوح نهصد و پنجاه سال بود كه مرد).

عيسي مسيح(ع)

عيسي مسيح(ع) آيا عيسي(ع) دروغ مي گويد؟ نه، هرگز! اينك عهدين به حضرتش نسبت دروغ مي دهند توجه كنيد: (انجيل يوحنا) باب هفتم، آيه2 (وعيد خيمه بندان يهود نزديك بود، آن گاه

برادرانش به او گفتند: از اين جا منتقل شر و به يهوديه برو تا شاگردانت نيز كارهائي كه مي كني ببينند، زيرا كه هيچ كس كاري پنهان انجام نمي دهد در حالي كه مي خواهد نمودار شود، اگر تو اين كارها را مي كني خود را به عالميان نمودار ساز، براي اين كه برادرانش نيز به او نگرويده بودند، سپس مسيح به آنها گفت: هنوز وقت من نرسيده، ولي وقت شما هميشه حاضر است جهان نمي تواند با شما كينه بورزد، امّا با من كينه مي ورزد زيرا من درباره ايشان شهادت مي دهم كه رفتارشان زشت است، شما براي اين عيد برويد، من حالا به اين عيد نمي روم زرا كه وقتم هنوز تمام نشده است، اين سخنان را به آنها گفت و در جليل ماند و چون برادرانش رفته بودند آن گاه خودش نه آشكارا بلكه گويا پنهاني براي عيد رفت. آيا عيسي(ع) شراب مي سازد؟ و به اصحابش شراب مي نوشاند؟ نه هرگز! نه هرگز! ولي عهدين اين نسبت را به او مي دهند، بلكه اين عمل را اول كليد پيمبري و آخر وداع دنياي او قرار مي دهند! نگوئيد شايد شراب در مذهب مسيح حلال بوده، پناه به خدا از اين كلام! (العياذ بالله من ذلك). اينك عهدين به حرمت شراب تصريح مي كند. ما اوّلاً: تصريح تحريم را نقل مي كنيم، ثانياً: آن چه را عهدين به مسيح(ع) نسبت داده: 1 _ (هوشع) (باب چهارم) (ايه10 و11): پس مي خورند و سير نخواهند شد، زنا مي كنند و زياد نخواهند شد، براي اين كه بندگي خدا را، ترك كرده اند، زنا و شراب، و شيره انگور قلب را مي گيرند). (اشعيا) (باب )5 (آيه11 و12). (واي بر آنان

كه سحرگاهان بر مي خيزند، تا آن كه در پي مسكرات روند، تا به شام درنگ مي نمايند كه شراب ايشان را گرم نمايد و در سفره مجالس ايشان، بربط و سنتور و ناي و شراب مي باشد و به صنايع پروردگار نظر نمي كنند و به ساخته هاي دست قدرتش نمي نگرند لذا اسير شده اند قوم من براي عدم معرفت). (سفر تثنيه) (باب )21 (آيه18 تا 21: (اگر براي كسي پسري ظالم و سركش باشد كه به حرف پدر و مادر گوش ندهد و هرچند او را تنبيه كنند گوش به آنان ندهد، پس پدر و مادر او را گرفته نزد بزرگان شهرش به دروازه برند و بگويند اين پسر ما ظالم و سركش است و به حرف ما گوش فرا نمي دهد و او مي خواره و پرخور است، پس همه مردم شهرش او را سنگسار كنند تا بميرد). آيا اين تصريحات را شنيديد؟ اينك توجّه فرمائيد (تصريحات ديگر از عهدين بر حرمت شراب خواري:سفر لاويان باب (10) آيه9 امثال سليمان باب 20 آيه1 اشعيا باب28 آيه1، سفر لاويان باب30 آيه10 رساله پولس بافسيان باب5 آيه18) : 2 _ (انجيل لوقا) (باب هفتم، آيه33 تا 34: زيرا كه يحيي غسل دهنده آمد، نه نان مي خورد و نه شراب مي آشاميد، پس شما مي گوئيد: شيطان در او است، و پسر انسان (مسيح) آمد مي خورد و مي آشاميد، پس مي گوئيدش: او انسانيست پرخور و مگيسار). (انجيل يوحنا) (باب دوّم آيات اوّل و...): (و در روز سوّم در قاناي جليل سوري برپا شد و مادر عيسي و شاگردانش هم در آن عيش دعوت داشتند و چون شراب كم آمد مادر عيسي به او گفت

كه شراب ندارند (عيسي گفت) مرا با تو چه كار؟! هنوز وقت من نرسيده است مادرش به خادمان گفت: هرچه به شما فرمود انجام دهيد و در ان جا شش قدح سنگي بود كه براي طهارت يهوديان گذارده بودند و هريك از آنها دو ياسه كيل(پيمانه يوناني، معادل نه من تبريز (قاموس كتاب مقدس)) مي گرفت، عيسي به ايشان گفت: قدح ها را پر از آب كنيد، پس آنها را سرريز كردند و بديشان گفت: الآن برداريد و نزد رئيس مجلس ببريد، پس بردند و چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود بچشيد و ندانست از كجا مي باشد لكن نوكراني كه آب را برداشته بودند مي دانستند، رئيس مجلس داماد را مخاطب ساخته به او گفت: هركس شراب خوب را اوّل مي آورد و چون مست شدند، بدتر از آن، ليكن تو شراب خوب را تا به حال نگاه داشتي اين بود ابتداي معجزاتي كه از مسيح در قاناي جليل صادر گشت، و جلال خود را ظاهر ساخت (و به دين سبب!) شاگردانش به دو ايمان آوردند. (انجيل لوقا) (باب22 آيه14 تا 18): (و چون وقت رسيد با دوازده رسول بنشست و به ايشان گفت خيلي ميل داشتم كه پيش از زحمت ديدنم اين فصح را با شما بخورم، زيرا به شما مي گويم: از اين ديگر نمي خورم تا در ملكوت خدا تمام شود سپس پياله گرفته شكر نمود و گفت: اين را بگيريد و ميان خود تقسيم كنيد، زيرا به شما مي گويم: كه تا ملكوت خدا نيايد از ميوه مو ديگر نخواهم نوشيد). *** آيا مسيح(ع) پسر بچه اي را روي سينه خود مي نشاند؟ و پسرك به

