اميد عدل : چهل حديث پيرامون دادگستر جهان

مشخصات كتاب

سرشناسه : نجفي، هادي، 1342-

عنوان قراردادي : الاربعون حديثا في من يملا الارض قسطا و عدلا

عنوان و نام پديدآور : اميد عدل : چهل حديث پيرامون دادگستر جهان/نگارش هادي نجفي ؛ ترجمه محمدرضا زادهوش.

مشخصات نشر : اصفهان: مهر قائم 1383.

مشخصات ظاهري : 175ص.

فروست : مهر قائم: شماره كتاب؛ 37 .موعود شناسي؛ 1

شابك : 12500 ريال 964-7331-28-2

يادداشت : اين كتاب قبلا تحت عنوان ّاندوخته خداوند (چهل حديث درباره عدالت گستر جهان) ّ با ترجمه جويا جهانبخش توسط نشر حروفيه در سال 1382 منتشر شده است.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. [169] - 175.

عنوان ديگر : چهل حديث پيرامون دادگستر جهان.

عنوان ديگر : اندوخته خدا: چهل حديث پيرامون دادگستر جهان.

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازهم، 255 ق. -- احاديث.

موضوع : اربعينات -- قرن 14.

موضوع : مهدويت -- انتظار -- احاديث.

موضوع : احاديث شيعه -- قرن 14.

شناسه افزوده : زادهوش، محمدرضا مترجم.

رده بندي كنگره : BP51/35/ن3 ‮الف 4041 1383

رده بندي ديويي : 297/959

شماره كتابشناسي ملي : م85-18074

مقدمه مترجم

اشاره

براي آگاهي از گزيده اين بحث بنگريد به: زادهوش، محمّدرضا، «اربعينيّات درباره مهدي موعود»، ماه نامه موعود، س7، ش39، شهريور و مهر 1382، صص71 - 66.يكي از سنّت هاي پسنديده، و خدمت هاي شايسته اي كه از دير زمانِ برآمدن خورشيد جهان تاب اسلام تا كنون در ميان محدّثان با درايت و عالِمان شريعت و سالكان طريقت، به كثرت، معمول بوده، و مشتاقانه رواج پيدا كرده است، اهتمام به تأليف آثاري با عناويني همچون «اربعين»، «اربعون حديثاً»، «اربعون كلمه»، «اربعين عن الاربعين من الاربعين»، و گردآوردن دفاتر معرفت، و برگ هاي

زرّيني در قالب چهل حديث، با ويژگي هاي مشترك، يا يكسان، يا درباه يك موضوع و يا موضوعات گوناگون است.

فراواني و شمارگان اربعينيات

با مراجعه به فهرست نسخه هاي خطّي منتشر شده از كتابخانه هاي ايران و جهان، و تأمّل در آمار كتاب هاي چاپي امروز، به آثار پُرشماري از اين دست بر مي خوريم؛ چنان كه تنها در ذريعه از هفتاد و شش «اربعين» [1] ، و در فهرست كتاب هاي حديثي دارالكتب ظاهريّه دمشق از چهل و شش اربعين، و در جلد نخست فهرست نسخه هاي خطّي دارالكتب مصر از صد و چهل اربعين، و در جلد دوم از پانزده عنوان اربعين سخن به ميان آمده است، تا آن جا كه مجموع عناوين نگارش هاي چهل حديثي را تا هزار هم گفته اند. [2] .

ريشه ها و انگيزه ها

چهل حديث ها با هر نيّت و يا انگيزه اي كه پديد آمده باشد، بخش پُر ارج و قابل توجّهي از منابع حديثي مسلمانان را به خود اختصاص داده است. [3] امّا گويي سبب اصلي پرداختن به آن، وجود و نمود توصيه به «حفظ» چهل حديث از سوي پيامبر اكرم باشد كه فرمود:«مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتي أَرْبَعينَ حَديثاً - مِمَّا يَحْتاجُونَ مِنْ أَمْرِ دينِهِمْ -، بَعَثَهُ اللَّهُ في يَوْمِ الْقِيامَةِ فَقيهاً عالِماً»؛«از امّت من هر آن كه چهل حديث، پيرامون آن چه در امر دين بدان ها نيازمند است به حافظه سپارد، خداوند نيز وي را در روز رستخيز در شمار دانشمندان، و دين پژوهان برخواهد انگيخت».اين روايت - كه در زمره احاديث مشهور [4] وارد شده، و بعدها نيز به تواتر [5] آن از طريق شيعه [6] و سنّي [7] حكم داده شد - آن چنان موجب رونق كار و بار اربعين نگاري شد كه حتّي عالِماني همانند شرف الدّين نووي و ملّااسماعيل خواجويي، از جمله گواهي دهندگان به ضعفِ سند اين حديث [8] ، خود دست به جمع آوري و نگارش

چهل حديث بردند.روشن است كه مدّت ها پس از اين، به علّت وجود روايت هايي كه در مضمون و الفاظ، تفاوت ها و شباهت هايي با حديث حاضر داشت، و از ديگر ضبطهاي آن، به جاي «من حفظ»: من حمل، من كتب، من نقل؛ به جاي «دينهم»: دينها؛ به جاي «عالماً فقيهاً»: في زمرة الفقهاء و العلماء، و كنت له يوم القيامة شافعاً و شهيداً، ادخل من أيّ باب الجنّة شئت، كُتب في زمرة العلماء، و حُشر في زمرة الشّهداء بود، علماي حديث در معناي آن اختلاف هاي فراوان كرده، و در تأويل آن، به نمونه هايي در احاديث ديگر روي آوردند.ولي آن چه مسلّم مي نمايد، تأكيد يكسان همگي اين گونه احاديث بر عدد «چهل» [9] ، و ترويج و نشر پيام شريعت، و نگاه داري آن، از نابودي، در قالب چهل آواي خواندني با كتابت است [10] ، و در يادسپردني كه مراتبِ از برخواندن، شناخت مفاهيم، عمل به آن، كوشش در عدم تحريف، تحمّل و ضبط حديث، بنابر ضوابط علم شريف و پُردامنه درايه را شامل مي شود. [11] .

نخستين چهل حديث

در هر دانشي توجّه به دانستنِ نخستين روي آورندگان به آن و قلم زنان درباره آن، شايد به خاطر گفته «الفضل للمتقدّم» نه تنها بي فايده نيست كه از ديرباز، بشر را به كنج كاوي واداشته است.درباره اوّلين چهل حديثي كه فراهم آمده، هرچند كه بايد به كتابخانه ها و فهارس هريك مراجعه شود، ولي نتيجه به دست آمده نيز چندان مورد اعتماد نخواهد بود؛ چه امكان بازماندن نسخه اي از ورود به كتابخانه ها و يا عدم درج در فهرست ها، و يا از ميان رفتن آن، ناممكن نيست.به هر روي، و با آن كه شيعيان، و بسياري ديگر، آغاز نهضت شُكوه مند اربعين نگاري

را از زمان حيات رسول خداصلي الله عليه وآله دانسته، و يا عبداللّه بن مبارك مروزي (م181ق) را به عنوان يكي از پايه گذاران اصلي اين مجموعه ها شناسانده اند [12] ، نخستين نسخه هاي اربعين حديث - بر اساس اطّلاعات موجود از نسخه هاي موجود - را مي توان در اربعين [13] ابوالحسن محمّد بن اسلم بن سالم كندي طوسي (م242ق) از ثقات محدّثان خراسان، و اربعين حافظ ابوالحسن مؤيّد بن محمّد بن علي قرشي طوسي (م242ق) از پيشوايان محدّثان، سراغ گرفت.هر دو نسخه در دارالكتب ظاهريّه موجود است، و از آن رو كه بدون تاريخ نگارش هستند، و با توجّه به تاريخ درگذشت نويسندگان آن ها، بايد هر دو را - با هم - به عنوان نخستين ها معرّفي، و ثبت كرد. [14] .

شيوه نامه هاي فراهم آوري چهل حديث

چهل حديث هاي آغازين، هدفي جز جمع آوري «چهل» حديث و شرح و توضيح كلمات و تركيبات مشكل نداشت، ولي بعدها فراهم آورندگان اين آثار - بنابر ذوق و شيوه بينش ديني خود - هريك در گزينش روايات، شيوه هايي اختيار كرده، جانب خاصّي را در نظر گرفته، و به موضوعات و مباحث ويژه اي توجّه، نشان دادند؛ چنان كه جمعي در اصول و فروع و احكام دين، عدّه اي در جهاد، برخي در ادب، بعضي در مواعظ و خطب، و گروهي در زهد [15] اربعين هايي نگاشتند.اربعين حديثاً من اربعين كتاباً لاربعين اماماً عن اربعين شيخاً متّصلين باربعين صحابيّاً [16] و اربعين من مدن الكبار عن اربعين صحابيّاً لاربعين تابعيّاً [17] از نمونه هاي موفّق زمانه خويش بودند، و پس از آن، ابن عساكر چهل حديث از چهل شيخ از چهل شهر مختلف شنيد، و سپس آن ها را در دو جزء به رشته تحرير كشيد. [18] عافقي

از راويان چهل قبيله، و رهاوي از راويان چهل شهر به گردآوري چهل حديث پرداختند. [19] ابن زهره پيرامون حقوق برادران ديني، محمّدمهدي تنكابني درباره مُتعه، جعفر بن محمّد تهراني در مسح دو پا، و دلدارعلي هندي در موضوع فضيلت دانش، چهل حديث گردآوردند. عبدالرّحمان بن احمد بن حسين خُزاعي اربعين في فضائل عليٍّ اميرالمؤمنين را پرداخت. [20] .برخي محدّثان، موضوعي خاص را انتخاب كرده، و چهل حديث از چهارده معصوم درباره آن آوردند.گروهي به تنوّع در احاديث گراييدند، و يا چهارده چهل حديث نگاشتند، و يا با انتخاب چهل موضوع، براي هر موضوع، چهل حديث گرد آوردند.عدّه اي مضمون چهل حديث را در ابياتي به نظم كشيدند. دسته اي از فقيهان كه آهنگ پديدآوردن كتابي فقهي داشتند، آن را در قالب چهل حديث عرضه كردند، تا علاوه بر وظيفه علمي، سزامند روايت مذكور نيز شده باشند.بسياري كتاب اربعينشان را به رواياتي در فضل و فضيلت، فضائل و مناقب، و اثبات خلافت و امامت خاندان پيامبر اختصاص دادند، به صورتي كه تنها در فضائل اميرمؤمنان، بيش از هفتاد اربعين به دست ما رسيده است. [21] .از ميان اين تعداد چشم گير، مي توان به اسعد بن ابراهيم بن حسن حلّي اشاره برد. وي به نگارش اربعون حديثاً في الفضائل و المناقب پرداخت، و دليل آن را گفته شافعي و احمد بن حنبل دانست.گفتار احمد بن حنبل بر اساس الهامي از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله در خواب بود كه:من امّتم را به چهل حديث راجع به سنّت فرمان دادم؛ آيا فضائل اهل بيتم در شمار سنّت نيست؟ [22] .

اربعينيات درباره امام مهدي

در ميان بازارِ گرم و پوياي جمع چهل حديث، دانشوران شيعه

و اهل سنّت بسياري از چهل حديث هاي خود را به سخنان، گفته ها، فضائل و مناقب بي شمار امام غائب اختصاص داده، و به عنوان يكي از عمده ترين و بارزترين مسائل دينيِ مورد نياز مردم بدان نگريسته اند.آنان به دليل مقيّد بودن به عدد «چهل»، تنها به گوشه هايي بسيار محدود از احاديث، سخنان، فضائل، شؤون و مقامات امام زمان اشارت برده، ولي در عوض، با گزيده گويي و ايجاز درخشان، آثار دايرةالمعارف گونه اي را پديد كرده اند.در اين مجال مي توان - براي نخستين بار - به فهرستي توصيفي از اين گونه اربعينيّات، به ترتيب تاريخي، چنين اشاره كرد:1. الاربعون حديثاً في امر المهدي [23] : احمد بن عبداللّه اصفهاني، مشهور به حافظ ابونُعيم (430 - 334ق).مجموعه اي از چهل حديث با سلسله اِسناد خود از رسول اكرم صلي الله عليه وآله را گرد آورده است كه كهن ترين اربعين حديث، درباره امام زمان به شمار مي رود.متن آن با حذف سند در اعيان الشّيعه [24] از سيّد محسن امين عاملي، بحارالانوار [25] از محمّدباقر مجلسي، حجّت بالغه از سيّد عبدالحجّت بلاغي، العرف الوردي في اخبار المهدي [26] از جلال الدّين سيوطي، غاية المرام از سيّد هاشم بحراني [27] ، حديقة الشّيعه [28] از مقدّس اردبيلي كشف الغمّه [29] از عليّ بن عيسي اربلي و نامه دانشوران ناصري [30] درج، و نقل ها و آگاهي هايي از آن در كشف المخفي في اخبار المهدي از يحيي بن حسن بطريق [31] ، اربعين سليمان بن عبداللّه ماحوزي بحراني [32] و احقاق الحق از قاضي نوراللّه شوشتري [33] ياد شده است.رساله مورد بحث را نبايد با نگارش ديگر ابونُعيم با نام ذكر المهدي و نعوته و حقيقة مخرجه و ثبوته و يا

نعوت المهدي و خروجه و ما يكون في زمانه و مدّته شامل چهل و نه روايت از پيامبر و صد و هفت روايت ديگر درباره امام مهدي عليه السلام - كه ابن طاووس از آن، گزارشي ارائه كرده است- [34] يكي دانست. [35] .اربعون حديثاً في امر المهدي در قرن ششم در حوزه علميّه ابوعلي صدفي در شهر «مُرسيه» به عنوان كتاب درسي تدريس مي شده، و از جمله حافظ عياض بن موسي يحصبي در سي و دو سالگي به سال 508ق آن را نزد ابوعلي صدفي خوانده است. [36] .نسخه ها: 1) كتابخانه سيّد محمّدصادق آل بحرالعلوم در نجف، به كتابت همو؛ 2) كتابخانه اي شخصي در قم؛ 3) كتابخانه علي قلي ميرزا در تهران؛ 4) كتابخانه مرحوم ملك زاده (5 [37] كتابخانه فخرالدّين نصيري در تهران، كتابت فخرالدّين، پايان كتابت در 18 رجب سال 838ق [38] .2. الاربعون حديثاً في امر المهدي: ابونُعيم (م430ق)، ترجمه: ابوالحسن عليّ بن حسن زوّاره اي (م947ق).اين ترجمه در ضمن ترجمه المناقب درج شده، و نسخه هاي خطّي از آن در كتابخانه مركزي آستان قدس رضوي، و كتابخانه آيت اللّه مرعشي موجود است.3. الاربعون حديثاً في امر المهدي: ابونُعيم (م430ق)، ترجمه: ميرزا محمّد ملك الكتّاب.به همراه اكسيرالتّواريخ، بمبئي: [بي نا]، 1308ق چاپ شده است.4. الاربعون حديثاً في امر المهدي: ابونُعيم (م430ق)، چهار ترجمه ديگر به زبان فارسي.از آن جا كه اين اربعين در كتاب هاي ديگري كه ذكر آن ها گذشت، درج شده است؛ پس به عنوان مثال، ترجمه آن را مي توان در جلد هفتم نامه دانشوران ناصري، حديقة الشّيعه، ترجمه هاي بحارالانوار و همگي ترجمه هاي كشف الغمّه يافت.5. حجّت بالغه در ترجمه و شرح «اربعون حديثاً في المهدي» از ابونُعيم: سيّد عبدالحجّت بلاغي (م1397ق)، [بي جا]: چاپخانه

خواجه، 1383ق، 268ص، وزيري.6. الاربعين في ذكر المهدي مِن آل محمّد: حافظ ابوالعلاء حسن بن احمد عطّار همداني مُقري (569 - 488ق).ابن ابي الرّضا در الاجازة الكبيرة [39] از آن ياد كرده، و نقل هايي از آن در ذخائرالعقبي في مناقب ذوي القربي [40] از محبّ الدّين احمد بن عبداللّه طبري (م694ق) و فرائد السّمطين [41] از ابراهيم بن محمّد جويني (م730ق) آمده، و حسن بن ابي الحسن ديلمي در قواعد عقائد آل محمّد از آن، اقتباس كرده است.7. اربعون حديثاً في المهدي: سراج الدّين محدّث بغدادي قزويني (قرن ششم). سيّدحيدر آملي (ز 787ق) در جامع الاسرار و منبع الانوار [42] از آن ياد كرده است. [43] .8. كفاية المهتدي في معرفة المهدي [44] : سيّدمحمّد ميرلوحي اصفهاني (زنده در 1085ق).ترجمه، تفسير و شرح چهل حديث از كتاب اثبات الرّجعه نوشته فضل بن شاذان (م260ق).ارزش هاي كفاية المهتدي كه توسّط علي اكبر مهدي پور در دست تصحيح است [45] را ظاهراً بايد در استفاده از منابعي كه هم اكنون مفقود شده اند، همچون كتب فضل بن شاذان و فرج الكبير محمّد طرابلسي جست وجو كرد. [46] .نسخه ها: 1) كتابخانه مجلس شوراي اسلامي، شماره 126،833 برگ، به خطّ مؤلّف (2  [47] كتابخانه ميرزاحسين نوري؛ 3) كتابخانه سيّد آقا بن سيّداسداللّه بن سيّدِ حجّةالاسلام اصفهاني، كتابت محمّدمؤمن بن عبدالجواد در 7 ربيع الثّاني 1085ق 4) كتابخانه آيت اللّه مرعشي، شماره 10976، كتابت قرن 5  [48] 13) كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، شماره 619، كتابت عبدالجواد كاظمي [49] .9. كفاية المهتدي: سيّدمحمّد ميرلوحي، تلخيص: توسّط يكي از شاگردان ميرلوحي. نسخه: كتابخانه دانشكده الهيّات و معارف اسلامي دانشگاه تهران، شماره (1122) [50] .10. كفاية المهتدي: سيّدمحمّد ميرلوحي، تلخيص: توسّط گروه محقّقان، تهران: وزارت

ارشاد، چاپ اوّل 1373ش، بيست و هفت به اضافه 364ص، رقعي.شيوه نامه محقّقان اين اثر در گزينش مطالب، حذف ايرادها و اعتراض هاي ميرلوحي بر علّامه مجلسي و باقي گذاردن ديگر مطالب بوده است كه البتّه در مقدّمه، از ذكر اين شيوه خود در گزينش موجود، خودداري كرده اند.11. كشف الحقّ (الاربعين): ميرمحمّدصادق خاتون آبادي (م1272ق)، اصفهان: [بي نا، چاپ اوّل]1373ق، 236ص، وزيري؛ به تصحيح و تعليق داوود ميرصابري، تهران: مؤسّسه امام مهدي [و بنياد بعثت، چاپ دوم]1361ش، ح به اضافه 239ص، وزيري.اين كتاب به «اربعين خاتون آبادي» شهرت داشته، و به شرح چهل حديث در دو بخش «قيام» و «رجعت» پرداخته، و تأليف آن در 1263ق به انجام رسيده است.12. اربعينيّات: حسين عندليب زاده همداني (1287ش -...).وي براي هريك از امامان، اربعيني نگاشته، و آخرين جلد مجموعه را به امام زمان اختصاص داده است.13. تبيين المحجّة الي تعيين الحجّة: ميرزامحسن بن محمّد مجتهد تبريزي (م1352ق)، تهران: [بي نا]، 1346ق، 418ص.14. چهل خبر در علامات ظهور مهدي منتظر: احمد هروي، يزد: گل بهار، چاپ اوّل 1368ق، 54ص، رقعي.متن عربي و ترجمه فارسي چهل حديث درباره نشانه هاي آخرالزّمان.15. الاربعون حديثاً في من يملأ الارض قسطاً و عدلاً: هادي نجفي (1342ش -...)، قم: نشر الهداية، چاپ اوّل محرّم 1411ق، 91ص، وزيري.16. اميد عدل: هادي نجفي (1342ش -...)، ترجمه: محمّدرضا زادهوش (1359ش -...)، اصفهان: مهر قائم، چاپ اوّل پاييز 1382ش؛ چاپ دوم تابستان 1383ش، 176ص، رقعي.نخستين ترجمه فارسي الاربعون حديثاً في من يملأ الارض قسطاً و عدلاً است كه در مردادماه سال 1381ش انجام يافته، و هم اكنون، در پيش روي شما قرار دارد.17. چهل حديث انتظار فرج حضرت مهدي عليه السلام: محمود شريفي (1331ش -...)، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اوّل

1370ش، 72ص، پالتويي؛ چاپ سوم 1374ش، 64ص، جيبي.اين كتاب كه بيست و دومين چهل حديث منتشر شده توسّط اين ناشر در شمار مي رود، شامل چهل حديث درباره انتظار شده است.18. يوسف ناپيداي فاطمه زهرا: محمّد خادمي شيرازي (1306ش -...)، تهران: ميقات، چاپ اوّل 1370ش، 84ص، وزيري.شامل متن عربي و ترجمه فارسي چهل حديث.19. شناخت امام عصر: احمد سيّاح (1299ش -...)، تهران: نشر اسلام، چاپ اوّل 1370ش، 128ص، رقعي.متن و ترجمه سي آيه از صد و سي و سه آيه اي از قرآن كريم كه به امام غائب تفسير و تأويل شده؛ متن و ترجمه چهل حديث در فضائل و مناقب امام زمان به نقل از منتخب الاثر و يوم الخلاص؛ چهل قصيده و غزل در مدح امام زمان.20. حضرت امام مهدي عليه السلام در قيرخ [51] حديث: گروهي از نويسندگان، ترجمه: حسين سرخابلي، تهران: بنياد بعثت، چاپ اوّل 1371ش، 21 به اضافه 3ص، رقعي.حسين سرخابلي از مترجمان فعّالي است كه تا كنون، كتاب هاي بسياري را از زبان هاي عربي و فارسي به زبان تركي برگردانده، و كتاب حاضر را نيز از عربي به تركي، ترجمه، و به صورت صفحه مقابل [52] ، ارائه كرده است.21. چهل حديث پيرامون نور يزدان: علي اكبر مهدي پور (1324ش -...)، قم: حاذق، چاپ اوّل 1372ش، 120ص، رقعي.احاديث، از چهل كتابِ پديد آمده به دست اهل سنّت كه فصلي از كتابشان را به امام زمان اختصاص داده اند، استخراج شده، و به ترتيب زماني پيش رفته است.22. چهل حديث پيرامون يوسف زهرا: علي اكبر مهدي پور (1324ش -...)، قم: حاذق، [چاپ اوّل]1372ش، 120ص، رقعي.احاديث، از چهل كتاب كه توسّط چهل نويسنده اهل سنّت پديد آمده، و اختصاصاً به امام زمان پرداخته اند، و از هر

كتاب تنها يك حديث استخراج شده، و به ترتيب زماني پيش رفته است.23. چهل حديث از «غيبت» فضل بن شاذان: علي اكبر مهدي پور (1324ش -...)، قم: حاذق، چاپ اوّل 1373ش، 120ص، رقعي.اين كتاب با هدف بازسازي و احياي متن مفقود كتاب غيبت از فضل بن شاذان، از كتاب هاي مختصر اثبات الرّجعه و كفاية المهتدي استخراج شده است.24. چهل حديث حضرت مهدي عليه السلام: محمود شريفي (1331ش -...)، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اوّل 1374ش، 66ص، جيبي.25. چهل حديث در پرتو چهل آيه در فضائل حضرت وليّ عصر: گروهي از نويسندگان، تهران: سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، چاپ اوّل 1373ش، 83ص، پالتويي.26. چهل حديث در پرتو چهل آيه در فضائل حضرت وليّ عصر: گروهي از نويسندگان، تهران: حديث، چاپ سوم 1375ش، 96ص، پالتويي.27. چهل حديث در پرتو چهل آيه [53] در فضائل حضرت وليّ عصر: گروهي از نويسندگان، تهران: وزارت ارشاد، چاپ اوّل]1374ش]، 83ص، پالتويي؛ چاپ سوم 1378ش، 96ص، پالتويي.اين كتاب كه پنجمين چهل حديث منتشر شده توسّط اين ناشر در شمار مي رود، شامل چهل آيه از قرآن مجيد كه با عنايت به چهل حديث، به امام زمان تأويل شده است، مي گردد.28. چهل حديث در فضائل حضرت وليّ عصر: گروهي از نويسندگان، تهران: خانه كتاب ايران، چاپ اوّل 1374ش / 1416ق، 68ص، پالتويي؛ چاپ دوم 1375ش، 72ص، پالتويي.احاديث اين اثر، از منابع هر دو گروه شيعه و سنّي، گردآوري و استخراج شده است.29. چهل حديث انتظار: محمود شريفي (1331ش -...)، قم: معروف، چاپ اوّل 1375ش؛ چاپ دوم 1376ش؛ چاپ سوم 1378ش؛ چاپ چهارم 1382ش، 64ص، جيبي.30. چهل حديث سيره مهدوي: محمود مدني بجستاني (1343ش -...)، قم: معروف، چاپ اوّل 1377ش؛ چاپ سوم 1379ش، 80ص، جيبي.31. چهل

حديث آخرين پيشواي معصوم: سيّدمحمّد طباطبايي، تهران: ايران نگين، چاپ اوّل 1378ش، 48ص، جيبي.32. چهل حديث امام مهدي در كلام اميرالمؤمنين: صادق سيّدنژاد، قم: مسجد مقدّس جمكران، چاپ اوّل 1379ش؛ چاپ دوم 1380ش، 66ص، جيبي؛ چاپ سوم 1382ش، 36ص، رقعي.33. چهل حديث در شناخت امام زمان: گروه محقّقان، قم: دليل ما، چاپ اوّل 1378ش؛ چاپ دوم 1379ش؛ چاپ سوم 1380ش، 48ص، رقعي.34. گل ياسين حاوي دو اربعين حديث در ارتباط با حضرت حجّت: محمّد مطهّر، قم: اتقان، چاپ اوّل 1380ش، 96ص، جيبي.چهل حديث از قول امام زمان و غالباً از بحارالانوار با ترجمه فارسي و ترجمه منظوم.35. چهل سخن: مهدي شيزري، ويرايش: عبدالحسين طالعي (1340ش -...)، تهران: ريحان، چاپ اوّل 1381ش؛ چاپ سوم 1383ش، 48ص، رقعي.گزيده اي است از سخنان حضرت مهدي عليه السلام.36. از انتظار تا ديدار؛ چهل حديث از غيبت تا ظهور امام عصر (عج): سيّد جعفر خلخالي، قم: دليل ما، چاپ اوّل 1382ش، 64ص، رقعي.متن عربي و ترجمه فارسي چهل حديث از پيامبر اكرم (ص) و ائمّه معصومين (ع).37. چهل حديث؛ برگزيده اي از احاديث درباره حضرت مهدي (ع) و منتظران: محمّدكاظم بهنيا، ويرايش: عبدالحسين طالعي (1340ش -...)، تهران: ريحان، چاپ اوّل 1382ش، 116ص، رقعي.38. شرح چهل حديث از حضرت مهدي: علي اصغر رضواني، ويرايش: حميده انصاري، محمّدجواد شريفي، قم: مركز مديريّت حوزه علميّه قم، چاپ اوّل 1382ش، 134ص، رقعي.متن عربي و ترجمه فارسي چهل حديث به همراه شرح كوتاه هريك از روايات مذكور.39. زندگاني امام مهدي و شرح حال چهار نايب خاصّ آن حضرت به انضمام چهل حديث از آن بزرگوار: يوسف درودگر، تهران: جمال الحق، چاپ اوّل 1382ش، 120ص، رقعي.40. چهل حديث پيرامون آخرين نشانه هاي ظهور، تهران: موعود عصر، چاپ دوم

1383ش، 36ص، پالتويي.41. چهل حديث پيرامون مهدي آل الرّسول: علي اكبر مهدي پور (1324ش)، چاپ نشده است؛ نسخه خطّي كتابخانه مؤلّف. [32] .احاديث اين كتاب از چهل كتاب كه توسّط چهل نويسنده اهل سنّت پديد آمده، و اختصاصاً به امام زمان پرداخته اند، و از هر كتاب تنها يك حديث استخراج شده است.42. چهل حديث پيرامون مهدي فاطمه: علي اكبر مهدي پور (1324ش -...)، چاپ نشده است؛ نسخه خطّي كتابخانه مؤلّف. [33]

كتاب حاضر

دانستيم كه نگارش و گردآوري چهل حديث در پيرامون امام زمان، چندان فراوان و پُر شمار نيست، و ديديم كه شايد اين كتاب را بتوان - بر اساس زمان انتشار -، نخستين اربعين منتشر شده در قرن پانزده هجري دانست كه به موضوع امام دوازدهم پرداخته است.كتاب حاضر به همين سبب، و به خاطر شيوه نامه پسنديدني مؤلّف در انتخاب روايات صحيح و خواندني، در پاسخ به هريك از موضوعات مورد پرسش ذهن جست وجوگر نسل جوان بود كه توجّه محافل و مجامع علمي را به خود جلب كرده، و در مجلّات تخصّصي، پژوهشي و ماندگاري همچون: فصل نامه تراثنا [54] و دوماه نامه آيينه پژوهش [55] نام خويش را به ثبت رساند، و در كتاب هاي معتبري همانند: بيست مقاله رضا استادي [56] ، كتاب نامه امام مهدي عليه السلام از علي اكبر مهدي پور [57] ، چهل حديث پيرامون يوسف زهرا از همو [58] ، معجم التّراث الكلامي اثر گروهي از نويسندگان مؤسّسه امام صادق عليه السلام زير نظر جعفر سبحاني [59] ، و معجم ما كُتب عن الرّسول و اهل البيت عليهم السلام از عبدالجبّار رفاعي [60] مورد بحث و بررسي قرار گرفت.

ترجمه حاضر

ترجمه فارسي، سعي بر آن داشته، تا علاوه بر ساختار آزاد و تسامح در ترجمه، از جملات تحريري، تغيير متن روايي احاديث شريف، تعليق و تحشيه، حذف و تلخيص، و كاهش و افزايش متون به دور باشد. با اين حال آن جا كه در متن فارسي به كلمه يا كلماتي در درون قلّاب [61]بر مي خوريد [62] ، نشان از افزوده هاي مترجم است بر متون عربي احاديث، براي ارائه و دست يابي به ترجمه اي روشن تر.نبايد از نظر دور داشت كه به جا ماندن متن اصلي

احاديث به زبان عربي، به جز ياري رساندن به پژوهش گران، و فراهم آوردن رضايت خواستاران كلام نوراني معصومان [63] ، مقابله ترجمه فارسي با متن اصلي، و سنجيدن عيار ترجمه را ممكن ساخته است.از سويي ديگر، تجديد چاپ اين پژوهش [64] فرصتي فراهم آورد تا:53. نكته هاي مترجم، در توضيح برخي موارد، با امضاي «مترجم» در پاورقي بيايد؛ [65] .54. بازبيني همه جانبه اي - به ويژه در ذكر مصادر و عنوان هاي فرعي - در كتاب، صورت پذيرد؛55. پانوشت ها و ارجاعات، به سبك علمي، با سرشناسه هاي كتابخانه ملّي، و در قالب هاي نوين امروزي، تغيير يابد؛56. غلطنامه پاياني طبع پيشين كتاب، در متن، اِعمال شود [66] ، و ديگر اغلاط مطبعي موجود، اصلاح گردد؛57. آيات قرآني و روايات شريف، و تمامي متون عربي، اعراب گذاري شده، و مشكول گردد؛58. مراجعه به مصادر و منابعي كه مؤلّف از آن ها به صورت غير مستقيم ياد مي كند، انجام گيرد؛ و در مواردي كه ارائه و ذكر مأخذ از قلم افتاده، منبع صحيح و مورد نظر، استخراج، و در پاورقي ذكر شود.م. ر. زادهوشدهم تير ماه 1381

مقدمه مؤلف

اشاره

درباره حضرت مهدي احاديث متواتري از طريق شيعه و سنّي نقل شده است؛ چنان كه شيعه اماميّه به تصويري روشن از او دست يافته، و اهل سنّت نيز اجمالاً بدان حضرت معتقد شده، و در اين ميان تنها پاره اندكي از روي مكابره به انكار وي پرداخته اند. بلكه مي توان گفت، اعتقاد به او سرچشمه در فطرت دارد؛ زيراكه تمامي انسان ها چشم انتظار مصلحي جهاني اند كه زمين را از عدل و داد بياكنَد.چه بسا دانشمند مسلماني از عامّه و از خاصّه نيست كه رساله و كتابي درباره مهدي

(عج) نپرداخته باشد؛ از همين جهت، فصل نخست كتاب حاضر به ذكر پاره اي از آن ها اختصاص يافته است.

نخستين منابع مهدي شناسي

بديهي مي نمايد كه مجموعه هاي حديثي ما و اهل سنّت مملوّ از احاديث پيرامون حضرت مهدي است، ولي مقصود ما در اين جا دانستن نخستين كسي است كه در اين باره رساله و كتابي جداگانه پرداخته است. بنابراين نخستين نگارنده پيرامون مهدي بايد در ميان راويان احاديث شيعه باشد.چنين است، ولي اكنون كمبود زمان و دانشم اجازه آن نمي دهد كه همان يك نفر را يافته، و به خوانندگان معرّفي كنم. از همين رو به ذكر گروهي از متقدّمان كه پيرامون اين مبحث، دست به نگارش برده اند، مي پردازم، ممكن است نويسنده نخستين منبع، در ميان آنان، يا جز ايشان باشد؛ و اللّه العالم.

نگارش هاي شيعي

برخي از راويان شيعه درباره حضرت مهدي، يا غيبت و قيام آن حضرت مطالبي نگاشته اند؛ از آن ميان:فضل بن شاذان بن خليل نيشابوري - درگذشته به سال 260ق - كه بنا بر گزارش نجّاشي كتاب القائم عليه السّلام را نگاشته است. [67] .به گفته نجّاشي، عليّ بن مهزيار اهوازي، راوي از امام رضا و امام محمّد تقي عليهما السلام، و وكيل امام محمّد تقي و امام هادي از راويان ثقه و درست عقيده است كه طعني بر او نكرده اند؛ وي كتاب القائم عليه السّلام را نگاشته است. [68] .محمّد بن حسن بن جمهور عمّي [69] بصري راوي از امام رضاعليه السلام كه كتاب صاحب الزّمان عليه السّلام، و كتاب وقت خروج القائم عليه السّلام از او است. شيخ طوسي در فهرست از او ياد كرده است. [70] .عبّاس بن هشام ابوالفضل ناشري اسدي از راويان عرب تبار و ثقه و جليل در ميان اصحاب ما است كه احاديث فراواني را روايت كرده، و در سال 220 يا يك

سال پيش از آن بدرود حيات گفته است. نجّاشي كتاب الغيبه را از او دانسته است. [71] .عليّ بن حسن طايي جَرمي، مشهور به طاطَري، از فقها و محدّثان ثقه است، و از شخصيّت ها و مشايخ واقفه به شمار مي رود. وي كتاب الغيبه را نگاشته است. [72] .حسن بن عليّ بن ابي حمزه بطائني كتاب الفتن كه همان كتاب الملاحم است، كتاب القائم الصّغير و كتاب الغيبة از او است. وي از شخصيت هاي واقفيّه در عصر امام رضاعليه السلام بوده، و نجّاشي درباره او مي گويد: «مشايخ خود - رحمهم اللّه - را ديدم كه وي را در شمار چهره هاي واقفه مي آوردند». [73] .

نگارش هاي اهل سنت

شايد نخستين كسي كه از ميان سنّيان در اين موضوع قلم زده، عبّاد بن يعقوب رواجني باشد كه كتاب اخبار المهدي عليه السّلام را دارد، همان گونه كه شيخ طوسي در فهرست از او ياد كرده، و تصريح ورزيده كه سنّي مذهب است. [74] وي در سال 250 درگذشته؛ چنان چه ابن حجر عسقلاني در تقريب او را آورده، و گفته است: «صدوق و راست گو بود، و به سال 250 بمرد»، و ذهبي گفته است: «در حديث، راست گو و صادق بود» [75] ، و صاحب ذريعه نيز در كتابش يادي از او كرده است. [76] .هم چنين قاضي ابوعَنبس محمّد بن اسحاق بن ابراهيم كوفي، قاضي صَيمره كتاب صاحب الزّمان را نگاشته، و ابن نديم در فهرستش وي را ياد كرده، و تصريح كرده است كه او «اديبي آشنا به دانش نجوم بود، و تا زمان معتمد بزيست، و در زمره نديمان وي شد». [77] ياقوت [حموي] در معجم الادباء شرح حالش را نگاشته، و گفته است كه

او، معتمد را - كه در سال 279 درگذشت - درك كرده است. [78] علّامه خرسان در مقدّمه اش بر كتاب البيان في اخبار صاحب الزّمان از او نام برده است. [79] .به هر صورت علاقه داشتم، تا رساله اي در احاديث وارد شده از امامان معصوم درباره مولايمان صاحب الزّمان - عجّل اللّه تعالي فرَجه الشّريف، و روحي و ارواح العالمين لتراب مَقدَمه الفداء - جمع آورم؛ پس برگ هاي پيش رو را گردآورده، و الاربعون حديثاً في من يملأ الارض قسطاً و عدلاً [80] نام نهادم. مي دانم كه رساله حاضر، تحقيق و تدقيق و تأليف و تصنيف نيست، ولي نشان از دوستيِ صاحب خويش دارد؛ زيرا تا آن گاه كه مشغول نگارش آن بودم، همو در يادم بود.پوشيده نمانَد كه تمامي احاديث گردآمده در اين رساله به واسطه مشايخ بزرگوارم، به صورت سلسه وار، به صاحبان كتاب ها متّصل مي گردد [81] ، و اسناد آن ها تا راوي و مرويّ عنه در كتاب هاي آنان موجود است، ولي آن ها را - براي رعايت اختصار - حذف كردم. هركس كه خواهان آگاهي از اين گونه اطّلاعات باشد، مي تواند به مآخذ ياد شده در پاورقي هاي هر حديث، مراجعه كند.پايان اين مقدّمه، سپاسداشتي است از حجّت الاسلام حاج سيّد احمد حسيني اشكوري - مدّ ظلّه - به خاطر تصحيحاتي كه در اين رساله انجام داد، و راهنمايي هايش به هنگام تدوين آن.

اقوال

اشاره

در اين فصل به خاطر آن كه بر خواننده مطالبي چند، آشكار شود، اشاره اي داريم به برخي رساله ها و كتاب ها، و متن پاره اي گفتارها درباره حضرت مهدي؛ نخست از شيعه آغاز مي كنيم، سپس به بزرگان اهل سنّت مي پردازيم، و خوانندگان را به تدبّرِ در گفتارها

فرا مي خوانيم.

مهدي نزد اماميان

نه تنها در اعتقاد اماميّه نسبت به حضرت مهدي ترديدي نيست؛ بلكه آنان بدان حضرت شناخته مي شوند. اين اعتقاد سرچشمه در احاديث فراوان روايت شده از پيامبر و اهل بيت عليهم السلام دارد كه او - امام زنده نهان از ديده ها - را به ما شناسانده است.دانشمندي شيعي را نمي توان سراغ گرفت كه كتاب، يا رساله اي درباره امام مهدي نپرداخته باشد. ارائه فهرستي از نام اين گونه نگارش ها، از گذشته تا حال، مستلزم اختصاص دادن چندين جلد كتاب ضخيم بدين امر است كه خارج از مقصود كتاب ما مي شود. ولي برخي گفته هاي دانشمندان شيعي، به ترتيب تاريخي، و از جهت تيمّن و تبرّك، به همراه يادي از برخي نگارش هاي آنان بدين شرح است:59. ابومحمّد حسن بن موسي نوبختي - از بزرگان قرن سوم - در فرق الشّيعه مي گويد: «اصحاب او [82] پس از وي، به چهارده فرقه مي شوند...، [83] و فرقه دوازدهم - كه همان اماميّه اند - بر خلاف تمامي فرقه هاي ديگر مي گويند كه در زمين براي خداوند - عزّ و جلّ - حجّتي از فرزندان حسن بن علي وجود دارد، او وصايت پدر را همانند نخست، و همچون گذشته بر عهده دارد...». [84] .60. سعد بن عبداللّه ابوخلف اشعري قمي از بزرگان قرن سوم در كتابش المقالات و الفرق مي گويد: «پس فرقه اي - كه به اماميّه مشهورند - از ميان ديگر گروه ها مي گويد: پس از درگذشت حسن بن علي، خداوند را حجّتي بر بندگانش، و خليفه اي در سرزمين هايش، و برپادارنده امر او است.از فرزندان حسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ الرّضا است. امر كننده، نهي كننده، و تبليغ كننده از جانب پدرانش، و

امانت دار گذشتگانش در آن چه كه از دانش هاي الهي و كتاب ها، و احكام و واجبات، و سنّت هاي خداوند در وي به امانت نهاده اند، و به آن چه كه مردم - از امور ديني و مصالح دنيوي - بدان ها نياز دارند، آگاه است.فرزند و جانشين پدر، و برپادارنده امر امامت پس از او است. هدايت گر و گرداننده امّت به راه نخستين [85] و سنّت هاي پيشين امامان، جاري كننده آن چه كه از ايشان فوت شده، و برپادارنده آن چه از آنان باقي مانده است تا روز قيامت. از نوادگان اعقاب و نسل در نسل، و پيوسته بر يك شيوه و در يك راه است.... [86] .آن چه گذشت، از مأثورات ائمّه صادقين است درباره مطالبي كه اين گروه از شيعيان اماميّه را در آن ردّي نيست، و شكّي بدان ندارند، و از اِجماع بر آن از جهت درستي اخبار روايت شده، و استواري هر يك از اسباب، و نيكويي اسناد آن ها، و ثقه بودن راويان و... باز نگشته اند...». [87] .61. ابوبكر محمّد بن احمد بن عبداللّه بن اسماعيل بن ابوالثّلج كاتب بغدادي از حافظان ثقه و پيش كسوت - متولّد سال 237ق، و درگذشته به سال 325، يا 323، يا 322ق - در تاريخ الائمّه [88] مي گويد: «قائم - كه صلوات و درود خدا بر او باد -؛ گفته اند كه در سال دويست و پنجاه و هشت از پدرش به وجود آمد، و ابومحمّد [89] در حالي كه فرزندش دو سال و چهار ماه داشت، درگذشت - صلوات و درود خدا بر همگي ايشان باد -». [90] .و درباره فرزندان مي نويسد: «فرزندان م ح م د بن حسن عليهما السلام كه دانستنش ويژه خداوند است».

