غيبت امام زمان (عج)

مشخصات كتاب

نويسنده : واحد تحقيقات موسسه جهاني سبطين

ناشر: موسسه جهاني سبطين

معجزه ناپيدايي

ممكن است اين قدرت استتار و اختفا از برابر ديدگان را معجزه اي از معجزات حجّت خدا و وليّ او امام مهدي _ ارواحنا فداه _ بدانيم، زيرا معجزه آن است كه ديگران از آوردن آن ناتوان باشند.معجزه نوعي مبارزه طلبي با طبيعت نيز هست و همانگونه كه تفسير و تحليل اعجاز در پرتو قوانين مادّي و طبيعي ممكن نيست، استتار و اختفاي وجود گرامي امام مهدي _ ارواحنا فداه _ نيز با اين مفهوم و بيان، از مسائل معنوي و حقايق، فراتر از جهان مادّه و طبيعت است و آن حضرت در پرتو اين قدرت خدادادي مي تواند هرگاه اراده فرمود در برابر ديدگان، ظاهر و آشكار گردد و هرگاه خواست پنهان و ناپديد.احتمال ديگر اين است كه: آن حضرت با همان قدرت اعجاز، در ديدگان نظاره گر، به گونه اي تأثير و تصرّف نمايد كه آنان نتوانند جمال دلآراي او را بنگرند و اين كار از اولياي خدا كه داراي قدرت تصرّف در جهان آفرينش هستند، بعيد نيست.

معناي غيبت و چگونگي آن

غيبت را مي توان در اينجا به چند معني تفسير كرد:1 _ نخست بدين مفهوم كه آن حضرت در درون جوامع بشري زندگي نمي كند و در دسترس مردم نيست _ تا بسان ديگر انسانهاي عادي هر كس خواست او را ببيند و آشنا و بيگانه و دوست و دشمن او را ملاقات كنند _.2 _ دومين معناي غيبت اين است كه: حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ در ميان همين جامعه و همين انسانهاست اما به قدرت خدا هرگاه اراده كند از برابر ديدگان آنان غايب مي گردد و ديدگان مردم _ با اينكه

آن حضرت موجود و حاضر است _ او را نمي بينند; همانگونه كه موجودات ديگري چون فرشتگان، ارواح و... را _ با اينكه به نص قرآن شريف همه در ميان جامعه ها هستند و در اين جهان موجودند، اما نمي بينند.3 _ سومين معناي غيبت اين است كه آن حضرت در ميان مردم و جامعه زندگي مي كنند و حتي بنا بر رواياتي افراد جامعه آن حضرت را رؤيت مي نمايند در حالي كه وي را نمي شناسند.آنچه بديهي ست و بنا بر احاديث ضروري مي باشد اينكه معناي نخست به طور كلي و عمومي قابل پذيرش نيست. چه آنكه او ولي خدا و هادي و راهنماي حق خواهان است در نتيجه مي بايست به هنگام بروز ضرورتها و مصلحتها در جامعه مؤثر باشد، زيرا او براي انسان و هدايت او مأموريت يافته است. لذاست كه آنچه از احاديث ائمه هدي _ عليهم السلام _ استفاده مي شود. آميزه اي از معناي دوم و سوم است. هم هست _ براي مشتاقان سالك _ و هم نيست، _ در نظر ظالمان و بد خواهان _ در اين باره به سه آيه از قرآن كريم و سخنان ذيل آن اشاره مي كنيم.1_ خداوند در قرآن مي فرمايد: (وجعلنا من بين أيديهم سدّاً ومن خلفهم سدّاً فأغشيناهم فهم لا يبصرون). [1] .وما در برابر آنان ديواري كشيديم و در پشت سرشان (نيز) ديواري و بر ديدگانشان نيز پرده اي افكنديم تا نتوانند بنگرند و ببينند.در مورد اين آيه مفسّرين از «عبداللّه بن مسعود» روايت كرده اند كه: حق ستيزان قريش بر درب خانه پيامبر _ صلّي اللّه عليه

وآله وسلّم _ گرد آمدند تا با او درگير شوند، آن حضرت با نام خدا از خانه خارج گرديد و مشتي خاك بر سر و روي آنان پاشيد و آنان با اينكه حاضر بودند آن حضرت را نديدند.و نيز از «ابن عباس» آورده اند كه: قريش درب خانه پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ اجتماع نمودند و گفتند: «اگر محمّد بخواهد داخل خانه شود، همگي بصورت يكپارچه بر ضد او بپا خواهيم خواست».امّا پيامبر گرامي _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ وارد شد و خدا در برابر ديدگان و پشت سر آنان ديواري قرار داد كه آنان پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ را نديدند. پيامبر نماز خواند و به خانه بازگشت و مشتي خاك بر سر و روي آنان پاشيد و آنان آن وجود گرانمايه را نديدند. هنگامي كه پيامبر از آنجا گذشت، قريش خاك و گرد و غبار را كه در هوا پراكنده بود ديدند و گفتند: «اين همان سحر و جادوي «ابن ابي كبشه» [2] يعني محمّد _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ است». [3] .طبري، در تفسير آيه ي مباركه روايتي آورده است كه: ابو جهل گفت: «اگر محمّد را ببينم، چنين و چنان مي كنم». كه اين آيه شريفه نازل گرديد:(إنّا جعلنا في أعناقهم أغلالاً فهي إلي الاذقان فهم مقمحون وجعلنا من بين أيديهم سدّاً ومن خلفهم سدّا...). [4] .ما در گردنهاي آنان غلهايي قرار داديم، از اين رو، سرهايشان بسوي بالاست و نمي توانند پايين بياورند. و ما در برابر آنان، ديواري كشيديم و در پشت سرشان (نيز) ديواري و بر ديدگانشان نيز

پرده اي افكنديم تا نتوانند بنگرند و ببينند.عكرمه كه اين روايت را آورده است مي گويد: پس از فرود آمدن اين آيه ي شريفه قريش به ابو جهل مي گفتند: «اين محمّد است». امّا او، آن وجود گرانمايه را نمي ديد و مرتب مي گفت: «كو؟ كجا؟... محمّد كجاست؟» [5] .2 _ خداوند مي فرمايد: (وإذا قرأت القرآن جعلنا بينك وبين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً). [6] .(اي پيامبر!) هنگامي كه تو قرآن تلاوت نمايي، ما ميان تو و آناني كه به قيامت ايمان ندارند، پرده اي ستبر قرار مي دهيم.در تفسير اين آيه ي مباركه آمده است كه منظور از: (الّذين لا يؤمنون بالآخرة) عبارتند از: «ابو سفيان»، «نضر بن حرث»، «ابو جهل»، و «امّ جميل» همسر ابو جهل كه نسبت به پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ شرارت بيشتري مي كردند و خداوند پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ را به هنگام تلاوت قرآن از برابر ديدگان آنان پوشيده مي داشت، آنان به سراغ حضرت مي آمدند و از كنارش مي گذشتند امّا او را نمي ديدند.نكته اي كه در اينجا جلب نظر مي كند و انسان را به شگفتي وا مي دارد اين است كه قرآن مي فرمايد: (حجاباً مستوراً) پرده اي نهان و ناپيدا.آري! ممكن است انسان در پس پرده اي باشد و ديگران با وجود ديدن آن پرده ي او را نبينند، اما قرآن بر اين نكته رهنمون است كه خداوند پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ را در پس پرده اي مصون و محفوظ نگاه مي داشت كه دشمنان شرارت پيشه نه

پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ را مي ديدند و نه آن پرده را، گويي هر دو از نظر آنان پوشيده بود.نكته ي ديگري كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه واژه (وجعلنا) در آيه نشانگر قدرت بي كران خداست و بيانگر اين واقعيت كه «ما» در برابرشان ديواري قرار داديم...و يا اينكه «ما» ميان تو اي پيامبر و كساني كه ايمان به قيامت ندارند، حجابي ناپيدا افكنديم... كه به قدرت الاهي تأكيد دارد.3 _ هم چنين خداوند در داستان سامري مي فرمايد: (قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرسول فنبذتها...). [7] .سامري گفت: من چيزي ديدم كه آنان نمي ديدند، مشتي از خاكي كه نقش پاي آن فرستاده ي خدا بر آن بود برگرفتم و در آن پيكر افكندم....در اين آيه ي شريفه، سخن از گفتگويي است كه ميان موسي _ عليه السلام _ با سامري، آن گوساله سازِ منحرف، جريان يافته است كه قرآن اينگونه از آن گزارش مي دهد:(فأخرج لهم عجلاً جسداً له خُوار). [8] .و سامري براي بني اسرائيل تنديس گوساله اي را ساخت كه نعره ي گاوان را داشت...موسي _ عليه السلام _ از او پرسيد:(... فما خطبك يا سامري، قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرسول فنبذتها...) [9] .«و تو اي سامري! اين چه كاري بود كه كردي؟»او پاسخ مي دهد: «من چيزي ديدم كه آنها نمي ديدند، من مشتي از خاكي كه نقش پاي آن فرستاده خدا، بر آن بود برگرفتم و در آن پيكر بي روح افكندم....مفسرين در اين مورد آورده اند: «سامري، جبرئيل را

در شكل انساني ديد كه پياده يا بر مركبي از مركبهاي بهشتي سوار است و پيام خدا و وحي او را بر موسي _ عليه السلام _ مي آورد; در اين هنگام مشتي از خاك پاي او را برداشت و آن را بر آن پيكر بي روح افكند كه بر اثر آن حيات در آن اسكلت بي جان پديد آمد».به عبارت ديگر: منظور مفسرين اين است كه «سامري» فرشته وحي را در حالي ديد كه هيچ كس از بني اسرائيل كه حاضر بودند، نديدند و هدف ما از ترسيم اين آيه ي مباركه اين است كه در نگرش قرآني ممكن است پديده و موجودي چون فرشته ي وحي براي انبوه ديدگان مخفي و ناپيدا باشد و براي برخي در همان حال و هوا، آشكار و ديدني.

فلسفه غيبت

جاري با سنت خدا

آنچه از منابع حديثي و تاريخي بدست مي آيد آنكه خداوند در طول تاريخ بر سنتي استوار هميشه اصرار داشته است و در ميان هر قوم و ملتي آن را به حركت آورده و به گونه اي عينيت بخشيده است و آن پنهان سازي معلمان و مربيان راستين بشريت از ديده ها بوده است. از اين قانون ژرف امت اسلام نيز استثنا نبوده و به غيبت آخرين امام خود گرفتار آمده است. در اين باره به رواياتي اشاره كرده ايم:محمد بن مسلم مي گويد: خدمت امام محمّد باقر _ عليه السلام _ رسيدم تا درباره ي قائم آل محمّد _ عليهم السلام _ از آن حضرت پرسشي كنم. پيش از آنكه من سؤال بنمايم فرمود: اي محمد بن مسلم: در قائم آل محمّد _ عليهم السلام _ پنج شباهت

[سنت] از پيغمبران است: شباهت با يونس بن متي و يوسف بن يعقوب و موسي و عيسي و محمّد صلوات اللّه عليهم.شباهتي كه به يونس دارد غيبت اوست كه بعد از پيري بصورت جواني نزد قومش بازگشت.شباهت او به يوسف غيبت و پنهاني او حتي از نزديكان و مردم و ديگر برادرانش و هم چنين رنجي كه كار وي براي پدرش يعقوب پديد آورده بود; با اينكه مسافت بين او و پدرش و خويشاوندان نزديك بود.شباهتي كه از موسي دارد ترس ممتد وي از مردم و غيبت طولاني و پنهان بودن ماجراي ولادتش، و پنهان گشتن پيروان او بواسطه ي آزار و خواري كه بعد از وي به نهايت رسيد; تا آن هنگام كه خداوند عزّ وجلّ فرمان ظهور او را صادر كرد و بر دشمنانش پيروز و مؤيد داشت.شباهت وي به عيسي اختلافي است كه مردم درباره ي او دارند، زيرا جماعتي گفتند: او متولد نشده; و عده اي گفتند: او مرده است; و گروهي گفتند: او را كشتند و بدار زدند.و اما شباهتي كه به جدش محمّد مصطفي _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ دارد: قيام بشمشير و كشتن دشمنان خدا و رسول و جباران و گردن كشان و پيروزي وي بوسيله ي شمشير و ترسي كه در دلها پديد مي آورد، از جمله علامات قيام او خروج سفياني از جانب شام و شخص يمني از يمن و صداي آسماني در ماه مبارك رمضان و نداكننده اي است كه او را بنام و نام پدرش صدا مي زند. [10] .عبداللّه بن سنان مي گويد: از حضرت صادق _ عليه السلام _ شنيدم،

مي فرمود:در قائم _ عليه السلام _ علامتي از موسي بن عمران وجود دارد. عرض كردم: آن علامت چيست؟ فرمود: پنهان بودن ولادت و غيبت او از قومش. پرسيدم: موسي چند مدت از خويشان و قوم خود غائب گرديد؟ فرمود بيست و هشت سال! [11] .شيخ صدوق از زيد شحام روايت نموده كه حضرت امام جعفر صادق _ عليه السلام _ فرمود:صالح پيغمبر مدتي از نظر قومش غائب شد. وي در روز غيبت مردي كامل و داراي شكمي هموار و اندامي زيبا و محاسني انبوه و گونه هاي كم گوشت، ميانه بالا و متوسط القامه بود; ولي چون بسوي قوم بازگشت تغيير كرده بود و او را نشناختند در موقع بازگشت وي مردم سه دسته گشتند: يكدسته منكر وي شدند و دسته اي بشك افتادند، و دسته ديگر يقين داشتند كه او همان صالح پيغمبر است.... [12] .پيامبر اكرم _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ فرمودند:«كائنٌ في أُمّتي ما كان في بني إسرائيل حذو النّعل بالنّعل والقذّة بالقذّة! وانّ الثاني عشر من ولدي يغيب حتّي لا يري!». [13] .«آنچه در ميان بني اسرائيل واقع شده در ميان امّت من نيز مو به مو واقع خواهد شد. دوازدهمين [امام كه اوست] فرزند من، از ديده ها غايب مي گردد و ديده نمي شود».آنچه كه در ميان بني اسرائيل روي داده و موجب سرگرداني و حيرت آنها شده بود، غيبت نخستين سبط آنها «لاوي بن بَرخيا» بود كه مدتي بس دراز غيبت كرد و سپس به سوي قوم خود بازگشت و دين خدا را بعد از مندرس شدن ديگر بار زنده ساخت. با پادشاه ستمگري به

نام «قرسيطا» جنگ كرده، بر او پيروز شد. به علاوه حوادثي در ميان آنها روي داد كه با حوادث امت اسلامي هم گوني فراوان داشت، كه يكي از آنها انتظار ظهور حضرت مسيح _ عليه السلام _ است كه از روز شنيدن نويد آن تا به امروز انتظار مي كشند.

حفظ جان امام

هرگاه گروهي از شيعيان گرداگرد يكي از امامان معصوم _ عليهم السلام _ گرد آمده، از خرمن علمش خوشه اي چيده اند; بر ستمگران زمان سخت آمده، آتش حسد و كينه شان شعلهور شده، با تمام نيرو براي خاموش كردن آن مشعل هدايت همت گماشته اند.هنگامي كه به روايات پيامبر و اهل بيت _ عليهم السلام _ در مورد امام عصر _ ارواحنا فداه _ مي نگريم; به اين نكته تصريح شده است كه: حكمت غيبت طولاني آن وجود گرانمايه به فرمان خدا، صيانت از جان گرامي و حيات پر بركت او براي تحقّق يافتن نويدها و بشارتهاست.چرا كه ما مي دانيم دو رژيم سياهكار عثماني و عباسي و ديگر حكمرانان خودكامه اي كه در طي قرون و اعصار در كشورهاي اسلامي بويژه خاورميانه حكومت مي كردند، همواره تمامي تلاش و كوشش ارتجاعي خود را در راه از ميان برداشتن آن مصلح بزرگ جهاني بكار گرفتند; بويژه پس از دريافت اين حقيقت كه او طبق آيات و روايات همان اصلاحگر پر شكوهي است كه پايه هاي قدرت ظالمانه ي آنان را به لرزه در خواهد آورد و كاخ بيداد ايشان را منهدم مي سازد و آنان را از تسلط ظالمانه بر سرنوشت بندگان خدا و سرزمين آنان باز خواهد داشت.پس از هجوم مأموران خلافت عباسي

به خانه ي امام حسن عسكري _ عليه السلام _ و جستجوي فرزند و جانشين آن امام، روشن گشت كه خطري جان امام آينده را تهديد مي كند; خطري بس سهمگين. اين هجوم و پيگيري _ در پيدا كردن مهدي _ ارواحنا فداه _، ايجاب مي كرد تا براي نگهداريِ جان باقيمانده ي سلسله ي امامت و سلاله ي نبوّت، و مصلح بزرگ بشريت اقدامي بس جدي به عمل آيد. در امر غيبت امام دوازدهم و علل آن مسائل بسياري وجود دارد. يكي از علتهاي ظاهري و ملموس آن همين چگونگي و پيشامد بود، كه از سوي دشمنان طراحي شد، و امر عظيم «غيبت» را در پي داشت. در احوالي كه ياد شد ضمن مقارناتي زمينه ي ناپديدي امام از نظرها فراهم آمد. و دوازدهمين هادي، به فرمان الاهي و به قدرت و حكمت خدائي از نظرها پنهان گرديد.

