غيبتي در حضور

مشخصات كتاب

شماره کتابشناسی ملی : ایران 82-20795 سرشناسه : دیالمه نیکو عنوان و نام پديدآور : غیبتی در حضور/ دیالمه نیکو منشا مقاله : ، موعود، ش 37، (فروردین و اردیبهشت 1382): ص 68 - 73. توصیفگر : امامت توصیفگر : شناخت توصیفگر : ظهور منجی توصیفگر : عصر غیبت

غيبتي در حضور

حكمت و فلسفه ي خلقت، از دير باز، فكر بشر را به خود مشغول كرده است. تفكّر و انديشه اي متين و قانع كننده در اين امر، مي تواند آرام بخش وجود انسان در درياي متلاطم اين دنياي مادّي گردد. به همين دليل، پروردگار متعال، در كلام اش، از اين هدف سخن گفته است. مي فرمايد: «و ماخلقت الجنّ والإنس إلّا ليعبدون» [1] ؛ جن و انس را خلق نكردم، جز براي اين كه مرا پرستش و اطاعت كنند.بنابراين، از نظر قرآن، هدف و غايت خلقت، بندگي پروردگار متعال است. در عالم هستي، هيچ رتبه اي بالاتر از آن نيست، ضرورت تحقّق اين هدف، از دو جهت قابل تأمّل است:جهت نخست آن كه اگر هدف خلقت انسان، بندگي و طاعت مبدأ هستي است، آن بندگي و اطاعتي مقصود است كه به درجه ي كمال برسد و معيار و ميزان قرار گيرد و اطاعت و عبادت انسان هاي عاديِ خطا كار و آسيب پذير، نمي تواند مصداق اتمّ و اكمل اين هدف الهي باشد، و از آن جا كه اطاعت كامل، در گرو معرفت كامل است، لذا اين هدف، جز در وجود معصوم تحقّق پيدا نمي كند. پس بدون وجود حجّت الهي، هدف خلقت تأمين نمي شود و عالم، بيهوده و عبث خواهد بود.جهت دوم، امر هدايت ساير انسان ها است. اگر قرار است كه انسان،

معناي بندگي پروردگار را بفهمد و در آن مسير گام بردارد، چنين رشد و آگاهي حاصل نمي شود مگر با وجود نمونه ي كامل اين بندگي، نمونه اي كه آن طور كه سزاوار است، خداوند عالم را اطاعت كند و بندگي او را در لحظه لحظه حيات اش نشان دهد.اين، از آن جهت است كه نحوه ي بندگيِ پروردگار متعال، اگر بخواهد مورد قبول ذات مقدس اش قرار گيرد، بايد از ناحيه ي خودش ارائه گردد. در واقع، انسان ها، به حال خود رها نشده اند كه هر طور بخواهند او را بندگي كنند، بلكه در اين باره، هم هدف روشن و تعيين شده است و هم راه رسيدن به آن هدف. راهي كه برگزيدگان الهي در حيات خود نشان دادند و ديگران بايد دليل بندگي حق را، از اين نمونه هاي كامل بياموزند.در حقيقت، راه رسيدن بشر به اين مرتبه ي عالي، در نگاه و اقتداي به آن عبادت كامل است، به گونه اي كه اگر كتاب هاي آسماني، به تنهايي، متولي نشان دادن اين راه مي شدند، كافي نبود، بلكه حقيقت آن مفاهيم، بايد در وجودي شكل مي گرفت و باز مي شد و معنا مي يافت؛ يعني، اگر نزديكي به پروردگار متعال و بندگي او، در مفاهيمي مانند ايمان، توكّل، صبر و زهد، ايثار...، مطرح شده است، لازم است كه اين مفاهيم، در وجود انساني در صحنه ي عمل نشان داده شود تا بشريّت واقعيّت آن را درك، و به او اقتدا كند. اين بستر، هيچ جايي جز وجود معصوم نبوده است. بنابراين، ضرورت وجود امام در عالم هستي براي هدايت انسان ها است و بدون وجود چنين تحقّق عملي، بندگي خدا در عالم بي معنا خواهد بود.بايد در هر عصري، غايت

