آموزش نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه: جعفري، محمد مهدي، 1318 -

عنوان و نام پديدآور: آموزش نهج البلاغه= How to learn nahjal-balaqat / نگارش پژوهش محمدمهدي جعفري.

مشخصات نشر: تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، 1387.

مشخصات ظاهري: 2ج دريك مجلد (566 ص).

فروست: دين= RELIGION.

شابك: 66000 ريال: 978-964-422-254-2

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

يادداشت: نمايه.

موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق.. نهج البلاغه -- راهنماي آموزشي

شناسه افزوده: ايران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. سازمان چاپ و انتشارات

رده بندي كنگره: BP38/095/ج 67 1387

رده بندي ديويي: 297/9515

شماره كتابشناسي ملي: 2153104

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

ستايش بيكران و سپاس بي پايان ويژه و شايسته ي الله آن وجود واجبي است كه گويندگان ستايش هرگز به سطحي سزاوار از ستودن او نتوانند رسيد، و شمارندگان با هيچ وسيله اي نعمت بيكران او را نيارستند به زير آمار و شماره كشيد، و كوشندگان به هيچ حال در به جاي آوردن حق پروردگاريش نتوانند چنانكه بايد كوشيد.

و درود بسيار بر پيامبر بزرگوار كه پرچمدار هدايت بشر با معجزه ي جاويدان قرآن است، و زيبايي سخنش برتر از گفتار هر انسان، سخني كه بشر گرفتار در زمان و جهان، از آوردن همانند آن، يا بخشي كوچك از آن، ناتوان است، و گروندگان را پذيرش چهره ي خدايي زيبايش شايان، زيرا آدميان پويا به سوي خداگونگي و «شدن» را رهنمودي است در هر دو جهان، و با پيشرفت و گسترش پيوسته ي انديشه ي بشر راهنماي عملي است جاويدان. هر كس از سرچشمه اش نوشد زندگي هميشگي يابد، و آن كس كه به فراگرفتنش كوشد خورشيد شناخت بر خاوران دلش تابد. و كسي كه با آن نشست، با توشه اي پربار از كنارش خيزد، و

چون به ژرفايش فرو رود، خوشه اي از مرواريدهاي آبدار بر كنارش ريزد. همدم آشنايان با روشنايي و نور درخشان دارندگان بينايي است. بروني بس زيبا دارد و دروني با ژرفا. پرتوافكن بر فراز راه بس دراز و پر پيچ و خم بشريت، و فرمان انسان ساز در پهناي تاريخ پرفراز و نشيب آدميت. زيباترين گفتار، و دلها را بهاري پر برگ و بار، سينه ها را با روشنايي خود از

[صفحه 12]

گمراهيها رهنمودي، و جانها را با درمانهاي خود از هر بيماري بهبودي. از چشمه اش هميشه آبي گوارا بجوشد، و درياي خروشانش هرگز نخوشد.

و درود راستين، در هر بامداد و پسين بر خاندان پاكيزه اش باد كه اين پرچم را پس از وي پيوسته برافراشته نگاه داشتند، و بار سنگين راهنمايي جهانيان را به هيچ روي بر زمين نگذاشتند، بويژه بر نخستين پيشواي به حق، خداوند فصاحت و بلاغت، و پروردگار انصاف و عدالت، چكاد تسخير ناپذير دانش و حكمت، و پرچم هميشه در اهتزاز پويندگان راه توحيد و معرفت، و قهرمان هميشه پيروز در ميدانهاي رزم، و رهبر پيوسته آماده ي عزم جزم. سخنش را «از گفتار آفريدگار فروتر و از گفتار آفريدگان برتر» گفته اند، و ژرفپيمايان درياي ادب مرواريدهايش را با فروتني شايسته اي در پيشگاهش سفته اند.

و خشنودي پروردگاري، در هر نسيم سحري، بر روان پاك و پوياي سخنشناس بزرگ و گوينده ي سترگ، سيد رضي، وزد كه هر ستايش شايسته اي، در برابر گرداوري سخنان اميرالمومنين، او را سزد. و از آن روز كه گوهرهاي گرانبهاي سخنش را در رشته ي زيبا و پاياي «نهج البلاغه» به نظم كشيد، و افسري گوهرنشان بر تارك ادبيات جهان بر نشانيد، تا كنون همه ي گوهريان

و سخنشناسان و زيبايي پسندان خريداريش را به صف ايستاده اند، و پذيرايي از دانش ژرفش را به جان آماده گرديده اند، بازار شرح و تفسيرنويسي بسي پر خريدار، و انجمنهاي ادب و فرهنگ چهره ي زيبايش را چشم به راه ديدار!

اميرالمومنين (ع) سرشتي پاك، و بهره هاي خداداده اي تابناك داشت، و در روزگار رواج و رونق ادبيات در جزيره العرب پا بدين جهان گذاشت، و آسمان درخشان و دشتهاي بيكران و خورشيد فروزان و ماه تابان در آن سرزمين تافته، بهره هاي بيشتري بدو ارزاني داشت، و از آنها بهتر، در آغاز زندگاني، در دامان سرشار از مهرباني پسر عموي بزرگوارش پرورش يافت. همان شخصيت والايي كه

[صفحه 13]

خود در پرتو عنايتها و صيانتهاي پروردگار به بار مي آمد تا آمادگي پذيرش سنگينترين بار امانت انسان، و بزرگترين راز رسالت جهان را بيابد، و بشريت را در راه راست راهپيمايي به سوي كمال انساني، و نزديك شدن به پيشگاه والاي خداگونگي راهبر شود. او خود «افصح العرب» در سراسر جهان بود، و نشان پيامبري او آيت بلند سخنوري، قرآن بود. و علي (ع) آن جوان با استعداد از اين دو سرچشمه ي سرشار و گوارا بسي نوشيد، و با ذخيره اي فراوان برگرفته از همه ي آن بهره ها، پس از پيامبر گرامي اسلام در اين راه همي كوشيد، و جهاني را از آموزشهاي از برون زيبا و از درون با ژرفا بهره مند ساخت. هيچگاه ميدان نبرد او را از آموزش با سخنان گرم و آتشين باز نداشت، و در دوران خانه نشيني، تعليم وظايف اجتماعي را با پندها و كلمات شيرين، فرو نگذاشت. اين سخنان كه تفسير كتاب مجيد و شرح سنت سديد بود، با چنان زيبايي

و فصاحت و بلاغتي از زبان گويايش سيل آسا بر سر مردم مي باريد كه زمين پهناور دوست و دشمن را زنده و پويا و آماده ي بارور شدن مي كرد. دوست در برابر شيريني الفاظ و گوهرهاي معاني دل مي باخت، و دشمن براي بهره بردن از دستورهاي زندگيسازش براي خود توشه اي فراهم مي ساخت، و همچنان در سينه ها و دلها و نوشته ها و رساله ها دست به دست مي شد، تا اينكه در دوران گسترش فرهنگ اصيل و عميق اسلامي، و روزگار انديشه ي آزاد انساني، و ارجمندي دانشمندان والا جايگاه، و اديبان و نويسندگان بزرگ پايگاه، به دست شاعري بيهمتا و توانا، و گوهرشناسي تيزبين و دانا، از فرزندان پاك آن بزرگوار، و از آزادانديشان با ذوق عاليمقدار، آموزشي ژرف در همه ي ابعاد زندگي دانشمندان را ارزاني بخشيد، و خورشيدي روشن بر فراز راه سخنوران و گويندگان بدرخشيد. زلال گوارايش تشنگان حقيقت را سيراب كرد، و دم زندگي بخش گوينده اش مردگان طريقت را حياتي دوباره داد، و جويندگان شريعت را فراتي پهناور فرا ديدشان بداشت.

نهج البلاغه ي علي (ع) پيوسته در درازناي تاريخ و ژرفناي جان بشريت و پهناي روزگار، زندگيبخش، جنبش آفرين، بيدار ساز و خرد برانگيز بوده است. در

[صفحه 14]

هيچ دوره اي از دوران اسلامي از زندگي دور نبوده است، ليكن همگان در مسير زندگي، چنانكه شايد، از آن كتاب با ارزش بهره مند نشده اند، همان گونه كه از كتاب و سنت خدا و رسول نيز چنانكه بايد، برخوردار نشده اند.

و اكنون كه دوره ي بازگشت به قرآن و خويشتن اسلامي مسلمانان فرا رسيده سزاوار آن است كه نهج البلاغه ي علي (ع)، در راستاي قرآن و سنت رسول خدا، دو سرچشمه ي اصلي تعاليم و معارف اسلامي، با شيوه اي درست و

هماهنگ با آموزش و پرورش روز، در همه ي مراحل و دوره ها و شوون اجتماع، در مدرسه و مسجد و دانشگاه، در مزرعه و بازار و كارگاه، و در خانه و انجمنهاي دوستان و هر باشگاه، آموزش داد، و معارف و تعاليم اسلامي را در همه ي زمينه هاي اعتقادات و اخلاقيات و اجتماعيات از علي (ع) آموخت، و هر دو جهان را توشه اي رهايي بخش اندوخت.

نخست بايد خود فرا گرفت و شيوه ي آموزش آن را به دست آورد، و آنگاه به صورت برنامه ي آموزشي مرتب، ياد داد تا تاثير گذارد و گرد ستبر بداموزيهاي سده هاي تاريك ناداني و سطحي نگري و تعصب را از دلها بزدايد.

به دنبال چنين هدفي، و به سفارش و تشويق بنياد نهج البلاغه، و به راهنمايي دانشمندان و كارشناسان تعليم و تربيت، به نوشتن كتابي براي آموزش نهج البلاغه در رشته هاي عمومي علوم و مهندسي دانشگاههاي ايران، پرداختم، و پس از گذشت مدتي و نوشتن مقداري، آن را به عرض صاحبنظران در يكي از كنگره هاي جهاني نهج البلاغه رسانيدم. برخي از دانشمندان پسنديدند و به تشويق نويسنده براي ادامه ي كار به همين شيوه، زبان گشودند، و برخي ديگر از آنان به ياد آوري كمبودها و نادرستيهايي از آن نمونه براي اصلاح و بهسازي نوشته ياري فرمودند، ليكن بنياد نهج البلاغه به حق يادآوري كرد كه وظيفه ي نخست، يعني تربيت عده اي براي تدريس درست و با شيوه ي علمي اين كتاب، هنوز انجام نگرفته بيم آن مي رود نهج البلاغه نيز به سرنوشت معارف اسلامي دچار گردد. اين سخن را پسنديدم و از ادامه ي كار، هم به

[صفحه 15]

همين دليل و هم به علت گرفتاريهاي بسيار آموزشي و پژوهشي، خودداري كردم، اما در ضمن

تدريس نهج البلاغه، به عنوان قرائت عربي چهار (و نه قرائت سه كه بعدها سفارش شد) در رشته هاي ادبيات فارسي، و نثر عربي 2، در دوره ي كارشناسي ارشد ادبيات فارسي، و متون حديث و نهج البلاغه، در رشته ي زبان و ادبيات عرب، و در كلاسهاي خصوصي به دانشجويان رشته هايي غير از دو رشته ي ياد شده، آن نوشته ها را تا اندازه اي به معرض آزمايش گذاشتم، و نتيجه ي سودمندي از آن گرفتم. بدين جهت تصميم گرفتم با وجود رفع نشدن كمبود معلم براي تدريس نهج البلاغه، بدين مهم، يعني انتشار اين كتاب به همان اندازه كه موفق به تاليف آن شده ام، دست يازم تا در نتيجه ي گسترش آن، هم خود انگيزه اي براي تكميل كار بيابم، و هم از بركت وجود سخنان علي (ع) در اجتماع، كساني براي ياد گرفتن و ياد دادنش تشويق شوند، و كسان ديگري از افراد با صلاحيت به ادامه ي چنين كاري، بهتر و بيشتر، اقدام كنند، و براي دوره هاي تخصصي، چنانكه هدف بنياد بوده است، مانند رشته هاي زبان و ادبيات فارسي، زبان و ادبيات عربي، حقوق، مديريت، اقتصاد، تعليم و تربيت، علوم اجتماعي، سياسي و ديگر رشته هاي علوم انساني نيز، كتابهايي پر بار براي آموزش نهج البلاغه بنگارند. به اميد توفيق از پروردگار و دستگيري اميرالمومنين در همه كار.

در پايان از سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز كه در انتشار اين كتاب كوشيد و پس از مدتها تعطيل شدن اين نوشته، مرا به ادامه ي آن واداشت، سپاسگزارم، و اميدوار كه آثار ارزشمندي از فرهنگ اصيل اسلامي- ايراني به جامعه ي بشري عرضه دارد. ان شاءالله.

[صفحه 17]

مقدمه

جلد نخست نهج البلاغه، با سخنان اميرالمومنين (ع)، و همراه

با كاروان پيوسته پوياي زندگاني پربركتش آغاز شد، و پس از جنگ جمل كه امام كوفه را به عنوان مركز زمامداري برمي گزيند، ما هم از آموزش هاي گرانبهاي آن بزرگوار در زمينه هاي يكتاپرستي و شناخت، آفرينش، هدايت، حقوق اجتماعي و تاريخ سود جستيم.

جلد دوم با استفاده از درسهاي انسان ساز اميرالمومنين (ع) درباره ي تربيت و سپس اخلاق آغاز مي شود، آنگاه به روال تاريخي زندگاني امام بازگشته جريان پيكار صفين و مصر و دست اندازيهاي تجاوزگران شام به سرزمينهاي زير فرمان امام، خوارج و نبرد نهروان و سرانجام شهادت امام را دنبال مي كنيم، و با شهادت امام، جلد دوم و همه ي آموزش نهج البلاغه به پايان مي رسد.

مدتي چاپ و انتشار جلد دوم به تاخير افتاد. تا اين كه سال 1379 كه به دو عيد غدير در آغاز و در پايان آذين بسته شده است، سال اميرالمومنين امام علي بن ابي طالب ناميده شد، و به درخواست دانشجويان و تاييد و تصويب شوراي عالي انقلاب فرهنگي، قرار بر اين شد كه نهج البلاغه در همه ي رشته هاي دانشگاهي تدريس شود. و اجراي اين مهم بر عهده ي نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها گذارده شد. معاونت فرهنگي نهاد پس از بررسي اين كتاب، آن را براي آموزش نهج البلاغه پسنديد، و سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي هم تصميم گرفت هر دو جلد را يكجا به چاپ رساند.

[صفحه 18]

در جلد نخست ويراستاري كوتاهي انجام شد و اينك هر دو جلد در يك مجلد، از ولادت تا شهادت اميرالمومنين، و برخي از مهمترين درسهاي گرانبهاي آن امام بزرگ، به علاقه مندان تقديم مي شود، بدان اميد كه اين كتاب انگيزه اي شود براي موانست هميشگي با

نهج البلاغه و آموختن درسهاي گرانسنگ و والاي اميرالمومنين عليه السلام.

سيد محمدمهدي جعفري

دانشگاه شيراز- خردادماه 1379

[صفحه 19]

نشانه ها:

ط: خطبه

ك: كلام

ر: رساله، كتاب، نامه

وص: وصيت

دعا: دعا

ج: جلد

ص: صفحه

نهج: نهج البلاغه

[صفحه 23]

با نهج البلاغه آشنا شويم؟

سخنوري در نخستين روزگاران اسلامي

هر انقلاب عظيمي در ميان امتها پديد آيد، خواه ديني باشد و خواه سياسي، خواستار زبانهايي گويا از سوي انقلابيون مي باشد تا بتواند اصول و مبادي انقلاب را تاييد كند و گسترش دهد، و منطق دشمنان را محكوم سازد، و اين امر تنها با سخنراني براي جمعيتها و نيروهاي ياريگر در مراسم و جشنها و شوراها ميسر مي گردد.

ظهور اسلام امري عظيم و جليل و مهم بود كه در جهان مانندي نداشت، و بزرگترين حادثه اي بود كه زبانها را از بند گشود، و سخنوري را از نهانگاه بيرون آورد، عقلها را به شگفتي انداخت و جانها را فريفته ي خود ساخت.

ظهور اسلام سرآغازي بود براي ايجاد دگرگوني وسيع در امر سخنوري، زيرا رسول خدا (ص) خطابه را وسيله اي ساخت براي تبليغ دين حنيف، و در تمام دوراني كه در مكه بود، در انجمنها و بازارها آيات قرآن را تبليغ مي كرد، و در اين ضمن براي مردم خطبه مي خواند، و وجدان خفته شان را بيدار مي ساخت. پس از هجرت به مدينه نيز به خطابه هاي خود ادامه داد، و در زمينه هاي گوناگون گسترش داد، و در ضمن آنها حدود حكومت و نظام زندگي شايسته براي يك مجتمع مبتني بر برادري و برابري و همكاري و هماهنگي در راه حق و خير را براي مردم بيان مي كرد.

در روزگار خلفاي راشدين، علاوه بر خطبه هاي جمعه و عيدين و موسم حج، به هر مناسبتي نيز خطبه اي ايراد مي شد، و از هر موقعيتي براي سخنراني سود

[صفحه 24]

مي جستند و

امت را براي رفتن به جنگ، يا فراخواندن به امري، يا موعظه هاي ديني تشويق مي كردند.

سرانجام عثمان با شورشي كه عليه او برانگيخته شد به قتل رسيد، و مردم علي بن ابي طالب (ع) را به امارت و زمامداري برگزيدند. فتنه ي جمل و واقعه ي صفين پيش آمد كه در هر دو نبرد سخنوران بسياري ميان دو گروه متخاصم ظهور كردند و ياران را به جنگ دشمن برمي انگيختند. در راس خطباي عراق، شيخ الخطباء و فحل البلغاء علي بن ابي طالب (ع) قرار داشت، و در راس شاميان معاويه بن ابي سفيان. جنگ صفين به نيرنگ حكميت و ظهور خوارج و نبرد نهروان انجاميد، از ظهور اسلام تا اندكي پيش از شهادت امام، فضاي جهان اسلام سرشار از سخنرانيهاي گوناگون مي باشد كه همگي در راه نشر و تبليغ دين و هدفهاي مذهبي و سياسي ايراد مي گرديد.

كوتاه سخن آنكه سخنوري در اين روزگار به اوج تكامل رسيد، و زبان و ادبيات عربي در هيچ دوره اي از لحاظ كثرت خطباء و فراواني خطيبان به پايه ي صدر اول نرسيد، زيرا همه ي سخنوران بطور خالص عرب بودند.

به گفته ي جاحظ: علي بن ابي طالب كرم الله وجهه، پس از رسول خدا از همگان فصيحتر و دانشمندتر و زاهدتر بود، و در مورد حق سختگير، و پس از پيغمبر، امام خطباي عرب بطور مطلق به شمار مي رود. [1].

جرجي زيدان مي گويد: مشهورترين خطيب صدر اسلام امام علي بن ابي طالب است. براي دموستن، خطيب مشهور يونان شصت و چند خطبه ذكر كرده اند كه نصف آن را هم به اشتباه به وي نسبت داده اند، و اين خطبه هاي امام علي است كه چند صد خطبه شماره كرده اند. [2].

شيخ محمد عبده گويد:

در ميان دانشمندان و سخنشناسان زبان و ادبيات عربي كسي نيست كه نگويد: كلام امام علي بن ابي طالب، پس از كلام خداي متعال و پيغمبرش (ص) شريفترين و برترين سخن و سرشارترين كلام از لحاظ مواد، و

[صفحه 25]

داراي بهترين شيوه است و بيشترين معاني و محتواي باجلال و شكوه را در بر دارد. [3].

علي (ع) خود در اين باره گويد:

زمام سخن در دست ما است، ريشه هاي درخت تناور سخنوري در زمين ذهن ما جاي گرفته شاخه هايش بر سر ما سايه افكنده است. [4].

براي اطلاع بيشتر از اين موضوع مي توانيد به منابع زير مراجعه بفرمائيد:

البيان و التبيين، جاحظ

تاريخ ادبيات زبان عربي، جرجي زيدان

تاريخ ادبيات عربي، شوقي ضيف

الوسيط في الادب العربي و تاريخه، الشيخ احمد الاسكندري و الشيخ مصطفي العناني.

[صفحه 27]

دانشوري و سخنداني و سياست و اجتماع در قرنهاي چهارم و پنجم در بغداد

از آن جا كه حكومت بني اميه بر پايه ي فريب و نيرنگ پايه گذاري شده بود و با جنايت و ستمگري به كار خود ادامه داد، ديري نپاييد و چون لقمه اي ظاهرا چرب و شيرين كه درون آن زهر باشد چشيده شد، و سپس به دور پرتاب گرديد، [5].

بني عباس كه با شعار: «گرفتن انتقام خون حسين» و به نام طرفداري از آل علي، در سال 132 هجري بساط امويان را در نورديدند و به جاي آن سفره ي خويش گستردند، از شيوه ي عمل آنان پيروي كردند، ليكن با عبرت گرفتن از سرانجام بني اميه، راه تازه اي براي حكومت كردن در پيش گرفتند:

در يكصد سال نخست روزگارشان ضمن تثبيت حكومت و تحكيم قدرت، مردم را با فلسفه هاي وارداتي، بويژه ي فلسفه ي يونان، و مباحث كلامي انحرافي سرگرم ساختند. خلفاي اين دوره، بخصوص هارون و مامون، به شيوه ي حكمراني خسروان ساساني، به كار

گرفتن عناصر با فرهنگ ايراني، تظاهر به طرفداري از امامان شيعه و انديشه هاي علمي آنان و فلسفه ي اعتزال و اختيار، توجه نشان مي دادند.

با مردن الواثق در سال 233 ه. و به خلافت رسيدن برادرش متوكل، دوره ي دوم عباسيان آغاز مي شود. و در اين دوره شيعيان سخت مورد تعقيب و آزار و شكنجه واقع مي شوند، علم و عقل مطرود مي گردد، مشرب فلسفي شيعه و معتزله مورد تنفر است، عقيده ي خلق قرآن و جدل و بحث در عقايد و آراء باطل و ممنوع مي شود، و

[صفحه 28]

دستور مي دهند كه تنها بايد از شيوخ و محدثان سنت و جماعت در حديث و ظاهر تقليد كرد. در اين دوره اهل دانش و انديشه از بغداد فرار مي كنند. تركان كه به طمع قدرت و ثروت از ماوراءالنهر آمده بودند مسلط مي شوند، و اين عوامل باعث ضعف شديد دستگاه خلافت مي گردد، تا اينكه سرانجام احمد پسر بويه كه كرمان و اهواز و واسط را تصرف كرده بود، بغداد را هم در سال 334 به تصرف درآورد، و خليفه ي عباسي المستكفي از او استقبال كرد و سمت اميرالامرايي و لقب معزالدوله به وي داد، و به نام او سكه زده شد. آل بويه از اين تاريخ قدرت را به دست گرفتند، و با ورود آنان به بغداد كه مذهب تشيع داشتند، دوره ي سوم عباسيان آغاز مي گردد.

ويژگيهاي اين دوره كه تا سال 447 ادامه دارد، به شرح زير است:

- آل بويه خود دوستدار دانش بودند و علاوه بر ادبا و دانشمنداني كه به عنوان كارگزار و قاضي و نويسنده در دستگاه آنان به سر مي بردند، وزرايي مشهور چون ابن عميد، صاحب بن عباد، شاپور بن

اردشير و مهلبي خود سرامد دانشمندان و اديبان و مشوق آنان بودند.

- آل بويه چون شيعه بودند، از آزادي فكر و حاكميت عقل سخت طرفداري مي كردند، و زمينه ي تمركز همه ي دانشهاي روز را در بغداد، و وسيله ي رشد و گسترش آنها را در جهان اسلام فراهم كردند.

- رفاه اقتصادي و آسايش اجتماعي آن دوره خود زمينه ي بسيار مناسب و مساعدي براي پيشرفت دانش و گسترش پژوهش به وجود آورد.

- نهضت فرهنگي آن دوره ميوه ي رسيده ي برخورد فرهنگها در دوره ي نخست عباسي است، ولي در جهتي بر خلاف نظر موسسان به سير خود ادامه داد.

- ظهور دائره المعارفها، تعدد در رشته هاي دانش، ظهور دانشگاهها در كنار مساجد، تاسيس كتابخانه هاي بزرگ و بسياري دانشمندان در هر رشته اي از علوم نيز از جمله ويژگيهاي اين دوره است.

[صفحه 29]

از لحاظ شعر و ادب نيز اين دوره شكوفاترين دوران به شمار مي رود، از جمله ويژگيهاي ادبي اين دوره:

- فراواني شاعران در همه ي گوشه و كنارهاي جهان اسلام، ظهور طبقه ي وزيران و قاضيان و اميران و ديگر مسوولان حكومتي و ثروتمندان در ميان شاعران و شعر گفتن بسياري از فقها و علما و دبيران و فلاسفه و پزشكان در موضوعهاي تخصصي خود مي باشد.

مشهورترين شاعران اين دوره متنبي (ف 354 ه.)، همداني (ف 357 ه.)، سري الرفاء (ف 362 ه.)، سلامي (ف 393 ه.)، شريف رضي (ف 406 ه.)، مهيار ديلمي (ف 428 ه.) و ابوالعلاء معري (ف 449 ه.) هستند.

نثر و بلاغت نيز، پا به پاي شعر، پيش رفت و همان ويژگيها درباره ي آن هم صادق است. از جمله نويسندگان بزرگ و برجسته ي اين دوره عبارتند از: ابن العميد (ف 360 ه.) وزير

ركن الدوله، ابوبكر خوارزمي (ف 383 ه.) از پيشوايان لغت و نسب، ابو اسحاق صابي (ف 384 ه.) كاتب انشاي خليفه و عزالدوله، صاحب بن عباد (ف 385 ه.) وزير آل بويه و بزرگترين مشوق ادبا و شعراء و علماء، بديع الزمان همداني (ف 398 ه.) نويسنده ي مقامات و ثعالبي (ف 429 ه.) خاتم مترسلين.

بزرگترين فقها و دانشمندان شيعه: شيخ صدوق (ف 381 ه.)، شيخ مفيد (ف 413 ه.)، سيد مرتضي علم الهدي (ف 436 ه.) و شيخ طوسي (ف 460 ه.) نيز در اين دوره مي زيستند.

در چنين دوره ي پر بار و كم مانندي است كه سيد رضي، شاعر و اديب و دانشمند بزرگ اين روزگار، گزيده اي از سخنان اميرالمومنين عليه السلام را گرد آوري مي كند و «نهج البلاغه» مي نامد.

[صفحه 30]

براي اطلاع بيشتر در اين باره مراجعه كنيد به منابع زير:

جرجي زيدان، تاريخ آداب اللغه العربيه، ج 2.

شوقي ضيف، تاريخ الادب العربي، ج 5.

[صفحه 31]

زندگي سيدرضي گردآورنده ي نهج البلاغه

شريف ابوالحسن محمد الرضي الموسوي در سال 359 ه. در بغداد متولد شد. جد هفتم او از سوي پدر طاهر ذي المناقب ابواحمد الحسين، امام موسي الكاظم (ع) است و جد مادريش امام زين العابدين (ع).

پدرش حسين نقابت خاندان ابي طالب، اميري حج و نظر در مظالم را به عهده داشت. معزالدوله ي بختيار از امراي آل بويه وي را از اين سمتها بر كنار كرد، ليكن حسين تن به خواري نداد. تا اينكه عضدالدوله در سال 367 وارد بغداد شد و دولت آل بويه را يكپارچه كرد، و در سال 369 پدر رضي را دستگير و در قلعه ي فارس به زندان انداخت و املاكش را مصادره كرد. در آن هنگام ده سال بيشتر از زندگي رضي

نمي گذشت و به سرودن اشعار آغاز نهاده بود، چون شنيد كه مطهر بن عبدالله وزير عضدالدوله به پدرش گفته است: «چه اندازه در برابر ما به استخوانهاي پوسيده مي بالي!» و مقصودش نياكان وي از امامان شيعه بود، از اين اهانت سخت به خشم آمده قصيده اي در هجو مطهر سرود، در آن قصيده ضمن هجو و تهديد آن وزير، پدر خود را مي ستايد و بدو افتخار مي كند. شگفت آنكه اين قصيده ي بلند و استوار كار كودكي دهساله است و به نبوغي پيشرس دلالت دارد.

شريف هيچ مالي از كسي نمي پذيرفت و شعر خود را هم وسيله ي كسب ماديات نساخته بود، بلكه مدح خلفا و ملوك و امراء را بر پايه ي روابط دوستانه، يا منظورهاي

[صفحه 32]

سياسي گذاشته بود و به همين مناسبت در نظر آنان جلال و شكوه بسياري داشت. بهاء الدوله به وي لقب «رضي ذي الحسين» داد. شرف الدوله پدرش را آزاد كرد و بهاءالدوله علاوه بر بازگرداندن مسئوليتهاي پيشين به وي، نظارت بر امور سادات خاندان ابي طالب در سراسر مملكت را هم بر آنها افزود، ليكن حسين ترجيح داد به استراحت بپردازد و تا هنگام درگذشت، همه ي آن كارها را به تدريج به شريف رضي واگذار كرد.

رضي در نزد دانشمندان روزگار خود در بغداد دانشهاي گوناگوني آموخت: از ابوعلي فارسي و ابن جني و مرزباني، نحو و لغت، از قاضي عبدالجبار، مكتب اعتزال، از شيخ مفيد، فقه و اصول عقيده ي امامي، و از استادان تفسير و حديث و فلسفه و كلام و علوم بلاغي نيز سود جست.

در اشعار عاشقانه ي شريف دركي راستين و احساساتي آتشين موج مي زند. وي در غزليات خود كمال عفت و پاكي را

رعايت كرده است، و بيشتر اشعار او با زندگي و تاثرات ذهني او پيوند دارد.

مرثيه نيز در اشعار شريف جايگاه خاصي دارد. مراثي بسياري براي مادر و پدر و استادان و دوستان خود چون ابن جني و ابي اسحاق الصابي گفته است. ليكن بيشترين مرثيه هاي او درباره ي جدش حسين بن علي (ع) است. سادگي و متانت كلمات مرثيه هاي او باعث شده بود كه نوحه خوانان در بغداد و كربلا اين ابيات را به صورت نوحه مي خواندند.

سيد رضي در نثر نيز استاد بود و از جمله آثارش بجز تاليف نهج البلاغه در سال 400 ه.، كتابهاي ذيل است:

المتشابه في القرآن، مجازات الاثار النبويه، تلخيص البيان عن مجازات القرآن، الخصائص و كتابهاي ديگر.

وفات او در بغداد در سال 406 اتفاق افتاد.

[صفحه 33]

براي اطلاع بيشتر به منابع زير مراجعه كنيد:

شوقي ضيف، تاريخ الادب العربي، ج 5

مناهل الادب العربي، شريف رضي، شماره ي 14

ديوان شريف رضي.

جعفري، سيد محمدمهدي، سيد رضي، تهران، طرح نو، چاپ دوم 1378.

[صفحه 35]

نهج البلاغه نمي تواند جز از علي باشد!

سيد شريف رضي، اديب بزرگ و شاعر نامدار و سخن شناس بيمانند، چنانكه شيوه ي اديبان است، و همانگونه كه از نام و عنوان نهج البلاغه برمي آيد و برابر با گفتار روشنش در ديباچه ي نهج البلاغه، گزيده اي از زيباترين سخنان امام را گرد آورده است تا سخنوران و گويندگان را بلاغت افزايد، و دانش پژوهان را به كار آيد، و نه آنكه مي خواسته مجموعه اي از احاديث، يا كتابي در مسائل فقه، و يا تاريخ بنگارد كه ملزم به آوردن سند و ماخذ و منبع باشد، و شايد هرگز گمان هم نمي برده است كه برخي از افراد در درستي انتساب اين سخنان به اميرالمومنين شك روا دارند، و آنها

را از ديگران يا از خود گرداورنده بپندارند.

نخستين كسي كه در درستي نسبت اين سخنان به اميرالمومنين ترديد روا داشته است، ابن خلكان اربلي (ف 681 ه.) نويسنده ي كتاب: «وفيات الا عيان» است كه بيش از دويست و پنجاه سال پس از تاليف نهج البلاغه، در ذيل شرح حال سيد مرتضي، برادر سيد رضي، بي هيچ دليلي مي گويد:

«مردم درباره ي كتاب «نهج البلاغه» گردآوري شده از كلمات الامام علي بن ابي طالب، رضي الله عنه، اختلاف پيدا كرده اند كه آيا او مولف آن كتاب است يا برادرش رضي؟ و نيز گفته اند: اين كتاب از سخنان علي نيست، بلكه آن شخص كه گردآورنده است، سازنده ي آن كلمات هم هست.» [11].

ابن خلكان در اين باره هيچ دليلي ارائه نمي دهد، و همه ي كساني كه پس از وي

[صفحه 36]

اين ادعا را به زبان آورده اند، همچون: ابن اثير جزري (ف 739 ه.) در كتاب مختصر الوفيات، علامه ي ذهبي (ف 748 ه.) در كتاب ميزان الاعتدال، صلاح الدين صفدي (ف 764 ه.) در كتاب الوافي بالوفيات، علامه ي شافعي (ف 768 ه.) در كتاب مرآت الجنان، ابن حجر عسقلاني (ف 852 ه.) در لسان الميزان و ابن العماد حنبلي (ف 1089 ه.) در شذرات الذهب، همان سخن ابن خلكان را تكرار كرده اند.

از ميان نويسندگان و مورخان جديد و معاصر نيز كساني همچون: احمد امين نويسنده ي پركار مصري، خير الدين زركلي نويسنده ي الاعلام، جرجي زيدان نويسنده ي مشهور مصري، شوقي ضيف نويسنده ي مصري و از مستشرقين نيز: بروكلمان و كلمان هوار تقريبا همان سخن ابن خلكان را تكرار كرده اند، ليكن دلائلي نيز ابراز داشته اند.

دو نكته در اين ميان مطرح است: نخست آنكه گردآورنده و سازنده ي اين سخنان سيد مرتضي

است، دوم آنكه همه ي اين سخنان يا بيشتر آنها سختگي است و به علي (ع) نسبت داده شده است.

نكته ي نخست از سر ناآگاهي است، زيرا سيدرضي در ديباچه ي نهج البلاغه مي گويد كه كتاب «خصائص» را نوشتم و در آنجا … و هيچ كس نگفته است كه كتاب خصائص نوشته ي سيدرضي نيست و نيز در كتابهاي ديگرش مانند: مجازات آثار النبويه (ص 40) و در چهار جاي ديگر آن و در كتاب «حقايق التاويل»، از كتاب ديگر خود نهج البلاغه نام مي برد، بنابراين انتساب آن به سيدمرتضي، سخني بي پايه و نادرست است.

در مورد ساختگي بودن همه يا برخي از خطبه ها و دلائلي كه براي اين ادعا ارائه شده است در كتب مفصل، چنانكه در ذيل اين فصل معرفي خواهند شد، پاسخ داده شده است. تنها يك نكته در اين جا يادآوري مي شود و آن اينكه برخي از خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه در منابع و ماخذي نقل شده است كه آن منابع و ماخذ مورد قبول و اطمينان مخالفان هست و لذا نمي توانند منكر صحت آن سخنان بشوند، پس اگر آن سخنان مسلما از اميرالمومنين علي (ع) است، با توجه به سبك سخن و شيوه ي بيان و چگونگي لفظ و معني، يا شكل و محتوي، ديگر سخنان

[صفحه 37]

به چه كسي مي تواند تعلق داشته باشد؟ آيا سيدرضي و يا سيدمرتضي كه خود كتابهاي فراوان دارند، مي توانند اين چنين سخن بگويند كه يكي در رديف خاكيان باشد و ديگري فراتر از افلاكيان؟ آيا در مقايسه ي سخناني از نهج البلاغه كه صدور آنها از اميرالمومنين حتمي است، با سخنان سخنوران ديگر، مي توان سخني را در سطح آنها قرار داد، جز

سخنان ديگري كه در نهج البلاغه نقل شده است و شما آنها را از امام نمي دانيد؟

از همه ي اينها گذشته 17 خطبه و نامه و كلمه ي كوتاه حكمت آميز را سيدرضي با ذكر منبع و يا سند نقل كرده است.

اكنون ببينيم ديگران درباره ي سخنان اميرالمومنين و يا نهج البلاغه، چه نظري دارند؟

مسعودي مورخ نامدار (ف. 346 ه) مي نويسد:

«از خطبه هاي آن حضرت كه مردم در ساير مقاماتش حفظ كرده اند چهار صد و هشتاد و اندي خطبه است كه همه را بالبديهه ايراد كرده است و مردم آنها را قولا و عملا از وي گرفته دست به دست گردانيده اند.» [12].

شمس الدين حنفي مشهور به علامه ابن الجوزي (ف 654 ه.) مي گويد:

«علي كلماتي را به زبان مي آورد كه سرشار از عصمت است، با ميزان حكمت سخن مي گفت و خدا با اين كلام، مهابت و شكوهي بر او افكنده است. اين كلمات به گوش هر كس برسد به شگفتي و حيرت دچار مي شود، خدا در سخن گفتن نعمتي به وي ارزاني داشته است كه توانسته حلاوت و ملاحت را يكجا گرد آورد و سحر بيان و زيبائي فصاحت را با هم درآميزد، نه مي توان كلمه اي از آن انداخت و نه با حجت و دليلي با آن مسابقه داد. سخنگويان را به ناتواني مي اندازد و

[صفحه 38]

گوي سبقت از همه ي مسابقه دهندگان مي ربايد، سخناني كه نور نبوت بر آن پرتوافكن است و دريافتها و مغزها را به حيرت و شگفتي دچار مي كند.» [8].

ابن ابي الحديد (ف 656 ه.) شارح نهج البلاغه مي گويد:

«و اما فصاحت، آن حضرت عليه السلام امام الفصحاء و سيدالبلغاء است و درباره ي سخنان او گفته اند: «دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق» مردم خطابه و نويسندگي

را از او فرا گرفتند.» [9].

و از معاصران، استاد شيخ محمد عبده (ف 1324 ه. ق)، كه نهج البلاغه را به اختصار شرح كرده است، مي گويد:

«و در ميان دانشمندان و ادباي زبان عربي كسي نيست كه نگويد: كلام امام علي بن ابيطالب، پس از كلام خداي متعال و پيغمبرش، شريفترين و برترين سخن و سرشارترين كلام از لحاظ مواد و داراي بهترين شيوه است و بيشترين معاني و محتواي با جلال و شكوه را در بر دارد.» [10].

نويسنده و مورخ و نقاد بزرگ معاصر عباس محمود عقاد مصري مي گويد:

«در كتاب نهج البلاغه نور آيات توحيد و حكمت الهي چنان درخشان و پرتوافكن است كه بررسي و تحقيق هر شخص سرگرم به عقايد و اصول خداشناسي و حكمت توحيد را در بر مي گيرد.

… ديوان او كه به «نهج البلاغه» موسوم است، شايسته ترين ديوان در ميان كتابهاي عربي بدين نامگذاري است. بودن مقداري مطلب مشكوك در آن، مانع اشتمال آن بر بخش صحيح النسبه ي آنها به وي و صحيح الدلاله به اسلوب او نمي شود، چه بسا امكان دارد اخلاق و مزاج در آن كتاب

[صفحه 39]

براي قانع كردن، دلايلي بس نيرومندتر از سندهاي تاريخي باشند، زيرا مهر «شخصيت علوي» از پشت سطرها و از ميان حروف پديدار است و چون خوب دقت كني و گوش فراداري، صداي امام را از آن سوي آنها مي شنوي نه صداي ديگري را و بر تو سنگين مي آيد كه ميان صاحب تاريخ و صاحب سخن غرابتي به نظرت برسد.» [11].

دكتر طه حسين، پس از ذكر جمله اي از امام در پاسخ كسي كه فريفته ي شخصيتها شده بود مي گويد:

«من پس از وحي و سخن خدا، جوابي باشكوه تر و

شيواتر از اين جواب نديده و نمي شناسم.» [12].

براي آگاهي بيشتر به كتابهاي زير مراجعه كنيد:

جاحظ، البيان و التبيين.

عباس محمود العقاد، عبقريه امام علي

استاد شهيد مرتضي مطهري، سيري در نهج البلاغه

سيد محمد مهدي جعفري، پژوهشي در اسناد و مدارك نهج البلاغه و آشنائي با نهج البلاغه و پرتوي از نهج البلاغه.

سيد عبدالزهراء حسيني، مصادر نهج البلاغه و اسانيده (چهار جلد)

استاد عليخان عرشي هندي، استناد نهج البلاغه، ترجمه ي دكتر سيد مرتضي شيرازي

دكتر طه حسين، علي و فرزندان

مسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده

ابن الجوزي، تذكره الخواص.

[صفحه 41]

موضوع و محتواي نهج البلاغه

نهج البلاغه كتابي تخصصي نيست كه دانشمندي متخصص در رشته اي از دانشها تاليف كرده باشد، بلكه پرتوي است درخشان از هدايت قرآن كه انسان را از جنبه ها و ابعاد گوناگون مورد توجه قرار داده در مسير معيني مي اندازد و به سوي هدف بينهايت راهبري مي كند.

در عين حال، چون نهج البلاغه گزيده اي از سخنان اميرالمومنين است كه در موقعيتها و مناسبتهاي گوناگون بيان گرديده است و سيد شريف رضي بيشتر به جنبه ي فصاحت و بلاغت آنها نظر داشته است، مي توان موضوعات چندي در اين كتاب ديد كه برجسته ترين و بيشترين آنها به شرح زير است:

توحيد و معرفت، شامل توحيد ذاتي و صفاتي و افعالي و عبادي و بيان علم و قدرت و عدالت و ديگر صفات ذاتي او و شيوه ي درست معرفت.

نبوت و هدايت، هدف از بعثت انبياء شيوه ي عمل و تبليغ پيامبران، امامت و ولايت، هدايت در هستي.

اسلام و قرآن، معرفي و تعليم و تبليغ.

كائنات و خلقت، هدفداري در خلقت، حركت در مخلوقات، آفرينش جهان، آفرينش انسان و ويژگيهاي آفرينشي انسان.

رهبري و سياست و اقتصاد و اجتماع، شرايط و وظايف و حقوق و شايستگيهاي رهبر، حقوق

مردم، روابط مردم با يكديگر، عدالت اجتماعي و برابري، عدالت و قسط

[صفحه 42]

اقتصادي، ماليات و درآمدها و روش گرفتن آنها، تربيت و تعليم، روابط اجتماعي، جهاد و صلح.

موعظه و حكمت، شناسانيدن اين جهان، زهد، تقوي، آموزشهاي اخلاقي، زيانهاي فردي و اجتماعي، بخل و حسد و ترس و تشويق به جود و شجاعت.

تاريخ و عبرت، آموزش ديدن از حوادث تاريخي، درك قوانين حاكم بر حركت مجتمعهاي انساني، بيان اوضاع اجتماعي جهان در روزگار بعثت، آينده نگري، شخصيتها، مردمشناسي، همبستگي انساني، فتنه ها و بلاها، موضعگيريهاي شايسته در فتنه.

احكام و عبادات، ايمان و هجرت و جهاد، اركان دين، آثار عملي نماز و زكاه و امر به معروف و نهي از منكر، فلسفه ي احكام.

معاد و قيامت، حشر، حساب، بهشت، دوزخ و زندگي اخروي.

دعا و تضرع و استغفار، نمونه اي از دعاها و استغفار و تعليم صلوات بر پيغمبر.

اين بود نمونه اي از برجسته ترين عناوين و موضوعاتي كه در نهج البلاغه به چشم مي خورد، حال ببينيم شكل نهج البلاغه و محتويات آن چيست.

نهج البلاغه در سال 400 هجري بوسيله ي سيد شريف رضي تاليف شده بوسيله ي مولف در سه بخش كلي مرتب گرديده است:

بخش اول- خطبه ها و كلمات اميرالمومنين، شامل 125 خطبه و 111 كلمه و 4 قول كه 12 قطعه از خطبه ها يا كلمات دعا است.

چون سيد رضي گزيده اي از هر يك را آورده است، در اين بخش به خطبه اي برمي خوريم (خطبه ي 192 القاصعه) كه بيش از 17 صفحه از كتاب را در بر گرفته است و گزيده اي يك سطري از خطبه اي نيز به چشم مي خورد.

بخش دوم- نامه ها، شامل 63 نامه، 12 وصيت و سفارش و بخشنامه، 2

[صفحه 43]

فرمان، يك دعا و يك پيمان نامه، كه

فرمان امام به مالك اشتر با حدود 20 صفحه مطلب بلندترين قسمت از اين بخش و نامه ي 27 با دو سطر مطلب كوتاهترين قطعه ي برگزيده در اين بخش به شمار مي رود.

بخش سوم- حكمتها، شامل 480 جمله ي كوتاه حكمت آميز كه حكمت شماره ي 147 با حدود 2 صفحه بلندترين و حكمتهاي 187 و 418 و 434 هر يك با دو كلمه از كوتاهترين حكمتها به شمار مي روند و همه ي اين حكمتها تحت عنوان: «قال عليه السلام» آمده است. در ميان حكمت 260 و 261، نه جمله ي كوتاه از كلمات غريبه ي آن حضرت تحت عنوان «و في حديثه عليه السلام» بوسيله ي سيد رضي توضيح داده شده است.

محتواي معنوي و موضوعي نهج البلاغه، چنانكه پيش از اين نيز گفته شد، تفسير و توضيح قرآن و احاديث پيامبر اكرم و در واقع، معارف اسلامي است، ليكن آنچه با نگاه نخستين و سطحي مي توان از نهج البلاغه دريافت بدين شرح است:

در 122 مورد به آيات قرآن استشهاد شده است، در 11 مورد آيات تفسير شده است و در 96 مورد كتاب خدا وصف شده است. در ساير موارد نيز مي توان با دقت و ژرف نگري آثاري از آيات قرآن و حديث نبوي يافت.

در 38 مورد، بطور صريح، در نهج البلاغه احاديث نبوي نقل شده است. و به 15 بيت و 4 مصرع از اشعار ديگران تمثل گرديده است.

كوتاه سخن اينكه نهج البلاغه، پس از قرآن و احاديث نبوي و تحت تاثير شديد اين دو منبع، از بزرگترين و ژرفترين و پهناورترين درياهاي معارف بشري و آموزش انساني است، انسان معرفت جوي و دانش پژوه را شايسته است دل بدين دريا زند و به شناوري در آن بپردازد، اگر

همه ي گوهرها را به دست نياورد، مرواريدهايي به فراخور تلاش خود به چنگ خواهد آورد.

[صفحه 44]

براي اطلاع و آگاهي بيشتر در اين مورد به منابع زير مراجعه شود:

سيد محمد مهدي جعفري، آشنائي با نهج البلاغه

دكتر سيد جواد مصطفوي، رابطه ي نهج البلاغه با قرآن

استاد شهيد مرتضي مطهري، سيري در نهج البلاغه

دكتر صبحي الصالح، فهرست هاي نهج البلاغه

علي انصاريان، الدليل علي موضوعات نهج البلاغه يا نهج البلاغه ي موضوعي

محمد دشتي و كاظم محمدي، معجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه

شيخ محمد حسن آل ياسين، نهج البلاغه از كيست؟، ترجمه ي محمود عابدي.

هيات تحريريه ي بنياد نهج البلاغه، با نهج البلاغه آشنا شويم.

مصطفي اسرار، دانستني هاي نهج البلاغه.

سيد هبه الدين شهرستاني، در پيرامون نهج البلاغه، ترجمه ي ميرزاده ي اهري.

[صفحه 45]

شيوه ي پژوهش در نهج البلاغه

پژوهش و بررسي در هر رشته اي از دانش يا در هر كتاب، شيوه ي خاص خود را دارد و اين ويژگي پس از رعايت نكات كلي و اوليه ايست كه براي هر تحقيق و بررسي بايسته به نظر مي رسد. نكات كلي ضروري براي هر تحقيق بدين قرار است:

داشتن تصميم، احساس نيازي دردمندانه براي تحقيق، برخورداري از اخلاص و نيت پاك، توكل همه جانبه به خدا، ايمان داشتن به هدف تحقيق، دارا بودن پشتكار و شكيبايي و بردباري در جريان پژوهش.

كارهاي زير براي هر بررسي و تحقيق بايسته است:

روشن كردن موضوع تحقيق، فراهم ساختن وسائل كار، اعم از كتاب و كاغذ و مانند اينها و ريختن يك برنامه ي منظم و مرتب.

پس از به وجود آمدن حالات نخستين و فراهم ساختن امور دسته ي دوم، به شيوه ي خاص تحقيق مي پردازيم كه در اين جا شيوه ي پژوهش و بررسي در نهج البلاغه مورد نظر است:

1- داشتن آشنايي با نهج البلاغه به اندازه ي لازم، چنانكه در فصلهاي گذشته نمونه اي از اين آشناييها را مورد بررسي قرار داديم. البته

براي پژوهشگر آشنايي بيشتر و گسترده تري لازم است و شايسته است بدين منظور به منابع عميقتر و مفصلتري مراجعه كند.

2- فراهم ساختن نسخه ي صحيح و مطمئني از نهج البلاغه و شرح يا شرحهاي

[صفحه 46]

آن و در حد توان و ضرورت، دسترسي پيدا كردن به منابع و ماخذ و احيانا مستدركهاي نهج البلاغه.

3- توجه بدين نكته كه نهج البلاغه يك كتاب تخصصي كه در موضوع ويژه اي و رشته ي معيني از علوم انساني يا تجربي نگاشته شده باشد نيست، بلكه همانند ديگر منابع معارف اسلامي چون قرآن و احاديث نبوي، هدف اصلي آن: هدايت بشر به سوي پروردگار است و موضوعات گوناگوني كه در آن ديده مي شود، راههاي متعدد اين هدايت است كه در مناسبتهاي مختلف و به شيوه هائي خاص، در پيش پاي انسانهاي حقيقت جوي و دانش پژوه گذاشته شده، پس از قرآن و رهنمودهاي رسول گرامي اسلام، بهترين و روشنترين وسيله براي پيمودن راه تكامل و تعالي و نيرومندترين انگيزه براي رفتن است.

4- شايسته است پژوهش كننده در نهج البلاغه توجه داشته باشد كه آنچه در اين كتاب گرانقدر گرد آمده گزيده اي از سخنان، نوشته ها، فرمانها، دعاها، پندها و آموزشهاي اميرالمومنين علي بن ابيطالب است و همچون قرآن از كليت و جامعيت برخوردار نيست، از طرف ديگر، مانند احاديث و رواياتي كه از رسول اكرم رسيده، دستخوش اختلاف در نقل، تكرار، كم و زياد شدن و احيانا تحريف هم گرديده است، از اين دو نكته گذشته، مي توان گمان برد كه برخي از كلمات و عبارات، يا از ابتدا تا هنگامي كه بدست سيد رضي رسيد است، يا از آن پس تا امروز، دستخوش فراموشي سپارندگان آنها به يكديگر، يا نويسندگان

و نگارندگانش در كتابها و احيانا اعمال سليقه ها يا غرضورزيها يا نادانيها هم شده باشد، در عين حال، مي توان از نهج البلاغه ي موجود، با توجه به ويژگيهايش كه برخي از آنها برشمرده شد، كمال استفاده را برد و بيشترين بهره را به دست آورد و راه زندگي انساني و افتخار آميز را در اين جهان و فلاح و رستگاري را در آن جهان جست و يافت.

5- هماهنگي و انسجام و پيوند در ميان مطالب گوناگون موجود در

[صفحه 47]

نهج البلاغه، يكنواختي در معنا و يكپارچگي در موضوعات، به روشني دريافت مي شود، نبايد در نهج البلاغه به دنبال موضوع خاصي رويم و آن را جداي از موضوعات ديگر بدانيم. در اين نظام فكري و هدايتي: تقوي با جهاد، سياست با اقتصاد، زهد با پويائي در زندگي، شناخت دنيا با تلاش در بهتر كردن وضع مجتمع، وظايف اجتماعي با تكاليف فردي از هم جدا نيستند، آموزشهاي علوي در تربيت، با جهاد و روزه و زكات، گرفتن خراج و شيوه ي درست مديريت و برخورد با مردم و تسبيح و تحميد و آموزش توحيد با شريعت و طريقت و فلسفه و فرهنگ با اقتصاد و معيشت، درس گرفتن از تاريخ گذشتگان با برنامه ريزي براي حال و آيندگان، بر كرسي استادي نشستن و فتوي دادن با نشستن بر منبر قضاوت، به دست گرفتن اداره ي يك ناحيه با احراز فرماندهي يك سپاه، همه و همه در نهج البلاغه با هم پيوند دارند كه در مجموع «يك نظام فكري توحيدي» را تشكيل مي دهند.

6- با توجه به نكات فوق، پژوهشگر ابراز تحقيق را فراهم كرده موضوع خاصي را كه در نظر دارد بدين ترتيب پيگيري مي كند:

الف: يكبار موضوع

را در نهج البلاغه يا منابع ديگر تحقيق مي خواند و جنبه هاي گوناگون آن را به ذهن مي سپرد،

ب: موضوع تحقيق را به موضوعات كوچكتر و عناوين فرعي تقسيم كرده هر يك را روي فيش (كه قطعات يك اندازه اي از كاغذهاي مختلف است) مي نويسد،

ج: بار دوم به نهج البلاغه و ديگر منابع رجوع كرده، خصوصيات و نشاني هر يك را در هر كجا كه ديد روي فيش يادداشت مي كند،

د: فيشها را جرح و تعديل و مرتب و منظم و كم و زياد و مقدم و موخر مي كند، 2آنچه را زائد يافته به كناري مي گذارد، جاي معين هر موضوع فرعي را مشخص مي كند،

ه: پيش از انتقال موضوعات به روي كاغذ، مقدمه اي مربوط به موضوع براي

[صفحه 48]

آماده كردن ذهن خود و ديگران مي نويسد، آنگاه مطالب موضوع تحقيق را به شكل فصل و عنوان اصلي و فرعي مي نويسد و ارتباط آنها را نشان مي دهد و به شكلي تحليلي در ذيل هر فصل يك برداشت شخصي و اظهار نظر مي كند و سرانجام، يك جمع بندي و نتيجه گيري كلي هم در انتهاي تحقيق به عمل مي آورد،

و: فهرست مطالب در ابتداي كار، فهرست منابع و ماخذ مورد استفاده در انتهاي تحقيق، فصل بندي و نقطه گذاري در سراسر مقدمه و متن و نتيجه گيري، يك روي صفحه و يك سطر در ميان نوشتن از ضرورتهاي ظاهري تحقيق، رعايت ارتباط منطقي در ميان مطالب، استدلال در برداشتها و اظهار نظر تحليلي، عدم تكرار موضوعات، آوردن شواهد لازم و بجا از قرآن و حديث و شعر و نكات ديگر در محل خود نيز، از لوازم معنوي و محتوايي پژوهش است.

7- توجه بدين نكته نيز ضروريست كه رعايت انسجام و

ارتباط ميان موضوعات مورد بررسي در نهج البلاغه، با انتخاب يك موضوع معين و محدود جهت تحقيق منافات ندارد، مهم آنست كه ما ارتباط مطالب با يكديگر را بدانيم، نه اينكه همه ي مطالب را با هم درآميزيم و نتيجه ي مشخصي به دست نياوريم. مثلا: تقوي و زهد و معرفي دنيا، جهاد و سياست، اقتصاد و خراج و ماليات، تعليم و تربيت، تاثير قرآن يا حديث بر نهج البلاغه، شعر و ادب و علوم بلاغي، ضرب المثل و مثلهاي قرآن در نهج البلاغه، فلسفه ي تاريخ، جهانبيني توحيدي، شناخت، كائنات و خلقت، اسماء و صفات الهي، فلسفه ي زندگي، نبوت و امامت و ولايت، معرفي قرآن و اسلام و رسول اكرم، قسط و عدالت و انصاف و مساوات، شورا و مردم و مديريت، ظلم و جور و بي انصافي و اجحاف، جود و كرم و شجاعت و صله ي رحم، بخل و حسد و دنائت و ترس، خودخواهي و تكبر، ايثار و فداكاري، دعا و عرفان و توبه و استغفار، ايمان و نفاق و كفر، يقين و علم و فضيلت و مانند اينها هر يك به تنهائي مي تواند موضوع تحقيق در نهج البلاغه باشد.

[صفحه 49]

منابع مورد استفاده براي آشنا شدن بيشتر با نهج البلاغه و بررسي و پژوهش:

آشنائي با نهج البلاغه، سيد محمد مهدي جعفري، انتشارات اميركبير.

آيين جهاد از ديدگاه امام علي عليه السلام، هيات تحريريه ي بنياد نهج البلاغه.

از علي آموز، بنياد نهج البلاغه.

استناد نهج البلاغه، استاد امتياز علي خان عرشي، ترجمه ي دكتر شيرزاي، اميركبير.

الهيات در نهج البلاغه، لطف الله صافي گلپايگاني، بنياد نهج البلاغه.

امامت در نهج البلاغه، استاد محمد تقي شريعتي، انتشارات بعثت.

انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، حسن حسن زاده ي آملي، بنياد نهج البلاغه

با نهج البلاغه آشنا بشويم، هيات تحريريه ي بنياد نهج البلاغه

بررسي اسناد و مدارك نهج البلاغه، دكتر

سيد جواد مصطفوي، انتشارات حكمت

بيت المال در نهج البلاغه، آيت الله حسين نوري، بنياد نهج البلاغه.

پرتوي از نهج البلاغه، سيد محمد مهدي جعفري، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

پژوهشي در اسناد و مدارك نهج البلاغه، سيد محمد مهدي جعفري، انتشارات قلم

تحليلي از مديريت اسلامي در پنج سال رهبري امام علي عليه السلام، غلامرضا اشرف سمناني، موسسه ي انتشارات بعثت.

جامعه از ديدگاه نهج البلاغه، ولي الله برزگر كليشمي، سازمان تبليغات اسلامي.

جنگ و جهاد در نهج البلاغه، حسين شفايي، دفتر انتشارات اسلامي

جهاد از ديدگاه امام علي عليه السلام در نهج البلاغه، عباسعلي عميد زنجاني، وزارت ارشاد اسلامي

حكمت اصول سياسي اسلام، علامه محمدتقي جعفري، بنياد نهج البلاغه.

[صفحه 50]

حكمت الهي و نهج البلاغه، شهيد دكتر مفتح

حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه، حجه الاسلام جوادي آملي

حكومت در نگاه علي، عباس فرحبخش و جواد شفيعيان، انتشارات قلم

خوارج از ديدگاه نهج البلاغه، حجه الاسلام حسين نوري.

درآمدي بر صنايع ادبي در كلام امام علي (ع)، كريم زماني جعفري، انتشارات اطلاعات.

در پيرامون نهج البلاغه، سيد هبه الدين شهرستاني، ترجمه ي ميرزاده ي اهري مقدمه و تصحيح و تحشيه از علي دواني، دفتر انتشارات اسلامي

درسهايي از نهج البلاغه، سلسله درسهاي آيه الله منتظري

درسهاي سياسي از نهج البلاغه، محمد تقي رهبر، سازمان تبليغات اسلامي

دنيا در نهج البلاغه، سيد مهدي شمس الدين، وزارت ارشاد اسلامي

دعاهاي نهج البلاغه، عباس بهروزي

الدليل علي موضوعات نهج البلاغه، يا نهج البلاغه موضوعي، علي انصاريان

رابطه ي نهج البلاغه با قرآن، دكتر سيد جواد مصطفوي، بنياد نهج البلاغه

زن از ديدگاه نهج البلاغه، فاطمه ي علائي رحماني، سازمان تبليغات اسلامي.

سيري در نهج البلاغه، استاد شهيد مرتضي مطهري

سعاده التربيه في نهج البلاغه، الدكتور اسعد احمد علي، بنياد نهج البلاغه.

شوري در قرآن و در نهج البلاغه، استاد جعفر سبحاني

صحابه از ديدگاه نهج البلاغه، داوود الهامي، انتشارات هجرت.

فرمان مالك اشتر، ترجمه ي حسين علوي آوي، با ديباچه ي محمد تقي دانش پژوه، بنياد نهج البلاغه

قانون (ترجمه ي دستور معالم

الحكم) نوشته ي قاضي قضاعي، ترجمه ي دكتر حريرچي، انتشارات اميركبير

[صفحه 51]

الكاشف عن الفاظ نهج البلاغه، دكتر سيد جواد مصطفوي

كاوشي در نهج البلاغه (مجموعه ي مقالات سومين كنگره)، بنياد نهج البلاغه

كلام جاودانه، استاد محمدرضا حكيمي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

مجموعه ي موضوعي نهج البلاغه و غررالحكم، به اهتمام عليرضا برازش

مسائل جامعه شناسي از ديدگاه امام علي (ع)، هيات تحريريه ي بنياد نهج البلاغه.

معجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، محمد كاظم دشتي …، دفتر تبليغات اسلامي

مواضع سياسي حضرت علي (ع)، در قبال مخالفين، جلال درخشه، سازمان تبليغات اسلامي.

نهج البلاغه از كيست؟ آيه الله شيخ محمد حسين آل ياسين، ترجمه ي محمود عابدي نهج البلاغه و گردآورنده ي آن (مجموعه ي مقالات) بنياد نهج البلاغه

يادنامه هاي كنگره هاي نهج البلاغه، بنياد نهج البلاغه

علاوه بر كتب فوق، به نهج البلاغه هايي كه با ترجمه و بدون ترجمه منتشر شده است نيز لازم است مراجعه كنيد.

[صفحه 55]

آموزش نهج البلاغه

علي در فراز و نشيبهاي اين جهاني

علي (ع) فرزند ابوطالب پسر عبدالمطلب پسر هاشم و فرزند فاطمه دختر اسد پسر هاشم، ده سال و به قولي سيزده سال پيش از بعثت متولد شد. نام او را حيدر هم گفته اند و حيدر از نامهاي شير است. كنيه ي او ابوالحسن و ابوتراب است.

از سن كودكي در دامان پيامبر پرورش يافت و اخلاق والاي انساني را از او آموخت. چون محمد (ص) به پيامبري مبعوث شد بدو ايمان آورد و در گزاردن نماز به درگاه پروردگار يكتا، جز پيامبر خدا كسي بر او پيشي نگرفت:

«والله لانا اول من صدقه» [13].

«اللهم اني اول من اناب و سمع و اجاب، لم يسبقني الا رسول الله، صلي الله عليه و آله و سلم، بالصلاه» [14].

[صفحه 56]

به خدا سوگند من بي گمان نخستين كسي هستم كه او را راست دانست.

خدايا (تو مي داني) كه من نخستين كسي هستم كه (به حق) روي نهاد. و

(دعوت پيامبرت را همين كه) شنيد پذيرفت و پاسخ گفت، جز پيامبر خدا- كه خدا بر او و خاندانش رحمت و درود فرستد- كسي در نماز خواندن بر من پيشي نگرفته است.

علي (ع) در تمام دوره ي سيزده ساله ي مكه، پا به پاي رسول خدا در برافراشتن كاخ رفيع اسلام، پويا و نستوه حركت مي كرد، آزارها و شكنجه ها را به جان مي خريد، تا اينكه رسول خدا مامور شد به يثرب هجرت كند، لذا براي اينكه توطئه ي قريش را خنثي كند، علي (ع) را در بستر خود خوابانيد و خود از خانه بيرون رفت و به غاري پناه برد و پس از سه روز همراه با ابوبكر عازم يثرب شد. علي (ع) در آن شب به جاي رسول خدا در بستر خوابيد و نقشه ي قريش را براي شكستن پيامبر نقش بر آب كرد. سپس عازم يثرب گرديد و در شهرك قبا به پيامبر و ديگر ياران پيوست و همراه آنان وارد شهر شدند. هشت ماه پس از ورود به يثرب- كه اكنون به مناسبت ورود پيامبر اكرم بدان جا مدينه النبي ناميده مي شد- رسول خدا هر يك از مهاجران را با يكي از انصار برادر خواند و دست علي (ع) را گرفته گفت: «اين هم برادر من» [15].

در تمام جنگها، جز تبوك، علي (ع) پرچمدار و قهرمان ميدان بود، در جنگ بدر پرچمدار بود و بسياري از سران كفر را او به هلاكت رسانيد، در جنگ احد نيز، وقتي بر اثر نافرماني عده اي از نگهبانان وضع ميدان دگرگون شد و مسلمانان مورد تاخت و تاز مشركان قرار گرفتند و غالب مسلمانان فرار كردند، علي (ع) با پايمردي

در كنار رسول خدا ايستاد و خود را سپر دفاعي پيامبر ساخت، تا اينكه قريش ميدان را ترك كردند. در جنگ خيبر چون محاصره به درازا كشيد و پيروزي به دست نيامد، پيامبر فرمود: «فردا پرچم را به دست كسي خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش (ص) او را دوست دارند، آنگاه علي (ع) را فراخوانده پرچم را بدو داد و گفت به نبرد ادامه ده تا خدا پيروزي را به دست تو فراهم كند و

[صفحه 57]

روي از ميدان مگردان». [16]. در جنگ احزاب- كه همه ي كفر با تمام وجود به جنگ اسلام و موجوديت كلي آن آماده پيامبر به اشاره ي سلمان فارسي گرد مدينه خندق كنده بود- قهرمان مشهور عرب عمر و بن عبدود و نوفل بن عبدالله را به خاك هلاك افكند و همين امر سبب شكست و فرار احزاب شد. [17]. پس از فتح مكه، رسول خدا به خانه ي كعبه درآمد و بتهايي را كه در دسترس بود شكست و بيرون ريخت و سپس علي (ع) را فراخوانده دوش خود را گرفت تا علي (ع) بر آن فراز شده بتهايي را كه در رفهاي بالا چيده بودند فرو ريزد و كعبه را از آلودگي آنها بزدايد. [18].

پس از جنگ حنين پيامبر اكرم علي (ع) را به فرماندهي سپاهي به طائف فرستاد، علي (ع) مخالفان را شكست داد و بتهايشان را شكست و بتخانه هايشان را ويران كرد. [19] در غزوه ي تبوك پيامبر علي (ع) را جانشين خود در مدينه و سرپرست خانواده ي خود كرد، علي (ع) گفت: اي رسول خدا، مرا در ميان زنان و كودكان

مي گذاري؟ رسول خدا گفت: «الا ترضي ان تكون مني بمنزله هارون من موسي، غير انه لانبي بعدي؟» آيا خوشنود نيستي كه نسبت به من همچون هارون نسبت به موسي (ع) باشي، با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نيست؟ [20].

علي (ع) جايگاه خود و ديگر ياران با ايمان رسول خدا (ع) را در اين سالها چنين وصف مي كند:

«و لقد كنا مع رسول الله، صلي الله عليه و آله، نقتل آباءنا و ابناءنا و اخواننا و اعمامنا، ما يزيدنا ذلك الا ايمانا و تسليما و مضيا علي اللقم و صبرا علي مضض الالم و جدا في جهاد العدو و لقد كان الرجل منا و الاخر من عدونا يتصاولان تصاول الفحلين، يتخالسان انفسهما، ايهما يسقي صاحبه كاس المنون، فمره لنا من عدونا و مره لعدونا منا، فلما راي الله صدقنا، انزل بعدونا الكبت و انزل علينا

[صفحه 58]

النصر، حتي استقر الاسلام ملقيا جرانه و متبوءا اوطانه.» [21].

ما پيوسته و پيگير در كنار رسول خدا (ص)، در جنگهاي با مشركان و كفار، با پدران و فرزندان و برادران و عموهايمان مي جنگيديم و آنان را مي كشتيم و اين امر جز افزودن بر ايمانمان و پذيرش و فرمانبرداري بيشتر حق پيامدي نداشت. پيوسته راه گشاده ي حق را مي سپرديم و در برابر نيش خارهاي اين راه پايداري نشان مي داديم و در جهاد با دشمن به تلاش پيگير دست مي زديم. گاه مي شد كه هماوردي از ما با هماوردي از دشمن چون دو شير نر با يكديگر درآويخته هر يك مي خواست جان ديگري را بربايد و شرنگ مرگ را به حريف خود بنوشاند، گاه پيروزي ما را بود و گاه دشمن ما را،

همين كه خدا باور و تلاش راستين ما را ديد خواري و سركوبي را بر دشمن

[صفحه 59]

ما فرود آورد و پيروزي را به ما ارزاني داشت، تا آنگاه كه اسلام در جايگاه خود برقرار گرديد و دلها را چون آشيانه اي مطمئن به تصرف درآورد.

پيامبر اكرم در بازگشت از آخرين سفر حج، در محلي به نام غدير خم، همه ي همراهان را گرد آورد، در زير درختان ايستاده دست علي (ع) را گرفته بلند كرد و گفت:

«مردم، آيا من از مومنين به خودشان اولي نيستم؟ گفتند: بلي. گفت: اين شخص ولي كسي است كه من مولاي او هستم، خدايا دوست بدار كسي را كه دوستدار او است و دشمن بدار كسي را كه دشمني كند با او.» [22].

سرانجام، در حالي كه پيامبر سر بر سينه ي علي (ع) گذاشته بود به رفيق اعلي پيوست. [23].

[صفحه 61]

علي آموزگار وحدت در ميان امت

پس از رسول خدا در امر جانشيني آن حضرت اختلاف پيدا شد. ليكن علي بن ابيطالب (ع)، پيش از هر چيزي در انديشه ي حفظ دستاوردهاي بيست و سه ساله ايست كه پيامبر، چون امانتي بس گرانبها و بي بديل، بدو سپرده است، او مي بيند كه درگيري و جنگ بر سر اين حق، موجوديت اسلام را به خطر مي افكند. اميرالمومنين خود را براي بر عهده گرفتن اين مسووليت از ديگران شايسته تر مي داند و در حقانيت خود براي امر جانشيني رسول خدا كوچكترين شك و ترديدي ندارد، ليكن مسووليت اجرايي و سرپرستي امور هدف نيست، وسيله ايست براي هدايت انسان به سوي خدا با حفظ اسلام، اسلام در آن شرايط تاريخي نهال نورسي بود كه بوسيله ي تند بادهاي سوزان دشمنان خارجي و آفات كينه توزيها و نفاق

داخلي به شدت تهديد مي شد، كوچكترين اقدام نا به جا و بيموقع، اگر چه در راه حق و براي حق باشد، آسيبي جبران ناپذير بدان مي رسانيد، لذا پيشنهاد افراد موقع نشناس و فرصت طلب را براي بيعت نپذيرفت و با اراده اي آهنين و آهنگي استوار و زباني گويا و قلبي محكم، چون تندر خورشيد و چون شير غريد و در پاسخ آنان چنين گفت:

«ايها الناس، شقوا امواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طريق المنافره، وضعوا تيجان المفاخره، افلح من نهض بجناح، او استسلم فاراح. هذا ماء اجن و لقمه يغص بها آكلها. و مجتني الثمره لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه.»

[صفحه 62]

مردم! امواج فتنه و آشوب را با كشتيهاي نجات بشكافيد و به پيش رويد، از راه نازيدن به تبار و نفرات كناره گيريد و تاجهاي باليدن به يكديگر را بر زمين بكوبيد.

رستگار آن كسي است كه با دست و بالي به قيام برخاست، يا تسليم شد و خود را از آشوب رها ساخت.

اين حكومت آبي است گنديده و لقمه اي كه گلوي خورنده اش را مي گيرد.

آن كس كه ميوه را پيش از رسيدن بچيند همچون كسي است كه در زمين ديگري به كشت و زراعت پردازد.

[صفحه 63]

آري، همينكه فتنه و آشوب مردمي را فرا گرفت، حق و باطل در هم آميخته با هيچ وسيله اي نمي توان آنها را از يك ديگر تشخيص داد. علي (ع) مردم را به سوار شدن بر كشتيهاي نجات دينداري و پرواپيشگي در ميان امواج تيره ي آشوب فرا مي خواند و از آنان مي خواهد بدين وسيله راه پراكندگي و كينه توزي را به كناري نهند و متحد شوند و به افتخارات نژادي و قبيلگي

و تعصبهاي كور جاهلي باز نگردند.

در چنين شرايطي كه پاي مكتب و عقيده در ميان است، يا بايد نيرويي داشت كه با آن نيرو قيام كرد و باطل را از ميان برد و حق را به حاكميت رسانيد، يا به مصلحت عموم و براي حفظ مكتب كه هدف اصليست، تسليم شد و خود را به كناري كشيد تا آتش و دود فتنه فرو خوابد و حق از ميان باطلها رخ نشان دهد.

اميرالمومنين امر حكومت و سرپرستي و مسئوليت اجرايي را وسيله اي براي به رشد رسانيدن امت، به اجرا در آوردن حق و گسترانيدن دين مي داند، كه اگر به صورت هدف درآيد و ستيزه جويي بر سر آن درگيرد، آبي مي شود گنديده و از خاصيت افتاده، يا لقمه اي گلوگير كه نه تنها تشنگي و گرسنگي را رفع نكند بلكه موجب هلاكت نيز گردد.

موقع شناسي و درك شرايط زمان از ويژگيهاي برجسته ي يك انسان مسلمان متكامل است، كه علي (ع) بيشتر از همگان از آن بهره مند بود و بر خوردش با مسائل نشان مي دهد كه پيوسته اسلام و قرآن را در نظر دارد و براي حفظ وحدت مسلمانان از هيچ فداكاري و گذشتي فروگذاري نمي كند و در اين آزمايش سخت كه تجربه ديدگان و كار آزمودگان از پاي درمي آيند، علي (ع) جوان از همگان بهتر آن را از سر مي گذراند و به ديگران هم مي آموزد كه بايد ميوه را بعد از رسيدن چيد! و اين نكته اشاره اي به عدم آگاهي و درك عمومي مردم در آن شرايط است.

وحدت مسلمين پيوسته در برابر چشم علي (ع) است و بقاي اسلام را بر هر چيزي برتر مي داند، چنانكه در

نامه اي كه به مردم مصر مي نويسد چنين مي گويد:

[صفحه 64]

«اما بعد، فان الله سبحانه بعث محمدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نذيرا للعالمين و مهيمنا علي المرسلين. فلما مضي عليه السلام، تنازع المسلمون الامر من بعده. فو الله ما كان يلقي في روعي و لا يخطر ببالي، ان العرب تزعج هذا الامر من بعده- صلي الله عليه و آله و سلم- عن اهل بيته و لا انهم منحوه عني من بعده! فمار اعني الا انثيال الناس علي فلان يبايعونه، فامسكت يدي حتي رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام: يدعون الي محق دين محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله، ان اري فيه ثلما، اوهدما، تكون المصيبه به علي اعظم من فوت و لا يتكم التي انما هي متاع ايام قلائل، يزول منها ما كان، كما يزول السراب، او كما يتقشع السحاب، فنهضت في تلك الاحداث حتي زاح الباطل و زهق و اطمان الدين و تنهنه.» [24].

[صفحه 65]

اما بعد، بيگمان خداي سبحان محمد، صلي الله عليه و آله، را هشدار دهنده ي همه ي جهانيان و گواهي فرابين بر همه ي فرستادگان برانگيخت. همين كه آن بزرگوار- عليه السلام- چشم از جهان فرو بست، مسلمانان در كار جانشيني او با يكديگر به ستيزه برخاستند. سوگند به خدا هرگز در انديشه ام نمي گنجيد و در درونم نمي گذشت كه عرب كار جانشيني را پس از پيامبر گرامي از خاندانش بيرون برد و آن را پس از حضرتش از من دور دارد. چيزي مرا نگران نكرد جز اينكه مردم را ديدم پيرامون ديگري گرد آمده اند تا با او بيعت كنند، دست از هر كاري برداشتم

و بيعت نكردم تا آنگاه كه ديدم بازگشتگان از اسلام بازگرديده به نابودي

[صفحه 66]

دين محمد، صلي الله عليه و آله، فرا مي خوانند، لذا ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را به ياري برنخيزم، در ساختمان آن شكستگي و رخنه اي بينم، يا آنرا سراسر ويران بيابم كه مصيبت چنين پيشامدي بر من بسي گرانتر است تا از دست رفتن سرپرستي شما كه بيگمان بهره ي روزهايي اندك مي باشد و چون سرابي ناپايدار از ميان رفتني، يا چون ابر روان زدودني است، در نتيجه در آن پيشامدها به ياري برخاستم تا اينكه باطل بر كنار شد و نابود گرديد و دين آرام گرفت و از آسيب رست.

[صفحه 67]

علي مشاوري آگاه و امين

قرآن، راهنماي انسانها، در وصف مومنان پر تلاش كه پيوسته آماده ي پذيرش فرمان پروردگار خود هستند و در بر پاي داشتن نماز مي كوشند و از بخشش و جهاد مال و جان دريغ نمي ورزند، مي فرمايد: «و امرهم شوري بينهم» [25]: كار خودشان در ميان آنان با تبادل نظر و مشورت و رايزني انجام مي گيرد. و خداي متعال به پيامبرش، با همه ي عظمت و آگاهي مي فرمايد: «و شاورهم في الامر» [26]: در امر (اين جهاني كه به مردم ارتباط دارد) با آنان رايزني كن.

نظر ديگران را خواستن و بر راي و انديشه ي خود افزودن، شكل دادن به انديشه ي مشاور، به رشد و كمال رسانيدن نيروهاي دروني او و افزودن بر نظر و انديشه ي خويش است و سرانجام آفريده شدن انديشه اي نو به سود مجتمع و مردم مي باشد. و اميرالمومنين علي عليه السلام مي گويد:

«من استبد برايه هلك» [27].

هركس در اظهار نظر خودكامگي و استبداد پيشه كرد هلاك شد.

بيگمان افرادي كه تنها به نظر و

انديشه ي خود متكي هستند و جز نظر خود را درست نمي دانند، بر اثر اين خودخواهي و خودكامگي هلاك مي شوند و چه بسا

[صفحه 68]

ديگران را هم به هلاكت بيندازند و به سقوط و نابودي بكشانند. و نيز مي فرمايد:

«و من شاور الرجال شاركها في عقولها» [28].

هركس با ديگران به رايزني و تبادل نظر پرداخت در خردهايشان شريك شده است.

هر انساني با داشتن خرد و انديشه اي مي تواند راي و نظر ويژه اي داشته باشد كه دستاورد تجربه ها، دانشها و آزمايشهاي او است و چون كسي از او نظر خواست و با او مشورت كرد اين دستاورد را در اختيارش مي گذارد و او را در خرد و انديشه ي خود شريك مي كند و سرانجام رشد و كمالي نو در مجتمع به وجود مي آيد.

علي (ع) با برخورداري از علمي فراوان و بصيرتي سرشار و قلبي پر گنجايش و زباني گويا، در تمام بيست و پنج سال خلافت پس از پيغمبر اكرم، مشاور خلفا، بخصوص عمر، بود و آنان را در مشكلترين معضلات و تيره ترين مبهمات ياري و راهنمايي مي كرد، بطوري كه عمر بارها مي گفت:

«اعوذ بالله من معضله ليس فيها ابوالحسن» [29].

خدا كند هيچ مشكلي براي من پيش نيايد در هنگامي كه ابوالحسن حضور ندارد.

به هنگام تقسيم زيورهاي كعبه، براي رفتن به روم و تحويل گرفتن شهر بيت المقدس از مسيحيان، براي رفتن به جنگ ايرانيان به عنوان فرمانده سپاه، به هنگام تقسيم زمينهاي متصرفي ايرانيان ميان سربازان مسلمان و در موارد متعدد ديگر عمر با علي (ع) مشورت كرد و نظر او را به تنهايي، يا همراه با ديگران خواست،

[صفحه 69]

علي (ع) نظر داد و طبق آن عمل گرديد.

انسان موجودي است محدود كه

به همه ي آگاهيها و زمانها و امور احاطه ندارد و نمي تواند تمام جنبه هاي مسائل را به تنهايي دريابد و لذا با مشورت كردن، ديگران را به ياري و پشتيباني فرا مي خواند و بر آگاهي خود مي افزايد، چنانكه امام مي فرمايد:

«و لا ظهير كالمشاوره» [30].

هيچ پشتيباني و ياوري مانند رايزني با ديگران نيست.

«و لا مظاهره اوثق من المشاوره» [31].

و هيچ به ياري يكديگر شتافتني استوارتر از رايزني با يكديگر نيست.

در اين راه پر پيچ و خم كه فراز و نشيبهايش رهرو تازه به راه افتاده را به خستگي مي كشاند و بيراهه روي خود كامه را از پا مي اندازد، راهنمايي آشنا به راه بايسته است و چراغي روشنگر شايسته و اميرالمومنين در اين باره مي گويد:

«و الاستشاره عين الهدايه» [32].

درخواست رايزني كردن چشم و چراغ راهنمايي است.

زيرا هيچ رهروي بي چشم و چراغ نمي تواند از ناهمواريها و تيرگيهاي راه بگذرد و بدون لغزيدن و پرت شدن در بيغوله ها و پرتگاهها خود را به هدف و مقصد رساند.

[صفحه 70]

اميرالمومنين پيوسته به آگاه ساختن مردم و آشنا كردن آنان به حقوق طبيعي و اجتماعي شان كمر همت بسته بود. در روزهاي جنگ صفين، امام از فرصت ماه هاي حرام سود جسته به آموزش حقوق اجتماعي آنان و حقوق متقابل مردم و زمامدار ايستاد. در ميان سخن شخصي به ستايش امام پرداخت. امام سخت برآشفت و به سرزنش كساني كه چنين با وي سخن مي گويند ادامه داد و در پايان فرمود:

«فلا تكلموني بما تكلم به الجبابره، و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادره، و لا تخالطوني بالمصانعه، و لا تظنوا بي استثقالا في حق قيل لي، و لا التماس اعظام لنفسي، فانه

من استثقل الحق ان يقال له العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه، فلا تكفوا عن مقاله بحق، او مشوره بعدل.» [33].

[صفحه 71]

پس آن گونه سخناني كه با گردنكشان خودكامه مي گويند با من نگوييد، و چنان كه در نزد خودخواهان تندخو محافظه كاري مي كنند با من محافظه كاري نكنيد، و با ظاهرسازي معاشرت نداشته باشيد، و درباره ي من گمان نبريد كه اگر سخن حقي به من گفته شد، آن را سنگين احساس كنم، و نه اين كه بپنداريد كه من خواستار بزرگداشت خود از سوي شما هستم، زيرا اگر حقي كه به كسي گفته شود يا سخني دادگرانه به وي نموده شود بر او گران آيد، عمل كردن بر پايه ي حق و عدل بر او گرانتر باشد. لذا از سخن گفتن به حق يا دادن نظر مشورتي و رايزني به عدل خودداري نورزيد.

بنابراين، شورا يك اصل اسلامي است و در همه ي شوون زندگي اجتماعي ضروريست، چنان كه پيامبر گرامي به فرمان خداي متعال با مردم به رايزني در كارشان مي پردازد و جانشينان پيامبر در اداره ي مردم و كشور، خود را نيازمند نظرهاي پربينش و بسيار ژرف امام به حق مي دانند و آن حضرت هم، با وجود اينكه از حق خود بي بهره است، ليكن براي جلوگيري از انحراف و به اجرا در آمدن اسلام و احكام آن، از دادن نظر مشورتي خودداري نمي كند.

[صفحه 73]

علي دنيا را آنچنان كه هست مي شناساند

گروهي از سطح فرازين انسانيت فرود آمده چنان به زمين و زندگي اين جهاني چسبيده اند كه گويي هرگز از آن جدا شدني در كار نيست و چنان بدين دنيا عشق مي ورزند و بر گرد بهره هايش مي چرخند و به زر و زيورهايش چشم دوخته اند

و به گرد آوري مال و منالش آزمندي نشان مي دهند، كه يك گام فراتر را نمي بينند و آينده اي در برابر نمي پندارند و از قامت خم شده ي خود بر روي كالاهايش، جاي برتري را نمي نگرند.

وسيله را به جاي هدف گرفته، سودها را به جاي ارزشها پنداشته، به عوض آنكه با آن ببينند و به سبب آن بنگرند، بدان خيره شده اند و زرق و برقش چشم آنان را كور كرده است، هم از دنيا بيشتر از اندازه اي كه بايسته است بهره ور مي شوند و هم زبان بدگويي به سويش آخته با خشم و كينه به جنگش تاخته و سرانجام نيز خويشتن و سرمايه ي انساني بدان باخته اند.

اميرالمومنين دنيا را وسيله اي مي داند كه مي توان، در صورت شناخت درست، با آن به هدفهاي والاي انساني رسيد و در حد پست و پايين آن هم نماند. زهد حقيقي آن نيست كه انسان از زير بار مسووليتها و وظايف اجتماعي خويش شانه خالي كند و تنها در انديشه ي رهايي خود باشد و بس، بلكه از نظر اميرالمومنين زهد شناخت درست دنيا و بهره بردن از آن در حداقل نياز و استفاده ي بجا و شايسته ي از آن براي رسانيدن خود به هدف و غنيمت شمردن فرصتهايش براي انجام وظايف فردي و اجتماعي است.

[صفحه 74]

علي (ع) درباره ي دنيا چنين مي گويد:

«و الدنيا دار مني لها الفناء و لاهلها منها الجلاء و هي «حلوه خضراء» و قد عجلت للطالب و التبست بقلب الناظر، فارتحلوا منها باحسن ما بحضرتكم من الزاد و لا تسالوا فيها فوق الكفاف و لا تطلبوا منها اكثر من البلاغ» [34].

اين جهان سرايي است كه براي خود آن نابودي سرنوشت شده است و براي ساكنان

آن كوچ كردن و جدايي، «لعابي شيرين و منظره اي سبز و خرم دارد» با شتاب به سوي خواستار خويش گام برداشته است و دوستيش با دل نگران در هم آميخته است، پس شما با بهترين توشه اي كه در دسترس داريد از آن سرزمين رخت سفر بربنديد و تا در آن زيست مي كنيد افزون از نياز درخواست نكنيد و بيشتر از آن اندازه كه به مقصدتان مي رساند نخواهيد.

[صفحه 75]

و در وصف آن مي گويد:

«ما اصف من دار اولها عناء و آخرها فناء! في حلالها حساب و في حرامها عقاب. من استغني فيها فتن و من افتقر فيها حزن و من ساعاها فاتته و من قعد عنها و اتته و من ابصربها بصرته و من ابصر اليها اعمته.» [35].

چگونه از سرايي نشاني دهم كه سرآغاز آن رنج است و خستگي و سرانجام آن نيستي و نابودي! در برابر داراييهاي روا و حلال آن به حساب رسيدني در كار است و در برابر داراييهاي ناروا به دست آمده اش كيفري در انتظار است. هر كس در اين جهان خود را بي نياز احساس كرد فريب خورده از راه منحرف مي گردد و آن كس كه در آن به تنگدستي افتاد دچار اندوه مي گردد، شخصي كه براي دست يافتن بر آن به سويش شتافت خود را از دسترس او دور مي دارد و كسي كه

[صفحه 76]

به دنبالش نرفت و به زمين نشست از او فرمان برد، آن كس كه بوسيله ي دنيا به امور نگريست دنيا بينشي روشن بدو دهد و كسي كه دنيا را هدف دانست و بدان خيره شد كورش گرداند و جز پديده هاي ظاهر چيز ديگري را نتواند ديد.

آري در نظر اسلام

دنيا و همه ي نعمتهاي الهي و امكانات اين جهاني ابزارها و وسايلي هستند كه اگر به شيوه ي درست و با آگاهي به وسيله بودن آنها، مورد استفاده قرار گرفتند، رساننده ي انسان به مقصد و هدف مي باشند، ليكن اگر آن ابزارها خود هدف شدند، انسان را در حد خود، كه بسي پست تر از مرز انسانيت است، نگاه مي دارند و نمي گذارند به پيش روند، چشمشان از تابش زرق و برقها و تجملات و ثروتها و قدرتها خيره شده نمي توانند جاي ديگري را ديد كه از آن مرز فراتر روند، همچون كسي كه نور افكني بسيار روشن مي بيند اگر از پرتو آن براي عبور به سوي مقصد سود جويد و خود آن را نخواهد، به خوبي راه را يافته شتابان حركت مي كند، اما اگر بسياري نور او را تحت تاثير قرار داد و بدان چشم دوخت، كور مي گردد و هيچ جايي را نمي تواند بيابد و از حركت نيز مي ماند.

اميرالمومنين در همه ي دوران زندگيش به آگاه ساختن و تربيت كردن افراد همت گماشته بود، همينكه مي ديد كسي آگاه نيست يا شناخت درستي از جهان ندارد و راه افراط و تند روي يا تفريط و كندروي را در پيش گرفته او را آگاه مي كرد و بر راه درست قرار مي داد. شنيد شخصي بدون توجه به حقيقت امر از دنيا بدگويي مي كند، در حالي كه بيشتر از ديگران به دنبال دنيا شتابان است، براي اينكه هم گوينده را به راه درست اندازد و هم به ديگران راه روشن را بنماياند گفت:

«ايها الذام للدنيا، المغتر بغرورها، المخدوع باباطيلها! اتغتر بالدنيا ثم تذمها؟ انت المتجرم عليها، ام هي المتجرمه عليك؟ متي استهوتك،

[صفحه 77]

ام

متي غرتك؟ ابمصارع آبائك من البلي، ام بمضاجع امهاتك تحت الثري؟ كم عللت بكفيك و كم مرضت بيديك! تبتغي لهم الشفاء و تستوصف لهم الاطباء، غداه لا يغني عنهم دواوك و لا يجدي عليهم بكاوك. لم ينفع احدهم اشفاقك و لم تسعف فيه بطلبتك و لم تدفع عنه بقوتك! و قد مثلت لك به الدنيا نفسك و بمصرعه مصرعك.»

اي كه فريبخورده ي اين جهان هستي و نيرنگ باخته ي پوچي هايش و

[صفحه 78]

در همان حال سرزنشگرش مي باشي! آيا رواست كه فريبش را بپذيري و به سرزنش آن بنشيني؟ تو دنيا را به جرم و گناه متهم مي كني، يا او بايد ترا مجرم شناسد؟ كي خواستار سرگردانيت شده، ترا به عشق خود شيفته كرده است؟ يا چه هنگام ترا فريفته است؟ آيا با نابود كردن پدرانت از پوسيدگي؟ يا با افكندن مادرانت در زير خاك؟ چه اندازه با دستانت بيمار داري كرده اي و چه مقدار با توان خود به پرستاري پرداخته اي! براي آنان بهبودي خواسته اي و از پزشكان تجويز دارو تقاضا كرده اي و چون بامداد فردا بر آنان بر آمده نه دارويت بيماري را از وجودشان بريده است و نه گريه ات سودي بديشان بخشيده است. دلسوزي و نگرانيت به آن بيماران نفعي نرساند، در اين ميان تو به خواست خود دست نيابي و درد و مرگ را با نيرويت از وجودش نراني! و دنيا با اين كار خود نمونه اي گويا براي خودت نشان داده است و با مرگش مرگ ترا در برابر چشمانت نمايان كرده است.

«ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافيه لمن فهم عنها و دار غني لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها.

مسجد احباء الله و مصلي ملائكه الله و مهبط وحي الله و متجر اولياء الله: اكتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه. فمن يذمها و قد آذنت ببينها و نادت بفراقها و نعت نفسها و اهلها، فمثلت لهم ببلاء و شوقتهم بسرورها الي السرور؟

راحت بعافيه و ابتكرت بفجيعه، ترغيبا و ترهيبا و تخويفا و تحذيرا، فذمها رجال غداه الندامه و حمدوها آخرون يوم القيامه، ذكرتهم

[صفحه 79]

الدنيا فتذكروا و حدثتهم فصدقوا و وعظتهم فاتعظوا» [36].

بيگمان دنيا سراي درستي و راستي است براي آن كس كه راه راست را با آن در پيش گرفت و جايگاه عافيت است براي شخصي كه آموزشهايي از آن دريافت، و سرزمين بي نيازي براي آن كو توشه از آن برداشت و پايگاه پند دهي براي كسي كه به پندش گوش فرا داد. اين جهان جايگاهي است كه دوستان خدا در برابرش پيشاني بندگي بر خاك نهند و نمازخانه ي فرشتگان خدا و فرودگاه وحي خدا، بنيادي براي داد و ستد دوستان ناب خداست: رحمت خدا را در همين جهان به دست

[صفحه 80]

مي آورند و بهشت را در آن به سود مي برند. بنابراين چه كسي تواند دنيايي را سرزنش كرد كه دور شدن خود را به آگاهي همگان رسانيده، جدا گرديدن را ندا در داده، خبر مرگ خودش و خانواده اش را اعلام كرده، با گرفتاريهاي خود گرفتاري را نمايان ساخته و با شادمانيش آنان را به شادماني فراخوانده است. شامگاهان عافيت ارزاني دارد و بامدادان دردي سهمناك به ارمغان آرد، تا بدين وسيله زمينه ي تلاش با رغبت را فراهم گرداند و از دردها و گرفتاريها بترساند، به بيم دادن بپردازد و از خطرها آگاه سازد.

اشخاصي فرداي پشيماني به سرزنش و بدگوييش نشسته اند و افرادي ديگر در روز رستاخيز به ستايش آن برخاسته اند، زيرا در همين جهان وظيفه ي آنان را يادآوري كرد و شنيدند و به گوش جان سپردند و با زبان حوادث با آنان سخن گفت و راستش دانستند و به پند دادنشان پرداخت و پذيرفتند.

زهد نيز از جمله مفاهيمي است كه بطور ناشايست دريافت شده است و در جاي بايسته ي خود به كار برده نمي شود، هر كس، يا هر گروهي، از ظن و گمان خود با آن يار و همساز شده اسرار آن را از درونش نجسته است. گروهي آن را دست شستن از هر نوع فعاليت اين جهاني و پرداختن به كار آن جهاني دانند و دسته اي زهد را بد زندگي كردن و به وظايف فردي و اجتماعي توجه نداشتن و از انسانها بريدن و به كوه و جنگل پناه بردن تلقي كنند و برخي از افراد نيز يكي از ويژگيهاي زاهد، مثل: قناعت يا خرسندي، يا رضا يا توكل و مانند اينها را همه ي زهد به شمار مي آورند، ليكن اميرالمومنين با بينش قرآني خود، زهد را بطور جامع و رسا مي شناساند و براي كساني نيز كه از عهده ي رسيدن به نهايت مقصد برنمي آيند، راهي ترسيم مي كند كه نااميد نگردند و با هر توان كه دارند به حركت درآيند:

[صفحه 81]

«ايها الناس، الزهاده قصر الامل و الشكر عند النعم و التورع عند المحارم، فان عزب ذلك عنكم فلا يغلب الحرام صبركم و لا تنسوا عند النعم شكركم، فقد اعذر الله اليكم بحجج مسفره ظاهره و كتب بارزه العذر واضحه.» [37].

مردم! زهد عبارت است از: كوتاهي آرزو و سپاسگزاري

در برابر نعمتها و پارسايي و بركناري در برابر ناشايستها، اگر نتوانستيد بدين يك عمل كنيد جاذبه ي حرام و ناروا بر نيروي پايداري شما پيروز نگردد و به هنگام برخورداري از نعمتها وظيفه ي سپاسگزاريتان را فراموش نكنيد، زيرا خدا با دليلهايي كه روشنگر و آشكارند و با كتابهايي كه با برهان برجسته و گويا بهانه ها را بريده اند، جاي عذر و بهانه اي براي شما نگذاشته است.

درازي آرزو انسان را به دنبال تخيلات واهي و تصورات ميان تهي مي كشاند و از واقعيتها و كارهاي خردمندانه و عملي دور مي گرداند، لذا بايد آرزو و اميد

[صفحه 82]

داشت، ليكن بدان اندازه كه هماهنگ با واقعيتها باشد و در زندگي بتوان براي رسيدن بدان برنامه ريزي كرد. شكر نعمت نيز شناختن درست نعمت و نعمت دهنده است و پس از شناخت، استفاده درست و شايسته از نعمت مي باشد، بدين ترتيب هر چه انسان نعمت را شايسته تر به كاربرد از آن نعمت بيشتر برخوردار مي گردد، لذا پروردگار مي فرمايد: «و اذتاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد.» [38]. و هنگامي كه پروردگارتان اعلام كرد: بيگمان اگر سپاس گزاريد حتما بر نعمت و بهره ي شما مي افزايم و اگر نعمت را ناديده گرفتيد و بطور شايان مورد استفاده قرار نداديد شك نيست كه هر آينه با عذاب سخت من رو به رو خواهيد شد.

يكي از موارد شكر، درك نعمت انسانيت و بزرگترين ويژگي آن اراده و آزادي گزينش است، در برابر اين نعمت، شايسته است انسان گرد نارواها و ناشايسته ها نگردد، تا بدين وسيله بر نعمت اراده و آزاديش افزون گردد، ليكن نارواها گاه چنان جاذبه هايي دارند كه افراد را به سوي

خود مي كشانند، اميرالمومنين به چنين كسان كه داراي اراده اي استوار نيستند، سفارش مي كند كه پيوسته در برابر نارواها پايداري پيشه كنند و نگذارند خواستها و گرايشهاي حيواني بر آنان چيره گردند و بدين وسيله خود را به سطح والاي يك انسان پروا پيشه برسانند و فراموش نكنند كه به دست آوردن اين نيرو نيز از نعمتهاي بزرگ خدايي است كه بوسيله ي پيامبران و كتابهاي نازل شده بر آنان بشر را به روشني راهنمايي كرده، راه و چاه را بدو نشان داده جاي هيچگونه عذر و بهانه اي باقي نگذاشته است.

در جاي ديگري امام درباره ي زهد مي فرمايد:

«الزهد كله بين كلمتين من القرآن، قال الله سبحانه: «لكيلا تاسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم» [39]. و من لم ياس علي الماضي و لم

[صفحه 83]

يفرح بالاتي، فقد اخذ الزهد بطرفيه.» [40].

همه ي زهد در دو جمله از آيات قرآن گنجانيده شده است، خداي سبحان گفته است: «براي اينكه براي آنچه از دست داده ايد ناراحت و اندوهگين نشويد و بوسيله ي آنچه به شما داده است شاد و سبكسر نگرديد». و هر كس بر گذشته اندوهگين نگرديده است و به آينده با شادي دل نبسته است، در واقع هر دو سوي زهد را در اختيار گرفته است.

اين حالت نيز در نتيجه ي شناخت پروردگار آفريننده و توانا و حكيم و شناخت جهان و خويشتن به دست مي آيد، زيرا گذشته از دست رفته است، نبايد اندوهگين از دست رفته ها شد، بلكه بايد از آنها درس آموخت و راه حال را در پرتو آنها ترسيم كرد و به واقعيتها گرويد، به آينده نيز شايسته نيست همچون آرزوهايي دور و دراز چشم دوخت و

به نعمتهاي موجود و به آنچه در عالم خيال مي پنداريم به دست خواهيم آورد دل ببنديم كه آن هم ما را از واقعيتها، از خود، از جهان، از حقايق آينده و مسير دور و درازي كه در پيش داريم و از مقصد، يعني زندگي جاويدان آن جهاني، ناآگاه مي كند.

بنابراين، در بينش قرآني و الهي اميرالمومنين، دنيا جايگاهي است به صورت ايستگاهي موقت در ميان راه كه امكانات فراواني به عنوان وسيله در آن موجود است، اگر ما از آن امكانات چون وسيله و ابزار و توشه ي راه سود جوييم و مقصد را از ياد نبريم، جايگاهي مقدس خواهد بود و ما سودهاي زندگي مادي را به ارزشهاي زندگي جاودان حقيقي تبديل كرده ايم، اما اگر اين جايگاه، هميشگي دانسته شد و امكانات و وسايلش به عنوان هدف پنداشته شد و سخت بدان بسته شديم، از ديدن

[صفحه 84]

حقايق ناتوان مي گرديم و از حركت به سوي بي نهايت باز مي مانيم و در محيطي پست و بدتر از آغل چون حيوان به زيستي بي ارزش فرو مي افتيم. زهد نيز همين تلقي درست از اين جهان و متعلقات و داده هاي آن است.

[صفحه 85]

علي ميزان راستين پرواپيشگي

اشاره

تقوا، يا پرواپيشگي، در اسلام معيار ارزشها است و قرآن مي گويد: «ان اكرمكم عند الله اتقاكم» [41] مساوي است با (بيگمان از همگان گراميتر و با ارزشتر در پيشگاه خدا از شما كسي است كه پروادارتر باشد). ليكن اين معيار ارزشي، در ميان ما مسلمانان، در بسياري از جايگاهها، نادرست بيان گرديده است، بويژه در زبان فارسي، تعبير نارسايي از آن مي شود و تقوا را «پرهيزكاري» ترجمه كرده پرهيزكار را كسي مي دانند كه از هر كار خوب يا بد

پرهيز دارد و از بيم آلوده شدن دست به سياه و سفيد نمي زند. البته مفهوم پرهيز و پرهيزكاري همين تصور است، ليكن پرهيزكاري، بعدي منفي از تقوا است و تنها يك جنبه از آن در نظر گرفته شده است. در روزگاران بي تفاوتيها و بدبينيها و انفعالها و از سياستهاي خود كامه ي نيرنگ بازانه كنار گرفتنها، پرهيزكاري پيوسته بهانه اي مي گردد براي عافيت طلبي و سلامت گزيني!

اگر بخواهيم واژه اي در زبان فارسي، برابر با تقوا بگذاريم، به كار دشواري دست يازيده ايم، زيرا هيچ واژه اي همه ي مفاهيم و بارهاي فرهنگي آن را نمي رساند، ليكن واژه ي «پرواپيشگي» و «پرواداري» از واژه ها و برابرهاي پرهيزكاري و خويشتنداري و خود نگهداري و مانند اينها، بهتر مي توانند مفهوم تقوا را به ذهنها منتقل كنند، چه، پروا يعني توجه و هوشياري و بي پروا به كسي گويند كه بدون توجه و آگاهي به جوانب امر، اقدام به كاري مي كند. حال ببينيم تقوا چيست؟

تقوي نيز آگاه شدن از همه ي جوانب يك امر و اقدام شايسته كردن است، در

[صفحه 86]

يك جا برخاستن شايسته است و در جاي ديگري نشستن و در جاي سومي به راه افتادن و در موقعيت چهارم فرياد زدن و در موقعيت پنجم سكوت كردن و در موضع ششم جنگيدن و در موضع هفتم تسليم شدن و به همين ترتيب، بر پايه ي شناخت حق و نگهداري مكتب و هدف، بايد عملي صالح و اقدامي شايسته كرد. تقوا را به اتومبيلي تشبيه كرده اند كه هم گاز دارد و هم ترمز و راننده با آگاهي از به كار بردن هر يك حركت خود را تنظيم مي كند و با در اختيار داشتن فرمان، از راهها و

جهتهاي مناسب گذشته خود را به مقصد مي رساند.

و پيامبر بزرگ (ص) مي فرمايد: «اوصيك بتقوي الله فانها راس الامر كله» تو را به پروا داشتن از خدا سفارش مي كنم زيرا پرواپيشگي سر هر كاري است. يعني در پايه و آغاز هر چيزي بايد خداي را پروا گرفت و به او توجه داشت.

