ساغرستان مهدي

مشخصات كتاب

نويسنده: مهدی موعود

ناشر:مهدی موعود

مسجد جمكران

مسجد جمكران

بناء مسجد جمكران به دستور امام زمان صلوات الله عليه در بيداري صادر شده است شيخ پارسا و پرهيزكار حسن بن مثله ي جمكراني رحمه الله درباره چگونگي بناي مسجد مقدس جمكران به امر امام زمان ارواحنا فداه مي گويد:شب سه شنبه هفدهم ماه مبارك رمضان سال 393 هجري قمري بود. من در خانه خود خوابيده بودم، پاسي از شب گذشته بود كه ناگاه گروهي از مردم به درب خانه ام آمده و مرا بيدار كردند و گفتند برخير و دعوت امام زمانت حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه را اجابت كن، كه اينك تو را مي خواند.حسن بن مثله مي گويد با شتاب برخاستم و به سراغ لباسهايم رفتم تا آماده شوم، گفتم: اجازه بدهيد تا پيراهنم را بپوشم.صدا آمد: اين پيراهن از آن تو نيست آن را مپوش، آن را انداختم و پيراهن خودم را يافتم و پوشيدم، خواستم شلوارم را بپوشم صدا آمد: آن شلوار نيز از آن تو نيست، شلوار خود را بپوش!آن را انداختم و شلوار خودم را برداشتم و پوشيدم، به دنبال كليد درب خانه رفتم كه درب را باز كنم، صدا آمد: نيازي به كليد نيست درب باز است.به درب خانه آمدم، گروهي از بزرگان را ديدم كه منتظر من بودند، سلام نموده و عرض ادب كردم جواب را دادند و به من مرحبا گفتند و مرا به آنجايي كه اكنون مسجد جمكران در آن بنا شده است، بردند.خوب نگاه كردم، ديدم محيطي نوراني است، تختي گذاشته اند و فرشي نيكو و جالب بر روي آن انداخته و پشتيهاي زيبا نهاده اند،

جواني نيكو صورت كه به سي ساله مي نمود روي آن تخت نشسته و بر پشتي زيبايي تكيه داده بود، پيرمردي روشن ضمير در برابر او نشسته و كتابي در دست گرفته و براي او مي خواند.در پيرامون آن زمين با صفا بيش از شصت نفر با لباسهاي سفيد و سبز گراگرد وجود نازنين او نماز مي خواندند، آن پيرمرد حضرت خضر(عليه السلام) بود.پيرمرد مرا امر به نشستن نمود، من نشستم، حضرت امام زمان صلوات الله عليه رو به من كرد و مرا با اسم و نشان صدا زد و فرمود: برو به حسن مسلم بگو، تو چندين سال است كه اين زمين را غاصبانه آباد مي نمايي، زراعت مي كني ما آنرا خراب مي كنيم، پنج سال است كه در اين زمين غاصبانه كشت مي كني، امسال مي خواهي دوباره آباد كني، ديگر حق نداري در اين زمين كشت كني، بايد هر نفعي كه از اين زمين برده اي برگرداني، تا در اين مكان مسجدي بنا كنند.به حسن مسلم بگو: اين سرزمين شريفي است و خداوند اين سرزمين را از زمين هاي ديگر برگزيده و شرافت داده است، تو اين زمين را تصاحب كردي و به زمين هاي خودت افزودي، خداوند براي تنبيه تو و كيفر كارت، دو پسر جوانت را گرفت ولي تو متنبّه نشدي، و اگر باز به كارت ادامه دهي كيفري كه خودت نفهمي به تو خواهد رسيد.گفتم اي آقا و مولاي من! براي رساندن اين پيغام نشان و علامتي مي خواهم، چون مردم پيغام بدون نشان و دليل را گوش نمي دهند و سخن مرا نمي پذيرند. فرمود:ما علامتي در

اينجا مي گذاريم تا سخن تو را بپذيرند، تو برو و پيغام ما را برسان، و نزد سيد ابوالحسن مي روي و به او مي گويي: برخيز و آن مرد كشاورز را حاضر كن و سودي كه چند سال است مي برد، از او بگير و به مردم بده تا مسجد را بنا كنند و اگر هزينه كم آمد باقي آن را از «رهق» كه در ناحيه اردهال است و ملك ماست، بياورد و مسجد را تمام كند. ما نصف ملك «رهق» را وقف اين مسجد نموديم، كه همه ساله در آمد آن را بياورند و صرف عمارت اين مسجد كنند.و به مردم بگو: به اين مكان با شوق و اشتياق رو آورند و آن را گرامي بدارند و در آنجا چهار ركعت نماز بخوانند.جناب حسن بن مثله مي گويد: چون اين سخن را شنيدم، با خود گفتم: گويا اين همان محلي است كه شما مي فرمائيد و اشاره كردم به جواني كه به پشتي تكيه داده بود...پس حسن بن مثله گفت: بيامدم تا خانه و همه شب در آن انديشه بودم تا صبح اثر كرد. فرض (نماز) بگزاردم و نزديك علي المنذر آمدم و آن احوال با وي گفتم، او با من بيامد. رفتم بدان جايگاه كه مرا شب برده بودند.پس گفت: «بالله» نشان و علامتي كه امام(عليه السلام) مرا گفت يكي اين است كه زنجيرها و ميخها اينجا ظاهر است.پس به نزد سيد ابوالحسن حركت كرديم، چون به در سراي وي رسيديم، خدم و حشم وي را ديديم كه مرا گفتند: «از سحرگاه سيد ابوالحسن در انتظار توست. تو از جمكراني؟»گفتم: بليمن در

همان حال به درون رفتم و سلام و خدمت (عرض احترام) كردم. جواب نيكو داد و اعزاز (احترام) كرد مرا به تمكين نشاند و پيش از آنكه من حديث كنم مرا گفت: اي حسن بن مثله، من خفته بودم درخواب، شخصي مرا گفت:«حسن بن مثله نام مردي از جمكران بامداد پيش تو آيد بايد آنچه گويد سخن او را مصدق داري (تصديق كني) و بر قول او اعتماد كني كه سخن او سخن ماست. بايد كه قول او را رد نگرداني». از خواب بيدار شدم تا اين ساعت منتظر تو بودم.حسن بن مثله احوال را به شرح با وي گفت:در حال بفرمود تا اسبها را زين بر نهادند و بيرون آوردند و سوار شدند. چون به نزديك ده رسيدند، جعفر راعي، گلّه بر كنار راه داشت.حسن بن مثله در ميان گلّه رفت و آن بز، از پس همه ي گوسفندان مي آمد، پيش حسن بن مثله دويد و او آن بز را گرفت كه به وي دهد و بز را بياورد.جعفر راعي سوگند ياد كرد كه من هرگز اين بز را نديده ام و در گلّه ي من نبوده است الاّ امروز كه مي بينم و هر چند كه مي خواهم اين بز را بگيرم، ممكن نمي شود و اكنون كه پيش من آمد.پس بز را همچنان كه سيد فرموده بود در آن جايگاه آوردند و بكشتند و سيد ابوالحسن الرضا بدين موضع آمدند و حسن مسلم را حاضر كردند و انتفاع از او بستند و وجوه رهق را بياوردند و مسجد جمكران را به چوب بپوشانيدند و سيد ابوالحسن الرضا زنجيرها و ميخها را

به قم برد و در سراي خود گذاشت. همه بيماران و صاحبان علّت مي رفتند و خود را در زنجير مي ماليدند، خداي تعالي شفاي عاجل مي داد و خوب مي شدند.ابوالحسن محمد بن حيدر گويد كه: به استفاضه (مكرّراً) شنيدم كه:«سيد ابوالحسن الرضا در موسويان به شهر قم مدفون است و بعد از آن فرزندي از وي را بيماري نازل شد و وي در خانه شد و سر صندوق را برداشتند، زنجيرها و ميخها را نيافتند». (به نقل از كتاب نجم الثاقب صفحه 383 تا 387 و در كتاب بحارالانوار جلد 53 صفحه 23 حكايت هشتم نيز نقل شده است).

بركات مسجد جمكران

در ذكر بركات و نورانيت اين مسجد مي توان به اين نكته اشاره نمود كه (همانطور كه در نقل داستان تأسيس مسجد مقدس جمكران آمده است) حضرت ولي عصر ارواحنا فداه به حسن بن مثله فرمودند اين سرزمين شريفي است و خداوند اين قطعه ي زمين را از زمين هاي ديگر برگزيده و شرافت داده است.و همچنين بعد از بيان طريقه نماز گزاردن در آن مكان شريف فرمودند:«فمن صلّيها فكانّما صلّي في البيت العتيق»يعني كسي كه اين نماز را بخواند مانند كسي است كه در كعبه نماز خوانده باشد.

