منفردات كتاب كفاية المهتدي

مشخصات كتاب

نويسنده : سيد محمد ميرلوحي اصفهاني - سيد محمد روحاني

ناشر: انتظار ، بهار 1382

مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين الحمد لله رب العالمين و الصلوه و السلام علي اشرف حججه محمد و آله اجمعين اما بعد چنين گويد محتاج رحمت حضرت باري محمد بن محمد لوحي الحسيني الموسوي السبزواري الملقب بالمطهر و المتخلص بالنقيبي كه بر ضمير منير ارباب دانش و اصحاب بينش مخفي نيست كه حديث صحيح من حفظ علي امتي اربعين حديثا مما يحتاجون اليه في امر دينهم بعثه الله عز و جل يوم القيامه فقيها عالما از احاديث مشهوره مستفيضه و به زعم بعضي از علما از اخبار متواتره است، ليكن علماي خاصه و عامه در مصنفات ومولفات خود بعضي از آن را به عبارات مختلفه ثبت و ضبط نموده اند. جمعي از راويان موالف و ناقلان مخالف به جاي علي امتي، عن امتي ذكر كرده اند، و در كتناب عيون اخبار الرضا چنانكه در باب ما جاء عن الرضا عليه السلام من الاخبار المجموعه مسطور است من امتي مذكور است. و سيد عظيم الشان حسن بن حمزه علوي طبري - عليه الرحمه، كه به مرعش ملقب است و جماعتي از سادات كه هر يك از ايشان را مرعشي مي گويند، به او منسوبند - در كتاب الغيبه به سند صحيح عالي از حضرت امام حسن [ صفحه 2] عسكري - عليه السلام - و آن جناب از حضرت رسول مكي مدني - صلوات الله عليه و آله- لامتي روايت نموده، و ظاهر اين است كه حرف علي و من عن كه به روايات مزبوره بر سر لفظ امتي درآمده،

تمام به معني لام باشد كه سيد مذكور نقل فرموده، پس معني حديث اين خواهد بود كه: هر كس نگاه دارد و محافظت نمايد از براي امت من چهل حديث از احاديثي كه ايشان محتاج و مفتقر باشند به آن در امر دين خود، برمي انگيزد حضرت الله تعالي كه موصوف است به عز و جلال او را در روز قيامت فقيه وعالم. و جمعي از علما درين حديث بشارت انتما به جاي فيما يحتاجون اليه، فيما ينفعهم روايت كرده اند، چنانكه شيخ ما شيخ بهاء المله و الدين محمد عاملي - غفر الله له - نيز در كتاب اربعين فرموده كه: و في بعض الروايات: فيما ينفعهم في امر دينهم، و في بعضها: اربعين حديثا ينتفعون بها، من غير تقييد بامر الدين. و چند تن از دانشمندان شيعه و سني كه منسوب به بيهق بوده اند در كتب خود به جاي عبارت بعثه الله لفظ ينشره الله ايراد نموده اند. و اسعد بن ابراهيم بن علي اربلي كه از فضلاي علماي مخالفين است در [ صفحه 3] اربعينش مي گويد: كنت سمعت من كثير من مشايخ الحديث ان النبي - صلي الله عليه و آله و سلم - قال:من حفظ علي امتي اربعين حديثا بعثه الله تعالي يوم القيامه فقيها عالما، و من روي عني اربعين حديثا كنت شفيعا له يوم القيامه. ترجمه اوائل اين حديث مذكور گشت. معني با قيش اين است كه: هر كسي روايت كند ازمن چهل حديث، من شفيعهم او را در روز قيامت. و بعد از نقل حديث مزبور، سعد بن ابراهيم مذكور مي گويد كه: من حفظ كردم از احاديث

آنچه خدا خواست و نمي دانستم كه رسول الله به كدام احاديث اشاره فرموده است، تا زماني كه ملاقات كردم با [ابي الخطاب بن] دحيه بن خليفه كلبي، و از او پرسيدم، او در جواب گفت كه: مراد احاديث وارده [ صفحه 4] است در حق اهل البيت - عليهم السلام. و روايت [ابن] دحيه مذكور از احمد بن حنبل كه او گفت: كسي را نمي دانم و نمي شناسم كه در زمان شافعي باشد و منت او عظيم تر باشد بر اسلام از شافعي، و من مي خواهم از خداي تعالي در وقت هاي نمازهاي خود كه بيامرزد او را از آن وقتي كه از او شنيده ام كه گفت: اراده حضرت رسول از اين اربعين كه در اين حديث مذكوراست چهل حديث است كه در مناقب اهل بيت خود فرموده باشد. بعد از آن احمد بن حنبل گفت كه: من با خود مي گفتم كه از كجا به صحت پيوست نزد شافعي كه مراد پيغمبر - صلي الله عليه و آله - ازين اربعين مناقب اهل بيت طاهرين است؟ پس پيغمبر را در خواب ديدم كه گفت: اي احمد در قول ابن ادريس يعني شافعي شك مدار. پس هرگاه شافعي و احمد بن حنبل كه از ائمه اربعه نواصب اند به اين معني قائل باشند كه: هر كس چهل حديث از احاديث حضرت رسالت - صلي الله عليه و آله - كه در مناقب ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم اجمعين - باشد محافظت نمايد، برانگيخته مي شود در روز قيامت از فقيهان و عالمان، و محشور مي شود با جماعتي كه سياهي دوات

ايشان فضيلت دارد بر خون شهيدان و هر كه چهل حديث روايت كند كه در شان آن برگزيدگان ملك منان وارد باشد، در روز قيامت از شفاعت حضرت رسالت - صلي الله عليه و آله - بهره مند مي گردد البته دوستان و محبان اميرمومنان را درين [ صفحه 5] هيچ شك و شبهه اي نخواهد بود. شعر: و اوضح حجه عند البرايا اذا كان الشهود هم الخصوم و بسيار كسي از مخالفين ائمه معصومين - عليهم السلام - درين معني با ايشان اتفاق نموده اند و با كمال بي انصافي كه دارند درين باب چند مرحله از مراحل انصاف پيموده اند. بالجمله در روايت حديث مذكور طرق مختلفه و اسانيد متنوعه كه در كتب معتبره به نظر اين ذره احقر رسيده و از مشايخ خويش - رحمهم الله تعالي - شنيده، اگر همه مسطور گردد سخن بسر حد اطناب خواهد كشيد، و باعث ملال قاريان و مستمعان خواهد گرديد. و ظاهر است كه هيچ كس از شيعيان امام متقيان شك ندارد در اينكه شناختن ودوست داشتن ائمه طاهرين - عليهم السلام - و مطلع بودن بر فضايل و مناقب ايشان ازامر دين است، و كل امت سيد پيغمبران، بلكه تمامي عالميان محتاجند به آن و منتفع مي گردند از آن. و به هر عبارتي كه منقول است حديث مذكور راجع است به معني مسفور، لهذا اول اربعيني كه اين ضعيف به جمع كردن آن اقدام نمود، چهل حديثي بود كه موسوم است به زاد العقبي في مناقب الائمه الاوصيا و آن را ذخيره معاد و واسطه اميدواري في يوم التناد گردانيد. و با آنكه آن

كتاب از مناقب و فضايل و خصايص و خصايل حضرت خاتم الاوصيا و آخر حجج الله تعالي - عليه التحيه و الثنا - خالي نيست مي خواست كه به حفظ و تاليف [ صفحه 6] و ترديف و ترصيف اربعيني جداگانه در صفات و سمات و براهين و معجزات و احوال خجسته مال آن برگزيده ملك متعال پردازد كه قلوب بي عيوب محبان خاندان را به مطالعه و خواندن و شنيدن آن شادمان سازد، و آنها از عوام كه از معرفت و رفعت مرتبت آن امام عالي مقام بي بهره و بي خبرند تا به حدي كه آن حضرت را كفش بان بعضي از ملايان مي شمارند آن جناب را بشناسند، و بر علو پايه و سمو درجه آن سرور واقف شوند، تا مردن ايشان مردن جاهليت نباشد. زيرا كه مشهور بلكه متواتر است كه حضرت رسالت پناه - صلي الله عليه و آله - فرمود كه: من مات و لم يعرف امام زمانه فقد مات ميته جاهليه يعني هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مردن او مردن جاهليت است يعني حكم آن دارد كه اسلام و زمان اسلام را در نيافته، و در شمار آن كساني است كه كافر مرده اند. علايق و عوايق روزگار و مصايب و نوايب دهر ناپايدار هجوم آورده، آن اراده در حيز تاخير افتاد، تا درين ايام شريفهه بعضي از خواص و عوام شيعه از غيبت و رجعت آن شاه بارگاه امامت و خلافت - عليه السلام - سوال نمودند، و جمعي از صلحاي مومنين التماس داشتند بلكه حروف اقتراح بر رقاع الحاح مي نگاشتند كه

اين مستغرق بحر اضطراب، چند كلمه درين باب از مخزون خاطر فاتر يا بطون سواد دفاتر بدستياري خامه و [ صفحه 7] خضاض به رياض بياض رساند. و چون موانع بسيار بود اين شكسته در اقدام به آن امر تاخير مي نمود. از آن جمله يكي آنست كه اين حقير تهيدست و فقير است، و حكما گفته اند: مرد بي مال و مفلس حال، به وقت گفتار اگر چه در فشاندد، عوام بيهوده گويش خوانند و فضايل او را به رذايل حمل كنند بلكه زشت ترين خصايل دانند و توانگر هر چند كه از هنر خالي باشد مرتبه اش را عالي دارند، و اگر سخني بي وجه گويد آن را تاويل و تعليل نيكوو شايسته سازند، و عيوبش را خوب و قبايحش را مرغوب شناسند و قالوا في هذا المقام تاكيدا للمرام، نظم:ان سعل الموسر في مجلس قيل له يرحمك اللهلو عطس المعسر في مجمع سب و قيل فيه ماساهپس هرگاه توانگر نادان حرفش نزد مردمان معتبر باشد، اگر در كسي ثروت بينند و فضيلت گمان كنند به طريق اولي حرفش نزد ايشان، مصراع: بلند رتبه و با اعتبار خواهد بود خصوصا وقتي كه عوام به آن طور موسري گرويده باشند، و از مثل اين فقير معسري به سبب حق گفتن رميده باشند مشگل مي نمايد كه گفتار اين بي مقدار را اعتبار نمايند، و التفات به تاليف اين ضعيف كنند عرفا گفته اند: عوام به هر كسي مايد شوند هرنادرستي كه گويد و كند به آن قايل شوند، و از هر كسي اعراض كنند هر چه گويد و كند برو اعتراض كنند و اين شكسته

درين معني گفته، شعر:اذا مال العوام الي خطيب فكل سخيف قال قيل لطيفو من رغبوا عنه، كل لطيف روي قالوا هو قول سخيف [ صفحه 8] مشهور است كه جناب مرحمت و مغفرت ماب ملا خزاني كه از فصحاي شعرا و از مشاهير مادحين حضرت شاه اولياست در تجمل و زينت تن و كوشش در آرايش بدن مبالغه بي حد مي نمود، و در زمان سير در كوچه و بازار بر مركب رهوار سوار مي شده، و با شاطرو ركابدار و متابعان بسيار تردد مي فرموده، وقتي عالم رباني يعني محقق ثاني مويد به تاييد حضرت ذي الجلال شيخ علي بن عبدالعال - عليه رحمه الله الملك المتعال - با ملاي مشار اليه مي گويد كه: حضرت مولانا خود مي دانيد كه مولاي ماو شما جامه مرقع مي پوشيدهه و در لبس قميص با غلام خود قبنر رعايت تسويه مي فرموده و گمان نبري كه مراد من از اين سخن آنست كه پوشيدن البسه فاخره روا نيست، حاشا مطلب تحقيق است كه آيا از حد در گذرانيدن زيور و زينت و تشبه به اهل تجبر و حشمت براي چيست؟ ملاي مومي اليه در جواب شيخ عالي جناب مي گويد كه: اين به جهت دفع شماتت دشمنان خدا و اعتبار در نظر مردمان در باطن نابيناست، و بديهه اين دو بيت را از خاطر عاطر به زبان بلاغت نشان مي رساند و بر آن صدرنشين محافل معارف مي خواند، شعر:خلق ظاهر بين اگر بينند پشمين جامه ام مي نمايندم كه باب سارباني آمدهبا عصاي نقره و باكش و فش هر جاروم مي جهند از جا كه مولانا خزاني آمده!و

درين كه رسم و عادت اكثر جهانيان اين بوده كه به ظاهر نگرند و در امور تابع يكديگر شوند شكي نيست، و دليل برين مطلب حكايت شيخ محمد [ صفحه 9] علي مشهدي و عبدالله متجنن، عاقل را كافيست در واقع در اصفهان افضل و اعبد و اعلم و ازهد از شيخ محمد علي مذكور كسي نبود، آن ميلي كه عوام به او كردند به كدام يك از فضلا و علما و زهاد و عباد عصر كرده بودند؟ جمعي از اهل خبرت كه بر حال آن پيشاهنگ قافله ضلالت اطلاع دارند مي دانند كه مدار آن مخرب دين بر افترا زدن بر خدا و مصطفي و ائمه معصومين بود، و در مسجد به غنا و سرود اشتغال مي نمود، و با آنكه جمعي كثير از عدول مومنين و ثقات اهل دين محضر در كفرش قلمي نمودند يكي از فريفته شدگان از او برنگشت، بلكه رغبت ايشان به آن شيطان آدميان بعد از اتمام محضر از حد درگذشت عوام را چه كار به اقوال علماي دين دار و محضر است؟ نظر ايشان بر قطار شتر و طويله اسب و استر است شعر:چه توان كرد تا جهان بوده اين طريق جهانيان بودهانواع آزار به نوح پيغمبر - عليه السلام - مي رسانيدند، و به گوساله سامري مي گرويدند حبيب خدا را به جنون و شاعري و دروغگوئي و ساحري نسبت مي دادند و سر در قدم مسيلمه كذاب مي نهادند شعر:چه كنم ديده جهان كور است چون زيم گوش روزگار كر استشكر و قندد را رواجي نيست روز بازار شلغم و گزر استو چون ديدند اهل روزگار كه

ملائي مكار يا يكي از عاميان كج سليقه كج رفتار ميل به عبدالله متجنن نمود، و آن ملعون ساخته كفر گفتار را كه كمتر است از جيفه و مردار و از سگ كافر تتار، به ولايت و قطبيت ستود، عوام كالانعام فريب خوردند وآن طور بدبخت فاسد عقيده محيلي را از اوليا [ صفحه 10] شمردند شعر:چه توان كرد قحط انسان است عرصه دهر پر زگاو و خر است!خر و گوهر شناختن هيهات! پيش خر كاه و جو، به از گهر استخر به تعليم مي شود انسان؟ لا نسلم خرك هميشه خر است!هر كه دنيا خواهد مي بايد سالوسي و دكانداري و عام فريبي و مكاري پيشه كند. هر هوشمند كه خواهد كه بر حال آن شيخ شيطان صفت مطلع شود كتاب نصيحه الكرام و فضيحه اللئام را كه حضرت افادت و افاضت پناه يگانه ايام محمد بن نظام الدين محمد المشهور به عصام از كتاب جناب عدالت ماب مويد به تاييدات حضرت قادر غافر ملا محمد طاهر انتخاب نموده، و بر آن چيزي چند افزوده مطالعه نمايد، و اگر خواهد كه آن متجنن ملحد را بشناسد، رساله ادراء العاقلين و اخزاء المجانين را كه اين [ صفحه 11] كمترين نوشته به نظر درآورد. مجملا از عوام كالانعام متوقع تميز بودن، از حنظل حلاوت عسل چشم داشتن و به مژگان خار درودن و به خفاش آفتاب نمودن و به غربال آب پيمودن است، لهذا در نوشتن اين رساله اهمال مي ورزيد تا در شب چهاردهم ماه شعبان سال هزار و هشتاد و يكم خوابي ديد، و در اوايل روزي كه به آن شب متصل بود به

تاويل آن رسيد و به نوشتن اين رساله مامور گرديد. پس به حفظ چهل حديث كه بيشتر در نظر داشت پرداخت، و بر خود لازم ساخت كه به قدر وسع و امكان هر حديثي را كه فضل بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - در روايت آن منفرد باشد و مويدات آن حديث را نباشد نقل ننمايد. و اين اربعين را به كفايه المهتدي في معرفه المهدي موسوم گردانيد، و التوكل علي الله الملك المجيد. [ صفحه 13]

الحديث 01

قال الشيخ الكامل العادل العابد الزاهد المتكلم الخبير الفقيه النحرير النبيل الجليل ابو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل - بردالله مضجعه و جعل في الفردوس الي الائمه الطاهرين مرجعه - في كتابه الموسوم باثبات الرجعه: حدثنا محمد بن اسماعيل بن بزيع - رضي الله عنه - قال: حدثنا حماد بن عيسي، قال: حدثنا ابراهيم بن عمر اليماني، قال: حدثنا ابان بن ابي عياش، قال: حدثنا سليم بن قيس الهلالي، قال: قلت لامير المومنين - عليه السلام -: اني سمعت من سلمان و المقداد و ابي ذر شيئا من تفسير القرآن و الاحاديث عن النبي - صلي الله عليه و آله - غير ما في ايدي الناس، ثم سمعت منك تصديق ما سمعته منهم، و رايت في ايدي الناس اشياء كثيره من تفسير القرآن و الاحاديث عن النبي - صلي الله عليه و آله - و انتم تخالفونهم فيها و تزعمون ان ذلك كله باطل، افتري الناس، يكذبون علي الله و رسوله - صلي الله عليه و آله - معتمدين، و يفسرون [ صفحه 14] القرآن بارائهم؟ قال: فقال علي - عليه السلام -: قد سالت فافهم الجواب.

ان في ايدي الناس حقا و باطلا و صدقا و كذبا و ناسخا و منسوخا و خاصا و عاما و محكما و متشابها و تحفظا و توهما، و قد كذب علي رسول الله - صلي الله عليه و آله - في عهده حتي قام خطيبا، فقال: ايها الناس قد كثر الكذب علي فمن كذب علي متعمدا فليتبوا مقعده من النار. ثم كذب عليه من بعده اكثر مما كذب عليه في زمانه، و انما اتاكم الحديث من اربعه ليس لهم خامس: 1 - رجل منافق مظهر للايمان، متصنع بالاسلام، لا يتاثم و لا يتحرج ان يكذب علي رسول الله - صلي الله عليه و آله - معتمدا، فلو علم الناس انه منافق كذاب لم يقبلوا منه و لم يصدقوه، ولكنهم قالوا: هذا رجل من اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله - رآه و سمع منه، فاخذوا عنه و هم لا يعرفون حاله، و قد اخبر الله عن المنافقين بما اخبر و وصفهم بما وصف، فقال عز و جل: و اذا رايتم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم كانهم خشب مسنده، ثم تقربوا بعده الي الائمه الضاله و الدعاه الي النار بالزور و الكذب و البهتان، فولوهم الاعمال و حملوهم علي رقاب الناس و اكلوا بهم الدنيا، و انما الناس مع الملوك و الدنيا الا من عصمه الله تعالي، فهذا احد الاربعه. 2 - و رجل آخر سمع من رسول الله - صلي الله عليه و آله - شيئا و لم يحفظ علي وجهه، و هم فيه، و لم يتعمد كذبا، فهو في يده، يقول به و يعمل به ويرويه، ويقول: انا سمعته من رسول

الله - صلي الله عليه و آله - فلو علم المسلمون انه و هم لم يقبلوه، و لو علم هو انه و هم لرفضه. 3 - و رجل ثالث سمع من رسول الله - صلي الله عليه و آله - شيئا [ صفحه 15] امر به ثم نهي عنه، او سمعه نهي عن شي ء ثم امر به و هو لا يعلم، فحفظ منسوخه ولم يعلم الناسخ، فلو علم انه منسوخ لرفضه، و لو علم المسلمون اذ سمعوه منه انه منسوخ لرفضوه. 4 - و رجل رابع لم يكذب علي رسول الله - صلي الله عليه و آله - و هو مبغض للكذب خوفا من الله تعالي و تعظيما لرسوله - صلي الله عليه و آله - لم ينس، بل حفظ ما سمع علي وجهه، فجاء به لم يزد فيه و لم ينقض منه، و علم الناسخ و المنسوخ،فعمل بالناسخ و رفض المنسوخ، و يعلم ان امر النبي - صلي الله عليهه و آله - كامر القرآن، فيه كما في القرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محكم و متاشبه، و قد كان يكون من رسول الله - صلي الله عليه و آله - الكلام له و جهان كلام عام و كلام خاص مثل القرآن، قال الله تبارك و تعالي: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا، فاشتبه علي من لم يعرف و لم يدر ما عني الله به و رسوله - صلي الله عليه و آله -. و ليس كل اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله - كان يساله عن الشي ء، و كل من يساله عن الشي ء فيفهم، و

كل من يفهم يستحفظ، و قد كان فيهم قوم لم يسالوه عن شي ء قط، و كانوا يحبون ان يجي ء الاعرابي الطاري ء او غيره فيسال رسول الله - صلي الله عليه و آله - و هم يستمعون. و كنت ادخل عليه - صلي الله عليه و آله - في كل يوم دخله، و في كل ليله دخله، فيخليني فيها يجيبني بما اسال، و ادور معه حيثما دار، قد علم اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله - انه لم يصنع ذلك باحد من الناس غيري، و ربما كان ياتيني رسول الله - صلي الله عليه و آله - في بيتي، و كنت اذا دخلت عليه في بعض منازله اخلي بي و اقام عني نساءه فلا يبقي عنده غيري، و اذا اتاني للخلوه لم يقم عني فاطمه و لا احدا من بني و كنت اذا سالته [ صفحه 16] اجابني و اذا سكت و نفدت مسائلي ابتداني، فما نزلت علي رسول الله - صلي الله عليه و آله - آيه من القرآن الا اقرا نيها و املاها علي فكتبتها بخطي، و علمني تاويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و خاصها و عامها و ظهرها و بطنها، و دعا الله ان يعطيني فهمها و حفظها، فما نسيت آيه من كتاب الله و لا علما املاه علي، و ما ترك شيئا علمه الله من حلال او حرام او امر او نهي او طاعه او معصيه او شي ء كان او يكون و لا كتاب منزل علي احد من قبله الا علمنيه، و حفظته فلم انس حرفا واحدا منها، و كان رسول الله - صلي الله

عليه و آله - اذا اخبرني بذلك كله وضع يده علي صدري و دعا الله لي ان يملا قلبي علما و فهما و حكما و نورا، و كان يقول: اللهم علمه و حفظه و لا تنسه شيئا مما اخبرته و علمته. فقلت له ذات يوم: بابي انت و امي يا رسول الله منذ دعوت الله بما دعوت لم انس شيئا، و لم يفتني شي ء مما علمتني، و كلما علمتني كتبته، افتخوف علي النسيان؟فقال: يا اخي لست اتخوف عليك النسيان، اني احب ان ادعو لك، و قد اخبرني الله تعالي انه قد اجابني فيك و في شركائك، الذين قرن الله عز و جل طاعتهم بطاعته و طاعتي، و قال فيهم: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم. قلت: من هم يا رسول الله؟ قال: الذين هم الاوصياء بعدي، و الذين لا يضرهم خذلان من خذلهم، و هم مع القرآن و القرآن معهم، لا يفارقونه و لا يفارقهم حتي يردوا علي الحوض، بهم ينتصرون امتي و بهم يمطرون، و بهم يدفع البلاء و بهم يستجاب [ صفحه 17] الدعاء. قلت: سمهم لي يا رسول الله قال: انت يا علي اولهم ثم ابني هذا، و وضع يده علي راس الحسن، ثم ابني هذا، و وضع يده علي راس الحسين، ثم سميك ابنه علي زين العابدين، و سيولد في زمانك يا اخي فاقرئه مني السلام، ثم ابنه محمد الباقر، باقر علمي و خازن وحي الله تعالي، ثم ابنه جعفر الصادق، ثم ابنه موسي الكاظم، ثم ابنه علي الرضا، ثم ابنه محمد التقي، ثم ابنه علي النقي، ثم ابنه الحسن الزكي، ثم ابنه الحجه القائم،

خاتم اوصيائي و خلفائي، و المنتقم من اعدائي، الذي يملا الارض قسطا وعدلا كما ملئت جورا و ظلما. ثم قال اميرالمومنين - عليه السلام -: و الله اني لاعرفه يا سليم حين يبايع بين الركن و المقام، و اعرف اسماء انصاره و اعرف قبائلهم. قال محمد بن اسماعيل: ثم قال حماد بن عيسي قد ذكرت هذا الحديث عند مولاي ابي عبدالله - عليه السلام - فبكي و قال: قد صدق سليم، فقد روي لي هذا الحديث ابي عن ابيه علي بن الحسين عن ابيه الحسين بن علي - عليهم السلام - انه قال قد سمعت هذا الحديث عن ابي اميرالمومنين - عليه السلام - حين ساله سليم بن قيس. شيخ مذكور در كتاب مزبور به اين سند از خلل خالي كه في الحقيقه سنديست صحيح عالي روايت مي كند از سليم بن قيس هلالي كه او گفت: گفتم به حضرت اميرالمومنين - عليه السلام - كه: من شنيدم از سلمان و مقداد و ابي ذر چيزي از تفسير قرآن و احاديث پيغمبر - صلي الله عليه و آله - غير آنچه در دستهاي مردمانست. بعد از آن شنيدم از شما تصديق آنچه شنيده بودم آن را از ايشان و ديدم در دستهاي مردمان چيزهاي بسيار از تفسير [ صفحه 18] قرآن و از احاديث منقوله از پيغمبر - صلي الله عليه و آله - و حال آنكه شما خلاف مي نمائيد ايشان را در آن، و زعم شما آنست كه كل آن باطل است، آيا مردمان را برين وجه ديده و دانسته ايد كه دروغ ببندند بر خدا و رسول او - صلي الله عليه و

آله - از روي عمد؟ و تفسير كنند قرآن را به راي ها و انديشه هاي خود؟ راوي مي گويد كه پس اميرالمومنين - عليه السلام - فرمود كه: سوال كردي، پس بفهم جواب را. بدرستي كه آنچه در دستهاي مردمانست از تفسير و حديث، همه حق نيست و تمام باطل هم نيست، بلكه بعضي حق است و بعضي باطل، و بعضي راست است و بعضي دروغ، و بعضي ناسخ است و بعضي منسوخ، و بعضي خاص است و بعضي عام، و بعضي محكم است و بعضي متشابه، و بعضي محفوظ است و بعضي موهوم، و به تحقيق كه در عهد پيغمبر - صلي الله عليه و آله - دروغ بستند بر آن سرور تا به حدي كه آن حضرت برخاست به خطبه خواندن و فرمود كه: اي مردمان بدرستي كه بسيار شد دروغ بستن بر من، پس هر كس دروغ ببندد بر من از روي دانستگي و عمد، پس مي بايد كه جاي بودن خود را در جهنم مقرر و معين سازد. پس بعد از رحلت آن حضرت دروغ بستند ارباب نفاق و شقاوت بر آن برگزيده حضرت عزت بيشتر از آنچه در زمان حياتش برو بسته بودند. و جز اين نيست كه مي آيد و مي رسد حديث به شما از چهار كس و راويان حديث بر چهار قسم مي باشند كه پنجم نيست ايشان را: اول: مرديست از اهل نفاق كه مظهر ايمان و متصنع به اسلام است، يعني اظهار ايمان مي كند و اسلام را بر خود مي بندد، و گناه نمي داند خود را در آنكه افترازند و دروغ بندد بر رسول خددا

- صلي الله عليه و آله - پس اگر [ صفحه 19] مردمان مي دانستند كه او منافق و دروغگوي است قبول نمي كردند از او قول او را، و تصديق نمي نمودند او را، وليكن گفتند كه اين مرديست از اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله -، او را ديده و از او شنيده، و حال آنكه نمي دانند حال او را، به تحقيق كه خبر داد حضرت الله تعالي از حال منافقين به آنچه خبر داد و وصف كرد ايشان را به آنچه وصف كرد، پس فرمود حضرت معبود كه: و اذا رايتم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم كانهم خشب مسنده. پس نزديكي جستند آن منافقان دروغگوي بعد از وفات پيغمبر - صلي الله عليه و آله - به اماماني كه گمراهانند و دعوت كنندگان به آتش سوزانند به سبب دروغ و كذب و بهتان، پس متولي اعمال ساختند و والي و حاكم گردانيدند آن بدبختان را، و ايشان را بر گردنهاي مردمان بار كردند، يعني مسلط كردند ايشان را بر مردمان، و خوردند دنيا را به وسيله ايشان. يعني تصرف در دنيا به هم رسانيدند به سبب ايشان و جزين نيست كه مردمان با ملوك اند و با دنيا، يعني ملوك را تابعند و به دنيا مايلند مگر كسي كه خداي تعالي او را از ميل به ملوك و محبت دنيا نگاه دارد و اين راوي منافق كاذب مايل به دنيا يكي است از آن چهار راويان حديث حضرت مصطفي. صلوات الله عليه و علي جميع الانبياء و الاوصياء. دويم ازيشان: مرديست كه شنيده است از رسول خدا

- صلي الله عليه و آله - چيزي را، اما بر آن وجهي كه شنيده است حفظ نكرده است، و در آن گماني كرده، و در خاطرش توهمي راه يافته، و تعمد در كذب ننموده، و دانسته دروغ بر پيغمبر - صلي الله عليه و آله - نسبته، بلكه گمان برده كه درست ياد گرفته و پنداشته كه نيك محافظت آن نموده، و آن حديث در دست اوست و عمل به مضمون آن مي نمايد و آن را روايت مي كند، و مي گويد: آن را از رسول [ صفحه 20] خدا - صلي الله عليه و آله - شنيده ام، پس اگر مسلمانان بدانند كه او گمان غلطي كرده ازو نمي پذيرند و روايتش را قبول نمي كنند، و اگر خود بداند كه گمانش باطل است هر آينه ترك مي كند آن را و نه عمل به آن مي كند و نه در صدد روايتش در مي آيد. سيم: مرديست كه شنيده است از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - چيزي را كه امر كرده است به آن از آن نهي فرموده است از آن، يا شنيده است كه آن حضرت نهي فرموده است از چيزي و بعد از آن امر به آن فرموده، و حال آنكه او نمي داند و خبري از آن ندارد، پس به ياد گرفته و حفظ كرده منسوخ آن را و ندانسته آن ناسخ را، پس اگر بداند آنكه او به ياد گرفته منسوخ است هر آينه ترك مي كند آن را، واگر بدانند مسلمانان هرگاه بشنوند آن حديث را ازو كه آن منسوخ است، ايشان نيز ترك

مي نمايند. چهارم: آن كسي است كه دروغ نبسته بر رسول خدا - صلي الله عليه و آله -، و دروغ گفتن را دشمن است از جهت ترسي كه از خداي تعالي دارد، و تعظيمي كه رسول خداي را- صلي الله عليه و آله - مي نمايد، و ترس از خدا و بزرگ داشتن حضرت مصطفي را - صلي الله عليه و آله - واجب و لازم مي شمارد، و فراموش نكرده آن حديث را، و سهو ازو سر نزده، بلكه بر همان وجهي كه شنيده آن حديث را به ياد گرفته، پس روايت كرده است آن را همچنانكه شنيده، و بر آن چيزي نيفزوده و چيزي از آن كم نكرده، و دانسته است ناسخ و منسوخ حديث را، و عمل به ناسخ كرده و منسوخ را واگذاشته، و مي داند كه امر پيغمبر و حديث آن سرور - صلي الله عليه و آله - همچو امر قرآن است، و همچنانكه در قرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه مي باشد در احاديث پيغمبر - صلي الله عليه و آله - نيز مي باشد، و بود [ صفحه 21] اينكه از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - كلامي صادر مي شد كه آن را دو وجه بود، و كلامي بر زبان مباركش جاري مي گشت كه عام بود و كلامي مي فرمود كه خاص بود، مثل قرآن، و خداي تعالي در كتابش فرمود كه: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا. يعني هر آنچه امر كند رسول خدا شما را به آن فرا گيريد آن را،

و هر چه نهي كند شما را از آن ترك آن كنيد. پس مشتبه شد كار بر آن كسي كه نشناخت و ندانست كه چه خواسته اند خدا و رسول او - صلي الله عليه و آله - و مرادايشان از آن كلام چه بوده. و همچنين نيست كه تمام اصحاب رسول خدا - صلي الله عليه و آله - از آن حضرت سوال مي كردند، و هر كس كه سوال مي كرد جواب آن را مي فهميد و هر كه مي فهميد به ياد نگاه مي داشت. و بودند در ميان اصحاب آن حضرت قومي كه هرگز از آن حضرت چيزي نمي پرسيدند، و از كاهلي سوالي نمي كردند، و دوست مي داشتند كه اعرابي تازه ياغير او بيايد، و از آن حضرت سوالي نمايد و ايشان بشنوند. و من داخل منزل رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مي شدم هر روز يك مرتبه و هر شب يك مرتبه، و خلوت مي كرد از براي من، و با آن حضرت مي گشتم هر جا كه مي گرديد، و اصحاب رسول خدا - صلي الله عليه و آله - ميدانند كه به غير از من با هيچ كس آن حضرت به اين طريق سلوك نمي فرمود. و بسيار بود كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله - به خانه من مي آمد و آن مجالست و مكالمت در خانه من واقع مي شد. و من هرگاه داخل بعضي از منازل آن حضرت مي شدم خلوت مي كردم از براي من و برمي خيزانيد زنان خود را، و به غير از من

كسي نزد آن حضرت نمي ماند، و چون آن حضرت مي آمد به منزل من از براي خلوت كردن برنمي خيزانيد از [ صفحه 22] پيش من فاطمه را، و نه يكي از فرزندان مرا، و هرگاه مي پرسيدم ازو جواب مي گفت مرا، و چون خاموش مي شدم و تمام مي شد مسايل من، آن حضرت بنياد مي كرد به سخن گفتن با من، و هيچ آيه اي از قرآن فرود نيامد به پيغمبر - صلي الله عليه و آله - الا آنكه خواند و املا نمود به من، و نوشتم آن را به خط خود، و تعليم نمود مرا و بياد من داد تفسير و تاويل و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام و ظاهر و باطن آن آيه را، و از خدا درخواست كه عطا نمايد به من فهم و حفظ آن آيه را، و فراموش نكردم هيچ آيه اي را از كتاب خداي تعالي و هيچ علمي را كه املا فرموده بود آن را به من، و ترك نكرد و وانگذاشت چيزي را كه خداي تعالي بياد آن حضرت داده بود از حلال و حرام و امر و نهي و طاعت و معصيت، يا چيزي را كه پيش از اين بوده يا بعد ازين خواهد بود، يا كتابي را از كتب سماوي كه قبل از آن حضرت بر يكي از پيغمبران فرود آمده الا آنكه تعليم داد آن را به من، و حفظ كردم آن را، و فراموش نكردم يك حرف را از آن. و چون رسول خدا - صلي الله عليه و آله- خبر مي داد مرا

به كل آن، دست مي گذاشت بر سينه من، و دعا مي كرد از براي من كه خداي تعالي پر كند دل مرا از علم و فهم و حكمت و نور، و مي گفت: اي پروردگار من تعليم ده او را، و محو مگردان از خاطر او چيزي از از آنچه خبر داده ام و تعليم نموده ام او را. پس گفتم يك روزي كه: پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا از آن وقتي كه دعا فرموده اي در حق من و از خدا درخواسته اي آنچه در خواسته اي چيزي را فراموش نكرده ام و چيزي از من فوت نشده از آنچه تعليم نموده اي مرا، و حال آنكه آنچه تعليم نموده اي مرا نوشته ام آن را، آيا مي ترسي بر من از فراموش كردن؟ پيغمبر - صلي الله عليه و آله فرمود كه: اي برادر من نمي ترسم بر [ صفحه 23] تو از فراموش كردن، دوست مي دارم كه دعا كنم از براي تو، و به تحقيق كه خبر داده است مرا حضرت الله تعالي كه مستجاب كرده دعاي مرا در حق تو و در حق شركاي تو، آنانكه قرين گردانيده است خداي عز و جل فرمانبرداري ايشان را به فرمانبرداري من، و فرموده است در شان ايشان كه: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم. گفتم: كيستند ايشان اي رسول خدا؟ فرمود: آنانكه اوصيايند بعد از من، و آنان كه مضرت نمي رساند ايشان را فرو گذاشتن آن كسي كه فرود گذارد ايشان را، و ايشان با قرآنند و قرآن با ايشان، و

ايشان از قرآن جدا نمي شوند و قرآن ازيشان جدا نمي شود تا وارد شوند بر من در كنار حوض كوثر. به سبب ايشان نصرت مي يابند امت من و باران مي بارد بر ايشان، و به سبب ايشان دفع مي شود بلا و مستجاب مي شود دعا. گفتم: بنام ايشان را ذكر كن از براي من اي رسول خدا آن حضرت فرمود كه: تو يا علي اول ايشاني و بعد از تو اين فرزند من، و دست گذاشت بر سر حسن، و بعد از او اين فرزند من، و دست گذاشت بر سر حسين، بعد از او همنام تو پسر او علي كه زينت عابدانست، و زود باشد كه متولد شود در زمان تو اي برادر من، پس بخوان او را از من سلام. بعد ازو پسر او محمد باقر كه شكافنده علم من و خازن علم خداست، بعد ازو پسر او جعفر كه صادق است لقب او، بعد ازو پسر او موسي كه ممدوح است به كاظم، بعد ازو پسر او علي كه مشهور است به رضا، بعد ازو پسر او محمد كه موصوف است به تقي، بعد ازو پسر او علي كه ملقب است به نقي، بعد ازو پسر او حسن كه معروف است به زكي، بعد ازو پسر او حجت قائم، [ صفحه 24] كه خاتم اوصيا و خلفاي من و انتقام كشنده است از اعداي من، آنانكه پركند زمين را از عدل و داد همچنانكه پرشده باشد از جور و ظلم. بعد از آن حضرت اميرالمومنين - عليه السلام - فرمود: به خدا سوگند اي سليم كه مي شناسم و ميدانم

او را در آن هنگام كه بيعت كنند با او در ميان ركن و مقام، وميدانم نامهاي انصار او را، و مي دانم و مي شناسم قبيله هاي انصار او را. محمد بن اسماعيل گفت كه: بعد از آن حماد بن عيسي گفت كه ذكر كردم اين حديث را نزد مولاي خود حضرت ابي عبدالله، يعني جعفر بن محمد عليهما السلام -، آن حضرت گريست و فرمود كه: راست گفت سليم بن قيس، روايت كرد اين حديث را پدر من از پدرش علي بن الحسين از پدرش حسين بن علي - عليهم السلام - كه آن حضرت فرمود كه شنيدم اين حديث را از پدرم اميرالمومنين - عليه السلام - در آن هنگام كه سوال كرد ازو سليم ابن قيس. بيشتر اين حديث شريف را محمد بن يعقوب كليني - قدس الله سره - در كتاب كافي، و تمام آن را ابن بابويه - رحمه الله عليه - در اواخر كتاب اعتقادات با اندك زياد و كمي و اختلاف عبارتي روايت كرده اند. [ صفحه 25]

الحديث 02

قال الشيخ الصدوق ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه - رحمه الله عليه و علي والديه - في كتاب كمال الدين و تمام النعمه: حدثنا احمد بن زياد بن جعفر الهمداني - رضي الله عنه - عن علي ابن ابراهيم بن هاشم عن ابيه عن عبدالسللام بن صالح الهروي، قال: سمعت دعبل بن علي الخزاعي يقول: انشدت مولاي الرضا علي بن موسي - عليه السلام - قصيدتي التي اولها:مدارس آيات خلت من تلاوه و مهبط وحي مقفر العرصاتفلما انتهيت الي قولي: [ صفحه

26] خروج امام لا محاله خارج يقوم علي اسم الله و البركاتيميز فينا كل حق و باطل و يجزي علي النعماء و النقماتبكي الرضا - عليه السلام - بكاء شديدا، ثم رفع راسه الي فقال [لي]، يا خزاعي نطق روح القدس علي لسانك بهذين البيتين، فهل تدري من هذا الامام و متي يقوم؟ فقلت: لا يا مولاي الا اني سمعت بخروج امام منكم يطهر الارض من الفساد و يملاهاعدلا. فقال: يا دعبل، الامام بعدي محمد ابني، و بعد محمد ابنه علي، و بعد علي ابنه الحسن، و بعد الحسن ابنه الحجه القائم المنتظر في غيبته، المطاع في ظهوره، لولم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتي يخرج و يملاها عدلا كما ملئت جورا. و امامتي فاخبار عن الوقت، و قد حدثني ابي عن ابيه عن آبائه - عليهم السلام - ان النبي - صلي الله عليه و آله - قيل له: يا رسول الله متي يخرج القائم من ذريتك؟ قال: مثله مثل الساعه لا يجليها الا الله لا تاتيكم الا بغته. ابن بابويه - رحمه الله عليه - به سند مزبور نقل كرده از عبدالسلام ابن صالح هروي كه او گفت: شنيدم از دعبل بن علي خزاعي كه او گفت: خواندم بر مولاي خود علي بن موسي الرضا - عليه السلام - قصيده ام را كه اولش اينست، شعر:مدارس آيات خلت من تلاوه و مهبط وحي مقفر العرصاتچون منتهي شدم به گفتارم كه، نظم:خروج امام لا محاله خارج يقوم علي اسم الله و البركات [ صفحه 27] يميز فينا كل حق و باطل و يجزي علي النعماء و النقماتامام رضا - عليه السلام

- سخت گريست، و بعد از آن سر بر آورد و به جانب من نگريست، و فرمود كه: اي خزاعي روح القدس به زبان تو ناطق شده است به اين دو بيت، آيا مي داني كيست اين امام كه خروج خواهد كرد و كي قيام به امر امامت خواهد نمود؟ گفتم: نمي دانم اي مولاي من الا آنكه شنيده ام كه امامي از شما خروج كند كه پاك سازد زمين را از فساد، و پركند از عدل. آن حضرت فرمود كه: اي دعبل امام بعد از من پسر من محمد است، بعد ازو پسر او علي، و بعد از پسر او حسن، و بعد از حسن پسر او حجت قائم كه منتظر است در زمان غيبت بودنش، و مطاعست در زمان ظهورش، اگر باقي نماند از دنيا الا يك روز هر آينه دراز گرداند حضرت الله تعالي آن روز را تا آن امام ظهور كند، و پركند زمين را از عدل همچنانكه پر شده باشد از ستم. اما آنكه كي ظهور خواهد كرد، آن خبر دادنست از وقت، و به تحقيق كه خبر داد مرا پدرم از پدرش از آبائش - عليهم السلام - كه از پيغمبر - صلي الله عليه و آله - پرسيدند كه قائم از ذريت تو كي خروج خواهد كرد؟ آن حضرت فرمود كه: مثل او مثل قيامت است كه هويدا نمي گرداند كسي آن را مگر حضرت الله تعالي و نمي آيد به شما مگر ناگاه و بي خبر. محمد بن يعقوب كليني - روح الله روحه - يك باب در اين مطلب كه وقت ظهور حضرت خاتم الاوصيا را كسي به

غير از حضرت الله تعالي نمي داند در كتاب كافي ايراد نموده و آن را باب كراهيه التوقيت نام كرده، و ابن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - در كتاب اثبات الرجعه بابي را كه مشتمل برين طور احاديث است به باب شده النهي عن التوقيت موسوم [ صفحه 28] ساخته و توقيت را حرام مي داند. يكي از آن احاديث كه آن شيخ جليل القدر روايت كرده اين است كه مي فرمايد: حدثنا محمد بن ابي عمير - رضي الله عنه - عن حماد بن عيسي عن ابي شعبه الحلبي عن ابي عبدالله - عليه السلام - عن ابيه محمد بن علي عن ابيه علي بن الحسين عن عمه الحسن بن علي بن ابي طالب عليهم السلام. قال: سالت جدي رسول الله - صلي الله عليه و آله - عن الائمه بعده، فقال - عليه السلام -: الائمه بعدي عدد نقباء بني اسرائيل اثنا عشر، اعطاهم الله علمي و فهمي، و انت منهم يا حسن. فقلت: يا رسول الله فمتي يخرج قائمنا اهل البيت؟ قال: يا حسن انما مثله مثل الساعه اخفي الله علمها علي اهل السموات و الارض لا تاتي الا بغته. يعني: حضرت امام حسن - عليه السلام - فرمود كه از جد خود رسول خدا - صلي الله عليه و آله - پرسيدم از امامان كه بعد از آن سرور عالميان پيشوايي جهانيان خواهند بود، آن حضرت فرمود كه: امامان بعد از من به شماره نقباء بني اسرائيل اند يعني آن چنانكه نقباء بني اسرائيل دوازده تن بودند، امامان بعد از من دوازده تن اند، عطا نموده است خداي تعالي به ايشان

دانش و فهم مرا، و تو از جمله ايشاني. پس گفتم كه اي رسول خدا كي خروج خواهد كرد قائم ما اهل البيت؟ آن حضرت فرمود كه: اي حسن جزين نيست كه مثل او مثل روز قيامت است كه پنهان داشته است حضرت الله تعالي علم آن را بر اهل آسمانها و زمين، نمي آيد روز قيامت مگر ناگاه و بي خبر. يعني آن چنانكه كسي به غير از حضرت خداوند عالميان نمي داند كه قيامت كي خواهد بود، كسي به غير از حضرت ملك منان نمي داند كه وقت ظهور حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - كي خواهد بود. و شيخ ابو جعفر طوسي - رضوان الله عليه - در كتاب الغيبه [ صفحه 29] مي فرمايد: اما وقت خروجه فليس بمعلوم لنا علي التفضيل، بل هو مغيب عنا الي ان ياذن الله بالفرج. و چند حديث درين باب نقل كرده كه در سند آن احاديث ابن شاذان - رحمه الله عليه -مذكور است، و آن احاديث با ديگر حديث ها درين معني در كتاب اثبات الرجعه به نظررسيده، از آن جمله است اينكه شيخ ابو جعفر مي فرمايد: اخبرنا الحسين بن عبيدالله عن ابي جعفر محمد بن سفيان البزوفري عن علي بن محمد عن الفضل بن شاذان عن احمد بن محمد و عبيس [بن هشام] عن كرام عن الفضيل قال: سالنا ابا جعفر - عليه السلام -: هل لهذا الامر وقت؟ فقال عليه السلام:كذب الوقاتون، كذب الوقاتون، كذب الوقاتون. يعني فضيل گفت: پرسيديم ما از حضرت ابي جعفر يعني امام محمد باقر - عليه السلام- كه آيا وقت معيني هست مرا اين امر را؟ يعني

ظهور حضرت صاحب الامر - صلوات الله عليه - را؟ حضرت امام سه مرتبه از روي مبالغه فرمود كه: دروغ گفتند وقت قرار دهندگان. ديگر روايت كرده از ابن شاذان به اين طريق كه: الفضل بن شاذان عن الحسين بن يزيد الصحاف عن منذر الجواز عن ابي عبدالله - عليه السلام - قال كذب الموقتون، ما وقتنا فيما مضي و لا نوقت فيما يستقبل. يعني: حضرت امام جعفر - عليه السلام - فرمود: دروغ گفتند وقت [ صفحه 30] قرار دهندگان، ما در زمان گذشته وقت قرار نداده ايم، و در زمان آينده وقت قرارنخواهيم داد. ابن شاذان اين حديث را به چند سند صحيح روايت كرده است، و شيخ طوسي بعد از ذكر اين حديث مي گويد: و بهذا الاسناد عن عبدالرحمن بنن كثير قال كنت عند ابي عبدالله - عليه السلام - اذ دخل عليه مهزم الاسدي، فقال: اخبرني جعلت فداك متي هذا الامر الذي تنتظرونه، فقد طال؟ فقال: يا مهزم كذب الوقاتون، و هلك المستعجلون، و نجا المسلمون،و الينا يصيرون. يعني: عبدالرحمن بن كثير گفت كه نزد حضرت ابي عبدالله - عليه السلام - بودم كه مهزم اسدي درآمد و گفت: فداي تو شوم خبرده مرا كه اين امري كه انتظار آن مي كشيد كي خواهد بود؟ يعني امر ظهور حضرت صاحب الامر - عليه السلام -، پس بدرستي كه مدت انتظار به دراز كشيد، آن حضرت فرمود كه: اي مهزم دروغ گفتند وقت قرار دهندگان، و هلاك شدند شتاب كنندگان، و رستگار شدند تسليم كنندگان، و بسوي ما ميل مي كنند آن تسليم كنندگان. چند حديث ديگر شيخ ابو محمد بن شاذان

- رحمه الله تعالي - در اين باب روايت كرده است، و دو جادر توقيعات واقع است كه حضرت حجه الرحمن - عليه السلام - خود وقت قرار دهندگان را دروغگوي گفته. يكي آنست كه ابن بابويه - رحمه الله عليهه - در كتاب كمال الدين [ صفحه 31] مي گويد: حدثنا محمد بن ابراهيم بن اسحاق [الطالقاني] - رضي الله عنه - قال:سمعت ابا علي [محمد] بن همام، يقول: سمعت محمد بن عثمان العمري - قدس الله روحه - يقول: خرج التوقيع بخط اعررفه يقول: من سماني في مجمع من الناس باسمي فعليه لعنه الله. قال ابو علي [محمد] بن همام: و كتبت اساله عن [ظهور] الفرج متي يكون؟ فخرج التوقيع: كذب الوقاتون. يعني: محمد بن همام گفت: شنيدم از محمد بن عثمان - قدس الله روحه - كه مي گفت: بيرون آمد توقيع به خطي كه مي شناسم آن خط را كه مي گفت، يعني حضرت صاحب - عليه السلام - در آن، همچنين فرموده بود كه: هر كس در مجمعي از مردمان مرا نام نهد يعني نام مرا بر زبان آورد، برو باد لعنت خدا. محمد بن همام گفت: نوشتم وسوال نمودم از آن حضرت از ظهور فرج كه آن كي خواهد بود؟ بيرون آمد توقيع در جواب من كه: دروغ گفتند وقت قرار دهندگان. امير محمد باقر داماد - رحمه الله عليه - بعد از نقل اين حديث در كتاب شرعيه التسميه مي فرمايد كه: اين حديث را بعينه شيخ مفيد و شيخ [ صفحه 32] طوسي و شيخ طبرسي - قدس الله اسرارهم - به سندهاي صحيح خود روايت كرده اند.

ديگري از آن دو جا كه در توقيعات واقع است آنست كه ابن شاذان و ابن بابويه و شيخ طوسي و شيخ طرابلسي - رضوان الله عليهم اجمعين - به سندهاي خود روايت كرده اند. ما به يك سند و به نقل فقره اي از آن به جهت اختصار درين مكان اكتفا مي نمائيم. ابن بابويه - رحمه الله عليه - روايت مي كند از محمد بن [محمد بن] عصام كليني - رضي الله عنه - و او از محمد بن يعقوب كليني و او از اسحاق بن يعقوب كه او گفت: مسالت نمودم از محمد بن عثمان [عمري] - رحمه الله تعالي - كه او برساند نوشته مرا كه سوالل كرده بودم در آن از مسايلي كه مشكل بود بر من. پس وارد شد توقيع در جواب، مجملا از جمله آن مسايلي يكي اين بوده كه از وقت ظهور آن حضرت پرسيده، آن حضرت در جواب اين سوال نوشته است كه: و اما ظهور الفرج فانه الي الله تعالي و كذب الوقاتون. يعني: اما ظهور فرج بازبسته است به اراده و مشيت حضرت حق تعالي، و دروغ گفتند وقت قرار دهندگان. قبل ازين مذكور شد كه ابن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - حديث ها درين باب روايت كرده سواي آنچه شيخ ابو جعفر طوسي - قدس الله سره - از او روايت نموده. از آن جمله يكي اينست كه مي فرمايد: حدثنا عبدالرحمن بن ابي نجران - رضي الله عنه - عن عاصم بن حميد عن ابي حمزه الثمالي عن ابي جعفر - عليه السلام - قال: قال رسول [ صفحه 33]

الله - صلي الله عليه و آله - لامير المومنين - عليه السلام -: يا علي ان قريشا ستظهر عليك ما استبطنته، و تجتمع كلمتهم علي ظلمك و قهرك، فان وجدت اعوانا فجاهدهم، و ان لم تجد اعوانا فكف يدك و احقن دمك، فان الشهاده من ورائك، فعلم ان ابني ينتقم من ظالميك و ظالمي اولادك و شيعتك في الدنيا، و يعذبهم الله في الاخره عذابا شديدا. فقال سلمان الفارسي: من هو يا رسول الله؟ قال: التاسع من ولد ابني الحسين الذي يظهر بعد غيبه الطويله، فيعلن امر الله و يظهر دين الله و ينتقم من اعداء الله و يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. قال: متي يظهر يا رسول الله؟ قال - عليه السلام -: لا يعلم ذلك الا الله، ولكن لذلك علامات، منها نداء من السماء، و خسف بالمشرق، و خسف بالمغرب، و خسف بالبيداء. يعني: حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: پيغمبر - صلي الله عليه و آله -باميرالمومنين - عليه السلام - گفت كه: يا علي زود باشد كه قريش ظاهر سازد بر تو آنچه پنهان داشته اند آن را، يعني كين و عداوتي را كه در زمان من نسبت به توپنهان مي داشته اند بعد از من آن را ظاهر سازند و مجتمع شود كلمه ايشان بر ستم نمودن و غلبه كردن بر تو، يعني اتفاق كنند بر ظلم و جور كردن و قهر و غلبه كردن بر تو، پس اگر اعوان و انصار بيابي جهاد كن با ايشان و اگر نيابي بازدار دست خود را، و نگاه دار خون خود را، پس

بدرستي كه شهيد شدن از پي است ترا، و بدان كه فرزند من انتقام خواهد كشيد در دنيا از آنها كه بر تو و اولاد و شيعه تو ظلم كنند، و خداي تعالي در آن جهان ايشان را به عذاب شديد گرفتار خواهد گردانيد. سلمان فارسي - عليه الرحمه - گفت: اي رسول خدا آن فرزند تو كه [ صفحه 34] اين كار خواهد كرد كيست؟ پيغمبر - صلي الله عليه و آله - گفت كه: او نهمين است از اولاد فرزند من حسين، آنكه ظاهر و هويدا گردد بعد از پنهان بودن دراز، پس اعلان نمايد امر خدا را و ظاهر سازد دين خدا را، و انتقام كشد از دشمنان خدا، و پركند زمين را از عدل و داد همچنانكه پرشده باشد از جور و ظلم. سلمان فارسي گفت: كي ظهور خواهد نمود اي رسول خدا؟ پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود: آن را كسي نمي داند الا خداي تعالي، ليكن آن را نشانه هاست، از جمله نشانه ها ندائي است از آسمان، و فرو رفتن جمعي به زمين در مشرق، و فرو رفتن گروهي به زمين در مغرب، و فرو رفتن طايفه اي به زمين در بيداء. و السلام علي من اتببع الهدي. ابن بابويه - رحمه الله عليه - در كتاب كمال الدين و تمام النعمه مي گويد: حدثنا عبدالواحد بن محمد بن عبدوس العطار، قال: حدثنا علي بن محمد بن قتيبه النيشابوري، عن حمدان بن سليمان، قال: حدثنا الصقر بن ابي دلف، قال: سمعت ابا جعفر محمد بن علي الرضا - عليهما السلام - يقول: ان الامام بعدي ابني

علي امره امري و قوله قولي و طاعته طاعتي، و الامام بعده ابنه الحسن، امره امر ابيه، و قوله قول ابيه، و طاعته طاعه ابيه. ثم سكت، فقلت له: يا ابن رسول الله فمن الامام بعد الحسن؟ فبكي - عليه السلام - بكاء شديدا، ثم قال: ان من بعد الحسن ابنه القائم بالحق المنتظر. فقلت له: يا ابن رسول الله لم سمي القائم؟ قال: لانه يقوم بعد موت ذكره [ صفحه 35] و ارتداد اكثر القائلين بامامته، فقلت له: و لم سمي المنتظر؟ قال: لان له غيبه تكثر ايامها و يطول امدها، فينتظر خروجه المخلصون، و ينكره المرتابون، ويستهزي ء بذكره الجاحدون، و يكذب فيه الوقاتون، و يهلك فيها المستعجلون، و ينجو فيها المسلمون. يعني: صقر بن ابي دلف گففت: شنيدم از حضرت امام محمد تقي - عليه السلام - كه مي گفت:امام بعد از من پسر من علي است، امر او امر منست، و قول او قول منست، و طاعت او طاعت منست، و بعد از او امام پسر او حسن است، امر او امر پدر اوست، و قول او قول پدر اوست، و طاعت او طاعت پدر اوست. بعد از آن امام - عليه السلام - خاموش شد. پس گفتم: اي فرزند رسول خدا امام بعد از حسن كيست؟ آن حضرت گريست گريستني سخت، بعد از آن فرمود كه: امام بعد از حسن پسر او قائم بحق [است] كه منتظر است، گفتم: اي فرزند رسول خدا او را چرا قائم نام كرده اند؟ فرمود: به جهت آنكه قيام خواهد نمود به امر امامت بعد از موت ذكرش و مرتد شدن اكثر قائلين به امامتش، گفتم: چرا

او را منتظر نام كرده اند؟ فرمود: از براي آنكه او راست غايب بودني كه بسيار خواهد بود روزهاي آن، و به طول خواهد كشيد مدت آن، پس انتظار خواهند كشيد خروج او را مخلصان، و انكار خواهند كرد او را شك كنندگان، و استهزا خواهند نمود به ياد كردن او جاحدون، و دروغ خواهند گفت وقت قرار دهندگان و هلاك خواهند شد در آن غايب بودن شتاب كنندگان، و رستگاري خواهنديافت در آن غايب بودن تسليم كنندگان، يعني آنهائي كه گردن تسليم بگذارند، و به چون و چرا كه سبب توقف چيست و چرا خروج نمي كند كار ندارند. اين حديث را ابن شاذان بي واسطه از امام به اندك اختلاف عبارتي [ صفحه 36] نقل كرده با چند ديگر، و بعد از آن مي گويد: قد تحقق من هذه الاخبار و امثالهاان وقت ظهوره مغيب عن الخلق و لا يعلمه الا الله. و حسن بن حمزه علوي طبري در كتاب الغيبه مي گويد: قال ابو علي محمد بن همام - رضي الله عنه - في كتابه نوادر الانوار حدثنا محمد بن عثمان بن سعيد الزيات - رضي الله عنه - قال: سمعت ابي يقول: سئل ابو محمد - عليه السلام - عن الخبر الذي روي عن آبائه - عليهم السلام -: ان يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه.فقال: ان هذا حق كما ان النهار حق. فقيل له: يا ابن رسول الله: فمن الحجه و الامام بعدك؟ قال: ابني هو الامام و الحجه بعدي، من مات و لم يعرفه مات ميته جاهليه، اما ان له غيبه يحار فيها الجاهلون، و يهلك فيها المبطلون، و يكذب فيها

الوقاتون، ثم يخرج كاني انظر الي الاعلام التي تخفق فوق راسه بنجف الكوفه. يعني: عثمان بن سعيد كه از وكلاي حضرت امام حسن عسكري و حضرت صاحب الزمان - عليهما السلام - بوده گفت كه: از حضرت ابو محمد يعني امام حسن عسكري - عليه السلام - پرسيدند از معني حديثي كه روايت كرده اند از آباي كرام آن حضرت كه ايشان فرموده اند كه: خالي نمي ماند زمين از حجتي كه مر خداي را باشد بر خلق تا به روز قيامت، بدرستي كه هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرده است مردن جاهليت. آن حضرت فرمود كه: اين حق است همچنانكه روز حق است. يعني همچنانكه روز ظاهر و روشن است، اين حديث نيز مبين و مبرهن است. پس گفتند كه: اي فرزند رسول خدا كيست حجت و امام بعد از تو؟ آن [ صفحه 37] حضرت فرمود: فرزند من امام و حجت است بعد از من، هر كس بميرد و او را نشناخته باشد مرده است مردن جاهليت، يعني حكم آن دارد كه اسلام و زمان اسلام را درنيافته و كافر مرده. بالجمله امام - عليه السلام - فرمود كه: بدان و آگاه باش كه او را غايب شدني خواهد بود كه حيران خواهند شد در آن جاهلان، و هلاك خواهند شد در آن مبطلان، ودروغ خواهند گفت در آن زمان وقت قرار دهندگان، بعد از آن خروج خواهد نمود، گويا نظر مي كنم به علمهايي كه مي درخشد و حركت مي كند بر بالاي سر او در نجف كوفه. پس معلوم مي شود ازين احاديث كه شيخ طوسي

و ابن بابويه و محمد بن يعقوب كليني و شيخ نيشابوري كه مقدم است بر ايشان - چه جاي آنها از علما كه موخرند ازيشان - و پيغمبر و ائمه اثنا عشر - عليهم السلام - بر وقت ظهور حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - مطلع نبوده اند، و حضرت صاحب الامر - صلوات الله عليه - خود بر آن اطلاع ندارد. [ صفحه 39]

الحديث 03

قال الصدوق - رحمه الله تعالي - في كتاب كمال الدين و تمام النعمه: حدثنا [محمد بن] موسي بن المتوكل قال: حدثنا محمد بن ابي عبدالله الكوفي، قال: حدثنا موسي بن عمران النخعي، عن عمه الحسين بن يزيد النوفلي، عن الحسن بن علي بن ابي حمزه، عن ابيه، عن الصادق جعفر بن محمد، عن آبائه عن اميرالمومنين - عليهم السلام - قال: قال رسول الله - صلي الله عليه و آله -: حديثني جبرئيل عن رب العزه جل جلاله انه قال: من علم ان لا اله الا انا وحدي، و ان محمدا عبدي و رسولي، و ان علي بن ابي طالب خليفتي، و ان الائمه من ولده حججي، ادخلته الجنه برحمتي و نجيته من النار بعفوي و ابحت له جواري و اوجبت له كرامتي و اتممت عليه نعمتي و جعلته من خاصتي و خالصتي، ان ناداني لبيته، و ان دعاني اجبته، و ان سالني اعطيته، و ان سكت ابتداته، و ان اساء رحمته، و ان فرمني دعوته، و ان رجع الي قبلته، و ان قرع بابي فتحته. و من لم يشهد ان لا اله الا انا وحدي، او شهد بذلك، و لم يشهد ان محمدا عبدي و رسولي،

او شهد بذلك و لم يشهد ان علي بن ابي طالب خليفتي، او شهد بذلك و لم يشهد [ صفحه 40] ان الائمه من ولده حججي، فقد جحد نعمتي و صغر عظمتي و كفر باياتي و كتبي و رسلي، ان قصدني حجبته و ان سالني حرمته، و ان ناداني لم اسمع نداءه، و ان دعاني لم استجب دعاءه، و ان رجاني خيبته، و ذلك جزاءه مني و ما انا بظلام للعبيد. فقام جابر بن عبدالله الانصاري فقال: يا رسول الله و من الائمه من ولد علي بن ابي طالب؟ قال: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه، ثم سيد العابدين في زمانه علي بن الحسين، ثم الباقر محمد بن علي، و ستدركه يا جابر فاذا ادركته فاقرئه مني السلام، ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم الكاظم موسي بن جعفر، ثم الرضا علي بن موسي، ثم التقي محمد بن علي، ثم النقي علي بن محمد، ثم الزكي الحسن بن علي، ثم ابنه القائم بالحق مهدي امتي الذي يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. هولاء يا جابر خلفائي و اوصيائي و اولادي و عترتي، من اطاعهم فقد اطاعني و من عصاهم فقد عصاني، و من [انكرهم او] انكرو احدا منهم فقد انكرني، بهم يمسك الله السماء ان تقع علي الارض الا باذنه، و بهم يحفظ الله الارض ان تميد باهلها. به سند مذكور ابن بابويه - رحمه الله عليه - از ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق و آن حضرت از آباي كرام خود نقل فرموده از حضرت رسالت پناه - صلي الله عليه و آله - و آن جناب از جبرئيل - عليه السلام

