شيعه شناسي و پاسخ به شبهات

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر

عنوان و نام پديدآور : شيعه شناسي و پاسخ به شبهات تاليف علي اصغر رضواني [براي] حوزه نمايندگي ولايت فقيه در امور حج و زيارت.

مشخصات نشر : تهران مشعر -1385

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 8000 ريال 964-7635-42-7:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ سوم)

يادداشت : چاپ دوم:1385

يادداشت : چاپ سوم.

يادداشت : كتابنامه

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها.

موضوع : شيعه اماميه -- عقايد.

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها.

رده بندي كنگره : BP212/5/ر57ش 9 1385

رده بندي ديويي : 297/417

شماره كتابشناسي ملي : م 82-31553

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ص: 20

مقدمه

ص: 21

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

مراتب معنوي حج كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مي نمايد، حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادي حج بطور صحيح و شايسته مو به مو عمل شود.

حضرت امام خميني(قدس سره)

حجّ نمايشي پرشكوه، از اوج رهايي انسان موحّد از همه چيز جز او، و عرصه پيكاري فرا راه توسن نفس، و جلوه بي مانندي از عشق و ايثار، و آگاهي و مسؤوليت، در گستره حيات فردي و اجتماعي است. پس حجّ تبلور تمام عيار حقايق و ارزشهاي مكتب اسلام است.

مؤمنان گرچه با اين عبادت الهي، آشنايي ديرينه دارند، و هر سال با حضور شورانگيز از سراسر عالم، زنگار دل، با زلال زمزم توحيد مي زدايند، و با حضرت دوست تجديد ميثاق مي كنند، و گرچه ميراث ادب و فرهنگ ما، مشحون از آموزه هاي حياتبخش حجّ است، امّا هنوز ابعاد بي شماري از اين فريضه مهمّ، ناشناخته و مهجور مانده است.

پيروزي انقلاب اسلامي، در پرتو انديشه هاي تابناك امام خميني _ رضوان الله تعالي عليه _ حجّ را نيز همچون ساير معارف و احكام اسلامي، در جايگاه واقعي خويش نشاند، و

ص: 22

سيماي راستين و محتواي غني آن را نماياند. امّا هنوز راهي دراز در پيش است، تا فلسفه و ابعاد و آثار و بركات حجّ، شناخته و شناسانده شود، و مؤمن حجّ گزار با آگاهي و شعور ديني، بر آن مواقف كريمه، و مشاعر عظيمه، كه محلّ هبوط ملائكة الله، و توقّف انبيا و اوليا بود، گام بگذارد.

در راستاي تحقق اين هدف بزرگ، بعثه مقام معظّم رهبري با الهام از انديشه هاي والا و ماندگار امام راحل، احياگر حجّ ابراهيمي _ قدّس سرّه الشّريف _ و بهره گيري از رهنمودهاي ارزشمند رهبر عزيز انقلاب اسلامي حضرت آية الله خامنه اي _ مدّ ظلّه _ با تأسيس معاونت آموزش و پژوهش، تلاش مي كند فصل جديدي فرا راه انديشمندان مسلمان، و علاقمندان به فرهنگ حجّ، و زائران و راهيان حرمين شريفين بگشايد. از اين رو در عرصه تحقيق و تأليف و ترجمه، آثار گوناگون پيرامون حقايق و معارف حجّ، آشنايي با اماكن مقدسه، تاريخ و سرگذشت شخصيتهاي بزرگ اسلام، تبيين عقائد شيعه و پاسخگويي به شبهات وهابيان، بررسي رويدادها و عرضه خاطرات و بويژه آموزش مسائل و آداب حجّ تلاشهايي را آغاز كرده است.

آنچه اينك پيش روي خواننده قرار دارد برگ سبزي است از اين دفتر.

بي گمان راهنمايي و همراهي انديشوران، از نارساييها خواهد كاست، و در اين راه معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظّم رهبري، از همكاري همه علاقمندان استقبال كرده، و دست آنان را به گرمي مي فشارد.

از فاضل و محقّق ارجمند جناب آقاي علي اصغر رضواني كه با حوصله و دقّت فراوان در تأليف و تدوين كتاب شيعه شناسي و پاسخ به شبهات تلاش و كوشش نمودند صميمانه تشكّر نموده، توفيق ايشان را از خداوند قادر متعال مسألت دارم.

و من الله التوفيق و عليه التكلان

معاون آموزش و پژوهش

بعثه مقام معظم رهبري

ص: 23

پيشگفتار

اشاره

چرا انسان كاوش مي كند و حقيقت جويي چيست؟ يك حسّ و محرّك دروني در انسان است كه مي خواهد از كنه و ذات هر چيز آگاه شود. حسّ كاوش و حقيقت جويي است كه بشر را به دنبال فلسفه ها و علوم فرستاده است. همين جاست كه مسئله شكّ و شبهه به وجود مي آيد؛ يعني در برابر انسان يك سلسله مجهولات پيدا مي شود كه انسان نمي تواند آنها را حلّ كند و بفهمد، دچار شك و ترديد و ابهام مي شود و امور براي او مشتبه مي گردد.

آيا در دين شك خوب است يا بد؟ مسلّماً آنچه در ابتدا به نظر مي رسد، اين است كه در دين شك بد بوده و نشانه خبث طينت و سياهي قلب است، زيرا هدف در علم و فلسفه و دين اين است كه انسان به يقين برسد و اهل يقين باشد. ايمان بايستي توأم با يقين باشد، امّا شك و شبهه تزلزل و عدم اطمينان است و در هيچ جاي قرآن ديده نشده كه خداوند مردم را به شك دعوت كند.

شك و شبهه در جايي پسنديده است كه دالان و معبر خوبي براي رسيدن به ايمان و يقين باشد و انسان با سؤال و پرسش بخواهد به يقين برسد. ايمان و يقين چيزي است كه انسان بايد آن را بيابد، امّا آيا اين ايمان از همان ابتدا در انسان بوده و بالفعل وجود دارد؟ انسان تا وقتي كه شك نكند، به يقين نمي رسد. شك و شبهه براي بشر پسنديده است، امّا نه اين كه هدف و منزل خوبي براي بشر باشد، بلكه معبري است كه تا انسان از آن عبور

ص: 24

نكند به آن سرمنزل بسيار عالي و لذيذي كه يقين نام دارد نمي رسد. قرآن اگرچه صريحاً دعوت به شك نمي كند، ولي مي فرمايد: تقليد كور كورانه را از خود دور كنيد، و اين در حقيقت دعوت به شك است؛ يعني ترديد كنيد در آنچه كه از پدران و مادران و اسلاف و محيط خودتان فرا گرفته ايد. در قرآن آمده است: " إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّة وَ إِنّا عَلي آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ "؛(1)ما پدران خود را بر آيين و عقايدي يافتيم و از آنان البته پيروي خواهيم كرد.

و يا مي گفتند: " إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّة وَ إِنّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ "؛ (2) بلكه گفتند: ما پدران خود را بر عقايد و آييني يافتيم و البته ما هم در پي آنها بر هدايت هستيم. خداوند در جواب اين گروه مي فرمايد: " أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ "؛ (3) آيا بايست آنها تابع پدران باشند، در صورتي كه آنها بي عقل و نادان بودند.

امّا قرآن كه مي گويد ترديد كنيد، منظورش شك و شبهه نيست بلكه مقصودش آن است كه ترديد كنيد تا بتوانيد تحقيق كرده و با آن به يقين برسيد؛ تا زماني كه انسان در آداب و رسوم محيط خود و در تقليدهاي پدر و مادر و اجدادش ترديد نكند، هرگز موفق به تحقيق نشده و از آن جا به يقين رهنمون نخواهد شد.

هيچ گاه راجع به فلسفه درد فكر كرده ايم؟ ما مي گوييم: درد بد است، ولي خير، اين طور نيست. درد اگرچه از جهتي بد است، در عين حال پسنديده است، زيرا اگر درد نباشد انسان بيماري و احتياج را احساس نمي كند، لذا به دنبال مداوا و تهيه دارو يا پرهيز نمي رود. گرسنگي يك درد است، ولي لازم است، زيرا اگر انسان اين درد را احساس نكند هرگز به دنبال غذا نمي رود. اگر انسان تشنگي را احساس نكند هرگز به دنبال آب نمي رود.

شك و شبهه كه در حكم معبري براي رسيدن به يقين است، حكم يك درد روحي را دارد؛ تا وقتي كه اين درد در وجود انسان باشد، خوب است، زيرا روح انسان مي گويد:


1- [1] زخرف 43 آيه 23.
2- [2] همان 43 آيه 22.
3- [3] بقره آيه 170.

ص: 25

من غذا مي خواهم، من علم مي خواهم. درد روح به صورت شك و شبهه در انسان ظاهر

مي گردد، كه من بايد بفهمم، بايد بدانم.

ولي برخي شكّ ها نوعي بيماري است؛ مانند وسوسه، شك كثير الشك در نماز، وضو و ساير عبادات و طهارت و نجاست. اين گونه شك ها و شبهه ها نوعي بيماري و مرض است. زياد شك كردن نوعي بيماري است و پايه و اساسي ندارد، زيرا در جايي كه هر آدم سالمي يقين مي كند، او شك دارد. انسان بايد اين شك هاي پليد را از خود دور كند. برخي حالت وسوسه و كثير الشكي را _ العياذ بالله _ در اصول دين پيدا مي كنند، در همه چيز شك مي كنند. اين شك و شبهه نيز نامقدس است، زيرا شكي است كه سبب تخريب همه باورهاي عقيدتي مي شود كه با دليل و برهان ثابت شده است.

تعهد الهي

آيا راه براي انسان حقيقت جو كه مغرض نيست و عنادي با كسي ندارد باز و هموار است؟ جواب قطعاً مثبت است، زيرا از مسائلي كه قرآن آن را به صورت يك تعهّد الهي ذكر كرده همين موضوع است. خداوند متعال مي فرمايد: " وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ "؛ (1) و كساني كه در راه ما جهاد و كوشش كنند البته ما آنها را به راه هايمان هدايت خواهيم كرد و همانا خداوند با نيكوكاران است. انسانها در دوران زندگي خود معمولاً از نظر شكّ و شبهه دچار بحران مي شوند. اين موضوع در افراد عميق و متفكّر تقريباً از دوازده يا سيزده سالگي شروع مي شود و در برخي ديگر در سنين بالاتر اتفاق مي افتد. انسان در دوران كودكي يك سري عقايد را دربست، بدون اين كه احتمال خلاف بدهد، از پدر و مادر گرفته است، ولي همين كه بزرگ مي شود، ممكن است در مورد همان عقايد دچار ترديد شود، اين جاست كه جوان وضع حساسي پيدا مي كند، مخصوصاً هنگامي كه با مجموعه اي از افكار و عقايد و آراي مخالف محيط خود و گاهي نيز با تبليغات از راه هاي گوناگون مواجه مي گردد، لذا اگر واقعاً حقيقت جو


1- [4] عنكبوت 29 آيه 69.

ص: 26

باشد، خداوند به فرياد او رسيده و او را راهنمايي خواهد كرد.

ولي اين بدان معنا نيست كه علما و دانشمندان هيچ وظيفه اي ندارند، بلكه وظيفه سنگيني بر دوش آنان است، بايد به هر نحو ممكن توجيه گر عقلايي شك ها و شبهه ها باشند؛ تا مردم، خصوصاً نسل جوان را به سر منزل يقين كه هدف اعلي است، برسانند.

وظيفه ما در مقابل شبهات

برخي مي گويند: انسان در هر سنّ و معلوماتي كه باشد، بي هيچ قيد و شرطي مي تواند به هر سخني گوش فرا دهد، هر مقاله و كتابي را مطالعه كند و نبايد برايش در اين جهت هيچ گونه مانعي ايجاد كرد. اينان براي اثبات نظريه خود به اين آيه تمسك كرده اند: " الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ "؛ (1) بندگان خاص مرا بشارت ده، آنان كه سخنان را مي شنوند و از نيكوترين آنها پيروي مي كنند.

در صورتي كه آيه شريفه، در مورد انديشهوران و صاحب نظراني است كه قدرت و توان تشخيص قول احسن را دارند، نه هركسي، در هر سنّ و سطحي از معلومات مي تواند اين چنين باشد؛ چنان كه در ادامه آيه شريفه مي فرمايد: " أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللهُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ "؛ (2) آنان كساني اند كه خدا هدايتشان كرده و آنان خردمندان و صاحبان مغز و عقلند. يعني تنها كساني هستند كه مي توانند به سخنان افراد و گروه ها و مذاهب و اديان مختلف گوش فرا دهند و با نيروي وحي و عقل، بهترين ها را برگزينند.

بنابراين تا وقتي كه انسان اعتقادهايش را از منابع موثّق و معتبر، محكم نكرده و قدرت پاسخگويي به شبهات را نيافته است، نبايد در اين وادي وارد شود، به هر سخني گوش فرا دهد و هر مطلبي را بخواند؛ چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: " وَ قَدْ نَزَّلَ

عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ


1- [5] زمر 39 آيات 17 _ 18.
2- [6] همان.

ص: 27

حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ... "؛ (1) خداوند در قرآن به شما دستور داده: هنگامي كه مي شونيد افرادي در دين تشكيك مي كنند و آيات خدا را استهزا مي نمايند با آنان ننشينيد تا از اين كار صرف نظر كنند و به مسائل ديگر بپردازند وگرنه شما هم مثل آنان خواهيد شد.

امام حسن(عليه السلام) مي فرمايد: أسلم القلوب ما طهر من الشبهات؛ (2) سالم ترين قلب ها، آن است كه از هر گونه شبهه اي پاك باشد.

نكته جالبي كه از اين حديث استفاده مي شود اين است كه: شبهه _ خواه ناخواه _ براي انسان رخ مي دهد، ولي سلامت انسان در اين است كه با موفقّيت از شبهه ها عبور كرده و آنها را حلّ نمايد.

پيش بيني و پيش گيري

انسان بايد زمان شناس باشد، براي حال و آينده اش برنامه ريزي كند، نه اين كه بنشيند و هنگامي كه با شبهات و هجوم بنيان كن تبليغات مسموم روبرو شد، به فكر چاره جويي باشد، بلكه مانند واكسني كه براي پيشگيري امراض به كودكان تزريق مي كنند، ما نيز بايد با طرح مسائل و شبهات و جواب آنها، لا اقل عدّه اي را از آن شبهات و جوابشان آگاه كنيم، تا هنگام مواجهه با مخالفان خود را نباخته و توان جواب گويي داشته باشند. در برخي از روايات نيز به اين مطلب اشاره شده است:

1 _ امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس؛ (3) كسي كه زمان شناس است، شبهات بر او هجوم نخواهد آورد.

2 _ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: ألا وإنّ أعقل الناس عبد عرف ربّه وأطاعه، وعرف عدوّه فعصاه؛ (4) آگاه باشيد، همانا عاقل ترين مردم كسي است كه پروردگارش را شناخته،


1- [7] نساء آيه 140.
2- [8] تحف العقول، كلمات قصار امام مجتبيعليه السلام، حديث 17.
3- [9] الحياة، ج 1، ص 96.
4- [10] همان، ص 132.

ص: 28

آن گاه از او اطاعت كند و دشمن خود را شناخته؛ آن گاه با او به مبارزه برخيزد.

3 _ امام علي(عليه السلام) مي فرمايد: من عرف الأيّام لم يغفل عن الاستعداد؛ (1) هر كس كه روزگار خود را شناخته و زمان شناس باشد، از آمادگي غافل نخواهد بود.

4 _ هم چنين آن حضرت فرمود: من جهل موضع قدمه زلّ؛ (2) هر كس جاي پاي خود را نشناسد به لغزش گرفتار آيد.

سبب تأليف كتاب

از زماني كه افكار نوراني تشيّع، جهان را تحت تأثير قرار داد، دشمنان اين آيين در صدد بر آمدند تا با استفاده از زور و تزوير به مقابله با آن بپردازند و در اين زمينه از هيچ جنايت و كينه توزي دريغ نكردند؛

ميثم تمّارها را بردار كشيدند تا كسي جرأت بيان فضيلت مولاي متقيان علي بن ابي طالب(عليه السلام) را نداشته باشد.

دانشمندان و علماي شيعه را در زندان نگهداشته و به بدترين شكل به شهادت رساندند.

كتابهاي شيعيان را سوزاندند تا فرهنگ شيعه به نسل هاي بعدي منتقل نشود و چون به اين هدف دست نيافتند تلاش كردند با دروغ و نيرنگ افكار مسلمانان جهان را منحرف نموده، شيعيان را بزرگترين خطر براي اسلام معرفي كنند و تا آنجا پيش رفتند كه همگامي با آمريكا و اسرائيل و عناصر خودفروخته و وابسته اي چون صدّام را افتخار دانستند و از گسترش فرهنگ تشيّع و انقلاب اسلامي اظهار نگراني كردند و درست در عصر ارتباطات كه از طريق ماهواره و اينترنت در دورترين نقاط جهان مي توان به اطلاعات درست و صحيح دست يافت و از افكار ديگران آگاه شد، از يك سو اتهامات فراواني را به شيعه نسبت دادند، كتابها و جزوات بسياري در اين راستا تأليف و تدوين و به


1- [11] كافي، ج 8، ص 23.
2- [12] الحياة، ج 1، ص 142.

ص: 29

زبان هاي گوناگون در سرتاسر جهان منتشر كردند و از سوي ديگر جلوي ورود كتب شيعه را به كشورهاي خود گرفتند تا مسير آگاهي مردم را سدّ كنند.

شيعيان را به صرف اعتقاد به شفاعت، توسّل و... مشرك دانسته و در همه جا از انديشه باطل خويش دفاع كردند و هنوز نيز كساني هستند كه متأسفانه همچنان درِ بسته را مي كوبند و از اين افكار باطل حمايت و پشتيباني مي كنند.

براي خنثي كردن اين توطئه و پاسخگويي به شبهات اين گروه، در حدّ توان كوشيده ام با بهره گيري از منابع شيعه و سنّي، به برخي از اتهامات مطرح شده پاسخ گويم و پرده از توطئه هاي شوم آنان بردارم و چون از طولاني شدن مطالب پرهيز داشتم، لذا به طور فشرده هر شبهه را پاسخ داده و جواب تفصيلي را به فرصتي ديگر موكول كرده ام. گفتني است در اين مسير از صاحب نظران و نوشته هاي علما و انديشمندان نيز بهره هاي فراوان برده ام.

اميد است اين حركت براي طالبان حق و حقيقت سودمند بوده، گامي هر چند كوچك در افشاي توطئه دشمنان تشيّع باشد.

از همه خوانندگان، به خصوص علما و انديشمندان مي خواهم تا كاستي ها را بر من ببخشايند و عيوب نوشتارم را متذكر شوند.

در پايان از جناب حجّة الاسلام والمسلمين آقاي قاضي عسكر كه مشوّق و راهنماي اينجانب در تأليف كتاب بوده اند تشكّر مي كنم. و نيز از صديق ارجمند جناب حجّة الاسلام والمسلمين محمّدعلي مقدادي، و ديگر عزيزاني كه در بررسي محتوايي و يا آماده سازي كتاب اينجانب را ياري دادند، قدرداني مي كنم و پاداش همه دست اندركاران را از خداوند متعال مسألت دارم.

شيعه شناسي

پيدايش شيعه

اشاره

ص: 33

شيعه شناسي

پيدايش شيعه

وقتي درباره مذهبي بحث مي شود، اين سؤال ها پيش مي آيد كه:

_ منشأ پيدايش آن مذهب چيست؟

_ مؤسس آن كيست؟

_ عوامل ظهور و بروز و پيدايش آن چه بوده؟

_ چه علل و عواملي در شكل گيري آن دخيل بوده است؟

_ حال اگر آن مذهب در اقلّيت باشد چرا در اقلّيت قرار دارد؟

_ چرا خودش را از اكثريت جدا كرده است؟

_ آيا عوامل خارجي در پيدايش اين مذهب دخيل بوده است؟

سؤال خاص اين است كه چه علل و عواملي در پيدايش مذهب شيعه دخيل بوده است؟ در اين بحث عوامل جدايي شيعه از عامه و ظهور شيعه را بررسي خواهيم كرد:

سخني با مخالفين

گروهي از نويسندگاني كه در مورد شيعه و تشيع قلم زده اند چنين پنداشته اند كه تشيع ايده و آرمان نوظهوري است كه بر اثر عوامل و جرياناتي خاص از پيكره واحد جامعه اسلامي جدا شده و در طول زمان گسترش يافته است. لذا در مورد سبب پيدايش اين مكتب اختلاف كرده اند:

ص: 34

عدّه اي مي گويند: اين مكتب زاييده فكر عبدالله بن سبأ و تشكيلات سياسي اوست.

عدّه اي ديگر پيدايش آن را در زمان امام علي(عليه السلام) و در جنگ صفّين يا جمل مي دانند.

گروهي نيز اين نگرش را متأثّر از افكار فارسيان قديم دانسته اند كه در پيكره جامعه اسلامي رسوخ كرده است.

آنچه اينان را به طرح اين خيالات واداشته، آن است كه گمان كرده اند اقليّت شيعه مانند عضو زايدي است كه از سازمان واحد بدن جدا شده و از اصل و ريشه خود بريده است. بنابراين بايد در جستجوي علل اين جدايي بود. آنان مي پندارند كه اصل اوّلي در امّت اسلامي، غير شيعي بودن است، لذا دنبال علت پديد آمدن تشيع برآمده اند. ولي اين فرضيه صحيح نيست، زيرا؛

اولاً: كثرت عددي را دليل بر حقّانيّت و قلّت عددي و ضعف عِدّه و عُدّه را دليل بر عدم حقانيّت قرار دادن، درست نيست و مخالف موازين صحيح عقلي و نقلي است.

قرآن كريم در موارد زيادي رهروان حقّ را قليل و پيروان باطل را كثير شمرده است: " وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ "؛ (1) و تعداد كمي از بندگان من شكر گزارند. در جاي ديگر مي فرمايد: " وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ "؛ (2) همانا كثيري از مردم فاسق اند. هم چنين مي فرمايد: " وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ "؛ (3) و بيشتر مردم نسبت به حقّ كراهت دارند.

بنابراين قرآن مجيد چنين معياري را كه اقليت هميشه غير اصيل است باطل مي شمارد.

ثانياً: اسلامِ بي تشيع را بر اساس كثرت عددي، صفت اصلي اسلام قرار دادن و اسلام شيعي را بر اساس قلّت عددي، صفت عارضي اسلام قرار دادن نكته اي است كه با تقسيم بنديِ معمول در عقايد اسلامي سازگاري ندارد.


1- [13] سبأ34 آيه 13.
2- [14] مائده آيه 49.
3- [15] المؤمنون23 آيه 70.

ص: 35

علاوه بر اين پيدايش عقيده و آرمان تشيع را نمي توان با پيدايش اصطلاح شيعه و تشيع هم زمان دانست؛ زيرا پيدايش محتوا و روح هر مكتب با پيدايش اسم و اصطلاح آن متفاوت است. بنابراين براي ورود به بحث شيعه و پيدايش منشأ آن بايد سراغ روح آن مذهب رفت، نه اسم و اصطلاح آن؛ حتّي اگر در روايات و كلمات صاحب شريعت چنين واژه هايي نتوان يافت؛ اگر چه اين گفته نيز از باب تسامح است، زيرا پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)در روايات متعددي به شيعه بشارت هايي داده است كه بدان ها اشاره خواهيم كرد.

مفهوم شيعه در لغت

واژه شيعه از نظر لغت در دو معنا به كار رفته است.

1 _ موافقت و هماهنگي دو فرد يا دو گروه در عقيده يا عمل، بدون اين كه يكي تابع ديگري باشد؛ چنان كه در لسان العرب (1) آمده: شيعه جماعتي را گويند كه بر امري اجتماع كنند. پس هر قومي كه بر امري اجتماع كنند، شيعه نامند.

اين معنا در قرآن كريم نيز به كار رفته است؛ چنان كه از حضرت ابراهيم(عليه السلام) به عنوان شيعه حضرت نوح(عليه السلام)ياد شده است: " وَإِنَّ مِنْ شيعَتِهِ َلإِبْراهيمَ ".(2) .

حضرت ابراهيم(عليه السلام) از پيامبران اولوا العزم و صاحب شريعت بود و پيرو شريعت نوح نبود، ولي از آن جا كه روش او در توحيد هم آهنگ با روش نوح بود، شيعه نوح (هم آهنگ با نوح) ناميده شده است.

در اين معنا تقدم و تأخّر زماني شرط نيست، يعني همان گونه كه فرد متأخر را مي توان شيعه فرد متقدم دانست، عكس آن نيز پذيرفته است. (3) چنان كه در قرآن كريم آمده است: " وَلَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ "، (4) مقصود از اشياع مشركان و كافران امت هاي


1- [16] لسان العرب، ماده شيع.
2- [17] صافات37 آيه 83.
3- [18] الميزان، ج 17، ص 147.
4- [19] قمر54 آيه 51.

ص: 36

پيشين اند كه در مخالفت با پيامبرانشان همانند مشركان و كافران عصر رسالت بوده اند. (1) .

2 _ متابعت و پيروي از ديگري: در قاموس المحيط آمده است: شيعه رجل، اتباع و انصار اوست. (2) پيروي از عقيده و راه و رسم ديگري معمولاً با محبت و دوستي همراه است. در كاربرد واژه شيعه نيز اين معنا مراد است؛ چنان كه قرآن كريم در مورد فردي قبطي كه از هواداران و پيروان حضرت موسي(عليه السلام) بود فرموده است: " فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ "؛ (3) در آن حال آن شخص شيعه از موسي دادخواهي و ياري عليه دشمن خواست.

از دو معناي يادشده معناي دوم شناخته شده تر و معروف تر است و هرگاه قرينه اي در ميان نباشد، همين معنا اراده خواهد شد؛ چنان كه در كتب لغت و تفسير نيز اين معنا بيشتر مورد توجه واقع شده است.

مفهوم شيعه در اصطلاح

مورّخان و محقّقان در ملل و نحل عنوان شيعه را به طور مطلق بر شيعه دوازده امامي اطلاع مي كنند كه در ذيل به برخي از اين كلمات اشاره مي كنيم:

1 _ شهرستاني مي گويد: به كساني كه فقط از عليّ(عليه السلام) پيروي نموده و امامت و خلافت او را به سبب نصّ و وصيّت پذيرفته اند، شيعه اطلاق مي شود. (4)

2 _ ابن خلدون مي نويسد: شيعه در لغت به معناي همراه و پيرو است، امّا در عرف فقيهان و متكلّمان به پيروان عليّ و اولاد او(عليهم السلام) اطلاق مي شود. (5) .

3 _ مير سيد شريف جرجاني مي نويسد: شيعه به كساني گفته مي شود كه از عليّ(عليه السلام) پيروي نموده و امامت او را پس از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پذيرفته اند و معتقدند كه امامت از


1- [20] كشّاف، ج 4، ص 441 و الميزان، ج 19، ص 88.
2- [21] قاموس المحيط، ماده شيع.
3- [22] قصص28 آيه 15.
4- [23] الملل و النحل، ج 1، ص 47.
5- [24] مقدمه ابن خلدون، ص 138.

ص: 37

او و فرزندانش خارج نمي شود. (1) .

4 _ محمّد فريد وجدي مي نويسد: به كساني كه علي(عليه السلام) را امام دانسته و از او پيروي كرده اند و امامت را خارج از اولاد او نمي دانند، شيعه اطلاق مي شود. اينان معتقدند كه امامت قضيه اي مصلحتي نيست تا امّت به اختيار خود كسي را به عنوان امام معرفي كنند، بلكه ركن و پايه اي از اركان دين مي باشد. به همين جهت بايد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)به صراحت، امام پس از خود را معرفي نمايد. از معتقدات ديگر شيعه اين است كه آنان امامان را از گناهان كبيره و صغيره معصوم دانسته و مي گويند: انسان در گفتار و رفتار بايد تولّي و تبرّي را رعايت كند، مگر اين كه از دشمن ظالم بترسد كه در آن حال مي تواند تقيه نمايد.(2) .

5 _ فيروز آبادي مي گويد: اين اسم (شيعه) بر هر كسي كه ولايت علي و اهل بيت(عليهم السلام) را قبول نموده است، غلبه پيدا كرده، تا جايي كه اسمّ خاصّ آنها قرار گرفته است. (3) .

6 _ ابوالحسن اشعري مي گويد: به شيعيان، به اين جهت شيعه اطلاق مي شود كه از عليّ(عليه السلام) پيروي نموده و او را بر ساير اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) مقدّم مي دارند. (4) .

7 _ پطرس بستاني مي گويد: شيعه يكي از گروه هاي بزرگ اسلامي است. آنان كساني اند كه معتقدند به اين كه امامت پس از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به نصّ جلّي يا خفّي به عليّ(عليه السلام) رسيده است و اين منصب از او و اولادش خارج نمي شود. (5) .

8 _ دكتر ناصر بن علي عائض حسن الشيخ _ از نويسندگان وهابي _ مي گويد: كلمه شيعه، معناي اصطلاحي خاصّي به خود گرفته و به كساني اطلاق مي شود كه امامت را از مصالح عمومي نمي دانند تا نظر امّت در آن معتبر باشد، بلكه آن را ركني از اركان دين


1- [25] كتاب التعريفات، ص 57.
2- [26] دائرة المعارف، ج 5، ص 242.
3- [27] قاموس المحيط، ماده شيع.
4- [28] مقالات الاسلاميين، ص 65.
5- [29] دائرة المعارف، ج 10، ص 661.

ص: 38

دانسته و معتقدند كه جايز نيست پيامبر(صلي الله عليه وآله) از تعيين امام پس از خود غفلت نموده و يا آن

را به امّت واگذار نمايد، بلكه بر او واجب است تا چنين شخصي را معرّفي نمايد.(1) .

9 _ شيخ مفيد(رحمه الله) نيز مي گويد: به كساني كه از امام علي(عليه السلام) پيروي نموده و او را بر ديگر صحابه مقدّم داشته اند، شيعه گفته مي شود. آنها معتقدند كه امام علي(عليه السلام) پس از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اراده خداوند متعال و وصيّت پيامبر اكرم به عنوان امام معرّفي شده است. (2) .

تشيع در لغت

جوهري در صحاح اللغة مي گويد: تشيع عبارت است از: مشايعت، يعني پيروي نمودن، ياري نمودن، ولايت كسي را داشتن. (3) به همين مضمون نيز در تاج العروس(4) و لسان العرب(5) وارد شده است.

تشيع در اصطلاح

تشيع در اصطلاح از نگرشي برخواسته است كه امامت را منصبي الهي دانسته و معتقد است كه انتخاب امام به وسيله نص و از جانب خداوند صورت مي گيرد. در اين ميان پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) نيز به پيروي از سنّت الهي كه در ميان انبياي گذشته نيز وجود داشته _ به دستور خداوند _ امامان و اوصياي بعد از خود را معرفي كرده است. اين بزرگواران كه اوّل آنان علي بن ابي طالب(عليه السلام) است، و آخر آنان امام مهدي(عج)، هم در زمينه مرجعيّت ديني و در بخش ولايت، حاكميّت و رهبري جامعه، امام و مقتداي مردم پس از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)هستند.


1- [30] عقيدة السنة و الجماعة في الصحابة الكرام، ج 3، ص 890 و 891.
2- [31] هويّة التشيع، ص 12، به نقل از شيخ مفيدرحمه الله.
3- [32] صحاح اللغة، ج 3، ص 156.
4- [33] تاج العروس، ماده شيع.
5- [34] لسان العرب، ماده شيع.

ص: 39

مرحوم شيخ محمّد جواد مغنيه مي گويد: تشيع عبارت است از ايمان به وجود نصّ از جانب پيامبر(صلي الله عليه وآله)بر امامت امام علي(عليه السلام) و خلافت او، بدون آن كه در حقّ او يا فرزندانش غلو شده باشد.(1) .

پيدايش شيعه
اشاره

در مورد پيدايش تاريخي شيعه و ظهور آن نظرات گوناگوني از سوي مورّخين ارائه شده كه به عمده آنها اشاره مي كنيم:

ظهور شيعه در عصر پيامبر

شيعه اماميه معتقد است كه بذر اوليّه تشيع را خداوند در قرآن كريم نشانده و پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در طول دوران رسالتش آن را آبياري كرده است. بنابراين شجره طيبه تشيع در زمان حضور نبيّ گرامي اسلام به ثمر نشسته و به همين جهت عدّه اي در زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به اين عنوان معروف بوده اند؛ مثل: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن اسود و غيره. اين قول و نظريه را _ ان شاءالله _ اثبات خواهيم كرد.

ظهور شيعه در سقيفه

بعضي از تاريخ نگارانِ اهل سنّت معتقدند: هنگامي كه در سقيفه عدّه اي _ به تبع نص _ به دنبال علي(عليه السلام)رفتند، تشيع به وجود آمد. ابن خلدون، (2) دكتر حسن ابراهيم حسن، (3) احمد امين مصري(4) و محمّد عبدالله عنّان (5) از نويسندگان اهل سنت و جولد تسهير (6) (شرق شناس معروف) اين نظريه را پذيرفته اند.


1- [35] الشيعة في الميزان، محمد جواد مغنيه، ص 33.
2- [36] تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 364.
3- [37] تاريخ الاسلام، ج 1، ص 371.
4- [38] فجر الاسلام، 266.
5- [39] تاريخ الجمعيّات السّرية، ص 26.
6- [40] العقيدة و الشريعة في الاسلام، ص 174.

ص: 40

ظهور شيعه هنگام قتل عثمان

گروهي نيز عقيده دارند كه هنگام حمله مردم به خانه عثمان و كشتن او شيعه ظهور پيدا كرده است. از ميان اهل سنت، ابن حزم اندلسي (1) و دكتر علي سامي النشار (2) و از بين شرق شناسان، فلهاوزن چنين نگرشي دارند. (3) .

ظهور شيعه پس از شهادت حسين بن علي

دكتر كامل مصطفي شبيبي معتقد است كه تشيع و شيعه پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) ظاهر گشته است. (4) .

تأثر شيعه از افكار فارسيان

برخي معتقدند كه فكر و ايده تشيع برخاسته از افكار ايراني است كه به پايتخت اسلام نفوذ كرده است. از ميان شرق شناسان، دوزي، (5) فان فلوتن، (6) براون،(7) و از ميان اهل سنت، احمد امين مصري (8) و احمد عطية الله (9) چنين نظريه اي را ابراز كرده اند.

شيعه متأثر از افكار ابن سبأ

عده اي معتقدند كه شيعه پيروان عبدالله بن سبأاند كه در عصر عثمان، مسلمان شد. برخي از اين افراد عبارت اند از: دكتر علي سامي النشار، (10) سيد محمد رشيد رضا،(11) شيخ


1- [41] الفِصَل، ج 2، ص 78.
2- [42] نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام، ج 2، ص 78.
3- [43] الخوارج و الشيعة، ص 146.
4- [44] الصلة بين التصوف و التشيع، ص 23.
5- [45] تاريخ المذاهب الاسلامية، ج 1، ص 41.
6- [46] همان.
7- [47] فجر الاسلام، ص 111.
8- [48] همان.
9- [49] القاموس الاسلامي، ج 3، ص 222.
10- [50] نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام، ص 18.
11- [51] السنة و الشيعة، ص 4 تا 6.

ص: 41

محمّد ابوزهره (1) و ابوالحسن ملطي. (2)

در اين بحث نظريه اول را به اثبات خواهيم رساند، كه در نتيجه آراي ديگر خود به خود ابطال خواهند شد؛ اگر چه در رساله اي مستقلّ هم راجع به عبدالله بن سبأ بحث نموده ايم.

عوامل ظهور شيعه
اشاره

عوامل ظهور و بروز شيعه و يا به تعبيري ديگر: جدايي شيعه از عامه را مي توان در امور ذيل خلاصه كرد:

اوّل: وجود آيات فراوان بر امامت و ولايت اهل بيت(عليهم السلام).

دوّم: وجود آيات فراوان در مورد فضائل و مناقب اهل بيت(عليهم السلام).

سوّم: وجود آيات فراوان درباره مرجعيّت ديني اهل بيت(عليهم السلام).

چهارم: وجود روايات فراوان بر امامت و ولايت اهل بيت(عليهم السلام).

پنجم: وجود روايات فراوان درباره فضايل و مناقب اهل بيت(عليهم السلام).

ششم: وجود روايات فراوان درباره مرجعيت ديني اهل بيت(عليهم السلام).

هفتم: وجود روايات فراوان در مدح شيعه و پيروان اهل بيت(عليهم السلام).

ما سعي كرده ايم در اين رساله مختصر براي هر يك از امور فوق به طور فهرستوار ادله و شواهدي اقامه نماييم:

آيات امامت
اشاره

با مراجعه به قرآن كريم پي به وجود آياتي خواهيم برد كه بر امامت و ولايت امام علي(عليه السلام) يا مجموعه اهل بيت(عليهم السلام) دلالت مي كنند كه در ذيل به برخي از آنها اشاره خواهيم كرد:


1- [52] المذاهب الاسلامية، ص 64.
2- [53] التنبيه و الردّ علي اهل الاهواء و البدع، ص 25.

ص: 42

آيه ولايت

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ "؛ (1) وليّ امر شما تنها خدا و رسول خدا و مؤمناني هستند كه نماز را به پا داشته و فقيران را در حال ركوع زكات مي دهند.

داستان نزول آيه شريفه بنا بر آنچه در كتاب هاي تاريخي، تفسيري و روايي آمده، چنين است: روزي مرد فقيري در مسجد از مردم تقاضاي كمك كرد، علي(عليه السلام) كه در حال ركوع بود، انگشتر خود را به عنوان صدقه به او داد. آن گاه اين آيه توسط جبرئيل بر پيامبر _ كه در منزل بود _ نازل شد.

مضمون اين حديث توسط ده نفر از صحابه نقل گرديده و بيش از پنجاه نفر از علماي اهل سنت آن را در كتب خود آورده اند؛ مثل طبراني، (2) ابوبكر جصّاص، (3) واحدي،(4) زمخشري، (5) و....

آيه انذار

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هاد "؛ (6) همانا تو بيم دهنده اي و براي هر قومي هدايت گري مي باشد.

جمهور عامه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) روايت كرده اند كه فرمود: من منذر و علي هادي است و با تو اي علي! هدايت شوندگان هدايت يابند. (7) .

مضمون اين حديث را نه نفر از صحابه و بيست و چهار نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند.


1- [54] مائده آيه 55.
2- [55] معجم الاوسط، ج 7، ص 10، ح 6228.
3- [56] احكام القرآن، ج 2، ص 446.
4- [57] اسباب النزول، ص 133.
5- [58] الكشاف، ج 1، ص 649.
6- [59] رعد13 آيه 7.
7- [60] جامع البيان، ذيل آيه.

ص: 43

آيه تبليغ

خداوند مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ "؛ (1) اي رسول! ابلاغ نما آنچه را كه پروردگارت بر تو نازل كرده و اگر ابلاغ نكني رسالتت را ابلاغ ننموده اي و خداوند تو را از مردم محافظت مي نمايد.

ابن عساكر به سند صحيح از ابي سعيد خدري نقل مي كند كه اين آيه شريفه در روز غدير خم بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در شأن امام علي(عليه السلام) نازل شد. (2) .

اين حديث را هشت نفر از صحابه و چهارده نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند.

آيه اكمال

خداوند متعال مي فرمايد: " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا "؛ (3) امروز دينتان را بر شما كامل نموده و نعمتم را بر شما تمام كردم و راضي شدم بر شما كه اسلام دين شما باشد.

خطيب بغدادي به سند صحيح از ابي هريره نقل مي كند كه هر كس روز هجدهم ذي حجه (روز غدير خم) را روزه بگيرد خداوند ثواب شصت ماه روزه را به او عطا مي كند. روز غدير روزي است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)دست عليّ را گرفت و فرمود: آيا من وليّ مؤمنين نيستم؟ گفتند: آري اي رسول خدا! آن گاه فرمود: هر كه من مولاي او هستم اين عليّ مولاي اوست. در اين حال عمر بن خطاب دو بار به علي تبريك گفت و عرض كرد: اي پسر ابي طالب تو مولاي من و مولاي تمام مسلمانان گشتي، در اين هنگام آيه فوق نازل شد. (4) .

مضمون اين حديث را بيش از پانزده نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند.


1- مائده آيه 67.
2- ترجمه امام عليعليه السلام، ابن عساكر، ج 2، ص 86.
3- مائده آيه 3.
4- تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

ص: 44

آيات فضائل
اشاره

در ذيل به برخي از اين آيات اشاره مي كنيم:

سوره دهر

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكينًا وَ يَتيمًا وَ أَسيرًا، إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورًا "؛ (1) و هم به دوستي خدا به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مي دهند [و گويند] فقط براي رضاي خدا به شما طعام مي دهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسي هم نمي طلبيم.

سي و شش نفر از علماي اهل سنت تصريح نموده اند كه اين آيه در شأن اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) نازل شده است: فخر رازي در التفسير الكبير، ذيل همين آيه، قاضي بيضاوي در انوار التنزيل، سيوطي در الدّر المنثور، ابوالفداء در تاريخش، (2) . بغدادي در تاريخش(3)و غيره.

آيه شراء

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ "؛ (4) برخي مردان اند كه از جان خود در طلب رضايت خداوند درگذرند و خداوند دوست دار چنين بندگاني است.

ابن عباس مي گويد: اين آيه در شأن عليّ(عليه السلام) نازل شد، هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)از دست مشركين فرار كرده و با ابوبكر به غاري پناه برد، علي(عليه السلام) در مكه در رخت خواب پيامبر(صلي الله عليه وآله) خوابيد. (5) .

ابن ابي الحديد مي گويد: تمام مفسرين، روايت كرده اند كه آيه فوق در شأن علي(عليه السلام) نازل شد، آن هم در شبي كه آن حضرت در فِراش پيامبر(صلي الله عليه وآله) آرميد تا جان پيامبر


1- دهر76 آيات 8 و 9.
2- تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 126.
3- تاريخ بغداد، ج 13، ص 191.
4- بقره آيه 207.
5- مستدرك حاكم، ج 3، ص 4.

ص: 45

محفوظ بماند. (1) .

چهارده نفر از علماي اهل سنت بر نزول آيه شريفه در شأن امام علي تصريح نموده اند كه عبارت اند از: زيني دحلان، (2) فخر رازي، (3) ابن اثير، ديار

بكري (4) و غيره.

سيزده نفر نيز تصريح نموده اند كه اين آيه در ليلة المبيت بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است كه عبارت اند از: احمد بن حنبل، (5) طبري، (6) (7) ابن سعد، (8) ابن هشام، (9) ابن اثير، (10) ابن كثير (11) و غيره.

آيه مباهله

خداوند متعال مي فرمايد: " فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبينَ "؛ (12) پس هر كس با تو در مقام مجادله درباره عيسي برآيد پس از آنكه به وحي خدا بر احوال او آگاه شدي بگو كه بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم تا دروغ گو و كافران را به لعن عذاب خدا گرفتار سازيم.

مفسرين، اجماع دارند بر اين كه مراد از انفسن در اين آيه علي بن ابي طالب(عليه السلام)است كه در اين جا از علي(عليه السلام) به نفس پيامبر(صلي الله عليه وآله) تعبير شده است.


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 262.
2- السيرة الحلبية، ج 1، ص 306.
3- التفسير الكبير، ج 5،: ص 223.
4- اسد الغابة، ج 4، ص 25.
5- تاريخ الخميس، ج 1، ص 325.
6- مسند احمد، ج 1، ص 348.
7- تاريخ طبري.
8- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 212.
9- سيره ابن هشام، ج 2، ص 291.
10- كامل ابن اثير، ج 2، ص 42.
11- البداية و النهاية، ج 7، ص 338.
12- آل عمران، 61.

ص: 46

احمد بن حنبل نقل مي كند: هنگامي كه اين آيه نازل شد پيامبر(صلي الله عليه وآله) علي، فاطمه، حسن و حسين را خواست، آن گاه عرض كرد: بار خدايا اينان اهل بيت من اند.(1) .

بيست و چهار نفر از صحابه و تابعين اين مضمون را نقل كرده و آيه را در شأن اهل بيت(عليهم السلام) مي دانند. از قرن سوّم تا سيزدهم نيز بيش از پنجاه نفر از علماي اهل سنت اين مضمون را نقل كرده اند.

اين حديث را مي توان از راه هاي مختلف تصحيح نمود:

1 _ حديث در صحيح مسلم از سعد بن ابي وقاص نقل شده. (2) .

2 _ ترمذي به صحت آن تصريح نموده. (3) .

3 _ حاكم به صحت آن تصريح نموده. (4) .

4 _ ذهبي در تلخيص المستدرك به صحت آن تصريح كرده. (5) .

5 _ ابن اثير اصل قضيه را از مسلّمات دانسته است. (6) .

6 _ جصاص تصريح به عدم اختلاف در حديث نموده است. (7) .

7 _ قاضي ايجي نيز به صحت اين حديث تصريح دارد. (8) .

آيه مودت

خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي "؛(9) .

بگو من از اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودّت مرا در حقّ خويشاوندان من منظور داريد.


1- [82] مسند احمد، ج 1، ص 185.
2- صحيح مسلم، ج 7، ص 120.
3- صحيح ترمذي، ج 5، ص 596.
4- مستدرك حاكم، ج 3، ص 150.
5- همان.
6- كامل ابن اثير، ج 2، ص 293.
7- احكام القرآن، ج 2، ص 16.
8- شرح مواقف، ج 8، ص 367.
9- شوري42 آيه 23.

ص: 47

جمهور عامه روايت كرده اند كه بعد از نزول آيه فوق، سؤال كردند: اي رسول خدا! نزديكان تو كه مودّت آنان بر ما واجب است كيانند؟ فرمود: علي، فاطمه، حسن و حسين.

اين مضمون را بيست و چهار نفر از صحابه و تابعين و حدود شصت نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند؛ امثال: سيوطي، (1) طبري، (2) احمد بن حنبل و ديگران.

عده اي نيز؛ مانند: ابن حبّان در تفسيرش حديث را از مسلمات دانسته است.

آيات مرجعيت ديني اهل بيت
اشاره

برخي از آيات دلالت بر عصمت و مرجعيّت ديني اهل بيت(عليهم السلام) دارند كه عبارت اند از:

آيه تطهير

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا "؛ (3) همانا خداوند اراده كرده تا هرگونه رجس و پليدي را از شما اهل بيت(عليهم السلام) دور كرده و شما را پاك نمايد.

شكي نيست كه اين آيه _ كه دلالت بر عصمت دارد _ در شأن اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله)وارد شده است.

اين شأن نزول را سيزده نفر از صحابه و ده ها نفر از علماي اهل سنت در كتب خود ذكر كرده اند.

ترمذي در صحيحش از عمر بن ابي سلمه نقل مي كند: هنگامي كه آيه تطهير بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) در خانه ام سلمه نازل شد، پيامبر(صلي الله عليه وآله) علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) را دعوت كرد و سپس كساء را بر روي آنها كشيد و عرض كرد: بارخدايا!اينان اهل بيت من هستند.


1- درالمنثور، ج 6، ص 7.
2- جامع البيان، ج 25، ص 14 و 15 و مسند احمد، ج 1، ص 199.
3- احزاب33 آيه 33.

ص: 48

پس رجس و پليدي را از آنان دور كن و آنان را پاك فرما. (1) .

آيه اولي الأمر

خداوند متعال مي فرمايد: " أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ "؛ (2) خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت كنيد.

مقصود از اولي الامر معصوميني هستند كه اطاعت آنان به طور مطلق همانند اطاعت خدا و رسول خدا واجب است. البته در حقّ كساني غير از اين دوازده امام، ادّعاي عصمت نشده است.

پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كسي مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كسي مرا نافرماني كند خدا را نافرماني كرده است و هر كسي علي را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كسي علي را نافرماني كند مرا نافرماني كرده است. (3) .

روايات امامت و ولايت
اشاره

يكي ديگر از عوامل ظهور و بروز شيعه، رواياتي است كه دلالت بر امامت و ولايت اهل بيت(عليهم السلام) و در رأس آن علي بن ابي طالب(عليه السلام) دارد؛ مانند:

حديث غدير

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعليّ مولاه؛ (4) هر كه من مولاي اويم اين علي مولاي اوست.

حديث دوازده خليفه

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: يكون بعدي اثنا عشر اميراً كلّهم من قريش؛ (5) بعد از من دوازده خليفه و امير خواهد بود كه همه آنان از قريش هستند.


1- صحيح ترمذي، ج 5، ص 327.
2- نساء آيه 59.
3- ترجمه امام عليعليه السلام، ابن عساكر، ج 1، ص 364.
4- مسند احمد، ج 6، ص 401، ح 18506.
5- صحيح بخاري، باب الاستخلاف.

ص: 49

حديث ولايت

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) خطاب به علي(عليه السلام) فرمود: انت وليّ كلّ مؤمن بعدي؛ (1) تو وليّ و سرپرست هر مؤمني بعد از من هستي.

حديث وصايت

پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: انّ لكلّ نبي وصيّاً؛ و وارثاً و انّ علياً وصيَّي و وارثي؛ (2) همانا براي هر نبي، وصيّ و وارثي است و همانا عليّ وصيّ و وارث من است.

حديث منزلت

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: انت منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ انّه لا نبيّ بعدي؛ (3) تو نزد من مانند هارون نزد موسايي، مگر آن كه بعد از من نبي اي نيست.

حديث خلافت

پيامبر(صلي الله عليه وآله) خطاب به علي(عليه السلام) فرمود: انت اخي و وصيّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعو؛ (4) تو برادر، وصيّ و جانشين من در ميان قومت مي باشي، پس به سخنان او گوش داده و او را اطاعت كنيد.

روايات فضائل
اشاره

در ذيل به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

حديث نور

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: كنت انا و علي بن ابي طالب(عليه السلام) نوراً بين يدي الله قبل أن يخلق آدم باربعة آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلك النور جزئين. فجزء أنا و جزء عليّ؛ (5) من و علي بن ابي طالب نوري واحد نزد خداوند متعال بوديم، قبل از آن كه خداوند


1- المعجم الكبير، ج 12، ص 78.
2- تاريخ دمشق، ج 42، ص 392.
3- صحيح ترمذي، ج 5، ص 641، ح 3730.
4- كامل ابن اثير حوادث سال سوّم بعثت.
5- تذكرة الخواص، ص 46.

ص: 50

حضرت آدم را به چهار هزار سال خلق كند، بعد از خلقت آدم آن نور را به دو جزء تقسيم نمود: جزئي من و جزء ديگر آن عليّ است.

اين حديث را هشت نفر از صحابه، هشت نفر از تابعين و بيش از چهل نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند.

حديث احب الخلق

امام علي(عليه السلام) كسي است كه طبق نصّ نبوي: احبّ الخلق الي الله است.

ترمذي به سند خود از انس بن مالك نقل مي كند: مرغ برياني نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله)بود. عرض كرد: خدايا! محبوبترين خلق نزد خودت را نزد من بفرست تا با من در اين غذا شركت كند. در اين هنگام علي(عليه السلام) وارد شد و با او در غذا شركت كرد. (1) .

اين حديث صحيح را نُه نفر از صحابه، نود و يك نفر از تابعين و پنجاه نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند. هفت نفر از آنان نيز درباره اين حديث كتاب تأليف نموده اند و گروهي از آنان نيز حديث را از مسلّمات دانسته اند؛ مانند: مسعودي در مروج الذهب، (2) ابن عبد البرّ، محمّد بن طلحه شافعي در مطالب السؤول، (3) صفوري در نزهة المجالس و فضل بن روزبهان در ابطال الباطل.

اين حديث را مي توان از راه هايي تصحيح نمود:

الف _ عدالت و وثاقت راويانش.

ب _ تصحيح جماعتي از علماي اهل سنت؛ مانند: حاكم نيشابوري و قاضي عبدالجبار معتزلي.

ج _ به شعر در آمدن حديث كه دلالت بر اشتهار آن دارد.

استاد احمد حسن باقوري مصري مي گويد: اگر كسي از تو سؤال كند كه به چه دليل مردم عليّ(عليه السلام) را دوست دارند، تو بايد در جواب بگويي: اين دوستي از حديث نبوي شأن


1- صحيح ترمذي، ج 5، ص 595.
2- مروج الذهب، ج 1، ص 711.
3- مطالب السؤول، ص 42.

ص: 51

گرفته است، زيرا طبق نصّ پيامبر(صلي الله عليه وآله)عليّ محبوب ترين فرد نزد خداست. (1) .

امام علي ميزان ايمان و نفاق

امام علي(عليه السلام) فرمود: لا يحبّني الاّ مؤمن و لا يبغضني الاّ منافق؛ دوست ندارد مرا مگر مؤمن و مبغوض ندارد مرا مگر منافق.

اين حديث را هشت نفر از صحابه وحدود چهل نفر ازعلماي اهل سنت نقل كرده اند، مانند مسلم در صحيح، (2) ترمذي در صحيح،(3) احمد در مسند (4) و ابن ماجه در سنن. (5) .

امام علي برادر معنوي پيامبر

جابر بن عبدالله و سعيد بن مسيّب مي گويند: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بين اصحابش عقد اخوت بست و تنها رسول خدا، ابوبكر، عمر و عليّ باقي ماندند، آن گاه بين ابوبكر و عمر عقد اخوت بست و سپس به علي(عليه السلام)فرمود: تو برادر من و من برادر تو ام.

اين حديث را چهارده نفر از صحابه و حدود چهل نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند؛ امثال: ترمذي در صحيح (6) و حاكم در مستدرك. (7) .

امام علي و باز بودن درب خانه او به مسجد

احمد بن حنبل از زيد بن ارقم نقل مي كند كه: گروهي از اصحاب، درهايي را ازمنزلشان به مسجد باز نموده بودند، پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: همه درها بسته شود، غير از درب خانه علي.

آن گاه فرمود: من درب ها را از جانب خود نبستم و باز نگذاشتم، بلكه مأمور شدم و به مأموريتم عمل نمودم. (8) .


1- عليّ امام الائمة، ص 107.
2- صحيح مسلم، ج 1، ص 120، ح 131، كتاب الإيمان.
3- صحيح ترمذي، ج 5، ص 601، ح 3736.
4- مسند احمد، ج 1، ص 135، ح 643.
5- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، ح 114.
6- صحيح ترمذي، ج 5، ص 595، ح 3720.
7- مستدرك حاكم، ج 3، ص 16، ح 4289.
8- مسند احمد، ج 4، ص 369.

ص: 52

ترمذي نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: درب ها را به مسجد، ببنديد، جز درب خانه علي. (1) .

اين حديث را حدود دوازده نفر از صحابه و سي نفر از علماي عامه نقل كرده اند.

امام علي و رد شمس

ابوهريره مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در حالي كه سرش در دامان علي(عليه السلام) بود خوابيد، نماز عصر را نخوانده بود كه خورشيد غروب كرد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه بيدار شد بر او دعا كرد، خورشيد بازگشت، علي(عليه السلام) نماز عصر را در وقت خود به جاي آورد، آن گاه خورشيد بازگشت. (2) .

اين حديث را نُه نفر از صحابه و چهل نفر از علماي عامه نقل كرده اند كه ده نفر از آنها درباره اين حديث كتاب تأليف نموده و حدود سيزده نفر نيز آن را تصحيح كرده اند؛ امثال: ابوجعفر طحاوي، (3) طبراني، (4) . بيهقي، (5) هيثمي (6) و قسطلاني. (7) .

امام علي و ابلاغ سوره برائت

ابو رافع مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ابوبكر را براي ابلاغ سوره برائت به مكه فرستاد. جبرئيل بر پيامبر(صلي الله عليه وآله)نازل شد و گفت: سوره را يا بايد خودت ابلاغ كني يا كسي كه از توست. پيامبر(صلي الله عليه وآله) عليّ(عليه السلام) را به دنبال او فرستاد. علي(عليه السلام) بين مكه و مدينه به او رسيد، سوره را از او گرفته و بر مردم قرائت نمود. (8) .

اين حديث را هفتاد و سه نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند كه برخي از آنها


1- سنن ترمذي، ج 5، ص 641.
2- الخصائص الكبري ج 2 ص 324.
3- كشف الرمس، سيوطي، ص 29.
4- همان، ص 34.
5- همان.
6- مجمع الزوائد، ج 8، ص 279.
7- المواهب اللدنية، ج 1، ص 358.
8- در المنثور، ج 3، ص 210.

ص: 53

عبارت است از: احمد بن حنبل در مسند، (1) ابن ماجه در سنن (2) و ترمذي در صحيح. (3) .

امام علي مولود كعبه

حاكم نيشابوري مي گويد: در اخبار متواتر آمده است كه فاطمه دختر اسد، امير المؤمنين علي بن ابي طالب _ كرّم الله وجهه _ را داخل كعبه زاييد. (4) .

اين حديث را هفده نفر از علماي اهل سنت نقل كرده، دوازده نفر به تواتر يا شهرت آن تصريح نموده و نه نفر نيز به اختصاص اين فضيلت به امام علي(عليه السلام) تصريح كرده اند.

امام علي و گرفتن لواء

بريده اسلمي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: فردا پرچم را به دست كسي خواهم داد كه خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسول را دوست دارد. روز بعد ابوبكر و عمر منتظر بودند كه آنها را صدا زند، ولي پيامبر(صلي الله عليه وآله) عليّ(عليه السلام) را در حالي كه درد چشم داشت صدا زد و آب دهان در چشم او ماليد، آن گاه پرچم را به دست او داد و عده اي نيز با او حركت كردند. (5) .

امام علي اولين مسلمان و مؤمن

پيامبر(صلي الله عليه وآله) به فاطمه(عليها السلام) فرمود: عليّ اوّلين نفر از اصحاب من است كه اسلام آورد. (6) .

امام علي اولين نمازگزار با پيامبر

حاكم نيشابوري به سندش از امام علي(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: با رسول خدا(صلي الله عليه وآله)هفت سال قبل از ديگران عبادت كردم. (7) .


1- مسند احمد، ج 4، ص 165.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44.
3- صحيح ترمذي، ج 5، ص 636.
4- مستدرك حاكم، ج 3، ص 550، ح 6044.
5- تاريخ طبري، ج 3، ص 93.
6- مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796.
7- مستدرك حاكم، ج 3، ص 112.

ص: 54

امام علي اعلم صحابه

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: من خانه حكمت و عليّ درب آن است. (1) .

و نيز فرمود: من خانه علم و عليّ درب آن است، هر كس كه اراده علم مرا دارد بايد از درب آن وارد شود. (2) .

وجود روايات فراوان در مرجعيت ديني اهل بيت
اشاره

از روايات نيز مي توان مرجعيّت ديني اهل بيت(عليهم السلام) را استفاده نمود كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

حديث ثقلين

ترمذي از جابربن عبدالله انصاري نقل مي كند كه: در حجة الوداع روز عرفه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را ديدم در حالي كه بر شتر خود سوار بود و خطبه مي خواند. شنيدم كه فرمود: اي مردم! من در ميان شما دو چيز گران بها مي گذارم كه اگر به آن دو چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم. (3) .

مضمون اين حديث را سي و چهار نفر از صحابه نقل كرده اند و نيز دويست و شصت و شش نفر از علماي اهل سنت در كتب خود به آن اشاره نموده اند.

حديث انا مدينة العلم

حاكم نيشابوري به سند خود از جابر نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: من شهر علم و علي درب آن است، هر كس كه اراده كرده است شهر علم را دريابد بايد از درب آن وارد شود. (4) .

مضمون اين حديث را ده نفر از صحابه پانزده نفر از تابعين و ده ها نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند.


1- صحيح ترمذي، ج 5، ص 637.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 127.
3- صحيح ترمذي، ج 5، ص 621.
4- مستدرك حاكم، ج 3، ص 136.

ص: 55

حديث سفينه

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: مثل اهل بيت من مثل كشتي نوح است، هر كس از آن تخلف كند در آتش قرار خواهد گرفت. (1) .

اين حديث را هشت نفر از صحابه؛ هفت نفر از تابعين و صد و پنجاه نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند.

حديث امان

حاكم نيشابوري از ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: ستارگان، امان بر اهل زمين اند. از غرق شدن و اهل بيت من امان اين امت از اختلاف اند، اگر قبيله اي از عرب با اهل بيتم مخالفت نمايند بين خودشان اختلاف شده و از گروه شيطان محسوب خواهند شد. (2) .

اين حديث را گروه زيادي از علماي اهل سنت نقل كرده اند.

حديث علي مع الحق

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: خدا رحمت كند عليّ را، با خدايا! هر جا علي است حق را با او قرار بده. (3) .

حاكم نيشابوري از ام سلمه نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: عليّ با قرآن و قرآن باعليّ است، اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. (4) .

اين حديث را بيست و سه نفر از صحابه و ده ها نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند.

آيات و رواياتي كه در شأن اهل بيت(عليهم السلام) ذكر شدند تنها فضيلتي براي آنان محسوب مي شود بلكه از آنجا كه اين فضائل انحصاري آنان است دلالت بر افضليت و برتري آنان بر ديگران دارد، وطبق نصّ عدّه اي از اهل سنت همچون ابن تيمير امامت حقّ افضل امت است.


1- نهاية ابن اثير، ماده زخّ.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 149.
3- همان، ص 135 و صحيح ترمذي، ج 5، ص 592.
4- مستدرك حاكم، ج 3، ص 34.

ص: 56

وجود روايات فراوان در مدح شيعه

در مصادر حديثي اهل سنت روايات بسياري مي يابيم كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيروان اهل بيت(عليهم السلام) را تحت عنوان شيعيان علي(عليه السلام) مورد مدح و ستايش قرار داده است، اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بوديم كه عليّ(عليه السلام) وارد شد، پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: قسم به كسي كه جانم به دست اوست همانا اين (علي) و شيعيان او قطعاً كساني هستند كه روز قيامت به فوز بهشت و سعادت نائل خواهند شد. (1) .

امام عليّ(عليه السلام) فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به من فرمود: تو و شيعيانت در بهشت خواهيد بود. (2) .

اين مضمون را حدود سي و چهار نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند كه برخي از آنها عبارت اند از: ابن عساكر، ابن حجر، ابن اثير، طبراني، هيثمي، حاكم نيشابوري، سيوطي، ابن حجر، بلاذري، طبري، خطيب بغدادي، علامه مناوي، متقي هندي، آلوسي و شوكاني.


1- در المنثور، ج 6، ص 589.
2- ترجمة الامام علي بن ابي طالب، ابن عساكر، ج 2، ص 345، رقم 845.

ص: 57

تاريخ شيعه

اشاره

در بحث ظهور شيعه به عواملي چند اشاره كرده و گفتيم كه مؤسس شيعه خداوند متعال است، زيرا در قرآن كريم، علي(عليه السلام) را به عنوان وليّ و سرپرست، بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) معيّن كرده و مردم را به پيروي از او دعوت نموده است. نه تنها علي(عليه السلام)بلكه با معرفي كردن اهل بيت عصمت و طهارت به عنوان افراد معصوم، همه را به پيروي از آن بزرگواران فراخوانده است. و در طول 23 سال بعثت، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نيز مردم را به پيروي از امام علي(عليه السلام) و التزام به امامت و ولايت آن حضرت و امامت يازده امام بعد از او فرمان داده است. آيا در زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله)كساني بوده اند كه علي(عليه السلام) را به اين عنوان پذيرفته و او را وليّ و جانشين بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)قبول كرده باشند؟ وضعيت شيعيان و پيروان علي(عليه السلام)در طول تاريخ اسلام تا اين زمان چگونه بوده است؟

شيعه در عصر پيامبر

گروهي از صحابه در زمان پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با شنيدن آيات و روايات در امر امامت و ولايت و خلافت امام علي(عليه السلام)، بعد از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، به او اعتقاد پيدا كرده زعامت و امامت او را پذيرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. اين گروه از همان زمان به شيعه علي(عليه السلام) معروف شدند:

1 _ ابوحاتم رازي مي گويد: اوّلين لقب و كلمه اي كه در عهد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)ظهور

ص: 58

كرد كلمه شيعه بود. اين كلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است كه عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار. (1) .

2 _ ابن خلدون مي نويسد: جماعتي از صحابه، شيعه علي بودند و او را سزاوارتر از ديگران به خلافت مي دانستند. (2) .

3 _ استاد محمّد كردعلي مي گويد: گروهي از بزرگانِ صحابه، معروف به مواليان علي(عليه السلام) در عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بودند از آن جمله سلمان فارسي است كه مي گفت: ما با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بيعت كرديم بر خيرخواهي مسلمانان و اقتدا به علي بن ابي طالب(عليه السلام) و مواليان او. و ابي سعيد خدري است كه گفت: مردم به پنج كار امر شدند؛ چهار تا را انجام دادند و يكي را ترك نمودند. از او سؤال شد آنچه را كه ترك نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولايت علي بن ابي طالب(عليه السلام). از او سؤال شد آيا ولايت با چهار عمل ديگر واجب است؟ پاسخ داد: آري. و ابوذر غفاري، عمار بن ياسر، حذيفة بن يمان، ذي الشهادتين خزيمة بن ثابت، ابي ايوب انصاري، خالد بن سعيد بن عاص و قيس بن سعد بن عباد. (3) .

4 _ دكتر صبحي صالح مي نويسد: در ميان صحابه حتي در عصر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)براي علي(عليه السلام) پيروان و شيعياني بوده است؛ از آن جمله مي توان ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، جابر بن عبدالله، ابي بن كعب، ابوالطفيل عامر بن واثله، عباس بن عبدالمطلب و تمام فرزندان او، عمار ياسر و ابوايوب انصاري را نام برد. (4) .

5 _ استاد محمّد عبدالله عنّان مي گويد: اين اشتباه است كه بگوييم شيعه براي اولين بار هنگام جدايي خوارج ظهور پيدا كرده است بلكه ظهور شيعه در عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بوده است.(5) .


1- ابي حاتم رازي، حاضر العالم اسلامي، ج 1، ص 188.
2- تاريخ ابن خلدون، ج3، ص364.
3- خطط الشام، ج 5، ص 251.
4- النظم الاسلامية، ص 96.
5- روح التشيع، ص 20.

ص: 59

برنامه شيعه در زمان رسول خدا
اشاره

شيعيان در زمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بعد از آن كه از ولايت و جانشيني امام علي(عليه السلام)اطلاع يافتند درصدد تثبيت اين مقام و ولايت از راه هاي مختلف برآمدند كه از آن جمله است:

بيعت با اميرالمؤمنين در روز غدير خم

پيامبر(صلي الله عليه وآله) در روز غدير خم خطبه اي ايراد كرد و در آن، مقام و منصب علي بن ابي طالب(عليه السلام) را براي خلافت ابلاغ نمود، آنگاه فرمود: آگاه باشيد! بعد از پايان خطبه ام شما را دعوت مي كنم كه با علي(عليه السلام) دست داده و بر امامت او بيعت نماييد. (1) .

سرودن شعر در دفاع از ولايت

حسان بن ثابت بعد از واقعه غدير از پيامبر(صلي الله عليه وآله) اجازه خواست تا نصب امام علي(عليه السلام)به ولايت را به شعر درآورد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز به او اجازه داد، آن گاه واقعه غدير را چنين سرود:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم

بخمّ وأسمع بالرسول منادياً

فقال له قم يا عليّ فانّني

جعلتك من بعدي اماماً وهادياً

تا آخر شعر. (2) .

كار عملي در تثبيت ولايت

از جمله كارهايي كه پيروان امام علي(عليه السلام) در جهت تثبيت امامت و ولايت آن حضرت انجام دادند اين بود كه شهادت به ولايت او را بعد از شهادت به رسالت پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اذانشان به عنوان تبرك، نه به قصد جزئيت، مي گفتند تا از اين راه، هم


1- احتجاج، ج1، ص155.
2- الغدير، ج 2، ص 34.

ص: 60

اعتقادشان را به ولايت محكم كنند و هم به ديگران گوشزد نمايند.

شيخ عبدالله مراغي مصري نقل مي كند: در زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) سلمان فارسي در اذان و اقامه نمازش شهادت به ولايت را بعد از شهادت به رسالت مي گفت. شخصي بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد شد و عرض كرد: اي رسول خدا! چيزي شنيدم كه تاكنون نشنيده بودم. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود آن چيست؟ عرض كرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولايت مي گويد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: نيكي و خير شنيده اي.. (1) .

و نيز نقل مي كند كه شخصي بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد شد و عرض كرد: اي رسول خدا! اباذر در اذان، بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولايت عليّ(عليه السلام) يعني: أشهد أنّ علياً وليّ الله مي گويد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: همينطور است. آيا فراموش كرديد گفتار مرا در روز غدير خم من كنت مولاه فعليّ مولاه پس هركس پيمان شكني كند برضرر خود چنين كرده است. (2) .

شيعه هنگام وفات پيامبر

شيعيان هنگام وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) با توجه به دستورهاي آن حضرت درصدد تثبيت و تنفيذ دستورات برآمدند، از آن جمله:

1 _ با تأكيد و اصرار پيامبر(صلي الله عليه وآله) به آوردن دوات و قلم براي نوشتن وصيت، در آن دسته و جماعتي بودند كه اصرار به آوردن دوات و قلم داشتند تا پيامبر(صلي الله عليه وآله) وصيت خود را مكتوب دارد، ولي از آن جا كه طرف مقابل قوي بود نتوانستند اين دستور را عملي سازند.

2 _ بعد از آنكه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به جهت عمل نكردن به دستورش جمعيّت را از خود دور كرد، افرادي از شيعيانِ امام علي(عليه السلام) امثال مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت، آنگاه وصيت خود را نسبت به امامان بعد از خود نزد آنان مطرح نمود. (3) .

3 _ بنابر نقل مظفر در السقيفة پيامبر(صلي الله عليه وآله) گروهي از شيعيان و ارادتمندان


1- السلافة في امر الخلافة، شيخ مراغي.
2- همان.
3- كتاب سليم بن قيس هلالي، ج 2، ص 658.

ص: 61

امام علي(عليه السلام)را هنگام فرستادن لشكر اسامه به جنگ و مقابله با لشكر روم نزد خود نگاه داشت، تا چنانچه مرگ او فرا رسيد اين چند نفر با بيعت با امام علي(عليه السلام) خلافت و حكومت را براي آن حضرت تمام كنند، ولي متأسفانه عمر، ابوبكر و برخي ديگر با تخلّف از لشكر اسامة بن زيد اين نقشه و تدبير عالي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را برهم زدند تا مبادا خلافت از دست آنان گرفته شود.

4 _ هنگامي كه برخي، به جهت رسيدن به ملك و سلطنت بعد از فوت پيامبر(صلي الله عليه وآله)به سقيفه بني ساعده رفته و مشغول تقسيم قدرت يا تصاحب آن براي خود بودند، در حالي كه جنازه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هنوز دفن نشده بود، شيعيان به پيروي امامشان علي(عليه السلام)مشغول دفن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و عزاداري براي آن حضرت بودند.

شيعه در ايام خلافت ابوبكر
اشاره

شيعيان بعد از وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز به تلاش خود در راه عملي كردن دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله) در رابطه با امام علي(عليه السلام) ادامه دادند، و در اين راه اقداماتي انجام دادند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

كانديدا كردن امام علي براي بيعت

از آن جا كه شيعيان سفارش هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را در حقّ امام علي(عليه السلام) ديده و شنيده بودند و معتقد به امامت و جانشيني امام علي(عليه السلام) بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، از جانب خداوند و رسول(صلي الله عليه وآله) بودند، از اين رو بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) فوراً طرح كانديدا كردن امام را براي بيعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به امام علي(عليه السلام) مي گويد: أمدد يدك أبايعك يبايعك الناس؛ دستانت را به من بده تا با تو بيعت كنم و مردم نيز با تو بيعت خواهند كرد.

تحصن شيعيان در خانه فاطمه زهرا
اشاره

شيعيان بعد از واقعه سقيفه و تمام شدن خلافت به نفع ابوبكر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهرا(عليها السلام) آمده در آنجا تحصن كردند تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده،

ص: 62

بر امامت و ولايت به حقّ امام علي(عليه السلام) صحّه بگذارند.

عمر بن خطاب مي گويد: انّه كان من خبرنا حين توفّي الله نبيّه انّ عليّاً والزبير ومن معهما تخلّفوا عنّا في بيت فاطمة، (1) از جمله اتفاقاتي كه بعد از وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) افتاد آن كه علي و زبير و گروهي كه با آن دو بودند از بيعت و همكاري با ما سرپيچي كرده در خانه فاطمه تحصن نمودند.

متخلفين از بيعت ابي بكر

1 _ سلمان فارسي

2 _ عمار ياسر

3 _ براء بن عازب

4 _ ابان بن سعيد

ابن اثير مي گويد: وكان أبان أحد من تخلّف عن بيعة أبي بكر لينظر ما يصنع بنوهاشم، فلمّا بايعوه بايع، (2) ابان از جمله كساني بود كه از بيعت با ابوبكر سر باز زد تا ببيند بني هاشم چه مي كنند؛ بعد از آن كه ديد بني هاشم بيعت كردند او نيز بيعت نمود.

5 _ خالد بن سعيد

ابن اثير مي گويد: خالد و برادرش ابان از بيعت با ابوبكر سرباززدند و به بني هاشم خطاب كرده گفتند همانا شما خانداني ريشه دار و اصيل ايد كه افراد شايسته اي را به جامعه تحويل داده است و ما به دنبال شماييم. بعد از آن كه بني هاشم با ابوبكر _ با تهديد و زور _ بيعت كردند اين دو برادر _ خالد و ابان _ نيز بيعت نمودند. (3) .

6 _ أبُيّ بن كعب

اوازجمله كساني بودكه هرگزباابوبكربيعت نكرد وشوراي سقيفه رابي ارزش خواند. (4) .


1- مسند احمد، ج 1، ص 55؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 466؛ تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 124 و....
2- اسدالغابة، ابن اثير، ج 1، ص 53.
3- اسدالغابة، ج 1، ص 656.
4- الفصول المهمة، ص 180.

ص: 63

ابونعيم اصفهاني در كتاب حلية الاولياء از قيس بن سعد نقل مي كند:

وارد مدينه شدم تا با ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) ملاقات كنم، علي الخصوص خيلي علاقه داشتم كه ابيّ را ملاقات نمايم، وارد مسجد پيامبر(صلي الله عليه وآله) شدم و در صف اوّل به نماز ايستادم، ناگهان مردي را ديدم كه نماز خود را تمام كرد و شروع به حديث گفتن نمود. گردن ها به سوي او كشيده شد تا بياناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران اين امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولي من دلم به حال آنها نمي سوزد، بلكه به حال مسلماناني مي سوزد كه به دست آنان گمراه شدند. (1) .