نمونه ي شايسته و گويا و آشكار يك شخص متقي يا پرواپيشه امام علي اميرالمومنين (ع) است كه در طول زندگي خود با در نظر داشتن هدف، موضعهاي گوناگوني گرفت و در هر موضع حق را عملا به ديگران نشان داد. اين پيشواي پرواپيشگان كه در بيشتر سخنان خود ديگران را به پرواپيشگي مي خواند، هم پرواداران را مي شناساند و هم پرواداري را، كه در زير يك نمونه از آن آورده مي شود:

پروا پيشگان چه نشان دارند؟

يكي از دلدادگان و از ياران امام، كه نامش همام بود و همتش پيوسته بر آن قرار داشت كه پر گشايد و بر فراز بام اين جهاني به پرواز در آيد، با قلبي كوچك و ظرفيتي كم، اما با شوقي پر توان و سوز و گدازي فروزان، از امام مي خواهد تا نشاني از آن بي نشانها در اختيار او گذارد و مرغ دلش را براي پرزدن به سوي سيمرغ به كوه

[صفحه 87]

قاف رهنمون شود. امام كه او را اهل درد مي بيند ليكن از توان كم و ظرفيت ناچيز او نيز آگاه است، از پاسخ بدو خودداري مي كند و بطور سر بسته به وي مي گويد:

«يا همام، اتق الله و احسن فان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون». [42].

همام، خداي را پرواگير و نيكي كن چه، بيگمان خدا با كسانيست كه پروا پيشه كردند و كساني

كه نيكو كارند.

همام بدين گفتار بسنده نكرده بر روي خواست خود چنان پاي فشرد كه امام آهنگ آن كرد بر اين راه پرفراز و نشيب به استواري گام زند و همام را نيز با خود ببرد، پس به سپاس و ستايش الله آغاز نهاد و بر پيامبر گرامي- كه بر او و خاندانش درود باد- صلوات فرستاد و آنگاه گفت:

جايگاه برتر پرواپيشگان در جهان آفرينش و معيار بودن آنان

«اما بعد، فان الله- سبحانه و تعالي- خلق الخلق حين خلقهم، غنيا عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لانه لا تضره معصيه من عصاه و لا تنفعه طاعه من اطاعه، فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدنيا مواضعهم، فالمتقون فيها هم اهل الفضائل: منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشيهم التواضع!»

[صفحه 88]

پس از سپاس و ستايش، بيگمان خداي منزه از هر كاستي و والا جايگاه، به هنگام آفرينش مردمان، آنان را در حالي آفريد كه از فرمانبرداريشان بي نياز و از نافرمانيشان در امان بود، زيرا نه سرپيچي نافرمانان زياني بر او زند و نه فرمانبرداري كساني كه فرمان او برند سودي بدو رساند، پس ابزار و وسائل زيستشان را در ميان آنان قسمت كرد و هر يك را در جايگاه درست خود از اين جهان جاي داد، سرانجام پرواپيشگان كساني گرديدند كه در اين جهان برتريها را شايان خود ساختند: سخن گفتنشان معيار درستي و پوشش و وضع ظاهرشان سنجش ميانه روي و شيوه ي رفتارشان نشان فروتني است.

شناخت هدف انگيزه ي عمل آنان است

«غضوا ابصارهم عما حرم الله عليهم و وقفوا اسماعهم علي العلم النافع لهم. نزلت انفسهم منهم في البلاء كالتي نزلت في الرخاء. و لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفه عين، شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب.»

[صفحه 89]

ديدگان خود را از آنچه خدا بر آنان ناروا شمرده است فرو گرفتند و شنواييهايشان را بر دانش سودمند براي خود نگاه داشتند. جانهايشان از سوي آنان در آزمايش سخت فرو شوند، همانند جانهايي كه در آسايش فرود آيند. و اگر سررسيد و سرانجامي را كه خدا بر گردن ايشان قرار داده است نبود، روانهايشان

يك چشم بر همزدن هم در تنهايشان آرام نمي گرفتند و از سر شيفتگي، به سوي پاداش كارهاي نيك و از ترس كيفر كارهاي بد، به پرواز درمي آمدند.

وجودشان از عظمت آفريدگار سرشار است

«عظم الخالق في انفسهم فصغر مادونه في اعينهم، فهم والجنه كمن قدرآها، فهم فيها منعمون و هم و النار كمن قدرآها، فهم فيها معذبون. قلوبهم محزونه و شرورهم مامونه و اجسادهم نحيفه و حاجاتهم خفيفه و انفسهم عفيفه. صبروا اياما قصيره اعقبتهم راحه طويله، تجاره مربحه يسرها لهم ربهم.»

[صفحه 90]

بزرگي آفريدگار چنان وجودشان را سرشار كرده است، كه جز او همه چيز در چشمهايشان كوچك مي نمايد، در نتيجه ي ايمان به پروردگار تصورشان از بهشت چنان است كه گويي آن را به چشم ديده از نعمتهايش برخوردارند و نسبت به آتش دوزخ نيز چنان ايمان نيرومندي دارند كه گويا آن را احساس كرده در ميان آتش آن گرفتار رنج و شكنجه اند. دلهايشان اندوهگين است و كسي انتظار شري از سوي آنان ندارد، تنهايشان نزار و نيازهايشان ناچيز و بيمقدار و جانشان پاك و آزرم دار است. روزهايي چند كوتاه و انگشت شمار در اين جهان در برابر دشواريها و سختيها پايداري نشان دادند و آسايشي ديرپا به دنبال آن در آن جهان به دست آوردند، سوداييست پر بهره كه پروردگارشان براي آنان امكانپذير ساخته است.

شباهنگان خلوتكده هاي عشق و پايدار مردان روزهاي عمل

«ارادتهم الدنيا فلم يريدوها و اسرتهم ففدوا انفسهم منها. اما الليل فصافون اقدامهم، تالين لاجزاء القرآن يرتلونها ترتيلا، يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم. فاذا مروا بآيه فيها تشويق ركنوا

[صفحه 91]

اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنوا انها نصب اعينهم و اذا مروا بايه فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها في اصول آذانهم، فهم حانون علي اوساطهم، مفترشون لجباههم و اكفهم و ركبهم و اطراف اقدامهم، يطلبون الي الله تعالي في فكاك

رقابهم. و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقياء، قدبراهم الخوف بري القداح.»

[صفحه 92]

اين جهان به سويشان ميل كرد و آنان نپذيرفتند، كمند جاذبه هايش را بر گردن غرائز حيوانيشان افكند و آنان با دادن جان، روان انساني خويش را رها كردند. چون شب سايه ي تيره ي خود را بر جهان گسترد، از خواب خوش برخاسته در خلوتكده ي عشق زانوي ادب بر زمين زده به ترنم نغمه هاي آسماني قرآن پرداخته با آهنگي جانسوز آياتش را مي خوانند و در آنها مي انديشند، جانهاي خود را با انديشيدن در قرآن اندوهگين و آماده ي پذيرش حقايق مي كنند و درمان درد خويش از آن جويند و راه مستقيمش را پويند، در اين راهپيمايي چون به آيه اي شوق انگيز رسند با چشم اميد بدان گرويده جانشان بدان سوي سركشد و آينده ي تابناك كمال انساني را آشكارا در برابر خود گمان برند و هنگامي كه به آيه اي بيم دهنده برخورند با گوش جان به شنيدن پردازند و فرياد و هياهوي شعله هاي آتش دوزخ را در گوشهاي خود بينگارند. در دل شبهاي آرام كه در خانه ي دوست را به روي خود باز بينند، در حريم پاك عشق گاه در برابر معشوق به ركوع كمر خم كرده اند و گاه به سجود پيشانيها و كف دستها و زانوان و انگشتان پاها را بر زمين گسترده، آزادي خويشتن را از زندانهاي خاك و تن و زمين و آتش بازپسين، از پيشگاه خداي والا جايگاه درخواست دارند. وليكن در روز دورانديشاني بردبار و آگاه و دانشمند و نيكمرداني

[صفحه 93]

پروا پيشه و سخت پويا در خدمت به خلق هستند كه ترس از آينده جسمشان را چون تير تراشيده است.

انسانهايي پيوسته نگران انجام وظيفه

«ينظر اليهم الناظر

فيحسبهم مرضي و ما بالقوم من مرض و يقول: خولطوا و لقد خالطهم امر عظيم! لا يرضون من اعمالهم القليل و لا يستكثرون الكثير. فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون. اذا زكي احد منهم خاف مما يقال له فيقول: انا اعلم بنفسي من غيري و ربي اعلم بي مني بنفسي! اللهم لا تواخذني بما يقولون و اجعلني افضل مما يظنون و اغفرلي ما لا يعلمون.»

آن كس كه ظاهر را مي بيند بدان افراد مي نگرد و آنان را بيمار مي پندارد، در حالي كه هيچ گونه بيماري در وجودشان نيست و مي گويد: آشفته و در هم آميخته شده اند، در حالي كه امري بس بزرگ آنان را آشفته كرده در هم آميخته است! از كارهاي كم خود خوشنود نمي شوند و هر چه بيشتر به تلاش پردازند آن را فزون از اندازه نمي دانند. در نتيجه

[صفحه 94]

پيوسته خود را به كم كاري و انجام وظيفه نكردن متهم مي كنند و از كارهاي خود نگران و در تب و تاب هستند. اگر يكي از آنان به پاكي و پروردگي ستايش شد از آن سخن كه بدو گفته مي شود بيمناك گرديده مي گويد: من از خويشتن بيشتر از ديگري آگاه هستم و پروردگارم از خودم نيز مرا بيشتر مي شناسد! خدايا در برابر آنچه مي گويند مرا به كيفر مگير و برتر از آنچه درباره ام گمان مي برند قرار ده و گناهاني را كه كرده ام و تو از آنها آگاهي و آنان نمي دانند بيامرز.

انسانهاي چند بعدي و با ظرفيت

«فمن علامه احدهم انك تري له قوه في دين و حزما في لين و ايمانا في يقين، و حرصا في علم و علما في حلم و قصدا في غني و خشوعا في عباده و

تجملا في فاقه و صبرا في شده و طلبا في حلال و نشاطا في هدي و تحرجا عن طمع.»

از نشانيهاي هر يك از پرواپيشگان آنست كه مي بيني در انجام هر

[صفحه 95]

نوع وظيفه ي ديني نيرويي دارد و در رفتار با نرمش خود انديشه اي از آينده را در نظر گرفته آن را به استواري انجام داده است. و در يقين داشتن در باورهايش ايمان و آرامشي دارد و در فراگرفتن دانشي كه بدون ارزش دهد نوعي آزمندي در او است و در تحمل ديگران و شكيبايي در برابر ناملايمات دانشي دارد و در روزگار بي نيازي ميانه روي پيشه كرده است و در حال هر نوع عبادت و پرستش پروردگار افتادگي و خشوعي دارد و در هنگام تنگدستي ارزش انساني خود را به زيبايي حفظ كرده است، در هر نوع سختي پايداري شاياني نشان مي دهد و براي به دست آوردن آنچه رواست جستجويي دارد و در جهت حركت به سوي هر راه هدايتي پويايي از او سر مي زند و از چشم داشتن بدانچه مال او نيست خود را بر كنار مي گيرد.

آگاه به وظيفه و پوياي هميشه

«يعمل الاعمال الصالحه و هو علي وجل، يمسي و همه الشكر و يصبح و همه الذكر. يبيت حذرا و يصبح فرحا: حذرا لما حذر من الغفله و فرحا بما اصاب من الفضل و الرحمه. ان استصعبت عليه نفسه فيما تكره، لم يعطها سولها فيما تحب. قره عينه فيما لا يزول و زهادته فيما لا يبقي.»

[صفحه 96]

كارهاي شايسته انجام مي دهد و در همان حال بيمناك است، روز را در حالتي به شب مي رساند كه همت بر شناخت نعمت بسته آن را به جا و شايسته مورد استفاده قرار مي دهد

و از شب در حالتي به بامداد درمي آيد كه همه ي آهنگش به ياد خدا بودن و از انجام وظيفه غفلت نكردن است. شبانگاه را با هشياري و نگراني به سر مي رساند و بامداد را با شادماني در آغوش مي فشارد: هشيار و نگران براي هشداري كه از بيهشي و خواب غفلت بدو داده شده است و شادمان بوسيله ي توفيقي كه در جهت انجام وظيفه و توجه به خدا كسب كرده فضل و رحمت خدا را به دست آورده است. اگر نفس او انجام وظايفي را كه خوش ندارد دشوار بيند، به درخواست كارهاي دوست داشتنيش پاسخ نمي دهد. روشني بخش چشمانش به دست آوردن بهره هاي پايدار بازپسين است و بر كناري و دوريش از بهره هاي ناپايدار اين زمين.

[صفحه 97]

پا بر روي زمين دارد و سري بر فراز آسمان

«يمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل. تراه قريبا امله، قليلا زلله، خاشعا قلبه، قانعه نفسه، منزورا اكله، سهلا، امره، حريزا دينه، ميته شهوته، مكظوما غيظه. الخير منه مامول و الشر منه مامون. ان كان في الغافلين كتب في الذاكرين و ان كان في الذاكرين لم يكتب من الغافلين.»

شكيبايي و تحمل ديگران را با دانش درآميخته است و گفتار را با كردار. آرزويش را عملي و نزديك مي يابي و لغزشهايش را ناچيز و كم، قلبش افتادگي و خشوعي دارد و جانش را خورسند مي بيني و خوراكش به اندازه ي نياز ضروري اوست و كار را آسان مي گيرد. دينش در بارويي استوار از اعتقاداتش محفوظ است و خواستش مرده و از پويايي افتاده و خشمش فرو خورده. آنچه از او اميد مي رود خير است و چون شري از وجود او بر پا نمي شود همگان از او در امان مي باشند. اگر در

ميان غفلت زدگان و ناآگاهان گرفتار آيد، چون پيوسته به ياد

[صفحه 98]

حق است، از ياد آوران به شمار رود و چنانچه در ميان ياد آوراني چون خود باشد، از گروه غافلان نوشته نشود.

چون كوه استوار و در حق پايدار

«يعفو عمن ظلمه و يعطي من حرمه و يصل من قطعه. بعيدا فحشه، لئينا قوله، غائبا منكره، حاضرا معروفه، مقبلا خيره، مدبرا شره. في الزلازل وقور و في المكاره صبور و في الرخاء شكور. لا يحيف علي من يبغض و لا ياثم فيمن يحب. يعترف بالحق قبل ان يشهد عليه. لا يضيع ما استحفظ و لا ينسي ما ذكر و لا ينابز بالالقاب و لا يضار بالجار و لا يشمت بالمصائب و لا يدخل في الباطل و لا يخرج من الحق.»

[صفحه 99]

از كسي كه بدو ستم كرد درمي گذرد و به كسي كه او را بي بهره ساخت مي بخشد و با كسي كه پيوند دوستي يا خويشي با او را بريد پيوند برقرار مي كند. بد زباني از او دور است و نرمش در گفتار كار او است، ناپسندها از او ناپيدا و كار پسنديده پيوسته در او هويدا است. خير از وجودش به ديگران روي مي نهد و شر از او واپس مي گرايد. در پيشامدهاي سخت زير و رو كننده چون كوه استوار است و در برابر ناخوشيها پايدار و در روزگار آسايش سپاسگزار. اگر بر كسي خشم گيرد از حد خود فراتر نرفته به ناحق بر او ستم نپذيرد و در دوستي ديگران راه گناه در پيش نگيرد. پيش از آنكه بر او گواهي داده شود خود به حق اعتراف مي كند. آنچه را براي نگهداري بدو سپرده شده است تباه نمي گرداند و آنچه را

به ياد او انداخته اند از ياد نمي برد. نه ديگران را به زشتي نام مي برد، نه همسايه از دست او آزار و زيان بيند و نه از مصيبت ديگران شاد مي شود و به رخ آنان مي كشد. به قلمرو باطل پا نمي نهد و از دايره ي حق بيرون نمي رود.

آسايش ديگران را به بهاي رنج خود فراهم گرداند

«ان صمت لم يغمه صمته و ان ضحك لم يعل صوته و ان بغي عليه

[صفحه 100]

صبر حتي يكون الله هو الذي ينتقم له. نفسه منه في عناء و الناس منه في راحه، اتعب نفسه لاخرته و اراح الناس من نفسه. بعده عمن تباعد عنه زهد و نزاهه و دنوه ممن دنامنه لين و رحمته، ليس تباعده بكبر و عظمه و لا دنوه بمكر و خديعه.» [43].

اگر خاموش شد به اندوه دچار نمي گردد و چون خنديد به قهقهه فرياد برنمي آورد. چون حق او مورد تجاوز قرار گرفت، پايداري پيشه مي كند تا اين خدا باشد كه انتقام او را بگيرد. جانش از دست او در رنج است و مردم از وجود او در آسايش، جان خويش را براي آسايش روز بازپسين خود به رنج مي افكند و مردم را با سرمايه گذاري از وجود خويش به آسايش مي رساند. دوري او از ديگران بر پايه ي بركناري از چشمداشتها و نيالودگي است و نزديك شدنش به افراد از روي نرمش است و رحمت، نه دوري گزيدنش بر پايه ي خود بزرگ بيني و خودخواهي است و نه نزديك شدنش بر پايه ي نيرنگ و فريب.

چون سخن اميرالمومنين بدين جا رسيد همام فريادي از نهاد برآورد كه جانش

[صفحه 101]

در آن فرياد به بالا پرواز كرد.

اميرالمومنين گفت: به خدا سوگند چنين حالتي در او مي ديدم كه از گفتن بيم

داشتم. آنگاه فرمود: آيا رهنمودهاي رسا و گويا چنين اثري بر افراد اهل مي گذارد؟

شخصي گفت: پس چرا اين گفته ها بر خود تو چنين اثري نمي گذارد، اميرالمومنين؟ گفت: واي بر تو! سر رسيد زندگي هر كس وقتي دارد كه از آن تجاوز نمي كند و سببي كه از هيچ كس در نمي گذرد. بس كن و ديگر چنين سخني بر زبان مران، زيرا بدون شك شيطان اين گفته ي نادرست را در دهن تو دميد! [44].

بنابراين علي (ع) تقوا را پرهيز كردن و از ميدان زندگي بيرون رفتن و نپذيرفتن مسووليت نمي داند، بلكه حالتي است كه بر اثر آگاهي، انسان در خود ايجاد مي كند و بر پايه ي آن آگاهي همه جانبه و ژرف به عمل مي پردازد. بطوري كه به تدريج وجود شخص متقي براي رهروان و حقيقت جويان به صورت يك نمونه و الگو در مي آيد.

به همين سبب پيوسته بايد در هر انديشه اي و كاري و مسووليتي از معيار تقوا ياري جست، تا درستي عمل و تحقق شايان آن تضمين گردد.

و نيز در تعريف تقوا مي گويد:

«اعلموا عباد الله، ان التقوي دار حصن عزيز و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله و لا يحرز من لجا اليه. الا و بالتقوي تقطع حمه الخطايا و باليقين تدرك الغايه القصوي.» [45].

[صفحه 102]

بندگان خدا، بدانيد كه پرواپيشگي دژيست با برج و با رويي بس استوار و تبهكاري سراييست با ديواري خوار و ناپايدار كه نشسته در خود را از گزند دور نمي سازد و پناه برده به خود را از نابودي نگاه نمي دارد.

هان بدانيد كه با پرواپيشگي نيش سوزان خطاها از وجود انسان قطع مي شود و بوسيله ي يقين و باور داشت ژرف است

كه آرمانهاي برتر به دست مي آيد و شخص به دورترين مقصد و هدف مي رسد.

[صفحه 103]

علي پاسدار نظام اسلامي

روزگار خليفه ي نخست در جنگ با از دين برگشتگان و معترضان و سپس آغاز فتوحات برون مرزي در شام- كه زير سلطه ي روم شرقي بود- به سر آمد. پس از وي عمر بن خطاب به خلافت نصب شد. در دوره ي دهساله ي خلافت عمر (13 -23 ه.) ايران ساساني، شام (سوريه، فلسطين، اردن و لبنان كنوني) و مصر به دست مسلمانان افتاد. در آمدن سرزمينهاي وسيع و ملتهاي گوناگون در قلمرو مسلمانان، مسائل اقتصادي، سياسي، اجتماعي و اداري نوي فراهم كرد. خليفه ي دوم مي خواست با اعمال قدرت مشكلات را چاره كند، در برخي موارد توفيق به دست آورد و در مواردي نيز مشكلات در زير پرده ماندند و حل نشده براي جانشين او باقي ماندند، همين مسائل و مشكلات به توطئه اي عليه عمر انجاميد و به ظاهر، به بهانه ي مليت دوستي و مبارزه با تبعيض نژادي، به دست فردي ايراني به نام ابولولو فيروز با خنجر زخمدار گرديد و بر اثر همان زخم از دنيا رفت. عمر در روزهاي آخر زندگي، براي گزينش جانشين خود، شورايي تشكيل داد كه شش نفر زير عضو آن بودند:

1- عبدالرحمان بن عوف، پدر زن عثمان از تيره ي بني زهره

2- عثمان بن عفان، از تيره ي بني اميه

3- سعد بن ابي وقاص، از تيره ي بني زهره

4- طلحه بن عبيدالله، داماد ابوبكر از تيره ي بني تيم

5- زبير بن عوام، پسر عمه ي پيغمبر و علي، از تيره ي بني هاشم

6- علي بن ابيطالب، داماد پيامبر، از تيره ي بني هاشم.

[صفحه 104]

جز علي (ع)، پنج نفر ديگر، در ابتداي بعثت بوسيله ي ابوبكر به اسلام

دعوت شده بودند و جز زبير، ديگران تمايلي به خلافت علي (ع) نداشتند. عمر در وصيتنامه ي خود سفارش كرده بود كه اگر همه ي اعضاء بر گزينش يك نفر به توافق نرسيدند و سه نفر يك راي داشتند و سه نفر ديگر راي ديگري داشتند، راي سه نفري درست است كه عبدالرحمان از آنان باشد. بدين ترتيب خليفه ي بعد، از پيش معلوم بود. علي (ع) براي اتمام حجت در شورا شركت كرد و خود را با آنان هماهنگ ساخت، اما نتيجه ي شورا همان چيزي شد كه بيم آن مي رفت، عثمان، با پذيرفتن شرايط عبدالرحمان، خليفه شد. علي (ع) در اين باره گفت:

«لقد علمتم اني احق الناس بها من غيري و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علي خاصه، التماسا لاجر ذلك و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.» [46].

بيگمان نيك دانسته ايد كه شايسته ترين و سزاوارترين فرد براي خلافت من هستم نه ديگري و سوگند به خدا تا هنگامي كه امور مسلمانان به راه درستي جريان يابد و تا آنگاه كه بر من، بويژه، ستم رود نه بر

[صفحه 105]

همه ي مردم، من همچنان تسليم مي باشم. با اين تسليم شدن خواستار پاداش آن و برتريش هستم و علت آن بر كناري و دور نگاه داشتن خود از زينتها و زرق و برقهاي خيره كننده ي حكومت مي باشد كه شما براي رسيدن بدانها با يكديگر چشم همچشمي و رقابت داريد.

آري، اميرالمومنين شايسته ترين فرد، پس از پيغمبر اكرم، براي به دست گرفتن اداره ي امور مسلمانان و هدايت مردم به سوي بهترين و والاترين هدف بود، ليكن انگيزه هايي ديگران را وادار كرد تا مردم

از داشتن چنان سرپرست شايسته اي محروم گردند و اشاره ي امام به «ستم ويژه» اي كه تنها بر او رفته است و سلامت جريان يافتن امور مسلمانان، سرپرستي امور سياسي و اجرايي و اين جهاني مسلمانان است و اشاره ي آن حضرت به «پاداش و برتري تسليم» حفظ وحدت و يكپارچگي مسلمانان و از ميان نرفتن مكتب است كه در سايه ي گذشت و پايداري و فداكاري آن بزرگوار فراهم گرديد.

همينكه عثمان به خلافت تعيين گرديد و مردم به شرط رفتن او بر راه ابوبكر و عمر و عمل كردن بر پايه ي فرمانهاي كتاب خدا و شيوه ي پيغمبر، با او بيعت كردند و پيمان بستند، همه ي شرايط و پيمانها را عملا زير پا گذاشت و خويشان خود از تيره ي بني اميه را، به نام فرماندار و رايزن و فرمانده و گماشتگان امور مالي و سياسي بر مردم مسلمان چيره ساخت. آنان هم چشم به راه چنين فرصتي بودند، به گفته ي اميرالمومنين:

«ولكنني آسي ان يلي امر هذه الامه سفهاوها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا.» [47].

[صفحه 106]

ليكن ناراحتي من از آن است كه سرپرستي امر اين امت به دست سبك مغزان كم خرد و تبهكارانش افتد و در نتيجه مال خدا را به عنوان دارايي ويژه در ميان خود بگردانند و بندگانش را بردگان خويش بپندارند و با شايستگان درستكار سر جنگ در پيش گيرند و با ناشايستگان تبهكار حزب و دار و دسته تشكيل دهند.

دار و دسته ي فاسد بني اميه و اطرافيان عثمان و لاشخوران و سوداگران و دلالان و رجالگان، از ضعف جسماني و رواني عثمان و عواطف خويش

و قوم دوستي او سود جسته چنان به غارت اموال عمومي و كشيدن تسمه ي ستم و شلاق بهره كشي از گرده ي مردم دست يازيدند كه مردم به جان آمدند و ناچار سر به شورش برداشتند و از شهرهاي دور و نزديك و آبها و بيابانها به مركز خلافت آمدند و از عثمان داد خواستند. عثمان نه تنها داد دادخواهان نداد كه بر بيداد نيز افزود، شورشيان از اين شيوه به خشم آمده، به انديشه ي انتقام گرفتن برآمدند و در اين راه از كينه ها، تحريكات بدخواهان اسلام، دژانديشيهاي فتنه جويان و نفاق افكنيهاي آتش افروزان فرمان مي بردند، نه از خرد و انديشه ي درست و مصلحت انديشان و آينده نگران. چون از اين شيوه سود نجستند، سرانجام دست به دامن علي (ع) زدند و چاره ي كار و ميانجيگري از او خواستند.

[صفحه 107]

امام هم به راهنمايي عثمان مي پرداخت و هم به ارشاد شورشيان و آينده ي شوم شورش كور و خشمگينانه را به هر دو طرف نشان مي داد. در يكي از اين ميانجيگريها به عثمان چنين گفت:

«ان الناس ورائي و قد استسفروني بينك و بينهم و والله ما ادري ما اقول لك! ما اعرف شيئا تجهله و لا ادلك علي امر لا تعرفه. انك لتعلم ما نعلم، ما سبقناك الي شي ء فنخبرك عنه و لا خلونا بشي ء فنبلغكه. و قد رايت كما راينا و سمعت كما سمعنا. و صحبت رسول الله- صلي الله عليه و آله- كما صحبنا. و ما ابن ابي قحافه و لا ابن الخطاب باولي بعمل الحق منك و انت اقرب الي ابي رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و شيجه رحم منهما

و قد نلت من صهره ما لم ينالا.»

مردم پشت سرم هستند و از من خواسته اند ميان تو و خودشان سفير و

[صفحه 108]

پيام رسان گردم. سوگند به خدا نمي دانم چه بگويم برايت! نه با چيزي آشنايم كه تو از آن بيخبر باشي و نه لازم است ترا به مطلبي راهنمايي كنم كه با آن نا آشنا باشي. بيگمان تو هم مي داني آنچه را ما مي دانيم. نه (در مسائل اجرائي از هنگام تشكيل حكومت اسلامي در مدينه) پيش از تو كاري كرده ايم كه ترا از آن آگاه كنيم، و نه در اين باره ها پنهاني چيزي را با ما در ميان گذاشته است كه آن را به اطلاع تو هم برسانيم. همانگونه ديده اي كه ما هم ديده ايم و شنيده اي كه ما نيز شنيده ايم و با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- همانگونه همراهي و معاشرت داشته اي كه ما هم داشته ايم و نه پسر ابي قحافه و فرزند خطاب براي عمل كردن به حق بيشتر از تو شايستگي داشتند، در حالي كه تو از جهت پيوند خويشي با پدر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از آن دو نزديكتري و از جهت دامادي رسول خدا به جايي دست يافته اي كه آن دو نفر دست نيافته اند.

«فالله الله في نفسك! فانك و الله ما تبصر من عمي و لا تعلم من جهل و ان الطرق لواضحه و ان اعلام الدين لقائمه، فاعلم ان افضل عبادالله عند الله امام عادل: هدي و هدي، فاقام سنه معلومه و امات بدعه مجهوله و ان السنن لنيره لها اعلام و ان البدع لظاهره لها اعلام و ان شر الناس عندالله امام

جائز: ضل و ضل به، فامات سنه ماخوذه و احيا بدعه متروكه.»

[صفحه 109]

خداي را خداي را به نظر آور درباره ي خودت! زيرا- سوگند به خدا- نه از كوري و تيرگي مطلبي لازم است بينا گردي و نه از ندانستن موضوعي دانا شوي و بي هيچ ترديدي راههاي حق آشكارند و پرچمهاي راهنمايي كننده ي دين برافراشته اند، پس بدان كه برترين بنده ي خدا در پيشگاه او پيشواي دادگريست هدايت شده و هدايت كننده، كه با بينش خود سنت آشنائي را بر پا گرداند و به اجرا درآورد و بدعت ناشناسي را بميراند و از ميان بردارد. و بيگمان سنتها و شيوه هاي رفتار پيامبر بدون ابهام روشنگرند و نشانه هايي مشخص دارند و بدعتها نيز نمودارند و نشانه هاي روشني دارند. و از همه ي مردم بدتر در پيشگاه خدا پيشواي ستمگريست، گمراه و گمراه كننده ي، كه شيوه ي عمل اجرا شده ي پيامبر را مي ميراند و زير پا مي گذارد و بدعت از ميان رفته اي را زنده مي كند و به اجرا در مي آورد.

«و اني سمعت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- يقول: «يوتي يوم القيامه بالامام الجائر و ليس معه نصير و لا عاذر، فيلقي في نار

[صفحه 110]

جهنم، فيدور فيها كما تدور الرحي، ثم يرتبط في قعرها». و اني انشدك الله الا تكون امام هذه الامه المقتول، فانه كان يقال: يقتل في هذه الامه امام، يفتح عليها القتل و القتال الي يوم القيامه و يلبس امورها عليها و يبث الفتن فيها، فلا يبصرون الحق من الباطل، يموجون فيها موجا و يمرجون فيها مرجا، فلا تكونن لمروان سيقه يسوقك حيث شاء بعد جلال السن و تقضي العمر.»

من از رسول خدا- صلي

الله عليه و آله و سلم- شنيدم مي گويد: «روز

[صفحه 111]

رستاخيز پيشواي ستمگر را مي آورند و هيچ ياور و پوزش پذيري ندارد و در اين حال در آتش دوزخ افكنده مي شود و چون سنگ آسيا در آتش مي چرخد و سرانجام در ژرفاي دوزخ به بند كشيده مي شود». ترا به خدا سوگند مي دهم مبادا پيشواي كشته شده ي اين امت شوي، زيرا گفته مي شد: در ميان اين امت پيشوايي كشته مي شود كه با كشته شدن او درهاي كشت و كشتار تا روز رستاخيز به رويشان باز مي گردد و اوضاع روزگارشان بر روي آنان تيره و درهم مي شود، فتنه و آشوبها به ميان آن مردم بسيار پراكنده مي گردد و در چنين شرايط و اوضاع آشفته حق از باطل باز شناخته نمي شود، در ميان اين تيرگي به شدت موج مي زنند و با آن به سختي در هم مي آميزند. پس با اين سالخوردگي بسيار و گذشت زندگاني دراز، همچون شتر رامي، اختيار خود را به دست مروان مسپار كه به هر جا بخواهد ترا بكشاند.

عثمان به او گفت: «با مردم مذاكره كن تا براي رفع ستم از آنان به من فرصتي دهند». آن حضرت گفت: براي رفع ستمهاي موجود در مدينه و رسيدگي به شكايات مردم اين شهر نيازي به فرصت نيست و از هم اكنون اقدام كن و براي رسيدگي به شكايتهاي بيرون از مدينه هم فرصت تا هنگامي است كه فرمانت بدان جايها برسد.

عثمان خويي نرم و سرشتي عاطفي داشت و زود تحت تاثير قرار مي گرفت، ولي خصلت خويش و قوم دوستيش، احساس وظيفه ي اجتماعي و مصالح امت اسلامي را از ياد او مي زدود، چيزي نگذشت كه هم گفتار

علي (ع) را فراموش كرد و هم قولهايي كه براي اصلاح امور به علي (ع) داده بود. تغييراتي در ماموران چپاولگر و ستمكار خود نداد و هيچ حق پايمال شده اي را به حقداري برنگردانيد، در نتيجه مردم با عصبانيت بيشتر و با تحريك بدخواهان و فرصت طلبان به پاي خاستند و حلقه ي محاصره را تنگتر كردند و سرانجام عثمان را در خانه اش گرفته كشتند. در اين

[صفحه 112]

موقعيت، همه ي اطرافيان عثمان، جز زنش خانه را ترك كرده بودند و از بيرون خانه هم هيچ يك از كساني كه خود را يار عثمان مي دانستند، فرماندار و استاندار از طرف او بودند و از دهشها و بخششهاي او پيوسته برخوردار بودند و عثمان با ناراضي كردن عامه ي مردم به اين خاصان روي آورده بود، به ياري او نيامدند. تنها علي (ع) بود كه براي پاسداري از موجوديت اسلام و حفظ احترام و حريم رهبري و امامت و بويژه، براي پيشگيري از چيره شدن آشوبهاي فراگير و مشتبه و تيره شدن امور اجتماعي و پايمال شدن حق مردم و حاكميت باطل و افتادن بهانه به دست فرصت طلبان و استثمارگران و مستكبران و دشمنان خلق و ناآشنايان به خدا و ناباوران به روز رستاخيز، پيوسته مي كوشيد كار بدين جا نكشد، ولي شد آنچه نبايد بشود.

امام عليه السلام در اين باره گفت:

«لو امرت به لكنت قاتلا، او نهيت عنه لكنت ناصرا، غير ان من نصره لا يستطيع ان يقول: خذله من انا خير منه و من خذله لا يستطيع ان يقول: نصره من هو خير مني. و انا جامع لكم امره: استاثر فاساء الاثره و جزعتم فاساتم الجزع و لله حكم

في المستاثر و الجازع.» [48].

[صفحه 113]

اگر به كشتن او فرمان داده بودم بيگمان قاتلي بودم، يا اگر از كشتنش نهي كرده بودم هر آينه براي او ياوري بودم، جز اينكه آن كس كه او را ياري كرد نمي تواند بگويد: كسي دست از ياري او كشيد كه من از او بهتر هستم و كسي كه او را ياري نكرد نيز نمي تواند بگويد، كسي كه او را ياري كرد از من بهتر است. من جريان عثمان را در گفتاري جامع برايتان مي گويم: عثمان خود را بر همگان ترجيح مي داد و همه چيز را براي خود مي خواست و در اين خود خواهي بد كرد، شما هم بيتابي از خود نشان داديد و بر آشفتيد و در اين كار بد روشي پيشه كرديد و خداي را درباره ي خود گزين و آشوبگر حكمي است (حق و دقيق).

در اين سخن اميرالمومنين كوري و تيرگي شورش و آشوب مردم و تحريك و برانگيختنهاي بدخواهان فرصت طلب را از يك طرف و سوءنيت و توطئه ها و آشوب طلبيهاي مروان و معاويه و ديگر خويشان به ظاهر طرفدار عثمان و مدعيان گرفتن انتقام خونش را از طرف ديگر آشكارا نشان مي دهد و پايبندي خود را به حفظ اسلام و وحدت و يكپارچگي مسلمانان بيان مي فرمايد.

در جايگاه ديگري هدف خود را از بذل تلاشهايش چنين بيان مي كند:

«اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسه في سلطان و لا التماس شي ء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك، فيا من المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك. اللهم اني اول من اناب و سمع و اجاب،

لم يسبقني الا رسول

[صفحه 114]

الله، صلي الله عليه و آله و سلم، بالصلاه.» [49].

خدايا تو مي داني كه تلاش و كوششهايي كه از ما سر مي زند هيچيك به منظور چشم و همچشمي و رقابت با كسي درباره ي رسيدن به قدرتي نيست و براي دست يافتن به بهره ي بيشتري از كالاهاي اين جهاني نيز نمي باشد، بلكه بدان هدف و منظور است كه راهنشانهاي فرو افتاده ي دينت را به جاي خود باز گردانيم و اصلاح امور را در كشورت و سرزمينت آشكار كنيم، تا در نتيجه بندگان ستم رسيده ات احساس امنيت و آرامش كنند و قوانين از كار افتاده اي كه تو تعيين كرده اي بر پا گردند و به كار انداخته شوند. خدايا تو مي داني من نخستين كسي هستم كه روي به درگاه تو آورد و همينكه دعوت پيامبرت را شنيد پذيرفت و ايمان آورد و در نماز خواندن جز رسول خدا، صلي الله عليه و آله، هيچكس بر من پيشي نگرفته است.

او هدفي جز حفظ نظام اسلامي و پاسداري از ارزشهاي الهي نداشت و همه ي

[صفحه 115]

امور ديگر را ابزارها و وسائلي براي رسيدن بدين هدف مي دانست.

[صفحه 117]

علي در برابر مسووليت زمامداري

تا يك هفته پس از كشته شدن عثمان، حكومت شهر مدينه در دست شورشيان بود و در تمام اين مدت خشم و شور و عصبيت و كين خواهي بر آنان حاكم بود، سران و رهبران شورشي براي يافتن خليفه اي هر دري را مي كوبيدند، ليكن اوضاع چنان آشفته و نابسامان بود كه هيچ كس جرات پذيرش چنين مسووليت سنگين و بار گراني را نداشت، بسياري از بزرگان آن روزگار، اگر چه آرزوي خلافت و امارت مومنان را در سر داشتند، ليكن در

برابر ملاحظاتي شانه از زير بار خالي مي كردند، تا اينكه پس از يك هفته ي پر شر و شور، ناگهان به ياد علي (ع) افتادند و چون آبهاي نگه داشته شده در پس سدي استوار، پس از شكسته شدن سدي به سوي خانه ي علي (ع) روان گرديدند و با پافشاري بسيار از او خواستند خلافت پس از عثمان را بپذيرند. علي (ع) سرانجام كار را به روشني مي ديد و آينده ي اجتماعي آن مردم را چنين برايشان ترسيم كرد:

«دعوني و التمسوا غيري، فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان، لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول. و ان الافاق قد اغامت و المحجه قد تنكرت.» [50].

[صفحه 118]

مرا به خود واگذاريد و دست به دامان ديگري شويد، زيرا ما روي به سوي امري گذاشته ايم كه رويها و رنگهاي گوناگون دارد، نه دلها براي آن بر پاي مي ايستند و نه خردها بر روي آن استوار و پابرجا مي مانند، افقهاي شرائط و اوضاع اجتماع كران تا كران تيره و تار شده اند و راه روشن دين با آشوبها و عوامل ديگر ناشناس گرديده اند.

آري، اميرالمومنين چنين اوضاع آشفته اي را از پيش به شورشيان نشان داده بود و بدانان گفته بود كه در نتيجه ي اين آشوب چنان حق و باطل در هم مي آميزند كه هرگز كسي نمي تواند با استواري و پايداري به سوي حق گرايد و باطل را بزدايد، ليكن مردم همچنان بر پافشاري خود افزودند و جز او به ديگري رضا نمي دادند. تا اينكه اميرالمومنين گفت:

«و اعلموا اني ان اجبتكم، ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الي قول القائل و عتب العاتب و ان تركتموني فانا كاحدكم و لعلي

اسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم و انا لكم وزيرا خير لكم مني اميرا!» [51].

[صفحه 119]

و بدانيد كه اگر من در خواستتان را پذيرفتم، شما را بدان سويي مي برم كه خود مي دانم و در اين راه نه گفتار گوينده اي را به گوش مي كنم و نه از سرزنش كسي بيم دارم و اگر دست از من بداريد همچون يكي از خودتان هستم و چه بسا در برابر كسي كه جهت سرپرستي خود برمي گزينيد از همه ي شما شنواتر و فرمانبردارتر نيز باشم و من وزير و مشاورتان باشم بهتر از آن است كه اميرتان!

و پيوسته بر اصرار خود ادامه دادند و به كسي جز علي (ع) رضا ندادند و همه ي شرايط او را، در آن لحظه ي بحراني و در آن تنگنا، پذيرا شدند، به گونه اي كه حجت بر امام تمام شد و راهي جز پذيرش اين درخواست نداشت، چنانكه خود گويد:

«اما والذي فلق الحبه و برا النسمه، لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء الا يقاروا عل كظه ظالم و لا سغب مظلوم، لا لقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندي من عفطه عنز!» [52].

[صفحه 120]

هان بدانيد! سوگند بدان كس كه دانه را شكافت و جان را آفريد اگر مردم گرد مرا نگرفته بودند و با پيدا شدن يار و ياور حجت بر پاي نمي شد و اگر خدا بر عهده ي دانشمندان آگاه اين پيمان را نگذاشته بود كه در برابر پر خوري بيش از اندازه ي ستمگران و گرسنگي و بي بهره ماندن ستم رسيدگان آرام نگيرند، بيگمان افسار مركب سرپرستي شما را

بار ديگر بر گردنش انداخته رهايش مي كردم و پايان آنرا با همان جام آغازين آب مي دادم و مرا نيك شناخته ايد كه اين جهان شما در چشم من از آب بيني بزي هم كم ارزش تر است!

مردم از شادماني پر در آوردند و براي پيمان بستن با علي (ع) به سويش تاختند، ليكن علي (ع) نپذيرفت و گفت، بيعت با من شايسته است كه در برابر همگان و بامداد فردا در مسجد انجام گيرد.

امام مي خواست مردم بروند و شب را با آرامش در اين امر مهم و بزرگ بينديشند و درباره ي سخنان و شرايط او نيز با آگاهي بنگرند، تا اگر درخواستشان از روي احساس و عاطفه و شتابزدگي و نسنجيده بوده است، در اين فرصت به خود آيند و فردا بيعت نكنند، يا اگر همچنان بر روي خواست خود ايستاده اند با آگاهي و انديشه اي روشن و آهنگي استوار باشد.

[صفحه 121]

مردم ستم زده و بي بهره از نعمتهاي خدايي و حقيقت شناساني كه مي ديدند پس از گذشت بيست و پنج سال، اكنون نزديك است حق به حقدار رسد و سرنوشت اداره ي مردم و مكتب به دست كسي افتد كه جز راه خدا نمي پويد و تنها خوشنودي پروردگار را، در هر كاري و گامي، مي جويد، در آن شب خواب به چشمانشان راه نيافت، نگران بودند مبادا خناسان و در گره دمندگان مردم را بار ديگر از راه درستي كه در پيش گرفته اند بگردانند و به كژ راهه اندازند.

زراندوزان، مقام پرستان، دو رويان كينه توز و فرصت طلبان هم در آن شب به خواب نرفتند و آرام نگرفتند، زيرا علي را به خوبي مي شناختند و مي دانستند كه براي اجراي حق

و بازگردانيدن حقوق مردم ستمديده اندك گذشتي ندارد و هيچ ملاحظه اي نسبت به كسي يا چيزي، جز انجام وظيفه و زنده كردن دين اسلام و سنت پيامبر و بازگردانيدن مردم به سوي قرآن در او نيست.

هنوز خورشيد از افق خاور سر برنياورده بود كه مردم از هر سويي به سوي مسجد روانه شدند، كوچه هاي مدينه به صورت جويهاي بيشماري درآمدند كه جمعيت مشتاق و بيتاب را به سوي درياي مسجد النبي مي بردند. مسجد چنان از جميعت پر شد كه جاي سوزن انداختن نبود، كوچه هاي اطراف نيز مردم را در خود جاي داد، زنان و دختركان، در پشت بامها در اين جشن عمومي و بازگشت حق شركت داشتند و پيران و بيماران در پشت سر جمعيت با شيفتگي در تلاش بودند خود را به امام برسانند.

اميرالمومنين در وصف اين جمعيت مي گويد:

«و بسطتم يدي فكففتها و مدد تموها فقبضتها، ثم تداككتم علي تداك الابل الهيم علي حياضها يوم وردها، حتي انقطعت النعل و سقط الرداء و وطي ء الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياي ان ابتهج بها الصغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها

[صفحه 122]

الكعاب.» [53].

دستم را براي بيعت كردن گشوديد و آن را پس كشيدم و دست خود را به سوي من دراز كرديد و من دست خود را بستم و نپذيرفتم، سرانجام چنان به سوي من هجوم آورديد كه شتر تشنه روز آب خوردن به سوي جايگاه آب هجوم مي آورد، بطوري كه كفش از پاها كنده شد و عبا از دوشها افتاد و ناتوان زير پاها لگد شد و شادي مردم از بيعت خود با من به جايي رسيد

كه خردسال از خرمي و شادماني پر كشيد و سالمند لنگان خود را بدان سوي كشانيد و بيمار تلاش كرد با رنج و ناخوشي خود را برساند و دختران نوجوان پرده از روي برگرفتند.

[صفحه 123]

مردم همه ي اميد و آرمانهاي خود را در علي (ع) مي ديدند و مي دانستند كه امام بر حق او است و «حق در همه حال با او است و او از حق جدا ناشدني است.» [54].

آري تنها شب پرگان تيرگي پرست چشم ديدن خورشيد را ندارند و در پرده ي تاريك شب به پرواز درمي آيند.

[صفحه 125]

علي رهبر راستين انقلاب اجتماعي

اشاره

راز بگشا اي علي (ع) مرتضي

اي پس از سوءالقضا حسن القضا

اي علي (ع) كه جمله عقل و ديده اي

شمه اي واگو از آنچه ديده اي

يا تو بر گو آنچه عقلت يافته است

يا بگويم آنچه بر من تافته است

چون تو بابي آن مدينه ي علم را

چون شعاعي آفتاب حلم را

باز باش اي باب بر جوياي باب

تا رسد از تو قشور اندر لباب

باز باش اي باب رحمت تا ابد

بارگاه ماله كفوا احد [55].

علي عليه السلام در مسجد بر فراز منبر رفته شرايط خود را با تاكيد و تكرار و روشن و آشكار به همه ي مردم گفت. همگي گفتند با جان و دل پذيراييم و از تو فرمان مي بريم. نخست طلحه با امام بيعت كرد و سپس زبير و آنگاه همگي هجوم آورده دست خود را به نشانه ي بستن پيمان فرمانبرداري در دست علي (ع) گذاشتند، امامت حقه امام، به زمامداري، به شيوه ي درست و كامل مردم سالاري نيز زيب و زيور يافت.

اميرالمومنين برنامه ي خود را چنين براي مردم بيان كرد:

«ذمتي بما اقول رهينه و انابه زعيم، ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات،

حجزته التقوي عن تقحم الشبهات.» [56].

[صفحه 126]

درستي گفتارم در گرو پيماني است كه در درست گفتن با خدا دارم و خود ضامن و پايندان آن مي باشم، بيگمان هر كس از پيشامدهايي كه گذشته است و از كيفرهاي بدي كه مردمي به عنوان واكنش اعمال خودشان دچار گرديده اند، به روشني درسهاي آموزنده اي گيرد، پرواپيشگي از فرو افتادن كوركورانه ي او در جايگاه هاي شبهه ناك مانع مي شود.

اميرالمومنين در اين مقدمه ي سخن، يك قانون اجتماعي حاكم بر جهان آفرينش را بيان مي كند. نخست درستي اين اصل و قانون را با تاكيد به مردم ابلاغ مي كند، سپس قانون را كه همان اراده و مشيت الهي است نشان مي دهد:

1- از حوادث و پيشامدهاي تاريخي كه در گذشته رخ داده است، يا رخدادهايي كه در روزگار خودمان در برابر چشمان ما پيش مي آيد بايد درس آموخت، نقطه قوتها و نقطه ضعف ها، پيشرفتها و واپس ماندگيها، بالارفتنها و به زمين خوردنهاي ملتها را بايد ريشه يابي كرد و از علل و عوامل گوناگون آن آگاه شد،

[صفحه 127]

زيرا عبرت گرفتن، يعني از كنار پيشامدي، آثاري باستاني و نشانه هاي مانده از يك حادثه ي تاريخي با توجه و دقت عبور كردن.

2- هر كنش يك واكنش دارد و هر كاري كه مردمي انجام دهند، پيامد آن را مي بينند، بحرانهاي اجتماعي، پراكندگي، ستمپذيري، نابسامانيهاي اقتصادي و سياسي و هر گونه كيفر ديگري كه بر سر مردمي بيايد در نتيجه ي كارها و برخوردهاي خود آنان با يكديگر است، چه، مثلات يعني كيفري كه شخصي يا ملتي در برابر بديهاي خود مي بيند.

3- درس گرفتن از حوادث تاريخي، يكي از راههاي به دست آوردن پروا داري است و پروا داري، يا بهتر

بگويم: تقوا، چراغي است فروزان و معياري است دقيق كه هر كس آن را در دست داشته باشد از تيرگيهاي شبهه نجات مي يابد و در آن پرتگاه فرونمي افتد و توان جدا كردن حق و شناختن راه درست را از ميان باطلها و كوره راه هاي گمراهي به دست مي آورد، تقحم به معني كوركورانه در راهي رفتن و به پرتگاه هاي ناشناخته فرو افتادن است و شبهه يعني مانند شدن باطل با حق بطوري كه جدا كردن يكي از ديگري بطور عادي امكانپذير نيست.

اميرالمومنين پس از بيان اين قانون و آماده كردن ذهن شنوندگان، اوضاع اجتماعي آن روز مسلمانان را برايشان روشن مي كند و راه حل قطعي و چاره ي حتمي نابسامانيهاي اجتماعي را هم آشكارا مي فرمايد:

«الا و ان بليتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث الله نبيه، صلي الله عليه و آله و سلم. و الذي بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر، حتي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقن سابقون كانوا قصروا و ليقصرن سباقون كانوا سبقوا.» [57].

[صفحه 128]

هان بدانيد كه مصيبت و گرفتاري اجتماعي شما به وضع روزي باز گرديده است كه خدا پيامبرش، صلي الله عليه و آله، را در آن روز بر انگيخت. سوگند بدان كسي كه او را بر پايه ي حق برانگيخت، هر آينه شما بايد به سختي به هم زده شويد و در هم آميخته گرديد و آنگاه غربالي شويد. و از هم جدا گرديد و همچون دانه هايي كه براي پختن در آب جوشان ديگ ريخته اند با كفگير زير و رو شويد، بطوري كه افراد وامانده در بخشهاي پايين مجتمع طبقاتي شما بالا بيايند و آنان كه به

ناحق در جايگاهي برتر قرار گرفته اند به بخش پايين تر و در جايگاه درست خود قرار گيرند و پيشي گيرندگاني كه بازداشته شده اند پيش افتند و آنان كه به نادرستي پيش افتاده اند بايد بازداشته شوند.

در اين قسمت نيز اميرالمومنين يك برنامه ي سخت انقلابي و همه جانبه و زير و رو كننده را بيان مي كنند:

1- اوضاع اجتماعي شما به همان مصيبت دوره ي جاهليت بازگرديده است:

[صفحه 129]

افتخار كردن به قدرت و ثروت و افراد قبيله و نژاد، خود پرستي و ثروت اندوزي و ضعيف كشي، ستمهاي اجتماعي و اقتصادي و مال مردم خوري و بهره كشي، اختلاف و پراكندگي و بدبيني و بي بند و باري و ديگر عواملي كه پيش از بعثت پيامبر اكرم بشريت را بر لبه ي پرتگاه نابودي كشانيده بود و اراده ي حكيمانه ي پروردگار اقتضا كرد كه با برانگيختن پيامبر گرامي و انقلاب اسلامي بشريت را نجات داد و به راه رشد و كمال انداخت، هم اكنون در ميان شما رواج يافته است.

2- بعثت پيامبر اكرم بر پايه ي حق است، يعني همان قانوني كه آسمان و زمين را آفريد، اقتضا مي كند كه بشر به حال خود رها نشود و پيامبر براي راهنمايي و نجات و زنده كردن دوباره ي او مبعوث شود.

3- همانگونه كه درمان درد جاهليت و چاره ي گرفتاري و مصيبت بشرهاي آن روزگار انقلاب اسلامي بود، من هم براي اصلاح شما و اوضاع نابسامان مجتمع شما به همان شيوه عمل مي كنم و برنامه ي انقلابي خود را بدين شكل به اجرا در مي آورم:

از ميان برداشتن فاصله هاي طبقاتي تصنعي در اجتماع، چه از نظر اقتصادي و چه سياسي،

بر كنار كردن فرمانداران و كارگزاران نالايق كه قصدشان خدمت كردن

به مردم نيست، بلكه همه ي همتشان پر كردن جيب خود، به كار گماردن اطرافيان خود و خليفه و كوچك و بي ارزش شمردن مردم است،

به كار گماردن كساني كه داراي صلاحيت شخصي و ايمان و پرواپيشگي هستند و در يك مجتمع نابرابر كه قانون حكومت نمي كند از صحنه بيرون رانده شده اند و نمي توانسته اند به وظايف و شايستگيهاي خود عمل كنند.

«و الله ما كتمت و شمه و لا كذبت كذبه و لقد نبئت بهذا المقام و هذا اليوم. الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها،

[صفحه 130]

فتقحمت بهم في النار.

الا و ان التقوي مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنه. حق و باطل و لكل اهل: فلئن امر الباطل لقديما فعل و لئن قل الحق فلربما و لعل و لقلما ادبر شي ء فاقبل. [58].

سوگند به خدا هرگز به اندازه ي سر سوزني حقيقت را پنهان نداشته ام و هيچ گونه دروغي نگفته ام و بدين جايگاه اجتماعي و چنين روزي آگاهي يافته ام.

هان هش داريد كه نادرستيها و بدكاريها اسبهاي سركشي هستند كه انجام دهندگانش بر آنها سوار گرديده اند و در حالي كه دهنه هايشان از دست سواران رها شده، آنان را با خود به پرتگاه آتش كوركورانه سرنگون مي كنند.

[صفحه 131]

هان بدانيد كه پرواپيشگي شتران رام و رهواري هستند كه دارندگانش بر پشت آنها آرام گرفته اند و مهارشان به دست سواران سپرده شده، آنان را به بهشت فرود آوردند و جاي دهند.

حقي هست و باطلي و هر يك را خواستاراني است، پس اگر باطل فرمانروا گرديد، بيگمان از روزگاران پيشين چنين بوده است و اگر حق در اقليت قرار گرفت و شمار اندكي هوادار داشت

پس بدون شك باشد كه چنين شود و شايد كه چنان باشد و كمتر چيزيست كه پس از پشت كردن دوباره روي آرد.

در اين بخش نيز اميرالمومنين، حكيمانه و سر بسته، حقايق و قوانيني را براي مردم روزگار خود و همه ي انسانهاي سراسر روزگاران روشن مي كند:

1- بيان قانون تاريخي حاكم بر جهان آفرينش و روشن كردن ارزشها و ضد ارزشهايي كه در ميان آن مردم رواج يافته و درمان بيماريها و بحرانهاي اجتماعي آنان، براي افرادي كه به زندگي مرفه و به سودها و ضد ارزشهاي دوره ي جاهلي خوي كرده اند و زندگي ساده ي انقلابي و ارزشهاي والاي انساني را پشت سر انداخته اند، بسي ناهموار و دشوار مي آمد، از اين روي امام با ياد كردن سوگند و گفتن اين حقيقت كه همه ي اين رازها پيش از اين بوسيله ي پيامبر به آگاهي او رسيده است و هرگز چيزي را از مردم نپوشيده است و به خدا و پيامبرش دروغي نبسته است، مي خواهد وجدان خفته ي آن مردم را بيدار كند و با يادآوري پيشينه ي درخشانش، به انديشه وادارد.

2- همچنانكه امام در آغاز سخن مردم را از يك حقيقت درباره ي فلسفه ي تاريخ و حركت مجتمع انساني آگاه كردند، در ميان سخن نيز مردم را از يك حقيقت ديگر آگاه مي كنند و در اين حقيقت سه نكته ي آموزنده وجود دارد:

الف- خطاها و نابكاريهاي انسان، سرانجامي جز بردن به سوي پرتگاه

[صفحه 132]

آتشناك و نابودي استعدادهاي انساني ندارد و رفتن به سوي اين سرانجام از خواست شخص بيرون است و مهار آن از دست بيرون رفته است،

ب- پرواپيشگي نيز عامل حركت است، اما بر خلاف حركت واپسگراي ياد شده در بالا، حركتي

است تكاملي و بالان و پيشرو و رام و هموار و در اختيار، كه انسان را بر فراز پلكان والاي انساني و بهشت برين رحماني مي رساند،

ج- حق و باطل، دو پديده ي ذهني نيستند، بلكه هر يك نمودهاي بروني و عيني كارهاي انساني هستند و تا خواستاران و پيرواني براي آنها نباشد، در جهان خارج پديد نمي آيند و از آن جا كه باطل با خواستهاي هواپرستان و سود جويان و برتري خواهان هماهنگ و دمساز است، تا اين گونه افراد هستند، باطل هم در جهان سرور و فرمانروا است، ليكن چون باطل، برابر با قوانين هستي و اراده ي پروردگاري محكوم به نابودي است، نبايد از بازگشت حق و فرمانروايي آن نااميد شد، اما بازگشت و فرمانرواييش به اندازه ي حق خواهان و حق پذيران است و شمار اين افراد اندك است و بازگشت آن همراه با شايد و بايد مي باشد، سرانجام باطل رفتن و نابودي است و عاقبت حق آمدن و فرمانروايي است.

انقلاب در اوضاع اقتصادي

انقلاب همه جانبه و ژرف امام تنها سياسي نيست، بعد مكمل آن، انقلاب در اوضاع اقتصادي مردم است. در آن روزگار عده اي داراي همه چيز بودند و اكثريت مردم بي بهره از نيازهاي نخستين زندگي، لذا امام آشكارا و به بانگ بلند در سپيده دم به دست گرفتن مسووليت سرپرستي مردم مي گويد:

«و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء، لرددته، فان في

[صفحه 133]

العدل سعه. و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه اضيق!» [59].

سوگند به خدا، اگر مال مردم را بيابم كه با آن زن به همسري گرفته اند و كنيزكان خريداري كرده اند، بي هيچ ترديد و درنگي آن را به جايگاه حق خود

باز مي گردانم، زيرا گشايش و آزادي در عدالت و داد است. هر كس كه داد او را به تنگنا درآورد، بيداد بيشتر به تنگنايش اندازد!

آري عدالت، اكثريت را به ميدان گشاده ي برخورداري از حداقل، وارد مي كند و اقليت را دچار تنگناي قانون و برابري و دادگستري!

از اين روي، كساني كه همه چيز را براي خود مي خواهند، فريادشان از عدالت بلند شده، بانگ برآرند كه آزادي اقتصادي از ميان رفت و در زير فرمانروايي علي (ع) ما اختيار دارايي خود را هم نداريم. اما بايد بودن يا نبودن اين آزادي را از مردم گرسنه و پابرهنه و ستمديده اي پرسيد كه دارايي و ثروتشان بوسيله ي همان اقليت ثروت اندوز و سوداگر به يغما رفته است.

در روزگار فرمانروايي علي (ع) آزادي ابراز عقيده و اظهار نظر، در همه ي ابعاد سياسي هست، وسيله ي رشد آزاد استعدادهاي انساني وجود دارد، ليكن هرج و مرج در اداره ي امور مردم، بي بند و باري مالي، آزادي خوردن حق ديگران و استثمار و بهره كشي از توده ي مردم، هرگز!

همينكه اميرالمومنين زمام امور را به كف عدل خود گرفت، براي توزيع مال در ميان مردم، برابري را به عنوان نظامي مناسب، قرار داد، به همگان: عرب و غير عرب، سياه و سفيد و از هر گروه و طبقه و دسته، يكسان بخشيد، هيچ كس، در

[صفحه 134]

نظر او، بر ديگران برتري و امتيازي نداشت، زيرا در نظام ارزشي اسلام، تنها عامل برتري و امتياز فردي بر ديگري، پرواپيشگي است كه تعيين دقيق اندازه ي تقوا و پاداش هماهنگ آن، به گفته ي اميرالمومنين، تنها از خدا برمي آيد و بس، آن هم فردا در روز شمار و در هنگام رستاخيز.

برخي

از كساني كه در روزگار عمر و عثمان داراي امتيازاتي بودند و بر پايه ي امتيازات، درامدهاي بسيار كلان به دست آورده بودند، از دادگري و نظام برابري امام داد برآورده به سرزنش و گله برآمدند و خواستار حفظ همان شيوه شدند و به زبان پند و اندرز و در پوشش خيرخواهي به اميرالمومنين سفارش كردند كه با اين كار براي خود دشمن نتراش، بلكه با داد و دهش و به رسميت شناختن و اجرا كردن روش دو خليفه ي پيشين، هواداران و دوستاني به دست آور و پيروزي خود را پايندان و پايدار كن. امام در پاسخ آنان گفت:

«اتامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن و ليت عليه؟! و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم في السماء نجما! لو كان المال لي لسويت بينهم، فكيف و انما المال مال الله!»

[صفحه 135]

آيا به من فرمان مي دهيد كه با ستم و با بيرون رفتن از داد دردهش، درباره ي كسي كه سرپرستي او به من سپرده شده است خواستار رسيدن به پيروزي شوم؟! سوگند به خدا، تا روزگار گردون مي گردد و تا ستاره اي در آسمان ستاره ي ديگري را آهنگ مي كند پيرامون چنين چيزي نمي گردم! اگر دارايي به من تعلق داشت بدون شك آن را به يكسان در ميان آنان پخش مي كردم، پس چگونه (برابري را در دادن سهم از بيت المال عموم به خلق خدا پيگيري نكنم) در مالي كه متعلق به خدا است!

معيار اميرالمومنين براي هر كاري فرمان خدا و آموزش قرآن و شيوه ي عمل پيامبر بزرگوار اسلام است و هيچ عامل ديگر، يا ملاحظه اي را دخالت نمي دهد، فرمانروايي، زمامداري، رهبري و پيشوايي وسيله هايي هستند

براي آگاه ساختن مردم نسبت به جهان و راهنمايي افراد آگاه و آزاد براي رفتن به سوي پروردگار و به سوي هدف بينهايت انسان متكامل. اگر رهبري بدين هدف دست يابد، پيروزي را هم به دست آورده است، خواه بر مسند سرپرستي و پيشوايي چهار روز بيشتر بماند، خواه كمتر. اميرالمومنين كه در همه حال كارش آگاه كردن و آموزش دادن و رهبري و راهنمائيست، در دنباله ي سخن مي گويد:

«الا و ان اعطاء المال في غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه في الدنيا و يضعه في الاخره و يكرمه في الناس و يهينه عند الله. و لم يضع امرو ماله في غير حقه و لا عند غير اهله الا حرمه الله شكرهم و كان لغيره ودهم، فان زلت به النعل يوما فاحتاج الي معونتهم، فشر خليل و الام خدين!» [60].

[صفحه 136]

هان بدانيد كه دادن مال در جايگاه ناحق و ناشايست، بريز و بپاش و زياده روي مي باشد، اين گونه دهش نا به جا پايگاه دهنده را در اين جهان بالا مي برد و در آن جهان پست مي كند و به زمين مي زند، او را در چشم مردمي كه از دهش ناحق او برخوردار شده اند ارجمند و گرامي مي گرداند و در پيشگاه خدا خوار و بيمقدار مي كند. هيچ شخصي نبوده است كه مال و خواسته اش را در جايگاهي ناشايست نهاده باشد، يا به افراد نا اهل و ناسزاوار داده باشد مگر اينكه خدا او را از سپاسگزاري آنان بي بهره مي گرداند و دوستي آن افراد را بهره ي ديگري مي كند، اگر روزگاري گام چنين دهنده اي لغزيد و به ياري برخورداران از مال خود نيازمند شد، براي او بدترين

دوست و سرزنشگرترين يار خواهند بود!

در اين سخن پر مغز نيز حقايقي چند نهفته است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

[صفحه 137]

1- مال- اگر چه در اختيار شخص معيني باشد- هزينه كردن آن بايد به جا و بر پايه ي حق و به اندازه باشد، زيرا مال وسيله ايست در دست افراد يا زمامدار براي گذران انساني زندگي مردم، بنابراين بريز و بپاش و حتي بيش از اندازه هزينه كردن و يا بي حساب و ناشايست دادن آن به ديگران، كاريست بر ضد نظام ارزشي،

2- بخشش و دهش بيجا، اگر چه بخشنده را در نزد گيرندگان بزرگ جلوه مي دهد، ليكن چون كاري خلاف حق و به غرضي نادرست كرده است، در روز بازپسين كه حساب و كتاب دقيقي وجود دارد و امتيازات بر پايه ي پرواپيشگي داده مي شود، چنين افراد پست مي گردند و به آتشي درمي افتند كه درست بر خلاف منظور آنان از بخشيدن بوده است،

3- سپاسگزاري عبارتست از شناختن نعمت و نعمت دهنده و نيز استفاده ي درست و به جا از نعمت و اين كار در صورتي تحقق مي پذيرد كه نعمت نيز به جا داده شده باشد، بخشش ناحق و ناشايست به كساني كه سزاوار آن نيستند، عمل بيجا و باطلي است كه هرگز به نتيجه ي مطلوب دهنده نمي رسد و خدا ياد اين بخشش را از دل گيرندگان بيرون برد و آنان نيز در اين مال بيجا و مفت به چنگ آورده بركتي نمي يابند و در راههاي نادرست مصرف مي كنند و چون زود از بين مي رود مهر اعطاكننده را از دل بيرون مي كنند و به ديگري كه سزاوار است دل مي بندند،

4- از آن جا كه اين دهش

و بخشش ناشايست براي به دست آوردن يك موقعيت اجتماعي و سياسي، يا اعتبار و حيثيت اين جهاني و ناحقي است، اگر روزي بخشش كننده در زندگي بلغزد- كه اين چنين افراد بسيار مي لغزند- يعني دچار تنگدستي شود، يا مرتكب يك اشتباه سياسي گردد و در روز تنگ به ياري و دوستي كساني نياز پيدا كند، همان بهره مند شدگان از بخششهاي او از همه كس براي او بدتر مي شوند و به سرزنش او مي پردازند، بر وضع تازه ي او شاد مي شوند و با لگدي او را كه بر لبه ي پرتگاه قرار گرفته به ژرفاي مغاك سرنگون مي كنند. فاعتبروا

[صفحه 138]

يا اولي الابصار: درس عبرت از سرگذشت چنين افراد گيريد، اي كساني كه بينش و دانش داريد.

اميرالمومنين تنها به تاديب ثروت اندوزان و آزمندان نمي پرداخت، بلكه به دوستان و پيروان كوتاه انديش خود نيز درسهاي گرانبهايي در مورد مال و ثروت و نظام برابري و اصول برادري مي داد. عبدالله بن زمعه كه از پيروان امام است، چشمداشتي بيش از ديگران به اموالي دارد كه در اختيار امام است و امانتي است در گردن امام كه بايد به صاحبانش يعني عموم مردم برگرداند. از اين روي در پاسخ او مي گويد:

«ان هذا المال ليس لي و لا لك و انما هو في للمسلمين و جلب اسيافهم، فان شركتهم في حربهم، كان لك مثل حظهم و الا فجناه ايديهم لا تكون لغير افواههم.» [61].

بيگمان اين مال نه متعلق به شخص من است و نه تو، بلكه تنها بايد گفت دستاوردي است متعلق به همه ي مسلمانان كه با شمشيرهاي خود در ميدانهاي جنگ به دست آورده اند، اگر تو در جنگ آنان شركت داشته اي،

بهره ي تو هم مانند هر رزمنده ي ديگر است و اگر نداشته اي پس دستچين كرده هايشان سزاوار دهنهاي ديگران نمي باشد.

آري نه زمامدار مي تواند اموال عمومي را دارايي ويژه ي خود بداند كه به هر كس خواست و به هر اندازه بپردازد و نه شخصي كه در راههاي گوناگون كسب مال

[صفحه 139]

شركت نداشته حق دارد، به بهانه هاي گوناگون چشم طمع به دارايي همگان بدوزد. هر كس از «في ء» يعني دستاورد مسلمانان در جنگ به همان اندازه مي تواند بهره مند گردد كه در به دست آوردن آن شركت داشته است، شخصي مي تواند ميوه ي چيده شده را به سوي دهانش ببرد كه دست او بر اثر چيدن ميوه از ميان خارها خون آلود شده باشد.

جنگ جمل

خليفه ي دوم مي گفت نبايد به كساني كه تازه به اسلام گرويده اند، يا كساني كه پس از فتح مكه به خوشي يا ناخوشي، مسلمان شده اند، به همان اندازه از بيت المال پرداخت كه به سابقه داران و مهاجران و مجاهدان شركت كننده در جنگهاي بدر و احد و خندق و خيبر و ديگر غزوات تا فتح مكه، پرداخت مي شود. فتح مكه را به عنوان يك مرز تاريخي قرار داد و براي كساني كه پيش از آن اسلام آورده بودند امتيازاتي تعيين كرد، به طوري كه به همه ي مسلمانان پس از فتح مكه دويست درهم پرداخت مي كرد، و به مسلمانان نخستين تا آن روز، به نسبت پيشينه و شركت در هجرت و جهاد از دويست تا دوازده هزار درهم سهم معين ساخت. همين امتيازات يك جامعه ي طبقاتي ايجاد كرد، و به قتل خليفه انجاميد.

پس از او، عثمان نه تنها به همان نظام امتيازات اامه داد، بلكه اين امتيازات را شامل خويشان خود از

بني اميه كرد، و به آنان بسيار بيش تر از پيشينه داران و مهاجران و مجاهدان و انصار بخشيد. چون مهاجران نخستين زبان به اعتراض گشودند، به عنوان حق السكوت بخشش هاي گزاف خود را شامل حال آنان نيز گردانيد، و بر شكاف ميان ثروتمندان زراندوز و زورمدار و مستمندان ناتوان افزود. همين برنامه به شورش و برپا خاستن مردم عليه خليفه ي سوم كشانيده شد، و همان بهره مندشدگان از بخشش هاي گزاف خليفه، مردم را عليه او برمي انگيختند تا اين كه به كشته شدن خليفه انجاميد.

[صفحه 140]

اميرالمومنين، از آغاز به برابري افراد اجتماع در برابر قانون سخت معتقد بود، و مي گفت اگر كسي به خاطر ايمان و تقوا و سابقه و هجرت و جهاد ادعايي و درخواستي دارد، فرداي رستاخيز در پيشگاه عدل الهي بايستد و ادعا كند، و پروردگار كه آگاه به نهان و آشكار همگان است، با ترازوي دادگرانه ي دقيق خود به هركس، به نسبت عمل و انديشه و نيت درون و ايمان و ديگر دستاوردهايش، پاداشي درخور مي دهد، من مسوول اداره ي همه ي افراد امت هستم، و نمي توانم و نبايد ميان افراد تفاوت و امتيازي قائل شوم، به شخصيتها و بزرگان پيشينه دار مهاجر و انصار و عرب همان سهم را مي دهم كه به نومسلمانان عرب و غيرعرب.

بزرگان برخوردار از بخششهاي باحساب و بي حساب دوران گذشته و امتيازداران كه همه ي امتيازها و موقعيتهاي سياسي و اقتصادي خود را در خطر نابودي احساس مي كردند، برآشفتند و به انديشه ي چاره برآمدند.

طلحه و زبير كه هر دو از پيشينه داران بودند و به همين جهت بالاترين امتياز را براي گرفتن سهم از بيت المال، در زمان خليفه ي دوم، به دست آوردند، و افزون بر اينها،

در زمان خليفه ي سوم حق السكوت نيز دريافت مي كردند، و در كوفه و بصره مستغلاتي براي خود فراهم كرده بودند، و با داد و دهش ها، نيروهايي در آن جا داشتند، نخست از اميرالمومنين خواستند كه آنان را در كار خلافت شريك سازد، چون اميرالمومنين نپذيرفت، پيشنهاد كردند كه استانداري بصره و كوفه را به آنان دهد، و چون امام مي دانست كه اين كار زمينه اي براي فراهم ساختن نيروي بيشتر و پايگاه قدرت و سرانجام جدا كردن آن مناطق از حكومت مركزي است، با اين پيشنهاد هم موافقت نكرد. تا اين كه براي گزاردن حج عمره اجازه ي خروج خواستند، و امام با اين كه احساس كرده بود كه اين سفر هم بهانه اي بيش نيست، به شرط اين كه دوباره با او پيمان وفاداري ببندند، با درخواست آنان موافقت كرد. آنان به مكه رفتند و با ضد انقلاب و مخالفان امام و عوامل فراري عثمان همدست شدند و با شكستن پيمان

[صفحه 141]

براي جنگ با اميرالمومنين عازم بصره شدند. از اين روي به آنان «پيمان شكنان» يا «ناكثين» مي گويند. و چون در اين جنگ عايشه همسر پيامبر را به منظور كشانيدن ناآگاهان به جنگ با امام با خود همراه ساختند، و عايشه در اين جنگ در كجاوه بر شتري سوار بود و مانند پرچم جنگ به جنگجويان انگيزه ي پايداري مي بخشيد، و تا شتر پي نشد جنگ هم به پايان نرسيد، به جنگ «جمل» مشهور گرديد.

اميرالمومنين ولايت و سرپرستي امور مردم را وسيله اي مي داند براي از ميان برداشتن باطل و حاكم كردن حق، لذا هرگز اجازه نمي دهد كه براي رسيدن به چنين هدف مقدس، از وسائل و ابزار ناپاك و ناشايست

سود جويند، زيرا در آن صورت بر خلاف مقصد و منظوري كه دارد ره پيموده است و به اصطلاح، نقض غرض مي شود.

عبدالله بن عباس، پسر عمو و يار نزديك اميرالمومنين، مي گويد در ذي قار به نزد اميرالمومنين رفتم، به وصله كردن كفش خود سرگرم بود. مرا كه ديد پرسيد: بهاي اين كفش چه مبلغ است؟ گفتم: هيچ بهايي ندارد. گفت:

«و الله لهي احب الي من امرتكم، الا ان اقيم حقا، او ادفع باطلا!» [62].

به خدا سوگند اين جفت كفش بي ارزش را از زمامداري شما بيشتر دوست دارم، مگر اينكه بوسيله ي زمامداريتان بتوانم حقي را بر پاي دارم و به اجرا درآورم، يا باطلي را از سر راه بردارم!

ابن عباس مي گويد: آنگاه اميرالمومنين از جاي خود بيرون آمد و براي مردم سخناني بدين شرح ايراد كرد:

«ان الله بعث محمدا، صلي الله عليه و آله و ليس احد من العرب يقرا

[صفحه 142]

كتابا و لا يدعي نبوه، فساق الناس حتي بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم، فاستقامت قناتهم و اطمانت صفاتهم. [63].

بيگمان خدا محمد، صلي الله عليه و آله، را در هنگامي به پيامبري فرستاد كه از اعراب هيچ يك نه مي توانست نوشته اي و كتابي را بخواند و نه ادعاي پيامبري مي كردند، پس پيامبر گرامي مردم را از پرتگاهي تيره به پيش راند تا اينكه همگي را در جايگاه شايسته ي انساني جاي داد و به آرامشگاه رستگاري رسانيد، در نتيجه نيرويي به دست آوردند و كار نابسامان آنان به سامان رسيد و ناپايداري بنياديشان آرام گرفت و پايدار گرديد.

«اما و الله ان كنت لفي ساقتها، حتي تولت بحذا فيرها، ما عجزت و لا جبنت و ان مسيري هذا لمثلها،

فلا نقبن الباطل حتي يخرج الحق من جنبه.» [64].

[صفحه 143]

هان به خدا سوگند كه من در پيشاپيش سپاه اسلام اعراب را از پرتگاه باطلشان به پيش مي راندم تا اينكه همگي پشت كردند و پا به فرار گذاشتند، در اين نبرد هرگز نه احساس ناتواني كردم نه بيم و هراسي به خود راه دادم و اكنون نيز در اين نبرد همان گونه هستم، بي هيچ ترس و ترديدي شكم باطل را از هم مي شكافم، تا حق از پهلوي آن بيرون بيايد!

آري اميرالمومنين با همان ايمان پرشور به اسلام و آگاهي ژرف به قرآن كه در زمان رسول خدا از خود نشان مي داد و در جنگهاي بدر و احد و خيبر و طائف پرچمدار و قهرمان بود، در جنگ با پيمان شكنان و برندگان اموال عمومي و خورندگان حق مردم و ستمگران و كوته بينان و منحرفان نيز با بينش كامل و آهنگ استوار، بي هيچ ترديد و ترس و سازش، مي جنگد تا حق را از لابلاي پوششهاي باطل و اغراض و اميال هواداران باطل بيرون بياورد و به صاحبانش بسپارد.

اما دريغ كه ياران نزديك پيامبر گرامي و كساني كه در روزگاران گذشته پيشينه ي درخشاني در ياري به اسلام و مسلمانان داشتند، گرفتار هواپرستي و خودخواهي و دنيا طلبي و زر اندوزي و مقام جوئي شده با آگاهي از حقانيت امام، به نبردي داخلي با او كشيده مي شوند و براي جلب توده ي نا آگاه و شخصيت پرست كه سابقه و قدرت و ثروت را ميزان ارزشها و حقانيت مي دانند، همسر پيامبر را با خود همراه كرده به سوي بصره كه پايگاهي براي آنان، يعني طلحه و زبير بود به راه

افتادند. همينكه امام از اين خبر وحشت اثر آگاه شد گفت:

[صفحه 144]

«ان الله بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و امر قائم، لا يهلك عنه الا هالك. و ان المبتدعات المشبهات هن المهلكات الا ما حفظ الله منها. و ان في سلطان الله عصمه لامركم، فاعطوه طاعتكم غير ملومه و لا مستكره بها. و الله لتفعلن او لينقلن الله عنكم سلطان الاسلام، ثم لا ينقله اليكم ابدا حتي يارز الامر الي غيركم.» [65].

بيگمان خدا پيامبري فرستاد كه با كتابي گويا و امري پابرجا هدايت كننده بود، جز شخصي كه خواستار نابودي و بيچارگيست، كسي از طريق آن نابود نمي شود. و بي هيچ شكي، عوامل نابود كننده همان كارهاي نو بي پايه در دين و قانون آفرينش و امور شبهه برانگيز و آميزنده ي حق با باطل است، مگر اينكه خدا انسان را از شر آنها نگاهداري كند. و ترديدي نيست كه ايمان آوردن به قدرت مطلقه ي الله،

[صفحه 145]

پاسداري امور اعتقادي و اجتماعي شما است، پس زمام فرمانبرداري خود را، خالصانه و با ميل و رغبت به خدا بسپاريد. نه آنچنان كه به علت نفاق و دورويي قابل سرزنش شديد باشد و نه از روي اجبار و بي ميلي باشد. سوگند به خدا بايد چنين كنيد و گرنه خدا قدرت اسلام را از دست شما بيرون برده به ديگري مي سپارد و ديگر هرگز به شما سپرده نخواهد شد تا اينكه سر رشته ي امور به ديگران باز گردد.

در اين بخش از سخن، اميرالمومنين معيارها و ميزانهاي روشن قرآني و سنت و آموزشهاي آشكار پيامبر بزرگ اسلام را نشان مي دهد كه هر كس بدانها چنگ زند دچار گمراهي و نابودي نمي شود، بلكه عوامل نابود

كننده خواستهاي تازه ايست كه از هواها و غرضهاي افراد سرچشمه مي گيرد و در سنتهاي الهي و قوانين حاكم بر جهان آفرينش ريشه ندارد و باطل خود را چنان با حق در آميخته اند كه تشخيص آنها براي كساني كه شخصيت پرست هستند و حق را معيار تشخيص خود قرار نداده اند شبهه ناك و دشوار است، مگر كساني كه پس از افتادن به دنبال چنين عواملي، به محض آگاه شدن باز گردند و به سوي حق گرايند و خود را در حفظ و حراست خداي حكيم و توبه پذير و مهربان قرار دهند.

آنگاه وسيله ي استواري و پايداري در عقيده و ايمان و در نتيجه امور گوناگون سياسي و اقتصادي و اجتماعي زندگي را، رفتن به زير پرچم بر افراشته ي الله معرفي مي كند، همان قدرتي كه نگهدارنده ي انسان از فروافتادن در پرتگاه خود پرستيها، شخصيت پرستيها، اختلافات اجتماعي، بحرانهاي سياسي، نابسامانيهاي اقتصادي و تيره روزيهاي بشري است. انساني كه با آگاهي و اراده و اختيار بدين قدرت ايمان آورد بايد پيوسته فرمانهايش را بپذيرد و به كار بندد تا نعمت انسانيت و راه رشد و همبستگي را از دست ندهد و گرنه همه ي اين نعمتها بر اثر ناسپاسي و نافرماني از دست مردمي بيرون رفته به دست مردمي سپاسگزار و فرمانبردار مي افتد و ديگر هرگز بدان نتوان رسيد.

[صفحه 146]

و در دنباله ي اين سخن حكيمانه و قانون آموزنده مي گويد:

«ان هولاء قد تمالووا علي سخطه امارتي و ساصبر مالم اخف علي جماعتكم، فانهم ان تمموا علي فياله هذا الراي انقطع نظام المسلمين. و انما طلبوا هذه الدنيا حسدا لمن افاءها الله عليه، فارادوا رد الامور علي ادبارها. و لكم علينا العمل بكتاب الله

تعالي و سيره رسول الله، صلي الله عليه و آله و القيام بحقه و النعش لسنته.» [66].

بيگمان آن دار و دسته در خشم و كينه نسبت به فرمانروايي من با هم متحد شده اند و تا هنگامي كه از اين اتحاد عليه جمعيت شما مردم نترسيده ام در برابرشان شكيبايي و پايداري نشان خواهم داد، زيرا اگر آنان به اجرا و تكميل آن نظر ناتوان و انديشه ي سست تصميم گرفتند نظام به هم پيوسته ي مسلمانان را از هم گسيخته اند. آنان تنها بدان جهت خواستار اين دنيا شده اند كه نسبت به كسي كه خدا آن را بدو واگذاشته است حسد مي ورزند و در نتيجه خواستار باز گردانيدن امور به واپس خود گرديده اند. در چنين موقعيت شما حق داريد كه از ما بخواهيد: بر پايه ي كتاب خداي متعال و شيوه ي عمل رسول خدا (ص) عمل كنيم و براي اجراي حقش بر پاي خيزيم و به منظور بالا بردن و برافراشتن سنتش دست به كار شويم.

[صفحه 147]

دار و دسته ي جمل، با اينكه از ياران نزديك پيامبر گرامي بودند و در راه گسترش اسلام فداكاريها از خود نشان داده بودند، ليكن دنيا خواهي و حسادت نسبت به اميرالمومنين باعث گمراهيشان شد و با لشكر كشي عليه امام، چنان پراكندگي و اختلافي در ميان مسلمانان به وجود آوردند كه هرگز از ميان نرفت. با اين اقدام خواستار بازگشت به دوره ي امتيازات و ثروت اندوزي و مال مردم خوري و رياست خود و دار و دسته ي خاص خود بودند.

اميرالمومنين، در ميان همه ي رهبران جهان، مذهبي و غير مذهبي، تنها كسي بود كه پيش از رسيدن به قدرت و به دست گرفتن مسووليت، محافظه

كار بود و پيوسته در حفظ و حراست اسلام و اصول اعتقادي مكتب و نگهداشت نظام و وحدت مسلمانان

[صفحه 148]

مي كوشيد و پس از رسيدن به قدرت و به دست گرفتن مسووليت ولايت و سرپرستي مردم، به صورت يك انقلابي اصولي و سازش ناپذير در آمد. به همين جهت در ضمن فرمان كشور داري مفصلي كه به مالك اشتر مي دهد، چنين مي گويد:

«و ليكن احب الامور اليك او سطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي الرعيه، فان سخط العامه يجحف برضي الخاصه و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضي العامه.» [67].

بايد از همه ي كارها دوست داشتني تر براي تو كاري باشد كه در جهت حق از همه ي آنها مستقيم تر و رساتر و در جهت دادگري از همه ي آنها در بر گيرنده تر و براي فراهم كردن خوشنودي مردم از همه ي كارها جامعتر باشد، زيرا خشم توده ي مردم اثر و ارزش خوشنودي افراد ويژه و نزديك را از ميان مي برد، ليكن خشم ويژگان و نزديكان با وجود فراهم بودن خوشنودي همگان قابل چشم پوشي است!

[صفحه 149]

«و ليس احد من الرعيه اثقل علي الوالي موونه في الرخاء و اقل معونه له في البلاء و اكره للانصاف و اسال بالالحاف و اقل شكرا عند الاعطاء و ابطا عذرا عند المنع و اضعف صبرا عند ملمات الدهر، من اهل الخاصه.

و انما عماد الدين و جماع المسلمين و العده للاعداء، العامه من الامه، فليكن صغوك لهم و ميلك معهم.» [68].

از ميان مردم هيچكس: سنگين هزينه تر بر دوش زمامدار در روزگار آسايش، كم ياري كننده تر به زمامدار در هنگام سختي و آزمايش، از همگان اكراه دارتر در برابر انصاف در دهش، و

پر چانه تر و با اصرار بيشتر به موقع خواهش، كم سپاستر در هنگام دادن، عذر ديرپذيرتر به موقع نگرفتن و ندادن، و ناشكيباتر و نا پايدارتر از ديگران در برابر پيشامدهاي ناملايم روزگار، از ويژگان و نزديكان نيست.

بيگمان تنها ستون نگهدارنده ي دين و جمعيت انبوه توده ي مسلمين و ساز و سپاه در برابر دشمنان آيين، توده هاي امت مي باشند، پس بايد همه ي توجه و نگرشت به سوي آنان باشد و گرايشت همراه با آنان.

[صفحه 150]

امام پيوسته در سراسر زندگي خود، با مردم زيست، براي مردم نگريست و به سود مردم به هر اقدامي دست يازيد.

در برابر ستمگران و مال مردم خوران و حق مردم بران بسي سختگير و براي ستمرسيدگان و محرومان و بيچارگان بسي يار و دستگير بود.

دار و دسته ي پيمان شكن جمل و برندگان اموال عمومي و آزمندان و كينه توزان و حسدورزان، عده اي نا آگاه را گرد آورده نخست بصره ي بي دفاع را گرفتند و بيت المال آنجا را به ناحق تصرف كرده با پول آن عده اي را براي جنگيدن با امام به مزد گرفتند و خريدند و سر و صداي فراوان به راه انداختند. اميرالمومنين پس از مذاكرات بسيار براي بازگردانيدن آنان به راه حق، وقتي ديد تنها زبير، بر اثر يادآوري وي، به ياد حق افتاد و از ميدان بيرون رفت و ديگران با پافشاري بر روي باطل خود همچنان ايستاده اند، به ناچار با آنان جنگيد و به شكست و فراري سراسر خواري انداخت. سپس وارد بصره شده درباره ي اين افراد چنين گفت:

«قد ارعدوا و ابرقوا و مع هذين الامرين الفشل و لسنا نرعد حتي نوقع و لا نسيل حتي نمطر.» [69].

دشمنان ما چون تندر به

فرياد بر آمدند و چون آذرخش آتش افروزي كردند و با همه ي اينها جز شكست بهره اي نبردند، ما تا بر سر دشمن فرود نيامده ايم چون تندر فرياد نمي زنيم و تا نباريده ايم سيل به راه نمي اندازيم.

[صفحه 151]

آري هياهوي بسيار و سر و صداي تبليغات، هميشه براي جا انداختن باطل در ذهن و انديشه ي نا آگاهان است و چون باطل بر طبق اراده و مشيت خداوندي محكوم به نابودي است، سرانجامش شكست است. و كسي كه بر مسير حق گام برمي دارد، نيازي به هياهو و تبليغات و شعار ميان تهي ندارد و پيروزيش پس از عمل خود بر همگان روشن مي گردد و زباني گوياتر از تبليغات دارد.

و نيز درباره ي روحيه و روش دشمنان و درباره ي خود مي فرمايد:

«الا و ان الشيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و رجله و ان معي لبصيرتي، مالبست علي نفسي و لا لبس علي. و ايم الله لا فرطن لهم حوضا انا ماتحه، لا يصدرون عنه و لا يعودون اليه.» [70].

هان آگاه شويد كه شيطان دار و دسته ي خود را گرد آورده سواره و پياده اش را فراخوانده است و بي هيچ ترديدي بينش ژرف من در اختيارم مي باشد، نه هرگز به گونه اي رفتار كرده ام كه حقيقت بر خودم پوشيده بماند و نه ديگران توانسته اند مرا دچار تيرگي و سردرگمي كنند. و سوگند به خدا چنان حوضي براي آنان از آب لبريز كنم و خود

[صفحه 152]

آب آن را تا آخرين قطره بيرون كشم كه نتوانند از آن بيرون آمد و نه بدان سوي بازگردند.

اميرالمومنين نزديك به يك ماه در بصره ماند و كارها را سر و سامان داد و به وضع مردم رسيد و

در سراسر اين يك ماه به مردم آگاهي بخشيد و حقايق قرآن و سنت پيامبر گرامي اسلام را بدانان يادآوري كرد و آنچه را نمي دانستند و بايسته بود، بدانان آموخت و در ماه رجب سال سي و ششم به كوفه رفت.

از او پرسيدند: يا اميرالمومنين، كاخ فرمانداري را برايت آماده كنيم؟ فرمود:

خير، كاخ نشيني فساد به بار مي آورد، محلي در ميدان شهر براي من فراهم كنيد.

[صفحه 153]

كوفه، پايگاهي براي حفظ نظام اسلام و دانشگاهي براي بيدار كردن و آگاه ساختن مردم

اشاره

از ورود امام بزرگوار به كوفه، تا شهادت او در مسجد آن شهر، پنجاه ماه بيش نبود، ليكن درسهاي گرانسنگ و پر ارزشي كه با گفتار، رفتار و شيوه ي عمل خود، در همه ي زمينه ها، به مردم داد از زمين و زمان گسترده تر و ژرفتر گرديد. آموزشهايي كه از سرچشمه ي وحي آبياري و بوسيله ي باغبان رسالت پرستاري شده در ژرفاي انديشه ي علي (ع) به بار و بر نشسته بود.

در اين جا به قدر تشنگي خود از آب اين دريا كفي يا كفهايي برمي داريم، باشد كه به دريا راه يابيم.

پس از استفاده از آموزشهاي والاي علوي، گذرگاه تاريخ را، بار ديگر، در ركاب اميرالمومنين دنبال مي كنيم، باشد كه از آن سير و سلوك و گشت و گذار توشه ها برگيريم و براي حركت به سوي مقصد لا يتناهي آماده تر شويم.

يكتاپرستي و شناخت

توحيد چيست و معرفت كدام است؟ هر فرد يا مكتب، حقيقت جهان را به گونه اي خاص شناسايي مي كند و هر كس از توحيد تلقي مخصوصي دارد، برخي از افراد توحيد را در عبادت مي بينند و برخي ديگر تنها در اسم و صفت، گروهي به

[صفحه 154]

ذات مي پردازند و ديگران در صفات مي مانند، فيلسوفان و حكيمان مي خواهند از راه حكمت و فلسفه به ذات كلي حقيقت دست يابند و عالمان از راه استقراء و قياس در راههاي پر پيچ و خم وجودش گام بردارند، عارفان طريق سلوك مي پويند و عابدان كعبه ي مقصود مي جويند، اما هيچ يك به حقيقت ذاتش، آن چنان كه هست، نرسيده، خسته و وامانده، باز گردند و اعتراف كنان به ناتواني خويش سر خود گيرند.

علي (ع)، شاگرد بزرگوار قرآن و پرورش يافته ي دامان پيامبر گرامي اسلام، براي

شناخت پروردگار يگانه اش، از همان راهي حركت مي كند و ديگران را به راهنمايي و حركت فرا مي خواند كه وحي و رسالت فراخوانده اند.

مردمي كه در كوفه مي زيند، داراي سوابق فرهنگي گوناگون و از اقوام و مليتهاي مختلف و داراي گرايشها و خواستهاي رنگارنگ هستند، از مسلمانان پاكنهاد نخستين گرفته، تا ايرانيان تازه به اسلام گراييده، مردمي كه سالها تحت تاثير فرهنگ و تمدن ساسانيان از توحيد مزديسنا به دوگانه پرستي موبدان دنيا پرست منحرف شده بودند و از مردم شام و مصر، با آن سوابق طولاني فرهنگ و تمدن خود، گرفته تا مردم يمن و حبشه و ديگر بلاد و مسيحيان و يهوديان، كه گروهي به تثليث و گروهي به شرك و دسته اي به تجسم و دسته هايي به توهم وابسته بودند و همگي از دانش ژرف علي (ع) آگاهند و تشنه ي شنيدن حقيقت از زبان او.

يكي از آن افراد، روزي راه بر علي (ع) گرفته مي گويد:

«اميرالمومنين پروردگار را برايمان چنان وصف كن كه گويي به چشم او را مي بينيم، تا بدان وسيله محبت ما نسبت به او افزون گردد و شناخت ما از او بيشتر».

اميرالمومنين از اين گونه تلقي پروردگار خشمگين شد و بانگ برآورد: «همگان در مسجد فراهم آييد». لذا مردم چنان در مسجد گرد آمدند كه جاي سوزن انداختن نبود. اميرالمومنين بر منبر فراز شده با چهره اي برافروخته خداي را سپاس

[صفحه 155]

گفت و ستايش كرد و بر پيامبر كه بر او و خاندانش درود باد، صلوات فرستاده آنگاه چنين به سخن آغاز كرد: [71].

«الحمدلله الذي لا يفره المنع و الجمود و لا يكديه الاعطاء و الجود، اذ كل معط منتقص سواه و كل مانع

مذموم ما خلاه. و هو المنان بفوائد النعم و عوائد المزيد و القسم، عياله الخلائق، ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم و نهج سبيل الراغبين اليه و الطالبين مالديه و ليس بما سئل باجود منه بما لم يسال.»

[صفحه 156]

اميرالمومنين در مقدمه ي خطبه با استادي بيمانندي چنان پروردگار را وصف مي كند كه اگر شنونده و پرسش كننده هشيار باشد، پاسخ خود را به روشني دريافت مي كند و اين گونه مقدمه چيني را در علم بديع، «براعت استهلال» مي گويند:

سپاس و ستايش ويژه ي الله آن وجود واجبي است كه ندادن و از بخشش خود داري كردن دارايي او را افزون نمي كند و دهش و بخشش او را به ناداري نمي اندازد، چه، هر دهنده اي دچار كمبود مي شود جز او و هر كس كه دارا باشد و از بخشش خوداري كند مورد سرزنش قرار مي گيرد، بغير از خدا. او فراهم آورنده ي زمينه ي مساعد براي سود بردن از نعمتها است و بهره ور شدن از سهمهاي به اندازه و بيش از اندازه اي كه هر كس از آن برخوردار مي شود، آفريدگان روزي خواران او هستند كه روزيهايشان را پايندان كرده است و خورد و خوراكشان را به اندازه ي معين كرده است و راه گروندگان به سوي خود و خواستاران نعمتهايي را كه در پيشگاه او مي باشد باز گشوده است و آنچه را كه در برابر درخواست مي بخشد، ارزش بخشش آن بيشتر از آن نعمتي نيست كه بدون درخواست مي دهد.

«الاول الذي ليس له قبل فيكون شي ء قبله و الاخر الذي ليس له بعد فيكون شي ء بعده و الرداع اناسي الابصار عن ان تناله او تدركه،

[صفحه 157]

ما اختلف عليه دهر فيختلف منه الحال و لا كان

في مكان فيجوز عليه الانتقال.»

نخستين وجودي كه پيش زماني نداشته است تا چيزي بتواند پيش از او وجود داشته باشد و پسين وجودي كه پس زماني ندارد تا بتوان گفت چيزي پس از او مي باشد و باز گرداننده و راننده ي مردمك چشمانيست كه بخواهند بدو دست يابند يا او را دريابند، روزگاري پي در پي بر او نگذشته است تا بتوان گفت دگرگوني در وجودش راه يافته است و در جايي نبوده است كه جا به جا شدن بر وجودش روا باشد.

«و لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال و ضحكت عنه اصداف البحار، من فلز اللجين و العقيان و نثاره الدر و حصي المرجان، ما اثر ذلك في جوده و لا انفد ما عنده و لكان عنده من ذخائر الانعام ما لا تنفده مطالب الانام، لانه الجواد الذي لا يغيضه سوال السائلين و لا يبخله الحاح الملحين.»

[صفحه 158]

اگر همه ي گوهرهاي زر و سيم ناب را كه كانهاي كوهها با دم زدن خود بيرون مي دهند و همه ي مرواريدهاي پراكنده و مرجانهاي درو شده را كه صدفهاي درياها با نشان دادنشان بدانها لبخند مي زنند، پروردگار ببخشد، هيچ تاثيري بر بخشندگي او نمي گذارد و نعمتهاي او را به پايان نمي رساند، در حالي كه بيگمان به اندازه اي نعمتهاي ذخيره شده در اختيار دارد كه درخواست همه ي آفريدگان نيز آنها را به پايان نمي برد، زيرا او بخشنده اي است كه نه درخواست خواستاران دهش او را دچار كمبود و نيستي مي كند و نه اصرار اصرار كنندگان وي را به بخل و نظر تنگي مي اندازد.

پس از اين مقدمه كه براي آماده ساختن ذهن شنوندگان بود و زمينه چيني جهت دريافت بهتر

مطلب، اميرالمومنين به پرسش كننده روي كرده، پاسخ او را بطور مستقيم چنين بيان و راه درك و رفتن به سوي او را اينگونه ترسيم مي كند:

«فانظر ايها السائل! فما دلك القرآن عليه من صفته فائتم به و استضي ء بنور هدايته و ما كلفك الشيطان علمه مما ليس في الكتاب عليك فرضه و لا في سنه النبي، صلي الله عليه و آله و ائمه الهدي اثره، فكل علمه

[صفحه 159]

الي الله سبحانه، فان ذالك منتهي حق الله عليك.»

پيش از ترجمه، توضيح اين نكته لازم است كه انسان از جهت درك حقايق در اين جهان، گنجايش معيني دارد، هم در وجود انسان ابزار درك و شناخت محدود است و هم در بيرون از وجود انسان موانعي براي دريافت نامحدود هست. و راه درست رساننده به هدف را بايد از رهروان و راهنمايان و از كساني پرسيد كه با مقصد در ارتباط هستند، اگر شيطانهاي دروني و بيروني باري بر انسان تحميل كردند كه توان بردنش را ندارد، آن را بر دوش نگيرد و بداند كه اگر با چنين باري به سوي مقصد رهسپار گرديد، نه تنها به منزل نمي رسد كه از سنگيني بار به هلاكت نيز خواهد رسيد و امام چنين به سخن ادامه مي دهد:

پس اي پرسش كننده نيك بنگر! هر گونه راهنمايي كه از جانب قرآن براي نشان دادن پروردگار به دست تو رسيد، پيروي از آن را بپذير و از نور هدايتش پرتوي روشنگر فرا راه خود قرار ده و دانستن چيزي را كه شيطان بر تو تحميل كرد و بار دشواري را كه بر دوشت انداخت، از آن گونه دانستنيهايي كه نه آگاه شدن از آنها

در كتاب خدا بر تو واجب گرديده است و نه در شيوه ي آموزشي پيامبر (ص) و پيشوايان هدايت اثري از آنها رسيده است، دانستنش را به خداي سبحان واگذار، زيرا اين واگذاشتن به خدا، پسين سرانجام حق خدا است بر تو.

[صفحه 160]

اميرالمومنين در دنباله ي سخن، با تفسير آيه ي هفتم سوره ي آل عمران، موضوع را براي شنوندگان روشنتر مي كند: در اين آيه، خداوند سبحان آيات محكم و متشابه را براي پيامبر گرامي و امت اسلامي بيان مي فرمايد و موضعگيري نادرست منحرفان فتنه جو و آشوبگر فكري و موضعگيري درست دانشمندان ژرفنگر و راسترو و حقيقت پژوه را در برابر آيات متشابه نشان مي دهد. اميرالمومنين نيز با استناد به اين آيه روشن مي كند كه ذات و هستي پروردگار و شناخت عيني پيدا كردن بدان، از متشابهات است و حقيقتي است از جهان غيب و نهفته از ما كه چاره اي جز ايمان آوردن در برابر آن نيست، ليكن ايماني همراه با يقين و در نتيجه ي ژرف انديشي، نه ايماني از سر ناتواني و بر پايه ي ناداني:

«و اعلم ان الراسخين في العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبه دون الغيوب، الا قرار بجمله ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب، فمدح الله تعالي اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمي تركهم التعمق فيما لم يكلفهم البحث عن كنهه رسوخا، فاقتصر علي ذلك و لا تقدر عظمه الله علي قدر عقلك فتكون من الهالكين.»

[صفحه 161]

و بدان كه راسخان در علم و به ژرفاهاي دانش فرورفتگان كساني هستند كه اقرارشان به جملگي جهل خود از تفسير حقايق جهان موجود در پس پرده ي غيب، آنان را از كوشش بي فايده

براي برانداختن پرده هايي كه در برابر حقايق غيبي زده شده است و نفوذ با تكلف و كوركورانه در آن جهان بي نياز كرده است و خداي متعال اعتراف آنان را از دسترسي پيدا كردن بدانچه احاطه ي علمي بر آن ندارند ستوده، دست برداشتن آنان را از ژرفنگري در آن چه مكلف به بررسي ژرفاهايش نيستند، رسوخ ناميده است. پس تو هم به همين اندازه بسنده كن و بزرگي خدا را به اندازه و سنجش عقل خودت اندازه گيري نكن كه در نتيجه از هلاك شدگان باشي.

در بخش زير اميرالمومنين مرز نفوذ و توان حركت ابزارهاي شناخت موجود در انسان و قلمرو درك هر كدام را بيان كرده است. مي گويد:

«هو القادر الذي:

1- اذا ارتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته،

2- و حاول الفكر- المبرا من خطرات الوساوس- ان يقع عليه في عميقات غيوب ملكوته،

3- و تولهت القلوب اليه لتجري في كيفيه صفاته،

[صفحه 162]

4- و غمضت مداخل العقول- في حيث لا تبلغه الصفات- لتناول علم ذاته، ردعها،

و هي تجوب مهاوي سدف الغيوب، متخلصه اليه- سبحانه-

فرجعت اذ جبهت معترفه بانه لا ينال بجور الاعتساف كنه معرفته و لا تخطر ببال اولي الرويات خاطره من تقدير جلال عزته.»

