اهميت علم و تقوي در اسلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : شیرازی، محمد عنوان و نام پديدآور : اهمیت علم و تقوی در اسلام محمد شیرازی مشخصات نشر : قم : نشر هاشم 13. مشخصات ظاهری : 46ص. شابک : 50 ریال وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری. موضوع : اسلام و علوم موضوع : علم آموزی در اسلام موضوع : تقوا در اسلام رده بندی کنگره : BP222 /ش9‮الف 9 1300ی رده بندی دیویی : 297/468 شماره کتابشناسی ملی : 188789

هل يستوي الّذين يعلمون والّذين لا يعلمون

هل يستوي الّذين يعلمون والّذين لا يعلمون نكاتي در تفسير آيه فوق: آيا دانا و غير دانا مساويند؟ در اينجا عبارت به شكل سؤال و پرسش است. چون گاهي اوقات پرسش، ازغير پرسش، رساتر و بليغ تر است. مثلا يك وقتي ممكن است كسي بگويد: دانا و غير دانا مساوي نيستند. اينجا جمله به صورت (خير) است. گاهي اوقات هم مي پرسند: آيا دانا و غير دانا مساويند؟ دراينجا اين سؤال بدين معني است كه شخص، خودش، خبر را در ذهن خود دارد. اينجا مطرح كردن مسئله به شكل پرسش، در ايجاد حس كنجكاوي، قويتر است. به همين سبب، گاهي اوقات شخص از كسي كه كار بدي انجام داده است مي پرسد: آيا اين كار، كار خوبي است؟ مستقيما به او نمي گويد كه اين كار، كار بدي است. يا اينكه به او نمي گويد كه اينكار، خوب بود بلكه به صورت پرسش مي پرسد: (آيا اين كار، خوب نبود؟). اين روش، در شعر، نثر، آيات قرآن و احاديث، چه در عربي و چه در فارسي، فراوان به كار مي رود. مثلا در يك شعر فارسي مي گويد: كساني كه بد را پسنديده اند*****ندانم ز نيكي چه بد

ديده اند؟ اين پرسش، كه (ندانم ز نيكي چه بد ديده اند؟) خود سبب تحريك ذهن مي شود و از اينكه بگويند (از نيكي، بد نديده اند) مؤثرتر است. در اينجا آيه فوق، همين موضوع را بيان مي كند و مي گويد، شما خود، قضاوت كنيد: آيا كساني كه دانا هستند با آنان كه نمي دانند مساويند. در اينجا چون آن چيزي كه (دانايي) به او تعلق مي گيرد، حذف شده است، به معناي عموم است. يعني هرچيزي، دانايي و آگاهي داشتن نسبت به آن، بهتر از عدم آگاهي نسبت به آن است. البته گاهي اوقات اموري وجود دارد كه نبايد به آن چيزي كه از آنها مي دانيم عمل كنيم مثل سحر و جادو. ولي دانستن آنها خوب است. يا اينكه كسي بداند كه شراب را چگونه تهيه مي كنند. دانستن آن، خوب است ولي عمل كردن بدان خوب نيست. بنا بر اين همانطور كه گفته شد، هرچيزي، دانستنش بهتر از ندانستن آن است. چون به قول علماي بلاغت: (چون متعلق حذف شده افاده عموم مي كند) يعني دانستن، به عموم اشياء بر مي گردد. ضمنا يك روايت از حضرت علي (ع) داريم كه از كلمات قصار است و مي گويد: (قيمة كل امرء ما يحسن) هرچه انسان دانائيش بيشتر شود، ارزشش بيشتر مي شود. كسي كه مثلا پزشك است، ارزش دارد، اگر درس بخواند و مهندس هم بشود، ارزشش دو برابر مي شود. اگر درس خوانده و فقيه هم بشود، ارزش او سه برابر خواهد شد و به همين ترتيب...

شرايط اهل علم

شرايط اهل علم اكنون مي خواهيم در رابطه با (شرايط اهل علم) يعني طلاب علوم ديني بحث كنيم. يعني ببينيم يك شخص اهل علم، چه وظيفه اي دارد؟ ما

موقعي كه در عراق بوديم، چون افراد را ملبس به لباس روحانيت مي كرديم و آنها را به اين كار تشويق مي نموديم، شرايط اهل علم را هم برايشان بيان مي كرديم. در اينجا مي خواهيم همان شرايط را با تفصيل بيشتر بيان كنيم: شرايط اهل علم، پنج تا است. اگر اين پنج شرط در ما موجود است، بايد خدا را شكر كنيم و به كار ادامه دهيم. و اگر چند شرط يا يك شرط از آنها را نداشتيم، بايد سعي كنيم كمبود را از ميان ببريم. اولين شرط اهل علم، (علم) است. مانند درس خواندن، درس دادن، مباحثه كردن، مطالعه، حفظ، تحويل دادن و غير آن ميباشد. تحويل دادن يعني درسي را كه خوانده ايم، نزد كسي كه مطلع تر است، بخوانيم و او ببيند كه آيا ما آن را به خوبي فهميده ايم يا خير. يكي از شرايط اهل علم، درس خواندن پيگير و هميشگي است. اينكه پيامبر (ص) فرموده اند: (اطلبوا العلم من المهد الي اللحد) در اين، هيچ گونه مبالغه اي نيست. چون بعضي افراد، اين جمله را به اين صورت معني مي كنند: (درس بخوان، از موقعي كه قدرت داري، تا نزديك به مرگ) اين، ترجمه صحيحي نيست، چون پيامبر (ص) فرموده اند: شخص بايد از موقعي كه در گهواره مي گذارند، تا روزي كه او را در قبر مي گذارند، در پي آموختن باشد.

(لحد) چيست و (ضريح) كدام است؟

(لحد) چيست و (ضريح) كدام است؟ (لحد) به معناي انحراف است (از لحاظ لغوي). (ملحد) يعني كسي كه از راه راست، منحرف شده است. مثلا راه تهران از فلان طرف است، اگر كسي از آن راه منحرف شد، مي گويند (التحد) يعني منحرف شد. مردگان را به دو شكل

ممكن است دفن كنند. البته در مورد مسلمانان. وگرنه مسيحيان، مرده را در تابوت دفن مي كنند. بر همائيها و بودائيها مردگان را آتش مي زنند. مسلمانان مرده را يا به شكل (ضريح) دفن مي كنند، و يا به شكل (لحد). (ضريح) عبارتست از اينكه مرده را در قبري قرار مي دهند كه سراشيبي دارد و رويش به طرف قبله است و پس از آن، بالاي آن سنگ مي چينند، به طوري كه سنگ با بدن مرده در تماس نيست و پس از آن، براي اينكه خاك روي مرده نريزد، لاي سنگها را با گل يا گچ مي گيرند و پس از آن، روي آن را خاك مي ريزند. اين البته صرفاً براي احترام است وگرنه مرده، روحش كه در قبر نيست يا در جهنم يا در بهشت است. همچنان كه شستن مرده هم به خاطر احترام است وگرنه چه لزومي دارد كه او را با آب سدر يا آب كافور بشوئيم. پيچيدن در پارچه سفيد، و تشييع و غير آن هم، همه براي احترام است وگرنه مرده پس از چند روز، متعفن مي شود و كرم مي افتد و خلاصه از خاك هم بدتر مي شود. اينكه ضريح حضرت امام حسين (ع) و حضرت معصومه (ع) را به اين اسم مينامند به خاطر همين است. نوع ديگر دفن كردن، دفن در لحد است، و آن بدين ترتيب است كه پس از آنكه قبر را كندند و به پائين رفتند، طرف قبله قبر را مي شكافند تا مرده را داخل آن قرار دهند در آن صورت، روي مرده به طرف قبله خواهد بود و پشت آن به طرف شكاف مي شود. بنا بر اين در جاهايي كه

مرده را در (لحد) مي گذارند، مرده در زير محل گود شدن نيست و كمي آن طرفتر است. ولي در ضريح مرده مستقيما در زير محل گود كردن است. اين دو شكل دفن كردن، به اين خاطر بوده است كه در زمين هاي نرم و شل نمي توان مرده را به شكل (لحد) دفن كرد چون در موقع ساختن قبر، نمي توان طرف قبله زير زمين را شكافت چون خاكي كه بالاي آن است خواهد ريخت ولي زمينهاي سفت را مي توان به شكل لحد ساخت. پيغمبر (ص) به اين خاطر گفته اند (من المهد الي اللحد) كه در (لحد) مرده كمي دورتر مي رود. يعني در ضريح مرده را قبل از پوشاندنش كاملاً مي توان ديد ولي در (لحد)، مرده در شكاف گذاشته مي شود و به طور كامل ديده نمي شود. سخن پيامبر، بي دليل نبوده است و منظورشان اين بوده كه تا آخرين محل، در پي علم باشيد.