قدرشناسي

ديگر از راز و رمزهاي پيچيده ي نهان زيستي امام مهدي _ ارواحنا فداه _ بازشناسي ارزش و اهميت حضور امام معصوم در عرصه هاي مختلف جامعه بشري است. چو آنكه اين نعمت ناديده انگاشته شد، حرمان از جانب حق عزّ وجلّ ناشكران را لازم آمد; زيرا:قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيدتا ارزش او بازشناسي شود و اين نعمت عظيم طالب و خواهان واقعي يابد!از اين روست كه بازگشت اين نعمت _ به هنگام ظهور _ چون خورشيدي كه از كرانه ي غروب خود سر بر آورد، مانند شده است. [14] .و اين بدان معناست كه ناپديد شدن اين خورشيد هدايت ريشه يافته از امور اجتماعي بسياري است كه يكي از مهم ترين

آنها بي توجهي و قدرناشناسي از مقام ولايت و شخص ولي اللّه و امام معصوم زمان وكناره گيري از درياي بي كران دانش و حكمت و معارف او و سرتافتن از تربيت خداگونه وي و روي آوري به مظاهر پوچي و تباهي است; و بدين علت است كه چنين گوهري از كفها ربوده شده و تا هنگام خواهش صادقانه انسانها باز پس نمي گردد.البته اين تنها موردي نيست كه بين خلق و خالق چنين داد و ستد مي شود; بلكه از ديرباز چنين بوده و در زندگاني بسياري از پيام آوران و فرزانگان الاهي اين نهان زيستي را با همين منظور مي توان مشاهده نمود. چنانچه در گفتار معصومان بدان اشاره رفته و حكمت غيبت امام مهدي _ ارواحنا فداه _ و انبياي الاهي را همانند دانسته اند. [15] .حال نيز چنانچه درباره پيام آوران پروردگار مي يابيم كه چون ملتها خواهان سامان يافتن واقعي جامعه خويش شدند و اصلاح حقيقي را از پروردگار طلب كردند و در آن اصرار و الحاح نمودند، آن گونه كه ملت به ستوه آمده ي بني اسرائيل كردند و راهبر راستين خويش را تمني داشتند و از غفلت و حق فراموشي و قدرناسپاسي روي تافتند (چه آنكه موسي روزگاري در ميان آنان بود، ليك بناچار بدرود آن ديار گفت و تا سالها در مدين اقامت گزيد) پس آنگاه نعمت رهبري الاهي آنان را در بر گرفت و به سعادت نايل آمدند و خرمي دنيا را با شادكامي عقبي در هم آميختند.بنابر آنچه پيش تر گفتيم نعمت حضور امام زمان _ ارواحنا فداه _ از همان كرانه كه غروب نموده

طلوع خواهد كرد; و آن افق بازشناسي مقام و ارزش امام و احساس نياز جدي به وي در تمام عرصه هاي مادي و معنوي است. در تأييد اين سخن به خط سير غيبت و ظهور آن امام معصوم مي نگريم كه چگونه حضور عيني ولايت به هنگام زندگاني ائمه هدي _ عليهم السلام _ تا امام هادي و عسكري _ عليهما السلام _ به غيبت امام مهدي _ ارواحنا فداه _ انجاميد; ليكن نه غيبت تمام عيار بلكه امام دستورات خود را توسط افرادي ويژه اعمال نموده و مردم نيز چالش هاي زندگي و روحي و جسمي خود را با رهبر خويش به همين ترتيب در ميان مي گذارند; تا آنكه اين مقدار محروميت جامعه را هشيار نساخت و اين هشدار باش آنان را به اقدامي جدي وا نداشت و بي توجهي و قدرناشناسي عمومي ادامه يافت و بلكه شتابي بيشتر گرفت و سپس غيبت كبرا آغاز گرديد و ارتباط با محور انسانيت به سختي گراييد و جز مؤمنان عاشق و پاكباخته محضرش را نيافتند و جوّ فراگير رو به انحطاط و دوري از امام خود نهاد و كار بدانجا رسيد كه:يكي گفت: مرده است!ديگر گفت: كشته شده!آن ديگر گفت: در كجا مسكن دارد؟!!و به يكبار نام و ياد او را از خاطرها زدودند و غيبت نيز به منتهي اليه انحطاط خويش رسيد.با توجه به آنچه گفتيم، آيا جامعه اي اين چنين ناسپاس و غافل تربيتي را در سايه پنهان سازي امام معصوم و رهبر الاهي و مربي دلسوز نمي طلبد تا سرانجام جاي خالي او را در عرصه هاي گوناگون زندگي خويش بيابد و

رفته رفته يادش را زنده دارد و نامش را گرامي شمارد و شوق وصال در سرش افتد و روي نياز به سويش آرد و دست تمني به دامنش درآويزد و در طلبش افتد و حضور او را در زندگي فردي خود بيابد و ظهورش را لحظه شمارد.آري! اين همان حركت به سوي ظهور اوست.اميد كه چنين باشيم!

آزمايش مردم

اشاره

امتحان و آزمايش يكي از حكمت هاي غيبت ولي زمان _ ارواحنا فداه _ مي باشد كه خود از سنتهاي الاهي است.خداوند، بندگان خويش را با آزمايش هاي گوناگوني به بوته ي امتحان مي سپارد; از اين رو كساني كه به خدا و پيام آورش و هر آنچه آن حضرت در مورد حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ آورده است، ايمان بياورند; ديگر درازي غيبت آن گرانمايه هر اندازه اي كه باشد و انتظار غمبار او هر چند طولاني گردد، از ثبات قدم و ايمان عميق و تزلزل ناپذير آنان نمي كاهد; اما نفاق پيشگان فرصت مناسبي براي استهزاء و ياوه گويي درباره اين انديشه ي والا و عقيده ي مقدس مي يابند و آيات قرآن و روايات پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ در اين مورد را به ديوار مي كوبند و همه را كنار مي گذارند كه اين منش باطل گرايان در همه ي عصرها و نسل هاست.از امام كاظم _ عليه السلام _ آورده اند كه در مورد غيبت حضرت مهدي _ عليه السلام _ فرمود:«انّما هي محنة من اللّه عزّ جلّ، امتحن بها خلقه...». [16] .غيبت آن حضرت، رنج و آزمايشي از جانب خداست كه بندگان خويش را بدان مي آزمايد.روشن است

كه معنا و مفهوم امتحان اين نيست كه خداوند از واقعيت كار بندگانش آگاه نيست و آنچه در درون دارند، تا آزمايش نكند نمي داند; نه هرگز! بلكه خداوند به هر چيزي داناست از آنچه در سينه ها مي گذرد آگاه است و چيزي بر او مخفي نمي ماند كه قرآن در اين باره مي فرمايد:(أحسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا وهم لا يفتنون ولقد فتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا وليعلمنّ الكاذبين...). [17] .آيا مردم پنداشته اند همانقدر كه گفتند: ايمان آورديم، به حال خود رها مي شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كساني را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينان را نيز مي آزمائيم) بايد علم خدا در مورد كساني كه راست مي گويند و كساني كه دروغ مي گويند، تحقّق يابد.حال اين آزمايش در قالبهاي گوناگوني طراحي خواهد شد:سختي هادين و ايمان

سختي ها

امام صادق _ عليه السلام _ خطاب به يار وفادارش «محمد بن مسلم» فرمود:پيش از قيام قائم نشانه هايي است كه خداوند آنها را ظاهر خواهد ساخت. محمّد بن مسلم پرسيد: آنها چيست؟ فرمود:آنها را خداوند چنين بيان فرموده است: (و شما را به سختيهائي چون ترس و گرسنگي و نقصان اموال و مرگ و آفات زراعت آزمايش مي كنيم و صبرپيشگان را بشارت ده). [18] .ولنبلونّكم: يعني امتحان مي كنيم شما مؤمنان را قبل از خروج قائم _ عليه السلام _.بشيء من الخوف: يعني بوسيله پادشاهان بني فلان، در آخر سلطنت آنها.والجوع: يعني با گراني قيمتها (و گرسنگي).ونقص من الأموال: يعني با كسادي تجارت و كمي در آمد.والأنفس: يعني با مرگهاي پياپي و ناگهاني.والثمرات:

يعني با كمي رشد زراعت.وبشّر الصّابرين: يعني نويد بده در آن زمان صبر پيشگان را با ظهور قائم و آن بعد از يك فتنه ي سخت و كمرشكن است، كه هر دوستي و خويشي را در هم مي ريزد. همسايه به همسايه اش هجوم برده گردنش را مي زند. و در چنين روزگاري زمين گير شويد و دست و پاي خود را تكان ندهيد (حركتي از خود نشان ندهيد)». [19] .

دين و ايمان

غيبت در زندگي پيامبران وجود داشته و در زندگي نامه ي آنان ضبط شده است و اين خود نوعي حكمت و آزمايش است.حضرت امام حسن عسكري _ عليه السلام _ مي فرمايد:«انّ ابني هو القائم من بعدي، وهو الذي يجري فيه سنن الأنبياء _ عليهم السلام _ بالتّعمير والغيبة. حتي تقسو قلوبٌ، لطول الأمد ولا يثبت علي القول به إلاّ من كتب اللّه عزّ وجلّ في قلبه ايمان، وأيّده بروح منه». [20] .پس از من، فرزندم، قائم (و صاحب امر دين و امامت) است. و او است كه مانند پيامبران، عمري دراز خواهد داشت، و غايب خواهد شد. در غيبت طولاني او دلهايي تيره گردد. فقط كساني در اعتقاد به او پاي برجا خواهند ماند، كه دل آنان به فروغ ايزدي رخشان باشد، و روح خدائي به آنان مدد رساند.امام باقر _ عليه السلام _ مي فرمايند:(مهدي) بعد از غيبت و حيرت ظاهر مي شود در اين دوران تنها كساني بر دين خود ثابت مي مانند كه در ايمان خود مخلص باشند و با روح يقين همراه و آنها كساني هستند كه خداوند از آنها درباره ي ولايت ما پيمان گرفته، و قلب آنها

را براي ايمان به محنت انداخته (گويي قلبها براي استقرار و ثبات ايمان دائم در حال كوشش است كه اين خود رنجي طاقت فرسا و رياضتي ست بزرگ) و آنها را با روحي از خود تأييد نموده است. [21] .

تا آمادگي

اشاره

از آنجا كه حضور امام مهدي _ ارواحنا فداه _ با ديگر امامان معصوم _ عليه السلام _ بنا بر تقدير الاهي هماهنگ نيست چه آنكه وي براي حركتي بزرگ و اصلاحي جهان شمول و عمراني همه جانبه تدارك شده است; و از اين روست كه ديگر امامان _ عليهم السلام _ هر يك بيعتي از ظالم دوران خود بر گردن داشته، ليكن او به منظور جنبش جهاني خود از اين قاعده استثناء است، تا بتواند هرگاه كه زمينه فراهم آمده و وظيفه خود را به انجام رساند. از اين روست كه تا فراهم آمدن زمينه ها پنهان گرديد چرا كه هر انقلاب و هر فعاليت اجتماعي به يك سلسله شرايط و موقعيت هاي عيني و خارجي بستگي دارد كه بدون فراهم شدن آن شرايط، نمي تواند به هدف خود نايل آيد.اگر چه قسمتي از شرايط و موقعيت هاي انقلاب امام مهدي _ ارواحنا فداه _ آسماني و خدائي است و جنبه آسماني دارد اما اجراي كلي مأموريت او به گرد آمدن شرايط عيني و خارجي وابسته است.همان گونه كه آسمان چشم براه ماند تا پنج قرن از جاهليت بگذرد و آنگاه نداي آخرين رسالت آسماني را از سوي پيامبر ما بشنود; اين انتظار يعني اجراي برنامه ي الاهي نيز مستلزم تحقق موقعيت هاي عيني و خارجي است; موقعيت هايي كه براي انجام يك دگرگوني

بزرگ لازم است يا عواملي است مانند محيط مساعد و فضاي عمومي مناسب و يا برخي ويژگيهاي جزئي كه جنبش دگرگوني بخش از لابلاي پيچ و خم هاي جزئي در جستجوي آن استسنت تغييرناپذير خداوند بر اين است كه اجراي انقلاب الاهي حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ نيز به موقعيت هاي خارجي و پذيرنده اي كه محيط مساعد و فضاي عمومي را براي درك و پذيرش انقلاب آماده مي سازد، وابسته باشد و به همين دليل هم بود كه اسلام پس از گذشت چندين سده از پايان يافتن كار انبياي پيشين و ايجاد خلأ تلخ چندين صد ساله ظاهر شد. خداوند با همه توانايي اش در هموار ساختن همه مشكلات راه رسالت پيامبر و ايجاد محيط مساعد براي ابلاغ اين رسالت نخواست چنين شيوه اي را بكار گيرد، بلكه با ابتلاء و آزمايش كه تكامل بخش انسانند، كار كلي انقلاب الاهي را به گونه اي طبيعي و بر بنيادها و عوامل اجتماعي صورت داد.

فرهنگي، رواني

از جمله اسرار غيبت امام _ ارواحنا فداه _ آن است كه در دوران غيبت ملل جهان به تدريج براي ظهور آن مصلح حقيقي و سامان دهنده وضع بشر آمادگي علمي و اخلاقي و عملي پيدا كنند، زيرا ظهور آن حضرت مانند ظهور پيامبران و ديگر حجتهاي خداوند نيست كه بر پايه اسباب و علل عادي باشد، چرا كه روش آن بزرگوار در رهبري جهان مبني بر حقايق و حكم بواقعيات و ترك تقيّه و شدت در امر به معروف و نهي از منكر و مؤاخذه ي سخت از كارگزاران و صاحب منصبان و رسيدگي بكارهاي آنها است; كه انجام

اين امور نياز به تكامل علوم و معارف و ترقي و رشد فكري و اخلاقي بشر دارد; بطوري كه استعداد عالم گير شدن تعاليم اسلام و جهاني شدن حكومت قرآن فراهم باشد.

نيروي انساني

امر بسيار جالب و مهم و بسيار مغفول، امر آمادگي نظامي در عصر انتظار است. انساني كه منتظرِ قيامي بزرگ و انقلابي خونين و شورشي شعلهور و درگيريي عظيم و جهاني است، ممكن است كه خود هيچ گونه آمادگي براي حضور در اين درگيري و كمك به اين انقلاب نداشته باشد؟مسلمان بايد هميشه آمادگي نظامي و نيروي سلحشوري داشته باشد، تا به هنگام طلوع طلايع حق، به صف پيكارگران ركاب مهدي _ ارواحنا فداه _ بپيوندد، و در آن نبرد بزرگ حق و باطل حماسه آفريند و كمك رساند و حضور فعال داشته باشد.در اينجا تعليمي است خورشيد سان و دستوري است درخشان از حضرت امام جعفر صادق _ عليه السلام _ امام در اين تعليم حوزه ي منتظران را فرا مي خواند تا همواره نيرومند و مسلح باشند و دوره ي انتظار مهدي _ ارواحنا فداه _ را با دست پر به سر آورند:«لِيعدَّنَّ أحدكم لخروج القائم ولو سهماً. فإنّ اللّه إذا علم ذلك من نيَّتِه، رجوت لان ينسئَ في عمرهِ حتّي يدركه، ويكون من أعوانه وأنصاره». [22] .«بايد هر يك از شما براي خروج قائم اسلحه تهيه كنند، اگر چه يك نيزه، چون وقتي خداوند ببيند كسي به نيّت ياري مهدي اسلحه تهيه كرده است، اميد است عمر او را دراز كند تا ظهور را درك نمايد و از ياوران مهدي باشد [تا براي اين آمادگي، به ثواب درك ظهور برسد].

دوري از ظالمان

در تشرفي كه جناب علي بن مهزيار اهوازي خدمت امام عصر _ عليه السلام _ داشتند حضرت بيان مي فرمايند كه:پدرم _ امام حسن عسكري _ عليه السلام _ _ از من

عهد گرفته كه جز در جاهاي مخفي و دور از چشم مردم سكونت نكنم; به خاطر اين كه از اذيت و آزار گمراهان در امان باشم تا زماني كه خداي تعالي اجازه ي ظهور بفرمايد.و به من فرموده است: فرزندم، خدا در شهرها و دسته هاي مختلفِ مخلوقاتش هميشه حجّتي قرار داده است تا مردم از او پيروي كنند و حجّت بر خلق تمام شود. فرزندم تو كسي هستي كه خداي تعالي او را براي اظهار حق و محو باطل و از بين بردن دشمنان دين و خاموش كردن چراغ گمراهان ذخيره و آماده كرده است. پس در مكانهاي پنهانِ زمين زندگي كن و از شهرهاي ظالمان فاصله گير و از اين پنهان بودن وحشتي نداشته باش; زيرا كه دل هاي اهل طاعت به تو مايل است مثل مرغاني كه به سوي آشيانه پرواز مي كنند و اين دسته كساني هستند كه به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذليل اند، ولي در نزد خداي تعالي گرامي و عزيز. [23] .امام باقر _ عليه السلام _ مي فرمايد:«إذا غضب اللّه تبارك وتعالي علي خلقه، نحّانا عن جوارهم» [24] .هنگامي كه خداي تبارك و تعالي بر مردمان خشمگين شود، ما را از مجاورت آنها دور مي سازد.

بيعت نكردن با سلاطين ستمگر

از امام صادق _ عليه السلام _ درباره ي بيعت نكردن امام زمان _ ارواحنا فداه _ با طاغوتهاي زمان خود روايت شده كه:«انّ القائم منّا إذا قام، لم يكن لأحد في عنقه بيعةٌ فلذلك تخفي ولادته». [25] .هنگامي كه قائم ما قيام كند، بيعت هيچ كس را به گردن ندارد، از اين جهت ولادت او مخفي مي شود

و خود از ديده ها پنهان مي گردد.بيعت در اصطلاح پيشوايان معصوم _ عليهم السلام _ پيماني است كه به موجب آن نتوان با ستمگران به نبرد برخاست; پس از امام حسين _ عليه السلام _ همه ي امامان _ بنا بر حكمت الاهي _ چنين پيماني را به گردن داشتند. اما حضرت بقيّة اللّه _ ارواحنا فداه _ كه الآن در ميان ماست، اگر ظاهر و آشكار مي بود، سكوتش به معناي رضايت بر ستمگري ستمگران بوده و هرگز او را رها نمي داشتند، مگر آنكه دست بيعت با ايشان دهد; در حالي كه او عهده دار ريشه كن ساختن ستم و ستمگر در هستي است. از اين رهگذر حكمت خدا اقتضا نمود كه او از ديده ها پنهان باشد; تا جانش در امان بوده و سكوتش به معناي تأييد ستمگران نباشد.از اين رو حضرت ولي عصر _ ارواحنا فداه _ در نامه ي خود به سفير دوم محمد بن عثمان مي فرمايد:«... وأمّا علّة ما وقع من الغيبة، فإنّ اللّه عزّ وجلّ يقول: (يا أيّها الذين آمنوا لا تسئلوا عن أشياء إن تبدلكم تسؤكم...) [26] إنّه لم يكن أحد من آبائي إلاّ وقعت في عنقه بيعة لطاغيه زمانه. وإنّي أخرج حين أخرج ولا بيعة لأحد من الطواغيت في عنقي...«... امّا در مورد علت غيبت، خداي تبارك و تعالي مي فرمايد: (اي كساني كه ايمان آورده ايد! هرگز نپرسيد از مسائلي كه اگر فاش شود شما را اندوهگين سازد...) هر يك از پدران من، بيعتي از طاغوتهاي زمان به گردن داشت، ولي (من) هنگامي ظهور خواهم نمود كه بيعت احدي از طاغوتها به گردنم

نباشد... [27] .

آخرين پالايش

پيدايش مؤمنان از نسل كافران ديگر از اسرار غيبت امام زمان _ ارواحنا فداه _ است; چنانچه در احاديث آمده است كه خداوند نطفه هاي بسياري از مؤمنان را در اصلاب كفار بوديعت نهاده و اين ودايع مي بايست ظاهر شود و پيش از ظهور اين ودايع قيام امام و قتل كفار تحقّق نخواهد يافت، زيرا مانع از خروج اين ودايع مي شود; پس بايد ظهور در موقعي واقع شود كه در اصلاب كفار وديعه اي باقي نمانده باشد.از امام صادق _ عليه السلام _ سؤال شد: چرا امير مؤمنان در ابتداي كار با مخالفان خود پيكار نكرد؟ امام _ عليه السلام _ فرمود: بخاطر اين آيه شريفه: اگر جدا مي شدند همانا كافران از ايشان را عذابي دردناك مي كرديم. پرسيد در ابتداي كار با مخالفان خود پيكار نكرد؟ امام _ عليه السلام _ فرمود: بخاطر اين آيه شريفه: اگر جدا مي شدند همانا كافران از ايشان را عذابي دردناك مي كرديم. پرسيد: منظور از جدا شدن چيست؟ فرمود: مؤمناني كه در صلب كافران به امانت اند. وصيتي است قائم ما ظاهر نخواهد شد تا آنكه امانتهاي خدا خارج شود و چون خارج شدند بر دشمنان خدا قيام كرده و آنان را مي كشد. [28] .

