سيري در كتاب كمال الدين و تمام النعمة

مشخصات كتاب

شماره کتابشناسی ملی : ایران 83-29679 سرشناسه : طبسی نجم الدین عنوان و نام پديدآور : سیری در کتاب کمال الدین و تمام النعمه طبسی نجم الدین منشا مقاله : ، انتظار، ش 8، 9، (تابستان و پاییز 1382): ص 391 - 398. توصیفگر : کتاب کمال الدین و تمام النعمه توصیفگر : مهدویت توصیفگر : ابن بابویه محمدبن علی توصیفگر : پیامبران توصیفگر : انتظار منجی توصیفگر : فقیهان توصیفگر : احادیث

مقدمه

از جمله منابع و مآخذ غني و با قدمت زياد و سابقه ي ديرين حديثي در مباحث مهدويّت، كتاب گران سنگ و ارزش مند كمال الدين و تمام النعمه است بنا به استظهار مرحوم آقا بزرگ تهراني، ظاهراً، نام اصلي آن، اكمال الدين و اتمام النعمه است. [1] و محور آن، كه به تفصيل بيان خواهد شد، اثبات غيبت حضرت مهدي (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) و بحث هايي در اين ارتباط است.مرحوم صدوق، در اين زمينه، سه رساله ي ديگر به شرح زير دارند:1- رساله في الغيبه كه ظاهراً، در پاسخ به پرسش هاي اهالي شهرري تدوين شده است؛2- رساله ثانيه في الغيبه؛3- رساله ثالثه في الغيبه؛ [2] .پس از كتاب كمال الدين، ده ها كتاب ديگر در اين زمينه به رشته تحرير در آمد. مرحوم آقا بزرگ تهراني، بيش از چهل مورد را نام مي برد. [3] اين كتاب كه در نيمه ي دوم قرن چهارم هجري، اواخر عمر شريف مرحوم صدوق، به نگارش درآمده و در جامعه، از اعتبار خاصّي برخوردار است و مورد توجّه خاصّ دانشمندان شيعه قرار دارد. كتاب حاضر، از جمله منابع

و ماخذ اوّليّه براي تدوين و تأليف نويسندگان بعدي شد مرحوم مجلسي، درصدد منابع بحارالانوار، كتاب هاي مرحوم صدوق و بالاخص اكمال را نام مي برد. [4] .درباره ي عظمت شأن ايشان و پدر بزرگوارش، همين قدر بس كه اكثر اصحاب و علما، سخنان اين دو بزرگوار را همانند نصوص روايات، مورد پذيرش قرار مي دهند. مرحوم مجلسي فرموده:انّما اوردناها لكونه من عظماء القدماء التابعين لاثار الائمه النجبا الذين لايتبعون الاراء والاهواء ولذا ينزل اكثر اصحابنا كلامَهُ وكلامَ ابيه (رضي الله عنهما) منزله النص المنقول والخبر المأثور [5] ؛ ما، تمامي آن چه را كه به عنوان عقائد مذهب، ديكته كرده بود، آورديم، به لحاظ اين كه ايشان از بزرگان قدما و از كساني است كه پيرو آثار ائمه ي طاهرند و هرگز پيرو هواي و آراي شخصي خود نيستند. از اين رو، بسياري از علماي ما سخن ايشان و پدر بزرگوارشان را به منزله ي روايت تلقي مي كنند.آن چه در اين مختصر، به دنبال آن هستيم، معرّفي و شناسائي كتاب مذكور است كه در، دو بخش تقديم مي شود: 1- شخصّيت شيخ صدوق؛ 2- معرّفي كتاب كمال الدين

شخصيت شيخ صدوق

حديث ولادت

شيخ صدوق نقل مي كند:حدثنا ابو جعفر محمّد بن علي الاسود (رضي الله عنه) قال: «سألني عليّ بنُ الحسين بن موسي بن بابويه (رضي الله عنه) بعد موتِ محمّد بن عثمان العمريّ (رضي الله عنه) ان­ اسألَ ابا القاسم الروحيّ، ان­ يسأل مولانا صاحب الزمان (عليه السّلام) ان­ يدعُوَ الله عزوجَل ان­ يرزَقَهُ وَلداً ذكراً».قال: فَسَألتُهُ، فأنهي ذالك، ثُمّ اخبَرني بعد ذالكَ بثلاثه ايّامٍ «انّه قَد دعا لعلي بن الحسين، و انّه سَيوُلَدُ له ولدٌ

مبارك يَنفعُ [الله] به، بعدَهُ اولادٌ.». [6] .ابوجعفر، محمّد بن علي اسودي گويد: علي بن حسين بن موسي بن بابويه (والد صدوق) پس از درگذشت محمّد بن عثمان عمري (نايب دوم امام زمان) (رضي الله عنه) از من تقاضا كرد تا از خداوند عزّوجّل بخواهند پسري به ايشان روزي فرمايد».مي گويد: از او درخواست كردم و او نيز آن درخواست را به حضرت رساند. بعد از سه روز، به من خبر داد كه «حضرت، براي علي بن حسين دعا فرموده است و به زودي فرزندي مبارك براي ايشان متوّلد خواهد شد كه خداوند به سبب او، نفع وفايده مي رساند. و بعد از او نيز اولاد ديگري براي او متولد خواهد شد.».شيخ طوس نيز مانند اين حديث را از جماعتي كه از صدوق و برادرش نقل كرده اند، روايتي كند و در ادامه مي گويد:ابوجعفر محمّد بن علي اسود مي گويد: «... در همان سال، محمّد بن علي (صدوق)، براي علي بن حسين بابويه متولّد شد. ايشان، بعد از او، صاحب اولاد ديگري نيز شده است...» [7] .شيخ صدوق، در ادامه ي كلام اش مي گويد:ابوجعفر محمّد بن علي اسود، بسياري از اوقات، مرا مي ديد كه به درس شيخ مان محمّد به حسن بن احمد بن وليد (رضي الله عنه) مي رفتم و اشتياق فراواني به كتاب هاي علمي و حفظ آن داشتم. به من مي گفت: «اين رغبت و اشتياق وافر در تحصيل علم، از تو عجيب نيست، به جهت اين كه تو به دعاي امام متولد شده اي! [8] .شيخ طوسي، در حديث ديگري، از ابن نوح و ايشان نيز از ابو