و نيز آورده است:

ابيّ بن كعب _ كه شاهد انحراف مردم از قطب اصلي رهبري اسلامي بود و از اين وضع رنج مي برد _ مي گفت: روزي كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) زنده بود همه متوجّه يك نقطه بودند ولي پس از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) صورت ها به چپ و راست منحرف گرديد. (2) .

7 _ ابوذر غفاري.

8 _ مقداد بن اسود.

9 _ عباس بن عبدالمطلب و جماعتي از بني هاشم و جمعي از مهاجرين و انصار.(3) .

موضع گيري ها در دفاع از ولايت

شيعيان بعد از آنكه تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شده درصدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از اين خواب غفلت بيدار سازند. اينك به موضع گيري هاي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

الف _ فضل بن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود:.. وصاحبنا أولي بها منكم، (4) . صاحب ما _ علي(عليه السلام) _ به خلافت، از شما سزاوارتر است.


1- حلية الاولياء، ج 1، ص 252.
2- همان، ج 1، ص 254.
3- تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 156.
4- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 103.

ص: 64

ب _ مقداد بن اسود مي گويد: واعجباً لقريش ودفعهم هذا الأمر عن أهل بيت نبيّهم وفيهم أوّل المؤمنين...؛ (1) . عجب دارم از قريش كه چگونه خلافت را از اهل بيت نبيّشان گرفت درحالي كه درميان آنان كسي است _ علي(عليه السلام) _ كه اول مؤمن به پيامبر است.

ونيز مي فرمود: معرفة آل محمّد برائة من النار، وحبّ آل محمّد جواز علي الصراط، والولاء لآل محمّد أمان من العذاب، (2) شناخت و معرفت آل محمّد برائت از عذاب ودوستي آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، وولايت آنان امان از عذاب جهنم است.

ج _ سلمان فارسي در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم مي گويد: اي مردم! همانا آل محمّد از خاندان نوح، آل ابراهيم و از ذريه اسماعيل است. آنان عترت پاك و هدايتگر محمّدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلكه به منزله دو چشم از سر بدانيد؛ زيرا آنان نسبت بشما مانند آسمان سربرافراشته، كوههاي نصب شده، خورشيد روشني بخش و درخت زيتون اند،.. (3) .

و در جايي ديگر خطاب به مردم مي فرمايد: مي بينم كه علي(عليه السلام) بين شماست ولي دست به دامان او نمي زنيد، قسم به كسي كه جانم به دست قدرت اوست، كسي بعد از عليّ(عليه السلام) از اسرار پيامبرتان خبر نمي دهد. (4) .

بعد از واقعه سقيفه خطاب به مردم فرمود: كرداز و ناكردازلو، او بايعوا علياً لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم؛ (5) كرديد آنچه نبايد مي كرديد، و نكرديد آنچه را كه بايد مي كرديد، اگر با علي(عليه السلام) بيعت مي كرديد نعمت فراواني براي شما از آسمان و زمين جاري بود.

د _ ابوذر غفاري مي گويد: أصبتم قناعة وتركتم قرابة، لو جعلتم هذا الأمر في


1- همان، ج 2، ص 114.
2- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 127.
3- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 171.
4- انساب الاشراف، ج 2، ص 183.
5- انساب الاشراف، ج 1، ص 591.

ص: 65

أهل بيت نبيّكم ما اختلف عليكم اثنان؛ (1) به كم قناعت كرديد، و قرابت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)را رها ساختيد، اگر امر خلافت را در اهل بيت نبيّتان قرار مي داديد هرگز دو نفر هم در ميان شما اختلاف نمي كرد.

ه_ _ أبيّ بن كعب: ذهبي نقل مي كند: يكي از انصار از ابي بن كعب پرسيد ابي! از كجا مي آيي؟

پاسخ داد از منزل خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله) گفتند: وضع آنان چگونه است؟

گفت: چگونه مي شود وضع كساني كه خانه آنان تا ديروز محلّ رفتوآمد فرشته وحي و كاشانه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بود، ولي امروز جنبوجوشي در آنجا به چشم نمي خورد و از وجود پيامبر(صلي الله عليه وآله) خالي مانده است، اين را گفت درحالي كه بغض گلويش را مي فشرد و گريه مجال سخن را به او نمي داد، بطوري كه وضع او حضّار را نيز به گريه واداشت.

و _ بريدة بن خضيب اسلمي: ذهبي در ترجمه او مي نويسد: بعد از غصب خلافت از طرف ابوبكر بريده خطاب به ابوبكر كرده گفت: " إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ "، چه مصيبتهايي كه حق از طرف باطل كشيد اي ابوبكر. آيا فراموش كردي يا خودت را به فراموشي مي زني؟ كسي تو را گول زده يا نفست تو را گول زده است؟ آيا به ياد نداري كه چگونه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ما را امر نمود كه علي(عليه السلام) را اميرالمؤمنين بناميم، آيا ياد نداري كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اوقات مختلف، اشاره به علي كرده و فرمود: اين، اميرمؤمنين، و قاتل ظالمين است. از خدا بترس و نفس خود را محاسبه كن قبل از آنكه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاكت نفس است نجات بده. و حقّ را به كسي كه از تو به آن سزاوارتر است واگذار، و در غصب آن پافشاري مكن، برگرد، تو مي تواني برگردي، تو را نصيحت كرده و به راه نجات راهنمايي مي كنم، كمك كار ظالمين مباش. (2) .


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 5.
2- همان، ص 403.

ص: 66

سكوت معنادار

از جمله موضع گيري هاي شيعيان در خلافت ابوبكر و عمر و عثمان سكوت معنادار آنان بود؛ زيرا از طرفي حقّ را با عليّ(عليه السلام) دانسته و ديگران را لايق مقام خلافت نمي دانستند. از طرف ديگر مصالح اسلام و مسلمين را در نظر مي گرفتند، كساني كه به تعبير اميرالمؤمنين، تازه مسلمان اند. از طرف سوم دشمنان داخلي و خارجي را در كمين مي ديدند، لذا با يك جمع بندي سكوت را بر هر چيز ديگر ترجيح مي دانند. به اين معنا كه دست به شمشير نبرند و براي گرفتن حقّ اميرالمؤمنين(عليه السلام) اقدامي انجام ندهند، ولي اين بدان معنا نبود كه سكوت مطلق داشته باشند، زيرا حقّ هيچگاه نبايد بطور مطلق خاموش بماند، بلكه در هر موردي كه صلاح مي ديدند از راه هاي مختلف حقانيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) را گوشزد مي كردند.

مخالفت عملي

در برخي از موارد نيز عملا با خليفه غاصب مقابله مي كردند كه مي توان يك نمونه از آنرا اقدام عملي مالك بن نويره در ندادن زكات به نماينده ابوبكر، خالد بن وليد دانست؛ زيرا او معتقد بود كه ابوبكر شايسته خلافت نيست و دادن زكات به نماينده او كمك به ظالم است؛ ازاين رو از دادن زكات به او سرپيچي كرد...

نمونه ديگر از مخالفت عملي را مي توان هجرت بلال از مدينه دانست؛ زيرا بلال به خاطر منصب مهمّي كه نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) داشت، احساس كرد كه اگر در مدينه بماند بايد براي خليفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا كه اذان او در حقيقت تأييد خلافت غاصب است، به همين خاطر مصلحت را در آن ديد كه از مدينه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به

محلّي دور هجرت كند تا از او بهره برداري سياسي نشود و در آنجا بود تا از دار دنيا رحلت كرد. (1) .


1- اسدالغابة، ترجمه بلال.

ص: 67

شيعه در ايام خلافت عمر بن خطاب

عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّي كه در دوران خلافت ابوبكر داشت، به خلافت رسيد و بدين جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علي(عليه السلام) و شيعيان با اين اقدام مخالف بودند، امّا بيعت سريع مردم، فرصتي براي مخالفت امام و شيعيان باقي نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبكر، زمينه هرگونه مخالفت عملي را منتفي مي ساخت. (1) .

علي(عليه السلام) اگرچه ميراث خويش را برباد رفته و خود را شايسته رهبري مي دانست، ولي براي حفظ موقعيّت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سكوت توأم با بيان حقّ و حقيقت، و تذكّر به حقانيّت خود را ادامه مي داد.

شيعيان نيز همانند اميرالمؤمنين(عليه السلام) سكوت معناداري داشتند، آنها اگرچه سكوت كرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمين دست به اقدامي عملي عليه حكومت وقت نمي زدند ولي با بيانات خود با آنان مخالفت ميورزيدند.

عمر بن خطاب در مجلسي گفت: دليل قريش در انتخاب نكردن علي(عليه السلام) به خلافت اين بود كه آنان كراهت داشتند خلافت و نبوت در يك خاندان جمع شود. ابن عباس كه در آن مجلس بود در برابر اين سخن عمر موضع گيري كرده خطاب به او فرمود: قريش نسبت به آنچه كه خداوند نازل كرده بود كراهت داشتند. (2) .

شيعه در ايام خلافت عثمان

عثمان شيوه دو خليفه پيشين را دنبال نكرد. ابتدا واليان عمر را از ولايات برداشت و بستگان خود را بر كار گماشت. حكم بن العاص را كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به طائف تبعيد كرده بود به مدينه برگرداند و خزانه مسلمين را به او سپرد. مروان بن حكم را مشاور خويش قرار داد و يك پنجم زكات شمال آفريقا را كه مبلغ دوميليون و پانصد و بيست هزار دينار بود به وي


1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 133؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 135.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 53.

ص: 68

بخشيد و او را به دامادي خويش برگزيد.

وي از بيت المال بصره مبلغ ششصدهزار درهم به داماد ديگر خويش، عبدالله بن خالد بن اسيد، حواله كرد. عبدالله بن عامر، پسردائي خويش را كه نوجواني بود به حكومت بصره انتخاب كرد. عبدالله بن سعد بن ابي سرح، برادر رضاعي خود را _ كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در فتح مكه به سبب ارتداد وي دستور قتلش را صادر كرده بود _ به حكومت مصر و خراج آن سرزمين برگزيد. وليد بن عقبة بن ابي معيط برادر مادري خود را به كوفه فرستاد و پس از فساد و تباهي و شراب خواري او سعيد بن عاص، فاميل ديگر خود، را به آن شهر گماشت. سعيد با اعمال سياست اشرافيِ اموي و بيان اينكه سواد عراق از براي قريش است، موجب اعتراض و شورش مردم كوفه گرديد. (1) .

در اين دوران علي(عليه السلام) و شيعيان در مقابل بدعت هاي عثمان و واليانش ساكت نمي نشستند.

ابن ابي الحديد مي نويسد: بيشتر تاريخ نويسان و عالمان اخبار برآن اند كه عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعيد كرد و بعد از آنكه معاويه از او به عثمان شكايت كرد او را به مدينه خواست و از مدينه، به خاطر مخالفت با خليفه، به ربذه تبعيد نمود. (2) .

زماني كه ابوذر را به ربذه تبعيد كردند و علي(عليه السلام) و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهي به امام(عليه السلام) كرد و گفت وقتي شما و فرزندانت را مي بينم به ياد سخن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مورد شما مي افتم و گريه مي كنم. (3) .

و نيز از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل مي كرد كه فرمود: زود است كه شما را فتنه فرارسد، اگر گرفتار آن شديد بر شما باد عمل به كتاب خدا و اقتدا به علي بن ابي طالب(عليه السلام). (4) .

در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ايستاد و در خطبه اي كه ايراد كرد فرمود: اي مردم! محمّد وارث علم آدم و فضائل انبياست، و علي بن ابي طالب


1- الاخبارالطوال، ص 175؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 164؛ مروج الذهب، ج 1، ص 435...
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 316.
3- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 173.
4- انساب الاشراف، ج 2، ص 118.

ص: 69

وصيّ محمّد و وارث علم اوست.... (1) .

بلاذري مي نويسد: مقداد بن عمرو، عمار بن ياسر، طلحه و زبير با تعداد ديگري از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به عثمان نامه نوشتند و او را به نكاتي چند تذكر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهديد كردند كه اگر به تذكرات آنان گوش فرا ندهد برضدّ او اقدام خواهند كرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد. به مجرد اينكه صدر نامه را براي او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آيا تو از بين دوستانت جرأت خواندن نامه تهديدآميز را براي من داري؟ عمار در جواب گفت: دليلش اين است كه ناصح ترين قوم خود به تو هستم. عثمان در جواب گفت: دروغ مي گوئي اي فرزند سميّه. عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سميه و فرزند ياسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد كه دست و پاي او را بشكنند. آنگاه با دو پايش درحالي كه در كفش بود شروع به لگدزدن به عمار كرد كه بر اثر آن فتق بر او عارض شد. (2) .

شيعه در ايام امامت اميرالمؤمنين
اشاره

خلافت امام علي(عليه السلام) در اواخر سال سيوپنج ه_.ق. شروع شد و تقريباً چهار سال و نُه ماه ادامه يافت. شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) هنگام بيعت عمومي با آن حضرت وقت را مناسب ديدند تا يادي از ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) كرده مردم را به آن مقام شامخ تذكر دهند تا خواستند با آن حضرت بيعت كنند با انگيزه اي حقيقي باشد. از اين رو هنگام بيعت مردم با اميرالمؤمنين(عليه السلام)، مالك بن حارث اشتر خطاب به مردم كرده فرمود: اي مردم! اين علي(عليه السلام) وصي اوصياء و وارث علم انبياست، او كسي است كه بلاهاي بزرگ را به جان خريده و زحمت هاي فراواني در راه اسلام تحمل كرده است. او كسي است كه كتاب خدا به ايمان او شهادت داده و پيامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده است. كسي كه تمام فضائل در او جمع شده، و احدي از گذشتگان و اهل اين زمان در سابقه و


1- همان، ج 2، ص 170.
2- انساب الاشراف، ج 5، ص 49؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 239.

ص: 70

علم و فضلش شك نكرده است.... (1) .

خزيمة بن ثابت نيز پس از بيعت با امام علي(عليه السلام) مي گفت: ما كسي را برگزيديم كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) او را براي ما برگزيد. (2) .

امام علي(عليه السلام) به كوفه آمد و آن شهر را محلّ اقامت خود، به عنوان پايتخت، انتخاب نمود؛ تا آنكه بتواند تشيع را در عراق گسترش داده و خود را نيز به اهل عراق معرفي نمايد. از طرفي كوفه منطقه اي سوق الجيشي بود، و چون كلّ عراق نيز به شام نزديك بود، آن حضرت خواست تا علاوه بر عراق؛ شام را نيز تحت نظر قرار دهد.

بعد از ورود امام علي(عليه السلام) به عراق، مردم با ملاحظه امام علي(عليه السلام) به عنوان قهرمان سياست، در مقابل استيلاي شاميان از او حمايت كردند و مدّتها از حاميان مذهبي امام علي(عليه السلام) بودند.

پس از جنگ جمل، اصطلاح شيعه عليّ(عليه السلام) شامل همه كساني مي شد كه از علي(عليه السلام)در مقابل عائشه حمايت مي كردند. علاوه بر آن به اشخاص و گروه هاي غيرمذهبي كه به دلائل سياسي از علي(عليه السلام) حمايت مي كردند، لفظ شيعه اطلاق مي گرديد.

در اين مفهوم وسيع بود كه كلمه شيعه در سند حكميّت در صفين به كار رفت. ده سال بعد، زماني كه شيعيان شروع به تثبيت موقعيت اسمي خود كردند، كوشش هايي براي جدايي حاميان علي(عليه السلام) صورت گرفت و بين حاميان مذهبي و غيرمذهبي وي تمايزي حاصل شد.

امام علي(عليه السلام) در طول چهار سال و نه ماه حكومت خويش، اگرچه نتوانست جامعه اسلامي را به صورت اوّل خويش بازگرداند، اما به موفقيت هاي مهمّي دست يافت كه عبارتند از:

1 _ معرفي كردن شخصيت واقعي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) براي مردم.

2 _ تبيين احكام فراموش شده اسلام.

3 _ جلوگيري از بدعتها و تحريف هاي ديني درحدّ امكان.


1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 178.
2- المعيار والموازنة، ص 51.

ص: 71

4 _ تصحيح و اصلاح احكامي كه به اشتباه براي مردم تبيين شده بود.

5 _ تبيين مقدار زيادي از معارف ديني.

6 _ تربيت شاگرداني جليل القدر مانند: اويس قرني، كميل بن زياد، ميثم تمار، رشيد هجري و....

در عصر حكومت امام علي(عليه السلام) اگرچه فشارها و حصرهاي سياسي از شيعه برطرف شد، ولي درعوض مبتلا به جنگ هاي داخلي متعدد شدند و در اين جنگ ها نيز با گفتار و عمل دست از دفاع از اميرالمؤمنين(عليه السلام) برنداشتند.

شيعيان با وجود شكست در جنگ ها براي دفاع از اميرالمؤمنين(عليه السلام) و مقابله با مخالفين آن حضرت، دست از دفاع عقيدتي از آن حضرت(عليه السلام) برنداشتند.

جنگ جمل

شيعيان عقيدتي در جنگ جمل به جهت آگاهي دادن مخالف و موافق به حقانيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه ها و رجزهاي حماسي خود، آن حضرت را به ديگران معرفي مي كردند.

ابوالهيثم بن تيهان كه بدري است مي گويد:

قل للزبير وقل لطلحة إنّنا

نحن الذين شعارنا الأنصار

إنّ الوصيّ إمامنا ووليّنا

برح الخفاء وباحت الأسرار (1) .

مردي از قبيله ازد به ميدان آمده مي گويد:

هذا عليّ وهو الوصيّ

أخاه يوم النجوة النبيّ

وقال هذا بعدي الوليّ

وعاه واع ونسي الشقيّ (2) .

حجر بن عدي كندي، صحابي جليل القدر، مي گويد:

يا ربّنا سلّم لنا عليّاً

سلّم لنا المبارك المضيّا


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 143.
2- همان، ج 1، ص 144.

ص: 72

المؤمن الموحّد التقيّا

لاخَطِل الرأي ولا غويّا

بل هادياً موفّقاً مهديّاً

واحفظه ربّي واحفظ النبيّا

فيه فقد كان له وليّاً

ثمّ ارتضاه بعده وصيّاً (1) .

زحر بن قيس جعفي مي گويد:

أضربكم حتّي تقرّوا لعليّ

خير قريش كلّها بعد النبيّ

من زانه الله وسمّاه الوصي

انّ الوليّ حافظاً ظهر الولي(2) .

جنگ صفين

در جنگ صفين نيز شيعيان به طرق مختلف به دفاع از اميرالمؤمنين(عليه السلام) و حريم ولايت برآمدند.

عده اي با بيان خطبه ها، به دفاع از مقام او برآمدند. ابن ابي الحديد مي گويد: بعد از آنكه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مردم را در كوفه براي حركت به طرف صفين به جهت جنگ با معاويه جمع كرد، عمرو بن حمق خزاعي ايستاد و امام علي(عليه السلام) را مورد خطاب قرار داده عرض كرد: اي اميرمؤمنان! من تو را به جهت خويشاوندي يا طلب مال، يا سلطنت و جاه، دوست ندارم بلكه دوستي من نسبت به تو از آن جهت است كه پنج خصلت در تو يافتم كه در ديگري نبوده است: تو پسرعموي رسول خدا و جانشين و وصيّ او هستي، و پدر ذريه پيامبري كه در ميان ما به وديعت گذارده شده است. تو اول كسي هستي كه اسلام آورد، و سهم تو در جهاد از همه بيشتر است.... (3) .

امّ خير نيز در روز صفين در تحريك سپاهيان امام علي(عليه السلام) مي فرمود: عجله كنيد _ خداوند شما را رحمت كند _ به ياري امام عادل و باتقواي باوفا و راستگو كه وصي رسول خداست. (4) .


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 145.
2- همان، ج 1، ص 147.
3- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 281.
4- بلاغات النساء، ص 67.

ص: 73

برخي ديگر نيز با اشعار خود به دفاع از مقام ولايت برآمدند:

قيس بن سعد، صحابي عظيم و سيد خزرج مي گويد:

وعليّ إمامنا وإمام

لسوانا أتي به التنزيل

يوم قال النبيّ من كنت مولا

ه فهذا مولاه خطب جليل

إنّ ما قاله النبيّ علي الأمّة

حتم ما فيه قال وقيل. (1) .

و نعمان بن عجلان انصاري نيز مي گويد:

كيف التفرق والوصيّ إمامنا

لا كيف إلاّ حيرة وتخاذلا

لاتغبنُنّ عقولكم، لا خير في

من لم يكن عند البلابل عاقلا

وذوو معاوية الغويّ وتابعوا

دينَ الوصيّ لتحمدوه آجلا. (2) .

اينان در اشعار خود عمدتاً بر مسأله وصايت و جانشيني امام علي(عليه السلام) از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)تأكيد داشتند.

برخي ديگر نيز پس از آنكه امام علي(عليه السلام) از صفين به كوفه بازگشت و خوارج از او جدا شدند، در كنار امام علي(عليه السلام) ثابت قدم ماندند و بار ديگر با آن حضرت تجديد بيعت و عهد نمودند. از جمله عهد آنان اين بود كه به حضرت خطاب كرده عرض كردند: ما دوست هر كسي هستيم كه تو دوست آني، و دشمن هر كسي هستيم كه تو با آنان دشمني داري. (3) .

عده اي ديگر با نوشتن نامه به معاويه او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده مقام ولايت و خلافت به حق اميرالمؤمنين(عليه السلام) را به او گوشزد مي كردند.

محمّد بن ابي بكر در نامه اي كه به معاويه مي نويسد، مي گويد:...واي بر تو! چگونه خودت را در كنار علي(عليه السلام) قرار مي دهي، كسي كه وارث رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و وصيّ او و پدر


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 149.
2- همان.
3- تاريخ طبري، ج 5، ص 63. انساب الاشراف، ج 2، ص 348.

ص: 74

فرزندان اوست. كسي كه قبل از ديگران به او گرويد و آخرين كسي بود كه عهد پيامبر(صلي الله عليه وآله)

را شنيد. او را از اسرارش آگاه و در امرش شريك ساخت. (1) .

دارميه حجونيه از زنان شيعه امام علي(عليه السلام) در برابر معاويه در بيان علل دوستي علي(عليه السلام) گفت: من او را دوست دارم زيرا مساكين را دوست مي داشت و به واماندگان كمك مي كرد. او فقيه در دين بود و از بيان حق كوتاهي نمي نمود. او از جانب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ولايت داشت.... (2) .

جنايات معاويه بر شيعه در اواخر حكومت امام علي

از سال 39 هجري، معاويه هجوم همگاني و گسترده اي را برعليه شيعيان اميرالمؤمنين آغاز نمود و با فرستادن افرادي خشن و بي دين براي سركوب شيعيان، حيطه حكومت حضرت را مورد تاختوتاز قرار داد:

1 _ نعمان بن بشير را با هزار نفر براي سركوب مردم عين التمر فرستاد.

2 _ سفيان بن عوف را با شش هزار نفر براي سركوب مردم هيت و از آنجا به انبار و مدائن فرستاد.

3 _ عبدالله بن مسعده بن حكمه فزاري كه از دشمنان اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود با هزاروهفتصد نفر به تيماء فرستاد.

4 _ ضحاك بن قيس را با سه هزار نفر به واقعه براي غارت هركس كه در طاعت امام علي(عليه السلام) است فرستاد. و در مقابل، حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) حجر بن عدي را با چهارهزار نفر براي مقابله با او فرستاد.

5 _ عبدالرحمن بن قباث بن اشيم را با جماعتي به بلاد جزيره فرستاد، كه حضرت كميل را براي مقابله با او فرستاد.

6 _ حرث بن نمر تنوخي را نيز به جزيره فرستاد تا با هركس كه در اطاعت امام


1- تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 108. وقعة صفين، ص 118.
2- الوافدات من النساء علي معاويه، ص 41.

ص: 75

علي(عليه السلام) است مقابله كند كه در آن واقعه افراد زيادي كشته شدند. (1) .

7 _ در سال 40، بُسر بن أرطاة را با لشكري به سوي مكه و مدينه و يمن فرستاد او هنگامي كه به مدينه رسيد، عبيدالله بن عباس كه عامل مدينه از طرف امام علي(عليه السلام) بود، از آنجا فرار كرده و در كوفه به حضرت ملحق شد ولي بُسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانيد. (2) .

يكي ديگر از مناطقي كه سر راه بُسر مورد غارت قرار گرفت منطقه اي بود كه گروهي از قبيله همدان و شيعيان حضرت علي(عليه السلام) در آن جا سكونت داشتند. بُسر با حركتي غافلگيرانه به آنها حمله كرد. بسياري از مردان را كشت، و تعدادي از زنان و فرزندان آنان را به اسارت برد. و اين اولين بار بود كه زنان و كودكان مسلمين به اسارت برده مي شدند. (3) .

مسعودي در مورد بسر بن ارطاة مي گويد: او افرادي از خزاعه و همدان و گروهي را كه معروف به الانباء از نژاد ايرانيان مقيم يمن بودند كشت. و هركسي را كه مشاهده مي كرد ميل به علي دارد يا هواي او را در سر دارد، مي كشت. (4) .

ابن ابي الحديد مي گويد: بُسر به طرف اهل حسبان كه همگي از شيعيان علي(عليه السلام)بودند، آمد و با آنان سخت درگير شد و به طور فجيعي آنان را به قتل رسانيد. و از آنجا به طرف صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پيرمردان را كه اصالتاً از فارس بودند كشت، تنها به جرم اينكه دو فرزند عبيدالله بن عباس در خانه يكي از زنان آنان مخفي شده است. و بُسر در حمله هايش حدود سي هزار نفر را به قتل رساند و عدّه اي را نيز در آتش سوزاند. (5) .

او نيز مي نويسد: معاويه در نامه اي به تمام كارگزارانش نوشت: به هيچ يك از


1- ر.ك. الاغاني، ج 15، ص 44. تاريخ ابن عساكر، ج 10، ص 152. الاستيعاب، ج 1/65. تاريخ طبري، ج 5، ص 134؛ الكامل، ج 2، ص 425.
2- تاريخ طبري، ج 5، ص 139. كامل ابن اثير، ج 2، ص 425. تاريخ دمشق، ج 10، ص 152. البداية والنهاية، ج 7، ص 356.
3- العقدالفريد، ج 5، ص 11.
4- مروج الذهب، ج 3، ص 22.
5- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 116 _ 121.

ص: 76

شيعيان عليّ و اهل بيتش اجازه شهادت ندهيد. و در مقابل، شيعيانِ عثمان را پناه داده و آنان را اكرام كنيد.... و نيز در نامه اي ديگر به كارگزاران خود نوشت هركسي كه ثابت شد محبّ عليّ و اهل بيت اوست اسمش را از ديوان محو كرده و عطا و روزيش را قطع نماييد.و در ضميمه اين نامه نوشت: هركس كه متّهم به ولاي اهل بيت(عليهم السلام) است او را دستگير كرده و خانه او را خراب كنيد. بيشتر مصيبت بر اهل عراق بود خصوصاً اهل كوفه.... (1) .

شيعه در عصر امام حسن

هنگامي كه امام حسن(عليه السلام) مجبور به مصالحه با معاويه گرديد يكي از خطراتي كه امام(عليه السلام) احساس مي كرد امنيت شيعيان حضرت علي(عليه السلام) بود. ازاين رو در قرارداد خود با معاويه تصريح كرد كه بايد امنيت به اصحاب امام علي(عليه السلام) داده شود. معاويه نيز آنرا پذيرفت. ولي در همان روز اوّل معاويه اعلام كرد كه آن تعهدات را نمي پذيرد و زير پا مي گذارد.

ابن ابي الحديد از ابي الحسن مدائني روايت مي كند: معاويه در نامه خود به واليان چنين نوشت: من ذمه خود را از هركسي كه روايتي در فضيلت ابي تراب و اهل بيتش نقل نمايد، بري كردم. بعد از اين دستور خطبا در هر منطقه بر منبر شروع به لعن علي(عليه السلام)و تبرّي از او و اهل بيتش نمودند. شديدترين مردم در بلا و مصيبت اهل كوفه بودند. زيرا آن هنگام در كوفه تعداد زيادي از شيعيان وجود داشتند. معاويه، زياد را والي بصره و كوفه نمود. او شيعيان را خوب مي شناخت، بر اساس دستور معاويه هرجا كه شيعيان را مي يافت به قتل مي رساند، و يا اينكه آنان را ترسانده دست و پاي آنان را قطع مي نمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده به دار آويزان مي كرد. همچنين عده اي را نيز از عراق تبعيد نمود. لذا هيچ شيعه معروفي در عراق باقي نماند....(2) .


1- همان، ج 11، ص 44 _ 45.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44.

ص: 77

ابن أعثم مي نويسد: زياد، دائماً در پي شيعيان بود و هركجا آنان را مي يافت

به قتل مي رساند، به طوري كه شمار زيادي را كشت. او دست و پاي مردم را قطع و

چشمانشان را كور مي كرد. البته خود معاويه نيز جماعتي از شيعيان را به قتل رساند. (1) معاويه خود دستورِ به دار آويختن گروهي از شيعيان را صادر كرد. (2) زياد شيعيان را در مسجد جمع مي كرد، تا از علي(عليه السلام) اظهار بي زاري جويند. (3) او در بصره نيز در جستجوي شيعيان بود و با يافتن آنها آنان را به قتل مي رساند. (4) عده اي از صحابه و تابعين به دستور معاويه به شهادت رسيدند.

در سال 53هجري معاويه حجر بن عدي و اصحابش را به قتل رساند و او اولين كسي بود كه به همراه اصحابش به شيوه قتل صبر در اسلام كشته شد. (5) .

عمرو بن حمق خزاعي، صحابي عظيم را كه امام حسين(عليه السلام) او را سيّدالشهدا ناميد، بعد از آنكه معاويه او را امان داد، به قتل رساند. (6) .

مالك اشتر، يكي از اشراف و بزرگان عرب و يكي از فرماندهان جنگ هاي امام علي(عليه السلام) بود. معاويه او را در مسير مصر به وسيله سمّ، به دست يكي از غلامانش به قتل رسانيد. (7) رشيد هجري، از شاگردان امام علي(عليه السلام) و خواص وي بود، زياد دستور داد كه از علي(عليه السلام)برائت جسته و او را لعنت كند، او امتناع ورزيد. ازاين رو دو دست و دو پا و زبان او را بريده و به دار آويخت. (8) .

جويريه بن مهر عبدي؛ را به جرم داشتن ولايت عليّ(عليه السلام) دستگير نموده و بعد از جداكردن دو دست و دو پاي او، بر شاخه درخت خرما به دار آويخت.


1- الفتوح، ج 4، ص 203.
2- المحبر، ص 479.
3- مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 88.
4- همان.
5- مروج الذهب، ج 3، ص 3، سير اعلام النبلاء، ج3، ص642.
6- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 34.
7- شذرات الذهب، ج 1، ص 91.
8- شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 294.

ص: 78

شيعه در عصر امام حسين

ابن ابي الحديد مي گويد: وضع تا وقتي كه حسن بن علي، از دار دنيا رحلت نمود، اينچنين بود. در اين هنگام مصيبت و فتنه بر شيعيان بيشتر شد، كار به جائي رسيد كه شيعيان در بين مردم از جان خويش ترس داشتند و يا از شهر خود فرار كرده و به طور پنهاني زندگي مي كردند. (1) .

امام محمد باقر(عليه السلام) مي فرمايد: بيشتر مصيبت براي ما و شيعيان، بعد از رحلت امام حسن(عليه السلام) بود كه در آن زمان در هر شهر، شيعيان ما را مي كشتند و دستها و پاهاي آنها را به اين گمان كه شيعه هستند از بدن جدا مي كردند. هركسي كه متّهم به دوستي و ارتباط با ما مي شد، او را زنداني نموده و يا اموالش را غارت مي كردند يا خانه اش را خراب مي نمودند و اين مصيبت و بلا هم چنان شدت يافت تا زمان عبيدالله ابن زياد (2) .

سال شصت هجري قمري، معاويه هلاك شد و پسرش يزيد، طبق بيعتي كه پدرش از مردم براي وي گرفته بود، زمام حكومت اسلامي را در دست گرفت. به شهادت تاريخ، يزيد، هيچ گونه شخصيت ديني نداشت. حتي در زمان حيات پدرش، جواني بود كه به اصول و قوانين اسلام، اعتنا نمي كرد و جز عيّاشي و بي بندوباري و شهوتراني، كاري نمي دانست. در سه سال حكومت خود فجايعي را به راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام، با آن همه فتنه ها كه انجام گرفته، بي سابقه بود.

سال اول، حضرت حسين بن علي(عليه السلام) را كه سبط پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بود، با فرزندان و خويشان و ياران و شيعيانش، با فجيع ترين وضع، به شهادت رساند و زنان و كودكان و اهل بيت پيامبر را به همراه سرهاي بريده شهداء، در شهرها گرداند. (3) .

سال دوّم مدينه را قتل عام كرد و جان و مال و آبروي مردم آن ديار را تا سه روز


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44.
3- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 216 و تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 190 و مروج الذهب، ج 3، ص 64.

ص: 79

براي لشكريانش مباح نمود. (1) .

و در سال سوّم كعبه مقدسه را خراب كرد و آن را به آتش كشيد. (2) .

شيعه در عصر امام سجاد

بعد از هلاكت يزيد بن معاويه و سست شدن پايه هاي حكومت امويان، شيعيان در كوفه به دنبال فرمانده اي براي خود بودند، تا جماعت متفرق آنان را جمع نمايد و عقده به جامانده از شهادت حسين(عليه السلام) را شفابخشد.

بعد از مدتي، مختار برعليه بني اميّه قيام نمود، شيعيان به دور او جمع شدند او لشكري را به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر به سوي لشكر شام روانه ساخت و آن لشكر را شكست داد و فرمانده اش ابن زياد را به قتل رسانيد؛ اين امر آرزوي اهل بيت(عليهم السلام) شيعيان بود.

بعد از شكست لشكريان شام، مختار و شيعيان، قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه در عقدالفريد، مختار شيعيان را دستور داد تا در كوچه هاي كوفه، شبانه بگردند و ندا دهند: يا لثارات الحسين. (3) .

ابوالفداء، در مورد حوادث سال 66هجري، مي نويسد: در اين سال، مختار در كوفه به طلب خون حسين(عليه السلام) قيام نمود، جماعت زياد دور او جمع شدند، او بر كوفه تسلط پيدا كرد و مردم نيز با او بر كتاب خدا و سنت رسول و طلب خون اهل بيت(عليهم السلام) بيعت نمودند.

خانم دكتر ليثي مي نويسد: شهادت امام حسين(عليه السلام) در كربلا، واقعه تاريخي بزرگي بود كه منجر به تبلور جماعت شيعه و ظهور او به عنوان يك فرقه متميّز، كه داراي مبادي سياسي و رنگ ديني است، گرديد... واقعه كربلا، در رشد و نموّ روح شيعه و زيادشدن آنها، تأثير مهمي گذاشت. جماعت شيعه بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) به مانند


1- تاريخ ابي الفداء، ج1، ص192.
2- همان.
3- العقد الفريد، ج2، ص230، جهاد الشيعه، ص27.

ص: 80

جماعت منظم با رويه سياسي متين، در جامعه ظهور پيدا نمود. (1) .

از طرفي عبدالله بن زبير در مكه قيام كرده و نُه سال رياست كرد. امويان، در اين نُه سال، با وي درگير بودند. شيعيان در اين موقعيت مناسب، خدمت حضرت امام سجّاد(عليه السلام)مي رسيدند و فرصتي براي بيان مظلوميت سيدالشهدا، در ميان مردم، پديد آمد.

بني مروان، با پيروزي بر آل زبير حكومت شبه جزيره را به دست گرفتند. بعد از گسترش نفوذ عبدالملك مروان بر بلاد اسلامي و محكم شدن پايه هاي حكومتي او، به فكر مقابله با اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيان افتاد. امام شيعيان در آن زمان، امام زين العابدين(عليه السلام)بود.

عبدالملك، براي اين كه از مقام آن حضرت بكاهد، او را از مدينه به شام آورد، ولي بعد از ظهور فضائل و معارف از آن حضرت، محبت امام، در ميان مردم بيشتر گرديد.

مركز تجمع شيعيان در آن زمان، كوفه بود. عبدالملك به قصد ريشه كن كردن تشيع از كوفه، شخصي را به نام حجاج به آن ايالت فرستاد.

امام باقر(عليه السلام) مي فرمايد: حجاج سركار آمد و تا توانست، شيعيان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتي آنان را دستگير نمود. كار به جائي رسيد كه اگر كسي به او زنديق يا كافر مي گفتند بهتر بود از اين كه او را شيعه علي(عليه السلام) بگويند. (2) .

ابن ابي الحديد، از مدائني نقل مي كند: هنگامي كه عبدالملك بن مروان به ولايت رسيد، بر شيعه بسيار سخت گرفت و حجاج بن يوسف را بر آنان گماشت. مردم به بغض علي(عليه السلام) و موالات دشمنان آن حضرت به او تقرب جستند و هرچه را توانستند در فضل دشمنان عليّ، روايت جعل كردند و در لعن بر علي، كوتاهي ننمودند. (3) .

ابن سعد، در طبقات، از منهال نقل مي كند: من بر علي بن حسين، وارد شدم و به آن حضرت عرض كردم: چگونه صبح كرديد؟ خدا امر تو را اصلاح كند؟ حضرت


1- تاريخ ابي الفداء، ج1، ص194.
2- شرح ابن ابي الحديد؛ ج 3، ص 15.
3- شرح ابن ابي الحديد.

ص: 81

فرمود: من پيرمردي مثل تو در اين شهر نمي بينم، نمي داني كه چگونه صبح كرديم؟ اگر نمي داني، من تو را باخبر نمايم؛ ما در ميان قوم خود به مانند بني اسرائيل در ميان آل فرعون(!!) صبح نموديم، كه فرزندان آنان را ذبح كرده و زنان آنان را به كنيزي مي بردند. كار ما به جايي رسيده كه شيخ و سيّد ما را بر بالاي منابر، لعن و دشنام مي دهند و با اين عمل به سوي دشمنان ما تقرّب پيدا مي كنند... (1) .

قنبر، غلام علي(عليه السلام)، از جمله كساني است كه به دست حجاج، به شهادت رسيد. حجاج، به بعضي از نزديكان خود مي گويد: دوست دارم به يكي از اصحاب ابي تراب (علي(عليه السلام)) دست پيداكنم. به او گفتند: ما از قنبر كسي را به علي(عليه السلام) نزديكتر نمي دانيم. حجاج، كسي را به دنبال او فرستاد و او را نزد حجاج آورد، حجاج به او گفت: تو قنبري؟ گفت: آري! حجاج گفت: از دين علي تبرّي بجو! قنبر گفت: آيا تو مي تواني مرا به افضل از دين علي راهنمائي نمائي؟ حجاج گفت: من تو را خواهم كشت. كدام قتلي براي تو محبوب تر است، آن را انتخاب نما! قنبر در جواب گفت: مرا اميرالمؤمنين خبر داده است كه بدون حق، ذبح خواهم شد. حجاج نيز، دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدانمايند. (2) .

كميل بن زياد، از شيعيان و خواص علي(عليه السلام) مي باشد، حجاج در زمان ولايتش در كوفه او را طلب كرد. لكن كميل فرار نمود و در مكاني مخفي گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. كميل، با مشاهده اين وضع، با خود گفت: من پيرمردي هستم كه عمرم به سرآمده است، سزاوار نيست كه من سبب محروميت قومم گردم. لذا خود را تسليم حجاج نمود، حجاج، با مشاهده كميل گفت: من از مدّتها منتظر تو بودم كميل در جواب فرمود: خشنود مباش، زيرا از عمر من چيزي باقي نمانده است، هركاري مي خواهي انجام بده، بازگشت انسان به سوي خداست و بعد از قتل من نيز حسابي هست. اميرالمؤمنين مرا خبر داده كه تو قاتل مني. حجاج گفت: پس حجت بر تو تمام شد. در


1- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 219 و تهذيب الكمال، ج 20، ص 399.
2- الشيعة والحاكمون، ص 95.

ص: 82

اين هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند. (1) .

از ديگر شيعيان سعيد بن جبير است. او مردي معروف به تشيع و زهد و عبادت و عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگير كردند، و بعد از مشاجرات زياد بين اين دو حجاج دستور داد تا سرنش را از بدن جدا كنند. (2) .

در چنين شرائطي، كه تصور نابودي اهل بيت(عليهم السلام) مي رفت، امام سجّاد(عليه السلام) فعاليت را شروع نمود. و در اين راه، موفقيت زيادي كسب كرد. (3) .

امام سجّاد(عليه السلام) توانست به شيعه، حياتي تازه بخشد. و زمينه را براي فعاليتهاي امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) فراهم آورد. به گواهي تاريخ، امام سجّاد(عليه السلام) در طول سي و چهار سال فعاليت، شيعه را از دشوارترين بحرانهاي حيات خويش عبور داد؛ بيست سال حاكميت حجاج بر عراق و سلطه عبدالملك بن مروان بر كل قلمرو اسلامي، جهت گيري روشني براي كوبيدن شيعيان بود...، حجاج كسي بود كه شنيدن لفظ كافر، براي او از شنيدن لفظ شيعه، آرامش بيشتري داشت. (4) .

روش فقهي حضرت سجاد(عليه السلام) نقل احاديث پيامبر(صلي الله عليه وآله) از طريق علي(عليه السلام) بود كه شيعيان تنها آن احاديث را درست مي دانستند. بدين صورت شيعه اولين قدمهاي فقهي خود را در مخالفت با انحرافات موجود برداشت.

شهر مدينه با توجه به كجروي هايي كه از آغاز اسلام در آن انجام شده بود عليه شيعه، تحريك گرديده بود. بنابراين، جاي مناسبي براي رشد شيعه به شمار

نمي رفت.

امام سجاد(عليه السلام) مي فرمود كه: دوستداران واقعي ما در مكه و مدينه به بيست نفر نمي رسد.(5) در عين حال، در عراق، افراد بيشتري به اهل بيت(عليهم السلام) علاقه مند بودند.


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 149.
2- سير اعلام النبلاء، ج4، ص321.
3- دراسات وبحوث في التاريخ والاسلام، ج 1، ص 61.
4- الامام الصادق، ابوزهره، ص 111.
5- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 104.

ص: 83

شيعه در عصر امام محمد باقر

دوران امامت امام باقر(عليه السلام)، مصادف با ادامه فشارهاي خلفاي بني اميه و حكّام آنها بر شيعيان عراق بود. عراق مركز اصلي شيعه محسوب مي گرديد.

شيعيان هرساله در مراسم حج، با امام تماس داشتند. اين تماس ها معمولا يا در مكه و يا در بازگشت و عبور از مدينه، صورت مي گرفت. با توجه به برخي اخبار، مردم عراق از رفتن نزد امام باقر(عليه السلام) در مدينه، نهي شده بودند. (1) .

مشكل غُلات در اين دوران، يكي از مشكلات براي شيعيان بود. شمار اين گروه رو به فزوني بود. وقتي كه امام(عليه السلام) آنها رااز خودطردكرد، اصحاب آن حضرت نيز غُلات را از جمع خود بيرون راند. مغيرة بن سعيد و بيان بن سمعان، كه هردو از معروفترين شخصيتهاي غاليان و از رهبران آنها بودند، توسط اصحاب امام باقر(عليه السلام)تكفير شدند.

تأكيد امام باقر(عليه السلام) به عمل گرايي شيعيان، به طور غيرمستقيم، در مقابل تمام فرقه هايي كه به عمل صالح اعتنايي نداشتند، صورت مي گرفت.

بسياري از شيعيان عراق در اثر فشار و اختناق موجود، انتظار داشتند كه امام(عليه السلام) به عراق آمده و دست به شمشير ببرد. ولي امام باقر(عليه السلام) مأمور به تقيه بود. لذا، برخي از آنها نسبت به امامت آن حضرت دچار ترديد گشتند. آگاهي كافي درباره امامت به آنها نمي رسيد و به همين جهت گروهي به زيد، برادر امام گرويدند و انشعابي را بوجود آوردند. هرچند زيد هفت سال زودتر از برادرش، در كوفه وفات يافت. امّا در همين دوره و پس از آن ريشه هاي گرايش به زيد در ميان شمار زيادي از شيعيان رشد كرد.

مخالفت با مصالح امويان، موجب اختلافات كمتري در ميان شيعيان مي گشت. اما به موازات فروكش كردن فشارهاي سياسي بر آنان، مسئله غُلات به تدريج دامنه بيشتري گرفت؛ به طوري كه مسأله مهم در زمان امام صادق(عليه السلام) مسأله غُلات محسوب مي گرديد. فشار امويها، جز در دو سال حكومت عمر بن عبدالعزيز، (از سال 99 تا 110) در تمام دوران حكومت آنان به شدت ادامه داشت.


1- مختصر تاريخ دمشق، ج 23، ص 83.

ص: 84

شيعه در عصر امام جعفر صادق

در اين دوره، به علت ضعف امويان و درگيري هاي آنان، امام(عليه السلام) و شاگردانش فرصت بيشتري براي نشر مكتب اصيل اسلامي يافتند. اين موقعيت، تا اوائل خلافت منصور و دومين خليفه عباسي نيز ادامه داشت.

عباسيان، خود را خونخواه آل ابي طالب مي دانستند. و مردم را به خوشنودي آل محمّد(عليهم السلام) دعوت مي كردند؛ بنابراين نمي توانستند در آغاز با اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله)مخالفت نمايند.

در سال 140 هجري، منصور بر مخالفان خود پيروز گشت و خطر نفوذ رهبري مذهبي شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) را بيشتر احساس كرد و به سراغ آنان رفت. ابتدا از بني الحسن آغاز نموده؛ عبدالله بن حسن و فرزندانش را دستگير ساخت و به زندان افكند و سپس دستور قتل همه آنان را داد. سپس به محدودساختن حوزه درس جعفر بن محمد(عليه السلام) در مدينه و تهديد و محاصره امام(عليه السلام) و شيعيانش پرداخت. زيرا از توجّه مردم و تشكّل شيعيان به شدّت هراسناك بود، و موقعيّت خود را در خطر مي ديد، و پس از بارها تهديد و فراخواني سرانجام، امام را در مدينه مسموم كرد.

شيعه در عصر امام موسي كاظم

امام كاظم(عليه السلام) در سال 148، بعد از شهادت پدرش، رهبري شيعيان را برعهده گرفت. اختلافي كه بين شيعيان بوجود مي آمد، غالباً ناشي از تعيين امام بعدي بود. گاه بنابر دلايل سياسي (وحشت از حاكميت عباسيان) امام(عليه السلام) براي بسياري از شيعيان خود ناشناخته مي ماند.

شدت اختناق منصور درباره علويان بويژه امام صادق(عليه السلام) كه عظمتي فراوان در ميان جامعه كسب كرده بود، موجب سردرگمي ميان برخي از شيعيان نسبت به رهبري آينده شده بود.

بعضي از فرزندان امام صادق(عليه السلام) داعيه رهبري داشتند و اين موجب پراكندگي

ص: 85

شيعيان مي شد. مشكل ديگر آنان دور بودن از شهرها و محل سكونت بود... با توجه به دلايل فوق، بعد از امام صادق(عليه السلام) نيز انشعاباتي رخ داد.

اسماعيل بن جعفر بن محمد، فرزند بزرگتر امام صادق(عليه السلام) بود. بسياري از شيعيان وي را رهبر آينده مي دانستند. وي در حيات پدر، فوت كرد. به طوري كه در روايت آمده است امام صادق(عليه السلام) اصرار داشتند تا شيعيان با ديدن جنازه او به مرگش يقين كنند. با اين وجود، عدّه اي بعد از آن حضرت، با داعيه مهدويت اسماعيل و بهانه هاي ديگر، فرقه اي به نام اسماعيليه در شيعه بوجود آوردند.

شيعيان راستين كساني بودند كه مدعي امامت را با طرح سؤالات خاصي، ارزيابي مي كردند و آنگاه كه در امامت وي به يقين مي رسيدند، او را به وصايت مي پذيرفتند.

هشام بن سالم مي گويد: همراه مؤمن الطاق در مدينه بودم، مشاهده كرديم كه عده اي در خانه عبدالله بن جعفر بن محمد گرد آمده و مسائلي را از او درباره زكات مي پرسند. ما نيز سؤالاتي درباره زكات از وي پرسيديم، ليكن وي جواب صحيحي به ما نداد. آنگاه بيرون آمديم و نمي دانستيم كه از فرقه هاي مرجئه، قدريه، زيديه، معتزله و خوارج چه گروهي را بپذيريم. دراين حال، شيخي را ديديم كه او را نمي شناختيم. فكركرديم جاسوسي از جاسوسان منصور است ولي برخلاف اين احتمال او ما را به خانه ابوالحسن موسي بن جعفر برد. هنوز آنجا بوديم كه فضيل و ابوبصير، وارد شده و پرسشهايي نمودند و بر امامت وي يقين حاصل نمودند. آنگاه مردم از هر سو، دسته دسته مي آمدند، به جز گروه عمار ساباطي و شمار اندكي كه عبدالله بن جعفر را قبول داشتند. (1) .

هشام بن سالم، عبدالله بن ابي يعفور، عمر بن يزيد بيّاع السابري، محمد بن نعمان، مؤمن طاق، عبيد بن زراره، جميل بن دراج، ابان بن تغلب و هشام بن حكم كه از بزرگان شيعه و اهل علم به شمار مي آمدند امامت موسي بن جعفر را پذيرفتند.

تنها كساني كه به امامت آن حضرت نگرويدند عبدالله بكير و عمار بن موسي ساباطي بودند. (2) .


1- كافي، ج 1، ص 351.
2- فرق الشيعه، ص 79.

ص: 86

عصر امام كاظم(عليه السلام) دوران بسيار سختي براي شيعيان بود. از مهمترين قيامهايي كه در اين دوران برعليه خلفاي عباسي صورت گرفت، قيام حسين بن علي، شهيد فَخ در زمان حكومت هادي عباسي و جنبش يحيي و ادريس، فرزندان عبدالله در زمان هارون بود.

امامان شيعه به لزوم رعايت تقيه پافشاري مي كردند و مي كوشيدند شيعيان را به طور پنهاني اداره نمايند. اين وضعيت موجب گرديد، تاريخ نتواند از حركات سياسي آنها ارزشيابي دقيقي به عمل آورد. رهبري اين حركت و ظرافتي كه در هدايت آن به كار برده شد، عامل مهمّ استواري شيعه در تاريخ گرديد.

شيعه در عصر امام رضا

مأمون عباسي با طرح ولايتعهدي امام رضا(عليه السلام) ظاهراً توانست بر مشكلات پيروز گردد و شيعيان و علويان را راضي نگه دارد.

شايد اولين مرحله نفوذ شيعه در دستگاه عباسي، ماجراي ولايتعهدي امام رضا(عليه السلام)باشد. هرچند قبلا علي بن يقطين به دستور امام كاظم(عليه السلام) براي كمك به شيعيان، در دستگاه عباسي باقي ماند. (1) .

در اين دوران تشيع در ظاهر رنگ سياسي به خود گرفت. و مأمون اظهار تشيع نمود. در نقلي آمده است: مأمون پس از آمدن به عراق، سعي كرد امور مملكتي را به كساني كه عقايد شيعي داشتند بسپارد. و بعد از آن كه راضي شد تا از عامه نيز كساني را به مقامي بگمارد، تصميم گرفت تا در كنار هر نفر از عامه، يك نفر شيعي نصب كند. (2) .

بعد از مأمون، معتصم عباسي و متوكل اين شيوه را دگرگون ساختند و به دفاع از اهل حديث كه به شدت با معتزله و شيعه مخالف بودند، پرداختند. متوكّل در دشمني با علويان و شيعيان تا جايي پيش رفت كه دستور خرابي قبر امام حسين(عليه السلام)را صادر


1- بحارالانوار، ج 48، ص 136.
2- تاريخ تشيع در ايران، ص 169.

ص: 87

كرد و فرمان داد تا زمينهاي گرداگرد آن را شخم زده و كشت كنند. (1) .

لكن اين حركت ضدّ شيعي دوام نياورد و پس از روي كار آمدن مقتدر عباسي زمينه رشد شيعه در بغداد و نقاط ديگر فراهم شد در اين دوره بسياري از شيعيان برجسته، داراي مشاغل حكومتي و اداري بوده اند.

شيخ طوسي نقل مي كند: حكم بن عليا گفت: من فرمانرواييِ بحرين را داشتم و در آنجا به مال زيادي دست يافتم كه مقداري را انفاق كرده و با مقدار ديگر آن، زمين و... خريدم. پس از آن مدتي خمس آن را نزد امام جواد(عليه السلام) آوردم... (2) .

حسين بن عبدالله نيشابوري، از شيعيان امام جواد(عليه السلام)، مدتي حكومت سيستان را برعهده داشت. (3) .

جريان مشاركت شيعيان امامي، در دستگاه حكومتي، در دوران آخرين امامان(عليهم السلام)رو به گسترش نهاد. در دوران امام يازدهم(عليه السلام) و پس از آن در غيبت صغري شمار فراواني از شيعيان در دستگاه عباسي، شغلهاي مهمي به دست آوردند.

آنچه قابل تأمل است، عدم مشروع بودن خلافت عباسيان و تا سرحدّ وزارت رفتن شيعيان، بود.

شيعه در عصر امام جواد

در سال 203هجري امام رضا(عليه السلام) به شهادت رسيد. تنها فرزند وي امام جواد(عليه السلام) بيش از هشت سال نداشت، شيعيان از اين جهت در نگراني و اضطراب به سر مي بردند. به نوشته مورخان، در اين دوران شيعيان به حيرت افتاده و دچار اختلاف گشتند. (4) به همين جهت گروهي از آنان درمنزل عبدالرحمن بن حجّاج گردآمدند وضجّه وناله سردادند. (5) .


1- مقاتل الطالبيين، ص 478.
2- استبصار، ج 2، ص 58.
3- كافي، ج 5، ص 111.
4- دلائل الامامه، ص 204.
5- عيون المعجزات، ص 119.

ص: 88

براي شيعيان مسلم بود كه امام رضا(عليه السلام) فرزند خود جواد(عليه السلام) را براي جانشيني برگزيده است. ولي خردسالي آن حضرت موجب كاوش بيشتر مردم براي اطمينان خاطر، گرديد.

اضطراب خاطر موجود، سبب شد تا برخي از آنها به دنبال عبدالله بن موسي، برادر امام رضا(عليه السلام)، بروند. ولي از آنجا كه حاضر نبودند بدون دليل، امامت كسي را بپذيرند، جمعي از آنها، پيش وي سؤالاتي را مطرح كردند و هنگامي كه او را از جواب دادن ناتوان ديدند، وي را ترك كردند. (1) و شمار ديگري نيز به واقفي ها كه بر امام كاظم(عليه السلام) توقّف كرده بودند پيوستند، زيرا طبق نظر نوبختي، آنان بلوغ را يكي از شرائط امامت مي دانستد. (2) .

با اين وجود، بيشتر شيعيان به امامت امام جواد(عليه السلام) گردن نهادند. در ميان آنان كساني، كميِ سن امام را به خود امام جواد(عليه السلام) نيز، گوشزد كردند. آن حضرت در جواب به جانشيني سليمان(عليه السلام) از داود(عليه السلام) اشاره كرد و فرمود: حضرت سليمان هنگامي كه هنوز كودكي بيش نبود، گوسفندان را به چرا مي برد حضرت داود او را جانشين خود كرد، درحالي كه علماي بني اسرائيل، عمل او را انكار مي كردند. (3) .

شيعيان امامي امامت را از جانب خدا مي دانستند، و به همين جهت كمي سن امام نمي توانست خللي در عقيده آنان ايجاد كند.

شيعيان براي اثبات امامت، سؤالاتي را مطرح مي نمودند و موقعي كه احساس مي كردند كه مدعي امامت از عهده پاسخ گويي برمي آيد، (با وجود نص به امامتشان) وي را به عنوان امام معصوم مي شناختند.

شيعيان امامي در سراسر نقاط، بويژه در عراق، مدائن و ايران و... به سر مي بردند. (4) شيعيان علاوه بر ارتباط با امام از طريق وكلاي آن حضرت، در مراسم حج نيز با امام


1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 429 و مسند الامام الجواد، ص 29.
2- فرق الشيعة، ص88.
3- الكافي، ج 1، ص 383.
4- الغيبة، طوسي، ص212.

ص: 89

ديدار مي كردند.

بنابه روايتي عده اي از شيعيان امام جواد(عليه السلام) در مصر مي زيسته اند. در اين روايت، علي بن اسباط مي گويد: قامت امام را به دقّت مي نگريستم تا آن حضرت را براي اصحابمان در مصر بتوانم توصيف كنم.(1) .

در روايت ديگري آمده است: يك نفر از شيعيان خراسان خدمت امام جواد(عليه السلام)مشرف شد. (2) .

روايت ديگري از حر بن عثمان همداني حاكي از آن است كه عده اي از شيعيان ري به محضر ايشان شرفياب شدند. (3) و اين دلالت دارد بر اينكه شيعه در ري فراوان بوده است. (4) .

قم، يكي از مراكز تشيع در دوران امام جواد(عليه السلام) بود كه شيعيان آن ارتباط نزديكي با امام(عليه السلام) داشتند.

احمد بن محمد بن عيسي، كه از وي به عنوان شيخ القميّين ياد شده است، از اصحاب امام رضا(عليه السلام) و امام جواد(عليه السلام) بوده است و تأليفات زيادي در فقه و حديث، از خود به جاي گذاشته و حتي محضر امام حسن عسكري(عليه السلام) را درك كرده است. (5) .

صالح بن محمد بن سهل، يكي ديگر از اصحاب امام جواد(عليه السلام) در قم بود كه رسيدگي به امور موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود. (6) .

به دليل ارتباط امام رضا(عليه السلام) و سفر ايشان به خراسان، شبكه وكلاي ايشان و روابط بين مردم و امامان، رو به گسترش نهاد.


1- الكافي، ج 1، ص 384.
2- الثاقب في المناقب، ص 208.
3- همان كتاب.
4- تاريخ تشيع در ايران، ص 265.
5- مسند الامام الجواد، ص 265.
6- تهذيب، ج 4، ص 140.

ص: 90

شيعه در دوران امام هادي

در اين قرن، بيشتر شيعيان از كوفه بودند، لقب كوفي كه به برخي افراد نسبت داده شده است، بهترين گواه اين مطلب است.

از دوران امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) به بعد، لقب قمي در آخر اسم شماري از اصحاب ائمه به چشم مي خورد. اينها اشعري هاي عرب تباري بودند كه در قم مي زيستند. (1) .

در زمان امام هادي(عليه السلام)، قم مهمترين مركز تجمّع شيعيان ايران بود و روابط محكمي ميان شيعيان اين شهر و ائمه طاهرين(عليهم السلام) وجود داشت.

دو شهر آبه يا ساوه و كاشان تحت تأثير تعليمات شيعي قرار داشتند و از بينش شيعي مردم قم پيروي مي كردند. در پاره اي از روايات محمد بن علي كاشاني نام برده شده كه از امام هادي(عليه السلام)، سؤال كرده است. (2) .

مردم قم رابطه مالي نيز با امام هادي داشتند، در اين زمينه، از محمد بن داود قمي و محمد طلحي ياد شده است كه از قم و شهرهاي اطراف آن، اموال و اخبار درباره وضعيت آن سامان را، به امام(عليه السلام) مي رسانيدند. (3) .

مردم شيعه ديگر شهرهاي ايران نيز با امامان رابطه داشتند، اين درحالي بود كه بيشتر شهرهاي ايران به دليل نفوذ قهرآميز امويان و عباسيان گرايش هاي سنّي داشتند. ديلم از اواخر قرن دوم هجري، شيعيان زيادي را در آغوش خود داشت. علاوه بر آن، عده اي از مهاجران ديلمي، در عراق نيز به مذهب تشيع گرويده بودند.

در روايتي كه حاوي نامه اي از امام هادي(عليه السلام)، به وكيل خود در همدان است، اين چنين آمده است: سفارش شما را به دوستداران خود در همدان كرده ام. (4) .


1- تاريخ تشيع در ايران، ج 1، بحث قم، پايگاه تشيع در ايران.
2- كافي، ج 1، ص 102 وتوحيد، صدوق، ص 101.
3- مشارق الانوار، ص 10 و مسند الامام الهادي، ص 45.
4- رجال كشي،ص 610.

ص: 91

شيعه در عصر امام حسن عسكري

وقتي كه امام رضا(عليه السلام) به خراسان آمد سادات علوي، به دلايل گوناگوني به نقاط مختلف كشور پهناور اسلامي مهاجرت كردند. اين مهاجرت از زماني كه فشار و اختناق براي مقابله با علويان و شيعيان، در عراق، شدت گرفت، رو به گسترش نهاد.

شيعيان ناچار شدند به مناطق امن تري كوچ نمايند. سرزمين عرب، به علّت تسلّط روحيات و طرز تفكّر اموي، نمي توانست جاي مناسبي براي آنان باشد. اما در شرق، بهويژه در ايران زمينه هاي مناسبي براي اين هدف وجود داشت. به اين جهت بسياري از شيعيان به اين سرزمين سرازير شدند و در شهرهايي دور دست و جداي از هم به زندگي پرداختند.

شيعيان نياز مبرمي به ارتباط با يكديگر داشتند؛ به اين دليل كه امام حاضر داشتند. و نيازمند حل پرسشهاي ديني و يافتن راه حلي براي مسائل سياسي و اجتماعي بودند. براي رسيدن به اين هدف، از روشهاي مختلف ارتباط، از قبيل اعزام افراد خاصي نزد امام(عليه السلام) و تماس با آن حضرت، در ايام حجّ و در مدينه و نيز مكاتبه، استفاده مي كردند.

نيشابور شيعيان فراواني را در خود جاي داده بود كه ارتباط خوبي با امام(عليه السلام)داشتند. اصولا شرق ايران جزو مناطقي است كه در قرنهاي سوم و چهارم، نام شماري از اصحاب و علماي مشهور، در تاريخ آن به چشم مي خورد. يكي از اين شخصيتها فضل بن شاذان است، كه مقام ارجمندي در ميان صحابه ائمه و علماي شيعه داشته است. غير از نيشابور، بيهق و سمرقند و طوس از محلهاي تجمّع شيعيان به شمار مي رفت.

يكي از راههاي ارتباط مردم با امام و بالعكس، وكيل بود. افرادي كه سابقه علمي درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلي يا خود آن حضرت داشتند، و مي توانستند از نظر حديث پشتوانه اي براي شيعيان به شمار آيند، به عنوان وكيل انتخاب مي شدند.

ايجاد رابطه به شيوه مذكور، موجب احياي شيعيان و عدم هضم آنان در جامعه تسنّن گشت.

آموزه هاي شيعي درقالب كلام و حديث به تمامي جوامع كوچك و پراكنده و دور از قبيل سمرقند و كشّ فرستاده مي شد. با وجود دور بودن اين مراكز، بسياري از

ص: 92

علماي شيعه از اين مناطق برخاسته اند. فرستادگان و نامه هاي پربار و به موقع ائمه، اشكالات ناشي از دوري راه را برطرف مي ساخت.

يكي از راههاي ارتباطي ديگر، فرستادن افرادي از طرف شيعيان به محضر آن حضرت بوده است.

از جعفر بن شريف جرجاني نقل شده است: به زيارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسكري(عليه السلام) رسيدم، خواستم اموالي را كه دوستان بهوسيله من فرستاده بودند، به آن حضرت بدهم. پيش از آن كه بپرسم به چه كسي بدهم، آن حضرت(عليه السلام) فرمود: آنچه را همراه آورده اي به مبارك، خادم من بسپار.(1) .

قم اصلي ترين شهري بود كه انبوهي از شيعيان را در خود جاي داد و از زمان امام صادق(عليه السلام)، به طور مرتب و منظم با امام معصوم(عليه السلام) رابطه داشته است.

احمد بن اسحاق بن عبدالله اشعري از جمله شخصيتهاي قمي بود كه با امام حسن عسكري(عليه السلام) ارتباط داشت. امام حسن عسكري(عليه السلام) وي را فردي مورد اعتماد معرفي مي كرد.

سيستم وكالت در زمينه ايجاد پيوند بين امام و شيعيان، بويژه در اخذ وجوهات شرعي براي ساماندهي امور شيعيان نقش خود را ايفا مي كرد.

در سامر، بغداد و مدائن، شيعيان آمار قابل توجهي را تشكيل مي دادند.

شايد سلمان فارسي اولين كسي بود كه سنگ بناي تشيع را در مدائن نهاد و حذيفة بن يمان بر اين اساس بنائي استوار برافراشت.

كوفه نيز در اين زمان و قبل و بعد آن خالي از شيعه نبوده است. كوفه يكي از بزرگترين شهرهاي شيعه نشين به شمار مي رفت.

شيعه در عصر امام مهدي

برخي از شيعيان قم، (بي خبر از رحلت امام عسكري(عليه السلام)) براي پرداخت وجوه خويش به سامرا، رفتند. كساني آنها را به پيش جعفر بردند. قمي ها، نخست در پي

ص: 93

امتحان جعفر برآمدند، بدين منظور از وي پرسيدند: آيا از مبلغي كه آورديم اطلاع داري؟ جعفر گفت: تنها خدا از غيب اطلاع دارد. در نتيجه قمي ها از پرداخت پول به وي خودداري نمودند. در آن هنگام شخصي آنها را به خانه اي هدايت كرد و در آنجا پس از آن كه مبلغ وجوهات به آنها گفته شد، پول را به شخصي كه درست گفته بود، تحويل دادند.

جعفر اين موضوع را به معتمد گزارش داد و به دستور او، خانه امام و حتي خانه هاي همسايگان آن حضرت تفتيش مجدد شد...(2).

حساسيت شديد دستگاه خلافت و تحريكات جعفر براي كنترل امام دوازدهم بود و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسي به آن حضرت، دست كم بتوانند اعلام كنند كه امام حسن عسكري(عليه السلام) فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نيز براي اين بود تا به ادعاي خود در اين باره رنگ حقيقت داده و شيعيان را دچار حيرت و سردرگمي سازند. (3) .

بر اساس طرح پيش بيني شده، مسأله ولادت آن حضرت، از چشم مردم و حتي بيشتر شيعيان به دور ماند.

برخي از شيعيان مورد اعتماد و عده اي وكلاي امام حسن عسكري(عليه السلام) و كساني كه در خانه امام(عليه السلام) مشغول خدمت بودند، از ولادت حضرت باخبر شدند.

شيخ مفيد از تعدادي اصحاب و خادمان و ياران نزديك امام عسكري(عليه السلام) روايت كرده است كه آنان موفق به ديدار امام زمان(عليه السلام) شده اند.

محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر، حكيمه خاتون (دختر امام جواد(عليه السلام))، ابوعلي بن مطهر، عمرو اهوازي وابونصر طريف (خدمتگذار امام) از آن جمله بودند. (4) .

به اين ترتيب امام حسن عسكري(عليه السلام) فرزند خود را به برخي نشان داد و ايشان را جانشين خويش معرفي نمود.


1- كشف الغمّة، ج 2، ص 427.
2- كمال الدين، ص 473.
3- الغيبه، طوسي، ص 132.
4- الارشاد، ص 35 وينابيع الموده، 461.

ص: 94

شيخ كليني، از ضوء بن عِجلي روايت كرده است كه مردي ايراني از اهالي فارس، به او گفته بود: به منظور خدمت براي امام عسكري(عليه السلام) به سامراء رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خريد خانه پذيرفت. روزي حضرت عسكري(عليه السلام) فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: هذا صاحبكم وي اظهار مي كند كه پس از آن نيز تا رحلت امام، آن كودك را نديده است. او مي افزايد: در زماني كه وي آن حضرت را ديد حدود دو سال سن داشته است. (1) .

شايد پراهميت ترين ديدار اصحاب و شيعيان امام عسكري(عليه السلام) با حضرت بقية الله، زماني بود كه محمد بن عثمان عمروي از وكلاي خاص امام زمان(عج)، همراه با چهل نفر ديگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: هذا امامكم من بعدي وخليفتي عليكم أطيعوه ولا تتفرقوا من بعدي في أديانكم لتهلكوا، أما إنكم لا ترونه بعد يومكم هذا؛ اين امام شما پس از من و جانشين من در ميان شما است. از او فرمان ببريد و پس از من در دين خود اختلاف نكنيد كه در اين صورت هلاك مي شويد و پس از اين هرگز او را نخواهيد ديد.

درادامه اين روايت آمده است: چند روز پس از آن، امام عسكري(عليه السلام) رحلت كرد. (2) .

بعد از رحلت امام عسكري(عليه السلام) احتمال ايجاد فرقه هاي انشعابي و افكار ناروا، فراوان بود زيرا تولد و نگهداري و وصايت امام زمان(عليه السلام) به طور كاملا محرمانه انجام شده بود و دوران غيبت نيز آغاز شده و تنها پشتوانه نيرومند امامت حضرت حجت، ميراث عظيم احاديث موجود، درباره اصل مهدويت و پاره اي از لوازم آن و در بخش ديگر، استقرار سيستم ارتباطي قوي و حضور برخي از عناصر سرشناس شيعه، در ميان اصحاب امام عسكري(عليه السلام) و شيعيان آن حضرت بود.

شيعه در قرنهاي ديگر

درقرن چهارم هجري عواملي چون سستي اركان خلافت بني عباس و ظهور


1- الكافي، ج 1، ص 514.
2- منتخب الاثر، ص 355 وينابيع المودّه، ص 460 والغيبه، طوسي، ص 217.

ص: 95

پادشاهان آل بويه، زمينه اي براي وسعت و نيروي تشيع فراهم ساخت.

پادشاهان آل بويه (كه شيعه بودند)، كمال نفوذ را در مركز خلافت (بغداد) داشتند. اين قدرت، به شيعيان توان مقابله با مخالفان را مي داد. چنان كه مورخان گفته اند، در اين قرن همه جزيرة العرب، يا قسمت بزرگ آن به استثناي شهرهاي بزرگ، شيعه بودند.

شهر بصره كه پيوسته مركز تسنن بود و با مردم شهر كوفه كه مركز شيعه بود به رقابت مذهبي مي پرداختند جماعت زيادي از شيعه را در خود جاي داده بود. همچنين در طرابلس، نابلس، طبريّه، حلب و هرات شيعه بسيار بود و در اهواز و سواحل خليج فارس، مذهب شيعه رواج داشت. (1) .

از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم مذهب، شيعه به همان افزايش كه در قرن چهارم داشت ادامه يافت. پادشاهاني كه مذهب شيعه داشتند به ترويج اين مذهب پرداختند.

شاه خدابنده (از پادشاهان مغول) مذهب شيعه را اختيار نمود و اعقاب او ساليان دراز در ايران سلطنت كرده و تشيع را ترويج مي كردند؛ همچنين سلاطين آق قويونلو و قره قويونلو كه در تبريز حكومت مي كردند. در ترويج تشيّع سهم به سزايي داشتند. (2)

حكومت فاطميان نيز ساليان دراز، در مصر پابرجا بود. البته قدرت مذهبي مردم با پادشاهان وقت تفاوت مي كرد، چنان كه پس از برچيده شدن بساط فاطميان و روي كار آمدن سلاطين آل ايوب امر بر عكس شد و شيعيان مصر و شام آزادي مذهبي كلّي از دست دادند. و جمع كثيري از شيعيان، از دم شمشير گذشتند؛ از آن جمله، شهيد اول (محمد بن محمد مكي)، يكي از نوابغ فقه شيعه در سال 786 هجري در دمشق به جرم شيعه بودن، كشته شد.

روي هم رفته شيعه در اين پنج قرن از لحاظ جمعيت، افزايش يافت و از جهت قدرت و آزادي مذهبي تابع موافقت و مخالفت سلاطين وقت بود و هرگز مذهب تشيع در يكي از كشورهاي اسلامي مذهب رسمي اعلام نشد.

در سال 906 هجري، جوان سيزده ساله اي به نام اسماعيل صفوي از خانواده شيخ


1- الحضارة الاسلامية، ج 1، ص 97.
2- ر. ك. به: حبيب السير.

ص: 96

صفي الدين اردبيلي، با سيصد نفر به منظور ايجاد يك كشور مستقل و مقتدر شيعه، از اردبيل قيام كرد و كشورگشايي و برانداختن ملوك الطوايفي ايران را آغاز نمود. پس از جنگهاي خونين با پادشاهان محلي و بويژه پادشاهان آل عثمان، موفق به ايجاد كشوري متحد و شيعه مذهب، گرديد. (1) .

پس از درگذشت شاه اسماعيل صفوي پادشاهان ديگري از سلسله صفوي تا اواسط قرن دوازدهم هجري سلطنت كردند و يكي پس از ديگري رسميت مذهب شيعه اماميه را تأييد و تثبيت نمودند. زماني كه در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس كبير) توانستند وسعت اراضي كشور و آمار جمعيت را به بيش از دو برابر ايران كنوني برسانند.(2) .

گروه شيعه، در اين دو قرن تقريباً در ساير نقاط كشورهاي اسلامي به همان حال سابق با افزايش طبيعي خود باقي بوده است.

در سه قرن اخير، پيشرفت مذهبي شيعه به همان شكل طبيعي سابقش بوده است. تشيع در ايران مذهب رسمي شناخته مي شود، و همچنين در يمن و عراق اكثريت جمعيت را شيعه تشكيل مي دهد و در همه ممالك بهويژه مسلمان نشين، تعداد قابل توجهي را به خويش اختصاص داده است.


1- ر. ك. به: روضة الصف و حبيب السير و...
2- همان.

