امام زمان (عج) و تربيت انسان

مشخصات كتاب

نويسندگان:حسن صديقين- محمود مطهري نيا

ناشر:موعود

ميزگرد و مصاحبه با حسن صديقين و محمود مطهري نيا

حجة الاسلام والمسلمين حسن صديقين، عمده تحصيلاتشان در اصفهان و خاصه نزد پدرشان گذرانده اند و برخي علوم را هم نظير تعبير خواب و استخاره و تفسير آيات از معظم له به ارث برده اند.نمازهاي مغرب و عشاء پر سوز و گداز ايشان در مسجد درب كوشك (بيدآباد) واقع در خيابان طيب اصفهان ميعادگاه آنهايي است كه مي خواهند با گلهاي اشك آميخته با خوف و رجاء، شوق و ترس، دشت گونه هاي خويش را به بوستان و گلزاري زيبا و چشمنواز بدل كنند و به خلوت و انس با حضرت حق، جل جلاله، بپردازند.به خدمتشان رسيديم تا برخي از سؤالات شما را با ايشان مطرح كنيم، و ايشان هم با روي باز و گشاده ما را پذيرفتند. آنچه در پي مي آيد حاصل گفتگو با ايشان است.به عنوان اولين سؤال لطفا بفرماييد به نظر شما در حال حاضر كداميك از ابعاد موضوع مهدويت نياز به بحث و گفتگوي بيشتري دارد؟در حال حاضر نياز به چند موضوع را هم در خودم و هم در جامعه بيشتر احساس مي كنم. مهمترين مسأله، نوع بهره برداري از وجود مقدس امام زمان، عليه السلام، است. به اين معني كه چطور مي شود ما از حضرتشان بهره برداري كنيم، به عبارت ديگر چطور انسانها مي توانند در همين زمان از حضرتشان بهره برداري كنند؟ فرض كنيد شما گنجي داشته باشيد بهترين گنج الهي هم باشد اما اگر نشود بهره برداري كرد كنار گذاشته مي شود. لذا اگر ما بتوانيم اين مبحث را بگونه اي مطرح كنيم كه جا بيفتد و اين تماس و ارتباط برقرار شود خيلي مسائل حل مي شود. البته كار خيلي ظريف است.موضوع دوم نوع تربيتي است كه حضرت دارند.

ما بچه هاي حضرتيم؛ انسانها رعيت آن حضرتند؛ لذا اين سؤال مطرح است كه وجود مقدس حضرتشان چطور ما را مي سازند؟ آيا ما براي تربيت شدن بايد برويم پيش اشخاص، يا خود حضرت نظر خاصي دارند، يا راه سومي در كار است؟ لذا بنده هفده، هجده سال پيش از اين خودم مشغول شدم از قرآن و روايات ببينم حضرت الساعة و الان چه نوع تربيتي انجام مي دهند؟ يك چيزهايي هم البته به اذن خداوند جمع و جور كردم، خداوند و وجود مقدس حضرتشان هم لطف كردند، ولي بنده احساس كردم آوردن آن در جامعه از بعضي جهات قابل تأمل و دقت است. اين است كه به هيچ وجه حاضر نشدم چاپش كنم. ولي اين را به عنوان صحبت و سؤال خيلي جاها مطرح كرده ام. واقعا حضرتشان چه نوع تربيتي براي ما دارند؟ چونكه ما اعتقادمان اين است با دلايلي كه شما بلديد، ديگران بلدند، كه اهل بيت، عليهم السلام، قرآن ناطق هستند از باي بسم اللّه تا آخر قرآن يك نوع تجليات نور ولي اللّه است؛ چون خداوند اسم شريفش را ظهور مي دهد و ظهور اسم خداوند تجلي ولي اللّه است. مرحوم مجلسي، رضوان اللّه عليه، نظرشان اين است كه فقط 60 تا 70 آيه قرآن درباره امام مهدي، عليه السلام، است، اما من اعتقادم اين نيست بلكه معتقدم چون ايشان قرآن ناطق هستند، همه قرآن يك عنايتي و تجلياتي از حضرتشان دارند. اگر بشود اينها را پيدا كرد خيلي خوب است. آن چيزي كه خدا و آقا خودشان به من عنايت كرده اند با استناد به آيات و روايات تربيت اين است كه تربيت شدن خيلي مهم است؛ يعني اگر تمام علمهاي الهي