بازشناسي مؤمن از كافر

يكي ديگر از رازهاي غيبت امتحان مردم در مصائب و مشكلات زندگي است تا ظرفيت و يا تحمل هر كس بر خودش آشكار شود كه چندي در راه دين و مذهب و آئين و كيش خود استقامت و پافشاري مي توانند كرد تا بدين امتحان خوب و بد ممتاز شوند (حتّي تبيّن الرشد من الغي وليميز الخبيث من

الطيّب) با امتحان بايد خوب از بد، كافر از مؤمن و منافق از مسلم و فاسق از عادل و زشت از زيبا نمايان گردند و ايمان مؤمنين محكم گردد و شك و شبهه باقي نماند و حجت الاهي بر خلق تمام گردد.(ليهلك من هلك عن بينة ويحيي من حيّ عن بيّنة) [29] تا آنكه راه هلاكت مي پويد، دانسته بپيمايد و آنكه راه زندگاني در مي نوردد با شناخت گام در آن نهد.(لئلاّ يكون للنّاس علي اللّه حجّة) [30] تا بندگان حجّتي بر خداوند نيابند مقام امتحان مقامي است كه بندگان خاص خداي بدان امتحان شده اند تا به محك امتحان از غل و غش در آيند.خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روي شود هر كه در او غش باشدامام صادق _ عليه السلام _ مي فرمايد:«انّ القائم تمتد غيبته ليصرح الحقّ عن محضه، ويصفو الايمان من الكدر بارتداد من كانت طينته خبثةً من الشيعة الذين يخشي عليهم النّفاق إذا أحسّوا بالاستخلاف والتّمكين والأمن المنتشر في عهد القائم. ثمّ تلا الآية: (حتّي إذا استيئس الرّسل وظنّوا أنّهم قد كذّبوا أتاهم نصرنا) [31] ». [32] .«غيبت قائم _ عليه السلام _ به طول مي انجامد تا حق روشن گردد و ايمان محض از تيرگي خالص شود و هر كه از شيعيان سرشت ناپاك دارد و بيم آن هست كه اگر از امكانات وسيع و امن و امان گسترده در عهد قائم _ عليه السلام _ آگاه شود، از درِ نفاق در آيد، به ارتداد گرايد و با ارتداد آنها خالص و ناخالص از يكديگر جدا شود. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:

(تا هنگامي كه پيامبران نوميد شدند و مردم خيال كردند كه آنها را به دروغ وعده ي عذاب داده اند، ياري ما فرا رسيد)».

كوتاهي مردم

يكي از مهمترين انگيزه هاي پنهان زيستي و رازهاي غيبت حضرت حجّت _ ارواحنا فداه _ اين است كه مردم به حمايت و اطاعت آن حضرت برنخاستند و در وفا به پيمان ولايت، همداستان و يكدل نگشتند. يعني بايد علت اساسي غيبت را در خود مردم جستجو كرد و بايد جامعه را مسئول آن دانست.چرا كه خود در نامه اي فرمود: ولو ان اشياعنا _ وفقهم اللّه لطاعته _ علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم، لما تأخّر عليهم اليمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا علي حق المعرفة وصدقها منهم بنا، فما يحسبنا عنهم إلاّ ما يتصل بنا مما نكرهه ولا نؤثره منهم [33] ، اگر شيعيان ما _ كه خداوند بر طاعتش موفقشان دارد _ هم دل و هم رأي مي شدند كه بر عهدي كه بر گردن آنهاست عمل كنند، هرگز سعادت ديدار ما از آنان به تأخير نمي افتاد و رستگاري با ديدار برخاسته از معرفت حقيقي و صدق راستين درباره ما به سوي آنان سرعت مي گرفت.ليكن آنچه ما را از ايشان دور نگاه داشته كرداري ست كه از آنان به ما رسيده و آن را زشت مي داريم و از آنان روا نمي شماريم.آري! مسلم است وقتي جامعه پذيرش حجت الاهي را نداشته باشد و از فرمان او اطاعت نكند، حجّت خدا خانه نشين مي شود و اگر در خانه راحتش نگذارند و قصد جانش كنند، غائب مي شود و به زندگي پنهاني پناه مي

برد، تا وقتي كه شرايط ظهورش فراهم آيد و مردم با جان و دل دستوراتش را اجرا كنند.حضرت اميرالمؤمنين _ عليه السلام _ بر منبر مسجد كوفه فرمودند:«واعلموا أنّ الأرض لا تخلو من حجّة للّه عزّ وجلّ ولكن اللّه سَيُعمي خلقه عنها بظلمهم وجورهم واسرافهم علي أنفسهم». [34] .«بدانيد كه زمين از حجّت خدا خالي نمي ماند، امّا خداوند در اثر ظلم و ستم و اسراف بر نفس (گناهان) مردم آنان را از ديدن او كور و محروم خواهد ساخت».فقيه بزرگوار و محقق عاليمقام مرحوم علاّمه حلّي _ قدس سره _، در شرح اين جمله ي خواجه نصيرالدين طوسي كه گفته است: «وجودهُ لطفٌ وتصرُّفُه لطف آخر وعدمه منّا» وجود امام معصوم لطف است و زمامداري و تصرف او در كارها لطفي ديگر و فقدان وي از ناحيه ي مردم است. مي نويسد:تماميت و كامل شدن لطف امامت به سه امر بستگي دارد:1 _ آنچه مربوط به خداوند تبارك و تعالي است و آن آفرينش وجود امام است و دادن قدرت و علم به او و معرفي وي به نام و نسبش، كه اينها را خداوند متعال انجام داده است.2 _ آنچه در رابطه با خود امام است و آن اين است كه امامت را بپذيرد و بر دوش كشد، و امام نيز وظيفه اش را به انجام رسانده است.3 _ آنچه بر مردم واجب و لازم است و آن اينست كه با امام مساعدت نمايند، او را ياري كنند، دستوراتش را بپذيرند و فرمانش را اطاعت كنند، امّا مردم در اجراي اين مسئوليت، كوتاهي كردند و وظايف خود را نسبت به امام انجام ندادند،

پس علت كامل نشدن لطف امامت از سوي مردم است، نه از جانب خداوند تبارك و تعالي و نه از ناحيه ي خود امام.بنابراين اگر مردم به حسن اختيار بار مسئوليت خود را به دوش كشند و از امام زمان شان اطاعت و حمايت كنند، لطف امامت كامل گشته و حجت خدا زمام امور جامعه را به دست مي گيرد و ملّت را به سعادت مي رساند; اما اگر به سوء اختيار امام را وا گذارند و دستوراتش را بكار نبندند، از كامل شدن لطف امامت مانع شده و زمام امور مملكت را به نااهلان و جاهلان سپرده به انحراف و گمراهي دچار مي شوند و اگر به اين مقدار هم قناعت نكرده، بر قتل امام مصمم گردند; حجت خدا غائب مي شود.

نبود امكان

مرحوم سيّد مرتضي رضوان اللّه تعالي عليه، كه در اوايل غيبت كبري مي زيسته و از مفاخر شيعه و داراي تصنيفات گرانبهائي است در رساله كوتاهي كه پيرامون مسأله غيبت نگاشته، درباره ي علت نهان زيستي حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ مي نويسد: سبب و انگيزه ي پنهان شدن امام _ ارواحنا فداه _ آن است كه ستمگران حضرت را از قتل بيم دادند و از دخل و تصرف اموري كه زمامش بدست آن حضرت است، ممانعت نمودند. زيرا بهره ي كلي و نصيب كامل بردن از وجود امام مشروط است به آنكه حضرت قدرت و تمكّن داشته، زمام امور در اختيارش باشد، دستوراتش اجرا گردد و مانعي در راه رسيدن به اهدافش وجود نداشته باشد; تا نظاميان را بسيج كند و با تجاوزگران بجنگد و حدود الاهي را اقامه نمايد

و مرزها را ببندد و داد مظلوم را از ظالم بگيرد. و اين همه انجام نپذيرد مگر با وجود تمكن و قدرت. پس اگر مانعي بين او و مقاصدش حائل گردد و وي را از انجام اين امور باز دارد، وجوب پيشوائي و سرپرستي جامعه از آن حضرت ساقط شود و زماني كه بر حيات خويش بترسد و از شر ظالمان امنيت جاني نيز نداشته باشد، لازم است غيبت نمايد و از ديده ها پنهان گردد; زيرا اجتناب از خطر و دوري از ضرر هم به حكم عقل و هم به حكم نقل واجب است; چنانكه نبي اكرم _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ زماني در شعب ابي طالب و بار ديگر در غار ثور پنهان شد; در حالي كه اين غيبت و نهان زيستي رسول خدا _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ انگيزه و علتي جز بيم جان و مصونيت از ضررها و خطرات نداشت.

سر ناپيدا

علت عمده و سرّ بزرگ و ناموس شگرف غيبت امام زمان _ عجّل اللّه فرجه الشريف _ معلوم نخواهد شد مگر پس از ظهور آن حضرت، چنانچه حكمت كارهاي حضرت خضر _ عليه السلام _ مانند سوراخ كردن كشتي و كشتن غلام و بپا داشتن ديوار نيز در موقعي كه حضرت موسي _ عليه السلام _ با او مصاحبت داشت، معلوم نشد; مگر هنگام جدايي.چنانچه فائده و ثمره خلقت هر موجودي از جماد و نبات و حيوان و انسان بعد از گذشتن ماه ها و سالها ظاهر شده و مي شود; سرّ آفرينش درختها ظاهر نمي شود مگر پس از آشكار شدن ميوه و حكمت باران آشكار

نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبز و خرّم شدن باغ ها و بوستان ها و مزارع.از اين رو رمز و راز غيبت نيز آشكار نخواهد شد مگر آنگاه كه خورشيد دلها از افق غيب سر بر آورده و بر مشرق ظهور خرامد كه از آن هنگام رمز سترگ گشوده آيد و آن حكمت كه خدا را در غايب شدن حجّت خويش بود پرده از رخ برگيرد; چنانكه حكمت كار خضر _ عليه السلام _ براي موسي _ عليه السلام _ پس از انجام يافتن و به پايان رسيدن كار آشكار گرديد.امام صادق _ عليه السلام _ فرمودند: حكمت غيبت مهدي، همان حكمتي است كه در غيبت پيامبران و حجّتهاي الاهي پيشين وجود داشته است... اين غيبت امري از امور الاهي و سري از اسرار خدايي و رازي از رازهاي ربّاني است. وقتي ما خداوند را حكيم مي دانيم اذعان خواهيم كرد كه همه كارهاي او از روي حكمت است، اگر چه آن حكمت و مصلحت را خود تشخيص ندهيم و به راز آن پي نبريم. [35] .

حضور مستمر

مستور از ديده ها نه دلها

حضرت بقية اللّه _ ارواحنا فداه _ در ميان ماست اگر چه پنهان از ديدگان. او تنها موجودي نيست كه از ديدگان ما غايب است و ما به وجودش ايمان داريم; بلكه موجوداتي نامرئي فراواني داريم كه در وجودشان كوچكترين ترديدي نيست:اعتقاد به خداوندي كه هرگز ديده نمي شود، در رأس عقايد ما قرار دارد; روح كه بر بدن ما اشراف دارد و ديناميسم بدن ما از آن سرچشمه مي گيرد، در وجود آن هيچ ترديدي نداريم در حاليكه قابل رؤيت نيست و به چشم

نيز ديده نمي شود; يا هوايي را كه روزانه بيش از چهل هزار بار استنشاق مي كنيم و يا گازهاي مختلف سمّي و سودمند و يا صدايي كه از تارهاي صوتي ما بر مي خيزد و پرده ي گوشمان را مي نوازد.امواج الكتريسيته كه با ديدگانمان نمي بينيم ولي همواره از خطرش ترسناكيم و...اينها نمونه هاي ساده اي از اشياء نامرئي در جهان طبيعت است كه برخي با چشم عادي ديده نمي شوند و برخي ديگر حتي با چشم مسلح نيز قابل رؤيت نيستند و اين هرگز دليل بر عدم وجود و حضورشان نمي باشد.امام رضا _ عليه السلام _ مي فرمايند:حضرت خضر _ عليه السلام _ از آب حيات خورد. پس او تا روز نفخه ي صور زنده است و نخواهد مُرد. او همواره پيش ما مي آيد و براي ما سخن مي گويد صدايش را مي شنويم و خودش را نمي بينيم او هر كجا ياد شود آنجا حضور مي يابد ولذا هر كس او را ياد كند به او سلام بگويد.... [36] .اينجاست كه در مي يابيم امام عصر _ ارواحنا فداه _ اگر چه شايد از ديدگان ما مستورند، ولي نمي توان گفت كه ايشان از يادها و دلها نيز مستور گشته اند چنانچه آن حضرت در نامه ي شريفي خطاب به شيخ مفيد مي نويسند:«انّا غَيرُ مُهمِلين لمراعاتكم، ولا ناسين لذكركم، ولولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء، وأحاطت بكم الأعداء».«ما شما را رها نكرده و يادتان را از خاطر نبرده ايم و اگر توجهات ما نبود بلاها بر شما فرود آمده، دشمنان شما را پايمال مي كردند».» [37] .

وساطت فيض

اشاره

يكي از بزرگترين

مسائل معرفت و شناخت _ در سطوح مختلف شناختي، اعم از ديني (قرآني _ حديثي) و فلسفي و عرفاني _ مسأله ي «فيض» و «وساطت» است و دانستن چگونگيِ تعلق فيض، از مبدأ هستي به هستها و هستيها. «فيض» همواره بايد از طريقه واسطه اي «قابل» و «مقرَّب» از مبدأ فيّاض گرفته شود و به موجودات ايصال گردد.مسأله ي فيض و وساطت از روزگاران كهن مطرح بوده است. واسطه ي فيض در معارف ديني و احاديث، به عنوان «نخستين مخلوق» ياد شده است. مسأله ي نخستين مخلوق (أوَّلُ ما خَلَقَ اللّه) با وساطت در فيض ارتباطِ مستقيم دارد _ بلكه بعين _ طرح همين مسأله ي مهم است.اين بحث پيش از اسلام از جمله در فلسفه ي فلوطين (نوافلاطوني) جايي عمده داشته است. در اسلام در مكتبهاي فلسفي در «فلسفه ي فارابي» و فلسفه هاي ديگر و «فلسفه ي ميرداماد»، مطرح گشته و در عرفان _ بويژه عرفان نظري _ نيز اين موضوع مورد نظر قرار گرفته است.محيي الدين ابن عربي به «فيض اقدس» و «فيض مقدّس» معتقد بوده و «براي وجود كه حقيقت واحد ازلي است» [38] دو تجلي قائل شده است:1 _ تجلي اي كه به وسيله ي آن اعيان موجودات در عالم غيب ثابت مي شود (اعيانِ ثابته).2 _ تجلي اي كه به سبب آن همان اعيان ثابته ي در عالم غيب در عالم محسوس ظاهر مي شوند. تجلّي نخستين را «فيض اقدس» و تجلي دومين را «فيض مقدّس» ناميده است».فيض الاهي بطور كلي به دو قسم تقسيم مي شود:1 _ فيض خلقت و تكوين.2 _ فيض هدايت و تشريع.مقصود ما در

اينجا گفتگويي است باختصار درباره ي «واسطه ي فيض»; از اين رو اين موضوع را در دو قسمت مطرح مي سازيم:1 _ وساطت در فيض تكويني.2 _ وساطت در فيض تشريعي.

وساطت در فيض تكويني

هر گونه فيضي كه از مبدأ فياض مي رسد، از طريق واسطه ي فيض افاضه مي گردد. در واقع فيض اعظم خود واسطه ي وجود و خلقت است. و به اعتباري خلقت اصلي خودِ اوست. او نخستين خلق است و سبب پديد آمدنِ ديگر مخلوقات. و فيض الاهي پيوسته از طريق او و امتداداتِ وجوديِ او به كاينات ايصال مي گردد. كسب فيض از مبدأ مُفيض، نيازمند به واسطه ي قابل است. واسطه ي قابل به قابليت خود فيض را كسب مي كند و به مستفيض مي رساند.به تعبيري ديگر در اينكه همه ي هستي و سراسر كاينات و آنچه در عالم وجود هست _ مجردات همه... و ماديات همه _ از ذره و كوچكتر از ذره، تا كهكشانها و بزرگترين جهانها و عوالم، تمام به فعل الاهي تحقّق يافته است، سخني نيست; فعل الاهي صادر از مشيّت و اراده است. و از مشيتِ غنيِّ مطلَق و اراده ي جواد علي الاطلاق افاضه و انعام مقصود است. بلكه بايد گفت: متعلَّق مشيت، همان افاضه و انعام است. حال، سخن در اين است كه اين فيض رساني (افاضه) به موجودات، بيواسطه است يا با واسطه؟واقع اين است كه تعلق فيض به موجودات عالي و داني با واسطه است. و واسطه ي فيض نيز فيض است، بلكه حقيقت فيض همان است _ چنانكه ياد شد.حقيقت ولايت مطلقه همان فيض است و واسطه ي رسيدن فيض به

ديگر كاينات. نفس وليِّ مطلق «وعاءِ مشيّت» است و مبدأ سَرَيان فيض الاهي است، و سرچشمه ي فَيَضانِ جود و وجود و ديگرِ فيوضات است به موجودات.بنابراين نفس ولي (پيامبر يا امام) صاحب چنين مركزيتي است در بطن هستي. و ملكوت او معبر تداوم هستي و فَيَضانِ جود و تسلسل آفرينش وجود است. از اين رو در احاديث بسياري آمده است كه اگر حجت نباشد زمين نابود خواهد شد [39] .به بيان ديگر جهان جهان سببيّت است; همه چيز حساب شده است و بر اساس وسايط و اندازه و تقدير، تقديري از سوي مقدِّرِ عليم حكيم. در نفس همين جريان سببيّت، و تقدير ازلي عظيم، وجود وليّ، نخستين نقطه ي فَيَضان است، و مبدأ فَيَضانهاي ديگر. بدينگونه ولي، در بطن و متن هستي جاي دارد. و او خود، سبب همه ي افاضه ها و انعامهاست: هستي ولي، سببيّت دارد براي هستيهاي ديگر.اين امر، در نظام حكيمانه ي وجود، چنان عام و شامل است _ و در واقع قانون است _ كه مي بينيم حضرت آدم صَفيُّ اللّه _ عليه السلام _ نيز در مقام استفاضه ي توبه، بايد وسيله اي بجويد و تلقّيِ «كلمات» [40] كند (فَتَلَقّي آدمُ مِن رَبِّهِ كَلِمات فَتابَ عَلَيْه). [41] «فاء»، در تعبير «فَتابَ»، براي تفريع و ترتيب است و اشاره است به همين تَرَتُّب و عليّت.

وساطت در فيض تشريعي

در امر هدايت انسان و تشريع قوانين و تعيين احكام و بيان «صراط مستقيم» نيز امر همينگونه است. امر هدايت و تشريع، خود فيضي عظيم است و افاضه اي بزرگ. پس اين امر نيز نيازمند واسطه ي قابل است. بايد نفوس قابل، وحي و

هدايات و آيات الاهي را دريافت كنند و به بشريّت برسانند و بياموزند. اينگونه نيست كه هر نفسي مستعد قبول وحي باشد و هر كسي يا هر قومي خود، پيامبر خود و امام خود باشند. بايد واسطه ي فيض _ كه مستعد پذيرفتن وحي است _ بيايد و نفوس را تزكيه كند و كتاب و حكمت تعليم دهد. اين حقايق در «قرآن كريم» ياد شده است. و مبعوث ساختن و فرستادن معلم هدايت جزء نعمتهاي الاهي به شمار آمده است، نعمتهاي بزرگ، كه خداوند آن را با تعبير (لَقَد مَنَّ اللّه...) [42] ذكر فرموده است.بشر خودبخود نمي تواند به كشف حقايق برسد و به پايگاه عالي خداشناسي و توحيد دست يابد و «تكليف الاهي» خود را بشناسد. [43] بشر نمي تواند مسائل جهان بعد را بفهمد و بدون تعاليم آسماني و گفتار انبيا از آن دانستنيها آگاه گردد و آنچه براي «حيات جاويد» لازم است و توشه ي آن راه و وسائل آن حيات است، تشخيص دهد. بشر نمي تواند شكل اعمال تكاملي و حكمت و اسرار آنها را بيابد و راه حركت صحيح و مستقيم را كشف كند. عقل نيز براي وصول به اين مقصدها كافي نيست. [44] عقل به منزله ي چراغي بيش نيست. اگر راه را به او نشان دادند، چه بسا بتواند آن را بپيمايد; اما نه خود مي تواند اصل راه را پيدا كند و نه مي تواند مستقيم بودن راهي را _ اگر خود پيدا كرد _ تضمين نمايد. [45] اين است كه عقل نيز خود نيازمند به مددرساني و دستگيري است. اين چراغ پيوسته به ريختن زيت و

روغن و پيراستن فتيله نيازمند است. پس در فيض هدايت نيز بايد به انسان مدد برسد و دست بشر گرفته شود و عقل او به استواري و استوار روي وادار گردد.واسطه ي فيض تكويني و واسطه ي فيض تشريعي در مصداق خارجي يكي است: پيامبر و به نيابت از پيامبر، امام. در پيامبر اكرم _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ مرتبه ي كامل ولايت و رسالت تحقّق يافته است. در ائمه ي طاهرين _ علي و اولاد علي _ عليهم السلام _ _ نيز هم ولايت است و هم امامت، كه نيابت از رسالت است. اينان هم واسطه ي فيض تكوينند.لَولا وُجودُهُمْ لَمْ تَأْوِ صورَتُنا إلي الهَيُولي، فَلَمْ نَخْرُجْ مِنَ العَدَمِو هم واسطه ي فيض تشريع،بِآلِ مُحمّد عُرِفَ الصَّوابُ وَفي أبياتِهِم نَزَلَ الكِتابُاز اين رو در تعاليم ديني ما آمده است: «بنا عبد اللّه و بنا عرف اللّه» [46] بوسيله ي ما خداوند پرستش مي شود و بواسطه ما او شناخته خواهد شد.