ص: 97

عبدالله بن سبأ

اشاره

كمتر كتابي از عامه مربوط به تاريخ اسلام است كه به عبدالله بن سب نپرداخته باشد. او چهره اي است كه به شكل هاي گوناگون به تصوير كشيده شده است: او را شخصي كه مردم را دعوت به الحاد و شرك نموده، و از افكار و عقايد يهوديت دفاع مي كرده معرفي نموده اند، يا شخصي كه منشأ انتشار افكار باطل در ميان جامعه اسلامي، و به گمراهي كشيدن گروه زيادي از صحابه بوده است. او را عامل فتنه و اولين محرّك در شورش برضدّ عثمان معرفي كرده اند كه منجرّ به قتل خليفه شد و بعد از آن تمام جنگ ها و فتنه ها را به او نسبت داده اند كه سبب كشته شدن هزاران نفر از صحابه و تابعين شد. از طرفي ديگر، برخي از عقايد مهمّ و اصولي شيعه از قبيل: قول به نصّ، رجعت و.. را به او نسبت داده اند و در حقيقت او را به عنوان مؤسس شيعه معرفي كرده اند، تا چهره شيعه را از اين منظر مخدوش نمايند؛ از اين رو لازم است موضوع فوق را بررسي كنيم كه آيا عبدالله بن بن سبأ شخصيتي حقيقي است يا خرافي؟ آيا او جايگاهي در فتنه ها داشته است؟ آيا او حقيقتاً مؤسس مذهب شيعه اماميه بوده است؟ مذهب شيعه چه ارتباطي با او داشته است؟

چكيده اي از قصه خرافي عبدالله بن سبأ

بنا به نقل طبري و ديگران، در زمان عثمان شخصي يهودي به نام عبدالله بن سبأ از صنعاء، اسلام را اختيار نمود، و افكار خود را با مسافرت هايي كه به بلاد اسلامي، مانند:

ص: 98

كوفه، شام، مصر و بصره داشت رواج مي داد. او معتقد به رجعت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) همانند رجعت حضرت عيسي(عليه السلام) بود. هم چنين باور داشت كه براي هر پيامبري جانشيني است و علي(عليه السلام) جانشين رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و خاتم الأوصيا است. عثمان غاصب حقّ اين وصي بوده و بر او ظلم كرده است؛ از همين رو بر امت اسلامي است كه قيام نموده، و عثمان را از اريكه خلافت به زير كشيده، و حكومت را به علي(عليه السلام) واگذار كنند. در اين ميان گروهي از اصحاب، امثال: ابي ذر، عمار بن ياسر، محمّد بن ابي حذيفه، عبدالرحمن بن عديس، محمّد بن ابي بكر، صعصعة بن صوحان عبدي، مالك اشتر و ديگران فريب افكار او را خورده و به او گرويدند، و در نتيجه اين تحريك ها، جماعتي از مسلمانان بر خليفه وقت قيام و شورش نموده و او را به قتل رساندند، و حتي همين گروه در جنگ جمل و صفين نيز دخالت اساسي داشتند.... (1) .

تهمت انتساب شيعه به عبدالله بن سبأ

همان گونه كه قبلاً اشاره شد، هدف از جعل اين قضيه اتهام وارد كردن به شيعه است در اين كه مؤسس آن، شخصي يهودي الأصل است كه با نشر افكار خود نه تنها فرقه اي را در جامعه اسلامي ايجاد نمود، بلكه سبب نشر افكار يهوديت و ايجاد تفرقه و تشتّت در ميان جامعه اسلامي گرديد. اينك به برخي از افراد كه اين تهمت و وصله ننگين را به شيعه اماميه نسبت مي دهند اشاره مي كنيم:

1 _ ابوالحسين ملطي گويد: زعيم اين فرقه _ شيعه _ عبدالله بن سبأ است. او همان شخصي است كه با يهود ارتباط داشت و بدين طريق بذر اول تشيع را در جامعه اسلامي كاشت، تا از اين راه به جامعه اسلامي ضربه وارد كند. (2) .

2 _ دكتر علي سامي نشار مي گويد: يهود [عبدالله بن سبأ] مؤسس عقيده شيعه غالي است. (3) .


1- ر.ك: تاريخ طبري، ج 3، ص 378؛ كامل ابن اثير، حوادث سنه 30، ص 36 و...
2- التنبيه و الردّ علي أهل الأهواء و البدع، ص 25.
3- نشأة الفكر الفلسفي في الإسلام، ص 18.

ص: 99

3 _ محمّد ابوزهره مي گويد: طاغوت اكبر _ عبدالله بن سبأ _ كسي است كه مردم را به ولايت علي(عليه السلام) و وصايت او دعوت نمود و معتقد به رجعت پيامبر اكرم(عليه السلام) شد و در سايه اين فتنه ها مذهب شيعي نشأت گرفت. (1) .

4 _ احسان الهي ظهير مي گويد: دين اماميه و مذهب اثناعشري، مبتني بر مبناهايي است كه يهود جنايت كار توسط عبدالله بن سبأ وضع نمود. (2) .

5 _ دكتر ناصر بن عبدالله بن علي قفاري مي گويد: طليعه عقيده شيعه و اصول آن به دست سبأيّون ظهور كرد....(3) .

اقوال مورخان در مورد عبدالله بن سبأ
اشاره

دكتر هويمل مي گويد: در خصوص عبدالله بن سبأ سه نظريه مطرح است:

1 _ نظريه رايج نزد مؤرخان اسلامي، كه اثبات وجود او، و موقعيّت گسترده اش در فتنه هاست؛

2 _ نظر متأخرين از شيعه، كه انكار وجود او، و به طور كلي انكار موقعيّت او است؛

3 _ نظر متوسط و معتدل، كه اثبات وجود او، و ابطال موقعيت فعّال او در فتنه هاست، و اين همان نظريه اي است كه ما به آن تمايل داريم. (4) .

ولي به تقسيمي ديگر مي توان گفت كه برخي مؤيّد، و بعضي تشكيك كننده و عده اي ديگر منكر وجود او باشند.

مؤيدين

كساني كه عبدالله بن سبأ را شخصي حقيقي دانسته و برايش نقش و موقعيتي عظيم در فتنه قتل عثمان، جنگ جمل و صفين قائلند كه عبارتند از:


1- المذاهب الاسلاميّة، ص 46.
2- الشيعة و السنه، ص 24.
3- اصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 78.
4- صحيفة الرياض.

ص: 100

1 _ حسن ابراهيم حسن (تاريخ الإسلام السياسي، ج 1، ص 358)؛

2 _ أحمد أمين مصري (فجر الإسلام، ص 269)؛

3 _ أحمد شبلي (موسوسة التاريخ الإسلامي، ج 1، ص 627)؛

4 _ عباس محمود عقاد (عبقرية عثمان)؛

5 _ ابوالحسين ملطي (التنبيه و الردّ علي أهل الأهواء و البدع، ص 25)؛

6 _ دكتر علي سامي النشار (نشأة الفكر الفلسفي في الإسلام، ج 2 ص 18)؛

7 _ محمّد أبوزهره (المذاهب الإسلاميه، ص 46)؛

8 _ إحسان إلهي ظهير (الشيعة و السنه، ص 24)؛

9 _ دكتر قفاري (أصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 78).

تشكيك كنندگان

1 _ دكتر طه حسين مصري

او در قسمتي از سخنانش در مورد عبدالله بن سبأ مي گويد: به گمان من كساني كه تا اين حدّ موضوع عبدالله بن سبأ را بزرگ جلوه داده اند، بر خود و تاريخ اسراف شديدي نموده اند. زيرا نخستين اشكالي كه با آن مواجه مي شويم آن كه در مصادر مهمّ تاريخي و حديثي ذكري از عبدالله بن سبأ نمي بينيم. در طبقات ابن سعد، أنساب الأشراف بلاذري و ديگر مصادر تاريخي يادي از او نشده است. فقط طبري از سيف بن عمر اين قضيه را نقل كرده و ديگر مورخان نيز از او نقل كرده اند. (1) .

همو در آخر سخنانش مي گويد: به گمان قوي دشمنان شيعه در ايّام بني اميه و بني عباس در امر عبدالله بن سبأ مبالغه كردند، تا از طرفي براي حوادثي كه در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأيي خارج از اسلام و مسلمين بيابند، و از طرفي ديگر وجهه علي(عليه السلام) و شيعيانش را خراب كنند و از اين منظر برخي از عقايد و امور شيعه را به شخصي يهودي نسبت دهند كه به جهت ضربه زدن به مسلمين، اسلام انتخاب كرد. و چه بسيار است


1- الفتنة الكبري، ص 132.

ص: 101

تهمت هاي ناروايي كه دشمنان شيعه برعليه شيعه وارد كرده اند. (1) .

2 _ محمّد عماره

وي در كتاب خود چنين مي گويد:... فقط در يك روايت به موضوع عبدالله بن سبأ اشاره شده و آن تنها مصدر، براي نقل بقيه مورخان شده است. (2) .

3 _ حسن بن فرحان مالكي

او در ردّ دكتر سليمان عوده مي گويد:... او گمان كرده كه من وجود عبدالله بن سبأ را به طور مطلق انكار مي نمايم؛ البته اين چنين ادعايي ندارم، بلكه در مجله رياض و مقالات سابق خود اشاره نمودم كه من در وجود عبدالله بن سبأ به طور مطلق توقف نموده ام، ولو به شدّت موقعيت گسترده او را در فتنه ايّام عثمان انكار مي كنم. (3) .

منكرين

برخي ديگر از مورّخان اصل وجود عبدالله بن سبأ را انكار كرده اند كه در نتيجه نزد آنان قضيه ونقش وموقعيت او نيز مردوداست؛ اينك به اسامي بعضي ازآنهااشاره مي كنيم:

1 _ محمّد عبد الحيّ شعبان (صدر الإسلام و الدولة الإسلامية)؛

2 _ هشام جعيط (جدليّة الدين و السياسة في الإسلام المبكّر، ص 75)؛

3 _ أحمد لواساني (نظرات في تاريخ الأدب، ص 318)؛

4 _ سيّد مرتضي العسكري (عبدالله بن سبأ و أساطير أخري)؛

5 _ ابراهيم محمود (أئمة و سحرة عن مسيلمة الكذّاب و عبدالله بن سبأ، ص 192)؛

6 _ دكتر عبدالعزيز هلابي، (عبدالله بن سبأ دراسة للروايات التاريخية) ص 71؛

7 _ نويسنده مصري أحمد عباس صالح (اليمين واليسار في الإسلام) ص 95؛

8 _ دكتر علي دردي (وعاظ السلاطين) ص 274؛

9 _ دكتر شيبي (الصلة بين التصوف والتشيع) ج 1 ص 89.


1- همان، ص 134.
2- الخلافة ونشأة الاحزاب الاسلاميه ص 151.
3- صحيفه الرياض.

ص: 102

انصاف درباره عبدالله بن سبأ

آنچه در مورد عبدالله بن سبأ و گروه سبأيّون گفته مي شود، كمي از آن صحيح و بقيه به طور كلّي باطل است.

آنچه صحت دارد اين كه شخصي به نام عبدالله بن سبأ درباره امام علي(عليه السلام) غلوّ مي كرد و مي گفت: او خداست _ نعوذ بالله تعالي _ و من رسول اويم. اين موضوع چندان قابل انكار نيست و داعي بر انكار آن نيز وجود ندارد، زيرا در روايات معتبر كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده به وجود او اشاره شده است:

امام سجاد(عليه السلام) مي فرمايد: نزد من يادي از عبدالله بن سبأ شد كه تمام موهاي بدنم راست شد، او ادعاي امري عظيم نمود _ خداوند او را لعنت كند _ به خدا سوگند! علي(عليه السلام)بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود و به كرامت نرسيد مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش. (1) .

امام باقر(عليه السلام) مي فرمايد: عبدالله بن سبأ ادعاي نبوت نمود. او گمان مي كرد كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) خداست خداوند از اين حرفها بسيار بالاتر است.(2) .

و نيز از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: خدا لعنت كند عبدالله بن سبأ را، او ادعاي ربوبيّت در حقّ اميرالمؤمنين(عليه السلام) نمود. به خدا سوگند! اميرالمؤمنين(عليه السلام) بنده مطيع خدا بود. واي بر كسي كه بر ما دروغ ببندد.... (3) .

از همين رو، به دليل وجود اين روايات مي بينيم كه رجاليين با فرض وجود او به طور صريح او را به غلو و كفر نسبت داده اند:

1 _ شيخ طوسي(رحمه الله) مي گويد: عبدالله بن سبأ كسي است كه به كافر شد و اظهار غلو نمود. (4) .

2 _ علامه حلّي(رحمه الله) مي گويد: او غالي و ملعون است... او گمان نمود كه عليّ خدا و


1- رجال كشي، ج 1، ص 323.
2- همان.
3- همان.
4- رجال طوسيرحمه الله، باب اصحاب عليعليه السلام، رقم 76.

ص: 103

خود، نبي اوست. خداوند او را لعنت كند! (1) .

3 _ ابوداود مي گويد: عبدالله بن سبأ به كفر بازگشت و اظهار غلو نمود. (2) .

و آنچه باطل است اين كه قضيه با اين حجم اش باطل بوده و به هيچوجه قابل اثبات نيست، كه به حول و قوه الهي اين مطلب را توضيح خواهيم داد.

نقد نظريه مؤيدين
ضعف سند

مؤيدين در ادعاي خود برضدّ شيعه به روايتي تمسك كرده اند كه طبري و ديگران آن را نقل كرده اند.

اين حديث به چهار طريق نقل شده كه تمام طرق آن به سيف بن عمر مي رسد:

1 _ طريق طبري: فيما كتب به إلي السرّي، عن شعيب، عن سيف، عن عطية، عن يزيد الفقعسي قال..؛ (3) .

2 _ طريق ابن عساكر در تاريخ دمشق؛

3 _ طريق ذهبي در تاريخ الاسلام؛

4 _ طريق ابن ابي بكر در التمهيد و البيان.

كه تمام اين طرق به سيف بن عمر ختم مي شود.

تحليل سند

الف) سيف بن عمر

سيف بن عمر تميمي اسيّدي متوفاي سنه 170 هجري داراي دو كتاب به نام هاي: الفتوح الكبير والردّة و الجمل ومسير عائشة وعليّ مي باشد كه طبري و ديگران از اين دو كتاب روايات زيادي نقل كرده كه از آن جمله روايت مورد بحث است. او كسي است


1- خلاصة الاقوال، ص 236.
2- رجال ابي داود، ص 254.
3- تاريخ طبري، ج 3، ص 378.

ص: 104

كه مورد طعن و لعن و مذمت تمام رجاليون اهل سنت واقع شده است.

يحيي بن معين او را ضعيف الحديث، و نسائي نيز ضعيف، متروك الحديث و غير ثقه معرفي كرده است.

ابوداود او را كذّاب، ابن ابي حاتم او را متروك الحديث، و ابن السكن او را ضعيف معرفي كرده است.

ابن عدي مي گويد: او ضعيف است. برخي از احاديثش مشهور، ولي غالب احاديثش منكر است، لذا قابل متابعت نيست.

ابن حبان مي گويد: او، احاديث جعلي را نقل كرده و به موثّقين نسبت مي دهد. او متهم به كفر است.

حاكم مي گويد: او متروك و متّهم به كفر است.

ابن حجر نيز بعد از نقل روايتي كه در سند آن سيف بن عمر است، مي گويد: در آن راويان ضعيف وجود دارند كه از آن جمله سيف است. (1) حال جاي تعجّب است كه طبري چگونه در تاريخ خود 701 روايت از سيف نقل كرده است. (2) .

خصوصيات دو كتاب سيف

با مراجعه به دو كتاب سيف بن عمر مي توان به اين خصوصيات پي برد:

1 _ او براي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اصحابي جعل كرده كه وجود خارجي نداشته اند؛

2 _ حوادثي را تحريف و كم يا زياد كرده است؛

3 _ حوادثي كه اصلاً وجود خارجي نداشته نقل كرده است؛

4 _ براي مشوّة جلوه دادن عقايد مسلمانان، خرافاتي را ميان آنان رواج داده است. (3) .

به همين جهت است كه مي بينيم مستشرقان توجه خاصي به احاديث سيف بن عمر نموده و آنها را در كتاب هايشان منتشر نموده اند، تا از اين راه چهره مقدس اسلام را در


1- ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 2، ص 470.
2- ر.ك: الغدير، ج 8، ص 327.
3- ر.ك: سيد مرتضي عسگري، عبدالله بن سبأ.

ص: 105

ميان جوامع بشري كريه و مشوّه جلوه دهند.

ب) عطيه

عطيه نيز از جمله كساني است كه در سند داستان عبدالله بن سبأ قرار دارد. در مورد وي دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول: مراد از او عطيه عوفي متوفاي سنه 110 است كه اين احتمال بعيد مي باشد. به دليل آن كه عطيه عوفي از تابعين بوده و سيف بن عمر او را درك نكرده است. خصوصاً آن كه در رجال هر دو مورد جرح و تعديل قرار گرفته اند.

احتمال دوّم: مراد از وي عطية بن قيس كلابي شامي، كه ارتباطي با سيف نداشته است.

ج) يزيد فقعسي

با مراجعه به كتاب هاي رجال پي خواهيم برد كه شخصي به نام يزيد كه ملقّب به فقعسي باشد وجود ندارد.

در رابطه با عبدالله بن سبأ از غير طريق سيف بن عمر نيز رواياتي نقل شده كه هم سند آنها ضعيف است و هم دلالتشان ناتمام. و تنها در برخي از آنها اسم او آورده شده و ذكري از حوادثي كه به او نسبت داده مي شود نيامده است. و در برخي نيز نام ابن السوداء آمده كه قابل انطباق بر عبدالله بن وهب رواسبي است؛ زيرا او را با اين عنوان مي خواندند.

مخالف با سيره سياسي عثمان

با مراجعه به سيره سياسي عثمان بن عفان پي خواهيم برد كه او مسائل سياسي بسيار سخت گير بود و بر هيچ شخص معترضي امتيازي قائل نبود. ولذا با هر كسي كه از سر مخالفت با او در مي آمد با شدّت تمام و به هر نحو ممكن به مقابله مي پرداخت. حال چگونه ممكن است كه انسان باور كند شخصي يهودي از صنعاء يمن وارد مركز حكومت اسلامي؛ يعني مدينه منوّره شود، و با تحريكاتش عقل هاي بسياري از بزرگان صحابه را تخدير كرده و آنان را مريد خود گرداند و نيز افرادي را به كشورها و شهرهاي مختلف اسلامي بفرستد و در نتيجه جمعيت زيادي را دور خود جمع كرده و با تحريك

ص: 106

او مردم بر عليه حكومت وقت يعني عثمان بن عفان قيام كرده و او را به قتل برسانند. آيا اين فرضيه با نظريه عدالت صحابه كه اهل سنت به آن قائلند سازگاري دارد؟ آيا اين فرضيه با قداست صحابه سازگاري دارد؟ آيا اين فرضيه با شدّت و خشونت عثمان نسبت به مخالفان و سخت گيري او در سياست سازگار است؟

آيا عثمان همان كسي نبود كه ابوذر غفاري را به دليل اعتراض هايش برضدّ عثمان در كيفيت تقسيم بيت المال از مدينه به ربذه تبعيد نمود؟ (1) .

آيا عثمان كسي نبود كه وقتي مقداد بن عمرو و عمار بن ياسر و طلحه و زبير با جماعتي از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر او نامه نوشته و بر بدعت هايش اعتراض كردند با شدّت تمام بر عمار حمله كرده و به او ناسزا گفت؟ آن گاه به غلامانش دستور داد تا دست و پايش را كشيده و سپس با دو پاي خود آن قدر به او كتك زد كه غش كرد و به مرض فتق مبتلا شد. (2) .

آيا عثمان كسي نبود كه به جهت شركت كردن عبدالله بن مسعود در دفن اباذر او را چهل ضربه شلاّق زد؟ (3) .

آيا عثمان كسي نبود كه مالك اشتر و گروهي از صالحان كوفه را به پيشنهاد سعيدبن عاص به جهت مخالفت با دستگاه حاكم به شام تبعيد نمود؟ (4) .

مگر پيامبر(صلي الله عليه وآله) در حق ابوذر نفرموده بود: خداوند عزوجل مرا به دوست داشتن چهار نفر امر نموده است: علي، ابوذر، مقداد و سلمان. (5) .

مگر پيامبر(صلي الله عليه وآله) درحقّ عمار نفرمود: همانا عمار با حقّ و حقّ با عمار است. (6) .

علامه اميني(رحمهم الله) در اين باره مي فرمايد:


1- شرح ابن أبي الحديد، ج 2، ص 316؛ الاستيعاب، ترجمه ابي ذر.
2- أنساب الأشراف، ج 5، ص 49؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 239.
3- شرح ابن أبي الحديد، ج 1، ص 237.
4- انساب الاشراف، ج 5، ص 39 _ 43.
5- صحيح ترمذي، ج 2، ص 213.
6- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 187.

ص: 107

اگر عبدالله بن سبأ تا اين حدّ در جامعه فتنه نموده، و مردم را تحريك كرده است، تا جايي كه با ايجاد اغتشاش بين مسلمانان حكومت را ساقط نمود، چگونه عثمان او را دستگير نكرد تا به جهت جنايت هايش او را محاكمه و مورد ضرب وشتم قرار داده و در اعماق زندان ها جاي دهد؟ چرا او را اعدام نكرد تا امّت از شرّ و فساد او راحت گردند، همان گونه كه اين رفتار را با صالحان امت داشت؟... (1) .

تشيع، روح اسلام اصيل
اشاره

بر فرض كه اين قصه صحيح باشد، آنچه جاي سؤال دارد آن است كه چه ارتباطي است بين اين قضيه و بين اين كه عبدالله بن سبأ مؤسس مذهب شيعه باشد، زيرا _ همان گونه كه در جاي خود ثابت شد و ما نيز به اثبات خواهيم رساند _ مؤسس شيعه در حقيقت ذات خداوند متعال با تعليمات خود در قرآن كريم است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز در طول 23 سال اين درخت ريشه داري را كه قرآن در جامعه اسلامي كاشته، آبياري نموده است، چه در زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و چه بعد از وفات آن حضرت افراد و گروه هايي به اين مذهب گرويده و به ولايت و وصايت و امامت اهل بيت(عليهم السلام) در رأس آنها علي(عليه السلام) اعتقاد پيدا نمودند.

عبدالحليم محمود _ شيخ أزهر _ مي گويد: به نظر ما سبب پيدايش تشيع به ايرانيان، زماني كه در دين اسلام داخل شدند باز نمي گردد. و نيز به يهوديّت كه نماينده آن عبدالله بن سبأ بوده باز نمي گردد؛ بلكه مبدأ آن از اين قضايا پيش تر است. سابقه آن از طرفي به شخصيّت علي _ رضي الله عنه _ و از طرفي ديگر به شخص رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مرتبط است.(2) .

همو در جاي ديگر مي گويد: امّا عبدالله بن سبأ كه او را به شيعه مرتبط مي دانند و يا آن كه شيعه را به او نسبت مي دهند؛ اين كتاب هاي شيعه است كه به تمام معنا به مقابله با او پرداخته، او را لعن مي كنند و از او برائت مي جويند. و كمترين كلمه اي كه در حقّ او مي گويند آن كه او ملعون تر از آن است كه يادي از او شود. (3) .


1- الغدير، ج 9، ص 219.
2- التفكير الفلسفي في الاسلام، ص 176.
3- همان.

ص: 108

استاد مغني داود مي گويد:

شايد يكي از بزرگ ترين خطاهاي تاريخ كه به دست اين پژوهشگران اتفاق افتاده و به آن تفطّن پيدا نكرده اند، اين تهمت هايي است كه بر علماي شيعه وارد نموده، حتّي اين كه به آنها قصه عبدالله بن سبأ را نسبت داده اند. (1) .

سؤال 01

چرا شيعه به عبدالله بن سبأ نسبت داده مي شود؟ و هدف از جعل اين گونه قصه ها چيست؟

جواب

1 _ شيعه در باب امامت معتقد به عقايدي، همچون: قول به وصيت و نص و عصمت است. اين دو عقيده از اصول تشيع است كه با آن، از گروه اهل سنت جدا مي شوند. عامه با مستأصل شدن و نداشتن دليل بر انكار اين دو اصل مهمّ در صدد بر آمده اند تا اين دو اصل را _ كه از اصول تشيع است _ به يهوديت نسبت دهند، تا از اين راه بر عقول عوام مردم مسلط شوند، و مردم را از تأمل در اين مذهب باز دارند.

2 _ مورخان با مراجعه به تاريخِ اواخر حكومت عثمان و حكومت امام علي(عليه السلام) و جنگ هايي كه عليه او تحميل شد، و خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه عده زيادي از صحابه در آن شركت داشتند، صحابه اي كه قائل به عدالت تمام آنانند نتوانستند اين قضيّه را تحليل كنند؛ از همين رو اصل اين شورش و جنگ ها را به شخص اسطوره اي نسبت دادند، تا صحابه را از اين جنايت ها مبرّا گردانند.

3 _ پوشش دادن انگيزه هاي اصلي در شورش برضدّ عثمان و كشتن او؛ زيرا آنچه از تاريخ صحيح استفاده مي شود اين است كه اعمال ناشايست عثمان و واليانش سبب شورش برعليه او بوده است.


1- مقدمه كتاب عبدالله بن سبأ، ص18.

ص: 109

سؤال 02

آيا عبدالله بن سبأ همان صحابي معروف عماربن ياسر است؟

برخي از مورّخين همانند دكتر علي وردي معتقدند كه عبدالله بن سبأ همان عماربن ياسر است. او در استدلال بر مدعاي خود مي گويد:

1 _ عبدالله بن سبأ معروف به ابن السوداء بود كه همين كنيه عمار نيز بوده است.

2 _ عمار از قوم سبأ در يمن است.

3 _ او محبت زيادي نسبت به علي بن ابي طالب(عليه السلام) داشته و مردم را به بيعت با او دعوت مي كرده است.

4 _ عمار در مصر مردم را به شورش برعليه خليفه تحريك مي كرده است، همان گونه كه همين كار را به عبدالله بن سبأ نيز نسبت داده اند.

5 _ نقل است كه عبدالله بن سبأ عثمان را خليفه به ناحق معرفي مي كرده، و صاحب خلافت شرعي را علي بن ابي طالب مي دانسته است، كه همين اعتقاد و عمل را به عمار بن ياسر نيز نسبت داده اند.

دكتر علي وردي با ذكر ادله اي ديگر به اين نتيجه مي رسد كه عبدالله بن سبأ كسي غير از عمار بن ياسر نيست. قريش عمار را سردسته انقلابيّون و شورشيان عليه عثمان مي دانست، ولي از ابتدا نمي خواست كه به اسم او تصريح كند، لذا به صورت رمزي به او كنيه ابن سبأ يا ابن السوداء مي داد. (1) .

اين رأي را دكتر كامل مصطفي شيبي در كتاب الصلة بين التصوف والتشيع پذيرفته است. و ادله او را قانع كننده و منطقي مي داند.

از عبارات دكتر علي سامي نشار نيز تمايل به اين قول استفاده مي شود. او در كتاب


1- وعّاظ السلاطين ص 274 _ 278 به نقل از كتاب الصلة بين التصوف والتشيع ج 1 ص 36.

ص: 110

خود نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام (1) مي گويد: محتمل است كه عبدالله بن سبأ شخصيّتي جعلي باشد، يا اينكه اين اسمِ رمزي اشاره به عمار بن ياسر باشد....

جواب

اين رأي و نظر تنها احتمالي است كه نه تنها دليل قانع كننده ندارد، بلكه مي توان دليل برخلاف آن اقامه نمود، از باب نمونه:

1 _ اين احتمال هنگامي صحيح است كه رواياتي كه درباره عبدالله بن سبأ وارد شده صحيح السند باشند، درحالي كه به اثبات رسيد كه همه آنها وهميّاتي بيش نيست.

2 _ مورّخين مواقف عمّار و معارضات او با عثمان را به طور صريح ذكر كرده اند، با اين حال احتياج به رمزگويي نبوده است.

3 _ مورّخين عبدالله بن سبأ را به عنوان يهوديي كه در عصر خلافت عثمان اسلام آورده معرفي كرده اند، درحالي كه عمار از سابقين در اسلام است.

4 _ عبدالله بن سبأ را اين گونه معرفي كرده اند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) او را بعد از دعوت به توبه و نپذيرفتن آن آتش زد يا به مدائن تبعيد نمود، درحالي كه عمار بن ياسر در جنگ صفين به شهادت رسيد.

5 _ طبري در خبري عمار را ازجمله كساني معرفي مي كند كه دعوت عبدالله بن سبأ را پذيرفته و او را در تحريك مردم برعليه عثمان و كشتن او مساعدت نموده است. (2) .

اينها همگي دلالت بر اين دارد كه عمار بن ياسر شخصيتي جداي از عبدالله بن سبأ بوده است.


1- نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام، ج 2 ص 27.
2- تاريخ طبري، ج 3 ص 379.

ص: 111

رافضي و روافض

اشاره

يكي از مفاهيم و اصطلاحاتي كه معمولاً مخالفان به انگيزه نكوهش شيعه به كار مي برند، رافضه و رافضي است.

رافضه از ريشه رفض به معناي ترك و رهاكردن فرد يا چيزي است. (1) اين واژه، مانند اصطلاح شيعه در موارد زير به كار رفته است:

الف) معتقدان به نصّ در نصب امام و منصب امامت و منكران مشروعيت خلافت خلفاي قبل از امام علي(عليه السلام)

ب) معتقدان به افضليت امام علي(عليه السلام) برخلفاي پيش از او، در عين انكار نصّ در امامت؛

ج) اظهار كنندگان محبّت و مودّت به خاندان رسالت.

در ابياتي كه از امام شافعي نقل گرديده به اين معنا اشاره شده است:

يا راكبا قف با لمحصّب من مِني

واهتف بقاعد خيفها والناهض

سحراً إذا قاض الحجيج إلي مِني

فيضاً كملتطم الفرات الفائض

إن كان رفضاً حبّ آل محمّد

فليشهد الثقلان أنّي رافضي (2) .


1- الفرق بين الفرق، ص 35 _ 36.
2- ديوان الامام الشافعي، ص 55.

ص: 112

و نيز در جاي ديگر مي گويد:

برئت الي المهيمن من أناس

يرون الرفض حبّ الفاطمية (1) .

ولي مشهورترين كاربرد اين واژه معناي نخست است. چنان كه اشعري، رافضي را معادل اصطلاح اماميه دانسته، و در راستاي اعتقاد به نصّ بر خلافت حضرت علي(عليه السلام)تفسير كرده است. (2) .

منشأ پيدايش

درباره تاريخ و منشأ پيدايش اين اصطلاح وجوهي گفته شده است:

1 _ اين لقب را زيدبن علي بن حسين(عليه السلام) بر شيعيان كوفه كه با او بيعت كرده بودند، و سپس به بيعت خود عمل نكرده و از ياري او دست كشيدند، اطلاق كرده است، زيرا آنان نظر او را درباره ابوبكر و عمر جويا شدند، و او از آن دو به نيكي يادكرد و تبرّي نجست، در نتيجه شيعيان كوفه او را رها كردند و بدين جهت رافضه ناميده شدند. (3) .

اين نظريه قابل مناقشه است؛ زيرا مورّخان معتبر آن جا كه درباره قيام زيدبن علي و شهادت وي سخن گفته اند، چنين مطلبي را بيان نكرده اند، آنان فقط از اين كه كوفيان او را تنها گذاشته اند و به بيعت با او وفادار نماندند، ياد كرده اند. اين روش كوفيان پيش از اين شناخته شده بود، چنان كه در مورد جدّش امام حسين(عليه السلام)چنين كردند. (4) .

عنوان رافضه اصطلاحي سياسي بوده كه حتّي قبل از ولادت زيد بن علي بن الحسين بين عوام مردم رايج بوده است. اين اصطلاح بر كسي اطلاق مي شد كه معتقد به مشروعيّت نظام سياسي حاكم نبوده است. لذا مشاهده مي كنيم كه معاويه مخالفين علي(عليه السلام)را متّصف به رفض كرده و آنان را رافضي مي ناميد.


1- همان، ص56.
2- مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 88 _ 89.
3- همان، ص 137.
4- أعيان الشيعه، ج 1، ص 21.

ص: 113

نصر بن مزاحم منقري (م212ه_) در كتابش وقعة صفّين از معاويه نقل مي كند كه او در نامه اي به عمر بن عاص كه در فلسطين ساكن بود چنين نوشت:

امّا بعد: فإنّه كان من أمر عليّ وطلحة والزبير ما قد بلغك وقد سقط إلينا مروان بن الحكم في رافضة أهل البصرة وقَدِمَ علينا جرير بن عبدالله... (1) .

در اينجا مشاهده مي كنيم كه معاوية مروان بن حكم و همراهان و همفكران او را به رفض متّصف كرده است، و اين به جهت آن است كه آنان معترف به مشروعيّت حكومت امام علي(عليه السلام) نبوده اند. اين خود دلالت بر اين دارد كه استعمال كلمه رفض از قبل از ولادت زيد بوده است.

2 _ از گزارش هاي تاريخي به دست مي آيد كه در عصر بني اميه دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيانشان، اين اصطلاح را به جهت رفض و ترك نظام سلطه، براي ابراز عداوت به شيعيان به كار مي بردند. و رافضي بودن را گناه نابخشودني به شمار مي آوردند، و رافضي را سزاوار شكنجه و قتل مي دانستند.

ابابصير نقل مي كند: به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: مردم ما را رافضه مي نامند. حضرت(عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! آنان شما را رافضه نناميدند، بلكه خداوند شما را به اين لقب ناميده است. همانا هفتاد نفر از بهترين هاي بني اسرائيل به حضرت موسي و برادرش ايمان آوردند، و از اين جهت آنان را رافضه ناميدند... آنگاه امام(عليه السلام) فرمود: اي ابابصير! مردم خير را ترك كرده و شرّ را گرفتند، ولي شما شرّ را رها كرده و خير را برگزيديد. (2) .

وقوع رافضي در اسناد عامه

بني اميه و بني عباس و ديگر كژانديشان، هماره شيعيان و معتقدان به ولايت و امامت و وصايت اهل بيت را متّهم به رفض نموده، و با اين لقب درصدد اهانت و سرزنش آنان برآمده اند، ولي با تعجب مي بينيم كه از راويان شيعي روايت نقل مي كنند؛ مثلا محدثين


1- نصر بن مزاحم المنقري، وقعة صفّين، ص29.
2- بحارالانوار، ج 47، ص 390؛ اختصاص شيخ مفيد 104 _ 105.

ص: 114

اهل سنت با آن كه تعدادي از رجال صحاح ستّه متّهم به رفض و رافضه مي كنند، امّا در عين حال از آنها روايت نقل مي كنند، و اين خود دليل بر آن است كه آنان را عادل يا ثقه مي دانند؛ براي نمونه به چند راوي اشاره مي كنيم:

1 _ اسماعيل بن موسي فزازي (245 ه_):

ابن حجر مي گويد: او متّهم به رفض است. (1) اما با وجود اين در سنن ابي داود (2) و سنن ابن ماجه (3) از او روايت نقل شده است.

2 _ بكيربن عبدالله طائي:

ابن حجر مي گويد: او متّهم به رفض است. (4) با وجود اين، رواياتش در صحيح مسلم (5) و سنن ابن ماجه (6) آمده است.

3 _ تليدبن سليمان محاربي (190 ه_):

ابوداود مي نويسد: رافضي است، خبيث است، مرد بدي است، ابوبكر و عمر را دشنام مي دهد. (7) اما با وجود اين، ترمذي از او روايت نقل كرده است. (8) .

4 _ جابر بن يزيد جعفي:

ابن حجر او را رافضي دانسته، (9) اما ابوداود (10) و ابن ماجه (11) و ترمذي (12) از او روايت


1- تقريب التهذيب، ج 1، ص 75، رقم 77.
2- سنن ابي داود، ج 4، ص 165، ح 4486.
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 13، ح 31.
4- تقريب التهذيب، ج 1، ص 108.
5- صحيح مسلم، ج 1، ص 529، كتاب صلاة المسافرين و قصرها.
6- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 170، كتاب الطهارة.
7- تهذيب الكمال، ج 4، ص 322.
8- سنن الترمذي، ج 5، ص 616، كتاب المناقب، ح 3680.
9- تهذيب الكمال، ج 4، ص 468، رقم 879.
10- سنن ابي داود، ج 1، ص 272، كتاب الصلاة، ح 1036.
11- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 381، ح 1208.
12- سنن ترمذي، ج 2، ص 200، باب ماجاء في الامام ينهض في الركعتين ناسياً.

ص: 115

نقل كرده اند.

افرادي مانند: جُميع بن عمير، حارث بن عبدالله همداني، حمران بن أعين، ديناربن عمر اسدي، زياد بن منذر، سعد بن طريف كوفي، سليمان بن قَرْم نحوي، عبادبن يعقوب اسدي، عبدالله بن عبدالقدوس رازي، عبدالله بن صالح هروي، عبدالملك بن اعين كوفي، عبيدالله بن موسي، عثمان بن عمير بجلي كوفي، علي بن زيدالتيمي بصري، عمّار بن رزيق كوفي، عمرو بن ثابت بكري، عمرو بن حماد قنّاد، عمرو بن عبدالله بن عبيد كوفي، غالب بن هذيل كوفي، محّمد بن راشد خزاعي، موسي بن قيس حضرمي، ميناء بن أبي ميناء قرشي، ناصح بن عبدالله كوفي، نفيع بن حارث كوفي، هارون بن سعد عجلي، هاشم بن بريد كوفي، وكيع بن جرّاح، يونس بن حبّاب أسيدي، ابوحمزه ثمالي و أبوعبدالله بجلي از اين قبيل اند. (1) .

نقد برخي روايات در مذمت رافضه

دكتر ناصر بن عبدالله بن علي القفاري در اصول مذهب الشيعه مي نويسد: ابن ابي عاصم چهار روايت در مورد رافضه نقل كرده است، ولي ناصرالدين الباني در بررسي سند آن ها تصريح به ضعف آن احاديث كرده است. (2) .

آن گاه از طبراني نقل مي كند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: يا عليّ سيكون في أمّتي قوم ينتحلون حبّ أهل البيت، لهم نبز، يسمّون الرافضة، قاتلوهم فانّهم مشركون.

سپس مي گويد: در اسناد حديث، حجاج بن تميم مي باشد كه تضعيف شده است. (3) .

و نيز از ابن ابي عاصم در السنه [309] نقل مي كند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: أبشر يا عليّ انت وأصحابك في الجنّة، ألا انّ ممّن يزعم انّه يحبّك قوم يرفضون الاسلام يقال لهم: الرافضة، فاذا لقيتم فجاهدهم فانّهم مشركون. قلت: يا رسول الله! ما العلامة فيهم؟ قال:


1- رجوع شود به المراجعات از شرف الدين، و رجال الشيعة از طبسي.
2- ابن ابي عاصم، السنه، ج 2، ص 475.
3- تقريب التهذيب، ج 1، ص 152.

ص: 116

لا يشهدون جمعة ولا جماعة، ويطعنون علي السلف!

سپس مي گويد: شوكاني اين حديث را در احاديث موضوعه آورده است. (1) .

آنگاه دكترقفاري مي نويسد: (2) ابن تيميه به كذب اين احاديث مرفوعه كه درآنها لفظ رافضه آمده پي برده است، زيرا اسم رافضه تا قرن دوّم هجري شناخته شده نبوده است. (3) .

بيهقي نيز در الدلائل بعد از نقل حديث مرفوعه ابن عباس در مذمت رافضه مي گويد: به اين معنا از راه هاي ديگر نيز رواياتي رسيده كه تمام آنها ضعيف السند است، و خدا داناتر است. (4) .

به همين جهت نيز عقيلي اين احاديث را در الضعفاء و ابن الجوزي در العلل المتناهية و الموضوعات آورده اند.


1- ابن ابي عاصم، السنه، ج 2، ص 475.
2- الاحاديث الموضوعه، ص 380 _ 381.
3- دكتر قفاري، اصول مذهب الشيعه، بخش تاريخ شيعه.
4- منهاج السنه، ج 1، ص 8.

ص: 117

فرقه ناجيه

اشاره

يكي از مشكلاتي كه هر دين و آييني با آن مواجه است، مسئله انشعاب در آن دين است؛ زيرا هركس، يا گروهي برداشت خاص از آن دين، در سطح كلّي دارند، كه نتيجه آن پديدآمدن فرقه ها و مذهب هاي مختلف در آن دين است. يهوديان به فرقه هايي از قبيل صدوقيان و فريسيان و فرقه هاي ديگر متفرق شدند. در مسيحيّت نيز فرقه هايي از قبيل كاتوليك، ارتدكس و پروتستان پديد آمد.

در اسلام نيز به نصّ پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) بيش از امت هاي پيشين فرقه ها و مذهب ها پديد آمد. واز آن جا كه مي دانيم: از ميان مذهب ها كه برداشت هاي مختلف از يك دين است، تنها يك برداشت صحيح است و بقيه باطل، لذا هر مذهب درصدد آن است كه مذهب خود را عين اسلام ناب، و به تعبير ديگر عين دين بداند.

لذا برآنيم كه مذهب حق در بين مذاهب اسلامي، و به تعبير روايي فرقه ناجيه جست وجو مي كنيم.

امت هفتاد و سه فرقه

صاحبان صحاح و مسندها و مؤلفانِ در ملل و نحل، از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند

ص: 118

كه فرمود: امّت من بر 73 گروه تقسيم مي گردند: يك گروه آن در بهشت و 72 فرقه در دوزخ قرار خواهند گرفت. (1) .

راويان حديث از صحابه

اين حديث را تعداد زيادي از صحابه نقل كرده اند؛ امثال:

علي بن ابي طالب، ابي هريره، انس بن مالك، سعد بن ابيو قاص، صدي بن عجلان، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص، عمرو بن عوف مزني، عوف بن مالك اشجعي، عويمر بن مالك، معاوية بن ابي سفيان، واثلة بن اسقع.

تصحيح حديث

حديث به حدّي مورد توجه علماي شيعه و سنّي قرار گرفته كه عده اي از آنان درصدد تصحيح آن برآمده اند؛ از جمله:

ناصرالدين الباني در (سلسلة الاحاديث الصحيحة)؛ (2) مي نويسد: اين حديث ثابت بوده و شكّي در آن نيست.

و نيز علامه مناوي در فيض القدير (3) تصريح به تواتر آن دارد. و حاكم نيشابوري بعد از نقل اين حديث در المستدرك علي الصحيحين مي گويد: سندهاي اين حديث به حدي است كه با آن مي توان اقامه حجت نمود. (4) شاطبي در الاعتصام، (5) و سفاريني در لوامع الأنوار البهية اين حديث را تصحيح نموده اند. هم چنين ذهبي با احتياطش در قبول احاديث، حديث مذكور را تأييد كرده است. (6) .


1- الدلائل ج 6 ص 548.
2- سنن ابي داود ج 3 ص 198، مسند احمد، ج 3، ص 145؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 364؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 128؛ جامع الصغير، ج 1، ص 184، در المنثور، ج 2، ص 284؛ صحيح ترمذي، ج 5، ص 26، كتاب الإيمان و.... سلسلة الأحاديث الصحيحه، ج1، ص 361.
3- فيض القدير، 2، ص 21.
4- المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 128.
5- الاعتصام، ج 2، ص 189.
6- تلخيص المستدرك، ج 1، ص 128.

ص: 119

تعيين فرقه ناجيه

مطلب اساسي در اين حديث، تعيين فرقه و گروه ناجي است، كه در روايات به طور صريح به آن اشاره نشده است، لذا شيخ محمد عبده در تفسير المنار مي گويد هر طايفه و گروهي كه اعتقاد به رسالت پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) دارد، خودش را از گروه و فرقه ناجيه مي داند. (1) از همين رو، شايسته است كه دلالت اين حديث را بررسي كرده و مصداق فرقه ناجيه را به دست آوريم؛ تا با پيروي از آن به سعادت اخروي نائل آييم.

فرقه ناجيه در پرتو احاديث

همان گونه كه آيات قرآن يك ديگر را تفسير مي كنند، احاديث نيز مي توانند مفسّر هم باشند. با اين بيان كه مثلا روايتي ولو از حيث مصداق مجمل است، ولي روايات ديگر مصداق آن را روشن كند. اكنون به برخي از رواياتي كه بيانگر مصداق حديث سابق است اشاره مي كنيم:

1 _ حديث ثقلين: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: اي مردم! همانا در ميان شما دو شيء گران بها قرار مي دهم كه اگر به آن تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم، كه همان اهل بيت من مي باشند. (2) .

در اين حديث شريف كه با سندهاي صحيح در مصادر فريقين وارد شده، پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) تنها فرقه نجات يافته از گمراهي را گروهي مي داند كه متمسّك به قرآن و عترت پيامبر(صلي الله عليه وآله)شده اند تا از اين راه به سعادت دائمي نائل آيند.

2 _ حديث سفينه: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: آگاه باشيد! همانا مثل اهل بيتم در ميان شما، همانند كشتي نوح است در قومش، هركس كه بر آن سوار شود نجات يابد و هركس كه از آن تخلف جست غرق شده و هلاك خواهد گشت. (3) .


1- تفسير المنار، ج 8، ص 221 _ 222.
2- صحيح ترمذي ج 5 ص 621.
3- مستدرك حاكم، ج 3، ص 151.

ص: 120

اين حديث كه با سند صحيح به حدّ تواتر در كتاب هاي شيعه و سنّي وارد شده، دلالت دارد بر اين كه تنها فرقه اي اهل نجاتند كه به اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) بعد از او پناه برده، و آنان را امام و مقتداي خود قرار دهند.

3 _ حديث امان: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: ستارگان نگه دارنده اهل زمين از غرق شدن هستند. و اهل بيت من امان امت من از اختلافند، پس هرگاه گروهي از عرب با اهل بيتم مخالفت كنند بين آنها اختلاف افتاده و در نتيجه در زمره حزب ابليس قرار مي گيرند. (1) .

در اين حديث شريف و صحيح السند، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مردم را به منظور پرهيز از اختلاف و تفرقه و ضلالت، به پيروي از اهل بيت(عليهم السلام) دعوت كرده است، و پيروان اهل بيت را فرقه و گروه ناجي بر مي شمارد.

4 _ احاديث دوازده خليفه: جابر بن سمره مي گويد: از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: دوازده امير در ميان شما خواهند بود. سپس كلمه اي را گفت كه من نفهميدم، آن گاه از پدرم پرسيدم؛ پدرم گفت: پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: همه آنها از قريش هستند. (2) .

اين حديث دلالت دارد بر اين كه تنها فرقه و گروهي اهل نجاتند كه تا روز قيامت دوازده امامي بوده و براي خود دوازده رهبر را برگزيده اند، و به طور حتم اينان غير از شيعه دوازده امامي نيستند.

5 _ احاديث بشارت بر شيعيان امام علي(عليه السلام): از اهل سنت ابن حجر هيتمي و ديگران نقل مي كنند كه بعد از نزول آيه: " اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَعَمِلوُا الصّالِحات اولئِكَ هُمْ خَيْرُ البَريّة " پيامبر(صلي الله عليه وآله) خطاب به علي(عليه السلام) كرده و فرمود! مقصود از آيه، تو و شيعيان تو هستند. (3) .

در اين حديث و احاديث ديگر كه به اين مضمون از حضرت وارد شده، پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) فرقه شيعه را تنها فرقه اي معرفي كرده كه مصداق خيرالبريّه هستند.


1- همان، ص 149.
2- صحيح بخاري، ج 4، ص 347، كتاب الاحكام، ج 7223 و....
3- الصواعق المحرقه، ص 96؛ الدر المنثور، ج 6، ص 589 و جامع البيان، ج 30، ص 264.

ص: 121

6 _ علامه مير محمّد صالح كشفي ترمذي در مناقب مرتضوي از كتاب بحرالمناقب و مناقب ابن مردويه از زاذان(رضي الله عنه) نقل كرده كه علي _ كرم الله وجهه _ فرمود: اين امّت به 73 فرقه متفرّق خواهند شد: 72 گروه از آنان در آتش و يك فرقه در بهشت است، و آنان كساني اند كه خداوند در شأنشان فرمود: و از خلقي كه آفريديم فرقه اي به حقّ هدايت مي يابند و [از باطل هميشه] به حقّ برمي گردند (1) آن گاه علي(عليه السلام)فرمود: اينان من و شيعيان من هستند.

بررسي احاديث معارض

در برخي از روايات اهل سنت به خصوصياتي از فرقه ناجيه اشاره شده است كه مهم ترين آنها دو خصوصيت است:

1 _ ابن ماجه روايتي نقل كرده و در ذيل آن چنين آمده كه عرض شد: اي رسول خدا! مَنْ هُمْ؟؛ آنها كيانند؟ حضرت(صلي الله عليه وآله) فرمود: الجماعة. (2) .

جواب ما از حديث فوق اين است كه: اولاً، قسم زيادي از روايات مشتمل بر عبارت پاياني كه ابن ماجه نقل كرده نيست، و مطلبي با اين اهميّت نمي تواند از بيان مصداقش خالي باشد.

ثانياً: ضمير هم در روايت به 72 فرقه بر مي گردد نه به فرقه ناجيه.

2 _ در حديث ديگري كه ترمذي آن را نقل كرده، پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرقه ناجيه را اين گونه تعريف كرده است:... ما أنا عليه وأصحابي؛ (3) آن فرقه ناجيه فرقه اي است كه من و اصحابم در زمره آن مي باشند. لكن اين حديث نيز از جهاتي قابل مناقشه است:

ألف) اين زيادتيِ مصداق در برخي از نصوص نيامده است.

ب) مراد به اصحاب يا تمام و يا اكثريت آنان است؛ احتمال اول باطل است، زيرا آنان بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اكثر مسائل اختلاف كردند. احتمال دوّم، با آن كه خلاف ظاهر


1- اعراف آيه 181.
2- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 479، باب افتراق الأمم.
3- سنن ترمذي، ج 5، ص 26، كتاب الإيمان، ح 2641.

ص: 122

حديث است، اهل سنت به آن ملتزم نمي شوند، زيرا اكثر صحابه با خليفه سوّم مخالفت نمودند.

از همين رو، بسيار محتمل است كه اين ذيل را راوي افزوده تا براي تأييد و تقويت موقعيّت صحابه باشد.

ص: 123

ص: 124

ص: 125

اعتقادات

ميزان در توحيد و شرك

اشاره

وهابيون با ديدگاه خاصي كه در ميزان شرك و توحيد دارند، بسياري از اعمال مسلمين از قبيل تبرك، استعانت از ارواح اولياي الهي و... را شرك مي دانند، و عاملان به آن را مشرك مي خوانند، و به تبع آن، خونشان را به هدر دانسته و اموالشان را نيز حلال مي شمرند. آنان تا آن جا پيش مي روند كه ذبيحه آنان را حرام مي دانند. ولي در مقابل، مسلمانان عالم با مباني خاصي كه از راه عقل و قرآن و روايات معتبر كسب كرده اند اين مصاديق و اعمال را نه تنها شرك ندانسته بلكه مستحب و در راستاي توحيد مي دانند. در اين جا به بررسي موضوع فوق مي پردازيم:

فتاواي وهابيون در مصاديق شرك

1 _ شيخ عبد العزيز بن باز، مفتي وهابيون در عصر خود مي گويد: دعا از مصاديق عبادت است، و هر كس در هر بقعه اي از بقعه هاي زمين بگويد: يا رسول الله، يا نبي الله، يا محمّد به فرياد من برس، مرا درياب، مرا ياري كن، مرا شفا بده، امّتت را ياري كن، بيماران را شفا بده، گمراهان را هدايت فرما يا امثال اينها، با گفتن اين جمله ها براي خدا شريك در عبادت قرار داده و در حقيقت پيامبر(صلي الله عليه وآله) را عبادت نموده است... (1) .


1- بن باز، مجموع فتاوي، ج 2، ص 549.

ص: 126

2 _ همو در جاي ديگر مي گويد: بي شك كساني كه به پيامبر(صلي الله عليه وآله) يا غير او از اوليا و انبيا و ملائكه يا جنّ پناه مي برند، معتقدند كه آنان دعايشان را شنيده و حاجاتشان را بر آورده مي كنند، اين اعتقادها انواعي از شرك اكبر است، زيرا علم غيب را غير از خدا كسي ديگر نمي داند. دليل ديگر اين كه اموات تصرفات و اعمالشان در دنيا با مرگ منقطع شده است _ خواه پيامبر باشند يا غير پيامبر _ و ملائكه و جنّ نيز از ما غائب و به شئون خود مشغولند. (1) .

3 _ همو مي گويد: آنچه در كنار قبور از انواع شرك انجام مي گيرد قابل توجه است، از جمله صدا زدن صاحبان قبر، استغاثه به آنان، طلب شفاي مريض، طلب نصرت بر اعدا و امثال اينها، همه از انواع شرك اكبر است كه اهل جاهليّت به آن عمل مي كردند. (2) .

4 _ وي در جاي ديگر مي گويد: ذبح براي غير خدا منكري عظيم و شرك اكبر است؛ خواه براي پيامبر باشد يا وليّ يا ستاره يا بت يا غير اينها.... (3) .

5 _ همو مي گويد: در نماز اقتدا به مشركان جايز نيست، كه از جمله آنان كساني اند كه به غير خدا استغاثه مي كنند و از او مدد مي خواهند، زيرا استغاثه به غير خدا؛ از اموات و بت ها و جنّ و غير اينها از انواع شرك به خداست....(4) .

6 _ وي در جايي ديگر مي گويد: قسم به كعبه يا غير كعبه از مخلوقات جايز نيست. (5) .

7 _ او مي گويد: صدا زدن مرده و استغاثه به او و طلب مدد از وي، همگي از مصاديق شرك اكبر است آنان همانند عبادت كنندگان بت ها در زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) از قبيل: لات، عزّي و منات اند.... (6) .


1- همان، ص 552.
2- همان.
3- همان، ص 561.
4- همان، ص 586.
5- همان، ص 722.
6- همان، ص 746 _ 747.

ص: 127

گويا وهابيون تنها خود را اهل توحيد خالص مي دانند و معتقدند: بقيه _ كه اكثريّت مسلمانان را تشكيل مي دهند _ مشركاني اند كه خون، ذرّيه و اموالشان احترام ندارد، و خانه هايشان نيز خانه جنگ و شرك است....

عمر عبد السلام نويسنده سنّي مذهب مي گويد: در سفري كه در جواني به مكه مكرّمه براي اداي فريضه حجّ به سال 1395ه_. داشتم، در مدينه منوره كنار قبر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)با صحنه بسيار عجيبي رو به رو شدم. ديدم كه وهابيون با انواع اهانت ها با مسلمين برخورد مي كنند و مسلمانان را كه ميهمانان خدا و رسولند با انواع فحش و دشنام از كنار قبر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دور مي سازند. هر گاه زائر قصد اظهار محبّت به حضرت و نزديك شدن به ضريح رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و بوسيدن آن را داشت، او را با جمله ابتعدوا ايّها المشركون از ضريح دور مي ساختند. از اين كردار بسيار ناراحت شدم، و بعد از مراجعء به تاريخ ديدم كه اين اعمال نشأت گرفته از افكار بزرگان وهابيان از قبيل ابن تيميه و ديگران است...

وهابيون با اين نوع برخورد چه هدفي را دنبال مي كنند؟ با دقت در رفتار آنان پي مي بريم كه آنان در ظاهر يك اصل مهمّي را دنبال مي كنند كه همان گسترش توحيد و مقابله با انواع شرك و بت پرستي است، ولي واقع امر و پشت قضيه حكايت از امر ديگري دارد. واقع امر آن است كه آنها خواسته يا ناخواسته هدفي را دنبال مي كنند كه استعمار خواهان آن است كه همان تفرقه بين مسلمين و ايجاد فتنه ها و جنگ ها بين آنان است، تا در اين ميان دشمن استفاده كرده به مطامع شوم خود برسد. گروهي از محققين در تاريخ وهابيت اين هدف مخفي را به اثبات رسانده و تصريح نموده اند كه اصل اين مذهب و تأسيس آن در شبه جزيرة العرب به امر مستقيم وزارت مستعمرات انگلستان بوده است، زيرا بهترين مذهبي كه مي تواند مطامع پليد آنان را تأمين نمايد، اين مذهب با همين نوع افكار، آن هم در شبه جزيرة العرب است. (1) .


1- ر.ك: كتاب أعمدة الاستعمار از خيري حماد؛ تاريخ نجد از عبدالله فيلبي مذاكرات حاييم وايزمن اولين رئيس وزراء اسرائيل و مذاكرات مستر همفر و...

ص: 128

توحيد اساس دعوت انبيا

بي شك اساس دعوت انبيا؛ توحيد و نفي شرك و بت پرستي بوده است. قرآن كريم به اين هدف اساسي انبيا اشاره نموده، مي فرمايد: " وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ "؛ (1) و هر آينه در هر امتي پيامبري فرستاديم تا آنان را به عبادت خدا دعوت نمايند.

دعوت به توحيد اساس و هدف اساسي بعثت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) بوده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله)در حديثي مي فرمايد: من مأمور شدم كه با مردم بجنگم تا شهادت به وحدانيت خدا و رسالتم دهند و هرگاه چنين كنند خونشان و اموالشان محفوظ و حسابشان با خداوند است. (2) .

مورد نزاع و بحث با وهابيون آن است كه چه عملي شرك و چه عملي نشانه توحيد است. ما در اين بحث اثبات خواهيم كرد مصاديقي كه وهابيون شرك مي دانند، نه تنها شرك نبوده بلكه در راستاي توحيد است.

مراحل توحيد:

توحيد در لغت به يعني: چيزي را يكتا و منحصر به فرد دانستن. و هنگامي كه بر خداوند اطلاق مي گردد به معناي اعتقاد به وحدانيت و يكي بودن اوست.

در كتاب هاي اعتقادي براي توحيد مراحلي ذكر شده است:

1 _ توحيد در الوهيت؛

2 _ توحيد در خالقيت؛

3 _ توحيد در ربوبيت؛

4 _ توحيد در عبادت.

1 _ توحيد در الوهيت: يعني تنها موجود مستحق عبادت كه داراي همه صفات كمال و جمال بالاستقلال بوده خداوند متعال است. او مي فرمايد: " وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ "؛ (3) .


1- نحل 16 آيه 36.
2- صحيح مسلم، ج 1، ص 53، ح 36.
3- بقره آيه 163.

ص: 129

و خداي شما خداي يكتاست. هم چنين مي فرمايد: " قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ "؛ (1) بگو او خداي

يگانه است. و نيز مي فرمايد: " وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِله "؛ (2) و هرگز با او خداي ديگري نيست. در جاي ديگر مي فرمايد: " وَ لاتَجْعَلُوا مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ "؛ (3) هرگز با خداوند خداي ديگري [شريك] قرار ندهيد.

2 _ توحيد در خالقيت: يعني تنها خالق مستقل در عالم يكي است و هر كس غير از او در خالقيّتش محتاج به اذن و مشيّت اوست و كسي بدون اراده او كاري انجام نمي دهد. ولي اين اراده و مشيت الهي با اختيار بنده ناسازگاري ندارد؛ زيرا اراده الهي بر اين تعلّق گرفته كه بندگان با اراده و اختيار خود اعمالشان را انجام دهند.

خداوند متعال مي فرمايد: " قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْء "؛ (4) بگو خداوند خالق هر چيز است. هم چنين در جايي ديگر مي فرمايد: " هَلْ مِنْ خالِق غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ "؛ (5) آيا خالقي غير خداوند وجود دارد كه در آسمان و زمين به شما روزي دهد؟

3 _ توحيد در ربوبيّت: يعني تنها تربيت كننده و مدبّر شئون عالم و خلقت اشياء و هدايت كننده آنها به سوي اهدافشان به صورت مستقل، خداوند متعال است و هر كس ديگر كه شأني از شئون تدبير را دارد به اذن و اراده و مشيّت الهي است.

خداوند متعال مي فرمايد: " الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ "؛ (6) حمد و ستايش مخصوص خداوندي است كه تربيت كننده عالميان است.

در جايي ديگر مي فرمايد: " قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْء "؛ (7) بگو آيا غير خدا را به عنوان پروردگار خود طلب نمايم، در حالي كه او پروردگار و تربيت كننده هر


1- اخلاص 112 آيه 1.
2- مؤمنون 23 آيه 91.
3- ذاريات 51 آيه 51.
4- رعد13 آيه 16.
5- فاطر35 آيه 3.
6- فاتحه آيه 2.
7- انعام آيه 164.

ص: 130

چيزي است.

اين منافات ندارد كه برخي افراد امثال ملائكه تدبير برخي از امور را از جانب خداوند به دست گرفته باشند، همان گونه كه خداوند درباره آنان مي فرمايد: " فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرًا ".

4 _ توحيد در عبادت: يعني عبادت و پرستش مخصوص خداوند متعال است. خداوند متعال در آيات بسياري به اين نوع از توحيد اشاره كرده است:

" وَقَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ "؛ (1) و حكم كرده پروردگار تو اين كه غيرِ او را عبادت نكنيد.

" قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضًا أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ "؛ (2) اي اهل كتاب بياييد از آن كلمه حقّ كه ميان ما و شما يكسان است پيروي كنيم كه به جز خداي يكتا هيچ كس را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و بعضي، برخي را به جاي خدا به ربوبيت تعظيم نكنيم.

" وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ "؛ (3) و همانا ما در ميان هر امّتي پيغمبري فرستاديم تا به خلق ابلاغ كنند كه خداي يكتا را بپرستيد و از بتان و فرعونيان دوري كنيد.

با توجه به تأكيدهاي قرآن بر توحيد در عبادت به جاست كه در اركان اين نوع توحيد بحث كنيم، زيرا عمده اختلاف مسلمين با وهابيون در اين نوع از توحيد است.

بررسي مفهوم عبادت

با مراجعه به كتاب هاي لغت پي مي بريم كه عبادت و عبوديت به معناي مطلق خضوع و تذلّل است.


1- اسراء17 آيه 23.
2- آل عمران آيه 64.
3- نحل16 آيه 36.

ص: 131

ابن منظور افريقي مي گويد: اصل العبودية الخضوع و التذلّل. (1) .

فيروزآبادي مي گويد: العبادة: الطاعة.(2) .

راغب اصفهاني مي گويد: العبودية: اظهار التذلّل. (3) .

مي دانيم كه معناي اصطلاحي عبادت كه در قرآن به آن اشاره شده و آن مخصوص خداوند متعال است، به معناي لغوي آن _ كه مطلق خضوع باشد _ نيست؛ وگرنه لازم مي آيد كه هر كس كمترين تواضع و خضوعي را بر كسي داشته باشد عبادت حرام شمرده شود، بلكه عبادت در اصطلاح قرآن و حديث مقوّمات و اصولي دارد كه با بودن آنها عبادت تحقق مي يابد.

خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: " فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْوَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّة عَلَي الْكافِرينَ "؛ (4) در آينده خدا بر مي انگيزاند قومي را كه آنان را دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان فروتن و به كافران سرفراز و مقتدرند.

خداوند متعال امر مي كند كه ملائكه بر حضرت آدم(عليه السلام) سجده كنند و اگر اين عمل _ كه در حقيقت تعظيم است _ از فحشا شمرده مي شود، پس چرا به آن امر شده است؟ در قرآن مي خوانيم: " إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ "؛ (5) خداوند هرگز به اعمال زشت امر نمي كند، آيا آنچه را شما از ناداني خود مي كنيد به خداي مي بنديد؟

هم چنين از سجده نمودن فرزندان يعقوب به يوسف خبر داده و آن را مذمت نكرده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا "؛ (6) همه براي يوسف به سجده


1- لسان العرب، ماده عبد.
2- قاموس المحيط، ماده عبد.
3- مفردات راغب، ماده عبد.
4- مائده آيه 54.
5- اعراف27 آيه 28.
6- يوسف12 آيه 100.

ص: 132

افتادند. حال اگر اين نوع تعظيم ها عبادت محسوب مي شود چگونه خداوند متعال به آن امر مي كند؟

اركان عبادت

عبادت در اصطلاح قرآن و حديث مقوّمات و اركان خاصي دارد كه با بودن آنها، عبادت اصطلاحي تحقق يافته و بدون آن تنها مطلق خضوع محقق شده است:

1 _ انجام فعلي كه گوياي خضوع و تذلّل باشد.

2 _ عقيده و انگيزه خاصي كه انسان را به عبادت و خضوع نسبت به شخص وا داشته است، از قبيل:

الف) اعتقاد به الوهيت كسي كه بر او خضوع كرده است.

خداوند متعال درباره مشركان مي فرمايد: " الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ "؛ (1) آنان كه با خداي يكتا خدايي ديگر گرفتند به زودي خواهند دانست كه در چه جهل و اشتباهي بوده اند و با چه شقاوت و عذابي محشور مي شوند.

در جاي ديگر مي فرمايد: " وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا "؛ (2) و مشركان خداي يگانه را ترك گفته و براي احترام و عزّت دنيوي خدايان باطل را برگرفتند.

از اين دو آيه و آيات ديگر استفاده مي شود كه ركن عبادت غير خدا و شرك اعتقاد به الوهيت غير خداوند است.

ب) اعتقاد به ربوبيت كسي كه بر او خضوع شده است:

خداوند متعال مي فرمايد: " يا بَني إِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ "؛ (3) اي بني اسرائيل! خدايي را كه آفريننده من و شماست بپرستيد.


1- حجر15 آيه 96.
2- مريم19 آيه 81.
3- مائده آيه 72.

ص: 133

در جايي ديگر مي فرمايد: " إِنَّ اللّهَ رَبّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ "؛ (1) همانا خداست پروردگار من و شما، بپرستيد او را كه همين است راه راست.

از اين دسته آيات نيز استفاده مي شود كه يكي از مقوّمات عبادت غير خدا و شرك، اعتقاد به ربوبيّت استقلالي غير خداوند است نه مطلق خضوع.

اعمال به نيت است

نبايد پنداشت كه تواضع و خضوع و درخواست از غير خداوند، شرك آلود و حرام است، زيرا از مجموع دلايل استفاده مي شود كه اعمال به نيّت است؛ تا نيت فرد، از عملش چه چيزي باشد.

تعمير مساجد با آن كه _ في نفسه _ عمل نيكي است، اما از آن جا كه اگر مشركان انجام دهند به قصد سوء است، لذا از اين كار ممنوع شده اند؛ خداوند متعال مي فرمايد: " ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النّارِ هُمْ خالِدُونَ. إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسي أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ "؛ (2) مشركان را نرسد كه مساجد خدا را تعمير كنند، در صورتي كه به كفر خدا شهادت مي دهند. خدا اعمالشان را نابود گردانيد و آنان در آتش دوزخ؛ جاويد در عذاب خواهند بود. به راستي تعمير مساجد خدا به دست كساني است كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و نماز به پا دارند و زكات مال خود بدهند و از غير خدا نترسند، آنها اميدوار باشند كه از هدايت يافتگانند.

خداوند به خضوع در برابر پدر و مادر امر مي كند؛ آن جا كه مي فرمايد: " وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ "؛ (3) و هميشه پر و بال تواضع و تكريم را با كمال مهرباني نزدشان بگستران.


1- آل عمران آيه 51.
2- توبه آيات 17_18.
3- اسراء17 آيه 24.

ص: 134

اگر مطلق خضوع عبادت بود، خداوند چنين امري نمي نمود.

با اين توضيح به اين نتيجه مي رسيم كه توسل و خضوع و استغاثه به غير خداوند متعال با عدم اعتقاد به الوهيت يا ربوبيّت او و اعتقاد به اين كه هر چه براي اوست به عنايت و به اذن و اراده خداوند است اشكالي ندارد و هيچ نوع ارتباطي با آياتي كه در مذمّت مشركان وارده شده نيز ندارد، زيرا مورد اعتراض آيات جايي است كه دعا و استغاثه و استعانت به نيت استقلال باشد، همان گونه كه در بخش پاسخ به شبهات به آنها اشاره مي كنيم.

عقيده مشركان

با بررسي آيات و روايات و تاريخ پي مي بريم كه خداوند مشركان را به جهت اعتقاد به استقلال معبودان مذمّت كرده است.

خداوند متعال در مذمّت يهود مي فرمايد: " اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهًا واحِدًا لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ "؛ (1) علما و راهبان خود را به مقام ربوبيت شناختند و خدا را نشناختند و نيز مسيح پسر مريم را به ربوبيت گرفتند در صورتي كه مأمور نبودند جز آن كه خداي يكتا را پرستش كنند كه منزه و برتر از آن است كه بر او شريك قرار مي دهند.

از اين آيه به طور وضوح استفاده مي شود كه علت مذمت آنان اين بود كه احبار و راهبان را به طور مستقل ربّ و مربّي خود مي دانستند.

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقًا "؛ (2) هر كه را جز خدا مي پرستيد قادر به رزق شما نيستند.

يعني عبادت و استعانت از غير خدا به طور مستقل مذموم است.

در جاي ديگر مي فرمايد: " قُلِ ادْعُوا الَّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّة فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ "؛ (3) بگو آنهايي را كه جز خدا، شما مؤثر مي پنداشتيد


1- توبه آيه 31.
2- عنكبوت29 آيه 17.
3- سبأ 34 آيه 22.

ص: 135

هيچ يك مقدار ذرّه اي در آسمان ها و زمين مالك نيستند.

ابن هشام نقل مي كند: اولين كسي كه بت پرستي را به مكه و اطراف آن وارد كرد عمرو بن لحي بود. او در سفري كه به بلقاء از اراضي شام داشت، مردماني را ديد كه بت ها را عبادت مي كردند؛ از اين عمل سؤال نمود، در جواب او گفتند: اين بت هايي است كه آنان را عبادت مي كنيم و هرگاه از آنها باران و نصرت مي خواهيم به ما باران و نصرت مي دهند. عمرو بن لحي به آنان گفت: از اين بتان به ما نمي دهيد تا با خود به سرزمين عرب برده و آنها را عبادت نماييم؟ او با خود بت بزرگي به نام هبل برداشته و آن را بر سطح كعبه قرار داد، و مردم را به عبادت آن دعوت كرد. (1) .

از اين داستان استفاده مي شود كه مشركان جهت اعتقاد خاصي كه به بتان داشتند مذمّت مي شدند و آنها را به اعتقاد اين كه به طور مستقل باران مي دهند و هنگام جنگ آنان را ياري مي كنند، پرستش مي كردند، و در حقيقت بر اين اعتقاد مذمت شدند. اين كار آنان ارتباطي با كار مسلمانان ندارد؛ زيرا آنان با خضوع و تواضع و استمداد از پيامبر و اوليا بر اين اعتقادند كه همه امور به دست خداست، ولي از آن جهت كه پيامبران و اوليا به خدا نزديك اند و خداوند به آنان قدرت داده و هرچه مي كنند به اذن و اراده اوست، و خود خداوند نيز به واسطه قرار دادن آنان امر نموده، لذا به آنان توجه نموده و حاجاتشان را از آنان مي خواهند، يا خدا را به آنان قسم مي دهند تا حاجاتشان را برآورد.

حسن بن علي سقاف شافعي در كتاب التنديد لمن عدّد التوحيد (2)مي گويد: عبادت در شرع عبارت از غايت و نهايت خضوع و تذلّل نسبت به كسي است كه خضوع شده در حالي كه معتقد به اوصاف ربوبيت در او باشد. و عبادت در لغت به معناي اطاعت و عبوديت به معناي خضوع و ذلت است. پس عبادت در شرع با عبادت در لغت تفاوت دارد. كسي كه بر انسان خضوع كند شرعاً نمي گويند كه او را عبادت كرده است و اين چيزي است كه هيچ كس در آن اختلاف ندارد. پس هر كس كنار قبر پيامبر يا اوليا تذلل و


1- سيره ابن هشام، ج 1 ص 79.
2- التنديد لمن عدد التوحيد، ص 30.

ص: 136

توسل كند نمي گويند كه او را عبادت كرده است، زيرا از نظر شرع، مجرد صدا زدن و استغاثه نمودن، عبادت محسوب نمي شود، اگر چه در لغت آن را عبادت بنامند. دليل اين مطلب اموري است مثل لفظ صلاة كه در لغت به معناي مطلق دعا و تضرع است، ولي در اصطلاح به معناي اقوال و افعال مخصوصي است كه افتتاح آن تكبير و اختتام آن تسليم است. پس هر دعايي نماز نيست، هم چنين است عبادت....

همو در جاي ديگر مي گويد: عبادت در شرع به معناي انجام نهايت خضوع قلبي و قالبي است. قلبي آن، اعتقاد به ربوبيت يا خصيصه اي از خصائص آن است، مثل استقلال در نفع يا ضرر، و قالبي آن، انجام انواع خضوع ظاهر از قيام، ركوع، سجود و غير اينهاست، همراه اعتقاد قلبي. لذا هرگاه كسي اين اعمال قالبي را بدون اعتقاد قلبي انجام دهد شرعاً عبادت محسوب نمي شود ولو آن عمل قالبي سجود باشد. اگر كسي قائل به كفر سجده كننده بر بت است از آن جهت مي باشد كه اين عمل نشانه آن اعتقاد است.... (1) .

آن گاه در نتيجه گيري از كلامش مي فرمايد: با اين بيان روشن شد كه مجرد صدا زدن يا استغاثه يا استعانت از ارواح اولياي الهي يا خوف و رجا يا توسل و تذلل عبادت محسوب نمي شود. (2) .

از همين رو در صحيحين وارد است كه خورشيد در روز قيامت به مردم چنان نزديك مي شود كه عرق به نصف گوش مردم خواهد رسيد، در اين ميان همه به حضرت آدم، آن گاه به موسي و سپس به حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) استغاثه مي كنند، و خداوند شفاعت آنان را مي پذيرد و بين خلايق حكم مي كند. (3) .

تقسيم توحيد نزد وهابيون

وهابيون توحيد را برسه نوع تقسيم نموده اند: ربوبي، الوهي و توحيد در اسما و صفات. ابن عثيمين مي گويد: توحيد ربوبي؛ يعني اختصاص دادن خلق، ملك و تدبير به


1- همان، ص 34 _ 35.
2- همان.
3- فتح الباري، ج 3، ص 338.

ص: 137

خداوند. توحيد الوهي همان توحيد عبادت است؛ يعني اين كه عبادت تنها مخصوص خداوند است. توحيد اسما و صفات؛ يعني اثبات هر صفتي كه در ادله بر خداوند ثابت شده، لكن بدون در نظر گرفتن نظير و شبيهي براي خداوند. (1) .

اين تقسيم اشكالاتي دارد كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1 _ ربوبيت به معناي خالقيّت نيست، بلكه همان گونه كه قبلا به آن اشاره شد عبارت از تدبير و اداره عالم و تصرّف در شئون آن است.

2 _ از بررسي آيات و مطالعه تاريخ بت پرستان به دست مي آيد كه توحيد در خالقيّت مورد اتفاق مردم شبه جزيرة العرب بوده، و تنها مشكل آنان توحيد در ربوبيّت و الوهيت و عبوديت است. از همين رو خداوند متعال به پيامبرش مي فرمايد: " وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ "؛ (2) و اگر از آنان سؤال كني چه كسي آسمان ها و زمين را خلق كرد همه مي گويند: خدا.

3 _ اله به معناي معبود نيست، لذا توحيد در الوهيت به معناي توحيد در عبوديت نيست؛ بلكه مقصود از اله همان معنايي است كه از لفظ جلاله الله استفاده مي شود و تنها فرقشان در اين است كه اولي كلّي و دومي مصداق آن كلّي است. شاهد اين مدعا آن است كه در كلمه اخلاص لا اله الاّ الله اگر مقصود از اله معبود باشد جمله كذب محض مي شود، زيرا به طور وضوح در خارج معبوداني غير از خداوند مي بينيم كه مورد پرستش مردم واقع مي شوند.

4 _ در مورد معناي توحيد صفاتي نيز اشكالاتي متوجه تقسيم آنان است كه در بحث كيفيت صفات الهي به آن اشاره كرده ايم. خلاصه اين كه حقيقت توحيد در صفات به معناي عينيّت صفات با ذات است، نه نيابت ذات از صفات كه معتزله قائلند، و نه زيادت صفات بر ذات كه اشاعره قائلند و نه اين معنايي كه وهابيون به آن معتقدند؛ زيرا معنايي كه وهابيون اعتقاد دارند يا سر از تشبيه در خواهد آورد يا تعطيل.