سينه او تكيه مي دهد و مسيح او را دوست مي دارد؟ معني اين كار چيست؟ آيا اين عمل سزاوار شأن يك فرد عادي است؟ چه برسد به فرستاده خدا؟ ولي عهدين اين كار را به مسيح(ع) نسبت مي دهند: (انجيل لوقا باب 9 ايه47 و 48): و عيسي طفلي بگرفت و او را نزد خود برپا داشت و به ايشان گفت: هركه اين پسر را به نام من قبول كند مرا قبول كرده باشد و هركه مرا بپذيرد فرستنده مرا پذيرفته باشد، زيرا هركه از همه شما كوچك تر باشد، همان بزرگ خواهد بود). (انجيل يوحنا باب 13 آيه23 تا 26): (و يكي از شاگردان او بود كه به سينه عيسي تكيه مي زد و عيسي او را محبت مي نمود، شمعون پطرس به او اشاره كرد: كه بپرسيد در باره چه كسي گفت؟ سپس آن پسرك تكيه به سينه عيسي كرد و گفت آقا، كيست او؟). آيا مسيح ملعون است؟ آيا پيامبر ملعون است؟ نه، هرگز! ولي عهدين مي گويند: عيسي(ع) ملعون است!!! (رساله پولس بغلاطيان) (باب سوم آيه13) مي گويد: (مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد، زيرا در راه ما لعنت شد، چون مكتوب است: هركس به دار آويخته شود معلون است). آيا مسيح(ع) پروردگار جدّ خويشتن است؟ و آيا نوه انسان خداي او مي شود؟ نه معقول نيست! ولي عهدين مي گويد كه: مسيح از نواده داود پيمبر است، مع ذلك مي گويد: مسيح خداي داود است! (انجيل متي) (باب اوّل، آيه اوّل): كتاب نسبت نامه عيسي مسيح پسر داود، پسر ابراهيم) (انجيل متي باب22 آيه41 تا 46): (و چون فريسيان جمع بودند عيسي از ايشان پرسيده گفت: در باره

مسيح چه گمان مي بريد؟ او پسر كيست؟ گفتند: پسر داود، بديشان گفت: پس چگونه داود او را در روح خداوند مي خواند، چنان كه مي گويد: خداوند، به خداوند من گفت: به دست راست من بنشين تا دشمنان تو را پاي انداز تو سازم پس هرگاه، داود او را خدا مي خواند، چگونه پسرش مي باشد؟ و هيچ كس قدرت جواب وي هرگز نداشت و نه كسي از آن روز ديگر جرأت سؤال كردن از او نمود). (انجيل لوقا باب بيستم) (آيه41 تا 43): (و گفت به ايشان: چگونه مي گويند كه مسيح پسر داود است، و خود داود در زبور مي گويد: خداوند، به خداوند من گفت: به دست راست من بنشين تا دشمنانت را پاي اندازت كنم؟ اينك كه داود او را خداوند مي خواند چگونه پسرش مي باشد؟). آيا مسيح زنا زاده است؟ آيا پيامبر از زنا به دنيا مي آيد!؟ نه هرگز! اين طور نخواهد بود، ولي عهدين نسبت مسيح(ع) را در پايان به (فارص) كه زنا زاده است مي رساند: (انجيل متي) (باب اوّل، آيه1 تا 31): (كتاب نسب نامه يسوع مسيح ابن داود ابن ابراهيم، اسحاق را آورد و اسحاق يعقوب را آورد و يعقوب يهودا و برادرانش را آورد و يهود (فارص) وزارح را از ثامار آورد و فارص حصرون را آورد... و يعقوب يوسف شوهر مريم را آورد، كه عيسي از او به دنيا آمده كه مسيح ناميده شد). آيا شنيديد كه: (فارص) جدّ مسيح(ع) است؟ يانك توجّه كنيد، چگونه يهودا (فارص) را از زنا آورد؟! (پيدايش) (باب)38 آيات پراكنده: (بثامار خبر دادند گفتند اينك پدر شوهرت براي چيدن پشم گله خويش بتمنه مي آيد و به دروازه عينايم

كه در راه تمنه است نشست... پس يهودا او را ديد و گمان كرد كه فاحشه مي باشد، زيرا كه روي خود را پوشيده بود... زيرا كه نمي دانست عروس خودش مي باشد... با او درآميخت و ثامار از او حامله شد... و پس از سه ماه يهودا را خبر دادند و به او گفتند: عروست ثامار زنا كرده است و اينك از زنا آبستن است... و هنگام زائيدنش ناگاه دوقلو در شكمش بود... پس نام او را فارص گذاردند و بعد از آن برادرش بيرون آمد... و او را زراح ناميدند).

داود (ع)

داود (ع) آيا پيامبر زنا مي كند؟ نه! هزار بار نه!! ولي عهدين به داود پيامبر(ع) نسبت زنا مي دهد. آيا پيامبر به كسي شراب مي خوراند؟ نه هرگز! و آيا پيامبر كسي را فريب مي دهد، تا او را بكشد؟ نه هرگز! ولي عهدين، همه اين ها را به داود(ع) نسبت مي دهد!! (سموئيل دوم) (باب )11 (از آيه)2. (هنگام عصر بود كه داود از بسترش برخواسته بر پشت بام پادشاه گردش مي كرد، كه زني را ديد: خود را شستشو مي كند و آن زن بسيار زيبا بود، داود فرستاده در باره زن پرسش كرد؟ يك نفر گفت: آيا بتشبع دختر اليعام زن اورياي حتّي نيست؟ و داود قاصداني فرستاده او را گرفت و با او هم خوابه گرديد و او خود را از نجاست پاكيزه كرده به خانه برگشت و آن زن حامله شد كسي فرستاد و او را خبر كرد: كه من حامله هستم پس داود به نزد يواب فرستاد كه داود مي گويد: اورياي حتّي را نزد من بفرست و داود به اوريا گفت: برو به خانه ات و پاهايت را بشوي...