اثر علم آموزي در كودكي

اثر علم آموزي در كودكي همچنين مي گويند (من المهد) يعني از گهواره، پس از هزار سال، دانشمندان متوجه شدند بچه اي كه تازه متولد شده، ذهنش مانند نواريست كه تمام صداها را ضبط مي كند، يعني ناخود آگاه در خود ثبت مي كند. اگر قرآن بخوانند، قرآن ضبط مي كند و اگر ناسزا بدهند آنرا مي گيرد. مثلا بعضي افراد هستند كه طبيعتا و ناخود آگاه، عصباني هستند. و ممكن است خيلي متديّن و خوش قلب باشند ولي ناخود آگاه عصباني مي شوند. يعني در عقل ناخود آگاهشان، عصبانيت وجود دارد. عقل، دو قسمت دارد. يك قسمت از آن آگاهانه و يكي ناخودآگاه است. مانند زير زمين و زمين همكف. كودك از هنگام تولد، اموري را كه مي شنود و مي بيند، در

عقل ناخود آگاهش ثبت مي شود و اين امور ثبت شده در طول زندگي، در رفتارش تأثير مي كند. مثلا از يك بقال مي پرسيم پرتقال، كيلويي چقدر است؟ مي گويد مثلاً ده تومان، به او مي گوئيم نه تومان از تو مي خريم. با عصبانيت مي گويد: برو. در صورتي كه از يكي ديگر كه مي گويد پرتقال كيلويي ده تومان است مي پرسيم: سه تومان نمي شود؟ با خنده مي گويد مثلاً صرف نمي كند. فرق اينجا ظاهر مي شود. همين طور طلبه، كسبه و غيره در ذهن ناخودآگاهشان، ممكن است عصباني يا خوش اخلاق باشند. در كتاب حليه المتقين خيلي از اين صحبتها در ضمن روايات آمده است، كه مثلا يك بچه كوچك را كه امروز به دنيا آمده مي توان تعليم داد. علامه حلي پدرش، خودش، پسرش، همسرش و دخترش ملاّ بودند و يكي از ملاّهاي عجيب، همين شخص است. اين شخص را مي گويند موقعي كه پدرش درس مي گفت، سفارش كرده بود كه بچه را (كه همان علامه حسن بن يوسف المطهر الحلي) با قنداقش به محل درس بياورند. بنا بر اين، علم در عقل باطن و ناخودآگاهش وارد شده بود. خلاصه اينكه علم را بايد از گهواره آموخت، چون در گذشته، كودكان را در گهواره قرار مي دادند و اين گهواره چند خاصيت داشت، يكي اينكه بچه ساكت مي شد، ديگر اينكه چون گهواره حركت مي كند، شير را به اعتدال به بچه مي رساند. و ديگر اينكه مانند ورزشي است براي بچه. خلاصه آنكه گهواره، به علل طبي ايجاد شد و بي فايده نيست. بنابراين گاهي اوقات از گهواره به يك شخص خوبي مي آموزند، در نتيجه او در طول زندگي ناآگاهانه كارهاي خوب انجام مي دهد، كرم و بخشندگي

دارد، اخلاق خوب و صفات نيك در او هست.

نقش روح در آموختن علم

نقش روح در آموختن علم بايد بدانيم كه به طور كلي، جسم هيچ ارزشي ندارد و آن چيز كه ارزش دارد روحي است كه در جسم ميباشد، مثلاً كسي كه صحبت مي كند تنها زبانش حرف مي زند يا اينكه روحش، همچنين كسي كه مي شنود، روحش مي شنود وگرنه جسمش تكه اي گوشت مانند بدن گوسفند است و آن چيزي كه مي بيند، مي شنود، بو مي كشد، مي چشد، صحبت مي كند و غيره چيزي جز روح نيست. به قول حاجي سبزواري: (النفس في وحدتها كل القوي). روح موجود غريبي است و آن را در قالبي بنام جسم قرار داده اند. خداوند مي فرمايد: (و نفخت فيه من روحي) يعني: خداوند آدم را از گل ساخت و بعد، از چيزي كه هيچكس نفهميده است چيست و خداوند هم مي فرمايد: شما هم نخواهيد دانست كه چيست، در اين قالب دميد. مثل اين است كه شخصي يك لامپ درست كند و بعد روشنائي در آن قرار دهد. روح چيزي است كه بچه از موقعي كه در شكم مادرش است، در او دميده مي شود و تا آخر عمر با او هست و موقعي كه مي ميرد در حقيقت لباس عوض مي كند و جسم بي قيمت باقي مي ماند. بعضي از افراد هستند (افلاطون يكي از آنهاست) كه مي توانند روح را از بدنشان خارج كنند و دوباره باز گردانند. اين مسئله، از لحاظ علمي هم اخيراً در مورد بحث واقع شده است. اين قدرت را هركسي ندارد. مانند كسي كه فلج است و نمي تواند دستش را حركت دهد، ما هم نمي توانيم روحمان را از بدنمان خارج كنيم ولي ائمه و بعضي از

مرتاضين، اين كار را مي توانند انجام دهند. روح را از بدنشان، خارج مي كنند و اين مطلب امروزه در بحث هايي مانند هيپنوتيزم و خوابهاي مغناطيس مورد توجه واقع شده است. بنابراين پيامبر (ص) مي گويند: (العلم من المهد الي اللحد)، بيهوده نيست و مرده را تا موقعي كه در قبر مي گذارند، مي آموزد و توانايي آموزش دارد. علاوه بر اين، در روايت آمده كه حتي در داخل قبر بهتر است مرده را تلقين كنند. يعني به ياد او بياورند كه به خدا اعتقاد داشته است، و به پيغمبر و معاد و غيره عقيده داشتي و روزه مي گرفتي و نماز مي خواندي. و در روايت است موقعي كه دو ملائكه براي حساب شخص مي آيند، اگر آن شخص، تلقين شده باشد، يك ملائكه به ديگري مي گويد: به اين شخص، همه چيز را گفته اند و حساب نمي خواهد. اين مثل آنست كه در دادگاه، يك وكيل دادگستري به ما بگويد كه اگر قاضي اين طور گفت، چنين جواب بدهيد. حاكم هم به دوستش مي گويد كه اين شخص، همه جوابها را مي داند. پس يكي از فوايد تلقين اين است كه منكر و نكير، ديگر از كسي حساب نمي خواهند. بنا بر اين بايد از گهواره تا هنگام رفتن به گور دانش آموخت، در گهواره كودك خودش نمي تواند بياموزد و اين وظيفه پدر و مادر است كه در جلو كودك شوخي زشت نكنند، فحاشي نكنند، صحبت هاي بيفايده نكنند. بنا بر اين در مورد كودك، پدر و مادر مكلفند و پس از مرگ هم، بر زندگان است كه مردگان را تلقين كنند. ولي از موقعي كه انسان، خودش مي فهمد، بايد مرتباً درس بخواند. درس چيزي نيست

كه با چند سال خواندن، تمام شود. اگر كسي حتي هزار سال هم عمر كند، باز هم درس هست. براي درس خواندن، پنجشنبه و جمعه، مهم نيست وفات و عيد و تعطيل و نظاير آن هم نبايد بر درس خواندن تأثير كند. يكي از فقها كه35 سال پيش فوت شدند و من ايشان را ديده بودم و به منزلشان مي رفتم و شخص بسيار عجيبي بود. او با پهلوي اول (رضا خان) در مشهد مبارزه كرد و رضاخان او را به كربلا تبعيد كرد و تا وقت وفات در كربلا بود و پس از فوت، او را در نجف دفن كردند. ايشان يكي از كارهايش اين بود كه هميشه، حتي شبهاي احياء هم درس و بحث داشتند، در حالي كه شبهاي احياء، كربلا شلوغ مي شد و مردم مشغول به خواندن دعا، زيارت، جوشن كبير، قرآن روي سرگذاشتن، سوره روم، عنكبوت خواندن و غيره بودند و ايشان، مشغول درس و بحث بودند. با رفقاي ايشان، كه از جمله مرحوم پدرمان هم بود، در شبهاي احياء مشغول بحث مي شدند، و دليلشان اين بود كه علم، از حرم رفتن و قرآن خواندن برتر و افضل است. يك وقت يادم مي آيد كه حدود40 سال پيش كه ده يا دوازده سال عمر داشتم با ايشان، از كربلا به سامرا رفتيم. در نزديكي مسيّب كه شهري است نزديك كربلا ماشين متوقف شد، به هر دليل كه بود، يا بن_زينش تمام شد و يا جايي از آن خراب شد. ايشان پرسيدند: تا دوباره ماشين به راه بيفتد، چقدر طول مي كشد؟ جواب دادند مثلا ده دقيقه. ايشان گفتند: بنا بر اين ما مشغول بحث مان