1- القول المفيد علي كتاب التوحيد، ج 1، ص 16 _ 17.
2- لقمان31 آيه 25.

ص: 138

شرك

شرك در لغت به معناي نصيب، و در اصطلاح قرآني در مقابل حنفيت به كار رفته است. حنيف به معناي ميل به استقامت است، لذا شرك در راه استقامت و اعتدال نيست، بلكه بر خلاف فطرت سليم انسانيّت است.

خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراط مُسْتَقيم دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ "؛ (1) بگو اي پيامبر محققاً مرا خدا به راه راست هدايت كرده است به دين استوار و آيين پاك ابراهيم كه وجودش از لوث شرك و عقايد باطل مشركان منزّه بود.

هم چنين مي فرمايد: " وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ "؛(2) و روي به جانب دين حنيف اسلام و آيين پاك توحيد آور و هرگز لحظه اي هم با آيين مشركان مباش.

حكم شرك به خداوند

قرآن كريم براي مشرك احكامي سنگين بيان كرده و با او برخورد سختي كرده است.

الف) مشرك بدون برهان است:

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ "؛(3) و هر كس غير خدا كسي را به خدايي بخواند براي او برهاني نيست.

ب) مشرك در گمراهي است:

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا "؛ (4) و هر كس به خدا شرك آورد سخت گمراه شده و از راه نجات و سعادت دور افتاده است.


1- انعام آيه 161.
2- يونس10 آيه 105.
3- مؤمنون23 آيه 117.
4- نساء آيه 116.

ص: 139

ج) جايگاه مشرك در آتش است:

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النّارُ "؛ (1) هر كس به او شرك آورد خدا بهشت را بر او حرام سازد و جايگاهش در آتش دوزخ باشد.

د) شرك باعث سقوط از مقامات عالي است:

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ.... "؛ (2) و هر كس به خدا شرك آورد بدان ماند كه از آسمان در افتد و مرغان در فضا بدنش را با منقار [قطعه قطعه] بربايند.

ه_) شرك ظلم بزرگي است:

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ "؛ (3) اي رسول ما ياد كن وقتي را كه لقمان در مقام پند و موعظه به فرزندش گفت: اي پسر عزيزم! هرگز به خدا شرك نياور كه شرك بسيار ستم بزرگي است.

و) شرك بخشيدني نيست:

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ "؛ (4) همانا خدا هر كسي را كه به او شرك آورد نخواهد بخشيد و سواي شرك را براي هر كه بخواهد مي بخشد.

اقسام شرك

شرك يا متعلق به عقيده است و يا مربوط به عمل. قسم اوّل بر سه قسم است:

1 _ شرك در الوهيت؛


1- مائده آيه 72.
2- حج22 آيه 31.
3- لقمان31 آيه 13.
4- نساء آيه 48.

ص: 140

2 _ شرك در خالقيت؛

3 _ شرك در ربوبيت.

شرك مربوط به عمل را شرك در عبادت و طاعت مي نامند كه بر دو قسم است:

1 _ شكر جلّي: كه در علم كلام و فقه مورد بحث قرار مي گيرد.

2 _ شرك خفي: كه در علم اخلاق از آن بحث مي شود و قرآن تمام اين اقسام را بررسي كرده است.

شرك در الوهيت: يعني اعتقاد به موجودي غير از خداوند كه داراي تمامي صفات جمال و كمال به طور استقلال است؛ قرآن كريم مي فرمايد: " لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ "؛ (1) به طور تحقيق كساني كه قائل شدند خداوند همان مسيح بن مريم است كافر شدند.

شرك در خالقيت: يعني انسان به دو مبدأ مستقل براي عالم قائل شود به طوري كه خلق و تصّرف در شئونات عالم به دستشان است؛ همانگونه كه مجوس قائل به دو مبدأ خير به نام يزدان و شر به نام اهرمن مي باشند.

شرك در ربوبيت: آن است كه انسان معتقد شود در عالم، ارباب متعددي است و خداوند متعال ربّ الارباب است، به اين معنا كه تدبير عالم به هر يك از ارباب متفرق به طور استقلال تفويض شده است؛ همان گونه كه مشركان عصر حضرت ابراهيم(عليه السلام) به اين نوع شرك مبتلا بودند. خداوندمتعال مي فرمايد: " فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ. فَلَمّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ. فَلَمّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّي هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ "؛ (2) چون شب تاريك در آمد ستاره درخشاني را ديد گفت: اين پروردگار من است، پس چون آن ستاره غروب كرد گفت: من چيز نابود شونده را به خدايي نخواهم گرفت. پس چون ماه تابان را ديد گفت: اين خداي من است، وقتي كه آن هم نابود شد گفت: اگر خداي من مرا هدايت نكند همانا من از


1- مائده آيه 17.
2- انعام آيات 76 _ 78.

ص: 141

گمراهان عالم خواهم بود. پس چون خورشيد درخشان را ديد گفت: اين خداي من است، اين از آن ستاره و ماه با عظمت و روشن تر است، پس چون آن نيز نابود گرديد، گفت: اي گروه مشركان من از آنچه شريك خدا قرار مي دهيد بيزارم.

شرك در عبادت و طاعت: به اين معناست كه انسان خضوع و تذلّلش ناشي از اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت كساني باشد كه براي آنها خضوع و تذلل و خشوع مي كند.

ملاك هاي شرك نزد وهابيون

وهابيون ملاك ها و مبناهاي خاصي براي شرك مطرح نموده اند، و هر عملي منطبق با آن ملاك ها باشد شرك مي نامند، ما نيز آنها را ذكر كرده و نقد خواهيم كرد.

1 _ اعتقاد به سلطه غيبي براي غير خداوند

بن باز مي گويد: اگر كسي به پيامبر يا غير از او از اوليا استغاثه كند به اعتقاد اين كه او دعايش را مي شنود و از احوالش با خبر است و حاجتش را برآورده مي كند، اينها انواعي از شرك اكبر است.... (1) .

جواب:

اعتقاد به اين نوع سلطه و قدرت غيبي اگر با اين اعتقاد همراه باشد كه تمام اين امور به خداوند متعال مستند است، شرك نخواهد بود.

حضرت يوسف(عليه السلام) پيراهن خود را به برادرانش مي دهد تا به چشمان پدرش يعقوب انداخته، بينا شود. قرآن در اين باره از قول حضرت يوسف(عليه السلام) مي فرمايد: " اذْهَبُوا بِقَميصي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصيرًا "؛ (2) اكنون پيراهن مرا نزد پدرم يعقوب برده، بر روي او افكنيد تا ديدگانش بينا شود. در دنباله آيه مي فرمايد: " فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصيرًا "؛ (3) پس از آن كه بشارت دهنده آمد و پيراهن او را بر رخسارش افكند ديده اش بينا شد.


1- مجموع فتاوي بن باز، ج 2، ص 552.
2- يوسف12 آيه 93.
3- همان.

ص: 142

قرآن در ظاهر رجوع بصر را به يعقوب، مستند به اراده يوسف(عليه السلام) مي داند، ولي اين فعل ناشي از اراده و قدرت و مشيت الهي است.

هم چنين خداوند متعال به حضرت موسي(عليه السلام) امر مي كند تا عصايش را به سنگ بزند تا از آن آب بجوشد؛ آن جا كه مي فرمايد: " فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا "؛ (1) ما به او دستور داديم كه عصاي خود را بر سنگ زن پس دوازده چشمه آب از آن سنگ بيرون آمد.

خداوند متعال در جايي ديگر اين سلطه غيبي را براي يكي از نزديكان و حاشيه نشينان حضرت سليمان(عليه السلام) ثابت مي نمايد؛ آن جا كه مي فرمايد: " قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي "؛ (2) و آن كس كه به علم كتاب دانا بود گفت: من پيش از آن كه چشم برهم زني تخت را به اينجا آورم. چون سليمان سرير را نزد خود مشاهده كرد؛ گفت: اين توانايي از فضل خداي من است.

آيات در اين زمينه بسيار است. حال اگر كسي معتقد به سلطه غيبي براي كسي شد، نه به صورت مستقل بلكه به اذن و مشيت الهي، اگر چه آن شخص در عالم برزخ باشد، از جانب شرك مشكلي در عقيده اش پديد نيامده است.

2 _ تأثير مرگ در تحقق مفهوم شرك

محمّد بن عبدالوهاب در بحث توسل به انبيا و اوليا مي گويد:

اين امر در دنيا و آخرت جايز است، ولي بعد از وفات آنان جايز نيست. (3) .

ابن قيم جوزيه مي گويد: از انواع شرك حاجت خواستن از اموات و استعانت از آنان و توجه به آنان است و اين، اصل و اساس شرك در عالم است.... (4) .


1- بقره آيه 60.
2- نمل27 آيه 40.
3- كشف الشبهات، ص 70.
4- فتح المجيد، ص 68.

ص: 143

جواب:

در بحث مستقلي كه در مورد حيات برزخي خواهيم نمود به اين شبهه پاسخ خواهيم داد و ثابت خواهيم كرد كه مردگان نه تنها در عالم برزخ حيات و زندگاني داشته و از اين عالم نيز باخبرند، بلكه زندگي شان از حيات دنيوي وسيع تر و علمشان به حقايق اين عالم جامع تر است.

3 _ دعا نوعي عبادت است

محمّد بن عبدالوهاب در استدلال بر عدم جواز توجه به غير خداوند و شرك بودن استغاثه و استعانت از غير خدا مي گويد: عبادت مخصوص خداوند متعال است و كسي در آن حقي ندارد و دعا نوعي از عبادت است كه كوتاهي كردن از آن مستوجب عذاب است، لذا تقاضا از غير خدا انحراف از عبادت خدا و شريك قرار دادن غير او در عبادت با خداوند است. (1) .

جواب:

درخواست حاجت از غير خداوند به دو شكل صورت مي پذيرد: يكي اين كه با اعتقاد به استقلال در تأثير واسطه است كه اين مشكل شرك را دارد. ديگر اين كه توجه به غير خدا دارد و از او حاجت طلب مي كند، لكن با اين اعتقاد كه او تنها واسطه خير است و همه امور به دست خداوند متعال است، اين عمل نه تنها اشكالي ندارد بلكه در راستاي توحيد است. و آيه شريفه: " ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ "؛ (2) نهي از خواستن و توجه؛ همراه با اعتقاد استقلالي در تأثير، شرك است، نه مطلق خواستن و توجه كردن، زيرا خداوند متعال در قرآن كريمش به صراحت سخن از واسطه به ميان آورده و مردم را به طلب كردن و واسطه قرار دادن دعوت كرده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ... "؛ (3) اي مؤمنين تقوا پيشه كنيد و به سوي من وسيله را طلب كنيد....


1- الرد علي الرافضه.
2- غافر40 آيه 60.
3- مائده آيه 35.

ص: 144

با اين گفته ها، جواب محمّد بن عبدالوهاب در اين بخش نيز داده خواهد شد؛ آن جا كه استدلال به الدعاء مخّ العبادة كرده است، زيرا مطلق دعا عبادت نيست، تا چه رسد به اين كه روح و اصل عبادت باشد، بلكه دعا از دعوت به معناي نداست و هر ندايي دعا نيست؛ همان گونه كه هر دعايي عبادت نيست. هم چنين هر نداي خداوند به محض اين كه خطاب و نداي اوست عبادت نيست، بلكه _ همان گونه كه قبلاً اشاره شد _ عبادت در اصطلاح شرع عبارت از خضوعي است كه همراه با اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت كسي باشد كه براي او خضوع شده است، و اين معنا هيچ گونه ربطي به توجه و خواستن از اولياي الهي و استغاثه و استعانت از آنان ندارد، زيرا با اعتقاد به الوهيت و يا ربوبيت آنان همراه نيست. پس معناي حديث الدعاء مخّ العبادة اين است: ندا دادن و خواندن خداوند به عنوان اين كه او اله و مستقل در تأثير است، اصل عبادت مي باشد.

حسن بن علي سقّاف شافعي مي گويد:

تمام اقسام دعا عبادت نيست، مگر آن نوعي كه همراه با اعتقاد به صفات ربوبيت يا يكي از آن صفات باشد و قول پيامبر(صلي الله عليه وآله): الدعاء هو العبادة به اين معنا نيست كه هر دعايي عبادت است، بلكه دعايي عبادت است كه براي خدا بوده يا براي كسي كه دعا كننده معتقد به صفتي از صفات ربوبيت براي مدعوّ است. (1) .


1- التنديد لمن عدّد التوحيد، ص 30 _ 31.

ص: 145

ايمان و كفر

اشاره

اصطلاحِ كفر و كافر از واژگانِ پركاربردِ وهابيون است. اينان هرگاه عقايد مسلماني را قبول نداشته باشند، به كفر و زندقه و ارتداد نسبت داده و او را نه تنها از اسلام خارج مي كنند، بلكه از مشركان جاهليت نيز بدتر مي دانند. اين عمل باعث اختلاف و تشتّت فراواني بين مسلمانان شده و سبب درگيري و قتل و غارت بين آنان گرديده است، از اين رو جا دارد كه واژه كفر و ضد آن؛ يعني ايمان را به خوبي ريشه يابي كنيم.

ايمان در لغت و اصطلاح

خليل بن احمد مي گويد: ايمان يعني تصديق نمودن و مؤمن يعني تصديق كننده. و اصل آن از ماده أمن ضد خوف است. (1) .

از كلمات ابن منظور در لسان العرب استفاده مي شود كه ايمان دو استعمال دارد: يكي ضدّ كفر، و ديگري تصديق، ضدّ تكذيب. (2) .

و در اصطلاح: ايمان به معناي تصديق قلبي است با اقرار به زبان، ولي عمل جزء آن نيست، بلكه شرط كمال ايمان است.


1- ترتيب العين، ص56.
2- لسان العرب، ج13، ص21.

ص: 146

اين معنا مؤيّد مرجئه _ كه قائل هستند عمل اهميتي ندارد _ نيست، بلكه هدف از اين تعريف آن است كه بگويد: آنچه انسان را از كفر به ايمان متحوّل كرده و حكم به احترام جان و مالش مي دهد تصديق قلبي است، در صورتي كه با اقرار به زبان در صورت امكان مقرون گردد. امّا آنچه كه انسان را از جهنم نجات مي دهد تصديق توأم با عمل است. و شاهد اين مطلب كه عمل جزء ايمان نيست آيات و روايات است:

1 _ خداوند متعال عمل صالح را عطف بر ايمان كرده است، آن جا كه مي فرمايد: " إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ "؛ (1) همانا كساني كه ايمان آورده و عمل صالح به جاي آورده اند. و مي دانيم كه مقتضاي عطف مغايرت بين معطوف و معطوف عليه است. و اگر عمل داخل در ايمان باشد در اين جا تكرار لازم مي آيد.

2 _ و نيز مي فرمايد: " وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ "؛ (2) و هركس كه عمل صالح انجام دهد در حالي كه مؤمن است. كه از اين آيه نيز مغايرت بين عمل و ايمان در مفهوم استفاده مي شود.

3 _ و نيز خداوند متعال مي فرمايد: " وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي اْلأُخْري فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّي تَفِيءَ إِلي أَمْرِ اللهِ "؛ [397] و اگر دو طائفه از اهل ايمان به قتال و دشمني برخيزند، شما مؤمنان در ميان آنان صلح برقرار كنيد، و اگر يك قوم بر ديگري ظلم كرد با آن طائفه ظالم قتال كنيد، تا به فرمان خدا بازآيد. مشاهده مي نماييم كه در اين آيه خداوند مؤمن را بر گروه معصيت كار و ظالم اطلاق كرده است.

4 _ و نيز مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ "؛ (3) اي مؤمنين تقوا پيشه كرده و همراه با صادقين باشيد. در اين آيه خداوند مؤمنين را به تقوا يعني انجام واجبات و ترك محرمات امر نموده است.


1- بقره آيه 227.
2- طه 20 آيه 112.
3- حجرات 49 آيه 9.

ص: 147

5 _ از برخي آيات نيز استفاده مي شود كه محلّ ايمان قلب است. خداوند مي فرمايد: " أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ اْلإِيمانَ "؛ (1) آنان كساني هستند كه خدا بر دل هايشان نور ايمان نگاشته است. در جايي ديگر مي فرمايد: " وَلَمّا يَدْخُلِ اْلإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ "؛ (2) و هرگز ايمان در دلهايتان داخل نشده است.

6 _ بخاري به سند خود از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه در روز خيبر فرمود: به طور حتم پرچم را به دست كسي مي سپارم كه او خدا و رسول را دوست دارد و خداوند به دست او فتح و پيروزي قرار خواهد داد. عمر بن خطاب گفت: هيچ زمان به مانند آنوقت امارت را دوست نداشتم. انتظار مي كشيدم كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) مرا صدا زند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) علي بن ابي طالب(عليه السلام) را خواست، آنگاه پرچم را به او داد و فرمود: پيش برو و به چيزي توجه نكن تا اين كه خداوند به دست تو فتح و پيروزي حاصل كند. علي(عليه السلام)مقداري حركت كرد، سپس متوقف شد و صدا زد: اي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)! تا كجا با آنان بجنگم؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: با آنان قتال كن تا شهادت به وحدانيت خدا و نبوت من دهند. و اگر اين چنين كردند خون ها و اموالشان محفوظ خواهد بود. (3) .

7 _ شيخ صدوق(رحمه الله) به سند صحيح از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: شهادت به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اقرار به طاعت و معرفت امام كمتر چيزي است كه انسان را به ايمان مي رساند. (4).

اموري كه ايمان به آنها واجب است

همان گونه كه در معناي اصطلاحي ايمان اشاره شد: تصديق به قلب با اقرار به زبان دو ركن اساسي ايمان است. حال ببينيم كه متعلَّق ايمان چيست؟ و به چه اموري بايد تصديق قلبي داشته باشيم؟


1- توبه آيه 119.
2- مجادله 58 آيه22.
3- حجرات 49 آيه14.صحيح بخاري، ج1، ص10، كتاب الايمان و صحيح مسلم، ج7، ص17، باب فضائل عليعليه السلام.
4- بحارالانوار، ج66، ص16 به نقل از معاني الأخبار صدوق.

ص: 148

تصديق قلبي بر دو گونه است: يكي اين كه اجمالاً آنچه را كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) به آن خبر داده تصديق نماييم. و ديگر اين كه اموري را به تفصيل تصديق نماييم از قبيل:

1 _ وجود خداوند متعال و توحيد او و اين كه او مثل و همتايي ندارد.

2 _ توحيد در خالقيّت و اين كه براي عالم خالقي به جز او نيست.

3 _ توحيد در ربوبيّت و تدبير و اين كه براي عالم مدبّري، بالاستقلال، جز او نيست.

4 _ توحيد در عبادت و اين كه معبودي غير از او نيست.

5 _ نبوت پيامبر اسلام.

6 _ معاد و روز جزا.

كفر در لغت و اصطلاح

كفر در لغت به معناي ستر و پوشاندن است. و كشاورز را نيز كافر مي گويند؛ زيرا دانه را در خاك پنهان مي سازد. خداوند متعال مي فرمايد: " كَمَثَلِ غَيْث أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ "؛ (1) در مثل مانند باراني است كه رويش آن برزگر را به تعجب وامي دارد.

و در اصطلاح: كفر به معناي ايمان نياوردن به چيزي است كه از شأنش ايمان آوردن به آن است، مثل عدم ايمان به خدا و توحيد و نبوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) و روز قيامت.

قاضي ايجي مي گويد: كفر خلاف ايمان است و آن نزد ما عبارت است از تصديق نكردن پيامبر(صلي الله عليه وآله) در برخي از اموري كه علم حاصل شده كه از جانب پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيده است. (2) .

ابن ميثم بحراني مي گويد: كفر عبارت است از انكار صدق پيامبر(صلي الله عليه وآله) و انكار چيزي كه علم داريم از جانب پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيده است. (3) .

فاضل مقداد نيز مي گويد: كفر در اصطلاح عبارت است از انكار چيزي كه علم


1- حديد 57 آيه 20.
2- المواقف، 388.
3- قواعدالمرام، ص171.

ص: 149

ضروري حاصل شده كه از جانب پيامبر(صلي الله عليه وآله) است. (1) .

سيد يزدي(رحمه الله) به اموري كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به آن خبر داده اشاره كرده مي فرمايد: كافر كسي است كه منكر الوهيت يا توحيد يا رسالت يا يكي از ضروريات دين شود، با التفات به اين كه ضروري است به طوري كه انكارش به انكار رسالت منجرّ شود. (2) .

اقسام كفر

متكلمان و صاحبان معاجم براي كفر اقسامي را ذكر كرده اند:

1 _ كفر انكار: يعني كسي به قلب و زبانش به خدا و رسول كافر شود.

2 _ كفر جحود: يعني كسي به قلبش به خدا و رسول ايمان داشته باشد و آن دو را تصديق كند، ولي به زبان آن را اقرار نكند، بلكه انكار نمايد. همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ "؛ (3) با آن كه پيش نفس خود به يقين مي دانستند _ باز از كبر و نخوت و ستمگري _ انكار آن كردند.

3 _ كفر عناد: اين كه به قلب بشناسد، و به زبان اقرار كند، ولي از روي عناد و حسد به آن متديّن نشود.

4 _ كفر نفاق: اين كه به زبان اقرار كند، ولي به قلب معتقد نباشد، همانند منافق. (4) .

تكفير اهل قبله

در مباحث گذشته اشاره نموديم به اموري كه ايمان به آنها واجب است و با عدم ايمان به آنها، انسان داخل كفر مي شود. با اين بحث به خوبي روشن مي شود كه صحيح نيست فرقه اي از فرق اسلامي را داخل در كفر نمود، مادامي كه اعتراف به شهادتين نموده، و ضروري اي از ضروريات دين را انكار نمي كند.


1- ارشاد الطالبين، ص443.
2- العروة الوثقي، كتاب الطهارة، مبحث النجاسات.
3- نمل 27 آيه 14.
4- تاج العروس، ج3، ص254 و لسان العرب، ج5، ص144.

ص: 150

اين مطلب از اموري است كه هركسي كوچك ترين توجهي به شريعت اسلامي داشته باشد از آن اطلاع دارد، ولو معاشرت زيادي با مسلمانان ندارد. لكن _ مع الاسف _ مشاهده مي شود كه چگونه به سبب برخي از مسائل اختلافي، برخي از مذاهب ساير مسلمانان را تكفير كرده و به جان آنان مي افتند. كاري كه مورد خوشنودي استكبار و استعمار شده و از اين راه استيلاي خود را بر مسلمين ادامه مي دهند.

جمهور فقيهان و متكلمان بر اين باورند كه كسي حق ندارد ديگري را كه اهل قبله است و به طرف آن نماز مي خواند، با اقرار به شهادتين و عدم انكار ضروريي از ضروريات دين، تكفير نمايد:

1 _ قاضي سبكي مي گويد: اقدام بر تكفير مؤمنين جداً دشوار است. و هركسي كه در قلبش ايمان است تكفير اهل هوا و بدعت را دشوار مي شمرد، در صورتي كه اقرار به شهادتين دارد؛ زيرا تكفير امري دشوار و خطير است. (1) .

2 _ قاضي ايجي مي گويد: جمهور متكلمين و فقيهان بر اين امر اتفاق دارند كه نمي توان احدي از اهل قبله را تكفير نمود.... (2) .

3 _ تفتازاني مي گويد: مخالف حقّ از اهل قبله كافر نيست، مادامي كه ضرورتي از ضروريات دين را مخالفت نكند، مثل حدوث عالم، حشر اجساد. (3) .

4 _ ابن عابدين مي گويد: در كلمات صاحبان مذاهب بسيار تكفير ديگران مشاهده مي شود ولي اين گونه تعبيرها از كلام فقهاي مجتهد نيست. و معلوم است كه اعتباري به غيرفقها نيست. (4) .

تكفير مسلمانان از ديدگاه روايات

در روايات از تكفير مسلماني كه اقرار به شهادتين نموده نهي فراوان شده، خصوصاً


1- اليواقيت و الجواهر، ص58.
2- المواقف، ص392.
3- شرح المقاصد، ج5، ص227.
4- ردّ المختار، ج4، ص237.

ص: 151

كساني كه اهل عمل به فرائض ديني نيز هستند. اينك به برخي از اين روايات اشاره مي نماييم:

1 _ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: اسلام بر چند خصلت بنا شده است: شهادت به وحدانيت خداوند، رسالت پيامبر(صلي الله عليه وآله)، اقرار به آنچه از جانب خدا رسيده و جهاد.... پس مسلمانان را به جهت گناه تكفير نكنيد، و عليه آنان شهادت به شرك ندهيد.

2 _ و نيز فرمود: اهلِ ملتِ خود را تكفير نكنيد، اگرچه گناه كبيره انجام مي دهند.

3 _ هر مسلماني كه مسلمان ديگر را تكفير كند، اگر واقعا كافر باشد اشكالي ندارد، و الاّ خودش كافر مي شود.

4 _ هم چنين فرمود: به جهت گناه، اهل لااله الاّ الله را تكفير نكنيد، زيرا كسي كه چنين كند خودش به كفر نزديك تر است. (1) .

فرق بين اسلام و ايمان

اسلام در لغت از ماده سلم به معناي سلامت است، زيرا به سلامت منتهي مي شود، يا از تسليم است؛ چون در آن تسليم نسبت به دستورهاي الهي است. (2) اسلام به معناي مصطلح آن در قرآن و روايات همان معناي لغوي است. و غالب استعمال اسلام در مقابل شرك است. خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ "؛ (3) بگو اي رسول! من مأمورم اوّل كسي كه تسليم حكم خداست باشم و البته از گروهي كه به خدا شرك مي آورند نباشم. و نيز مي فرمايد: " مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنْ الْمُشْرِكِينَ "؛ (4) ابراهيم به آيين يهود و نصارا نبود و لكن به دين حنيف توحيد و اسلام بود و هرگز از آنان كه به خدا شرك آرند نبود.


1- در مجموع اين احاديث ر.ك. جامع الاصول، ج1، ص10 و 11 و كنزالعمال، ج1، ح؟؟؟؟.
2- مفردات راغب، ماده سلم.
3- انعام آيه 14.
4- آل عمران آيه 67.

ص: 152

و غالب استعمال ايمان در مقابل كفر است. خداوند متعال مي فرمايد: " وَمَنْ يَتَبَدَّلْ

الْكُفْرَ بِالاِْيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ "؛ (1) و هركس ايمان را به كفر مبدّل سازد بي شك راه راست را گم كرده است. و نيز مي فرمايد: " هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ "؛ (2) آنان به كفر در آن روز نزديك ترند تا به ايمان.

اين به حسب معناي لغوي اسلام است، ولي در قرآن كريم اسلام بر وجوه مختلفي استعمال شده است:

1 _ اسلام در مقابل ايمان:

خداوند متعال در برخي از موارد اسلام را بر اقرار لفظي اطلاق نموده كه همراه با تصديق قلبي نباشد، آن جا كه مي فرمايد: " قَالَتْ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلْ الاِْيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ... "؛ (3) اعراب گفتند: ما ايمان آورديم، بگو شما ايمان نياورده ايد، ولكن بگوييد: اسلام آورده ايم و هنوز ايمان در قلوب شما وارد نشده است.

2 _ تسليم زباني و تصديق قلبي:

در برخي از موارد نيز اسلام بر مرتبه اول از ايمان اطلاق شده كه همان تسليم زباني و انقياد و تصديق قلبي است، آن جا كه مي فرمايد: " الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا مُسْلِمِينَ "؛ (4) كساني كه به نشانه هاي ما ايمان آورده و مسلمان بودند.

3 _ تسليم، ورا تصديق قلبي:

گاهي نيز اسلام بر مرتبه ديگر از ايمان اطلاق مي شود و آن اين كه وراي تصديق قلبي، تسليم قلبي نسبت به دستورهاي خداوند نيز باشد. خداوند متعال مي فرمايد: " فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجاً


1- بقره آيه 108.
2- آل عمران آيه 167.
3- حجرات 49 آيه 14.
4- زخرف 43 آيه 69.

ص: 153

مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً "؛ (1) نه چنين است قسم به خداي تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمي شوند مگر آن كه درخصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آن گاه به هر حكمي كه كني هيچ گونه اعتراضي در دل نداشته كاملاً از دل و جان تسليم فرمان تو باشند. و از اين قبيل است قول خداوند: " إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ "؛ (2) آن گاه پروردگارش به او فرمود: اي ابراهيم سر به فرمان خدا فرود آور، عرض كرد مطيع پروردگار عالميانم.


1- نساء آيه 65.
2- بقره آيه 131.

ص: 154

توسل

اشاره

يكي ديگر از موارد اختلاف بين وهابيان و ساير مسلمين، توسل به اولياي الهي يا به تعبيري، وسيله قرار دادن آنان نزد خداوند متعال است. وهابيان آن را جايز نمي دانند، اما عموم مسلمين نه تنها آن را جايز مي شمارند، بلكه در طول تاريخ به آن عمل كرده اند. توسل انواع و اقسامي دارد كه نزد عموم مسلمين برخي از آن ها صحيح و بعضي باطل و دسته اي ديگر مورد اختلاف هست؛ به همين دليل هركدام را با حكم آن ها بيان مي نماييم.

تعريف توسل

توسل در لغت: خليل بن احمد مي گويد: توسل از وسلت الي ربّي وسيلة است؛ يعني انجام دادم عملي را تا به سبب آن به سوي خدا نزديك شوم.... (1) ابن منظور افريقي مي نويسد: وسيله چيزي است كه انسان به سبب آن به مقصود خود رهنمون مي شود. (2) .

توسل در اصطلاح: مقصود از توسل آن است كه بنده چيزي يا شخصي را نزد خداوند واسطه قرار دهد تا او وسيله قربش به خدا گردد. (3) .


1- ترتيب العين، ماده وسل.
2- لسان العرب، ماده وسل.
3- ر.ك: آلوسي، تفسير روح المعاني، ج6، ص124 _ 128.

ص: 155

فتواهاي وهابيان

1 _ شيخ عبدالعزيز بن باز مفتي سابق حجاز مي گويد: توسل به جاه، و بركت يا حقِ كسي بدعت است، ولي شرك نيست؛ از همين رو هرگاه كسي بگويد: اللّهم إنّي أسألك بجاه أنبيائك أو بجاه وليّك فلان أو بعبدك فلان أو بحقّ فلان او بركة فلان جايز نيست، بلكه بدعت و شرك آلود است. (1) .

2 _ شيخ صالح بن فوزان مي گويد: هركس به خالق و رازق بودن خداوند ايمان آورد، ولي در عبادت واسطه هايي بين خود و خداوند قرار دهد، در دين خدا بدعت گذارده است... و اگر به وسائط متوسل شود (به جهت جاه و مقام آنان) بدون آن كه آنان را عبادت كند، اين بدعت حرام و وسيله اي از وسائل شرك است... (2) .

3 _ گروه فتواي وهابيون، در جواب سؤالي از توسل مي گويند: توسل به ذات پيامبر(صلي الله عليه وآله) و غيرِ او (از انبيا و صالحان) جايز نيست. هم چنين توسل به جاه پيامبر(صلي الله عليه وآله)و غير او حرام است، زيرا اين عمل بدعت و از پيامبر(صلي الله عليه وآله) يا صحابه حكمي در اين مورد نرسيده است...(3).

4 _ ناصر الدين الباني مي گويد: من معتقدم: كساني كه به اوليا و صالحان و... توسل مي كنند از راه حقّ گمراه اند... (4) .

فلسفه توسل

توسل وسيله و واسطه قرار دادن چيزي بين خود و مطلوب است. وسيله بر دو قسم است: گاهي از امور مادي است؛ مثل آب و غذا كه وسيله رفع تشنگي و گرسنگي است. و زماني نيز از امور معنوي است؛ مثل گناه كاري كه خدا را به مقام و جاه يا حقيقت پيامبر(صلي الله عليه وآله)قسم مي دهد تا از گناهش بگذرد. در هر دوصورت وسيله لازم است، زيرا خداوند متعال


1- شيخ بن باز، مجموع فتاوي و مقالات متنوعة، ج4، ص311.
2- المنتقي من فتاوي الشيخ بن فوزان، ج2، ص54.
3- البدع و المحدثات و ما لا اصل له، ص265 _ 266.
4- فتاوي الالباني، ص432.

ص: 156

جهان آفرينش را به بهترين صورت آفريده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ "؛ (1) آن خدايي كه همه چيز را به بهترين صورت آفريده است.

جهان براساس نظام علّت ومعلولي واسباب و مسببات، براي هدايت و رشد و تكامل انسان ها آفريده شده است و نيازمندي هاي طبيعي بشر با عوامل و اسباب عادي برآورده مي گردد. فيوضات معنوي خداوند، همچون هدايت، مغفرت و آمرزش نيز براساس نظامي خاص بر انسان ها نازل مي شود و اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته كه امور از طريق اسباب خاص و علل معين به انسان ها برسد. بنابراين، همان گونه كه در عالم ماده نمي توان پرسيد: چرا خداوند متعال زمين را با خورشيد نوراني كرده و خود بيواسطه به چنين كاري دست نزده است؟ در عالم معنا نيز نمي توان گفت: چرا خداوند مغفرت خويش را به واسطه اولياي الهي، شامل حال بندگان مي كند؟ شهيدمطهري مي فرمايد:

فعل خدا، داراي نظام است. اگر كسي بخواهد به نظام آفرينش اعتنا نداشته باشد گمراه است. به همين جهت است كه خداي متعال، گناه كاران را ارشاد فرموده است كه درِ خانه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) بروند و علاوه بر اين كه خود طلب مغفرت كنند، از آن بزرگوار بخواهند كه براي ايشان طلب مغفرت كند. قرآن كريم مي فرمايد: " وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤوُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً "؛ (2) اگر ايشان هنگامي كه [با ارتكاب گناه] به خود ستم كردند، نزد تو مي آمدند و از خدا آمرزش مي خواستند و پيامبر هم براي ايشان طلب مغفرت مي كرد، خدا را توبه پذير مهربان مي يافتند. (3) .

از همين رو مي بينيم كه در قرآن و سنت تأكيد فراواني بر وسيله و توسل شده است. خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ... "؛ (4) اي مؤمنين تقوا پيشه كنيد و براي رسيدن به او وسيله طلب نماييد.


1- سجده 32 آيه 7.
2- نساء آيه 64.
3- مجموعه آثار، ج1، ص264.
4- مائده آيه 35.

ص: 157

انواع توسل

توسل و وسيله قرار دادن براي رسيدن به خداوند و حوائج خود بر چند نوع است:

1 _ برخي از آنها به اتفاق مسلمانان جايز است؛

2 _ دسته اي به اتفاق مسلمانان جايز نيست؛

3 _ گروهي ديگر مورد اختلاف بين وهابيان و مسلمانان است.

موارد اتفاق بر جواز
توسل به خدا به ذات و اسماء و صفاتش

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها... "؛ (1) و براي خدا است اسم هاي پسنديده، پس او را به آنها بخوانيد.

ترمذي به سند خود از بريده نقل مي كند: پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيد كه مردي خداوند را به ذات، صفات و اسمائش قسم مي دهد و مي گويد: اللّهم إنّي أسألك بأنّي أشهد أنّك أنت الله لا اله إلاّ أنت الأحد الصمد الذي لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً أحد پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: تو خدا را به اسم اعظم اش خواندي، اسمي كه اگر به آن خوانده شود اجابت مي كند و اگر به آن سؤال شود عطا مي كند. (2) .

شيخ عبدالعزيز بن باز مي گويد:... توسل بايد به اسماي خدا، صفات و توحيد او باشد؛ همان گونه كه در حديث صحيح وارد شده است.... (3) .

توسل به طاعت و ايمان

توسّل همراه عمل صالح از بهترين وسائط نزد خداوند متعال و از موارد اتفاق بين مسلمين است.


1- اعراف آيه 80.
2- صحيح ترمذي، ج5، ص515، ح3475.
3- مجموع فتاوي و مقالات متنوعه، ج4، ص311.

ص: 158

آلوسي در ذيل آيه شريفه: " وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ... " مي گويد: خداوند امر به ادايِ طاعات نموده است. (1) .

حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل ساختن خانه خدا را عملي براي تقرّب به خداوند متعال قرار داده بودند. خداوند در اين باره مي فرمايد: " وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ "؛ (2) و [نيز يادآوريد] هنگامي را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه [كعبه] را بالا مي بردند و [مي گفتند] پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايي. آن گاه از خداوند حاجتشان

را طلبيده و عرض مي كنند: " رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً

لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ "؛ (3) پروردگارا! ما

را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما، امّتي كه تسليم فرمانت باشند

[بهوجود آور ] و طرز عبادتمان را به ما نشان بده و توبه ما را بپذير كه تو توبه پذير و مهرباني.

شيخ عبدالعزيز بن باز مي گويد: هم چنين يكي از اقسام توسّل جايز، توسل به اعمال صالح است؛ در روايت آمده است: گروهي در غاري محبوس شدند و هركدام با وسيله قرار دادن اعمال صالح خود از خداوند خواستند كه او را نجات دهد: يكي خدا را به نيكي به پدر و مادر قسم داد. ديگري، به عفت از زنا سوگند داد. آن يكي به اداي امانت ياد كرد؛ در اين هنگام خداوند همه آنان را نجات داد. (4) .

مصطفي محمود در ذيل آيه: " وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ " مي گويد: وسيله هر انساني عملش است و بهترين عمل متابعت كردن از رسول و الگو قرار دادن او در تمام اعمال است.... (5) .


1- روح المعاني، ج6، ص124.
2- بقره آيه 127.
3- بقره آيه 128.
4- سنن ترمذي، حديث 3475، مجموع فتاوي و مقالات متنوعه، ج4، ص311.
5- مصطفي محمود، من اسرار القرآن، ص76 و 77.

ص: 159

توسل به قرآن كريم

احمد بن حنبل از عمران بن حصين نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: قرآن بخوانيد و با آن از خداوند سؤال و درخواست كنيد.... (1) .

توسل به پيامبر در روز قيامت

توسل به پيامبر(صلي الله عليه وآله) در قيامت يعني اين كه مردم در روز قيامت حضرت را وسيله قرار داده و از او بخواهند تا نزد خداوند از آنها شفاعت كند. بخاري از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند: مؤمنان در روز قيامت دور هم جمع مي شوند، و مي گويند: چه خوب است اگر پيامبر(صلي الله عليه وآله)ما را شفاعت كند... آن گاه نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمده و از وي طلب حاجت مي كنند؛ آن حضرت(صلي الله عليه وآله)نيز از آنان شفاعت مي كند.

گروه فتواي وهابيان مي گويند:... روز قيامت مؤمنان به ترتيب به حضرت آدم، نوح، ابراهيم، موسي و عيسي پناه مي آورند و همگي عذر مي خواهند. حضرت عيسي(عليه السلام)مي فرمايد: به نزد محمد(صلي الله عليه وآله) رويد، زيرا او بنده اي است كه خداوند گناهان گذشته و آينده او را آمرزيده و از او بخواهيد تا شما را شفاعت كند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز به سجده افتاده و براي آنان از درگاه الهي طلب مغفرت و غفران مي كند.... (2) .

توسل به آثار پيامبر در زمان حيات

توسل، گاهي با وسيله قرار دادن خودِ شخص است، زماني با اثرش و هنگامي نيز به مكاني است كه آن شخص بزرگوار را در خود جاي داده است.

احمد بن حنبل و ديگران نقل مي كنند: پيامبر(صلي الله عليه وآله) هنگامي كه وضو مي گرفت، مردم به جهت تبرك به آب وضوي حضرت(صلي الله عليه وآله) نزديك بود كه خود را به هلاكت اندازند. (3) .


1- مسند احمد، ج4، ص445.
2- البدع و المحدثات و ما لا اصل له، ص265 _ 266؛ صحيح بخاري، حديث 7440؛ صحيح مسلم، حديث193.
3- صحيح بخاري، ج1، ص55؛ مسند احمد، ج4، ص329.

ص: 160

توسل به دعاي پيامبر در حال حيات

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به اين دليل كه شخصيّتي عظيم و جليل القدر است، دعايش رد نمي شود، لذا مي توان براي رسيدن به خواسته خود از خدا به دعاي او توسل جست.

برادران حضرت يوسف(عليه السلام) بعد از آن كه به خطا و اشتباه و گناهشان پي برده و پشيمان گشتند، از پدرشان خواستند تا براي آنان دعا كند. خداوند در اين زمينه مي فرمايد: " قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئِينَ؛ قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ "؛ (1) گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم... هم چنين در مذمّت منافقان مي فرمايد: " وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ "؛ (2) هنگامي كه به آنان گفته شود: بياييد تا رسول خدا براي شما استغفار كند، سرهايشان را [از روي استهزا و كبر و غرور] تكان مي دهند و آنها را مي بيني كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر ميورزند.

توسل به ذات پيامبر قبل از آمدن به دنيا

حاكم نيشابوري نقل مي كند: حضرت آدم(عليه السلام) بعد از آن كه خطايي از او سرزد، عرض كرد: بارخدايا تو را به حقّ محمد سوگند مي دهم از من بگذري! خداوند فرمود: اي آدم چه كسي به تو اين كلمات را ياد داد؟! عرض كرد: بارخدايا! بر ساق عرش ديدم چنين نوشته شده است: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله از اين فهميدم كه رسول تو كريم ترين انسان ها نزد توست، زيرا اسم او را با اسم خودت مقرون ساختي. خداوند فرمود: آري، تو را بخشيدم، او آخرين پيامبران و از ذريه تو است و اگر او نبود تو را خلق نمي كردم. (3) .


1- يوسف 12 آيه 97 _ 98.
2- منافقون 63 آيه 5.
3- مستدرك حاكم، ج2، ص615.

ص: 161

توسل به انبيا و اوليا در حياتشان

ابن تيميه مي گويد: ترمذي به طريق صحيح نقل كرده كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به شخصي دستور داد، اين چنين خدا را بخواند: اللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك.(1) ابوبكر نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: من قرآن را فرا مي گيرم، ولي آن را فراموش مي كنم. حضرت(صلي الله عليه وآله) فرمود: بگو: اللّهمّ إنّي أسألك بمحمّد نبيّك و.... (2) .

موارد اتفاق بر عدم جواز
اشاره

برخي از اقسام توسّل به اتفاق مسلمين جايز نيست كه عبارتند از:

توسل به طاغوت

خداوند متعال مي فرمايد: " يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَي الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ "؛ (3) مي خواهند براي داوري نزد طاغوت و حكّام باطل بروند با اين كه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند.

توسل به بتان

خداوند مي فرمايد: " وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ "؛ (4) آنها غير از خدا چيزهايي را مي پرستند كه نه به آنان زيان مي رساند ونه سودي مي بخشد ومي گويند: اينهاشفيعان مانزد خدا هستند.

موارد اختلاف
اشاره

همان گونه كه اشاره شد، وهابيان و عموم مسلمانان در برخي از اقسام توسل اختلاف دارند كه عبارت است از:

1 _ توسل به ذات حقّ، مقام و جاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اولياي الهي در حيات برزخي؛

2 _ توسل به دعاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اولياي الهي در حيات برزخي؛

3 _ توسل به آثار پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اوليا در حيات برزخي.


1- مجموعة الرسائل و المسائل، ج1، ص13.
2- التوصل إلي حقيقة التوسل، ص310 به نقل از جامع الاصول.
3- نساء آيه 60.
4- يونس 10 آيه 18.

ص: 162

توسل به جاه پيامبر در حيات برزخي
اشاره

اين قسم طبق نظر عموم مسلمين جايز است، ولي وهابيان آن را نه تنها جايز ندانسته بلكه شرك آلود مي دانند.

گروه فتواي وهابيان مي نويسند: توسل به ذات پيامبر(صلي الله عليه وآله) و غير او (از انبيا و صالحان) جايز نيست هم چنين توسل به جاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) و غيرِ او حرام است.... (1) .

دليل جواز و رجحان

براي جواز و رجحان اين نوع توسل مي توان به ادله اي تمسك كرد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ طبراني در المعجم الكبير به سند صحيح از عثمان بن حنيف نقل مي كند: شخصي به جهت حاجتي مكرّر نزد عثمان به عفّان مراجعه مي نمود، ولي عثمان به خواسته اش توجهي نمي كرد؛ تا اين كه در بين راه عثمان بن حنيف را _ كه خود راوي است _ ملاقات كرده و از اين موضوع شكايت كرد. عثمان بن حنيف به او گفت: آبي را آماده كن و وضو بگير؛ به مسجد برو و دو ركعت نماز بگزار و بعد از اتمام نماز، پيامبر(صلي الله عليه وآله)را وسيله قرار ده و بگو: اللّهم إنّي أسألك و أتوجّه إليك بنبيّك محمّد صلّي الله عليه و سلّم نبيّ الرحمة، يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلي ربّي فتقضي لي حاجتي، آن گاه حاجت خود را به ياد آور.

عثمان بن حنيف مي گويد: شخص يادشده آن اعمال را انجام داد، آن گاه به سوي خانه عثمان روان شد، فوراً دربان آمد و او را نزد عثمان بن عفان برد، عثمان نيز او را احترام شاياني كرد. سپس حاجتش را به طور كامل برآورد و به او گفت: من همين الآن به ياد حاجت تو افتادم و هرگاه بعد از اين از ما حاجتي خواستي به نزد ما بيا... آن گاه عثمان ابن حنيف گفت: اين دستور از من نبود، بلكه روزي خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) بودم كه نابينايي نزد حضرت آمد و از كوري چشم خود شكايت نمود. حضرت(صلي الله عليه وآله) ابتدا پيشنهاد كرد كه صبر كند ولي او نپذيرفت. سپس به او همين دستور را داد و آن شخص نيز بعد از اداي آن بينا


1- البدع و المحدثات و ما لا اصل له، ص265 _ 266.

ص: 163

شد و به مقصود خود رسيد.

اين حديث را جماعت كثيري از اهل سنت نقل كرده اند؛ امثال: حاكم نيشابوري، (1) ابن عبدالبر، (2) ابونعيم اصفهاني، (3) ذهبي، (4) حافظ هيثمي، (5) متقي هندي (6) و ديگران.

2 _ دارمي در سنن خود از ابوالجوزاء أوس بن عبدالله نقل مي كند: در مدينه قحطي شديدي پديد آمد. عده اي نزد عايشه آمده و از اين امر شكايت كردند. عايشه گفت: به سراغ قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) رويد و از آن جا دريچه اي به سوي آسمان باز كنيد تا بين قبر حضرت(صلي الله عليه وآله) و آسمان فاصله اي نباشد. آنان چنين كردند. خداوند نيز به بركت توسل به حضرت(صلي الله عليه وآله) باران فراواني به آنها عنايت كرد، تا آن كه سبزي ها رشد كرده و شتران چاق شدند.... (7) .

از آن جا كه حديث به دليل وجود سعيد بن زيد در سند آن، (8) موافق با عقيده

الباني نبوده درصدد تضعيف آن برآمده است، در حالي كه سعيد بن زيد از رجال مسلم است و يحيي بن معين او را توثيق نموده است. هم چنين بخاري، ابن سعد، عجلي، ابوزرعه، ابوجعفر دارمي و برخي ديگر از رجاليين اهل سنت او را توثيق نموده اند. (9) .

3 _ قسطلاني نقل مي كند: عربي بركنار قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) ايستاد و عرض كرد: بارخدايا! امر كردي تا بندگان را آزاد كنيم، اين حبيب تو است و من بنده تو، مرا از آتش جهنم به حقّ پيامبرت آزاد گردان. هاتفي ندا داد: اي مرد! چرا آزادي از جهنم را تنها بر خودت


1- المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص108.
2- الاصابه، ج4، ص382.
3- حلية الاولياء، ج3، ص121.
4- سير اعلام النبلاء، ج2، ص118، رقم7.
5- مجمع الزوائد، ج9، ص256.
6- كنزالعمال، ج13، ص636، ح37608.
7- سنن دارمي، ج1، ص43.
8- التوسل انواعه و احكامه، ص128.
9- تهذيب التهذيب، ج4، ص29.

ص: 164

خواستي و براي جميع مؤمنين نخواستي؟ برو كه تو را آزاد نمودم.(1) .

ديدگاه علماي اهل سنت

1 _ نورالدين سمهودي مي گويد: استغاثه و شفاعت و توسل به پيامبر(صلي الله عليه وآله) و جاه و بركت او نزد خداوند از كردار انبيا و سيره سلف صالح بوده و در هر زماني انجام مي گرفته است؛ چه قبل از خلقت و چه بعد از آن، حتي در حيات دنيوي و در برزخ. هرگاه توسل به اعمال صحيح است؛ همان گونه كه در حديث غار آمده، توسل به پيامبر(صلي الله عليه وآله) اولي است....

2 _ دكتر عبدالملك سعدي مي گويد: هرگاه كسي بگويد: أللّهمّ إنّي توسلت إليك بجاه نبيّ أو صالح؛ كسي نبايد در جواز آن شك كند، زيرا جاه همان ذات كسي نيست كه به او توسل شده، بلكه مكانت و مرتبه او نزد خداوند است و اين، حاصل و خلاصه اعمال صالح او است. خداوند متعال در مورد حضرت موسي(عليه السلام) مي فرمايد: " وَ كانَ عِنْدَ اللهِ وَجِيهاً "؛ (2) و نزد خدا آبرومند بود.... (3) .

3 _ قسطلاني مي گويد: بر زائر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سزاوار است كه زياد دعا و تضرّع و استغاثه، طلب شفاعت و توسل به ذات پاك رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نمايد.... (4) .

4 _ زرقاني در شرح آن مي گويد:... بايد به پيامبر(صلي الله عليه وآله) توسل جست، زيرا توسل به آن حضرت سبب فروريختن كوه هاي گناهان است....

5 _ ابن الحاج ابوعبيدالله عبدري مالكي مي گويد:... مرده اي كه به زيارتش مي رويم اگر از كساني باشد كه اميد بركت از او مي رود، بايد به او توسل جست، و


1- قسطلاني، المواهب اللدنية، ج4، ص584.
2- احزاب 33 آيه 69.
3- البدعة في مفهومها الاسلامي، ص45.
4- المواهب اللدنية، ج4، ص593.

ص: 165

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)در رأس آنها است.... (1) .

6 _ حسن بن علي سقاف شافعي مي گويد: توسل، استغاثه و طلب شفاعت از بزرگِ مردم (محمد(صلي الله عليه وآله) پيامبر و چراغ تاريكي ها) از امور مستحبي است كه بر آن تأكيد فراوان شده است، بهويژه هنگام گرفتاري ها. و سيره علماي اهل عمل و اولياي اهل عبادت، بزرگان محدثين و امامان سلف بر اين بوده است.

7 _ نووي در برخي از كتاب هايش قائل به استحباب توسل شده است. (2) .

8 _ غماري در مقدمه كتابش مي نويسد: قول به استحباب توسل مذهب شافعي و ديگر از امامان شايسته است. كساني كه بر جلالت و وثوق آنان اجماع است. (3) .

9 _ ابن حجر مكّي از اشعار شافعي اين دو بيت را كه بر توسل شافعي به اهل بيتِ پيامبر(صلي الله عليه وآله) دلالت دارد نقل مي كند:

آل النبيّ ذريعتي

و هم إليه وسيلتي

أرجو بهم أعطوا غداً

بيدي اليمين صحيفتي (4) .

10 _ زيني دحلان مي گويد: هركس كه ذكرهاي پيشينيان و دعاها و اوراد آنان را دنبال كند در آنها مقدار زيادي از توسل به ذوات مقدسه مي يابد. و كسي بر آنان ايراد نگرفت، تا اين كه اين منكران (وهابيان) آمدند. و اگر قرار باشد كه نمونه هاي توسل را جمع كنيم كتابي عظيم مي شود.... (5) .

مرحوم علامه اميني در توجيه توسل مي فرمايد: توسل بيش از اين نيست كه شخصي با واسطه قرار دادن ذوات مقدسه به خدا نزديك شود و آنها را وسيله برآورده شدن حاجات خود قرار دهد، زيرا آنان نزد خدا آبرومندند؛ نه اين كه ذات مقدس آنان را


1- المدخل، ج1، ص254.
2- حاشية الايضاح علي المناسك، ص450 و 498؛ شرح المهذّب المجموع، ج8، ص274؛ شرح الاذكار، باب اذكار الحجّ، ص307.
3- غماري، مقدمه ارغام المبتدع الغبيّ بجواز التوسل بالنبيّ.
4- صواعق المحرقة، ص18.
5- زيني دحلان، الدرر السنية، ص31.

ص: 166

به طور مستقل در برآورده شدن حاجت هايش دخيل بداند، بلكه آنان را مجاري فيض، حلقه هاي وصل و واسطه هاي بين مولي و بندگان مي داند... با اين عقيده كه تنها مؤثر حقيقي در عالم وجود خداوند سبحان است و تمام كساني كه متوسل به ذوات مقدسه مي شوند همين نيّت را دارند، حال اين چه ضدّيتي با توحيد دارد؟.... (1) .

توسل به دعاي پيامبر در حيات برزخي
اشاره

عقيده مسلمانان جواز بلكه رجحان اين نوع توسل است، ولي در مقابل، وهابيان قائل به عدم جواز و حرمت آن مي باشند.

ابن تيميه مي گويد: توسل؛ يعني اين كه انسان از پيامبر(صلي الله عليه وآله) طلب كند تا برايش دعا كند؛ همان گونه كه شما به انساني زنده مي گويي: براي من دعا كن. همان طور كه صحابه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي خواستند تا برايشان دعا كند. اين در مورد زنده ها صحيح و مشروع است، ولي در مورد مردگان از انبيا و صالحان مشروع نيست.... (2) .

دليل جواز و رجحان

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤوُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً "؛ (3) و اگر اين مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي كردند [و فرمان هاي خدا را زير پا مي گذاردند] به نزد تو مي آمدند و از خدا طلب آمرزش مي كردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مي كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند.

ممكن است كسي ادعا كند كه آيه، ظهور در زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) دارد، ولي به تنقيح مناط و اخذِ ملاك مي توان آن را به عصر بعد از وفاتشان نيز تعميم داد، زيرا انسان هميشه و در هر زمان گناه كار است و به وسيله اي نياز دارد تا او را براي طلب مغفرت از خداوند


1- الغدير، ج3، ص403.
2- زيارة القبور، ص24 _ 25.
3- نساء آيه 64.

ص: 167

واسطه قرار دهد. از همين رو، صحابه بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) با تمسك به اين آيه از آن حضرت(صلي الله عليه وآله)طلب استغفار مي نمودند. اين مطلب علي الخصوص با اثبات حيات برزخي و وجود ارتباط بين عالم برزخ و دنيا هموارتر خواهد شد. (1) .

2 _ بيهقي و ابن ابي شيبه نقل مي كنند: در زمان خلافت عمر قحطي شديدي بر مردم روي آورد. بلال بن حرث(رحمه الله) از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كنار قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! براي امتت باران طلب، زيرا آنان نزديك است كه هلاك شوند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در عالم رؤيا به او فرمود: زود است كه آنان سيراب شوند. (2) در اين حديث بلال به دعاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) متوسل شده است.

3 _ علي(عليه السلام) مي فرمايد: شخصي بعد از سه روز از دفن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مدينه شد و خود را روي قبر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) انداخت و خاك آن را بر سر ريخت و عرض كرد: اي رسول خدا! گفتي، ما هم گفتارت را شنيديم، از خداوند گرفتي ما نيز از تو گرفتيم، از جمله آياتي كه بر تو نازل شد، اين بود: " وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُوكَ " تا آخر آيه. من به خود ظلم كرده ام، آمده ام تا برايم استغفار نمايي. از داخل قبر ندا داده شد كه تو به طور حتم بخشيده شدي. (3) .

منع از توسل، از بدعت هاي امويان

حاكم نيشابوري به سند خود از داود بن ابي صالح نقل مي كند: مروان روزي وارد روضه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شد مردي را ديد كه صورت (پيشاني) خود را بر روي قبر گذارده است. مروان دست به شانه اش گذاشت و گفت: مي داني كه چه مي كني؟ آن مرد سر خود را بلند كرد. مروان ديد او ابوايوب انصاري است. او خطاب به مروان فرمود: آري، مي دانم كه چه مي كنم! من به خاطر اين سنگ ها نيامده ام، بلكه براي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)

ص: 168

آمده ام. آن گاه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرد كه فرمود: بر دين نگرييد، اگر كسي كه اهل است والي آن گردد، بلكه زماني بر دين بگرييد كه غير اهل والي آن شود. (4) .

توسل و تبرك به آثار پيامبر در حيات برزخي

عموم مسلمانان _ در طول تاريخ _ قائل به جواز آن بوده و هستند، ولي وهابيان آن را تحريم نموداند. در بحث تبرك و سنت و بدعت به فتاواي وهابيان در اين مورد اشاره كرديم.

در اين جا به طور خلاصه به برخي از روايات اشاره مي كنيم:

1 _ سمهودي شافعي از مطلّب نقل مي كند: بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) مردم به خاك قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) تبرك جسته و از آن برمي داشتند تا اين كه عايشه مانع شد و دستور داد: ديواري را به دور قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) كشيدند تا جسد پيامبر(صلي الله عليه وآله) مكشوف نگردد. (5) .

2 _ بخاري در كتاب اعتصام به سند خود از أبي برده نقل كرده است: هنگامي كه وارد مدينه شدم، عبدالله بن سلام را ملاقات كردم، او به من گفت: به منزل ما بيا تا در ظرفي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با آن آب آشاميده، آب خورده و سيراب شوي و در مكاني كه در آن جا نماز گزارده، نماز بخواني. با او به منزلش رفتم، با آن ظرف آب آشاميدم، از خرما تناول نموده و در آن مكان نماز گزاردم. (6) .

3 _ بخاري نيز در كتاب الأدب المفرد (7) از عبدالرحمن بن رزين روايت كرده كه فرمود: گذرمان بر سرزمين ربذه افتاد، خبردار شديم كه سلمة بن اكوع(رحمه الله) از اصحاب رسول خدا در اين سرزمين زندگي مي كند، لذا خدمت او رسيديم، بر او سلام كرديم. او دست هايش را بيرون آورد و فرمود: با اين دو دست با پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بيعت نمودم... ما بلند شده و آن را بوسيديم.


1- ر.ك: بحث حيات برزخي.
2- زيني دحلان، الدرر السنيه، ص18.
3- الروض الفائق، ص380؛ وفاءالوفا، ج4، ص1399؛ المواهب اللدنية، ج4، ص583؛ صالح الاخوان، ص540؛ مشارق الأنوار، ج1، ص121.
4- مستدرك حاكم، ج4، ص560، حديث 8571؛ شفاء السقام، ص152؛ وفاءالوفا، ج4، ص1353 و 1404؛ مجمع الزوائد، ج4، ص2.
5- وفاءالوفا، ج1، ص385.
6- صحيح بخاري، ج8، ص154.
7- الأدب المفرد، ص144؛ الطبقات الكبري، ج4، ص39.

ص: 169

تبرك

اشاره

تبرك به صالحين و اخيار از امت و اماكن و مشاهد مقدسه و آثار وابسته به آنان، از ناحيه وهابيون به شدت انكار شده و آن را از مصاديق شرك شمرده اند و با كساني كه قصد تبرك جستن از آثار انبيا و صالحان را داشته باشند مقابله و مبارزه مي كنند. از همين رو، تبرك يكي از مسائل اختلاف برانگيز بين وهابيون و مسلمين است. به همين جهت جا دارد كه در اين مسئله دور از تعصبات و جنجال ها بحث نماييم تا حقيقت مطلب روشن گردد.

فتاواي وهابيون در حرمت تبرك

1 _ صالح بن فوزان از مفتيان وهابيون مي گويد: سجده كردن بر تربت اگر به قصد تبرك به اين تربت و تقرب به ولي باشد، شرك اكبر است و اگر مقصود از آن تقرب به خدا با اعتقاد به فضيلت اين تربت باشد، همانند فضيلت زمين مقدس در مسجد الحرام و مسجد نبوي و مسجد الأقصي، بدعت است.... (1) .

2 _ ابن عثيمين مي گويد: تبرك جستن به پارچه كعبه و مسح آن از بدعت هاست، زيرا در اين باره از پيامبر(صلي الله عليه وآله) چيزي نرسيده است. (2) .


1- المنتقي من فتاوي الشيخ صالح بن فوزان، ج 2، ص 86.
2- مجموع الفتاوي لابن عثيمين، رقم 366.

ص: 170

3 _ گروه دائمي مفتيان وهابيون مي گويند:... توجه پيدا كردن مردم به اين مساجد و مسح نمودن ديوارها و محراب ها و تبرك به آنها بدعت و نوعي شرك و شبيه به عمل كفار در جاهليّت است. (1) .

4 _ بن باز مي گويد: قرار دادن قرآن در ماشين به جهت تبرك، اصلي بر آن نبوده و غير مشروع است. (2) .

5 _ ابن فوزان مي گويد: تبرك به معناي طلب بركت و او به معناي ثبات خير و طلب خير و زيادتي آن است و اين طلب بايد از كسي باشد كه مالك آن بوده و بر آن قدرت دارد و او همان خداوند سبحان است كه بركت نازل كرده و ثبات مي دهد. هيچ مخلوقي قدرت بر بخشش، بركت، ايجاد و ابقاء و تثبيت آن ندارد.

لذا تبرك به اماكن و آثار و اشخاص _ از زندگان و مردگان _ جايز نيست، زيرا يا شرك است و يا.... (3) .

6 _ ابن عثيمين نيز مي گويد: برخي از زائرين دست به محراب و منبر و ديوار مسجد مي كشند، تمام اينها بدعت است. (4) .

معناي تبرك

تبرك در لغت به معناي طلب بركت است و بركت به معناي زيادت و رشد يا سعادت است. (5) تبرك به چيزي؛ يعني طلب بركت از طريق آن شيء. و در اصطلاح به معناي طلب بركت از طريق چيزها يا حقيقت هايي است كه خداوند متعال براي آنها امتيازها و مقام هاي خاصي قرار داده است؛ همانند لمس كردن يا بوسيدن دست پيامبر(صلي الله عليه وآله)يا برخي از آثار آن حضرت بعد از وفاتش.


1- اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء، ح 3019.
2- فتاوي اسلاميه، ج 4، ص 29.
3- البدعة، ص 28 _ 29.
4- دليل الأخطاء، ص 107.
5- لسان العرب، ج 10، ص 390؛ صحاح اللغه، ج 4، ص 1075 و النهايه، ج 1، ص 120.

ص: 171

تبرك در قرآن كريم

كلمه بركت در قرآن كريم با الفاظ گوناگوني به كار رفته است؛ براي افاده اين معنا كه برخي از اشخاص يا مكان ها و زمان هاي معيني را خداوند متعال به جهات خاصي نوعي بركت افاضه كرده است.

الف) بركت در اشخاص

1 _ خداوند متعال درباره حضرت نوح(عليه السلام) و همراهانش مي فرمايد: " اهْبِطْ بِسَلام مِنّا وَ بَرَكات عَلَيْكَ وَ عَلي أُمَم مِمَّنْ مَعَكَ "؛ (1) اي نوح! از كشتي فرود آي كه سلام ما و بركات و رحمت ما بر تو و بر آن امم و قبايلي كه هميشه با تو هستند.

2 _ هم چنين درباره حضرت عيسي(عليه السلام) مي فرمايد: " وَ جَعَلَني مُبارَكًا أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا "؛ (2) و مرا هر كجا باشم براي جهانيان مايه رحمت و بركت گردانيد و تا زنده ام به عبادت نماز و زكات سفارش كرد.

3 _ در مورد حضرت ابراهيم و فرزندش اسحاق مي فرمايد: " فَلَمّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النّارِ وَ مَنْ حَوْلَها "؛(3) چون موسي به آن آتش نزديك شد او را ندا كردند. آن كس كه در اشتياق اين آتش است يا به گردش در طلب است....

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ "؛ (4) و مبارك گردانيديم بر او و بر اسحاق.

هم چنين درباره اهل بيت(عليهم السلام)، يا اهل بيت ابراهيم(عليه السلام) مي فرمايد: " رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ "؛ (5) رحمت و بركات خدا مخصوص شما اهل بيت رسالت است، زيرا خداوند بسيار ستوده و بزرگوار است.


1- هود11 آيه 48.
2- مريم19 آيه 31.
3- نمل27 آيه 8.
4- صافات37 آيه 113.
5- هود11 آيه 73.

ص: 172

ب _ بركت در زمان و مكان

لفظ بركت و مشتقّات آن در مورد برخي از اماكن و بخش هايي از زمين يا زمان نيز به كار برده شده است:

1 _ خداوند متعال راجع به مكه مكرمه مي فرمايد: " إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكًا وَ هُدًي لِلْعالَمينَ "؛ (1) همانا اولين خانه اي كه براي مكان عبادت مردم بنا شده مكه است كه در آن بركت و هدايت خلايق است.

2 _ در رابطه با مسجد الأقصي و اطراف آن مي فرمايد: " سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ "؛ (2) پاك و منزه است خدايي كه در شبي بنده خود را از مسجد الحرام به مسجد الاقصي سوق داد كه پيرامونش را مبارك و پرنعمت ساخت.

3 _ و درباره شب قدر مي فرمايد: " إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَة مُبارَكَة إِنّا كُنّا مُنْذِرينَ "؛ (3) اين قرآن بزرگ كتابي مبارك و عظيم الشأن است كه بر تو نازل كرديم تا امت در آياتش تفكر كنند.

تبرك در روايات

با مراجعه به روايات با طيف بسياري از كلمات نبوي و اهل بيت(عليهم السلام)مواجه مي شويم كه سخن از تبرك به ميان آورده و محمّد و آل محمّد(صلي الله عليه وآله) را اشخاص مبارك، معرفي نموده اند:

1 _ پيامبر(صلي الله عليه وآله) در كيفيت صلوات چنين دستور داده اند كه بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد و علي آل محمّد كما صلّيت علي ابراهيم، و بارك علي محمّد و علي آل محمّد، كما باركت علي ابراهيم في العالمين انّك حميد مجيد و السلام كما قد علمتم. (4) .


1- آل عمران آيه 96.
2- إسراء17 آيه 1.
3- دخان44 آيه 3.
4- صحيح مسلم، كتاب الصلاة، باب الصلاة علي النّبيصلي الله عليه وآله بعد التشهد، ج1، ص 350، ح 65.

ص: 173

2 _ در صحيح بخاري در كيفيت صلوات به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چنين آمده است: اللّهم صلّ علي محمّد عبدك و رسولك، كما صلّيت علي ابراهيم و بارك علي محمّد و آل محمّد كما باركت علي ابراهيم. (1) .

تبرك در تاريخ

آيا تبرك به مفهوم اصطلاحي آن يك واقعيّت تاريخي است كه در بين امّت هاي صاحب شريعت رايج بوده، تا از سيره و روش آنان كشف كنيم كه تبرك در بين امّت هاي ديني پيشين نيز امري مشروع بوده است؟

در پاسخ اين سؤال مي گوييم: تبرك به آثار انبيا، از جمله مسائلي است كه در امت هاي ديني پيشين نيز سابقه داشته است، اينك به نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم:

1 _ خداوند متعال در مورد تبرك حضرت يعقوب(عليه السلام) به پيراهن فرزندش حضرت يوسف(عليه السلام) و فرستادن آن براي پدرش يعقوب(عليه السلام) از قول حضرت يوسف(عليه السلام)مي فرمايد: " اذْهَبُوا بِقَميصي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصيرًا "؛ (2) پيراهن مرا نزد پدرم يعقوب برده بر روي او افكنيد تا ديدگانش بينا شود.

برادران حضرت يوسف(عليه السلام) امر برادر خود را امتثال نموده و پيراهن را برداشته و بر صورت يعقوب(عليه السلام) انداختند. پدري كه در فراق فرزندش بر اثر شدّت حزن و زيادي اشك نابينا شده بود. در اين هنگام به اذن خداوند متعال چشمان پدر به بركت پيراهن يوسف(عليه السلام) بينا شد. البته خداوند متعال قدرت دارد كه اين عمل را مستقيماً انجام دهد، ولي از آن جا كه عالم عالِم اسباب و مسببات است و اسباب نيز برخي مادي و برخي معنوي است، حكمت الهي بر اين تعلق گرفته كه در انبيا و صالحين و آثارشان بركت قرار دهد تا از اين طريق مردم به آنها اعتقاد پيدا كرده و به آنها نزديك شوند و در نتيجه با الگو قرار دادن آنان به خداوند تقربّ پيدا كرده و به ثواب او نائل آيند.


1- صحيح بخاري، ج 3، ص 119، كتاب التفسير، تفسير سورة الاحزاب.
2- يوسف12 آيه 93.

ص: 174

2 _ از جمله موارد ديگري كه قرآن در مورد امت هاي ديني پيشين به آن اشاره كرده، تبرك جستن بني اسرائيل به تابوتي است كه در آن آثار آل موسي و آل هارون بوده است. خداوند متعال در قرآن كريم قصه پيامبر بني اسرائيل كه بشارت به پادشاهي طالوت داد، اين چنين حكايت مي كند: " إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسي وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ "؛ (1) نشانه پادشاهي او اين است كه آن صندوق [عهد] كه در آن آرامش خاطري از جانب پروردگارتان، و بازمانده اي از آنچه خاندان موسي و خاندان هارون [در آن] بر جاي نهاده اند در حالي كه فرشتگان آن را حمل مي كنند به سوي شما خواهد آمد.

اين تابوت همان تابوتي است كه به امر خدا مادر حضرت موسي (عليه السلام) فرزندش را در آن قرار داد و بر روي آب رها نمود، اين تابوت در بين بني اسرائيل احترام خاصي داشت؛ به حدّي كه به آن تبرك مي جستند. حضرت موسي(عليه السلام)قبل از وفاتش، الواح و زره خود و آنچه از آيات نبوّت بود در آن قرار داد و نزد وصيّ اش يوشع به وديعه گذارد. اين صندوق نزد بني اسرائيل بود و آن را از ديد مردم پنهان نگه مي داشتند. بني اسرائيل تا مادامي كه تابوت نزدشان بود در عزت و رفاه بودند، ولي هنگامي كه گناه كرده و به تابوت بي احترامي كردند، خداوند آن را مخفي نمود. آنان بعد از مدّتي، آن را از يكي از انبيايشان خواستند؛ خداوند متعال طالوت را پادشاه آنان كرد و نشانه ملك او، همان صندوق [عهد] بود.

زمخشري مي گويد: تابوت، صندوق تورات بوده است، و هرگاه حضرت موسي(عليه السلام) در صدد قتال برمي آمد آن را بيرون آورده و در منظر بني اسرائيل قرار مي داد تا با ديدن آن آرامش پيدا كرده و در جهاد سست نگردند.... (2) .

از اين داستان استفاده مي شود كه بني اسرائيل نيز از تابوتي كه آثار حضرت موسي در آن بوده تبرك مي جستند و براي آن احترام خاصي قائل بوده اند.


1- بقره آيه 248.
2- تفسير كشاف، ج 1، ص 293.

ص: 175

سيره مسلمين در تبرك
سيره صحابه در تبرك به پيامبر در زمان حياتش

محمد طاهر مكّي مي گويد: تبرك به آثار پيامبر(صلي الله عليه وآله) سنت صحابه بوده است كه اين سنت را تابعين و صالحين مؤمن نيز دنبال نموده اند. تبرك به آثار پيامبر(صلي الله عليه وآله) در عصر آن حضرت واقع شد و حضرت بر كسي انكار نكرد و اين خود دليل قاطعي بر مشروعيت تبرك است، زيرا اگر اين چنين نبود پيامبر(صلي الله عليه وآله) مردم را از آن نهي مي كرد؛ خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه غالب صحابه ايمان هاي قوي داشته و تابع دستورهاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بوده اند. (1) .

ابن حجر مي گويد: هر مولودي كه در عصر پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده قطعاً پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ديده است، زيرا اصحاب انگيزه فراواني داشتند تا فرزندان خود را به نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) آورده تا به پيامبر(صلي الله عليه وآله) متبرك ساخته و پيامبر(صلي الله عليه وآله) او را تحنيك كند. (2) حتي گفته شده كه بعد از فتح مكه، اهالي آن فرزندانشان را نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي آوردند تا دست مباركش را بر سرشان كشيده و دعاي به بركت نمايد. (3) .

در اين زمينه روايات فراواني است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ عايشه نقل مي كند: صحابه دائماً فرزندان خود را نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مي آوردند تا آنان را تحنيك كرده و مبارك گرداند. (4) .

2 _ امّ قيس فرزندش را _ كه هنوز غذا نخورده بود _ نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)آورد و او را در دامن آن حضرت(صلي الله عليه وآله) قرار داد.... (5) .

ابن حجر در شرح اين حديث مي گويد: از اين حديث استفاده مي شود كه تحنيك


1- تبرك الصحابة بآثار الرسولصلي الله عليه وآله، ص 7.
2- تحنيك، عبارت است از اولين خوردني كه به طفل مي خورانند از تربت يا چيزي ديگر.
3- الاصابة، ترجمه وليد بن عقبه، ج 3، ص 638، رقم 9147.
4- مسند احمد، ج 7، ص 303، ح 25243.
5- صحيح بخاري، ج 1، ص 62، كتاب الغسل.

ص: 176

طفل و تبرك به اهل فضل مستحب است. (1) .

3 _ انس مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را ديدم كه حلاّق سر مباركش را مي تراشيد و اصحاب دور وجودش طواف مي كردند تا اگر دانه مويي از سر حضرت(صلي الله عليه وآله) جدا شود بر دستان آنها قرار گيرد. (2) .

4 _ ابي حجيفه مي گويد: خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) رسيدم، در حالي كه وضو مي گرفت و مردم بر هم سبقت مي گرفتند تا از آب وضوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) بهره ببرند. هر كس از آن آب بر مي داشت، براي تبرك به خود مي ماليد و كسي هم كه به آن دسترسي پيدا نمي كرد از رطوبت ديگري استفاده مي برد. (3) .

عروه از مسور و ديگران نقل مي كند: هنگام وضوي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، نزديك بود كه مردم به دليل هجوم آوردن براي تبرك از آب وضوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) خودشان راهلاك كنند. (4) .

5 _ سعد مي گويد: از اصحاب رسول خدا شنيدم كه مي گفتند: رسول خدا(صلي الله عليه وآله)كنار چاه بضاعه آمد و با دلوي از چاه آب كشيد و با آن وضو گرفت و بقيه آن را داخل چاه ريخت. بعد از اين جريان هرگاه شخصي مريض مي شد، از آن چاه آب مي كشيدند و او را مي شستند؛ و فوراً شفا مي يافت. (5) .