قانون بزرگ تكوين و تداوم آن

در بحث پيش ديديم كه خداوند، فيض رساني و فيض بخشي را بر قانونِ «وساطت» بنا نهاده است، و جهان و امور جهان را بر بنياد قويمِ اسباب و مُسَبَّبات مبتني ساخته است. همچنين توجه كرديم كه ولايت (وساطت در فيض گيري و فيض بخشي) يكي از عمده ترين قوانين سببيّت است. اين چگونگي در مرتبه و مراتب بعد عام تر مي شود، و وسايط و اسباب، به سلسله ي مراتب، فراوان مي گردند، و همه در ارتباط با واسطه ي نخستين قرار دارند.يكي از علتها و حكمتهاي اين قانون (ترتب اسباب و مسبّبات) اين است كه بدينگونه فيض بيشتري افاضه

مي شود، زيرا وسايط و اسباب فيض نيز وجود مي يابند و از فيض وجود و ديگر فيضها بهره مند مي شوند. بدينسان تراكم عظيم مُستفيضها و مُفيضها (فيض گيران و فيض بخشان) [47] ، خود قوانينِ مُحيِّر، و آميختگيِ شِگرْف، و تنظيم ژرف، و شور گسترده و رابطه ي عميق و غوغاي بي نهايت و پهنه هاي بيكران هستي را پديد مي آورد.جهان _ چنانكه مي بينيم و علوم همه گواه آن است _ از دقيقترين تنظيمات برخوردار است. نظم و تنظيم در تحقق خارجي مساويند. طبيعت تنظيم امور در ارتباط با طول زماني مستلزم اجمال و تفصيل است. «شب قدر» يكي از نهادهاي بزرگ نظم و تدبير امور است. شب قدر مرحله ي «اجمال» است و ظرف زمانيِ سال مرحله ي «تفصيل». پس شب قدر و حضور مُجري _ در ارتباط با كاينات جهان ارض _ جزء نظامِ كلّيِ وجود است، و يكي از اركان مهم تقدير و حكمت و نظم. تقديرات اين جهان بر طبق حكمت خلل ناپذير در اين شب به صورت اجمالي و كلي تعيين مي گردد و سپس تفاصيل آن در طول سال تحقّق مي يابد.نفس وليّ و قلب او [48] ، بزرگترين عامل رسيدن فيض است، به موجودات و مخلوقات. و همانگونه كه ولي واسطه ي فيض است، مركز تنظيمات فيضها و تقديرها نيز هست. فيوضات و همه ي سرنوشتها و تقديرها در مرحله ي اجمال بر او عرضه مي گردد و در مرحله ي تفصيل از طريق او و اراده ي او تحقّق مي يابد. خداوند را «وليّ از ذُلّ» نيست [49] ، امّا «وليِّ از عِزّ»

هست.بدينگونه مي نگريد كه جريان «شبِ قدر» (با محتواهاي خود و به عنوان فاصله ي يكساله ي تنظيم و تقدير امور) جرياني ساده نيست، بلكه ناموسي است همواره در تداوم و قانوني است بي هيچ دگرگوني. و اين امر از دو جهت، جزء نظام تكوين و تقدير است:1 _ از جهت قانون وساطت در فيض.2 _ از جهت قانون اجمال و تفصيل در تنظيم و تقدير.

غيبت شأنيه

با تأمّل در آنچه پيشتر در بحث حضور مستمر گذشت و با توجه به شؤون و تصرّفات گوناگون امام در جهان به اين نتيجه مي رسيم كه غيبتِ حجّت خدا غيبت كلي نيست، بلكه اين غيبت و عدم حضور غيبت جزئي است، يعني: غيبت و عدم حضور است در شأني از شؤون ولايت. و آن شأن معاشرت با مردم و هدايت مستقيم اجتماع بشري و تشكيل حكومت حَقّه است. امام در «عصر غيبت» در همين يك شأن از شؤون ولايت و مقامات و تصرّفات خويش غايب است و در ديگر شؤون حاضر است و نافذ و فعّال. بلكه به تعبير درستتر، غيبت براي امام و خليفة اللّه در همه ي جهات و شؤون معني ندارد، بلكه تصور ندارد; زيرا مثل اين است كه عقل معلولهاي فراواني را كه همه مربوط به يك علتند، تصور كند و تحقّق آنها را بنگرد و باور نمايد بدون تحقّق علت! و اين امر معقول و قابل قبول نيست. و همين حقيقت، يعني: حضور عام حجّت در عين غيبت خاص در يكي از زيارات آن امام بزرگ به اين عبارت ادا گشته است:السّلامُ عَليكَ يا حُجَّةَ اللّه، الّتي لا تَخْفي!درود بر تو اي حجّتِ

ناپنهان الاهي!اين ناپنهاني _ در عين غيبت _ اشاره به همان حضورهاي ديگرِ امام است، در شؤون ولايت. با توجه به بحث «وساطت فيض» هر كس در وجود هر چيز و از جمله در وجودِ خود و حيات خود و حركات خود آثار حضور وساطتيِ حجّت را مشاهده مي كند. [50] اين يك واقعيت شناختي بزرگ است. و ما از اين «واقعيت شناختي» در ابواب معرفت _ يعني: اينكه غيبت فقط در يك جهت است وبس _ به «غيبتِ شأنيّه» تعبير كرديم. امام در عصر غيبت داراي «غيبتِ شأنيّه» است و «حضور شؤونيّه». او بجز يك شأن در همه شؤون ديگر خويش حاضر است، زيرا كه اين شؤون و حضور در ارتباط مستقيم است با بقا و امتداد تكون كائنات; و تا اين تكون ادامه دارد و جهان بر سر پاست، علتِ اِفاضيِ آن نيز هست; زيرا كه معلولي بدون علت خود نخواهد بود. و آن علت در عليّت خود _ كه به اذن و فضل الاهي است _ فعليّت و تماميّت دارد.

آثار وجودي حجت در عصر غيبت

اشاره

در بحث پيش زمينه ي شناخت آثار حجّت در عصر غيبت بيان گشت; آنجا كه گفتيم امام و حجّت خدا را غيبت كلّي نيست; آنچه هست غيبت جزئي است و او در اصل ايصال فيضِ وجود و وصول نعمتها همواره حضور دارد. بنابراين قوانين و اصول «حجّت» دايمُ الاستفاضه و دايمُ الافاضه است. همواره فيض مي گيرد و همواره فيض مي بخشد. جعل الاهي اين است كه اينگونه باشد.بدينسان مي يابيم كه عمده ترين فايده ي وجود حجّت آثارِ ولايت تكوينيِ اوست. حجّت و وليّ از نظر ناموس تكوين و قانون ايجاد

و پيوستهاي درونيِ نظام حكيمانه ي آفرينش بايد باشد. زيرا مبناي عالم هستي _ چنانكه در پيش نيز ياد شد _ بر اسباب و وسايط است; و بر وجود فرد كامل در سببيّت و وساطت، كه خود واسطةُ الوَسايط، و سبب الاسباب است. پس تربيت مردم و اداره ي اجتماع و نشر اسلام در همه ي جهان و تشكيل حكومتِ حَقّه يكي از چند و چندين اثر وجود حجّت است و در صورتي كه به دليل حكمتهايي چند عملي نگشت و به تأخير افتاد و حجّت از نظر عامه ي مردم غايب شد، ديگر آثار _ كه عمده است _ بر وجودِ او مترتب است. و بلكه آن آثار مساوي با نفس وجود اوست. و احكام دو شيءِ مساوي، مساوي است. ثبوت هر يك، عين ثبوتِ ديگر است: تا حجّت هست، جهان است. چنانكه تا جهان هست، حجّت هست.خلاصه: رسيدن فيض پياپي هستي و تحقّق مراحل «اِضافاتِ اِشراقيّه» به وجود وليّ بسته است، او چون آينه اي تابان در برابرِ مطلعِ انوار بيكرانِ ازليّت قرار مي گيرد و فروغ حياتبخشِ هستي را بر جان كاينات _ هم در مرحله ي تحقّق، و هم در مرحله ي تداوُم _ منعكس مي سازد.اين است كه آثار وجود حجّت را تنها نبايد از جهتِ تربيت اجتماعات و حضور در جوامع و تشكيل حكومت الاهي مورد توجه قرار داد; بلكه بايد از نظر قانون تكوين و روابط ماهوي تسبيب و عليّت نيز به اين واقعيت نگريست و ديد كه حجّت در اين رابطه حضور عِلّي دارد و اگر نباشد لَساخَتِ الأرْضُ بِأهْلِها [51] خواهد شد; نه زميني بر جاي

خواهد ماند; و نه زميني بر روي آن جاي خواهد گرفت. و به تعبير متكلم معروف، شيخ عبدالجليل قزويني رازي:امام روزگار خاتمُ الاَبرار مهدي بن الحسن العسكري _ عليه وعلي آبائه الصلاة والسلام _... كه وجود عالم را حوالت به بقاي اوست و عقل و شرع منتظرِ حضور و ظهور و لقاي او... [52] .آنچه گفته شد اشاره اي بود به آثار وجودي حجّت غايب در بُعد وساطت تكويني. اما در بعد وساطت تشريعي و امر هدايت و تربيت بشر بايد بگوييم كه غيبت در اين بعد بيقين آثاري ناگوار دارد. محروميت انسان از درك حضور مربّيِ اكبر و حجّت بالِغه امري ساده نتواند بود. ليكن اين پيشامد كه بر طبق علتها و حكمتهايي بوده است _ چنانكه گذشت _ موجب نگشته است تا آثار هدايت و تربيت بكلي از ميان برود. غيبت كبراي امام غايب در شرايطي به وقوع پيوسته است، كه اين امكانات در اختيار بوده است:1 _ كتاب خدا.2 _ روش و سنّت رسول _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _.3 _ احاديث و كلمات و تعليمات يازده امام معصوم عليهم السلام.4 _ سيره ي عملي و روش زندگاني يازده امام، در طول 250 سال در ابعاد گوناگون تعهد و تكليف، و تربيت و اقدام، و حماسه و ايثار...5 _ دوره ي 70 ساله ي غيبت صغرا و مجموعه ي تعاليم و ارشاداتي كه در اين مدّت از سوي امام غايب افاضه گشته و به وسيله ي نايبان و سفيران امام، در اختيار امّت قرار گرفته است _ كه در پيش اشاره كرديم.6 _ وجود جمعي از عالمان و بزرگان شيعه كه

خود با واسطه هاي كم دوره هاي تربيتي و تعليميِ ائمه ي طاهرين را ديده بودند.از فيلسوف بزرگ، ابو نصر فارابي، و برخي ديگر از بزرگان و فيلسوفان شنيده ايم كه گفتند: هنگامي كه رئيس «مدينه ي فاضله» غايب بود بايد به سنن و قوانين پيشينيان او عمل كرد. علماي بزرگ تشيّع نيز همين سيره را عملي كرده اند. اين است كه با وجود اين ميراث هدايتي و تربيتي بزرگ در ابعاد گوناگون مسائل زندگي و حيات و با خطِّ «نيابتِ عامّه»، در عصر «غيبت كبرا» مي نگريم كه آثار وجودي حجّت در دوران غيبت نيز بطور كلي منتفي و منقطع نيست.پس، مثال خورشيد ابرآلود كه براي امام غايب آورده اند، بدرستي صدق مي كند: خورشيد، چه آشكار باشد و چه در پس ابر، خورشيد است و همه ي آثار وجودي و فعليّتهاي تأثيري او برقرار است. نهايت هنگامي كه در پس ابر است، پرتو طلايي رنگ او به چشمها نمي رسد; اما ديگر اثرها و تأثيرهاي او در جريان است و مستدام.استاد بزرگوار ما شيخ مجتبي قزويني خراساني _ كه از نوادر روزگار بود و از «نيكبختان» _ فوايد وجود امام بزرگ، مهدي موعود _ ارواحنا فداه _ را در حال غيبت با بياني آميخته با آگاهي عيني ياد كرده است. خوب است در اينجا سخنِ او را بشنويم كه عندليب آشفته تر مي گويد اين افسانه را:امام، در حال غيبتي كه در اثر عصيان خود مردم به وجود آمده است باز حجّت است و در صورتي كه مردم به اخلاص وي را بخواهند، آشكار خواهد گشت و در همان حال غيبت نيز:1 _

حوايج و مقاصد متوجِّهين و متوسِّلين را برآورده مي سازد.2 _ در مشكلات علم دين و پي بردن به معارف جويندگان را امداد مي كند.3 _ دعا و اراده اش در دگرگون ساختن نيات سركشان و متنفِّذين اثر مي گذارد.4 _ چون او ناظر كردارهاست، مردم معتقد از گناه و خلافكاري چشم مي پوشند و راه صلاح و تقوي در پيش مي گيرند.5 _ تربيت و ايصال نفوس مستعدِ در سير مدارج كمالات باطني نيز به عهده ي اوست. او طالبان بصير را مدد مي كند و از اينكه به دام هوسبازان و دينسازان و مدعيان و اقطاب دچار آيند، نگاه مي دارد. [53] .

نظام تكويني و سامان اجتماعي

ياد كرديم كه حضور تربيتيِ «حُجّت»، و حاكميت او در ميان اجتماعات، يكي از آثار وجودي است. بايد بگوييم كه دو جريان، به وجود «حجّت» و خليفه ي خدا، در زمين، بستگي دارد:1 _ سامان داشتن كاينات ارضي.2 _ سامان يافتن اجتماعات بشري.جريان نخست _ مربوط است به تداوم نظم و تكوين در جهان.جريان دوم _ مربوط است به سامان يافتن زندگي و حركت انسان.به تعبير ديگر: جريان اول مربوط است به «ولايتِ تكويني» و جريان دوم مربوط به «ولايت تشريعي». پيداست كه جريان نخست اصل است و مقدم است و اهمّ است و اعم. و اگر در زمانهايي جريان دوم _ كه فرع است و مؤخَّر است نسبت به جريان اول و مهمّ است و عام نه اهمّ و اعمّ _ بطور كامل قابل اجرا و انفاذ نبود، جريان نخست پابرجاي و استوار خواهد بود; و جز اين نتواند بود. بنابراين غيبت در موردِ «حضورِ كائناتيِ امام» هيچ مفهومي

ندارد; چنانكه در بحث «غيبت شأنيّه» ياد كرديم.پس آنچه در مورد لزوم حجّت و حتميّت وجود او در درجه ي نخست اهميّت قرار دارد، «حضور» اوست در جهان; نه «ظهور» او در ميان مردمان. و به اصطلاح علماي منطق: لزوم حجّت اعم است از غيبت و ظهور، نه اينكه مساوي است با ظهور.اكنون براي حسن ختام اين فصل و تأييد آنچه در اين مقوله گفته شد و هم تيمن و تبرّك استشهاد مي جوييم به كلام امام اهل يقين وصيِّ اوصيا و مقتداي صِدّيقين، حضرت اميرالمؤمنين _ عليه السلام _:«اللّهمّ بَلي! لا تَخْلُو الأرض، مِن قائِم للّهِ بِحُجَّة، إمّا ظاهِراً مَشهوراً، وإمّا خائِفاً مَغموراً، لَئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَبَيِّناتُهُ...». [54] ._ بار خدايا! البته چنين است كه زمين از حجّت خدا تهي نخواهد ماند، چه او آشكار باشد و شناخته، و چه (بنا به علتها و حكمتها) نگران از ستمكران و در پهناور گيتي و مجامع _ نهان. اينچنين است (و حجّت همواره هست)، تا تداوم حجّتها و بيّنات الاهي از هم نگسلد...

بهره وري از امام غائب

روايات متعدّدي در مورد ترسيم ثمرات و فوايد وجود گرانمايه ي امام غائب _ ارواحنا فداه _ رسيده كه در آن چگونگي بهرهوري از وجود مبارك آن حضرت نيز بيان شده است. برخي را به تناسب بحث، مي آوريم:1 _ از «جابر بن عبداللّه انصاري» است كه از پيامبر گرامي _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ پرسيد:«هل ينتفع الشيعة بالقائم _ عليه السلام _ في غيبته؟»آيا شيعيان در زمان غيبت «قائم» از وجود مبارك او بهرهور مي گردند؟پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ پاسخ داد:«إي والذي بعثني بالنبوّة إنّهم

لينتفعون به ويستضيئون بنور ولايته في غيبته، كإنتفاع النّاس بالشمس وإن جلَّلَها السحاب». [55] .آري! سوگند بخدايي كه مرا به رسالت برانگيخت، آنان در غيبت او، از وجودش بهره مند مي گردند و از نور ولايت و امامت او، نور و روشنايي براي زندگي خويش مي گيرند، درست همچون بهرهور شدن از خورشيد، اگر چه ابرها چهره ي آن را بپوشانند.2 _ «سليمان بن اعمش» از امام صادق _ عليه السلام _ آورده است كه فرمود:«لم تَخْلُ الأرض مُنْذُ خَلَق اللّه آدم من حجّةِ للّه فيها، ظاهر مشهور، أو غائب مستور، ولا تخلو إلي أن تقوم الساعة من حجَّةِ للّه فيها، ولولا ذلك، لم يُعبد اللّه».زمين از آفرينش آدم تا كنون و تا هميشه ي تاريخ، از حجّت خدا تهي نخواهد بود، خواه حجّت حق ظاهر و آشكار و شناخته شده باشد، يا بنا به مصالحي، نهان و پوشيده. و تا رستاخيز نيز چنين خواهد بود، كه اگر جز اين باشد خداي يگانه پرستيده نمي شود.سليمان مي گويد، گفتم: «سرورم! مردم چگونه از امام غائب از نظر، بهرهور مي گردند؟»حضرت فرمودند:«كما ينتفعون بالشمس إذا سترها السحاب». [56] .همانگونه كه جهان و جهانيان از خورشيد بهرهور مي گردند گرچه ابر، چهره ي آن را پوشانده باشد.3 _ و درست نظير همين روايت، از چهارمين امام نور، حضرت سجّاد _ عليه السلام _ نيز آمده است. [57] .4 _ و نيز در توقيع مباركي كه از سوي حضرت مهدي _ عليه السلام _ صادر شده است، در اين مورد به «اسحاق بن يعقوب» كه يكي از خوبان است، مرقوم داشته است كه: «... وأمّا وجه الانتفاع بي

في غيْبتي فكالإنتفاع بالشّمس إذا غيّبها عن الأبصار السّحاب...» [58] .امّا چگونگي بهرهوري جامعه و مردم از من در عصر غيبت، درست همانند بهرهوري زمين و پديده هاي آن از خورشيد است، به هنگامي كه ابر آن را از چشمها بپوشاند.