تمام قدرتهاي الهي در اختيار من باشد وليكن من انسانيت، شرافت، خلق و خويي كه مرضي خداست نداشته باشم زيان آور است. مثلاً بلعم باعورا علم اسم اعظم داشت و قدرتش را وليكن عكس نتيجه گرفت. خيلي مهم است كه اين قلبها و دلها ساخته شود و ما تربيت بشويم، ادب شويم تا اين وجود آمادگي و پذيرش اين را داشته باشد كه نظر حق، اراده حق، حرف حق كه آمد بتوانيم بپذيريم. اما شرمنده ام خود خداوند هم بلا تشبيه اگر تشريف بياورند يك مطلبي را بگويند اگر من نخواهم حقجو باشم هيچ قبول نخواهم كرد و اثر گذار نخواهد بود.سومين مطلبي كه در جامعه هاي مذهبي كم مطرح مي شود و خيلي كم اهميت است، اما در مناجاتهاي حضرت سجاد، عليه السلام، و در بين روايات خيلي داريم بحث روحيه داشتن، شاد بودن، انبساط دل است. تا صحبت از حسينيه و مسجد مي شود ارتكاز ذهني گريه است، اشك است، ناراحتي است، غم است، غصه است. هر جا مثلاً توسل به امام زمان و اهل بيت، عليهم السلام، انجام شود مربوط به گرفتاريهاست. اما بحث اينكه ما برويم در خانه خدا و چهارده معصوم، عليهم السلام، روحمان شاد بشود، انبساط دروني پيدا كنيم، اصلا بخنديم. آيه قرآن هم هست كه «أنّه هو اضحك و ابكي.» آيا اصلا نظر خدا و اهل بيت هست كه ما بخنديم يا نه؟ پناه بر خدا مي بريم، در جامعه هاي مذهبي بحث خنده، شاد بودن، لذتهاي حقيقي زندگي، تفريحات، اينها خيلي كم رويش كار مي شود و سرمايه گذاري مي شود. به قول امام سجاد، عليه السلام، در مناجات مباركشان اگر آدم آن روحيه و انبساط را نداشته باشد چطور مي خواهد

تقويت بشود و در خانه خدا برود عنايت بگيرد!؟ اصلاً چطور حال داشته باشد؟ من احساس كردم واقعا در اينگونه مسائل خيلي كم كار مي شود و لذا يك حالت بسيار خشكي از اين جهت ديده شده همه ماها چه پيرمرد باشيم چه پيرزن آخرش يك دل شادي را مي خواهيم كه اين جان و دلمان به قول معروف مثل حبيب بن مظاهر خندان بيايد و وارد كربلا بشود. نمي دانيم بايد اين را از كجا پيدا بكنيم. اگر روي اين هم كار بشود خيلي عالي است كه ببينيم آقا ولي عصر، عليه السلام، چطور خنده مي آورند، شادي مي آورند انبساط دل مي آورند، روحيه مي آورند كه عنوان قرآني اش بشارت است. ببينيد در قرآن بحث بشارت داريم براي خوش كردن دل بشارت مي دهند، مژده مي دهند اين هم اگر رويش كار بشود خيلي مفيد است.لطفا در صورت امكان در مورد اين بحث شادي و نشاط كه اشاره فرموديد، توضيح بيشتري بدهيد.حضرت كاظم، عليه السلام، مي فرمايند كه ساعاتتان را جوري تنظيم كنيد كه تفكر در قدرت خدا، كسب و كار، عبادت و زندگي يك ساعت هم براي تفريح بخواهيد. فرمول تفريح چيست؟ همينطور كه شما بچه هاي مدرسه تان را كه درس مي خوانند ورزش مي بريد، تفريح مي بريد چه سالم چه ناسالم حالا من دنبال سالم و ناسالمش نيستم. تفريح فرمولش چيست؟ چطور مي شود كه يك دل شاد مي شود؟ آقا هم يك همچنين كاري مي كنند اول بايد فرمولش را پيدا كرد تا ببينيم كه وجود مقدسشان اين كار را مي كنند. ما اگر بتوانيم جامعه مذهبي مان را تقويت كنيم فعال كنيم، روحيه دهي كنيم، انبساطشان بدهيم خيلي خوب مي توانند بگريند. مقدمه هر گريه اي انبساط دل است تا انسان بتواند