- و جبرئيل از حضرت رب العزه جل جلاله كه حضرت ملك ودود فرمود كه: هر كس گواهي دهد كه نيست خدائي الا من كه يگانه و واحدم، و محمد بنده و رسول منست، و علي بن ابي طالب خليفه منست، و امامان از فرزندان علي بن ابي طالب حجتهاي منند، داخل مي سازم او را به رحمت خود در بهشت، و نجات مي دهم او را ازآتش دوزخ به عفو خود، و مباح مي گردانم [ صفحه 41] برو همسايگي خود را، يعني نزديكي او را به رحمت خود، و واجب مي سازم از براي او كرامت خود را، و تمام مي گردانم برو نعمت خود را، و مي گردانم او را از بندگان خاص و خالص خود، اگر ندا كند آن بنده مرا در جواب او لبيك گويم، و اگر بخواند مرا اجابت كنم او را، و اگر از من چيزي خواهد عطا كنم به او، و اگر خاموش شود ابتدا كنم به خطاب كردن با او، و اگر بد كند رحمت كنم برو، و اگر ازمن بگريزد و دوري نمايد من بخوانم او را، و اگر بازگشت به من نمايد قبول كنم اورا، و اگر در رحمت مرا بكوبد بگشايم بر روي او. و آن كسي كه شهادت ندهد به اينكه نيست خدايي به غير من و مرا واحد و يگانه نداند، يا به اين معني شهادت بدهد و شهادت ندهد كه محمد بنده و رسول منست يا به اين هم شهادت بدهد و شهادت ندهد كه علي بن ابي طالب خليفه منست، يا به اين نيز شهادت بدهد و شهادت ندهد

كه امامان از فرزندان علي بن ابي طالب حجتهاي منند، پس به تحقيق كه انكار كرده است نعمت مرا و خرد و كوچك و حقير شمرده عظمت مررا، و كافر شده به آيات و كتابها و پيغمبران من، آن بنده اگر قصد من كند و روي به من آورد، در پرده شوم ازو، يعني اگر روي بدرگاه رحمت من كند ازو پنهان دارم رحمت خود را، و اگر از من چيزي خواهد آن را برو حرام كنم، و اگر ندا كند مرا نشنوم نداي او را، و اگر بخواند مرا و دعا كند مستجاب نكنم دعاي او را، و اگر اميدوار شود به من نااميد گردانم او را، و اين جزاي اوست از من، و نيستم من ظلم كننده بر بندگان. پس برخاست جابر بن عبدالله انصاري و گفت: اي رسول خدا چه كسانند امامان از فرزندان علي بن ابي طالب؟ پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود كه: حسن و حسين اند دو سيد و سرور و بهترين جوانان اهل بهشت، بعد از ايشان سيد و سرور عبادت كنندگان در زمان خود علي بن الحسين، بعد از او باقر محمد بن علي، و [ صفحه 42] زود باشد كه دريابي تو او را اي جابر، پس هرگاه كه او را دريابي بخوان او را ازمن سلام، بعد ازو صادق جعفر بن محمد، بعد ازو كاظم موسي بن جعفر، بعد ازو رضاعلي بن موسي، بعد ازو تقي محمد بن علي، بعد ازو نقي علي بن محمد، بعد ازو زكي حسن بن علي، بعد ازو پسر او قائم به حق مهدي امت من، آنكه پركند زمين را از

عدل و داد همچنانكه پرشده باشد از جور و ظلم اي جابر ايشان خليفه ها و اوصياء و اولاد و عترت منند، هر كه اطاعت نمايد ايشان را مرا اطاعت نموده، و هر كه نافرماني ايشان نمايد حكم آن دارد كه نافرماني من كرده و به من عاصي شده، و هر كه انكار كند ايشان را يا انكار نمايد يكي از ايشان را به تحقيق كه انكار من كرده، به سبب ايشان نگاه مي دارد خداي تعالي آسمان را كه واقع نشود و نيفتد بر زمين مگر به اذن او، و همچنين به سبب ايشان نگاه مي دارد زمين را از آنكه بجنباند اهلش را. اين حديث را شيخ ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمه - به سند صحيح از حضرت امام جعفر روايت كرده، و از جمله نصوص الله بر امامت ائمه اثني عشر - عليهم السلام -شمرده. فائده جليله از آخر اين حديث مستفاد مي گردد كه: درين زمان آسمان به سبب وجود فائض الجود حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - برپاست، و زمين به بركت آن حضرت ثابت و قائم و برجاست، و اگر يكي از ناصبيان درين معني با اهل حق از در مناقشه درآيد و با طايفه ناجيه مكابره نمايد با چندين حديث كه در كتب معتبره اهل خلاف ثبت است و ازطرق ايشان مرويست چه خواهد كرد؟ كه از همه آن احاديث مستفاد مي شود كه بقاي اين جهان باز بسته است به بقاي حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الله الملك المنان - بعضي از آن بعد ازين در اواخر اين اربعين مذكور گردد ان شاء الله

تعالي. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 43]

الحديث 04

قال الفضل بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران -: حدثنا صفوان بن يحيي - رضي الله عنه - قال: حدثنا ابو ايوب ابراهيم بن ابي زياد الخزاز، قال: حدثنا ابو حمزه الثمالي، عن ابي خالد الكابلي، قال: دخلت علي مولاي علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - فرايت في يده صحيفه كان ينظر اليها و يبكي بكاء شديدا. فقلت: فداك ابي و امي يا ابن رسول الله ما هذه الصحيفه؟ قال - عليه السلام -: هذه نسخه اللوح الذي اهداه الله تعالي الي رسوله - صلي الله عليه و آله - الذي كان فيه اسم الله تعالي و رسوله و امير المومنين و عمي الحسن بن علي و ابي - عليهم السلام - و اسمي و اسم ابني محمد الباقر و ابنه جعفر الصادق و ابنه موسي الكاظم و ابنه علي الرضا و ابنه محمد التقي و ابن علي النقي و ابنه الحسن الزكي و ابنه حجه الله القائم بامر الله المنتقم من اعداء الله، الذي يغيب غيبه طويله، ثم يظهر فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. شيخ عالي شان يعني فضل بن شاذان بن سند مزبور روايت كرد از ابي خالد كابلي كه اوگفت: داخل شدم به منزل مولاي خود حضرت امام [ صفحه 44] زين العابدين - عليه السلام - و در دست آن حضرت صحيفه اي ديدم كه بر آن مي نگريست و مي گريست. گفتم: پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند رسول خدا چيست اين صحيفه؟ آن حضرت فرمود كه:

اين نسخه لوحي است كه خداي تعالي به رسول خود به هديه فرستاد، آن لوحي كه در آن بود نام الله تعالي و نام رسول او و نام امير المومنين و نام عمم حسن بن علي و نام پدرم - عليهم السلام - و نام من و نام فرزندم محمد باقر و فرزند او جعفر بن محمد و فرزند او موسي بن جعفر و فرزند او علي رضا و فرزند او محمد تقي و فرزند او علي نقي و فرزند او حسن زكي و فرزند او حجه الله و قائم بامر الله و منتقم از اعداء الله، آنكه غايب شود غايب شدني دراز، بعد از آن ظاهر شود و پركند زمين را از عدل و داد همچنانكه پرشده باشد ازستم و بيداد. اين حديث شريف را مويدات بسيار است، سبب ايجاز بود كه درين رساله به نقل اين خبر مختصر قناعت نمود. حضرت سيدالمجتهدين امير محمد باقر داماد در باب اين حديث كه به حديث لوح موسوم است در كتاب شرعه التسميه مي فرمايد: هو مما علي روايته تواطو الخاصه و العامه من طرق متلونه مختلفه و اسانيد متشعبه متكثره. و آن كتابي است كه در وقتي كه اين ضعيف نزد آن دو نحرير عديم النظير يعني شيخ بهاء [المله و] الذين محمد [عاملي] و امير محمد باقر داماد - عليهما الرحمه - به تلمذ و تعليم تردد داشت، در ميان ايشان بر سر جواز تسميه و حرمت آن در زمان غيبت مناظره و مباحثه روي نمود، و آن گفتگوي مدتي در ميان بود، لهذا سيد مشار اليه كتاب مذكور را تاليف فرمود. فرحمه الله عليهما، و

السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 45]

الحديث 05

قال الصدوق - رضوان الله عليه - في كتاب كمال الدين: حدثنا غير واحد من اصحابنا، قالوا: حدثنا محمد بن همام، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مالك الفزاري، قال: حدثنا الحسن بن محمد بن سماعه، قال: حدثني احمد بن الحارث، قال: حدثني المفضل بن عمر، عن يونس بن ظبيان، عن جابر بن يزيد الجعفي، قال: سمعت جابر بن عبدالله الانصاري يقول: لما انزل الله عز و جل علي نبيه محمد - صلي الله عليه و آله - يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم قلت: يا رسول الله عرفنا الله و رسوله، فمن اولو الامر الذين قرن الله طاعتهم بطاعتك؟ فقال - عليه السلام -: هم خلفائي يا جابر و ائمه المسلمين من بعدي، اولهم علي بن ابي طالب، ثم الحسن ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي المعروف في التوراه بالباقر، و ستدركه يا جابر، فاذا لقيته فاقرئه مني السلام، ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم موسي بن جعفر، ثم علي بن موسي، ثم محمد بن علي، ثم علي بن محمد، ثم الحسن بن علي، ثم سميي و كنيي حجه الله في ارضه [ صفحه 46] و يقيته في عباده ابن الحسن بن علي، ذاك الذي يفتح الله - تعالي ذكره - علي يديه مشارق الارض و مغاربها. ذاك الذي يغيب عن شيعته و اوليائه غيبه لا يثبت فيها علي القول بامامته الا من امتحن الله قلبه للايمان. قال جابر: فقلت له: يا رسول الله [فهل] تنتفع الشيعه به في غيبته؟ فقال - عليه السلام -:

[اي] و الذي بعثني بالنبوه انهم ليستضيئون بنوره و ينتفعون بولايته في غيبته، كانتفاع الناس بالشمس و ان تجللها سحاب، يا جابر هذا من مكنون سر الله، و مخزون علمه، فاكتمه الا عن اهله. الي آخر الحديث. به سند مسفور مرويست كه جابر بن يزيد جعفي گفت: شنيدم از جابر بن عبدالله انصاري كه مي گفت كه در آن هنگام كه حضرت ملك علام فرو فرستاد به بني خود يعني سيد انام - عليه و آله الصلوه و السلام - آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم را گفتم: يا رسول الله ما خدا و رسول را شناخته ايم، اولي الامر كيستند كه قرين گردانيده است حضرت الله تعالي طاعت ايشان را به طاعت تو؟ آن حضرت فرمود كه: ايشان خليفه هاي منند و امامان مسلمانانند بعد از من، اول ايشان علي بن ابي طالب است، بعد ازو حسن، پس حسين، پس علي بن الحسين، بعد ازو محمد بن علي كه معروف است در تورات به باقر، و زود باشد كه او را دريايي اي جابر، پس چون او را ببيني بايد كه بخواني او را از من سلام، يعني كه سلام من به او برساني، بعد ازو صادق جعفر بن محمد، بعد ازو موسي بن جعفر، بعد ازو علي بن موسي، پس محمد بن علي، پس علي بن محمد، بعد ازو حسن بن علي، بعد ازو هم نام و هم كنيت من حجت خدا در زمين خدا، و بقيه خدا در ميان بندگان خدا، پسر حسن بن علي، آنكه بگشايد خداي تعالي بدست او مشارق و مغارب زمين را، و

غايب شود از [ صفحه 47] شيعه و دوستان خود غايب شدني كه ثابت نماند در آن غايب بودن او به قائل بودن به امامت او مگر آن كسي كه امتحان و آزمايش كرده باشد الله تعالي دل او را به ايمان. جابر گفت: گفتم اي رسول خدا آيا منتفع شوند ازو شيعه در زمان غايب بودن او؟ آن حضرت فرمود: بلي منتفع مي شوند به آن خدائي قسم كه مرا به نبوت برانگيخته است ه ايشان مستضي ء مي گردند به نور او و منتفع مي شوند به ولايت او در زمان غايب بودن او مانند منتفع شدن مردمان از نور آفتاب، اگر چه پوشيده باشد قرص آفتاب راسحاب. اي جابر اين از مكنون سر خدا و مخزون علم خداست، پنهان دار آن را مگر ازاهلش. بايد دانست كه اين حديث تتمه داشت، به جهت اختصار واگذاشت اين خاكسار ذكر آن را. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 49]

الحديث 06

قال الشيخ الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل - رحمه الله تعالي -: حدثنا محمد بن سنان عن المفضل بن عمر، عن جابر بن يزيد الجعفي، عن سعيد بن المسيب، عن عبد الرحمن بن سمره، قال: قال رسول الله - صلي الله عليه و آله -: لما خلق الله تعالي ابراهيم الخليل -عليه السلام - كشف عن بصره فراي نورا الي جنب العرش، فقال: الهي ما هذا النور؟ قال: يا ابراهيم هذا نور محمد، صفوتي من خلقي، و راي نورا الي جنبه، فقال: الهي ما هذا النور؟ قال: هذا نور علي ناصر ديني. و راي في جنبهما ثلاثه انوار، فقال: الهي ما هذه الانوار؟ فقال:

نور فاطمه بنت محمد و الحسن و الحسين ابنيها و ابني علي. قال: الهي اني اري تسعه انوار قد احدقوا بالخمسه، قال: هذه انوار علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و الحجه بن الحسن الذي يظهر بعد غيبته عن شيعته و اوليائه. فقال ابراهيم: الهي اني اري انوارا قد احدقوا بهم لا يحصي عددهم الا انت، قال: يا ابراهيم هذه انوار شيعتهم، شيعه علي بن ابي طالب اميرالمومنين. فقال ابراهيم: فبما تعرف شيعته؟ قال: بصلاه احدي و خمسين، و الجهر [ صفحه 50] بسم الله الرحمن الرحيم، و القنوت قبل الركوع، و تعفير الجبين، و التختم باليمين. فقال ابراهيم: اللهم اجعلني من شيعه اميرالمومنين علي بن ابي طالب، قال تبارك و تعالي: يا ابراهيم قد جعلتك منهم. فلهذا انزل الله فيه في كتابه الكريم و ان من شيعته لابراهيم. قال المفضل بن عمر: قد روينا ان ابراهيم - عليه السلام - لما احس بالموت روي هذا الخبر لاصحابه و سجد، فقبض في سجدته - صلوات الله و سلامه عليه -. به سندي كه نوشته شده منقولست از عبدالرحمن بن سمره كه او گفت كه: پيغمبر - صلي الله عليه و آلله - فرمود كه: چون آفريد حضرت ملك جليل حضرت ابراهيم خليل - عليه السلام - را، حجاب از پيش نظر آن جناب برداشت. [پس آن حضرت] در جنب عرش مجيد نوري ديد، پس از حضرت ملك ودود از حقيقت آن نور سوال نمود، خطاب از حضرت رب الارباب رسيد كه اين نور

برگزيده من محمد است، و از حقيقت نوري كه در جنب آن نور ديد پرسيد، حق تعالي فرمود كه: آن نور ناصر دين من علي است، و در جنب آن دو نور سه نور به نظر مبارك درآورد و پرسيد، خطاب رسيد كه آن نور فاطمه دختر محمد و حسن و حسين است كه دو فرزند او و دو فرزند علي بن ابي طالب اند، گفت اي خداوند من نه نور مي بينم كه بر دور آن پنج نور در آمده اند؟ ندا رسيد كه آن نور علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي ومحمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجه بن الحسن است، آنكه ظاهر شود بعداز غايب شدن از شيعه و دوستانش. [ صفحه 51] ابراهيم - عليه السلام - گفت: اي خداوند من نورهاي بسيار مي بينم كه دور ايشان را فرو گرفته اند كه نمي شمارد آن انوار را مگر تو، يعني به غير از تو كه خداوند عاللمياني كسي قادر بر شمردن آن نورهاي بسيار نيست، آن نورها چيست؟ حق تعالي فرمود كه: آن نورهاي شيعيان ايشانست و شيعيان علي بن ابي طالب كه امير المومنين است. ابراهيم گفت: به چه چيز مي شناسند شيعه اميرالمومنين را؟ حق تعالي فرمود: به پنجاه و يك ركعت نماز، يعني در شبانه روزي گزاردن، و به جهر بسم الله الرحمن الرحيم گفتن، يعني در نماز و دعا خواندن در نماز پيش از ركوع، و جبين بر خاك گذاشتن بعد از نماز، و انگشتر در دست راست

كردن. پس ابراهيم گفت: اميدوارم و از درگاه احسانت توقع دارم كه مرا از شيعيان علي گرداني. خطاب از خداي تبارك و تعالي رسيد كه: يا ابراهيم ما كه خداوند عالميانيم ترا از شيعيان علي گردانيديم. پس ازين جهت حضرت عزت فرو فرستاد در كتاب كريم يعني در قرآن عظيم در شان حضرت ابراهيم اين آيه را كه: و ان من شيعته لابراهيم يعني بدرستي و راستي و حقيقت كه هر آينه از شيعه اوست ابراهيم. مفضل گفت: روايت كرده اند از براي ما كه در وقتي كه حضرت ابراهيم پيغمبر - عليه السلام - احساس نمود كه وقت رحلت است، روايت كرد اين حديث شريف را به جهت اصحاب خود و به سجود رفت، پس قبض كرده شد روح مقدس آن حضرت در آن هنگام كه در سجود بود. الحمد الله الذي شرف شيعه اميرالمومنين - عليه السلام - بهذه الفضيله العظمي. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 53]

الحديث 07

قال الشيخ الفقيه ابو الحسن محمد بن احمد بن علي بن الحسن بن شاذان القمي - رحمه الله تعالي - في المائه التي جمعها من طرق العامه: حدثنا احخمد بن محمد بن عبيدالله الحافظ، قال: حدثنا علي بن سنان الموصلي، قال: حدثنا احمد بن محمد بن صالح، قال: حدثنا سليمان بن احمد، قال: حدثنا ريان بن مسلم، قال: حدثنا عبدالرحمن بن يزيد بن جابر، قال: حدثنا سلامه عن ابي سليمان راعي رسول الله - صلي الله عليه و آله - [قال]: قال رسول الله - صلي الله عليه و آله -: لما اسري بي الي السماء قال لي الجليل جل جلاله: آمن الرسول بما انزل اليه من

ربه، قلت: و المومنون. [ صفحه 54] قال: صدقت يا محمد، من خلفت في امتك؟ قلت: خيرها. قال: علي بن ابي طالب؟ قلت: نعم يا رب. قال: يا محمد اني اطلعت علي الارض [اطاعه] فاخترتك منها، فشققت لك اسما من اسمائي، فلا اذكر في موضع الا ذكرت معي، فانا المحمود و انت محمد. ثم اطلعت ثانيه فاخترت منها عليا و شققت [له] اسما من اسمائي فانا الاعلي و هو علي، يا محمد اني خلقتك و خلقت عليا و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمه من ولد الحسين من سنخ نور من نوري، و عرضت ولايتكم علي اهل السماوات و اهل الارض، فمن قبلها كان عندي من المومنين، و من جحدها كان من الكافرين. يا محمد لو ان عبدا من عبيدي عبدني حتي ينقطع و يصير كالشن البالي ثم اتاني جاحدا بولايتكم ما غفرت له حتي يقر بولايتكم، يا محمد تحب ان تراهم؟ قلت: نعم يا رب. فقال لي: التفت عن يمين العرش، فالتفت فاذا بعلي و فاطمه و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و المهدي في ضحضاح من نور قيام يصلون، و في وسطهم يضي ء المهدي كانه كوكب دري. فقال: يا محمد هولاء الحجج و هو الثائر من عترتك، و عزتي و جلالي انه الحجه الواجبه لاوليائي و المنتقم من اعدائي. اين شيخ عالي شان كه او نيز از بزرگان علماي طايفه ناجيه است از طرق عامه به سندمزبور روايت مي كند از

ابي سليمان كه شبان سيد عالميان بود، كه او گفت: پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود كه: در شبي كه مرا بردند به جانب آسمان،حضرت ملك جليل جل جلاله فرمود كه: آمن الرسول بما انزل اليه من ربه، گفتم: و المومنون، حضرت معبود فرمود كه: راست گفتي يا [ صفحه 55] محمد كه را خليفه ساختي و به نيابت خود در زمين گذاشتي كه به سماي اكرام و عرش اعظام ما برآمدي؟ گفتم: بهترين امت را، فرمود: علي بن ابي طالب را؟ گفتم: بلي اي پروردگار من، فرمود كه: يا محمد من در نگريستم به زمين، يعني اراده خود را به جهت برگزيدن متعلق به زمين ساختم، پس ترا برگزيدم از اهل زمين، آنگاه بيرون آوردم از براي تو نامي از نامهاي خود را، پس ياد نمي كنند مرا در هيچ محل و موضعي الا آنكه ياد مي كنند ترا با من، منم محمود و تويي محمد، بعد از آن بنظر قدرت به زمين نگريستم و علي را از اهل زمين برگزيدم و از براي او نيزاسمي از اسماي حسناي خود مشتق ساختم، پس منم اعلي و اوست علي، يا محمد آفريدم ترا و علي را و فاطمه و حسن و حسين را و امامان را كه از اولاد حسين اند از اصل نوري از نور خود، و عرض كردم دوستي شما را بر اهل آسمانها و اهل زمين، پس هر كس كه قبول كرد دوستي شما را نزد من از مومنان است، و هر كس انكار كرد از كافرانست، يا محمد اگر بنده اي از بندگان من عبادت كند مرا تا

منقطع شود، يعني نزديك گردد كه قطع حياتش شود و از غايت رياضت عبادت بدنش چون مشك كهنه گردد، پس به جانب من آيد، يعني بازگشت به من نمايد در حالتي كه منكر باشد ولايت شما را،نيامرزم او را تا وقتي كه اقرار كند به ولايت شما. يا محمد دوست مي داري كه ببيني ايشان را و به نظر درآوري آل و اوصياي خود را؟ گفتم بلي اي پروردگار من، فرمود كه: توجه كن و التفات نما به جانب راست عرش، چون نگاه كردم علي بن ابي طالب و فاطمه و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي [ صفحه 56] و مهدي را ديدم در ميان آب تنگي از نور، كه همه ايستاده بودند و به نماز قيام مي نمودند، و در ميان همه مهدي مي درخشيد، چنانكه گويا كوكب درخشنده اي بود، پس حضرت ملك ودود به من خطاب نمود كه: يا محمد ايشان حجتهاي منند، و مهدي طلب خون كننده عترت تست، به عزت و جلالم قسم كه مهدي حجت واجب الاتباع است از براي دوستان من، و انتقام كشنده است از دشمنان من. ابن بابويه - رحمه الله عليه - اين حديث را به سند ديگر در كتاب كمال الدين و تمام النعمه از ابي سليمان راعي به اختلاف عبارات نقل نموده كه در آخر آن واقع است كه: فيخرج اللات و العزي طريين فيحرقهما، فلفتنه الناس يومئذ بهما اشد من فتنه العجل و

السامري. يعني بيرون خواهد آورد حضرت صاحب الزمان لات و عزي را تر و تازه، پس خواهد سوخت ايشان را، و هر آينه فتنه مردمان در آن روز به سبب ايشان سخت تر خواهد بود از فتنه گوساله و سامري. مراد از لات و عزي كه درين حديث واقع است ابي بكر و عمر است عليهما ما عليهما، و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 57]

الحديث 08

قال الشيخ الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل - قدس الله سره -: حدثنا عبدالرحمن بن ابي نجران، قال: حدثنا عاصم بن حميد، قال: حدثنا ابو حمزه الثمالي و قال رحمه الله تعالي: حدثنا الحسن بن محبوب، قال: حدثنا ابو حمزه الثمالي، قال:حدثنا سعيد بن جبير، قال: حدثنا عبدالله بن عباس، قال: قال رسول الله - صلي الله عليه و آله: لما عرج بي الي السماء بلغت سدره المنتهي، ناداني ربي جل جلاله، فقال: يا محمد فقلت: لبيك لبيك يا رب قال: ما ارسلت رسولا فانقضت ايامه الا اقام بالامر بعده وصيه، فانا جعلت علي بن ابي طالب خليفتك و امام امتك ثم الحسن ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم جعفر بن محمد، ثم موسي بن جعفر، ثم علي بن موسي، ثم محمد بن علي، ثم علي بن محمد، ثم الحسن بن علي، ثم الحجه بن الحسن، يا محمد ارفع راسك، فرفعت راسي، فاذا بانوار علي و الحسن و الحسين و تسعه اولاد الحسين، و الحجه في وسطهم يتلالا كانه كوكبب دري، فقال الله تعالي: يا محمد هولاء خلفائي و حججي في الارض، و خلفاءك و اوصياءك من بعدك، [ صفحه 58] فطوبي

لمن احبهم و الويل لمن ابغضهم. شيخ مذكور به سند مزبور روايت مي كند از عبدالله بن عباس كه او گفت: پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود كه: چون مرا عروج به معارج سماوات فرمودند به سدره المنتهي رسيدم، خطاب از حضرت رب الارباب رسيد كه: يا محمد گفتم: لبيك لبيك اي پروردگار من خداوند عالميان فرمود كه: ما هيچ پيغمبري به دنيا و اهل دنيا نفرستاديم كه منقضي شود ايام حيات و روزگار نببوت او الا آنكه به پاي داشت به امر دعوت و بجاي خود گذاشت براي هدايت امت بعد از خود وصي خود را، و بجهت نگاهباني شريعت حجتي را، پس ما كه آفريدگار جهان و خداوند عالميانيم گردانيديم علي بن ابي طالب را خليفه تو و امام امت تو، پس حسن را، يعني مقرر گردانيديم كه بعد از اميرالمومنين خليفه تو و امام امت تو حسن باشد، و بعد ازو حسين و بعد ازو علي بن الحسين، و بعد ازو محمد بن علي، و بعد ازو جعفر بن محمد، و بعد ازو موسي بن جعفر، و بعد ازو محمد بن علي، و بعد ازو محمد بن علي، و بعد ازو علي بن محمد، و بعد ازو حسن بن علي، و بعد ازو حجت پسر حسن، يا محمد سر بالا كن، چون سر بر آوردم انوار علي و صاحب الزمان - عليه السلام - در ميان ايشان مي درخشيد، كه گويا كوكب درخشنده اي بود، پس حضرت الله تعالي فرمود كه:اينها خليفه ها و حجتهاي منند در زمين و خليفه ها و اوصياي تواند بعد از تو، پس خوشا حال

كسي كه دوست دارد ايشان را و ويل و واي بر آن كسي كه دشمن دارد ايشان را. و به غير اين دو حديث كه گذشت چندين حديث است از احاديث معراجيه كه خداوند عالميان در آن سيد انس و جان را به خلافت عترت طاهره [ صفحه 59] اشاره فرموده، اگر كسي گويد كه در يك شب چندين مرتبه آگاهانيدن براي چيست؟ جواب آنست كه شايد همه در يك شب واقع نشده باشد، زيرا كه حديثي هست كه قضيه معراج دوبار وقوع يافته، و آن حديث را علي بن ابراهيم بن هاشم در تفسيرش ذكر كرده، اما چون خالي از طولي نيست ذكر آن را موقوف مي دارد، طالب اطلاع بايد كه به آن كتاب رجوع نمايد. و ابن بابويه - رحمه الله عليه - در كتاب خصال حديثي روايت كرده كه صد و بيست مرتبه حضرت رسالت را عروج بر سماء و ارتقا بر عرش حضرت حق تعالي روي داده و آن حديث اينست كه: عرج بالنبي - صلي الله عليه و آله - مائه و عشرين مره ما من مره الا و قد اوصي الله تعالي فيها النبي - عليه السلام - بالولايه لعلي بن ابي طالب و الائمه عليهم السلام اكثر مما اوصاه بالفرائض. مي تواند بود كه مراد از ولايت درين حديث والي شدن حضرت شاه ولايت باشد بر امت،و تكرار سفارش از جهت تاكيد باشد، چنانكه حضرت رسالت نيز مكرر نصوص جليه و خفيه در باب امامت و خلافت آن حضرت بيان فرمود. سبحان الله با اين همه سفارشها از جانب حضرت حق تعالي و [ صفحه 60] حضرت مصطفي درباره

علي مرتضي - صلوات الله عليهما و آلهما - به هيچ وجه منافقان دغا متاثر نشدند، و به جاي دوست داشتن دشمني كردند، و از خلافت و ولايت آن حضرت سرباز زدند، و به اين نيز اكتفا ننموده بر آن سرور دين پرور استيلا و استعلا نمودند و به اين هم قناعت نكردند و ظلمها بر آن حضرت و اولاد آن حضرت رواداشتند، و ندانستند كه درين جهان حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - ازيشان انتقام خواهد كشيد و در آن جهان به عذاب جاودان گرفتار خواهند گرديد [ صفحه 61]

الحديث 09

قال ابو محمد بن شاذان - جعل الله الفردوس مثواه و حشره مع من تولاه -: حدثنا محمد بن ابي عمير و احمد بن محمد بن ابي نصر - رضي الله عنهما - جميعا عن ابان بن عثمان الاحمر، عن ابان بن تغلب، عن عكرمه عن ابن عباس، قال: قدم يهودي الي رسول الله - صلي الله عليه و آله - يقال له نعثل، فقال: يا محمداني اسالك عن اشياء تلجلج في صدري منذحين فان اجبتني عنها اسلمك علي يدك، قال -عليه السلام -: سل يا با عماره. قال: يا محمد صف لي ربك، فقال - صلوات الله عليه و آله -: ان الخالق لا يوصف الا بما وصف به نفسه كيف يوصف الخالق الواحد الذي تعجز الحواس ان تدركه، و الاوهام ان تناله، و الخطرات ان تحده، و البصائر ان تحيط قدرته،اجل عما يصفه الواصفون، ناي في قربه و [ صفحه 62] قرب في نايه، كيف الكيف فلا يقال كيف، و اين الاين فلا يقال اين، تنقطع الافكار عن معرفته، و ليعلم

ان الكيفيه منه و الاينونيه، و هو الاحد الصمد كماوصف نفسه، و الواصفون لا يبلغون نعته، لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد. قال: صدقت يا محمد، فاخبرني عن قولك انه واحد لا شبه له، اليس الله واحداو الانسان واحد؟ و وحدانيته قد اشبهت وحدانيه الانسان؟ فقال عليه السلام: الله واحد واحدي المعني، و الانسان واحد ثنوي، جسم و عرض و روح، و انما التشبيه في المعاني لا غير. قال: صدقت يا محمد، فاخبرني عن وصيك، من هو؟ فما من نبي الا و له وصي، و ان نبينا موسي بن عمران اوصي الي يوشع بن نون. فقال: نعم، ان وصيي و الخليفه من بعدي علي بن ابي طالب، و بعده سبطاي الحسن والحسين، يتلوه تسعه من صلب الحسين، ائمه ابرار. قال: فسمهم لي يا محمد قال: نعم، اذا مضي الحسين فابنه علي، فاذا مضي علي فابنه محمد، فاذا مضي محمد فابنه جعفر، فاذا مضي جعفر فابنه موسي، فاذا مضي موسي فابنه علي، فاذا مضي علي فابنه محمد، و اذا مضي محمد فابنه علي، فاذا مضي علي فابنه الحسن و بعد الحسن الحجه بن الحسن بن علي، فهذه اثنا عشر [ صفحه 63] اماما علي عدد نقباء بني اسرائيل. قال: فاين مكانهم في الجنه؟ قال: معي و في درجتي، قال: اشهدد ان لا اله الاالله و انك رسول الله و اشهد انهم الاوصياء بعدك، و لقد وجدت هذا في الكتب المتقدمه، فاخبرني يا رسول الله عن الثاني عشر من اوصيائك، قال - عليه السلام -: يغيب حتي لا يري و ياتي علي امتي زمان لا يبقي من الاسلام الا اسمه، و من القرآن

اللا رسمه، فحينئذ ياذن الله له بالخروج. فانتفض نعثل، و قام من بين يدي رسول الله - صلي الله عليه و آله - و يقول: صلوات الله عليك يا سيد المرسلين و علي اوصيائك الطاهرين، و الحمد لله رب العالمين. يعني عبدالله عباس گفت كه يهوديي كه او را نعثل مي گفتند به نزد حضرت رسول الله - صلي الله عليه و آله - آمد و گفت: يا محمد من چند چيز از تو مي پرسم كه بسيار وقتي است كه آن در سينه من مي گردد، اگر جواب مقرون به صواب ادا نمايي بدست تو اسلام مي آورم، و تابع دين تو مي شوم. آن حضرت فرمود كه: اي ابا عماره بپرس. گفت:يا محمد پروردگار خود را از براي من وصف كن. آن جناب فرمود كه: وصف نمي توانند كرد حضرت خالق را مگر به آن چيزي كه خود وصف كرده است به آن خود را، چگونه وصف نمايد خالق واحد و آفريننده يگانه را كه عاجزاست حواس از آنكه او را دريابد و ادراك ذات مقدس او نمايد، و فرو مانده است اوهام از آنكه او را بيابد و به كنه ذات او برسد، و درمانده است خطرات از آنكه حدي از براي او پيدا كند، ناتوان است بصاير از آنكه احاطه قدرت او كند، بزرگتراست از آنكه وصف او كنند وصف كنندگان، دور است در نزديكي و نزديك است در دوري،يعني نزديك [ صفحه 64] و دور نزد علم او يكسان است، چگونگي را او چگونگي داده، پس نمي توان گفت كه چگونه است، و كجائي را او كجائي بخشيده پس نمي توان گفت

كه كجاست، منقطع مي شود فكرها از شناخت او، پس بايد بدانيد كه كيفيت و اينونيت ازو پيدا شده و به قدرت او وجود يافته، احد است يعني تكثر در وحدانيت ذاتش متصور نيست و از ابعاض و اجزا معرا و بريست، و صمد است يعني جسم نيست كه توان گفتن كه ميان تهي است، و خداوندي است كه كل خلايق در حوايج و رغايب روي بدگراه او مي آورند، و ازو حاجتها مي طلبند و ازو مرادها مي يابند، بالجمله آن حضرت فرمود كه: خداي تعالي احد و صمد است همچنانكه خود خود را وصف كرده است، و وصف كنندگان نمي رسندبه حد وصف كردن و نشان دادن او، و چنانكه خود وصف خود فرموده لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد است. نعثل گفت: راست گفتي يا محمد پس خبرده مرا از آنكه گفتي خدا يكي است و او را شبيه نيست، آيا نه چنين است كه خدا يكي است و انسان نيز يكي است، و يگانگي و وحدانيت خدا مانند شده است وحدانيت و يگانگيي انسان را؟ آن حضرت فرمود كه: خدا واحد است واحد المعني يعني هميشه واحد و يگانه بوده، و چيزي با او نبوده، و بي حد و بي اعراض است، و هميشه همچنين بوده و همچنين خواهد بود و انسان واحد ثنوي است يعني غير واحد حقيقي است، چسم است و عرض است وروح است، و جزين نيست كه تشبيه در معاني است نه در غير معاني است، يعني هيچ كس در معني وحدانيت با او شركت ندارد. نعثل گفت: راست گفتي يا محمد پس

خبرده مرا كه وصي تو كيست؟ [ صفحه 65] زيرا كه هيچ پيغمبري نبوده الا آنكه او را وصيي بوده و پيغمبر ما موسي وصيت كرد به يوشع بن نون. آن حضرت فرمود: بلي خبر دهم ترا بدرستي كه وصي و خليفه من بعد از من علي بن ابي طالب است، و بعد ازو دو سبط من حسن و حسين، و به وصايت از پي حسين در مي آيند نه تن از صلب حسين كه ائمه ابرار و امامان نيكو كارند. نعثل گفت نام كن ايشان را، يعني به نام ايشان را ذكر كن از براي من يا محمد. حضرت رسول - صلي الله عليه و آله - فرمود: بلي چون حسين درگذرد پسر او علي وصي و خليفه او باشد، و چون مدت وصايت و خلافت علي به نهايت رسد پسر او محمد، و چون مدت وصايت محمد تمام شود پسر او جعفر، و چون مدت وصايت جعفر بگذرد پسر او موسي، و چون موسي ازين عالم مفارقت نمايد پسر او علي، و چون علي رحلت كند پسر او محمد، و چون محمد وفات نمايد پسر او علي، و چون علي به آن جهان روي آورد پسر او حسن، و چون حسن به عالم بقا متوجه شود حجه بن الحسن بن علي، ايشان دوازده امامند به شماره نقباي نبي اسرائيل. نعثل گفت شهادت مي دهم كه نيست الهي الا حضرت الله تعالي، شهادت مي دهم كه تو رسول و فرستاده خدايي و شهادت مي دهم كه ايشانند اوصيا بعد از تو، و به تحقيق كه يافته ام اين معني را در كتب متقدمه، پس خبر

ده مرا اي رسول خدا از وصي دوازدهم از جمله اوصياي تو. آن حضرت فرمود كه: او غايب خواهد شد تا نبينند او را، و زماني پيش آيد امت مراكه نماند از اسلام مگر اسم اسلام، و از قرآن الا رسم قرآن، در آن هنگام رخصت دهد حضرت الله تعالي مر آن خليفه مرا به خروج نمودن. [ صفحه 66] پس بلرزيد نعثل و برخاست از پيش پيغمبر - صلي الله عليه و آله - و در آن حال مي گفت: صلوات خدا بر تو باد اي بهترين پيغمبران، و صلوات خدا باد بر اوصياي تو كه پاك و منزه اند از عيبها و گناهان، و سپاس و حمد مر خداي را كه پروردگار عالميان است. و در بعضي از روايات در اواخر اين حديث زيادتي هست با شعري كه نعثل انشاد نموده در مدح و ثناي حضرت خير البشر و ائمه اثني عشر - عليهم صلوات الله الملك الاكبر - اگر در اجل تاخيري باشد يك كتاب علي حده در شرح اين حديث نوشته شود ان شاء الله تعالي. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 67]

الحديث 10

قال ابو محمد بن شاذان - عليه رحمه الله الملك المنان -: حدثنا فضاله بن ايوب -رضي الله عنه - قال: حدثنا ابان بن عثمان، قال حدثنا محمد بن مسلم، قال: قال ابو جعفر - عليه السلام: قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - لعلي بن ابي طالب - عليه السلام -: انا اولي بالمومنين من انفسهم، ثم انت يا علي اولي بالمومنين من انفسهم، ثم الحسن اولي بالمومنين من انفسهم، ثم الحسين

اولي بالمومنين من انفسهم، ثم علي بن الحسين اولي بالمومنين من انفسهم، ثم محمد بن علي اولي بالمومنين من انفسهم، ثم جعفر بن محمد اولي بالمومنين من انفسهم، ثم موسي بن جعفر اولي بالمومنين من انفسهم، ثم علي بن موسي اولي بالمومنين من انفسهم، ثم محمد بن علي اولي بالمومنين من انفسهم، ثم علي بن محمد اولي بالمومنين من انفسهم، ثم الحسن بن علي اولي بالمومنين من انفسهم، ثم الحجه بن الحسن الذي ينتهي اليه الخلافه و الوصايه، و يغيب مده طويله، ثم يظهر و يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا وظلما. يعني: حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - گفت كه: پيغمبر - صلي الله [ صفحه 68] عليه و آله - به اميرالمومنين - عليه السلام - خطاب نموده فرمود كه: من اولايم به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن تو يا علي اولائي به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن امام حسن اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان بعد از آن امام حسين اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن علي ابن الحسين اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن محمد بن علي اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن جعفر بن محمد اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن موسي بن جعفر اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن علي بن موسي اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن محمد بن علي اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن علي بن محمد اولي است

به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن حسن ببن علي اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان، بعد از آن حجه بن الحسن اولي است به مومنان از نفسهاي ايشان، آنكه منتهي مي شود به او خلافت و وصايت، و غايب خواهد شد مدتي دراز، بعد از آن ظاهر خواهد شد و زمين راپر از عدل و داد خواهد كرد آن چنانكه پرشده باشد از جور و ظلم. الحمد لله الذي جعل اصفياءه موالينا. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 69]

الحديث 11

قال ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - حدثنا محمد بن الحسن الواسطي -رضي الله عنه - قال: حدثنا زفر بن الهذيل، قال: حدثنا سليمان بن مهران الاعمش، قال: حدثنا مورق، قال: حدثنا جابر بن عبدالله الانصاري قال: دخل جندل بن جناده اليهودي من خيبر علي رسول الله - صلي الله عليه و آلله - فقال يا محمد اخبرني عما ليس لله و عما ليس عندالله و عما لا يعلمه الله؟ فقال رسول الله - صلي الله عليه و آله -: اما ما ليس لله، فليس لله شريك، واما ما ليس عند الله، فليس عندالله ظلم و اما مالا يعلمه الله، فذلكم قولكم معاشر اليهود ان عزيرا ابن الله، و الله لا يعلم له ولدا، فقال جندل: اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله حقا، ثم قال: يا رسول الله اني رايت البارحه في النوم موسي بن عمران - عليه السلام - فقال لي: يا جندل اسلم علي يد محمد و استمسك بالاوصياء من بعده، فقد اسلمت ورزقني الله ذلك، فاخبرني بالاوصياء [من] بعدك لاستمسك بهم.

[ صفحه 70] فقال: يا جندل اوصيائي من بعدي بعدد نقباء بني اسرائيل. فقال: يا رسول الله انهم كانوا اثني عشر، هكذا وجدنا في التوراه. قال: نعم، الذين هم اوصيائي من بعدي اثنا عشر. فقال: يا رسول الله كلهم في زمن واحد؟ قال: لا، خلف بعد خلف، فانك لن تدرك منهم اللا ثلاثه. قال: فسمهم لي يا رسول الله قال: نعم انك تدرك سيد الاوصياء و وارث علم الانبياء و ابا الائمه الاتقياء علي بن ابي طالب بعدي، ثم ابنيه الحسن و الحسين، فاستمسك بهم من بعدي، فلا يغرنك جهل الجاهلين، فاذا كان وقت ولاده ابني علي بن الحسين زين العابدين يقضي الله عليك، و يكون آخر زادك من الدنيا شربه لبن تشربه فقال:يا رسول الله فما اسامي الاوصياء الذين يكونون ائمه المسلمين بعد علي بن الحسين؟ قال - صلوات الله عليه و آله -: فاذذا انقضت مده علي قام بالامر محمد ابنه، يدعي بالباقر، فاذا انقضت مده محمد قام بالامر بعده جعفر ابنه، يدعي بالصادق،فاذا انقضت مده جعفر قام بالامر بعده موسي ابنه، يدعي بالكاظم، فاذا انقضت مده موسي قام بالامر بعده علي ابنه يدعي بالرضا، فاذا انقضت مده علي قام بالامر بعده محمد ابنه، يدعي بالتقي، فاذا انقضت مده محمد قام بالامر بعده علي ابنه يدعي بالنقي، فاذا انقضت مده علي قام بالامر بعده الحسن ابنه، يدعي بالزكي، ثم يغيب عن الناس امامهم. قال: يا رسول الله يغيب الحسن منهم؟ قال: لا، ولكن ابنه الحجه يغيب عنهم غيبه طويله. قال يا رسول الله فما اسمه؟ قال: لا يسمي حتي يظهره الله، فقال جندل: قد بشرنا موسي بن عمران بك و بالاوصياء من ذريتك. ثم

تلا رسول الله - صلي الله عليه و آله -: وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا [ صفحه 71] الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبد لنهم من بعد خوفهم امنا. قال جندل: فما خوفهم؟ قال يا جندل في زمن كل واحد منهم شيطان يعتريه و يوذيه،فاذا اذن الله للحجه خرج و طهر الارض من الظالمين، فيملاها قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، طوبي للصابرين في غيبته، طوبي للساكين في محجته و الثابتين في موالاته و محبته، اولئك ممن وصفهم الله في كتابه، فقال: الذين يومنون بالغيب، و قال: اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون. ثم قال جابر: عاش جندل بن جناده الي ايام الحسين بن علي - عليهما السلام - ثم خرج الي الطائف فمرض فدعا بشربه من لبن فشربه، و قال كذا عهد الي رسول الله - صلي الله عليه و آله - انه يكون آخر زادي من الدنيا شربه من لبن، ثم مات و دفن بالطائف في الموضع المعروف بالكوداء، رحمه الله تعالي. به سند مسطور روايت كرد شيخ عالي شان ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران- از جابر بن عبدالله انصاري كه او گفت: داخل شد مردي از يهود به مجلس پيغمبر -صلي الله عليه و آله - كه جندل نام او بود و پدرش جناده نام داشت، و از يهود خيبر بود، پس گفت: يا محمد خبرده مررا از آنكه خداي را نيست و از آنچه نزد خدا نيست و از آنچه نمي داند آن را خدا؟ حضرت رسول -

صلي الله عليه و آله - فرمود كه: آنكه نيست خداي [ صفحه 72] را، شريك است، و آنچه نيست نزد خدا ظلم است، و آنچه نمي داند آن را خدا، آن قول شما يهوديان است كه مي گوييد، عزير پسر خداست، و الله كه خدا كسي را فرزندخود نمي داند. جندل چون آن جواب به صواب شنيد گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله حقا. بعد از آن گفت: اي رسول خدا من در خواب موسي بن عمران را ديدم كه با من گفت: اي جندل بدست محمد - صلي الله عليه و آله - مسلمان شو و به اوصياي او بگرو، و تمسك نماي به ايشان، و بيزاري جوي از بد كيشان چون خداوند عالميان مرا توفيق داد و به خدمتت رسانيد و شرف اسلام روزيم گردانيد، مرا بر حال اوصياي خودآگاه گردان تا متمسك شوم به ايشان. آن حضرت فرمود كه: اي جندل اوصياي من كه برگزيدگان ملك جليل اند به عدد نقباي بني اسرائيل اند. جندل گفت چنانكه در تورات يافته ام نقباي بني اسرائيل دوازده تن بوده اند. آن حضرت فرمود: بلي امامان كه اوصياي منند بعد از من منحصرند در دوازده تن. جندل گفت: ايشان همه در يك زمان خواهند بود؟ آن جناب فرمود كه: همه در يك زمان نخواهند بود بلكه يكي بعد از يكي به امر امامت و وصايت قيام خواهند نمود، تو به خدمت سه تن از ايشان خواهي رسيد. و به استدعاي جندل آن حضرت ذكر اسامي ساميه اوصياي خود نمود برين وجه كه فرمود: تو درخواهي يافت سيد اوصيا و

وارث علم انببيا و پدر ائمه اتقيا [ صفحه 73] علي بن ابي طالب را [بعد از من و] بعد از آن دو فرزند او حسن و حسين را، پس تمسك نماي به ايشان و فريفته مشو به جهل جاهلان، و هنگام ولادت فرزند من علي بن الحسين باشد كه سيد و سرور عابدان است كه حكم خدا بر تو وارد گردد، يعني اجل تودر رسد، و آخرين زاد تو از دنيا يك جرعه شير باشد. جندل گفت: اي رسول خدا چيست نامهاي اوصياي تو كه بعد از علي ابن الحسين امامان مسلمانان اند؟ پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود كه: چون منقضي شود مدت امامت و وصايت علي بن الحسين قائم گردد به امر امامت پسر او محمد كه او را باقر لقب باشد، و چون مدت او منقضي گردد به پاي دارد امر امامت و وصايت را بعد ازو پسر او جعفر كه ملقب به صادق باشد، و چون مدت او به سرآيد بعد ازو پسر او موسي كه او را كاظم گويند قائم مقام او گردد، و بعد ازو پسر او علي كه او را رضا خوانند، و بعد ازو پسر او محمد كه او را تقي خوانند، و ببعد ازو پسر او علي كه او را نقي خوانند، و بعد ازو پسر او حسن كه او را زكي خوانند، بعد ازو غايب گردد از مردمان امام ايشان. جندل گفت: اي رسول خدا حسن ازيشان غايب گردد؟ آن حضرت فرمود كه: نه وليكن پسر او حجت غايب گردد. جندل گفت: نام او چه باشد؟ رسول خدا - صلي الله عليه و

آله - فرمود كه: نام برده نشود تا زماني كه حضرت الله تعالي او را ظاهر سازد. جندل گفت: به تحقيق كه بشارت داد ما را موسي به تو و به اوصيا كه از ذريت تواند. [ صفحه 74] بعد از آن تلاوت فرمود رسول خدا - صلي الله عليه و آله - اين آيه وافي هدايه را كه: وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبد لنهم من بعد خوفهم امنا. جندل گفت: اي رسول خدا خوف ايشان از چه باشد؟ آن حضرت فرمود: در زمان هر يك ازيشان شيطاني باشد كه ايشان را آزار كند و بريشان جفا نمايد، چون رخصت دهد حضرت الله تعالي حجت را، بيرون آيد و پاك سازدزمين را از ظالمان و پركند زمين را از عدل و داد، آن چنانكه پرشده باشد از جور و ظلم، خوشا حال آنانكه در زمان غايب بودن او صابر باشند، و خوشا حال آنها كه سالك محجه و طريقه او باشند، و در مودت و محبت او ثابت باشند، ايشان آنانند كه حضرت الله تعالي در كتاب خود وصف ايشان نموده و در تعريف ايشان فرموده: الذين يومنون بالغيب، و جاي ديگر در كتاب خود در صفت ايشان فرموده: اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون. جابر گفت: بعد از آن جندل زيست تا ايام حضرت امام حسين بن علي - عليهما السلام - بعد از آن وقت به طرف طايف و در آنجا بيمار شد و در آن بيماري شير طلبيد و جرعه

اي از آن نوشيد و گفت: اين عهديست كه رسول خدا فرموده بود كه آخرين زاد من از دنيا جرعه اي از شير باشد، و بعد از آن رحلت كرد، و در طايف در موضعي كه معروفست به كورا مدفون گرديد كه رحمت كند برو خداي تعالي. [ صفحه 75] مولف گويد كه حكايت جندل و سبب آمدن او از خيبر به خدمت حضرت اميرالمومنين - عليه السلام - و جنگهاي او در موضع صفين و غير آن با مخالفين طولي دارد، هر كه خواهد كه بر آن اطلاع يابد به تاريخ كبير ثقفي - عليه الرحمه - رجوع نمايد واگر بر آن دست نيابد كتاب رياض المومنين و حدائق المتقين را كه از مولفات اين كمترين است مطالعه فرمايد. اللهم ارزقنا جرعه من الكوثر من كف وليك علي المرتضي. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 77]

الحديث 12

قال ابو محمد بن شاذان - امطر الله عليه شابيب الغفران - حدثنا الحسن بن علي بن سالم، عن ابيه، عن ابي حمزه الثمالي، عن سعيد بن جبير، عن عبدالله بن عباس،قال: قال رسول الله - صلي الله عليه و آله -: لما خلق الله الدنيا اطلع علي الارض، اطلاعه فاختارني منها فجعلني نبيا، ثم اطلع الثانيه فاختار منها عليا فجعله اماما، ثم امرني ان اتخذه اخا و وصيا و خليفه و وزيرا، فعلي مني و انا من علي و هو زوج ابنتي و ابو سبطي الحسن و الحسين، الا و ان الله تبارك و تعالي جعلني و اياهم حججا علي عباده، و جعل من صلب الحسين ائمه يقومون بامري و يحفظون وصيتي، التاسع منهم قائم

اهل بيتي و مهدي امتي، اشبه الناس بي في شمائله و اقواله، يظهر بعد غيبه طويله و حيره مضله، فيعلن امر الله و يظهر دين الله و يويد بنصر الله و ينصر بملائكه الله، فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. يعني. عبدالله عباس گفت كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود كه چون حضرت الله تعالي دنيا را آفريد ديده ور شد بر اهل زمين، يعني علم حضرت [ صفحه 78] ملك منان تعلق گرفت به جهانيان، پس برگزيد مرا از همه عالميان و مرا پيغمبري داد و به رسالت به عالميان فرستاد، پس مرتبه دويم آفريننده افلاك و انجم بر وجهي كه مذكور شد به نظر قدرت به عالميان نگريست و علي را اختيار نمود و امامت به او كرامت فرمود، و مرا امر نمود كه او را به برادري و وصايت و خلافت و وزارت فرا گيرم، پس علي از من است و من از عليم، و او شوهر دختر من و پدر دو سبط من حسن و حسين است، بدانيد و آگاه باشيد كه حضرت الله تعالي مرا و ايشان را حجتها گردانيده بر بندگان خود و مقرر فرمود از صلب حسين امامان كه به پاي دارند امر مرا. جامع اين اربعين مي گويد كه: اين همان معنيي است كه اين كمترين در كتاب رياض المومنين ذكر كرده كه هر كار كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله - به آن قيام مي فرمايد امام نيز به آن اقدام مي نمايد، فرق در ميان همين است كه ميان پيغمبرو خدا بشر واسطه نيست، و ميان

امام و خدا بشر كه آن پيغمبر است واسطه است، و اين معني از بسياري از احاديث ظاهر و هويداست كه امر پيغمبر بعد از آن سرور متعلق به ائمه هداست - صلوات الله عليهم اجمعين -. القصه حضرت رسالت پناه فرمود كه: نهم آن امامان كه از صلب حسين اند قائم اهل بيت من و مهدي امت منست، و شبيه ترين مردمان است به من در شمايل و اقوال و افعال، ظاهر خواهد شد بعد از غايب بودن دراز و حيرت مضله، ظاهرا مراد آنست چنانكه مسموع گشته كه در زمان غيبت آن حضرت مردمان را حيرت دست دهد از بس غايب بودن آن حضرت به طول كشد به مرتبه اي كه آنهايي كه قلوب ايشان ممتحن نباشد به ايمان كار ايشان به ظلالت كشد، بالجمله پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود كه: پس مهدي [ صفحه 79] آشكار سازد مرا خدا را و ظاهر گرداند دين حضرت رب العالمين را، و مويد گردد به ياري كردن خدا، و ملائكه نصرت نمايند او را، و پركند زمين را از عدل و داد همچنانكه پرشده باشد از ستم و جفا. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 81]

الحديث 13

قال ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - حدثنا علي بن الحكم - رضي الله عنه - عن جعفر بن سليمان الضبعي، عن سعد بن طريف، عن الاصبغ بن نباته، عن سلمان الفارسي - رضوان الله عليه - قال: خطبنا رسول الله - صلي الله عليه و آله- فقال: معاشر الناس اني راحل عن قريب و منطلق الي المغيب، اوصيكم

في عترتي خيرا، و اياكم و البدع فان كل بدعه ضلاله، و لا محاله اهلها في النار، معاشر الناس من فقد الشمس فليستمسك بالقمر، و من فقد القمر فليستمسك بالفرقدين، فاذافقدتم الفرقدين فتمسكوا بالنجوم الزاهره بعدي، اقول لكم فاعلموا ان قولي قول الله فلا تخالفوه فيما امركم به، و الله يعلم اني بلغت اليكم ما امرني به فاشهدالله علي و عليكم. قال: فلما نزل عن المنبر تبعته حتي دخل بيت عائشه فدخلت عليه و قلت: بابي انت و امي يا رسول الله! اسمعتك تقول اذا فقدتم الشمس فتمسكوا بالنجوم، فقد ظننت ان يكون في هذه الابانه اشاره؟ قال: قد اصبت يا سلمان. فقلت بين لي يا رسول الله ما الشمس و القمر [ صفحه 82] و ما الفرقدان و ما النجوم الزاهره؟ فقال: انا الشمس و علي القمر فاذا فقدتموني فتمسكوا به بعدي، و اما الفرقدان فالحسن و الحسين، اذا فقدتم القمر فتمسكوا بهما، و اما النجوم الزاهره فهم الائمه التسعه من صلب الحسين، و التاسع مهديهم، ثم قال عليه السلام: انهم من الاوصياء و الخلفاء بعدي، ائمه ابرار، عدد اسباط يعقوب و حواريي عيسي. فقلت: فسمهم لي يا رسول الله! قال اولهم و سيدهم علي بن ابي طالب و بعده سبطاي الحسن و الحسين، و بعدهما علي بن الحسين زين العابدين، و بعده محمد بن علي باقر علم النبيين، و بعده الصادق جعفر بن محمد، و بعده الكاظم موسي بن جعفر، و بعده الرضا علي بن موسي الذي يقتل بارض الغربه، ثم ابنه محمد، ثم ابنه علي، ثم ابنه الحسن، ثم ابنه الحجه القائم المنتظر في غيبته، المطاع في ظهوره، فانهم عترتي من لحمي و

دمي، علمهم علمي و حكمهم حكمي، من آذاني فيهم فلا اناله الله شفاعتي. يعني: سلمان فارسي - عليه الرحمه - گفت كه: خطبه خواند رسول خدا - صلي الله عليه و آله - بر ما و فرمود: اي گروه مردمان، من رحلت كننده ام عن قريب، و روانه شونده ام به مغيب، وصيت مي كنم شما را در باره عترت خود كه نيكوئي كنيد با عترت من، و بپرهيزيد از بدعت، بدرستي كه هر بدعتي ضلالت است، و لا محاله اهل ضلالت در جهنم اند، اي گروه مردمان هر كس نبيند آفتاب را مي بايد كه چنگ در زند و متمسك شود به ماه، هر كس گم كند و نيابد ماه را مي بايد كه متمسك شود به فرقدين، پس هر گاه گم كنيد و نيابيد فرقدين را پس چنگ در زنيد و متمسك شويد به ستاره هاي روشن بعد از من، مي گويم مر شما را پس بدانيد كه قول من قول خداست، پس مخالفت [ صفحه 83] مورزيد با خدا در آنچه امر كرد شما را به آن، و خدا مي داند كه من رسانيدم به شما آن چيزي را كه امر كرد به آن مرا، و شاهد مي گيرم خداي را بر خود و بر شما. سلمان گفت كه چون پيغمبر - صلي الله عليه و آله - از منبر به زير آمد از پي اورفتم تا داخل خانه عايشه شد، پس من درآمدم و گفتم: پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا! شنيدم كه فرمودي هر گاه نيابيد آفتاب را متمسك به ماه شويد، و چون ماه نباشد متمسك شويد به فرقدين و

چون فرقدان ناپيدا شود متمسك شويد به ستاره ها، گمان بردم كه درين آشكار گفتن رمزي و اشاره اي باشد؟ آن حضرت فرمود كه: نيكويافته اي سلمان! پس گفتم كه روشن گردان از براي من اي رسول خدا و بيان فرما كه چيست آفتاب و ماه و فرقدان و ستاره هاي روشن؟ آن حضرت فرمود كه: منم آفتاب و علي است ماه، چون مرا نيابيد متمسك شويد به علي بعد از من، اما فرقدان حسن و حسين اند، هر گاه ماه را نيابيد متمسك به ايشان شويد، و اما ستاره هاي روشن، ايشان نه امامند از صلب حسين، و نهم ايشان مهدي ايشانست، بعد از آن آن حضرت فرمود كه: ايشانند اوصيا و خلفا بعد از من ائمه ابرارند، به شماره اسباط يعقوب و حواريين عيسي. گفتم نام ايشان را از براي من بيان فرما اي رسول خدا! فرمود:اول ايشان و سيد ايشان علي بن ابي طالب است، و بعد ازو دو سبط من حسن و حسين، و بعد ازو علي بن الحسين زين العابدين، و بعد ازو محمد بن علي شكافنده علي نبيين، و بعد ازو صادق جعفر بن محمد، و بعد ازو كاظم موسي بن جعفر، و بعد ازورضا علي بن موسي آنكه كشته خواهد شد در [ صفحه 84] زمين غربت، بعد ازو فرزند او محمد، بعد ازو فرزند او علي، بعد ازو فرزند او حسن، بعد ازو فرزند او حجت قائم كه منتظر است در غايب بودنش، و مطاع است در ظهورش، پس بدرستي كه ايشان عترت منند، از گوشت و خون من، علم ايشان علم منست و حكم ايشان حكم منست،

و هر كس برنجاند مرا در باره ايشان نرساند خداي تعالي به او شفاعت مرا. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 85]

الحديث 14

قال ابن شاذان - عليه رحمه الله الملك المنان - حدثنا عثمان بن عيسي - رضي الله عنه - قال حدثنا ابو حمزه الثمالي، قال: حدثنا اسلم، قال: حدثنا ابو الطفيل، قال: حدثنا عمار بن ياسر، قال: لما حضرت رسول الله - صلي الله عليه و آله -الوفاه دعا بعلي بن ابي طالب - عليه السلام - فساره طويلا ثم رفع صوته و قال: يا علي انت وصيي و وارثي، قد اعطاك الله تعالي علمي و فهمي، فاذ امت ظهرت لك ضغائن في صدور قوم و غصب علي حقك. فبكت فاطمه - عليها السلام - و بكي الحسن و الحسين - عليهما السلام - فقال رسول الله - صلي الله عليه و آله - لفاطمه يا سيده النساء مم بكاءك؟ قالت يا ابت اخشي الضيعه بعدك. قال ابشري يا فاطمه فانك اول من يلحقني من اهل بيتي، لا تبكي و لا تحزني، فانك سيده نساء اهل الجنه و اباك سيد الانبياء و ابن عمك سيد الاوصياء و ابنيك سيدا شباب اهل الجنه، و من صلب الحسين يخرج الله الائمه التسعه المطهرين المعصومين، و منا مهدي هذه الامه. يعني: چون وقت وفات پيغمبر رسيد، امير المومنين - عليه السلام - را [ صفحه 86] طلبيد و در سر با آن حضرت سخن بسيار گفت چنانكه آن راز گفتن به طول كشيد، بعد از آن آواز مبارك بلند كرده فرمود كه: يا علي تو وصي من و وارث مني و خداي تعالي عطا كرد

به تو علم و فهم مرا، پس چون من درگذرم ظاهر شود نسبت به تو كينه هائي كه در سينه هاي قوميست، و حق ترا غصب خواهند كرد. پس حضرت فاطمه - عليها السلام - گريست، و امام حسن و امام حسين هم به گريه درآمدند، حضرت رسالت- صلي الله عليه و آله - با فاطمه - عليها السلام - خطاب نموده فرمود كه اي بهترين زنان چرا گرياني؟ و بكاي ترا سبب چيست؟ فاطمه فرمود كه: اي پدر از تلف شدن مي ترسم بعد از تو، حضرت رسول فرمود: بشارت باد ترا كه اول كسي كه از اهل بيت من به من خواهد رسيد تو خواهي بود، گريه مكن و محزون مباش كه تو بهترين زنان اهل بهشتي، و پدرت بهترين پيغمبرانست و ابن عمت بهترين اوصياست، و دو پسرت بهترين جوانان اهل بهشتند، بيرون خواهد آورد الله تعالي از صلب حسين نه امام معصوم مطهر را، و از ماست مهدي اين امت. الحمد لله الذي جعل سادتي و قادتي هذه الاصفياء. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 87]

الحديث 15

قال ابن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - حدثنا الحسن بن علي بن فضال - رضي الله عنه - عن عبد الله بن بكير، عن عبد الملك بن اسماعيل الاسدي، عن ابيه، عن سعيد بن جبير، قال: قيل لعمار بن ياسر ما حملك علي حب علي بن ابي طالب؟ قال:قد حملني الله و رسوله، و قد انزل الله تعالي فيه آيات جليله و قال رسول الله -صلي الله عليه و آله - فيه احاديث كثيره. فقيل له: هلا تحدثنا بشي ء عما قال فيه

رسول الله؟ قال: و لم لا احدث و لقد كنت بريئا من الذين يكتمون الحق و يظهرون الباطل، ثم قال: كنت مع رسول الله - صلي الله عليه و آله - فرايت عليا - عليه السلام - في بعض الغزوات قد قتل عده من اصحاب الويه قريش، فقلت لرسول الله - صلي الله عليه و آله -: يا رسول الله ان عليا قد جاهد في الله حق جهاده، فقال: و ما يمنعه منه؟ انه مني و انا منه و انه وارثي و قاضي ديني و منجز وعدي و خليفتي من بعدي، و لولاه لم يعرف المومن المحض في حياتي و بعد وفاتي، حربه حربي و حربي حرب الله، و سلمه سلمي و سلمي سلم الله، و يخرج الله من صلبه الائمه الراشدين، فاعلم يا عمار ان الله تبارك و تعالي عهد الي ان يعطيني اثني عشر خليفه منهم علي [ صفحه 88] و هو اولهم و سيدهم. فقلت: و من الاخرون يا رسول الله؟ قال: الثاني منهم الحسن بن علي بن ابي طالب، و الثالث منهم الحسين بن علي بن ابي طالب، و الرابع منهم علي بن الحسين زين العابدين، و الخامس منهم محمد بن علي، ثم ابنه جعفر، ثم ابنه موسي، ثم ابنه علي، ثم ابنه محمد، ثم ابنه علي، ثم ابنه الحسن، ثم ابنه الذي يغيب عن الناس غيبه طويله، و ذلك قول الله تبارك و تعالي: قل ا رايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بماء معين، ثم يخرج و يملا الارض قسطا وعدلا كما ملئت جورا و ظلما. يا عمار سيكون بعدي فتنه فاذا كان ذلك فاتبع عليا وحزبه فانه مع الحق و