پس از چهل شب

در ميان اعداد، تعدادي از آنها به عنوان عدد مقدّس شناخته شده اند كه يكي از آنها عدد چهل مي باشد و تقديس آن از بعضي از روايات دانسته مي شود به عنوان نمونه حديثي از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند:«مَنْ حَفِظَ مِنْ أحاديثِنا أرْبَعينَ حَديثاً بَعَثَةُ اللهُ يَوْمَ القِيامَةِ عالِماً فَقيهاً»يعني هر كس چهل حديث از احاديث ما را حفظ كند (و به آن عمل كند) روز قيامت عالِم و فقيه محشور مي شود.و همچنين از بعضي از داستانهاي تاريخي استفاده مي شود كه عدد چهل تقدس خاصي دارد مثلا پيامبر گرامي اسلام قبل از اينكه به پيامبري مبعوث شوند چهل شب را در غار حراء به عبادت سپري كردند و يا اينكه ايشان مأمور گرديدند قبل از انعقاد نطفه ي حضرت صديقه طاهره(عليها السلام)، چهل شبانه روز از حضرت خديجه دوري گزينند كه روزها را روزه داشته و شبها را به عبادت خدا مشغول بودند و روز چهلم با ميوه بهشتي افطار نموده به نزد حضرت خديجه كبري(عليها السلام) رفتند.در نهايت

معلوم گرديد كه عدد چهل تقدس خاصي دارد لذا مشهور است اگر كسي مضطر و گرفتار باشد چهل شب چهارشنبه در مسجد مقدس جمكران بماند و به عبادت سپري كند به خدمت حضرت ولي عصر(عليه السلام) مشرّف شده و انشاء الله حضرت حاجت او را برآورده خواهند فرمود.در اين ميان به داستان شخصي گرفتار كه به آستان مبارك حضرت بقية الله الاعظم متوسل شده است اشاره مي كنيم: او اينچنين مي گويد:اهل نوشهر مازندران هستم كه در حال حاضر ساكن تهران و كارمند اداره ي آموزش و پرورش مي باشم. سال 1374 فرزند 21 ساله ام از ناحيه پا احساس درد شديدي نمود. دكترها مي گفتند كه چيز خطرناكي نيست، بلكه نوعي احساس عضلاني مي باشد.خرداد همان سال، درد پا به همه اعضايش سرايت كرد و با سر درد شديدي همراه شد كه در نهايت منجر به فلج شدن تمام بدنش گرديد. سرانجام بعد از آزمايش ها و معاينه هاي متعدد و سي تي اسكن كه در بيمارستان امام حسين(عليه السلام)انجام شد، گفتند كه داخل بدن فرزندم ضايعاتي مشاهده شده است كه بايد بستري شود.مدتي در آنجا بستري بود ولي با توجه به شدت و سرعت بيماري و با مشورت پزشكان معالج، او را به بيمارستان شهداي تجريش و سپس به بيمارستان مدرّس منتقل كرديم.بعد از آزمايش هاي تخصصي اعلام كردند كه او سرطان مغز استخوان دارد و بيش تر از شش ماه زنده نخواهد ماند.نمي دانم چرا و چطور به دلم افتاد كه جگر گوشه ام را به مسجد جمكران بياورم و آوردم و براي شفاي او به آقا امام زمان(عليه السلام) متوسل شدم.شانزده

روز در مسجد بوديم. طي اين مدت خواب ديدم كه بايد فرزندم را به بيمارستان برگردانم حتي خودش هم خواب ديده بود كه امام زمان(عليه السلام) يك قرآن به او داده و فرموده بود: آن را بخوان و ختم كن.او را به بيمارستان برگرداندم. دكتر موسوي فوق تخصص جراحي عمومي با آزمايشهاي مجدّد تشخيص داد كه غدّه اي در قسمت لگن وجود دارد كه بايد عمل شود، همان موقع نذر كردم كه چهل هفته شبهاي چهارشنبه به مسجد مقدس جمكران بروم به اميد اينكه فرزند جوانم بهبود يابد.عمل جراحي انجام شد ولي با وجودي كه پزشكان مي گفتند عارضه با عمل جراحي بر طرف شده است، اما فرزندم همچنان فلج باقي مانده بود بعد از چند روز، پزشك جرّاح اعلام كرد كه وضعيت غدّه به گونه اي است كه بر ايشان مثل يك معمّا شده است. غده به صورت توده فشره در آمده بود كه اين مسأله از نظر آنها غير قابل تصوّر بود.فرزندم را به قصد توسل به امام هشتم علي بن موسي الرضا(عليه السلام) به مشهد مقدس بردم. ولي من در مدت يك ماه كه در جوار پاك آن حضرت بوديم، آمدن به مسجد مقدس جمكران را در شبهاي چهارشنبه ترك نكردم و هر هفته از مشهد به قم مي آمدم.بعد از مدتي به تهران برگشتيم و طبق توصيه پزشكها، شيمي درماني را شروع كرديم كه اين كار هم نتيجه اي نداد. اما با عنايتي كه در خواب به فرزندم شده بود همچنان به معجزه اي از طرف حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه اميدوار بوديم و شبهاي چهارشنبه به مسجد مقدس

جمكران مي آمدم كه با تمام شدن چهل هفته، نتيجه گرفتم و فرزندم شفا گرفت! در حاليكه پزشكان از ادامه حيات فرزندم مأيوس شده بودند ولي به لطف خدا و عنايت حضرت ولي عصر(عليه السلام) فرزندم بعد از گذشت چند سال در صحّت و سلامت زندگي مي كند.دكتر محسن توانانيا، پزشك دارالشفاي حضرت مهدي(عليه السلام) در باره شفاي (ط.م) اظهار مي دارد:بيمار مورد نظر در تاريخ 14/7/1375 در سن 21 سالگي به علت درد شديدي در ناحيه لگن و پا به بيمارستاني در تهران مراجعه كرده است و بيمار سر درد پيش رونده اي هم داشت. طوري كه به سختي راه مي رفت و مجبور به استفاده از عصا شده بود.در بررسي هاي انجام شده از طريق سي تي اسكن توده هايي در داخل لگن مشخص شده بود كه با بررسي بيشتر ثابت شد كه دردهاي شديد بيمار ناشي از انتشار بد خيمي از استخوان ها در ساير قسمتهاي بدن بوده است.بعد از انجام عمل جراحي نتيجه به تومور بدخيم و درگيري استخوان ها منتهي گرديد كه معمولا در اين موارد پيشرفت بيماري چنان سريع استكه حتي با بهترين اقدامات درماني، طول عمر بيمار كوتاه خواهد بود در حالي كه در بررسي هاي به عمل آمده از بيمار مورد نظر كه دو سال بعد به وسيله سي تي اسكن انجام شد، هيچ اثري از بيماري در هيچ نقطه اي از بدن او مشاهده نشده است.نظر كارشناسي خانم دكتر اديبي در مصاحبه اي با امور فرهنگي مسجد مقدس جمكران:واحد ارشاد: با توجه به تخصص حضرتعالي و بررسي هايي كه روي پرونده ي بيمار مذكور انجام داده

ايد لطفاً بفرمائيد كه مداواي اينگونه بيماري به صورت طبيعي چند درصد امكان دارد؟دكتر اديبي: اين بيماري وقتي به صورت گسترده و به اصطلاح ما «متاستان» شده باشد و درگيري هاي گوناگون در نواحي مختلف ايجاد كرده باشد، انتظار مي رود كه حتّي با بهترين درمان ها طول عمر بيمار خيلي كوتاه باشد، ولي در مورد ايشان شفا تحقق يافته است.واحد ارشاد: فرموديد كه درمان طبيعي اين بيمار امري غير عادي بود. آيا مورد خاصي در پرونده ايشان ملاحظه نموديد؟دكتر اديبي: همانطور كه خدمتتان عرض كردم، وقتي اين پرونده را مطالعه مي كردم، با توجه به اينكه در تشخيص بيماري هيچ ترديدي نبود و توسط پاتولوژيست بررسي شده بود، بنابراين فكر نمي كنم هيچ ترديدي در تشخيص اين بيماري وجود داشته باشد. لذا با توجه به اينكه آزمايش ها نشان مي دهد مراكزي از قسمت هاي مختلف بدن بيمار با هم درگير بوده اند، يقيناً مسأله درمانش يك پديده طبيعي نبوده است.

آداب مسجد جمكران

آداب مسجد مقدس جمكران همان چهار ركعت نمازي است كه حسن بن مُثلة در ضمن نقل قضيه تشرفش به خدمت حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه نقل مي كند.او مي گويد بعد از اينكه امام(عليه السلام) وي را مأمور به بناي مسجد نمودند به او فرمودند:به مردم بگو: به اين مكان با شوق و اشتياق رو آورند و آن را گرامي بدارند و در آن چهار ركعت نماز بخوانند. دو ركعت تحيت مسجد در هر ركعت يك بار «حمد» و هفت بار «توحيد» و تسبيح ركوع و سجود را هفت بار بگويد و دو ركعت ديگر نماز امام صاحب الزمان(عليه السلام) بگذارند به

همين ترتيب و چون فاتحه خواند به «اياك نعبد و اياك نستعين» رسد صد مرتبه بگويد و بعد از آن فاتحه را تا آخر بخواند و در ركعت دوّم نيز به همين طريق انجام دهد و چون نماز تمام كرده باشد، تهليل «لا اله الاّ الله» بگويد و تسبيح فاطمه زهرا(عليها السلام) را ذكر كند و چون از تسبيحات فارغ شد سر به سجده گذارد و صد بار صلوات بر پيامبر و آل او بفرستد.حسن بن مثله مي گويد: امام بعد از آن فرمودند:«فمن صليها فكانّما صلّي في البيت العتيق»يعني هر كه اين دو ركعت نماز را بجا آورد مانند آن باشد كه دو ركعت نماز در كعبه بجا آورده باشد.