6 _ ابو ايوب انصاري مي گويد: بعد از آن كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد خانه ما شد؛ من براي حضرتش غذا مي آوردم، هنگامي كه ظرف غذا را بر مي گرداندم، من و همسرم از محل دست هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در غذا به نيت تبرك برداشته و استفاده مي كرديم. (6) .


1- فتح الباري، ج 1، ص 326، كتاب الوضوء.
2- صحيح مسلم با شرح نووي، ج 15، ص 83، مسند احمد، ج 3، ص 591.
3- صحيح بخاري، ج 1، ص 55، كتاب الوضوء، باب استعمال فضل وضوء الناس.
4- همان.
5- الطبقات الكبري، ج 1، ص 2، ح 184.
6- البداية و النهاية، ج 3، ص 201؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 144.

ص: 177

رأي ابن تيميه و احمد بن حنبل در تبرك:

ابن تيميه در كتاب اقتضاء الصراط المستقيم نقل مي كند: احمد بن حنبل و غير او اجازه داده اند تا انسان منبر و جا دستي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را بر روي منبر براي تبرك مسح نمايد، ولي مسح قبر آن حضرت را رخصت نداده اند. ولي برخي ديگر از اصحاب ما روايتي از احمد نقل كرده كه مسح قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) را نيز جايز شمرده است.

تبرك صحابه و تابعين به آثار پيامبر بعد از وفاتش

بخاري در صحيح بابي را به اين مضمون ذكر كرده است. آنچه از زره، عصا، شمشير، ظرف، انگشتر و... مو، كفش و... از چيزهايي كه صحابه و ديگران به آنها بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) تبرك مي جستند. (1) .

1 _ نقل است كه معاويه هنگام وفات وصيت كرد كه با پيراهن، شلوار، قبا و مقداري از موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) دفن شود. (2) .

2 _ عمر بن عبدالعزيز هنگام وفاتش دستور داد: مو و ناخني از پيامبر(صلي الله عليه وآله) را آورده و در كفنش قرار دهند. (3) .

3 _ ابن سعد مي گويد: در حنوط انس بن مالك، كيسه اي از مشك و مويي از موهاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را قرار دادند. (4) .

4 _ ابن سيرين مي گويد: به عبيده گفتم: نزد ما مقداري از موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) از طرف انس يا اهل او باقي مانده كه براي من محبوب تر است از دنيا و آخرت. (5) .

5 _ صفيه مي گويد: هرگاه عمر بر ما وارد مي شد دستور مي داد تا كاسه اي كه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نزد ما بود به او دهيم، سپس آن را از آب زمزم پر مي نمود و از آن


1- صحيح بخاري، ج 4، ص 46، باب ما ذكر من درع النبيصلي الله عليه وآله و عصاه و سيفه....
2- السيرة الحلبيه، ج 3، ص 109؛ الاصابه، ج 3، ص 400 و تاريخ دمشق، ج 59، ص 229.
3- طبقات ابن سعد، ترجمه عمر بن عبدالعزيز، ج 5، ص 406.
4- همان، ج 7، ص 25، ترجمه انس.
5- صحيح بخاري، ج 1، ص 51، كتاب الوضوء، باب الماء الذي يغسل شعر الانسان.

ص: 178

مي آشاميد و به قصد تبرك بر صورتش مي پاشيد. (1) .

6 _ انس مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر امّ سليم وارد شد و در آن جا مشكي از آب ديد كه بر ديوار آويزان شده بود؛ آن گاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) ايستاده از آن آب آشاميد. امّ سليم مشك را برداشته و دهانه آن را بريده و براي تبرك نزد خود نگاه داشت. (2) .

7 _ ابن سيرين نقل مي كند: نزد انس بن مالك، عصايي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود كه بعد از وفاتش آن را با او بين پهلو و پيراهنش دفن نمودند. (3) .

8 _ ابراهيم بن عبدالرحمن بن عبدالقاري مي گويد: ابن عمر را ديدم كه دستش را بر جايگاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در منبر كشيده و به صورت خود مي ماليد. (4) .

9 _ يزيد بن عبدالله بن قسيط مي گويد: جماعتي از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ديدم كه وقتي مسجد از جمعيت خالي مي شد، دست بر دستگيره منبر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) گذارده، آن گاه دعا مي نمودند. (5) .

10 _ داود بن صالح مي گويد: روزي مروان به روضه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد شد، ديد شخصي صورتش را بر روي قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) گذارده است. به او گفت: آيا مي داني چه مي كني؟ هنگامي كه آن شخص صورتش را برداشت مروان ديد كه او ابوايوب است. ابوايوب در جوابش فرمود: من به جهت اين سنگ نيامده ام، بلكه به خاطر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)آمده ام. (6) .

11 _ ابن عساكر به سند خود از امام علي(عليه السلام) نقل مي كند: بعد از دفن رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فاطمه(عليها السلام)بر بالاي قبر پدرش ايستاد و مشتي از خاك قبر را برداشته و بر ديدگانش ماليد و فرمود:


1- الاصابه، ترجمه فراس، ج 3، ص 202؛ اسد الغابه، ج 4، ص 352.
2- مسند احمد، ج 7، ص 520، ح 26574؛ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 313.
3- البداية و النهايه، ج 6، ص 6.
4- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 254، ذكر منبر الرسولصلي الله عليه وآله.
5- همان.
6- المعجم الاوسط، ج 1، ص 94، الجامع الصغير، ص 728 و...

ص: 179

ماذا علي من شمّ تربة أحمد

أن لا يشمّ مدي الزمان غواليا

صُبّت عليّ مصائب لو أنّها

صُبّت علي الأيّام عدن ليالياً (1) .

12 _ سمهودي نقل مي كند: عبدالله بن عمر دست راستش را بر قبر شريف پيامبر(صلي الله عليه وآله)مي ماليد و بلال نيز صورتش را. آن گاه از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل مي كند كه اين عمل به جهت شدت محبت بوده، و بدين جهت تعظيم و احترام اشكالي ندارد. (2) .

13 _ ابوالدرداء مي گويد: شبي بلال مؤذن پيامبر(صلي الله عليه وآله) در عالم رؤيا پيامبر(صلي الله عليه وآله) را زيارت نمود. حضرت(صلي الله عليه وآله) به او فرمود: اين چه جفايي است كه در حق ما نمودي! آيا وقت آن نشده كه به زيارت ما بيايي؟ بلال محزون و خائف از خواب بيدار شد؛ فوراً سوار بر مركب خود شد و به سوي مدينه حركت نمود و مستقيماً به كنار قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله)آمد و شروع به گريه كرد، در حالي كه صورتش را به قبر مبارك مي ماليد. حسن و حسين(عليهما السلام)بر او وارد شدند، بلال آنان را در بغل گرفت و بوسيد. (3) .

14 _ نافع نقل مي كند: ابن عمر را ديدم كه نماز مي گزارد در مكان هايي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نماز خوانده بود.... (4) .

ابن حجر در شرح اين حديث مي گويد: از اين عمل ابن عمر استفاده مي شود كه دنبال نمودن آثار پيامبر(صلي الله عليه وآله) و تبرك به آنها مستحب است. (5) .

15 _ ابن عبدالبرّ مي گويد: ابن عمر از آثار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بسيار متابعت مي نمود و در مواقف عرفه و ديگر مواضع به دنبال مكاني مي رفت كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در آن وقوف نموده بود. (6) .


1- وفاء الوفا، ج 4، ص1405.
2- همان.
3- تاريخ دمشق، ج 7، ص 137؛ تهذيب الكمال، ج 4، ص 289، اسد الغابه، ج 1، ص 244.
4- صحيح بخاري، ج 1، ص 130.
5- فتح الباري، ج 1، ص 469.
6- الاستيعاب، ج 2، ص 342.

ص: 180

كمك گرفتن از اولياي الهي

اشاره

مسلمانان به طور اتفاق استغاثه و كمك گرفتن از اولياي الهي را جايز دانسته، بلكه آن را راجح و در راستاي توحيد مي دانند، زيرا اگر از اولياي الهي، يعني پيامبر و ائمه معصومين طلب كمك كرده و از آنها مدد مي جويند به اين خاطر نيست كه آنان را مستقل در تأثير دانسته و از آنها حاجت و كمك مي خواند، بلكه از آن جهت است كه اولياي الهي مقرّب درگاه خداوند و مظهر صفات جمال، كمال، اسماي الهي، قدرت، علم و مانند آن شده اند و به اذن و اراده و مشيّت الهي در اين عالم تصرف دارند: " وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللهُ ".

اما وهابيون برخلاف اجماع مسلمين اين مسئله را شديداً تحريم كرده، بلكه آن را بزرگ تر از شرك جاهليت مي دانند. لذا جا دارد كه اين مسئله را مورد بحث قرار دهيم:

فتواهاي وهابيون

1 _ ابن تيميه _ مؤسس عقايد وهابيون _ مي گويد: از اقسام شرك آن است كه كسي به شخصي كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، از من شفاعت كن، مرا بر دشمنم ياري كن و امثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد. (1) .


1- الهديّة السنيّة، ص 40.

ص: 181

در جايي ديگر اين درخواست را شرك صريح دانسته و مي گويد كسي كه اين گونه بگويد بايد توبه كند، اگر توبه نكرد كشتنش واجب مي گردد. (1).

2 _ محمّد بن عبدالوهّاب مي گويد: صدا زدن غير خدا و كمك گرفتن از غير او موجب ارتداد از دين و داخل شدن در زمره مشركين و عبادت كنندگان بت هاست و حكم آن اين است كه مال و خونش حلال مي گردد، مگر توبه كند. (2) .

3 _ شيخ عبدالعزيز بن باز مي گويد: هركسي از مردم در هر جاي كره زمين بگويد: اي رسول خدا! اي نبيّ خدا! اي محمّد! كمك كن مرا، درياب مرا، ياري كن مرا، شفا ده مريضان مسلمين را، هدايت كن گم شده مسلمين را و مانند آن، براي خدا شريك در عبادت قرار داده است. (3) .

در جايي ديگر مي گويد: شكّي نيست كه استغاثه كنندگان به پيامبر(صلي الله عليه وآله)، اوليا، انبيا، ملائكه يا جنّ، اين عمل را به اين اعتقاد انجام مي دهند كه آنان دعايشان را شنيده و از احوالشان اطلاع دارند و حاجتشان را برآورده خواهند كرد، اين امور انواعي از شرك اكبر است، زيرا غيب را غير از خدا كسي ديگر نمي داند. و نيز اموات؛ چه انبيا و چه غير انبيا اعمال و تصرفاتشان در عالم دنيا با مرگ منقطع گرديده است. (4) .

هم چنين مي گويد: و امّا صدا زدن ميّت و استغاثه به او و طلب مدد از او، همه از انواع شرك اكبر و از عمل عبادت كنندگان بت ها در عهد پيامبر است. (5) .

انواع استعانت (كمك گرفتن) از غير

كمك گرفتن از غير، انواع و اقسامي دارد كه درذيل به هريك از آنها با حكم شان اشاره مي كنيم:


1- زيارة القبور، ص 17 و18.
2- كشف الارتياب، ص 214.
3- مجموع فتاوي بن باز، ج 2، ص 549.
4- همان، ص 552.
5- همان، ص 746.

ص: 182

1 _ كمك گرفتن از انسان در زمان حيات

اين خود به چند نوع تقسيم مي شود:

الف _ استعانت در مسائل عادي: كمك گرفتن در كارهاي عادي كه اسباب طبيعي دارد، زيربناي اساسي تمدّن بشري است، زيراحيات بشربراساس تعاونوكمك به يكديگر است. اين مطلب از هيچ جهت و نزد هيچ كس قابل انكار نيست. ولذا خداوند متعال از قول ذي القرنين مي فرمايد: " فَأَعِينُونِي بِقُوَّة أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً "؛ (1) پس شما با قوّت بازو به من كمك كنيد تا سدّي محكم بسازم تا به كلّي مانع از دست برد به شما شود.

ب _ استعانت به دعاي غير:

يكي ديگر از انواع استعانت، كمك گرفتن از ديگران به صورت دعاكردن است، يعني التماس دعاگفتن. اين مورد نيز اشكالي ندارد و قرآن نيز در موارد بسياري به آن اشاره كرده است؛ مثلا كمك نگرفتن از دعاي ديگران را از صفات منافقين شمرده و مي فرمايد: " وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ "؛ (2) و هرگاه به آنان بگوييد بياييد تا رسول خدا براي شما از حقّ آمرزش طلبد، سرپيچي مي كنند و مي بيني كه با تكبّر و نخوت روي مي گردانند.

در جايي ديگر كمك گرفتن از دعاي مؤمنين را حاجتي فطري مي داند و درباره برادران يوسف مي فرمايد: " قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئِينَ. قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ "؛ (3) برادران يوسف عرضه داشتند: اي پدر! بر تقصيرات ما از خدا آمرزش بخواه كه درباره يوسف خطا كرده ايم. پدر گفت: به زودي از درگاه خدا براي شما آمرزش مي طلبم كه او بسيار آمرزنده و مهربان است.

درباره استغفار مؤمنين هم مي فرمايد: " وَ الَّذِينَ جاؤُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لاِِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالاِْيمانِ "؛ (4) و آنان كه پس از مهاجران و انصار آمدند


1- كهف 18 آيه 95.
2- منافقون 63 آيه 5.
3- يوسف 12 آيه 97 و98.
4- حشر 59 آيه 10.

ص: 183

و دائم به دعا به درگاه خدا عرض مي كنند: پروردگارا بر ما و برادران ديني ما كه در ايمان، پيش از ما شتافتند ببخش.

اين مورد را ابن تيميه قبول كرده و مي گويد: از پيامبر(صلي الله عليه وآله) به نقل صحيح رسيده كه فرمود: هرگاه كسي از نهاد دل براي برادر دينيش دعا كند؛ به طور حتم خداوند ملكي را موكّل مي كند تا هنگام دعا به او بگويد: براي تو مثل آن چيزي است كه براي او خواستي. (1) .

ج _ كمك گرفتن از وليّ خدا در امور غيرعادي:

يكي ديگر از موارد استعانت از زنده، كمك گرفتن از او در امور غيرعادي؛ مثل شفاي مريض از راه غيرطبيعي و مانند آن است، در صورتي كه قدرت اعجاز داشته باشد.اين مورد نيز شكي در جوازش نيست، چون در واقع اعتقاد داشتن به قدرت اولياي الهي و معجزات آنهاست، لكن با اعتقاد به اين كه همه امور به دست خداست و تا خداوند نخواهد و اراده نكند كاري انجام نمي گيرد، و منافاتي با توحيد در خالقيت و ربوبيت ندارد.

حضرت سليمان از حاضرين طلب كرد تا تخت بلقيس را از يمن در يك لحظه به اردن _ كه محلّ حكومتش بود _ بياورد: " أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ "؛ (2) كدام يك تخت بلقيس را پيش از آن كه تسليم امر من شود خواهيد آورد؟

هدف حضرت سليمان(عليه السلام) اين بود كه تخت بلقيس به صورت غيرطبيعي نزد او حاضر شود، آن گاه مي فرمايد: " قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ... ". (3)و آن كس كه به علم كتاب الهي دانا بود گفت: من پيش از آن كه چشم برهم زني تخت را بدين جا مي آورم، چون سليمان سرير را نزد خود مشاهده كرد...

خداوند متعال اعمال خارق عادت را به حضرت مسيح نسبت داده و مي فرمايد:


1- رسالة زيارة القبور، ص 155.
2- نمل 27 آيه 38.
3- همان، 40.

ص: 184

" وَتُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتي بِإِذْنِي "؛ (1) و آن گاه كه كور مادرزاد و پيس را به امر من شفادادي و مردگان را به امر من از قبر بيرون آوردي.

اگر كار خارق العاده از شخص سر مي زند، درخواست آن كار از آن شخص اشكالي ندارد.

فرق بين افعال غيرعادي از خداوند و انسان اين است كه خداوند تنها فاعل وقادري است كه در كارهايش وابسته به كسي نيست و خود مستقل در عمل است، به خلاف ديگران كه متّكي به او هستند.

2 _ كمك گرفتن از ارواح اولياي الهي بعد از مرگ:

مسئله استعانت از ارواح اوليا و استغاثه به آنان بعد از وفاتشان، از مهم ترين مسائل باب استعانت از غير است؛ خواه به صورت دعا باشد يا طلب اعجاز. اين نوع استعانت را وهابيون از اقسام شرك دانسته و شديداً با آن مقابله مي كنند.

ادله جواز يا رجحان استعانت از اوليا (استغاثه)

با مراجعه به روايات پي مي بريم كه كمك گرفتن از اولياي الهي (استعانت) و استغاثه به آنان نه تنها اشكالي ندارد، بلكه رجحان نيز دارد، زيرا سيره و سنت بزرگان دين اين گونه بوده است كه هنگام شدايد به وليّي از اولياي الهي پناه مي بردند. اينك به برخي از روايات اشاره مي كنيم:

1 _ بخاري به سند صحيح از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: همانا خورشيد در روز قيامت چنان به مردم نزديك مي شود كه از شدّت گرما عرق تا نصف گوش مردم را خواهد گرفت، در اين هنگام مردم به حضرت آدم و سپس به حضرت موسي و در آخر به حضرت محمّد پناه مي برند، تا بين خلايق حكم شود. (2) .

از اين حديث استفاده مي شود كه در كارهايي كه با قدرت خداوند انجام مي گيرد؛


1- مائده آيه 110.
2- فتح الباري، شرح صحيح بخاري، ج 3، ص 338، كتاب الزكاة، رقم 52.

ص: 185

مي توان به ديگران متوسل شد، لكن با اين اعتقاد كه همه امور به اذن و مشيّت الهي صورت مي پذيرد.

2 _ طبراني و ابويعلي در مسند خود و ابن السنّي در عمل اليوم والليلة به سند صحيح از عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: هرگاه حيوان يكي از شما در بيابان گم شد اين گونه صدا زنيد: اي بندگان خدا! نگه داريد بر من، اي بندگان خدا نگه داريد بر من، زيرا خداوند در روي زمين كساني را دارد كه حيوان او را حفظ كنند. (1) .

طبراني بعد از نقل حديث مي گويد: اين مطلب از مجرّبات است.

شبيه اين حديث را بزار از ابن عباس نقل كرده كه فرمود: همانا خداوند در روي زمين غير از حافظان ملائكه اي دارد كه هرچه از برگ درختان مي ريزد مي نويسند، لذا اگر كسي در بيابان گرفتار شد بگويد: اي بندگان خدا مرا ياري كنيد.(2).

ابن حجر عسقلاني در امالي الأذكار بعد از نقل حديث آن را حسن دانسته، وحافظ هيتمي نيز تمام رجال آن را ثقه مي داند.

3 _ ابن حجر عسقلاني در فتح الباري مي گويد: ابن ابي شيبه به سند صحيح از مالك دينار _ خزينه دار عمر _ چنين نقل مي كند: در زمان عمر قحطي بر مردم عارض شد، شخصي كنار قبر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آمد و به او استغاثه نمود و عرض كرد: اي رسول خدا! براي امّتت باران بخواه، زيرا آنان هلاك شدند. (3) .

از آن جا كه اين درخواست بدون شك در منظر صحابه بوده و كسي او را منع نكرده، خود دليل بر جواز و رجحان استغاثه به ارواح اولياي الهي است.

4 _ دارمي در سننش به سند صحيح از ابوالجوزاء اوس بن عبدالله نقل مي كند كه گفت: قحطي شديدي بر مدينه عارض شد، مردم از وضع موجود نزد عايشه شكايت آوردند. عايشه دستور داد تا به سراغ قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) رفته و از آن، دريچه اي به سوي آسمان باز كنند تا سقفي بين قبر و آسمان مانع نباشد. آنان نيز چنين كردند. راوي


1- مجمع الزوائد، ج 1، ص 132.
2- شرح ابن علاّن بر كتاب امالي الأذكار، ج 5، ص 151.
3- فتح الباري، ج 2، ص 495.

ص: 186

مي گويد: بعد از اين عمل آن قدر باران آمد كه سبزي ها رشد نموده و شتران چاق شدند. (1) .

5 _ اجماع مسلمين بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) تا اين زمان بر استغاثه و استمداد از ارواح اولياي الهي بوده است و اين اجماع از جايگاه خاصي نزد اهل سنت برخوردار است.

6 _ بيهقي در كتاب الشعب و ابن عساكر از طريق عبدالله بن احمد بن حنبل و نيز عبدالله بن احمد در كتاب المسائل (2) . به سند صحيح _ كه الباني (3) نيز به صحت آن اعتراف كرده _ نقل مي كند: از پدرم شنيدم كه مي گفت: من پنج بار حج گزاردم كه دو بار آن سواره و سه بار آن پياده بود، يا دو بار آن پياده و سه بار آن سواره بود. در يكي از سفرها راه را گم كردم. در حالي كه پياده بودم، شروع به گفتن اين جمله نمودم: يا عباد الله دلّونا علي الطريق؛ اي بندگان خدا ما را به مسير سفر راهنمايي كنيد. همين طور كه اين جمله را تكرار مي كردم ناگهان خود را در مسير يافتم.

7 _ قسطلاني در المواهب اللدنيّة از كتب سيره نبوي نقل مي كند كه ابوبكر در روز وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر آن حضرت وارد شد، درحالي كه ملافه اي بر روي پيامبر انداخته بودند، آن را كنار زده و صورت حضرت را بوسيد و عرض كرد: پدر و مادرم به فداي تو اي رسول خدا، تو در زمان حيات و مماتت پاك بودي! از ما نزد پروردگارت ياد فرما. (4) .

8 _ در تاريخ ثبت است كه صحابه شعارشان هنگام جنگ با مرتدين (از اهل يمامه و تابعين مسيلمه كذّاب) اين بود: يا محمّداه، يا محمّداه. (5) .

9 _ هم چنين نقل شده است كه عقبة بن عامر كسي بود كه خبر فتح دمشق را براي عمر به مدينه آورد. هنگام آمدن به مدينه هفت روز در راه بود، ولي در بازگشت از مدينه به دمشق دو روز و نصفي بيشتر طول نكشيد و اين به بركت دعا و استغاثه اي بود كه در كنار


1- سنن دارمي، ج 1، ص 43.
2- المسائل، ص 217.
3- سلسلة الأحاديث الضعيفة، ج 3، ص 111.
4- حقيقة التوسل والوسيلة، موسي محمّد علي، ص 264، به نقل از المواهب اللدنية.
5- همان.

ص: 187

قبر پيامبر انجام داد، لذا خداوند متعال مسافت او را كوتاه كرد. (1) .

10 _ سمهودي به سند خود از امام علي(عليه السلام) چنين نقل مي كند: عربي باديه نشين بعد از سه روز از دفن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مدينه شد، خود را بر روي قبر پيامبر انداخت و خاك قبر را بر سر خود ريخت و عرض كرد: اي پيامبر! اين آيه را تلاوت كردي و ما هم شنيديم: " إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً " من نيز به نزد تو آمده ام تا استغفار نمايم. (2) .

11 _ ابوبكر مقري مي گويد: من و طبراني و ابوالشيخ در حرم رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بوديم در حالي كه گرسنگي شديد بر ما عارض شده بود، آن روز را به پايان رسانديم، وقت عشا كنار قبر رسول خدا آمديم و عرض كرديم: اي رسول خدا! ما گرسنه ايم... در اين هنگام ملاحظه نموديم كه كسي درب را مي كوبد، باز نموديم ديديم كه شخصي علوي با دو نفر غلام با زنبيلي از غذا كنار درب ايستاده اند، علوي آنها را به ما هديه نمود. پس از صرف غذا به ما گفت: آيا به رسول خدا شكايت برديد؟ الآن رسول خدا را در عالم رؤيا ديدم، به من فرمود تا مقداري از غذا نزد شما آورم. (3) .

بررسي شبهات
اشاره

وهابيون بر مدّعاي خود _ حرمت استعانت از اولياي الهي و شرك بودن استغاثه به آنان _ به ادله اي واهي تمسك كرده اند كه در ذيل به نقد و بررسي آنها

مي پردازيم:

شبهه 01

كسي كه به اولياي الهي استغاثه مي كند معتقد به علم غيب آنهاست؛ درحالي كه علم غيب مخصوص خداوند است.


1- همان.
2- وفاء الوفاء، سمهودي، ج 4، ص 1361.
3- وفاءالوفاء، ج 4، ص 1380.

ص: 188

جواب:

علم غيب نه تنها براي اولياي الهي _ اعمّ از رسول و امام _ امكان دارد، بلكه ضرورت هم دارد كه در رساله مستقلي به اين موضوع پرداخته ايم. هم چنين حيات برزخي اموات و ارتباط آنها با دنيا؛ مخصوصاً اولياي الهي به اثبات رسيده است.

حافظ هيثمي در مجمع الزوائد به سند صحيح از انس بن مالك نقل كرده است كه رسول خدا فرمود: انبيا در قبورشان زنده اند و نماز به جاي مي آورند.(1) و نيز پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: علم من بعد از وفاتم همانند علم من در زمان حيات من است. (2) .

دارمي به سند خود از سعيد بن عبدالعزيز نقل مي كند كه او وقت نماز را با همهمه اي كه از داخل قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي شنيد، مي شناخت. (3) .

شبهه 02

ترمذي از ابن عباس نقل كرده كه گفته است: هرگاه چيزي خواستي از خدا بخواه و هرگاه كمك خواستي از خدا طلب نما. (4) .

جواب:

حديث به اين نكته اشاره دارد كه انسان از هركس كمك مي خواهد بايد به اين اعتقاد باشد كه همه امور به دست خدا و به اراده و مشيّت اوست، اگر كسي نيز كاري انجام مي دهد به لطف و عنايت و خواست اوست. لذا در آخر حديث مي خوانيم: بدان كه همه مردم اگر اجتماع كنند تا به تو نفعي برسانند هرگز نمي توانند، مگر اين كه خداوند بر تو مقدر كرده باشد. و هم چنين اگر همه مردم اجتماع كنند تا بر تو ضرري برسانند هرگز نمي توانند، مگر آن كه خداوند بخواهد.


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211.
2- كنزالعمال، ج 1، ص 507، رقم حديث 2181.
3- سنن دارمي، ج 1، ص 56، رقم 93.
4- صحيح ترمذي، ج 4، ص 76، ح 2635.

ص: 189

شبهه 03

برخي از وهابيّون براي حرمت استغاثه، به حديث عبادة بن صامت از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)تمسك كرده اند كه آن حضرت فرمود: هرگز به من استغاثه نمي شود، بلكه تنها بايد به خداي متعال استغاثه نمود. (1) .

جواب:

اين حديث از حيث سند ضعيف است، زيرا ابن حجر هيثمي مكرّر ابن لهيعه را تضعيف نموده است؛ خصوصاً اين كه با احاديث صحيح ديگر كه در جواز بلكه استحباب استغاثه صراحت دارند، منافات دارد.

شبهه 04

خداوند متعال مردم را از خواندن و صدا زدن غير خودش نهي كرده و فرموده: " وَأَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً "؛ (2) و مساجد مخصوص خداست پس نبايد با خدا احدي غير از او را پرستش كنيد.

و نيز مي فرمايد:

" لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْء ". (3) .

" وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ " (4) .

" إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ " (5) .

" أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ " (6) .


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 40.
2- جنّ 72 آيه 18.
3- رعد 13 آيه 14.
4- اعراف آيه 197.
5- همان، 194.
6- اسراء 17 آيه 57.

ص: 190

" وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ " (1) .

" إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ " (2) .

" وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ " (3) .

" ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ " (4) .

جواب:

مقصود از دعا در مجموع اين آيات مطلق دعا و خواستن نيست؛ بلكه دعا و نداي خاصّي است كه با قصدِ آن معنا مرادف با معناي عبادت مي شود و آن معناي الوهيت و يا ربوبيّت است. به علاوه اين كه مجموع اين آيات مربوط به بت پرستاني است كه گمان مي كردند بت هايشان (يا آن موجوداتي كه اين بت ها رمز آنهاست) برخي از شئون تدبير را مالك اند. لذا براي آنها استقلال در فعل و تصرف قائل بودند. پر واضح است كه هر نوع تواضع براي كسي و درخواست از كسي غير از خداوند با اين اعتقاد عبادت او محسوب شده و شرك است. اين قيد به خوبي از برخي آيات ديگر استفاده مي شود؛ از جمله:

" فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ شَيْء "؛ (5) و غير از خدا همه خدايان باطلي را كه مي پرستيدند هيچ رفع هلاكت از آنان ننمود.

" وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ "؛ (6) و غير خداي يكتا كه به خدايي مي خوانند قادر بر شفاعت كسي نيستند.


1- يونس 10 آيه 106.
2- فاطر 35 آيه 14.
3- احقاف 46 آيه 5.
4- غافر 40 آيه 60.
5- هود 11 آيه 101.
6- زخرف 43 آيه 86.

ص: 191

" وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِير "؛ (1) و به غير او معبوداني را كه به خدايي مي خوانيد در جهان داراي پوست و هسته خرمايي نيستند.

" فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً "؛ (2) پس نمي توانند دفع ضرر و تغيير حالي از شما كنند.

بنابراين، علت مذمت مشركين از طرف خداوند اين بوده كه آنان معتقد به تدبير و تصرف بتان به نحو استقلال و بدون اذن و مشيّت خداوند بوده اند.

حسن بن علي سقاف شافعي مي گويد: معناي آيه: " وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً " اين است كه غير خدا را عبادت نكنيد و در كنار او اين بت ها را نپرستيد؛ بت هايي كه " اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً " با آن كه خداوند مي فرمايد: " أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ ". هم چنين معناي آيه: " وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِير - إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ - وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ " (3) اين است: غير از خدا كساني كه عبادت مي كنيد مالك هيچ چيز بر شما نيستند؛ اگر لفّافه هسته خرما هم باشد. (4) .

كتابشناسي توصيفي

علماي اهل سنت در ردّ عقيده وهابيون مبني بر حرمت و شرك بودن استغاثه، كتاب هايي نوشته اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ مصباح الظلام في المستغيثين بخير الأنام في اليقظة والمنام، شمس الدين ابوعبدالله محمّد بن موسي بن نعمان مراكشي.

2 _ البكري في الردّ، علي ابن تيمية.

3 _ شواهد الحقّ في الاستغاثة بسيّد الخلقِ، يوسف بن اسماعيل نهباني.


1- فاطر 35 آيه 13.
2- اسراء 17 آيه 56.
3- فاطر 35 آيه 13.
4- الاغاثة بادلة الاستغاثة، ص 31 و32.

ص: 192

4 _ الإغاثة بأدلّة الاستغاثة بالنبيّ(صلي الله عليه وآله)، حسن بن علي سقاف شافعي.

5 _ نفحات القرب والاتصال بإثبات التصرف بالأولياء بعد الانتقال، شهاب الدين ابي العباس حموي حنفي.

6 _ أنوار الانتباه بحلّ النداء بيا رسول الله، احمدرضا افغاني.

7 _ شفاءالسقام، سبكي.

8 _ غوث العباد، حمامي.

ص: 193

قسم، نذر و ذبح براي غير خدا

اشاره

از جمله موضوعات حرام يا شرك آلود نزد وهابيون، قسم، نذر و ذبح كردن براي غير خدا است. اكنون براي روشن شدن، از اين سه موضوع را بررسي مي كنيم.

قسم خوردن به غير خداوند
اشاره

ابن تيميه مي گويد: علما اتفاق نموده اند كه قسم به غير خدا منعقد نمي شود. (1) و نيز مي گويد: قسم خوردن به غير خداوند مشروع نيست، زيرا از آن نهي شده است يا به نهي تحريمي و يا تنزيهي. و علما در اين مسئله بر دو قول اند و قول صحيح نهي تحريمي است. (2) .

صنعاني مي نويسد: همانا قسم به غير خداوند شرك كوچك است. (3) .

ادله جواز قسم به غير خداوند

1 _ در آيات قرآن كريم مشاهده مي نماييم كه خداوند متعال در بسياري از موارد به غير خود قسم خورده است، و اگر اين عمل منكر و سوء بود خداوند نبايد آن را انجام


1- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 209.
2- همان، ج 1، ص 17.
3- تطهير الاعتقاد، ص 14.

ص: 194

مي داد؛ خداوند مي فرمايد: " لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ "؛ (1) خداوند متعال تجاهر به كلام سوء را دوست ندارد. اينك به نمونه اي از قسم هاي خداوند به غير خودش اشاره مي نماييم:

خداوند متعال تنها در سوره الشمس، به هفت چيز از مخلوقاتش قسم خورده است: خورشيد، ماه، روز، شب، آسمان، زمين، نفس انسان. و در سوره نازعات (79) آيه 1 _ 3، به سه چيز قسم خورده است. در سوره مرسلات (77) آيه 1 تا 3، به دو چيز از مخلوقات خود قسم خورده است. و نيز در سوره طارق، قلم، عصر، بلد، تين، ليل، فجر و طور، به غير خود قسم خورده است.

2 _ در روايات فراواني كه از طريق شيعه و سنّي رسيده قسم خوردن به غير خداوند فراوان مشاهده مي شود:

مسلم در صحيح نقل مي كند كه شخصي نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! كدامين صدقه اجرش نزد خداوند عظيم تر است؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: آگاه باش قسم به پدرت... (2) كه در اين حديث پيامبر(صلي الله عليه وآله) به پدر سؤال كننده قسم خورده است.

و در حديث ديگر، به سندش نقل كرده كه شخصي از نجد نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)آمد تا درباره اسلام از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سؤال كند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به او فرمود: پنج نماز در روز و شب به جاي آور. او سؤال نمود: آيا غير از اين نيز بر من واجب است؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: خير... مگر آن كه بخواهي مستحبي به جاي آوري. و نيز روزه ماه رمضان بر تو واجب است. آن گاه سائل عرض كرد: آيا غير از اين بر من واجب است؟ حضرت(صلي الله عليه وآله) فرمود: خير... مگر آن كه بخواهي مستحبي انجام دهي. آن گاه آن مرد پشت كرد در حالي كه با خود مي گفت: به خدا سوگند بر اين تكاليف زياد نمي كنم و از آن كم نمي نمايم. آن گاه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: قسم به پدرش، رستگار شد، اگر راست مي گويد. يا فرمود: داخل بهشت شد به پدرش قسم، اگر راست مي گويد. (3) .


1- نساء آيه 148.
2- صحيح مسلم، ج3، ص94، كتاب الزكاة، باب أفضل الصدقة.
3- صحيح مسلم، ج1، ص32 باب ماهو الاسلام.

ص: 195

در حديثي كه احمد در مسندش نقل كرده در ذيل آن آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مخاطب خود فرمود: به جان خود سوگند اگر به معروف سخن به گويي و از منكر نهي كني بهتر از آن است كه ساكت باشي. (1) .

امام علي(عليه السلام) در نامه اي به معاويه چنين مي نويسد: به جان خود سوگند اگر به عقل خود نظر كني _ نه هواي نفست _ هر آينه مرا مبرّاترين مردم خواهي ديد از خون عثمان. (2) .

مالك بن انس نقل مي كند كه ابوبكر به دزدي كه زيورآلات دخترش را دزديده بود گفت: به پدرت قسم شب تو شب دزدان نبود. (3) .

دليل وهابيون

وهابيون براي حرمت قسم به غير خدا به برخي از رواياتي تمسك كرده اند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از قسم خوردن به پدران نهي كرده است. (4) .

جواب از اين احاديث آن است كه جهت نهي پيامبر(صلي الله عليه وآله) از قسم خوردن مسلمانان به پدران خود در آن زمان، آن بوده كه در غالب موارد آنها مشرك وبت پرست بوده اند و حرمت و كرامتي نداشتند تا به آنها قسم خورده شود. و لذا در برخي روايات چنين آمده است: به پدران و طاغوت ها قسم نخوريد. (5) .

اين كه در اين روايت طاغوت ها در كنار آباء قرار گرفته مشخص است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)پدران كافر آنها را قصد كرده است.

و امّا اين كه در برخي روايات به طور مطلق از قول پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل شده كه: هر كس به غير خدا قسم بخورد به تحقيق مشرك شده است.(6) اشاره به قَسَم مخصوص دارد كه همان قسم به لات و عزّي باشد كه در ميان عرب رسم بوده است.


1- مسند احمد، ج 5، ص 225.
2- نهج البلاغه، 367.
3- موطأ مالك رقم حديث 29.
4- ر.ك سنن ترمذي، ج 4، ص 109؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 277؛ مسند احمد، ج 2، ص 69.
5- سنن نسايي، ج 7، ص 7؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 278.
6- بيهقي، السنن الكبري، ج 10، ص 29.

ص: 196

حكم قسم بر خدا به حق مخلوق

از جمله موضوعاتي كه وهابيون جايز نمي دانند قسم خوردن به خداوند به حقّ مخلوق است. مثل اين كه گفته شود: خدايا تو را قسم مي دهم به حقّ پيامبرت كه حاجتم را برآوري.

ابن تيميه مي گويد: بر خداوند متعال قسم خورده نمي شود به هيچ يك از مخلوقاتش، لذا جايز نيست كه انسان بگويد: قسم مي خورم بر تو اي پروردگارم به حقّ ملائكه ات و امثال اين تعبير، بلكه تنها به خداوند و اسماء و صفاتش قسم خورده مي شود. (1) .

رفاعي مي گويد: قسم خوردن بر خداوند به حقّ مخلوقاتش امري خطير و قريب به شرك است، اگر خود شرك نباشد. (2) .

دليل وهابيون

رفاعي مي گويد: چيزي كه به آن قسم خورده مي شود بايد از آنچه بر او قسم خورده مي شود اعظم باشد، پس لازمه قسم به مخلوق بر خدا آن است كه مخلوق از خالق اعظم باشد.

در جواب مي گوييم: لازمه قسم به چيزي يا كسي بر خداوند آن است كه آنچه به آن قسم خورده شده نزد خداوند محترم است نه آن كه از خدا اعظم باشد.

قدوري مي گويد: قسم خوردن و خواستن از خداوند به حقّ مخلوقين جايز نيست؛ زيرا مخلوقات هيچ گونه حقّي بر خداوند ندارند. (3) .

در پاسخ او نيز مي گوييم: در آيات بسياري، خداوند براي مومنان، حقّ معيّن است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَ كَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ "؛ (4) مؤمنين بر ما حقّ دارند


1- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 21.
2- التوصل الي حقيقة التوسل، ص 217 _ 218.
3- كشف الارتياب، به نقل از قدوري.
4- روم 30 آيه 47.

ص: 197

كه ياريشان كنيم. و نيز در سوره توبه، آيه 11 و يونس، آيه 103 و نساء، آيه 17 به حقوق مردم بر خداوند اشاره شده است.

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: حقّ است بر خداوند كه كساني را كه به جهت عفّت و خويشتن داري از گناه چشم پوشي كرده و ازدواج مي كنند، ياري نمايد. (1) .

حضرت آدم(عليه السلام) به خاطر گفتن: أسألك بحقّ محمّد الاّ غفرت لي، مورد عفو قرار گرفت. (2) .

حكم ذبح براي غير خداوند

از جمله اعمالي كه به جهت آن، وهابيون مسلمانان را به شرك نسبت داده اند، موضوع ذبح و نحر براي اموات و اولياي الهي است.

محمّد بن عبد الوهاب مي نويسد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) بامشركان جنگيد تا تمام اعمال؛ از جمله قرباني كردن تنها براي خدا باشد. (3) .

تحقيق مطلب آن است كه: اگر كسي حيواني را با قصد عبادت براي غير خدا ذبح كند _ همان گونه كه بت پرستان انجام مي دادند _ اين عمل شرك آلود بوده و از اسلام خارج شده است، چه اعتقاد به الوهيت آنها داشته باشد و يا آن كه به قصد تقرّب به آنها اين عمل را انجام داده باشد.

ولي اگر كسي حيواني را از طرف انبيا و اوصيا يا مؤمنين ذبح كند تا آن كه ثوابش را بر آنها اهدا نمايد همان گونه كه برخي قرآن مي خوانند و ثواب آن را براي انبيا و اوصيا يا مؤمنين هديه مي نمايند، شكّي نيست كه در اين عمل اجري عظيم است. و قصد تمام قرباني كنندگان براي اولياي الهي همين قسم دوّم است.

روايت شده كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) حيواني را به دست خود قرباني نمود و عرض كرد: بار


1- سيوطي، الجامع الصغير، ج 2، ص 33.
2- المستدرك علي الصحيحين، ج 2، ص 615.
3- كشف الشبهات، ص 62، چاپ المنار مصر.

ص: 198

خدايا اين قرباني از طرف من و هر كسي كه از امّتم قرباني نكرده است باشد. (1) .

و در روايتي وارد شده كه امام علي(عليه السلام) به طور مستمرّ از طرف رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قوچ قرباني مي كرد و مي فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وصيّت كرده كه دائماً از طرف او قرباني كنم. (2) .

بريده روايت كرده كه زني، از پيامبر(صلي الله عليه وآله) سؤال كرد آيا مي توانم از طرف مادرم بعد از فوتش روزه گرفته و حجّ به جاي آورم؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: آري. (3) .

حكم نذر براي غير خداوند

از جمله اعمالي كه وهابيون حكم به تحريم آن نموده اند، موضوع نذر براي غير خداوند است.

ابن تيميه مي گويد: علماي ما جايز نمي دانند كه كسي براي قبري يا مجاوران آن چيزي نذر كند، خواه پول باشد يا روغن چراغ يا شمع يا حيوان و غير اين امور، وتمام اين نوع نذرها معصيت و حرام است. (4) بلكه آنچه از كلمات سيد محسن امين عاملي استفاده مي شود اين است كه وهابيون اين عمل را موجب شرك به خداوند متعال مي دانند. (5) .

تحقيق بحث

شكّي نيست كه نذر براي غير خدا به اين قصد كه آن شخص شايستگي براي نذر دارد از آن جهت كه مالك اشيا بوده و زمام امور، به دست او است، كفر و شرك محسوب مي شود؛ زيرا نذر از اعظم عبادات است. ولي اگر مقصود نذر كننده اين باشد كه نذرش در واقع صدقه اي باشد تا ثواب آن را به اولياي الهي هديه نمايد، قطعاً اشكالي ندارد.


1- مسند احمد، ج 3، ص 356؛ سنن ابي داود، ج 3، ص 99، حديث 281؛ سنن ترمذي، ج 4، ص 77، حديث 1505.
2- سنن ابي داود، ج 3، ص 94، حديث. 2790.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 805، حديث 1149.
4- رسائل الهدية السنيّة، ص 16.
5- كشف الارتياب، ص 283.

ص: 199

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به دختري كه براي مادرش عملي را نذر كرده بود فرمود: به نذر خود عمل كن. (1) .

ثابت بن ضحاك از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) روايت كرده كه شخصي به پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كرد كه نذر كرده حيواني را در بوّانه ذبح نمايد، آيا اين نذر صحيح است. حضرت(صلي الله عليه وآله) فرمود: آيا در آن مكان بتي كه عبادت شود، وجود دارد؟ عرض كرد: خير. باز حضرت فرمود: آيا در آن مكان عيد مشركين گرفته مي شود؟ عرض كرد: خير آن گاه حضرت فرمود: به نذر خود وفا كن. (2) .

از اين حديث استفاده مي شود كه نذر تنها براي بت ها اشكال دارد و يا آن كه با عقيده شرك آلود همراه باشد.

صفات الهي

صفات خداوند نزد شيعه

اشاره

در خصوص آيات و رواياتي كه صفات خداوند در آن ياد شده و در ظاهر مخالف عقل قطعي است، بين علما و متكلمان سه نظريه وجود دارد:

1 _ مذهب تأويل:

اين مذهب موافق رأي اهل بيت(عليهم السلام) و فلاسفه و كثيري از علماي اهل سنت از جمله: معتزله و ماتريديه است. اساس اين قول بر تنزيه خداوند متعال است. طبق اين رأي، حكم اوّلي آن است كه هر صفتي را بايد بر معناي حقيقي آن حمل كرد، و در صورتي كه مانع لفظي يا عقلي در ميان بود بايد آن را تأويل و بر معناي مجازي اش حمل نمود.

نووي در شرح صحيح مسلم مي گويد: نخستين چيزي كه اعتقاد به آن بر هر مؤمني واجب است، تنزيه خداوند متعال از مشابهت مخلوقات است. و اعتقاد بر خلاف آن مخلّ به ايمان است. تمام علما از امامان مسلمين اتفاق كرده اند كه آنچه از صفات خداوند در قرآن و حديث وارد شده كه ظاهر آن تشبيه خداوند به خلق است بايد بر اين اعتقاد بود كه آن ظاهر مراد خداوند نيست... (3) .

همو در جايي ديگر مي گويد: اين كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) روايت شده كه آتش در دوزخ پر نمي شود تا آن كه خداوند قدم خود را در آن مي گذارد، اين حديث از احاديث مشهور در باب صفات است. قاضي عياض مي گويد: بايد معناي آن را از ظاهرش صرف كرده و


1- صحيح بخاري، كتاب الاعتكاف، حديث 5 و 15 و 16؛ صحيح مسلم، كتاب الايمان، حديث 27؛ سنن ابي داود، كتاب الايمان، حديث 22؛ سنن ترمذي، كتاب النذور، حديث 12....
2- سنن أبي داود، كتاب الايمان، حديث 22، سنن ابن ماجه، باب الكفارات، حديث 18، مسند احمد، باب اول، حديث 90.
3- شرح صحيح مسلم از نووي، ج 1، ص 160.

ص: 204

تأويل نمود، زيرا دليل عقلي قطعي بر محال بودن اثبات اعضا و جوارح بر خداوند اقامه شده است. (1) .

قسطلاني در ارشاد الساري مي نويسد: غضب خداوند كنايه از عقوبت اوست. (2) .

ابومنصور ماتريدي در تأويل يدين در قول خداوند متعال: " بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ ".

مي گويد: دو دست، كنايه از نعمت است. (3) .

2 _ مذهب تفويض:

جماعتي ديگر از علماي اهل سنت قائل به توقف اند؛ به اين معنا كه گفته اند: لازم است به جهت احتياط در دين راجع به صفات سخني نگوييم و آنها را تفسير ننماييم. از جمله كساني كه به اين نظريه متمايل شده اند مالك بن انس و سفيان بن عيينه است. (4) .

3 _ مذهب حمل به ظاهر:

اين نظريه قول كساني است كه تأويل صفات و هم چنين تفويض آن را حرام مي شمارند، و معتقدند كه تمام صفات را بر ظاهرشان بايد حمل نمود.

ابن تيميه در كتاب الفتاوي مي نويسد:... آنچه در كتاب و سنت ثابت شد و سلف از امّت بر آن اجماع كرده اند حقّ است و اگر لازمه آن نسبت جسميت به خداوند باشد اشكالي ندارد، زيرا لازمه حقّ حقّ است. (5) .

ابن بطوطه در كتاب خود مي نويسد: در دمشق از فقهاي حنبلي شخصي بود به نام تقي الدين ابن تيميه... روز جمعه بر او وارد شدم، درحالي كه مردم را بر منبر مسجد جامع شهر موعظه مي نمود. از جمله صحبت هايش اين بود كه خداوند به آسمان دنيا فرود مي آيد، همان گونه كه من از منبر پايين مي آيم. در اين هنگام از منبر پايين آمد. عالمي از


1- همان، ج 9، ص 182 _ 183.
2- ارشاد الساري، ج 10، ص 250.
3- تأويلات اهل السنة، ج 3، ص 51.
4- در المنثور، ج 3، ص 91.
5- الفتاوي، ج 5، ص 192.

ص: 205

فقهاي مالكي معروف به ابن الزهرا بر او انكار نمود، مردم بر سرش ريختند و با دست و كفش كتك مفصّلي به او زدند، به حدّي كه عمامه از سرش به روي زمين افتاد. (1) .

شيخ بن باز در فتاوي خود مي گويد: تأويل در صفات امري منكر است و جايز نيست، بلكه واجب است اقرار بر صفات كرد طبق ظاهري كه لايق به خداوند است. (2) .

همو مي گويد: اهل سنت و جماعت از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر آنند كه خداوند در آسمان بالاي عرش خود است و دست ها به سوي او دراز مي گردد. (3) .

الباني محدّث وهابيون در فتاواي خود مي گويد: ما اهل سنت ايمان داريم به اين كه از نعمت هاي خداوند بر بندگانش آن است كه خداوند در روز قيامت بر مردم تجلّي مي كند و همگان او را مي بينند، همان گونه كه ماه شب چهارده را مشاهده مي كنند. (4)

او نيز در جايي ديگر بر بخاري ايراد گرفته كه چرا قول خداوند: " كُلُّ شَيْء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ " را به ملك تأويل كرده و مي گويد: اين گونه تأويل را شخص مسلمان مؤمن انجام نمي دهد. (5) .

همو در جايي ديگر مي گويد: ما معتقديم كه كثيري از اهل تأويل كافر نيستند، ولي گفتارشان همانند كافران است. (6) .

استدلال قائلين به تأويل صفات

1 _ ادعاي اجماع از قاضي عياض، و نووي و ديگران بر تأويل؛ نووي از قاضي عياض نقل مي كند كه بين مسلمانان اختلاف نيست در اينكه صفات خبري خداوند كه در قرآن و حديث آمده بايد تأويل نمود. (7) .


1- رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 57 _ 58.
2- فتاوي بن باز، ج 4، ص 131.
3- همان، ج 2، ص 105 _ 107.
4- فتاوي الالباني، ص 142.
5- همان، ص 523.
6- همان، ص 522 _ 523.
7- شرح صحيح مسلم، نووي ج 3 جزء 5 ص 24.

ص: 206

2 _ تعبيرهاي كنايي امري عادي در زندگي عادي بشر است كه خداوند متعال نيز به جهت فهم مردم مطابق با محاورات آنها در قرآن كريم سخن گفته است.

علامه طباطبايي(رحمه الله) در تفسير الميزان در سبب ورود الفاظ متشابه در قرآن مي فرمايد: سبب ورود الفاظ متشابه در قرآن به خضوع قرآن در القاي معارف عالي باز مي گردد، زيرا قصد خداوند آن است كه با الفاظ و اسلوب هاي متداول بين مردم مطالب عالي را به مردم تفهيم كند، و مي دانيم كه اين الفاظ براي معاني محسوس يا قريب به حسّ وضع شده است؛ از همين رو وافي به تمام مقصود نبوده و سبب ايجاد تشابه در آنها گشته است، مگر بر كساني كه از نوعي بصيرت و تسلط علمي برخوردارند. در نتيجه متشابهات قرآن با تعميق نظر و دقّت فكر و با رجوع به محكمات، روشن و واضح خواهد گشت. (1) .

ابن رشد اندلسي در كتاب فصل المقال در بحثي با عنوان: حقّ با حقّ مخالفت نداشته، بلكه شاهد و موافق بر آن است، مي نويسد: ما مسلمانان معتقديم كه شريعت الهي حقّ است و مي تواند ما را به سعادت برساند... و نيز معتقديم كه هرگز ديدگاه برهاني با شرع به مخالفت بر نمي خيزد... آن گاه مي گويد: هرگاه حكم عقلي برهاني برخلاف شرع بود بايد شرع را تأويل نمود. و معناي تأويل آن است كه لفظ را از معناي حقيقي به معناي مجازي تبديل كرد و اين عادت عرب است كه گاهي در كلماتش از تشبيه و استعاره استفاده مي كند. اين مطلبي است كه هيچ يك از مسلمين در آن شك ندارند... از همين رو مسلمانان اتفاق كرده اند براين كه واجب نيست تمام الفاظ شرع را به ظاهرش حمل نمود. (2) .

اهتمام اهل بيت در تنزيه باري تعالي

قاضي عبدالجبار معتزلي مي گويد: خطبه هاي اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بيان نفي تشبيه، و اثبات عدل قابل احصا و شمارش نيست. (3) .

امام رضا(عليه السلام) مي فرمايد: هركس كه خدا را به خلقش تشبيه نمايد، مشرك است، و


1- تفسير الميزان، ج 3، ص 58 با تلخيص.
2- فصل المقال، ص 96 _ 98.
3- فضل الاعتزال، ص 163.

ص: 207

هر كس كه او را به داشتن مكان توصيف كند، كافر است. (1) .

امام صادق(عليه السلام) فرمود: چيزي شبيه خداوند عزّ وجلّ نيست. (2) هم چنين فرمود: منزه است، خداوندي كه غير از او كسي به حقيقتش پي نخواهد برد. او همانندي ندارد. (3) .

منزلت عقل از ديدگاه قرآن و روايات

قرآن كريم كساني را كه از عقل خود استفاده نمي كنند، به بدترين چهارپايان تعبير كرده است و مي فرمايد: " إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ "، همانا بدترين چهارپايان نزد خداوند اشخاص كر و گنگي هستند كه تعقّل نمي كنند (4) و در جايي ديگر مي فرمايد: " وَيَجْعَلُ اللهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ "، خداوند پليدي را براي كساني قرار داده كه تعقل نمي كنند. (5) .

امام صادق(عليه السلام) در حديثي مي فرمايد:... به عقل است كه بندگان خالق خود را شناخته و مخلوق بودن خود را مي شناسند، او مدبّر آنان است و همه تحت تدبير اويند، و تنها او باقي و بقيه فاني اند... (6) .

قاضي عبدالجبار معتزلي در وصف ادلّه مي گويد: اولين دليل عقل است، زيرا با اوست كه بين نيك و بد تميز داده مي شود و نيز بهواسطه اوست كه حجّيت كتاب و هم چنين حجّيت سنت و اجماع ثابت مي شود. (7) .

ابوعلي جبايي از بزرگان معتزله ميگويد: همه معارفي كه در قرآن راجع به توحيد و عدل وارد شده، تأكيدكننده اموري است كه عقل انسان به آن اذعان دارد.... (8) .


1- توحيد صدوق، ص 69، باب 2.
2- توحيد صدوق، ص 125، باب 9.
3- كافي، ج 1، ص 104.
4- انفال آيه 22.
5- يونس 10 آيه 100.
6- اصول كافي، ج 1، ص 29، ح 34.
7- فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، ص 139.
8- المحيط بالتكليف، ج 4، ص 174.

ص: 208

رؤيت

اشاره

از جمله مسائلي كه از روزگاران كهن نزد متكلمان مورد بحث بوده و اختلاف شديدي در آن واقع شده، رؤيت خداوند متعال است. آيا خداوند را در دنيا يا در آخرت، به چشم سر يا با چشم بصيرت مي توان ديد؟ در اين زمينه اقوال مختلفي وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

معتزله و شيعه اماميه معتقدند: خداوند متعال در دنيا و آخرت به ديده سر ادراك نمي شود، ولي با قلب و دل و به چشم يقين رؤيت مي شود. و اين عالي ترين مراتب ايمان است كه از او به عين اليقين و شهود قلبي تعبير مي شود. لكن وهابيون و حنبليان به طور عموم، و تابعين مذهب اشعري از حنفيه و مالكيّه و شافعيّه معتقدند كه خداوند متعال در دنيا يا در آخرت ديده مي شود.

ابن قيّم جوزيه مي گويد: قرآن و سنت متواتر و اجماع صحابه و ائمه اسلام و اهل حديث و... بر اين عقيده اند كه خداوند متعال در روز قيامت با چشم سر به طور عيان رؤيت مي شود، همان گونه كه ماه شب چهارده و خورشيد هنگام ظهر را مي توان ديد. (1) الباني در فتاواي خود مي گويد: ما اهل سنت بر اين باوريم كه از جمله نعمت هاي خداوند بر بندگانش آن است كه در روز قيامت، براي بندگانش تجلّي مي كند و او را


1- حادي الارواح الي بلاد الأرواح، ص 305.

ص: 209

خواهند ديد، همان گونه كه ماه را در شب چهارده مي بينيم. (1) .

عبدالعزيز بن باز مفتي آل سعود در عصر خود مي گويد: كسي كه منكر رؤيت خداوند متعال در آخرت است، پشت سرش نمي توان نماز گزارد و او نزد اهل سنت و جماعت كافر است. (2) .

هم چنين الباني در تعليقه خود بر كتاب العقيدة الطحاوية (3) از برخي از مشبّهه نقل كرده و تأييد مي كند: كسي كه معتقد به رؤيت خداوند باشد، ولي نه در جهت خاص، بايد به عقل خود مراجعه كند؛ يعني مشكلي در عقل خود دارد.

ادله اماميه و معتزله بر نفي رؤيت

شيعه اماميه و معتزله كه معتقد به نفي رؤيت به ديده ظاهري هستند، به چند دليل عقلي و نقلي، همچنين قرآني و حديثي تمسك كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

الف) دليل عقلي

هر عاقلي مي داند كه ديدن با چشم امكان ندارد، مگر آنكه شيء مرئي در جهت و مكان خاصي مقابل بيننده قرار گيرد و اين مسأله در مورد همه اين امور در خداوند متعال محال است. (4) .

ب) دليل نقلي قرآني

1 _ خداوند مي فرمايد: " لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ "؛ (5) او را هيچ چشمي درك نمي كند و حال آن كه او بينندگان را مشاهده مي كند و او


1- فتاوي الألباني، ص 142.
2- فتاوي بن باز، رقم 2887.
3- العقيدة الطحاوية با تعليق و شرح الباني، ص 27.
4- كشف المراد، ص 296 _ 297.
5- انعام آيه 103.

ص: 210

نامرئي و به همه چيز آگاه است.

قاضي عبدالجبار معتزلي در شرح اين آيه مي گويد: هنگامي كه ادراك با بينايي همراه شود، به معناي ديدن است كه در اين آيه، خداوند آن را نسبت به خودش نفي كرده است. (1) .

2 _ خداوند مي فرمايد: "... وَ لا يُحيطُونَ بِهِ عِلْمًا "؛ (2) هيچ كس به او احاطه علمي ندارد. پر واضح است كه رؤيت نوعي احاطه علمي از بشر به خداوند متعال است كه خداوند متعال آن را از خود نفي مي كند.

3 _ خداوند مي فرمايد: " وَ لَمّا جاءَ مُوسي لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ "؛ (3) و چون موسي وقت معيّن به وعده گاه ما آمد و خدا با وي سخن گفت موسي [به تقاضاي قوم خود] عرض كرد: خدايا! خودت را بر من بنمايان كه تو را ببينم؛ خداوند در پاسخ فرمود: مرا تا ابد نخواهي ديد و لكن در كوه بنگر اگر كوه به جاي خود برقرار تواند ماند تو نيز مرا خواهي ديد. پس آن گاه كه نور خدا بر كوه تابش كرد كوه را متلاشي ساخت و موسي بي هوش افتاد، سپس كه به هوش آمد، عرض كرد: خدايا تو منزّه و برتري، به درگاهت توبه كردم و اوّل كسي باشم كه ايمان آوردم.

در اين آيه از چند جهت مي توان بر نفي رؤيت استفاده كرد:

الف) جواب خداوند به نفي مؤبّد: " لَنْ تَراني "؛

ب) تعليق امكان رؤيت بر امر محال: " وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني "؛

ج) تنزيه حضرت موسي(عليه السلام) از رؤيت بعد از به هوش آمدن: " قالَ سُبْحانَكَ "؛

د) توبه حضرت موسي(عليه السلام) از طلب رؤيت از جانب هفتاد نفر: " تُبْتُ إِلَيْكَ ".


1- شرح الاصول الخمسة، ص 233.
2- طه 20 آيه هاي 109 _ 110.
3- اعراف آيه 143.

ص: 211

ج) دليل نقلي روايي

1 _ مسلم از عايشه نقل كرده است: هر كس گمان كند كه محمّد پروردگارش را ديده، بر خداوند نسبت ناروا داده است. (1) .

2 _ نسايي از ابي ذر نقل كرده است: پيامبر(صلي الله عليه وآله) خداوند را به قلبش، نه به ديدگانش مشاهده نموده است. (2) .

3 _ طبري در تفسيرش از ابن عباس در تفسير آيه: " سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ... " نقل مي كند كه معناي آيه اين گونه است: من اولين كسي هستم كه ايمان مي آورم به اين كه هيچ كس از مخلوقات، او را نخواهد ديد. (3) .

4 _ ابن ماجه نيز روايتي را از پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مورد سؤال از ميت نقل مي كند، كه در آن آمده است: ميّت به جهت پاسخ به اين كه خداوند ديده نمي شود پاداش نيكي به او داده مي شود.(4).

5 _ امام علي(عليه السلام) در توصيف خداوند متعال مي فرمايد: ستايش مخصوص خداوندي است كه... ديدگان او را نبينند و پوشش ها او را مستور نسازند. (5) .

6 _ اسماعيل بن فضل مي گويد: از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم كه آيا خداوند در روز رستاخيز ديده مي شود؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: منزّه است خداوند، و بسيار دور است از اين امر، اي پسر فضل! ديدگان تنها اشيايي را مي بينند كه رنگ و كيفيت داشته باشند، در حالي كه خداوند خالق رنگ ها وكيفيّت است. (6) .

7 _ ذعلب يماني از امام علي(عليه السلام) سؤال كرد: اي عليّ(عليه السلام)! آيا پروردگارت را ديده اي؟ حضرت فرمود: آيا چيزي را كه نمي بينم عبادت كنم؟ ذعلب پرسيد: چگونه او


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 110.
2- تفسير نسايي، ج 2، ص 245؛ ارشاد الساري، ج 5، ص 276 و رازي، المطالب العاليه، ج 1، ص 87.
3- جامع البيان، ج 9، ص 38.
4- ر.ك. سنن ابن ماجه، ج 2 ص 1426.
5- نهج البلاغه، خطبه 185.
6- بحارالانوار، ج 4، ص 31.

ص: 212

را ديده اي؟ حضرت فرمود: ديدگان به مشاهده عيان او را نديده است، بلكه قلب ها به حقيقتِ ايمان او را ادراك كرده است...(1) .

8 _ امام صادق(عليه السلام) فرمود: روزي پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر شخصي گذر نمود كه ديدگانش را بر آسمان دوخته و دعا مي كند، فرمود: چشمانت را ببند، زيرا او را نخواهي ديد. (2).

تصريح ائمه اهل بيت به امكان رؤيت قلبي

از مجموعه كلمات ائمه اهل بيت(عليهم السلام) استفاده مي شود كه آنچه محال است رؤيت به ديده است، ولي رؤيت به قلب _ كه از آن به شهود باطن تعبير مي شود _ براي مؤمنين امكان دارد.

1 _ محمّد بن فضيل مي گويد: از امام رضا(عليه السلام) سؤال نمودم: آيا رسول خدا پروردگارش را ديده است؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: به قلبش ديده است؛ آيا نشنيده اي قول خداوند عزّ و جلّ را كه فرمود: " ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي "؛ او را به چشم سر نديد و لكن او را با قلب خود مشاهده نمود. (3) .

2 _ امام صادق(عليه السلام) در جواب شخصي كه از امكان رؤيت خداوند در روز قيامت پرسيده بود، فرمود: هرگز رؤيت با قلب، همانند رؤيتِ چشم نخواهد بود؛ دور است خداوند از آنچه تشبيه كنندگان و ملحدان او را توصيف مي كنند. (4) .

3 _ مردي از خوارج بر امام باقر(عليه السلام) وارد شد و عرض كرد: اي اباجعفر! چه چيزي را عبادت مي كني؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: خدا. آن مرد باز سؤال كرد: آيا او را ديده اي؟ حضرت فرمود: چشمها با مشاهده بينايي او را نخواهد ديد، ولي قلبها با حقيقت ايمان او را خواهد يافت.... (5) .


1- نهج البلاغه، خطبه 179.
2- توحيد صدوق، ص 107.
3- همان، حديث 15.
4- همان، حديث 17.
5- صدوق، التوحيد، باب ماجاء في الرؤيه، حديث 5.

ص: 213

4 _ يعقوب بن اسحاق مي گويد: به ابي محمّد(عليه السلام) نامه اي نوشته از او سؤال نمودم: چگونه بنده پروردگار خود را عبادت مي كند درحالي كه او را نمي بيند؟ حضرت(عليه السلام) در توقيعي فرمود: اي ابايوسف! آقا و مولا و نعمت دهنده بر من و پدرانم بزرگتر است از آنكه به چشم ديده شود. سؤال كردم: آيا رسول خدا پروردگارش را ديده است؟ باز در توقيعي فرمود: خداوند تبارك و تعالي از نور عظمتش آنچه دوست داشت به رسولش از راه قلب نشان داد. (1) .

5 _ اسماعيل بن فضل مي گويد: از امام صادق(عليه السلام) سؤال كردم كه آيا خداوند در روز قيامت ديده مي شود؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: منزّه است خداوند، و بسيار از اين معنا بالاتر است. اي فرزند فضل! ديدگان تنها چيزهايي را درك مي كنند كه رنگ و كيفيت داشته باشند، درحالي كه خداوند خالق رنگ ها و كيفيت است. (2) .

علاّمه طباطبايي(رحمه الله) مي فرمايد: خداوند متعال در كلام خود گونه اي از رؤيت و مشاهده را ثابت مي كند كه غير از رؤيت بصري حسّي است، و آن، نوعي شعور باطني در انسان است كه بدون به كار بردن ابزار حسّي يا فكري به آن دسترسي مي توان پيدا كرد و در پرتو آن، نوع معرفتي به خداوند پيدا مي شود كه با معرفت فكري فرق دارد؛ اين معرفت همان وجدان و شهود باطني است كه هيچ نوع حجابي با آن نمي باشد، و هرگز انسان را از او غافل نكرده و به ديگري مشغول نمي سازد. و همين معنا مراد از لقاي الهي است كه در روز قيامت از بندگان براي صالحين فراهم خواهد شد... (3) .

اعتراف برخي از علماء عامه

برخي از علماء عامه همانند شيعه اماميه قائل به عدم امكان رؤيت حضرت حقّ سبحانه وتعالي به ديده چشم شده اند. اينك به عبارات برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ ثعالبي در تفسير آيه شريفه " وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْري - عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي "


1- كافي ج 1 ص 95، باب في ابطال الرؤية.
2- بحارالانوار ج 4 ص 31.
3- الميزان، ج 8، ص 252 _ 253.

ص: 214

مي گويد: از عائشه و جمهور اهل سنت نقل شده كه ضمير در رآه به جبرئيل بازمي گردد نه پيامبر. (1). نتيجه اينكه پيامبر(صلي الله عليه وآله) خدا را نديده است.

2 _ شاطبي مي گويد: صحابه منكر رؤيت خداوند متعال بوده اند. (2) .

3 _ ذهبي در ترجمه ابوعبدالله بخاري مي گويد: او عالم اهل بخارا و شيخ آنان، فقيهي باورع و زاهد بود. و هركسي را كه قائل به خلق قرآن و احاديث رؤيت و نزول خدا از آسمان بود، او را تكفير مي نمود. (3) .

بررسي ادله قائلين به رؤيت

كساني كه معتقد به رويت خداوند به ديدگان هستند به ادله اي چند از آيات و روايات تمسك كرده اند:

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ - إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ - وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذ باسِرَةٌ - تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ ". (4) آنروز رخسار طائفه اي از شادي برافروخته و نوراني است و به چشم قلب جمال حقّ را مشاهده مي كنند. و رخسار گروهي ديگر عبوس و غمگين است كه مي دانند حادثه ناگواري در پيش است كه پشت آنها را مي شكند.

جواب:

شكّي نيست كه نظر در لغت به معناي رؤيت و ديدن است ولي جمله " إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ " درمقابل " تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ " آمده است، ولذا به قرينه مقابله در معناي لغوي آن به كار نمي رود، بلكه معناي كنايي آن اراده مي شود، كه همان انتظار رحمت است؛ زيرا جمله مقابل به اين معنا است: مي دانند كه حادثه ناگواري در پيش است.... در اين مورد انتظار حادثه ناگوار است و در مورد نظر؛ نيز انتظار رحمت است.

قاضي عبدالجبار معتزلي مي گويد: از جماعتي از مفسّرين رسيده كه آيه حمل بر


1- الجواهر الحسان ج 3 ص 253.
2- الاعتصام ج 2 ص 176.
3- تاريخ الاسلام ج 20 ص 153.
4- قيامت، آيه 22 _ 25.

ص: 215

انتظار مي شود، همانگونه كه در احاديث نيز وارد شده است. ابوحاتم رازي به سند خود از مجاهد در تفسير آيه شريفه: " وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ - إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ "، نقل مي كند كه فرمود: يعني ديدگان بابشاشت و خوشرويي منتظر ثوابند. و همين تفسير از ابن عباس نيز نقل شده است... آنگاه قاضي عبدالجبار مي گويد: با اين روايات صحّت گفتار ما ثابت مي شود كه مراد به نظر در آيه انتظار است. (1) .

2 _ آيات فراواني دلالت دارد بر اينكه مؤمنين به لقاء پروردگار نائل مي شوند، و معلوم است كه لقاء مستلزم رؤيت است. خداوند متعال مي فرمايد: " فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً "، (2) هركس به لقاي رحمت او اميدوار است بايد نيكوكار شود و هرگز در پرستش خدا احدي را با او شريك نگرداند.

جواب:

خداوند متعال در رابطه با منافقين نيز از كلمه لقاء الله استفاده كرده است آنجا كه مي فرمايد: " فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ " (3) در نتيجه اين تكذيب، خدا هم دل آنها را ظلمت كده نفاق گردانيد تا روزي كه به كيفر بخل و اعمال زشتشان برسند. و مي دانيم كه هرگز منافقين خداوند را نخواهند ديد. پس در اين آيه لقاء به معناي لقاي مرگ و حساب و انواع عذاب آمده است. قاضي عبدالجبار معتزلي مي گويد: هرگز لقاء به معناي رؤيت نيست، ولذا يكي از آن دو به جاي ديگر استعمال نمي شود. شخص كور صحيح است كه بگويد: به ملاقات فلان شخص رفتم، ولي صحيح نيست كه بگويد: فلان شخص را ديدم... پس لقاء در آيه را بايد حمل بر معنايي كرد كه با حكم عقل سازگاري داشته باشد.... (4) .


1- قاضي عبدالجبار معتزلي، المغني ج 4 ص 212 _ 213.
2- كهف، آيه 110.
3- توبه، آيه 77.
4- قاضي عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة ص 265 _ 266.

ص: 216

3 _ خداوند متعال مي فرمايد: " كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذ لَمَحْجُوبُونَ " (1) چنين نيست اينان (كفار) از معرفت پروردگارشان محجوب و محرومند.

فخر رازي مي گويد: اصحاب ما به اين آيه تمسك كرده اند بر اينكه مؤمنين خداوند سبحان را خواهند ديد، والاّ تخصيص آيه به كفار بي فائده است. (2) .

جواب:

استدلال به آيه مبتني بر آن است كه معناي آيه اين باشد كه: كفار از ديدن خدا محرومند، درحالي كه در آيه لفظ رؤيت به كار نرفته است؛ لذا ظاهر معنا اين است كه كفار از رحمت خدا محرومند.

4 _ گروه مشبّهه در جواز رؤيت به برخي از احاديث نيز تمسك كرده اند ازقبيل قول پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه بنابر نقل بخاري فرمود:...همانا شما خدا را در روز قيامت خواهيد ديد.... (3) .

و نيز از جرير نقل مي كند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) درحالي كه به ماه نظاره مي كرد فرمود: شما پروردگارتان را خواهيد ديد، همانگونه كه اين ماه را مي بينيد.... (4) .

جواب:

اوّلا: اينها خبر واحدند ولذا در اعتقادات ارزشي ندارند.

ثانياً: اين گونه احاديث مخالف با آيات قرآن است، ولذا اعتباري ندارد.

ثالثاً: حديث دوم به جهت وجود قيس بن ابي حازم؛ سندش ضعيف است؛ زيرا عبدالله بن يحيي بن سعيد مي گويد: او احاديث منكر را نقل مي كند و يعقوب دوسي مي گويد: اصحاب ما در حق او سخنها گفته اند، عده اي او را مورد حمله قرار داده اند.... (5) .


1- مطففين، آيه 15.
2- تفسير فخررازي، ذيل آيه.
3- صحيح بخاري ج 8 ص 117، صحيح مسلم ج 1 ص 113 باب معرفة طريق الرؤية.
4- صحيح بخاري ج 1 ص 111، باب 26 و35، صحيح مسلم ج 5 ص 136.
5- ميزان الاعتدال، رقم 6908.

ص: 217

تجسيم

اشاره

از جمله مسائل مورد اختلاف متكلمان مسأله تجسيم و جسمانيت خداوند است كه اعتقاد به آن را به اهل حديث و حشويه و وهابيون نسبت داده اند.

ابن تيميه در كتاب الفتاوي مي گويد: آنچه كه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع و اتفاق پيشينيان بر آن است، حقّ مي باشد. حال اگر از اين امر لازم آيد كه خداوند متصف به جسم بودن شود اشكالي ندارد، زيرا لازمه حقّ نيز حقّ است. (1) .

شيخ محمد ابوزهره در كتاب تاريخ المذاهب الاسلاميه مي نويسد: سلفيه هر صفت و شأني كه در قرآن يا روايات براي خداوند ذكر شده حمل بر حقيقت كرده و بر خداوند ثابت مي كنند... درحالي كه علما به اثبات رسانده اند كه اين عمل منجرّ به تشبيه و جسميّت خداوند متعال خواهد شد... (2) .

ابن الوردي مي گويد: ابن تيميه به جهت قول به تجسيم زنداني شد. (3) .

ناصر الدين الباني در فتاواي خود مي گويد: معتزله و ديگران منكر نعمت رؤيت خدايند، و هر كسي كه معتقد به آن باشد گمراه دانسته و او را به تشبيه و تجسيم نسبت مي دهند... ولي ما اهل سنت ايمان داريم كه از منّت هاي خداوند بر بندگانش آن است كه


1- الفتاوي، ج 5، ص 192.
2- تاريخ المذاهب الاسلاميه، ج 1، ص 232 _ 235.
3- تتمة المختصر، ج 2، ص 363.

ص: 218

در روز قيامت بر آنها تجلّي كرده و او را به مانند ماه شب چهارده مي بينند.

عبدالله بن احمد بن حنبل به سندش از عمر بن خطاب نقل مي كند: هرگاه خداوند بر كرسي خود مي نشيند صدايي همانند صداي زين شتر هنگام سوار شدن شخص سنگين بر آن، شنيده مي شود. (1) .

ولي رأي اكثر متكلّمان از جمله شيعه اماميه، تنزيه خداوند متعال از جسميّت است. فخر رازي در كتاب المطالب العالية مي نويسد: در اين باب اهل علم بر دو دسته اند: اكثر آنان معتقد به تنزيه خداوند از جسميّت اند، ولي مجسّمه قائل به جسمانيت خداوند مي باشند. (2) .

امّا در ميان شيعه اماميه اتفاق نظر بر نفي جسميّت است كه عبارات برخي از آنان را يادآور مي شويم:

1 _ شيخ كليني بابي در كتاب كافي با عنوان: باب النهي عن الجسم و الصورة ذكر كرده است. (3) .

