تأملي در روايت هاي علايم ظهور

مشخصات کتاب

شماره کتابشناسی ملی : ایران 83-29676 سرشناسه : صادقی مصطفی عنوان و نام پديدآور : تاملی در روایت های علائم ظهور/ صادقی مصطفی منشا مقاله : ، انتظار، ش 8، 9، (تابستان و پاییز 1382): ص 317 - 334. توصیفگر : ظهور منجی توصیفگر : مهدویت توصیفگر : احادیث توصیفگر : نشانه توصیفگر : تشیع توصیفگر : اهل تسنن توصیفگر : محمد(ص ، پیامبر اسلام توصیفگر : صدا توصیفگر : ترس توصیفگر : ماه رمضان توصیفگر : شیطان توصیفگر : جبرییل

مقدمه

از مباحث گسترده اي كه دربارهِ مهدويت مطرح مي شود، موضوع علا مت هايي است كه گفته مي شود پيش از ظهور منجي موعود پديد خواهد آمد. اهميت اين موضوع به اندازه اي است كه غالباً در مباحث انتظار به آن پرداخته مي شود و كم تر كتابي را مي توان يافت كه به زندگي مهدي(عج) پرداخته باشد ولي بخشي از مطالب خود را - به اجمال يا تفصيل - به نشانه هاي ظهور اختصاص نداده باشد، حتي كتاب هاي مستقلي در اين باره نگارش يافته كه تقريباً هدف همهِ آن ها، جمعآوري آن نشانه ها بوده است و يا نويسندگان آن كتاب ها در صدد تبيين، توضيح و بيشتر، توجيه روايات مربوط به آن برآمده اند. در اين ميان تعداد كمي از نويسندگان [1] به تحليل و بررسي روايات پرداخته و با ديدهِ نقد به آن ها نگريسته اند، ولي حتي آنان نيز، اين بحث را تكميل نكرده اند و گاه نظرهايشان قابل نقد و بررسي است.در اين جا بر آنيم

تا با نگاهي تازه به روايت هاي علايم ظهور، به نكته هايي دربارهِ آن ها بپردازيم. البته آن چه دراين جا ميآيد، تنها قسمتي از اين مباحث است و بررسي عميق و تفصيل بيش تر، فرصت و جايگاه ديگري مي طلبد كه نگارنده اميدوار است در آينده اي نزديك به آن دست يابد. بنابراين درنوشتار حاضر تنها به مطلب هاي كلي اين بحث و ذكر چند نمونه اشاره مي شود.

ضرورت و هدف بحث

مراجعه به ده ها كتابي كه در آن از نشانه هاي ظهور، سخن به ميان آمده است، نشان مي دهد كه متأسفانه بيش تر نويسندگان متأخر، روايت هاي منابع گذشته را تكرار كرده و با آن محققانه و تحليلي برخورد نكرده اند؛ هر كس به فراخور نوشتهِ خود به چند نشانه اشاره و يكي دو روايت براي نمونه ذكر مي كند و به مبحث هايي مانند اين كه منظور از سخن معصوم چيست و در چه شرايطي بيان شده، راوي آن از نظر جرح و تعديل چگونه است يا آن روايت در كتب معتبر نقل شده يا نه، توجهي نشده است. بيش تر اين كتاب ها در صدد قانع كردن موقت مخاطب خود هستند خواننده اي كه در آن قسمت خاص از كتاب، انتظار بيان نشانه ها را دارد. از اين رو جاي بررسي همه اخبار دربارهِ يك نشانه، ارتباط آن با ديگر نشانه ها، بحث از صحت و سقم روايت ها و تحليل و نقد منابع آن ها بسيار خالي است و كتاب ها و مقاله هاي اندكي كه به اين موضوع پرداخته اند، كافي به نظر نمي رسد و قابل نقد است.ضرورت ديگر

اين كه امروزه اين مطلب كه ظهور نزديك شده، بيش تر علايم به وقوع پيوسته و شاهد دولت حقهِ آل محمد(ص) خواهيم بود، بسيار رواج پيدا كرده و هر كس از نزديك تر بودن ظهور خبر دهد محبوب تر است. غافل از اين كه:نخست: تعيين وقت (حتي به معناي يك محدوده زماني تقريبي)، ممنوع است و هيچ يك از معصومين هم اين كار را نكرده اند [2] .دوم: ادعاي نزديك بودن ظهور، تبعات و زيان هايي مانند بدبين شدن عامه مردم نسبت به گفته هاي معصومين، به وجود آوردن انتظار كاذب و سست شدن اعتقاد به آن پس از گذشت زمان را در پي دارد. از مرحوم آيت ا لله مرعشي نجفي نقل كرده اند:«از اين مطالب (كه مثلا ً سفياني ديده شده يا...) نگوييد؛ زيرا جوانان بعد از ساليان، وقتي كه ظهور حضرت به تأخير بيفتد، دست از دين برمي دارند و همه را دروغ مي پندارند.» [3] .يكي از مراجع تقليد حاضر هم مي فرمايد:«بايد زمينه را مساعد كنيد كه اگر غيبت، صد هزار سال هم طول بكشد، عقايد مردم خراب نشود. فردي بود كه هر روز مي گفت: حضرت ميآيد و ظهور نزديك شده است. يك بار گفت: سه ماه ديگر آقا حتماً ميآيد. سه ماه بعد، گفتيم چه شد؟ گفت: بدا حاصل شد! بايد كاري كنيم كه ايمان راسخ پيدا كنيم.» [4] .به نظر مي رسد اين سخنان به اندازه اي گوياست كه هدف از اين بحث را روشن مي كند؛ زيرا موضوع انتظار و ظهور و علايم ارتباط تنگاتنگي با هم دارند، به گونه اي كه برخي در صدد هستند،

نزديك شدن ظهور را با بيان علايم محقق شده، اثبات كنند.با آن چه گفته شد، هدف از اين نوشتار نيز روشن خواهد شد؛ اين كه اثبات نماييم، حقيقتِ علايم آن گونه كه شهرت يافته، نيست، بلكه جاي بحث و بررسي بيش تري دارد، از ميان علايم حتمي، هيچ كدام محقق نشده و علايم ديگر در واقع پيش گويي حوادث آينده از سوي امامان معصوم بوده است كه با نشانه هاي ظهور قائم آميخته يا به نفع افراد و گروه هاي مدعي مهدويت ساخته شده است.

روش بحث

لازمهِ تحقيق در موضوع هايي كه به اخبار بستگي كامل دارد، بررسي دو جنبهِ متن و سند آن هاست. ممكن است روايتي از نظر متن داراي اشكال هايي باشد و در عين حال به افرادي كه در سلسله سند آن قرار دارند، اعتماد شود (يعني ثقه باشند) و يا بر عكس؛ متن گزارش، مشكلي نداشته باشد ولي در سند آن اشخاصي باشند كه نمي توان به آنان اعتماد كرد كه در هر دو صورت، آن خبر را نخواهيم پذيرفت. اين روش در جايي است كه روايتي منحصر به فرد (خبر واحد) در موضوعي وجود داشته باشد. حال اگر ده ها روايت، يك مضمون را گزارش كنند، ديگر جمود بر سند معنا نخواهد داشت. سيرهِ علماي گذشته، اين گونه بوده است كه اگر مضمون حديثي با قرايني مانند روايت هاي ديگر تأييد مي شد، ديگر به ضعف سند توجه نمي كردند.در موضوع مهدويت نيز همين روش جاري است؛ چون اگر قرار باشد دقت سندي در آن اعمال شود، بسياري از روايت ها با اشكال روبرو خواهد شد؛ اين امر در روايت

هاي غيبت و مهدي(ع) كه ديگر فِرق شيعه و حتي اهل سنت آن را به طور گسترده اي نقل كرده اند و گاه افراد معلوم الحالي نيز در طريق آن ها وجود دارد، نمود بيش تري پيدا مي كند. از طرفي آن چه ما را از اكتفا كردن به صحّت سند، باز مي دارد، احتمال جعل خبر همراه سلسله سند است.چنان كه اين كار از سوي برخي غاليان انجام شده است و به دسّ حديث شهرت دارد. امام صادق(ع) به هشام بن حكم مي فرمايد:«حديثي كه موافق كتاب و سنت نيست يا شاهدي براي آن در حديث هاي گذشته نمي بينيد، نپذيريد؛ چون مغيره بن سعيد - خداوند اورا لعنت كند - در كتاب هاي اصحاب پدرم احاديثي جاي داد كه او نفرموده بود.» [5] .در روايت ديگري، امام روش مغيره (غالي معروف) را در چگونگي دسّ حديث چنين بيان مي فرمايد:«ياران او در ميان ياران پدرم پنهان بودند و كتاب هاي اصحاب پدرم را گرفته، نزد مغيره مي بردند و او كفرو زندقه را در آن ها جاسازي مي كرد و به پدرم اِسناد مي داد. آن گاه ياران او اين كتاب ها را در ميان شيعه رواج مي دادند.» [6] .اين دو روايت كه در رجال كشي ذكر شده - با فرض اشكال سندي - اين مطلب را مي رساند كه برخي افراد سخناني را به ائمه نسبت داده اند كه آن بزرگواران نفرموده اند. بنابراين احاديث دسّ، حتي در صورت جعلي بودن، مطلب را اثبات خواهد كرد، با توجه به اين كه گفته مي شود، گروه هايي از غلات دربارهِ رهبران خود

ادعاي مهدويت داشته اند. [7] به هر حال درموضوع مهدي و ظهور او، علاوه بر توجه به سند روايت ها، به متن آن ها نيز بايد توجه داشت و اگر خبري با روايت هاي ديگر يا قرايني غير از آن تأييد نشود، به بحث و بررسي بيش تري نياز دارد.

منابع و راويان علايم

روايت هاي مربوط به علايم ظهور، درمنابع گسترده شيعه و سنّي پراكنده است كه بيشتر آن ها در سه كتاب مربوط به غيبت يعني: الغيبه نعماني،كمال الدين شيخ صدوق و الغيبه شيخ طوسي، آمده است. تعدادي از آن ها هم در روضهِ كافي ذكر شده و شيخ مفيد(ره) برخي از همان روايت ها را در زندگي امام دوازدهم از كتاب ارشاد آورده است. البته پيش از اين دوره كتاب هاي فراواني دربارهِ دو موضوع غيبت و ملاحم نوشته شده است كه به دست ما نرسيده، ولي به نظر مي رسد روايت هاي آن كتاب ها در چند منبع پيش گفته جمع آوري شده است. نجاشي و شيخ طوسي در فهرست هاي خود، در ذيل نام تعدادي از اصحاب ائمه، به نام كتاب هاي آنان دربارهِ اين دو موضوع اشاره مي كنند كه البته نام برخي از واقفه و غاليان و اصحاب ديگر مذهب هاي شيعه در ميان آنان به چشم مي خورد.در ميان اهل سنت، روايت هاي مربوط به نشانه هاي ظهور، در باب هاي ملاحم و فتن يا در كتاب هايي به همين نام آمده است. در مسند ابن حنبل و صحاح شش گانه، در ذيل اين باب به برخي از نشانه ها اشاره شده است. البته در اين كتاب ها چندان اثري از

آن چه شيعه در روايت هاي خود آورده است، به چشم نمي خورد، ولي كتاب الفتن نعيم بن حماد (م 228 ه.) كه به ملاحم و فتن اختصاص دارد، از جمله معدود كتاب هاي اهل سنت است كه امروز در دسترس ماست و روايت هاي آن با آن چه در منابع شيعه ذكر شده، شباهت دارد. كتاب ديگر الملاحم ابن المنادي (م 336 ه.) است كه حال و هواي آن همانند الفتن ابن حماد است ولي روايت هايي در آن وجود دارد كه در ديگر منابع نيست.كتاب ديگري كه مطالب آن از منابع اهل سنت گرفته شده، التشريف بالمنن يا ملاحم سيدبن طاووس است. ولي كتاب خود را به چهار بخش تقسيم كرده و سه بخش آن را از كتاب هاي ابن حماد، سليلي، ابويحيي زكريا و يك بخش آن را از منابع قديمي تر شيعه، جمعآوري كرده است. اهميت كتاب سيد، به بخش دوم و سوم است كه امروز در دسترس نيست. كتاب عقدالدرر شافعي (قرن هفتم ه.) و البرهان في علامات مهدي آخرالزمان از متقي هندي (م 975 ه.) - كه روايت هاي آن ها شباهت زيادي به يكديگر دارند - از مجموعه هاي قبلي مانند الفتن ابن حماد جمع آوري شده است.راويان اين حديث ها بسيار گوناگونند و تلاش براي انتساب دسته اي از روايت ها به راوي واحد يا ديدگاهي خاص، بي نتيجه است. از نظر اتصال اين اخبار به معصوم، نكته جالب و قابل بررسي اين است كه اكثر قريب به اتفاق آن ها از امام باقر و امام صادق(ع) نقل مي شود. حتي برخي روايت هاي اهل سنت نيز

به اين دو امام مي رسد. تعداد انگشت شماري از اين احاديث به امام هفتم و هشتم و بيش تر به رسول خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) منسوب است. بسياري از روايت هاي علائم الظهور هم از معصوم صادر نشده است كه اين موضوع در منابع اهل سنت فراوان [8] و در غيبت شيخ طوسي به تكرار يافت مي شود. [9] .