مي شويم و همانجا پتويي انداختند و كتابهايشان را در آوردند و مشغول مباحثه شدند. در آن موقع، من خيلي تعجب كردم ولي بعد كمي فكر كردم، ديدم كه حرف بسيار منطقي بوده، چرا بايد اين چند دقيقه بيهوده تلف شود؟ هر دقيقه اي كه بگذرد، ديگر بر نمي گردد. حضرت امير (ع) مي فرمايد: (نفس المرء خطاه الي اجله) يعني اينكه نفسهايي كه شخص مي كشد، مانند قدمهايي است كه به سوي مرگ بر مي دارد. كسي كه مثلا بايد ده ميليون نفس بكشد تا بميرد، با كشيدن هريك نفس، يك قدم به مرگ نزديكتر مي شود. علامه حلي كه قبلا ذكرشان شد، گاهي اوقات با الاغ به كربلا مي آمدند و روي الاغ، چيز مي نوشتند. ايشان تأليفات بسياري دارند كه تا امروز مورد استفاده فقهاست، از جمله كتابي دارند به نام (تذكرة الفقهاء) كه در بخش معاملات اين كتاب، مسائلي از معاملات حسابي نقل مي كنند، كه حتي استاد دانشگاه هم نمي تواند حل كند و اين را مي توانيد امتحان كنيد. با اينكه حساب، ارتباطي به فقيه ندارد. ايشان حتي در حال حركت روي الاغ، فقه و كلام مينوشتند، زيرا علوم بسياري دانسته و كتاب تأليف ميكردند. به همين خاطر پس از فوتشان، كسي نمي توانست خطّشان را بخواند چون نوشته در حال حركت، بخاطر بالا و پائين رفتن الاغ كج و معوج مي شود، و نوشته هايشان را تنها فرزند شان (فخرالمحققين) مي خوانده است. بنابراين اگر مسافرتي بخواهيم از قم تا تهران داشته باشيم در راه مي توانيم يك قصيده، يا نهج البلاغه، يا سوره اي از قرآن و امثال آن را حفظ كرده و به خاطر بسپاريم و اگر توانايي داشته باشيم، بنويسيم. معناي جمله (اطلبوا العلم

من المهد الي اللحد) اين است كه مرتباً بايد درس خواند، و اينكه مثلا فلان روز برف آمده يا زمينها خيس است نبايد مانع و تعطيل كننده درس باشد. لازمه سوادآموزي تلاش شبانه روزي است. پنجشنبه و جمعه و تعطيل و نظاير آن را نبايد در درس خواندن دخالت دهيم. جمله (العلم من المهد الي اللحد) معنايش اين است كه تعطيلي در علم آموزي نبايد باشد. و حتي اگر حوزه، به مناسبتي تعطيل باشد، مي توانيم قرآن يا نهج البلاغه حفظ كنيم. البته تعطيلي هم داريم و آن موقعي است كه مرديم. حضرت اميرالمؤمنين (ع) در عزاداري خود در باره پيغمبر (ص) كه در نهج البلاغه ذكر شده است فرمودند: پيغمبر (ص) اكنون كه مرد، راحت شد و اين جمله را بيان كردند كه: (فمحمد من اتعاب هذه الدار في راحه) يعني: پيامبر (ص) از سختيهاي اين دنيا راحت شد. در روايت است كه مؤمن، موقعي سختيهايش تمام مي شود كه روحش خارج شود. در موقع خروج روح ابتدا از پا خارج مي شود چون پا از قلب دور است و مركز حيات قلب است. بنا بر اين ابتدا پا مي ميرد. و پاي راست زودتر از پاي چپ مي ميرد چون از قلب دورتر است. و پس از آن به تدريج جاهايي كه به قلب نزديكترند، سرد شده و مي ميرند چون تلمبه قلب، توانايي دادن خون و گرمي به آن نقاط را ندارد. همچنانكه در قرآن مي گويد: (كلا اذا بلغت التراقي و قيل من راق) اينجا تراق يعني گلو. پس بدين ترتيب روح گرفته مي شود. در احوالات علامه (ظاهراً در كتاب مجمع البحرين) ديده ام كه ايشان حدود هزار كتاب نوشته اند و كتابهايشان

در تمام كتابخانه ها و در خانه تمام مراجع هست. هر مرجعي كه مي آيد و درس خارج مي گويد بدون شك (تذكره) علامه را ديده و مرور كرده و يا (منتهي) و يا (قواعد) او را نگاه كرده است. ديگر ويژگي علامه اين بود كه خودشان موقع غذاخوردن، لقمه را به دهان نمي گذاشتند و يك مستخدم اين كار را مي كرد و ايشان در حال خوردن مشغول نوشتن بودند. به همين خاطر است كه نام ايشان هشتصد سال باقي مانده و اين كار آساني نيست. زيرا او فرد عادي بود و پيامبر و امام نبود ولي زحمت فراوان مي كشيد. بنابراين بايد هميشه درس خواند و حفظ كرد تا اينكه شخص، به جايي برسد يا نرسد. مسائل يكي و دوتا نيست و هيچگاه تمام نخواهد شد. بنابراين انسان بايد مرتباً درس بخواند. در سرگذشت اديسون مي نويسند كه گاهي اوقات او سه يا چهار روز در آزمايشگاه مي ماند و بيرون نمي آمد. و همان نان خشك و آبي كه در آزمايشگاه يا كارگاه بود مي خورد، تا بتواند آزمايشهايش را به پايان برساند. كسي كه اين چنين كار نكند به جايي نمي رسد و اينكه بگوئيم فلان مكان برويم يا فلان كار را انجام دهيم و بدين وسيله عمر خود را تلف كنيم مثل اين است كه كسي عمر خود را كه از مال خيلي بيشتر ارزش دارد آتش بزند. شيخ بهائي مي گويد: (العمر مضي و ليس من بعد يعود) يعني عمر بر نمي گردد. فرضاً كسي بخواهد به مشهد برود، اشكالي ندارد ولي بايد در ضمن اينكه در ماشين نشسته است، مطالعه كند. در مشهد پس از اينكه به زيارت رفت، مطالعه كند.

و تازه اين در ايام تعطيل است نه در ايام تحصيل. همچنين در مورد اديسون گفته اند: كه او به تنهايي، سه هزار اختراع دارد. و تا كنون در جهان، روز فوت او به مدت يك دقيقه تمام چراغها را خاموش مي كنند. اين در بعد صنعت بود و علامه حلي در بعد فقه. خلاصه اينكه به هيچكس، چيزي نمي دهند بدون اينكه كوششي انجام دهد. و علوم هم يكي و دوتا نيست. مثلا ما طلبه ها درسهايي داريم كه از (جامع المقدمات) شروع مي شود و به (كفايه) مي رسد، البته در دوره سطح. حالا اينكه بگوئيم مثلا (قوانين) لازم نيست يا (شرايع) مرسوم نيست، و غير اينها درست نيست. كسي كه (شرايع) نخواند بي سواد است، كسي كه (قوانين) نخواند سوادش كم است. كسي كه (قوانين) نمي خواند چه چيزي بجايش مي خواند؟ يا اينكه كسي كه (مطوّل) نخواند بلاغت نمي داند. يا اينكه بعضي افراد (باب رابع) مغني را مي خوانند و بقيه اش را رها مي كنند. مغني تا كلمه آخرش بايد خوانده شود. ظاهراً در صفحه آخر (مغني) است كه مي گويد: (لَن يَخِبِ الآنه) اين همان شعري است كه آن مرد عرب براي امام حسين (ع) خواند و منبريها همه آن را مي خوانند. در اينجا چرا (لن) نصب به (يخب) نداده است با اينكه (ان و لن و كي و اذن) به فعل مضارع معني مستقبل مي دهند و آن را منصوب مي كنند. اين مطلب را در آخر (مغني) مي گويد و هيچ جاي ديگر آن را ذكر نمي كند. كتاب (قوانين) را چه كسي گفته كه كهنه شده است؟ كتاب (قوانين) در جلد دومش مسائلي وجود دارد كه در هيچ جاي ديگر نيست جز در