مسجد سهله

تشرف به مسجد سهله

در كتاب نجم الثاقب تأليف ميرزا حسين طبرسي نوري رحمه الله از قول عالم كامل و زاهد عامل آقا علي رضا نائيني فرزند عالم جليل القدر حاجي ملا محمد نائيني و همشيره زاده حاجي محمد ابراهيم كلباسي رحمه الله كه در صفات و كمالات انسانيه بي نظير بود نقل مي كند:روزي در مجلس درس آية الله سيد جليل القدر فخر الشيعة علامة طباطبائي بحر العلوم(قدس سره) نشسته بودم كه عالم محقق جناب ميرزا ابوالقاسم قمّي «صاحب كتاب قوانين» كه براي زيارت به نجف اشرف مشرّف شده بود به جلسه درس سيد داخل شد.پس كساني كه در جلسه درس حاضر شده كه بيش از صد نفر بودند، متفرق شدند و در نهايت من و سه نفر خاصّان اصحاب ايشان كه دراعلي درجه صلاح و ورع و اجتهاد بودند، مانديم.در اين ميان جناب محقق قمّي رحمه الله متوجّه مرحوم سيد بحر العلوم شد و گفت: شما

هم از لحاظ ظاهري و هم باطني با امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ارتباط داريد و مرتبه ولادت روحانيه و جسمانيه را دريافت نموده ايد، از آن نعمتهاي بي پايان چيزي به ما صدقه بدهيد.پس سيد بدون تأمل فرمود كه: من شب گذشته يا دو شب گذشته (ترديد از راوي است) براي اداء نافله به مسجد كوفه رفته بودم و تصميم داشتم كه اوّل صبح به نجف برگردم تا مسألة درس و بحث تعطيل نشود (و سالها روش ايشان اينچنين بود). اما وقتي از مسجد كوفه بيرون آمدم در دلم شوق عجيبي براي رفتن به مسجد سهله احساس كردم لكن از خوف اينكه صبح به نجف نرسم و درس و بحث تعطيل شود، ذهنم را از رفتن به مسجد سهله منصرف مي نمودم. ولي اشتياق من هر لحظه بيشتر مي شد و قلب من تمايل پيدا كرده بود.در اين لحظات بود كه ناگهان بادي وزيدن گرفت و غباري برپا شد و مرا به طرف مسجد سهله سوق داد. اندكي نگذشته بود كه مرا بر در مسجد سهله رها كرد. پس داخل مسجد شدم. ديدم مسجد خالي است و به جز شخصي جليل القدر كه مشغول مناجات با قاضي الحاجات است، كس ديگري در مسجد نبود.مناجات آن شخص خيلي با سوز و گداز بود به طوري كه قلب انسان را منقلب و چشم را گريان مي ساخت از شنيدن آن كلمات كه هرگز نشنيده و در دعاها نيز نديده بودم حالم متغيّر و دلم از جا كنده شد، زانوهايم به ارتعاش در آمد و اشك از چشمانم جاري گشت لذا فهميدم آن شخص مناجات

را خود انشاء مي كند نه اينكه از محفوظات خود بخواند پس در جاي خود ايستادم و از شنيدن صداي آن مناجات لذّت بردم تا اينكه ايشان از مناجات فارغ گشت. در آن هنگام توجّه به من نموده فرمودند: مهدي بياچند قدمي پيش رفتم و ايستادم. امر فرمود: پيش بيا. اندكي رفتم و توقف كردم. باز امر فرمود به جلو رفتن و فرمود: ادب در اطاعت كردن است. پيش رفتم تا آنجا كه دست ايشان به من و دست من به ايشان مي رسيد.چون كلام سيد بدينجا رسيد يكدفعه از اين رشته سخن دست كشيد و شروع كرد به جواب دادن سئوالي كه جناب محقّق قمي قبلا از ايشان نموده بود.ولي جناب محقّق قمي درباره بقيه داستان مسجد سهلة از سيد سئوال نمودند كه سيد در پاسخ به دست اشاره فرمود كه اين اسرار است و گفتني نيست.

فضيلت مسجد سهله

مسجد سهلة فضائل بسيار زيادي دارد كه به بعضي از آنها اشاره مي شود:در سرزمين عراق بعد از مسجد بزرگ كوفه، مسجدي به فضيلت مسجد سهله يافت نمي شود چرا كه خانه ي حضرت ادريس و حضرت ابراهيم(عليهما السلام) بوده و محل ورود و خانه حضرت خضر (علي نبينا و آله و عليه السلام) نيز مي باشد.از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است كه به ابابصير فرمودند:اي ابا محمد گويا مي بينم حضرت صاحب الامر(عليه السلام) با اهل و عيالش در آن مسجد منزل اختيار نمايند و خداوند هيچ پيامبري را نفرستاده مگر آنكه در آن مسجد نماز بجاي آورده است.و هر كه در آن مسجد اقامت كند چنانست كه در خيمه ي رسول خدا(صلي الله عليه

وآله) اقامت نموده است.و هر مرد و زن مؤمني دلش مايل به آن مسجد است.و هر كس با نيّت صادق و درست در آن مسجد نماز و دعا كند، با حاجت روا شده از آن مسجد باز مي گردد.و هر كس در آن مسجد امنيّت طلب نمايد، از هر چه مي ترسد ايمن مي گردد.ابو بصير مي گويد به امام عرض كردم: فضيلت اين است كه براي اين مسجد مي باشد.حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمودند: برايت بيشتر بگويم؟عرض كردم: بلي.حضرت فرمودند: مسجد سهله از آن مكانهايي است كه خدا دوست مي دارد در آنجا اسم او خوانده شود. و در هر شب و روز ملائكة براي زيارت و عبادت به آن مسجد مي آيند.سپس فرمودند: اگر من به شما نزديك بودم، همه نمازهايم را در آن مسجد بجاي مي آوردم.آنگاه فرمودند: در فضيلت آن مسجد آنچه نگفتم بيشتر از آن مقداري است كه بازگو كردم.ابوبصير مي گويد به حضرت عرض كردم: فدايت شوم. حضرت قائم(عليه السلام) هميشه در آن مسجد خواهند بود؟ امام صادق(عليه السلام) فرمودند: بلي.

آداب مسجد سهله

بعد از مسجد جامع كوفه مسجدي به عظمت مسجد سهله در اين شهر نيست.امام صادق عليه السلام فرمودند: هنگامي كه داخل كوفه شدي به مسجد سهله برو و در آنجا نماز بخوان و خواسته دين و دنياي خود را از خداوند متعال طلب كن؛ به درستي كه مسجد سهله خانه حضرت ادريس بوده كه او در آنجا نماز مي خوانده و خياطي مي كرده است؛ هر كسي در اين مسجد از خداوند حاجتي بخواهد برآورده خواهد شد و خداوند متعال در روز قيامت او را هم نشين با حضرت ادريس - كه

در جايگاه بلندي قرار گرفته - كرده و از سختيهاي دنيا و حيله و نيرنگ دشمنان در امان خواهد بودامام صادق عليه السلام فرمودند: مسجد سهله خانه حضرت ابراهيم عليه السلام بوده و او از اين مكان به جنگ با عمالقه رفته استامام سجادعليه السلام فرمودند: هركس دو ركعت نماز در اين مسجد به جا آورد، خداوند متعال دو سال بر عمر او خواهد افزودامام صادق عليه السلام فرموده اند: در مسجد سهله سنگ سبزي قرار دارد كه در آن تصوير همه پيامبران نقش بسته است و از خاك زير اين سنگ همه آنان خلق شده اند؛ اين مسجد محل ورود حضرت خضرعليه السلام و خانه او است. سپس حضرت فرمودند: اگر عموي من زيدعليه السلام هنگامي كه براي جنگ خروج كرد به اين مسجد مي آمد و در اين مكان نماز مي خواند و از خداوند متعال امان مي خواست، يك سال در امان بودامام صادق عليه السلام فرمودند: هيچ شخصي غمگين به مسجد سهله پا نمي گذارد و بين نماز مغرب و عشا نماز حاجت نمي خواند مگر اينكه حق تعالي غم و غصه اش را برطرف خواهد كردامام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمودند: اي ابو محمد! گويا مي بينم حضرت صاحب الأمرعليه السلام را كه به همراه اهل و عيالش در مسجد سهله فرود مي آيد. ابوبصير سؤال كرد: آيا اين مسجد منزل آن حضرت مي باشد؟ حضرت فرمودند: بله اينجا منزل ادريس عليه السلام و ابراهيم خليل الرحمان و خضرعليهماالسلام بوده است؛ حق تعالي هيچ پيامبري را نفرستاده، مگر اينكه در اين مسجد نماز خوانده است؛ هر كس در اين مسجد نماز بخواند مانند آن است كه در خيمه رسول خداصلي الله وعليه وآله نماز خوانده است؛ هيچ مرد و زن مؤمني نيست مگر اينكه اين

مسجد را دوست مي دارد. در اين مسجد سنگي است كه در آن تصوير همه پيامبران است و هيچ كس در اين مسجد با نيت خالصانه نماز و دعا نمي خواند، مگر آنكه خداوند او را با حاجت برآوده شده به منزل باز مي گرداند و هيچكس در اين مسجد از خداوند امان نمي خواهد، مگر اينكه در امان خواهد بود.ابو بصير سؤال كرد: آيا فضيلت اين مسجد تا اين حدّ است؟حضرت فرمودند: مي خواهي بيش از اين براي تو بگويم؟ديگر بار امام عليه السلام فرمود: اين مسجد از جمله مكانهايي است كه خداوند متعال دوست دارد در آنجا او را بخوانند و هيچ شب و روزي نيست، مگر اينكه ملائكه به زيارت اين مسجد مي آيند و در آن به عبادت مي پردازند. سپس حضرت فرمودند: اگر من نزديك اين مسجد بودم تمام نمازهايم را در اين مسجد مي خواندم؛ سپس فرمودند: اي ابا محمّد! فضائل اين مسجد كه نقل نكردم بيش از آن مقداري است كه نقل كردم.ابوبصير سؤال كرد: فدايت شوم! آيا حضرت قائم - عجل اللَّه تعالي فرجه - هميشه در اين مسجد خواهند بود؟ آن حضرت فرمودند: بلياز امام صادق عليه السلام نقل شده كه هر شخص غمگيني كه بعد از نماز مغرب دو ركعت نماز در اين مسجد بخواند، اندوهش برطرف خواهد شدهنگامي كه خواستي وارد مسجد شوي نزديك در بايست و بگو:«بِسْمِ اللَّه وَ بِاللَّه وَ مِنَ اللَّه وَ إِلَي اللَّه وَ مَا شَاءَ اللَّه وَ خَيْرُ الْأَسْمَاءِ للَّه تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّه وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّه الْعَلِي الْعَظِيمِ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ عُمَّارِ مَسَاجِدِكَ وَ بُيُوتِكَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أُقَدِّمُهُمْ بَيْنَ