زيباترين تعبير

راستي كه اين تشبيه چقدر عميق و اين تعبير چقدر زيبا و كامل است.اگر مردم در روزگاران گذشته از اين كره ي آتشين تنها هدين را مي شناختند كه يكي از اجرام بزرگ كيهاني است و فايده اش اين است كه بر زمين مي تابد و با تابش انوار طلايي خويشچروز را آغاز و با غروب خود روز را به پايان برد و اجسام تر و مرطوب را خشك و آنها را تبديل به بخار و جوّ را لبريز از حرارت و گرما مي سازد; اينك دانش روز دريافته است كه اين گوي غلطان در فضا علاوه بر آنچه آمد، فوايد عظيم و منافع سرنوشت ساز ديگري دارد كه توضيح آن فرصت ديگري مي طلبد.در رواياتي كه از پيامبر گرامي _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ و سه تن از پيشوايان نور _ عليهم السلام _ ترسيم گرديد، روشن شد همه ي آنها به يك واقعيّت پافشاري مي كنند; به گونه اي كه گويي هر چهار روايت از يك منبع سرچشمه گرفته است. و نيز روشن شد كه هم پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ و هم امامان گرانقدر _ عليهم السلام _ حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ را در دوران غيبت به «خورشيد رخ بركشيده در پس ابرها» تشبيه نمودند.پرسش: اينك جاي سؤال است كه: «چرا آنان، آن حضرت

را به ماه رخ بركشيده،0در پس ابرها تشبيه نكردند; با اينكه مي دانيم ماه نيز اثرات سازنده و بسياري، هم ون روشنگري، و ايجاد جزر و مدّ درياها و... در كره ي زمين مي گذارد؟»پاسخ: خورشيد، در مقايسه با ماه، داراي امتيازات متعدّدي است كه از آن جمله:1 _ نور و روشنايي خورشيد از خود سرچشمه مي گيرد، در حالي كه ماه نور خويش را از نور خورشيد مي گيرد.2 _ پرتو خورشيد، داراي فوايد بسن اري است در حالي كه پرتو ماه فوايدش به اين پايه نمي رسد.3 _ نقش خورشيد در منظومه ي شمسي،نقش رهبري برجسته است، اما ماه اين گونه نيست، چرا كه ماه خود يكي از سيّاره هايي است كه در منظومه ي شمسي شناور است.و امتيازات ديگري دارد كه در اينجا مورد نظر نيست.پرسشي ديگر: چرا پيشوايان نور وجود گرانمايه امام غائب را به خورشيد تشبيه كرده اند؟پاسخ: پاسخ اين پرسش در گرو اين مطلب است كه مقداري درباره ي خورشيد و نقش سازنده و اثرات حياتي آن بر كره ي زمين و پديده هاي موجود در آن تا آنجايي كه دانش بشر بدان رسيده است، بحث شود. اما از آنجايي كه بحث عميق و گسترده در اين مورد با موضوع كتاب سازگار نيست، بحث فشرده اي را ترسيم مي كنيم تا نخست موارد شباهت ميان خورشيد و حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ روشن گردد و آنگاه موارد شباهت ميان آن حضرت در دوران غيبت و خورشيد جهان افروز به هنگامي كه ابرها _ چهره اش را پوشانده است.خورشيددر اين فضاي گسترده و بي كران، ميليونها منظومه ي شمسي

شناورند كه هر كدام از آنها داراي مركز و سيّاره هايي هستند.اين سياره ها هر كدام در مدار خويش و در فاصله اي مشخّص با سرعتي كه نظام بخش تواناي هستي، تدبير و اندازه گيري كرده است، بر گرد مركز خويش مي چرخند.منظومه ي شمسي ما نيز يكي از آن ميليونها منظومه ي شمسي در اين فضاي بي كران است كه داراي مركزي است به نام خورشيد و سياره هايي كه بر گرد آن مي گردند.در مراكز علمي مشهور است كه سياره هايي كه بر گرد اين مركز آتشين و اين منبع نور و حرارت مي گردند، نُه سيّاره اند: زمين، زهره، عطارد، مريخ، مشتري، زحل، اورانوس، نپتون و پلوتون.نيروي شگرف جاذبه و گريزدر اين منظومه هاي شمسي كه در اين فضاي بي كران شناورند، نظام شگرف و بديعي قرار داده شده است. و نيرويي كه بقا و حيات آنها را تضمين مي كند، همان نيروي شگفت انگيزي است كه خداي حكيم و مدبر كه بر هر كاري تواناست آن نيرو را در آن به وديعت نهاده است و ما از آن به «نيروي جاذبه» و «گريز از مركز» تعبير مي كنيم.اين نيرو در مراكز اين مجموعه ي عظيم قرار داده شده است كه آنچه بر گرد آن مي چرخد همه را به سوي خود جذب مي كند. از آن طرف سياره هايي كه در حال گردشند، نيز كه با تمام قدرت از مركز خويش مي گريزند و دور مي شوند و اينجاست كه به بركت اين نيروي جاذبه و گريز توازن و تعادل مورد نظرِ تدبيرگر تواناي اين نظام شگرف تأمين و حيات و

بقاي ميليونها منظومه ي شناور در فضا تضمين مي گردد.با اين بيان عامل بقاي اين مجموعه و منظومه و نظم شگرف حاكم بر آنها و گردش شگفت انگيزشان تنها نيروي جاذبه است. نيروي بهت آوري كه آفريدگار تواناي هستي آن را در مركز اين منظومه هاي شناور در فضا قرار داده است. نيرويي كه اگر لحظه اي نباشد اين نظام شگرف از هم مي پاشد و اين منظومه ها به هم مي ريزند و تمامي سيّاره ها پراكنده گشته و با خروج از مدار خود به يكديگر برخورد مي نمايند و همه چيز در اين فضاي بي كرانه اي كه جز خدا هيچكس از مرزهاي آن آگاه نيست، منهدم مي گردد و هستي جاي خويش را به نابودي و نيستي مي سپارد.راستي كه منزه است آن آفريدگار توانايي كه آسمان و زمين را از زوال و نابودي نگاه داشته است.اوست كه نيروي شگرف جاذبه را در خورشيد قرار داد و نيروي گريز از مركز را در سياره ها; به همين جهت است كه هر سياره اي بر آن است كه با قدرتي وصف ناپذير از مركز خويش كه خورشيد است دور گردد; اما نيروي جاذبه ي خورشيد از گريز آن مانع مي شود. اگر نيروي گريز از مركز نبود، سياره ها به خورشيد نزديك مي شدند و شعله ور مي گشتند. از آنسو اگر نيروي جاذبه را نظام بخش هستي در خورشيد قرار نداده بود، سياره ها پخش و پراكنده گشته و از مدار خويش خارج مي شدند و نظام به هم مي ريخت و زندگي براي هميشه نابود مي شد.بنابراين خورشيد در منظومه ي

شمسي پناهگاه و مايه ي حيات و عامل امنيت است. عامل امنيت و حيات و نظام منظومه شمسي از انهدام و نابودي.اين نگرشي گذرا و شرحي كوتاه در نقش حياتي و اثرگذاري خورشيد بر سياره هايي ست كه بر گرد آن مي چرخند. سياره هايي كه زمين با پديده هاي موجود در درون و برون آن، يكي از آنهاست.با اين بيان به نقش حياتي و اهميّت بسيار اين توده ي شعلهور و تابنده اي كه با فرستادن پرتو مفيد و سازنده ي خويش به زمين بصورت گوناگوني در زندگي انسان، حيوان، گياه، هوا، آب، خاك و ديگر پديده ها... اثر گوناگوني مي گذارد، بنگر!روشن است كه ابرها چيزي از آن اثرگذاري نمي كاهند و تنها مانع رؤيت چهره ي آن مي گردند، آن هم نه همه جا و هميشه، بلكه در آن محدوده اي كه ابرهاي غليظ بطور موقّت سايه افكنده اند.و مي دانيم كه ابرها نيز تنها در پرتو تابش خورشيد مي توانند پديد آيند و باران نيز از ابرها فرو مي ريزد. بنابراين اگر خورشيد نباشد، نه ابري خواهد بود و نه باراني، نه گياهي و نه حيواني، نه جانداري و نه بي جاني و آنگاه ديگر سرنوشت حيات و زندگي روشن است.

خورشيد عالم افروز

امام مهدي _ ارواحنا فداه _ كه پيامبر گرامي _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ و دو امام گرانقدر، حضرت سجّاد و حضرت صادق _ عليهما السلام _ در رواياتي كه گذشت او را به «خورشيد فروزان رخ بركشيده در پس ابرها» تشبيه نموده اند; همان پيشواي گرانقدري است كه انسانيت به بركت وجود گرانمايه ي او متنعّم است

و زندگي اش سامان مي يابد.اوست كه تمامي خوبيها و بركات و الطاف نهاني خدا و بهره هاي معنوي او به مردم همه از وجود او سرچشمه مي گيرد.اوست كه به اذن خدا از پس پرده ي غيبت بر جهان هستي حاكم و ناظر است. همواره در كران تا كران جهان و همه ي موجودات تصرّف و دخالت مي كند و همه ي اختيارات و صلاحيّتهايي را كه خداوند به او و آنها داده است، همه را در كف با كفايت خويش دارد.زندگي آن گرامي زندگي انسان ناتواني نيست كه فاقد قدرت، امكانات و نيرو باشد و تنها به نماز و روزه بسنده كند و وقت گرانمايه ي خويش را در دشتها و بيابانها و بيگانه از مردم و بي خبر از سرنوشت بندگان و شهرها بگذراند، هرگز!....حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ با وجود پنهاني از نظرها _ به قدرت خدا از توان و نيرويي بهرهور است كه آن گرامي را به انجام هر كاري كه اراده فرمايد، قادر مي سازد و همه وسايل و امكانات لازم را براي او فراهم مي آورد.چيزي كه هيچ ترديدي در آن روا نيست، اين واقعيت است كه همه ي كارها و تصرّفات آن حضرت ره آورد عملكرد او بر اساس حكمت و مصلحت است، نه مطابق با هواي دل و تمايلات نفساني.بر اين اساس است كه به يكي مي بخشد و ديگري را باز مي دارد.يكي را ياري مي كند و ديگري را وا مي گذارد.يكي را دعا مي كند و خواسته ي او را از خدا مي خواهد و يكي را دعا نمي كند.گمشده اي را

راه مي نمايد و بيماري را شفا مي بخشد و آن گنگ بيچاره را گويا مي سازد...خود را به اين انسان وارسته نشان مي دهد و آن انسان شايسته را به ديدار مفتخر مي سازد.گاه در «عراق» يا «ايران» است و گاه در موسم حجّ، گاه در «مكّه» است و گاه در «مني» و «عرفات».در برخي اوقات خود را در «بحرين» به برخي شايستگان مي نماياند و برخي اوقات در «قفقاز» يا ديگر نقاط گيتي.و تمامي اين كارهاي بزرگ و برخاسته از اعجاز، به قدرت خدا و به اذن او صورت مي گيرد.آري! خواننده ي گرامي! اينك با تعمق در آنچه آمد پرتوي از معنا و مفهوم رواياتي كه آن خورشيد جهان افروز رخ بركشيده در ابر غيبت را به خورشيد آسمان يا خورشيد پوشيده شده در پس ابرها تشبيه مي نمايد، آشكار خواهد شد.آري! اين است آن امام گرانقدري كه خداوند او را برگزيده است، نه آنكه مردم بر مي گزينند!اين است آن امام بزرگي كه جانشين به حق پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ است، نه هر آنكه ادّعاي جانشيني پيامبر نمايد!اين است آن امام والا مقامي كه از سوي خدا نصب شده است نه هر آنكه به نام امام ناميده شده است!و نه هر كسي كه حكومت و زعامت و رهبري را به كف گيرد... نه! هرگز!....بلكه او امام راستين و والايي است كه تمامي ويژگيهاي امامت و رهبري به مفهوم واقعي كلمه براي او فراهم است. و هر آنچه بشريّت بدانها نيازمند است، در وجود گرانمايه اش گرد آمده و فراتر از آن، تمامي آنچه زندگي شايسته و در

خور شأن انسان، بدان احتياج دارد و جهان هستي بدان نيازمند است، همه و همه، در وجود گرامي او جمع است.آري! امام _ عليه السلام _ با اين اوصاف و ويژگيها، براستي براي زمينيان مايه ي امنيّت و آرامش و پناهگاه است و وجود گرانمايه اش سبب بقا و حيات زمين و زمينيان.به بركت وجود او همه ي موجودات روزي مي خورند و زمين و آسمان استوار مي گردد و به حيات و جريان طبيعي خويش ادامه مي دهد.

دير زيستي

نظرگاههاي علوم تجربي

اشاره

موضوع ديگري كه بايد درباره ي «مهدي موعود» موردِ پژوهش قرار گيرد، «طول عمر» است. شايد اين مسأله براي برخي نياز به توضيح داشته باشد. پس بجاست آن را از نظرگاههايي چند، مورد رسيدگي قرار دهيم.در اين مقام مي خواهيم ببينيم: آيا دليلي عقلي يا برهاني علمي يا قانوني آزمايشي و صد در صد كلي وجود دارد كه ثابت كند طول عمر امري است محال و غير قابل وقوع، يا نه; چنين دليلي و چنين برهاني و چنين قانوني وجود ندارد؟ همچنين ببينيم: تجربه ي بشري _ در طول تاريخ بزرگ انسان _ چه حكم مي كند؟ آيا طول عمر در هيچ مورد اتفاق نيفتاده است، يا اتفاق افتاده است؟مي خواهيم بدانيم: طول عمر از نظر دلايل عقلي از نظر قوانين زيست شناسي و بيولوژيكي، از نظر تجربه ي بشري و واقعياتِ تاريخي، از نظر چگونگي نواميس و قوانين طبيعي و از نظر متفكران بزرگ و دانشمندان علوم چگونه است؟بدانيم: درازْ عمري و وقوع آن، در همه ي شرايط و احوال و نسبت به همه ي اشخاص يك حكم كلي و قانون تخلف ناپذير و قاعده

ي بي استثناء دارد، يا نه؟ چنين نيست؟ و پس از اينها همه، آيا رابطه ي طول عمر با قدرت الاهي چيست و چگونه است؟ اينها مسائلي است كه در اين فصل به بيان آنها مي پردازيم.الف _ در زيست شناسيب _ در قوانين طبيعيج _ قوانين طبيعي و انواع آند_ در تجربه تاريخيه_ _ معمرينو_ در زندگي حاضرز_ چگونگي ارتباط ميان پيري و مرگح _ اسرار تغذيه

در زيست شناسي

زيست شناسان مي گويند: عمر بشر اندازه و حد ثابتي ندارد. در طبيعت همه گونه عمر بوده است و ممكن است باشد. وايْزْمن، عالم آلماني، مي گويد:مرگ لازمه ي قوانين طبيعي نيست. و در عالم طبيعت، از عمر ابد گرفته تا عمر يك لحظه اي همه نوعش هست. آنچه طبيعي و فطري است، عمر جاوداني و ابدي است. بنابراين، افسانه ي عمر نهصد و شصت و نه ساله ي مِتوشِلح (متوشالح) [59] نه مردود عقل است و نه مردود علم. در همين دوره ي ما ميزان طول عمر بالا رفته است، و دليلي ندارد كه از اين بالاتر هم نرود و يك روز نيايد كه بشر به عمر نهصد ساله برسد. [60] .پس به نظر متخصصين طول عمر انسان به هر اندازه هم باشد، بر خلاف اصول علمي نيست; بلكه علم آن را تأييد مي كند. تأييد طول عمر از نظر علم جديد تا جايي است كه در اين دوره ي اخير در صدد برآمده اند تا حد و مرز را از زندگي انسان بردارند و با پيدا كردن راه سالم نگاه داشتن سلولهاي بدن، بر طول عمرِ انسان سالهايي مديد بيفزايند. [61] عدّه اي پا فراتر

نهاده اند، و در راه تحصيل عمر جاوداني براي بشر (با پيدا كردن هورمونهاي [62] مخصوص و استعمال آنها در انسان) به كوشش افتاده اند، و حتي مي توانند تا حدودي جواني را به پيران فرتوت باز گردانند.

در قوانين طبيعي

قوانين و نواميس طبيعت نيز بطلان طول عمر زياد را به ثبوت نمي رساند.اصولاً حكمهايي كه راجع به قوانين طبيعت داده مي شود، اغلب منشأ آنها جستجو و تحقيقات ناقص است; و محدود است به حدودِ ديد و درك و تجربه ي اشخاص; نه شامل همه ي واقعيات وسيع طبيعت، در همه ي موارد. علماي منطق مي گويند: «استقراي ناقص نمي تواند دليل حكم كلي گردد». [63] به عنوان مثال: اگر ما در محيط زندگيِ خود درختاني ديده ايم كه تلقيح و بارور شدن آنها، در اثر عواملِ خارجي (از قبيل دخالت اشخاص) نبوده است، به صرف اين نمي توانيم بگوييم همه ي درختان جهان اينسان است. زيرا كه ما يك يك درختانِ همه جاي جهان را نديده ايم، و از چگونگيها و كيفيات همه ي آنها آگاه نيستيم. ممكن است در ميان آنچه ما نديده ايم و تجربه نكرده ايم درختاني باشد كه عمل تلقيح در آنها نياز به دخالت پرورشكاران و كشاورزان داشته باشد. پس هنگامي مي توانيم درباره ي موضوعي حكمي كلي بدهيم، كه همه ي موارد آن را _ موارد معمولي و موارد نادر و غير طبيعي را _ رسيدگي كرده و احكام همه را شناخته باشيم.همچنين است قوانين زيست شناسي و معرفة الحيات. هنوز همه ي اين قوانين و موارد شناخته نشده است، چه از جهت داخله ي علوم زيستي و زيست

شناختي و چه از جهت ارتباط مسائل اين علوم با علوم ديگر. چون در قلمرو علوم، مسائل ناشناخته بسيار است. و قوانين و كشفها و شناختهاي علوم، در تكميل و رد و اثبات مسائل يكديگر نقش دارد. و چه بسا قانونها و حقايقي در فيزيك، در آسمان شناسي، در شناخت انوار جوي و آثار آنها، در زيست شناسي، و... كشف شود، كه همه در چگونگي حيات انساني و مسائل زيست شناسي مؤثر باشد. كشفهايي تازه كه نظرياتِ گذشته را عوض كرده است، فراوان اتفاق افتاده است. حيات و زيست انسان در روي زمين هنوز قوانين مجهول بسيار دارد و با وجود اين قوانين ناشناخته چگونه مي توان درباره ي مسائل متفاوت زيست در موارد كاملاً متفاوت به احكامي كلي و تخلف ناپذير معتقد گشت؟ و چيزي را صد در صد ممكن و چيزي را صد در صد محال دانست؟قوانين طبيعي و انواع آنقانونهايي كه در طبيعت وجود دارد بطور كلي دو نوع است:1 _ قوانين عام و ظاهر2 _ قوانين خاص و مخفيبخش نخست قانونهايي است كه در همه يا بيشتر افرادِ دسته يا صنفي كه قانون در آن يافت مي شود، جاري است; و با مطالعه و آزمايشهايي _ نه چندان دشوار و وسيع و طولاني _ كشف مي شود.بخش دوم قانونهايي است كه در بعضي افراد، در بعضي شرايط، يافت مي شود. براي قوانين نوع دوم به نمونه هاي بسياري مي توان دست يافت در علوم طبيعي، در روانشناسي، در ستاره شناسي، در شيمي، و... و در اختلافات گوناگوني كه حتي در افراد انسان _ كه از يك جنسند _ وجود دارد، در

مثال: اختلاف در قوه ي بينايي، اختلاف در قوه ي شنوايي، اختلاف در نيروي حافظه، اختلاف در جاي قلب، ريه، كبد، طحال، و...اين امور همه ثابت مي كند كه ممكن است در طبيعت بر خلاف آنچه متعارف بوده و در موارد بسيار ديده شده است، چيزهايي به وقوع برسد و براي قوانين متعارف استثناهايي يافت گردد.