الحق معه و انك ستقاتل الناكثين و القاسطين معه ثم تقتلك الفئه الباغيه، و يكون آخر زادك من الدنيا شربه من لبن تشربه. قال سعيد بن جبير فكان كما اخبره رسول الله - صلي الله عليه و آله - يعني: سعيد بن جبير گفت كه به عمار بن ياسر گفتند كه: ترا چه چيز بر آن داشت كه دوست داري علي بن ابي طالب را؟ در جواب گفت كه خدا و رسول او مرا بر آن داشته اند، و به تحقيق كه حضرت الله تعالي آيات جليله در شان او فرو فرستاده و رسول خدا احاديث بسيار در صفتش بيان فرموده. گفتند كه: آيا خبر نمي دهد ما را به چيزي از آنچه پيغمبر - صلي الله عليه و آله - در شان او گفته؟ عمار گفت چرا خبر ندهم و حال آنكه من بيزارم از آنهائي كه حق را پنهان مي دارند و باطل را ظاهر مي سازند. [ صفحه 89] بعد از آن گفت كه با رسول خدا - صلي الله عليه و آله - بودم، علي - عليه السلام- را ديدم در بعضي از غزوات كه چندين تن را از صاحبان علمهاي قريش به قتل رسانيد، پس با رسول خدا گفتم كه: بدرستي كه علي - عليه السلام - حق جهاد در راه خدا به فعل آورد، پيغمبر فرمود كه: چه چيز او را ازين امر باز تواند داشت؟ بدرستي كه او از منست و من ازويم و او وارث منست، و قاضي و حكم كننده دين منست، و وفاكننده به وعده منست، و خليفه منست بعد از من، و اگر او نمي بود

مومن محض شناخته نمي شد در زمان حيات من و بعد از وفات من، جنگ او جنگ منست و جنگ من جنگ خداست، و آشتي او آشتي منست و آشتي من آشتي خداست، بيرون خواهد آورد خداي تعالي از صلب او ائمه راشدين را، بدان اي عمار كه خداي تعالي عهد كرده با من كه عطا كند به من دوازده خليفه، از جمله ايشان عليست و او اول آن خليفه هاست و بهترين ايشانست. پس گفتم: ديگران كيستند اي رسول خدا؟ فرمود: دويم ايشان حسن بن علي بن ابي طالب است، و سيم ازيشان حسين بن علي بن ابي طالب است، و چهارم ازيشان علي بن الحسين است كه زينت عابدانست، و پنجم ازيشان محمد بن عليست، بعدازو پسر او جعفر، بعد ازو پسر او موسي، بعد ازو پسر او علي، بعد ازو پسر او محمد، بعد ازو پسر او علي، بعد ازو پسر او حسن، بعد ازو پسر او آنكه پنهان شود از مردمان پنهان شدني دراز، و اينست معني قول الله تعالي كه مي فرمايد: قل ا رايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بماء معين. بعد از آن بيرون آيد و پر كند دنيا را از عدل و داد آنچنانكه پر شده باشد از جور و ظلم. اي عمار زود باشد كه بعد از من فتنه و آشوب ظاهر گردد و چون فتنه آشكار گردد تابع باش علي و [ صفحه 90] حزب علي را كه علي با حق است و حق با عليست و زود باشد كه كارزار و مقاتله نمائي به اتفاق علي با ناكثين و قاسطين، بعد ز آن بكشند ترافئه باغيه و

گروه ستم پيشه، و باشد آخرين زاد تو از دنيا يك جرعه شير كه بياشامي آن را. سعيد بن جبير گفت: آنچنان شد كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله - خبر داده بود. صدق الله العظيم و صدق رسوله الكريم و صلي الله عليه و آله النجباء و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 91]

الحديث 16

قال ابو محمد بن شاذان - اسكنه الله في اعلي درجات الجنان - حدثنا محمد بن ابي عمير - رضي الله عنه - عن غياث بن ابراهيم، عن ابي عبد الله - عليه السلام - عن ابيه محمد بن علي، عن ابيه علي بن الحسين، عن ابيه الحسين بن علي - عليهم السلام - قال: سئل امير المومنين - عليه السلام - عن معني قول رسول الله - صلي الله عليه و آله - اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله ز عترتي من العتره؟ فقال: انا و الحسن و الحسين و الائمه التسعه من ولد الحسين، تاسعهم مهديهم،لا يفارقون كتاب الله عز و جل و لا يفارقهم حتي يردوا علي رسول الله حوضه. يعني: حضرت امام حسين - عليه السلام - فرمود كه: از حضرت امير المومنين - صلوات الله عليه - پرسيدند از معني قول رسول الله - صلي الله عليه و آله - كه فرمود اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي كيستند عترت؟ حضرت امير المومنين - عليه السلام - فرمود: عترت منم و حسن و حسين و نه امام از فرزندان حسين، كه نهم ايشان مهدي ايشانست، جدا نمي شوند از كتاب خداي عز و جل و كتاب خدا ازيشان جدا نمي

شود تا وارد شوند بر رسول خدا در حوض او يعني حوض كوثر. [ صفحه 92] ابن بابويه - رحمه الله عليه - در كتاب كمال الدين حديث اني تارك فيكم الثقلين را به اسانيد بسيار روايت كرده، و مضبوطست آن حديث صحيح كه از احاديث متواتره است در ديگر كتاب ها. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 93]

الحديث 17

قال ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه - رحمه الله عليه - في كتاب كمال الدين حدثنا ابي و محمد بن الحسن - رحمهما الله عز و جل - قالا: حدثنا سعد بن عبد الله و عبد الله بن جعفر الحميري و محمد بن يحيي العطار و احمدبن ادريس جميعا، قالوا: حدثنا احمد بن ابي عبد الله البرقي، قال: حدثنا ابو هاشم داود بن القاسم الجعفري، عن ابي جعفر محمد بن علي الثاني، قال: اقبل امير المومنين - عليه السلام - ذات يوم و معه الحسن و سلمان الفارسي، و امير المومنين - عليه السلام - متكي ء علي يد سلمان، فدخل المسجد الحرام فجلس اذ اقبل رجل حسن الهيئه و اللباس، فسلم علي امير المومنين - عليه السلام - فرد عليه السلام فجلس، ثم قال: يا امير المومنين اسالك عن ثلاث مسائل ان اجبتني بهن علمت ان القوم ركبوا من امرك ما اقصني عليهم انهم ليسوا بمامونين في دنياهم و لافي آخرتهم، و ان تكن الاخري علمت انك و هم شرع سواء. [ صفحه 94] فقال [له] امير المومنين - عليه السلام - سلني عما بدالك، فقال: اخبرني عن الرجل اذا نام اين تذهب روحه؟ و عن الرجل كيف يذكر و

ينسي؟ و عن الرجل كيف يشبه [ولده] الاعمام و الاخوال؟ قال: فالتفت امير المومنين - عليه السلام - الي ابي محمد الحسن بن علي - عليه السلام - فقال: يا با محمد اجبه، فقال: اماما سالت عنه عن امر الانسان اذا نام اين تذهب روحه، فان روحه متعلقه بالريح، والريح متعلقه بالهواء الي وقت ما يتحرك صاحبها لليقظه، فان اذن الله عز و جل برد تلك الروح الي صاحبها جذبت الروح الريح، و جذبت تلك الريح الهواء، فرجعت الروح الي صاحبها فاسكنت في بدنه، و ان لم ياذن الله برد تلك الروح الي صاحبها جذب الهواء الريح، و جذبت الريح الروح. فلم يرد الي صاحبها الي وقت ما يبعث. و اما ما ذكرت من امر الذكر و النسيان، فان قلب الرجل في حق، و علي الحق طبق،فان صلي الرجل عند ذلك علي محمد و آل محمد صلاه تامه انكشف ذلك الطبق عن ذلك الحق فاضاء القلب و ذكر الرجل ما كان نسي، و ان لم يصل علي محمد و آل محمد او نقص من الصلاه عليهم انطبق ذلك الطبق علي ذلك الحق فاظلم القلب و نسي الرجل ما كان ذكره. و اما ما ذكرت من امر المولود الذي يشبه اعمامه و اخواله، فان الرجل اذا اتي اهله فجامعها بقلب ساكن و عروق هاديه و بدن غير مضطرب و اسكنت تلك النطفه في جوف الرحم خرج الولد يشبه اباه و امه، و ان هو اتاها بقلب غير ساكن وعروق غير هاديه و بدن مضطرب، اضطربت تلك النطفه فوقعت في وقت اضطرابها علي بعض العروق، فان وقعت علي عرق من عروق الاعمام اشبه الولد اعمامه، و ان وقعت

علي عرق من عروق الاخوال اشبه الولد اخواله. [ صفحه 95] فقال الرجل: اشهد ان لا اله الا الله، و لم ازل اشهد بها، و اشهد ان محمدا - صلي الله عليه و آله - رسول الله و لم ازل اشهد بها، و اشهد انك وصي رسول الله و القائم بحجته - و اشار الي امير المومنين عليه السلام - و لم ازل اشهد بها، واشهد انك وصيه و القائم بحجته بعده - و اشار الي الحسن عليه السلام - و اشهد ان الحسين بن علي وصي ابيك و القائم بحجته بعدك و اشهد ان علي بن الحسين القائم بامر الحسين بعده، و اشهد علي محمد بن علي انه القائم بامر علي بن الحسين، و اشهد علي جعفر بن محمد انه القائم بامر محمد بن علي، و اشهد علي موسي بن جعفر انه القائم بامر جعفر بن محمد، و اشهد علي علي بن موسي انه القائم بامر موسي بن جعفر، و اشهد علي محمد بن علي انه القائم بامر علي بن موسي، و اشهد علي علي بن محمد انه القائم بامر محمد بن علي، و اشهد علي الحسن بن علي انه القائم بامر علي بن محمد، و اشهد علي رجل من ولد الحسن بن علي لا يكني و لا يسمي حتي يظهر امره فيملا الارض عدلا كما ملئت جورا، و السلام عليك يا امير المومنين و رحمه الله و بركاته. ثم قام فمضي. فقال امير المومنين - عليه السلام - يا ابا محمد اتبعه فانظر اين يقصد، فخرج في اثره، قال: فما كان الا ان وضع رجله بخارج المسجد فما دريت اين اخذ من ارض الله عز

و جل، فرجعت الي امير المومنين - عليه السلام - فاعلمته، فقال يا ابا محمد ا تعرفه؟ فقلت: الله و رسوله و امير المومنين اعلم. فقال: هو الخضر - عليه السلام -. حاصل معني اين حديث وثيق دقيق المعني اينست كه: حضرت امام محمد تقي - عليه السلام - نقل فرمود كه: روزي حضرت امير المومنين - عليه السلام - در مسجد الحرام مصحوب فرزند [ صفحه 96] دلبند خود امام حسن مجتبي - عليه السلام - و موصوف به وصف سلمان منا اهل البيت تشريف داشت، و آن برگزيده ملك ودود تكيه بر دست سلمان فرموده بود كه مردي در آمد با هيئت و لباس نيكو، و سلام كرد بر آن شاه بارگاه امامت و خلافت، آن حضرت جواب سلام ادا فرمود، پس آن مرد نشست و گفت: يا اميرالمومنين مرا سه سوال است از شما، اگر جواب دهيد مرا از آن سوالها مي دانم اين قوم بر باطلند و از طريق حق مهجور گرديده اند، و در تضييع دنيا و آخرت خود كوشيده اند اگر جواب نگوئي خواهم دانست كه ترا با ايشان در دانائي و ناداني درجه مساويست و در علم و جهل ترا و ايشان را مرتبه يكيست. آن حضرت فرمود كه: سوال نما از آنچه پيش آيد ترا. آن مرد گفت: خبرده مرا كه آدمي چون در خواب شود روحش به كجا مي رود؟ و سبب چيست كه آدمي را گاهي چيزها به خاطر مي رسد و گاهي فراموش مي شود؟ و چرا فرزند گاهي مشابه به اعمام است و گاهي شبيه به اخوال؟ حضرت اميرالمومنين - عليه السلام - به جانب امام حسن

التفات نموده فرمود كه: ياابا محمد جواب گوي او را حضرت امام ثاني و كاشف معضلات معاني روي به سائل آورده فرمود كه: اما آنچه سوال كردي كه روح آدمي در حالت خواب به كجا مي رود، بدان كه روح تعلق مي گيرد به ريح يعني به باد، و باد متعلق مي شود به هوا تا زمان بيداري، پس اگر حق تعالي اجازت دهد روح را به بازگشتن به بدن، مي كشد روح ريح را، و مي كشد ريح هوا را، پس بازگشت مي نمايد روح به تن و ساكن مي گردد در بدن، و اگر اذن ندهد حضرت ذوالمنن روح را به بازگشتن به تن، مي كشد هوا ريح را و جذب مي نمايد ريح روح را، پس روح به صاحبب خود عود نمي نمايد مگر وقتي كه مبعوث شود [ صفحه 97] اما آنچه گفتي از ياد داشتن و فراموش كردن، پس به تحقيق كه دل مرد در حقه ايست و بر آن حقه سرپوشي است، پس اگر آدمي صلواتي تمام و كامل بفرستد بر محمد و آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعين - منكشف مي شود و برداشته مي شود آن سرپوش از آن حقه، و دل روشني مي يابد، و فراموش شده را به ياد مي آورد، و اگر بر محمد و آل محمد - صلوات الله عليه و آله - صلوات نفرستد يا صلوات فرستادنش ناقص باشد، منطبق مي گردد آن طبق بر آن حقه و مي پوشاند آن سرپوش آن حقه را كه دل در آن منزل دارد، و تيرگي و كدورت و تاريكي و ظلمت دل حاصل مي

شود، و آنچه در خاطر داشته فراموش مي كند. و اما آنچه گفتي كه چرا مولود گاه مانند مي باشد به اعمام و گاه مشابهت مي دارد به اخوال، پس بدرستي كه مرد هرگاه با دل ساكن و رگهاي آرميده و بدن غير مضطرب با اهل خود نزديكي نمايد، و در آن حال نطفه در جوف رحم جاي گيرد فرزند كه متولدمي گردد شبيه به پدر و مادر مي باشد، و اگر با اهل خود مقاربت نمايد در حالتي كه دل غير ساكن و عروق غير آرميده و بدن مضطرب باشد، مضطرب مي گردد آن نطفه پس واقع مي شود در حال اضطرابش بر بعضي از رگها، پس اگر واقع شود بر رگي از رگهاي اعمام، شبيه مي باشد ولد به اعمامش، و اگر واقع شود بر رگي از رگهاي اخوال، شبيه مي باشد فرزند به اخوالش. پس آن مرد گفت كه: گواهي مي دهم كه هيچ خداوندي سزاي پرستش نيست مگر الله تعالي، و هميشه شهادت داده ام و به وحدانيت او، و شهادت مي دهم كه محمد رسول خداست وهميشه به رسالت او شهادت داده ام، و اشاره به اميرالمومنين - عليه السلام - كرده گفت كه گواهي مي دهم كه تو [ صفحه 98] وصي پيغمبر خدا و بپاي دارنده حجت اوئي، و هميشه به وصايت تو شهادت داده ام، وشهادت مي دهم كه تو وصي او و بپاي دارنده حجت اوئي بعد از او، و اشاره به امام حسن كرد، و شهادت مي دهم كه حسين بن علي وصي پدر تست و بپاي دارنده حجت اوست بعد از تو، و گواهي

مي دهم كه علي بن الحسين بپاي دارنده امر حسين است بعد از او، و شهادت مي دهم براي محمد بن علي كه او بپاي دارنده امر علي بن الحسين است، و شهادت مي دهم به جعفر بن محمد كه او بپاي دارنده امر محمد بن عليست، و گواهي مي ده كه موسي بن جعفر بپاي دارنده امر جعفر بن محمد است، و شهادت مي دهم كه علي بن موسي بپاي دارنده امر موسي بن جعفر است، و شهادت مي دهم كه محمد بن علي قائم بامر علي بن موسي است، و شهادت مي دهم كه علي بن محمد بپاي دارنده امرمحمد بن عليست، و گواهي مي دهم كه حسن بن علي بپاي دارنده امر علي بن محمد است، و شهادت مي دهم به مردي از اولاد حسن بن علي كه مكني و مسمي نمي شود تا ظاهر شود امرش، مراد آنست كه آن حضرت را به نام و كنيت پيش از ظهور روا نيست ذكر كردن، پس پركند زمين را از عدل آن چنانكه پرشده باشد از ستم، و سلام بر تو باديا اميرالمومنين و رحمت خدا و بركات او. بعد از آن برخاست و رفت. پس اميرالمومنين - عليه السلام - به امام حسن گفت كه:يا ابا محمد از پي او برو و ببين قصد كجا دارد و به كجا مي رود. امام حسن - عليه السلام - گفت كه: نبود الا اينكه پا از مسجد بيرون گذاشت ندانستم كه به كجا رفت، برگشته به نزد اميرالمومنين رفتم و آن حضرت را اعلام نمودم، حضرت امير - عليه السلام - فرمود كه: يا ابا

محمد آيا شناختي او را؟ گفتم: خدا و رسول و اميرالمومنين داناترند، حضرت امير - عليه السلام - فرمود كه: او خضر - عليه السلام - بود. [ صفحه 99] اين حديث شريف را عماد الدين محمد بن بابويه - رحمه الله عليه - در كتاب عيون اخبار الرضا و چند كتاب ديگر از مولفاتش روايت كرده، و ثقه الاسلام محمد بن يعقوب كليني - رضوان الله عليه - در كتاب كافي، و شيخ طبرسي - طيب الله مضجعه -در كتاب احتجاج ثبت فرموده اند، و چندين تن ديگر از اكابر علماي اماميه اين خبرمعتبر را به اسانيد صحيحه در مولفات خود ضبط نموده اند، چنانكه بر متتبع ماهر ظاهر است. و شيخ ما شيخ بهاء الدين محمد عاملي - غفر الله له - وقتي در شرح اين حديث گوهر افشاني عجيبي نمود، و سيد ما امير محمد باقر داماد - روح الله روحه -در كتاب شرعه التسميه اين حديث را از مويدات نهي از تسميه و تكنيه حضرت حجت شمرده در زمان غيبت، و در شرح اين حديث چند كلمه عاليه افاده فرموده، اما تبيين اعمام و اخوان ننموده، و ديگر نكات درين حديث هست كه سربسته گذاشته، اين فقير كه از كمترين خوشه چينان خرمن آن دو نحرير عديم النظير است در تعريف روح چند كلمه و جيزه در رساله ادراء العاقلين و اخزاء المجانين مذكور ساخته و دركتاب رياض المومنين و حدائق المتقين به قدر بسطي داده تعريف روح را، و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 101]

الحديث 18

قال ابن شاذان - عامله الله بالفضل و الاحسان - حدثنا عبدالله بن جبله،

عن عبد الله بن المستنير، عن المفضل بن عمر، عن جابر بن يزيد الجعفي، عن عبدالله بن العباس، قال: دخلت علي رسول الله- صلي الله عليه و آله - و الحسن علي عاتقه و الحسين علي فخذه، يلثمهما و يقبلهما و يقول: اللهم و ال من والاهما و عاد من عادهما. ثم قال: يا ابن عباس كاني انظر الي شيبه ابني الحسين، تخضب من دمه، يدعو فلا يجاب فيستنصر فلا ينصر، قلت: و من يعمل ذلك؟ قال: اشرار امتي لا انا لهم الله شفاعتي. ثم قال: يا ابن عباس من زاره عارفا بحقه كتب الله له ثواب الف حجه و الف عمره، الا و من زاره فقد زارني، و من زارني فكانما قدزار الله، و حق الزائر علي الله ان لا يعذبه بالنار، الا و ان الاجابه تحت قبته، و الشفاء في تربته، و الائمه من ولده. قال: قلت يا رسول الله فكم الائمه بعدك؟ قال: بعدد اسباط يعقوب و نقباء بني اسرائيل و حواريي عيسي. قال: قلت يا رسول الله فكم كانوا؟ قال: كانوا اثني و الائمه [بعدي] اثنا عشر، اولهم علي بن ابي طالب و بعده [ صفحه 102] سبطاي الحسن و الحسين، فاذا انقضي الحسين فابنه علي، فاذا انقضي علي فابنه محمد، فاذا انقضي محمد فابنه جعفر، فاذا انقضي جعفر فابنه موسي، فاذا انقضي موسي فابنه علي، فاذا انقضي علي فابنه محمد، فاذا انقضي محمد فابنه علي، فاذاانقضي علي فابنه الحسن، فاذا انقضي الحسن فابنه الحجه. قال: قلت يا رسول الله اسامي لم اسمع بهن قط؟ قال: هم الائمه بعدي - و ان قهروا - امناء معصومون نجباء اخيار، يا ابن عباس

من اتي يوم القيامه عارفا بحقهم اخذت بيده فادخلته الجنه، يا ابن عباس من انكرهم اورد واحدا منهم فكانما قد انكرني وردني، و من انكرني وردني فكانما قد انكر الله ورده، يا ابن عباس سوف ياخذ الناس يمينا و شمالا، فاذا كان ذلك فاتبع عليا و حزبه، فانه مع الحق و الحق معه، فلا يتفرقان حتي يردا علي الحوض، يا ابن عباس ولايتهم ولايتي و ولايتي ولايه الله، و حربهم حربي و حربي حرب الله، و سلمهم سلمي و سلمي سلم الله. ثم تلا عليه السلام: يريدون ان يطفوا نور الله بافواههم و يابي الله الا ان يتم نوره و لوكره الكافرون. يعني: عبدالله عباس گفت كه: داخل شدم به مسجد رسول خدا - صلي الله عليه و آله - در حالتي كه امام حسن بر دوش شريف آن حضرت بود و امام حسين بر ران مباركش، مي بوسيد ايشان را مكرر، و مي گفت: بار خدايا دوست دار آن كسي را كه دوست داردايشان را و دشمن دار آن كسي را كه دشمن دارد ايشان را، بعد از آن گفت: اي پسر عباس گويا نظر مي كنم به موي سفيد اين فرزندم حسين، يعني موي مباركش كه رنگين شود از خونش، و دعوت كند و كسي اجابتش نكند و ياري طلبد و كسي ياريش ننمايد، گفتم: كه مرتكب اين فعل شود؟ فرمود كه اشرار امت من كه نرساند و [ صفحه 103] عطا ننمايد خداي تعالي به ايشان شفاعت مرا. بعد از آن فرمود كه: اي پسر عباس هر كس زيارت كند حسين را در حالتي كه عارف باشد به حق او يعني او را

امام مفترض اللطاعه داند مي نويسد خداي تعالي از براي او ثواب هزار حج و هزار عمره، بدان و آگاه باش كه هر كس زيارت كند حسين را، حكم آن دارد كه مرا زيارت كرده، و هر كس مرا زيارت كند گويا خداي را زيارت كرده، و حق زيارت كننده بر خدا آنست كه عذاب نكند او را به آتش دوزخ، بدان كه اجابت دعا در زير گنبد اوست، و شفاي امراض مندرج در تربت [او و تربت] امامان است كه از اولاد اويند. ابن عباس گفت: گفتم اي رسول خددا چند امامند بعد از تو؟ آن حضرت فرمود: به عدد اسباط يعقوب و نقباي بني اسرائيل و حواريين عيسي. گفتم: چند عدد بودند اسباط و نقبا و حواريين؟ آن حضرت فرمود: دوازده بودند و امامان بعد از من دوازده اند، اول ايشان علي بن ابي طالب است، و بعد ازو دو سبط من حسن و حسين، و چون منقضي شود مدت امامت حسين پسر او علي، و چون بگذرد مدت او پس پسر او محمد، و چون به آخر رسد امر محمد پس پسر او جعفر، و چون تمام شود امامت جعفر پس پسر او موسي، و چون به پايان رسد امر او پس پسر او علي، و چون به نهايت انجامد مدت او پس پسر او محمد، و چون منقضي شود مدت امامت محمد پس پسر او علي، و چون بسر رسد مدت امامت او پس پسر او حسن، و بعد از انقضاي مدت امام حسن پس پسر او حجت. ابن عباس گفت: گفتم اي رسول خدا نامهائي شنيدم كه هرگز نشنيده بودم؟ [

صفحه 104] پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود كه: ايشان امامانند بعد از من اگر چه مقهور شوند، و امينان علم خدا و معصومانند، و نجيبان و برگزيدگانند، اي پسر عباس هر كس بيايد در روز قيامت در حالتي كه عارف باشد به حق ايشان، من او را دست گرفته به بهشت درآورم، اي پسر عباس هر كس انكار نمايد ايشان را، يا رد كنديكي ازيشان را چنان باشد كه مرا انكار كرده و رد نموده، و هر كس مرا انكار نمايد و رد كند چنان باشد كه خدا را انكار نموده و رد كرده، اي پسر عباس زود باشد كه مردمان به چپ و راست ميل كنند و هرگاه چنان باشد تو متابعت نماي علي و حزب او را، بدرستي كه علي با حق است و حق با عليست، و از هم جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر به من وارد گردند، اي پسر عباس دوستي ايشان يعني دوستي علي و يازده امام ديگر - عليهم السلام - دوستي منست، و دوستي من دوستي خداست، و جنگ كردن با ايشان جنگ كردن با من و جنگ كردن با من جنگ كردن با خداست، و آشتي كردن با ايشان آشتي كردن با من و آشتي كردن با من آشتي كردن با خداست. بعد از آن پيغمبر - صلي الله عليه و آله - تلاوت فرمود اين آيه عظيمه را كه: يريدون ان يطفوا نور الله بافواههم و يابي الله الا ان يتم نوره و لوكره الكافرون. اللهم احشرنا مع احبائهم بحرمه حبيبك المصطفي و آله الائمه النجباء والسلام علي من اتبع الهدي.

[ صفحه 105]

الحديث 19

قال ابن شاذان - نور الله مرقده - حدثنا الحسن بن محبوب - رضي الله عنه - عن مالك بن عطيه، عن ابي صفيه ثابت بن دينار، عن ابي جعفر - عليه السلام - قال: قال الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - لاصحابه قبل ان قتل بليله واحده: ان رسول الله - صلي الله عليه و آله - قال لي يا بني انك ستساق الي العراق وتنزل في ارض يقال له عمورا و كربلا و انك تشهد بها و يستشهد معك جماعه، و قد قرب ما عهد الي رسول الله - صلي الله عليه و آله - و اني راحل اليه غدا، فمن احب منكم الانصراف فلينصرف في هذه الليله، فاني قد اذنت له و هو مني في حل. و اكد فيما قاله تاكيدا بليغا، فلم يرضوا و قالوا: و الله ما نفارقك ابدا حتي نرد موردك فلما راي ذلك قال فابشروا بالجنه، فوالله انما نمكث ماشاء الله تعالي بعد ما يجري علينا، ثم يخرجنا الله و اياكم حين يظهر قائمنا فينتقم من الظالمين، و انا و انتم نشاهدهم في السلاسل و الاغلال و انواع العذاب و النكال. فقيل له: من قائمكم يا ابن رسول الله؟ قال: السابع من ولد ابني محمد بن علي الباقر، و هو الحجه بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن [ صفحه 106] موسي بن جعفر بن محمد بن علي ابني، و هو الذي يغيب مده طويله ثم يظهر و يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. يعني: حضرت امام حسين - عليه السلام - به يك شب

پيش از آنكه شهيد شود با اصحاب خود خطاب كرده فرمود كه: روزي رسول خدا - صلي الله عليه و آله - با من گفت كه اي فرزند من زود باشد كه برسانند ترا بسوي عراق، و فرود آورند ترا به زمين كه آن را عمورا و كربلا گويند، و تو در آن زمين شهيد شوي و جماعتي با توشهيد شوند، وبه تحقيق كه نزديك شده است آن عهدي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله - با من كرده، و من فردا راحل و رونده ام به نزد آن حضرت، پس هر كس از شما كه برگشتن را دوست مي دارد، مي بايد كه در همين شب برگردد كه من او را اذن برگشتن دادم و او از من بحل است. و درين باب آن جناب تاكيد و مبالغه تمام نمود، ايشان راضي به برگشتن نشدند، و گفتند كه: به خدا قسم كه ترا وا نمي گذاريم و از تو هرگز جدا نمي شويم تا به جائي كه وارد مي گردي ما نيز وارد گرديم. آن حضرت چون حال بر آن منوال مشاهده نمود فرمود كه: بشارت باد شما را به بهشت،به خدا قسم كه بعد از آنچه بر ما جاري شود مكث خواهيم كرد آنقدر كه حضرت الله تعالي خواسته باشد، پس بيرون خواهد آورد حضرت الله تعالي ما را و شما را در آن هنگام كه قائم ما ظاهر شود، پس انتقام خواهد كشيد از ظالمان، و ما و شما مشاهده خواهيم كرد ايشان را در سلاسل و اغلال و گرفتار به انواع عذاب و نكال. گفتند با آن حضرت

كه: كيست قائم شما اي فرزند رسول خدا؟ آن حضرت فرمود كه: فرزند هفتمين است از اولاد فرزند من محمد بن علي كه ملقب است به باقر، و او حجه بن حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن [ صفحه 107] جعفر بن محمد بن عليست فرزند من، و اوست آن كسي كه غايب خواهد شد مدتي دراز، وبعد از آن ظاهر خواهد شد و پر خواهد كرد زمين را از عدل و داد آنچنانكه پرشدهه باشد از جور و ظلم. [ صفحه 109]

الحديث 20

قال ابو محمد بن شاذان - طيب الله مضجعه - حدثنا صفوان بن يحيي - رضي الله عنه -عن ابراهيم بن ابي زياد، عن ابي حمزه الثمالي، عن ابي خالد الكابلي، قال: دخلت علي سيدي علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - فقلت: يا ابن رسول الله اخبرني بالذين فرض الله تعالي طاعتهم و مودتهم و اوجب علي عباده الاقتداء بهم بعد رسول الله - صلي الله عليه و آله -. فقال يا كابلي ان اولي الامر الذين جعلهم الله عز و جل ائمه الناس و اوجب عليهم طاعتهم، اميرالمومنين علي بن ابي طالب، ثم الحسن عمي، ثم الحسين ابي، ثم انتهي الامر الينا، و سكت، فقلت له: يا سيدي روي لنا عن اميرالمومنين - عليه السلام - ان الارض لا تخلو من حجه لله عز و جل علي عباده، فمن الحجه و الامام بعدك؟ فقال: ابني محمد، و اسمه في الصحف الاولي باقر، يبقر العلم بقرا، هو الحجه و الامام بعدي، و من بعد محمد ابنه جعفر، و اسمه عند اهل السماء الصادق.

قلت: يا سيدي و كيف صار اسمه الصادق و كلكم صادقون؟ قال: حدثني ابي عن ابيه عن رسول الله - صلي الله عليه و آله - قال: [ صفحه 110] اذا ولد ابني جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - فسموه الصادق فان الخامس من ولده الذي اسمه جعفر يعدي الامامه اجتراء علي الله هو كذبا عليه، فهو عندالله جعفر الكذاب المفتري علي الله جل جلاله، و المدعي ما ليس له باهل، المخالف لابيه و الحاسد لاخيه، و ذلك الذي يروم كشف سر الله عز و جل عند غيبه ولي الله، ثم بكي علي بن الحسين بكاء شديدا، ثم قال: كاني بجعفر الكذاب و قد حمل طاغبه زمانه علي تفتيش امر ولي الله و المغيب في حفظ الله، و التوكيل بحرم الله، جهلا منه برتبته و حرصا علي قتله ان ظفر به، و طمعا في ميراث اخيه، حتي ياخذه بغير حق. فقال ابو خالد: فقلت يا ابن رسول الله و ان ذلك لكائن؟ فقال: اي وربي ان ذلك لمكتوب عندنا في الصحيفه التي فيها ذكر المحن التي تجري علينا بعد رسول الله - صلي الله عليه و آله -. فقال ابو خالد: فقلت يا ابن رسول الله ثم يكون ماذا؟ قال: ثم تمتد الغيبه بولي الله الثاني عشر من اوصياء رسول الله - صلي الله عليه و آله - و الائمه بعده، يا ابا خالد ان اهل زمان غيبته القائلين بامامته و المنتظرين لظهوره افضل من اهل كل زمان، فان الله تبارك و تعالي اعطاهم من العقول و الافهام و المعرفه ما صارت به الغيبه [عندهم] بمنزله المشاهده،

و جعلهم في ذلك اللزمان بمنزله المجاهدين بين يدي رسول الله - صلي الله عليه و آله- بالسيف، اولئك المخلصون حقا و شيعتنا صدقا و الدعاه الي دين الله عز و جل سراو جهرا. و قال - عليه السلام -: انتظار الفرج من افضل الفرج. [ صفحه 111] يعني: ابو خالد كابلي گفت: به مجلس سيد خود علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - داخل شدم، و گفتم: اي فرزند رسول خدا خبرده مرا از آن كساني كه خداي تعالي فرض گردانيده اطاعت و مودت ايشان را، و واجب كرده بر بندگان خود اقتدا كردن را به ايشان بعد از رسول خدا - صلي الله عليه و آله -. آن حضرت فرمود كه: اي كابلي بدرستي كه اولي الامر و آن كساني كه خداي عز و جل ايشان را امامان مردمان گردانيد، و واجب ساخت بر مردمان اطاعت و فرمانبرداري ايشان را اميرالمومنين علي بن ابي طالب است، و بعد از آن حضرت عم من حسن، بعد از آن پدرم حسين، بعد از آن منتهي شده است امر امامت به ما، اين گفت و خاموش شد، پس گفتم اي سيد من روايت كرده اند از براي ما از حضرت اميرالمومنين - عليه السلام - كه آن حضرت فرموده است كه زمين خالي نمي ماند از حجتي كه خداي را باشد بر بندگانش، پس كيست حجت و امام بعد از تو؟ آن حضرت فرمود كه: پسرم محمد كه نامش در صحف اولي باقر است، خواهد شكافت علم را شكافتني، او حجت و امام است بعد از من، و بعد از محمد پسر

او جعفر كه نامش نزد اهل آسمان صادق است، گفتم: اي سيد من چگونه است كه نام او صادق شده است، و حال آنكه كل شما صادقانيد؟ فرمود كه: حديث كرد از براي من پدرم يعني امام حسين، و او از پدرش - عليهما السلام - كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود كه: چون فرزندم جعفر بن محمدبن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - صلوات الله عليهم - متولد گردد، او را صادق نام كنيد كه پنجمين از فرزندان او كه نامش [ صفحه 112] جعفر باشد دعواي امامت خواهد كرد از روي دليري كردن به خدا و دروغ بستن بر او، پس او را نزد حضرت الله تعالي نام جعفر كذاب است كه افترا زننده است بر خدا - جل جلاله - و دعوي كننده چيزيست كه اهل آن چيز نيست، و مخالف است با پدر و حسود است نسبت به برادر، و طلب خواهد كرد ظاهر ساختن سر خدا را نزد غايب بودن ولي خدا. آنگاه امام - عليه السلام - سخت گريست و بعد از آن فرمود: گويا مي بينم جعفر كذاب را كه بر آن داشته است طاغيه و از حد در گذرنده زمانش را به تفتيش و تفحص نمودن امر ولي خدا، و پنهان شده در حفظ خدا، و موكل گردانيدن به حرم پدر ولي خدا از روي جهلي كه او راست به رتبه ولي خدا، و حرصي كه دارد به قتل ولي خدا اگر ظفر يابد بر او و طمعي كه دارد به ميراث برادر تا بگيرد آن ميراث را به غير حق.

ابو خالد گفت: گفتم اي فرزند رسول خدا اين امور واقع شد نيست؟ آن حضرت فرمود بلي واقع شد نيست به پروردگارم سوگند، بدرستي كه اين امور نوشته شده است نزد مادر نامه اي كه در آن نامه ذكر محنتهائي است كه جاري مي شود بر ما بعد از رسول خدا - صلي الله عليه و آله -. ابو خالد گفت: گفتم اي فرزند رسول خدا بعد از آن چه واقع خواهد شد؟ آن حضرت فرمود كه: بعد از آن پنهان بودن امتداد خواهد يافت به ولي خدا كه دوازدهمين است از اوصياي رسول خدا - صلي الله عليه و آله - و دوازدهمين است از اماماني كه بعد از رسول خدايند، اي ابو خالد بدرستي كه اهل زمان غايب بودن او،آنها از اهل آن زمان كه قائل باشند به امامت او، و منتظر باشند ظهور او را، فاضل تر و بهتر خواهند بود از اهل هر زماني، از جهت آنكه خداي تعالي عطا كرده است به ايشان از عقول و افهام و معرفت [ صفحه 113] چيزي را كه آن پنهان بودن گرديده است نزد ايشان به منزله حاضر بودن و مشاهده كردن، و گردانيده است خداي تعالي ايشان را در آن زمان به منزله جهاد كنندگان به شمشير در پيش رسول خدا - صلي الله عليه و آله -، ايشان حقا و صدقا كه مخلصانند و شيعيان مايند، و داعيانند به دين خداي عز و جل سرا و جهرا. و حضرت امام - عليه السلام - ديگر فرمود كه: انتظار فرج كشيدن از فاضلترين فرج است. اميد كه حضرت حق تعالي درين انتظار كشيدن

اجر عظيم كرامت فرمايد جميع شيعيان را. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 115]

الحديث 21

قال الشيخ الفقيه عماد الدين ابو جعفر ابن بابويه - رحمه الله عليه - في كتاب كمال الدين حدثنا احمد بن زياد بن جعفر الهمذاني، قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن ابيه، عن بسطام بن مره، عن عمرو بن ثابت قال: قال علي بن الحسين سيد العابدين: من ثبت علي موالاتنا في غيبه قائمنا اعطاه الله عز و جل اجر الف شهيد مثل شهداء بدر و احد. يعني: حضرت امام زين العابدين - عليه السلام - فرمود كه هر كه ثابت باشد بر دوستي ما در زمان غايب بودن قائم ما، حضرت الله تعالي او را مزد و اجر هزار شهيد مثل شهيدان بدر و احد عطا مي كند. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 117]

الحديث 22

قال الشيخ المذكورر - عليه رحمه الله الملك الغفور - في الكتاب المزبور: حدثنا محمد بن الحسن بن الحسن بن احمد بن الوليد، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار،عن احمد بن ابي عبدالله البرقي، عن ابيه، عن ابن المغيره، عن المفضل بن صالح، عن جابر، عن ابي جعفر الباقر - عليه السلام - انه قال: ياتي علي الناس زمان يغيب عنهم امامهم فطوبي للثابتين علي امرنا في ذلك الزمان، ان ادني ما يكون لهم من الثواب ان يناديهم الباري جل جلاله، فيقول: عبادي و امائي آمنتم بسري و صدقتم بغيبي فابشروا بحسن الثواب مني، فانتم عبادي و امائي حقا، منكم اتقبل و عنكم اعفو و لكم اغفر و بكم اسقي عبادي الغيث و ادفع عنهم البلاء، لولاكم لانزلت عليهم عذابي. قال جابر: فقلت يا ابن رسول الله فما افضل ما يستعمله المومن في ذلك

الزمان؟ ققال: حفظ اللسان و لزوم البيت. يعني: جابر جعفي گفت كه: حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود [ صفحه 118] كه: زماني مردمان را پيش آيد كه امام ايشان ازيشان غايب گردد، پس خوشا حال آن جماعتي كه در آن زمان بر امر ما ثابت باشند، يعني به امامت ما قائل باشند، بدرستي كه كمترين چيزي كه باشد ايشان را از ثواب، آنست كه حضرت باري تعالي ندا كند ايشان را و گويد كه اي غلامان و كنيزان من گرويديد به سر من و تصديق نموديد غيبت مرا، پس بشارت باد شما را به نيكوئي ثواب از من، پس شما غلامان و كنيزان منيد حقا، از شما مي پذيرم حسنات و مبرات و خيرات را، و از شما عفو مي كنم سيئات را و شما را مي آمرزم، و به سبب و بركت وجود شما باران به ديگر بندگان مي فرستم، و به سبب وجود شما بلا را ازيشان دفع مي كنم، و اگر شما نمي بوديد عذاب به ايشان مي فرستادم. جابر گفت كه: گفتم اي فرزند رسولخدا چه چيز است بهتر و فاضلتر آنچه در آن زمان مومن آن را به فعل آورد؟ آن حضرت فرمود كه: نگاه داشتن زبان و لزوم در خانه، يعني ساكن بودن در كنج كاشانه. [ صفحه 119]

الحديث 23

قال ابو محمد بن شاذان - اسكنه الله في اعلي درجات الجنان - حدثنا علي بن الحكم - رضي الله عنه - عن سيف بن عميره، عن علقمه بن محمد الحضرمي، عن الصادق - عليه السلام - قال: الائمه اثنا عشر. قلت: يا ابن رسول

الله فسمهم لي فداك ابي و امي، قال: من الماضين علي بن ابي طالب و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي، ثم انا. قلت: من بعدك يا ابن رسول الله؟ فقال: اني اوصيت الي ولدي موسي و هو الامام [من] بعدي. قلت: فمن بعد موسي؟ قال: علي ابنه يدعي بالرضا، يدفن في ارض الغربه من خراسان، ثم من بعد علي ابنه محمد، و بعد محمد ابنه علي، و بعد علي الحسن ابنه، و بعد الحسن المهدي ابنه، و انه اذا خرج يجتمع عليه ثلاثمائه و ثلاثه عشر رجلا عدد رجال بدر، و اذا كان وقت خروجه يكون له سيف مغمود خرج من غمده، فناداه: قم يا ولي الله اقتل اعداء الله. يعني: علقمه بن محمد روايت كرد از حضرت امام جعفر - عليه السلام - كه آن حضرت فرمود كه: امامان دوازده اند. گفتم: اي فرزند رسول خدا نام كن ايشان را از براي من، يعني به نام ايشان را ذكر كن كه پدر و مادرم فداي [ صفحه 120] تو باد، آن حضرت فرمود: از گذشتگان علي بن ابي طالب است و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و بعد از او من، گفتم كيست [امام] بعد از تو اي فرزند رسول خدا؟ فرمود كه: من وصيت كردم به فرزندم موسي و او امام است بعد از من، گفتم: كيست امام بعد از موسي؟ فرمود كه: پسرش علي كه او را رضا گويند، دفن كرده خواهد شد در زمين غربت از خراسان، بعد ازو پسر او محمد، بعد از او پسر اوعلي، بعد از او پسر

او حسن، بعد از او پسر او مهدي، و او چون خروج نمايد جمع شوند نزد او سيصد و سيزده تن به عدد مردان بدر، و چون زمان خروجش باشد او را شمشيريست در غلاف از غلاف بيرون آيد، پس ندا كند او را كه: اي ولي خدا برخيز وبكش دشمنان خدا را. مترجم گويد تعجب دارم كه سيف بن عميره كه اين طور حديثي نقل كند چون تواند بود كه واقفي باشد؟ ز امثال اين احاديث كه او نقل كرده صفاي عقيده اش ظاهر مي گردد بر ما. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 121]

الحديث 24

قال ابن بابويه - رحمه الله عليه - في كتاب كمال الدين: حدثنا احمد بن زياد بن جعفر الهمذاني - رضي الله عنه - قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه، عن صالح بن السندي، عن يونس بن عبدالرحمن قال: دخلت علي موسي بن جعفر - عليهما السلام - فقلت له: يا ابن رسول الله انت القائم بالحق؟ فقال انا القائم بالحق، لكن القائم الذي يطهر الارض من اعداء الله عزو جل و يملاها عدلا كما ملئت جورا و ظلما هو الخامس من ولدي، له غيبه يطول امدها خوفا علي نفسه، يرتد فيها قوم و يثبت فيها آخرون. ثم قال - عليه السلام -: طوبي لشيعتنا المتمسكين بحبلنا في غيبه قائمنا، الثابتين علي موالاتنا و البراءه من اعداءنا، اولئك منا و نحن منهم، قدرضوا بنا ائمه، و رضينا بهم شيعه، فطوبي لهم، ثم طوبي لهم، و الله انهم معنا في درجتنا يوم القيامه. [ صفحه 122] يعني: يونس بن عبدالرحمن گفت كه: داخل شدم به

مجلس حضرت امام موسي بن جعفر - عليهما السلام - پس گفتم: اي فرزند رسول خدا تويي قائم و بپاي دارنده امر امامت به حق؟ آن حضرت فرمود كه: منم قائم به حق، اما آن قائم كه پاك خواهد كرد زمين را ازدشمنان خداي عز و جل و پر خواهد كرد زمين را از عدل آن چنانكه پر شده باشد از جور و ظلم، او پنجمين است از اولاد من، مر او راست غايب بودني كه دراز شود مدت آن ازروي ترس داشتن بر خود، مرتد شوند در آن غايب بودن قومي، و ثابت باشند بر دين و مذهب حق ديگران. بعد از آن آن حضرت فرمود كه: خوش باد مر شيعيان ما را از آنكه چنگ زننده اند به كمند متابعت ما در زمان غايب بودن قائم ما، آنانكه ثابت باشند بر موالات و دوستي ما و بر بيزاري از دشمنان ما، ايشان از مايند و ما از ايشانيم، به تحقيق كه ايشان راضي شده اند به ما در حال امام بودن ما، و راضي شده ايم ما به ايشان در حال شيعه بودن [ايشان]، پس خوش باد ايشان را و ديگر خوش باد ايشان را، به خدا قسم كه ايشان با مايند در روز قيامت در درجه ما. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 123]

الحديث 25

قال ابن بابويه - رحمه الله عليه - في كتاب كمال الدين: حدثنا احمد بن زياد [بن جعفر] الهمذاني - رحمه الله تعالي - قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه، عن علي بن معبد، عن الحسين بن خالد، قال: قال علي بن موسي الرضا - عليه

السلام -: لا دين لمن لا ورع لله، و لا ايمان لمن لا تقيه له، و ان اكرمكم عندالله اعملكم بالتقيه. فقيل له: يا ابن رسول الله الي متي؟ قال: الي يوم الوقت المعلوم، و هو يوم خروج قائمنا [اهل البيت]، فمن ترك التقيه قبل خروج قائمنا فليس منا. فقيل له: يا ابن رسول الله و من القائم منكم اهل البيت؟ قال: الرابع من ولدي ابن سيده الاماء، يطهر الله عز و جل به الارض من كل جور،و يقدسها من كل ظلم، و هو الذي يشك الناس في ولادته، و هو صاحب الغيبه قبل خروجه، فاذا خرج اشرقت الارض بنوره، و وضع ميزان العدل بين الناس فلا يظلم احداحدا، و هو الذي تطوي له الارض و لا يكون له ظل، و هو الذي ينادي مناد من السماء يسمعه جميع اهل الارض بالدعاء اليه، [يقول]: الا ان حجه الله قد ظهر عند بيت الله فاتبعوه، فان الحق معه و فيه، و هو [ صفحه 124] قول الله عز و جل: ان نشا ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين. يعني: حسين بن خالد گفت كه حضرت امام رضا - عليه السلام - فرمود كه: دين نست آن كسي را كه او را ورع نيست، و ايمان نيست كسي را كه او را تقيه نيست، و بدرستي كه گرامي ترين شما نزد حضرت حق تعالي آن كسي است كه بهتر به تقيه عمل كند. گفتند با آن حضرت كه: اي فرزند رسول خدا تقيه تا كي بايد كرد؟ فرمود كه: الي يوم الوقت المعلوم، و آن روز خروج قائم ماست، پس هر كس كه ترك تقيه

كند پيش از خروج قائم ما نيست آن كس از ما، گفتند اي فرزند رسول خدا كيست قائم از شما اهل البيت؟ فرمود كه چهارمين از فرزندان من پسر سيده اماء، پاك مي گرداند خداي تعالي به او زمين را از جور، يعني او را امداد مي نمايد تا زمين را از ستم پاك كند، و پاكيزه مي سازد خداي تعالي به او زمين را از همه ظلمي، و اوست آن كسي كه شك كنند مردمان در ولادت او، و او صاحب غايب بودن است پيش از خروجش، پس چون خروج كند روشن شود زمين به نور او، و ميزان عدل در ميان مردمان گذاشته شود، و ظلم نكند كسي بر كسي، و اوست آن كس كه زمين نور ديده شود از براي او، و او را سايه اي نباشد، و اوست آن كسي كه ندا كند مناديي از آسمان بخواندن مردمان بمتابعت او، چنانكه اهل مشرق و مغرب همه بشنوند، و آن منادي گويد كه: بدانيد و آگاه باشيد كه حجت خدا ظاهر شد نزد خانه خدا، بايد كه تابع شويد او را، بدرستي كه حق با اوست و در اوست، و اشاره به اين معني است كلام خداي عز و جل، كه مي فرمايد: ان نشا ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين. اللهم ارزقنا لقاء حجتك خاتم الاوصياء و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 125]

الحديث 26

قال الشيخ الصدوق عماد الدين ابو جعفر بن بابويه - رحمه الله عليه - حدثنا محمد بن احمد الشيباني، عن محمد بن ابي عبدالله الكوفي، عن سهل بن زياد الادمي، عن عبدالعظيم بن عبدالله

الحسني، قال: قلت لمحمد بن علي بن موسي - عليهم السلام -: اني لارجو ان تكون القائم من اهل بيت محمد - صلي الله عليه و آله - الذي يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما. فقال عليه السلام: يا ابا القاسم ما منا الا [و هو] قائم بامر الله عز و جل و هاد الي دين الله تعالي، ولكن القائم الذي يطهر الله تبارك و تعالي به الارض من اهل الكفر و الجحود و يملاها عدلا و قسطا هو الذي تخفي علي الناس ولادته و يغيب عنهم شخصه، و يحرم عليهم تسميته، و هو سمي رسول الله - صلي الله عليه و آله - و كنيه، الذي تطوي له الارض و يذل له كل صعب، يجتمع اليه من اصحابه عده اهل بدر ثلاثمائه و ثلاثه عشر رجلا من اقاصي الارض و ذلك قول الله عز و جل: اينما تكونوا يات بكم الله جميعا ان الله علي كل [ صفحه 126] شي ء قدير. فاذا اجتمعت له هذه العده [من اهل الاخلاص] اظهر الله امره فاذا كمل له العقد و هو عشره آلاف رجل، خرج باذن الله عز و جل، فلا يزال يقتل اعداءالله حتي يرضي الله عز و جل. قال عبدالعظيم: فقلت يا سيدي و كيف يعلم ان الله تعالي قد رضي؟ قال: يلقي في قلبه الرحمه، فاذا دخل المدينه اخرج اللات و العزي فاحرقهما. يعني: عبدالعظيم بن عبدالله الحسني - سلام الله عليه - گفت: گفتم بحضرت امام محمد تقي- عليه السلام - كه: من اميدوارم كه تو باشي قائم از اهل بيت محمد، آنكه پر مي گرداند زمين را از عدل

و داد آنچنانكه پر شده باشد از جور و ظلم. آن حضرت فرمود كه: همه ما قائم به امر خدائيم، و هادي به دين خدائيم، وليكن آن قائمي كه پاك مي سازد خداي تعالي به سبب او زمين را از اهل كفر و انكار، و پر مي گرداندد زمين را از عدل و داد، او آن كسيست كه مخفي و پوشيده خواهد شد برمردمان ولادت او، و غايب خواهد شد بر مردمان شخص او، و حرام خواهد بود بر مردمان نام بردن او، و او همنام و هم كنيت پيغمبر است، اوست كه زمين درهم نور ديده مي شود از براي او، و نرم و آسان مي گردد از براي او هر دشواري، جمع مي گردند نزد او از اصحاب به شماره اهل بدر سيصد و سيزده كس از دورترين هاي زمين، و اينست معني قول حضرت الله تعالي كه مي فرمايد: اينما تكونوا يات بكم الله جميعا ان الله علي كل شي ء قدير. پس چون جمع شوند نزد او اين عدد ظاهر مي گردد امر [ صفحه 127] او، و چون كامل شود از براي او عقد، و آن ده هزار مرد است، خروج كند به اذن حضرت الله تعالي و بكشد دشمنان خدا را تا آنكه راضي شود خداي تعالي. عبدالعظيم - سلام الله عليه - گفت كه: گفتم اي سيد من چون خواهد دانست كه خدا راضي شده است؟ امام فرمود كه انداخته مي شود در دل او رحم، يعني خداي تعالي رحم به دلش خواهد انداخت نسبت به آن جماعت كه ديگر ازيشان نكشد. ديگر امام - عليه السلام - فرمود

كه: چون به مدينه داخل خواهد شد لات و عزي را بيرون خواهد آورد و خواهد سوخت. مراد از لات و عزي ابي بكر است و عمر. والسلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 129]

الحديث 27

مارواه ايضا ابو محمد بن شاذان عن سهل بن زياد الادمي عن عبدالعظيم المشار اليه - سلام الله عليه - قال: دخلت علي سيدي علي بن محمد - عليهما السلام - فلما بصربي قال لي: مرحبا بك ياابا القاسم انت ولينا حقا. فقلت له: يا ابن رسول الله اني اريد ان اعرض عليك ديني فان كان مرضيا ثبت عليه حتي القي الله عز و جل. فقال: هات يا ابا القاسم فقلت: اني اقول: ان الله تبارك و تعالي واحد ليس كمثله شي ء، خارج عن الحدين حد الابطال و حد التشبيه، و انه ليس بجسم و لا صوره و لا عرض و لا جوهر، بل هومجسم الاجسام و مصور الصور و خالق الاعراض و الجواهر، و رب كل شي ء و مالكه و جاعله و محدثه، و ان محمدا عبده و رسوله خاتم النبيين، فلا نبي بعده الي يوم القيامه، [و ان شريعته خاتمه الشرائع فلا شريعه بعدها الي يوم القيامه]. و اقول: ان الامام و الخليفه و ولي الامر بعده اميرالمومنين علي بن ابي طالب - عليه السلام - ثم من بعده ولداه الحسن و الحسين، ثم [ صفحه 130] علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم جعفر بن محمد، ثم موسي بن جعفر، ثم علي بن موسي، ثم محمد بن علي، ثم انت يا مولاي. فقال - عليه السلام - و من بعدي الحسن ابني، فكيف للناس بالخلف من

بعده؟ قال:فقلت و كيف ذاك يا مولاي؟ قال: لانه لا يري شخصه، و لا يحل ذكره باسمه حتي يخرج فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، قال: فقلت اقررت و اقول ان وليهم ولي الله، و عدوهم عدو الله، و طاعتهم طاعه الله، و معصيتهم معصيه الله. و اقول ان المعراج حق، و المساءله في القبر حق، و ان الجنه حق، و النار حق، و الصراط حق، و الميزان حق، و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان الله يبعث من في القبور. و اقول: ان الفرائض الواجبه بعد الولايه: الصلاه و الزكاه و الصوم و الحج و الجهاد و الامر بالمعروف و النهي عن المنكر. فقال علي بن محمد - عليهما السلام -: يا ابا القاسم هذا و الله دين الله الذي ارتضاه لعباده، فاثبت عليه ثبتك الله بالقول الثابت في الحياه الدنيا و في الاخره. يعني: امام زاده واجب التعظيم امام زاده عبدالعظيم بن عبدالله الحسني - سلام الله عليه- گفت كه: در آمدم به مجلس حضرت امام علي نقي - عليه السلام - چون نظر مبارك آن حضرت بر من افتاد فرمود كه: مرحبا يك يا ابا القاسم حقا كه تو دوست مايي، گفتم يا ابن رسول الله اراده دارم كه به تو عرض كنم معالم دين خود را، اگر مرضي و پسنديده تو باشد بر آن ثابت باشم [ صفحه 131] تا آنكه ملاقات كنم به خداي خود. آن حضرت فرمود كه: بيار آنچه داري يا ابا القاسم گفتم كه: مي گويم كه خداي تبارك و تعالي يكيست، و او را مثل و مانند نيست، و خارج از دو

حد است كه آن حد ابطال است و ديگري حد تشبيه، و او سبحانه و تعالي جسم نيست و صورت نيست و عرض نيست و جوهر نيست، بلكه او جل جلاله جسم دهنده جسمها و صورت بخشنده صورتها و آفريننده اعراض و جواهر است، و پروردگار هر چيزي و مالك و جاعل و محدث آن چيز است، و مي گويم كه محمد - صلي الله عليه و آله - بنده و رسول اوست و خاتم النبيين است، و نيست پيغمبري بعد ازو تا به روز قيامت، و مي گويم كه شريعت او مهر كننده شريعتهاست، و شريعتي نيست بعد از آن شريعت تا به روز قيامت. و مي گويم كه امام و خليفه و ولي امر بعد ازو اميرالمومنين علي بن ابي طالب است، و بعد ازو فرزند او حسن، بعد ازو حسين، پس علي بن الحسين، آنگاه محمد بن علي، پس جعفر بن محمد، پس موسي بن جعفر، پس علي بن موسي، پس محمد بن علي، پس تو اي مولاي من. پس امام - عليه السلام - فرمود كه: بعد از من امام و خليفه و ولي امر فرزند من حسن است، پس مردمان را چگونه است عقيده درباره خلف بعد از او؟ گفتم بر چه وجه است آن اي مولاي من؟ فرمود كه: از آن جهت كه نبينند شخص او را، و حلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا آنكه خروج كند و پر گرداند زمين را از عدل و داد آنچنان كه پرشده باشد از جور و ظلم. عبدالعظيم - سلام الله عليه - گفت: پس گفتم كه اقرار كردم، يعني به

امامت حضرت امام حسن و خلف او نيز قائل شدم، و مي گويم كه دوست اين [ صفحه 132] امامان دوست خداست، و دشمن ايشان دشمن خداست، و طاعت ايشان يعني فرمانبرداري نمودن ايشان را اطاعت و فرمانبرداري خداست، و معصيت ايشان يعني نافرماني نمودن ايشان را معصيت و نافرماني نمودن خداست، و مي گويم كه معراج حق است، و پرسش درقبر حق است، و بهشت حق است، و دوزخ حق است، و صراط حق است، و ميزان حق است،و قيامت حق است و آينده است و شكي در آن نيست، و خداي تعالي برخواهد انگيخت هر كسي را كه در قبرهاست، و مي گويم كه فرايض واجبه بعد از ولايت و دوستي خدا و رسول و ائمه نماز است و زكوه و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر.پس امام - عليه السلام - فرمود كه: اي ابوالقاسم به خدا قسم كه اين دين و اعتقاد كه تو داري و عرض كردي دين خداست، آن ديني كه پسنديده است آن را از براي بندگان خود، پس ثابت باش بر آن كه خداي تعالي ثابت بدارد ترا به قول ثابت در حيات دنيا و در آخرت. اين حديث را نيز شرحي است طولاني، اگر در اجل تاخيري باشد و حضرت الله تعالي ياري نمايد كتابي مبسوط در شرح اين حديث نوشته شود ان شاء الله تعالي. و السلام علي من اتببع الهدي. [ صفحه 133]

الحديث 28

اشاره

قال ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران -: حدثنا محمد بن عبدالجبار - رضي الله عنه - قال: قلت لسيدي الحسن بن علي

- عليهما السلام - يا ابن رسول الله جعلني الله فداك، احب ان اعلم من الامام و حجه الله علي عباده من بعدك؟ قال - عليه السلام -: ان الامام و الحجه بعدي ابني سمي رسول الله و كنيه - صلي الله عليه و آله - الذي هو خاتم حجج الله و آخر خلفائه. فقلت ممن [يتولد] هو يا ابن رسول الله؟ قال من ابنه ابن قيصر ملك الروم، الا انه سيولد فيغيب عن الناس غيبه طويله، ثم يظهر و يقتل الدجال فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، فلا يحل لاحد ان يسميه او يكنيه باسمه و كنيته قبل خروجه - صلوات الله عليه. يعني: محمد بن عبدالجبار گفت: گفتم به خواجه و مولاي خود حسن بن علي - عليهما السلام - كه: اي فرزند رسول خدا فداي تو گرداند حضرت الله تعالي مرا، دوست مي دارم كه بدانم كه امام و حجت خدا بر بندگان خدا بعد از تو كيست؟ آن حضرت فرمود كه: امام و حجت بعد از من پسر من است كه [ صفحه 134] همنام و هم كنيت رسول خداست - صلي الله عليه و آله - آنكه او خاتم حجتهاي خداست و آخرين خلفاي اوست. گفتم از كيست او؟ يعني آن امام كه پسر تست از كه به وجود خواهد آمد؟ فرمود: از دختر پسر قيصر پادشاه روم، بدان و آگاه باش كه زود باشدكه او متولد گردد، پس غايب شود از مردمان غايب شدني دراز، بعد از آن ظاهر شود و بكشد دجال را، پس پركند زمين را از عدل و داد آنچنانكه پرشده باشد

از جور و ظلم، و حلال نيست احدي را كه پيش از خروج او را به نام و به كنيت ذكر كند، صلوات خدا برو باد. مترجم مي گويد كه: تعجب دارم كه صاحب كتاب كشف الغمه شيخ فاضل عادل علي بن عيسي اربلي - عليه الرحمه - مي گويد: من العجب ان الشيخ الطبرسي و الشيخ المفيد - رحمهما الله تعالي - قالا: [انه] لا يجوز ذكر اسمه و لا كنيته، ثم يقولان: اسمه اسم النبي و كنيته كنيته، و هما يظنان انهما لم يذكرا اسمه و لا كنيته، وهذا عجب. يعني از عجب است كه شيخ مفيد و شيخ طبرسي - رحمهما الله تعالي - گفتند كه: جايزنيست ذكر اسم و كنيت صاحب الزمان، بعد از آن مي گويند كه: اسم او اسم نبي است و كنيت او كنيت آن حضرت است، و ايشان گمان مي برند كه ذكر اسم و كنيت آن حضرت ننموده اند انتهي. سخت عجبب است كه اين مرد دانشمند با كمال دور انديشي ازين معني غافل شده كه اشاره به اسم و كنيت نمودن جداست، و تلفظ به اسم و كنيت نمودن جدا، و حال آنكه چندين حديث است كه آن احاديث مشتملند بر نهي از تسميه و تكنيه مثل حديث بيست و ششم از احاديث اين اربعين، و در همان [ صفحه 135] احاديث مثل حديث مزبور مذكور است كه حضرت خاتم الاوصيا همنام و هم كنيت است با رسول الله - صلي الله عليه و آله و علي جميع الانبياء - و السلام علي من اتببع الهدي. بايد دانست كه حديث والده ماجده حضرت صاحب الامر - عليه

السلا - چون طولي دارد به جهت اختصار درين مقام به ترجمه آن اقتصار مي نمايد:

سرگذشت مادر حضرت صاحب الامر

فضل بن شاذان و ابن بابويه و شيخ طوسي و شيخ طبرسي و شيخ طرابلسي و بسيار كسي غير ايشان از علماي اماميه - رضوان الله عليهم اجمعين - در كتابهاي خود [آن را] روايت كرده اند به عبارات مختلفه و معاني متفقه، اما شيخ طوسي - عليه الرحمه - برين وجه نقل نموده به سند خود از بشر بن سليمان نخاس كه از نسل ابو ايوب انصاري و از مواليان حضرت امام علي نقي و حضرت امام حسن عسكري - عليهما السلام -[بود]، و همسايه ايشان بود در سر من راي كه الحال به سامره مشهو است. بشر مذكور گفت: كافور خادم آمد به نزد من و گفت مولاي ما حضرت ابوالحسن علي بن محمد - عليهما السلام - ترا به نزد خود مي خواند. پس رفتم به نزد آن حضرت و چون نشستم آن حضرت فرمود كه: اي بشر تو از اولاد انصاري و اين موالات و دوستي ما مدام در ميان شما بوده، به ميراث مي بريد خلف شما از سلف شما اين دوستي و محبت را، و شما ثقات و [ صفحه 136] معتمدان ما اهل بيتيد، و من پسند كننده و بزرگوار كننده ام ترا به فضيلتي كه به آن پيشي گيري بر شيعه در پيروي كردن به آن فضيلت، به سري و رازي مطلع مي گردانم ترا و مي فرستم ترا به خريدن كنيزي. پس نوشت آن حضرت نامه لطيفي به خط رومي و زبان رومي و مهر بر آن زد به انگشتر خود. القصه شيخ