آن اشك واقعي آن اشك شوق و ذوق را داشته باشد. اشك امام حسين، عليه السلام، با اشكي كه من براي پدر و مادرم، عزيزي كه از دست مي رود مي ريزم فرق دارد. ما اينها را بايد خيلي از هم جدايش بكنيم. آن يك اشك معرفتي است آن اشكي است كه رحمت خدا مي آيد، در آن انبساط وجود دارد شما مي بينيد بعد از اشك براي امام حسين، عليه السلام، روحتان باز مي شود اما وقتي مثلاً به قبرستان مي رويد براي عزيزتان كه از دنيا رفته است تازه دلتان مي گيرد خيلي فرق دارد. ما يك انبساط و تفريح مي خواهيم شما چه تفريحات سالم چه ناسالم را كه جمع بكنيد دو سه چيز در همه اش هست:1_ نظم، تفريح نامنظم ما نداريم يك نظمي در آن هست باغي كه همه اش به هم ريخته باشد نمي شود و آهنگ و موسيقي كه نظم نداشته باشد نمي شود. هر كاري كه تفريح باشد يك نظم خاصي دارد. علي الظاهر ماها وقتي خسته مي شويم و روح و شاديمان را از دست مي دهيم كه يك بي نظمي در كار بيايد.2_ در تمام تفريحات تنوع فكري وجود دارد، چه سالم چه ناسالم با يك وسيله اي فكر را تنوعش مي دهند. طرف مي گويد ها! شاد شدم، ما تنوعات فكري مي خواهيم براي تفريح سالمي كه آقا دارند.3 _ نو شدن، برخلاف آنكه خيلي ها مي گويند ما در تفريح و شاديها فكر را راكد مي كنيم. اتفاقاً كاملاً برعكسش است يعني تمام اينها يك نوع فكر جديد به انسان مي دهد و اين فكر جديد چون از آن حالت مي آيد بيرون انسان احساس شادي مي كند. لذا به تعداد انسانهاي عالم تفريحات هم وجود دارد. تفريحي كه شما مي توانيد

داشته باشيد، من جور ديگر مي توانم داشته باشم. اما فرمولش يكي است. ممكن است شما از كتاب خواندن عشق كنيد، اصلاً تفريحتان است نظم دارد، فكرتان نو مي شود، تنوع فكري پيدا مي كنيد نسبت به فكرهاي قبلي زندگي، اما من مثلاً ممكن است تفريحم نماز باشد، يكي ديگر ممكن است تفريحش گلهاي باغ باشد. حالا چطور سالم و ناسالمش را تعيين كنيم همين است، حجت اللّه آن تفريحات سالم را ايجاد مي كنند: چطور؟ به انسان رشد مي دهند. انسان را حقيقت بين مي كنند. تنوع فكري و فكر جديدي كه به او مي دهند خوابش نمي كند؛ بيدارش مي كند و به او رحم مي دهد. انصاف مي دهد باز برمي گردد به صفات فطرتي. من اگر يك تفريحي بكنم كه بي انصاف بشوم و حق شما را بخورم اين تفريح ناسالم است، ولو قرآن خواندن باشد من بايد قرآن بخوانم كه شاد بشوم منصف بشوم. دوست داشته باشم كه انساني خوشحال است.در عصر غيبت چگونه مي توان از وجود آن حضرت بهره برداري كرد، آيا راه خاصي وجود دارد؟اين مطلب مهمي است كه چگونه مي توانيم از نور حجت اللّه استفاده كنيم؟ در مبحث تشرفات، من نمي توانم به قيل و قالها تكيه كنم؛ بگويم كه مثلاً بزرگي گفته است كه اگر اين ختم را برداريد مي توانيد، يا مثلاً بزرگي گفته است كه اگر چهل شب چكار بكنيد، چهل شب چهارشنبه فلان جا برويد... چون همه اينها را من امتحان كردم و ديدم جواب نمي دهد. چيزي كه من به اذن خداوند دريافته ام، اين است كه اگر انسان به فكر برود حقيقت خودش را پيدا كند و واقعا تشنه بشود كه «اللّهم عرّفني نفسك فانك إن لم تعرّفني نفسك لم أعرف رسولك