عبدالله حسين بن محمّد بن سوره قمي (ره) نقل مي كند:زماني كه حجّاج و زائران بيت الله الحرام (از سفر حج) برگشتند، به عليّ بن حسين بن يوسف صائع قمي و محمّد بن احمد بن محّمد صيرفي (معروف به دلال) و شخصي ديگري به غير از اينان از مشايخ اهل قم گويند:علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي (پدر صدوق) همسري داشت كه دخترِ عمويش (محمّد بن موسي بن بابويه قمي) بود. خداوند از اين همسر، به ايشان فرزندي نداد. لذا نامه اي به شيخ ابوالقاسم، حسين بن روح (رضي الله عنه) نوشت كه از حضرت تقاضا كند تا دعايي بكنند و از خداوند بخواهند فرزنداني فقيه به او عطا كند.بعد از مدتي، جواب حضرت رسيد:«اًنَّ لاتُرزَق­ مِن هذهِ وَستَملِكُ جاريه ديلمّيه وترزَق منها وَلدينِ فَقيهين؛ همانا، از اين (همسرت) بچه دار نخواهي شد. به زودي، تو صاحب كنيزي ديلمي مي شوي و از وي صاحب دو فرزند فقيه خواهي شد.».ابن سوره گويد: «براي ابوالحسن علي بن حسين بابوبه (پدر صدوق) سه پسر متولد شد؛ «محمّد و حسين» هر دو فقيهان ماهري در حفظ و ضبط علوم شدند و مطالبي را حفظ مي كردند كه به غير از ايشان، احدي از اهالي قم آن ها را حفظ نمي كردند. پسر سوم، حسن نام داشت كه در عبادت و زهد و پارسائي، معتدل و متوسّط بود...نيز ابن سوره مي گويد: هر وقت ابوجعفر (صدوق) و برادرش ابوعبدالله (حسين) حديثي نقل مي كردند، مردم از حافظه ي آن دو در نقل حديث متعجّب مي شدند و به اين دو بزرگوار مي گفتند: «اين، شأن و خصوصيّتي

است كه در اثر دعاي امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) بر شما داده شده است.».شيخ طوسي گويد: «هذا امرٌ مستفيض في اهل قم؛ يعني نزد قميّان، اين قضيّه، معروف و مشهور بوده است». [9] .

ديدگاه علماي اماميه

نظر مرحوم آقاي خويي

مرحوم آقاي خويي، بعد از نقل قضيّه ي ولادت، مي فرمايد:از روايت اخير، چنين بر مي آيد كه محمّد بن علي (صدوق) با دعاي امام (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) متولّد شده است و اين امر، مستفيض و معروف و مسلّم، بر جلالت شأن و عظمت مقام ايشان كافي است.سپس مي افزايد:چه گونه مي تواند اين چنين نباشد، در حالي كه امام (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) والد صدوق را با خبر ساخت كه داراي دو فرزند ذكور خير خواهد شد.»نجاشي نيز در ترجمه ي والد صدوق، اين مطلب را متذكّر شده است.و نيز امام (عليه السّلام) در روايت اوّلي (در توقيع شريف) مي فرمايد: «والد صدوق) داراي فرزند مباركي مي شود (عليه السّلام) كه خداوند به واسطه ي وي نفع و سود رساند.اشتهار محمّد بن علي بن حسين، به لقب «صدوق» به سبب همين فضيلتي است كه ايشان داشته و وي را از ديگران ممتاز كرده است.شيوه ي تعبير نجاشي و طوسي در مدح و تعريف صدوق، ما را از تصريح به توثيق ايشان بي نياز مي كند، زيرا، آن چه را كه تعبير كرده اند، به مراتب، از تصريح به توثيق بالاتر است.خلاصه، مقام و منزلت شيخ صدوق، آن قدر معروف و مشهور است، كه هيچ جاي شكّي در آن نيست.» [10] .

نجاشي

احمدبن علي بن عباس نجاشي (م 450 ه-.ق) بعد از ذكر نام ايشان، در تجليل از مقام وي، تعبيراتي را مانند شيخنا؛ فقيهنا؛ وجه الطائفه بخراسان» بيان مي كند و مي گويد:ايشان، در سال سيصد و پنجاه و پنج وارد بغداد شد و تدريس را شروع كرد. در مجلس درس

اش، شيوخ و بزرگان طائفه ي شيعه، حاضر مي شدند و از وي حديث تلقي مي كردند، در حالي كه ايشان، حدث السّن بود و سن كمي داشت.». [11] .جناب نجاشي، قريب به دويست كتاب را براي ايشان نام مي برد و در ادامه مي فرمايد:شيخ صدوق، نقل و روايت تمامي كتاب هايش را براي ما اجازه داد. من نيز برخي از آن ها را بر والد خود علي بن احمد خواندم. پدرم گفت: «شيخ اجازه ي نقل همه ي كتاب هايش را كه در بغداد از وي شنيده بودم، به من داد.» [12] .

شيخ طوسي

شيخ الطائفه ابوجعفر، محمدبن حسن طوسي (385 - 460 ه-. ق) با عبارات و توصيفات والايي، از ايشان تجليل مي كند و مي گويد:ابوجعفر (صدوق) جليل القدر، حافظِ احاديث، آگاه به رجال، ناقد اخبار بود. و در ميان قميان، همانندي در حفظ و كثرت علم نداشت و يكه تاز در فنّ حديث و رجال بود. تقريباً سيصد عنوان كتاب تأليف و تصنيف كرده است. نام كتاب هايش معروف و مشهور است. من، آن مقداري را كه به ذهن ام خطور مي كند، نام مي برم.شيخ طوسي، اسم چهل و هفت كتاب اش را ذكر مي كند، و طريق اش را اين چنين بيان مي دارد:تمامي كتاب ها و روايات اش را جمعي از اصحاب ما كه از جمله ي آنان شيخ مفيد، حسين بن عبيدالله، ابوالحسين، جعفر بن حسن بن حسنكه قمي، ابوزكريّا محمّدبن سليمان حمراني است، براي ما روايت كرده اند. [13] .شيخ طوسي، در كتاب رجال اش گويد:ايشان، كتاب هاي بيش تري دارد و ما، آن ها را

در كتاب فهرست ذكر كرديم و تلعبكري از آن ها روايت كرده است. [14] .