طوسي - عليه الرحمه - روايت كرده كه حضرت امام - عليه السلام - دستار چه اي زرد بيرون آورد كه در آن دستارچه دويست و بيست دينار بود، و فرمود كه: بگير اين دويست و بيست مثقال طلا را، و توجه نما و با اين زر به بغداد رو، و در معبر فرات حاضر شو كه در چاشتگاه زورقي چند خواهد رسيد كه اسيران در آن باشند، و عمرو بن يزيد نخاس را تفحص كن، و طوايف خريداران از وكلاي قائدان بني عباس و اندكي از جوانان عرب را خواهي يافت كه به خريداري پيش آيند، و منتظر باش تا آنكه آن مرد نخاس اراده نمايد كه كنيزي را كه صفتش چنين و چنين باشد و دو جامه حرير محكم بافته در بر او باشد بر خريداران عرض كند، و آن كنيز ابا نمايد از آنكه او را بر خريداران عرض كند، و راضي نشود كه كسي دست برو گذارد، و بشنوي كه در پس پرده به زبان رومي چيزي مي گويد، پس بدان كه مي گويد واهتك سراه پس يكي از خريداران گويد كه: من به سبب عفتي كه اين اسير دارد او را به سيصد دينارمي خرم، و آن اسير به زبان عربي گويد كه: بر مال خود بترس كه اگر به زي سليمان پيغمبر ظاهر گردي و به حشمت او خود را بنمايي كه مرا در باب خريداري تو رغبتي رونخواهد داد. نخاس گويد: اين حيله چيست؟ به غير از فروختن چاره نيست، و آن كنيز گويد: [ صفحه 137] شتاب منماي كه خريداري كه مقرر شده مي رسد، پس در آن

زمان با عمرو بن يزيد برده فروش بگوي كه با من مكتوبي است لطيف كه يكي از اشراف به زبان رومي و خط رومي نوشته و در آن مكتوب وصف كرم و سخاي خود نموده، اين مكتوب را به او بنما تا در اخلاق و اوصاف صاحب مكتوب تامل نمايد، اگر به خريداري او مايل شود من وكيلم در خريدن. بشر مي گويد كه: امثال فرمان نمودم، و آنچه آن حضرت فرموده بود همه ظاهر گرديد، چون آن كنيز مكتوب امام را ديد سخت گريست، و گفت به عمرو بن يزيد كه مرا به صاحب اين نامه بفروشيد و قسم هاي مغلظه به زبان آورد كه اگر مرا به صاحب اين مكتوب نفروشيد خود را بكشم. بشر گفت كه: سختگيري دربها كردم تا بر آن مبلغي كه امام - عليه السلام - داده بود بها قرار يافت، و زر داده كنيز را به منزل آوردم، و او شكفته و خندان بود، و هر زمان مكتوب را از جيب بيرون مي آورد و مي بوسيدو بر چشم مي گذاشت و بر روي خود مي ماليد. پس از روي تعجب گفتم: مي بوسي مكتوبي را كه صاحبش را نمي شناسي؟ گفت: اي ناتوان فرومانده ضعيف معرفت كه محل و مكان اولاد پيغمبران را نشناخته گوش به من دار، و فارغ ساز دل خود را از فكر اغيار تا ترا آگاه سازم، من مليكه دختر يشوعاي پسر قيصرم كه پادشاه روم است، و مادرم از نسل حواريين است، و نسبش منتهي مي شود به شمعون الصفاي وصي عيسي، جدم قيصر خواست كه مرا به پسر برادر خود به زني بدهد، و

من در سن سيزده سالگي بودم، پس در قصر خود فراهم آورد سيصد تن را از [ صفحه 138] نسل حواريين از قسيسان و رهبانان، و از صاحبان عظمت و شوكت هفصد مرد را، و از اميران لشكر و قائدان عسكر و نقيبان سپاه و پادشاهان عشاير چهار هزار كس را، و تخت مرصعي كه مكلل به انواع جواهر بود در صحن قصر حاضر ساختند، و بر فراز چهل پايه آن را نصب كردند، و چون برادرزاده قيصر بر آن تخت برآمد و بر دورش صليب هاچيده شد و اساقفه ايستادند، و اسفار انجيل را گشودند، به يكباره صليب ها ساقط گرديد، و پايه هاي تخت از هم بدر رفت، و تخت از هم فرو ريخت، و برادرزاده قيصر بر زمين افتاد، و رنگ اساقفه متغير گرديد، و فرايص ايشان بلرزيد. پس مهتر و سرور ايشان به جدم گفت: اي ملك از ما درگذران، و ما را معذور دار كه اين نامباركي ها دلالت بر زوال دولت اين دين مسيحي و مذهب ملكاني دارد. جدم اين امور را به فال بد گرفت، و فرمود كه ستونها و پايه هاي تخت را برپا كنند و صليب ها را بردارند و برادرزاده ديگرش را بيارند، و مرا به عقد نكاح او درآورند. و چون بفرمان خواستند عمل نمايند باز آن حادثه روي نمود، و مردم پراكنده شدند،و جدم غمناك برخاست، و پرده ها را آويختند و من در آن شب مسيح و شمعون و چندين تن از حواريين را در خواب ديدم كه در قصر جدم فراهم آمدند، و منبري از نور نصب كردند كه بر آسمان فخر و

نازش داشت از روي بلندي و ارتفاع، در موضعي كه تخت جدم را در آن موضع نصب كرده [ صفحه 139] بودند، و درآمد محمد - صلي الله عليه و آله - و داماد و وصي او و چند تن از فرزندان او - عليهم السلام -، پس پيش رفت مسيح و معانقه نمود با آن حضرت، پس محمد - صلي الله عليه و آله - با مسيح گفت كه: يا روح الله آمده ام كه خواستگاري كنم از وصي تو شمعون دختر او مليكه را از براي اين فرزندم، و بدست اشاره به ابي محمد يعني امام حسن عسكري - عليه السلام - نمود، پسر صاحب اين مكتوب، يعني پسر امام علي نقي، پس [مسيح] به شمعون نگريست و گفت: شرف به توروي آورد، بپيوند رحم خود را به رحم آل محمد - صلي الله عليه و آله -، شمعون گفت: به تحقيق كه چنين كردم، پس بر آن منبر برآمدند، و محمد - صلي الله عليه و آله - خطبه خواند و مرا به فرزند خود ابو محمد تزويج نمود، و مسيح و فرزندان محمد - عليهم الصلوه و السلام - و حواريون شاهد شدند. و چون بيدار شدم ترسيدم كه اگر اين خواب را حكايت كنم كشته شوم، خواب را پنهان داشتم و دوستي ابو محمد بر سينه ام كه همسايه دل است - چه جاي دل - چنان زور آورد كه از خوردن و آشاميدن برآمدم، و تنم ضعيف و شخصم مريض گشت، و هر جا طبيعي كه در شهرهاي روم بود جدم حاضر ساخت و طلب مداواي من نمود، از

بهبود اثري ظاهر نبود، و چون جدم از حياتم نوميد شد با من گفت كه: اي روشني ديده من آيا خطور مي نمايد در دلت آرزوئي كه آن را زاد و توشه تو گردانم، تا حسرت آن در دلت نماند؟ گفتم اي جد، درهاي فرح را بر روي خود بسته مي بينم، اگر برداري عذاب ورنج را از آنهائي از اسيران مسلمانان كه در زندان تو گرفتارند، و غلها ازيشان جدا كرده، طوقها را از گردنهاي ايشان دور كني، و تصدق نمايي بريشان، و ايشان را از بند خلاص سازي، اميد دارم كه مسيح و مادرش مرا عافيت كرامت كنند، و چون جدم آنچه گفتم به فعل آورد تجلد نمودم و [ صفحه 140] در اظهار صحت قليلي كوشيدم، و اندك طعاميي رغبت كردم. جدم به آن خوشحال گرديد و اسيران را اعزاز و اكرام نمود. پس بعد از چهارده شب حضرت فاطمه را كه سيده زنان عالميان است ببا مريم بنت عمران در خواب ديدم كه به ديدن من آمدند با هزار تن از كنيزكان بهشتي، پس مريم با من گفت كه: اين سيده نساء و مادر شوهر تو ابو محمد است، پس درآويختم به حضرت فاطمه و گريستم، و شكايت نمودم به آن حضرت - عليها السلام - از امتناع حضرت ابي محمد - صلوات الله عليه - كه ياد من نمي كند و بديدنم نمي آيد، حضرت فاطمه - عليها السلام - فرمود كه: تا تو بر مذهب نصاري باشي فرزندم به ديدن تو نخواهد آمد، اينك خواهرم مريم بنت عمران تبرا مي نمايد از دين تو، اگر ميل به رضاي خدا و رضاي مسيح و

مريم - عليهما السلام - و ديدن و زيارت كردن ابي محمد داري، و مي خواهي كه به نزد تو بيايد، بگوي اشهد ان لا اله الا الله، و شهادت به رسالت پدر من نيز بده، چون تكلم به كلمتين نمودم سيده زنان عالميان مرا به سينه خود ضم كرد، و خوشدليم داد و فرمود: اين زمان منتظر آمدن ابي محمد مي باش كه من او را مي فرستم بسوي تو، پس بيدار شدم و تكلم به كلمتين مي نمودم و مي گفتم، و اشوقاه الي لقاء ابي محمد و چشم مي داشتم رسيدن و ديدن ابي محمد - عليه السلام - را. چون شب آينده در رسيد حضرت ابو محمد را در خواب ديدم كه گويا با او مي گويم كه: اي حبيب من بر من چرا جفا كردي بعد از آنكه دلم را به جوامع دوستي خود مشغول گردانيدي؟ آن حضرت فرمود كه: تاخير من نبود الا به سبب شركت تو، چون مسلمان شدي بعد ازين هر شب به دين تو مي آيم، تا وقتي كه خداي تعالي ما را به عيان به هم رساند، و بعد از آن آمدن و ديدن آن حضرت مرا تا به اين وقت منقطع نشده است. [ صفحه 141] بشر مي گويد: گفتم كه چگونه در ميان اسيران افتادي؟ گفت: شبي از شبها ابو محمد مرا خبر داد كه جدت لشكري به جنگ مسلمانان مي فرستد كه بعد از آن خود از پي ايشان برود، تو بايد كه ملحق شوي به ايشان در زي خادمان به عنواني كه ترا نشناسند با چند كنيزك از فلان راه، من بفرموده عمل كردم

و طليعه هاي سپاه مسلمانان به ما دچار شدند، و كار به اينجا كشيد كه ملاحظه كردي، و كسي تا به اين غايت ندانست كه من دختر پادشاه رومم سواي تو، و اين دانستن تو به سبب آنست كه من ترا مطلع ساختم، و پيري كه من در غنيمت به سهم او افتادم از نام من پرسيد، نام خود را ازو پنهان داشتم و گفتم نامم نرجس است، بشر گفت: گفتم عجب است كه تو روميه اي و زبان تو عربي است؟ گفتم: جدم حريص بود بر آنكه مرا تعلم آداب حاصل گردد، و زني كه زبانعربي و رومي هر دو مي دانست مقرر كرده بود كه تردد مي نمود نزد من، و مرا عربيت تعليم مي كرد، تا زبان من به عربي قائم شد. بشر روايت كرد كه: چون به سر من راي مراجعت نمودم و او را به خدمت امام - عليه السلام - رسانيدم آن حضرت با او گفت كه: چگونه خداي تعالي به تو نمود ارجمندي اسلام را و خواري نصرانيت را؟ او گفت چگونه وصف كنم براي تو اي فرزند رسول خدا چيزي را كه تو به آن داناتري از من، امام - عليه السلام - فرمود كه: مي خواهم ترا گرامي دارم، چه چيز ترا دوست ترست؟ ده هزار دينار يا بشارت مر ترا به شرف ابد؟ گفت بلكه بشارت مررا دوستر است، امام - عليه السلام - فرمود:بشارت باد ترا به فرزنذدي كه مالك خواهد شد شرق و غرب دنيا را و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد آنچنانكه پرشده باشد از ظلم و جور، گفت:

از كه اين فرزند مرا خواهد بود؟ آن حضرت فرمود كه: از آن كس كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله- ترا از براي او خواستگاري نمود در فلان شب از شبهاي فلان [ صفحه 142] ماه از ماههاي فلان سال، آيا به خاطر داري كه ترا به كه تزويج نمود مسيح و وصي او؟ گفت: بلي به پسر تو ابي محمد - عليه السلام -، امام فرمود كه: آيا مي شناسي او را؟ گفت: بلي چون نشناسم؟ حال آنكه تا مسلمان شده ام بدست حضرت سيده النساء هر شب حضرت ابو محمد به ديدنم آمده. بشر گفت كه حضرت امام - عليه السلام - فرمود كه اي كافور خواهرم حكيمه خاتون را بخوان و چون حكيمه خاتون حاضر شد، امام - عليه السلام - فرمود كه: اينست آن كنيزي كه مي گفتم، حكيمه خاتون زماني دراز او را دربرگرفت، پس امام - عليه السلام - با حكيمه خطاب فرمود كه: اي دختر رسول خدا او را ببر به منزل خود و فرايض و سنن به او ياد ده، كه او زوجه ابو محمد و مادر قائم آل محمد است، صلي الله عليه و آله النجباء. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 143]

الحديث 29

اشاره

قال ابو محمد بن شاذان - عليه رحمه الله الملك المنان - حدثنا احمد بن اسحاق بن عبدالله الاشعري - رضي الله عنه - قال: سمعت ابا محمد ابن علي العسكري - عليهماالسلام - يقول: الحمد لله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي اراني الخلف بعدي، اشبه الناس برسول الله خلقا و خلقا، يحفظه الله تبارك و

تعالي في غيبته، ثم يظهره فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. يعني: احمد بن اسحاق بن سعد گفت: شنيدم از حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام - كه مي گفت: حمد و سپاس آن خداوندي را كه مرا از دنيا بيرون نبد تا به من نمودخلف را كه بعد از من است، و شبيه ترين مردمان است به حضرت رسول خدا از روي خلق و خلق، محافظت خواهد نمود حضرت الله تبارك و تعالي او را در زمان غايب بودنش، و بعد از آن او را ظاهر خواهد گردانيد، پس پر خواهد كرد زمين را از عدل و داد همچنانكه پر شده باشد از جور و ظلم. [ صفحه 144]

در ولادت حضرت صاحب الامر

چون حديث ولادت حضرت صاحب الامر - عليه السلام - نيز طولي دارد در ضمن اين حديث ترجمه آن مذكور مي شود ان شاء الله تعالي. بسيار كسي از محدثين ما روايت كرده اند و ابن بابويه - رحمه الله عليه - به سند خود نقل فرموده اند از موسي بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - و او از حكيمه خاتون دختر امام محمد تقي - عليه السلام - كه گفت: كس فرستاد به نزد من حضرت امام حسن - عليه السلام - كه اي عمه امشب روزه ات را نزد ما بگشا كه امشب شب نيمه ماه شعبانست، پس بدرستي كه حضرت الله تبارك و تعالي زود باشد كه درين شب ظاهر سازد حجت را، آنكه او حجت خداست در

زمين. و معلوم مي شود كه بعد از رسيدن به خدمت آن حضرت حكيمه خاتون - سلام الله عليها - تكلم به اين كلام فرموده كه: فقلت له: من امه؟ يعني گفتم به آن حضرت كه:مادر حجت كيست؟ آن حضرت فرمود كه: نرجس، گفتم: خدا مرا فداي تو گرداند به خدا قسم كه نيست در او اثري، يعني نشاني از حامله بودن با او نيست، آن حضرت فرمود كه آن چنانست كه گفتم به تو. ابن شاذان - عليه الرحمه - درين مقام به اين عبارت از زبان حكيمه خاتون نقل فرموده كه: فجئت اليها يعني آمدم به نزد نرجس، لفظ اليها در بعضي از نسخ كمال الدين به نظر رسيد، و در اكثر نسخ آن كتاب آن لفظ را نديد. [ صفحه 145] مجملا حكيمه خاتون مي گويد: فلما سلمت و جلست يعني چون سلام كردم و نشستم پيش آمد كه موزه از پاي من بكشد. گفت به من كه: اي بي بي من و بي بي اهل من چگونه شبانگاه كردي؟ گفتم: تو بي بي من و بي بي اهل مني انكار قول من نمود و گفت: اين چيست كه مي گوئي اي عمه حكيمه خاتون فرمود كه با او گفتم كه: اي دخترك من زود باشد كه عطا نمايد حضرت الله تبارك و تعالي به تو درين شب پسري را كه سيد باشد در دنيا و آخرت. پس خجل شد و شرم داشت و چون از نماز فارغ شدم روزه گشودم و به خوابگاه جاي گرفتم و به خواب رفتم، و چون نيمه شب رسيد برخاستم ببه نماز، و چون از نماز

فارغ شدم نرجس خاتون خوابيده بود، و او را حادثه اي نبود، نشستم زماني به تعقيب نماز و آنگاه به پهلو خوابيدم، بعد از آن بيدار شدم ترسان، و نرجس خاتون همچنان خوابيده بود، بعد از آن برخاست و نماز گزارد و خوابيد. حكيمه خاتون گفت: بيرون رفتم كه جستجوي فجر كنم، ديدم كه فجر اول طالع شده و حال آنكه نرجس خاتون در خواب بود، پس گمان ها به خاطرم راه يافت، حضرت امام - عليه السلام - از جائي كه نشسته بود آواز به من رسانيد كه: اي عمه تعجيل منماي كه اينك امر ولادت نزديك شد، حكيمه خاتون گفت: پس نشستم و الم سجده و يس خواندم، و در خواندن بودم كه نرجس بانو بيدار شد ترسان، پس از جاي جستم و خود را به او رسانيده گفتم: نام خدا بر تو باد احساس چيزي مي نمايي؟ گفت بلي اي عمه گفتم: دل و جان خود را جمع دار، اينست آنچه گفتم با تو، حكيمه خاتون گفت: پس سستي فرو گرفت مرا و نرجس بانو را، مراد آنست كه خواب سبكي دست داد ما را، پس بيدار شدم به دريافتن سيد خود، پس جامه ازو برداشتم، آن [ صفحه 146] حضرت را ديدم كه در سجود بود، او را برداشته در برگرفتم، ديدم پاك و پاكيزه و بي آلايش به وجود آمده بود. از بعضي از احاديث مفهوم مي گردد كه در زمان تولد هر چه حكيمه خاتون از قرآن مي خواند آن حضرت در شكم مادر مي خواند، و از حديث ديگر معلوم مي شود كه ختنه كرده متولد شده، و از همان

حديث و حديث ديگر نيز مستفاد مي گردد كه ملائكه آن حضرت را به آب كوثر و سلسبيل شستند با آنكه پاك و پاكيزه به وجود آمده بود، حكيمه خاتون مي گويد كه: حضرت ابو محمد يعني امام حسن - عليه السلام - مرا آوازداد كه: فرزندم را به نزد من بيار، بردم حضرت صاحب الامر - عليه السلام - را به نزد پدر بزرگوارش، امام - عليه السلام - آن حضرت را بر روي دو دست خود گرفت به روشي كه پاي مبارك حضرت صاحب الامر - عليه السلام - بر سينه شريف والد عالي مقدار بود، و حضرت امام حسن زببان در دهان حضرت صاحب الزمان كرد، و دست ماليد امام حادي عشر بر چشم و گوش و مفاصل آن سرور بشر، و فرمود: به سخن درآي و تكلم نماي اي پسر من حضرت صاحب - عليه السلام - به سخن درآمده فرمود: اشهد ان لا اله الا الله، وحده لا شريك له، و ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله. بعد از آن صلوات بر اميرالمومنين - عليه السلام - فرستاد و بر ساير ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - تا آنكه رسانيد به پدر بزرگوار خود، آنگاه باز ايستاد، يعني خاموش شد، بعد از آن امام حسن - عليه السلام - فرمود كه: اي عمه ببر او را به نزد مادرش تا برو سلام كند و بازش به نزد بيار، حكيمه خاتون مي گويد: آن حضرت را بردم تا بر مادر سلام كرد، و باز آوردم و گذاشتم در آن مجلس، بعد از آن حضرت امام حسن - عليه السلام

- فرمود كه: اي عمه روز هفتم بازبيا به نزد ما حكيمه خاتون گفت: روز ديگر صباح [ صفحه 147] رفتم كه بر امام حسن - عليه السلام - سلام كنم، پرده را برداشتم كه جستجوي سيد خود كنم، يعني حضرت صاحب الزمان را ببينم، آن حضرت را نديدم، گفتم: فداي تو شوم سيد من چه شد؟ امام - عليه السلام - فرمود كه: اي عمه به امانت داشتن خواستيم آن كسي را كه به امانت داشتن خواست او را مادر موسي، حكيمه خاتون گفت:روز هفتم آمدم و سلام كرده نشستم، امام - عليه السلام - فرمود كه: بيار فرزندم را به نزد من، سيد خود را آوردم، آن حضرت در جامه اي بود، باز امام حسن - عليه السلام، به فعل آورد نسبت به او مانندد آنكه اول به فعل آورده بود، يعني او را بر روي دو دست خود گرفت، بعد از آن زبان در دهان مبارك آن حضرت فرستاد كه گويا او را شير يا عسل مي خورانيد، بعد از آن باز فرمود كه به سخن درآي و تكلم نماي اي فرزند من، پس حضرت صاحبب الامر - عليه السلام - فرمود: اشهد ان لا اله اله الله، و ديگر باره صلوات بر حضرت رسول خدا محمد مصطفي و اميرالمومنين و ائمه طاهرين فرستاد تا رسانيد به پدر بزرگوار خود - صلوات الله عليهم اجمعين -،بعد از آن تلاوت فرمود اين آيه را كه: بسم الله الرحمن الرحيم و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنود

هما منهم ما كانوا يحذرون. بطريقي كه قطب راوندي - رحمه الله تعالي - نقل كرده و در ديگر كتب معتبره مسطور است، بعد ازين آيه كريمه آن حضرت فرمود كه: و صلي الله علي محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمه الزهراء و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفربن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي ابي. [ صفحه 148] موسي بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسي بن جعفر - عليهم السلام - كه از مشاهير اولاد شاهزاده حمزه فرزند حضرت امام موسي - عليه السلام - و راوي اين خبر معتبر است گفت كه: از عقبه خادم امام - عليه السلام - پرسيدم ازين امر، عقبه جواب داد كه: راست گفت حكيمه خاتون كه رحمت خدا برو باد. و رحمه الله عليها و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 149]

الحديث 30

قال ابو محمد بن شاذان - رحمه الله تعالي - حدثنا محمد بن علي بن حمزه بن الحسين بن عبيدالله بن العباس بن علي بن ابي طالب - صلوات اله عليه - قال: سمعت ابا محمد - عليه السلام - يقول: قد ولد ولي الله و حجته علي عباده و خليفتي من بعدي مختونا ليله النصف من شعبان سنه خمس و خمسين و مائتين عند طلوع الفجر، و كان اول من غسله رضوان خازن الجنان مع جمع من الملائكه المقربين بماء الكوثر و السلسبيل ثم غسلته عمتي حكيمه بنت محمد بن علي الرضا - عليهما السلام -، قال: امه مليكه

التي يقال لها في بعض الايام سوسن، و في بعضها ريحانه، و كان صقيل و نرجس ايضا من اسمائها. يعني: محمد بن علي بن حمزه گفت: شنيدم از حضرت امام حسن [ صفحه 150] عسكري - عليه السلام - كه مي گفت: متولد شد ولي خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و خليفه من بعد از من ختنه كرده شده در شب نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج نزدطلوع فجر، و اول كسي كه او را شست رضوان خازن بهشت بود با جمعي از ملائكه مقربين كه او را به آب كوثر و سلسبيل شستند، بعد از آن شست او را عمه من حكيمه خاتون دختر امام محمد بن علي رضا - عليهما السلام -، پس از محمد بن علي - رضي الله عنه - كه راوي اين حديث است پرسيدند از مادر حضرت صاحب الامر - عليه السلام- گفت: مادرش مليكه بوده او را در بعضي از روزها سوسن و در بعضي از ايام ريحانه مي گفتند و صقيل و نرجس نيز از نامهاي او بود. سلام الله عليها و السلام علي من اتبع الهدي. و قال ابن بابويه - رحمه الله عليه - حدثنا محمد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقاني قال: حدثنا الحسن بن علي بن زكريا بمدينه السلام، قال: حدثنا ابو عبدالله محمد بن جليلان، قال: حدثنا ابي عن ابيه عن جده عن غياث بن اسيد، قال: سمعت محمد بن عثمان العمري - قدس الله روحه - يقول: لما ولد الخلف المهدي - صلوات الله عليه - سطع نور من فوق راسه الي عنان السماء، ثم سقط بوجه ساجدا لربه عز

و جل ثم رفع راسه و هو يقول: شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم. قال: و كان مولده يوم الجمعه. [ صفحه 151] يعني: حضرت صاحب الامر - عليه السلام - چون متولد شد بر فراز سر مباركش نوري ساطع شد كه تا به عنان آسمان رسيد، بعد از آن روي بر زمين گذاشت از روي سجده كردن پروردگار خودد را عز شانه، و آيه اي را كه در حديث مذكور شد در آن حال مي خواند. محمد بن عثمان - رضي الله عنه - گفت كه: مولد آن حضرت در روز جمعه بود. باز ابن بابويه - رحمه الله عليه - مي فرمايد: حدثنا عبدالواحد بن محمد بن عبدوس العطار، قال: حدثنا علي بن محمد بن قتيبه النيسابوري عن حمدان بن سليمان عن محمد بن الحسين بن زيد عن ابي احمد [محمد] بن زياد الازدي، قال: سمعت اباالحسن موسي بن جعفر - عليهما السلام - يقول لما ولد الرضا - عليه السلام -: ان ابني هذا ولد مختونا طاهرا مطهرا، و ليس من الائمه احد الا يولد مختونا طاهرا مطهرا ولكنا سنمر الموسي عليه لاصابه السنه و اتباع الحنفيه. يعني: محمد بن زياد ازدي مي گفت كه: چون حضرت امام رضا - عليه السلام - متولد شد، شنيدم از حضرت امام موسي - عليه السلام - كه مي گفت: اين فرزند من ختنه كرده شده و پاك و پاكيزه متولد شده و نيست يكي از امامان الا آنكه متولد مي شود ختنه كرده و پاك و پاكيزه، ليكن ما استره بر

آن مي كشيم از براي اصابت سنت و پيروي م لت حنفيت. [ صفحه 153]

الحديث 31

قال الشيخ الصدوق ابو جعفر بن بابويه - رحمه الله عليه و علي ابويه -: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، قال: حدثنا محمد بن يحيي العطار، قال حدثنا ابو علي الخيزراني عن جاريه له كان اهداها لابي محمد - عليه السلام - فلما اغار جعفر الكذاب علي الدار جاءته فاره من جعفر، فتزوج بها. قال ابو علي: حدثتني انها حضرت ولاده السيد - عليه السلام - و ان اسم ام السيد - عليه السلام - صقيل، و ان ابا محمد حدثها بما يجري علي عياله، فسالته ان يسال الله عز و جل ان يجعل ميتتها قبله، فماتت في حياه ابي محمد - عليه السلام -. و علي قبرها لوح مكتوب عليه: هذا قبر ام محمد. قال ابو علي: و سمعت هذه الجاريه تقول: انه لما ولد السيد - عليه السلام - رات له نورا ساطعا قد ظهر منه و بلغ افق السماء، و رات طيورا بيضاء تهبط من السماء و تمسح اجنحتها علي راسه و وجهه و سائر جسده، ثم تطير. فاخبرنا ابا محمد - عليه السلام - بذلك، فضحك، فقال: تلك [ صفحه 154] الملائكه نزلت من السماء للتبرك بهذا المولود، و هي انصاره اذا خرج. يعني: ابوعلي خيزراني كنيزي به هديه به حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام - داده بود، و چون جعفر كذاب بعد از وفات امام - عليه السلام - خانه آن حضرت را غارت كرد آن كنيزك از جعفر گريخته به نزد ابوعلي او را تزوج نمود، و آن كنيزك در وقت ولادت حضرت

صاحب الامر - عليه السلام - حاضر بوده خبر داد كه: نام مادر سيد - عليه السلام - صقيل بود و حضرت امام حسن - عليه السلام - خبر داده بود او را كه چون واقع خواهد شد بعد ازو، [پس] درخواست صقيل بانو از آن حضرت كه آن جناب ازحضرت الله تعالي درخواهد كه وفات او پيش از رحلت امام - عليه السلام - باشد، پس در زمان حيات حضرت امام - عليه السلام - وفات يافت، و بر قبرش لوحي است و بر آن لوح نقش است كه: هذا قبر ام محمد يعني اين قبر مادر محمد است. ابوعلي گفت شنيدم ازين كنيزك كه مي گفت: چون سيد - عليه السلام - متولد شد نوري ساطع ازو ظاهر شد كه به افق آسمان رسيد، و مرغان سفيد ديدم كه فرود مي آمدند ازآسمان و بالهاي خود را بر سر و روي و ساير جسد آن حضرت مي ماليدند و پرواز مي كردند، پس خبر داديم حضرت امام - عليه السلام - را، حضرت خندان شد و فرمود كه: آن مرغان ملائكه اند كه فرود آمدند از آسمان به جهت تبرك نمودن به اين مولود، و ايشان انصار او خواهند بود چون خروج كند. عليه و علي آبائه المعصومين صلوات الله تبارك و تعالي و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 155]

الحديث 32

اشاره

قال الشيخ الصدوق ابو جعفر بن علي بن الحسين - قدس الله سرهما -: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه و احمد بن محمد بن يحيي العطار، قالا: حدثنا محمد بن يحيي، قال: حدثنا الحسن بن علي النيسابوري عن ابراهيم ابن محمد بن عبدالله بن موسي

بن جعفر بن محمد - عليهم السلام - عن السياري قال: حدثتني نسيم و ماريه قالتا: لما سقط صاحب الزمان - عليه السلام - من بطن امه، سقط جاثيا علي ركبتيه، رافعا سبابته الي السماء، ثم عطس، فقال: الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله، زعمت الظلمه ان حجه الله داحضه، لو اذن الله لي في الكلام لزال الشك. قال ابراهيم بن محمد بن عبدالله: و حدثتني نسيم خادمه ابي محمد - عليه السلام -قالت: قال لي صاحب الزمان - عليه السلام - و قد دخلت عليه بعد مولده بليله، فعطست عنده فقال لي يرحمك الله قالت نسيم: ففرحت بذلك، فقال عليه السلام: الاابشرك في العطاس؟ فقلت بلي، فقال: هو امان [ صفحه 156] من الموت ثلاثه ايام. يعني: ابراهيم بن محمد روايت كرد از سياري كه او گفت: خبر دادند مرا نسيم و ماريه، وگفتند: در آن وقت كه حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - از مادر به وجود آمد به دو زانو درآمده انگشت سبابه را به جانب آسمان برآورد، بعد از آن عطسه اي زد، آنگاه گفت: الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله، گمان كردند ظالمان كه حجت خدا باطل است، اگر رخصت مي دادند مرا به سخن گفتن هر آينه شك زايل مي شد. ابراهيم بن محمد بن عبدالله گفت: نسيم خادمه حضرت ابي محمد - عليه السلام - گفت كه: بعد از متولد شدن حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - به يك شب درآمدم به حجره اي كه آن حضرت در آن حجره بود، پس عطسه اي زدم، آن حضرت

گفت: يرحمك الله نسيم گفت: فرحناك شدم، آن حضرت فرمود كه: آيا بشارت بدهم ترا در باب عطسه؟ گفتم: بشارت بده، فرمود كه: آن امانست از مرگ سه روز. و به سند ديگر ابن بابويه - رحمه الله عليه - اين حديث را در محل ديگر در آن كتاب روايت مي كند از ابراهيم بن محمد علوي و بعد از آن مي فرمايد: و بهذا الاسناد عن ابراهيم بن محمد العلوي قال: حدثني طريف ابو نصر قال: دخلت علي صاحب الزمان - عليه السلام - و هو في المهد، فقال: علي بالصندل الاحمر، فاتيته به، فقال: من انا؟ فقلت انت سيدي و ابن سيدي، [ صفحه 157] فقال: ليس عن هذا سالتك، فقلت: جعلني الله فداك فبين لي، قال: انا خاتم الاوصياء بي يدفع الله البلاء عن اهلي و شيعتي. يعني: طريف خادم كه ابونصر كنيت اوست گفت: درآمدم به حجره اي كه حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - در آن حجره در گهواره بود، آن حضرت فرمود كه: صندل سرخ از براي من بيار، بعد از آنكه صندل بردم فرمود كه: مرا مي شناسي؟ گفتم: بلي، چون نشناسم؟ تو خواجه و مولاي من و فرزند خواجه و مولاي مني، فرمود كه: ازين از تو نپرسيدم، گفتم: پس بيان فرماي كه چه چيز پرسيدي، فرمود كه: من خاتم اوصيايم، به بركت وجود من خداي تعالي دفع مي كند بلا را از اهل من و شيعه من. و قال الشيخ الجليل محمد بن الحسن الطوسي - نور الله مرقده -: و في روايه اخري عن جماعه من الشيوخ ان حكيمه حدثت بهذا احديث، اي حديث ولاده

الصاحب - عليه السلام -، و ذكرت انه كان ليله النصف من شعبان و ان امه نرجس و ساقت الحديث الي قولها: فاذا انا بحس سيدي و بصوت ابي محمد - عليه السلام - و هو يقول يا عمتي هاتي ابني الي فكشفت عن سيدي فاذا هو ساجد متلقيا الارض بمساجده، و علي ذراعه الايمن مكتوب: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا. فضممته الي فوجدته مفروغا منه، فلفته في ثوب و حملته الي ابي محمد - عليه السلام -. و ذكروا الحديث الي قوله: اشهد ان محمدا رسول الله و ان عليا اميرالمومنين حقا، ثم لم يزل يعد الساده و الاوصياء الي ان بلغ الي نفسه و دعا لاوليائه بالفرج علي يديه ثم احجم. [ صفحه 158] و قالت: ثم رفع بيني و بين ابي محمد - عليه السلام - كالحجاب فلم ارسيدي فقلت لابي محمد - عليه السلام -: يا سيدي اين مولاي؟ فقال: اخذه من هو احق منك و منا. و ذكروا الحديث بتمامه و زادوا فيه: فلما كان بعد اربعين يوما دخلت علي ابي محمد - عليه السلام - فاذا مولانا الصاحب- عليه السلام - يمشي في الدار، فلم اروجها احسن من وجهه و لا لغه افصح من لغته فقال ابو محمد - عليه السلام -: هذا المولود الكريم علي الله عز و جل. فقلت: سيدي اري من امره ما اري و له اربعون يوما فتبسم و قال يا عمتي اما علمت انا معاشر الائمه ننشو في اليوم ما ينشو غيرنا في السنه. فقمت و قبلت راسه و انصرفت، ثم عدت و تفقدته فلم اره، فقلت لابي محمد - عليه السلام -:

ما فعل مولانا؟ فقال: يا عمه استودعناه الذي استودعت ام موسي عليه السلام. غرض از نوشتن اين حديث ترجمه دو چيز است: يكي آنكه وقتي كه آن حضرت به وجود آمد بر بازوي مباركش به قلم قدرت مكتوب بود كه: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا. دويم آنكه حكيمه خاتون گفت كه: بعد از چهل روز از ولادت آن حضرت به نزد حضرت ابي محمد - عليه السلام - رفتم، مولاي خود حضرت صاحب - عليه السلام - را ديدم كه در آن خانه سير مي فرمود، و نديده بودم روئي نيكوتر از روي او و زباني فصيح تر از زبان او، و ابو محمد - عليه السلام - فرمود كه: اين مولوديست گرامي نزد حق تعالي، از روي تعجب گفتم: اي خواجه و مولاي من مي بينم از امر او آنچه مي بينم يعني عجب حالتي مشاهده مي كنم در چهل روزگي مشي مي نمايد و به زبان فصيح تكلم مي كند آن حضرت تبسم نمود و فرمود: اي عمه آيا ندانسته اي كه ما معاشر [ صفحه 159] امامان نمو مي كنيم و مي باليم در يك روز آن مقدار كه غير ما در سالي مي بالند.پس برخاستم و سر مبارك او را بوسه داده برگشتم، بعد از آن معاودت به آن منزل نمودم و تفحص حضرت صاحب - عليه السلام - كردم او را نديدم، از امام - عليه السلام - پرسيدم كه: مولاي ما كجاست كه او را نمي بينم؟ فرمود كه اي عمه به وديعت داديم او را به آن كسي كه مادر موسي به وديعت داد موسي

را به او. و در روايت ديگر واقع است آنچه خلاصه مضمونش اينست كه: حضرت امام حادي عشر به روح القدس كه به صورت مرغي مرئي شده بود امر كرد تا آن حضرت را برداشته برد، و باقي ملائك كه به صورت مرغان نزول كرده بودند از پي رفتند، و نرجس خاتون گريست، و امام - عليه السلام - او را تسلي داده فرمود: اسكتي فان الرضاع يحرم عليه الا من ثدييك، و سيعاد اليك كمارد موسي - عليه السلام - الي امه، و ذلك قول الله عز و جل: فرددناه الي امه كي تقر عينها و لا تحزن. يعني خاموش باش كه شيرخوردن حرام است برو الا از دو پستان تو، و زود باشد كه او را به نزد تو باز آورند چنانكه موسي - عليه السلام - را به مادر موسي رد كردند، و خداي تعالي از آن خبر داده و فرموده كه: فرددناه الي امه كي تقر عينها و لا تحزن. هر كه جوياي تفصيل اين حديث باشد بايد كه به كتاب كمال الدين و تمام النعمه و كتاب فرج كبير رجوع نمايد. [ صفحه 160] قال الشيخ الصدوق ابو جعفر بن بابويه - رحمه الله عليه -: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه - رضي الله عنه - قال: حدثنا محمد بن يحيي العطار، قال: حدثني اسحاق بن روح البصري، عن ابي جعفر العمري قال: لما ولد السيد - عليه السلام - قال ابو محمد - صلوات الله عليه - ابعثوا الي بابي عمرو فبعث اليه فصار اليه فقال له: اشتر عشره آلاف رطل خبزا و عشره آلاف رطل لحما و فرقه. قال:

احبسه قال علي بني هاشم و عق عنه بكذا و كذا شاه. يعني: ابو جعفر گفت كه: چون متولد شد حضرت سيد يعني صاحب الزمان - عليه السلام - امام[حسن] عليه السلام - فرمود كه ابو عمرو را به نزد من بفرستيد، چون ابو عمرو حاضر شد، آن حضرت فرمود كه ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت خريداري نماي و پراكنده كن او را، يعني به مردمان بده، راوي مي گويد گمان دارم كه گفت به بني هاشم پراكنده كن آن را، و ديگر عقيقه كن از براي او به چنين و چنين گوسفند، يعني به چند گوسفند. دو جا درين حديث بر راوي كلام آن حضرت پوشيده و مشتبه گشته، يعني نيك به خاطرش نبوده و شك داشته كه آيا امام فرمود كه آن نان و گوشت را به بني هاشم رساند و به ايشان متفرق سازد يا غير ايشان، ديگر در عدد گوسفندان كه عقيقه بايد كرد. قال الفضل بن شاذان: حدثنا ابراهيم بن محمد بن فارس النيسابوري، قال: لما هم الوالي عمرو بن عوف بقتلي، و هو رجل شديد النصب، و كان مولعا بقتل الشيعه، فاخبرث بذلك و غلب علي خوف عظيم، فودعت اهلي و [ صفحه 161] احبائي و توجهت الي دار ابي محمد - عليه السلام - لاودعه، و كنت اردت الهرب، فلما دخلت عليه رايت غلاما جالسا في جنبه، و كان وجهه مضيئا كالقمر ليله البدر، فتحيرت من نوره و ضيائه، و كاد ان انسي ما كنت فيه من الخوف و الهرب، فقال:يا ابراهيم لا تهرب فان الله تبارك و تعالي سيكفيك شره. فازداد تحيري، فقلت لابي

محمد - عليه السلام -: يا سيدي جعلني الله فداك من هو و قد اخبرني بما كان في ضميري؟ فقال هو ابني و خليفتي من بعدي، و هو الذي يغيب غيبه طويله و يظهر بعد امتلاء الارض جورا و ظلما فيملاها عدلا و قسطا. فسالته عن اسمه، قال: هو سمي رسول الله - صلي الله عليه و آله - و كنيه، و لا يحل لاحد ان يسميه باسمه او يكنيه بكنيته الي ان يظهر الله دولته و سلطنته، فاكتم يا ابراهيم ما رايت و سمعت عنا اليوم الا عن اهله. فصليت عليهما و آبائهما و خرجت مستظهرا بفضل الله تعالي واثقا بما سمعته من الصاحب - عليه السلام - فبشرني عمي علي بن فارس بان المعتمد قد ارسل ابا احمد اخاه و امره بقتل عمرو بن عوف، فاخذه [ صفحه 162] ابو احمد في ذلك اليوم و قطعه عضوا عضوا و اللحمد لله رب العالمين. يعني: ابراهيم بن محمد نيشابوري گفت كه: چون عمرو بن عوف والي همت بست به كشتن من و او مردي بود كه ميل تمام داشت به قتل شيعيان، پس من خبر يافتم و خوفي عظيم بر من غالب شد، و اهل و عيال و دوستان خود را وداع كردم، و روي به خانه حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام - آوردم كه آن حضرت را نيز وداع كنم، و اراده گريختن داشتم، چون به آن خانه درآمدم پسري ديدم در پهلوي آن حضرت نشسته بود كه رويش چون ماه شب چهارده بود، از نور و ضياي او حيران شدم به مرتبه اي كه نزديك بود كه آنچه در خاطر داشتم [و

در آن بودم از ترس و فكر گريختن] فراموش كنم، با من گفت كه: اي ابراهيم حاجت به گريختن نيست، زود باشد كه خداي تعالي شر او را از تو كفايت كند حيرتم زياده شد، با امام حسن - عليه السلام - گفتم كه: فداي تو گرداند خداي تعالي مرا، كيست اين پسر كه از ما في الضمير من مرا خبر داد؟ آن حضرت فرمود كه او فرزند من و خليفه من است بعد از من و اوست آن كسي كه غايب شود غايب شدني دراز، و بعد از پرشدن زمين از جور و ظلم ظاهر شود و پركند زمين را ازعدل و داد، پس از آن حضرت از نام آن سرور پرسيدم، فرمود كه: همنام و هم كنيت پيغمبر است، و حلال نيست كسي را كه او را به نام و به كنيت ذكر كند تا زماني كه ظاهر سازد خداي تعالي دولت و سلطنت او را، پس پنهان دار اي ابراهيم آنچه ديدي وآنچه شنيدي از ما امروز الا از اهلش. [ صفحه 163] پس بريشان و بر آباي كرام ايشان صلوات فرستادم، و بيرون آمدم در حالتي كه مستظهر به فضل خداي تعالي بودم، و وثوق و اعتماد بود مرا بر آنچه شنيدم از حضرت صاحب الزمان - عليه السلام -، پس بشارت داد مرا عم من علي بن فارس كه معتمد خليفه عباسي برادر خود ابو احمد را فرستاد به قتل عمرو بن عوف تا او را گرفته بند از بند جدا كرد. الحمد لله رب العالمين.

در احوال جعفر كذاب

چون در حديث بيستم و حديث سي و يكم اشاره به زشتي كردار جعفر كذاب شده درين

مقام به ذكر ترجمه حديث وفات حضرت امام حسن بن علي عسكري - عليهما السلام - كه در آن شمه اي از شيمه ذميمه جعفر مذكور است اقدام مي نمايد. شيخ ابو عبدالله محمد بن هبه الله طرابلسي در كتاب فرج كبيرش نقل نموده، و به سند خود از ابي الاديان كه يكي از چاكران حضرت امام - عليه السلام - بود روايت كرده كه او گفت: به خدمت حضرت ابي محمد - عليه السلام - شتافتم، آن حضرت را ناتوان و بيمار يافتم، آن جناب نامه اي چند نوشته به من داد و فرمود كه اين نامه ها را به مداين رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار، و بدان كه بعد از پانزده روز ديگر به اين بلده خواهي رسيد و آواز نوحه از خانه من خواهي شنيد ومرا در غسل گاه خواهي ديد. ابو الاديان مي گويد كه: گفتم اي خواجه و مولاي من چون اين واقعه عظمي روي دهد حجت خدا و راهنماي ما كه خواهد بود؟ فرمود: آن كسي كه [ صفحه 164] جوابهاي نامه هاي مرا از تو طلب نمايد. گفتم: زياده ازين هم اگر نشاني مقرر فرمايي چه شود؟ فرمود كه: آن كسي كه بر من نماز گزارد او حجت خدا و امام و راهنما و قائم به امر است بعد از من، پس نشاني زياده بر آن از آن سرور عالميان طلب نمودم، فرمود آن كسي كه خبر دهد به آنچه در هميانست، پس هيبت آن حضرت مرا مانع آمد كه بپرسم كه چه هميان و كدام هميان و چه چيز است در هميان. پس از

سامره بيرون آمده نامه ها را به مداين رسانيدم و جواب آن مكاتيب را گرفته بازگشتم و روز پانزدهم بود كه داخل سر من راي شدم بر وجهي كه آن حضرت به معجز از آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن سرور شنيدم و نعش آن حجه الله را در غسل گاه ديدم، و برادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت به نظر درآوردم كه مردمان بر دورش درآمده بودند و او را تعزيت مي نمودند، با خود گفتم كه اگر امام بعد ازامام حسن - عليه السلام - او باشد پس امر امامت باطل خواهد بود زيرا كه مي دانستم نبيد مي آشامد و طنبور مي زند و قمار مي بازد، پس او را تعزيت نمودم، هيچ چيزي از من نپرسيد و جواب نامه ها [را] نطلبيد. بعد از آن عقيد خادم بيرون آمد و گفت: اي خواجه من برادرت را كفن كردند برخيز وبرو نماز بگزار. برخاست و به آن خانه درآمد و شيعيان گريان به آن منزل درآمدند، در آن حال امام - عليه السلام - را كفن كرده بودند و بر روي نعش گذاشته بودند، جعفر پيش رفت كه نماز بگزارد، چون قصد آن كرد كه تكبير گويد ديدم كه كودكي پيدا شد گندمگون مجعد موي - صلوات [ صفحه 165] الله عليه - و رداي او را گرفته و كشيد، و فرمود كه: اي عم دور شو كه من به نماز كردن بر پدر خود از تو سزاوارترم جعفر متغير اللون به كنار رفت، و آن برگزيده ملك غفار بر پدر عالي مقدار نماز گزارد، و امام

- عليه السلام - را در پهلوي مرقد پدر بزرگوارش امام علي نقي - عليهما السلام - دفن كردند. بعد از آن با من آن كودك خردسال و آن ولي ايزد متعال خطاب كرد كه: اي بصري جوابهاي نامه ها را بيار جوابهاي مكاتيب را دادم به او، و با خود گفتم اين دو نشان، هميان و نشان هميان ماند، بعد از آن به نزد جعفر رفتم، او مي ناليد و زاري مي كرد، در آن وقت يكي از حضار كه او را حاجز و شاء مي گفتند با او گفت كه: اي سيد من اين كودك كه بود؟ و اين سوال از براي اين بود كه اقامت حجت نمايد بر جعفر، جعفر در جواب گفت: و الله كه او را هرگز نديده بودم، و او را نمي شناسم. و نشسته بوديم كه چند تن از جانب قم رسيدند و از حال امام - عليه السلام - پرسيدند و دانستند كه آن حضرت رحلت نموده، گفتند: جانشين او كيست؟ پرسيدند و دانستند كه آن حضرت رحلت نموده، گفتند: جانشين او كيست؟ جعفر را نشان دادن، پس برو سلام كردند و او را تعزيت نمودند و گفتند نامه ها داريم، و مالي است با ما كه گفته اند به آن حضرت برسانيم، ما را چه بايد كرد؟ جعفر گفت به خادمان من بسپاريد، گفتند: به ما بگوي كه نامه ها را كه نوشته و مال چند است؟ جعفر خشمناك برخاست و جامه هاي خود را تكانيد و گفت: مي خواهند كه از غيب خبر دهيم آن جماعت حيران شده بودند كه خادمي بيرون آمده گفت كه اي

اهل قم، و يك يك را نام برد، كه با شما نامه فلان و فلانست و همياني است كه در آن هزار دينار است،و از آن جمله ده دينار مطلاست، پس نامه ها را با آن هميان به آن خادم دادند و گفتند [ صفحه 166] بي شبهه آن كسي كه او را فرستاده او امام است. اما جعفر به نزد معتمد بالله عباسي كه يكي از خلفاي بني عباس است رفته سعايت آغاز كرد، معتمد جمعي را فرستاد كه در آن خانه درآمدند، هيچ كودكي نيافتند و نرجس بانو در آن وقت در حايت نبود، ماريه نام كنيزكي را بردند كه كودك را نشان دهد، ماريه انكار نمود كه هيچ كودكي درين خانه نيست، و در آن وقت خبر مرگ عبيدالله بن [يحيي بن] خاقان رسيد، و ديگر خبر آمد كه صاحب الزنج در بصره خروج كرده، مشغول به آن اخبار شده از فكر ماريه افتادند و آن مستوره خلاصي يافت، و ديگر كسي به فكر او نيفتاد. الحمد لله تبارك و تعالي و السلام علي من اتبع الهدي. اين حديث را كه ترجمه اش گذشت ابن بابويه - رحمه الله عليه - نيز به اندك اختلافي در كتاب كمال الدين و تمام النعمه ذكر فرموده، و بعد از آن حديثي روايت مي كند كه خلاصه ترجمه آن اينست كه: چون حضرت امام حسن بن علي عسكري - عليهما السلام - رحلت نمود در همان ايام جمعي از اهل قم و جبال با بسياري از اموال به سر من راي رسيدند كه ايشان را به رسم عادت شيعيان به خدمت آن پيشواي ارباب سعادت فرستاده

بودند، و ايشان خبر از وفات آن حضرت نداشتند، و چون بر رحلت آن حضرت مطلع شدند پرسيدند كه وارث آن حضرت كيست، جعفر را نشان دادند پرسيدند كه او در كجاست، گفتند كه: به گشت كردن در زورق نشسته [ صفحه 167] با مغنيان، و به شرب مشغول است آن جماعت با هم گفتند: اين امور از صفات امام نيست، بيائيد برگرديم و اين اموال را به صاحبان رد كنيم. محمد بن جعفر حميري كه يكي از آن جماعت بود گفت صبر كنيد تا اين مرد برگردد و حقيقت حال او را نيك معلوم كنيم. چون جعفر برگشت به مجلس او در آمدند و سلام كردند و گفتند: اي سيد ما ما از اهل قميم و در ميان ما جماعتي از شيعه و غير شيعه هستند و ما به نزد سرور خود حسن بن علي - عليهما السلام - اموال مي آورديم، جعفر گفت: كجاست آن اموال؟ گفتند: نزد ماست، گفت: بياريد از براي من، گفتند: در باب اين اموال خبر طرفه ايست،گفت: آن خبر چيست؟ گفتند: اين اموال از يك كس نيست بلكه از جمعي است، هر يك دينار و دو دينار و سه دينار از يك كسي است، همه را در كيسه اي كرده اند و مهر بر آن زده اند، و ما چون مالي را به نزد سرور خود ابي محمد مي آورديم آن حضرت مي گفت كه كل مال چند است و از هر كسي چند است و نامهاي صاحبان دنانير را مي گفت، و مي فرمود كه نقش خاتم هر يك از ايشان چيست، شما نيز به قاعده او عمل نمائيد، مال

حاضر است جعفر گفت: دروغ مي گوئيد و افترا بر برادر من مي نمائيد اين علم غيب است و نمي داند آن را كسي مگر خداي تعالي آن جماعت چون اين سخن را ازو شنيدند به يكديگر نگاهي كردند، جعفر گفت: بياريد مال را از براي من، گفتند: ما وكيلانيم رخصت نداريم كه اين مال را به كسي دهيم الا بشرطها و نشان ها كه گفتيم، اگر تو امامي از براي ما مبين و مبرهن ساز و ما را به نمودن اين معجز بنواز، و الا اين اموال را از براي صاحبان باز پس مي بريم و به ايشان رد مي كنيم. جعفر رفت به مجلس خليفه و از آن سوداگران شكوه كرد، و از خليفه [ صفحه 168] درخاست كه او را ياري نمايد، خليفه فرمود كه تجار را حاضر ساختند، و گفت مال را به جعفر بدهيد، خليفه را دعا كردند و گفتند: ما وكيلانيم و اين اموال ودايع است، و ما ماموريم كه بعد از ظهور علامات و دلالات بدهيم، و عادت اين وقاعده چنين بوده كه ابو محمد حسن بن علي نشان ها مي داده و مال را مي گرفته. خليفه گفت كه آن علامات چه بوده؟ گفتند صفت مي كرد دينارها را و صاحبان آن را و اموال را كه چند است و چه چيز است، هرگاه جعفر بگويد و صفت كند به روش ابو محمد مال را تسليم مي نمائيم، و الا بر ما لازم است كه مال را از براي صاحبان ببريم. جعفر گفت: اينها دروغ مي گويند و بر برادر من افترا مي كنند خليفه گفت: اين جماعت رسولانند و

ما علي الرسول الا البلاغ، پس جعفر مبهوت شد، تجار گفتند: عمر خليفه دراز باد، التماس داريم كه خليفه شخصي را مقرر كند كه ما را ياري نمايد تا از اين بلده بيرون رويم. پس معتمد نقيبي را امر كرد كه ايشان را بيرون كند، و چون از آن شهر بيرون آمدندپسري خوش روي ايشان را آواز داد كه اي فلان و اي فلان بن فلان، يعني يكي يك را به نام خواند و گفت اجابت كنيد مولاي خود را، گفتند توئي مولاي ما؟ گفت: معاذالله من غلام مولاي شمايم، بشتابيد به نزد مولاي خود، پس رفتند از پي او تا داخل خانه حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام - شدند، حضرت قائم - صلوات الله عليه - را ديدند بر سريري قرار گرفته كه گويا فلقه قمر بود جامه هاي سبز در بر،گفتند آن جماعت كه سلام كرديم بر آن حضرت، و آن حضرت رد كرد سلام را بر ما، يعني جواب سلام داد، بعد از آن گفت كه مال مجموع چنين و چنين دينار است، يعني اين مبلغ و اين مبلغ است، و فلان چند داده و فلان چند فرستاده، و برين قياس وصف مي كد تا تمام را بيان نمود، بعد از آن جامه هاي ما و چهارپاياني كه داشتيم نشان داد، همه بر زمين افتاده سجده شكر به جاي آورديم، و هر چه [ صفحه 169] مي خواستيم پرسيديم و مسائل ما را جواب گفت، و اموال را به خدمتش برديم، و حضرت قائم ما را امر كرد كه مال را بعد از آن به سر من راي نبريم، و در

بغداد مردي را از براي ما نصب فرمود كه مال را به نزد او سپرده باشيم، و بيرون آمد بعد از آن از نزد آن حضرت توقيعات. آن جماعت گفتند كه پس ما برگشتيم و آن حضرت كفن و حنوط به محمد بن جعفر حميري داد و به او گفت: اعظم الله اجرك في نفسك، و او در برگشتن هنوز به عقبه همدان نرسيده بود كه رحلت نمود - رحمه الله عليه. بعد از آن شيعيان مال را به بغداد به خانه آن كساني كه آن حضرت نصب فرموده بود مي رسانيدند و بيرون مي آمد از نزد ايشان توقيعات. ابن بابويه - رحمه الله - بعد از نقل اين حديث مي گويد كه: اين خبر دلالت مي كند كه خليفه مي دانسته كه اين امر يعني امر امامت و خلافت چگونه است و جايش كجاست، و ازين جهت بود كه بازداشت از آن جماعت و از آنچه با ايشان بود از اموال خصم را، و دفع كرد جعفر كذاب را از مطالبه ايشان، و امر نكرد كه آن اموال را به او تسليم كنند، الا آنكه برو لازم بود كه از براي پاس دولت خود مخفي دارد اين امر را، يعني ظاهر نكند كه امامت و خلافت حق ائمه معصومين - عليهم السلام -است كه مباد شهرت كند و مردم ايشان را بشناسند و ميل به ايشان كنند، و حال آنكه در آن وقت كه امام - عليه السلام - رحلت كرد جعفر بيست هزار مثقال طلا از براي خليفه برد و گفت: اي اميرالمومنين توقع دارم كه مرتبه و جاي برادرم امام حسن رابه من

بدهي، خليفه گفت: مرتبه و منزلت برادرت با ما و بدست ما نبود بلكه از [ صفحه 170] جانب خدا بود، و ما جهد و كوشش در انحطاط درجه او مي نموديم، و سعي داشتيم كه او را از آن مرتبه نازل سازيم، اما خدا از اراده ما ابا داشت و هر روز مرتبه اورا ياده مي گردانيد، به سبب آنچه درو بود از صيانت و دينداري و امانت و پرهيزگاري و حسن سمت و علم و عبادت، پس اگر ترا نزد شيعه برادرت مرتبه و منزلت او هست هيچ احتياج به ما نيست و مفتقر به آن نيستي كه ما اين مرتبه را به تو دهيم، و اگر آن حال و رتبه كه او داشت ترا نيست، به دادن ما آن مرتبه ترا هرگز حاصل نمي گردد. اين شكسته حزين يعني محرر و مترجم اين اربعين مي گويد كه: آنچنانكه از بعضي از اخبار مستفاد مي شود با آنكه پيش ازين قضيه، جعفر اين طور دست و پائي زده بود وتير مرادش بر سنگ آمده اين گونه جوابي شنيده بود، باز او غايت بي سعادتي طلب اين امر مي نمود، چون مناسبتي دارد به خاطر قاصر مي رسد كه اگر اين مختصر از ترجمه آن خبر خالي نماند بهتر باشد. در كتاب كشف الغمه و چند كتاب ديگر از كتب معتبره مذكور است آنچه خلاصه مضمونش اينست كه: احمد بن عبيدالله بن خاقان مي گفت نديدم در شهر سر من راي كسي را از طبقه علويه و طايفه عباسيه و غير ايشان در فضل و علم و صلاح و تقوي و زهادت و عبادت

و قبول خاطر دوست و دشمن و محبت و مودت مرد و زن، و عزت و احترام نزد خاص و عام چون حسن بن علي بن محمد بن الرضا - عليهم السلام. روزي نزد پدرم ايستاده بودم كه دربانان خبر آوردند كه اينك ابو [ صفحه 171] محمد بن الرضا مي آيد، و پدرم به آواز بلند گفت: راه دهيد آن حضرت را، پس تعجب آمد مرا، زيرا كه در خدمت او به كنيت ذكر نمي كردند هيچ كس را مگر خليفه يا ولي عهد خليفه يا كسي را كه از جانب خليفه امر شده باشد، و چون آن حضرت در آمد مردي ديدم خوب روي و خوش موي و خوش گفتگوي و خوش اندام، با جلالت و هيبت تمام، چون پدرم او را ديد به استقبالش دويد و با او معانقه نموده پيشانيش را بوسيد و دستش را گرفته او را بر جاي خود نشانيد، و خود در يك طرف از روي ادب نشست، و در اثناي مخاطبه با او جعلني الله فداك مي گفت، و من دم بدم بر تعجب مي افزودم، زيرا كه پدرم با هيچ كس به اين طريق و روش سلوك ننموده بود. مجملا ابن عبيدالله گفت كه چون آن حضرت عزم رفتن نمود پدرم مشايعتش نمود و انيسان و مصاحبان و غلامان خاص را همراه كرد، پس از يكي پرسيدم كه: اين كه بود؟ گفت اين حسن بن علي است كه معروف است به ابن الرضا، تعجب زياده شد مرا، و متفكر بودم و ازين فكر به در نمي رفتم تا پدرم به رسم عادت از نماز خفتن فارغ گرديده

به نوشتجاتي كه از خليفه به او رسيده بود يا به خليفه مي نوشت مشغول گرديد نزدش نشستم، گفت: اي احمد حاجتي داري؟ گفتم: بلي اگر اجازت دهي سوال نمايم، گفت بگوي، گفتم: اين مردي كه امروز به نظر درآوردم كه اين همه با او به اجلال و اكرام عمل نمودي و در زمان مكالمه فداك ابي و امي مي گفتي كه بود؟ گفت: پسر اين سرور و امام رافضيان حسن بن علي است كه در ميان مردمان به ابن الرضا مشهور است، و بعد ازين سخن پدرم ساعتي سكوت اختيار نمود و زماني خاموش بود و بعد از آن سر برآورده گفت: اگر از خلفاي بني عباس امامت و خلافت زايل شودو اين منصب عالي از دست ايشان بدر رود كسي از بني هاشم كه مستحق اين مرتبه عاليه باشد به غير ازو نيست به سبب علم و فضل و زهد و صلاح و عبادت و عفاف و اخلاق حميده و صفات پسنديده كه [ صفحه 172] در او جمع است، اگر به خدمتش مشرف شوي ترا يقين حاصل شود كه امروز بهتر ازو كسي در عالم به هم نمي رسد. من به سبب آنچه از پدرم شنيده بودم هميشه متفحص احوال او بودم، هيچ كس را از دوست و دشمن و علما و فقها و اكابر و اعيان نديدم كه نام او را به تعظيم نبرد، و او را افضل و اعلم و ازهد نداند. چون سخن احمد بن خاقان به اين مكان رسيد يكي از حضار ازو پرسيد كه: برادرش جعفرچگونه كسي است؟ احمد را حال متغير گرديد و گفت: جعفر كيست كه كسي

نام او را بانام ابو محمد مقرون سازد؟ او فاسق و شارب الخمر بود، و در نظرم در نهايت بي قدري و بي اعتباري، من در سامره بودم كه آن حضرت يعني امام حسن - عليه السلام - بيمار شد و خليفه را خبر كردند، پدرم را مامور ساخت كه بديدنش رود و پنج كس را از خدمه خاص خليفه به امر خليفهه بر در خانه آن حضرت موكل ساخته بودندكه از حال طبيبان و معالجان و از حالل آن حضرت با خبر باشند، و صبح و شام خبر او را به خليفه رسانند، و در روز آخر قاضي القضاه را با جمعي كثير از علما و فضلا به خانه آن حضرت فرستاد كه در وقت وفاتش حاضر باشند. و چون خبر فوتش بيرون آمد بازارها و دكانها بسته شد، و خلق بي اندازه از سوار و پياده بر در خانه آن حضرت حاضر شدند، و آن روز سر من راي از شورش و غوغا و آه و وا حسرتا و فرياد و فغان و ناله زنان و مردان از روز قيامت نشان مي داد، و چون نعش آن حضرت را گذاشتند كه برو نماز گزارند، عيسي ابن متوكل پيش آمده روي آن حضرت را گشود تا علويان و عباسيان و ساير بني هاشم بدانند كه آن حضرت به اجل [طبيعي] رحلت كرده، و محضري در [ صفحه 173] آن باب نوشتند، و چون از دفنش فارغ گشتند برادرش جعفر به نزد پدرم آمده گفت: توقع دارم كه مرتبه برادرم را به من عطا كني و من سندي مي دهم كه هر سال بيست هزار دينار

به شما برسانم، و پدرم چون اين سخن ازو شنيد با او به عنف سخن گفت واو را از نزد خود راند و در آن حال مي گفت: اي احمق ترا مگر خبر نيست كه با آنكه خليفه تيغ قهر و غضب برهنه ساخته بود كه هر كس پدر و برادر ترا امام و جانشين رسول خدا داند به شمشير خشم و كين او را به قتل رساند، نتوانست كه اين امر را ازو بگرداند و قدرت نيافت بر آنكه مردمان را از تردد به نزد او باز دارد، اگر ترا نزد شيعيان پدر تو آن قدر و اعتبار هست كه او را بود چه حاجت است كه زر بدهي و مرتبه او را بزر بخري شيعيان او ترا پيدا مي كنند و سر در قدمت مي نهند، و اگر نزد ايشان آن قدر نداري زر دادن چه فايده مي كند و سند نوشتن به تو چه سود مي رساند؟ و بعد از آن ديگر او را نزد خود راه نداد. از مضمون اين خبر معتبر معلوم مي شود مع جعفر با غايت جلالت نسب از شرف ادب و حسب خالي بوده، و از حديث بيستم نيز مستفاد گرديد كه حضرت سيد الساجدين علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب از قول پيغمبر - صلوات الله عليهم اجمعين - از بدي و بدكرداري جعفر خبر داد ابو خالد كابلي را. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 175]

الحديث 33

قال الصدوق - عليه رحمه الله الملك الغفور - في كتابه المزبور: حدثنا علي بن عبدالله الوراق، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن احمد ابن