خلقت، آن مصطفي و مجتباي الهي، حضور داشته باشد تا با حيات اش، اطاعت خدا معنا يابد و ديگران به واسطه ي او، راه بندگي را بياموزند. ضرورت معرفت امام نيز دقيقاً به همين مسأله باز مي گردد: «مَنْ مات و لم يعرفْ إمامَ زمانِهِ ماتَ ميتةً جاهليةً [2] ؛ هر كس بميرد و امام زمان اش را نشناسد، به مرگ جاهلي مرده است.».يعني، امام، راه عملي پيموده شده بندگي خدا است: «أنتم الصراط الأقوم» [3] ، لذا شناخت او، شناخت راه است و نشناختن او، مساوي با ماندن در جاهليّت، يعني فضاي ره گم كردگان.به همين جهت است كه اگر آن حجّت الهي، روي زمين نباشد، وجود هيچ انسان ديگري معنا نخواهد داشت. در آن صورت، عالَم، به كلاس بدون مربّي و معلّمي مي ماند كه شاگردي در آن، بي مفهوم است. در واقع، مادامي كه شاگرد بودن را بپذيريم، ضرورت وجود مربّي، همچنان باقي است، مگر آن كه شاگردي خويش را فراموش كنيم يا از اساس انكار كنيم! (إنّ الإنسان ليطغي أن رآه استغني [علق: 6 - 7] امّا واقعيّت، اين است كه حتّي اگر انسان به خيال استغنا نيز جايگاه خويش را فراموش كند، اين، به مفهوم عدم نياز او به مربّي و مذكّر نخودهد بود. انسان، از آن جهت كه انسان است و داراي هواي نفس، نيازمند تربيّت و تذكّر دائمي است و از همين جهت، نيازمند شاگرديِ مكتب وحي است، چه در عصر اوّليّه زيست كند و چه در عصر علم و فن آوري. رشد عقلي و افزايش آگاهي هاي او، نه تنها او را از اين امر بي نياز نمي كند، بلكه ضرورت استمرار مربّي و مذكّري

الهي را براي او به اثبات مي رساند، ضرورتي كه حياتِ همه ي عالم به وجود او است: «لولا الحجة لساختِ الأرضُ بأهلها» [4] اگر حجّت در روي زمين نباشد، زمين اهلش را فرو خواهد برد. [5] .بنابراين، تنها، در پرتو وجود امام و بندگي كامل او نسبت به پروردگار متعال است كه لطف و فيض الهي بر عالم هستي نازل مي شود. در واقع، بالاترين و افضلِ فيوضات الهي، فيض هدايت است كه به بركت وجود امام، يعني آن تجسّم اطاعتِ كامل، نمود مي يابد و انسان ها به واسطه ي او هدايت مي شوند. اين، مهم ترين معنا براي واسطه ي فيض بودن امام است.بنابراين، امام، چه ظاهر باشد، چه غايب، چه چشم ها او را بشناسند و چه نشناسند، او، معنا بخش عالم هستي و بندگي خدا، بلكه قوام خانه ي دنيا است.امّا گاه از خود مي پرسيم: «اگر حقيقت عالم وجود، به او معنا مي يابد و او است كه وجودش نشان دهنده ي راه است، پس چرا اكنون غايب است؟ فلسفه ي غيبت چيست؟ و چه شد كه بشريّت به غيبت مبتلا گشت؟».قطعاً، غيبت، به معناي عدم وجود امام نيست، بلكه غيبت، تنها، عدم ظهور است و نه عدم حضور. چون حضور دارد، پس همه ي وظايفي را كه به حكم امامت مي بايست نسبت به بشريّت انجام دهد، انجام خواهد داد؛ چون حضور دارد، معنا بخش عالم هستي است؛ چون حضور دارد، نگرانِ امّت خويش است؛ چون حضور دارد، باب هدايت ره گم كردگان است و در رفع مشكلات امّت مي كوشد، هر چند آنها خود اين مطلب را در نيابند و ولي نعمت خود را نشناسند، امّا نشناختن حقيقت مطلب را تغيير نمي دهد.در واقع امامت مجموعه