يَدَي حَوَائِجِي فَاجْعَلْنِي اللَّهُمَّ بِهِمْ عِنْدَكَ وَجِيها فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلاتِي بِهِمْ مَقْبُولَةً وَ ذَنْبِي بِهِمْ مَغْفُورا وَ رِزْقِي بِهِمْ مَبْسُوطا وَ دُعَائِي بِهِمْ مُسْتَجَابا وَ حَوَائِجِي بِهِمْ مَقْضِيَّةً وَ انْظُرْ إِلَي بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ نَظْرَةً رَحِيمَةً أَسْتَوْجِبُ بِهَا الْكَرَامَةَ عِنْدَكَ ثُمَّ لا تَصْرِفْهُ عَنِّي أَبَدا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَي دِينِكَ وَ دِينِ نَبِيِّكَ وَ وَلِيِّكَ وَ لا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ اللَّهُمَّ إِلَيْكَ تَوَجَّهْتُ وَ مَرْضَاتَكَ طَلَبْتُ وَ ثَوَابَكَ ابْتَغَيْتُ وَ بِكَ آمَنْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ اللَّهُمَّ فَأَقْبِلْ بِوَجْهِكَ إِلَي وَ أَقْبِلْ بِوَجْهِي إِلَيْك».سپس آية الكرسي و معوذتين را بخوان و هر كدام از اذكار،«سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا إله إلاّ اللَّه و اللَّه اكبر»را هفت بار گفته و آنگاه بگو:«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَي مَا هَدَيْتَنِي وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَي مَا فَضَّلْتَنِي وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَي مَا شَرَّفْتَنِي وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَي كُلِّ بَلاءٍ حَسَنٍ ابْتَلَيْتَنِي اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ صَلاتِي وَ دُعَائِي وَ طَهِّرْ قَلْبِي وَ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ تُبْ عَلَي إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ».سيّد بن طاوس فرموده است: چون خواستي به مسجد سهله بروي شب چهارشنبه هنگام نماز مغرب و عشا به آنجا برو كه اين زمان افضل اوقات است و چون وارد مسجد شدي نماز مغرب و نافله اش را به جا آور و سپس دو ركعت نماز تحيّت مسجد بخوان و بعد از نماز دستهايت را به سمت آسمان بلند كن و بگو:«أَنْتَ اللَّه لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ مُبْدِي الْخَلْقِ وَ مُعِيدُهُمْ وَ أَنْتَ اللَّه لا إِلَهَ

إِلا أَنْتَ خَالِقُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُمْ وَ أَنْتَ اللَّه لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْقَابِضُ الْبَاسِطُ وَ أَنْتَ اللَّه لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ وَ بَاعِثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ أَنْتَ وَارِثُ الْأَرْضِ وَ مَنْ عَلَيْهَا أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ الْحَي الْقَيُّومِ وَ أَنْتَ اللَّه لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ عَالِمُ السِّرِّ وَ أَخْفَي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي إِذَا دُعِيتَ بِهِ أَجَبْتَ وَ إِذَا سُئِلْتَ بِهِ أَعْطَيْتَ وَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ بِحَقِّهِمُ الَّذِي أَوْجَبْتَهُ عَلَي نَفْسِكَ أَنْ تُصَلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِي لِي حَاجَتِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ يَا سَامِعَ الدُّعَاءِ يَا سَيِّدَاهْ يَا مَوْلاهْ يَا غِيَاثَاهْ أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ أَنْ تُصَلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُعَجِّلَ فَرَجَنَا السَّاعَةَ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ يَا سَمِيعَ الدُّعَاءِ».آنگاه به سجده برو و اظهار بندگي كن و حاجت خود را بخواه؛ سپس در مقام حضرت ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز بخوان و بعد از نماز خداوند متعال را تسبيح كن و بگو:«اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ الْبُقْعَةِ الشَّرِيفَةِ وَ بِحَقِّ مَنْ تَعَبَّدَ لَكَ فِيهَا قَدْ عَلِمْتَ حَوَائِجِي فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْضِهَا وَ قَدْ أَحْصَيْتَ ذُنُوبِي فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهَا اللَّهُمَّ أَحْيِنِي مَا [إِذَا] كَانَتِ الْحَيَاةُ خَيْرا لِي وَ أَمِتْنِي [تَوَفَّنِي] إِذَا كَانَتِ الْوَفَاةُ خَيْرا لِي عَلَي مُوَالاةِ أَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِكَ وَ افْعَلْ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».سپس در گوشه ديگر مسجد كه سمت مغرب و قبله است، دو ركعت نماز بخوان؛ آنگاه دستها را بلند كن و بگو:«اللَّهُمَّ إِنِّي صَلَّيْتُ هَذِهِ الصَّلاةَ

ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِكَ وَ طَلَبَ نَائِلِكَ وَ رَجَاءَ رِفْدِكَ وَ جَوَائِزِكَ فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَقَبَّلْهَا مِنِّي بِأَحْسَنِ قَبُولٍ وَ بَلِّغْنِي بِرَحْمَتِكَ الْمَأْمُولَ وَ افْعَلْ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».سپس به سجده برو و دو طرف صورتت را روي خاك بگذار؛ سپس به گوشه مسجد طرف مشرق برو و درآنجا دوركعت نماز بخوان ودستهايت را بگشا و بگو:«اللَّهُمَّ إِنْ كَانَتِ الذُّنُوبُ وَ الْخَطَايَا قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِي عِنْدَكَ فَلَمْ تَرْفَعْ لِي إِلَيْكَ صَوْتا وَ لَمْ تَسْتَجِبْ لِي دَعْوَةً فَإِنِّي أَسْأَلُكَ بِكَ يَا اللَّه فَإِنَّهُ لَيْسَ مِثْلَكَ أَحَدٌ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُقْبِلَ إِلَي [عَلَي] بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَ تُقْبِلَ بِوَجْهِي [إِلَيْكَ] وَ لا تُخَيِّبَنِي حِينَ أَدْعُوكَ وَ لا تَحْرِمَنِي حِينَ أَرْجُوكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».و در بعضي از كتابهاي مزار غير معروف اينچنين آمده است كه به گوشه اي از مسجد كه در طرف مشرق قرار دارد، برو و دو ركعت نماز بخوان و آنگاه بگو:اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا اللَّه أَنْ تُصَلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ خَيْرَ عُمُرِي آخِرَهُ وَ خَيْرَ أَعْمَالِي خَوَاتِيمَهَا وَ خَيْرَ أَيَّامِي يَوْمَ أَلْقَاكَ فِيهِ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ دُعَائِي وَ اسْمَعْ نَجْوَاي يَا عَلِي يَا عَظِيمُ يَا قَادِرُ يَا قَاهِرُ يَا حَيّا لا يَمُوتُ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتِي بَيْنِي وَ بَيْنَكَ وَ لا تَفْضَحْنِي عَلَي رُءُوسِ الْأَشْهَادِ وَ احْرُسْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لا تَنَامُ وَ ارْحَمْنِي بِقُدْرَتِكَ عَلَي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ صَلَّي اللَّه عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ».سپس

در خانه اي كه وسط مسجد قرار گرفته و اكنون به مقام امام سجادعليه السلام معروف شده است، دو ركعت نماز به جا آور و بعد بگو:«يَا [مَنْ هُوَ] أَقْرَبُ إِلَي مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ يَا فَعَّالا لِمَا يُرِيدُ يَا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حُلْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مَنْ يُؤْذِينَا بِحَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ يَا كَافِي [يَا كَافِيا] مِنْ كُلِّ شَي ءٍ وَ لا يَكْفِي مِنْهُ شَي ءٌ اكْفِنَا الْمُهِمَّ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».آنگاه دو طرف صورتت را روي خاك اين مكان شريف بگذار.در مزار قديم نقل شده كه بعد از آنكه دو ركعت نماز در اين مكان خواندي بگو:اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ يَا مَنْ لا تَرَاهُ الْعُيُونُ وَ لا تُحِيطُ بِهِ الظُّنُونُ وَ لا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ وَ لا تُغَيِّرُهُ الْحَوَادِثُ وَ لا تُفْنِيهِ الدُّهُورُ تَعْلَمُ مَثَاقِيلَ الْجِبَالِ وَ مَكَايِيلَ الْبِحَارِ وَ وَرَقَ الْأَشْجَارِ وَ رَمْلَ الْقِفَارِ وَ مَا أَضَاءَتْ بِهِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ أَظْلَمَ عَلَيْهِ اللَّيْلُ وَ وَضَحَ عَلَيْهِ النَّهَارُ وَ لا تُوَارِي مِنْكَ [مِنْهُ] سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لا أَرْضٌ أَرْضا وَ لا جَبَلٌ مَا فِي أَصْلِهِ وَ لا بَحْرٌ مَا فِي قَعْرِهِ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ خَيْرَ أَمْرِي آخِرَهُ وَ خَيْرَ أَعْمَالِي خَوَاتِيمَهَا وَ خَيْرَ أَيَّامِي يَوْمَ أَلْقَاكَ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ اللَّهُمَّ مَنْ أَرَادَنِي بِسُوءٍ فَأَرِدْهُ وَ مَنْ كَادَنِي فَكِدْهُ وَ مَنْ بَغَانِي بِهَلَكَةٍ فَأَهْلِكْهُ وَ اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِمَّنْ دَخَلَ هَمُّهُ عَلَي اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ وَ اسْتُرْنِي بِسِتْرِكَ الْوَاقِي يَا مَنْ يَكْفِي مِنْ كُلِّ شَي ءٍ وَ لا يَكْفِي مِنْهُ شَي ءٌ اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ

الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ صَدِّقْ قَوْلِي وَ فِعْلِي يَا شَفِيقُ يَا رَفِيقُ فَرِّجْ عَنِّي الْمَضِيقَ وَ لا تُحَمِّلْنِي مَا لا أُطِيقُ اللَّهُمَّ احْرُسْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لا تَنَامُ وَ ارْحَمْنِي بِقُدْرَتِكَ عَلَي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا عَلِي يَا عَظِيمُ أَنْتَ عَالِمٌ بِحَاجَتِي وَ عَلَي قَضَائِهَا قَدِيرٌ وَ هِي لَدَيْكَ يَسِيرٌ وَ أَنَا إِلَيْكَ فَقِيرٌ فَمُنَّ بِهَا عَلَي يَا كَرِيمُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ».سپس به سجده رفته و بگو:«إِلَهِي قَدْ عَلِمْتَ حَوَائِجِي فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْضِهَا وَ قَدْ أَحْصَيْتَ ذُنُوبِي فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهَا يَا كَرِيمُ».آنگاه طرف راست صورتت را روي زمين بگذار و بگو:«إِنْ كُنْتُ بِئْسَ الْعَبْدُ فَأَنْتَ نِعْمَ الرَّبُّ افْعَلْ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ لا تَفْعَلْ بِي مَا أَنَا أَهْلُهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».بعد طرف چپ صورتت را روي زمين بگذار و بگو:«اللَّهُمَّ إِنْ عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ يَا كَرِيمُ»سپس پيشاني خود را روي زمين بگذار و بگو:«ارْحَمْ مَنْ أَسَاءَ وَ اقْتَرَفَ وَ اسْتَكَانَ وَ اعْتَرَفَ»در نزديك اين مكان جايگاهي است معروف به مقام امام زمان «عج» به آنجا برو و درحالي كه ايستاده اي امام زمان -عجل اللَّه تعالي فرجه را اينگونه زيارت كن:«سَلامُ اللَّه الْكَامِلُ التَّامُّ الشَّامِلُ الْعَامُّ وَ صَلَوَاتُهُ الدَّائِمَةُ وَ بَرَكَاتُهُ الْقَائِمَةُ التَّامَّةُ عَلَي حُجَّةِ اللَّه وَ وَلِيِّهِ فِي أَرْضِهِ وَ بِلادِهِ وَ خَلِيفَتِهِ عَلَي خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ سُلالَةِ النُّبُوَّةِ وَ بَقِيَّةِ الْعِتْرَةِ وَ الصَّفْوَةِ صَاحِبِ الزَّمَانِ وَ مُظْهِرِ الْإِيمَانِ وَ مُلَقِّنِ [مُعْلِنِ] أَحْكَامِ الْقُرْآنِ وَ مُطَهِّرِ الْأَرْضِ وَ نَاشِرِ الْعَدْلِ فِي الطُّولِ وَ الْعَرْضِ وَ الْحُجَّةِ الْقَائِمِ الْمَهْدِي الْإِمَامِ الْمُنْتَظَرِ الْمَرْضِي [الْمُرْتَضَي] وَ ابْنِ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ الْوَصِي ابْنِ

الْأَوْصِيَاءِ الْمَرْضِيِّينَ الْهَادِي الْمَعْصُومِ ابْنِ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَعْصُومِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِينَ الْمُسْتَضْعَفِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْكَافِرِينَ الْمُتَكَبِّرِينَ الظَّالِمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاي يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْأَئِمَّةِ الْحُجَجِ الْمَعْصُومِينَ وَ الْإِمَامِ عَلَي الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاي سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِي الْوِلايَةِ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْمَهْدِي قَوْلا وَ فِعْلا وَ أَنْتَ الَّذِي تَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطا وَ عَدْلا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْما وَ جَوْرا فَعَجَّلَ اللَّه فَرَجَكَ وَ سَهَّلَ مَخْرَجَكَ وَ قَرَّبَ زَمَانَكَ وَ كَثَّرَ أَنْصَارَكَ وَ أَعْوَانَكَ وَ أَنْجَزَ لَكَ مَا وَعَدَكَ فَهُوَ أَصْدَقُ الْقَائِلِينَ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ يَا مَوْلاي يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه حَاجَتِي كَذَا وَ كَذَا»و بجاي كذا و كذا حاجات خود را ذكر كند،«فَاشْفَعْ لِي فِي نَجَاحِهَا فَقَدْ تَوَجَّهْتُ إِلَيْكَ بِحَاجَتِي لِعِلْمِي أَنَّ لَكَ عِنْدَ اللَّه شَفَاعَةً مَقْبُولَةً وَ مَقَاما مَحْمُودا فَبِحَقِّ مَنِ اخْتَصَّكُمْ بِأَمْرِهِ وَ ارْتَضَاكُمْ لِسِرِّهِ وَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَ اللَّه بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ سَلِ اللَّه تَعَالَي فِي نُجْحِ طَلِبَتِي وَ إِجَابَةِ دَعْوَتِي وَ كَشْفِ كُرْبَتِي»

مسجد كوفه

مسجد كوفه

از جمله مكانهايي كه علاقه مندان و آرزومندان ديدار حضرت حجت بن الحسن(عليه السلام) موفق به تشرف به حضور ايشان شده اند مسجد كوفه است. در اين ارتباط به عنوان نمونه قضيه اي بيان مي گردد.در نجف شخصي به نام شيخ حسين آل رحيم زندگي مي كرد كه مردي پاك طينت و از مقدسين و مشغول به تحصيل علم بود.ايشان

به مرض سل مبتلا شد به طوري كه با سرفه كردن از سينه اش اخلاط و خون خارج مي شد. با همه اين احوال در نهايت فقر و پريشاني بود و غذاي روز خود را هم نداشت. غالب اوقات نزد اعراب باديه نشين در حوالي نجف اشرف مي رفت تا مقداري غذا، هر چند كه جو باشد بدست آورد.با وجود اين دو مشكل، دلش به زني از اهل نجف تمايل پيدا كرد. اما هر دفعه كه از او خواستگاري مي كرد، نزديكان زن به خاطر فقرش جواب مثبت به او نمي دادند و همين خود علّت ديگري بود كه در حزن و غم شديد قرار بگيرد.مدتي گذشت و چون مرض و فقر و نااميدي از آن زن، كار را بر او مشكل كرده بود، تصميم گرفت عملي را كه بين اهل نجف معروف است انجام دهد، يعني چهل شب چهارشنبه به مسجد كوفه برود و متوسل به حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالي فرجه الشريف بشود تا به مقصود برسد.شيخ حسين مي گويد: من چهل شب چهارشنبه به اين عمل مواظبت كردم. شب چهارشنبه آخر شد. آن شب تاريك و از شبهاي زمستان بود. باد تندي ميوزيد و باران هم اندكي مي باريد. من در دكّه ي مسجد كه نزديك در است نشسته بودم چون نمي شد داخل مسجد شوم، به خاطر خوني كه از سينه ام مي آمد و چيزي هم نداشتم كه اخطاط سينه را جمع كنم و انداختن آن هم كه در مسجد جائز نبود. از طرفي چيزي نداشتم كه سرما را از من دفع كند. لذا دلم تنگ شد و

غم و اندوهم زياد گشت و دنيا پيش چشمم تاريك شد.فكري كردم كه شبها تمام شد و امشب شب آخر است نه كسي را ديدم و نه چيزي برايم ظاهر شد.اين همه رنج و مشقّت را ديدم. بار زحمت و ترس بر دوش كشيدم تا بتوانم چهل شب از نجف به مسجد كوفه بيايم با همه اين زحمات، جز يأس و نااميدي نتيجه اي نگرفتم.در اين حال خود تفكّر مي كردم در حالي كه در مسجد احدي نبود. آتشي براي درست كردن قهوه روشن كرده بودم و چون به خوردن آن عادت داشتم، مقدار كمي با خودم از نجف آورده بودم، ناگاه شخصي از سمت در اوّل مسجد متوجّه من شد از دور او را ديدم ناراحت شدم و با خود گفتم اين شخص، عربي از اهالي اطراف مسجد است و نزد من مي آيد تا قهوه بخورد. اگر آمد بي قهوه مي مانم و در اين شب تاريك همّ و غمّم زياد خواهد شد.در اين فكر بودم كه به من رسيد و سلام كرد. نام مرا برد و مقابلم نشست. از اينكه اسم مرا مي دانست تعجّب كردم! گمان كردم او از آنهايي است كه اطراف نجف هستند و من گاهي ميهمانشان مي شوم. از او سئوال كردم از كدام طايفه عرب هستي؟گفت: از بعضي از آنهايم.اسم هر كدام از طوايف عرب را كه در اطراف نجف هستند بردم، گفت نه از آنها نيستم. در اينجا ناراحت شدم و از روي تمسخر گفتم: آري، تو از طرف طره اي؟ (اين لفظ يك كلمه ي بي معني است)از سخن من تبسّم كرد و گفت: من