و به خانه خود نرفت... داود به او گفت: مگر از سفر نامده اي؟ پس چرا به خانه خود نرفتي؟! اوريا به داود گفت: تابوت و اسرائيل و يهودا، در خيمه اند... آيا من به خانه بروم و بخورم و بنوشم و با زنم همبستر شوم؟!... و داود اوريا را دعوت كرد كه در حضورش بخورد و بنوشد و او را مست كرد و شامگاه بيرون رفت، تا در بستر خويش بخوابد و به خانه خود نرفت و داود بامدادان نامه اي نوشت...: كه اوريا را جلوي جنگ سخت بگذاريد و از دنبال او برگرديد تا كشته شود... و اورياي حتّي مرد... و چون زن اوريا شنيد كه شوهرش اوريا مرده، براي شوهر ماتم گرفت و پس از ايّام ماتم داود او را به خانه خود فرستاد و زن وي شد... امّا كاري كه داود كرد در نظر خدا زشت آمد). آيا اين حكايت ساختگي را شنيدي؟! كه: داود با زن اوريا زنا كرد، سپس او را مست نمود، با زنش بخوابد، تا كاري كه كرده بود معلوم نشود و چون اوريا (دستور او را عمل) نكرد، داود فرمان داد كه در جنگ با او حيله كنند تا كشته شود، پس از آن در باره اش همان كار را كردند تا كشته شد؟ اينك توجّ بفرمائيد: نتيجه صالح! از زني كه داود با او زناي محصنه كرده چه كسي است؟ (انجيل متي) (باب اوّل، آيه 6): ويسّا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه سليمان را از زن اوريا). (سموئيل دوّم باب12 آيه 9): و خدا پروردگار اسرائيل چنين مي گويد:... اورياي حتي را با شمشير كشتي و زن او

را براي خود گرفتي؟!). *** آيا همه اين ها را شنيديد؟ عجيب تر از اين را نيز بشنويد عهدين مي گويد: خدا داود را مجازات كرد پسرانش را واداشت تا با زنانش زنا كردند! (سموئيل دوّم باب 12 آيه11 و 12): خداوند چنين گفت: اينك من از خانه خودت شريرا برتو وارد مي سازم و زنان تو را پيش چشم تو گرفته به همسايه ات خواهم داد و او جلو اين خورشيد با زنان تو مي خوابد زيرا تو اين كار را پنهاني كردي امّا من اين كار را پيش تمام اسرائيل و جلوي آفتاب خواهم نمود). (سموئيل دوّم باب 16 آيه22): پس خيمه در پشت بام ابشالوم برپا نمودند و او جلو چشم تمامي اسرائيليان نزد متعه هاي پدرش در آمد).

لوط (ع)

لوط (ع) آيا پيامبر با دخترانش زنا مي كند؟ نه هرگز! هزار بار نه!!! و آيا پيامبر شراب مينوشد؟ نه هرگز! هزار بار نه!!! ولي عهدين اين دو كار را به لوط پيغمبر(ع) نسبت مي دهند! (پيدايش باب19 آيه30): (و لوط از صوغر(صوغر اسم شهري است كه پس از ويراني شهر لوط او و دخترانش به آن جا پناهنده شدند (قاموس كتاب مقدس صفحه)570 .) بالا آمد و با دخترانش در كوه ساكن شد، زيرا ترسيد كه در صوغر بماند، پس با دو دخترش در غاري سكني گزيد، دختر بزرگ به كوچك گفت: پدر ما پير شده و مردي بر روي زمين نيست كه به عادت اهل جهان، با ما در آميزد، بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبسر شويم تا نسلي از پدر خود نگاه داريم، پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر

بزرگ آمده با پدر خويش همبسر شد و او از خوابيدن و برخاستن دختر آگاه نشد. و روز ديگر بزرگ به كوچك گفت: من ديشب با پدرم هم خواب شدم، امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو با وي هم خواب شو تا نسلي از پدر خود نگاه داريم، آن شب نيز پدر خود را شراب نوشاندند و دختر كوچك با وي هم خواب شد و او از خوابيدن و برخاستن آگاه نشد پس هردو دختر لوط از پدر خويش آبستن شدند و آن دختر بزرگ پسر زائيده او را (موأب) نام گذارد و او تا به امروز، پدر موابيان است.دختر كوچك نيز پسري زائيد و او را (بني عمّي) نام نهاد و او تا به حال پدر بني عمّون است).

يعقوب(ع)

يعقوب(ع) آيا پيامبر زن بيگانه اي را مي بوسد؟ نه هرگز! و آيا خداي متعال با پيامبر كشتي مي گيرد؟ نه هرگز!! زيرا خدا جسم نيست تا كسي با او كشتي بگيرد. و آيا پيامبر كسي را فريب مي دهد؟ نه هرگز! ولي عهدين اين ها را به يعقوب(ع) نسبت مي دهند: 1 _ (پيدايش) (باب 29 آيه 11). (و يعقوب راحيل را بوسيد پس فرياد زد و گريان شد) و راحيل همان زني است كه بعدها يعقوب با او ازدواج مي كند). 2 _ (پيدايش) (باب 32 از آيه 24). (پس يعقوب تنها ماند و انساني تا صبح با او كشتي، و چون ديد بر يعقوب قدرت ندارد كف ران يعقوب را لمس كرد و كف ران يعقوب در كشتي با او فشرده شد، پس گفت: مرا رها كن زيرا كه سپيده دم نزديك است. يعقوب گفت: تا مرا بركت ندهي تو