اسحاق بن سعد الاشعري، قال: دخلت علي ابي محمد الحسن بن علي - عليهما السلام - و انا اريد ان اساله عن الخلف من بعده، فقال لي مببتدئا: يا احمد بن اسحاقق ان الله تبارك و تعالي لم يخل الارض منذ خلق آدم - عليه السلام - و لا يخليها الي ان تقوم الساعه من حجه لله علي خلقه، به يدفع البلاء عن اهل الارض، و به ينزل الغيث، و به يخرج بركات الارض. قال: فقلت له يا ابن رسول الله فمن الخليفه و الامام بعدك؟ فنهض عليه السلام مسرعا فدخل البيت ثم خرج و علي عاتققه غلام كان وجهه القمر ليله البدر من ابناء ثلاث سنين، فقال: يا احمد بن اسحاق لولا كرامتك علي الله عز و جل و علي حججه ما عرضت عليك ابني هذا، انه سمي رسول الله - صلي الله عليه و آله - و كنيه الذي يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. يا احمد بن اسحاق مثله في هذه الامه كمثل الخضر - عليه السلام - و [ صفحه 176] مثله مثل ذي القرنين، و الله ليغيبن غيبه لا ينجو من الهلكه فيها الا من ثبته الله عز و جل علي القول بامامته و وفقه للدعاء بتعجيل فرجه. قال احمد بن اسحاق: قلت يا مولاي هل من علامه تطمئن اليها قلبي؟ فنطق الغلام -عليه السلام - بلسان عربي فصيح فقال: انا بقيه الله في ارضه، و المنتقم من اعدائه، فلا تطلب اثرا بعد عين يا احمد بن اسحاق. فخرجت فرحا مسرورا فلما كان من الغد عدت اليه فقلت: يا ابن رسول الله لقد عظم سروري بما مننت

[به] علي فما السنه الجاريه فيه من الخضرو ذي القرنين؟ فقال:طول الغيبه يا احمد، فقلت له: يا ابن رسول الله و ان غيبته لتطول؟ قال: اي وربي، حتي يرجع عن هذا الامر اكثر القائلين به فلا يبقي الا من اخذ الله عهده بولايتنا و كتب في قلبه الايمان و ايده بروح منه. يا احمد بن اسحاق هذا امر من [امر] الله جلت عظمته، و سر من سر الله، و غيب من غيب الله، فخذ ما آتيتك واكتمه و كن من الشاكرين تكن معنا [غدا] في عليين. يعني: احمد بن اسحاق بن سعد اشعري گفت كه: به مجلس حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام- درآمدم و مي خواستم بپرسم از آن حضرت كه خلف بعد ازو كيست، آن حضرت به معجز ابتدا نمود به جواب سوالي كه مرا در خاطر بود، و فرمود كه: اي احمد بن اسحاق بدرستي كه حضرت الله تبارك و تعالي زمين را خالي نگذاشته از حجتي كه خداي راست بر خلق از آن زمان كه آدم صفي - عليه السلام - را آفريده، و خالي نخواهد گذاشت تا قيام قيامت، به بركت وجود او خداي تعالي دفع مي كند بلا را از اهل زمين، و باران مي فرستد به سبب ذات شريف او، و همچنين به ميمنت ذات مقدس او حضرت حق تعالي بيرون مي آورد بركات زمين را. [ صفحه 177] احمد بن اسحاق گفت: گفتم اي فرزند رسول خدا خليفه و امام كيست بعد از تو؟ آن حضرت به تعجيل درآمد به حجره و بعد از آن بيرون آمد پسري را در آغوش گرفته كه رويش چون ماه

شب چهارده بود و از ابناي ثلاث سنين مي نمود پس حضرت امام - عليه السلام - فرمود كه: اي احمد بن اسحاق اگر باعث كرامت تو نزد حضرت الله تعالي و حجت هاي او نبود من اين فرزند خود را به تو نمي نمودم، بدرستي كه او همنام و هم كنيت رسول خداست - صلي الله عليه و آله - و اوست آن كسي كه پر خواهد كرد زمين رااز عدل و داد آن چنانكه پرشده باشد از جور و ظلم. اي احمد بن اسحاق مثل او درين امت مانند مثل خضر - عليه السلام - است و همچو مثل ذي القرنين است، به خدا قسم كه هر آينه البته البته غايب خواهد شد غايب شدني كه رستگاري نيابد از هالك بودن در آن غايب بودن مگر آن كسي كه خداي تعالي ثابت دارداو را ببه قائل بودن به امامت او، و توفيق دهد خداوند عالميان آن كسي را به دعاكردن و تعجيل فرج او را از حق تعالي در خواستن. احمد بن اسحاق گفت: گفتم اي مولاي من آيا علامتي و نشاني هست كه به آن دلم آرام گيرد؟ در آن زمان حضرت خاتم الاوصيا به سخن درآمده به زبان عربي فصيح فرمود كه: منم بقيه الله در زمين و انتقام كشنده از دشمنان حضرت رب العالمين پس طلب مكن اثر و نشان بعد از معاينه و روبرو ديدن احمد بن اسحاق گفت: بيرون آمدم شادمان وفرحناك، و روز ديگر به خدمت آن حضرت رفتم و گفتم: اي فرزند رسول خدا عظيم شد خوشحالي من و شادماني من به سبب آنچه منت گذاشتي بر من بان، يعني

به نمودن حضرت صاحب الزمان، پس بيان فرماي كه سنتي كه جاريست در آن حضرت از خضر و ذي القرنين چيست؟ امام - عليه السلام - فرمود كه: آن [ صفحه 178] سنت جاريه درازي غايب بودنست اي احمد پس گفتم كه: اي فرزند رسول خدا غايب بودن او به طول خواهد كشيد؟ آن حضرت فرمود كه: بلي به خدا قسم تا به مرتبه اي كه برگردند ازين امر بيشتر قائلين به اين امر، و باقي نماند برين امر الا آن كسي كه فرا گرفته است خدا عهد ازو به دوستي ما، و نوشته است در دل او ايمان، و تاييد نموده است او را به روحي از جانب خود اي احمد اين امريست از جانب خدا جلت عظمته، و سريست از سر خدا و غيبي است از غيب خدا، پس بگير آن چيزي را كه آوردم از براي تو و پنهان دار آن را و از شكر كنندگان باش تا فرداي قيامت با ما باشي در اعلي مرتبه اي از مراتب بهشت برين. اللهم ارزقنا جوار اصفيائك الطاهرين برحمتك يا ارحم الراحمين. [ صفحه 179]

الحديث 34

قال ابو محمد بن شاذان - عليه رحمه الله الملك المنان -: حدثنا ابو محمد عبدالله بن الحسين بن سعد الكاتب - رضي الله عنه - قال: قال ابو محمد - عليه السلام -: قد وضع بنو اميه و بنو العباس سيوفهم علينا لعلتين: احديهما انهم كانوا يعلمون ليس لهم في الخلافه حق فيخافون من ادعائنا اياها و تستقر في مركزها. و ثانيتهما انهم قد وقفوا من الاخبار المتواتره علي ان زوال ملك الجبابره و الظلمه علي يد القائم

منا، و كانوا لا يشكون انهم من الجبابره و الظلمه، فسعوافي قتل اهل بيت رسول الله - صلي الله عليه و آله - و اباده نسله طمعا منهم في الوصول الي منع تولد القائم - عليه السلام - او قتله، فابي الله ان يكشف امره لواحد منهم الا ان يتم نوره و لوكره المشركون. يعني: [عبدالله بن] حسين بن سعد كاتب گفت كه: حضرت امام حسن به علي عسكري - عليهما السلام - فرمود كه: بني اميه و بني عباس شمشيرهاي خود را بر ما گذاشتند به دو سبب، يكي آنكه مي دانستند كه ايشان را در [ صفحه 180] خلافت حقي نيست، و مي ترسيدند از آنكه ما دعواي خلافت كنيم، و خلافت در جاي خود قرار گيرد، دويم آنكه از اخبار متواتره واقف شده بودند كه زوال ملك جباران و ظالمان در دست قائم ما خواهد بود و شك نداشتند در آنكه ايشان از جباران و ظالمانند، پس كوشش كردند در كشتن اهل بيت رسول خدا - صلي الله عليه و آله -، ونيست و نابود گردانيدن نسل آن حضرت، از روي طمعي كه بود ايشان را به وصول به منع تولد حضرت قائم - عليه السلام - يا كشتن آن حضرت، يعني مبالغه در كشتن اهل بيت رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مي فرمودند، به اميد آنكه شايد آن حضرت به وجود نيايد يا اگر به وجود آمده باشد كشته شود تا ملك و پادشاهي از دست ايشان بدر نرود، پس ابا نمود حضرت الله تعالي كه كشف امر آن حضرت نمايد از براي يكي از آن ظالمان الا

آنكه تمام مي گرداند حضرت الله تعالي نور خود را، و اگر چه خوش نمي دارند مشركان. از مويدات اين حديث است آنچه شيخ طوسي و شيخ طرابلسي و شيخ راوندي و بسيار كسي غير ايشان نقل كرده اند از رشيق مادراني كه خلاصه مضمونش بر وجهي كه بعضي نقل كرده اند اينست كه: رشيق گفت: معتضد خليفه مرا با دو تن ديگر امر كرد كه هر يك بر اسبي سوار شويم واسبي را به جنيبت بكشيم تا زود به سامره برسيم، و امر كرد كه غافل خانه حسن بن علي را فرو گيريد و هر كه در آن خانه بيابيد، سرش را به نزد من حاضر كنيد، و ما به تعجيل تمام رفتيم و در و بام را فرو گرفتيم و در آن خانه كسي را نيافتيم،و پرده اي ديديم از دري آويخته، پرده را برداشته داخل آن حجره شديم، و آن حجره اي بود پر عرض و طول و پر از [ صفحه 181] آب چنانكه گويا دريائي است زخار، در آن سرخانه حصيري بر روي آب پهن كرده بودند و شخصي در كمال جمال بر روي آن حصير در نماز بود و به ما مطلقا التفات نفرمود، يكي از دو رفيق من كه او را احمد بن عبدالله مي گفتند پا در آب گذاشت كه خود را به او برساند در آب غرق گرديد و اضطراب بي حد به ظهور رسانيد، پس دست او [را]گرفته از آبش بيرون كشيديم، ساعتي بيهوش بود، رفيق ديگر مغرور به آنكه شناور است در آن آب در آمد و او نيز به هلاك مشرف شده بود

كه بيرونش آورديم، آنگاه من فرياد برآوردم كه معذرت از خدا و از شما مي خواهم، به خدا قسم كه من بي خبر بودم و چون بر كيفيت حال مطلع شدم به خدا بازگشت نمودم و از آنچه در خاطر داشتم نادم و پشيمانم، التفات به ما مطلقا نكرد، پس به نزد معتضد بازگشته آن واقعه را برو عرض كرديم، پس سفارش نمود كه اين قضيه را پنهان داريد والا به خدا قسم كه شما را زنده نمي گذارم، و تا او در حيات بود ما از ترس كشته شدن اين راز را مي نهفتيم، و چون او درگشت روايت اين حكايت از ما ظاهر گشت. الحمد الله الذي يصون حجته من شر الاعداء و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 183]

الحديث 35

قال عماد الدين ابو جعفر بن بابويه - رحمه الله عليه - في كتاب كمال الدين: حدثنا محمد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقاني - رضي الله عنه - قال: حدثنا ابو القاسم علي بن احمد الخديجي الكوفي، قال: حدثنا الاودي، قال: بينا انا في الطواف و قد طفت ستا و انا اريد ان اطوف السابع، فاذا بحلقه عن يمين الكعبه و شاب حسن الوجه طيب الرائحه، هيوب و هو مع هيبته متقرب الي الناس يتكلم، فلم ارا حسن من كلامه و لا اعذب من منطقه و حسن جلوسه فذهبت اكلمه فزبرني الناس، فسالت بعضهم: من هذا؟ فقالوا هذا ابن رسول الله - صلي الله عليه و آله - يظهر للناس في كل سنه يوما لخواصه يحدثهم، فقلت: يا سيدي اتيتك مستر شدا فارشدني هداك الله عز و جل فناولني حصاه فحولت وجهي،

فقال لي بعض جلسائه: ما الذي دفع اليك؟ فقلت: حصاه، و كشفت يدي عنها، فاذا انا بسبيكه ذهب، فذهبت فاذا انا به عليه السلام قد لحقني، فقال لي: ثبتت عليك الحجه و ظهر لك الحق و ذهب عنك العمي؟ اتعرفني؟ قلت: لا، فقال عليه السلام: انا المهدي و انا قائم الزمان، انا الذي املاها عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما، ان الارض لا تخلو من حجه [ صفحه 184] و لا يبقي الناس في فتره، فهذه امانه تحدث بها اخوانك من اهل الحق. يعني: اودي كه احمد بن يحيي بن حكيم است گففت: در طواف كعبه بودم و شش نوبت بر دور كعبه گشته بودم و مي خواستم نوبت هفتمين را به جاي آرم، كه جمعي را ديدم برطرف راست كعبه حلقه زده بودند، و جواني خوش روي خوش بوي با هيبت كه با وجود هيبت متقرب و نزديكي جوينده بود به مردمان در آن ميان در تكلم است، كه خوشتر و خوبتراز گفتار و حسن جلوس او نديده و نشنيده بودم، پس پيش رفتم كه با او سخن گويم، مردمان مرا منع كردند، از بعضي پرسيدم كه: اين جوان كيست؟ گفتند: اين فرزند رسول خداست - صلي الله عليه و آله - كه در هر سال يك مرتبه خود را ظاهر مي سازد از براي خواص و دوستان و محبان خود، و ايشان را به حديث مستفيد و مستفيض مي گرداند، پس با او گفتم كه: اي سيد من به نزد تو آمده ام به طلب راهنمائي، مرا راه بنما، سنگي برداشته به من داد، بعضي از هم نشينانش پرسيدند كه: چه

چيز داد به تو؟ گفتم: ريگي بود، و دست گشودم، به معجز آن حضرت آن ريگ شمش طلا شده بود، پس به راه افتادم، و در آن رفتن آن حضرت به من رسيد و گفت: حجت بر تو ثابت شد و حق بر تو ظاهر گرديد و نابينائي از تو مندفع گشت؟ آيا مرا مي شناسي؟ گفتم: نمي شناسم، آن جناب - عليه صلوات الله المك الوهاب - فرمود كه: منم مهدي و قائم زمان، منم آن كسي كه پركند زمين را از عدل و داد آن چنانكه پرشده باشد از ستم و بيداد، بدرستي كه زمين خالي نمي باشد از حجتي و مردمان در فترت باقي نمي مانند، و اين كلمه امانت است، خبرده به اين سخنان برادرانت را كه از اهل حقند و اهليت و قابليت شنيدن اين سخنان [را] دارند. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 185]

الحديث 36

قال الحسن ببن حمزه العلوي الطبري - قدس الله سره - في كتابه الموسوم بكتاب الغيبه: حدثنا رجل صالح من اصحابنا، قال: خرجت سنه من السنين حاجا الي بيت الله الحرام و كانت سنه شديده الحر كثيره السموم، فانقطعت عن القافله و ضللت الطريق، فغلب علي العطش حتي سقطت و اشرفت علي الموت، فسمعت صهيلا فتحت عيني فاذا بشاب حسن الوجه حسن الرائحه، راكب علي دابه شهباء فسقاني ماء ابرد من الثلج و احلي من العسل و نجاني من الهلاك، فقلت: يا سيدي من انت؟ قال انا حجه الله علي عباده و بقيه الله في ارضه، انا الذي املا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، انا ابن الحسن بن علي

بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - ثم قال: اخفض عينيك، فخفضتهما، ثم قال:افتحهما، ففتحتهما، فرايت نفسي في قدام القافله، ثم غاب عن نظري صلوات الله عليه. يعني: حديث كرد از براي ما مردي صالح از اصحاب ما اماميه، گفت: سالي [ صفحه 186] از سالها به اراده حج بيرون رفتم و در آن سال گرما شدت تمام داشت و سموم بسيار بود. پس از قافله منقطع گشتم و راه را گم كردم و از غايت تشنگي از پاي درآمده بر زمين افتادم، و مشرف به مرگ شدم پس شيهه اسبي به گوشم رسيد، چشم گشودم، جواني ديدم خوش روي خوش بوي بر اسبي شهباء سوار و آن جوان آبي به من آشامانيد كه از برف خنك تر و از عسل شيرين تر بود، و مرا از هلاك شدن رهانيد، گفتم: اي سيد من تو كيستي كه اين مرحمت درباره من فرمودي؟ گفت: منم حجت خدا بر بندگان خدا، و بقيه الله در زمين او، منم آن كسي كه پر خواهم كرد زمين را از عدل و داد آن چنانكه پرشده باشد از جور و ظلم، منم فرزند حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - بعد از آن فرمود كه: چشمهايت را بپوش، پوشيدم، فرمود: بگشا، گشودم، خود رادر پيش روي قافله ديدم. آنگاه آن حضرت از نظرم غايب شد. صلوات الله عليه و علي جميع الانبياء و الاوصياء، و السلام علي

من اتبع الهدي. [ صفحه 187]

الحديث 37

اشاره

قال ابو محمدد بن شاذان - رفع الله درجته في الجنان -: حدثنا احمد بن محمد بن ابي نصر - رضي الله عنه -، قال: حدثنا حماد بن عيسي، قال: حدثنا عبدالله بن ابي يعفور، قال: قال ابو عبدالله جعفر بن محمد - عليهما السلام -: ما من معجزه من معجزات الانبياء و الاوصياء الا يظهر الله تبارك و تعالي مثلها علي يد قائمنا لاتمام الحجه علي الاعداء. يعني: حضرت امام جعفر - عليه السلام - فرمود كه: هيچ معجزه اي از معجزات پيغمبران و اوصياي ايشان نيست الا آنكه ظاهر خواهد گردانيد حضرت الله تبارك و تعالي مانند آن را بدست قائم ما به جهت تمام گردانيدن حجت بر اعداء. و السلام علي من اتبع الهدي.

برخي از آنان كه به شرف ديدار حضرت صاحب الامر رسيده اند

به خاطر فاتر مي رسد كه در ضمن اين حديث شريف بعضي ديگر از آن [ صفحه 188] سعادتمندان را كه به شرف رويت حضرت حجت مشرف شده اند با قليلي از معجزات باهرات آن برگزيده حضرت خالق [الارض و] السماوات را مذكور سازد. شيخ عظيم الشان محمد بن محمد بن النعمان كه ملقب است به مفيد - عليه رحمه الله الملك المجيد - در كتاب ارشاد مي فرمايد: باب ذكر من راي الامام الثاني عشر -عليه السلام - و طرف من دلائله و بيناته و بعد از آن به سند روايت مي كند از محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر - عليهما السلام - و مي فرمايد كه او اسن اولادرسول الله بود كه در عراق بودند، و مي گويد كه او گفت: من ديدم پسر حسن بن علي بن محمد را در ميان مسجدين. و ايضا

شيخ - رحمه الله عليه - مي فرمايد آنچه مجمل مضمونش اينست كه: حكيمه بنت محمد بن علي ديده بود آن حضرت را در شب مولدش و بعد از آن هم ديده بود. علي بن محمد بن حمدان قلانسي گفت كه گفتم به ابي عمرو كه از وكلاي حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - بوده كه: درگذشت ابو محمد؟ يعني امام حسن عسكري - عليه السلام؟ پس گفت ابو عمرو كه: به تحقيق كه درگشت، وليكن گذاشت در ميان شما كسي را كه رقبه او مثل اينست، و اشاره بدست خود كرد. و فتح مولاي زراري گفت كه: من شنيدم از ابي علي بن مطهر كه وصف مي كرد آن حضرت را كه ديده بود او را، و صفت قد آن حضرت [ صفحه 189] مي نمود. و محمد بن شاذان بن نعيم نيشابوري روايت كرد از خادمه ابراهيم بن عبيد نيشابوري كه از صالحات بود كه او گفت: ايستاده بودم با ابراهيم بر صفا، حضرت صاحب الامر- عليه السلام - آمد و ايستاد با او، و گرفت كتاب مناسك او را، و حديث كرد او را به چيزها. يعني او را چيزها در باب مناسك تعليم داد. و مرويست از ابي عبدالله بن صالح كه او گفت كه: من ديدم آن حضرت را در برابر حجر الاسود، و مردم بر دور آن حضرت درآمده بودند و آن حضرت مي فرمود كه شما به اين و اين مامور شده ايد. و روايت است از احمد بن ابراهيم بن ادريس كه او روايت كرد از پدر خود كه او گفت: من ديدم حضرت صاحب الامر - عليه السلام -

را بعد از رحلت ابي محمد - عليه السلام - در هنگامي كه نزديك به بلوغ رسيده بود و بوسيدم سر و دست مبارك آن حضرت را. و روايت است از قنبري كه گفت كه ديده است جعفر بن علي يعني جعفر كذاب دو نوبت آن حضرت را. و ابو [نصر] طريف خادم نيز ديده است آن حضرت را. و امثال اين اخبار درين معني بسيار است، و آنچه اختصار كرديم آن را از آنها كافيست در آنچه قصد كرديم آن را، چون عمده مطالب را در باب وجود آن حضرت و امامت او پيش ازين ذكر كرده ايم، و آنچه مي آيد بعد [ صفحه 190] ازين زياده است در تاكيد. و بعد از اين شيخ - رحمه الله عليه - ذكر بعضي از معجزات آن حضرت - عليه السلام - فرموده.

برخي از معجزات حضرت صاحب الامر

اما از جمله معجزات آن حضرت - عليه السلام - كه شيخ - عليه الرحمه - و غير او روايت كرده اند، يكي آنست كه محمد بن ابي عبدالله السياري گفت كه: رسانيدم چيزي چند از براي مرزبان حارثي كه در آن ميان دست بند طلائي بود، آن چيزها را آن حضرت قبول فرمود غير از دست بند، كه رد كرد آن را بر من، و مامور شدم به شكستن آن، و چون شكستم در ميان آن چند مثقال آهن و مس و روي بود، آن راخالص ساختم و فرستادم، آن حضرت بعد از آن طلا را قبول فرمود. ديگر روايت است كه: مردي از اهل سواد مالي به آن حضرت رسانيد، آن حضرت آن مال را برآورد كرد، و پيام داد او را

كه: بيرون كن حق پسر عمت را و آن چهار صد درهم است. وضعيتي در دست آن مرد بود كه پسر عمش را در آن شركت بود، چون حق پسرعمش را از آن مال بيرون كرد باقي را آن حضرت قبول فرمود. [ صفحه 191] ديگر روايت است از قاسم بن علا كه گفت: مرا چند پسر به وجود آمد و هر يك ازيشان كه به وجود مي آمدند مي نوشتم و التماس دعا مي كردم از آن حضرت از براي ايشان، آن جناب در جواب چيزي نمي نوشت، و همه ايشان مردند، پس چون متولد شد فرزندم حسين، مكتوب به خدمت آن حضرت ارسال نمودم، و در آن از براي او استدعاي دعا كردم، آن حضرت اجابت فرمود، و فرزندم حسين باقي ماند. الحمد لله رب العالمين. ديگر روايت است از ابي عبدالله بن صالح كه گفت: سالي از سالها به بغداد رفتم، و در بيرون رفتن رخصت خواستم، رخصت نيافتم، بيست و دو روز بعد از خروج قافله در بغداد اقامت نمودم آنگاه رخصت يافتم در حالتي كه در رسيدن به قافله مايوس بودم، چون به نهروان رسيدم قافله را آنجا ديدم، و معلوم شد كه در آن مدت اهل قافله در آن مقام توقف داشته اند، و در آن توقيع كه آن حضرت مرا در رفتن اجازت فرموده بود به جهت سلامت من دعا كرده بود، پس به بركت دعاي آن حضرت در آن سفر هيچ بدي و خطري به من نرسيد. الحمد لله رب العالمين. ديگر روايت است از محمد بن يوسف شاشي كه گفت: به علت ناسور گرفتار شدم و مالي

بي اندازه در معالجه آن صرف كردم و به هيچ وجه فايده يي نديدم، پس رقعه اي نوشته به خدمت آن حضرت فرستادم، و استدعاي دعا نمودم، توقيع بيرون آمد به اين مضمون كه: بپوشاند ترا حق تعالي لباس عافيت، و بگرداند ترا با ما در دنيا و آخرت. پس نگذشت بر من جمعه اي الا كه صحت و عافيت يافتم، و آن موضع مانند كف دست من شد، آنگاه طلب [ صفحه 192] كردم طبيبي را از اصحاب خود و به او نمودم آن موضع را، آن طبيب گفت: نيامده است اين عافيت مگر از جانب حق سبحانه و تعالي بي حساب و بي اندازه. ديگر روايت است از علي بن الحسين يماني كه گفت: در بغداد بودم، در آن هنگام كه قافله يماني مهياي رفتن به مكه معظمه گرديدند خواستم با ايشان بروم، مكتوبي به خدمت حضرت صاحب الامر - عليه السلام - فرستادم و اجازت رفتن با آن قافله طلب نمودم، توقيع بيرون آمد كه بيرون مرو با ايشان كه ترا خير و خوبي در رفتن با ايشان نيست، پس به امر آن حضرت در كوفه اقامت نمودم و آن قافله روانه گرديدند،پس بنو حنظله برايشان بيرون آمدند و راه را بر ايشان بريدند و همه را پريشان و محتاج گردانيدند، ديگر نوشتم و اذن خواستم در ركوب به كشتي، اجازت نيافتم، بعد از آن معلوم شد كه از آن مراكب يكي سالم نمانده، و سبب آن بود كه گروهي كه ايشان را بوازج مي گفتند بريشان بيرون آمده بودند و راه بحر را برايشان بريده. ديگر روايت است از همين علي بن

الحسين كه گفت: رفتم به عسكر و به كوچه اي داخل شدم كه آن را نديده بودم، و با كسي حرفي نگفتم و به آشنائي نرسيدم، گذارم به مسجدي افتاد، به آن مسجد درآمدم و نماز گزاردم و بعد از فراغ از عقب ديوار شرايط زيارت به جاي آوردم، ناگاه خادمي به آن مسجد درآمد و گفت: برخيز و با من بيا، گفتم: به كجا بيايم؟ گفت: به منزلي كه ترا نشان دهم، گفتم: من كيستم شايد كه ترا به طلب غير من فرستاده باشند؟ [ صفحه 193] گفت: نفرستاده اند مرا مگر بسوي تو، توئي علي بن الحسين يماني، و با آن خادم غلامي همراه بود، با او سخني آهسته گفت چنانكه ندانستم چه گفت، آن غلام رفت و جميع مايحتاج مرا آورده سه روز نزد او بودم و رخصت خواستم كه در داخل دار زيارت كنم، اجازت يافتم و در شب زيارت كردم. ديگر روايت است از حسين بن فضل همداني كه گفت: نوشت پدرم به خط خود كتابتي به خدمت آن حضرت، جواب آن كتابت وارد گرديد، بعد از آن به من فرمود كه من از زبان او كتابتي نوشتم، جواب آن نيز ورود يافت، بعد از آن به يكي از بزرگان اصحاب ما فرمود كه او كتابتي نوشت به آن حضرت، جواب آن ورود نيافت، در آن تعجب داشتيم، پس معلوم شد كه او فاسد عقيده گشته و قرمطي شده است. ديگر روايت است از همين حسين بن فضل كه گفت: رفتم به عراق و با خود قرار دادم كه بيرون نروم مگر بعد از ديدن بينه و حجتي كه در امرم به

ظهور آيد و نجاحي از حوايج مرا روي نمايد، اگر چه احتياج پيدا كنم به سبب اقامت به مرتبه اي كه به من تصدق كنند، و گفت كه در اثناي آن حال و خلال آن اقامت تنگ شد سينه من در آن مقام و ترسيدم كه حج از من فوت شود، پس رفتم روزي به نزد محمد بن احمد و در آن ايام او سفير و قاصد بود از جانب حضرت صاحب الامر - عليه السلام -، با من گفت:به فلان مسجد رو كه آنجا ملاقات خواهد كرد با تو مردي، چون به آن مسجد رفتم مردي به آنجا درآمد، و چون مرا ديد بخنديد و گفت: غم مخور كه زود باشد كه حج كني در اين سال و باز گردي به نزد اهل و اولاد خود، پس اطمينان يافتم و ساكن شددلم و گفتم اين مصداق آن است. [ صفحه 194] و چون وارد شدم به عسكر بيرون آمد براي من يك جامه و كيسه اي كه در آن چند ديناربود، غمگين شدم و با خود گفتم كه آيا اين حد منست نزد قوم، يعني سبب خفت خود دانستم كه قليلي از براي من فرستاده اند، جهل بر من غالب شد و آن را پس فرستادم و رقعه اي نوشته با آن قرين ساختم، بعد از آن پشيمان شدم و تاسف بسيار خوردم، و با خود گفتم كه كفران نعمت ورزيدم كه آن را بر مولاي خود رد كردم و رقعه اي ديگر نوشتم و در آن عذر خواستم از فعل خود و قيد كردم كه گناهكارم، و استغفار كردم و آن رقعه را ارسال

نمودم، و از براي نماز پيشين برخاستم و با خود گفتم كه اگرر باز بفرستد آن را از براي من سر آن كيسه را نگشايم و مطلقا تصرفي در آن نكنم تا ببرم آن را از براي پدر خود كه او داناتر است از من، پس آمد به سوي من آن رسولي كه كيسه را برده بود و گفت: بد كردي چون ندانستي و نشناختي آن مرد را، و بدرستي كه ابتدا مي نمائيم به اينطور امري نسبت به دوستان خود، بي آنكه ايشان از ما سوالي كرده باشند، و بسيار باشد كه از ما سوال كنند و تبرك جويند به آن، و بيرون آمد توقيعي كه خطا كردي كه رد نمودي بر او احسان ما را، پس چون استغفار كردي بيامرزد خداي تعالي ترا، و چون عزيمت و عقد نيت تو آنست كه آنچه فرستاده بوديم بسوي تو هرگاه باز گردانيم آن را به تو تصرفي در آن نكني و انتفاع از آن نگيري، پس ما آن را از تو در گذرانيديم، اما جامه را بستان تا احرام بندي. و هم ازو روايت است كه گفت: نوشتم دو معني را و خواستم كه بنويسم معني ثالثي را، خود را از آن بازداشتم، از خوف آنكه مباد آن حضرت را خوش نيايد، جواب آن دو معني را فرستاد با جواب معني سيم كه ننوشته بودم. [ صفحه 195] و هم ازو روايتست كه گفت: اراده داشتم كه با جعفر بن محمد نيشابوري به حج روم و در آن راه عديل او باشم در سواري، پس چون به بغداد رسيدم مرا امري دست داد، و رفتم كه عديلي پيدا

كنم پس رسيد به من ابن وجناء، و ميل داشتم به او و التماس كردم از او كه كرايه كند از براي من پس او را كاره يافتم، پس بعد از آن چون ملاقات كرد با من گفت: من در طلب تو بودم و به من گفته اند كه او مصاحب تست، نيكو زندگاني كن با او. ديگر مرويست از حسن بن عبدالحميد كه گفت: شك داشتم در امر حاجز، پس جمع كردم چيزي چند [را] و رفتم به عسكر، پس بيرون آمد توقيعي به جانب من به اين مضمون كه: نيست در ميان ما شكي، و نه در آنكه قائم مقام ماست به امر ما، رد كن آنچه با تو است به حاجز بن يزيد. و روايتست از محمد بن صالح كه او گفت: چون پدرم وفات يافت و امر او به من تعلق گرفت، پدرم را بر مردم سفاتجي بود از مال غريم يعني صاحب الامر - عليه السلام -. شيخ مفيد - عليه الرحمه - مي فرمايد كه: اين رمزي است كه مي دانند آن را شيعيان، و متعارف است ميان ايشان، و مي باشد خطاب ايشان [ صفحه 196] به اين رمز بر آن حضرت - عليه السلام - از براي تقيه. محمد بن صالح گفت: نوشتم بسوي آن حضرت و اعلام كردم او را، پس نوشت به من كه:طلب كن از ايشان و استقصاي كار ايشان نماي، پس طلب كردم و مردمان اداي حقوق كردند الا يك مرد كه چهار صد دينار نزد او بود، پس رفتم و از او طلب نمودم، تاخير و تسويف مي كرد و پسرش نسبت به من

استخفاف و سفاهت مي نمود، پس شكايت او را به نزد پدرش بردم، گفت چه شد كه چنين كرد و چنين گفت؟ پس گرفتم ريش و پايش را، و كشيدم تا به ميان خانه، پس بيرون آمد پسر او، و استغاثه به اهل بغداد برد و مي گفت كه: اين قمي رافضي كشت پدر مرا، پس خلق جمع آمدند و قصد من كردند، بر مركب خود سوار شدم و گفتم: اي اهل بغداد ميل مي كنيد به ظالم و او را دلير مي سازيد بر مظلوم؟ من مرديم از اهل همدان از اهل سنت و جماعت و اين مرد نسبت مي دهد مرا به قم و رافضيم مي گويد تا حق مرا ببرد، پس مردمان ميل كردند به من به عنواني كه خواستند داخل شوند در دكان او، تسكين دادم ايشان را، و آن مرد به طلاق سوگند ياد كرد كه في الحال اداي حق من نمايد، پس استيفاي حق خود ازاو نمودم. ديگر مرويست از احمد بن حسن كه گفت: وارد شدم به جبل، و قائل نبودم به امامت،و دوست نمي داشتم امامان را به جملگي، تا زماني كه مرد يزيد به عبدالله و او وصيت كرده بود در مرض خود كه بدهند شهري سمندرا كه مركب او بود و شمشير و كمر اورا به حضرت صاحب الامر - عليه السلام. [ صفحه 197] پس من بترسيدم كه اگر ندهم شهري را به اذكوتكين از او ايذا و استخفاف به من برسد، پس نزد خود قيمت كردم آن مركب و شمشير و كمر را به هفصد دينار، و مطلع نگردانيدم كسي را بر آن،

و دادم شهري را به اذكوتكين، ناگاه كتابتي وارد شد به من از جانب عراق كه: بفرست هفصد ديناري را كه از قيمت شهري و شمشير و كمراز مال ما نزد تست. ديگر روايت است از علي بن محمد كه او گفت كه: حديث كرد يكي از اصحاب ما كه به وجود آمد مرا فرزندي، پس نوشتم و طلب اذن كردم به جهت ختنه كردن او در روز هفتم، كتابتي وارد شد كه تطهير مكن او را، پس او مرد در روز هفتم يا هشتم، بعد از آن خبر مرگ او را نوشتم، پس ديگر نوشته ورود يافت كه زود باشد كه قائم مقام او پيدا شود، و ديگري نيز بعد از او به هم رسد، پس اول را احمد نام كن، و دو يمين را جعفر، و آن چنان شد كه آن حضرت فرموده بود و من نيز به فرموده عمل نمودم. ديگر روايت مي كند كه: من تهيه حج كرده بودم و مردم را وداع نموده و بر جناح بيرون رفتن بودم، پس نوشته ورود يافت از جانب آن حضرت كه: ما از براي اين سفر تو در اين وقت كارهيم، و امر بسوي تست علي بن محمد گفت كه: تنگ شد سينه من و غمگين گشتم، و نوشتم به خدمت آن حضرت كه به موجب فرموده اقامت كردم، اين قدر هست كه [ صفحه 198] غمگينم به واسطه تخلف كردن من از حج، پس توقيع بيرون آمد كه: تنگ مگردان سينه خود را پس بدرستي كه زود باشد ان شاء الله تعالي كه در سال آينده حج كني، و چون سال آينده پيش

آمد نوشتم به خدمت آن حضرت و رخصت خواستم، پس رخصت ورود يافت، ونوشته بودم كه مي خواهم عديل محمد بن عباس شوم، و اعتماد داشتم به ديانت و صيانت او، پس نوشته ورود يافت كه: اسدي نيكو عديلي است، اگر محمد بن عباس بيايد اختيار مكن او را بر اسدي، پس اسدي آمد و عديل او شدم. ديگر روايت است از حسن بن عيسي العريضي كه: چون رحلت فرمود حضرت امام حسن بن علي - عليهما السلام - مردي آمد به مكه با مالي بسيار كه به حضرت صاحب الامر - عليه السلام - برساند آن مال را، پس اختلاف يافت در باب آن حضرت، بعضي از مردمان مي گفتند كه ابو محمد درگذشت و او را فرزندي نبود، و بعضي مي گفتند خلف بعد از او جعفر است، و بعضي ديگر مي گفتند خلف بعد ازو فرزند اوست، پس فرستاد آن مرد مصري مردي را كه كنيت او ابوطالب بود به جانب عسكر تا تفحص آن امر نمايد، و با وي كتابتي بود، ابوطالب مذكور آمد به نزد جعفر كذاب و از او برهان طلبيد، جعفر گفت كه: هنوز وقت آن نرسيده، پس آن مرد آمد بسوي باب و كتابت را رسانيدبه بعضي از اصحاب ما كه موسوم بودند به سفارت، پس توقيع بيرون آمد كه: خداي تعالي ترا اجر دهد در باب صاحب تو كه او مرده، و وصيت كرده به مالي كه بود با او به مردي ثقه كه عمل كند در آن به چيزي كه واجب است. و امر آن چنان بود كه آن حضرت فرمود. [ صفحه 199] ديگر روايت

است از علي بن محمد كه: بار كرد مردي از اهل آبه چيزي چند كه برساندبه خدام آن حضرت، از آن جمله شمشيري بود كه در محل بار كردن فراموش كرد، چون آن چيزها به آن حضرت واصل شد نوشته اي فرستاد مشتمل بر وصول آن چيزها، و در آن توقيع نوشته بود كه: بر چه وجه است خبر شمشيري كه فراموش كرده بود؟ ديگر روايت است از حسن بن محمد اشعري كه: وارد [مي] شد كتابت ابو محمد - عليه السلام - در اجراي حكم بر جنيد كه كشنده فارس ابن حاتم بن ماهويه بود و از آن ابي الحسن و برادر من، پس چون ابو محمد - عليه السلام - درگذشت ورود استيناف شداز حضرت صاحب الامر - عليه السلام - از براي ابي الحسن و صاحب او، و وارد نشد در امر جنيد چيزي، پس من از براي اين غمگين بودم كه خبر مرگ جنيد رسيد. و صاحب كتاب كفايه المومنين كه مترجم كتاب خرايج و جرايح [ صفحه 200] است مي گويد كه: روايت است از محمد بن يوسف شاشي كه گفت: از عراق سفر كردم [و به مرو رسيدم] مردي را ديدم كه او را محمد بن الحصين الكاتب مي گفتند، و قبل از آن او را ديده بودم و با او سبقت آشنائي داشتم، صاحب تجمل بسيار و تمول بيشمار بود، و مال امام - عليه السلام - را از اموال خود اخراج كرده جمع نموده بود، چون مرا ديد پرسيد كه: هيچ نوع تدبيري مي داني كه [از اين] بري الذمه شوم؟ گفتم: بلي جواني است علوي فرزند امام

حسن عسكري - عليهما السلام - و از او دلالات باهرات و معجزات ظاهرات بسيار ديده ام و شنيده ام، و يقين مي دانم كه امام و خليفه الرحمن در اين زمان اوست. محمد بن الحصين گففت: چون به خدمتش توانم رسيد؟ گفتم: او را كسي نمي تواند ديد زيرا كه به سبب خوف از اعادي مختفي است، وليكن حاجز به خدمات آن حضرت قيام مي نمايد، و ايضا توقيعات آن حضرت به شيخ ابي القاسم بن روح مي آيد و در مكاتيب خود مشكلات خلق را حل مي نمايد، گفت: من به آن حضرت معرفت ندارم به سخن تو اعتماد مي كنم، اگر خلاف گفته باشي در قيامت با تو مواخذه خواهم كرد، گفتم چنين باشد كه تو مي گوئي، مرا هيچ شكي نيست كه ابن الحسن - عليهما السلام - امام به حق و خليفه مطلق است. و بعد ازين مكالمه از يكديگر جدا شديم. و چون ازين تاريخ مدت دو سال گذشت مرتبه ديگر با محمد بن الحصين در وقتي كه متوجه به عراق بودم ملاقات كردم، گفتم حال تو جيست، و با آن مال چه كردي؟ گفت يك مرتبه دويست دينار بدست عابد بن كعكي فارسي و احمد بن علي كشوفي [ صفحه 201] فرستادم و عريضه اي نيز به خدمت آن حضرت ارسال داشتم و استدعاي دعا نمودم، جواب آمد كه آن دويست ديناري كه ارسال داشته بودي واصل شد، و بر ذمه تو از جمله هزارديناري كه از حق ما بود اين وجه به ما رسيد، چون توقيع رفيع آن سرور را خواندم به خاطرم رسيد كه هزار دينار آن حضرت را

بر من حق بود و مرا فراموش شده بود، و ايضا آن حضرت نوشته بود كه اگر خواهي كه باقي آن وجه را مقاطعه نمائي بايد كه ازمشورت اين توقيع بر من يقين شد كه آن حضرت امام زمان و خليفه الرحمن است. راوي گويد: گفتم به محمد بن الحصين الكاتب كه آيا راست و صحيح بود آنچه ترا به آن راه نمودم؟ گفت آري و الله يعني بلي به خدا قسم در اثناي اين حكايت كسي خبر موت حاجز به ما رسانيد، و محمد بن الحصين از موت حاجز به غايت اندوهگين گرديد،گفتم بسيار اندوه مدار كه آن حضرت را فوت حاجز معلوم بوده كه تفويض مشورت اين امر به ابي الحسن ازدي فرموده. و ايضا صاحب كفايه مي گويد: روايت است از اين مسرور طباخ كه گفت: كتابتي به حسن بن راشد نوشتم مضمون آنكه در اين ايام مرا فقر و احتياج به غايت دريافته، اميد آنكه درين تشويش مرا دستگيري نمايي، و قبل از آنكه ارسال آن مكتوبب كنم به جانب رحبه آمدم، جواني ديدم گندمگون كه هرگز به حسن و صورت او كسي نديده بودم،دستم گرفت و صره سفيدي در دستم نهاد، بر آن هميان نوشته بود كه: دوازده دينار است، و بر جانب ديگر نوشته بود كه: مسرور طباخ. [ صفحه 202] شيخ طرابلسي در كتاب فرج كبيرش مي گويد كه: هميشه حال برين منوال بوده كه هر چه از خمس و هديه و غير آن به آن حضرت مي رسانيده اند آن جناب به مصرف مي رسانيده. و ايضا صاحب كفايه مي گويد: روايت است از جعفر بن حمدان از حسن

بن حسين استرابادي كه گفت: در طواف بيت الله الحرام بودم، در عدد اشواط طواف شك كردم ومتفكر بودم كه آيا اين طواف را تمام كرده ام يا نه، كه ناگاه ديدم جواني خوش روي با وجاهت تمام پيش آمد و گفت: هفت شوط ديگر تمام كن، و از نظرم غايب شد، دانستم كه آن طواف تمام بوده و بعد از تكميل هفت شوط شك كرده ام. و هم او مي گويد كه: و ايضا از راوي سابق مرويست كه گفت: شنيدم از علاء بن احمد كه او از ابي رجاء نصر مصري روايت كرد، و او از كبار صلحاي زمان خود بود،و تولد او در مداين و نمو او در مصر شده بود، گفت بعد از آنكه حضرت ابي محمد يعني حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام - به جوار رحمت پروردگار خود واصل شد، در طلب وصي او مي بودم، و در بلاد و امصار جهت تحقيق جانشين آن قبله ارباب يقين سعي مي نمودم، و مي دانستم كه خلف صدق آن حضرت حجه بن الحسن - عليهما السلام - است، اما مي گفتم تا من آن حضرت را نبينم اطمينان قلب مرا حاصل نمي شود، روزي با خود گفتم احتمال دارد كه اثري از مطلوب من بعد از دو سه سال ظاهر شود، ناگاه آوازي شنيدم، و كسي را نديدم كه گفت: اي نصر بن عبدر به به اهل مصر بگوي كه آيا شما رسول خدا را ديديد و به [ صفحه 203] رسالت او گرويديد؟ يا آنكه موقوف داشتيد تصديق آن حضرت را به ديدن او؟ ابورجا گويد كه: از شنيدن اين

سخن به غايت متعجب شدم، و گفتم اين شخص از كجا دانست كه پدرم عبدربه نام داشت، و حال آنكه من رضيع بوده ام كه پدرم در مداين وفات كرده، و ابو عبدالله نوفلي مرا در كودكي به مصر آورده، و همه كس مرا پسر او مي دانند، پس دانستم كه اين صدا از براي آن بود كه آن شك كه به حجه بن الحسن - عليهما السلام - داشتم مرتفع گردد، پس در ساعت متوجه مصر شدم و مردم آن ديار راخبر دادم و جمعي كثير قائل به امامت آن حضرت شدند. و هم صاحب كفايه مي گويد ك روايت است از علي بن محمد رازي مشهور به كليني كه گفت: جمعي كثير از اصحاب ما، ما را خبر دادند كه حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الله الرحمن - غلامي را به نزد ابي عبدالله [جنيد] فرستاد جهت بهاي بعضي از امتعه كه نزد ابي عبدالله بود، و ابو عبدالله در آن وقت كه متاعها را فروخت هژده قيراط و يك حبه ناقص بود، و ابو عبدالله از مال خود مقدار مذكور را وزن نمود و آن مبلغ معين را به تمام و كمال مصحوب آن غلام به خدمت آن سرور انام ارسال داشت، چون آن غلام آن مبلغ را به يكي از ملازمان آن حضرت تسليم نمود، و آن ملازم آن مبلغ را به خدمت آن حضرت حاضر ساخت، آن حضرت به ديناري اشارت فرمودكه اين دينار را به نزد ابي عبدالله فرستيد كه او تكميل از مال خود به هژده قيراط و يك حبه نموده، چون آن دينار را وزن كردند همان هژده قيراط

و يك حبه بود، و به امر آن حضرت به نزد ابي عبدالله جنيد باز پس فرستادند. حديثي روايت كرده اببن بابويه - رحمه الله عليه - و يكي از علماي [ صفحه 204] اماميه ترجمه آن را در كتاب خود ايراد نموده، به جهت اختصار بر وجهي كه آن دانشمند شيعي روايت فرموده نقل مي نمايد. آن بزرگ دين ترجمه آن حديث را به اين طريق در كتاب خود ثبت نموده كه: سعد بن عبدالله بن ابي خلف اشعري قمي - عليه الرحمه - گفت روزي را اتفاق صحبت افتاد با مخالفي، و در امامت ميان من و او مناظرهه مي رفت تا بحث ما به جائي رسيد كه آن مخالف گفت كه: آيا ابوبكر و عمر از روي طوع و رغبت اسلام آوردند يا از راه جبر و اكراه؟ من متفكر شدم كه اگر بگويم جبر بوده كار به كارد و خنجر رسد، و اگر بگويم طوعا بود بگويد مومن كافر نمي شود بعد از ايمان، پس با او مدارا كردم و شغلي را بهانه ساختم و جواب را به ساعت ديگر انداختم، و به خدمت احمد بن اسحاق رفتم كه از او تحقيق كنم، گفتند كه او به زيارت امام خود رفته به سامره، به خانه خود درآمدم و استري كه داشتم بر آن سوار شده از پي او راهي شدم، و در منزل اول به او رسيدم، پرسيد كه: در چه خيالي؟ گفتم: به خدمت امام - عليه السلام - مي روم كه مساله اي چند مشكل شده بپرسم، گفت مبارك است و بهترين رفيقاني تو از براي من. پس به سامره

رسيديم و در كاروانسرائي دو حجره گرفتيم و به حمام رفته غسل توبه و زيارت كرديم و احمد انباني را در چادر پيجيده بر دوش نهاد، و در راه تسبيح و تهليل مي كرديم و صلوات مي فرستاديم تا به در خانه مولاي خود رفتيم، و داخل شديم، امام ررا ديديم كه در كنار صفه نشسته، و بر دست راستش پسري ايستاده كه گويا بدر است كه الحال طالع شده، سلام كرديم و جوابي از روي محبت و اكرام دادند، و احمد انبان را بر زمين نهاد. [ صفحه 205] امام - عليه السلام - كاغذي در دست داشت و نگاه مي كرد، و در زير هر سوالي جوابي مي نوشت، پس به آن پسر گفت در اين انبان هديه هاي مواليان است در آن نظر كن، فرمود اينها به كاري نمي آيد چه حلال به حرام ممزوج شده است. امام با او گفت: تو صاحب الهامي حلال را از حرام جدا كن، پس احمد انبان را باز كرد و كيسه اي بيرون آورد، آن پسر كه سروران عالم را سرور است با احمد گفت كه اين از فلان ابن فلان است، و در ميان اين سه دينار طلاست، يكي از فلان ابن فلان است وعيب دارد، و يكي را فلان از فلان دزديده، و باقي چيزهائي را كه در آن كيسه بودبر اين قياس حلال و حرامش را نام برد و تمييز نمود، و همچنين احمد بن اسحاق يك يك كيسه ها را بيرون مي آرود، و عيب هر يك را از آن حضرت مي گفت و در آخر فرمود: اينها را به صاحبانش

برسان، و بعد از آن گفت: جامه اي كه فلان عجوزه بدست خود رشته و بافته كو؟ احمد آن را بيرون آورد و آن جامه مقبول گشت، پس امام - عليه السلام - رو به من كرده فرمود: مسائل خود را از پسرم بپرس كه جواب بر وجه صواب مي گويد، و چون من خواستم كه عرض كنم حضرت صاحب - عليه السلام - ابتدا نموده قبل از آنكه من كلمه اي بگويم فرمود كه: چرا با آن مخالف نگفتي كه اسلام آن دو تن نه طوعا بود و نه كرها بود، بلكه اسلامشان طمعا بود، چه هر دو از كاهنان شنيده بودند و از اهل كتاب به ايشان رسيده بود كه محمد - صلي الله عليه وآله - مالك شرق و غرب خواهد شد، و نبوت او تا به روز قيامت باقيست و صاحب ملك عظيم خواهد بود، به طمع آنكه هر يكي مالك ملكي شوند و صاحب حكومت گردند اظهار اسلام كردند، و چون ديدند كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله - ولايتي به ايشان نداد و نمي دهد رفيقان به هم رسانيدند، و در شب عقبه كمين كردند كه از شترش بيندازند، و جبرئيل فرود آمد و خبر به رسول داد و آن حضرت [ صفحه 206] يك يك را نام برده فرمود: بيرون آئيد كه مرا خبر دادند، و حذيفه همه را ديد و شناخت، چنانچه طلحه و زبير هم با اميرالمومنين بيعت كردند به طمع آنكه حكومتي بيابند و بيعت از روي جبر نكردند. و چون از جواب مسائل من فارغ شد با احمد گفت: تو در اين

سال به رحمت حق خواهي رفت. و احمد كفن طلبيد، ابو محمد - عليه السلام - فرمود كه: در وقت حاجت به تو خواهد رسيد، احمد چون به حلوان رسيد تب كرد و شبي كه فوت مي شد دو كس از جانب ابو محمد - عليه السلام - رسيده كفن و حنوط آوردند و بر او نماز كرده برگشتند. بعد از نقل اين چند كلمه آن بزرگ دين مي فرمايد كه اين حكايت دراز بود ما كوتاه و مختصر كرديم. مترجم اين اربعين مي گويد: باعث برين كه اين كمترين به نقل آنچه اين مرد دينداراختصار فرموده اكتفا نمود [اينست] كه حضرت آخوند به تفصيل ترجمه اين حديث را در كتابي كه در رجعت نوشته اند مذكور ساخته اند، پس به خاطر نرسد بعضي از دوستان را كه سبب اجمال حبرفي است كه بعضي از علماي رجال در باب اين حديث گفته اند. و السلام علي من اتبع الهدي. و ايضا ديگري از آنها كه آن حضرت را ديده اند ابو محمد عجلي است كه يكي از شيعيان زري به او داد كه او به جهت حضرت صاحب الامر حج كند و اين عادت شيعيان بود، اين ابو محمد پيري بود از صلحاي شيعه و او را دو پسر بود يكي عابد و صالح، و ديگري فاسق و فاجر، و ابو محمد از آن زر حصه اي به آن فاسق هم داد. [ صفحه 207] حكايت كرد كه چون به عرفات رسيدم جواني ديدم گندمگون خوش رروي خوش لباس كه بيش از همه كس به دعا و تضرع مشغول بود، چون وقت روانه شدن مردم

بود به من ملتفت شده گفت: اي شيخ از خدا شرم نداري؟ گفتم در چه باب يا سيدي و مولاي؟ فرمود حجه به تو مي دهند از براي آنكه مي داني و تو از آن زر به كسي مي دهي كه شراب مي خورد، و آن زر را صرف فسق مي كند، و نمي ترسي كه چشمت برود؟ و اشاره به يك چشم من كرد، و من خجل شده روانه شدم، و چون به خود افتادم هر چند نظر كردم او را نديدم، و از آن روز باز بر آن خجالت باقيم، و بر آن چشم مي ترسم. استاد شيخ الطائفه يعني محمد بن محمد بن النعمان الملقب بالمفيد روايت كرده كه:چهل روز تمام نشده بود كه در همان چشمش قرحه اي پيدا شد و نابينا گشت، و دانست كه آن جوان حضرت صاحب - عليه السلام - بوده و او را نشناخته. ديگر روايت است از احمد بن ابي روح كه گفت: زني از اهل دينور مرا به منزل خود طلبيد، اجابت كردم و نزد او رفتم، گفت: يا ابن ابي روح ترا از ساير مردمان به زيور ديانت آراسته و به حليه امانت پيراسته مي دانم، و مي خواهم كه چيزي بر سبيل وديعت به تو دهم كه محافظت آن را بر ذمه خود لازم داني و با صاحبش برساني،گفتم اگر خواست الهي باشد اين كار مي كنم، پس كيسه اي حاضر كرد كه پر از دراهم و دنانير بود، و مهر بر آن نهاد، و گفت اين كيسه را نمي گشائي و نظر بر آنچه درين است نمي كني، و به آن كسي مي

رساني كه خبر دهد ترا به آنچه درين كيسه است و اين دست بند كه به ده دينار مي ارزد و سه سنگ در ميان آنست كه در بازار جوهريان به ده دينار قيمت كرده اند ايضا به آن حضرت تسليم مي نمائي، و مرا حاجتي است، [ صفحه 208] حاجت مرا به خدمت آن سرور عرض مي كني و جواب وافي اگر ميسر شود قبل از آمدن خود به من ارسال مي نمائي، گفتم حاجت تو چيست؟ گفت ده دينار مادرم در حين عروسي من قرض كرده بود و به من وصيت كرد كه آن قرض را ادا نمايم، و الحال فراموش كرده ام كه مادرم از كه قرض نموده و مرا به كه آن ده دينار مي بايد داد. پس آن مال را از آن زن گرفتم و متوجه سفر بغداد شدم، و بعد از طي مراحل و قطع منازل به دار السلام بغداد رسيدم و به مجلس حاجز بن يزيد و شاء در آمدم، و بعد از سلام در خدمت آن عالي مقام نشستم، گفت ترا حاجتي هست؟ گفتم كيسه اي بر سبيل وديعت نزد من است و صاحب اين مال با من قرار داده كه [از هر كه] كميت و كيفيت آنچه درين كيسه است و اسم آن شخص كه ارسال داشته بشنوم، آن را تسليم او نمايم، اگر تو مرا خبر دهي به خصوصيت اين مال به تو تسليم مي كنم، حاجز گفت: مامور به اخذ اين مال نيستم و قبل از آمدن تو رقعه اي از حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - به من آمده كه چون احمد بن ابي روح

نزد تو آيد او را با خود بهه جانب سر من راي بياور، گفتم: سبحان الله مقصود و مطلوب من همين بود، پس به مرافقت حاجز به بلده فاخره سر من راي آمدم و بر در سراي سعادت انتماي حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام - حاضر شدم، و حاجز به امر آن حضرت مراجعت نمود، آنگاه خادمي بيرون آمد و متوجه من شد و گفت: احمد بن ابي روح توئي؟ گفتم بلي، رقعه اي به من داد و گفت اين نامه را بخوان، چون آن مكتوب سعادت مصحوب را گشودم نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم يا ابن ابي روح به وديعت به تو داده عاتكه بنت ديراني كيسه اي را كه به اعتقاد تو در آن كيسه هزار درهم است و حال آنكه غير آنست كه تو گمان داري، و به امانت به تو داده بود و مقرر داشته كه هميان را نگشائي و نظر بر آن [ صفحه 209] چيزي كه در آن كيسه است نكني، و آنچه در آن كيسه است هزار درهم است و پنجاه دينار و با تو قطعه اي از زيور زنان است. و بعضي نقل كرده اند كه فرمود با تو گوشواري است كه بنت ديراني گمان كرده بود كه به ده دينار مي ارزد، بلي راست گفته، با آن دو نگين كه بر آن قطعه حلي نشانيده اند به ده دينار مي ارزد، و ايضا سه دانه مرواريد در آن قطعه است كه به ده دينار خريده شده ليكن الحال زياده از آن مي ارزد كه خريده بود بايد كه آن قطعه زرينه را به فلان

خادمه ما دهي كه ما آن را به او بخشيده ايم، و بعد از آن متوجه بغداد گردي و كيسه دراهم و دنانير را آنجا به حاجز بن يزد و شاء تسليم نمائي، و آنچه به جهت خرجي راه به تو عطا نمايد قبول كني و چون به ديار خود رسي عاتكه بنت ديراني را بگوي كه آن ده دينار كه مادرت قرض كردهه بود و در عروسي تو خرج نمود و الحال فراموش كرده اي كه از كه قرض كرده بود، يقين بدان كه آن ده دينار از دختر احمد است و او ناصبيه بود و مرد، او را رخصت است از جانب ما اگر خواهد آن ده دينار را به برادران آن ناصبيه تقسيم كند، اي پسر ابي روح بايد كه ديگر اظهار محبت جعفر نكني و به قول او عمل ننمائي و بشارت باد ترا به آنكه عمر نام دشمن تو مرد و مال و زن او نصيب تو خواهد شد. پس بنابر امر آن حضرت متوجه بغداد شدم و در آن ساعت كه به دارالسلام بغداد رسيدم به خدمت حاجز بن يزيد رفتم و آن صره را تسليم او كردم، چون تعداد نمود هزار درهم بود و پنجاه دينار همچنانكه آن حضرت از آن خبر داده بود، حاجز از آن پنجاه دينار سي دينار را به من داد و گفت: حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الرحمن - به من امر كرده كه اين مبلغ را به جهت مايحتاج تو درين سفر به تو دهم، پس دينارها را از حاجز [ صفحه 210] گرفتم و او را وداع كرده از بغداد متوجه بلاد خود شدم، و

در همان ساعت كه به خانه خود رسيدم شخصي به من خبر داد كه عمر كه دشمن تو بود ازين دار فنا به دار بقا واصل شد، و بعد از مدت چهار ماه زوجه عمر با تعجل بسيار و مال بيرون از حساب و شمار به نكاح من درآمد، و بعد از ارتباط و اختلاط من با آن زن سه هزار دينار و صد هزار درهم به من واصل گرديد. ديگر شيخ الطائفه المحقه شيخ ابو جعفر طوسي - نور الله مرقده - در كتابب الغيبه به اسناد خود نقل كرده از حبيب بن محمد بن يونس بن شاذان صنعاني كه او گفت: در آمدم به مجلس علي بن [ابراهيم بن] مهزيار در اهواز و سوال كردم از آل ابي محمد - عليه السلام -، گفت: اي برادر سوال از امر عظيمي نمودي، من بيست مرتبه حج گزاردم، و در هر مرتبه طلب ديدن امام - عليه السلام - مي كردم، و هيچ راهي به مراد نمي يافتم، تا شبي در خواب قائلي را ديدم كه مي گويد: اي علي بن ابراهيم خداي تعالي ترا اذن حج داد، در آن شب غافل نشدم، يعني ديگر خواب نكردم و از فكر آن روياي صادقه بدر نرفتم تا صبح رسيد، و در كار خود متفكر بودم، و شب و روز چشم به رسيدن موسم داشتم، و چون وقت رسيد كارسازي كرده متوجه مدينه شدم، و در مدينه جستجوي آل ابي محمد - عليه السلام - كردم، و خبري از آن نديدم و نشنيدم، و چند روزي در مدينه اقامت نمودم، و همچنان در انديشه امر خود بودم تا بيرون رفتم

از مدينه، و در جحفه روزي چند اقامت نمودم، و از آنجا به غدير كه در چهار فرسخي جحفه است رفتم، و چون داخل مسجد شدم بعد از نماز رو بخاك ماليدم و در دعا و تضرع بدرگاه حضرت حق تعالي كوشيدم، [ صفحه 211] و متوجه عسفان شدم، و همه جا همچنين در تضرع و زاري بودم تا به مكه رسيدم، و روزي چند در مكه اقامت نمودم، و طواف مي نمودم، و به اعتكاف بسر مي بردم، شبي در طواف بودم كه جواني خوب روي خوش بوي ديدم كه مي خراميد و بر دور خانه مي گرديد، پس مهربان شد به او دلم، پيش رفتم و خود را بر او ماليدم، با من گفت: از مردم كجائي؟ گفتم: از اهل عراقم، گفت: از كدام عراق؟ گفتم: اهواز، گفت: خصيب را مي شناسي؟ گفتم: رحمت كند خداي تعالي بر او، او داعي حق را لبيك اجابت گفت: او نيز گفت: خدا بر او رحمت كند، چه دراز بود شبي او يعني به خواب نمي رفت كه شب بر او كوتاه نمايد، شبها را به عبادت مي گذرانيد، و چه بسيار بود از دنيا بريدن او و ميل به مولي كردن او، و چه بسيار بود اشك چشم او، يعني بسيار مي گريست از ترس خدا، آيا مي شناسي علي بن ابراهيم بن مازيار را؟گفتم: منم علي بن ابراهيم، گفت: خدا بر تو تحيت فرستد اي ابوالحسن، چه كردي با آن نشاني كه ميان تو و ابو محمد حسن بن علي بود؟ گفتم: آن با منست، گفت بيرون آر، دست در بغل كرده بيرون آوردم، و

آنچنانكه از حديث ديگر مستفاد مي گردد آن انگشتري يي بوده چون آن نشان را ديد گريان گرديد چنانكه آواز به گريه بلند گردانيد، بعد از آن مكرر گفت كه: اذن لك الان، يعني ترا اكنون دستوري دادند اي پسر مازيار، بسوي رخت و متاعت باز گرد، و چون شب درآيد برو به جانب شعب بني عامر كه آنجا مرا خواهي ديد. پس به منزلم بازگشتم و چون ادراك وقت نمودم كارسازي كرده رخت بر شتر بستم و بر آن برنشستم و خود را به تعجيل به شعب بني عامر رسانيدم، آن جوان را ديدم ايستاده و ندا مي كند كه: به نزد من آي و بسوي من گراي اي ابوالحسن، چون پيش رفتم بر من سلام كرد. و گفت: مركب بران اي برادر، و با يكديگر همزباني مي كرديم تا از كوههاي عرفات درگذشتيم، و رفتيم به جانب كوههاي مني، و فجر اول دميد و در آن وقت به ميان كوههاي [ صفحه 212] طايف رسيده بوديم، آنجا به نزول و به نماز شب مرا امر نمود و بعد از فراغ نماز و تعقيب و سجود سوار شديم و رفتيم تا بر ذروه طايف برآمد، پس گفت: آيا مي بيني چيزي را؟ گفتم: بلي پشته ريگي و بر آن خر گاهي كه افراخته شده است از نور مي بينم، و چون آن را ديدم آسود دلم، گفت: آنجاست امل و رجا. پس شتر را نديم تا از آن ذروه به زير آمديم، بعد از آن گفت به زير آي كه اينجا ذليل مي گردد هر صعبي و خاضع مي شود هر جباري، و زمام ناقه را از

دست بگذار، گفتم: به اميد محافظت كه بگذارم؟ گفت اين حرم حضرت قائم - عليه السلام - است،داخل نمي شود در آن الا مومن و بيرون نمي رود از آن الا مومن، خاطر جمع دار، زمان ناقه را از دست گذاشتم و رفتيم تا به در آن خرگاه رسيديم، او پيشتر داخل گرديد و بعد از آن بيرون آمده گفت: در آي كه در اينجا سلامت است. چون درآمدم او را ديدم، يعني حضرت صاحب الامر - عليه السلام - را نشسته بردي راو شاح ساخته بود و برد ديگر را آزار گردانيده، و گوشه برد را بر دوش افكنده، چون شكوفه ارغوان كه بر آن شبنم نشسته باشد، و مانند غصن بان و شاخ ريحان، بخشنده و سخي و تقي و نقي. و در بعضي ديگر از احاديث از علي بن ابراهيم بن مهزيار به اين عبارت نقل شده، كه گفت: فرايت وجهه مثل فلقه قمر، و در بعضي ازنسخ در آن حديث فرايت وجها واقع است. مجملا علي بن ابراهيم مذكور است كه: آن حضرت طويل شامخ و قصير لازق نبود، يعني بسيار بلند و پر كوتاه نبود، بلكه ميانه بالا بود و سر و روي مباركش گرد و مدورو پيشاني نورانيش گشاده و هموار، و ابروهاي دراز مقوس باريك، بيني مباركش به قدر كشيدگي داشت، و سر بيني باريك و ميان بيني شريفش اندكي بلند بود، و عارض پر نورش كم گوشت اما نه [ صفحه 213] بر وجهي كه وجنتين مرتفع شده باشد، بر رخسار راستش خالي بود كه گويا خورده مشك بود بر ريزه عنبر، و اين مبالغه است در خوبي