از هر كجا باشم براي تو چه اهميّتي دارد؟ بعد فرمود: چه چيزي باعث شده كه به اينجا آمده اي؟گفتم: سئوال كردن از اين مسائل به تو سودي نمي رساند.گفت: چه ضرري دارد كه مرا خبر دهي؟از حسن اخلاق و شيريني سخن او متعجب شدم و قلبم به او مايل شد و طوري شد كه هر قدر صحبت مي كردم، محبّتم به او زيادتر مي شد. لذا يك سبيل (نوعي سيگار است) ساخته به او دادم.گفت: خودت بكش من نمي كشم.برايش يك فنجان قهوه ريختم و به او دادم. گرفت و كمي از آن خورد و بعد فنجان را به من داد و گفت: تو آن را بخور. فنجان را گرفتم و آن را خوردم و متوجه نشدم كه تمام آن را نخورده است. خلاصه طوري بود كه لحظه به لحظه محبّتم به او زيادتر مي شد.به او گفتم: اي برادر امشب خداوند تو را براي من فرستاده كه مونس من باشي. آيا حاضري با هم كنار حضرت مسلم(عليه السلام) برويم و آنجا بنشينيم؟گفت: حاضرم. حال جريان خودت را نقل كن.گفتم: اي برادر، واقع مطلب را براي تو نقل مي كنم. از روزي كه خود را شناخته ام شديداً فقير و محتاجم و با اين حال چند سال است كه از سينه ام خون مي آيد و علاجش را نمي دانم از طرفي عيال هم ندارم و دلم به زني از اهل محلّه خودمان در نجف اشرف مايل شده است. ولي چون دستم از مال و ثروت خالي است، ازدواج با او برايم ميسّر نمي شود. اين آخوندها مرا تحريص كردند و گفتند: براي حوائج

خود متوجه حضرت صاحب الزمان(عليه السلام) بشو و چهل شب چهارشنبه در مسجد كوفه بيتوته كن، زيرا آن جناب را خواهي ديد و حاجتت را عنايت خواهد كرد.اين آخرين شب از شبهاي چهارشنبه است و با وجود اين كه اين همه زحمت كشيدم، اصلا چيزي نديدم اين است علّت آمدنم به اين جا و حوائج من هم همين است.در اين جا در حالي كه غافل بودم فرمود: سينه ات كه عافيت يافت. امّا آن زن، پس به همين زودي او را خواهي گرفت. و امّا فقرت، تا زمان مردن به حال خود باقي است.در عين حال من متوجه اين بيان و تفصيلات نشدم و به او گفتم: به طرف مزار مسلم نرويم؟ گفت: برخيز برخاستم و ايشان جلوي من به راه افتاد. وقتي وارد مسجد شديم، گفت: آيا دو ركعت نماز تحيّت مسجد را نخوانيم؟گفتم: چرا.او نزديك شاخص (سنگي كه ميان مسجد است) و من پشت سرش با فاصله اي ايستادم. تكبيرة الاحرام را گفتم و مشغول خواندن فاتحه شدم. ناگاه قرائت فاتحه او را شنيدم به طوري كه هرگز از احدي چنين قرائتي را نشينيده بودم. از حسن قرائتش با خود گفتم: شايد او حضرت صاحب الزمان(عليه السلام) باشد و كلماتي شنيدم كه به اين مطلب گواهي داد. تا اين فكر در ذهنم افتاد به سوي او نظري انداختم. امّا در حالي كه آن جناب مشغول نماز بود ديدم نور عظيمي حضرتش را إحاطة نمود، به طوري كه مانع شد من شخص شريفش را تشخيص دهم.همه اينها وقتي بود كه من مشغول نماز بودم و قرائت حضرت را مي شنيدم و بدنم مي لرزيد

امّا از بيم ايشان نتوانستم نماز را قطع كنم. ولي به هر صورتي كه بود نماز را تمام كردم. نور حضرت از زمين به طرف بالا مي رفت مشغول گريه و زاري و عذرخواهي از سوء ادبي كه در مسجد به ايشان داشتم، شدم و عرض كردم:آقاي من، وعده شما راست است. مرا وعده داديد كه با هم به قبر مسلم(عليه السلام) برويم.اينجا ديدم كه نور متوجّه قبر مسلم(عليه السلام) شد. من هم به دنبالش به راه افتادم تا آنكه وارد حرم حضرت مسلم(عليه السلام) گرديد و توقف كرد و پيوسته به همين حالت بود و من مشغول گريه و ندبه بودم تا آنكه فجر طالع شد و آن نور عروج كرد.صبح متوجه كلام آن حضرت شدم كه فرمودند: امّا سينه ات كه شفا يافت و ديدم سينه ام سالم و ابداً سرفه نمي كنم. يك هفته هم طول نكشيد كه اسباب ازدواج با آن دختر من حيث لا يحتسب (از جايي كه گمان نمي كردم) فراهم شد و فقر هم به حال خود باقي است همان طوري كه آن جناب فرمودند. و الحمدلله

فضيلت مسجد كوفه

فضيلت مسجد كوفه بسيار است كه به اختصار به پاره اي از آنها اشاره مي شود:يكي از مكانهايي است كه مسافر مي تواند نمازش را به صورت شكسته يا تمام بخواند و اين در سه جاي ديگر نيز جائز است كه آنها عبارتند از: مسجد الحرام و مسجد النّبي و حرم حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) و خواندن هر نماز واجب در مسجد كوفه برابر يك حجّ مقبول و هزار نماز كه در جاي ديگر خوانده شود، پاداش دارد. در روايات ذكر

شده است محل نماز پيامبران بوده و محل نماز حضرت مهدي(عليه السلام) نيز خواهد شد.در روايتي ديگر آمده است هزار نبيّ و هزار وصيّ در آن نماز خوانده اند.ابن قولويه از امام باقر(عليه السلام) روايت نقل مي كند كه اگر مردم بدانند مسجد كوفه چه فضيلتي دارد حتماً از شهرهاي دور آماده سفر شده به سوي اين مسجد مي آيند. و همچنين فرمودند: نماز واجب در مسجد برابر حجّ قبول شده و نماز مستحبي نيز برابر يك عمره پذيرفته شده، پاداش دارد. و در روايتي ديگر پاداش آنها مانند حجّ و عمره اي ذكر شده است كه با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) انجام شده باشد.در ضمن روايتي از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند:همه پيامبران در مسجد كوفه نماز گذارده اند حتّي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در شبي كه ايشان را به معراج و آسمان مي بردند جبرئيل(عليه السلام) به آن حضرت عرض كرد: مي داني در كجائي! يا رسول الله الان در مقابل مسجد كوفه مي باشي.حضرت فرمودند: از پروردگار من رخصت بخواه تا در آن مسجد دو ركعت نماز بجاي آورم پس جبرئيل(عليه السلام) از پروردگار اذن طلب نمود و خدا نيز اجازه فرمود. پس جبرئيل آن حضرت را فرود آورد و آن جناب در مسجد كوفه دو ركعت نماز خواندند.و همچنين امام (عليه السلام) فرمودند:نشستن در آن مسجد حتي اگر تلاوت قرآن ننمايد و ذكر نگويد، خود نوعي عبادت است.و نيز آنچنان كه مشهور است هر كس چهل شب چهارشنبه در اين مسجد بماند اميد است كه به ديدار حضرت صاحب الزمان(عليه السلام) مشرّف شود. چنانچه اين موضوع

بارها به اثبات رسيده است.

كعبه در موسم حج

يكي از اماكني كه همواره توجه مشتاقين و عاشقان حضرت ولي عصر حجة بن الحسن(عليه السلام) را به خود جلب نموده است حرم امن الهي يعني بيت الله الحرام بوده است چرا كه اين مكان با عظمت يكي از مكانهايي است كه حداقل سالي يك بار كه آن هم در موسم حج مي باشد، وجود ارباب هستي و صاحب زمان بقية الله الاعظم را در خود حس مي كند و شاهد تشرّف ايشان به آن مكان شريف مي باشد از اين رو كسانيكه در آتش حسرت ديدار با حضرت محبوب مي سوزند و شوق لقايش دارند در آن حريم الهي چشم به راهش بوده اند تا شايد به اين فوز اعلي نائل گردند.يكي از اين عاشقان و دلباختگان حضرت شخصي است به نام علي بن مهزيار كه از اهالي اهواز مي باشد. او نقل مي كند: بيست بار با قصد اينكه شايد به خدمت حضرت صاحب الأمر(عليه السلام) برسم به حجّ مشرّف شدم. امّا در هيچكدام از سفرها موفّق نشدم. تا آنكه شبي در رختخواب خود بودم، ناگاه صدايي شنيدم كه كسي مي گفت: اي پسر مهزيار امسال به حج برو كه امام خود را خواهي ديد. شادان از خواب بيدار شدم و بقيه شب را به عبادت سپري كردم.صبحگاهان چند نفر رفيقِ راه پيدا كردم و به اتفاق ايشان مهيّاي سفر شدم و پس از چندي به قصد حجّ به راه افتاديم در مسير خود وارد كوفه شديم. جستجوي زيادي براي يافتن گمشده ام نمودم; امّا خبري نشد. لذا، با جمع دوستان به عزم انجام حجّ خارج شديم و