[91] .درباره مادرش مي گويد: «نام مادر قائم - كه صلوات و درود خدا بر او و بر پدرانش باد - را صغيره، حكيمه، نرجس و سوسن گفته اند. ابن همام گفته است كه حكيمه نام عمّه ابومحمّد [92] است؛ همان كه حديثي درباره ولادت صاحب الزّمان عليه السلام نقل كرده، و همو روايت نموده كه مادر فرزند، نامش نرجس است». [93] .درباره القاب حضرتش مي گويد: «قائم - كه صلوات خدا بر او و پدرانش باد - هادي و مهدي است». [94] كنيه اش را چنين مي نگارد: «قائم - كه صلوات خدا بر او باد -، ابوالقاسم است». [95] .پيرامون مدفنش مي گويد: «مدفن قائم چشم انتظار - كه درود خدا بر او باد - را كسي جز خدا نداند كه كجا است». [96] .درباره نوّاب و ابواب حضرت چنين مي گويد: «... وكيلش عثمان بن سعيد؛ آن گاه كه در بستر مرگ بود، فرزندش ابوجعفر محمّد بن عثمان را عهده دار مسؤوليّتي كرد كه ابومحمّد حسن بن علي بر دوشش نهاده بود. ثقات شيعه به نقل از او گفته اند كه او فرمود:«هذا وَكيلي، وَ ابْنه وَكيلُ ابْني»؛«اين مرد، وكيل من، و فرزندش، وكيل فرزند من است»؛يعني: ابوجعفر محمّد بن عثمان عَمْري. او نيز هنگام مرگ به ابوالقاسم حسين بن روح نُمَيري وصيّت كرد، و سپس به ابوالقاسم بن روح فرمان دادند تا امر وكالت را به ابوالحسن سَمُري سپارد، و پس از آن، كار وكالت بازماند؛ و اللّه اعلم». [97] .62. ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق، ثقةالاسلام كليني - كه علي التّحقيق به سال 329ق درگذشته است - بابي در تولّد حضرت صاحب عليه السلام پديد آورده، و در آن گفته است: «او -

عليه السّلام - در نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج زاده شد». [98] .63. شيخ بزرگوار محمّد بن ابراهيم نعماني، مشهور به ابن ابي زينب شاگرد و كاتب كليني، كتابش الغيبة را به غيبت مولايمان مهدي اختصاص داده كه مي توان به آن مراجعه كرد.64. شيخ بزرگوار ابوجعفر محمّد بن عليّ بن حسين بن بابويه قمي، صدوق امّت - متوفّاي سال 381ق - در اعتقادات مي نويسد: «... معتقديم كه در روزگار ما حجّت خدا در زمين، و خليفه او بر بندگانش، قائم چشم انتظار محمّد بن حسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن حسين بن عليّ بن ابي طالب عليهم السلام است. همو كه نبيّ اكرم از سوي خداوند - عزّ و جلّ - نام و نسبش را خبر داد.همو كه زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم موج مي زند، از عدل و داد مي آكنَد. همو كه خداوند دينش را به وسيله او آشكار مي كند، تا دين خدا بر همگي اديان پيروز گردد، اگرچه خوشايند مشركان نباشد. [99] .همو كه خدا به دست او مشرق ها و مغرب هاي زمين را فتح مي كند، تا آن كه جايي باقي نماند، مگر گل بانگ اذان در آن به گوش رسد، و تمامي دين، از آنِ خدا گردد. [100] .اين همان مهدي است كه پيامبر از او خبر داد. هنگامي كه بيايد، عيسي بن مريم پشت سر او نماز مي گزارد. به جاي آوردن نماز به امامت او، همانند نمازخواندن پشت سر پيامبر خدا است؛ زيراكه خليفه همو است. ما معتقديم كه قائم، جز او نمي تواند باشد، در غيبت مي ماند، اگرچه به اندازه عمر دنيا به

طول انجامد.قائم، جز او نيست؛ چراكه پيامبر و ائمّه به نام و نسَب او دلالت كرده، و نصّ روايت هايشان درباره او است، و به وي بشارت داده اند - صلوات خدا بر همگي ايشان باد -». [101] .65. هم چنين صدوق امّت، كتاب استوارش كمال الدّين و تمام النّعمة را در احوال مولايمان حضرت قائم نگاشته است.66. شيخ ابوعبداللّه محمّد بن محمّد بن نعمان عُكبري بغدادي مفيد - درگذشته به سال 413ق - بابي را در كتابش ارشاد به ذكر قائم، تاريخ تولّد، براهين امامت، و بخشي از روايات پيرامون او، غيبت، سيره وي به هنگام قيام و زمان دولتش اختصاص داده است. [102] شيخ مفيد الفصول العشرة را نيز پيرامون غيبت نگاشته كه لطيف، و شايسته مراجعه است.67. ابوالحسن محمّد بن حسين بن موسي موسوي شريف رضي - درگذشته به سال 406ق - از شاگردان شيخ المشايخ ما ابن المعلّم، مفيد و معلّم امّت، خطبه هايي از امام علي عليه السلام درباره فرزندش مهدي را در كتاب جاويدانش نهج البلاغه [103] نقل كرده است.68. برادرش ابوالقاسم عليّ بن حسين بن موسي موسوي علم الهدي شريف مرتضي - درگذشته به سال 436ق - كتاب المُقنِع في الغيبة [104] ، و بحثي از آن را در كتابش الشّافي [105] نگاشت.وي هم چنين رسالةٌ في غيبة الحجّة [106] را پديد آورده، و در آن گفته است: «...مخالفان ما در اين اعتقاد، گمان كرده اند كه اثبات كلامي مسأله غيبت بر ما دشوار، و بر ايشان آسان است؛ ولي اين تنها موضوعي نيست كه از روي جهالت بدان معتقد گشته اند، و با تأمّل، آشكار مي شود كه برعكسِ پندار آنان است...». [107] .69. شيخ تقي الدّين ابوصلاح حلبي -

درگذشته به سال 447ق - فصلي درباره امامت حجّت بن الحسن را در كتاب كلامي اش تقريب المعارف [108] قرار داده است.70. ابوجعفر محمّد بن حسن طوسي - درگذشته به سال 460ق - شيخ طايفه حقّ مدار، درباره مولايمان صاحب الزّمان كتاب الغيبه را نگاشت. وي در رساله مسائل كلاميّه در همين موضوع مي نويسد: «محمّد بن حسن مهدي عليه السلام زنده و موجود از زمان پدرش حسن عسكري تا هم اكنون؛ زيراكه امامت، لطفي است، و لطف در هر هنگامي بر خداوند متعال واجب است؛ پس هر وقت و زمان را چاره اي از وجود امام معصوم نباشد». [109] .71. شيخ ابوعلي فضل بن حسن بن فضل طبرسي صاحب مجمع البيان في تفسير القرآن - درگذشته به سال 548ق - در تاج المواليد بابي را در ذكر امام دوازدهم قرار داده است. [110] .72. حافظ شيخ ابومحمّد عبداللّه بن احمد بن احمد بن احمد بن عبداللّه بن نصر بن خَشّاب بغدادي - درگذشته به سال 567ق - در تاريخ مواليد الائمّه و وفياتهم مي گويد: «ذكر جانشين صالح عليه السلام؛ صدقة بن موسي از پدرم روايت كرده است كه امام رضاعليه السلام مي فرمود:«اَلْخَلَف الصَّالِح مِنْ وُلْدِ أَبي، مُحَمَّد الْحَسَن بْن عَلِيّ، وَ هُوَ صاحِب الزَّمان، وَ هُوَ الْمَهْديّ»؛ [111] .«جانشين شايسته، از فرزندان ابومحمّد حسن بن علي است؛ او صاحب الزّمان است. او مهدي است...».73. رضي الدّين ابوالقاسم عليّ بن موسي بن طاووس - درگذشته به سال 664ق - در الطّرائف في معرفة مذاهب الطّوائف مي گويد: «... بدان كه ما و بيشينه اهل اسلام روايت كرده اند كه پيامبرمان محمّد فرموده است:«لا بُدَّ مِنْ مَهْدِيّ مِنْ وُلْدِ فاطِمَة ابْنَتِهِ عليها السلام يظْهر فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلاً

وَ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»؛«گزيري نيست از مهدي كه در شمار فرزندان دخترش فاطمه عليها السلام است. ظهور مي كند، و زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم آكنده است، سرشار از عدل و داد مي كند».بزرگان مذاهب چهارگانه نيز در كتاب هايشان اين روايت را متذكّر شده، و اهل اسلام در اين مسأله اجماع كرده اند». [112] .74. علّامه آيت اللّه علي الاطلاق شيخ حسن بن يوسف بن علي مطهّر حلّي - درگذشته به سال 726ق - در كتابش المستجاد من كتاب الارشاد [113] بابي را به ذكر قائم - عجّل اللّه فرجه - اختصاص داده است كه مي توان به آن مراجعه كرد. [114] .75. علّامه شيخ حسين بن عبدالصّمد عاملي پدر شيخ بهايي - درگذشته به سال 984ق - در كتاب خود وصول الاخيار الي اصول الاخبار مي گويد: «امام مهدي صاحب الزّمان، حجّت بر اهلش ابوالقاسم محمّد بن حسن عسكري - عجّل اللّه فرجه - در روز جمعه، شبان گاهان، پانزدهم شعبان سال دويست و پنجاه و پنج در سامرا متولّد شد. مادرش نرجس است، و نامش را مريم بنت زيد علويّه نيز گفته اند. با توجّه به اخبار منقول از پيامبر، ظهور و فرمان روايي او به يقين صورت مي پذيرد». [115] .هم چنين در همين باره مي نويسد: «و از ميان ايشان [116] محمّد بن حسن مهدي، به حقّ قيام كرده، و زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم لبريز شده، پُر از عدل و داد مي كند، و اين بر اساس گفته هاي پيامبرصلي الله عليه وآله است. همين مضمون را در الجمع بين الصّحاح الستّ [117] به شش طريق نقل كرده اند كه البتّه الفاظ، در هريك، متفاوت است. هم چنين در

كتاب مصابيح به چهار طريق روايت شده، و در مجموع، كسي در آن اختلاف نكرده است». [118] .76. فرزندش شيخ بهاءالدّين محمّد بن حسين بن عبدالصّمد حارثي عاملي جبعي - درگذشته به سال 1031ق - در توضيح المقاصد مي نويسد: «پانزدهم [شعبان المعظّم]؛ در اين روز امام ابوالقاسم محمّد المهدي صاحب الزّمان - كه صلوات خدا بر او و بر پدران پاكش باد - متولّد شده، و اين واقعه به سال دويست و پنجاه و پنج هجري در سرّ من رأي، رخ داده است. [119] .77. نويسنده علّامه، محمّد بن مرتضي مشهور به فيض كاشاني - درگذشته به سال 1091ق - در كتاب كلامي اش علم اليقين بابي را به غيبت امام زمانمان، و نشانه هاي ظهور او و قيامت اختصاص داده است. [120] .78. علّامه سيّد هاشم بحراني صاحب تفسير برهان - درگذشته به سال 1107ق - المحجّة فيما نزل في القائم الحجّة را نگاشته است.79. شيخ الاسلام زمان خود، غوّاص بحار علوم آل محمّد، شيخ محمّد باقر علّامه مجلسي - درگذشته به سال 1110ق - مجلّد سيزدهم از كتاب بحارالانوار را به احوال امام دوازدهم صاحب الزّمان اختصاص داده است.80. علّامه مير محمّدصادق خاتون آبادي - درگذشته به سال 1272ق -، از شاگردان جدّ ما علّامه متّقي صاحب هدايه قدس سره، چهل حديثش را درباره امام زمان نگاشته كه نام آن كشف الحق، و مشهور به «اربعين خاتون آبادي» است.81. شيخ محدّثان، حاج ميرزا حسين نوري - درگذشته به سال 1320ق - كتابش نجم ثاقب را در ذكر احوال مولايمان قائم پديد آورده است.82. علّامه سيّد محمّدتقي موسوي اصفهاني - درگذشته به سال 1348ق - كتاب مكيال المكارم في فوائد الدّعاء

للقائم را نگاشته است.83. علّامه شيخ علي اكبر نهاوندي - درگذشته به سال 1369ق - العبقريّ الحسان في احوال مولانا صاحب الزّمان عليه السّلام را در دو مجلّد بزرگ نوشته است.84. علّامه سيّدمحسن امين - درگذشته به سال 1371ق - در اعيان الشّيعه مدخل محمّد بن حسن مهدي صاحب زمان عليه السلام را وضع كرده، و در آن به بحثي طولاني پرداخته است. [121] .85. علّامه سيّد صدرالدّين صدر - درگذشته در 19 ربيع الثّاني 1373ق - احاديث امام مهدي كه از طريق اهل سنّت وارد شده را در كتاب استوارش المهدي گرد آورده است، و مي توان به آن اثر لطيف، مراجعه كرد.86. علّامه و مُصلح بزرگ شيخ محمّدحسين آل كاشف الغطاء - درگذشته در 18 ذي قعده 1373ق - در كتاب استوار اصل الشّيعة و اصولها چنين مي نگارد: «... اماميّه را اعتقاد بر آن است كه خداوند سبحان، زمين را از حجّت بر بندگانش - اعمّ از نبيّ يا وصيّ، يا آشكار و مشهور، و يا پنهان و مستور - خالي نمي گذارد. پيامبر به صراحت فرموده، و به فرزندش حسن وصيّت كرده، و حسن به برادرش حسين، و همين طور تا برسد به امام دوازدهم مهدي منتظر...». [122] .87. علّامه شيخ محمّدرضا مظفّر - درگذشته به سال 1383ق - در كتابش عقائد الاماميّه مي گويد: «بشارت به ظهور مهدي كه از فرزندان فاطمه است، در آخرالزّمان براي گستراندن عدل و داد در زمين، پس از آن كه پُر از ظلم و ستم شده، به تواتر از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل و ثابت گرديده، و تمامي مسلمانان با وجود مشرب هاي فكري گوناگون، اين روايات را در ميان آن چه كه از آن حضرت

روايت كرده اند، به ثبت رسانده اند. اين، انديشه نوبنياني از سوي شيعيان نيست...». [123] .88. علّامه معاصر [آيت اللّه] شيخ لطف اللّه صافي گلپايگاني - مدّ ظلّه - احاديث امام مهدي را به روايت دو گروه [شيعه و سنّي] در كتاب استوارش منتخب الاثر في الامام الثّاني عشر كه بارها به چاپ رسيده، گردآورده است. [124] .89. علّامه شيخ مهدي فقيه ايماني اصفهاني معاصر، ديدگاه هاي بزرگان اهل سنّت را در موسوعه خود امام المهدي عند اهل السنّه جمع آوري كرده است كه مي توان به آن تأليف لطيف، مراجعه نمود. [125] .90. علّامه شيخ ابوطالب تجليل تبريزي معاصر رساله اش با نام من هو المهدي؟ را نگاشته، و دو بار آن را در قم به چاپ رسانده است. وي در اين كتاب به گردآوري روايات هر دو گروه درباره اين موضوع پرداخته است.91. و علّامه سيّدمحمود موسوي دهسرخي اصفهاني معاصر در كتابش يأتي علي النّاس زمان من سئل عاش و من سكت مات احاديث آخرالزّمان را با ترجمه فارسي و به ترتيب حروف الفبا فراهم آورده، و آن را براي نخستين بار در سال 1408ق در قم به چاپ رسانده است.

مهدي نزد اهل سنت و جماعت

بخش بيشينه اين بحث از آيت اللّه صافي در منتخب الاثر في الامام الثّاني عشر و علّامه خرسان در مقدّمه اش بر البيان في اخبار صاحب الزّمان برداشت شده است.احاديث امام مهدي را راويانشان نقل كرده، و نويسندگانشان در جوامع حديثي خود به ثبت رسانده اند؛ كساني همانند:احمد، ابوداوود، ابن ماجه، ترمذي، بخاري، مسلم، نسايي، بيهقي، ماوردي، طبراني، سمْعاني، روياني، عبْدري، حافظ عبدالعزيز عُكبري در تفسيرش، ابن قتيبه در غريب الحديث، ابن سري، ابن عساكر، دارقُطني در مسند سيّدة نساء العالمين فاطمة الزّهراء، كسايي در المبتدا، بغَوي، ابن اثير، ابن ديبع

شيباني، حاكم در مستدرك، ابن عبدالبرّ در استيعاب، حافظ ابن مطيق، فرعاني، نميري، مُناوي، ابن شيرويه ديلمي، سبط بن جوزي، شارح معتزلي، ابن صبّاغ مالكي، حموي، ابن مغازلي شافعي، موفّق بن احمد خوارزمي، محبّ الدّين طبري، شَبلنجي، صبّان، شيخ منصورعلي ناصف، ابن ابي شيبة، ابن ابي حاتم، حسن بن سفيان.ابن منده، حماد رواجني، ابوالحسن سحري، حربي، ابوبكر مُقري، خطيب، ابوعمرو داني، ابن خلّكان، قرطبي، ابن كثير، نُعيم بن حمّاد، ابن اعثم كوفي، ابوالحسن ابري، ابن حجر عسقلاني.محي الدّين بن عربي، ابن طلحه شافعي، سَمهودي، شعراني، ابن عربي مالكي، ابويعلي، ابن حجر هيثمي، ابن حيّان، ابوالشّيخ، ثعلبي، ابن ازرق، ابن منظور انصاري، عبدالكري يماني، صدرالدّين قونوي، زيني دحلان، برزنگي، مرتضي زبيدي، ملّاعلي متّقي، خواجه پارسا، اسماعيل حقّي، آلوسي، قُندوزي، بلخي، گنجي شافعي و ديگران. [126] .برخي از آنان، رساله ها و كتاب هايي در اين باره پرداخته اند؛ كساني همچون: حافظ ابونُعيم اصفهاني صاحب كتاب نعت المهدي و مناقب المهدي، گنجي شافعي صاحب البيان في اخبار صاحب الزّمان، ملّاعلي متّقي صاحب تلخيص البيان في اخبار مهدي آخر الزّمان، عبّاد بن يعقوب رواجني صاحب كتاب اخبار المهدي، سيوطي صاحب العَرف الوردي في اخبار المهدي و علامات المهدي، ابن حجر صاحب القول المختصر في علامات المهديّ المنتظر.شيخ جمال الدّين يوسف بن يحيي دمشقي صاحب عقدالدّرر في اخبار الامام المنتظر، ابن كمال پاشا صاحب تلخيص البيان في علامات مهدي آخر الزّمان، ابن قيّم جوزيّه نويسنده المهدي، ملّاعلي قاري هندي نويسنده المشرب الوردي في اخبار المهدي، شيخ مرعي بن يوسف كرمي مَقدَسي صاحب فوائد الفِكَر في الامام المنتظر [127] ، محمّد بن عبدالعزيز بن مانع - از عالمان «نجد» در قرن چهاردهم - صاحب كتاب تحديق النّظر في اخبار الامام المنتظر و ديگران در ديگر كتاب ها.ما در اين جا بخشي از گفته هاي بزرگان آنان را مي آوريم تا

خوانندگان با دقّت به مطالعه و انديشه در آن ها بپردازند:92. ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه مي گويد: «تمامي فرقه هاي اسلامي اتّفاق نظر دارند كه دنيا و تكليف به انجام نمي رسد؛ مگر با او». [128] .93. به نقل از شيخ عبدالحقّ در لمعات چنين آمده است كه: «احاديث متواتر در اين كه مهدي از اهل بيت و فرزندان فاطمه به شمار مي رود، هماهنگ است». [129] .94. صبّان در اسعاف الرّاغبين مي نويسد: «روايات منقول از پيامبر، مبني بر خروج او، و اين كه وي از خاندان پيامبر است، و زمين را پُر از عدل و داد مي كند، به تواتر رسيده است». [130] .95. شبلنجي در نورالابصار مي گويد: «احاديث منقول از پيامبر، درباره اين كه او در شمار اهل بيت او است، و زمين را از عدل و داد مي آكنَد، به تواتر رسيده است». [131] .96. ابن حجر در صواعق مي گويد: «ابوالحسن ابري گفته است: اين كه او خروج مي كند، از اهل بيت پيامبر است، هفت سال پادشاهي مي كند، زمين را از عدل مي آكنَد، با عيسي خارج شده، و او را در قتل دجّال در دروازه «لدّ» در كشور فلسطين ياري مي رساند، امامت اين امّت را بر عهده دارد، و عيسي پشت سر او نماز مي گزارد، اخبار به علّت فراواني كساني كه آن ها را از مصطفي نقل كرده اند، به تواتر رسيده، و مُستفيض شده است». [132] .97. سيّداحمد بن زيني دحلان مفتي شافعيان در الفتوحات الاسلاميّه مي نويسد: «رواياتي كه در آن ها ذكري از ظهور مهدي رفته، فراوان و متواتر است. در اين ميان، برخي از آن ها حديث صحيح، بعضي حديث حسَن، و بيشترشان حديث ضعيف است.امّا به خاطر فراواني اين گونه روايات، و راويان بسيار

اين احاديث، برخي از آن ها بعضي ديگر را تقويت كرده، تا جايي كه قطعي بودنشان ثابت مي گردد. امّا از اين دست مسائل قطعي و مسلّم مي توان به اين كه گزيري از ظهور او نيست، اين كه وي از فرزندان فاطمه است، اين كه زمين را پُر از عدل مي كند، اشاره كرد».علّامه سيّد محمّد بن [عبدال]رسول برزنگي در پايان الاشاعة [في اشراط السّاعة[ [8] بدين موضوع تذكّر داده است، ولي محدود كردن ظهور وي، به سال معيّن و مشخّصي، صحيح نيست؛ زيرا رازي است كه جز خدا نداند، و نصّي از جانب شارع مقدّس در تعيين آن، وارد نشده است». [9] .98. سوَيدي در سبائك الذّهب مي گويد: «آن چه كه علما بر آن اتّفاق كرده اند، اين است كه مهدي همان قيام كننده دوره آخرالزّمان است، و زمين را از عدل پُر مي سازد؛ درباره او و ظهورش روايات بسياري وارد شده است». [10] .99. گنجي شافعي در البيان في اخبار صاحب الزّمان مي گويد: «روايات پيامبر درباره مهدي عليه السلام به دليل راويان بسياري كه آن ها را از مصطفي نقل كرده اند، متواتر و مُستفيض شده است». [11] .100. ملّاعلي متّقي در البرهان في علامات مهدي آخرالزّمان فتواهاي چهار تن از عالمان مذاهب چهارگانه، درباره حضرت مهدي عليه السلام را آورده است. [12] اين چهار تن عبارت اند از: شيخ ابن حجر شافعي نويسنده القول المختصر في علامات المهديّ المنتظر، ابوسرور احمد بن ضياء حنفي، محمّد بن محمّد مالكي و يحيي بن محمّد حنبلي.فتواهاي آنان شامل چنين موضوعاتي گرديده است: تأييد درستي نظريّه ظهور مهدي، وارد شدن روايات صحيح درباره او و در صفات او، چگونگي خروج او، و آن چه از فتنه ها كه پيش از وي - همانند

خروج سفياني، فرو رفتن زمين و... - پديدار مي شود. ابن حجر تصريح كرده است به تواتر اين روايات، و اين كه او از اهل بيت است؛ مالك شرق و غرب زمين گرديده، و آن را پُر از عدل مي كند؛ و اين كه عيسي پشت سر او نماز مي گزارد؛ سفياني را مي كُشد، و با سپاهي كه به سوي مهدي گسيل داشته است در بَيداء - سرزميني در ميان مكّه و مدينه - فرو مي رود. [13] .101. مسعود بن عمر تفتازاني در مقاصدالطّالبين گفته است: «احاديث صحيحي وارد شده است كه امامي از فرزندان فاطمه زهرا - رضي اللّه عنها - ظهور مي كند، و زمين را همان گونه كه پُر از ظلم و ستم است، از عدل و داد پُر مي كند». [14] .102. شيخ محمّد جزري دمشقي شافعي در اسمي المناقب في تهذيب اسني المطالب مي گويد: «... از عليّ بن ابي طالب رضي الله عنه است كه مي فرمود: رسول خدا - صلّي اللّه عليه [و آله] و سلّم - فرمود:«اَلْمَهْديّ مِنَّا اَهْلَ الْبَيْتِ، يُصْلحُه اللَّه في لَيْلَةٍ»؛«مهدي در شمارِ ما اهل بيت است، خداوند، امر [ظهور] وي را در شبي راست مي گرداند...».درستي احاديث امام مهدي و روايات مبني بر آمدن او در آخرالزّمان، و اين كه وي از اهل بيتِ و خاندان فاطمه - رضوان اللّه عليها - به شمار مي آيد، نزد ما به اثبات رسيده است. نام او نام پيامبر - صلّي اللّه عليه [و آله] و سلّم -، و نام پدرش، همان نام پدر پيامبر - صلّي اللّه عليه [و آله] و سلّم - باشد. درست و روشن تر آن است كه او از فرزندان حسين بن علي است؛ چراكه نصّ اميرالمؤمنين علي

در اين باره چنين است:... علي عليه السلام در حالي كه به فرزندش حسين مي نگريست، فرمود:«إِنَّ ابْنَي هذا سَيِّدُكُما، سَمَّاهُ النَّبِيُّ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ]وَ سَلَّمَ -، وَ سَيَخْرُجُ مِنْ صُلْبِهِ رَجُلٌ يُسَمّي بِاسْمِ نَبِيِّكُمْ، يُشْبِهُهُ فِي الْخُلْقِ، وَ لا يُشْبِهُهُ فِي الْخَلْقِ»؛«اين فرزندم آقاي شما است. نامش را پيامبر بر وي نهاده است. از صُلب او مردي مي آيد كه هم نام پيامبرتان است. سيرتش به پيامبر مي ماند، ولي در صورت، چُنو نيست».سپس داستان لبريز شدن زمين از عدل به توسّط او را بازگو فرمود. همين ها را ابوداوود در سنن خود روايت نموده، و بر آن، سكوت كرده است». [15] .103. و عبدالرّحمان بن خلدون در مقدّمه مشهورش مي نويسد: «آن چه در گذر زمان در ميان عموم مسلمانان شهرت يافته آن است كه با گذشت روزگاران به ناچار بايد در آخرالزّمان مردي از اهل بيت ظهور كند، دين را نيرو بخشد، عدل و داد را آشكار سازد، و مسلمانان پيروي اش كنند.وي بر كشورهاي اسلامي چيرگي خواهد يافت، و او را مهدي نامند. خروج دجّال و روي دادهاي پس از آن - كه در شمار نشانه هاي مذكور در روايات صحيح است - پس از وي روي خواهد داد...». [16] .در اين جا فصل اوّل را در اقوال به پايان برده، به ياري حضرت باري به فصل دوم مي پردازيم.

احاديث

حديث لوح

اين حديث را كليني در كافي [133] ، شاگردش نعماني در الغيبة [134] ، صدوق در كمال الدّين و تمام النّعمة [135] و عيون اخبار الرّضا عليه السّلام [136] ، مفيد در اختصاص [137] ، شيخ تقي الدّين ابوصلاح حلبي در تقريب المعارف [138] به صورت مختصر، شيخ طوسي در الغيبة [139] و امالي

[140] ، امين الدّين طبرسي در اعلام الوري [141] و ابومنصور طبرسي در احتجاج [142] به صورت مرسل؛ و شيخ حسن بن ابوالحسن ديلمي در ارشاد القلوب [143] ، علّامه مجلسي در مجلّد نهم بحارالانوار [144] و سيّد امين در اعيان الشّيعه [145] به نقل از كافي؛ و صافي در منتخب الاثر في الامام الثّاني عشر [146] آورده اند؛ قدّس اللّه اسرارهم.و در كافي - به صورت مسند از ابابصير به نقل از ابي عبداللّه عليه السلام [امام صادق] - است كه: قالَ أَبي لِجابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصارِيِّ: «إِنَّ لي إِلَيْكَ حاجَةً، فَمَتي يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ أَخْلُوَ بِكَ فَأَسْأَلَكَ عَنْها؟»؛فَقالَ لَهُ جابِرٌ: «أَيَّ الْأَوْقاتِ أَحْبَبْتَهُ».فَخَلا بِهِ في بَعْضِ الْأَيَّامِ، فَقالَ لَهُ: «يا جابِرُ! أَخْبِرْني عَنِ الَّلوْحِ الَّذي رَأَيْتَهُ في يَدِ أُمّي فاطِمَةَعليها السلام، بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، وَ ما أَخْبَرَتْكَ بِهِ أُمّي أَنَّهُ في ذلِكَ الَّلوْحِ مَكْتُوبٌ؟».فَقالَ جابِرٌ: أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنّي دَخَلْتُ عَلي أُمِّكَ فاطِمَةَعليها السلام، في حَياةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، فَهَنَّيْتُها بِوِلادَةِ الْحُسَيْنِ وَ رَأَيْتُ في يَدَيْها لَوْحاً أَخْضَرَ، ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ، وَ رَأَيْتُ فيهِ كِتاباً أَبْيَضَ، شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ.فَقُلْتُ لَها: «بِأَبي وَ أُمّي، يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، ما هذَا الَّلوْحِ؟».فَقالَتْ: «هذا لَوْحٌ أَهْداهُ اللَّهُ إِلي رَسُولِهِ صلي الله عليه وآله، فيهِ اسْمُ أَبي، وَ اسْمُ بَعْلي، وَ اسْمُ ابْنَيَّ، وَ اسْمُ الْأَوْصِياءِ مِنْ وُلْدي، وَ أَعْطانيهِ أَبي لِيُبَشِّرَني بِذلِكَ».قالَ جابِرٌ: فَأَعْطَتْنيهِ أُمُّكَ فاطِمَةُعليها السلام فَقَرَأْتُهُ وَ اسْتَنْسَخْتُهُ.فَقالَ لَهُ أَبي: «فَهَلْ لَكَ - يا جابِرُ - أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ؟».قالَ: «نَعَمْ».فَمَشي مَعَهُ أَبي إِلي مَنْزِلِ جابِرٍ، فَأَخْرَجَ صَحيفَةً مِنْ رَقٍّ، فَقالَ: «يا جابِرُ! اُنْظُرْ في كِتابِكَ لِأَقْرَأَ [أَنَا] عَلَيْكَ». فَنَظَرَ جابِرٌ

في نُسْخَتِهِ فَقَرَأَهُ أَبي، فَما خالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً، فَقالَ جابِرٌ: فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنّي هكَذا رَأَيْتُهُ فِي الَّلوْحِ مَكْتُوباً:بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ.هذا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ، وَ نُورِهِ وَ سَفيرِهِ، وَ حِجابِهِ وَ دَليلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعالَمينَ، عَظِّمْ - يا مُحَمَّدُ - أَسْمائي، وَ اشْكُرْ نَعْمائي، وَ لا تَجْحَدْ آلائي؛ إِنّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنَا قاصِمُ الْجَبَّارينِ، وَ مُديلُ الْمَظْلُومينَ، وَ دَيَّانُ الدّينِ؛إِنّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنَا، فَمَنْ رَجا غَيْرَ فَضْلي، أَوْ خافَ غَيْرَ عَدْلي، عَذّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُ بِهِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ، فَإِيَّايَ فَاعْبُدْ وَ عَلَيَّ فَتَوكَّلْ.إِنّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ، إِلّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً، وَ إِنّي فَضَّلْتُكَ عَلَي الْأَنْبِياءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَي الْأَوْصِياءِ، وَ أَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ وَ سِبْطَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ؛ فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمي بَعْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ أَبيهِ؛ وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خازِنَ وَحْيي، وَ أَكْرَمْتُهُ بِالشَّهادَةِ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً، جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ، وَ حُجَّتِيَ الْبالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ أُثيبُ وَ أُعاقِبُ:أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ، سَيِّدُ الْعابِدينَ وَ زَيْنُ أَوْلِيائِيَ الْماضينَ، وَ ابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ، مُحَمَّدٌ، الْباقِرُ عِلْمي، وَ الْمَعْدِنُ لِحِكْمَتي؛سَيَهْلِكُ الْمُرْتابُونَ في جَعْفَرٍ، الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَيَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنّي لَأُكْرِمَنَّ مَثْوي جَعْفَرٍ، وَ لَأَسُرَّنَّهُ في أَشْياعِهِ وَ أَنْصارِهِ وَ أَوْلِيائِهِ؛أُتيحَتْ بَعْدَهُ مُوسي فِتْنَةٌ عَمْياءُ حِنْدِسٌ، لِأَنَّ خَيْطَ فَرْضي لا يَنْقَطِعُ، وَ حُجَّتي لا تَخْفي، وَ أَنَّ أَوْلِيائي يُسْقَوْنَ بِالْكَأْسِ الْأَوْفي، مَنْ جَحَدَ واحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتي، وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتابي فَقَدِ افْتَري عَلَيَّ، وَيْلٌ لِلْمُفْتَرينَ الْجاحِدينَ؛عِنْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ مُوسي عَبْدي وَ حَبيبي وَ خِيَرَتي

في عَلِيٍّ، وَليّي وَ ناصِري، وَ مَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْباءَ النُّبُوَّةِ، وَ أَمْتَحِنُهُ بِالْاِضْطِلاعِ بِها، يَقْتُلُهُ عِفْريتٌ مُسْتَكْبِرٌ، يُدْفَنُ فِي الْمَدينَةِ الَّتي بَناهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلي جَنْبِ شَرِّ خَلْقي؛حَقَّ الْقَوْلُ مِنّي لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ، ابْنِهِ وَ خَليفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ وارِثِ عِلْمِهِ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمي وَ مَوْضِعُ سِرّي، وَ حُجَّتي عَلي خَلْقي، لا يُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلّا جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْواهُ، وَ شَفَّعْتُهُ في سَبْعينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ - كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ -؛وَ أَخْتِمُ بِالسَّعادَةِ لِابْنِهِ عَلِيٍّ، وَليّي وَ ناصِري، وَ الشَّاهِدِ في خَلْقي، وَ أَميني عَلي وَحْيي؛ أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِيَ إِلي سَبيلي، وَ الْخازِنَ لِعِلْمي، الْحَسَنَ؛وَ أُكَمِّلَ ذلِكَ بِابْنِهِ م ح م د، رَحْمَةً لِلْعالَمينَ، عَلَيْهِ كَمالُ مُوسي، وَ بَهاءُ عيسي، وَ صَبْرُ أَيُّوبَ، فَيُذَلُّ أَوْلِيائي في زَمانِهِ، وَ تُتَهادي رُؤُوسُهُمْ كَما تُتَهادي رُؤُوسُ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ، فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ، وَ يَكُونُونَ خائِفينَ مَرْعُوبينَ وَجِلينَ.تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمائِهِمْ، وَ يَفْشُوا الْوَيْلُ وَ الرَّنَّةُ في نِسائِهِمْ، أُولئِكَ أَوْلِيائي - حَقّاً -، بِهِمْ أَدْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْياءَ حِنْدِسٍ، وَ بِهِمْ أَكْشِفُ الزَّلازِلَ وَ أَدْفَعُ الْآصارَ وَ الْأَغْلالَ، أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ، وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.پدرم به جابر بن عبداللّه انصاري فرمود: «مرا به تو نيازي است؛ چه زماني برايت آسان تر است تا با تو خلوت كنم، و درباره آن، از تو پرسش كنم؟».جابر به پدرم گفت: «هر زمان كه بخواهي».روزي با وي خلوت كرد، و به او فرمود: «جابر! با من، از آن لوحي كه در دست مادرم فاطمه - دختر پيامبر خدا - ديده اي، و از آن چه كه او درباره نوشته هاي آن لوح مي فرمود، سخن بگو».جابر گفت: خدا را شاهد مي گيرم كه روزي در

زمان حيات پيامبر خدا به نزد مادرت فاطمه وارد شدم، و به او براي تولّد حسين تبريك گفتم. در دستانش لوح سبزرنگي ديدم كه گمانم از زمرّد بود، و در آن، نوشته سفيدي همچون رنگ آفتاب ديدم.به وي گفتم: «پدر و مادرم به فدايت اي دخت پيغامبر خدا! اين لوح چيست؟».فرمود: «اين لوحي است كه خداوند به پيامبرش اهدا كرده، و در آن، نام هاي پدرم، همسرم، دو پسرم، و نام اوصيايي كه در شمار فرزندانم هستند، ثبت شده است. پدرم به عنوان مژدگاني آن را به من داده است».جابر گفت: «مادرت فاطمه آن را به دستم داد، خواندمش، و از روي آن، استنساخ كردم».پدرم به او فرمود: «جابر! مي تواني به من نشانش دهي؟».گفت: «آري».سپس پدرم، همراه جابر به منزل او رفت، و وي صحيفه اي از پوست آهو بيرون آورد.پدرم فرمود: «جابر! در نگاشته خود نگاه كن تا برايت بخوانمش».جابر نگاه در نسخه خويش داشت كه پدرم همان را برايش بخواند؛ حتّي حرفي با حرفي اختلاف نداشت. جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم كه من در لوح، چنين ديدم كه نگاشته بود:به نام خداوند بخشاينده مهرباناين نامه اي است از جانب خداوندِ پيروز و دانا براي محمّد، پيامبر، نور، فرستاده، حجاب و دليل همو. آن را روح الامين از نزد پروردگار جهانيان آورده است.محمّد! نام هايم را بزرگ شمار، نعمت هايم را شكر گزار و لطف هايم را انكار مدار. منم، من كه خدايي جز من نيست، شكننده جابرانم، انتقام جوينده ستم كشانم، سزادهنده روز جزايم. منم، من كه خدايي جز من نيست، هركه را اميد به فضلِ جز من است، هركه را ترس از عدل جز من است، چنانش كيفر دهم

كه هيچ يك از جهانيان را چونان نداده باشم. تنها پرستنده ات من باشم، توكّلت تنها بر من باشد.راستي من پيامبري نفرستادم كه روزگارش را پايان دهم، و عمرش به سر آيد، مگر آن كه وصيّي برايش نهادم.راستي تو را بر تمامي پيغامبران برتري دادم، وصيّ تو را بر تمامي اوصيا برتري نهادم، و به دو شيربچّه دخترزاده ات، حسن و حسين، گرامي ات داشتم.حسن را - پس از پدرش - گنجينه دانشم، و حسين را گنج دار وحي خويش ساختم. با شهادت، گرامي اش دارم، و زندگاني اش را با سعادت به پايان رسانم. او برترين كسي است كه به شهادت رسيده، بلندمرتبه ترينِ شهيدان است. كلمه تامّه ام را همراه او كردم، و حجّت بالغه ام را نزد او نهادم. توسّط خاندان همو است كه پاداش و كيفر دهم:نخستينِ آنان علي است؛ سرور عابدان، و زيور اولياي پيشينم.پسرش - همچون جدّ ستوده اش - محمّد، شكافنده دانشم، و گنجينه حكمت من است.هلاك اند آنان كه درباره جعفر ترديد بَرند؛ آن كه نپذيردش، مرا نپذيرفته است. گفتار به حقّ من آن است كه پاي گاهش را گرامي دارم، و وي را درباره پيروان، ياران و دوستانش شاد كنم.پس از او موسي است؛ همو كه به آشوبي سخت و تار گرفتار است. رشته ام نبُرد، حجّتم نهان نماند، و دوستانم از جام لبالب بنوشند. هر آن كه يكي از اينان را منكر شود، به انكار نعمتم برآمده، و هر آن كه آيتي از كتابم را تغيير دهد، بر من دروغ بسته است.اي واي بر افترابندان و انكاركنندگان پس از درگذشت موسي - بنده، و دوست و برگزيده ام -، درباره علي دوست و ياري دهنده من كه بارهاي وظايف نبوّت را بر دوش او نهم، و

وي را بر به عهده گرفتن آن ها بيازمايم. ديوصفتي گردن فراز بكشدش، و در شهري كه به دست عبد صالحي [147] بنا گشته است، در كنار بدترين خلايق [148] به خاك رود.گفتار به حقّ من آن است كه او را به پسرش، خليفه پس از او، و وارث دانشش محمّد شاد كنم. او است گنج دانشم، جاي گاه رازم، و حجّت بر بندگانم. بنده اي بر او ايمان نياورَد، مگر كه در بهشت جايش دهم، و شفاعتش را در هفتاد كس از خاندانش - كه همگي سزاوار دوزخ اند - پذيرا شوم.سرانجام، سعادت را نصيب پسر او علي كه وليّ و ياري دهنده من، گواه در خلق من، و امين من در وحي من است، مي گردانم. از او، حسن، آن كه دعوت كننده به راهم، و گنج دار دانشم باشد را برآورم.[سلسله امامت] را به پسر او م ح م د كه رحمت عالميان است، كامل گردانم. او را كمال موسي، نور عيسي و صبر ايّوب است. در زمان او است كه دوستانم خوار شوند. سرهاي آنان را دشمنان به يكديگر پيشكش دهند؛ همان گونه كه سرهاي تركان و ديلميان را به هم هديه مي دهند. بكُشندشان و بسوزانندشان، و آنان، هراسان و بيم ناك و ترسان باشند.خونشان زمين را رنگين كند، و شيون و زاري زنانشان آشكار شود. آنان دوستان حقيقي من اند. با آن ها است كه هر آشوب سخت و تاري را ببَرم، و زمين لرزه ها، بارهاي گران و زنجيرها را كنار زنم. صلوات و رحمت الهي بر آن هدايت شدگان باد، همانان كه خود، هدايت شدگان هستند. [149] .عبدالرّحمان بن سالم گفت: ابوبصير گفت: اين روايت - حتّي اگر در تمام طول عمر خود حديثي

جز اين حديث نشنوي - كفايتت كند؛ پس آن را از جز اهلش مخفي دار. [150] .مي گويم: علّامه سيّداسماعيل هاشمي اصفهاني [151] در شرح اين حديث رساله اي با نام شهادة الشّهداء به زبان فارسي نگاشته، و به سال 1406ق در اصفهان به چاپ رسانده است [152] كه مي توان به آن تأليف لطيف، مراجعه كرد. [153] .

بيان الهي درباره مهدي موعود

از مُفضّل بن عمر، از [امام] صادق جعفر بن محمّد، از پدرش، از پدرانش عليهم السلام، به نقل از امير مؤمنان عليه السلام است كه فرمود: پيامبر خداصلي الله عليه وآله فرمود: لَمَّا أُسْرِيَ بي إِلَي السَّماءِ أَوْحي إِليَّ رَبّي - جَلَّ جَلالُهُ - فَقالَ: يا مُحَمَّدُ! إِنِّي اطَّلَعْتُ عَلَي الْأَرْضِ اطِّلاعَةً، فَاخْتَرْتُكَ مِنْها، فَجَعَلْتُكَ نَبِيّاً، وَ شَقَقْتُ لَكَ مِنِ اسْمي اسْماً، فَأَنَا الْمَحْمُودُ وَ أَنْتَ مُحَمَّدٌ.ثُمَّ اطَّلَعْتُ الثَّانِيَةَ، فَاخْتَرْتُ مِنْها عَلِيّاً، وَ جَعَلْتُهُ وَصِيَّكَ وَ خَليفَتَكَ، وَ زَوْجَ ابْنَتِكَ وَ أَبا ذُرِّيَّتِكَ، وَ شَقَقْتُ لَهُ اسْماً مِنْ أَسْمائي، فَأَنَا الْعَلِيُّ الْأَعْلي وَ هُوَ عَلِيٌّ؛ وَ خَلَقْتُ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ مِنْ نُورِكُما؛ ثُمَّ عَرَضْتُ وِلايَتَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ، فَمَنْ قَبِلَها كانَ عِنْدي مِنَ الْمُقَرَّبينَ.يا مُحَمَّدُ! لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَني، حَتّي يَنْقَطِعَ وَ يَصيرَ كَالشَّنِّ [154] البالي، ثُمَّ أَتاني جاحِداً لِوِلايَتِهِمْ، فَما أَسْكَنْتُهُ جَنَّتي، وَ لا أَظْلَلْتُهُ تَحْتَ عَرْشي.يا مُحَمَّدُ! تُحِبُّ أَنْ تَراهُمْ؟قُلْتُ: «نَعَمْ يا رَبِّ!».فَقالَ - عَزَّ وَ جَلَّ -: «اِرْفَعْ رَأْسَكَ».فَرَفَعْتُ رَأْسي وَ إِذا أَنَا بِأَنْوارِ عَلِيٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ، وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسي، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، وَ م ح م

د بْنِ الْحَسَنِ الْقائِمِ في وَسَطِهِمْ كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ.قُلْتُ: «يا رَبِّ وَ مَنْ هؤُلاءِ؟».قالَ: «هؤُلاءِ الْأَئِمَّةُ، وَ هذَا الْقائِمُ الَّذي يُحَلِّلُ حَلالي، وَ يُحَرِّمُ حَرامي، وَ بِهِ أَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائي، وَ هُوَ راحَةٌ لِأَوْلِيائي، وَ هُوَ الَّذي يَشْفي قُلُوبَ شيعَتِكَ مِنَ الظَّالِمينَ وَ الْجاحِدينَ وَ الْكافِرينَ، فَيُخْرِجُ اللّاتَ وَ الْعُزّي طَرِيَيْنِ فَيُحْرِقُهُما، فَلْفِتْنَةُ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ بِهِما أَشَدُّ مِنْ فِتْنَةِ الْعِجْلِ وَ السَّامِرِيِّ». [155] .چون مرا در آسمان بگرداندند، پروردگارم به من وحي فرمود: «محمّد! من نگاهي بر زمين كردم، و از آن ميان، تو را برگزيدم، و نبيّ قرار دادم. براي تو، نامي از نام خود بازگرفتم؛ من محمودم، و تو محمّد.باري ديگر در زمين نظاره كردم، و علي را برگزيدم. او را وصيّ و خليفه تو، همسر دخترت، و پدر خاندانت كردم. براي او، نامي از نام خود بازگرفتم؛ من عليّ اعلايم، و او علي.فاطمه، حسن و حسين را از نور شما دو تن بيافريدم، و ولايت آنان را بر فرشتگان عرضه ساختم، و آن كه پذيرفت، مقرّب درگاهم شد. محمّد! اگر بنده اي، آن چنان عبادتم كند كه ببُرد، و همچون مَشك پوسيده اي گردد، سپس با انكار ولايتِ اينان، به نزدم آيد، در بهشتم جايش ندهم، و به زير سايه عرشم نگنجانمش.محمّد! خواهي كه ايشان را ببيني؟».گفتم: «آري، پروردگارا!».پس فرمود: «سرت را بلند كن».سرم را بالا گرفتم، و ناگاه، انوارِ علي، فاطمه، حسن، حسين، عليّ بن حسين، محمّد بن علي، جعفر بن محمّد، موسي بن جعفر، عليّ بن موسي، محمّد بن علي، عليّ بن محمّد، حسن بن علي و م ح م د بن حسن قائم را چون ستاره درخشنده اي در ميان ايشان ديدم.گفتم: «پروردگارا! اينان

كيستند؟».فرمود: «اينان ائمّه اند، و اين قائم است كه حلالم را حلال، و حرامم را حرام گرداند. توسّط او از دشمنانم انتقام كشم. او مايه آسايش اولياي من است. او است كه قلب شيعيانت را از ستم كاران و منكران و كافران شفا دهد. لات و عزّي را - تر و تازه - بيرون كشد، و بسوزاند. در آن زمان، فريفتگي مردم بدان ها دشوارتر از فتنه گوساله و سامري است».