و خوشايندگي حال. چون ديدم آن حضرت را شتاب گرفتم به سلام كردن، آن حضرت به نيكوتر وجهي جواب داد، از حال اهل عراق يعني شيعياني كه از اهل عراق بودند پرسيد، گفتم: اي سيدمن جلباب ذلت و خواري برايشان پوشيده اند، و ايشان در ميان قوم يعني در ميان مخالف خوار و ذليلند، آن حضرت فرمود كه: اي پسر مازيار بدرستي كه شما برايشان مالك خواهيد شد آن چنانكه ايشان مالك شدند بر شما، و در آن روز ايشان خوار و ذليل خواهند بود، گفتم: اي سيد من دور شد حاجت و به دراز كشيد مطلب، گفت: اي پسر مازيار پدرم ابو محمد عهد كرده با من كه مجاورت ننمايم با قومي كه غضب كرده خداي تعالي برايشان و دور ساخته از رحمت خود ايشان را، و مرايشان راست رسوائي و خوارر شدن در دنيا و آخرت و مرايشان راست عذابي دردناك، و امر كرده است مرا كه ساكن نشوم در جبال الا درشت و ناهموار آن، و در بلاد الا خالي آن، و حضرت الله تعالي كه خداوند و صاحب اختيار شماست تقيه هويدا گردانيده، و آن را بر مومن موكل ساخته، و من در تقيه ام تا روزي كه مرا دستوري دهد و خروج كنم، گفتم: اي سيد من اين امر كي خواهد بود؟ آن حضرت وقتي معين قرار نداد، بلكه ذكر بعضي از علامات فرموده گفت: هرگاه حايل شوند و جدايي افكنند ميان شما و ميان راه كعبه، و ماه و آفتاب يك جا جمع شوند، و كواكب و ستاره ها بر دور ماه و آفتاب در آيند، گفتم: اين كي خواهد

بود؟ فرمود: در سالي چنين و چنين دابه الارض بيرون خواهد آمد از ميان صفا و مروه، و با او عصاي موسي و خاتم سليمان [ صفحه 214] خواهد بود، و خواهد راند مردمان را به جانب محشر. علي بن ابراهيم بن مهزيار گفت روزي چند نزد آن حضرت اقامت نمودم، و دستوري داد مرا به خروج بعد از آنكه استقصاي مسائل از براي خود نموده بودم، و بيرون آمدم به جانب منزل خود، و از مكه به كوفه رفتم، و غلام من با من ببود كه خدمت مي كرد مرا، و ديگر رفيقي نداشتم، و به غير از خير و خوبي در آن راه چيزي نديدم. اين حديث نيز مويد آن معني است كه وقت ظهور حضرت صاحب الامر - عليه السلام - را كسي نمي داند به غير از حضرت حق تعالي، زيرا كه آن حضرت در جواب علي بن ابراهيم بن مهزيار كه گفت: متي يكون هذا الامر؟ يعني اين امر كي خواهد بود؟ ذكر علامتي چند فرمود كه وقت ظهور آن علامات نيز معلوم نيست، بلكه وقت آن علامات برآن جناب هم مخفي است. و بسيار كسي در ايام حيات و الد ماجد حضرت حجت به اين سعادت مستسعد گشته [يعني به ديدن آن سرور اخيار مشرف شده] اند مثل يعقوب بن منقوش. ابن بابويه به اسنادخود روايت كرده كه يعقوب مذكور گفت: در آمدم به منزل حضرت ابي محمد حسن بن علي - عليهما السلام - آن حضرت در آن خانه بر دكه اي نشسته بود، و در جانب راست آن حضرت حجره اي بود، و پرده اي بر در آن حجره آويخته،

من با آن حضرت گفتم كه: اي سيد من صاحب امر كيست؟ يعني بعد از شما امر امامت به كه تعلق دارد؟ [ صفحه 215] آن حضرت فرمود كه: پرده را بردار، چون برداشتم پسري بيرون آمد خماسي كه او را ده يا هشت بود، يعني اگر چه پنجساله بود [اما] هر كه مي ديد گمان مي برد كه ده ساله يا هشت ساله باشد، آن پسر عالي گهر روشن پيشاني و سفيد روي با چشمهاي درخشنده و كفهاي سطبر و زانوهاي پيش آمده بود و بر سر مبارك گيسو داشت، آمد و بر ران مطهر پدر نشست، آنگاه امام - عليه السلام - فرمود كه: اينست صاحب شما.بعد از آن حضرت صاحب الامر - صلوات الله علليه - برخاست، و امام عليه السلام - فرمود كه: اي فرزند من داخل شو تا وقت معلوم. پس حضرت حجت داخل آن حجره شد و من آن حضرت را مي ديدم، بعد از آن امام - عليه السلام - با من گفت كه: اي يعقوب ببين كيست درين حجره، چون در آمدم در آن حجره هيچ كس را نديدم. ديگر روايت كرده است از محمد بن معاويه بن حكيم و محمد بن ايوب بن نوح و محمد بن عثمان عمري كه ايشان گفتند: عرض كرد بر ما حضرت ابو محمد حسن بن علي - عليهما السلام - فرزند خود را صلوات الله عليه، و ما در منزل آن حضرت بوديم، و چهل مرد بوديم، و فرمود: اين امام شماست بعد از من و خليفه منست بر شما، اطاعت نمائيد او را، و متفرق و پراكنده مشويد بعد از

من، كه اگر پراكنده شويد هلاك مي شويد در دين خود، يعني زيان كار خواهيد بود، و بدانيد و آگاه باشيد كه بعد از امروز او را نخواهيد ديد. [ صفحه 216] و معجزات آن حضرت آنچه از وقت ولادت تا به امروز ظاهر شده بسيار است سواي آنچه ازين زمان تا زمان ظهور آن حضرت و از آن وقت تا او آن رحلت ظاهر خواهد شد، ما در ايين مختصر به نقل قليلي از معجزات كه قبل از اين از آن سرور ظاهر شده و قطب المله و الدين راوندي - عليه الرحمه - در كتاب خرايج روايت كرده و مضمون آن را صاحب كفايه المومنين به قيد عبارت درآورده و شيخ مفيد و غير او در كتب خود ذكر نموده اند اكتفا مي نمائيم. صاحب كتاب خرايج مي گويد: از آن جمله است آنچه روايت كرده اند از يعقوب بن يوسف ضراب كه از بني غسان بود كه گفت: وقتي از اصفهان متوجه مكه معظمه - زادها الله تعظيما و تكريما - بودم و در آروزي وصول به آن مكان شريف طي مراحل و قطع منازل مي نمودم، تا آنكه در عشر اخير از شهر ذي العقده الحرام سنه ثمانين و مائتين الهجريه بدان مقام ذي احترام رسيدم و با جمعي از رفقاي بلد به طلب خانه جهت نزول مي گرديديم، تا در سوق الليل به سرائي در آمدم كه آن را دارالرضا مي گفتند و در آن منزل عجوزه اي سمراء يعني گندمگون خميده قامت ديدم، از او پرسيدم كه صاحب اين سراي دلگشاي تويي؟ پيرزن گفت: من خادمه و محكومه ايشانم، و مرا

حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام - درين سراي سعادت انتما مسكن داده، پس به رخصت آن عجوزه با رفقا در آن منزل نزول كرديم، و بعد از استقرار خاطر به نزول آن مقام متوجه مسجد [ صفحه 217] الحرام شديم، و طواف به جاي آورديم، و متوجه منزل شديم، چون به نزديك دار الرضا رسيدم، در گشوده گرديد و ندانستيم كه گشاينده آن باب كه بود، و روشني چراغي مشاهده ما گرديد با آنكه زود بود، پس بدرون سراي در آمديم، جواني گندمگون كه از كمال رياضت جمال خورشيد مثالش مايل به زردي مي نمود، و از ناصيه مباركش آثار عبادت و علامات زهادت لايح بود، سيماهم في وجوههم من اثر السجود، ديديم كه توجه به جانب غرفه اي نمود كه آنجا مي بود. يعقوب بن يوسف گفت: خواستم كه به خدمت آن جوان روم و زماني از كلام معجز نظامش محظوظ و بهره مند شوم، ديدم كه عجوزه بيرون آمد و گفت كسي را رخصت صعود بر اين غرفه نيست، زيرا كه بعضي از اهل سر و صلاح درين بالا ماوي دارند، چون از رفتن به خدمت آن جوان ممنوع گشتم وقتي پنهان از رفقا به آن عجوزه گفتم: اي مادر آروزدارم كه احوال اين جوان خاطرنشان من شود. عجوزه گفت: ترا اراده دانستن حال اين جوان است و مرا تمامي همت مصروف به كتمان آن، بنابر رفاقت تو با جمعي از مخالفان و معاندان ترا نصيحت مي كنم كه احوال خود را از رفقاي خود پنهان داري، و ايشان را صاحب راز خود و ما نشماري، گفتم: رفقاي مخالف من كدامند؟

گفت آنهاكه از بلد تواند و الحال با تو در يك منزل مي باشند، و قبل از نصيحت عجوزه ميان من و آن جماعت جنگ و خشمي بنابر مخالفت دين واقع شده بود، دانستم كه آن زن از ايشان برحذر است،د يگر مبالغه نكردم، و در باب ملازمت آن جوان الحال ننمودم، و در حين خروج از اصفهان ده درهم نذر كرده بودم كه چون به مكه رسم در مقام ابراهيم - عليه السلام - بگذارم، تا هر كه را نصيب باشد بردارد، به خاطرم آمد كه آن ده درهم را به خدمت آن جوان فرستم، پس آن ده درهم را به آن عجوزه دادم، و در ميان دراهم شش [ صفحه 218] درهم رضويه بود كه در زمان خلافت حضرت امام رضا - عليه التحيه و الثنا - مضروب شده بود، عجوزه آنها را اخذ نمود و به جانب غرفه رفت و اندك زماني مكث كرد، و بعد از آن مراجعت نموده گفت: مي گويد كه ما را درين دراهم حقي نيست، زيرا كه تو نذر كرده بودي كه در مقام ابراهيم اندازي، و به محلي ديگر غير آن صرف نسازي، پس دراهم را به من داد و گفت: در آنچه نذر كرده اي صرف كن، و اين شش درهم رضويه را مولاي من اراده نموده كه تبديل نمايد، اگر تجويز مي كني بفرمان او عمل نمايم و بدل آن دراهم رضوي به نزد تو آرم، گفتم اعزاز و كرامت است، پس آن عجوزه بدل آن دراهم را رد و مبدل را اخذ كرد. ديگر روايت است از يوسف بن احمد جعفري كه گفت: در سنه

ست و ثلاثمائه به شرف طواف بيت الله الحرام مشرف شدم، و مدت سه سال مجاورت مكه معظمه - زادها الله شرفا و تكريما - نمودم و بعد از آن متوجه سفر شام شدم، در بعضي از منازل نماز صبح از من فوت شد، از محمل فرود آمدم و وضو كردم تا نماز را قضا كنم، ناگاه چهار مرد ديدم كه در محمل منند، از حدوث اين واقعه به غايت متعجب شدم، پس يكي از ايشان با من گفت كه: از ترك نماز خود تعجب نمي كني؟ از ديدن ما عجب داري؟ گفتم تو چه دانستي كه من نماز صبح را قضا كردم؟ گفت: حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - با ماست اگر خواهي به تو بنمايم، گفتم: اي و الله كه به ديدار مبارك آن كعبه رضا و قبله اتقيا بسيار آرزومنديم. اشارات به يكي از آن چند تن كرد، گفتم: امام زمان را آثار و علامات است كه به آن از ساير مردمان ممتاز مي گردد،گفت: مي خواهي كه ببيني شتر خود را كه با آنچه بر آن بار كرده اي [ صفحه 219] جميع به طرف آسمان بالا رود؟ يا آنچه بر شتر داري تنها ببجانب آسمان صعود نمايد؟ گفتم: هر يك از ين دو امر كه واقع شود دليلي واضح و برهاني لايح خواهد بود، پس آن جوان كه به من نموده بود اشاره فرمود، ديدم كه به مجرد اشاره او شتر و آنچه بر او بود جميع از زمين جدا شده متوجه به جانب آسمان شد، بعد از وقوع اين امر با كمال اضطراب به خدمت آن حضرت دويدم

و دست و پاي مبارك او را بوسيدم، جواني ديدم اسمر يعني گندمگون كه در ميان پيشاني نوراني او راز عبادت بسيار نشان سجده مانده بود، و از كثرت رياضت رنگ جمال آفتاب مثالش به زردي ميل نموده. ديگر روايت است از محمد بن ابراهيم بن مهران كه گفت: جمعي از محبان خاندان رسالت و شيعيان دودمان امامت و جلالت بدره اي چند از دنانير و دراهم به پدرم داده بودند كه به خدمت حضرت امام ابي محمد حسن عسكري - صلوات الله عليه - واصل سازد، و من به مشايعت والد خود چند مرحله همراهي نمودم، چون دو سه منزلي از وطن خود دور شديم شبي پدرم را حال متغير شد و صورت موت در آينه خيال مشاهده كرد، درين حال مرا طلب نمود و وصيت فرموده گفت: دنانير و دراهم بسيار به امامت از محبان اهل بيت نزد منست كه آنها را به ملازمان حضرت امام حسن عسكري تسليم نمايم، و الحال مرگ را مقارن حال و قرين احوال خود مي بينم و مي دانم كه هيچكس مرا غير از تو ازين امانت بري الذمه نمي سازد، وصيت من به تو آنست كه اين مال را تصرف ننمائي و به خدمت آن قبله ارباب دين و كعبه اصحاب يقين واصل سازي، و خاطر مرا از اين غم بپردازي. پس بنا بفرموده پدر قبول نمودم كه آن مال را به ملازمان حضرت امام حسن عسكري - [ صفحه 220] صلوات الله عليه - رسانم، و پدرم بعد از اداي وصيت از جام ناگوار مرگ جرعه فوات چشيده متوجه دار القرار گرديد. من بعد از فوت پدر متوجه

عراق عرب شدم و قطع منازل و طي مراحل نمودم. ناگاه در اثناي سفر روزي اين خبر محنت اثر شنيدم كه آن حضرت يعني صاحب العسكر و امام حادش عشر - عليه صلوات الله الملك الاكبر - از دار غرور رحلت نموده و بسراي سرور اقامت فرموده، و با خود تفكر نمودم ه پدرم وصيت كرده كه اين مال را به خدمت آن حضرت برسانم، الحال كه آن كعبه اقبال به جوار رحمت حضرت ذي الجلال انتقال نموده، و من كسي را جانشين و وصي آن حضرت نمي دانم، و پدرم در شان غير آن عالي شان وصيتي نكرده آيا چاره اين كار چه باشد؟ آخر به خاطر گذرانيدم كه اين مال را به جانب عراق مي برم و به كسي اظهار حال خود و سبب ارسال اين مال نمي كنم، اگر خبرواضحي شنيدم و از محنت امانت [داري] خلاص گرديدم فهو المراد، و الا به هر عنوان كه بعد از آن خاطر قرار گيرد صرف نمايم، و بر روي فقرا و مساكين در راحت به سبب اتلاف اين مال بگشايم. چون به بغداد رسيدم از شط گذشته به منزلي رخت اقامت كشيدم، بعد از سه چهار روز شخصي رقعه اي به من داد، چون نظر كردم در آن مكتوب بود كه: اي محمد بن ابراهيم با تو چندين صره زر همراه است كه عددش اينست، و در هر يك از آن صره ها فلان عدداز دنانير و دراهم است چنان و چنين، اگر وصيت پدر خود را به جاي خواهي آورد تمامي آن مال را تسليم [ صفحه 221] قاصد ما بايد كرد. چون اين خبر

صحيح و دليل صريح شنيدم چاره اي به جز تسليم آن مبلغ نديدم، و جميع آنچه با من بود مصحوب قاصد آن مجمع المفاخر و المحامد گردانيدم، و منتظر مي بودم كه از وصول مال از آن هماي برج اقبال خبري بيابم، و ايضا آروزي آن داشتم كه به خدمت باريافتگان آن آستان ملايك آشيان رسم، و استدعا نمايم كه همچنانكه پدرم به بعضي از خدمات ايشان مامور بوده و به اخلاص تمام و اهتمام مالاكلام در آنها سعي مي نموده، من نيز بعد از پدر به همان عنوان از خدمتكاران ايشان باشم. چون روزي چند از ارسال آن مال برآمد مكتوبي رسيد مضمون دلپذير و ما صدق تحريرش آنكه: يا محمد آنچه ارسال داشته بودي بالتمام واصل گرديد و بعد ازين ترا بجاي پدرت مقيم ساختيم، بايد كه از جاده شريعت غرا و طريقه ملت بيضا قدم بيرون ننهي. چون به اين نامه مطلع گرديدم به غايت مبتهج و خوشحال شدم و از دارالسلام بغداد به خانه خود مراجعت نمودم. ديگر روايت كند ابو عقيل بن عيسي بن نصر كه: علي بن زياد ضيمري عرضه اي و مصحوب آن اموالي ارسال داشته بود، و از ملازمان آن آستان ملايك آشيان ملك پاسبان استدعاي كفن نموده، رقعه اي در جواب به او رسانيدند مضمونش آنكه: الحال ترا به كفن احتياج نيست، چون مدت عمر تو به هشتاد رسد، در آن وقت ترا احتياج خواهد شد، ان شاء الله در آن وقت آنچه طلب داشته اي ارسال خواهد شد. چون عمر علي بن زياد به هشتاد رسيد از ملازمان حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - شخصي كفني به او

[ صفحه 222] داد، بعد از وصول كفن علي بن زياد به جوار رحمت ملك ذي المنن واصل شد. در [دفاتر] اخبار صحيحه مذكور و در كتب آثار صريحه مسطور است كه در زمان غيبت صغري توقيعات از نزد حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الله الملك المنان - بيرون مي آمد، و جمعي مخصوص به اظهار آن توقيعات بودند، به امر آن حضرت آن توقيعات عظيم البركات را به بسياري از شيعيان آن سرور انس و جان مي نمودند، و خلق را ازمنهيات تحذير و بر اوامر تحريض مي فرمودند، و جميع مصالح عباد از توقعيات آن كعبه ارباب سداد معلوم مي بود، و هر يك از توقيعات آن حضرت معجزه بوده، و آن بسيار است، و اين مختصر را گنجايش مجمعو آن نيست، قليلي از آن مسطور گشت، و اندكي بعد ازين مسفور خواهد شد ان شاء الله تعالي. روايت است از محمد بن يعقوب از علي بن محمد كه: توقيعي از حضرت صاحب الامر - عليه صلوات الله الملك الغفور - صدور يافت كه محبان اين دودمان بايد كه زيارت مقابر قريش و حاير نكنند. و مراد از مقابر قريش مكاني است كه به مرقد منور حضرات كاظمين - عليهما صلوات الله الملك - الدارين - مشرف شده. روزي بعضي از شيعيان كه بر اين معني مطلع نبودند به زيارت آن دو كعبه ارباب صفا مشغولي مي نمودند، كه شخصي [مشهور به وزير] ناقطاني از وزراي خليفه ايشان را زجر و منع نمود، و گفت خليفه امر كرده به حبس و قيد آن كسي كه بعد ازين درين مقام به زيارت آيد،

و بعد از حدوث اين واقعه سبب منع از زيارت مقابر قريش كه از توقيع آن حضرت مفهوم شده بود معلوم گرديد. [ صفحه 223] ديگر روايت است از شيخ مفيد از ابي عبدالله صفواني كه گفت: به صحبت با سعادت قاسم بن علا رسيدم و از مواعظ و نصايح او مستفيد گرديدم، عمرش به صد و هيجده رسيده بود، و تا زمان هشتاد سالگي صحيح العينين بود، و ملازمت مجلس حضرات عسكريين - عليهما صلوات الله الملك الدارين - مي نمود، و قبل از آنكه ديده ظاهرش از علت عمي متغير گردد به يك سال با او حج كردم، و بعد از مراجعت در يكي از شهرهاي آذربيجان اكثر احيان در خدمت او مي بودم، در جميع حالات توقيعات حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - از او منقطع نمي شد، مدتي مديد بدست ابي جعفر عمري توقيع آن حضرت واصل مي گرديد و بعد از آن به وساطت ابي القاسم بن روح توقيع مي رسيد تا آنكه مدت دو ماه مراسله منقطع شد، قاسم بن علا - رحمه الله عليه - از انقطاع توقيعات به غايت متحير مي بود، روزي بواب درآمد و بشارت آورد كه الحال قاصد فرخنده فالي از جانب آن كعبه اقبال رسيد، شيخ قاسم بن علا - رحمه الله عليه - سجده شكر به جاي آورد و به استقبال قاصد متوجه گرديد، قبل از آنكه از خانه بيرون آيد مردي پست بالا در سن كهولت جبه مصري در بر كرده و نعلين عربي پوشيده و توبره اي بر دوش گرفته به مجلس شيخ قاسم درآمد، و شيخ بعد از مصافحه ومعانقه

توبره را از دوش قاصد فرو گرفت و طشت و ابريق طلبيد تا قاصد دست و روي ازگرد راه بشست و او را در پهلوي خود نشانيد، بعد از آن سفره حاضر كردند و شيخ و حضار با قاصد طعام خوردند، چون از طعام دست شستند قاصد برخاست و توقيع همايون ونامه ميمون [ صفحه 224] حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - را بيرون آورد، پس شيخ قاسم - رحمه الله عليه- مكتوب سعادت مصحوب را از قاصد گرفته بوسيد و بر فرق سر نهاد، و بعد از آن به كاتب خود داد كه او را ابو عبدالله بن ابي سلمه مي گفتند، و كاتب فرمان لازم الاذعان را از شيخ گرفته گشود، و بعد از خواندن گريه و زاري و بي تابي و بي قراري بسيار نمود و دم بدم بر بكا و حزن مي افزود. شيخ قاسم چون احساس گريه كاتب نمود گفت: يا ابا عبدالله خير است؟ گفت اي شيخ ترا خير است و مرا مكروه، شيخ گفت: چه چيز تواند بود كه مرا خير باشد و ترا مكروه نمايد؟ گفت: اي شيخ مضمون اين مكتوب به صدق مشحون آنست كه بعد از وصول مكتوب به چهل روز ترا از شربتخانه كل نفس ذائقه الموت جرعه ممات مي بايد نوشيد، و از جامه خانه كل من عليها فان خلعت فوات مي بايد پوشيد، چون هفت روز از ورود اين نامه عاقبت محمود بگذرد مريض گردي، و چون هفت روز به چهل روز موعود بماند علت عمي از ديده ظاهر تو مرتفع گردد، و تيرگي روزنه قصر حيات به نور بصارت مبدل

شود. شيخ - رحمه الله عليه - پرسيد كه درين نامه به سلامت دين من اشارتي واقع شده؟ كاتب گفت: بلي صريحا بشارتي مذكور گرديده، پس شيخ بي اختيار خنديد و به غايت مبتهج و مسرور گرديد، و قاصد ازاري و يك حبر يماني سرخ رنگ و عمامه اي و دو جامه و منديلي بيرون آورد [و گفت: [ صفحه 225] حضرت صاحب الزمان و خليفه الرحمن - عليه و آله و علي آبائه صلوات الله الملك المنان - جهت كفن شيخ ارسال نموده. [شيخ اسباب مذكور را گرفت و با پيراهني كه حضرت امام علي نقي - عليه السلام - بعد از آنكه مدتي بر بدن اطهرش بوده به شيخ داده بود ضم كرد، و بعد از آن ترتيب كفن از براي خود نمود و گفت: [اي ياران]بعد ازين هيچ چيز مرا خوبتر و هيچ نعمتي مرغوبتر از وداع اين دار فنا و خروج ازين سراي بي بقا نيست. حضار مجلس همه گريان شدند و بر مفارقت صحبت شيخ متاسف گشتند، در اثناي اين حال مردي كه او را عبدالرحمن بن محمد شيزي مي گفتند به مجلس درآمد، و اين عبدالرحمن ناصبي بود و كمال تعصب و شدت و نهايت غلو و غلظت در آن طريقه نامرضيه داشت، و او را سابقه آشنائي به سبب امور دنيائي با شيخ بود، چون عبدالرحمن به مجلس شيخ درآمد شيخ به كاتب فرمود كه آن مكتوب سعادت مصحوب را بر او بخواند، حضار گفتند: اي شيخ اين مرد ناصبي است، او را از امثال اين معجزات چه حظ؟ شيخ: گفت: راست مي گوئيد كه او از اهل سنت

است اما اميد من به كرم الهي و روحانيت حضرت رسالت پناهي آنست كه نصيحت من در او تاثير كند و از شنيدن اين صحيفه شريفه هدايت پذيرد. پس ابو عبدالله كاتب توقيع رفيع حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - را بر عبد الرحمن خواند، چون به اخبار موت شيخ رسيد عبدالرحمن گفت: اي شيخ تو مردي از اهل علم و فضل باشي، عجب مي دارم كه اعتقاد به امثال اين سخنان مي كني و در قرآن مجيد و فرقان حميد خوانده اي كه حق جل و علا فرموده كه: و ما تدري نفس ماذا تكسب غدا و ما تدري نفس باي [ صفحه 226] ارض تموت و جاي ديگر گفته عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا، چون عبدالرحمن مضمون اين آيات را به طريق حجت و برهان بيان نمود، شيخ فرمود كه: تتمه همين آيه وافي هدايه جواب تست كه فرموده الا من ارتضي من رسول و مولا و صاحب من آن مرضي از جانب رسول است كه ملك علام در كلام واجب الاحترام خود ياد كرده، اي عبدالرحمن تو مي داني كه مرض و صحت و حيات و ممات از امور اختياري بنده نيست، اگر خواهي كه صدق مضمون اين مكتوب سعادت اسلوب بر تو ظاهر گردد تاريخ را محافظت كن، و هر يك از حادثات كه در اين مكتوب مذكور شده مثل ابتداي مرض من در روز هفتم از ورود اين نامه محمود، و روشن شدن چشم من كه مدت بيست و هفت سال است كه نور باصره از خانه چشمم مفارقت نموده، و وفات من در روز چهلم از وصول

اين توقيع رفيع، جميع را ملاحظه كن، اگر خلاف ظاهر گردد به يقين بدان كه مدار اعتماد ما بر كذب و افترا، و بناي روايات و حكايات ما بر دروغ و دغا بوده، و اگر بتمامهاآن بلا زياده و نقصان مطابق خبر واقع شود بايد كه خود را بعد از ظهور اين چند دلالت از طريق ضلالت بازداري، و بر كمالات و فضائل و معجزات و دلائل اهل بيت رسالت شك نياري. و بعد از آنكه شيخ سخن خود را تمام كرد حضار متفرق شدند، و شيخ در روز هفتم در تب شد، پس از چند روز مرض اشتداد يافت و در وقتي كه با جمعي كثير به طريق عيادت به مجلس شيخ حاضر شده بوديم ناگاه قطره اي چند آب از چشم شيخ روان گرديد، و علت عمي بالكليه مرتفع گشت، پس [ صفحه 227] شيخ پسرش را فرمود: اي حسن نزديك تر آي و چشمان مرا كه قبل ازين به مدتي مديد وعهدي بعيد نابينا بود و الحال در كمال نور و ضياست مشاهده نماي، پس حضار جميع ملاحظه كردند كه حدقتين شيخ در غايت صحت و صفاست و اين خبر شايع است، و مردم بعد از وقوع اين دلالت واضحه مكرر به خدمت شيخ مي آمدند و تعجب مي نمودند، چنانچه روزي ابو السائب عتبه بن عبدالله مسعودي كه اقضي القضاه بغداد بود به مجلس شيخ آمد و به جهت امتحان دست خود را برابر شيخ داشت و سوال كرد كه اين چيست؟ و انگشترش را به شيخ نمود، شيخ گفت خاتم نقره است كه نگين فيروزه دارد و بر آن سه سطر منقوش شده

ليكن به طريق خواندن آن معرفت ندارم، آنگاه شيخ چون پسرش را در ميان سراي خود يدي گفت: اللهم الهم الحسن طاعتك و جنبه معصيتك، و سه نوبت اين كلمات را تكرار نمود، و دوات و قلم و كاغذ طلبيد و بدست خود وصيت نامه اي نوشت، و در باب بعضي از ضياع و عقار كه تصرف او در آن به وكلات حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - بود كه والد ماجد آن حضرت امام حسن عسكري - صلوات الله عليه - به آن حضرت وقف كرده بود به پسرش حسن وصيت كرد، و بر محافظت آن مبالغه نمود و بعد از اداي وصيت مترصد امر الهي مي بود، تا آنكه روز چهلم داعي حق را اجابت نمود و از خمخانه كل شي ء سيفوت جرعه چشيد و متاع حيات ازين سراي غرور به دار السرور كشيد - رحمه الله عليه - و چون عبدالرحمن بر وقوع اين حالات مطلع گرديد بجز از اعتقاد به حقيت آن كعبه ارباب سداد چاره نديد، و خود را در ما صدق يهدي الله لنوره من يشاء داخل گردانيد و از شيعيان مخلص و معتقدان خالص [ صفحه 228] گرديد. راوي گويد كه چون شيخ قاسم به علا - رحمه الله عليه - در صباح روز چهلم از ورود آن مكتوب سعادت مصحوب فوت شد عبدالرحمن بن محمد شيزي را ديدم كه به تشييع جنازه شيخ قيام نموده بود و از كمال حسرت و اندوه فرياد مي كرد و مي گفت: يا سيداه مرا بي تو حيات به چه كار آيد و از زندگاني مرا در مفارقت تو عار آيد

چون مردمان تحسر من كه نسبت به شيخ قاسم بن علا واقع شده تعجب منمائيد زيرا كه آنچه من از حرمت او به خدمت صاحب الامر - عليه السلام - دانسته ام شما ندانسته ايد. و بعد از اندك فرصتي كتابتي از حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - به پسر شيخ قاسم بن علا رسيد كه نامش حسن بود، مضمونش آنكه: بشارت باد ترا كه حق سبحانه وتعالي دعاي پدرت را در حق تو اجابت نموده ترا به طاعت خود ملهم گردانيد، و به الطاف رباني جميع منهيات و نامشروعات بر دل تو مكروه و ممنوع گرديد. ديگر از جمله معجزات آن حضرت است آنكه روايت كرده اند از پسر ابي سوره كه گفت: پدرم از مشايخ زيديه بود در كوفه، و در آخر به تشيع اشتهار يافت، روزي از پدر خود منشا ترك مذهب زيديه [را] پرسيدم. گفت: اي پسر وقتي به زيارت قبر حضرت امام حسين - عليه السلام - رفته بودم، شبي بعد از اداي نماز عشائين در آن منزل قصد خواب كردم، و در آن وقت كه سر بر بستر نهادم سوره فاتحه مي خواندم ناگاه جواني را ديدم [ صفحه 229] نيكو روي، جبه سفيدي پوشيده كه در برابر من ايستاده بود، و با من در خواندن موافقت مي نمود، و آن شب با ما در همان مكان بود، علي الصباح كه مردم از زيارت فارغ شدند و متوجه منازل خود بودند از حاير بيرون رفتيم، چون به كنار فرات رسيديم به من گفت آن جوان كه: تو اراده رفتن به كوفه داري؟ گفتم: بلي، پس من راه فرات پيش گرفتم و

آن جوان راه بر در پيش گرفت. ابو سوره گفت: بعد از آن بر فراق و جدا شدن از او متاسف شدم و از آن راه برگشته راه صحرا پيش گرفتم، ناگاه آن جوان را ديدم كه مي رود، به من گفت: بيا، من بر اثر او مي رفتم تا به پاي قلعه مناه رسيديم، آن جوان گفت اگر تراميل خواب است خواب كن، گفتم: بلي بر من خواب غلبه كرده، و نزديك به آن قلعه در خرابه اي خوابيدم، چون بيدار شدم خود را در نواحي غري كه عبارت از نجف اشرف است ديدم، پس به من گفت: يا ابا سوره مي دانم كه ترا اوقات به عسرت و تنگي مي گذرد و كثير العيالي، به كوفه درآي و خانه ابي طاهر زراري را طلب نماي، ابو طاهر بيرون خواهد آمد و دستهايش به خون گوسفندي كه ذبح كرده باشد آلوده خواهد بود، پس بگوي كه جواني كه صفتش اين و اينست، و آنچه از خصوصيت حال و كيفيت مقال من داني جهت علامت و نشان بيان كن، و بگوي مي گويد كه صره اي را كه در زير پايه سرير دفن نموده [اي] به من ده، و آن هميان را گرفته صرف مايحتاج خود كن. پس به كوفه درآمدم و خانه ابي طاهر را پيدا كردم و در كوفتم، ديدم كه ابو طاهر از خانه اش بيرون آمد و دستش به خون مذبوحي آلوده بود، گفتم كه جواني كه علامتش چنين و چنين است ترا فرموده كه صره اي را كه در زير [ صفحه 230] پايه سريرمدفونست به من دهي ابوطاهرگفت سمعا وطاعه وان

صره رابه من تسليم نمودوبه بركت ان صره خداي تعالي مراازخلق مستغني ساخت. چون بركيفيت حال ان جوان اطلاع يافته بودم يوما فيومامحبت اودردلم متزايدميگرديدومن نميتوانستم كه اوچه كس بود بالاخره شخصي به من گفت كه ان جوان كه توميگويي حجه بن الحسن- عليه السلام-بوده.وبعدازان مذهب اهل البيت اختياركردم. وايضا مثل اين روايت ميكندابوذراحمدبن محمدبن ايي سوره واورااحمدبن محمدبن الحسن بن عبدالله التميمي مي گفتند. گفت: شبي دربرعرب راه گم كرده بودم ناگاه جواني راديدم براثراوقدمي چندرفتم خودراقريب به مقابرمسجدسهله ديدم پس متوجه من شدوگفت: اين منزل منست اي پسرمحمدبايدبه كوفه روي نزد پسرابي زراري علي بن يحيي وبااوبگويي كه بدهدبه توبه علامت فلان و فلان بدره ديناري راكه درفلان موضع نهاده گفتم اي جوان توچه كسي؟ گفت من حجه بن الحسنم. وديدم كه به نزديك نواويس نشست وبدست مبارك زمين رااندكي كندچشمه ابي ظاهرگرديدپس وضوساخت وسيزده ركعت نمازگزاردومرارخصت انصراف داد. پس به خانه پسرابي زراري رفتم ودركوفتم گفت: چه كسي گفتم منم ابن ابي سوره گفت:مرابديدن ابن ابي سوره چه رجوع است؟ واوراچه مصلحت به من مرجوع؟ وبه اكراه تمام ازخانه بيرون امدپس بااونشستم وحكايت خودگفتم چون اين حكايت ازمن شنيدبرخاست وبامن [ صفحه 231] مصافه كردوروي مرابوسيد ودست مرابرچشم خودماليد ومرابه خانه دراورده به مكان لايق نشانيدوصره رااززيرپايه سريربيرون اوردوبه من دادومن به سبب اين معجزه ترك مذهب زيديه كردم وشيعه شدم. مترجم خرايج بعدازنقل اين معجزه مي گويد: ماحصل اين روايت وروايت اول يكي است ليكن بعضي ازخصوصيات زياده شده. وديگرروايت است محمدبن هارون همداني كه گفت پانصدديناردين برذمه خودازناحيه مقدسه داشتم واكثر اوقات به جهت اداي ان دين متفكرميبودم شبي به خاطر گذرانيدم كه چنددكان درتحت تصرف دارم وانهارابه پانصدوسي دينارخريده بودم الحال ان رابه پاصدديناربه ناحيه مقدسه مي فروشم يعني به وكلاي حضرت صاحب الزمان عليه السلام به

وجه اداي ان تسليم مينمايم واداي دين خودمي كنم علي الصباح كه ازخانه بيرون امدم قبل از انكه اين اراده راباكسي درميان نهم محمدبن جعفرراديدم گفت: امشب توباخودقرارفروختن دكاكين داده اي؟ گفتم بلي تراازكجامعلوم گرديد؟گفت امروزمكتوب سعادت مصحوب از خدمت حضرت صاحب الزمان-عليه وعلي ابائه صلوات الرحمن- رسيدمضمونش انكه اي محمدبن جعفرامشب محمدبن هارون همداني فروختن دكاكين راباخودتصميم داده جهت پانصد ديناركه دين داردبايدكه ان دكاكين راازاوبه پانصدديناربخري وداخل باقي متصرفات ماسازي چون اين سخن ازمحمدبن جعفرشنودم دكاكين رابااومبايعه شرعيه نمودم. ديگرروايت است ازابي الحسن مسترق- واين معجزه رابروجهي كه يكي ازبزرگان علماي اماميه ترجمه ان رادركتاب خوداورده نقل مي نمايد-ابوالحسن مسترق گفت روزي درمجلس حسن بن عبدالله بن حمدان كه به ناصرالدوله مشهوربودحاضرشدم ذكرناحيه به ميان امد. [ صفحه 232] من تشنيع و تعييب كردم، حسن بن عبدالله گفت: اي ابوالحسن من نيز مثل تو انكار داشتم، وقتي با عمم حسين بن حمدان بودم و اظهار انكار نمودم عمم گفت: اي فرزندترا نصيحت مي كنم بر ترك انكار، زيرا كه من نيز مانند تو در مجالس سخنان بي ادبانه مي گفتم تا آنكه حقيت اين امر بر من ظاهر گرديد، و بر آنچه بودم از آن استغفار نمودم، و نمي خواهم كه تو نيز انكار نمايي، گفتم: اي عم آن چه بودكه ترا روي نمود و ابواب محببت بر روي تو گشود؟ گفت: وقتي كه مامور شدم به حكومت قم، در آن زمان كار بر خليفه دشوار شده بود،زيرا كه هر كه از جانب خليفه به حكومت ايشان مقرر مي شد با او محاربه مي نمودند، و آنان از اركان دولت عباسيان كه با ايشان محاربه نمودند مغلوب گشتند، و خليفه را ازين سبب خاطر به غايت مكدر بود، و

دائم الاوقات در فع ايشان تفكر مي نمود، تا آنكه لشكر بسيار از پياده و سوار به امر او فراهم آوردند، و مرا برايشان امير گردانيدند، و جميع ايشان را مامور امر من ساخت، پس به امر خليفه متوجه آن طايفه شدم، و چون نزديك به آن ديار رسيدم در موضعي كه فرود آمده بوديم صيد بسيار و آهوي بيشمار ديدم، ذوق شكار بر من غالب شد، با جمعي از پياده و سوار متوجه شكار شدم، در اثناي شكار آهويي از پيش من بدر رفت و من بر اثر آن آهو تاختم، و بعد از تردد بسيار ديدم كه آن صيد بدرون نهري درآمد، من نيز از عقب او درآمدم، گمان بردم كه آن نهر شايد كه تنگتر گردد و مرا گرفتن آن آهو ميسر شود، هر چند پيشتر رفتم آن نهر وسيع تر شد به حدي كه از گرفتن آن صيد مايوس شدم، و قصد مراجعت نمودم، ناگاه جواني ديدم كه بر مركبي شهبا سوار بود،و عمامه اي از خز سبز بر سر بسته، و مرد و مركب مستغرق آهن و فولاد بود، و چنانچه غير از چشم راكب و مركب چيزي ديگر نمي نمود، و موزه هاي سرخ [ صفحه 233] در پا داشت، گفت: اي حسين - و از روي حرمت نام من نبرد، و به كنيت خطاب نكرد - گفتم: چه مي فرمايي و به چه خدمت امر مي نمايي؟ گفت: چرا مذمت فرقه ناجيه شيعه مي كني، و خمس مال خود را به چه سبب از اصحاب من منع مي نمايي؟ از استماع كلام خجسته فرجام آن جوان مهابت بر من كار

كرد كه رعشه بر اعضاي من افتاد، و به مثابه اي از آن جوان ترسان گشتم كه در مدت عمر هرگز خود را به آن حال نديده بودم، گفتم: اي سيد من به هر چه امر كني فرمان بردارم و بانچه فرمايي بجاي آرم، پس گفت: هرگاه برسي به آن موضع كه الحال قصد آن داري و بي مشقت مجادله و تشويش محاربه و مقاتله آن ديار ترا در قبضه اقتدار و اختيار درآيد و جمعيت و اسباب بيرون از حد شمار به تصرف درآري، بايد كه خمس آن را به اهل خمس برساني، گفتم:سمعا و طاعه، پس گفت: چون مطيع امر و منقاد فرمان شدي الحال به صحت و سلامت برو كه ترا رخصت انصراف و جمعيت بي مخاصمت و خلاف داديم. اين گفت و عنان مركب بگردانيد و از نظرم غايب گرديد، و خوف و رعب من از غايب شدن آن جوان زياده شد،به حيثيتي كه مطلقا از حال خود خبر نداشتم، و چون بعد از اندك فرصتي مرا افاقتي حاصل شد از همان راه كه آمده بودم مراجعت به لشكر خود نمودم، و اين قصه را بتمامها فراموش كردم. بعد از آن متوجه محاربه و مقاتله شدم، و چون نزديك به اهل ديار رسيدم، ديدم كه جميع ايشان از روي مصالحه و انقياد پيش آمده خود را از حرب و پيكار باز داشته اند، و خز اين و دفاين بيرون از حساب بدست آورديم و به دارالسلام بغداد دوستكام و محصل المرام مراجعت كرديم، و من همه [ صفحه 234] وقت از سرعت اين فتح و اخذ اين نعمت و جمعيت بي جنگ و كارزار تعجب بسيار

مي داشتم، و حصول اين وقايع را از قوت طالع خود مي انگاشتم، تا آنكه روزي در منزل خود به اعزاز تمام و استيلاء مالا كلام نشسته بودم، ناگاه شخصي كه او را محمد بن عثمان عمري مي گفتند به مجلس من درآمد و بر بالا متكاي من نشست، چون مرا با او سابقه معرفتي نبود از اين نوع نشستن غضب بر من استيلا يافت، و هر چندبه كنايه خواستم كه او را از آن موضع برخيزانم مطلقا ملتفت به من نشد، و مردم بسيار به مجلس من در مي آمدند و من از نشستن او بر آن محل خجل و منفعل مي شدم، و علاجي نداشتم تا آن وقت كه مردم از مجلس من بيرون رفتند، پس نزديك من نشست و گفت: سري دارم، اگر رخصت دهي با تو در ميان نهم، گفتم: بگوي، گفت: آن جوان كه بر مركب شهبا سوار بود و در فلان نهر با تو ملاقات نمود مي گويد كه به آنچه وعده نموده بودي وفا كن چون اين حديث از محمد بن عثمان شنيدم آن جوان به خاطرم رسيد، و آنچه از نصيحت او فراموش كرده بودم به ياد آوردم، و رعشه بر من افتاد و موي ها در بدنم راست ايستاد بنابر مهابتي كه از آن جوان مرا در خاطر قرار گرفته بود، پس گفتم: سمعاو طاعه و دست قاصد گرفته در خزاين گشودم و جميع آنچه در تصرف داشتم به او تخميس نمودم، و قاصد خمس جميع را در تصرف آورده از منزل من بيرون رفت. و از آن تاريخ ديگر با اهل تشيع مختلط و مرتبط بودم، و

محبت و مودت ايشان را بر خود لازم دانستم، و چگونگي اطوار و كيفيت احوال ايشان مرا متاثر مي ساخت، تا بالاخره ازايشان شدم و ترك متاببعت مخالفان اهل البيت گرفتم، و الحال بر آن اعتقاد راسخ وقائم و بر آن عقيده ثابت و جازمم پس گفت حسن بن عبدالله بن حمدان كه: از آن وقت كه اين قصه را از [ صفحه 235] عم خود شنيدم در هيچ محل و مكان از روي استخفاف به جانب يكي از اهل تشيع ننگريستم و حرمت ايشان مي داشتم و طريق تشنيع را بگذاشتم. ديگر روايت است از ابي القاسم جعفر بن محمد بن قولويه كه گفت: در سال سيصد و سي و هفت از هجرات به بغداد رسيدم، و عزيمت حج داشتم، و در آن سال جمعي از قرامطه حجر الاسود را بعد از آنكه از بيت الله الحرام برده بودند رد نمودند، و خانه كعبه را از نو مي ساختند كه حجر را در موضع خودش نصب نمايند، و من در كتب معتبره خوانده بودم كه حجر الاسود را اگر از موضعش بردارند هيچ كس نصب آن نمي تواند نمود الا آن كسي كه در آن زمان حجت باشد از خداي تعالي بر خلق، همچنانكه در زمان حجاج و هشام حضرت امام زين العابدين - عليه السلام - نصب نموده بود، و تمامي همت من مصروف بود بر آنكه در آن سال به مكه رسم و ملازمت با سعادت آن كسي را كه نصب حجر الاسود نمايد دريابم. اتفاقا در آن تاريخ كه در بغداد بودم مرض شديدي مرا پديد آمد و مدتي بر بستر بيماري خوابيدم و از

سفر حج باز ماندم، و از استيلاي مرض بر خود ترسيدم، عريضه اي مصحوب قافله حاج بدست شخصي هشام نام فرستادم، به قصد آنكه اگر مرا سعادت خدمت آن كسي كه ناصب حجرالاسود است روي نداد، شايد كه مكتوب مخالصت اسلوب مرا قاصد به مجلس شريف آن حضرت رساند، و بدين تقريب مرا مذكور محفل منيف آن سرور گرداند، و ايضا معلوم نمايد كه درين ثقل و بيماري ابواب صحت و سبكباري حضرت باري بر من خواهد گشود، يا آنكه مرا تهيه اسباب سفر آخرت بايد نمود. هشام گويد: چون به مكه رسيدم شخصي را با خود به مسجدالحرام بردم كه از تشويش ازدحام عوام مرا محافظت نمايد، و به معاونت او مي رفتم تا به نزديك خانه كعبه رسيدم، جمعي را ديدم كه ايشان قصد آن داشتند كه [ صفحه 236] حجرالاسود را به موضع اول نصب كنند، و هر يك از ايشان كه آن سنگ را به محل خود مي نهاد حجر قرار نمي گرفت و مي افتاد، تا جميع مردمان ازين واقعه حيران شدند،و مطلقا قدرت به نصب حجر نيافتند. ناگاه ديدم كه از جانب در مسجدالحرام جواني گندمگون نيكو روي با وجاهت تمام و مهابت مالا كلام متوجه بيت الحرام شد، و چون نزديك به ركن حجرالاسود رسيد، حجرالاسود را استلام فرمود و آن را در محلي كه اول بوده نصب نمود، و حجر به جاي خود قرار گرفت و بدين سبب فرياد از خواص و عوام و حضار مسجدالحرام برآمد، و مراكثرت ازدحام عوام از دريافت ملازمت آن حضرت در آن مقام مانع شد، مكث كردم تا متوجه به بيرون شد، و

نظر از آن سرور بر نمي داشتم، و بر اثر آن حميده سير مي رفتم و آن حضرت به هر جانب كه روانه مي شد مردم راه مي دادند، و مرا تمامي همت مصروف بر آن بود كه خود را به خدمت او رسانم. چون از ميان مردمان بيرون رفت و به طرفي كه خالي بود از كثرت خلايق رسيد بايستاد و مرا آواز داد، چون به نزديك آن حضرت رسيدم فرمود كه: بيا و مكتوبي كه داري بده، پس رقعه را بيرون آورده بوسيدم و بدستش دادم، قبل از آنكه نامه را بگشايد و بخواند گفت: او را از اين علت خوفي و ضرري نيست، و بعد از سي سال ديگر او را توجه به دارالقرار ميسر خواهد شد. و چون اين حال را مشاهده نمودم مرا از ازدياد شوق صحبت آن حضرت گريه دست دادد، و چون چشم گشودم آن جوان را نديدم. راوي گويد چون اين هشام از مكه متبركه به دارالسلام بغداد مراجعت نمود، و به ابي القاسم جعفر بن محمد بن قولويه جميع قصه را شرح داد، از بهجت اين خبر خير اثر مرضش به صحت مبدل گرديد، و مدت سي سال ديگر عمر گذرانيد، و بعد از آن او را اندك مرضي روي نمود، و ابوالقاسم جميع [ صفحه 237] دوستان خود را احضار فرمود، و جميع مهمات خود را با ايشان در ميان آورده وصيت كرد، و در تحصيل كفن و ترتيب اسباب مغسل و مدفن استعجال نمود، دوستان با او گفتند كه: از اين مرض كه تو داري مطلقا ما را مظنه فوت نيست، گفت: اي دوستان اگر

شما از حكايت هشام كه قبل از اين به سي سال واقع شده بود فراموش كرده ايد من فراموش نكرده ام، و همه وقت متذكر آن تاريخ بوده ام، و يقين مي دانم كه از اين مرض صحت نمي يابم. پس به تهيه تجهيز و تكفين پرداختند، و مايحتاج او را مهيا ساختند و بعد از وصيت به سه روز داعي حق را اجابت نمود. عليه رحمه الله الملك المعبود. ديگر روايت است از ابي غالب زراري كه گفت: در كوفه مي بودم، و در ميان بني هلال تاهل نمودم، روزي ميان من و زوجه من اندك خشونتي واقع شد، و منازعه به جايي رسيد كه منكوحه من از كمال خشم از خانه بيرون آمده به ميان اقوام خود رفت، و من روزي چند تغافل كردم و با كسي از ايشان حكايت خود و شكايت او نگفتم و نكردم، و تغافل من سبب آن شد كه ايشان نيز از من اعراض كردند و بعد از آن هر چند سعي نمودم مفيد نيفتاد، و از اين حيثيت بسيار پريشان و متالم شدم، بنابر آنكه به غايت مايل به آن جمله بودم، و چون از سعي و تردد اثري ظاهر شد به غير از سفر علاجي نديدم، با جمعي كه متوجه به دار السلطنه بغداد بودند همراه شدم، و بعد از قطع شيخ ابو القاسم بن روح درآمدم، و در آن زمان بنابر آنكه شيخ- رحمه الله عليه - از خليفه زمان خوف داشت گوشه اي اختيار كرده مختفي بود. چون به مجلس شيخ درآمدم گفت: اگر حاجتي هست نام خود را بر جايي بنويس كه با رسايل خود به خدمت صاحب

الزمان - عليه و علي آبائه صلوات الرحمن - ارسال كنم، و در حين ورود جواب ترا خبردار گردانم. پس به امر شيخ حسين بن روح - روح الله روحه -نام خود را در ميان [ صفحه 238] اسامي ارباب سوال كه بر صحيفه مرقوم بود نوشتم، و روز ديگر متوجه به زيارت عسكريين شدم، و بعد از ادراك شرف زيارت به بغداد مراجعت نمودم، چون به خدمت شيخ رسيدم صحيفه اي را كه نامهاي اصحاب حاجت بر آن مكتوب بود بيرون آورد، در تحت اسم هر كس جوابي بر طبق آنچه در خاطر داشت مرقوم بود، و در زير نام من به قلم معجز رقم نوشته بود كه: بشارت باد به زراري كه خداي سبحانه و تعالي زوجه اش را با او الفت داد و منازعه را از ميان ايشان مرفوع ساخت. و آنچه در خاطر داشتم به جواب تمام آن فايز شدم. پس شيخ را وداع كردم و از بغداد بيرون آمده متوجه كوفه گرديدم، و چون به مقصد رسيدم روز ديگر جمعي از اقرباي زوجه من به نزد من آمدند و زبان به ملاطفت گشودند و از تقصيرات ما سلف اعتذار نمودند و زوجه مرا باحسن الحال به منزل من مراجعت فرمودند، و از آن روز ديگر ميان من و او مخالفت واقع نشد و ديگر از منزل من بي رخصت من بيرون نرفت. يكي از علماي اماميه در كتابي كه در مناقب عترت طاهره تاليف نموده مي فرمايد كه: قائلين به بقاي حضرت مهدي - عليه السلام - قصه ها در فيض رسانيدن آن حضرت به شيعيان و شفا دادن او

بيماران را، و فايده ها به خلق رسانيدن، و دستگيري كردن درماندگان، نقل كرده اند، كه اگر همه را جمع كني كتابي عظيم مي شود. از آن جمله دو حكايت است كه صاحب كشف الغمه نقل كرده و مشهور است، و او گفته است كه چون اين دو حكايت [ صفحه 239] به زمان ما نزديك است و از برادران ثقه صحيح القول شنيده ام، و آن دو كس كه اين دو حكايت بر ايشان واقع شده در ايام حيات من فوت شده اند، و من ايشان را نديده ام اما پسران ايشان را ديده ام، و شك در وقوع آن دو حكايت ندارم، نقل مي كنم. جامي نيز آن دو حكايت را در كتاب شواهد النبوه ازو نقل كرده. يكي آنست كه در عهد مستنصر عباسي از ديهي كه آن را هرقل نام است و از توابع حله است اسماعيل بن حسن نام مردي را در ران چپ به مقدار قبضه آدمي چيزي كه آن را توته گويند - نعوذ بالله منها - برآمد، و در هر فصل بهار مي ترقيد و از آن خون و چرك مي رفت، و اين الم او را از همه شغلي باز مي شادت، و نماز كردنش مشكل بود، به حله آمد و به خدمت رضي الدين علي بن طاوس رفت و از اين كوفت شكوه نمود، سيد جراحان حله را حاضر نموده آن را ديدند، و همه گفتند اين توته بر بالاي رگ اكحل برآمده است و علاج آن نيست الا بريدن، و اگر اين را ببريم شايد رگ اكحل بريده شود، و آن رگ هر گاه بريده شد اسماعيل زنده

نمي ماند، و درين بريدن چون خطر عظيم است مرتكب آن نمي شويم. سيد با اسماعيل گفت: من به بغداد مي روم باش تا ترا همراه ببرم و به اطبا و جراحان بغداد بنمايم، شايد وقوف ايشان بيشتر باشد وعلاجي توانند كرد، و چون به بغداد آمد و اطبا و جراحان بغداد را طلبيد ايشان نيز جميعا [ صفحه 240] همان تشخيص كردند و همان عذر گفتند، و اسماعيل دلگير شد، سيد مذكور با او گفت حق تعالي نماز ترا با وجود اين نجاست كه به آن آلوده اي از تو قبول مي كند، و صبر كردن درين الم بي اجري نيست، اسماعيل گفت: پس چون چنين است به زيارت به سامره مي روم و استغاثه به ائمه هدي مي برم، و متوجه سامره شد. صاحب كشف الغمه مي گويد: از پسرش شنيدم كه مي گفت از پدرم شنيدم كه: چون به آن مشهد منور رسيدم، و زيارت امامين همامين امام علي نقي و امام حسن عسكري - عليهما السلام -كردم، و به سردابه رفتم و شب در آنجا به حق تعالي بسيار ناليدم، و به صاحب الامر استغاثه بردم و صبح به طرف دجله رفته جامه را شستم و غسل زريات كردم، و ابريقي كه داشتم پر آب كردم، و متوجه مشهد شدم كه يك بار ديگر زيارت كنم، به قلعه نرسيده چهار سوار ديدم كه مي آيند، و چون در حوالي مشهد جمعي از شرفاخانه داشتند گمان كردم كه مگر از ايشان باشند، چون به من رسيدند ديدم كه دو جوان شمشير بسته اند، يكي از ايشان خطش دميده بود و يكي از آن

چهار نفر پيري بود پاكيزه وضع، كه نيزه اي در دست داشت، و ديگري شمشيري حمايل كرده و فرجيه اي بربالاي آن پوشيده و تحت الحنك بسته و نيزه اي بدست گرفته، پس آن پير در دست راست قرار گرفت و بن نيزه را بر زمين گذاشت و آن دو جوان در طرف چپ ايستادند و صاحب فرجيه در ميان راه مانده بر من سلام كردند، جواب سلام دادم فرجيه پوش گفت: فردا روانه مي شوي؟ گفتم: بلي، گفت: پيش آي تا ببينم كه چه چيز ترا در آزار دارد، مرا به خاطر [ صفحه 241] رسيد كه اهل باديه احترازي از نجاست نمي كنند، و توغسل كرده اي و رخت را به آب كشيده و جامه ات هنوز تر است اگر دستش به تو نرسد بهتر باشد، درين فكر بودم كه خم شده مرا به طرف خود كشيد و دست بر آن جراحت نهاده فشرد چنانچه به درد آمد، وراست شده بر زين قرار گرفت، مقارن آن حال آن شيخ گفت: افلحت يا اسمعيل! من گفتم: افلحت و افلحتم، و در تعجب افتادم كه نام مرا چه مي داند، باز همان شيخ كه با من گفت خلاص شدي و رستگاري يافتي گفت: امام است، امام! من دويده ران و ركابش را بوسيدم، امام - عليه السلام - راهي شد و من در ركابش مي رفتم و جزع مي كردم، به من گفت: برگرد، من گفتم: از تو هرگز جدا نشوم، باز فرمود كه: برگرد كه مصلحت تو در برگشتن است، و من همان حرف را اعاده كردم، پس آن شيخ گفت: اي اسماعيل شرم نداري كه

امام دوبار فرمود برگرد و خلاف قول او مي كني؟ اين حرف در من اثر كرد، پس ايستادم، و چون قدمي چند دور شدند باز به من ملتفت شده فرمود چون به بغداد رسي مستنصر ترا خواهد طلبيد و به تو عطايي خواهد كرد، از اوقبول مكن، و به فرزند ما رضي بگو كه چيزي در باب تو به علي بن عوض بنويسد كه من به او سفارش مي كنم كه هر چه تو خواهي بدهد. من همانجا ايستاده بودم تا از نظر من غايب شدند، و من تاسف بسيار خورده ساعتي همانجا نشستم، و بعد از آن به مشهدبرگشتم، اهل مشهد چون مرا ديدند گفتند: حالت متغير است، آزار داري؟ گفتم: نه، گفتند: با كسي جنگي و نزاعي كرده اي؟ گفتم: نه، اما بگوئيد كه اين سواران را كه از اينجا گذشتند ديديد؟ گفتند: ايشان از شرفا باشند، گفتم شرفا نبودند، بلكه يكي از ايشان امام بود، پرسيدند كه: آن شيخ يا صاحب فرجيه؟ گفتم: صاحب فرجيه، گفتند: زخمت را به او نمودي؟ گفتم: بلي، آن را فشرد و درد كرد، [ صفحه 242] پس ران مرا باز كردند اثري از آن جراحت نبود، و من خود هم از دهشت به شك افتادم و ران ديگر را گشودم اثري نديدم، و در اين حال خلق بر من هجوم كردند و پيراهن مرا پاره پاره كردند، و اگر اهل مشهد مرا خلاص نمي كردند در زير دست و پا رفته بودم، و فرياد و فغان به مردي كه ناظر بين النهرين بود رسيد و آمده ماجرا را شنيد و رفت كه واقعه را بنويسد، و من شب

در آنجا مانده صبح جمعي مرا مشايعت نمودند و دو كس همراه كردند و برگشتند و صبح ديگر بر در شهر بغداد رسيدم، ديدم كه خلق بسيار بر سر پل جمع شده اند و هر كه مي رسد ازو اسم و نسبش را مي پرسند،چون ما رسيديم و نام مرا شنيدند بر سر من هجوم كردند و رختي را كه ثانيا پوشيده بودم پاره پاره كردند و نزديك بود كه روح از تن من مفارقت كند كه سيد رضي الدين با جمعي رسيد، و مردم را از من دور كرد، و ناظر بين النهرين نوشته بود صورت حال را و به بغداد فرستاده و او ايشان را خبر كرده بود، پس سيد فرمود كه: اين مردي كه مي گويند شفا يافته تويي كه اين غوغا درين شهر انداخته يي؟ گفتم: بلي، از اسب به زير آمده ران مرا باز كرد، و چون زخم را ديده بود و از آن اثري نديد ساعتي غش كرد و بيهوش شد، و چون به خود آمد گفت: وزير مرا طلبيده و گفته كه از مشهد اين طور نوشته آمده، و مي گويند كه آن شخص به تو مربوط است، زود خبر او را به من برسان. و مرا با خود به خدمت آن وزير كه قمي بود برده گفت كه:اين برادر [ صفحه 243] من و دوسترين اصحاب منست، وزير گفت: قصه را به جهت من نقل كن، از اول تا به آخر آنچه بر من گذشته بود نقل نمودم، وزير في الحال كسان به طلب اطبا و جراحان فرستاد، و چون حاضر شدند فرمود: شما زخم اين مرد

را ديده ايد؟ گفتند: بلي، پرسيد كه دواي آن چيست؟ همه گفتند: علاج او منحصر در بريدن است، اما اگر ببرند مشكل كه بزيد و زنده بماند، پرسيد كه: بر تقديري كه نميرد تا چند گاه آن زخم به هم آيد؟ گفتند: اقلا دو ماه آن جراحت باقي خواهد بود، و بعد از آن شايد مندمل شود، و ليكن در جاي آن گوي سفيد خواهد ماند كه از آنجا مو نرويد، باز پرسيد كه: شما چند روز شد كه زخم او را ديده ايد؟ گفتند: امروز دهم است،پس وزير ايشان را پيش طلبيده ران مرا برهنه كرد، ايشان ديدند كه با ران ديگر اصلا تفاوتي ندارد و اثري به هيچ وجه از آن كوفت نيست، در اين وقت يكي از اطبا كه از نصاري بود صيحه اي زد گفت: و الله هذا من عمل المسيح! يعني به خدا قسم كه اين شفا يافتن نيست مگر از معجز مسيح يعني عيسي بن مريم! وزير گفت: چون عمل هيچ يك از شما نيست من مي دانم عمل كيست! و اين خبر به خليفه رسيده وزير را طلبيد، وزير مرا با خود به خدمت خليفه برد، و مستنصر مرا امر فرمود كه آن قصه را بيان كنم، و چون نقل كردم و به اتمام رسانيدم خادمي را فرمود كه كيسه اي را كه در آن هزار دينار بود حاضر كرد، و مستنصر به من گفت: اين مبلغ را نفقه خود كن، من گفتم: حبه اي را از اين قبول نمي توانم كرد، گفت: از كه مي ترسي؟ گفتم: از آنكه اين عمل اوست، زيرا كه او امر نمود كه از

ابو جعفر چيزي قبول مكن! پس [ صفحه 244] خليفه مكدر شده بگريست. و صاحب كشف الغمه مي گويد: از اتفاقات حسنه اينكه روزي من اين حكايت را از براي جمعي نقل مي كردم، چون تمام شد دانستم كه يكي از آن جمع شمس الدين محمد پسر اسماعيل است و من او را نمي شناختم، ازين اتفاق تعجب نموده گفتم: تو ران پدر را در وقت زخم ديده بودي؟ گفت: نه در آن وقت كوچك بودم، ولي در حال صحت ديده بودم و مو از آنجا برآمده بود و اثري از آن زخم نبود، و پدرم هر سال يك بار به بغداد مي آمد و به سامره مي رفت و مدتها در آنجا بسر مي برد و مي گريست، و تاسف مي خورد و به آروزي آنكه مرتبه ديگر آن حضرت را ببيند در آنجا مي گشت، و يك بارديگر آن دولت نصيبش نشد، و آنچه من مي دانم چهل بار ديگر به زيارت سامره شتافت و شرف آن زيارت را دريافت، و در حسرت ديدن حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - ازدنيا رفت. حكايت ديگر آنست كه صاحب كشف الغمه - رحمه الله تعالي - مي گويد كه: حكايت كرد از براي من سيد باقي بن عطوه علوي حسني كه پدرم عطوه زيدي بود و او را مرضي بود كه اطبا از علاجش عاجز بودند، و او از ما پسران آزرده بود، و منكر بود ميل ما را به مذهب اماميه، و مكرر مي گفت من تصديق شما نمي كنم و به مذهب شما قائل نمي شوم تا صاحب شما مهدي نيايد و مرا ازين