نشانه هاي قيامت يا نشانه هاي ظهور

در بسياري از منابع اهل سنت و برخي جوامع حديثي شيعه، نشانه هاي ظهور مهدي(عج) با علامت هاي نزديك شدن و برپايي قيامت (اشراط الساعه) آميخته و برخي نيز كه به عنوان علائم ظهور شهرت دارند، نشانهِ قيامت دانسته شده است. حتي گاهي اصل ظهور مهدي(ع) به عنوان علامت قيامت ياد مي شود. به طور كلي صاحبان جوامع حديثي اهل سنت بابي با عنوان «اشراط الساعه» گشوده اند و در دوره هاي متأخر، كتاب هاي مستقلي با همين عنوان عرضه شده است. در كتاب الفتن واشراط الساعه از صحيح مسلم مي خوانيم:عن حذيفه بن اسيد الغفاري قالَ: طَلَع النَّبِي(ص) عَلَينا وَ نَحن نتَذاكر فقالَ مَا تَذاكَرون قالوا: نَذَكر الساعه قال انّها لَن تَقُوم حتي تَرَونَ قبلَها عشر آياتٍ فَذَكر الدُخان والدجّال والدّابهَ و طلوعَ الشمسِ من مغربِها و نزولَ عيسي بن مريم(ع) و يأجوجَ و مأجوجَ و ثلاثه خسوفٍ: خَسفٌ بالمشرقِ و خسفٌ بالمغرب و خَسفٌ بجزيره العرب و آخر ذلك نار تَخرُج من اليَمن تَطردُ الناسَ الي مَحشَرهم. [10] .ما در حال گفت و گو بوديم كه رسول خدا(ص) حاضر شد و فرمود: از چه سخن مي گوييد؟ گفتيم از قيامت. فرمود: قيامت آشكار نمي شود، مگر اين كه ده نشانه پيش از آن

ببينيد: دود، دجّال، جنبنده، طلوع خورشيد از سمت مغرب، نزول عيسي(ع)، يأجوج و مأجوج، لرزش زمين در مشرق و مغرب و در جزيره العرب و آخرين نشانه آتشي است كه از سوي يمن آشكار شود و مردم را به سوي محشر سوق دهد.اين روايت و نمونه هاي آن كه علايم ظهور را با نشانه هاي قيامت آميخته است - به فرض صحت - به اين معناست كه پيش از قيامت اين حوادث رخ خواهد داد ولي الزاماً به اين معنا نيست كه بلافاصله پس از آن قيامت روي دهد. روايت هاي ديگري در كتاب هاي اشراط الساعه آمده است كه ارتباط مستقيمي با علايم ظهور ندارد. براي نمونه: از رسول خدا(ص) نقل شده است كه «قيامت بر پا نمي شود تا اين كه مردي از اهل بيت من ظهور كند.» [11] چنان كه پيداست، مراد رسول خدا(ص) اين است كه ظهور مهدي(ع) پيش از قيامت حتمي است؛ نه به اين معنا كه ظهور او نشانه اي براي رسيدن قيامت باشد.

آشفتگي و اختلاف متون

مروري بر مجموع روايت هاي علايم، نشان دهندهِ اين است كه متن آن ها با يكديگر تفاوت زيادي دارد يا مطلب هايي در آن ها آمده كه بعضي درست و برخي نادرست به نظر مي رسد؛ قسمتي از يك خبر به طور قطع در گذشته اتفاق افتاده و قسمت ديگر آن قابل ترديد است. نمونهِ آن روايتي از امام صادق(ع) است كه در آن مي خوانيم:بينا رسول الله(ص) ذات يوم في البقيع حتي اقبل علي(ع) فسأل عن رسول الله(ص) فقيل: انه بالبقيع فاتاه علي(ع) فسلّم عليه فقال اجلس فجلس عن يمينه. ثم جاء جعفر بن

ابي طالب فسأل عن رسول الله فقيل له هو بالبقيع فأتاه فسلّم عليه فاجلسه عن يساره. ثم جاء العباس فسأل عن رسول الله فقيل له هو بالبقيع فأتاه فسلّم عليه فاجلسه امامه. ثم التفت رسول الله الي علي(ع) فقال: الاابشرك، اَلااخبرك يا علي؟ فقال: بلي يا رسول الله! فقال(ص): كان جبرئيل عندي آنفا و اخبرني اِن القائم الذي يخرج في آخر الزمان فيملاالارض عدلا كما مُلئت ظلماً و جوراً من ذريتك من ولد الحسين(ع). فقال علي(ع): يا رسول الله ما اصابنا خير قطّ من الله الا ّ علي يديك. ثم التفت رسول الله الي جعفر بن ابي طالب فقال يا جعفر الا ّ ابشرك، الا اخبرك؟ قال: بلي يا رسول الله! فقال(ص): كان جبرئيل عندي آنفا فاخبرني ان الذي يدفعها الي القائم هو من ذريتك اَتَدري من هو؟ قال لا. قال ذاك الذي وجهه كالدينار واسنانه كالمنشار و سيفه كحريق النار يدخل الجبل ذليلا ً و يخرج منه عزيزاً يكتنفه جبرئيل و ميكائيل. ثم التفت الي العباس فقال: يا عمّ النبي الا اخبرك بما اخبرني به جبرئيل؟ فقال بلي يا رسول الله! قال. قال لي جبرئيل ويل لذريتك من ولد العباس فقال يا رسول الله افلا اجتنب النساء؟ فقال له قد فرغ الله مما هو كائن. [12] .روزي رسول خدا در بقيع بود كه علي(ع) آمد و سمت راست آن حضرت نشست. سپس جعفر بن ابي طالب وارد شد و طرف چپ پيامبر نشست. عباس هم آمد و مقابل آن حضرت نشست. رسول خدا(ص) به امام علي(ع) فرمود: اكنون جبرئيل نزد من بود و به من خبر داد كه قائم كه در آخرالزمان مي آيد

و زمين را پس از ظلم و جور، پر از عدل مي كند، از ذريهِ تو و از فرزندان حسين(ع) است. علي(ع) عرض كرد: اي رسول خدا(ص) هر خيري به ما مي رسد به دست توست. آن گاه پيامبر به جعفر بن ابي طالب رو كرد و فرمود: اكنون جبرئيل نزد من بود و به من خبر داد آن كه پرچم را به قائم مي سپرد از فرزندان توست صورت او چون دينار، دندانهايش مانند ارّه و شمشيرش همانند شعلهِ آتش است. با ذلت وارد جبل مي شود و با عزت بيرون ميآيد. جبرئيل و ميكائيل او را همراهي مي كنند. پس از آن رسول اكرم(ص) به عباس فرمود: جبرئيل به من گفت: واي بر ذريه تو از فرزندان عباس. عباس گفت آيا از زنان دوري كنم؟ آن حضرت فرمود آن چه بايد بشود، شد.چكيدهِ مطالب اين روايت عبارتند از:نخست: بشارت به اميرمؤمنان(ع) دربارهِ اين كه قائم(عج) از ذريهِ او و فرزندش امام حسين(ع) است؛دوم: بشارت به جعفر كه يكي از ذريهِ او پرچم مهدي را حمل مي كند؛سوم: اين كه بني عباس اهل بيت پيامبر را آزار خواهند داد.مطلب نخست قابل ترديد نيست و عبارت هاي آن هم هيچ مشكلي ندارد و در احاديث فراوان ديگر نيز - با اسناد معتبر - به آن تصريح شده است. مطلب سوم نيز در تاريخ واقع شده و بني عباس، فرزندان رسول خدا را بسيار آزار داده، بسياري از آنان را به شهادت رسانده اند. ولي مطلب دوم هم از نظر عبارت و هم از نظر مضمون، قابل پذيرش نيست. اما از جهت عبارت:اين كه پيامبر(ص) به

جعفر فرمود: «انّ الذي يدفعها الي القائم من ذريتك»، روشن نيست چه چيزي را به قائم مي دهد؟ البته در همه كتاب ها ضمير «ها» پرچم معنا مي شود، ولي به هر حال در متن روايت دليلي بر درستي آن وجود ندارد. دو اشكال مهم ديگر در اين حديث وجود دارد:نخست اين كه حضور جعفر بن ابي طالب و عباس بن عبدالمطلب در كنار يكديگر، آن هم در بقيع نزد رسول خدا بسيار بعيد و شايد نادرست باشد؛ چون جعفر تا زمان جنگ خيبر (اوايل سال هفتم هجرت) در حبشه بود و پس از نبرد خيبر نزد رسول خدا آمد و يك سال پس از آن در جنگ موته به شهادت رسيد، [13] ولي عباس بن عبدالمطلب تا زمان فتح مكه در آن جا به سر مي برد [14] و جز در جنگ بدر كه به اسارت مسلمانان در آمد، [15] در مدينه حضور نداشته و آن زمان هم به طور قطع جعفر در حبشه بوده است. اشكال دوم اين كه در روايت، همراهي يكي از ذريهِ جعفر با قائم مطرح است و اتفاقاً عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر در آستانهِ زوال امويان و ظهور عباسيان - كه بسياري از مخالفان بني اميه، روايت هاي ظهور مهدي را به نفع خود تأويل كرده اند - قيام كرد و چون دركوفه شكست خورد به خراسان رفت و به دست ابومسلم - داعي عباسيان - كشته شد. وي پيش از دستگيري مدتي بر شهرهاي ايران حكومت كرد و حتي منصور عباسي از عاملان او بود. [16] اكنون با توجه به اشكال هايي كه در بالا

مطرح شده و به دلايل زير مي توان گفت: اين بخش از روايت ساختگي است. زيرا:1. عبدالله بن معاويه داراي شخصيتي مبهم است و اتهام هاي بسياري بر او و طرفدارانش وارد كرده اند؛ ابوالفرج اصفهاني در دو كتاب مقاتل الطالبين و اغاني، او را فردي لاابالي، مأنوس با افراد بي دين، آدم كش و متهم به زندقه، معرفي مي كند. [17] اگر به جهت مخالفت همزمان بني اميه و بني عباس با عبدالله، احتمال جعل اين اتهام ها را هم درست بدانيم، دست كم شاعر بودن، اُنس او با انجمن هاي شاعران و طرفداري اش از افراد لاابالي، شخصيت نه چندان مستقيم و محترم وي را نشان مي دهد؛ پس اين كه گفته شده: وي به خود دعوت مي كرد و بيعت مي گرفت، مي تواند صحت داشته باشد.2. در روايت بالا از قول پيامبر(ص) خوانديم كه «اين ذريهِ جعفر با ذلت وارد جبل مي شود و با عزّت خارج مي شود.» و اين كاملا ً با حركت و قيام عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر تطبيق مي كند. زيرا: او پس از شكست در كوفه به منطقه جبل (جبال) [18] فرار كرد، ولي در آن جا، موفقيت هايي كسب كرده و حتي به حكومت بخش هايي از ايران نايل شد.3.صاحبان ملل و نحل مي گويند: گروهي خود را به عبدالله منسوب كرده و مدعي اند كه وي مهدي است و ظهور خواهد كرد. [19] اين كه خود عبدالله چنين ادعايي داشته يا نه، ثابت نيست، ولي همين كافي است كه بدانيم؛ عده اي پس از او چنين كرده اند.4. اين بخش از

روايت منسوب به پيامبر در خبر ديگري يافت نمي شود و قرينه اي نيز از احاديث ديگر ندارد.5. اين روايت فقط در غيبت نعماني آمده و در سند آن ابراهيم بن اسحاق نهاوندي وجود دارد كه نجاشي و شيخ او را تضعيف كرده اند [20] و افراد ديگري نيز در آن مجهول و مهمل هستند. [21] .با اين همه ممكن است گفته شود راوي اين مطالب ابان بن عثمان الاحمر البجلي، از زبان امام صادق(ع) مي باشد و عبدالله بن معاويه با فاصله زيادي پيش از صدور احتمالي اين روايت، قيام كرد و كشته شد پس دليلي بر جعل آن وجود ندارد!به هر حال احتمال هاي موجود، باعث ترديد دربارهِ بخشي از روايت مي شود و از اين نمونه ها در احاديث مربوط به علايم، كم نيست. از اين جمله روايت هايي است كه پنج نشانه براي ظهور معرفي مي كند، ولي در ميان آن ها به هلاكت يكي از بني عباس اشاره مي شود [22] كه اگر برگشت دوبارهِ بني عباس را نپذيريم، ذكر اين مورد در كنار بقيه علايم حتمي، تا اندازه اي مشكل ساز خواهد بود. مگر آن كه بگوييم علامت ظهور مي تواند با فاصلهِ چند قرن از ظهور واقع شود!دربارهِ نداي آسماني كه از نشانه هاي مهم و حتمي ظهور مهدي شمرده مي شود و احاديث بسياري دربارهِ آن وارد شده است، نيز اين آشفتگي وجود دارد. از اين رو درادامه بحث به بررسي تفصيلي اين نشانه مي پردازيم.