در تجربه تاريخي

واقعيت ديگري كه در شناخت مسأله «طول عمر» و امكانِ آن بايد مورد نظر باشد، تجربه ي تاريخ طولاني بشريت است; در ادوار و اعصار. اگر مسأله ي درازْ عمري در تاريخ زندگي بشر اتفاق افتاده باشد _ اگر چه در مواردي نه چندان بسيار _ تكرار يافتنِ موارد يا مورد مشابه آن امري خواهد بود طبيعي و معقول و قابل تحقّق و قبول. فلاسفه مي گويند:بهترين دليل، براي امكانِ چيزي واقع شدنِ آن چيز است.نيازمند توضيح نيست كه امكان وقوعي ناظر به «وقوعِ نوعي» است، نه «وقوعِ شخصي»; و دليل است بر صحّت امكانِ امثال و موارد ديگر.همچنين روشن است كه نقل تاريخي بويژه نقل متواتر و نقل مشهور سبب يقين و باور مي گردد. ما به استناد نقل تاريخي قبول مي كنيم كه قرنها پيش در سرزمين ميهن عزيز ما حكيم يا وَخْشوري به نام زردشت پديد آمده است; يا خاندانهايي به نام اشكاني و ساساني وجود داشته اند. حتي انتساب آثاري را كه به آنان منسوب است، از طريق نقل تاريخي باور مي كنيم; با اينكه خود نه آنان را ديده ايم و نه پديد آمدن آن آثار را به دست خود آنان يا كارگران و كارگزاران ايشان مشاهده كرده ايم. ما اينها همه را از

راه «نقلِ تاريخي» پذيرفته ايم. معلوماتِ بشر درباره ي گذشته از همين طريق است. [64] .نقل تاريخي يكي از راههاي حصول علم و يقين و يكي از مهمترين منابع اطلاعات بشر است. حتي درباره ي كساني مانند سعدي و حافظ كه تا اين اندازه مورد يقينند، آيا ما بجز از راه نقل به وجود آنان علم پيدا كرده ايم؟ آيا ما خود ديده ايم كه سعدي و حافظي در جهان باشند و زندگي كنند و اين اشعار را بسرايند و خود بر اوراقي بنويسند؟پس نقل تاريخي يكي از مهمترين منابع علم و اطلاع حتي اطلاعات يقيني انسانها در همه ي عصرها و دورانهاست. و ما مي بينيم كه منابع نقل و كتب تاريخ، كسان بسياري از «مُعَمَّرين» را نام برده اند و شرح نسب و احوال زندگي و فرزندان و حوادث حيات آنان را ثبت كرده اند [65] ; كساني كه عمرهايي بسيار دراز داشته اند. اين گونه كسان هم در ميان مردم عادي بوده اند و هم در ميان مشاهير تاريخ و از جمله در ميان پيامبران. چنانكه «قرآن كريم» نيز عمر طولاني حضرت نوح _ عليه السلام _ را بصراحت ذكر فرموده است. پس مسأله ي امكان عمر طولاني و تحقق يافتن آن در مواردي متعدد امري است كه از نظر وقوع خارجي و تحقّق عيني نيز مصداقهايي دارد و از نظر نقل تاريخي مسلم است و قطعي.

معمرين

مُعَمَّرين (و مُعَمَّرون)، جمع «مُعَمَّر» است، بر وزنِ «مكرّر» يعني: درازْ زي، انسانِ دراز عمر، «دراز زندگاني» كسي كه عمر دراز كرده است. اين كلمه در كتابهاي تاريخ و سيره و اَنساب اصطلاح شده است.

[66] و اين به دليل داشتنِ مصاديق بسيار است.آري! در مآخذ تاريخي و منابع معتبر نقل و استناد، كسانِ بسياري معرفي گشته اند كه عمرهايي بس طولاني داشته اند و روزگاراني دراز زيسته اند و بهارها و پاييزهايي بسيار ديده اند; اينگونه كسان با عنوان «مُعَمَّرين» مشهور گشته اند.مورخان و پژوهشياني كه در صدد جمع آوري تواريخ و اخبار و احوال مردمان بوده اند و از سرگذشت انسانهاي پيشين _ و بويژه از قبايل و انساب در محيط عربي _ آگاهيهاي فراوان گرد آورده اند، نمونه هايي بسيار از مُعَمَّرين و درازْ زيان برشمرده اند. مورخان اين كسان را بخوبي شناسانده اند و نام و نشان، نسب و قبيله، سالهاي عمر، مكان زيست، شماره ي فرزندان، سفرها، برخوردها و ملاقاتهاي آنان، همه را ضبط كرده اند; و حتي كلمات و سخنان و وصايا (پندها و سفارشها) از ايشان نقل كرده اند.اينك شماري از مورخان مورد اعتبار كه در كتابهاي خويش برخي از مُعَمَّرين را ياده كرده اند:1 _ عبداللّه بن قُتَيبَه [67] در كتاب المعارف.2 _ احمد بن يحيي بَلاذُري [68] در كتاب اَنسابُ الاَشراف.3 _ محمّد بن جَرير طَبَري [69] در كتاب تاريخُ الاُمَم والمُلوك.4 _ علي بن حسين مسعودي [70] در كتاب مُرُوجُ الذَّهَب.5 _ ابو عبداللّه حمزه ي اصفهاني [71] در كتاب تاريخُ سِني مُلوكِ الاَرض.6 _ شيخ صدوق [72] در كتاب اِكمالُ الدّين.7 _ شيخ طوسي [73] در كتاب اَلغَيبَة.8 _ ابوالفرج ابن جَوزي [74] در كتاب اَلمُنتَظَم في تاريخِ المُلوكِ.9 _ عِزُّ الدّين ابن اَثير [75] در كتاب الكامل في التّاريخ.10 _ عِمادُ الدّين ابو الفِداء دمشقي [76] در كتاب

مختصر تاريخ البشر.همچنين برخي از مورخان به نوشتن كتابهايي ويژه ي احوال مُعَمَّرين دست يازيده اند، مانند:1 _ هِشام بن محمّد سائب كَلبي [77] نويسنده ي كتاب المُعَمَّرين. [78] .2 _ ابو حاتم سَهل بن محمّد سجِسْتاني [79] نويسنده ي المُعَمَّرُونَ وَالوَصايا. [80] .عالمان و نويسندگان عصرهاي اخير و معاصر نيز با استناد به منابع پيشينيان به ذكر معمّرين پرداخته اند، مانند:1 _ علامه ي مجلسي [81] در بحارالانوار (ج 51).2 _ سيّد اسماعيل عقيليِ طبرسي [82] در كفايةُ الموحّدين (ج 3).3 _ سيّد محسنِ امينِ عاملي [83] در البرهان علي وجود صاحب الزّمان.از نويسندگان معاصر اخير نيز گروهي در كتابهاي خويش به يادكرد معمّرين مبادرت ورزيده اند، از جمله نويسنده ي فاضل عراقي، علي محمّد علي دُخَيِّل، در كتاب پر ماده ي «الامام المهديّ». [84] .در كتاب اخير 223 تن از معمرين _ بر اساس مآخذ تاريخ و منابع نقل و استناد _ شناسانده شده اند، و ذكر نام و نشان و سالهاي عمر و شمار فرزندان و خصوصيات ديگر آنان آمده است. [85] .و خود توجه داريم كه اين شمار بر پايه ي مآخذ عربي است و تا آنجايي است كه اطلاع حاصل شده، و مربوط به بخشي از بشريت كه همان مناطق سكونت عرب است، يعني جاهايي كه تواريخ را بيشتر ضبط مي كرده اند و به علم انساب و روابط نژادي و قبيله اي توجهي مخصوص داشته اند. پس اگر اين پژوهش و آمارگيري و ثبت در ديگر مناطق سكونتِ انسان جريان مي يافت _ چه آنجاها كه تواريخي داشته اند [86] و چه مناطق بسياري كه تواريخ گذشته هاي دور

آنان در دست نيست _ شمار مُعَمَّرين به تعدادي بسيار بيش از آنچه هست مي رسيد.البته عمر بشر _ بطور معتاد و متعارف _ اندازه اي دارد معين و نوساني محدود. ليكن آنچه از طرح مسأله ي «مُعَمَّرين» مقصود است، اين است كه نشان داده شود كه مقدار عمر دو جريان دارد:1 _ جريان معمولي و متعارف كه در اغلب افراد انسان وجود داشته است و وجود دارد.2 _ جريان نادرُ الوقوع و غير معمولي و استثنايي كه در پاره اي از افراد انسان وجود داشته است و وجود دارد. پس درازْ عمري داراي يك قاعده ي قطعي و ضابطه ي كلي نيست و مواردي از آن قابل نفي نيست.

در زندگي حاضر

بجز تجربه ي تاريخي و واقعيات گذشته و نقلهاي مكرر در روزگار معاصر و حال حاضر نيز نمونه هايي از درازْ عمري وقوع يافته است; درازْ عمريي كه بر خلاف ميزان متعارف است. در همين 50 سال اخير در روزنامه ها و مجلات داخلي و خارجي موارد فراواني از عمرهاي نسبتاً طولاني و معرفي اشخاص مُعَمَّر و كهنسال ديده شده است و شرح زندگاني، تصوير، شماره ي فرزندان و نوادگان و محل سكونت آنان درج گشته است.من در اين باره قصد تتبع ندارم وگرنه نمونه هاي مستند بسيار مي توان ياد كرد. در برخي از كتابهاي و رساله هايي كه در موضوع حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ نوشته اند، شماري از نمونه هاي ياد شده را ذكر كرده اند. در اينجا فقط يك نمونه، از كتاب «شيعه چه مي گويد» مي آورم. عالم مجاهد، حاج شيخ مهدي سراج انصاري در كتاب ياد شده چنين

آورده است:لي چينك چيني، كه گراور عكس او را بيشتر مجله ها و روزنامه هاي جهان و كشور چاپ و منتشر نمودند و همه نوشتند كه اين مرد 252 سال عمر دارد... كساني كه «سالنامه ي پارس» را دارند (سال 1311، بخش دوم، صفحه 100، چاپ تهران) مي توانند عكس اين مرد را ببينند و شرح حال او را بخوانند. [87] .

چگونگي ارتباط ميان پيري و مرگ

همواره چنين به نظر مي آيد كه ميان پيري و مرگ ارتباطي حتمي و قطعي وجود دارد; به طوري كه به محض رسيدن عمر به مراحل بالا بايد صد در صد مرگ فرا برسد. اين تصور به دليل وضع جاري و عرف و عادت است. در زندگانيهاي معتاد بشري چنين است كه پيري (در حد متعارف از 80 _ 90 سال تا 120) همراه با مرگ است; ليكن اين وضع معتاد نمي تواند دليل كليّت آن باشد. ميان «كليّت» و «عموميّت» فرق است. كليّت آن است كه حتي يك مورد استثنا نداشته باشد. و ما ديديم كه در گذشته و حال ميان پيري متعارف و مرگ رابطه اي كلي نبوده است; بلكه در مواردي استثنا پيش آمده است، پيري منجر به مرگ نگشته است; بلكه انسان سالخورده ي كهن سالهاي سال ديگر نيز زندگي كرده است. و اين موارد متعدد هم بوده است. همچنين ميان طول عمر و پيري نيز رابطه اي چندان قطعي و كلي وجود ندارد; رابطه اي كه بي استثنا باشد. در تحقيقات جديد نيز به اين مسائل اشاره شده است; چنانكه در يكي از منابع اطلاعاتي مي خوانيم:لزومي ندارد كه پير شدن را در همه ي موارد يك «سير

طبيعي» تلقي كرد. به دنبال ساليان دراز تحقيقات ژرف و گسترده، انجمن انژيولوژي آلمان فدرال، گزارش اميدبخشي بدين گونه منتشر كرد، كه اكنون مي توان با اقدام بهنگام از پير شدن مغز جلوگيري كرد.نيز در همان منبع آمده است:دكتر مورتون، استاد روانپزشكي دانشگاه شيكاگو، در يك كنفرانس اعلام داشت كه مرگ انسان مدتها قبل از حادث شدن آن، در بدن انسان جايگزين مي شود، اما اين موضوع هيچگونه ارتباطي به سن اشخاص ندارد.در اينجا خوب است اشاره كنم به بحث عميق و زيباي عالم و متفكر اسلامي شهيد، آيت اللّه سيّد محمّد باقر صدر، درباره ي مسائل مربوط به مهدي _ ارواحنا فداه _، در رساله ي «بَحثٌ حَولَ المَهدي».وي در اين رساله از جمله مباحثي درباره ي طول عمر مطرح مي كند و اين موضوع را از نظر منطقي _ فلسفي و از نظرِ علمي و از نظر عملي مورد گفتگو قرار مي دهد و آشكار مي كند كه امكان طول عمر علاوه بر نظرگاه فلسفي، از نظرگاهِ علمي نيز قابل قبول است. وي در همين بحث اشاره مي كند به دو نظريه ي «سببيّت»، و «اِقتِران»، و عدم رابطه ي ضروري ميان پديده ها _ بنابر نظريات علم جديد _ و امكان هرگونه استثنا و تخلف در قوانين علمي و استقرائي.عالم و متفكر شهيد سپس در خلال همين بحثها به مسأله اي ژرف و لطيف نيز اشاره مي كند، مي گويد:نمي دانم، آيا اين _ بواقع _ يك تصادف است كه دو تن فقط دو تن در تاريخ انسان بپا خيزند و عالم بشريت را از محتواي فاسد خود خالي كنند و سپس

آن را از نو بسازند؟ و اين هر دو عمري دراز داشته باشند، بسيار درازتر از عمرهاي متعارف! يكي نقش خود را در گذشته ي تاريخ ايفا كند، يعني: نوح پيغمبر كه قرآن كريم بصراحت مي فرمايد كه 950 سال در ميان قوم خود زيست. و پس از طوفان جهان بشريت را از نو بنا كرد. و ديگري نقش خود را در آينده ي تاريخ ايفا نمايد، يعني: مهدي، كه تا كنون بيش از 1000 سال در ميان قوم خود زيسته است. و او نيز به هنگام ظهور خود جهان بشريّت را از نو بنا خواهد كرد.ما كه طبق فرموده ي قرآن كريم نوح را با 1000 سال عمر مي پذيريم، چگونه مهدي را نپذيريم؟!

اسرار تغذيه

واقع اين است كه علل مرگ و اسرار پيري مرموزتر از آن است كه بتوان درباره ي همه ي عوامل و مقتضيات و همه ي موارد و مصداقهاي آن اطلاعي جزمي حاصل كرد. آنچه ما مي دانيم برخي از علل _ يا شبه علل _ مرگ است، همانگونه كه علل حيات نيز هنوز ناشناخته است.يكي از امور مهم در مقابله با پيري و مرگ تغذيه است. تغذيه داراي چگونگيها و انواعي است. استفاده از انوار خورشيد و كواكب _ و بويژه استفاده از انوار كواكب به طرق خاص _ در امر سلامت جسم و توانايي آن براي بقا تأثيرهايي عظيم دارد. بجز اشعه ي خورشيد اشعه ي ديگري نيز به ما مي رسد. دانستن چگونگي استفاده از انوار و اشعه در كار استوار ساختن نيروهاي بدني و سالم نگاهداري آنها امري مهم و رازي عظيم است. مسأله ي ديگر مسأله

ي ادويه و تركيبات آنهاست; چه گياهي و چه حيواني و چه كاني. در برخي از كانيها و كيفيت پروردن آنها فوايدي مهم نهفته است. گاه ممكن است درازْ عمري مستند به رازها و چيزها و خوراكها و آبهاي موجود در طبيعت باشد. البته اگر كسي علم آن را داشته باشد.بشر در گذشته مسافتها را با زحمت و مشقت بسيار و در مدتهايي دراز مي پيمود. امروز كه توانسته است نيروهايي را در مخلوقات خدا و در عالم طبيعي بشناسد و به كار گيرد مسافتهاي عظيم را در زماني بسيار اندك با راحتي و آسايش طي مي كند...اگر صد سال پيش مي گفتند وسيله اي تواند بود كه علاوه بر حجم سنگين خود 500 _ 600 انسان و بارها و وسائل آنان را حمل كند و با پرواز در هوا و سير از روي كوهها و هامونها و درياها در مدتي كوتاه از اين سوي كره ي خاك به آن سوي كره ي خاك ببرد و هيچ اتصالي به زمين نداشته باشد; چه كسي بسادگي باور مي كرد؟ اگر صد سال پيش بلكه پنجاه سال پيش از راديو، تلويزيون سفر به ماه و ديگر كرات عكسبرداري از ته دريا عكسبرداري از كرات گفتگو با انسانِ پياده شده در ماه از زمين، راهنماييِ خودرو و در ماه از زمين و امثال اين امور، سخن گفته مي شد، مردمان چه عكس العملي نشان مي دادند. و امروز اين مسائل براي مردم عصر ما عادي است و شگفتي اي بر نمي انگيزد.ما بايد از اين اتفاقات و اكتشافات تجربه بياموزيم و بر عرصه ي ديد و درك خود

بيفزاييم; و وسعت نيروهاي جهان و اسرار زمان را بپذيريم. انسان خردمند هيچگاه اسرار نامحدود جهان را محدود به آزمايشها و اطلاعات فعلي و وسايل كنوني نمي كند; و خود را از شناخت وسيع جهان پهناور محروم نمي سازد. در مطلبي كه سپس از استاد خود نقل مي كنم، اشاره شده است به اهميت «نور» در كار تغذيه و حفظ قوت و سلامت مزاج.وقتي همين مطلب را با يكي از پزشكان در ميان گذاشتم; او بر اهميت اين مطلب تأكيد كرد. و با اظهار تعجب گفت: چگونه عالمي روحاني و دور از محيط آزمايشي به نور و اهميّت آن در امر تغذيه و تأثير آن در مزاج و بدن توجه كرده است; و به اين مطلب پي برده است؟آري! آن پزشك تعجب كرد. و چه بسيار مطالب و حقايق مسلم بود كه آن عالم روحانيِ دور از محيطِ آزمايشگاه مي دانست [88] و صدها دانشمند تجربي و آزمايشگاهي از دانستن و پي بردن به آن حقايق و مطالب محروم بودند و محروم هستند. اين محروميت به دليل همان محدودانديشي و غروري است كه در برخي پديد مي آيد و سبب مي شود تا هر دري را بر روي خود ببندند و در چهارچوبه ي دانستنيهاي بسيار محدود خويش محبوس گردند. البته بايد ياد كرد كه بسياري از فرزانگانِ اين علوم به محدوديت و نارساييهاي علوم تجربي و آزمايشگاهي بصراحت اعتراف كرده اند. اين محدوديت در خود اين علوم نيز و كشفهايي كه پيوسته مسائل تازه اي مطرح مي سازد و داده هاي گذشته را مخدوش مي كند و مجهولات ديگري در پي مي آورد، بخوبي

نمايان است.