ابن ادريس

محمّد بن ادريس حلي عجلي (م 598 ه-. ق) در باب نكاح، در ذيل بحث «تحريم مملوكه» بعد از نقل قول و فتواي شيخ صدوق مبني بر عدم حرمت مملوكه ي پدر، گويد:«... اين، پاسخ نهايي ابن بابويه است و چه نيكو فرموده است به جهت اين كه ايشان، ثقه، جليل القدر، بصير به اخبار، ناقد آثار، عالم به رجال، حافظ و به خاطر سپارنده ي علوم و احاديث... بوده است». ايشان، استاد شيخمان مفيد است. [15] .در اصطلاح اهل حديث، حافظ، معاني گوناگوني دارد، از جمله: «كسي كه صد هزار حديث را با سند حفظ كند.». بعضي گفته اند: «مراد، كسي است كه حافظ قرآن و سنّت باشد.». [16] .

ابن طاووس

رضي الدين، ابوالقاسم، علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن طاووس حسني حسيني (م 664 ه-. ق) در كتاب فلاح السائل و نجاح المسائل گويد:روايت مي كنم از جمعي از اهل صدق و اعتبار در نقل حديث. اين عده، با سند خود از شيخ صدوقي، كه عدالت او مورد اجماع و اتّفاق است، روايت مي كنند.نيز در فصل نوزدهم همان كتاب، در نقل حديثي مي فرمايد:اين حديث را به طرُق خودم، از ابن بابويه نقل مي كنم... راويان حديث، همگي و بدون استثنا، ثقه هستند. [17] .

تستري

مرحوم شيخ محمّد تقي شوشتري، صاحب كتاب قاموس الرجال، از محققان نامي و از نقّادهاي معاصر است. ايشان، پس از نقل قضيه ي ولادت وي به دعاي امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) [18] و نيز تأليف كتاب كمال الدين با اشاره ي آن حضرت، [19] اين دو قضيه را مي پذيرد و هر دو خبر را تلقّي به قبول مي كند و به عنوان تجليل از مقام شامخ مرحوم صدوق مي گويد:...كما ولد بدعاء الحجّه، اشارَ الحجّه عليه في النّوم بتأليف كتابٍ في غيبتِهِ... [20] .سپس مي افزايد: «ايشان، در فقه، فتاواي شاذ و نادري دارد.» و چند تا از آن ها را متذكر مي شود.ايشان، در ادامه، ماجرايي را درباره ي جسد شريف وي از مرحوم مامقاني نقل، و گويا آن را تلقي به قبول مي كند.ماجراي بدن شريفمرحوم مامقاني، از لواساني نقل كند كه در اواخر سال هزاروسيصد، سيل، قبر شريف شيخ صدوق را ويران كرد و پيكر وي آشكار گشت. آقاي لواساني، از جمله كساني بود كه وارد قبر وي شد و

جسد شريف را صحيح و سالم و تر و تازه ديد. ايشان، هيچ گونه تغييري را در آن مشاهده نمي كند، گويا روح آن بزرگوار، همين الان از بدن وي خارج شده است. رنگ حنا در محاسن وي موجود بود، ولي كفن اش پوسيده شده بود. [21] .در ضمن، تستري، از مرحوم وحيد بهبهاني و از مشايخ و اساتيد وي و از شيخ بهايي در مورد شخصيّت و فضيلت شيخ صدوق مطالبي را بيان مي كند كه به جهت پرهيز از اطاله ي كلام، از ذكر آن ها صرف نظر مي كنيم.

مرحوم طبسي

ايشان مي فرمايد: «هوالشيخ الجليل والفقيه النبيه... الشهير بالصدوق جلاله قدره و عظم شأنه اوضح من اَن يخفي». [22] .

مرحوم نمازي

مرحوم نمازي مي فرمايد: «شيخ مشايخ الشيعه وركن من اركان الشريعه. جلالته و عظم شأنه و منزلته اوضح من الشمس؛ او، پيشوا و بزرگ بزرگان شيعه و پايه اي از پايه هاي شريعت است. عظمت و بزرگي منزلت او از خورشيد روشن تر است.». [23] .خلا صه، عالمان و فقيهان شيعي، بر عدالت و عظمت و جلا لت شأن شيخ، اتفاق نظر دارند و از وي تجليل هاي بسياري كرده اند كه پاره اي از آنها، همچون قطره اي از دريا، بيان شد.اين اجلا ل مقام و شخصيت وي، محدود به علماي اماميه نيست، بلكه علماي عامّه نيز به آن اعتراف كرده اند.

ديدگاه علماي عامه

با اين كه علما و مورّخان عامّه، سعي مي كنند تا آن جايي كه بتوانند، در مورد شخصيت هاي اماميّه، سخني به ميان نياورند، ولي شخصّيت و قدر و منزلت و عظمت و درخشندگي وِجاهت شيخ صدوق، آن قدر زياد بود كه نتوانستند او را مخفي كنند. ما، در اين مجال، به عنوان نمونه، ديدگاه سه تن از آنان را مطرح مي كنيم.1- ابوبكر احمد بن علي، خطيب بغدادي (م 463 ه-. ق) صاحب كتاب تاريخ بغداد؛2- عبدالكريم محمّد بن سمعاني (م 562 ه-. ق) صاحب كتاب انساب؛3- شمس الدين ذهبي (673 - 748) صاحب كتاب سير اعلام النبلاء و كتاب تاريخ اسلام.1- خطيب بغدادي؛ ايشان مي گويد: «ابوجعفر... بن بابويه قمي (شيخ صدوق) وارد بغداد شد و در آن جا به سند پدرش، احاديث را نقل مي كرد. ايشان از شيوخ و بزرگان شيعه و از مشاهير روايي رافضه (شيعه) بود. و محمّد بن طلحه نعالي از وي حديث نقل كرده