بيان پيامبر

از جعفر بن محمّد صادق، از پدرش، به نقل از پدرانش عليهم السلام است كه فرمود: پيامبر خداصلي الله عليه وآله فرمود: جبراييل از پروردگار - جلّ جلاله - روايتم كرد كه او فرمود: «مَنْ عَلِمَ أَنْ لا إِلهَ إِلّا أَنَا وَحْدي، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدي وَ رَسُولي، وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبي طالِبٍ خَليفَتي، وَ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجي، أُدْخِلْهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتي، وَ نَجَّيْتُهُ مِنَ النَّارِ بِعَفْوي، وَ أَبَحْتُ لَهُ جِواري، وَ أَوْجَبْتُ لَهُ كَرامَتي، وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْهِ نِعْمَتي، وَ جَعَلْتُهُ مِنْ خاصَّتي وَ خالِصَتي. إِنْ ناداني لَبَّيْتُهُ، وَ إِنْ دَعاني أَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَني أَعْطَيْتُهُ، وَ إِنْ سَكَتَ ابْتَدَأْتُهُ، وَ إِنْ أَساءَ رَحِمْتُهُ، وَ إِنْ فَرَّ مِنّي دَعَوْتُهُ، وَ إِنْ رَجَعَ إِلَيَّ قَبِلْتُهُ، وَ إِنْ قَرَعَ بابي فَتَحْتُهُ.وَ مَنْ لَمْ يَشْهَدْ أَنْ لا إِلهَ إِلّا أَنَا وَحْدي، أَوْ شَهِدَ بِذلِكَ وَ لَمْ يَشْهَدْ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدي وَ رَسُولي، أَوْ شَهِدَ بِذلِكَ وَ لَمْ يَشْهَدْ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبي طالِبٍ خَليفَتي، أَوْ شَهِدَ بِذلِكَ وَ لَمْ يَشْهَدْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجي، فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتي، وَ صَغَّرَ عَظَمَتي، وَ كَفَرَ بِآياتي وَ كُتُبي. إِنْ قَصَدَني حَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَني حَرَمْتُهُ، وَ إِنْ ناداني لَمْ أَسْمَعْ نِدائَهُ،

وَ إِنْ دَعاني لَمْ أَسْتَجِبْ دُعائَهُ، وَ إِنْ رَجاني خَيَّبْتُهُ، وَ ذلِكَ جَزاؤُهُ مِنّي، وَ ما أَنَا بِظَلّامٍ لِلْعَبيدِ».فَقامَ جابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصارِيُّ، فَقالَ: «يا رَسُولَ اللَّهِ! وَ مَنِ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ؟».قالَ: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ - سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ -؛ ثُمَّ سَيِّدُ الْعابِدينَ في زَمانِهِ، عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ؛ ثُمَّ الْباقِرُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ - وَ سَتُدْرِكُهُ يا جابِرُ!، فَإِذا أَدْرَكْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلامَ -.ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ؛ ثُمَّ الْكاظِمُ مُوسَي بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ الرِّضا عَلِيُّ بْنُ مُوسي؛ ثُمَّ التَّقِيُّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ؛ ثُمَّ النَّقِيُّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ؛ ثُمَّ الزَّكِيُّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ؛ ثُمَّ ابْنُهُ الْقائِمُ بِالْحَقِّ مَهْدِيُّ أُمَّتي، الَّذي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.هؤُلاءِ - يا جابِرُ - خُلَفائي وَ أَوْصِيائي، وَ أَوْلادي وَ عِتْرَتي؛ مَنْ أَطاعَهُمْ فَقَدْ أَطاعَني، وَ مَنْ عَصاهُمْ فَقَدْ عَصاني، وَ مَنْ أَنْكَرَهُمْ، أَوْ أَنْكَرَ واحِداً مِنْهُمْ، فَقَدْ أَنْكَرَني، بِهِمْ يُمْسِكُ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ، إِلّا بِإِذْنِهِ؛ وَ بِهِمْ يَحْفَظُ اللَّهُ الْأَرْضَ أَنْ تَميدَ بِأَهْلِها». [156] .هركس كه بداند - جز من كه يكتايم - خدايي نيست؛ محمّد بنده و پيغامبر من است؛ عليّ بن ابي طالب خليفه من است؛ و امامان كه در شمار فرزندان اويند، حجّت هاي من اند؛ او را به رحمت خويش به بهشت برَم؛ به عفو خويش از دوزخ باز دارم، همجواري ام را بر او تمام سازم، كرامتم را بر او واجب گردانم؛ نعمتم را بر او تمام سازم، و او را در گروه خاصان و برگزيدگانم داخل كنم.گر صدايم زند، پاسخش گويم؛ گر بخوانَدم، اجابت گردانم؛ خواهشي گر كند،

برآورم؛ اگر چيزي بخواهد، به او بدهم؛ گر خاموشي گزيند، بر او ابتداي سخن كنم؛ گر بدي كند، ببخشايمش؛ گر بگريزد، بخوانمش؛ اگر بازگردد، بپذيرمش، و اگر خانه ام را در بكوبد، بگشايمش.و هركس كه گواهي ندهد - جز من كه يكتايم - خدايي نيست؛ و يا بدان شهادت دهد، ولي گواهي ندهد كه محمّد، بنده و پيغامبر من است؛ يا بدان شهادت دهد، ولي گواهي ندهد كه عليّ بن ابي طالب خليفه من است؛ يا بدان شهادت دهد، ولي گواهي ندهد كه امامان از فرزندان او حجّت هاي من اند؛ نعمتم را انكار داشته، عظمتم را اندك انگاشته، و آيات و كتاب هايم را كافر گشته است.گر آهنگ من كند، در حجابش كنم؛ خواهشي گر كند، محرومش دارم؛ اگر صدايم زند، آوايش نشنوم؛ گر بخواندم، اجابت نگردانم؛ و اگر اميدم بندد، نااميدش سازم. اين است سزاي او از سوي من، مني كه بر هيچ بنده اي ستم كار نبوده ام. [157] .پس جابر بن عبداللّه انصاري برخاست، و گفت: «اي رسول خدا! كيستند اماماني كه در شمار فرزندان عليّ بن ابي طالب اند؟».فرمود: «حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت؛ سپس سرور عابدان زمان خويش، عليّ بن حسين؛ سپس باقر، محمّد بن علي، كه تو - اي جابر! - او را درك خواهي كرد؛ پس چون وي را ديدي، سلام مرا به او برسان.سپس صادق، جعفر بن محمّد؛ سپس كاظم، موسي بن جعفر؛ سپس رضا، عليّ بن موسي؛ سپس تقي، محمّد بن علي؛ سپس نقي، عليّ بن محمّد؛ سپس زكي، حسن بن علي، سپس فرزندش قائم به حقّ، مهدي امّتم، آن كه زمين را پُر از عدل و داد كند، همان گونه كه لبريز از ظلم

و ستم گشته است.جابر! اينان خلفا، اوصيا، فرزندان و عترت من اند؛ هر آن كه فرمانشان برَد، مرا فرمان برده، و هركس سرپيچي شان كند مرا سرپيچي كرده، و هر آن كه انكارشان كند، يا منكرِ يكي از آنان گردد، مرا انكار كرده است.خداوند عزّ و جلّ بدان ها آسمان را نگاه داشته، تا بر زمين فرو نيايد - مگر به اذن او -؛ و بدان ها زمين را نگاه داشته، تا ساكنانش را نلرزاند».

بيان اميرمؤمنان (ع)

از عليّ بن موسي الرّضا، از پدرش موسي بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمّد، از پدرش محمّد بن علي، از پدرش عليّ بن حسين، از پدرش حسين بن علي، به نقل از پدرش امير مؤمنان عليّ بن ابي طالب عليهم السلام است كه فرمود: «اَلتَّاسِعُ مِنْ وُلْدِكَ يا حُسَيْنُ، هُوَ الْقائِمُ بِالْحَقِّ، الْمُظْهِرُ لِلدّينِ، وَ الْباسِطُ لِلْعَدْلِ».قالَ الْحُسَيْنُ: فَقُلْتُ لَهُ: «يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ! وَ إِنَّ ذلِكَ لَكائِنٌ؟».فَقالَ عليه السلام: «إي وَ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّداًصلي الله عليه وآله بِالنُّبُوَّةِ وَ اصْطَفاهُ عَلي جَميعِ الْبَرِيَّةِ، وَ لكِنْ بَعْدَ غَيْبَةٍ وَ حَيْرَةٍ؛ فَلا يَثْبُتُ فيها عَلي دينِهِ، إِلَّا الْمُخْلِصُونَ الْمُباشِرُونَ لِرُوحِ الْيَقينِ؛ الَّذينَ أَخَذَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - ميثاقَهُمْ بِوِلايَتِنا، وَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ، وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ». [158] .«حسين! نهمين نفر از فرزندان تو، همان قائم بر حقّ، آشكار كننده دين، و گستراننده عدالت است».[امام] حسين فرمودند: به او گفتم: «اي امير مؤمنان! آيا اين گونه واقع خواهد شد؟».فرمود: «آري، سوگند به او كه محمّدصلي الله عليه وآله را به نبوّت برانگيخت، و وي را بر تمامي خلق برگزيد، چنين مي شود؛ امّا پس از غيبتي و حيرتي كه در آن هيچ كس - جز مُخلصان، و بشارت داده شدگان

به روح يقين - بر دين خويش، ثابت نمانَد.همانان كه خداوند عزّ و جلّ بر ولايت ما از ايشان ميثاق ستانده، و در دل هايشان ايمان را نگاشته، و به روحي از جانب خويش، تأييدشان كرده است». [159] .

بيان امام حسن (ع)

به نقل از ابو سعيد عَقيصا است كه مي گفت: چون [امام] حسن بن علي عليهما السلام با معاوية بن ابي سفيان مصالحه كرد، مردم به نزدش آمدند، آن گاه برخي از آنان به ملامت حضرت براي بيعتش [با معاويه]پرداختند. حضرت عليه السلام فرمودند: «وَيْحَكُمْ ما تَدْرُونَ ما عَمِلْتُ، وَ اللَّهِ الَّذي عَمِلْتُ خَيْرٌ لِشيعَتي مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرُبَتْ؛أَ لا تَعْلَمُونَ أَنَّني إِمامُكُمْ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَيْكُمْ، وَ أَحَدُ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله عَلَيَّ؟».قالُوا: «بَلي».قالَ: «أَ ما عَلِمْتُمْ أَنَّ الْخِضْرعليه السلام لَمَّا خَرَقَ السَّفينَةَ، وَ أَقامَ الْجِدارَ، وَ قَتَلَ الْغُلامَ كانَ ذلِكَ سَخَطاً لِمُوسَي بْنِ عِمْرانِ، إِذْ خَفِيَ عَلَيْهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ في ذلِكَ، وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ - تَعالي ذِكْرُهُ - حِكْمَةً وَ صَواباً؛ أَ ما عَلِمْتُمْ أَنَّهُ ما مِنَّا أَحَدٌ إِلّا وَ يَقَعُ في عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطاغِيَةِ زَمانِهِ، إِلَّا الْقائِمِ الَّذي يُصَلّي رُوحُ اللَّهِ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام خَلْفَهُ، فَإِنَّ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - يُخْفي وِلادَتَهُ، وَ يُغَيِّبُ شَخْصُهُ، لِئَلّا يَكُونَ لِأَحَدٍ في عُنُقِهِ بَيْعَةٌ إِذا خَرَجَ، ذلِكَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ أَخِي الْحُسَيْنِ، ابْنُ سَيِّدَةِ الْإِماءِ، يُطيلُ اللَّه عُمْرَهُ في غَيْبَتِهِ، ثُمَّ يُظْهِرُهُ بِقُدْرَتِهِ في صُورَةِ شابٍّ دُونَ أَرْبَعينَ سَنَةً، ذلِكَ لِيُعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ». [160] .«واي بر شما، نمي دانيد من چه كردم؟، - به خدا سوگند - آن چه كردم، براي شيعيانم بهتر است از آن چه خورشيد بر

آن طلوع، يا غروب كند. [161] آيا نمي دانيد كه من پيشواي شمايم كه طاعتم بر شما واجب است، و بنا به گفته پيغامبر خدا يكي از دو سرور جوانان اهل بهشتم؟».گفتند: «آري».فرمود: «نمي دانيد كه چون خضرعليه السلام كشتي را سوراخ كرد، به بناي ديوار پرداخت، و پسربچّه را كُشت، موسي بن عمران به خشم آمد؛ چراكه از حكمت اين كارها بي خبر بود، حال آن كه همگي آن اعمال، حكيمانه و مقبول درگاه الهي بود؟نمي دانيد كه كسي از ما نيست، مگر آن كه بيعتي از طاغوت زمانه خويش بر گردن دارد، مگر قائم كه روح خدا عيسي بن مريم در پشت سر او نماز مي گزارد. [اين، از آن جهت است كه] خداوند عزّ و جلّ ولادتش را پنهان دارد، و حضرتش را از ديده ها غايب سازد، تا به هنگام ظهور، بيعت كسي بر گردنش نباشد. او نهمين تن از نسل برادرم حسين، و مادرش سرور زنان [162] است.خداوند عمرش را در هنگام غيبت، دراز كند، و سپس به قدرت خويش، و در سيماي جواني، كم تر از چهل سال، آشكارش كند، تا بدانند كه خدا را بر هر كاري توان است.

بيان امام حسين (ع)

[امام] حسين بن عليّ بن ابي طالب عليهما السلام فرمودند: «مِنَّا اثْنا عَشَرَ مَهْدِيّاً: أَوَّلُهُمْ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالِبٍ، وَ آخِرُهُمْ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدي، وَ هُوَ الْإِمامُ الْقائِمُ بِالْحَقِّ. يُحْيِي اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها، وَ يُظْهِرُ بِهِ دينَ الْحَقِّ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.لَهُ غَيْبَةٌ يَرْتَدُّ فيها أَقْوامٌ، وَ يَثْبُتُ فيها عَلَي الدّينِ آخَرُونَ، فَيُؤذَوْنَ وَ يُقالُ لَهُمْ: «مَتي هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ».أَمَّا إِنَّ الصَّابِرَ في غَيْبَتِهِ عَلَي الْأَذي وَ التَّكْذيبِ، بِمَنْزِلَةِ الْمُجاهِدِ بِالسَّيْفِ بَيْنَ

يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله». [163] .«از ما هستند دوازده امام هدايت شده: نخستينشان امير مؤمنان عليّ بن ابي طالب، و آخرينشان نهمين نفر از فرزندان من است. او امام قائم به حقّ است. خداوند زمين را - پس از مردنش - به توسّط او حيات بخشد [164] ، و دين حقّ را به دست او بر تمامي اديان، چيرگي دهد؛ هرچند كه مشركان را خوش نيايد. [165] .او را غيبتي است كه عدّه اي [از مسلمانان] در آن زمان، مرتدّ شوند، و دسته اي در دينشان ثابت قدم بمانند.آنان را مورد آزار قرار داده، و به آنان مي گويند: اگر راست مي گوييد؛ پس اين وعده، چه زماني واقع خواهد شد؟ [166] .بدانيد كسي كه در زمان غيبتِ او، در برابر آزار و تكذيب آنان استقامت ورزد، هم پايه مجاهدي است كه در برابر پيامبر خداصلي الله عليه وآله شمشير مي زند».

بيان امام سجاد (ع)

به نقل از ابوخالد كابُلي است كه مي گفت: دَخَلْتُ عَلي سَيِّدي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنُ الْعابِدينَ عليهما السلام، فَقُلْتُ لَهُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَخْبِرْني بِالَّذينَ فَرَضَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - طاعَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ، وَ أَوْجَبَ عَلي عِبادِهِ الْإِقْتِداءَ بِهِمْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله».فَقالَ لي: «يا كَنْكَرُ! [167] إِنَّ أُولِي الْأَمْرِ الَّذينَ جَعَلَهُمُ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - أَئِمَّةً لِلنَّاسِ، وَ أَوْجَبَ عَلَيْهِمْ طاعَتَهُمْ: أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلِيٌّ بْنُ أَبي طالِبٍ عليه السلام؛ ثُمَّ الْحَسَنُ؛ ثُمَّ الْحُسَيْنُ - ابْنا عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ -؛ ثُمَّ انْتَهَي الْأَمْرُ إِلَيْنا». ثُمَّ سَكَتَ.فَقُلْتُ لَهُ: «يا سَيِّدي! رُوِيَ لَنا، عَنْ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ [عَلِيٍّ]عليه السلام، أَنَّ الْأَرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ - جَلَّ وَ عَزَّ - عَلي عِبادِهِ، فَمَنِ الْحُجَّةُ وَ

الْإِمامُ بَعْدَكَ؟».قالَ: «ابْني مُحَمَّدٌ، وَ اسْمُهُ فِي التَّوْراةِ باقِرٌ، يَبْقَرُ الْعِلْمَ بَقْراً. هُوَ الْحُجَّةُ وَ الْإِمامُ بَعْدي؛ وَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ جَعْفَرٌ، وَ اسْمُهُ عِنْدَ أَهْلِ السَّماءِ: الصَّادِقُ».فَقُلْتُ لَهُ: «يا سَيِّدي! فَكَيْفَ صارَ اسْمُهُ الصَّادِقُ، وَ كُلُّكُمْ صادِقُونَ؟».قالَ: «حَدَّثَني أَبي، عَنْ أَبيهِ عليهما السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله قالَ: إِذا وُلِدَ ابْني جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ عليهم السلام، فَسُمُّوهُ الصَّادِقَ، فَإِنَّ لِلْخامِسِ مِنْ وُلْدِهِ وَلَداً اسْمُهُ جَعْفَرٌ، يَدَّعِي الْإِمامَةَ، اجْتِراءً عَلَي اللَّهِ وَ كِذْباً عَلَيْهِ، فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ جَعْفَرٌ الْكَذَّابُ، الْمُفْتَري عَلَي اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ -، وَ الْمُدَّعي لِما لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ، الْمُخالِفُ عَلي أَبيهِ، وَ الْحاسِدُ لِأَخيهِ، ذلِكَ الَّذي يَرُومُ كَشْفَ سَتْرِ اللَّهِ عِنْدَ غَيْبَةِ وَلِيِّ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ -».ثُمَّ بَكي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهما السلام بُكاءً شَديداً؛ ثُمَّ قالَ: «كَأَنّي بِجَعْفَرٍ الْكَذَّابِ، وَ قَدْ حَمَلَ طاغِيَةَ زَمانِهِ عَلي تَفْتيشِ أَمْرِ وَليِّ اللَّهِ، وَ الْمُغَيَّبِ في حِفْظِ اللَّهِ، وَ التَّوْكيلِ بِحَرَمِ أَبيهِ جَهْلاً مِنْهُ بِوِلادَتِهِ، وَ حِرْصاً مِنْهُ عَلي قَتْلِهِ إِنْ ظَفَرَ بِهِ، [وَ]طَمَعاً في ميراثِهِ حَتّي يَأْخُذَهُ بِغَيْرِ حَقِّهِ.قالَ أَبُو خالِدٍ: فَقُلْتُ لَهُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! وَ إِنَّ ذلِكَ لَكائِنٌ؟».فَقالَ: «إي وَ رَبّي! إِنَّ ذلِكَ لَمَكْتُوبٌ عِنْدَنا فِي الصَّحيفَةِ الَّتي فيها ذِكْرُ الْمِحَنِ الَّتي تَجْري عَلَيْنا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله».قالَ أَبُو خالِدٍ: فَقُلْتُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! ثُمَّ يَكُونُ ما ذا؟».قالَ: «ثُمَّ تَمْتَدُّ [168] الْغَيْبَةُ بِوَلِيِّ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ -، الثَّاني عَشَرَ مِنْ أَوْصِياءِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ الْأَئِمَّةِ بَعْدَهُ.يا أَبا خالِدٍ! إِنَّ أَهْلَ زَمانِ غَيْبَتِهِ، الْقائِلينَ بِإِمامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ، أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ

كُلِّ زَمانٍ؛ لِأَنَّ اللَّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالي - أَعْطاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ، وَ الْأَفهامِ، وَ الْمَعْرِفَةِ ما صارَتْ بِهِ الْغَيْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشاهَدَةِ؛ وَ جَعَلَهُمْ في ذلِكَ الزَّمانِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجاهِدينَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله بِالسّيْفِ. أُولئِكَ الْمُخْلِصُونَ حَقّاً وَ شيعَتُنا صِدْقاً، وَ الدُّعاةُ إِلي دينِ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - سِرّاً وَ جَهْراً».به حضور سرورم عليّ بن حسين زين العابدين عليهما السلام وارد شدم، و گفتم: «اي پسر رسول خدا! آگاهم كن از آنان كه خداوند عزّ و جلّ فرمان بُرداري و دوستيشان را واجب كرده، و پيروي از آنان را - پس از پيامبر خدا - بر بندگانش لازم دانسته است».به من فرمود: «اي كنكر! اولوالامري كه خداوند، آنان را پيشوايان مردم قرار داده، و فرمان بُرداريشان را بر آنان واجب دانسته است، اينان اند: امير مؤمنان عليّ بن ابي طالب، سپس حسن، سپس حسين - فرزندان عليّ بن ابي طالب -؛ پس از آن، امر امامت به ما رسيده است». آن گاه سكوت فرمود.به او گفتم: «سرورم! براي ما از امير مؤمنان روايت كرده اند كه زمين از حجّت الهي، خالي نخواهد ماند؛ امام و حجّت پس از تو كيست؟».فرمود: «پسرم محمّد، نام او در تورات، باقر است، دانش را بشكافد، شكافتني، او است امام و حجّت پس از من؛ پس از محمّد، فرزندش جعفر است، نامش در نزد آسمانيان، صادق است».به او گفتم: «سرورم! همگي شما راست گوييد، چگونه نام او [به خصوص]، صادق است؟».فرمود: «پدرم، از پدرش عليهما السلام براي من روايت كرد كه رسول خداصلي الله عليه وآله مي فرمود: هنگامي كه فرزندم جعفر بن محمّد بن عليّ بن حسين بن عليّ بن ابي طالب عليهم السلام پا به جهان نهاد، نامش

را صادق گذاريد؛ چراكه پنجمين نفر از فرزندان او - از روي گستاخي بر خدا، و دروغ بستن بر او - ادّعاي امامت كند؛ پس او نزد خداوند، جعفر كذّاب در شمار آيد. تهمت زننده بر خداي عزّ و جلّ، مدّعي مقامي كه اهليّت آن ندارد، مخالف پدرش، و حسد بَرنده بر برادرش است. او است كه راز خدا را در هنگامه غيبت وليّ خدا عيان كند».سپس عليّ بن حسين عليهما السلام به شدّت گريست، و آن گاه فرمود: «گوييا جعفر كذّاب را مي بينم كه طاغوت زمان را به تفتيش امر وليّ خدا، و غايب شده در پرده حفظ الهي، و زير نظر گرفتن حرَم پدر خويش وادارد. اين همه، از روي جهالت به ولادتش، و حرص بر قتل وي - در صورت پيروزي بر او - و طمع در ارث او است، تا آن كه به ناحقّ آن را در اختيار گيرد».ابوخالد گفت: به ايشان گفتم: «اي پسر رسول خدا! آيا چنين وقايعي رخ خواهد داد؟».فرمود: «سوگند به پروردگارم [كه چنين خواهد شد]. اين، در صحيفه ذكر رنج هايي كه پس از پيامبر خدا بر ما مي رود، ثبت شده است».ابوخالد گفت: به او گفتم: «اي پسر رسول خدا! پس از آن، چه روي خواهد داد؟».فرمود: «پس از آن، غيبت وليّ خدا، كه دوازدهمين تن از اوصياي پيامبر خداصلي الله عليه وآله و پيشوايان پس از او است، طولاني گردد.اي ابوخالد! در زمانه غيبتش، مردمان معتقد به امامتش، و چشم انتظاران آمدنش، برترين مردمان در طول تاريخ اند؛ زيراكه خداوند تبارك و تعالي آن چنان عقل و فهم و معرفتي بديشان داده است كه در نزدشان غيبت، همچون مشاهده است. در آن زمان

اينان به منزله مجاهداني درشمارند كه در ركاب پيغامبر خداصلي الله عليه وآله شمشير مي زنند. آنان اند مخلصان حقيقي و شيعيان ما به درستي، و دعوت كنندگان به دين خداوند عزّ و جل در نهان و عيان.و [امام] عليّ بن حسين عليهما السلام فرمودند:«إِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ الْفَرَجِ».«انتظار فرج، از بزرگ ترين گشايش ها است».صدوق قدس سره مي گويد: اين حديث را عليّ بن احمد بن موسي، محمّد بن احمد شيباني [169] و عليّ بن عبداللّه ورّاق، از محمّد بن ابو عبداللّه كوفي، از سهل بن زياد آدمي از عبدالعظيم بن عبداللّه حسني رضي الله عنه، از صفوان، از ابراهيم ابو زياد، از ابوحمزه ثمالي، از ابوخالد كابلي، از امام عليّ بن حسين عليهما السلام براي ما روايت كرده اند.هم چنين صدوق در ذيل اين حديث مي نويسد: در مطالبي كه امام زين العابدين عليه السلام [درباره] جعفر كذّاب فرموده، و در آگاهي دادن از كارهاي آينده او، دلالتي [بر امامت او]وجود دارد.هم چنين مانند اين روايت، از امام ابوالحسن عليّ بن محمّد عسكري عليهما السلام [170] نقل شده است كه آن حضرت به ولادت او خشنود نشد، و فرمود كه به زودي، خلق بسياري را گمراه كند. تمامي اين اخبار، دلالت بر امامت او است؛ زيرا براي امامت، برهاني بزرگ تر از اين نيست كه امام، درباره آن چه در آينده رخ خواهد داد، پيش از اين كه آن مطلب به وقوع بپيوندد، آگاهي درستي، ارائه دهد. اين، همانند برهان نبوّت عيسي بن مريم عليه السلام است آن گاه كه مردمان را از آن چه مي خوردند، و در خانه هايشان مي انباشتند، خبر مي داد. همان گونه كه پيامبرصلي الله عليه وآله هنگامي كه ابوسفيان تسليم مي شد، و با خود مي گفت:«مَنْ فَعَلَ مِثْلَ ما فَعَلْتُ؟، جِئْتُ، فَدَفَعْتُ يَدي في يَدِهِ، أَلا

كُنْتُ أجْمَعُ عَلَيْهِ الْجُمُوعَ [171] مِنَ الْأَحابيشِ وَ كِنانَةَ، فَكُنْتُ أَلْقاهُ بِهِمْ [172] فَلَعَلَيَّ كُنْتُ أَدْفَعُهُ»؛«چه كسي مانند من چنين كرد؛ به پاي خود آمدم، دست در دست وي گذاردم. من نبودم كه سپاهي از احابيش و كنانه، براي نبرد با او گرد مي آوردم، و با وي پيكار مي كردم، تا شايد كه از ميان بردارمش؟».پس پيامبرصلي الله عليه وآله از خيمه خود ندا كرد:«إِذاً كانَ اللَّهُ يُجْزيكَ يا أَبا سُفْيانَ!»؛«اي ابوسفيان! خدا در آن هنگام، خوارت مي كرد».اين، همانند برهان عيسي بن مريم عليه السلام، دلالت بر نبوّت آن حضرت عليه السلام دارد. هريك از امامان عليهم السلام كه چنين اخباري ارائه كند، نشان از آن دارد كه خداوند تبارك و تعالي، فرمان بُرداري او را واجب ساخته است. [173] .محمّد بن حسن بن احمد بن وليدرضي الله عنه براي ما روايت كرد و گفت: سعد بن عبداللّه براي ما روايت كرد و گفت: جعفر بن محمّد بن حسن بن فرات براي ما روايت كرد و گفت: صالح بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن زياد روايت كرد براي ما به نقل از مادرش فاطمه دختر محمّد بن هيثم - مشهور به ابن سيابة- [174] كه مي گفت: من در آن گاه كه جعفر پا به جهان نهاد، در خانه ابوالحسن عليّ بن محمّد عسكري عليهما السلام بودم؛ اهل خانه، شادي مي كردند، و من به نزد ابوالحسن عليه السلام شدم.وي را خشنود نديدم، به او گفتم: «سرورم! شما چرا به ولادتش شادي نمي كنيد؟».حضرت عليه السلام فرمود:«يَهُونُ عَلَيْكَ أَمْرُهُ، فَإِنَّهُ سَيُضِلُّ خَلْقاً كَثيراً»؛ [175] .«كار او را سهل بگير، به زودي است كه مردمان بسياري را گمراه كند». [176] .

بيان امام باقر (ع)

به نقل از محمّد بن مسلم ثقفي

طحّان است كه مي گفت: بر ابوجعفر محمّد بن عليّ الباقرعليهما السلام وارد شدم، و مي خواستم كه از او درباره قائم آل محمّد - صلّي اللّه عليه و عليهم - پرسش كنم.پس آن حضرت، بدون پرسش، آغاز سخن كرد، و فرمود: «يا مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِم! إِنَّ فِي الْقائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله شَبَهاً مِنْ خَمْسَةِ الرُّسُلِ: يُونُسَ بْنِ مَتي، وَ يُوسُفَ بْنَ يَعْقُوبَ، و مُوسي، وَ عيسي، وَ مُحَمَّدٍ، - صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ -:فَأَمَّا شَبَهُهُ مِنْ يُونُسَ بْنِ مَتي: فَرُجُوعُهُ مِنْ غَيْبَتِهِ - وَ هُوَ شابٌّ بَعْدَ كِبَرِ السِّنِّ -.وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ عليهما السلام: فَالْغَيْبَةُ مِنْ خاصَّتِهِ وَ عامَّتِهِ، وَ اخْتِفاؤُهُ مِنْ إِخْوَتِهِ، وَ إِشْكالِ أَمْرِهِ عَلي أَبيهِ يَعْقُوبَ عليهما السلام، مَعَ قُرْبِ الْمَسافَةِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبيهِ، وَ أَهْلِهِ وَ شيعَتِهِ.وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ مُوسيعليه السلام: فَدَوامُ خَوْفِهِ، وَ طُولُ غَيْبَتِهِ، وَ خِفاءُ وِلادَتِهِ، وَ تَعَبُ شيعَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، مِمَّا لَقُوا مِنَ الْأَذي وَ الْهَوانِ، إِلي أَنْ أَذِنَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - في ظُهُورِهِ، وَ نَصْرِهِ، وَ أَيَّدَهُ عَلي عَدُوِّهِ.وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ عيسيعليه السلام: فَاخْتِلافُ مَنِ اخْتَلَفَ فيهِ؛ حَتّي قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ: ما وُلِدَ؛ وَ قالَتْ طائِفَةٌ: ماتَ؛ وَ قالَتْ طائِفَةٌ: قُتِلَ وَ صُلِبَ.وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ جَدِّهِ الْمُصْطَفيصلي الله عليه وآله: فَخُرُوجُهُ بِالسَّيْفِ، وَ قَتْلُهُ أَعْداءَ اللَّهِ وَ أَعْداءَ رَسُولِهِ صلي الله عليه وآله، وَ الْجَبَّارينَ وَ الطَّواغيتَ؛ وَ أَنَّهُ يُنْصَرُ بِالسَّيْفِ وَ الرُّعْبِ؛ وَ أَنَّهُ لا تُرَدُّ لَهُ رايَةٌ.وَ إِنَّ مِنْ عَلاماتِ خُرُوجِهِ: خُرُوجُ السُّفْيانِيِّ مِنَ الشَّامِ، وَ خُرُوجُ الْيَمانِيِّ [مِنَ الْيَمَنِ]، وَ صَيْحَةٌ مِنَ السَّماءِ في شَهْرِ رَمَضانَ، وَ مُنادٍ يُنادي مِنَ السَّماءِ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ

أَبيهِ». [177] .«اي محمّد بن مسلم! همانا درباره قائم آل محمّدصلي الله عليه وآله سيره پنج پيامبر وجود دارد:از يونس بن متي، يوسف بن يعقوب، موسي، عيسي و محمّد - صلوات اللّه عليهم -:سنّتي از او كه همانند حضرت يونس عليه السلام است: بازآمدنش از غيبت باشد، در حالي كه سنّ بسيار دارد، ولي جوان است.شباهتش به يوسف بن يعقوب عليه السلام از آن رو است كه از خاص و عام، نهان است [178] ؛ از برادرانش پنهان، و حقيقت امر بر پدرش يعقوب پوشيده است، با آن كه وي را مسافت فراواني با پدر و خاندان و شيعيانش نباشد.شباهتش به موسي عليه السلام از جهت دوام ترس، به درازا كشيدن غيبت، پنهان ماندن ولادت و رنج شيعيان او باشد، به خاطر آزار و ذلّتي كه پس از وي بينند تا آن زمان كه خداوند عزّ و جل، او را اذن دهد، و ياري اش كند، و بر دشمنان پيروز گرداند.امّا روشي كه از عيسي عليه السلام دارد، اختلافي است كه درباره اش پديد شود، تا آن كه دسته اي گويند: پا به جهان ننهاده، و گروهي گويند كه مرده است، و برخي گويند كه كشته شده، و به صليب رفته است.شباهت به جدّش مصطفي صلي الله عليه وآله آن است كه قيامش با شمشير باشد؛ دشمنان خدا و رسول خداصلي الله عليه وآله، و سركشان و طاغوتيان را به هلاكت رساند؛ با شمشير و ترس [افكندن در دل هاي مشركان] ياري شود، و هيچ پرچمي را [شكست خورده] بر وي باز نگردانند.از نشانه هاي خروجش: خروج سفياني از شام، و خروج يماني از يمن، و بانگي از آسمان در ماه رمضان، و جاركشي از آسمان كه نام

او و پدرش را آواز دهد».

بيان امام صادق (ع)

به نقل از ابراهيم كرخي است كه مي گفت: دَخَلْتُ عَلي أَبي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عليهما السلام وَ إِنّي لَجالِسٌ عِنْدَهُ إِذْ دَخَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَي بْنُ جَعْفَرٍعليهما السلام - وَ هُوَ غُلامٌ -، فَقُمْتُ إِلَيْهِ، فَقَبَّلْتُهُ وَ جَلَسْتُ.فَقالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام: «يا إِبْراهيمَ! أَ ما إِنَّهُ [لَ] صاحِبُكَ مِنْ بَعْدي، أَ ما لَيَهْلِكَنَّ فيهِ أَقْوامٌ وَ يَسْعَدُ [فيهِ]آخَرُونَ، فَلَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ وَ ضاعَفَ عَلي رُوحِهِ الْعَذابَ.أَ ما لَيُخْرِجَنَّ اللَّهُ مِنْ صُلْبِهِ خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ في زَمانِهِ، سَمِيَّ جَدِّهِ، وَ وارِثَ عِلْمِهِ وَ أَحْكامِهِ وَ فَضائِلِهِ، [وَ] مَعْدِنَ الْإِمامَةِ، وَ رَأْسَ الْحِكْمَةِ، يَقْتُلُهُ جَبَّارُ بَني فُلانٍ، بَعْدَ عَجائِبَ طَريفَةٍ حَسَداً لَهُ، وَ لكِنَّ اللَّهَ [عَزَّ وَ جَلَّ] بالِغُ أَمْرِهِ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.يُخْرِجُ اللَّهُ مِنْ صُلْبِهِ تَكْمِلَةَ اثْني عَشَرَ إِماماً مَهْدِيّاً، اخْتَصَّهَمُ اللَّهُ بِكَرامَتِهِ، وَ أَحَلَّهُمْ دارَ قُدْسِهِ، الْمُنْتَظِرُ لِلثَّاني عَشَرَ مِنْهُمْ كَالشَّاهِرِ سَيْفَهُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله يَذُبُّ عَنْهُ».قالَ: فَدَخَلَ رَجُلٌ مِنْ مَوالي بَني أُمَيَّةَ، فَانْقَطَعَ الْكَلامُ فَعُدْتُ إِلي أَبي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِحْدي عَشْرَةَ مَرَّةً، أُريدُ مِنْهُ أَنْ يَسْتَتِمَّ الْكَلامَ، فَما قَدَرْتُ عَلي ذلِكَ، فَلَمَّا كانَ قابَلَ السَّنَةُ الثَّانِيَةَ دَخَلْتُ عَلَيْهِ - وَ هُوَ جالِسٌ -، فَقالَ: «يا إِبْراهيمُ! هُوَ الْمُفَرِّجُ لِلْكَرْبِ عَنْ شيعَتِهِ بَعْدَ ضَنْكٍ شَديدٍ، وَ بَلاءٍ طَويلٍ، وَ جَزَعٍ وَ خَوْفٍ، فَطُوبي لِمَنْ أَدْرَكَ ذلِكَ الزّمانَ. حَسْبُكَ يا إِبْراهيمُ!».قالَ إِبْراهيمُ: فَما رَجَعْتُ بِشَيْ ءٍ أَسَرَّ مِنْ هذا لِقَلْبي، وَ لا أَقَرَّ لِعَيْني. [179] .به حضور امام جعفر صادق رسيدم. در همان هنگامي كه نزدش نشسته بودم، ابوالحسن موسي بن جعفرعليهما السلام كه پسربچّه اي بود، وارد شد؛ برخاستم و بوسيدمش، و باز

نشستم.امام صادق عليه السلام فرمودند: «ابراهيم! اين همو است كه پس از من، پيشواي تو است. درباره او دسته اي به هلاكت درافتند، و گروهي سعادتمند شوند. خداوند، قاتلش را لعنت كند، و عذاب روحش را دوچندان فرمايد. از صُلب او، بهترين اهل زمين در زمانه خويش، بيرون آيد؛ هم نام جدّش، و وارث دانش، احكام و فضيلت هايش باشد، و گنجينه امامت، و رأس حكمت به شمار آيد.پس از شگفتي هاي نوين، ستم گري از فلان خاندان، از روي حسد بكشدش، ولي خداوند، كار خويش را به نهايت رساند، گرچه مشركان را بد آيد. [180] از صُلب او كامل كننده دوازده امام هدايت شده را بيرون آورد؛ آنان را به كرامتش مخصوص گرداند، و در دارالقدس خويش جاي دهد. چشم انتظار دوازدهمين آنان، همچون كسي است كه در ركاب پيغامبر خدا شمشير كشيده، و از حضرتش دفاع مي كند».گفت: پس مردي از ياران بني اميّه وارد شد، و سخن، ادامه نيافت. من پس از آن، يازده بار به خدمت امام صادق رسيدم، و مي خواستم آن سخن را به پايان برَد، امّا فرصتي به دست نمي آمد، تا آن كه در سال بعد به حضور حضرتش رسيدم؛او نشسته بود و فرمود: «ابراهيم! او است كه گرفتاري شيعيان را پس از تنگنايي سخت و بلايي دراز، و ناله و وحشت، برطرف سازد. خوشا بر كسي كه آن زمان را دريابد. اي ابراهيم! همين اندازه، برايت كافي است».ابراهيم گفت: من تا كنون به چيزي كه بدين اندازه، قلبم را شاد كند، و ديده ام را روشني دهد، باز نگشته بودم.

بيان امام كاظم (ع)

به نقل از يونس بن عبدالرّحمان است كه مي گفت: دَخَلْتُ عَلي مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍعليهما السلام، فَقُلْتُ لَهُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ

اللَّهِ! أَنْتَ الْقائِمُ بِالْحَقِّ؟».فَقالَ: «أَنَا الْقائِمُ بِالْحَقِّ، لكِنِ الْقائِمُ الَّذي يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنْ أَعْداءِ اللَّهِ - عَزّ وَ جَلَّ -، وَ يَمْلأَُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً، هُوَ الْخامِسُ مِنْ وُلْدي؛ لَهُ غَيْبَةٌ يَطُولُ أَمَدُها خَوْفاً عَلي نَفْسِهِ، يَرْتَدُّ فيها أَقْوامٌ وَ يَثْبُتُ فيها آخَرُونَ».ثُمَّ قالَ عليه السلام: «طُوبي لِشيعَتِنا، الْمُتَمَسِّكينَ بِحَبْلِنا في غَيْبَةِ قائِمِنا، الثَّابِتينَ عَلي مُوالاتِنا وَ الْبَرائَةِ مِنْ أَعْدائِنا، أُولئِكَ مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ، قَدْ رَضُوا بِنا أَئِمَّةً، وَ رَضينا بِهِمْ شيعَةً، فَطُوبي لَهُمْ، ثُمَّ طُوبي لَهُمْ، وَ هُمْ - وَ اللَّهِ - مَعَنا في دَرَجاتِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ». [181] .به حضور امام كاظم عليه السلام رسيدم و گفتم: «اي پسر رسول خدا! شما قائم به حقّيد؟».فرمود: «من قائم به حقّ هستم، ولي قائمي كه زمين را از دشمنان خداوند عزّ و جل پاك مي كند، و زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده باشد، لبريز از عدالت مي سازد، پنجمين نفر از نسل من خواهد بود. او غيبتي دارد كه از بيم جان، به درازا كشد. در زمان غيبت است كه دسته اي، ارتداد پيشه گيرند، و گروهي ثابت قدم بمانند».سپس فرمود: «خوشا به حال آن شيعيان ما كه در غيبت قائم ما به رشته ما چنگ زنند، در دوستي ما، و در بيزاري از دشمنانمان استوار باشند. آنان از ما و ما از آنانيم.اينان از امامت ما خشنودند، و ما نيز از شيعه بودنشان شادمانيم. خوشا بر آنان، و خوشا بر آنان، به خدا سوگند كه آنان در روز قيامت در مرتبه ما باشند».