اللّهم عرّفني رسولك فانّك ان لم تعرّفني رسولك لم اعرف حجتك». اگر انسان پي ببرد كه واقعا تشنه است و درخواست كند از پروردگار، جل جلاله، برايش پيش مي آورد، البته به چند شرط: نخواهد دكان باز كند، نخواهد ادعا كند، نخواهد مدعي باشد، نخواهد رياست طلبي بكند، نخواهد خودش را مطرح كند و شهرت طلبي بكند. بايد پاك پاك پاك باشد. يعني اگر ذره اي مثلاً حرص و طمع آدم را بگيرد يا بخواهد يك عنواني براي خودش در جامعه درست بكند به هيچ وجه من الوجوه ممكن نمي شود. اگر كسي تمام عمر اين موانع را مخصوصا حب رياست، حب شهرت، حب اين چيزها را بگذارد كنار و واقعا بخواهد، چند امتحان سر راه هست: اول، بايد اميد انسان از همه قطع بشود. من اگر اميد دارم كه اين و آن كمكم كنند، نمي شود «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك.» دوم، خدا را بايد از رگ حيات خودم به خودم نزديكتر بدانم. سوم، جايي كه خدا نيست نبايد در ذهنم بيايد. همه جا محضر خداست. اگر انسان اين چند امتحان را پس بدهد موفق مي شود و كاري به گناه اصلا ندارد. چون من خودم اعتقادم اين است كه گناه خودش صرفا گناه نيست ولي ريشه ها و علتهاي دروني دارد؛ يعني وقتي من مغرور شدم و غرّه شدم مبتلا مي شوم به گناه چشم و دست و زبان و جوارح ديگر؛ وقتي كه من حريص شدم مبتلا مي شوم به خيانت در امانت و امثال آن؛ وقتي من حسود شدم مبتلا به گناهان سخن چيني و تهمت و غيبت و اينها مي شوم. لذا اگر اين درون از غير پاك شد و واقعا

«هب لي كمال الانقطاع» آمد و انسان هميشه خودش را در محضر خدا ديد و مغرور نشد خود خداوند، جل جلاله، راه را روشن مي كنند. من اينجا متمسك مي شوم به قسمتي از زيارت امين اللّه «اللّهم إنّ قلوب المخبتين اليك والهه و سبل الرّاغبين إليك شارعة»؛ راه كسي كه رغبت كند به سوي تو باز است. مسلم وقتي كه راه خدا باز است مسلما راه حجت اللّه هم به اين وضوح باز است «و اعلام القاصدين اليك واضحة». غيبت به اين معنا اصلاً مفهوم ندارد كه، نستعيذ باللّه حضرت رحمت خدا را غيب كرده باشند. اصلاً نمي شود و خدا دستگاهش را تعطيل نمي كند اين غيبت بخاطر اين است كه انسان از آن عالم چشم ظاهري به درون و تعقل و تفكر و دل وارد بشود و حقيقت را پيدا كند. لذا در اكثر روايات هم اين وارد شده است كه از چشمان ظاهري شما پنهان است نه از تعقل شما، قلب شما، معرفت شما، از آن جهت واضح است و لذا واقعا اين هم مشكلي است براي انسانها كه عقلشان به چشم ظاهري است بايد واقعا حقيقت را پيدا كنند اگر پيدا كنند صاحب حقيقت كه نور حجت الله باشد نمايان است.نظر شما راجع به تشرفات چيست؟ آيا امكان آن وجود دارد؟ راجع به توقيع مباركه كه «من ادّعي المشاهدة فهو كذّاب مفتر» توضيح بفرمائيد.امكانش كه صددرصد هست روايت حضرتشان، هم بحثي دارند؛ يعني هدف اين است كه انسانها از اين مشاهده ظاهري درآيند. حال افرادي آمده اند همين مشاهده را مطرح مي كنند خوب اين خلاف آن انگيزه و هدف غيبت است. لذا اصلا بايد گذاشت. من

هفت، هشت سال دنبال حضرت بودم كه خدمت آقا برسم تا به يك صورتي به من فهماندند كه خوب هدفت چيست؟ تو مي خواهي با چشم ظاهري ببيني كه چطور بشود؟ گفتم كه خوب آقا بالاخره مي خواهيم كه مطمئن بشويم، يقين پيدا بكنيم، گفتند كه مگر آيه قرآن را نخوانده اي كه خدا مي فرمايد اگر من تمام ملائكه را بياورم، تمام در و ديوار با يك عده حرف بزنند اينها ايمان بياور نيستند. در سوره انعام است لذا از اين فكرها بايد آمد بيرون. البته خود من هم خيلي دلم مي خواهد وليكن بايد ببينم مرضي خدا چيست و خدا براي اصلاح من و هدايت من چه مطلبي دارند؟ آيه اين است: «ولو أنّنا نزّلنا إليهم الملائكة»، اگر ما نازل كنيم به سوي ايشان تمام ملائكه را «و كلّمهم الموتي» و تمام اموات هم با آنها حرف بزنند «و حشرنا عليهم كلّ شي ء قُبُلاً ما كانوا ليؤمنوا»؛ يعني اصلاً بحث اطمينان و ايمان را خداوند از اين مباحث خارج كرده اند. ما بايد سيستم الهي را ببينيم خداوند چطور به من مطمئن مي شود. خدا مي گويد «ألا بذكراللّه تطمئنّ القلوب» نمي گويند با ديدن خدا، جل جلاله، لذا اگر انسان از اين وراءها خارج بشود آن بحث تشرفات ظاهري هم برايش مشكلي نيست. نيازي هم نيست كه ديگر اصلاً مطرح كنند.كيفيت تربيت كردن حضرتشان چگونه است؟ما دو سه نوع روش تربيتي داريم: يك وقت است كه يك پدر و مادر مي خواهند بچه شان را خوش اخلاق كنند بدون فهم و شعور؛ مثل ربات. مي خواهند كه او همينطور صاف بنشيند يكجا. يك وقت است كه نه، روش تربيتي اين است كه اين فهم و شعورش