است.».آن گاه حديثي را نقل مي كند و مي گويد: اخبرنا محمّد بن طلحه، حدّثنا ابوجعفر ابن بابويه... عن جعفر بن محمّد؛ عن ابيه، عن آبائه، قال رسول اللّه (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم): «مَن عدّ غداً مِن اجَلهِ فقد اساءَ صحبه الموت؛ كسي كه فردا را پايان عمرش بداند، صبحت و همراهي مرگ، او را ناراحت و غمگين كند.». [24] .ايشان، همين يك روايت را نقل و سلسله سندش را تضعيف مي كند و مي گويد: «همه ي آنان مجهول هستند.»! در حالي كه خود اعتراف به شيخوخيّت و بزرگ شيعه بودن و از مشاهير روايت بودن شيخ صدوق مي كند. وي، پدر صدوق و (علي بن بابويه) را كه همه به بزرگي و فقاهت و عظمت شأن ايشان اعتراف داشتند و شخصيت مشهوري بوده است، مجهول معرّفي مي كند! از اَمثال خطيب بغدادي، غير از اين انتظار نمي رود.2- سمعاني؛ ايشان نيز [25] «شيخ صدوق را با همان سخنان خطيب بغدادي معرّفي، فقط و يكي از شاگردان شيخ، به نام محمّد بن طلحه نعالي، را اسم مي برد و مي گويد: «وي، از ابوجعفر بابويه قمي روايت نقل كرده است.» [26] .شيخ صدوق شاگردان زيادي داشته كه بيست نفر از آنان در مقدمه ي كتاب من لايحضره الفقيه ذكر شده است: اين كه فقط نام محمّد بن طلحه را به عنوان شاگرد شيخ ياد مي كند، براي كوچك كردن وي است. [27] .3- ذهبي؛ ايشان با اين كه فرد متعصّبي است، در كتاب سير اعلام النبلاء درباره ي شيخ صدوق مي گويد: «ابن بابويه، راس الاًماميه، ابوجعفر، محمّد بن العلامه، علي بن الحسين

بن موسي بن بابويه القمي صاحب التصانيف السائره بين الرافضه، يضرب بحفظه المثل...».ايشان، صدوق را رييس اماميه، صاحب تصانيف رواج يافته و جا افتاده در ميان شيعه دانسته، نيز پدر وي را علامّه و بزرگ شيعه و مصنّف معرّفي كرده است و گفته: «شيخ صدوق، در فقه، ضرب المثل بوده و گفته مي شود، سيصد كتاب تأليف كرده است كه از جمله ي آن ها، كتاب دعائم الاسلام، كتاب الخواتيم، كتاب الملاهي، كتاب غريب حديث الائمه، كتاب دين الاماميه است.از ابوجعفر، عدّه ي زيادي حديث نقل كرده اند كلمه از جمله ي آنان ابن النعمان المفيد، الحسين بن عبدالله بن الفحام، جعفر بن حسنكه القمي است.». [28] .بنابراين، با عنايت به ويژگي هاي ممتاز فردي و شخصي شيخ - كه با دعاي امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، با ارشاد و اخبار آن حضرت، پدر صدوق را به جاريه ي ديلميه (ما در صدوق) متولد مي شود - هوش و زكاوت و نبوغ و حافظه و ذاكره قوي، و وجيه و داراي موقعيت بود. و نيز ويژگي هاي اجتماعي وي؛ مانند خيرخواه مردم بودن، مورد احترام همه بودن و رئيس طايفه بودن، است. و نيز از نظر علمي، ضرب المثل عام و خاص بودن و قريب به سيصد عنوان كتاب را تأليف و تصنيف كردن، شاگردان زبردستي را تربيّت كردن، و شبهات مختلفي را پاسخ دادن و يكّه تاز در فن رجال و علم حديث و تفسير و فقه و كلا م و... بودن، به ايشان لقب شيخ فقيهان، رييس محدثان، فقيه خيّر و مبارك و... داده اند. نيز از نظر مقامات روحاني و معنوي،

وي را ستوده اند و صاحب كرامت دانسته اند، به گونه اي كه ايشان را آيه الله في العالمين [29] ، شيخ اعظم، حجّه الا سلا م [30] ، صادق، خيّر، مبارك، عامل ناصح و... معرفي كرده اند، بعد از رحلت اش، كرامت ها از مزار منوّر آن بزرگوار ديده شده و جسد وي قرن ها صحيح و سالم مانده است.

اشكالات چند شبهه درباره شيخ صدوق

با وجود اين همه تعريف و تمجيد از سوي شيعه و سنّي و ويژگي هاي ممتاز، شخصيّت وي، اظهر من الشمس است و مقام شامخ ايشان، ولاتر از تصريح به الفاظي مانند «ثقه بودن». لذا مرحوم آقاي خويي از برخي محدثان كه در باره ي وي توّقف و تأمّل كرده اند، ناراحت شده و آن ها را مورد عتاب و ملامت قرار مي دهد. و آن را كج سليقگي مي داند.عتاب آقاي خوييايشان مي گويد:فمن الغريب جدّاً، ما عن بعض مشايخ البحرآني مِن انّه توقّف في وثاقه الصدوق...؛ [31] واقعاً از برخي مشايخ بحراني بعيد است كه در وثاقت وي، توّقف كرده اند. من، اين توقف را از كج سليقگي مي دانم. اگر در امثال صدوق تشكيك شود، پس بايد با فقه خداحافظي كرد و فاتحه ي آن را خواند؛ زيرا، به واسطه ي امثال صدوق، فقه به ما رسيده است.مرحوم آقاي خويي، سه اشكال را نقل مي كند: و پاسخ مناسب هر كدام را مي دهد:1- نخستين اشكال، از همه مهم تر است. خلاصه ي آن به اين قرار است كه صدوق، در نقل احاديث حذف و تقطيع دارد؛2- حدث السن بودن وي در زمان ورود به بغداد، نمي تواند صحيح باشد، بلكه

مورد تشكيك است؛3- در نام واسطه ي رساندن نامه ي صدوق به حسين بن روح (نائب سوم امام زمان) تناقص است.اشكال نخستمحدّث نوري، صاحب مستدرك الوسائل گويد: «شيخ صدوق، در بعضي از جاها، خبر طولاني را كوتاه كرده و عباراتي را كه با معتقدات اش نمي سازد، را انداخته و حذف كرده است.». وي، براي مدعاي خود، چهار شاهد ذكر مي كند.شاهد نخست1- شاهد نخست؛ رساله ي حقوق امام زين العابدين است. او مي گويد: «اين رساله را حسن بن علي بن شعبه حرّاني، تحف العقول و نيز سيّد علي بن طاووس، در فلاح السائل به سند خودش از كتاب رسائل محمّد بن يعقوب كليني، كه آن را به امام زين العابدين (عليه السّلام) منتهي مي سازد - نقل كرده اند (دو طريق بر اين رساله داريم).».سپس مي افزايد: «روايت فلاح السائل، همان روايت تحف العقول است، لكن به صدوق، حديث و رساله حقوق را به نحو اختصار نقل مي كند. و جملاتي كه در آن دو كتاب هست، ذكر نكرده است.».آقاي خويي به اين شاهد، چنين پاسخ مي دهد: آقاي نوري، اين روايت را از تحف العقول و از رسائل كليني نقل نكرده است - و فلاح السّائل، هم سال ها بعد از او بوده است - بلكه خودش به ابوحمزه ثمالي طريق دارد. در باب پنجاه از كتاب خصال، به سند خودش از محمّد بن فضيل از ابوحمزه ثمالي نقل كرده، و «كتاب من لا يحضره الفقيه، باب حجّ باز همين حديث را به طريق خودش از اسماعيل بن فضل از ثابت بن دينار (ابوحمزه ثمالي)، نقل كرده است.» [32] .خلا صه: مرحوم