2 _ شيخ صدوق در كتاب التوحيد بابي به نام باب انّه عزّو جلّ ليس بجسم ولا صورة آورده است. (4) .

3 _ ابوالفتح كراجكي در كنزالفوائد بابي با عنوان فصل من الاستدلال علي انّ الله تعالي ليس بجسم دارد. (5) .

4 _ شيخ طوسي(رحمهم الله) در تفسير التبيان (6) ذبيحه كساني كه قائل به تجسيمند حلال نمي داند. و نيز در كتاب المبسوط (7)حكم به نجاست مجسّمه كرده و آنها را در شمار كفّار مي داند.


1- كتاب السنه، ص 79.
2- المطالب العاليه، ج 2، ص25.
3- كافي، ج 1، ص 104 _ 106.
4- التوحيد، ص 97.
5- كنز الفوائد، ج 2، ص 37.
6- التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 429 _ 430.
7- المبسوط، ج 1، ص 14.

ص: 219

5 _ قاضي ابن برّاج در جواهر الفقه تصريح به تنزيه خداوند از جسم و لوازم آن كرده است. (1) .

6 _ قطب راوندي در فقه القرآن تصريح به باطل بودن نماز در پوست ذبيحه كسي نموده كه قائل به جسميّت خداوند است. و نيز قائل به عدم جواز انتفاع از آن است. (2) همو در جايي ديگر از كتابش مي گويد: مذهب تجسيم از مذاهب فاسد است. (3) .

7 _ شيخ طبرسي در مجمع البيان (4) معتقد به جايز نبودن خوردن ذبيحه كسي است كه قائل به جسيمّت خداوند است.

و نيز از جمله كساني كه قائل به نجاست مجسّمه بوده و آنان را در زمره كفار مي دانند؛ علامه حلّي در منتهي المطلب، (5) ابن فهد حلّي در الرسائل العشر، (6) محقق كركي در جامع المقاصد، (7) علامه مجلسي در بحارالأنوار (8) و... مي باشند.

قرآن و نفي جسميت از خداوند

با ملاحظه دقيق آيات قرآني به اين نكته پي مي بريم كه خداوند متعال از جسم و جسمانيت مبرّاست.

1 _ خداوند مي فرمايد: " يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ "؛ (9) او هر چه در زمين فرو رود و هر چه بر آيد و آنچه از آسمان نازل شود و آنچه بالا رود، همه را


1- جواهر الفقه، ص 245.
2- فقه القرآن، ج 1، ص 97 و ج 2، ص 270.
3- همان، ص 123.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 271.
5- منتهي المطلب، ج 1، ص 161.
6- الرسائل العشر، ص 146.
7- جامع المقاصد، ج 1، ص 164.
8- بحارالأنوار، ج 3، ص 287.
9- حديد57 آيه 4.

ص: 220

مي داند و هر كجا باشيد او با شماست و به هر چه كنيد به خوبي آگاه است.

آيه به طور صراحت دلالت بر سعه وجود خداوند سبحان دارد و اين كه او در هر مكاني با ما است، و كسي كه چنين شأني دارد نمي تواند جسم يا حلول كننده در محلّي باشد.

2 _ و نيز مي فرمايد: " أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَة إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَة إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ "؛ (1) آيا نديدي كه آنچه در آسمان ها و زمين است، خدا بر آن آگاه است. هيچ رازي سه كس با هم نگويند، جز آن كه خداوند چهارم آنهاست و نه پنج كس جز آن كه خدا ششم آنهاست و نه كمتر از آن و نه بيشتر، جز آن كه خدا هر كجا باشند با آنهاست، پس روزِ قيامت همه را به نتيجه اعمالشان آگاه خواهد ساخت كه خدا به كليه امورِ عالم داناست.

اين آيه نيز به طور وضوح دلالت بر سعه وجود خداوند متعال دارد، و اين كه در همه جا موجود و با همه كس همراه است. و اين گونه خدايي نمي تواند جسم باشد، زيرا جسم احتياج به مكان دارد و با وجودش در مكاني، مكاني ديگر از او خالي است.

3 _ همچنين مي فرمايد: " وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَليمٌ "؛ (2) مشرق و مغرب هر دو ملك خداست، پس به هر طرف كه روي كنيد به سوي خدا روي آورده ايد. خدا به همه جا محيط و بر همه چيز داناست.

اين آيه نيز همانند آيه پيشين، دلالت بر نفيِ جسميّت خداوند دارد.

4 _ و نيز مي فرمايد: " لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ "؛ (3) هيچ موجودي همانند او نيست و او شنوايِ بيناست.

پر واضح است كه اگر خداوند جسم بود بايد همانند ساير اجسام و شبيه آنها بود.


1- مجادله58 آيه 7.
2- بقره آيه 115.
3- شوري42 آيه 11.

ص: 221

5 _ و نيز مي فرمايد: " وَ اللّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ "؛ (1) و خداوند از خلق بي نياز است و شما فقير و نيازمنديد.

مي دانيم كه اگر خداوند جسم بود مركب از اجزا مي بود، و هر مركبي محتاج به اجزاي خود است. و اين با غناي خداوند سازگاري ندارد.

6 _ همچنين مي فرمايد: " هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ "؛ (2) اوّل و آخر هستي و پيدا و نهان وجود همه اوست.

در اين آيه خداوند متعال خود را ظاهر و باطن معرفي كرده، و اگر جسم مي بود بايد ظاهر آن غيرباطنش (عمقش) باشد، و در نتيجه لازم مي آيد كه او ظاهر و باطن نباشد.

7 _ و نيز مي فرمايد: " لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ "؛ (3) ديده ها او را درك نمي كند.

و اگر خداوند جسم بود چرا ديده ها او را ادراك نكند؟!

مقابله اهل بيت با قول به تشبيه

امام صادق(عليه السلام) در حديثي مي فرمايد: منزه است خداوندي كه جز او كسي ديگر از كيفيتش اطلاعي ندارد، همانندي براي او نيست و او شنواي بيناست، محدود نشده، و محسوس نخواهد بود و مورد تجسس واقع نخواهد گشت. ديدگان و حواس او را ادراك نكرده و چيزي او را احاطه نمي كند. جسم و صورت نيست... (4) .

و نيز در حديثي ديگر در توصيف خداوند مي فرمايد: نه جسم است و نه صورت، بلكه او جسم كننده اجسام و صورت دهنده صور است. جزء جزء نشده و متناهي نيست. زياده و نقصان در او راه ندارد. و اگر خداوند آن گونه باشد كه مي گويند، پس فرقي بين خالق و مخلوق نيست... (5) .


1- محمّد47 آيه 38.
2- حديد57 آيه 3.
3- انعام آيه 103.
4- كافي، ج 1، ص 104.
5- همان، ص 106.

ص: 222

از امام جواد و هادي(عليهما السلام) روايت شده كه فرمودند: هركس قائل به جسميّت خداوند شد به او زكات ندهيد و به او اقتدا نكنيد.(1).

عوامل پيدايش نظريه تجسيم

1 _ ميل عوام به تجسيم: زيرا بشر به جهت آن كه به چشم خود عينك طبيعت و مادّيت را دارد، لذا مي كوشد همه چيز را از ديدگاه مادّيت حلّ كند.

2 _ خوف از افتادن در تعطيل: لكن اين قول افراط گري است كه مي توان با قول به تنزيه جلو آن را سدّ كرد.

3 _ تأثّر از فرهنگ يهود: زيرا در عهد قديم از جسم بودن خداوند بسيار سخن رفته است؛ خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه عدّه اي از مستبصرين اهل كتاب به دستگاه خلافت نزديك شده و از اين طريق در جامعه اسلامي ميراث فرهنگي خود را منتشر كرده اند.

شهرستاني در كتاب الملل و النحل مي نويسد: بسياري از يهود كه مسلمان شده بودند، احاديث فراواني را در خصوص تجسيم و تشبيه در عقايد اسلامي وارد كردند كه تمام آنها برگرفته از تورات بوده است. (2) .

تصريح علماي اهل سنت به تجسيم ابن تيميه

جماعتي از علماي اهل سنت تصريح به تجسيم وهابيان و در رأس آنها ابن تيميه نموده اند، اينك به كلمات برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ قاضي سبكي مي گويد: اهل توحيد بر اينكه خداوند در جهت خاصي نيست، اتفاق كرده اند مگر برخي از افرادي كه قول شاذ دارند همانند ابن تيميه. (3) .

2 _ شيخ محمّد ابوزهره مي گويد: سلفيّه معتقدند كه هرچه در قرآن يا روايات در


1- توحيد صدوق، ص 101.
2- الملل و النحل، ج 1، ص 117.
3- طبقات الشافعيه ج 9 ص 43.

ص: 223

مورد اوصاف خداوند وارد شده از قبيل محبّت، غضب، سخط، رضا، نداء، كلام، فرود آمدن در سايه ابرها، استقرار بر عرش، وجه، دست، همگي بايد بر ظاهرش حمل شود بدون هيچ گونه تأويل و تفسيري كه مخالف با ظاهرش باشد... رأي و نظر ابن تيميه نيز همين است. (1) .

3 _ شيخ سليم البشري رئيس جامعة الازهر در عصر خود مي گويد: از جمله كساني كه به او نسبت داده شده كه قائل به جهت براي خداست احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن تيميه حرّاني حنبلي دمشقي است.... (2) .

4 _ ابن حجر هيتمي مكّي شافعي مي گويد: ابن تيميه نسبت به ساحت مقدس خداوند جسارت كرده و در حقّ او ادعاي جهت و جسمانيت كرده است. (3) .

5 _ ابوالفدا، در تاريخش مي گويد: ابن تيميه از دمشق به شام فرستاده شد، از آنجا كه او قائل به تجسيم بود او را در زنداني حبس كردند. (4) .


1- تاريخ المذاهب الاسلاميّة ج 1 ص 232 _ 235.
2- فرقان القرآن، قضاعي ص 72.
3- كشف الارتياب ص 130 به نقل از الجوهر المنظم ابن حجر.
4- تاريخ ابي الفداء، حوادث سنه 705 ه_.

ص: 224

مفهوم بدا

اشاره

در روايات اهل بيت(عليهم السلام) اعتقاد به بدا از عقايد مهمّ ديني شمرده شده است. امام صادق(عليه السلام)مي فرمايد: خداوند به چيزي مانند اعتقاد به بدا تعظيم نشده است. (1)و نيز مي فرمايد: خداوند به چيزي مانند اعتقاد به بدا، عبادت نشده است. (2) و در حديث ديگر مي خوانيم: خداوند هيچ پيامبري را به نبوّت برنگزيد مگر اين كه از او به اقرار به بدا پيمان گرفت. (3) .

بدا در لغت

بدا در لغت به معناي ظهور پس از خفا و پنهان بودن است و هرگاه در مورد انسان به كار رود به اين معناست كه چيزي بر انسان پوشيده و پنهان بوده و سپس معلوم و آشكار شده است. روشن است كه چنين معنايي مستلزم جهل و تبدّل رأي است، از اين رو اطلاق اين معنا در مورد خداوند محال است، زيرا خداوند با علم ازلي و تخلّف ناپذير خود همه چيز را مي داند و در اراده الهي تبدّل و تغيير راه ندارد. در احاديث ائمه طاهرين(عليهم السلام)، بر نادرستي بدا به اين معنا در حقّ خداوند تصريح و تأكيد شده است. چنان كه امام صادق(عليه السلام)


1- اصول كافي، ج 1، باب بدا، حديث 1.
2- همان.
3- همان، حديث 13.

ص: 225

فرموده است: از كسي كه عقيده دارد براي خداوند چيزي را كه ديروز نمي دانسته آشكار شده است تبرّي بجوييد. (1) و در حديث ديگر مي فرمايد: خداوند همه چيز را پيش از آن كه اراده كند و انجام دهد، مي داند. چيزي براي خداوند آشكار نمي شود مگر اين كه آن را مي دانسته است. بداي از روي جهل در خداوند راه ندارد. (2).

با توجه به احاديث ياد شده روشن مي شود كه بدا در مورد خداوند، در حقيقت إبدا و اظهار است؛ يعني آنچه را خداوند از قبل مي دانسته ولي براي انسان معلوم نبوده، آن را اظهار و آشكار مي سازد و بدا ناميدن آن به اعتبار مقام فعل الهي است، اگر چه در ذات الهي جهل و تغيير راه ندارد.

مقدمات بحث

1 _ متكلمان اماميه اتفاق دارند كه خداوند متعال، عالم به تمام حوادث گذشته، حال و آينده است و در حق او ظهور بعد از خفا و علم بعد از جهل معنا ندارد. قرآن مي فرمايد: " إِنَّ اللهَ لا يَخْفي عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ "، همانا براي خداوند هيچ چيزي مخفي نمي ماند در روي زمين و نه در آسمان. (3) .

امام كاظم(عليه السلام) مي فرمايد: خداوند هميشه عالم به اشيا است چه قبل و چه بعد از خلقت اشي. (4) .

2 _ آيات و روايات دلالت دارند بر اين كه خداوند متعال در امر خلق، ايجاد، تدبير و تربيت فارغ نشده است و مسير بندگان به سبب رفتار نيك و بدشان قابل تغيير و تحوّل است. انسان مسير واحدي را طيّ نمي كند، بلكه مسير و آينده او با اعمال نيك و بد متغير است. قرآن مي فرمايد " وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً - وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ "؛ و هر كس خدا ترس شود، خداوند راه بيرون شدن [از گناهان و حوادث عالم ]


1- بحارالانوار، ج 4، ص 11.
2- همان، ص 121.
3- آل عمران آيه 5.
4- كافي، ج 1، باب صفات الذات، حديث 4.

ص: 226

را بر او مي گشايد و از جايي كه گمان نبرد به او روزي عطا كند. (1) .

امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: دعا قضا را ردّ مي كند و همانا مؤمن گناهي را انجام مي دهد كه به سبب آن از رزق خدا محروم مي شود.(2).

امام رضا(عليه السلام) مي فرمايد: شخصي صله رحم به جا مي آورد در حالي كه از عمرش سه سال باقي مانده است با اين عمل، خداوند عمرش را به سي سال تبديل مي نمايد و آنچه را كه بخواهد انجام مي دهد. (3) .

3 _ نظام سِفلي و عيني ناشي از نظام عِلوي و علمي و منبعث از اوست؛ به عبارت ديگر جهان ناسوت، محكوم جهان ملكوت است بنابراين ممكن است در مقابل نظام سفلي _ و لااقل قسمي از آن يعني عالم انساني _ در نظام عِلوي و عِلمي اثر بگذارد و سبب تغييراتي شود، هرچند همين تأثير نيز به موجب سرنوشت و به حكم قضا و قدر بوده باشد. اين همان مسئله عالي و شامخ بد است كه قرآن كريم براي اوّلين بار در تاريخ معارف بشري از آن ياد كرده است. خداوند متعال مي فرمايد: " يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ "؛ (4) خداوند هرچه را بخواهد [كه قبلاً ثبت شده است] محو مي كند و هرچه را بخواهد [كه قبلاً ثبت نشده است] ثبت مي كند و كتاب مادر (اصل و مادر همه كتاب ها و نوشته ها) منحصراً نزد اوست.

4 _ موجودات جهان بر دو قسم اند: برخي از آنها بيش از يك نوع خاصي ندارند؛ مانند مجردات عِلوي. برخي ديگر امكان بيش از يك نوع خاص از وجود در آنها هست. همانند ماديات.

موجودات مادي از يك ماده خاص به وجود مي آيند و زمينه به وجود آمدن موجودات ديگر مي باشند مانند همه موجوداتي كه محسوس وملموس مي باشند. در

مجرّدات كه تحت تأثير علل مختلف قرار نمي گيرند، قضا و قدر حتمي است. امّا در غير


1- طلاق65 آيه 2 _ 3.
2- بحارالأنوار، ج 93، كتاب الذكر و الدعاء، باب 16.
3- كافي، ج 2، باب صلة الرحم، حديث 3.
4- رعد13 آيه 39.

ص: 227

مجردات كه همواره در حال دگرگوني اند، قضا و قدر غير حتمي وجود دارد؛ يعني يك نوع قضا و قدر سرنوشت آنها را معين نمي كند، زيرا سرنوشتِ معلول، در دست علت است و چون اين امور با علل مختلف سر و كار دارد پس سرنوشت هاي مختلف در انتظار آنهاست. و چون هر سلسله از علل را در نظر بگيريم؛ امكان جانشين شدن يك سلسله ديگر در كار هست، پس سرنوشت آنها غير حتمي است. به هر اندازه كه اگر درباره آنها صحيح است، قضا و قدرها هست و امكان تغيير و تبديل دارد. پس سرنوشت هاي گوناگوني وجود دارند كه مي توانند جانشين يك ديگر شوند. جانشين شدن آنها نيز به حكم سرنوشت است.

بدا و ابطال عقيده يهود

اعتقاد به بدا در روايات ائمه طاهرين(عليهما السلام) به عنوان ابطال عقيده يهود كه قدرت خداوند را محدود مي پنداشتند، معرفي شده است. امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه شريفه: " وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ "؛ (1) فرموده است: مقصود يهود اين بود كه خداوند از كار ايشان فارغ شده و افزايش و كاهش در جهان رخ نمي دهد. خداوند در تكذيب آنان فرموده است: " غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ "؛(2) دست آنها بسته شده، به لعنت خداوند گرفتار گرديدند، بلكه دست هاي خدا گشوده است؛ هرگونه بخواهد انفاق مي كند. آن گاه امام(عليه السلام) به آيه محو و اثبات استشهاد كرد. (3) .

بدا و تأثير اعمال نيك و بد انسان در سرنوشت او

آنچه كه قبلا گفته شد جنبه الهي بدا بود؛ يعني اعتقاد به احاطه و غلبه قدرت الهي. اعتقاد به بدا جنبه ديگري نيز دارد كه مربوط به نقش اعمال نيك و بد انسان در سرنوشت او است؛ يعني تحولاتي كه در زندگي و سرنوشت انسان رخ مي دهد از اعمال نيك و بد


1- مائده آيه 64.
2- همان.
3- توحيد صدوق، ص 167.

ص: 228

او تأثير مي پذيرد. مثلاً صله رحم عمر او را افزايش مي دهد و قطع رحم عمر او را كوتاه مي كند. دادن صدقه، بسياري از حوادث بد و حتي مرگ را از انسان دور مي سازد. عاق والدين، اجل را نزديك مي كند و احسان به آنان مايه خير و بركت در زندگي انسان مي باشد.

در صحيح مسلم از انس بن مالك روايت شده كه گفت: از پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: هر كس دوست دارد روزي او فراوان شود و اجلش تأخير افتد، صله رحم نمايد. (1) .

سيوطي از امام علي(عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت تفسير آيه: " يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ "؛ (2) را از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پرسيد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: با تفسير اين آيه چشم تو و امّتم روشن خواهد شد، آن گاه فرمود: دادن صدقه در راه خدا، نيكي به پدر و مادر و انجام كارهاي خوب، شقاوت را به سعادت مبدّل مي سازد، عمر را زياد مي كند و حوادث بد را دور مي سازد. (3) .

اشكال و جواب

ممكن است اشكال شود كه اعتقاد به قضا و قدر پيشين الهي با اعتقاد به محو، اثبات، بدا و تغيير و تحول در سرنوشت افراد معارض است.

پاسخ آن اين است: همان گونه كه قبلاً اشاره شد اين امور در سرنوشت افراد بر اساس يك سلسله اسباب و شرايط معين نيز مشمول قضا و قدر الهي است و همان گونه كه گفته شد با نظر به علم ازلي خداوند، هيچ چيز براي او پوشيده و پنهان نيست، ولي حوادث جهان تابع اسباب و شرايط ويژه اي است و مشيّت حكيمانه الهي، نظام عالم را اين گونه مقدّر نموده است. (4) .

بدا در قلمرو تكوين، همانند نسخ در قلمرو تشريع است؛ حكمي كه نسخ مي شود


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 1982.
2- رعد13 آيه 40.
3- درالمنثور، ج 4، ص 66.
4- ر.ك: التفسير الكبير، ج 19، ص 65 _ 66؛ شهيد اول، القواعد و الفوائد، ج 2، ص 54 _ 56.

ص: 229

براي خداوند از قبل معلوم بوده است و در واقع و نفس الأمر، آن حكم به صورت موقت تشريع شده، ولي در ظاهر خطاب شرعي به صورت مطلق آمده است و انسان گمان مي كند آن حكم، ابدي است. با آمدن حكمِ ناسخ، به خطاي خود واقف مي گردد. بدا در قلمرو تكوين نيز همين گونه است.

بدين ترتيب روشن شد كه نزاع در مسئله بدا، لفظي است، زيرا منكران بدا چيزي را انكار مي كنند كه طرف داران آن بدان معتقد نيستند، زيرا منكران به اين دليل بدا را انكار كرده اند كه مستلزم تغيير در علم الهي مي گردد، (1) ولي اين مطلب لازمه بدا در مورد انسان است، نه به معنايي كه در روايات ائمه طاهرين(عليه السلام)بيان شده و علماي اماميه به آن اعتقاد دارند چنان كه تفصيل آن گذشت.


1- التفسير الكبير، ج 19، ص 66.

ص: 230

ص: 231

ص: 232

ص: 233

نبوت

سهو النبي

اشاره

يكي از بحث هاي كلامي، عصمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) از سهو و نسيان است؛ آيا پيامبر(صلي الله عليه وآله)سهو مي كند يا خير؟.

متكلمان مراتب عصمت پيامبر را بر چهار بخش تقسيم كرده اند:

1 _ عصمت در گرفتن وحي؛

2 _ عصمت در ابلاغ وحي؛

3 _ عصمت از گناه؛

4 _ عصمت از سهو ونسيان و خطا در تطبيق شريعت قولا وفعلا، و امور عادي.

اين جا به همين قسم خواهيم پرداخت.

متكلمان شيعه و برخي از علماي اهل سنت، امثال: ابواسحاق اسفرايني، معتقد به سهو نداشتن پيامبرند. البته اين علماي سني تنها در گفتار پيامبر قايل به عدم سهواند، ولي در افعال، برخي با توجه سطحي به برخي از روايات والتزام به ظواهر آنها، بدون هيچ گونه تأويلي هنگام معارضه با حكم عقل، قائل به جواز سهو در آن شده اند. اينان كه به تعبير شيخ مفيد مقلِّد ناميده شده اند گروهي ملتزم به تقليد در اصول دين اند و از آنجا كه ظاهر برخي از روايات ناظر به سهو پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مقام عمل است، به آن معتقد شده اند در اين بخش درصدد بحث از اين موضوع مهمّ هستيم چرا كه نفي و اثبات آن در فقه و اعتقادات، اثر فراواني دارد: در فقه، در مقام فتوا اثر گذاشته، و در اعتقادات نيز ديدگاه انسان نسبت به پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) را تغيير مي دهد.

ص: 234

عقل و عصمت از سهو و خطا

براي اثبات اين بخش از عصمت مي توان به ادله اي از عقل تمسك كرد از آن جمله:

1 _ تأمين هدف بعثت با عصمت از سهو وخطا

متكلمان براي عصمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مورد تلقّي وتبليغ وحي، به دليل هايي تمسك كرده اند كه تماماً در مورد عصمت از سهو وخطا نيز جاري است. آنان مي گويند: هدف از بعثت انبيا هدايت مردم به سعادت است، كه اين بدون كسب اعتماد كامل به آنها حاصل نمي شود، پس بايد انبيا معصوم باشند. همين دليل در مورد سهو و خطا نيز جاري است، زيرا اگر انسان احتمال سهو و خطا در افعال و گفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله) بدهد، _ ولو در امور عادي، البته به شرط احتمال سرايت به امور شرعي _ ديگر به او اطمينان پيدا نمي كند و در نتيجه غرض و هدف از بعثت كه رسيدن به كمال از طريق عمل به دستورهاي شريعت است، حاصل نمي گردد.

2 _ نقض غرض

اگر پيامبر(صلي الله عليه وآله) معصوم از سهو و خطا نباشد، نقض غرض بعثت است كه از مولاي حكيم محال است.

توضيح: هدف از بعثت انبيا وفرستادن پيامبران، ارشاد و هدايت مردم به مصالح ومفاسد واقعي است تا با عمل به دستورهاي شرع، تزكيه وتربيت شده، به كمال شايسته انساني برسند.

اين هدف بدون عصمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) از سهو و خطا حاصل نمي گردد، زيرا در غير اين صورت، ارشاد به مصالح و مفاسد واقعي نخواهد بود، و تصديق سهو كننده و خطاكار، نقض غرض از ارسال پيامبران است و اين، خلاف حكمت است وخلاف حكمت از خداوند صادر نمي شود.

3 _ اصلح بودن عصمت از سهو و خطا

شكي نيست كه وجود عصمت از خطا و سهو در پيامبر(صلي الله عليه وآله) اصلح و ارجح در تحقق هدف از خلقت است. و چون مانع عقلي از وجود آن در پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيست، حكمت اقتضا

ص: 235

مي كند كه اين نوع عصمت در پيامبر(صلي الله عليه وآله) موجود باشد، زيرا با نبود آن ترجيح مرجوح با

نبود مانع از راجح لازم مي آيد.

4 _ لزوم يكي از دو محذور

در صورت جواز وقوع خطا و سهو از پيامبر(صلي الله عليه وآله)، دو احتمال لازم مي آيد:

يا پيروي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) واجب است يا واجب نيست. در صورت اوّل لازم مي آيد كه با اجازه خداوند، وقوع معصيت جايز بوده بلكه واجب باشد. كه اين قطعا باطل است. و اگر پيروي واجب نباشد، با نبوت و هدف بعثت پيامبر(صلي الله عليه وآله) سازگار نيست.

5 _ لزوم دور و تسلسل

علت نياز مردم به پيامبر و امام اين است كه مردم در معرض خطا هستند، حال اگر احتمال وقوع خطا و سهو در پيامبر و امام هم باشد، او نيز احتياج به رهبري الهي اعمّ از پيامبر يا امام دارد، تا ترجيح بلا مرجّح نباشد، لذا احتمال عدم عصمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) از خطا و سهو، مستلزم دور يا تسلسل است.

قرآن و عصمت پيامبر از خطا و سهو

از برخي از آيات، عصمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) از سهو و خطا آشكارا استفاده مي شود كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ " إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً "؛ (1) ما به سوي تو قرآن را به حق فرستاديم تا به آنچه خدا به وحي خود بر تو پديد آرد ميان مردم حكم كني ونبايد به نفع خيانتكاران به خصومت بر خيزي. و نيز مي فرمايد: " وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْء وَ أَنْزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ عَظِيماً "؛ (2) و اگر فضل و رحمت خدا شامل


1- نساء آيه 105.
2- نساء آيه 113.

ص: 236

تو نمي بود، گروهي از آنان همّت بر آن گماشته بودند كه تو را از راه صواب دور سازند ولي

آنها خود را از راه صواب دور ساخته و به تو هيچ زياني نتوانند رساند و خدا بر تو اين كتاب و مقام حكمت و نبوت را عطا كرد و آنچه را نمي دانستي به تو آموخت ولطف خدا نسبت به تو بي اندازه است.

در شأن نزول اين دو آيه گفته شده كه: شكايتي را نزد پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) آوردند، هر يك از دو متخاصم، سعي داشت كه خود را تبرئه كرده و اتهام را به گردن ديگري بيندازد. يكي از دو طرف رفيقي داشت كه در صحبت كردن مهارت داشت، مي خواست با تحريك عواطف پيامبر، او را بفريبد و در نتيجه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به نا حقّ به نفع رفيقش حكم نمايد، كه در اين هنگام آيات فوق نازل شد. (1) .

با دقّت در كلمات و مضمون آيات پي مي بريم كه خداوند پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)را از هرگونه اشتباه و گناه و سهو و خطا مصون داشته است.

در آيه دوّم چهار جمله به كار رفته است:

الف) " وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْء "، از اين بخش استفاده مي شود نفس پيامبر(صلي الله عليه وآله)بدون تأييد و فضل الهي، به هيچوجه از اشتباه و سهو و خطا در امان نيست.

ب) " وَ أَنْزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ "، اشاره به مصادر حكم وقضاوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) دارد، كه چيزي جز وحي وتعليم الهي نيست.

ج) " وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ " كه اشاره به مصونيّت حضرت(صلي الله عليه وآله) از سهو و خطا دارد، زيرا تنها علم كلّي به كتاب و حكمت، انسان را از سهو وخطا در قضاوت و حكم باز نمي دارد، در قضاوت و حكم احتياج به تمييز صغريات و تشخيص موضوعات است؛ احتياج به تمييز و تشخيص باطل از حقّ است، واين در پيامبر(صلي الله عليه وآله) تنها با تأييد وفضل الهي حاصل ميشود.

د) از آنجا كه ممكن است كسي توهّم كند كه اين عنايت موردي است ونسبت به


1- تفسير طبري، ج 5، ص 169.

ص: 237

تمام قضايا و موارد عموميّت ندارد، لذا براي دفع اين توهّم فرمود: " وَ كانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ عَظِيماً ".

2 _ آيات شهادت:

خداوند در مجموعه اي از آيات قرآن، پيامبر(صلي الله عليه وآله) را به عنوان شهيد وشاهد بر اين امّت معرفي كرده است: " وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً "؛ (1) و هم چنين مسلمانان را به آيين اسلام هدايت كرديم وبه اخلاق معتدل و سيرت نيكو بياراستيم تا گواه مردم باشيد چنانكه پيامبر را گواه شما كرديم.

" فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّة بِشَهِيد وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهِيداً "؛ (2) پس چگونه است آن گاه كه از هر طائفه اي گواهي مي آوريم و تو را بر اين امّت گواه خواهيم.

" وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ "؛ (3) و من خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامي كه در ميان آنان بودم، پس چون روح مرا تصرف كردي خود نگهبان و ناظر اعمال آنها بودي و تو بر همه خلق عالم گواهي.

از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه در هر امّتي شاهدان وگواهاني بر اعمال امّت وجود دارد، كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در رأس آنان است. از طرف ديگر مي دانيم اگر شاهد در شهادت خود به اشتباه و خطا افتد، لازم مي آيد كه مطيع، عقاب داده شده و مجرم ثواب داده شود، كه اين عقلا قبيح است. نتيجه اين كه: بايد شهادت شاهد از هر خطا و اشتباهي مصون باشد، تا مستلزم قبح عقلي نشود. و لذا در روايات، اهل بيت(عليهم السلام)مصداق شاهدان امّت معرّفي شده اند.

3 _ آيه تطهير

خداوند متعال در شأن پنج تن اصحاب كساء مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ


1- بقره آيه 143.
2- نساء آيه 41.
3- مائده آيه 117.

ص: 238

عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً "؛ (1) خدا چنين مي خواهد كه هر رجس و

پليدي را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عيب، پاك و منزّه گرداند.

رجس بنابر آنچه كه در كتاب هاي لغت آمده و از موارد استعمال آن استفاده مي شود، هر چيزي است كه موجب نقص در روح و اضطراب در رأي و معصيت گردد. سهو و نسيان و خطا قطعاً موجب نقص در روح و اضطراب در رأي است، پس عنوان رجس بر او منطبق است و در حالي كه مطابق آيه تطهير رجس از اهل بيت(عليهم السلام) و در رأس آنها رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دور است، لذا سهو و خطا نيز بر آنها عارض نمي شود. بهويژه آن كه حرام، داراي مفاسد واقعي است كه به همين جهت شرعاً حرام شده است.

مثلا: شراب حرام است، زيرا ضرر واقعي دارد كه مست كردن است و يا سمّ حرام است به خاطر ضرر واقعي كه انسان را مي كشد و مجرّد سهو و خطا اثر واقعي را از بين نمي برد، اگرچه از تكليف ظاهري كه مشروط به علم و قدرت است، مانع مي گردد، امّا از اثر وضعيِ حرام جلوگيري نمي كند و به طور حتم اثر واقعي حرام مصداق بارز رجس است.

آياتي ديگر:

4 _ " لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ "؛ (2) تا آن كه پس از فرستادن اين همه پيامبران، مردم را بر خدا حجتي نباشد.

5 _ " لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ "؛ (3) همانا براي شما رسول خدا الگوي خوبي است.

6 _ " أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ "؛ (4) اطاعت كنيد خدا و رسول را.

7 _ " قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ "؛ (5)بگو اگر شما خدا را دوست


1- احزاب 33 آيه 33.
2- نساء آيه 165.
3- احزاب 33 آيه 21.
4- آل عمران آيه 32.
5- آل عمران آيه 31.

ص: 239

مي داريد، مرا پيروي كنيد تا خداوند شمارا دوست بدارد.

8 _ " إِنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ "؛ (1) همانا خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر تمام عالميان برگزيد.

9 _ " وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا "؛ (2) آنچه را كه رسول بر شما آورد بگيريد و آنچه را كه از او نهي كرده دست برداريد.

10 _ " عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً - إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً - لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصي كُلَّ شَيْء عَدَداً " (3) داناي نهان است و كسي بر عالم غيب او آگاه نيست،

جز پيامبري كه از او خشنود باشد، كه (دراين صورت) براي او از پيش رو و پشت سرش نگاهباناني برخواهد گماشت، تا معلوم بدارد كه پيام هاي پروردگار خود را مي فرستند، (تا بداند كه آن رسولان پيغامهاي پروردگار خود را رسانيده اند) و خدا به آنچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شماره كرده است.

11 _ " أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ "؛ (4) آنان كساني بودند كه خدا خود آنان را هدايت كرد پس از راه آنان پيروي كن.

12 _ " أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوح وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيّاً "؛ (5) آنان كساني از پيامبران بودند كه خداوند بر ايشان نعمت

ارزاني داشت، از فرزندان آدم بودند و از كساني كه همراه نوح [بر كشتي] سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از كساني كه [آنان را] هدايت نموديم و برگزيديم [و ] هرگاه آيات [خداي] رحمان برايشان خوانده مي شد، سجده كنان و گريان بر خاك مي افتادند.


1- آل عمران آيه 33.
2- حشر 59 آيه 9.
3- جن 72 آيه 26 _ 28.
4- انعام آيه 90.
5- مريم 19 آيه 58.

ص: 240

13 _ " وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ "؛ (1) ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر آن كه به دستور خداوند از او اطاعت كنند.

اجماع اماميه و ضرورت مذهب

اماميه _ به استثناء صدوق و استادش ابن الوليد _ اتفاق كرده اند بر اين كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) از هرگونه سهو و خطا مصون و محفوظ است، بلكه مي توان ادعاي ضرورت مذهب بر آن نمود. اينك به نقل عبارت هاي بزرگان اماميه در اين موضوع مي پردازيم:

1 _ شيخ مفيد(رحمه الله) مي فرمايد:

همه امامان كه بر جاي انبياء تكيه زده اند در تنفيذ احكام، اقامه حدود، حفظ شرايع و تربيت مردم معصومند همانگونه كه انبيا معصومند، و هرگز هيچ نوع سهو در دين از آنان صادر نمي شود، و نيز هيچ حكمي از احكام الهي را فراموش نمي كنند. (2) .

شيخ مفيد(رحمه الله) به اين مقدار اكتفا نكرده رساله اي مستقل در ردّ نظر شيخ صدوق و استادش ابن الوليد، به اسم عدم سهوالنبيّ تأليف كرده است.

2 _ شيخ طوسي(رحمه الله) بعد از نقل خبري كه مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هرگز سجده سهو بجاي نياورده، مي فرمايد: من به مضمون اين خبر فتوا مي دهم. و امّا اخباري كه نشان مي دهد پيامبر(صلي الله عليه وآله)سهو كرده و سجده سهو به جاي آورده است، با نظر عامه سازگار است.... (3) .

3 _ محقّق حلّي(رحمه الله) مي فرمايد:

حقّ آن است كه منصب امامت از سهو در عبادات به دور است. (4) و به طريق اولي منصب نبوت نيز از سهو در عبادات به دور است.

4 _ خواجه نصيرالدين طوسي(رحمه الله) مي فرمايد:


1- نساء آيه 64.
2- أوائل المقالات، ص 35.
3- تهذيب الاحكام، ج 2، ص 350 _ 351، ح 1454.
4- مختصر النافع، ص 45.

ص: 241

عصمت پيامبر، براي حصول اطمينان به او واجب است، هم چنان كه مصونيت او از سهو نيز واجب است.

5 _ علامه حلّي(رحمه الله) نيز در شرح اين عبارت مي فرمايد:

صحيح نيست كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) سهو كند، تا اين كه برخي از تكاليفي كه مأمور به ابلاغ آنهاست، فراموش نكند. (1) .

و نيز مي فرمايد:

خبر ذواليدين _ كه دلالت بر سهو و خطاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در نماز دارد _ نزد ما باطل است، زيرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) معصوم است و سهو بر او جايز نيست.(2).

هم چنين مي گويد:

مخالف، به روايت ابوهريره تمسك كرده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در موردي بعد از تكبير آخر، سجده سهو به جاي آورد. ولي جواب آن است كه: حديث ابوهريره نزد ما باطل است، زيرا محال است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) سهو كند. (3) .

و باز مي فرمايد:

مسلمانان در اين مسئله اختلاف كرده اند. گروهي معتقدند كه جايز نيست از پيامبر(صلي الله عليه وآله) سهو و خطا صادر شود. و گروهي ديگر آن را جايز مي دانند... آن گاه مي گويد: اين نظر در غايت و نهايت پستي است. و قول اوّل حق است، زيرا اگر سهو و خطا بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) جايز باشد، احتمال آن در تمام گفتار و افعال او داده مي شود و در نتيجه هيچ گونه اطميناني به خبرهاي او از خداوند، پيدا نمي شود، زيرا احتمال دارد كه از روي سهو يا خطا در آنها كم يا زياد كرده باشد و در نتيجه بعثت بي فايده مي شود. (4) .

6 _ فاضل مقداد، علماي اماميه، نقل مي كند كه همه علما قائل به عصمت پيامبر(صلي الله عليه وآله)و


1- كشف المراد، ص 195.
2- تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 130.
3- منتهي المطلب، ج 1، ص 418 و 419.
4- رساله سعديه، ص 76.

ص: 242

امام از هرگونه سهو در اقسام چهارگانه عصمت اند. (1) .

7 _ شهيد اوّل مي فرمايد:

خبر ذواليدين دلالت اماميه متروك است، زيرا دليل عقلي دلالت بر عصمت پيامبر از سهو دارد. (2) .

نقد دلايل مخالفان
اشاره

برخي از علماي اهل سنت بر جواز وقوع سهو و خطا از پيامبر(صلي الله عليه وآله) به آيات و رواياتي استدلال كرده اند، كه به نقد هريك از آنها مي پردازيم:

آيات

آيه اوّل:

" وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ "؛ (3) و چون گروهي را ديدي كه براي خرده گيري و طعن زدن در آيات ما گفتگو مي كنند، از آنان دوري گزين تا در سخني ديگر وارد شوند و چنانچه شيطان البته فراموشت ساخت بعد از آن كه متذكر [كلام] خدا شدي ديگر با گروه ستمگر هم نشيني مكن.

در جواب استدلال به آيه فوق مي گوييم:

اوّلا: نسيان در آيه فوق از پيامبر(صلي الله عليه وآله) صادر نشده است، بلكه مقصود به خطاب، جعل تكليف برساير مؤمنان است، زيراخطاب هاي قرآني _ همان گونه كه اهل بلاغت و اصحاب تفسير گفته اند _ از قبيل إياك أعني وإسمعي ياجاره است، كه معادل آن در فارسي مي گويند: به در مي گويند تا ديوار بشنود. اين مطلب از ابن عباس روايت شده است. و اين گونه خطاب ها از زيبايي هاي كلام متكلّم است كه قرآن نيز از آن برخوردار است.


1- شرح نهج المسترشدين، ص 150.
2- ذكري الشيعة، ص21.
3- انعام آيه 68.

ص: 243

ثانياً: چگونه مي توان گفت كه خطاب در آيه فوق به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) است، درحالي كه خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: " إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ "؛ (1) همانا تو (شيطان) بر بندگان من سلطه نداري.

علامه طباطبايي(رحمه الله) در ذيل آيه شريفه مي فرمايد:

اين آيه مكّي است و در حدّ تعبير عرب اياك اعني واسمعي ياجاره وارد شده است، به دليل قول خداوند متعال: " وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ... "؛ (2) آيا در كتاب الهي اين حكم بر شما منافقان فرستاده شد كه چون آيات خدا را شنيديد بدان كافر شده، استهزا كنيد؟ پس شما با اين گروه منافق مجالست نكنيد تا در حديثي ديگر داخل شوند كه شما هم به حقيقت مانند آنها منافق هستيد. لذا آيه اشاره به حكمي دارد كه قبلا نازل شده و آيه اي غير از آيه مورد نظر در سوره انعام آيه 68 كه مورد استدلال اهل سنت است، نيست كه متعرض نهي از نشستن با كساني است كه خوض در آيات خدا مي كنند. (3) .

ثالثاً: ممكن است معناي آيه استدلال شده اين باشد: هرگاه چيزي را فراموش كردي پس فراموش مكن ننشستن با آنان را، بعد از آن كه حرمتش بر تو بيان شد. و اين گونه تعبيرها براي اهميت جزاآورده مي شود، بدون آن كه توجهي به وقوع يا حتّي احتمال و جواز وقوع شرط و جزا در آن داده شود. لذا آيه دلالت بر وقوع نسيان از پيامبر(صلي الله عليه وآله)حتي در غير نماز ندارد.

آيه دوّم:

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْء إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً - إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسي أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لاَِقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً "؛ (4) .


1- حجر 15 آيه 42.
2- نساء آيه 140.
3- الميزان، ذيل آيه شريفه.
4- كهف 18 آيه 23 _ 24.

ص: 244

و [اي رسول ما] هرگز مگو كه من اين كار را فردا خواهم كرد مگر آن كه بگوئي اگر خدا بخواهد و خدا را لحظه اي فراموش مكن و به خلق بگو كه اميد است خداي من، مرا به حقايقي بهتر و علومي برتر از اين [ قصه] هدايت فرمايد.

جواب از استدلال به اين آيه همانند جواب از استدلال به آيه قبل است.

آيه سوّم؛

خداوند متعال مي فرمايد: " سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي - إِلاّ ما شاءَ اللهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي " (1) زود است كه آيات قرآن را براي تو قرائت كنيم تا هيچ فراموش نكني مگر آنچه خدا خواهد كه او به امور آشكار و پنهان آگاه است.

قائلين به سهوالنبي(صلي الله عليه وآله) به استثناء در اين آيه استدلال كرده اند، كه ظهور در امكان نسيان پيامبر(صلي الله عليه وآله) دارد.

ولي جواب استدلال به آيه اين است كه نكته اي در اين استثنا است كه استدلال كننده از آن غافل مانده و آن اين كه گاهي الاّ ما شاء الله براي بيان قدرت خداوند آورده مي شود؛ يعني اين عنايتي كه ما در حقّ پيامبر(صلي الله عليه وآله) كرديم، قدرت ما را محدود نمي كند، ما مي توانيم اين حالت را از او بگيريم، و لذا دلالت بر وقوع نسيان ندارد. مانند اين كه قرآن مي فرمايد: " وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ "؛ (2) اما كساني كه نيك بخت شده اند، تا آسمان ها و زمين باقي است در بهشت جاودانند، مگر آنچه مشيّت پروردگار باشد كه عطايش ابدي و پياپي است.

مي دانيم كسي كه وارد بهشت شود از آنجا خارج نمي گردد، ولي استثناء به " إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ " بيان گستره قدرت خداوند متعال است. يعني در عين حال خداوند مي تواند حتي اهل بهشت را از آنجا بيرون كند.

آيه چهارم:

خداوند متعال در مورد حضرت يوسف(عليه السلام) مي فرمايد: " فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ


1- اعلي 87 آيه 6 _ 7.
2- هود 11 آيه 108.

ص: 245

ذِكْرَ رَبِّهِ "؛ (1)پس شيطان يادآوري به آقايش را از ياد او برد.

جواب: مقصود آيه بعد از شنيدن تمام آيه روشن مي شود: " وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناج مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ "؛ (2) و يوسف به آن كس از آن دو كه گمان مي كرد خلاص مي شود، گفت: مرا نزد آقاي خود ياد آور و [لي] شيطان، يادآوري به آقايش را از ياد او برد.

شكّي نيست كه بر اساس ظاهر آيه، مراد از ضمير در فأنساه شخصي است كه در او گمان نجات مي رفت، نه حضرت يوسف(عليه السلام) و نيز مقصود از ضمير ربّ در هر دو مورد، مصاحب اوست.

آيه پنجم:

" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَة أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْر مِنْها أَوْ مِثْلِها... "؛ (3) هرچه از آيات قرآن را نسخ كنيم يا حكم آن را متروك سازيم، بهتر از آن يا مانند آن را مي آوريم.

توضيح: مقصود از نسا، عارض كردن نسيان بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) است.

جواب: اگر مقصود از آيه، آيه قرآن است، مراد، انساء پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيست، زيرا خداوند در شأن او فرمود: " سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي "؛(4) و اگر مقصود، معجزات و دلائل نبوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، در اين صورت معناي آيه چنين مي شود: اگر ما از يكي از معجزات اعراض كرديم يا به فراموشي انداختيم، بهتر از آن را براي مردم مي آوريم، كه دلالت بيشتري بر نبوّت داشته باشد. و اين طبيعتاً مربوط به امّت هاي پيشين است.

آيه ششم:

خداوند متعال به پيامبرش(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ " (5) بگو همانا من بشري مثل شما هستم. و نيز از قول پيامبرش مي فرمايد: " سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً


1- يوسف 12 آيه 42.
2- همان.
3- بقره آيه 106.
4- اعلي 87 آيه 6.
5- كهف 18 آيه 110.

ص: 246

رَسُولاً "؛ (1) منزه است پروردگار من، آيا من غير از بشري كه به سوي خلق فرستاده شده،

هستم. به اين آيات نيز تمسك كرده اند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) جائزالسهو والخطاست؛ زيرا او مثل مردم است.

جواب: مساوات رسول با بشر، اقتضا ندارد كه در همه امور باشد و گرنه لازم مي آيد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز همانند بقيه مردم هرنوع گناه انجام داده، حتّي كفر بورزد، كه هيچ كس چنين اعتقادي را در حقّ انبيا قائل نيست. پس آيه در حقيقت در صدد ردّ كساني است كه او را فرشته دانسته اند و لذا از او بعيد مي دانستند كه غذا بخورد و در بازارها راه برود، همان گونه كه قرآن كريم به اين موضوع اشاره كرده مي فرمايد: " وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي اْلأَسْواقِ "؛ (2) گفتند اين رسول را چه شده كه غذا مي خورد و در بازارها راه مي رود.

روايات

آن عده از علماي اهل سنت كه به سهوالنبي قائلند، به رواياتي چند تمسك كرده اند اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

الف) خبر ذي الشمالين (ذواليدين):

بخاري و مسلم به سند خود از ابوهريره نقل مي كنند كه مي گويد: شبي از شب ها رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دو ركعت از نماز عشا را با ما به جاي آورد و نماز را سلام داد، و به حياط مسجد رفته و بر تكه چوبي كه در آن جا بود نشست. مردم با سرعت از مسجد بيرون آمدند و رو به حضرت(عليه السلام) كرده عرض كردند: اي رسول خدا! آيا نمازها قصر شده است؟ در ميان جمعيت ابوبكر و عمر بودند، ولي هيبت پيامبر(صلي الله عليه وآله) مانع مي شد كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) سؤال كنند. در ميان جمعيّت، كسي بود كه دستان درازي داشت كه به او ذواليدين مي گفتند، او گفت: اي رسول خدا! آيا فراموش كردي و نسيان بر تو عارض


1- اسراء 17 آيه 93.
2- فرقان 25 آيه 7.

ص: 247

شده، يا آن كه حكم نماز تغيير پيدا كرده و اتمام تبديل به قصر شده است؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: من فراموش نكرده ام و نماز چهار ركعتي نيز حكمش تبديل به قصر نشده است. آن گاه از مردم سؤال كرد: آيا حرف ذواليدين صحيح است؟ همه گفتند: آري. پيامبر(صلي الله عليه وآله)برخواست و بقيه نماز را تدارك كرد و پس از سلام نماز سجده سهو به جاي آورد. (1) .

اين حديث از جهاتي قابل مناقشه است:

1 _ از حديث استفاده مي شود كه ابوهريره در نماز پيامبر(صلي الله عليه وآله) حاضر بوده و مشاهده كرده كه ذواليدين موضوع سهو پيامبر(صلي الله عليه وآله) را به آن حضرت گوشزد كرده است، درحالي كه ذواليدين در حديث همان ذوالشمالين است كه بنابر نقل مورخان در جنگ بدر به شهادت رسيده است. (2)و اين، پنج سال قبل از اسلام ابوهريره است. حال چگونه ابوهريره ادعاي ديدن ذواليدين را دارد با اين كه اين مقدار فاصله زماني وجود دارد؟

و امّا اين كه ذواليدين ذوالشمالين است كه در جنگ بدر به شهادت رسيد عده زيادي از علماي اهل سنت به آن اشاره كرده اند، از قبيل: مالك، (3)نسائي، (4) دارمي (5)و ديگران.

2 _ ظاهر روايت آن است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان صورت نماز را بر هم زده و باز به مسجد بازگشته و بقيه نماز را دنبال كرده اند، درحالي كه از مبطلات قطعي نماز برهم خوردن صورت آن است.

ابن رشد مي گويد: اجماع است بر اين كه نمازگزار اگر به غير قبله منصرف شود از نماز خارج شده است. (6) .


1- صحيح بخاري، ج 1، ص 129 كتاب الصلاة، باب تشبيك الأصابع في المسجد؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 403، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب 15، باب السهو في الصلاة والسجود، حديث 97.
2- ر.ك: طبقات الكبري، ج 3، ص 167 ترجمه ذي اليدين؛ الاصابه، ج 2، ص 233؛ ترجمه خرباق سلمي، رقم 2243؛ استيعاب، ج 2، ص 458، ترجمه خرباق، رقم 686.
3- موطأ، ج 1، ص 93، كتاب الصلاة، باب 15.
4- سنن نسائي، ج 3، ص 20، كتاب الصلاة.
5- سنن دارمي، ج 1، ص 419، كتاب الصلاة، باب 175.
6- بداية المجتهد، ج1، ص183.

ص: 248

سيوطي مي گويد: قبول سهو از پيامبر(صلي الله عليه وآله) دشوار است، زيرا اين احتمال با حالات

پيامبر(صلي الله عليه وآله) سازگاري ندراد. (1) .

3 _ در متن روايت اضطراب زيادي وجود دارد كه سبب وهن روايت مي شود و هركس به مصادر حديثي و باب مخصوص آن مراجعه كند، به اين اضطراب پي خواهد برد.

4 _ خداوند متعال مي فرمايد: " فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ "؛ (2) پس واي بر آن نمازگزاران كه دل از ياد خدا غافل دارند.

خداونددراين آيه سهو را صفت نقص دانسته به حدّي كه دارنده آن صفت را مستحق توبيخ و مذمت مي داند، حال چگونه ممكن است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را به آن متصف نماييم؟

5 _ خداوند كساني را مذمت كرده كه به قول خودعمل نمي كنند، آن جا كه مي فرمايد: " لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ "؛ (3) براي چه مي گوييد چيزي را كه خود عمل نمي كنيد.

و نيز مي فرمايد: " أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ " (4) آيا مردم را به نيكي امر كرده و خود را فراموش مي كنيد.

در رواياتي كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيده مي خوانيم: دو ركعت نماز با توجه بهتر است از آن كه يك شب را تا به صبح زنده بداريم درحالي كه قلب در سهو و شك است. (5) .

شخصي به پيامبر عرض كرد: اي رسول خدا! من نماز گزارده ام ولي نمي دانم كه دو ركعت بوده يا يك ركعت؟ حضرت فرمود: مواظب باشيد كه شيطان با شما بازي نكند. (6) حال چگونه ممكن است كه پيامبر خود به اين سفارشات عمل نكند و در نماز سهو نمايد؟

6 _ اهل سنت از پيامبر(صلي الله عليه وآله) روايت كرده اند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) چشمانش به خواب مي رود


1- شرح سنن نسائي، ج 3، ص 22.
2- ماعون 107 آيه 5.
3- صف 61 آيه 2.
4- بقره آيه 44.
5- كنزالعمال، ج 4، ص 230.
6- مسند احمد، ج 1، ص 63.

ص: 249

ولي قلب او بيدار است. حال چگونه ممكن است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در حال خواب قلبش بيدار ومتذكّر باشد، ولي در حال بيداري از عبادت پروردگارش غافل گردد ودر نماز سهو كند؟

7 _ وقوع سهو از انبيا منافي حكمت بعثت است، همان گونه كه در ادله عقلي به آن اشاره شد.

8 _ سنن پيامبر(صلي الله عليه وآله) اعم از قول و فعل و تقرير حجت است و سهو با حجيّت سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) منافات دارد.

9 _ شيخ مفيد(رحمه الله) مي فرمايد: حديث سهوالنّبي در نماز، از اخبار آحاد است و نمي توان در باب اعتقادات به خبر واحد تمسك نمود، چون مفيد ظنّ است، نه قطع و آنچه قطعي است اين كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) شخصي است كامل، معصوم، كسي كه خداوند متعال در تمام حالات او را از خطا و سهو محافظت نموده است.

ب) روايت ابوهريره:

بخاري از ابوهريره نقل مي كند: نماز برپاشد، صفوف جماعت مستقيم، همگي در حال قيام، منتظرند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به مسجد بيايد و نماز را با آنان به جاي آورد، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مسجد شد و مستقيماً به محراب رفت، ناگهان يادش آمد كه جنب است. رو به مردم كرده فرمود: شما سر جاي خود بايستيد تا من غسل كنم و دوباره بازگردم. ما مدّتي ايستاديم، پيامبر(صلي الله عليه وآله) غسل كرده و به مسجد بازگشت درحالي كه از سر آن حضرت آب مي چكيد. تكبير گفت و نماز خوانده ما نيز به او اقتدا نموديم. (1) .

همان جواب ها كه در ذيل حديث اوّل داديم، اين جا نيز ذكر مي كنيم.

اگر كسي بگويد كه قصد پيامبر(صلي الله عليه وآله) از اين رفتار بيان احكام از راه عمل است، كه تأثير بيشتري دارد تا قول، در جواب مي گوييم: برعكس، در فعل احتمال خصوصيت است، برخلاف قول. خصوصاً آن كه در حال جنابت نيز وارد مسجد شده است.

ما معتقديم اين گونه احاديث جعلي است. و سرّ جعل آن هم اين بوده كه بزرگانشان اهل سهو و نسيان و خطا بوده اند، لذا مي خواهند با نسبت دادن اين امور به پيامبر(صلي الله عليه وآله) از قبح


1- صحيح بخاري، ج 1، ص 74، باب من تذكر انّه جنب رجع واغتسل؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 227؛ سنن ابي داود، باب الجنب يصلي بالقوم وهو ناس.

ص: 250

آن بكاهند، همان گونه كه تهمت ايستاده بول كردن را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبت دادند. (1) .

متقي هندي مي گويد: عمر با مردم نماز مغرب را به جاي آورد و قرائت را به جاي نياورد تا آن كه نماز را سلام داد. به او گفتند در نماز قرائت را به جاي نياوردي، اينگونه عذرخواهي كرد: هنگام نماز فكرم به آن جا منتقل شد كه قافله اي را تجهيز و آماده كردم، آن را به طرف شام حركت مي دادم، تا اين كه به شام رسيدم، اموال آن را به فروش رساندم، و لذا حواسم پرت شد، و قرائت از من فوت شد. (2).

احاديث سهو النبي در مصادر شيعه

با مراجعه به مصادر حديثي شيعه تعداد اندكي از روايات سهوالنبي وجود دارد كه در مقابل آنها، روايات فراواني بر عدم سهو النبيّ(صلي الله عليه وآله) وارد شده است، كه هم تعدادشان از آنها بيشتر و هم سندشان قوي تر است اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ شيخ طوسي(رحمه الله) به سند خود از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه: رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سهو كرد و بعد از نماز دو سجده سهو به جاي آورد.... (3).

2 _ و نيز به سندش از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده كه: علي(عليه السلام) بدون طهارت با مردم نماز ظهر به جاي آورد... منادي حضرت وارد شد و صدا داد: اميرالمؤمنين نماز را بدون طهارت به جاي آورده، نمازهاي خود را اعاده كنيد.... (4) .

3 _ كليني(رحمه الله) به سند خود از سماعة بن مهران نقل مي كند كه از امام(عليه السلام) درباره شخصي پرسيدم كه نماز صبح را فراموش نمود تا اين كه فجر طلوع كرد؟ حضرت(عليه السلام)فرمود: هرگاه يادش آمد نمازش را به جاي آورد. آن گاه فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در وقتي نماز صبح از او فوت شد تا اين كه خورشيد طلوع كرد، بعد از بيدار شدن از خواب، نمازش را قضا نمود. (5) .


1- ر.ك: صحيح بخاري، باب بول النّبي قائماً.
2- كنزالعمال، ج 4، ص 213.
3- تهذيب الاحكام، ج 2، ص 180.
4- استبصار، ج 1، ص 433.
5- كافي، ج 3، ص 194.

ص: 251

4 _ ابن بابويه به سند خود از عبدالسلام بن صالح هروي نقل مي كند كه به امام رضا(عليه السلام)عرض كردم: در اطراف كوفه كساني هستند كه گمان مي كنند: پيامبر(صلي الله عليه وآله) در نمازش سهو نمي كرده است. حضرت(عليه السلام) فرمود: دروغ مي گويند، خدا آنان را لعنت كند، تنها كسي كه سهو نمي كند خداوندي است كه جز او معبودي نيست... (1) .

از اين روايات مي توان جواب هاي مختلفي داد، از آن جمله:

الف) اين روايات معارض با ظواهر قرآن است. آياتي كه قبلا به آن اشاره شد. و خود اهل بيت(عليهم السلام) دستور داده اند كه روايات ما را به قرآن عرضه بداريد، آنچه را كه موافق با قرآن است عمل كرده و مخالف با آن را ترك نماييد.

ب) اين روايات مخالف با اجماع و اتفاق شيعه است و مخالف معلوم النسب ضرري به اجماع وارد نمي كند.

ج) سندهاي اكثر روايات سهوالنبي(صلي الله عليه وآله) ضعيف است.

د) معارض با احكام عقلي است كه قبلا به آن اشاره شد.

ه_) در متن رواياتِ سهوالنبي(صلي الله عليه وآله) اضطراب و تناقض فراوان وجود دارد.

و) بسياري از راويان اين گونه احاديث، از كساني هستند كه عقيده اي فاسد دارند.

ز) اين گونه روايات مخالف احاديث صحيح السندي است كه با اجماع اماميه تقويت شده است؛ رواياتي كه دلالت بر نفي سهو از پيامبر(صلي الله عليه وآله) دارد:

شيخ طوسي به سند خود از محمّد بن علي بن محبوب، از احمد بن محمّد، از حسن بن محبوب، از عبدالله بن بكير، از زراره نقل مي كند: از امام باقر(عليه السلام) سؤال كردم: آيا رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سجده سهو به جاي آورد؟ فرمود: خير.... (2) .

ح) روايات سهوالنبيّ موافق با احاديث عامه است و مطابق دستور اهل بيت(عليهم السلام)هرگاه دو دسته روايت با يكديگر تعارض كردند به رواياتي عمل مي كنيم كه مخالف با عامه است.


1- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 203.
2- وسائل، ج 5، باب 3 از ابواب خلل در نماز، حديث 13.

ص: 252

ايمان پدر و اجداد پيامبر

كلمات علماي شيعه

علماي شيعه اماميه بر اين مطلب اتفاق دارند كه پدران پيامبر(صلي الله عليه وآله) از حضرت آدم(عليه السلام)تا عبدالله، مؤمن و موحّد بوده اند. اينك به نقل برخي از كلمات آنان اشاره مي كنيم:

1 _ محدّث بزرگوار، ابوجعفر علي بن حسين بن بابويه، مشهور به شيخ صدوق(رحمه الله) در اين زمينه مي نويسد: اعتقادما درباره پدر و اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله) آن است كه همه آنها از حضرت آدم(عليه السلام) تا پدرش مسلمان بوده اند. (1) .

2 _ شيخ مفيد(رحمه الله) در توضيح اين جمله صدوق مي نويسد: پدر و اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله) تا حضرت آدم(عليه السلام) موحّد بوده و بر حسب آنچه ابوجعفر شيخ صدوق(رحمه الله) فرموده به خداوند ايمان آورده بودند، و شيعه كه فرقه بر حقّ است بر اين امر اجماع دارد. (2) .

او نيز در جاي ديگر مي فرمايد: علماي اماميّه اتفاق نموده اند كه پدر و اجداد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از حضرت آدم(عليه السلام) تا عبدالله بن عبدالمطلب به خداوند _ عزّوجلّ _ ايمان آورده و به توحيد اعتراف نموده اند. (3) .

3 _ شيخ الطائفه، ابوجعفر طوسي(رحمه الله) مي نويسد: نزد اصحاب ما به اثبات رسيده و در


1- تصحيح الاعتقادات، ص117.
2- تصحيح الاعتقادات، ص117.
3- اوائل المقالات، ص51.

ص: 253

ميان آنان كافر وجود نداشته است. و دليل آنان در اين مسأله اجماع فرقه بر حقّ است. و

در جاي خود به اثبات رسيده كه اجماع آنان به جهت دخول معصوم در بين آنها حجّت است. و در اين مسأله اختلافي بين اماميه نيست.

4 _ مفسّر عالي قدر شيعه ابوعلي طبرسي(رحمه الله) نيز در تفسير آيه شريفه " يا أبتِ لا تَعْبُد الشيطان "، ضمن بيان اين مطلب كه اين خطاب متوجّه پدر بزرگِ مادري ابراهيم(عليه السلام)مي باشد، و نام پدر حقيقي ابراهيم تارُخ است؛ مي نويسد: اجماع طائفه بر آن است كه پدر و اجداد پيامبر ما(صلي الله عليه وآله) تا حضرت آدم(عليه السلام) همه مسلمان و موحّد بوده اند. (1) .

5 _ مرحوم مجلسي(رحمه الله) مي نويسد: اماميّه بر اين اتفاق دارند كه پدر و مادر پيامبر(صلي الله عليه وآله)، و تمام اجداد او تا حضرت آدم(عليه السلام) مسلمان بلكه از صديقين اند: گروهي نبي مرسل و دسته اي ديگر از اوصياي معصوم بوده اند. شايد برخي از آنان اسلام خود را به جهت تقيه يا مصلحت ديني اظهار نكرده باشند. (2) .

اين عقيده شيعه آنچنان مشهور و معروف بوده است كه فخر رازي در تفسيرش از شيعه نقل مي كند: آنان معتقدند كه هيچ يك از آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اجدادش كافر نبوده اند، آنان كافر بودن پدر ابراهيم را انكار كرده آذر را عموي حضرت ابراهيم(عليه السلام) مي دانند. (3) .

عبارات موافقين اماميه

گروهي از علماي اهل سنّت با نظر اماميّه در مورد ايمان پدر و اجداد پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم رأي شده اند. اينك به نقل برخي از آن عبارات مي پردازيم:

1 _ آلوسي بغدادي در ذيل آيه شريفه " وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ "، مي نويسد: به آيه شريفه بر ايمان پدر و مادر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) استدلال شده است، همانگونه كه بسياري از بزرگان اهل سنّت اين استدلال را پذيرفته اند... (4) .


1- مجمع البيان، ج3، ص516.
2- بحار الانوار، ج15، ص117.
3- مفاتيح الغيب، ج4، ص103.
4- روح المعاني، ج19، ص137.

ص: 254

او نيز در جاي ديگر مي نويسد: آنچه گروه زيادي از اهل سنّت بر آن اعتماد نموده اند آن است كه آذر پدر حضرت ابراهيم(عليه السلام) نبوده است. آنان چنين ادعا نموده اند كه در بين پدران پيامبر(صلي الله عليه وآله) هيچ شخص كافري وجود نداشته است. و اگر كسي همانند فخر رازي ادعا كند كه اين قول تنها مدعاي شيعه است، ناشي از كمي تتبع و جستجو گري اوست.

2 _ كتاني در كتاب نظم المتناثر از قول باجوري مي نويسد: احاديثي كه دلالت دارد بر اينكه همه پدران و مادران پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر توحيد بوده، و هرگز به كفر، عيب و پليدي و هر چيزي كه اهل جاهليت بر آن بوده اند، مبتلا نگشته اند، به حدّ تواتر است. (1) .

3 _ جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر سيوطي، عالم برجسته اهل سنّت بر ايمان پدر و اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله) تأكيد و پاي فشاري كرده و كتابهايي را در اين موضوع تأليف نموده است.

اسامي كتابهايي كه او در اين باره تأليف كرده است، عبارتند از:

أ _ مسالك الحنفاء في نجاة آباء المصطفي.

ب _ الدرج المنيفة في الآباء الشريفة.

ج _ المقامة السندسيّة في النسبة المصطفويّة.

د _ التعظيم والمنّة في أنّ أبوي رسول الله في الجنّة.

ر _ السبل الجليّة في الآباء العليّة.

س _ نشر العلمين في اثبات عدم وضع حديث احياء ابويه(صلي الله عليه وآله) واسلامهما علي يديه. (2) .

و از جمله كساني كه قائل به ايمان پدر و اجداد پيامبر بزرگوار رسول گرامي هستند، عبارتند از: مسعودي و يعقوبي. و نيز ظاهر كلام ماوردي، و رازي در اسرار التنزيل و سنوسي و تلمساني نيز به ايمان پدران بزرگوار رسول گرامي اسلام تصريح كرده اند. (3) .

از قاضي ابوبكر بن عربي پرسيدند: چه مي گويي در مورد كسي كه بگويد: پدر


1- النظم المتناثر، ص202.
2- بحار الانوار، ج15، ص124، الصحيح من سيرة النبي، ج2، ص186.
3- الصحيح من سيرة النبيصلي الله عليه وآله، ج2، ص186.

ص: 255

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در آتش است؟!

گفت: چنين كسي ملعون است؛ زيرا خداوند فرمود: " إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ "، و اذيتي بالاتر از اين نيست كه كسي درباره پدر پيامبر(صلي الله عليه وآله)بگويد او در آتش جهنّم است. (1) .

وي از ابو نعيم اصفهاني نقل ميكند: براي عمر بن عبدالعزيز نويسنده اي آوردند كه پدرش كافر بود، عمر بن عبدالعزيز گفت: اگر از فرزندان مهاجر بود بهتر بود. نويسنده پاسخ داد: پدر پيامبر(صلي الله عليه وآله) هم كافر بود! عمر بن عبدالعزيز خشمگين شد و گفت: اين مرد هرگز نبايد در دستگاه خلافت نويسندگي كند. (2) .

مفسّر و محدّث مشهور عجلوني ضمن اينكه خود اين عقيده را دارد، مي نويسد: بسياري از علما درباره اسلام پدر و مادر پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) كتاب تأليف كرده اند _ خداوند بر سعي آنها جزاي خير دهد _ از جمله آنان حافظ سخاوي است، زيرا او در المقاصد گفته است كه در اين موضوع يك جلد كتاب نوشته است.(3).

وي اين عقيده را به تعدادي ديگر نيز نسبت مي دهد و مي گويد: به اين مسلك طائفه بسياري از حفاظ محدثين و غير محدثين ميل پيدا كرده اند، از آن جمله ابن شاهين و حافظ ابوبكر بغدادي و سهيلي و قرطبي و محبّ طبري را مي توان نام برد.(4) .

ولي جماعت بسياري از اهل سنّت بر اين باورند كه پدر و مادر پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) و اجداد او كافر بوده اند، حتّي برخي از آنان در اثبات اين موضوع كتاب و رساله نيز تأليف كرده اند، همانند ابراهيم حلبي و علي القاري.

فخر رازي مي گويد: اصحاب ما بر اين گمانند كه پدر پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) كافر بوده است. (5) .


1- الدرج المنفيه، ص17.
2- همان، 17.
3- كشف الخفاء، ص62.
4- همان، ص65.
5- مفاتيح الغيب، ج4، ص103.

ص: 256

ادله ايمان پدر و اجداد پيامبر

شيعه اماميه بر مدعاي خود _ كه همانا ايمان جميع آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله) است _ دلايلي ذكر كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ اجماع شيعه اماميه بر ايمان جميع آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله).

2 _ استدلال به قول خداوند متعال: " الَّذي يَراكَ حينَ تَقُومُ، وَتَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدينَ " (1) معناي آيه آن است كه خداوند متعال روح پيامبر(صلي الله عليه وآله) را از سجده كننده اي به ساجدي ديگر منتقل مي كند؛ طبق اين معنا آيه دلالت دارد بر اين كه جميع آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله)مسلمان بوده اند. لذا در ذيل اين آيه از ابن عباس، امام باقر و امام صادق روايت شده است: همانا پيامبر(صلي الله عليه وآله) پياپي از صلب پيامبري به پيامبر ديگر منتقل مي شد. (2).

سيوطي از ابن عباس در ذيل آيه شريفه نقل مي كند كه فرمود: پيامبر دائماً در اصلاب انبيا بود تا آنكه مادرش او را به دنيا آورد.

و نيز از مجاهد در ذيل آيه نقل مي كند كه گفت: رسول خدا از صلب پيامبري به صلب پيامبري ديگر و آنگاه به عنوان پيامبر خدا مبعوث شد. (3) .

3 _ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: لم يزل ينقلني الله من أصلاب الطاهرين الي أرحام المطهّرات، حتّي أخرجني في عالمكم، و لم يدنسني بدنس الجاهلية؛ (4) خداوند مرا دائماً و پي در پي از صلب هاي پاكان به رحم هاي زنان پاك منتقل نمود، تا آن كه مرا در عالم شما وارد كرد، و مرا به پليدي جاهليّت مبتلا نكرد.

اگر در ميان آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله) افراد كافري وجود داشت هرگز جميع آنان را به طهارت متصف نمي ساخت، با آن كه خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ".

4 _ ممكن است بر ايمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) تا حضرت ابراهيم(عليه السلام) به قول خداوند متعال در حكايت از قول ابراهيم و اسماعيل استدلال شود كه فرمود: " وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ


1- شعراء26 آيات 118 _ 119.
2- تاريخ الخميس، ج 1، ص 234 و 235، البحر المحيط، ج 7، ص 47.
3- الدرّ المنثور، ج5، ص98.
4- مجمع البيان، ج 4، ص 322؛ تفسير الرازي، ج 24، ص 174؛ السيرة الحلبية، ج 1، ص 30؛ الدرّ المنثور، ج 5، ص 98؛ البحر المحيط، ج 7، ص 47؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 234؛ بحار الانوار، ج 15، ص 117 و....

ص: 257

ذُرّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ " (1) با ضميمه آيه: " وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ "؛ (2) از اين دو آيه

استفاده مي شود كه بايد كلمه الله در ذريه حضرت ابراهيم(عليه السلام)تا روز قيامت باقي بماند. و تا روز قيامت بايد جماعتي از ذريه ابراهيم(عليه السلام)باشد كه خداوند متعال را به فطرت خود عبادت نمايد. گويااين مطلب اجابت خداوند متعال از دعاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) است كه به خدا عرض كرد: " وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ "؛ من و فرزندانم را از عبادت بت ها دور كن. و نيز عرض كرد: " رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي "؛ بار پروردگارا! من و ذريّه ام از نماز گزاران قرار ده.

5 _ از جمله ادله ايمان عبدالمطلب _ جدّ پيامبر(صلي الله عليه وآله) _ كلام و دعاي او هنگام هجوم ابرهه حبشي به مكه براي خراب نمودن كعبه است، زيرا در اين هنگام حضرت عبدالمطلب(عليه السلام)به بتان پناه نبرد، بلكه براي حمايت كعبه بر خداوند متعال توكّل نمود! (3) .

حتي ممكن است بگوييم كه عبدالمطلب(عليه السلام) عارف به شأن و مقام و آينده درخشان پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده است، و لذا هنگام طفوليت پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي استسقا و طلب باران او را به صحرا برد. و اين به جهت اعتقاد به منزلتي بس عظيم براي پيامبر(صلي الله عليه وآله)بوده است. (4) .

به همين دليل در تاريخ مشاهده مي كنيم كه عبدالمطلب(عليه السلام) درباره رسول خدا در سنين كودكي اش به ام ايمن سفارش مي كند كه هرگز از او غفلت نكند. (5) .

ايمان پدر و اجداد پيامبر از ديدگاه روايات
اشاره

با مراجعه به روايات شيعه و عامه پي خواهيم برد كه روايات فراواني وجود دارد كه به طور وضوح و آشكار دلالت بر ايمان پدر و اجداد پيامبر اسلام دارد، اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:


1- بقره آيه 128.
2- زخرف43 آيه 28.
3- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 43 _ 62؛ الكامل في التاريخ، ج 1، ص 260، و بحارالانوار، ج 5، ص 130.
4- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 182؛ الملل و النحل شهرستاني، ج 2، ص 248.
5- سيره زيني دحلان در حاشيه سيره حلبيه، ج 1، ص 64؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 10.

ص: 258

روايات شيعه

1 _ كليني(رحمه الله) به سندهاي خود از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: جبرئيل بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شد و عرض كرد: اي محمّد! خداوند _ جلّ جلاله _ بر تو درود مي فرستد و مي فرمايد: همانا من آتش را حرام نمودم بر صلبي كه تو را فرود آورده، و رَحِمي كه تو را حمل كرده، و دامني كه تو را كفالت كرده است. (1) .

2 _ شيخ طوسي(رحمه الله) به سند خود از جابر بن عبدالله انصاري از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در حديثي نقل مي كند: خداوند چون خواست مرا خلق كند، مرا نطفه اي سفيد و پاك آفريد. آنگاه آن را در صلب پدرم آدم(عليه السلام) قرار داد. و پيوسته آن نطفه را از صلب پاكي به رحم پاكي تا نوح و ابراهيم(عليهما السلام) منتقل نمود، و اينچنين بود تا به عبدالمطلب رسيد. پس مرا بدي هاي جاهليت اصابت نكرده است. (2) .

3 _ امير المؤمنين علي(عليه السلام) در صفات انبيا مرسلين مي فرمايد:

پيامبران را در بهترين جايگاه به وديعت گذارد و در بهترين مكان ها استقرارشان داد. از صلب كريمانه پدران به رحم پاك مادران منتقل فرمود كه هرگاه يكي از آنان درگذشت ديگري براي پيشبرد دين خدا بپاخواست تا آنكه كرامت اعزام نبوت از طرف خداي سبحان به حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) رسيد. نهاد اصلي وجود او را از بهترين معدن استخراج كرد. و نهال وجود او را در اصيل ترين و عزيزترين سرزمين ها كاشت و آبياري كرد. او را از همان درختي كه ديگر پيامبران و امينان خود را از آن آفريد، به وجود آورد، كه عترت او بهترين عترت ها و خاندانش بهترين خاندان ها و درخت وجودش بهترين درختان است. در حرم امن الهي روييد و در آغوش خانواده كريمي بزرگ شد. شاخه هاي بلند آن سر به آسمان كشيد كه دست كسي به ميوه آن نمي رسد.(3) .