جاهايي بسيار نادر و ما در (كتاب الحدود) خودمان، مطالبي را از آنجا نقل كرده ايم. مثلاً منكر ضروري مذهب چه حكمي دارد؟ اين در قوانين است. ما منكر ضروري دين داريم، كسي كه بگويد مثلا نماز واجب نيست اين شخص را منكر ضروري دين ميگويند. و كسي ديگر هست كه منكر ضروري مذهب است. يعني مثلا تا ديروز عقيده به ائمه داشت و از امروز ببعد مي گويد امام صادق (ع) امام نيست. حكم چنين فردي در (قوانين) هست. ضمناً اين را بدانيد كه صاحب قوانين قبرش در قم است، و او فقيه عجيبي بوده است. يا اينكه مسائل مشكلي كه امروزه جمهوري اسلامي با آن در زمينه احياء موات مواجه است، قوانين در بخش (احياء الموات) از كتاب (جامع الشتات) آورده است. دهها سال زحمت كشيده شده و با سختي زندگي گذران كرده اند و علاوه بر آن كسي كه اين كتابها را رديف كرده است، چقدر زحمت كشيده است، حالا ما مي گوئيم فلان كتاب لازم نيست و فلان كتاب لزومي ندارد و به اين ترتيب، انسان سواد پيدا نمي كند. سواد دار شدن به وسيله مرتّب درس خواندن است. تفسير قرآن، شرح نهج البلاغه، شرح صحيفه سجاديه و غيره اينها همه علم است كه بايد درس خوانده شود و بحث شود. رد مسيحيت، كمونيسم، سرمايه داري و غيره همه بايد دانسته شود. البته منظور از سرمايه داري دو چيز است. يكي سرمايه داري غربي و ديگر سرمايه داري اسلامي كه خداوند مي فرمايد: (لكم رؤوس اموالكم) اين يك شكل ديگري است. سرمايه داران غربي فلسفه اي دارند كه رد اين فلسفه را بايد ديد چگونه است. و به قول (المنجد) هم اكنون

در دنيا پانصد ميليون بودايي هست. اينها عقايدي دارند كه البته ما با آنها ارتباطي نداريم ولي بسياري از دوستان به (تايلند)، (هنگ كنگ) و يا (ژاپن) مي روند كه در آنجا بودايي هست. بايد ديد رد مكتب بودايي ها چيست؟ شيخ جواد بلاغي كه شخص بسيار عالم و زاهدي بود، كتابي به نام (الرحلة المدرسيه) دارد كه اين كتاب واقعاً محتواي يك دريا علم است. پدران ما كه با ايشان معاصر بوده اند مي گويند كه در زمان حياتش در سامرا به او، به اندازه يك طلبه پول مي دادند و مي دانيد كه پول يك طلبه به اندازه زندگي يك نفر تنها هم كافي نيست، و شايد به اندازه نصف مخارج يك نفر مي شد. مگر آنكه كسي منبري باشد و از اين طريق بتواند زندگي كند. خلاصه اينكه او همين مخارج نصف ماه را كه به او مي دادند، به يك يهودي مي داد تا لغت عبري را نزد او بياموزد و اين كار را به اين خاطر انجام مي داد كه بتواند به تورات كه به زبان عربي است، مراجعه كند، و آن را با تورات عربي كه ترجمه تورات عبري است، مقايسه كند. اتفاقا در كتاب (الرحلة المدرسيه) هم آورده، كه در تورات عبري چنين نوشته اند و در تورات عربي چنان. و يهوديها تورات عبري را تحريف كرده اند. اين شخص تا الآن هم شخصيت دارد و موقعي كه ايشان فوت كردند، كليساهاي لندن چراغان كردند و اين را در تاريخ نوشت_ند. چون گفتند: اين شخص كه فوت شد جاي او كسي ديگر نيست و تنها شخصي بود كه مي توانست ما را بكوبد. او در نجف زندگي ميكرد و خيلي هم

زاهد بود. اين را پدرم و ديگران كه او را ديده بودند مي گفتند: (و خودم او را نديدم) يك اطاق كوچك و زاهدمنش و يك زندگي ساده داشت. ولي با اينهمه تمام مكاتب انحرافي را رد كرده است، اعم از مسيحيان، كمونيستها، مجوسيها (زردتشتيان)، يهوديان و آن هم به طور علمي و مناسب روز كه در كتاب (الرحله المدرسيه) وجود دارد. دانشگاهيهاي بغداد مي گفتند هرگاه در يك مطلب اشكال پيدا مي كردند به نجف مي آمدند و از او مي پرسيدند. خلاصه اينكه علم، يك چيز آسان نيست. اينكه كسي (جامع المقدمات) بخواند عالم نمي شود. اتفاقا بعضي افراد (جامع المقدمات) را هم نمي خوانند و مي گويند مثلا (صرف مير) لازم نيست. (تصريف) هم كتاب مشكلي است و خواندنش لزومي ندارد. اين دروس را بايد مرتب خواند. از (جامع المقدمات) بگيريم و تا آخر بخوانيم. و بعد از اينها (علم كلام)، (جغرافيا)، و غير اينها هست. در شرح لمعه موقعي كه به (قبله) مي رسيم، احتياج به جغرافيا داريم و همچنين اگر (علم فلك) را ندانيم، نمي فهميم شرح لمعه چه مي گويد. نويسنده (شرح لمعه) از دانشمندان بسيار عجيب است. يعني شهيدين: محمد مكي و زين الدين، كه هردو چهارصد يا پانصد سال پيش بوده اند، هردو افراد بسيار فقيه و با كمالي بودند. خلاصه اينكه به طور كلي اهل علم بودن پنج شرط دارد: 1 _ علم، 2 _ تقوي، 3 _ اخلاق، 4 _ قلم و زبان، 5 _ مصرف كردن نيروها در راه خدا كه نامش (جهاد) است. و ما در گذشته در مورد (علم) صحبت كرديم و در آينده در مورد شرايط ديگر صحبت خواهيم كرد. و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

تقوي

تقوي

بسم الله الرحمن الرحيم (فاتقوا الله ما استطعتم) در گذشته بحث شد كه شرايط طلبه چند چيز است، اول علم، دوم تقوي، سوم خلق، چهارم تقويت قلم و زبان، پنجم مصرف كردن تمام نيروها در راه خدا، چه نيروهاي داخلي و چه نيروهاي خارجي، كه تحت اختيار انسان است. در مورد (علم) مقداري بحث شد. درمورد تقوي هم مختصري گفته شد و اكنون همان بحث (تقوي) را ادامه مي دهيم.

چند نكته در تفسير

چند نكته در تفسير آيات تقوي يعني پرهيزگاري. خداوند مي فرمايد: (اتقوا الله ما استطعتم) يعني به اندازه توانائيتان پرهيزگاري داشته باشيد. در آيه ديگري خداوند مي فرمايد: (و يحذركم الله نفسه) يعني خدا شما را از خودش مي ترساند. خدا (نفس) ندارد، جسم و روح ندارد. خدايي هست ولي نمي دانيم كه چيست و نه فقط ما نمي دانيم، پيامبران هم نمي دانند. تنها ازاثر، پي به موثر مي بريم و از معلول پي به علت مي بريم. در مورد اين آيه كه خدا مي فرمايد (خدا شما را از خودش مي ترساند) در اينجا علماي بلاغت مي گويند: (مجاز بالمشاكله) به كار رفته و معنايش اين است كه دو چيز را به شكل هم بيان مي كنند، اگرچه يكي حقيقي و ديگري مجازي است. آيه مباركه در مورد حضرت عيسي (ع) است كه حضرت به خدا گفت: (تعلم ما في نفسي ولا اعلم ما في نفسك). يعني: خدايا، تو مي داني كه در (نفس) من چه چيز هست ولي من نمي دانم در (نفس) تو چيست، خدا (نفس) ندارد پس چطور حضرت عيسي (ع) اين مطلب را مي فرمايند؟ در اينجا نيز (مجاز بالمشاكله) است. در (تعلم ما في نفسي) حقيقت گفته شده و در (لا اعلم ما في نفسك)

مجاز است. چون در اين طرف (نفس) ذكر شده است، آن طرف هم (نفس) گفته شده است. همچنين در آيه است كه: (فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم) كارما تعدي نيست. يعني: اگر كسي ما را زد و به ما تعدي كرد، ما هم بنا بر (قصاص) او را مي زنيم. كاري كه او كرده، تعدي بوده، ولي آيا كاري كه ما در برابرش انجام مي دهيم هم تعدي است؟ معلوم، كه اين طور نيست. اينجا هم (مجاز بالمشاكله) است. يعني اولي را (اعتدي) گفته اند، و دومي را هم (اعتدي) ناميده اند. در آيه ديگر است كه مي گويد: (و مكروا و مكر الله) يعني: آنها با خدا مكر كردند خدا هم با آنان مكر نمود. خدا كه مكر ندارد در اينجا نيز همين طور است. يا اينكه در آيه ديگر خداوند مي فرمايد: (يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الي الصلوة قاموا كسالي يراؤون الناس) اينجا اشاره به منافقين است كه با خدا(خدعه) مي كنند و نيرنگ به كار مي برند. خدا هم با آنان (خدعه) مي كند، در حالي كه خدا (خدعه) نمي كند. در دنباله آيه هست كه (و اذا قاموا إلي الصلاة قاموا كسالي) يعني: معتقد نيستند در نتيجه هنگامي كه براي نماز بپا خواستند، با كسالت و بي ميلي نماز مي خوانند و اين هم تنها براي ريا است.