آقاي خويي در مقام دفاع از صدوق، و ردّ شبهه و اشكال، مي فرمايد: طريق صدوق، در رساله ي حقوق، غير از طريق رسائل و تحف العقول است. بنابراين به رساله ي حقوق 3 طريق دارد: 1- تحف العقول. 2- رسائل كليني. 3- طريق صدوق در كتاب خصال به محمدبن فضيل از ابوحمزه ثمالي و در كتاب فقيه، باب حج به طريق خود از اسماعيل بن فضل از ثابت بن دينار نقل مي كند.2- شاهد دوم؛ علامه ي مجلسي، حديثي را از كتاب توحيد شيخ صدوق، از دقاق، از كليني از امام جعفر صادق (عليه السّلام) نقل كرده است. [33] محدث نوري [34] هنگامي كه اين حديث را از علامه ي مجلسي، نقل مي كند، بلافاصله كلام اسدالله كاظمي را در كشف القناع [35] ذكر مي كند و مي گويد: «اين خبر (خبري را كه مجلسي از صدوق نقل كرده است) از كتاب كافي اخذ شده، و شيخ صدوق به جهت موافقت با مذهب اهل عدل، تغييرات عجيبي داده (وجملاتي را حذف كرده است) كه موجب سوء ظن به وي مي شود.» [36] .سپس اسدالله كاظمي در بعضي فرموده اند: «مرحوم صدوق، اضبط است. بنابراين، جمله اي ساقط نشده است.».كشف القناع عبارت تندي را به كار گرفته و مي گويد: «كار صدوق، جداً، مضطرب و آشفته است» پس محدث نوري، مطالب مذكور را شاهدي بر ادعاي خويش كه صدوق، روايت را تقطيع مي كند، آورده است.آقاي خوئي، به اين شاهد، سه جواب مي دهد:1- جلالت شأن صدوق، مانع از سوء ظّن به وي مي شود.2- ما، شاهدي نداريم كه ايشان خبري را كه در كتاب

توحيدشان نقل كرده اند، همان خبري است كه مرحوم كليني در كافي آورده اند و از كافي نقل شده بلكه شيخ، تصريح دارد به اين كه خبر را از دقاق، از كليني نقل كرده است؛ يعني، كليني، غير از كافي، كتاب هاي ديگري را نيز دارد، پس نقل از كليني، اعم از نقل از كافي و غير كافي و كافي اخص است زيرا، ممكن است؛ از خود كليني شنيده و نقل كرده باشد.3- شايد ايشان غفلت داشته و يا به جهت ديگر، بعضي از عبارات را سقط كرده باشد. از كجا معلوم مي شود كه وي قصد اختصار خبر و يا اسقاط جزئي از آن را داشته است؟» [37] .پس، با اين دليل نمي توان شيخ صدوق را متهم كرد.شاهد سومزيارت جامعه كه آن را كفعمي در كتاب بدالا مين نقل كرده و مرحوم صدوق، همان زيارت را در كتاب من لايحضره الفقيه [38] آورده، جملاتي از آن را كه با معتقدات اش نمي ساخته، است. تقطيع كرده است.آقاي خويي، به اين شاهد چنين پاسخ داده است كه شيخ صدوق، زيارت جامعه را از كفعمي نقل نكرده است؛ زيرا، ايشان، صدها سال بعد از صدوق بوده است.». (صدوق، متوفاي 381 ه-. ق و كفعمي، متوفاي 900 ه-. ق است)سپس مي افزايد: «روايت كفعمي، به طور مرسل، از امام هادي (عليه السّلام) است، ولي روايت صدوق به مسند، به سند خودش، از محمّد بن اسماعيل برمكي از موسي بن عبدالله نخعي، از امام هادي (عليه السّلام) است. پس از كجا ثابت مي شود كه صدوق تقطيع كرده و بخشي از آن را كه با نظر و

اعتقادش موافق نبوده، انداخته است؟». [39] .شاهد چهارمشيخ صدوق، در كتاب توحيد از جندي نيشابوري روايت طويل و مفصّلي را از اميرالمؤ منين (عليه السّلام) نقل كرده [40] و شيخ احمد بن علي ابن ابي طالب طبرسي (م 588 ه-.ق) نيز همان روايت را در كتاب احتجاج، [41] از آن حضرت، با اضافات و زياداتي آورده است. پس، صدوق در كتاب توحيدش قسمتي را اسقاط كرده است.آقاي خويي، پاسخ مي دهد كه جواب، همان است كه گذشت؛ يعني، صدوق، از احتجاج نقل نكرده، بلكه خودش طريق مستقلي دارد. طبرسي، دو قرن با صدوق فاصله دارد.سپس يك جواب كلّي مي دهد و مي فرمايد:اگر ثابت شد كه صدوق، آن چه را كه مورد رضايت خودش نيست، حذف مي كند، اين حذف نمي تواند سبب سوء ظن به وي باشد، بلكه اين، همان تقطيع متداول و شايع در ميان محدّثان است. پس اگر آن جزو ساقط شده، ضرر و زياني به دلالت باقي مانده از حديث و ارد نسازد، در اين صورت، حذف آن قسمت، مانعي ندارد. اين، امر شايع و متدوالي است و موجب سوءظن به محدّث نمي شود. اگر كسي چنان تقطيعي را بكند، آيا موجب اين مي شود كه راجع به آن شخص و مخصوصاً شخصيّتي مانند صدوق بگويد: «امر صدوق، واقعاً، مضطرب و آشفته است؟». [42] .اشكال دومنجاشي گويد: «صدوق، در سال سيصد و پنجاه و پنج هجري قمري، وارد بغداد گرديد، و شيوخ طايفه، از وي حديث تلقي مي كردند، در حالي كه او كم، سنّ و سال و حدث السّن بود.». اين عبارت، از دو جهت مشكل دارد: 1- صدوق، در