نداي آسماني

گفته شد كه يكي از اشكال هاي روايت هاي علايم ظهور، اختلاف متن اين روايت ها است، به گونه اي كه

دستيابي به نتيجه اي قطعي دربارهِ علايم را با دشواري مواجه مي كند. در اين جا به بررسي يكي از مهم ترين علايم ظهور - كه تا كنون بررسي جامعي دربارهِ آن نشده است - مي پردازيم و با نقل همه تعبيرها، به چگونگي جمع ميان آن ها اشاره مي كنيم.يكي از مهم ترين علامت ها كه در شمار نشانه هاي حتمي ذكر شده و نزديك ترين آن ها به ظهور به شمار مي رود، صدايي است كه از آسمان شنيده خواهد شد. كمتر روايتي است كه از علايم ظهور سخن گفته، ولي به اين نشانهِ مهم اشاره نكرده باشد. فقط در غيبت نعماني از شصت و هشت روايت باب علايم، سي روايت، [23] دربارهِ اين نشانه سخن مي گويد و اين غير از روايت هاي ديگر باب ها و ديگر كتاب هاي غيبت است. موضوع نداء در منابع اهل سنت هم شبيه احاديث شيعه آمده است. [24] در برخي رواياتِ نداء به آيهِ «ان نشأ ننزل عليهم من السماء آيه»(شعراء: 4) استدلال و گويا نداي آسماني، مصداقي براي اين آيه شمرده شده است. [25] از اين علامت بيش تر به نداء و گاه صوت و گاه صيحه تعبير شده است. البته در مواردي، فزعه را مرادف آن ها گرفته اند كه به نقد آن خواهيم پرداخت. آن چه در اينجا مورد نظر مي باشد، اين است كه:1. آيا هر سه تعبير نداء و صوت و صيحه يكي است و آيا فزعه با آن ها ارتباطي دارد؟2. آيا اين نداء - چنانكه در برخي روايت ها آمده [26] - در ماه رمضان است؟3. صدا چندتاست

و ندا كننده كيست؟4. مضمون نداء چيست؟با توجه به آن چه در روش بحث گفته شد و به دليل كثرت روايت هاي مربوط به نداء در اين جا از سند آن ها بحث نخواهيم كرد، بلكه در صدد هستيم آن ها را با يكديگر مقايسه كرده آن چه را كه با مجموع روايت ها سازگاري ندارد، رد كنيم.پاسخ سؤال اول و دوم: از مجموع روايت ها، با مراجعه به كتاب هاي لغت استفاده مي شود كه سه واژهِ نداء، صيحه و صوت مترادفند يا دست كم در اين موضوع، در يك معنا به كار رفته اند؛ ابن منظور، نداء را به صوت و صوت را به نداء معنا كرده است. [27] همچنين مصدر صيحه (صياح) را به صوت ترجمه و صيحه را عذاب معنا كرده است. [28] با اين حال راغب «صيحه» را «رفع الصوت» (فرياد)، معنا مي كند [29] كه تأييد كنندهِ سخن ماست. همچنين «صاح به» را «ناداه» معنا كرده و صيحه را «يكبار فرياد زدن» دانسته اند. به نظر مي رسد كاربرد صيحه در قرآن - كه سيزده بار تكرار شده است - الزاماً معادل عذاب نيست. بلكه مقصودِ حق تعالي، صدايي است كه عذاب الهي را به دنبال دارد يا هشدار به عذاب است. به هر حال حتي اگر مترادف واژه هاي نداء، صوت و صيحه از كتب لغت هم استفاده نشود - كه البته استفاده مي شود - اين امر از حديث هاي علائم الظهور به خوبي مشهود است. به عنوان مثال: در حديث نهم باب چهارده غيبت نعماني، پنج علامت ذكر شده كه يكي از آن ها «صيحه من

السماء» است. در روايت سيزده آن باب «مناد من السماء» آمده است. در روايت شانزدهم، از امام پرسيده شد: آيا صوت همان ]صداي[ منادي است؟ و امام جواب مثبت داد. دليل ديگر اين كه در بيان علايم پنج گانهِ حتمي، گاه نداء، گاه صوت و گاهي صيحه تعبير شده است. [30] شايد از اين كه شيخ مفيد در شمارش نشانه هاي ظهور تنها به نداء اشاره كرده [31] و از صيحه و صوت - با وجود فراواني آن دو در روايت ها - سخني نگفته است، بتوان استفاده كرد كه وي نيز هر سه را يك علامت مي داند.كلمهِ «فزعه» كه به معني ترس و وحشت است و در چند خبر بيش تر نيامده است، ارتباطي با نداء، صيحه يا صوت ندارد؛ زيرا اين كلمه هيچ گاه به معناي نداء يا صدا (صوت) به كار نرفته است. تنها آن چه كه باعث تصور ترادف آن ها مي شود، برداشت نادرست از صيحه است كه پيش تر اين برداشت (معناي وحشت) را ردّ كرده، گفتيم مراد از صيحه در علايم، همان نداي آسماني است. به نظر مي رسد منشأ اين اشتباه، شباهتي است كه از روايت ها دربارهِ صيحه و فزعه استفاده مي شود. به عنوان مثال: در برخي نقل ها مي خوانيم: صدا در ماه رمضان خواهد بود. [32] از سويي، فزعه هم در ماه رمضان ذكر شده است. [33] از اين رو صيحه و فزعه را يكي تصور كرده اند. [34] به ويژه كه در روايتي مادهِ فزع با صيحه جمع شده است. [35] ولي به نظر مي رسد چنين نيست و فزعه با

صيحه و نداء ارتباطي ندارد زيرا:نخست: معناي آن ها با يكديگر متفاوت است - همانگونه كه گذشت -؛دوم: بر اساس روايت ها، فزعه در ماه رمضان است، ولي در ميان ده ها روايتِ نداء، تنها 4 روايت، وقوع نداء يا صيحه را در اين ماه مي داند [36] و اين چهار روايت هم به دليل وجود برخي اشكالات در متن آن ها، چندان قابل اعتماد نيست. [37] .سوم: در چند روايت، سخن از كسوف در ماه رمضان است [38] كه به نظر مي رسد مقصود از فزعه در رمضان همان باشد. چون: بنا به روايات، اين كسوف بر خلاف حساب منجمان، بي سابقه خواهد بود. [39] از اين رو، وحشت (فزع) عمومي را به همراه دارد.چهارم: در يك حديث، نداء و فزعه در كنار هم ذكر شده است [40] كه نشان مي دهد نداء با فزعه تفاوت دارد.پاسخ سؤال سوم؛ از روايت هاي علايم استفاده مي شود: ندايي كه هنگام ظهور به گوش مي رسد از دو ناحيه است: اول از جبرئيل كه مردم را به مهدي(ع) مي خواند و دوم از شيطان كه در مردم ترديد ايجاد مي كند. برخي از اين روايت ها مي گويد كه نداي جبرئيل از آسمان و نداي ابليس از سوي زمين بلند مي شود. [41] از امام صادق(ع) پرسيده شد: چگونه مردم با ديدن عجايبي مانند خسف بيداء و نداي آسماني باز هم با قائم مبارزه مي كنند؟ امام فرمود: چون شيطان آنان را رها نمي كند و او هم ندايي دارد مانند اين كه رسول الله را در عقبه [42] ندا كرد. [43] اين سخن امام دليل

خوبي بر وجود دو فرياد از سوي دو قطب مخالف الهي و شيطاني است. در روايت هاي ديگري از امام پرسيده اند كه مردم مي گويند دو ندا چگونه تشخيص داده مي شود؟ كه اين پرسش نيز نشانگر ذهنيت عامه مردم دربارهِ تعدد نداست.پرسش چهارم؛ گفته شد كه هنگام ظهور، ندايي آسماني از سوي جبرئيل و ندايي ديگر از سوي شيطان (ابليس) مردم را دعوت مي كند. پرسش اين است كه اين دعوت چيست و مضمون دو نداء چه خواهد بود؟ پاسخ اين كه از روايات بسياري استفاده مي شود نداي جبرئيل به منظور معرفي مهدي(ع) به مردم جهان است. مضمون برخي از احاديث اين گونه است: «منادي از آسمان نام قائم(ع) را مي گويد و اهل شرق و غرب آن را مي شنوند... جبرئيل نام صاحب الامر و نام پدرش را مي گويد.» [44] و «ندا دهنده اي از آسمان مي گويد فلاني امير شماست.» [45] .به قرينهِ ديگر روايت ها، پيداست كه مقصود از فلان، نام امام عصر است چنان كه از امام صادق(ع) نقل شده است:«به اسم قائم نداء مي شود كه اي فلان پسرم فلان قيام كن». [46] .به احتمال نزديك به يقين عدم تصريح امام به اسم مهدي(ع) به جهت همان نهي از تسميه او در آن زمان بوده است. در جاي ديگري از امام پرسيده شد: نداي آسماني چيست؟ فرمود:«ندا كننده اي است كه به نام و نسب قائم ندا مي دهد». [47] .با اين همه، حديث هايي وجود دارد كه در آن ها مي خوانيم:«جبرئيل ندا مي دهد كه حق با علي(ع) و شيعيان اوست و شيطان مي

گويد: حق با عثمان و طرفداران اوست.» [48] .«جبرئيل مي گويد: علي(ع) و شيعهِ او رستگارند و شيطان مي گويد: فلاني و طرفداران او رستگارند، يعني مردي از بني اميه.» [49] .يا به صورت مجمل آمده است كه،«شيطان مي گويد فلاني مظلوم كشته شده است.» [50] .آن چه صحيح به نظر مي رسد، همان نداي جبرئيل به نام و نسب مهدي(ع) است و اين كه جبرئيل از علي(ع) و ابليس از عثمان سخن بگويند قابل پذيرش نيست. دلايل اين سخن چنين است:الف) آن چه از علي(ع) و عثمان سخن مي گويد فقط سه روايت است. چون هر دو مربوط به پاسخ امام ششم به مردي همداني است. [51] ديگري، خبري است كه شيخ مفيد و شيخ طوسي آورده اند. [52] البته در اين خبر، نام عثمان مطلق آمده لذا بعضي احتمال داده اند كه مراد، «عثمان بن عنبسه» يعني سفياني است. [53] ولي ثبوت اين نام براي سفياني محل ترديد، بلكه غيرقابل قبول است و با توجه به مقابلهِ آن با نام علي(ع) نمي تواند غير از «عثمان بن عفان» باشد. در غير اين چند روايت - كه البته اسناد مختلفي دارند ولي مضمون آن ها دو تا بيش تر نيست - به نام عثمان تصريح نشده است، بلكه در چند روايت «فلان» آمده و در دو روايت (27 و 28 باب 14 نعماني) تعبير «مردي از بني اميه» اضافه شده است كه به نظر مي رسد تفسير راوي است نه گفتار معصوم. در يك حديث نيز چنين مي خوانيم: «جبرئيل مي گويد حق با علي(ع) و شيعيان اوست و ابليس مي گويد حق با