ترسيدن از خدا يعني چه؟

ترسيدن از خدا يعني چه؟ در هرحال گفته شده است (اتقوا الله ما استطعتم) يعني: پرهيزگاري كنيد خدا را به قدري كه قدرت داريد. همچنين مي گويد: (و يحذركم الله نفسه) يعني: خداوند شما را از خودش مي ترساند. يعني: بايد از خدا ترسيد. آيا واقعا ما از

خدا مي ترسيم يا از كار زشت خودمان مي ترسيم؟ اينجا كنايه است. يعني شما از كار زشت خودتان بترسيد كه مبتلا به مجازات خداوند نشويد. اين مثل آن است كه مي گوييم: (از اين شخص عادل بترسيد) شخص عادل كه ظلم نمي كند. ولي معنايش اين است كه كاري نكن كه اين كسي كه عادل است، تو را به سزاي كارهايت برساند. يا اينكه مي گويند: (از پدرت بترس). پدر مهربان است، چطور بايد از او ترسيد؟ معني جمله اين است كه كاري نكن كه پدرت مجبور به تنبيه تو بشود. آيه (و يحذركم الله نفسه) معنايش اين نيست كه خدا ظالم است و ما از كسي كه ظالم است مي ترسيم. خدا كه نعوذ بالله ظالم نيست بلكه معنايش اين است كه كاري نكنيم كه خودمان را مبتلا به سوء عمل خودمان بكنيم. اكنون بحث مان در مورد (تقوي) است معنايش اين است كه واقعا انسان ازخدا بترسد.

امور ظاهري و امور باطني

امور ظاهري و امور باطني ما به طوري كلي اموري داريم (صورتي) و اموري داريم (سيرتي) در ضمن اموري هم (ظاهر كننده) امور ديگري است. مثلا انسان بايد توجه كند كه آيا واقعا از خدا مي ترسد؟ يعني در باطنش (ترس از خدا) هست؟ نشانه اينكه كداميك از اين دو (ترس واقعي از خدا) يا (ترس ظاهري و صوري از خدا) در انسان موجود است، بسيار واضح است. اگر در هنگامي كه در مسجد جمعيتي هست و شخص نمازش را سنگين و با وقار مي خواند، يا اينكه هنگامي كه در وضوخانه چند نفر وضو مي گيرند، شخص وضوي محتاطانه اي مي گيرد، ولي اگر كسي نباشد وضوي عادي و نماز معمولي مي خواند، اين شخص

دروغ مي گويد و از خدا نمي ترسد. خدا همه جا هست، چطور شده در مقابل ديگران (جانماز آب مي كشد) در صورتي كه براي خودش (جانماز آب نمي كشد). يا اينكه كسي كه به سفر مي رود، اگر همراه چند نفر ديگر باشد، نماز شب مي خواند ولي اگر خودش تنها باشد، تا صبح مي خوابد، اين (نماز شب) دروغ است و اين شخص خودش را فريب مي دهد و همان (يخادعون الله) در اينجا صادق است. چون خدا فريب نمي خورد و اين شخص، خودش را مي فريبد.

داستاني از سعدي دراين مورد

داستاني از سعدي دراين مورد كتابهاي سعدي، كتابهاي بسيار خوبي است اگرچه نقاط ضعف هم دارد ولي روي هم رفته كتابهاي مفيدي است، و به طور كلي سعدي شخص بسيار پخته اي بوده است. ما آن موقع كه به (مكتب) مي رفتيم، از كتابهاي سعدي هم مي خوانديم، او در يك داستان مي گويد: يك نفر با پدرش كه روحاني بود پيش پادشاه رفت. در آنجا نماز خواندند و نهار خوردند و به خانه برگشتند. پدر به پسر گفت: من آنجا نزد پادشاه نتوانستم به خوبي نهار بخورم. سفره را بياور تا نهار بخوريم. پسر كه شخص فهميده اي بود به پدرش گفت: پس نمازت را هم اعاده كن. يعني معلوم مي شود همان طور كه نزد شاه كم خوردي تا جلب نظر پادشاه را كرده باشي، نمازت را هم با توجه تر و با مقدمات بيشتر خوانده اي تا نظر پادشاه را جلب كني. اين مسئله امتحانش آسان است و در دست خودمان است. بدين ترتيب كه ببينيم واقعا ما در ارتباط با خدا كار مي كنيم، درس مي خوانيم، نمازمان را با دقت مي خوانيم، تبليغ مي كنيم و... يانه؟

يك نمونه از اشخاص متقي

يك نمونه از اشخاص متقي يك سخنران در عراق بود كه اسمش را نمي آورم. جايي كه به او پول مي دادند و يا نميدادند منبر ميرفت و به پول اهميت نمي داد و هيچ وقت با كسي در اين مورد معامله نمي كرد (البته پول گرفتن براي منبر رفتن كار بدي نيست چون بالاخره منبري هم خرج دارد). او مي گفت پول بدهند و يا ندهند مهم نيست. اين شخص خيلي نزد جامعه محبوب بود و هيچگاه تظاهر نمي كرد، زيرا من از امور داخلي او اطلاع داشتم و زماني

با هم مباحثه داشتيم. و معلوم بود كه براي خدا كار ميكند. خلاصه مشخص است كه يك شخص كدام كارش براي خدا و كداميك براي غير خدا، كداميك براي اين است كه مثلا نامش را در راديو ببرند و يا مردم احترامش كنند و نظاير آن و كداميك براي خدا. همين طور كسبه، بعضي از آنها در موقعي كه يك روحاني در مغازه آنها نشسته است، خوب وزن مي كنند و وقتي كه نيست اهميت نمي دهند. در اينجا توجه و دقت در وزن كردن، به خاطر روحاني بوده است نه به خاطر خدا. اين امور بسيار دقيق است. خدا را نمي توان به بازي گرفت هر امري را مي شود به بازي گرفت جز خدا و پيغمبر و امام و اين بدين سبب است كه: (تعلم ما في نفسي ولا اعلم ما في نفسك) خدا همه چيز را مي داند و هميشه مراقب و مطلع است.

دو داستان ديگر

دو داستان ديگر يك نفر در عراق بود به نام مرحوم (شيخ علي قمي). اين شخص امام جماعت بود و او را مجتهد مي دانستند. خودم شخصا از او دور بودم ولي هركس را مي ديدم از او تعريف مي كرد. اين شخص، كسي بود كه تمام مراجع نجف با او نماز مي خواندند، و اين دليل زهد واقعي او بود و هيچ گاه به خاطر مردم و تظاهر در برابر آنها كاري انجام نمي داد و به همين سبب معروف به (شيخ علي زاهد) شد. يك وقت است كه تقوي (صبغة الله) است كه درمورد آن داريم (و من احسن من الله صبغة)، يعني رنگ خداست، نه چيزي كه رنگ مردم داشته باشد. زاهدي نزديك مغازه دار رفت

و به او گفت: فلان جنس را داري؟ صاحب مغازه گفت: بله، آقاي زاهد دارم و مرد زاهد از پيش او رفت. به زاهد گفتند چرا رفتي؟ گفت من آمده بودم كه با پولم خريد كنم نه با زهدم. اين عكس آن است كه كسي بگويد: من اهل علم هستم، كمي ملاحظه ام كن در اينجا اهل علم بودن براي پول است و براي خدا نيست يا اينكه مقدار كمي از آن براي خدا است.

تقواي واقعي و تقواي غير واقعي

تقواي واقعي و تقواي غير واقعي تقوي معنايش (چراغ) است. چراغ اگر دروغ باشد كه ديگر چراغ نيست، حتي اگر ميليونها نفر شهادت بدهند كه اين چراغ است چراغ نخواهد شد. حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: (فلا يغرنك طنطنة الرجال من نفسك) يعني حرفهاي مردم تو را گول نزد. تقوي معنايش اين است و براي اين كار بايد انسان زحمت بكشد. در قرآن كريم خداوند مي فرمايد: (يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون) يعني: ظواهر را ملاحظه مي كنند. چه گفتيم، چه كاري انجام داديم، آبرويمان را حفظ كرديم و نظاير آنها، اما توجه به خدا در آن نيست. همان طور كه خداوند در مورد منافقين مي فرمايد: (ولا يذكرون الله الا قليلاً) يعني: خدا را جز در مواردي اندك، ذكر نمي كنند. به همين خاطر است كه تقوي، زحمت كشيدن و توسل به خدا مي خواهد، كه اين حالت به انسان دست بدهد، و با سر و صدا و صحبت و نظاير آن نيست، بلكه يك موضوع واقعي است كه در قلب انسان است و مربوط به ظواهر نيست. مثلا در مورد پهلواني، اگر همه مردم بگويند فلان شخص پهلوان است