زمان ورود به بغداد، بيش از پنجاه سال داشته است، پس چه طور مي تواند كم سنّ و سال باشد؟مرحوم آقاي خويي، در مقام پاسخ، مي فرمايد: «اين اشكال دفع مي شود به اين كه صدوق، نسبت به شيوخ طائفه كه از وي حديث تلقي مي كردند، كم سنّ و سال تر بوده است.2- جهت دوم اين است كه محدود كردن ورود صدوق به بغداد در سال سيصد و پنجاه و پنج، با فرمايش خود صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا (عليه السّلام) كه گفت: «ابوالحسن علي بن ثابت دواليني در مدينه السلام (بغداد) و در سال سيصد و پنجاه و دو، اين حديث را به ما گفت» [43] ، فرمايش ديگر ايشان كه گفته: «در سال سيصد و پنجاه و چهار، نقّاش در كوفه براي ما نقل كرد.» [44] ، منافات دارد. اين دو روايت، بر ورود صدوق به بغداد قبل از سال سيصد و پنجاه و پنج، تصريح دارد.البته، تاريخ اين دو روايت، بر نقل نجاشي مقدّم است.اشكال سومواسطه ي رساندن نامه ي علي بن حسين (پدر صدوق) به حسين به روح (رحمه الله عليه) در بعضي از روايات، علي بن جعفر اسود است، ليكن شيخ طوسي در كتاب الغبيه و خود شيخ صدوق در كتاب كمال الدين واسطه را ابوجعفر محمد بن علي اسود فرموده اند، پس اين دو تناقض دارند.آقاي خويي، پاسخ مي دهد كه ظاهر امر، اين است كه صدوق و شيخ طوسي، صحيح فرموده اند و ما حرف صدوق را مي گيريم، به جهت اين كه صدوق، آگاه تر به مسئله و جريان بوده است. [45] .

معرفي كتاب

اشاره

كتاب كمال

الدين وتمام النعمه را شيخ صدوق در اواخر عمر شريف اش در شهر نيشابور تأليف كرده است. ما، در اين مرحله، بر چهار محور تأكيد داريم، 1- سبب و انگيزه ي نگارش؛ 2- صحت و سقم كتاب؛ 3- روش بحث مؤ لف؛ 4- مشايخ ايشان و درجه ي اعتبار و وثاقت آنان.

انگيزه تأليف

اشاره

ظاهراً، سبب نگارش، سه چيز است: 1- انحراف عدّه اي از شيعيان در باب مهدويّت، اعتقاد به امر غيبت و عدول بعضي از آنان از تسليم و پذيرش روايات به آراء و قياس.2- ملاقات با مرحوم نجم الدين ابوسعيد محمّد بن حسن بن محمد بن احمد بن علي بن صلت قمي و درخواست و تشويق او بر تأليف چنين كتابي.3- روِ ياي صادق و اشاره ي امام عصر (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) به تأليف كتابي درباره ي غيبت.

ديدار با مردم نيشابور

شيخ صدوق مي فرمايد: «هنگامي كه از زيارت امام رضا (عليه السلا م) برگشتم. به نيشاپور آمدم و در آن جا اقامت گزيدم. كساني كه به ملاقات ام مي آمدند، سؤ الات و شبهه هايي در امر غيبت مي كردند. آنان را در اين امر متحيّر ديدم. تمام سعي و همت خود را در ارشاد آنان به سوي حق مصروف داشتم.» [46] .

ملاقات با ابوسعيد قمي

ايشان، از جمله كساني بود كه دچار حيرت شده بود. شيخ، در مورد وي مي فرمايد: «ايشان، شخصيّت بزرگ، شيعه ي دوازده امامي، عاشق ولايت و اهل بيت او و از خاندان رفيعي است. پدر و جدّش، از بزرگان بودند. و پدر من از جدّ او روايات زيادي نقل كرده است. من، از دير زمان، آرزوي ملاقات او را داشتم و مشتاق ديدار او بودم....».سپس مي افزايد: «در ملاقاتي كه با ايشان داشتم، مطلبي را فرمود كه سبب تأليف اين كتاب شد. آن، اين است كه ايشان براي من نقل كرد كه در بخارا، با بعضي از فلاسفه و علمّاي منطق، ملاقات داشته است و يكي از بزرگان فلاسفه، زمينه ي طول غيبت مطرح مي كند و او را به شك مي اندازد.».مرحوم شيخ صدوق، به آن شبهه اشاره نمي كند، ولي مي گويد: «در اثبات امام (عليه السّلام) و غيبت او، مباحث و فصولي را يادآور شدم و اخباري را از پيامبر اكرم (عليه السّلام) نقل كردم و اشكال، از بين رفت و نفس ايشان آرام گرفت شك و ترديد از دل وي بيرون شد سپس از من خواست تا كتابي را در اين زمينه بنويسم. من نيز قبول كردم و

قول مساعد دادم. گفت، ان شاء الله سرفرصت اين كار را خواهم كرد.» [47] .

روياي صادق و ملاقات با امام زمان

ايشان، فرموده است:در نيشاپور، شبي در فكر آن چه در شهرري باز گذاشته بودم، به خانواده و فرزندان و برادران و نعمت ها، انديشه مي كردم كه ناگاه خواب بر من غلبه كرد. در خواب ديدم كه گويا در مكّه هستم و به گرد بيت الله الحرام طواف مي كنم. در دور هفتم، به حجرالاسود رسيدم، به آن دست مي كشيدم و مي بوسيدم. و مي گفتم: «اين، امانت من است كه آن را تأديه مي كنم، و پيمان من است كه آن را تجديد مي كنم، اداي آن را به من گواهي دهي و شهادت دهي كه من آن را به جا آورده ام.» در اين هنگام، مولايمان قائم صاحب زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) را مشاهده كردم كه بر در خانه كعبه ايستاده است.با دلي مشغول و حالي پريشان، به آن حضرت نزديك شدم. امام (عليه السّلام) به چهره ي من نگريست راز درون ام را دانست. به ايشان سلام كردم. او پاسخ سلام را داد. سپس فرمود: «لِمَ لاتُصَنٍّفُ كتاباً في الغيبه حَتّي تُكفي ما قَد­ هَمَّكَ؟ چرا درباره ي غيبت كتابي نمي نويسي تا همّ و اندوه ات برطرف بشود؟» به حضرت عرض كردم «يا بن رسول اللّه! درباره ي غيبت، قبلاً چيزهايي را نوشته ام.». فرمود: «لَيسَ عَلي ذلك السّبيل! آمُرُكَ ان­ تُصنفَ ال­انَ كتاباً في ال­غَي­بَه وَاذ­كُر­ فيهِ غَيَباتِ ال­أنبياءِ؛ منظورم نه به روش قبلي است. به تو فرمان مي دهم كه اكنون كتابي درباره ي غيبت تأليف كني و در آن، غيبت