را رها نمي كنم؟ سؤال كرد: نام تو چيست؟ گفت: يعقوب، گفت از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود بلكه اسرائيل(اسرائيل به معني ظفر است، به قاموس كتاب مقدّس، صفحه52 رجوع شود.)، چون تو با خدا و مردم، مجاهده كردي و قدرت داشتي يعقوب پرسيده گفت: تمنّا دارم كه نام خود را بگوئي خدا گفت: چرا از نامم مي پرسي؟ و او را در ان مكان بركت داد و يعقوب اسم آن مكان را پنوئيل خواند، زيرا كه مي گفت خدا را روبرو ديدم و جانم رها يافته است). 3 _ (پيدايش) (باب 27 آيات متفرقه): (و چون اسحاق پير شد... پسر بزرگ تر عيسورا صدا زد و به او گفت: اي پسرم... به صحرا رفته شكاري براي من صيد كن و آن غذائي كه مي خواهم درست كن و برايم بياور بخورم تا پيش از مرگم تو را بركت نمايم و (رفقه) (زن اسحاق) آن چه اسحاق به عيسو گفته بود شنيد... پس رفقه لباس عيسو پسر بزرگ تر را گرفته به پسر كوچكش يعقوب پوشانيد... پس بر پدر وارد شد و گفت: اي پدر پس اسحاق گفت اينك حاضرم اي پسرم تو كيسي؟ يعقوب به پدرش گفت: منم عيسو... پس گفت: بياور برايم تا از شكار فرزندم بخورم و جانم تو را بركت دهد، برايش آورد و خورد پس از آن شراب حاضر نمود پس نوشيد سپس اسحاق پدرش او را گفت نزديك شو و مرا ببوس نزديك آمده او را بوسيد و (اسحاق) لباس او را بوئيد و او را بركت داده... و هنگام فراغت اسحاق از بركت دادن يعقوب و وقت بيرون رفتن يعقوب ناگهان عيسو

برادرش از شكار برگشت... و به پدرش گفت: مرا بركت عطا فرما، اسحاق پدرش به او گفت: تو كيستي؟ گفت: من پسر نخست زاده ات عيسويم اسحاق بشدت لرزيده گفت: برادرت از راه حيله بازي آمد و بركت تو را ربود!!). پيامبري كه زن مردم را مي بوسد و حيله مي ورزد و پيامبر ديگري كه شراب مي نوشد و با خدا كشتي ميگيرد و پيامبري را به زور حقّه مي گيرد!!! آيا اين ها درست است!؟ يا كتاب (مقدّس!) تحريف شده و غلط است!؟ خودتان اين كتاب مقدّس را كه به اولاد پيامبران نسبت هائي مي دهد را بخوانيد بر فرض اين نسبت درست باشد و واقعيت داشته باشد گفتنش سزوار نيست. نسبت به دختر يعقوب(ع) مي گويد: (پيدايش باب 34 آيه 1 و 2): (ودينه دختر ليمه كه او را براي يعقوب زائيده بود،براي ديدن دختران آن سامان بيرون رفت، شكيم پسر حمور حوّي رئيس آن سرزمين او را ديد، وي را گرفته با او همبستر شد و او را بي عصمت نمود).

سليمان (ع)

سليمان (ع) آيا پيامبر آن چه را خدا نهي كرده به جا مي آورد؟ نه هرگز! و آيا قلب پيامبر به جانب بت ها مايل مي شود؟ نه هرگز! و آيا پيامبري برايت بت ها و پرستش آنان خانه مي سازد؟ نه هرگز! و آثا قلبش از خدا بر مي گردد؟ نه هرگز! ولي عهدين اين ها همه را به سليمان(ع) نسبت مي دهد: اوّل پادشاهان باب 11 آيه اول: (و سليمان پادشاه با دختر فرعون زنان غريب بسياري دوست مي داشت از امت هائي كه خدا در باره آنان به بني اسرائيل فرموده بود كه شما با ايشان در نيائيد و ايشان به شما در نيايند مبادا قلب شما

را به پيروي خدايان خود برگردانند و سليمان با اين ها به محبّت وصلت كرد و او را هفتصد زن بانو و سيصد زن متعه بود و زنانش دل او را برگردانيدند و هنگام پيري سليمان زنانش دل او را به پيروي خدايان ديگر برگردانيدند و دل او را مانند دل پدرش داود با پروردگارش (كامل نبود) پس سليمان به دنبال عشتورت خداي صيدونيان و بهدنبال ملكوم رجس عمونيان رفت، و سليمان در نظر خدا شرارت ورزيد و همانند داود پدرش پيروي كامل از خدا نكرد آنگاه سليمان در كوهي مقابل اورشليم است مكاني بلند براي كموش كه رجس موآبيان است و براي ملك رجس عمونيان بنا كرد و همين طور براي تمامي زنان غريب خود كه براي خدايان خود بخور مي افروختند و قرباني ها مي گذراندند عمل نمود پس خشم خدا بر سليمان افروخته گرديد، زيرا كه قلبش ازخداي اسرائيل كه دو مرتبه بر او ظاهر شده بود، برگشته، او را در همين باب امر فرموده بود كه پيروي غير را ننمايد، امّا آن چه خداوند به او امر فرموده بود بجا نياورد).

موسي(ع)

موسي(ع) آيا ميان خدا و پيامبرش دشمني است؟ تا خدا بخواهد پيامبرش را به قتل برساند؟ هرگز! ولي عهدين مي گويد: خواست موسي را بكشد، ولي صفوه زن موسي او را از كشتن نجات بخشيد!! خروج باب چهارم آيات 21 و:24 (و خداوند به موسي گفت: چون روانه شدي كه به مصر برگردي بنگر همه معجزات را... و در بين راه خداوند در منزل بدو برخورد و قصد كشتن وي نمود، پس صفّوره سنگ تيزي برگرفت و پسر خود را ختنه كرد و پيش پاي