4 _ شيخ صدوق به سندش از علي(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: به خدا سوگند! پدرم و جدّم عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف هرگز بتي را سجده نكردند. از او سؤال شد: پس


1- كافي، ج1، ص446، ح21.
2- امالي طوسي، ص499، ح1095.
3- نهج البلاغه، خطبه 94.

ص: 259

چه چيزي را عبادت مي كردند؟ فرمود: رو به خانه خدا نماز مي گزارده و بر دين حضرت

ابراهيم بوده و به آن تمسك مي جستند.

5 _ و نيز به سندش از جابر بن يزيد جعفي از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كند كه فرمود: از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سؤال شد كه شما كجا بوديد در حالي كه آدم در بهشت بود؟ فرمود: من در صلب او بودم كه در آن حال به سوي زمين فرود آمديم. من در كشتي در صلب پدرم نوح بودم. و هنگام پرتاب شدن ابراهيم در آتش در صلب او قرار داشتم... خداوند _ عزّوجلّ _ همواره مرا از اصلاب پاك به رحم هاي پاك و مطهّر منتقل مي ساخت در حالي كه هدايت گر و هدايت شده بودند. (1) .

همين مضمون را بسياري از علماي اهل سنّت همانند: متقي هندي در (كنز العمال) و سيوطي در (در المنثور) نيز نقل كرده اند.

روايات اهل سنت

1 _ ترمذي به سند خود روايت كرده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: همانا خداوند مردم را آفريد و من را در ميان بهترين آنان و بهترين فرقه ها و بهترين دو دسته قرار داد. سپس قبيله ها را اختيار كرد و مرا در بهترين قبيله قرار داد. و نيز خانواده ها را اختيار نمود آنگاه مرا در بهترين خانواده قرار داد. پس من بهترين مردم از جهت نَفْس و خانواده ام. (2) .

2 _ قندوزي حنفي از طبراني به سندش نقل مي كند كه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: من همواره از شخصي اختيار شده به شخصي ديگر اختيار شده منتقل شدم. (3) .

3 _ هيتمي به سندش از ابن عباس در تفسير آيه شريفه " وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ " نقل مي كند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: از صلب پيامبري به صلب پيامبري ديگر منتقل شدم تا آنكه به پيامبري رسيدم. (4) .


1- تفسير برهان، ج3، ص192، ح2.
2- سنن ترمذي، ج5، ص544، ح3607.
3- ينابيع المودّه، ج1، ص15.
4- مجمع الزوائد، ج7، ص86.

ص: 260

نقد ادله قائلين به عدم ايمان آباء النبي
اشاره

قائلين به عدمِ ايمان آباء پبامبر(صلي الله عليه وآله) به برخي از ادلّه تمسّك كرده اند كه آنها را ذكر كرده و پاسخ مي دهيم:

دليل 01

در قرآن كريم به كفر آزر، پدر ابراهيم(عليه السلام) تصريح شده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوُّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ َلأَوّاهٌ حَليمٌ "؛ (1)و طلب آمرزش ابراهيم براي پدرش جز براي وعده اي كه به او داده بود، نبود. [ولي] هنگامي كه براي او روشن شد كه وي دشمن خداست، از او بيزاري جست. راستي، ابراهيم دلسوزي بردبار بود.

پاسخ

اولاً، ابن حجر ادعاي اجماع مورخّان را كرده است كه آزر، پدر ابراهيم(عليه السلام) نبوده، بلكه عمو يا جدّ مادري اش بوده؛ بنابر اختلافي كه در نقل آن رسيده است. (2) .

اسم حقيقي پدر ابراهيم(عليه السلام) تارخ است. (3) و اطلاق اب بر عمو به جهت توسّع و مجازگويي است.

و اين نظير قول خداوند است كه مي فرمايد: " أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهًا واحِدًا وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ " (4) شما كي و كجا بوديد هنگامي كه يعقوب را مرگ فرارسيد و به فرزندان خود گفت: بعد از من كه را مي پرستيد؟ گفتند خداي تو و خداي پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه خداي يگانه است و ما فرمانبردار


1- توبه آيه 114.
2- السيرة النبويه، ج 1، ص 37.
3- تاريخ الخميس، ج 1، ص 235.
4- بقره آيه 133.

ص: 261

اوييم. در اين آيه خداوند متعال اسماعيل را از آباء يعقوب بر شمرده است، در حالي كه از آباء او نبوده، بلكه عموي او محسوب مي شود.

ثانياً، بين أب و والد فرق است، زيرا أب اطلاق بر مربّي، عمو و جدّ نيز مي شود، به خلاف والد كه تنها بر پدر بدون واسطه اطلاق مي گردد، لذا در آيه فوق تعبير به أب آمده است، ولي در سوره ابراهيم خداوند متعال اين چنين از حضرت ابراهيم(عليه السلام)نقل مي كند كه به خداوند متعال عرض كرد: " رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ ". (1) بار خدايا روزي كه حساب به پا مي شود تو در آن روز سخت به من و والدين من و همه مؤمنان از كرم ببخشا.

دليل 02

مسلم و غير او روايت كرده اند كه شخصي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) پرسيد: پدرت كجاست؟ حضرت فرمود: در آتش. او هنگامي كه به پيامبر(صلي الله عليه وآله) پشت كرد حضرت او را خواست و به او فرمود: همانا پدر من و تو در آتشند. (2) .

پاسخ

اين حديث از جهاتي باطل است:

اوّلاً، بنابه ادله اي كه قبلاً به آنها اشاره شد، جميع آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله) مؤمن بوده اند.

ثانياً، حماد بن سلمه اين روايت را از ثابت، از انس نقل كرده، ولي معمر همين حديث را از ثابت، از انس به كيفيتي ديگر نقل كرده است كه دلالت بر كفر پدر پيامبر(صلي الله عليه وآله) ندارد. (3) .

علماي رجال از اهل سنت تصريح دارند كه معمّر در نقل حديث از حمّاد قوي تر


1- ابراهيم14 آيه 41.
2- صفة الصفوه به نقل از صحيح مسلم، ج 1، ص 172؛ الاصابه، ج 1، ص 337؛ عون المعبود، ج 12، ص 494؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 280 و تاريخ الخمسين، ج 1، ص 232.
3- السيرة الحلبية، ج 1، ص 50 _ 51.

ص: 262

است، بلكه مردم در حفظ و ضبط كردن حمّاد شك كرده اند. برخي قائلند كه در احاديث حماد امور منكر وجود دارد. (1) .

ثالثاً، اين روايت به سند صحيح با شرط شيخين از سعد بن ابيوقّاص نقل شده، ولي در ذيل آن اين چنين آمده است: حيثما مررت بقبر كافر فبشره بالنار؛ (2) هرگاه گذرت بر قبر كافري افتاد او را به آتش دوزخ بشارت ده.

رابعاً، ممكن است در اين روايت مراد از ابي عمو باشد كه همان ابولهب يا ابوجهل يا هر دو باشند، همان گونه كه لفظ أب در آيه قرآن بر عموي حضرت ابراهيم(عليه السلام) اطلاق شده است. (3) .

سؤال و جواب

در پايان اين بحث به اين سؤال اشاره مي كنيم كه چرا عده اي در اين مسئله اين همه اصرار ميورزند كه آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله) را تكفير نمايند؟

در جواب بايد گفت: سبب تكفير آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله) چند جهت مي تواند باشد:

1 _ شريك كردن علي(عليه السلام) با پيامبر(صلي الله عليه وآله) در آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله) به جهت خصومتي كه با علي(عليه السلام) دارند؛

2 _ گروهي نمي توانند ببينند كه آباء و اجداد خلفاي بني اميه و ديگران كافر بوده و آباء پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) مؤمن باشند، لذا در صدد آن برآمدند كه اين فضيلت را از پيامبر(صلي الله عليه وآله)سلب كرده تا بين او و ديگران مساوات برقرار كنند.


1- همان، ج 1، ص 51؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 12 _ 15.
2- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 51؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 280 و عبدالرازق، المصنف، ج 10، ص 454.
3- توبه آيه 114.

ص: 263

كيفيت صلوات بر پيامبر

اشاره

موضوع صلوات و درود فرستادن بر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از جمله مسائلي است كه اصل آن مورد اتفاق مسلمانان است، ولي در تفصيل و كيفيّت آن اختلاف است.

اكثر اهل سنت هنگام درود فرستادن براي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه در قول يا كتابت آن را به صورت ابتر ادا مي كنند، يعني تنها بر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) اكتفا كرده و يادي از آل او نمي كنند. برخلاف شيعه اماميه كه آل پيامبر را نيز در درودهايشان شريك مي سازند. اينك برآنيم كه به اين مسئله پرداخته و استجابت صلوات و كيفيت آن را تبيين كنيم.

فضيلت صلوات
صلوات در قرآن

خداوند متعال مي فرمايد: " اِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتهُ يُصَلّونَ عَلَي النَّبي يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا صَلّوا عَلَيهِ وَسَلِّموا تَسليماً "؛ (1) خدا و فرشتگان به روان پاك اين پيامبر درود مي فرستند، شما هم اي اهل ايمان بر او صلوات و درود بفرستيد، و با تعظيم و اجلال بر او سلام گوييد.


1- احزاب 33 آيه 56.

ص: 264

خداوند متعال در اين آيه شريفه مؤمنان را به صلوات و درود فرستادن و سلام بر پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) امر كرده است، همان گونه كه خود و ملائكه اش نيز بر پيامبر(صلي الله عليه وآله)درود مي فرستند. واضح است كه صلوات خداوند بر پيامبرش عبارت از فرستادن رحمت و بالاترين درجات تكريم و تشريف براي آن حضرت است، و صلوات فرستادن ملائكه و مؤمنين بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) عبارت است از درخواست رحمت و كرم از خداوند براي آن حضرت.

صلوات در روايات

1 _ پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: اكثروا الصلاة عليّ، فانّ صلاتكم عليّ مغفرة لذنوبكم؛ (1) بسيار بر من درود فرستيد، زيرا درود فرستادن شما بر من سبب مغفرت و آمرزش گناهان شما خواهد شد.

2 _ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: من صلّي حين يصبح عشراً و حين يمسي عشراً ادركته شفاعتي؛ (2) هركس بر من هنگام صبح و شام هر كدام ده مرتبه درود فرستد شفاعتم شامل حال او خواهد شد.

3 _ ابي هريره از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: من صلّي عليّ واحدة صلّي الله عليه عشراً؛ (3) هر كس بر من يك بار درود فرستد، خداوند بر او ده بار درود مي فرستد.

4 _ امام حسين(عليه السلام) از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: البخيل من ذكرتُ عنده فلم يصلّ عليّ؛ (4) بخيل كسي است كه نام من نزد او برده شود، ولي بر من درود نفرستد.

5 _ جابر از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: من ذكرتُ عنده فلم يصلّ عليّ فقد شقي؛ (5) هر كس كه نام من نزد او برده شود، ولي بر من درود نفرستد شقي است.


1- كنزالعمال، ج1، ص 436.
2- همان، ص 439.
3- صحيح مسلم، ج 1،ص 306، كتاب الصلاة.
4- مسند احمد، ج 1،ص 201.
5- كنزالعمال، ج 1،ص 438.

ص: 265

6 _ عايشه مي گويد: از پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود: لا يقبل صلاة الاّ بطهور، و بالصلاة عليّ؛ (1) هرگز نمازي بدون طهارت و درود برمن قبول نخواهد شد.

7 _ امام صادق(عليه السلام) فرمود: من صلّي ولم يصلّ علي النّبي(صلي الله عليه وآله) و تركه عامداً فلا صلاة له؛ (2) هركس نماز بخواند و بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) درود نفرستد و آن را عمداً ترك كند نمازش باطل است.

از همين رو اماميه، شافعي و احمد در يكي از روايت هايي كه از او نقل شده، و اسحاق و ابومسعود انصاري به وجوب درود بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) در نماز قائل شده اند. (3) .

شيخ طوسي(رحمه الله) در كتاب خلاف بر وجوب درود بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) در نماز، ادعاي اجماع شيعه كرده، و آن را طريق احتياط مي داند. هم چنين از آيه سابق و سه روايت نيز استفاده وجوب كرده است. (4) .

كيفيت صلوات بر پيامبر
در نماز

فقهاي شيعه اماميه اتفاق دارند بر اين كه در تشهدِ نماز اكتفا به درود فرستادن بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) جايز نيست؛ بلكه واجب است كه بعد از درود بر پيامبر(صلي الله عليه وآله)، بر آل او نيز درود فرستاده شود. و اين يكي از دو روايت از احمدبن حنبل و يكي از دو قول شافعي است (5) و اين به دليل وجود رواياتي است كه در كتاب هاي شيعه و سنّي وارد شده است:

1 _ كعب بن عجره مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دائماً در نمازهاي خود اين چنين مي گفت: اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد كما صلّيت علي ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد. (6) .


1- سنن دار قطني، ج 1،ص 355،ح 4.
2- تهذيب الأحكام، ج4، ص 109، ح314.
3- المجموع ج 3 ص 460، المغني ج 1 ص 614...
4- كتاب الخلاف، ج 1، ص 369 _ 371.
5- المجموع، ج 3، ص 465؛ فتح العزيز، ح 3، ص 503؛ الشرح الكبير، ج 1، ص 616 و....
6- صحيح مسلم، ج 1، ص 350.

ص: 266

شكّي نيست كه متابعت از پيامبر(صلي الله عليه وآله) در نماز واجب است؛ زيرا كه آن حضرت(صلي الله عليه وآله)فرمود: هم چنان كه من نماز مي خوانم، شما نيز نماز بخوانيد. (1) .

2 _ ابومسعود انصاري مي گويد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: من صلّي صلاة و لم يصلّ فيها عليّ و علي أهل بيتي لم تقبل منه؛ (2) هركس نماز بخواند و در آن به من و اهل بيتم درود نفرستد، نمازش مورد قبول نيست.

3 _ جابر بن يزيد جعفي از امام باقر(عليه السلام) و او از ابومسعود انصاري نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: من صلّي صلاة لم يصلّ فيها عليّ و علي اهل بيتي لم تقبل منه؛ (3) هرگاه شخصي نمازي بخواند و در آن بر من و اهل بيتم درود نفرستد، نمازش مورد قبول واقع نمي شود.

در غير نماز

1 _ ابومسعود انصاري مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مجلس سعد بن عباده شد. بشيربن سعد _ كه همان ابوالنعمان بن بشير است _ به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)عرض كرد: امر كرديد ما را كه درود بر شما بفرستيم، كيفيت درود را براي ما ترسيم كنيد؟. پيامبر(صلي الله عليه وآله)لحظاتي سكوت نمود كه ما آرزو كرديم كاش از آن حضرت سؤال نكرده بوديم؛ آن گاه فرمود: بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد و علي آل محمّد كما صلّيت علي ابراهيم، و بارك علي محمّد و علي آل محمّد، كما باركت علي ابراهيم في العالمين انّك حميد مجيد والسلام كما قد علمتم. (4) .

2 _ ابوسعيد خدري مي گويد: به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كرديم: كيفيّت سلام بر تو را دانستيم، حال كيفيّت درود بر تو چگونه است؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد عبدك و رسولك، كما صلّيت علي ابراهيم، وبارك علي محمّد وآل محمّد، كما


1- صحيح بخاري، ج 1، ص 162؛ سنن دارمي، ج 1، ص 286.
2- سنن دار قطني، ج 1، ص 355.
3- همان.
4- صحيح مسلم، ج 1، ص 350، ح 65، كتاب الصلاة.

ص: 267

باركت علي إبراهيم. (1) .

3 _ ابن عباس مي گويد: به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كرديم: كيفيت سلام بر تو را دانستيم، حال كيفيت صلوات بر تو چيست؟ فرمود بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد كما صلّيت علي ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد، و بارك علي محمّد و علي آل محمّد كما باركت علي ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد. (2) به همين مضمون امام عليّ(عليه السلام) از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند. (3) .

4 _ زيد بن خارجه نقل مي كند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: بر من درود بفرستيد و در دعا كوشش كنيد و بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد، و بارك علي محمّد و آل محمّد كما باركت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم انّك حميد مجيد. (4) .

5 _ ابي طلحه مي گويد: به پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كرديم: اي رسول خدا! كيفيت درود بر تو چيست؟ فرمود: بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد كما صلّيت علي ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد، و بارك علي محمّد و آل محمّد كما باركت علي ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد. (5) .

6 _ طلحه مي گويد به پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كرديم: كيفيت سلام بر تو را دانستيم، حال كيفيت درود بر تو چيست؟ فرمود بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد و علي آل محمّد، و بارك علي محمّد و علي آل محمّد، كما صلّيت و باركت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم انّك حميد مجيد. (6) .

به همين مضمون بخاري از كعب بن عجزه و او از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه در فصل قبل به آن اشاره شد. (7) .


1- صحيح بخاري، ج 3، ص 119؛ كتاب التفسير، تفسير سورة الاحزاب.
2- جامع البيان، ج 22، ص 31؛ در المنثور، ج 5، ص 216.
3- كنزالعمال، ج 2، ص 176.
4- سنن نسايي، ج 3، ص 49؛ كتاب السهو، باب كيفية الصلاة علي النبيصلي الله عليه وآله.
5- سنن نسايي، ج 3، ص 48؛ مسند احمد، ج 1، ص 162.
6- كنز العمال، ج 2، ص 172؛ الدّر المنثور، ج5، ص 216.
7- صحيح بخاري، ج 2، ص 159 _ 160.

ص: 268

7 _ بريده خزايي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود بگوييد: اللّهم اجعل صلواتك و رحمتك و بركاتك علي محمّد و علي آل محمّد، كما جعلتها علي ابراهيم انّك حميد مجيد. (1) .

8 _ عايشه مي گويد: اصحاب به پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كردند: اي رسول خدا! ما امر شديم كه بر تو زياد (شبانه روز) درود فرستيم، دوست داريم آن چنان كه شما مي پسنديد درود فرستيم. حضرت فرمود: بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد و علي آل محمّد كما صلّيت علي ابراهيم و آل ابراهيم، و ارحم محمداً و آل محمّد كما رحمت ابراهيم و آل ابراهيم، و بارك علي محمّد و آل محمّد كما باركت علي ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد. و امّا سلام همان گونه اي است كه شناختيد. (2) .

9 _ ابن حجر از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: بر من درود ناتمام و بريده نفرستيد. عرض كردند: درود ناتمام چيست؟ فرمود: نگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد؛ آن گاه توقف كنيد، بلكه بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد و علي آل محمّد. (3)

از همين رو فخر رازي در تفسيرش تاكيد دارد كه صيغه درود بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين گونه بايد باشد: اللّهم صلِّ علي محمد و علي آل محمّد. (4) .

آل پيامبر چه كساني اند؟

با مراجعه به روايات پي مي بريم كه مقصود از اهل بيت(عليهم السلام) امامان معصوم هستند.

مسلم از عايشه نقل مي كند: رسول خدا صبحگاهي در حالي كه بر دوش او كسايي خياطي نشده بود خارج شد. در آن هنگام حسن بن علي وارد شد، او را داخل كسا كرد، سپس حسين آمد، او را نيز داخل آن نمود، سپس فاطمه آمد او را نيز داخل كسا كرد، سپس علي(عليه السلام) آمد، او را نيز در آن داخل نمود، سپس اين آيه را تلاوت كرد: " إِنَّما يُريدُ


1- مسند احمد، ج 5، ص 353.
2- كنز العمال، ج 2، ص 182.
3- الصواعق المحرمة، ص 225.
4- التفسير الكبير، ج 25، ص 277.

ص: 269

اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا ". (1) .

ترمذي در صحيحش از عمربن ابي سلمه نقل مي كند: هنگامي كه آيه تطهير بر پيامبر در خانه ام سلمه نازل شد پيامبر، فاطمه و حسن و حسين و علي را دعوت كرد و سپس كسا را بر روي آنها كشيد و عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند، پس رجس و پليدي را از آنان دور فرما و پاكشان گردان. ام سلمه مي گويد: عرض كردم اي نبيّ خدا! آيا من نيز از آنها هستم؟ فرمود: تو در مقام خود هستي. (2) .

هم چنين احمد بن حنبل نقل مي كند: هنگامي كه آيه مباهله نازل شد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)علي و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) را دعوت نمود و فرمود: بارخدايا اينان اهل بيت من هستند. (3) .

مي دانيم كه اين چهار نفر از اهل بيت كه مورد توجه خاص پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده اند خصوصيت ندارند، و اگر در برخي از روايات حصر وجود دارد، حصر اضافي، در مقابل غير معصومين است، نه حقيقي، و از طرفي ديگر از آن جا كه اين چهار نفر از اهل بيت(عليهم السلام)موجود بودند، آنان را مورد خطاب قرار داده است.

فخر رازي مي گويد: آل محمّد(عليهم السلام) كساني اند كه رجوع امرشان به پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، و هر كس كه ارتباطش با پيامبر شديدتر و كامل تر باشد، او آل پيامبر است و شكّي نيست كه فاطمه و علي و حسن و حسين(عليهم السلام) شديدترين و وثيق ترين ارتباط را با پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)دارند. اين مطلب به نقل متواتر به اثبات رسيده، پسواجب است كه آنان آل پيامبر باشند... (4) .

فلسفه تشريع صلوات

صلوات و سلام فرستادن مسلمانان بر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) گونه اي تشكّر و سپاسگذاري از زحمات طاقت فرساي 23ساله رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) است و قدرداني هر مسلمان از


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 130.
2- صحيح ترمذي، ج 5، ص 327 _ 328.
3- مسند احمد، ج 1، ص 185.
4- التفسير الكبير، ج 2، ص 166.

ص: 270

نعمت هدايت و ابلاغ پيامبر الهي كه از بزرگترين نعمت هاي خداوند است لازم مي باشد، از نظر روان شناسيو علم النفس نيز خود اين صلوات و سلام فرستادن و دعا براي آن حضرت، موجب تحكيم و ريشه دارتر شدن محبّت به آن حضرت مي شود، اين عمل؛ پيروي بيشتر شخص از رهنمودهاي آن حضرت را فراهم مي نمايد.

افزون بر اين صلوات يك دعا است. همچنين كلمه صلوات به معناي انعطاف و عطف توجّه خداوند و نزول رحمت الهي است كه مسلمانان هنگام صلوات فرستادن دعا مي كنند و از خداوند مي خواهند كه رحمت بيشتري بر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و معصومان(عليهم السلام)داشته باشد و انوار مقدس و ارواح مطهّر آنان را به درجات بالاتري از قرب ارتقا دهد.(1) .

جايگاه آل محمد در اسلام

موقعيّت اهل بيت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در پيشگاه خداوند متعال در قرآن و احاديث؛ بسيار والا و فرازمند مي باشد اگر به نقش مهمّي كه اهل بيت(عليهم السلام) طبق بيانات نبوي(صلي الله عليه وآله) در نشر و تبيين فرهنگ اسلام ايفا كرده اند توجّه نماييم، آن وقت سرّ لزوم صلوات بر آل را بهتر درك خواهيم كرد.

آل محمّد و اهل بيت او؛ انوار مقدسي هستند كه آيه تطهير در شأن آنان نازل شده، وولايت آنها را آيات اطاعت اولي الامر و تبليغ و اكمال دين و اتمام نعمت، و ولايت گواهي داده است. آنان اهل الذكر هستند كه بايد ديگران از آنان سؤال كنند. ستارگاني هستند كه مردم به بركت آنان راه هدايت را مي يابند و محبّت و پيوند با آنان اجر رسالت خاتم انبيا است. آنان نعمت بزرگ خدا براي امّت اسلام اند كه خداوند امّت اسلامي را درباره رفتار با آنان مؤاخذه خواهد كرد.

آنان دانشمنداني هستند كه كلّ علم كتاب نزد آنان است و به عنوان حجّت هاي الهي در مباهله رسول الله(صلي الله عليه وآله) با نصاري نجران شركت كردند. آنها خانواده لؤلؤ و مرجانند، و به جهت انفاق فراوانشان نه تنها نشان آيه ايثار را از خداوند گرفتند، بلكه سوره هل أتي را


1- الميزان، ج16، ص338.

ص: 271

خداوند به آنان هديه كرده است. اهل بيت يكي از دو ثقل گرانبها هستند كه پيامبر گرامي

اسلام آنان را جايگزين خود در امّت قرار داد و قرين و عِدل قرآن ساخت. آنان كشتي نجات امّت اند كه هر كس تمسّك جويد نجات يابد وگرنه هلاك شود. آنان عليّ و فاطمه و حسن و حسين و نُه امام معصوم از ذريّه امام حسين(عليهم السلام) مي باشند.

صلوات ابتر

شايد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پس از اين همه تأكيدات فراوان بر لزوم صلوات بر آل محمّد باز هم پيش بيني مي كردند كه عدّه اي از مسلمانان اين توصيه را عملي نمي كنند و از درود فرستادن بر آل اجتناب مي كنند، لذا طبق حديثي كه از ابن حجر نقل كرده است، پيامبر(صلي الله عليه وآله)در برابر مسلمين فرمود: لا تصلّوا عليّ الصلاة البتراء، فقالوا: وما الصلاة البتراء؟ قال: تقولون: اللّهمّ صلّ علي محمّد و تمسكون. بل قولوا: اللّهم صلّ علي محمّد وآل محمّد؛ بر من صلوات ناقص نفرستيد. اصحاب پرسيدند: اي رسول خدا! صلوات ناقص چيست؟ فرمود: اين كه بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد و تا همين جا اكتفا كنيد، بلكه بگوييد: اللهمّ صلّ علي محمّد وآل محمّد. (1).

صلوات فرستادن بر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بدون صلوات بر آل او نه تنها مورد كراهت و نهي از آن است، بلكه اين كار در نماز باعث قبول نشدن نماز به درگاه خداوند مي شود.

دارقطني و بيهقي از رسول خدا نقل كرده اند كه فرمود: من صلّي صلاة ولم يصلّ فيها عليّ وعلي أهل بيتي لم تُقبل منه؛ هر كس نمازي بخواند و در آن بر من و آل من درود نفرستد نماز وي مورد قبول واقع نمي گردد. (2) .

صلوات بر اصحاب

جاي شكّ و ترديد نيست كه تعداد بي شماري از صحابه قابل احترام و داراي ارزشهاي انكار ناپذيرند، امّا آيا لزوم احترام مي تواند حكم جديدي را در شريعت


1- الصواعق المحرقة، ص86.
2- الصواعق المحرقه، ص235.

ص: 272

اسلامي تشريع كند، و قانوني جديد بر سنّت نبوي بيفزايد و صلوات را كه يك شعار و قانون الهي است _ و رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كيفيّت انجام آن را به امّت اسلامي تعليم داده است _ تغيير دهد؟ اگر صلوات بر صحابه مشروع و مورد علاقه خدا و رسول(صلي الله عليه وآله) بود، چرا آن حضرت(صلي الله عليه وآله) اين مطلب را بيان نكرد، همچنان كه صلوات بر آل را توصيه نمود؟

ص: 273

ص: 274

ص: 275

قرآن

تحريف ناپذيري قرآن

اشاره

شيعه اماميه در طول تاريخ با شيوه ها و روش هاي گوناگون درصدد گسترش معارف قرآني برآمده و از اين رهگذر، گستره ادبيات و علوم قرآني را پربرگ و بار ساخته است. هم چنين سعي كرده طبق شرايط زماني هرگاه قرآن مورد هجوم بيگانگان و اهل كتاب قرار گرفته، از آن دفاع كند، ولي متأسفانه برخي از دشمنان مدت هاست كه شيعه را به اعتقاد به تحريف قرآن متّهم مي كنند؛ با اين قرينه كه چند نفر معدود و انگشت شمار، روايات تحريف را نقل كرده اند. اينان ديدگاه ها و اقوال و كلمات اكثريت قريب به اتفاق علماي شيعه را نمي بينند و از طرف ديگر از احاديث تحريف در كتاب هاي خود چشم مي پوشند. لذا جا دارد اين موضوع را بررسي كنيم تا روشن شود شيعه اماميه از اين اتهام مبرّا مي باشد.

تحريف در لغت و اصطلاح

تحريف در لغت به معناي تغيير و تبديل است. (1) و در قرآن به معناي تغيير كلمه از معنايي به معناي ديگر به كار رفته است. و آيه: " يَسْمَعُونَ كَلامَ اللهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ "، (2) ناظر به همين مطلب است.


1- تاج العروس، زبيدي، ج6، ص69.
2- كتاب العين، الخليل، ج3، ص211؛ لسان العرب، ابن منظور، ج9، ص43....

ص: 276

تحريف در اصطلاح، در معاني گوناگون به كار رفته است كه مهم ترين آنها عبارتند از:

1 _ تحريف ترتيبي كه به معناي نقل آيه از جايي به جاي ديگر است. اين معنا به اتفاق در قرآن واقع شده، زيرا چه بسيار آيه مكي كه بين آيات مدني قرار گرفته و بالعكس. اگر گردآورنده قرآن را غير از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام) بدانيم تحريف ترتيبي معنا دارد والاّ خير.

2 _ تحريف معنوي؛ حمل لفظ بر معاني بعيد است كه ارتباطي با ظاهر آن نداشته باشد. يعني حمل لفظ بر معنايي كه با تفسير مشهور منافات دارد. اين نوع تحريف نيز در قرآن واقع شده است، ولي به اجماع امّت حرام است. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)فرمود: من قال في القرآن بغير علم فليتبوّء مقعده من النار؛(1)هركسي به قرآن مطلبي بدون علم نسبت دهد بايد جايگاهش را از آتش آماده كند. اين نوع تحريف را تفسير به رأي نيز مي گويند كه در روايات نكوهش شده است. (2) .

3 _ تحريف لفظي كه خود بر چند قسم است:

الف _ تحريفِ جابه جايي دو لفظ؛ چنان كه برخي معتقدند به جاي فامضوا إلي ذكر الله " فَاسْعَوْا إِلي ذِكْرِ اللهِ " (3) آمده است، كه دليلي بر صحت اين تحريف در دست نيست.

ب _ تحريفِ به تقديم و تأخير الفاظ، مثلاً برخي مي گويند: به جاي و ضربت عليهم المسكنة و الذلّة، " وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ " (4) آمده است. اين نوع تحريف نيز باطل است، زيرا با اعجاز قرآن منافات دارد.

ج _ تحريف به افزايش و كاهش، اين بخش هم به نوبه خود بر سه قسم است:

1 _ تحريف در حروف يا حركات كه مربوط به قرائت هاي قرآن است. اين نوع


1- جامع البيان، طبري، ج1، ص34 و الاتقان، سيوطي، ج4، ص210.
2- التبيان، طوسي، ج1، ص4.
3- جمعه 62 آيه 9.
4- بقره آيه 61.

ص: 277

تحريف نيز باطل است، مگر در برخي الفاظ، مانند آيه: " وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ "، (1) به كسر ارجل و نصب آن و آيات ديگر كه مخالف با قواعد و اصول ادبيات عرب و قرائت جمهور نيست. خصوصاً آن كه در روايت صحيح نيز آن قرائت وارد شده باشد.

2 _ تحريف در كلمات كه اين خود، دوگونه است: يكي اين كه در اصل قرآن باشد كه اين هم به اجماع باطل است. و ديگري آن كه زيادي كلمه براي روشن كردن آيه اي باشد كه فهم آن مشكل دارد كه اين نوع زيادي در صورتي كه متمايز با آيه باشد _ به اتفاق _ اشكالي ندارد.

3 _ تحريف در آيات و سوره ها؛ يعني معتقد شويم به زيادي يا نقصان در آيات و سوره هاي قرآن، اين مورد قطعاً باطل است.

ادله نفي تحريف در آيات و سوره ها
اشاره

ادله نفي تحريف آن قدر، متين و قوي است كه روايات دال بر تحريف قرآن را باطل مي كند؛ به ويژه آن كه اين نوع روايات قابل خدشه نيز مي باشند، چه از حيث سند و چه دلالت. اينك به برخي از آن ادله اشاره مي كنيم:

حكم عقل

عقل بديهي حكم مي كند كه قرآن كريم از هرگونه تغيير و تبديل و تحريف مصون باشد، زيرا قرآن كتابي است كه از همان روزهاي اوّل نزول، مورد توجه خاص امّت اسلامي بوده و آن را تقديس و تعظيم نموده است و اين جاي هيچ گونه تعجّب و ترديد نيست، زيرا قرآن اولين مرجع و منبع در تمام شؤون ديني، سياسي و اجتماعي مردم است. قرآن اساس دين و مبناي شريعت و ركن اسلام است و امكان ندارد دست تحريف به چنين كتابي برسد.


1- مائده آيه 6.

ص: 278

قاعده لطف

تحريف نشدن قرآن مقتضاي قاعده لطف الهي است. لطف عبارت است از انجام كاري كه بنده را به طاعت نزديك كرده و از معصيت دور كند. اين معنا، به حكم عقل بر خداوند واجب است. و شكّي نيست كه قرآن سند اصلي براي اعتبار اسلام و نبوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) است. و اساس چنين ديني بايد باقي بماند و ستون هاي آن محكم باشد و هيچ گاه در معرض هواهاي نفساني بدعت گذاران قرار نگيرد. از اين رو به دليل قاعده لطف، قرآن از تحريف مصون بوده و هست و اين، خود يكي از جنبه هاي اعجاز قرآن كريم است.

آيات قرآن

چگونه تحريف در قرآن ممكن است در حالي كه خداوند متعال حفظ و صيانت از آن را تضمين كرده است. در اين جا به دو نمونه از آيات اشاره مي كنيم:

الف _ " إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ "؛ (1) ما خودمان ذكر (قرآن) را فرود آورديم و خود نگهبان آن هستيم.

اين آيه از دو جمله تشكيل شده؛ در جمله اوّل كلمه تأكيد انّ و ضمير نا و نحن نشانه قطعي و مسلّم بودن خبر است و براي برطرف نمودن ترديد منكراني است كه در آيات قبلي همين سوره به آن اشاره شده است.

جمله دومِ آيه شريفه با ذكر ادوات تأكيد انّ و لام مفتوح و نيز ضمير جمع ن و وصف جمع در حافظون از نگهباني و حفظ قطعي قرآن پس از نزول سخن مي گويد. نحوه بيان اين فراز نيز هر نوع ترديدي را مي زدايد. حفظ قرآن در اين آيه به صورت مطلق و بدون هيچ قيدي بيان شده است. بنابراين شامل حفظ آن از هر نوع تحريفي است. و از آن جا كه وعده خداوند تخلّف ناپذير است " إِنَّ اللهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ "، (2) پس حفظ قرآن نيز قطعي است.


1- حجر 15 آيه 9.
2- رعد 13 آيه 31.

ص: 279

ب _ "... وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ - لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد "؛ (1) و به طور قطع آن، كتابي عزيز است، باطل از روبه رو و پشت سر به آن راه نمي يابد، فرود آمده از ناحيه خداوند حكيم و ستوده است.

مقصود از واژه ذكر و كتاب در اين دو آيه، قرآن مجيد است كه به سه وصف عزيز، رسوخ ناپذير،، لا يأتيه الباطل _ باطل به آن راه نمي يابد _ و تنزيل من حكيم حميد _ نازل شده از سوي خداوند حكيم ستوده است _ توصيف شده است. دو وصف اوّل دلالت بر عدم تحريف و دگرگوني در قرآن دارد، چون واژه عزيز به معناي شكست ناپذير و غيرقابل نفوذ است و تحريف نوعي شكست و نفوذپذيري قرآن است. واژه باطل در جايي به كار مي رود كه ثبات ندارد و تباهي و فساد مي پذيرد. و قرآن كه مي فرمايد: " لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ "، هرنوع تغيير و تبديلي را در خود نفي مي كند، زيرا باتوجه به اعجاز قرآن و نظم خاص در مجموعه آيه ها و جمله هاي يك سوره و مفاد آن، هرگونه تغيير و تبديل، به محتوا، نظم و هماهنگي قرآن آسيب مي رساند و مصداق تباه شونده و فسادپذير مي گردد، در حالي كه اين آيه با تعبير "...مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ "، به طور كلّي در هر زمان و از هر جهت چنين امري را منتفي دانسته است. جمله پاياني اين آيه: " تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد " يادآور اين است كه قرآن به اين دليل قابل تحريف و تغيير نيست كه نازل شده از سوي خداوند حكيم و ستوده است. خداوندي كه برخوردار از همه كمالات مي باشد و كارهايش هدف دار و بدون نقص است. بنابراين اگر قرآن تحريف شده باشد نقض غرض و ناسازگار با حكمت خداوند خواهد بود.

با مقايسه آيه سوره حجر و آيات سوره فصّلت روشن مي شود كه صيانت قرآن از هرنوع تغيير و تحريفي، تضمين شده است.

د _ " لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ - إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ "؛ (2) [اي رسول خدا در حال وحي] با عجله زبان به قرائت قرآن مگشاي كه ما خود قرآن را جمع و حفظ كرده و به تو فراخوانيم. از اين آيه هم عدم تحريف قرآن به خوبي استفاده مي شود.


1- فصلت 41 آيه 41 _ 42.
2- قيامت 75 آيه 16 _ 17.

ص: 280

احاديث

از جمله ادله اي كه دلالت بر عدم تحريف قرآن و نفوذ ناپذيري آن دارد، روايات است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

الف _ حديث ثقلين: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: همانا من در ميان شما دوچيز گران بها مي گذارم: يكي كتاب خدا و ديگري عترتم اهل بيتم؛ اگر به اين دو تمسك كنيد هرگز، بعد از من گمراه، نخواهيد شد. (1) .

اين حديث دلالت دارد بر اين كه قرآن كريم در عهد پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) تدوين شده است؛ با جميع سوره ها و آياتش، وگرنه اطلاق اسم كتاب بر آن صحيح نخواهد بود. و نيز دلالت دارد بر حفظ و بقاي قرآن تا روز قيامت تا بتواند با همراهي عترت سبب هدايت امّت اسلامي گردد.

ب _ احاديث فراوان از اهل بيت(عليهم السلام) صادر شده كه به سلامت قرآن از تحريف _ با صراحت يا به اشاره _ دلالت دارد. از جمله حديثي كه در اصلِ حسين بن عثمان از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه حضرت فرمود: ما بين الدّفتين قرآن؛ (2) آنچه كه بين دوجلد است قرآن مي باشد [بدون كم و زياد] .

بخشي از نامه امام باقر(عليه السلام) كه به يكي از ياران خود به نام سعدالخير نوشته چنين آمده است:... و كان من نبذهم الكتاب أن أقاموا حروفه و حرّفوا حدوده؛ (3) از جمله بي اعتنايي آنان به قرآن اين است كه الفاظ قرآن را به پا داشتند، ولي حدود و معارفش را تحريف كردند.

عبارت امام(عليه السلام) دلالت دارد بر اين كه در الفاظ قرآن تحريفي صورت نگرفته است.

ج _ احاديثي كه درصدد بيان علوّ مرتبه قرآن در هدايت زندگي انسان هاست. (4) .


1- ر.ك: عبقات الانوار، ج1 و 2.
2- الاصول الستة عشر.
3- كافي، ج8، ص53.
4- تفسير عياشي، ج1، ص 3 _ 6.

ص: 281

د _ احاديث صحيح فراوان كه [قرآن را] به طور مطلق معيار درستي و نادرستي انديشه ها و روايات مي شناسد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: همانا بر هر حقّي حقيقتي است و بر هر صوابي، نوري؛ پس آنچه كه موافق كتاب خداست بگيريد و آنچه مخالف آن است رها نماييد. (1) .

اين معنا از دو جهت، با احتمال تحريف در قرآن منافات دارد:

جهت اول آن كه ميزان و مقياس بايد قطعي باشد، زيرا تمييزدهنده بين حقّ و باطل است.

جهت دوم آن كه عرضه بايد بر چيزي باشد كه بر حدّ تواتر نزد عامه مسلمانان ثابت شده باشد.

ه_ _ روايات بي شمار در ابواب گوناگون وارد شده كه مجموع آنها دلالت بر تحريف ناپذيري قرآن دارد، مانند درخواست شفا از قرآن،(2) توسل به قرآن، (3)باب حفظ كردن قرآن، (4) آداب تلاوت قرآن، (5) سوگند به قرآن، (6) و باب هاي ديگري كه هركدام ده ها روايت را دربر دارند.

اعجاز قرآن

قرآن كتاب اعجاز است و هيچ كس نتوانسته است تاكنون آيه اي مثل آن را بياورد، همان گونه كه آيات قرآن نيز به آن اشاره كرده است. حال اگر در قرآن تحريف راه داشته باشد، معناي آيات قرآن تغيير و تبديل پيدا مي كند و اين، با اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت سازگاري ندارد.


1- كافي، ج1، ص69.
2- بحارالانوار، ج92، ص13 _ 43 و ص 175 _ 372...
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- همان.

ص: 282

تصريح علماي شيعه بر تحريف ناپذيري قرآن

اين مطلب نزد هركس روشن است كه براي نسبت دادن عقيده يا فتوايي به يك مذهب، بايد به سخنان يا تأليفات اكثر بزرگان آن مذهب مراجعه كرد كه در اين موضوع نيز، با مراجعه به كتاب هاي بزرگان شيعه پي مي بريم كه قريب به اتفاق آنان از تحريف ناپذيري قرآن سخن مي گويند اينك به اسامي تعدادي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ شيخ صدوق در الاعتقادات، ص92.

2 _ شريف رضي در حقائق التأويل في متشابه التنزيل، ص168.

3 _ شيخ مفيد در المسائل السروية، ص 83 _ 84 و اوائل المقالات، ص80.

4 _ سيد مرتضي در الذخيرة في علم الكلام، ص361.

5 _ شيخ طوسي در التبيان في تفسير القرآن، ج6، ص320.

6 _ طبرسي در مجمع البيان، ج6، ص509.

7 _ ابوالفتوح رازي در روض الجنان و روح الجنان، ج1، ص31.

8 _ قطب الدين راوندي در الخرائج و الجرائح، ص1004.

9 _ ابن ادريس حلّي در المنتخب من تفسيرالقرآن، ج2، ص246.

10 _ ابن شهرآشوب در متشابه القرآن، ج2، ص77.

11 _ رضي الدين علي بن طاووس در سعدالسعود، ص144.

12 _ سديدالدين محمود حمصي در المنقذ من التقليد، ج1، ص477.

13 _ ابوالمكارم حسني در البلابل و القلاقل، ج1، ص244.

14 _ محمد بن حسن شيباني در نهج البيان، ج3، ص184.

15 _ حسن بن يوسف مطهر در اجوبة المسائل المهنائية، ص121.

16 _ جمال الدين مقداد سيوري در كنزالعرفان، ص 2 _ 5.

17 _ زين الدين بياض عاملي در الصراط المستقيم، ج1، ص326.

18 _ كمال الدين حسين كاشفي در مواهب علّيه، ج2، ص336.

19 _ علي بن عبدالعالي در رسالة في نفي النقيصة في القرآن، به نقل از التحقيق في نفي التحريف، ص22.

ص: 283

20 _ فتح الله كاشاني در منهج الصادقين، ج5، ص154.

21 _ مقدّس اردبيلي در مجمع الفائدة و البرهان، ج2، ص218.

22 _ محمد بن علي نقي شيباني در مختصر نهج البيان، ص262.

23 _ ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجاني در جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، ج5، ص128.

24 _ ابوالفيض ناكوري در سواطع الالهام، ج3، ص214.

25 _ قاضي نورالله شوشتري در مصائب النواصب به نقل از آلاءالرحمن، ج2، ص25.

26 _ شيخ بهايي در العروة الوثقي، ص16.

27 _ فاضل توني در الوافية في الاصول، ص148.

28 _ فيض كاشاني در تفسير صافي، ج3، ص102 و المحجة البيضاء، ج2، ص263.

29 _ محمد بن حسن شريف لاهيجي در تفسير شريف لاهيجي، ج2، ص658.

30 _ شيخ حرّ عاملي در رسالة تواتر القرآن و عدم نقضه و تحريفه، مخطوط.

31 _ محمد بن مرتضي كاشاني در تفسير المعين، ج2، ص650.

32 _ محمدرضا قمي در كنز الدقائق، ج7، ص104.

33 _ شيخ جعفر كاشف الغطاء در كشف الغطاء، ص229.

34 _ سيد محسن كاظمي در شرح الوافية به نقل از التحقيق في نفي التحريف، ص26.

35 _ سيد محسن طباطبايي در مفاتيح الاصول به نقل از كتاب پيشين، ص27.

36 _ شيخ ابراهيم كلباسي در اشارات الاصول به نقل از كتاب پيشين، ص27.

37 _ سيد حسين كوه كمري در بشري الوصول، به نقل از كتاب پيشين، ص27.

38 _ موسي تبريزي در اوثق الوسائل، ص91.

39 _ محمد بن ابي القاسم مشهور به معرّب تهراني در كشف الارتياب في عدم تحريف الكتاب.

ص: 284

40 _ سيد محمد شهرستاني در حفظ الكتاب عن شبهة القول بالتحريف.

41 _ محمد حسن آشتياني در بحرالفوائد، ص99.

42 _ محمد جواد حسيني عاملي در مفتاح الكرامة، ج2، ص390.

43 _ شيخ محمّد جواد بلاغي نجفي در آلاء الرحمن، ص26.

44 _ شيخ محمد حسين كاشف الغطاء در أصل الشيعة وأصولها، ص133.

45 _ سيد محسن امين در أعيان الشيعة، ج1، ص41.

46 _ شيخ محمد نهاوندي در نفحات الرحمن، ج1، ص40.

47 _ ميرجعفر علوي حسيني در كشف الحقائق، ج1، ص40.

48 _ سيد عبدالحسين شرف الدين در الفصول المهمة، ص162 و أجوبة مسائل جارالله، ص28.

49 _ علامه اميني در الغدير، ج3، ص101.

50 _ سيد محمد حسين طباطبايي در الميزان، ج12، ص104 _ 133.

51 _ آيت الله العظمي خميني در تهذيب الاصول، ج2، ص165 و انوارالهداية، ص243.

52 _ آيت الله العظمي خويي در البيان، ص197.

توجيه احاديث تحريف

در كتاب هاي حديثي و تفسيري، رواياتي در باب قرآن وارد شده كه برخي، آنها را دليل بر تحريف قرآن دانسته اند، ولي بايد توجه داشت كه؛

اوّلاً: اكثر روايات از طريق افراد و كتاب هايي نقل شده كه از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار نيستند مانند كتاب قراءات احمد بن محمد سياري (متوفي 286ه_) كه علماي رجال اوراتضعيف كرده ومذهب اورافاسددانسته اند. (1) ياكتاب علي بن احمدكوفي (متوفي 353ه_) كه علماي رجال درباره او گفته اند: درپايان عمر راه غلوّ را پيش گرفته است. (2) .


1- رجال نجاشي، ج1، ص211.
2- همان، ج1، ص96.

ص: 285

ثانياً: بخش ديگري از روايات كه بر تحريف حمل شده جنبه تفسيري دارد، به اين معنا كه در روايت مفاد كلي آن بر مصداق اتمّ و اكمل تطبيق شده يا بر يكي از مصاديقش؛ برخي گمان كرده اند اين تفسير و تطبيق جزء قرآن بوده و از آن حذف شده است. مثلاً در سوره حمد آيه " اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ "، به صراط پيامبر(صلي الله عليه وآله) و خاندان او؛ يا به صراط علي(عليه السلام) تفسير شده است. و روشن است كه چنين تفسيري از باب تطبيق كلّي بر فرد اتمّ و اكمل آن است. (1) .

امام خميني(رحمه الله) رواياتي را كه احتمال تحريف از آنها به دست مي آيد، سه قسم كرده اند:

ألف _ روايات ضعيفي كه نمي توان به آنها استدلال نمود.

ب _ روايات جعلي كه شواهدي بر ساختگي بودن آنها وجود دارد.

ج _ روايات صحيح كه دقت در آنها روشن مي سازد كه مقصود از تحريف در قرآن، تحريف معنوي است نه لفظي. (2) .

ثالثاً: كسي كه قصد دارد درباره يك مذهب قضاوت كند بايد عقايد آن مذهب را از علماي آن، اعم از متكلمين، فقها و مفسرين بيابد نه اين كه تنها به برخي از كتب حديثي آن مذهب مراجعه كند؛ آن گاه با يافتن برخي از احاديث، مفاد آن را به عنوان عقيده، به پيروان آن نسبت دهد؛ در مورد تحريف قرآن نيز چنين بايد كرد.

اين همه مفسران شيعه كه در طول تاريخ صدها تفسير بر قرآن نوشته اند، آيا آنان جز بر همين قرآنِ موجود تفسير نگاشته اند؟ و آيا قائل به تحريف قرآنند؟ و فقهاي شيعه كه در ابواب گوناگون فقهي خود به قرآن استناد مي كنند، آيا فتواي آنها برخلاف اين قرآن است؟ و آيا قائل به تحريف قرآنند؟

و متكلمان شيعه كه در اثبات عقائد حقه شيعه همواره به آيات همين قرآن تمسك كرده اند، همگي اعتراف به عدم تحريف قرآن دارند.


1- مجمع البيان، ج1، ص28.
2- تهذيب الاصول، ج2، ص94.

ص: 286

و محدثان شيعه كه در كتاب هاي حديثي فراوان خود صدها روايت درباره همين قرآن نقل كرده اند....

ملاك شناخت عقايد يك مذهب، قول اكثريت است

در نقل ديدگاه يك مذهب ملاك و معيار، نظريه اي است كه مورد اتفاق همه علما و محققان آن مذهب و يا اكثر آنان است نه اقوال شاذ. اين حقيقت را برخي از محقّقان اهل سنت دريافته و دامن مذهب شيعه را از اتهام اعتقاد به تحريف منزه دانسته اند؛ چنان كه شيخ رحمت الله هندي مؤلّف كتاب ارزشمند و معروف اظهارالحق گفته است: قرآن كريم از نظر اكثر علماي شيعه اماميه از هرگونه تغيير و تبديل محفوظ مانده است و قول كساني را كه قايل به تحريفِ به كاهش در قرآن مي باشند، مردود مي دانند.. (1) .

شيخ محمّد محمّد مدني از اساتيد الازهر نيز در مورد مي گويد: اماميه هرگز به كاسته شدن آيات يا سوره هايي از قرآن قائل نيستند هرچند در اين باره رواياتي در كتاب هاي حديث آنان نقل شده است. همان گونه كه نظير آن روايات در كتاب هاي حديث ما نيز نقل شده است. محققان هر دو مذهب (شيعي و سنّي) آنها را نادرست مي دانند. هركس به اتقان سيوطي رجوع كند نمونه هايي از اين روايات را خواهد يافت كه از نظر ما اعتباري ندارد. علماي بزرگ اماميه نيز روايات مربوط به تحريف در قرآن را مردود دانسته اند. (2) .

استاد مدني، در ضمن گفتار خود اين مطلب را نيز يادآور شده است كه هرگاه فردي از شيعه يا اهل سنت با استناد به پاره اي رواياتِ فاقد اعتبار، قائل به تحريف قرآن گردد، سخن وي ملاك نسبت دادن چنين اعتقادي به آن مذهب نخواهد بود چنان كه يكي از علماي مصر كتابي به نام الفرقان تأليف كرد و روايت مربوط به وقوع كاهش در قرآن را

گردآوري نمود. ولي دانشگاه الازهر پس از اثبات بي پايگي آن كتاب، از حكومت


1- الفصول المهمة، ص175.
2- صيانة القرآن من التحريف، ص 84 به نقل از مجله رسالة الاسلام، چاپ قاهره، سال 11، شماره 44.

ص: 287

خواست تا آن را توقيف نموده نسخه هاي آن را جمع كند. و حكومت نيز چنين كرد.

بنابراين گروهي از علماي وهّابي كه بر نسبت دادن اعتقاد به تحريف قرآن به شيعه اصرار ورزيده و ديدگان خود را بر آن همه اقوال صريح در نفي تحريف قرآن فرومي بندد، از جاده انصاف خارج شده و راه عناد و لجاج را مي پيمايند.

سوره نورين و ولايت چيست؟

سوره نورين و ولايت دو سوره اي است كه جاعلين آن به طرز ناشيانه و با عباراتي سست و سراسر مغلوط درباره وصايت و مناقب امام علي(عليه السلام) جعل كرده اند. اين دو سوره تا پيش از قرن يازدهم هيچ مدرك و منبعي نداشته و اثري از متن و نام آنها نبوده است. افرادي كه به نقل يا نقد آنها پرداخته اند، نيز منبع معتبر يا غيرمعتبري تا پيش از اين قرن ارائه نكرده اند. برطبق مدارك و شواهد و جست و جوهاي گسترده، اين دو سوره در قرن يازدهم در هندوستانِ قديم توسط عدّه اي ناشناخته جعل شده و سپس توسط دشمنان اسلام و قرآن نشر و گسترش يافته است.

علامه عسكري مي فرمايد: مخالفين امثال احسان الهي ظهير در نسبت دادن سوره نورين به شيعه به كتاب تذكرة الائمة و كتاب دبستان المذاهب اعتماد نموده اند، در حالي كه اين دو كتاب هيچ ارزش علمي ندارند، زيرا:

اولاً: نام مؤلف دبستان المذاهب نوشته نشده است. و لذا علما در تشخيص مؤلّف آن اختلاف نموده اند؛ برخي آن را به ميرذوالفقار علي حسين اردستاني نسبت داده اند و عده اي به شيخ كشميري، از علماي متعصب اهل سنت و بعضي نيز به كيخسرو بن اسفنديار از بزرگانِ علماي فرقه مجوس در هند نسبت داده اند.

برخي مي گويند: مؤلف از آن جهت كه درصدد ترويج دين زردشت و ابطال اديان ديگر بوده، اين كتاب را نوشته است تا اديان ديگر را سست جلوه دهد.

ثانياً: كتاب تذكرة الائمة به محمدباقر مجلسي نسبت داده شده در حالي كه از او نيست بلكه براي كس ديگري است به نام محمد باقر بن محمّد تقي همان گونه كه برخي از مورخان و ترجمه نويسان به اين نكته توجه داشته و ساحت قدسي مرحوم مجلسي را از

ص: 288

اتهام به اين كتاب مبرّا نموده اند. مانند عبدالله افندي شاگرد مرحوم مجلسي در كتاب رياض العلماء. و سيد اعجاز حسين در كتاب كشف الحجب و الاستار عن الكتب و الاسفار. و سيد خونساري در كتاب روضات الجنات في احوال العلماء و السادات. و شيخ عباس قمي(رحمه الله) در كتاب الفوائدالرضوية. و شيخ آغابزرگ تهراني در كتاب الذريعة.

ثالثاً: در مدرسه اهل بيت(عليهم السلام) براي خبري كه با سند صحيح به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) يا يكي از اهل بيت(عليهم السلام) بازنگردد ارزشي قائل نيستند و براي اين سوره جعلي هيچ نوع سندي عرضه نشده است.(1) .

رضازاده ملك، پژوهشگر تواناي كتاب بستان مذاهب، از آنچه از متن كتاب به دست آورده اين است كه نويسنده آن در سال 1025 به دنيا آمده و تا سال 1069 زنده بوده است. او پس از آن كه نسبت كتاب دبستان مذاهب را به شيخ كشميري سست و غيرواقعي مي داند، (2) به ذكر ادله و بررسي قراين و شواهد گوناگون مي پردازد و چنين نتيجه مي گيرد: همه اين قراين و شواهد كافي است تا از بُن دندان معتقد شويم مؤلف دبستان مذاهب يكي از پيروان پروپاقرص آذر كيوان و آيين دساتيري است، آن هم معتقدي مورد احترام ساير آذركيوانيان و وي كسي جز موبد كيخسرو اسفنديار فرزند آذركيوان نيست.(3) .

وي در ادامه بحث، از انگيزه تأليف كتاب دبستان مذاهب پرده برداشته و مي نويسد: مؤلف دبستان مذاهب خود داعيه دار آييني ساختگي و قلابي بوده و غرض اساسي اش _ بدون آن كه اظهار كند _ سست كردن پايه هاي اعتقادي متدينين اديان ديگر و كشاندن آنها در جرگه معتقدان خود بوده است، از اين رو پاره اي از اسناد سست و بي پايه و مغرضانه از دهان مشتي مردم بنگي و چرسي بي فرهنگ نقل مي كند.

استعمارگران انگليسي نيز براي اجراي غرض مؤلّفِ دبستان مذاهب با وي


1- القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج3، ص174 _ 180.
2- كيخسرو اسفنديار، دبستان مذاهب، ج2، ص22.
3- همان، ج2، ص46.

ص: 289

هم داستان شدند، چون كتاب دبستان مذاهب نخستين بار توسط انگليسيان معرفي و به انگليسي ترجمه شده است. چه اين كه نخستين چاپ فارسي اين كتاب بهوسيله ويليام بيلي، سفير انگلستان در هندوستان، هم زمان با تسلط كمپاني هند شرقي بر اين منطقه بوده است. (1) . آنان در نخستين شماره از مجله هايي كه درباره منطقه آسيايي و جهان اسلام به چاپ رسانده اند، متن اين سوره را به عنوان سوره اي كه شيعي است، منتشر كردند. همه اينها حكايت از غرضورزي و انديشه تفرقه بينداز و حكومت كن در اذهان اين استعمارگران دارد.

سوره ولايت نيز تنها در آخر نسخه خطّي، از قرآني مجهول، كه در قرن هفدهم ميلادي در هندوستان نگاشته شده، وجود دارد و لذا اثري از آن در منابع و مصادر شيعه و غيرشيعه به چشم نمي خورد. تنها آدرس اين نسخه مجهول قرآن اين است: اين نسخه در ژوئن 1912 در بانكيپور هند يافت شده، مدير كتاب خانه بانكيپور گفته است اين نسخه را بيست سال پيش از شخصي به نام نواب در لكنهوي هند خريداري كردم. قدمت اين نسخه حداكثر 200 تا 300 سال پيش است.

به هرحال بي ترديد هركس در ادله سلامت قرآن از تحريف درنگ كند و هم چنين در عبارت هاي پريشان و بي سروته اين دو سوره بنگرد به روشني بر جعلي بودن آنها حكم مي كند. البته اين نكته اختصاص به اين دو سوره جعلي ندارد بلكه پس از نزول قرآن هركس كوشيده با قرآن هماوردي كند و سوره اي مانند قرآن بسازد، سرانجام كارش به رسوايي و استهزا رسيده است، زيرا قرآن بي مانند است و محتواي بلند و ساختار زيبايش با هيچ متني قابل مقايسه نيست.


1- همان، مقدمه.

ص: 290

مصحف امام علي

اشاره

يكي از اشكال هاي مغرضين بر شيعه اماميه اين است كه: شيعه معتقد است امام علي(عليه السلام) مصحفي غير از مصحف متداول بين مسلمين دارد كه هم اكنون نزد امام زمان(عليه السلام)محفوظ است.

احسان الهي ظهير _ نويسنده معروف وهّابي _ در كتاب الشيعة و السنة مي نويسد: شيعه مدعي است كه امام علي(عليه السلام) مصحفي غير از مصحف متداول بين مسلمين داشته است و هدف آنان از اين شايعه ايجاد تفرقه در صفوف امت اسلامي است.. (1) .

لذا با اين اتهام جا دارد كه درباره مصحف امام علي بحث مختصري نموده تا جايگاه حقيقي آن روشن گردد.

آيا شيعه اماميه مصحف امام علي(عليه السلام) را قرآني مستقل و جداي از قرآن متداول بين مردم مي دانند، همان گونه كه احسان الهي ظهير مي گويد، يا اين كه آن را تفسيري براي قرآن كريم مي دانند؟

امام علي اعلم صحابه

شكي نيست كه امام علي(عليه السلام) افضل و اعلم صحابه بوده است:

ترمذي و ديگران نقل كرده اند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: من خانه حكمتم و علي


1- الشيعه و السنة، احسان الهي ظهير، ص88.

ص: 291

درب آن است.. (1) .

ابن عباس از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: من مدينه علمم و علي درب آن است، هر كسي كه اراده علم مي نمايد بايد از درب آن وارد شود.. (2) .

ابن عساكر نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود: تو بعد از من مسائلي را براي امتم بيان مي كني كه در آنها اختلاف نموده اند.. (3) .

ابن عباس مي گويد: به خدا سوگند! به علي(عليه السلام) نُه دهم علم داده شد و به خدا قسم كه آن حضرت در جزء دهم نيز با شما شريك است.. (4) .

عمر بن خطاب در زمان خلافتش با حل شدن مشكلاتش به دست امام علي(عليه السلام)بارها اين جمله را برزبان جاري مي كرد: لو لا علي لهلك عمر؛ اگر علي نبود عمر هلاك شده بود. (5) .

علم امام علي به قرآن

امام علي(عليه السلام) نسبت به علوم قرآني از بقيه اصحاب آگاه تر و به تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه آن آشناتر بود.

ابن مسعد نقل مي كند: علي(عليه السلام) مسلمين را مورد خطاب قرار داده و فرمود: از من درباره كتاب خدا سؤال نماييد، زيرا هيچ آيه اي نيست مگر آن كه مي دانم كه شب نازل شده يا روز، در زمين هموار نازل شده يا كوهستان.. (6) .

هم چنين مي فرمايد: همانا قرآن با من است، از آن موقعي كه با او همراه شدم از او جدا نگشتم.. (7) حاكم و ديگران از امّ سلمه نقل كرده اند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: علي با قرآن


1- صحيح ترمذي، ج5، ص637.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص127.
3- ترجمه امام عليعليه السلام از ابن عساكر، ج2، ص488.
4- استيعاب، ج3، ص40.
5- همان، ص39 و فيض القدير، ج3، ص357.
6- الطبقات الكبري، ج2، ص338 و تاريخ الخلفا، ص185.
7- نهج البلاغة، خطبه 122.

ص: 292

و قرآن با علي است، هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض بر من

وارد شوند.. (1) .

ابن ابي الحديد به سند خود از امام باقر(عليه السلام) نقل مي كند كه بعد از طلوع فجر فقرا، مساكين و بقيه مردم دور علي(عليه السلام) جمع مي شدند، آن گاه امام علي(عليه السلام) به آنان فقه و قرآن ياد مي داد. (2) .

ابن عساكر به سند خود از ابن مسعود نقل مي كند: من نود سوره قرآن را نزد رسول خدا خواندم و قرآن را نيز نزد بهترين مردم ختم نمودم. عرض شد: بهترين مردم كيست؟ فرمود: علي بن ابي طالب(عليه السلام). (3) .

جزري در أسني المطالب نقل مي كند كه قرآن بر هفت حرف نازل شد و حرفي از او نيست مگر آن كه ظاهر و باطني دارد و همانا نزد علي بن ابي طالب علم ظاهر و باطن قرآن است. (4) .

امام علي و جمع قرآن

با ملاحظه رواياتي كه ذكر شد به خوبي روشن مي شود كه تنها كسي كه لياقت دارد تا اين كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) او را براي امر عظيمي؛ چون جمع آوري قرآن انتخاب كند، علي بن ابي طالب(عليه السلام) است.

متقي هندي نقل مي كند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) امر فرمود تا مصحفي را كه در خانه اش پشت فراش او بر اشياي مختلفي نوشته، در يك كتاب جمع آوري نمايد. (5) .

ابن ابي الحديد درباره اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) مي گويد: همه بر اين امر اتفاق دارند


1- مستدرك حاكم، ج3، ص124 و كنزالعمال، ج11، ص603 و مجمع الزوائد، ج9، ص134.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج4، ص109.
3- ترجمه امام علي، ابن عساكر، ج3، ص26، رقم1051 و مجمع الزوائد، ج9، ص116.
4- اسني المطالب، ص15.
5- كنزالعمال، حديث 4792.

ص: 293

كه تنها علي(عليه السلام) در زمان رسول خدا قرآن را حفظ مي نمود و اولين كسي بود كه قرآن را جمع كرد.. (1) .

امام باقر(عليه السلام) مي فرمايد: كسي از اين امت غير از وصيّ محمد(صلي الله عليه وآله) قرآن را جمع نكرد.. (2) .

علي(عليه السلام) فرمود: اگر بر من تكيه گاه گذاشته شود، قرآني را بيرون مي آورم كه به دست خود و انشاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نوشته ام.. (3) .

امام باقر(عليه السلام) فرمود: هركس ادعا كند كه قرآن را آن گونه كه نازل شده جمع كرده دروغ گو است. هيچ كس همانند علي بن ابي طالب و امامان بعد از او قرآن را جمع و حفظ نكرده اند.. (4) .

اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: آيه اي بر رسول خدا نازل نشد مگر آنكه حضرت بر من قرائت و انشا مي كرد و من نيز آن را به خط خود مي نوشتم. تأويل، تفسير، ناسخ و منسوخ قرآن را نيز به من ياد داد.. (5) .

محمد بن سيرين از عكرمه چنين نقل مي كند: در ابتداي خلافت ابي بكر، علي بن ابي طالب در خانه نشست و مشغول جمع آوري قرآن شد. ابن سيرين مي گويد: به عكرمه عرض كردم: آيا تأليفي براي قرآن قبل از علي(عليه السلام) وجود داشت؟ گفت: اگر جنّ و انس جمع شوند نمي توانند همانند تأليف علي را داشته باشند.. (6) .

ابن حجر مي گويد: در حديث آمده است كه حضرت علي بعد از وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قرآن را به ترتيب نزولش جمع نمود.. (7) .


1- شرح ابن ابي الحديد، ج1، ص27.
2- بحارالانوار، ج89، ص48.
3- همان، ص52.
4- كافي، ج1، ص178 و كنزالعمال، ج2، ص373.
5- كمال الدين، ج1، ص284.
6- اتقان، سيوطي، ج1، ص57 و طبقات ابن سعد، ج2، ص101.
7- اتقان، ج1، ص71 و 72 و مصنف ابن ابي شيبه، ج1، ص545 و طبقات ابن سعد، ج2، ص338 و ابن كثير، ج1، ص28.

ص: 294

ابن كثير و ابن ابي شيبه و ابن سعد نقل مي كنند كه اخبار فراواني دلالت مي كنند بر اين كه اولين مصحفي كه در اسلام جمع شد، مصحف علي(عليه السلام) بود. (1) .

خصوصيات مصحف امام علي

از مجموعه احاديثي كه درباره مصحف امام علي(عليه السلام) وارد شده استفاده مي شود كه مصحف آن حضرت داراي امتيازها و خصوصيات ذيل است:

1 _ براساس ترتيب نزول آيات قرآن مرتب شده؛

2 _ منسوخ بر ناسخ مقدم است؛

3 _ تأويل برخي از آيات به طور تفصيل نوشته شده؛

4 _ تفسير برخي از آيات به نحو تفصيل بيان گشته؛

5 _ محكمات و متشابهات قرآن ذكر شده؛

6 _ حرفي از قرآن كم و زياد نشده؛

7 _ اسامي اهل حقّ و باطل آورده شده؛

8 _ به املاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و خطّ امام علي(عليه السلام) بوده؛

9 _ به فضايح قوم، از مهاجرين، انصار و از كساني كه با اسلام همراه نبوده اند اشاره شده است؛ (2) .

10 _ نصوص قرآن، ضبط و اثبات شده؛

11 _ قرائت قرآن، همان گونه كه رسول خدا(عليه السلام) قرائت فرمودند ثبت شده؛

12 _ مشتمل بودن بر توضيحات در حاشيه آن و بيان مناسباتي است كه سبب نزول آيات شد. هم چنين مكان، زمان و شأنيت اشخاص در نزول آيات قرآن منعكس و مراعات شده است. (3) .


1- مصنف ابن ابي شيبه، ج 1 ص 545، طبقات ابن سعد، ج 2 ص 338.
2- حقائق هامه، ص160 و 161.
3- التمهيد، ج1، ص292.

ص: 295

اعتراف اهل سنت

با خصوصياتي كه براي مصحف امام علي(عليه السلام) بيان شد جا دارد هركس اسم آن را با خصوصياتش مي شنود درصدد دسترسي به برآيد، تا از گنجينه علم آن بهره مند شود. تاريخ گوياي آن است كه برخي از علما درصدد دست يابي به آن برآمده اند.

سيوطي و ديگران از ابن سيرين نقل مي كنند كه گفت: به من خبر رسيده كه علي(عليه السلام)قرآن را با كيفيت تنزيلش مكتوب داشته، چنان كه به آن دسترسي پيدا نمايم به علم فراواني رسيده ام.. (1) آن گاه ميگويد: آن كتاب را طلب نموده و حتي نامه اي به مدينه نوشتم تا از آن اطلاعي يابم، ولي به آن دست نيافتم.

تنها ابن سيرين نبود كه به آن دست نيافت، بلكه ابن عون نيز بعد از آن كه از فضل آن آگاه شد به دنبال آن رفت، ولي موفق نشد. خودش مي گويد: از عكرمه درباره مصحف علي سؤال نمودم، ولي او هم از آن اطلاعي نداشت.. زهري هم در مورد مصحف علي(عليه السلام) مي گويد: اگر آن مصحف يافت شود نافع تر بوده و علمش بيشتر است.. (2) .

هم چنين از ابن جزي كلبي نقل شده كه گفت: اگر مصحف علي يافت مي شد در آن علم كثيري بود. (3) .

علت مخفي بودن مصحف امام علي

سؤالي كه در اين جا مطرح مي شود اين است كه چرا مصحف امام علي از ديد عموم مخفي است تا انسان ها از علوم و اطلاعات آن محروم باشند؟

با دقت در تاريخ پي مي بريم كه بعد از آن كه امام علي(عليه السلام) قرآن را جمع آوري نمود آن را براي خود نگه داشت. البته قبل از آن نزد مردم آمده و به آنان ارائه نمود، ولي آنان قرآن علي(عليه السلام) را نپذيرفتند.


1- تاريخ الخلفا، ص185 و طبقات ابن سعد، ج2، ص338 و الاستيعاب بهامش الاصابه، ج2، ص253.
2- فواتح الرحموت بهامش المستصفي، ج2، ص12.
3- التسهيل لعلوم التنزيل، ج1، ص4.

ص: 296

صدوق در كتاب اعتقادات چنين نقل مي كند: اميرالمؤمنين(عليه السلام) بعد از آن كه قرآن را جمع نمود با خود برداشته، وارد مسجد شد و فرمود: اين كتاب پروردگار شماست، همان گونه كه بر نبي شما نازل شد، حرفي بر آن اضافه و از آن كم نشده است. مردم در جواب آن حضرت گفتند: ما به قرآن تو احتياجي نداريم، زيرا مثل قرآن تو نزد ما موجود است. (1) .

از مصادر اهل سنت هم استفاده مي شود كه امام علي(عليه السلام) بعد از وفات رسول خدا به خاطر جمع آوري قرآن از مردم كناره گرفت، (البته اين كار به امر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود) و فرمود: من ردا بر دوش نمي گيرم تا آن كه قرآن را جمع آوري نمايم. روايت شده كه آن حضرت ردا بر دوش نينداخت، مگر براي نماز تا آن كه قرآن را جمع نمود. (2) .

مدت جمع آوري

برخي معتقدند كه آن حضرت مصحف خود را در مدت شش ماه جمع نمود. (3) .

ولي طبق برخي از روايات، امام علي(عليه السلام) قرآن را بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مدت سه روز جمع آوري كرد.(4) .

جمع اين دو قول به اين است كه امام علي(عليه السلام) آيات قرآن را در طول سال هاي قبل از وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مكتوب داشته بود و بعد از وفات آن حضرت آن ها را طبق دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله) مرتب و منظم نمود كه اين ترتيب در طول سه روز انجام شد.

علت رد مصحف امام علي

اگر در جواب امام علي(عليه السلام) گفته شد: ما به قرآن تو احتياج نداريم، زيرا مثل قرآن تو نزد ما موجود است؛ تعبير حقيقي از سبب ترك قرآن امام علي(عليه السلام) نيست، چون خودشان


1- اعتقادات صدوق، همراه با مصنفات شيخ مفيد، ج5، ص885.
2- الطبقات الكبري، ج2، ص338 و انساب الاشراف، ج1، ص587 و الاتقان، ج1، ص204.
3- مناقب، ابن شهرآشوب، ج2، ص40.
4- مقدمه تفسير برهان، ص37 و المصنف، ابن ابي شيبه، ج1، ص545.

ص: 297

مي دانستند كه اگر جنّ و انس جمع شوند تا مثل قرآن علي(عليه السلام) را تأليف كنند، نخواهند توانست؛ همان گونه كه عكرمه به ابن سيرين گفت. (1) بلكه سبب حقيقي براي ردّ مصحف امام علي(عليه السلام) آن است كه آنان به خوبي مي دانستند كه در اين مصحف تفسير حقيقي آيات قرآن است، كه اين كار با سياست آنان سازگاري نداشت. هم چنين مي دانستند كه در آن مصحف اسامي اهل حقّ و باطل كه قرآن بر آن ها نازل شده وجود دارد. لذا به اين نتيجه رسيدند كه آن مصحف به ضرر سياست آنان است، همان ضرري كه به خاطر آن از نشر حديث رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز جلوگيري نمودند.

در كلام امام علي(عليه السلام) به طور صريح به همين دليل اشاره است، آن جا كه خود در مورد قصّه مصحفش چنين مي گويد: چون آگاه شدند بر آنچه خداوند از اسماي اهل حقّ و باطل بيان كرده و اين ظاهرترين نقض است كه عهد كرده اند؛ گفتند: ما را به مصحف تو احتياجي نيست، آنچه نزد ما از قرآن است ما را بي نياز مي كند. (2) .

مصحف امام علي كجاست؟

از برخي روايات استفاده مي شود كه مصحف امام علي(عليه السلام) از آن حضرت به فرزندش امام حسن(عليه السلام) و سپس به امام حسين(عليه السلام) و همين طور به فرزندان معصومش منتقل شده است و الآن نيز نزد آخرين فرزند معصومش، يعني امام مهدي(عليه السلام) مي باشد.

طلحه مي گويد: از اميرالمؤمنين(عليه السلام) سؤال نمودم: خبرده مرا از آنچه نزد توست؛ مانند قرآن و تأويل آن، و علم حلال و حرام، آن را به چه كسي واگذار مي نمايي و صاحب آن بعد از تو كيست؟ حضرت فرمود: به كسي مي سپارم كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مرا بدان امر كرده، او وصيّ من و اولي ترين مردم به خودشان، يعني فرزندم حسن است و او نيز به فرزندم حسين خواهد سپرد و همين طور به تك تك فرزندان فرزندم حسين(عليه السلام)خواهد رسيد.. (3) .