سفياني و شيعهِ اوست.» [54] در حديثي از كتاب فضل بن شاذان هم قسمت نخست كه نداي جبرئيل دربارهِ علي(ع) است، آمده و حرفي از نداي ابليس نيست. [55] اين حديث به خاطرنام بردن از نفس زكيه و تطبيق او بر محمدبن ]عبدالله بن[ الحسن قابل ترديد است.در مجموع به نظرمي رسد يا كلمهِ علي(ع) و عثمان از اضافه ها يا اشتباه هاي راويان باشد و يا مراد از «كسي كه مظلوم كشته شده» يا «مردي از بني اميه» همان سفياني است - كه در نقل شيخ صدوق به آن تصريح شده است - نه عثمان بن عفان. زيرا: شيخ صدوق، نداي ابليس را اين گونه نقل كرده كه مي گويد:«حق با سفياني و طرفداران اوست.» [56] .ب) امروز - كه نزديك به چهارده قرن از نزاع طرفداران اميرمؤمنان(شيعه علي=الشيعه) و هواداران عثمان (شيعه عثمان =العثمانيه) گذشته است - تقريباً بيش تر مردم جهان از اين دو گروه اطلاع لازم و كافي را ندارند چه رسد به هنگام ظهور كه معلوم نيست با وجود ظلم وفساد فراوان چه اندازه مسلمان وجود داشته باشد تا علي(ع) و عثمان بن عفان را بشناسند. پس چگونه ممكن است جبرئيل و ابليس فريادي بزنند كه اكثريت مخاطبان آن را نمي فهمند و به منظور آنان پي نمي برند؟! به علاوه چرا معاويه در مقابل علي(ع) قرار داده نشده يا دو نفر ديگر كه مدار حق و باطلند، معرفي نشده اند؟ قاعده اين است: آن زمان كه جبرئيل مردم را به مهدي(ع) هدايت مي كند، ابليس، دشمن او را معرفي كند، چنان كه در نقل صدوق آمده است كه ابليس

به سفياني دعوت مي كند. پس به نظر مي رسد اين چند روايت كه از علي(ع) و عثمان سخن مي گويد، متأثر از موقعيت آن زمان و حزب بندي هاي صدر اسلام و تاريخ ائمه است؛ توضيح اين كه پس از قتل عثمان دو گروه (حزب) با نام هاي «شيعه علي(ع)» و «شيعه عثمان» به وجود آمدند و با «الشيعه» و «العثمانيه» تشخص يافتند. [57] اين ذهنيت عام در دوره هاي بعدي نيز وجود داشته و بر اساس آن در اين احاديث تغييراتي ايجاد شده است. به ويژه كه درادامهِ روايت مي گويد: «عثمان مظلوم كشته شد، پس انتقامش را بگيريد.» و اين مطلب مربوط به دورهِ بني اميه است كه عثمانيه در مقابل شيعيان سياسي اميرالمؤمنين(ع) قرار داشتند، ولي هنگام ظهور، اين امر موضوعيتي نخواهد داشت.ج) به طور كلي روايت هايي كه نداي جبرئيل را مربوط به علي(ع) و نداي ابليس را مربوط به عثمان مي داند، با حديث هايي كه نداي جبرئيل را دربارهِ معرفي قائم و نداي ابليس را انحراف مردم از او مي داند، توان مقابله ندارد چون اين روايت ها انسجام ندارد. نيز، تعدادي از خبرها، مضمون نداي ابليس را بيان نكرده و آن را براي ايجاد ترديد ميان مردم و انحراف از نداي جبرئيل - يعني يك عنوان كلي - مي داند.در ادامهِ بحث از مضمون نداي آسماني لازم است به خبرهاي واحد ديگري اشاره شود كه مضمون صدا را مطالب ديگري غير از آن چه گفته شد، مي داند. در اين احاديث مي خوانيم:1 - «از شدت جنگ، منادي راستگويي ندا مي كند كه جنگ و كشتار براي

چيست؟ صاحب شما فلاني است.» [58] .2 - «وقتي سفياني به بيداء رسيد، ندا كننده اي از آسمان فرياد برمي آورد كه: اي بيداء، اين قوم را نابود كن.» [59] .3 - «جبرئيل پيشاپيش قائم ندا مي كند كه بيعت از آن خداست.» [60] .4 - «نداي آسماني مي گويد: اي پرندگان آسمان و درندگان زمين از گوشت بدن جباران سير شويد.» [61] .مورد اولي مطابق مجموع روايت هاي نداء است مگر آن كه جملهِ «جنگ و كشتار براي چيست» را اضافه دارد، ولي اصل اين كه نداي جبرئيل دربارهِ معرفي قائم است، مطابق ديگر احاديث و اضافه احتمالا ً از روات است؛ چون دراخبار ديگري اين اضافه وجود ندارد. بقيه موارد نيز همين گونه است؛ يعني منفرد است و روايت ديگري در تاييد آن ها به چشم نمي خورد. علاوه بر اين چند مورد، اخباري هست كه مي گويد:«ندايي از سوي دمشق خواهد آمد»، [62] .ولي اين روايت ها يا مربوط به علايم ظهور نيست [63] و دربارهِ فَرَج به معني عام آن وارد شده است و يا هرگز از زبان معصوم صادر نشده است.در خاتمه، ذكر اين نكته هم لازم است كه اخبار مربوط به نداي آسماني آن گونه كه برخي گفته اند، اختصاص به شيعه ندارد، [64] بلكه در منابع كهن و متأخر اهل سنت نيز فراوان نقل شده است. [65] .

پيش گويي يا نشانه هاي ظهور

اشاره

نگاهي به اخبار علايم، نشان مي دهد: بسياري از آن ها ارتباطي با موضوع ظهور حجت خدا ندارد. اين گونه روايت ها را مي توان به سه دسته تقسيم كرد. دسته نخست: بر فرض صحت، پيش بيني حوادث آينده است

كه البته در مواردي كلمه مهدي را به آن افزوده اند. دسته دوم: تعبير قائم به كار رفته كه الزاماً به معني مهدي موعود نيست و دسته سوم: در آن ها سخن از فَرَج است كه آن هم الزاماً به معناي ظهور موعود نيست.اكنون دربارهِ هر يك از اين سه دسته روايت ها، بيش تر توضيح مي دهيم.

اخباري كه پيش گويي حوادث آينده است

الف) نعماني در حديث 51 باب 14 از معروف بن خربوذ نقل مي كند كه:«هرگاه بر امام باقر(ع) وارد شديم، مي فرمود: خراسان، خراسان، سيستان، سيستان. گويا ما را به آن بشارت مي داد.»در اين روايت، توجه دادن به خراسان، به احتمال زياد به دليل ظهور عباسيان از اين منطقه است؛ زيرا دعوت فرزندان عباس از دوران امام باقر(ع) آغاز شد و سال ها پس از آن حضرت (در سال 132) به ثمر رسيد و نقطهِ مركزي دعوت و قيام آنان، خراسان قديم بود. اما هدف از اشاره به سيستان مي تواند: ظهور و شورش خوارج ازارقه عليه امويان باشد كه مدت ها در سيستان برقرار بود، ولي به نظر مي رسد كلمه سيستان به دليل همسايگي خراسان و اين كه آن جا نيز محل دعوت و حركت عباسيان بود، ذكر شده باشد. با توجه به ستم بيش از حد بني اميه، مقصود امام اين است كه سقوط اين حكومت و حوادث مهم تاريخ اسلام در آن ناحيه صورت خواهد گرفت.ب) شيخ طوسي از رسول خدا(ص) روايت مي كند:«در قزوين مردي هم نام يكي از پيامبران قيام مي كند و مؤمن و كافر به او مي گروند. او منطقهِ جبال را از ترس پر مي كند.» [66]

.چنان كه پيداست، در اين روايت هيچ تصريح يا حتي اشاره اي به موضوع ظهور يا آخرالزمان نشده است.ج) شيخ طوسي از امام ششم روايت كرده كه:«فساد حكومت بني فلان بسته به شمشيرهاي بني فلان است.» [67] .آيا معناي اين سخن اين نيست كه سقوط بني اميه با شمشيرهاي بني عباس است؟ و امام به لحاظ موقعيت زماني از تصريح به اين دو گروه خودداري فرموده است. شيخ طوسي در ادامه، اخبار ديگري آورده كه آن ها هم پيش گويي ائمه است؛ نه علايم ظهور حجت حق.د) در منابع عامه و گاه در كتب حديثي شيعه، احاديث فراواني دربارهِ پرچم هاي سياه وجود دارد كه در مواردي به ظهور مهدي(ع) مرتبط مي شود، به گونه اي كه در كتاب هاي متأخر، به عنوان يكي از نشانه ها شهرت يافته است. بايد توجه داشت؛ نخست: منشأ اين روايت ها، منابع اهل سنت است. دوم: بيشتر آن ها به ظهور، ربطي ندارد و موردهايي كه نام مهدي در آن ها آمده، در واقع همان روايت هايي است كه مضمون آن ها در جاهاي ديگر و بي ارتباط با مهدي، ذكر شده است. براي آشنايي با اين احاديث به نمونه هاي زير توجه مي كنيم:1. تبيع عن كعب قال: لاتذهب الايّام حتي يخرج لبني العباس رايات سود من قبل المشرق [68] .كعب الاحبار گفت: روزگار به پايان نخواهد رسيد مگر آن كه براي بني عباس پرچم هاي سياهي از سوي مشرق بيرون مي آيند.2. ابوهريره عن علي بن ابي طلحه قال: يدخلون دمشق برايات سود عظام فيقتتلون فيها مقتله عظيمه شعارهم بُكش بُكش. [69] .گروهي با پرچم هاي

سياه بزرگي وارد دمشق مي شوند و در آن جا كشتاري عظيم به راه مي اندازند. شعار آنان بكش بكش خواهد بود.در روايت اول به بني عباس تصريح شده و در روايت دوم سخن از كساني است كه با شعارهاي فارسي وارد دمشق مي شوند. بايد توجه داشت ايرانياني كه از منطقهِ خراسان (مشرق زمين) به عراق رفته و دولت بني عباس را تأسيس كردند، همراه عبدالله بن علي بن عبدالله بن عباس تا دمشق پيش رفتند و در آن جا كشتاري عظيم نسبت به بني اميه به راه انداختند. [70] .3. نعيم بن حماد از جابر جعفي از امام باقر(ع) روايت مي كند: «پرچم هاي سياه در سال 129 ظهور خواهد كرد و آن زماني است كه بني اميه بين خود اختلاف پيدا كرده اند.» [71] .4. در غيبت نعماني از اميرمؤمنان(ع) نقل شده است:«خداوند مقدّر كرده كه بني اميه ناگهاني از بين بروند.»و در ادامه روايت آمده است:«بندهِ خشني راه مي افتد كه پيروزي با اوست و يارانش با موها و شارب هاي بلند و با لباس هاي سياه و پرچم هاي سياه آنان (بني اميه) را مي كشند. [72] .اين ها نمونه هاي كوچكي از روايت هاي متعدد مربوط به پرچم هاي سياه (رايات سود) و ظهور آنان از سمت مشرق يا خراسان است [73] و چنان كه گفته شد؛ بيش تر آن ها موقوف است، ضمن اينكه ربطي به ظهورحجت حق ندارد. با توجه به اين كه قيام عباسيان با پرچم هاي سياه آغاز شده و به طور كلي شعار آنان لباس سياه و پرچم سياه بوده است و نيز مجموع

روايت ها كه به طور كلي، با حال و هواي دعوت و قيام بني عباس مشابهت و تطبيق دارد، بايد گفت: اين احاديث يا پيش گويي دربارهِ آنان است [74] و يا به دست خود آنان جعل شده تا قيام و دولت خود را موجّه، مشروع و مقدس جلوه دهند، به ويژه كه شيعيان مخالف ايشان بودند. از اين رو؛ گاه مطالبي از زبان امامان شيعه نقل كرده اند.گواه اين مطالب، خبري است كه از ابن عباس اين گونه نقل شده است:«والله ان منّا بعد ذلك السفاح والمنصور والمهدي يدفعها الي عيسي بن مريم(س)» [75] .اين خبر را سيدبن طاووس نيز در كتاب ملاحم خود آورده است. [76] وي همچنين به نقل از ابن حماد آورده است كه ابن عباس گفت:«وقتي پرچم هاي سياه را ديديد كه از سوي مشرق مي آيند، ايرانيان را احترام كنيد كه دولت ما را آنان تشكيل مي دهند.» [77] .البته آن چه برخي را به ترديد انداخته، روايت هايي است كه از مهدي در كنار رايات سود نام مي برد. براي مثال: شيخ طوسي از جابر جعفي از امام باقر(ع) روايت مي كند:«تنزل الرايات السود التي تخرج من خراسان الي الكوفه فاذا ظهرالمهدي بعث اليه بالبيعه [78] .پرچم هاي سياه از خراسان بيرون و در كوفه فرود مي آيند و آن گاه كه مهدي آشكار شود، با او بيعت مي كنند.»بايد توجه داشت كهنخست: اين روايت پيش از غيبت شيخ، در فتن ابن حماد آمده و شيخ نيز در سند روايت به نام وي تصريح كرده است.دوم: آن چه در روايت آمده است، به طور كامل با تاريخ اسلام