باز بشود و معرفت خودش را پيدا كند، معرفت حق را پيدا كند و برود جلو. من سؤالم اين است كه چه كسي شما را با خدا آشنا كرده است؟ ممكن است شما به من بگوئيد پدر و مادر. سؤال مي كنم خيلي فرزندها خيلي جوانها پدر و مادرشان گفته اند، چرا قبول نكرده اند؟ چرا مهر خدا در دل بعضي انسانها آمده و در بعضي نيامده؟ اينها از كجا مي آيد؟ اگر انسان كمي فكر بكند ذره اي كه باور دارد به خدا بدون امضاي بقية اللّه عليه السلام، و خدا نبوده است. مگر اينكه بگوئيم نه سيستم خدا چيز ديگري بوده است و ما خودمان پيدا كرده ايم و من اينجا يك مشكلي پيدا مي كنم كه پس من يك كسي هستم و يك خيري دارم كه خدا نداشته و من كرده ام و اين شرك است. «إن ذكرالخير كنتم أوّله و فرعه و أصله و معدنه و مأويه و منتهاه» لذا مي توانيد شما نگاه بكنيد به كسي كه مهر خدا در دلش آمده است، مهر خوبيها آمده است. اراده خدا كه مي خواهد در عالم جريان پيدا كند تحت نظر حجت اللّه است. ملائكه هم تحت نظر حجت اللّه است. پس كجاست كه دست آقا نباشد؟ چرا آنجايي كه من هنوز به فكر نرفته ام و نفهميده ام كه بايد ساخته شوم يك حكمتي الهي در كار است يا اين است كه آنجا آورده اند و مي گويند بنشين بفهم تا بسازيم تو را. طرف مي گويد نه نمي خواهم بفهمم. زيرش مي زند. مي گويد بابا ولش كن هي فكر و فكر مي كني لذا اولين قدم كه حضرتش براي تربيت ما برمي دارند اين است كه ما را به فكر فرو مي برند.

طبيعتش هم اينطور است كه شما بچه هاي 4، 5 ساله را مي بينيد كه همينطور ناگهان شروع مي كنند به سؤال كردن. يك جايي انسان مهر خدا را احساس مي كند. مهر و محبت چيزي نيست كه پدر و مادرهاي ظاهري بتوانند به من بدهند معلم بتواند بدهد، مرشد بتواند به من بدهد، اين را بايد خود خدا بدهد، خداوند هم از طريق حجتش مي دهد. يداللّه شان حجت اللّه است.اين مهر چطور مي تواند دوام داشته باشد؟ با توجه به اينكه در هر نعمتي احتمال فزوني و كاستي وجود دارد و حتي ورشكستگي.بايد با آن كار كرد. مثل ازدواج است كه خدا مي فرمايند: «جعل بينكم مودة و رحمة» آن شبي كه خداوند اراده كرده است اين دو نامحرم حلال بشوند يك محبتي خود خدا ايجاد كرده است. صريح آيه است و صددرصد هم هست. چطور مي شود كه طلاق مي آيد چطور مي شود اين وسعت پيدا مي كند؟ خيلي واضح است «لئن شكرتم لازيدنّكم» هرچه انسانها روحيه تشكر داشته باشند شكر به اين معنا كه امام صادق، عليه السلام، مي فرمايند كه بشناسم نعمت را؛ اول، شناخت و معرفت و فهمي و شعوري مي خواهد از آن نعمت؛ دوم، از نعمت در راه همان نعمت و در راه رضاي خدا استفاده كنيم وگرنه اگر انسان از نعمت استفاده نكند از دست مي دهد و سوم، بدانيم كه نعمت از خداست. اين سه روي هم مي شود شكر، حالا محبتي از خدا آمده است مي دانيد و شناخت داريد كه اين يك نعمت است از آن هم استفاده مي كنيد يعني با محبت زندگي مي كنيد، آب مي نوشيد، با مهر خدا، نان مي خوريد، كار مي كنيد با محبت خدا. محبت خدا را رهايش