مرض نجات ندهد اتفاقا شبي در وقت نماز خفتن ما همه يك جا جمع بوديم كه فرياد پدر را شنيديم كه مي گويد: بشتابيد چون به تندي به نزدش رفتيم، گفت بدويد و صاحب خود را دريابيد كه همين لحظه از پيش [ صفحه 245] من بيرون رفت، و ما هر چند دويديم كسي را نديديم، و برگشته پرسيديم كه چه بود؟ گفت شخصي به نزد من آمده گفت: يا عطوه من گفتم: تو كيستي؟ گفت: من صاحب پسران توام، آمده ام كه ترا شفا دهم، و بعد از آن دست دراز كرد و بر موضع الم من دست ماليد، و من چون به خود نگاه كردم اثري از آن كوفت نديدم. و مدتهاي مديد زنده بود و با قوت و توانايي زندگاني كرد. و من از غير پسران از جمعي كثير اين قصه را پرسيدم و همه به همين طريق بي زياد و كم نقل نمودند. صاحب كشف الغمه بعد از نقل اين دو حكايت مي گويد كه: امام - عليه السلام - را مردمان در راه حجاز و غيره بسيار ديده اند كه يا راه گم كرده بوده اند، يا درماندگي داشته اند، و آن حضرت ايشان را خلاصي داده و ايشان را به مطلب خود رسانيده، و اگر خوف تطويل نمي بود ذكر مي كردم. راقم اين اربعين مي گويد: ميانه من و خدا كه مي شناسم دردمندي را كه مكرر آن حضرت را ديده و در بعضي از اوقات به مرضي مهلك گرفتار بود كه آن حضرت او را شفاي كامل كرامت فرموده. و در حديث مذكور است كه هر سال در موسم

حج آن حضرت در مكه حاضر مي شود و مردمان را مي بيند و مي شناسد، و ايشان او را مي بينند و نمي شناسند. و حديث ديدن غانم هندي آن حضرت را نزد راويان حديث شهرت عظيم داشته و دارد. ابن بابويه در كتاب كمال الدين و تمام النعمه حكايتي نقل كرده و گفته كه: از شيخي كه از اصحاب حديث و معتمد عليه بود، و نامش احمد بن فارس الاديب بود، شنيدم كه گفت: به همدان رسيدم و طايفه اي را كه مشهور [ صفحه 246] به بني راشد بودند ديدم و همه را بر مذهب اماميه يافتم، و آثار رشد و صلاح و تقوي و فلاح از ايشان ظاهر بود، از سبب تشيع ايشان پرسيدم، از آن ميان پيري نوراني كه آثار زهد و صلاح و تقوي و فلاح از سيماي او هويدا بود گفت: سبب تشيع ما آنست كه جد بزرگ ما كه اين طايفه به او منسوبند به حج رفت، و در برگشتن بعد از طي يك دو منزل از باديه به قضاي حاجتي يا اداي نمازي از رفقا دور مي شود، و خوابش مي برد، و بعد از بيداري از قافله اثري نمي بيند، مي گفت كه چون خود را تنها و بي كس يافتم سراسيمه در آن صحرا پاره اي دويدم، و چون قوتم نماند به خدا ناليدم و گريستم، و در آن حيرت و اضطرار زميني سبز و خرم به نظرم درآمد، متوجه آن موضع شدم، زميني ديدم كه در سبزي و طراوت دم از بهشت مي زد، و در آن ميان قصري مي نمود، با خود گفتم

درين باديه هولناك اين دشت سبز و اين قصر رفيع كه از هيچ كس نام و نشانش نشنيده اي چه طور جايي باشد و كجا تواند بود؟ تا به در قصر رفتم دو جوان سفيدپوش بر در آن قصر ديدم، سلام كردم، جواب بصواب دادند و گفتند: بنشين كه خدا را با تو نظري است و خير تو خواسته، و يكي داخل قصر شد و بعد از لحظه اي بيرون آمده گفت: برخيز، و مرا بدرون قصر برد، به هر طرف نگاه كردم به آن خوبي عمارتي نديده بودم، به در صفه رسيدم پرده اي ديدم آويخته بود، پرده را برداشته مرا داخل صفه كرد، در ميان صفه تختي ديدم و بر روي تخت جواني خوش روي خوش موي خوش لباس تكيه كرده بود، و بر بالاي سرش شمشيري دراز آويخته و از نور روي او آن خانه آنچنان روشن بود كه گفتم مگر شب چهارده طالع شده است، سلام كردم، از روي لطف جواب داده مهرباني نمود، و گفت:مي داني من كيستم؟ گفتم: و الله كه نمي دانم و نمي شناسم، فرمود كه: من قائم آل محمدم - عليهم [ صفحه 247] السلام - منم كه در آخر الزمان ظهور و خروج خواهم نمود، و با اين شمشير كه مي بيني زمين را از عدل و راستي پرخواهم ساخت، چنانچه از ظلم و جور پرشده باشد. من چون اين كلام را از آن حضرت شنيدم به سجده افتادم و روي بر خاك مي ماليدم، فرمود كه: چنين مكن و سر از زمين بردار، و چون سر برداشتم فرمود كه: نام تو فلان بن فلان است

و از همداني؟ گفتم: راست فرمود اي مولاي من گفت: دوست مي داري كه به خانه و اهل خانه برسي؟ گفتم: بلي يا سيدي، فرمود كه: خوبست كه اهل خود را به هدايت بشارت دهي و آنچه ديدي و شنيدي با ايشان بگويي. و اشاره به خادم كرد، خادم دست مرا گرفت و كيسه اي زر به من داد، و مرا از قصر بيرون آورد، و اندك راهي با من آمد، چون نگاه كردم مناره و مسجد و درختها و خانه ها ديدم، از من پرسيد كه: اين موضع و محل را مي شناسي؟ گفتم: بلي در حوالي شهر ما دهي است كه آن را اسدآباد مي گويند، اين به آن مي ماند، گفت: بلي اين اسدآباداست، به سلامت برو، و چون ملتفت شدم رفيق خود را نديدم، و چون كيسه را گشودم چهل دينار يا پنجاه دينار در آن كيسه بود و از بركت آن به ما نفعهاي بسيار رسيد، و تا ديناري از آن زر در خانه ما بود خير و بركت با ما بود، و تشيع از بركت وجود او در سلسله ما ماند، و تا قيامت قائم خواهد بود. شيخ سديد سعيد محمد بن محمد بن نعمان حارثي كه ملقب است به مفيد - عليه رحمه الله الملك المجيد - در كتاب ارشاد مي فرمايد آنچه حاصل مضمونش اينست كه: بعضي از دلايل بر امامت آن حضرت كه عقل و استدلال صحيح اقتضاي آن مي كند آنست كه: مي بايد در هر زمان سلطان عادلي باشد كه [ صفحه 248] مردمان به سبب وجود او به صلاح نزديكتر و از فساد دورتر باشند،

و مستغني باشد از رعاياي خود در احكام و علوم، و عقل حكم بر اين مي كند كه محال است كه در ميان مكلفان آن طور سلطان عادلي نباشد، از جهت آنكه كل صاحبان نقصان محتاجند به كسي كه مودب گناهكاران و مقوم عاصيان و رادع غاويان و تعليم دهنده جاهلان و آگاه كننده غافلان و محذر گمراهان و مقيم حدود و منفذ احكام و فاصل ميان اهل اختلاف ونصب كننده امرا و سد كننده ثغور و حافظ اموال و حامي بيضه اسلام و جمع كننده مردمان در روزهاي جمعه و در روزهاي عيد باشد، و دليل قائم است بر اينكه آن سلطان عادل مي بايد معصوم باشد تا محتاج به امام ديگر نباشد، و ضرور است وجوب نص بر امامت او زيرا كه عصمت از امور باطني است، و ظهور معجزه از او و به اتفاق اهل حق كسي كه اين صفات در امور موجود است بعد از حضرت امام حسن عسكري فرزند او مهدي است - عليهما السلام - بر وجهي كه بيان كرديم آن را، و اين اصلي است كه باآن محتاج نيستيم در باب امامت به روايت نصوص و تعداد آنچه آمده است در امامت از اخبار، و حال آنكه با اين براهين عقليه دلايل نقليه نيز در باب امامت حضرت مهدي كه فرزند حضرت امام حسن عسكري است وارد است از طرقي كه منقطع است به آن اعذار. انتهي كلامه، رفع الله مقامه. بايد دانست كه حضرت صاحب را - عليه السلام - دو غيبت است غيبت صغري و غيبت كبري، و حكاياتي كه مذكور شد اكثر آن در غيبت كبري بوده، و اما

در غيبت صغري كه مدت آن هفتاد و چهار سال بوده بعضي از خلص شيعيان به خدمت او - عليه السلام - مي رسيده اند، و مسائل مشكله خود را مي پرسيده اند، و بعضي را كه آن دولت ميسرنبوده به خدمت وكلاي آن حضرت مي رسيده اند و مسائل و حاجات و مشكلات خود را برايشان [ صفحه 249] عرض مي كرده اند، و ايشان به امام - عليه السلام - عرض مي نموده اند و جواب مي گرفته اند، و در آن مدت از نام آن حضرت گاهي به م ح م د و گاهي به صاحب و حجت و قائم و مهدي تعبير مي نموده اند، و الحال نيز چنين است، و تا آن حضرت ظهور نكند رخصت تسميه نيست، و مكان امام را ناحيه مقدسه مي گفته اند، و در احاديث منع واقع شده از تصريح به نام و كنيت آن حضرت پيش از ظهور آن حضرت، هرگاه مقصود آن ولي حضرت معبود باشد. و نام وكلاي آن حضرت و توقيعات او - عليه السلام - كه به خواص خود نوشته در كتب معتبره مذكور است، و از ابتداي ولادت آن حضرت تا روز آخر غيبت اولي، و بعد از آن تا به اين زمان معجزات عظيمه اي كه از آن حضرت ظاهر شده كه هر يك از آن شاهد عدل است بر وجود آن حضرت - عليه السلام - در دفاتر روات ثقات مسطور است، و حكايات و روايات صحيحه صريحه نيز از طرفين مرويست كه مويد اين معني است، مثل حكايت بحر ابيض و جزيره خضر او حكايت مدينه الشيعه

و شهري كه در اقصي زمين مغرب است، كه از خوف اطناب درين مختصر محرر نگرديد. و بسياري از شيعيان و مواليان بوده اند كه در زمان غيبت كبري به خدمتش مشرف شده اند، و در كشف الغمه و فصول المهمه و كمال الدين و خرايج و غيرها بعضي از آن كه به بعضي از صاحبان آن كتب رسيده نوشته اند، و آنكه در حديث واقع است كه من يدعي المشاهده قبل خروج السفياني و الصيحه فهو كاذب با اين اخبار منافات ندارد، چنانكه بر مقتفيان آثار ائمه اطهار ظاهر است، و توجيه و توضيح اين معني [را]، اين خوشه چين خرمن محدثين در كتاب رياض المومنين نموده، هر كه خواهد كه بر آن اطلاع يابدبه آن [ صفحه 250] كتاب رجوع نمايد.

نام آنهايي كه صاحب را ديده و به خدمتش رسيده اند از وكلا و غير وكلا

و توقيعات به جهت ايشان بيرون آمده در اكثر كتابها خصوصا در كتاب كمال الدين و كتاب كشف الغمه مذكور است. اولا از وكلا: عمري و پسرش كه در بغداد بودند به خدمت آن حضرت مي رسيده اند، وحاجز و بلالي و عطار، و از اهل اهواز محمد بن ابراهيم بن مهزيار، و از كوفه عاصمي، و از قم محمد بن اسحاق، و از همدان محمد بن صالح، و از ري بسامي [و اسدي] و آذربايجان قاسم بن علا، و از نيشابور محمد بن شاذان. اينها همه از وكلاي آن حضرت بوده اند و به خدمتش مي رسيده اند. و [ثانيا] از غير وكلا: از اهل بغداد ابوالقاسم بن ابي حليس، و ابو عبدالله [كندي، و ابو عبدالله جنيدي، و هارون قزاز، و نيلي، و ابوالقاسم ابن دبيس،و ابو عبدالله] بن روح،

و مسرور طباخ غلام ابي الحسن - عليه السلام -، و احمدو محمد پسران حسن، و اسحاق كاتب [از خاندان نوبخت] و صاحب فراء، و صاحب كيسه سر به مهر، و از همدان [ صفحه 251] محمد بن كشمرد، و جعفر بن حمدان [و محمد بن هارون بن عمران] و از دينور حسن بن هارون و احمد و برادرش و ابوالحسن، و از اصفهان ابن بادشاله، و از حمير زيدان، و از قم حسن بن نصر و محمد بن محمد و علي بن محمد بن اسحاق و پدرش و حسن بن يعقوب، و از اهل ري قاسم بن موسي و پسرش و پسر محمد بن هارون و صاحب الحصاه و علي بن محمد و محمد بن محمد كليني و ابو جعفر رفاء، و از قزوين مرداس و علي بن احمد، و از قايس دو مرد و از شهر زور پسر خال، و از فارس مجروح، و از مرو صاحب هزار دينار، و صاحب مال، و صاحب رقعه سفيد، و ابو ثابت و از نيشابور محمد بن شعيب بن صالح، و از يمن فضل بن يزيد، و حسن و پسرش و جعفري، و ابن اعجمي و شمشاطي، و از مصر صاحب المولودين، و از مكه صاحب المال و ابو رجاء، واز نصيبين ابو محمد بن و جناء، و از اهواز خصيبي. اينها وكلا نيستند اما بتحقيق آن حضرت را ديده اند، و در كشف الغمه به غير از جماعت مذكورين بسياري را نقل كرده از وكلا و سفرا و غير هما، [ صفحه 252] كه خوفا عن التطويل نوشته نشد. و معجزاتي كه از آن حضرت به وسيلهه

هر يك از آن جماعت ظاهر شده از حد شمار بيرون است. و از جمله توقيعات يكي آنست كه از محمد بن شاذان بن نعيم نيشابوري روايت كرده اند كه گفت: جمع آمد مالي نزد من از حضرت قائم آل محمد - عليهم السلام - كه آن پانصد درهم بود الا بيست درهم، و مرا خوش نمي آمد كه اين بيست درهم كم باشد، از مال خود بيست درهم داخل نمودم و فرستادم به نزد محمد بن جعفر كه وكيل ناحيه بود، توقيع از آن حضرت به محمد بن جعفر رسيد و قبض فرستاده بود امام - عليه السلام - كه: پانصد درهمي كه از آن جمله بيست درهم از مال تو بود به من رسيد. و بر قبول آن شكر كردم. و ايضا از نصر بن صباح مرويست كه: شخصي از اهل بلخ پنج دينار به وكيل ناحيه فرستاد و نام خود را فراموش كرد كه بنويسد، توقيع آمد كه آن مبلغ رسيد و نام آن مرد و نام پدر او در آن توقيع نوشته شده بود، و دعا در حق او كرد. و ايضا از سعد بن عبدالله بن صالح روايت كرده كه گفت: عريضه اي نوشتم و طلب دعاكردم از جهت محبوسي كه در حبس پسر عبدالعزيز بود، و در حق كنيزي كه وقت وضع حملش نزديك بود، توقيع بيرون آمد كه: محبوس را حق تعالي نجات مي دهد و در باب كنيز هر چه خدا خواهد مي شود، و آن كنيز در وقت وضع حمل وفات يافت، و محبوس خلاص [ صفحه 253] و ايضا ابو جعفر محمد بن علي الاسود روايت

نمود كه: التماس كرد از من علي بن الحسين بن موسي بن بابويه قمي، آنكه از ابي القاسم بن روح وكيل ناحيه مقدسه استدعا نمايم كه از مولاي من صاحب الزمان - صلوات الله عليه - استدعا نمايد كه آن حضرت از حق تعالي در خواهد كه او را ولد مذكري صالح روزي كند، و من از ابوالقاسم از جهت خود همين التماس نمودم، و بعد از سه روز توقيع بيرون آمد كه:زود باشد آنكه حق تعالي علي بن الحسين را فرزندي مبارك عطار نمايد و بعد از او ديگر اولاد او را به هم رسند. و محمد بن علي بن بابويه مشهور كه از اعاظم مجتهدين اماميه است از آن دعا به وجود آمد. و اما در حق ابو جعفر نوشته بود كه: ليس الي هذا سبيل. يعني اورا فرزندي نخواهد بود، و ابو جعفر را فرزندي نشد. ابن طاوس و شيخ طبرسي - عليهما الرحمه - آن يك در كتاب ربيع الشيعه و اين يك در كتاب اعلام الوري بعد از ذكر بعضي از [ صفحه 254] نصوص و ياد كردن آنكه دو غيبت است حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - را مي گويندآنچه ترجمه اش اينست: پس نظر كن كه چگونه حاصل مي گردند اين دو غيبت از براي صاحب الامر - عليه السلام- بر حسب آنچه متضمن است آن را اخبار سابقه مر وجود او را منقول از آبا و اجداد او - عليه السلام - و اما غيبت صغري از آن هر دو، پس آن آنست كه سفرا و روات اوموجودند و ابواب او معروف، كه اختلاف نكردند اماميه

كه قائلند به امامت حسن بن علي - عليهما السلام - در ميان ايشان، از جمله ايشان ابوهاشم داود بن القاسم الجعفري، و محمد بن علي بن هلال و ابو عمر و عثمان بن سعيد السمان، و پسر او ابو جعفر محمد بن عثمان، و عمر الاهوازي و احمد بن اسحاقق و ابو محمد الوجناء،و ابراهيم بن مهزيار، و محمد بن ابراهيم، و جماعتي ديگر، و آنكه ذكر او بيايدنزد حاجت در روايت ازيشان، و مدت غيبت صغري هفتاد و چهار سال بود، و ابو عمرو عثمان بن سعيد العمري - قدس الله روحه - بابي بود مر پدر و جد بزرگوار او را - عليهما السلام - وثقه بود مر ايشان را بعد، از آن متولي امر وكالت بود از قبل او - عليه السلام -، و ظاهر مي شد معجزات بر دست او، و چون او رحلت كرد پسر اوابو جعفر قائم مقام او بود به نص او بر او، و گذشت بر منهاج پدرش در آخر جمادي الاخري از سال سيصد و چهار يا سيصد و پنج، و قائم مقام او ابوالقاسم حسين بن روح بود از بني نوبخت، به نص ابي جعفر محمد بن عثمان بر او، و او را قائم مقام [ صفحه 255] خود گردانيد، و او وفات كرد در شعبان سنه ست و عشرين و ثلاثمائه، و قائم مقام او ابوالحسن علي بن محمد السمري بود به نص ابوالقاسم بر او، و او وفات يافت در نصف شعبان سنه ثمان و عشرين و ثلاثمائه، عليهم رحمه الله تبارك و تعالي، و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه

257]

الحديث 38

قال ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران -: حدثنا الحسن بن محبوب - رضي الله عنه - قال: حدثنا علي بن رئاب، قال: حدثنا ابو حمزه الثمالي، قال: حدثنا سعيد بن جبير، قال: حدثنا عبدالله بن العباس، قال: قال رسول الله - صلي الله عليه و آله -: ان للساعه علامات، منها السفياني و الدجال و الدخان و خروج القائم - عليه السلام - و نزول عيسي - عليه السلام - و خسف بالمشرق، و خسف بالمغرب، و خسف بجزيره العرب، و طلوع الشمس من مغربها، ونار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الي المحشر. يعني: حضرت رسول - صلي الله عليه و آله - فرمود كه قيامت را نشانه هاست، از آن جمله سفياني است، و دجال، ودود، و خروج حضرت قائم - عليه السلام -، فرود آمدن عيسي، و فرو رفتن جمعي به زمين در مغرب، و جمعي در مشرق، و جمعي در جزيره عرب، و طلوع آفتاب از مغربش، و آتشي كه بيرون آيد از قعر عدن كه شهري است از شهرهاي يمن، براند آن آتش مردمان را به حشرگاه. [ صفحه 258] و فضل - رحمه الله عليه - اين حديث را به طريق ديگر هم روايت كرده است و آن طريق اينست كه مي فرمايد: حدثنا الحسن بن علي بن فضال، عن حماد، عن الحسين بن المختار، عن ابي بصير، عن عامر بن واثله، عن اميرالمومنين - عليه السلام - قال: قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - عشر قبل الساعه لابد منها: السفياني، والدجال، و الدخان، و الدابه، و خروج القائم، و

طلوع الشمس من مغربها، و نزول عيسي - عليه السلام - و خسف بالمشرق، و خسف بالمغرب، و خسف بجزيره العرب، و نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الي المحشر. و شيخ طوسي - رحمه الله عليه - در كتاب الغيبه از احمد بن ادريس از علي بن محمد بن قتيبه از فضل بن شاذان به همين طريق نقل نموده. و ابن بابويه - رضوان الله عليه - در كتاب خصال به طريق ديگر ذكر كرده. و چند تن ديگر از علماي اماميه و بسيار كسي از فضلاي عامه اين حديث را روايت كرده اند، اما به اختلاف ترتيب و علامات، چنانكه در بعضي ذكر ياجوج و ماجوج نيز شده، و مي تواند بود كه سبب اختلاف ترتيب و علامات آن باشد كه مكرر حضرت سيد البشر تكلم به اين كلام معجز نظام فرموده باشند و در هر مرتبه ذكر بعضي از علامات نموده باشند، چون علامات قيامت بسيار است. پس بدان اي عزيز كه در باب اين حديث شريف ناچار است ترا از دانستن چند چيز: [ صفحه 259] اول: آنكه ظهور اين علامات به ترتيبي كه در حديث مذكور است شرط نيست. دويم: آنكه علامات منحصر درين چند علامت نيست چنانكه مذكور شد، و از لفظ منها كه در حديث اول واقع است نيز مستفاد مي گردد. سيم: آنكه مراد از ذكر اين حديث در اين مقام ياد كردن خروج حضرت صاحب الامر - عليه السلام - است. چهارم: آنكه دوست و دشمن همه قائلند كه ظهور آن حضرت از نشانه هاي قيامت است. پس حديث نود و چهار سال و كسري

پادشاهي پيغمبر و اميرالمومنين و امام حسين - عليهم السلام - كه حضرت نقل فرموده اند كه فصل مي كند ميان قيامت و نشان قيامت،معول عليه نيست و خواهي دانست بعد از اين كه زمان امامت و خلافت و پادشاهي و سلطنت حضرت حجت - صلوات الله عليه - متصل خواهد بود به قيامت. و آنكه بسيار جايي در حديث واقع است كه چهل روز فاصله خواهد بود ميان رحلت آن حضرت و قيام قيامت، با آن روايات منافات ندارد، زيرا كه آن چهل روز از مقدمات قيامت است. و بعضي از علماي اماميه كه از اين معني غافل شده اند قائل نيستند كه چهل روز ميان رحلت حضرت حجت و قيامت فاصله باشد، از آن جمله شيخ ابراهيم - عليه الرحمه - در كتاب بيان الفرق درين باب مبالغه تمام نموده و در رساله فرقه ناجيه برين مطلب از احاديثي كه منقول است از طرق عامه استدلال فرموده. [ صفحه 260] ديگر بايد دانست كه هر علامتي را از اين علامات شرحي است طولاني و اين مختصر را گنجايش آن شروح نيست، اگر كسي خواهد كه استيفاي آن نمايد بايد كه به كتاب رياض المومنين و حدائق المتقين كه در حداثت سن اين كمترين تاليف نموده رجوع نمايد. وحديثي طويل الذيل ابن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - در ذكر علامات آخر الزمان در كتاب اثبات الرجعه از حضرت ابي عبدالله - عليه صلوات الله - نقل نموده، و آن حديث را بي زياده و نقصان صاحب كافي در روضه آن كتاب روايت كرده، و اين شكسته حزين در كتاب رياض المومنين به ايراد آن

پرداخته، هر كه خواهد كه بر آن اطلاع يابد بايد كه به آن كتاب رجوع نمايد. و استدعا از قاريان اين رساله و آن كتاب وغير هما از مولفات اين فقير آنكه به جهت مولف مستدعي آمرزش باشند از حضرت غفار الخطايا. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 261]

الحديث 39

اشاره

قال الشيخ الجليل الفضل بن شاذان بن الخيل - طيب الله مرقده -: حدثنا محمد بن ابي عمير - رضي الله عنه - قال: حدثنا جميل بن دراج، قال: حدثنا زراره بن اعين، عن ابي عبدالله - عليه السلام - قال: قال: استعيذوا بالله من شر السفياني و الدجال و غير هما من اصحاب الفتن. قيل له: يا ابن رسول الله اما الدجال فعرفناه و قدبين من مضامين احاديثكم شانه، فمن السفياني و غيره من اصحاب الفتن و ما يصنعون؟ قال - عليه السلام - اول من يخرج منهم رجل يقال له اصهب بن قيس يخرج من بلاد الجزيره، له نكايه شديده في الناس و جور عظيم، ثم يخرج الجرهمي من بلاد الشام و يخرج القحطاني من بلاد اليمن، و لكل واحد من هولاء شوكه عظيمه في ولايتهم، ويغلب علي اهلها الظلم و الفتنه منهم، فبيناهم كذلك اذ يخرج عليهم السمرقندي من خراسان مع الرايات السود و السفياني من الوادي اليابس من اوديه الشام، و هو من ولد عتبه بن ابي سفيان، و هذا الملعون يظهر الزهد قبل خروجه و يتقشف و يتقنع بخبز الشعير و الملح الجريش، و يبذل الاموال فيجلب بذلك قلوب الجهال و الارذال، ثم [ صفحه 262] يدعي الخلافه فيبايعونه، و يتبعهم العلماء الذين يكتمون الحق و يظهرون الباطل،فيقولن

انه خير اهل الارض، و قد يكون خروجه و خروج اليماني من اليمن مع الرايات البيض في يوم واحد و في شهر واحد و سنه واحده، فاول من يقاتل السفياني القحطاني فينهزم و يرجع الي اليمن فيقتله اليماني، ثم يفر الاصهب و الجرهمي بعد محاربات كثيره من السفياني، فيتبعهما و يقهرهما و يقهر كل من ينازعه و يحاربه الا اليماني، ثم يبعث السفياني جيوشا الي الاطراف و يسخر كثيرا من البلاد و يبالغ في القتل و الفساد، و يذهب الي الروم لدفع الملك الخراساني، و يرجع منها منتصرا في عنقهه صليب، ثم يقصد اليماني فينهض اليماني لدفع شره، فينهزم السفياني بعد محاربات عديده و مقاتلات شديده، فيتبعه اليماني فتكثر الحروب و هزيمه السفياني، فيجده اليماني في آخر الامر مع ابنه في اساري، فيقطعها اربا اربا، ثم يعيش في سلطنته فارغا من الاعداء ثلاثين سنه ثم يفوض الملك بابنه السعيد و ياوي مكه و ينتظر ظهور قائمنا حتي يتوفي فيبقي ابنه بعد وفاه ابيه في ملكه و سلطانه قريبا من اربعين سنه، و هما يرجعان الي الدنيا بدعاء قائمنا - عليه السلام -. قال زراره فسالته عن مده ملك السفياني، قال - عليه السلام -: تمد الي عشرين سنه. يعني: حضرت امام جعفر - عليه السلام - فرمود كه استعاذه نمائيد و پناه بريد به خداي تعالي از شر سفياني و دجال و غير ايشان از اصحابب فتنه ها. پس گفتند به آن حضرت كه: اي فرزند رسول خدا ما شناخته ايم از مضامين و معاني احاديث شما دجال را، پس بيان فرمائيد از براي ما كه كيستند سفياني و اصحاب فتنه ها؟ و چه كارها خواهند كرد؟ [

صفحه 263] آن حضرت فرمود كه: اول كسي كه خروج خواهد كرد از اصحاب فتنه ها مردي خواهد بود كه او را اصهب بن قيس گويند، خروج خواهد كرد از بلاد جزيره، بدانديشي او درباره مردمان شديد و جور و ستم او عظيم خواهد بود، بعد از آن خروج خواهد كرد جرهمي از بلاد شام، و خروج خواهد كرد قحطاني از بلاد يمن، و هر يك از ايشان رادر ولايت ايشان شوكت و قوت عظيم خواهد بود، و غالب خواهد شد بر اهل آن ولايات ظلم و فتنه، در اثناي آن حال و مهيا شدن آن چند گروه ضال از براي محاربه و قتال، خروج خواهد كرد برايشان سمرقندي از جانب خراسان با علمهاي سياه، و سفياني از وادي يا بس كه از واديهاي شام است، و اين سفياني از نسل عتبه بن ابي سفيان است، و اين ملعون پيش از آنكه خروج كند اظهار زهد خواهد كرد و به جامه درشت بسر خواهد برد و به نان جو و نمك نيم كوفته قناعت خواهد نمود، و مال ها به مردمان خواهد بخشيد و به اين افعال دلهاي جهال و ارذال را جذب خواهد كرد و به خود مايل خواهد ساخت. بعد از آن دعواي خلاف خواهد كرد و آن جاهلان و مردمان رذل دون با او بيعت خواهند كرد، و آنان از علما كه حق را پنهان دارند و باطل را آشكار كنندتابع جهال و ارذال خواهند شد، و تتبع ايشان نموده سر بر خط فرمان سفياني ملعون خواهند گذاشت، پس خواهند گفت آن علماي دين به دنيا فروخته كه: سفياني بهترين اهل زمين

است. و چنان اتفاق خواهد افتاد كه در روزي كه سفياني در شام خروج كره باشد يماني در يمن با علمهاي سفيد خروج كند، و اول كسي كه با سفياني جنگ كند قحطاني خواهد بود، پس قحطاني شكست يافته گريخته به يمن مراجعت نمايد، و در دست يماني كشته شود،بعد از آن بعد از جنگهاي بسيار كه در ميان اصهب و جرهمي و سفياني نابكار واقع گردد اصهب و جرهمي از [ صفحه 264] سفياني بگريزند، و سفياني از پي ايشان رفته ايشان را مقهور سازد، و هر كس كه با سفياني نزاع نمايد سفياني او را مغلوب و مقهور گرداند الا يماني، كه با او برنيايد، پس سفياني لشكرهاي بسيار به اطراف عالم بفرستد، و شهرهاي بسيار را مسخر سازد، و در قتل و فساد مبالغه نمايد، و از براي آنكه ملك و پادشاهي را ازخراساني يعني سمرقندي كه از طرف خراسان با علمهاي سياه خروج كرده بگيرد، به جانب روم اين سفياني شوم در حركت آيد. از اين حديث شريف چنان مستفاد مي شود كه در آن زمان سمرقندي بلاد روم را به تصرف درآورده باشد، اما مشخص و معلوم نيست كه قتال در ميان آن دو مضل ضال واقع خواهدشد يا با هم صلح خواهند كرد، يا بي تلاقي فئتين و وقوع احد الامرين سفياني صرفه در برگشتن خواهد ديد؟ يا بالجمله امام - عليه السلام - فرمود كه: برخواهد گشت سفياني از جانب روم در حالتي كه نصراني شده باشد و صليب در گردن افكنده باشد، پس قصد يماني كند و يماني از جهت دفع شر او از جا درآيد، و به نيت

فرو نشانيدن آتش فتنه او نهضت فرمايد، و بعد از محاربات عديده و مقاتلات شديده سفياني بگريزد، و يماني از پي او برود، و جنگها و گريختن سفياني بسيار شود، يعني مكرر در ميان ايشان جنگ و پيكار وقوع يابد، و در هر مرتبه سفياني شكست يافته فرار برقرار اختيار نمايد، پس بيابد يماني سفياني را با پسرش در ميان اسيران در آخر كار، و بفرمايد كه ايشان را بند از بند جدا كنند. بعد از آن در پادشاهي فارغ البال از دشمنان بد مال سي سال زندگاني كند. بعد از آن ملك و پادشاهي را به فرزند سعيد خود تفويض نمايد و در مكه معظمه مسكن و ماوي گيرد، و انتظار ظهور قائم ما مي كشيده باشد،تا از اين جهان فاني درگذرد، و پسرش بعد از وفات پدر نزديك به چهل سال [ صفحه 265] پادشاهي كند، و ايشان رجعت خواهند نمود به دنيا به دعاي قائم - عليه السلام -.زراره گفت پس سوال كردم از آن حضرت از مدت ملك سفياني، آن حضرت فرمود كه: خواهد كشيد مدت ملك و سلطنت او به بيست سال. بايد دانست كه از مويدات اين حديث است آنچه شيخ عالي شان يعني فضل بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - در كتاب اثبات الرجعه روايت كرده، و شيخ بلند درجه مويد به تاييدات حضرت قدوسي شيخ ابو جعفر طوسي - عليه الرحمه - از او در كتاب الغيبه نقل فرموده به اين طريق كه: عنه عن سيف بن عميره عن بكر بن محمد الازدي عن ابي عبدالله - عليه السلام - قال: خروج الثلاثه الخراساني و السفياني

و اليماني في سنه واحده في شهر واحد في يوم واحد، فليس فيها رايه باهدي من رايه اليماني، تهدي الي الحق. يعني: حضرت امام جعفر - عليه السلام - فرمود كه خروج سه تن كه ايشان خراساني و سفياني و يماني اند در يك سال و يك ماه و يك روز خواهد بود، و علمي راه نماينده تر از علم يماني نخواهد بود، آن علم راه خواهد نمود مردمان را به حق. پس بدان اي محب شاه مردان كه احاديث در باب علامات ظهور حضرت صاحب الزمان - عليه صلوات الله الرحمن - بسيار است، مضمون بعضي را از آن شيخ عالي شان محمد بن محمدبن نعمان - عليه رحمه الله الملك المنان - در كتاب ارشاد ذكر كرده، به جهت اختصار به ترجمه آن اكتفا مي نمايد. [ صفحه 266]

علامات ظهور حضرت صاحب الامر

شيخ مي فرمايد: بعضي از علامات زمان قيام قائم - عليه السلام - خروج سفياني است، و قتل حسني، و اختلاف بني عباس در ملك، و كسوف شمس در نصف شعببان، و خسوف قمر در آخر ماه بر خلاف عادات، و فرو رفتن جمعي از مردمان به زمين در بيداء، وگروهي در مغرب، و فرقه اي در مشرق، و ركود و ايستادن آفتاب نزد زوال تا وسط اوقات عصر، و طلوع او از مغرب، و قتل نفس زكيه كه به ظهور آيد در پشت كوفه در ميان هفتاد كس از صالحان، و كشته شدن مردي هاشمي ميان ركن و مقام، و خراب شدن ديوار مسجد كوفه، و اقبال رايات سياه از قبل خراسان، و خروج يماني، و ظهور مغربي به مصر، و مالك شدن

او شامات را، و نزول ترك به جزيره، و نزول روم به به رمله، و طالع شدن ستاره اي به مشرق كه نور دهد مثل نور قمر، بعد از آن منعطف گردد چنانچه نزديك باشد كه هر دو طرف آن به هم رسد، و سرخي بي ظاهر شود در آسمان كه آفاق را فرو گيرد، و آتشي ظاهر شود طولاني در مشرق كه باقي ماند درجو هوا سه روز يا هفت روز، و كندن عرب عنانهاي خود را، و مالك شدن ايشان بلاد را، و خروج ايشان بر سلطان عجم، و كشتن اهل مصر امير خود را، و خرابي شام، وآمد و شد سه رايات در او، و دخول رايات قيس و عرب به مصر، و رايات كنده به خراسان، و ورود خيل از قبل كوفه تا مرتبط شود به فناء حيره، و اقبال رايات سياه از [ صفحه 267] مشرق، و زيادتي فرات تا آب داخل شود در كوچه هاي كوفه، و خروج شصت كذاب كه همه دعواي نبوت كنند، و خروج دوازده نفر از آل ابي طالب كه همه دعواي امامت كنند ازبراي خود، و احراق مردي عظيم القدر از گروه بني عباس در ميان جلولاء و خانقين،و بستن جسر [پشت] كرخ به مدينه بغداد، و ارتفاع باد [ي] سياه در آنجا در اول روز، و پيدا شدن زلزله تا منخسف شوند بسياري از خلايق، و ترسي كه شامل اهل عراق [و بغداد] باشد، و موت بسرعت، و نقص انفس و اموال و ثمرات، و پيدا شدن ملخ در اوان [آن] و در غير اوان [آن] تا بيايد بر زرع و غلات، و كمي كشت و

زراعتي كه مردم كنند، و اختلاف [دو گروه از] عجم و ريختن خون بسيار در ميان يكديگر، و بيرون آمدن بندگان از طاعت سيدان و كشتن ايشان خواجگان را، و مسخ قومي از اهل بدع كه بگردند بوزينگان و خوكان، و غلبه كردن عبيد بر بلاد سادات،و ندا كردن از آسمان كه بشنوند آن را اهل زمين، اهل هر لغتي به لغت ايشان، يعني آن ندا را هر طايفه اي به زبان خود بشنوند به قدرت الهي، و رويي و سينه اي ظاهر شوند از براي مردمان در عين الشمس و مردگان برانگيخته شوند از قبور، تا رجوع به دنيا نمايند، و يكديگر را بشناسند، و تزويج نمايند، بعد از آن ختم شود آن به بيست و چهار باران پياپي، پس زنده شود زمين بعد از مردن او، و معلوم گردد بركات آن، و زايل شود بعد از اين هر آفتي و عاهتي كه باشد از معتقدان حق يعني از شيعه مهدي - عليه السلام -، پس بدانند نزد اين علامات ظهور او را به مكه، پس متوجه خدمت وي گردند از براي نصرت او، همچنانكه اخبار به اين وررود يافته. [ صفحه 268] و بعضي از جمله اين احداث متحتم اند و بعضي مشترط، و الله اعلم بما يكون. و ماذكر كرديم اينها را بر حسب آنچه ثابت شده در اصول و تضمن نموده آن را اثر منقول، و بالله نستعين و [اياه] نسال التوفيق. مولف كتاب كشف الغمه - رحمه الله تعالي - نيز ذكر اين علامات نموده نقلا عن الشيخ المفيد - عليه رحمه الله الملك المجيد -، بعد از آن مي گويد: بلاشك

اين حوادث بعضي از آن قبيل است كه عقل آن را محال مي داند، و بعضي ديگر منجمان آن را محال مي شمرند، و لهذا شيخ مفيد - رحمه الله - اعتذار فرموده در آخر ايراد آن. و آنكه من مي بينم آنست كه هرگاه كه صحيح است طرقات آن، و آنها منقول است از نبي يا امام - عليهما السلام - پس سزاوار آنست كه تلقي كرده شود به قبول، زيرا كه اينها معجزات اند، و معجزات خوارق عادات اند، مثل انشقاق قمر و انقلاب عصا [به اژدها] و الله اعلم. ديگر شيخ مفيد - رحمه الله تعالي - فرموده است كه: خبر كرد مرا ابوالحسن علي بن بلال المهلبي، و مي رساند سند را به اسماعيل بن صباح كه او گفت: من شنيدم از شيخي از اصحاب خود كه ذكر مي كرد از سيف بن عميره كه او گفت كه: من نزد ابي جعفر منصور بودم، پس گفت در ابتدا به من كه يا سيف لابد است از مناديي كه ندا كند از آسمان به اسم مردي از فرزندان ابي طالب، گفتم فداي تو گردم يا امير المومنين تو روايت مي كني اين را؟ گفت بلي به حق آنكه نفس من بدست اوست، كه هرآينه شنيده است گوش من اين را از براي او، گفتم: يا اميرالمومنين بدرستي كه اين حديث را [ صفحه 269] شنيده ام قبل از اين وقت، گفت: اي سيف آن هر آينه حق است، پس هرگاه موجود گردد پس ما اول آن كسانيم كه اجابت كنند او را، بدان و آگاه باش كه ندا بسوي مردي از بني عم ماست

گفتم بسوي مردي از ولد فاطمه؟ گفت: بلي يا سيف اگر نه آن مي بود كه شنيده ام اين را از ابي جعفر محمد بن علي كه حديث كرده است مرا به آن، و اگر چه حديث كرده مي بودند همه اهل زمين مرا به اين، قبول نمي كردم اين را از ايشان، وليكن او محمد بن علي است. و به اسناد روايت مي كند از ابن عمر كه حضرت رسول - صلي الله عليه و آله - فرمودكه: قائم نگردد قيامت تا بيرون آيد مهدي از ولد من، و بيرون نيايد مهدي تا بيرون آيند شصت كذاب كه هر يك از ايشان گويد منم پيغمبر. و روايت مي كند به اسناد از ابي حمزه ثمالي كه او گفت: گفتم مر ابي جعفر را - عليه السلام - كه خروج سفياني از واجبات است؟ فرمود كه: نعم، و ندا و طلوع شمس از مغرب و اختلاف بني عباس در دولت، و قتل نفس زكيه و خروج قائم از آل محمدهمه از محتوم و واجبات است، گفتم كه: ندا چگونه باشد؟ گفت كه: ندا كند منادي از آسمان در اول روز كه بدانيد و آگاه باشيد كه حق با علي است و شيعه او، بعد از آن ابليس ندا كند در آخر روز از زمين كه حق با عثمان است و شيعه او، پس نزديك اين به شك مي افتند اهل باطل. بعد از نقل اين حديث صاحب كشف الغمه مي گويد كه: شك نمي كند الا جاهل، چه منادي آسمان اولي است به قبول از منادي زمين. [ صفحه 270] و ايضا شيخ مفيد روايت مي

كند به اسناد از ابي خديجه كه او روايت كرد از ابي عبدالله - عليه السلام - كه: بيرون نيايد قائم تا بيرون آيند پيش از او دوازده كس از بني هاشم كه هر يك بخوانند مردم را بسوي خود. و روايت مي كند به اسناد از علي بن محمد الازدي كه او روايت كرده از پدر و جد خود كه: اميرالمومنين علي - عليه السلام - فرمود كه در پيش قائم موت احمر و موت ابيض است، [و ملخ در وقت خود است] و ملخ در غير محل خود همچو الوان خون، فاما موت احمر پس سيف است و اما موت ابيض طاعون است. و روايت مي كند به اسناد از جابر جعفي كه او روايت كرده از ابي جعفر - عليه السلام - كه آن حضرت فرمود كه: ملازم شو زمين را و حركت مده نه دست را و نه پا را، تا ببيني علاماتي را كه ذكر مي كنم از براي تو و آنچه مي بينم ترا كه دريايي آن را، آن اختلاف بني عباس است و مناديي كه ندا كند از آسمان، و فرو رفتن قريه اي از قراي شام كه آن را جابيه مي گويند، و نزول ترك در جزيره، و نزول روم در رمله، و اختلاف بسيار نزد آن وقايع در هر زمين، تا خراب شود شام،و بسب خرابي آن اجتماع سه رايات است: رايت اصهب و رايت ابقع و رايت سفياني. علي بن ابي حمزه روايت مي كند از ابي الحسن موسي - عليه السلام - در قول خداي عزو جل كه: سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم

حتي يتبين لهم انه الحق، فرمود كه فتن در آفاق زمين است، و مسخ در اعداي حق و دين. [ صفحه 271] و روايت مي كند به اسناد از ابي بصير كه من شنيدم از ابي جعفر - عليه السلام - كه مي فرمود در قول حق تعالي كه: ان نشاء ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين كه زود باشد كه خداي تعالي بكند آن را به ايشان، گفتم: كيستند ايشان؟ فرمود كه: بني اميه و گروه ايشان، گفتم كه: آيت چيست؟ فرمود كه: ركود شمس آنچه ميان زوال شمس است تا وقت عصر، و خروج صدر و وجه در عين الشمس كه شناخته شود به حسب و نسب او، و اين در زمان سفياني است، و نزد اين علامات هلاك سفياني و هلاك قوم او باشد. و روايت مي كند به اسناد از سعيد بن جبير كه سالي كه قيام خواهد نمود قائم - عليه السلام - بيست و چهار باران ببارد كه ديده شود آثار و بركات آن. و روايت مي كند به اسناد از ثعلببه ازدي كه ابو جعفر - عليه السلام - فرمود كه:دو آيت اند كه خواهند روي نمود پيش از قيام قائم - عليه السلام - آن كسوف شمس است در نيمه ماه رمضان و خسوف قمر در آخر آن ماه، گفت: گفتم يا ابن رسول الله قمر در آخر ماه و شمس در نيمه ماه؟ ابو جعفر - عليه السلام - فرمود كه من داناترم به آنچه مي گويم، ايشان دو آيت اند كه نبوده از آن زمان باز كه هبوط كرده آدم - عليه

السلام -. صالح بن ميثم گويد كه: من شنيدم از ابي جعفر - عليه السلام - كه مي فرمود كه نيست ميان قيام قائم و قتل نفس زكيه بيشتر از پانزده شب. مولف كتاب كشف الغمه - رحمه الله تعالي - بعد از نقل اين روايت [ صفحه 272] از شيخ مفيد - قدس الله سره - مي فرمايد كه: نظر كرده مي شود در اين روايت، ياآنست كه مراد به نفس زكيه غير محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب است، و او كشته شد در رمضان سنه خمس و اربعين و مائه، و يا آنكه راه مي يابد طعن به اين خبر. جامع و مترجم اين اربعين مي گويد كه: دو سه كلمه در باب ترديد اين شيخ عالي شان بعد ازين مذكور گردد ان شاء الله تعالي. و از جابر روايت مي كند كه او گفت مر ابي جعفر را - عليه السلام - كه: كي خواهدبود اين امر؟ فرمود: هر كجا كه باشد اين اي جابر و چون بسيار شود كشتن ميان حيره و كوفه اين امر متوقع است. روايت مي كند محمد بن سنان از حسين بن مختار كه: ابو عبدالله - عليه السلام - فرمود كه هررگاه منهدم شود ديوار مسجد كوفه از آنچه در [پشت] خانه عبدالله بن مسعود است پس نزد اين زوال ملك قوم است و نزد زوال آن خروج قائم - عليه السلام -است. و روايت مي كند سيف بن عميره كه او از ابي عبدالله - عليه السلام - روايت كرد كه ديگر خروج ثلاثه است كه آن خروج سفياني و

خراساني و يماني است در يك سال و يك ماه و يك روز، و نباشد در آن رايتي كه راه نماينده تر باشد از رايت يماني، زيرا كه او دعوت به حق كند. و روايت مي كند از فضل بن شاذان از احمد بن محمد بن ابي نصر از ابي الحسن الرضا - عليه السلام - كه آن حضرت فرمود كه: نيست آنچه دراز مي كنيد شما گردنهاي خود را به سوي آن تا تميز كرده شوند و آزموده گردند [ صفحه 273] خلايق، پس باقي نماند از شما مگر اندكي، بعد از آن خواند اين آيت را كه: الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون، پس از آن فرمود كه از علامات فرج حدثي باشد كه واقع شود ميان هر دو مسجد، و بكشد فلان ولد فلان پانزده كبش را از عرب. روايت مي كند از فضل بن شاذان از ميمون بن خلاد از ابي الحسن - عليه السلام - كه گوييا من مشاهده مي كنم راياتي را كه از مصر آينده اند، همه سبز رنگ، تا بيايند به شامات، پس راه نمودند شوند تا به اين صاحب وصيات. و ابو بصير روايت مي كند از ابي عبدالله - عليه السلام - كه نرود و زايل نگردد ملك اين جماعت تا عرض كرده شوند مردم به كوفه در روز جمعه، گويا كه نظر مي كنم به سرها كه مبادرت مي نمايند در آنچه ميان باب الفيل و اصحاب صابون است. و روايت مي كند از علي بن اسباط از حسن بن جهم كه سوال كرد مردي از ابي الحسن -

عليه السلام - از فرج، فرمود كه: اكثار و تفصيل كنم يا تقليل و مجمل؟ گفت بلكه مجمل كنيد، فرمود كه: هرگاه كه مركوز گردد رايات قيس به مقصر و رايات كنده به خراسان. و روايت مي كند به اسناد از حسين بن ابي العلاء از ابي بصير از [ صفحه 274] ابي عبدالله - عليه السلام - كه: مر ولد فلان را نزد مسجد شما يعني مسجد كوفه هر آينه واقعه اي افتد در روز عروبه، كه كشته شوند چهار هزار كس از باب الفيل تا اصحاب صابون، پس شما راست كه بپرهيزيد از اين طريق، و اجتناب نمائيد، و احسن ايشان از روي احوال آن كس است كه اخذ كند و تمسك نمايد به درب انصار. و روايت مي كند از علي بن ابي جعفر از ابي بصير از ابي عبدالله - عليه السلام - كه آن حضرت فرمود كه: قيام قائم - عليه السلام - هر آينه در سالي باشد پرباران، كه فاسد شود در آن سال ثمر در نخل، پس شك نكنيد در او. و روايت مي كند از ابراهيم بن محمد از جعفر بن سعد، و او از پدر خود، و او از ابي عبدالله - عليه السلام - كه سال فتح گسسته شود بند فرات تا داخل شود آب در كوچه هاي كوفه. و در حديث محمد بن مسلم وارد است كه گفت شنيدم از ابي عبدالله - عليه السلام - كه مي فرمود كه: پيش از قيام قائم امتحان و آزمايش باشد از جانب حق جلا و علا،گفتم چه چيز است آن كه فداي تو گردم؟ خواند اين

آيت را كه: و لنبلونك بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الامال [ صفحه 275] و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين، بعد از آن فرمود كه خوف از ملوك بني فلان است، و جوع و گرسنگي از گراني اسعار، و نقص اموال از كساد تجارات و قلت زيادتي در او، و نقص انفس به موت سريع، و كمي ثمرات به قلت ريع زرع، و قلت بركت ثمار. بعد از آن فرمود كه و بشر الصابرين، يعني و بشارت ده صابران را نزداين امور به تعجيل خروج قائم عليه السلام. و روايت مي كند از حسين بن يزيد از منذر الجوزي كه شنيدم كه ابو عبدالله - عليه السلام - فرمود كه: زجر كرده شوند مردمان پيش از قيام قائم - عليه السلام - از معاصي خودشان به آتشي كه ظاهر شود در آسمان و سرخي [يي] كه فرو گيرد آسمان را، و فرو رفتن وقوع يابد در بغداد و بصره، و خونها ريخته گردد در آنجا، و خانه هاي آن بلاد خراب گردد، و فنا واقع شود در اهل آن، و شامل شود اهل عراق را خوفي كه نباشد مرايشان را با آن قرار. [ صفحه 277]

سال ظهور قائم

ديگر شيخ - عليه الرحمه - مي فرمايد: فاما آن سال كه قائم شود و ظاهر گردد صاحب الزمان - عليه السلام - و روزي كه بعينه ظهور كند روايت كرد حسن بن محبوب از علي بن ابي حمزه از ابي بصير از ابي عبدالله كه: بيرون نيايد قائم - عليه السلام - مگر در سال وتر از سالها، در سنه احدي ياثلاث يا خمس يا

سبع يا تسع. ديگر روايت كرده است از فضل بن شاذان از محمد بن علي كوفي از وهب بن حفص از ابي عبدالله - عليه السلام - كه آن حضرت فرمود: ندا كرده شود به اسم قائم در شب بيست و سيم، و قائم گردد در روز عاشورا، و آن روزيست كه كشته شد در آن روز امام حسين - عليه السلام - گوييا مي بينم او را كه در روز شنبهي باشد دهم محرم،كه ايستاده باشد در ميان ركن و مقام، جبرئيل - عليه السلام - بر دست او ندا كندكه بيعت كنيد از براي خداي تعالي، پس روان گردد بسوي آن حضرت شيعه او از اطراف زمين، و در نور ديده شود از براي ايشان زمين، تا بيعت كنند او را، پس پر گرداند خداي تعالي به او زمين را از عدل و داد همچنانكه پرشده باشد از جور و ظلم. راقم اين مختصر مي گويد: از چند حديث معلوم مي شود كه ندا به اسم حضرت قائم - عليه السلام - در شب بيست و سيم ماه مبارك رمضان [ صفحه 278] خواهد بود، چنانكه مذكور گردد ان شاء الله تعالي. و مي تواند بود كه درين حديث كه عبارت شهر رمضان مذكور نيست، ذكر آن عبارت از روي سهو از زبان راوي يا قلم كاتب ساقط شده باشد. ديگر شيخ مفيد - عليه الرحمه - مي فرمايد: فاما سير آن حضرت از مكه به كوفه. پس به اسناد روايت نموده اند از ابي بكر حضرمي از ابي جعفر يعني امام محمد باقر - عليه السلام - كه قائم - عليه السلام -

از مكه سير فرمايد به نجف كوفه، با پنج هزار ملائكه، جبرئيل از يمين باشد و ميكائيل از شمال، و مومنان در پيش و او متفرق كند لشكريان را در بلاد. و روايت مي كند عمرو بن شمر از ابي جعفر - عليه السلام - كه ذكر كرده مي شد مهدي- عليه السلام - نزد آن حضرت، فرمود كه داخل شود به كوفه، و با او سه رايت باشد و بيايد تا آنكه بر منبر برآيد، و خطبه اي بليغ بخواند، و مردم ندانند كه آن حضرت چه فرمود، از بسياري گريه، چون جمعه دويم شود التماس كنند مردم كه آن حضرت نماز جمعه با ايشان بگزارد، پس امر فرمايد كه خط بكشند و حفر نمايند از عقب مشهد امام حسين - عليه السلام - نهري را كه جاري شود تا به غريين و آب به نجف بيايد، و بر كنار و دهنه آن پلها و آسياها بسازند، و پير زنان آيند و گندم در آنجا آرد كنند بي كرايه. اين شكسته حزين يعني جامع و مترجم اين اربعين مي گويد كه: اينكه درين حديث مذكور است كه: فاذا كان الجمعه الثانيه ساله الناس ان يصلي بهم الجمعه، درين نكته ايست كه وقوف ندارد بر آن مگر حديث دان. در روايت صالح بن ابي الاسود وارد است از ابي عبدالله - [ صفحه 279] عليه السلام - كه نزد ذكر مسجد سهله مي فرمود كه: آن منزل صاح ماست هرگاه كه بيارد اهل خود را. و در روايت مفضل بن عمر وارد است كه گفت: شنيدم از ابي عبدالله - عليه السلام -كه هرگاه قيام نمايد قائم

آل محمد - عليه السلام - بنا فرمايد در پس كوفه مسجدي را كه آن را هزار در باشد، و متصل شود خانه هاي اهل كوفه به دو نهر كربلا. قال الشيخ الجليل ابو جعفر ابن بابويه - رحمه الله عليه -: حدثنا محمد بن [ابراهيم بن] اسحاق الطالقاني - رضي الله عنه -، قال: حدثنا احمد بن علي الانصاري عن ابي الصلت الهروي قال: قلت للرضا - عليه السلام - ما علامه القائم منكم اذا خرج؟ فقال: علامته ان يكون شيخ السن، شاب المنظر حتي ان الناظر اليه ليحسبه ابن اربعين سنه او دونها، و ان من علاماته ان لا يهرم بمرور الايام و الليالي عليه حتي ياتيه اجله. يعني خواجه ابوصلت هروي گفت كه: به حضرت امام رضا - عليه السلام - گفتم كه: چيست علامت قائم شما چون خروج نمايد؟ آن حضرت فرمود كه: علامت و نشانش آنست كه در سن پير باشد و به صورت جوان، تا به مرتبه اي كه نظر كننده بر آن حضرت گمان برد كه در سن چهل سالگي است يا كمتر از چهل سالگي، و ديگر از نشانه هاي آن حضرت آنست كه به گذشتن روزها و شبها بر آن حضرت پيري در آن جناب راه نيابد، تا زماني كه اجل آن سرور در رسد. و از جمله علامات ظهور حضرت صاحب الامر - عليه السلام - است آنچه در حديثي مذكوراست كه فضل بن شاذان - عليه الرحمه [ صفحه 280] و الغفران - روايت نموده به اين طريق كه: حدثنا صفوان بن يحيي - رضي الله عنه - قال: حدثنا محمد بن حمران، قال: قال الصادق جعفر بن

محمد - عليهما السلام - ان القائم منا - عليه السلام - منصور بالرعب، مويد بالنصر، تطوي له الارض، و تظهر له الكنوز كلها، و يظهر الله تعالي به دينه علي الدين كله، و لوكره المشركون، و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب، فلا يبقي في الارض خراب الا عمر، و ينزل روح الله عيسي بن مريم - عليهما السلام - فصلي خلفه. قال ابن حمران: قيل له يا ابن رسول الله متي يخرج قائمكم؟ قال اذا تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال و اكتفي الرجال بالرجال و النساء بالنساء و ركبت ذوات الفروج السروج، قبلت الشهاده الزور، وردت شهاده العدول، و استخف الناس بالدماء، و ارتكاب الزنا، و اكل الربا و الرشي، و استيلاء الاشرار علي الابرار، و خروج السفياني من الشام، و اليماني من اليمن، و خسف بالبيداء، و قتل غلام من آل محمد - صلي الله عليه و آله - بين الركن و المقام، اسمه محمد بن محمد و لقبه النفس الزكيه، و جاءت صيحه من السماء بان الحق مع علي و شيعته، فعند ذلك خروج قائمنا، فاذا خرج اسند ظهره الي الكعبه و اجتمع عنده ثلاثمائه و ثلاثه عشر رجلا، و اول ما ينطق به هذه الايه: بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين، ثم يقول: انا بقيه الله و حجته و خليفته عليكم، فلا يسلم عليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقيه الله في ارضه، فاذا اجتمع له العقد، و هو عشره آلاف رجل، خرج من مكه فلا يبقي في الارض معبود دون الله عز و جل من صنم و وثن و غيره الا وقعت فيه نار [ صفحه 281] فاحترق، و ذلك

بعد غيبه طويله. يعني: حضرت امام جعفر - عليه السلام - فرمود كه قائم ما - عليه السلام - منصور است به رعب، يعني حضرت الله تعالي او را نصرت مي نمايد برين وجه كه ترس و بيم از او دردلهاي دشمنان مي اندازد، و مويد است به نصر، يعني حضرت عزت او را تاييد مي نمايد به نصرت نمودن و ظفر دادن بر اعداء، طي مي كنند و درهم مي پيچند از براي او به امر حضرت حق تعالي زمين را، تا در اندك زماني مسافات بعيده را عساكرظفر ماثرش قطع نمايندد، و ظاهر مي شوند از براي آن حضرت كل گنجهاي عالم، و غالب خواهد گردانيد حضرت الله تعالي به سبب او دين خود را بر جميع دين ها، و اگر چه كاره باشند مشركان، و خواهد رسيد سلطنت و پادشاهي آن حضرت به مشرق و مغرب جهان، و در روي زمين خرابه اي و موضع ويراني نخواهد بود الا آنكه در زمان آن سرور جهانيان معمور و آبادان خواهد گرديد، و عيسي بن مريم - عليهما السلام -فرود خواهد آمد از آسمان، و اقتدا به آن حضرت نموده نماز خواهد گزارد. محمد بن حمران كه راوي اين خبر معتبر است روايت كرده كه: گفتند به آن حضرت كه اي فرزند رسول خدا قائم شما كي خروج خواهد كرد؟ آن حضرت وقتي معين نفرمود، بلكه بيان علامتي فرمود بر اين وجه كه: اذا تشبه الرجال بالنساء، يعني هرگاه مانند كنند خود را مردان به زمان، و شبيه سازند زنان خود را به مردان و مردان به ملامست مردان و زنان به مقاربت زنان

اكتفا نمايند، و صاحبان فروج بر سروج برنشينند، يعني زنان بر اسبان سوار شوند، و گواهي دروغ را قبول كنند، و شهادت عدول را رد نمايند، و مردمان خون ريختن و زنا كردن و ربا و رشوه خوردن راسبك گيرند، و اين اعمال و [ صفحه 282] افعال را كه از گناهان كبيره است سهل پندارند. و ديگر از جمله نشانه ها مستولي شدن شريران و بدكاران است بر نيكوكاران، و خروج سفياني است از شام، و خروج يماني از يمن، و فرو رفتن جمعي از اهل كين بزمين دربيداء، و كشتن پسري از آل محمد - صلي الله عليه و آله - در ميان ركن و مقام، كه نامش محمد بن محمد باشد، و لقبش نفس زكيه، و ندا از جانبب آسمان بيايد كه حق با علي و شيعه علي است. پس نزد ظهور آن امور هنگام خروج قائم ماست، پس چون آن حضرت خروج نمايد پشت مبارك به كعبه معظمه اندازد، و جمع شوند نزد آن جناب سيصد و سيزده مرد يك جهت يك دل از اصحاب، و اول چيزي كه آن سرور زبان معجز بيان را به آن جاري سازد اين آيه كريمه باشد كه: بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين، بعد از آن بيان فرمايد كه: منم بقيه الله، و حجت او و خليفه او بر شما، پس سلام نكند بر آن حضرت مسلماني الا آنكه گويد: السلام عليك يا بقيه الله في ارضه، و چون جمع شود از براي آن حضرت عقد، و آن عبارت از ده هزار مرد ديندار است، آن حضرت از مكه بيرون آيد، و به عزم دفع

كفار و برانداختن اشرار نهضت فرمايد، پس نماند در زمين از آن چيزهائي كه مي پرستند مشركان غير خداوند عالميان از صنم و وثن و غير آن، الا آنكه آتش در آن افتاده بسوزد، و اين بعد از غايب بودن دراز خواهد بود. ديگر همين شيخ صاحب نظر روايت مي كند از محمد بن اسماعيل بن بزيع از محمد بن مسلم ثقفي از حضرت ابي عبدالله - عليه السلام - مثل اين حديث حديثي، و آن حديث را شيخ ابو جعفر ابن بابويه - رحمه الله عليه - به سند ديگر از حضرت ابي جعفر - صلوات الله عليه - در كتاب كمال [ صفحه 283] الدين روايت كرده. اين ضعيف نحيف يعني ناقل و مترجم اين حديث شريف مي گويد: تعجب است مرا از آنكه شيخ اربلي - عليه الرحمه - با كمال فضل و خردمندي غافل شده است ازين معني كه مراد از محمدي كه نفس زكيه لقب اوست، و كشته شدن او از علامات ظهور حضرت صاحب الامر - عليه السلام - است، البته غير محمد بن حسن مثني است، به چند دليل: يكي آنكه: قتل او قبل از ورود اين حديث وقوع يافته. دويم آنكه: اگر مراد او مي بود، امام - عليه السلام - به جاي لفظ غلام اطلاق عبارت رجل مي فرمود. سيم آنكه: قتل او در ميان ركن و مقام نبود. چهارم آنكه: پدر اين را محمد نام خواهد بود چنانكه حديث صحيح به آن ناطق است، و پدر او را حسن نام بود، و آنكه در بعضي از روايات اين نفس زكيه به محمد بن الحسن مذكور

است، شايد نام جدش حسن باشد يا به نام جد اعلايش امام حسن - عليه السلام - او را خوانده باشد، چنانكه شيخ ابو جعفر را ابن بابويه مي گويند، و امكان دارد كه اين حديث به نظر شيخ مذكور يعني علي بن عيسي - رحمه الله - نرسيده باشد، و سبب ترديد او ميان سقم و صحت در حديثي كه در باب قتل نفس زكيه نقل كرده كه گذشت همين معني باشد. بدان اي عزيز كه آنكه شيخ مفيد - عليه الرحمه - نقل فرموده است كه: و اموات ينشرون من القبور حتي يرجعوا الي الدنيا فيتعارفون فيها، يعني مردگان برانگيخته شوند از قبرها، مراد آنست كه مرده اي چند از قبرها [ صفحه 284] برانگيخته شوند تا باز گردند به دنيا، پس بشناسند يكديگر را چنانكه بعضي از احاديث دليل است بر آن، گاه باشد كه كسي ازين عبارت خيال كند كه كل مردگان زنده خواهند شد چنانكه حضرت آخوند در ضمن حديث سيزدهم نقل فرموده اند، و غافل شده درهمان مقام آيه كريمه را كه ناطق به تضعيف آن روايت و تكذيب راوي است ذكر كرده اند چنانكه مذكور شود ان شاء الله تعالي. قال الشيخ الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل - رحمه الله تعالي: حدثنا عبدالرحمن بن ابي نجران عن عبدالله بن سنان عن ابي عبدالله - عيه السلام - قال: المفقودون عن فرشهم ثلاثمائه و ثلاثه عشر رجلا، عده اهل بدر، فيصبحون بمكه، وهو قول الله عز و جل: اينما تكونوا يات بكم الله جميعا، و هم اصحاب القائم عليه السلام. حاصل مضمون اين حديث شريف اينست كه: سيصد و سيزده تن كه خواص

اصحاب صاحب الامر - عليه السلام - اند، شب در شهرها و منزلهاي خود پراكنده، در جامه هاي خواب خود ناپديد خواهند گرديد، و صبح در مكه معظمه نزد آن حضرت حاضر خواهد بود. و اين هم يكي از معجزات آن حضرت است، و در آنكه هر يك ازين سيصد و سيزده تن از كجايند، روايات مختلفه به نظر رسيده، از آن جمله يكي اينست كه شيخ محمد بن هبه الله طرابلسي - عليه الرحمه - در كتاب فرج كبيرش به سند خود روايت مي كند كه: جابر بن عبدالله انصاري پرسيد از حضرت اميرالمومنين - [ صفحه 285] عليه السلام - كه آن سيصد و سيزده تن هر يك از كجا باشند؟ آن حضرت فرمود كه: چهار تن از مكه، و چهار تن از مدينه، و چهار تن از بيت المقدس، و هفت تن از يمن، و هشت تن از مصر، و سه تن از حلب، و دوازده تن از اهل باديه، و سه تن از آذربيجان، و چهار تن از خوارزم، و دوازده تن از طالقان، و هفت تن از ديلمان، و سه تن از بصره، و سه تن از بورسه روم، و هفت تن از جرجان، و هفت تن از جيلان، و هفت تن از طبرستان، يعني از مازندران، و چهار تن از خوزستان،و چهار تن از ري، و دوازده تن از قم، و يك تن از اصفهان، و سيزده تن از سبزوار، و سه تن از همدان، و چهار تن از كرمان، و يك تن از مكران، و سه تن از غزنين، و سه تن از قاشان، يعني كاشان، و سه تن