و ظهور عباسيان موافقت دارد؛ زيرا بنا به نقل مورخان، پرچم هاي سياه به دست ابومسلم از خراسان به كوفه آورده شد و زير اين پرچم، شهرهاي بين راه فتح شد. در اين هنگام، سفاح - كه به گفتهِ مسعودي ابتدا مهدي لقب داشت - [79] از ترس بني اميه در كوفه مخفي بود كه با استقرار پرچم هاي سياه در كوفه عده اي به سراغ او رفتند، با او بيعت كردند و به اين ترتيب، وي به عنوان اولين خليفه عباسي مطرح شد. [80] .با اين همه ممكن است گفته شود، پرچم هاي سياه نشانه ظهور مهدي(ع) است و عباسيان از آن سوء استفاده كرده اند، ولي با مطالعهِ مجموع روايت ها و آگاهي از تاريخ عباسيان، چنين احتمالي بسيار بعيد مي نمايد. حتي اگر همهِ اين حديث ها را ساخته عباسيان ندانيم، بخشي از آن ها را به عنوان پيش گويي معصومين دربارهِ نهضت و به حكومت رسيدن آنان خواهيم پذيرفت.اما پرسش اين است كه چگونه محدثان اين گونه روايت ها را در كتاب هاي خود، آن هم در ابواب مربوط به نشانه هاي ظهور آورده اند؟به نظر مي رسد فضاي حاكم بر زمان نقل اين اخبار باعث شده است، عالمان شيعه و سني بر آن ها اعتماد كرده و آن خبرها را در كتاب هاي خود ذكر نمايند. بيشتر راويان و همهِ صاحبان منابع اصلي مربوط به غيبت، در عهد عباسيان مي زيستند. نعيم بن حماد پيش از غيبت صغري، نعماني و شيخ صدوق 30 و 50 سال پس از غيبت صغري، شيخ مفيد حدود 90 سال و شيخ طوسي 130 سال

پس از آغاز غيبت كبري زندگي مي كردند. نزديكي آنان به دورهِ امامت و عدم طولاني بودن غيبت نسبت به آنان، بي ترديد در ديدگاه ايشان دربارهِ غيبت، ظهور و نقل روايت هاي علايم، تأثير داشته است. اين كه گروه ديگري به نام بني اميه به حكومت برسند و پرچم هاي سياهي آنان را ساقط كند، دولت بني عباس به دست مهدي ساقط شود و يا خراسان، كوفه و قسطنطنيه - كه در روايت هاي علايم نام آن ها فراوان به چشم مي خورد - مركزهاي اصلي دوران ظهور باشند، براي آن بزرگان هيچ دور از ذهن نبوده است. ضمن اين كه آنان انتظار غيبتي چندان طولاني را نداشتند [81] فتواي قدماي اماميه دربارهِ دفن خُمس مي تواند نشانه اي بر اين مدعا باشد، ولي اين كه متأخران و معاصران، اين روايت ها را در كتب خود نقل كرده اند، دليلي بر صحّت همهِ آن ها و وقوع آن ها در هنگام ظهور حجت حق نيست. بلكه لازم است با بررسي همه جانبهِ آن ها، آن چه پيش گويي بوده و محقق شده است يا آن چه به نفع گروه هايي جعل يا تحريف شده از آن چه به طور واقعي، نشانهِ ظهور مهدي(ع) است، جدا شود.

اخباري كه در آن ها تعبير قائم به كار رفته است

در روايت هاي زيادي از اين كلمه استفاده شده كه در برخي، مضاف اليه آن آمده، ولي در بيشتر آن ها به طور مطلق به كار رفته است. از گروه اول مي توان روايت 55 باب 14 كتاب الغيبه نعماني را مثال زد كه در آن «القائم بخراسان و قائمٌ بجيلان» ذكر شده است، ولي آن جا كه

كلمهِ قائم را مطلق به كار برده نيز الزاماً به معناي قائم آل محمد(ص) و به ويژه، امام دوازدهم(عج) نيست؛ چنان كه لفظ «القائم المهدي»، دربارهِ سفاح خليفهِ عباسي استفاده شده است. [82] مرحوم كليني در كتاب كافي بابي گشوده و دربارهِ اين كه همهِ ائمه(ع) «قائم» محسوب مي شوند، روايت هايي آورده است. [83] شيخ مفيد در كتاب ارشاد، هنگام پرداختن به شرح حال بعضي از امامان، از واژهِ «قائم» استفاده مي كند. [84] شيخ طوسي نيز در پاسخ به فرقه هاي انحرافي شيعه، اين مطلب را تكرار كرده است كه «هر امامي قائم به شمار مي آيد.» [85] بنابراين نبايد هر خبري كه در آن كلمهِ قائم به كار رفته و علامتي در آن ياد شده، بر امام دوازدهم تطبيق شود؛ چه بسا مراد معصومين(ع) از قائم، امام پس از خود است. كليني روايتي نقل مي كند كه در آن وقتي از امام باقر(ع) دربارهِ قائم پرسيده اند، آن حضرت فرزندش، امام صادق(ع) را نشان داد و فرمود:«به خدا قسم اين قائم آل محمد(ص) است...» [86] .زيديه هم از اين موضوع سوء استفاده كرده و ائمه خود را «القائم بالسيف» ناميده اند. در عين حال اين نكته قابل توجه است؛ بر خلاف شيعه كه بيش تر، لفظ قائم را دربارهِ مهدي موعود به كار مي برد، اهل سنت به ندرت چنين كرده و در روايت هاي خود اين تعبير را به كار نبرده است. [87] .

روايت هايي كه در آن ها تعبير فَرج به كار رفته ولي به معناي ظهور مهدي نيست

با اين وجود، مؤلفان كتاب هاي حديث و به تبع آنان نويسندگان متأخر، آن روايت ها را در باب علايم ظهور ذكر كرده اند. از اين نمونه

روايتي از امام باقر(ع) است كه نعماني آن را در باب علايم اين گونه ذكر مي كند:«تَوقّعُوا الصَوت بَغتهً مِن قِبَل دَمشق فيه لكم فَرَجٌ عظيم [88] .منتظر صدايي باشيد كه ناگهان از سوي دمشق ميآيد و در آن گشايش بزرگي براي شماست.»ما اكنون در صدد بررسي اين كه مراد از اين صدا چيست و آن فرَج و گشايش چگونه حاصل شده يا خواهد شد، نيستيم، ولي آن چه مسلّم مي باشد، اين است كه؛نخست: اين صدا با نداي آسماني - كه از آن به تفصيل سخن گفته شد - ربطي ندارد. به ويژه كه تصريح شده اين صدا از طرف دمشق است.دوم: در روايت هيچ اشاره اي به اين كه اين صدا در ارتباط با ظهور مهدي(عج) باشد، نشده است.نمونه ديگر حديثي است كه شيخ مفيد در باب نشانه هاي ظهور از امام هشتم(ع) چنين نقل مي كند:«انّ من علامات الفرج حدثاً يكون بين المسجدين و يقتل فلان من ولد فلان خمسه عشر كبشاً من العرب. [89] .از نشانه هاي فرج، نزاعي قبيله اي است كه بين دو حرم رخ مي دهد و فلاني از فرزندان فلاني پانزده قوچ را مي كشد.»،گويا قوچ كنايه از افراد قدرتمند است.در اين روايت نيز تصريح يا حتي اشاره اي به ظهور نشده است، بلكه ابهام در نام فلان اين احتمال را تقويت مي كند كه امام نخواسته است نام آنان را بياورد؛ چون آن ها در آن زمان وجود داشته اند و امام از آنان تقيه مي كرده است و اگر مطلب، مربوط به قرن هاي آينده بود، دليلي بر پنهان كردن آن وجود نداشت.نمونه سوم روايتي

است كه در آن از اميرمؤمنان چنين نقل شده است:«اُنظروا الفرج من ثلاث اختلاف اهل الشام بينهم و الرايات السود من خراسان والفزعه في شهر رمضان» [90] .مراد از اين روايت - به فرض صحت - اين است كه با اختلاف اهل شام؛ يعني اختلاف هاي داخلي بني مروان و شورش برخي از آنان در شام، نيز بر آمدن پرچم هاي سياه بني عباس از سوي خراسان (كه هر دو حادثه هم زمان بود) [91] ، فرج و گشايشي بوجود خواهد آمد. آن چه باعث شده كه اين روايت از علايم مهدي و ظهور او دانسته شود، تعبير «الفزعه في شهر رمضان» است كه تصور مي شود همان نداي آسماني باشد، ولي پيش از اين گفتيم كه فزعه غير از ندا و به معناي وحشت و ترس عمومي است كه ممكن است ناشي از حوادث زميني يا آسماني باشد.روايت هاي ديگري نيز با تعبير «فرج» وارد شده [92] كه نمي توان آن ها را جزو نشانه هاي ظهور مهدي(عج) دانست و هدف امامان شيعه از فرج در اين روايت ها، گشايشي موقت براي شيعه بوده كه با اختلاف ميان حاكمان ستمگر، براي آنان حاصل شده است. حتي اگر اين حوادث تا كنون رخ نداده باشد، به اين معنا نيست كه در زمان ظهور حضرت بقيه اللّه، رخ خواهد داد.

احتمال بداء در نشانه هاي ظهور

يكي از باورهاي شيعهِ اماميه كه به غلط مورد اعتراض ديگر فرقه ها قرار مي گيرد، بداء است؛ چرا كه تصور مي شود، مقصود از آن «ظهور بعد الخفاء» است، در حالي كه شيعه بداء را به معني «ابداء» مي داند؛ نه آشكار شدن امري بر

خداوند، [93] به اين معنا كه خداوند مقصود حقيقي خود را آشكار كرد، ولي مردم تصور ديگري داشتند. مانند تغيير قبله، ذبح اسماعيل (ع) و رفع عذاب از قوم يونس(ع) كه خداوند متعال ابتدا از موضوع تغيير قبله، امتحاني بودن ذبح و رفع عذاب به دليل توبهِ قوم يونس(ع) خبر نداد، بلكه به جهت برخي مصلحت ها، پس از مدتي حقيقت را آشكار كرد. بنابراين «بداء» نزد غير شيعه نيز مورد قبول است و سوء استفادهِ برخي غلات از آن، باعث شده است كه شيعه نيز متهم شود. [94] .بر اساس برخي روايت ها، در موضوع علايم ظهور نيز احتمال بداء وجود دارد. كليني در باب البداء از امام صادق(ع) نقل مي كند:«خداوند دو گونه علم دارد؛ يكي علم پنهان و مخزون كه غير او كسي نمي داند و از آن بداء به وجود ميآيد و دوم علمي كه به فرشتگان و پيامبران خود داده و ما از آن آگاهيم.» [95] .آيا ممكن است كه دانش امامان دربارهِ نشانه هاي ظهور، از اين نوع باشد؟ يعني از نوعي كه بداء در آن روشن نشده است. در تفسير آيهِ «قضي اجلا ً و اجل مسمي عنده»(انعام: 2) به نقل از امام باقر(ع) آمده است كه مراد اجل حتمي و اجل موقوف است. [96] در روايت هاي علايم ظهور نيز به اين دو گونه اشاره شده و از آن ها استفاده مي شود كه نشانه هاي حتمي - چنان كه از نامش پيداست - به طور حتم، رخ خواهد داد، ولي علايم موقوفه، ممكن است تغيير كند. [97] چنان كه امام باقر(ع) در ادامهِ همان حديث كافي

كه نعماني آورده است، دربارهِ موقوف فرمود:«آن چيزي است كه در آن خواست الهي دخالت دارد.» [98] .يعني ممكن است به مشيت خداوند تغيير كند. بايد توجه داشت بيشترعلامت هاي ظهور كه در روايت ها از جمله نمونه هاي حتمي، شمرده نشده اند، به قرينهِ مقابله، جزو موقوفاتند و در آن ها احتمال بداء وجود دارد.با اين همه، در روايتي از امام نهم(ع)، در نشانه هاي حتمي نيز، وجود بداء احتمال داده شده است. نعماني به نقل از ابوهاشم جعفري مي گويد:«در حضور ابوجعفر الجواد(ع) از سفياني و حتمي بودن آن در روايت ها، سخن به ميان آمد. پرسيدم: آيا در امر حتمي هم بداء پيش مي آيد؟ فرمود: آري، گفتم كه مي ترسم دربارهِ قائم(ع) هم بداء پيش مي آيد. فرمود: قائم وعدهِ الهي است و در آن تخلف نمي شود». [99] .