اگر او پهلوان نباشد، با اين حرفها پهلوان نخواهد شد و حتي يك نفر را نخواهد توانست به زمين بزند. بر عكس، اگر كسي پهلوان باشد، حتي اگر همه مردم بگويند فلاني پهلوان نيست، در موقع كشتي گرفتن مي تواند ثابت كند كه پهلوان است. همچنين در مورد عالم بودن، اگر كسي عالم نباشد حتي اگر همه مردم بگويند فلان شخص عالم است، او عالم نخواهد شد، و اگر يك مسئله از او بپرسند، نميتواند پاسخ بدهد. يكي از علماي كربلا، به افغانستان رفته بود. عالم افغاني كه ميزبان عالم كربلائي بود، از او پرسيد: شما از كداميك از مراجع اجازه داريد؟ عالم كربلائي به او گفت: ما براي اجازه و نظاير آن نيامده ايم و طلبه اي بيش نيستيم. طلبه افغاني شخص زرنگي بود. از او مسائلي در مورد طهارت، نماز، روزه، زكوة، ديات، قضاء، شهادات و... پرسيد و ميهمان به همه آنها پاسخ داد. در موقع نماز، ميزبان مهمان را همراه خود به مسجد برد و دست او را گرفته و در محراب قرار داد و به مردم گفت كه اي مردم اين شخص از من اعلم است. به او اقتدا كنيد من هم به او اقتدا مي كنم چون مردي مجتهد است. هر امري، واقعيتش مهم است نه اينكه مردم چه چيزي بگويند. سعدي مي گويد: (مشك آن است كه ببويد نه آنكه عطار بگويد) ممكن است عطار بگويد كه اين مشك نيست، اين سنگ است، شما بو مي كنيد و مي بينيد كه بوي مشك مي دهد و مي گوئيد مشك است. برعكس اگر عطار بگويد اين شي ء مشك است، قسم هم ممكن است بخورد و يا دو نفر شاهد هم بياورد

ولي موقعي كه بو مي كنيد مي بينيد بوي مشك ندارد و مشك نيست. بايد كوشش كنيم كه تقواي واقعي در ما ايجاد شود، و خيلي هم كار مشكلي است و فكر نكنيد كه كار آساني است و به صرف اينكه نمازي خوانديم و حجّي رفتيم و زيارتي كرديم، تقواي ما زياد است. هيچيك از اينها دليل نيست. دليل تقوي اين است كه ببينيم آيا واقعا قلب ما به خدا مربوط است يا نه؟ و واقعا از خدا مي ترسيم و خدا را در برابر خود مي دانيم يا خير؟ و فرقي نمي كند در كداميك از كارهايمان باشد، در فروش، خريد، رهن، نماز، روزه، مردم داري، و اخلاق، تجارت، غير آنها.

علامه شيخ جواد بلاغي كه بود؟

علامه شيخ جواد بلاغي كه بود؟ از علماي عراق بود كه خداوند او را رحمت كند هر وقت كتاب مي نوشت اسمش را بر روي آن نمي گذاشت. اسم او (شيخ جواد بلاغي) بود. و بسيار هم مرد دانا و فهميده اي بود. از زماني كه اين شخص را ديده ام، تا به حال كسي را اين چنين نديده ام. او از تمام علوم مانند اديان، لغت، فلسفه، تفسير، رياضيات، علوم روز و غير آن اطلاع داشت و اين را از كتابهايش مي توان فهميد. او يك تفسير دارد بنام (آلاء الرحمن). كتابي دارد بنام (توحيد و تكليف) و همچنين كتابهائي بنام (الرحلة المدرسيه)، (الهدي الي دين المصطفي) و غير آن دارد. كتابهايش چنان علمي و عالمانه است كه انسان بايد آنها را درس بگيرد. پس از فوت ايشان كساني كه خواستند كتابهايشان را تجديد چاپ كنند، نام مؤلف را بر كتابها قرار دادند و از آنجا بود كه مؤلف آن كتابها شناخته شد.

از اينجا مي توان فهميد كه او تا چه اندازه هدفش رضايت خدا بوده است. البته نمي خواهيم بگوئيم كسي كه نامش را روي كتابش مي گذارد هدفش خدا نيست، بلكه منظور اين است كه اين چنين افرادي هم داشته ايم و ارزش اين افراد را بايد بدانيم. اينان افرادي هستند كه ما بايد به شفاعت آنها به بهشت برويم. تقوي معنايش اين است كه شخص بايد كوشش كند اين چنين صفاتي را در خودش ايجاد كند.

تقواي امام صادق عليه السلام

تقواي امام صادق عليه السلام زماني بود كه حكومت بني اميه در شرف سقوط و بني عباس، در تدارك به دست گرفتن حكومت بودند. در اين ميان، بني هاشم به فكر به دست گرفتن حكومت افتادند و بنا براين، در مدينه دور هم جمع شده بودند تا راه حلي پيدا كنند. يكي از آنها گفت امام صادق (ع) هم بايد جزء ما باشد چون مقداري مريد و طرفدار دارد و به واسطه او آسانتر به حكومت خواهيم رسيد. امام صادق (ع) را طلبيدند. ايشان، امام بودند هم از لحاظ واقعي و هم از نظر ظاهري شخص باوقاري بودند. ايشان به مجلس بني هاشم آمدند، در مجلس خيلي به ايشان احترام گذاشتند و گفتند: ما داريم با اين شخص بيعت مي كنيم، زيرا بني اميه، ظلمهاي زياد به ما كردند، بنا براين ما مي خواهيم حكومت را در دست خود مان بگيريم و شما را هم خواستيم تا با اين شخص بيعت كنيد و نگذاريد خلافت نصيب ديگران شود. امام فرمودند: خلافت، نصيب ما نخواهد شد و خليفه شخصي است كه (صاحب القباء الاصفر) است يعني: كسي كه قباي زرد پوشيده است. و در اينحال به

شخصي به نام منصور، كه در آن طرف نشسته بود و از عباسيان بود اشاره كردند و فرمودند: من در علوم غيبي خوانده ام كه او خليفه خواهد شد. يكي از اشخاصي كه در مجلس نشسته بود، جسارت كرده و گفت: شما حسادت مي كنيد و مي خواهيد خلافت نصيب خودتان شود و بنا بر اين بيعت نمي كنيد با اينكه اين فرد باسواد، متدين و با شخصيت است. پس از آن يكي از پسرعموهاي امام كه كمي بيادب بود، سينه حضرت امام صادق (ع) را گرفته و ايشان را بيرون پرتاب كرد. امام صادق (ع) هيچ چيز نگفتند. يكي از مريدان امام صادق (ع) مي گويد من كه در مجلس بودم خيلي ناراحت شدم، چون حضرت صادق (ع) غير از امام بودنشان، حداقل يكي از علماي زمان خود بودند. اين شخص مي گويد: شب از ناراحتي خوابم نبرد و فردا اول صبح به خانه حضرت رفته و به ايشان گفتم اگر اجازه بدهند، پسر عموي بي ادب را تنبيه كنم و قدرت اين كار را هم داشتم. پسر عمو در خانه را زد، معمولا شخصي در خانه حضرت بود كه در را باز مي كرد، ولي اين بار حضرت از پشت در فرمودند: صبر كن دارم مي آيم. حضرت آمدند در حالي كه عبا و عمامه شان را پوشيده و مي خواستند از خانه بيرون بروند و اين آيه را مي خواندند: (والكاظمين الغيض و العافين عن الناس والله يحب المحسنين). يعني تقوي اين است كه شخص در هنگام عصبانيت، خود را نگهدارد و مردم را عفو كند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد. آن شخص از حضرت پرسيد كجا مي رويد؟ فرمودند: نزد همان پسر عمويم

كه به من اهانت كرد مي روم تا از او معذرت بخواهم، زيرا بين ما سوء تفاهم ايجاد شد. بنا بر اين تقوي يك امر واقعي است كه در قلب انسان است و يك امر ظاهري و سطحي و ادعايي نيست و شخص بايد اين گونه تقواي واقعي پيدا كند. در روايت آمده: افرادي كه تقوي در قلب آنان است، نور مي دهند.