[صفحه 163]

او همان وجود توانا است كه:

1- هنگامي اوهام چون تير رها شوند براي اينكه مرزهاي پاياني قدرتش را دريابند،

2- و هنگامي كه انديشه ي- زدوده از وسوسه هايي كه پي در پي در آمد و رفت هستند- در تلاش است كه در ژرفاهاي غيبهاي قلمرو خاص او بر وجودش فراگير شود،

3- و در آن هنگام كه دلهاي واله و شيدا با شيفتگي به سويش روان گردند براي اينكه در چگونگي صفات و نشانيهايش جاري شوند،

4- و راههاي

ورودي خردها- براي رسيدن به دانستن ذاتش- چنان خود را باريك و پيچيده مي كنند، كه صفات توان دريافت چنين پيچيدگي و باريك شدني را هم ندارند،

و در حالي كه اين نيروها بيابانهاي بيكران و جهانهاي تاريك غيب را زير پا مي گذارند، كه از هر مانعي رها شده خود را به خداوند سبحان برسانند،

همگي را در مرز خودشان نگاه مي دارد و سپس به شدت مي راند و برمي گرداند،

پس آنها با خوردن سرشان به سنگ و پيشانيشان به ديوار بلند مرز ميان غيب و شهود، بازگشته اعتراف كنان كه ژرفاي شناخت او با بيراهه رفتن و از حد خود تجاوز كردن دست يافتني نيست و ارزيابي و اندازه گيري اندكي از شكوه بزرگي او نيز به خاطر هيچ انديشمندي نمي گذرد.

امام همچنان به سخنان نغز و پر مغز خود در توحيد و معرفت ادامه مي دهد و

[صفحه 164]

انديشه ها و خردها را از بيراهه رفتنها و كجي و گم شدن در بيابانهاي بيكران و سرگردان كننده ي فلسفه و دانش سطحي و خودبيني ها باز مي دارد و به راه درست مي اندازد …

ما نيز كه صداي رسا و ملكوتي امام را از فراز ايوان سده ها و روزگاران و آشكارتر از هياهوي بسيار و بي مغز بيراهه روندگان و كجروان، به گوش جان مي شنويم، از بوي گل مست شده دامن از كف مي دهيم و ناگهان به هوش آمده مسجد را از همگان تهي مي يابيم و بانگ جاويدان علي را در گوشه ي ديگري از اين جهان- كه براي او سراسر مسجد و دانشگاه است- مي شنويم كه چنين آموزش مي دهد:

«اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال

الاخلاص له نفي الصفات عنه، لشهاده كل صفه انها غير الموصوف و شهاده كل موصوف انه غير الصفه، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار اليه و من اشار اليه فقد حده و من حده فقد عده و من قال: «فيم» فقد ضمنه و من قال «علام» فقد اخلي منه.» [72].

[صفحه 165]

پايه ي نخستين دين شناخت او است و شناخت كامل او راست دانستن او به وسيله ي او است و راست دانستن كامل او يكتا به شمار آوردن او است و يكتا به شمار آوردن كامل او يكتويي و عمل خالص داشتن براي او است و اخلاص كامل داشتن براي او نفي كردن صفات از او است، بدان علت كه صفت خود گواهي مي دهد بر جدائيش از موصوف و هر موصوف نيز خود گواه است كه چيزي است جداي از صفت، پس هر كس خداي سبحان را (جدا از ذات) وصف كند او را با چيزي كه همان صفت باشد همراه ساخته است و هر كس او را با چيزي همراه ساخت، دو چيزش دانسته است و هر كس او را دو چيز به شمار آورد به اجزايي تجزيه اش كرده است و هر كس او را تجزيه كرد وي را نشناخته است و هر كس او را نشناخت با انگشت به سويش نشانه رفته است و هر كس او را نشان داد مرزي برايش قائل شده است و هر كس او را در مرز و حد قرار داد به شماره اش در آورده است، و هر كس گفت:

«در چه چيزي است» او را در درون آن چيز در آورده است و هر كس گفت: «بر روي چه چيزي قرار دارد» ديگر جاها را از او تهي دانسته است.

«كائن لا عن حدث، موجود لا عن عدم. مع كل شي ء لا بمقارنه و غير كل شي ء لا بمزايله، فاعل لا بمعني الحركات و الاله. بصير اذ لا

[صفحه 166]

منظور اليه من خلقه، متوحد اذ لا سكن يستانس به و لا يستوحش لفقده.» [73].

داراي هستي است، اما از پيشامدي در زماني هست نشده، هست است، ليكن از نيستي نيامده است، با هر چيزي هست اما نه با در كنار آن چيز قرار گرفتن و جداي از هر چيزي است اما نه با بر كنار بودن از آن چيز، انجام دهنده است، ليكن به معناي استفاده كننده از جنبش ها و ابزار نيست، او است بيناي مطلق بي احتياج به ديدگاهي از مخلوقاتش. به ذات خود يكتا است در آن هنگام كه موجودي در جايي ساكن نبوده است كه با او همدم شود و از نبودنش احساس وحشت و تنهايي كند.

در بخش نخست از اين سخن، اميرالمومنين پايه و بنياد دينداري را شناخت درست خدا در نيت و گفتار و عقيده و عمل مي داند و معيار اين درستي را در نفي صفات از خدا بيان مي كند، بدين معني كه همه ي هستي جلوه ي ذات او است و ما جز با نشانه ها و اوصاف او را نمي توانيم شناخت و قرآن هم سرشار از اسماء و صفات الهي است، ليكن امام ما را نهي مي كند كه از سر جهل و خود بيني و سنجيدن خدا با

[صفحه 167]

خود، صفاتي جداي از ذاتش براي

او قائل شويم، بلكه صفات خدا را بايد ذاتي بدانيم.

در بخش دوم، امام خدا را با افعالش به ما مي شناساند، ليكن ما را آگاه مي سازد كه وجود او، همچون خود ما و ديگر آفريدگانش، از نيستي ذاتي و از حدوث زماني به وجود نيامده است، فعل او بر اساس نياز و مشروط به شرطي نيست و حالات و صفاتش مطلق و بي مانند است.

امام پيوسته در همه جا و همه حال آموزش مي دهد، چه در ميدان جنگ و چه در روزگار صلح، چه در مسجد و چه در خانه، چه به عنوان مبحثي مستقل و چه به منظور بيان مقدمه اي از يك خطبه. و باز در توحيد خداي سبحان چنين داد سخن مي دهد:

«الحمد لله الذي لم تسبق له حال حالا، فيكون اولا قبل ان يكون آخرا و يكون ظاهرا قبل ان يكون باطنا، كل مسمي بالوحده غير قليل و كل عزيز غيره ذليل و كل قوي غيره ضعيف و كل مالك غيره مملوك و كل عالم غيره متعلم و كل قادر غيره يقدر و يعجز و كل سميع غيره يصم عن لطيف الاصوات و يصمه كبيرها و يذهب عنه ما بعد منها و كل بصير غيره يعمي عن خفي الالوان و لطيف الاجسام و كل ظاهر غيره غير باطن و كل باطن غيره غير ظاهر.»

[صفحه 168]

سپاس و ستايش ويژه ي الله آن وجود واجبي است كه حالتي از او از حالت ديگرش پيشي نگرفته است كه تا پيش از پسين بودن نخستين باشد و پيش از نهان بودن آشكار باشد، هر چيزي به يكتايي ناميده شده است دچار كمي گرديده جز او و هر عزتمندي جز او

خوار است و هر نيرومندي جز او ناتوان و هر دارنده اي جز او در مالكيت ديگري و هر دانشمندي جز او دانش آموز است و هر توانايي جز او گاه بر چيزي توان دارد و گاه از توان مي افتد و هر شنوايي جز او آواهاي بسيار آهسته را نمي شنود و آواهاي بسيار بزرگ او را كر مي كند و آواهاي دور به گوشش نمي رسد و هر بينايي جز او رنگهاي بسيار ناپيدا و اجسام بسيار ريز را نمي بيند و هر آشكاري جز او نهان است و هر نهاني جز او ناپيدا است.

«لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان و لا تخوف من عواقب زمان و لا استعانه علي ندمثاور و لا شريك مكاثر و لا ضد منافر و لكن خلائق مربوبون و عباد داخرون. لم يحلل في الاشياء فيقال: هو فيها كائن و لم ينا عنها فيقال: هو منها بائن. لم يوده خلق ما ابتدا و لا تدبير ماذرا و لا وقف به عجز عما خلق و لا ولجت عليه شبهه فيما قضي و قدر، بل قضاء متقن و علم محكم و امر مبرم. المامول مع النقم،

[صفحه 169]

المرهوب مع النعم!» [74].

آنچه را آفريد نه براي تقويت قدرتي و نه از ترس سرانجامهاي زمان بوده است و نه به منظور ياري جستن عليه همانندي جنگجو و نه عليه شريكي افزايشجو و نه در برابر ضدي بالنده به شمار افراد خود آفريده است، بلكه همگي آفريدگاني هستند پرورش يافته و فرمانبردار پروردگار و بندگاني سر به فرمان و پيرو. در چيزها درون نشده است تا بتوان گفت: او در آنها موجود است و از چيزها جدا نگرديده است كه

بتوان گفت: از آنها جدا است. آفرينش نخستين او را خسته نكرده است

[صفحه 170]

و اداره و گردانيدن آفريدگان او را به رنج نينداخته است و بر اثر درماندن از آفرينش نيز از آن دست نكشيده است. هرگز در انجام دادن قانون و اندازه گذاشتن براي آفريدگان شبهه و ابهامي بدو دست نداده است، بلكه قانون است كه به استواري در علم ذاتيش گذشته است و دانشي است در ذات او محكم و فرمانيست بدون شكست و گسستن. اميد به نعمتش مي رود در عين داشتن اراده و قدرت انتقام گرفتن و سركوبي و بيم خشمش وجود دارد با وجود فراگيري و دريغ نكردن در نعمت دادن.

بحث شناخت و توحيد در نهج البلاغه فراوان است. خواننده ي علاقه مند مي تواند به كتابهاي زير مراجعه كند:

الهيات در نهج البلاغه، لطف الله صافي گلپايگاني

حكمت الهي و نهج البلاغه، شهيد دكتر محمد مفتح

حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه، حجه الاسلام جوادي آملي

سيري در نهج البلاغه، استاد شهيد مرتضي مطهري

[صفحه 171]

عدالت آفريدگار و آفريدگان

اشاره

جهان هستي بر پايه ي حق و عدالت آفريده شده است، بر اين دو پايه استوار است و به وسيله ي جهان آفرين گردانيده مي شود، همه ي موجودات بي جان و بي اراده بر همين دو اصل به انجام وظيفه مشغولند، بنابراين انسان آزاد نيز شايسته است با اختيار و اراده، خود را و مجتمع خود را با اين دو اصل اساسي هماهنگ سازد و گرنه نابود مي شود و در همين زندگي كنوني و در آن جهان پسين با كيفر پروردگار عادل و حكيم و لطيف و خبير رو به رو مي گردد. چنانكه خداي حكيم در قرآن مي فرمايد:

ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق. [75].

آسمانها و زمين و

جهان ميان آن دو را جز بر پايه ي حق نيافريده ايم.

و عدالت را در سراسر جهان هستي و بويژه در ميان مردمان فرمان مي دهد:

ان الله يامر بالعدل و الاحسان [76].

بيگمان خدا به دادگري و نيكي كردن فرمان مي دهد.

و خدا نه تنها در آفرينش كه در پاداش و كيفر دادن و رسيدگي به كارها و واكنش اعمال بندگان و شيوه ي حركت مجتمعهاي انساني همه، حق و عدالت را برقرار ساخته است، اميرالمومنين در اين باره مي فرمايد:

«اشهد انه عدل عدل و حكم فصل.» [77].

[صفحه 172]

گواهي مي دهم كه او ذات عدالت است و به عدالت رفتار، و داوري است كه به حق و قاطعيت در ميان بندگانش داوري كرده است.

الذي عظم حلمه فعفا و عدل في كل ما قضي و علم ما يمضي و ما مضي. [78].

همان خدايي كه تحملش در برابر بندگان به اندازه اي بزرگ است كه از آنان درگذشت و در هر چه فرمان داد عدالت را رعايت كرد و آنچه را مي گذرد و آنچه را گذشته است مي داند.

«قدر الارزاق فكثرها و قللها و قسمها علي الضيق و السعه، فعدل فيها ليبتلي من اراد بميسورها و معسورها و ليختبر بذالك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها.» [79].

[صفحه 173]

اندازه ي روزيها را تعيين كرده آن را بيش و كم قرار داد و ميان افراد به صورت كم و زياد تقسيم كرد و همه ي اين بيش و كمها و تنگناها و فراخناها را بر پايه ي دادگري گذاشت تا با فراواني وسائل زندگي و آساني زندگي و با كمي و سختي آن هر كه را خواست گرفتار آزمايش كند و بدان وسيله سپاسگذاري و شكيبايي دارايان بي نياز و نيازمندان نادار

را بيازمايد.

و در ضمن منشوري كه براي زمامداري به مالك اشتر نوشته مي فرمايد:

«و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عباده و من خاصمه الله ادحض حجته و كان لله حربا حتي ينزع او يتوب. و ليس شي ء ادعي الي تغيير نعمه الله و تعجيل نقمته من اقامه علي ظلم، فان الله سميع دعوه المضطهدين و هو للظالمين بالمرصاد». [80].

و هر كس بر بندگان خدا ستم كرد خدا خود به دشمني با او برمي خيزد نه ديگر بندگانش و هر كس كه خدا او را به دادخواهي كشانيد حجت و دليلش را باطل گرداند و خدا در حال جنگ با ستمگر است تا اينكه از ستم دست بردارد يا به سوي خدا باز گردد. و براي دگرگون كردن

[صفحه 174]

نعمت خدا و سرعت بخشيدن به عقوبت و كيفر او چيزي برانگيزنده تر و فراخواننده تر از برپاي داشتن ساختمان ستمگري نمي باشد، چه بدون شك خدا شنواي دعاي داد خواهانه ي ستم رسيدگانست و براي ستمگران به كمين ايستاده است.

عدل عامل هماهنگي نظام

همانگونه كه عدالت پروردگار در آفرينش، عامل هماهنگ كننده و نگهدارنده ي جهان آفرينش است، بزرگترين عامل هماهنگ كننده و نگهدارنده ي نظام اجتماعي نيز اقامه ي عدل و به اجرا در آوردن آنست و برتر از هر فضيلت و كار نيكي است.

از اميرالمومنين سوال شد: عدل برتر است يا جود؟ پاسخ دادند:

«العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض خاص، فالعدل اشرفهما و افضلهما.» [81].

عدل كارها را در جايگاه درست خود مي گذارد و بخشش آنها را از جهت خود بيرون مي برد و عدل سياستمدار و گرداننده اي همگاني است و بخشش بيراهه رهگذريست ويژه، بنابراين

از آن دو، عدل شريفتر و برتر است.

بديهي است كه بخشش، به خودي خود از فضائل والاي انساني است، ليكن در مقام مقايسه با داد، يك عمل فرديست كه عده اي خاص و مورد توجه را در برمي گيرد، در برابر آن، عدل فراگيرنده ي همگان است و سود آن بهره ي همه ي افراد مي گردد

[صفحه 175]

و ارزش آن بسي برتر از هر عملي است.

براي مطالعه ي بيشتر درباره ي عدل به كتابهاي «عدل الهي» و «سيري در نهج البلاغه» از استاد شهيد مطهري مراجعه فرمائيد.

[صفحه 177]

علي در برابر جهان آفرينش

اشاره

جهان چيست، از كجا و چگونه و در چه زماني آمده است؟ پرسشي است همزاد با انسان كه هر كس از دريچه ي چشم خود بدان نگريسته پاسخي براي آن يافته است و برخي هم به علت بيراهه روي و نداشتن سنجش روشن و نگرش درست، همچنان بر سرگردانيشان افزوده شده است. پيامبران خدا و پيروان آن بزرگان، حقيقت جهان را، به زباني قابل درك براي همگان، بيان كرده اند، آن هم به راهنمايي آفريدگار جهان. و در اين بيان حقيقت كلي، انگيزه اي در شنوندگان و پيروان خود ايجاد كرده اند كه به دنبال شناخت ماهيت آن بروند.

بنابراين، قرآن، احاديث پيامبر اكرم و نهج البلاغه ي علي (ع)، حقيقت كلي جهان و فلسفه ي آفرينش را مي گويند، تا انسانها را به واقعيتهاي درست راهنمايي كنند و گرنه كتاب آنان، يك كتاب تخصصي نيست كه موضوعي از علوم را بيان كنند. اميرالمومنين، به تقليد قرآن و آنچنان كه از سرور و مربي و آموزگار بزرگ خود پيامبر گرامي آموخته است، در جريان درسهاي هدايت خود، انسان را به انديشيدن و شناخت پيدا كردن از سراسر هستي و از جهان بزرگ و زمين و

آسمان و جانوران و بشر و ديگر موجودات هستي بر مي انگيزد. در اين بخش گلهاي عطر آگيني از اين گلستان تقديم مي شود:

هدفداري در خلقت و نقش اراده ي آزاد انسان

اميرالمومنين تلاش فراواني كرد كه جهان اسلام و مسلمانان را از يك جنگ داخلي باز دارد، زيرا مي دانست كه اگر چنين جنگي برافروخته شود، امت مسلمان را

[صفحه 178]

تا ابد در شعله هاي خود مي سوزاند، ليكن تلاشهاي او به جايي نرسيد و نه تنها پيمانشكنان زرپرست جنگ جمل را به راه انداختند، معاويه ي زورمدار و حيله گر نيز حاضر نشد از قدرتي كه به ناحق به تدريج در شام به دست آورده بود دست بردارد و به راه حق پا گذارد. در همه ي مدت حكومت يزيد بن ابي سفيان، برادر بزرگ معاويه و معاويه بر شام، به جاي آموزش قرآن و معارف اسلامي، انديشه ي جاهلي خود و پدرانش و ميراث فرهنگي شرك آلود امپراتوري روم را بر مردم شام تحميل كرده بود. يكي از آن انديشه ها، انديشه ي جبرگرايي بود، چون معاويه، همانند امپراتوران روم، مي خواست قدرت و سلطه ي خود را، به هر بهايي و به هر شيوه اي، گسترش دهد و ريشه دار كند، لذا انديشمندان درباري و تزويرگران دين به دنيا فروش او به مردم القاء كرده بودند كه هر چه بر سر شما مي رود خواست تغيير ناپذير خدا و حكم مقدر او است و شما از خود هيچ اختياري و حق اعتراضي نداريد.

اميرالمومنين، با سپاهي گران، آماده ي حركت به سوي شام براي يكسره كردن كار معاويه است. شخصي از مردم شام كه در خدمت امام است، با آن انديشه ها و آموخته ها، از وي مي پرسد:

آيا حركت ما براي رفتن به رزم شاميان بر اساس قضا و قدر

الهي است؟

امام پاسخ روشن و مفصلي به وي مي دهد كه سيد رضي خلاصه اي از آن را چنين گزارش كرده است:

«ويحك! لعلك ظننت قضاء لازما و قدرا حاتما!؟ و لو كان ذلك كذلك، لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعيد! ان الله سبحانه امر عباده تخييرا و نهاهم تحذيرا و كلف يسيرا و لم يكلف عسيرا و اعطي علي القليل كثيرا و لم يعص مغلوبا و لم يطع مكرها و لم يرسل الانبياء لعبا و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا و لاخلق السماوات

[صفحه 179]

و الارض باطلا، «ذلك ظن الذين كفروا، فويل للذين كفروا من النار». [82].

واي بر تو! شايد با اين گفته ات قضا را حكمي لازم و جداناشدني و قدر را امري حتمي و تغيير ناپذير گمان كرده اي؟! اگر چنين بود، بيگمان پاداش كار خوب و كيفر كار بد بيهوده و نادرست بود و نويد سرانجام نيك و بيم دادن از بدفرجامي از ميان برداشته مي شد! زيرا بدون ترديد خداوند سبحان به بندگانش بر پايه ي اختيار فرمان داده است و به عنوان هشدار آنان را باز داشته است و وظيفه و تكليف را به آساني بر عهده ي آنان گذاشته است و تكليف برتر از توان بر آنان بار نكرده است و در برابر اندك عمل پاداش بسيار بخشد، سرپيچي از فرمانش از روي مغلوب شدن او نيست و كسي را به اجبار وادار به فرمانبري نكرده است و پيامبران را به بازي و سرگرمي نفرستاده است و كتاب را براي بندگان بيهوده فرود نياورده است و آسمانها و زمين را باطل و بي بنياد نيافريده است، «اين باور در گمان كساني است كه حقايق را

ناديده گرفتند، پس واي بر سرانجام كساني كه كفر ورزيدند از آتشي كه در انتظارشان مي باشد».

[صفحه 180]

حركت در مخلوقات

جز وجود مطلق و بي مانند الله كه آفريدگار ازلي و ابدي است، همه ي آفريدگان در ذات خود داراي حركت هستند. قرآن حركت ذاتي و هدفدار و هدايت شده ي آفريدگان، اعم از جمادات و نباتات و حيوانات و آسمان و زمين و ساكنان آنها را به تسبيح تعبير مي كند و مي فرمايد:

«تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن و ان من شي ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم، انه كان حليما غفورا» [83].

آسمانهاي هفتگانه و زمين و كساني كه در آنها هستند براي او تسبيح مي گويند و هيچ آفريده اي نيست مگر اينكه به ستايش و سپاس او تسبيح مي گويد، ليكن شما تسبيح آنان را در نمي يابيد، او بس شكيبا و بس آمرزگار است.

تسبيح از سباحت به معني شناوري است و در مورد موجودات بدون شعور يعني شناور شدن در مسيري كه پروردگار برايشان تعيين كرده است، بر طبق قانوني كه در نهاد آنها گذاشته به سوي هدف و مقصد بي نهايت. و در مورد انسان، يعني هماهنگ كردن خود با اراده و آگاهي و اختيار و آزادي، با ديگر موجودات هستي در حركت متعالي و رو به تكامل به سوي پروردگار.

اميرالمومنين حركت در مخلوقات را به شكل زير نشان مي دهد:

«انما المرء في الدنيا غرض تنتضل فيه المنايا و نهب تبادره المصائب و مع كل جرعه شرق و في كل اكله غصص. و لا ينال العبد نعمه الا بفراق اخري و لا يستقبل يوما من عمره الا بفراق اخر من اجله.

[صفحه 181]

فنحن اعوان المنون و انفسنا نصب الحتوف، فمن

اين نرجو البقاء و هذا الليل و النهار لم يرفعا من شي ء شرفا، الا اسرعا الكره في هدم ما بنيا و تفريق ما جمعا؟!» [84].

بيگمان شخص در اين جهان آماجي است كه عوامل بسيار مرگ در آن تير مي اندازند و كالاييست كه مصيبتها پيوسته به ربودنش دست مي يازند، با هر جرعه آب نوشيدني، در گلو ماندني است و در هر لقمه خوراكي در گلو گير كردني. بنده به هيچ نعمتي دست نمي يابد مگر با از دست دادن نعمت ديگري و هيچ روزي از زندگيش بدو روي نمي آورد مگر با پشت كردن روز ديگري از سر رسيد زندگيش. پس ما خود ياوران مرگ هستيم و جانهاي ما در برابر نشانه رويهاي نابوديها نصب گرديده است، بنابراين، از كجا مي توان به ماندن اميد بست در حالي كه اين شب و روز هنوز رديفي از آجر بر هيچ ديواري بالا نبرده پيش دويده به ويران كردن ساخته ي خود مي شتابند و به پراكندن گرد آورده هاي خود مي خرامند؟

[صفحه 182]

آفرينش جهان

درباره ي آفرينش جهان هر مكتبي يا دانشمندي نگرش و انديشه ي خاصي دارد و هر كس به شيوه ي مخصوص به خود بدان مي نگرد. مكتبهاي الهي- و بخصوص اسلام- فلسفه ي آفرينش را به انسانها ياد مي دهند و بدين وسيله آنان را به آفريدگار هدايت مي كنند. شيوه ي اميرالمومنين نيز بيان فلسفه ي آفرينش است، نه آموزش فيزيك يا فلسفه، نه زيست شناسي و نه كيهان شناسي و در پس اين بيان آگاه كننده و روشنگر، انسانها را از گمراهي و كجروي نجات مي دهد و به راه پروردگار راهنمايي مي كند. شيوه ي آموزش، هم مشاهده و تجربه است و هم برانگيختن ذهن و انديشه براي شناخت حقايق و واقعيتها

و بينش توحيدي است:

«انشا الخلق انشاء و ابتداه ابتداء، بلا رويه اجالها و لا تجربه استفادها و لا حركه احدثها و لا همامه نفس اضطرب فيها. احال الاشياء لاوقاتها، ولام بين مختلفاتها و غرز غرائزها و الزمها اشباحها، عالما بها قبل ابتدائها، محيطا بحدودها و انتهائها، عارفا بقرائنها و احنائها.» [85].

[صفحه 183]

آفرينش را به گونه اي تكاملي به وجود آورد و آن را به شكلي خاص آغاز نهاد، بدون نياز داشتن به كاربرد انديشه اي، يا سود جستن از تجربه ي آزموده اي، يا اينكه بخواهد براي آفرينش جنبشي به خود دهد، يا قصد و تلاشي در درون داشته باشد كه او را تكان دهد. همه چيز را به وقت لازم خود برگردانيد و ناهمگونيهايشان را هموار و هماهنگ ساخت و سرشت هر چيزي را در نهاد آن گذاشت و قالبشان را بدانها پيوند زد، پيش از آغاز آنها بدين طرح و برنامه دانا بود، به مرزها و انجام آنها نيز احاطه ي كامل داشت و نسبت به جان و درون و همه ي جنبه هاي برون هر چيز آشنائي و شناخت داشت.

اميرالمومنين، در اين خطبه، پس از بيان آفرينش جانوران گوناگون، از كوچك و بزرگ و نشان دادن دست توانا و شگفت آفرين آفريدگار حكيم و آموزش توحيد از طريق يكپارچگي و هماهنگي آفرينش و يكي بودن قانون حاكم بر همه ي جنبه هاي خلقت و در بر گيرنده ي همه ي هستي، توجه شنونده و خواننده را به پديده هاي گوناگون خلقت جلب مي كند:

«و كذلك السماء و الهواء و الرياح و الماء. فانظر الي الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار و تفجر هذه البحار و

كثره هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات.» [86].

[صفحه 184]

و بر همين شيوه و منوال است آفرينش آسمان و جو و آب و باد، پس به خورشيد و ماه نيك بنگر و به اين گياه و درخت و آب و سنگ و پي در پي آمدن اين شب و روز و شكافتن اين درياها و بسياري كوهها و بلندي چكادها و گونه گوني اين واژه ها و زبانهاي رنگارنگ.

«فالويل لمن انكر المقدر و جحد المدبر! زعموا انهم كالنبات مالهم زارع و لا لاختلاف صورهم صانع و لم يلجووا الي حجه فيما ادعوا و لا تحقيق لما اوعوا و هل يكون بناء من غيربان، او جنايه من غير جان؟» [87].

پس واي و نابودي براي آن كس كه آفريننده ي اندازه گذار را ناديده گرفت و پروردگار گرداننده را منكر شد! آنان كه به ادعاي خود آفرينش خويش را چون رويش گياه پنداشتند كه برزگري ندارند و گونه گوني چهره هايشان را بدون سازنده تصور كردند و در اين ادعا به هيچ دليل علمي قانع كننده اي پناه نبرده اند و براي گفته اي كه ارائه كردند به هيچ تحقيقي متكي نشده اند. آيا مي توان ساختماني را بدون سازنده اي به نظر آورد، يا ميوه ي چيده شده اي را بدون چيننده؟

[صفحه 185]

آنگاه با اين زمينه سازي بيدار سازنده جريان آفرينش انسان را بيان مي كند. و در اين بيان امام زيست و تاريخ طبيعي درس نمي دهد، بلكه باز هم راهي روشن، براي شناخت پروردگار و دليلي استوار براي توحيد و يكپارچگي قانون آفرينش، در برابر خواننده مي گشايد و ضمن پويا و جويا كردن انديشه اش او را در مسير درست شناخت قرار مي دهد:

آفرينش انسان

«ثم جمع، سبحانه،

من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها، تربه سنها بالماء حتي خلصت و لاطها بالبله حتي لزبت، فجبل منها صوره ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول، اجمدها حتي استمسكت و اصلدها حتي صلصلت، لوقت معدود و امد معلوم.» [88].

[صفحه 186]

آنگاه خداي سبحان و منزه از هر عيب، از بلندي و پستي و شيرين و شور زمين خاكي برگرفته آب بر رويش ريخت تا گلي خالص شد و با رطوبت چنان به هم زد كه به صورت گلي چسبنده درآمد، در نتيجه از آن گل گونه اي ساخت داراي پهلوها و پيوندها و اندامها و بندها،

آن گونه را خشك كرد چنانكه به هم درآويختند و استوار و محكم ساخت چنانكه از خشكي طنين زنگ از آن برمي خاست و آن را تا روزگاري شماره شده و سر رسيدي دانسته شده بدين حال نگاه داشت.

«ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرف بها و جوارح يختدمها و ادوات يقلبها و معرفه يفرق بها بين الحق و الباطل و الاذواق و المشام و الالوان و الاجناس، معجونا بطينه الالوان المختلفه و الاشباه الموتلفه و الاضداد المتعاديه و الاخلاط المتباينه، من الحر و البرد و البله و الجمود.» [89].

آنگاه از روان خدايي خويش در آن دميد و در نتيجه به صورت انساني شكل گرفت داراي ذهنهايي و حواسي كه آنها را به گردش و حركت وادارد و انديشه اي كه رفتارهاي گوناگون را بوسيله ي آن انجام دهد و

[صفحه 187]

اندامهايي كه هر يك را در جهتي به خدمت گيرد و ابزارهايي كه هر كدام را زير و رو كند و توان شناختي كه بدان

وسيله حق را از باطل جدا سازد و چشائيها و بويائيها و رنگها و گونه ها را در اختيار گيرد، آميخته اي از سرشت به رنگهاي گوناگون و همانندهاي سازگار و همگون و سرشتهاي ناسازگار و ناهمگون و آميزه هاي از هم دور شونده، از قبيل گرما و سرما و رطوبت و خشكي.

سير تكاملي آفرينش انسان بر روي زمين، بدين شكل ادامه مي يابد:

«ايها المخلوق السوي و المنشا المرعي، في ظلمات الارحام و مضاعفات الاستار! بدئت «من سلاله من طين» و وضعت «في قرار مكين، الي قدر معلوم» و اجل مقسوم، تمور في بطن امك جنينا لا تحير دعاء و لا تسمع نداء، ثم اخرجت من مقرك الي دار لم تشهدها و لم تعرف سبل منا فعها، فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدي امك و عرفك عند الحاجه مواضع طلبك و ارادتك!؟

هيهات! ان من يعجز عن صفات ذي الهيئه و الادوات، فهو عن صفات خالقه اعجز و من تناوله بحدود المخلوقين ابعد!» [90].

[صفحه 188]

هان اي آفريده ي راست قامت و به هستي پا گذاشته اي كه همه ي جنبه ها و نيازهايش در نظر گرفته شده است، اي آنكه در تيرگيهاي رحمها و پرده هاي تو در تو پا بدين جهان گذارده اي! آفرينش تو از مشتي برداشته از خاك آغاز شد، آنگاه در قرارگاهي جايدار و مناسب گذاشته شدي، تا زماني معين و سر رسيدي بهره شده. در شكم مادرت به صورت جنين تكان مي خوردي، نه فريادي را پاسخ مي دادي و نه بانگي را مي شنيدي، سپس از قرارگاهت به سرايي بيرون آورده شدي كه هرگز آن را نديده بودي و راه سودهايش را نشناخته بودي، پس چه كسي ترا براي مكيدن خوراك از پستان

مادرت و نشخوار آن راهنمايي كرد و جايگاههاي درخواست و خواستت را در هنگام نياز به تو شناسانيد!؟

هيهات! بيگمان آن كس كه از نشانيهاي موجودي با شكل و هيات و ابزارهاي گوناگون ناتوان است، از درك نشانيهاي آفريننده ي خود ناتوانتر و از دست يافتن به كرانه ها و ويژگيهاي نهايي آفريدگان دورتر است.

[صفحه 189]

آفرينش جانوران

«و سبحان من ادمج قوائم الذره و الهمجه الي ما فوقهما من خلق الحيتان و الفيله! و واي علي نفسه الا يضطرب شبح مما اولج فيه الروح، الا و جعل الحمام موعده و الفناء غايته.» [91].

منزه و بي عيب واجب الوجوديست كه پاها و ابزارهاي حركت مورچه و پشه هاي بسيار ريز تا جانوران از آنها برتر در آفرينش مانند نهنگها و فيلها را، در جاي مناسب جسمشان جاي داد و آنان را بر پاي نگاه داشت! و اين قانون ثابت را بر عهده گرفت كه هيچ جسم روان در آن جايگزين شده اي، در اين جهان به جنبش در نيايد، مگر اينكه وعده گاه پايانيش را در اين جهان مرگ قرار داد و مقصد پسين آن را نابود شدن تعيين كرد.

اميرالمومنين، در اين جمله، مرگ را به عنوان يك قانون حتمي كه ملازم ذاتي

[صفحه 190]

و همراه گريز ناپذير جان و زندگيست، بيان مي كند و علاوه بر اين قانون، وحدت هستي همه ي موجودات جهان آفرينش، اعم از جاندار، گياه و بيجانها را هم به زيباترين شكلي تصوير مي كند:

«و لو ضربت في مذاهب فكرك لتبلغ غاياته، ما دلتك الدلاله الا علي ان فاطر النمله هو فاطر النخله، لدقيق تفصيل كل شي ء و غامض اختلاف كل حي. و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوي

و الضعيف، في خلقه الاسواء.» [92].

اگر همه ي راه هاي انديشه ات را بپيمايي براي اينكه به هدف و مقصد نهايي شناخت آفريدگار رسي، راهها و راهنمائيها جز اين چيزي نخواهند گفت كه آفريدگار مورچه همان آفريدگار درخت تنومند خرمابن است، زيرا هر چيزي، با همه ي ريزي و ريزه كاريهايش بطور منظم تمام اندامهاي مورد نياز را به تفصيل و جدا از كاركرد ديگر اندامها سر جاي خود دارد و هر جانوري دگرگونيهاي ويژه ي خود را بهره مند شده است، هيچ آفريده اي، بسيار شكوهمند و تناور و يا بسيار ريز كه به چشم نمي آيد، بسيار سنگين و يا بس سبك، بسيار نيرومند يا بس ناتوان، به وجود نيامده است جز اينكه در آفرينش خود با يكديگر برابرند.

[صفحه 191]

هدف از شناسانيدن آفرينش

هدف اميرالمومنين از بيان پديده هاي گوناگون آفرينش و انواع آفريدگان و قوانيني كه بر آفرينش حاكم است و وحدت آفرينش و نظم و ترتيب، همگي شناسانيدن آفريدگار است. اين حقيقت را امام به زبانهاي مختلف و در موارد متعدد بيان كرده است كه تنها چند نمونه ي كوچك از آنها آورده شد.

در خطبه ي مشهور به «اشباح» كه به شماره ي 90 در ترجمه ي فيض الاسلام از نهج البلاغه و به شماره ي 91 در نهج البلاغه ي تصحيح و منتشر شده بوسيله ي دكتر صبحي الصالح مندرج است و سراسر خطبه درباره ي شناخت مي باشد، نيز بخشهاي زيبا و مفصلي درباره ي آفرينش دارد و در يك بخش از آن مي فرمايد:

« … فصار كل ما خلق حجه له و دليلا عليه و ان كان خلقا صامتا فحجته بالتدبير ناطقه و دلالته علي المبدع قائمه.» [93].

پس هر آنچه آفريد راهنمايي بس روشن براي (شناخت) او و دليلي بر وجود واجبش گرديد، اگرچه آفرينشي

خاموش و بيزبان باشند، اما تدبير و نظمي كه در هر يك گذاشته دليلي است گويا و راهي است بر بي سابقه بودن آفرينش او روشن و پابرجا.

پس آفرينش پروردگار هم خود قانونمند و منظم و هدفدار است و هم چراغي است فروزان فرا راه جويندگان حق و پويندگان مسير تعالي و رشد.

[صفحه 193]

علي مسير هدايت انسانها را نشان مي دهد

اشاره

انسان موجودي است پويا كه هم در آفرينش طبيعي خود پيوسته در حال حركت است و هم در آفرينش ارادي و فكري.

اگر حركت ارادي و فكري انسان در جهت درست خود هدايت نشود، به بيراهه ها و گمراهيها مي افتد و رشد و تعالي برتر انساني را به دست نمي آورد.

نمي توان تصور كرد كه پروردگار موجودي به نام انسان بيافريند، نيروي بيمرزي به نام اراده در اختيارش بگذارد، اما جهت به حركت درآمدن، راهنماي حركت و مقصد و هدف حركت را به غفلت سپارد. اگر چنين تصوري درست بود، آفرينش بيهوده و باطل مي نمود و بيهودگي و بطلان از ذات پروردگار به دور است.

قرآن، كتاب هدايت انسانها و راهنماي عمل آدمها مي فرمايد:

«افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون؟» [94].

آيا پس پنداشته ايد كه شما را بيهوده آفريديم و پنداشته ايد كه به سوي ما بازگردانيده نمي شويد؟

و يا درباره ي آفرينش سراسر جهان مي فرمايد:

«و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا … » [95].

و آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنها است باطل نيافريده ايم.

بر پايه ي همين آموزش قرآني است كه امام علي «نظام هدايت» را بيان مي كند. در اين بخش، برخي از رهنمودهاي آن بزرگوار را درباره ي هدايت انسان نقل مي كنيم:

[صفحه 194]

هدفدار بودن خلقت انسان و به خود واگذار نشدن او

«و اعلموا عباد الله، انه لم يخلقكم عبثا و لم يرسلكم هملا، علم مبلغ نعمه عليكم و احصي احسانه اليكم، فاستفتحوه و استنجحوه و اطلبوا اليه و استمنحوه، فما قطعكم عنه حجاب و لا اغلق عنكم دونه باب.» [96].

بندگان خدا، بدانيد كه او شما را بيهوده نيافريده، به حال خود رها نكرده است، اندازه ي داده ها و بهره هاي خود به شما را دانسته، نيكي به

شما را به شماره درآورده است. پس (با شناخت او و عمل به فرمانهايش) خواستار باز شدن راه خود به سوي او شويد و پيروزي و رهايي خود را از او بجوييد و نياز خود را به سوي او بريد و بخشش او را درخواست كنيد، نه هيچ پرده اي شما را از او جدا كرده است و نه دري در برابر او به روي شما بسته شده است.

همانگونه كه خداي حكيم در ذات موجودات بيجان حركت را نهاده آنها

[صفحه 195]

را به سوي مقصدي رهسپار كرده است، به همان شكل كه نيروي رشد و برومندي را در گياهان تعبيه كرده هدف آنها را مشخص ساخته است و همچنان كه جانداران بي شعور و عقل را با غريزه مجهز ساخته است كه با اجراي دقيق وظايف خويش به سوي آماجگاه خود روان گردند و همه ي اين حركات را تسبيح موجودات ناميده است، انسان را همه از انديشه و خرد و دريافت و اراده و در نتيجه، اختيار و آزادي گزينش بهره مند گردانيده است و برتر از ديگر موجودات دو وسيله ي هدايت در اختيار انسان گذاشته است: دروني يا عقل و بروني يا پيامبر.

درباره ي پيامبر درون و متصل به انسان امام مي گويد:

«لم يتقدمه وقت و لا زمان و لم يتعاوره زياده و لا نقصان، بل ظهر للعقول بما ارانامن علامات التدبير المتقن و القضاء المبرم.» [97].

نه هيچ وقت و زماني مقدم بر خداي متعال بوده است و نه بيش و كمي دچار او گرديده است، بلكه با نشان دادن نشانه هاي تدبير و چاره سازي امور جهان با استواري و فرمانهاي انجام گرفته ي قطعي خود به ما، براي خردها آشكار گرديده

است.

باز در اين باره مي گويد:

«بها تجلي صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العيون.» [98].

[صفحه 196]

با ابزارها و نشانه هاي هستي است كه سازنده ي آنها براي خردها به روشني آشكار مي گردد و به همان وسيله ها به ديد چشمها نمي آيد.

هدف از فرستادن پيامبران

«بعث الله رسله بما خصهم به من وحيه و جعلهم حجه له علي خلقه، لئلا تجب الحجه لهم بترك الاعذار اليهم، فدعاهم بلسان الصدق الي سبيل الحق». [99].

خدا فرستادگانش را با وحي ويژه ي آنان برانگيخت و آنان را دليلي روشن براي شناخت خود بر عهده ي آفريدگانش قرار داد، براي اينكه خلق خدا حجت و دستاويز بايسته اي نداشته باشند كه بگويند: دليلي روشن براي بسته شدن راه عذر و بهانه، از سوي پروردگار به سوي ما نيامده است پس بدين وسيله خدا بندگان را با زبان راستين به راه روشن حق فراخواند.

دو نكته در اين گفتار امام بايد توضيح داده شود:

نخست اينكه خدا بر آسمان و زمين و ملائكه و حيوانات و انسانها همه وحي مي كند، اما وحي ارسالي براي پيامبران ويژه ي خود آنان است و چيزي نيست كه بتوان با فرا گرفتن دانش بيشتر، يا عبادت يا تزكيه و رياضت و وسائل ديگر بدان رسيد.

دوم اينكه پروردگار وظيفه ي خود مي داند كه پس از آفرينش انسان، راه رشد و پرورش او را هم در اختيارش گذارد و اگر علاوه بر خرد- كه پيامبر دروني هر انسان است- پيامبران را- كه خرد جدا يا به اصطلاح: عقل منفصل انسان هستند- نمي فرستاد، بهانه ي گمراهان و عذر به راه نيامدگان درست و پذيرفتني بود. خدا با

[صفحه 197]

برانگيختن پيامبران هم به وظيفه ي پروردگاري خود عمل كرد و هم راه اين عذر و

بهانه را بست.

و نيز درباره ي هدف برانگيخته شدن پيامبران مي گويد:

«فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه، ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسي نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدره: من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم و آجال تفنيهم و اوصاب تهرمهم و احداث تتابع عليهم» [100].

[صفحه 198]

پس خدا فرستادگان خود را در ميان ايشان بر انگيخت و پيامبرانش را پي در پي و همه جانبه به سويشان گسيل كرد، براي اينكه از آنان بخواهند، به پيماني كه در جهان فطرت با خدا بسته اند وفا كنند و نعمت فراموش شده ي خداداده را به يادشان بيندازند و با رسانيدن پيام پروردگار حجت را بر آنان تمام كنند و خردهاي نهفته در درون را بر ايشان بيرون بياورند و چشم آنان را به روي نشانه هاي توانمندي خدا باز سازند، از جمله ي اين نشانه ها: آسمان است كه چون سقفي بر فراز سرشان بر افراشته شده، زمين است كه در زير پايشان به عنوان پرورشگاهي گسترش يافته، وسيله هاي زندگاني است كه آنان را تواناي زيست ساخته، سر رسيدهايي است كه آنان را پيوسته به سوي نابودي مي كشاند، رنجها و آفتهايي است كه به سوي پيري مي برد و پيشامدهايي است كه پي درپي بر سرشان فرو مي بارد.

نكات آموزنده ي اين گفتار به شرح زير يادآوري مي شود:

1- خداي حكيم و عليم فرستادگانش را در ميان همه ي امتها، آباديها، ملتها و كساني كه تكليف و وظيفه ي انسان بودن را دارند بر انگيخته است و هيچ مردمي نمي توانند بهانه بياورند كه ما از وجود و تعاليم فرستادگان پروردگار، بكلي، بيخبر بوديم.

2- پيامبران الهي پي درپي

و از جهات مختلف و در همه ي زمانها و مكانها و عصرها و نسلها به سوي مردم گسيل شده اند.

بعضي از هدف فرستادگان و پيامبران، به شرح زير است:

3- خدا در عالم فطرت با نوع انسان پيمان بست كه جز او را نپرستند، چيز ديگري را به خدايي و پروردگاري نگيرند و او را يكتا بدانند. اين پيمان را هر انساني امضاء كرده است و متعهد شده به انجام رساند و بدان وفا كند، اما چون به اين

[صفحه 199]

جهان پا نهاد، گرفتاريهاي زندگي، محدوديتهاي مادي، انگيزه ها، گرايش ها، استكبار و عوامل ديگر باعث شدند كه انسان بدين پيمان وفا نكند. پيامبران در ميان مردم برانگيخته مي شوند و از آنان مي خواهند كه بدان پيمان فطرت وفا كنند.

4- پروردگار كه اين پيمان را با هر انساني بست، وسائل عمل كردن و به سر رسانيدن آن را هم در اختيار او گذاشت. اين وسائل عبارتند از: استعدادهاي بشري، توان شناخت، انديشه، آزادي و اختيار، اراده و توان استفاده از آنها.

بشر اين نعمتهاي خدا داده را به علل گوناگون فراموش مي كند، پيامبران نعمتهاي فراموش شده ي الهي را به ياد آنان مي آورند.

5- چنانكه در بند 3 گفته شد، هر بشري فطره حق پرست و خدا جو است، ليكن محدوديتهاي اين جهاني و گرفتاريهايش او را از راه متكامل حق منحرف مي كنند، پيامبران حقايق بسيار متعالي را به زباني ساده و روشن و بطور مكرر و بي پيرايه، به مردم مي رسانند تا حجت بر آنان تمام شود و راه هيچ بهانه اي به رويشان باز نماند.

6- گفته شد كه يكي از وسائل هدايت انسان- كه پيامبر دروني نيز ناميده مي شود- عقل است. اين عقل

در درون همه ي بشرها وجود دارد، ليكن بسياري از افراد از وجود آن بيخبرند و در نتيجه، از آن سود نمي برند، مانند ملتي كه پربهاترين معادن زيرزميني را دارد، ليكن از آن بيخبر است و نيازمند و گرسنه بر روي آنها راه مي رود، يا ممكن است عقل بشري را به بيراهه ها كشانيده باشند، لذا پيامبران خدا مي آيند تا اين گنج پر ارزش را از ژرفاهاي درون انسان استخراج كنند و در اختيار انسان قرار دهند، تا به عنوان يك بال دروني در كنار بال بيروني كه پيامبر است قرار دهند و به سوي بينهايت به پرواز درآيند.

7- همه ي پديده هاي محسوس در اطراف ما و روابط ناديدني يا ذهني موجود در ميان پديده ها و در اين جهان، نشانه هايي از قدرت پروردگار هستند، ليكن ما آدميان يا

[صفحه 200]

به علت عادت كردن، يا به كار نينداختن بينش و انديشه، از وجود آنها بيخبريم. پيامبران، با زباني ساده و روشن و بدون بيان پيچيده ي علمي، آيات قدرت را به انسان نشان مي دهند كه برخي از آنها عبارتند از: سقفي كه به عنوان آسمان بر فراز سرشان بر افراشته شده است و ستارگان و خورشيد و ماه در آن قرار دارند و شب و روز و ديگر پديده هاي طبيعي از آنها برخاسته شده است، زميني كه چون سفره اي رنگارنگ و پرورشگاهي مناسب در زير پايشان گسترش يافته عوامل زندگي را فراهم ساخته است، وسائل مختلف زندگي از آب و غذا و هوا و مسكن و چيزهاي ديگري كه انسانها را در زندگي ياري مي دهد، عواملي كه سر رسيد و سرانجام زندگي اين جهاني را پيش مي آورند و اين زندگي موقت

را به نابودي مي كشانند، رنجها و خستگيها و تلاشهايي كه انسان را به سوي پيري مي برند و پيشامدهاي گوناگوني كه پيوسته بر سر انسانها فرود مي آيد.

بعثت پيامبر اسلام و سرانجام پيامبري

چنانكه گفته شد، هدايت موجودات، اصلي است همگاني و ساري و جاري در سراسر هستي، كه در مورد جمادات به قانون طبيعي، درباره ي حيوانات بي شعور و عقل به قانون غريزي و در مورد انسان، اين موجود با اراده و آزاد، به اصل فطرت تعبير شده است.

هدايت موجودات غير انسان را خداي حكيم به گونه اي در نهادشان گذاشته است كه نيازي به تحريك و آموزش خارجي كمتر دارند و اين مقدار نياز را هم طبيعت فراهم مي كند، اما انسان، در برابر خرد و انديشه و اراده ي آزادي كه دارد، از همه ي موجودات ديگر به وسائل و آموزش و ياري ديگران نيازمندتر است.

همينكه از مادر متولد شد به پرستاري مادر و اطرافيان نيازمند است و چون راه رفتن و سخن گفتن و روش استفاده از ابزار را فرا گرفت، به آموزگاري كه او را

[صفحه 201]

براي رفتن به دبستان آماده كند نياز مي يابد و سپس به آموزگاران دبستان و دبيران دبيرستان. در كنار همه ي اين آموزگاران و پرورندگان، مجتمع و محيط پيرامون نيز نقش موثري در تربيت و تعليم و ساخته شدن شخصيت انسان دارد.

اين انسان چون به سن رشد رسيد، از تحصيلات دبيرستان فراغت يافت و شيوه ي استفاده از انديشه و خرد و ذهن و ديگر استعدادهاي خود را فرا گرفت، نياز مستقيمش به معلم و وابستگيش به عوامل تربيت كننده كم مي شود و با نيرويي رشد يافته و شخصيتي شكل گرفته، خود را براي ورود به دانشگاه و كار تحقيقاتي آماده

مي بيند. در اين مرحله تنها به يك قانون مدون نياز دارد و يك راهنما كه اين قانون را بيشتر از ديگران مي داند، به منظور اجرا كردن صحيح آن قانون در زندگي.

مجتمعهاي بشري هم همين مراحل را پشت سر مي گذارند: در دوران كودكي و نوجواني و تا رسيدن به دوره ي رشد فكري و عقلي، به پيامبراني نياز دارند كه قوانين آفرينش را بوسيله ي معجزات و نشانه هاي روشنتر و بزرگتر پروردگار بدانان بياموزند و راه روشن رشد و كمال را پيش پايشان گذاشته دستشان را بگيرند و به طرف مقصد روانه كنند.

همينكه به دوران رشد فكري رسيدند، آخرين معلم و مربي بدانان كتاب و حكمت مي آموزد و قانون آفرينش را كه مربوط به همه ي اجزاء هستي و راهنماي عمل اين جهان و وسيله ي شناخت درست آن جهان است، در اختيارشان مي گذارد و راهنماياني آشنا به كتاب و پاسدار اجراي قانون به مردم معرفي مي كند، تا مردم در پرتو آموزشهاي كلي و جاويدان و تغيير ناپذير كتاب و به راهنمايي امام و به ياري انديشه و عقل، آزاد و آگاه، راه بي نهايت رشد و تعالي انساني به سوي پروردگار را بسپرند.

«الي ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله، صلي الله عليه و آله، لانجاز عدته و اتمام نبوته، ماخوذا علي النبيين ميثاقه، مشهوره

[صفحه 202]

سماته، كريما ميلاده و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشره و طرائق متشتته، بين مشبه لله بخلقه، او ملحد في اسمه، او مشير الي غيره، فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهاله.» [101].

تا آن هنگام كه خداي سبحان محمد رسول خدا، صلي الله عليه و آله را برانگيخت براي به انجام

رسانيدن وعده اي كه داده بود و به منظور كامل كردن و پايان بخشيدن به نبوتش، در حالي كه پيمان (معرفي و پذيرش) او از همه ي پيامبران گرفته شده بود، نشانيهايش براي آنان مشهور و زاده شدنش بس بزرگ و با ارزش بود و مردم روي زمين در آن روز داراي آيينهاي پراكنده و خواستهايي پخش شده و راههايي پر از اختلاف و گونه گون بودند: برخي خدا را همانند آفريدگانش مي پنداشتند، يا در نام او دچار انحراف گرديده بودند، يا به عنوان خدايي به چيزهايي جز خدا روي آورده بودند، پس خدا بوسيله پيامبر گراميش آنان را از گمراهي به راه برگردانيد و با جايگاه بلند او مردم را از ناداني رهايي بخشيد.

هدف برانگيخته شدن پيامبر اسلام

«فبعث الله محمدا، صلي الله عليه و آله، بالحق ليخرج عباده من عباده

[صفحه 203]

الاوثان الي عبادته و من طاعه الشيطان الي طاعته، بقرآن قدبينه و احكمه، ليعلم العباد ربهم اذجهلوه و ليقروا به بعد اذ جحدوه و ليثبتوه بعد اذ انكروه.» [102].

پس خدا محمد (ص) را بر پايه ي حق برانگيخت، براي اينكه بندگانش را از پرستش بتها بيرون كشاند و به پرستش او درآورد و از فرمانبرداري شيطان رها ساخته به فرمان او وادارد، بوسيله ي قرآني كه قوانين و راهنماييهايش بسيار روشن و استوار است، بدان هدف كه بندگان پروردگارشان را بشناسند و بدانند در هنگامي كه نسبت بدو راه ناداني در پيش گرفته اند و بدان اقرار كنند از آن پس كه او را ناديده گرفته اند و به اثبات وجودش بپردازند در آن زمان كه به انكارش نشسته بودند.

پيامبر گرامي اسلام با چنين هدفهاي والايي به انجام رسالت قيام كرد و پيام پروردگارش

را به افراد پيرامون رسانيد. نخستين كسي كه بعد از همسر مهربانش خديجه، به وي ايمان آورد علي بود، زيرا وي از مدتها پيش نور وحي را ديده بود و بوي خوش نبوت وجودش را عطر آگين كرده بود، چنانكه مي گويد:

«و لقد كان يجاور في كل سنه بحراء، فاراه و لا يراه غيري و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله- صلي الله عليه و آله- و خديجه و انا ثالثهما، اري نور الوحي و الرساله و اشم ريح النبوه.» [103].

(رسول خدا) هر سال در غار حراء براي عبادت ساكن مي شد، من او را مي ديدم و جز من كسي او را نمي ديد، در آن روزها تنها يك خانه بود كه رسول خدا (ص) و خديجه را در مسلماني درون خود گرد آورده بود و سومين نفر آنان من بودم، نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را مي شميدم.

[صفحه 204]

و درباره ي اينكه او نخستين ايمان آورنده است مي گويد:

«اللهم اني اول من اناب و سمع و اجاب، لم يسبقني الا رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- بالصلاه.» [104].

خدايا (تو مي داني كه) من نخستين كسي هستم كه به سوي تو روي آورد و (كسي كه دعوت پيامبرت را) شنيد و پاسخ داد. هيچ كس جز رسول خدا (ص) در نماز از من پيش نگرفته است.

پيامبر بزرگ اسلام سيزده سال در مكه با استقامتي كه شايان پيامبران و رهبران الهي است، به انجام رسالت قد برافراشت و در تمام آن دوران با شرك و كفر و عناد و جاهليت و رسوم پست قبيلگي رو به رو بود و اين عنادها و ستيزه خوييها

ذره اي از ايمان او و ياران اندك ايمان آورده اش نكاست، تا اينكه پروردگارش به او فرمان داد از آن محيط بسته هجرت كند و رودخانه ي بشريت را از سد كفر و جهل بگذراند و در مسير تاريخ انسانيت به درياي بيكران جاودانگي برساند. پيامبر گرامي علي را به جاي خود در بستر خوابانيد و خود به هجرت بزرگ تاريخساز دست زد.

پيامبر به يثرب رفت و در آن محيط شايسته بذر امتي را پاشيد كه با ايمان خود و فرهنگ انساني پيشرفته جهان را به تصرف درآوردند.

استمرار رسالت و امامت به وسيله ي ثقلين

دوران ده ساله ي مدينه دوران سازندگي و تاسيس يك مجتمع كامل در زمينه هاي گوناگون بشري است. هدف از جنگها، مبارزات و ديگر تلاشهاي پيامبر اكرم، تثبيت قدرت و پايه ريزي حكومت نبود، بلكه هدف هدايت انسانها به مقصد نهايي يعني رشد و شكوفايي استعدادهاي انساني و حركت به سوي پروردگار

[صفحه 205]

و رسيدن به اوج كمال بود. راهنماي اين راه پس از پيامبر، قرآن است و كسي يا كساني كه بيشتر و بهتر از ديگران به رازها و رمزهاي اين كتاب آگاهند و مي توانند آموزشهاي والايش را بهتر از هر كس ديگر در ميان مردم بگسترانند و به اجرا درآورند. چنانكه پيامبر اكرم خود مي فرمايد:

«اني تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي.» [105].

من پس از خود دو چيز گرانسنگ در ميان شما باقي مي گذارم: كتاب خدا و افراد خاندانم.

نخست به معرفي ثقل اكبر از زبان ثقل اصغر مي پردازيم و سپس به بيان اصل امامت:

ثقل اكبر يا قرآن

«ثم اختار سبحانه لمحمد، صلي الله عليه و آله و سلم، لقاءه و رضي له ما عنده و اكرمه عن دار الدنيا و رغب به عن مقام البلوي، فقبضه اليه كريما، صلي الله عليه و آله و خلف فيكم ما خلفت الانبياء في اممها، اذ لم يتركوهم هملا، بغير طريق واضح و لا علم قائم:

كتاب ربكم فيكم، مبينا حلاله و حرامه و فرائضه و فضائله و ناسخه و منسوخه و رخصه و عزائمه و خاصه و عامه و عبره و امثاله و مرسله و محدوده و محكمه و متشابهه، مفسرا مجمله و مبينا غوامضه، بين ماخوذ ميثاق علمه و موسع علي العباد في جهله و بين مثبت في الكتاب فرضه و معلوم في

السنه نسخه و واجب في السنه اخذه و مرخص في الكتاب تركه و بين واجب بوقته و زائل في

[صفحه 206]

مستقبله و مباين بين محارمه، من كبير اوعد عليه نيرانه، او صغير ارصدله غفرانه و بين مقبول في ادناه موسع في اقصاه.» [106].

پس (از آنكه رسول اكرم وظيفه ي رسالت و نبوت را بطور كامل انجام داد) خداي سبحان ديدار خود را براي محمد (ص) برگزيد و نعمتهاي موجود در پيشگاه خويش را بهره ي پسنديده ي او گردانيد و با فراخواندنش او را از بودن در كنار آزمونهاي پر آشوب و گرفتاريها برگرفته در جايگاهي ارجمندتر گذاشت و با ارج بسيار آن بزرگوار را به بارگاه پروردگاري خود برد.

پيامبر گرامي نيز پس از خود چيزي را در ميان شما گذاشت كه

[صفحه 207]

پيامبران گذشته در ميان امتهاي خود گذاشتند، زيرا هيچ پيامبري با رخت بربستن از مجراي طبيعت هرگز امت خود را، بدون اينكه راهي روشن در پيش پايشان گذارند و پرچمي برافراشته فرارويشان به اهتزاز درآورند، به حال خود رها نكرده اند:

(آن راه روشن و پرچم برافراشته اي كه پيامبر در ميان شما گذاشت) كتاب پروردگارتان است، پيامبر خدا روشنگر اموري است كه پروردگار در اين كتاب روا يا ناروا دانسته، انجام آن را واجب و بايسته يا بهتر و شايسته، نسخ كننده و زداينده يا نسخ شده و زدوده، مجاز براي انجام دادن و ندادن يا واجب و حتمي در عمل كردن، فرماني ويژه يا دستوري فراگير قرار داده است و نيز تبيين كننده ي پيشامدها و قوانين تاريخي آموزنده و ضرب المثلهاي روشنگر، احكام مطلق و رها و احكام مقيد و وابسته و محكم و متشابه در آن است و همچنين

آشكار سازنده ي موضوعات مجمل و كلي و روشن كننده ي مطالب مبهم و پيچيده ي آن مي باشد.

براي دانستن برخي از حقايق قرآن پيمان گرفته شده است و ندانستن برخي ديگر از اسرار و حقايق آن براي بندگان خدا آزاد گذاشته شده است، وجوب برخي از احكام در كتاب ثبت شده است و نسخ آن در سنت روشن است و دسته اي ديگر از امور در سنت واجب گرديده است و دست برداشتن از انجام آنها در كتاب الهي به اختيار گذاشته شده است و تقسيم ديگر واجب بودن برخي از احكام است در وقت خود و برداشته شدن اين وجوب است پس از گذشتن از وقت خود. تقسيم بندي ديگر كتاب خدا جداسازي حرامها است از يكديگر كه خداوند در برابر گناه كبيره تهديد به عذاب در آتش كرده است و در برابر گناه هاي

[صفحه 208]

كوچك آمرزش خود را پشتوانه ي بازگشت از آن قرار داده است و انجام كمترين عمل شايسته اي كه براي انسانها امكانپذير باشد مورد پذيرش پروردگار است و براي انجام بيشترين اندازه از همان عمل راهي گشوده در پيش پاي بشر گذاشته است.

اميرالمومنين در موارد چندي ديگر، از جمله در خطبه ها و كلمات 198-183-176-167-158-156-147-133-125-110-87 -86-18 و در نامه ها و وصيتنامه هاي 77 -69 -47 و حكمت هاي 228 و 313 درباره ي قرآن و معرفي آن سخن گفته اند، [107].

و دو قطعه ي ديگر از آنها در ذيل نقل مي شود:

«فالقرآن آمر زاجر و صامت ناطق، حجه الله علي خلقه، اخذ عليه ميثاقهم وارتهن عليهم انفسهم. اتم نوره و اكمل به دينه و قبض نبيه، صلي الله عليه و آله و قد فرغ الي الخلق من احكام الهدي به، فعظموا منه سبحانه ما عظم

من نفسه.» [108].

پس قرآن فرماندهنده اي باز دارنده است و خاموشي گويا. حجت خدا است بر آفريدگانش، با ايشان بر پايه ي قرآن پيمان بست و وجودشان را در اين پيمان به گروگان گرفت. نور خود را به اتمام رسانيد و دين خويش را بوسيله ي قرآن كامل كرد، در هنگامي پيامبرش (ص) را به نزد خود فراخواند كه در رسانيدن احكام هدايت به خلق خدا بوسيله ي قرآن فراغت يافته بود، پس خداي را از طريق (عمل به آموزشهاي) قرآن

[صفحه 209]

بزرگ داريد آنچنان كه از وجود خود خويش را بزرگ داشته است.

و در جاي ديگري از نهج البلاغه سخن زير از اميرالمومنين درباره ي قرآن نقل شده است:

«ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفا مصابيحه و سراجا لا يخبو توقده و بحرا لا يدرك قعره و منهاجا لا يضل نهجه و شعاعا لا يظلم ضووه و فرقانا لا يخمد برهانه و تبيانا لا تهدم اركانه و شفاء لا تخشي اسقامه و عزا لا تهزم انصاره و حقا لا تخذل اعوانه.»

آنگاه خداي سبحان كتاب را چون نوري بر پيامبر فرستاد كه

[صفحه 210]

چراغدانهايش به خاموشي نمي گرايد و چراغي است كه فروزش آن فرو نمي نشيند و دريايي كه ژرفاي آن دريافت نمي شود و راه روشني است كه پيمودن راهش گم شدن ندارد و پرتويست كه درخشندگيش به تاريكي نمي گرايد و معيار راستيني براي جداسازي حق از باطل است كه راهنماييش دچار تيرگي نمي شود و ميزان روشنگري كه پايه هايش ويران نشود و درمان شفابخشي است كه با وجود آن ترسي از آسيب بيماريها نمي رود و قدرت ياريبخشي است كه بيم شكست طرفدارانش وجود ندارد و حقيست كه ياورانش فروگذاشته نمي شوند.

«فهو معدن الايمان و بحبوحته

و ينابيع العلم و بحوره و رياض العدل و غدرانه و اثا في الاسلام و بنيانه و اوديه الحق و غيطانه و بحر لا ينزفه المستنزفون و عيون لا ينضبها الماتحون و مناهل لا يغيضها الواردون و منازل لا يضل نهجها المسافرون و اعلام لا يعمي عنها السائرون و اكام لا يجوز عنها القاصدون.» [109].

[صفحه 211]

قرآن كان ايمان و مركز آن است، سرچشمه ها و درياهاي دانش است و آبگيرها و بركه هاي دادگري است و شالوده ها و ساختمان اسلام است و دره ها و دشتهاي پهناور حق است، دريايي است كه به كف آب بردارندگان نمي توانند آن را به پايان رسانيد و چشمه سارهايي كه كشندگان آب را ياراي خوشانيدن آنها نيست و آبشخورهايي كه وارد شوندگان در آن آبش را خشكانيدن نتوان و منزلهايي كه راهيان از مسير روشنش گم نمي شوند و پرچمهاي برافراشته اي كه راهپيمايان با رفتن به سوي آنها در راه خود سرگردان نمي گردند و تپه هاي مرتفعي است كه آهنگ كنندگان از آنها در نمي گذرند.

«جعله الله ريا لعطش العلماء و ربيعا لقلوب الفقهاء و محاج لطرق الصلحاء و دواء ليس بعده داء و نورا ليس معه ظلمه و حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته و عزا لمن تولاه و سلما لمن دخله و هدي لمن ائتم به و عذرا لمن انتحله و برهانا لمن تكلم به و شاهدا لمن خاصم به و فلجا لمن حاج به و حاملا لمن حمله و مطيه لمن اعمله و آيه لمن توسم و جنه لمن استلام و علما لمن وعي و حديثا

[صفحه 212]

لمن روي و حكما لمن قضي.» [110].

خدا قرآن را آب گوارايي براي تشنگي دانشمندان قرار داده

است و بهار خرمي براي دلهاي ژرف انديشان و نشانه هاي روشني براي راههاي صالحان. داروييست كه پس از استفاده از آن دردي نمي ماند و نوريست كه با وجود آن هيچ گونه تيرگي نمي پايد و ريسمانيست كه دستگيره ي بس استواري دارد و باروييست كه چكادي بس استوار و نگهدارنده دارد، قدرتي شكست ناپذير است براي كسي كه

[صفحه 213]

خواستار آن باشد و جايگاه آسودگي و امنيت براي آن كس كه درونش درآيد و هدايتي براي پيرواني كه آن را پيشواي خود دانند و عذر از براي كسي كه خود را بدان نسبت دهد و دليلي روشن براي آن كه بدان سخن گويد و گواهي براي كسي كه بوسيله ي آن دادخواهي كند و پيروزي آن كه بوسيله ي آن احتجاج ورزد و وسيله ي نجات كسي كه فرمانهايش را بر دوش گيرد، بر عهده گيرنده و وسيله ي رستگاري كسي كه به آموزشهايش عمل كند و نشانه اي روشن براي آنكو با هشياري از آن نشانه جويد و سپري نگهدارنده براي آن كه قرآن را در برگيرد و دانشي جاويدان براي كسي كه دريابد و در گوش جاي دهد و حديثي براي كسي كه بخواهد روايت كند و بهترين وسيله ي قضاوت براي آن كس كه بخواهد به داد دهي بنشيند.

ثقل اصغر يا امامت

يكي از دو ثقل، يا ثقل اكبر كه پيامبر گرامي اسلام پس از خود در ميان امت گذاشت قرآن است، رسالت پيامبر بوسيله ي اين قرآن تا هميشه زنده و پا بر جا است، ليكن ثقل اصغر- كه از همگان بيشتر با آن آشنا است- بايد بدان سخن گويد، آن را توضيح و تعليم دهد و تفسير كند و به اجرا درآورد. اميرالمومنين در

اين باره گويد:

«ايها الناس، خذوها عن خاتم النبيين، صلي الله عليه و آله و سلم: «انه يموت من مات منا و ليس بميت و يبلي من بلي منا و ليس ببال» فلا تقولوا بما لا تعرفون، فان اكثر الحق فيما تنكرون و اعذروا من لا حجه لكم عليه- و هو انا- الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم

[صفحه 214]

الثقل الاصغر؟!» [111].

اين حديث كه اميرالمومنين از پيامبر اكرم نقل مي كند و مطالبي كه اميرالمومنين خود درباره ي خويشتن و ثقلين بيان مي دارد و از نكات بسيار پر معني و از حقايق غيبي است كه درك آنها براي افراد گرفتار در مسائل و مشكلات زندگي اين جهاني بسي مشكل است و تنها عارفان به حق و اهل معرفت به حقوق امامان معصوم درمي يابند، در اين بخش مي فرمايد:

مردم، اين حقيقت را از خاتم پيامبران فرا گيريد كه فرمود: «كساني از ما مي ميرند كه در حقيقت مرده نيستند و از ما مي پوسند كه در حقيقت پوسيده نيستند»، پس بدانچه معرفت نداريد سخن نگوييد، زيرا بيشتر حق در چيزيست كه شما بدان اعتراض مي كنيد (يا نمي شناسيد) و كسي را كه عليه او دليل و حجتي نداريد معذور بداريد،- و آن كس من هستم- (از جهت گفته هاي نادرست و از روي ناداني خود چه حجتي مي توانيد عليه من اقامه كنيد و براي ناداني و ناآگاهي خود عذر و بهانه اي بياوريد؟) آيا (به وظيفه ي پيشوايي و رهبري خود عمل نكرده) بر پايه ي گران گوهر بزرگتر يعني قرآن در ميان شما اعمال امامت و ولايت نكرده ام و گران گوهر كوچكتر يعني امامان پس از خود را در ميان شما به جاي نگذاشتم؟

سپس مي فرمايد:

«قد

ركزت فيكم رايه الايمان و وقفتكم علي حدود الحلال و الحرام

[صفحه 215]

و البستكم العافيه من عدلي و فرشتكم المعروف من قولي و فعلي و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسي، فلا تستعملوا الراي فيما لا يدرك قعره البصر و لا تتغلغل اليه الفكر.» [112].

پرچم ايمان را در ميان شما پايدار ساخته ام و شما را از حدود حلال و حرام آگاه كرده ام و از داد خود جامه ي عافيت بر تنتان آراسته ام و آنچه را نيك و پسنديده است از گفتار و كردارم برايتان گسترانيده ام و از وجود شخص خودم ارزشها و فضيلتهاي اخلاقي را به شما نمايانده ام، پس درباره ي چيزي كه بينش ژرفايش را در نمي يابد و انديشه راه نفوذي بدان سوي ندارد، راي و نظر كوتاه و نارساي خود را به كار نبريد.

در اين سخن، اميرالمومنين پيش از هر چيز شايستگيهاي بايسته براي امامت را بيان مي كند و شرايط رهبري پس از پيغمبر را به آگاهي مي رساند:

همان گونه كه پيامبر انسانها را، بوسيله ي وحي، با قوانين حاكم بر جهان آفرينش آگاه مي كند و قوانيني از جهان هستي را براي بشريت به تبيين و تشريح مي پردازد كه از دسترس دانش و تجربه و عقل و مشاهده بيرون است، امام نيز به همان سبك و شيوه و با استفاده از قانون جاويدان هستي يعني قرآن، به هدايت و تعليم و تربيت و آگاهسازي و اداره ي انسانها، دست مي يازد. بنابراين، امام همان وظيفه ي پيامبر را بر عهده مي گيرد و بوسيله ي قرآن به انجام مي رساند.

اكنون به يادآوري برخي از نكات مهم امامت و رهبري از نهج البلاغه مي پردازيم.

[صفحه 216]

امامت برپا دارنده ي نظام هر مجتمع است

بشرها با طبيعت، تربيت، هدف و خواستهاي گوناگوني كه دارند، بر طبق

قانون آفرينش، نمي توانند جدا از يكديگر زندگي كنند، ناچار بايد در يك مجموعه گرد آيند و به همكاري و همپاينداني (تعاون و تكافل) با خودشان دست بزنند تا به هدفهاي انساني خويش برسند. براي اين منظور قانون و قراردادي براي خود مي نهند تا برخورد ويرانگر از ميانشان رخت بربندد و با مسالمت به زيست ادامه دهند. اما اين قوانين و قراردادها غالبا آسيب پذير و گاه زيانبخش هستند و يا اينكه باعث چيرگي فردي بر مردم يا گروهي بر گروه هاي ديگر شده به سود خود مي تازند و هر چه بخواهند با خودكامگي براي خويش مي سازند. اگر سرپرست و زمامدار و فرمانرواي مجتمع انساني خردمند و با دانش و تربيت شده و دلسوز و مدير و مدبر باشد و قانون هم به طبيعت و قوانين حاكم بر جهان آفرينش نزديكتر باشد، الفت افراد به يكديگر بيشتر خواهد شد، زمينه ي تربيت و رشد انسانها بهتر فراهم خواهد گشت و سرانجام، پايداري و نظم نيز بهره ي چنين مجتمعي خواهد شد. اميرالمومنين مي فرمايد:

«فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك … و الامامه نظاما للامه و الطاعه تعظيما للامامه.» [113].

خداوند حكيم هر فرماني را كه به انسانها داده است به سود آنان است و در جهت بالا بردن رشد اجتماعي آنان گذاشته است، ايمان را به خاطر پاكيزه گردانيدن انسانيت از آلودگي و ننگ شرك واجب ساخته است و … و امامت را نظامي به منظور همبستگي امت و فرمانبرداري امت را به منظور بزرگ داشتن و با ارزش دانستن امامت واجب كرده است.

اگر جامعه اي از پيشوايي و رهبري بي بهره باشد دچار هرج و مرج مي گردد و

[صفحه 217]

چون گردنبند مرواريدي كه

نخ آن پاره شده باشد هر دانه اي از آن به سويي مي افتد و از هم پاشيدگي و سرانجام نابودي به بار خواهد آورد، امامت به مجتمع همسوي امت نظام دهد، ولي اگر افراد امت ارزش چنين نظامي را ندانند و به فرمانبري و وظيفه شناسي توجه نكنند، امام هر چند در اوج علم و حكمت و مديريت باشد، نمي تواند تاثيري بر افراد گذارد و باز هم مجتمع از هم مي پاشد و به نابودي مي انجامد.

ويژگيهاي رهبري چگونه بايد باشد!

چنانكه گفته شد، قرآن و امام دو بعد به هم پيوسته ي رسالت هستند و از يكديگر جدا شدني نيستند و پيامبر گرامي اسلامي در دنباله ي حديث ثقلين درباره ي قرآن و عترت فرمود:

«الا انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض.»

هان بدانيد وهش داريد كه آن دو از يكديگر هرگز جدا نمي شوند تا اينكه در كنار حوض بر من وارد گردند.

و امام علي بن ابيطالب (ع) خود در گفتگو با خوارج درباره ي موضوع حكميت، مي گويد:

«و ان الكتاب لمعي، ما فارقته مذ صحبته.» [114].

و بيگمان كتاب خدا با من است، از آن روز كه با آن همراه شدم از آن جدا نگرديده ام.

بنابراين، پس از پيامبر اكرم كسي شايستگي بر دوش گرفتن پرچم امامت و هدايت، بوسيله ي كتاب و سنت را دارد كه از ديگران بدانها آگاهتر و نزديكتر باشد:

«ايها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله

[صفحه 218]

فيه.» [115].

مردم! از همه ي مردم شايسته تر براي رهبري و ولايت، نيرومندترين شخص بر اجراي مسائل آن و داناترين فرد نسبت به فرمان خدا درباره ي آن مي باشد.

و در جاي ديگري مي فرمايد:

«انه ليس علي الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ في الموعظه و

الاجتهاد في النصيحه و الاحياء للسنه و اقامه الحدود علي مستحقيها و اصدار السهمان علي اهلها، فبادروا العلم من قبل تصويح نبته و من قبل ان تشغلوا بانفسكم عن مستثار العلم من عند اهله و انهوا عن المنكر و تناهوا عنه، فانما امرتم بالنهي بعد التناهي!» [116].

بيگمان هيچ تعهدي و تكليفي بر دوش امام قرار ندارد جز تكليفي كه از جانب پروردگارش بر عهده ي او گذاشته شده است: رسانيدن پند و موعظه، بذل تلاش در انتقاد و نصيحت و زنده كردن سنت و راه و روش پيامبر اكرم و به اجرا درآوردن حدود الهي درباره ي مستحقانش و

[صفحه 219]

پخش كردن سهمها و بهره ها به افراد شايسته، پس پيش از خشك شدن نهال دانش براي چيدن گلهايش بشتابيد و پيش از آنكه خود را به گرفتاريهاي روزمره ي زندگي سرگرم كنيد از تجليگاههاي شايسته ي دانش بهره ور شويد و از كارهاي زشت و ناپسند هم ديگران را باز داريد و هم خود از آنها دست برداريد، زيرا شكي در آن نيست كه پس از بازداشتن خودتان از كارهاي زشت به بازداشتن ديگران مامور شده ايد!

در اين گفتار امام همه ي شرايط و ويژگيهاي رهبر و يا ويژگيهاي انحصاري او را بيان نفرموده است، بلكه برخي از آنها را به مناسبت موقعيت زماني و شرايط اجتماعي سخن بيان كرده است كه درباره ي هر يك توضيحي مختصر داده مي شود:

تكليف و وظيفه ي امام بوسيله ي پروردگار تعيين شده است و برخي از آنها چنين است:

1- هدايت قرآن و سنت رسول خدا را بايد به شكل موعظه و آموزش جذاب و رسا به مردم ابلاغ كرد و جاي هيچ گونه عذر و بهانه اي براي كسي نگذاشت،

2-

برخي از افراد گوش به موعظه نمي دهند و منافع و وابستگيها، يا نفس سركش و هوا و غرضهايشان نمي گذارد كه به آموزشها توجه كنند، اين چنين افراد را بايد نصيحت و با شيوه اي قاطع و كوبنده به راه راست هدايت كرد،

3- با تمام توان بايد كوشيد و سنت ترك شده و مرده ي رسول خدا را در ميان مردم زنده كرد، زيرا هيچ عملي بهتر از رفتار و گفتار پيامبر اكرم راه زندگي ترسيم شده در قرآن را به مردم نشان نمي دهد و همينكه سنت ترك شد هواها و غرضها حاكم مي شوند.

4- در صورتي كه حدود الهي به اجرا در نيايد، حدود كفر و قوانين تنگ نظرانه و محدود بشر ساخته به اجرا در مي آيد و اگر حدود الهي بيجا و در مورد غير مستحقان و بدون در نظر گرفتن شرايط خاص خود اجرا شود، مجتمع اسلامي به فساد و نفاق

[صفحه 220]

و تفرقه مي گرايد و از مجتمع كفر بسي بدتر خواهد شد، بنابراين، وظيفه ي امام اجراي حدود و كيفرهاي الهي در مورد مستحقان و افراديست كه به حق شايسته ي آنها باشند،

5- عدالت اقتصادي استوارترين پايه ي يك مجتمع مي باشد، زيرا عدالت، فقر و محروميت را براي اكثريت نادار تحمل پذير مي كند و تبعيض و بذل و بخششهاي خاص و بي حساب بنيادهاي مجتمع را متزلزل مي كند، وحدت را از هم مي گسلد، سوء ظن بر همگان حاكم مي كند و سرانجام به نابودي و هلاكت مجتمع و نظام كشيده مي شود.

6- انجام وظايف و تكاليف ياد شده اگر با آگاهي افراد و بيداري مجتمع و دانش و بينش همراه نباشد، چنانكه بايد به نتيجه نمي رسد، هر اقدام مدبرانه و رهبري داهيانه چنانچه

در يك زمينه ي جهل و ناآگاهي صورت بگيرد بار و بر خوبي ندارد، به همين جهت اميرالمومنين به دنبال بيان وظايف امام، افراد را تشويق مي كند كه در اغتنام فرصت و پيش از به پايان رسيدن موقعيت علمي و آگاهيبخش مناسبي كه خود آن دروازه ي شهر دانش پيامبر و آگاهترين شاگرد مكتب قرآن فراهم ساخته است، از گلها و ميوه هاي گوارا و زندگيبخش و انسانساز دانش و بينش او و ديگر افراد شايسته و اهل، از يكديگر پيشي گيرند و خود را به مسائل گوناگون و گرفتاركننده و از هدف دور سازنده سرگرم نسازند.

7- زمين هر باغ و بوستان كه از علفهاي هرز و خار و كلوخ و ديگر موانع رشد و بالندگي و برومندي پوشيده باشد هيچ بذري در آن نمي رويد و اگر برويد نمي پايد، اين زمين بايد نخست از طرف همه ي ساكنان باغ از آلودگيها زدوده شود، اما اين اقدام كنندگان و مدعيان پالايش و زدايش بايد نخست آگاه به شرايط اجتماعي باشند و سپس به پاكسازي وجود خود اقدام كرده باشند، زيرا افراد آلوده و گرفتار در ناپاكيها توان باز داشتن ديگران را از كارهاي زشت ندارند. چنين شرطي براي نهي از منكر از پايه هاي اصلي آن است و اصلي است ثابت براي همه جا.

[صفحه 221]

شناخت امام شناخت راه تكامل انسانهاست

امام، در اصول عقايد اسلامي، تنها يك فرمانروا و كارگزار و مدير نيست، بلكه ادامه دهنده ي راه پيامبر و استمرار رسالت او است. همانگونه كه قرآن كتاب هدايت و سنت پيامبر آموزش قوانين خلقت است، امام به اجرا درآورنده ي كتاب و سنت مي باشد و آموزگار آگاه بشريت. وجود امام خود راهنشاني روشن، مشعلي فروزان و پرچمي

برافراشته بر سر راه تكامل انسانها است. اميرالمومنين در اين باره مي گويد:

«و انما الائمه قوام الله علي خلقه و عرفاوه علي عباده و لا يدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه.» [117].

بيگمان امامان بر پاي دارندگان و به اجرا درآورندگان دين خدا در ميان خلق خدا هستند و عارفان و آشنايان به احكام و كتاب او در ميان بندگانش مي باشند و كسي به بهشت درنمي آيد مگر اينكه امامان را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند و هيچ كس به جهنم در نمي آيد مگر اينكه حق آنان را انكار كند و آنان نيز دين و ايمانش را انكار كنند.

نظم در مجتمع بر هر چيزي مقدم است، زيرا در شرايط هرج و مرج و بي نظمي نه فرهنگ و تمدن به وجود مي آيد و نه امور روزمره ي مردم به جريان مي افتد، حتي اگر فرمانرواي فاجر و ناشايستي در مجتمعي باشد بهتر از نبودن هيچ زمامدار و فرمانروايي است، زيرا در صورت بودن زمامدار امور مالي سر و سامان مي يابد، با دشمن جنگ مي شود، راهها امن مي گردند و حق ناتوان از نيرومند گرفته مي شود. [118].

ليكن چنين نظمي از بي نظمي بهتر است، نه آنكه آرمان اسلام چنين نظامي باشد،

[صفحه 222]

شايستگيها و ويژگيهاي يك كارگزار اسلامي را كه هم آرماني، به مفهوم در نظر داشتن اصول عقايد، باشد و هم واقع بينانه، به معناي قابل عمل بودن بر روي زمين و در شرايط اجتماعي انسانها، اميرالمومنين چنين مي داند:

«و قد علمتم انه لا ينبغي ان يكون الوالي علي الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامه المسلمين البخيل فتكون في اموالهم

نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافي فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قومادون قوم و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بهادون المقاطع و لا المعطل للسنه فيهلك الامه.» [119].

در اين گفتار اميرالمومنين ناشايستگيها و زيانهاي خاسته از چنان افراد ناشايسته را بيان مي كند، تا كارگزار و سرپرست و رهبر شايسته را در مقابل آن بشناسند و زمام خويش را به دست او بسپارند:

و شما به خوبي دانسته ايد كه شايسته و سزا نيست كه سرپرست آبرو و حيثيت و هستي و درآمدها و احكام و پيشوايي مسلمانان شخصي بخيل

[صفحه 223]

و تنگ نظر باشد كه در نتيجه در گرفتن دارايي هايشان آزمند باشد و نبايد نادان باشد كه با ناداني خود آنان را گمراه كند و نبايد خشن و ناهموار باشد كه با خشونت خود مردم را از خود ببرد و پراكنده سازد و نبايد نسبت به اموال عمومي بي عدالتي و تبعيض روا دارد كه در نتيجه عده اي از مردم را بر ديگران ترجيح دهد و به همگان يكسان ندهد و نبايد در حكومت به قضا و داد دهي رشوه پذير باشد كه حقوق را از بين ببرد و در آن هنگام كه بايد بي هيچ نگرش ويژه اي با قاطعيت حكم صادر كند به ملاحظه ي رشوه دهنده يا ديگر وابستگيها، بايستد و دست از صدور حكم بردارد و نبايد سنت رسول خدا را به تعطيلي بكشاند و به فراموشي سپارد كه در نتيجه به نابودي و هلاكت امت دست زده باشد.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه [120] مي گويد: چون به اين موانع ششگانه براي ولايت و امامت بنگريم، درمي يابيم كه تنها خود امام علي

عليه السلام شايستگي امامت را دارد و نه ديگري، زيرا هر شخص ديگري را در نظر بگيريم، مي بينيم كه از اين شش صفت دست كم يك يا دو صفت ناشايست را داشته است.

خاندان پيامبر نمونه هاي والاي رهبري

بهترين وسيله ي شناخت يك مكتب، پرورش يافتگان و دست پروردگان آن مكتب است. و امت مسلمان، در صدر اسلام به اوج قله ي فرهنگ و تمدن انساني رسيدند و نه تنها در مقايسه با اعراب جاهلي، بلكه با سنجيدن مسلمانان نخستين با مجتمع متمدن و پيشرفته و با فرهنگ ايران و روم آن دوره ها نيز در مي يابيم كه مسلمانان، در پرتو قرآن و سنت پيامبر، به جايگاه والايي از انسانيت رسيدند، ليكن در ميان همه ي ستارگان ريز و درشت، كم نور و پر نور، دوازده ستاره در آسمان تاريخ اسلام پيوسته

[صفحه 224]

مي درخشند و در شبستان تاريخ بشريت نور مي پراكنند و بر فراز بام تاريخ مشعلهايي فروزان و پرچمهايي برافراشته براي هدايت رهروان هستند. آنان خاندان و فرزندان پيامبر گرامي هستند كه به دو منبع نور، كتاب و سنت نزديكتر بوده اند. اميرالمومنين در اين باره مي فرمايد:

«انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم و اتبعوا اثرهم، فلن يخرجوكم من هدي، و لن يعيدوكم في ردي، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلوا و لا تتاخروا عنهم فتهلكوا.» [121].

به خاندان پيامبرتان بنگريد و با سمت و جهت حركت آنان پيوسته همراه باشيد. و از نشان رهرويشان پيروي كنيد، زيرا هرگز شما را از راه هدايت بيرون نمي برند و در پرتگاه هلاكت گذشته شما را برنمي گردانند، پس اگر باز ايستادند شما نيز باز ايستيد و اگر به قيام و جنبش برخاستند شما نيز برخيزيد، از

آنان پيش نيفتيد كه گمراه شويد و پس نيفتيد كه نابود گرديد.

«و هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام. بهم عاد الحق الي نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منبته. عقلوا الدين عقل و عايه و رعايه، لا عقل سماع و روايه، فان رواه العلم كثير و رعاته قليل.» [122].

[صفحه 225]

آنان (خاندان پيغمبر) پايه هاي اسلام و پناهگاههاي مردم براي نگهداشت دينشان هستند. به بركت وجود ايشان حق به مركز اصليش بازگشت و باطل از ايستگاهش بركنار و دور شده زبانش از رستنگاهش بريده گرديد. دريافت و شناخت آنان از دين شناختي به نيكي دريافتن و به شايستگي عمل كردن است، نه شناختي بر پايه ي شنيدن و روايت كردن، زيرا روايت كنندگان دانش بسيارند و رعايت كنندگانش اندك.

«لا يقاس بآل محمد، صلي الله عليه و آله، من هذه الامه احد و لا يسوي بهم من جرت نعمتهم عليه: ابدا: هم اساس الدين و عماد اليقين. اليهم يفي ء الغالي و بهم يلحق التالي. و لهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه و الوراثه، الان اذ رجع الحق الي اهله و نقل الي منتقله!» [123].

هيچ كس از افراد اين امت را نمي توان با خاندان محمد (ص) سنجيد و هيچ گاه كساني را كه نعمتهاي ارشاد و تعاليم آن خاندان بر سرشان

[صفحه 226]

مي بارد نشايد كه با آنان برابر گرفت. آنان پايه ي دين و ستون يقين هستند، تندروان بايد به سوي آنان باز گردند و عقب ماندگان شايد كه خود را بدانان برسانند، ويژگيهاي بايسته براي رسيدن به مقام شايسته ي زمامداري متعلق بدانان است، وصيت (پيامبر) و وراثت (دانش و كمال) پيامبر درباره ي آنان صورت گرفته است،

اكنون هنگامي است كه حق به شخص شايسته ي خود بازگشته است و به جايگاه حقيقي خود منتقل شده است.

جاودانگي امامت براي استمرار هدايت

بيان اين نكته شايسته است كه راهنمايان بشر از جانب پروردگار بر سه دسته تقسيم مي شوند: رسول، نبي و امام.

رسولان كساني هستند كه پيام پروردگار را به بشرها مي رسانند، خواه اين پيام به خود او وحي شده باشد، خواه پيامي را برساند كه خداي متعال به يكي ديگر از فرستادگان يا پيامبران وحي كرده باشد.

نبي كسي است كه خبر عالم غيب را به آگاهي بشر مي رساند، نبي يا پيامبر نيز ممكن است وحي نازل شده بر خودش را برساند، يا وحي نازل شده بر ديگران را.

امام شخصيتي است كه پيام و خبر نازل شده بر خودش يا بر رسول و نبي ديگر را به مردم مي آموزد و در مجتمع به اجرا درمي آورد و به كار مي بندد. مقام شامخ امامت گاه به رسالت و نبوت افزوده مي شود، همچنانكه ابراهيم عليه السلام پس از برآمدن از عهده ي آزمايشهاي گوناگون، از طرف خداي سبحان به امامت رسيد و گاه وجودي، تنها امام است و رسول و نبي نيست، چنانكه امامان دوازده گانه ي شيعه در اسلام، زيرا نبوت پيامبر گرامي اسلام با درگذشت او به پايان رسيد، و بوسيله ي پروردگارش خاتم النبيين نام گرفت و اميرالمومنين نيز در اين باره مي گويد:

[صفحه 227]

«ارسله علي حين فتره من الرسل و تنازع من الالسن، فقفي به الرسل و ختم به الوحي.» [124].

خدا پيامبر را در روزگار فاصله ي زماني فرستادگان و در هنگام جنگ زبانها با يكديگر فرستاده است، پس او را در پي همه ي فرستادگان برانگيخت و وحي را بوسيله ي او به پايان رسانيد.

«امين

وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته.» [125].

امانتدار وحي خدا، پايان بخش فرستادگانش، مژده دهنده به رحمتش و هشدار دهنده ي قدرت كوبنده ي انتقامجويش.

«بابي انت و امي يا رسول الله! لقد انقطع بموتك مالم ينقطع بموت غيرك من النبوه و الانباء و اخبار السماء.» [126].

پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا! با درگذشت تو چيزهايي از قبيل نبوت و آگاهي رساني و اخبار آسمان قطع شد كه با مرگ هيچ شخص ديگري در جهان قطع نشده بودند.

رسالت آن حضرت جاويدان است و بوسيله ي وحي نازل شده يعني كتاب خدا، قرآن استمرار مي يابد، ليكن اين كتاب صامت است و اگر به همين شكل در اختيار افراد امت، حتي علماي امت، قرار بگيرد هر كدام برداشتي بر طبق آراء و انديشه ها و گرايشهاي شخصي و فرقه اي خود از قرآن خواهند داشت و اختلاف از همين جا آغاز مي شود و گسترش مي يابد، چنانكه قرآن خود بدين حقيقت گويا است:

«ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب.» [127].

[صفحه 228]

بيگمان دين در نزد خدا اسلام است و كساني كه از كتاب بهره مند شدند تنها پس از به دست آوردن دانش به اختلاف افتادند و هر كس به آيات روشن خدا كفر ورزد بداند كه بدون شك خدا سريعا به حساب مي رسد.

پس به گفته ي استاد محمد تقي شريعتي: «لازم است مبلغين، معصوم از خطاي عملي و اشتباه علمي باشند تا با استفاده از وحي و الهام، احكام الهي را به طالبان حق و حقيقت برسانند». [128].

پس امامت پيغمبر گرامي اسلامي

نيز در وجود ائمه ي معصومين، تا زنده بودن اين رسالت، استمرار مي يابد.

و نيز به گفته ي استاد شريعتي: «حال اين سوال مطرح مي شود كه آيا براي اديان محدود موقت، مبلغان معصوم و پيغمبران تبليغي لازم است، ولي براي شريعت اسلام كه خاتم اديان و شرايع است و براي قرآن كريم با جامعيت و عظمتش، مبلغ و مفسر معصوم لازم نيست؟» [129].

و اميرالمومنين در اين باره مي فرمايد:

«فاين تذهبون و اني توفكون؟! و الا علام قائمه و الايات واضحه و المنار منصوبه، فاين يتاه بكم! و كيف تعمهون؟ و بينكم عتره نبيكم و هم: ازمه الحق و اعلام الدين و السنه الصدق! فانزلوهم باحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهيم العطاش.» [130].

[صفحه 229]

پس به چه بيراهه اي مي رويد و به كدام بيابان سرگرداني افكنده مي شويد؟ در حالي كه پرچمهاي راهنمايي برافراشته است و نشانه ها روشن و مشعلهاي برافروخته برپا هستند، سپس به كدام گمراهي برده مي شويد و چگونه سرگردان و متحير مي گرديد؟ در حالي كه خاندان پيغمبرتان در ميان شمايند و آنان: پيشروان و رهبران راه حقند (كه به هر كجا بروند حق با آنها مي رود و به هر سو بگردند حق مي گردد) و نيز پرچمهاي دين و زبانهاي راستين هستند (كه جز حق و راستي حكمي ندهند و سخني نگويند)! پس آنان را به بهترين منازل قرآن جاي دهيد و بدان سان كه شتران تشنه به سوي آبشخور مي شتابند، شما هم (براي استفاده از زلال معارف اهل بيت) به سويشان شتابيد!

[صفحه 230]

استمرار امامت يك سنت الهي است

استاد محمدتقي شريعتي درباره ي وجود امام زمان عليه السلام مي نويسد:

«سنت پروردگار بر اين اساس بوده و هست كه مردان بزرگي كه بايد منشا تحولي عظيم و انقلابي عميق

شده اصلاحاتي اساسي و وسيع به فرمان الهي و تاييد غيبي بر دست آنان اجرا و انجام گردد، حتما سراسر زندگي پر افتخارشان بايستي به معجزات و خوارق عادات آميخته باشد كه بهترين شاهد اين مدعا حيات انبياي اولوالعزم است كه در قرآن كريم كرامات و معجزات آنان مفصلا نقل شده است. ما فعلا در مقام توجيه و استدلال بر صحت عقايد شيعه درباره ي امام زمان نيستيم، همين قدر خواستيم بگوييم كه اگر زندگي آن بزرگوار از همه جهت آميخته به امور خارق العاده است، آن حضرت يك فرد استثنايي نيست، بلكه اين سنت آفريدگار است كه زندگي عموم كساني كه به امر خداوند و خواست و تاييد او منشا اصلاحات بزرگ و عميق و وسيعي در جامعه ي بشر بايد بشوند، بدون استثناء آميخته به خوارق عادات و معجزات است، در اين صورت امام زمان كه اصلاحاتش از همه ي مصلحان جهان و حتي پيغمبران اولوالعزم عميقتر و وسيعتر خواهد بود، بايستي زندگيش آميخته به معجزات باشد.» [131].

در نهج البلاغه اشاره ي متعددي به امام زمان هست كه براي تكميل گفتار هدايت و امامت، به دو بخش آن اشاره مي شود:

«يعطف الهوي علي الهدي، اذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الراي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الراي.»

[صفحه 231]

آنگاه كه مردم هدايت را مغلوب هوسهايشان سازند، آن بزرگوار هوسها را مقهور هدايت مي سازد و آن زمان كه مردم قرآن را تابع راي خود قرار دهند او راي را تابع قرآن قرار مي دهد.

امام عليه السلام پس از اين آينده نگري، از جنگ بسيار شديدي مقارن ظهور آن بزرگوار خبر مي دهد كه فرجامش براي همگان تلخ و ناگوار است و دوباره از آن

حضرت خبر مي دهد:

«الا و في غد- و سياتي غد بما لا تعرفون- ياخذ الوالي، من غيرها، عمالها علي مساوي ء اعمالها و تخرج الارض افاليذ كبدها و تلقي اليه سلما مقاليدها، فيريكم كيف عدل السيره و يحيي ميت الكتاب و السنه.» [132].

آگاه باشيد و در فردا- و فردايي كه آنچه را نمي شناسيد برايتان خواهد آورد- آن زمامدار كه غير از آن پادشاهان و فرماندهان است (يعني امام زمان)، كارگزاران را بر بديهاي كارهايشان بازخواست مي كند، زمين پاره هاي جگرش را براي او بيرون مي آورد و كليدهايش را با فرمانبرداري و تسليم به پاي او مي نهد و به شما مي نماياند كه دادگري در شيوه ي زمامداري چگونه است و آنچه از قرآن و سنت را كه مرده است و كنار گذاشته شده زنده مي كند و به اجرا در مي آورد.

[صفحه 232]

در خطبه ي ديگري، پس از شناسانيدن مردمي كه به افراط و تفريط گراييده اند و مسير گمراهي را مي پويند و راه رستگاري را رها كرده اند، به مخاطبان درباره ي سنت الهي حركت تاريخ و مجتمعهاي انساني آموزشها مي دهد، سپس به پيشامدهاي بس سهمگين و جنگهاي نابودكننده ي ويرانگر اشاره مي فرمايد، سرانجام درباره ي امام زمان مي گويد:

«الا و ان من ادركها منا يسري فيها بسراج منير و يحذو فيها علي مثال الصالحين، ليحل فيها ربقا و يعتق فيها رقا و يصدع شعبا و يشعب صدعا في ستره عن الناس لا يبصر القائف اثره و لو تابع نظره. ثم ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل، تجلي بالتنزيل ابصارهم و يرمي بالتفسير في مسامعهم و يغبقون كاس الحكمه بعد الصبوح!» [133].

[صفحه 233]

آگاه باشيد و بيگمان آن كس از خاندان ما كه آن فتنه ها و آشوبها را دريابد

در آنها با چراغي روشني بخش سير مي كند و در آنها به روش شايستگان رفتار مي نمايد، تا در آن آشوبها بندي و گرهي بگشايد و گرفتاران در بند را رهايي بخشد و گروه گمراهي را پراكنده گرداند و پراكندگان بر حق را متحد سازد، آن مصلح بزرگوار در پنهاني از مردم است، چنانكه اثر شناس نشانه ي او را نمي بيند هر چند در او نيك بنگرد و پي گيرد. آنگاه در آن آشوبها و گير و دارها اذهان و آهنگهاي گروهي تيز و صيقل داده شود، بدان سان كه آهنگر پيكان نيزه را تيز مي كند و صيقل مي دهد، با خواندن و تدبر در قرآن و دريافت رازها و آموزشهايش ديده هاي بينش آنان جلا داده مي شود و تفسير آن را دريافته در بن گوشهايشان مي افكنند. شامگاهان جام حكمت بدانان آشامانده مي شود پس از آنكه بامدادان نيز از آن نوشيده اند.!

[صفحه 235]

علي و آموزش حقوق اجتماعي

اشاره

حق چيست؟ براي كيست؟ تا كجا؟ چگونه؟ و چرا؟ پرسشهايي است پايان ناپذير، كه پاسخ آنها را هر كسي به گونه اي مي دهد. در هر مكتب و نظامي به شيوه ي خاصي بدان مي نگرند، برداشت خاصي از آن دارند و به روش معيني به اجرا درمي آورند. در هنگام سخن گفتن از حق و شناسانيدن آن و سرودن چكامه ها درباره اش، ميدان پيش راندن و به پيش تاختن بسي گشاده است، ليكن چون هنگام به اجرا درآوردن و از خود مايه گذاشتن در رسد، جايي براي گردش به گرد خود و گامي به جلو برداشتن نيست.

حق، در درازناي تاريخ بشري، دستخوش دگرگونيهاي بسيار و فراز و نشيبهاي بيشمار بوده است و كمتر در جايگاه شايسته ي خود قرار داشته است. در جمهوريهاي

يونان باستان، در كشور پهناور و كهن ايران، در كنار اهرام پيچ در پيچ و كوه پيكر مصر، در ميان آرامش خوابگونه ي امپراتوران چين و همراه با جريان يكنواخت آزادي هندوستان و در همه ي ديگر جاهاي جهان، پيوسته با نام و ياد حق عشقبازي مي كرده اند، اما چون با نمود آشكار و پيكر پديدارش رو به رو مي شدند از برابر آن پا به فرار مي گذاشتند … و چنين بود كه جنگهاي استقلال طلبانه ي آمريكا و انقلاب آزادي خواهانه ي فرانسه شعله ور شدند و به پيروزي رسيدند. نتيجه ي هر دو جنبش به نگارش و توصيف درآمدن «اعلاميه ي حقوق بشر» بود. اما اين حقوق در چه جايي و چه گاهي و چگونه به بشرها داده شد، پرسشهايي است كه براي پاسخ آنها بايد به شبستان سرد و تاريك تاريخ سرزد و از اين بي نشان نشاني جست.

[صفحه 236]

اما در همين شبستان روزني به چشم روشناييان ديده بر روشنايي مي آيد كه پرتو ضعيف نوري از گذشته هاي بس دوري از آن روزن به درون مي تابد و به ما دل و جرات مي دهد كه پا به ژرفناي اين مغاك تيره نهيم و به گلواژه هاي زندگيبخش و ديده نواز آن خيره شويم.

در طول تاريخ بشريت تنها يك تن مي شناسيم كه وقتي دستش از قدرت و مسووليت كوتاه بوده محافظه كار است و در هنگامي كه به قدرت مي رسد و زمام امور به دستش مي افتد انقلابي است! و او علي است. پيامرسان آگاهي و پرچمدار آزادي، حق را چنين ترسيم مي كند:

«اما بعد، فقد جعل الله سبحانه لي عليكم حقا بولايه امركم و لكم علي من الحق مثل الذي لي عليكم، فالحق اوسع الاشياء في التواصف و

اضيقها في التناصف، لا يجري لا حد الا جري عليه و لا يجري عليه الا جري له. و لو كان لاحد ان يجري له و لا يجري عليه، لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه، لقدرته علي عباده و لعدله في كل ماجرت عليه صروف قضائه و لكنه سبحانه جعل حقه علي العباد ان يطيعوه و جعل جزاءهم عليه مضاعفه الثواب، تفضلا منه و توسعا بما هو من المزيد اهله.» [134].