نمي كنيد. مي دانيد هم او خداست. خوب اين وسعت مي گيرد.اثرات اين فكر كردن كه حضرت ما را بدان وامي دارند چيست؟خدمتتان عرض كنم وقتي كه شناخت و محبت پروردگار يا اولياء، عليهم السلام، در دل انسان آمد، ديد انسان اين شد كه با خدا و ولي زندگي كند، دريادل مي شود. ديدش باز مي شود. نعمتهاي سراسر عالم را از خدا مي بيند. از حجت خدا مي بيند. هر علمي كه در عالم مي بيند، از خدا مي بيند. اديسون كه يك علم فهميده است شما همه را از او مي بينيد. خداي عليم است كه فهمي را براي او آورده اند. ثانيا زندگي زيبا مي شود. هر جايي كه يك عنايتي است يك دلربايي است واقعاً از ناحيه احديّت، جل جلاله، است. زندگي صفا مي گيرد يك چيزي كه حضرتشان خيلي دنبال آنند اعتدال نفس است كه انسان نه افراط بكند نه تفريط، منصف بشود. همان كه هميشه مي گوئيم «يملاء اللّه الأرض قسطاً و عدلاً.» خوب حالا اين عدل و انصاف چيست؟ آنچه براي خودت مي پسندي براي ديگران هم بپسند كه مولا، صلوات اللّه و سلامه عليه، مي فرمود. خوب حالا اگر واقعاً انسان اينگونه بشود ديگر دعوا مي تواند در زندگي داشته باشد؟ مي تواند خيرخواه ديگران نباشد!؟ شما نگاه بكنيد يكي از مشكلات بزرگي كه مبلغين ما دارند اين است كه مبلغ بايد طبق اسوه اش آقا رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله، دوست دارد كه طرف هدايت بشود من كه نمي توانم با يكي دشمني بكنم بعد هم بگويم بايد حرف حق را بپذيري! نمي شود به اين صورت وليكن حجت اللّه چون يك دلي دارند كه محو و فناي محبت خداست دوست دارد يك انسان هر كه است، حتي اگر لامذهب است يا گنهكار است، حق

را پيدا كند و اصلاح بشود. خيلي فرق مي كند. شما الان نگاه بكنيد در جامعه كه ما چقدر در جامعه نياز داريم كه ما جامعه مذهبي خيرخواه هم بشويم حالا ما بيشتر مشكلاتي كه در جامعه داريم اين است كه خيرخواه هم نيستيم. چقدر ما نياز داريم كه ديد اصلاحگري داشته باشيم. شما اگر عيبي در من ديديد درصدد اصلاح باشيد نه درصدد عيب گيري و غيبت و اينها چقدر فرق است؟ اگر ما در جامعه مان بحث انصاف پيش بيايد و واقعاً دوست بداريم آنچه را كه براي خودمان دوست مي داريم آن وقت آيا من مي آيم چراغ خطر را رد بكنم!؟ مي آيم حريم ديگران را به هم بزنم!؟ حق انسانها را پايمال كنم!؟ لذا بي خدا نمي شود زندگي كرد. بي نور حجت خدا نمي شود زندگي كرد. آنجا كه همه اش حسادت و همه اش چشم تنگي و همه اش دشمني و همه اش دعوا و ناراحتي است آنجا جهنم است. فراق است. «وهبني صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك» جهنم يكي از مكانهاي خداست. دلي كه در آن نور خدا نباشد «وقودها الناس» خودم مي شوم آتش خودم وقتي كه نور خدا، نور پاكيها نباشد آن چيست ديگر؟ آشوب دروني، جهنم دروني.مرحله بعد از تفكر چيست؟به كار انداختن و وسعت دادن آن نعمتهاي فكري است. من وقتي فكر كردم يك نعمتي را فهميدم، يك خوبي را فهميدم بايد با عمل صالح وسعتش بدهم و به اجرا دربياورم. به عمل كار برآيد به سخنداني نيست. بايد به اجرا بيائيم يعني من و شما با هم حرف رفاقت را بزنيم، خيلي رفاقت خوب است، بيائيد با هم رفيق باشيم، خالص باشيم حالا در اجرا