رفتارهايي است كه وقتي در وجودي شكل گرفته و تجلي يافته است او را امام مي ناميم، همان طور كه «مادري» يك اسم نيست، يك منصب نيست، مجموعه رفتارهايي سرشار از لطف و عطوفت و تربيت است كه در هر كس باشد اورا مادر مي ناميم، لذا امام نمي تواند امام باشد و نگران بشرين نباشد، نمي تواند امام باشد و هدايت نكند، نمي تواند امام باشد و رفع مشكلات نكند و...به همين دليل است كه در زيارات امام را به عنوان چشم خدا در ميان خلقش خطاب مي كنيم: «السلام عليك يا عين الله في خلقه» [6] .علي (عليه السّلام) در خطابش به يكي از ياران مي فرمايد: اي رميله، هيچ مؤمني در شرق و غرب زمين از ما غايب نيست. [7] .خورشيد، چون حقيقت اش، نورافشاني است، حتّي اگر در پس ابرها هم باشد، عالم را با نورش و گرمايش بهره مند مي كند، به طوري كه روز ابري، هرگز، مانند شب تاريك نيست، گرچه با روز آفتابي نيز متفاوت است. درست به همين دليل است كه وقتي راوي از امام صادق (عليه السّلام) سؤال مي كند:«كيف ينتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟». قال: «كما ينتفعون بالشمس إذا سترها السحاب» [8] ؛ «چه گونه مردم از حجت غايب و پنهان بهره مي برند؟». فرمود: همان گونه كه از خورشيد، چون در پس ابرها قرار مي گيرد، بهره مند مي شوند.».همان طور كه اثر وجودي خورشيد در پس ابر، براي هيچ كس قابل انكار نيست، اثر وجودي امام در عالَم آفرينش و براي تك تك انسان ها، قابل انكار نيست، هرچند كه شايد صاحبان معرفت، اين اثر را بيش تر درك كنند.بنابراين، وقتي از فلسفه ي غيبت سؤال مي كنيم، منظورمان اين نيست كه «چرا آن

غايت هستي نيست؟»، بلكه مي خواهيم بدانيم كه اين حضور بي ظهور، چرا اتّفاق افتاد.غيبت، امري است كه ريشه ها و زمينه هاي آن را بايد قبل از وقوع اش، در رفتار انسان ها يافت. اگر با تدبر و تحقّق اين جست و جو انجام پذيرد، ما را به حقيقت غيبت رهنمون خواهد ساخت.واقعيّت، اين است كه غيبت، يك امر دفعي و ناگهاني نبوده است، بلكه مفهومي از غيبت، به طور تدريجي، در طول تاريخ جريان داشته است و سرانجام، در يك نقطه از تاريخ، نمود فيزيكي و عملي يافته است.مسئله ي نشناختن و اطاعت نكردن از وجود معصوم، مي تواند مفهوم ديگري از غيبت باشد. آن اندازه اي كه پيامبر و ائمه (عليهم السّلام) در طول تاريخ شناخته نشدند، مي توانيم بگوييم، در واقع، از ديد مردم غايب بودند. اين مفهوم از غيبت، بر تمام تاريخ امامت، سايه افكنده است، بلكه نشانه هاي آن را در زمان خود پيامبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) مي توانيم بيابيم.آن جا كه پيامبر مصلحت اسلام را در صلح حديبيه ديد و عزم را بر صلح با مشركان محكم كرد، آنان كه جنگ، خوي هميشگي شان بود و تفاخر عرب سراسر وجودشان را پر كرده بود، به مخالفت برخاستند و گفتند: «ما، طالب جنگ ايم و خواري صلح را نمي پذيريم.»! قرآن، از آن صلح، به «فتح آشكار» تعبير كرده است: «إنّا فتحنا لك فتحاً مبيناً»آن جا كه پيامبر، در آخرين روزهاي حيات اش، فرمان حضور در لشكر اسامه را به مسلمانان داد و بارها و بارها فرمود: «لعن الله مَن تخلّف عن جيش أُسامة»، آنان كه فرمان پيامبر را فرمان خدا نمي دانستند و دل هاشان به مسئله ي خلافت بعد از رسول