[صفحه 237]

پس از (ستايش و سپاس خداوند يكتا و درود بر محمد مصطفي (ص)): خداي سبحان به علت سرپرستي امرتان براي من بر عهده ي شما حقي گذارده است و براي شما بر عهده ي من نيز همان گونه حق را گذاشته كه براي من بر عهده ي شما است، پس حق در وصف كردن گسترده ترين دامنه ها را دارد و در هنگام به اجرا در آمدن تنگترين حوزه ي كاربرد را، حق به سود هيچ كس به جريان نمي افتد مگر اينكه تعهد و تكليفي هم بر عهده ي او به جريان اندازد و تكليفي بر عهده ي كسي نمي نهد مگر اينكه به سود وي جريان يابد. اگر كسي داراي موقعيتي بود كه حق تنها به سود او جريان يابد و تعهدي نيز بر عهده ي او نگذارد، اين كار بيگمان تنها براي خداي سبحان جريان مي يافت نه آفريدگانش، بدان جهت كه قدرت او بر بندگانش سايه افكنده است و دادگري او نيز در همه ي فرمانهاي گونه گونش جريان يافته است، ليكن با وجود همه ي اينها، خداي سبحان حق خود را بر عهده ي بندگان چنين قرار داده است كه از او فرمان برند و در برابر فرمانبرداري، بجهت تفضل و بيشتر دادن و گستردگي بخشش

ويژه اي كه در برابر عمل بندگان دارد و تنها اوست كه سزاوار چنين كاري است، پاداش نيك

[صفحه 238]

چند برابر آنان را بر عهده ي خود گذاشته است.

در اين مقدمه، امام چند اصل اساسي را، به عنوان زمينه ي سخن، جهت آمادگي ذهن شنوندگان بيان مي كند:

1- حقي كه امام بر گردن مردم دارد، حقي است كه خداي سبحان براي ولي امر يا سرپرست امر رهبري مردم بر عهده ي افراد حوزه ي رهبري و امامت گذاشته است و براي مردم نيز حقي همانند و برابر بر عهده ي ولي امر تعيين كرده است و هر دو طرف به جهت حقي كه دارند، تكليف و وظيفه اي نيز در برابر طرف ديگر بر عهده دارند و اين امر متقابل هماهنگ با نظام آفرينش است،

2- حق موضوعي است كه همه خواستار به دست آوردن آن هستند و پيوسته درباره ي آن سخن مي گويند، شعار و وعده مي دهند، كتاب مي نويسند، ديگران را به رعايت آن سفارش مي كنند و از ضايع شدن حقوق خود گله و شكايت دارند، ليكن همينكه اين افراد خود به مسووليتي دست يافتند كه موظف به رعايت حق ديگران و انجام وظيفه بر پايه ي حق و به اجرا درآوردن همه ي حقوق شدند، دچار تنگنا و مشكلات و محظور مي گردند و به توجيه و بهانه آوردن و عذر تراشيدن متوسل مي شوند.

3- اگر حق به نفع كسي جريان پيدا كند، تعهد و تكليفي نيز بر عهده ي دارنده ي حق به جريان مي اندازد و چنانچه بنا بود حق تنها به سود كسي جريان يابد و تعهدي نيز برايش ايجاد نكند، بيگمان اين فرد تنها خداي سبحان بود و بس، به دو علت: نخست قدرت فراگير پروردگار كه

خود متضمن استفاده ي يك جانبه از حق است و هيچ بشري، هر چند به ظاهر توانا باشد، نمي تواند هميشه با برخورداري از قدرت در برابر ديگران از حق استفاده كند و تكليفي هم بر خود هموار نسازد، دوم عدالت الهي كه در همه ي فرمانهايش، به هر شكل روا دارد و درباره ي هر موجودي باشد، بكار مي رود. ليكن با وجود چنين شرايطي براي خداوند سبحان، از چنين اختياري استفاده نمي كند و براي وجود قادر مطلق و عادلش نيز در برابر حقي كه براي خود بر عهده ي

[صفحه 239]

بندگان قرار داده، براي بندگان تكليفي بر عهده گرفته است. حق خدا بر عهده ي بندگان آنست كه فرمانهايش را به اجرا درآورند و در برابر اين فرمانبرداري و به جاي آوردن حق بندگي، پاداشي چند برابر براي بندگان بر عهده گرفته است، زيرا فرمان خدا را از روي عشق و آگاهي انجام دادن، علاوه بر رحمت فراگير و همگاني پروردگار كه مومن و كافر و دوست و دشمن همه را دربر مي گيرد، فضل خدا و پاداش بسيار زياد و گسترده ي او را جذب مي كند و به بنده ي فرمانبردار آن اندازه مي بخشد كه شايسته ي مقام كرامت وجود او است، نه آن مقدار كه بنده در ميزان و سنجش تنگ نظرانه ي انسانها عمل كرده است.

امام عليه السلام پس از اين مقدمه به اصل مطلب مي پردازد:

«ثم جعل، سبحانه، من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس علي بعض، فجعلها تتكافا في وجوهها و يوجب بعضها بعضا و لا يستوجب بعضها الا ببعض. و اعظم ما افترض، سبحانه، من تلك الحقوق: حق الوالي علي الرعيه و حق الرعيه علي الوالي، فريضه فرضها الله، سبحانه، لكل علي كل،

فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدينهم!» [135].

آنگاه خداي سبحان از حقوق خود بخشهايي را برگرفته آنها را به سود برخي از مردم بر عهده ي برخي ديگر از مردم واجب و بايسته گردانيده است، آن حقوق را در همه ي جهات برابر و هم ارز قرار داد.

[صفحه 240]

برخي از حقها برخي ديگر را واجب مي گرداند و واجب بودن آن را از كسي نمي خواهند مگر با انجام تعهد طرف مقابل.

از ميان حقوق اجتماعي كه خداي سبحان واجب كرده از همه ي آنها بزرگتر: حق سرپرست و والي بر مردم است و حق مردم بر سرپرست، وظيفه ي بايسته اي است كه خداي سبحان به سود هر يك از آن دو بر عهده ي ديگري واجب كرده است، در نتيجه اين حقوق متقابل را نظامي و شيوه اي براي همبستگي آنان و وسيله ي سرفرازي و نيرومندي دينشان تعيين كرد!

«فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه، فاذا ادت الرعيه الي الوالي حقه و ادي الوالي اليها حقها عزالحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت علي اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان و طمع في بقاء الدوله و يئست مطامع الاعداء.» [136].

بنابراين امور مردم جز با صالح بودن واليان به سامان نمي رسد و جز با پايداري مردم واليان صالح نمي شوند، لذا هنگامي كه مردم حق سرپرست

[صفحه 241]

و زمامدار را به جاي آوردند و زمامدار حق مردم را چنانكه بر عهده دارد گزارد، حق در ميانشان به عزت و قدرت مي رسد، راههاي روشن دين به روي مردم گشوده مي شوند و نشانه هاي راهنمايي كننده ي دادگري به استواري بر پاي مي ايستند و شيوه هاي شناخته شده بر راه هموار خود به

حركت درمي آيند و بدين شيوه است كه روزگار به سامان مي رسد و اصلاح مي گردد و به پايداري و برقرار ماندن حكومت اميد مي رود و دشمنان از نابودي و سقوط چنين مجتمعي نااميد مي گردند.

در اين سخن به توضيح چند نكته به اجمال پرداخته مي شود:

1- عزت حق به معني ارجمندي و تقويت آن در ميان زمامدار و مردم با يكديگر است. اگر هيچ يك از طرفين به حقوق طرف ديگر و تعهدات خود عمل نكنند، حق در چنين مجتمعي خوار و بي ارزش و ناتوان مي گردد و با رعايت آن ارزش و توان خود را باز مي يابد.

2- گشوده شدن راههاي دين به روي مردم نيز به دنبال رعايت حق ايجاد مي گردد، زيرا در صورت پايمال شدن حق مردم بوسيله ي زمامدار و ناديده گرفتن حق زمامدار از سوي مردم، راههاي دين ناپديد مي گردند و همگي از مسير دين منحرف مي شوند و به بيراهه مي روند.

3- در مجتمعي كه حق رعايت نشود، نبايد انتظار عدالت را داشت، در چنين شرايطي نشانه هاي راه دادگري نيز از ميان برداشته مي شوند و نمي توان از چنان بيراهه اي به مقصد عدل و داد رسيد.

4- سنتها همان شيوه هاي پسنديده اي است كه پيامبر بزرگوار در همه ي شوون زندگي براي مردم ترسيم كرده اند و در صورتي در راه هموار خود به حركت درمي آيند و مردم به آساني از آنها پيروي مي كنند كه بر زمينه ي مساعد و هموار حق عملي و حقوق اجتماعي به پيش روند.

[صفحه 242]

در مجتمعي كه اين چهار زمينه فراهم باشد، روزگار مردم از جهت سياسي و اقتصادي و قضايي و اعتقادي به اصلاح مي رسد، دولت و مجموعه ي نظام حكومتي پايدار مي ماند و هيچ روزني از اختلاف

و بدبيني و حقكشي براي نفوذ دشمنان در ساختمان استوار اين مجتمع باز نمي ماند.

«و اذا غلبت الرعيه و اليها، او اجحف الوالي برعيته، اختلفت هنالك الكلمه و ظهرت معالم الجور و كثر الادغال في الدين و تركت محاج السنن، فعمل بالهوي و عطلت الاحكام و كثرت علل النفوس، فلا يستوحش لعظيم حق عطل و لا لعظيم باطل فعل! فهنالك تذل الابرار و تعز الاشرار و تعظم تبعات الله سبحانه عند العباد.» [137].

و در آن هنگام كه مردم زمامدارشان را مغلوب كردند، يا زمامدار به حقوق مردمش تجاوز روا داشت، در چنان مجتمعي اختلاف كلمه پيش مي آيد و نشانه هاي ستم پديدار مي گردد و تباهي و دورويي در دين رواج بسيار مي يابد و راههاي روشن و برقرار سنتها و رهنمودهاي پيامبر گرامي به كناري گذاشته مي شود، در نتيجه بر طبق هوا و هوس عمل شده، احكام الهي تعطيل گرديده، بيماريهاي رواني جانها رو به فزوني مي گذارد، آنگاه هيچ كس در چنين شرايطي براي تعطيل شدن و به اجرا

[صفحه 243]

درنيامدن حقي بزرگ دچار وحشت نمي شود و در برابر به اجرا درآمدن باطل بزرگ احساس بيم و هراس نمي كند! در چنان مجتمع نيكوكاران خوار مي شوند و بدكرداران عزيز و ارجمند مي گردند و حق خدا براي كيفر دادن به مردم در برابر كارهايشان بس گران و بزرگ مي گردد!

آري در آن مجتمعي كه زمامدار و مردمش حقوق يكديگر را رعايت نكنند و وظايف و تعهدات خود را انجام ندهند و قانون ارجمند نباشد، بر خلاف تصويري است كه اميرالمومنين از مجتمع پيش ترسيم كردند، اوضاع سياسي و اجتماعي و رواني و اقتصادي اين يك به شرح زير است:

1- اختلاف كلمه و

بحث و گفتگوهاي بيهوده و پايان ناپذير فراوان مي شود، زيرا همگان در چنين شرايط نسبت به يكديگر بدبين و بي اعتماد هستند،

2- نشانه هاي ستمگري بر پا مي شود، پرچمهاي تجاوز به حقوق اجتماعي و فردي از همه طرف به اهتزاز درمي آيد و مسيري كه پيش پاي همگان قرار مي گيرد مسير قانونشكني، حقكشي و جور و ستم مي باشد و چاره اي جز پيمودن آن نمي ماند.

3- دينداري مردم با نيرنگ و تبهكاري و خيانت و تقلب همراه و در آميخته مي شود و دين وسيله اي براي رسيدن به خواستهاي ستمگرانه ي دو طرف مي گردد.

4- راههاي سنتها و شيوه هاي زندگي پيامبر اكرم و رهنمودهاي آن بزرگوار و ديگر رهبران دين روشن و باز است، ليكن در شرايط ترسيم شده در بالا، كسي از آن راه عبور نمي كند و آن را به حال خود رها مي كنند، زيرا با منافع و خواستها و هواهاي قانونشكنان و خودكامگان تطبيق نمي كند.

در اين مجتمع واژگون و نابرابر، ارزشها جاي خود را به سودهاي شخصي مي دهند و ضد ارزشها حاكم مي گردند، خواستهاي پست ملاك رفتار است و قوانين و فرمانهاي خدا به كنار گذاشته شده، ناهنجاريهاي رواني و بيماريهاي

[صفحه 244]

اعصاب و بحرانهاي اخلاقي و اقتصادي و سياسي و اجتماعي فراگير است و بي توجهي و پشت كردن به حق، هر چند كه بزرگ باشد، شگفتي و نگراني و وحشت كسي را برنمي انگيزد و حاكميت و برقراري باطل نيز، هر چند بزرگيش آشكار باشد، كسي را نمي آزارد و دچار بيم و هراس براي آينده نمي كند. اين گونه رفتارها و انديشه ها و ايستارها، نيكان و آزادگان را در مجتمع خوار و بي مقدار و گوشه نشين يا گرفتار در بند و زندان مي كند

و روسپي نامردمان را فرمانروا و چيره بر كارها و ارجمند و پر توان قرار مي دهد و پروردگار هم كيفر اين رفتار و ايستار را چنانكه بايد، با تازيانه هاي عذاب، بر ستمگران و خود كامگان فرو مي بارد.

«فعليكم بالتناصح في ذلك و حسن التعاون عليه. فليس احد- و ان اشتد علي رضي الله حرصه و طال في العمل اجتهاده- ببالغ حقيقه ما الله سبحانه اهله من الطاعه له و لكن من واجب حقوق الله علي عباده: النصيحه بمبلغ جهدهم و التعاون علي اقامه الحق بينهم.»

و ليس امرو- و ان عظمت في الحق منزلته و تقدمت في الدين فضيلته- بفوق ان يعان علي ما حمله الله من حقه. و لا امرو- و ان صغرته النفوس و اقتحمته العيون- بدون ان يعين علي ذلك اويعان عليه.» [138].

[صفحه 245]

پس به شما هشدار مي دهم براي سفارش كردن يكديگر جهت رعايت حقوق و براي همياري و نيك همكاري كردن با هم جهت انجام تعهدات خويش. زيرا هيچ كس نمي تواند در فرمانبرداري از خدا و انجام دادن فرمانهايش به سطح حقيقي بندگي شايسته و سزاوار خداي سبحان برسد- اگر چه پافشاري او براي جلب خوشنودي خدا شديد و تلاش او در عمل مدتي مديد باشد- ليكن از جمله حقوق واجب خدا بر بندگانش: نصيحت و هشدار دادن و انتقاد سازنده ي از يكديگر به اندازه ي توان و همياري با هم براي بر پا داشتن ساختمان استوار حق در ميان خويشتن است.

هيچ شخصي برتر از آن نيست كه براي وادار كردن او به اجراي حقي كه خدا بر عهده اش گذاشته است نياز به ياري ديگران نداشته باشد- اگر چه منزلتش در حق بس بزرگ

و فضيلتش در دين بر ديگران پيشتر به شمار رود- و هيچ انساني را نمي توان در نظر گرفت كه نتواند ديگران را در اين امر مهم ياري كند يا سزاوار ياري شدن نباشد- اگر چه افراد ظاهربين او را كوچك شمارند و چشمهاي شخصيت پرست در او به خردي نگرند.

در اين بخش از سخن كه اميرالمومنين نتيجه گيري كرده است چند گوهر با درخشندگي خيره كننده اي به چشم مي آيد كه پرتوي از هر يك بر زمين ذهن خوانندگان تابانيده مي شود، بدان اميد كه از درياي حكمت حق آموز امام نيز مرواريدها به چنگ آوريم و زينت بخش عمل اسلامي و انساني خود كنيم:

[صفحه 246]

1- اگر همه ي مردم با آگاهي از حقوق و وظايف اجتماعي و ايمان به ضرورت اجراي آنها، به يكديگر آموزش ندهند، سفارش نكنند، به هشدار يكديگر همت نبندند و در موارد بي اعتنايي زمامدار يا افراد به حقوق و تعهدات به يادآوري و انتقاد نپردازند و در اين جهت به ياري و همكاري برنخيزند، هرگز نمي توان براي به اجرا درآمدن حق و قانون و نتايج اجتماعي آن اميد داشت.

2- همه ي افراد از رهبر و پيشوا و مسوولان اجرايي گرفته تا افراد عادي يك مجتمع بايد نيك توجه داشته باشند و بخوبي بدانند كه در برابر نعمتهاي بيشمار، خداي سبحان چنان حقي براي فرمان بردن بر گردن بندگان دارد كه هيچ فردي نمي تواند چنانكه شايسته است آن را ادا كند، اما كمينه حق واجبش كه از عهده ي بندگان ساخته است، نصيحت در حد توان به كساني است كه حق ديگران را رعايت نمي كنند و هيچ تعهد و مسووليتي نيز براي خود قائل نيستند و معني

نصيحت همان است كه در بند يك توضيح داده شد.

3- انسانها همگي از نعمتهاي پروردگار يكسان برخوردار شده اند و جايگاه شايان خويش را از جهان آفرينش به دست آورده اند. از آن پس هر فرد به نسبت توان، آگاهي و اراده و خواست و ايمان و شور و شوق خود مي توانند به جايگاهي برتر دست يابند و مسووليتي سنگينتر بر عهده گيرند، ليكن از نظر حقوق انساني و ارزشهاي اجتماعي، باز هم همه يكسان هستند و هيچ امتيازي براي شخصي در برابر ديگران به وجود نمي آيد، از اين جهت هيچ كس، با هر مسووليت و مقام و فضيلت و تقدمي، نمي تواند براي انجام وظيفه يا رعايت حقوق ديگران خود را بي نياز از ياري و ياداوري ديگران بداند و هيچ انساني، با وجود حقارت ظاهري و نداشتن مقام و مسووليت اجتماعي، در جهان نيست كه نتواند ديگران را براي اجراي حقوق و انجام تكاليف، ياري كند يا شايسته ي ياري كردن نباشد.

گزارشگران تاريخ مي گويند: چون سخن اميرالمومنين بدين جاي رسيد،

[صفحه 247]

شخصي ناشناس از جا برخاسته در ستايش امام به درازا سخن مي گويد و امام در پاسخ، وي را از سخن ستايش آميز به تندي بازمي دارد و گزيده ي سخنش اينكه:

هر كس عظمت خداي سبحان وجودش را فرا گرفته باشد جز خدا را كوچك مي بيند و هر كس نعمت آگاهي، خرد، رهبري و مسووليت اجرايي بيشتري از پروردگار به او اعطا شده باشد، حق بزرگتري از جانب او بر گردن دارد و تكليفش در برابر خدا و خلق سنگينتر است، پست ترين حالت زمامداران در نظر مردم درستكار و صالح آنست كه به خود باليدن و از موضع تكبر و اقتدار

به كارهاي مردم نگريستن را دوست داشته باشند و من بسيار بدم مي آيد كه گمان كنيد چاپلوسي و خوشامدگويي و ستايش را دوست دارم و اگر چنين حالتي در سرشت بشريم بطور غريزي بوده است هم آن را براي خداي سبحان كه شايسته ي عظمت و كبرياء است واگذارده ام. بسا از ميان مردم كساني باشند كه پس از انجام دادن كاري بزرگ، يا از سر گذرانيدن آزمايشي سترگ، از ستايش ديگران خوشنود شوند، ليكن مرا با اين كلمات زيبا ستايش نكنيد، من در برابر خدا و خلق خود را موظف به اجراي تعهداتي مي دانم كه هنوز موفق به انجام آنها و به سر رسانيدنشان نشده ام، لذا با من چون ستمگران و جباران و مانند كساني كه از سخن انتقاد آميز به سرعت خشم مي گيرند و با شتاب فرماني نسنجيده مي دهند، سخن نگوييد و به شكلي پر تكلف و ساختگي و ظاهرسازي با من معاشرت نكنيد و هرگز اين گمان را درباره ي من نداشته باشيد كه از

[صفحه 248]

شنيدن سخن حقي كه به من بگوييد ناراحت شوم يا خود را بزرگتر از آن بدانم كه چنين با من سخن گفته شود، زيرا بيگمان هر كس از شنيدن سخن حق يا يادآوري عمل به عدالت احساس سنگيني و ناراحتي كند، عمل كردن به حق و عدل برايش سختتر و سنگينتر است. لذا از گفتن حق به من يا دادن نظر مشورتي جهت اجراي عدالت دريغ نورزيد، زيرا من خود را برتر از آن نمي دانم كه دچار اشتباه نشوم و به عمل خود چنين اطميناني ندارم و آسوده خاطر نيستم، مگر اينكه خدا وجود مرا از اشتباه حفظ كند، زيرا

عوامل نگهدارنده ي نفس از اشتباه بيشتر از خود من در اختيار خدا است، بيگمان من و شما در اختيار قدرت پروردگاري هستيم كه پروردگاري جز او نيست و اختيار ما را بيشتر از خود ما دارد و ما را از وضع دروني كه هستيم و از سطح حيواني بيرون آورده به سطحي گذاشته است كه به مصلحت انساني ما است، ما را از گمراهي به مسير هدايت درآورد و بعد از كوري و ناآگاهي بينش و آگاهي و دريافت روشن كرامت كرد. [139].

همگان در حق با يكديگر برابرند

حق در زندگي انساني اصلي است كه در همه ي شوون و امور فردي و اجتماعي وجود دارد، بخصوص در زندگي اجتماعي كه بدون رعايت آن از طرف همگان، امكان يك زندگي مشترك براي انسانها نمي توان در نظر گرفت. و چنانكه اميرالمومنين در خطبه ي قبل (216 نهج البلاغه) بيان كردند، حق و تكليف با هم برابر است و نمي توان تصور كرد كه در يك نظام اجتماعي كسي داراي حق باشد و در برابر، تكليفي بر عهده نداشته باشد، حتي خداي سبحان، با وجود عدالت و قدرت، براي خود چنين حقي قائل نشده است، چه رسد به رهبر و زمامدار و ديگر

[صفحه 249]

مسوولان. اين اصل را بسياري از افراد پذيرفته اند، ليكن به توجيه و تاويل اين نص صريح كه بي نياز به تاويل است، دست زده براي برخي از افراد حق بيشتري قائل هستند و براي عموم حق كمتري و تكاليف بيشتري. اميرالمومنين در بخشنامه اي كه براي فرماندهان پادگانهاي مرزي مي فرستد، برابري همگان را در برابر حق و قانون و شرط فرمانبردن از مافوق و كيفر نافرماني ماموران را به روشني بيان مي كند:

«من عبدالله

علي بن ابيطالب اميرالمومنين الي اصحاب المسالح اما بعد فان حقا علي الوالي الا يغيره علي رعيته فضل ناله و لا طول خص به و ان يزيده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا علي اخوانه.» [140].

از بنده ي خدا علي بن ابيطالب فرمانرواي مومنان به فرماندهان پادگانهاي مرزي

پس از (ستايش و سپاس به درگاه پروردگار و درود بر پيامبر گرامي و خاندانش) شايسته و سزاوار اين است كه برتري و امتيازي كه به خاطر مسووليت اجرايي به دست زمامدار افتاده است و توان و امكان ويژه اي كه به ضرورت انجام وظيفه در اختيارش قرار گرفته، او را عليه مردم دگرگون نسازد و تغييري در حالت و بينش او نسبت به افراد ايجاد

[صفحه 250]

نكند، بلكه اين نعمتهاي الهي كه بهره اش گرديده بايسته است او را به بندگان خدا بيش از پيش نزديك گرداند و نسبت به برادران نوعيش مهربان و دلسوز قرار دهد.

اين مقدمه را اميرالمومنين بدان جهت در بخشنامه و يا در واقع ميثاق ميان خود و فرماندهان نظاميش گنجانيده است كه بدانان اين اصل بزرگ و انساني را بياموزد كه اگر امكانات و اختيارات و قدرت و بهره اي سياسي به كسي داده مي شود، به اقتضاي وظيفه و نوع مسووليتي است كه بر عهده ي او گذاشته شده است، لذا اين امكانات نبايد او را از جايگاه انساني بيرون ببرد و بپندارد كه بر مردم عادي برتري و امتيازي دارند و از موضع قدرت و حاكميت و تكبر و جبروت و به اتكاي سلاحي كه در دست دارد، به عنوان طلبكار بدانان بنگرد، بلكه به عكس، شايسته است كه به شكرانه ي داشتن

قدرت و امكانات، از فرصت استفاده كرده پاس خاطر افتادگان و نيازمندان و بيچارگان را نگاه دارد و بر مهرباني و نزديكي خود به بندگان خدا كه تحت فرمانروايي و در حوزه ي مسووليت او هستند بيفزايد و نعمت خود را، به سزا سپاس گزارد.

سپس اميرالمومنين حق آنان را بر خود و حق خود را بر آنان بيان مي كند:

«الا و ان لكم عندي الا احتجز دونكم سرا الا في حرب و لا اطوي دونكم امرا الا في حكم و لا اوخر لكم حقا عن محله و لا اقف به دون مقطعه و ان تكونوا عندي في الحق سواء، فاذا فعلت ذلك وجبت لله عليكم النعمه، ولي عليكم الطاعه و الا تنكصوا عن دعوه و لا تفرطوا في صلاح و ان تخوضوا الغمرات الي الحق، فان انتم لم تستقيموا الي علي ذلك لم يكن احد اهون علي ممن اعوج منكم، ثم اعظم له العقوبه و لا يجد عندي فيها رخصه، فخذوا هذا من امرائكم و اعطوهم

[صفحه 251]

من انفسكم ما يصلح الله به امركم. و السلام.» [141].

هان بدانيد كه حق شما در نزد من آنست كه هيچ رازي را از شما نپوشانم جز در يك موقعيت جنگي و هيچ فرماني را از شما پنهان ندارم جز در مورد يك حكم قضايي و هيچ حقي را كه به شما تعلق دارد از جايگاه خود به تاخير نيندازم و همينكه حكمي در حق كسي تعيين شد با قاطعيت به اجرا درآورم و در برابر آن نايستم و اين حقيقت را هم بدانيد كه در مورد حق و قانون همگي در پيش من يكسان و برابر هستيد، پس اگر من در

برابر شما چنين عمل كردم اين نعمت حق خدا را بر گردن شما واجب مي گرداند و حق فرمانبرداري مرا بر عهده ي شما قرار مي دهد و هيچ فراخواندني را رد نكنيد و در مورد صلاح و مصلحتي كه برايتان فراهم مي شود كوتاهي نورزيد و در مسير حركت به سوي حق در گردابهاي خطر فرورويد، (ارزش انساني شما در

[صفحه 252]

آگاه شدن از اين حقوق و رعايت آنها است، ليكن) اگر براي من بر اين جايگاه استوار پايداري نكرديد و پايمردي نشان نداديد، هيچ كس در نظر من پست تر و بي ارزش تر از كجروان و منحرف شدگان شما نمي باشد و آنگاه براي شخص از حق منحرف شده كيفر را چنان به شدت در نظر مي گيريم كه هيچ تخفيفي در آن نيابد. پس اين آموزش را از فرمانروايانتان دريافت كنيد و از وجود خودتان مايه هايي بدانان دهيد كه بدانوسيله خدا اوضاع اجتماعيتان را اصلاح كند. والسلام

در اين عهدنامه ي اداري- سياسي- اجتماعي اميرالمومنين اصولي را بيان مي كند كه رابطه ي ميان رهبر و دولتمردان و دولتمردان با مردم و رابطه ي همه را با پروردگار حكيم و مهربان به ترسيم و تصوير مي كشاند:

1- رهبر نبايد هيچ امري از امور كشور را از كارگزاران و دولتمردان- لشكري و كشوري- بپوشاند، مگر در مورد شيوه ها و نقشه هاي جنگي. زيرا اگر نقشه هاي جنگي به اطلاع افراد غير مسوول- و حتي گاه مسوول- برسد، چه بسا، آگاهانه يا نا آگاهانه- به اطلاع دشمن برسد.

2- فرمانها و آموزشهاي كشوري و سياسي را نيز نبايد از دولتمردان دريغ ورزيد، جز در مورد احكام قضايي كه در اين صورت قدرت استنباط ابتكاري احكام قضايي و استقلال را از قضات

مي گيرد.

3- رهبر نبايد حقي را كه بوسيله ي دادگاههاي كشور به كسي داده شده است، تغيير دهد و يا در برابر اجراي قاطع آن بايستد.

4- با ميزان و سنجش حق، همه ي كارگزاران و دولتمردان در نظر رهبر و پيشوا برابر هستند و هيچ كس بوسيله ي مقام و مسووليت بر ديگران امتيازي ندارد و به دليل موقعيت اجتماعي و اداري. يا هر موقعيت ديگر نمي تواند حق و قانون را ناديده

[صفحه 253]

بگيرد و خود را برتر از آن بداند.

5- اگر رهبر و پيشوا بدين شرايط عمل كرد، دو حق بزرگ بر عهده ي مسوولان و كارگزاران قرار مي گيرد: نعمت پروردگار كه چنين رهبر و پيشوايي نصيب آنان كرده است و سپاسگزاري عملي در برابر اين نعمت و فرمانبردن از چنان رهبر و انجام وظايف خود در برابر خدا و خلق است.

6- از جمله موارد فرمانبرداري از رهبر نيز: پذيرش مخلصانه ي فراخوانيهاي رهبر، بويژه براي جنگ و كوتاهي نكردن در برابر فرصتهاي جنگي و غير جنگي است كه به صلاح مردم و كشور باشد و فرورفتن بيدريغ در گردابها و مواضع خطرناك است.

7- از مواد اين پيماننامه ي ميان رهبري و كارگزاران، چهار ماده ي اول از تعهدات و وظايف رهبري و دو ماده ي بعد، از جمله تعهدات كارگزاران است، اگر رهبر به وظايف خود عمل كرد، كارگزاران نيز موظف به اجراي تعهدات خود مي باشند و اگر به وظايف خود عمل نكردند، رهبر بدون اندك گذشت و سهل انگاري كارگزاران را به شديدترين وجهي كيفر مي دهد، زيرا چنين افراد از حق و قانون منحرف شده اند و از صراط مستقيم درستي و انسانيت بيرون رفته اند.

در پايان اميرالمومنين مي فرمايد: براي اينكه مجتمعي نظام يافته

و به سامان و سعادتمند داشته باشيد، اين آموزشها را از فرمانروايانتان نيك فرا گيريد و جان و وجود خودتان را به عنوان بزرگترين سرمايه ي انساني در اختيارشان گذاريد تا خداي حكيم مجتمع شما را اصلاح كند و به سرانجامي انساني برساند.

[صفحه 255]

علي بر فراز بام تاريخ

اشاره

تاريخ حركت قانونمند و نظام يافته ي مجتمعهاي انساني در درازناي زندگي بشر است و به سه گونه تعبير و بيان مي شود:

الف: حادثه نگاري يا ثبت حوادث و پيشامدهاي رخداده در زندگي بشر، بدون بررسي چند و چون و چگونگي و چرايي آن.

ب: تاريخ تحليلي يا بررسي وقايع و پيشامدها، جستجوي علل و اسباب آنها، تجزيه و تحليل رخدادها و ارزيابي ژرفا و گستره ي زماني و مكاني آنها و نگرشي به آينده و پيامدها و ارزش آنچه به دنبال حوادث تاريخي خواهد آمد.

ج: فلسفه ي تاريخ يا قوانين و احكام به دست آمده از تاريخ تحليلي و وقايع و حوادث تاريخي.

برخي از مكتبها براي تاريخ هيچ تاثير و نقشي در زندگي بشر قائل نيستند و برخي ديگر تنها آثار و نتايج حوادث را در مورد ناگواريها مقصر و در مورد كاميابيها موثر مي دانند. عده اي از افراد، بشر را دست بسته ي جبر تاريخ به شمار مي آورند و گروهي نيز، بشر را سازنده ي تاريخ و حوادث مي پندارند.

مكتب اسلام تاريخ را يك قانون و سنت اجتماعي مي داند كه از مشيت ثابت و تغيير ناپذير الهي و اراده ي آزاد انساني به وجود مي آيد. در جريان تاريخ، مانند هر جريان طبيعي- انساني ديگر، عوامل متعددي تاثير مي گذارند، ليكن اراده ي آزاد انساني مي تواند همه ي عوامل موثر را، چنانكه مي خواهد، در اختيار گيرد و در مسير

[صفحه 256]

مطلوب خود قرار دهد و

اين تغيير بستگي به ميزان آگاهي او از جان و جهان و جهان آفرين دارد و اين آگاهي را بيشتر از هر چيز از بررسي جريانهاي تاريخي گذشته، تحليل دقيق حوادث به وقوع پيوسته به دست مي آورد و اين دستاورد استخراج اصول و قوانين از حركتهاي تاريخي و آموختن دقيق آنها براي شناخت حوادث و رخدادهاي كنوني و ترسيم دقيق خط سير مطلوب و درست آينده است، و به جاي هر تعريفي مي توان آن را «تقدير علمي تاريخ» خواند.

همه ي داستانهاي قرآن كريم، سرگذشت پيامبران گذشته و امتهايشان، كساني كه در برابر پيامبران به مخالفت ايستادند و افرادي كه ايمان آوردند، همه براي انديشه كردن، آگاه شدن و عبرت گرفتن مغزداران و خردمندان است.

آموزشهاي تاريخي پيامبر گرامي اسلام، پس از قرآن، نيز همين هدف را دنبال مي كند و سرگذشت آدم تا خاتم را در يك راستا و به صورت يك قانون پيوسته نشان مي دهد.

رهنمودهاي اميرالمومنين در زمينه ي تاريخ نيز پرتوي تابان از هدايت تاريخي قرآن و بازتاب راستيني از آموزشهاي ژرف پيامبر جهانيان است. نهج البلاغه در بردارنده ي بخش مهم و قابل توجهي از آموزشهاي تاريخي است، كه در ذيل عناويني از آن آموزشها به اطلاع مي رسد:

عبرت گرفتن و آموزش ديدن از تاريخ و سرگذشت امتها

«اما بعد، فان الله لم يقصم جباري دهر قط الا بعد تمهيل ورخاء و لم يجبر عظم احد من الامم الا بعد ازل و بلاء و في دون ما استقبلتم من عتب و ما استدبرتم من خطب معتبر! و ما كل ذي قلب بلبيب و لا كل

[صفحه 257]

ذي سمع بسميع و لا كل ناظر ببصير.» [142].

پس از (سپاس و ستايش به پيشگاه پروردگار و درود بر پيامبر گرامي و خاندانش)

بيگمان خدا هرگز جباران و ستمگران روزگار را در هم نشكسته است مگر پس از فرصت و مهلت دادن به اندازه ي لازم و آسايش و نعمت بدانان و استخوان شكسته ي هيچ يك از امتها را ترميم و بهسازي نكرده است مگر پس از گرفتار شدن در تنگناي شديد زندگي و آزمايش سخت. در مسير زندگي آينده، شما با امر ناخوشايند خشماوري روبه رو مي شويد و اوضاع سخت آموزنده و پند دهنده اي پشت سر گذاشته ايد! هر دارنده ي قلبي خردمند نيست و هر دارنده ي گوشي شنوا و هر نگرنده اي بينا نمي باشد.

در اين سخن اميرالمومنين چند اصل از اصول فلسفه ي تاريخ را بيان مي كند:

1- همه ي جباران و گردنكشان از پيش بوسيله ي پيامبران و ديگر راهنمايان، از

[صفحه 258]

قوانين حاكم بر جهان آفرينش و سرانجام ستم و گردنكشي آگاه شده اند و خداوند فرصتي براي بررسي و نگرش كارشان در اختيار آنان گذاشته است، چون در اين مدت به خود نيامدند تازيانه هاي عذاب پروردگار از كمين در آمده بر سرشان فرو مي بارد، چنانكه خداوند در قرآن مي فرمايد: «و كاين من قريه امليت لها و هي ظالمه ثم اخذتها و الي المصير» [143] و بسا آبادي و شهري كه بدان مهلت داديم در حاليكه ستمگر بود، سپس آنرا به كيفر گرفتيم و بازگشت و شدن نهايي به سوي من است. و نيز مي فرمايد: «و كم اهلكنا من قريه بطرت معيشتها … » [144] و بسا آبادي و شهري را كه زندگي پر نعمت و آسوده اي داشتند نابود كرديم،

2- امتهايي كه به آزادي و نيكروزي و گونه اي زندگي برتر انساني، همدلي با يكديگر و وحدت كلمه و پيشرفت و تمدن دست يافته اند نيز بدون

گذشتن از گذرگاههاي ناهموار آزمايش و پرتگاههاي خطرناك فتنه و مسير پر سنگلاخ سختيها و شدتها و تنگناهاي گذر ناپذير ستمها و سركوبها نبوده است، با پيمودن اين گذرگاهها، پالوده از آلودگيهاي آسايش جويي و رفاه پرستي و تنپروري، از بوته هاي پر آتش آزمايش بيرون آمده اند و از ستم پذيري و خواري دوستي خود را دور ساخته به صورت آزادگاني خدايجو و كمالدوست و تعالي خواه درآمده اند،

3- چنين امتي نبايد از مشكلات و سختيها و ناهمواريهاي باقي مانده و هميشه موجود مسير آينده ي زندگي بشري آسوده خاطر شوند و با آزاد شدن از بند و ستمي بپندارند كه به هدف انجامين رسيده اند و غافل از مخاطرات آينده، به رفاه جويي مجدد بپردازند كه اگر چنين پنداشتند، بيگمان گرفتار ستم جباري بدتر مي شوند،

4- گذشته هاي تلخ را نبايد، به علت تلخي و ناگواري به فراموشي سپرد، بلكه شايسته است با تجزيه و تحليل و بررسي دقيق عوامل به وجود آورنده، تشديد كننده، نگهدارنده و از بين برنده ي آن اوضاع- پس از بيداري و جنبش افراد امت- از آن

[صفحه 259]

درسها آموخت و پيوسته به عنوان تجربه اي با ارزش در برابر ديدگان نسل پس از آزادي و نسلهاي بعد، نگاه داشت و مانع فراموش شدن آنها شد،

5- اين تجربه ها فراوان به دست مي آيند، زيرا پديده هاي تارخي پيوسته در مجتمعهاي گوناگون، در درازنا و پهنا و ژرفاها، بسيار رخ مي دهد، ليكن هر دلي آنها را در نمي يابد و هر گوشي فريادها را نمي شنود و هر چشمي را نمي توان داراي بينش و درون نگر گفت، به گفته ي پروردگار: «لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم

آذان لا يسمعون بها، اولئك كالانعام بل هم اضل، اولئك هم الغافلون» [145].

دلهايي دارند و بوسيله ي آنها درنمي يابند و چشمهايي دارند و بوسيله ي آنها نمي بينند و گوشهايي كه بوسيله ي آنها نمي شنوند، آنان همچون چارپايان هستند و بلكه از آنها گمراهتر، آنان همان افراد غافل و نا آگاه هستند.

حركت هدفدار جهان و اراده ي آزاد انسان

«عباد الله، ان الدهر يجري بالباقين كجريه بالماضين، لا يعود ما قد ولي منه و لا يبقي سرمدا ما فيه. آخر فعاله كاوله. متشابهه اموره، متظاهره اعلامه، فكانكم بالساعه تحدوكم حدوالزاجر بشوله، فمن شغل نفسه بغير نفسه تحير في الظلمات و ارتبك في الهلكات و مدت به شياطينه في طغيانه و زينت له سيي ء اعماله. فالجنه غايه السابقين و النار غايه المفرطين.» [146].

[صفحه 260]

بندگان خدا! بيگمان روزگار همانگونه بر ماندگان و حاضران مي گردد كه بر گذشتگان گرديد، نه روزگار گذشته و پشت كرده باز مي گردد و نه زمان كنوني هميشه باقي مي ماند، سرانجام عمل كردنش مانند آغاز آنست، كارهايش با يكديگر همانند (يا در حال پيشي جستن از يكديگر) و نشانه هايش در روشنايي و راهنمايي به ياري يكديگر برخاسته اند، روزگار چنان شما را به سوي قيامت پيش مي راند كه سارباني خشن شتران كم شير و سبك پاي خود را هي مي زند و به پيش مي راند، هر كس در اين حركت از خود غافل ماند و بغير خود پرداخت، در تيرگيها سرگردان مي ماند و در پرتگاهها فرو مي افتد و اهريمنانش او را در سركشي دور و درازي مي كشانند و كارهاي زشت و بد او را زيبا جلوه مي دهند، در نتيجه، سرانجام حركت برندگان و پيشي جويندگان بهشت است و پايان راه عقب افتادگان و كساني كه از حركت

كوتاهي ورزيده اند (يا تجاوزكاران و گزافه پويان) آتش است.

[صفحه 261]

اميرالمومنين در اين خطبه حركت ثابت و قانونمند جهان را با نشانه ها و قوانين طبيعي آن تبيين مي كند و به آدمهاي خفته و نا آگاه از اين حركت، هشدار مي دهد كه پيوسته با چشم باز و آگاهي ژرف، نگران اين حركت باشند و گرنه در ميان تيرگيهاي طبيعت و اجتماع و نفس سرگردان مي شوند و به جاي راه به پرتگاه فرو مي افتند و در اين پرتگاه، دست ناپاك اهريمنان و ديوسيرتان گمراه كننده به سويش دراز مي شود و بيش از پيش به سركشي و طغيان مي كشاند چنانكه در قرآن بدين حقيقت چنين اشاره شده است: «و اخوانهم يمدونهم في الغي ثم لا يقصرون» [147] (و برادران شيطانشان آنان را در گمراهي مي كشند و از اين كار هم از آن پس كوتاه نمي آيند) و چون در پرتگاه گمراهي همه ي ارزشها و فضيلتها واژگونه نمايش داده مي شود، تباهيها و زشتيها بوسيله ي آموزگاران پليدي و تباهي، زيبا و خوب جلوه داده مي شوند. اين سخن نيز اشاره بدين آيه ي قرآن است كه مي فرمايد: «افمن زين له سوء عمله فراه حسنا» [148] (مساوي آيا پس كسي كه بدي كارش براي او زيبا و آراسته شود و آنرا نيكي ببيند). آري حركت تاريخ انسانها را به مقصد نمي رساند، بلكه انسانها هستند كه با انتخاب راه و استفاده از اراده ي آزاد و شناخت مقصد، از قوانين تاريخ چنانكه بايد سود مي جويند و از ميان مسابقه دهندگان به جايزه ي بزرگ كه بهشت است مي رسند و آنان كه بيراهه را برگزيدند و از همه ي قوانين و حركتها نا آگاه ماندند يا خود را به غفلت زدند،

در پايان اين راه به آتش و سقوط در پرتگاه فرو مي افتند.

آموختن از تاريخ تقوي به بار مي آورد

اميرالمومنين آموزش ديدن از تاريخ و درك قوانين تاريخ را از جمله عوامل رساننده ي انسان به پرواپيشگي مي داند و چنين پرواپيشگي در برابر حوادث تيره و نامعين مشعلي در دست دارد كه هرگز در مغاك شبهه فرو نمي افتد:

[صفحه 262]

«ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوي عن تقحم الشبهات» [149].

بيگمان هر كس كه درسهاي آموزنده ي حوادث، كيفرهايي را كه در برابر چشمانش و در روزگارهاي پيشين بر سر ملتهاي بدكار آمده برايش روشن و آشكار گرداند، پروا پيشگي مانع فروافتادن كوركورانه ي او در موقعيتهاي شبهه ناك و تيره مي گردد.

شيوه ي بيان به گونه ايست كه دست يافتن به پرواپيشگي را نتيجه ي حتمي و بيدرنگ عبرت گرفتن و درس آموختن از حوادث تاريخي و كيفرهايي مي داند كه ملتها و گروهها در برابر كارهاي ناشايست و منحرف شدن از مسير درست حركت تاريخ مي بينند. از آنجا كه ديوسيرتان و افراد ضد بشر باطل خود را در لباس زيباي حق به نمايش مي گذارند و افراد سطحي نگر و زود باور و ساده انديش آن را حق

[صفحه 263]

مي پندارند، چراغي فروزان و مشعلي تابان بايسته است تا پاسداران شب و تيره دلان را، در اين موقعيت مبهم و شب تاريك، به روشنائيان و حقجويان بشناساند و ميزان راستيني شايسته است تا خر مهره هاي سبك و سنگ و بي ارزش را از پيرامون لعلها و مرواريدهاي گرانسنگ به كناري زند و گوهريان را به گوهرها رساند و اين مشعل و ميزان همان پرواپيشگي است كه دارندگان خود را مجهز به چراغ و ميزان مي كند و آنان را از افتادن در

پرتگاه شبهه و ساده انديشي باز مي دارد و در پرتو تجزيه و تحليل حوادث تاريخي گذشته و اكنون و شناخت قوانين تاريخي، حقيقت را باز مي شناسند و راه درست را برمي گزينند.

آموزش تاريخ از پايه هاي اصول اعتقادات

شيوه ي خاص آموزش علوي، به پيروي از كتاب و سنت نبوي، ريشه يابي، جامع نگري و هم پيوند نشان دادن مسائل اين جهان است. جهان آفرينش داراي نظامي جامع است، اگر چه انسان خود بخشي از اين نظام است، ليكن به تنهايي نيز يك نظام جامع است و مسائل و اموري هم كه دارد بايد به صورت نظام دار و جامع مطرح گردد. پيوند دادن بخشهاي اين نظام به يكديگر و نشان دادن جامعيت و ريشه هاي اين نظام، كار هر كس نيست، آگاه به جهان و قوانين حاكم بر جهان آفرينش و آموخته ي مكتب وحي مي خواهد تا با زباني گويا و سخني رسا حقايق و قوانين را به تشنگانش بياموزد. علي درباره ي تاريخ و آگاه شدن از قوانين آن، در ذيل موضوع ايمان گفتاري جامع دارد كه گزيده اي از آن در نهج البلاغه گردآوري شده است، از جمله پايه هاي چهارگانه ايمان در بيان اميرالمومنين، يقين است و در تعريف يقين مي گويد:

«و اليقين منها علي اربع شعب: علي تبصره الفطنه و تاول الحكمه

[صفحه 264]

و موعظه العبره و سنه الاولين، فمن تبصر في الفطنه تبينت له الحكمه و من تبينت له الحكمه عرف العبره و من عرف العبره فكانما كان في الاولين» [150].

(يكي از چهار ستون ايمان يقين است) و از اين چهار ستون، يقين نيز بر چهار شاخه قرار دارد: دريافت روشن و سريع حقايق، ريشه يابي و پرده برداري از چهره ي علم عملي، پند گرفتن و آموزش ديدن از

پيشامدهاي تاريخي و نگرش و بررسي شيوه ي زندگي امتهاي پيشين، پس هر كس در هشياري و دريافت سريع اعمال بينش كند، چهره ي حكمت بي پرده برايش روشن مي شود و هر كس كه چهره ي حكمت برايش روشن شد پند و عبرت يا درس آموختن از رخدادهاي تاريخي را شناخته است و هر كس كه عبرت را شناخت گويي در ميان امتهاي نخستين زيسته است.

[صفحه 265]

ابن ابي الحديد پس از نقل اين حكمت مي گويد: «صوفيان و اهل طريقت و حقيقت بسياري از فنون خود را در دانشهايشان از اين بخش از سخن اميرالمومنين گرفته اند، هر كس در سخن سهل بن عبدالله شوشتري و جنيد و سري و ديگران نيك بنگرد، اين درواژه ها را در آسمان سخنشان مي بيند كه چون ستاره هاي تابان مي درخشند.» [151].

به راستي عرفان حقيقي كه همان شناخت ژرف جان و جهان و جهان آفرين باشد، همين سخن و همين بيان روشن است كه به برخي از نكات آن اشاره مي شود:

1- محور سخن امام ايمان است. كاخ ايمان بر چهار ستون نيرومند استوار است: صبر، يقين، عدل و جهاد. هر يك از اين چهار ستون خود چهار شاخه يا شعبه دارند. همه ي اين ستونها با شاخه هايشان به هم پيوند دارند، ليكن در اين جا از ستونهاي ديگر و شاخه هاي برومند آنها سخن نمي گوييم و به موضوع اصلي كه يقين و شاخه هاي آن باشد مي پردازيم:

2- تبصره الفطنه، اعمال بينش و ژرفنگري با استفاده از نيروي درك سريع. اين نيرو از كجا پديد مي آيد؟ آيا مي توان در رشته ي روانشناسي يا جاي ديگري آن را يافت؟ شايد بتوان با اعمال برخي از قوانين روانشناسي و شيوه ي آموزش و پرورش، نيروهاي موجود

در انسان را شكوفا كرد و يا پرورش داد، اما نظام فكري و سازواره ي عقيدتي هر مكتب، براي اين منظور شيوه اي خاص دارد و در مكتب اسلام، اين شيوه همان است كه اميرالمومنين، با استفاده از آموزشهاي قرآن و سنت، به آموختن ايستاده است:

انسان در برخورد با مسائل و رخدادهاي اجتماعي و سياسي، نياز به بينشي ژرف و تيز دارد و اگر نتواند به سرعت موضوع را تجزيه و تحليل كند، نكات ضعف و قوت و محاسن و معايب آنرا دريابد، با مسير و هدفي كه دارد بسنجد، تعميم دهد و تجريد كند و در نهايت نتيجه ي لازم را به شايستگي بگيرد، فريب مي خورد، دچار

[صفحه 266]

سردرگمي مي شود و در نهايت به پرتگاه نابساماني و بحران اجتماعي فرو مي افتد. تبصره الفطنه، يا با هشياري و سرعت دريافت ژرفنگري آن، از نيازهاي ضروري انسان مومن است كه پيامبر فرمود: المومن كيس: شخص با ايمان هشيار و نكته سنج است.

3- تاول الحكمه: ريشه يابي و ديدن چهره ي روشن و بي پرده ي دانش عملي. علم را شناخت حقيقت اشياء مي گويند، اما اين حقيقت به تنهايي يك كلي است و در همه جا حاكم است، قرآن قانون كلي را به كتاب تعبير مي كند كه پيامبر يعلمهم الكتاب و الحكمه: كتاب يا قانون كلي و حكمت يا دانش عملي را به مردم امي مي آموزد، در پرتو كتاب يا قانون كلي جهان آفرينش مي توان مسائل جزيي و موارد عملي را دريافت و چگونه مي توان موارد عملي را با ريشه يابي در كتاب يا قانون كلي درك كرد؟ با هشياري و ژرفنگري سريع. توضيح اينكه شخص بايد مجهز به نيروي بينش و دريافت سريع باشد تا بتواند از

قوانين عمومي و كلي، موارد خاص و موارد نياز خود را دريابد و به مرحله ي اجرا گذارد.

4- موعظه العبره: پند گرفتن و آموزش ديدن از پيشامدهاي تاريخ نيز چنانكه پيش از اين توضيح داده شد، يكي از ستونهاي چهارگانه ي يقين يا رسيدن به مرحله ي ثابت و بدون ابهام شناخت است و به دنبال دو مرحله ي قبل يعني ژرف و سريع و ريشه يابي علوم عملي در قوانين كلي قرار دارد. زيرا اگر انسان مجهز بدان دو نيرو نباشد، هر پيشامدي را يك كل بي ارتباط با مسائل ديگر مي داند و بي توجه و نگرش ژرف از كنار رخدادها مي گذرد و سخت به پرتگاه شبهه فرومي افتد.

ليكن اگر با بينش ژرف و سريعي پيشامد را بنگريم و با ريشه يابي منظم آن را به پيشينه ها و انگيزه هايش باز گردانيم، از آن درس مي آموزيم و پند مي گيريم و آن را به صورت يك عبرت درمي آوريم.

5- سنه الاولين يا بررسي شيوه ي زندگي پيشينيان براي شناخت قوانين تاريخ

[صفحه 267]

است، زيرا سنت هم قوانين تغيير ناپذير الهي است (سنه الله في الذين خلوا من قبل و لن تجد لسنه الله تبديلا) [152] هم گفتار و رفتار و تاييد پيامبر گرامي است و هم شيوه ي زندگي مردمي با همه ي خوبيها و بديها، پيشرفتها و عقب ماندگيها و فراز و نشيبهايش مي باشد. در اين سخن، معناي اول و سوم مورد نظر است. مردمي، در هر زمان و مكان، به شيوه اي زندگي مي كنند، راه هدايت و كمال انساني را در پيش مي گيرند، يا پرتگاه سقوط پست ترين درجات حيواني را. در هر حال با عكس العملي حتمي رو به رو مي گردند كه ناشي از اراده و مشيت پروردگار است كه

آن را «سنه الله» مي گويند. درك اين عمل و عكس العمل (عمل افراد و عكس العمل پروردگار) قانوني است كه آموختن و دانستنش بسيار ضروريست. آموختن آن باعث مي شود كه شخص به عوامل پيشرفت و اسباب عقب ماندگي، انگيزه هاي عزت و قدرت و علل ضعف و زبوني و نابودي آنان پي ببرد، پيوسته آن را به عنوان عبرتهايي پند آموز در نظر گيرد، ريشه ي حوادث را بداند و با بينشي ژرف به سرعت حكم كند و نتيجه بگيرد.

قرآن حكيم درباره ي اين قانون درسهاي آموزنده اي دارد، از جمله درباره ي مشركان و منكران حقيقت و تحقير كنندگان نبوت مي گويد: اينان با تمام توان سوگند ياد مي كنند كه اگر هشداردهنده اي برايشان آمد حتما از هر امت ديگري بهتر راه هدايت را در پيش گيرند، اما همينكه پيامبري هشدار دهنده و از سرانجام كفر و شرك ترساننده برايشان آمد، جز رمندگي شديد چيزي پيشه نكنند و اين رفتارشان در نتيجه ي استكبار و خود بزرگ بيني در جهان است و به پندار خودشان نقشه و توطئه و نيرنگهاي بدي كه در برابر حقيقت طرح مي كنند، در حالي كه اگر با قوانين حاكم بر جهان آفرينش آشنايي داشتند و به سرگذشت عبرت آموز امتهاي گذشته توجه نشان مي دادند، مي دانستند كه نيرنگ بد سرانجام و توطئه و دسيسه در برابر حق و حقيقت تنها در بر گيرنده ي نيرنگبازان و توطئه گران و نابود كننده ي خود آنان است، زيرا نمي توانند با آن تدابير از حركت رو به رشد و قانونمند تاريخ جلوگيري كنند. سپس مي فرمايد:

[صفحه 268]

«فهل ينظرون الا سنت الاولين؟ فلن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا. اولم يسيروا

في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم و كانوا اشد منهم قوه؟ و ما كان الله ليعجزه من شي ء في السماوات و لا في الارض انه كان عليما قديرا». [153].

آيا انتظار چيزي جز همان قانون را كه درباره ي پيشينيان به اجرا درآمد دارند؟ پس بدان كه هرگز تبديل شدني براي سنت خدانخواهي يافت و هرگز تحول و تكاملي براي سنت خدا نخواهي ديد. آيا اينان در آفاق و سراسر زمين به گردشي عبرت آموز نپرداخته اند كه در نتيجه سرانجام امتهايي را از روي آثار به جاي مانده از آنان بنگرند و بدين قانون تغيير ناپذير الهي پي ببرند؟ همان كسان كه بسي نيرومندتر از آنان بودند؟ و نيز دريابند كه هيچ نيرو و نيرنگ و نقشه و قانوني در آسمانها و زمين نيست كه بتواند خدا را از كاربرد اراده و انجام مشيت و سنتش ناتوان كند، زيرا بيگمان او در ذات خود بسي دانا و بسي توانا است.

بنابراين آموزش قرآني، سنت الاولين همان شيوه ي حركت پيشينيان از يك سو و قانون تغيير ناپذير پروردگار درباره ي آنان، از سوي ديگر است و اميرالمومنين همين حقيقت را آموزش مي دهد.

فتنه يا بوته ي آزمايش تاريخ

براي شناخت هر گوهري و عنصري كه در طبيعت وجود دارد، آزمايشي هست و تا چنين آزمايشي پيش نيامده، آن عنصر را نه خودش مي شناسد و نه گوهري. هر چه ارزش عنصر بيشتر و در طبيعت سودمندتر باشد، آزمايش سختتر است و

[صفحه 269]

آتش بوته فروزانتر بايد باشد. يكي از اين عناصر بشر است كه براي شناخت انسانها از ميان بشرها و انسانهاي برتر در ميان انسانها، آزمايشي و يا آزمايشهايي گوناگون بايد از سر بگذراند

و از ميان آتشها بگدازد و ناخالصيها را بزدايد تا به اوج قله ي كمال دست يابد. قرآن مي گويد:

احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون؟ [154].

آيا مردم گمان كرده اند همينكه بگويند ايمان آورديم به حال خود واگذار مي شوند و در معرض آزمايش قرار نمي گيرند؟

و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه و ان الله عنده اجر عظيم. [155].

بدانيد كه بدون هيچ شكي داراييها و فرزندانتان آزمايشي است و نيز بيگمان بدانيد كه پاداش بس بزرگ در پيشگاه خدا است.

و لنبلونكم حتي نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلو اخباركم. [156].

و بدون شك ما حتما شما را آزمايش مي كنيم تا از ميان شما مجاهدان و پايداران را بدانيم و اخبارتان را آزمايش كنيم.

كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنه و الينا ترجعون. [157].

هر موجودي چشنده ي مزه ي مرگ است و ما شما را بوسيله ي شر و خير به عنوان فتنه آزمايش مي كنيم و به سوي ما باز گردانيده مي شويد.

و اين فتنه براي همه ي انسانها پيش مي آيد، براي رسيدن به درجات برتر انساني آزمايشهاي دشوارتري وجود دارد، چنانكه ابراهيم خليل از فتنه ي بت پرستان موفق مي گذرد و آتش را بر خود گلستان مي كند، از فتنه ي دور كردن زن و فرزند عزيزش و بردن آنان در سرزميني خشك و بي آب و آبادي سربلند بيرون مي آيد و در نهايت به فرمان خدا تصميم مي گيرد اسماعيل عزيز خود را قرباني كند و سرانجام

[صفحه 270]

با گذرانيدن همه ي اين آزمايشها، در عين داشتن رسالت و نبوت، به بزرگترين جام پيروزي يعني مسووليت سنگين و مقام والاي امامت دست مي يابد. و بدين جايگاه والا بدان جهت دست يافت كه

هر جامي از دست دوست به دستش داده شد، بيدرنگ گرفت و نوشيد و همه ي زهرها را انگبين دانست.

هر چه انسان از سرچشمه ها و ريشه هاي فتنه آگاهتر باشد، در برابر آن محفوظتر و از گزند آن مصونتر است، چنانكه رسول گرامي و آگاه اسلام مي فرمايد:

«المعرفه جنه من الفتن» [158].

شناخت سپريست براي محفوظ ماندن از گزند فتنه ها.

زيرا، فتنه ها به گفته ي رسول اكرم همچون تيرگي شب است:

«الفتنه تشبه ليله مظلمه» [159].

و اكنون كه مفهوم فتنه، بوسيله ي قرآن و سنت، تا اندازه اي روشن گرديد، ببينيم اميرالمومنين فتنه را چه مي داند و در برابر آن چه سفارشي مي كند.

آينده ي مجتمع اسلامي و گرفتاري فتنه

اميرالمومنين پس از فتنه ي جمل، به آگاه ساختن مردم بصره درباره ي آينده تاريخي آنان، علت اقدام عايشه به جنگ و گرفتاريش در فتنه هاي نفساني و اجتماعي، پيوند عمل و ايمان با يكديگر و با مسائل اين جهان و آن جهان و تعريف امر به معروف و نهي از منكر، توصيه به كتاب خدا و ويژگيهاي آن، پرداخت. مردي برخاسته گفت: «اميرالمومنين ما را از فتنه آگاه كن و آيا از رسول خدا- صلي الله عليه و آله- درباره ي آن پرسيده اي؟» در پاسخ گفت:

«انه لما انزل الله سبحانه قوله: «الم. احسب الناس ان يتركوا ان

[صفحه 271]

يقولوا آمنا و هم لا يفتنون؟» [160]. علمت ان الفتنه لا تنزل بنا و رسول الله- صلي الله عليه و آله- بين اظهرنا. فقلت: يا رسول الله، ما هذه الفتنه التي اخبرك الله تعالي بها؟ فقال: «يا علي، ان امتي سيفتنون من بعدي»، فقلت: يا رسول الله، او ليس قد قلت لي يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عني الشهاده، فشق ذلك علي،

فقلت لي: «ابشر، فان الشهاده من ورائك؟» فقال لي: «ان ذلك لكذلك، فكيف صبرك اذن؟ فقلت:

يا رسول الله، ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشري و الشكر.» [161].

آري همينكه خداي سبحان اين آيه را نازل كرد كه مي فرمايد: الم. آيا مردم پنداشته اند كه وقتي بگويند ايمان آورديم به حال خود رها مي شوند و مورد فتنه ي آزمايش قرار نمي گيرند؟» دانستم تا هنگامي كه

[صفحه 272]

رسول خدا (ص) در ميان ما است فتنه ما را فرا نمي گيرد، پس گفتم: رسول خدا، اين فتنه چيست كه خداي متعال ترا نسبت بدان آگاه گردانيد؟ در پاسخ گفت: «علي، امتم پس از من دچار فتنه خواهند شد»، گفتم: رسول خدا، آيا روز جنگ احد كه شماري از مسلمانان به شهادت رسيدند و افتخار شهادت از من دور داشته شد و سخت بر من گران آمد، به من نگفتي: «مژده باد، زيرا شهادت از پي تست!»؟ فرمود: آري چنين است، خوب بگو ببينم در آن صورت صبر و پايداريت چگونه است؟» گفتم: رسول خدا، اين موضوع از جايگاهها و موقعيتهايي نيست كه نياز به صبر و استقامت داشته باشد، بلكه از جايگاههاي مژده دادن و سپاسگزاري است.

«و قال: «يا علي، ان القوم سيفتنون باموالهم و يمنون بدينهم علي ربهم و يتمنون رحمته و يامنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبه و الاهواء الساهيه، فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بالبيع» قلت: يا رسول الله، فباي المنازل انزلهم عند ذلك؟ ابمنزله رده، ام بمنزله فتنه؟ فقال: (بمنزله فتنه).» [162].

[صفحه 273]

و گفت: «علي، بيگمان آن مردم بوسيله ي داراييهايشان دچار فتنه خواهند شد و با دينداري خود بر پروردگارشان منت مي گذارند

و در عين حال رحمت او را آرزو مي كنند و از قهر و سطوت پروردگار آسوده خاطرند و خود را در امان مي يابند، با ايجاد شبهه هاي دروغ و طرح و توجيه مسائل باطل حق نما و هوا و هوسهاي اشتباه حرام خدا را حلال و روا مي شمارند، در نتيجه باده را به نام نبيذ و جوشيده و امثال آن حلال به شمار مي آورند و رشوه را به نام هديه روا مي دانند و ربا را به نام خريد و فروش» گفتم: رسول خدا، وقتي مردم به چنين كارهايي دست زدند، آنان را از نظر اجتماعي و عقيدتي در چه جايگاهي قرار دهم؟ آيا آنان را به منزله ي از دين برگشتگان بدانم، يا به عنوان كساني كه دچار فتنه شده اند؟ گفت: «به عنوان كساني كه دچار فتنه شده اند».

بنابر چنين گفتگوي صريح، مردمي مي كنند كه از مسير روشن قرآن و سنت پيامبر منحرف مي شوند، از اسلام تنها به نام و ادعا اكتفا كردند، در معرض چنين آزمايش سختي قرار مي گيرند و دچار آشوب فكري و انحراف و اشتباه مي گردند و در نتيجه، در چنين مجتمع واژگونه و منحرف، رذيلتها و ضد ارزشها حاكم مي گردند، اگر چه به نام و نشان مسلمان هستند و كارهاي منحرف خود را به نام دين و تكليف شرعي و وظيفه ي مذهبي انجام مي دهند، اما چون از مسير درست منحرف گرديده اند و به پوسته و ظاهر چسبيده اند و سود و مصلحت فردي و شخصي خود را بر سود مجتمع و مصلحت نظام و آموزشهاي مكتب ترجيح مي دهند، همه ي كارهاي خود را درست تصور مي كنند و آنها را عين دستورهاي مذهب مي دانند، از هر گونه

انتقادي ناراحت مي شوند و در برابر هر اصلاحي از خود مقاومت نشان مي دهند.

گفتار پيامبر گرامي اسلام يادآور آياتي از قرآن است از جمله:

[صفحه 274]

«و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه و ان الله عنده اجر عظيم.» [163].

و بدانيد كه بيگمان داراييها و فرزندانتان تنها فتنه اي براي آزمايش شما است و بدون شك پاداش بس بزرگ نزد خدا است.

«يمنون عليك ان اسلموا، قل لا تمنوا علي اسلامكم، بل الله يمن عليكم ان هدا كم للايمان ان كنتم صادقين.» [164].

بر تو منت مي گذارند كه اسلام آورده اند، بگو با اسلام آوردنتان بر من منت نگذاريد، بلكه خدا بدان جهت بر شما منت دارد كه وسيله ي رهيافت شما را به ايمان فراهم كرده است، اگر در ادعاي اسلام آوردنتان راستگو هستيد (بايد ممنون باشيد).

نكات ديگر اين رهنمود مانند: شرابخواري، مال مردم خوري و رباخواري نيز به آيات ديگر قرآن اشاره دارد كه از يادآوري آنها خودداري مي شود، ليكن آيه ي ديگري از قرآن يادآوري مي گردد كه گوياي يك قانون در تاريخ همه ي مجتمعهاي انساني است. خداوند در دنباله ي آيه ي سوره عنكبوت مي فرمايد:

«و لقد فتنا الذين من قبلهم، فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين.» [165].

و حال آنكه امتهاي پيش از آنان را نيز دچار فتنه و آزمايش كرده ايم، زيرا هيچ شكي نيست كه اين آزمايش و فتنه بدان جهت است كه خدا بدين وسيله حتما كساني را بشناسد كه در ايمان خود راست گفتند و پايداري نشان دادند و حتما بايد دروغگويان را هم بشناسد.

علم خدا با ذات او يكي است و نيازي بدان ندارد كه پس از انجام عملي و سر

[صفحه 275]

زدن اقدامي از كسي دانش خود را كسب

كند، بلكه اين علم براي مردمي است كه در معرض آزمايش قرار مي گيرند و در بوته هاي آزمايش اجتماعي، آلودگيها و ادعاهاي بي پشتوانه شان مي سوزد و از بين مي رود و انسانهاي مقاوم و پايدار و نابي به تاريخ و بشريت معرفي مي شوند كه پيوسته تمدنهاي انساني را مي سازند و انسانها را به كمال و رشد و تعالي نزديك مي كنند، اما همه ي اين حركتها و آهنگها، نتيجه ها و دانشها، ساختنها و ساخته شدنها را مشيت و اراده و قانون و سنت تغيير ناپذير خدايي آفريده و قرار داده است و انسان بدان جهت مسوول و پاسخگوي اعمال خويش است كه با آگاهي از آن قوانين و سنتها به عمل و اقدام دست مي يازد.

اميرالمومنين درباره ي فتنه سخنان آموزنده ي بسيار دارد، كه از آن گوهرهاي درخشان به عرضه كردن شماري از آنها بسنده مي شود:

چگونگي پديد آمدن و گسترش فتنه

اميرالمومنين درباره ي چگونگي پديد آمدن فتنه در آغاز و گسترش بعدي آن مي گويد:

«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع، يخالف فيها كتاب الله و يتولي عليها رجال رجالا علي غير دين الله. فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه السن المعاندين و لكن يوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث، فيمزجان! فهنالك يستولي الشيطان علي اوليائه

[صفحه 276]

و ينجو (الذين سبقت لهم من الله الحسني). [166].

بيگمان آغاز پديد آمدن فتنه ها خواستهاي بي پايه ايست كه بوسيله ي ديگران پيروي مي گردد و حكمهاي بي ريشه ي از خود پديد آورده ايست كه در آنها با احكام كتاب خدا مخالفت مي شود و كساني، افرادي را، بر پايه اي غير از قوانين دين خدا، سرپرست اجراي آن احكام مي كنند،

در چنين شرايطي اگر باطل از آميختگي با حق رها مي شد، از ديد حقجويان پنهان نمي ماند و چنانچه حق از پوشش باطل برهنه مي نمود، حتما زبان ستيزندگان از گفتگوهاي فريبنده و بيهوده و ادعاهاي بيجا درباره ي آن مي بريد، ليكن از اين، مشتي و از اين ديگري مشتي برگرفته با هم درآميزند، پس در اين جا است كه شيطان از فرصت فتنه و آشوب فكري پيش آمده سود جويد و بر دوستان و هواداران خود چيره گردد و (كساني (از اين آتش پر از دود سياه مي رهند) كه سرانجام نيكي از جانب خدا برايشان پيش افتاده باشد).

اكنون توضيح كوتاهي درباره ي اين سخن بلند:

[صفحه 277]

مردمي كه در نتيجه ي عواملي به جنبش در آمده وضع موجود ناپسند را دگرگون مي كنند و وضع تازه اي به جاي آن مي گذارند، شايسته است به روشني آگاه باشند كه خود به يك نوزايي و زندگي تازه اي پا گذاشته اند. در اين زندگي تازه، با هشياري ژرف و گسترده، به نشر و گسترش فرهنگي بايد دست يازند كه آنان را در مسير نو به مقصد و هدف پسنديده و مورد نظرشان مي رساند.

در اين فرهنگ نو و زندگي تازه، بيش از هر چيز سزاوار است فتنه هاي گوناگون و سرچشمه هاي آن را بشناسند و بشناسانند و از بالا گرفتن و گسترش آن و افتادن در پرتگاههايش بپرهيزند و پيوسته نگران و بيمناك باشند و نيك بدانند كه آغاز فتنه ها آشكار نيست و چشمان سطحي بين بدان توجه ندارد، ليكن بنابر آموزشهاي اميرالمومنين:

1- هواهاي شخصي، هوسهاي منحرف، خواستهاي بي پايه، عقده هاي سر كوفته، كينه ها، كج فهميها، برداشتهاي خود سرانه از واقعيتها، سطحي نگريها، بينشهاي تنگ و اينگونه هواها است

كه سنگ بناي فتنه را مي گذارد،

2- بر همين مسير، فرمانها و دستورها و درخواستها و آموزشهاي منحرف نيز پيش مي روند كه هيچ پيوندي با نيازهاي مردم، واقعيتهاي موجود و هدف و مقصد انقلاب و مجتمع پويا و دگرگون شده ندارد،

3- اين دستورها و فرمانها و آموزشها و برداشتها با كتاب خدا هيچ هماهنگي و توافقي ندارد، ليكن هواپرستان و عقده داران و تنگنظران و بيماردلان آنها را عين احكام خدا و آموزشهاي كتابش ادعا مي كنند،

4- كساني كه بدين شيوه ها كارها را به دست گرفته اند، پيوندهاي خويشي، روابط دوستانه، عوام زدگي، شخصيت پرستي و خرده حسابهاي خصوصي را بر ضوابط و معيارهاي قرآني ترجيح مي دهند و بر پايه اي ضد مذهبي و غير عادلانه از افرادي ياري مي جويند كه خواست آنان را بپسندند نه دين خدا را،

[صفحه 278]

5- اين كسان باطل خود را برهنه به ميدان نمي آورند، بلكه لباس حق بر تنش مي پوشانند، در گفتار خود پيوسته از حق سخن به ميان مي آورند، خود را طرفدار جدي حق مي شناسانند و با آميختن مشتي از حق و مشتي از باطل افراد سطحي نگر و كم آگاه و ساده دل و شخصيت پرست و قشري و كج انديش را دچار شبهه مي كنند و سرانجام تحت تاثير قرار داده جذب خود مي كنند و حتي حقيقت جويان نيز به شبهه افتاده به آساني نمي توانند حق را از باطل تشخيص دهند،

6- شيطان از آغاز در كمين گمراهي بشر بوده است و خدا او را به عنوان دشمني كمين كرده و مترصد فرصت به انسانها معرفي كرده است، شيطان به خدا اعلام مي كند كه اين بندگانت را به گمراهي كشانيده با خود به مغاك

جهنم مي برم، مگر بندگان يكتو و مخلصت را، پروردگار در پاسخ مي گويد: تنها بر آن دسته از بندگانم مي تواني چيره شد كه به دنبال گمراهي و گمراهان كشيده شده اند و زمينه ي چيره شدن ترا در خود ايجاد كرده باشند و پرواپيشگان به دنبال تو كشيده نمي شوند. [167] و بهترين زمينه، چنين فتنه هاي اجتماعي است كه ظاهري مذهبي دارد، ليكن ضد مذهب است، شيطان در چنين مجتمعي حاكم و چيره است و تنها كساني از اين فتنه نجات مي يابند كه با چراغ تابناك پرواداري راه هدايت را از ميان بيراهه ها بشناسند و به پيش روند.

فتنه را بهتر بشناسيم

«ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت، ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات، يحمن حوم الرياح، يصبن بلدا و يخطئن بلدا.» [168].

[صفحه 279]

بيگمان فتنه ها چون به مردمي روي آرند، باطل را همانند حق نمايانند و چون پشت كردند و رفتند مردم را از وجود خود هشيار و بيدار گردانند، در هنگام روي آوردن ناشناس مي باشند و در وقت پشت كردن شناخته، همچون گردباد بر سر مردم مي چرخند، شهري را دچار گردانند و به شهري نرسند.

يك فتنه ي تاريخي نمونه

اميرالمومنين پس از اين تعريف روشن از فتنه، براي اينكه آن را در ظرف اجتماعي مشخصي معرفي كند، نگاهي به آينده ي مجتمع انداخته با شناختي كه از مردم عراق و روحيه ي آنان دارد و با ادعاها و مقاصد دور و درازي كه از بني اميه مي داند، در دنباله، چنين به مردم هشدار مي دهد:

«الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم فتنه بني اميه، فانها فتنه عمياء مظلمه: عمت خطتها و خصت بليتها و اصاب البلاء من ابصر فيها و اخطا البلاء من عمي عنها.» [169].

هان بدانيد كه ترسناكترين فتنه ها بر شما در نزد من فتنه ي بني اميه

[صفحه 280]

است، زيرا فتنه ايست كور و تيره و تيره كننده ي راه: نقشه و برنامه و خصلتش همگاني است و آزمايش و گرفتاريش ويژه ي كساني است، گرفتاري و بلا كسي را دچار شود كه در آن بينش روشن داشته باشد و از كسي درگذرد كه از دريافت و ديدنش كور باشد.

فتنه ي بني اميه از آن جهت ترسناكتر، كور، تيره كننده، فراگير در امر و برنامه و در بر گيرنده ي خاصان و دچار شونده به بينايان و درگذرنده از كوران و بي دركان است كه بني اميه به اسلام و

قرآن و نبوت و قيامت اعتقاد نداشتند و نبوت را سلطنتي اين جهاني مي دانستند كه بني هاشم در به دست آوردنش بر آنان پيشي جسته اند و براي به چنگ آوردن و نگاهداري آن از هر وسيله اي بايد سود جست و ارتكاب هر جنايت و گناه و تهديد و تطميع و كشتن افراد بيگناه و مخالفان را روا مي شمردند و در اين راه بر هيچ كس رحم نمي كردند و به خيانت و پيمانشكني متوسل مي شدند، اما خاصان كه ايستادگي در برابر آنرا وظيفه ي خود مي دانند بيشتر گرفتار مي گردند، كساني كه بينش دارند و باطل آنها را به روشني مي بينند و آگاهند و به آگاه كردن ديگران مي پردازند، مورد كينه و آزار و دشمني فتنه انگيزان قرار مي گيرند و كساني كه حقايق را از پشت واقعيتها نمي بينند، سر به فرمان مي نهند و از بهره ها برخوردار مي شوند و از گرفتاريها در امان مي مانند.

اميرالمومنين در دنباله ي سخن تصويري روشن از شيوه ي حكومت بني اميه ترسيم مي كند:

«و ايم الله لتجدن بني اميه لكم ارباب سوء بعدي، كالناب الضروس، تعذم بفيها و تخبط بيدها و تزين برجلها و تمنع درها، لا يزالون بكم حتي لا يتركوا منكم الا نافعا لهم، او غيرضائر بهم.» [170].

[صفحه 281]

به خدا سوگند مسلما بني اميه را پس از من بد خداونداني براي خود مي يابيد، همچون كلانسال ماده شتر گزنده اي كه در هنگام دوشيدن شيرش با دهان گاز مي گيرد و با دستش بر سر شير دوشنده مي كوبد و با پايش لگد مي پراند و از دوشيدن شيرش باز مي دارد. بني اميه پيوسته چنين رفتاري با شما دارند، تا اينكه كسي از شما را باقي نگذارند، جز اينكه آن كس برايشان سودمند

باشد يا نسبت بدانان بي زيان.

«و لا يزال بلاءهم عنكم حتي لا يكون انتصار احد كم منهم الا كانتصار العبد من ربه و الصاحب من مستصحبه، ترد عليكم فتنتهم شوهاء مخشيه و قطعا جاهليه، ليس فيها منار هدي و لا علم يري.» [171].

[صفحه 282]

و همچنان گرفتاريشان از سر شما رخت برنمي بندد تا آنگاه كه ياري خواستن هر يك از شما از ايشان همچون ياري خواستن برده از خداوند پرورنده ي خويش مي باشد و مانند درخواست پشتيباني همراه پيرو، از همراهي است كه مصاحبتش را با منت پذيرفته است، فتنه ي آنان با چهره ي زشت ترسناكي شما را فرا مي گيرد و چون پاره هاي ابري تيره و انبوه (يا دسته هاي نادان) دوران سياه جاهليت بر سرتان فرود مي آيد، در آن فتنه نه مشعل هدايتي فرا راه جويندگان راه رهايي است و نه پرچم برافراشته اي در برابر رهروان و خواستاران وسيله ي نجات ديده مي شود.

آري در آن روزگار بني اميه مردم را برده ي خود مي دانستند و مردم نيز چنان پيرو و سر به فرمان و مرعوب بودند كه به خود جرات نمي دادند از حاكمان بخواهند رفتاري انساني و بر پايه ي احترام و حق متقابل با آنان داشته باشند، گويي در راهي بس هولناك از همراهي قدرتمند خواسته بودند كه آنان را از خطر راهزنان در پناه گيرند و هرگاه از آنان خواستار ياري مي شدند خود را ممنون و بدهكار و پيرو او مي دانستند كه اگر به ياريشان بر نخيزند نمي توانستند گله و شكايتي كنند. فتنه اي بسيار خشن، با چهره اي زشت چون دست و زبان حجاج بن يوسف و يزيد بن مهلب و معاويه و مروانها و عبدالملك و وليد و يزيدهاي بني سفيان

و بني مروان، همان راهزنان و افراد تبهكار دوران جاهليت بودند كه به نام خليفه ي رسول خدا و جانشين پيامبر اسلام، بر تخت سلطنتي ستمگرانه تكيه زده بودند.

[صفحه 283]

لغزشگاههاي گمراه كننده ي آزمونهاي اجتماعي

«لا يقولن احدكم: «اللهم اني اعوذبك من الفتنه»! لانه ليس احد الا و هو مشتمل علي فتنه، ولكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن.» [172].

مبادا هرگز كسي از شما بگويد: «خدايا از فتنه به تو پناه مي برم»! زيرا هيچ كس نيست مگر اينكه فتنه اي او را در بر گرفته است، ليكن هر كس خواست پناهگاهي جويد بايد از عوامل گمراه كننده ي فتنه ها به خدا پناه برد.

اين رهنمود امام در تفسير همان آيه ي 28 سوره ي انفال است، زيرا به دنبال مطلب بالا مي گويد:

«فان الله سبحانه يقول: «و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه»

[صفحه 284]

و معني ذلك انه يختبرهم بالاموال و الاولاد ليتبين الساخط لرزقه و الراضي بقسمه و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لكن لتظهر الافعال التي بها يستحق الثواب و العقاب، لان بعضهم يحب الذكور و يكره الاناث و بعضهم يحب تثمير المال و يكره انثلام الحال. [173].

زيرا خداي سبحان مي گويد: «بدانيد كه بيگمان داراييها و فرزندان شما فتنه است» و اين سخن خدا بدان معني است كه خدا آنان را با داراييها و فرزندان مي آزمايد تا ناخوشنود به روزيش از خوشنود به قسمتش روشن و جدا گردد، اگر چه خداي سبحان از خودشان بدانان داناتر است، ليكن اين آزمايش بدان جهت انجام مي گيرد تا بدان وسيله كارهايي كه انجام دهنده اش با آنها سزاوار پاداش نيك است و آنها كه شايان كيفر

[صفحه 285]

بد است، براي خودشان آشكار گردد، زيرا برخي از مردم فرزنداني

را كه پسر هستند دوست دارند و از فرزند دختر بدشان مي آيد و برخي بسيار شدن دارايي را دوست دارند و از شكستگي حال و كاستي مال بدشان مي آيد.

بنابراين، زندگي اجتماعي براي افراد، آزمايشگاهي است وسيع، آگاهي انسان هر چه ژرفتر و گسترده تر و آمادگي او هر چه بيشتر باشد و برخوردش با زندگي اين جهاني واقع بينانه تر، از اين آزمايش، خالصتر و با روسفيدي بيشتر بيرون مي آيد و به هدف مي رسد.

دارايي و فرزند وسيله ي اعمال قدرت و نمودار وابستگي انسان بدين جهان مي باشد و گرنه همه ي پديده ها و بندهاي وابستگي وسيله ي آزمايش هستند. اگر انسان اين جهان را وسيله بداند و منزلي در ميان راه، نه هدف و سر منزل پاياني و در صورتي كه سرچشمه ي همه ي نعمتها را پروردگار بشناسد، نه توانهاي نارسا و محدود خودش و نيز آگاه باشد كه از اين نعمتهايي كه در اختيار او است چگونه بهره برداري كند كه شايسته ي شدن او در اين مسير دراز و پر پيچ و خم باشد، همان دارايي و فرزند نيز او را توشه ي راهي سودمند مي گردد و در بهتر بيرون آمدن از آزمايشگاه اجتماعي ياري مي شود و روسفيد و تكامل يافته به مقصد نهايي پا مي گذارد و گرنه همه ي نعمتها و امكانات و بهره هاي فردي و اجتماعي، از دارايي و فرزند گرفته تا اعمال فردي و خصلتهاي نفساني و بهره هاي معنوي و دانش و هوش و موقعيتهاي اجتماعي و حتي مسووليتهاي ديني و عبادت، به عوامل گمراه كننده و زمينه هاي لغزنده تبديل مي گردند. به خدا پناه مي بريم از گمراهي و لغزش!

ابن ابي الحديد فتنه را چنين تعريف مي كند:

«فتنه لفظي است مشترك (ميان چند معني)،

گاه به معناي مصيبت ريشه كن سازنده و بلايي مي آيد كه دچار انسان مي شود و دارايي و

[صفحه 286]

عقل او را از بين مي برد، قرآن مي گويد: «ان الذين فتنوا المومنين و المومنات» (بروج/ 10) يعني كسانيكه زنان و مردان مومن را در مكه شكنجه كردند براي اينكه از اسلام باز گردند و گاه به معني آزمايش و امتحان مي آيد، مي گويند: فتنت الذهب يعني زر را در آتش گذاشتم ببينم خوبي آن چگونه است و دينار مفتون يعني سكه ي زر آزمايش شده و گاه به معني سوزانيدن به كار مي رود. خداي متعال در قرآن مي فرمايد: «يوم هم علي النار يفتنون» (الذاريات/ 13): روزي كه آنان بر روي آتش سوخته مي شوند و ورق مفتون يعني نقره ي سوخته و گاه بر گمراهي اطلاق مي شود، مي گويند: رجل فاتن و مفتن، يعني گمراه از حق، خداي متعال گويد: «ما انتم عليه بفاتنين، الا من هو صال الجحيم» (الصافات/ 162 -3) يعني شما بر آن گمراه كننده نيستيد، مگر كسي كه چشنده ي آتش دوزخ باشد و كلمه ي فتنه در اصل به معني آزمايش است و ديگر معاني به اعتبار وابسته بودن به آن معني هستند. بنابراين، گفتن: به خدا پناه مي برم از مصيبت ريشه كن كننده و سوخته شدن و عذاب و شكنجه و گمراهي، درست است، ولي از امتحان درست نيست، زيرا خدا مصلحت مردم را بهتر مي داند. (شرح، ج 18، ص 248)

راه بيرون رفتن از فتنه ها

چنانكه اميرالمومنين عليه السلام بيان فرمودند، كسي نمي تواند خود را بر كنار از فتنه ها بگيرد و نبايد درخواست بيرون ماندن از آن آزمايشگاه و پالايشگاه را داشته باشد، زيرا فتنه سراسر زندگي انسان را در بر گرفته است و از

لوازم و ضرورتهاي

[صفحه 287]

زندگي اجتماعي است، زيرا «شدن» انسان تنها در زندگي اجتماعي و در ضمن برخوردها با مسائل گوناگون و درگيري با دشواريها عملي مي گردد. خود را از مسووليتها دور نگاه داشتن و از ترس آلودگي دست به سياه و سفيد نزدن، به معناي دور گرفتن خود از انسانيت است و از زبان قرآن و رسول خدا، آشكارا منع شده است. آيا مي توان تصور كرد كه يك كلوخه ي معدني طلا دار، بي آنكه در بوته ي آزمايش گذاشته شود، ناخالصيهاي آن زدوده و زرنابش از آنها بيرون آورده شود؟ ليكن وسيله ي بيرون آمدن از آزمايشگاه فتنه، به شكلي پاك و سرفراز، نيز از سوي پروردگار فراهم و شناسانيده شده است.

امام عليه السلام در اين باره مي گويد:

«و اعلموا «انه من يتق الله يجعل له مخرجا» من الفتن و نورا من الظلم.» [174].

بدانيد كه هر كس خداي را پروا گيرد، خدا راه بيرون شدن از تنگناهاي تيره ي فتنه ها و روشنايي راهنما كننده اي از تيرگيها براي او فراهم مي سازد.

اشاره ي اميرالمومنين، در اين گفتار، به آيه هاي 2 و 3 سوره ي طلاق است كه مي فرمايد:

«و من يتق الله يجعل له مخرجا. و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل علي الله فهو حسبه!»

و هر كس خداي را پروا گيرد راه بيرون رفتني براي او فراهم مي سازد و از جايي كه در شمار و برنامه ريزيهايش نيست بدو روزي مي رساند و هر كس بر خدا توكل كند و او را پايندان خود گيرد خداي او را بس!

[صفحه 288]

اين آيه در سوره ي طلاق و اين قانون كلي ناشي از اراده ي الهي، در ميان سخنان پروردگار درباره ي رفتار شوهر پس از جدا شدن از همسر

و گفتگو از به سر آوردن پيمانهاي مالي در برابر همسر و گرفتاريها و تنگدستيها و بيم از آينده و اين گونه مسائل و مشكلات اقتصادي و اجتماعي و حقوقي است كه خواه ناخواه در زندگي اجتماعي انسان پيش مي آيد و هيچ كس نمي تواند خود را از آنها بر كنار دارد. پروردگار آگاه به سراسر زندگي و درون و بيرون آفريدگان، راه رهايي از اين گرفتاريها را «تقوي» و «توكل» گفته است و امام علي (ع) آن گرفتاريها را فتنه و ظلمت مي داند و گرفتاري و آشوب و تيرگيهاي در كار را از يك موقعيت فردي و خانوادگي به سراسر زندگي اجتماعي گسترش مي دهد، همه را آزمايش و وسيله ي «شدن» و رشد و تكامل انسان مي شمارد و اين حقيقت را به صورت يك قانون اجتماعي و تاريخي فرمانروا و موثر بر جهان آفرينش و روند تاريخي گروههاي مردم گرفته با واژه ي آگاه سازنده ي «و اعلموا» به گوش آدمهاي حقيقت پژوه فرو مي خواند كه هم دانش و بينش را برمي انگيزد و هم به صورت جمع خطاب شده همگان را به فرا گرفتن اين قانون و به اجرا درآوردنش فرا مي خواند.

چنانكه پيش از اين گفته شد، تقوي تنها پرهيزگاري و يا ترس نيست، پرواداري نيز هست، يعني هم آگاه بودن به همه ي جنبه هاي امر و هم عمل كردن به جا و شايسته و درست بدان آگاهي است، بنابراين، تقوي يك معيار و يك ميزان و يك مشعل فروزان است. فرايندها و پيامدهاي بهره مند شدن از پرواپيشگي، از محاسبات تنگنظرانه و سطحي نگريهاي خود خواهانه بسي فراتر و گسترده تر است. نمي توان آن را با معيارهاي محدود و وسيله هاي

نارساي ماده گرايانه ي اين جهاني برابر نهاد، زيرا يك طرف آن انسان است و طرف ديگرش خدا. انسان از خاك و لجن آفريده شده است و گرفتار در محدوديتها و تيرگيها و خدا دمي از روان خود را در او دميده است كه اگر انسان آن را بشناسد و پس از شناخت از آن سود جويد و در راه شايسته

[صفحه 289]

و درست به كار برد، مي تواند خود را از همه ي تنگناهاي تيره و دشوار اين جهاني برهاند و با بال دانش و بينش به پرواز درآيد و به سوي خدا روي نهد و خدا گونگي خويش را تحقق بخشد.

سخن از تاريخ و دادن بينش تاريخي در نهج البلاغه فراوان است، بطوري كه مي توان گفت شيوه ي آموزش و رهنمود دادن امام، تاريخي است. فراگرفتن و آموختن آنها انسان را از بد آموزيهاي جبريگري و جبر كور تاريخ و حركت بيهدف جهان و گرفتار در قضا و قدر نامفهوم بودن انسان و تسليم پيشامدها شدن آنان و يكسو شدن و بر كنار ماندن از مسووليتهاي اجتماعي رهايي مي بخشد و آفريده اي پويا و آگاه از اين بشر مي سازد كه با تن خاكي بر زمين راه مي رود و با روان خدايي بر فراز جهان پرواز مي كند، از غريزه هاي حيواني و انگيزه هاي بشري و وظايف انساني و توانهاي برتر از بشري خويش غافل نيست و هدفش رسيدن بر چكاد كمال انساني يعني خدا گونگي و شايستگي مسجود فرشتگان شدن است كه به علت نداشتن گنجايش بيشتر از يادآوري ديگر آموزشهاي والاي علوي خودداري مي شود و خواننده ي علاقه مند به «كتاب علي، كتاب هميشه، كتاب فردا» [175] ارجاع داده مي شود، بدان اميد كه

پروردگار توفيق دهد و علي دست ما گيرد تا دنباله ي مطالب «آموزش نهج البلاغه» در جلدي ديگر پيگيري شود.

جلد نخست اين كتاب در همين جا به پايان مي رسد، و جلد دوم آن، كه اينك يك جا چاپ و منتشر مي شود، پس از دو فصل كلي: «علي بزرگترين مربي انسانها» و «علي آموزگار اخلاق انساني» روند تاريخي زندگاني پربار اميرالمومنين را پي مي گيرد، و از جريان جنگ صفين تا شهادت امام را دنبال مي كند.

[صفحه 293]

بخش دوم از نهج البلاغه

علي بزرگترين مربي انسانها

اشاره

نخستين پرونده ي همه ي هستي، رب العالمين يا پروردگار جهانهاست. اوست كه با صفت ربوبيت خود همه ي هستي را آفريده، ابزار رشد و بالندگي در درونشان گذاشته و راه پيشرفت را در برابر آنها گشوده است. سپس، براي به مقصد رسانيدن آدمها، پيامبران خود را پي در پي به سويشان روانه كرده است، درباره ي وظيفه ي پيامبرانش، ويژه پيامبر گرامي اسلام، واپسين فرستاده ي جاويدان، مي فرمايد،

(هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم، يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين). [176].

او (الله) پروردگاري است كه در ميان مردم امي فرستاده اي از ميان خودشان برانگيخت، براي اين كه نشانه هاي (آفرينش و پروردگاري) او را بر آنان پي در پي بخواند و تزكيه و پاك كند و كتاب (يعني قانون كلي جهان آفرينش) و حكمت (موارد عملي و جزيي) را به آنان آموزش دهد، اگرچه پيش از آن هر آينه در حالت گمراهي آشكاري بوده باشند.

برابر با آموزش اين آيه، برنامه ي پيامبر اكرم سه بخش جدا از يكديگر، ولي به هم پيوسته و مرتب دارد به ترتيبي كه بيان فرمود،

1. تلاوت آيات. تلاوت به معناي يادآوري پي در

پي و خواندن به گوش شخص غافل يا خواب، يا تازه از خواب بيدار شده و بيان نكته اي است. اين مرحله

[صفحه 294]

زمينه ساز و مهياكننده ي مراحل بعد است. آيات هم نشانه هايي است كه در جهان آفرينش، در پيرامون ما وجود دارد و هر پديده اي از اين جهان، در زمين و آسمان و در درون و بيرون انسان، نشانه اي است از آفريدگار.

2. تزكيه. پس از متوجه ساختن افراد غافل، بازكردن چشم و گوشهاي بسته و بيرون آوردن فطرت حقيقت جوي انسان از زير پوشش هاي گوناگون، مرحله ي تزكيه پيش مي آيد. تزكيه به معني پاك كردن صفحه ي ذهن و زمين وجود انسان از علفهاي هرز بدآموزي ها و رسوب هاي انديشه ها و فرهنگ نادرست گذشته است. اين عمل همان تربيت است و انساني كه تربيت نشده باشد آماده ي تعليم درست نيست و اين بخش از برنامه ي پيامبر اكرم (ص) از مهمترين بخشهاي برنامه ي رسالت انسان سازي و هدايت قرآن است.

3. تعليم. پس از پيراستن زمين وجود انسان از موانع آموزش و يادگيري، نوبت به تعليم مي رسد. تعليم پيامبر گرامي تكاملي و تعالي بخش است و لذا اين بخش خود دو قسمت دارد: آموزش كتاب و آموزش حكمت.

كتاب به معناي قوانين جهان هستي است. قوانين كلي كه هميشه و همه جا ثابت است. پيامبر اكرم (ص)، با هدايت پروردگار و به شيوه ي فطري، انديشه و خرد انسان را به حركت درمي آورد و قوانين كلي آفرينش را مي آموزد. قرآن همان قانونهاي مكتوب آفرينش است كه براي همگان لايق خواند و يادگرفتن و انديشيدن است.

حكمت به معناي كاربرد عملي دانشهاي كلي در جايگاه درست خويش است. آنچه انسان از دانشهاي كلي فرامي گيرد بايد در جاي شايسته ي خود به

كار برد.

بنابراين، پيامبر گرامي (ص) بعد از پروردگار و به هدايت و آموزش پرودگار، پرورش دهنده ي انسانهاست و با شيوه اي فطري و طبيعي و ساده هر انساني را مي پرورد و آموزش مي دهد، اگرچه پيش از آن به وسيله ي كسان ديگر و

[صفحه 295]

روشهاي انحرافي در گمراهي شديدي به سر مي برده است. اميرالمومنين علي (ع) دانا به قرآن و شاگرد رسول اكرم (ص)، همه ي آموخته هاي خويش را از اين دو سرچشمه ي پيوسته جاري و تجربه هاي بسيار گرانبهاي خود به زيباترين و شيواترين سخن، براي تربيت انسانها و رشد و تكامل بشر، به شيوه اي ساده و روشن، در اختيار مي گذارد.

اين پرورش و آموزش در همه ي زمينه هاست، از سياست گرفته تا جنگ و از زندگي اجتماعي تا خانوادگي و فردي و پيوند انسانها با يكديگر و ارتباط ميان انسان با خدا و با جهان آفرينش همه را در بر مي گيرد كه نمونه هايي از آن آموزشها در ذيل مي آيد.

اهميت تربيت در خردسالي

تربيت به معني رشد و افزوني و كمال، هدف همه ي مكتبهاي تربيتي است. اين هدف، با شيوه ي ويژه ي هر مكتب، سزاوار است كه در نخستين روزهاي آمادگي انسان، انجام پذيرد.

اميرالمومنين امام عي (ع) در بازگشت از جنگ صفين، حاصل تجربيات خود را، از طبيعت، تاريخ، اجتماع و فطرت، به عنوان منشور تربيت، خطاب به فرزند عزيز و ارجمندش، حسن، سبط رسول خدا، مي نويسد. امام حسن (ع) در آن روزگار جواني كامل و رشيد بود و سالها از تربيت والاي رسول خدا (ص)، علي مرتضي ع و فاطمه ي زهرا (س) برخوردار شده بود، پابه پاي حوادث و پيشامدهاي سخت و مهم، به مراحل رشد گام نهاده بود. ليكن در اين منشور تربيت، واسطه اي است

شايسته، براي رسانيدن پيام تاريخ به بشريت، در همه ي عصرها و تمام نسلها، به ويژه به نوجوانان و جوانان. اميرالمومنين (ع) در ضمن آن وصيتنامه [177] چنين مي گويد،

[صفحه 296]

«اي بني، اني لما رايتني قد بلغت سنا و رايتني ازداد وهنا، باردت بوصيتي اليك و اوردت خصالا مها قبل ان يعجل بي اجلي دون ان افضلي اليك بما في نفسي، او ان انقص في رايي كما نقصت في جسمي، او يسبقني اليك بعض غلبات الهوي وفتن الدنيا، فتكون كالصعب النفور.»

فرزند عزيزم، همين كه ديدم به سالمندي رسيده ام و در سستي فزوني گرفته ام، بدين سفارشم به تو پيشدستي كردم و خصلتهايي از آن را در اين جا آوردم، پيش از آن كه سر رسيد زندگي نسبت به من شتاب ورزد و نگذارد آنچه را در درون دارم به تو برسانم، ياد در انديشه ام چنان كاستي و كمبودي دست دهد كه در جسم خود احساس كرده ام، يا پاره اي از چيرگي هاي هوي و خواست و آشوبهاي دنيا با نفوذ در

[صفحه 297]

تو از سفارشهاي من پيشي جويد و در نتيجه همچون شتر دشوارپذير رمنده اي گردي.

«و انما قلب الحدث كالارض الخاليه ما القي فيها من شي ء قبلته، فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبك، لتستقبل بجد رايك من الامر ما قد كفاك اهل التجارب بغيته و تجربته، فتكون قد كفيت موونه الطلب و عوفيت من علاج التجربه، فاتاك من ذلك ما قد كنا ناتيه و استبان لك ما ربما اظلم علينا منه.»

[صفحه 298]

بي گمان دل نوجوان مانند زمين تهي است كه هرچه در آن افكنده شد مي پذيرد. لذا پيش از آن كه دلت سخت شود و مغز و خردت به

چيزهاي ديگري سرگرم و گرفتار شود، به پرورش و ادب آموختن ات پيشدستي كردم، تا با انديشه ي جدي و استوار خود به پيشواز موضوعي بروي كه كارآزمودگان بار سنگين دنبال كردن و آزمودن آن را از دوش تو برداشته اند و از تلاش براي دنبال كردن آنها بي نيازي شده اي و از درمان با تجربه بهبود يافته اي، در نتيجه همان بهره اي را به دست آورده اي كه ما فراچنگ آورده ايم و چه بسا نتايجي از آن تجربيات و آزموده ها براي تو آشكارا رخ نمايد كه بر ما تيره گرديده بود.

تربيت به وسيله ي حوادث تاريخي

يكي از وسايل سودمند و پربهره ي پرورش انسانها، توجه به حوادث تاريخي و تحليل آنها و بيرون آوردن قوانين و فسلفه ي تايخ از آنهاست، لذا اميرالمومنين (ع) به دنبال آن مقدمه مي نويسد،

«اي بني، اني و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلي، فقد نظرت في اعمالهم و فكرت في اخبارهم و سرت في آثارهم، حتي عدت كاحدهم، بل كاني بما انتهي الي من امورهم، قد عمرت مع اولهم الي آخرهم، فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره، فاستخلصت لك من كل امر نخيله و توخيت لك جميله و صرفت عنك مجهوله.»

[صفحه 299]

فرزند عزيزم، اگرچه زندگي كساني را كه پيش از من بوده اند از سر نگذرانيده ام، ليكن در كارهايشان نيك نگريسته ام و در تاريخ و سرگذشتشان انديشيده ام و در نشانه هاي به جاي مانده از ايشان چنان گردشي آموزنده كرده ام كه مانند يكي از آنان به شمار رفته ام و حتي با اين آگاهي كه از اوضاع و احوال آنان به دست آورده ام، گويي با نخستين كسان تا پيسينيان شان روزگار را به سر برده ام، در نتيجه از آنچه آگاه شدم

جايگاه هاي روشن آن را از تيره اش و سود آن را از زيانش بازشناختم و از هر چيزي زبده و گزيده اش را برايت برگزيدم و به جستجوي زيبايش برآمدم و ناشناخته اش را از تو بازگردانيدم.

مجموعه ي فرهنگ انساني

اميرالمومنين (ع)، در اين سفارشهاي گوهرين و سرشار از حكمت، پرورش همه ي فرزندان نوع بشر و آموزش تمام انسانهاي فضيلت خواه را در نظر دارند، ليكن

[صفحه 300]

فرزند عزيزم خود را حامل پيام جاويدان وانساني خود قرار داده تا آن را به همه ي نسلها، در همه ي عصرها ابلاغ كند و درسي پيوسته جاري براي كليه ي دانشگاه ها و پرورشگاه ها باشد. زيرا اميرالمومنين به گفته ي رسول خدا (ص) پدر اين امت است، «انا و علي ابوا هذه الامه» و همه ي افراد امت را فرزندان خود مي داند. به دنبال آن سخن مي نويسند،

«و رايت حيث عناني من امرك ما يعني الوالد الشفيق و اجمعت عليه من ادبك، ان يكون ذلك و انت مقبل العمر و مقتبل الدهر، ذو نيه سليمه و نفس صافيه و ان ابتدئك، بتعليم كنتاب الله و تاويله و شرائع الاسلام و احكامه و حلاله و حرامه، لااجاوز ذلك بك الي غيره.»

و در آن جا كه ديدم كار تو چنان اهميتي براي من دارد كه براي هر پدر دلسوز و مهربان و همه ي آهنگ خود را بر تربيت و با فرهنگ كردنت گماشتم، آنچه را بايسته است در اين جا نگاشتم، در حالي كه تو در جواني روي آورنده به زندگي و پذيراي روي آوردن روزگاري، داراي نيتي پاك و جاني نيالوده و درخشان هستي و آهنگ آن كردم كه اين كار را آغاز كنم، به آموزش كتاب خدا به تو و تاويل و

تفسيرش و

[صفحه 301]

آموختن شرايع و احكام اسلام و حلال و حرامش و در اين مرحله، همين نكات را به تو بياموزم و به مطالب (پيچيده و مشكل) آن نپردازم.