بيان ديگري درباره امكان دراز عمري

براي امكانات درازْ عمري، بيان ديگري در خور تقرير است، كه اينك از آموزگارِ بزرگِ معارف حَقّه، مُتَألِّهِ اخيرِ خراسان، حضرت شيخ مجتبي قزويني خراساني، نقل مي كنيم: وي مي گويد:مطابق قواعد فلسفه و حكمت، هر طبيعتي كه در عالم موجود شود، و قابل زياده و نقض باشد، به مقتضاي اينكه طبيعت، كمال اقتضاي خود را طالب است، بايد فرد كامل از آن، موجود گردد. بر اين قاعده، مسائل فلسفي چندي پيريزي شده، كه از آنجمله است وجود فرد كامل در بشر، كه از چنين فردي به «نبي» يا «حكيم» تعبير مي شود. مطابق اين قانونِ مُبَرهَنِ فلسفي، مزاج و استعداد عمر و زندگي در بشر مراتبي دارد. و زندگيِ هزار سال يا دو هزار سال، يقيناً اقصي مراتب امكان زندگي نيست، بلكه بيش از اينها هم امكان دارد.قطع نظر از اين قانون طول عمر بعضي خلاف طبيعت نيست; زيرا واضح است كه زندگاني هر فرد بستگي دارد به صحت قواي مزاجي او; هر مقدار مزاج صحيح و قويتر باشد، مقتضي بقا بيشتر خواهد بود. و توليد مزاج قوي در انسان و صحت آن به واسطه ي موجوداتي از قبيل نور، آب، هوا، خاك، اغذيه، ادويه و غير اينهاست; و بقا و صلاح مزاج در هر آني محتاج به بدَلِ ما يَتَحَلَّل و حفظ اعتدال است. پس چه مانعي دارد اگر كسي در قواي روحي و علمي چنان قوي باشد كه به كيفيت توليد مزاج صحيح و قوي و حفظ آن و خصوصيات نافع و مضر مزاج و بدَلِ ما يَتَحَلَّل علم داشته باشد، كه بتواند مزاج خود را به حد اعتدال نگاه

دارد و به زندگاني خود بيشتر ادامه دهد. و امروز نيز بسياري از دانشمندان براي حصول اين مقصود در سعي و كوشش مي باشند. [89] .

دراز عمري و اقسام آن

براي تكميل نسبي بحثهاي پيشين بايد يادآور شويم كه درازْ عمري تنها يك گونه نيست. در اينجا براي بيشتر روشن شدنِ موضوع، به اقسامي از طول عمر اشاره مي كنيم. تشخيص اين اقسام و جدا ساختن هر يك از ديگري صورتهاي ممكن را قابل توجه و قبول مي سازد. اينك اقسامي از طول عمر:1 _ طول عمر محال.2 _ طول عمر ممكن.قسم دوم نيز دو قسم است:1 _ ممكن عادي.2 _ ممكن غير عادي.قسم دوم نيز دو قسم است:1 _ غير عادي فعليت نيافته.2 _ غير عادي فعليت يافته.قسم دوم نيز دو قسم است:1 _ فعليت يافته در گذشته.2 _ فعليت يافته در حال.اينك توضيحي درباره ي اين اقسام.1 _ طول عمر محال: مانند طول عمر در مورد كسي كه علم به طرق مختلف حفظ مزاج نداشته باشد و اراده ي الاهي نيز به آن تعلّق نگرفته باشد.2 _ طول عمر ممكن عادي: مانند طول عمر از 80 سال تا 120 سال.3 _ طول عمر ممكن غير عادي فعليت نيافته: مانند عمر 500 سال و 1000 سال در مورد اغلب افراد بشر.4 _ طول عمر ممكن غير عادي فعليت يافته در گذشته: مانند عمرهاي مُعَمَّرين، چه پيامبران و چه ديگران.5 _ طول عمر ممكن غير عادي فعليت يافته در حال: مانند عمر حضرت حجّت بن الحسن العسكري _ ارواحنا فداه _.پس طول عمر داراي يك قسم و داراي يك حكم نيست. برخي از اقسام طول عمر عقلاً محال نيست

يعني عقل آن را محال نمي بيند; نهايت از نظر عرف و احوال عادي محال به نظر مي آيد; چون در مورد همه ي افراد بشر يا جمع بسياري اتفاق نيفتاده است. اينگونه طول عمر با اينكه بر حسب عرف و عادت و نگرش محدود و سطحي بعيد و چه بسا محال به نظر آيد; بر حسب موازين عقلي و قوانين امكاني هرگز محال نيست.سنجش با كدام ميزان؟آنچه اكنون در ميان مردم وجود دارد، قسم دوم است: طول عمر ممكن عادي. و معلوم است كه اين قسم نمي تواند معيار حكم همه ي اقسام باشد; زيرا فرد مقيّد از طبيعت و كلي نمي تواند ميزان سنجش همه ي افراد آن طبيعت و كلي باشد _ چنانكه در علم منطق توضيح شده است _. بنابراين اگر بخواهيم در اين باره به شناختي درست برسيم، بايد نخست معيار اندازه گيري را پيدا كنيم; همچنين اقسام مورد نظر را از هم جدا سازيم، تا حكم هر كدام را جداگانه تشخيص دهيم. ما نمي توانيم يك ميزان كلي پيدا كنيم و آن را در همه جا قابل انطباق بدانيم. چنين كاري هم از نظر عقل صحيح نيست، هم از نظر علم و هم از نظر تجربه ي تاريخي. آيا به حكم عقل اين كليّت را ثابت مي كنيم؟ از تحقيق نيز كه حكم كلي استنباط نمي شود؟ آيا به واقعيت خارجي و آنچه اتفاق افتاده است، استناد مي كنيم؟ واقع كه دهها مُعَمَّر را به ما معرفي مي كند، كه همه و همه نقض اندازه و معياري است كه متعارف است.اشكال كار اين است كه منكران طول عمر آن

را نسبت به خود و حدود خود مي سنجند. بايد اين امر را نسبت به تاريخ بشر سنجيد و نمونه هايش را در امتداد جاري تاريخ جست.

نوادر طبيعت، اسرار مجهول

پيشتر اشاره كرديم كه طبيعت داراي نوادر است. جهان چه در مقياس وجود انسان چه در مقياس اين سياره و اين منظومه و چه در مقياس كهكشانها و كرات و منظومه هاي پهناور و بي نهايتِ ديگر، همه و همه حاكي از شگفتيها و قدرتهاست و شامل نمونه هايي است نادرُ الوقوع.چگونه ممكن است انسانِ با خرد جز آنچه با دانش محدود و بينش مسدود درك و كشف شده است (و همواره با صدها مجهول توأم است) چيزي ديگر را نپذيرد؟ يا دست كم احتمال وقوع ندهد؟ آيا بشر امروز همه ي اسرار زيست انساني را و انواع حيات و عمر را و همه ي علل بقاي سلامت و دراز زيستن، يا عوامل انحلال جسم و مرگ را كشف كرده است؟ آيا ديگر در علوم مجهولي باقي نمانده است؟ چنين ادعاهايي خنده آور است.گفتيم كه دانشمندان علوم تجربي نيز اينگونه ادعاهايي ندارند. آنان خود فرياد مي زنند كه واحدهايي كه بشر _ به عنوان معيار _ شناخته است، در برابر حجم واقعيت بسيار كوچك است. يك معلوم غرق در هزاران مجهول است. و با هجوم اينهمه اسرار مجهول و علامت سؤال گويي هنوز انسان به علمي نرسيده است، و چيزي نمي داند. آري!(وَما أُوتيتُم مِنَ العِلمِ إلاّ قَليلا). [90] .شما از دانش بهره اي اندك داريد.از كهكشانها و بيكرانها بگذريم و به جهان طبيعت بنگريم. همين جهان و همين منظومه، با همه ي اكتشافها و تحقيقهايي كه درباره

ي آنها شده است، باز اسراري را اندك اندك مكشوف مي دارد كه بشر تا كنون آنها را نمي دانسته است. اين داده هاي تازه ي علم و تجربه و شناخت ما را به اين نتيجه مي رساند كه با «زادن در بهاران و مرگ در دي» نمي توان به زواياي اسرارآميز و گوشه هاي بيكران «اين باغ» پي برد و بر همه ي قوانين حاكم بر آن تسلط يافت:آدمي داند كه خانه حادِث است عنكبوتي ني، كه در وي، عابِث استپَشّه كَي داند كه اين باغ از كِيَ است كو بهاران زاد و مرگش در دي استكرم كاندر چوب زايد، سست حال كي بداند چوب را، وقت نهالمجهولات علمچه بسيار اتفاق افتاده است و اتفاق مي افتد، كه كشفِ تازه اي در علوم تجربي گوناگون، قوانين و فورمولها و نظريّه هايي را كه درست مي دانستند، بر هم مي زند [91] و مطالبي كه كسي را زهره ي مخالفت با آنها نبود، بر باد هوا مي دهد. و اين كار بايد پيوسته اتفاق بيفتد وگرنه علم، علم نيست. دانشمندان ژرف بين بخوبي دانسته اند كه محدود انگاريِ حقايق و دانشزدگيِ بيرون از اندازه، علم را به جهل مبدل مي سازد. و اينجاست كه مي گويند:فيزيكدان فيلسوف، بايد در وراي فيزيك، به حد فاصل جهان مادي و روحي، ناظر باشد. [92] .و در مقام تدبّر در عظمت عالم و ژرف نگري در هزاران قانون و راز است كه خردپيشگان اين قوم _ يعني اصحاب علوم آزمايشي _ با شهامت و صراحت مي گويند:تحقيقات علمي منجر به معرفت بر ماهيت باطني اشياء نمي شود. در هر

موقع كه خواص يك جسم را به زبان كميّاتِ فيزيكي بيان مي كنيم، ما فقط عكس العمل وسايل مختلف اندازه گيري را در برابر وجود جسم مزبور عرضه مي داريم ولاغير. [93] .همچنين مي گويند:بايد در نظر داشت كه فيزيك و فلسفه، حداكثر بيش از چند هزار سال از عمرشان نمي گذرد، ولي شايد هزاران ميليون سال ديگر در پيش داشته باشند. اين دو رشته دارند تازه به راه مي افتند. و ما هنوز به قول «نيوتن»، چون كودكاني هستيم كه در ساحل درياي پهناوري به ريگبازي مشغولند، و حال آنكه اقيانوس عظيم حقيقت، با امواج كوه پيكرش، در برابرمان همچنان نامكشوف مانده و در عين نزديكي از دسترس ما خارج است». [94] .همچنين مي گويند:فيزيك در قرن نوزدهم معتقد بود كه همه ي مسائل حيات را حتي شعر را مي تواند توجيه كند. و امروز فيزيك معتقد است كه حتّي مادّه را هرگز نخواهد توانست، شناخت. [95] .آري، درست گفت قرآن كريم:(... وَما أُوتيتُم مِنَ العِلمِ إلاّ قليلا).

ژرف بيني فرزانگان

اشاره

دانشمندانِ بزرگ و فرزانگانِ ژرف انديش به هيچ روي دستخوش غرورهاي كاذب نگشته اند. آنان با اسرار طبيعت، و نوادر وجود و قوانين مجهول عالم ژرف بينانه و با بصيرت برخورد كرده اند. و از «ممكن نيست» و «نمي شود» گفتنهاي بچگانه احتراز جسته اند. همچنين حد علم و آزمايش را نگاه داشته اند و احتمالات و امكانات هستي را در مد نظر قرار داده اند.سخن ابن سينا در اين باره معروف است. [96] گفته ي ملاي رومي را نيز ديديم. نظر نيوتن و برخي ديگر از دانشمندان جديد را نگريستيم. نيوتن نويسنده ي كتاب «فلسفه

ي طبيعي اصول رياضيات» و كاشف «قانون جاذبه ي عمومي»، و از بنيانگذاران رياضيات عاليه در قرن جديد [97] ، دانشمند آزمايشگر را به كودكي تشبيه مي كند، كه بر ساحل اقيانوسي نشسته است و سرگرم بازي است، و گاه دانه اي شن، يا سنگي براق، نظر او را جلب مي كند، اما درياي مجهول معرفت، همچنان در برابر او امتداد دارد...پس از اين نيز نظريه ي دو انديشمند بزرگ بشريت ابو ريحان بيروني و خواجه نصير طوسي را خواهيم ديد.فرزانگان در هر باره با نهايت دقت و احتياط اظهار نظر كرده اند. اي كاش! برخي از مدعيان و بتبعِ آنان برخي از جوانان به خود مي آمدند و همه چيز را اعتقادات و اخلاق را و ديگر اصولِ خويش را فداي اين «علم ناقص» و گاه «علم غلط» [98] نمي كردند. حدِّ اطلاعات روز را نگاه مي داشتند، و كاسه ي از آش داغتر نمي شدند. البته آنان كه اين علوم را «مي دانند» آنگونه اند كه خود گفتند، و ياد شد. ليكن برخي از آنان كه اين علوم را «مي خوانند» اينگونه اند. كساني چند كتاب در اين باره ها از نظر عبور مي دهند _ و گاه در همين حد هم نيست _ و سپس درباره ي همه چيز و همه ي عالم و آدم از ازل تا ابد و از كران تا بيكران فتوي مي دهند و اظهار نظر مي فرمايند! همين مدعيان باعث مي شوند تا گروهي جوانان بي اطلاع از موازينِ شناختي و اصول مطالعات علمي تحت تأثير قرار گيرند و چه بسا فريب خورند و «غير علم» را

به جاي «علم» و «علم ناقص توأم با مجهولات» را به جاي «علم كامل خالص» بپذيرند. و بدينگونه مطالب و دريافتهاي خويش را علم و علمي بدانند و علم و علمي بخوانند; تا بدانجا كه تصور كنند هيچ چيز جز انچه آنان دانسته اند، درست نيست و اصلاً علمي جز آنچه آنان در كتابها مرور كرده اند، نيست!! علمزدگي خود نوعي جهل است. و اين حالت كه بدان اشارت رفت هزار مرتبه از علمزدگي نيز منحط تر است.

نظر ابوريحان بيروني

پس از بحثهاي گذشته كه ديديم طول عمر و مقدار واقعيِ زندگي انسان را نمي توان در اندازه هاي معين براي همه ي موردها و مصداقها منحصر كرد، خوب است كه سخن يكي از بزرگترين دانشمندان تاريخ علم را نقل كنيم. داناي بزرگ ابو ريحان بيروني را بياني است كه يادآوري آن بس سودمند است. او مي گويد:برخي از نادانان حَشْوِيَّه و دَهريان سبكسر طول عمري را كه درباره ي مردمان گذشته گفته مي شود... انكار كرده اند. همچنين اين امر را كه گذشتگان داراي پيكرهايي عظيم بوده اند، نادرست پنداشته اند. و به قياس مردمي كه در عصر خود مي بينند، طول عمر و بزرگي جُثّه ي برخي از پيشينيان را بيرون از دايره ي امكان و داخل در ممتنِعات دانسته اند... اينان سخن منجمان را نفهميده اند، و بر خلاف مباني صحيح تأثير نجوم در عالم طبيعت، استدلال كرده اند.بيروني، آنگاه به تشريح مباني صحيح اين مقوله مي پردازد و عمر نهصد و شصت ساله و هزار ساله را ممكن مي شمارد. بعد، اين نظر علمي را مطرح مي كند كه اتفاقات و حوادثِ عالم

چندين گونه است. و به صرف اينكه ما گونه اي از آنها را مي شناسيم گونه هاي ديگر را نمي توانيم منكر گشت. سپس به ذكر انواع اموري مي پردازد كه در انسان و جانوران و گياهان روي داده است و روي مي دهد و غير عادي است. آنگاه پس از بحثهاي چند، مي گويد:بنابراين دليلي كه دهريان از گفته ي منجمان آوردند، درست نيست; زيرا _ چنانكه گفتيم _ دانشمندان نجوم طول عمر را ممتنع نمي دانند بلكه مطابق اقوال و آراء آنان، كه نقل شد، آن را امري ثابت شده مي شناسد. اگر كار انكار به اين سخافت باشد كه اشخاص هر چه در غير زمان آنان يا شهر آنان اتفاق افتاده باشد، منكر شوند _ با آنكه عقل آن را محال نداند _ و اگر بنا شد كه هر چه در پيش چشم مردم اتفاق نيفتد، قابل قبول نباشد، بايد خلقها حوادث بزرگ را باور نكنند; زيرا حوادث بزرگ هر دم و هر ساعت اتفاق نمي افتد. و در صورتي كه در قرني اتفاق افتاد به آيندگان و مردم پس از آن قرن و پس از آن زمان جز از راه خبر متواتر و نقل تاريخ نخواهد رسيد. پس نمي توان همه ي آنچه را كه ما نديديم و از راه گوش بدان مي رسيم، منكر شد; كه اين سوفسطاييگريِ محض است و انكار حقايق است. چنين مردمي لازم است كه شهرها و مردمي را كه خود نديده اند، نيز باور نكنند...ابوريحان بيروني، پس از اين مباحث به اين سخن كه بشر داراي چند بلوغ است و عمر انسان چند برابر سن

بلوغ است، مي پردازد و اين مقياس را براي تعيين قطعي طول عمر ياوه مي داند. مي گويد:مقاله اي ديدم از ابو عبداللّه حسين بن ابراهيم طبري ناتلي كه در آن مقاله مقدار عمر طبيعي را معين كرده بود و منتهاي عمر را صد و چهل سال خورشيدي گرفته و گفته بود: «بيشتر از اين امكان ندارد» با آنكه كسي كه بطور مطلق مي گويد: «امكان ندارد» بايد دليل بياورد تا انسان اطمينان يابد. ناتلي براي اين سخن دليلي نياورده است، جز اينكه گفته است: «آدمي را سه كمال است: يكي آنكه به حدي رسد كه بتواند توليد مثل كند. و اين در چهارده سالگي است. دوم آنكه نفس ناطقه (و متفكر) او تام و كامل شود و عقلش از قوه به فعل آيد. و اين در آغاز چهل و دو سالگي است. سوم آنكه بتواند خود را _ در حالت انفراد _ و خانواده را _ در حالت تأهل _ و توده را _ در حالت فرمانروايي _ اداره و رهبري كند و شايسته ي چنين امري باشد. و دوران رسيدن به اين سه كمال 140 سال است». دانسته نشد كه وي اين اعداد را به چه نسبتي استخراج كرده است با آنكه نه در خود آنها و نه در تفاضل آنها تناسبي وجود ندارد.در اين صورت اگر ما كمال انسان را داراي سه مرحله بدانيم و براي هر كدام _ مانند ناتلي _ عددي قائل شويم و آخر كار _ اگر از ما دليل بطلبند نترسيم و _ بگوييم مدت رسيدن به اين كمالات صد سال است يا هزار سال و امثال آن

ميان ما و ناتلي [در بي دليل سخن گفتن] تفاوتي نخواهد ماند. ما در روزگار خود مي بينيم كه انسانهايي در غير آن سالها و اوقاتي كه او گفت به آن مراحل و كمالات مي رسند... [99] .از سخنان اين حكيم بزرگ مي توان بهره ي بسيار برد و نكته هايي ژرف آموخت. من در اينجا به يكي از آنها اشاره مي كنم. و آن اين است كه حوادث عالم از نظر وقوع عيني و منطق تسلسلِ مناسبِ هر شيء در طبيعت داراي انواع و اقسامِ گوناگون است. مثلاً برخي حوادث چنان است كه لحظه به لحظه اتفاق مي افتد، برخي ساعت به ساعت، برخي روز به روز، برخي ماه به ماه، برخي سال به سال، برخي قرن به قرن، و برخي هزار سال به هزار سال، يا ديرتر. پس چنانكه ملاحظه مي كنيم، ممكن است حوادثي با فاصله ي چندين قرن يكبار اتفاق بيفتد. از اينجا پي مي بريم كه ممكن است حوادثي در عالم رخ دهد كه وقوع آن در «اَدْوار» باشد و حوادثي كه در «اَكْوار» وقوع يابد و چه بسا در عالم يكبار اتفاق افتد... جاي تفصيل اين مسأله در علوم مربوط به آن است. فقط بايد دانست كه اين خود، نوعي محدوديت فكري است كه ما نتوانيم بفهميم كه ممكن است جهان صدها گونه پديده و رويداد ديگر داشته باشد، كه حتي دست تجربه ي نسلهاي بسيار نيز بدانها نرسيده است.