چند روايت در اين زمينه

چند روايت در اين زمينه حضرت امير (ع) مي فرمايند: (فان تقوي الله فك من كل ملكة، و عتق من كل هلكة) يعني: تقواي خدا نمي گذارد كه خيالات افراد، بيهوده اموري را تصور كند و شخص را مهار مي كند. همچنين در روايت است: (المؤمن ملجم) يعني: آدم مؤمن، لجام در دهان خود دارد و هر كاري بخواهد بكند و يا هر حرفي بخواهد بزند، تقواي او مانع از آنها ميشود. روايتي ديگر است كه مي گويد: (حفّت الجنة بالمكاره والنار بالشهوات) يعني: بهشت گرداگردش رحمت است و آتش شهوت. شراب خوردن، زنا، لواط، حق مردم خوردن، دروغ، غيبت و غيره همه اطراف جهنم را تشكيل مي دهند، و برعكس نماز، روزه، نماز شب و كارهاي نيك همه دورادور بهشت است. اگر شخصي در حال انجام (مكاره) باشد، بايد بداند كه در حال عبور از مرز بهشت است و اگر در شهوات باشد در حال عبور از مرز جهنم و قرآن هم همين را مي گويد: (اقراء كتابك) يعني خودت كتاب (نامه اعمال) خودت را بخوان يا اينكه (و كفي بنفسك اليوم عليك حسيبا) يعني: هركس مي تواند حساب كار خود را بكند. البته داشتن تقوي كار آساني هم نيست و فعاليت زيادي مي خواهد در امورد دنيوي هم همين طور

است. اگر كسي مي خواهد مرجع تقليد محترمي باشد، سخنران و خطيب توانايي باشد، و يا امام جماعت بشود، بايد درس بخواند. شب موقعي كه اهل خانه خواب هستند بيدار شود و درس، شعر، قرآن، نهج البلاغه و غيره حفظ كند. يك خطيب به من گفت: براي هر منبر هشت ساعت مطالعه مي كنم، و بعد منبر مي روم و منابر جالبي هم تحويل مي دهد، اين مكاره است. اگر مي خواهيد در دنيا جهنم داشته باشيد، يعني: كسي پاي منبرتان ننشيند و آدم عادي باشيد، شب تا صبح بخوابيد و سختي و مشقت تحمل نكنيد، در نتيجه روي منبر خميازه خواهد كشيد و هيچ كس پاي منبرتان نخواهد نشست. البته اكنون بحث مان در مورد بهشت و جهنم در دنيا و آخرت نيست وگرنه مي گويند بهشت و جهنم آخرت، در دنيا هم هست و لذا در قرآن مي گويد (و ان جهنم لمحيطة بالكافرين) يعني: جهنم حتي در دنيا كفار را احاطه كرده است و اين، غير از آخرت است.

آيت الله بروجردي چرا به مرجعيت رسيدند؟

آيت الله بروجردي چرا به مرجعيت رسيدند؟ يكي از تجار، خيلي با ما دوست بود و مرد بسيار خيّر و باتقوائي بود. نماز شب مي خواند، دعا و عبادت زياد مي كرد خداوند رحمتش كند. او ساكن تهران بود و گاهي به عراق مي آمد، و ضمناً به آيت الله بروجردي، خيلي اردات داشت. يك وقتي از او پرسيدم كه شما شخصا از آيت الله بروجردي، چه ديده اي؟ گفت يك قصه كوچك از او براي شما نقل مي كنم و اين قضيه را گفت: مقدمتاً لازم است بدانيد كه آيت الله بروجردي در زمان خود مرجع اعلاي تقليد بود، و اموال مثل سيل برايش مي آمد و او

هم با گشاده دستي، به مردم مي داد ولي خودش از سهم امام تصرف نمي كرد و بوسيله ملك مختصري كه در بروجرد داشت خود و خانواده اش را اداره مي كرد. ايشان، يك وقت مريض شدند. دكتر آوردند او گفت ايشان ضعف دارند و خوراكشان خوب نيست و بايد غذاي خوب (مثلا كباب برگ) بخورند. وقت نهار، بر سر سفره، علاوه بر غذاي عادي، مقداري هم كباب برگ گذاشته بودند. ايشان آن را كه ديدند گفتند: حاج احمد (حاج احمد مدتها خدمتكار ايشان بود) اين كباب برگ از كجاست؟ حاج احمد گفت: دكتر گفته است كه شما ضعف داريد و بايد كباب برگ بخوريد. آقاي بروجردي گفتند: خير، پول من نمي رسد كه كباب برگ بخورم، آن را بردار و به كسي ديگر بده و حاج احمد آن را برداشت. شما با همين يك داستان مختصر متوجه خواهيد شد كه آيت الله بروجردي را، چرا خداوند به اين مقام رسانده است.

تأثير اعمال هركس در ماندن نام نيك او

تأثير اعمال هركس در ماندن نام نيك او در دستگاه خداوند، بي نظمي نيست و همه چيز از روي حساب است. و با كلاهبرداري و نظاير آن، كار درست نخواهد شد. در دستگاه خداوند بايد با اخلاص بود. امام حسين (ع) هزار و چهارصد سال است كه شخصيتش محفوظ است. حضرت زهرا (ع) هم همين طور، چون واقعاً هرچيزي كه داشتند براي خدا در طبق اخلاص گذاشتند. و اين چيز كمي نيست كه حدود هزار و چهارصد سال، نام يك نفر هنوز هم زنده باشد و هزاران محفل و مجلس بنامش گذاشته شود. و آيا كسي غير از انبياء و امامان توانسته است اين چنين مقام و موقعيتي را كسب

كند؟ استالين را من به خاطر مي آورم، كه در زمان حكومتش، كمونيست ها خيلي او را تقديس و تعظيم مي كردند، و پس از آنكه مرد، او را در مقبره كمونيستهاي بلندپايه دفن كردند. بعد از او برژنف روي كار آمد و دستور داد جسد استالين را از قبر در آورند و آتش بزنند. مگر ممكن است كه استالين بماند؟ حضرت زهراست كه مي ماند وگرنه ريگان، كندي، سادات و بگين هيچ گاه باقي نخواهند ماند. خداوند، هركس را بخواهد باقي و هركس را نخواهد، از بين خواهد رفت. فرعون را مردم از پنجهزار سال پيش، لعنت مي كنند زيرا واقعيت در كارش نبود ولي حضرت زهرا (ع) چون بر حق بوده، تا به امروز نامش باقي مانده است. اگر روزي ما هم اينچنين مقامي پيدا كرديم، ناممان باقي خواهد ماند. مانند نهري كه به دريا متصل مي شود، هيچ وقت خشك نشده و از بين نخواهيم رفت وگرنه اگر يك نهر معمولي باشد، با گذشت زمان و با ريزش باران و آمدن آفتاب و يا هر دو خشك خواهد شد. بنا بر اين به هر اندازه كه مي توانيم، بايد تقوي خدا را بجاي آوريم: (فاتقوا الله ما استطعتم) و نبايد به فكر ظواهر و جار و جنجال باشيم. و تنها در اين صورت است كه ناممان باقي خواهد ماند: (فالباقيات الصالحات عند ربك خير).

خداوند در هركاري دخالت دارد

خداوند در هركاري دخالت دارد خداوند، در هركاري دخالت دارد و هيچ كاري، چه خوب و چه بد نيست كه خداوند آن را امداد نكند چون خداوند، بندگان را بدين وسيله امتحان مي كند. در قرآن هم آمده است كه: (كلا نمدّ، هؤلاء و هؤلاء من

عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظوراً) يعني: ما به همه كمك مي كنيم، هم اين گروه و هم آن گروه (گروه نيكان و گروه بدكاران) را از عطاي پروردگار امداد مي رسانيم و عطاي خداوند، به همگان تعلق دارد. يعني همان كافري هم كه سلاح و پول دارد، خدا پشت سر اوست. (فالله من ورائهم محيط) يعني: خداوند به همه چيز آنها احاطه دارد. مانند دايره اي كه چيزي كه داخل دايره است، از هرطرف برود، به محيط دايره برخورد مي كند. خلاصه آنكه تمام كارهاي كوچك و بزرگ زير نظر خداست.

نمونه اي از عجايب خلقت : مسئله خونريزي

نمونه اي از عجايب خلقت : مسئله خونريزي يكي از عجايبي كه در علوم پزشكي به آن برخورد كرده اند، مسئله خونريزي است. البته در علوم پزشكي، ميليونها مسئله عجيب پيدا مي شود از جمله همين مسئله خونريزي است. در هنگام خونريزي، اولين چيزي كه اتفاق مي افتد اين است كه بدن، احساس تشنگي مي كند تا جبران كمبود آب بدن را بنمايد. اين قضيه را هركسي مي تواند تجربه كند، به محض آنكه كمي خون از بدن كسي رفت، تمام اعضاي بدن فرياد مي زنند آب... آب... و شخص، متوجه نمي شود كه علت احساس تشنگي چيست؟ همچنين بدن فورا زرد مي شود يعني قلب، تمام خونهاي بدن را جمع مي كند تا بتواند به كار خود ادامه دهد. چون اگر قلب از كار بيفتد، بدن مي ميرد ولي زرد شدن دست، صورت، پا و يا سرد شدن آنها، ضرري براي بدن ندارد. اين موضوع را چه كسي غير از خدا، ايجاد كرده است؟ موضوعي كه پزشكان در آن حيران مانده اند. در كبد (جگر سياه كه در زير ششها قرار دارد)، در حدود دو هزار