مسووليت تربيت و مساله ي آزادي

چنانچه در آغاز اين فصل گفته شد، تربيت و تعليم وظيفه ي اصلي پيامبران است، و هركس در اين راه گام بردارد، كاري پيامبرانه مي كند و لذا شايسته است كه همان شيوه را برگزيند، زيرا پرورش و پروردن، راه نمودن و از پايه ي حيواني برتر آوردن، همان پروردگاري است. پروردگار دانا، اين امر مهم را به وسايل گوناگون انجام مي دهد. از دادن نيروهاي خرد و انديشه و دريافت و تجريه و تحليل و آزادي انتخاب به بشر گرفته، تا ايجاد نظم و هماهنگي در طبيعت و گذاشتن قانون در آفرينش و فرستادن پيامبران و راهنمايان و حجتها، همه براي آن است كه اين موجود خاكي، از سطح ماده و حيوانيت برتر آيد و بشري شود كه شايستگي راهنمايي شدن به وسيله ي كتاب و پيامبر را بيابد و با دريافت و پذيرش آنها، آزادانه برگزيند و با بال نيرومند روح خدايي كه در او دميده شده، به پرواز درآيد و خود را خداگونه كند.

پس هدف بسيار بلند و والا، مسووليت بس گران، شيوه ي رسانيدن خيلي مهم و برنامه ريزي و سرمايه گذاري و توجه بدان بزرگ و بي مانند است.

يكي از مسائل مهم و شايان توجه كه برنامه ريزي و ذهن و انديشه ي همه ي كارشناسان تعليم و تربيت را به خود مشغول داشته، مساله ي آزادي يا عدم آزادي است.

همه ي كارشناسان و دست اندركاران آموزش و پرورش روزگاران كهن بر اين باور بودند كه انسان را نمي توان آزاد گذاشت، زيرا انگيزه هاي طبيعي و غريزه ها،

او را به سوي آنچه به ظاهر مطلوب و به طبع حيواني خوش است، مي كشاند و چون در

[صفحه 302]

آن گودال فروافتاد، بيرون آوردن و رها ساختن و نجات او، بسي دشوار است، اگر نگوييم محال مي نمايد.

و كارشناسان روزگار نو، بر اين باورند كه اگر بشر را آزا بگذاريم بهتر تربيت مي شود و به مقصد مي رسد و توان انتخاب و تشخيص او بيشتر مي شود.

اين يك بحث و بررسي بسيار گسترده اي است كه نمي توان به آساني درباره اش داوري كرد و و حق مطلق را به يكي از اين دو شيوه داد. و بر اين سر نيستم كه در اين جا وارد اين گفتگو شوم. تنها بدين نكته اشاره مي شود كه در مكتب تربيتي اديان، مربي اصلي پروردگار است و پيامبران، همگي رهنمودهاي او را، با روشي مخصوص به خود، اجرا مي كنند.

پيشوايان هدايت، همان رهنمودها را، با همان شيوه ها، براي تربيت بشرها و انسان سازي، به كار مي بندند. بنابراين، چون هدف انبياء و امامان، برتر بودن بشر از سطح چارپايان و ساختن انسانها به گونه اي است كه خداگونه شوند و چون شيوه اي را هم كه براي رسانيدن بدان هدف برمي گزينند، بايد متناسب و هماهنگ با آن باشد، ديگر بحث درباره ي چيستي هدف و چگونگي شيوه در ميان نيست.

پيامبران، با فطرت سروكار دارند و فطرت را خداجوي و حق پرست مي دانند و خو د را، تنها يادآوري كننده، براي به ياد آوردن پيماني كه آدميان در روزگار فطرت با پروردگار بسته بودند. لذا اين شيوه، در مورد كودكان و جوانان تاثيري حتمي دارد و براي بزرگسالان، در صورتي كه خود را به چيزي وابسته نكرده باشند كه براي حفظ آن، پافشاري

كنند و با عناد دست از آن برندارند، به راحتي موثر واقع مي شود.

كلمه ي رسول به معناي «رهايي بخش» است. پيامبر و فرستاده ي خدا، بشرها را از هر قيد و بندي كه بر دست و پا و زبان و انديشه و خرد آنان زده شده است، آزاد مي گردانند و به بند بندگي پروردگار حكيمي در مي آورند كه هم نسبت به منافع و مصالح بندگانش داناست و هم بر آنان مهربان.

[صفحه 303]

پس در اين جا بحث «آزادي» به معناي بي بندو باري و رهايي از هرچيي، در ميان نيست. و اميرالمومنين، در قطعه ي زير، از آن بيم دارد كه اگر فرزندش را از هر قيد و بند تربيتي رها سازد و او را در ميان شكارچيان انديشه و تبهكاران جنايت پيشه تنها گذارد، با افتادن در مغاك كژي ها و انديشه هاي انحرافي نابود و تباه گردد، لذا مي گويد،

«ثم اشفقت ان يلتبس عليك ما اختلف الناس فيه من اهوائهم و آرائهم مثل الذي التبس عليهم، فكان احكام ذلك علي ما كرهت من تنبيهك له احب الي من اسلامك الي امر لا آمن عليك به الهلكه و رجوت ان يوفقك الله فيه لرشدك و اين يهديك لقصدك، فعهدت اليك وصيتي هذه.»

آنگاه بيم آن داشتم كه خواسته ها و انديشه هايي كه مردم درباره ي آنها دچار اختلاف شده كارها را بر آنان تيره و درهم ساخته تو را هم گرفتار سازد و مانند آنان بر تو هم حقايق را بپوشاند، لذا استوار

[صفحه 304]

گردانيدن آن را در وجود تو، با اين كه آگاه ساختنت از آنها را خوش نداشتم، در نزد من دوست داشتني تر از رها ساختن تو و سپردن ات به دست چيزي است كه از نابودي و

تباهي ات به وسيله ي آن اطمينان ندارم و اميد به آن بستم كه خدا در اين راه تو را براي راهيابي رستگار كند و بدان جا كه آهنگ رسيدن داري راهنمايي فرمايد، پس به كار بستن اين سفارشم را به عهده ي تو گذاشتم.

اميرالمومنين (ع) در اين بخش از سخن به نكته اي اشاره مي كند كه سزاوار است توضيحي درباره ي آن آورده شود.

مي گويد، «استوار گردانيدن آن را در وجود تو، با اين كه آگاه ساختن ات از آنها را خوش نداشتم، در نزد من دوست داشتني تر از رها ساختن تو و سپردن ات به دست چيزي است كه از نابودي و تباهي ات به وسيله ي آن اطميناني ندارم».

آن چيزي كه اميرالمومنين مي خواهد در ذهن و وجود فرزندش و هر جوان ديگري، استوار و پايدار گرداند، گزيده و پيامد همه ي تجربه هايي است كه از بررسي و مطالعه در تاريخ گذشته و احوال و رفتار گذشتگان و از پيشامدهاي خوش و ناخوش پديد آمده و از سرگذشتهاي عبرت آموز ملتهايي كه اين راه را پيموده ان و گروه هايي كه در جهان به سر مي برده اند، به دست آورده است.

گروه هاي بشري با آزمايش و خطا، افتان و خيزان و با دادن تاوان ها و بهاي گران، نتايجي به دست آورده اند كه شايسته است مورد توجه انسانهاي بازپسين قرار گيرد، تا بدون پرداخت بهايي سنگين و از دست دادن فرصتهايي ارزشمند، از خوبي ها و نقطه قوتهاي آن سود جويند و آنها را به كار بندند و از بديها و نقاط ضعف آن دوري گزينند.

شاعر گفته است،

[صفحه 305]

مرد خردمند خردپيشه را- عمر دو بايست در اين روزگار

تا به يكي تجربه اندوختن- با دگري تجربه بردن به كار

@آري اگر انسان زندگي خود

را دنباله ي زندگي گذشتگان بداند، دو عمر براي خويش قائل مي شود. عمر نخست، سالياني است كه بر پيشينيان گذشته است و بايد از فراز و نشيب و خوب و بد آنها تجربه اندوخت و عمر دوم را ساليان زندگي خود كه سزاوار است تجربه هاي گذشته را به كار برد.

نكته ي ديگر. ناخوش داشتن امام از آگاه شدن فرزندش به مطلبي است كه اين آگاهي را بر ناآگاهي و درنتيجه تباه شدن ترجيح مي دهد و آن را بيشتر مي پسندد.

ابن ابي الحديد در اين باره مي گويد، «اميرالمومنين خوش ندارد فرزندش را از تفسير قرآن و علم فقه به فرورفتن در امور مربوط به اصول منحرف گرداند و درنتيجه او را به مسائلي آگاه سازد كه نياز به نگرش دقيق و انديشيدن در دليلها و شبهات باريك بينانه دارد و بيم آن مي رود كه فرورفتن در آنها عقيده اش را متزلزل و ناپديد كند، ليكن چاره اي جز اين نمي بيند كه او را بر اضول ديانت اگاه فرمايد، اگرچه از دچار شدن به خطر شبهه هم اكراه دارد، لذا وي را به امور كلي و مجمل و بدون درگيري با جزئيات مفصل، آگاه مي كند و به وي فرمان مي دهد كه پيوسته از آنها جدا نشود و از آنها نگذرد و به چيزي ديگري بپردازد و از رفتن به دنبال امور شبهه ناك خودداري ورزد». [178].

ليكن به نظر مي رسد كه ابن ابي الحديد، عالم كلام معتزلي و اهل فرورفتن در مسائل اصولي و شبهه ناك، منظور اميرالمومنين (ع) را به روشني درنيافته، در حال و هواي روزگار خودش، توضيحي داده است. و به هر حال، اگرچه ما هم در روزگار خودمان نمي توانيم ادعا كنيم كه همه ي منظور

اميرالمومنين (ع) را به روشني دريافته ايم، اما برداشت ديگري هم مي توان از اين اشاره ي مجمل امام (ع) داشت و گفت، امام مقيد

[صفحه 306]

كردن انديشه ي جوان را به آموزش رشته ي خاصي از دانشها و جلوگيري از تجربه كردن هر چيزي را كه سزاوار نيست، در عين حال فرمان به آموختن مطالب خاصي و گريز از پيروي نگرشهاي گوناگون را، بر رفتن آزمايشي و آزادانه به دنبال موضوعاتي كه برخاسته از هواها و نگرشهاي خاص مردم است، ترجيح مي دهد و برتر مي داند.

پس امام از مقيد كردن هر انديشه اي اكراه دارد، در عين حال در اختيار گذاشتن چكيده ي تجربيات و آموزشهاي پربار گذشتگان را، بر شيوه ي آزمايش و خطا و آزاد گذاشتن بي مرز جوان را در مسائل تربيتي كه احتمال فساد آن بر صلاحش بيشتر است، برتر مي داند و همين شيوه را در تربيت برمي گزيند، آگاه ساختن و رهنمود ويژه اي دادن.

سفارشها و آموزشهاي پرورشي امام بسيار است، لذا از ميان آنها، دوست داشتني ترين و گزيده ترينش را در اختيار مي گذاريم،

«و اعلم يا بني، ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي، تقوي الله و الاقتصار علي ما فرصه الله عليك و الاخذ بما مضي عليه الاولون من آبائك و الصالحون من اهل بيتك، فانهم لم يدعوا ان نظروا لانفسهم كما انت ناظر و فكروا كما انت مفكر، ثم ردهم آخر ذلك الي الاخذ بما عرفوا و الامساك عما لم يكلفوا. فان ابت نفسك ان تقبل ذلك دون ان تعلم كما علموا، فليكن طلبك ذلك بتفهم و تعلم، لا بتورط الشبهات و علو الخصومات.»

[صفحه 307]

فرزند عزيزم، بدان كه آنچه از سفارشم را بيشتر دوست دارم در پيشگيري، پرواي خدا پيشه

كردن و بدانچه خدا بر تو واجب و بايسته ساخته بسنده كردن است و پيمودن راهي كه پدران نخستين ات سپردند و شايسته كاران از خاندانت بر آن راه رفتند، زيرا، همانگونه كه تو نگران خويشي، آنان هم از نگريستن براي خويش دست بازنداشته اند و همانگونه كه تو در انديشه ي آن هستي آنان نيز انديشيده اند و سرانجام اين نگرش و انديشه، آنان را در پايان، به در پيش گرفتن آنچه را شناختند و خودداري كردن از آنچه بدان مكلف نبودند، برگردانيد.پس اگر نفست پذيراي آن نشد كه آنچه را آنان دانستند فراگيرد، پس بايد دانشجويي تو با دريافت و آموختن باشد، نه با انداختن بي باكانه ي خود در پرتگاه هماننده ها و برتري جستن در دشمني ها.

[صفحه 308]

نخستين درسهاي پرورشي

1- پرواپيشگي، تقوا كه ما آن را به فارسي پرواپيشگي مي گوييم، عبارت است از آگاه شدن به وظايف و مسير و هدف، شناخت موانع حركت و خطرهايي كه بر سر راه كمين كرده اند و نبايسته ها را با شناخت، كنار نهادن. چنين چيزي براي هر كاري شايسته است و در كارهاي پرورش و آموزش، پايه ي اصلي است. و ساختمان پرورش را بايد بر چنين شالوده و پايه برپا داشت. چون پرورش و آموزش با پرواپيشگي آغاز شود، تا سرانجام ساختماني استوار برپا گردد، بيم گزند انديشه هاي ناسازگار و كجروي و واپسگرايي براي دارنده ي آن نمي رود. و افزون بر اينها، پيوسته چنين انديشه و خرد پرواپيشه اي، بالنده و برشونده نيز خواهد بود.

2- بسنده كردن به واجبات الهي، آنچه از واجبات و بايسته ها را كه خداوند به وسيله ي پيامبرانش براي بشر تعيين كرده به اقتضاي شرايط اجتماعي، توان بشري، هماهنگي با طبيعت و ابزارهايي هستند

جهت به حركت درآوران او به منظور رسيدن به بالاترين سطح انسانيت، يا در واقع كافي براي «خداگونه شدن». بنابراين، شاخ و برگهايي كه پيروان و برخي از متوليان بر آنها مي افزايند باعث مي شود كه افراد عادي و دارندگان توان كم تر نتوانند آنها را به جاي آورند و آن را باري بيش از طاقت خود بدانند و از انجام واجبات نيز بمانند، يا از آنها دلزده شده به جا نياورند. به ويژه فرورفتن در مسائل پيچيده ي كلامي و فلسفي، نه تنها خرد و را به حقيقت نزديك نمي كند كه پيوسته دورتر يم اندازد و بر تاريكي و ابهام حققت فطري مي افزايد.

3- دنبال كردن راه صالحان، گذشتگان حقيقت جوي از پدران و افراد صالح خاندان، در كنار پيامبر گرامي اسلام، از رهنمودها و آموزشهاي ناب حضرتش سود مي جسته اند و در پرتو راهنمايي هايش راه مي پيموده اند و در نتيجه آثار گرانبهايي از

[صفحه 309]

خود به يادگار گذاشته اند كه شايسته است از آن آثار و تجربه ها استفاده شود. آنان براي پيمودن اين راه ناهموار، نگرشها و انديشه هايي در كارها داشته اند، و از دشواريها و ناهمواريها به خوبي بيرون آمده اند. همين بينش ژرف و انديشه ي استوار، آنان را به در پيش گرفتن راه هاي درست و شناخته شده و دست برداشتن از پيمودن راه هايي كه مكلف به سلوك در آنها نبوده اند، واداشته و خط سير روشني براي سالكان و جستجوگران پس از خود گذاشته اند.

با وجود اين، اگر انديشه و خردت نپذيرفت كه راه آنان را ندانسته در پيش گيري و نشناخته بپيمايي، جستجو و پژوهش دوباره ي تو بايستي به شكل دريافت درست و آموزش علمي حقايق باشد، نه از طريق افكندن خويش در ورطه ي هلاكت خيز

شبهه ها و بر بحثها و مشاجرات و ستيزه هاي بدانديشانه و دشمنانه سوار شدن.

تجربه ي گذشتگان مي تواند پايه ي خوب و آغاز درستي براي ادامه ي راه باشد. آنچه از اين تجربه، ثابت و دگرگون ناشدني است، باقي مي ماند و آنچه به زمان و نمكان و شرايط روز وابسته است و تغييرپذير است، به شايستگي با رهنمودهاي تازه اي جايگزين مي گردد، به گونه اي كه بتوان خود را با شرايط علمي و مهارتهاي رفتاري زمان، براي جهاني نو و انسانيتي پويا و نوآور، هماهنگ ساخت.

نشانه هاي درست در راه بودن

انسان، برپايه ي فطرت و سرشت نخستين، خداجوي و حقيقت پرست است. و چنان كه قرآن تصريح دارد، پروردگار در عالم فطرت با فرزندان آدم پيمان بست كه جز او را نپرستند، فرزندان آدم، با گفتن بلي، پيمان را پذيرفتند و امضا كردند و متعهد

[صفحه 310]

شدند كه بر پرستش پروردگارشان، خداي يگانه، پايداري ورزند و خود بر اين پيمان گواه باشند.

امام علي (ع) اين پيمان را «ميثاق فطرت» [179] مي نامد و يكي از هدفهاي بعثت پيامبران را آن مي داند كه از فرزندان آدم بخواهند تا آن پيمان را به سر رسانند و به اجرا درآورند.

با چنين آگاهي، درمي يابيم كه زمينه ي حق پرستي و خداجويي در سرشت همه ي فرزندان آدم هست، لذا كوشش همه ي كارشناسان تربيت و تعليم و پرورش دهندگان، پيش از هر هر چيز، شايسته است، بر شناخت اين زمينه ي نخستين سرشت بشري، تمركز يابد و همه ي ساختمان تربيتي خود را بر اين شالوده استوار سازند. هر تربيتي كه هدفش متوجه ساختن بشر به خدا و رسانيدن او به چكاد خداگونگي نباشد، در «انسان سازي» توفيقي به دست نمي آورد. تلاش اين گونه مربيان به نتيجه هاي گوناگوني مي انجامد و ميوه هاي مختلفي بر

درختي كه كاشته اند، مي نشيند، ليكن آن ميوه، «انسان خداگونه» نيست، بلكه ابزارهايي هستند براي رسيدن به هدفهاي اقتصادي، مادي، سياسي، فني، بازرگاني و ديگر چيزهايي كه بر اين دو روزه ي زندگي ظاهري و جسماني خواستارند.

به همين جهت، پيوسته شكل و ساختار تعليم و تربيت، روشها و ابزارها را دگرگون مي كند و چون هر يك، با زماني كوتاه و جايگاهي تنگ و شرايطي ويژه، همساز است، با به سر رسيدن زمان و گسترش جايگاه و ديگر شدن شرايط و اوضاع، همه ي روشها و ابزارها و ساختارها، ناسازگار مي شوند و چاره اي جز تجديدنظر در آنها و تغيير آن ها نيست.

اما شيوه اي كه با سرشت و ساختماني كه با فطرت و ابزاري كه با هدف آفرينش هماهنگ باشد، انسان خداگونه مي سازد. و لذا اميرالمومنين در دنبال سخن چنين ادامه مي دهد،

[صفحه 311]

«و ابدا قبل نظرك في ذلك بالاستعانه بالهك و الرغبه اليه في توفيقك و ترك كل شائبه اولجتك في شبهه، او اسلمتهك الي ضلاله.

فاذا ايقنت ان قد صفا قلبك فخشع، وتم رايك فاجتمع و كان همك في ذلك هما واجدا، فانظر فيما فسرت لك،

و ان انت لم يجتمع لك ما تحب من نفسك و فراغ نظرك و فكرك، فاعلم انك انما تخبط العشواء و تتورط الظلماء.

و ليس طالب الدين من خبط او خلط و الامساك عن ذلك امثل.»

[صفحه 312]

پيش از نگرشت در آن كار، به ياري جستن از خدايت آغاز كن و در جهت به دست آوردن رستگاري و توفيق مخلصانه و يكتويي روي به سوي او بياور و هر آلودگي و به هم آميختني كه تو را در شبهه اي دراندازد و يا به دست هرگونه گمراهي سپارد، به

خود واگذار.

پس هنگامي كه يقين كردي دلت از هر آميختگي و تيرگي پاك و روشن گرديده درنتيجه به خشوع و پذيرش رسيده است و انديشه ات به كمال دست يافته يكسو شده است و همه ي عزم و اراده ات يكپارچه گرديده است، در آنچه برايت روشن و آشكار كرده ام بنگر،

و اگر آنچه را دوست مي داري، از درون و ژرفاي وجود و با نگرشي آسوده و انديشه اي نيالوده برايت فراهم نگشته است، بي هيچ گماني بدان كه در آن صورت كوركورانه و بدون بينش راه مي پويي و در تيرگي فراگير، خود را به هلاكت و نابودي مي افكني.

و پويا در راه دين آن كس نيست كه كوركورانه پا در راه نهد و (حق و باطل را) با هم درآميزد، كه بي گمان دست از رهپويي در چنين راهي برداشتن بسي بهتر و شايسته تر است.

[صفحه 313]

در اين آموزش ژرف به چند نكته ي آن شايسته است بيشتر توجه شود،

1. انسان پيش از هر كاري بايد براي به دست آوردن موفقيت و دست برداشتن از هر ناخالصي و آلودگي شبهه ناك و گمراهي آور، از خدا ياري جويد، زيرا همين ياري خواستن و پيوسته روي به پروردگار داشتن، نيرويي براي رها ساختن خود از هرگونه وابستگي و موانع بازدارنده ي حركت و رستن و رسيدن به مقصد، به انسان مي دهد.

2. پرورش و آموزش زمينه ي شايسته اي مي خواهد تا پيروزي و رستگاري انسان را پايندان كند و آن زمينه، پاك شدن قلب و خشوع پيدا كردن آن، جمع شدن انديشه و حواص و يكسو شدن آهنگ و خواست استوار مي باشند.

3. اگر آنچه را كه انسان در نظر دارد و حالتي كه از خويشتن مي خواهد و نگرش باز و انديشه ي

آزاد، برايش فراهم نگرديد، بايد بداند كه راه نادرستي در پيش گرفته، نمي تواند آن راه به مقصد و مقصود رسد، كوركورانه در تيرگي ها و بدون روشن بودن مسير و هدف حركت كردن نتيجه اي جز سقوط و انحراف ندارد.

4. كسي كه هدفش از پرورش و آموزش به دست آوردن دين است، يعني مي خواهد انساني تربيت كند كه بتواند خداگونه شود و دگرگوني همه سويه و ژرفي در جامعه ايجاد نمايد، با در پيش گرفتن راه نادرست و حركت ناآگاهانه و پيش رفتن كوركورانه و درهم آميختن همه ي وسيله ها و هدفها و نامشخص بودن مقصود، نه تنها بدان چيزي كه مي خواهد دست نمي يابد، بلكه نتيجه اي كاملا برخلاف و عكس آنچه به دنبالش بوده است، به دست خواهد آورد، تلاش بسيار و خستگي و ناكامي در پايان كار. بنابراين، از چنين تلاشي دست برداشتن بسيار سزاوارتر از به چنان پاياني رسيدن است.

وصيت اميرالمومنين (ع) به فرزندش حسن (ع) و همه ي فرزندان اسلام در

[صفحه 314]

سراسر تاريخ، بسيار گرانبها و باارزش است و چون قصد ما در كتاب، برداشتن جرعه اي آب از اين بيكران دريا، براي تشنگي بيشتر است، به همين نمونه از گوهرهاي يكتا بسنه مي كنيم و خواننده را به دريانوردي و ژرف پيمايي در آن وصيت و ديگر سفارشهاي تربيتي اميرالمومنين، در نهج البلاغه و ديگر منابع، ارجاع مي دهيم، باشد كه آن آموزشها را راهنماي عمل خود در زندگي اين جهاني و جهان بازپسين قرار دهد. و براي زيبايي فرجام، نشاني هاي دست پرورده اي از اين مكتب تربيتي را از زبان امام (ع)، در زير مي آوريم، تا با بررسي حالات و مقامات چنين نمونه ي برجسته اي، الگو و اسوه و سرمشقي در پيش

چشمان خود داشته باشيم.

اين قطعه را برخي از پژوهشگران به امام حسن (ع) و يا برخي از بزرگان ديگر نيز نسبت داده ان، ليكن، وجود آن را در نهج البلاغه، نشانگر گفتار اميرالمومنين است و از سوي ديگر، دور نيست كه امام حسن (ع) نيز اين گفتار پربها را، بدون نام بردن از گوينده ي نخست، نقل كرده باشد.

يك انسان تربيت شده

«و قال عليه السلام، كان لي يما مضي اخ في الله و كان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه.

و كان خارجا من سلطان بطنه، فلا يشتهي ما لايجد و لا يكثر اذا وجد. و كان اكثر دهره صامتا، فان قال بذ القائلين و نقع غليل السائلين. و كان ضعيفا مستضعفا! فان جاء الجد فهو ليث غاب، وصل واد. لايدلي بحجه حتي ياتي قاضيا.» [180].

[صفحه 315]

و امام كه بر او درود باد، گفت، در گذشته مرا برادري بود در راه خدا، خردي اين جهان در ديده اش، او را در ديدگان من بزرگ مي داشت.

از چيرگي و دايره ي قدرت شكمش بيرون بود، پس چيزي را كه نمي يافت آرزو نمي كرد و هنگامي كه مي يافت بسيار نمي خورد.

و بيشتر روزگارش خاموش بود، پس اگر سخن مي گفت گويندگان را از گفتار بازمي داشت و تشنگي پرسندگان را فرومي نشانيد.

و ناتوان بود و در ديده ي ديگران افتاده! اما اگر هنگام تلاش پيش مي آمد پس او شير بيشه هاي كار و مار بيابان مي نمود.

تا نزد داور نمي آمد دليل و حجتي در برابر دشمن نمي آورد.

«و كان لايلوم احدا علي ما يجد العذر في مثله، حتي يسمع اعتذاره و كان لايشكو وجعا الا عند برئه و كان يقول ما يفعل و لا يقول ما لايفعل و كان اذا غلب علي الكلام لم يغلب

علي السكوت و كان علي ما يسمع احرص منه علي ان يتكلم و كان اذا بدهه امران ينظر ايهما اقرب الي الهوي فيخالفه!

[صفحه 316]

فعليكم بهذه الخلائق، فالزموها و تنافسوا فيها، فان لم تستطيعوها فاعلموا ان اخذ القليل خير من ترك الكثير.» [181].

و تا هنگامي كه عذري بر انجام كاري مانند آن مي يافت كسي را سرزنش نمي كرد، تا عذر او را مي شنيد و از هيچ دردي شكوه نمي كرد مگر آنگاه كه بهبود مي يافت، به چيزي زبان مي گشود كه انجام مي داد و آنچه را انجام نمي داد به زبان نمي آورد و اگر در سخن گفتن بر او پيروز مي شدند، در خاموشي گزيدن مغلوب كسي نمي گرديد، بر شنيدن سخن آزمندتر بود تا بر سخن گفتن و هنگامي كه ناگهاني با دو كار روبرو مي شد، مي نگريست تا ببيند كدام يك از آن دو به خواست دروني اش نزديك تر است پس با همان مخالفت مي كرد!

بنابراين شما را به داشتن اين خويها سفارش مي كنم، پس هميشه آنها را داشته باشيد و در راه دست يافتن به آنها از يكديگر پيشي بجوييد، اما اگر نتوانسته ايد به همه ي آنها خود را بياراييد پس بدانيد كه گرفتن اندك بسي بهتري است از واگذاردن بسيار.

[صفحه 317]

در اين وصف غيرمستقيم، امام (ع) آموزه هايي گرانبها دارد كه فهرست وار بدانها اشاره مي شود:

1. در چشم اين برادر خدايي، دنيا و همه ي آنچه بدين جهان بستگي داشت، بسي كوچك و بي ارزش جلوه مي نمود، زيرا كسي كه در پرتو آموزش هاي قرآن و پيامبر گرامي اسلام تربيت شده باشد، وجودش از عظمت و جلال و جمال پروردگار چنان سرشار است كه جايي براي جز او در چشمش و انديشه اش نمي ماند و به حقيقت هر

چيزي در اين جهان آگاه است و به پايداري و ارزش حقيقي و جاودانگي بهره هاي جهان بازپسين كه پروردگارش نويد داده است، ايماني عيني و يقيني قلبي دارد، لذا به هيچ چيزي از اين جهان كه ناپايدار است دل نمي بندد، اين آزادگي و وارستگي او را در چشم حقيقت بين و گوهرشناسي امام، بزرگ و گرامي داشته است.

2. شهوت شكم و توجه نشان دادن بدان، سرآغاز گرويدن انسان به سوي غرايز حيواني و سرانجام، سقوط در پرتگاه نابودكننده ي اين جهاني است. كسي كه مهار شكم خود را در دست نداشته باشد، در برابر ديگر شهوات و غرايز تن اسير و گرفتار شده هرگز نمي تواند خود را از اين بندها رها سازد. راز آن رهايي در آغاز راه همين است كه اين برادر داشته: چيزي را كه نمي يافته يا متعلق به خود نمي دانسته، يا شايسته ي وجود پرورش يافته ي خود نمي ديده است، هرگز نمي خواسته و دنبال نمي كرده است و چون به نعمتي دست پيدا مي كرد، آن را با آزمندي نمي بلعيد، بلكه از آن بهره، پس از برطرف شدن نياز ديگران، به اندازه ي نياز انساني خويش بهره مي جست.

3. زبان، يكي از ابزارهاي تفاهم ميان شخص و ديگران و گوياي امتيازات انسان بر ديگر جانوران است. اما همه ي آفريدگان، با همه ي خاموشي هاي ظاهريشان، در جهت تسبيح به ستايش و سپاس پروردگار زبان دارند، اگر انسان توان مهار و سود جستن به هنگام زبان را نداشته باشد، اين ابزار بر او چيره مي شود و چه بسا ارزش انساني خود را از دست بدهد. پس خاموش نشستن، نشان بر آگاهي و پرواپيشگي و

[صفحه 318]

توانمندي انسان است. زبان «كليد در گنج صاحب هنر» است

و نبايد گوهرهاي اين گنج را بي جا و نابهنگام از دست داد، شايسته است كه چون اين هنرمند، به سخن درآيد، با زلال گفتار خود تشنگي جان ديگران را فرونشاند و با «كم گفتن و گزيده گفتن، جهان را از اندك خود پر گرداند».

4. استضعاف در اسلام يك ارزش نيست، ديگران و به ويژه مستكبران هستند كه انسان ها را به استضعاف مي كشانند، لذا همين كه انسان از چنين چيزي آگاه شد، راه مهاجرت را در پيش گرفته است و چون براي بيرون آمدن از استضعاف به اقدام دست يازيد، بايد به او عنوان «مهاجر» داد. [182] لذا اين برادر چنان فروتن و افتاده بوده كه ظاهربينان او را مستضعف مي پنداشته اند، جسم و ظاهر او چنين مي نموده است، وگرنه امام (ع) مي گويدبه هنگام تلاش در كار و يا پيش آمدن يك كارزار، او شير بيشه ي تلاش و كار و چابك و سريع و مرد ميدان، همچون مار بيابان بود.

5. بيشتر كساني كه با اندك ناملايمي و يا ديدن كوچك ترين به ظاهر ستمي، نسنجيده و بدون داشتن دليل و برهان، در نزد هر اهل و نااهلي، زبان به شكوه مي گشايند و فرياد دادخواهي برمي آورند، نه تنها به داد و حق خويش نمي رسند، بلكه پس از روشن شدن قضيه، درمي يابند كه دچار اشتباه هستند و داد خود را در جاي ديگري و از شخص ديگري بايد بگيرند. شخص پرواپيشه شايسته است كه براي دادخواهي، با داشتن دليل استوار به نزد داور دادگري رود و چون مي دانست كه به جايگاه درستي آمده، دليل خود را عرضه كند، تا در محيطي سالم به نتيجه ي حق دست يابد.

6. و اگر ستمي

يا اقدام ناشايسته اي از كسي ديد يا شنيد، يك طرفه به قاضي نمي رود و نسنجيده خود به داوري نمي نشيند، زيرا تا عذر و دليل آن طرف، مستقيما به وسيله ي خود او ارائه نگرديده، نمي توان حكم كرد و چون دليل و عذر گفته شد، چه بسا آشكار شود كه كه كار او يا گفتار او درست و به جا بوده است و قابل پذيرفتن.

[صفحه 319]

7. گفتن درد و شكوه از بيماري، در نزد غيرپزشك، جز افزودن بر درد خويش و ناراحت كردن طرف مقابل، پيامدي ندارد، لذا چنين اشخاص پرواپيشه و آگاه و بردبار، درد خويش را در درون، براي خود نگاه مي دارند و در برون، به گونه اي وانمود مي كنند كه هيچ درد و ناراحتي ندارند و هنگامي كه بهبود يافتند ديگران از بيماري گذشته ي آنان آگاه مي شوند.

8. گفتار بي رفتار، كينه و دشمني بزرگ خدا را در پي دارد [183] و در اسلام به شدت نهي شده است و چنان برادري، با ويژگي هايي كه گفته شد، تا كاري را نمي كرده به زبان نمي آورده است و هنگامي از چيزي سخن مي گفته كه انجام مي داده است.

9. ديگران مي توانسته اند با سخن گفتن بسيار كه بي گمان با بيهودگي همراه است، بر او پيروزي يابند و به خود ببالند كه بيشتر از او سخن مي گويند، اما در مقابل سكوت كه بسيار با معني و زباندار، حكيمانه و همراه با انديشه بوده، هرگز نمي يارسته اند بر او چيره شوند، زيرا سكوت كردن و در ضمن آن، انديشيدن و در سفتن، كار هر كس نيست و نمي توان آن را از هر كسي چشم داشت. سكوت از مراحل سير و سلوك است و با معرفت

سر و كار دارد. چنين توانمند پرگنجايشي، به شنيدن سخنان با ارزش و حكيمانه ي ديگران بسيار حريص است، زيرا از هر سخني گوهري بر گنجينه ي درون مي افزايد و بيشتر بدان آزمند است تا سخن گفتن.

10. انسان پيوسته در ميان دو عامل متضاد و ناسازگار با هم گرفتار است: عامل به پرواز درآوردن و به كمال رسانيدن و به سوي خدا بردن و خداگونه ساختن و شدن، از يك سوي كه با طبيعت حيواني و روحيه ي آسايش طلبي و تن پروري سازگار نيست و عامل ايستايي و به واپس بردن و از سطح حيواني پست تر ساختن، از سوي ديگر كه با غرايز و خوي طبيعي و لجن گونه هماهنگ است. شخص پرواپيشه و پرورش يافته كه پيوسته خواهان رسيدن به اوج كمال است، در برابر اين دو عامل كه قرار مي گيرد غافلگير نمي شود، زيرا پيوسته با هشياري و آگاهي راه مي پويد و به

[صفحه 320]

عمل شايسته و سزاوار انساني دست مي زند، لذا آن چيزي را برمي گزيند كه با خواست حيواني و خوي طبيعي او ناهماهنگ است، تا بتواند با آهنگي استوارتر از پيش و نيروي گسترده تري از درون خويش، به سوي چكاد انسانيت به پرواز درآيد.

امام (ع)، پس از برشمردن اين ويژگيها كه در چنين انسان تربيت يافته، به صورت خوي و سرشت درآمده، خطاب به همه ي انسان ها مي گويد:

شما را به در پيش گرفتن و عمل كردن بدين خويها و سرشت ها سفارش مي كنم. به گونه اي كه هرگز از وجودتان جدا نگردد و اگر قصد رقابت و چشم همچشمي و مسابقه با يكديگر در اين جهان بر سر چيزي داريد، بر سرداشتن و به كار بردن اين خويها باشد، اما اگر نتوانستيد

همه ي آن ويژگيها را در خود ايجاد كنيد و به عمل درآوريد، نااميد نگرديد و باعث نشود كه از همه ي آن ها رويگردان شويد، اين حقيقت را بدانيد كه انسان بايد تا آنجا كه در توان و گنجايش وجودي اش هست، به سوي تربيت و خويهاي والاي انساني گام نهد و به هر اندازه ي آن كه رسيد، غنيمت شمرد و برگيرد، زيرا گرفتن و برداشتن اندكي از چيزهاي خوب، بهتر است تا از دست دادن همه يا بسياري از آنها.

گوهرهاي تربيت، در درياي بيكران نهج البلاغه بسيار است و در حقيقت كتاب آموزش و پرورش و راهنماي عمل انسان در سراسر زندگي در اين جهان و بهترين زاد و توشه براي راهپيمايي و ادامه ي راه و رسانيدن درست خود بدان جهان، لكين، در اين سير و سلو ك، ما چاره اي جز برگرفتن نمونه هايي، هرچند كوچك و كم، از اين گنجينه ي پربها نداريم، بدان اميدكه اين جوي كشيده شده، راهنمايي باش خواننده را، براي رفتن به سوي دريا و شناوري در آن.

[صفحه 321]

منابعي براي مطالعه

روش تربيتي اسلام، نوشته ي محمد قطب، ترجمه ي سيد محمد مهدي جعفري

راه و روش تربيت از ديدگاه امام علي (ع)، علي محمد حسين اديب، دكتر سيد محمد رادمنش

تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مرتضي مطهري

اصول تعليم و تربيت، دكتر علي شريعتمداري

انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، حسن حسن زاده ي آملي

[صفحه 323]

علي آموزگار اخلاق اسلامي

اشاره

اخلاق چيست؟ در پاسخ اين پرسش كه اخلاق چيست، يا فعل اخلاقي كدام است مي توان كردار را به طبيعي و اخلاقي تقسيم كرد:

الف) فعل طبيعي: كردارهاي عادي و روزمره اي است كه مقتضي طبيعت انسان است و به منظور جلب نفع و دفع ضرر انجام مي پذيرد. اين كردارها

كه با افعال حيوانات مشترك است، نه تحسين برانگيز است، نه سرزنش آميز. خوردن، آشاميدن، خفتن و كردارهايي همانند آنها فعل طبيعي است.

ب) فعل اخلاقي: كردارهايي است مافوق كردارهاي طبيعي كه ويژه ي انسان است و برخلاف فعل طبيعي، تحسين برانگيز و ستايش آفرين است و داراي ارزش والاي معنوي. عفو، گذشت، حق شناسي، وفاداري، نيكي در برابر بدي، خدمت به نوع بشر بدون هيچ گونه چشمداشت و كردارهاي انساني ديگري از اين قبيل، در شمار افعال اخلاقي است. [184].

اخلاق اسلامي- آموزش هاي اخلاقي اسلامي از دو سرچشمه ي كتاب و سنت مايه مي گيرد. قرآن كريم و روايات پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) سرشار از آموزش ها و رهنمودها يا دستورهاي اخلاقي است. همه ي كتابهايي كه در زمينه ي فلسفه ي اخلاق، اخلاق نظري و اخلاق عملي در تاريخ اسلام نوشته شده اند، از همين دو منبع جريان يافته اند و گاه از دو جريان ديگر هم، براي مايه دارتر شدن آنها، استفاده شده است: يكي از دو جريان ياد شده، اخلاق در ميان آيين ها و مردمان ديگر است و جريان دوم اخلاق از ديدگاه فلسفه يا عرفان مي باشد. و در مجموع رودخانه ي

[صفحه 324]

پرآب و خروشاني از اخلاق، در ميان سرزمين بشري، به سوي درياي انسانيت، براي رسيدن و رسانيدن به «خداگونگي»، روان گرديده است.

انسان در اسلام- از آن جا كه فعل اخلاقي ويژه ي انسان است، بايد ديد كه انسان در اسلام چه پايگاهي دارد و قرآن با چه ديدگاهي بدين موجود مي نگرد و چگونه مي خواهد اين موجود طبيعي را به انساني اخلاقي تبديل كند و شدن او چگونه است؟

اسلام انسان را موجودي مي داند كه از خاك، از گل، از لجن (گل گنديده) و از

گل خشك شده مانند سفال آفريده است و چون او را به صورت انساني آراسته، دمي از روان خدايي خويش را در او دميد تا شايستگي دريافت، بينش، انديشه، خرد و احساس را بيابد و چون پروردگار توان آفرينندگي داشته باشد و با پروردن و پرورش يافتن، پرواز كردن، با دو بال ايمان و عمل صالح خود را به خداگونگي برساند:

(فانا خلقناكم من تراب) (الحج 5): پس بي گمان ما شما را از خاكي آفريديم.

(و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طين) (المومنون / 12): و بي گمان ما انسان را از چكيده اي برگرفته از گل آفريده ايم.

(و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون) (الحجر / 26): و بي گمان ما انسان را از گل خشكي برگرفته از گل تيره اي (لجني) ريخته شده آفريده ايم.

(خلق الانسان من صلصال كالفخار) (الرحمان / 14): انسان را از گل خشكي همچون سفال آفريد.

(الذي احسن كل شي ء خلقه و بدا خلق الانسان من طين. ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين. ثم سواه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار

[صفحه 325]

و الافئده، قليلا ما تشكرون) (السجده / 7 -9): همان كسي كه آفرينش هر چيزي را به زيبايي و نيكي انجام داد و آفرينش انسان را از گلي آغاز نهاد. سپس نژادش را از چكه اي از آبي پست قرار داد. سپس او را بياراست و از روح خويش در او بدميد و گوش و چشمها و دلها برايتان گذاشت، چه اندك سپاس مي گزاريد.

(لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم. ثم رددناه اسفل سافلين. الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات، فلهم اجر غير ممنون) (التين / 4 -6): بي گمان

ما انسان را در زيباترين نهاد آفريده ايم. سپس به پست ترين پايه ي پستها بازگردانيده ايم. مگر آنان كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، در نتيجه ايشان پاداشي بي پايان و بي منت دارند.

(و العصر. ان الانسان لفي خسر. الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات) (العصر / 1 -3): به روزگار سوگند، كه بي گمان انسان در سرمايه باختني است! مگر انان كه ايمان آوردند و كردارهاي شايسته انجام دادند.

با نگرش ژرف به آيه هاي ياد شده در بالا، انساني كه مراحل تكامل را از خاك تا به پايه ي جانوري پيموده، در اين پايه هيچ برتري بر ديگر جانوران ندارد، كردارهايش نيز بر افعال جانوران برتر نيست. ليكن از اين پايه به بالاتر است كه ابزار و نيروهايي به وسيله ي پروردگارش در اندام آراسته و شايسته ي او گذاشته شده، تا با سود جستن و بهره برداري از آنها بتواند خود را به جايگاهي، سزاوار با آنچه پروردگارش براي او خواسته و برنهاده، برساند. پروردگار براي اين توانايي و رسانيدن اين موجود به چكاد انسانسي، دمي از روح خويش را در او دميده است، تا انسان با آن بال نيروند به پرواز درآيد و خداگونه بشود. اين «شدن» را هنگامي به دست مي آورد كه از سرمايه هاي خدادادي به خوبي بهره جويد. زيرا به گفته ي پروردگار، در سوره ي عصر، انسان به خودي خود و بي سود جستن و بهره مند شدن از نيروها و بهره هاي خداداده، به سرمايه سوزي افتاده است. خسارت به معناي از دست دادن سرمايه است و ضرر، زيان ديدن از سود مي باشد. انساني كه در سطح و پايه ي حيوانات بماند و

[صفحه 326]

بخواهد از بهره هاي مادي و لذتهاي جسماني، به تنهايي، سود جويد،

نه اين كه زيان كرده، بلكه همه ي سرمايه هاي خويش را از دست داده است. هنگامي كه از چنين سرمايه اي و نيرويي و بهره اي آگاه شد، بدان سوي مي گرايد، اين گرايش يا ايمان نخستين، به دنبال آگاهي است، ليكن گام نخستين است، براي نيرومند كردن روزافزون اين گراي، كردار شايسته بايد و كردار شايسته نيز از آگاهي نسبت به جهان آفرين، جهان آفرينش، جهان پيرامون و جهان درون، پيوند با انسانهاي ديگر،شناخت روند حركت انسانها يا فلسفه ي تاريخ، شناخت ساختار جمعي انسانها، يا جامعه شناسي و شناخت ساختار دروني انسانها، يا روانشناسي، سرچشمه مي گيرد. در اين صورت است كه انسان مي تواند از گرايش هاي طبيعت مادي و غريزه ي حيواني روي بگرداند، آن ها را مهار كند و در راه انسانيت رو به تكامل و تعالي خود به كار برد و به سوي خداي آفريدگار و پروردگار بگرود (: ايمان) و كارهاي شايسته و به سزا، براي رسيدن به هدف والاي انساني، يا خداگونگي، انجام دهد (: عمل صالح). و هر دو به صورت فعل آمده است، يعني پيوستگي و هميشگي.

پس انسان، از ديدگاه اسلام و قرآن، سزاوار است كه پيوسته به كردار اخلاقي آراسته باشد، تا براي رسيدن به آنچه پروردگارش تعيين كرده شايسته گردد و بدان جا كه سزاوار است دست يابد.

پروردگار به پيامبر گرامي (ص) كه يك انسان كامل است مي فرمايد:

(و انك لعلي خلق عظيم) (القلم / 4): و بي گمان كه تو بر خوبي بس بزرگ مي باشي.

و همين خوي و خلق بس بزرگ است كه او را بر بام جهان آفرينش بالا برده، از ملايك نيز برتر پريده، در جايگاه قرب ربوبي، به اندازه ي دو سر كمان

يا از آن هم نزديك تر، رسيده است. و خود او مي فرمايد:

[صفحه 327]

بعثت لاتمم مكارم الاخلاق: برانگيخته شدم براي اين كه ارزشهاي والاي اخلاق را به كمال رسانم.

و نيز سفارشهاي بسياري درباره ي حسن خلق يا نيك رفتاري دارد كه براي نمونه، دو سفارش آن را در اين جا مي آوريم:

قال رسول الله (ص): ما يوضع في ميزان امري يوم القيامه، افضل من حسن الخلق. [185].

پيامبر خدا (ص) گفت: در روز رستاخيز چيزي سنگين تر و برتر از خوشرفتاري در ترازوي اعمال شخص گذاشته نمي شود.

قال رسول الله (ص): اكثر ما تلج به امتي الجنه تقوي الله و حسن الخلق. [186].

از بيشترين چيزهايي كه امتم را به بهشت درمي آورند، پرواداري و نيك رفتاري است.

آنچه رسول خدا (ص) در اينجا مي آموزد، خوش رفتاري با مردم و با همه ي كساني است كه پيوندي با انسان دارند، در حديث دوم نيك رفتاري را با پرواداري همراه آورده است و در حقيقت، اين دو خوي و سرشت زمينه و مايه اي براي داشتن ديگر اخلاق نيك و به اجرا درآوردن آنهاست. تا چنين زمينه اي در درون انسان فراهم نشود، نمي تواند ديگر خويهاي را در خويشتن خويش به صورت طبيعت و سرشت درآورد و به دنبال آن نخواهد توانست به چنان رفتاري در ميان مردم دست يازد.

پيامبر گرامي نمونه ي والاي اخلاقي

پيامبر بزرگ اسلام (ص) نمونه ي والا و پرچم برافراشته و آموزگار داناي اخلاق انساني است، چنان كه پروردگار درباره اش مي گويد:

[صفحه 328]

(لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا) (الاحزاب / 21): شما در وجود و رفتار رسول خدا نمونه اي برازنده داشته ايد براي كسي كه خدا و روز ديگر را اميد مي داشته است و خدا

را بسيار ياد كرده است.

و اميرالمومنين درباره ي رسول خدا و آموزش اخلاق عاليه ي انساني از وجود و عمل آن بزرگوار مي گويد:

«و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لي في كل يوم من اخلاقه علما، و يامرني بالاقتداء به» (نهج البلاغه / خطبه ي 192 القاصعه): من بي گمان از وي، مانند دنباله روي كره اسب از شير گرفته به دنبال مادرش، از او پيروي مي كرده ام، در هر روز پرچمي از اخلاق والاي خود براي من برمي افراشت و در پيروي كردن از خود به من فرمان مي داد.

نخستين آموزگار اخلاق والا به انسان، پروردگار است كه چون او را آفريده، به همه ي سرشت و طبيعت و راز او آگاهي دارد و چون مي خواهد او را به سوي خود به حركت درآورد و به خود نزديك گرداند، مي داند كه چه راهي در پيش پايش گذارد و چگونه راه را به او بنمايد.

دومين آموزگار اخلاق، آموزش ديده ي پروردگار، پيامبر بس بزرگوار است، كه از آموخته هاي خود به هر كس به اندازه ي گنجايش و شايستگي، فيض رسانيده است و بزرگترين و سزاوارترين شاگرد او علي (ع) است كه از شش سالگي در دامان پاك و مطهر تربيت و تعليم رسول خدا (ص) پرورش يافته است و از سيزده سالگي رهنمودهاي محمد (ص) را با آموزشهاي قرآني به هم آميخته و همه ي آنها را با سراسر هستي خويش آموخته است، بنابراين جا دارد كه ما از آموزشهاي والاي اخلاقي آن آموزگار بزرگ تا آن جا كه مي توانيم بهره گيريم، زيرا رهنمودهاي حضرتش، رنگ هدايت الهي و عطر و بوي تعاليم نبوي دارد.

[صفحه 329]

اخلاق نظري و عملي- مطالعه ي نظري و فلسفي و ديدگاههاي كلي

احكام و افعال اخلاقي و مسائل ذهني و دروني وابسته به خلق و خوي را، اخلاقي نظري و سلسله راهنمايي هاي عملي و احكامي كه بايد در عمل به كار بسته شود، اخلاق عملي گويند. بنابراين، در اين جا نخست برخي از احكام كلي و نظري اخلاق، از نهج البلاغه، آورده مي شود، سپس رهنمودهاي عملي امام:

«التقي رئيس الاخلاق» [187].

پرواداري سردار نيك رفتاري هاست.

تقي اسم است براي مصدر تقوي، يا مي توان تقي را در دستور زبان فارسي، حاصل مصدر دانست.و و تقوي در صص 78 به بعد، بررسي و توضيح داده شد و در ضمن،وصف پرواپيشگان- كه به خطبه ي همام مشهور است- معناي تقوي از زبان اميرالمومنين نقل گرديد.

در اينجا به پيوند ميان پرواداري و نيك رفتاري مي پردازيم.

ابن ابي الحديد مي گويد [188]: «منظور از اخلاق در اين سخن اميرالمومنين، اخلاق ديني است، زيرا اگر خويهاي پسنديده اي مانند بخشش، دليري، بردباري و عفت را، با فرض منتهي دانستن تكاليف عقلي و شرعي در نظري بگيريم، پرواداري سردار آنها نيست، بلكه رياست پرواداري با اثبات تكليف، به ويژه شرعي، بر آنها انجام گرفتني است».

ليكن در فرهنگ اسلامي، اخلاق غير شرعي و رفتار غير ديني، در انديشه نمي گنجد. حتي اگر بتوانيم مجتمعي را در نظر بگيريم كه رفتارش بر پايه ي دستورهاي ديني نيست، باز هم، در چارچوب باورها و آيين هاي خاص خودش، به پرواپيشگي نياز دارد و بدون آن، هيچ رفتار و خوي و كاري در آن مجتمع، به نتيجه ي درست و انساني نمي رسد. اگر هم با سياست بازي و فريب و نيرنگ و محاسبه ها و معيارهاي اين جهاني، موفقيتهايي ظاهري، در سياست و اقتصاد و اجتماع و فرهنگ و دانش

[صفحه 330]

و تكنولوژي، به دست بياورند

سرانجام، همه ي آن پيروزي ها و دستاوردها، محكوم به شكست و نابودي خواهد بود.

بنابراين، هر رفتار و اخلاقي، به ويژه براي كساني كه بر پايه ي آموزشهاي ديني همه ي كارها و برنامه هاي زندگي خود را انجام مي دهند و مي ريزند، شايسته است و بايسته كه بر پايه ي پرواداري باشد.

در اين جا چند نمونه از رهنمودهاي قرآن را، درباره ي پرواپيشگي و پيوند آن با رفتارهاي اخلاقي و پيامد آنها در زندگي روزانه، مي آوريم تا مطلب روشنتر شود:

(و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكل علي الله فهو حسبه … ) (الطلاق / 2 و 3).

و هركس پرواي خداي را پيشه كند خدا راه بيرون رفتني برايش مي گذارد و از جايي كه به حساب نمي آورد بدو روزي مي رساند و هركس بر خدا توكل كند او را بسنده است.

اگرچه اين آيات در سوره ي طلاق آمده است و در نگاه نخست، سفارشهايي و آموزشهايي فردي است، براي مرد و زني كه گرفتار ناسازگاري و در جنگ و درگيري براي جدا شدن و يا نشدن از يكديگر و دشواريهاي پس از آن هستند و حقوق و وظايف هريك از آنان را گوشزد مي كند. ولي همه ي رهنمودها و پيامهاي قرآني، هم جنبه ي فردي دارد و هم اجتماعي، هم ويژه ي يك امر معين است و هم دستوري همگاني در همه ي كارها، هم روشنگر راه يك فرد يا خانواده در تيرگي هاي زندگي روزانه است و هم چراغ تابان جاده ي ملتها و امتها در درازاي تاريخ و پهناي جهان.

بنابراين هركس، چه در جايگاه خويشتن، يا خانواده و چه در جايگاه مسووليت اجتماعي، بخواهد كاري انجام دهد كه با انجام آن

در بن بست گرفتار مي شود و آينده ي اقتصادي و سود و بهره ي مادي او ممكن است در خطر بيفتد، سزاوار

[صفحه 331]

است پرواي خدا را پيشه كند، به جاي سودها، به ارزشها بينديشد و نگرشي بسيار گسترده و انساني و هر دو جهاني دارا شود، خدا راه بيرون رفتن از بن بست را به روي او مي گشايد و در زمينه ي مادي و معنوي، خرد و انديشه، حال و آينده و از همه سمت، بدو روزيهايي مي رساند كه در حساب تنگ و روزمره و سوداگرانه ي او درنمي آمد و پيش از آن نمي توانست، بدان راه و بهره دست يابد و حتي در انديشه اش هم نمي گنجيد. زيرا حسابهاي ما تنها در چارچوب تنگ و كوتاه مدت شخص خود ماست و نگران آن هستيم كه اگر چيزي در حال حاضر از دست بدهيم، ديگر نتوانيم آن را به دست بياوريم.

نكته ي بسيار آموزنده و اخلاقي دنباله ي آن «توكل» است. توكل در فرهنگ قرآني، مفاهيم گسترده اي دارد. وكيل گرفتن يعني انجام كاري را كه از عهده ي انسان برنمي آيد، به ديگري كه شناخت و تجربه ي بيشتري از آن كار دارد، واگذار كند، تواكل بدان معني است كه انسان وظيفه ي عيني را كه بايد خود شخصا انجام دهد، به ديگران، بدون تعيين شخصي، واگذارد. اين كار از زير بار وظيفه شانه خالي كردن و نسبت به وظايف اجتماعي بي توجهي نشان دادن است. خصلتي است بسيار ناپسيند و پيامدي شوم دارد. توكل آن است كه انسان درباره ي وظيفه اي كه بر عهده دارد، نخست بينديشد، به جنبه هاي گوناگون امر توجه كافي بكند، با ديگران به مشورت بپردازد و با در نظر گرفتن همه ي محاسبات باز هم به خود

مغرور نشود و نپندارد كه با اين كارها، نتيجه اي را كه مي خواهد، بي هيچ ترديدي خواهد گرفت. بداند كه حسابهاي بي شمار ديگري در جهان آفرينش و در اجتماع انساني هست، كه از نظر انسان پنهان است، عواملي در جهان وجود دارد كه مي تواند همه ي آن محاسبات را به هم بريزد، در اينجاست كه حتي به پيغمبرش هم دستور مي دهد كه پس از مشورت و تصميم نهايي را گرفتن بر خدا توكل كن [189] پس توكل كردن بر خدا، به معناي شانه از زير بار مسووليت خالي كردن و كار خود را به ديگري واگذاردن و هيچ تلاشي و كوششي از خود بذل كردن، نيست، بلكه در راستاي همان پرواپيشگي و ايمان داشتن به سنت و

[صفحه 332]

مشيت الهي است، تنها به سود نينديشيدن و به دنبال ارزشها بودن است، «فهو حسبه» يعني در نتيجه ي چنين انديشه و عمل و باوري، خدا همه ي كمبودها را از ميان برمي دارد.

(و من يتق الله يجعل له من امره يسرا. ذلك امر الله انزله اليكم و من يتق الله يكفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا) (الطلاق / 4 و 5).

و هركس پرواي خداي در پيش گيرد از امر خود آساني و سهولت را فراراه او مي گذارد. اين فرمان خداست كه به سوي شما فروفرستاده است. و هركس خداي را پروا گيرد بديهايش را از او مي زدايد و پاداشي بزرگ براي او در نظر مي گيرد.

اين دو آيه نيز، در همان سوره و به دنبال همان رهنمودهاست و با تاكيد بر تقواي خدا داشتن و امر خدا را نشان دادن.

كسي كه در زندگي، با دشواري چاره ناپذيري روبه روست و چاره ي آن را تنها در

زيان ديگران مي بيند و مي پندارد، اگر راضي به آسودگي و سود خويش و دشواري و زيان ديگران نشود، پرواي خدا را در پيش گرفته به فرمان او گردن نهاده است. خدا در حسابهاي آفرينش و مشيت و امر قانونمند خود، راه آسان بيرون رفتن از تنگناها را به روي او مي گشايد

اين گشايش كه به دنبال پرواپيشگي بهره ي چنين كسي مي شود، در نتيجه ي اجراي احكام و حدودي است كه، به وسيله ي پيامبر، به سوي مردم فروفرستاده است، اگرچه به ظاره و در عرف و آداب اجتماع به زيان شخص به نظر رسد.

و هركس با اجتناب از گناهان و نافرماني هاي پروردگار خداي را پرواگيرد و برابر با دستور او كه فروفرستاده رفتار كند، بديهايش زدوده گردد، زيرا تقوي اثر سازنده و زداينده دارد. هم مي سازد و تكامل مي بخشد و هم مي پيرايد و آلودگيها و ناپاكيهاي گذشته را مي زدايد. و پاداشي بزرگ از پروردگار، در اين جهان و آن جهان، نصيب پروادار مي شود.

[صفحه 333]

چنان كه گفته شد [190]، پرواپيشگي، آگاه بودن و عمل كردن شايسته و به جا برابر با آن آگاهي است، بنابراين تعريف، پيوند ميان تقوي و اخلاق را بدين شرح مي توان دانست:

اخلاق همه ي انديشه ها، گفته ها، رفتارها، جهت گيري ها، موضع گيري ها و اقدامات انسان است، اگر تمام اين ها آگاهانه و به جا و شايسته انجام گيرند، تقوي بر اخلاق رياست كرده است، زمام و مهار همه ي هستي انسان را در دست گرفته به سوي هدف و مقصد درستي كه شايسته و بايسته مي باشد، برده است.

پايداري ورزيدن در راه حق

آنچه ما در حال حاضر، از اخلاق درمي يابيم، مفاهيم مجردي است به دور از زندگي و وابسته به امور فردي كه به اجتماع

و مردم هيچ ارتباطي ندارد. اما در فرهنگ انساني اسلام، خلق و خوي اگر با عمل و مسائل اجتماع و مردم ارتباط نداشته باشد و كسب فضايل اخلاقي براي ايجاد شايستگي فرد به منظور انجام وظايف و مسووليتهاي اجتماعي، صورت نگيرد، هيچ ارزشي ندارد. اميرالمومنين (ع) مي گويد:

«و نعم الخلق التصبر في الحق.» [191].

بهترين خوي و سرشت، پايداري ورزيدن در راه حق است.

تصبر مصدر باب تفعل، از ريشه ي صبر، به معناي پايداري و ايستادگي و شكيبايي است. اغراض بردن فعلي بدين مصدر بسيار است، از جمله: مطاوعه (پذيرش)، تكلف (بر خود هموار كردن)، انتساب (خود را به كسي يا چيزي نسبت دادن) و مانند اينها. [192] پس تصبر در اين جا به معناي هموار كردن پايداري بر خود و پذيرفتن دشواريهاي آن مي باشد.

[صفحه 334]

حق نيز آن چيزي است كه بايد باشد و شايسته است كه چنان شود، در برابر واقع يعني آن چيزي كه هست، خواه به شايستگي يا به ناشايستگي.

حق راهي بس ناهموار دارد، از خارها پوشيده است. چكاد بلند و دست نايافتني كوهي است داراي دره ها و سنگلاخ ها و پرتگاه ها و خاربن ها. و اگر با تمام دشواريها، به دست كسي افتاد، نگاهداشت آن از دريافتش دشوارتر است، چنان كه رسول خدا فرمايد: «زماني رسد كه نگهداري حق مانند قطعه اي آتش است در كف دست».

و با توجه بدين معاني، درمي يابيم كه بهترين خلق و خوي، پايداري ورزيدن و تحمل همه ي دشواريها و ناملايمات و ناهمواريها، در راه به سرانجام رسيدن آن چيزي است كه در قانون آفرينش و بر پايه ي اراده و مشيت پروردگاري، بايد تحقق يابد.

پس در راستاي آراسته شدن به اخلاقي قرآني و شايستگي

به دست آوردن براي اجرا و تحقق آنها، بزرگترين وظيفه ي بايسته ي يك انسان مسلمان، زمينه سازي در خود براي داشتن توان ايستادگي و پايداري در راه حق، است.

نهج البلاغه سرشار از رهنمودهاي اخلاقي امام است، چه عملي و چه نظري و چون قصد ما، در اين كتاب، آوردن نمونه و ارجاع دادن خواننده به سرچشمه است، نخست چند نمونه از رهنمودهاي اخلاقي امام (ع) را مي آوريم، سپس ديگري آموزشها را فهرست وار نشان مي دهيم.

ناهماهنگي ميان انديشه و رفتار يك نمونه ي منفي

در بخش سوم نهج البلاغه، كلمات قصار حكمت آميز، حكمتي است نسبه طولاني در پاسخ كسي كه از اميرالمومنين درخواست موعظه كرده است. امام در پاسخ او گفته است:

[صفحه 335]

«لاتكن ممن يرجو الاخره بغير العمل و يرجي التوبه بطول الامل. يقول في الدنيا بقول الزاهدين و يعمل فيها بعمل الراغبين. ان اعطي منها لم يشبع و ان منع منها لم يقنع. يعجز عن شكر ما اوتي و يبتغي الزياده فيما بقي. ينهي و لا ينتهي و يامر بما لاياتي.» [193].

از كساني مباش كه بدون انجام كاري به آخرت اميدوار مي باشند و با طول آرزو توبه را به تاخير مي اندازند. در اين جهان به گفتار كساني زبان مي گشايند كه خواستار بهره هاي آن نيستند، در عين حال

[صفحه 336]

رفتارشان در آن مانند كساني است كه خواستار اين جهان هستند. اگر از دنيا چيزي بدو داده شد سير نشده (درخواست بيشتر كند) و اگر از آن بازداشته شد و بدو ندادند خرسند نگرديده است. از سپاسگزاري و استفاده به جا از نعمت و چيزي كه داده شده ناتوان است و در آنچه مانده فزوني خواهان است. از ناشايست بازمي دارد و خود دست برنمي دارد و به چيزي فرمان مي دهد كه خود

انجام نمي دهد.

توضيحات شايان ذكر:

1. آخرت يا جهان بازپسين جايگاه برداشت محصول اين جهاني و استفاده از نتيجه ي عملي است كه در اين جهان انجام گرفته است كه فرموده اند: «الدنيا مزرعه الاخره» اين جهان كشتگاه آن جهان است. بنابراين نمي توان بي انجام كاري و از خود نشان دادن تلاشي، اميد به پاداشي داشت. از سوي ديگر، كسي كه به كار و كوشش نپرداخت، به دنبال آرزوهاي دراز مي رود و اين آرزوها چنان دارنده ي خود را به دنبال خويش مي كشاند و سرگرم مي كند كه ديگر بازگشتي در كار آرزومند نمي توان ديد، هرگاه به خود آيد، يا بازگشت را به يادش بيندازند، امروز و فردا مي كند و سرانجام هم موفق به توبه نمي شود.

2. در اين جهان گفتارش مانند كساني است كه هيچ گرايشي به دارايي هاي آن و هيچ وابستگي به زر و زيورها و مقام و قدرت و علاقه هاي ديگر ندارد، خود را همانند پارسايان و از جهان بركناران نشان مي دهد، ولي عمل و اقدام او مانند جهانخواران و گروندگان بدين جهان و وابستگان بدان مي باشد. ويژگي دورويان و ناآگاهان.

3. اگر از مال دنيا چيي به او داده شد، سير نمي شود و پيوسته با آزمندي به دنبال خواسته هاي بيشتر است، زيرا نفس جهانپرست سيري پذير نيست و اگر به او چيزي بيش از اندازه و بيشتر از حقش داده نشد خرسند نمي شود و فرياد

[صفحه 337]

افزون خواهي او بلند مي گردد.

4. از گزاردن سپاس در برابر آنچه به وي داده شده ناتوان است، زيرا آن را در جاي درست و شايسته ي خود به كار نمي برد و با تباه كردن و بي جا به كار بردنش، كفران نعمت كرده است و باز هم خواستار به

دست آوردن اندازه اي افزون تر از آن چيزي است كه مانده است.

5. از كارهاي ناشايست ديگران را بازمي دارد، ولي آگاهانه، يا بي آن كه بداند، خودش از آن كار ناشايست دست برنمي دارد، زيرا هم آزمند است و هم منافقانه عمل مي كند و ديگران را به كارهاي شايسته و خوبي فرمان مي دهد كه خود بدان كارها دست نمي زند.

«يحب الصالحين و لا يعمل عملهم و يبغض المذنبين و هو احدهم. يكره الموت لكثره ذنوبه و يقيم علي ما يكره الموت من اجله. ان سقم ظل نادما و ان صح امن لاهيا. يعجب بنفسه اذا عوفي و يقنط اذا ابتلي. ان اصابه بلاء دعا مضطرا و ان ناله رخاء اعتراض مغترا.» [194].

[صفحه 338]

شايستگان و درستكاران را دوست مي دارد و كار شايسته ي آنان را انجام نمي دهد، و گناهكاران را دشمن مي دارد و حال آن كه خود او يكي از آنان است. به علت بسياري گناهانش مرگ را ناخوش مي دارد و در عين حال به انجام چيزي برپاي مي ايستد كه مرگ را به علت آن ناپسند مي شمارد. اگر بيمار شد پيوسته پشيماني خورد و اگر بهبود يافت آسوده در خوشگذراني فرورود. هنگامي كه بيماري اش زدوده شد به تندرستي خود مي بالد و چون دچار بيماري گرديد از نااميدي مي نالد.

[صفحه 339]

اگر آزمايشي او را گرفتار كرد نيازمندانه و به زاري خدا را بخواند و اگر آسودگي و روزي فراخي بدو دست داد غفلت زده وفريب خورده روي برگرداند.

توضيح آن كه:

1. انسان وقتي كسي را دوست مي دارد. سزاوار است كه در عمل نيز از او پيروي كند و كار خود را با رفتار او هماهنگ نمايد، وگرنه از اين دوستي، هيچ سودي به دست نياورده

كاري دورويانه انجام داده است.

2. دشمن داشتن كساني نيز بدان علت است كه رفتار يا ويژگي ناشايستي در آنان وجود دارد، پس شايسته است كه پيوسته با در نظر داشتن آن خصلت ناپسند، خود را از آن دور نگاه دارد.

3. انسان گناهكار از مرگ مي ترسد، زيرا هر چند كه به روز حساب و پاداش ايمان محكمي نداشته باشد، باز هم در ته دل مي ترسد كه مبادا آنچه گفته اند راست باشد و در هنگام حساب پس دادن به دوزخ گرفتار آيد، لذا چون گناهان بسياري مرتكب شده از مرگ مي ترسد.

4. چنين شخصي بايد به خود آيد و دست از گناهان بردارد، اما اين غفلت زده ي بدفرجام، پيوسته به انجام هرچه بيشتر كارهايي دست مي زند كه به خاطر همان كارها از مرگ بيم دارد.

5. همين كه بيمار شد، احساس مي كند كه زمينه ي مرگ فراهم شده با مرگ فاصله اي ندارد و در نتيجه پيوسته تا بيمار است پشيماني مي خورد كه چرا در گذشته از فرصتها براي كار شايسته سود نجسته است.

6. اما چون بهبود و تندرستي به دست آورد، از همه ي آن رنج ها و پشيماني ها غافل گرديده دوباره به خوشي سرگرم مي شود و گويي هرگز گمان نمي برد كه مرگي

[صفحه 340]

در كار باشد. زهي ناآگاهي و بي خبري!

7. چون عافيت و سلامت و سرزندگي و نشاطي به دست آورد، به خودپسندي دچار شده از سر تكبر به خود مي بالد و مي گويد نه هرگز دچار بيماري شده است و نه ناراحتي بدو دست خواهد داد.

8. اما چون در بوته ي آزمايش گرفتار شد و به اندك رنجي دچار گرديد، به جاي استفاده از اين وسيله ي آزمايش و به كمال رسانيدن خود، از

سر ناآگاهي، از هرگونه بهبود و بازگشتي، نااميد مي شود.

9. چون آزمايش پروردگار او را پيش آمد، تاب نياورد، بي آن كه قدرش را بشنماسد و ارزش آن را بداند، از سر ناچاري و نيازمندي دست دعا، براي از ميان برداشتن آن به سوي خدا برمي دارد.

10. و هنگامي كه از ميان برداشته شد و زندگي آسوده و روزي فراخي به دست آورد، فريب اين حالت موقت- كه آن هم گونه اي آزمايش است- خورده با غرور از خدا رويگردان مي شود.

«تغلبه نفسه علي ما تظن و لا يغلبها علي ما يستيقن، يخاف علي غيره بادني من ذنبه و يرجو لنفسه باكثر من عمله. ان استغني بطر وفتن و ان افتقر قنط و وهن. يقصر اذا عمل. و يبالغ اذا سال. ان عرضت له شهوه اسلف المعصيه و سوف التوبه و ان عرته محنه انفرج عن شرائط المله.» [195].

[صفحه 342]

نفسش بر پايه ي گماني كه يافته بر او چيره مي شود و او خود با يقيني كه دارد بر نفس چيره نمي گردد. بر ديگري به اندك گناهش مي ترسد و براي خود چشم اميد به پاداشي بيشتر از آنچه كرده دارد. اگر خود را بي نياز ديد سبكسر و دچار فتنه شود و اگر نيازمند شد به نااميدي و سستي افتد. هنگامي كه به كار دست زند كوتاهي ورزد و چون بخواهد از اندازه درمي گذرد. اگر خواستي لذت بخش به او رو نمايد نافرماني را فراپيش اندازد و بازگشت را به امروز و فردا واگذارد و اگر رنج بوته ي آزمايشي او را دچار گردد از شرايط آيين بيرون رود.

آموزشهاي اين بخش از گفتار حكمت آميز امام عليه السلام:

1. نفس انسان بخش غريزي و فرآورده ي مادي وجود اوست

كه پيوسته به گمان ماندن در اين جهان و سود جستن از خوشي هاست و بر همين گمان بر روان انسان چيره مي شود و توان آن را ندارد كه اعتقاد يقيني روان خويش به مرگ را بر آن چيره گرداند و از لذات زودگذر بازدارد.

2. چون اندك گناهي از ديگري ديد بر سرانجام او و پيامد بد آن گناه براي آن ديگري بيمناك مي شود، كه احساس درست و به جايي است، ليكن چنان به خود مغرور است كه در برابر كار اندكي كه انجام داده پاداش و مزدي بسيار بيشتر از آن اميد دارد.

3. اگر خود را بي نياز ديد به سبكسري و سرمستي و آشوب و آزمون گرفتار شده از انجام وظايف انساني خود سرباز مي زند و اگر نيازمند شد به نااميدي و سستي دچار گرديده از پويايي و جنبش براي رشد و تكامل خود بازمي ايستد. كلا ان الانسان ليطغي، ان رآه استغني) (علق/ 6 و 7).

4. هنگامي كه به عمل پرداخت كوتاهي مي ورزد و چنان كه بايد انجام وظيفه

[صفحه 343]

نمي كند و هنگامي كه درخواستي دارد بيش از اندازه براي رسيدن بدان، پافشاري مي كند.

5. اگر خواستي خوش و هوسي لذت بخش برايش رونمود و فراهم گرديد، زود و بي هيچ انديشه اي به سويش مي شتابد و نافرماني از پروردگار را پيش مي اندازد و براي بازگشت و روي به خدا آوردن امروز و فردا و در آينده مي كند، اما اگر رنجي و دشواري آزمايشي بدو دست دهد، با بيتابي كردن و كفر گفتن و بيراهه رفتن از شرايط دينداري بيرون مي رود.

«يصف العبره و لا يعتبره و يبالغ في الموعظه و لا يتعظ، فهو بالقول مدل و من العمل مقل. ينافس

فيما يفني و يسامح فيما يبقي. يري الغنم مغرما و الغرم مغنما. يخشي الموت و لا يبادر الفوت. يستعظم من معصيه غيره ما يستقل اكثر منه من نفسه و يستكثر من طاعته ما يحقره من طاعه غيره، فهو علي الناس طاعن و لنفسه مداهن.» [196].

گذرآموزي را وصف مي كند و خود آموزش نمي گيرد و در اندرز دادن از اندازه درگذرد و خو اندرز نپذيرد، پس او به خود بالنده است در گفتار و از عمل كردن اندك رفتار. در آنچه ناماندني است از ديگران خود را به پيش اندازد و در آنچه ماندني است به آساني درمي گذرد. غنيمت را غرامت مي بيند و غرامت را غنيمت مي شمارد. از مرگ مي ترسد و در عين حال براي استفاده از فرصتي كه شتابان مي رود شتاب نمي ورزد. نافرماني ديگري را بزرگ انگارد و بيشتر از آن را از خودش كوچك شمارد و فرمان برداري خود را آن چنان بسيار به شمار آرد كه همان را از ديگري ناچيز پندارد، پس او بر مردم سرزنش جو است و براي خودش چرب زبان و دورو.

توضيحات اين بخش و بخش بعد، يكجا گفته خواهد شد.

«اللهو مع الاغنياء احب اليه من الذكر مع الفقراء. يحكم علي غيره لنفسه و لا يحكم عليها لغيره. يرشد غيره و يغوي نفسه، فهو يطاع و يعصي و يستوفي و لا يوفي. و يخشي الخلق في غير ربه و لا يخشي

[صفحه 345]

ربه في خلقه.» [197].

با توانگران به بازي نشستن در نزد او دوست داشتني تر است از ياد خدا بودن با نيازمندان. به سود خويش بر ديگري داوري كند و به سود ديگري عليه خويش حكم ندهد، ديگري را راه نمايد و خو يشتن را

گمراه، پس او را فرمان برند و او خدا را نافرماني كند، از ديگران مي خواهد كه حق او را به كمال دهند و خود به وظيفه ي بندگي وفا نكند. از مردم در غير راه پروردگارش مي ترسد و از پروردگارش در ميان مردم نگراني و ترس ندارد.

سيدرضي در پايان اين حكمت بلند مي گويد: اگر در اين كتاب جز همين سخن نبود، بي گمان به عنوان اندرزي موثر و حكمتي رسا و بينشي براي اهل بينش و آموزشي ژرف براي نگراني انديشمند كفايت مي كرد.

نكاتي در دو بخش اخير اين حكمت وجود دارد كه نيازمند توضيح هستند:

1. اين شخص واژگون، عبرت گرفتن و آموزش ديدن از رخدادهاي گذشته را براي ديگران وصف مي كند، اما خود آموزش نمي بيند، زيرا به گفته هاي خود باور ندارد و در پند و اندرز دادن به ديگران بيش از اندازه ي پافشاري مي كند، ليكن خود

[صفحه 346]

پندي نمي گيرد و اندرزي نمي پذيرد، چنين شخصي به گفتار خود مي بالد و درباره ي نيكي هاي گفتارش سخن را به درازا مي كشاند، اما از جهت رفتار بسي كوتاه مي آيد و به عمل دست نمي زند.

2. درباره ي بهره ها و آرايش ها و دارايي هاي زودگذر اين جهان با ديگران به رقابت و مسابقه و درگيري مي ايستد، حاضر است حق ديگران را، به سود خود، ناحق كند، اما براي به دست آوردن بهره هاي ماندني و جاويدان آن جهان به سهل انگاري مي پردازد، از فرصت استفاده نمي كند و به آساني آنها را از دست مي دهد.

3. غنيمت و بهره ي گزافي را كه با گذشت و ايثار و تحمل دشواريهاي عبادت و انجام وظيفه و بر دوش گرفتن بار مسووليت مي تواند به دست آورد، غرامت مي شمارد، يعني مي پندارد كه پرداخت دارايي به

عنوان زكات و صدقه و خيرات و صرف وقت براي عبادت و انجام مسووليت و گذشت از لذتها و خوشي هاي زودگذر، جريمه و كيفري است كه مجبور به پراخت آنهاست. از سوي ديگر، سود بردن از هرگونه داراي، بهره مند شدن از هر اندازه خوشي، دست يافتن به هر مقام و جايگاه اجتماعي و نام و نان را براي خود غنيمت مي داند، در حالي كه اينها همه غرامت است، يعني در برابر هر ذره اي از آنها بايد پاسخگو باشد. اگر از راه درست به دست آورده است و در راه شايسته به كار برده است و در جهت عقيده و ايمان و انسانيت صرف كرده است، در اين جهان و آن جهان پاداشي نيكو و درخور مي يابد، وگرنه كيفري سخت مي بيند.

4. پيوسته نگران فرارسيدن مرگ است و از آن بيم دارد كه به مقصد نرسيده و به پايان برنامه دست نيافته، مرگ او را غافلگير كند، اما براي بهره گرفتن از ابراز و وسايلي كه در اين مسير و در نهايت راه و پس از اين زندگي برايش سودمند و با ارزش است، پيشدستي نمي كند.

5. گناه و نافرماني ديگري را كه از معصيت خودش بسي كم تر است، بسيار

[صفحه 347]

بزرگ تر از آنچه هست به شمار مي آورد و از آن بيم دارد و اظهار نگراني مي كند و از فرجام بد او داد سخن مي دهد و او را متوجه و بيدار مي كند، اما در برابر آن، طاعتي را كه اگر ديگران انجام داده باشند بسيار ناچيز و اندك مي شمارد، چنانچه خود انجام دهد بسيار به شمار مي آورد و فرمان بردني مي داند كه سزاوار است پروردگار پاداش هنگفتي در برابر آن به وي

بدهد، بنابراين، با چنين نگرش و قضاوتي، نسبت به ديگران سرزنش گر و عيب جوست و با زبان تلخ و تند به جان مردم افتاده است و نسبت به خود چرب زبان و دورو و فريب دهنده و گمراه سازنده مي باشد.

6. بازي با توانگران و بيهوده گذرانيدن وقت خود با آنان و با شخصيت ها و نامداران را بيش تر از آن دوست دارد كه با نيازمندان و بي نامان و كساني بنشيند كه در محفل آنان ياد خدا مي رود و سخن از اعتقادات و انجام مسووليتهاي انساني و به جاي آوردن وظايف ديني است، زيرا اين چنين مجلسي او را بيدار مي كند و از خوشي ها بازمي دارد و به انديشه مي كشاند.

7. چون بخواهد ميان خود و ديگري داوري كند، پيوسته سود خويش را در نظر دارد و زيان ديگران را. معيار براي او خويشتن است نه حق. لذا هميشه به سود خود و به زيان ديگري حكم مي دهد.

8. با سخنان حكمت آميز، با پند و اندرزها و نصيحت ها ديگران را ارشاد مي كند و راه را به آنان نشان مي دهد و به راه صحيح مي راند، اما چون خود به گفته هايش ايمان ندارد، يا اهل عمل نيست، يا عمل كردن بدانها را سخت و دشوار احساس مي كند، به گمراهي مي افتد، مسيري را كه مي شناسد و مي شناساند در پيش نمي گيرد و در نتيجه خود را فريب داده است. با اين تفاوت در ميان گفتار و رفتار، ديگران را به فرمان خود درآورده، يعني همه كساني كه به گفته هايش عمل مي كنند فرمان او را مي برند، اما او خود از گفته ها و پندهايش فرمان نمي برد و راه ديگري در پيش مي گيرد، از ديگران مي خواهد كه حق سخن

و نصيحت و رهنمودهايش را با پذيرفتن و عمل كردن بدانها، به طور كامل بپردازند، ليكن خود به حق سخنش و به

[صفحه 348]

حق پروردگار بر خويشتن وفا نمي كند.

9. چنين شخص رياكار و دوروي، پيوسته چشم به مردم دوخته است و براي خوشامد آنان كار مي كند، لذا نگران و بيمناك از خلق است مبادا از پنهان كاريها و دورويي ها و اختلاف ميان گفتار و رفتارش باخبر شوند، ليكن از پروردگار آگاه به نهان و آشكار، با چنين رفتاري كه در ميان آفريدگانش دارد نمي ترسد.

ابن ابي الحديد در آخر اين حكمت مي گويد: بيشتر جملات اين حكمت تكرار در معنا و مفهوم است، اگرچه از نظر لفظ با هم اختلاف دارند و اين از قدرت امام عليه السلام درآوردن عبارتهاي گوناگون و از گستردگي سرچشمه ي سخنوري اوست. [198].

آنچه در بالا گفته شد، تصويري است گويا و رسا و كامل از شخصي واژگون و نمونه اي منفي از اخلاق والاي اسلامي كه سزاوار است پيوسته اعمال او را در نظر داشته باشيم و به شيوه ي او عمل نكنيم. سعدي گويد: «لقمان را گفتند: ادب از كه آموختي؟ گفت از بي ادبان. هرچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهيز كردم.

نگويند از سر بازيچه حرفي

كز آن پندي نگيرد صاحب هوش

وگر صد باب حكمت پيش نادان

بخوانند، آيدش بازيچه در گوش»

پس از نشان دادن يك نمونه ي منفي، اينك به يادآوري چند نكته ي اخلاقي از آموزشهاي والاي علوي مي پردازيم:

[صفحه 349]

در نهي از غيبت مردم

غيبت از ناپسندترين كارهاي اجتماعي است و نشان دهنده ي ضعف شخصيت و سستي ايمان گوينده است. كسي كه در برابر ديگري- چه دوست باشد و چه دشمن- احساس ناتواني و كوچكي و گاه رشك و

حسادت، مي كند و از راه درست و به شكل روياروي نمي تواند اين ضعفها و كمبودها را جبران كند و قدرت رسانيدن خود را هم به او ندارد، دست به غيبت مي زند و در پشت سرش به بدگويي از او مي پردازد. اين بدگويي اگر راست نباشد و صفات بدي را كه به كسي نسبت مي دهد در آن كس نباشد، تهمت و افترا به حساب مي آيد و از نظر حقوق اسلامي سزاوار حد و كيفرهايي متناسب با آن است و اگر آن صفات در آن كس باشد و بازگو كردنش باعث انتشار آن اوصاف يا اعمال ناشايست در ميان مردم گردد، غيبت به حساب مي آيد و از گناهان بزرگ شمرده مي شود. پروردگار در اين باره مي فرمايد:

(يا ايهاالذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن، ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا، ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه؟! و اتقوا الله، ان الله تواب رحيم.) (الحجرات/ 12).

اي كساني كه ايمان آورديد، از بسياري از گمانها دوري گزينيد، زيرا برخي از گمانها گناه است و در كار مردم كاوش نكنيد و نبايد برخي از شما در پشت سر برخي ديگر بدگويي كند، آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ پس آن را ناخوش داريد! و خداي را پروا گيريد، بي گمان خدا بسيار توبه پذير و بسي مهربان است.

گمان بد و بي جا درباره ي يكديگر داشتن، اجتماع را به سوي بدبيني و گسترش

[صفحه 350]

تباهي و پراكندگي و اختلاف مي كشاند كه خود گونه اي گناه اجتماعي است كه از گناه فردي بسي بدتر است و مردم را زنجيروار به سوي گناهان كوچك و

بزرگ مي كشاند. زيرا همه ي افراد در يك مجتمع به هم وابسته هستند و بدگماني هريك، چون بيماري واگير، به ديگران هم سرايت مي كند و همه را دچار مي سازد.

سپس مي فرمايد: افراد يك مجتمع نبايد در كار يكديگر كاوش كنند و عليه يكديگر و همسايه و دوست و خويش جاسوسي نمايند. چه بسياري از كارهاي بد، با پوشيده ماندن، شايد كه همچنان پوشيده بماند يا از بين برود، ولي اگر آشكار گرديد، با از بين رفتن حرمت و زشتي آن، در بين ديگران هم گسترش يابد و بدآموزي همه جا را فراگيرد.

سپس ايمان آوردگان را از بدگويي در پشت سر يكديگر بازمي دارد و براي نشان دادن شدت نادرستي و زشتي بسيار آن، تشبيهي به ميان مي آورد كه هيچ انسان سالمي دوست ندارد و طبعش نمي پسندد كه آن را انجام دهد و آن خوردن گوشت تن برادر خودش، پس از مردن است و نتيجه گيري فوري چنين كاري، تنفر و اشتمئزازي است كه تصورش در هر كس ايجاد مي كند و خود مي گويد: پس همانگونه كه خوردن گوشت برادر مرده ي خود را خوش نداريد، بدگويي در پشت سرش را هم نبايد بپسنديد كه ناخوشايندي و تباهي سرانجام آن كه فراگير و همگاني است، بسي زشت تر و بدتر از آن كار فردي است. در زمينه ي بدگماني، جاسوسي و بدگويي در پشت سر، خداي را در نظر بگيريد و پرواي او را داشته باشيد و اگر چنين مي كرده ايد، از هم اكنون كه به بدي آن آگاه شده ايد، به سوي خدا و خوش گماني نسبت به يكديگر و پرده پوشي از رازها و حفظ الغيب برادران ايماني و همنوعان خويش، بازگرديد و بدانيد كه خدا

هم پذيراي بازگشتگان است و فرشتگان آغوش خود را به روي اين كسان مي گشايند و هم پروردگار بسي مهربان است و رحمتش را بر سر همه ي بندگان خيرخواه و درستكار و پاك انديش مي گستراند.

[صفحه 351]

پس از كتاب خدا، نهي از غيبت و بدگويي پشت سر كسي، در گفتار رسول خدا (ص) بسيار آمده است، از جمله:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا يغتب بعضكم بعضا و كونوا عباد الله اخوانا».

پيامبر خدا (ص) فرمود: نسبت به يكديگر حسد نورزيد و كينه ي همديگر را در دل نداشته باشيد و نبايد از شما ديگري را در پشت سر بد گويد و بندگان خدا، با هم برادر باشيد.

و روي جابر و ابوسعيد عنه صلي الله عليه و آله: «اياكم و الغيبه، فان الغيبه اشد من الزنا، ان الرجل يزني فيتوب الله عليه و ان صاحب الغيبه لايغفر له حتي يغفر له صاحبه». [199].

جابر و ابوسعيد از پيامبر اكرم (ص) روايت كردند كه فرمود: «شما را هشدار مي دهم از بدگويي در پشت سر كسي، زيرا غيبت از زنا بدتر است، شخص مرتكب زنا مي شود و سپس خدا توبه و بازگشت او را مي پذيرد، ولي صاحب غيبت آمرزيده نمي شود تا كسي كه غيبتش را كرده از او درگذرد و او را ببخشد.

و في حديث سلمان، قلت: يا رسول الله، علمني خيرا ينفعني الله به، قال: «لا تحقرن من المعروف شيئا و لو ارفضت من دلوك في اناء المستسقي و الق اخاك ببشر حسن و لا تغتابنه اذا ادبر». [200].

در حديث سلمان آمده كه گفت: گفتم: رسول خدا، خيري به ما من بياموز كه خدا به

وسيله ي آن سودي به من برساند. فرمود: «هيچ مقدار از نيكي را كوچك نشماري اگرچه از ظرف آبخوري خودت كمي آب در ظرف خواستار آب بريزي و برادرت را با چهره ي باز و با خوشرويي ديداركني و چون پشت كرد و رفت به هيچ روي نبايد غيبت او را بكني».

[صفحه 352]

همه ي اين سفارشها و آموزشها مي رساند كه يكي از بدترين خصلتها و بدفرجام ترين كارها، بدگويي پشت سر كسي ديگر است.

حال ببينيم امام علي (ع) درباره ي غيبت چگونه آموزش مي دهد:

و من كلام له عليه السلام في النهي عن غيبه الناس

«و انما ينبغي لاهل العصمه و المصنوع اليهم في السلامه ان يرحموا اهل الذنوب و المعصيه و يكون الشكر هو الغالب عليهم و الحاجز لهم عنهم، فكيف بالغائب الذي عاب اخاه و عيره ببلواه. اما ذكر موضع ستر الله عليه من ذنوبه مما هو اعظم من الذنب الذي عابه به؟! و كيف يذمه بذنب قد ركب مثله! فان لم يكن ركب ذلك الذنب بعينه، فقد عصي الله فيما سواه، مما هو اعظم منه. و ايم الله لئن لم يكن عصاه في الكبير و عصاه في الصغير، لجراته علي عيب الناس اكبر.» [201].

[صفحه 353]

براي كساني كه از گناه خود را بركنار نگاه داشته اند و در سالم ماندن از انحراف، لطف و احسان خدا آنان را در بر گرفته است، سزاوار است كه بر گناهكاران و نافرمانان رحمت آرند و سپاسگزاري انديشه و رفتاري باشد كه بر آنان چيره است و جلوگيرنده ي آنان از مشغول شدن به بدگويي در پشت سرشان، تا چه رسد به غايبي كه در پشت سر برادرش از وي عيب جويي كند و به نكوهش گرفتاري او

در گناه بپردازد. آيا جايگاه گناه پوشي خدا را درباره ي خودش از ياد برده است كه بر روي گناهي كه برادرش را به خاطر آن عيب جويي مي كند؟! و چگونه به سرزنش او به علت ارتكاب گناهي زبان مي گشايد كه خود مانند آن را مرتكب شده است! و اگر همان گناه او را انجام نداده است، از فرمان خدا در موردي سرپيچي كرده است كه بسي بزرگتر از گناه اوست و به خدا سوگند اگر در انجام گناه بزرگ از فرمان خدا نافرماني نكرده است و در ارتكاب گناه كوچك سرپيچي كرده، بي گمان گستاخي او بر عيب گرفتن از مردم نافرماني و گناهي بزرگتر است.

[صفحه 354]

اميرالمومنين، در اين سخن، درسي گرانبها به مردم يك اجتماع ايماني كه مي خواهند انساني زندگي كنند، مي دهد:

اهل عصمت كساني هستند كه با آگاهي از شايستها و ناشايستها الهي و با تمرين و ممارست و در عملي پيوسته و اراده اي استوار، توانسته اند بر غريزه ها و خواستهاي حيواني و بر نفسي كه هميشه انسان را به انجام كارهاي ناروا فرمان مي دهد، چيره گردند و مهار آن را در دست گيرند و خود را از سطح حيواني برتر برده بر چگاد انسانيت پا نهند و رفتاري در پيش گيرند كه آنان را هرچه بيشتر تعالي و تكامل بخشد و به اهداف والاي انساني نزديك تر گرداند.

همين افراد، بدون لطف و رحمت و فضل الهي، نمي توانند به چنين سطحي برسند و تا چنين زمينه اي، آگاهانه و با اراده، در خود ايجاد نكرده اند، رحمت و فضل الهي را به دست نمي آورند. پس، از يك سو كوشش بايد تا از سوي ديگر كشش ايجاد شود. زمينه و شرايط كه در

زمين وجود انسان، به دست كشتورز خود او، فراهم گرديد، باران رحمت و احسان و تفضل پروردگار بر سرش مي بارد و بار و بر آن، رستن و به سلامت جستن از گناهان و از بيراهه رفتن و به هلاكت افتادن است.

چنين كساني سزاوار است به شكرانه ي نعمتو نيكي پروردگار با دين گناه گناهكاارن و سرپيچي از فرمان پروردگار، آنها را از ناآگاهي آن افراد بدانند و بر آنان رحمت بياورند و با روشي درست و انساني و موثر به راهنمايي ايشان بپردازند.

سپاسگزاري در برابر نعمتي عبارت است از شناختن قدر و ارزش آن نعمت و به كار بردن آن در جاي درست خودش و گستردن سايه ي آن نعمت بر سر ديگران. اين سپاسگزاري شايسته است كه پيوسته بر انديشه و رفتار و گفتار آنان غالب باشد، به گونه اي كه به كار بردن اين شكر نگذارد از وظيفه ي خود غفلت ورزند و به عيب جويي و سرزنش ديگران بپردازند.

رهنمود بالا را اميرالمومنين (ع) براي كساني مي گويد كه شرايط عصمت و

[صفحه 355]

مشمول لطف و رحمت پروردگار شدن را در خود ايجاد كرده اند، وظيفه ي شايسته اي است براي افراد آگاه و آنان كه مراقب خويش و در انديشه و نگران ديگران هستند.

مي فرمايد: چگونه كساني كه به چنين سطحي از تربيت و آگاهي و توان خود نگهداري نرسيده اند، به خود جرات مي دهند تا در پشت سر برادري كه گرفتار مصيبت ناآگاهي و در نتيجه دچار بلاي گناهكاري است، بدگويي و عيب جويي كنند، و آن عمل را بر آنان زشت و ننگ به شمار آورند؟

اين سوال و سوال بعد استفهام انكاري و از روي تعجب است و با نشان دادن و يادآوري

موقعيت خودشان، موثرترين دليل و حجت عليه آنان است.

سپس اين پرسش را مطرح مي كند كه آيا به ياد پرده اي كه خدا بر روي گناه خودشان افكنده است نمي افتند؟ همان گناهي كه بس بزرگتر از گناهي است كه برادرش مرتكب شده او را به خاطر انجام آن نكوهش كرده است. چگونه در پشت سر برادرش به علت انجام گناهي از او بدگويي مي كند كه خود مرتكب ناشايستي همانند آن شده، يا اگر عينا همان گناه نباشد، در مورد ديگري از فرمان خدا سرپيچي كرده است كه بسي از گناه او بزرگتر است.

آنگاه به خدا سوگند ياد مي كند كه اگر چنين كسي، در گناهان بزرگ يا كوچك يا همسان با گناه برادر گناهكارش، از فرمان خدا سرپيچي نكرده است، بي گمان جرات و گستاخي او بر عيب جويي مردم، از همه ي آن گناهان بزرگتر است، زيرا غيبت به شمار مي رود و غيبت بزرگترين گناه است.

سپس اميرالمومنين فلسفه ي رهنمود خويش را به شكلي زيباتر توضيح مي دهد:

«يا عبدالله، لاتعجل في عيب احد بذنبه، فلعله مغفور له و لا تامن علي نفسك صغير معصيه، فلعلك معذب عليه. فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه، وليكن الشكر شاغلا له علي

[صفحه 356]

معافاته مما ابتلي به غيره.» [202].

اي بنده ي خدا، در عيب جويي از كسي به خاطر گناهش شتاب مكن، زيرا باشد كه آمرزيده شده باشد و بر خويشتن در برابر كوچكي معصيت آسوده مباش، چه بود كه بر آن عذاب شوي. پس بايد هركس از شما كه از عيب خويشتن آگاه است، به خاطر آن از عيب جويي ديگري دست بردارد و سزاوار است كه سپاسگزاري بر كنار ماندنش از بيماري گناهي

كه ديگري بدان گرفتار شده پيوسته او را به خود مشغول دارد.

چهار نكته ي آموزنده را، در اين بخش، امام به عنوان اصول اجتماعي و خودشناسي، سفارش مي فرمايد:

1. اگر كسي بر اثر ناداني يا غفلت دچار گناهي فردي شده است، نبايد در داوري عليه او و عيب جويي از او، شتاب ورزيد، زيرا چه بسا از ناداني و غفلت بيرون آمده با توبه و يا، به جبران آن، با انجام كار نيكي، خدا او را آمرزيده باشد،

[صفحه 357]

2. هيچ گناهي را كه شخص انجام مي دهد نبايد كوچك شمرد و بر خويشتن، به خاطر كوچكي و قابل گذشت بودن آن آسوده خاطر شود، زيرا همين كوچك شمردن و كم اعتنايي، غفلت به بار آرد و انسان را به گناهي بزرگتر كه سزاوار عذاب است، وادارد،

3. پس آگاه بودن از عيب خويشتن، هرچند كه به ظاهر عيب كوچكي باشد، بايد باعث شود كه انسان از سرزنش ديگران و به زبان آوردن گناه آنان و بدگويي در پشت سرشان خودداري ورزد و به اصلاح خود بپردازد،

4. با ديدن گرفتاري ديگران به گناه، سپاسگزاري از سالم ماندن خودش، سزاوار است كه همه ي وقت و فكر او را به خود سرگرم كند، زيرا اين ابتلا، خود آزمايشي است كه براي هر شخصي پيش مي آيد، اگر شخصي در غفلت و بي توجهي بود، آلوده به گناه مي شود و اگر آگاه و وظيفه شناس بود، خود را از آلودگي به گناه و گرفتاريش بركنار مي دارد و از آزمون روسفيد بيرون مي آيد، پس پيوسته بايد خداي را سپاس گويدكه نعمت آگاهي و بيداري را به وي ارزاني داشته است.

و اينك به آموزشهاي اخلاقي ديگر، فهرست وار، اشاره مي شود و هريك

از آنها كه نياز دارند، توضيحي به اختصار، به دنبال آنها خواهد آمد:

مراء و لجاجت و خصومت

مراء و مريه به معني جدل كردن به منظور خودنمايي و ستيزگي براي به كرسي نشانيدن سخن و انديشه و خواست خويش است. كسي كه با چنين روحيه اي به بحث و گفتگو مي پرداد، هدفش رسيدن به حقيقت نيست، بلكه خود او با شك و بي اطلاعي به موضوع مي نگرد، ليكن از روي خودنمايي و با روحيه ي ستيزه جويي،

[صفحه 358]

مي خواهد سخن خود را به عنوان حق و درست اثبات كند. لذا چنين روحيه اي ناپسند شمرده شده است. اميرالمومنين درباره ي مراء مي گويد:

«من ضن بعرضه فليدع المراء.» [203].

هركس كه براي نگاهداري آبروي خويش آزمند است، بايد از ستيزه دست بردار. زيرا سرانجام بي پايگي و نادرستي سخن ستيزه گر آشكار خواهد شد و آبرويش خواهد رفت.

و در تعريف شك مي فرمايد:

«و الشك علي اربع شعب: علي التماري و الهول و التردد و الاستسلام. فمن جعل المراء ديدنا لم يصبح ليله … » [204].

و درخت شك نيز بر چهار شاخه است: بر ستيزه گري در گفتگو و ترسيدن و دودل بودن و تسليم شدن. پس كسي كه ستيزه گري در گفتگو را عادت خود ساخت شب انديشه اش به بامداد يقين نخواهد رسيد.

[صفحه 359]

اميرالمومنين در ضمن نصيحتهاي حكيمانه اش به فرزند برومندش امام حسن (ع) مي فرمايد:

«و اياك ان تطمح بك مطيه اللحجاج.» [205].

و تو را پرهيز مي دهم از اين كه اسب ستيزه جويي و پافشاري بر روي سخن نادرست، تو را بردارد و اختيار از دست تو بيرون برد.

اين جمله به شكل «ان تجمح بك» نيز روايت شده است كه در اين صورت به معناي سركشي كردن و از جاي به در بردن و از اختيار

خارج كردن است.

به هر دو صورت، لجاجت به معني فرورفتن در گرداب و لجنزار ناداني و تعصب كور و بي منطق و در اصطلاح، پافشاري كردن بر روي سخن يا رفتاري است كه انسان خود به نادرستي آن آگاهي داشته، يا دست كم درباره ي درستي آن مردد و دودل، باشد.

و نيز مي فرمايد:

«اللجاجه تسل الراي.» [206].

ستيزه جويي انديشه و نگرش را تباه مي گرداند.

[صفحه 360]

زيرا همين كه انسان در گفتگوي با ديگري- بي آن كه به درستي گفتار خود يقين داشته باشد- بر روي آن پافشاري كند و بخواهد هر طور شده، آن را به اثبات برساند، توان انديشيدن و در ژرفاي موضوع نگريستن و در نتيجه تدبيري را كه بايد بينديشد، از دست مي دهد.

يكي ديگر از اخلاق ناپسند و خصلتهاي زشت در انسان، خصومت به معناي همان ستيزه جويي در گفتار و دشمني ورزيدن با ديگري در رفتار متقابل است. مي فرمايد:

«من بالغ في الخصومه اثم و من قصر فيها ظلم و لا يستطيع ان يتقي الله من خاصم.» [207].

كسي كه در دشمني از اندازه گذشت گناه ورزيد و هركس درباره ي آن كوتاهي كرد ستم ديد و كسي كه با ديگران به ستيزه جويي ايستاد نمي تواند پرواي الهي داشته باشد (از خدا بترسد).

خصومت بدان معني است كه انسان به جاي حل مسائل اجتماعي، در ميان خودي، به شيوه اي نادرست و غيرمنطقي، با شخصي كه مساله و مشكلي دارد، دشمني ورزد، زيرا دشمني ورزيدن زمينه اي براي كينه توزي مي گردد و روابط اجتماعي را به

[صفحه 361]

نابساماني مي كشاند و زندگي انسان، تبديل به گونه اي زندگي خشن و غير انساني و پر از بحران مي شود.

اگر انسان در برابر اختلافات از اندازه بگذرد و بخواهد به هر بهايي

منافع و خواست شخصي خود را به دست آورد، بي گمان با متوسل شدن به وسايل و ابزار ناحق براي رسيدن به غرض بي جا، به گناه مي افتد و هركس در برابر دشمني ورزيدن و كينه توزي ديگري كوتاه بيايد و از ترس يا ناتواني، بي اعتنايي از خود نشان دهد، گرفتار ستم و تجاوز طرف خود قرار مي گيرد و در چنين محيطي و با اين روحيه ي كينه توزانه، نمي توان پرواي خدا را پيشه كرد، زيرا پرواپيشگي قلبي زدوده از كينه و انديشه اي پاك از هرگونه آلودگي و آگاهي از وظيفه و عمل صالح مي خواهد و اين مقدمات و زمينه ها، با آن روحيه ها و اعمال براي كسي فراهم نمي شود.

خشم و حسد و خودپسندي

خشم گرفتن از غريزه هاي انساني است، ليكن هنگامي انساني به شمار مي رود كه اختيار آن در دست شخص باشد و در هر جا كه لازم ديد آن را به كار برد. و تشخيص جاي آن، به وسيله ي انسانهاي تربيت شده و آگاه و صاحبان عمل صالح، امكان پذير است. انساني كه در راه خدا حركت مي كند و همه ي اعمالش را هم براي خدا انجام مي دهد، خشم خود را هم مهار كرده در جهت رشد و كمال انساني به كار مي برد و عليه دشمنان خدا و دشمنان انسانيت و از همه ي آنها پيشينه دارتر يعني ابليس و از همه بدتر و پنهانكارتر يعني نفس، به كار مي گيرد. خشم بي جا از سپاهيان اين دشمن پيشينه دار يعني ابليس است و از خويهاي شيطاني و گونه اي از ديوانگي است.