بيان امام رضا (ع)

به نقل از عبدالسّلام بن صالح هروي است كه گفت: دِعبِل بن علي خُزاعي را شنيدم كه مي گفت: أَنْشَدْتُ

مَوْلايَ الرِّضا عَلِيَّ بْنَ مُوسيعليهما السلام قَصيدَتِيَ الَّتي أَوَّلُها:مَدارِسُ آياتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍبه اضافهبه اضافهوَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفَرُ الْعَرَصاتِفَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلي قَوْلي:خُرُوجُ إِمامٍ لا مَحالَةِ خارِجٌبه اضافهبه اضافهيَقُومُ عَلَي اسْمِ اللَّهِ وَ الْبَرَكاتِيُمَيِّزُ فينا كُلَّ حَقٍّ وَ باطِلٍبه اضافهبه اضافهوَ يَجْزي عَلَي النّعْماءِ وَ النَّقِماتِبَكَي الرِّضاعليه السلام بُكاءً شَديداً؛ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ، فَقالَ لي: «يا خُزاعِيُّ! نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلي لِسانِكَ بِهذَيْنِ الْبَيْتَيْنِ، فَهَلْ تَدْري مَنْ هذَا الْإِمامُ وَ مَتي يَقُومُ؟».فَقُلْت: «لا، يا مَوْلايَ، إِلّا أَنّي سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمامٍ مِنْكُمْ، يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنَ الْفَسادِ، وَ يَمْلأَُها عَدْلاً [كَما مُلِئَتْ جَوْراً]».فَقالَ: «يا دِعْبِلُ! الْإِمامُ بَعْدي مُحَمَّدٌ ابْني، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِيٌّ، وَ بَعْدَ عَلِيٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ، وَ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُ، الْمُنْتَظَرُ في غَيْبَتِهِ، الْمُطاعُ في ظُهُورِهِ، لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا، إِلّا يَوْمٌ واحِدٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - ذلِكَ الْيَوْمَ، حَتّي يَخْرُجَ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً.وَ أَمَّا مَتي، فَإِخْبارُ عَنِ الْوَقْتِ؛ فَقَدْ حَدَّثَني أَبي، عَنْ أَبيهِ، عَنْ آبائِهِ عليهم السلام أَنَّ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله قيلَ لَهُ: يا رَسُولَ اللَّهِ! مَتي يَخْرُجُ الْقائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ؟،فَقالَ عليه السلام: مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ الَّتي: «لا يُجَلّيها لِوَقْتِها إِلّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ لا يَأْتيكُمْ إِلّا بَغْتَةً» [182] .قصيده اي را [كه سروده بودم] براي مولايم عليّ بن موسي الرّضا خواندم؛ مطلع قصيده چنين بود:مدرسه هاي آيات، از تلاوت كننده خالي استو عرصه هاي خانه هاي وحي باز مانده استتا آن جا كه بدين دو بيت رسيدم:بي ترديد امام قائم ظهور كندو قيامش استوار بر نام خدا، و خير و بركت باشداو براي ما هر حقّ و باطلي را جدا سازدو پاداش نيكان، و كيفر بدان را

مي دهددر اين هنگام، امام رضاعليه السلام به شدّت گريست، سپس سرش را به سوي من بلند كرد، و فرمود: «خُزاعي! اين دو بيت را روح القدس بر زبانت جاري ساخته است؛ مي داني كه اين امام، كيست، و چه هنگام قيام مي كند؟».گفتم: «نه اي مولايم؛ فقط شنيده ام كه امامي از شما ظهور كند، و زمين را از فساد پاك گرداند، و همان گونه كه پر از ظلم گشته است، آن را لبريز از عدل كند».امام فرمود: «دِعبِل! امام پس از من، پسرم محمّد است. پس از محمّد، پسرش علي. پس از علي، پسرش حسن. پس از حسن، پسرش حجّت و قائمي است كه در غيبتش، او را انتظار كشند، و هنگام ظهور، فرمانش بَرند. اگر از عمر دنيا مگر يك روز، چيزي باقي نمانَد، خداوند عزّ و جل آن يك روز را آن چنان طولاني سازد، تا وي ظهور كند، و جهان را همان گونه كه لبريز از ظلم و ستم گشته است، پُر از عدل و داد كند.امّا اين كه آمدن او در چه هنگام است، همان تعيين كردن وقت معيّن است؛ پدرم از پدرانش عليهم السلام نقل مي فرمود كه به پيامبرصلي الله عليه وآله گفته شد: «اي پيامبر خدا! قائم خاندان تو چه هنگامي خروج مي كند؟»؛فرمود: «مثَل آن، مثَل قيامت است كه هيچ كس - جز خدا - وقتش را آشكار نكند، و بر آسمان ها و زمين بس سنگين است، و بر شما نيايد، مگر ناگهاني».صدوق امّت قدس سره پس از نقل اين حديث مي نويسد: و دعبل بن عليّ خزاعي رضي الله عنه را روايت ديگري است كه دوست دارم آن را به دنبال روايت حاضر كه متن آن گذشت، بياورم:احمد بن عليّ بن

ابراهيم بن هاشم رضي الله عنه، از پدرش، به نقل از جدّش ابراهيم بن هاشم، براي ما روايت كرده است كه عبدالسّلام بن صالح هروي گفت: دَخَلَ دِعْبِلُ بْن عَلِيٍّ الْخُزاعيرضي الله عنه عَلي أَبِي الْحَسَنِ عَلِيٍّ بْنِ مُوسَي الرِّضاعليهما السلام، بِمَرْوٍ، فَقالَ لَهُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنّي قَدْ قلْتُ فيكُمْ قَصيدَةً، وَ آلَيْتُ عَلي نَفْسي أَنْ لا أُنْشِدَها أَحَداً قَبْلَكَ».فَقالَ - عَلَيْهِ السَّلامُ -: «هاتِها»؛فَأَنْشَدَها:مدارِسُ آياتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍبه اضافهبه اضافهوَ مُنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفَرُ الْعَرَصاتِ؛فَلَمَّا بَلَغَ إِلي قَوْلِهِ:أَري فَيْئَهُمْ في غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماًبه اضافهبه اضافهوَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِراتِ.بَكي أَبُو الْحَسَنِ الرِّضاعليه السلام وَ قالَ: «صَدَقْتَ يا خُزاعِيُّ!».فَلَمَّا بَلَغَ إِلي قَوْلِهِ:إِذا وُتِرُوا مَدُّوا إِلي واتِريهِمْبه اضافهبه اضافهأَكُفّاً عَنِ الْأَوْتارِ مُنْقَبِضاتِجَعَلَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ - وَ هُوَ يَقُولُ -: «أَجَلْ، وَ اللَّهِ مُنْقَبِضاتِ»؛فَلَمَّا بَلَغَ قَوْلَهُ:لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيا وَ أَيَّامِ سَعْيِهابه اضافهبه اضافهوَ إِنّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفاتيقالَ لَهُ الرِّضاعليه السلام: «آمَنَكَ اللَّهُ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ».فَلَمَّا انْتَهي إِلي قَوْلِهِ:وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍبه اضافهبه اضافهتَضَمَّنَهُ الرَّحْمانُ فِي الْغُرَفاتِقالَ لَهُ الرِّضاعليه السلام: «أَ فَلَا أُلْحِقَ لَكَ بِهذَا الْمَوْضِعِ بَيْتَيْنِ، بِهِما تَمامُ قَصيدَتِكَ؟».فَقالَ: «بَلي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ».فَقالَ - عَلَيْهِ السَّلامُ -:وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يالَها مِنْ مُصيبَةٍبه اضافهبه اضافهتُوَقِّدُ فِي الْأَحْشاءِ بِالْحَرَقاتِإِلَي الْحَشْرِ حَتّي يَبْعَثَ اللَّهُ قائِماًبه اضافهبه اضافهيُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُباتِفَقالَ دِعْبِلُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! هذَا الْقَبْرُ الَّذي بِطُوسٍ، قَبْرُ مَنْ هُوَ؟».فَقالَ الرِّضاعليه السلام: «قَبْري، وَ لا تَنْقَضِي الْأَيَّامُ وَ الَّلَيالي، حَتّي تَصيرَ طُوسٌ مُخْتَلَفَ شيعَتي وَ زُوَّاري في غُرْبَتي، أَلا فَمَنْ زارَني، في غُرْبَتي بِطُوسٍ، كانَ مَعي في دَرَجَتي يَوْمَ الْقِيامَةِ مَغْفُوراً لَهُ».ثُمَّ نَهَضَ الرِّضاعليه السلام بَعْدَ فَراغِ دِعْبِلٍ مِنْ إِنْشادِهِ الْقَصيدَةَ

وَ أَمَرَهُ أَنْ لا يَبْرَحَ مِنْ مَوْضِعِهِ، فَدَخَلَ الدَّارَ، فَلَمَّا كانَ بَعْدَ ساعَةٍ خَرَجَ الْخادِمُ إِلَيْهِ بِمِائَةِ دينارٍ رَضَوِيَّةٍ، فَقالَ لَهُ: «يَقُولُ لَكَ مَوْلايَ: إِجْعَلْها في نَفَقَتِكَ».فَقالَ دِعْبِلُ: «وَ اللَّهِ ما لِهذا جِئْتُ، وَ لا قُلْتُ هذِهِ الْقَصيدَةَ طَمَعاً في شَيْ ءٍ يَصِلُ إِلَيَّ»، وَ رَدَّ الصُّرَّةَ، وَ سَأَلَ ثَوْباً مِنْ ثِيابِ الرِّضاعليه السلام لِيَتَبَرَّكَ بِهِ وَ يَتَشَرَّفَ، فَأَنْفَذَ إِلَيْهِ الرِّضاعليه السلام جُبَّةَ خَزٍّ مَعَ الصُّرَّةِ وَ قالَ لِلْخادِمِ: «قُلْ لَهُ: يَقُولُ لَكَ [مَوْلايَ]: خُذْ هذِهِ الصُّرَّةَ، فَإِنَّكَ سَتَحْتاجُ إِلَيْها وَ لا تُراجِعْني فيها»؛فَأَخَذَ دِعْبِلٌ الصُّرَّةَ وَ الْجُبَّةَ، وَ انْصَرَفَ، وَ سارَ مِنْ مَرْوٍ في قافِلَةٍ. فَلَمَّا بَلَغَ مِيانْ قَوْهانَ وَقَعَ عَلَيْهِمُ الُّلصُوصُ، وَ أَخَذُوا الْقافِلَةَ بِأَسْرِها وَ كَتِفُوا أَهْلَها، وَ كانَ دِعْبِلٌ في مَنْ كُتِفَ، وَ مَلَكَ الُّلصُوصُ الْقافِلَةَ، وَ جَعَلُوا يُقِسِّمُونَها بَيْنَهُمْ، فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ - مُتَمَثِّلاً بِقَوْلِ دِعْبِلٍ مِنْ قَصيدَتِهِ -:أَري فَيْئُهُمْ في غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماًبه اضافهبه اضافهوَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِراتِفَسِمَعَهُ دِعْبِلٌ، فَقالَ لَهُ: «لِمَنْ هذَا الْبَيْتُ؟».فَقالَ لَهُ: «لِرَجُلٍ مِنْ خُزاعَةٍ يُقالَ لَهُ: دِعْبِلُ بْنُ عَلِيٍّ».فَقالَ لَهُ دِعْبِلٌ: «فَأَنَا دِعْبِلُ بْنُ عَلِيٍّ قائِلُ هذِهِ الْقَصيدَةِ الَّتي مِنْها هذَا الْبَيْتُ».فَوَثَبَ الرَّجُلُ إِلي رَئيسِهِمْ - وَ كانَ يُصَلّي عَلي رَأْسِ تَلٍّ، وَ كانَ مِنَ الشّيعَةِ -، فَأَخْبَرَهُ، فَجاءَ بِنَفْسِهِ، حَتّي وَقَفَ عَلي دِعْبِلٍ، قالَ لَهُ: «أَنْتَ دِعْبِلٌ؟».فَقالَ: «نَعَمْ».فَقالَ لَهُ: «أَنْشِدِ الْقَصيدَةَ».فَأَنْشَدَها، فَحَلَّ كِتافَهُ، وَ كِتافَ جَميعِ أَهْلِ الْقافِلَةِ، وَ رَدَّ إِلَيْهِمْ جَميعَ ما أُخِذَ مِنْهُمْ لِكَرامَةِ دِعْبِلٍ؛ وَ سارَ دِعْبِلٌ حَتّي وَصَلَ إِلي قُمٍّ، فَسَأَلَُه أَهْلُ قُمٍّ أَنْ يُنْشِدَهُمُ الْقَصيدَةَ، فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَجْتَمِعُوا في مَسْجِدِ الْجامِعِ. فَلَمَّا اجْتَمَعُوا صَعِدَ دِعْبِلٌ الْمِنْبَرَ فَأَنْشَدَهُمُ الْقَصيدَةَ، فَوَصَلَهُ النَّاسُ مِنَ الْمالِ وَ الْخِلَعِ بِشَيْ ءٍ كَثيرٍ، وَ اتَّصَلَ بِهِمْ

خَبَرُ الْجُبَّةِ، فَسَأَلُوهُ أَنْ يَبيعَها مِنْهُمْ بِأَلْفِ دينارٍ، فَامْتَنَعَ مِنْ ذلِكَ، فَقالُوا لَهُ: فَبِعْنا شَيْئاً مِنْها بِأَلْفِ دينارٍ، فَأَبي عَلَيْهِمْ، وَ سارَ عَنْ قُمٍّ.فَلَمَّا خَرَجَ مِنْ رُسْتاقِ الْبَلَدِ، لَحِقَ بِهِ قَوْمٌ مِنْ أَحْداثِ الْعَرَبِ، فَأَخَذُوا الْجُبَّةَ مِنْهُ، فَرَجَعَ دِعْبِلٌ إِلي قُمٍّ فَسَأَلَهُمْ رَدَّ الْجُبَّةِ عَلَيْهِ، فَامْتَنَعَ الْأَحْداثُ مِنْ ذلِكَ، وَ عَصَوا الْمَشايِخَ في أَمْرِها، وَ قالُوا لِدِعْبِلٍ: «لا سَبيلَ لَكَ إِلَي الْجُبَّةِ، فَخُذْ ثَمَنَها أَلْفَ دينارٍ»؛ فَأَبي عَلَيْهِمْ.فَلَمَّا يَئِسَ مِنْ رَدِّ الْجُبّةِ عَلَيْهِ، سَأَلَهُمْ أَنْ يَدْفَعُوا إِلَيْهِ شَيْئاً مِنْها، فَأَجابُوهُ إِلي ذلِكَ، فَأَعْطَوْهُ بَعْضَها، وَ دَفَعُوا إِلَيْهِ ثَمَنَ باقيها أَلْفَ دينارٍ.وَ انْصَرَفَ دِعْبِلٌ إِلي وَطَنِهِ، فَوَجَدَ الُّلصُوصَ قَدْ أَخَذُوا جَميعَ ما كانَ لَهُ في مَنْزِلِهِ، فَباعَ الْمِائَةَ دينارٍ الَّتي كانَ الرِّضاعليه السلام وَصَلَهُ بِها مِنَ الشّيعَةِ، كُلَّ دينارٍ بِمِائَةِ دِرْهَمٍ، فَحَصَلَ في يَدِهِ عَشَرَةَ آلافِ دِرْهَمٍ، فَتَذَكَّرَ قَوْلَ الرِّضاعليه السلام: «إِنَّكَ سَتَحْتاجُ إِلَيْها». وَ كانَتْ لَهُ جارِيَةٌ لَها مِنْ قَلْبِهِ مَحَلٌّ، فَرَمَدَتْ رَمَداً عَظيماً، فَأَدْخَلَ أَهْلَ الطِّبِّ عَلَيْها، فَنَظَرُوا إِلَيْها فقالُوا: «أَمَّا الْعَيْنُ الْيُمْني، فَلَيْسَ لَنا فيها حيلَةٌ وَ قَدْ ذَهَبَتْ؛ وَ أَمَّا الْيُسْري، فَنَحْنُ نُعالِجُها وَ نَجْتَهِدُ، وَ نَرْجُو أَنْ تَسْلَمَ».فَاغْتَمَّ دِعْبِلٌ لِذلِكَ غَمّاً شَديداً، وَ جَزَعَ عَلَيْها جَزَعاً عَظيماً؛ ثُمَّ إِنَّهُ ذَكَرَ ما مَعَهُ مِنْ فَضْلَةِ الْجُبَّةِ فَمَسَحَها عَلي عَيْنَيِ الْجارِيَةِ، وَ عَصَبَها بِعِصابَةٍ مِنْها مِنْ أَوَّلِ الَّليْلِ، فَأَصْبَحَتْ وَ عَيْناها أَصَحُّ مِمَّا كانَتا، [و كَأَنَّهُ لَيْسَ لَها أَثَرُ مَرَضٍ قَطٍّ]بِبَرَكَةِ [مَوْلانا]أَبِي الْحَسَنِ الرِّضاعليه السلام. [183] .دِعبِل بن علي خُزاعي در شهر مرو به حضور امام رضاعليه السلام رسيد و گفت: «اي پسر رسول خدا! قصيده اي درباره شما گفته، و با خويش سوگند خورده ام كه پيش از تو، براي كسي نخوانمش».حضرت فرمودند: «بياورش».پس

چنين خواند:مدرسه هاي آيات از تلاوت كننده خالي استو عرصه هاي خانه هاي وحي باز مانده است.وقتي كه بدين جا رسيد:مي بينم في ء آنان در ميان ديگران تقسيم مي گرددو دست آنان از في ء خودشان تهي است.امام رضاعليه السلام گريست، و فرمود: «خزاعي! راست گفتي»، و هنگامي كه به اين بيت رسيد:چون خوني كه از آنان ريخته شده را طلب كننددستانشان بسته و بي تير و كمان است.امام رضاعليه السلام دست خود را زير و رو كرد، و فرمود: «آري، به خدا كه بسته است».و چون بدين جا رسيد كه:من در دنيا و روزگارِ كوششم، ترسان بودماميد دارم كه پس از مرگ در امان باشم.امام رضاعليه السلام به او فرمود: «خداي در روز ترس بزرگ، ايمنت دارد».پس هنگامي كه به اين سروده اش رسيد كه مي گويد:مزاري در بغداد از آنِ نفس زكيّه اي است كه آن راخداي بخشاينده غرفه اي بهشتي شمرده است.امام رضاعليه السلام بدو فرمود: «مي خواهي كه در اين جا دو بيت بر قصيده ات بيفزايم، تا به كمال رسد؟».گفت: «آري، اي پسر رسول خدا!».پس امام عليه السلام فرمود:گوري است در توس، واي چه مصيبتي داردكه درون دل آدمي را آتش مي زندتا روز قيامت و تا آن گاه كه خدا قائم را برانگيزدآن كه هر اندوهي را از دل ما بزدايددعبل عرض كرد: «اي پسر رسول خدا! اين قبري كه در توس است، مزار كيست؟».امام رضاعليه السلام فرمود: «خاكجاي من است؛ شبان و روزان نگذرند، تا آن كه توس محلّ رفت و آمد شيعيان و زائرانم در اين غربت گردد؛ بدان كه هركس در اين غربتِ توس، زيارتم كند، در قيامت، هم پايه من است، و آمرزيده گردد».امام رضاعليه السلام پس از فراغت دعبل از خواندن قصيده برخاست، و به او فرمود كه از

جايش برنخيزد، و خود به درون خانه رفت.چون مدّتي گذشت، خادمِ حضرت، صددينار، سكّه رضوي آورد، و بدو داد و گفت: «مولايم به تو مي فرمايد كه اين وجه را در نفقه خويش گذار».دعبل گفت: «به خدا كه نه براي اين وجه آمدم، و نه اين قصيده ام را سرودم تا طمع در دريافت چيزي بسته باشم».پس آن پول را بازگرداند، و جامه اي از جامه هاي امام رضاعليه السلام را براي تبرّك و تيمّن، درخواست كرد.حضرت رضا همان كيسه دينار را با يك جُبّه خَز براي او فرستاد، و به خادم فرمود كه به او بگويد: «مولايم مي گويد: اين پول را بگير كه بدان نيازمند شوي، و ديگرباره به خاطر آن، بر من مراجعه مكن».دعبل كيسه زر و جُبّه را گرفت و بازگشت، و با كارواني از مرو، بيرون شد. چون به ميان قوهان [184] رسيد، با راه زنان روبه رو شدند. دزدان، كاروانيان را اسير كرده، و كتف هايشان را ببستند، و دعبل نيز ميان اسيران بود. دارايي كاروان، به دست دزدان افتاد، و به تقسيم آن ها پرداختند؛ در اين ميان، كسي بدين شعر دعبل تمثّل جُست كه:مي بينم في ء آنان در ميان ديگران تقسيم مي گرددو دست آنان از في ء خودشان تُهي است.دعبل آن را شنيد و گفت: «اين شعر، از آنِ كيست؟».گفت: «از مردي خُزاعي است كه او را دعبل بن علي گويند».دِعبل گفت: «من همان دعبل بن علي هستم؛ گوينده قصيده اي كه اين بيت، يكي از ابيات آن است».آن مرد با جَستي به نزد رييسشان - كه در بالاي تپّه نماز مي گزارد، و از شيعيان بود - رفت، و خبر را به او داد.رييس، خود آمد، بالاي سر دعبل

ايستاد و گفت: «تو دعبلي؟».گفت: «آري».گفت: «قصيده را بخوان».دعبل قصيده را خواند، و او دست هاي دعبل، و تمامي كاروانيان را گشود، و - به احترام دعبل - هرچه از ايشان گرفته بود را بازگرداند.دعبل راه مي پيمود، تا آن كه به شهر قم وارد شد. اهالي قم از او خواستند تا قصيده اش را براي آنان بخواند. دعبل نيز گفت تا در مسجد جامع، گرد هم آيند، و هنگامي كه گرد آمدند، دعبل از منبر بالا رفت، و قصيده را بر ايشان خواند.مردم، پول و خلعت بسيار بدو دادند، و از داستان جُبّه، آگاه شدند. از او خواهش كردند كه آن را به هزار دينار به ايشان بفروشد، ولي دعبل نپذيرفت.آنان گفتند: پس بخشي از آن را به هزار دينار بفروش. او نپذيرفت، و از قم بيرون شد؛ پس هنگامي كه از آبادي شهر، خارج مي شد، دسته اي از جوانانِ عرب، احاطه اش كردند، و جُبّه را از وي ربودند. دعبل به قم بازگشت، و خواست تا جُبّه را به وي باز دهند.جوانان، خودداري كردند، و سخن مشايخ و پيران را در اين باره وقعي ننهادند، و دعبل را گفتند كه دستت بدان جُبّه نمي رسد؛ پس هزار دينار بهاي آن را بگير.دعبل نپذيرفت، امّا چون از بازگرداندن آن نااميد شد، از ايشان خواست تا تكّه اي از آن را به او دهند. پذيرفتند، و پاره اي از آن را به دعبل دادند، و هزار دينار، براي باقي آن، پرداختند.دعبل به سوي وطن بازگشت، و دريافت كه دزدان، تمامي دارايي منزلش را به يغما برده اند. پس صددينار حضرت رضاعليه السلام را، هر دينار به صددرهم فروخت، و از اين راه، ده هزار درهم به دستش آمد، و

گفتار امام رضاعليه السلام در خاطرش نقش بست كه فرموده بود: «به زودي بدين وجه، نيازمند شوي».دعبل را كنيزي بود كه بسيار در دلش جاي داشت. كنيز، چشم درد سختي گرفت، پزشكان به بالينش آمدند و گفتند: چشم راستش درمان نپذيرد كه از ميان رفته است، امّا چشم چپ را علاج مي توانيم، درباره اش تلاش خواهيم كرد، و گمان داريم كه سلامت يابد.دعبل را اندوه سختي فراگرفت، و بي تابي بسيار درباره او كرد. سپس يادآور فضيلت تكّه جبّه اي شد كه با خود داشت. آن را آورد، و به دو چشم كنيز كشيد، و شب، پشت چشمان او بست. چون صبح دميد، چشمان كنيز - بهتر از روز نخست - سلامت يافته بود، گويي كه هرگز نشان از بيماري، نداشته است، و اين، از بركت مولايمان امام رضا بود.

بيان امام جواد (ع)

به نقل از عبدالعظيم بن عبداللّه حسني است كه مي گفت: به [امام جواد]محمّد بن عليّ بن موسي عليهم السلام گفتم: «إِنّي لَأَرْجُو أَنْ تكُونَ الْقائِمَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ الَّذي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً».فَقالَ عليه السلام: «يا أَبا الْقاسِمِ! ما مِنَّا إِلّا وَ هُوَ قائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ -، وَ هادٍ إِلي دينِ اللَّهِ، وَ لكِنَّ الْقائِمَ الَّذي يُطَهِّرُ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِهِ الْأَرْضَ مِنْ أَهْلِ الْكُفْرِ وَ الْجُحُودِ، وَ يَمْلَأُها عَدْلاً وَ قِسْطاً.هُوَ الَّذي تَخْفي عَلَي النَّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ، وَ يَحْرِمُ عَلَيْهِمْ تَسْمِيَتُهُ، وَ هُوَ سَمِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ كَنِيُّهُ، وَ هُوَ الَّذي تُطْوي لَهُ الْأَرْضُ، وَ يَذِلُّ لَهُ كُلُّ صَعْبٍ، [وَ]يَجْتَمِعُ إِلَيْهِ مِنْ أَصْحابِهِ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ: ثَلاثُمِائَةٍ وَ ثَلاثَةُ عَشَرَ رَجُلاً،

مِنْ أَقاصِي الْأَرْضِ، وَ ذلِكَ قَوْلُ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ -:«أَيْنَما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ»؛ [185] .فَإِذَا اجْتَمَعَتْ لَهُ هذِه الْعِدَّةُ مِنْ أَهْلِ الْإِخْلاصِ، أَظْهَرَ اللَّهُ أَمْرَهُ، فَإِذا كَمُلَ لَهُ الْعَقْدُ، وَ هُوَ عَشَرَةُ آلافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ -، فَلا يَزالُ يَقْتُلُ أَعْداءَ اللَّهِ، حَتّي يَرْضَي اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ -».قالَ عَبْدُ الْعَظيمِ: فَقُلْتُ لَهُ: «يا سَيِّدي! وَ كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - قَدْ رَضِيَ؟».قالَ: «يُلْقي في قَلْبِهِ الرَّحْمَةَ، فَإِذا دَخَلَ الْمَدينَةَ أَخْرَجَ اللاَّتَ وَ الْعُزّي، فَأَحْرَقَهُما». [186] .«من اميد دارم كه شما همان قائم خاندان محمّد باشيد؛ همو كه زمين را پُر از عدل و داد كند، همان گونه كه آكنده از ظلم و ستم گشته است».فرمود: «ابوالقاسم! هيچ يك از ما نيست، مگر آن كه براي برپاداشتن امر خداوند عزّ و جل قيام كرده، و مردم را به دين خدا هدايت مي كند. امّا من آن قائم نيستم كه خداوند عزّ و جل به دست او عرصه زمين را از كافران و منكران پاك گرداند، و صفير عدل او از كران تا كران گيتي طنين مي افكند. او آن كسي است كه ميلادش بر مردم، پنهان مانَد، و از چشم ايشان نيز چهره در حجاب كشد. نام او را بردن، جايز نباشد، ولي بدان كه هم نام پيغامبر خدا است، و كنيه اي همچون او دارد.او آن كس است كه زمين در زير پايش درنورديده شود، و هر دشواري برايش آسان گردد. شمار يارانش به تعداد اهل بدر، سي صد و سيزده تن است كه به گاهِ ظهور از اقصي نقاط جهان گرد آيند،

و اين، تحقّق گفتار خداوند عزّ و جلّ است كه مي فرمايد: هركجا كه باشيد خداوند همگي شما را گرد آورد كه خدا را بر هر كاري توان است.چون اين عدّه از اهل اخلاص براي او حضور يابند، خداوند امرش را آشكار كند. امّا قيامش آن زمان آغاز گردد كه از ده هزار رزم آور، سان بيند. سپس به اذن خداوند عزّ و جلّ قيام كند، و پيوسته، دشمنان خدا را در خون فروغلتاند، تا آن كه خداوند، خشنود گردد».عبدالعظيم گويد: گفتم: «سرورم! چگونه در مي يابد كه خداوند عزّ و جلّ خشنود گرديده است؟».فرمود: «خداوند در قلبش رحمت افكند؛ و چون وارد مدينه گردد، لات و عزّي را بيرون كشد، و هر دو را بسوزاند».

بيان امام هادي (ع)

به نقل از صُقر بن ابي دُلَف است كه گفت: شنيدم كه [امام هادي] عليّ بن محمّد بن عليّ [بن موسي] الرّضاعليهم السلام مي فرمود: «إِنَّ الْإِمامَ بَعْدي الْحَسَنُ ابْني، وَ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْقائِمُ الَّذي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً». [187] .«پيشواي پس از من فرزندم حسن است، و پس از حسن، فرزندش قائم است، همو كه زمين را پس از لبريز شدن از ظلم و ستم، پُر از عدل و داد كند».

بيان امام عسكري (ع)

به نقل از احمد بن اسحاق بن سعد اشعري است كه مي گفت: به حضور [امام عسكري]ابومحمّد حسن بن علي عليهما السلام رسيدم، مي خواستم از وي درباره جانشين او بپرسم كه آن حضرت، بدون پرسش آغاز به سخن كرد، و به من فرمود: «يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! إِنَّ اللَّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالي - لَمْ يُخْلِ الْأَرْضَ، مُنْذُ خَلَقَ آدَمَ عليه السلام، وَ لا يُخْليها، إِلي أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ، مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلي خَلْقِهِ، بِهِ يَدْفَعُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ، وَ بِهِ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، وَ بِهِ يُخْرِجُ بَرَكاتِ الْأَرْضِ».قالَ: فَقُلْتُ لَهُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَمَنِ الْإِمامُ وَ الْخَليفَةُ بَعْدَكَ؟».فَنَهَضَ عليه السلام مُسْرِعاً، فَدَخَلَ الْبَيْتَ، ثُمَّ خَرَجَ - وَ عَلي عاتِقِهِ غُلامٌ، كَأَنَّ وَجْهَهُ الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، مِنْ أَبْناءِ الثَّلاثِ سِنينَ -؛فَقالَ: «يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! لَوْلا كَرامَتُكَ عَلَي اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - وَ عَلي حُجَجِهِ، ما عَرَضْتُ عَلَيْكَ ابْني هذا، إِنَّهُ سَمِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ كَنِيُّهُ، الَّذي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! مَثَلُهُ في هذِهِ الْأُمَّةِ مَثَلُ الْخِضْرِعليه السلام، وَ مَثَلُهُ مَثَلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ، وَ اللَّهِ لَيَغيبَنَّ غَيْبَةً

لا يَنْجُو فيها مِنَ الْهَلَكَةِ، إِلّا مَنْ ثَبَّتَهُ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - عَلَي الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ، وَ وَفَّقَهُ [فيها] لِلدُّعاءِ بِتَعْجيلِ فَرَجِهِ».فَقالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ: فَقُلْتُ لَهُ: «يا مَوْلايَ! فَهَلْ مِنْ عَلامَةٍ يَطْمَئِنُّ إِلَيْها قَلْبي؟».فَنَطَقَ الْغُلامُ عليه السلام بِلِسانٍ عَرَبيٍّ فَصيحٍ، فَقالَ: «أَنَا بَقِيَّةُ اللَّه في أَرْضِهِ، وَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائِهِ، فَلا تَطْلُبْ أَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ!».فَقالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ: فَخَرَجْتُ مَسْرُوراً فَرِحاً، فَلَمَّا كانَ مِنَ الْغَدِ، عُدْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! لَقَدْ عَظُمَ سُرُوري بِما مَنَنْتَ [بِهِ]عَلَيَّ، فَمَا السُّنَّةُ الْجارِيَةُ فيهِ مِنَ الْخِضْرِ وَ ذِي الْقَرْنَيْنِ؟».فَقالَ: «طُولُ الْغَيْبَةِ يا أَحْمَدُ!».قُلْتُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! وَ إِنَّ غَيْبَتِهِ لَتَطُولُ؟».قالَ: «إي وَ رَبّي، حَتّي يَرْجِعَ عَنْ هذَا الْأَمْرِ أَكْثَرُ الْقائِلينَ بِهِ، وَ لا يَبْقي، إِلّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - عَهْدَهُ لِوِلايَتِنا، وَ كَتَبَ في قَلْبِهِ الْإِيمانَ، وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ؛يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! هذا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ، وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ، وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ، فَخُذْ ما آتَيْتُكَ، وَ اكْتُمْهُ، وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرينَ تَكُنْ مَعَنا غَداً في عِلّيّينَ». [188] .احمد بن اسحاق! همانا خداوند تبارك و تعالي از آن هنگام كه آدم عليه السلام را آفريد، تا روز قيامت زمين را از حجّت الهي بر بندگانش خالي نگذارده، و نخواهد نگذاشت، حجّتي كه بدو بلا را از زمينيان دور سازد، باران نازل كند، و بركت هاي زمين را بيرون آورَد».[احمد بن اسحاق] گفت: به او عرض كردم: «اي پسر رسول خدا! امام و خليفه پس از تو كيست؟».حضرت شتابان برخاست، و به درون خانه رفت. سپس بيرون آمد، بر روي شانه اش كودكي بود كه

سه ساله مي نمود، و رويش همچون روي ماهِ تمام بود.پس فرمود: «احمد بن اسحاق! اگر نزد خداوند عزّ و جلّ، و حجّت هاي الهي، گرامي نبودي، اين پسرم را بر تو عرضه نمي داشتم. او هم نام و هم كنيه پيامبر خداصلي الله عليه وآله است كه زمين را همان گونه كه لبريز از ظلم و ستم گشته است، پُر از عدل و داد كند.احمد بن اسحاق! مثَلِ او در اين امّت، همچون مثَل حضرت خضر و ذوالقرنين است. به خدا غيبتي دارد كه در آن از هلاكت نجات نيابد؛ جز آن كسي كه خدا او را بر قول به امامت ثابت دارد، و موفّق سازد كه براي تعجيل در فرج او دعا كند».پس احمد بن اسحاق گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: «مولايم! آيا نشانه اي هست كه دلم را بدان مطمئن سازم؟».پس پسربچّه عليه السلام با لهجه فصيح عربي فرمود: «منم ذخيره خدا در زمين خدا، و انتقام گيرنده از دشمنان او، اي احمد بن اسحاق! پس از اين كه چنين ديدي، ديگر به دنبال نشانه اي مباش».احمد بن اسحاق گفت: پس شاد و خرّم بيرون آمدم، و چون فردا رسيد، به سوي حضرت بازگشتم، و به او گفتم: «اي پسر رسول خدا! شادي من از آن چه بر من منّت نهادي، بسيار است، بفرماييد آن سنّتي كه از حضرت خضر و ذوالقرنين دارد، چيست؟».فرمود: «اي احمد! طول غيبت است».گفتم: «اي پسر رسول خدا! غيبت او به درازا مي كشد؟».فرمود: «سوگند به پروردگارم آري، تا آن جا كه بيشينه معتقدان به امر امامت، از او روي برگردانند، و كسي با او نمانَد؛ مگر كسي كه خداوند، پيمان ولايت ما را از او گرفته، و در

قلبش ايمان را نگاشته، و به روحي از جانب خويش تأييدش كرده باشد [189] .اي احمد بن اسحاق! اين امري از امور خداوند، و رازي از رازهاي او، و غيبي از غيب هاي او است؛ پس آن چه كه بر تو افاده كردم را بگير و پنهان دار، و از سپاس گزاران باش، تا فردا[ي قيامت] در علّيين باشي».

بيان امام زمان درباره خويشتن

به نقل از شيخ صدوق احمد بن اسحاق بن سعد اشعري - رحمهُ اللّه - است كه دسته اي از اصحاب ما به او گفتند كه جعفر بن علي به او نامه اي نگاشته، و به معرّفي خويش در آن پرداخته، و اطّلاع داده كه قيّم پس از برادرش است، و هر آن چه از دانش حلال و حرام بدان نياز دارد، و ديگر دانش ها همگي نزد او است.احمد بن اسحاق گفت: هنگامي كه نامه را خواندم، نامه اي براي صاحب الزّمان عليه السلام نگاشتم، و در آن، متن نامه جعفر را نيز گنجاندم. پس براي من، پاسخِ نامه چنين خارج شد:بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم.أَتاني كِتابُكَ - أَبْقاكَ اللَّهُ -؛ وَ الْكِتابُ الَّذي أَنْفَذْتَهُ دَرْجَهُ، وَ أَحاطَتْ مَعْرِفَتي بِجَميعِ ما تَضَمَّنَهُ عَلَي اخْتِلافِ أَلْفاظِهِ، وَ تَكَرُّرِ الْخطَأِ فيهِ، وَ لَوْ تَدَبَّرْتَهُ، لَوَقَفْتَ عَلي بَعْضِ ما وَقَفْتُ عَلَيْهِ مِنْهُ.وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ حَمْداً لا شَريكَ لَهُ عَلي إِحْسانِهِ إِلَيْنا، وَ فَضْلِهِ عَلَيْنا؛ أَبَي اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - لِلْحَقِّ إِلّا إِتْماماً، وَ لِلْباطِلِ إِلّا زُهُوقاً، وَ هُوَ شاهِدٌ عَلَيَّ بِما أَذْكُرُهُ، وَلِيٌّ عَلَيْكُمْ بِما أَقُولُهُ، إِذَا اجْتَمَعْنا لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ، وَ يَسْأَلُنا عَمَّا نَحْنُ فيهِ مُخْتَلِفُونَ، إِنَّهُ لَمْ يَجْعَلْ لِصاحِبِ الْكِتابِ عَلَي الْمَكْتُوبِ إِلَيْهِ وَ لا عَلَيْكَ، وَ لا عَلي أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ

جَميعاً إِمامَةً مُفْتَرِضَةً، وَ لا طاعَةً وَ لا ذِمَّةً، وَ سَأُبَيِّنُ لَكُمْ جُمْلَةً تَكْتَفُونَ بِها - إِنْ شاءَ اللَّهُ تَعالي -.يا هذا! يَرْحَمُكَ اللَّهُ، إِنَّ اللَّهَ تَعالي لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثاً، وَ لا أَهْمَلَهُمْ سُديً؛ بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ، وَ جَعَلَ لَهُمْ أَسْماعاً وَ أَبْصاراً وَ قُلُوباً وَ أَلْباباً، ثُمَّ بَعَثَ إِلَيْهِمُ النَّبيينَ عليهم السلام مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ، يَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ، وَ يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِيَتِهِ، وَ يُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خالِقِهِمْ وَ دينِهِمْ، وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً، وَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلائِكَةً يَأْتينَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَيْهِم بِالْفَضْلِ الَّذي جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَيْهِمْ، وَ ما آتاهُمْ مِنَ الدّلائِلِ الظَّاهِرَةِ، وَ الْبَراهينِ الْباهِرَةِ، وَ الْآياتِ الْغالِبَةِ.فَمِنْهُمْ مَنْ جَعَلَ النَّارَ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلاماً، وَ اتَّخَذَهُ خَليلاً؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَهُ تَكْليماً، وَ جَعَلَ عَصاهُ ثُعْباناً مُبيناً؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَحْيَي الْمَوْتي بِإِذْنِ اللَّهِ، وَ أَبْرَأَ الْأَكْمَةَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ عَلَّمَهُ مَنْطِقَ الطَّيْرِ، وَ أُوتِيَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ.ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّداًصلي الله عليه وآله رَحْمَةً لِلْعالَمينَ، وَ تَمَّمَ بِهِ نِعْمَتَهُ، وَ خَتَمَ بِهِ أَنْبِيائَهُ، وَ أَرْسَلَهُ إِلَي النَّاسِ كافَّةً، وَ أَظْهَرَ مِنْ صِدْقِهِ ما أَظْهَرَ، وَ بَيَّنَ مِنْ آياتِهِ وَ عَلاماتِهِ ما بَيَّنَ.ثُمَّ قَبَضَهُ صلي الله عليه وآله حَميداً فَقيداً سَعيداً، وَ جَعَلَ الْأَمْرَ بَعْدَهُ إِلي أَخيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ، وَ وَصِيِّهِ وَ وارِثِهِ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ عليه السلام، ثُمَّ إِلَي الْأَوصِياءِ مِنْ وُلْدِهِ واحِداً واحِداً، أَحْيي بِهِمْ دينَهُ، وَ أَتَمَّ بِهِمْ نُورَهُ، وَ جَعَلَ بَيْنَهُمْ، وَ بَيْنَ إِخْوانِهِمْ، وَ بَني عَمِّهِمْ، وَ الْأَدْنَيْنِ فَالْأَدْنَيْنِ مِنْ ذَوي أَرْحامِهِمْ فُرْقاناً بَيِّناً، يُعْرَفُ بِهِ الْحُجَّةُ مِنَ الْمَحْجُوجِ، وَ الْإِمامُ مِنَ الْمَأْمُومِ، بِأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ بَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُيُوب،

وَ طَهَّرَهُمْ مِنْ الدَّنَسِ، وَ نَزَّهَهُمْ مِنَ الّلبْس، وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ، وَ مُسْتَوْدَعَ حِكْمَتِهِ، وَ مَوْضِعَ سِرِّهِ، وَ أَيَّدَهُمْ بِالدَّلائِلِ.وَ لَوْلا ذلِكَ لَكانَ النَّاسُ عَلي سَواءٍ، وَ لَادَّعي أَمْرَ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - كُلُّ أَحَدٍ، و لَمَّا عُرِفَ الْحَقُّ مِنَ الْباطِلِ، وَ لا الْعالِمُ مِنَ الْجاهِلِ، وَ قَدِ ادَّعي هذَا الْمُبْطِلُ المُفْتَري عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ بِمَا ادَّعاهُ، فَلا أَدْري بِأَيَّةِ حالَةٍ هِيَ لَهُ رَجاءَ أَنْ يَتِمَّ دَعْواهُ:أَ بِفِقْهٍ في دينِ اللَّهِ؟، فَوَ اللَّهِ ما يَعْرِفُ حَلالاً مِنْ حَرامٍ، وَ لا يُفَرِّقُ بَيْنَ خَطَأٍ و صَوابٍ؛أَمْ بِعِلْمٍ؟، فَما يَعْلَمُ حَقّاً مِنْ باطِلٍ، وَ لا مُحْكَماً مِنْ مُتَشابِهٍ، وَ لا يَعْرِفُ حَدَّ الصَّلاةِ وَ وَقْتَها؛أَمْ بِوَرَعٍ؟، فَاللَّهُ شَهيدٌ عَلي تَرْكِهِ الصَّلاةَ الْفَرْضَ أَرْبَعينَ يَوْماً، يَزْعَمُ ذلِكَ لِطَلَبِ الشَّعْوَذَةِ، وَ لَعَلَّ خَبَرَهُ قَدْ تَأَدّي إِلَيْكُمْ، وَ هاتيكَ ظُرُوفُ مُسْكِرِهِ مَنْصُوبَةً، وَ آثارُ عِصْيانِهِ لِلَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - مَشْهُورَةً قائِمَةً؛أَمْ بِآيَةٍ؟، فَلْيَأْتِ بِها؛أَمْ بِحُجَّةٍ؟، فَلْيُقِمْها؛أَمْ بِدَلالَةٍ؟، فَلْيَذْكُرْها.قالَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - في كِتابِهِ:«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ - حم - تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ - ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّيً وَ الَّذينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ - قُلْ أرَأيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُوني ماذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ في السَّماواتِ ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ - وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجيبُ لَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دَعائِهِمْ غافِلُونَ - وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرينَ» [190] .فَالْتَمِسْ - تَوَلَّي

اللَّهُ تَوْفيقَكَ - مِنْ هذَا الظَّالِمِ ما ذَكَرْتُ لَكَ، وَ امْتَحِنْهُ وَ سَلْهُ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتابِ اللَّهِ يُفَسِّرُها، أَوْ صَلاةٍ فَريضَةٍ يُبَيِّنْ حُدُودَها وَ ما يَجِبُ فيها؛ لِتَعْلَمَ حالَهُ وَ مِقْدارَهُ، وَ يَظْهَرَ لَكَ عَوارُهُ وَ نُقْصانُهُ، وَ اللَّهُ حَسيبُهُ. حَفِظَ اللَّهُ الْحَقَّ عَلي أَهْلِهِ، وَ أَقَرَّهُ في مُسْتَقَرِّهِ، وَ قَدْ أَبَي اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - أَنْ تَكُونَ الْإِمامَةُ في أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهما السلام، وَ إِذا أَذِنَ اللَّهُ لَنا فِي الْقَوْلِ ظَهَرَ الحَقُّ، وَ اضْمَحَلَّ الْباطِلُ، وَ انْحَسَرَ عَنْكُمْ.وَ إِلَي اللَّهِ أَرْغَبُ فِي الْكَفايَةِ، وَ جِميلِ الصُّنْعِ وَ الْوِلايَةِ، وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. [191] .به نام خداوند بخشاينده مهرباننامه تو - كه خداوند پايدارت دارد! - و نامه اي كه در آن درج كرده بودي، به دستم رسيد، و من با همه آن چه از اختلاف كلمات و تكرار اشتباهات كه در آن رفته بود از محتوايش آگاه گشتم، تو نيز اگر در آن انديشيده بودي، به برخي از آن چه كه من دانسته ام، پي مي بردي، و سپاس، پروردگار جهانيان را، سپاسي كه در آن، شريكي براي او - از فضل و احسانش بر ما - نباشد.خداوند پرهيز دارد از حقيقتي، مگر با به پايان رساندش، و از باطلي، مگر با از ميان برداشتنش، و او در آن روزي كه جمعمان آورَد و ترديدي در آن نيست، بدان چه مي آورم، بر من، و براي من بر شما شاهد است، و از چيزي كه ما را در آن اختلاف است بپرسد.وي براي صاحب اين نامه، بر آن كه نامه خطاب به او به نگارش درآمده، و

نه بر تو، و نه بر هيچ يك از مردمان، امامت واجبي، و نه طاعتي، و نه حقّي قرار نداده است، من برايتان مطالبي مي آورم كه - ان شاء اللّه تعالي - كفايتتان خواهد كرد.اي مرد! خدا رحمتت كند، همانا خداوند متعال مردمان را بيهوده نيافريد، و به حال خويش رهايشان نساخت؛ بلكه به قدرت خويش آفريدشان، و براي ايشان، گوش و چشم و قلب و عقل قرار داد؛ سپس پيامبران عليهم السلام بشارت دهنده و ترساننده را به سويشان برانگيخت، به طاعتش امر فرمود، و از گناهش بازشان داشت، و آنان را از آن چه كه در امر خداوند و دينشان بي خبر بودند، آگاه كرد، و كتابي را بر ايشان فرستاد، و فرشتگاني را به سويشان روانه ساخت، با فضلي كه براي آنان، ميان ايشان، و ميان آنان كه ايشان را به سويشان فرستاده بود، و با آن چه از دلايل آشكار و برهان هاي درخشان و نشانه هاي پيروزي كه عطايشان كرد، تفاوت گذاشت.پس بر كسي از ايشان، آتش را سرد و سلامت كرد، و وي را به دوستي گرفت؛ با كسي از آن ها سخن گفت، و عصايش را اژدهاي آشكاري ساخت؛ شخصي از ميان آنان، مردگان را با اجازه الهي زندگي مي داد، و نابينايي و پيسي و برَص را شفا مي بخشيد؛ از آن گروه، كسي بود كه دانشِ سخن با پرندگان را به وي آموخت، و از هرچيزي بدو عطا فرمود؛سپس محمّدصلي الله عليه وآله را رحمتي براي جهانيان برانگيخت، و نعمتش را بدو تمام كرد، و پيامبرانش را به او پايان داد، او را به سوي تمامي مردمان فرستاد؛ و از راستي دعوتش، نمايان كرد، آن چه را كه

نماياند؛ و از نشانه هايش آشكار كرد، آن چه را كه آشكار نمود؛سپس روح اوصلي الله عليه وآله را ستوده و خوش بخت، ستاند. سپس امر [پيشوايي]را پس از او به برادرش، پسرعمويش، وصيّش و وارثش عليّ بن ابي طالب عليه السلام، و پس از او به اوصياي از فرزندان او، يكي پس از ديگري، وا گذاشت. دينش را بدان ها حيات بخشيد، و با آنان، نورش را تمام گرداند، و ميان آنان و برادرانشان، و پسرعموهايشان، و يك به يك خاندان آنان، تفاوت آشكاري نهاد كه بدان، حجّت را از محجوج، و امام را از مأموم باز شناختند. آنان را از گناهان معصوم، از عيب ها بري، از ناپاكي ها پاك، و از اشتباه، منزّه داشته بود، و ايشان را گنجينه هاي دانشش، و امانت گاه حكمتش، و جاي گاه اسرارش قرار داده، و با دلايلي، ياري رسانده بود، و اگر اين گونه نبود، مردمان يكسان بودند، و هركس دعوي امر خداوند عزّ و جلّ را مي كرد، و حقّ از باطل، و عالِم از جاهل، باز شناخته نمي شد.و اين باطل گر تهمت زننده بر خدا، دروغ گفت بدان چه دعوي كرد، و نمي دانم به كدامين صورت، اميد خاتمه دعوي اش را دارد.آيا شناختي در دين خدا دارد؟؛ پس به خدا سوگند كه حلال را از حرام نمي شناسد، و ميان درست و خطا تفاوتي ننهد.يا براي دانشي؟؛ در حالي كه حقّ را از باطل نشناسد، و نه مُحكمي را از مُتشابه، و حدود نماز و وقت آن را نداند.يا براي تقوايي؟؛ خداوند شاهد ترك نماز واجبش در چهل روز بوده است كه مي خواسته با اين كار، افسون گري كند، شايد كه خبرش به شما رسيده، و ظرف مادّه هاي مست كننده را برپا كرده، و

آثار نافرماني خداوند عزّ و جلّ را مشهور نموده، و برافراشته است.يا نشانه اي دارد؟؛ كه بايد آن را بياورد.يا به حجّتي؟؛ كه بايد ارائه دهد.يا دليلي مي داند؟؛ كه بايد بگويد. خداوند عزّ و جلّ در كتابش مي فرمايد:به نام خداوند بخشاينده مهربانحاميم. نازل شدن اين كتاب از جانب پروردگار پيروز و حكيم است. ما آسمان ها و زمين، و آن چه ميان آن دو است را جز به درستي، و در مدّتي معيّن نيافريده ايم، و كافران از آن چه كه بيمشان دهند، روي گردانند. بگو: از آن هايي كه جز اللّه، به خدايي ديگر مي خوانند خبر دهيد؛ به من بنمايانيد كه از اين زمين چه آفريده اند؟، يا در آفرينش آسمان ها شركت جُسته اند؟ اگر راست مي گوييد، برايم كتابي كه پيش از قرآن آمده باشد، يا اگر دانشي از پيشينيان بر جاي مانده است، بياوريد. كيست گمراه تر از آن كه به جز اللّه، چيزي را به خدايي مي خوانَد كه تا روز قيامت به او پاسخ ندهد كه بتان از دعاي بت پرستان بي خبران اند، و چون در قيامت، مردم را گردآورند، بتان با پرستندگان خويش، دشمن باشند، و عبادتشان را انكار كنند.درخواست دارم از تو - كه خداوند توفيقت را سرپرستي كند - تا از اين ظالم، آن چه را كه برايت آوردم، بخواهي، و وي را بيازمايي، و بپرسي اش از آيه اي از كتاب خدا كه تفسيرش كند، يا نماز واجبي كه حدودش، و آن چه در آن واجب است را تعيين كند، تا حال و مقدارش را بداني، و عيب و نُقصانش برايت آشكار گردد، و خدا كفايتش مي كند.حقّ را بر اهلش نگاه بان است، و در مكان خويش قرار داده، و پرهيز دارد كه امامت پس

از حسن و حسين عليهما السلام در دو برادر قرار گيرد، و هنگامي كه خداوند ما را اجازه سخن فرمايد، حقّ، آشكار گردد، و باطل، نابود شود، و از شما دست كشد.و از سوي خداوند، كفايت و نيكويي در كردار و سرپرستي را درخواست دارم؛ و خداوند ما را كافي است، و چه خوب وكيلي است [192] ، و درود خداوند بر محمّد و خاندان او باد».