وي انداخته گفت: تو مرا شوهر خون هستي براي ختنه). آيا پيامبر ستمكار است و به كشتار كودكان و افتادگان فرمان مي دهد؟ و به آتش زدن خانه ها امر مي كند؟ هرگز! ولي عهدين اين را به موسي(ع) نسبت مي دهند: (اعداد باب31 آيات9 و...): (و بني اسرائيل زنان مديان و اطفال ايشان را به اسارت بردند و همه بهائم و چهارپايان و املاك ايشان را غارت كردند، و همه شهرها و مازل و قلعه هاي ايشان را به آتش كشيدند و همه غنيمت و تمامي غارت را از انساني و بهائم گرفتند... و موسي والعازار و تمامي سردسته ها بيرون از لشكرگاه به استقبال ايشان آمدند... و موسي با سران لشكر عصباني شد... و به ايشان گفت: آيا تمام زن ها را زنده گذاشتيد؟! پس الآ همه پسران را بكشيد و هر زني كه مرد شناخته و بااو همبستر شده باشد بكشيد، ليكن از زنان هر دختري كه مرد نشناخته و با او همبستر نشده براي خود نگاه داريد... و غنيمت غير از غنيمتي كه مردان جنگي گرفته بودند... و از انسان زناني كه مرد را نشناخته بودند سي ودو هزار نفر بودند)!! شما حق داريد بپرسيد: بنا بر اين تعداد كساني كه در اين حمله به قرباني رفتند از زنان و كودكان چقدر بود؟ آنان به طور حتم، چندين برابر زندگان بوده اند!! در حكايت ديگر: كتاب عهدين كشتار همه مردم حتي دختران باكره را هم به موسي(ع) نسبت مي دهند: (تثنيه باب دوّم از آيه 31): و خداوند مرا گفت: اينكه به تسليم نمودن سيحون و زمين او به دست تو شروع كردم، پس شروع به تصرف آن بنما تا زمين

او را مالك گردي، آن گاه سيحون با تمامي مردمش براي جنگ با ما در ياهص بيرون آمدند و خداي ما او را به دست ما تسليم كرد، او را با پسران و تمامي مردمش زديم و تمامي شهرهاي آن را در آن وقت گرفته مردان و زنان و اطفال هر شهري را هلاك ساختيم و يك نفر هم باقي نگذاشتيم، ليكن بهائم را براي خودمان غارت نموديم). ولي كتاب عهدين حق دارد بگويد: چرا ملامتم مي كنيد؟ كه به موسي(ع) نسبت كشتار بشر از مرد وزن و كودك داده ام؟ تعجب ندارد، زيرا مگر نمي بينيد به خداي متعال چه نسبتي مي دهم: فرمان نيستي هرچه دي روح حتي حيوانان؟! (تثنيه باب بيستم از آيه 13): (و چون پروردگار خدايت آن را به دست تو تسليم كرد مردان آن را از دم شمشير بزن، ولي زنان و اطفال و بهائم و آن چه در شهر ماند تمامي غنيمت را براي خود به تاراج برد و غنائم دشمنان خود را كه پروردگار خدايت به تو داده بخور به همه شهرهائي كه از تو دورند، كه از شهرهاي اين امت ها نباشند چنين رفتار كن، امّا از شهرهاي اين امّت هائي كه پروردگار خدايت به ملكيّت به تو مي دهد هيچ جانداري را زنده مگذار، بلكه ايشان را يعني: جنّيان، اموريان، كنعانيان، فرزّيان، حوّيان يبؤسيان را همگي هلاك ساز). و آيا پيامبر در گفتار با خدا درشتي مي كند و از او مي خواهد كه: از پيغمبري محوش كند؟ نه هرگز! ولي سفر خروج، باب32 از آيه31 مي گويد: (پس موسي به حضور خداوند برگشت و گفت: آه اين قوم گناه بزرگ كرده اند و خداياني از

طلا براي خود ساخته اند، اينك اگر گناه ايشان را مي آمرزي، (خوب وگرنه مرا از دفترت كه نوشته اي محو ساز).

اشعيا(ع)

اشعيا(ع) آيا خدا به پيامبرش دستور مي دهد تا سال هاي متمادي بين مردم لخت و پا برهنه راه برود؟ و اين دستور چرا؟ براي كاري كوچك و بيهوده و ضرب المثل قرار دادن؟ نه خير! هزار بار نه خير!! ولي سفر اشعيا باب بيستم، از آيه2 مي گويد: (ولي در هنگام خدا به واسطه اشعيا ابن آموس تكلم نموده گفت: برو و پلاس از كمر خود بگشا و نعلين از پاي بدر آور و او چكنين كرد و پاي برهنه و عريان راه مي رفت تا علامت و آيتي در باره مصر و كوش باشد به همان طور پادشاه آشور اسيران مصر و جلاء كوشرا از جوانان و پيران، عريان و پابرهنه و (فلان برهنه) خواهد برد تا رسوائي براي مصر گردد).

ارميا(ع)

ارميا(ع) آيا خدا به پيامبر دستور مي دهد تا بند و يوغ(يوغ عبارت است از: تخته مخصوصي كه به گردن گاوهاي جفت مي اندازند.) ساخته در گردن نهد؟ واين دستور براي چيست؟ براي كار بيهوده و ضرب المثل ساده!؟... نه خير! و هزار بار نه خير! ولي سفر ارميا باب 27 از آيه 1 مي گويد: (اين كلام از جانب خداوند بر ارميا نازل گرديد و خدا به من چنين گفت: براي خود بند و يوغ هايي بساز و به گردن بيفكن... و هر امّتي و مملكتي كه (نبوكد نصّر) پادشاه بابل را خدمت نكند، و گردن زير يوغ پادشاه بابل ننهد خدا مي گويد: آنان را به شمشير و قحط و با سزا خواهم داد).

حزقيل(ع)

حزقيل(ع) آيا خدا پيامبر را امر مي فرمايد كه: نان آلوده به نجاست انساني را بخورد؟ و اين دسورالعمل براي چيست؟ براي ضرب المثلي ساده؟ نه هرگز! هزار بار هرگز! ولي سفر حزقيال، باب چهارم از آيه12 مي گويد: (و قرص هاي نان جو كه مي خوري (يعني: جز قيال پيغمبر) بر سرگين انسان در نظر ايشان خواهي پخت و خداوند فرمود: به همين منوال بني اسرائيل نان نجس بين امّت ها كه ايشان را به ميان آن ها پراكنده مي سازم خواهند خورد). ولي حز قيال پيغمبر، عاقل بود... براي چه نان آلوده به نجاست انسان مي خورد؟ او از اين عمل خنده آور عذر خواست و خدا هم از آن درگذشت و فرمان خود را از آن برداشته، آن را به سرگين گاو تبديل كرد: و در همين سفر و همين باب آيه41 مي گويد: (پس گفتم: آه اي خداوند گارا، تا به اينك جانم نجس نشده و از كودكي تا به حال مردار يا