خدا (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) مي انديشيد، بهانه آوردند كه چه گونه يك جوان را به فرماندهي خويش بپذيريم؟»! و آن زمان كه پيامبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) در بستر بيماري فرمود: «قلم و دواتي بياوريد تا براي تان چيزي بنويسم كه گمراه نشويد.»، ندا در دادند: «حسبنا كتاب الله»!در اين رفتارها كه مي انديشيم، در مي يابيم كه گويا پيامبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) در جامعه ي آن روز، غايب بوده است، غيبتي كه آخرين نمود واقعي آن، در ماجراي سقيفه تجلّي كرد، آن جايي كه از همه چيز سخن مي رود جز آن چه پيامبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) گفته و وصيّت كرده بود!رسول خدا (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) كه مسئوليّت حفظ و بقاي دين بعد از خود را نيز برعهده داشت، در آخرين سال حيات خود، در حجّةالوداع، بار ديگر با نداي «مَنْ كنتُ مولاه فهذا علي مولاه...» در ميان جمع كثيري از مسلمانان، اين امر عظيم را به انجام رسانيد و با ايشان اتمام حجت كرد، امّا عملكرد آنان در فاصله ي كمي بعد از وفات پيامبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) نشان داد كه گويي اصلاً غدير نبوده است، پيامبر را در آن صحنه نديده اند و كلام اش را نشنيده اند!آري، پيامبرِ متصل به وحي و تعيين شده از جانب خدا، غايب است و آن چه براي بسياري ظهور دارد، حاكمي است كه از پيش خود رأي و نظري دارد و ديگران نيز در كنار او رأي و نظري اند!به گزاف نگفته ايم، اگر بگوييم؛ جامعه ي آن روز، پيامبر (صلّي اللّهُ عليه و

آله و سلّم) را آن گونه كه بايد، نشناخت، چون نشناخت، اطاعت نكرد و چون اطاعت نكرد، سودي نبرد.بعد از وفات پيامبر (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم)، آن روز كه علي (عليه السّلام) به همراه زهرا (عليهاالسلام) به در خانه ي مهاجران و انصار رفت و از آنان براي ياري خود و دفاع از حق امامت دعوت كرد، كسي نداي او را اجابت نكرد... تا آن جايي كه امامي كه براي ساختن جامعه ي بشري آمده بود، بيست و پنج سال در اطراف مدينه، نخل خرما كاشت و قنات حفر كرد! گويا، جامعه ي آن روز، انساني براي ساخته شدن ندارد و با امام خود معامله ي غايب را مي كند!آنگاه كه مردم، خود، از ظلم و تبعيض خلفا به ستوه آمدند و به در خانه امام ريختند و با او بيعت كردند، همانان، چون امام، حكومت و ولايتي را كه ايشان انتظار داشتند، به صاحبان امتيازات اِعطا نكرد، بر وي شمشير كشيدند و جهل را به راه انداختند، و چون در جنگ با معاويه، قرآن ها بر سر نيزه شد، نصيحت هاي آن قرآن مجسّم، در گوش هاي سنگين شان اثر نكرد و گفتند: «اي علي! يا بگو مالك اشتر بازگردد و يا با تو خواهيم جنگيد.»!آري، امام (عليه السّلام) در صفين، از جمعي از لشكريان خود، شكست خورد كه اساساً تفاوتي با لشكريان معاويه نداشند! آنان، بعد از نتيجه ي حكميت، اهداف شيطاني خود را با زمزمه هاي قرآني آميختند و در برابر امام خويش، نهروان را به راه انداختند.امام، بعد از پيروزي بر نهروانيان، آنان را به جنگ با معاويه طلبيد، بهانه آوردند و تخلّف كردند تا آن جا كه امام (عليه السّلام) فرمود:لَوَدَدْتُ