زمينه هاي جعل در موضوع مهدويت و نشانه هاي ظهور

پيش تر، گفته شد كه ظلم و ستم حاكمان بني اميه و پس از آنان، بني عباس به عموم مسلمانان - به ويژه شيعيان - موجب شد كه مردم، ظهور منجي اي كه رسول خدا، امامان (ع) و اصحاب ايشان وعده داده بودند را نزديك بدانند. در اين ميان افرادي صالح يا ناصالح براي رفع اين ستم ها به مقابله با دستگاه حاكم برخاسته و تا پاي جان پيش رفتند كه گاه خود آنان و گاه هواداران و دوستدارانشان، آنان را منجي موعود تصور كرده و لقب مهدي به او دادند و براي اثبات مدعاي خود علايمي را ساخته يا علايم حقيقي را تحريف و بر خود تطبيق نمودند. كيسانيه، محمد بن حنفيه را مهدي دانستند، ناووسيه معتقد به مهدويت امام

ششم شيعيان شدند، واقفيه بر امام كاظم(ع) و گروهي ديگر بر امام يازدهم متوقف شدند و آنان را مهدي و قائم تصور كردند. [100] عبدالله محض و عبدالله منصور، فرزندان خود را محمد نام نهادند و با افزودن «اسم ابيه اسم ابي» [101] به اين حديث رسول خدا كه دربارهِ قائم(ع) فرموده بود: «اسمه اسمي و كنيته كنيتي» [102] و ملقب كردن فرزندانشان به مهدي، زمينه هاي ادعاي ديگري دربارهِ مهدويت را فراهم كردند. با توجه به اين كه اين دو نفر: محمد بن عبدالله، نفس زكيه و محمدبن عبدالله، مهدي عباسي، در ابتداي دولت عباسيان ظهور و بروز داشته اند و نيز با توجه به نزاع بني الحسن و بني عباس و بحران مشروعيت عباسيان در ابتداي امر، بازار نقل و جعل حديث رواج داشته است.مهم تر و مؤثرتر از همهِ اين گروه ها اسماعيليه و حكومت آنان؛ يعني فاطميان مصر است كه گوي سبقت را از همگان ربود. مطالعه تاريخ اسلام و در كنار آن مروري بر روايت هاي نشانه هاي ظهور، به خوبي نشان مي دهد كه بسياري از آن چه به نام نشانهِ ظهور مهدي مشهور شده، در طول تاريخ نيز مطابق يا مشابه آن رخ داده است. كسي كه با اين گزارش هاي تاريخي برخورد مي كند، ممكن است چند راه را در پيش گيرد:نخست: گزارش هاي مورخان را نادرست بداند.دوم: بگويد كه برخي از نشانه ها براي آن افراد يا گروه ها يا از سوي آنان جعل يا دست كم تحريف شده است تا به مردم و هواداران خود بقبولانند كه آنان مهدي موعود يا دولت حقهِ آل محمد

هستند.سوم: بگويد كه آن نشانه ها مربوط به مهدي واقعي است كه مدعيان مهدويت از آن سوء استفاده و برخود تطبيق كرده اند.چهارم: آن روايت ها، پيش گويي قيام آن افراد دانسته شود و اين در صورتي قابل پذيرش است كه در آن خبرها، سخن از مهدي و ظهور او به چشم نخورد، در حالي كه بسياري از حديث هاي مربوط به ملاحم و فتن چنين است.انتخاب يكي از اين فرضيه ها مستلزم بررسي دقيق و ژرف روايت ها و هم زمان، بررسي گزارش هاي تاريخي است. به نظر مي رسد تا كنون بي توجهي شيعه به تاريخ اسلام، به ويژه تاريخ خلفا و بررسي نكردن زندگي مدعيان مهدويت، مانعي براي رسيدن به نتيجه در اين موضوع بوده است. در حديثي از امام باقر(ع) چنين مي خوانيم:«لابد ان يملك بنو العباس فاذا ملكوا واختلفوا و تشتت امرهم خرج عليهم الخراساني و السفياني هذا من المشرق و هذا من المغرب يستبقان الي الكوفه كَفَرسي رهان هذا من ها هنا و هذا من ها هنا حتي يكون هلاكهم علي ايديهما. اما انهما لايبقون منهم احداً ابداً.» [103] .خلاصهِ مضمون روايت اين است كه وقتي بني عباس اختلاف پيدا كنند خراساني از مشرق و سفياني از مغرب بر آن ها خروج مي كنند و هر دو به سوي كوفه مي آيند و نابودي آنان (بني عباس) به دست اين دو نفر است.اين روايت را با اين مضمون فقط نعماني نقل كرده و در سند آن حسن بن علي بن ابي حمزه واقفي قرار دارد كه تضعيف شده است. [104] از نظر متن نيز هيچ تصريحي به ظهور مهدي(ع)

در آن وجود ندارد. ضمن اين كه مي تواند با برخي رويدادهاي تاريخي مطابقت كند؛ چون اگر اختلاف بني عباس را جنگ امين و مأمون بدانيم، در اين زمان شخصي به نام سفياني در شام ظهور كرد و در خراسان نيز شورش هايي رخ داد. [105] اگر روايت را پيش گويي امام باقر(ع) دربارهِ اين حوادث ندانيم، احتمال جعل آن از سوي واقفي ها وجود خواهد داشت؛ زيرا دوراني كه اين روايت دربارهِ آن سخن مي گويد، پس از شهادت امام كاظم(ع) است و در آن دوره، واقفه چنين تبليغ مي كردند كه امام زنده است و برخواهد گشت.

تطبيق نشانه هاي ظهور

در اين جا به منظور آشنايي با برخي از تطبيق ها يا آن چه كه امكان تطبيق بر نشانه هاي ظهور را دارد، مواردي را از منابع كهن و متأخر روايي بيان مي كنيم. البته اين مطلب روشن است كه تطبيق نشانه ها بر افراد يا رويدادهاي تاريخي، دليل آن نيست كه اين ها همان حوادث پيش از ظهور باشند يا احاديث براي آنان جعل شده باشد.مورد اول: يكي از نشانه هايي كه براي برپايي قيامت و گاه ظهور مهدي(ع) بيان مي شود، «طلوع خورشيد از سمت مغرب» است. در منابع اهل سنت اين موضوع نشانه اي براي برپايي قيامت ذكر شده [106] و كتب شيعه به ندرت از آن سخن گفته اند. شيخ طوسي در يك روايت كه امور حتمي را بر شمرده است، «سفياني، نداء، طلوع خورشيد از مغرب، اختلاف بني فلان و خروج قائم» را ذكر مي كند. [107] قاضي نعمان كه گرايش اسماعيلي او روشن است - اگر او را اسماعيلي مذهب

ندانيم - از پيامبر روايت مي كند كه «در راس سيصد سال از هجرت ِ من خورشيد از مغرب طلوع خواهد كرد.» سپس مي گويد: «مراد از آن مهدي فاطمي است كه در سال 297 ظهور كرد.» [108] وي نمونه هاي ديگري از نشانه ها را بر فاطميان و مهدي آنان تطبيق كرده است. [109] .مورد دوم؛ برخي معتقدند نفس زكيه - كه كشته شدن او يكي از نشانه هاي ظهور است - همان محمدبن عبدالله بن حسن مثني است كه در ابتداي حكومت عباسيان قيام كرد و در مدينه به شهادت رسيد. از جمله مرحوم صدر بر اين نظريه پافشاري و دلايلي را ذكر كرده است كه به نظر مي رسد در اثبات اين مطلب كافي نيست. [110] .يكي از معاصران نيز احتمال داده است نفس زكيه بر شهيد آيت الله صدر تطبيق شود، [111] ولي به نظر مي رسد اين نشانه از نمونه هايي است كه زيديه از آن سوء استفاده و بر محمدبن عبدالله تطبيق كرده اند؛ چون وي در آن زمان به نفس زكيه شهرت داشت. [112] .مورد سوم، تطبيق هاي علامه مجلسي در بحارالانوار است. وي ضمن بيان روايت هاي نشانه هاي ظهور، آن ها را توضيح داده و گاه تطبيق كرده است. براي مثال: در روايتي از عمار ياسر چنين نقل شده است:«يأتي هلاك ملكهم من حيث بدا؛نابودي حكومت آنان از جايي كه آغاز شده، خواهد بود.»گويا مرحوم مجلسي ضمير «ملكهم» را به عباسيان برگردانده كه مي فرمايد: «من حيث بدا» يعني از سوي خراسان؛ چون هلاكو از آن جا وارد شد، همان گونه كه شروع حكومتشان از خراسان

و به دست ابومسلم بود. [113] (البته در روايت به عباسيان تصريح نشده است.) يا در جاي ديگري از غيبت نعماني روايتي آورده كه در آن آمده است:«اذا قام القائم بخراسان... و قام منّا قائم ٌبجيلان... و قتل الكبش...»سپس مي گويد:«قيام كننده در خراسان، هلاكو خان يا چنگيز خان است و قيام كننده در گيلان، شاه اسماعيل و شايد مراد از كبش، شاه عباس اول باشد. [114] هم چنين در جاي ديگر، روايتي را بر دولت صفويه تطبيق كرده و مي گويد: بعيد نيست ]كه اين حكومت[ متصل به دولت قائم شود.» [115] .امروزه موضوع تطبيق نشانه هاي ظهور بر افراد و گروه ها رواج بيشتري يافته است.مورد چهارم، سيد بن طاوس در كتاب ملاحم خود به نقل از كتاب الفتن سليلي خطبه اي از اميرمؤمنان آورده كه در آن به سفياني اشاره دارد. اين خطبه كه سند آن ذكر نشده، چنين است:«فقال(ع) بعد التحميد العظيم و الثناء علي الرسول الكريم، سلوني سلوني في العشر الاواخر من شهر رمضان قبل ان تفقدوني ثم ذكر الحوادث بعده و قتل الحسين صلوات الله عليه و قتل زيد بن علي رضوان الله عليه و احراقه و تذريته في الرياح ثم بكي(ع) و ذكر زوال ملك بني اميه و ملك بني العباس ثم ذكر ما يحدث بعدهم من الفتن و قال اولها السفياني و آخرها السفياني فقيل له و ما السفياني و السفياني؟ فقال السفياني صاحب هجر والسفياني صاحب الشام و ذكر السليلي ان السفياني الاول ابوطاهر سليمان بن الحسن القرمطي ثم ذكر ملوك بني العباس» [116] .گويا سليلي از كلمه «هجر» چنين استنباط كرده كه سفياني، همان ابوطاهر

قرمطي است؛ چون وي اهل «هجر» بود كه در منابع تاريخي گاه با نام «هجري» ياد مي شود، ولي نه تنها دليلي بر اين تطبيق وجود ندارد، بلكه اصل روايت هم جاي بحث و تأمل دارد؛ چون گذشته از نداشتن سند، بر خلاف ديگر اخبار، سفياني متعدد دانسته شده است. گرچه در روايت هاي معدود ديگري اين مطلب وجود دارد [117] ولي آنها هم از نظر سند و متن قابل پذيرش نيست؛ زيرا سند هيچ كدام به معصوم نمي رسد و متن آن ها نيز بر خلاف مجموع حديث هاي مربوط به سفياني است. اكنون به مناسبت بحث از سفياني و به دليل اهميت، شهرت و كثرت روايت هاي آن، به نكته هايي دربارهِ اين نشانه مي پردازيم.1. در ميان نشانه هاي ظهور، سفياني بيش ترين روايت را دارد و در حديث هاي شيعه به عنوان يكي از نشانه هاي حتمي ياد مي شود، ولي در كتاب هاي اهل سنت، تعارض و تناقض جدي ميان اين اخبار وجود دارد كه برخي از آن ها به منابع شيعه هم راه يافته است. از جملهِ اين تناقض ها، موضوع نام و نسب سفياني است. در كمال الدين به نقل از اميرمؤمنان (ع)، نام او عثمان بن عنبسه ذكر شده [118] و در منابع اهل سنت نام او را عبدالله بن يزيد [119] ، معاويه بن عتبه يا حرب بن عنبسه [120] دانسته اند. هم چنين دربارهِ مدت حكومت او روايت هاي بسياري نقل شده است. [121] در برخي روايت ها هم سفياني مورد ستايش قرار گرفته است. [122] .2. در بسياري از احاديث سفياني، سخن از بني