سرگين نخورده ام وگوشت نجس به دهانم فرو نرفته است، پس خداوند به من گفت: بدان كه سرگين گاو را براي تو به جاي سرگين انسان نهادم، اينك نان خود را با آن مي پزي). *** و آيا خدا به پيامبرش دستور مي دهد كه: سر و صورت خود را بتراشد؟ براي چه؟ براي كاري بسيار لغو! ولكن حزقيال پيغمبر، خوار شده است زيرا فرودگاه اين امور عجيب گرديده: روزي سرگين گاو مي خورد، البته پس از ترحم بر او وگره مي بايست سرگين انسان بخورد. و روزي با تراشيدن سر و ريش خود را زشت مي سازد؟ سفر حزقيال، باب5 از آيه1 مي گويد: (پس براي خود تيغ تيزي مانند تيغ سلماني بستان، براي خود مي گيري و سر و ريشت مي گذراني و براي خود براي اندازه گيري، ترازوئي گرفته موي ها را قسمت مي كني و چون روزهاي محاصره را به پايان رساندي، يك سوّم آن را در ميان آتش بسوزان و يك سوّم ديگر را گرفته اطرافش را با شمشير بزن و يك سوّم ديگر را به باد ده). سپس بيان مي كند چيزي را، حاصلش اين كه: اين مثال براي اين بوده كه: برساند و بگويد: يك سوّم اهل اورشليم به وباء و گرسنگي مي ميرند و يك سوّم ايشان به شمشير از پا در مي آيند و يك سوّم ديگر در بادها پراكنده خواهند شد و شمشيري در تعقيب ايشان فرستاده مي شود نگاه كنيد: مثال و منظور از آن را ببينيد! گذشته از اين ها اين دستور با صريح تورات مخالف است به سفر لاويان باب19 آيه27 مراجعه فرمائيد كه مي گويد: (گوشه هاي سرخود را تراشيده و گوشه هاي ريش را مي چيند).(مترجم) آيا خدا براي مثالي بي ارزشي

كه ممكن است به هر لفظي اداء شود زن پيغمبري را مي ميراند؟ بله... البته حزقيال پيغمبر گرفتار عهدين شده و سر منزل خرافاتش قرار گرفته است! خدا و پيغمبرانش از اين نسبت ها بركنارند. اينك توجّه كنيد: در سفر حزقيال، باب24 از آيه15 مي گويد: (و كلام خدا بر من نازل شده گفت: اي پسر انسان اينك من آرزوي چشمان تو را (يعني زنت را) ناگهان از تو خواهم گرفت، ماتم و گريه مكن و اشك از چشمانت جاري نشود آه بكش با خاموشي و براي مرده ماتم مگير، عمامه ات را سر خود بپيچ و كفش به پايت كن، و شاربانت را مپوشان و از نان مردم مخور، پس بامدادان با قوم صحبت نمودم و عصري زنم مرد و فردا همان طوري كه مأمور بودم رفتار كردم. سپس قوم به من گفتند: آيا به ما خبر نمي دهي: اين كارها كه مي كني به ما چه نسبت دارد(؟) به ايشان جواب دادم كه: كلام خداوند بر من نازل شده گفت: به خاندان اسرائيل بگو: پروردگار خداوند چنين مي فرمايد: هان اينك من مقدس خود را كه فخر و جلال شما و آرزوي چشمان شما و لذّت جان هاي شما است، ناپاك مي كنم و پسران و دختران شما كه ايشان را جا مي گذاريد به شمشير خواهند افتاد و همان طوري كه من رفتار كردم شما عمل خواهيد نمود: شارب هاي خود را نمي پوشانيد و از نان مردم نمي خوريد، عمامه هايتان بر سر و كفش هاي شما در پاهايتان بوده، ماتم و گريه نخواهيد كرد و از بين مي بريد گناهانتان را و بعضي به سوي ديگري آه خواهيد كشيد، و حزقيال براي شما علامتي است همان

طور كه او مي كند شما هم رفتار كنيد.

هوشع(ع)

هوشع(ع) (عهدين) بعد از حزقيال تيرهاي امثال خرافاتي خود را به طرف (هوشع) پرتاب مي كنند. اينك بگذاريد سؤال كنيم: آيا خدا پيامبرش را امر مي فرمايد تا: زن زنا دهنده و فرزند زناكار بگيرد؟ و اين دستور براي چيست؟ براي اينكه: اهل زمين، خدا را ترك گفته و زنا داده اند و به بني اسرائيل به نام كساني كه اين زن را مي زايد، پند دهد!! و ياد آوري زناي اين زن كند! ولي سفر هوشع، باب اوّل از آيه2 مي گويد: (ابتداي كلام خدا به هوشع: خداوند به هوشع گفت: برو و براي خويشتن زني زانيه و فرزندي زناكار بگير زيرا كه مردم اين سرزمين زناكار شده و از خدا برگشته اند، پس رفت و جومر دختر ديلايم را گرفت، آبستن شد و پسري برايش زائيد و خداوند به وي گفت: نامش را يزرعيل بنه، زيرا من پس از اندك زماني انتقام خون يزرعيل را از خاندان ياهو خواهم گرفت و كشور بني اسرائيل را نابود مي كنم...). و در سفر هوشع، در باب دوّم، از آيه2 در تتمه قصّه مي گويد: (ستيزه نمائيد، با مادر خويش ستيزه كنيد، زيرا كه او زن من نيست و من شوهر او نيستم براي اين كه زناي او را از پيش رويش و فاحشه گيش را از ميان پستان هايش برطرف كنيد، تا مبادا لباس او را كنده، وي را برهنه سازم (لخت مادرزاد) او را بگذارم و او را چون بيابان بي آب و علف قرار دهم و مانند زمين خشك گردانيده از تشنگي او را بكشم و به فرزندانش رحم نمي كنم، زيرا زنازاده اند. چون مادرشان كه