چطور؟ يعني حالا وقتي مي آئيم با هم يك كار بكنيم، يك خانه بسازيم با هم آيا در اجرا هم واقعاً رفيق وار مي رويم جلو يا نه؟ بحث اجراست. اجرائيات خيلي دقيق است. خدا كند كه انسان واقعاً در مقام عمل و اجرا سربلند بيرون بيايد از حرف زدن كه اين پيش نمي آيد. در مقام اجرا وجود مقدس حضرتشان دست انسان را مي گيرند، «اهدنا الصراط المستقيم» برخلاف همه مفسرين كه مي فرمايند اين تكرار است اصلاً تكرار نيست. انسان در لحظه لحظه زندگيش نياز دارد كه خدا نظر هدايتي اش را برساند. شما مي خواهيد يك زمين بگيريد، يك خانه بسازيد كجا؟ در چه محله اي؟ با چه مقدار مصالح و مساحتي؟ چطوري؟ با قرض الحسنه؟ اگر خدا يا اولياء، عليهم السلام، در لحظه لحظه هاي زندگي دست انسان را نگيرند هدايتش نكنند، كمكش ندهند درمي ماند واقعاً هم درمي ماند. در همان نمك آشمان هم درمي مانيم. لذا خداوند يادمان داده اند كه هميشه «اهدنا الصراط المستقيم» را بخوانيم. كمكمان هم مي كنند. تمام بزرگان را شما نگاه كنيد، شيخ مفيد، رحمة اللّه عليه، مرحوم مقدس اردبيلي، خيلي ها كه اصلاً ما نمي دانيم. مثلاً پريروز يك شخصي آمده بود كه هيچكس نمي شناسدش كاسب است به شيوه هاي خيلي قشنگي امام زمان، عليه السلام، كمكش كرده بودند و هدايتش كرده بودند. در سفر مكه خدمت آقا رسيده بود. مثلاً يكي شان كه اصلاً به قيافه ظاهري اش نمي آيد همين امسال مي گفت در مكه من خيلي سعي كردم و رو به خدا كردم كه دلم مي خواهد در اين شلوغي كه امسال هم خيلي شلوغ بود، يك طور بشود كه من اين حجرت را ببوسم. بالاسر حجر يكي از اين پاسبانهاي عربستان هستند. مي گفت ديدم كه يك آقايي بغل

او ايستاده اند و مرتب صدا مي زنند كه فلاني بيا، راه باز شد پشت گردنم را گرفتند و سرم را كردند داخل حجر و گفتند حالا هرچه دلت مي خواهد دعا كن بعد آمدم بيرون، ديدم هيچكس نيست يعني خيلي انسانها در كوچه پس كوچه ها دارند مي گيرند. اين نيست كه طرف حتماً مسجد سهله برود يا به مسجد جمكران. نه اينكه، نستعيذ باللّه آنها بيخود باشند آنجا هم يك گنبدي است پرچم و علمي است الهي برافراشته شده كه انسانها گم نكنند وليكن اينقدر افراد دارند مي گيرند الحمدللّه اجرا خيلي دامنه اش گسترده است. من نشسته ام تنها دلم مي گيرد؛ يا حجت اللّه من دلم گرفته است حال نماز ندارم، حال درس ندارم، حال هيچي ندارم، ناگهان دلم باز مي شود، مگر اينها چيست؟ ميليارد ميليارد از اين چيزها هست. برنامه ريزي مي خواهيم بكنيم در زندگي، مديريت مي خواهيم بكنيم، وسيله ها را مي خواهيم، راهها را مي خواهيم، همه اش را عنايت مي كنند مي فهمانند البته فهم بايد به كار بيفتد. بحث اين بشود كه حضرت طوطي وار به آدم مي دهند. نه آقا تربيتشان با فهم و شعور است. مي گويند تفكر كن به اذن خدا ما مجهول را برايت معلوم مي كنيم. اما اگر تفكر نكني و دقت نكني و تحقيق نكني، نه!چطور مي توان فهميد كه عنايت بوده است و اين عنايت را ديد؟ مثلاً با كنار هم چيدن چند معلوم مي توان به مجهول رسيد.شما اگر توانستيد بگوئيد نفس كشيدنتان از خودتان است جواب هم مي توانيد بدهيد. اصلاً هدف غيبت اين بوده است كه اين صرف ماديت را بچسبانيد به حقيقت. همين دو و دو مي شود چهار، از كجا آمده است؟ مگر قرارداد بشر نيست؟ از كجا آورده اند؟ چطور