دستگاه وجود دارد (البته قبل از اين، تصور مي شد كه پانصد ماشين است ولي بعدها معلوم شد، دو هزار تاست)، كه دانشمندان محاسبه كرده اند كه اگر بخواهند نظير آن را با دستگاههاي معمولي ايجاد كنند، پنجاه كيلومتر در پنجاه كيلومتر مساحت لازم دارد. يعني بايد در تمام اين مساحت، دستگاه نصب شود تا بتواند كار كبد را انجام دهد، و اين كبد با اين ساختمان پيچيده به سرعت دست اندركار ساختن خون مي شود. حالا هركدام از اين كارها، به دستور چه كسي انجام مي گيرد؟ احساس تشنگي، ضربان سريع قلب و جمع آوري خون، ساخته شدن خون توسط كبد، به دستور چه كسي انجام مي شوند؟ اين مسائل، يكي دوتا و صدتا يا هزارتا نيست، ميليونها از اين چنين حوادثي در بدن اتفاق مي افتد. چه كسي اينها را ايجاد مي كند؟ درست است كه برق در سيم جريان دارد ولي چه كسي و چه مهندسي آن را ايجاد كرده است. اين شعر مشهور كه: (وفي كل شي له آية تدل علي انه واحد) (يعني در هرچيز نشانه ايست كه بر وحدانيت و يگانگي خدا دلالت مي كند) صد در صد صحيح است زيرا در هر چيزي، نشانه اي از خدا وجود دارد. همان استاليني كه پنجاه سال با اعتقاد به خدا جنگيد، در مغزش خونريزي ايجاد شد و پزشكانش هيچ كاري برايش نتوانستند انجام دهند. و كاملا تحت فرمان خدا بود. صحبت در مورد تقواست، انسان بايد سعي كند تقوايش را شديدتر و بيشتر بكند و با خدا ارتباط بيشتري پيدا كند و از او بترسد. يكي از اموري كه خيلي مايه تأسف است اين است كه قرآن در جامعه، كم

مطرح شده است. نه اينكه به اندازه كافي تفسيرش وجود دارد و نه تجويد، نه قرائت، تدبر و... در قرآن است كه: (افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوبهم اقفالها) يعني: در قرآن تدبر و تعمق نمي كنند؟ آيا بر قلبهاي آنها قفل زده شده است؟ بايد همه كارهايمان را با توجه به خدا انجام دهيم و آن ها را به حساب خود، نزد خدا بگذاريم: البته راست و واقعي نه به دروغ. حضرت زهرا (ع)، حضرت اميرالمؤمنين (ع)، امام صادق (ع)، و ديگر ائمه كارهايشان را به حساب خود نزد خدا مي گذارند و ارزششان به خاطر همين است. و آنچنان كه خودشان مي گويند: (رضاالله، رضانا اهل البيت) يعني: رضا خدا، رضاي ما اهل بيت است. و اين كلام پيامبر و تمام ائمه است كه البته ممكن است با عبارات ديگري هم بيان كرده باشند. كارهايشان همه همين طور بود و مورد رضايت خداوند بوده است. و اينگونه بودن (تقوي داشتن) است. و اگر كسي واقعا متقي شد، در جامعه فرد عجيبي خواهد شد، چون در آن صورت با تمام هستي در رابطه خواهد بود. كسي كه تسبيح به دست مي گيرد و تكرار مي كند: (سبحان الله) بايد ديد كداميك از اين (سبحان الله) ها به قلبش راه پيدا مي كند. موقعي كه در مسجد اموي، در حضور امام زين العابدين (ع) گفتند: (اشهد ان لا اله الا الله)، حضرت فرمودند: (شهد بذلك سمعي و بصري و جلدي و مخي و شعري..) يعني اين كلمه و عقيده، درون من است و ظاهري نيست. اين مطلب، مانند مسئله علم است. اگر كسي در جائي بنشيند كه هزاران كتاب در اطرافش باشد، تا وقتي كه

كتابها به درون او راه پيدا نكرده اند هيچ فايده اي ندارد ولي اگر يكي از آنها بدرونش راه يافت، ارزش پيدا مي كند. اگر يك آيه قرآن به درون انسان راه پيدا كند، تأثير عجيبي دارد. حضرت موسي (ع) در حال رفتن به كوه طور بودند. در راه فقيري را ديدند. فقير به ايشان گفت كه بخدا بفرمايد: گشايشي در كارش ايجاد كند چون خيلي فقير است. حضرت موسي (ع) اين را به خدا فرمودند خدا فرمود: به فقير بگو (جري قلم القضاء) يعني قسمت چنان شد كه اين شخص فقير باشد. (البته حضرت موسي در حدود3500 سال پيش بوده است). حضرت موسي اين را به فقير گفتند. فقير خيلي شخص با ادبي بود، به حضرت موسي گفت، بار ديگر كه نزد خدا مي روي (چون حضرت موسي با خدا صحبت مي كرد (كلم الله موسي تكليما) و اينكه مي گويند موسي كليم الله است، به خاطر همين است البته بايد بدانيد كه خدا زبان ندارد كه صحبت كند بلكه صوت را خلق مي كند كه اين را در شرح تجريد و شرح باب حادي عشر مي خوانيد) به خدا بگو كه خدايا، آيا تو بر قلم حاكم هستي يا قلم بر دست تو حاكم است؟ اگر قلم حاكم بر دست توست، كه هيچ مسئله اي نيست ولي اگر دست تو حاكم بر قلم است، بنويس كه غني شوم. حضرت موسي (ع) اين را به خدا فرمود. خدا گفت خير، قلم در دست من است و من بر آن تسلط دارم و تقدير مي كنم كه از اين ببعد اين شخص غني شود و از آن ببعد آن شخص غني شد. پس قلم در دست خداست.

كتاب اعتقادات صدوق، بنام (اعتقادنا) كتاب كوچكي است، هركس آن را نخوانده است، حتما بخواند، در آن تمام اصطلاحات قلم، لوح، عرش، كرسي، توضيح داده شده است و بسيار كتاب جالبي است. غني، فقر، عزت، ملك همه در دست خداست. آن خدائي كه در داستان آن مرد فقير بود، الان هم هست، فقط حضرت موسي است كه نيست كه آن هم نمرده است چون انبيا و صالحين و شهدا نمي ميرند. شنيده ايد كه موقعي كه حضرت امير (ع) مي خواستند حضرت فاطمه (ع) را دفن كنند، بعد از آنكه كفن را بستند، حضرت امام حسن و امام حسين (ع) فرمودند مي خواهيم دوباره به خدمت مادرمان برسيم. حضرت امير مي فرمايند: پس از آنكه امام حسن و امام حسين (ع) بر جنازه مادرشان آمدند، بخدا قسم ناله كرد و آن دو را در بغل گرفت (اشهد الله آنها حنّت و انّت و ضمتهما الي صدرها) با اينكه به ظاهر مرده است. در صورتي كه اينها در واقع مرده ندارند، و اين مائيم كه مي ميريم چون با خدا ارتباط كميداريم. حضرت رضا (ع) كه به زيارتش مي رويم همان حضرت رضاي هزار و سيصد سال پيش است. و اين را خداوند مي فرمايد. موقعي كه شهيد عادي زنده باشد، چگونه انبياء و ائمه نباشند؟ پس همه انبياء هستند و از همه مهمتر خدا هست لكن اين ما هستيم كه از خدا دوريم (گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟). خلاصه همه كاريها در دست خداست. نمرود مي خواست قدرت خود رانشان دهد. به حضرت ابراهيم (ع) گفت همان طور كه خدا انسانها را مي كشد و زنده مي كند من هم همين كار را مي كنم.

يك نفر را آوردند و گردنش را زدند. گفت ديدي كه اين را كشتم. ديگري را كه محكوم به اعدام بود آوردند او را عفو كرد گفت ديدي اين را زنده كردم؟ (الم تر الي الذي حاج ابراهيم في ربه ان اتاه الله الملك اذ قال ابراهيم ربي الذي يحيي و يميت قال انا احيي و اميت قال ابراهيم فان الله ياتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الذي كفر). ابراهيم به او گفت پس تو هستي كه مي كشي و زنده مي كني حالا آفتاب را كه هر روز از مشرق طلوع مي كند، وادار كن كه از مغرب طلوع كند. نمرود بي جواب ماند. تمام كارها و قلمها و عزتها و ذلتها در دست خداست. آيه قرآن است كه: (قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تن_زع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شي قدير تولج الليل في النهار و تولج النهار في الليل و تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحي و ترزق من تشاء بغير حساب). خلاصه اينكه معناي تقوي اين است، خودش و اثرش را گفتيم. اميدواريم كه انشاءالله خدا همه ما را متقي قرار بدهد. و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين. محمد الحسيني الشيرازي

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109