وي از فرزندان اميرمؤمنان است

به نقل از ابن عبّاس است كه گفت: پيامبر خداصلي الله عليه وآله فرمود: «إِنَّ عَليّاً إِمام أُمَّتي، وَ خَليفَتي عَلَيْها بَعْدي؛ وَ مِنْ وُلْدِهِ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الَّذي إِذا ظَهَرَ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً؛ وَ الَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً، إِنَّ الثَّابِتينَ عَلَي الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ، في زَمانِ غَيْبَتِهِ، لَأَعَزُّ مِنَ الْكِبْريتِ الْأَحْمَرِ».فَقامَ إِلَيْهِ جابِرُ بْنُ عَبْد اللَّهِ الْأَنْصاريّ، فَقالَ: «يا رَسُولَ اللَّهِ! لِوَلَدِكَ الْقائِمِ غَيْبَةٌ؟».قالَ: «إي وَ رَبّي، لَيُمَحِّصَنَّ الَّذينَ آمَنُوا، وَ يَمْحَقُ الْكافِرينَ؛يا جابِرُ! إِنَّ هذَا الْأَمْرَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ، وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ مَطْوِيٌّ مِنْ عِبادِ اللَّهِ، فَإِيَّاكَ وَ الشَّكَّ فيهِ، فَإِنَّ الشَّكَّ في أَمْرِ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - كُفْرٌ». [193] .«همانا علي پيشواي امّتم، و پس از من، خليفه ام بر آن ها است. از فرزندان او است قائم چشم انتظاري كه خداوند به دست او زمين را از عدل و داد بياكنَد، همان گونه كه لبريز از جور و ستم گشته است. سوگند به او كه مرا به درستي، به بشارت دادن و ترساندن برانگيخت: ثابت قدمان بر امامت او در زمان غيبتش، از كبريت احمر، ناياب ترند».در اين هنگام جابر بن عبداللّه انصاري برخاست و گفت: «اي پيغامبر خدا! آيا

فرزندت قائم، غيبت خواهد گزيد؟».فرمود: «آري، سوگند به پروردگارم كه چنين شود، تا خداوند، ايمانيان را بيازمايد، و كافران را نابود سازد؛جابر! اين امري از امور خداوندي، و رازي از رازهاي او است كه بر بندگان، پوشيده مانده؛ پس مبادا كه در آن، شكّ بري كه شكّ در كار خداوند، همان كُفر است».

وي از فرزندان سرور زنان جهان است

به نقل از سعيد بن مُسَيّب است كه مي گفت: امّ سلمه را شنيدم كه مي گفت: از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله شنيدم كه: سخن از حضرت مهدي به ميان آورد، و فرمود: «نَعَمْ هُوَ حَقّ، وَ هُوَ مِنْ بَني فاطِمَة»؛«آري، او حقيقي است، او از پسران فاطمه است».و از همو به نقل از امّ سلمه - رضي اللّه عنها - است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله يادي از حضرت مهدي كرد و فرمود:«هُوَ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةٍ»؛ [194] .«او از فرزندان فاطمه است».

وي از فرزندان سبطين است

امام زمان - عليه السّلام - از آن جهت فرزند هر دو امامِ حسن و حسين - عليهما السّلام - به شمار مي رود كه مادر امام باقر ابوجعفر محمّد بن عليّ بن حسين - عليهم السّلام -، فاطمه دختر سبط اكبر، امام حسن مجتبي - عليه السّلام - است. پس [امام] باقر و امامان پس از او تا حضرت مهدي - عليهم السّلام - از نسل امام حسن و امام حسين - عليهما السّلام - هستند.علَم الهدي مرتضي بن احمد محمّد بن جعفر بن زيد بن جعفر بن محمّد بن احمد بن محمّد بن حسين بن اسحاق بن امام جعفر صادق، از ابوالفرج يحيي بن محمود ثقفي، از ابوعلي حسن بن احمد حدّاد، از ابونُعيم احمد بن عبداللّه اصفهاني از حافظ ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني؛و حافظ ابوحجّاج يوسف بن خليل، از محمّد بن ابوزيد كرّاني، از فاطمه بنت عبداللّه جوزدانيّه، از ابوبكر بن ربده، از حافظ ابوالقاسم طبراني، از محمّد بن زريق بن جامع بصري، از هيثم بن حبيب، از سفيان بن عُيينه، از علي هلالي به نقل از پدرش روايت كرده است

كه گفت: دَخَلْتُ عَلي رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، في شَكاتِهِ الَّتي قُبِضَ فيها، فَإِذا فاطِمَةٌعليها السلام عِنْدَ رَأْسِهِ، قالَ: فَبَكَتْ حَتَّي ارْتَفَعَ صَوْتُها، فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله طَرْفَهُ إِلَيْها،قالَ: «حَبيبَتي فاطِمَةُ! مَا الَّذي يُبْكيكِ؟».فَقالَتْ: «أَخْشَي الضَّيْعَةَ مِنْ بَعْدِكَ».فَقالَ: «يا حَبيبَتي! أَ ما عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ - تَعالَي - اطَّلَعَ إِلَي الْأَرْضِ اطِّلاعَةً، فَاخْتارَ مِنْها أَباكَ، فَبَعَثَهُ بِرِسالَتِهِ؛ ثُمَّ اطَّلَعَ اطِّلاعَةً، فَاخْتارَ بَعْلَكَ، وَ أَوْحي إِلَيَّ أَنْ أُنْكِحَكِ إِيَّاهُ.يا فاطِمَةُ! وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ قَدْ أَعْطانَا اللَّهُ سَبْعَ خِصالٍ لَمْ يُعْطِ أَحَداً قَبْلَنا، وَ لا يُعْطي أَحَداً بَعْدَنا: أَنَا خاتَمُ النَّبيينَ، وَ أَكْرَمُ النَّبيينَ عَلَي اللَّهِ، وَ أَحَبُّ الْمَخْلُوقينَ إِلَي اللَّهِ، وَ أَنَا أَبُوكِ؛ وَ وَصيّي خَيْرُ الْأَوْصِياءِ، وَ أَحَبُّهُمْ إِلَي اللَّهِ، وَ هُوَ بَعْلُكِ؛ وَ مِنَّا مَنْ لَهُ جَناحانِ أَخْضَرانِ، يَطيرُ فِي الْجَنَّةِ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَيْثُ يَشاءُ، وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ أَبيكِ، وَ أَخُو بَعْلِكِ؛ وَ مِنَّا سِبْطا هذِه الْأُمَّة، وَ هُمَا ابْناكِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ، وَ هُما سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ أَبُوهُما - وَ الَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ - خَيْرٌ مِنْهُما.يا فاطِمَةُ! - وَ الَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ - إِنَّ مِنْهُما مَهْدِيَّ هذِهِ الْأُمَّةِ، إِذا صارَتِ الدُّنْيا هَرْجاً وَ مَرْجاً، وَ تَظاهَرَتِ الْفِتَنُ، وَ تَقَطَّعَتِ السُّبُلُ، وَ أَغارَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ، فَلا كَبيرٌ يَرْحَمُ صَغيراً، وَ لا صَغيرٌ يُوَقِّرُ كَبيراً، يَبْعَثُ اللَّهُ عِنْدَ ذلِكَ مِنْهُما مَنْ يَفْتَحُ حُصُونَ الضَّلالَةِ وَ قُلُوباً غُلْفاً، يَقُومُ بِالدّينِ في آخِرِ الزَّمانِ كَما قُمْتُ بِهِ في أَوَّلِ الزَّمانِ، وَ يَمْلَأُ الدُّنْيا عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً.يا فاطِمَةُ! لا تَحْزَني وَ لا تَبْكي، فَإِنَّ اللَّهَ - تَعالي - أَرْحَمُ بِكِ، وَ أَرْأَفُ عَلَيْكِ مِنّي، وَ ذلِكَ لِمَكانِكِ مِنّي، وَ

مَوْقِعِكِ مِنْ قَلْبي، وَ زَوَّجَكِ اللَّهُ زَوْجَكِ، وَ هُوَ أَشْرَفُ أَهْلِ بَيْتِكِ حَسَباً، وَ أَكْرَمُهُمْ مَنْصَباً، وَ أَرْحَمُهُمْ بِالرَّعِيَّةِ، وَ أَعْدَلُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ، وَ أَبْصَرُهُمْ بِالْقَضِيَّةِ، وَ قَدْ سَأَلْتُ رَبّي أَنْ تَكُوني أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُني مِنْ أَهْلِ بَيْتي».قالَ عَلِيّ عليه السلام: «فَلَمَّا قَضَي النَّبِيّ صلي الله عليه وآله لَمْ تَبْقَ فاطِمَةَعليها السلام بَعْدَهُ إِلّا خَمْسَةََ وَ سَبْعينَ يَوْماً، حَتَّي أَلْحَقَهَا اللَّهُ بِهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِما وَ سَلَّمَ -».در هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بيمار بود، و بر اثر آن، دنيا را وداع فرمود، به حضور حضرتش رسيدم، ديدم كه دخترش فاطمه بر بالين او نشسته، و اشك مي ريزد، گريست و گريست تا آواي گريه اش بلند شد؛رسول خدا سر به سوي او برداشت، و فرمود: «فاطمه دوست داشتني ام، چيست كه مي گرياندت؟».فاطمه عليها السلام فرمود: «از ضايع شدن پس از شما در هراسم».پيامبر خدا فرمود: «حبيبه ام! آيا ندانستي كه خداوند بر زمين نِگريست و دانست، و از ميان تمامي زمينيان، پدرت را برگزيد، و به رسالت برانگيخت.آن گاه توجّهي ديگر كرد، و از همگي جهانيان، شوهرت را انتخاب فرمود، و به من وحي كرد، تا تو را - تنها - به عقد او درآورم.فاطمه! ما از اهل بيتيم، همانان كه خداوند، هفت [195] خصلتي را بدانان عطا فرموده كه پيش از ما به هيچ كس نداده، و پس از ما نيز نخواهد داد؛ يكي آن كه مرا خاتم پيامبران ساخته، و من نزد خداوند، گرامي ترين پيامبران، و دوست ترين جميع آفريدگانم، و او پدر تو است.ديگر آن كه وصيّ من، بهترين و دوست داشتني ترين اوصيا نزد خداوند است، و او همسر تو است.و از ما است، او كه دو بال سبز دارد، و در بهشت، همراه

با فرشتگان به هر سو كه خواهد، پر مي كشد، و او پسرعموي پدرت، و برادرِ شوهرت است. [196] .و از ما است دو سبط اين امّت، و سرور جوانان اهل بهشت، و آن دو، پسران تو حسن و حسين اند، و سوگند به او كه مرا به درستي بر پيامبري برانگيخت، پدر آن دو از آنان برتر است.سوگند به خدايي كه مرا به درستي برانگيخت، مهدي اين امّت، از آن دو به وجود خواهد آمد.آن گاه كه در دنيا هرج و مرج شود، و فتنه ها آشكار گردد، و راه ها بسته شود، و برخي از مردم بر دسته اي ديگر چپاول برند، و سال مندان، رحم بر خردسالان نبرند، و كم سالان، احترام پيران را نكنند؛ خداوند، كسي را از فرزندان آن دو برانگيزاند كه دژهاي گمراهي را بگشايد، و قفل از دل هاي پُرغفلت بردارد. دين خدا را در آخرالزّمان آن چنان برپا دارد كه من در ابتدا برپاداشتم، و جهان را از عدل بياكند، چنان چه پُر از ستم شده باشد.فاطمه! محزون و گريان مباش كه خداوند - از من - به تو مهربان تر است. اين، از جهت منزلت تو در نزد من، و جاي گاه تو در قلب من است، و خدا تو را به همسري كسي درآورد كه شريف ترين خويشاوندانت از حسَب، منصبش از همگان گرامي تر، به مردمان مهربان تر، عادل ترين به تقسيم كردن، و بيناترينِ به احكام بود.و به اين ها است كه از خدا درخواسته ام، تا تو نخستين كسي از اهل بيت باشي كه به من خواهند پيوست».علي عليه السلام فرمود: «فاطمه عليها السلام پس از وفات پيغامبر خداصلي الله عليه وآله جز هفتاد و پنج روز در دنيا باقي نماند تا اين كه

خداوند، وي را بدو ملحق فرمود؛ درود خدا بر آن دو باد».گنجي مي نويسد: صاحب حلية الاولياء در كتاب خويش كه نام آن ذكر نعت المهدي است، اين چنين آورده، و طبراني - پير اهل فنّ خود - در معجم الكبير خويش آن را استخراج كرده است. [197] .اين حديث در كشف الغمّه به نقل از حافظ ابونُعيم در احاديث الاربعين، و در فصل سوم از باب نهم المهدي به نقل از عقدالدّرر، به نقل از كتاب صفة المهدي نگاشته ابونُعيم، به نقل از عليّ بن هلال از پدرش، تا آن جايي كه مي فرمايد: «كَما مُلِئَتْ جَوْراً» درج شده است.هم چنين در ينابيع المودّة [198] بخش هايي از اين حديث را به نقل از جواهر العقدين، به نقل از فرائد السّمطين آورده، و گفته است كه آن چه در جواهر العقدين آمده، در صواعق ياد شده است.در غايةالمرام نيز به نقل از الاربعين به نقل از عليّ بن بلال از پدرش روايت شده، و در فصل دوم البرهان في علامات مهديّ آخرالزّمان از: «وَ الَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ إِنَّ مِنْهُما» تا: «كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»، به نقل از طبراني در [معجم]الكبير و ابونُعيم، از علي هلالي آمده است. [199] .

وي نهمين فرزند امام حسين است

به نقل از زيد بن ثابت است كه گفت: شنيدم كه پيامبر خداصلي الله عليه وآله مي فرمود: «عَلِيٌّ بْنُ أَبي طالِبٍ قائِدُ الْبَرَرَةِ، وَ قاتِلُ الْفَجَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ، الشَّاكُّ في عَلِيّ عليه السلام هُوَ الشَّاكُّ فِي الْإِسْلامِ؛ وَ خَيْرُ مَنْ أُخَلِّفُ بَعْدي، وَ خَيْرُ أَصْحابي عَلِيٌّ، لَحْمُهُ لَحْمي، وَ دَمُهُ دَمي، وَ أَبُو سِبْطَيَّ، وَ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ يَخْرُجُ الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ، وَ مِنْهُمْ مَهْدِيُّ هذِهِ الْأُمَّةِ». [200] .«عليّ

بن ابي طالب پيشواي نيكان، و قاتل بدكاران است، پيروز است آن كه او ياري اش كند، و خوار است آن كه او را خوارش كند؛ شكّ برنده درباره علي عليه السلام همان شكّ كننده در اسلام است؛او است برترين جانشين من، و بهترين يارانم، گوشت او گوشت من، و خون او همان خون من، و پدرِ فرزندزادگانم است. از صُلب حسين، امامان نُه گانه خارج شوند و مهدي اين امّت، در شمار آنان است».

انكار مهدي، انكار امامان پيشين است

و در صحيحه عبداللّه بن مِسكان به نقل از [امام صادق]ابي عبداللّه عليه السلام آمده است كه فرمود: «مَنْ أَنْكَرَ واحِداً مِنَ الْأَحْياءِ، فَقَدْ أَنْكَرَ الْأَمْواتَ». [201] .«هر آن كه منكر يكي از امامان زنده شود، درگذشتگان آنان را نيز منكر گشته است».

ترس ستمكاران از مهدي موعود

ابومحمّد بن شاذان - عليه الرّحمه - گفت: ابوعبداللّه بن حسين بن سعد كاتب رضي الله عنه براي ما روايت كرد كه ابومحمّد [امام عسكري]عليه السلام مي فرمود: «قَدْ وَضَعَ بَنُو أُمَيَّةَ وَ بَنُو الْعَبَّاسِ سُيُوفَهُمْ عَلَيْنا لِعِلَّتَيْنِ:أَحَدُهُما: أَنَّهُمْ كانُوا يَعْلَمُونَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْخِلافَةِ حَقٌّ، فَيَخافُونَ مِنْ ادِّعائِنا إِيَّاها وَ تَسْتَقَرُّ في مَرْكَزِها.ثانيهما: أَنَّهُمْ قَدْ وَقَفُوا مِنَ الْأَخْبارِ الْمُتَواتِرَةِ عَلي أَنَّ زَوالَ مُلْكِ الْجَبابِرَةِ وَ الظَّلَمَةِ عَلي يَدِ الْقائِمِ مِنَّا، وَ كانُوا لا يَشُكُّونَ أَنَّهُمْ مِنَ الْجَبابِرَةِ وَ الظَّلَمَةِ، فَسَعَوْا في قَتْلِ أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، وَ إِبادَةِ نَسْلِهِ طَمَعاً مِنْهُمْ فِي الْوَصْلِ إِلي مَنْعِ تَوَلُّدِ الْقائِمِ عليه السلام، أَوْ قَتْلِهِ. فَأَبَي اللَّهُ أَنْ يَكْشِفَ أَمْرَهُ لِواحِدٍ مِنْهُمْ إِلّا يُتِمَّ نُورَهُ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ». [202] .«بني اميّه و بني عبّاس به دو جهت در ميان ما شمشير نهادند:اوّل اين كه: مي دانستند حقّي در خلافت ندارند، و هراس داشتند كه ما دعوي خلافت كنيم، و حقّ، در مركز واقعي خود قرار گيرد.دوم آن كه: از خبرهاي متواتر به دست آورده بودند كه زوال سلطنت ظالمان و ستم كاران، به دست قائم ما است، و شكّ نداشتند كه خود، در شمار ظالمان و ستم كاران اند. از همين رو در كشتن اهل بيت پيامبر خداصلي الله عليه وآله، و برانداختن نسلشان كوشيدند، تا مگر از تولّد قائم عليه السلام پيش گيري كرده باشند، و يا او را بكشند. امّا خدا نخواست كه امرش بر

هيچ يك از آنان ظاهر شود، جز آن كه نور وي تمام گردد، اگرچه كافران را ناگوار آيد». [203] .

مهدي موعود دو غيبت دارد

به نقل از ابي عبداللّه حسين بن علي [204] عليهما السلام است كه مي فرمود: «لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ، يَعْنِي الْمَهْديّ عليه السلام، غيْبَتانِ؛ إِحْديهُما تَطُولُ، حَتّي يَقُولَ بَعْضُهُمْ: ماتَ، وَ بَعْضُهُمْ: ذَهَبَ، وَ لا يَطَّلِعُ عَلي مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا غَيْرِهِ، إِلَّا الْمَوْلَي الَّذي يَلي أَمْرَهُ». [205] .«صاحب اين امر - يعني: مهدي عليه السلام - را دو غيبت است؛ يكي از آن ها به درازا كشد، تا آن جا كه دسته اي گويند: مرده است، و پاره اي گويند كه: [آمده، و] رفته است، و به جز خادمي كه كارهاي او را بر عهده دارد، هيچ كس از دوستان و ديگر مردمان، از جاي گاه او آگاه نشوند».

مهدي موعود را غيبتي دراز است

از سُدير صَيرَفي نقل شده است كه گفت: من و مُفضّل بن عمر، و ابوبصير، و ابان بن تَغلِب به حضور سرورمان امام ابوعبداللّه صادق عليه السلام رسيديم؛ ديديم جامه اي خيبري و طوق دار از جنس مو با آستين كوتاه و بدون يقه بر تن دارد، و بر خاك نشسته، و همچون فرزندمرده اي جگرسوخته مي گريد.غم و اندوه در چهره اش نمايان، و دگرگوني در سيمايش هويدا، و اشك در ديدگان مباركش حلقه زده، و مي گويد: «سَيِّدي! غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقادي، وَ ضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهادي، وَ ابْتَزَّتْ مِنّي راحَةَ فُؤادي؛سَيِّدي! غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصابي بِفَجايِعِ الْأَبَدِ، وَ فَقْدُ الْواحِدِ بَعْدَ الْواحِدِ، يُفْنِي الْجَمْعَ وَ الْعَدَدَ، فَما أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ ترقي مِنْ عَيْني وَ أَنينٍ يَفْتِرُ [206] مِنْ صَدْري عَنْ دَوارِجِ الرَّزايا وَ سَوالِفِ الْبَلايا إِلّا مثّل بِعَيْني عَنْ غَوابِرِ أَعْظَمِها وَ أَفْظَعِها، وَ بَواقي أَشَدِّها وَ أَنْكَرِها [207] ، وَ نَوائِبُ مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِكَ، وَ نَوازِلُ مَعْجُونَةٍ بِسَخَطِكَ».قالَ سُدَيْرٌ: فَاسْتَطارَتْ عُقُولُنا وَلَهاً، وَ تَصَدَّعَتْ قُلُوبُنا جَزَعاً مِنْ ذلِكَ الْخَطْبِ الْهائِلِ، وَ الْحادِثِ

الغائِلِ [208] ، وَ ظَنَنَّا أَنَّهُ سَمَتْ لِمَكْرُوهَةٍ قارِعَةٍ [209] ، أَوْ حَلَّتْ بِهِ مِنَ الدَّهْرِ بائِقَةٌ؛فَقُلْنا: «لا أَبكَي اللَّهُ يَا ابْنَ - خَيْرِ الْوَري! - عَيْنَيْكَ؛ مِنْ أَيَّةِ حادِثَةٍ تَسْتَنْزِفُ دَمْعَتَكَ [210] وَ تَسْتَمْطِرُ عَبْرَتكَ؟ وَ أَيَّةُ حالَةٍ حَتَمَتْ عَلَيْكَ هذَا الْمَأْتَمَ؟».قالَ: فَزَفَرَ [211] الصَّادِقُ عليه السلام زَفْرَةٍ انْتَفَخَ مِنْها جَوْفُهُ، وَ اشْتَدَّ عَنْها خَوْفُهُ، وَ قالَ: «وَيْلَكُمْ! [212] نَظَرْتُ في كِتابِ الْجَفْرِ صَبيحَةَ هذَا الْيَوْمِ، وَ هُوَ الْكِتابُ الْمُشْتَمِلُ عَلي عِلْمِ الْمَنايا وَ الْبَلايا وَ الرَّزايا، وَ عِلْمِ ما كانَ وَ ما يَكُونُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ الَّذي خَصَّ اللَّهُ بِهِ مُحَمَّداً وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ عليهم السلام، وَ تَأَمَّلْتُ مِنْهُ مُوْلِدَ قائِمِنا وَ غَيْبَتَهُ، وَ إِبْطائَهُ، وَ طُولَ عُمْرِهِ، وَ بَلْوَي الْمُؤْمِنينَ في ذلِكَ الزَّمانِ، وَ تَوُلَّدَ الشُّكُوكِ في قُلُوبِهِمْ مِنْ طُولِ غَيْبَتِهِ، وَ ارْتِدادَ أَكْثَرِهِمْ عَنْ دينهِمْ، وَ خَلْعَهُمْ رَبْقَةَ الْاِسْلامِ مِنْ أَعْناقِهِمُ الَّتي قالَ اللَّهُ - تَقَدَّسَ ذِكْرُهُ -: «وَ كُلَّ إِنْسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ» [213] ؛ - يَعْنِي الْوِلايَةَ - فَأَخَذْتَنِي الرَّقَةُ، وَ اسْتَوْلَتْ عَلَيَّ الْأَحْزانُ».فَقُلْنا: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! كَرِّمْنا وَ فَضِّلْنا [214] بِإِشْراكِكَ إِيَّانا في بَعْضِ ما أَنْتَ تَعْلَمُهُ مِنْ عِلْمِ ذلِكَ».قالَ: «إِنَّ اللَّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالي - أَدارَ لِلْقائِمِ مِنَّا ثَلاثَةً أَدارَها في ثَلاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ عليهم السلام: قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْديرَ مَوْلِدِ مُوسيعليه السلام؛ وَ قَدَّرَ غَيْبَتَهُ تَقْديرَ غَيْبَةِ عيسيعليه السلام؛ وَ قَدَّرَ إِبْطائَهُ تَقْديرَ إِبْطاءِ نُوحٍ عليه السلام؛ وَ جَعَلَ لَهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عُمْرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ، أَعْنِي الْخِضْرَعليه السلام، دَليلاً عَلي عُمْرِهِ».فَقُلْنا لَهُ: «اكْشِفْ لَنا - يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ - عَنْ وُجُوهِ هذِهِ الْمَعاني».قالَ عليه السلام: «أَمَّا مَوْلِدُ مُوسيعليه السلام؛ فَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَمَّا وَقَفَ عَلي أَنَّ زَوالَ

مُلْكِهِ عَلي يَدِهِ، أَمَرَ بِإِحْضارِ الْكَهَنَةِ، فَدَلُّوهُ عَلي نَسَبِهِ، وَ أَنَّهُ يَكُونُ مِنْ بَني إِسْرائيلَ، وَ لَمْ يَزَلْ يَأْمُرُ أَصْحابَهُ بِشَقِّ بُطُونِ الْحَوامِلِ مِنْ نِساءِ بَني إِسْرائيلَ، حَتّي قَتَلَ في طَلَبِهِ نَيِّفاً وَ عِشْرينَ أَلْفَ مَوْلُودٍ، وَ تَعَذَّرَ عَلَيْهِ الْوُصُولُ إِلي قَتْلِ مُوسيعليه السلام بِحِفْظِ اللَّهِ - تَبارَكَ وَ تَعالي - إِيَّاهُ.و كَذلِكَ بَنُو أُمَيَّةَ وَ بَنُو الْعَبَّاسِ لَمَّا وَقَفُوا عَلي أَنَّ زَوالَ مُلْكِهِمْ وَ مُلْكِ الْأُمَراءِ [215] وَ الْجَبابِرَةِ مِنْهُمْ عَلي يَدِ الْقائِمِ مِنَّا، ناصَبُونَا الْعَداوَةَ، وَ وَضَعُوا سُيُوفَهُمْ في قَتْلِ آلِ الرَّسُولِ صلي الله عليه وآله [216] وَ إِبادَةِ نَسْلِهِ طَمَعاً مِنْهُمْ فِي الْوُصُولِ إِلي قَتْلِ الْقائِمِ؛ وَ يَأْبَي اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - أَنْ يَكْشِفَ أَمْرَهُ لِواحِدٍ مِنَ الظَّلَمَةِ إِلّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.وَ أَمَّا غَيْبَةُ عيسيعليه السلام: فَإِنَّ الْيَهُودَ وَ النَّصارَي اتَّفَقَتْ عَلي أَنَّهُ قُتِلَ، فَكَذَّبَهُمُ اللَّهُ - جَلَّ ذِكْرُهُ - بِقَوْلِهِ: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»؛ [217] .كَذلِكَ غَيْبَةُ الْقائِمِ، فَإِنَّ الْأُمَّةَ سَتُنْكِرُها لِطُولِها، فَمِنْ قائِلٍ يَهْذي بِأَنَّهُ لَمْ يَلِدْ، وَ قائِلٍ يَقُولُ: إِنَّهُ يَعْتَدي إِلي ثَلاثَةَ عَشَر وَ صاعِداً، وَ قائِلٍ يَعْصِي اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِقَوْلِهِ: إِنَّ رُوحَ الْقائِمِ يَنْطِقُ في هَيْكَلِ غَيْرِهِ.وَ أَمَّا إِبْطاءُ نُوحٍ عليه السلام: فَإِنَّهُ لَمَّا اسْتَنْزَلَتِ الْعُقُوبَةَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ السَّماءِ، بَعَثَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - الرُّوحَ الْأَمينَ عليه السلام بِسَبْعِ نَوَياتٍ، فَقالَ: يا نَبِيَّ اللَّهِ! إِنَّ اللَّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالي - يَقُولُ لَكَ: إِنَّ هؤُلاءِ خَلائِقي وَ عِبادي، وَ لَسْتُ أُبيدُهُمْ بِصاعِقَةٍ مِنْ صَواعِقي إِلّا بَعْدَ تَأْكيدِ الدّعْوَةِ، وَ إِلْزامِ الْحُجَّةِ، فعاوِدْ اجْتِهادَكَ فِي الدَّعْوَةِ لِقَوْمِكَ، فَإِنّي مُثيبُكَ عَلَيْهِ، وَ أَغْرِسْ

هذِهِ النَّوي، فَإِنَّ لَكَ في نَباتِها، وَ بُلُوغِها، وَ إِدْراكِها، إِذا أَثْمَرَتِ الْفَرَجَ وَ الْخَلاصَ، فَبَشِّرْ بِذلِكَ مَنْ تَبِعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ.فَلَمَّا نَبَتَتِ الْأَشْجارُ، وَ تَأَزَّرَتْ، وَ تَسَوَّقَتْ، وَ تَغَصَّنَتْ، وَ أَثْمَرَتْ، وَ زَهَا التَّمْرُ عَلَيْها [218] بَعْدَ زَمانٍ طَويلٍ اسْتَنْجَزَ مِنَ اللَّهِ - سُبْحانَهُ وَ تَعالَي - الْعِدَةَ؛ فَأَمَرَهُ اللَّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالي - أَنْ يَغْرِسَ مِنْ نَوي تِلْكَ الْأَشْجارِ، وَ يُعاوِدَ الصَّبْرَ وَ الْإِجْتِهادَ.وَ يُؤَكِّدَ الْحُجَّةَ عَلي قَوْمِهِ، فَأَخْبَرَ بِذلِكَ الطَّوائِفَ الَّتي آمَنَتْ بِهِ، فَارْتَدَّ مِنْهُمْ ثَلاثُ مِائَةِ رَجُلٍ، وَ قالُوا: لَوْ كانَ ما يَدَّعيهِ نُوحٌ حَقّاً لَمَّا وَقَعَ في وَعْدِ رَبِّهِ خُلْفٌ.ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالي - لَمْ يَزَلْ يَأْمُرُهُ عِنْدَ كُلُّ مَرَّةٍ بِأَنْ يَغْرِسَها مَرَّةٍ بَعْدَ أُخْري، إِلي أَنْ غَرَسَها سَبْعَ مَرَّاتٍ، فَما زالَتْ تِلْكَ الطَّوائِفُ مِنَ الْمُؤْمِنينَ، تَرْتَدُّ مِنْهُ طائِفَةٌ بَعْدَ طائِفَةٍ، إِلي أَنْ عادَ إِلي نَيِّفٍ وَ سَبْعينَ رَجُلاً.فَأَوْحَي اللَّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالي - عِنْدَ ذلِكَ إِلَيْهِ، وَ قالَ: يا نُوحُ! الاْنَ أَسْفَرَ الصُّبْحُ عَنِ الَّليْلِ لِعَيْنِكَ حينَ صَرَّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَ صَفَي [الْأَمْرُ وَ الْإيمان]ُ مِنَ الْكَدِرِ بِارْتِداد كُلِّ مَنْ كانَتْ طينَتُهُ خَبيثَةً.فَلَوْ أَنّي أَهْلَكْتُ الْكُفَّارَ، وَ أَبْقَيْتُ مَنْ قَدِ ارْتَدَّ مِنَ الطَّوائِفِ الَّتي كانَتْ آمَنَتْ بِكَ، لَمَّا كُنْتُ صَدَقْتُ وَعْدِيَ السَّابِقَ لِلْمُؤْمِنينَ الَّذينَ أَخْلصُوا التَّوْحيدَ مِنْ قَوْمِكَ، وَ اعْتَصَمُوا بِحَبْلِ نُبُوَّتِكَ بِأَنْ أَسْتَخْلِفَهُمْ فِي الْأَرْضِ، وَ أُمَكِّنَ لَهُمْ دينَهمْ، وَ أُبَدِّلَ خَوْفَهُمْ بِالْأَمْنِ، لِكَيْ تَخْلُصَ الْعِبادَةُ لي بِذَهابِ الشَّكّ [14] مِنْ قُلُوبِهِمْ.وَ كَيْفَ يَكُونُ الْاسْتِخْلافُ، وَ التَّمْكينِ، وَ بَدَلُ الْخَوْفِ بِالْأَمْنِ مِنّي لَهُمْ، مَعَ ما كُنْتُ أَعْلَمُ مِنْ ضَعْفِ يَقينِ الَّذينَ ارْتَدُّوا، وَ خُبْثِ طِيَنِهِمْ، وَ سُوءِ سَرائِرِهِمُ الَّتي كانَتْ نَتائِجَ النِّفاقِ، وَ

سُنُوحِ الضَّلالَةِ [15] فَلَوْ أَنَّهُمْ تَسَنَّمُوا مِنِّي الْمُلْكَ [16] الَّذي أُوتِي الْمُؤْمِنينَ وَقْتَ الْاسْتِخْلافِ إِذا أَهْلَكْتُ أَعْدائَهُمْ لَنَشِقُوا [17] رَوائِحَ صِفاتِهِ، وَ لَاسْتَحْكَمَتْ سَرائِرُ نِفاقِهِمْ [18] تَأَبَّدَتْ [19] حِبالُ ضَلالَةِ قُلُوبِهِمْ، وَ لَكاشَفُوا إِخْوانَهُمْ بِالْعداوَةِ، وَ حارَبُوهُمْ عَلي طَلَبِ الرِّئاسَةِ، وَ التَّفَرُّدِ بِالْأَمْرِ وَ النَّهْيِ، وَ كَيْفَ يَكُونُ التَّمْكينُ فِي الدّينِ، وَ انْتِشارُ الْأَمْرِ فِي الْمُؤْمِنينَ، مَعَ إِثارَةِ الْفِتَنِ، وَ إيقاعِ الْحُرُوبِ كُلّاً، فَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا». [20] .قالَ الصَّادِق عليه السلام: «وَ كَذلِكَ الْقائِمُ، فَإِنَّهُ تَمْتَدُّ أَيَّامُ غَيْبَتِهِ، لِيُصَرِّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَ يَصْفُو الْإيمانَ مِنَ الْكَدِرِ بِارْتِدادِ كُلِّ مَنْ كانَتْ طينَتُهُ خَبيثَةً مِنَ الشّيعَةِ الَّذينَ يُخْشي عَلَيْهِمُ النِّفاقُ إِذا أَحَسُّوا بِالْاسْتِخْلافِ، وَ التَّمْكينِ، وَ الْأَمْنِ الْمُنْتَشِرِ [21] في عَهْدِ الْقائِمِ عليه السلام».قالَ الْمُفضَّلُ: فَقُلْتُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَإِنَّ [هذِهِ] النَّواصِبَ تَزْعُمُ أَنَّ هذِهِ الْآيَةَ [22] نَزَلَتْ في أَبي بَكْرٍ وَ عُمَرَ، وَ عُثْمانَ، وَ عَلِيّ عليه السلام؟».فَقالَ: «لا يَهْدِي اللَّهُ قُلُوبَ النَّاصِبَةِ. مَتي كانَ الدّينُ الَّذِي ارْتَضاهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مُتَمَكِّناً بِانْتِشارِ الْأَمْنِ [23] فِي الْأُمَّةِ، وَ ذَهابِ الْخَوْفِ مِنْ قُلُوبِها، وَ ارْتِفاعِ الشَّكِّ مِنْ صُدُورِها في عَهْدِ واحِدٍ مِنْ هؤُلاءِ، وَ في عَهْدِ عَلِيّ عليه السلام مَعَ ارْتِدادِ الْمُسْلِمينَ وَ الْفِتَنِ الَّتي تَثُورُ في أَيَّامِهِمْ، وَ الْحُرُوبِ الَّتي كانَتْ تَنْشَبُ بَيْنَ الْكُفَّارِ وَ بَيْنَهُمْ؟». ثُمَّ تَلَا الصَّادِقُ عليه السلام: «حَتّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جائَهُمْ نَصْرُنا». [24] .وَ أَمَّا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، أَعْنِي الْخِضْرَعليه السلام، فَإِنَّ اللَّه - تَبارَكَ وَ تَعالي - ما طَوَّلَ عُمْرَهُ لِنُّبُوَّةٍ قَدَّرَها لَهُ، وَ لا لِكِتابٍ يُنْزِلُهُ عَلَيْهِ، وَ لا لِشَريعَةٍ يَنْسَخُ بِها شَريعَةَ مَنْ كانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِياءِ، وَ لا لِإِمامَةٍ يُلْزِمُ عِبادَهُ الْاقْتِداءَ بِها، وَ

لا لِطاعَةٍ يَفْرِضُها لَهُ.بَلي، إِنَّ اللَّهَ - تَبارَكَ وَ تَعالي - لَمَّا كانَ في سابِقِ عِلْمِهِ أَنْ يُقَدِّرَ مِنْ عُمْرِ الْقائِمِ عليه السلام في أَيَّامِ غَيْبَتِهِ ما يُقَدِّرُ، وَ عِلْمَ ما يَكُونُ مِنْ إِنْكارِ عِبادِهِ بِمِقْدارِ ذلِكَ الْعُمْرِ فِي الطُّولِ، طَوَّلَ عُمْرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ في غَيْرِ سَبَبٍ يُوجِبُ ذلِكَ، إِلّا لِعِلَّةِ الْاسْتِدْلالِ بِهِ عَلي عُمْرِ الْقائِمِ عليه السلام، وَ لِيَقْطَعَ بِذلِكَ حُجَّةَ الْمُعانِدينَ، لِئَلّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ. [25] .«سرور من! غيبت تو، خواب را از من ربوده، بستر [زمين] را بر من تنگ كرده، و آرامش قلبم را از ميان برده است.سرورم! غيبت تو گرفتاري و مصيبت مرا به مصائب ابدي، پيوند زده كه از دست دادن يكي پس از ديگري، موجب نابودي جمع و شمار [دوستان] مي گردد.احساس نمي كنم اشك هاي چشمم خشك شود، و ناله سينه ام كه از گرفتاري هاي پيشين، و اندوه گذشته برخاسته است، فرو نشيند. احساس نكنم جز هماني كه در برابر ديده ام مجسّم است، و از تمامي گرفتاري ها بزرگ تر، جان گدازتر، سخت تر و ناآشناتر است، حوادثش با غضب تو درآميخته، و فرو رسيده هايش با خشم تو همراه است».سدير گفت: با مشاهده اين حالت هول ناك و حادثه ناگوار، عقل از سرمان پريد، و قلبمان پاره شد، گمان برديم كه آن حالت، نشان ناخوشي و بلاي خطرناكي است، و يا آفتي از روزگار به او رسيده است.عرض كرديم: «اي فرزند بهترين خلق خدا! خداوند، ديدگان شما را هرگز اشكبار نگرداند، به خاطر كدام حادثه اين گونه گريانيد، و چه پيش آمدي شما را بدين ماتم نشانده است».سدير مي گويد: آن گاه امام صادق عليه السلام آهي دردناك از سينه كشيد كه درونش برآمد، و بر پريشاني اش افزوده گشت، و فرمود: «از

شما شگفتم! صبح امروز در كتاب جَفر [26] مي نگريستم - و آن، كتابي است مشتمل بر آگاهي به مرگ ها، بلاها و مصيبت ها، و دانش گذشته و آن چه تا روز قيامت خواهد بود، همان كتابي كه خداوند آن را به محمّد و امامان پس از اوعليهم السلام اختصاص داده است -، در اين كتاب، ولادت قائم ما اهل بيت، غيبت او و طولاني شدن آن، طول عمر وي، گرفتاري مؤمنان در آن زمان، و پيدايشِ ترديد در دل هايشان از طولاني شدن غيبت قائم، و بازگشتن بيشتر آنان از دين، و باز كردن رشته اسلام از گردن ها كه خداوند - تقدّس ذكره - مي فرمايد: هر انساني را طائري است كه بر گردنش افكنديم، - و منظور از آن، ولايت ائمّه است - را مطالعه مي كردم كه دلم سوخت، و اندوه، مرا فراگرفت».عرض كرديم: «اي پسر رسول خدا! ما را به دانستن شمّه اي از آن چه كه مي داني، شرف بخش و گرامي دار».فرمود: «خداوند تبارك و تعالي در مورد قائم ما سه امر را كه درباره سه تن از پيامبران عليهم السلام به اجرا درآورده، عملي سازد؛ ولادت او را هم چنان ولادت موسي عليه السلام [پنهان] قرار داده، و غيبت او را چون غيبت عيسي عليه السلام، و ديركرد وي را چون ديركِرد نوح عليه السلام مقدّر فرموده است. پس از آن، عمر بنده شايسته خود، يعني خضرعليه السلام را دليل بر عمر او قرار داده است».عرض كرديم: «اي پسر رسول خداصلي الله عليه وآله! حقايق اين مطالب را برايمان شرح دهيد».فرمود: «امّا ولادت موسي عليه السلام؛ وقتي فرعون دانست كه نابودي فرمان روايي او به دست او خواهد بود، پيش گويان را احضار كرد، و آن ها

فرعون را بر نسَب و نژاد حضرت، و اين كه او از بني اسراييل است، راهنمايي كردند.فرعون به مأموران خويش فرمان داد، پيوسته شكمِ زنان باردار بني اسراييل را بشكافند، تا آن كه در تعقيب او، بيست و چند هزار نوزاد را بدين سان به قتل آوردند. ولي از آن جا كه خداوند تبارك و تعالي، اراده حفظ او را داشت، بر كشتن موسي عليه السلام توان نيافتند.هم چنين بني اميّه و بني عبّاس آن گاه كه دريافتند زوال حكومت، و نابودي فرمان روايان و ستم گرانشان به دست حضرت قائم عليه السلام است، به دشمني با ما برخاستند، به روي اهل بيت پيامبر خداصلي الله عليه وآله شمشير كشيدند، و به اميد كشتن قائم عليه السلام كمر به نابودي ذريّه پيامبر بستند. ولي خداوند، اجازه نداد كه امر وي بر ظالمي آشكار شود، تا آن كه نور خود را كامل گرداند، هر چند مشركان را ناگوار آيد [27] .امّا ماجراي غيبت عيسي عليه السلام؛ يهود و نصارا جملگي بر آن اند كه وي كشته شده، امّا خداوند - جلّ ذكره - آنان را در قرآن تكذيب كرده است، آن جا كه مي فرمايد: آن ها نه او را كشتند، و نه، بر دار زدند؛ بلكه در اين امر، به اشتباه افتادند.غيبت قائم عليه السلام نيز بدين گونه است؛ زيرا امّت اسلام به سبب طولاني شدن غيبت، آن را انكار مي كند. گوينده اي هذيان سرايد كه وي به دنيا نيامده، و ديگري پا از دايره دين بيرون نهد، و به سيزده امام و بيشتر قائل شود، و ديگري با گفتارش نافرماني خداوند عزّ و جل را كند كه روح حضرت قائم در جسد ديگري، به سخن درآمده است.و اينك داستان تأخير وعده حضرت نوح عليه السلام؛ هنگامي كه آن حضرت

براي قوم خود، درخواست عذاب آسماني كرد، خداوند جبريل امين عليه السلام را با هفت هسته خرما نزد وي فرستاد. پس گفت: اي پيامبر خدا! خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: اينان آفريدگان و بندگان من هستند، و من آن ها را به وسيله صاعقه اي از صاعقه هاي آسماني از ميان نبرم؛ مگر پس از ابلاغ دعوت، و اتمام حجّت؛ بنابراين دوباره براي دعوت امّت خود بازگرد كه من به خاطر آن، به تو پاداش دهم.اين هسته هاي خرما را بكار كه پس از روييدن و رشدكردن و بارور شدن آن ها، تو نيز به گشايش و نجات، دست خواهي يافت، و پيروان مؤمن خود را بدين امر بشارت ده.وقتي درختان روييدند، و انبوه و ستبر گشته، شاخ و برگ برآورده، به ميوه نشسته، و و پس از زماني طولاني، خرماي آن ها رسيد، نوح عليه السلام از خداوند سبحان درخواست كرد تا به وعده خويش وفا كند.امّا خداوند تبارك و تعالي، بار ديگر او را مأمور كرد تا از هسته هاي همان نخل ها بكارد، صبر و تلاش پيشه سازد، و دليل و حجّت را بر قوم خود تمام گرداند.نوح اين فرمان را با پيروانش بازگو كرد؛ درنتيجه، سي صد نفر از آنان مرتدّ شدند و گفتند: اگر ادّعاي نوح درست مي بود، در وعده پرودرگارش تخلّف، راه نداشت.بدين ترتيب خداوند تبارك و تعالي، تا هفت بار پي در پي او را مأمور كاشتن، و بارور ساختن نخل ها كرد، و هربار، گروهي از پيروان او از دين بازمي گشتند، تا آن كه طرفداران او به هفتاد و چند تن رسيدند.در اين هنگام، خداوند تبارك و تعالي به وي وحي فرستاد كه: اي نوح! اينك صبح روشن از شب،

پرده برگرفت، و حقيقت محض، روي كرد، و با كنار شدن بدسرشتان، زلال ايمان از كدورت كفر، بازشناخته شد. اگر من - تنها - به هلاكت كافران پرداخته، و پيروان تو را كه به تدريج از دين بازگشتند، زنده گذارده بودم، به وعده خويش درباره ايمان آورندگانِ پُراخلاصِ در يگانه پرستي كه چنگ در رشته نبوّتت زده اند، وفا نكرده بودم.وعده ام آن بود كه در زمين به خلافت رسانم، دينشان را تمكين بخشم، و [وحشتشان]را به ايمني بدل سازم؛ براي آن كه به واسطه زوال شرك، عبادت من، به اخلاص، انجام پذيرد.من با وجودي كه مي دانستم گروهي از پيروانت، ضعف در يقين دارند، در آزمايش الهي به ارتداد روي آورند، و بديِ سرشتشان آشكار گردد، چگونه ممكن بود مؤمنان، جانشينان زمين شوند، تمكّن يابند، و امنيّت، جانشين بيم و هراسشان گردد؟آن [مرتدان] كه نتايج نفاق و سران گمراهي بودند، اگر بوي سلطنتي كه به هنگام استخلاف و هلاكت دشمنان، بر مؤمنان ارزاني داشتم، به مشامشان مي رسيد، به مغزشان سرايت مي كرد، و به پيروي از نفاقي كه با خود داشتند، در انديشه آن مي شدند، آن گاه نفاق نهادشان استوار گشته، و رشته هاي ملالت در دل هايشان سخت مي شد، با برادران خود به دشمني بر مي خاستند، براي طلب رياست با آنان در جنگ مي شدند، و در مقام آن بر مي آمدند كه زمام امر و نهي را خود به چنگ گيرند.پس چگونه ممكن مي شد اقتدار در دين، و انتشار فرماندهي در مؤمنان در حالي كه فتنه ها بر مي خاست، و جنگ در مي گرفت؟. نه، هرگز، اكنون به دستور، و با نظارت ما كشتي را بساز».امام صادق عليه السلام فرمودند: «وضع حضرت قائم چنين است كه روزگارِ غيبتش

به درازا كشد، تا با بيرون شدن همه آن شيعيان از دين كه بدسرشت باشند، در آن هنگام كه خلافت و تمكين و امنيّت در زمان قائم عليه السلام هويدا شود، بيم نفاق بر او رود، حقيقت محض، رخ نمايد؛ و صفاي ايمان، از تيرگي نفاق جدا گردد».مُفضّل گويد: گفتم: «اي پسر رسول خدا! اين ناصبان، گمان برند كه اين آيه [28] درباره ابوبكر و عمر و عثمان و علي عليه السلام نازل گشته است».فرمود: «نه، خداوند، هدايت گر دل هاي ناصبان نباشد، در چه زماني بوده است كه دين خداوند بر پسند پيامبر خدا پابرجا گشته، و فرمان الهي در ميان امّت، منتشر شده، و وحشت از دل ها رخت بربسته، و شكّ در سينه ها وجود نداشته است؟؛ در عهد هريك از آنان، و در عهد علي عليه السلام نيز مسلمانان از دين بازگشتند، و فتنه ها به پاخاست، و جنگ هايي ميان آنان و كفّار به وقوع پيوست».سپس امام صادق عليه السلام تلاوت فرمودند:«چون پيغامبران نااميد گشتند، و گمان بردند كه دروغشان پنداشته اند، ياري ما بدان ها رسيد».و امّا بنده شايسته خداوند، كه مقصودم از او خضرعليه السلام است؛ پس خداوند تبارك و تعالي براي نبوّتش، يا براي كتابي كه به وي فرستاده بود، يا به خاطر شريعتي كه به او داده، و شرايع پيش از خود را نسخ كرده باشد، يا از جهت مقام امامتي كه لازم باشد، بندگان خدا از او پيروي كنند، و يا براي لزوم اطاعتش به وي طول عمر نبخشيده است؛بلكه چون در علم خداوند تبارك و تعالي، گذشته بود كه عمر قائم عليه السلام در دوران غيبتش به درازا خواهد كشيد، تا به جايي كه بندگانش باور نكنند، و

انكار ورزند، خداوند، عمر بنده شايسته را طولاني گرداند كه هيچ سببي نداشت، جز آن كه از درازاي عمر او، طولاني بودن عمر حضرت قائم استدلال شود، و بدين وسيله، حجّت مخالفان، قطع گردد، و براي مردم بر خداوند، حجّتي نباشد». [29] .