اميرالمومنين درباره ي خشم چنين مي فرمايد:

«و احذر الغضب، فانه جند عظيم من جنود ابليس. [208].

[صفحه 362]

و اياك و الغضب، فانه طيره من الشيطان. [209].

الحده ضرب من الجنون، لان صاحبها يندم،

فان لم يندم فجنونه مستحكم.» [210].

از خشم بپرهيز، زيرا سپاهي بزرگ از سپاهيان ابليس است.

تو را هشدار مي دهم از خشم، زيرا خشم گرفتن از جاي پريدن و از انگيزه هاي شيطان است.

تندخويي گونه اي ديوانگي است، زيرا دارنده اش پشيمان مي شود، پس اگر پشيمان نشده است ديوانگي او استوار است.

ابليس همان نيرويي است كه بر اثر خودبزرگ بيني از سجده بر آدم خاكي خودداري كرد و از آتش خلق شدنش را به رخ خدا كشيد كه من برترم، خدا او را از درگاه راند و او سوگند خورد كه در دشمني نسبت به بشر و گمراه كردن آدميان هيچ كوتاهي نورزد و با سپاه پياده و سواره ي خويش پيوسته با نوع بشر و فرزندان آدم در نبرد است. و اين سپاه را از درون خود بشر بسيج مي كند، از همه ي آنها بزرگتر، خشم و تندخويي است كه از درون انسان برمي خيزد. و چون خشم به انسان دست داد، از جايگاه استوار انساني و پايگاه محكم وقار و متانت بيرون پريده، در اختيار ابليس قرار مي گيرد و سبك چون پركاهي ابزار دست او و خود شيطاني مي شود كه صفت

[صفحه 363]

و كار برجسته ي ابليس است. و حدت و تندخويي نيز داغ ترين و بالاترين مرحله ي خشم كه ديوانگي است، به حساب مي آيد. تندخو اگر خرد خود را به طور كامل از دست نداده باشد زود پشيمان مي شود و اگر پشيمان نشد نشان مستحكم بودن ديوانگي اوست.

حسد ورزيدن يكي از خويهاي بسيار ناشايست بشر است. حسد به معني خويي است كه نمي تواند نيكي و بهره اي و امتيازي را در وجود كسي و در نزد شخصي و براي ديگري ببيند. حسود، نه تنها نمي تواند

نعمتي را در كسي ببيند، بلكه خواستار نابود شدن نعمت ديگري است و نمي خواهد كه خود او هم چنان نعمتي داشته باشد. خويي است ويرانگر كه نظري جز نابود شدن ندارد. حسد با غبطه كه در فارسي به رشك تعبير مي شود، تفاوت دارد. غبطه خوردن يا رشك بردن بدان معني است كه انسان آرزو مي كند نعمت و خير و حالت و صفت خوب و پسنديده اي را كه ديگري دارد، بهره ي خود او هم بشود و لذا مي كوشد كه خود را به وي برساند، بدون آن كه ميل داشته باشد كه آن نعمت از ديگري سلب شود. ازاين جهت خدا به انسان مي آموزد. كه از شر حسود خود را در پناه پروردگار قرار دهد. و امام (ع) درباره ي حسد مي فرمايد:

«الحرص و الكبر و الحسد دواع الي التقحم في الذنوب. [211].

العجب لغفله الحساد عن سلامه الاجساد. [212].

و لا تحاسدوا، فان الحسد ياكل الايمان (كما تاكل النار الحطب).» [213].

[صفحه 364]

آز و خودبيني و حسد انگيزه هايي هستند براي بي پروا و كوركورانه افتادن در گناهان. شگفت از غفلت حسودان از سلامت بدن ها.

به يكديگر حسود نورزيد، زيرا حسد آن چنان ايمان را مي خورد «كه گويي آتش هيزم را».

سه خوي بسيار بد: آزمندي و خودبيني و حسد است كه اگر در كسي ايجاد شود و به درمان آنها نپردازد و خود را در اختيارشان قرار دهد، چنان تسلطي بر او پيدا مي كنند كه بدون آن كه بخواهد و بداند، كوركورانه به پرتگاه گناهان فرومي افتد. و حسد نه تنها به معنويت شخص گزند مي رساند كه به جسم نيز سرايت و آن را دچار بيماري و ناتواني مي كند و اگر كسي به جان و معنويت

خود توجهي نداشته باشد، دست كم به سلامت جسماني خود بايد علاقه مند باشد و از حسد بپرهيزد. و از جسم و جان گذشته، حسد، مانند آتش ايمان را مي خورد و انسان را به گناه برمي انگيزد.

اين تشبيه را اميرالمومنين از رسول خدا برگرفته است.

درباره ي «عجب» به معني خودپسندي، گفته هايي دارد، از جمله:

«عجب المرء بنفسه احد حساد عقله. [214].

و اياك و الاعجاب بنفسك و الثقه بما يعجبك منها و حب الاطراء، فان ذلك من اوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين. [215].

و لا وحده اوحش من العجب.» [216].

[صفحه 365]

خودپسندي هركس يكي از حسدورزان به خرد اوست.

و بپرهيز از خودپسندي و اطمينان كردن به چيزي كه تو را به خودپسندي برمي انگيزاند و دوست داشتن ستايش، زيرا خودپسندي از مطمئن ترين فرصتهاي پيش آمده براي شيطان در درون خويش است، براي اين كه پيامد و دستاورد نيكي نيكوكاران را يكسره از بين ببرد.

و هيچ گونه تنهايي و از ديگران جداماندني ترسناك تر از خودپسندي نيست.

حكمتهاي ياد شده از سه جاي نهج البلاغه گرفته شده است و در توضيح آنها بايد گفت:

1. خرد انسان هنگامي رشد مي كند كه غريزه هاي حيواني- مانند خودخواهي و خودپسندي- رو به ناتواني و كاستي بگذارد، از اين روي، خودپسندي به خرد

[صفحه 366]

حسادت مي ورزد و نمي خواهد آن را پويا و رو به رشد ببيند. پس هرچه شخص بيشتر به سوي خودپسندي برود، خردش از حركت بيشتر بازمي ماند و سرانجام ناتوان و نابود مي شود.

2. اعجاب به نفس به معني برانگيختن نفس به خودستايي است. اگر انسان از كاري كه انجام داده، يا سخن زيبايي كه به زبان آورده، خوشش بيايد و از خود تعريف كند و خود

را برتر از ديگران بداند، نفس خويش را به اعجاب برانگيخته است و خرد خود را سركوب و ناتوان كرده است.

3. اطمينان پيدا كردن به درستي كار يا گفتاري كه باعث شود نفس به خودستايي درآيد، نيز از عوامل سقوط و واژگونگي انسان است. بنابراين، هرگز نبايد بدين غريزه هاي دروني و طبيعت خودخواهي مطمئن شد و شايسته نيست كه به ستايش ديگران هم اعتماد شود.

4. طرء به معناي پيشامد ناگهاني و مصيبتي است كه دانسته نيست از كجا آمده، و طري به معناي تازگي و شادابي هم هست و چون به باب افعال برود، معناي ستايش كردن از كسي مي دهد. گويي اطراء به معناي تر و تازه كردن ناگهاني روحيه ي افسرده و پژمرده ي ديگري است.

ستودن ويژه ي پروردگار است و بس. و اميرالمومنين (ع) مي فرمايد: «هيچ ستايشگري نبايد كسي جز پروردگارش را بستايد [217] بنابراين ستودن غير خدا شايسته نيست و اگر كسي دوست داشته باشد او را بستايند و از ستودن ديگران خوشش بيايد، مقدمات سقوط خويش را فراهم كرده است و به تدريج مراحل طغيان را پيموده به تفرعن و استبداد و خود را پروردگار ديدن مي رسد.

شيطان پيوسته در كمين به دست آوردن فرصت براي به گمراهي كشانيدن بشر است. يكي از بهترين و مطمئن ترين فرصتهايي كه به دست مي آورد، خودخواهي و غرور و خودستايي انسان است. داشتن اين سرشت، قرار گرفتن بر لبه ي پرتگاه است،

[صفحه 367]

چون شيطان شخص را بر لبه ي پرتگاه ديد، با چاپلوسي و ستايش از او و كار خوب او را بيشتر از آنچه هست، زيبا نشان دادن، وي را به پرتگاه نزديكتر مي سازد، و در يك فرصت مناسب كه

همان غرور و غفلت است، به ژرفاي دره مي سپارد. و درنتيجه، همه ي كارهاي نيكي را كه انجام داده نابود و بي ارزش مي كند.

5. انسان خودخواه و خودستاي، به تدريج به جايي مي رسد كه هيچ شخصيت انساني را نمي تواند در برابر خود ببيند. چنين شخص خودخواه خودستاي همه ي دوستان و نزديكان را از دست مي دهد و تنها مي شود. زيرا چاپلوسان و ستايشگران، خود خوب مي دانند كه سخنشان دروغ و دورويانه و از روي ترس يا طمع است و لذا قابل اطمينان براي دوستي و ياري و همكاري نيستند و سرانجام دچار تنهايي و ترس و وحشت مي شود و كارش به ديوانگي و در نهايت، به نابودي، مي انجامد.

آزمندي و دنياپرستي

اين جهان جايگاه گذر است، بدان معني كه انسان، درگذرگاه تكاملي خويش كه از خاك آغاز شده و به خداگونگي مي تواند بينجامد- پس از گذشتن از مراحل رشد نخستين و رسيدن به مرحله ي بشري، مدتي در زهدان مادر به سر مي برد تا اندامهايش، چنان كه بايسته است، شكل لازم و و ساختار بشري را بگيرد و بتواند با گرفتن رهتوشه، به راه خود ادامه دهد. اين رهتوشه، در مرحله ي اين جهاني، هم براي كمال بخشيدن و نيرومند كردن جسم است و هم جان، تا هر دو، هماهنگ با يكديگر، توان راهپيمايي و رفتن به سوي مقصد نهايي و والاتر را بيابند. پس اگر جسم و جان، اين جهان را منزل نهايي و مقصد پاياني بپندارند و نه رهتوشه، كه باري سنگين از ابزار و وسايل بر دوش گيرند و وسيله ها را هدف بدانند، در زير بار كمر خم كرده به هلاكت رسند و در اين صورت، نه تنها به چكاد

والاي خداگونگي نمي رسند، به مقصد پنداري خودشان هم كه همين جهان و بهره هاي آن باشد، دست نمي يابند.

[صفحه 368]

بنابراين، دو عامل بازدارنده ي انسان از حركت رو به تكامل، آزمندي و دنياپرستي است. امام عليه السلام خطاب به مالك اشتر چنين مي گويد:

«و لا تدخلن في مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك عن الامور و لا حريصا يزين لك الشره بالجور، فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظن بالله.» [218].

هرگز مباد كه زفت و تنگ نظري را در گروه رايزني با خود درآوري، زيرا چنين كسي تو را از فضيلت بخشش بيش تر باز مي گرداند و ناداري را به تو نويد مي دهد، و نه ترسويي را، كه او هم تو را از انجام كارها به ناتواني وادار مي كند و نه آزمند كسي را كه آزمندي به ستمگري را نيز در چشمان تو مي آرايد، چه، بي گمان زفتي و ترس و آز غريزه هاي پراكنده اي هستند كه سوءظن به خدا آن خها را با هم يكجا گردآوري مي كند.

[صفحه 369]

آري حقيقت اين است كه هريك از صفات ياد شده انسان را از رشد و تكامل بازمي دارد. بخل يا زفتي خصلتي است كه دارنده ي آن جز خود را نمي بيند و نمي خواهد كه هيچ كس از نعمتي الهي و بهره اي اكتسابي بهره مند باشد، در نتيجه هر صاحب فضل و هر بخشنده اي را از بخشندگي بازمي دارد و پيوسته افراد را به تنگدستي و ناداري در آينده مي ترساند.

ترس نيز انسان را از اقدام به كارهاي مهم و خطرناك بازمي دارد و در زندگي اجتماعي نمي توان به كار مهم و خطرناك اقدام نكرد، زيرا اگر انسان به كارهاي روزمره و عادي

بپردازد، اجتماع از حركت و پيشرفت و فرد از رشد و تكامل، بازمي ماند و سرانجام زندگي با آسودگي، اما خواري و پستي مي گذرد.

آزمندي نيز، اگرچه به ظاهر با بخل تفاوت دارد، اما فرجام هر دو، يكي است. زيرا آزمند هرچه مي بيند براي خود مي خواهد، اگرچه حق ديگران باشد. و اگر مشاور باشد، نظر مي دهد كه بايد همه ي بهره ها و برتري ها و فزوني ها را از ديگران گرفت و در يك جا گرد آورد. و بدين وسيله به حق ديگران تجاوز مي كند و به ستم از آنان مي گيرد.

اين خويهاي غريزي، هركدام در جهتي به كار مشغول اند و اگر به جاي خود و در حد ميانه اي، از آنها بهره برداري شود، چه بسا سودمند نيز باشند، ليكن گرد آمدن همه ي آنها در يك جا و به كار گرفتن در يك راستا، نشانگر آن است كه دارنده ي آنها خدا را بخشنده، مهربان، پرورنده، روزي رساننده، دادگر و حكيم نمي داند و با بدگماني به آينده ي خود مي نگرد و براي جبران آن، از اين خوي ها و خصلتها بهره برداري مي كند، آن هم به شيوه اي نادرست و بيدادگرانه و به گزاف.

اميرالمومنين عليه السلام، در ضمن نامه اي به معاويه، آن آزمند جهانخوار گلوگشاد سيري ناپذير كه هرچه مي ديد، مي خورد و باز هم به دنبال چيزهاي ديگر

[صفحه 370]

بود، مي نويسد:

«اما بعد، فان الدنيا مشغله عن غيرها و لم يصب صاحبها منها شيئا الا فتحت له حرصا عليها و لهجا بها و لن يستغني صاحبها بما نال فيها عما لم يبلغه منها و من وراء ذلك فراق ما جمع و نقض ما ابرم! و لو اعتبرت بما مضي حفظت ما بقي. والسلام.» [219].

اما پس از (سپاس و ستايش به درگاه پروردگار)، بي گمان

اين جهان سرگرمي گرفتار سازنده اي است كه از هر كار ديگري بازمي دارد و دارنده ي آن به چيزي از اين جهان دست نيافته است مگر اين كه در آزمندي بر آن و شيفتگي بدان به رويش بازمي شود و با آنچه كه جهانخوار در اين جهان به دست آورده است او را از آنچه تاكنون بدان نرسيده است بي نياز نخواهد كرد و از پس (اين آزمندي و شيفتگي) جدا شدن از چيزهايي است كه فراهم ساخت و پنبه شدن رشته هايي كه استوار بر هم تافت! و اگر از آنچه گذشت پند آموختي، آنچه را

[صفحه 371]

مانده است (براي آينده ي خود) اندوختي و بدرود.

در اين گفتار اميرالمومنين، به چند نكته بايد توجه كرد:

1. دنيا، در فرهنگ قرآني و اسلامي، به معناي توجه بسيار نشان دادن به بهره هاي مادي و پيروي كردن از سرشت حيواني و هدف ساختن وسيله هاست. بنابراين، رفتن به دنبال يك جنبه از زندگي انساني، بدان مي انجامد كه بشر به يك سوي زندگي بپردازد و از جنبه ي ديگر آن كه پرواز با روان به سوي پروردگار و خداگونگي است، بازماند.

2. همين كه بشر، با چنين آزمندي و انديشه اي، چيزي از آن بهره ها را به دست آورد، با كشش و انگيزه اي كه دارد، پيوسته و روزافزون، او را به سوي خود مي كشد و هيچ مرزي براي بازايستادن و بسنده كردن و دست برداشتن ندارد.

3. هرچه اين بشر از جهان به دست بياورد، خود را نيازمندتر به چيزهايي مي بيند كه به دست نياورده است، زيرا بهره ها، گنجايش آزمندي و گرسنه چشمي بشر را روز به روز بيشتر مي كنند و او را به ژرفاي مرداب و لجنزار بيشتر فرومي كشانند.

4. اما

انساني كه پيوسته سراسر انديشه و عمل و همت خود را صرف گردآوري بهره هاي اين جهاني كرده، يكباره چشم بازمي كند و خود را بر لبه ي پرتگاه مرگ مي بند و ناچار به جدا شدن از همه ي چيزهايي كه گرد آورده است. به همين علت جان كندن او بسيار سخت مي شود، زير از دارايي هايش دل نمي كند و با حسرت از اين جهان جدايش مي كنند.

5. اگر انسان گذشته ها را، به عنوان آموزشهايي باارزش در برابر ديدگان خود داشته باشد و از آنها سود جويد، به فلسفه ي تاريخ و قانون فرمانروا بر حركت انسانها و حركت سراسر جهان آفرينش، پي مي برد و از فرصت بازمانده و سرمايه هاي انساني و نعمتهاي خدادادي خويش، كمال استفاده را مي جويد.

[صفحه 372]

و باز هم در اين باره چنين آموزش مي دهد:

«و من لهج قلبه بحب الدنيا التاط قلبه منها بثلاث: هم لايغبه و حرص لايتركه و امل لا يدركه.» [220].

و هركس دلش شيفته و وابسته به دوستي اين جهان شد، دل او به سه چيز اين جهان چسبيده است: اندوهي كه از او دست برنمي دارد و آزمندي اي كه او را وانمي گذارد و آرزويي كه بدان دست نمي يابد.

دنيادوستي ريشه ي آن سه خصلت است، يعني كسي كه شيفته و وابسته به دنيا شد، به سه خصلت ناپسند و سه گرفتاري نابودسازنده و واپس برنده چسبيده از آنها جدا نمي شود:

1. از آن جا كه پيوسته خواستار نعمتها و بهره هاي بيشتر است و آنچه را كه خواستار است به دست نمي آورد و آنچه را هم به دست آورده بيم آن دارد كه از دست بدهد، هميشه اندوهگين است،

2. آزمندي نيز، براي گرد آوردن هرچه بيشتر از بهره ها و خواسته هاي اين

جهان، او را تنها نمي گذارد،

3. آرزوي اين شخص به دست آوردن روزافزون است. هرچه به دست آورد باز هم آرزوي بيش تري در سر مي پروراند، از اين رو هرگز به آرزويش نمي رسد.

[صفحه 373]

زفتي و تنگ چشمي

زفتي يا بخل آن چنان پيامد ضد ارزشي و ضد تكاملي دارد كه حجم بسياري از متون اخلاقي و ادبي و كتابهاي موعظه و حكمت را به خود اختصاص داده است. سعدي (عليه الرحمه) گويد:

آن شنيدستي كه در اقصاي غور

بازسالاري بيفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنيادار را

يا قناعت پر كند يا خاك گور [221].

و اميرالمومنين عليه السلام، درباره ي بخيل مي فرمايد:

«عجبت للبخيل، يستعجل الفقر الذي منه هرب و يفوته الغني الذي اياه طلب، فيعيش في الدنيا عيش الفقراء و يحاسب في الاخره حساب الاغنياء.» [222].

از زفت تنگ چشم در شگفتم، خواستار با شتاب آمدن همان تنگدستي است كه از آن مي گريزد (و با شيوه اي كه در پيش گرفته) همان توانگري را از دست مي دهد كه مي جويد، پس در اين جهان مانند ناداران مي زيد و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد.

[صفحه 374]

اين سخن گهربار، اگرچه بي نياز از شرح است، براي روشن شدن بيشتر چند نكته ي آن توضيح داده مي شود:

1. زفت از ترس تنگدست شدن نه خود از دارايي خويش بهره ور مي شود و نه مي بخشد، و اين ار همان ناداري و فقري است كه از آن مي گريزد و خود آن را براي خويش فراهم مي كند.

2. با بخل ورزيدن خواستار توانگري است و حال آن كه با بهره مند نشدن از دارايي خويش به ناداري دچار است و دارايي را كه مي جويد از دست مي دهد. آنچه به پندار او توانگري مي آورد، باعث از دست رفتن آن مي شود.

3. در اين

جهان، با وجود داشتن، مانند ناداران و تنگدستان به سر مي برد، اما از آن جا كه در گردآوري مال و ثروت كوشيده بدانها عشق مي ورزد، در آن جهان بازخواست مي شود، زيرا به حساب رسيدن براي همين دو چيز است.

به همين اندازه از اخلاق ناپسند بسنده كرده از خداي مهربان درخواست مي كنيم به ما توفيق دهد تا خود را از اخلاق ناپسند بركنار داريم و به اخلاق پسنديده ا بياراييم كه خشنودي او را به دنبال دارد و ما را به آستان قرب او نزديك مي كند.

اخلاق پسنديده

اشاره

اكنون به نگرش امام به اخلاق پسنديده و آموزشهاي والاي او مي پردازيم:

خوشخويي

در آغاز سخن چند سخن جامع و حكمت آميز از قرآن و از رسول خدا (ص) درباره ي خوشخويي آورده شد. در اين جا، به عنوان مقدمه، چند حكمت از امام (ع) درباره ي خوشخويي مي آوريم:

[صفحه 375]

«و اكرم الحسب حسن الخلق [223]. و لا قرين كحسن الخلق [224]. كفي بالقناعه ملكا و بحسن الخلق نعيما.» [225].

گرامي ترين تبار خوشخويي است. و هيچ همنشيني مانند خوي نيكو نيست. خرسندي را همين بس كه دولتمندي است و خوشخويي را كه نعمتي پايدار است.

و اكنون چند خوي پسنديده از آموزشهاي اميرالمومنين آورده مي شود:

در اختيار بودن زبان

زبان از امتيازات حيواني انسان است. در ميان جانوران انسان مي تواند با گردانيدن اين اندام گوشتين و تارهاي صورتي و ساير انامها سخن بگويد. برخي ديگر از پرندگان و جانوران هم مي توانند با آموزشهايي، به چنين عملي دست بيازند، ليكن سخن گفتن انسان، دو جنبه دارد: اگر از روي آگاهي و هدفدار و اختيار باشد، در راستاي عمل انساني و رشد و تعالي گوينده و شنوندگان است و اگر از روي ناآگاهي و بي هدف و بيرون از اختيار باشد، از عمل حيوان پست تر و در راستاي ضد تكاملي و ضد بشري است.

از اين روي در رهنمودهاي پروردگار و آموزشهاي پيامبران و پيشوايان هدايت درباره ي زبان و در اختيار داشتن آن و گردانيدنش در جهتي كه به سود بشر و بشريت باشد تاكيد بسيار شده است. اميرالمومنين عليه السلام درباره ي زبان مي گويد:

«الكلام في وثاقك ما لم تتكلم به، فاذا تكلمت به صرت في وثاقه، فاخزن لسانك ما تخزن ذهبك و ورقك. فرب كلمه سلبت نعمه و جلبت نقمه.» [226].

[صفحه 376]

سخن در بند تو است تا بر زبانش نرانده اي، هنگامي كه بدان

سخن گفتي تو در بند آن گرفتار مي شوي، پس همانگونه كه زر و سيم خود را نگاه مي داري زبانت را هم نگه دار. چه بسا سخني كه نعمتي را سلب و نقمت و كيفري را جلب كرد.

و در جاي ديگري، درباره ي زبان مي فرمايد:

«و اجعلوا اللسان واحدا: و ليخزن الرجل لسانه، فان هذا اللسان جموح بصاحبه. و الله ما اري عبدا يتقي تقوي تنفعه حتي يخزن لسانه و ان لسان المومن من وراء قلبه و ان قلب المنافق من وراء لسانه، لان المومن اذا اراد ان يتكلم بكلام تدبره في نفسه، فان كان خيرا ابداه و ان كان شرا و اراه و ان المنافق يتكلم بما اتي علي لسانه، لايدري ماذا له و ماذا عليه.» [227].

[صفحه 377]

و زبان را با هم يكي بسازيد، شخص بايد زبانش را نگاه دارد، زيرا اين زبان نسبت به دارنده اش سركش است. به خدا سوگند بنده اي را كه پرواداري مي كند نديدم كه پرواپيشگي او سودي به وي رساند مگر اين كه زبانش را نگاه دارد. و بي گمان زبان مومن از پشت دل اوست و شكي نست كه دل منافق از پشت زبان اوست، زيرا هنگامي كه مومن مي خواهد سخني به زبان آورد، در درون خود آن را زير و رو كند و درباره اش بينديشد، پس اگر خير است آن را آشكار گرداند و اگر شر است آن را نهان سازد و بي گمان منافق هرچه به زبانش آمد مي گويد، نمي داند چه سخني به سود اوست و چه سخني به زيان او.

سخن اميرالمومنين بسيار گوياست. تنها اين نكته را بار ديگر يادآوري مي كنيم كه زندگي يك مسلمان، جامع و داراي نظام است، بدان

معنا كه اخلاق اجتماعي او با زندگي فردي و خصوصيات دروني او با رفتار بروني او، عبادات و روابطش با خدا و وظايف سياسي و شغلي او به هم آميخته و در يك راستاست و تفاوتي با يكديگر ندارند.

اقدام كردن به خير و كارهاي پسنديده

واژه ي خير، بي آن كه بر وزن افعل باشد، به معناي بهتر و بهترين است و چون ريشه ي آن از (خ ي ر) مفهوم گزينش دارد، بنابراين، خير را مي توان به واژه ي گزيده تر و گزيده ترين و، به صورت حاصل مصدر، به گزيني و بهترين برگزيده، به فارسي

[صفحه 378]

برگردانيد. در قرآن و سخن رسول خدا (ص) اين واژه بسيار به كار رفته است. و امام (ع) به طور كلي مي فرمايد:

«افعلوا الخير و لا تحقروا منه شيئا، فان صغيره كبير و قليله كثير. و لا يقولن احدكم: ان احدا اولي بفعل الخير مني، فيكون و الله كذلك. ان للخير و الشر اهلا، فما تركتموه منهما كفاكموه اهله.» [228].

كار خير را انجام دهيد و چيزي از آن را خرد مشماريد كه كوچك آن بزرگ مقدار است و اندك آن بسيار. و هرگز نبايد كسي از شما بگويد: كه ديگري در انجام كار برگزيده از من سزاوارتر است، زيرا به خدا سوگند چنين مي شود، زيرا به گزيني و بدگزيني را مردماني است، پس هركدام را وانهاديد، طرفدار هريك به جاي شما آن را به انجام مي رساند.

اگر انسان خير را كوچك شمارد و بدين دليل آن را انجام ندهد و انجام آن را به ديگري واگذارد و ديگري را براي انجام خير شايسته تر از خود بداند، توفيق

[صفحه 379]

بزرگي را از خويش دريغ داشته و آن را بهره ي ديگري گردانيده است. انسان اگر

دست از انجام خير بردارد، سرانجام كسي يافت مي شود كه آن را انجام دهد و اگر از شر هم دست بردار، هواخواهي دارد كه آن را انجام دهد. در اين ميان گزينش خير يا شر مهم است و دست برداشتن از آنها مهمتر.

كار نيك را براي خشنودي خدا انجام دهيد نه براي سپاسگزاري

خير و كار نيك و پسنديده، در ذات خود، نيكو است و انسانيت انسان را به سوي رشد و تعالي و كمال مي برد. به همان اندازه كه انسان نيت خالص دارد و هر كاري را براي به دست آوردن خشنودي خدا انجام مي دهد و چشمداشتي به پاداش و ستايش و حتي سپاس ديگران ندارد، به همان اندازه و در برخي حالات چند برابر، پاداش به سزا و شايسته از سوي پروردگارش به دست مي آورد. از اين روي امام (ع) مي فرمايد:

«لا يزهدنك في المعروف من لايشكره لك، فقد يشكرك عليه من لايستمتع بشي ء منه، و قد تدرك من شكر الشاكر اكثر مما اضاع الكافر. [229] (و الله يحب المحسنين).» [230].

[صفحه 380]

مبادا كسي كه سپاس كار پسنديده ي تو را نمي گزارد، در جهت رفتن به سوي آن تو را بي ميل كند، زيرا بي گمان كسي از تو سپاسگزاري مي كند كه هيچ بهره اي از آن نمي خواهد، در اين صورت تو از سپاس سپاسگزار بسيار بيشتر به دست مي آوري از آنچه ناسپاس تبهكار از بين برده است. «و خدا نيكوكاران را دوست مي دارد».

معروف، كار نيكي است كه مردم خردمند و سالم بپسندند. چنين كاري، اگر بي چشمداشت تلافي و جبراين صورت بگيرد، سپاسگزاري خدا را به دنبال خواهد داشت و سپاسگزاري خدا، دادن توفيق بيشتر به نيكوكار براي نيكي گسترده و به دست آوردن پاداش گسترده و چند برابر

در اين جهان و روز بازپسين خواهد بود. بنابراين، اگر نيكوكار حق خود را از طرف ناسپاس و يا ديگران، از بين رفته يا به جاي نياورده مي يابد، چنانچه كار نيكوي خود را بدون توجه بدين چيزها و خالصا براي خدا انجام دهد، پاداشي بسي گرانتر و باارزشتر به دست خواهد آورد. زيرا خدا نيكوكاران را دوست مي دارد. و دوست داشتن خدا يك چيز عاطفي و احساسي نيست، بلكه به معناي به نتيجه رسانيدن نيكي نيكوكار و به رشد و تعالي بردن او و گسترش اثر نيكي در اجتماع است. چون نيكي كردن هماهنگ با قانون هستي و در جهت حركت آفرينش است.

[صفحه 381]

بخشندگي و بزرگواري

انسان از دو گوهر خاك و روح خدا آفريده و آميخته است. اگر در حالت خاكي و لجني گرفتار باشد، چيزي از دارايي ها و خواسته ها را از خود دور نمي كند و مي پندارد كه دارايي و بهره هاي اين جهاني بخشي از هستي اوست كه اگر چيزي از آنها را بخشيد، از هستي اش كاسته مي شود. و در برابر اين چنين كسان، آنان كه از سطح خاك برتر رفته به سوي روح خدايي خويش گرايش بيشتر پيدا كرده اند، از روزيها و بهره ها و داشتني هاي خود مي بخشند، مي بخشايند، از ديگران در مي گذرند و بر سر هستي و هرچه كه در اين جهان است بزرگوارانه درمي گذرند.

امام (ع) درباره ي بخشندگي مي فرمايد:

«من ايقن بالخلف جاد بالعطيه.» [231].

هركس به جانشين شدن يقين پيدا كرد، دست به بخشش و دهش مي زند.

«الجود حارس الاعراض.» [232].

بخشندگي پاسدار آبروهاست.

«يا جابر، قوام الدين و الدنيا باربعه: … و جواد لايبخل بمعروفه.» [233].

[صفحه 382]

جابر! برپايي و استواري دين و دنيا به چهار چيز است: …

و بخشنده اي كه به بخشش خود زفتي نورزد.

در حكمت نخست، اميرالمومنين بخشنديگ را به باور حتمي وابسته كرده است و مي فرمايد: كسي بي دغدغه ي خاطر و نگراني مي بخشد كه بداند جانشيني و عوضي براي آنچه بخشيده هست. خواه اين جانشين دارايي و بهره هاي همين جهان باشد، خواه نام نيك و بزرگواري و فضيلت و ارزشهاي اجتماعي در اين زندگي و خواه پاداش آن جهاني از سوي پروردگار كه هم مادي است و هم معنوي. به هر حال هرچه باشد، رشد و كمال و تعالي انسان به سوي انسانيت والا و گرايش به سوي برتري و روح خدايي است.

در حكمت دوم، بخشندگي را به آبرو و حيثيت انسان وابسته مي داند و مي فرمايد: انساني كه بخشنده است، آبروي خود را در برابر بخل، حسادت و تنگ نظري شخص خودش حفظ مي كند و از بدگويي ديگران و سرزنش آنان در اجتماع نيز محفوظ مي ماند.

و در حكمت سوم، شالوده و پايه ي استوار و نگاهدارنده ي دين و دنيا را چهار چيز مي داند: دانايي كه دانش خود را به كاربرنده است، ناداني كه از آموختن سر باز نمي زند و بخشنده اي كه در بخشش خود بخل نورزد و ناداري كه آن جهانش را بدين جهان نفروشد.

سپس در توضيح هر چهار مي فرمايد: زيرا اگر دانشمند دانش خود را به كار نبرد و تباه كرد، نادان از آموختن خودداري مي ورزد و اگر توانگر به بخشيدن دارايي خود زفتي نشان داد، درويش آن جهان خويش را بدين جهان بفروشد. و همه ي امور اجتماعي و فردي، در نظام انساني اسلام، به هم پيوسته است.

و درباره ي بزرگواري مي فرمايد:

«الكرم اعطف من الرحم.» [234].

[صفحه 383]

بزرگواري از خويشاوندي مهرآورتر است.

«من اشرف اعمال

الكريم غفلته عما يعلم.» [235].

از برترين كارهاي شخص بزرگوار، ندانسته گرفتن چيزي است كه مي داند.

بزرگواري هم گذشت است و هم جوانمردي و بخشندگي كه همه ي اينها بيشتر از خويشاوندي- كه تنها پيوند خوني در ميان باشد- مهر و عطوفت و دلبستگي و گرايش ديگران را به دنبال مي آورد.

بسياري از كارهاي نادرست بر اثر غفلت و بي توجهي از افراد سر مي زند. شخص بزرگوار در برابر اينگونه كارها خود را به ناداني مي زند و همين امر باعث بيداري و توجه و بازگشت شخص خلافكار مي شود.

خوي پسنديده و رفتارهاي والا بي شمار است و اميرالمومنين كه از سرچشمه ي هميشه جاري مكتب اسلام، وجود و سرشت و خوي و رفتار و انديشه و گفتار خود را آبياري كرده است، آموزش ها و رهنمودهاي بسياري براي هدايت و رشد انسانها، به زبان و قلم آورده است و نهج البلاغه سرشار از اين گوهرهاي درخشان و حكمتهاي نمايان است. چون هدف در اين كتاب آوردن نمونه هايي از آموزش هاي والا و پرارزش نهج البلاغه است، براي اين كه از موضوعها و رهنمودهاي ديگر امام (ع) بازنمانيم، در اين جا تنها به آوردن نمونه هايي چند از

[صفحه 384]

اخلاق پسنديده بسنده كرده خواننده را براي بهره مند شدن بيشتر، به شناوري در درياي نهج البلاغه راهنمايي مي كنيم:

صبر و پايداري

صبر در فرهنگ اسلامي، به معني تحمل ناملايمات و زير بار خواري رفتن و پذيرش هربار نيست. صبر به معناي پايداري و ايستادگي در برابر سختي ها و پذيرش آگاهانه و ارادي دشواريهاست. شكيبايي اگر به معناي پايداري به كار رود، برابري درستي براي صبر است ولي اگر به معناي «بنشينم و صبر پيش گيرم دنباله ي كار خويش گيرم» باشد، جنبه ي منفي دارد و مانند

پرهيزكاري است براي تقوا كه تنها يك جنبه از آن حقايق بزرگ و مفاهيم گسترده را بيان مي كنند. امام درباره ي صبر مي فرمايند:

«و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد و لا خير في جسد لا راس معه و لا في ايمان لا صبر معه.» [236].

و بر شما باد به پايداري و شكيبايي، زيرا پايداري مانند سر است براي تن، نه در تني كه سر با آن نباش خيري هست و نه در ايماني كه با شكيبايي همراه نباشد.

«لايعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان.» [237].

شكيبا پيروزي را از دست ندهد، اگرچه روزگاري دراز بر او بگذرد.

صبر و ظفر هر دو دوستان قديم اند

بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

(حافظ)

[صفحه 385]

راستي در گفتار

«الايمان ان توثر الصدق حيث يضرك، علي الكذب حيث ينفعك و ان لايكون في حديثك فضل عن عملك و ان تتقي الله في حديث غيرك.» [238].

ايمان آن است كه راستي را، در جايي كه به تو زيان مي رساند، بر دروغ، در آن جا كه به تو سود مي رساند، برگزيني و آن كه در گفتارت برتري از كردارت نباشد و نيز آن كه در گفتگو از ديگري خداي را پروا داشته باشي.

فروتني و دانش

«و لا حسب كالتواضع و لا شرف كالعلم.» [239].

هيچ تبار و نژادي مانند فروتني و هيچ گونه شرف و والايي مانند دانش نيست.

«و من اتي غنيا فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دينه.» [240].

و كسي كه به نزد توانگري رفت و به خاطر توانگري اش در برابر او فروتني كرد، دو سوم دينش را از دست داده است.

[صفحه 386]

درگذشتن و نيرومندي

«اذا قدرت علي عدوك، فاجعل العفو عنه شكرا للقدره عليه.» [241].

اگر بر دشمنت دست يافتي، در گذشتن از او را شكرانه و سپاس دست يافتن بر او ساز.

«اولي الناس بالعفو، اقدرهم علي العقوبه.» [242].

از همه ي مردم به بخشودن و درگذشتن سزاوارتر، از همه ي آنان تواناتر به كيفر كردن است.

نرمش و مدارا

انسان آميخته اي از احساسات، عواطف، انديشه، خرد و ديگر استعدادها و نيروها و غرايز است. از اين روي رفتار اجتماعي افراد انساني با يكديگر بسيار حساس است. انسانهايي كه در يك اجتماع با هم به سر مي برند، اگر نسبت به يكديگر خشن و خشك و بدرفتار باشند، به زودي اجتماع از هم خواهد پاشيد. لذا چاره اي جز سازش با يكديگر و نرمش در رفتار ندارند. نرمش ملاط پيونددهنده ي انسانهاست.

اميرالمومنين در اين باره مي فرمايد:

«من تلن حاشيئه يستدم من قومه الموده.» [243].

[صفحه 387]

كسي كه با پيرامونيان خود به نرمي رفتار كند پيوسته از كسان خويش دوستي مي بيند.

توضيح اين كه حاشيه ي انسان به معني بال و پر مهرباني مي باشد و نرم رفتار كردن حاشيه، كنايه از نرمش خود انسان در رفتار با اطرافيان است.

حسن ظن (خوش گماني)

«و من ظن بك خيرا، فصدق ظنه.» [244].

كسي كه گمان خير درباره ي تو داشت، گمانش را راست بگردان.

توضيح اين كه اگر كسي بر پايه ي آگاهي و اطميناني كه به كسي دارد، گمان برد كه خير و نيكي از او سر مي زند، نبايد كاري كرد كه دريابد گمانش به او دروغ گفته است، بلكه وظيفه ي هر انساني است كه با نيك رفتاري و به گزيني، اين گونه گمان مردم درباره ي خود را خير بداند.

آزرم

آزرم در برابر واژه ي حياء است. حيا در عربي و آزرم در فارسي حالتي است كه از ابتدا و از روي آگاهي در انسان ايجاد مي شود و بر اثر اين حالت مواظب است كه كاري ناروا از او سر زند. اما شرم و خجلت حالتي است كه پس از انجام دادن كار ناروا، ممكن است و بايد، در انسان پديد آيد.

لذا حيا را شرط ايمان درست و كامل دانسته اند. و شخص با حياء و آزرمگين ايمان نسبه كاملتري دارد. اميرالمومنين در اين باره مي فرمايد:

[صفحه 388]

«من كساه الحياء ثوبه، لم ير الناس عيبه.» [245].

كسي كه آزرم جامه ي او را بپوشاند، مردم عيب او را نديده اند.

«لا ايمان كالحياء و الصبر.» [246].

هيچ گونه ايماني مانند آزرم و پايداري نيست.

بردباري و درنگ

بردباري به معني بر دوش گرفتن بار ديگران و تحمل در برابر ناملايمات افراد اجتماع است كه البته بايد همراه با دانش و آگاهي و هدفدار باشد و گرنه زير بار زور و ستم ديگران خواهد بود. و در وصف متقيان (خطبه ي همام، ص 78) سه بار علم و حلم را همراه با هم بيان فرموده اند.

درنگ نيز يعني در هنگام هر اقدامي يا سخني، درنگ كردن و انديشيدن و سپس دست به عمل زدن. شتاب كردن از نداشتن حلم است و نداشتن حلم از بي دانشي سرچشمه مي گيرد. امام (ع) در اين باره مي فرمايد:

«الحلم و الاناه توامان، ينتجهما علوا الهمه.» [247].

بردباري و درنگ همزادند، همت بلند آن دو را مي زايد.

«و لا شرف كالعلم و لا عز كالحلم.» [248].

هيچ گونه برتري و افتخاري مانند دانش و هيچ گونه ارجمندي و عزتي مانند بردباري نيست.

ويژگيهاي مومن

حسن ختام بخش اخلاق را ويژگي هاي مومن از گفته ي امام (ع) قرار مي دهيم:

[صفحه 389]

«المومن بشره في وجهه و حزنه في قلبه. اوسع شي ء صدرا و اذل شي ء نفسا. يكره الرفعه و يشنوا السمعه. طويل غمه، بعيد همه. كثير صمته، مشغول وقته. شكور، صبور. مغمور بفكرته، ضنين بخلته، سهل الخليقه، لين العريكه. نفسه اصلب من الصلد و هو اذل من العبد.» [249].

شادي مومن در رخسار اوست و اندوه او در دلش. سينه ي او از هرچه فراخ تر است، و نفس او از همه چيز خوارتر. برتري جستن را دوست نمي دارد و به نيكي شهره شدن را دشمن مي دارد. غم او دراز است و همتش بر جهان فراز. خاموشي او بسيار است و وقتش گرفتار. بسي

[صفحه 390]

سپاسگزار است و در برابر پيشامدها پايدار. فرورفته در انديشه ي خويش است. و بخيل

از گفتن نياز و وضع پريش. آرام خوي است و نرم رفتار. نفس او از سنگ خارا سخت تر است و خود او از بنده خوارتر.

نه صفت دوگانه كه برخي ضد يكديگر و برخي در راستاي هم هستند و اين صفات هيجده گانه، تصوير زيبايي است از يك مومن كه آيينه ي تمام نماي اخلاق اسلامي است. اين ها همه ي صفات يك مومن نيست و نيز اين صفات اختصاص به مومن ندارد. شخص پرواپيشه نيز، چنان كه در پيش از اين گفته شد، صفاتي دارد كه صفات مومن نيز بخشي از آن است.

خداي بزرگ به ما توفيق دهد كه در رفتار و گفتار و انديشه، خود را به همه ي اين صفات بياراييم!

[صفحه 393]

علي در آوردگاه صفين

اشاره

اميرالمومنين (ع) همين كه به پيشنهاد مردم خلافت را پذيرفت و مردم با او بيعت كردند، همه ي كارگزاران و فرمانداران عثمان را از كار بركنار كرد. به همه ي آنان نامه اي نوشته، نظر خود را به آگاهي آنان رسانيد و از آنان خواست كه حساب همه ي دارايي و درآمد محل خدمت خود را برداشته به نزد او بيايند و پيش از آمدن، بيعت مردم سرزمين زير فرمان خود را به نام اميرالمومنين بگيرند. از آن ميان براي معاويه هم- كه از روزگار عمر، در سال پانزدهم هجري، تا آن زمان فرماندار شام بود- چنين نوشت:

«من عبدالله علي اميرالمومنين الي معاويه بن ابي سفيان:

اما بعد، فقد علمت اعذاري فيكم و اعراضي عنكم، حتي كان ما لابد منه و لا دفع له. و الحديث طويل و الكلام كثير و قد ادبر ما ادبر. و اقبل ما اقبل، فبايع من قبلك و اقبل الي في وفد من اصحابك. و السلام.» [250].

[صفحه 394]

از بنده ي خدا

علي امير مومنان، به معاويه پسر ابي سفيان:

پس از (ستايش و سپاس به درگاه پروردگار)، عذر آوردنم درباره ي (دار و دسته ي) خودتان و رويگردان بودنم از شما را دانسته اي، تا اين كه شد چيزي كه چاره اي از آن نبود و بازگردانيدني نداشت داستان دراز است و سخن بسيار، آنچه پشت كرد رفته است و آنچه روي آورد آمده است، پس بيعت كساني را كه نزدت هستند بگير و در ميان گروهي از ياران خود نزد من بيا. و السلام.

روزها گذشت و معاويه به پيام امام پاسخ نداد. و در شام، با آويزان كردن پيراهن خون آلود عثمان و انگشت بريده شده ي زن عثمان، نائله كه در هنگام دفاع از عثمان قطع شده بود، بر منبر دمشق براي ايجاد فتنه، خود را ولي خون عثمان معرفي كرد و به اميرالمومنين پيغام فرستاد كه اگر در خون عثمان شركت نداشته اي يا در ريختن خون او تحريك نكرده اي، كشندگان او را بگير و به نزد من بفرست تا از آنان انتقام بگيرم. سپس درباره ي خلافت خودت و بيعت مذاكره خواهيم كرد.

اميرالمومنين به وي اعلام كرد كه ادعاي تو بي جاست، عثمان پسر دارد، تو و او و ديگر افراد با من بيعت كنيد، سپس شكايت به نزد من آوريد تا بررسي كنم و درباره ي خون عثمان نظر دهم و اگر در شيوه ي بيعت مردم شك داريد، آن هم نگرش بي جايي است و همه ي اينها بهانه هايي بيش نيست. و نامه ي زير را برايش فرستاد:

«انه بايعني القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد ان يختار و لا للغائب ان يرد. و انما الشوري للمهاجرين و

الانصار، فان اجتمعوا علي رجل و سموه اماما، كان ذلك

[صفحه 395]

لله رضي، فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعه، ردوه الي ما خرج منه، فان ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل المومنين و ولاه الله ما تولي.

و لعمري، يا معاوه، لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدني ابرا الناس من دم عثمان و لتعلمن اني كنت في عزله عنه الا ان تتجني، فتجن ما بدا لك! و السلام.» [251].

[صفحه 396]

(معاويه،) بي گمان مردمي كه با من بيعت كردند، بر همان پايه اي بود كه با ابوكر و عمر و عثمان دست بيعت دادند، پس حاضر در اين بيعت حق گزينش ديگري را ندارد و غايب را حق نپذيرفتن آن نيست. و شورا تنها حق مهاجران و انصار است، از اين رو اگر درباره ي شخصي با هم متحد شدند و او را امام ناميدند، همين امر خشنودي خدا را در بردارد، پس اگر نافرماني، با هرزه درايي و يا بدعتي، از فرمان آنان بيرون رفت، او را بدان فرمان بازگردانند، اگر باز هم خودداري ورزيد، به علت در پيش گرفتن راهي جز راه مومنان، با او پيكار كنند و آنچه را وي از گردن خود بيرون آورده خدا بر گردن او اندازد.

معاويه، به دين ام سوگند، اگر به ديده ي خرد بنگري و به خواست خود توجه نكني، بي گمان مرا از همه ي مردم در ريختن خون عثمان بيزارتر و بي گناه تر مي يابي و خوب مي داني كه من از آن كار در گوشه اي بر كناري بودم، مگر اين كه بخواهي بي دليل مرا متهم كني و در نتيجه چيزي را كه برايت آشكار است بپوشاني! والسلام.

در اين نامه، چند نكته را اميرالمومنين بيان

كرده است كه اشاره ي كوتاهي به

[صفحه 397]

آنها مي شود:

1. بيعت كردن، پيماني است كه ميان سرپرست امر و فرمانروا و ميان مردم بسته مي شود. مفاد پيمان و آنچه دو طرف پيمان بايد رعايت كنند و از انجام آن سر نتابند، وظايفي است كه به عهده ي فرمانروا و سرپرست است و فرمان بردن و اجرا كردن عهد و پيمان از سوي مردم است. تفصيل اين حقوق و وظايف پيش از اين (علي (ع) مسير هدايت انسانها را نشان مي دهد، ص 183 به بعد و علي (ع) و آموزش حقوق اجتماعي، ص 225 به بعد) بيان گرديده است.

آنچه امام در اين بخش از نامه بدان اشاره مي كند، اصول اعتقادي و شرايط خلافت و چشمداشتهايي است كه مردم در كارهاي اين جهاني از خليفه دارند.

2. امام به معاويه گوشزد مي كند كه اگر خلافت و امامت سه خليفه ي پيشين، با بيعت كردن مردم، به ادعاي خودتان، مشروعيت و رسميت پيدا كرده است، به همان شيوه با من هم بيعت شده، مشروعيت خلافت من نيز از همان اصول و شيوه ها سرچشمه مي گيرد. افزون بر اينها، رويكرد همه ي مردم مدينه از مهاجر و انصار، و مردمي كه از مصر و كوفه و بصره و شهرهاي ديگر و بيابانها، به عنوان شورشي يا براي اعتراض عليه عثمان، به مدينه آمده بودند و پس از يك هفته يا بيش تر، كه جوش و خروش شورش و انقلاب و عواطف و احساسات تحريك شده و برانگيخته فرونشسته بود و همه ي خردها و انديشه ها در جاي خود آرام گرفته بود، با امام، يكپارچه و با آزادي و پس از اتمام حجت و شنيدن برنامه هاي روشن روي، بيعت كردند،

جاي هيچ گونه اعتراض باقي نمي گذارد و مشروعيت و قانوني بودن و رسميت آن را چند برابر مي كند.

خلافت ابوبكر، به وسيله ي عمر بن خطاب ابوعبيده ي جراح، در سقيفه ي بني ساعده شكل گرفت و سپس مردم با او بيعت كردند، عده ي زيادي هم بيعت نكردند، نامزدي عمر، بر طبق وصيت شخص ابوبكر بر مردم بار شد و بعد مردم

[صفحه 398]

بيعت كردند و نامزدي عثمان به وسيله ي شوراي آن چناني خلافت (نك به ص 96 و به بعد) و نگرشهاي ويژه ي اشراف قريش پديد آمد و سپس مردم، با نگراني و ترس از آينده، با او بيعت كردند، اما علي (ع) را مردم يكپارچه و با جان و دل و اميد به آينده اي نويدبخش براي به اجرا درآمدن ارزشهاي والاي اسلامي، برگزيدند و پس از اين كه امام، همه ي مشكلات و گرفتاريهاي موجود و برنامه ي سختگيرانه و بر طبق حق خويش را، برايشان روشن كرد و فرصت انديشيدن و سنجيدن و گزينش را در اختيارشان گذاشت، روز بعد براي بيعت عموم مردم در مسجد حاضر شد.

اميرالمومنين در اين نامه به امامت حقه و منصوصه ي خود از طرف پيامبر گرامي اسلام و به دستور پروردگار و ولايت خود، سخن نمي گويد و خلافت را، به شيوه اي كه دشمن پذيرفته است، مطرح مي كند كه حجت را بر او تمام كرده باشد.

3. با توجه به شرايط و امكانات آن روزگار، گرفتن آراء يا بيعت مردم سراسر كشور امكان پذير نبود، لذا امام حق شورا را به مهاجران و انصار حاضر در مدينه مي دهد كه پس از پذيرفتن شرايط امام و بيعت ردن با او، ديگر حق ندارند از بيعت خود سرپيچي كنند، مگر اينكه

امام يا خليفه به وظايف خود عمل نكند و از احكام قرآن و سنت بيرون رود كه در اين صورت معزول است و مردم هم نبايد از او پيروي كنند و فرمان ببرند. و كسي كه در آنجا حضور نداشته است و شخصا بيعت نكرده نيز نمي تواند بيعت مردم را نپذيرد و خود را براي بيعت كردن با ديگري آزاد بداند، زيرا شرايط در آن روزگار چنين اجازه ي انتخابي را نمي داده است و با در نظر گرفتن آن اوضاع و احوال، اگر كسي مي خواست شخصي را به خلافت برگزيند كه ديگران برنگزيده اند، يا با كسي كه مرد حاضر در مركز خلافت بيعت كرده اند، بيعت نكند، هرج و مرج و تباهي همه ي كشور را فرامي گرفت و هيچ قانوني و نظمي و اداره اي پايدار نمي ماند.

4. اگر شوراي مهاجر و انصار به امامت كسي همراي و متفق شدند و مردم

[صفحه 399]

نيز با او بيعت كردند، چون سرپرستي براي اجراي احكام الهي و اداره ي مجتمع و ايجاد نظم و امنيت و به جريان درآمدن چرخ سياست و اقتصاد و فرهنگ و آموزش و پرورش و ديگر وظايف اجتماعي تعيين شده است، خشنودي خدا هم فراهم مي شود و جنبه ي شرعي و قانوني اين پيشوايي و رهبري به دست مي آيد.

5- بر اين پايه، اگر كسي خواست، با بدگويي و عيب جويي و انتقاد ويران كننده و مغرضانه و آوردن شيوه ي نوي كه در قرآن و سنت پيشينه اي ندارد، از فرمان همگان سرپيچي كند و از جاده اي كه مرد پيموده اند، بيرون رود، بايد با دليل و گفتگو او را به برگشتن به راه همگان قانع كنند، اگر باز هم نپذيرفت و پرچم مخالفت و

ضديت برافراشت و تصميم گرفت نظام را به نابودي تهديد كند، با او مي جنگند تا به راه مومنان و باورداران بازگردد و خدا هم كيفر تبهكاري ها و نافرماني ها و برافروختن آتش جنگ خانمانسوز ميهني را، در اين جهان و آن جهان، بر گردن او بار خواهد كرد.

6. امام (ع) اين حقيقت را آشكار مي كند كه اتهام شركت داشتن او در كشتن عثمان از روي غرض ورزي و بر پايه ي نقشه ها و توطئه هاي از پيش برنامه ريزي شده ي معاويه و دار و دسته ي بني اميه و ديگر اشراف قريش و اشراف ضد مردم و ضد اسلام است، وگرنه، هركس از روي خرد، به جريان شورش و اعتراض مردم عليه عثمان، سپس محاصره كردن او در خانه اش و سرانجام كشته شدن او، مي نگريست، درمي يافت كه توطئه گر اصلي و علاقه مندان به كشته شدن عثمان و ايجاد فتنه و آشوب اجتماعي، معاويه و مروان پسر حكم، وزير و داماد و مشاور و گرداننده ي امور كشور و عقل منفصل عثمان، بودند و تحريك كنندگان به شورش ايجاد شده طلحه و زبير و عايشه بودند و كسي كه براي حفظ نظام اسلام و پديدار نشدن آشوب كور و تيره اي كه حق و باطل را از يكديگر بپوشاند و مجتمع را به هرج و مرج بكشاند، به گونه اي كه قابل اصلاح نباشد، سخت تلاش كرد، علي (ع) بود و براي جلوگيري از چنين سرانجامي از هيچ كوششي دريغ نورزيد، اما هربار كه به سازش ميان مردم

[صفحه 400]

شورشي و معترض و ميان عثمان توفيق مي يافت، به وسيله ي مروان و ديگر نزديكان عثمان و كارگزاران و فرمانداران ستمگر او در شهرها، برهم زده مي شد و آتش شورش و

خشم مردم را برافروخته تر مي كرد، تا اين كه شد آنچه نبايد بشود و امت اسلامي به مصيبت و فاجعه اي گرفتار شد كه هرگز از آن رهايي نيافت.

معاويه، هم از شيوه ي به خلافت رسيدن سه خليفه ي نخست آگاه بود و هم پيشامدهايي را كه به كشته شدن عثمان انجاميد به خوبي مي دانست، زيرا اگر خود از طراحان و سازندگان آنها نبود، از سودجويان آنها و يا از گردانندگان آن توطئه ها به سويي بود كه خود مي خواست. از اين روي به نامه ي اميرالمومنين پاسخ نداد. و پس از زماني دراز پيكي گسيل كرد و در نامه اي كه به همراه او فرستاده بود، تصميم خود را به بيعت نكردن و با اميرالمومنين جنگيدن آشكار ساخت.

اميرالمومنين آماده ي جنگ با معاويه مي شد كه جريان پيمان شكنان و سپس جنگ با دار و دسته ي جمل پيش آمد و پس از آن جنگ در نزديكي بصره و شكست خوردن آنان، امام در رجب سال 36 هجري به كوفه رفت و آنجا را مركز خلافت ساخت.

پس از پرداخته شدن از جنگ جمل و استقرار يافتن در كوفه، امام كه لحظه اي از كار معاويه و كانون فساد و فتنه غافل نبود، براي كندن ريشه ي فتنه نامه ي ديگري در پاسخ بهانه جويي هاي معاويه به وي نوشت كه در پايان آن چنين آمده است:

«و اما ما سالت من دفع قتله عثمان اليك، فاني نظرت في هذا الامر، فلم اره يسعني دفعهم اليك و لا الي غيرك. و لعمري لئن لم تنزع عن غيك و شقاقك لتعرفنهم عن قليل يطلبونك، لا يكلفونك طلبهم في بر و لا بحر و لا جبل و لا سهل، الا انه طلب يسوءك وجدانه،

وزور

[صفحه 401]

لايسرك لقيانه و السلام لاهله.» [252].

و درباره ي درخواست تو كه واگذاشتن كشندگان عثمان به تو است، پس بدان كه من در اين كار نگريستم، در نتيجه نديده ام كه بتوانم آنان را به تو و نه به ديگري واگذار كنم. و به جانم سوگند اگر از گمراهي و اختلافت دست برنداشته اي، بي گمان آنان را كه به جستجوي تو مي آيند اندكي بيش نمي گذرد كه خواهي شناخت، نه در خشكي جستجويشان براي تو آنان را به دشواري مي افكند و نه در دريا و نه در كوه و نه در صحرا، بلكه جست و جو و پيگردي است كه يافتنش تو را ناخوشايند است و ديداركننده اي كه ديدنش شادمانت نمي كند و درود براي شايستگانش.

امام در آغاز اين نامه دشمني هاي قريش نسبت به پيامبر گرامي و ديگر توطئه ها و جنگهاي آنان را عليه السلام و مسلمانان گزارش كرده است و در آن نامه شرح مي دهد كه چگونه رسول خدا (ص) در گرماگرم جنگها افراد خاندانش را پيش مي انداخت و آنان را براي يارانش و ديگر مسلمانان سپر مي ساخت و با اين

[صفحه 402]

گزارش به معاويه يادآوري مي كند كه نبايد خود را در به دست گرفتن مسووليت اداره ي امور مومنان با امام كه از خاندان پيامبر است، همسنگ بداند، زيرا معاويه و خاندانش از آغاز برآمدن خورشيد اسلام كوشيدند آن را در زير ابرهاي انبوه خودخواهي ها و بت پرستي ها و سودجويي ها خويش، با توطئه و نيرنگ و جنگ بپوشانند، ليكن خدا دين خود را به دست پيامبر و افراد خانواده و ديگر مسلمانان فداكار و از جان گذشته، به پيروزي رسانيد و سران قريش ناچار تسليم شدند.

در پايان نامه اشاره به درخواست بهانه جويانه ي

معاويه مي كند كه شرط پذيرش حق و بيعت كردن با امام را گرفتن كشندگان عثمان و سپردن آنان به وي براي انتقام كشيدن دانسته است. در حالي كه عثمان در يك شورش كور كشته شد و بر هيچ كس روشن نبود كه كشندگان مستقيم او چه كساني هستند و از سوي ديگر، قاتلان حقيقي و غير مستقيم خليفه، مروان و معاويه و ديگر توطئه گران از سران قريش بودند كه از زندگاني و رفتار عثمان به تنگ آمده مي خواستند هم از دست او آسوده شوند و هم با كشتن او آشوبي ايجاد كنند كه حق نتواند به صاحبانش برسد.

امام مي گويد كه سپردن كشندگان عثمان- اگر هم شناخته شوند- نه به دست تو درست است و نه به ديگري پسران عثمان بايد بيعت كنند و آنگاه براي روشن شدن اين قتل و ديگر مسائل مربوط بدان، از اميرالمومنين داد بخواهند، آنگاه وي برابر با موازين شرع و حق اقدام خواهد كرد.

آنگاه معاويه را تهديد به پيگرد به وسيله ي رزمندگان حق پرستي مي كند كه از پيگرد و دست يافتن به او در هيچ شرايطي ناتوان نيستند و اگر در برابر حق به نرمش و منطق روي نياورد، ناچار از راه خشونت و جنگ با او روبرو مي شوند.

پيك آشتي و انجامين تير در تركش

جرير بن عبدالله بجلي از استانداران عثمان بود كه امام پس از به دست گرفتن

[صفحه 403]

خلافت، او را هم مانند همه ي كارگزاران پيشين، ازكار بركنار كرد و به كوفه فراخواند. جرير به كوفه آمد و چون سركشي و بهانه جويي معاويه را شنيد، از امام درخواست كرد كه چون پيكي از سوي او به نزد معاويه برود و سخنش را از نزديك بشنود

و و حق را به گوش او برساند و از سركشي و نافرماني بازدارد. مالك اشتر كه از پيشينه ي دوستي جرير با معاويه آگاه بود، با بدگماني بدين پيشنهاد نگريست و به امام گفت: اگر او را بدين كار بفرستي جرير هم به معاويه خواهد پيوست و و دشواري دو چندان خواهد شد. ليكن امام كه جرير و روحيه ي او را بهتر مي شناخت، با نگرش و پيش بيني مالك همسازي نشان نداد و اگرچه به پذيرش حق از سوي معاويه هيچ اميدي نداشت، اما براي اتمام حجت و بستن جلو هرگونه انتقادي كه ممكن بود در آينده از سوي ساده انديشان در اين باره ابراز شود، با رفتن جرير موافقت كرد و راهكاري روشن به دست او داد مبادا معاويه او را فريب دهد و به سوي خود كشاند.

جرير به دمشق رفت و جريان را با معاويه در ميان گذاشت، معاويه بي آن كه آشكارا حق را نپذيرد، با امروز و فردا كردن در پاسخ روشن دادن به پيغام امام، جرير را نزد خود نگاه داشت و براي دگرگون ساختن كارها به سود خود به زمينه چيني پرداخت. ياران امام كه چنين ديدند، از وي خواستند كه بي درنگ با سپاهي آماده به جنگ معاويه برود. امام به خوبي مي دانست كه سرانجام چاره اي جز اين نخواهد داشت، ليكن نبرد تنها ابزاري است براي رسيدن به هدف، آن هم پس از سود نبخشيدن ديگر ابزارها و كساني كه هدفشان پرورش و به بالندگي كشانيدن انسانهاست، نه فرمانروايي كردن بر بشرها و دل خوشي كردن به ابزارها و نيروها، جنگ را انجامين درمان مي دانند كه «آخر الدواء الكي»: انجامين دارو داغ كردن

است. از اين رو در برابر پافشاري ياران براي جنگ بدانان گفت:

«ان استعدادي لحرب اهل الشام و جرير عندهم، اغلاق للشام و صرف لاهله عن خير ان ارادوه. ولكن قد وقت لجرير وقتا لايقيم بعده الا

[صفحه 404]

مخدوعا او عاصيا. و الراي عندي مع الاناه، فارودوا و لا اكره لكم الاعداد.» [253].

بي گمان فراهم كردن ساز و برگ و آماده شدنم براي جنگ با مردم شام در هنگامي كه جرير نزد آنان است، بستن در آشتي بر روي شام و بازگرداندن مردمش از هرگونه كار به گزيده اي است اگر خواستار آن باشند. ليكن براي جرير زماني هنگام كرده ام كه از آن پس جز مانند نيرنگ باخته اي يا از فرمان سركشيده اي در آنجا نمي ماند. و نگرش من انديشيدن در كار همراه با درنگ كردن است، پس شما هم به نرمي

[صفحه 405]

و سنجش روي بياوريد و در همين حال آماده شدن را براي شما ناخوش نمي دارم.

اميرالمومنين كه مي خواست به هر روي انسان پرورش دهد، پيوسته مي كوشيد كه از راه جنگ و خشونت و داغ كردن زخن كه انجامين درمان است بپرهيزد و زمينه را براي آگاه شدن افراد و بازگشتن به سوي حق و در نتيجه باليدن و به خداگونگي رسيدن فراهم كند. معاويه، همانند ديگر فرمانرواياني كه هدفشان سوار شدن بر گردنهاست، مي كوشيد مردم شام را در ناآگاهي و ناداني نگاه دارد و با فريب آنان را گمراه و از حقيقت دور گرداند. امام، برخلاف شيوه ي چنين فرمانرواياني، چون هدفي ديگر داشت، پيوسته در آگاه سازي و فراهم ساختن زمينه ي بازگشت به سوي حق، مي كوشيد، ليكن نه تا آنجا كه هدف از دست برود و دشمن بتواند از اين شيوه

به زيان مردم و به سود خود بهره ببرد، از اين روي براي اين كه زمان به سود معاويه سپري نشود، مي گويد براي جرير زمان معيني تعيين كرده ام و رهنمودهاي بايسته را به او داده ام، بنابراين اگر بخواهد از آن زمان سود نجويد، يا فريب معاويه را خورده نادانسته زمان را در اختيار او گذاشته است، يا آگاهانه چنين كرده كه در آن صورت از فرمان من بيرون رفته است.

اگر چه امام چنين نقشه و برنامه اي دارد، اما چون مي داند كه دشمن به هيچ روي به حق گردن نمي نهد، به ياران مي گويد: بي آن كه شتابزده يا نسنجيده دست به كاري بزنند، از آماده شدن آنان براي جنگ نيز جلوگيري نمي كند و اين كار درست و سنجيده ي آنان برايش ناخوشاين نيست، زيرا اگر معاويه به خوي انساني بازگشت و حق را پذيرفت و جنگي پيش نيامد، مي توان همه ي آمادگي ها را از ميان برداشت و ساز و برگ را در راه آباداني و سازندگي به كار برد و اگر نپذيرفت، چنان كه احتمال آن بسيار است، آمادگي ياران امام كار را به پيش مي اندازد و بهتر مي توانند به هدف خود دست يابند.

[صفحه 406]

چون ماندن جرير در دمشق به درازا كشيد و امام پي برد كه معاويه با امروز و فردا كردن، آهنگ فريفتن جرير و بهره بردن از زمان را دارد، چنين نامه اي براي جرير نوشت:

«اما بعد، فاذا اتاك كتابي فاحمل معاويه علي الفصل و خذه بالامر الجزم، ثم خيره بين حرب مجليه، او سلم مخزيه، فان اختار الحرب فانبذ اليه و ان اختار السلام فخذ بيعته. و السلام.» [254].

پس از مقدمه، هنگامي كه نامه ام به تو رسيد

معاويه را به يكسره كردن كار وادار كن. و به كار قطعي و آهنگ استوار بگير، آنگاه وي را در

[صفحه 407]

ميان گزينش جنگي دربدر سازنده، يا يك آشتي خواركننده آزاد بگذار، پس اگر جنگ را پذيرفت همان را به پيش او بينداز و اگر آشتي را برگزيد بيعتش را بگير. و بدرود.

در اين نامه امام از جرير مي خواهد كه سخن آخر و آهنگ بي بازگشت معاويه را بگيرد. واز او بخواهد كه بي هيچ بهانه اي راه خود را آزادانه و آگاهانه برگزيند و مسووليت سرانجام هر گزينه را به گردن گيرد. اگر جنگ را برگزيد بداند كه سپاهي گران به سويش روانه خواهد شد كه پاياني جز شكست و گريختن و آواره شدن شكست خوردگان ندارد.و اگر آشتي را پذيرفت، چون با خودداري نخستين خود، دشواريهايي براي جهان اسلام فراهم ساخت و اكنون به اجبار و زور و بي آن كه بخواهت، به آشتي گردن گذاشته، جز خواري براي او و ارج و نيرو براي مسلمانان نتيجه اي ندارد. اگر جنگ را برگزيد همان گزينه را در پيش روي او بينداز تا بداند كه ما از جنگ هراسي نداريم و اگر پيك مي فرستيم و به گفتگو تن درمي دهيم، از آن روست كه حقيقت براي مردم ناآگاه كه معاويه آن را از آنان پوشانيده است، آشكار شود و بر همگان حجت تمام شود. و اگر آشتي را برگزيد، به گفتار او بسنده نكن، براي اين كه نتواند راه گشايشي براي رسيدن به خواست خود بيابد، بيعت او را بگير و پيمان فرمانبرداري را با او استوار گردان.

چون معاويه از پيش، راه خود گزيده بود و هيچ تلاشي نتوانست او را از كژراهه

بازگرداند، امام انديشه ي خود در اين روزها و آهنگي را كه از اين انديشه گرفته بود، چنين به آگاهي ديگران رسانيد:

«قد قلبت هذا الامر بطنه و ظهره حتي منعني النوم، فما وجدتني يسعني الا قتالهم، او الجحود بما جاء به محمد صلي الله عليه و آله و سلم، فكانت معالجه القتال اهون علي من معالجه العقاب و موتات

[صفحه 408]

الدنيا اهون علي من موتات الاخره.» [255].

پشت و روي اين كار را زير و رو كرده چنان در آن نگريسته ام كه خواب را از من بازداشته است، دريافتم كه چاره اي برايم نمانده است مگر پيكار با آنان، با نپذيرفتن و ناديده انگاشتن آنچه محمد (ص) آورده است، درنتيجه ديدم كه دچار شدن به رنج پيكار براي من بسي آسانتر است از گرفتار شدن به كيفر و مرگهاي اين جهان بسي بر من آسانتر است از مرگهاي جهان ديگر.

[صفحه 409]

امام در اين سخن به واقعيت تلخي اشاره مي كند كه در هر حال گريبانگير شده است، با بررسي ژرف و همه سويه ي گرفتاري معاويه براي مسلمانان و جهان اسلام، بدين نتيجه دست يافته است كه چاره اي جز گزينش يكي از اين دو راه ندارد: يا جنگيدن با معاويه و دار و دسته ي او، يا ناديده گرفتن رسالت پيامبر گرامي اسلام. هر دو، براي مسلمانان فاجعه و مصيبت به بار مي آورد: جنگ با مردم مسلمان شام يعني رويارويي برادران با يكديگر و كشته شدن و از بين رفتن نيروهاي با ارزش از هر دو سوي و بازماندن دشمني ها و كينه ها و بدانديشي ها و كج انديشي ها در ميان مسلمانان براي هميشه و پذيرش درخواست معاويه و دادن شام به او نيز برابر

است با ناديده گرفتن آموزه ها و رهنمودهاي پيامبر و قرآن و به رسميت شناختن آيين و فرهنگ جاهليت و موافقت با كمرنگ شدن و سپس زدوده شدن آثار و نشانه هاي اسلام. در ميان اين دو مصيبت، امام آن را كه آسانتر و اثرش كم تر است مي پذيرد و بدين وسيله به جهانيان و به تاريخ با بانگ بلند و به روشني اعلام مي كند كه در برابر اصول ارزشها و پايه هاي آيين سرمويي سازش نبايد كرد، زيرا سازش و گذشت در اصول، زاويه ي انحراف را تا پايان اين جهان و تا روز رستاخيز بيشتر مي كند و نه تنها در اين زندگي انسانها را به رنج و كژي و جانورخويي و سقوط و پستي دچار مي سازد كه در آن جهان نيز در برابر ميزان عدل الهي بايد پاسخگو بود و چون هيچ عذر و بهانه اي پذيرفته نيست، كيفري بسيار شديد در انتظار خواهد بود!

جنگ آغاز مي شود

چون هيچ اميدي به پرهيز از جنگ نماند و نشانه اي از دست برداشتن معاويه از ستيزه خويي و بهانه جويي نبود و زمينه از هر سو فراهم شد، امام با ناخشنودي بسيار و با تلخي كام و خونبار بودن دل، گسيل داشتن سپاه به سوي شام را اجازه داد.

مردم كوفه آماده ي رفتن به شام شدند، در فراهم كردن اسب و جنگ افزار با

[صفحه 410]

يكديگر به مسابقه برخاستند، سران كوفه براي گسيل كردن افراد به جنگ سركش شام و وادار كردن به پذيرش حق در ميدان جنگ، سر از پا نمي شناسند. امام به آرايش سپاه مي پردازد. پيش از هر كاري، به آيين معمول جنگ در آن روزها، سپاه پيشتاز خود را به سوي دشمن گسيل مي دارد. وظيفه ي اين

سپاه برگزيدن جايي شايسته براي رويارو شدن با دشمن است. هركس كه شايسته ترين آوردگاه را برگزيد، در هنگام جنگ ابتكار عمل را در دست دارد و دست بالا از آن اوست. از اين گذشته، سپاه پيشتاز، در طول مسير راه تا رسيدن به مقصد، نماينده و شناسه ي شخصيت سپاه و فرمانده آن و گوياي شيوه ي رفتار بعدي سپاه است از اين روي، اميرالمومنين بهترين كس را براي فرماندهي اين دسته از سپاه يعني «معقل بن قيس رياحي» را برمي گزيند و سفارشي شايسته براي رفتار به سزا، در ميان راه و در هنگام روبه رو شدن با دشمن، به وي مي كند:

«اتق الله الذي لابد لك من لقائه و لا منتهي لك دونه. و لا تقاتلن الا من قاتلك و سر البردين و غور بالناس، ورفه في السير و لا تسر اول الليل، فان الله جعله سكنا و قدره مقاما لا ظعنا، فارح فيه بدنك و روح ظهرك. فاذا وقفت حين ينبطح السحر، او حين ينفجر الفجر، فسر علي بركه الله فاذا لقيت العدو فقف من اصحابك وسطا و لا تدن من القوم دنو من يريد ان ينشب الحرب و لا تباعد عنهم تباعد من يهاب الباس، حتي ياتيك امري و لا يحملنكم شنانهم علي قتالهم قبل دعائهم و الاعذار اليهم.» [256].

[صفحه 412]

خدايي را پرواگير كه چاره اي جز ديدار با او و پاياني مگر رسيدن به پيشگاهش نداري. مبادا هرگز با كسي بجنگي جز با آن كس كه با تو بجنگد. در خنكاي بامداد و پسين هنگام راه بسپار و در گرماي نيمروز مردم (سپاه) را فرود آر و در رفتن آسودگي را به نظر بيار. در آغاز

شب راه مسپار، زيرا خدا آن هنگام را براي آسودن گذاشته و گاه هرگونه ماندني ساخته و نه هيچ گونه كوچ كردني، پس سرشب تنت را از پويايي آسوده دار و شتر باركشت را هم آسوده بگذار. پس چون به آسايش ايستادي هنگامي كه سحر بر جهان گستريد، يا سپيده در كران دميد، به بركت خدا راه بسپار. پس هنگامي كه با دشمن روبه رو شدي از يارانت در جايي ميانه بايست و بدان گروه همانند كسي كه مي خواهد جنگ را برافروزد نزديك مشو و همچون كسي كه از كارزار بيم دارد نيز از آنان دور مشو، تا فرمان من به تو برسد. و كينه ي آنان نبايد هرگز شما را به پيكار با آنان وادار كند پيش از آن كه به (فرمان بردنشان) فراخوانيد و در هر بهانه اي را بررويشان ببنديد.

اميرالمومنين در اين فرمان نشان مي دهد كه جنگ و لشكركشي و شكست دادن و از ميان بردن دشمن، هدف نيست، بلكه وسيله اي است از روي ناچاري، در برابر دشمني كه از راههاي ديگر به سوي حق نمي گرايد و بر باطل خود، پاي مي فشارد و جنگ را، براي رسيدن به مقصد پليد و ناپاك خود، بر انسانها تحميل مي كند و كساني هم چشم بسته و بي انديشه و نسنجيده، از روي چشمداشت به سودي يا ترس

[صفحه 413]

از زياني، به دنبال او كشيده مي شوند و ابزار بي اراده و ناآگاه او مي گردند پس بايد اين كسان را آگاه ساخت و از تيرگي ناداني، به روشنايي شناخت بيرون آورد، از اين روي به فرمانده پيشتاز خود نخست آيين راهپيمايي جنگي و بردن سپاه به سوي آوردگاه را مي آموزد، سپس به هنگام روبه رو شدن با

سپاه دشمن به وي يادآوري مي كند كه هدف و مكتب و باورها و اصول اعتقادات را فراموش نكند و نيرو و سپاه و جنگ افزار او را فريب ندهد و از ياد خدا و روز رستاخيز بازندارد و بداند كه براي چه منظوري به جنگ آمده است، او كيست و دشمن كيست، هركدام در چه جايگاهي از اين جهان و در چه موقعيت اعتقادي و چه موضع جغرافيايي و تاريخي قرار دارند.

از سوي ديگر، نمي خواهد كه فرمانده پيشتاز او، فرمانبري بي اراده و سرسپرده باشد، لذا از او مي خواهد كه نخست با دليل و برهان روشن و زباني نرم و منطقي گويا و محكم با آنان گفتگو كند، اگر هيچ راه و چاره اي جز جنگ نماند، از جنگيدن نترسد و ترديد به خود راه ندهد و به اقدامي كه بايسته است عمل كند.

سپس امام خود با سپاهي گران به سوي شام به راه افتاد. در ميان راه پيوسته به ياران آموزش مي داد. چون از كنار تيسفون و ايوان مدائن، پايتخت ويران شده ي ساسانيان گذشت، با يادآوري نيرومندي شاهان گذشته و شيوه ي رفتارشان با مردم، ياران خود را به نگريستن و انديشيدن در تاريخ گذشتگان و آثار برجاي مانده از آنان، درسهايي گرانبها داد.

پس از چندي، در ميانه ي راه رفتن از كوفه به شام، به شهر كهن و ايراني «انبار» رسيد. سران شهر و مردم، به آيين باستاني خود به پيشواز اميرالمومنين (ع) رفتند. ايرانيان از هنگامي كه به اسلام درآمدند، مهر خاندان پيامبر (ص) را در دل جاي داده اند و اكنون كه از گذار امام از شهرشان آگاه شده اند، با ناشكيبايي و شيفتگي

[صفحه 414]

چشم به راه او هستند.

خود را آماده مي كنند تا پيشوازي شايان از او به عمل آورند. هنوز ته نشين هاي فرهنگ شاهنشاهي در سرشان مانده است. تاكنون فرصتي نيافته اند كه آنها را يكسره از سر برون كنند و فرهنگ انساني اسلام را به درون جان و ژرفاي انديشه ي خود درآورند. چنين مي پندارند كه بهتر است به همان شيوه ي گذشته كه با شاهان و بزرگان خود روبه رو مي شدند، با اميرالمومنين نيز روبه رو گردند. زيرا آيين و فرهنگ و كيش و آنچه با انديشه و مغز سر و كار دارد، با گذشت روزگاران در درون انسان جاي مي گيرد و روزگاران درازي بايد كه از سر بيرون رود.

سران و بزرگان شهر كه «دهگان» ناميده مي شدند، همين كه امام را ديدند، از اسب پياده شده در پيش رو و پهلوهاي او به دويدن افتادند.

امام با شگفتي از آنان پرسيد:

اين چه كاري است كه انجام مي دهيد، چرا چنين مي كنيد؟!

گفتند: رسم ماست كه براي بزرگداشت سروران و فرمانروايان خود انجام مي دهيم.

امام به آنها فرمود:

«و الله ما ينتفع بهذا امراوكم! و انكم لتشقون علي انفسكم في دنياكم و تشقون به في آخرتكم. و ما اخسر المشقه وراءها العقاب و اربح الدعه معها الامان من النار!» [257].

[صفحه 415]

به خدا سوگند فرمانروايان شما با اين كار سودي نمي برند! و بي گمان شما در اين جهانتان با اين كار خود را به رنج و سختي دچار مي كنيد و با آن در جهان ديگرتان نيز به بد سرانجامي گرفتار مي شويد. و شگفتا چه سرمايه باختگي است رنجي كه كيفر در پي آن باشد و چه پربهره آسودگي كه رهايي از آتش به همراه آن آيد!

و با اين گفتار سرشار از حكمت، امام بديشان آموخت

كه آنان هم مانند همه ي مردم، انسانهايي هستند با ارزش و كرامت كه نبايد گوهر انساني خود را در راه ديگران از دست بدهند، زيرا تشريفات و به همراه موكب رهبران و بزرگان دويدن، بزرگداشت آنان نيست، بلكه موجب خواري و پستي خود كساني است كه در گوهر انساني با آنان برابرند و با تحمل اين رنج آگاهانه و ناشايست، خداي را نافرماني كرده اند و براي خود آتش دوزخ خريده اند!

امام همچنان به پيش مي رفت و به آموزش سپاهيان و مردمي كه در ميانه ي راه مي ديد مي پرداخت و با هوشياري كامل آيين انساني جنگ را در برخورد با مردم بي طرف و با دوست و دشمن مي آموخت. و چون مي دانست كه اگر دشمن زودتر به جاي مناسبي براي ميدان جنگ برسد، آن جا را در اختيار مي گيرد و ابتكار عمل را به دست مي آورد، مالك اشتر نخعي و اشعث بن قيس كندي را با شماري در خور از سپاه زودتر فرستاد و به همه ي فرماندهان از پيش گسيل كرده فرمان داد كه فرمانده كل سپاه پيشتاز در مقصد مالك اشتر است، زيرا او را مردي باايمان و آگاه و عارفي جنگجو و نيرومند مي دانست.

[صفحه 416]

مالك و اشعث، چون به شام رسيدند، جايي مناسب در كنار فرات براي آوردگاه برگزيدند و در همان جا فرود آمدند. سپاه معاويه هم از دمشق رسيد و ناچار شد در برابر سپاه امام فرود آيد و ابتكار عمل را به اينان واگذارد. معاويه چون به صفين رسيد، براي جبران اين كار، با نيرنگ و نقشه، مهار آب را از دست سپاهيان پيشتاز عراق بيرون برد و اعلام كرد كه به تلافي كشته شدن

عثمان به حال تشنگي، نمي گذارد كه سپاه عراق از آب بهره ببرد.

بي درنگ امام به سرزمين صفين رسيد. به گزارش تاريخ نويسان رسيدن امام بدان جا روز بيست و پنجم شوال سال 36 هجرت بود. با سپري شدن ماه شوال، ماه هاي حرام فرامي رسيدند و تا سه ماه جنگيدن ناممكن بود. امام از چنين موقعيت و فرصتي كه پيش آمده و مي توانست، در آن مدت به آگاه سازي و گفتگوي آشتي بپردازد، شادمان بود، ليكن كسي نبود كه صلح تحميلي و خواري آور را بپذيرد، از اين روي از فرصت پنج روزه ي بازمانده از شوال بهره جسته، با سخنان زير بازپس گرفتن آب را بر عهده ي دو فرمانده پيشتاز گذاشت و گفت:

«قد استطعموكم القتال، فاقروا علي مذله و تاخير محله، او رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت في حياتكم مقهورين و الحياه في موتكم قاهرين. الا و ان معاويه قا لمه من الغواه و عمس عليهم الخبر، حتي جعلوا نحورهم اغراض المنيه.» [258].

[صفحه 417]

خواسته اند مزه ي كارزار را به شما بچشانند، پس يا به خواري و پس افتادن جايگاه خستو شويد و تن دردهيد، يا شمشيرها را از خون سيراب كنيد تا خودتان از آب سيراب شويد، چه مردن در زندگي شماست اگر شكست خورده باشيد و زندگي در مرگ شماست اگر پيروزي باشيد. هان بدانيد كه معاويه دسته اي از گمراهان را به دنبال خود كشانيده،

[صفحه 418]

و آگاهي را بر ايشان پوشانيده، تا اين كه (از ناآگاهي) گلوگاه هاي خود را آماج مرگ ساخته اند.

به دنبال اين فرمان، مالك اشتر و اشعث بن قيس نيروهاي خود را برداشته به سوي رودخانه ي فرات بردند و آب را از نيروهاي معاويه پس گرفتند.

معاويه

سخت نگران شد كه مبادا علي (ع) به عنوان تلافي كنشي همانند در پيش گيرد و نگذارد كه سپاه شام آب بردارند. چون اين سخن را با همكاران و رايزنان خويش در ميان گذاشت، عمرو بن عاص گفت: علي پايبند به اصول است و آنچه را تو عليه آنان روا داشته اي عليه ما روان نمي دارد. او براي چيز ديگري آمده است نه براي آب.

از اين سوي نيز برخي از ياران اميرالمومنين (ع) مي خواستند كه از سپاه شام براي برداشتن آب جلوگيري كنند، امام پيغام داد: «به اندازه ي نيازتان آب برداريد و به ستاد سپاه برگرديد و ميان آنان و آب را خالي بگذاريد، زيرا خدا شما را به علت تجاوزكاري و ستمكري آنان پيروز گردانيده است». [259].

ماه هاي حرام فرارسيدند و هر دو سپاه از جنگهاي تن به تن و انفرادي دست برداشتند و اميدوار گرديدند كه با مذاكرات ميان دو دشمن، خدا صلح را در ميانشان فرمانروا كند.

از هر دو سوي گروه نمايندگان براي رسانيدن پيام به نزد ديگري در آمد و شد بوند. درخواست نمايندگان امام از معاويه آن بود كه عثمان براثر بي توجهي به خواستمردم و انحصارطلبي هاي اطرافيان و نزديكانش، در يك شورش كور و خشمگينانه كشته شد. مردم پس از كشته شدن عثمان يكپارچه و با پافشاري با علي بيعت كردند، تنها معاويه است كه پرچم نافرماني برافراشته به بيعت با علي همانند ديگر مسلمانان تن نمي دهد، از اين لجاجت بايد دست بردارد و به راه مسلمانان درآيد.

[صفحه 419]

معاويه و نمايندگانش مي گفتند كه عثمان مظلوم كشته شده و كشندگان او در ميان سپاه شما هستند، آنان را به ما بسپاريد تا به

جاي عثمان بكشيم، سپس حاضر به صلح ايم. و آشكارا همه مي دانستند كه اين سخن بهانه است و خود هم مي دانستند كه خواستار گرفتن انتقام خون عثمان و يا رسيدن به حق نيستند، زيرا رفتار عثمان و اطرافيان و نزديكانش بود كه مردم را به شورش واداشت و تحريكات عايشه و طلحه و زبير و عمروبن عاص و مغيره بن شعبه عليه عثمان و بهره برداري مروان و معاويه و ديگر خويشان نزديك او از بني اميه بود كه به كشته شدن عثمان انجاميد.

امام اين حقايق را به آگاهي مردم مي رسانيد و هر روز كه از ماههاي حرام مي گذشت شماري از افراد ناآگاه شام كه در جست و جوي حق بودند، پس از آگاه شدن به سپاه امام مي پيوستند، امام از اين فرصت پيش آمده در جهت بركنار داشتن مسلمانان از يك جنگ خانمانسوز ميهني بهره برداري مي كرد، ليكن دار و دسته ي شيطان سود خود را در زيان همگان و آشفته كردن اوضاع و تيره كردن انديشه هاي مردم مي ديدند و به هيچ روي حاضر به پذيرش حق نبودند.

امام در اين روزها شنيد كه يارانش به مردم شام دشنام مي دهند. دشنام ابزار افراد نادان و ناتوان است و نشان دهنده ي خشم درون و كينه ي قلبي نسبت به دشمن مي باشد، از اين روي امام نمي خواهد اين خويها و حالات در ميان ياران او نفوذ كند و به ميان ديگران هم گسترش يابد، بلكه مي خواهد كه آنان به عنوان انسانهاي تربيت شده و خردگرا، درباره ي مسائل بينديشند و با دلي پاك، نسبت به دوست و دشمن، خواستار نزديك شدن افراد انسان ها به يكديگر شوند. از اين روي به آنها مي گويد:

«اني اكره لكم

ان تكونوا سبابين و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم، كان اصوب في القول و ابلغ في العذر و قلتم مكان سبكم اياهم: اللهم احقن دماءنا و دماءهم و اصلح ذات بيننا و بينهم، واهدهم

[صفحه 420]

من ضلالتهم، حتي يعرف الحق من جهله و يرعوي عن الغي و العدوان من لهج به.» [260].

بي گمان خوش ندارم كه دشنام گو باشيد، ليكن اگر كارهايشان را وصف كنيد و حالتشان را به ياد آوريد، در گفتار درست تر و در عذرخواهي رساتر باشد، آنگاه به جاي دشنام دادن بديشان بگوييد: خدايا از ريختن خونهاي ما و خونهاي آنان جلوگيري كن و ميان ما و ايشان را به اصلاح برسان و از گمراهي شان راهنمايي كن تا هر كس حق را نمي شناسد آن را بشناسد و هركس بر گمراهي و ستم آشكار پافشاري مي ورزد از آنها دست بردارد.

اميرالمومنين (ع) در گرماگرم جنگ از هدف غافل نمي شود و نمي گذارد كه يارانش نيز دستخوش كينه توزي و دشمن خويي و خشم ناشي از جنگ شوند. دشمن پيوسته با وسايلي مي خواهد هماورد خود را برانگيزد و به خشم آورد تا با از دست دادن انديشه و منطق و اعتدال به جنگ برود و از هدف و مكتب و عقيده غافل گردد

[صفحه 421]

و به كاري غيرانساني دست زند، تا او هم از اين راه بهانه اي براي كارهاي ددمنشانه ي خود به دست آورد و به توجيه آن بپردازد. از اين روي امام كه از اين برنامه ي دشمن آگاه است، به ياران چيزي را مي آموزد كه هدف نهايي اسلام و قرآن است و همه ي تلاشهاي جانكاه پيامبران و جانشينان به حق آنان براي رسيدن به آن مي باشد.

در همان روزها، امام

در پاسخ به درخواستهاي باطل و گزافه گويي هاي بي پايه ي معاويه چنين مي نويسد:

«و اما طلبك الي الشام، فاني لم اكن لاعطيك اليوم ما منعتك امس. و اما قولك ان الحرب قد اكلت العرب الا حشاشات انفس بقيت، الا و من اكله الحق فالي الجنه و من اكله الباطل فالي النار. و اما استواونا في الحرب و الرجال، فلست بامضي علي الشك مني علي اليقين و ليس اهل الشام باحرص علي الدنيا من اهل العراق علي الاخره.» [261].

و اما درخواست ام كردن تو از من، پس بي گمان من به هيچ وجه چيزي را امروز به تو نمي بخشم كه ديروز به تو نبخشيده ام. و اين گفته ات كه جنگ عرب را خورده جز ته مانده هاي جاني نمانده است، هان بدان كه هركس را حق خورد (و در راه حق كشته شد) پس (سرانجام

[صفحه 422]

او رفتن) به سوي بهشت است و هركس را باطل خورد پس مسير او به سوي آتش است.و اما يكسان بودن ما در جنگ و مردان جنگي (نه چنان است كه گفته اي)، زيرا تو بر دودلي خودت قاطع تر از من بر يقين خودم نيستي و آزمندي مردم شام بر اين جهان بيشتر از آزمندي مردم عراق به جهان ديگر نيست.

امام چند نكته را در اين سخن روشن كرده است:

1. كار دين و حكومت الهي و مردمي، با سوداگري و چانه زدن آشنايي ندارد. اگر امام در آغاز به دست گرفتن مسووليت، استانداري و فرمانروايي شام را به معاويه نداد، بدان جهت بود كه وي را شايتسه براي چنين كار مهمي نمي دانست و در نظام الهي او مناسب براي اين كه بخشي از نظام را به دست گيرد نبود و

اكنون نيز همان معاويه است و با جنگ افروزي كه به راه انداخته انديشه ي امام درباره ي او، براي ديگران هم روشن شده است.

2. گفته ي معاويه درباره ي خورده شدن مردم به وسيله ي جنگ بهانه اي بيش نيست، زيرا امام از جنگ پرهيز مي كرد و فرايند آن را از آغاز به خوبي مي دانست و اين معاويه و دار و دسته اش بودند كه با نپذيرفتن حق و نپيمودن راه مردم، جنگ را بر مردم تحميل كردند تا از آب گل آلود ماهي بگيرند. و كساني كه به جنگ آمده اند اگر در راه حق كشته شده اند به بهشت مي روند و اگر در راه باطل خوراك جنگ شده اند فرجام آنان هم آتش است.

3. معاويه در نامه ي خويش به امام، خودش و مروان جنگي شام را با اميرالمومنين و مردان جنگي عراق برابر و در يك سطح دانسته است. امام رد پاسخ وي مي نويسد كه تو با شك و دودلي و ترديد به سوي مقصد باطل خود به راه افتاده اي و عمرو بن عاص و ديگر افراد شيطان صفت و همه ي نيروهاي شام به طمع رسيدن به قدرتي و مقامي و لقمه اي غنيمت، در صورت پيروي، به همراه تو آمده ان،

[صفحه 423]

و من در رفتن به سوي هدف حق خود، با يقين به پا خاسته ام و همه ي همراهانم و نيروي عراق با آگاهي به حقانيت و به چشمداشت بهشت، در صورت شهادت، بدين سرزمين گام گذاشته اند، از اين روي هرگز نمي توان اين دو فرمانده و روحيه و آهنگشان و آن دو نيرو را با هم سنجيد و برابر دانست.

و به دنبال آن چنين مي نويسد:

«و اما قولك: انا بنو عبد مناف، فكذلك نحن، ولكن ليس اميه كهاشم

و لا حرب كعبدالمطلب و لا ابوسفيان كابي طالب و لا المهاجر كالطليق و لا الصريح كاللصيق و لا المحق كالمبطل و لا المومن كالمدغل و لبئس الخلف خلف يتبع سلفا هوي في نار جهنم!» [262].

و اين گفته ات كه ما هر دو از فرزندان عبدمناف هستيم، آري چنين

[صفحه 424]

مي باشيم، ليكن نه اميه (نياي تو) مانند هاشم (نياي من) است و نه حرب مانند عبدالمطلب و نه ابوسفيان مانندابوطالب و نه مهاجر همچون آزاد شده (ي پيامبر گرامي به هنگام فتح مكه از روي تفضل) و نه روشن پيشينه و تبار بسان وابسته ي (ترسو و تبهكار) و نه دارنده ي حق همانند در باطل گرفتار و نه با ايمان راستين همچون دوروي دغلكار و بدا آن جانشين كه از پيشيني پيروي كند كه در آتش دوزخ سرنگون شده است.

در اين بخش اميرالمومنين به افشاگري و رسواسازي گفته هاي بي پايه ي معاويه مي پردازد:

1. در برابر اين گفته ي معاويه كه به برانگيختين عواطف خويشاوندي چنگ زده است، امام مي گويد: آنچه پيوند خويشاوندي ما را از هم جدا مي كند، پيشينه ي انساني و كارهاي نمايان پدران در جهت خدمت به انسانيت و شيوه ي برخورد با اسلام و سرانجام رفتار كنوني هريك از دو سوي جنگ براي مردم و كيش و آيين است، نياي تو اميه سوداگري سودپرست بود كه خدمات انساني هاشم نياي ما را نتوانست ببيند و در اين كشمكش ناچار شد به شام كوچ كند، فرزن او حرب نيز در برابر عبدالمطلب كه خدمتگزار راستييني براي قريش بود به ستيز و بدرفتاري ايستاد، پدرت ابوسفيان از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام بود و پدر من ابوطالب سرپرستي پيامبر را از سن هشت سالگي

به گردن گرفت و پس از رسيدن به پيامبري نيز از آن بزرگوار پشتيباني كرد.

2. در برابر سخن بي پايه ي معاويه كه مي خواهد خود را همسان و برابر با اميرالمومنين وانمود كند، امام به ويژگي هاي درون و رفتار برون اشاره مي كند و مي گويد: كسي چون من كه در راه پيشرفت و پيروزي اسلام مهاجرت كرده است، همانند كسي مانند تو نيست كه در برابر اسلام ايستاد و جنگيد و سرانجام در سال

[صفحه 425]

هشتم هجرت كه شمشيرهاي مسلمانان را بالاي سر خود ديد به خواري و از روي ناچاري تسليم شد و اظهار اسلام كرد و پيامبر گرامي هم او را بخشود و آزاد شده ناميد و آن كس كه با صراحت و روشني و بي هيچ آلودگي و آميزه اي با جان و دل به اسلام و حقيقت از آغاز روي آورده است، سنجش پذير با كسي نيست كه بدان شيوه كه گفه شد، در شبهه و ترديد و از روي ناچاري و آلوده به هر پليدي و دورويي خود را به اسلام چسبانيده است و كسي كه از جانب خدا و پيامبر و مردم مسلمان و شايستگي خويشتن، داراي حق است و هميشه با حق و به حق بوده است، همانند كسي نيست كه نماد باطل است و ياران نزديكش، مانند عمروبن عاص و مردم آگاه همگي او را بر راه باطل مي دانند و ادعا و تلاش و راه و هدفش نيز باطل است و آن كو ايمان آورده است و با هجرت و جهاد و از خودگذشتگي و فداكاري روز به روز بر ايمانش افزوده شده تا جايي كه وصف مومن حقيقي و ولي مومنان را ويژه ي

خود گردانيده، كجا همسنگ با دغلكار فريب رفتار دوروي نيرنگ بازي به شمار مي رود كه براي رسيدن به خواستهاي پليد و جهانخواري و قدرت طلبي خود اسلام را رويه و پوشش نيات خود كرده است. و سرانجام بدين حقيقت اشاره دارد كه مي تواند كسي، با همه ي پيشينه هاي پليد، خود را از آنها جدا سازد و بر راه حقيقت گام بردارد و گذشته ها را هم جبران كند، ليكن بدترين دنباله و جانشين كسي است كه در دوره اي ديگر و انديشه اي ديگر زندگي و انجام وظيفه كند و خود را مخالف و دشمن با باورها و رفتارهاي گذشتگان و پيشينيان پليد خود نشان دهد، ليكن در عمل از همان گذشتگاني پيروي كند كه در نتيجه ي همان گونه رفتارها و به كيفر آنها در آتش خواري سرنگون شده اند.

و در دنباله ي همين نامه چنين مي نويسد:

«و في ايدينا بعد، فضل النبوه التي اذللنا بها العزيز و نعشنا بها الذليل و لما ادخل الله العرب في دينه افواجا و اسلمت له هذه الامه طوعا

[صفحه 426]

و كرها، كنتم ممن دخل في الدين اما رغبه و اما رهبه، علي حين فاز اهل السبق بسبقهم و ذهب المهاجرون الاولون بفضلهم، فلا تجعلن لشيطان فيك نصيبا و لا علي نفسك سبيلا و السلام.» [263].

و (گذشته از برتري هاي ياد شده)، برتري پيامبري نيز هم اكنون ما راست، همان پيامبري كه ارجمند را بدان خوار كرديم و خوار را بدان بالا برديم. و همين كه خدا تازيان را گروهان گروه در دين خويش درآورد و اين اميت به خوشي و ناخوشي برايش سرفرود آورد، شما از كساني بوديد كه زا از روي چشمداشت (به خواسته) و يا از ترس (كشته

شدن) در دين درآمدند و اين كشار شما به هنگامي بود كه پيشروان ايمان با پيشي گرفتنشان به رستگاري دست يافتند و مهاجران نخستين با برتري خويش به پيش رفتند، پس مبادا (با پافشاري بر باطل) بهره اي براي شيطان در هستي خودت نهي و راهي براي چيره شدنش بر خويشتن به او دهي و بدرود.

[صفحه 427]

اميرالمومنين در پايان اين نامه، در برابر امتيازات خوني و نژادي كه از فرهنگ جاهليت در درون معاويه ته نشين شده آنها را به رخ مي كشد، امتيازات انساني به دست آمده به وسيله ي پيامبري و اسلام را مطرح مي كند و به همه ي حق پرستان آموزش مي دهد كه امتياز و برتري باارزش، امتيازاتي است كه بشر را انسان كند و انسان را در راه كمال به پويايي و جنبش بيندازد. مي گويد: از برتري هاي ديگري كه ما بر شما داريم و در بالا ياد شد كه بگذريم، برتري و امتياز بزرگ پيامبري نيز در دست ماست كه راهش را مي پيماييم و در پيش داريم، همان پيامبري نيز در دست ماست كه راهش را مي پيماييم و در پيش داريم، همان پيامبري كه بشريت پست تر از چارپاي روزگار جاهليت را از لبه ي پرتگاه فروبرنده در آتش خواري و بدنامي رها ساخت و او را بر چكاد ارجمند و والاي انسانيت فرابرد و كساني را به خواري و پستي نابودي كشانيد كه با كارهاي ضد تكامي و انسان ستيز، خود را بزرگ و ارجمند مي پنداشتند و در برابر ارزشهاي حقيقي سرفرود نمي آوردند و شما از همين گروه بوديد و خود را از اشراف و بزرگان مي پنداشتيد و براي نگهداري اين امتيازات- كه به پندار خود با پذيرفتن اسلام

از دست مي داديد- تا توانستيد ايستادگي كرديد و در جنگهاي بدر و احد و خندق روياروي مسلمانان قرار گرفتيد، تا در آن هنگام كه ديديد همه ي همنژادان تازي و ياران همبازي شما، با رهنمود خدايي، به خوشي يا ناخوشي، به اسلام ايمان آورده اند، يا در برابر آن تسليم شده اند و مسلمانان نخستين و مهاجران به پيروزي هاي باورنكردني، دست يافته اند، شما كه هيچ چاره اي نداشتيد و توان ايستادگي را از دست داده بوديد، يا براي رسيدن به نام و نان، يا از ترس جدا شدن از كام و جان، به اسلام گردن نهاديد و ناباوري و دشمن خويي و كينه ها را در درون پنهان كرديد تا هرگاه فرست به دست آورديد، مانند هم اكنون، آنها را به كار بنديد. و سرانجام امام وي را خيرخواهانه نصيحت مي كند كه بيشتر از اين خود را پيرو برنامه ها و نقشه خها و نيرنگ هاي شيطانهايي مانند نفس خودخواه و عمرو بن عاص دنياپرست نكند و راه نفوذ را بر آنان ببندد.

[صفحه 428]

جنگ فروزان مي شود

ماه هاي حرام سپري شدند و مذاكره براي آشتي به نتيجه نرسيد، زيرا اميرالمومنين كه سرانجام اين جنگ را به روشني مي ديد و به نيكي مي دانست كه فاجعه ي آن براي جهان اسلام هميشگي است، به حقيقت مي كوشيد كه مسلمانان را از اين جنگ برهاند، ليكن معاويه كه هم جنگ را به زيان خود پيش بيني مي كرد و هم مي دانست كه با آشتي به نتيجه و هدفي كه دنبال مي كند نخواهد رسيد، از فرصت ماه هاي حرام براي به تاخير انداختن جنگ و آماده ساختن خود و سپاهيانش و راه يافتن خستگي و نااميدي در سپاه علي، سود مي جست. و چون ماه هاي حرام بي هيچ

نتيجه اي به سر رسيد و افرا امام پيوسته او را براي آغاز كردن به جنگ زير فشار گذاشته بودند، اميرالمومنين (ع) در شب نخست ماه صفر سال 37 هجري به افراد خود اعلام كرد كه براي جنگ آماده شوند. و آن حضرت خود تا سپيده دم بيدار مانده گاهي به فرماندهان رهنمودهايي براي جنگ مي داد، گاهي به فراهم ساختن ابزارهاي جنگي و ايجاد آمادگي در سربازان مي پرداخت و گاه به نماز شب و عبادت و مناجات و راز و نياز با پروردگار مي ايستاد. از جمله دعاهاي او اين است:

«اللهم اليك افضت القلوب و مدت الاعناق و شخصت الابصار و نقلت الاقدام و انضيت الابدان. اللهم قد صرح مكنون الشنان و جاشت مراجل الاضغان. اللهم انا نشكو اليك غيبه نبينا و كثره عدونا و تشتت اهوائنا. (ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين) …

اللهم ان اظهرتنا علي عدونا، فجنبنا البغي و سددنا للحق و ان اظهرتهم

[صفحه 429]

علينا فارزقنا الشهاده، واعصمنا من الفتنه.» [264].