أنّي لَمْ أَرَكُم و لَمْ أعرفكم؛ [9] اي كاش شما را نديده بودم و نمي شناختم! بارالها! مرا از اينان بگير و بَدان را برايشان بگمار و آنان را از من بگير و قهر از آنان را به من عنايت كن. [10] .در عصر امام مجتبي (عليه السّلام) نيز همين سپاهيان، لشكر امام بودند كه به راحتي، با پول معاويه، تطميع مي شدند و امام را تنها مي گذاشتند... آن چنان كه امام، تنها راه افشاي چهره دروغين معاويه را در صلح با او ديد، گرچه حتّي بسياري از نزديكان امام، اين پيروزي بزرگ را درك نكردند و با ايشان، به اين تعبير سخن گفتند: «السلام عليك يا مذلّ المؤمنين»!چون زمان به عصر امام حسين (عليه السّلام) رسيد، در حالي كه پاي حتّي يك نفر از لشكريان شام به كربلا نرسيده بود، امامِ مسلمانان، در مقابل هماناني قرار گرفت كه براي وي نامه فرستاده بودند و از او دعوت كرده بودند...امام سجاد (عليه السّلام) نيز بالاترين معارف و مفاهيم دين را در قالب دعا بيان مي كرد؛ چرا كه جامعه، بستري براي شنيدن اين معارف نبود.زمان امام باقر و امام صادق (عليهماالسّلام) گرچه زمينه را براي بهره گيري علمي از اين دو بزرگوار بسيار مساعد مي بينيم، امّا بسياري از انبوه حاضران در مجلس امام، كساني هستند كه هم به جلسات مالك بن انس مي روند و هم نزد امام صادق (عليه السّلام) مي آيند و تفاوتي هم ميان اين دو حس نمي كنند! همانان كه خود، قطره اي از درياي علم امام را بر گرفتند، در مقابل او مكتب ساختند!امام رضا (عليه السّلام) در شهر نيشابور، همه حقيقت دين رادر يك جمله بيان فرمودند. گفتند: «كلمة لاإله إلّاالله حصني

فَمَنْ دخل حصني أمن من عذابي بشرطها و شروطها و أنَا من شروطها.».در اين مقارنه ي زيبا و پر معناي توحيد و ولايت، غربت و غيبت امامت در جامعه ي آن روز را متذكر شدند، به طوري كه اگر مردم عالم، همين يك كلام را مي فهميدند و عمل مي كردند، هدايت مي شدند.از زمان امام جواد (عليه السّلام) تا زمان امام حسن عسكري (عليه السّلام) اين نشناختن و عدم توجّه و بهره گيري، بيش از هر زمان ديگري، مشهود است. همين كه تاريخ، خالي از بسياري از رفتارها و عملكردهاي اين بزرگواران است، خود، شاهد اين مدّعا است كه جامعه اي كه مي بايست به رفتار و حركات امام و هاديِ خود توجّه مي كرد، الگو مي گرفت و نقل كرد، نگاه اش به سمت امام نبوده است و با او معامله يك غايب را كرده است!با كمي تدبّر در اين نمونه ها، در مي يابيم كه مردم، تا در كنار ائمه بودند، معناي نياز به امام را درك نمي كردند، گرچه هرگاه به مشكلي جدّي بر مي خوردند، از خلفا گرفته تا مردم عادي، به ائمه (عليهم السّلام) رجوع مي كردند، امّا اين رجوع، هميشگي و داراي پشتوانه معرفتي نبود؛ چرا كه هيچ وقت به امام، به عنوان تنها راه هدايت و نجات، نمي نگريستند. (همچون بسياري از انسان هاي امروز)اين، همان است كه حضرت امير (عليه السّلام) در روايتي مي فرمايد:«اللّهم... إنّكَ لاتخلي أرضك من حجةٍ لك علي خلقك ظاهرٍ ليس بالمطاع أوْ خائف مغمور... [11] .بارالها! تو، زمين ات را از حجّت بر خلقت، خالي نمي گذاري. او، يا ظاهر و آشكار است، ولي مطاع مردم نيست و يا خائف و ناشناخته است.بنابراين، غيبت، در مفهوم نشناختنِ امام، صبغه ي روشن تاريخ امامت است. به همين دليل،