هاي انبيا را بازگويي.»اين فرمان را داد و گذشت: درود خدا بر او باد. [48] .شيخ صدوق در ادامه مي افزايد:من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گريه و درد دل و شكوه پرداختم. وقتي صبح شد، تأليف اين كتاب را آغاز كردم تا امر وليّ خدا و حجّت او را امتثال كرده باشم، در حالي كه از خداوند استعانت مي جويم و به او توكّل مي كنم. [49] .بنابراين، شيخ صدوق، با ديدن اين روِ ياي صادق، عزم خود را جزم كرده و با يك ديد وسيع و نگرشي نو و با روش و شيوه اي خاص اين كتاب را تأليف كرد و از مباحثي سخن به ميان آورد كه همگان آن را تأييد مي كنند و...

صحت و سقم مطالب كتاب

فاضل و محقّق معاصر، آقاي غفاري مي فرمايد: «شيخ، در اين كتاب، در موضوع غيبت، رواياتي را كه در ميان مردم مشهور بوده، جمع كرده است. حال، اين روايات صحيح و حسن و... باشند يا نباشند.البته، شيخ جز به روايات صحاح يا مجمع عليه يا متواتر استناد نمي كند.» [50] .آقاي غفاري، به قول خود شيخ صدوق استدلال كرده كه شيخ، در ادله ي حديث مُعمّرين گويد: «اين حديث و نظايرش، معتمد من در امر غيبت، و وقوع آن نيست؛ يعني، در وقوع غيبت، به اين ها استدلال نمي كنم؛ زيرا، غيبت امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) براي من امري صحيح است، از اين رو كه پيامبر و ائمه (عليهم السّلام) به امر غيبت و وقوع آن، دراخبار قوي و صحيح زيادي كه نظايرش درباره ي اسلا م و شريعت و

احكام آن به ما رسيده، اشاره كرده اند.» [51] يعني، همان رواياتي كه اسلام و احكام را براي ما اثبات مي كنند، نظير همان روايات، امر غيبت امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشريف) را اثبات مي كند.آقاي غفاري، مي خواهد بگويد، اين كتاب، مجموعه اي از صحيح و غير صحيح است و خود شيخ هم به مواردي از اين كتاب، به اين نكته اشاره كرده است.اين كه اين استدلال، چه قدر مي تواند صحيح باشد، جاي تأمّل است. در اين استدلال، بايد جمله ي بعدي شيخ را نيز در نظر گرفت كه فرموده: «امر غيبت و مسائل آن را از دلايلي مي گيرم كه اسلام را از آن ها گرفته ام،» يعني شايد نظر شيخ، بر اعتقادي و ضروري بودن موضوع مذكور است كه در اين صورت، نيازي به بحث و بررسي سند نيست.عالمان و بزرگان دين، در اصول مسلّم دين و مذهب مناقشات سندي را نمي كنند. و بحث هاي سندي، در غير ضروريات مذهب و دين است.از طرفي، اگر كسي بعضي از اين اخبار را زير سؤ ال ببرد، لازمه اش اين نيست كه اعتقادات ما را هم زير سؤ ال ببرد؛ چون، مستند اين عقيده، همانند مستند اعتقاد به اسلام و احكام آن است كه از دلايل قوي و صحيحي برخوردار است. بنابراين، فقط به اين بعض از روايات اكتفا نشده است.از اين كه شيخ فرموده: «ليس هذا الحديث وما شاكله من اخبار المعمرين و...»، معلوم مي شود كه قصدش نقد همين موارد است، نه كل روايات اين كتاب.بعضي، فرمايش آقاي غفاري را از باب موجبه ي جزئيّه مي پذيرند و

مي گويند كه كتاب، شامل صحيح و سقيم است. اين حرف، بعيد نيست، ولي ممكن است سند و يا طريق روايتي، به نظر بعضي، مشكل داشته باشد، امّا به نظر عدّه اي ديگر، مشكل نداشته باشد، ولي حتماً صدق خبري و قرائن دال بر صدق دارد.همان گونه كه قبلاً متذكر شديم، علماي اماميّه، كلام شيخ صدوق و پدر وي را مانند نصّ منقول و خبر مأثور مي دانند [52] و وثاقت او را امري ضروري مانند وثاقت سلمان و ابوذر (رضي الله عنهما) مي شمارند. [53] .

محتويات كتاب

كتاب، شامل يك مقدمه و چندين باب در باره ي مباحث غيبت است.مقدمه ي كتابدر مقدمه، مباحث مهم كلامي مطرح شده است. اهم مطالب آن، برقرار زير است:1- «خليفه» پيش از آفرينش؛2- وجوب اطاعت از خليفه؛3- خليفه را خدا انتخاب مي كند؛ [54] .4- وجوب وحدت و يكي بودن خليفه در هر زمان؛5- لزوم وجود خليفه؛6- وجوب عصمت امام (عليه السّلام)؛7- اثبات غيبت و حكمت آن؛8- تشابه ميان ائمه و انبياء (عليهم السّلام)؛9- مذهب كيسانيّه؛10- ابطال اقوال ناووسيّه و واقفيّه در باره ي امام كاظم (عليه السّلام)؛11- ابطال قول واقفيّه در غيبت امام عسكري (عليه السّلام)؛12- اعتراض و مناقشات ابن بشّار و پاسخ ابن قبّه؛13- شبهات زيديّه و بحث درباره ي «بداء»؛14- مناقشات و شبهات مخالفان درباره ي غيبت و پاسخ گويي به آن ها؛15- بحث هاي نوبختي و ابن قبه از ابي زيد علوي.در پايان مقدمه، سبب و انگيزه ي تقديم مقدّمات را چنين بيان مي دارد «ما، اين فصول را در آغاز كتاب خود ذكر كرديم. به جهت اين كه نهايت ادّله ي زيديّه را كه

شديدترين فرقه عليه ما شيعيان اند، پاسخ داده باشيم.» [55] .