خود را به مدينه رسانديم. چند روزي در مدينه بوديم. باز من از حال صاحب الزمان(عليه السلام)جويا شدم. ولي مانند گذشته خبري نيافتم و چشمم به جمال آن بزرگوار منوّر نگرديد. مغموم و محزون شدم و ترسيدم كه آرزوي ديدار آن حضرت به دلم بماند. با همين حال به سوي مكه خارج شده و جستجوي بسياري كردم امّا آنجا هم اثري بدست نيامد حج و عمره ام را ظرف يك هفته انجام دادم و تمام اوقات در پي ديدن مولايم بودم.روزي متفكرانه در مسجد نشسته بودم ناگاه در كعبه گشوده شد. مردي لاغر كه با دو بُرد (نام لباسي است) مُحرِم بود، خارج گرديد و نشست. دل من با ديدن او آرام شد. به نزدش رفتم. ايشان براي احترام من، برخاست.مرتبه ي ديگر او را در طواف ديدم.گفت اهل كجايي؟ گفتم اهل عراق. گفت كدام عراق؟ گفتم: اهواز. گفت: ابن خصيب را مي شناسي؟ گفتم: آري.گفت: خدا او را رحمت كند، چقدر شبهايش را به تهجّد و عبادت مي گذرانيد و عطايش زياد و اشك چشم او فراوان بود.بعد گفت: ابن مهزيار را مي شناسي؟گفتم: آري ابن مهزيار منم.گفت: حيّاك الله بالسلام يا اباالحسن (خداي تعالي ترا حفظ كند) سپس با من مصافحه و معانقه نمود و فرمود: كجاست آن امانتي كه ميان تو و حضرت ابو محمد (امام حسن عسكري(عليه السلام)) بود؟گفتم: موجود است و دست به جيب خود برده انگشتري كه بر آن، دو نام مقدس محمد و علي(عليه السلام) نقش شده بود بيرون آوردم همين كه آن را خواند آن قدر گريه كرد كه لباس احرامش از اشك چشمش تر شد و

خطاب به امام عسگري(عليه السلام) گفت: خدا تو را رحمت كند يا ابا محمد (امام حسن عسكري(عليه السلام)) زيرا كه بهترين امت بودي. پروردگارت تو را به امامت شرف داده و تاج علم و معرفت بر سرت نهاده بود. ما هم به سوي تو خواهيم آمد.بعد از آن به من گفت: چه مي خواهي و در طلب چه كسي هستي، يا اباالحسن؟گفتم: امام محجوب از عالم را.گفت: او محجوب از شما نيست لكن اعمال بد شما او را پوشانيده است. برخيز و به منزل برو و آماده باش. وقتي كه ستاره جوزا غروب و ستاره هاي آسمان درخشان شد، آن جا من در انتظار تو، ميان ركن و مقام ايستاده ام.ابن مهزيار مي گويد: با اين سخن روحم آرام شد و يقين كردم كه خداي تعالي به من تفضل فرموده است لذا به منزل رفتم و منتظر وعده ملاقات بودم.تا آنكه وقت معين رسيد. از منزل خارج و بر حيوان خود سوار شدم. ناگاه متوجه شدم آن شخص مرا صدا مي زند: يا اباالحسن بيا. به طرف او رفتم. سلام كرد و گفت: اي برادر روانه شو و خودش به راه افتاد. در مسير گاهي بيابان را طي مي كرد و گاه از كوه بالا مي رفت. بالاخره به كوه طائف رسيديم. در آن جا گفت: يا اباالحسن پياده شو نماز شب بخوانيم. پياده شديم و نماز شب و بعد هم نماز صبح را خوانديم.باز گفت: روانه شو اي برادر. دوباره سوار شديم و راههاي پست و بلندي را طي كرديم تا آنكه از گردنه اي بالا رفتيم، در آن طرف بياباني پهناور ديده مي

شد. چشم گشودم و خيمه اي از مو ديدم كه غرق نور است و نور آن تلألويي داشت. آن مرد به من گفت: نگاه كن چه مي بيني؟گفتم: خيمه اي از مو كه نورش تمام آسمان و صحرا را روشن كرده است.گفت: منتهاي تمام آرزوها در آن خيمه است. چشم تو روشن باد.وقتي از گردنه خارج شديم گفت: پياده شو كه اين جا هر چموشي رام مي شود. از مركب پياده شديم.گفت: مهار حيوان را رها كن. گفتم: آن را به چه كسي بسپارم؟گفت: اين جا حرمي است كه داخل آن نمي شود مگر وليّ خدا. (كنايه از اينكه دزد يا آسيب زننده اي در اين مكان راه ندارد)مهار حيوان را رها كرديم و روانه شديم تا نزديك خيمه نوراني رسيديم. گفت: توقف كن، تا اجازه بگيرم. داخل شد و بعد از زماني كوتاه بيرون آمد و گفت: خوشا به حالت كه به تو اجازه دادند.وارد خيمه شدم ديدم ارباب عالم هستي، محبوب عالميان مولاي عزيزم حضرت بقية الله الاعظم(عليه السلام) امام زمان مهربانم، روي نمدي نشسته اند. نطع سرخي بر روي نمد قرار داشت و آن حضرت بر بالشي از پوست تكيه كرده بودند. سلام كردم.بهتر از سلام من جواب دادند. در آن جا چهره اي مشاهده كردم مثل ماه شب چهارده. پيشاني گشاده با ابروهاي باريكِ كشيده به يكديگر رسيده. چشمهايش سياه و گشاده، بيني كشيده، گونه هاي هموار و بر نيامده در نهايت حسن و جمال. بر گونه راستش خالي بود مانند قطره اي مشك كه بر صفحه اي از نقره افتاده باشد. موي عنبر بوي سياهي داشت، كه تا نزديك نرمه

ي گوش آويخته و از پيشاني نوراني اش نوري ساطع بود مانند ستاره درخشان نه قدّي بلند و نه كوتاه اما كمي متمايل به بلندي داشت.آن حضرت روحي فداه را با نهايت سكينه و وقار و حياء و جمال، زيارت كردم. ايشان احوال يكايك شيعيان را از من پرسيدند. عرض كردم: آنها در دولت بني عباس در نهايت مشقّت و ذلّت و خواري زندگي مي كنند.فرمود: انشاء الله روزي خواهد آمد كه شما مالك بني عباس شويد و ايشان در دست شما ذليل گردند. بعد فرمودند: پدرم از من عهد گرفته كه جز در جاهايي كه مخفي تر و دورتر از چشم مردم است سكونت نكنم به خاطر اينكه از اذيت و آزار گمراهان در امان باشم تا زماني كه خداي تعالي اجازه ظهور بفرمايد و به من فرموده است:فرزندم خدا در شهرها و دسته هاي مختلفِ مخلوقاتش هميشه حجتي قرار داده است تا مردم ازاو پيروي كنند و حجّت بر خلق تمام شود. فرزندم تو كسي هستي كه خداي تعالي او را براي اظهار حق و محو باطل و از بين بردن دشمنان دين و خاموش كردن چراغ گمراهان ذخيره و آماده كرده است. پس در مكانهاي پنهان زمين زندگي كن و از شهرهاي ظالمين فاصله بگير و از اين پنهان بودن وحشتي نداشته باش، زيرا كه دلهاي اهل اطاعت به تو مايل است، مثل مرغاني كه به سوي آشيانه پرواز مي كنند و اين دسته كساني هستند كه به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذليل اند، ولي در نزد خداي تعالي گرامي و عزيز هستند.اينان اهل قناعت و متمسك به اهل بيت

عصمت(عليهم السلام) و تابع ايشان در احكام دين و شريعت مي باشند. با دشمنان طبق دليل و مدرك بحث مي كنند و حجتها و خاصّان درگاه خدايند. يعني در صبر و تحمّل اذيّت از مخالفان مذهب و ملّت چنان هستند كه خداي تعالي آنان را نمونه صبر و استقامت قرار داده است و همه ي اين سختيها را تحمّل مي كنند.فرزندم بر تمامي مصايب و مشكلات صبر كن تا آنكه خداي تعالي وسايل دولت تو را مهيّا كند و پرچمهاي زرد و سفيد را بين حطيم و زمزم بر سرت به اهتزاز در آورد و فوج فوج از أهل اخلاص و تقوي نزد حجرالاسود به سوي تو آيند و بيعت نمايند ايشان كساني هستند كه پاك طينتند و به همين جهت قلبهاي مستعدّي براي قبول دين دارند و براي رفع فتنه هاي گمراهان بازوي قوي دارند. آن زمان است كه باغهاي ملّت و دين بارور گردد و صبح حقّ درخشان شود. خداوند به وسيله تو ظلم و طغيان را از روي زمين بر مي اندازد و امن و امان را در سراسر جهان ظاهر مي نمايد. احكام دين در جاي خود پياده مي شوند و باران فتح و ظفر زمينهاي ملّت را سبز و خرّم مي سازد.بعد فرمودند: آنچه را در اين مجلس ديدي بايد پنهان كني و به غير اهل صدق و وفا و امانت اظهار نداري.ابن مهزيار گفت: چند روزي در خدمت آن بزرگوار ماندم و مسائل و مشكلات خود را سئوال نمودم. آنگاه مرخص شدم تا به سوي اهل و خانواده ي خود بر گردم در وقت وداع بيش از پنجاه هزار

درهمي كه با خود داشتم به عنوان هديه خدمت حضرت تقديم نموده و اصرار كردم كه ايشان قبول نمايند.مولاي مهربان تبسّم نموده و فرمودند: اين مبلغ را كه مربوط به ما است در مسير برگشت استفاده كن و به طرف اهل و عيال خود برگرد، چون راه دوري در پيش داري. بعد هم آن حضرت براي من دعاي بسياري فرمودند. پس خداحافظي كردم و به طرف شهر و ديار خود بازگشتم.