عباس و گاه بني اميه و بني مروان به ميان آمده است [123] پرسش اين است كه آيا اين گروه ها با همين نام، بار ديگر در آخرالزمان به حكومت خواهند رسيد؟! يا اين روايت ها با توجه به فضاي آن زمان نقل شده است؟3. برخي سفياني را فرد خاصي نمي دانند، بلكه احتمال مي دهند او سمبل انحرافاتي است كه در آخرالزمان به وجود ميآيد و يا از آن جا كه ابوسفيان دشمن اصلي پيامبر اكرم بود، دشمن اصلي مهدي(ع) را هم سفياني نام گذاشته اند. [124] .4. در طول تاريخ اسلام افراد بسياري با نام سفياني ظهور كرده اند. نخستين آن ها ابومحمد سفياني است كه يك بار در پايان حكومت بني اميه و بار ديگر در ابتداي حكومت بني عباس در شام قيام كرد. [125] گفته اند وي سرانجام به سوي مدينه گريخت و مدتي در اطراف آن مخفي! و سپس به دست والي عباسيان كشته شد. [126] .دومين سفياني در سال 195 و هنگام اختلاف امين و مأمون عباسي در شام ظهور كرد. [127] در منابع اهل سنت خبرهايي مبني بر پيش گويي ظهور اين سفياني در همين سال وجود دارد. [128] علاوه بر اين دو نفر سفياني هاي ديگري در تاريخ ظهور كرده اند. [129] گويا به دليل همين ادعاهاست كه برخي نويسندگان اهل سنت اصل حديث هاي سفياني را جعلي دانسته و معتقدند: امويان آن را در برابر حديث هاي مهدي ساختند تا مردم را به برگشت سلطنت بني اميه و آل ابي سفيان اميدوار كنند. [130] گرچه اين سخن در منابع قديمي نيز نقل شده و خالد بن

يزيد بن معاويه جاعل حديث هاي سفياني دانسته شده است، [131] ولي «به صرف احتمال و وجود يك مدعي باطل نمي شود حكم به مجعوليت و بطلان كرد، بلكه بايد چنين گفت: چون حديث سفياني در بين مردم شايع بود و مردم در انتظارش بودند، بعضي ها از اين موضوع سوء استفاده و خروج مي كردند و مي گفتند كه ما همان سفياني منتظر هستيم.» [132] .خلاصهِ مطلب اين كه با توجه به كثرت روايت هاي علايم، به نظر مي رسد از زمان رسول خدا (ص) اجمالا ً پيش گويي هايي دربارهِ حوادث آينده و ظهور مهدي(ع) بيان شده است، ولي اين خبرها در طول چند صدسال، دچار تحريف و با انگيزه هاي گوناگون مطالبي بر آن ها افزوده شد. به گونه اي كه پيش گويي دربارهِ ملاحم و فتن و نشانه هاي ظهور مهدي(ع) و حتي نشانه هاي برپايي قيامت خلط شده است. موضوع هايي مانند: پرچم هاي سياه، اختلاف بني اميه يا بني عباس و ظهور خراساني - كه با آن همه شهرت تنها چند روايت ضعيف دربارهِ آن وجود دارد [133] - نمونه هايي است كه هيچ ارتباطي به ظهور ندارد. چنان كه دربارهِ نشانه هاي حتمي هم نمي توان با اعتماد كامل به همه احاديث آن نگريست. بنابراين لازم است موضوع نشانه هاي ظهور به جاي آن كه پيوسته به افراد و گروه ها و حادثه ها تطبيق شود، مورد نقد و بررسي دقيق قرار گيرد و ضمن پذيرش اجمالي آن از رواج بي رويهِ آن ها به ويژه آن چه در منابع اهل سنت مانند الفتن ابن حماد وجود دارد

پرهيز شود.

پاورقي

[1] شهيد سيد محمد صدر در «موسوعه الامام المهدي» و به ويژه كتاب «تاريخ الغيبه الكبري»؛ علامه جعفر مرتضي عاملي در كتاب «دراسه في علامات الظهور» و اسماعيل اسماعيلي در مقالهِ «بررسي نشانه هاي ظهور»، چاپ شده در كتاب «چشم به راه مهدي»، شايد از معدود كساني باشند كه در اين موضوع قلم زده اند، ولي با توجه به گستردگي روايت ها، بررسي بيش تري لازم است تا تلاش هاي اينان تكميل گردد.

[2] رجوع كنيد به «الغيبه نعماني»، باب 16: «ما جاء في المنع من التوقيت والتسميه لصاحب الامر». البته در اين باب روايتي چند ذكر شده كه امام فرموده است، اين موضوع يعني ظهور، زمان مشخصي داشت و چون مردم افشا كردند به تأخير افتاد، ولي به فرض صحت اين روايت ها، خواهيم گفت كه اين مربوط به گذشته است و امام فرموده كه پس از آن هيچ وقتي تعيين نشد. (ر.ك: روايت هاي نهم و دهم، همان باب).

[3] آيا ظهور نزديك است، ص 169.

[4] مجله انتظار، ش 5، ص 17.

[5] رجال الكشي (اختيار معرفه الرجال)، صص 224 و 225.

[6] رجال الكشي (اختيار معرفه الرجال)، صص 224 و 225.

[7] غاليان، ص 244.

[8] در جلد اول و دوم «معجم احاديث المهدي» كه به احاديث پيامبر اختصاص دارد، احاديث زيادي از صحابه و تابعين نقل شده و به كتاب هايي مانند «الفتن ابن حماد»، ارجاع شده است. در پاورقي هر حديث هم اشاره شده كه سند به رسول خدا(ص) نمي رسد. در عين حال اين پرسش باقي است كه اگر اين احاديث از رسول خدا نقل نشده و به اصطلاح موقوف است، چرا روي

كتاب، عنوان «قسم احاديث النبي» ذكر شده است؟!.

[9] براي نمونه رجوع كنيد به روايت هاي شماره 435، 444، 451، 455، 472 و479 در «الغيبه» شيخ طوسي.

[10] صحيح مسلم، ج 2، ص 666.

[11] اشراط الساعه في مسند احمد، ص 262 به بعد.

[12] الغيبه نعماني، ص 255 (ح اول، باب علامات الظهور) توجه به اين نكته لازم است كه به دليل كثرت نقل از كتاب الغيبه نعماني تلاش مي شود به شمارهِ حديث و شمارهِ باب در متن يا پي نوشت اشاره شود؛ چون كتاب داراي چاپ هاي متعدد است و آن چه در دسترس بوده، چاپ فارس حسون است، ولي براي بررسي به چاپ تحقيق آقاي غفاري هم مراجعه شده است.

[13] دربارهِ برگشت جعفر هنگام فتح خيبر و شهادت او در جنگ موته، ر.ك: السيره النبويه، ج 2، ص 35؛ تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 384.

[14] السيره النبويه، ج 2، ص400. تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 377.

[15] تاريخ اليعقوبي، ج1، ص 364؛ تاريخ الطبري، ج 2، ص 426.

[16] مقاتل الطالبيين، صص 156 - 158؛ انساب الاشراف 2:320.

[17] همان، ص 152.

[18] منطقه جبال به قسمت مركزي و غربي ايران قديم اطلاق مي شده است. همدان، اصفهان و قم جزو اين منطقه بوده است.

[19] مقالات الاسلاميين، صص 22 و 23؛ فرق الشيعه، ص 35.

[20] رجال النجاشي، ج1، ص 94؛ فهرست شيخ طوسي، ص 16.

[21] سند روايت چنين است: «ابوسليمان، احمدبن هوذه الباهلي، قال: حدثنا ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق النهاوندي قال حدثنا عبدالله بن حماد الانصاري عن ابان بن عثمان قال قال ابوعبدالله جعفر بن محمد(ع)» احمد بن هوذه باهلي شناخته شده نيست و دربارهِ عبدالله بن حماد انصاري

توثيق صريحي وجود ندارد.

[22] الغيبه نعماني، ح 21، باب 14، ص 269: «محمدبن صامت قال قلت لابي عبدالله ما من علامه بين يدي هذا الامر؟ قال بلي قلت و ماهي؟ قال هلاك العباسي و خروج السفياني و قتل النفس الزكيه و الخسف بالبيداء والصوت من السماء.» در ديگر روايت ها، به جاي هلاكت عباسي، يماني يا خراساني يا... ذكر شده است. ر.ك: كمال الدين، ص 677 و 678 (حديث اول و هفتم باب علائم)؛ الغيبه نعماني، حديث هاي 9، 11، 15 و 26، باب 14؛ الغيبه طوسي، ص 436؛ البرهان، ص 114.

[23] ر.ك: روايت هاي شماره 9 - 11، 13 - 17، 19 - 23، 25 - 29، 31 - 35، 54 و 63 - 67 از باب 14، الغيبه نعماني و همچنين صص 301، 146 و 187، همان.

[24] ر.ك: الفتن، صص 235 - 237.

[25] الغيبه نعماني، ح 19 و 23، باب 14، صص 268 و 271.

[26] همان، ح 17 و 13، باب 14، صص 267 و 262.

[27] لسان العرب، ج 15، ص 315 و ج 2، ص 57.

[28] همان، ج 2، ص 521.

[29] مفردات الفاظ القرآن، ص 298.

[30] مقايسه كنيد روايت هاي اول و هفتم از باب علائم كمال الدين(ص 677 و 678) و روايت 21، باب 14 الغيبه نعماني (ص 270) را با يكديگر.

[31] الارشاد، ج 2، ص 369.

[32] مختصر اثبات الرجعه، چاپ شده در مجله تراثنا، ص 217؛ الغيبه نعماني، ص 262، 267 و 301.

[33] الغيبه نعماني، ح 8 و 11، باب 14، ص 260 و 262.

[34] تاريخ الغيبه الكبري، ص 597؛ مقاله بررسي نشانه ها، چشم به راه مهدي، ص284.

[35] الغيبه

نعماني، ح 17، باب 14، ص 267 و به نقل از آن بحار، ج 52، ص 234؛ در اين روايت از اميرمؤمنان پرسيده شده است: «هل قَبل هذا او بعده مِن شي؟ فقال(ع): صيحه في شهر رمضان تفزع» البته در اين روايت از انتهاي حكومت يك گروه سخن گفته مي شود و «هذا» به همان برمي گردد.

[36] كمال الدين، ص 678؛ الغيبه نعماني، ص 262، 267 و 301.

[37] همچنين است خبري كه نعماني و طوسي از حسن بن محبوب از امام رضا(ع) آورده اند كه فرمود: «سه فرياد در ماه رجب خواهد بود.» (الغيبه طوسي، ص 439؛ الغيبه نعماني، ص 186) اين روايت علاوه بر اين كه در ميان اخبار ديگر مؤيد و قرينه اي ندارد، مضطرب است؛ چون در غيبت نعماني به نقل از امام رضا(ع) آمده است: «عند فقدان الشيعه الرابع من ولدي»، ولي در نقل شيخ طوسي «الثالث من ولدي» است كه احتمال جعل آن از سوي مدعيان مهدويت امام حسن عسكري(ع) وجود دارد. دربارهِ مدعيان مهدويت امام يازدهم، ر.ك: الغيبه طوسي، ص 218 به بعد.

[38] الغيبه نعماني، روايت هاي 45 - 47، باب 14، ص 280؛ الغيبه طوسي، ص 444؛ كمال الدين، ص 684.

[39] الغيبه نعماني، روايت هاي 45 - 47، باب 14، ص 280؛ الغيبه طوسي، ص 444؛ كمال الدين، ص 684.

[40] همان.