به ايشان آبستن شد زنا داده رسوائي نمود). و در سفر هوشع، در باب سوّم از آيه1 مي گويد: (و خداوند به من گفت: بار ديگر برو زني را كه دوست شوهر خود و زانيه مي باشد دوست بدار چنان چه خداوند بني اسرائيل را دوست مي دارد، با اين كه ايشان به خدايان ديگر ميل دارند و قرص هاي كشمش را دوست مي دارند. پس او را براي خود به پانزده مثقال نقره و يك حومر 60( من تبريز) و نيم جو خريدم و به او گفتم: روزهاي بسيار مي نشيني، زنا مكن و براي مرد ديگر هم مباش و من نيز از آن توام، زيرا بني اسرائيل روزهاي بسيار بدون پادشاه و بدون رئيس خواهند ماند). اين حكايتي كه سزاوار كتاب هاي زيان آور هم نيست، در كتاب مقدّس! نقل مي شود و هرگاه پيغمبر اين طور باشد، پس حال بقيه مردم چگونه خواهد بود؟ بله... اذا كان رب البيت بالدّف مولعا فشيمه اهل البيت كلّهم رقص (هرگاه بزرگ خانه به دف حريص بود پس عادت اهل خانه همگي رقص است) سپس... چگونه اين مثال پست را نسبت به خداوند متعال تشبيه مي كنيد!؟

هارون (ع)

هارون (ع) آيا پيامبر بت ها را مي سازد و مردم را به بندگي آنان وادار مي كند؟ نه هرگز، هزاربار هرگز! سپس آيا خدا از شرّي كه براي مردم تقدير داشته پشيمان مي شود؟ نه هرگز! هزاربار هرگز! خدا پشيمان نخواهد شد... ولي سفر خروج، باب32 از آيه1 مي گويد: (و چون قوم ديدند موسي در فرود آمدن از كوه تأخير نمود نزد هارون جمع شدند و به او گفتند برخيز و براي ما خداياني بساز كه جلوي ما بخرامند، زيرا اين مرد: موسي

كه ما را از سرزمين مصر بيرون آورد، نمي دانم او را چه شده، هارون به ايشان گفت: برويد گوشواره هاي طلائي را كه در گوش زن ها، پسران و دختران داريد نزد من آوريد. پس تمامي قوم گوش واره هاي زرين را كه در گوش داشتند بيرون كرده به نزد هارون آوردند و آن ها را از دستشان گرفته با قلم نقاشي نمود و از آن گوساله ريخته گي ساخت، پس ايشان گفتند: اي بني اسرائيل اين خدايان شماست، كه شما را از زمين مصر بيرون آوردند، چون هارون اين را بديد، قربان گاهي پيش ايشان ساخت، و ندا در داده گفت: فردا عيد خداست و بامدادان برخاسته، قربان هاي سوختني بالا بردند و هداياي سلامتي تقديم داشتند...). سپس كتاب مقدس! يادآور مي شود كه: بين موسي و خدا كشمكش در گرفت، غضب خدا برافروخته شد و خواست بني اسرائيل را هلاك سازد، موسي واسطه شده با خدا گفت: از شدّت غضب خود برگرد و از قصد بد به قومت پشيمان شو). تا آن كه در همين باب آيه14 مي گويد: (پس پروردگار از آن بدي كه نسبت به قوم خود گفته بود، برساند پشيمان شد).

زنا زادگان ؟

زنا زادگان ؟ آيا پيغمبر زنا زاده مي شود؟ نه هرگز! زيرا زنا وصله اي بر انسان است كه سبب مي شود تا گفتارش پذيرفته نشود و مردم طبعا از او نفرت كنند. علاوه بر اين (عهدين) نيز به آن تصريح مي كند: در سفر تثنيه باب23 آيه2: زنا زاده در دسته خدا داخل نمي شود حتّي در پشت دهم، هيچ كسي از آنان در دسته خدا داخل نمي شود). ولي متأسفانه (كتاب مقدّس!) اين نسبت را به پيامبران مي دهد. 1 _ در

سفر داوران، باب11 در آيه1 مي گويد: و يفتاح جلعاري زورمند و دلير بود و فرزند زن فاحشه اي بود. سپس سفر داوران، باب11 در آيه29 مي گويد: پس روح خدا بر يفتاح آمد يعني او پيغمبر شد...! 2 _ در سفر سموئيل دوّم، باب12 آيه24: (و داود زن خود بتشيع را تسلّي داد و نزد وي در آمده با او هم خوابه شد، سپس پسري زاييد و او را سليمان ناميد و خدا دوستش داشت). بنا بر اين سليمان پيغمبر به تصريح اين سفر، فرزند بتشيع است. و در سفر سموئيل دوم، باب11 از آيه2 مي گويد: (هنگام عصر كه شد داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه گردش مي كرد و از پشت بام زني را ديد كه: خود را شستشو مي كند و آن زن بسيار زيبا بود، پس داود فرستاد در باره آن زن جويا شد كسي گفت: آيا اين زن بتشيع دختر اليعام، زن اورياي حتّي نيست؟ پس داود قاصد فرستاده او را گرفت و نزد وي آمد، سپس با او خوابيد و آن زن از نجاست پاكيزه شد به خانه خود برگشت و آن زن حامله شد و فرستاده داود را با خبر ساخت و گفت كه: من حامله هستم...). 3 _ سفر پيدايش، باب38 از آيه6: يادآور مي شود كه: يهودا پسر يعقوب با عروس خود (تامار) زنا كرد و (فارص) و زارح را براي او از زنا آورد و در اين سفر مي گويد: (و چون يهودا وي را بديد او را فاحشه پنداشت، زيرا كه روي خود را پوشانده بود، پس از راه به سوي او كج شده گفت: بيا تا با

تو درآيم، زيرا نمي دانست كه: اين زن عروسش مي باشد... و با او در آمده (تامار) از او آبستن شد... و هنگام زائيدنش كه رسيد ناگهان دو قلوئي در شكمش بود... اسمش را (فارص) خواند... اسم او را (زارح) خواند و همين (فارص) بنا به آن چه عهدين يادآور مي شوند جدّ (داود) است). اينك در سفر (اخبار ايام اول) باب (دوّم) از آيه 5(تا)15 حاصلش اين كه: (داود، پسر يسّا، پسر عوبيد، پسر بوغر، پسر سلما، پسر نحشون، پسر عمّيناداب، پسر داب، پسر رام، پسر حصرون، پسر فارص).