خدايا دلها به سوي تو نزديك شده و گردن ها به سوي تو كشيده شده و چشم ها به سوي تو دوخته شده و گامها به سوي تو برداشته شده و تنها در راه تو نزار. خدايا دشمني هاي پوشيده آشكار گرديده اند و ديگهاي كينه به جوش آمده اند. خدايا به پيشگاهت خواهيم نبودن

[صفحه 430]

پيامبرمان را و بسياري دشمن مان را و پراكندگي خواسته هايمان را. «خدايا ميان ما و مردم ما به حق راهي بگشاي كه تو بهترين راهگشايي» … خدايا اگر ما را بر دشمن مان پيروز گردانيدي پس ما را از ستم و تجاوزخواهي بركنار دار و براي پيمودن راه حق گامهاي ما را استوار

دار و اگر دشمن را بر ما پيروي ساختي پس شهادت را روزي ما كن و از آشوب آزمايش نگاهداريمان فرما!

اميرالمومنين در اين دعا، نه تنها از خدا مي خواهد كه او را در كار خود موفق كند، بلكه در آغاز دعا اوضاع و احوال اجتماعي و آهنگ و اراده ي افراد را، براي خود و ديگران، به زبان مي آورد تا بدانند كه چرا مي جنگند و چرا بدين جا آمده اند و خود و دشمن در چه شرايطي هستند و در دنباله ي آن از خدا مي خواهد كه راهي براي رفتن به سوي حق و شناخت حق و عمل كردن به حق، در برابر هر دو سوي اختلاف كه آماده ي جنگ هستند، بگشايد، زيرا اميرالمومنين بسيار تلاش كرد كه حق را به دشمن بشناساند و او را به كاربرد حق وادارد، اما دشمن ستيزه جو با شناخت حق آن را ناديده گرفت، زيرا عمل كردن به حق به زيان سودها و خواسته هاي او بود.

اميرالمومنين در دعاي ديگري- كه چون به همين مناسبت گفته شده به دنبال اين دعا افزوده شد- به درگاه خدا چنين مي نالد كه پس از تلاش براي بركنار ماندن از جنگ و برادركشي، اكنون كه آن تلاشها بر دشمن موثر نيفتاد و اكنون كه چاره اي جز جنگيدن نمانده است، از آن جا كه جنگ ما براي رسيدن به خواسته هاي شخصي و بهره هاي گروهي و مانند اين ها نيست و هدفش دفاع از حق است و جلوگيري از فرمانروا شدن باطل و همه ي كوشش ما بر اين است كه همگان به حق آگاهي يابند و به حق رفتار كنند، پس اگر ما را بر دشمن پيروز گردانيدي، لطف آگاهي

يابند و به حق رفتار كنند، پس اگر ما را بر دشمن پيروز گردانيدي، لطف هدايت خود را پس از پيروزي نيز از ما دريغ مكن و ما را از تجاوز به حق شكست خورده و پيروز بركنار دار و گام ما را همچنان در راه خودت بر صراط حق

[صفحه 431]

استوار دار، مبادا غرور پيروزي ما را مست و از خود بيخود كند و از جاده ي مستقيم حق منحرف گرداند و درباره ي دوستان و دشمنان به كاري خلاف حق و به نام حق در جهت منافع و خواسته هاي خودمان دست بزنيم و اگر خواست و حكمت و قانون حاكم بر اجتماعات بشري تو بر اين قرار گرفت كه دشمن بر ما پيروز شود، باز هم ما را بر راه حقي كه داريم و نيت و انديشه ي حقي كه در سر مي پرورانيم، مخلص و پايدار بدار تا كشته هايمان در راه تو كشته شده باشند و شهيد به شمار روند و زندگان شكست خورده و گرفتار يا آزادمان از دچار شدن به فتنه و آزمايش و گرفتاري دشمن در امان بمانند و باز هم از رفتن به راه تو به بيراهه نروند.

و پس از اين دعا، به ياران خود كه آهنگ جنگ دارند چنين آموزش مي دهد:

«لا تقاتلوهم حتي يبدووكم، فانكم بحمد الله علي حجه و ترككم اياهم حتي يبدووكم حجه اخري لكم عليهم. فاذا كانت الهزيمه باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصيبوا معورا و لا تجهزوا علي جريح و لا تهيجوا النساء باذي و ان شتمن اعراضكم و سببن امراءكم … » [265].

[صفحه 432]

با آنان كارزار نكنيد تا آنان به جنگ با شما بياغازند، زيرا، سپاس و

ستايش خداي را، شما بر حجت و دليلي استواريد و رها كردنتان ايشان را تا آنان به كارزار با شما آغاز كنند، حجت ديگري به سود شما بر زيان آنان به شمار مي رود. پس هنگامي كه (جنگيديد و) به دستوري خدا شكست (بهره ي آنان) شد و گريختند، نه پشت كرده را بكشيد و نه از پاي افتاده را آسيبي برسانيد و نه كار زخم ديده اي را به پايان ببريد و نه زنان را با هرگونه آزار رسانيدني برانگيزيد، اگرچه آبروهايتان را به بدي ياد كنند و به فرماندهانتان دشنام دهند …

كسي كه حجت و رهنمودي براي رفتن به سوي حق در دست دارد و به روشني مي داند كه به دنبال هدف حقي در تكاپو است، هرگز نه خشمگين مي شود و نه زور مي گويد و نه كاري برخلاف حق انجام مي دهد. جنگيدن در راه حق با دشمني كه آگاهانه به دنبال باطن است، بر پايه و با وسيله ي حق بايد انجام پذيرد، از اين رو طرفداران حق، اگرچه حاضرند جان خ ود را فداي حق سازند، لكين مي كوشند كه دشمن را هم به سوي باطل راهنمايي نكنند و به همين جهت به جنگ آغاز نمي كنند، اگر دشمن دست از باطل خود برنداشت و به جنگ اغاز كرد، اين خود دليل و حجت دومي است در اختيار طرفداران حق عليه باطل و نشان مي دهد كه در راه باطل خود از هيچ وسيله ي نادرستي دريغ نمي ورزند.

اميرالمومنين با اين رهنمود به ياران خود اجازه ي جنگيدن داد، از آغاز ماه صفر تا چند روز، در ميان هر تدو سپاه جنگ تن به تن و انفرادي انجام مي گرفت و اين كار تا

غروب هر روز ادامه داشت، از هر سو كساني كشته يا پيروز مي شدند. چون امام به فرسايشي بودن اين روش پي برد، پس از چند روز فرمان حمله ي عمومي را صادر

[صفحه 433]

كرد. حمله ي عمومي نيز روزها انجام مي گرفت و شبها به استراحت و ترميم جنگ افزارها و آماده شدن مي پرداختند.

سرانجام روز سيزدهم ماه صفر حمله ي عمومي به گونه اي بود كه در پسينگاه آن روز هيچ يك از دو سوي جنگ نتوانستند دست از جنگ بردارند. امام فرمان داد كه شب نيز دست از جنگ برندارند، روز بعد هم جنگ ادامه يافت، سپاهيان امام در اردوي معاويه به پيش مي تاختند و صفهاي شاميان را كه چون باروهايي تو در تو پيرامون خرگاه فرماندهي دفاع مي كردند، از هم مي دريدند. شجاع ترين فرمانده امام يعني مالك اشتر صفها را مي شكافت و مي كوشيد خود را به خرگاه فرماندهي معاويه برساند، امام كه همه ي بخشهاي صفوف دو سپاه را با دقت زير نظر داشت، پيوسته از نقطه اي به نقطه ي ديگر مي رفت و فرمانهاي لازم را مي داد، در شب دوم جنگ چنين دستوري صادر كرد:

«معاصر المسلمين! استشعروا الخشيه و تجلببوا السكينه و عضوا علي النواجذ، فانه انبي للسيوف عن الهام. و اكملوا اللامه و قلقلوا السيوف في اغمادها قبل سلها. و الحظوا الخزر و اطعنوا الشزر و نافحوا بالظبا و صلوا السيوف بالخطا و اعلموا انكم بعين الله و مع ابن عم رسول الله.» [266].

[صفحه 435]

گروه مسلمانان! هراس هشيارانه را پوشش زير و آرامش و خونسردي را پوشش روي خود گردانيد، دندانها را بر هم بفشاريد، زيرا اين كار شمشيرها را از كاسه ي سر دورتر مي كند. زره را بر تن كامل بپوشيد و شمشيرها

را پيش از بيرون كشيدن در نيام بجنبانيد. از گوشه ي چشم با مراقبت بنگريد، نيزه را به چپ و راست بزنيد و با دمهاي تيز شمشير (حمله ي طرف خود را) دفع كنيد و با گامها(ي چابك خويش) شمشيرها را (به دشمن) برسانيد. و بدانيد كه شما در زير چشم بيناي خدا و همراه با پسر عم رسول خدا (ص) هستيد.

و به دنبال آن چنين آموزش مي دهد:

«فعاودوا الكر و استحيوا من الفر، فانه عار في الاعقاب و نار يوم الحساب. و طيبوا عن انفسكم نفسا و امشوا الي الموت مشيا سجحا. و عليكم بهذا السواد الاعظم و الرواق المطنب، فاضربوا ثبجه، فان الشيطان كامن في كسره و قد قدم للوثبه يدا و اخر للنكوص رجلا، فصمدا صمدا! حتي ينجلي لكم عمود الحق. (و انتم الاعلون و الله معكم و لن يتركم اعمالكم).» [267].

[صفحه 436]

پس تاختن را پي در پي كنيد و از گريختن شرم داريد، زيرا گريختن ننگي است براي بازماندگان گريخته و آتشي است در روز شمار افروخته. و از جانبازي هايتان خود را سرخوش داريد و به سبكي به سوي مرگ گام برداريد. و به شما سفارش مي كنم بدين سپاه بزرگتر انبوه و بدين خرگاه طناب افكنده ي تودرتوي، پس قلب و ميان آن را نشان كنيد و بزنيد، زيرا اين شيطان است كه در گوشه اي از آن كمين كرده، دستي براي جهيدن و تاختن پيش نهاده و پايي براي پشت كردن و گريختن واپس گذشته است، پس مقاومت مقاومت! تا ستون حق

[صفحه 437]

(در افق پيروزي) براي تان روشن شود و برآيد. «در حالي كه شما برتر هستيد و خدا با شماست و از پاداش كارهايتان نخواهد كاست.»

ليله الهرير

امام كه بر سراسر ميدان پهناور جنگ صفين، با يكصد و پنجاه هزار سپاهي از هر دو سوي، احاطه دارد و مهار آن را در دست تواناي خود گرفته، سربازان خود را به نقطه ي اصلي ميدان راهنمايي مي كند، زيرا معاويه از ترس جان در چادر فرماندهي خود را پنهان كرده، چندين صف از نگهبانان ويژه و پيشمردگان و جنگاوران كارآزموده اش گرد خرگاه او مي جنگند و تمام همت و انديشه ي معاويه بر آن است كه خود را از آسيب مرگ برهاند و ديگر در انديشه ي پيروزي در جنگ نيست. و امام كه بدين واقعيت پي برده است، سپاهيان و فرماندهان باايمان خود و رزمندگان از جان گذشته در راه خدا را برمي انگيزد كه با متمركز كردن تاخت و تازهاي خود بر فرمانده دشمن كار را يكسره كنند. شب دوم جنگ جز بانگ رزمندگان و چكاچاك شمشيرها و نيزه ها و شيهه ي اسبها و زوزه ي زخم ديدگان و فرياد و شيون گريختگان چيزي به گوش نمي رسيد، از اين روي بدان شب ليله الهرير گويند زيرا هرير بانگ زوزه ي سگ و گرگ است.

مالك اشتر كه از بهترين فرماندهان امام است، صفها را شكافته به سوي خرگاه معاويه پش مي رود. معاويه با دريافت گزارش تاختن مالكخ به سوي خود هراسان آهنگ گريختن را در سر بپرورانيد و براي عمرو بن عاص پيام فرستاد كه تدبيري بينديش و نقشه اي بريز، شايد نجات يابيم. عمرو بن عاص كه از مدتها پيش دريافته بود كه در جنگ روياروي و به شيوه ي مردانه و آشكار شكست آنان حتمي است و در انديشه ي طرح نقشه و توطئه برآمده بود، به معاويه پيغام داد: تدبيري انديشيده ام كه اگر

بپذيرند به زيان آنان خواهد بودو اگر نپذيرند هم به زيان ايشان است.

[صفحه 438]

به معاويه گفت به سپاه شام دستور بده هركس قرآني با خود دارد بياورد. معاويه دستور دا دو نزديك به پانصد جلد قرآن آوردند. عمروعاص گفت همه را به نيزه ببنديد و بلند كنيد و به سپاه عراق قسم دهيد و از آنان بخواهيد كه به خاطر قرآن دست از جنگ بردارند. سپاهيان شام چنين كردند و به مقابل سپاه عراق آمده به جاي مبادله ي شمشير و نيزه و تير، به زاري فرياد برآورده از آنان مي خواستند كه براي باقي ماندن رزمندگاني از مسلمانان هر دو سوي، جنگ را به پايان ببرند.

از سوي ديگر، معاويه از ماه ها پيش از آن، با اشعث بن قيس كه از سرداران خودخواه و فرصت طلب امام بود، پنهاني گفتگو كرده از او خواسته بود كه شكست را بر سپاه امام تحميل كند و در برابر آن استانداري خراسان را به دست آورد. اشعث هم كه پيوسته دنبال قدرت بود و به عنوان ستون پنجم در سپاه عراق به تلاش سرگرم بود، در آن شب در برابر شاميان به طرفداري صلح برخاست و همان شعار را به زبان آورد و همه ي افراد زيردست خود را وادار كرد كه از جنگ دست بشويند و به داوري قرآن شعار دهند.

امام و فرماندهان آگاه به سربازان هشدار مي دادند كه اين شعار توطئه اي بيش نيست، براي رهايي خودشان از مرگ است، به قرآن ها اعتنا نكنيد و بجنگيد. ناگهان چندين هزار نفر از افراد مسلح به سوي امام رفته گرد او را گرفتند و گفتند: دعوت آنان براي داوري قرآن را بپذير، وگرنه

تو را هم مانند عثمان مي كشيم.

امام هم آثار فريب خوردگي و توطئه را در چهره ي آنان ديد و هم نشان خستگي و نااميدي را. از اين روي او كه نمي خواست آزادي گزينش را از مردم بگيرد و مي دانست كه اگر حق را بر كسي تحميل كنند، آن كس تا به حق آگاه نشده و آن را خوب دريافت نكرده، آن را به منزل نخواهد رسانيد، ناچار تسليم خواسته ي آنان شد او به خوبي مي دانست كه اين افراد تحت تاثير تبليغات دشمنان و بر اثر داشتن ايمان سطحي به اسلام و توجه داشتن به الفاظ و ظاهر قرآن و به علت عشق به زندگي و خواسته هاي اين جهاني به چنين نتيجه اي رسيده اند و به هيچ روي و با هيچ

[صفحه 439]

منطقي نمي توان آنان را با حق و آنچه مصلحت حقيقي آنان است آشنا كرد، لذا بدانان گفت:

«ايها الناس، انه لم يزل امري معكم علي ما احب، حتي نهكتكم الحرب. و قد والله، اخذت منكم و تركت و هي لعدوكم انهك.

لقد كنت امس اميرا، فاصبحت اليوم مامورا و كنت امس ناهيا، فاصبحت اليوم منهيا. و قد احببتم البقاء و ليس لي ان احملكم علي ما تكرهون!» [268].

مردم، فرمان من با شما پيوسته بر پايه اي بود كه دوست مي داشتم، تا اين كه جنگ شما را ناتوان كرد. و، سوگند به خدا، كارزار (چيزها و كساني را) از شما گرفت و (چيزها و كساني را) بطه جا گذاشت و حال آن كه دشمن شما را بيشتر به ناتواني انداخت.

بي گمان ديروز فرمانروايي بودم و امروز فرمان بردار شدم و ديروز بازدارنده بودم و امروز بازداشته شده گرديدم. شما دوستدار زنده ماندن شده ايد و مرا

نيامده كه بر آنچه ناخوش داريد وادارتان كنم!

جنگ افراد سپاه را به ناتواني و خستگي دچار كرد و دميدنهاي وسوسه كنندگان و توطئه گران نيز آنان را برانگيخت تا دست از جنگ بردارند و از امام بخواهند كه درخواست آنان را براي داوري قرآن بپذيرد. امام نخست به آگاه سازي و افشاگري

[صفحه 440]

پرداخت، به آنان توضيح داد كه اين درخواست توطئه اي بيش نيست، اكنون كه شكست خود را حتمي مي بينند، بدين حيله و نيرنگ دست يازيده اند: اعتنا نكنيد به جنگ خود ادامه دهيد، پيروزي نزديك است. اين قرآنها وسيله ي فريب قرار گرفته اند، تحت تاثير واقع نشويد كه معاويه و عمرو بن عاص اهل روي آوردن به قرآن نيستند و اگر پيماني ببندند نيز بدان وفا نمي كنند. و چون خستگي و تبليغات منافقان نگذاشت كه هشدارهاي اميرالمومنين را دريابند و همچنان بر متاركه ي جنگي پاي فشردند، از اين روي اميرالمومنين كه در همه ي مسائل اعتقادي و اجرايي به آزادي و مردم سالاري باوري ژرف داشت و تنها زمينه ي دست يافتن به آگاهي و رشد و كمال انساني را آزادي مي دانست، بيش از اين اصرار را جايز ندانست و گفت: از آن جا كه زندگي دوستي و ماندگاري در اين جهان را خواستاريد، مرا نيامده كه شما را به راه درست و آينده اي انساني كه اكنون آن را خوش نداريد، وادار و اجبار كنم، زيرا اميرالمومنين به خوبي مي دانست كه انديشه و باور تحميلي ديري نخواهد پاييد و از دست خواهد رفت. مردم خود بايد با همه ي وجود و به ياري خرد و انديشه و دل چيزي را دريابند و سپس بپذيرند و جزء وجود خود كنند و هميشه نگاه

دارند.

از اين روي به ياران خود كه مي جنگيدند فرمان آتش بس داد. شاميان نفس راحتي كشيدند و در آستانه ي شكست قطعي خود را پيروز احساس كردند.

[صفحه 443]

بازي حكميت و جريان خوارج

اشاره

پس از فرمانروا شدن آتش بس در جبهه ي جنگ، قرار بر آن شد كه از هر سوي داوري برگزينند و پيمان نامه اي بنويسند كه آن دو داور بر پايه ي آموزه هاي قرآن حكميت كنند و هر دو گروه نتيجه ي داوري را بپذيرند.

اميرالمومنين چون شنيد كه معاويه عمرو بن عاص را به داوري برگزيده است، گفت داور من مالك اشتر است. گروه منافقان به رهبري اشعث بن قيس فرياد زدند كه مالك بي طرف نيست و نمي توان او را به داوري پذيرفت، او طرفدار جنگ است. گويي عمرو نمي جنگيده و يا طرفدار معاويه نبوده است!

امام گفت: پس نماينده و داور من و كسي كه از عهده ي خنثي كردن نقشه ها و توطئه هاي عمرو برمي آيد، عبدالله بن عباس است. باز هم همان گروه گفتند ابن عباس نيز بي طرف نيست و از قريش است و دو تن از قريش نبايد با هم به داوري بنشينند، داور برگزيده ي ما ابوموسي اشعري است.

اميرالمومنين به دامنه ي دسيسه و توطئه ي از پيش برنامه ريزي شده پي برد. گفت: ابوموسي در جنگ جمل با ما مخالفت كرد و بركنار گرديد، از اين روي او هم نمي تواند بي طرف باشد و من او را قبول ندارم.

اما توطئه بسيار گسترده بود و گروهي ساده انديش و خسته از جنگ نيز بر اين خواسته پاي فشردند و در نتيجه امام كه هرگز نمي خواست انديشه ي خود را بر مردم تحميل كند، تسليم خواست آنان شد.

پيمان آتش بس نوشته شد، عمرو بن عاص از سوي معاويه و ابوموسي اشعري

[صفحه 444]

از

سوي اميرالمومنين (ع) تعيين شدند، بر اين اساس كه تا پايان ماه رمضان دو داور در شهركي به نام «اذرح»، واقع در ميان دمشق و كوفه، گرد آيند و بر طبق قرآن درباره ي خلافت و كسي كه حق دارد آن را بر عهده گيرد، داوري كنند.

پيمان آتش بس و حكميت به امضاي معاويه و همدستانش رسيد، سپس اشعث ابن قيس آن را بر ياران علي عرضه كرد تا آن را امضا كنند، امام امضاءكرد و به ياران معترض خود نيز سفارش كرد تا آن را امضاء كنند، ناگهان تني چند از همان كساني كه با پافشاري خواستار آتش بس و حكميت بودند، با فرياد شعار دادند كه: «لا حكم الا لله» [269] سپس از سپاه جدا شده گفتند كه علي با پذيرفتن حكميت افراد بشر درباره ي امر الهي خلافت كافر شده است، يا بايد توبه كند و پيمان را بشكند، يا ما با او مي جنگيم. اميرالمومنين كه چنين انديشه ي سطحي و شعار انحرافي را شنيد، به قصد آگاه ساختن آنان از حقيقت امر با ايشان سخن گفت، ليكن چون آن گروه ساده انديش و فريب خورده، به تحريك و اغواي تني چند از منافقان و خريده شدگان، تصميم به مخالفت گرفته بودند، همچنان بر گفتار نادرست و شعار باطل حق نماي خود پايداري ورزيدند و حاضر نشدند كه سخن امام را بشنوند.

امام پس از امضاي پيمان، فرمان بازگشت به كوفه داد. در ميان راه، در جايي به نام حاضرين، وصيت نامه اي سراسر حكمت آميز خطاب به امام حسن نوشت كه سراسر ارشاد و تربيت است و چكيده ي تجربه ي نسل هاي گذشته ي بشر و دستاورد آموزشهاي پيامبران و حكيمان و مصلحان پيش از آن

بود و چون از بخشهايي از آن در صفحات 282 به بعد: «علي (ع) بزرگترين مربي انسانها» بهره مند شده ايم، از آوردن آن در اينجا خودداري مي شود.

سپاه امام به كوه بازگشت، ليكن كساني كه بعدها «خوارج» ناميده شدند، در روستايي به نام «حروراء» گرد آمدند و گفتند ما با علي كه كافر شده در زير يك آسمان زندگي نمي كنيم. امام براي اين كه انحراف اينان بيشتر نشود، ابن عباس را به نزدشان فرستاد تا با آنان گفتگو كند و به شهر بازگرداند. به ابن عباس گفت:

[صفحه 445]

«لا تخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه، تقول و يقولون، ولكن حاججهم بالسنه، فانهم لن يجدوا عنها محيصا.» [270].

به قرآن با ايشان گفتگو مكن، زيرا قرآن بار بسياري بر پشت و چهره هاي چندي (از حقيقت) را دارد، تو درباره ي آيه اي چيزي مي گويي و آنان هم درباره ي همان آيه چيز ديگري مي گويند، ليكن به وسيله ي سنت و (شيوه ي عمل پيامبر) با آنان حجت بياور، زيرا از آن راه گريزي نخواهند يافت.

اميرالمومنين مي دانست كه ابن عباس شيفته ي قرآن است و در گفتگو از آيات قرآن بهره مي جويد و نيك آگاه بود كه آيات قرآن اصول كلي و چند جاذبه اي هستند كه در هر جانب آن حقيقتي، براي شرايط و زمان و مكان ويژه اي، نهفته است. هركس به آيه اي چنگ مي زند، از آن جنبه اش كه با خواست او بيشتر هماهنگي دارد سود مي جويد و اگر ساده انديشان خشك مغزي چون خوارج باشند، همان جنبه از حقيقت را همه ي حقايق انحصاري و تنها حقيقت موجود در آيه، به شمار مي آورند. ولي پيامبر گرامي (ص) كه از همه ي حقايق هر آيه اي آگاه است، در هر شرايط و موقعيتي،

رفتاري داشته كه با واقعيت و آنچه كه بايد در زمان و مكان انجام مي گرفته، هماهنگي داشته است و هيچ كس، نمي تواند ادعا كند كه پيامبر اكرم (ص)، به نادرست از راهكارهاي قرآن در جايگاه ويژه اي، سود جسته است. و اگر كسي ادعاي مسلماني داشته باشد، چاره اي جز پذيرش شيوه ي عمل پيامبر گرامي اسلام ندارد.

[صفحه 446]

ابن عباس به روستاي «حروراء» روانه شد. خوارج را گرد آورد و علت جدايي آنان از ديگر مسلمانان را پرسيد. گفتند: علي با پذيرش حكميت انسان ها در خلافت كه امري الهي است، كافر شده، يا بايد از اين كار خود توبه كند، يا با او مي جنگيم. ابن عباس گفت: مگر قرآن در مورد اختلاف ميان زن و شوهر به حكميت فرمان نداده است؟ ناگهان فرياد «حروريه» برخاست كه تو امر خدا را با اختلاف ميان زن و شوهر يكي مي داني؟

اميرالمومنين كه نگران همين امر بود، به دنبال ابن عباس به سوي «حروراء» به راه افتاد و در همين هنگام رسيد. به ابن عباس گفت: مگر به تو نگفتم كه به وسيله ي قرآن با آنان گفتگو نكن؟ او را كنار زد و خود با خوارج به گفتگو ايستاد و با نمونه آوردن رفتار پيامبر بزرگ اسلام در «حديبيه» و بستن پيمان صلح با مشركان مكه، همه را خشنود كرد و به كوفه برد.

پس از اين كه خاطر امام از اين كار آسوده شد، در نامه اي جريان پيكار صفين از آغاز رويارويي دو سپاه با يكديگر تا آن روز و موضوع حكميت را، براي مردم شهرهاي زير فرمان خود كه در جريان كار نبودند، به كوتاهي گزارش داد. زيرا نمي خواست مردم دور از ميدان جنگ و

دور از كوفه كه مركز خلافت بود، اخبار جنگ و نتيجه ي آن را به وسيله ي شايعه سازان و نيرنگ بازان و فتنه انگيزان بشنوند و سرانجام با ندانستن حقيقت امر، به بدبيني نسبت به مسوولان و از دست دادن اعتماد خود به آنان و گسستن پيوند مردم و مسوولان، به راه هاي مخالفت و ناسازگاري روند. گزارش اميرالمومنين به مردم ديگر شهرها چنين است:

«و كان بدء امرنا انا التقينا و القوم من اهل الشام و الظاهر ان ربنا واحد و نبينا واحد و دعوتنا في الاسلام واحده و لا نستزيدهم في

[صفحه 447]

الايمان بالله و التصديق برسوله و لا يستزيدوننا، الامر واحد الا ما اختلفنا فيه من دم عثمان و نحن فيه براء!» [271].

آغاز كار ما چنان بود كه با آن گروه از مردم شام رويارو شديم و چنين پيداست كه پروردگارمان يكي است و پيامبرمان يكي است و فراخواني ما در اسلام يكي است و در ايمان داشتن به خدا و راست دانستن فرستاده اش نه ما چيزي افزون بر آنچه دارند از آنان مي خواهيم نه ايشان چيزي افزون بر آن از ما، كار يكي است جز اختلافي كه درباره ي خون عثمان با يكديگر داريم، در حالي كه ما در آن باره بي گناهيم!

از آن روي اميرالمومنين (ع) در آغاز نامه چنين زمينه سازي مي كند كه انگيزه ي جنگ تا آن روز در اسلام، مساله ي توحيد و شرك، يا ايمان و كفر، بوده است و جنگ صين، پس از جنگ جمل، دومين رويارويي مسلمانان با يكديگر است. و اين موضوع براي همه ي مسلمانان- و از همه بيشتر براي امام- بسي گران بوده است كه دو گروه از اهل قبله كه باورهاي مشتركي با

يكديگر دارند، نتوانند اختلاف ميان خود را با گفتگو و منطق و استدلال از ميان بردارند و بر اثر پافشاري هر دو سوي بر روي حقي كه خود ادعا مي كنند، بر روي هم شمشير بكشند و خواستار كشتن يكديگر شوند. چرا؟ چون آن كسي كه باطل است، در جريان گفتگوي آگاه سازنده، رسوا مي شود و مردم از گرد او پراكنده مي شوند، ليكن در جنگ، كينه ها و خشم هاست كه بي هيچ دليلي، باقي مي ماند.

[صفحه 448]

«فقلنا: تعالوا نداو ما لايدرك اليوم باطفاء النائره و تسكين العامه، حتي يشتد الامر و يستجمع، فنقوي علي وضع الحق مواضعه. فقالوا: بل نداويه بالمكابره! فابوا حتي جنحت الحرب و ركدت و وقدت نيرانها و حمشت.» [272].

پس گفتم بياييد چيزي را كه (پس از درگيري) نتوان به دست آورد، امروز با فرونشانيدن آتش دشمني و پيكار و آرامش بخشيدن به همگان، چاره سازيم، تا اين كه كار استوار شود و از هر سو فراهم آيد و بر گذاشتن حق در جايگاه هاي خود نيرومند گرديم. پس گفتند: نه بلكه با ستيزيدن با يكديگر آن را چاره سازيم! و خودداري ورزيدند تا اين كه جنگ روي آورد و پابرجا ماند و آتش آن برافروخت و شراره زن شد.

[صفحه 449]

امام، در اين بخش، با ايجازي در حد اعجاز و استعاره ها و كنايه هاي بسيار زيبا و گويا، از گفتگوي سه ماهه ي آشتي جويي سخن مي گويد و به مردم گزارش مي دهد كه ما با برادران مسلمان خود كه به ظاهر در باورهاي خويش اختلافي نداريم، پيشنهاد كرديم كه پيش از برافروخته شدن آتش جنگ و پديد آمدن كينه ها و به جاي ماندن آثار شوم آن و پيش از آن كه فرصت

از دست برود، چاره سازي كنيم و سپس با حالتي آرام و منطقي حق را بيابيم و در جاي خود نهيم، ليكن آنان كه آشتي و آرامش را به زيان خود و حق را متعلق به ديگري مي ديدند، پيشنهاد را نپذيرفتند و به ستيزه جويي و لجبازي و ناديده گرفتن حق آشكار پاي فشردند، تا اين كه آتش جنگ شراره زد و آنچه شايسته نبود انجام گرفت.

«فلما ضرستنا و اياهم و وضعت مخالبها فينا و فيهم، اجابوا عند ذلك الي الذي دعوناهم اليه، فاجبناهم الي ما دعوا و سارعناهم الي ما طلبوا، حتي استبانت عليهم الحجه و انقطعت منهم المعذره. فمن تم علي ذلك منهم فهو الذي انقذه الله من الهلكه و من لج و تمادي فهو الراكس الذي ران الله علي قلبه و صارت دائره السوء علي راسه» [273].

[صفحه 450]

پس همين كه پيكار دندان در ما و آنان فروبرد و چنگالهاي خود را در ما و آنان فروگذاشت، در آن هنگام به آن چيزي پاسخ دادند كه ما بدان فراخوانده بوديم شان، لذا به آنچه فراخواندند پاسخشان داديم و به سوي آنجه خواستند شتافتيم، تا اين كه حجت بر آنان آشكار شد و رشته ي بهانه از دستشان بريد. پس هر يك از آنان بر آن پيمان پايداري ورزيد همان كسي است كه خدا او را از نابودي رهايي بخشيد و كسي كه به ستيزه ايستاد و بر دشمن خويي پاي فشرد وي همان نگون ساري است كه خدا پوشش بر قلب او كشيده و پيشامدهاي بد بر فراز سرش گرديده.

اميرالمومنين (ع) در پايان نامه، با استعاره هاي بسيار زيبايي، به مردم شهرها چنين پيام مي دهد كه جنگ جانور درنده اي

است كه نيشها و چنگالهايش را در تن جنگجو فرومي كند و جز اندامهاي پاره چيزي باقي نمي گذارد. و چنين گزارش مي دهد كه فراخواندن آنان به داوري قرآن هنگامي بود كه درنده ي جنگ، چنگ و دندان خود را در تن هر دو سوي پيكار فروبرد و آنان هنگامي به ناچار بدين كار دست يازيدند كه شكست خود را حتي ديدند و با اين كه نيرنگي بيش نبود و مي دانستم كه پذيرش اين نيرنگ به زيان ماست، اما چون افراد سپاه عراق خسته از جنگ و نااميد از پيروزي شده بودند و تحت تاثير تبليغات دشمن و تحريكات مناقان قرار داشتند، پس از آگاه سازي آنان و روشن كردن جنبه هاي گوناگون موضوع، براي اتمام حجت و واگذار كردن دريافت مردم به زمان آينده، درخواستشان

[صفحه 451]

را پذيرفتم. اكنون بايد ديد در برابر پذيرش ما چه خواهند كرد، هركس پيماني را كه بسته و داوري قرآن را كه پذيرفته به سر رسانيد و بدان پايبند ماند خدا او را از نابودي رهايي مي بخشد و هر كس بر روي باطل و رياست خواهي و قدرت طلبي و دنياپرستي خود پافشاري كرد، چون در جهت واژگون به حركت درآمده است، وجودش به واژگونگي و انحراف و كجي تبديل شده پرده هاي پليدي را خدا بر دلش افكنده و در معرض همه ي پيشامدهاي نابودسازنده قرار خواهد گرفت.

اميرالمومنين، با نوشتن اين گزارش به مردم شهرها، به كارهاي جاري پرداخت و مقدمات داوري را فراهم كرد. زيرا قرار بود چهارصد نفر از مردم شام و چهارصد نفر از مردم زير فرمان امام به سرپرستي عبدالله بن عباس، به اذرح بروند و بر كار داوران نظارت كنند. و منتظر

باشند تا چه نتيجه اي از اين داوري به دست مي آيد.

فتنه انگيزان كه سود خود را در زيان مردم مي ديدند، در ميان كساني كه شعار «لا حكم الا لله» سر داده بودند و پس از به جنگ برخاستن در برابر امام به «خوارج» مشهور شدند، به تحريك و فتنه پرداختند و دوباره آنان را وادار كردند كه از جمع يكپارچه ي مسلمانان بيرون روند و در مخالفت با اميرالمومنين، همان شعار ساده انديشانه را بدهند.

امام در پاسخ اين شعار به آنان فرمود:

«كلمه حق يراد بها باطل! نعم انه لاحكم الا لله، ولكن هولاء يقولون: لا امره الا لله و انه لابد للناس من امير بر او فاجر، يعمل في امرته المومن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفي ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يوخذ به للضعيف من القوي،

[صفحه 452]

حتي يستريح بر و يستراح من فاجر.» [274].

سخن حقي است كه باطلي از آن مي خواهند! آري شكي نيست كه داوري حق هيچ كس جز خدا نيست، ليكن آنان مي گويند: فرمانروايي حق كسي جز خدا نيست، با اين كه مردم چاره اي جز داشتن فرمانروايي ندارند خواه نيكوكار باشد و خواه تبهكار، (اگر فرمانروا تبهكار باشد) در فرمانروايي او مومن كار و تلاش مي كند و كافر در آن هنگام خواستار بهره مندي مي شود و خدا سررسيد را در آن روزگار مي رساند و غنيمت و ماليات به وسيله ي او گردآوري مي شود و با دشمن جنگ مي كنند و راه ها به وسيله ي او امن مي گردد و حق ناتوان به وسيله ي او از نيرومند گرفته مي شود، تا نيكوكار بياسايد و از تبهكار بياسايند.

ناگفته نبايد گذاشت كه واژه ي «حكم» و

«حكومت» در فرهنگ قرآني و در صدر اسلام، به معناي داوري و حكم كردن در قضاوت و در ميان كساني است كه

[صفحه 453]

با هم اختلاف دارند و بديهي است كه پايه ي داوري در اسلام، قرآن و آموزه هاي آن است و خداوند با تاكيد سه بار در قرآن مي فرمايد كه:

(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون) (المائده/ 44) و هركس بر پايه ي آنچه خدا فروفرستاده داوري نكرده است همان افراد كافر هستند. و در آيه ي 45 و 47 همين سوره مي فرمايد: همان افراد ستمگر هستند، همان افراد تبهكار هستند.

بنابراين قضاوت و حكم قاضي بايد بر پايه ي آموزه هايي باشد كه خدا فروفرستاده است، پس اين حكومت قضايي است كه از آن كسي جز خدا نيست، نه امارت يعني فرمانروايي و اداره ي سياسي.

اميرالمومنين (ع) مي گويد كه اينان شعار حقي مي دهند، ليكن چيز باطلي را از آن شعار مي خواهند، منظور اينان از حكم و حكميت داوري نيست، بلكه مي خواهند بگويند كه فرمانروايي و مديريت اجتماع تنها و تنها از آن خداست، با اين كه مردم براي اين كه كارهاي كشور بگردد، ناچار از داشتن فرمانروا يا مدير و سرپرستي هستند، خواه اين فرمانروا نيكوكار و درست كردار باشد و خواه تبهكار و نادرست. زيرا اگر آن طرز تفكر به اجرا درآيد، هركسي خود را ولي امر از سوي خدا مي داند و در نتيجه اجتماع دچار بي نظمي و هرج و مرج مي شود و هيچ يك از نيازهاي مردم و كارهاي دسته جمعي انجام نمي گيرد و اجتماع سر و سامان نمي يابد. پس مردم بايد سرپرستي و مديري داشته باشند تا كارهاي همگاني به وسيله ي او انجام پذيرد. اگر اين فرمانروا شخص

نيكوكاري بود، كارهاي اين جهاني و عقيدتي و خدايي و ارزشهاي اخلاقي و انساني، هماهنگ و همراه، صورت مي پذيرد، ليكن اگر شخصي فاجر و تبهكار و منحرف از راه حق بود، باز هم بودنش براي گردانيدن كارهاي بايسته ي مردم يك اجتماع سودمند و ناگريزي است، زيرا در چنين حالتي افراد مومن به وظايف فردي خود آزادانه عمل مي كنند و وظايف اجتماعي را به نسبت آگاهي و احساس مسئووليتي كه دارند به انجام مي رسانند. كساني كه كافرند، يعني حق را مي شناسند و آن را ناديده

[صفحه 454]

مي انگارند، از محيط موجود و شرايط به دست آمده به سود خود بهره مي جويند و سرانجام خدا قانون حاكم بر اجتماعات انساني را به سررسيد خود مي رساند و سرنوشت پاياني اين اجتماع متناسب با شيوه ي رفتاري رقم مي خورد كه مردم و مسوولان در پيش مي گيرند. از اين ها گذشته، حتي در زير فرمانروايي شخص تبهكار براي اداره ي امور اجتماع، ماليات گرفته مي شود و امور اقتصادي به گردش درمي ايد، با دشمن جنگ مي شود، راه ها براي آمد و رفت و بازرگاني و ديگر نيازها امنيت مي يابد و حق افراد ناتوان را از شخص نيرومند مي گيرند. زيرا دستگاه قضايي اين نظام به روشي رفتار مي كند كه مردم راضي شوند و پايداري نظام بيشتر گردد، سرانجام نيكوكار از گرفتاري ها و رنجهاي اجتماعي آسوده مي شود و تبهكار مي ميرد يا بركنار مي گردد و مردم از شر او مي آسايند و به راحتي نفس مي كشند.

اميرالمومنين (ع) در برابر شعارها و اظهار عقيده ي آزادانه و ابراز وجود اجتماعي خوارج و همچنين براي آگاه شدن مردم، به روشنگري و آموزش مي پرداخت و با آن گروه كه سرسخت ترين مخالف سياسي و عقيدتي امام

بودند، به روش قهرآميز و زورگويانه، دست مي زد. اما آنان كه هيچ منطقي نداشتند، با تعصب بر روي باور سبك خود پاي مي فشردند و هركس با آنان همفكر نبود و از تعصب بر روي باور سبك خود پاي مي فشردند و هركس با آنان همفكر نبود و از جمله اميرالمومنين را،كافر مي دانستند و شرط بازگشت به همكاري با او را توبه قرار داده بودند. از اين روي امام به آنان گفت:

«اصابكم حاصب و لا بقي منكم آثر! ابعد ايماني بالله و جهادي مع رسول الله، صلي الله عليه و آله، اشهد علي نفسي بالكفر؟! (لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدين!) فاوبوا شر مآب و ارجعوا علي

[صفحه 455]

اثر الاعقاب. اما انكم ستلقون بعدي ذلا شاملا، وسيفا قاطعا و اثره يتخذها الظالمون فيكم سنه.» [275].

طوفان شني بر سرتان ببارد و هيچ گزارشگري از شما به جا نگذارد! آيا پس از ايمان آوردنم به خدا و جهاد كردنم همراه با رسول خدا (ص) بر خودم به كر گواهي دهم؟! «در آن صورت گمراه شده ام و از راه يافتگان نيستم» پس به بدترين سرانجام بازگرديد و به پس پشت گذشتگان واپس گراييد. هان هش داريد كه بي گمان شما پس از من به زودي با خواري فراگيري و با شمشير برايي روبه رو خواهيد شد و دچار چنان تبعيض و نابرابري خواهيد گشت كه ستمگران در ميان شما چون سنتي آن را برمي گزينند.

كفر يعني شناخت حق و ناديده انگاشتن آن كه خود پيامدها و دنباله هايي دارد. اثبات چنين چيزي، از لحاظ اجتماعي، بسيار دشوار است و به آساني نمي توان هركس را متهم به كفر كرد. و اميرالمومنين كه ميزان سنجش حق

و معيار شناخت ايمان بود، بهتر از همگان مي دانست كه اين اتهام نه درباره ي او و نه هيچ مسلمان ديگر، درست نيست و گستاخي خوارج از سطحي نگري و ساده انديشي و يكسويه داوري كردن آنان است. امام بارها به روشنگري و آگاه سازي آنان پرداخته ليكن

[صفحه 456]

نتيجه اي به دست نياورده است. اكنون مي بيند كه همان ساده انديشي رشد كرده و به يك جريان عقيدتي و مذهب كلامي تبديل شده است. اگر مذهب و آييني بر پايه ي تفكر درست و منطق و برهان ژرف پايه گذاري شود و ابزار كار خود را گفتگو و جدل و بحث و استدلال قرار دهد، هم خود در تاريخ فرهنگ و انديشه به بالندگي و گسترش و ريشه دار شدن دست مي يابد و هم ديگران يعني كساني كه چنين نمي انديشند، مي دانند كه با چه جرياني رويارو هستند و چگونه بايست با آنان روبه رو شوند، ليكن يك جريان تعصب آلود بي ژرفا كه ابزار كار و وسيله ي پيشرفت خود را اتهام و برچسب كفر زدن و حذف و كشتن تعيين كرده است، نه در تاريخ تمدن مي ماند، نه بالندگي و گسترش و ريشه دار شدن را در آينده خواهد داشت.

از اين روي اميرالمومنين با توجه به رفتار و روحيه و ساير ويژگيهاي اين گروه خشك مغز و با شناختي كه از برنامه ها و چشمداشتهاي بني اميه و ديگر تشنگان قدرت و شيفتگان حكومت دارد، آينده ي آنان را چنان كه گفتند ترسيم مي كند:

بازگشت از سعه ي صدر و ديدگاه كران ناپيدا و پرگذشت اسلام، به تنگناي كور و واپسگراي و تنگ نظرانه ي جاهليت كه بدترين بازگشتگاه است. امام به سبك بليغ و عميق قرآن، اين حالت را با فعل امر بيان مي كند، زيرا

سرنوشت گريزناپذير آنان رفتن بدان سوي است، گويي مي فرمايد: حال كه از اين انديشه دست برنمي داريد، پس بدان سوي خواهيد رفت.

و آگاه باشيد و هش داريد كه تشنگان قدرت، پس از من اينگونه با شما رفتار نمي كنند، بلكه براي پاسداري از قدرت خويش، جز با زبان شمشير و منطق سلطه و شيوه ي زورگويي، با هيچ وسيله ي ديگري با شما سخن نمي گويند و روبه رو نمي شوند.

نتيجه ي حكميت

پس از نوشتن و امضا كردن پيمان نامه ي حكميت، دو داور به جايگاه داوري

[صفحه 457]

رفتند و سخنها با هم درميان گذاشتند، سرانجام روز اعلام نظر داوران فرارسيد. گروه ناظران و افراد ديگري كه در آن شهر گرد آمده بودند، چشم به راه نشسته اند. هر دو نفر پيش آمدند. ابن عباس كه رئيس هيات ناظران عراق بود به ابوموسي اشعري گفت: بگذار عمرو پيش از تو به منبر برود و نظر خودش را اعلام كند، بعد تو بر منبر فراز شو و نظر خود را بگو. ابوموسي گفت با هم قراري گذاشته ايم و هيچ يك از ما برخلاف قرار عمل نخواهد كرد. نخست بر منبر فراز شده گفت: ما دو نفر بدين نتيجه رسيده ايم كه وجود علي و معاويه باعث اختلاف ميان مسلمانان است، ما هر دو را از خلافت و امارت بركنار مي كنيم، تا مسلمانان هركس را خواستند، پس از مشورت، انتخاب كنند و من كه نماينده ي علي هستم او را از خلافت بركنار مي كنم، همانگونه كه انگشترم را از انگشتم بيرون مي آورم. انگشتري را از انگشتش بيرون آورد و از منبر فرود آمد.

پس از وي عمروبن عاص بر منبر فراز شد و گفت: مردم، ديديد كه ابوموسي علي را از خلافت بركنار كرد

همانگونه كه انگشترش را از انگشتش بيرون آورد، من ماويه را به جاي علي خليفه مي دانم همانگونه كه اين انگشتري را در انگشتم مي كنم. انگشتر خود را كه بيرون آورده بود به انگشت كرد و از منبر فرود آمد.

ابوموسي به عمروبن عاص تاخت و به او دشنام داد كه مرا فريفتي، تني چند از عراقيان نيز به ابوموسي تاختند و و او را سرزنش كردند كه چرا سخن ابن عباس را نپذيرفت و پيش از عمرو بن منبر بالا رفت تا چنين فريب بخورد.

ليكن به نظر نمي رسد كه ابوموسي بدين سادگي از عمرو فريب خورده باشد، زيرا ابوموسي نيز- برخلاف شهرت- شخص ساده و فريب خوري نبود، بلكه همه ي اين صحنه آرايي نتيجه ي توطئه از پيش برنامه ريزي شده اي بود و آن دشنام و به هم تاختن هم صحنه سازي ناشيانه اي براي فريب دادن مردم بود. از اين گذشته روش مشاوره و شيوه ي داوري داوران هم بر طبق قرآن و پيمان نامه نبود.

[صفحه 458]

اميرالمومنين (ع) پس از شنيدن نتيجه ي حكميت، در پاسخ به گروهي از خوارج و دسته اي از منافقين كه به نتيجه اعتراض داشتند، گفت:

«فاجمع راي ملئكم علي ان اختاروا رجلين، فاخذنا عليهما ان يجعجعا عند القرآن و لا يجاوزاه و تكون السنتهما معه و قلوبهما تبعه، فتاها عنه و تركا الحق و همايبصرانه و كان الجور هواهما و الاعوجاج دابهما.و قد سبق اسئثناونا عليهما في الحكم بالعدل و العمل بالحق سوء رايهما و جور حكمهما. و الثقه في ايدينا لانفسنا، حين خالفا سبيل الحق و اتيا بما لا يعرف من معكوس الحكم.» [276].

[صفحه 459]

پس راي سران تان يكپارچه بر آن شد كه دو مرد را (به داوري) برگزينند،

پس ما بر عهده ي آنان گذاشتيم كه در كنار قرآن بايستند و از آن فراتر نروند و زبانهايشان با آن باشد و دلهايشان پيرو آن، پس آن دو از قرآن به بيراهه رفتند و در همان حال كه حق را مي ديدند آن را فروگذاشتند و بيراهه روي خواستشان و كجروي شيوه ي ايشان است. و شرط ما با آنان در داوري كردن به داد و رفتار كردن به حق از بد راي دادن آنان و به ستم داوري كردنشان پيشي گرفته است. و چون از راه حق بيرون رفتند و داوري واژگونه اي كه كسي آن را نمي شناسد كردند، ما هم براي خود وثيقه اي استوار در اختيار داريم (براي آن كه داوري آنان را نپذيريم).

اميرالمومنين (ع) در اين سخن به مخالفان مي گويد: اين شما بوديد كه در هنگامه ي جنگ و در آن لحظات كه پيروزي نزديك بود، فريب درخواست دشمن را براي آشتي و داوري درباره ي آن خورديد و گفته هاي دورويانه ي سران و شخصيت هاي خودفروخته را براي آتش بس پذيرفتيد و دو مرد شناخته شده را كه هيچ يك مورد رضايت ما نبودند، برگزيديد. چون گزينش آنان به وسيله ي مردم انجام گرفته بود، ناچار بدان تسليم شديم، ليكن در پيمان نامه بر عهده ي آنان گذاشتيم و از آنان پيمان گرفتيم كه بر پايه ي آموزه ها و دستورهاي قرآن عمل كنند و از آنها نگذرند و زبان و دلشان خالصانه از قرآن پيروي كند، اما چنان كه پيش بيني مي شد، از فرمان قرآن سرپيچي كرده به گرايشهاي انحرافي و ناحق خود روي آوردند. و از آن جا كه ما شرط پذيرش نتيجه ي داوري آنان را پيروي آن دو تن از قرآن

و داوري كردن بر پايه ي قرآن قرار داده بوديم، اكنون كه حكمي بيدادگرانه و باطل از خود نشان داده اند، ما خود را پايبند بدان نمي دانيم و آن را نمي پذيريم و حق بازگشت به جنگ را براي خود محفوظ مي دانيم.

اكنون خدا شما را رحمت كند و از سر كوتاهي ها و بهانه جويي هايتان درگذرد،

[صفحه 460]

آماده شويد كه به ميدان جنگ با ستمگران بازگرديم و پيروزي ناتمام را كه رها كرديد، بار ديگر به پايان برسانيم.

[صفحه 461]

جريان مصر

اشاره

سرزمين فراعنه قرنها زير سلطه ي روميان دست و پا مي زد. خود داراي فرهنگي چندهزار ساله بود و نزديك به هشتصد سال از فرهنگ رومي و مسيحي نيز اثر پذيرفت، تا اين كه در سالهاي خلافت عمر بن خطاب، به وسيله ي سپاه اسلام، به سرداري عمرو بن عاص از هنگام گشودن مصر تا چند سال پس از به خلافت رسيدن عثمان، فرماندار مصر بود و در آن سالها شهر فسطاط را- كه اينك بخشي از شهر قاهره است- مركز كشور قرار داد. چون عثمان بيشتر كارگزاران خود را از بني اميه گزينش كرد، عمرو بن عاص را هم بركنار ساخت و ابن ابي سرح را به جاي وي به فرمانداري مصر برگماشت. از اين روي عمرو بن عاص هميشه به مصر و بازگشت بدان سرزمين چشم دوخته بود و در سراسر روزگار خلافت عثمان، در توطئه هاي عليه او، به روشي مستقيم و غيرمستقيم، دست داشت. تا اين كه عثمان كشته شد و خلافت به اميرالمومنين رسيد.

اميرالمومنين همه ي فرمانداران و كارگزاران عثمان را بركنار كرد و كساني ديگر به جاي آنان برگماشت و از جمله قيس بن سعد بن عباده را به مصر فرستاد. عمرو بن

عاص با امام بيعت نكرد و به نقطه اي در فلسطين، ميان مصر و شام و عراق و حجار، كه داراي خانه و زميني بود، رفت و همه ي جريانها را زير نظر گرفت و قصدش آن بود كه با ارزيابي دقيق جريانهاي اجتماعي و سياسي، سود آينده ي خود را بيابد و به هر بهايي شده آن را به چنگ گيرد.

[صفحه 462]

پس از اين كه معاويه، از گزينش سياست سودجويانه اي، در برابر اميرالمومنين ع، درماند، به عمرو بن عاص نوشته او را به ياري و همكاري فراخواند. عمرو بن عاص موقع را مغتنم شمرده همكاري خود را وابسته بدان ساخت كه در صورت پيروزي معاويه بر علي و رسيدن به خلافت، مصر را براي هميشه، به عنوان پاداش، به واي واگذار كند، معاويه اين شرط را پذيرفت. و امام پس از شنيدن گزارش اين سوداگري گفت:

«انه لم يبايع معاويه حتي شرط ان يوتيه اتيه و يرضخ له علي ترك الدين رضيخه.» [277].

بي گمان او با معاويه پيمان نبسته است مگر بدان شرط كه بخششي به وي كند و در برابر فروهشتن دين، پاداشي اندك به او دهد.

معاويه كه قيس بن سعد را دشمن سرسخت خود مي دانست، توطئه هايي عليه او چيد و در بين مردم چنين وانمود كرد كه پنهاني خود را پيرو معاويه اعلام كرده است. امام كه چنين ديد قيس را فراخواند و در آغاز رمضان سال 36، محمد بن ابي بكر را كه ناپسري و پرورش يافته ي خود او بود و او را مانند فرزند دوست داشت، به فرمانداري مصر فرستاد.

محمد بن ابي بكر، جواني بود كه تا آن روز، كار اجرايي گسترده اي نكرده بود،

[صفحه 463]

و از شدت

علاقه و ايماني كه به حقانيت اميرالمومنين داشت، در مصر با هواداران عثمان با خشونت رفتار كرد و تصميم گرفت كانون مخالفان اميرالمومنين را ويران كند، ليكن مخالفان با روش و رفتار او گستاخ تر شدند، و با تحريكات معاويه و ديگر كساني كه چشم به مصر دوخته بودند، آشكارا به مخالفت با محمد برخاستند.

هنگامي كه اميرالمومنين محمد را به فرمانداري مصر برگماشت، عهدنامه اي بدين مضمون براي او نوشت:

«فاحفض لهم جناحك و الن لهم جانبك، وابسط لهم وجهك و آس بينهم في اللحظه و النظره، حتي لايطمع العظماء في حيفك لهم و لايياس الضعفاء من عدلك عليهم، فان الله تعالي يسائلكم- معشر عباده- عن الصغيره من اعمالكم والكبيره و الظاهره و المستوره، فان يعذب فانتم اظلم و ان يعف فهو اكرم.» [278].

بال فروتني خود را بر ايشان فرود آور و براي آنان نرمخويي پيشه كن و گشاده روي باش و در نگريستن از گوشه ي چشم و از روبرو در

[صفحه 464]

ميان آنان يكسان عمل كن، تا بزرگان در بيدادگري ات به سود خود چشم ندوزند و ناتوانان از دادگري ات بر خودشان نااميد نشوند، زيرا خداي والاجايگاه از شما - گروه بندگانش- درباره ي كارهاي خرد و كلان و آشكار و پنهان پرسش و بازخواست مي كند، پس اگر عذاب كند از آن جهت است كه شما ستمگريد و اگر درگذرد او براي چنين كاري بزرگوارتر است.

در اين منشور، اميرالمومنين آموزشهايي انساني براي رفتار با مردم، به كسي مي دهد كه مسووليت اداره ي آنا را به گردن گرفته تا به آن خدمت كند، نه فرمانروايي و حكومت، از اين جهت به وي سفارش مي كند كه با آن مردم چنان با دادگري و برابري

و نيكوكاري رفتار كند كه كردارهاي بيدادگرانه و تبعيض آميز گذشتگان را فراموش كنند. فرماندار نبايد به گونه اي عمل كند كه افراد ثروتمند و متنفذ و صاحبان امتيازات بزرگ، چشمداشت گرايش به سوي باطل آنان را در سر بپرورانند و از سوي ديگر، ناتوانان و كساني كه هميشه از حق خود بي بهره بوده اند، از دادگري و رفتار برابري او نااميد گردند، پروردگار را بايد به ياد داشته باشند و بدانند كه همه ي كارها و كردارهايشان، در پيشگاه او به شمار مي رود و پاداش و كيفر داده مي شود.

پس از آموزشهاي حكمت آميزي، در بخشي از آن عهدنامه مي نويسد:

«و اعلم- يا محمد بن ابي بكر- اني قد وليك اعظم اجنادي في نفسي اهل مصر، فانت محقوق ان تخالف علي نفسك و ان تنافح عن دينك و لو لم يكنلك الا ساعه من الدهر و لا تسخط الله برضي احد من خلقه، فان في الله خلفا من غيره و ليس من الله خلف في غيره.» [279].

[صفحه 465]

و بدان- اي محمد بن ابي بكر- كه من تو را بر بزرگترين استانم در نزد خودم كه مردم مصر باشند فرماندار كرده ام، پس سزاوار است كه تو با خودت به مخالفت بايستي و اگر جز لحظه اي از روزگار در اختيار نداشته باشي، از دين خود به دفاع برخيزي و خدا را با خشنودي هيچ كس از آفريدگانش به خشم مياور، زيرا در اين باره مي تواني خدا را جانشين ديگري بيابي، در حالي كه هيچ كس جانشين خدا نيست.

در اين بخش از نامه، اميرالمومنين به محمد يادآوري مي كند كه او را بر مردمي فرماندار كرده است كه هم از همه ي استانهاي ديگر بزرگتر است و هم مردم

آن جا بيشتر از جاهاي ديگر به اميرالمومنين و حق او ايمان و دلبستگي دارد، از اين روي سزاوار است كه فرماندار، براي احقاق حق اين مردم و به دست آوردن همكاري آنان در ياري دين، با گرايشهاي شخصي خود به مبارزه برخيزد و از دين خودش كه همان برنامه ي حقيقت جويانه و مردمي اميرالمومنين است، دفاع كند و در اين راه خشنودي خدا را به دست آرد.

با اعزام شدن محمد بن ابي بكر به مصر، معاويه و عمرو بن عاص از يك سو و دشمنان درود مصر، از سوي ديگر به توطئه نشستند و عليه محمد به اقدام دست زدند، تا اين كه سرانجام با او به جنگي روياروي و آشكار برخاستند. محمد به اميرالمومنين پيغام مي فرستاد و براي مقابله با دشمنان درخواست نيروي بيشتري مي كرد. اين جريان مصادف با روزهاي پس از جنگ صفين و سستي كوفيان در برخاستن به ياري امام شده بود، از اين روي كسي به ياري محمد نرفت.

[صفحه 466]

امام براي اين كه مصر از دست نرود و توطئه هاي دشمنان به نتيجه نرسد، نيرومندترين و كارآمدترين بازوي خود، مالك اشتر را به فرمانداري مصر برگماشت. چون خبر اين برگماشتن به آگاهي محمد رسيد و ديد كه هيچ نيرويي هم به ياري او نيامد، پنداشت كه امام از رفتار او ناخشنود شده او را بركنار كرده و مالك اشتر را به جاي او گمارده است، از اين روي سخت ناراحت شد و احساس دلسردي كرد. امام براي از ميان برداشتن ناراحتي محمد براي او نامه اي نوشته ضمن دلجويي از محمد، چون در آن هنگام مالك هم پيش از رسيدن به مصر به شهادت

رسيده بود، خبر آن را هم به وي ابلاغ كرد:

«اما بعد، فقد بلغني موجدتك من تسريح الاشتر الي عملك و اني لم افعل ذلك استبطاء لك في الجهد و لا ازديادا لك في الجد. و لو نزعت ما تحت يدك من سلطانك، لوليتك ما هو ايسر عليك موونه و اعجب اليك ولايه.» [280].

پس از (ستايش و سپاس به درگاه پروردگار و درود بر پيامبر بزرگوار) خشم و دلتنگي تو از فرستادن اشتر به محل كارت به اطلاع من رسيده است و من اين كار را بدان جهت نكرده ام كه تو را در تلاش كردن كند

[صفحه 467]

يافته ام، يا در كوشيدن چيز بيشتري از تو خواسته ام. و اگر قدرت و مسووليتي را كه زير دست توست از تو گرفتم، حتما تو را به فرمانداري جايي مي گمارم كه اداره و سر و سامان دادن بدان بر تو آسانتر باشد و از جهت فرمانروايي بيشتر مورد پسند تو باشد.

سپس امام به محمد اطلاع مي دهد كه مالك اشتر به شهادت رسيده است، لذا تو به كار خود ادامه بده و در برابر دشمن با بينش ايستادگي كن:

«ان الرجل الذي كنت وليته امر مصر كان رجلا لنا ناصحا و علي عدونا شديدا ناقما، فرحمه الله! فلقد استكمل ايامه و لاقي حمامه و نحن عنه راضون، اولاه الله رضوانه و ضاعف الثواب له. فاصحر لعدوك و امض علي بصيرتك و شمر لحرب من حاربك، وادع الي سبيل ربك و اكثر الاستعانه بالله يكفك ما اهمك و يعنك علي ما ينزل بك، ان شاء الله.» [281].

[صفحه 468]

بي گمان آن مردي كه به فرمانداري مصر برگماشته بودم شخصي بود براي ما خيرخواه و بر دشمن

ما سختگيري كيفر دهنده، پس خدا او را ببخشاد! روزگارش را به انجام رسانيده و با مرگش رويارو شده، در حالي كه ما از خشنوديم، خدا خشنودي خود را بهره ي او كناد و پاداش او را چند برابر دهاد. پس تو براي دشمنت بيرون رو و بر بينش خود به راه بيفت و براي جنگ كسي كه با تو بجنگد دامن به كمر زمن و به راه پروردگارت فراخوان و بسيار از خدا ياري بجوي تا تو را در آنچه به خود مشغول داشته بسنده كند و بر آنچه بر سرت فرود مي آيد ياريت دهد. ان شاءالله.

مخالفان امام در مصر، پس از شهادت مالك اشتر در ميانه ي راه مصر، سپاه تازه اي آراستند و پيش از آن كه نيروي عراق برسد محمد بن ابي بكر را در يك جنگ و گريز نابرابر به شهادت رسانيدند.

اميرالمومنين با تلاش بسيار نيروي كمي فراهم كرده به ياري محمد فرستاده بود. اين نيرو چندان از كوفه دور نشده بود كه خبر شهادت محمد به اطلاع امام رسيد، از اين روي كس به دنبال آن نيرو فرستاد تا به كوفه بازگردد.

امام مي بيند كه دشمن پيوسته بر نيروهاي خود مي افزايد، ليكن افراد دلير و با ايمان او يكي پس از ديگري از دست مي روند و مردم كوفه و ديگر سرزمينها و شهرهاي زير فرمان او، با روحيه اي ضعيف و نااميد و خسته، به ياري برنمي خيزند و هر روز بهانه ي تازه اي براي نرفتن به جنگ ساز مي كنند. امام در گزارشي به عبدالله بن عباس كه فرماندار او در بصره بود، اوضاع آن روزها را چنين ترسيم مي كند:

[صفحه 469]

«اما بعد، فان مصر قد افتتحت و محمد

بن ابي بكر- رحمه الله- قد استشهد، فعند الله نحتسبه ولدا ناصحا و عاملا كادحا و سيفا قاطعا و ركنا دافعا.

و قد كنت حثثت الناس علي لحاقه و امرتهم بغياثه قبل الوقعه و دعوتهم سرا وجهرا و عودا و بدءا، فمنهم الاتي كارها و منهم المعتل كاذبا و منهم القاعد خاذلا.

اسال الله تعالي ان يجعل لي منهم فرجا عاجلا، فوالله لو لا طمعي عند لقائي عدوي في الشهاده و توطيني نفسي علي المنيه، لاحببت الا القي مع هولاء يوما واحدا و لا التقي بهم ابدا!» [282].

[صفحه 470]

پس از (سپاس و ستايش خدا و درود بر پيامبر او)، بدان كه مصر گشوده شده است و محمد پسر ابوبكر- كه خدا او را رحمت كناد- به شهادت رسيده است، پس خواستار دريافت پاداش شهادت او از خدا در روز شمار هستم كه او فرزندي بود خيرخواه و كارگزاري بود كوشا و شمشيري بود برنده و ستوني بازدارنده.

و من مردم را بر پيوستن به او برانگيخته بودم و بدانان فرمان دادم كه پيش از رخداد به فريادرسي او روند و پنهاني و آشكارا و بارها و از آغاز آنان را فراخواندم، پس برخي از آنان آيندگاني بودند با ناخوشايندي و برخي ديگر از آنان بهانه آورندگاني به دروغ و دسته اي از آنان هم در خانه نشستگاني فروگذار.

از خداي والا جايگاه مي خواهم كه به زودي گشايشي از دست ايشان برايم فراهم كند، زيرا سوگند به خدا اگر چشمداشت به شهادتم هنگام رويارو شدنم با دشمن نبود و اگر آماده كردن خودم را بر مرگ وجود نداشت، بي گمان دوست داشتم كه براي يك رزو هم با آنان روبه رو نشوم و هرگز با

آنان ديدار نكنم.

رنج و درد و تاسف از اوضاع زمانه و كوتاهي انديشه ي مردم و بي توجهي آنان به موقعيت اجتماعي و نافرماني از دستورها و آموزشهاي امام، از سخنان اميرالمومنين نمايان است. امام نمي خواهد مردم را به انجام فرمان ها و آموزش هاي خود مجبور كند، اگرچه هدف حق و در راه حق باشد، زيرا شايسته است كه فرهنگ عمومي و انديشه ي اجتماعي مردم رشد كند تا خودجوش و به طور طبيعي به انجام

[صفحه 471]

وظايف انساني خود بپردازند. همان گونه كه شيوه آموزشي قرآن و پيامبر اكرم (ص) نيز چنين است. خدا به پيامبرش مي فرمايد:

(فقاتل في سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المومنين، عسي الله ان يكف باس الذين كفروا و الله اشد باسا و اشد تنكيلا) (النساء/ 84.)

پس در راه خدا كارزار كن، كسي جز خودت را مكلف نمي كني و مومنان را تشويق كن، چه بسا خدا دشواري كساني را كه كفر ورزيدند كفايت كند و خدا در سختگيري نيرومندتر است و در كيفر عبرت آموز سختگيرتر.

و پيامبر در هيچ يك از جنگها مردم را مجبور به شركت در آنها نمي كرد. از اين روي اميرالمومنين (ع) هميشه به آگاه سازي و روشنگري مي ايستاد و سرانجام جهاد داوطلبانه ي در راه خدا و عاقبت بدفرجام بي توجهي به جهاد را براي مردم مي گفت و سپس آنان را آزاد مي گذاشت كه آگاهانه تصميم بگيرند و چون بيشتر مردم كوفه داوطلبانه به ياري برنمي خاستند و به جهاد با دشمن نمي پرداختند، امام آنان را سرزنش مي كرد، ليكن به جنگ مجبور نمي ساخت، جهاد در راه خدا يك عبادت است و كسي كه در جهاد دشمن را بكشد پاداش مجاهد را دريافت مي كند و كسي

كه كشته شود شهيد به شمار مي رود، لذا بايد نيت او در جهاد خالص و براي تقرب به پروردگار باشد و بس.

اميرالمومنين (ع) پس از بازگشت از جنگ صفين، از دشواريهاي مصر و گرفتاريهاي محمد بن ابي بكر آگاه شد و نيك دريافت كه محمد، با آن كه از هيچ تلاشي براي سركوب مخالفان و نابودي كانون فساد در مصر، دريغ نورزيده، ليكن، به علت جواني و كم تجربگي در اداره ي امور، نمي تواند چنان كه بايد از عهده ي اين مهم برآيد، لذا مالك اشتر را به عنوان فرماندار مصر تعيين كرد كه هم از نظر نظامي

[صفحه 472]

هماورد دشمنان بود و هم از نظر سياسي از عهده ي خنثي كردن توطئه هاي معاويه و عمرو بن عاص برمي آمد. اگرچه از نظر تاريخي، اين گزينش در رجب سال 37 و پيش از شهادت محمد بن ابي بكر، در صفر سال 38، انجام گرفته، ليكن بدان جهت كه قصد تنها گزارش تاريخ نبود، بلكه از آن روي كه آموزش نهج البلاغه با جذابيت تاريخ هماره شود، به شيوه ي تاريخي و سرگذشت زندگي اميرالمومنين برنامه ريزي شده است، جريان فرمانداري و عهدنامه و شهادت مالك اشتر در اين بخش گزارش مي شود.

مالك اشتر

امام، چنان كه گفته شد، پس از بازگشت از صفين و شنيدن خبر آشفتگي امور مصر بر محمد بن ابي بكر و در حالي كه چشم به راه نتيجه ي حكميت دو داور بود، در رجب سال 37 هجري، مال اشتر را به فرمانداري مصر برگماشت. امام در اين هنگام نامه اي براي مردم مصر نوشت و به مالك اشتر داد كه با خود به مصر ببرد. از آن جا كه اين عهدنامه منشور كشورداري، نه تنها در

آن زمان و مكان، بلكه رهنمودي است فرازماني و فرامكاني، براي همه ي عصرها و نسل ها و مكانها و انسانهاست، جا دارد كه به تفصيل و با شرح كامل گزارش شود، ليكن هم بدان علت كه متن آن طولاني است و اين درسها گنجايش آن را، به طور يك جا، ندارد و هم بخشهايي از آن عهد، در درسهاي پيش آمده است، پس از نقل نامه ي نخست، تنها مقدمه ي آن پيمان نامه گزارش مي شود.

امام در نامه ي خود به مردم مصر مي نويسد:

«من عبدالله علي اميرالمومنين، الي القوم الذين غضبوا لله حين عصي

[صفحه 473]

في ارضه و ذهب بحقه، فضرب الجور سرادقه علي البر و الفاجر و المقيم و الظاعن، فلا معروف يستراح اليه و لا منكر يتناهي عنه.

اما بعد، فقد بعثت اليكم عبدا من عبادالله، لاينام ايام الخوف و لا ينكل عن الاعداء ساعات الروع. اشد علي الفجار من حريق النار و هو مالك بن الحارث اخو مذحج، فاسمعوا له و اطيعوا امره فيما طابق الحق، فانه سيف من سيوف الله، لاكليل الظبه و لا نابي الضريبه، فان امركم ان تنفروا فانفروا، و ان امركم ان تقيموا فاقيموا، فانه لايقدم و لايحجم و لا يوخر و لا يقدم الا عن امري. و قد آثرتكم به علي نفسي لنصيحته لكم و شده شكيمته علي عدوكم.» [283].

[صفحه 474]

از بنده ي خدا علي اميرمومنان، به مردمي كه براي خدا خشم گرفتند هنگامي كه در زمينش (خداي را) نافرماني شد و حق او را بردند، تا آن كه ستم چنان سراپرده اش را بر نيكوكار و تبهكار و باشنده و كوچنده بزد كه نه كار پسنديه اي يافت مي شد كه با آن بتوان بياسايند و نه

كسي را از هرگونه كار ناپسندي بازمي داشتند.

اما بعد، آن چنان بنده اي از بندگان خدا را به سوي شما فرستاده ام كه نه در روزهاي بيم (جنگ) مي خوابد و نه در هنگامه ي سهمگين كارزار از دشمن روي برمي تابد. بر تبهكاران سختگيرتر است از سوزش آتش و او مالك پسر حارث از طايفه ي مذحج است، فرمان او را اگر با حق برابر بود بشنويد و فرمان ببريد، زيرا او شمشيري از شمشيرهاي خداست، نه تيزي آن كند شود و نه برندگي آن از ميان برود، اگر به شما دستور بسيج شدن داد بسيج شويد و اگر فرمان ماندن داد برجاي بمانيد، زيرا او جز به فرمان من نه بر كاري اقدام مي كند و نه دست از آن برمي دارد، نه كاري را به عقب مي اندازد و نه به پيش.و با فرستادنش شما را بر خود برگزيدم به جهت خيرخواهي او براي شما و شدت سختگيري اش بر دشمنتان.

[صفحه 475]

مالك اشتر به سوي مصر به راه افتاد. خبر به معاويه رسيد، معاويه كه از مالك اشتر سخت هراسناك بود، درباره ي او با عمرو بن عاص به رايزني نشست. هر دو بدين نتيجه رسيدند كه اگر پاي وي به مصر برسد مانند آن است كه اميرالمومنين خود بدان جا قدم گذاشته است، زيرا او شكست ناپذير بود و هيچ سپاهي توان برابري با او را نداشت، از اين روي دو سوداگر نيرنگ باز بر آن شدند كه از در توطئه و نيرنگ با او روبه رو شوند. معاويه ظرف عسل آلوده به زهري براي كارگزار امام در قلزم كه شهري بود بر سر راه مصر، فرستاد و به او پيغام داد كه اگر اين عسل

را به مالك بخوراند، با مرگ مالك امام ناتوان مي شود و سرانجام او به خلافت مي رسد و آنگاه وي را فرماندار آن منطقه مي كند و همه ي درآمدهاي آن جا را تا پايان زندگيش به وي خواهد بخشيد.

مالك در راه خود به مصر مهمان آن شخص شد و آن مزدور خريداري شده هم فرمان معاويه را به اجرا درآورد و جهان اسلام و اميرالمومنين را از سرداري عارف به حق بي بهره ساخت چون خبر مرگ مالك را به معاويه دادند، با شادماني و سرمستي غرور گفت: «ان لله جنود في العسل»، يعني خداي را سپاهياني در عسل است. سپس گفت: «علي دو بازو داشت، عمار ياسر كه او را در جنگ صفين از وي گرفتيم و مالك اشتر كه در اين جا آن بريديم».

و هنگامي كه خبر شهادت مالك به اميرالمومنين رسيد، گفت:

«مالك، و ما مالك! و الله لو كان جبلا لكان فندا و لو كان حجرا لكان صلدا، لايرتقيه الحافر و لا يوفي عليه الطائر.» [284].

آه، مالك و چه مالكي! سوگند به خدا اگر كوهي بود همتا نداشت و اگر

[صفحه 476]

سنگي بود سخت بود و ناشكستني. نه سم ستور بر چكاد آن فرامي رفت و نه پرنده بر فرازش پرواز مي توانست كرد.

و با اين كار، مالك به مصر نرسيد و محمد بن ابي بكر، چنان كه گفته شد، به فرمان امام بر كار خود ماند و به جنگ و گريز با دشمنان مشغول بود، تا اين كه در صفر سال 38 ه او را هم به شيوه اي فجيع كشتند و مصر يكسره به دست عمرو بن عاص افتاد و تا سال مرگش (43 ه) بي رقيب بر آن جا

حكومت راند.

اينك سرآغاز عهدنامه اي كه اميرالمومنين (ع) به هنگام فرمانداري مالك اشتر بر مصر، براي او نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم

هذا ما امر به عبدالله علي اميرالمومنين، مالك بن الحارث الاشتر في عهده اليه، حين ولاه مصر: جبايه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها.» [285].

به نام الله آن بخشايشگر بس مهربان

اين است پيماني كه بنده ي خدا علي امير مومنان، مالك اشتر پسر حارث را در عهد خود به وي، هنگامي كه او را به فرمانداري مصر برگماشت، به وي فرمان داد براي: گردآوري خراج آن و جهاد كردن با دشمنش و به سامان درآوردن كار مردم آنجا و آبادكردن سرزمين آن.

«امره بتقوي الله و ايثار طاعته و اتباع ما امره به في كتابه: من فرائضه

[صفحه 477]

و سننه، التي لايسعد احد الا باتباعها و لا يشقي الا مع جحودها و اضاعتها و ان ينصر الله سبحانه بقلبه و يده و لسانه، فانه، جل اسمه، قد تكفل بنصر من نصره و اعزاز من اعزه.» [286].

به او فرمان مي دهد پرواي خدا را داشتن و فرمانبرداري از او را بر فرمان همگان برگزيدن و پيروي كردن آنچه در كتابش به وي فرمان داده است: از واجبها و سنتهاي او، كه هيچ كس جز با پيروي از آنها به نيك فرجامي نمي رسد و جز با نشناختن و پايمال كردن آنها به بدفرجامي دچار نمي شود و به وي فرمان داد كه خداي پاك از هر كاستي را با دل و دست و زبانش ياري كند، زيرا او، كه نامش شكوهمند باد، ياري كسي را كه به ياري او برخاسته و ارجمند ساختن آن كو خدا را ارجمند داشته، پاينداني كرده

است.

«و امره ان يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عند الجمحات، ف(ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم الله)». [287].

[صفحه 478]

و او را مي فرمايد كه نفس خود را از پيروي خواهشها بازدارد و به هنگام سركشي ها ان را به خود بازگرداند، زيرا «بي گمان نفس بسيار فرمان دهنده ي به بدي است مگر اين كه خدا به مهرباني آن را نگذارد.»

«ثم اعلم يا مالك! اني قد وجهتك الي بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل وجور و ان الناس ينظرون من امورك في مثل ما كنت تنظر فيه من الامور الولاه قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم.» [288].

آنگاه بدان اي مالك! من تو را به سرزميني روانه كرده ام كه پيش از تو دادها و بيدادها از دستهاي گوناگون بر آن رفته است و بدان كه مردم در كارهايت چنان مي نگرند كه تو در كارهاي فرمانداران پيش از تو خودت مي نگريستي و درباره ات چيزي گويند كه تو درباره ي آنان مي گفتي.

«و انما يستدل علي الصالحين بما يجري الله لهم علي السن عباده، فليكن احب الذخائر اليك ذخيره العمل الصالح، فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك، فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت.» [289].

و بي گمان بر شناخت شايستگان با گفته هايي مي توان راه يافت كه خدا

[صفحه 479]

براي آنان بر زبانهاي بندگانش روانه مي گرداند، پس بايد دوست داشتني ترين اندوخته ها در نزد تو اندوخته ي كار شايسته باشد، پس مهار خواسته ات را به دست گير و براي نفست درباره ي چيزي كه برايت روا نيست زفتي پيشه كن، زيرا زفتي پيشه كردن براي نفس دادن داد آن در چيزي است كه دوست دارد يا خوش ندارد

«و اشعر قلبك الرحمه

للرعيه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك في الدين، او نظير لك في الخلق، يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يوتي علي ايديهم في العمد و الخطا، فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذي تحب ان يعطيك الله من عفوه و صفحه، فانك فوقهم و والي الامر عليك فوقك و الله فوق من ولاك!» [290].

و دلت را در لابه لاي مهرباني با مردم و دوستي به آنان و لطف نسبت

[صفحه 480]

بديشان بپوشان و مبادا بر مردم جانور و ددي درنده باشي كه خورد نشان را غنيمت شماري، زيرا مردم از دو دسته و گونه بيرون نيستند: يا براي تو برادري ديني هستند، يا همانندي تو در آفرينش، لغزشها از آنان سر مي زند و آسيبها بدانان دچار مي گردد و در كارهاي آگاهانه يا ناآگاهانه ي سهوي خوب و بد كه انجام داده اند مواخذه مي شوند، از اين روي از بخشودن و گذشت خود به آنان ببخشاي همانگونه كه دوست داري خدا از بخشودن و گذشت خود به تو ببخشايد، زيرا تو بر سر آنان هستي و واگذارنده ي فرمان بر عهده ي تو بر سر تو است و خدا بر سر آن كس كه كار را به تو سپرده است! …

اين عهد سراسر حكمت آميز و عبرت آموز، مفصل است و اگرچه سزاوار است همه ي بخشهاي آن شرح و تفسير شود، ليكن چون اين كتاب گنجايش آن را ندارد، تنها به ترجمه ي بخشهايي از آن بسنده شد و خواننده را به بررسي و ترجمه و شرح كامل اين عهد فرامي خواند.

[صفحه 481]

غوغاي نهروان

پس از اين كه حروراءنشينان، با سخن

روشنگرانه ي اميرالمومنين به كوفه بازگشتند و همه ي مردم مسلمان در عراق و ديگر سرزمينها، چشم به راه نتيجه ي داوري به سر مي بردند، مساله ي مصر و برخي ديگر از رخدادها، زمينه اي شدند كه فتنه انگيزان بار ديگر افرا ساده دل و سطحي را به همان انديشه ي نادرست و انحرافي و شعار «لا حكم الا لله» برانگيزند. اين گروه در مسجد و در انجمنهايي پيوسته اين شعار را سر مي دادند و انديشه هاي مردم را دچار آشفتگي و لرزش مي كردند. ليكن اميرالمومنين ازاين شعار دجار هيچگونه تزلزل و ترديد نمي شد و پيوسته در برابر آن به روشنگري و آموزش حكمتهاي الاهي و انساني مي پرداخت. و در برابر آن گروه واكنش منفي نشان نداد، بلكه به آنها گفت: «تا شما در ميان ما به سر مي بريد، از سه حق بهره مند هستيد: نخست اين كه كسي نمي تواند شما را از آمدن به مسجد براي انجام عبادات (و گفتگو و مذاكره ي سياسي و عقيدتي) جلوگيري كند، دوم آن كه سهم شما از بيت المال مانند ديگران، به طور كامل به شما پرداخت مي شود و سوم آن كه تا با ما نجنگيده اند ما هم بر روي شما شمشير نمي كشيم». [291].

امام علي (ع) كه در مسائل اقتصادي بسيار سختگير و سازش ناپذير و بي گذشت بود و نمي گذاشت كه اندك حقي از مردم پايمال شود، در مسائل عقيدتي و سياسي آزادي كامل مي داد و زمينه ي باز و روشني براي مخالف فراهم مي كرد تا انديشه ي خود را آزادانه بيان كند. آنگاه با دليل و سخن منطقي و حجت محكم به پاسخ وي مي ايستاد. به ياران كم تحمل سفارش مي كرد كه هرگز نبايد انديشه را با زور پاسخ

[صفحه 482]

دا و يا

بر اثر خشم و عصبانيت، به زدن و بد گفتن سقوط كرد، بلكه مي فرمود ما الحمدلله داراي حجت و منطق هستيم و شايسته است با زبان نرم و استدلالي با مخالفان روبه رو شويم.

امام با چنين انديشه و باوري، تلاش مي كرد كه اين جريان با گفتگو و استدلال به پايان رسد، يا جهت شكوفا شدن انديشه ها، پيش برود، ليكن فتنه انگيزان كه سود خود را در زيان امت مسلمان مي ديدند و گفتگو را به سود مردم و زيان خويش مي دانستند، كار را به رويارويي مسلحانه و قهرآميز كشانيدند.

تلاشهاي آشتي جويانه ي امام به جايي نرسيد و جريان خوارج، دسته دسته، يا به صورت فردي، آشكار و نهان، به بيرون كوفه خزيدند و پس از تشكل يافتن در ميان شهرها و روستاها به راه افتادند و با هركس روبه رو مي شدند، به شيوه ي تفتيش عقايد، باور دروني او را مي پرسيدند. اگر پاسخ او با باور نادرست خودشان هماهنگ بود او را رها مي كردند و اگر سخني ناسازگار با خواست و انديشه ي سبك آنان مي گفت او را مي كشتند. گزارشهايي پي در پي از چنين رفتارها به امام مي رسيد و بر نگراني آن حضرت براي انديشه و همبستگي و امنيت مردم افزوده مي شد از اين روي بدانان پيغام فرستاد كه از اين كارها دست برداريد و بياييد تا با هم به جنگ معاويه برويم، زيرا نتيجه ي داوري، چنان كه پيش بيني مي شد، برخلاف قرآن و برابر با خواست و نگرش افراد و گروه ها، به انجام رسيد. اما آنان پيوسته بر روي نگرش كج خود پافشاري مي كردند و از امام مي خواستند كه نخست از كفر خود توبه كند، سپس انان را به جنگ معاويه

گسيل دارد.

نزديك به دوازده هزار نفر از اينان بيرون رفتند و سپاهي تشكيل داده تصميم گرفتند با امام بجنگند. امام كه باز هم از آنان نااميد نشده بود، براي سخن گفتن با آنان بيرون رفت و چون به دسته اي از آنان رسيد به آنها چنين گفت:

«فان ابيتم الا ان تزعموا اني اخطات و ضللت، فلم تضللون عامه امه

[صفحه 483]

محمد، صلي الله عليه و آله، بضلالي و تاخذونهم بخطئي و تكفرو نهم بذنوبي؟! سيوفكم علي عواتقكم تضعونها مواضع البرء و السقم و تخلطون من اذنب بمن لم يذنب.» [292].

پس اگر چيز جز اين را نمي پذيريد كه ادعا كنيد من اشتباه كردم و گمراه شدم، چرا همه ي امت محمد (ص) را به گمراهي من گمراه مي دانيد و به اشتباه من آنان را به كيفر مي گيريد و به گناهان من همه را كافر به شمار مي آوريد؟! شمشيرهايتان بر شانه آنها را در جاهاي تندرستي و بيماري مي گذاريد و هركس را كه گناه كرده است با كسي كه گناه نكرده است درهم مي آميزيد.

در اين سخن، اميرالمومنين به آنان مي گويد كه اگر حاضر نيستيد هيچ دليل و منطقي را درباره ي درستي كار من درباره ي پذيرش حكميت بپذيريد و بر ادعاي سخيف خود در اين كه من خطاكار و گمراه هستم پافشاري مي كنيد، گيرم كه ادعاي شما درست باشد، من به تنهايي داراي چنين حالتي به پندار شما هستم، پس چرا همه ي مردم را، به گناه طرفداري از حق و دست برنداشتن از حق، به يك چوب مي رانيد و يك حكم درباره ي همه ي كساني كه چون شما نمي انديشند صادر مي كنيد و چرا با همگان، چه خوب و چه بد، با زبان

زور و شمشير رويارو مي شويد و منطقي جز شمشير

[صفحه 484]

نداريد؟

و به دنبال اين سخن سرزنش آميز، به سنت پيامبر گرامي استناد مي كند و مي گويد: شما خوب مي دانيد كه پيامبر زناكار را سنگسار مي كرد، سپس بر مرده اش به عنوان يك مسلمان نماز مي خواند و جاوارمانده اش را به خانواده اش مي داد و قاتل را به كيفر كارش مي كشت و جاوارش را به خانواده اش به ارث مي داد، دست دزد را مي بريد و زناكار بي همسر را تازيانه مي زد و سپس سهم آنان از غنيمت را به آنها مي پرداخت و اجازه مي داد كه با زنان مسلمان ازدواج كنند، بااين كه پيامبر آنان را به كيفر مي رسانيد و حق خدا را درباره ي ايشان برپاي مي داشت و آنان را از بهره ي اسلامشان بازنمي داشت و نامشان را از ميان نام مسلمانان بيرون نمي كرد. و آنگاه شما از همه ي مردم بدتريد و از كساني هستيد كه شيطان آنان را به پرتگاه دوري و بيابان گم و گوري انداخته است!

«و الزموا السواد الاعظم، فان يدالله علي الجماعه. و اياكم و الفرقه! فان الشاذ من الناس للشيطان. كما ان الشاذ من الغنم للذئب.» [293].

با اكثريت بزرگ مردم همراه شويد، زيرا دست (مهرباني و بخشايش) خدا بر سر مردم به هم پيوسته و يكپارچه است. و شما را از پراكندگي سخت پرهيز مي دهم! زيرا انسان تك رو شكار شيطان است، چنان كه گوسفند از گله جداافتاده بهره ي گرگ است.

سپس درباره ي نادرستي شعار آنان كه تفرقه ساز و اختلاف افكن است سخن مي گويد و فرمان مي دهد كه با وضعي كه پيش آمده، چنان شعاردهنده اي را بايد

[صفحه 485]

كشت، چنان كه حكميت هم باطل و بي ارزش است و چون بر پايه ي قرآن داوري نشده است

ما هيچ تعهدي در برابر ان نداريم.

و چون اين سخنان بر آن گروه كم خرد موثر واقع نشد، اميرالمومنين به كوفه بازگشته از مردم خواست براي بازگشت به شام ساز جنگ ببينند. ليكن بسياري از كوفيان گفتند كه چون گروه خوارج يك سپاه تشكيل داد همگان را از زن و مرد و كودك و بي گناه و با گناه را از دم تيغ مي گذرانند و ما در پشت سرمان، اگر آهنگ شام كنيم، آسوده دل نيستيم، نخست ما را به جنگ اينان ببر و از شرشان رهايي بخش، سپس به جنگ با شاميان مي پردازيم.

امام از اين كار سخت ناخشنود بود، زيرا هم اينان خودي بودند و جنگ با برادران زخم تازه اي ريشه دارتر از دو جنگ پيشين، در تن زخم دار و نزار مسلمانان پديد مي آورد و هم اين دسته، داراي انديشه اي بودند و افراد ساده دل و عادي خوارج به دنبال حق بودند و به باطل افتاده بودند و هرچه با انديشه- چه حق باشد و چه باطل- بيشتر بجنگند، آن انديشه گسترش بيشتر پيدا مي كند، هاله اي از مظلوميت بر گرد چهره اش ترسيم مي شود و ظاهربينان و احساسي رفتاران را بيشتر جذب مي كند و سرانجام به صورت يك مذهب مقدس و يك آيين شايان احترام درمي آيد و هيچ كاري در برابر آن نمي توان انجام داد. انديشه را بايد با انديشه و حجت و برهان ناتوان كرد يا از ميان برداشت. از اين روي اميرالمومنين درباره ي آنان مي گويد:

«لا تقاتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحق فاخطاه، كمن طلب الباطل فادركه.» [294].

[صفحه 486]

پس از من با خوارج پيكار نكنيد، زيرا كسي كه حق را خواست و در يافتن آن به خطا افتاد، مانند كسي

نيست كه به دنبال باطل رفت و بدان دست يافت.

منظور امام آن است كه خوارج به دنبال حق بوده اند، ليكن در اين راه به باطل رسيده اند و مي پندارند كه همان حق است. شايسته است كه با استدلال و گفتگو و با روشي نرم آنان را روشن كرد. اينان همه كساني، چون معاويه و عمرو بن عاص و دار و دسته ي آنان، نيستند كه از آغاز آگاهانه به دنبال باطل كه دست يافتن به قدرت و حكومت است، بودند و به هر بهايي و از هر راهي بود، بدان دست يافتند. با اينان جز با زبان سلاح نمي توان سخن گفت، زيرا اينان حق را مي شناسند و در ناداني و تيرگي نيستند كه بتوان آنان را با دليلو برهان به راه روشن حق راهنمايي شد.

و سرانجام امام كه هيچ راهي براي بردن كوفيان به جنگ در برابر خود نديد، به ناچار و با تلخي تمام، با سپاهي به سوي خوارج به راه افتاد.

همين كه سپاه را به راه افتاد، ستاره شناسي كه به پندار خود ساعت سعد و نحس را بر طبق حركت ستارگان مي تواند بشناسد، راه بر امام گرفته گفت: «اگر در اين هنگام بروي مي ترسم به پيروزي نرسي، زيرا من اين هنگام را با توجه به جايگاه ستارگان نحس مي بينم». امام در پاسخ او گفت:

«اتزعم انك تهدي الي الساعه التي من سار فيها صرف عنه السوء؟ و تخوف من الساعه التي من سار فيها حاق به الضر؟ فمن صدقك بهذا فقد كذب القرآن و استغني عن الاستعانه بالله في نيل المحبوب و دفع المكروه و تبتغي في قولك للعامل بامرك ان يوليك الحمد دون

[صفحه 487]

ربه، لانك-

بزعمك- انت هديته الي الساعه التي نال فيها النفع و امن الضر!» [295].

آيا ادعا مي كني كه تو به ساعتي راه مي نمايي كه هركس در آن به راه افتد بدي از او بازگردد؟ و از ساعتي مي ترساني كه هركس در آن به راه افتد زيان او را در برگيرد؟ پس هركس تو را بدين ادعا راست بداند قرآن را دروغ دانسته است و از ياري خواستن از خدا در رسيدن به چيزي كه دوست دارد و دور كردن آنچه خوش ندارد خود را بي نياز دانسته است و در گفتارت از اجراكننده ي فرمانت مي خواهي كه تو را سزاوار ستايش و سپاس بداند نه پروردگارش را، زيرا تو- به پندار به سود دست يافته است و از زيان رها شده است!

با اين سخن اميرالمومنين درمي يابيم كه سعد و نحس و تاثير ستارگان بر كارها و رفتار روزانه ي انسا نها سخني بي پايه و از جاوارمانده هاي دوران جاهليت در تمدنها و فرهنگ هاي مصر و روم و ايران و چين و هند است. اسلام كه در دوران رشد انديشه و خرد انسان پديد آمد، مردم را از اين خرافه ها به روشنايي دانش درآورد و آموزش داد كه بر مجتمع هاي بشري و رفتار همه ي انسانها و بر سراسر جهان آفرينش قانوني هدفدار فرمانرواست كه آن قانون از اراده و مشيت پروردگار

[صفحه 488]

جهان سرچشمه مي گيرد و شناخت آن قانون و هماهنگ ساختن حركت اجتماع انساني با آن، به رشد و كمال و نيك فرجامي انسانها مي انجامد و نشناختن يا ناديده گرفتن آن، به سقوط و نابودي و بدفرجامي فرد يا مجتمع كشانيده مي شود.

سپس امام رو به سپاهيان همراه خود كره گفت:

«ايها الناس، اياكم و تعلم

النجوم، الا ما يهتدي به في بر او بحر، فانها تدعو الي الكهانه و المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر في النار. سيروا علي اسم الله.» [296].

مردم، شمارا از ستاره شناسي بازمي دارم، مگر آن اندازه كه با آن در بياباني يا دريايي راه يابند، زير اخترشناسي به غيبگويي كاهنانه فرامي خواند و اخترشناس مانند غيبگو است و غيبگو مانند جادوگر و جادوگر چون كافر است و كافر در آتش. به راه بيفتيد بر پايه ي نام خدا.

در اين بخش اميرالمومنين از آموزش اخترشناسي به معناي خرافي و زمينه اي براي پيشگويي بازمي دارد و به ستاره شناسي علمي براي راه يافتن در بيابان بي نشان و درياي بيكران كاري ندارد، زيرا پيشگويي كار كاهناني بود كه خود را دانا به راز جهان آفرينش در زمين و آسمان مي دانستند و به قوانين حاكم بر جهان آفرينش و اراده و مشيت پروردگار ناآشنا و بي اعتنا بودند، زيرا همين شيوه است كه به كفر، يعني ناديده گرفتن حقايق روشن مي انجامد و چنين سرانجامي سوختن و نابود شدن سرشت انساني است و در پايان به سپاه فرمان مي دهد كه بر پايه ي اتكاء به نام خدا به راه بيفتد. نام خدا نفي كننده ي خرافات و بي دانشي هاست و نيروبخش انسانهاي خردمند و رشد يافته اي است كه سراسر جهان را يكپارچه از اراده و فرمان او مي دانند.

در تاريخ ها نوشته اند كه امام پس از پيروزي بر خوارج و بازگشتن به همان جايي كه ستاره شناس چنين سخني گفته بود، بار ديگر نادرست بودن اين گونه

[صفحه 489]

پيشگويي ها را به مردم يادآوري كرد و آنان را به آموزش ديدن بيشتر از رهنمودهاي قرآن و پيامبر فراخواند.

امام به سوي نهروان كه

خوارج در آن جا گرد آمده بودند، به راه افتاد. گزارشگران به وي گفتند كه آن گروه از پل نهروان گذشته اند و بدان سوي رودخانه رفته اند، امام كه روحيه ي آن افراد را به خوبي مي شناخت و آينده ي آنان را از پيامبر گرامي شنيده بود گفت:

«مصارعهم دون النطفه. و الله لا يفلت منهم عشره، و لا يهلك منكم عشره.» [297].

جايگاه به زمين افتادنشان اين سوي آب است. به خدا سوگند كه ده تن از آنان از كشته شدن نمي رهد و ده تن از شما كشته نمي شود.

امام با سپاه خود به رودخانه ي نهروان رسيدند و ديدند كه خوارج در اين سوي رود، سپاه آراسته آماده ي جنگ اند. گزارشگران گفتند كه آنان نخست از رودخانه گذشته بودند، ليكن پيش خود گفتند كه ممكن است امام به دنبال آنان نرود، برگشته در اين سوي رودخانه جاي گزيده اند.

امام، به شيوه ي هميشگي، با آنان به گفتگو ايستاد و حقايق را بر ايشان روشن كرد هشت هزار نفر از آنان به راه حق بازگشتند، امام آنان را آزاد گذاشت كه هر كاري مي خواهند انجام دهند، بيشتر آنان به خانه هاي خود رفتند و اندكي هم به

[صفحه 490]

سپاه امام پيوستند. چهارهزار نر بر سر عناد و دشمن خويي خود ايستادند، امام به آنان گفت:

«فانا نذير لكم ان تصبحوا صرعي باثناء هذا النهر و باهضام هذا الغائط، علي غير بينه من ربكم و لا سلطان مبين معكم، قد طوحت بكم الدار و احتبلكم المقدار! و قد كنت نهيتكم عن هذه الحكومه فابيتم علي اباء المنابذين، حتي صرفت رايي الي هواكم و انتم معاشر اخفاء الهام، سفهاء الاحلام و لم آت- لا ابالكم- بجرا و لا اردت لكم

ضرا.» [298].

[صفحه 491]

پس من شما را هشداردهنده اي هستم كه بي هيچ دليل آشكاري كه از پروردگارتان در دست داشته باشيد و نه هيچ حجت روشنگري به همراهتان، كشته در ميان اين رودخانه و در پستي هاي اين گودي افتاده باشيد، خانه به پرتگاه هاي دورتان افكند و سرنوشت به دام بلا گرفتار سازد! شما را از اين داوري بازداشته بودم پس شما مانند مخالفان و دشمنان سرباز زديد، چندان كه نگرش خود را به سوي خواست شما بازگردانيدم و شما گروهي هستيد سبك سر و كم خرد، در حالي كه- بي پدران- نه بلايي بر سرتان آورده ام و نه بدي و به تنگنا انداختي برايتان خواسته ام.

امام پس از اين سخن به سوي سپاه خود رفت و بدانان فرمود كه به جنگ آغاز نكنند. خوارج كه چنين ديدند به تيراندازي دست زدند و باز هم امام ياران خود را از پاسخ دادن بازداشت. سرانجام يكي از ياران امام از تيز آنان از پا درآمد، آنگاه امام به ياران گفت: اكنون حجت بر ما تمام شد، يكباره بر آنان بتازيد. خوارج هم با دادن مژده ي بهشت به يكديگر بر سپاه امام تاختند و هنوز پاسي از روز نگذشته بود كه از خوارج جز چند تن باقي نماند. اميرالمومنين اجازه داد كه كشتگان دشمن را كسانشان اگر مي خواهند به شهر ببرند و يا در همان جا به خاك سپارند.

به اميرالمومنين گفتند: همه ي آن گروه كشته شدند. اميرالمومنين گفت:

«كلا و الله، انهم نطف في اصلاب الرجال و قرارات النساء، كلما نجم منهم قرن قطع، حتي يكون آخرهم لصوصا سلابين.» [299].

[صفحه 492]

نه چنين نيست سوگند به خدا، بي گمان نطفه هايي هستند در پشت مردان و زهدانهاي زنان،

همين كه شاخي از آنان سر برآرد بريده شود، تا اين كه پسين كسانشان دزداني شوند رباينده ي دارايي ديگران.

آري هيچ انديشه اي با كشته شدن دارندگانش از ميان نمي رود، در نسلها و عصرهاي آينده مي ماند و گسترش مي يابد و دست به دست در پهنا و درازناي روزگار به پيش مي رود و به شاخه ها و دسته ها بخش مي گردد و سرانجام انديشه ي حق در وجود افرادي پاك و نيالوده- اگرچه به شمار اندك باشند- مي ماند و انديشه ي باطل در سردارندگانش، با همه ي آلودگي ها و ناپاكي هايشان، چون كف روي آب، از ميان مي رود و آنگاه ناچار مي شوند، براي اثبات وجود خود، ه دزدي و راهزني بپردازند و يا به راهزني انديشه هاي سبك ديگران دست بزنند.

امام پس از پايان جنگ و غوغاي بي پايه و هياهوي بسيار خوارج، با تلخي و اندوه بسيار از آنچه پيش آمده است، به ميان كشتگانشان رفت و به آنها گفت:

«بوسا لكم، لقد ضركم من غركم!»

(فقيل له: من غرهم يا اميرالمومنين؟ فقال:)

«الشيطان المضل و الانفس الاماره بالسوء، غرتهم بالاماني و فسحت لهم بالمعاصي و وعدتهم الاظهار، فاقتحمت بهم النار.» [300].

[صفحه 493]

بدا بر شما، به زيانتان افكنده آن كس كه شما را فريفته است!

(گفتند: چه كسي آنان را فريفته، اميرالمومنين؟ پس گفت:)

شيطان گمراه كننده و نفسهاي به بدي فرمان دهنده، آنان را با آرزوها فريفتند، و با نافرماني ها راه را بر ايشان گشودند و پشتيباني و پيروزي را بدانان نويد دادند و سرانجام آنان را كوركورانه به سر در آتش افكندند

آري كساني كه شيوه ي درست انديشيدن را رها كرده، از آموزشهاي ژرف به رويه و لفظ بسنده مي كنند، از راه حق و ديدن مغز به دور مي افتند و

چون در سراشيبي گمراهي افتادند، در هر گام آرزوهايي زيباتر و راهي هموارتر در برابر خود مي بينند و بر شتاب خود مي افزايند، ليكن در پايان راه و در بن پرتگاه جز آتش و نابودي چيزي نمي بينند و آنگاه كه كار از كار گذشته و راه بازگشت را به سوي خود بسته مي بينند و بر شتاب خود مي افزايند، ليكن در پايان راه و در بن پرتگاه جز آتش و نابودي چيزي نمي بينند و آن گاه كه كاراز كار گذشته و راه بازگشت رابه سوي خود بسته مي بينند، درمي يابند كه راهنما و برانگيزنده ي آنان، دشمن آشكارشان شيطان است و در آن هنگام پشيماني هيچ سودي بر ايشان ندارد.

جريان خوارج، با دو جريان يگر ناكثين يا پيمان شكنان كه جنگ جمل را عليه امام به راه انداختند و قاسطين يا ستمگران كه پيكار صفين را برپا ساختند، تفاوت بسيار داشت، زيرا اينان داراي انديشه ب ودند و به دنبال حق بودند كه به علت شيوه ي نادرست در پيش داشتن، به گمراهي افتادند و امام در برابر آنان با دشواريهاي بسيار روبه رو بود، ليكن بينش ژرف و آينده نگر امام و پايبندي او به حق و داشتن

[صفحه 494]

خرد و دريافتي ژرف و گسترده، او را واداشتند كه بي هيچ دودلي و تزلزلي با اين افراد نيز، پس از روشنگري و اتمام حجت، به نبرد برخيزد و در همان هنگام آينده ي آنان را هم به روشني ببيند و به ديگران يادآوري كند كساني كه دريافتي پست و زميني داشتند، نمي توانستند ژرفاي حقايقي را كه امام مي ديد برتابند، از اين روي، پيش از به انجام رسيدن آينده نگري ها، با يك داوري شتابزده امام را دروغگو

انگاشتند. امام در اين باره گفت:

«فقمت بالامر حين فشلوا و تطلعت حين تقبعوا و نطقت حيت تعتعوا و مضيت بنور الله حين وقفوا. و كنت اخفضهم صوتا و اعلاهم فوتا، فطرت بعنانها و استبددت برهانها، كالجبل لاتحركه القواصف و لا تزيله العواصف. لم يكن لاحد في مهمز و لا لقائل في مغمز. الذليل عندي عزيز حتي آخذ الحق له و القوي عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه. رضينا عن الله قضاءه و سلمنا لله امره!