[41] معجم احاديث المهدي، ج 3،ص 464 (به نقل از نعماني)؛ بحار، ج 52،ص 233 (به نقل از همان).

[42]كنايه از تازه مسلمانان[ در جمره عقبه بر جنگ با شما بيعت مي كنند. پيامبر فرمود: اين صداي شيطان است. وقتي قريش سلاح برداشتند، پيامبر به انصار فرمود متفرق شويد.

ر.ك: السيره النبويه 1:447؛ اعلام الوري 1:143؛ تاريخ الطبري 2:364).

[ در جمره عقبه بر جنگ با شما بيعت مي كنند. پيامبر فرمود: اين صداي شيطان است. وقتي قريش سلاح برداشتند

[43] براي نمونه ر.ك به روايات 27 تا 32، باب 14، كتاب نعماني و روايت هشتم، با

[44] كمال الدين، ح 4 باب علايم، ص 678؛ الغي

[45] الغيبه نعماني، باب 14، ح 13، ص 2

[46] همان، ح 28 و 3

[47] همان، ح 64.

[48] همان، ح 15. [49] كمال الدين، ح 4، باب علايم، ص 678؛ الغيبه نعماني، ح

[49] كمال الدين، ح 4، باب علايم، ص 678؛ الغيبه ن

[50] الارشاد، ج 2، ص 371؛ الغيبه طوسي، ص 43

[51] الغيبه نعماني، باب 14، ح 13، ص 2

[52] همان، ح 19 و 20، ص 268 و 269. [53] بحار، ج 52، ص 294؛ معجم احاديث الم

[53] بحار، ج 52، ص 294؛ معجم احاديث المهدي، ج 3، ص 457 (به نقل از نعماني). [54] الارشاد، ج 2، ص 371؛ الغيبه طوسي، ص 435 و 454: «ينادي مناد من السماء اول النهار اَلا انّ الحق مع علي و شيع

[54] الارشاد،

[55] همان. [56] كمال الدين، ح 14، باب ع

[56] كمال الدين، ح 14، باب علايم،ص 680. [57] مختصراثبا

[57] مختصراثبات الرجعه، چا

[58] كمال الدين، ص 680. [59] در واقع عثمانيه همان اهل سنت هستند و شيعه عموم

[59] در واقع عثمانيه همان اهل سنت هستند و شيعه عموم شيعه اند نه خصوص اماميه. [60] اين مضمون در روايت 34 و 35، باب 14، الغيبه نعماني آمده است، ولي با توجه به آن كه راوي و مضمون هر دو يكي است، آن را خبر واح

[60] اين

مضمون در روايت 34 و 35، باب 14، الغيبه نعماني آمده اس

[61] الغيبه نعماني، ح 67، باب 14، ص 290؛ ر.ك: الفتن، ص 229.

[62] الغيبه طوسي، ص 453 و به نقل از آن؛ بحار، ج 52، ص 290. [63] عقدالدرر، ص 87: «عن ابي عبدالله الحسين بن علي عليهما السلام انه قال: ان لله مائده - و في روايه مأدبه - بقرقيسياء يطلع مطلع من السماء فينادي: يا طير السماء و يا سباع الارض هلموا الي الشبع من لحوم الجبارين.» بايد توجه داشت كه اين روايت در منابع ديگر از امام صادق(ع) نقل شده است و به نظر مي رسد صاحب عقدالدرر به جهت تشابه كنيه، آن را به

[63] عقدالدرر، ص 87: «عن ابي عبدالله الحسين بن علي عليهما الس

[64] الغيبه نعماني، ص 288؛ الغيبه طوسي، صص 441، 442 و 463. [65] البته در يكي از اين روايت ها (الغيبه طوسي، ص 442) صداي دمشقي در كنار نداي آسماني آمده است؛ يعني همراه يكي از علايم حتمي ظهور، ولي در اين حديث تنها اين نداي آسماني به نشانه هاي حقيقي ظهور شباهت دارد و بقيه موارد مذكور، به ظهور مهدي ارتباطي ندارد و به ظاهر پيش گويي است. همين كه نداي آسماني و صداي دمشقي در كنار هم آمده است، اين مطلب را مي رساند كه صداي دمشقي به نداي آسماني ربطي ندارد و از آن جداست.

[66] الغيبه طوسي، ص 444؛ بحار، ج 52، ص 213 (به نقل از همان).

[67] الغيبه طوسي، ص 448.

[68] الفتن، ح 549، ص 133.

[69] همان، ح 551، ص 134.

[70] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 290.

[71] الفتن، ح 552، ص 134:

«حدثنا سعيد ابوعثمان حدثنا جابرالجعفي عن ابي جعفر قال اذا بلغت سنه تسع و عشرين و مائه واختلفت سيوف بني اميه و وثب حمار الجزيره فغلب علي الشام ظهرت الرايات السود...»؛ (ديگر روايات مربوط به پرچم هاي سياه را در معجم احاديث الامام المهدي، ج 1، ص 375 به بعد مطالعه كنيد).

[72] الغيبه نعماني، ص 265.

[73] دربارهِ ديگر روايت ها، نك: الفتن، صص 127، 130، 135 و 139؛ الغيبه نعماني، ص 360.

[74] موضوع پرچم هاي سياه و پيش گويي دربارهِ صاحبان رايات سود، پيش از ظهور عباسيان شهرت داشته و گويا به همين دليل امام عباسي دستور داد چند پرچم سياه به عنوان پيروي از پيامبر - كه در جنگ هاي صدر اسلام پرچم سياه حمل مي كرد - برافراشته شود و قيام آغاز گردد. نك: اخبار الدوله العباسيه، صص 199 و 245 - 247.

[75] الفتن، ح 224، ص 61.

[76] التشريف بالمنن (معروف به ملاحم)، ص 86 (به نقل از كتاب الفتن).

[77] همان، ص 87.

[78] الغيبه طوسي، ص 452؛ عقدالدرر، ص 129.

[79] التنبيه و الاشراف، ص 292.

[80] تفصيل اين مطالب و رويدادها را در تاريخ طبري، ج 7، ص 421 به بعد مطالعه كنيد.

[81] دربارهِ اين مطلب نك: تاريخ سياسي امام دوازدهم، صص 86 و 222؛ مكتب در فرايند تكامل ص 122 و پاورقي، ص131.

[82] اخبار الدوله العباسيه، ص 238.

[83] الكافي، ج 1، ص 536؛ همچنين نك: ج 1، ص 307.

[84] الارشاد، ج 2، صص 179، 215 و 247؛ همچنين نك: ص 220.

[85] الغيبه طوسي، صص 44 و 46.

[86] الكافي، ج 1، ص 307: «محمدبن يحيي عن احمدبن محمد عن ابن محبوب عن هشام بن

سالم عن جابر الجعفي عن ابي جعفر(ع) قال سئل عن القائم فضرب بيده علي ابي عبدالله(ع) فقال هذا والله قائم آل محمد...».

[87] براي اطلاع بيشتر، نك: مكتب در فرايند تكامل، ص 126.

[88] الغيبه نعماني، ح 66، باب 14، ص 288؛ معجم احاديث المهدي، ج 3، ص281.

[89] الارشاد، ج 2، ص 375.

[90] عقدالدرر، ص 104؛ بحار، ج 52، ص 233.

[91] براي اطلاع از اين رويدادها، نك: تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 264 به بعد.

[92] الغيبه طوسي، ص 448؛ الارشاد، ج 2، ص 376؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 418؛ بحار، ج 52، ص 183.

[93] دربارهِ جايگاه و اهميت بداء و اين كه بداء با علم الهي منافاتي ندارد، نك: الكافي، ج 1، صص 146 - 149.

[94] براي اطلاع بيش تر نك: غاليان، ص 277.

[95] الكافي، ج 1، ص 147.

[96] همان.

[97] دربارهِ اين روايت ها، نك: بحار، ج 52، ص 249.

[98] الغيبه نعماني، ح 5، باب 18، ص 312.

[99] همان، ح 10، باب 18، ص 315.

[100] دربارهِ اين فرقه هانك: ابواب مختلف كتاب الغيبه شيخ طوسي و همچنين مكتب در فرآيند تكامل، صص 75 - 107.

[101] بحار، ج 52، ص 86.

[102] همان، ج 51، ص 71 - 73 (اين احتمال هم هست كه اصل حديث «اسم ابيه اسم ابني» بوده و تحريف و تصحيف در آن صورت گرفته است).

[103] الغيبه نعماني، ح 18، باب 14، ص 267.

[104] رجال النجاشي، ج 1، ص 132.

[105] تاريخ الطبري، ج 8، صص 415، 273 و 373 به بعد (قيام رافع بن ليث و حمزه آذرك).

[106] صحيح مسلم، ج 2، صص 667 و 690؛ همچنين نك: الملاحم، ابن منادي، ص 343؛ الفتن،

ص 230.

[107] الغيبه، طوسي، ص 435.

[108] شرح الاخبار، ج 3، صص 418 و 419؛ همچنين نك: الملاحم، ابن منادي، ص 343؛ الفتن، ص 230.

[109] همان، ص 359 - 368.

[110] تاريخ الغيبه الكبري، ص 608.

[111] عصر الظهور، ص 165.

[112] مقاتل الطالبين، صص 207 و 210 - 213.

[113] بحار، ج 52، ص 208.

[114] همان، ج 52، ص 236.

[115] همان، ج 52، ص 243.

[116] التشريف بالمنن، ص 271.

[117] ملاحم، ابن المنادي، ص 185؛ الفتن، صص 153، 230؛ التشريف بالمنن،ص114.

[118] كمال الدين، ح 9، باب علائم، ص 679.

[119] الفتن، ح 773، ص 189.

[120] عقدالدرر، صص 80 و 91.

[121] براي نمونه مقايسه كنيد: الغيبه نعماني، صص 310، 316 و الغيبه طوسي، ص 449 و الفتن، صص 188 و 467.

[122] عقدالدرر، ص 91؛ التشريف بالمتن، ص 141.

[123] نك: الفتن، ص 210 به بعد؛ الغيبه نعماني، صص 270، 315؛ التشريف بالمنن، ص 67.

[124] تاريخ الغيبه الكبري، ص 647؛ چشم به راه مهدي، ص (مقالهِ بررسي نشانه هاي ظهور).

[125] انساب الاشراف، ج 9، ص 222 و ج 4، ص 223؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 289؛ تاريخ الطبري، ج 7، ص 444.

[126] تاريخ الطبري، ج 7، ص 445؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 394.

[127] تاريخ الطبري، ج 8، ص 415؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 43، ص 24؛ سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 284.

[128] تاريخ مدينه دمشق، ج 14؛ ص 8 و ح 37، ص 199؛ سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 285: «الوليد بن مسلم غير مره يقول لو لم يبق من سنه 195 الا ّ يومٌ لخرج السفياني.» وليد بن مسلم راوي بسياري از اخبار ملاحم و فتن است كه نعيم

بن حماد در كتاب الفتن فراوان از او روايت كرده است.

[129] نك: تاريخ الطبري، ج 10، ص 135 و ج 9، ص 118.

[130] ضحي الاسلام، ج 3، ص 238.

[131] نسب قريش، ص 129؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 43، ص 39 و ج 16، ص 33.

[132] دادگستر جهان، ص 222.

[133] آن چه دربارهِ خراساني در منابع معتبر حديثي يافت مي شود، از آن جمله روايتي است در كتاب الغيبه نعماني (ص 264) كه به نقل از امام باقر(ع) مي گويد: خروج سفياني و يماني و خراساني در يك سال در يك ماه و در يك روز اتفاق مي افتد. در سند اين روايت افرادي مجهول، مهمل و واقفي مذهب قرار دارند كه وجود حسن بن علي بن ابي حمزه در آن براي ضعف روايت كافي است. بخشي از همين روايت در (ص 267) اين كتاب هم آمده كه در سند آن هم حسن وجود دارد. اين روايت پيش از اين، ذيل عنوان «زمينه هاي جعل در موضوع مهدويت» مورد بررسي قرار گرفت. دومين روايت خراساني را هم نعماني در (باب 16) كتاب الغيبه حديث ششم آورده است كه خراساني به جاي يكي از نشانه هاي حتمي پنج گانه ذكر شده است، ولي سند آن هم به دليل آمدن نام محمدبن حسان رازي، علي بن ابي حمزه واقفي و محمد بن علي كوفي (ضعيف جداً فاسد الاعتقاد: رجال النجاشي، ج 2، ص 216) ضعيف است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109