نوح (ع)

نوح (ع) آيا پيغمبر شراب مي نوشد؟ تا آن جا كه به سختي مست شده و از لباس عريان گردد؟ نه هرگز! ولي عهدين اين را به نوح(ع) نسبت مي دهند: و در سفر پيدايش، باب (نهم)، از آيه20 مي گويد: (نوح به فلاحت شروح كرده تاكستاني غرس نمود و شراب نوشيد، پس مست شد و در خيمه اش لخت شد و حام پدر كنعان برهنگي پدر خود را ديد و دو برادر خود را در بيرون خيمه خبر كرد).

پيامبر سالخورده

پيامبر سالخورده آيا پيامبر دروغ مي گويد؟ نه هرگز! ولي (عهدين) به پيغمبر سالخورده اي نسبت دروغ مي دهند: در اول پادشاهان، باب13 از ايه11 مي گويد: (و پيامبر سالخورده ساكن بيت ايل بود.. و از عقب مرد خدا رفته، او را زير درخت بلوط نشسته ديد پس به او گفت: آيا تو مرد خدائي كه از يهودا آمده اي؟ گفت: من هستم، پس به او گفت: به همراه من به منزل بيا و نان بخور، پس گفت: نمي توانم با تو برگردم، و با تو داخل شوم و در اين جا باتو، نه نان مي خورم و نه آب مي نوشم، زيرا به فرمان خداوند به من گفته شده است كه: در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهي كه رفته اي بر مگرد، پس به او گفت: من نيز چون تو پيغمبري هستم و فرشته به فرمان خدا با من تكلّم نموده گفته است: او را با خود به خانه ات برگردان، تا نان بخورد و آب بنوشد، امّا وي را دروغ گفت: پس به همراه او برگشته نان خورد و آب نوشيد...).

يشع پيغمبر (ع)

يشع پيغمبر (ع) آيا پيامبر به دروغ از چيزي كه خود خلافش را مي داند خبر مي دهد؟ نه هرگز! ولي سفر دوّم پادشاهان، باب هشتم، آيه7 مي گويد: (و يشع به دمشق آمد و بنهد پادشاه آرام بيمار بود به او خبر داده شد و گفتند براي او كه: مرد خدا به اين جا آمده است، پس پادشاه به حزائيل گفت: هديه اي به دست گرفته به استقبال مرد خدا برو و به واسطه او از خداوند درخواست كن و بگو: آيا من از اين بيماريم شفا مي يابم؟ پس حزائيل هديه اي

به دست گرفت يعني: چهل بار شتر از تمامي نفايس دمشق و به استقبال او شتافت و آمده در حضور وي ايستاد و گفت كه: فرزندت بنهدد پادشاه آرام، مرا نزد تو فرستاده مي گويد: آيا ازاين بيماريم شفا مي يابم؟ يشع به او گفت: برو به او بگو البته شفا مي يابي، ولي خداوند به من نشان داده كه: او البته خواهد مرد!!... و بر آقايش وارد شد پس (پادشاه) به او گفت: يشع به تو چه گفت؟ گفت: به من گفت: تو زنده مي ماني و در فرداي آن روز لحاف را گرفته در آب فرو برد و به روي خود پهن كرد و مرد و حزائيل به جاي او سلطنت نمود).

ابراهيم (ع)

ابراهيم (ع) آيا پيغمبر در صدق گفتار خدا شك مي كند و از خدا دليل راستي گفته اش را مي خواهد؟ نه هرگز! ولي عهدين اين را به ابراهيم(ع) نسبت مي دهند. و در سفر پيدايش، باب15 از آيه1 مي گويد: (پس از اين وقايع كلام خداوند با برام رسيده... به او گفت: منم خدائي كه تو را از اور كلدانيين بيرون آوردم، تا اين سرزمين را به ارثيّت به تو بخشم پس گفت اي پروردگارم خدايا چگونه بدانم كه: من آن را به ارث مي بريم؟ پس به او گفت: گوساله ماده اي سه ساله و بز ماده سه ساله و قوچي سه سال و قمري و كبوتري براي من بگير، پس اين همه را بگرفت و از وسط دو نيم كرد و هر پاره اي را مقابل جفت خود گذارد، ولي مرغان را پاره نكرد، و چون لاش خواران بر جثّه آنان آمدند ابرام آنها را مي راند). سپس چه وجه ارتباطي

است بين اين و آن؟ آري... (عهدين) حكايت را همين طور بريده و بدون هيچ گونه پيوندي نقل مي كند!!!

درباره عهدين

درباره عهدين اين مطالبي بسيار مختصر در باره (عهدين) بود: وقت بيش از اين به امن اجازه نمي دهد... وگرنه، در (عهدين) از اين امور حيرت آور بسيار زياد است، آن قدر هست كه براي آن يك كتاب پنجاه فرمي هم كم است. هركس تفصيل خواسته باشد، به كتاب هاي: (الرحلة المدرسيّة): (مدرسه سيّار) و (الهدي الي دين المصطفي) و (انيس الاعلام) و (خلاصة الكلام) و غيره... *** لازم است يادآور شويم: آياتي را كه نقل نموديم از متن خود (عهدين) است كه بر پشت صفحه اوّل آن اين عبارت نوشته شده: كتاب مقدّس (يعني): كتب عهد عتيق و عهد جديد از زبان هاي اصلي عبراني و كلداني و يوناني ترجمه شده و به وسيله جمعيّت تورات بريطانيائي و خارجي منتشر شده و بر پشت صفحه جلد دوّم اين عبارت نوشته شده: كتاب عهد جديد خداوند ما و نجات دهنده ما عيسي مسيح، كه از زبان يوناني ترجمه شده و در كامبوح در سال (1921) به خرج جمعيّت تورات بريطانيائي و خارجي به چاپ رسيده است. (سبحان ربّك ربّ العزة عمّا يصفون و سلام علي المرسلين والحمدلله ربّ العالمين و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين). كربلاي مقدّس محمد بن مهدي حسيني شيرازي 1382. ه_.ق

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109