اتراني اكذب علي رسول الله، صلي الله عليه و آله و سلم؟ و الله لانا اول من صدقه، فلا اكون اول من كذب عليه.» [301].

[صفحه 495]

پس به هنگامي كه به سستي نشستند به كار برخاستم و هنگامي كه سر در لاك خود فروبردند گردن برافراشتم و آنگاه كه در سخن درماندند به گفتار زبان گشودم، و آن گاه كه باز ايستادند در پرتو روشني خدا به راه افتادم. بانگ سخنم از همه ي آنان فروتر بود و گوي پيشي جستنم فراتر، پس مهار اسبش را گرفته به پرواز درآمدم و جام برنده را ويژه ي خود گرداندم. (در برابر پيشامدها) چون كوهي ايستادم كه تندرهاي درهم شكننده آن را نجنبانند و بادهاي توفنده از جايش نلرزانند. نه هيچ كس را درباره ي من راه خرده گيري بوده است و نه گوينده اي را جاي زخم زباني. خوار در نزد من ارجمند است تا آنگاه كه حق او را بگيرم و نيرومند در نزد من ناتوان تا هنگامي كه حق را از او بازستانم. از خدا فرمان او را با خشنودي پذيراييم و دستورش را گردن نهاده ايم!

چنين مي نگريد كه من بر پيامبر خدا (ص) دروغ ببندم؟ به خدا من نخستين

كسي بودم كه او را راست دانست، پس نخستين كسي نيستم كه بر او دروغ بندد.

و با اين سخن، بينش و آينده نگري خود را در گذشته و رفتار و موضع گيري به حق در برابر گروه ها و شخصيت ها را نشان داد. او پايبند به حق بود و در برابر گرفتن حق ستم رسيده از ستمگر، از هيچ كس هراسي به دل راه نمي داد و همچنان بر اين جايگاه استوار ايستاده بود.

[صفحه 497]

پس از نهروان

پس از فروخفتن غوغا و هياهوي خوارج در نهروان و رفع نگراني كوفيان از خطر آنان، اميرالمومنين به سپاه بازگشته از جنگ، دستور داد كه بي درنگ راهي شام شوند. ليكن سپاهيان گفتند: اميرالمومنين، از اين جنگ به رنج و خستگي دچار شده ايم، شمشيرها و نيزه هايمان شكسته است، اسبهايمان تيمار مي خواهند و براي جنگ ديگر بايد توشه برگيريم، چند روز به ما فرصت بده.

با اين كه اميرالمومنين مي دانست كه اين سخنان بهانه است، اما چون نمي خواست آنان را به كاري مجبور كند، به آنها گفت: پس براي انجام اين نيازها در اردوگاه نخيله گرد آييد و به خانه هايتان نرويد كه ديدار زن و فرزند شما را از آلودگي جنگي بازدارد.

آنان پذيرفتند، ليكن اندك اندك، دسته و دسته و تك تك ا اردوگاه به خانه هاي خود خزيدند. چون امام ديد كه شمار كمي از سپاهيان در آن جا مانده اند، با سرزنش سخت آنان ناچار به ترك اردوگاه شد.

از سوي ديگر، معاويه كه از اين رفتارها و بهانه جويي ها آگاهي داشت، براي نيرومند نگاه داشتن روحيه ي شاميان و از نيرو انداختتن و به سستي كشانيدن مردم عراق، با برنامه اي حساب شده، سرداري خونخوار و بي رحم به گوشه و كنار

سرزمين زير فرمان امام گسيل مي كرد و بدانان دستور مي داد كه هركس را در سر راه خود ديدند بكشند و دارايي هايشان را بربايند و پيش از آن كه خبر به كوفه رسد و سپاه پيگرد برسند، با شتاب به شام بازگردند.

[صفحه 498]

اين سياست عملي شد و تاثير خود را بر مردم عراق گذاشت. امام هر بار مردم را به برخاستن و پيگرد دشمن فرامي خواند و چون از جاي نمي جنبيدند، يا به اندازه ي كاي به حركت درنمي آمدند، يا با سرت لازم به پيگرد راهزنان نمي شتافتند، به نكوهش و سرزنش آنان مي پرداخت. در زير چند نمونه از اين نكوهشها آورده مي شود:

پس از انجام بازي حكميت، معاويه به يكي از سرداران خو به نام ضحاك بن قيس فرمان داد با تني چند از افرا شامي، به عراق برود و چون راهزنان بر كاروان كساني كه راهي حج هستند بتازد. ضحاك چنين كرد و شماري از حج گزاران را كشت و به شام برگشت، چون به امام گزارش دادند چنين گفت:

«ايها الناس، المجتمعه ابدانهم، المختلفه اهواوهم! كلامكم يوهي الصم الصلاب و فعلكم يطمع فيكم الاعداء! تقولون في المجالس: كيت و كيت، فاذا جاء القتال قلتم: حيدي حياد! ما عزت دعوه من دعاكم و لا استراح قلب من قاسام. اعاليل باضاليل و سالتموني التطويل، دفاع ذي الدين المطول. لايمنع الضيم الذليل! و لا يدرك الحق الا بالجد!» [302].

[صفحه 499]

مردم! اي كساني كه تنهايشان فراهم است و خواستهايشان با هم ناسازگار! سخنتان سنگ هاي سخت را از هم مي پاشد و رفتارتان دشمن را درباره ي شما به طمع مي اندازند! در انجمنها مي گوييد: چنين و چنان، اما همين كه كارزار پيش آمد گوييد: كنار برويم و

گريزان! نه فراخوان خواننده ي شما به ارجمندي رسد و نه دل كسي كه با شما به دشواري دچار شده به آسودگي دست يابد. بهانه هايي است بي پايه و از من خواستار به درازا كشانيدن جنگ شده ايد، همچون بدهكار دست به دست كننده. تن دهنده به خواري، ننگ را از خود دور ندارد و حق جز با تلاش به دست نيايد!

و در دنباله ي سخن از سردرد به آنها نهيب مي زند:

«اي دار بعد داركم تمنعون؟ و مع اي امام بعدي تقاتلون؟ المغرور و الله من غررتموه و من فاز بكم فقد فاز- و الله- بالسهم الاخيب و من رمي بكم فقد رمي بافوق ناصل. اصبحت و الله لا اصدق قولكم و لا اطمع في نصركم و لا اوعد العدو بكم. ما بالكم؟ ما دواوكم؟ ما طبكم؟ القوم رجال امثالكم. اقولا بغير علم؟! و غفله بغير ورع! و طمعا

[صفحه 500]

في غير حق!؟» [303].

دشمن را از چه خانه اي پس از خانه ي خودتان بازمي داريد؟ و با كدام امام پس از من با دشمن كارزار مي كنيد؟ فريب خورده، به خدا سوگند، كسي است كه شما فريبش داده ايد و كسي كه به وسيله ي شما پيروز شود، به خدا سوگند با تير باخته تر به پيروزي دست يافته است و هركس به وسيلي شما تيربيندازد با تير سرشكسته ي بي پيكان تير انداخته است. به خدا به روزي افتاده ام كه ديگر نه گفتارتان را راست بدانم و نه به پيروزي تان چشم بدوزم و نه به وسيله ي شما دشمن را تهديد كنم. شما را چه مي شود؟ درمانتان چيست؟ درمان كردنتان چگونه است؟ آن مردم كساني هستند مانند خود شما. آيا گفتاري است بي هيچ دانشي؟ و غفلتي است

بي هرگونه پارسايي! و چشمداشتي است در غير حق!؟

امام اين سخن تلخ و نوميدانه را هنگامي به زبان آورده كه بارها با رهنمودهاي نرم و حكمت آميز آنان را به جنگ تشويق كرده ليكن سودي نبخشيده است و هر روز بهانه هاي نوي ساز كرده اند كه به جنگ نروند و داغ ننگ را با تيغهاي آخته از پيشاني خود برندارند. از اين روي دشمن به تاخت و تازهاي ديگري دست زد تا به

[صفحه 501]

مقصود نزديكتر شود و امام پيوسته آنان را به دفاع شرافتمندانه از خود و مردم بي دفاع سرزمين خود فرامي خواند و آنان كم تر توجه مي كردند. پس از نبرد نهروان نيز امام از مردم خواست كه بي درنگ به ميدان صفين بازگردند و آن مردم باز هم سستي و كوتاهي ورزيدند، تا اين كه امام به آنها گفت:

«اف لكم! لقد سئمت عتابكم! ارضيتم بالحياه الدنيا من الاخره عوضا؟ و بالذل من العز خلفا؟ اذا دعوتكم الي جهاد عدوكم دارت اعينكم كانكم من الموت في غمره و من الذهول في سكره. يرتج عليكم حواري فتعمهون و كان قلوبكم مالوسه فانتم لاتعقلون. ما انتم لي بثقه سجيس الليالي و ما انتم بركن يمال بكم و لا زوافر عز يفتقر اليكم.» [304].

[صفحه 502]

اف بر شما باد! خسته شده ام از بس شما را سرزنش كردم! آيا به جاي زندگي بازپسين به زندگي اين جهان خشنود شده ايد؟ و به جاي ارجمندي خواري را پسنديده ايد؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنتان فراخواندم چشمان تان چنان از ترس در كاسه گرديد كه گويي در گرداب مرگ افتاده ايد و از بيهوشي در حال مردم، راه گفتگويم بر شما بسته شده و به سرگرداني دچار مي گرديد

و گويي دلهايتان به ديوانگي دچار شده خرد نمي ورزيد. ديگر هرگز نه براي من كساني قابل اطمينان هستيد و نه ستوني كه ب توان بدان پشت داد و نه تكيه گاه هاي نيرومندي كه به شما نياز پيدا كرد.

و به دنبال آن به آنان فرمود:

«ما انتم الا كابل ضل رعاتها، فكلما جمعت من جانب انتشرت من آخر. لبئس لعمر الله- سعر نار الحرب انتم! تكادون و لا تكيدون و تنتقص اطرافكم فلا تمتعضون، لاينام عنكم و انتم في غفله ساهون. غلب و الله المتخاذلون! و ايم الله لاظن بكم ان لو حمس الوغي و استحر الموت، قد انفرجتم عن ابن ابي طالب انفراج الراس.» [305].

[صفحه 503]

شما به چيزي جز شتراني همانند نيستيد كه ساربانهاي آنها گم شده اند، همين كه از سويي گرد آورده شوند، از سوي ديگر پراكنده گردند. بي گمان- به آيين خدا سوگند- كه شما براي افروختن آتش جنگ بدترين كسان هستيد! نيرنگ به شما مي زنند و به نيرنگ دست نمي زنيد، پيرامونتان به كاستي افتاده و شما خشمگين نمي شويد، چشم دشمن از نگريستن به شما براي به دست آوردن فرصت به خواب نمي رود و شما در بيهشي از خود بيخودكننده اي فرورفته ايد. به خدا سوگند مغلوب اند كساني كه به ياري يكديگر برنمي خيزند! و به خدا سوگند ياد مي كنم كه به گمان من اگر پيكار گرم شود و آتش مرگ برافروزد، شما از فرزند ابي طالب جداشده باشيد همانگونه كه سر از تن جدا گردد.

[صفحه 504]

خشم شديد امام از مردمي كه شرافت انساني و ارزشهاي والاي اجتماعي را ناديده گرفته به ترس و آسايش طلبي و بهانه جويي افتاده اند، از اين سخنان به روشني پيداست. در فرهنگ اسلام، جنگ هدف نيست، وسيله اي

است براي جلوگيري از كساني كه در برابر راه رشد و كمال بشر ايستاده اند و از حركت تعالي جويانه و خداگونه شدن انسان ها مانع مي شوند. امام مي خواست مردمي آزاده و بااراده و آگاه تربيت كند كه هريك به نوبه ي خود، توان رهبري و تربيت ديگر انسانها را به دست آورند و پيوسته با رفتن پويا و مشتاقانه ي به سوي خدا، اجتماع را با خود به تكامل برند، چون آن مردم از دريافت چنين آموزه اي بازمانده بودند و در سطح زندگي بشرهاي جانورخوي و آسايش جوي خود را نگاه داشته بودند و نمي خواستند از اين سطح فراتر روند، امام به درد و خشم دچار مي شود و چنين بر سرشان فرياد مي زند.

اين رفتارها و حالات، از چشم دشمن هم پنهان نمي ماند و به شيوه اي پويا و خستگي ناپذير، برنامه هاي توطئه آميز خود را دنبال مي كند و هر روز نقشي تازه مي آفريند و دسيسه اي ديگر مي چيند. يك روز ابن حضرمي در بصره به فتنه انگيزي دست مي زند، روز ديگر خريت بن راشد ناجي از خوارج سر به شورش برمي دارد و در فارس و كناره هاي درياي فارس، افرادي را به نافرماني برمي انگيزد و به جنگ و گريز مي پرداز، بار ديگر نعمان بن بشير، از عوامل معاويه به عين التمر كه زير و فرمان امام است مي تازد و تني چند از افراد بي دفاع و بي گناه را به خاك و خون مي كشد كه امام باز هم به نكوهش آن مردم، بدان جهت كه به ياري برنمي خيزند فرياد مي زند [306]؛ و چون بانگ اين فرياد نيز به جايي نمي رسد، معاويه يكي از افراد خونخوار خويش به نام بسر بن ابي ارطاه را به حجاز و يمن گسيل مي دارد و

او مردم بسياري را مي كشد و كارگزار امام در يمن كه عبيدالله بن عباس بوده در برابر بسر فرار مي كند و چون بسر به مركز يمن مي رسد، دو كودك عبيدالله را سر مي برد و به جنايتهاي ديگري دست مي يازد و با شتاب به شام بازمي گردد. [307] سرانجام يكي

[صفحه 505]

ديگر از روباهان شام، با چند هزار سوار، از فرصت تعطيلي ماه رمضان و به مرخصي رفتن سربازان از پادگان شهر، استفاده كرده به شهر هيت و انبار و مدائن مي تازد. فرمانده پادگان، حسان بن حسان و سي نفر از سربازان بازمانده به دفاع برمي خيزند تا اين كه همگي به شهادت مي رسند. سپس تجاوزگران به شهر وارد شده به خانه هاي مردم بي دفاع مي ريزند و دارايي هايشان را مي ربايند و كسي هم نبوده كه از آنان به دفاع برخيزد. به امام گزارش مي رسد كه در اين ميان به خانه ي دو زن بي پناه، يكي مسلمان و ديگري يهودي كه در زينهار مسلمانان است رفته زيورهايشان را برمي گيرند و آن دو زن جز گريه كاري از دستشان برنمي آمده است. امام با خشم و ناراحتي سخت براي مردم سخن مي گويد و گزارش اين فاجعه را به آنان مي دهد و در ميان سخن از شدت درد به خود سيلي مي زند و تا هنگام شهادت لبخندي بر لبان او ديده نمي شود، زيرا در هنگام سرپرستي او چنين جنايتي انجام گرفته است و هيچ كس از يارانش به زدودن اين ننگ برنخاسته است. در اين سخنراني نخست درباره ي جهاد چنين مي گويد:

«اما بعد، فان الجهاد باب من ابوبا الجند، فتحه الله لخاصه اوليائه و هو لباس التقوي و درع الله الحصينه و جنته الوثيقه، فمن تركه رغبه عنه

البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء، وديث بالصغار و القماءه و ضرب علي قلبه بالاسهاب و اديل الحق منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف!» [308].

[صفحه 506]

پس از (ستايش پروردگار و درود بر پيامبر و خاندان) بي گمان جهاد دري است از درهاي بهشت، آن را براي دوستان ويژه اش گشايد و آن پوشش پرواپيشگي و زره استوار خدايي و سپر مطمئن اوست، پس هركس از روي بي ميلي آن را واگذارد، خدا جامه ي خواري بر تن او بپوشاند و رداي گرفتاري را بر قامتش راست گرداند و چنين كسي به خردي و پستي دچار شود و داغ پرگويي بيخردانه بر قلبش زنند و با پايمال كردن جهاد حق را از او گرفته به ديگران دهند و به كمبود و سختي نشاندار گردد و از دادگري و انصاف بي بهره شود.

آنگاه از تلاش هاي گذشته ي خود با آن مردم سخن مي گويد:

«الا و اني قد دعوتكم الي قتال هولاء القوم ليلا و نهارا و سرا و اعلانا و قلت لكم: اغزوهم قبل ان يغزوكم، فوالله ما غزي قوم قط في عقر

[صفحه 507]

دارهم الا ذلوا فتواكلتم و تخاذلتم حتي شنت عليكم الغارات و ملكت عليكم الاوطان. و هذا اخو غامد و قد وردت خيله الانبار و قد قتل حسان بن حسان البكري و ازال خيلكم عن مسالحها. و لقد بلغني ان الرجل منهم كان يدخل علي المراه المسلمه و الاخري المعاهده، فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام، ثم انصرفوا و افرين ما نال رجلا منهم كلم و لا اريق لهم دم.» [309].

[صفحه 508]

هان به ياد داشته باشيد كه من شبانه

و روزانه و پنهاني و آشكارا شما را به كارزار با آن مردم فراخوانده ام و به شما گفتم: پيش از آن كه با شما بجنگند به جنگ آنان برويد، زيرا سوگند به خدا هيچ مردمي هرگز در ميانه ي خانه شان با آنان نجنگيده اند جز اين كه به خواري شكست افتاده ان. پس شما وظيفه ي خود را هريك بر عهده ي ديگري انداختيد و از ياري به يكديگر دست برداشتيد تا اين كه از هر سو بر سرتان تاختند و سرزمينهاي تان را از چنگتان بيرون ساختند. و اين شخصي از قبيله ي غامدي است، كه سپاه سواره اش به انبار درآمد، حسان بن حسان بكري را كشته است و سپاه سواره ي شما را از پادگانهايشان بيرون رانده اند. و به من گزارش شده است كه از آنان مردي بر زني مسلمان و ديگري هم پيمان درمي آمده خلخال و دستبندها و گردنبندها و گوشواره هايشان را مي ربايد و جز با گريه و زاري و درخواست مهرباني نتوانسته اند او را از اين كار بازدارند، سپس بي هيچ كمبودي بازگشته اند و نه به يكي از آنان زخمي رسيده است و نه خوني از ايشان ريخته شده است.

[صفحه 509]

آري چون مردمي احساس مسووليت نكنند و با پرگويي ها و سخنان بيخردانه ريشه ي بحران را درنيابند و هريك به دنبال سود خود برود و بار وظيفه ي خويش را بر گردن ديگري بيندازد، دشمن را بيش از پيش گستاخ كرده او را برمي انگيزد كه بر خوي تجاوزكاري اش بيفزايد و جايگاه حمله و تجاوز را چنان كه مي خواهد برگزيند و تا ژرفاها و گستره هاي خانه ي اين مردم بي تفاوت رسوخ كند و با دستبردي، اگرچه كوچك، پيروزي و نيرومندي خود و خواري و

ذلت پذيري دشمنش را به اثبات برساند. از همه ي اينها دردناكتر و فاجعه آميزتر تجاوز به خانه هاي مردم بي دفاعي است كه به اطمينان قدرت مركزي دل آسوده در حريم امن خويش به سر مي برند و هرگز انتظار چنين تجاوزي را نمي كشند.

و امام با درد و تاسف شديد در دنباله ي سخن مي گويد:

«فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندي جديرا! فيا عجبا عجبا! و الله يميت القلب و يجلب الهم من اجتماع هولاءالقوم علي باطلهم و تفرقكم عن حقكم! فقبحا لكم و ترحا، حين صرتم غرضا يرمي. يغار عليكم و لا تغيرون و تغزون و لا تغزون و يعصي الله و ترضون! فاذا امرتكم بالسير اليهم في ايام الحر قلتم: هذه حماره القيظ، امهلنا يسبخ عنا الحر و اذا امرتكم بالسير اليهم في الشتاء قلتم: هذه صباره القر، امهلنا ينسلخ عنا البرد. كل هذا فرارا من الحر و القر، فاذا كنتم من الحر و القر تفرون، فانتم و الله من السيف افر!» [310].

[صفحه 510]

پس اگر شخص مسلماني پس از اين پيشامد از تاسف بميرد نه تنها هيچ سرزنشي بر او نيست، بلكه به نظر من او را سزاست كه بميرد! شگفتا شگفت! به خدا سوگند گرد آمدن آن مردم بر باطل خودشان و پراكندگي شما از گرد حق تان دل را مي ميراند و اندوه را به خود مي كشاند! زشتي و اندوه شما را با، هنگامي كه نشاني شده ايد كه به سوي آن تير مي اندازند، بر شما مي تازند و شما نمي تازيد،با شما مي جنگند و شما نمي جنگيد، فرمان خدا را نمي برند و خشنوديد! چون در روزهاي گرم به شما فرمان رفتن به

سويشان را دادم گفتي: اين شدت گرماست، ما را مهلت بده تا گرما سبك شود و چون در زمستان فرمان رفتن به سوي آنان را دادم گفتيد اينك سوز سرماست، بگذار سرما به پايان رسد. همه ي اين سخن، گريختن از گرما و سرماست، پس هنگامي كه شما از گرما و سرما مي گريزيد، به خدا سوگند از شمشير گريزان تريد!

اگر شخصي كه در اجتماع خود احساس مسووليت مي كند، از ميدان قدرت دور باشد و در برابر ستمها و حق كشي ها كاري از دستش برنيايد، تنها به درد كشيدن و احساس تاسف بسنده مي كند، ليكن اگر با همه ي حساسيتهايي كه در برابر تجاوز ستمگران به حقوق افراد ناتوان دارد، قدرت و مسووليت هم در اختيار او باشد و با نداشتن يار و ياور، نتواند ستم را از ميان بردارد، يا توان جلوگيري از تجاوز به حق ديگران را نداشته باشد، درد و تاسف او به اندازه اي مي رسد كه آرزوي

[صفحه 511]

مرگ مي كند. امام پيوسته خود را براي چنين روزي آماده مي كرد و هدفش از به دست گرفتن قدرت و حاكميت «تنها و تنها برپا ساختن حق و از ميان برداشتن باطل» [311] بود و اكنون كه حكومت به دست او افتاده است، پايين بودن درك همگاني و نابرابري سطح انديشه و هدف فرمانده و پيشوا با انديشه و هدف فرمان بران و پيروان، باعث شده كه برنامه ي امام به اجرا درنيايد و باطل بر سطح اجتماع، گستاخانه و بي پروا، به حركت درآيد!

آيا هدف، برنامه و روش امام آرماني و غيرقابل اجرا، در آن اجتماع و در آن روزگار و در همه ي اجتماع ها و روزگارها و عصرها و نسلهاي ديگر بود؟ يا

علت ديگري نگذاشت كه آن برنامه به اجرا درآيد و امام به هدف مطلوب خود برسد!

به نظر مي رسد كه روش و برنامه و هدف امام، آرماني و آسماني بود، ليكن غير قابل اجرا نبود، زيرا هدف امام تربيت انسان ها و به خداگونگي نزديك كردن آنان بود، نه حكومت كردن بر بره ها! اگر هدف حكومت كردن، به هر بهايي و با هر ابزار و روشي بوده، امام ناموفق ترين حاكم در تاريخ به شمار مي رود، اما اگر هدف را تربيت و تعالي به شمار آوريم، يك شرط ديگر براي تحقق چنين هدفي لازم است و آن بالا بردن درك و فرهنگ اجتماع است، زيرا اگر زمينه مساعد نباشد، هيچ هدفي به تحقق نمي رسد.

نكته ي ديگر اين كه آيا بايد با همان روش حكومت خواهان و قدرت طلبان مل كرد تا زمينه مساعد شود و درك بالا بيايد، آنگاه برنامه هاي آرماني را به اجرا گذاشت؟ خير! زيرا روش حاكمان قدرت طلب، نه تنها زمينه را مساعد نمي كند و افرادي با رشد و با فرهنگ پرورش نمي دهد، بلكه پيوسته زمينه را نامساعدتر و افراد را از انديشه ي مناسب و فرهنگ لازم بي بهره تر مي كند، از اين روي امام مي خواهد برنامه ي خود را با روشي هماهنگ و درخور، براي رسيدن به هدف به سزا و شايسته، در همين زمينه ي موجود و با همين مردم و در همان شرايط و اوضاع، به اجرا درآورد، اگرچه يك روز بيشتر فرصت نداشته باشد، زيرا كسي كه براي حاكميت ارزشهاي

[صفحه 512]

انساني مي كوشد، نه براي فرمانروايي خود، هيچ فرصتي را از دست نمي دهد، به اندازه ي سر سوزني با ضد ارزشها سازش نمي كند،و هيچ چيزي او را تحت تاثير قرار نمي دهد.

امام با خشم

و ناراحتي به مردمي كه باعث آن جنايتهاي غيرانساني شده اند خطاب كرده مي گويد:

«يا اشباه الرجال و لا رجال! حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال! لوددت اني لم اركم و لم اعرفكم، معرفه- و الله- جرت ندما و اعقبت سدما! قاتلكم الله! لقد ملاتم قلبي قيحا و شحنتم صدري غيظا و جرعتموني نغب التهمام انفاسا و افسدتم علي رايي بالعصيان و الخذلان، حتي لقد قالت قريش: ان ابن ابي طالب رجل شجاع، ولكن لا علم له بالحرب.

لله ابوهم! و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدام فيها مقاما مني؟ لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها انا ذا قد ذرفت علي الستين! ولكن لا راي لمن لايطاع!» [312].

[صفحه 513]

اي مردنماهاي نامرد! دارندگان روياهاي كودكان و خردهاي در حجله نشستگان! آرزو داشتم شما را نديده و نشناخته بودم، شناختي كه- سوگند به خدا- به پشيماني انجاميد و اندوه به دنبال خود كشيد! خدا نابودتان كناد! دلم را از چرك تنفر و سينه ام را از خشم پربار كرده ايد و هر دم جرعه هاي غم و اندوه در گلويم ريخته ايد و با نافرماني و به ياري برنخاستن چنان نظرم را به تباهي كشانيده ايد، كه قريش گفته است: پسر ابي طالب مردي دلير است، ليكن هيچ گونه دانش جنگي ندارد. خدا پدرشان را بيامرزاد! آيا كسي از آنان هست كه از من كارآزموده تر براي نبرد و ايستادگي اش در ميدان جنگ پيشتر باشد؟ به بيست سالگي پا نگذاشته بودم كه در آن به پا خاسته ام و اينك از شصت سالگي فراتر رفته ام! ليكن نظر ندارد كسي كه فرمانش را نمي برند!

اما براي انسانهايي كه در جهت پاسداري از ارزشهاي انساني پايمردي مي كنند، احترام مي گذارد

و آنان را برترين افراد مي داند، ليكن كساني كه با داشتن

[صفحه 514]

ايمان به حقانيت خويش و آگاهي به فساد و بطلان دشمن، در برابر رخدادهاي برانگيزنده و كارهاي ستمگرانه و ضدانساني او، از جاي برنمي خيزند و در جهت نابودي ضد ارزشها دست به كار نمي شوند و چون چارپايان به زندگي اين جهاني و تناسايي چسبيده اند و در اين راه به هر خواري و پستي تن درمي دهند، هيچ ارزشي ندارند. اينان بيماران رواني هستند كه به يك ضربه نياز دارند شايد به خود آيند.

چنين هم بود. همه ي كساني كه در آن انجمن بودند، از اين سخنان امام به جنبش درآمدند، گويي گرماي سخنان آتشين امام آنان را از افسردگي زمستان بي توجهي و از شبستان تيره ي بيهشي بيرون آورد و همگي براي فراهم كردن ساز جنگ و نيروي درخور و سزاوار، در درون و بيرون كوفه و در سراسر كشور به تكاپو افتادند پرچمهايي براي سپاهيان به فرماندهي سرداران بسته شد، بدان اميد كه با سپري شدن ماه رمضان به جنگ تجاوزكاران روند، اما دست بي انديشه و خرد سطحي و بي ژرفاي مقدسان بي مغز و كينه توز، در همان ماه رمضان، انسانيت را از آموزگاري بزرگ و راهنمايي حكيم و سترگ بي بهره ساخت و «سپاه فراهم آمده چون گله اي كه شبان خود را از دست داده باشد به هر سويي پراكنده گرديد.» [313].

[صفحه 515]

علي در خلوتگه عشق!

اميرالمومنين در وصيت به فرزند بزرگوارش امام حسن (ع)، به مالك اشتر و از طريق آنان به همه ي كساني كه دوستشان دارد و خواهان رشد و كمال آنان است، سفارش مي كند كه اوقات شبانه روز خود را ميان وظايف اجتماعي و بهره وري هاي شخصي و ارتباط با

خدا برنامه ريزي كنند و بهترين ساعت را كه خلوت نيمه شبان و آمادگي جان و روان است به ارتباط ميان خود و خدا اختصاص دهند. و او خود زيباترين دعاها و مناجاتها را به انسان ها عرضه كرده است.

امام عارفان در مورد دعا به فرزندش امام حسن ع، سبط اكبر، چنين سفارش مي كند:

«و اعلم ان الذي بيده خزائن السماوات و الارض قد اذن لك في الدعاء و تكفل لك بالاجابه و امرك ان تساله ليعطيك و تسترحمه ليرحمك و لم يجعل بينك و بينه من يحجبك عنه. و لم يلجئك الي من يشفع لك اليه و لم يمنعك ان اسات من التوبه و لم يعاجلك بالنقمه و لم يعيرك بالانابه و لم يفضحك حيث الفضيحه بك اولي و لم يشدد عليك في قبول الانابه و لم يناقشك بالجريمه و لم يويسك من الرحمه.» [314].

[صفحه 516]

و بدان آن كس كه گنجينه هاي آسمانها و زمين در دست دارندگي اوست، اجازه ي درخواست را نيز به تو داده است و پذيرش آن را پايندان كرده است و به تو فرمان داد كه از او بخواهي تا به تو ببخشد و مهرباني او را بجويي تا به تو مهرباني بورزد، ميان تو و خودش كس نگذاشته تا تو را از او بپوشاند و به كسي پناهنده نساخته تا برايت به نزد او ميانجي گردد و اگر بدي كردي تو را از بازگشت بازنداشته و به داد گرفتن از تو شتاب نورزيده و به روي آوردن (به حق) ننگين نساخته و در آن جا كه سزاوار رسوايي بوده اي رسوا نرده و در پذيرش روي نهادن به خود بر تو سخت نگرفته و در

بزه كاري به ستيزه برنخاسته و از مهرباني به نااميدي نينداخته است.

«بل جعل نزوعك عن الذنب حسنه و حسب سيئتك واحده و حسب حسنتك عشرا و فتح لك باب المتاب و باب الاستعتاب، فاذا ناديته سمع نداك و اذا ناجيته علم نجواك، فافضيت اليه بحاجتك و ابثثته ذات نفسك و شكوت اليه همومك و استكشفته كروبك و استعنته علي امورك و سالته من خزائن رحمته ما لايقدر علي اعطائه غيره: من

[صفحه 517]

زياده الاعمار و صحه الابدان و سعه الارزاق.» [315].

بلكه دست از گناه برداشتنت را گونه اي نيكي قرار داه است و بدي تو را يك بدي به شمار آورده و نيكي تو را ده نيكي به حساب گذاشته و در بازگشتن و در درخواست خشنودي را به رويت گشوده، پس هنگامي كه او را با فرياد بخواني خواندنت را بشنود و چون او را آهسته رازگويي رازگويي ات را نيز بداند، پس نيازت را به پيشگاه گسترده ي او بري و راز دل را در برابر او بگشايي و اندوهانت را به او بشكويي و گشودن غمهايت را از او بخواهي و بر كارهايت از او ياري بجويي و از گنجينه هاي رحمت او چيزي را بخواهي كه جز او كسي توانا بر دادن و بخشش آن نيست: از فزوني سالهاي زندگي و درستي تنها و گشايش روزي.

با اين آموزش ها اميرالمومنين افراد را به پيوند پيوسته و بي واسطه با پرودگار

[صفحه 518]

برمي انگيزد و از همه ي انسانها مي خواهد كه هر درخواستي دارند با خدا در ميان بگذارند، زيرا خداوند مهربان گفته است: (ادعوني استجب لكم) [316]: مرا بخوانيد شما را پاسخ مي دهم، از اين روي اميرالمومنين مي گويد خدا پذيرش درخواست شما

را پاينداني كرده است، خدايي كه هيچ پرده دار و شفيعي ميان خودش و شما نگذاشته است كه نتوانيد هرگاه خواستيد و به يا او افتاديد با او ارتباط برقرار كنيد.

دعاهاي قرآن و پيامبر گرامي (ص) و امامان بزرگوار، همه آموزش مشيت پروردگار و قوانين حاكم بر جهان آفرينش است. انسان با درخواستهاي غيرمنطقي و آرزوهاي دست نايافتني مي خواهد قوانين آفرينش را به هم بزند، قرآن و پيامبر و امامان با آموزش دعا مي خواهند خواست انسانها را در مسير درست خود قرار دهند، هم آيين خواستن و دعا كردن را مي آموزند و هم مشيت خدا را به انسان نشان مي دهند. و در دنبال سخنان ياد شده در بالا، از وصيت به امام حسن، اميرالمومنين مي گويد كه اگر درخواست تو به سرعت اجابت نشد، نااميد نشو، زيرا به تاخير افتادن اجابت چه بسا باعث بزرگ تر شدن پاداش درخواست كننده شود. و چه بسا آنچه را خواسته اي به تو داده نشود و به زودي يا در آينده چيزي از آن بهتر به تو دهد، يا شايد آنچه را خواسته اي اگر به تو دهد به نابودي دينت بينجامد، پس درخواست تو بايد براي چيزي بود كه جمالش براي تو ماندگار و بالش از تو ناپايدار باشد، زيرا نه دارايي تو را پايد و نه ارزش وجودي تو آن را شايد.

پس از اين مقدمه به چند دعاي اميرالمومنين گوش جان مي سپاريم:

«اللهم اغفر لي انت اعلم به مني، فان عدت فعد علي بالمغفره. اللهم اغفر لي ما و ايت من نفسي و لم تجد له وفاء عندي. اللهم اغفر لي ما تقربت به اليك بلساني، ثم خالفه قلبي. اللهم اغفر لي رمزات

[صفحه

519]

الالحاظ و سقطات الالفاظ و شهوات الجنان و هفوات اللسان.» [317].

خدايا گناهي را از من بيامرز كه تو از من بدان داناتري، پس اگر (بدان گناه) بازگشتم تو هم با آمرزش بر من بازگرد. خدايا گناهي را از من بيامرز كه از درونم وعده كردم و بدان وفاكردني در نزد من برايش نيافته اي. خدايا گناهي را از من بيامرز كه به زبانم خواسته ام به سوي تو تقرب بجويم، سپس قلبم با آن مخالفت كرده است. خدايا به گوشه ي چشم اشاره كردنها و سخنان بيهوده گفتنها و خواستهاي نارواي دل و لغزش هاي زبان را از من بيامرز.

درمي يابيم كه اميرالمومنين با اين دعا تزكيه ي نفس و طهارت باطن و اخلاص و يك رنگي با پروردگار را به انسانهايي كه خواستار سلوك به سوي خدا و پاكي درون هستند، آموزش مي دهد. انسان گاه به كارهايي مي پردازد كه به پندار خويش درست و شايسته است، ليكن در شرايط بيداري وجدان و آگاهي قلب و خلوت كردن با خداي خويش و به ياد آوردن لطف و مرحمت پروردگار نسبت به خود، درمي يابد كه كاري نكرده است كه چنين خداي مهرباني را سزاوار باشد و چون بدين دريافت رسيد چاره اي جز آن ندارد كه به درگاه پروردگار رو بياورد و با تعهد دست برداشتن از آنچه نبايد انجام مي داده و نبايد به زبان مي آورده و نبايد مي انديشيده و در دل

[صفحه 520]

مي گذرانيده، آمرزش خود را از او بخواهد. و اينك دعايي ديگر:

«اللهم انك آنس الانسين لاوليائك و احضرهم بالكفايه للمتوكلين عليك، تشاهدهم في سرائرهم و تطلع عليهم في ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم، فاسرارهم لك مكشوفه و قلوبهم اليك ملهوفه. ان او حشتهم

الغربه آنسهم ذكرك و ان صبت عليهم المصائب لجووا الي الاستجاره بك، علما بان ازمه الامور بيدك و مصادرها عن قضائك.

اللهم ان فههت عن مسالتي، او عمهت عن طلبتي، فدلني علي مصالحي و خذ بقلبي الي مراشدي، فليس ذلك بنكر من هداياتك و لا ببدع من كفاياتك.

اللهم احملني علي عفوك و لا تحملني علي عدلك.» [318].

[صفحه 521]

خدايا تو براي دوستانت از همه كس همدمتري و براي واگذارندگان كار خود بر عهده ي تو در بسندگي از همه حاضرتري، آنان را در رازهاي نهاني شان مشاهده مي كني و در درونشان بر آنان سر مي كشي و آگاهي و اندازه بينشهايشان را مي داني، پس رازهايشان برايت پيداست و دلهايشان به سوي تو شيداست، اگر دورري از خانه آنان را به تنهايي دچار كند ياد تو همدمشان مي شود و اگر مصيبتها بر سرشان فروريزد به زينهار خواستن از تو پناه مي جويند، در حالي كه مي دانند سررشته ي كارها به دست تواناي توست و بيرون آمدنگاه آنها از فرمان آفرينش توست.

خدايا اگر از به زبان آوردن خواستم درمانم، يا از آنچه مي جويم سرگردان شوم، پس مرا بر چيزهايي كه شايان من است راه بنماي و دلم را به سوي راه هاي رشد من ببر، زيرا چنين چيزي از رهنمودهاي تو ناشناخته و از بسندگي هايت بي پيشينه نيست.

خدايا رسيدگي به كار مرا برگذشتت باركن و كار مرا بر دادگريت واگذار مكن.

اميرالمومنين (ع) در اين دعا و مناجات با خدا، حالات اولياي خدا و شيوه ي ارتباط آنان با خدا و خواست آنان را از خدا بيان مي كند:

دوستان خدا وظايف اجتماعي خود در برابر مردم را فراموش نمي كنند و

[صفحه 522]

انجام وظيفه ي اجتماعي را بزرگترين عبادت مي دانند، ليكن گرفتاريهاي

روز آنان را از ارتباط با آفريدگار مهربان در نيمه شبان بازنمي دارد. شبها پيوند خود را با همگان بريده و تنها به خداي خويش مي پيوندند:

هر جا كه دري بود به شب دربندند

الا در دوست را كه شب باز كنند

نيمه شبان كه همگان خفته اند و پرده ي تيره ي شب بر همه جا گسترده و تنه چشم ستارگان بر روي زمينيان باز است، دوستان خدا از بستر برخاسته در برابر پروردگار زانو زده گاه به ركوع كمر خم مي كنند و گاه به خشوع سر به سجده مي گذارند و آزادي گردنهاي خود را از آتش دورخ درخواست مي كنند و در آن خلوتگاه هيچ همدمي جز خدا ندارند و راز و نيازهاي خويش را تنها با خدا در ميان مي گذارند، اين خداست كه نه تنها قيام و قعود آنان، بلكه راز درون و نهاني و خواستهاي آهسته و پنهاني آنان را مي داند و مي بيند و به همين جهت دلهاي شيفته ي وصال دوست به شيدايي گرفتار و براي رسانيدن خود به درگاه معشوق بيقرار است. ياد دوست آنان را از تنهايي برهاند و در برابر مصيبتها به پناهگاه استوار او خود را رساند. زيرا مي دانند كه هركاري در جهان انجام گيرد از مشيت او برخاسته و هر گرفتاري يا رهايي كه رسد از فرمان آفرينش او سرچشمه گرفته است.

دوستان خدا، او را از خود براي خويش مهربان تر و بدانچه سزاوارند داناتر مي دانند و لذا از او مي خواهند آنجا كه الفاظ و آوا راه به جايي نمي برند و نيازهاي حقيقي را ناتوانند كه به زبان آورند، آنان را بدانچه شايسته هستند راه نمايد و با شناختي كه از پروردگارشان دارند، آنچه را از خداي خويش

خواسته اند، به دور از رحمت و نعمت او نمي دانند و با نظر لطفي كه تاكنون نسبت به دوست و دشمن از درگاهش ديده اند، شگفت انگيز و بي سابقه به شمار نمي آورند.

اميرالمومنين (ع) در خطبه ي اشباح (91) والاترين سخن را در شناخت پروردگار

[صفحه 523]

به زبان مي آورد و زيباترين ستايشها را نثار پيشگاه او مي كند و در پايان به عنوان دعا چنين مي سرايد:

«اللهم انت اهل الوصف الجميل و التعداد الكثير، ان تومل فخير مامول و ان ترج فخير مرجو. اللهم و قد بسطت لي فيما لاامدح به غيرك و لا اثني به علي احد سواك و لا اوجهه الي معادن الخيبه و مواضع الريبه و عدلت بلساني عن مدائح الادميين و الثناء علي المربوبين المخلوقين. اللهم و لكل مثن علي من اثني عليه مثوبه من جزاء، او عارفه من عطاء و قد رجوتك دليلا علي دخائر الرحمه و كنوز المغفره. اللهم و هذا مقام من افردك بالتوحيد الذي هو لك و لم ير مستحقا لهذه المحامد و الممادح غيرك و بي فاقه اليك لايجبر مسكنتها الا فضلك و لا ينعش من خلتها الا منك وجودك، فهب لنا في هذا المقام رضاك و اغننا عن مد الايدي الي سواك، انك علي كل شي ء قدير!» [319].

[صفحه 524]

خدايا تو سزاوار وصف زيبا و شمردن (نعمتهاي) بسيار هستي، اگر به تو آرزو بندن پس بهترين كسي هستي كه آرزومند او باشن و اگر به تو اميدوار شوند پس بهترين كسي هستي كه بدو اميد بندند. خدايا تو در چيزي (نعمت و توان خود را) براي من گسترش داده اي كه با آن نعمت گفتار جز تو را نستايم و ثناي خود را بر كسي

جز تو نثار نكنم و زبانم را به سوي كان هاي نوميدي و جايگاه هاي شك و بدگماني گسيل ندارم، (و تو را سپاس مي گزارم) كه زبانم را از ستايشهاي آدميان و ثناخواني بر پروردگان آفريده گردانيدي. خدايا هر ستايشگري را بر گردن ستايش شده پاداشي از مزد است، يا دهشي شناخته و من بدان جهت به تو اميد بسته ام كه اميدم راهنمايي به اندوخته هاي رحمت و گنجهاي آمرزش باشد. خدايا اين جايگاه كسي است كه تو را به يكتايي ويژه اي كه از آن توست ستوده است و كسي جز تو را شايسته ي اين سپاس و ستايشها و به نيكي ستودن ها نديده است و در تنگدستي چنان نيازي به تو دارم كه بيچارگي آن را چيزي جز فزون بخشي تو جبران نمي كند و پريشاني و كمبود آن را جز نيكي و بخشش تو نيكو نمي گرداند، پس در اين جايگاه، خشنودي خود را به ما ببخش و از

[صفحه 525]

دراز كردن دستها به سوي كسي جز خودت بي نياز گردان، زيرا تو بر هر چيزي توانايي!

اين دعا آموزش توحيد است و اميرالمومنين با اين دعاها آنچه را كه در توحيد بايسته است يك موحد انجام دهد و آنچه را نبايد انجام دهد و بدان بينديشد آموزش مي دهد، با سخناني كه خطاب به پروردگار خود دارد، به ديگران ياد مي دهد كه كسي جز خداوند را نبايد به نيكي و زيبايي وصف كرد و نعمتهاي كسي جز او را برشمرد، زيرا نعمت دهنده ي حقيقي و بي شمار تنها اوست و به هيچ كس جز پروردگار نبايد آرزومند و اميدوار شد، زيرا اميد بستن به غير او به نااميدي و دست خالي برگشتن مي انجامد. يكي از نعمتهاي گسترده

و گرانبهاي خدا به ما انسانها زبان آوري و گفتار است و بزرگترين ناسپاسي به كار بستن اين زبان در ستايش غيرخداست، ستايشي كه جز نااميدي و به بدگماني دچار شدن و از ياد خدا غافل ماندن و از رحمت خدا به دور افتادن نتيجه اي ندارد. هركس به ستايش كسي زبان مي گشايد چشم به پاداش و مزد او دارد، كه پاداشي است ناپايداري و بي ارزش و با منت، ليكن اميد به كسي بايد بست كه كه سرچشمه ي حقيقي نعمت و ربوبيت است و منت او به رخ كشيدن نعمت نيست، بلكه فراهم كردن زمينه ي مناسب براي بهره مند شدن از نعمتي است كه كرامت كرده است.

و سپس يكتا دانستن خدا را كه هيچ كس در آن شريك نيست، در آن مي داند كه همه ي انواع سپاسها و ستايشها و به نيكي وصف كردنها را ويژه ي او بگرداند و بس، زيرا تنها اوست كه هرگونه نيازي را كه در هركس باش، با فزون بخشي خود جبران مي كند و هرگونه كمبود و رخنه اي را از ميان برمي دارد و دست نياز انسان را از دراز شدن به سوي انسانهاي نيازمند كوتاه مي گرداند.

دعاي ديگر در نهج البلاغه گزارش شده كه بخش نخست آن سپاس و ستايش از نعمتهايي است كه خداوند كرامت كرده است و بخش دوم درخواست نعمتهايي كه شايسته ي يك انسان آگاه است:

[صفحه 526]

«الحمدلله الذي لم يصبح به ميتا و لا سقيما و لا مضروبا علي عروقي بسوء و لا ماخوذا باسوا عملي و لا مقطوعا دابري و لا مرتدا عن ديني و لا منكرا لربي و لا مستوحشا من ايماني و لا ملتبسا عقلي و لا معذبا بعذاب الامم من قبلي.

اصبحت عبدا مملوكا ظالما لنفسي، لك الحجه علي و لا حجه لي و لا استطيع ان آخذ الا ما اعطيتني و لا اتقي الا ما وقيتني.» [320].

ستايش و سپاس خدايي را سزاست كه مرا در حالي به بامداد درنياورده است كه مرده باشم و نه بيمار و نه هيچ گونه بدي بر رگهايم تنم دچار شده و نه گرفتار بدترين كردارم شده ام و نه دنبال بريده و بي فرزندم، نه از دينم برگشته ام و نه پروردگارم را ناشناخته ام و نه از ايمانم احساس تنهايي و نگراني كننده ام و نه خردم به هم آميخته است و نه به آزار و شكنجه ي امتهاي پيش از خودم گرفتارم. در حالي شب را به

[صفحه 527]

بامداد رسانيدم كه بنده اي هستم به فرمان، ستمگر براي خويش، (خدايا) تو بر من حجت داري و مرا هيچ حجتي و بهانه اي نيست. هيچ چيزي را نمي توانم برگرفت مگر آنچه را تو به من بخشيده اي و خود را نمي توانم نگاه داشت مگر آنچه تو با آن مرا نگاه داشته اي.

اميرالمومنين (ع) در اين سپاسگزاري دو نكته را آموزش مي دهد: نخست آسيبهاي جسماني و اجتماعي و عقيدتي و رواني است كه انسان را دچار مي كند و حالات و موقعيتهاي انسان در برابر پروردگار و ديگر اين كه آن آسيبها از خود انسان، به عنوان علت و عامل مستقيم، سرچشمه مي گيرد و نتيجه و واكنش آنها، قوانين پايداري است كه از مشيت پروردگار ريشه مي گيرد. توضيح اين دو نكته پس از گزارش بخش دوم كه دعاست، خواهد آمد.

«اللهم اني اعوذ بك ان افتقر في غناك، او اضل في هداك، او اضام في سلطانك، او اضطهد و الامر لك!

اللهم اجعل نفسي

اول كريمه تنتزعها من كرائمي و اول وديعه ترتجعها من ودائع نعمك عندي!

اللهم انا نعوذ بك ان نذهب عن قولك، او ان نفتتن عن دينك، او تتابع بنا اهواونا دون الهدي الذي جاء من عندك!» [321].

[صفحه 528]

خدايا به تو پناه مي برم كه در بي نيازي ات تهي دست، يا در پرتو راهنمايي ات گمراه، يا در زير فرمانروايي تو ستم رسيده، يا آزار ديده و شكنجه شوم در حالي كه فرمان تو را است!

انسان موجودي است كه از دو گوهر متضاد تركيب شده است: خاك و روح خدا، گوهر خاك، او را مانند هر جاندار ديگر، در معرض آسيبهاي گوناگون محيط زيست قرار مي دهد و گوهر خدايي، روان او را به خرد و انديشه و اراده و آگاهي و نيروي شناخت و دانايي و تدبير و چاره انديشي و توان دگرگون ساختن زيستگاه و مانند اينها مجهز كرده است. همه ي اينها نعمت هاي خدايي هستند كه به انسان بخشيده است و ديگر جانداران و فرشتگان از آن بهره مند نيستند. انسان با داشتن چنين بهره هاي خدادادي گرفتار جبرهاي طبيعت، تاريخ، جامعه و نفس است، هم

[صفحه 529]

طبيعت و تاريخ و جامعه و جان قانوني خاص خود دارند و هم خرد و انديشه و آگاهي و اراده و شناخت و دانايي، ابزار شناختن و به كار بستن آن قانون ها به شمار مي روند. انسان با به كار بردن و ورزيدن آن ابزارها، قوانين حاكم بر طبيعت و تاريخ و جامعه و جان را مي شناسد و با اين شناخت پيوسته خود را از رشته هاي درهم پيچيده ي آن جبرها رهايي مي بخشد. ليكن به كار نبستن آن نعمتها، انسان را هرچه بيشتر در تيرگي ناداني فرومي برد و دچار آسيبهاي

جبري و خودساخته مي گرداند. بايد توجه داشت كه همه ي آن قوانين از فرمان آفرينش (قضاي) پروردگار سرچشمه گرفته و پروردگار است كه ويژگي و تاثير و اندازه و زمان و چگونگي (قدر) آنها را مي نهد (سنت الله).

همان پروردگار به انسان آگاهي و اراده و خرد و انديشه داده است كه نخست قضا و قدر را بشناسد و درنتيجه آنها را به تسخير و در خدمت خود درآورد. هرچه شناخت بيشتر باشد به خدمت گرفتن نيز بيشتر و سرانجام انسان آزادتر خواهد شد.

با اين زمينه سازي، درمي يابيم كه دعا، درخواست چيزي خلاف قانون آفرينش و به هم خوردن نظام هستي، نيست، بلكه آموزش به خود و ديگران براي دريافت بيشتر حقيقت هستي و هماهنگ شدن با نظام آفرينش و عمل كردن در چارچوب قانون خلفت و در واقع هماهنگي با قضا و قدر پروردگار است.

از اين روي مي بينيم كه سپاس و ستايش اميرالمومنين (ع) بيان شناخت قوانين و منشا آن ها و نتيجه اي است كه از آن گرفته است:

ستايش در نتيجه ي شناخت سر مي زند و سپاس عبارت است از به كار بردن درست و شايسته ي نعمت و هر دو در كلمه ي «الحمد» نهفته است.

انسان چون شب را به بامداد مي رساند، زايشي نو و به جهان پا گذاشتي دوباره به شمار مي رود. به ويژه ي براي كسي كه شب را به خواب غفلت به سر نبرده، در

[صفحه 530]

نيمه هاي شب از خواب شيرين برخاسته با آفريدگار خويش به راز و نياز سرگرم مي شود و تا سپيده دم و از آن هنگام تا برآمدن خورشيد همچنان زنده و بيدار است، گاه به نماز ايستاده خدا را به بزرگي مي ستايد و عاشقانه غزل

مي سرايد، گاه دست به دعا و زاري برمي دارد و از محبوب مي خواهد كه نقاب هجر از چهره بردارد و روي وصال خويش بدو بنمايد و لب به سخن گشايد تا جاني تازه گيرد و به زبان حال زير لب زمزمه مي كند:

بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست

بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست

از اين جاست كه اميرالمومنين خداي را به ستايش و سپاس مي ايستد كه توفيق چنين شب زنده داري بهره ي او شده، نه چون مردگان به روز ديگر قدم گذاشته، نه چون بيماران و نه معلولان از كارافتاده اي كه از عهده ي انجام وظيفه ي روزانه- كه چهره ي پيدا و برجسته ي عبادت است- برنيايد و نه هستي پربركتش بي دنباله و انديشه ي پربارش بي سرانجام گرديده كه در بيابان بي نام و نشان نيستي از ميان برود و از اينها بالاتر، در زندگي معنوي و انساني خويش نيز پيوسته از نعمتهاي پروردگار بهره مند بوده نه چون سوداگران گمان زده از دين خود برگشته است و نه پروردگاري را كه شناخته و حقي را كه در آغاز ديده به انكار و ناشناسي نشسته است و نه از تنه ماندن در ميان انسانهاي با ايمان دچار بيم و هراس گرديده و نه خرد ناب خداشناس و حقيقت ياب او به چيزي آميخته كه نتواند حق خالص را با آن دريابد. از اين روست كه مي گفت: «ما شككت في الحق مذ اريته» [322]: از همان هنگام كه حق به من نمايانده شد تاكنون در آن به شك نيفتاده ام. و خداي را سپاسگزار است، زيرا همچون امتهاي نادان گذشته دست به كاري نزده است كه گرفتار عذاب آن كار از طرف خداي دادگر شود، با همه ي

اينها، از نماز شب و انجام وظيفه در برابر پروردگار مغرور نمي شود و هنوز هم خود را بنده اي بي اختيار در برابر قادر مطلق مي داند كه تا پا بر سر همه ي پلكان هستي هر دو جهان نگذاشته و به اوج كمال نرسيده خود را براي خويشتن ستمگر به شمار مي آورد كه اگر پيوسته به حركت تكاملي و رو به رشد

[صفحه 531]

نپردازد، هيچ دليل و بهانه اي در دست ندارد و همچنان حجت خدا كه همه ي نعمتها و ابزارهاي حركتو پرواز را به او داده است بر گردن او هست و اصولا در برابر پروردگار توانا به گونه اي است كه تا نيرويي به وي نبخشيده توان به دست آوردنش را ندارد و تا ابزارهاي نگهداري را فراهم نكرده از نگاهداشت خود بسي ناتوان است.

دعاي اميرالمومنين هم آموزش چگونگي انسان در برابر پروردگار است و هم نشان دادن وظايفي است كه انسان بر گردن گرفته است:

خدا بي نياز مطلق است و انساها هرچه به او نزديكتر و از آفريدگان دورتر شوند، نيازمنديشان به مردم كاسته و نيازشان به خدا بيشتر مي شود، لذا انسان از آن رو به خدا پناه مي برد كه در سايه ي بي نيازي پروردگار از او دور و به خلق نزديك شود، فقر حقيقي نيازمند شدن به آفريدگان و احساس بي نيازي پيدا كردن از آفريدگار است. همچنين است رهنمود الهي كه (ان هدي الله هو الهدي) [323]، و كسي كه راه هدايت الهي را از دست بنهد، به هر راهي برود گمراه است.

خداوند نيرو و فرمانروايي اش دادگرانه بر همه جا گسترده شده هركس خواستار داد و آسايش و مهرباني و و آرامش است، بايد به زير فرمانروايي خدا رخت بركشد

و گرنه دچار ستم مي شود و آزار و شكنجه و رنج مي بيند، زيرا فرمان دادگستر پروردگار چنين است و از حوزه ي آن بيرون رفتن نتوان.

يكي از نعمتهاي باارزش پروردگار كه به انسان كرامت كرده جان آدمي است، جان به انسان نيرويي مي بخشد كه بتواند به وظايف خود بپردازد و اگر ديگر نعمتهاي باارزش از دست برود، جان هيچ ارزشي ندارد، از اين روي اميرالمومنين از خدا مي خواهد كه نخستين نعمت باارزشي ندارد، از اين روي اميرالمومنين از خدا مي خواهد كه نخستين نعمت با ارزشي را كه از او بازپس مي گيرد جان او باشد، كه بي وجود جان به هيچ يك از وظايف نمي توان عمل كرد.

و در پايان از خداي بزرگ و مهربان مي خواهد او را در پناه نعمت عقل و اراده و انديشه و آگاهي خود نگاه دارد تا از راه او بيرون نرود، دين خدا را به گونه اي عمل

[صفحه 532]

نكند كه باعث فتنه و فساد و انحراف و افراط و تفريط خود و ديگران شود، يا سرانجام، خواسته هاي مهار و تربيت نشده او را بر خود بار نكنند و به جاي بردن به آسوده گاه امن و نيك فرجام هدايت الهي به كجراهه هاي نفس پرستي و شخصيت پرسيتي و در نهايت شرك آشكار بيفكنند. استعاذه ي آخر را اميرالمومنين به صورت جمع بيان كرده است، زيرا اگر همه ي خواستهاي اجتماعي هماهنگ شوند، تاثير حركت به سوي مقصد و رسيدن به آرمان آسانتر خواهد شد. ان شاءالله.

[صفحه 533]

به پروردگار كعبه سوگند كه رستم!

تاخت و تازهاي ايذايي و جنگ و گريزهاي فرسايشي معاويه، از گوشه و كنارهاي كشور كه نزديك مرزهاي شام قرار داشت، گذشته به شهرها و سرزمينهاي دور دست كشيده شد و حتي معاويه براي استوار

كردن پايه هاي فرمانروايي خود، سرپرست ويژه اي از سوي خويش براي گزاردن مراسم حج تعيين كرد.

در سال 39 عده اي از خوارج به حج رفتند، در آن جا ديدند كه كارگزار علي (ع) و نماينده ي معاويه بر سر سرپرستي مراسم به ستيزه برخاستند، لذا مردم به سرپرستي شيبه بن عثمان سازش كردند. پس از پايان موسم، سه تن از خوارج، دور از چشم ديگران در گوشه اي از مسجدالحرام به گفتگو نشستند و به يكديگر گفتند: اين خانه در جاهليت نيز بزرگ شمرده مي شد و در اسلام جايگاهي بس بلند داشت، اما اكنون اين عده حرمت آن را شكسته اند. اگر عده اي باشند كه جان خود را به خدا بفروشند و اين دو مرد را كه در زمين فساد كرده اند بكشند، ما و همه ي افراد امت از دست آنان آسوده مي شويم و مردم براي خود پيشوايي برمي گزينند.

عبدالرحمان بن ملجم گفت: من علي را از سر راه شما برمي دارم، حجاج بن عبدالله كه همان برك باشد، گفت: من معاويه را مي كشم، دادويه يا عمرو بن بكر گفت: به خدا عمرو بن عاص از آن دو كمتر نيست، من هم او را از سر راه برمي دارم. بر اين امر با يكديگر پيمان بستند.

ابن ملجم به كوفه رفت و كار خود را پنهان داشت. در آن جا با قطام دختر علقمه از تيم الرباب آشنا شد و به او پيشنهاد ازدواج كرد قطام كه برادرش در جنگ

[صفحه 534]

نهروان به دست عي (ع) كشته شده بود، شرط پذيرش اين پيشنهاد و كابين آن پيوند را، گذشته از دارايي بسيار، كشتن علي بن ابي طالب قرار داد. ابن ملجم نخست خودداري ورزيد، ليكن چون دل در گرو

عشق آن زيبا رو داشت، شرط را پذيرفت و جريان توطئه ي سه نفري را با آن زن در ميان گذاشت و به او گفت كه قرار ما در شب معيني از ماه رمضان است.

در ماه رمضان مردم كوفه چادرهايي براي خود در صحن مسجد برپا مي كردند و به اعتكاف مي پرداختند. قطام نيز به بهانه ي اعتكاف، در مسجد چادري داشت و در پايان شب لباسي بر تن ابن ملجم پوشانيد و شمشيرش را زير آن پنهان كرد و پيوسته او را بدين كار، دلير مي گردانيد. مي گويند در آن شب اشعث بن قيس هم در كنار ابن ملجم به نماز ايستاده بود و نزديكي بامداد در قنوت به او گفت: بشتاب كه روشنايي صبح رسوايت مي كند.

علي (ع) در آن شب هنگام بيرون آمدن از خانه به خود گفت:

حيازيمك للموت

فان الموت لاقيك

و لا تجزع من الموت

اذا حل بواديك

كمربند خود را براي مرگ استوار ببند، زيرا مرگ ديداركننده ي توست،

و از مرگ بيتابي مكن، هنگامي كه بر آستانت فرود آمد.

و به مسجد رفت. چون وارد مي شد خفتگان را براي نماز بيدار مي كرد و مي گفت: «الصلاه! الصلاه!». ابن ملجم با شنيدن صداي امام، همراه با پسرعمويش شبيب، به سوي در ورودي مسجد شتافتند و پشت ستون ايوان كمين كردند. همين كه علي درآمد، هر دو تن با دادن شعار «لا حكم الا لله» شمشيرها را بالا برده بر سر وي فرود آوردند. شمشير شبيب بر ستون ايوان خورد و شمشير ابن ملجم فرق علي را شكافت. چون امام ضرب شمشير را احساس كرد گفت: «فزت و رب الكعبه!»، لايفوتنكم الرجل: به پروردگار كعبه سوگند كه رستگار شدم! مبادا اين مرد از دستتان

[صفحه 535]

بيرون رود.

مردم به دنبال ابن ملجم به بيرون مسجد دويدند كه او را بگيرند و امام را به خانه بردند.

امام تا دو روز زنده بود و در اين مدت نيز به آموزش و رهنمود دادن دمي نياسود. و وصيتهايي كرد كه گزيده اي از آنها در اين جا آورده مي شود:

«ايها الناس، كل امري لاق ما يفر منه في فراره. الاجل مساق النفس و الهرب منه موافاته. كم اطردت الايام ابحثها عن مكنون هذا الامر، فابي الله الا اخفاه. هيهات! علم مخزون! اما وصيتي:

فالله، لاتشركوا به شيئا و محمدا، صلي الله عليه و اله، فلا تضيعوا سنته، اقيموا هذين العمودين و اوقدوا هذين المصباحين و خلاكم ذم ما لم تشردوا.» [324].

مردم، هركسي در گريختن خود ديدار كننده ي چيزي است كه از آن

[صفحه 536]

مي گريزد. روزگاران زندگي همان جايگاه رانده شدن جان است به سوي مرگ و گريختن از مرگ دست يافتن است بدان، چندان كه روزگاران را اين سوي و آن سوي كردم تا از اين راز پوشيده اش جستجو كنم، اما خدا جز پنهان نگاه داشتن آن چيزي نخواست. هيهات! دانشي است نهفته! اما وصيت من: خداي را! چيزي را با آن شريك نگردانيد و محمد (ص) را، سنت او را پايمال شده مگذاريد. اين دو ستون را برپاي داريد و اين دو تابان چراغ را فروزان نگاه داريد و نكوهشي بر شما نيست تا آنگاه كه پراكنده نشده ايد(و بر اين دو پايه پايداريد).

آري انسان پيوسته از مرگ گريزان است و مي كوشد خود را از آن دور سازد، ليكن همه ي آن تلاشها براي فرار، به نزديك تر شدن و در نهايت به ديدار با همان چيزي كه از آن گريزان است،

يني مرگ، خواهد رسيد. اين يك حقيقت گريزناپذير است و هيچ زنده اي را از آن گريزي نيست. دوران زندگي انسان و مدتي كه بايد در اين جهان زيست كند، همان جايگاه و دوراني است كه جان در آن به پيش به سوي سرانجام زندگي رانده مي شود. و گريختن از آن جاي و گاه باعث رسيدن به مرگ مي گردد و در واقع انسان مي پندارد كه خود را از مرگ دور مي دارد، در حالي كه همين تلاش بيشتر او را به سر رسيد زندگي نزديك مي كند. حقيقت مرگ رازي است نهفته در دل هستي و در درون قانون آفرينش كه هرچه انسا براي دست يافتن به هنگام و چگونگي آن بيشتر جستجو كند، كم تر بدان دست مي يابد. دانشي است نهفته در گنجينه هاي دانايي پروردگار كه مصلحت بشر در نهفته ماندن آن است.

نخستين سفارش اميرالمومنين، پس از تبيين اين راز و ناموس آفرينش، يگانه پرستي ناب و خالصانه و عمل كردن آگاهانه به سنت پيامبر است، دو ستون برافراشته ي ايمان و دو مشعل فروزان براي روشن نگاه داشتن راه به سوي كمال رفتن انسان. اگر انسان بدين دو دستگيره ي استوار چنگ زند و در پيرامون آنها با ديگران متحد شود، هيچ كاري كه سزاوار سرزنش باشد ازاو سر نمي زند.

[صفحه 537]

«حمل كل امري منكم مجهوده و خفف عن الجهله. رب رحيم و دين قويم و امام عليم.

انا بالامس صاحبكم و انا اليوم عبره لكم و غدا مفارقكم! غفر الله لي ولكم! ان تثبت الوطاه في هذه المزله فذاك و ان تدحض القدم فانا كنا في افياء اغصان و مهاب رياح و تحت ظل غمام، اضمحل في الجو متلفقها و عفا

في الارض مخطها.» [325].

بر پشت هركسي برآيند تلاش او بار شده است و از پشت نادانان برداشته شده است.

[صفحه 538]

پروردگاري است مهربان و ديني است استوار و پيشوايي دانا.

من ديروز يار شما بودم و امروز درسي هستم براي شما و فردا جداشونده ي از شما! خدا مرا و شما را بيامرزاد! اگر گام در اين لغزشگاه پايدار ماند كه آن (خواست شماست) و اگر گام لغزيد (جاي شگفتي نيست، زيرا) ما در زير سايه هاي شاخساران و ورزشگاه هاي بادهاي وزان و زير سايه ي ابرهايي به سر مي برديم كه توده هاي آن در فضا از هم پاشيد و نشانه هايش در زمين ناپديد گرديد.

مسووليت هركس به اندازه ي تلاشي است كه در به دست آوردن بهره هاي اين جهاني بذل كرده است، هرچه بهره ممندي بيشتر، بار تعهد و چشمداشت انجام وظيفه هم سنگين تر است. و اين بهره، پيش از هر چيز، شناخت و آگاهي است، آن كس كه شناخت او از حقيقت بيشتر است و آگاهي او از جهان ژرف تر، مسووليت روشنگري او نيز بسي سنگين تر و تعهد او براي بيدار كردن خفتگان و بيخبران و به حركت وادار كردن ايستادگان نيز بيشتر است. نادانان چنين مسووليتي ندارن، زيرا نه از مسووليت آگاه اند و نه مي دانند كه چه جايگاهي در اين جهان دارند.

پروردگار چنان مهربان است كه از هركس به اندازه ي توانش و دريافتش انجام وظيفه مي خواهد و چنان دين پايدار و استواري به ما بخشيده است كه هركس بدان ايمان يابد و به آموزشهايش عمل كند، به آگاهي و شناخت و دانايي دست پيدا مي كند و پيشواي راستين اين دين هم خود داناست و هم براي دانا كردن و آگاه ساختن

ديگران مي كوشد و ننگ ناداني و ناآگاهي را از چهره ي امت مي زدايد.

آنگاه امام به ترسيم و تصوير جايگاه خويش، در گذشته و حال و آينده مي پردازد: در گذشته ياري همراه در زندگي اين جهاني و آموزگاري دلسوز براي هر دو جهان و راهنمايي ژرف بين و آينده نگر براي همگان بود، اكنون نيز وجود زخم خورده و از شمشير ناداني و قشريگري و تعصب و كوردلي خسته ي او مايه ي آموزش

[صفحه 539]

و پند براي كساني است كه بدين جهان و بهره ها و قدرت و شوكت فريبا و غرورانگيز آن چسبيده اند و آن را جاودانه مي پندارند و هيچ تجربه اي از ديگران نمي اندوزند و در آينده كه از مردم جدا شد و به جهان جاويدان شتافت، جاي او تهي مي ماند و جايگاه او شناخته مي شود و كساني در اين جايگاه خود را جاي مي دهند كه هيچ گونه شايستگي ندارند.

آرزوي هركس پايدار ماندن اوست، ولي رفتن او به ديدار پروردگار نيز خود آموزشي گرانبهاست و به همگان مي آموزد كه اين جهان ناپايدار و جاي گذار است همانند سايه ي شاخساران برچيدني و چون ورزش بادهاي وزان گذشتني و بسان سايه ي ابر و توده هاي پرپشت ابر زدودني است.

«و انما كنت جارا جاوركم بدني اياما و ستعقبون مني جثه خلاء، ساكنه بعد حراك و صامته بعد نطق، ليعظكم هدوي و خفوت اطراقي و سكون اطرافي، فانه اوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ و القول المسموع.

وداعي لكم وداع امري مرصد للتلاقي! غدا ترون ايامي و يكشف لكن عن سرائري و تعرفونني بعد خلو مكاني و قيام غيري مقامي.» [326].

[صفحه 540]

و بي گمان من تنها همسايه اي بودم كه تن من چند روزي در كنار شما به سر برد، و به

زودي در پي مرگم تني تهي از جان از من خواهيد يافت: تني آرام پس از جنبشهايي و تني خاموش پس از سخن گفتنهايي، براي اين كه آرميدن من و به پايين افتادن ديدگانم و بي جنبش ماندن پاها و دستانم شما را پند دهد، زيرا مرگ براي آموزش پذيران پندآموزتر از هر گفتار رسا و شيوا و هر سخن به گوش گرفته ي نيوشايي است. بدرود من با شما بدرود كسي است آماده و چشم به راه ديدار (با پروردگار)! فردا روزهاي (زندگي) مرا مي بينيد و رازهاي درونم برايتان آشكار مي شود و پس از تهي شدن جايگاهم و نشستن ديگري به جاي من است كه مرا مي شناسيد.

در اين بخش نيز اميرالمومنين آموزشي بس گرانبها دارد:

حقيقت وجودي هركسي كه جاويدان مي ماند روان اوست و اين روان هرچه بزرگتر و پربارتر باشد، جاودانگي آن هم بيشتر و در سراسر تاريخ و جغرافياي

[صفحه 541]

انسانيت گسترده تر مي شود. بدن انسان خانه اي گذرا و ناپايدار براي روان است، و آنچه انسان هاي ساده انديش و رويه نگر مي بينند همان خانه و قفسي است كه كبوتر خاكستري رنگ روان را در خود جاي داده است و تعبير همسايه و در همسايگي زيستن اميرالمومنين از بدن خود، اشاره به چنين حقيقتي دارد. آنچه پس از پرواز روان باقي مي ماند قفسي است تهي و جسمي بي حركت و خاموش. ليكن همين دگرگوني و تبديل يك جهان جنبش و فعاليت و آموزش و هدايت و كوشش و جديت، به جسمي آرام و خاموش و بي حركت، بهترين آموزش و گوياترين پند و رساترين رهنمود است.

آنگاه اميرالمومنين با همه ي كسان و ياران وداع مي كند. وداع با وديعه، به معني سپرده گذاردن يكي است، يعني

سپردن همه ي آموزشها و تجربه ها و كارآزمودگي هاي جاوارمانده به بازماندگان و سپردن بازماندگان به تاريخ آينده و به همه ي كشمكشها و درگيري ها و پيشامدهاي تلخ و شيرين و خوب و بد، براي ساختن خود و توشه برداشتن شايسته اي كه سزاوار راه درازي است گسترده در برابر هر انساني.

وداع انساني بزرگ كه در هيچ حال و در هيچ جايي از رهنمود دادن و آموختن به ديگران دريغ نورزيده و نياسوده است و اكنون چشم به راه آزاد شدن از اين قفس و رهايي يافتن از بار سنگين مسووليت و سبكبار پرواز كردن به سوي پروردگار خويش و آسودن در جايگاه ويژه ي بندگان خشنود او در بهشت برين اوست.

با رفتن آن بزرگوار و تهي شدن جايگاه والاي او و نشستن غاصبان ناشايست به جاي اوست كه وي را چنان كه بايد مي شناسند و آنچه را آشكارا و سربسته گفته بود، براي غافلان نمايان خواهد شد.

از اميرالمومنين (ع)، در آن روزها، وصيت ديگري باقي مانده است كه روي سخن با دو فرزند بزرگوارش حسنين (ع) است و از طريق آن دو بزرگوار به همه ي انسانهاي آينده.

[صفحه 542]

«اوصيكما بتقوي الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما و لا تاسفا علي شي ء منها زوي عنكما و قولا بالحق و اعملا للاخره و كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.

اوصيكما و جميع ولدي و اهلي و من بلغه كتابي، بتقوي الله و نظم امركم و صلاح ذات بينكم، فاني سمعت جدكما، صلي الله عليه و آله و سلم، يقول: «صلاح ذات البين افضل من عامه الصلاه و الصيام». الله الله في الايتام! فلا تغبوا افواههم و لا يضيعوا بحضرتكم.» [327].

شما

را به داشتن پرواي خدا سفارش مي كنم و ديگر آن كه جهان را درخواست نكنيد اگرچه جهان به دنبال شما بيايد و براي چيزي از جهان كه از دست شما بيرون شده دريغ مخوريد و به حق سخن بگوييد و براي جهان ديگر كار كنيد، براي ستمگر دشمن باشيد و براي ستم رسيده ياور.

[صفحه 543]

به شما دو نفر و همه ي فرزندانم و كسانم و كسي كه نوشته ام به وي برسد، به داشتن پرواي خدا و برنامه ريزي در كارتان و آشتي ميان خودتان، سفارش مي كنم، زيرا من از جدتان كه درود خدا بر او و خاندانش باد، شنيدم كه مي گفت: «آشتي دادن ميان كسان برتر از همه ي نمازها و روزه هاست».

خداي را خداي را درباره ي يتيمان (در نظر داشته باشيد)! مبادا آنان را گاه سير كنيد و گاه گرسنه نگاه داريد و در پيشگاه شما به آنان بي توجهي نشود كه از بين بروند.

اميرالمومنين در اين وصيت، پيش از هر چيزي به پرواپيشگي سفارش مي كند، زيرا مايه و پايه ي همه ي امور، در فرهنگ اسلامي، پرواپيشگي است، اگر پرواداري در كسي نباشد، هر كاري انجام دهد، اگرچه عبادت خدا باشد، بي ارزش است و به سرانجام نمي رسد.

پس از پرواپيشگي و برپايه ي آن، سفارش مي كند كه به دنبال اين جهان نروند، اگرچه در پي آنان برود. در پي جهان رفتن همان وابسته شدن به مقام و قدرت و دارايي و ثروت است و هدف گرفتن جهان به جاي وسيله است. زرق و برقها و جلوه هاي دارايي و قدرت و مقام و مانند اينها، از سوي جهان به دنبال انسان رفتن است كه پرواپيشگان فريب آنها را نمي خورند و به دنبال آنها

نمي روند و اين جهان را تنها وسيله اي و جايگاه توشه برداشتني مي دانند براي رفتن به سوي هدف كه جهان جاويدان باشد. از اين روي براي از دست دادن چيزي از اين جهان دريغ نمي خورند و اندوهگين نمي شوند. پس از اين دو اصل سفارش مي كند كه گفتارشان بر پايه ي حق و براي حق باشد و هرچه مي كنند هدفشان آن جهان باشد نه اين جهان.

اين كلمه در نسخه هاي چاپي اخير نهج البلاغه به صورت «للاجر» نوشته شده است، و در نسخه هاي خطي كهن «للاخره» مي باشد. لذا مترجمان و شارحان به توجيه هاي بي جايي درباره ي اجر متوسل شده اند.

[صفحه 544]

و شما كه پرواپيشه ايد و به اين جهان و هرچه در آن است بي اعتناييد، پيوسته بايد با ستمگر دشمني كنيد و با او بجنگيد و در گرفتن حق ستم رسيده او را در برابر ستمگر ياري كنيد و ياور او باشيد.

بار ديگر همگان را به پرواپيشگي سفارش مي كند و بر پايه ي پرواپيشگي و به دنبال آن به ترتيب به برنامه ريزي و نظم داشتن در كار خود، چه كار براي اين جهان باشد و چه آن جهان. زيرا بدون برنامه و نظم و ترتيب، هيچ كاري به ساماننمي رسد و چه بسا به هدر رود و نابود گردد. و سپس به آشتي دادن كسان خويش و اعضاي يك مجتمع با يكديگر تاكيد مي كند و تاييد و تاكيد بيشتر آن را از پيامبر بزرگوار اسلام گواه مي آورد، زيرا در جامعه اي كه اختلاف و كينه توزي و قهر و پراكندگي فرمانروا باشد، كارها كم اثر و بي نتيجه مي مانند و از ميان مي روند.

و آنگاه يكي از مهمترين وظايف اجتماعي را توجه كردن به كساني مي داند كه سرپرست خو را از

دست داده ان، اينان انسانهايي هستند كه بايد با سرپرستي و رسيدگي منظم و نظام يافته و برپا داشتن نهادهايي اجتماعي براي رسيدگي انساني به كار آنان، ارزش حقيقي و انساني را بدانان بازگردانيد.

«و الله الله في جيرانكم! فانهم وصيه نبيكم، ما زال يوصي بهم حتي ظننا انه سيورثهم.

و الله الله في القرآن! لايسبقكم بالعمل به غيركم.

و الله الله في الصلاه! فانها عمود دينكم.

و الله الله في بيت ربكم! لا تخلوه ما بقيتم، فانه ان ترك لم تناظروا.

و الله الله في الجهاد باموالكم و انفسكم و السنتكم في سبيل الله!

و عليكم بالتواصل و التباذل و اياكم و التدابر و التقاطع.» [328].

[صفحه 545]

و خداي را خداي را درباره ي همسايگان تان! زيرا آنان سفارش شده ي پيامبرتان است، پيوسته تا آن جا درباره ي آنان سفارش مي كرد كه گمان برديم به زودي آنان را ارث برنده خواهد ساخت.

و خداي را خداي را درباره ي قرآن! مبادا ديگري (جز شما مسلمانان) در عمل كردن به (دستورها و آموزشهاي) آن از شما پيشي گيرد.

و خداي را خداي را درباره ي نماز! كه آن ستون دين شماست.

و خداي را خداي را درباره ي خانه ي پروردگارتان! تا ماندگاريد آن را تهي مگذاريد، زيرا اگر به خود رها شد در عذاب شدن و از چشم افتادن مهلتي به شما ندهند.

و خداي را خداي را در جهاد با دارايي ها و جانها و زبانهايان در راه خدا!

و بر شما با به پيوند با يكديگر و بخشش در راه يكديگر و شما را بركنار مي دارم از پشت كردن به يكديگر و بريدن پيوند يكديگر.

در اين بخش از وصيت، اميرالمومنين به چيزهايي سفارش مي كند كه پايه هاي

[صفحه 546]

پيوند اجتماع را، هم از لحاظ قانون

استوار مي گرداند و هم از جهت عاطفي و روابط انساني. نخست به رعايت حال همسايه و توجه به حقوق همسايگي سفارش مي كند و براي تاكيد درباره ي آن نكته اي مهم تر و زيباتر از استناد به عمل و سفارش پيامبر گرامي (ص) نيست كه همسايه را در رديف خويشان قرار داده است.

سفارش ديگر امام، درباره ي قرآن و عمل كردن به آن است قرآن آموزشها و فرمانهاي خداست كه با فطرت و سرشت همه ي انسانهاي حقيقت جو هماهنگي دارد، هركس با آنها آشنا شود و از مغز آموزشهاي قرآني آگاه گردد، مسلمان، به معناي عام آن: (تسليم فرمان خدا شدن)، است و بدان عمل مي كند و تنها داشتن نام مسلماني، براي درآمدن به دايره ي احكام و تعاليم قرآن، كافي نيست.

نماز پيوند فردي انسان بي نهايت كوچك، با وجود بي نهايت بزرگ پروردگار و پيوند اجتماعي همه ي انسانها با يكديگر در وحدت جهت، وحدت زبان، وحدت فرهنگ و وحدت باور و انديشه و نظم دهنده به نظام دينداري افراد پيرو دين است، از اين روي نماز ستون چادر برافراشته و گسترده ي دين به شمار مي رود و بي آن ستون چادر برافراشته نمي شود.

خانه ي پروردگار و رونهادن مسلمانان از سراسر جهان اسلام به سوي آن، مايه ي همدلي مسلمانان با يكديگر و آگاه شدن از حال يكديگر و تبادل فرهنگهاي گوناگون ملي و بومي مسلمانان با يكديگر و سرانجام مايه ي بارور شدن اين فرهنگ و جهاني گرديدن و بالندگي آن مي شود، بي توجهي و پشت كردن بدان نيز باعث مي شود كه آن همبستگي ارزشمند از ميان برود و جهان آفرينش و جهان انسانها نيز به چشم احترام به آنان ننگرند و گروه هاي پراكنده و بي خبر مسلمانان از هر

سو شكار گرگ ها و شكارچيان گردند و عذاب الهي نيز بر آنان فرود آيد.

و سفارش به همه ي انسانها درباره ي جهاد در راه خدا با دارايي و جان و زبان، و هركس به هر اندازه توان دارد، در اين راه به تلاش برخيزد و نداشتن يكي از آن

[صفحه 547]

امكانات بهانه اي براي انجام ندادن اين فريضه ي بزرگ الهي و انساني نگردد.

و سرانجام تشويق به پيوند با يكديگر و مايه گذاشتن در اين راه و برحذر داشتن از پست كردن به هم و بريدن اين پيوند است.

«لاتتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر، فيولي عليكم شراركم، ثم تدعون فلا يستجاب لكم.

ثم قال: يا بني عبدالمطلب! لا الفينكم تخوضون دماء المسلمين خوضا، تقولون: قتل اميرالمومنين. الا لا يقتلن بي الا قاتلي! انظروا اذا انا مت من ضربته هذه، فاضربوه ضربه بضربه و لا تمثلوا بالرجل، فاني سمعت رسول الله، صلي الله عليه و آله و سلم، يقول: «اياكم و المثله و لو بالكلب العقور».» [329].

امر به معروف و نهي از منكر را وامگذاريد، كه در نتيجه بدترين فردتان بر شما فرمانروا مي شود، آن گاه (براي دگرگون شدن اوضاع) دعا

[صفحه 548]

مي كنيد و پذيرفته نمي شود. سپس گفت: پسران عبدالمطلب! نبينم در خون مسلمانان فرورفته ايد و مي گوييد: اميرالمومنين كشته شد. هان بدانيد كه كسي جز كشنده ام نبايد به خاطر من كشته شود! بنگريد هنگامي كه من از همين شمشير زدن او مردم، پس او را در برابر يك شمشير زدن تنها يك شمشير بزنيد و اندامي از آن مرد را نبريد، زيرا من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مي گفت: «شما را از بريدن اندام پرهيز مي دهم اگرچه نسبت به سگ گزنده باشد.».

امر

به معروف و نهي از منكر ضامن سلامت اجتماع از انحراف و مانع خودكامگي حاكمان است. در اجتماع اسلام همگان داراي مسووليت هستند و همگان آزان كه در چارچوب قانون و با توجه با اصولي كه بدان اعتقاد دارند، از مسوولان انتقاد كنند و به نصيحت خيرخواهانه ي آنان برخيزند و اگر انتقاد سود نبخشيد، به مراحل برتر امر به معروف و نهي از منكر، يعني اعتراض جمعي بايستند و اگر اين مرحله هم موثر واقع نشد به مبارزه تا بركنار ساختن حاكم ايستادگي ورزند، البته به رعايت شرايط درست امر به معروف و نهي از منكر.

چنانچه در جامعه اي اين فريضه ي بزرگ به يكسو گذاشته شد، بدترين افراد آن اجتماع كه همان خودكامگي باشند به حكومت مي رسند و خود را ولي و سرپرست و به تدريج، قيم و حاكم مطلق مردم مي دانند، در چنين اجتماعي تكليف مردم اطاعت بي چون و چراست و حق حاكمان فرمان دادن است و اگر وظيفه اي انجام دادند، ملت بايد منت دار چنين لطف فوق العاده اي باشد.

در اين مجتمع، چون هيچ مرجعي براي رسيدگي به شكايت و ستدن داد مردم محكوم وجود ندارد و فريادها به جايي نمي رسد، افراد ذليل و به جان آمده در پنهاني دست دعا براي رفع اشرار، به درگاه پروردگار برمي دارند. پروردگار كه راه آزادي و انسانيت را به همه ي بندگانش ارزاني داشته و از آنان خواسته است از اين نعمت بزرگ

[صفحه 549]

استفاده كنند و خود نكرده اند تا به چنين روزي افتاده اند، درهاي آسمان را به روي دعاها مي بندد و اجازه ي ورود به آنها نمي دهد.

سپس اميرالمومنين به يك شيوه ي معمول در ميان ميوه چينان باغ حكومت اشاره مي كند و به خويشان

نزديك خود بانگ مي زند كه مبادا به آن شيوه ي متداول دست يازند و كشتن اميرالمومنين را توطئه عليه امنيت ملي تلقي كنند و بدين بهانه به تسويه حسابهاي خصوصي دست بزنند و عده اي بي گناه و باگناه را بكشند و اين جنايت اجتماعي را گرفتن انتقام خون اميرالمومنين وانمود كنند. مي گويد: چون من مردم، نيك بنگريد اگر از همين ضربت مرده ام، كشنده ام را كه تنها يك ضربت شمشير بر من فرود آورده است، تنها با يك ضربت شمشير كه يكباره بر او فرود مي آوريد بكشيد و حق نداريد، او را با زجر و شكنجه و پس از بريدن دست و پا و يا يكي ديگر از اندامهايش، بكشيد رفتارتان با قاتل و دزد و جنايتكار، بايد انساني و بر پايه ي داد و انصاف و پرواپيشگي باشد.

به جز اين دو وصيت، سفارشهاي ديگري، چون همه ي سخنانش گرانبها و حكمت آميز، نيز از اميرالمومنين (ع)، در نهج البلاغه و ديگر منابع، گزارش شده است كه در اين جا به همين دو گوهر كه بر تارك فرهنگ انساني مي درخشد، بسنده شد، بدان اميد كه از آموزش هاي انسان ساز و تكامل بخش علي، در زندگي خود، به عنوان راهنماي عمل، بهره اي سرشار ببريم. من الله التوفيق.

پاورقي

[1] البيان و التبيين، ج 1.

[2] تاريخ آداب اللغه العربيه، ج 1، ص 188.

[3] مقدمه ي نهج البلاغه، ص ل.

[4] نهج البلاغه، ط 233.

[5] مفاد سخن اميرالمومنين درباره ي بني اميه، نهج البلاغه، خطبه ي 87.

[6] وفيات الاعيان، ج 3، حوادث سال 436.

[7] مروج الذهب، ج 2، ص 419.

[8] تذكره الخواص، ص 114.

[9] شرح نهج البلاغه، ج 1 مقدمه، ص 24.

[10] مقدمه ي شرح نهج البلاغه، ص 6 چاپ بيروت.

[11] عبقريه امام علي، ص 132 -135.

[12] علي و فرزندان،

ص 40 متن عربي: (علي و بنوه).

[13] نهج البلاغه، ط 37.

[14] نهج البلاغه، ط 131.

[15] سيرت النبي، ج 2، ص 126.

[16] انساب الاشراف، ج 2، ص 93، حديث 11.

[17] ارشاد شيخ مفيد، ص 56.

[18] تاريخ پيامبر اسلام، ص 567.

[19] ارشاد، ص 81.

[20] تذكره الخواص، ص 27، نقل از مسند احمد بن حنبل و صحيح بخاري و صحيح مسلم.

[21] نهج البلاغه، ط 56.

[22] انساب الاشراف، ج 2، ص 108، حديث 46 بطور مستند و از چهار طريق ديگر.

[23] نهج البلاغه، 197.

[24] نهج البلاغه، نامه ي 62، براي مردم مصر همراه با مالك اشتر.

[25] الشوري/ 38.

[26] آل عمران/ 159.

[27] نهج البلاغه: حكمت 161.

[28] همان جا.

[29] تاريخ الخلفاء سيوطي، ص 171، از قول سعيد بن المسيب.

[30] نهج البلاغه: حكمت 54.

[31] نهج البلاغه: از حكمت 113.

[32] نهج البلاغه: از حكمت 211.

[33] نهج البلاغه، از ط 216.

[34] نهج البلاغه، از خطبه ي 45.

[35] نهج البلاغه، از خطبه ي 82.

[36] نهج البلاغه، حكمت 131.

[37] نهج البلاغه، كلام 81.

[38] قرآن، ابراهيم/ 7.

[39] قرآن، الحديد/ 23.

[40] نهج البلاغه، حكمت 439.

[41] الحجرات/ 13.

[42] النحل/ 128 (از ان الله تا آخر).

[43] نهج البلاغه/ ط 193.

[44] ذيل همان خطبه.

[45] نهج البلاغه، از خطبه ي 157.

[46] نهج البلاغه، خطبه ي 74.

[47] نهج، از نامه ي 62.

[48] نهج، كلام 30.

[49] نهج، از كلام 131.

[50] نهج البلاغه، از كلام 92.

[51] نهج البلاغه، از كلام 92.

[52] نهج البلاغه، از خطبه ي 3 معروف به شقشقيه.

[53] نهج البلاغه، از كلام 229.

[54] مفهوم و منطوق گفته ي رسول خدا (ص) درباره ي علي (ع).

[55] جلال الدين محمد مولوي، مثنوي معنوي، اواخر دفتر اول.

[56] نهج البلاغه از كلام 16.

[57] نهج البلاغه، از كلام 16.

[58] نهج البلاغه، از كلام 16.

[59] نهج البلاغه، كلام 15.

[60] نهج البلاغه، كلام 126.

[61] نهج البلاغه، كلام 232.

[62] نهج البلاغه، خطبه ي 33.

[63] نهج البلاغه، خطبه ي 33.

[64] نهج البلاغه، خطبه ي 33.

[65] نهج البلاغه، خطبه ي 169.

[66] نهج البلاغه، خطبه ي 169.

[67] نهج البلاغه، از فرمان امام به مالك

اشتر، شماره ي 53 بخش نامه ها.

[68] نهج البلاغه، از فرمان امام به مالك اشتر، شماره ي 53 بخش نامه ها.

[69] نهج البلاغه، كلام 9.

[70] نهج البلاغه، كلام 10.

[71] آنچه در ذيل اين مطلب مي آيد از خطبه ي اشباح (91) در نهج البلاغه گرفته شده است.

[72] نهج البلاغه، از خطبه ي اول.

[73] نهج البلاغه از خطبه اول.

[74] نهج البلاغه، خطبه ي 65.

[75] احقاف/ 3.

[76] النحل/ 90.

[77] از خطبه ي 214 نهج البلاغه.

[78] از خطبه ي 191.

[79] از خطبه ي 91.

[80] از رساله ي 53.

[81] حكمت 437.

[82] نهج البلاغه، حكمت 78.

[83] قرآن: الاسراء/ 44.

[84] نهج البلاغه، حكمت 191.

[85] نهج البلاغه، از خطبه ي 1.

[86] همان از خطبه 1.

[87] نهج البلاغه، از خطبه ي 185.

[88] همان از خطبه 185.

[89] نهج البلاغه، از خطبه ي 1.

[90] نهج البلاغه، از خطبه ي 163.

[91] نهج البلاغه، از خطبه ي 165.

[92] نهج البلاغه، از خطبه ي 185.

[93] نهج البلاغه، از خطبه ي 91 (الاشباح).

[94] مومنون/ 115.

[95] ص/ 27.

[96] نهج البلاغه، از خطبه ي 195.

[97] نهج البلاغه از خطبه 182.

[98] نهج البلاغه، از ط 186.

[99] نهج البلاغه، از ط 144.

[100] نهج البلاغه، از ط 1.

[101] نهج البلاغه، از ط 1.

[102] نهج البلاغه، از ط 147.

[103] نهج البلاغه، از ط 192.

[104] نهج البلاغه، از ط 131.

[105] منابع حديث ثقلين: كتاب الفضائل احمد بن حنبل (در حاشيه ي مسند او 2 /14 تا 17)، صحيح مسلم 7 /122، سنن ترمذي 6/ 307، مستدرك حاكم نيشابوري 3/ 109، طبقات ابن سعد 4/ 8 و … به نقل از كتاب «امامت در نهج البلاغه» از استاد محمد تقي شريعتي، ص 72 و تذكره ي ابن جوزي باب دوازدهم ص 290 چاپ موسسه اهل البيت بيروت.

[106] نهج البلاغه از خطبه ي 1.

[107] شماره ها از نهج البلاغه ي صبحي صالح گرفته شده است.

[108] نهج البلاغه، از خطبه ي 183.

[109] هر سه قطعه از خطبه ي 198.

[110] هر سه قطعه از خطبه ي 198.

[111] هر دو قطعه از خطبه ي 87.

[112] هر دو قطعه از خطبه ي 87.

[113] از حكمت

252.

[114] از كلام 122.

[115] از ط 173.

[116] از ط 105.

[117] از ط 152.

[118] مضمون خطبه ي 40 نهج البلاغه.

[119] از ط 131.

[120] ج 8 ص 265.

[121] از ط 97.

[122] از ط 239.

[123] از ط 2.

[124] از ط 133.

[125] از ط 173.

[126] از ط 235.

[127] آل عمران/ 19.

[128] امامت در نهج البلاغه، ص 169.

[129] امامت در نهج البلاغه، ص 169.

[130] نهج البلاغه، از ط 87.

[131] امامت در نهج البلاغه ص 132 -3.

[132] نهج البلاغه از ط 138.

[133] نهج البلاغه، از ط 150.

[134] نهج البلاغه، خطبه ي 216.

[135] نهج البلاغه، خطبه ي 216.

[136] نهج البلاغه، خطبه ي 216.

[137] نهج البلاغه، خطبه ي 216.

[138] نهج البلاغه، خطبه ي 216.

[139] ترجمه و مفاد سخن اميرالمومنين در ذيل خطبه ي فوق الذكر از نهج البلاغه.

[140] نهج البلاغه نامه ي 50.

[141] نهج البلاغه، نامه ي 50.

[142] نهج، از ط (خطبه ي) 88.

[143] قرآن: حج/ 48.

[144] قرآن: قصص/ 58.

[145] قرآن: اعراف/ 179.

[146] نهج، از ط 158.

[147] قرآن: اعراف/ 202.

[148] قرآن: فاطر/ 8.

[149] نهج، از ط 16.

[150] نهج، از حكمت 31 (بخش سوم).

[151] شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 143.

[152] قرآن: احزاب/ 62.

[153] قرآن: فاطر/ 43 و 44.

[154] قرآن: عنكبوت/ 2.

[155] قرآن: انفال/ 28.

[156] قرآن: محمد/ 31.

[157] قرآن: انبياء/ 35.

[158] سنن الدارمي، المقدمه باب 31.

[159] مسند احمدبن حنبل، ج 1، ص 189 و 9 جاي ديگر در 6 جلد آن.

[160] قرآن: عنكبوت/ 1 و 2.

[161] نهج، از ط 156.

[162] نهج، از ط 156.

[163] قرآن: انفال/ 28.

[164] قرآن: حجرات/ 17.

[165] قرآن: عنكبوت/ 3.

[166] نهج: ط 50.

[167] مضامين آيات 39 تا 45 سوره ي حجر.

[168] نهج: از ط 93.

[169] نهج: از ط 93.

[170] نهج: از ط 93.

[171] نهج: از ط 93.

[172] نهج: حكمت 93 (بخش سوم).

[173] نهج: حكمت 93 (بخش سوم).

[174] نهج، از ط 183.

[175] تعبير شهيد شريعتي از نهج البلاغه.

[176] جمعه/

2.

[177] وصيت 31، از بخش دوم نهج البلاغه (نامه ها).

[178] شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 70.

[179] نهج البلاغه، خطبه ي 1: ليستادوهم ميثاق فطرته … ن. ك. به ص 186.

[180] حكمت 289.

[181] حكمت 289.

[182] نهج البلاغه، ط 189.

[183] سوره ي صف/ 3: كبر مقتا عندالله ان تقولون ما لاتفعلون.

[184] دادبه، اصغر، اخلاق، دايره المعارف تشيع 19/2.

[185] كليني، اصوف كافي، ج 3، كتاب الايمان و الكفر، باب حسن الخلق، حديث 2 و 6.

[186] همان. هر دو حديث با ذكر سند آمده است.

[187] نهج البلاغه، ح 410.

[188] شرح نهج البلاغه 20/ 47.

[189] آل عمران / 159.

[190] نك به ص 76.

[191] نهج، بخش دوم نامه ها، از وصيت اميرالمومنين به امام حسن (31).

[192] مبادي العربيه 4/ 20.

[193] نهج، ح 150.

[194] نهج، ح 150.

[195] نهج ح 150.

[196] نهج، ح 150.

[197] نهج، ح 150.

[198] شرح نهج 18/ 360.

[199] اين حاديث را ابن ابي الحديد (شرح نهج 9/ 60) نقل كرده است.

[200] اين احاديث را ابن ابن ابي الحديد (شرح نهج 9/ 60) نقل كرده است.

[201] نهج، ط 140.

[202] نهج، ط 140.

[203] ح 362.

[204] از حكمت 31.

[205] از وصيت 31.

[206] ح 179.

[207] ح 298.

[208] از رساله ي 69.

[209] از رساله ي 76.

[210] ح 255.

[211] ح 225.

[212] ح 212.

[213] از خطبه ي 86.

[214] ح 212.

[215] از رساله ي 53.

[216] از حكمت 113.

[217] از خطبه ي 16.

[218] از عهد امام به مالك اشتر (ر 53).

[219] ر 49.

[220] ر 49.

[221] گلستان، باب سوم در فضيلت قناعت. در برخي نسخه ها بيت اول چنين نقل شده است:

آن شنيدستي كه روزي تاجري

در بياباني بيفتاد از ستور

[222] از حكمت 126.

[223] از حكمت 38.

[224] از حكمت 113.

[225] ح 229.

[226] ح 381.

[227] از خطبه ي 176.

[228] ح 422.

[229] ح 204.

[230] بخشي از آيه ي 34 و 148 آل عمران و 193

المائده.

[231] ح 138.

[232] از حكمت 211.

[233] از حكمت 372.

[234] ح 247.

[235] ح 222.

[236] از حكمت 82.

[237] ح 153.

[238] ح 458.

[239] از حكمت 113.

[240] از حكمت 228.

[241] ح 11.

[242] ح 52.

[243] از خطبه ي 23.

[244] از وصيت 31.

[245] ح 223.

[246] از حكمت 113.

[247] ح 460.

[248] از حكمت 113.

[249] ح 333.

[250] نهج البلاغه. نامه ي 75 (ر: رساله 75) در بخش دوم: نامه ها. سيدرضي اين نامه را از واقدي از كتاب «الجمل» او نقل كرده است.

[251] نهج، ر 6.

[252] همان، از نامه ي 9.

[253] از كلام 43 نهج البلاغه.

[254] نهج، نامه ي 8.

[255] همان، از خطبه ي 54.

[256] همان، نامه ي 12.

[257] همان، ح 37.

[258] همان، ط 51.

[259] نصر بن مزاحم، وقعه صفين/ 162.

[260] نهج، كلام 206.

[261] همان، بخشي از نامه ي 17.

[262] همان، بخشي از نامه ي 17.

[263] همان، بخشي از نامه ي 17.

[264] همان، دعاي 15 (از بخش نامه ها) و بخش آخر كلام 171 (بخش خطبه ها).

[265] همان، وصيت 14 در بخش نامه ها.

[266] همان، از كلام 65 بخش خطبه ها.

[267] همان، از كلام 65 بخش خطبه ها.

[268] همان، كلام 208.

[269] اين شعار را، بدون دريافت ژرفاي آن، از قرآن گرفته بودند كه مي گويد: «ان الحكم الا لله» (الانعام/ 57): داوري جز از آن خدا نيست.

[270] نهج البلاغه، بخش نامه ها، وصيت 77.

[271] همان، نامه ي 58.

[272] همان، نامه ي 58.

[273] همان، نامه ي 58.

[274] همان، كلام 40.

[275] همان، كلام 58.

[276] همان، كلام 177.

[277] نهج البلاغه، بخشي از خطبه ي 83.

[278] همان، از نامه ي 27.

[279] همان، از نامه ي 27.

[280] همان، از نامه 34.

[281] همان، از نامه ي 34.

[282] همان، از نامه ي 35.

[283] همان، از نامه ي 38.

[284] همان، حكمت 443.

[285] همان، بخش نامه ها، از عهد شماره ي 53.

[286] همان، بخش نامه ها، از عهد شماره 53.

[287] همان بخش نامه ها، عهد شماره ي 53.

[288] همان بخش نامه ها، عهد

شماره ي 53.

[289] همان بخش نامه ها، عهد شماره ي 53.

[290] همان بخش نامه ها، عهد شماره ي 53.

[291] تاريخ طبري، ص 3362، چاپ ليدن هلند، ذيل حوادث سال 37.

[292] نهج البلاغه، از كلام 127.

[293] نهج البلاغه، از كلام 127.

[294] همان، قول 61.

[295] هان، از كلام 79.

[296] همان، از كلام 79.

[297] همان، قول 59.

[298] همان، خطبه ي 36.

[299] همان، قول 60.

[300] همان، حكمت 323 (بخش سوم، كلمات قصار).

[301] همان، از كلام 37.

[302] نهج البلاغه، از خطبه ي 29.

[303] نهج البلاغه، از خطبه ي 29.

[304] همان، از خطبه ي 34.

[305] هان، از خطبه ي 29.

[306] كلام 39 نهج البلاغه.

[307] كلام 25 واكنش امام در برابر اين پيشامد است.

[308] از خطبه ي 27 نهج البلاغه.

[309] از خطبه ي 27 نهج البلاغه.

[310] مضمون سخن امام در مقدمه ي خطبه ي 33.

[311] مضمون سخن امام در مقدمه ي خطبه ي 33.

[312] از خطبي 27 نهج البلاغه.

[313] مفاد گزارش نوف بكالي در ذيل خطبه ي 182 نهج البلاغه.

[314] نهج البلاغه، از وصيت به امام حسن، بخش نامه ها، شماره ي 31.

[315] نهج البلاغه، از وصيت به امام حسن، بخش نامه ها، شماره ي 31.

[316] غافر/ 60.

[317] نهج البلاغه، دعاي 78.

[318] همان، بخش خطبه ها، دعاي 227.

[319] همان، دنباله ي خطبه ي 91 (الاشباح).

[320] همان، دعاي 215.

[321] همان، دعاي 215.

[322] همان، بخش كلمات قصار، حكمت 184.

[323] البقره/ 120.

[324] نهج البلاغه، وصيت 149، بخش خطبه ها.

[325] نهج البلاغه، وصيت 149، بخش خطبه ها.

[326] نهج البلاغه، وصيت 149، بخش خطبه ها.

[327] نهج البلاغه، وصيت 47، بخش نامه ها.

[328] نهج البلاغه، وصيت 47، بخش نامه ها.

[329] نهج البلاغه، وصيت 47، بخش نامه ها.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109