بحث هاي اصلي كتاب

اهم عناوين متن اصلي كتاب، تقريباً، پنج موضوع است:1- غيبت انبياء و حجّت هاي الهي.2- كساني كه طول عمر داشتند. با اين بحث، امكان وقوع غيبت و طول عمر را ثابت مي كند و آن را از محال بودن خارج مي سازد.3- نصّ بر امام دوازدهم و غيبت آن حضرت كه از نصّ خداوند تبارك و تعالي و رسول اش شروع مي كند و بعد از ذكر نصوص تمامي ائمه ي طاهر، با نصّ امام يازدهم و اخبار آنان بر وقوع غيبت، ختم مي كند.4- ولادت حضرت و شاهدها و دلائل بر آن.5- توقيعات و نامه هاي امام عصر (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) كه اين توقيعات، يكي از بهترين دليل ها عليه منكران دوازدهمين وليّ خدا است.

پاورقي

[1] الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج 2، ص 283، و ج 18، ص 138.

[2] همان، ج 16، ص 82.

[3] همان، ص 84 - 85.

[4] بحارالانوار، ج 1، ص 6.

[5] بحارالانوار، ج 10، ص.

[6] كمال الدين، ج 2، ص 503، ب 45، ح 32.

[7] ر.ك. الغيبه، طوسي، ص 320، فصل 4 (بعض ماظهر من جهته عليه السلام من التوقيعات)، ح 266.

[8] ر.ك. كمال الدين، ج 2، ص 502، ب 45، ح 32.

[9] ر.ك. الغيبه، ص 308.

[10] معجم رجال الحديث. الخوئي، ج 16، ص 322.

[11] رجال نجاشيي: 278. البته بايد توجه داشت كه «حدث السن» بدون اشتباه است. در اين باره، توجيه آقاي خويي را نقل خواهيم كرد.

[12] همان.

[13] الفهرست، ص 156، ش 695.

[14] رجال، طوسي، ص 495، ش 25.

[15] السرائر، ج 2، ص 529.

[16] سفينه البحار، ج 2، ص 281.

[17] ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 16، ص 322.

[18]

كمال الدين، ص 3 - 4.

[19] همان، ص 3 - 5.

[20] قاموس الرجال، ج 9، ص 435، لؤ لؤه البحرين، ص 375.

[21] رجال مامقاني، ج 3، ص 155 و 154؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 435.

[22] ذرايع البيان في عوارض اللسان، ج 2، ص 81.

[23] مستدركات علم الرجال، ج 7، ص 224.

[24] تاريخ بغداد، ج 3، ص 88.

[25] دو كتاب انساب هست: 1- اءنساب الاشراف كه چاپ جديداش، سيزده است و مؤ لفّ آن، تقريباً، معاصر امام هادي (عليه السّلام) بوده است؛ 2- الانساب، تأليف عبدالكريم محمّد بن سمعاني (م 562 ه-.ق) كه چاپ جديداش پنج مجلد است.

[26] الانساب، ج 4، ص 544.

[27] مقدمه ي كتاب من لايحصره الفقيه: ص او؛ به مقدمه ي بحارالانوار، جلد صفر، ص 73 نيز مراجعه شود.

[28] سير اعلام النبلاء، ج 16. ص 303؛ در مقدمه ي كتاب من لايحضره الفقيه، ص «او» آمده: 6 - الشيخ الجليل، ابوالحسن جعفر بن الحسين - الحسن خ 5 - حسنكه القمي، شيخ الطوسي و تلميذ الصدوق، رحمهم الله».

[29] مقدمه ي من لا يحضره الفقيه، ص «انا» بند 15 (رئيس المحدثين و صدوق المسلمين، آيه الله في العالمين الشيخ الا عظم، ابوجعفر).

[30] مقدمه ي من لا يحضره الفقيه، ص «انا» بند 17 (قال البهايي في خاتمه الوجيزه، رئيس المحدثين حجه السلا م ابي جعفر).

[31] معجم رجال الحديث، ج 16، ص 322.

[32] معجم رجال الحديث، ج 16، ص 326.

[33] بحار، ج 5، ص 156.

[34] مستدرك الوسائل، ج 11، ص 169.

[35] كشف القناع، ص 213.

[36] بعضي فرموده اند: «مرحوم صدوق، اضبط است، بنابراين، جمله اي ساقط نشده است».

[37] معجم رجال الحديث، ج 16، ص 323.

[38]

من لايحضره الفقيه،ج 2، ص 370، ب 225، ح 2.

[39] معجم، ج 16، ص 325.

[40] توحيد، صدوق، ص 254، ح 5؛ عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 272.

[41] الاحتجاج، ص 240.

[42] معجم، ج 16، ص 326.

[43] عيون اخبار الرضا (عليه السّلام)، ج 1، ب 6.

[44] همان، ب 11؛ التوحيد، ح 26.

[45] معجم رجال الحديث، ج 16، ص 336.

[46] كمال الدين، ج 1، ص 2.

[47] كمال الدين، ج 1، ص 3.

[48] كمال الدين، ج 1، ص 3 - 4.

[49] همان.

[50] مقدمه ي كمال الدين، ص 19.

[51] كمال الدين، ص 529 - 638.

[52] مقدمه ي كمال الدين، ص 19.

[53] بحارلانوار، ج 5، ص 405؛ مستدر الوسائل، ج 19، ص 189.

[54] مستدرك الوسائل، ج 19، ص 191.

[55] ابن هشام در كتاب السير النبويّه كه از كتاب هاي قديمي است، نقل مي كند: در دوراني كه پيامبر اكرم (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم) در مكّه بودند و هنوز حكومتي تشكيل نشده بود. پيامبر اكرم (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم) براي تبليغ در ايّام حج به مِني مي رود و در آن جا وارد خيمه ي قبيله اي مي شود. رييس قبيله به حضرت نگاه مي كند و ابهت و نور پيامبر (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم) او را مبهوت مي سازد. به زير دستان اش مي گويد: «اگر از ايشان پيروي كنيم، دنيا را تصاحب مي كنيم.» پيامبر اكرم (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم) به آنان مي فرمايد: «من به پيامبري مبعوث شده ام و آمده ام شما را به اسلام دعوت كنم.». رييس قبيله از جا بر مي خيزد و عرض مي كند: «من مسلمان مي شوم

و از شما پيروي مي كنم، ولي به شرط اين كه مرا جانشين خودت قرار دهي.». حضرت (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم) فرمود: «نه؛ اين امر به دست خدا است و او، هر كه را بخواهد، جانشين مي كند...». (السيره النبويه؛ ج 2، ص 66).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109