آن گاه كه جوامع بشري، از امام روي گرداندند و نخواستند اطاعت كنند تا بهره ببرند، اراده ي الهي، بر اين تعلّق گرفت كه اين بار، رويِ امام از جامعه پنهان داشته شود تا بشريتِ محتاج و نيازمند به امام، اين نياز را درك كند: «إذا غضب الله تبارك و تعالي علي خلقه نهانا عن جوارهم [12] ؛ وقتي خداوند متعال، بر خلق اش غضب كند، (اهل بيت) را از جوار آنان دور مي كند.».پس غيبت، حاصل رفتارها و عملكرد بشريّت بوده است و تغيير و اصلاح اين رفتارها، مي تواند خود، مهم ترين عامل ظهور باشد.به عبارت ديگر، ظهور، با تغيير و دگرگوني فكري و عملي ما صورت مي گيرد؛ چرا كه «إنّ الله لايغيّر ما بقوم حتّي يغيّروا ما بأنفسهم» [13] ؛ خداوند، سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر اينكه خود را تغيير دهند.نكته اي كه نبايد فراموش كنيم، اين است كه گرچه غيبت، سلب نعمت ظهور و ديدار امام است و در واقع، اثر بي توجّهي ها و غفلت هاي بشريّت بوده است، امّا از بُعد ديگر، مقدّمه ي يك كمال است؛ چرا كه غيبت، مي تواند مقدّمه ي يك احساس نياز در مردم باشد.بهتر است براي روشن شدن مطلب مثالي بزنيم. انساني را در نظر بگيريد كه در خانه ي خود، آب رواني را در اختيار دارد، به طوري كه هر زماني كه بخواهد مي تواند از آن آب بهره مند گردد، امّا او، مادامي كه در كنار آب بوده است، قدر آن را ندانسته و استفاده ي لازم را از آن نكرده است، امّا همين انسان، چون آب قطع گردد، احساسي در او زنده مي شود. آن احساس، نياز به آب است. اين احساس به صورت

يك امر جدّي و واقعي، در درون اش ظهور مي كند، به طوري كه اگر محروميّت ادامه يابد، فشار تشنگي و... او را وا مي دارد كه به حركتي بينديشد و براي دست يابي به آب، تلاش كند و از همه ي ابزارهاي ممكن، براي رسيدن به آب كمك مي گيرد و ديگران را به ياري مي طلبد، حتّي جان خويش را به خطر مي افكند تا شايد جرعه آبي براي رفع تشنگي بيابد.در تحمّل اين رنج ها و سختي ها، به باور ديگري، درباره ي آب دست مي يابد. در اثناي كار كه با مشكلات دست و پنجه نرم مي كند و نم ناكي زمين، به واسطه ي نزديكي به آب را حس مي كند، قشنگي اش بيش تر مي شود و شوق رسيدن به آب، همه ي وجودش را در بر مي گيرد.حالِ انسانِ عصر غيبت نيز چنين است. وجود امام، آب حياتي بود كه تاريخ گذشته، آن طور كه شايسته بود، نسبت به آن احساس عطش نكرد و از آن بهره نبرد. جامعه ي بشري، بايد مي فهميد كه قرآن بايد در كنار وليّ خدا باشد و آن چه مي توانست به بشريّت در درك اين معنا كمك كند، نفسِ مسئله ي غيبت بود.غيبت، عامل يك تلاش ويژه در فهم دين مي گردد، نه اين كه حاصل اين تلاش، مي تواند جايگزين ظهور امام باشد، امّا مي تواند باعث گردد كه در يك محدوده اي، مردم، به طور جدّي، به دين بينديشند، و براي دست يابي به آن، تلاش كنند و با واقعيّت ها روبه رو شوند تا در نهايت، به نقطه اي نزديك شويم كه عدّه اي، امام را درك كنند و بخواهند كه از او اطاعت كنند. لذا شك نداريم كه اگر امروز، ظهور امام تحقق يابد، سؤالات بسياري از مردم،