سبب غيبت مهدي موعود

اشاره

به نقل از عبداللّه بن فضل هاشمي است كه گفت: از [امام] صادق جعفر بن محمّدعليهما السلام شنيدم كه مي فرمود: «إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لا بُدَّ مِنْها، يَرْتابُ فيها كُلُّ مُبْطِلٍ».فَقُلْتُ: «وَ لِمَ جُعلْتَ فِداكَ؟».قالَ: «لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنا في كَشْفِهِ لَكُمْ».قُلْتُ: «فَما وَجْهُ الْحِكْمَةِ في غَيْبَتِهِ؟».قالَ: «وَجْهُ الْحِكْمَةِ في غيْبَتِهِ، وَجْهُ الْحِكْمَةِ في غَيَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ - تَعالي ذِكْرُهُ -، إِنَّ وَجْهَ الْحِكْمَةِ في ذلِكَ، لا يَنْكَشِفُ إِلّا بَعْدَ ظُهُورِهِ، كَما لَمْ يَنْكَشِفْ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فيما أَتاهُ الْخِضْرُعليه السلام مِنْ خَرْقِ السَّفينَةِ، وَ قَتْلِ الْغُلامِ، وَ إِقامَةِ الْجِدارِ لِمُوسيعليه السلام، إِلي وَقْتِ افْتِراقِهِما.يَا ابْنَ الْفَضْلِ! إِنَّ هذَا الْأَمْرِ أَمْرٌ مِنْ [أَمْرِ] اللَّهِ تَعالي، وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ، وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ، وَ مَتي عِلْمُنا أَنَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - حَكيمٌ، صَدَّقْنا بِأَنَّ أَفْعالَهُ - كُلَّها - حِكْمَةٌ، وَ إِنْ كانَ وَجْهُها غَيْرَ مُنكَشِفٍ». [219] .«صاحب اين امر را غيبتي است كه در آن، اهل باطل به ترديد افتند».گفتم: «فدايت شوم! براي چه؟».فرمود: «به سببي كه اجازه نداريم آن را براي شما فاش سازيم».گفتم: «پس در غيبت او چه فايده اي است؟».فرمود: «حكمت غيبت او، همان حكمت غيبت حجّت هاي الهي پيش از او است؛ حكمت آن، تنها پس از ظهور وي، آشكار گردد؛ همان گونه كه فايده آن چه حضرت خضرعليه السلام از سوراخ كردن كشتي، و كشتن پسربچّه

و بنا كردن ديوار انجام داد، براي حضرت موسي عليه السلام نمايان نگشت؛ مگر به هنگام جداييشان.اي پسر فضل! اين امر از [امور] خداوند تعالي، رازي از رازهاي او، و غيبي از غيب هاي او است، هنگامي كه دانستيم خداوند، حكيم است، تصديق مي كنيم كه همه كارهاي او از روي حكمت است، هرچند كه راز حكيمانه بودن آن ها بر ما معلوم نباشد».مي نويسم: در برخي روايات، سبب غيبت را:«لا يَكُون في عُنُقِهِ بَيْعَة إِذا خرجَ»؛ [220] .«نبودن بيعت [هيچ ستم كاري] بر گردن او به هنگام قيام»،و در پاره اي از آن ها:«يخافُ عَلي نَفْسِهِ»؛ [221] .«ترس از جان خويش»،و در بعضي احاديث:«يخافُ عَلي نَفْسِهِ الذّبْح»؛ [222] .«بيم از كشته شدن»،شمرده شده است.

گفتار شريف مرتضي درباره سبب غيبت

شريف مرتضي مي گويد: «سبب در غيبت او، ترسي است كه ستم گران براي وي ايجاد كرده اند، و دست او را از تصرّف در آن چه تصرّف در آن ها را [خداوند]براي او قرار داده است، باز مي دارند؛ زيرا امام، هنگامي مي تواند به مردمان، خير كلّي برساند كه مُتمكّن باشد، و از او فرمان ببرند، تا مُخلّ ميان او و هدف هايش براي در اختيار گرفتن سپاهيان، و نبرد با سركشان، و برپاداشتن حدود، و حفاظت از مرزها، و عدالتِ با مظلوم نگردد؛ و همگي اين ها، جز با تمكّن، تمام نمي گردد، و هنگامي كه از اين جهت، ميان او، و خواسته هايش حائلي ايجاد گردد، فرض قيام به امر امامت، از او ساقط مي شود.و هنگامي كه ترس از جان خويش داشته باشد، غيبتش واجب آمده، و احتراز از زيان - با توجّه به عقل و وحي - لازم مي گردد، پيامبرصلي الله عليه وآله نيز در شِعب، و بار ديگر در غار پنهان شد كه دليلي جز ترس

و احتراز از زيان نداشت...». [223] .و محقّق كراجكي پاسخ اين اشكال را در كنزالفوائد داده است كه مي توان بدان مراجعه كرد. [224] .

گفتار شيخ طوسي درباره سبب غيبت

و شيخ طوسي مي نويسد: «غيبت قائم عليه السلام از جانب خداوند متعال نيست؛ چراكه او عادل و حكيم است، و كار قبيحي از او سر نمي زند، و مُخلّ واجب نمي گردد؛ و از جانب حضرت نيز نيست؛ زيراكه وي معصوم است، و مُخلّ واجب نمي شود؛ بلكه به سبب فراواني دشمنان، و شمار اندكِ ياران است». [225] .همو در تلخيص الشّافي مي نويسد: «پس اگر گفته شود: سببي كه مانع از ظهور وي شده، و مُقتضي غيبت او چيست...؟ مي گوييم: واجب است كه سبب آن، ترس از جان خويش باشد؛ چراكه رنج هاي كم تر از خطر جاني را تحمّل خواهد كرد، و چيزي نيست كه وي ظهور را به خاطر آن ها ترك كند...». [226] .و در پايان كتابش هم مي گويد: «... و در ابتداي همين كتاب، بيان كرديم كه سبب غيبت او، هراسي است كه ستم گران براي او پديد آورده اند، و پيش گيري ايشان، از تصرّف او در چيزهايي كه تدبير و تصرّف در آن، براي وي قرار داده شده است؛ پس هنگامي كه بين او، و مقصودش حائلي ايجاد كنند، وظيفه قيام از او ساقط شده، غيبتش واجب آمده، و پنهان گشتنش لازم مي گردد، پيامبرصلي الله عليه وآله نيز يك بار در شِعب، و بار ديگر در غار پنهان شد، و دليلي جز هراس از زيان هايي كه به او روي كرده بود، نداشت». [227] .

گفتار كاشف الغطاء درباره سبب غيبت

علّامه بزرگ، شيخ محمّدحسين آل كاشف الغطا در كتاب استوارش اصل الشيّعه و اصولها مي نويسد: «... و ما به ندانستن حكمت، و عدم وصول به مصلحت، معترفيم، ولي نفس اين پرسش را برخي از عوام شيعه از ما پرسيده اند؛ پس تعدادي از وجوه آن را براي بيان

علّت مي آوريم، هرچند نه با قطعيّت و يقين؛ چراكه مقام آن، دقيق تر و پيچيده تر است، و چه بسا امري باشد كه سينه ها را بگنجد، ولي سطور نوشتار را ياراي آن نباشد، و آگاهي از آن برخيزد، امّا صفتي براي [بيان]آن نباشد، و گفتار مناسب اين جا، آن است كه وقتي در مباحث امامت، دلايلي ارائه كرده ايم مبني بر وجوب وجود امام در هر زمان، و اين كه زمين از حجّت، خالي نخواهد ماند، و وجود او لطف، و تصرّف او نيز، لطفي ديگر است؛ پس پرسش از فايده [غيبت]ساقط است، و دلايل بسياري در اين باره در جاي خويش بيان گشته، و اكنون اشاره اي كفايت مي كند، ان شاء اللّه». [228] سخن او - رفع مقامه - به پايان آمد.و علّامه ملّاعلي علياري تبريزي - درگذشته به سال 1327ق - شش وجه را براي غيبت حضرت حجّت عليه السلام برشمرده كه اگر بخواهيد، مي توانيد بدان مراجعه كنيد. [229] .

بهره گيري از او در زمان غيبت

اشاره

از سليمان اَعمَش فرزند مهران، از [امام] صادق، از پدرش، از جدّش [امام سجّاد] عليّ بن حسين - رضي اللّه عنهم - نقل است كه فرمود: «نَحْنُ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمينَ، وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَي الْعالَمينَ، وَ ساداتُ الْمُؤْمِنينَ، وَ قادَةُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ، وَ مَوالِي الْمُسْلِمينَ، وَ نَحْنُ أَمانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ كَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لِأَهْلِ السَّماءِ، وَ بِنا يُمْسِكُ السَّماءُ أَنْ تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ، وَ بِنا يُنْزَلُ الْغَيْثُ وَ تُنْشَرُ الرَّحْمَةُ، وَ تُخْرَجُ بَرَكاتُ الْأَرْضِ، وَ لَوْلا ما عَلَي الْأَرْضِ مِنَّا لَساخَتْ بِأَهْلِها».ثُمَّ قالَ: «وَ لَمْ تَخْلُ مُنْذُ خَلْقِ اللَّهِ آدَمَ عليه السلام مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ فيها؛ إِمَّا ظاهِرٌ مَشْهُورٌ، أَوْ غائِبٌ مَسْتُورٌ، وَ لا تَخْلُو الْأَرْضُ إِلي أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ

مِنْ حُجَّةٍ، وَ لَوْلا ذلِكَ لَمْ يُعْبَدِ اللَّهُ».قالَ سُلَيْمانُ: فَقُلْتُ لِجَعْفَرٍ الصَّادِقِ رضي الله عنه: «كَيْفَ يَنْتَفِعُ النَّاسُ بِالْحُجَّةِ الْغائِبِ الْمَسْتُورِ؟».قالَ: «كَما يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذا سَتَرَها سَحابٌ». [230] .«ما پيشواي مسلمانان، حجّت خدا بر جهانيان، سرور ايمانيان، مانع فريب زنجيركنندگان، و سرپرستان مسلمانانيم. ما مايه امان ساكنان زمينيم، همان گونه كه ستارگان، امان آسمانيان اند، و خداوند، به ما، آسمان را نگاه داشته، تا بر زمين فرو نيايد - مگر به اذن او -؛ و خداوند به وسيله ما است كه باران نازل شده، و رحمت منتشر گشته، و بركت هاي زمين بيرون مي آيد، و اگر كسي از ميان ما بر زمين نبود، زمين، زمينيان را در خود فرو مي بُرد».سپس فرمود: «از هنگام آفريده شدن آدم عليه السلام، زمين از حجّت الهي - خواه آشكار و مشهور، و يا پنهان و مستور - خالي نبوده، و تا روز قيامت نيز خالي نخواهد بود، و اگر اين گونه نبود، خداوند، پرستش نمي شد».سليمان گفت: پس به جعفر صادق رضي الله عنه گفتم: «مردمان از وجود حجّتي كه غايب و در پرده است، چگونه بهره گيرند؟».فرمود: «به همان صورت كه از خورشيد - در آن هنگام كه ابري آن را پوشانده است -، بهره گيرند».

گفتار شريف مرتضي درباره بهره گيري

و شريف مرتضي در رساله غيبة الحجّة مي نويسد: «پس اگر گفته شود: ميان وجود او كه غايب است، و كسي به او دسترسي ندارد، و هيچ كسي از او بهره مند نمي گردد، با عدم او چه تفاوتي وجود دارد؟ و اگر تفاوتي نباشد؛ همان گونه كه جايز است، پنهان باشد تا بداند كه مردم از او تمكين خواهند كرد، و آن گاه ظهور كند؛ جايز است كه خدا وي را تا آن گاه كه

مي داند مردم از او تمكين خواهند كرد، در پرده بدارد؟. بدو گفته مي شود:اوّل آن كه ما مي توانيم بگوييم كه بسياري از دوستان و قائلان به امامت او، بر وي دسترسي داشته، و از وي بهره مي گيرند؛ و كساني از ايشان كه بر وي دسترسي ندارند، و شيعيان و معتقدان به امامتش كه وي را ملاقات نمي كنند، در حال غيبت، باز هم از او بهره مند مي گردند، بهره اي كه مي گوييم در تكليف از آن چاره اي نيست؛ چراكه با آگاهي آنان از اين كه او در ميانشان وجود دارد، و حتمي كه بر واجب، و لازم بودن فرمان او دارند؛ گزيري برايشان نمي ماند از اين كه از وي بيم داشته باشند، و در ارتكاب زشتي ها بهراسند، و از تأديب و بازخواست وي در ترس باشند.پس كارهاي ناپسندشان كاسته گردد، و بر اعمال نيكشان افزوده شود، و اين، جهتِ عقليِ نياز به امام است؛ پس او اگر براي دشمنانش به خاطر هراس از ايشان، و مسدودكردن راه بهره مندي از او به دست خودشان؛ پس براي ما، اين سخنِ بهره گيريِ دوستانش از او به دو طريقِ مذكور، روشن مي گردد.بنابر آن چه مي گوييم، تفاوت ميان وجود امام كه از جهت ترس از دشمنانش، غايب بوده، و در اين حالت، انتظار كشد تا از او تمكين كنند، و سپس ظهور كند، و به آن چه خداوند بدو واگذارده، قيام كند، و ميان عدم او، تفاوتي روشن و آشكار وجود دارد؛ چه اگر وي معدوم باشد، آن چه از بندگان كه از مصالح ايشان فوت شود، و هدايت شدگي هايي كه از كف مي دهند، و محروم شدن از لطف او، منسوب به خداوند سبحان مي گردد، و حجّتي در زمين بر بندگان،

و سرزنشي بر آنان نيست، ولي هنگامي كه موجود، و تنها به خاطر ترس از آنان پرده نشين باشد، آن چه كه از مصالح [دنيوي] از يشان فوت گردد، و منفعت هايي كه از دست دهند، منسوب به خودشان بوده، و آنان مورد سرزنش و بازخواست هستند». [231] .

گفتار علامه مجلسي درباره بهره گيري

و علّامه مجلسي - رحمة اللّه عليه - در وجه تشبيه آن حضرت عليه السلام به خورشيدي كه در پسِ ابر است، وجوهي را آورده، و مي گويد: «تشبيه آن حضرت به آفتابي كه در زير ابر پوشيده شده، اشاره به نكات چندي است؛اوّل اين است كه نور وجودي و دانش و هدايت، به دست آن حضرت عليه السلام به مردمان مي رسد؛ چراكه در رواياتِ مُستفيض، ثابت شده است كه ايشان، براي ايجاد آفريدگان، علّت غاييه هستند؛ يعني اگر وي نمي بود، نور وجود، به هيچ كس نمي رسيد، و از بركت و شفاعت ايشان، آشكار شدن علوم و معارف براي خلايق، و زائل گشتن بلاها از ايشان، به بركت آنان و طلب شفاعت و توسّل به ايشان است.و اگر وجودشان نبود، مخلوقات، به سبب كردارهاي ناپسندشان، مستحقّ عذاب هاي گوناگوني مي شدند، چنان كه خداوند متعال مي فرمايد:«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعِذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ»؛ [232] .و خداوند، مادامي كه تو در ميان آنان باشي، ايشان را عذاب نكند.ما بارها كه از شمار بيرون است، تجربه كرده ايم كه در وقت گره خوردن كارها، و مشكل شدن امورات، و دور شدن از درگاه الهي، و بسته شدن درهاي فيض [خداوندي]، هنگامي كه ايشان را شفيع كرده، و به پرتو آنان توسّل جسته ايم، به اندازه ارتباط معنويي كه در آن حال، برايمان حاصل گشته است، آن دشواري ها بر ما آسان گرديده، و اين معاني، براي

آن كه خداوند جهان، ديده دلش را به نور ايمان روشنايي بخشيده، محسوس است، و شرح آن در كتاب «امامت» گذشته است.دوم آن كه: در هنگام پنهان شدن آفتاب در پسِ ابرها، مردمان با وجودي كه از آن، بهره مي جويند، ولي لحظه به لحظه انتظارش را مي بَرند، تا ابرها به كناري رود، و رُخ نماياند، تا بيشتر، از آن، بهره گيرند. هم چنين است روزگار غيبت آن حضرت عليه السلام كه مُخلصان شيعه، در هر وقت و زمان، چشم به راه ظهور و خروج او هستند، و از ظهورش نااميد نگردند.سوم آن كه: انكاركننده وجود او، با وجود فراواني آثار ظهور وي، همانند كسي است كه وجود خورشيد را هنگامي كه در پسِ ابرها از ديدگان، پوشيده مانده، انكار مي كند.چهارم آن كه: گاه مي شود كه پنهان شدن خورشيد به زير ابرها صلاحش براي بندگان، بيشتر از آشكار شدن باشد؛ هم چنين است غيبت او در اين زمان كه از ظهور وي سودمندتر بوده، و از همين رو از ايشان غايب گرديده است.پنجم آن است كه: كسي مي خواهد به خورشيد بنگرد، ولي در حالي كه خورشيد، آشكار است، ممكن نمي شود، و چه بسا كه كوري وي را در پي باشد، از آن جهت كه نيروي باصره اش از در برگرفتن آن، ناتوان است. هم چنين است آفتاب ذات مقدّس او كه چه بسا ظهورش، ديده ها را زيان رساند، و سبب كوري ايشان، از ادراك حقّ گردد، ولي در حال غيبتش، توانايي ايمان به او را دارند، همچون آن زمان كه به خورشيد كه در پسِ ابرها فرو رفته است، مي نگرند، و زيان نمي بينند.ششم آن است كه: خورشيد، گاهي از زير ابرها بيرون آمده، و كسي بدان مي نگرد، و

ديگري نگاه نمي كند؛ هم چنين ممكن است كه حضرتش در زمان غيبت، براي برخي ظاهر شود، و براي ديگران نشود.هفتم آن كه امامان با توجّه به آن كه نفعشان فراگير است؛ همچون آفتاب اند، كسي از ايشان بي بهره نمي ماند، و تنها كسي كه چشمانش كور باشد، سود نمي بَرد؛ همان گونه كه گفتار خداوند متعال:«مَنْ كانَ في هذِهِ أعْمي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أعْمي وَ أضَلُّ سَبيلاً»؛ [233] .آن كه در اين جهان، كور باشد؛ پس در جهان آخرت نيز، كور و گمراه تر خواهد بود.در احاديث، بدين معنا تفسير شده است.هشتم آن است كه آفتاب افتادن در خانه ها به اندازه روزن ها و پنجره هاي آن ها، و ارتفاع موانع است؛ هم چنين بهره مندي موجودات به انوار هدايت آنان، به اندازه بلنداي موانع حواس، و نيروهاي ادراكشان است كه به منزله روزن هاي دل هايشان به شمار مي آيد، و آن موانع، عبارت اند از: شهوات نفساني، و علايق جسماني.پس كسي، آن اندازه در رفع حجاب هاي كثيف مي كوشد كه همچون شخصي مي شود كه در زير آسمان ايستاده، و شعاع آفتاب، از همه طرف بر او مي تابد.پس از بيان اين چند صورت كه به وسيله آن ها تو را بر اين بهشت روحاني، هشت در گشودم، خداوند متعال از فضل خويش، هشت در ديگر را بر من گشود كه عبارات، براي آن ها تنگ باشد؛ اميد دارم كه خداوند درباره معرفت اهل بيت بر روي من و تو هزار در بگشايد كه از هر در از آن ها هزار درِ ديگر، گشوده گردد». [234] .

چنگ زدن به دين در زمان غيبت

به نقل از يمان تمّار است كه گفت: نزد ابوعبداللّه [امام صادق]عليه السلام نشسته بوديم كه به ما فرمود: «إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةٌ، الْمُتَمَسِّكُ فيها بِدينِهِ كَالْخارِطِ لِلْقَتادِ -».ثُمَّ قالَ:

- هكَذا بِيَدِهِ - «فَأَيُّكُمْ يُمْسِكُ شَوْكَ الْقَتادِ بِيَدِهِ؟».ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً؛ ثُمَّ قالَ: «إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبةٌ، فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَلْيَتَمَسَّكَ بِدينِهِ». [235] .«صاحب اين امر را غيبتي است؛ در آن روزگار، آن كه به دينش چنگ مي زند، همچون كسي است كه خار مُغيلان را با دست خويش خُرد كند».سپس - در حالي كه با دستش نشان مي داد -، فرمود: «پس كدامين شما تيغ مُغيلان را با دست، مي گيرد؟».آن گاه اندكي خاموش ماند، و سپس فرمود: «صاحب اين امر، غيبتي دارد؛ پس بايد بنده، از خداوند بترسد، و به دين خويش چنگ زند».

عبادت در زمان غيبت

به نقل از عمّار ساباطي است كه گفت: به ابوعبداللّه [امام صادق]عليه السلام گفتم: «أَيُّما أَفْضَلُ: الْعِبادَةُ فِي السِّرِّ مَعَ الْإِمامِ مِنْكُمْ الْمسْتَتِرِ في دَوْلَةِ الْباطِلِ؛ أَوِ الْعِبادَةُ في ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ، مَعَ الْإِمامِ مِنْكُمُ الظَّاهِرِ؟».فَقالَ: «يا عَمَّارُ! الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ - وَ اللَّهِ - أَفْضَلُ مِنَ الصّدَقَةِ فِي الْعَلانِيَةِ، وَ كَذلِكَ - وَ اللَّهِ - عِبادَتُكُمْ فِي السِّرِّ مَعَ إِمامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ في دَوْلَةِ الْباطِلِ، وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ في دَوْلَةِ الْباطِلِ، وَ حالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ - في ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ في دَوْلَةِ الْحَقِّ، وَ لَيْسَتِ الْعِبادَةُ مَعَ الْخَوْفِ في دَوْلَةِ الْباطِلِ مِثْلَ الْعِبادَةِ وَ الْأَمْنِ في دَوْلَةِ الْحَقِّ.وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلّي مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَلاةَ فَريضَةٍ في جَماعَةٍ، مُسْتَتِراً بِها مِنْ عَدُوِّهِ في وَقْتِها فَأَتَمَّها، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ خَمْسينَ صَلاةَ فَريضَةٍ في جَماعَةٍ؛وَ مَنْ صَلّي مِنْكُمْ صَلاةَ فَريضَةٍ وَحْدَهُ مُسْتَتِراً بِها مِنْ عَدُوِّهِ في وَقْتِها فَأتَمَّها، كَتَبَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِها لَهُ خَمْساً وَ عِشْرينَ صَلاةَ فَريضَةٍ وَحْدانِيَّةً؛وَ

مَنْ صَلّي مِنْكُمْ صَلاةَ نافِلَةٍ لِوَقْتِها فَأَتَمَّها، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِها عَشْرَ صَلَواتٍ نَوافِلَ؛ وَ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ حَسَنَةً، كَتَبَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَهُ بِها عِشْرينَ حَسَنَةً، وَ يُضاعِفُ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - حَسَناتِ الْمُؤْمِنِ مِنكُمْ إِذا أَحْسَنَ أَعْمالَهُ، وَ دانَ بِالتِّقِيَّةِ عَلي دينِهِ وَ إِمامِهِ وَ نَفْسِهِ، وَ أَمْسَكَ مِنْ لِسانِهِ أَضْعافاً مُضاعَفَةً إِنَّ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - كَريمٌ».قُلْتُ: «جُعِلْتُ فِداكَ! قَدْ وَ اللَّهِ رَغَّبْتَني فِي الْعَمَلِ، وَ حَثَثْتَني عَلَيْهِ، وَ لكِنْ أُحِبُّ أَنْ أَعْلَمَ كَيْفَ صِرْنا نَحْنُ الْيَوْمَ أَفْضَلُ اَعْمالاً مِنْ أَصْحابِ الْإِمامِ الظَّاهِرِ مِنْكُمْ في دَوْلَةِ الْحَقِّ، وَ نَحْنُ عَلي دينٍ واحِدٍ؟».فَقالَ: «إِنَّكُمْ سَبَقْتُمُوهُمْ إِلَي الدُّخُولِ في دينِ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - وَ إِلَي الصَّلاةِ، وَ الصَّوْمِ، وَ الْحَجِّ، وَ إِلي كُلِّ خَيْرٍ وَ فِقْهٍ، وَ إِلي عِبادَةِ اللَّهِ - عَزَّ ذِكْرُهُ - سِرّاً مِنْ عَدُوِّكُمْ مَعَ إِمامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ، مُطيعينَ لَهُ، صابِرينَ مَعَهُ، مُنْتَظِرينَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ، خائِفينَ عَلي إِمامِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ مِنَ الْمُلُوكِ الظَّلَمَةِ، تَنْظُرُونَ إِلي حَقِّ إِمامِكُمْ، وَ حُقُوقِكُمْ في أَيْدِي الظَّلَمَةِ، قَدْ مَنَعُوكُمْ ذلِكَ، وَ اضْطَرُّوكمْ إِلي حَرْثِ الدُّنْيا وَ طَلَبِ الْمَعاشِ مَعَ الصَّبْرِ عَلي دينِكُمْ، وَ عِبادَتِكُمْ، وَ طاعَةِ إِمامِكُمْ، وَ الْخَوْفِ مَنْ عَدُوِّكُمْ، فَبِذلِكَ ضاعَفَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَكُمُ الْأَعْمالَ، فَهَنيئاً لَكُمْ».قُلْتُ: «جُعِلْتُ فِداكَ! فَما تَري إِذاً أَنْ نَكُونَ مِنْ أَصْحابِ الْقائِمِ، وَ يَظْهَرَ الْحَقُّ، وَ نَحْنُ الْيَوْمَ في إِمامَتِكَ، وَ طاعَتِكَ، أَفْضَلُ أَعْمالاً مِنْ أَصْحابِ دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ الْعَدْلِ؟».فَقالَ: «سُبْحانَ اللَّهِ! أَ ما تُحِبُّونَ أَنْ يُظْهِرَ اللَّهُ - تَبارَكَ وَ تَعالي - الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ فِي الْبِلادِ، وَ يَجْمَعَ اللَّهُ الْكَلِمَةَ، وَ يُؤَلِّفَ اللَّهُ بَيْنَ

قُلُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ، وَ لا يَعْصُونَ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - في أَرْضِهِ، وَ تُقامَ حُدُودُهُ في خَلْقِهِ، وَ يَرُدَّ اللَّهُ الْحَقَّ إِلي أَهْلِهِ، فَيَظْهَرُ حَتّي لا يَسْتَخْفي بِشَيْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ؛ أَ ما - وَ اللَّهِ - يا عَمَّارُ! لا يَمُوتُ مِنْكُمْ مَيِّتٌ عَلَي الْحالِ الَّتي أَنْتُمْ عَلَيْها، إِلّا كانَ أَفْضَلَ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ كَثيرٍ مِنْ شُهَداءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ، فَأَبْشِرُوا». [236] .«كدام يك برتر است: عبادت پنهان با امامي از شما [اهل بيت]، كه پنهام باشد در زمان دولت باطل؛ و يا عبادت با امامي از شما كه آشكار باشد، در زمان ظهور حقّ و دولت آن؟».پس فرمود: «اي عمّار! به خدا سوگند كه صدقه پنهاني، برتر از صدقه آشكار است؛ هم چنين است عبادت شما كه به خدا سوگند، نهان بودن آن، با امام پنهان، در حال دولت باطل، و بيم شما از دشمن خويش در زمان چيرگي باطل، و در حال مصالحه، بهتر است از كسي كه خداوند عزّ و جلّ را در ظهور حقّ، با امام راستين آشكار، در دولت بر حقّ عبادت مي كند. عبادت با ترس در زمان دولت باطل، همانند پرستش در زمان آسايش، و در روزگار دولت حقّ نباشد.و بدانيد هر يك از شما كه يك نماز واجب را به جماعت، به جاي آورَد، و آن نماز را پنهان از دشمن خويش، و در وقت خود، و كامل، ادا كند، خداوند، ثواب پنجاه نماز واجب كه به جماعت خوانده شده است را براي وي در شمار آورد. هر كدام از شما كه يك نماز واجب را نهان از دشمن خويش بخواند، و آن را كامل به

جاي آورد، خداوند عزّ و جل، ثواب بيست و پنج نماز واجب كه به فُرادا ادا شده است را برايش ثبت فرمايد، و هركدام از شما كه نماز نافله اي را در وقت خود ادا كند، و كامل به جاي آورَد، خداوند، پاداش ده نماز نافله را به او عطا فرمايد، و هر كدام از شما كه حسنه اي انجام دهد، خداوند عزّ و جلّ به وي پاداش بيست حسنه بدهد؛ و او باز هم نيكي هاي مؤمناني را كه كارهاي خويش را خوب تر نمايند، و بر طبق تقيّه، و حفظ خود، دين و امامش عمل كنند، و زبانشان را نگاه دارند، دو چندان كند كه خداوند عزّ و جل - به راستي - كريم است».گفتم: «فدايت شوم! به خدا سوگند كه به عمل تشويقم كردي، و مرا بر آن داشتي، ولي دوست دارم بدانم، چگونه است كه كردارمان در زمان حال، برتر از كردارِ ياران امامي از شما كه آشكار باشد، به هنگام دولت بر حقّ است، با آن كه ما بر يك دين هستيم؟».فرمود: «براي آن كه شما بدان ها پيشي گرفتيد در وارد شدن به دين خداوند عزّ و جل، و به اداي نماز، روزه، حجّ، و هر كار خوبي پرداختيد، و خدايتان - عزّ ذكره - را نهان از دشمن خويش پرستش كرديد، در حالي كه امامتان غايب است، و شما مُطيع اوييد، و با وي شكيبايي كنيد، و در انتظار دولت حقّ به سر بَريد، در حالي كه از فرمان روايان ستم كار، بر امام خود، و خويشتن در هراسيد.شما با چشمان خويش مي نگريد كه حقّ امامتان، و حقّ خودتان در دست ستم گران است كه آن را از شما بازداشته اند،

شما را ناچار به دنبال فوايد مادّي، و وادار به تلاش براي معاش كرده اند.علاوه بر اين، صبر بر دين داري و عبادت، و اطاعت از امامتان، با بيم از دشمن، و بدين سبب است خداوند عزّ و جل، اعمالتان را چندين برابر كرده؛ گوارايتان باد.گفتم: «فدايت گردم! چرا مي فرماييد كه ما بايد از ياران حضرت قائم باشيم، و دولت حقّ، به رهبري او آشكار شود؛ با وجودي كه امروز در سرپرستي شماييم، و در فرمان شما، و كردارمان از ياران دولت حقّ و عدالت، برتر است؟».فرمود: «سبحان اللّه! شما نمي خواهيد كه خداوند، حقّ و عدالت را در تمامي بلاد، آشكار كند، سخنِ همگيِ مردمان را يكي كند، دل هاي گونه گون را با هم درآميزد و مهربان سازد؛ مردم، نافرماني خدا نكنند، در زمين او؛ حدود و قوانينش بر همگان، جاري گردد؛ و خداوند، حقّ را به اهلش باز گرداند، و حق آن چنان آشكار شود كه هيچ حقّي از بيم خلق، در زير پرده، پوشيده و پنهان نمانَد؟؛اي عمّار! به خدا سوگند كه هيچ يك از شما در اين وضع كنوني كه در آن به سر مي بَريد، نميرد؛ جز آن كه به نزد خداوند، از بسياري از شهيدان بدر و اُحد، برتر است، مژده باد شما را».

ثواب منتظران مهدي

از ابوبصير و محمّد بن مسلم از ابوعبداللّه [امام صادق] از پدرانش به نقل از امير مؤمنان عليهم السلام است كه: «اَلْمُنْتَظِرُ لِأَمْرِنا كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ في سَبيلِ اللَّهِ». [237] .«چشم انتظار امر ما همچون آن كس است كه در جهاد در راه خداوند، در خون خويش غلتيده باشد».

آنان كه به ديدارش رسيده اند

اشاره

كليني - رحمة اللّه عليه - در كافي [238] بابي را به نام آنان كه حضرت عليه السلام را ديده اند؛شيخ صدوق - رحمة اللّه عليه - در كمال الدّين و تمام النّعمة [239] بابي را به ذكر كساني كه حضرت قائم عليه السلام را مشاهده كرده، و وي را ديده، و با وي سخن گفته اند؛شيخ طوسي - رحمة اللّه عليه - در الغيبة [240] فصلي را به روايت هاي آنان كه حضرت عليه السلام را ديده اند؛علّامه مجلسي - رحمة اللّه عليه - در بحارالانوار [241] نيز بابي را به ذكر كساني كه آن حضرت - صلوات اللّه عليه - را ديده اند، و هم چنين بخشي نادر را به افرادي كه در زمان غيبت كبري و نزديك به زمان ما، به حضور حضرت عليه السلام رسيده اند؛علّامه نوري - رحمة اللّه عليه - در نجم ثاقب [242] ، شيخ علي اكبر نهاوندي در العبقريّ الحسان [243] و علّامه صافي در منتخب الاثر [244] بابي را بدانان كه وي را در زمان غيبت كبري ديده اند، اختصاص داده اند.

شماري از كساني كه در اين باره قلم زده اند

برخي از اصحاب ما رساله هاي جداگانه اي را در اين باره پديد آورده اند: علّامه سيّدهاشم بن سليمان نوبلي بحراني - درگذشته به سال 1107ق - تبصرة الوليّ في من رأي المهدي [245] را نگاشت؛ [246] .ميرزا محمّدتقي بن كاظم بن عزيزاللّه بن مولي محمّدتقي مجلسي - مشهور به الماسي، و درگذشته به سال 1159ق - بهجة الاولياء في من فاز بلقاء الحجّة عليه السّلام [247] را به فارسي پديد آورد كه از انجام، افتادگي دارد؛سيّدجمال الدّين محمّد بن حسين يزدي حائري طباطبايي - درگذشته در حدود سال 1313ق - بدايع الكلام في من فاز بلقاء الامام عليه السّلام [248] را پرداخت؛علّامه نوري - درگذشته به

سال 1320ق - رساله جنّة المأوي في ذكر من فاز بلقاء الحجّة عليه السّلام را نگاشت؛شاگرد او شيخ محمّدباقر بيرجندي - درگذشته به سال 1352ق - كتاب بغية الطّالب في من رأي الامام الغائب [249] را تأليف كرد، و شيخ علي اكبر نهاوندي - درگذشته به سال 1369ق - الياقوت الاحمر في من رأي الحجّة المنتظر را نگاشت.در كافي در اوّلين روايتي كه در باب مورد ذكر، آورده است، مي گويد: به نقل از عبداللّه بن جعفر حِمْيَري است كه مي گفت: «اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو - رَحِمَهُ اللَّهَ - عِنْدَ أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ، فَغَمَزَني أَحْمَدُ بْنِ إِسْحاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ؛ فَقُلْتُ لَهُ: «يا أَبا عَمْرٍو! إِنّي أُريدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْ ءٍ، وَ ما أَنَا بِشاكٍّ فيما أُريدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ، فَإِنَّ اعْتِقادي وَ ديني أَنَّ الْأَرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ، إِلّا إِذا كانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ بِأَرْبَعينَ يَوْماً؛فَإِذا كانَ ذلِكَ، رُفِعَتِ الْحُجَّةُ، وَ أُغْلِقَ بابُ التَّوْبَةِ، فَلَمْ يَكُ«يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً»، [250] .فَأُولئِكَ أَشْرارٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - وَ هُمُ الَّذينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيامَةُ، وَ لكِنّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدادَ يَقيناً، وَ إِنَّ إِبْراهيمَ عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - أَنْ يُرِيَهُ كَيْفَ يُحْيِي الْمَوْتي؟ «قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي وَ لكِنَّ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي»؛ [251] .وَ قَدْ أَخْبَرَني أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام قالَ: سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ: مَنْ أُعامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخذُ، وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ؟، فَقالَ لَهُ: الْعَمْريُّ ثِقَتي فَما أَدّي إِلَيْكَ عَنّي فَعنّي يُؤَدّي، وَ ما قالَ لَكَ عَنّي فَعنّي يَقُولُ، فَاسْمَعْ لَهُ

وَ أَطِعْ، فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ.وَ أَخْبَرَني أَبُو عَلِيٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبا مُحَمَّدٍعليه السلام عَنْ مِثْلِ ذلِكَ، فَقالَ لَهُ: الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتانِ، فَما أَدَّيا إِلَيْكَ عَنّي فَعَنّي يُؤَدِّيانِ وَ ما قالا لَكَ فَعَنّي يَقُولانِ، فَاسْمَعْ لَهُما وَ أَطِعْهُما، فَإِنَّهُمَا الثِّقَتانِ الْمَأْمُونانِ؛ فَهذا قَوْلُ إِمامَيْنِ قَدْ مَضَيا فيكَ».قالَ: فَخَرَّ أَبُو عَمْرٍو ساجِداً، وَ بَكي؛ثُمَّ قالَ: «سَلْ حاجَتَكَ».فَقُلْتُ لَهُ: «أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبي مُحَمَّدٍعليه السلام؟».فَقالَ: «إي وَ اللَّهِ، وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذا» - وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ -.فَقُلْتُ لَهُ: «فَبَقِيَتْ واحِدَةٌ».فَقالَ لي: «هاتِ».قُلْتُ: «فَالْاِسْمُ؟».قالَ: «مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذلِكَ، وَ لا أَقُولُ هذا مِنْ عِنْدي، فَلَيْسَ لي أَن أُحَلِّلَ وَ لا أُحَرِّمَ، وَ لكِنْ عَنْهُ عليه السلام، فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطانِ، أَنَّ أَبا مُحَمَّدٍ مَضي، وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَلَداً، وَ قَسَّمَ ميراثَهُ، وَ أَخَذَهُ مَنْ لا حَقَّ لَهُ فيهِ - وَ هُوَ ذا -، عِيالُهُ يَجُولُونَ، لَيْسَ أَحَدٌ يَجْسُرُ أَنْ يَتَعَرَّفَ إِلَيْهِمْ، أَوْ يُنيلَهُمْ شَيْئاً؛ وَ إِذا وَقَعَ الْاسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ، فَاتَّقُوا اللَّهَ، وَ أَمْسِكُوا عَنْ ذلِكَ».من و شيخ ابوعمرو- [252] رحمهُ اللّه - نزد احمد بن اسحاق بوديم؛ پس احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه از او درباره جانشين، پرسش كنم؛ پس به او گفتم: «ابا عمرو! من مي خواهم كه از تو چيزي بپرسم، ولي در اين مطلبي كه از تو مي پرسم، شكّ نبرده ام؛ پس اعتقاد و دين من آن است كه زمين از حجّت، خالي نمي ماند، مگر آن كه چهل روز پيش از روز قيامت باشد؛ پس در اين هنگام، حجّت برداشته مي شود، و باب توبه بسته مي گردد؛ پس كسي را ايمانش فايده نبخشد، اگر پيش از آن، ايمان نياورده، و يا در

ايمانش، خيري كسب نكرده باشد؛ پس آنان، اشرار خلق خداوند عزّ و جلّ اند، و آنان اند كه قيامت براي ايشان به پا مي گردد، ولي من دوست دارم تا بر يقينم افزوده گردد، و ابراهيم عليه السلام از پروردگارش پرسيد كه مردگان را چگونه زنده مي كند؟،فرمود: آيا ايمان نياورده اي؟،گفت: چرا، ولي براي آن كه قلبم آرام گيرد؛و ابوعلي احمد بن اسحاق روايت كرد مرا، به نقل از ابوالحسن [امام هادي]عليه السلام كه گفت: از او پرسيدم و گفتم: براي چه كسي كار كنم، و [مباني دينم]را از كه بگيرم، و به سخن چه كسي روي كنم؟پس به او گفتند: عَمري مورد اطمينان من است، هرچه به تو رساند، از جانب من است، و هرچه بر تو گويد، از سوي من است؛ پس به سخنش گوش فراده، و فرمان بُردار او باش كه ثقه و امانت دار است.و روايت كرد مرا ابوعلي كه او از ابومحمّد [امام حسن عسكري]عليه السلام سخني همانند آن پرسيد؛ پس او را گفتند: عَمري و پسرش، مورد اطمينان اند، هرچه به تو رسانند، از جانب من است، و هرچه بر تو گويند، از سوي من است؛ پس به سخنانشان گوش فراده، و فرمان بُردار آن دو باش كه ثقه و امانت دارند. پس اين، گفتار دو امام درگذشته، درباره تو بود».گفت: ابوعمرو سجده كرد و گريست؛سپس گفت: «نيازمندي ات را بپرس».پس به او گفتم: «آيا تو جانشين پس از ابومحمّد [امام حسن عسكري]عليه السلام را ديده اي؟».پس گفت: «به خدا سوگند كه آري، و گردنش اين گونه بود» - و با دستش نشان داد -.او را گفتم: «يك پرسش ديگر مانده است».پس به من گفت: «بياور».گفتم: «نامش چيست؟».گفت: «بر شما حرام است كه

از آن بپرسيد. اين را من از جانب خويش نمي گويم، من از سوي خويش، حلال و حرام نكنم؛ بلكه از جانب اوعليه السلام مي گويم؛ در باور سلطان، چنين است كه ابا محمّد درگذشت، و فرزندي از خويش به يادگار نگذاشت، ميراث او را تقسيم كرده، و آن كه حقّي در آن نداشته، آن را گرفته، و حال، خاندانش آواره اند؛ كسي جرأت ندارد كه خويشتن را به آنان بازشناساند، يا چيزي به ايشان برساند؛ اگر نام امام، فاش شود، به دنبال او مي آيند؛ پس از خدا بترسيد، و از اين خواسته، باز ايستيد».كليني - رحمهُ اللّه - مي گويد: «و شيخي از اصحاب ما - كه نامش را از ياد برده ام - روايتم كرد كه ابوعمرو از احمد بن اسحاق نيز چنين پرسشي كرد، و او پاسخي همانند آن گفت». [253] .علّامه مجلسي قدس سره در مرآة العقول در ذيل اين روايت مي نويسد: «نخستين روايت، صحيح است، و سند آن كه [در پايان حديث]آمده، مُرسل است».