مسجد امام حسن مجتبي در قم

يكي از مساجدي كه به دستور حضرت بقية الله الاعظم عجل الله فرجه بنا نهاده شده است مسجد امام حسن مجتبي(عليه السلام) است كه در شهر قم قرار دارد و قضيه آن بدين شرح است كه آقاي احمدي عسگري نقل مي كند كه در حدود هفده سال پيش (نقل اين داستان در سال 1357 مي باشد) يك روز پنج شنبه سه نفر از دوستان جوان كه هر سه در تهران ميكانيك بودند، آمدند منزل و به اصرار من را به طرف قم حركت دادند، به عزم مسجد جمكران كه حاجتي دارند و با هم دعا كنيم كه حاجت آنها بر آورده شود.آمديم تا نزديكي قم مقابل همين مسجدي كه آقاي حاج يدالله ساخته است به نام مسجد امام حسن مجتبي(عليه السلام) كه در آن موقع اثري از اين بنا نبود و جز يك كاروانسرا خرابه اي به نام قهوه خانه ي علي سياه در آن حدود بنايي نبود و كسي در آنجا سكونت نداشت.در همين محلّ كه ذكر شد، ماشين ما خاموش شد. من يك ليوان آب از رفقا گرفتم كه بيايم گوشه اي قضا حاجت كنم. رفتم توي زمين هاي همين مسجد. ديدم

سيد زيبا و سفيدي با ابروهاي كشيده و دندانهاي سفيد و خالي بر صورت داشت، لباسش سفيد و عباي نازك در بر و نعلين زرد در قدم داشت و عمامه ي سبزي بر سر، مانند خراساني ها بسته بود و نيزه اي به قدر هشت و نه متر در دست داشت كه با آن زمين را خط كشي مي كرد.من گفتم: عمو زمان توپ و تانك و اتم است، نيزه براي چه آوردي! برو درست را بخوان و رفتم براي قضا حاجت.او صدا زد آقاي عسگري اينجا ننشين، اينجا را من خط كشيده ام مسجد است.گفتم چشم و پا شدم مثل يك بچه اطاعت كردم.فرمود: برو پشت آن بلندي.رفتم به آنجا، در آنجا كه تنها بودم، نزد خود گفتم سه سئوال از اين سيد مي كنم:يكي آن كه تو بايد بروي درست بخواني. نقشه كشي مسجد آن هم با نيزه در اين عصر مناسب نيست. دوم اينكه گفتي قضاء حاجت نكنم، هنوز كه مسجد نشده است كه جائز نباشد. سوّم اينكه در اين بيابان دور از شهر، جن نماز مي خواند يا ملك و شما براي كي اين مسجد را مي سازي ; بعداً به طرفش رفتم و مي خواستم كه مزاح كنم و بگويم امروز پنج شنبه است و چهارشنبه نيست. (اشاره به مَثَلي كه به طور شوخي براي سادات مي گويند) به جانبش رفتم او به من سلام كرد و مرا به سينه چسبانيد و دست هاي سفيد و نرمي داشت. تبسّم كرد و فرمود: پنج شنبه است و چهارشنبه نيست و سه سئوالي كه داري بگو.گفت: سيد درس را ول كرده اي

آمدي كنار جادّه در زمان توپ و تانك، نيزه به دست گرفتي. دوست و دشمن مي آيند رد مي شوند (آيا اين سزاوار است). خنديد و چشمش را بر زمين دوخت فرمود:_ نقشه مسجد مي كشم.گفتم براي جن يا ملك؟(اين سئوال دوم بود كه در ذهن داشتم). فرمود:_ براي آدميزاد. اينجا آبادي مي شود.گفتم: بفرمائيد كه اينجا كه هنوز مسجد نشده است، چرا فرمودي قضاء حاجت نكن؟ فرمود:_ يكي از عزيزان فاطمه زهرا(عليها السلام) در اينجا به زمين افتاده و شهيد شده است محراب و مركز ايستادن مؤمنين، و جاي مستراح كه فرمود دشمنان خدا و رسول در آنجا بر خاك افتاده اند. و جاي حسينيه، (كه در آن حال اشكش جاري شد) و جاي كتابخانه را به من نشان داد و فرمودند: تو كتابهاي اين كتابخانه را مي دهي.گفتم: پسر پيغمبر به سه شرط: اول اينكه من زنده باشم. فرمود:_ انشاء الله.دوم اينكه مسجد شود. فرمودند:_ بارك الله.سوم اينكه به قدر استطاعت ولو يك جلد كتاب براي اجراء امر تو كه پسر پيغمبر هستي مي آورم ولي خواهش مي كنم كه تو برو و دَرسَت را بخوان و اين هواها را از سرت دور كن. خنديد. دو مرتبه مرا به سينه گرفت. گفتم: نفرموديد اينجا را كي مي سازد؟ فرمود:_ يدالله فوق ايديهم. فرمود: آخر كار مبنا وقتي ساخته شد به سازنده اش از قول من سلام برسان.باز مرا به سينه گرفت و فرمود:_ خدا خيرت دهد.من آمدم لب جاده ديدم ماشين راه افتاده. گفتند (رفقا) يك چوب كبريت گذاشتيم زير اين سيم وقتي آمدي درست شد.گفتند: با كي زير آفتاب حرف مي زدي؟گفتم:

مگر سيد به اين بزرگي را با نيزه ده متري كه دستش بود، نديديد؟ من با او حرف مي زدم.گفتند: كدام سيد.خودم نيز متوجه شدم به همان زميني كه مثل كف دست بود و پَست و بلندي هم نداشت ديدم هيچ كس در آن پيدا نيست.من تكاني خوردم و آمدم توي ماشين نشستم و با رفقا ديگر حرفي نزدم. من ديگر گيج بودم.آمديم مسجد جمكران. در مسجد كه نماز مي خواندم يك پيرمرد يك طرف و يك جوان طرف ديگري بود.من هم در وسط ناله مي كردم و گريه مي كردم. مي خواستم به سجده بروم و صلوات (دستور مسجد) را بخوانم ديدم آقاي سيدي كه بوي عطر مي داد فرمود:_ آقاي عسكري سلام عليكم.نشست پهلوي من. تُنِ صدايش همان تن صداي سيد سابق الذكر (مذكور) بود. به من نصيحتي فرمود. من به سجده رفتم. در حال سجده فكرم اين بود كه از سجده كه سر برداشتم بپرسم.شما اهل كجا هستيد؟ مرا از كجا مي شناسيد؟وقتي سر از سجده بلند كردم ديدم آقا نيست. از دو نفر پير و جواني كه دو طرف من نشسته بودند پرسيدم كه اين آقا كه با من حرف مي زد كجا رفت؟هر دو گفتند كه ما كسي را نديديم.مرحوم آيت الله شيخ مرتضي حائري رحمة الله عليه بعد از نقل اين قضيه در كتاب (سرّ دلبران) مي فرمايند من خودم صيغه وقف آن مسجد شريف را ظاهراً با آقاي ستوده (يكي از مدرسين معروف حوزه علميه قم بوده اند كه مدتي امام جماعت همين مسجد را نيز بعهده داشتند) خوانديم و قبله ي آن را معين نموديم وظاهراً نمازي

هم در آنجا خواندم كه قبض حاصل شده باشد.بعد مي نويسند: در اين داستان چند معجزه وجود دارد:1 _ آقاي عسكري را به اسم صدا زده اند (با اينكه به حسب ظاهر يكديگر را نمي شناختند).2 _ اطلاع از غيب بر خيال آقاي عسكري داشته است و اينكه سه سئوال در ذهنش مطرح نموده است.3 _ اطلاع بر شوخي چهارشنبه و پنج شنبه كه در ذهن آقاي عسكري وجود داشت قصد مطرح كردن آن را داشت.4 _ تعيين مواضع محراب و حسينيه و غير ذلك و حدود مسجد.5 _ متوجه نشدن آقاي عسكري به اين خوارق عادات.6 _ خبر دادن اينكه ايشان كتاب به اين كتابخانه مي دهند.7 _ خبر دادن اين كه اينجا مسجد ساخته مي شوند و اطراف آن آباد مي گردد.8 _ نديدن رفقاي آقاي عسكري حضرت را.9 _ غيب شدن حضرت از ديد آقاي عسكري.10 _ خاموش شدن ماشين و درست شدن آن با وسيله يك چوب كبريت.11 _ اشاره به اسم باني مسجد به فرمايش «يد الله فوق ايديهم» چرا كه اسم ايشان حاج يدالله رجبيان است.12 _ محدود بودن زمان خاموشي و خرابي ماشين از اوّل مصاحبه حضرت و آقاي عسكري تا آخر آن.13 _ آمدن به مسجد جمكران به صورتي ديگر و صحبت و نام بردن آقاي عسكري و غيب شدن مجدد حضرت و نديدن بقيه ي نمازگزاران.اقتباس از كتاب شريف سرّ دلبران صفحه 235، تأليف مرحوم آيت الله آقاي مرتضي حائري فرزند حضرت آيت الله العظمي آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري مؤسس حوزه عمليه قم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109