ديگر از سنخ سؤالاتي كه در آن عصر از حضرت امير (عليه السّلام) پرسيدند، نخواهد بود. [14] .بنابراين، غيبت، مي تواند احساس نيازي را در بشر زنده كند كه اگر واقعي باشد، همان مفهوم انتظار است. انتظار، هيچ چيزي جز احساس يك عطش و حركت براي رفع آن نيست. هر چه قدر كه جوامع بشري، پيچيده تر مي شوند، اين نياز و عطش، خود را بيش تر نشان مي دهند.در واقع، انتظار، مرحله اي از كمال بشر است كه مقدّمه اش، نياز، واقعيّت اش، تلاش و حركت براي دست يابي به راه هدايت و اطاعت آن است. به همين دليل است كه انتظار را «افضل العبادة» [15] ناميده اند.امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:مَنْ مات منكم و هو منتظر لهذا الأمر كَمَن هو مع القائم في فسطاطه؛ لا، بل كمَن قارع معه بسيفه؛ لا، والله! إلاّ كمَن استشهد مع رسول الله (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) [16] .هركس از شما بميرد، در حالي كه منتظر امر ظهور باشد، مانند كسي است كه با حضرت قائم (عليه السّلام) در خيمه ي ايشان بوده است؛ نه، بلكه، مانند كسي است كه همراه با حضرت شمشير بزند؛ نه، به خدا قسم! نيست مگر مانند كسي كه همراه رسول خدا (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) شهيد شده است.در همين باره مي توانيم بگوييم كه منتظر واقعي و مشتاق ظهور، كسي است كه از يك طرف، بيش تر به دنبال فهم دين و شناخت آن است و از طرف ديگر، پيوندي گسست ناپذير با اهداف و آرمان هاي امام موعود خود دارد، به طوري كه در راه آن اهداف، گام برمي دارد و جهت گيري ها و گرايش هايش در چهارچوب آن اهداف شكل مي گيرد. جامعه ي منتظر، اگر انتظاري

راستين و صادقانه داشته باشد، دست كم، در حوزه ي خود، سعي در رفع مشكلات و ناساماني هاي مردم مي كند و خواسته ها و آرمان هاي امام موعود را در محيط خود تحقّق مي بخشد. بنابراين، انتظار راستين فرج، خود، فرج و گشايشي است در فهم دين، از يك طرف، و در اصلاح كار جامعه و مردم، از طرف ديگر، و اين است معناي حديث: «انتظار الفرج من الفرج». [17] .انتظار، خود، فرج و گشايش نيست، امّا اگر حقيقي باشد، بخشي از فرج خواهد بود؛ چرا كه معنايش اين است كه كساني، در جهت فهم دين گام بردارند و به آن عمل كنند و جامعه را به آن سمت سوق دهند، و در نهايت، به آن درجه اي برسند كه بخواهند امام را اطاعت كنند، همان چيزي كه در زمان ظهور ائمه در گذشته بسيار كم بود.امري كه در كنار همه ي اين تلاش ها و حركت ها، نقش اساسي دارد، مسئله ي دعا در حق ظهور است. روشن است كه دعا، نبايد لقلقه ي زبان باشد؛ چرا كه دعاي فرج، بدون حركت و تلاش، به مصداق «الداعي بلا عملٍ كالرامي بلاوتر» [18] سودي نخواهد داشت.انتظار، هيچ چيزي جز نشان دادن احساس نياز نيست و اين نشان دادن، راه هاي متفاوتي دارد كه حركت و كوشش براي شناخت دين و عمل به آن، يكي از نمودهاي آن است و نمود ديگر، دعا و تفرّج براي فرج است. فرمودند:«اكثروا الدعا بتعجيل الفرج؛ فإنَّ ذالك فرجكم؛ [19] براي تعجيل فرج زياد دعا كنيد؛ زيرا، همين، فرج شما است.».بنابراين، هرگاه مردم، احساس نياز كنند و اين نياز را در عمل نشان دهند، وعده ي الهي تحقّق خواهد يافت. در آن زمان،