از قزوين، و ده تن از هندوستان، و سه تن از ماوراء النهر، و هفت تن از فارس، و هفت تن از نيشابور،و هفت تن از طوس، و سه تن از دامغان، و سه تن از حبشه، و هفت تن از بغداد، ودو تن از مداين، و دوازده تن از بلاد مغرب، و دوازده تن از حله، و دوازده تن از مدفن من، يعني نجف كوفه، و پنج تن از مشهد فرزند من حسين، يعني كربلا، و پنج تن از طرسوس، و سه تن از طبريه، و سه تن از بدخشان، و چهار تن از بلخ، ودو تن از بخارا، و دو تناز سمرقند، و سه تن از سيستان، و دو تن از كاشمر، و هفت تن از قيروان، و پنج تن از قشمير، و چهار تن از بوشنج، و شش تن از طبس، و چهار تن از كنام، و دو تن از كابل، و پنج تن از بفراج، و دو تن از مراغه، و چهار تن از جوين، و سه تن از بروجرد، و شش تن از قومس، و سه تن از نسا، و دو تن از ابيورد و در همان روز چهار تن از پيغمبران نزد آن حضرت حاضر شوند: [ صفحه 286] عيسي، و ادريس، و خضر، و الياس عليهم السلام. و در باب نزول عيسي - عليه السلام - حديث متعدد وارد است چنانكه بعضي از آن مذكور شود ان شاء الله تعالي. روايت است كه حضرت الله تعالي بيست و هفت تن را از براي آن حضرت زنده مي گرداند كه انصار او باشند، پانزده تن از آنها كه حضرت

الله تعالي در شان ايشان مي فرمايد: و من قوم موسي امه يهدون بالحق و به يعدلون، و هفت تن كه ايشان را اصحاب كهف مي گويند، و يوشع بن نون، و سلمان فارسي، و ابوذر غفاري، و مقداد اسود كندي، و مالك اشتر نخعي. و آنكه در بعضي از روايات به جاي ابوذر ابو دجانه انصاري واقع است ضعيف السند است. بايد دانست كه در تقديم و تاخير ظهور حضرت صاحب الامر - عليه السلام - و خروج دجال لعين خلاف كرده اند، آنچه نزد اين ضعيف معتبر است اينست كه: بعد از خروج دجال - عليه اللعنه - حضرت صاحب الامر - عليه السلام - ظهور خواهد فرمود، چنانكه ابن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - روايت نموده به اين طريق كه: حدثنا احمد بن محمد بن ابي نصر - رضي الله عنه - قال: حدثنا عاصم بن حميد، قال: حدثنا محمد بن مسلم، قال: سال رجل ابا عبدالله - عليه السلام -: متي يظهر قائمكم؟ قال: اذا كثر الغوايه، و قل الهدايه، و كثر الجور و الفساد، و قل الصلاح و السداد، و اكتفي الرجال بالرجال، و النساء بالنساء، و مال الفقهاء الي الدنيا، و اكثر الناس الي الاشعار و الشعراء، و مسخ قوم من اهل البدع، حتي يصيروا قرده و خنازير، و قتل السفياني، ثم خرج الدجال و بالغ في الاغواء و الاضلال، [ صفحه 287] فعند ذلك ينادي باسم القائم - عليه السلام - في ليله ثلاثه و عشرين من شهر رمضان، و يقوم في يوم عاشوراء فكاني انظر اليه قائما بين الركن و المقام و ينادي جبرئيل بين يديه:

البيعه لله فيقبل شيعته اليه من اطراف الارض، تطوي لهم طيا،حتي يبايعوا، ثم يسير الي الكوفه فينزل علي نجفها، ثم يفرق الجنود منها الي الامصار لدفع عمال الدجال، فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. قال: فقلت له يا ابن رسول الله فداك ابي و امي ايعلم احد من اهل مكه من اين يجي ء قائمكم اليها؟ قال: لا، ثم قال: لا يظهر الا بغته بين الركن و المقام.يعني: مردي پرسيد از حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمد - عليهما السلام - كه: قائم شما كي ظهور خواهد نمود؟ آن حضرت فرمود كه: چون بسيار شود گمرراه شدن، و كم شود راه راست گرفتن، و بسيار گردد جور و فساد، و كم شود صلاح و سداد، و اكتفا نمايند مردان به مردان، و زنان به زنان، و ميل كنند فقها به دنيا و بيشتر مردمان به شاعران و به شعرها، و مسخ گردند قومي از اهل بدعتها و به صورت خوكان و بوزينگان شوند، و كشته شود سفياني، بعد از آن خروج كند دجال، و مبالغه نمايد در اغوا و اضلال، يعني كوشش نمايد در گمراه ساختن مردمان، پس در آن زمان ندا كنند به اسم حضرت قائم - عليه السلام - در شب بيست و سيم ماه رمضان، و قيام نمايد آن حضرت در روز عاشورا، يعني روز دهم ماه محرم. و آن حضرت گفت كه: گويا مي بينم حضرت قائم - عليه السلام - را ايستاده ميان ركن و مقام، و منادي مي كند جبرئيل - عليه السلام - در پيش آن حضرت كه: بيعت مر خداي راست، يعني هر كه با صاحب الزمان

بيعت مي كند [ صفحه 288] حكم آن دارد كه بيعت با خداي تعالي كرده، پس روي خواهند آورد شيعيان آن حضرت به سوي آن حجت حضرت عزت از اطراف زمين، و در هم پيچيده خواهد شد زمين از براي ايشان درهم پيچيده شدني، تا در اندك زماني خود را به خدمت آن حضرت برسانند، و ببا آن سرور بيعت كنند، پس آن حضرت به جانب كوفه توجه فرموده در نجف كوفه نزول فرمايد، بعد از آن لشكرها را به جانب هر شهر و ديار روان سازد از براي دفع عمال دجال، پس پركند زمين را از عدل و داد آن چنانكه پرشده باشد از جور و ظلم و بيداد. محمد بن مسلم كه راوي اين حديث شريف است گفت: پس گفتم با آن حضرت كه اي فرزند رسول خدا پدر و مادرم فداي تو باد آيا خواهد دانست كسي از اهل مكه كه قائم شما از كجا مي آيد به مكه؟ آن حضرت فرمود كه: نه، يعني كسي از ايشان نخواهد دانست كه از كجا مي آيد، بعد از آن فرمود كه: آن حضرت ظاهر نمي گردد مگر به ناگاه و بي خبر در ميانه ركن و مقام، يعني در ميان ركن كعبه و مقام حضرت ابراهيم عليه السلام. و ايضا ابن شاذان - رضوان الله عليه - مي فرمايد: حدثنا محمد بن ابي عمير - رضي الله عنه - عن ابي الحسن علي بن موسي - عليهما السلام - قال: ان القائم ينادي باسمه ليله ثلاث و عشرين من شهر رمضان و يقوم يوم عاشوراء فلا يبقي راقد الاقام، و لا قائم الاقعد، و لا قاعد

الا قام علي رجليه من ذلك الصوت، و هو صوت جبرئيل - عليه السلام، - و يقال للمومن في قبره: يا هذا قط ظهر صاحبك فان تشا ان تلحق به فالحق و ان تشا ان تقيم فاقم. يعني حضرت امام رضا - عليه السلام - فرمود كه: در شب بيست و سيم ماه رمضان به اسم حضرت قائم - عليه السلام - ندا كنند، و قيام نمايد در روز عاشورا، باقي نماند خفته اي الا آنكه برپاي شود و بايستد، و [ صفحه 289] ايستاده اي نباشد الا آنكه بنشيند، و نشسته اي نباشد اللا آنكه برخيزد بر دو پاي خود از آن آواز، و آن آواز جبرئيل - عليه السلام - خواهد بود، و خواهند گفت به مومن در قبرش كه: به تحقيق كه ظهور كرد صاحبت اگر مي خواهي كه به او ملحق شوي ملحق شو، و اگر مي خواهي كه مقيم باشي مقيم و ساكن باش بر جاي خود. و مثل اين حديث، حديثي ابن شاذان از حضرت امام جعفر - عليه السلام - روايت كرده، و شيخ طوسي در آخرهاي كتاب الغيبه آن حديث را نقل نموده. ديگر ابن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - مي گويد: حدثنا محمد بن ابي عمير - رضي الله عنه - قال: حدثنا المفضل بن عمر، عن الصادق جعفر ابن محمد، عن ابيه عن آبائه عن اميرالمومنين - عليهم السلام - قال: سئل رسول الله - صلي الله عليه و آله - عن الدجال، قال: انه يخرج في قحط شديد من بلده يقال لها اصفهان من قريه تعرف باليهوديه عينه اليمني ممسوحه، و الاخري في

جبهته تضي ء كانها كوكب الصبح، فيها علقه، ينادي باعلي صوته يسمع كل من كان ما بين الخافقين من الجن و الانس، يقول: الي اوليائي انا الذي خلق فسوي و قد رفهدي انا ربكم الاعلي ففي اول يوم من خروجه يتبعه سبعون الفا من اليهود و الاعراب و النساء و اولاد الزنا و المدمنين بالخمر و المغنين و اصحاب اللهو، و يجتمع عنده سحره الجن و الانس و يكون معه ابليس و مرده الشياطين و كل شي ء من الاطعمه و الاشربه، و يذبح له [ صفحه 291] ندا كند دجال به بلندتر آواز خود چنانكه هر كس از جن و انس كه در ما بين الخافقين باشد بشنود، يعني خلق مشرق و مغرب عالم از جنيان و آدميان همه نداي اورا بشنوند، و بگويد كه: به سوي من آئيد و به نزد من حاضر شويد اي دوستان من منم آن خدايي كه آفريد همه چيزها را، و راست گردانيد اجزاي آن چيزها را، و منم آن خدايي كه مقدر گردانيد هر چيزي را پس راه نمود خلق را، منم پروردگار شماآن پروردگاري كه برتر و بلندتر است از همه كس و همه چيز! پس در روز اول از خروج او متابعت كنند او را هفتاد هزار كس از جهود و عربان باديه نشين و زنان و اولاد زنا و كساني كه دائم الخمر باشند و غنا كنندگان و اصحاب لهو، و نزد دجال جمع خواهند شد ساحران جن و انس، و در آن هنگام ابليس پر تلبيس با متمرده شياطين و ديوان سركش لعين با او خواهند بود، و همچنين هر چيزي از اطعمه و اشربه با او

خواهند بود و خواهد كشت از براي او و اصحاب او از گاو و گوسفند و بزها و بره ها و خواهند دوشيد از براي ايشان شير گاو و گوسفند در هر وقتي كه خواهند، و دجال در هر روزي خواهد كشت يكي را از اصحاب خود يا غير از اصحاب خود، و آن كشته را يكي از شياطين پنهان خواهد كرد، و خود را به صورت آن كشته به مردمان خواهد نمود، و دجال به خيال خواهد انداخت مردمان را كه جان مي ستاند و حيات مي دهد، و به آن مكر و تزوير مردمان را سخت گمراه خواهد گردانيد، پس بر خمر اقمر سوار و شياطين با او همراه با طبلها و مزمارها و بوقها و هر آلتي از آلات لهو در شهرها خواهد گرديد، و زنا و لواطه و ساير مناهي را حلال خواهد گردانيد، يعني حكم خواهد كرد به حلال بودن جميع محرمات تا به مرتبه اي كه مردان با زنان و پسران برهنه و عريان در [ صفحه 292] اطراف راهها به ظاهر و علانيه مباشرت نمايند، و افراط خواهند كرد اصحاب او در خوردن گوشت خوك و شرب خمور و ارتكاب انواع فسوق و فجور، و آفاق زمين را مسخر خواهد گردانيد الا مكه معظمه و مدينه طيبه و مراقد امامان [را] - عليهم السلام- پس چون مبالغه نمايد در طغيانش و پر شود زمين از جور او و جور اعوانش، خواهد كشت او را آن كسي كه نماز خواهد گزارد در پس پشت او عيسي بن مريم - عليهما السلام - يعني حضرت صاحب الزمان - صلوات الله

عليه - او را به قتل خواهد رسانيد. در باب نزول عيسي - عليه السلام - و اقتدا نمودن او در نماز به حضرت خاتم الاوصيا حديث متعدد وارد است چنانكه مذكور شد. قال الفضل - رحمه الله تعالي - حدثنا فضاله بن ايوب - رضي الله عنه - قال: حدثنا عبد الله بن سنان قال سال ابي عن ابي عبد الله - عليه السلام - عن السلطان العادل، قال: هو من افترض الله طاعته بعد الانبياء و المرسلين علي الجن و الانس اجمعين، و هو سلطان بعد سلطان الي ان ينتهي الي السلطان الثاني عشر، فقال رجل من اصحابه: فصف لنا من هم يا ابن رسول الله؟ قال: هم الذين قال الله تعالي فيهم: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم، و الذين خاتمهم الذي ينزل في زمن دولته عيسي - عليه السلام - من السماء و يصلي خلفه، و هو الذي يقتل الدجال و يفتح الله علي يديه مشارق الارض و مغاربها، و يمتد سلطانه الي يوم القيامه. يعني: عبد الله بن سنان گفت كه پدرم سوال كرد از حضرت ابي عبد الله جعفر ابن محمد الصادق - عليهما السلام - از سلطان عادل، آن حضرت فرمود كه: او آن كسي است كه خداي تعالي فرض گردانيده است اطاعت و [ صفحه 293] فرمانبرداري او را بعد از انبيا و مرسلين بر جميع آدميان و جنيان، و او سلطاني است بعد از سلطاني، تا آنكه منتهي شود به سلطان دوازدهم، پس مردي از اصحاب آن حضرت گفت كه: صفت كن از براي ما كه ايشان كيستند اي فرزند رسول خدا؟ آن سرور

فرمود كه: ايشان آن كسان اند كه خداي تعالي در باره ايشان فرموده است كه اطيعواالله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و آن كساني اند كه خاتم ايشان آن كسي است كه عيسي - عليه السلام - در زمان دولت او فرود خواهد آمد از آسمان، و نماز خواهد گزارد در پس پشت او، و اوست آن كسي كه خواهد كشت دجال را و مفتوح خواهد ساخت خداي تعالي بدست او مشارق و مغارب زمين را، و خواهد كشيد پادشاهي و سلطنت او تا به روز قيامت. قال الفضل بن شاذان: حدثنا محمد بن ابي عمير و صفوان بن يحيي - رضي الله عنهما - قالا: حدثنا جميل بن دراج عن الصادق - عليه السلام - عن ابيه عن آبائه عن امير المومنين - عليهم السلام - انه قال: الاسلام و السلطان العادل اخوان توامان لا يصلح واحد منهما الا بصاحبه، الاسلام اس و السلطان العادل حارس مالا اس له فمنهدم، و مالا حارس له فضائع، فلذلك اذا رحل قائمنا لم يبق اثر من الاسلام، و اذا لم يبق اثر من الاسلام لم يبق اثر من الدنيا. يعني: حضرت امام جعفر - عليه السلام - از آباي كرام عظام خود نقل نمود از حضرت امير المومنين - عليهم السلام - كه آن حضرت فرمود كه اسلام و سلطان عادل دو برادرند توام، شايسته نيست يكي از ايشان مگر با يار و صاحبش، اسلام اساس است و سلطان عادل پاسبان و نگاهدارنده آن اساس، [ صفحه 294] آنچه آن را اساس نيست منهدم است، و آنچه آن را حارس و پاسبان نيست نابود و

ناچيز است، پس از اين جهت است كه چون رحلت خواهد كرد قائم ما باقي نخواهد ماند اثري از اسلام، و چون نماند اثري از اسلام باقي نخواهد ماند اثري از دنيا. غرض از نقل اين حديث صحيح عالي الاسناد درين مقام رعايت مناسبت است در دو چيز با حديث سابق: يكي ذكر سلطان عادل، دويم آنكه ازين حديث نيز مفهوم مي شود كه انتهاي دولت حضرت صاحب الامر - عليه السلام - متصل است به انقراض عالم چنانكه ازحديث سابق معلوم گشت. بايد دانست كه همچنين كه مراد از سلطان عادل كه در حديث واقع است امام مفترض الطاعه است، مطلب از امام عادل نيز امام معصوم است. قال الشيخ الهمام ثقه الاسلام مرغم القرام رئيس المحدثين مرشد المومنين ابو جعفر محمد بن يعقوب الكليني - نور الله مرقده - في كتاب الكافي في باب ان الارض لا تخلو من حجه: محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن القاسم بن محمد، عن علي بن ابي حمزه، عن ابي بصير، عن ابي عبد الله - عليه السلام -، قال: ان الله اجل و اعظم من ان يترك الارض بغير امام عادل. يعني امام جعفر - عليه السلام - فرمود كه بدرستي كه حضرت الله تعالي بزرگوارتر و عظيم تر است از آنكه وا گذارد زمين را به غير امام عادل. و شيخ ابو جعفر محمد بن علي - عليهما الرحمه - در كتاب كمال الدين و تمام النعمه مي فرمايد: [ صفحه 295]

وقايع زمان ظهور

حدثنا ابي - رحمه الله تعالي - قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحميري قال حدثنا محمد

بن عيسي، عن ابن محبوب عن علي بن ابي حمزه، عن ابي بصير، عن ابي عبد الله - عليه السلام - قال: ان الله اجل و اعظم من ان يترك الارض بغير امام عادل. و ابن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - اين حديث را از حسن بن محبوب از عبد الله بن سنان از حضرت امام جعفر - عليه السلام - روايت كرده با چند حديث ديگر كه همه افاده اين معني مي كنند. قال الفضل - رحمه الله عليه - حدثنا محمد بن ابي عمير - رضي الله عنه - قال حدثنا جميل بن دراج قال: حدثنا ميسر بن عبد العزيز النخعي، قال: قال ابو عبد الله - عليه السلام - اذا اذن الله تعالي للقائم في الخروج صعد المنبر فدعا الناس الي نفسه و ناشدهم بالله و دعاهم الي حقه و ان يسير فيهم بسيره رسول الله - صلي الله عليه و آله - و يعمل فيهم بعمله، فبعث الله عز و جل جبرئيل - عليه السلام - ياتيه فنزل الحطيم فيقول له: الي اي شي ء تدعو؟ فيخبره القائم - عليه السلام -، فيقول جبرئيل: انا اول من يبايعك، ابسط يدك فيمسح علي يده و قد و افاه ثلاثمائه و ثلاثه عشر رجلا، فيبايعونه، و يقيم بمكه حتي يتم اصحابه عشره الف نفس، ثم يسير بها الي المدينه. يعني: چون حضرت الله تعالي حضرت قائم - عليه السلام - را رخصت خروج دهد، آن حضرت بر منبر برآيد و مردمان را به متابعت خود دعوت فرمايد، و سوگند دهد ايشان را به خدا، و ايشان را به حق خود بخواند، و آنكه

[ صفحه 296] به سيرت حضرت رسول - صلي الله عليه و آله - در ميان ايشان سلوك نمايد، و به كردار آن حضرت در ميان ايشان عمل فرمايد، پس حضرت حق تعالي جبرئيل - عليه السلام - را برانگيزد تا در حطيم به نزد آن حضرت آيد، پس بگويد با آن حضرت كه:به چه چيز مي خواني مردمان را؟ حضرت قائم - عليه السلام - او را خبر دهد، پس جبرئيل گويد: منم اول كسي كه بيعت كند با تو، دست بگشا، پس بمالد دست بر دست آن حضرت و تمام آن سيصد و سيزده نفر با آن سرور بيعت كنند، و اقامت نمايد در مكه تا عدد سپاهش به ده هزار تمام شود، بعد از آن سير فرمايد با آن لشكر به جانب مدينه. و قال ايضا في الكتاب المسفور: حدثنا صفوان بن يحيي و محمد بن ابي عمير، عن معاويه بن عمار عن ابي عبد الله - عليه السلام - قال: اذا خرج القائم- عليه السلام - من مكه ينادي مناديه: الا لا يحملن احد طعاما و لا شرابا. و حمل معه حجر موسي بن عمران - عليه السلام - و هو وقر بعير لا ينزل منزلا الا انفجرت منه عيون فمن كان جائعا شبع و من كان ظمانا روي، و رويت دوابهم حتي ينزلوا النجف من ظهر الكوفه. يعني: حضرت امام جعفر - عليه السلام - فرمود كه چون قائم - عليه السلام - از مكه بيرون رود منادي آن حضرت ندا كند كه: مي بايد كه كسي آب و طعام با خود برندارد. و سنگ موسي بن عمران - عليه السلام -

را با آن جناب بردارند و آن سنگ بار شتري است، و آن حضرت در هيچ منزلي نزول نفرمايد الا آنكه منفجر شود از آن سنگ چشمه ها پس هر كس گرسنه باشد از آشاميدن آن آب سير شود، و هر كس تشنه باشد سيراب گردد، و [ صفحه 297] سيراب گردند چهارپايان ايشان، تا فرود آيند در نجف از پشت كوفه. ثم قال: و حدثنا محمد بن سنان عن ابي الجارود عن ابي جعفر - عليه السلام - مثله سواء. يعني: ابو الجارود مثل اين حديث بي زياده و نقصان از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - روايت كرده. و قال في الكتاب المذكور: حدثنا محمد بن ابي عمير - رضي الله عنه - قال: حدثنا عمر بن اذينه عن زراره عن ابي جعفر - عليه السلام - قال: ان الله عز و جل خلق اربعه عشر نورا قبل خلق الخلق باربعه عشر الف عام، فهي ارواحنا. فقيل له: يا ابن رسول الله من الاربعه عشر؟ فقال محمد و علي و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمه من ولد الحسين، الذين آخرهم القائم الذي يقوم بعد غيبه طويله، فيقتل الدجال و يطهر الارض من كل جور و ظلم. يعني حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: بدرستي كه حضرت الله تعالي چهارده نور آفريد پيش از آنكه چيزهاي ديگر را بيافريند به چهارده هزار سال، و آن چهارده نور ارواح ماست. گفتند با آن حضرت كه: اي فرزند رسول خدا كيستند آن چهارده نور؟ فرمود كه: محمد است و علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان از اولاد

حسين، كه آخر ايشان حضرت قائم است، آنكه قيام خواهد نمود بعد از غايب شدني دراز، پس خواهد كشت دجال را و پاك خواهد گردانيد زمين را از هر جور و ظلمي. اين حديث را ابن بابويه - رحمه الله عليه - نيز به سند خود روايت كرده از حضرت امام جعفر - عليه السلام - و بعد از آن مي گويد: حدثنا ابي - رحمه الله تعالي - [قال: حدثنا سعد بن عبد الله] قال: حدثنا محمد بن [ صفحه 298] الحسين بن ابي الخطاب، قال: حدثنا الحسن بن محبوب، عن علي بن رئاب، عن ابي عبد الله - عليه السلام - انه قال في قول الله عز و جل: يوم ياتي بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل، [فقال - عليه السلام -]: الايات هم الائمه و الايه المنتظره القائم - عليه السلام - فيومئذ لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل قيامه بالسيف، و ان آمنت بمن تقدمه من الائمه - عليهم السلام. يعني: حضرت امام جعفر - عليه السلام - در تفسير قول حضرت حق تعالي كه مي فرمايد: يوم ياتي بعض آيات ربك (تا به آخر) فرمود كه مراد از آيات امامانند، و آيت منتظره حضرت قائم - عليه السلام - است، پس در آن روز نفع و فايده ندهد نفسي را ايمانش كه ايمان نياورده باشد پيش از آنكه آن حضرت با شمشير قيام نمايد، و اگر چه ايمان آورده باشد به آن كساني از آباي آن حضرت - عليهم السلام - كه پيش از آن حضرت بوده اند. قال ابن شاذان -

رضوان الله عليه - حدثنا محمد بن ابي عمير عن جميل بن دراج عن ابي اسامه عن ابي عبد الله - عليه السلام - قال: اذا قام القائم من آل محمد - عليهم السلام - اقام خمسمائه من قريش فضرب اعناقهم، ثم اقام خمسمائه اخري، حتي يفعل ذلك ست مرات، فقيل له: يا ابن رسول الله يبلغ عدد هولاء هذا؟ قال: نعم، منهم و من مواليهم. حاصل مضمون اين حديث آنست كه چون حضرت قائم - عليه السلام - قيام نمايد سه هزار تن را از قريش و موالي ايشان گردن خواهد زد. و قال - رحمه الله تعالي - حدثنا محمد بن ابي عمير عن جميل بن [ صفحه 299] دراج عن محمد بن مسلم عن ابي جعفر - عليه السلام - قال: اذا قام القائم سار الي الكوفه فيخرج منها قوم يقال لهم اليزيديه عليهم السلاح، فيقولون له: ارجع من حيث جئت، فلا حاجه لنا الي بني فاطمه، فيضع فيهم السيف حتي ياتي الي آخرهم، ثم يدخل الكوفه فيقتل بها كل منافق مرتاب، و يهدم قصورها و يقتل مقاتليها حتي يرضي الله عز و جل. يعني حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: چون حضرت قائم - عليه السلام - قيام نمايد سير فرمايد تا به كوفه، پس بيرون آيند قومي كه ايشان را يزيديه گويند، بر ايشان اسلحه باشد، يعني مسلح باشند، پس به آن حضرت گويند كه: بازگرد به آنجائي كه از آنجا آمده اي كه ما [ صفحه 300] را حاجتي به بني فاطمه نيست، پس آن حضرت شمشير بر ايشان گذاشته همه را به قتل رساند، بعد از

آن به كوفه درآيد و هر منافق مرتابي را بكشد، و قصرهاي كوفه را خراب كند، و جنگ كنندگان آن شهر را مقتول سازد، تا راضي شود خداي عز و جل. و از حديث ديگر مستفاد مي شود كه پيش از ظهور آن حضرت - عليه السلام - كوفه معمور خواهد گرديد. و قال - رحمه الله تعالي - حدثنا محمد بن ابي عمير عن داود بن فرقد عن ابي عبد الله - عليه السلام - قال يعطي الله تعالي لكل واحد من اصحاب قائمنا قوه اربعين رجلا، و لا يبقي مومن الا صار قلبه اشد من زبر الحديد. يعني حضرت امام جعفر - عليه السلام - فرمود كه: عطا خواهد نمود حضرت الله تعالي به هر يك از اصحاب قائم ما زور و قوت چهل مرد، و باقي نخواهد ماند مومني الا آنكه دلش سخت تر شود از آهن پاره ها. و قال - قدس الله روحه - حدثنا محمد بن ابي عمير عن هشام بن الحكم عن ابي عبد الله - عليه السلام - قال: اذا قام القائم - صلوات الله عليه - حكم بالعدل و ارتفع في ايامه الجور و امنت به السبل و اخرجت الارض بركاتها، و رد كل حق الي اهله، و لم يبق اهل دين حتي يظهروا الاسلام، ويعترفوا بالايمان، اما سمعت الله عز و جل يقول: و له اسلم من في السموات و الارض طوعا و كرها و اليه يرجعون، و حكم في الناس بحكم داود - عليه السلام - و حكم محمد - صلي الله عليه و آله - فحينئذ تظهر الارض كنوزها و تبدي بركاتها، فلا يجد الرجل

منكم يومئذ موضعا لصدقته و لا لبره لشمول الغني جميع المومنين، ثم قال: ان دولتنا آخر الدول، و لم يبق [ صفحه 301] اهل بيت لهم دوله الا حكموا قبلنا، لئلا يقولوا اذا راوا سيرتنا: اذا ملكنا سرنا مثل سيره هولاء، و هو قول الله عز و جل: و العاقبه للمتقين. يعني: چون قيام نمايد حضرت قائم - صلوات الله عليه - به عدالت حكم كند، و مرتفع و برطرف شود در روزگار دولت او جور و ستم، و به سبب و بركت وجود آن حضرت راهها امن گردد، و زمين بركات خود را بيرون دهد، و آن حضرت رد نمايد هر حقي را به صاحب و اهل آن حق. و بعضي از فضلاي علما رد كل حق را به طريق مجهول ضبط كرده اند و برين تقدير در معني پر تفاوتي نخواهد بود. مجملا آن حضرت فرمود كه اهل هر ديني اسلام اظهار كنند، و اعتراف به ايمان نمايند، و كسي بر ديني كه غير اسلام باشد باقي نماند، آيا شنيده اي كه حضرت الله تعالي مي فرمايد: و له اسلم من في السموات و الارض طوعا و كرها و اليه يرجعون، و حكم خواهد كرد در ميان مردمان به حكم داود - عليه السلام - و حكم محمد - صلي الله عليه و آله -، پس در آن هنگام ظاهر خواهد گردانيد زمين گنجهاي خود را، و پديد سازد بركات خود را، پس نيابد در آن روزگار مردي از شما موضع صدقه و نيكوئي خود را، يعني مستحق در عالم به هم نرسد، به سبب آنكه جميع مومنان توانگر باشند. بعد از آن،آن

حضرت فرمود كه: دولت ما آخرين دولتهاست، و باقي نماند اهل بيتي كه ايشان رادولتي باشد الا آنكه حكم كنند پيش از ما، تا نگويند هر گاه كه سيرت و روش ما راببينند كه: هر گاه ملك و دولت يابيم ما [ صفحه 302] سلوك نمائيم مثل سيرت و سلوك ايشان، و قول حضرت حق تعالي مشير به دولت ماست كه مي فرمايد: و العاقبه للمتقين. و قال: حدثنا عبد الله بن جبله عن علاء عن محمد بن مسلم عن ابي عبد الله - عليه السلام - قال: اذا قام القائم - عليه السلام - حكم بين الناس بحكم داود، لا يحتاج الي بينه، يلهمه الله تعالي ليحكم بعلمه، و يخبر كل قوم بما استبطنوه، و يعرف وليه من عدوه بالتوسم، قال الله عز و جل: ان في ذلك لايات للمتوسمين و انها لبسبيل مقيم يعني: حضرت امام جعفر - عليه السلام - فرمود كه: چون حضرت قائم - عليه السلام - قيام نمايد، حكم خواهد كرد در ميان مردمان به حكم داود، و محتاج نخواهد بود به گواه، ملهم مي سازد حضرت الله تعالي آن جناب را، پس به علم خود حكم خواهد كرد و خبرخواهد داد هر قومي را به آنچه پنهان دارند آن را، و خواهد شناخت دوست خود را ازدشمن خود به فراست و مشعر به اين معني است آنكه حضرت الله تعالي فرموده است كه: ان في ذلك لايات للمتوسمين و انها لبسبيل مقيم. و قال - نور الله مرقده - حدثنا صفوان بن يحيي عن القاسم بن الفضيل عن الفضيل بن يسار عن ابي عبد الله - عليه السلام

- قال: اذا قام القائم - عليه السلام - ضرب فساطيط لمن يعلم الناس القرآن علي ما انزل الله تعالي، فاصعب ما يكون علي من حفظه، لانه يخالف في التاليف. [ صفحه 303] يعني فضيل بن يسار روايت كرد از حضرت امام جعفر - عليه السلام - كه آن سرور فرمود كه چون حضرت قائم - عليه السلام - قيام نمايد خيمه ها بزند، يعني بفرمايد كه سرا پرده ها بر سر پاي كنند از براي كساني كه تعليم دهند مردمان را قرآن، بر وجهي كه فرو فرستاده است حضرت حق تعالي، پس دشوارتر خواهد بود قرآن بر كسي كه حفظ كرده قرآن را از جهت آنكه آن قرآن دگرگون خواهد بود در تاليف. و قال - روح الله روحه - حدثنا محمد بن ابي عمير، عن حماد بن عثمان، عن الحلبي عن ابي عبد الله - عليه السلام - قال: اذا قام قائمنا اشرقت الارض بنوره و استغني العباد عن ضوءالشمس و ذهب الظلمه، و يعمر الرجل في ملكه حتي يولد له الف ذكر! لا يولد له فيها انثي! و تظهر الارض كنوزها حتي يراها الناس علي وجهها، و يطلب الرجل منكم من يصله بماله و ياخذ منه زكاته، فلا يجد احدا يقبل ذلك منه، استغني الناس بمارزقهم الله من فضله. يعني: چون قيام نمايد قائم ما روشن شود زمين از نور او، و مستغني شوند بندگان از ضيا و روشني آفتاب، و ظلمت و تاريكي برود و برطرف شود، و مرد عمر دراز يابد و معمرگردد در زمان پادشاهي آن حضرت تا به مرتبه اي كه هزار فرزند مذكر از نطفه او به وجود آيد،

كه در ميان ايشان يك مونث نباشد! و ظاهر گرداند زمين گنجهاي خود را تا ببينند مردمان بر روي زمين آن گنجها را، و طلب كند مردي از شما كسي را كه عطا و بخششي نمايد به او از مال خود، و بگيرد آن كس از اين مرد زكات او را، نيابد احدي را كه قبول كند آن را از او، و بي نياز و مستغني باشند مردمان به سبب آنچه روزي كرده حضرت الله تعالي ايشان را از فضل خود. [ صفحه 304] و قال - عليه الرحمه و الغفران - حدثنا صفوان بن يحيي عن يعقوب ابن شعيب عن ابي عبد الله - عليه السلام - قال: اذا قام القائم - عليه السلام - بني في ظهر الكوفه مسجدا له الف باب و اتصلت بيوت اهل الكوفه بنهري كربلا. يعني هر گاه كه قيام نمايد حضرت قائم - عليه السلام - در پشت كوفه مسجدي بنا كند كه هزار در داشته باشد، و متصل شود خانه هاياهل كوفه به دو نهر كربلا. و السلام علي من اتبع الهدي. [ صفحه 305]

الحديث 40

اشاره

قال الشيخ الثقه الجليل ابو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل - قدس الله روحه و زاد فتوحه - حدثنا عبد الرحمن بن ابي نجران عن حماد بن عيسي عن حريز عن زراره و محمد بن مسلم عن ابي جعفر - عليه السلام - انه قال: يملك المهدي ثلاثمائه و تسع سنين كما لبث اهل الكهف في كهفهم، و تكون الكوفه دار ملكه، و يمضي قبل يوم القيامه باربعين يوما. يعني: حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: پادشاهي

و سلطنت ظاهري خواهد كرد حضرت مهدي - عليه السلام - سيصد و نه سال، همچنانكه درنگ كردند اصحاب كهف در كهف خود، و كوفه دار الملك آن حضرت خواهد بود، و رحلت خواهد كرد پيش از قيامت به چهل روز. و در بعضي از احاديث به جاي كلمه يمضي لفظ يموت واقع است. و قال: حدثنا علي بن عبد الله عن عبد الرحمن بن ابي عبد الله عن ابي الجارود قال: قال ابو جعفر - عليه السلام - ان القائم يملك ثلاثمائه و تسع سنين كما لبث اهل الكهف في كهفهم يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا و يفتح الله له شرق الارض و غربها، و يقتل الناس حتي لا يبغي الا [ صفحه 306] دين محمد - صلي الله عليه و آله - يسير بسيره سليمان بن داود. ثم قال الفضل: الحديث طويل اخذنا موضع الحاجه. يعني: حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: حضرت قائم سيصد و نه سال پادشاهي خواهد كرد، چنانكه درنگ كردند اهل كهف در كهف خود پر خواهد كرد زمين رااز عدل و داد آن چنانكه پر شده باشد از ظلم و جور، و مشرق و مغرب عالم را خداي تعالي از براي او مفتوح خواهد ساخت، و خواهد كشت مردماني را كه تابع دين حق نباشند، تا باقي نماند الا دين محمد - صلي الله عليه و آله - و سلوك خواهد نمودآن حضرت به سلوك و سيرت سليمان بن داود. حديثي ديگر فضل بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - هم در باب مدت ملك و سلطنت حضرت صاحب الزمان - صلوات

الله عليه - روايت كرده، و بعد از آن مي فرمايد: هذا حديث موول. و شيخ طوسي - رحمه الله عليه - آن حديث را از او در آخر كتاب الغيبه نقل كرده. بايد دانست كه در مدت خلافت ظاهري آن حضرت اقوال و احاديث مختلفه در كتب معتبره علماي اماميه به نظر رسيده، در بعضي از روايات است كه مدت سلطنت آن جناب هفت سال خواهد بود، هر سالي از آن برابر ده سال، و در بعضي ديگر از اخبار است كه مدت پادشاهي آن حضرت نه سال خواهد بود، هر سالي از آن به قدر ده سال. شيخ مفيد - عليه الرحمه - مي فرمايد كه: قد روي ان مده دوله القائم [ صفحه 307] - عليه السلام - تسع عشره سنه، يطول ايامها و شهورها علي ما قدمناه. يعني به تحقيق كه روايت كرده اند كه مدت دولت حضرت قائم - عليه السلام - نوزده سال خواهدبود، دراز مي گردد روزها و ماههاي آن سالها بر آن وجهي كه تقديم به ذكر آن نموديم. نزد جامع اين اربعين حديثي كه فضل بن شاذان از زراره و محمد بن مسلم روايت نموده كه در آن مذكور است كه حضرت ابو جعفر - عليه السلام - فرمود - قائم - صلوات الله عليه - سيصد و نه سال پادشاهي خواهد كرد اعتبار تمام دارد. قال الشيخ الجليل ابو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل - طيب الله مرقده - حدثنا الحسن بن علي بن فضال و ابن ابي نجران عن حماد بن عيسي، عن عبد الله بن مسكان، عن ابان بن تغلب، عن سليم بن

قيس الهلالي، عن سلمان الفارسي، قال: قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - الا ا بشركم ايها الناس بالمهدي؟ قالوا: بلي، قال: فاعلموا ان الله تعالي يبعث في امتي سلطانا عادلا و اماما قاسطا يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، و هو التاسع من ولد ولدي الحسين، اسمه اسمي و كنيته كنيتي، الا و لا خير في الحياه بعده، و لا يكون انتهاء دولته الا قبل القيامه باربعين يوما. بايد دانست كه اين حديث و چند حديث ديگر كه بعضي گذشت مويد قول شيخ مفيد - رضوان الله عليه - است كه در كتاب ارشاد صفت سلطان عادل فرموده، و ترجمه آن قبل از اين بعد از ذكر سبب تشيع بني راشد مذكور گشت. اما معني اين حديث اين است كه: پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود كه: آيا بشارت ندهم شما را اي مردمان به مهدي؟ گفتند: بشارت بده، آن حضرت فرمود، پس بدانيد كه برخواهد انگيخت خداي تعالي در ميان امت من پادشاه عادلي و امام قاسطي را، كه پر كند زمين را از عدل و داد آن چنانكه پر شده باشد از جور و ظلم، و [ صفحه 308] او نهمين است از اولاد فرزند من حسين، اسم او اسم من است، و كنيت او كنيت من است، و بدانيد و آگاه باشيد كه نيست خير و خوشي در زندگاني بعد از او، و نخواهد بود انتهاي دولت او الا پيش از قيامت به چهل روز. شيخ مذكور حديث لا خير في الحياه بعد المهدي را از حضرت امير المومنين و امام

محمد باقر و امام جعفر صادق - عليهم السلام - روايت نموده. و حافظ ابو نعيم احمد بن عبد الله اصفهاني كه درين زمان نزد اهل اصفهان به خواجه حافظ مشهور است، و قبرش در طرف غربي در خارج بلده مذكوره واقع است در اربعيني كه در تعريف حضرت صاحب الامر - عليه السلام - جمع كرده، و صاحب كشف الغمه به حذف اسناد آن را در كتاب خود ايراد نموده، مي گويد: الخامس و الثلاثون في قوله - عليه السلام - لا خير في العيش بعد المهدي. بعد از آن حديثي نقل مي كند كه در آن مذكور است همين معني كه خير و خوبي نيست و در زيستن بعد از مهدي. و از كتاب محمد بن يوسف گنجي شافعي حديثي نقل نموده كه در آن حديث واقع است كه: ثم لا خير في العيش بعده، او قال: ثم لا خير في الحياه بعده. و ابن بابويه - عليه الرحمه - به سند خود در كتاب كمال الدين از حضرت امام جعفر - عليه السلام - روايت كرده كه آن حضرت فرمود: مازالت الارض الا و لله - تعالي ذكره - فيها حجه يعرف الحلال و الحرام و يدعو الي سبيل الله جل و عز، و لا ينقطع الحجه من الارض الا اربعين يوما [ صفحه 309] قبل يوم القيامه الي آخر الحديث. يعني هميشه در زمين خداي را حجتي هست كه بر حلال و حرام آگاهي تمام دارد، و مردمان را بر آن مطلع مي سازد، و مي خواند مردمان را به راه حق، و منقطع نمي شود حجت خدا از زمين مگر به چهل

روز پيش از روز قيامت. و حديثي هست كه شيخ ابو جعفر يعني محمد بن يعقوب كليني و شيخ طوسي وبسيار كس از اكابر محدثين شيعه آن را روايت كرده اند - رضوان الله عليهم اجمعين - و حضرت استادي من عليه اعتمادي امير محمد باقر داماد - رحمه الله عليه - در كتاب شرعه التسميه مجملي از مضمون آن را روايت كرده بر اين وجه كه مي فرمايد: في الكافي لرئيس المحدثين ابي جعفر الكليني، و في كتاب مفرد في اخبار الغيبه لشيخنا الامام ابي عبد الله المفيد، و في كتاب اعلام الوري لثقه الاسلام ابي علي الطبرسي المفسر، و غيرها من كتب الاصحاب - رضوان الله عليهم - بالاسانيد المعتبره المصححه: ان ابا عمر و عثمان بن سعيد العمري الوكيل - رضي الله تعالي عنه - سئل [عنه] عند احمد بن اسحاق عن القائم، و السائل عبد الله بن جعفر الحميري شيخ القميين و وجههم، قال له: يا با عمرو اني اريد ان اسالك عن شي ء و ما انا بشاك فيما اريد ان اسالك عنه، فان اعتقادي و ديني ان الارض لا تخلو من حجه الا اذا كان قبل القيامه باربعين يوما، فاذا كان ذلك رفعت الحجه و اغلق باب التوبه الي آخره. يعني از ابو عمرو كه از جمله وكلاي حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - بود پرسيدند نزد احمد بن اسحاق، وسائل عبد الله بن جعفر [ صفحه 310] حميري بود كه شيخ و وجه اهل قم بود. گفت عبد الله بن جعفر كه: اي ابو عمرو مي خواهم از تو سوالي كنم و من شك ندارم در آن چيزي كه مي

خواهم از تو بپرسم، پس بدرستي كه اعتقاد و دين من آنست كه زمين خالي نمي باشد از حجتي مگر پيش از قيامت به چهل روز، پس هر گاه آن چنان باشد برداشته مي شود حجت و بسته مي گردد باب توبه. چون مراد از نقل مضمون اين حديث اين بود كه دوستان بدانند كه قبل از قيامت به چهل روز حضرت حجت - عليه السلام - رحلت مي كند، از مضمون اين حديث به همين اكتفا نمود. پس هر گاه اعتقاد و دين مثل عبد الله بن جعفر حميري مردي كه از اكابر شيعه و از اصحاب حضرت امام علي نقي و امام حسن عسكري - عليهما السلام -است اين باشد، و در حضور مانند احمد بن اسحاق شخصي كه از اصحاب و راويان حديث امام محمد تقي و امام علي نقي و از خاصان امام حسن عسكري - عليهم السلام - است،و حضرت صاحب الزمان را ديده است، يا ابو عمرو كه او نيز از جمله بزرگان اصحاب ائمه است، و خدمت حضرت امام علي نقي كرده، و وكيل حضرت امام حسن - عليه السلام- بوده، و بعد از آن به شرف وكالت حضرت صاحب الزمان مشرف شده، گفته باشد كه اعتقاد و دين من اينست كه خالي نمي باشد زمين از حجت مگر پيش از قيامت به چهل روز، و معلوم است كه اعتقاد و دين مسئول يعني ابو عمرو، و حاضر يعني احمد بن اسحاق نيز اين بوده، كه اگر برين اعتقاد و دين نمي بودند البته انكار او مي نمودند. ابن بابويه - رحمه الله عليه - در كتاب كمال

الدين مي فرمايد: حدثنا ابي - رحمه الله تعالي - قال: حدثنا عبد الله بن جعفر الحميري، قال: حدثنا محمد بن الحسين بن ابي الخطاب، عن عبد الله بن محمد الحجال، [ صفحه 311] عن حماد بن عثمان، عن ابي بصير عن ابي جعفر - عليه السلام - في قول الله تعالي: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم قال: الائمه من ولد علي و فاطمه - عليهما السلام - الي ان تقوم الساعه. يعني از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - از معني آيه مذكوره پرسيدند، و معلوم است كه مراد سائل اين بوده كه اولي الامر كيستند، امام - عليه السلام - فرمود كه امامانند از اولاد علي و فاطمه - عليهما السلام - تا به روز قيامت. و حديث ديگرروايت كرده كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود: اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي، فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض كهانين - و ضم بين سبابيته - فقام اليه جابر بن عبد الله الانصاري، و قال: يا رسول الله ومن عترتك؟ قال علي و الحسن و الحسين و الائمه من ولد الحسين الي يوم القيامه. يعني: من دو چيز بزرگ در ميان شما مي گذارم: يكي كتاب خداست، و ديگري عترت و اهل بيت من، پس بدرستي كه آن دو چيز از هم جدا نمي شوند تا وارد شوند بر من در كنار حوض كوثر - و هر دو انگشت سبابه خود را آن حضرت به هم ضم كرد - پس جابر بن عبد الله انصاري

برخاست و گفت: اي رسول خدا كيستند عترت تو؟ آن حضرت فرمود كه: علي و حسن و حسين و امامان از فرزندان حسين تا به روز قيامت. و در آخر حديثي كه به حديث خواتيم الذهب موسوم است و آن را به چند سند نقل كرده اند، و ابن بابويه نيز نقل كرده، مذكور است كه: يدفعها [ صفحه 312] من بعده الي من بعده الي يوم القيامه. و حديث بسيار است، بعضي مطول و بعضي مختصر، كه در آن همين معني مذكور است، و ظاهر است كه كلمه الي از براي انتهاي غايت است، اگر كسي همه آن احاديث را خواهد جمع نمايد بايد كتابي علي حده در آن باب تمام كند. و ابن بابويه - رحمه الله عليه - در يكي از ابواب كمال الدين كه در آن حديث اني تارك فيكم الثقلين را به سندهاي بسيار روايت كرده مي گويد: و كان مدارنا بايرادنا قول النبي - صلي الله عليه و آله -: انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض في هذا الباب اثبات لاتصال امر حجج الله - عليهم السلام - الي يوم القيامه، و ان القرآن لا يخلو من حجه مقترن اليه من الائمه الذين هم العتره - صلوات الله عليهم - يعلم حكمه الي يوم القيامه لقوله - صلي الله عليه و آله - لن يفترقا حتي يردا علي الحوض و هكذا قوله: ان مثلهم كمثل النجوم كلما غاب نجم طلع نجم الي يوم القيامه تصديقا لقوله: ان الارض لا تخلو من حجه لله علي خلقه ظاهر مشهور او خاف مغمور لئلا تبطل حجه الله و بيناته، فقد خبر النبي - صلي

الله عليه و آله - من العتره المقرونه الي كتاب الله جل و عز في الخبر الذي: حدثنا به احمد بن الحسن القطان، قال: حدثنا الحسن بن علي السكري، عن محمد بن زكريا الجوهري، عن محمد بن عماره، عن ابيه،عن الصادق جعفر بن محمد، عن ابيه محمد بن علي، عن ابيه علي بن الحسين، عن ابيه الحسين بن علي، عن ابيه علي بن ابي طالب - صلوات الله عليهم - قال قال رسول الله - صلي الله عليه و آله -: اني مخلف فيكم الثقلين كتاب [ صفحه 313] الله و عترتي اهل بيتي، فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض كهاتين - و ضم بين سبابيته - فقام اليه جابر بن عبد الله الانصاري، فقال: يا رسول الله و من عترتك؟ قال علي و الحسن و الحسين و الائمه من ولد الحسين الي يوم القيامه. و اين شيخ عظيم الشان ازين قبيل در كتاب مذكور افاده بسيار فرموده، و اخبار بسيارايراد نموده، اما اين مختصر گنجايش نقل همه آن ندارد، و علماي مخالف نيز احاديث بسيار روايت كرده اند كه همه مفيد اين مدعاست. بدان اي مومن صاحب يقين كه در هنگام تحرير اين اربعين چون بعضي از كتب حديث مخالفين بدست نيامد، قبل ازين از يكي از كتابهاي قديم نوشته كه از تصانيف يكي از قدماي علماي شيعه بود احاديثي كه درين باب از كتابهاي معتبر مخالفين منقول است مسطور شد، و چون مولف آن كتاب ذكر نام خود ننموده بود بنابر اعتمادي كه بر قول شيخ ثقه عالي درجه علي بن عيسي اربلي - عليه الرحمه - دارد به خاطر مي رسد كه

بعد ازين به ترتيبي كه اودر كتاب كشف الغمه آن احاديث را ثبت نموده، نقل نمايد. شيخ مذكور در كتاب مزبور از جمع بين الصحيحين نقل كرده كه جابر بن سمره گفت: سمعت النبي - صلي الله عليه و آله و سلم - يقول: يكون بعدي اثنا عشر اميرا، فقال كلمه لم اسمعها، فقال ابي: انه قال كلهم من قريش، كذا في حديث شيعه. و في حديث ابن عيينه قال: لا يزال امر الناس ماضيا ما وليهم اثنا عشر رجلا، ثم تكلم النبي - صلي الله عليه و آله - بكلمه خفيت علي، فسالت ابي: [ صفحه 314] ماذا قال رسول الله - صلي الله عليه و آله -؟ فقال: قال كلهم من قريش. و في روايه مسلم من حديث عامر بن سعد بن ابي وقاص، قال: كتبت الي جابر بن سمره مع غلامي نافع ان اخبرني بشي ء سمعته من رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - فكتب الي: اني سمعت من رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - يوم جمعه عشيه رجم الاسلمي قال: لا يزال الدين قائما حتي تقوم الساعه، او يكون عليكم اثنا عشر خليفه كلهم من قريش. و عن عامر الشعبي عن جابر بن سمره، قال: انطلقت الي رسول الله - صلي الله عليه و آله - و معي ابي، فسمعته يقول: لا يزال هذا الدين عزيزا منيعا الي اثني عشر خليفه، فقال كلمه، فقلت لابي: ما قال؟ قال: كلهم من قريش. و مثله عن حصين بن عبد الرحمن، عن جابر، قال: دخلت مع ابي الي النبي - صلي الله عليه و آله -

فقال: هذا الامر لا ينقضي حتي يمضي فيهم اثنا عشر خليفه، ثم تكلم بكلام خفي علي، فقلت لابي: ما قال؟ قال: كلهم من قريش.و في حديث سماك بن حرب، عن جابر بن سمره، عنه - عليه السلام -: لا يزال الاسلام عزيزا الي اثني عشر خليفه، ثم ذكر مثله. و نقلت عن مسند احمد بن حنبل - رحمه الله - عن مسروق، قال: كنا مع عبد الله جلوسا في المسجد يقرئنا، فاتاه رجل، فقال: يا ابن مسعود! هل حدثكم نبيكم كم يكون بعده خليفه؟ قال: نعم كعده نقباء بني اسرائيل. نقلته من المجلد الثالث من مسند عبد الله بن مسعود رضي الله عنه. مضمون همه اين احاديث آنست كه: خليفه پيغمبر دوازده اند، و [ صفحه 315] مضمون بعضي ازين احاديث و بسيار حديثي غير اين كه ايشان ذكر نكرده اند، و غير ايشان از مخالفان نقل نموده اند، آنست كه خلافت آن امامان عالي شان ممتد است تابه روز قيامت. از آن جمله است حديثي كه احمد بن حنبل در مسندش روايت كرده كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود: النجوم امان لاهل السماء، فاذا ذهبت النجوم ذهبوا: و اهل بيتي امان لاهل الارض، فاذا ذهب اهل بيتي ذهب اهل الارض.يعني ستارگان امانند از براي اهل آسمان، پس هر گاه كه ستارگان بروند، اهل آسمان نيز خواهند رفت، و اهل بيت من امانند از براي اهل زمين، پس چون بروند اهل بيت من، اهل زمين نيز خواهند رفت. و سدي در تفسير قول حضرت حق تعالي كه مي فرمايد: و جعلها كلمه باقيه في عقبه مي گويد: آن عقبه آل محمد - عليهم

السلام - [اند]. و اين تفسير موافق تفسير اهل البيت - عليهم السلام - است كه ابن بابويه نقل مي كند در باب ما اخبر به سيد العابدين علي بن الحسين -عليهما السلام - به اسناد از امير المومنين - صلوات الله عليه - كه آن حضرت فرمود: فينا نزلت هذه الايه و جعلها كلمه باقيه في عقبه و الامامه في عقب الحسين الي يوم القيامه. و در آخرهاي باب ما روي عن الصادق جعفر بن محمد - عليهما السلام - روايت مي كند كه حضرت امام جعفر - عليه السلام - در جواب مفضل بن عمر گفت در حالتي كه او از تفسير همين آيه پرسيده بود كه: [ صفحه 316] يعني بذلك الامامه، جعلها الله تعالي في عقب الحسين الي يوم القيامه. و درين باب كه مراد از كلمه باقيه معني مذكور است از طرفين حديث بسيار است. پس معلوم شد كه شيعه و سني اتفاق دارند كه زمان امامت و خلافت حضرت حجت - عليه السلام - به قيامت متصل است. و بايد دانست كه جمعي از علماي اماميه دليل عقلي كه مستنبط است از دليل نقلي درين باب كه بعد از رحلت حضرت حجت - عليه السلام - بي فاصله ظهور قيامت خواهد بود در كتابهاي خود ايراد نموده اند، از آن جمله صاحب كتاب انيس المومنين مي گويد كه: به مقتضاي لولاك لما خلقت الافلاك خلو زمانه از نور محمدي - صلي الله عليه و آله - ممتنع است، و عالم به بركت آن نور قائم است، چنانكه حضرت رسول فرمود: هذا الامر لا ينقضي حتي يمضي فيهم اثنا عشر خليفه

كلهم من قريش، يعني امر دين و مردمان باقي است تا آن زمان كه بگذرددر [ صفحه 317] ميان ايشان دوازده خليفه كه همه از قريش باشند، و چون دنيا از فيض نور محمد كه به مهدي - عليه السلام - انتقال يافته عاري شود به موجب فرموده فلا خير في العيش بعد المهدي سلسله انتظام دنيا منقطع گردد. و همين شيخ عالي شان به سند صحيح روايت مي كند از حسن بن علي خزاز كه او گفت: دخل ابن ابي حمزه علي ابي الحسن الرضا - عليه السلام - فقال: انت امام؟ قال: نعم، فقال له: اني سمعت جدك جعفر بن محمد - عليهما السلام - يقول: لا يكون الامام الا و له عقب؟ فقال - عليه السلام -: ا نسيت ام تناسيت يا شيخ؟! ليس هكذا قال جدي، انما قال لا يكون الامام الا و له عقب الا الامام الذي يخرج عليه الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - فانه لا عقب له، فقال: صدقت جعلت فداك! هكذا سمعت جدك يقول. يعني حسن بن علي خزاز گفت درآمد به مجلس حضرت امام رضا - عليه السلام - ابن ابي حمزه، و با آن حضرت گفت: تو امامي؟ آن حضرت فرمود كه: بلي من امامم، گفت: من از جدت جعفر بن محمد - عليهما السلام - شنيدم كه مي گفت: امام نمي باشد مگر آنكه او را فرزند مي باشد؟ امام - عليه السلام - فرمود كه آيا فراموش كرده اي يا خود را فراموش كار مي نمايي اي شيخ؟! همچنين نگفت جدم، جزين نيست كه جدم فرمود: امام نمي باشد الا

آنكه او را فرزند مي باشد مگر آن امامي كه حسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام -بيرون خواهد آمد بر او، و رجعت خواهد كرد در زمان او، پس بدرستي كه او را فرزندي نخواهد بود. ابن ابي حمزه چون اين سخن را از آن حضرت شنيد گفت: راست گفتي [ صفحه 318] فداي تو شوم از جدت همچنين شنيدم كه بيان فرمودي. راقم اين اربعين مي گويد كه:اين كمترين، خبر معتبر مدينه الشيعه و جزيره اخضر و بحر ابيض را كه در آن مذكوراست كه حضرت صاحب الزمان - عليه السلام - را چند فرزند است با اين حديث صحيح در كتاب رياض المومنين توفيق نموده هر كه خواهد كه بر آن اطلاع يابد به كتاب مذكور رجوع نمايد. بايد دانست كه اين حديث [را] شيخ ابو جعفر طوسي - عليه الرحمه - در كتاب الغيبه به اندك اختلاف عبارتي در اواسط آن كتاب روايت كرده و به غير اين چند حديث صحيح وارد است كه آن حضرت را فرزند نخواهد بود. القصه بر شيعيان سعادت مال مخفي نماند كه سنيان قائلند كه حضرت مهدي - عليه السلام - از نسل حضرت امام حسين است - صلوات الله عليه - و در آخر الزمان ظهور خواهد فرمود و جهان را پر ازعدل و داد خواهد نمود، اما بسياري ازيشان قائل نيستند به وجود آن حضرت درين زمان، و در طول عمر آن سرور استبعاد مي نمايند. پس بدان اي عزيز كه همچنانكه ملاحده به وجود حضرت حق تعالي قائل نيستند ضرر به دين ما ندارد، عدم قول ايشان نيز به وجود حضرت حجت

- عليه السلام - نقصان به مذهب ما نمي رساند. و جواب در باب استبعادي كه در طول عمر آن حضرت مي نمايند از قول علماي ايشان درين مختصر همين كافي است كه اين طلحه شافعي و صاحب فصول المهمه مالكي كه از بزرگان علماي ايشانند گفته اند كه اين استبعاد نامعقول است چرا كه امريست ممكن بلكه واقع، و ما را در جواب [ صفحه 319] ايشان همين بس است درين رساله وجيزه كه ايشان به بقاي ادريس و عيسي و خضر و الياس - عليهم السلام - از نيكان قائلند، و از بدان به بقاي دجال و شيطان معترفند، پس خداوندي كه ايشان را عمر دراز داده چه استبعاد دارد كه عمر دراز كرامت فرمايد حضرت قائم - عليه السلام - را و السلام علي من اتبع الهدي. اكنون اين رساله به اتمام مي رسد به نقل حديثي كه در اشراط الساعه وارد است ان شاء الله تعالي.

حديث اشراط الساعه

قال الشيخ السعيد ابو محمد بن شاذان - عليه الرحمه و الغفران - حدثنا عبد الرحمن بن ابي نجران - رضي الله عنه - قال: حدثنا عاصم بن حميد، قال: حدثنا ابو حمزه الثمالي عن سعيد بن جبير، عن عبد الله بن العباس، قال: حججنا مع رسول الله - صلي الله عليه و آله - حجه الوداع فاخذ بحلقه باب الكعبه واقبل بوجهه علينا، فقال: معاشر الناس الا اخبركم باشراط الساعه؟ قالوا بلي يا رسول الله! قال: من اشراط الساعه اضاعه الصلوات، و اتباع الشهوات، و الميل مع الاهواء، و تعظيم المال، و بيع الدين بالدنيا، فعندها يذوب قلب المومن في جوفه كما يذوب الملح

في الماء، مما يري من المنكر فلا يستطيع ان يغيره، فعندها يليهم امراء جوره و وزراء فسقه و عرفاء ظلمه و امناء خونه، فيكون عندهم المنكر معروفا و المعروف منكرا، و يوتمن الخائن و يخون الامين في ذذلك الزمان، و يصدق الكاذب و يكذب الصادق، و تتامر النساء و تشاور الاماء، و يعلو الصبيان علي المنابر، و يكون الكذب عندهم ظرافه و سبب الطرب، فلعنه الله علي الكاذب و ان كان مازحا. و اداء الزكوه اشد التعب عليهم و خسرانا و مغرما عظيما، و يحقر الرجل والديه و يسبهما و يبر صديقه و يجالس عدوه و تشارك المراه زوجها في التجاره، [ صفحه 320] و تكتفي الرجال بالرجال و النساء بالنساء، و يغار علي الغلمان كما يغار علي الجاريه في بيت اهلها، و تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال، و تركب ذوات الفروج علي السروج، و تزخرف المساجد كما تزخرف البيع و الكنائس، و تحلي المصاحف و تطول المنارات، و تكثر الصفوف و يقل الاخلاص و يكثر الرياء و يومهم قوم يميلون الي الدنيا و يحبون الرئاسه الباطله، فعندها قلوب المامومين متباغضه، و السنتهم مختلفه، و تحلي ذكور امتي بالذهب و يلبسون الحرير و الديباج و جلودالسمور، و يتعاملون بالرشوه و الربا، و يضعون الدين و يرفعون الدنيا، و يكثر الطلاق و الفراق و الشك و النفاق و لن يضر الله شيئا، و تكثر الكوبه و القينات و المعازف و الميل الي اصحاب الطنابير و الدفوف و المزامير و سائر آلات اللهو. الا و من اعان احدا منهم بشي ء من الدنيا و الدرهم و الالبسه و الاطعمه و غيرهما فكانما زني مع امه سبعين مره

في جوف الكعبه، فعندها يليهم اشرار امتي، و تنهتك المحارم، و تكتسب الماثم، و تسلط الاشرار علي الاخيار، و يتباهون في اللباس،و يستحسنون اصحاب الملاهي و الزانيات، فيكون المطر غيضا و تقيظ الكرام غيظا، ويفشو الكذب، و تظهر اللجاجه، و تفشو [ صفحه 321] الفاقه، فعندها يكون اقوام يتعلمون القرآن لغير الله، فيتخذونه مزامير، و يكون اقوام يتفقهون لغير الله، و يكثر اولاد الزنا، و يتغنون بالقرآن، فعليهم من امتي لعنه الله، و ينكرون الامر بالمعروف و النهي عن المنكر حتي يكون المومن في ذلك الزمان اذل من الامه، و يظهر قراءهم و ائمتهم فيما بينهم التلاوم و العداوه فاولئك يدعون في ملكوت السموات الارجاس الانجاس، و عندها يخشي الغني من الفقير ان يساله، و يسال الناس في محافلهم فلا يضع احد في يده شيئا، و عندها يتكلم من لم يكن متكلما، فعندها ترفع البركه، و يمطرون في غير اوان المطر، و اذا دخل الرجل السق فلا يري اهله الا ذاما لربهم، هذا يقول لم ابع شيئا، و هذايقول لم اربح شيئا، فعندها يملكهم قوم ان تكلموا قتلوهم، و ان سكتوا استباحوهم، يسفكون دماءهم و يملوون قلوبهم رعبا، فلا يراهم احد الا خائفين مرعوبين، فعندها ياتي قوم من المشرق و قوم من المغرب، فالويل لضعفاء امتي منهم، و الويل لهم من الله، لا يرحمون صغيرا و لا يوقرون كبيرا، و لا يتجافون عن شي ء، جثتهم جثه الادميين، و قلوبهم قلوب الشياطين، فلم يلبثوا هناك الا قليلا، حتي تخور الارض خوره حتي يظن كل قوم انها خارت في ناحيتهم، فيمكثون ما شاء الله، ثم يمكثون في مكثهم فتلقي لهم الارض افلاذ كبدها. قال: ذهبا و فضه، ثم اومي بيده الي الاساطين، قال: فمثل

هذا، فيومئذ لا ينفع ذهب و لا فضه، ثم تطلع الشمس من مغربها. معاشر الناس اني راحل عن قريب و منطلق الي المغيب فاودعكم و اوصيكم بوصيه فاحفظوها اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي، ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا. معاشر الناس اني منذر و علي هاد، و العاقبه للمتقين، و الحمد لله رب العالمين. [ صفحه 322] تم هذا المختصر الموسوم ب «كفايه المهتدي» في معرفه المهدي علي يد احقر العباد محمد مومن بن شيخ عبد الجواد يوم السابع [من] شهر ربيع الثاني من شهور سنه خمس و ثمانين و الف من الهجره النبويه. الحمد لله علي اتمامه و صلي الله علي محمد وآله اجمعين.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109