شمايل مهدي موعود

به نقل از جابر جُعفي است كه گفت: از ابوجعفر [امام محمّد باقر]عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: سَأَلَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام فَقالَ: «أَخْبِرْني عَنِ الْمَهْدِيِّ مَا اسْمُهُ؟».فَقالَ: «أَمَّا اسْمُهُ؛ فَإِنَّ حَبيبيعليه السلام عَهِدَ إِلَيَّ أَنْ لا أُحدِّثَ بِهِ حَتّي يَبْعَثَهُ اللَّهُ».فَقالَ: «أَخْبِرْني عَنْ صِفَتِهِ».قالَ: «هُوَ شابٌّ مَرْبُوعٌ [254] ، حَسَنُ الْوَجْهِ، حَسَنُ الشَّعْرِ، يَسيلُ شَعْرُهُ عَلي مِنْكَبَيْهِ، وَ يَعْلُو نُورُ وَجْهِهِ سَوادَ شَعْرِ لِحْيَتِهِ وَ رَأْسِهِ، بِأَبِي ابْنَ خِيَرَةِ الْإِماءِ». [255] .عمر بن خطّاب از امير مؤمنان عليه السلام پرسيد و گفت: «از مهدي آگاهم كن كه نامش چيست؟».پس فرمود: «امّا نام او؛ پس محبوبم [256] به من سفارش كرد تا به

نام او - تا زماني كه خداوند او را برانگيزد - اشارت نبَرم».گفت: «پس، از صفتش برايم بگو».گفت: «او جواني است با قامتي ميانه، و سيما و مويي زيبا، مويش بر دو كتف او آويخته، نور رويش، بر سياهي موي سر و صورتش چيره است، و پدرم فداي فرزند برترينِ زنان باد».

طول عمر مهدي موعود

اشاره

به نقل از سعيد بن جُبير است كه گفت: از سرور عابدان عليّ بن حسين عليهما السلام شنيدم كه مي فرمود: «فِي الْقائِمِ سُنَّةٌ مِنْ نُوحٍ، وَ هُوَ طُولُ الْعُمْرِ»؛ [257] .«درباره قائم، سنّتي از نوح جريان دارد، و آن، طول عمر است».مي نويسم: شيعيان در كتاب هايشان به ذكر مُعمّران و درازْعُمران پرداخته اند تا از اين راه، عدم دوربودن و استبعاد عمر حضرت - عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف - را نمايانده باشند؛ از اين شمار، صدوق امّت است در كتابش كمال الدّين و تمام النّعمة؛ [258] .و از ايشان است معلّم امّت، شيخ مفيد در الفصول العشرة في الغيبة [259] ؛ و از ايشان است شريف مرتضي علَم الهُدي در كتابش امالي [260] ؛ و از ايشان است علّامه مجلسي در بحارالانوار...؛ [261] .و شيخ محّمد بن علي كراجكي - درگذشته به سال 449ق و از بزرگان شاگردان شريف مرتضي - كتابش البرهان علي صحّة طول عمر الامام صاحب الزّمان را پرداخته، و آن را در كنز [262] ش درج كرده است.

گفتار شيخ طوسي درباره طول عمر حضرت

و شيخ طوسي در الغيبة [263] فصلي را به بيان عمر حضرتش عليه السلام اختصاص داده؛ پس بدان مراجعه كنيد.و در مسائل كلاميّه مي نويسد: «استبعادي در طول حيات قائم عليه السلام نيست؛ چراكه ديگران در امّت هاي پيشين، سه هزار سال عمر كرده اند؛ كساني همچون: شُعيب پيامبر و لُقمان عليهما السلام، و به همين خاطر امري ممكن به شمار آيد، و خداوند بر اين كار، توانا است». [264] .

گفتار كمال الدين ميثم بحراني درباره طول عمر حضرت

و فيلسوف ماهر كمال الدّين ميثم بن عليّ بن ميثم بحراني - درگذشته به سال 669ق - مي گويد: «و امّا طول عمر حضرت؛ پس نهايت كاري كه دشمن مي تواند انجام دهد، دور دانستن آن است، كه به چند صورت ردّ مي شود:اوّل آن كه: هركس به اخبار و سيره معمّران بنگرد، خواهد دانست كه به اندازه عمر او، و بيش از آن، امري عادي است؛ درباره آن لقمان كه پرورش دهنده كركس بود، نقل شده است كه هفت هزار سال بزيست؛ و روايت شده است كه عمرو بن حممه دوسي چهارصد سال عمر كرد، و به جز اين دو، ديگر معمّران نيز به همين صورت اند.دوم گفتار خداوند متعال درباره نوح عليه السلام است:«فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسينَ عاماً»؛ [265] .پس نه صد و پنجاه سال در ميان آنان درنگ كرد.سوم ميان ما و دشمن درباره زنده بودن خضر و الياس عليهما السلام از پيامبران، و سامري و دجّال از گمراهان، اتّفاق نظر وجود دارد، و هنگامي كه اين، درباره دو طرف مقابل، جايز باشد؛ پس چگونه در همانند آن، در گروه ميانه - كه مقصودم طبقه اوليا هستند -، روا نباشد». [266] .

گفتار كاشف الغطاء درباره طول عمر حضرت

علّامه بزرگ محمّدحسين آل كاشف الغطا مي گويد: «... آنان كه باقي ماندن وي در طول اين زماني كه از هزار سال تجاوز مي كند را دور مي شمارند، گويا از داستان عمر نوح غفلت كرده، و يا تغافل مي كنند كه به بيان قرآن، نه صد و پنجاه سال در قوم خويش زندگي كرد، و كم ترين چيزي كه براي عمر او گفته اند، هزار و شش صد سال، و بيش از اين نيز تا سه هزار سال گفته اند.عالمان حديث اهل سنّت - به جز نوح - كساني را ياد

كرده اند كه عمرشان بيش از اين بوده است، در تهذيب الاسماء مي گويد: در زندگاني خضر و پيامبري او اختلاف كرده اند؛ پس بيشينه دانشمندان گفته اند كه او زنده، و در ميان ما موجود است، و اين، موردِ اتّفاق صوفيّه و اهل صلاح و معرفت است، و حكايت هاي آنان در ديدار او، و ملاقات با وي و استفاده از او، و پرسش و پاسخ از او، و وجود او در مكان هاي شريف و كشورهاي نيكو، بيش از آن است كه در شمار آيد، و مشهورتر از آن است كه ذكر شود؛ شيخ ابوعمرو بن صلاح در فتواهايش مي گويد: او به عقيده تمامي دانشمندان و صالحان، زنده است، و عوام نيز به همين عقيده اند، و تنها عدّه اي از محدّثان، وي را انكار كرده اند.و به ذهنم مي رسد كه او در جايي ديگر، و زمخشري در ربيع الابرار مي گويد: مسلمانان در زنده بودن چهار نفر از پيامبران، اتّفاق نظر دارند؛ دو نفر از آنان: ادريس و عيسي در آسمان؛ و دو نفر از آنان: الياس و خضر در زمين هستند، و تولّد خضر در زمان ابراهيم - پدر پيامبران - بود.و معمّراني كه از عمر طبيعي تجاوز كرده، و تا صدها سال زندگي كرده اند، فراوان اند، و سيّد مرتضي در امالي خويش، پاره اي از آنان را آورده، و به جز او، صدوق در اكمال الدّين بيش از آن چه شريف [مرتضي]ذكر كرده را آورده است، و در همين زمان ها نيز تعدادي را مي بينيم كه عمرشان به صد و بيست يا نزديك به آن و يا بيش از آن رسيده است.حقيقت آن است كه هركه بر نگاه داري يك روز زندگي، توان دارد، بر

نگاه باني هزاران سال نيز توانا است، و چيزي باقي نمي مانَد؛ جز اين كه عملي خارق عادت است، ولي آيا در قانون طبيعت، خوارق عادت و شذوذ، درباره انبيا و اوليا چيزي شگفت و نادر است؟مراجعه كنيد به مجلّدات مُقتطف [267] پيشين كه مقالات فراوان، و دلايل عقلاني و روشني از بزرگان فيلسوفان غربي را در آن مي توان يافت كه امكان زندگي دائمي در جهان را اثبات كرده، و يكي از دانشمندان بزرگ اروپا گفته است كه: اگر شمشير ابن ملجم در كار نبود، عليّ بن ابي طالب از آنان بود كه هميشه در دنيا زنده مي مانْد؛ زيراكه تمامي صفات كمال و اعتدال را در خويشتن گردآورده بود، و در اين جا نزد ما تحقيق اين بحث، گسترده است، و مجال بيان آن نيست». [268] .

گفتار محمد رضا مظفر درباره طول عمر حضرت

علّامه شيخ محمّدرضا مظفّر - رحمة اللّه عليه - در اين باره مي گويد: «و طول زندگاني، بيشتر از عمر طبيعي، يا آن چه تصوّر مي شود كه عمر طبيعي است، در پزشكي، مردود و غير ممكن نيست؛ به جز آن كه پزشكي، به آن چه كه ديرزيستي انسان را بيش از معمول، ممكن مي سازد، دست نيافته است.ولي اكنون كه طبّ از آن عاجز مانده است، خداوند متعال، بر هرچيزي توان دارد، و تا كنون، طولاني شدن عمر نوح، و باقي ماندن عيسي عليهما السلام انجام پذيرفته، همان گونه كه قرآن كريم از آن خبر داده است:.... و اگر كسي در آن چه كه قرآن، از آن، آگاه كرده است، شكّ برَد؛ پس بايد فاتحه اسلام را خواند.و از شگفتي ها است كه مسلماني از امكان اين مسأله پرسش كند، در حالي كه ادّعاي ايمان به كتاب عزيز را دارد». [269] .

گفتار گنجي شافعي درباره طول عمر حضرت

و از اهل سنّت، حافظ ابوعبداللّه محمّد بن يوسف گنجي شافعي - كشته شده در سال 658ق - در كتابش البيان في اخبار صاحب الزّمان مي گويد: «و منعي در بقاي او به دليل بقاي عيسي و الياس و خضر از اولياي خداوند متعال، و بقاي دجّال و ابليس، اين دو ملعون از دشمنان الهي نيست، و باقي ماندن آنان به توسّط قرآن و حديث به اثبات رسيده، و بر آن اتّفاق كرده اند، سپس جايز بودن بقاي مهدي را به انكار برخاسته اند. در اين جا بقاي همه آنان را روشن مي كنم؛ تا، پس از آن، هيچ عاقلي به انكار جايز بودن بقاي مهدي عليه السلام گوش نسپارد...». [270] .

نشانه هاي ظهور مهدي

به نقل از محمّد بن حُمران است كه گفت: جعفر بن محمّد صادق عليهما السلام فرمودند: «إِنَّ الْقائِمَ مِنَّا مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ، مُؤَيَّدٌ بِالنَّصْرِ، تُطْوي لَهُ الْأَرْضُ، وَ تَظْهَرُ لَهُ الْكُنُوزُ كُلُّها، وَ يُظْهِرُ اللَّهُ - تَعالي - بِهِ دينَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ، وَ يَبْلُغُ سُلْطانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ، فَلا يَبْقي فِي الْأَرْضِ خَرابٌ إِلّا عُمّرَ، وَ يَنْزِلُ رُوحُ اللَّهِ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام فَيُصَلّي خَلْفَهُ».قالَ ابْنُ حُمْران: قيل لَهُ: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! مَتي يَخْرِجُ قائِمُكُمْ؟».قالَ: «إِذا تَشَبَّهَ الرِّجالُ بِالنِّساءِ، وَ النِّساءُ بِالرِّجالِ، وَ اكْتَفَي الرِّجالُ بِالرِّجالِ، وَ النِّساءُ بِالنِّساءِ، وَ رَكِبَ ذاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ، وَ قُبِلَتِ الشَّهادَةُ الزُّورِ، وَ رُدَّتْ شَهادَةُ الْعُدُولِ، وَ اسْتَخَفَّ النَّاسُ بِالدِّماءِ وَ ارْتِكابِ الزِّنا وَ أَكْلِ الرِّبا وَ الرُّشا، وَ اِسْتيلاءَ الْأَشْرارَ عَلَي الْابْرارِ، وَ خُرُوجُ السُّفْيانِيِّ مِنَ الشَّامِ، وَ الْيَمانِيِّ مِنَ الْيَمَنِ، وَ خَسْفٌ بِالْبَيْداءَ، وَ قَتْلُ غُلامٍ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقامِ، اسْمُهُ

مُحَمَّدُ ابْنُ مُحَمَّدٍ وَ لَقَبُهُ النَّفْسُ الزَّكِيِّ، وَ جائَتْ صَيْحَةٌ مِنَ السَّماءِ بِأَنَّ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ وَ شيعَتِهِ.فَعِنْدَ ذلِكَ خُرُوجُ قائِمِنا، فَإِذا خَرَجَ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَي الْكَعْبَةِ، وَ اجْتَمَعَ ثَلاثُمِائَةٍ وَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً، وَ أَوَّلُ ما يَنْطِقُ بِهِ هذِهِ الْآيَةُ: «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» [271] .ثُمَّ يَقُول: أَنَا بَقِيَّةُ اللَّه وَ حُجَّتُهُ وَ خَليفَتُهُ عَلَيْكُمْ، فَلا يُسَلِّمُ عَلَيْهِ مُسْلِمٌ، إِلّا قالَ: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّةَ اللَّهِ في أَرْضِهِ»، فَإِذَا اجْتَمَعَ لَهُ الْعَقْدَ - وَ هُوَ عَشَرَةُ آلافِ رَجُلٍ - خَرَجَ مِنْ مَكَّةِ، فَلا يَبْقي فِي الْأَرْضِ مَعْبُودٌ دُونَ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - مِنْ صَنَمٍ وَ وَثَنٍ وَ غَيْرِهِ، إِلّا فيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَ ذلِكَ بَعْدَ غَيْبَةٍ طَويلَةٍ». [272] .«همانا قائم ماعليه السلام با هراس افكندن [در دل هاي مشركان] پيروز، و با ياري [خداوند]تأييد گردد، زمين در زير پايش در نورديده شود، و همگي گنج ها بر او نمايانده گردد. گستره سلطنتش شرق و غرب را فراگيرد، و خداوند عزّ و جلّ دينش را به دست او بر تمامي اديان چيرگي بخشد، هرچند كه مشركان را ناگوارآيد. [273] پس در زمين، هيچ خرابه اي باقي نماند، جز آن كه آبادش كند، و روح خدا عيسي بن مريم عليه السلام فرود آمده، و پشت سر او نماز مي گزارد».ابن حمران گفت: به حضرت عرض كردند: «اي پسر رسول خدا! در چه زماني قائم شما خارج مي شود؟».فرمود: «هنگامي كه مردان به زنان، و زنان به مردان همانند شوند، مردان به مردان، و زنان به زنان كفايت كنند، زنان، زين سواري كنند، شهادت دروغ، مقبول و شهادت عادلان، مردود شود، مردمان، خون ريزي، زنا و رباخواري و رشوه گيري را ناچيز شمارند، و

غلبه بدكاران بر نيكويان، و خروج سفياني از شام و يماني از يمن، و فرو شدن زمين در بيداء، و كشته شدن جواني از آل محمّدصلي الله عليه وآله در ميان ركن و مقام، نامش محمّد بن محمّد و لقبش نفس زكيّه باشد، و آمدن آوايي آسماني به اين كه: حقّ با علي، و پيروانش است.پس هنگامي كه ظهور كند، پشتش را به كعبه مي دهد، و سي صد و سيزده نفر [براي او] گرد مي آيند، و نخستين كلامي كه مي گويد، اين آيه است كه: ذخيره خداوند برايتان بهتر است، اگر كه مؤمن باشيد.سپس مي گويد: منم ذخيره خدا در زمين او، و خليفه و حجّت او بر شما. پس هيچ مسلماني بر او سلام نكند؛ مگر آن كه بگويد: درود بر تو، اي ذخيره خدا در زمين خدا!؛ پس هنگامي كه اين گروه «عقد» - كه ده هزار مردند - براي او گرد آيند، از مكّه خروج مي كند؛ پس در زمين، هيچ معبودي را - اعمّ از بت و ديگر چيزها - جز خداوند عزّ و جلّ باقي نگذارد؛ مگر آن كه به آتشش اندازد، و بسوزاند، و اين، پس از غيبتي دراز است».

دجال كيست؟

به نقل از نزّال بن سبره است كه گفت: خَطَبَنا أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالِبٍ عليه السلام، فَحَمِدَ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ -، وَ أَثْني عَلَيْهِ، وَ صَلّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، ثُمَّ قالَ: «سَلُوني - أَيُّهَا النَّاسِ - قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني» - ثَلاثاً -؛فَقامَ إِلَيْهِ صَعْصَعَةُ بْنُ صَوْحانَ فَقالَ: «يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ! مَتي يَخْرُجُ الدَّجَّالُ؟».فَقالَ لَهُ عَلِيّ عليه السلام: «اقْعُدْ، فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ كَلامَكَ، وَ عَلِمَ ما أَرَدْتَ؛ وَ اللَّهِ مَا الْمَسْؤُولُ عَنْهُ بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ، وَ لكِنْ

لِذلِكَ عَلاماتٌ وَ هَيَئاتٌ، يَتْبَعُ بَعْضُها بَعْضاً كَحَذْوِ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ، وَ إِنْ شِئْتَ أَنْبَأْتُكَ بِها».قالَ: «نَعَمْ يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ!».فَقالَ عليه السلام: «احْفَظْ، فَإِنَّ عَلامَةَ ذلِكَ: إِذا أَماتَ النَّاسُ الصَّلاةَ، وَ أَضاعُوا الْأَمانَةَ، وَ اسْتَحَلُّوا الْكِذْبَ، وَ أَكَلُوا الرِّبا، وَ أَخَذُوا الرُّشا، وَ شَيَّدُوا الْبُنْيانَ، وَ باعُوا الدّينَ بِالدُّنْيا، وَ اسْتَعْمَلُوا السُّفَهاءَ، وَ شاوَرُوا النِّساءَ، وَ قَطَعُوا الْأَرْحامَ، وَ اتَّبَعُوا الْأَهْواءَ، وَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّماءِ.وَ كانَ الْحِلْمُ ضَعْفاً، وَ الظُّلْمُ فَخْراً، وَ كانَتِ الْأُمَراءُ فَجَرَةً، وَ الْوُزَراءُ ظَلَمَةً، وَ العُرفاءُ خَوَنَةً [274] ، وَ القُرَّاءُ فَسَقَةً، وَ ظَهَرَتْ شَهادَتُ الزُّورِ [275] ، وَ اسْتَعْلَنَ الفُجُورُ، وَ قَوْلُ الْبُهْتانِ، وَ الْإِثْمُ وَ الطُّغْيانُ، وَ حُلِّيَتِ الْمَصاحِفُ، وَ زُخْرِفَتِ الْمَساجِدُ، وَ طُوِّلَتِ المَناراتُ، وَ أُكْرِمَتِ الْأَشْرارُ، وَ ازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ، وَ اخْتُلِفَتِ الْقُلُوبُ، وَ نُقِضَتِ الْعُهُودُ، وَ اقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ، وَ شارَكَ النِّساءُ أَزْواجَهُنَّ فِي التِّجارَةِ - حِرْصاً عَلَي الدُّنْيا -، وَ عَلَتْ أَصْواتُ الْفُسَّاقِ، وَ اسْتُمِعَ مِنْهُمْ، وَ كانَ زَعيمُ الْقَوْمِ أَرْذَلَهُمْ، وَ اتُّقِيَ الْفاجِرُ مَخافَةَ شَرِّهِ، وَ صُدِّقَ الْكاذِبُ، وَ ائْتُمِنَ الْخائِنُ، وَ اتُّخِذَتِ الْقِيانُ وَ الْمَعازِفُ [276] .وَ لَعَنَ آخِرُ هذِهِ الْأُمَّةِ أَوَّلَها، وَ رَكِبَ ذَواتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ، وَ تَشَبَّهَ النِّساءُ بِالرِّجالِ، وَ الرِّجالُ بِالنِّساءِ، وَ شَهِدَ الشَّاهِدُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُسْتَشْهَدَ، وَ شَهِدَ الْآخَرُ قَضاءً لِذِمامٍ بِغَيْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ، وَ تَفَقَّهَ لِغَيْرِ الدّينِ، وَ آثَرُوا عَمَلَ الدُّنْيا عَلَي الْآخِرَةِ، وَ لَبِسُوا جُلُودَ الضَّأْنِ عَلي قُلُوبِ الذِّئابِ، وَ قُلُوبُهُمْ أَنْتَنُ مِنَ الْجِيَفِ وَ أَمَرٌّ مِنَ الصَّبْرِ؛فَعِنْدَ ذلِكَ أَلْوَحا أَلْوَحا [277] ، ثُمَّ الْعَجَلُ الْعَجَلُ، خَيْرُ الْمَساكِنِ يَوْمَئِذٍ بَيْتُ الْمُقَدَّسِ، وَ لَيَأْتِيَنَّ عَلَي النَّاسِ زَمانٌ يَتَمَنّي أَحَدُهُمْ [278] أَنَّهُ مِنْ سُكَّانِهِ».فَقامَ إِلَيْهِ الْأَصْبَغُ بْنُ نُباتَةَ، فَقالَ: «يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ! مَنِ

الدَّجَّالُ؟».فَقالَ: «أَلا إِنَّ الدَّجَّالَ صائِدُ بْنُ الصَّيْدِ [279] ، فَالشَّقِيُّ مَنْ صَدَّقَهُ، وَ السَّعيدُ مَنْ كَذَّبَهُ؛ يَخْرُجُ مِنْ بَلَدَةٍ يُقالُ لَها: إِصْفَهانُ، مِنْ قَريَةٍ تُعْرَفُ بِالْيَهُودِيَّةِ، عَيْنُهُ الُيمْني مَمْسُوحَةٌ، وَ الْعَيْنُ الْأُخْري في جَبْهَتِهِ تُضيءُ كَأَنَّها كَوْكَبُ الصُّبْحِ، فيها عَلَقَةٌ كَأَنَّها مَمْزُوجَةٌ بِالدَّمِ، بَيْنَ عَيْنَيْهِ مَكْتُوبٌ: كافِرٌ، يَقْرَؤُهُ كُلُّ كاتِبٍ وَ أُمِّيٍّ.يَخُوضُ الْبِحارَ، وَ تَسيرُ مَعَهُ الشَّمْسُ، بَيْنَ يَدَيْهِ جَبَلٌ مِنْ دُخانٍ، وَ خَلْفَهُ جَبَلٌ أَبْيَضُ يَرَي النَّاسُ أَنَّهُ طَعامٌ، يَخْرُجُ حينَ يَخْرُجُ في قَحْطٍ شَديدٍ، تَحْتَهُ حِمارٌ أَقْمَرُ، خُطْوَةُ حِمارِهِ ميلٌ، تُطْوي لَهُ الْأَرْضُ مَنْهَلاً مَنْهَلاً، لا يَمُرُّ بِماءٍ إِلّا غارَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ؛يُنادي بِأَعْلي صَوْتِهِ، يَسْمَعُ ما بَيْنَ الْخافِقَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الشَّياطينَ يَقُولُ: إِلَيَّ أَوْلِيائي! أَنَا الَّذي خَلَقَ فَسَوّي، وَ قَدَّرَ فَهَدي، أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي.وُ كَذَبَ عَدُوُّ اللَّهِ، إِنَّهُ أَعْوَرُ يَطْعَمُ الطَّعامَ، وَ يَمْشي فِي الْأَسْواقِ، وَ إِنَّ رَبَّكُمْ - عَزَّ وَ جَلَّ - لَيْسَ بأَعْوَرَ، وَ لا يَطْعَمُ، وَ لا يَمْشي، وَ لا يَزُولُ. تَعالَي اللَّهُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبيراً.أَلا وَ إِنَّ أَكْثَرَ أَتْباعِهِ - يَوْمَئِذٍ - أَوْلادُ الزِّنا، وَ أَصْحابُ الطَّيالِسَةِ الْخُضْرِ، يَقْتُلُهُ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِالشَّامِ، عَلي عَقَبَةٍ تُعْرَفُ بِعَقَبَةِ أَفيقٍ، لِثَلاثِ ساعاتٍ مَضَتْ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ، عَلي يَدِ مَنْ يُصلِّي الْمَسيحُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ عليهما السلام خَلْفَهُ. أَلا إِنَّ بَعْدَ ذلِكَ الطَّامَّةَ الْكُبْري.»قُلْنا: «وَ ما ذلِكَ يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ؟».قالَ: «خُرُوجُ دابّةٍ [مِنَ] الْأَرْضِ مِنْ عِنْدِ الصَّفا، مَعَها خاتَمُ سُلَيْمانَ بْنِ داوُدَ، وَ عَصي مُوسيعليهم السلام، يَضَعُ الْخاتَمَ عَلي وَجْهِ كُلِّ مُؤْمِنٍ، فَيَنْطَبِعُ فيهِ: هذا مُؤْمِنٌ حَقّاً؛ وَ يَضَعُهُ عَلي وَجْهِ كُلِّ كافِرٍ، فَيَنْكَتِبُ: هذا كافِرٌ حَقّاً، حَتّي أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُنادي: الْوَيْلُ لَكَ يا كافِرٌ!،

وَ إِنَّ الْكافِرَ يُنادي: طُوبي لَكَ يا مُؤْمِنٌ!، وَدِدْتُ أَنِّي الْيَوْمَ كُنْتُ مِثْلَكَ، فَأفُوزُ فَوْزاً عَظيماً.ثُمَّ تَرْفَعُ الدَّابَّةُ رَأْسَها فَيَراها مَنْ بَيْنَ الْخافِقَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ - جَلَّ جَلالُهُ -، وَ ذلِكَ بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها، فَعِنْدَ ذلِكَ تُرْفَعُ التَّوْبَةُ، فَلا تَوْبَةٌ تُقْبَلُ، وَ لا عَمَلٌ يُرْفَعُ، و:«لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً» [280] .ثُمَّ قالَ عليه السلام: «لا تَسْأَلُوني عَمَّا يَكُونُ بَعْدَ هذا، فَإِنَّهُ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِليَّ حَبيبي رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله أَنْ لا أُخْبِرَ بِهِ، غَيْرَ عِتْرَتي».قالَ النَّزَّالُ بْنُ سَبْرَةَ: فَقُلْتُ لِصَعْصَعَةَ بْنِ صَوْحانَ: «يا صَعْصَعَةُ! ما عَني أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام بِهذا؟».فَقالَ صَعْصَعَةُ: «يَا ابْنَ سَبْرَةَ! إِنَّ الَّذي يُصَلّي خَلْفَهُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام، هُوَ الثَّاني عَشَرَ مِنَ الْعِتْرَةِ، التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ عليهما السلام، وَ هُوَ الشَّمْسُ الطَّالِعَةُ مِنْ مَغْرِبِها، يَظْهَرُ عِنْدَ الرُّكْنِ وَ الْمَقامِ، فَيُطَهِّرُ الْأَرْضَ، وَ يَضَعُ ميزانَ الْعَدْلِ، فَلا يَظْلِمُ أَحَدٌ أَحَداً.فَأَخْبَرَنا أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام أَنَّ حَبيبَهُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله عَهِدَ إِلَيْهِ أَنْ لا يُخْبِرَ بِما يَكُونُ بَعْدَ ذلِكَ غَيْرَ عِتْرَتِهِ الْأَئِمَّةِ - صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعينَ -». [281] .عليّ بن ابي طالب عليه السلام براي ما خطبه خواند، و خداوند عزّ و جل را سپاس گفت و بر او ثنا خواند، و بر محمّد و خاندانش درود گفت.سپس فرمود: «از من بپرسيد پيش از آن كه از دستم دهيد»، و سه بار تكرار كرد.پس صَعصَعة بن صَوحان برخاست و گفت: «اي امير مؤمنان! خارج شدن دجّال در چه هنگام است؟».علي عليه السلام به او فرمود: «بنشين! خدا سخنت را شنيد، و مقصودت را دانست، به خدا سوگند كه [در اين موضوع]

سؤال شده، از پرسنده آن، آگاهي اش بيش نيست، ولي براي آن، نشانه ها و مقدّماتي است كه چون دو لنگه كفش در پي يكديگر مي رسند، اگر خواهي آگاهت كنم».گفت: «آري اي امير مؤمنان!».فرمود: «به ياد سپار كه نشانه اش اين است: آن گاه كه نماز را بميرانند؛ امانت را خيانت كنند؛ دروغ را حلال شمارند؛ ربا خورند و رشوه گيرند؛ ساختمان ها را محكم و نيكو سازند؛ و دين را به دنيا فروشند؛ سفيهان را به كار گمارند؛ با زنان مشورت كنند؛ قطع رحم نمايند؛ پيرو هوس گردند؛ خون ريزي را آسان دانند.بردباري، ناتواني باشد؛ و ستم، مايه افتخار؛ فرامان روايان، زناكار؛ و وزيران، ستم كار باشند؛ و كارگزاران، خيانت كار؛ و قرآن خوانان، فاسق.گواهي دروغ پديد گردد؛ و زنا آشكارا شود؛ تهمت و گناه و سركشي رواج يابد؛ قرآن ها را بيارايند و مسجدها را زيور كنند؛ مناره ها را بلند سازند؛ بَدان را گرامي دارند؛ صفوف، فشرده، و دل ها با يكديگر مخالف شود؛ عهدها را بشكنند؛ و موعود، نزديك گردد.زنان - از روي حرصِ در دنيا - با همسرانشان در بازرگاني شركت كنند؛ نداي فاسقان برخيزد، و به سخن آنان گوش فرادهند.سرپرست هر قومي، پست ترين آنان شود؛ از اشرار براي ايمني از شرارتشان بهراسند؛ دروغ گو را تصديق كنند؛ و خيانت كار را امانت دار به شمار آورند؛ كنيزانِ خواننده تهيّه بينند و نگاه دارند؛ و ساز و آواز فراهم آورند؛آخرين كسان امّت، نخستين هاي امّت را لعنت كنند؛ زن ها زين سواري كنند؛ زنان همانند مردان، و مردان همچون زنان شوند؛ شاهدي بي آن كه گواه خواسته باشند، گواهي دهد؛ و شاهدي ديگر بدون آگاهي، و براي جانبداري، گواهي دهد.فقه را براي دنيا آموزند؛ و كار دنيا را بر آخرت

مقدّم دارند؛ و پوست ميش را بر دل هاي گرگ [صفت] بپوشانند؛ دل هايشان بدبوتر از مردار باشد، و تلخ تر از صبر؛در اين هنگام بشتابيد، بشتابيد، و عجله كنيد و عجله كنيد، در آن روز برترين جاي، بيت المقدّس باشد، و زماني بر مردم آيد كه هريك آرزو كنند كه اي كاش ساكن آن ديار بودند».پس اصبغ بن نُباته برخاست و گفت: «اي امير مؤمنان! دجّال كيست؟».پس فرمود: «بدان كه دجّال، صائد بن صيد است؛ پس بدبخت، كسي كه تصديقش كند، و خوش بخت آن كه او را تكذيب كند.از شهري برآيد كه آن را اصفهان گويند، و از روستايي كه آن را به يهوديّه مي شناسند.چشم راستش نابينا، و چشم ديگرش در پيشاني است، و آن چنان مي درخشد كه گويي ستاره صبح است، در آن، لكّه اي است كه گويي با خون در هم آميخته، ميان دو چشمش نوشته است: كافر، كه هر درس خوانده و بي سوادي آن را مي خواند.در درياها فرو شود، و آفتاب، با او مي گردد، در برابرش كوهي از دود، و در پشت سرش كوه سفيدي است كه مردم گمان برند، طعام است.در زمان قحطي شديدي خروج كند، بر الاغ سپيدي سوار است، و هر گام الاغ او، يك ميل است، و زمين، آب گاه به آب گاه، در زير پايش درنورديده گردد.بر آبي نگذرد، جز آن كه تا روز قيامت فرو رود [و خشك شود]، و به آوازي كه همه جنّيان و آدميان و شياطين از مشرق تا مغرب بشنوند، فرياد كند: دوستان من! نزد من آييد، منم آفريننده شما به بهترين صورت، منم كه تقدير كردم و هدايتتان با من است، منم پروردگار والايتان. [282] .دشمن خدا دروغ مي گويد، او يك

چشمي است كه غذا مي خورد، و در بازارها مي گردد؛ به راستي، پروردگار شما، نه يك چشم است، نه راه مي رود، و نه، زوال دارد، و از اين اوصاف، برتر است، برتري بزرگي.بدانيد كه در آن روز، بيشينه پيروانش زنازادگان، و صاحب پوستين هاي سبزند. خداوند عزّ و جلّ آن گاه كه سه ساعت از روز جمعه گذشته باشد، در شام، بر سر گردنه اي كه به آن گردنه افيق گويند، به دست كسي كه عيسي مسيح بن مريم عليهما السلام پشت سرش نماز گزارد، او را بكشد؛ بدانيد كه پس از آن، واقعه اي عظيم باشد».گفتيم: «اي امير مؤمنان! آن ديگر چيست؟».فرمود: «بيرون شدن جنبنده اي از زمين است از [كوه] صفا، و انگشتر سليمان بن داوود را [در انگشت]، و عصاي موسي عليهم السلام را [در مشت]داشته باشد، انگشتر را به روي هر مؤمني كه گذارد، بر سيمايش نقش گيرد كه: به حقيقت، اين، مؤمن است.و بر چهره هر كافري كه نهد، بر چهره اش نگاشته گردد: به حقيقت اين، كافر است. تا به جايي كه مؤمن فرياد كشد: واي بر تو اي كافر! و كافر فرياد برآورد: خوشا بر تو اي مؤمن! من دوست داشتم امروز چون تو باشم، و به سعادت بزرگ مي رسيدم.سپس جنبنده، سر بلند كند، و او را - به اذن خداوند عزّ و جل - از مشرق تا مغرب ببينند، و اين، پس از آن است كه آفتاب از مغرب خود برآيد، و در اين هنگام، توبه برداشته شود؛ نه توبه اي پذيرفته گردد، و نه عملي بالا رود، و كسي كه پيش از آن، ايمان نداشته، و يا با ايمان، كسب خيري نكرده باشد، ايمانش سود نبخشد».سپس

فرمود: «از اين پس نگوييد كه پس از آن، چه خواهد شد؛ زيرا محبوبم پيامبر خداصلي الله عليه وآله با من پيمان بسته است كه از آن - جز با خاندانم - سخن نگويم».نزّال بن سبره گفت: به صعصعة بن صوحان گفتم: «اي صعصعه! مقصود امير مؤمنان عليه السلام از اين جمله چه بود؟».پس صعصعه گفت: «اي پسر سبرة! آن كه عيسي بن مريم عليه السلام پشت سر او نماز مي گزارَد، همان دوازدهمين تن از عترت، نهمين نفر از فرزندان حسين بن علي عليهما السلام، خورشيد تابنده اي است كه از مغرب خود به در آيد، و نزد ركن و مقام، حاضر گردد. پس زمين را پاك گرداند، و ترازوي عدل را قرار دهد؛ پس هيچ كس بر كسي ستم، روا ندارد.روايتمان كرد امير مؤمنان عليه السلام كه دوستش پيامبر خداصلي الله عليه وآله از او پيمان ستانده است تا از آن چه كه پس از اين رخ خواهد كرد، جز با خاندان پيشوايانش - صلوات اللّه عليهم اجمعين - سخن نگويد».

مقدمات ظهور مهدي

پيامبر خداصلي الله عليه وآله فرمودند: «يَخْرُجُ ناسٌ مِنْ المَشْرِقِ، فَيُوَطِّؤُونَ لِلْمَهْدِيِّ سُلْطانَهُ». [283] .«مردماني از مشرق خارج شوند؛ پس سلطنت را براي مهدي فراهم مي آورند»، و علّامه گنجي شافعي - كشته شده به سال 658ق - پس از نقل روايت مي نويسد: «اين حديثِ حسَن و صحيحي است كه ثقات و بزرگان به نقل آن پرداخته اند». [284] .

شهر قم پيش از ظهور

به نقل از امام صادق عليه السلام است كه سخن از كوفه به ميان آورد، و فرمود: «سَتَخْلُو الْكُوفَةَ [285] مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ يَأْزِرُ عَنْهَا الْعِلْمُ كَما تَأْزِرُ الْحَيَّةُ في حُجْرِها، ثُمَّ يَظْهَرُ الْعِلْمُ بِبَلَدَةٍ يُقالُ لَها: قُمْ، وَ تَصيرُ مَعْدِناً لِلْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ، حَتّي لا يَبْقي فِي الْأَرْضِ مُسْتَضْعَفٌ فِي الدّينِ حَتَّي الْمُخَدَّراتِ فِي الْحِجالِ، وَ ذلِكَ عِنْدَ قُرْبِ ظُهُورِ قائِمِنا؛فَيَجْعَلُ اللَّهُ قُمْ وَ أَهْلَهُ قائِمينَ مَقامَ الْحُجَّةِ، وَ لَوْلا ذلِكَ لَساخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِها، وَ لَمْ يَبْقَ فِي الْأَرْضِ حُجَّةٌ، فَيَفيضُ الْعِلْمُ مِنْهُ إِلي سائِرِ الْبِلادِ فِي الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، فَيَتِمُّ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَي الْخَلْقِ، حَتّي لا يَبْقي أَحََدٌ عَلَي الْأَرْض لَمْ يبْلغ إِلَيْهِ الدّين وَ الْعِلْم، ثُمَّ يظهر الْقائِم وَ يسير [286] سَبَباً لِنقمَةِ اللَّهِ وَ سَخَطِهِ عَلَي الْعِباد؛ لِأَنَّ اللَّهَ لا يَنتقم مِنَ الْعِبادِ، إِلّا بَعْد إِنْكارهِمْ حُجَّة». [287] .«به زودي شهر كوفه از مؤمنان خالي مي گردد، و به گونه اي كه مار در جاي گاه خود فرو مي رود، دانش نيز اين چنين از كوفه رخت بر مي بندد، و از شهري به نام قم آشكار مي شود، آن سامان، معدن فضل و دانش مي گردد، به نحوي كه در زمين، كسي در استضعاف فكري به سر نمي برد - حتّي نوعروسان در حجله گاه خويش -.و اين قضايا نزديك ظهور قائم

ما به وقوع مي پيوندد، خداوند، قم و اهلش را [براي رساندن پيام اسلام]، قائم مقام حضرت حجّت مي گرداند، اگر چنين نشود، زمين، اهل خود را فرو مي بُرد، و در زمين، حجّتي باقي نمي ماند. دانش از اين شهر به شرق و غرب جهان منتشر مي گردد، بدين سان بر مردم، اتمام حجّت مي شود، و هيچ كسي باقي نمي ماند كه دين و دانش به وي نرسيده باشد.آن گاه قائم ظهور مي كند، و ظهور وي، باعث خشم و غضب خداوند بر بندگان مي شود؛ زيرا خداوند از بندگانش انتقام نمي گيرد، مگر پس از آن كه آنان، وجود حجّت را انكار نمايند».

او زمين را از عدل و داد مي آكند

به نقل از عبداللّه بن عمر است كه گفت: حسين بن علي عليهما السلام را شنيدم كه مي فرمود: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - ذلِكَ الْيَوْمَ، حَتّي يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدي، فَيَمْلَأُها عَدْلاً وَ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً؛ وَ كَذلِكَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله يَقُولُ». [288] .«اگر از عمر دنيا چيزي باقي نمانده باشد، مگر تنها يك روز، خداوند عزّ و جلّ آن روز را طولاني كند، تا آن كه مردي از فرزندانم خروج كند؛ پس زمين را مالامال از عدل و داد كند، به همان گونه اي كه از بيداد و ستم لبريز شده است؛ اين را از پيامبر خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه چنين مي فرمود».

او عيسي بن مريم را امامت كند

به نقل از پيامبر خداصلي الله عليه وآله است كه آگاه فرمود امامان را به خروج مهدي، پايان بخش پيشوايان كه زمين را پُر از عدل و داد كند، همان گونه كه لبريز از ظلم و ستم گشته است، و اين كه عيسي عليه السلام در هنگامي كه خروج و ظهور فرمايد، بر وي نازل شده، و پشت سر او نماز مي گزارد. [289] .صاحب عيون المعجزات مي نويسد: «و اين، روايتي است كه به خاطرشهرت آن، شيعيان و عالمان و غير عالمان، و اهل سنّت، و خاصّ و عام، و پيران و كم سالان بر آن، اتّفاق كرده اند». [290] .و در حاشيه الفتح المبين مي نويسد: «و در روايتي آمده است كه:«يَنْزِلُ بَعْدَ شُرُوع الْمَهْديّ فِي الصَّلاةِ، فَيَرْجِعُ الْمَهْديُّ الْقَهْقَري، لِيَتَقَدَّمَ عيسيعليه السلام، فَيَضِعُ عيسي يَدَهُ بَيْنَ كِتْفَيْهِ، وَ يَقُولُ لَهُ: تَقَدَّمْ»؛«او پس از آن كه مهدي آغاز به نماز كرد، نازل مي شود؛ پس مهدي، عقب عقب

مي آيد، تا عيسي عليه السلام پيش رود؛ پس عيسي دستش را ميان دو كتف او مي نهد، و به او مي فرمايد كه پيش ايستد».و پيش از نقل اين روايت مي گويد: «و نازل گشتن او، نزديك نماز صبح است؛ پس در پشت سر مهدي، نماز مي گزارد»... الي آخر. [291] .

رجعت مؤمنان

به نقل از مُفضّل بن عمر است كه گفت: سخن از حضرت قائم عليه السلام و كساني از اصحاب ما كه در انتظار او فوت كردند به ميان آمد؛ پس ابوعبداللّه [امام صادق]عليه السلام به ما فرمودند: «إِذا قامَ أُتِيَ الْمُؤْمِنُ في قَبْرِهِ، فَيُقالُ لَهُ: يا هذا! إِنَّهُ قَدْ ظَهَرَ صاحِبُكَ، فَإِنْ تَشاءَ أَنْ تَلْحَقَ بِهِ فَالْحَقْ، وَ إِنْ تَشاءَ أَنْ تُقيمَ في كَرامَةِ رَبِّكَ فَأَقِمْ». [292] .«هنگامي كه قيام فرمود، بر قبر مؤمن مي رود، و به او مي فرمايد: اي مرد! همانا كه صاحب تو ظهور كرده است؛ پس اگر خواهي، بدو بپيوند، و اگر خواهي، در كرامت پروردگارت باقي باش».

بيعت با مهدي موعود

مُفضَّل بن عمر جُعفي روايت كرده است كه از ابي عبداللّه جعفر بن محمّد [امام صادق]عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: إِذا أَذِنَ اللَّهُ - تَعالي - لِلْقائِمِ فِي الْخُرُوجِ، صَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَدَعَا النَّاسَ إِلي نَفْسِهِ، وَ ناشَدَهُمْ بِاللَّهِ، وَ دَعاهُمْ إِلي حَقِّهِ، وَ أَنْ يَسيرَ فيهِمْ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، وَ يَعْمَلَ فيهِمْ بِعَمَلِهِ؛ فَيَبْعَثُ اللَّهُ - جَلَّ جَلالُهُ - جِبْرَئيلَ حَتّي يَأْتِيَهُ؛فَيَنْزِلُ عَلَي الْحَطيمِ يَقُولُ: «إِلي أَيِّ شَيْ ءٍ تَدْعُو؟»؛فَيُخْبِرُهُ الْقائِمُ - عَجَّلَ اللَّهُ تَعالي فَرَجَهُ الشَّريف -.فَيَقُول جِبْرَئيلُ: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يُبايِعُكَ [293] ، ابْسُطْ يَدَكَ»؛فَيَمْسَحُ عَلي يَدِهِ؛وَ قَدْ وافاهُ ثَلاثُ مِائَةٍ وَ بَضْعَةَ عَشَرَ رَجُلاً، فيُبايِعُونَهُ، وَ يُقيمُ بِمَكَّةَ، حَتّي يَتِمَّ أَصْحابُهُ عَشَرَةَ أَلْفَ نَفْسٍ؛ ثُمَّ يَسيرُ مِنْها إِلَي الْمَدينَةِ». [294] .هنگامي كه خداوند متعال، قائم را به خروج، اذن مي دهد، وي از منبر بالا رفته، و مردمان را به سوي خود فرا مي خوانَد، و به خدا سوگند مي دهد، و آنان را به حقّ خويش مي خواند، و از اين كه با سيرت پيامبر خداصلي الله

عليه وآله در ميانشان رفتار كند، و با عملِ او با آنان عمل كند، سخن مي گويد؛ پس خداوند - جلّ جلاله - جبريل را مي فرستد تا به نزد او رود.او در سرزمين حطيم بر حضرت نازل مي گردد، و مي گويد: «[مردمان را] به چه مي خواني؟»؛پس قائم - عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف - به او خبر مي دهد.جبريل مي گويد: «من نخستين كسي باشم كه با تو بيعت كند، دستت را دراز كن»؛ پس بر دستش دست مي كشد.در اين هنگام، سي صد و چند نفري كه نزد او حاضر شده اند، با وي بيعت مي كنند، و او در مكّه، اقامت مي فرمايد، تا وقتي كه يارانش به ده هزار نفر برسد؛ پس از آن است كه به سوي مدينه مي رود.