بزرگ ترين بهره اي كه مردم منتظِر از امام غايب مي برند، آن است كه ذكرش و يادش، آنان را رشد مي دهد و تفكّر و آگاهي آنان را ارتقا مي بخشد.در واقع، ما، در انتظار يك بذري كه در آينده كاشته شود و درختي پديد آيد و ميوه اي به بار دهد، نيستيم، بلكه ما، انتظار ميوه اي رسيده را مي كشيم كه هر لحظه مي تواند در دستان ما باشد.بنابراين، انتظار ظهور، دور از دسترس نيست. انتظار، در تمامي لحظه ها است، لحظاتي كه در آن، اميدي نهفته است كه مي تواند مانع از گناه و عامل شوق به طاعت و بندگي خدا و مقاومت و پايداري در مقابل ناملايمات باشد.

پاورقي

[1] ذاريات: 56.

[2] بحارالأنوار، ج 23، ص 89.

[3] زيارت جامعه ي كبيره.

[4] اصول كافي، ج 1، باب 4، ج 10.

[5] در بعضي روايات، دو حجت، از جانب خداوند، براي مردم ذكر شده است: حجّت ظاهري، يعني انبيا و رسل و ائمه (عليهم السّلام)، و حجّت باطني يعني عقل (تحف العقول، ص 285، امام موسي بن جعفر (عليه السّلام)). از اين جهت، كساني با الهام از مضامين چنين احاديثي، «حجّت»، را در حديث بالا، به «عقل» معنا كرده اند، در حالي كه حتّي اگر در صدد جمع احاديث باشيم، لازم است حجّت را در مفهوم كلّي آن، يعني ظاهري و باطني، هر دو، تفسير كنيم؛ چرا كه در حديث، هيچ قرينه اي، جهت تخصيص دادن «حجّت» به «حجّت باطني» يعني - عقل - وجود ندارد و در صورتي كه كلّي معنا كنيم، ضرورت وجود حجّت ظاهر ظاهر (امام) همچنان باقي است. به علاوه، احاديث ديگري وجود دارد كه ما را در تفسير «حجّت» به «امام»، مطمئن مي سازد كه به

نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم. نياز عقل به وحي و حجّت ظاهري، خود، مطلب جداگانه اي است كه در جاي خود قابل اثبات است. 1- قال الصادق (عليه السّلام): «والله! ما ترك الله الأرض منذ قبض آدم إلّا فيها إمام يهتدي به إلي الله عزّوجلّ و هو حجّةالله عزّوجلّ علي العباد.». «بحارالأنوار، ج 23، ص 23، ح 27.» 2- قال الصادق (عليه السّلام): «لولم يبقِ في الأرض إلّا رجلين لكان أحدهما الحجة.».«بحار، ج 23، ح 24».

[6] بحارالأنوار، ج 102، ص 215.

[7] بصائر الدرجات، باب 16، ح 1.

[8] بحارالأنوار، ج 52، ص 92.

[9] نهج البلاغه، خ 27. [

[10] نهج البلاغه، خ 25.

[11] اصول كافي، كتاب الحجة، باب النادر في حال الغيبة، ح 3.

[12] اصول كافي، كتاب الحجة، باب في الغيبة، ح 31 (امام باقر (عليه السّلام)).

[13] رعد: 11.

[14] زماني كه حضرت امير (عليه السّلام) بر منبر فرمود «سلوني قبل أن تفقدوني»، شخصي برخاست و پرسيد: «در سر و روي من، چند مو وجود دارد؟».

[15] منتخب الأثر، فصل 10، باب 2، ح 16.

[16] بحارالانوار، ج 52، ص 126، ح 18.

[17] بحارالأنوار، ج 52، ص 130.

[18] دعا كننده، بدون حركت و عمل، مانند كمال بدون زه است. بحارالأنوار، ج 93، ص 312.

[19] كمال الدين، باب 45، ح 4.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109