فهميده اند كه دو و دو را بگذارند كنار هم؟ طبيعت ما هم نفس كشيدن است. من هم قبول دارم وليكن اين از كجاست اين حقيقتش كجاست؟ آيا خداوند ما را مثل يك ساعت كوكي كوك كرده و ما را رها كرده است. اگر به من فرموديد شما نفس نفستان حقيقتاً طبيعت است خودش مي رود جلو يا نه واقعاً لحظه به لحظه لطف خداست و از رگ حيات كه مي گوئيم خدا نزديكتر است همين است. كجا دست آقا نيست تا من بگويم كه آنجا هست. اگر بخواهم برايتان روايت بخوانم «بيمنه رزق الوري» يعني تمام رزقهاي مادي و ظاهري ما هم به يُمن حضرت است. حالا چطور مي خواهيم اين را بفهميم اين سؤال ديگري است. اينهايي كه ما داريم مي گوئيم به خاطر اين است كه آقا را قبولشان داريم تا ما آن حركت اوليه و فكر اوليه را آغاز نكنيم نمي توانيم به اينجا برسيم. من بايد اول حس كنم اين عالم يك حقيقتي دارد، جويايش بشوم، حق را بشناسم، خدا را بشناسم «عرّفني نفسك»، او بيايد بعد بگويم خوب حالا خدا چه مي گويي رسالتش را بياور رسالت حجتش را بياورد تا بعد اينها بيايد. اگر شما دنبال اين هستيد بله ما اين سير را نمي توانيم حالا اينجوري مطرح كنيم. از نظر تربيتي هم عرض كردم حضرتشان هيچوقت نمي آيند بگويند من حجت اللهم و شما حرفم را بايد گوش بدهيد! اصلاً آقا اين كار را نمي كنند. بلكه در من ايجاد مي كنند كه يك چيزي هست و حقيقتي دارد. دنبالش مي روم جرقه به من مي زنند، مبدأ را پيدا مي كنم معرفت پيدا مي كنم انگار دستگاه خدا سيستم دارد! اين سيستم

اسمش حجت اللّه است. وگرنه بخواهيم ابتدا به ساكن مطرح كنيم به قول معروف اين حرفها شعر است. مقبوليت ندارد. بخواهيم هم به آيات و روايات استناد بكنيم قانع كننده براي افراد نيست.من پرتو حضرت را خيال نكنيد در خوبان و خوبيها مي بينم وگرنه من پرتو حضرت را در سگ هم مي بينم اين سگي كه پاسبان است و مي فهمد اين هم از عظمت الهي است. لذا امام صادق، عليه السلام، مي فرمايند هشت يا شش صفت است كه از حيوانات ياد بگيريد يعني آن نور حجت اللهي در اين ذرات عالم آمده است. لذا شما در قرآن مي بينيد زنبور عسل را خدا مطرح مي كند. مورچه را مطرح مي كند و هركدام از اينها هم يك دريايي است. جايي نداريم كه نباشد.به عنوان آخرين مطلب اگر توصيه اي بفرمائيد متشكر مي شويم.آقا زنده اند، خدا هم زنده اند و نيازي هم به ما ندارند و كارهايشان را دارند مي كنند و انجام مي دهند فقط يك بحث هست و آن اينكه ما دلمان مي خواهد ما هم يك كاري بكنيم. ما را هم خدايا خودت خلق كردي يك كاري هم دست ما بده كه ما هم انجام بدهيم. همانكه حضرتشان به شيخ مفيد فرمودند بهترين مطلب است شيخ تو اگر از در خانه خداوند نروي من همه جا كمكت مي كنم اگر هم دلت و فكرت جاي ديگري رفت ديگر خودت مي داني. «إنّا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم» دنبال همين است قبلش را مطالعه كنيد همين را حضرت فرموده اند. شيخ ترسيده است چون در مركز سني هاست كه شيخ نترس اگر خدا را فراموشش نكني او خوب حفظت مي كند. من هم حفظت مي كنم مناجاتي هم كه با خدا

كردي خدا به گوش من رساند خيلي قشنگ است. مهمل هم نمي گذارم كارهايت را مي دانم هم دلت مي خواهد شاد شوي زندگي مي خواهي، خنده مي خواهي، گريه مي خواهي همه اش را به شما مي دهيم اما خدا يادت نرود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109