مهدي موعود در نهج البلاغه

براي آگاهي از تمامي مطالبي كه پيرامون امام زمان در نهج البلاغه وارد شده است مي توان به: فقيه ايماني، مهدي، مهدي منتظر در نهج البلاغه نگريست؛ اين كتاب را باسم هاشمي به زبان عربي ترجمه كرده، و منتشر ساخته است؛ بيروت: دارالكتب الاسلامي، 1412ق (مترجم).«يَعْطِفُ الْهَوي عَلَي الْهُدي، إِذا عَطَفُوا الْهُدي عَلَي الْهَوي، وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَي الْقُرْآنِ، إِذا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَي الرَّأْيِ».وَ مِنْها: «حَتّي تَقُومَ الْحَرْبُ بِكُمْ عَلي ساقٍ بادِياً نَواجِذُها مَمْلُوئَةً أخْلافُها، حُلْواً رَضاعُها، عَلْقَماً عاقِبَتُها.أَلا وَ في غَدٍ وَ سَيَأْتي غَدٌ بِما لا تَعْرِفُونَ: يَأْخُذُ الْوالي مِنْ غَيْرِها عُمَّالَها عَلي مُساويءِ أَعْمالِها، وَ تُخْرِجُ لَهُ الْأَرْضُ أَقاليذَ كَبِدِها، وَ تُلْقي إِلَيْهِ سِلْماً مَقاليدَها، فَيُريكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السّيرَةِ، وَ يُحْيي مَيِّتَ الْكِتابِ وَ السُنَّةِ». [295] .«هواي [نفس] را به سوي هدايت برَد، در آن گاه كه هدايت را به سوي هواي [نفس]برده اند، و رأي را به كتاب خدا باز مي گرداند، زماني كه قرآن را به سوي

رأي برده باشند».و از اين [خطبه] است:«تا آن كه جنگ، بر شما روي آورد، به گونه اي كه دندان هايش را بنماياند، پستان هايش پُر شير است و نوشيدنش دل پذير، ولي عاقبتي تلخ را در پي است.بدانيد كه فردا است كه رُخ دهد، و فردايي با آن چه كه نمي دانيدش به زودي بيايد؛ حكم روايي از غير از خاندان فرمان روايان بيايد، و كارگزاران آنان را به خاطر بدي كردارشان، بازخواست كند، زمين، پاره هاي جگرش را براي او بيرون ريزد، و كليدهايش را - از روي دوستي - بدو دهد، آن گاه شيوه دادگستري را بر شما بنمايد، و آن چه از كتاب و سنّت را كه مُرده است، حيات بخشد».و در حاشيه نسخه اي از نهج البلاغه كه در سال 499 هجري قمري توسّط حسين بن حسن بن حسين مؤدّب - از بزرگان نزديك به زمانه شريف رضي، گردآورنده نهج البلاغه - كتابت شده است، اين چنين نگاشته اند:«اَلْواليّ هُوَ الْمَهْديّعليه السلام»؛ [296] .«والي، همان حضرت مهدي عليه السلام است».و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد: «اين، اشارت است بر امامي كه خداوند وي را در آخرالزّمان مي آفريند، و همو است كه در اخبار و آثار، بدو وعده داده اند...». [297] .

نيايش

صحيفه سجّاديّه، دعاي روز عرفه، ص47.«اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دينَكَ في كُلِّ أَوانٍ بِإِمامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَ مَناراً في بِلادِكَ بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَ جَعَلْتَهُ الذَّريعَةَ إِلي رِضْوانِكَ، وَ افْتَرَضْتَ طاعَتَهُ، وَ حَذَّرْتَ مَعْصِيَتَهُ، وَ أَمَرْتَ بِامْتِثالِ أَوامِرِهِ، وَ الْإِنْتِهاءِ عِنْدَ نَهْيِهِ، وَ أَلّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لا يَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخِّرٌ، فَهُوَ عِصْمَةُ اللّائِذينَ، وَ كَهْفُ الْمُؤْمِنينَ، وَ عُرْوَةُ الْمُتَمَسِّكينَ، وَ بَهاءُ الْعالَمينَ.اَللَّهُمَّ فَأَوْزِعْ لِوَلِيِّكَ، شُكْرَ ما أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْهِ، وَ أَوْزِعْنا

مِثْلَهُ فيهِ، وَ آتِهِ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً، وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسيراً، وَ أَعِنْهُ بِرُكْنِكَ الْأَعَزِّ، وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ، وَ قَوِّ عَضُدَهُ، وَ راعِهِ بِعَيْنِكَ، وَ احْمِهِ بِحِفْظِكَ، وَ انْصُرْهُ بِمَلائِكَتِكَ، وَ امْدُدْهُ بِجُنْدِكَ الْأَغْلَبِ.وَ أَقِمْ بِهِ كِتابَكَ وَ حُدُودَكَ، وَ شَرائِعَكَ وَ سُنَنَ رَسُولِكَ - صَلَواتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيْهِ وَ آلِهِ -، وَ أَحْيِ بِهِ ما أَماتَهُ الظَّالِمُونَ مِنْ مَعالِمِ دينِكَ، وَ اجْلُ بِهِ صَداءَ الْجَوْرِ عَنْ طَريقَتِكَ، وَ اَبِنْ بِهِ الضَّرَّاءَ مِنْ سَبيلِكَ، وَ أَزِلْ بِهِ النَّاكِبينَ عَنْ صِراطِكَ، وَ امْحَقْ بِهِ بُغاةَ قَصْدِكَ عِوَجاً.وَ ألِنُ جانِبَهُ لِأَوْلِيائِكَ، وَ ابْسُطْ يَدَهُ عَلي أَعْدائِكَ، وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ، وَ رَحْمَتَهُ، وَ تَعَطُّفَهُ، وَ تَحَنُّنَهُ؛ وَ اجْعَلْنا لَهُ سامِعينَ مُطيعينَ، وَ في رِضاهُ ساعينَ، وَ إِلي نُصْرَتِهِ وَ الْمُدافَعَةِ عَنْهُ مُكْنِفينَ، وَ إِلَيْكَ وَ إِلي رَسُولِكَ - صَلَواتكَ اللَّهُمَّ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - بِذلِكَ مُتَقَرِّبينَ».خدايا! تو در هر زماني، دينت را به دست رهبري برپاداشتي، او را نشانه اي براي بندگانت افراشتي، و چون مشعلي فروزان در شهرهايت داشتي؛ پس از آن كه رشته او را به رشته خويش پيوند زدي، وي را سبب دست يابي به رضاي خويش گرداندي، طاعتش بر همگان واجب فرمودي، از نافرماني اش بيم دادي، به اطاعت از اوامرش، بازايستادن از نواهي اش، پيشي نجستن بر او، و واپس نماندن از او، فرمان دادي؛پس او پناه گاه پناه جويان، ملجأ ايمانيان، دستاويز چنگ زنندگان و جمال جهانيان است.خداوندا! وليّ خويش را به سپاس از آن چه بر او انعام كردي، و ما را به شكر نعمت [وجود رهبر بر حقّ] الهام كن، و از نزد خويش، قدرتي ياري دهنده را بر او ارزاني دار، [دريچه هاي] كاميابي را - به آساني

- بر او بگشا، او را به نيرومندترين تكيه گاه خويش مدد رسان، پشت گرمش ساز، بازويش را توان ده، به ديده لطفت مراقبت نما، به حفظ خويش حمايت فرما، با فرشتگانت ياري اش رسان، و به نيرومندترين سپاهت مدد بخشان.كتاب و حدود و شرايعت، و سنّت هاي پيغامبرت را - كه صلوات بر او و خاندانش باد - به دست او برپا دار، و به وسيله او، آن چه از نشانه هاي آيينت را كه اهل تجاوز ميرانده اند، حيات بخش، از بركت وجودش زنگار ستم از طريقت خود بزدا، ناهمواري راه خويش برطرف فرما، به دست او آناني كه انحراف از راهت گزيده اند را از راه بردار، و آنان كه آهنگ ايجاد ناراستي كنند را از عرصه حيات، ريشه كن فرما.دل او را در حقّ دوستانش نرم، و دستش را بر دشمنانش گشوده ساز؛ رأفت، رحمت، عطوفت و مهرباني اش بر ما ارزاني دار، و ما را شنونده [فرمانش]، اطاعت كننده حضرتش، و پوينده راه خشنودي اش قرار ده، و در ياري و دفاع از او مددكارمان باش، اين گونه است كه به تو و پيغامبرت - كه درودِ تو بر او و خاندانش باد - تقرّب جوييم.

پاورقي

[1] تهراني، آقابزرگ، ذريعه، ذيل «اربعون حديثاً»: ج1، صص434 - 409؛ ذيل «رسالة في اربعين حديث»: ج11، صص53 - 50؛ ذيل «چهل حديث»: ج5، صص315 - 314؛ ذيل «شرح اربعين حديثاً»: ج13، صص70 - 69.

[2] سميعي، كيوان، زندگاني سردار كابلي، ص135.

[3] عطيّه، محي الدّين و ديگران، دليل مؤلّفات حديث الشّريف، ج2، ص659 و...؛ حاجي خليفه، عبداللّه قسطنطني رومي، كشف الظّنون، ج1، صص61 - 52 5؛ ج2، ص1569 و....

[4] مجلسي، محمّدباقر، مرآةالعقول، ج1، ص34.

[5] مازندراني، محمّدصالح، شرح كافي، ج2،

ص228؛ مجلسي به «مُستفيض» بودن (الاربعين، ص10؛ تهراني، آقابزرگ، ذريعه، ج1، ص409) ؛ شيخ بهايي به دو وجه مشهور و متواتر (اربعين، ص41) و فيض كاشاني به هر سه وجه قائل شده است (تهراني، همان، ج1، ص424) .

[6] ماحوزي بحراني، سليمان بن عبداللّه، اربعون حديثاً، ص26؛ ميرغفّاري آذرشهري، علي، اربعين حسينيّه، ج1، ص6؛ مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، ج2، صص156 - 153؛ صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، ثواب الاعمال،صص300،134؛ همو، خصال، ص42؛ همو، عيون اخبار الرّضا، ج2، ص36؛ بحراني، عبداللّه، عوالم العلوم، ج3، صص469 - 465؛ فيض كاشاني، محمّدمحسن بن مرتضي، وافي، ج1، ص136؛ قندوزي حنفي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودّة، ج2، ص271.

[7] ابن عديم، عمر بن احمد، بغية الطّلب، ج3، ص1358؛ ابن عبدالبرّ، يوسف، جامع بيان العلم و فضله، ج1، صص53 - 51؛ اصفهاني، ابونُعيم، ذكر اخبار اصبهان، ج1، صص201 و 206؛ حاجي خليفه، عبداللّه قسطنطني رومي، كشف الظّنون، ج2، ص1036؛ متّقي هندي، عليّ بن حسام الدّين، كنزالعمّال، ج10، ص225 و....

[8] نووي، شرف الدّين، اربعين النّووية، ص4؛ خواجويي، محمّداسماعيل، اربعون حديثاً، ص6؛ هم چنين: مناوي، محمّد عبدالرّؤوف، فيض القدير، ج1، ص56؛ ج6، صص158،155،54؛ حلبي، برهان الدّين، كشف الحثيث، صص200،186،167 - 166؛ حاجي خليفه، عبداللّه قسطنطني رومي، كشف الظّنون، ج1، ص52.

[9] آگاهي جامعي از اين عدد را بنگريد در: علي زاد، محبوب، اربعين در روايات اسلامي؛ تقوي، رضا، اربعين در فرهنگ اسلامي؛ آشتياني، محسن، اسرار عدد چهل؛ بحرالعلوم، رساله سير و سلوك، صص37 - 30؛ نمازي شاهرودي، علي، مستدرك سفينة البحار، ج4، صص65 - 63؛ هم چنين گويا همه رواياتي كه در اين باره وارد آمده در: ترشيزي، حبيب اللّه، اربعونيّات گردآوري شده است (تهراني، آقابزرگ، ذريعه، ج1، ص436) . [

[10] شهيد اوّل، شمس الدّين محمّد مكّي، اربعون

حديثاً، ص17؛ نيز با توجّه به حديث «من ترك بعد موته...».

[11] امين، نصرت، اربعين هاشميّه، ص8؛ مناوي، محمّد عبدالرّؤوف، فيض القدير، ج6، ص155؛ غفّار، عبداللّه الرّسول عبدالحسن، الكليني و الكافي، صص17 - 15.

[12] بكري، حسن، كتاب الاربعين حديثاً، ص24؛ مزي، ابوحجّاج يوسف بن زكي، تهذيب الكمال، ج9، ص62؛ ابن سعد ابوعبداللّه محمّد، الطّبقات الكبري، ج7، ص370؛ ابن جوزي، عبدالرّحمان بن علي، العلل المتناهيه، ج1، ص128؛ هم چنين بنگريد به: كتاني، عبدالحيّ، فهرس الفهارس و الاثبات.

[13]، 1989م.

[14] جامي، نورالدّين عبدالرّحمان، اربعين، ص9.

[15] براي نمونه: اربعين عليّ بن فضل در فضائل دعا و دعاكننده؛ اربعين عبدالرّحمان سلّمي در اخلاق صوفيّه و كردار صوفيانه. در دايرةالمعارف تشيّع ذيل «اربعون حديثاً» (ج2، صص53 - 52) و ذيل «اربعين» (ج2، صص54 - 53) ؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامي ذيل «اربعين» (ج7، صص431 - 430) نيز مي توان به مواردي دست يافت.

[16] حسيني دمشقي، ابوالمحاسن محمّد بن علي، ذيل تذكرة الحفّاظ، ص4.

[17] ذهبي، شمس الدّين محمّد بن احمد، سير اعلام النّبلاء، ج23، ص328.

[18] خوانساري اصفهاني، محمّدباقر، روضات الجنّات، ج2، ص66؛ روداني، محمّد بن سليمان، صلة الخلف لموصول السّلف، ص76.

[19] نسخه خطّي دارالكتب ظاهريّه دمشق، شماره 1040.

[20] نسخه خطّي كتابخانه آيت اللّه مرعشي (فهرست، ج3، صص24 - 23) ؛ نيز بنگريد: بغدادي، اسماعيل پاشا، ايضاح المكنون، ج2، ص265؛ ذيل بروكلمان، ج1، ص708؛ فصل نامه تراثنا، ش1، ص21؛ منتجب الدّين، عليّ بن بابويه رازي، الفهرست، ص157؛ تبريزي، علي، مرآت الكتب، ج1، صص24 - 23.

[21] فهرست و گزارشي اجمالي برخي از آن ها را بنگريد در: فصل نامه علوم حديث، ش18، صص172 - 157 و دوماه نامه آيينه پژوهش، ش66، صص191 - 185.

[22] شوشتري، اربعون حديثاً، ص7؛ تهراني، آقابزرگ، ذريعه، ج1، ص410؛ قندوزي حنفي، سليمان بن ابراهيم،

ينابيع المودّة و....

[23] نام آن را «رسالةٌ في...»، «اربعون حديثاً في المهدي» و «اربعون حديثاً في شأن المهدي» نيز ثبت كرده اند كه - ظاهراً - تسامحي بيش نيست.

[24] ج2، صص84 - 44.

[25] مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، ج51، صص85 - 78.

[26] ج2، صص85 - 57؛ با اضافات بر مصادر ابونُعيم.

[27] صص701 - 699.

[28] صص725 - 717.

[29] ج3، صص275 - 267؛ در بسياري مواضع ديگر نيز از آن ياد كرده است.

[30] چاپ اوّل (سنگي)، ج2، ص718؛ هم چنين بنگريد: چاپ دوم، ج7، صص21 - 8.

[31] ابن طاووس، عليّ بن موسي، طرائف، ص181.

[32] ص207.

[33] ج3، صص181 - 180.

[34] ابن طاووس، عليّ بن موسي، طرائف، صص220،183 - 179 و 261؛ هم چنين: همو، صراط، ج2، ص220.

[35] در: خوانساري اصفهاني، محمّدباقر، روضات الجنّات هر دو نگارش، يكي دانسته شده اند (ج1، صص273 - 272) .

[36] المعجم في اصحاب القاضي ابي علي الصّدفي، ص295.

[37] متن منقول در نامه دانشوران ناصري بر اساس همين نسخه است.

[38] بنگريد به: نصيري اميني، فخرالدّين، گنجينه خطوط.

[39] ص169 (مندرج در: مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، ج104) .

[40] صص166،136،44.

[41] ج2، صص326 - 325.

[42] ص439.

[43] بنگريد: فصل نامه تراثنا، ش1، ص19.

[44] گزارش هايي از كفاية المهتدي را بنگريد در: تهراني، آقابزرگ، ذريعه، ج1، ص389؛ ج9، صص1221 - 1220؛ ج10، ص62؛ ج11، صص339،96؛ ج12، ص6؛ ج16، صص156،82،78؛ ج18، صص102 - 101؛ ج24، ص182؛ ج26، ص236 و نقل هايي از آن را در: نوري، حسين، جنّةالمأوي؛ همو، نجم ثاقب؛ بغدادي، احمد بن درويش، رسالةٌ في الغيبه و حاشيه كشف الحقّ خاتون آبادي.

[45] در اين تصحيح نيز متن كامل كفاية المهتدي به چاپ نخواهد رسيد!.

[46] بررسي نسبتاً دقيقي از كفاية المهتدي، انديشه هاي ميرلوحي و اوضاع زمانه او را بنگريد در: The shadow of God

and The Hidden Imam: Religion, Political Order and Societal Change in Shi’it Iran form The begining to 1890: Said Amir, Arjomand, Chicago, 1984, p 182....

[47] شيرازي، ابن يوسف، فهرست مجلس، ج3، صص62 - 60.

[48] فصل نامه ميراث شهاب، ش32، ص22.

[49] دانش پژوه، محمّدتقي و علي نقي منزوي. فهرست نسخه هاي خطّي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج5، ص1497.

[50] فهرست الهيّات، ج2، صص257 - 256.

[51] قيرخ: چهل.

[52] متن عربي روايات در صفحات زوج، و ترجمه تركي در صفحات فرد.

[53] ناگفته نماند كه دست كم، 142 آيه از قرآن حكيم به حضرت مهدي (عج) تعبير شده است.

[54] مهدي پور، علي اكبر، كتاب نامه امام مهدي، ج1، ص286.

[55] همان، همان جا.

[56] ش22، ص221.

[57] ش3، ص81.

[58] ص118.

[59] ج1، ص74، ش126.

[60] ص15.

[61] ج1، صص212 - 211.

[62] ج10، ص225.

[63] مجموعاً در 95 مورد.

[64] كَلامكُمْ نُور، وَ اَمْركُم رُشْد.

[65] چاپ اوّل پاييز 1382ش؛ چاپ دوم تابستان 1383ش.

[66] مجموعاً 59 مورد؛ چيزي در حدود يك سوم ارجاعات مؤلّف، و يك چهارم كلّ تعليقات دو فصل موجود.

[67] مجموعاً 14 مورد.

[68] نجاشي، ابوالعبّاس احمد بن علي، رجال، ص306.

[69] همان، ص253.

[70] در الفهرست چاپ اسپرينگر: «قمي» ضبط شده است (مترجم).

[71] طوسي، محمّد بن حسن، الفهرست، ص146.

[72] نجاشي، همان، ص254.

[73] همان، ص254.

[74] همان، ص36.

[75] طوسي، همان، ص119.

[76] ذهبي، شمس الدّين محمّد بن احمد، ميزان الاعتدال، ج2، ص16.

[77] تهراني، آقابزرگ، ذريعه، ج1، ص352.

[78] ابن نديم، محمّد بن اسحاق، الفهرست، ص168.

[79] حموي رومي، ياقوت بن عبداللّه، معجم الادباء، ج18، ص81.

[80] البيان في اخبار صاحب الزّمان، مقدّمه، ص70.

[81] ترجمه همين كتاب اكنون در دست شما است (مترجم).

[82] آن ها را در رساله طريق الوصول الي اخبار آل الرّسول ياد كرده ام.

[83] يعني: امام عسكري - عليه السّلام -.

[84] نوبختي، حسن بن موسي، فرق الشيعه،

ص96.

[85] همان، ص108.

[86] مقصود، همچون روز اوّل شدن، و روي آوردن مردمان آخرالزّمان به اوّل الزّمان و دين ناب محمّدي به دور از پيرايه هاي خلايق است (مترجم).

[87] اشعري قمي، سعد بن عبداللّه، المقالات و الفرق، ص102.

[88] همان، ص103.

[89] با عنوان «مواليد الائمّه» نيز آن را شناسانيده اند (مترجم).

[90] يعني: امام عسكري - عليه السّلام - (مترجم).

[91] كاتب بغدادي، ابوبكر محمّد بن احمد، تاريخ الائمّه، ص15.

[92] همان، ص22.

[93] يعني: امام عسكري - عليه السّلام - (مترجم).

[94] كاتب بغدادي، همان، ص26.

[95] همان، ص29.

[96] همان، ص30.

[97] همان، ص32.

[98] همان، ص34.

[99] كليني، محمّد بن يعقوب، كافي، ج1، ص514. [

[100] اشاره است به: «... و دين الحقّ ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره المشركون»، سوره توبه (9) ، آيه 33 و سوره صفّ (61) ، آيه 9 (مترجم).

[101] اشاره است به آيه پيشين (مترجم).

[102] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، اعتقادات، ص98.

[103] مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان، ارشاد، ص316 تا پايان كتاب.

[104] درباره آن بنگريد به حديث چهلم از كتاب حاضر.

[105] در: تهراني، آقابزرگ، ذريعه، ج22، ص122 ذكري از آن رفته است.

[106] در: همان، ج13، ص8 ذكري از آن رفته است.

[107] در همان، ج16، ص82 يادي از آن به ميان آمده، و در: شريف مرتضي، عليّ بن حسين، رسائل، ج2، صص298 - 291 به چاپ رسيده است.

[108] شريف مرتضي، عليّ بن حسين، رسائل، ج2، ص293.

[109] حلبي، تقي الدّين ابوصلاح، تقريب المعارف، صص215 - 171.

[110] طوسي، محمّد بن حسن، الرّسائل العشر، ص98.

[111] طبرسي، فضل بن حسن، تاج المواليد، ص60 تا پايان كتاب.

[112] بغدادي، عبداللّه بن احمد، تاريخ مواليد الائمّه و وفياتهم، صص202 - 200.

[113] ابن طاووس، عليّ بن موسي، طرائف، ص175.

[114] اين كتاب

ارزشمند - كه متأسّفانه تا كنون قدرش به كلّي ناشناخته مانده - توسّط اين حقير، ترجمه و تصحيح شده، و با كيفيتي متفاوت از چاپ هاي پيشين، آماده انتشار است (مترجم).

[115] حلّي، حسن بن يوسف، المستجاد، ص231 تا پايان كتاب.

[116] عاملي، حسين بن عبدالصّمد، وصول الاخيار الي اصول الاخبار، ص44.

[117] آناني كه مسائل ديني و رواياتمان را از ايشان نقل كرديم.

[118] نگاشته ابوالحسين رزين بن معاوية بن عمّار عبدري سرقسطي اندلسي است (مترجم).

[119] عاملي، همان، ص61.

[120] شيخ بهايي محمّد بن حسين، توضيح المقاصد، ص579.

[121] فيض كاشاني، محمّدمحسن بن مرتضي، علم اليقين، ج2، صص820 - 771.

[122] امين عاملي، محسن، اعيان الشّيعه، ج2، صص84 - 44.

[123] آل كاشف الغطاء، محمّدحسين، اصل الشّيعة و اصولها، ص136.

[124] مظفّر، محمّدرضا، عقائد الاماميّه، ص77.

[125] چاپ جديد و آخرين ويرايش اين كتاب با اضافات فراوان و سودمند در سه جلد منتشر شده است (مترجم).

[126] مجموعاً شصت و هفت متن تاريخي، حديثي و كلامي اختصاصي و يا ضمني پيرامون حضرت مهدي در اين كتاب درج شده است (مترجم).

[127] براي دست يابي به نمونه هاي بيشتر بنگريد به: تجليل تبريزي، ابوطالب، من هو المهدي، صص68 - 62.

[128] ظاهراً نام صحيح آن: فرائد فوائد الفكر في الامام المهديّ المنتظر است (زركلي، خيرالدّين، اعلام، ج7، ص203؛ فصل نامه تراثنا، ش17، صص109 - 108) ؛ كتاب مرآة الفكر في المهديّ المنتظر نيز از همو است (مترجم).

[129] ابن ابي الحديد، ابوحامد بن هبةاللّه معتزلي، شرح نهج البلاغه، ج2، ص535.

[130] حاشيه صحيح ترمذي، ج2، ص46.

[131] صبان، محمّد بن علي، اسعاف الرّاغبين، باب دوم، ص140.

[132] شبلنجي، مؤمن بن حسن، نورالابصار، ص155.

[133] ابن حجر، شهاب الدّين احمد، الصّواعق المحرقه، ص99.

[134] برزنگي، محمّد بن عبدالرّسول، الاشاعة في اشراط السّاعة، ص88 (مترجم).

[135] دحلان،

احمد بن زيني، الفتوحات الاسلاميّة،ج2، ص211.

[136] سوَيدي بغدادي، محمّدامين، سبائك الذّهب، ج4، ص78.

[137] گنجي شافعي، محمّد بن يوسف، البيان في اخبار صاحب الزّمان، ص124.

[138] نام آن، چنين است: «فتاوي علماء العرب من اهل المكّة المشرّفة في شأن المهديّ الموعود في آخرالزّمان» (مترجم).

[139].

[140] تفتازاني، مسعود بن عمر، مقاصدالطّالبين، حاشيه شرح المقاصد، ج2، ص307.

[141] جزري دمشقي شافعي، شمس الدّين محمّد، اسمي المناقب في تهذيب اسني المطالب، صص168 - 163.

[142] ابن خلدون مغربي، عبدالرّحمان، مقدّمة ابن خلدون، ص260.

[143] كليني، محمّد بن يعقوب، كافي، ج1، ص527.

[144] نعماني، ابن ابي زينب، الغيبة، ص29.

[145] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص308.

[146] همو، عيون اخبار الرّضا عليه السّلام، ج1، ص41.

[147] مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان، اختصاص، ص210.

[148] حلبي، تقي الدّين ابوصلاح، تقريب المعارف، ص178.

[149] طوسي، محمّد بن حسن، الغيبة، ص93.

[150] همو، امالي، ص291، ش566.

[151] طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري، ص225.

[152] طبرسي، احمد بن علي، احتجاج، ج1، ص67.

[153] ديلمي، حسن بن ابوالحسن، ارشاد القلوب، ج2، ص290.

[154] مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، ج9، ص120 به بعد از چاپ كمپاني.

[155] امين عاملي، محسن، اعيان الشّيعه، ج2، ص55.

[156] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص133.

[157] ظاهراً مقصود از «عبد صالح»، ذوالقرنين باشد (مترجم).

[158] مقصود، هارون الرّشيد است (مترجم).

[159] أولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة...»، سوره بقره (2) ، آيه 157 (مترجم).

[160] كليني، محمّد بن يعقوب، كافي، ج1، صص528 - 527.

[161] مذكور در: مهدوي، مصلح الدّين، تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير، ج2، ص287.

[162] ديگران نيز رسالاتي درباره حديث لوح به نگارش درآورده اند؛ از جمله: صفاخواه، محمّدحسين و عبدالحسين طالعي، بررسي تحليلي و اسنادي حديث لوح، تهران: ميقات، چاپ اوّل 1378ش؛ امامت كاشاني، عزيزاللّه، حديث لوح، چاپ دوم

1413ق، قم: چاپخانه علميّه؛ لباف، علي، حديث لوح ائمّه هدي در لوح فاطمه زهرا، تهران: جلي، 1375ش (مترجم).

[163] آيت اللّه هاشمي - عضو مجلس خبرگان رهبري - در سال 1330ق در طالخونچه پا به جهان نهاد، و در شام گاه پنج شنبه 18/ 6/ 1378 خورشيدي در مشهد مقدّس به ديدار حقّ شتافت، و در مقبره علّامه مجلسي در جنب مسجد جامع عتيق اصفهان، روي در نقاب خاك كشيد (مترجم).

[164] شن» به معناي «ضعف» است.

[165] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، صص253 - 252.

[166] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، همان، صص259 - 258.

[167] اشاره است به: «... و ما أنا بظلّام للعبيد»، سوره ق (50) ، آيه 29 (مترجم).

[168] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص304.

[169] اشاره به: «كتب في قلوبهم الايمان و ايّدهم بروح منه»، سوره مجادله (58) ، آيه 22 (مترجم).

[170] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، همان، ص316.

[171] كنايه از همگي اشياي موجود در جهان است (مترجم).

[172] مقصود، حضرت فاطمه - عليها السلام - هستند (مترجم).

[173] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص317.

[174] اشاره است به: «... يحيي الارض بعد موتها»، سوره روم (30) ، آيه 19 (مترجم).

[175] اشاره است به: «... و دين الحقّ ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره المشركون»، سوره توبه (9) ، آيه 33 و سوره صفّ (61) ، آيه 9 (مترجم).

[176] اشاره است به: «... متي هذا الوعد ان كنتم صادقين»، سوره نحل (16) ، آيه 71؛ سوره سبأ (34) ، آيه 29؛ سوره يس (36) ، آيه 48؛ سوره مُلك (67) ،

آيه 25 (مترجم).

[177] كنكر» لقب ابوخالد كابلي است.

[178] در برخي نسخه ها: «تشتدّ» آمده است.

[179] كذا، ظاهراً «سناني» است.

[180] مقصود، امام هادي - عليه السّلام - هستند (مترجم).

[181] در برخي نسخه ها: «الزّنج» آمده است.

[182] در برخي نسخه ها: «ألا كنت أجمع عليه الاحابيش بركابه فكنت ألقاء بهم» آمده است. و مقصود از «احابيش» قريش است؛ زيرا آنان به خدا سوگند خوردند كه بر ديگران چيره شوند تا هنگامي كه شب ها ادامه دارد، و روزها پديد مي شوند، و حبشي باقي باشد؛ «حبشي» به ضمّ حاء، سكون باء و تشديد ياء زيرين، كوهي است كه در شش مايلي مكّه، و در پايين ترين نقطه آن قرار دارد؛ پس نام احابيش قريش را به خاطر نام اين كوه، بر آنان نهاده بودند. ابن اسحاق مي گويد: احابيش همان بني هون بن خزيمه، و بني حارث بن عبد مناة از كنانه، و بني المصطلق از خُزاعه هستند، پس آنان، براي گردآمدنشان، احابيش ناميده شدند؛ پس «تحبيش» در كلام، به معناي «تجميع» استعمال شد.

[183] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، صص321 - 319.

[184] در بعضي نسخه ها: «ابن سبانة» و در برخي: «ابن النسّابة» آمده است.

[185] صدوق، همان، صص321 - 319.

[186] شيخ صدوق اين روايت را براي تأييد سخنش آورده است.

[187] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، صص328 - 327.

[188] مقصود آن است كه او را مي بينند، ولي نمي شناسند (مترجم).

[189] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، صص335 - 334.

[190] اشاره است به: «... و لو كره المشركون»، سوره توبه (9) ، آيه 33 و سوره صفّ (61) ، آيه 9 (مترجم).

[191] صدوق، محمّد بن عليّ بن

حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص361.

[192] سوره اعراف (7) ، آيه 187.

[193] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، صص376 - 361.

[194] قوهان معرّب كوهان و ميان كوهان، روستايي است در نزديكي نيشابور و به صورت دقيق تر در ميان ابيورد و نسا كه امروزه به كلات و درگز شناخته مي شود، و از همان سال ها به جهت گذر دائمي كاروان ها از آن ناحيه، كوهستاني بودن منطقه، و واقع شدن آن در ادامه رشته كوه هاي هزارمسجد، و دارا بودن كمين گاه هاي فراوان و مُشرف بر گذرگاه اصلي، مكاني براي اختفاي عيّاران، و مهاجران كُرد و شيعي مذهب بوده است (مترجم).

[195] سوره بقره (2) ، آيه 148.

[196] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، صص378 - 377.

[197] همان، ص383.

[198] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، صص385 - 384.

[199] اشاره است به: «كتب في قلوبهم الايمان و ايّدهم بروح منه»، سوره مجادله (58) ، آيه 22 (مترجم).

[200] سوره احقاف (46) ، آيات 6 - 1.

[201] طوسي، محمّد بن حسن، الغيبة، صص176 - 174.

[202] اشاره است به: «و حسبنا اللّه و نعم الوكيل»، سوره آل عمران (3) ، آيه 173 (مترجم).

[203] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص188، به نقل از: قندوزي حنفي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودّة، ص494.

[204] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص191، به نقل از: حاكم نيشابوري، محمّد بن عبداللّه، المستدرك علي الصّحيحين، ج4، ص557؛ اين حديث را صاحب البيان في اخبار صاحب الزّمان از: سنن ابن ماجه و سنن ابوداوود نقل كرده، و گفته است: اين روايت، حسن و صحيح است (گنجي شافعي، محمّد بن يوسف، البيان في اخبار صاحب

الزّمان، صص93 - 92) .

[205] در متن به چهار ويژگي اشاره شده است (مترجم).

[206] مقصود، جعفر طيّار است (مترجم).

[207] در اين جا سخن شريف مرتضي به پايان مي رسد (مترجم).

[208] قندوزي حنفي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودّة، ص436.

[209] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، صص196 - 195.

[210] صافي، همان، ص203، به نقل از: خزّاز قمي، عليّ بن محمّد، كفاية الاثر.

[211] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص410.

[212] حرّ عاملي، محمّد بن حسن، اثبات الهداة، ج7، ص139، شماره 685.

[213] اشاره است به: «... و لو كره المشركون»، سوره توبه (9) ، آيه 33 و سوره صفّ (61) ، آيه 9 (مترجم).

[214] اين حديث در: گنجي شافعي، محمّد بن يوسف، البيان في اخبار صاحب الزّمان به امام حسين نسبت داده شده، در حالي كه در ديگر مجموعه هاي روايي، به نقل از امام صادق، و در سند موجود در منابع كهن تر، تنها «ابي عبداللّه» آمده است. به طور كلّي اين اشتباه و خلط ميان احاديث امام حسين و امام صادق در بسياري از متون اهل سنّت به چشم مي آيد! از طرفي در تمامي مجموعه هاي روايي شيعه، مقصود از ذكر «ابي عبداللّه» حضرت صادق هستند، مگر آن كه به نام امام حسين تصريح گردد (مترجم).

[215] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص253، به نقل از: متّقي هندي، عليّ بن حسام الدّين، البرهان في علامات مهدي آخر الزّمان.

[216] يفتر به معناي خروج با فترت و ضعف است.

[217] و نقيض ماضي و گذشته است. «غوابر» و «بواقي» در قبال «دوارج» و «سوالف» به منزله مستثني منه است. در برخي از نسخه ها و بحارالانوار به «العَوائر» و «النّراقي» تصحيف شده، و علّامه مجلسي - رحمهُ اللّه - در

توجيه آن، تكلّف كرده، و حاصل معني را اين كه: «بلاياي پيشين ساكن نمي گردد، مگر آن كه در عوض آن ها امور سخت تري از آينده برسد» به دست داده است.

[218] الغائل» به معناي كُشنده، و «الغوائل» به معناي «الدّواهي» است.

[219] سمت لهم» به معناي فراهم آمدن مقدّمه سخن و اظهارنظر است.

[220] استنزف الدّمع» به معناي «استنزله» و يا خارج كردن تمامي اشك است.

[221] زفر الرّجل» به معناي خارج كردن نفَس، تنها با كشش بازدم و «الزّفرة» به معناي تنفّس و دم و بازدم عميق و با كشش است.

[222] ويل» به معناي شگفتي وارد شده است؛ابن اثير جزري، مجدالدّين، النّهاية.

[223] سوره اسراء (17) ، آيه 13.

[224] در برخي نسخه ها: «و شرّفنا».

[225] در برخي نسخه ها: «زوال ملكهم الأمراء...» آمده است.

[226] در برخي نسخه ها: «في قتل أهل بيت رسول اللّه - صلّي اللّه عليه و آله -» آمده است.

[227] سوره نساء (4) ، آيه 157.

[228] شدن آن است.

[229] در برخي نسخه ها: «الشّرك» آمده است.

[230] به معناي آشكار شدن آن، و در بعضي نسخه ها: «شيوخ الضّلالة»، و در برخي نسخه ها: «شبوح الضّلالة» آمده است، و شايد كه «شيوع الضّلالة» صحيح باشد.

[231] به معناي سوارشدن آنان بر مُلك، و در بعضي نسخه ها: «تنسموا» از تنسُّم و وزيدن نسيم يا احساس كردن و بوييدن آن؛ و در برخي نسخه ها: «تنسموا مِن الملك» آمده است.

[232] نشقه - بر وزن فرحه - به معناي بوي آن.

[233] در بعضي نسخه ها: «مرائر نفاقهم» و در برخي نسخه ها: «مِن أثر نفاقهم».

[234] در برخي نسخه ها: «تأيّد» آمده است.

[235] اقتباس از سوره هود (11) ، آيه 40. در آيه شريفه «و اصنع» آمده است.

[236] برگرفته از سوره نور (24) ، آيه 55: «وعد

اللّه الّذين آمنوا منكم و عمل الصّالحات ليستخلفنّهم في الارض كما استخلف الّذين من قبلهم و ليمكّننّ لهم دينهم الّذي ارتضي لهم و ليبدّلنهم من بعد خوفهم امناً يعبدونني لا يشركون بي شيئاً و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون»، (مترجم).

[237].

[238] در برخي نسخه ها: «الأمر» آمده است.

[239] سوره يوسف (12) ، آيه 110.

[240] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، صص358 - 352.

[241] براي آگاهي از ويژگي هاي آن بنگريد به: ابن خلدون مغربي، عبدالرّحمان، مقدّمة ابن خلدون، صص326 و 334 و 338؛ حاجي خليفه، عبداللّه قسطنطني رومي، كشف الظّنون، ج1، صص577 و 591؛ اربلي، عليّ بن عيسي، كشف الغمّه، ج3، صص128 - 123؛ شريف جرجاني، عليّ بن محمّد، شرح مواقف، ج2، ص190 (مترجم).

[242] اشاره است به: «... و لو كره المشركون»، سوره توبه (9) ، آيه 33 و سوره صفّ (61) ، آيه 9 (مترجم).

[243] سوره نور (24) ، آيه 55: «خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده، و كارهاي شايسته كرده اند، وعده داده كه در روي زمين، جانشين ديگرانشان كند - هم چنان كه مردماني كه پيش از آن ها بودند را جانشين ديگران فرمود - و دينشان را كه خود بر ايشان پسنديده است، استوار، و وحشتشان را به ايمني بدل سازد؛ مرا پرستيده، و هيچ چيزي را با من شريك نمي كنند، و آناني كه از اين پس، ناسپاسي كنند، فاسقان اند» (مترجم).

[244] اشاره است به: «لئلّا يكون للنّاس علي اللّه حجّة»، سوره نساء (4) ، آيه 165 (مترجم).

[245] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص481، ش11.

[246] همان، ص479، ش1.

[247] همان، ص481، ش7.

[248] همان، ص481، ش10.

[249] شريف مرتضي، عليّ

بن حسين، رسائل، ج2، ص295.

[250] كراجكي، محمّد بن علي، كنزالفوائد، ج1، صص368 - 374؛ ج2، ص216.

[251] طوسي، محمّد بن حسن، الرّسائل العشر، ص98.

[252] همو، تلخيص الشّافي، ج1، ص80.

[253] همان، ج4، ص215.

[254] آل كاشف الغطاء، محمّدحسين، اصل الشّيعه و اصولها، ص140.

[255] علياري تبريزي، علي، بهجة الآمال في شرح زبدة المقال، ج7، ص626.

[256] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص271، به نقل از: قندوزي حنفي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودّة، ص477.

[257] شريف مرتضي، عليّ بن حسين، رسائل، ج2، ص297.

[258] سوره انفال (8) ، آيه 33 (مترجم).

[259] سوره اسراء (17) ، آيه 72 (مترجم).

[260] مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، ج52، صص94 - 92.

[261] كليني، محمّد بن يعقوب، كافي، ج1، صص336 - 335.

[262] كليني، محمّد بن يعقوب، كافي، ج1، صص335 - 333.

[263] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص645، ش6.

[264] كليني، محمّد بن يعقوب، كافي، ج1، ص333.

[265] صدوق، همان، ص645، ش6.

[266] طوسي، محمّد بن حسن، الغيبة، ص152.

[267] مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، ج13، صص104 و 143 از چاپ امين الضّرب و ج52، صص77 - 1 از چاپ حروفي ايران.

[268] نوري، حسين، نجم ثاقب، ص152.

[269] نهاوندي، علي اكبر، العبقريّ الحسان، ج2، ص57.

[270] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص412.

[271] در: تهراني، آقابزرگ، ذريعه، ج3، ص326 ياد شده است.

[272] 1368؛ چاپ دوم 191،1376ص، وزيري (مترجم).

[273] در: تهراني، همان، ج3، ص160.

[274] در: همان، ج3، ص65.

[275] در: همان، ج3، ص133.

[276] سوره انعام (6) ، آيه 158 (مترجم).

[277] سوره بقره (2) ، آيه 260 (مترجم).

[278] مقصود، عثمان بن سعيد عمري، نخستين نايب خاصّ امام زمان است (مترجم).

[279] كليني، محمّد بن يعقوب، كافي، ج1، ص329 (مترجم).

[280] مربوع به معناي قامت متوسّط است.

[281] مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان، ارشاد، ج2، ص332.

[282]

مقصود: پيامبر اكرم هستند (مترجم).

[283] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص322، ش4 و 5.

[284] همان، صص575 - 536.

[285] مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان، الفصول العشرة في الغيبة، صص27 - 22.

[286] شريف مرتضي، عليّ بن حسين، امالي، ج1، صص195 - 165.

[287] مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، ج13، صص77 - 59 از چاپ امين الضّرب و ج51، صص293 - 225 از چاپ حروفي ايران.

[288] كراجكي، محمّد بن علي، كنزالفوائد، ج2، ص114.

[289] طوسي، محمّد بن حسن، الغيبة، ص258.

[290] همو، الرّسائل العشر، ص99.

[291] سوره عنكبوت (29) ، آيه 14.

[292] بحراني، ميثم بن علي، قواعد المرام في علم الكلام، ص191.

[293] مقتطف نام مجلّه منتشره از سوي مؤسّسه انتشاراتي «مقتطف» است. اين مؤسّسه را شاهين مكاريوس در 1876م در بيروت تأسيس و دكتريعقوب صروف (1927 - 1852) در 1888م آن را به مصر منتقل، و تا 1927م هفتاد شماره از آن را منتشر كرد؛ جرجي زيدان - پيش از تأسيس مجلّه الهلال - و سلامه موسي از نويسندگان پُركار مقتطف بوده اند (مترجم).

[294] آل كاشف الغطاء، محمّدحسين، اصل الشّيعه و اصولها، ص138.

[295] مظفّر، محمّدرضا، عقائد الاماميّة، ص79.

[296] گنجي شافعي، محمّد بن يوسف، البيان في اخبار صاحب الزّمان، ص148.

[297] سوره هود (11) ، آيه 86.

[298] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص331.

[299] اشاره است به: «... ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره المشركون»، سوره توبه (9) ، آيه 33 و سوره صفّ (61) ، آيه 9 (مترجم).

[300] مقصود از «عرفاء» در اين جا جمع «عريف» به معناي عالم به چيزي است، و كسي كه يارانش را مي شناسد، و قيّمِ امر قوم، و نقيب است.

[301] در

برخي نسخه ها: «شهادات الزّور» آمده است.

[302] جمع «قنية» به معناي كنيزان خواننده.

[303] الوحا الوحا» يعني بشتابيد بشتابيد، عجله كنيد عجله كنيد.

[304] در برخي نسخه ها: «يود احدهم» آمده است.

[305] در برخي نسخه ها: «سائد بن الصيد» و در سنن ترمذي «ابن صياد» آمده است.

[306] سوره انعام (6) ، آيه 158 (مترجم).

[307] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، صص528 - 525.

[308] اشاره است به شريفه: «أنا الّذي خلق فسوّي و قدّر فهدي - أنا ربّكم الأعلي»، سوره اعلي (87) ، آيات 3 - 2 (مترجم).

[309] گنجي شافعي، محمّد بن يوسف، البيان في اخبار صاحب الزّمان، ص99؛ صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص304 به نقل از: ابن ماجه، ابوعبداللّه محمّد بن يزيد، صحيح، ج2، ص270؛ هم چنين: متّقي هندي، عليّ بن حسام الدّين، كنزالعمّال، ش38657 و هيثمي، نورالدّين عليّ بن ابي بكر، مجمع الزّوائد، ج7، ص318.

[310] گنجي شافعي، محمّد بن يوسف، البيان في اخبار صاحب الزّمان، ص100.

[311] در چاپ عربي: «كوفه» ثبت شده است (مترجم).

[312] يصير، ظ.

[313] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص443، به نقل از: مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، به نقل از: تاريخ قم.

[314] صدوق، محمّد بن عليّ بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، ص318؛ مضمون آن را احمد در مسند، ج1، ص99 بيان داشته است؛ به نقل از: حسيني جلالي، محمّدجواد، احاديث المهدي من «مسند احمد بن حنبل»، ص62؛ مصادر اين روايت در كتاب هاي اهل سنّت را بنگريد در: تجليل تبريزي، ابوطالب، من هو المهدي، صص83 - 70.

[315] صافي، لطف اللّه، منتخب الاثر، ص317؛ هم چنين مراجعه نماييد به: حسيني فيروزآبادي، مرتضي، فضائل الخمسة، ج3، صص402 - 401؛ گنجي شافعي، محمّد بن يوسف، البيان في اخبار صاحب الزّمان، ج1، صص113 - 108؛ تجليل

تبريزي، ابوطالب، من هو المهدي، ص100.

[316] صافي، لطف اللّه، همان، ص317.

[317] همان، ص317.

[318] طوسي، محمّد بن حسن، الغيبة، ص276.

[319] در چاپ عربي: «يبايعيك» ثبت شده است (مترجم).

[320] مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان، ارشاد، ص332.

[321] نهج البلاغه، خطبه 138.

[322] نهج البلاغه، ص114، تصوير نسخه خطّي قرن پنجم هجري قمري كه در كتابخانه آيت اللّه العظمي مرعشي نگهداري مي شود.

[323] ابن ابي الحديد، ابوحامد بن هبةاللّه معتزلي، شرح نهج البلاغه، ج2، ص609، از چاپ بيروت و ج9، ص40 از چاپ مصر.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109