نظر خواجه نصير الدين طوسي

خواجه نصير الدين طوسي _ عقل بزرگ _ نيز درازْ عمري را قابل تحقّق شمرده است و انكار آن را «جهلِ محض» خوانده است. و اين به دليل وسعت

ديد علمي اوست. عين سخن او را نقل مي كنيم، تا معلوم شود كه مغزهاي غول آساي تاريخ علوم و مراجع بزرگ عقليات و رياضيات عاليه و انديشه هاي پر هيمنه ي بشريت چگونه با واقعيات پهناور جهان برخورد مي كنند. او چنين مي گويد:فايده: حرمان خلق از امام، و علت غيبت او، چون معلوم است كه از جهت خداي سُبحانَه نباشد، و از جهت امام نبود، پس لابد از جهت رعيت بود. و تا آن علت زايل نشود، ظاهر نگردد; چه بعد از اِزاحتِ علّت و كشفِ حقيقت حجّتْ خداي را باشد بر خلق نه خلق را بر وي. و استبعاد از درازي عمر حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ نمودن چون امكانش معلوم است و از غير او مُتَّفِق [100] ، جهلِ محض بود. [101] .

در قلمرو قدرت الهي

تا اينجا مسير طبيعي بحث را درباره ي طول عمر دنبال كرديم. و ديديم كه درازْ عمري به هيچ دليل و ضابطه اي محال نيست; بلكه از نظر عقلي و ديد وسيع علمي و امكان وقوعي چندان نيز نبايد بعيد شمرده شود. اكنون از نظر قدرت الاهي بدان نظر مي افكنيم. پيداست كه از اين نظر هيچ امري ناممكن نيست. همه ي مردماني كه معتقد به خدا و مبدئي براي عالم هستند، از هر مذهب و ملت به قدرت مطلقه ي خدا قائلند. و مي دانند كه همه چيز در يدِ قدرت الاهي است، از جمله مقدار عمر انسان. اجلها و عمرها، همه در دست خدا و به اراده ي خداست. از عمر يكروزه، عمر يكماهه، عمر يكساله، تا عمرهاي بسيار طولاني... همه و همه، در برابر

قدرت خداوند، يكسان است. براي خدا، كوچك و بزرگ، سخت و آسان، كم و بسيار، همه يكي است. در قدرت خدا، عجز و ناتواني تصور ندارد.بنابراين خداوند همانگونه كه به كسي 70 سال عمر مي دهد و او را در اين مدت زنده نگاه مي دارد و حفظ مي كند، مي تواند 170 سال عمر دهد و زنده نگاه دارد، و مي تواند 1700 سال عمر دهد، و زنده نگاه دارد، و اجل او را نرساند. اينها و كمتر از اينها و بيشتر از اينها در برابر قدرت مطلقه ي الاهي با هم مساوي است.خداوند بر همه چيز تواناست (إنّ اللّه علي كل شيء قدير). «تمام آثار و نتايج نجومي و ارضي و مادي، با يك اراده ي خداوند توليد مي شود».البته حكمت كل عالم بر اين قرار گرفته است كه انسان داراي عمري محدود باشد; زيرا اين جهان سراي عبور است و تالار بزرگ امتحان. اينجا جاي امتحان شدن است و رفتن به مركز رسيدگي به كارنامه ها و نمره ها و اعلام نتايج...بنابراين مدت و فرصت محدود است و عمرها كوتاه، ليكن استثنا نيز هست. گاه همان حكمت كلي عالم در مواردي اقتضا مي كند كه به كسي _ يا كساني _ عمري درازتر داده شود، مانند عمر حضرت نوح _ عليه السلام _ در پيشينيان و عمر حضرت مهدي _ ارواحنا فداه _ در آخر الزّمان. و هر چه اراده ي الاهي به آن تعلّق گرفت، شدني است.غيبت امام دوازدهم و طولاني شدن اين غيبت و امتداد يافتن حيات امام تا به هنگام ظهور و بعد از ظهور... اينها همه _ طبق

روايات مُسلّم _ حقيقت است و مورد اراده ي ازليِ الاهي است و واقع است و واقعيّت.طبق حكمتِ الاهي امام دوازدهم مهدي موعود _ ارواحنا فداه _، بايد از انظار غايب شود و سالهاي سال زنده بماند و رازدارِ جهان و بقاي جهان باشد و پس از گذراندن غيبتي طولاني ظاهر گردد و جهان آكنده از ستم و بيداد را آكنده از عدالت و داد بسازد.

پاورقي

[1] سوره ي يس، آيه ي 9.

[2] «ابن ابي كبشه» مردي از «خزاعه» بود كه در مورد بت پرستي با قريش مخالفت كرد و نپرستيد و به همين جهت هنگامي كه پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ مردم را به توحيد فرا خواند و بتها را مردود اعلان كرد، آن حضرت را به مرد ياد شده كه از اجداد مادري پيامبر _ صلّي اللّه عليه وآله وسلّم _ نيز بود، تشبيه كردند.

[3] مجمع البيان، ج 8، ص 416، ذيل آيه.

[4] سوره ي يس، آيه ي 8 و 9; جامع البيان في تفسير القرآن، ج 22، ص 99.

[5] مجمع البيان، ج 6، ص 418.

[6] سوره ي اسراء، آيه ي 45.

[7] سوره ي طه، آيه ي 96.

[8] سوره ي طه، آيه ي 88.

[9] سوره ي طه، آيه ي 95 و 96.

[10] كمال الدين: 327; بحارالانوار: 51 / 217.

[11] كمال الدين: 152; بحارالانوار: 51 / 216.

[12] كمال الدين: 136، بحارالانوار، 51 / 215.

[13] كفاية الاثر: 15.

[14] كمال الدين، 1 / 77.

[15] بحارالانوار، 52 / 91.

[16] كافي، ج 1، ص 336، بحارالانوار، ج 51، ص 150، معجم احاديث الامام مهدي _ عليه السلام _، ج 4، ص 138.

[17] سوره ي عنكبوت،

آيه ي 3 _ 5.

[18] سوره ي بقره، آيه ي 155.

[19] غيبت نعماني، ص 132; اعلام الوري، ص 427; الزام الناصب، ص 18، 175 و 185; ارشاد مفيد، ص 340; منتخب الاثر، ص 440، ينابيع المودّة، ج 3، ص 76; المهدي، ص 197; بشارة الاسلام، ص 176; الامام المهدي، ص 33.

[20] اكمال الدين، بحارالانوار، ج 51، ص 224.

[21] كشف الغمة، ج 3، ص 311; بحار، ج 51، ص 110; اعلام الوري، ص 401; بشارة الاسلام، ص 53; منتخب الاثر، ص 229; الامام المهدي، ص 79 و 125; الزام الناصب، ص 69.

[22] غيبت نعماني; 320.

[23] كمال الدين، 2 / 448.

[24] اصول كافي، ج 1، ص 343; بحارالانوار، ج 52، ص 90.

[25] اعلام الوري، ص 400، الامام المهدي، ص 80، بشارة الاسلام، ص 52 از امام جواد _ عليه السلام _ ; منتخب الاثر، ص 251، از امام محمّد باقر _ عليه السلام _.

[26] سوره ي مائده، آيه ي 101.

[27] بحارالانوار، ج 52، ص 92 و ج 53، ص 181; كمال الدين: 483; غيبت طوسي: 290.

[28] كمال الدين: 641.

[29] سوره ي انفال، آيه ي 42.

[30] كافي: 8 / 173.

[31] سوره ي يوسف: آيه ي 110.

[32] غيبت طوسي: 108.

[33] احتجاج طبرسي: 2 / 498.

[34] غيبت نعماني، باب دهم، ص 141.

[35] كمال الدين، 2 / 481; بحارالانوار، 52 / 91.

[36] بحارالانوار، ج 52، ص 152 و 277.

[37] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 497.

[38] بنا بر اصطلاح آنان.

[39] كمال الدين: 203.

[40] اين كلمات (بر اساس حقايق علم حروف، بويژه آنچه از ائمه ي طاهرين رسيده است) ناگزير بايد اسمائي باشد (و حاكي از ذواتي كه آنان نيز به اعتباري اسماء

اللّه اند)، تا بتواند منشأ افاضه و وجه سَرَيانِ فيض قرار گيرد. اين است كه در روايات _ از طريق اهل سنّت و شيعه _ رسيده است، كه آن كلماتي كه آدم صفي فرا گرفت و تلقي كرد، و آنها را واسطه ي فيض ربوبي قرار داد، نامهاي مبارك پنج تن بود.

[41] سوره ي بقره (2)، آيه ي 37.

[42] سوره ي آل عمران (3)، آيه ي 164.

[43] اين مطلب، در نوشته اي ديگر، اينگونه بيان شده است: «همانطور كه فيوضات تكويني واسطه مي خواهد، فيوضات تشريعي هم واسطه مي خواهد. بشر خودبخود نمي تواند خدا را بشناسد، بايد واسطه اي باشد كه مقرّب تر و شايسته تر و نزديك به نور الاهي باشد، و وجه ربّ باشد. صفات «خدا» هم شناخته نمي شود مگر مظاهري داشته باشد. و ائمّه _ عليهم السلام _ مظاهر صفات الاهي اند».

[44] «إنّ مجرّد العقل غير كاف في الهداية إلي الصراط المستقيم».

[45] بر فرض بپذيريم كه عقل مي تواند مطالبي را درك كند، و آداب و سلوكي براي زندگي تعيين نمايد، و آنچه او درك مي كند بي نقص است و رساننده ي به سعادت، بر فرض كه چنين چيزي را _ در كار عظيم هدايت و سعادت فرد و اجتماع _ بپذيريم، مي دانيم كه اين امكان براي همه ي عقول و همه ي افراد نيست، بلكه شمار اندكي از بزرگان و متفكرين ممكن است چنين استعدادي داشته باشند (آنهم نه در همه ي امور و مسائل و جوانب)، پس باز بايد آنان براي توده هاي بشري سرمشق قرار گيرند، و دستور دهند، و راهنما تهيه كنند، و كتاب

بنويسند، و قانون بگذرانند. در اين صورت، پيروي از كتاب آسماني و نبي مرسل، اولي است، يا پيروي از تعدادي فيلسوف و متفكّر و قانونگذار بشري، كه با همه ي كمالاتي كه دارند، داراي هزار گونه نقصند و نارساييِ تشخيصي و عدم شناخت، و گرفتار تفكرات متناقضند و اميال گوناگون و جهت گيريهاي پراكنده؟.

[46] كافي: 1/145.

[47] يا: مُستفيضهاي مُفيض (فيض گيران فيض بخش)، و مُفيضهاي مُستفيض (فيض بخشان فيضگير).

[48] اگر بخوهيم، با اصطلاحات اهل عرفان سخن بگوييم، مي توانيم گفت: «سِرّ وليِّ مطلق»، واسطه ي «فيض اقدس» است، و «قلب او»، واسطه ي «فيض مقدّس». چنانكه در معرفتي ديگر، مي گوييم: «قالب او»، مربّيِ «صُوَرِ نوعيّه» است. اين بنده، به اين حقايق شناختي، در معرفت آثار ولايت، در منظومه اي به عربي، اشاراتي آورده ام، اينك به سه بيت از آن منظومه: قالِبُهُ مُصَوِّرُ الأنواعِ وَقَلْبُهُ واسِطَةُ الإبْداعِ قالِبُهُ مُفيضُ أنواعِ الصُّوَر وَقَلْبُهُ سِرُّ نِفاذاتِ القَدَر لَوْلاهُ ما مَعني نُزولِ الأمرِ في كُلِّ عام في لَياليِ القَدرِ.

[49] سوره ي اِسراء (17)، آيه ي 111.

[50] يعني كه او، بدون وجود حجّت، نمي توانست وجود داشته باشد. و اين امر، مربوط به تقدير الاهي و تنظيم ازلي است، كه اينچنين است. خداوند خود اينچنين قرار داده و اينچنين خواسته است.

[51] اصول كافي، كتاب الحجّة، باب «انّ الارض لا تخلو من حجّة»، حديث 1 _ 13.

[52] نقض، مقدمه، ص 6، چاپ محدث ارموي.

[53] بيان الفرقان، ج 5; كفاية الموحدين، ج 3.

[54] نهج البلاغه، ص 1158.

[55] كمال الدين، ج 1، ص 253; بحارالانوار، ج 52، ص 92.

[56] كمال الدين، ج 1، ص 207; بحارالانوار، ج 52، ص 92.

[57] الامامة،

احمد محمود صبحي، ص 413; رجوع شود به: معجم احاديث الامام المهدي _ عليه السلام _، ج 3، ص 367.

[58] اكمال الدين، ج 2، ص 485; غيبت شيخ طوسي، ص 177; بحارالانوار، ج 52، ص 92.

[59] Methuselah.

[60] به نقل برناردشا، در كتاب «Back to Methuselah» رجوع شود به كتاب «پانزده گفتار» _ نگارش استاد مجتبي مينوي.

[61] طول عمر كه در قرنهاي اخير مورد قبول برخي نبوده و چون رؤيا تلقي شده است، اكنون _ از نظر علم اصطلاحيِ خود آقايان نيز _ تا حدّي تحقّق يافته و به واقع نزديك شده است. مطلبي كه در زير نقل مي شود، در خور تأمّل و دقّت بسيار است: «كيمياي نوين، كه در نتيجه ي تحقيقات مربوط به اتم شكني پيدايش يافت، با تحقيقاتي كه در باب انرژي اتمي به عمل آمد، از 1940 به بعد، به صورت علمي پر دامنه در آمد. اين علمِ كيمياي جديد پا را فراتر نهاد; دانشمندان عناصر جديدي ساختند، و رؤياي تبدل عناصر تحقّق يافت. رؤياي ديگر، يعني افزودن طول حيات، نيز با كشف داروها، ويتامينها، هورمونها و آنتي بيوتيكها تا حدّي تحقّق يافته است» _ دايرة المعارف فارسي، ج 1، ص 609.

[62] Hormone.

[63] شيخ فلاسفه ي اشراق، اين موضوع را، به صورتي زيبا بيان كرده است: «و علماء چون حكم كنند بر امكان چيزي مر چيزي را، يا به وجوب، يا به امتناع، اعتبار كنند به لزوم آن چيز مر ماهيت را، و اعتماد بر استقراء نكنند. و استقراء آن باشد كه گويند بيشتر را چنانكه ديدم پس بايد كه چنين باشد. و اين ضعيف است، زيرا كه حكم آنچه نديده

باشند، بر خلاف آن باشد كه ديده اند. چنانكه كسي حكم كند كه هر جانوري كه در آتش درنگ كند بسوزد، زيرا كه من بيشتر جانوران را چنان ديدم چون اسب... و اين درست نيست، كه از جانوراني كه اين كس نديده است سمندر است. و او را آتش نمي سوزاند». الواح عمادي، «مجموعه ي مصنّفات شيخ اشراق»، ج 3، مقدمه، ص 113.

[64] حتي درباره ي وضع حاضر نيز بسياري از اطلاعات از راه نقل به دست مي آيد. اكثريت غالب بشر امروز آنچه را درباره ي ديگر كشورها و مردمان و اشياي جهان و وضع و احوال ديگران مي دانند، از راه نقل مي دانند; نه اينكه خود ديده باشند.

[65] حتي كتابهايي ويژه ي احوال آنان نوشته اند، كه ذكر برخي از آن كتابها خواهد آمد.

[66] اين كلمه در «قرآن كريم» نيز به كار رفته است: سوره ي فاطر (35)، آيه ي 11.

[67] درگذشته ي 276 هجري قمري.

[68] درگذشته ي 279 هجري قمري.

[69] درگذشته ي 310 هجري قمري.

[70] درگذشته ي 333 (يا: 345) هجري قمري.

[71] درگذشته ي بين 350 _ 360 هجري قمري.

[72] درگذشته ي 381 هجري قمري.

[73] درگذشته ي 460 هجري قمري.

[74] درگذشته ي 597 هجري قمري.

[75] درگذشته ي 630 هجري قمري.

[76] درگذشته ي 732 هجري قمري.

[77] مؤلف پر كار پر اثر، درگذشته ي 204.

[78] «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام»، تأليف علامه سيّد حسن صدر كاظميني، ص 238.

[79] درگذشته ي 250.

[80] چاپ دار احياء الكتب العربية، قاهره (1961)، به تحقيق عبد المُنعم عامر.

[81] درگذشته ي 1111 هجري قمري.

[82] درگذشته ي 1320.

[83] درگذشته ي 1371 هجري قمري.

[84] چاپ نجف (1385).

[85] صفحات 161 _ 214.

[86] در

اينجا اشاره مي كنيم كه در تواريخ و اطلاعات مربوط به «ايران باستان» نيز، از معمّرين و دراز عمراني چند ياد شده است، كه با صرف نظر كردن از تفاصيل مي توان، بطور اجمال، وجود مصاديقي از اين پديده را _ در قوم ايراني نيز _ تحقّق يافته دانست.

[87] شيعه چه مي گويد، ص 343، چاپ سوم.

[88] و همانند او نيز مي دانستند. و اكنون نيز اگر باشند مي دانند.

[89] بيان الفرقان، ج 5، ص 11 _ 12.

[90] سوره ي اسراء (17)، آيه ي 85.

[91] در اين كتاب نمي خواهيم به نقل شواهدي در اين باره بپردازم. همين اندازه ياد مي كنم كه در همين ايام، در رسانه هاي گروهي اعلام داشتند كه اندازه ي ماههاي زحل كوچكتر از آن در آمده است كه تا كنون معتقد بوده اند. ملاحظه مي كنيد! اين موضوعي است كه در معرض حس است و با تلسكوپ مشاهده مي شود، وقتي اين موضوع چنين باشد، هزاران موضوع ديگر، كه به ميليونها سال پيش مي رسد، و ديگر امور و موضوعاتِ دور از حس و... چگونه خواهد بود؟ پس در عين اينكه بايد به اين اطلاعات ارج نهاد، نبايد به آنها مغرور شد، و حكم را كلي گرفت، و سخنِ علم روز را، در همه ي مراحل و مسائل، سخن نهايي دانست. هرگز چنين نيست.

[92] فلسفه ي علمي، ج 2، ص 117، چاپ جيبي.

[93] فلسفه ي علمي، ج 2، ص 155.

[94] فلسفه ي علمي، ج 2، ص 264، در اين باره در كتابهاي تواريخ علوم، در زيستنامه هاي دانشمندان علوم تجربي، و در اقوال آنان در كتابهاي فيزيك و فلسفه،

و فلسفه ي علمي، مطالب بسيار مي توان ديد.

[95] سخن يكي از رياضيدانان بزرگ فرانسوي، «نگاهي به تاريخ فردا»، دكتر علي شريعتي، مجموعه ي آثار، ج 31، ص 277.

[96] الاشارات والتنبيهات» (همراه شرح خواجه نصير طوسي و شرح فخر رازي)، جزء 2، ص 143، چاپ مصر (1325 ه_.ق).

[97] بزرگان فلسفه، ص 412.

[98] فلسفه ي علمي، ج 2، ص 162.

[99] آثار الباقية، ص 78 _ 84، چاپ زاخاو لاپيزيك (1878).

[100] يعني طول عمر، در غير مهدي _ ارواحنا فداه _ اتفاق افتاده و مُحَقّق شده است، چون چنين است، استبعاد نمودن طول عمر در مورد مهدي _ ارواحنا فداه _، جهل محض است.

[101] فصول خواجه ي طوسي، ص 38، انتشارات دانشگاه تهران.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109