1- مناهل العرفان، ج1، ص247.
2- احتياج طبرسي، ج1، ص383 و تفسير صافي، ج1، ص38 و 39.
3- بحارالانوار، ج92، ص42 و تفسير صافي، ج1، ص38.

ص: 298

در حديثي كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده مي خوانيم: اين مصحف نزد امام مهدي(عليه السلام)است و هنگامي كه قيام نمايد، آن را كه به كتابت علي(عليه السلام) است بيرون مي آورد.. (1) .

بنابراين مصحف امام علي(عليه السلام) همان گونه كه روشن شد، قرآني جداي از قرآن موجود و حتي كمتر يا بيشتر از آن نيست، بلكه درحقيقت تفسيري براي آيات قرآن كريم است كه با ترتيب خاصي به حسب نزول، تفسير شده است. در آن، دريايي از علم و معرفت است كه به همان جهت كه اشاره شد مردم از بركات آن محروم شدند.


1- بصائرالدرجات، ص193.

ص: 299

كتاب علي

اشاره

شيعه معتقد است كه با رحلت پيامبر باب وحي مسدود شد. امام علي(عليه السلام) هنگام غسل دادن و تجهيز رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد، هرآينه با وفات تو نبوت و اخبار آسماني منقطع گرديد... (1) .

اسفبار است در اين باب شبهاتي از طرف كساني مطرح مي شود كه هيچ اطلاعي از مذهب شيعه ندارند و تنها گوش به سخن مستشرقين يا كساني مي دهند كه از محيط شيعه به دورند و از آن ها پيروي مي كنند. يكي از اين شبهات آن است كه شما شيعه چگونه قائل به خاتميّت شريعت اسلام ايد، در حالي كه به كتاب عليّ(عليه السلام) معتقد بوده و به آن عمل مي نماييد؟

در اين بحث به موضوع كتاب علي(عليه السلام) مي پردازيم:

مكتب اهل بيت(عليهم السلام) عنايت خاصي به ضبط و تدوين تمام رواياتي داشته كه از رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) به يادگار مانده است، زيرا سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) اعمّ از قول و فعل و تقرير تنها از وحي صادر شده است، همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " وَمَا يَنْطِقُ عَنْ الْهَوَي- إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي "؛ (2) و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد، سخن او هيچ غير وحي خدا نيست.


1- نهج البلاغة، خطبه 235.
2- نجم 53 آيات 3 و 4.

ص: 300

امام علي(عليه السلام) تربيت يافته پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) است. او كسي است كه از كودكي با پيامبر اسلام بوده و تا آخر حيات، آن حضرت را همراهي كرده است. امام(عليه السلام) آن اوقات را اين گونه توصيف مي كند:

و كنت أتّبعه اتباع الفصيل اثر أُمّه، يرفع لي في كلّ يوم من أخلاقه علماً، و يأمرني بالإقتداء به، و لقد كان يجاور في كلّ سنة بحراء فأراه و لا يراه غيري، ولم يجتمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله(صلي الله عليه وآله) و خديجة و أنا ثالثهما، أري نور الوحي و الرسالة، و أشمّ ريح النبوة؛ (1) .

من در پي او بودم چنان كه شتربچه در پي مادر. هر روز براي من از اخلاقِ خود نشانه اي برپا مي داشت و مرا به پيروي آن مي گماشت. هر سال در حرا خلوت مي گزيد، من او را مي ديدم و جز من كسي وي را نمي ديد. آن هنگام جز خانه اي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و خديجه در آن بود، در هيچ خانه اي اسلام راه نيافته بود، من سوّمين آنان بودم. روشنايي وحي و پيامبري را مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم.

امام علي(عليه السلام) كسي بود كه شب و روز، در سفر و وطن همراه و ملازم رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بود، در هيچ جنگ و غزوه اي رسول خدا را رها نكرد، مگر در غزوه تبوك، كه به دستور ايشان در مدينه ماند. تا اين كه وقت اجل و ارتحال رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نزديك شد. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در بستر بيماري است و تنها كسي كه او را پرستاري مي كند علي بن ابي طالب(عليه السلام)است. در آخرين لحظات حيات، سر مبارك آن حضرت بر سينه امام علي(عليه السلام) بود كه از اين عالم ارتحال نمود.

امام علي(عليه السلام) آن ايام و موقعيت را چنين توصيف مي كند:

ولقد قُبِض رسول الله(صلي الله عليه وآله) و انّ رأسه لَعلَي صدري و لقد سالَت نفسه في كفّي فأمررتها علي وجهي، و لقد ولّيت غسله(صلي الله عليه وآله) و الملائكة أعواني، فضجّت


1- نهج البلاغة، خطبه 192.

ص: 301

الدار و الأفنية، ملأ يهبط، و ملأ يعرج، و ما فارقت سمعي هينمة منهم، يحلّون عليه، حتّي واريناه في ضريحه، فمن ذا احقّ به منّي حيّاً وميّتاً؛ (1) .

و رسول خدا جان سپرد در حالي كه سر او بر سينه من بود و نفس او در كف من روان شد، آن را به چهره خويش كشيدم و شستن او را عهده دار گرديدم، فرشتگان ياور من بودند، خانه و اطراف آن فرياد مي كشيد. گروهي [از فرشته ] فرود مي آمد و گروهي به آسمان مي رفت و بانگ آنان از گوش من نَبُريد، بر وي درود مي گفتند تا او را در خاك نهاديم. پس چه كسي از من به او سزاوارتر است چه در زندگي او و چه پس از مردن او؟

اين مورد يكي از امتيازات امام علي(عليه السلام) در بين صحابه بوده است كه كسي در آن شركت ننمود. لذا آن حضرت به باب علم پيامبر(صلي الله عليه وآله) معروف گشت، (2) او تنها مرجع روحي و معنوي به طور مطلق در عصر خلفا بود.

از امام علي(عليه السلام) سؤال كردند: چيست كه از بين صحابه بيش از ديگران از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) حديث نقل مي كني؟ فرمود:

انّي إذا كنت سألته أنبأني، و إذا سكتّ إبتدأني؛ (3) من كسي هستم كه هرگاه از او مسئله اي سؤال مي كردم جواب آن را به من مي داد و هرگاه سكوت اختيار مي نمودم او شروع به صحبت با من مي كرد.

امر به نوشتن حديث

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هميشه به علي(عليه السلام) امر مي كرد كه هرچه را كه براي او مي گويد بنويسد. يك روز علي(عليه السلام) به آن حضرت عرض كرد: اي نبي خدا! آيا بر من از فراموشي بيمناكي؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: من بر تو به اين جهت هراسان و بيمناك نيستم، زيرا از خداوند خواسته ام كه حافظه تو را قوي نموده و نسيان به تو عارض نگرداند، ولي تو براي


1- همان، خطبه 197.
2- كنزالعمال، ج6، ص156 و 401.
3- تاريخ الخلفاء، ص115.

ص: 302

شريكانت مكتوب بدار. به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كردم: شركاي من كيانند؟ فرمود: امامان از فرزندان تو.(1) .

كتاب علي

از جمله مطالبي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) براي امام علي(عليه السلام) املا نموده و آن حضرت به خطّ خود مكتوب داشت، كتابي است كه طول آن هفتاد ذراع بوده است و اين همان مكتوبي است كه در روايات به عنوان كتاب عليّ يا صحيفه عليّ معروف است. اين كتاب بين اهل بيت(عليهم السلام) و پيروانشان مشهور بوده است. در اين كتاب آنچه مورد احتياج مردم در رابطه با احكام دين تا روز قيامت است موجود مي باشد. امامان نيز از آن كتاب روايت نقل كرده و به مواضعي از آن استشهاد نموده اند. اين كتاب چيزي نيست مگر همان احاديثي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر امام علي(عليه السلام) املا و انشا كرده و آن حضرت نيز آنها را نوشته و نزد فرزندانش به يادگار گذاشته است، تا پس از وي از آن روايت نمايند.

با اين بيان روشن مي شود كه امام علي(عليه السلام) اوّلين تدوين كننده رسمي حديث نبوي بوده است. اگرچه در اين امر بزرگ برخي از صحابه شركت داشته اند، ولي متأسفانه در عصر خلفا به جهتي كه خود مي دانند آن احاديث و كتب به آتش كشيده شد. لذا مسلمانان با اين عمل خسارت بزرگي را متحمل گشتند، به طوري كه هرگز جبران پذير نخواهد بود. بنابراين زمينه مناسبي براي جعل حديث از جانب دروغ پردازان فراهم گشت و آنچه خواستند _ از اسرائيليات، مسيحيات، و مجوسيّات _ به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نسبت دادند، ولي خوشبختانه كتاب امام علي كاملاً از اين مصيبت محفوظ ماند و به امامان بعد از آن حضرت(عليهم السلام) منتقل گشت.

كتاب امام علي جامع حديثي

براي اطلاع هرچه بيشتر خوانندگان از حقيقت امر به برخي از خصوصيات كتاب علي كه در روايات به آن اشاره شده مي پردازيم:


1- اكمال الدين، ج1، ص206 و امالي صدوق، ص227.

ص: 303

1 _ بكر بن كرب صيرفي مي گويد: از امام صادق(عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: همانا نزد ما چيزي است كه با آن احتياج به مردم نداريم، بلكه مردم به ما محتاجند. نزد ما كتابي است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن را املا و انشا نموده و خط علي(عليه السلام) است. صحيفه اي است كه در آن تمام حلال و حرام آمده است. (1) .

2 _ فضيل بن يسار مي گويد: امام باقر(عليه السلام) فرمود: اي فضيل! نزد ماست كتاب علي با هفتاد ذراع، هيچ چيز در روي زمين از احتياجات بشر نيست، مگر آن كه حكمش در آن كتاب وجود دارد، حتي ارش خراش دست. (2) .

3 _ ابوبصير در حديثي از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: اي ابامحمّد! نزد ماست كتاب جامعه و شما از جامعه چه مي دانيد؟ عرض كردم فدايت گردم، جامعه چيست؟ فرمود: صحيفه اي است كه طول آن هفتاد ذراع است، به ذراع رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و املاي او و خطّ عليّ به دست راستش، در آن تمام حلال و حرام و هرچه مردم به آن احتياج دارند وجود دارد؛ حتّي ارش خراش. (3) .

روايات ديگري نيز وجود دارد كه در اين جا به همين مقدار بسنده مي كنيم.

عنايت اهل بيت به حفظ كتاب علي

از تاريخ و روايات استفاده مي شود كه اهل بيت(عليهم السلام) عنايت خاصي به حفظ كتاب علي(عليه السلام) به عنوان حافظ سنت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) داشته و به آن در نقل حلال و حرام اعتماد مي نمودند. اينك به برخي از اين روايات اشاره مي نماييم:

1 _ ابوبصير از امام باقر(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: نزد امام باقر(عليه السلام) بودم، حضرت كتاب جامعه را خواست، بر آن نظر كرده در آن اين حكم را مشاهده نمود: زني مي ميرد وغيرازهمسرش كسي ديگر ندارد. حكم ارث آن اين است كه كلّ مال براي همسر


1- كافي، ج1، ص241 و بصائرالدرجات، ص142.
2- بصائرالدرجات، ص147.
3- كافي، ج1، ص239 و بصائرالدرجات، ص143.

ص: 304

اوست. (1) .

2 _ ابوبصير مي گويد: از امام صادق(عليه السلام) از چيزي از فرايض سؤال كردم، حضرت فرمود: آيا كتاب علي(عليه السلام) را براي تو بيرون آورم... تا اين كه فرمود: آن حضرت كتاب را آورد، در آن نوشته بود: مردي مي ميرد و عمو و دايي او باقي هستند، براي عمويش دوسوم و براي دايي او يك سوم از ارث است. (2) .

3 _ عبدالملك بن اعين مي گويد: امام باقر(عليه السلام) كتاب علي(عليه السلام) را خواست. امام جعفرصادق آن را براي حضرت آورد، در حالي كه به مانند ران انسان به هم پيچيده بود، در آن نوشته بود: زنان بعد از فوت شوهرانشان از غير منقول ارث نمي برند. آن گاه امام باقر(عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند خطّ عليّ(عليه السلام) است به دستش، با املا و انشاء رسول خدا(صلي الله عليه وآله). (3) .

4 _ محمد بن مسلم ثقفي مي گويد: امام باقر(عليه السلام) براي من كتاب فرايضي كه به املاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و خطّ عليّ(عليه السلام) بود قرائت كرد، در آن چنين آمده بود: عول در سهام نيست. (4) .

5 _ عذافر صيرفي مي گويد: با حكم بن عتيبه نزد امام باقر(عليه السلام) بوديم، او از امام(عليه السلام)سؤال مي نمود و امام نيز او را اكرام مي كرد. در حكم مسئله اي اختلاف نمودند. حضرت خطاب به فرزندش فرمود: اي پسرم! بلند شو و كتاب علي(عليه السلام) را بياور. آن گاه كتابي را ديدم طبقه طبقه و بزرگ، آن را باز نمود و در آن نظر نمود تا آن كه مسئله را پيدا نمود. سپس فرمود: اين خطّ علي(عليه السلام) و املاي رسول خداست. (5) .

از اين روايات استفاده مي شود كه كتاب فرايضي كه براي علي(عليه السلام) ذكر شده جزئي از كتاب بزرگ امام علي(عليه السلام) بوده است.


1- بصائرالدرجات، ص145.
2- كافي، ج7، ص119.
3- وسائل الشيعة، ج17 ص522، باب 6 از ابواب ميراث ازواج، حديث 17.
4- تهذيب الاحكام، ج9، ص247.
5- رجال نجاشي، ج2، ص260 و 967.

ص: 305

6 _ ابن بكير مي گويد: زراره از امام صادق(عليه السلام) از حكم نماز در كرك روباه و سنجاب سؤال نمود، حضرت كتابي را بيرون آورد كه زراره گمان نمود آن املاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)است، در آن چنين آمده بود: همانا نماز در كرك هر حيواني كه خوردنش حرام است

باطل است و نيز، نماز در كرك، مو، پوست، بول، مدفوع، شير و هرچه كه فاسد است، مورد قبول نيست. (1) .

از اين روايات به خوبي روشن مي شود كه كتاب علي(عليه السلام) از قديمي ترين جوامع حديثي است كه به انشاء و املاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و كتابت علي(عليه السلام) بوده است. اين كتاب نزد ائمه(عليهم السلام) موجود بوده و نزد يكديگر به ارث مي گذاردند. در ديد برخي از اصحابِ اهل بيت(عليهم السلام) نيز بوده است. اگرچه فعلاً اصل اين كتاب نزد ما موجود نيست، ولي صاحبان جوامع روايي جديد، امثال كليني، صدوق و طوسي قسمت زيادي از آن را براي ما در ابواب مختلف نقل كرده اند.

صحيفه امام علي

برخي از محدثين به وجود صحيفه اي از امام علي(عليه السلام) اشاره نموده اند كه در غلاف شمشير آن حضرت بوده است. لكن با مقايسه بين اين احاديث و احاديثي كه در مورد كتاب علي(عليه السلام) وارد شده، پي مي بريم كه اين صحيفه غير از كتاب علي(عليه السلام) است، زيرا صحيفه و كتابي كه هفتاد ذراع است چگونه ممكن است در غلاف شمشيري جاي گيرد. لذا اين صحيفه، نوشته كوچكي بوده كه در غلاف شمشير جاي مي گرفته است. در برخي از روايات بعد از سؤال از علي(عليه السلام) در مورد محتواي آن چه در صحيفه آمده است مي فرمايد: در آن عقل و آزاديِ اسير و اين كه مؤمن به جهت كشتن كافر كشته نمي شود آمده است. (2) .

ولي اين حديث _ به فرض صحّت _ منافاتي با آنچه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) درباره


1- كافي، ج3، ص397، ح1.
2- مسند احمد، ج1، ص79.

ص: 306

كتاب علي(عليه السلام) رسيده ندارد. بلكه از اين حديث و نظائر آن استفاده مي شود كه اين احاديث جعل شده اند تا اين مطلب وانمود شود كه از ودايع نبوت و علوم پيامبر(صلي الله عليه وآله) چيزي نزد امام علي(عليه السلام) نبوده است. شاهد اين مدّعا رواياتي است كه در مصادر اهل سنّت در مورد صحيفه علي(عليه السلام) در غلاف شمشير آمده است. (1) كه مي خواهند وانمود كنند كه تنها نوشته حضرت علي(عليه السلام) همين صحيفه است كه در آن سه كلمه بيشتر وجود ندارد.

امام علي وارث علم پيامبر

با فرض وجود و صحّت روايات مذكور، جاي اين سؤال باقي است كه با اين حجم عظيم از رواياتي كه در باب علم و اعلميت امام علي(عليه السلام)، از رسول خدا وارد شده چه بايد كرد:

1 _ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: علي(عليه السلام) از همه شما به قضاوت آشناتر است. (2) .

2 _ ترمذي و ديگران نقل كرده اند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: من خانه حكمتم و علي(عليه السلام) درب آن است. (3) .

3 _ ابن عباس از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: من شهر علمم و علي(عليه السلام)درب آن است، پس هر كسي كه اراده علم مرا دارد بايد از درب آن وارد شود. (4) .

4 _ ابن عساكر نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود: تو بعد از من مسائلي را براي امّتم بيان مي كني كه در آنها اختلاف نموده اند. (5) .


1- ر.ك: مسند احمد، ج1، ص81، 100، 102 و 110.
2- استيعاب، در حاشيه الاصابه، ج3، ص38.
3- صحيح ترمذي، ج5، ص637.
4- مستدرك حاكم، ج3، ص127.
5- تاريخ ابن عساكر، ترجمه امام عليعليه السلام، ج2، ص488.

ص: 307

مصحف فاطمه

اشاره

در روايات اهل بيت(عليهم السلام) سخن از مصحفي به ميان آمده كه منسوب به حضرت زهرا(عليها السلام) است؛ براي نمونه محمد بن مسلم از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند:... فاطمه مصحفي از خود باقي گذاشته كه قرآن نيست. (1) .

اين گونه روايات در مصادر حديثي شيعه سبب شد كه برخي از مغرضان يا نادانان شيعه را متّهم سازند به اين كه قرآني غير از قرآن متداول در بين مسلمين دارند، زيرا لفظ مصحف مختص به قرآن كريم است و مصحف فاطمه؛ يعني قرآنِ فاطمه.

در برخي ديگر از روايات چنين آمده است: آن [مصحف فاطمه] مثل قرآن شما و سه برابر آن است. لذا مي گويند: شيعه معتقد است كه قرآن موجود، قرآنِ اصلي نيست و مقدار زيادي از آن حذف شده است، در حالي كه به مجموع احاديث توجه نكرده اند، زيرا خود اهل بيت(عليهم السلام) در ذيل روايات مصحف فاطمه(عليها السلام) به اين نكته تصريح دارند كه اين مصحف قرآن نيست و حتي مشتمل بر يك آيه قرآن هم نمي باشد.

به هر تقدير، با وجود اين سوء برداشت ها، ناچاريم به طور مختصر حقيقت مطلب را روشن سازيم:


1- بصائر الدرجات، ص 155، ح 14.

ص: 308

معناي كلمه مصحف

مصحف در لغت به معناي مجموعه اي است از نوشته هاي يك كاغذ، يا مجموعه اوراقي كه در يك جلد، جاي دهند.

جوهري مي نويسد: المصحف: هو الجامع للصحف المكتوبة بين الدفتين. (1) مصحف عبارت است از چيزي كه جمع كننده نامه هايي است كه بين دو جلد نوشته شده است. در نتيجه لفظ مصحف در لغت عرب شامل مطلق كتاب جلد شده است و اختصاص به قرآن ندارد.

كلمه مصحف بعد از نزول قرآن

بي ترديد لفظ مصحف بعد از نزول قرآن استعمال زيادي داشته، به طوري كه در قرآن مشهور شده است. ولي اين بدان معنا نيست كه معناي لغوي آن الغا شده، بلكه در معاني ديگري _ غير از قرآن _ نيز استعمال شده است.

لفظ مصحف در قرآن و احاديث

با مراجعه به قرآن كريم پي مي بريم كه لفظ مصحف به معناي قرآن، در آن استعمال نشده است، با آن كه اسامي فراواني بر آن اطلاق شده كه برخي به بيش از پنجاه اسم رسانده اند.

هم چنين با مراجعه به احاديث مشاهده مي كنيم كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) لفظ مصحف را به عنوان علم بر قرآن اطلاق نكرده است.

در تاريخ آمده است: اولين مرتبه اي كه اين لفظ بر كتاب خداوند اطلاق شد در عصر خلافت ابوبكر بوده است.

سيوطي نقل مي كند: لمّا جمع ابوبكر القرآن قال سمّوه، فقال بعضهم: سمّوه انجيلاً فكرهوه. و قال بعضهم: سمّوه السفر فكرهوه من يهود. فقال ابن مسعود: رأيت بالحبشة


1- صحاح اللغة، ج 4، ص 1384؛ تاج العروس، ج 6، ص 161، لسان العرب، ج 9، ص 186 و....

ص: 309

كتاباً يدعونه المصحف فسمّوه به.(1) .

هنگامي كه ابوبكر قرآن را جمع آوري كرد، دستور داد كه براي آن نام گذاري كنند: برخي آن را انجيل ناميدند، كه او راضي نشد. گروهي ديگر او را سفر ناميدند كه به جهت يهود راضي نشد. امّا ابن مسعود گفت: من در حبشه كتابي را ديدم كه آن را مصحف مي ناميدند، اسم قرآن را مصحف ناميد.

دكتر امتياز احمد در كتاب دلائل التوثيق المبكر للسنة و الحديث مي نويسد: لفظ مصحف در خصوص قرآن استعمال نشده، بلكه در بسياري از موارد به معناي كتاب به كار رفته است؛ آن گاه براي آن شواهدي اقامه كرده است. (2) .

دكتر ناصر الدين اسد مي نوسد: در بسياري از موارد بر نوشته جمع آوري شده لفظ مصحف را اطلاق مي كنند كه مقصودشان مطلق كتاب است، نه قرآن به تنهايي. (3) .

استاد بكر بن عبدالله در كتاب معرفة النسخ و الصحيفة الحديثية مي نويسد: لفظ مصحف از جمله اصطلاح هايي است كه به انواع نوشته هايي اشاره دارد كه در آنها سنت تدوين شده است. (4) .

مصحف در لسان تابعين

همان گونه كه لفظ مصحف در زبان صحابه بر غير قرآن استعمال شده در زبان تابعين نيز چنين بوده است.

ابن سيرين نقل مي كند: بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) قسم ياد كرد كه ردا بر تن نكند مگر در روز جمعه؛ تا اين كه قرآن را در مصحفي جمع آوري كند. (5) .


1- الاتقان، ج 1، ص 53.
2- دلائل التوثيق المبكر للسنة و الحديث، ترجمة الدكتور عبدالمعطي، ص 268.
3- مصادر الشعر الجاهلي، ص 139.
4- معرفة النسخ، ص 28.
5- المصاحف، ص 10.

ص: 310

هم چنين از رفيع بن مهران نقل شده كه گفت: در عهد خلافت ابي بكر، مسلمين قرآن را در مصحفي جمع نمودند. (1) .

نويسنده مصحف فاطمه كيست؟

از مجموع روايات استفاده مي شود كه كاتب و نويسنده مصحف فاطمه(عليها السلام)، علي بن ابي طالب(عليه السلام) بوده است.

حماد بن عثمان در مورد مصحف فاطمه(عليها السلام) از امام صادق(عليه السلام) سؤال نمود. حضرت در جواب فرمود: اميرالمؤمنين(عليه السلام) هرچه را مي شنيد مي نوشت تا آن كه تبديل به مصحفي شد. (2) .

ابوعبيده نيز از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود:... علي(عليه السلام) آن را مي نوشت و اين همان مصحف فاطمه است. (3) .

علي بن أبي حمزه از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود:.. نزد ما مصحف فاطمه(عليها السلام) و خطّ علي(عليه السلام) است.

املا كننده كيست؟

از برخي روايات استفاده مي شود كه املا كننده خداوند است. ابوبصير از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: همانا نزد ما مصحف فاطمه است و چه چيز آنان را به مصحف فاطمه آگاه كرده است؟... همانا آن مكتوبي است كه خداوند آن را املا كرده و به حضرتش وحي نموده است. (4) .

در بعضي از روايات آمده است كه املا كننده فرشته بوده است. (5) هم چنين از برخي


1- همان، ص 9.
2- اصول كافي، ج 1، ص 240، ح 2.
3- همان، ص 241، ح 5.
4- بصائر الدرجات، ص 152، ح 3.
5- اصول كافي، ج 1، ص 245، ح 2.

ص: 311

ديگر استفاده مي شود كه املا كننده جبرئيل بوده است. در دسته اي از روايات، املا كننده رسول خدا(صلي الله عليه وآله) معرفي شده است. (1) .

با جمع روايات به اين معنا مي رسيم كه خداوند آن را از طريق فرشهمان، ج 1، ص 241، ح 5.ته عام يا خاصش به پيامبر(صلي الله عليه وآله)ابلاغ مي كرد و پيامبر(صلي الله عليه وآله) به حضرت زهرا(عليها السلام) قرائت مي نمود و اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز آن را مي نوشت. و نيز بخشي از آن مستقيماً به توسّط جبرئيل بر حضرت زهرا(عليها السلام) نازل شده است.

سرّ انتساب اين مصحف به حضرت زهرا(عليها السلام)، با وجود آن كه كتابت به دست حضرت اميرالمؤمنين بوده، آن است كه الهام مطالب مصحف و خطابه هاي آن متوجه حضرت زهرا(عليها السلام) بوده است.

محتواي مصحف فاطمه

آنچه به طور قطع در مورد مصحف حضرت فاطمه(عليها السلام) نفي شده دو امر است:

1 _ قرآن

در كثيري از روايات كه در آن از مصحف فاطمه سخن به ميان آمده است، به صراحت به اين نكته اشاره دارد كه آن نه تنها قرآن نيست، بلكه آيه اي از آيات قرآن نيز در آن نيامده است.

محمد بن مسلم از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند: فاطمه مصحفي را باقي گذاشت كه قرآن نيست. (2) .

علي بن ابي حمزه از عبد صالح(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: مصحف فاطمه نزد ماست كه در آن آيه اي از آيات قرآن نيست. (3) .


1- بصائر الدرجات، ص 157، ح 1.
2- همان، ص 155، ح 14.
3- همان، ص 154، ح 8.

ص: 312

2 _ احكام شرع

نه تنها در مصحف فاطمه(عليها السلام) آيات قرآن وجود ندارد، بلكه از هر گونه احكام حلال و حرام نيز خالي است.

امام صادق(عليه السلام) فرمود:.. آگاه باش كه در مصحف فاطمه هيچ حكمي از حلال و حرام نيست.... (1) .

محتواي مصحف فاطمه(عليها السلام)

در هيچ روايتي به همه محتواي مصحف فاطمه(عليها السلام) اشاره نشده است، ولي از مجموع روايات برخي از محتويات استفاده مي شود:

1 _ مقام پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)

ابوعبيده از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند: فاطمه بعد از پدرش 75 روز زنده بود. در اين ايام به جهت دوري از پدرش به شدت ناراحت بود. جبرئيل همواره بر او نازل مي شد و در عزاي پدرش او را تعزيت داده و از او دلجويي مي نمود و نيز خبر از پدرش و جلالت و مقام او مي داد... علي(عليه السلام) آنها را مي نوشت و اين است مصحف فاطمه. (2) .

2 _ آينده ذريه زهرا(عليها السلام)

در همان روايت صحيح آمده است:... و خبر مي داد او را به آنچه بعد از وي بر ذريّه اش وارد مي شود.

3 _ علم حوادث

در حديثي از امام صادق(عليه السلام) منقول است كه فرمود: و امّا مصحف فاطمه، در آن اموري است كه در آينده اتفاق خواهد افتاد. (3) .

هم چنين در حديث حمّاد بن عثمان از امام صادق(عليه السلام) وارد است كه حضرت فرمود:... آگاه باش! در آن _ مصحف فاطمه _ حلال و حرام نيست، بلكه در آن علم به اموري


1- اصول كافي، ج 1، ص 240، ح 2.
2- همان، ص 241، ح 5.
3- بحارالانوار، ج 26، ص 18، ح 1.

ص: 313

است كه در آينده اتفاق مي افتد. (1) .

4 _ اسماء انبيا و اوصيا

در روايتي از امام(عليه السلام) وارد شده كه فرمود: هيچ نبي يا وصيّي نيست مگر آنكه نامش در كتابي است كه نزد من است؛ يعني مصحف فاطمه. (2) .

5 _ اسماء ملوك و پدرانشان

در روايت سابق از امام صادق(عليه السلام) چنين آمده است: و اما مصحف فاطمه در آن علم به امور آينده است، اسامي كساني است كه تا روز قيامت حكومت مي كنند. (3) .

در حديثي ديگر اشاره به اسم آنان و اسم پدرانشان شده است. (4).

6 _ وصيت فاطمه(عليها السلام)

سليمان بن خالد از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: مصحف فاطمه را بيرون آوريد، زيرا در آن وصيت فاطمه است. (5) .


1- اصول كافي، ج 1، ص 240، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 47، ص 32.
3- همان، ج 26، ص 18، ح 1.
4- اصول كافي، ج 1، ص 242، ح 8.
5- اصول كافي، ج 1، ص 241، ح 4.

ص: 314

ص: 315

ص: 316

ص: 317

صحابه

عدالت صحابه

اشاره

آيا همه صحابه عادل بوده اند؟ صحابه به چه كساني اطلاق مي گردد؟ آيا گناهان صحابه بخشودني است؟ آيا نبايد در مذمّت صحابه سخن گفت؟

اين ها مسائلي است كه بين اهل سنت و شيعه اماميه مورد اختلاف واقع شده است. طبق نظر اكثر اهل سنت، صحابه عادل اند و كسي حقّ ندارد در مذمّت آنان چيزي بگويد. و اگر گناهي نيز از آنان سرزده است، بخشيدني است. ولي در مقابل، برخي از اهل سنت و شيعه اماميه، قائل به عدم عدالت كل صحابه اند، هر چند افراد خوب و عادل هم در ميان آنان فراوان بوده است...

از آن جا كه بحث درباره صحابه آثار فراواني دارد، لذا به صورت نسبتاً مبسوط مطرح خواهيم نمود.

مفهوم عدالت

عدالت از ماده عدل، خلاف جور است. (1) و در اصطلاح محدثان، اصولي ها و فقيهان هر كدام آن را به معنايي تفسير كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ غزالي مي گويد: عدالت عبارت است از استقامت در سيره و دين. و حاصل


1- صحابه اللغة، ج 5، ص 1760؛ قاموس المحيط، ج 4، ص 13؛ مصباح المنير، ج 2، ص 397.

ص: 318

عدالت، عبارت است از هيئتي راسخ در نفس كه انسان را به ملازمت با تقوا و مروّت

وا مي دارد. (1) .

2 _ سيوطي مي گويد: اصحاب گفته اند: عدالت، ملكه يا هيئتي است راسخ در نفس كه مانع مي شود از به جاي آوردن گناه كبيره و صغيره اي كه دلالت بر خسّت نفس داشته باشد، يا مباحي كه مخّل به مروت باشد. (2) .

3 _ ابن حجر مي گويد: عادل كسي است كه داراي ملكه اي باشد كه او را بر ملازمت تقوا و مروت وا دارد. و تقوا عبارت است از اجتناب از اعمال پست مانند شرك، فسق، يا بدعت. (3) .

مفهوم صحابه

خليل بن احمد فراهيدي مي گويد: صحابه: مصدر صاحبك و صاحب به معناي نعتي است؛ ولي در كلام غالباً به معناي اسمي به كار مي رود. (4) .

راغب اصفهاني مي گويد: صاحب به معناي ملازم است؛ يعني كسي كه ملازم كسي يا چيزي است، خواه مصاحبتش به بدن باشد، كه اين معناي حقيقي است و در اكثر اوقات استعمال دارد، يا به عنايت وهمّت باشد، كه اين هم يك نوع مصاحبت است ولو مجازاً.... (5) و به معناي لغوي در قرآن كريم در موارد متعدّد به كار رفته است كه تمام آنها مشترك در معناي معاشرت و ملازمت است.

معناي اصطلاحي صحابه

درباره مفهوم اصطلاحي صحابه، آراء مختلفي وجود دارد كه به پنج مورد اشاره مي نماييم:


1- المستصفي، ج 1، ص 157.
2- الاشباه و النظائر، ص 384.
3- فتح الباري، ج 5، ص 251.
4- ترتيب كتاب العين، ص 440.
5- مفردات راغب، ص 275.

ص: 319

1 _ صحابي كسي است كه با پيامبر(صلي الله عليه وآله) معاشرت داشته ولو ساعتي. بر اساس اين رأي، كثرت ملازمت و معاشرت با پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اطلاق لفظ صحابي لازم نيست.

احمد بن حنبل مي گويد: افضل مردم، بعد از اهل بدر، كساني هستند كه در قرني واقع شده اند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در آن قرن بوده است. و هر كس با پيامبر(صلي الله عليه وآله) مصاحب بوده يك سال يا يك ماه يا يك روز يا يك ساعت، يا يك لحظه او را ديده، از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله)است. (1) .

بخاري مي گويد: هر مسلماني با پيامبر(صلي الله عليه وآله) مصاحبت داشته يا او را ملاقات نموده، از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) است. (2) ابن حجر عسقلاني مي گويد: صحابي كسي است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ملاقات كرده، مؤمن و مسلمان از دنيا رفته است، خواه مجالستش با پيامبر(صلي الله عليه وآله)، طولاني بوده يا كوتاه؛ از او روايت كرده يا خير، با او در جنگي شركت كرده يا خير.... (3) .

2 _ صحابه كسي است كه معاصر پيامبر(صلي الله عليه وآله) است هر چند او را نديده باشد.

اين رأي از يحيي بن عثمان بن صالح مصري است؛ او مي گويد: صحابي كسي است كه هم عصر با پيامبر(صلي الله عليه وآله) باشد. (4) .

3 _ صحابي در نظر اصولي هاي اهل سنت، به كسي اطلاق مي شود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ملاقات كرده و از خواص او گرديده و او را مدتي متابعت و همراهي كرده است؛ به گونه اي كه اطلاق لفظ مصاحبت درباره او صادق باشد، ولي از حيث مقدار، مصاحبت اندازه اي ندارد. (5) .

4 _ صحابي كسي است كه با پيامبر(صلي الله عليه وآله) مصاحبت طولاني داشته و از او علم اخذ نموده است.

اين تعريف را ابو يعلي فرّاء حنبلي به عمرو بن بحر جاحظ نسبت داده است. (6) .


1- فراء حنبلي، العدّة في اصول الفقه، ج 3، ص 988.
2- فتح الباري، ج 7 ص 3.
3- الاصابة، ج 1، ص 4.
4- تيسير التحرير، ج 3، ص 67.
5- الإحكام في الأحكام، ج 2، ص 321.
6- العدّة في اصول الفقه، ج 3، ص 988.

ص: 320

5 _ شهيد، زين الدين عاملي، مي فرمايد: صحابي كسي است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ملاقات نموده، به او ايمان آورده و مسلمان، از دنيا رفته است. (1) اين رأي مدرسه اهل بيت(عليهم السلام) است.

در حقيقت مدرسه اهل بيت(عليهم السلام) صحابي را در معناي لغوي آن كه همان مصاحبت و ملازمت و معاشرت است به كار مي برد؛ لكن با قيد ايمان و بقاي بر اسلام، تا آخر عمر. و لذا از انس بن مالك سؤال شد: آيا از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كسي غير از تو باقي مانده است؟ در جواب گفت: گروهي از اعراب او را مشاهده نمودند، كه هنوز زنده اند ولي از كساني كه با آن حضرت(صلي الله عليه وآله) مصاحبت داشته باشد كسي باقي نمانده است. (2) .

آراء در عدالت صحابي

عالمان و مورخان مورد صحابه ديدگاه هاي مختلفي دارند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ كفر جميع صحابه

اين رأي از فرقه كامليه است كه قائل به كفر تمام صحابه، بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)هستند. اين ديدگاه نادري است كه مخالف با قرآن و سنت و سيره صحابه و عقل است. شيعه از اين رأي متبرّي است و به آن اعتقاد ندارد.

2 _ رأي شيعه اماميه و برخي از اهل سنّت

شيعه اماميه معتقد است كه در ميان صحابه، افراد مختلفي از عادل و فاسق وجود داشته اند، از اين رو مجرّد مصاحبت با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) باعث نمي شود كه كسي تكوينا عادل گردد، بلكه اتصاف كسي به عدالت آن است كه در خطّ رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بوده و نماد سيره رسول خدا(صلي الله عليه وآله) باشد. اين رأي، موافق با قرآن و سنت نبوي است و هم چنين مورد


1- الدراية، ص 120.
2- الباعث الحثيث، ص 175.

ص: 321

تأكيد صحابه و موافق سيره صحابه بوده است.

اين رأي به جهت موافقت با اصول و ادله، مورد پذيرش شماري از اهل سنت با انصاف واقع شده است؛ از متقدمين همانند سعد تفتازاني، مارزي، ابن عماد حنبلي، و از متأخرين هم چون شيخ محمّد عبده، محمّد بن عقيل علوي، محمّد رشيد رضا، سيد قطب، سيّد مقبلي، شيخ محمّد ابوريه، شيخ مصطفي صادق رافعي و محمّد غزالي و ديگران. اينان به اين نتيجه رسيده اند كه عدالت ويژه آن عده از صحابه است كه به روش اسلامي استقامت داشته و در دين تغيير و تبديل ايجاد نكردند.

3 _ عدالت جميع صحابه قبل از دخول در فتنه

معتزله به عدالت جميع صحابه معتقدند، جز كساني كه با اميرالمؤمنين(عليه السلام) وارد جنگ شدند كه آنان فاسق بوده و شهادشان قبول نيست. (1).

4 _ تأويل و توجيه مواقف صحابه

برخي از اهل سنت معتقدند كه بايد جايگاه و مواقف صحابه را به نحوي توجيه كنيم كه با قول به عدالت شان سازگار باشد.

ابن حجر هيتمي مي گويد: آنچه اهل سنت و جماعت بر آن اجماع دارند اين است كه بر هر مسلماني واجب است تزكيه صحابه و اثبات عدالت آنان وطعن وارد نكردن به آنها... و نيز واجب است كارهاي آنان را كه در ظاهر خلاف است به بهترين وجه تأويل نماييم؛ زيرا آنان شايسته اين كارند. (2) .

ابن حجر خود به اين توصيه عمل كرده و در تبرئه معاويه از ظلم هايش مي گويد: گروه معاويه هر چند ظالم بودند، ولي اين ظلم سبب فسق او نمي گردد، زيرا قابل تأويل است و مي توان او و اصحابش را در اين عمل معذور دانست. (3) .


1- الإحكام في اصول الأحكام، ج 2، ص 32.
2- الصواعق المحرقه، ص 325.
3- همان، ص 328.

ص: 322

وعدّه اي نيز اين خطّ را دنبال كرده و دست به توجيه تمام كارهاي خلافي زده اند كه از صحابه صادر شده است.

5 _ عدالت جميع صحابه

رأي اكثر اهل سنت براين است كه تمام صحابه عادل بوده و با آن حال از دنيا رفته اند.

ابن اثير مي گويد: صحابه با بقيه راويان شريك اند مگر در جرح و تعديل؛ زيرا تمام آنان عادل بوده و جرحي در آنها راه ندارد. (1) .

ابن حجر مي گويد: اهل سنت اتفاق دارند كه جميع صحابه عادل اند و كسي در اين مسئله اختلاف ننموده مگر عده كمي از اهل بدعت. (2) .

ابن الصلاح مي گويد: امّت بر عدالت جميع صحابه اجتماع نموده و اين، به خاطر عنايت خداوند است، زيرا آنان ناقلان شريعت اند. (3) .

سرخسي مي گويد: هر كس بر صحابه طعن وارد كند ملحد است و اسلام را رها كرده و اگر توبه نكند درمانش شمشير است. (4) .

قرطبي مي گويد: همه صحابه عادل و از اولياي خدا و برگزيدگان خلق بعد از انبيا و ورسولان اند. اين، مذهب اهل سنت و جماعت است. (5) .

خطيب بغدادي مي گويد: اين مسئله احتياج به سؤال ندارد، زيرا خداوند آنها را به عدالت رسانده و خبر از طهارت باطن آنان داده است. (6) .

دكتر حسن شيخ مي گويد: عدالت صحابه ثابت و معلوم است به نصّ قرآني كه در آن باطل راه ندارد. (7) .


1- اسد الغابة، ج 1، ص 10.
2- الاصابة، ج 1، ص 17.
3- مقدمه ابن الصلاح.
4- اصول السرخسي، ج 2، ص 134.
5- الجامع لأحكام القرآن، ج 16، ص 299.
6- الكفاية في علم الرواية، ص 49.
7- عقيدة اهل السنة و الاثر في الصحابه الكرام، ج 2، ص 800.

ص: 323

نكات

1 _ نقد صحابه به جهت دفاع از شريعت:

اگر كسي بحث از عدالت و جرح و تعديل صحابي مي كند، به خاطر ابطال كتاب خدا و سنّت رسول(صلي الله عليه وآله) يا شهود مسلمين و واسطه هاي فيض سنت نبوي نيست، بلكه هدف اساسي، شناخت صالحان آنان است، تا حديث و سنت واقعي پيامبر(صلي الله عليه وآله) از راه درست و مطمئن به دست آيد. كسي درصدد ابطال شريعت نيست، زيرا تضعيف برخي از صحابه نه تنها سبب وهن و ابطال شريعت نمي شود بلكه موجب تقويت و تبرئه شريعت از باطل است.

2 _ پرهيز از دخالت مسائل عاطفي:

نظريه عدالت كلّ صحابه ناشي از عواطف افراطي ديني است. تفتازاني مي گويد: جنگ ها و مشاجراتي كه در تاريخ، ميان صحابه رخ داده و بر زبان افراد ثقه جاري است، ظاهرش نشان مي دهد كه برخي از صحابه از راه حقّ خارج شده و به حدّ ظلم و فسق رسيدند. و داعي و انگيزه اين كار نيز كينه، حسد، عناد و گاه حبّ رياست و پادشاهي و ميل به لذات و شهوات بوده است، زيرا هر صحابي، معصوم نيست و هر كسي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)را ملاقات نموده، اهل خير نبوده است، ولي علما به جهت حسن ظنّشان به اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، براي كارهاي خلاف آنان محمل ها و تأويل هايي ذكر نموده اند. و ظلمي كه در حقّ اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) كردند، در ظاهر به حدّي است كه مجالي براي اخفاي آن نيست و پستي آن به حدّي است كه اهل آسمان و زمين، بر مظلوميت اهل بيت(عليهم السلام)گريسته و كوه ها از جا كنده شده و صخره ها از هم پاشيده اند و كارهاي زشت آنان هنوز پا برجاست. لعنت خدا بر كساني باد كه دست به چنين جناياتي زده، يا به آن راضي بوده و براي آن كوشش كرده اند و عذاب آخرت دائمي و شديدتر است. (1) .

تمام مشكل اهل سنت و علت حقيقي در تعديل كلّ صحابه و صحبت نكردن از جرح و تعديل آنان، به اين خاطر است كه براي سنت اهل بيت(عليهم السلام)، هر چند در حدّ ناقلين


1- شرح المقاصد، ج2، ص 306 _ 307.

ص: 324

سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) ارزشي قائل نيستند. از همين رو مجبورند اين وسائط فيض نبوي را، به

تعبير خودشان، از هر نوع جرح و تعديل مصون دارند، تا سنت نبوي ضايع نشود. در حالي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي بعد از خود دو چيز گران بها به ارمغان گذارده است: يكي كتاب خدا و ديگري عترتش، كه با تمسك به هر دو، امّت از گمراهي و ضلالت در امان اند. شيعه اماميه با تمسك به اين دو اثر گران بها مجال وسيعي در جرح و تعديل صحابه دارد، تا سنت نبوي را از اهلش اخذ كرده و به آن عمل نمايد.

3 _ امر به حسن ظن اطلاق ندارد

سيد محمّد بن عقيل مي گويد: حسن ظن به فعل مؤمن، خوب است، ولي نه در مقام بيان حق و ابطال باطل و جرح و تعديل؛ زيرا اگر حسن ظنّ را به اين مقام نيز تعميم دهيم احكام تعطيل، حدود و شهادات باطل و اساس شريعت ويران خواهد شد... (1) .

اين مطلب كاملا صحيح است، زيرا شارع مقدس گرچه فرموده است كه فعل برادر مؤمن بايد تصحيح و توجيه شود، ولي در جايي كه سخن از دين و شريعت است مي فرمايد: برادر تو، در حكم دين توست، در دينت نهايت احتياط را انجام ده. و مي دانيم كه بحث از صحابه در حقيقت بحث از الگوهايي است كه در زندگي انسان كارساز است. پس در حقيقت بحث از صحابي بحث از دين است، از اين رو بايد دقيق بوده و عادل را از فاسق جدا نماييم.

بررسي ادله اهل سنت بر عدالت صحابه
اشاره

اكثر اهل سنت كه معتقد به عدالت كلّ صحابه اند، به ادله اي از كتاب و سنت و اجماع تمسك كرده اند كه در اين جا با ذكر آنها به جواب اجمالي مي پردازيم.

آيات

در قرآن كريم آياتي درباره صحابه وارد شده كه اهل سنت به جهت حسن ظن و


1- النصائح الكافة، ص 225.

ص: 325

عاطفه مذهبي كه نسبت به آنان دارند، بدون هيچ تفسير و توضيحي و بدون رجوع به آيات ديگر آنها را اخذ كرده و براساس آن حكم نموده اند؛ از قبيل:

1 _ " وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً "؛ (1) و هم چنين شما مسلمانان را به آيين اسلام هدايت كرديم و به اخلاق معتدل و سيرت نيكو بياراستيم تا گواه مردم باشيد و پيغمبر گواه شما باشد.

2 _ " كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ".؛ (2) شما نيكوترين امّتي هستيد كه مردم را به نيكوكاري وادار كنند و از بدكاري باز دارند و ايمان به خدا آرند.

3 _ " وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ "؛ (3) و آنان كه ايمان آوردند و هجرت گزيدند و در راه خدا كوشش و جان فشاني كردند و هم آنان كه مهاجران را منزل دادند و ياري كردند آنها به حقيقت اهل ايمان ند و هم آمرزش خدا و روزي نيكوي بهشتي مخصوص آنهاست.

4 _ " وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِي تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ "؛ (4) آنان كه در صدر اسلام سبقت به ايمان گرفتند از مهاجرين و انصار، و آنان كه به اطاعت خدا، پيروي ايشان كردند از ساير امت، خدا از آنان خوشنود است و آنها از خدا و خدا براي آنها بهشتي كه از زير درختانش نهرها جاري است، مهيّا ساخته كه در آن تا ابد متنعّم باشند و اين به حقيقت سعادت بزرگي است.

5 _ " لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ


1- بقره آيه 143.
2- آل عمران آيه 110.
3- انفال آيه 74.
4- توبه آيه 100.

ص: 326

فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً "؛ (1) خداوند از مؤمنان كه زير درخت با تو

بيعت كردند به حقيقت خوشنود گشت و از وفا و خلوص قلبي آنان آگاه بود كه وقار و اطمينان كامل بر آنها نازل فرمود و آنان را به پيروزي نزديك پاداش داد.

6 _ " مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّآءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ".؛ (2) محمّد فرستاده خداست و ياران و همراهانش بر كافران بسيار سخت گير و با يك ديگر بسيار مهربان اند آنان را در حال ركوع و سجده و نماز بسيار بنگري كه فضل و رحمت خدا و خوشنودي او را به دعا مي طلبند. بر رخسارشان اثر سجده پديدار است.

7 _ " وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ - أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ - فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ "؛ (3) آنان كه در ايمان بر همه پيشي گرفتند. آنان به حقيقت مقرّبان درگاه ند در بهشت پر نعمت جاوداني بهره مندند.

8 _ " لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ "؛ (4) مقام بلند خاص فقيران مهاجر است كه آنان را از وطن و اموالشان به ديار غربت راندند در صورتي كه درطلب فضل و خوشنودي خدا مي كوشند و خدا و رسول را ياري مي كنند و اينان به حقيقت راست گويان عالم ند.

روايات

قائلان به عدالت همه صحابه به برخي روايات نيز تمسك كرده اند؛ از قبيل:

1 _ در حديثي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود: بهترين امّت من كساني هستند كه در قرن من اند، سپس كساني كه بعد از آنان آمده، سپس كساني كه بعد از آنان آمده اند. (5) .


1- فتح 48 آيه 18.
2- فتح 49 آيه 29.
3- واقعه 56 آيه 10 _ 12.
4- حشر 59 آيه 8 _ 9.
5- صحيح بخاري، ج 2، ص 287.

ص: 327

2 _ و نيز حديثي كه ابوسعيد خدري از پيامبر(صلي الله عليه وآله) روايت مي كند كه فرمود: اصحابم را سبّ نكنيد، زيرا اگر كسي مانند كوه احد طلا در راه خدا انفاق كند به مقام آنان نخواهد رسيد. (1) .

3 _ ابو برده مي گويد: ما نماز مغرب را با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به جاي آورديم و با خود گفتيم: چه خوب است كه در مسجد بنشينيم تا نماز عشا را نيز با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به جماعت برگزار نماييم. پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر ما وارد شد سؤال كرد: هنوز در مسجد نشسته ايد؟ عرض كرديم: اي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)! نماز مغرب را با شما به جاي آورديم و منتظريم تا وقت

نماز عشا رسيده، آن را نيز با شما به جماعت برگزار نماييم. حضرت(صلي الله عليه وآله) ما را تحسين

نمود. آن گاه سرمبارك خود را به سوي آسمان بلند كرده و فرمود: ستارگان امان اهل زمين اند، اگر از بين روند بر آسمان وارد مي شود آنچه وعده داده شده است. و من نيز امانم بر اصحاب خود و هر گاه از دنيا روم آنچه را كه وعده داده شده به اصحابم خواهد رسيد. و اصحابم نيز امان امت من اند و هر گاه از بين روند، بر امّتم آنچه وعده داده شده خواهد رسيد. (2) .

4 _ برخي نيز به اين حديث استدلال كرده اند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: اصحاب من به منزله ستارگان آسمان اند، به هر كدام تمسك كنيد هدايت يافته ايد. (3) .

اجماع

دكتر ناصر بن علي عائض الشيخ مي گويد: اهل سنت اجماع كرده اند بر اين كه جميع صحابه _ چه كساني كه داخل فتنه شدند و چه غير آنها _ عادل ند. اين اجماع از جماعتي از اهل علم نقل شده؛ از قبيل خطيب بغدادي، ابي عمر بن عبدالبّر، غزّالي، ابن الصلاح، امام نووي، حافظ ابن حجر و ديگران. (4) .


1- همان، ج 2، ص 292.
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 270.
3- كشف الخفاء، ج 1، ص 132، حديث 381.
4- عقيدة اهل السنته و الاثر في الصحابة الكرام، ج 1.

ص: 328

جواب از ادله
اشاره

پاسخ را در دو بخش دنبال مي كنيم: بخش اوّل جواب كلّي كه با آن، نظر اماميه درباره صحابه اثبات خواهد شد. و در بخش دوّم به پاسخ از هر يك از ادله ذكر شده درباره عدالت كل صحابه مي پردازيم:

پاسخ كلي
برخي از آيات ناظر به برخي ديگر است

بخشي از آيات قرآن ناظر به برخي ديگر است، همان گونه كه روايات چنين است. از اين رو آياتي كه به آنها استدلال نموده اند به اطلاقشان نمي توان تمسك جست، بلكه بايد به ايمان و عمل صالح تا پايان عمر مقيد نمود، والاّ چگونه تصور كنيم امثال عبدالله بن أبي كه از سردمداران منافقان است، مورد رضايت الهي است، مجرّد اين كه از بيعت كنندگان زير درخت با پيامبر(صلي الله عليه وآله) در صلح حديبيّه بوده است.

مرحوم علامه طباطبايي مي فرمايد: اگر خداوند متعال صحابه را در آيه هاي قرآن مدح كرده و از آنان اظهار رضايت نموده است، به جهت انقياد و اطاعت آنها از خداوند در احكام و تعاليم شريعت و كارهاي نيكي است كه در گذشته انجام داده اند، امّا اين رضايت را نمي توان به آينده زندگاني و اعمال آنان نيز سرايت داد؛ به اين معنا كه هر چه مي خواهند انجام دهند _ هر چند خلاف باشد _ خدا از آنان راضي است. (1) .

خداوند درباره همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله) به جهت انتساب به آن حضرت(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَد مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ "؛ (2) اي همسران پيامبر شما در صورتي كه تقوا پيشه كنيد، مانند ديگر زنان نيستيد.

و نيز در جاي ديگر مي فرمايد: " يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ "؛ (3) اي زنان پيامبر هر كس از شما كار ناروايي را آگاهانه


1- مقالات تأسيسيّه، ص 227.
2- احزاب 33 آيه 32.
3- احزاب 33 آيه 30.

ص: 329

انجام دهد دو برابر ديگران عذاب شود.

و اين، به خاطر آن است كه وابسته به پيامبر(صلي الله عليه وآله)اند و توقّع بيشتري از آنان بوده و سرمشق ديگران مي باشند.

قول به عدالت كل صحابه مخالف قرآن است

قرآن كريم گر چه برخي از صحابه را ستايش مي كند، ولي عده ديگري را هم سرزنش و نكوهش مي كند.

آياتي را كه در مذمت برخي از صحابه وارد شده، مي توان بر چند بخش تقسيم نمود:

1 _ آياتي كه بخشي از صحابه را متّهم به نفاق نموده و با اين عنوان آنان را سرزنش كرده است؛ مانند:

الف _ " وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلي عَذاب عَظِيم "؛ (1) بعضي از اعراب اطراف مدينه و برخي از اهل شهر مدينه هم منافق اند و بر نفاق ثابت ند شما از نفاقشان آگاه نيستيد و ما بر نيّت ناپاك آنان آگاهيم و آنان را دوبار عذاب مي كنيم و عاقبت هم به عذاب سخت ابدي دوزخ باز خواهند گشت.

ب _ " وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُوراً "؛ (2) و نيز در آن هنگام منافقان و آنان كه در دلهايشان مرض بود با يكديگر مي گفتند آن وعده اي كه خدا و رسول به ما دادند غرور و فريبي بيش نبود.

2 _ كساني كه تصريح به فسق برخي از آنان كرده است؛ از قبيل:

الف _ " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَة فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ "؛ (3) اي مؤمنان هر گاه فاسقي براي شما خبري آورد


1- توبه آيه 101.
2- احزاب 33 آيه 12.
3- حجرات 49 آيه 6.

ص: 330

تحقيق كنيد مبادا به سخن چيني فاسق ناداني، به قومي رنجي رسانيد و سخت پشيمان گرديد. آيه در مورد برخي از اصحاب است.

ب _ " أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا لاَّ يَسْتَوُونَ ".؛ (1) آيا آن كس كه به خدا ايمان آورده مانند كسي است كه كافر بوده است؛ هرگز يكسان نخواهند بود. آيه در مورد برخي از صحابه است.

ج _ " وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللهِ وَ بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ - يُخادِعُونَ اللهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا "؛ (2) و گروهي از مردم [منافق] گويند كه ايمان آورده ايم به خدا و روز قيامت و حال آن كه ايمان نياورده اند؛ مي خواهند خدا و اهل ايمان را فريب دهند.

3 _ آياتي كه گروهي از صحابه را بدون عنوان مذمت مي كند امثال:

الف. " وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللهُ خَيْرُ الرّازِقِينَ "؛ (3) و اين مردم چون تجارتي يا لهو و بازيچه اي ببينند بدان شتابند و تو را در نماز تنها گذارند اي رسول ما بگو به خلق كه آنچه نزد خداست، براي شما از لهو و تجارت هاي دنيا بهتر است و خدا بهترين روزي دهنده خلائق است.

ب _ " وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّي إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ "؛ (4) و برخي از مردم كاملا به گفتارت گوش مي دهند تا وقتي كه از حضورت خارج مي شوند با اهل علم به تمسخر و اهانت مي گويند رسول باز از نو چه گفت؟ اينان هستند كه خدا بر دل هايشان مهرنهاده پيرو هواي خود گرديده اند.

ج _ " وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْر لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ


1- سجده 32 آيه 18.
2- بقره آيه 9.
3- جمعه 62 آيه 11.
4- محمد 47 آيه 16.

ص: 331

وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ".؛ (1) و بعضي از آنان دائم پيغمبر را مي آزارند و مي گويند او شخصي ساده و زود باور است. بگو: زود باوري من به سوي شماست رسول به خدا ايمان آورده است و به مؤمنان هم ايمان دارد و براي مؤمنان حقيقي شما رحمت كامل الهي است. و براي آنان كه رسول را مي آزارند عذاب دردناك مهياست.

د _ " سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الاَْعْرَابِ شَغَلَتْنَآ أَمْوَ لُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ ".؛ (2) اعراب باديه كه از حضور در جنگ ها در سفر فتح مكه تخلف ميورزند براي عذر و تعلل خود خواهند گفت كه ما را محافظت اهل و اموالمان از آمدن در ركابت بازداشت اينك از خدا بر گناه ما آمرزش طلب، اين مردم منافق چيزي كه به دل هيچ عقيده ندارند به زبان مي آورند.

ر _ " إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا "؛ (3) كساني از شما كه در جنگ احد پشت به جنگ كردند و منهزم شدند شيطان آنها را به سبب نافرماني و بدكرداريشان به لغزش افكند.

س _ " وَ ما لَكُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لِلّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ "؛ (4) و براي چه در راه خدا انفاق نمي كنيد در صورتي كه وارث آسمان ها و زمين، خداست.

4 _ آياتي كه صحابه را به عنوان مؤمن و مسلمان مذمت كرده است:

الف _ " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَي اْلأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الاْخِرَةِ إِلاّ قَلِيلٌ - إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ "؛ (5) اي كساني كه ايمان آورديد چرا وقتي مرشود كه براي جهاد در راه دين


1- توبه آيه 61.
2- فتح 48 آيه 11.
3- آل عمران آيه 155.
4- حديد57 آيه 10.
5- توبه آيه 38 _ 39.

ص: 332

بي درنگ آماده شويد به خاك زمين دل بسته ايد؛ آيا راضي به زندگاني دنيا به جاي آخرت شديد؟ در صورتي كه متاع دنيا در برابر عالم آخرت اندك و ناچيز است. بدانيد كه اگر در راه خدا براي جهاد بيرون نشويد خدا شما را به عذابي دردناك معذب خواهد كرد و قومي ديگر براي جهاد به جاي شما بر مي گمارد و شما به خدا زياني نرسانده ايد و خدا بر هر چيز تواناست.

ب _ " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ - كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ ". (1) اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا چيزي به زبان مي گوييد كه در مقام عمل خلاف آن مي كنيد. اين كه سخني بگوييد و خلاف آن عمل كنيد بسيار سخت خدا را به خشم و غضب مي آورد.

ج _ " يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلاِْيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ "؛ (2) آنها بر تو به مسلمان شدن منّت مي گذارند بگو شما با اسلام خود بر من منّت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منّت دارد كه شما را به سوي ايمان هدايت كرده است.

قول به عدالت همه صحابه مخالف سنت نبوي است

با مراجعه به رواياتي كه از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) رسيده، عدالت همه صحابه مورد قبول پيامبر(صلي الله عليه وآله)نبوده است اينك به نقل برخي از روايات مي پردازيم:

1 _ ابي وائل به نقل از عبدالله از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: من در كنار حوض به انتظار شما مي مانم كه در اين هنگام مرداني از شما را نزد من مي آورند، همين كه اراده مي كنم به آنها نزديك شوم مانه مي شوند. عرض مي كنم: پروردگارا! اينان اصحاب من ند. خداوند مي فرمايد: اي پيامبر! نمي داني بعد از تو چه كردند؟. (3) .

به اين مضمون ده ها روايت در معتبرترين كتاب هاي اهل سنت موجود است.


1- صف 61 آيه 2 _ 3.
2- حجرات 49 آيه 17.
3- صحيح بخاري، ج 9، ص 58؛ كتاب الضّن و...

ص: 333

2 _ امّ سلمه مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: از ميان اصحابم كساني هستند كه بعد از من، نه من آنان را خواهم ديد و نه آنان مرا. (1).

3 _ طلحة بن عبيدالله و ابن عباس و جابر بن عبدالله مي گويند: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر كشتگان مسلمانان احد نماز گذارد، آن گاه فرمود: من بر آنان شاهدم. ابوبكر عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اينان برادران ما نيستند، اسلام آورده و همانند ما جهاد ننمودند؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: بلي، ولي آنان از اجرهايشان استفاده نبردند. نمي دانم كه شما بعد از من چه مي كنيد؟...

4 _ ابو الدر داء مي گويد: به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كردم: شنيده ام كه فرموده ايد گروه هاي بعد، مرتّد خواهند شاد؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: بلي، ولي تو از آنان نيستي.

5 _ ثعلبة بن حاطب بن عمر بن اميه از جمله كساني است كه در جنگ بدر و احد شركت كرده است، ولي به خاطر امتناع از پرداخت زكات آيه اي در مذمت او وارد شده: " وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ - فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ "؛ (2) و بعضي از آنها اين گونه با خدا عهد بستند كه اگر نعمت و رحمتي نصيب ما شد البته تو را تصديق كرده از نيكان مي شويم و با اين عهد باز چون فضل و نعمت خدا نصيب آنها گشت بر آن بخل ورزيدند و از دين روي گردانيده از حق اعراض كردند.

6 _ نسايي در سنن خود از ابن عباس، در شأن نزول آيه شريفه: " وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ "، (3) نقل مي كند كه زني بود بسيار زيبا كه در نماز بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) اقتدا مي كرد، برخي از صحابه براي اين كه چشمانشان به آن زن نيفتد از


1- مسند احمد، ج 6، ص 298.
2- توبه آيه 76-75.
3- حجر 15 آيه 24.

ص: 334

صف زنان دور شده و در صف مقدم جماعت قرار مي گرفتند، ولكن برخي ديگر بر عكس در صف آخر قرار مي گرفتند تا در حالت ركوع، از زير بغل، آن زن را تماشا كنند، كه اين آيه نازل شد.

7 _ ام الدرداء مي گويد: ابو الدرداء در حالي كه غضبناك بود بر من وارد شد. به او گفتم: چه چيز شما را به خشمگين كرده است؟ گفت: به خدا سوگند كه از امّت محمّد(صلي الله عليه وآله)چيزي نمي شناسم مگر اين كه مشاهده مي كنم كه همه نماز مي خوانند. (1) .

8 _ در جريان صلح حديبه بعد از آن كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از مصالحه با كفار فارغ شد، به اصحاب خود فرمود: بياييد و شترهاي خود را قرباني كنيد و سپس سرهاي خود را بتراشيد. راوي مي گويد: به خدا سوگند كه هيچ كس از جاي خود بلند نشد تا آن كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اين جمله را سه بار تكرار فرمود و در هر سه بار امر او را امتنال نكردند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با احدي سخن نگفت و مستقيماً به سراغ شتر خود آمد و آن را قرباني كرد. و نيز آرايشگر را دعوت نمود تا سرش را بتراشد. صحابه بعد از مشاهده اين عمل شتران خود را ذبح كرده و سر يكديگر را تراشيدند، ولي برخي از شدّت غضب به جهت اين كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) با كفار صلح كرده است نزديك بود كه يكديگر را با تبع بكشند.(2) .

9 _ اسامه مي گويد: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از دور نگاهي به خانه هاي مدينه كرد، آن گاه فرمود: آيا آنچه من مي بينم شما نيز مي بينيد؟ مي بينم كه چگونه فتنه ها در جاي جاي خانه هاي شما رسوخ كرده است. (3) .

10 _ عقبة بن عامر از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: همانا من پيشتاز شما در روز قيامتم و من بر شما شاهدم، به خدا سوگند كه من الآن نظر مي كنم به حوضم، به من كليدهاي خزينه هاي زمين داده شده است. نمي ترسم از اين كه بعد از من مشرك شويد، بلكه از نزاع و اختلاف در خلافت بر شما ترس دارم. (4) .


1- صحيح بخاري، ج 1، ص 159.
2- همان، ج 2، ص 122.
3- صحيح بخاري، رقم حديث 1779، كتاب فضائل المدينه.
4- همان، رقم حديث 1279، كتاب الجنائز.

ص: 335

11 _ ابن عباس مي گويد: خداوند متعال هيچ گاه " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ". نازل نكرد مگر آن كه علي(عليه السلام)امير و شريف آن بود. خداوند در جاي جاي قرآن اصحاب محمّد(صلي الله عليه وآله)را عتاب كرده در حالي كه علي(عليه السلام) را جز به خير ياد نكرده است. (1) .

12 _ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) خطاب كرده فرمود: همانا امّتم بعد از من به تو ظلم خواهند كرد. (2) .

تعارض قول به عدالت كل صحابه با حقايق تاريخي

با مراجعه به تاريخ صحابه نيز درمي يابيم كه عدالت همه صحابه خلاف واقعيت هاي تاريخي است.

1 _ ابن عباس مي گويد: هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) درخواست قلم و دوات نمود تا وصيت خود را بنويسد برخي از صحابه به او جسارت كرده و نسبت هذيان دادند. (3) .

2 _ جابر مي گويد: ما با پيامبر(صلي الله عليه وآله) نماز مي خوانديم كه قافله اي با كالايشان از شام وارد مدينه شد، همه نماز گزاران پيامبر(صلي الله عليه وآله) را رها كرده و به سراغ قافله رفتند مگر دوازده نفر، كه در اين موقع آيه اي در مذمت آنان وارد شد: " وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً ". (4) .

3 _ آيا مي توان وليد بن عقبه را به نص قرآن فاسق ناميده شده و در عصر عثمان شراب نوشيد و در حالت مستي امام جماعت شد، عادل بناميم. (5) .

4 _ آيا مي توان مغيرة بن شعبه را كه چند نفر بر زناي او شهادت دادند _ در حالي كه از بيعت كنندگان در زير درخت حديبه بوده است _ عادل بناميم. (6) .

5 _ آيا مي توان نعمان را كه سه بار به جهت شرب خمر حدّ خورده و بار چهارم عمر


1- صواعق المحروقه، ص 125.
2- مستدرك حاكم، جج 3، ص 150، ح 4676.
3- صحيح بخاري، رقم حديث 2888.
4- همان، رقم حديث 1953؛ صحيح مسلم، ج 6، ص 150.
5- الاصابة، ج 3، ص 228؛ اسد الغابة، ج 4، ص 199.
6- همان، ج 3، ص 452.

ص: 336

از پيامبر(صلي الله عليه وآله) درخواست قتل او را كرده، عادل دانست. (1) در حالي كه تمام معركه ها شركت كرده است.

6 _ خالدين وليد، مگر مالك بن نويره را به خاطر اين كه زكات مالش را به او نداد، نكشت و همان شب با همسر او زنا نكرد.. (2) آيا او عادل است؟

7 _ آيا معاويه بن ابي سفيان كسي نبود كه درحضور مردم علناً شراب مي نوشيد. (3) و ربا خواري مي كرد. (4) و دشنام و لعن بر علي بن ابي طالب(عليه السلام) را علني كرد. (5) و مگر او نبود كه به حسن بن علي(عليه السلام) سمّ داد و او را به قتل رساند. (6) .

قول به عدالت همه صحابه با روح اسلام سازگاري ندارد

خداوند متعال انسان را مختار آفريده است و از طرفي، هيچ پيامبري در طول تاريخ بشريّت مردم خود را نكويناً متحوّل نكرده است، بلكه از راه تبليغ و ارشاد آنها را به راه راست هدايت فرموده، كه دسته اي اين هدايت را پذيرفته و سعادت يافتند، و دسته اي ديگر به خاطر عدم پذيرش هدايت، به گمراهي افتادند. پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)نيز از اين قاعده استثنا نشده است، زيرا گر چه آن حضرت(صلي الله عليه وآله) نهايت سعي و كوشش فراواني در راه سعادت اصحابش نمود، ولي برخي تا به آخر راه، در مسير مستقيم باقي نماندند.

پاسخ جزئي
پاسخ به آيات

الف _ پاسخ از آيه اول

اوّلا: وسط به معناي چيزي است كه بين دو طرف واقع شده است و در مورد آيه،


1- صحيح بخاري، ج 8، ص 196.
2- تاريخ طبري، ج 2، ص 502؛ الاصابة، ج 1، ص 337؛ اسد الغابة، ج 4، ص 295.
3- مسند احمد، ج 6، ص 476، ج 22432.
4- صحيح مسلم، ص 5، ص 43؛ موطأ مالك، ج 2، ص 59.
5- صحيح مسلم، ج 7، ص 120 باب فضائل عليع؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 47؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 385؛ صحيح ترمذي، ج 5، ص 301.
6- الاستيعاب، ج 1، ص 141؛ تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 229.

ص: 337

حدّ وسط بين افراط و تفريط است، زيرا يهود افرط در توجه به دنيا داشته و نصارا تفريط.

ولي امت اسلامي حدّ وسط بين افراط و تفريط ند. و اين مطلب ارتباطي با عدالت كل صحابه ندارد.

ثانياً: آيه درباره مجموعه امت است، در حالي كه كسي قائل به عدالت فرد فرد امت اسلامي نيست.

ب _ پاسخ از آيه دوم

اوّلا: خير بودن به او صافي هم چون امر به معروف و نهي از منكر و ايمان به خدا مقيد شده است، حال اگر كسي از اين قيد تهي گردد مشمول آيه نخواهد بود.

ثانياً: افضل بودن در آيه اين امت نسبت به امت هاي پيشين نسبي است و عدالت بر كمال مطلق نسبت به همه افراد امت ندارد.

ج _ پاسخ از آيه سوم

اوّلا: آيه اخصّ از مدعاست، زيرا مدعا، عدالت كل صحابه است؛ در حالي كه مورد آيه، افرادي با خصوصيات ويژه است.

ثانياً: اگر خداوند متعال عده اي را مدح كرده به جهت انقياد و اطاعت آنان است و تا مادامي كه اين حالت در آنان وجود دارد مدح هم باقي است و الاّ مدح خود به خود برداشته مي شود.

به تعبير ديگر در آيه سوّم مدح و ستايش معلق بر صفت ايمان است؛ زيرا در آخر آيه آمده است: " أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا "؛ حال اگر صفت ايمان، به جهت گناه از كسي زايل شد، مدح و ستايش نيز برداشته مي شود. ثالثاً: تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است و تا مادامي كه وصف باقي است حكم هم باقي است. در اين آيه حكم بر مؤمن و مهاجر و مجاهد و پناه دهنده و ناصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و لرد شده است، حال اگر كسي دين رسول خدا راياري نكرد حكم از او برداشته مي شود.

د _ پاسخ از آيه چهارم

اوّلا: دلالت آيه بر عدالت همه صحابه متوقف بر آن است كه من در " مِنَ الْمُهاجِرِينَ... " بيانيه باشد نه تبعيضيه و مراد از " وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ... "، كلّ صحابه باشد، در حالي كه در هر دو مورد خلاف ظاهر است.

ص: 338

ثانياً: آيه مخصوص سبقت گيرندگان از مهاجران و انصار است و تابعان آنهاست در حالي كه محسن در افعال و اقوال نيكوكار بودند و با پايان خوش از دنيا رفتند كه شامل همه صحابه نمي شود. لذا شخصي به براء بن عازب عرض كرد: خوشا به حال تو كه با پيامبر(صلي الله عليه وآله) مصاحبت نموده و با او در زير شجره رضوان بيعت نمودي. او در جواب گفت: تو نمي داني كه بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه كرديم؟. (1) .

ر _ پاسخ از آيه پنجم

اوّلا: آيه مخصوص كساني است كه در زير دخت رضوان با آن حضرت(صلي الله عليه وآله) بيعت نمودند، كه حدود 1400 نفر بودند.

ثانياً: ظرف و مورد رضايت خداوند در آيه ذكر شده كه همان بيعت باشد و رضايت در يك عمل دلالت بر رضايت مطلق ندارد.

ثالثاً: در آيه رضايت را مشروط به وفاي عهد نموده است، حال اگر كسي به اين شرط عمل نكند حكم هم از او برداشته خداهد شد.

لذا از ابن عباس در ذيل اين آيه نقل است كه: سكينه بر كساني نازل شد كه وفاي به عهد نمودند.(2) .

ص _ پاسخ از آيه ششم

اوّلا: آيه دلالت بر خلاف مقصود دارد، زيرا گر چه در ظاهر، قضيه شرطيه است، ولي در معنا انشاء است يعني بايد صحابه اين چنين بوده باشند. اگر كسي به فرزند خود مي گويد: فرزند من نماز مي خواند يعني بايد نماز به خواند.

ثانياً ذيل آيه دلالت دارد بر اين كه مقصود از آيه بعض صحابه است نه همه آنها، به دليل قول خداوند: " وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ "، كه كلمه منهم دلالت دارد بر اين كه تمام كساني كه با پيامبر(صلي الله عليه وآله) بودند مشمول اين صفات نبوده اند.

ثالثاً: مراد از " الَّذِينَ مَعَهُ " معيّت زماني يا مكاني نيست، تا اين كه گفته شود آيه


1- صحيح بخاري، ج 5، ص 160.
2- در المنثور، ج 6، ص 73.

ص: 339

مربوط به معاصرين پيامبر(صلي الله عليه وآله) و صحابه است، بلكه مراد به معيت در اين آيه معيّت در رسالت الهي است، كه شامل تمام امّت اسلامي _ تا روز قيامت _ مي شود. يعني هر كس كه با اين صفات تا روز قيامت با پيامبر(صلي الله عليه وآله) باشد، حكمش چنين است.

رابعاً: بايد در مقام تفسير آيات، همه آيات را مورد توجه قرار داد و مي دانيم كه برخي از آيات نيز گروهي از صحابه را مورد مذمّت قرار داده است و جميع اين دو دسته آيه به اين است كه صحابه را به دوسته خوب و بد تقسيم نماييم.

ض _ پاسخ از آيه هفتم

اوّلا: مراد از سابقين در آيه سبقت جويندگان در خيرات است، به قرينه آيات ديگر كه متعلق سبقت را بيان نموده است همانند: " وَ مِنْهُمْ سَابِقُم بِالْخَيْرَ تِ بِإِذْنِ اللَّهِ " (1) و " فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ " (2) و " أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَهُمْ لَها سابِقُونَ "، (3) نه سابق در زمان. مراد از سبقت گيرندگان در آيه سابقين در مغفرت و رحمت است. به دليل قول خداوند: " سَابِقُواْ إِلَي مَغْفِرَة مِّن رَّبِّكُمْ وَ جَنَّه... ".(4) .

ثانياً: رواياتي كه از طريق مختلف رسيده دلالت دارد بر اين كه مراد آيه، علي بن ابي طالب(عليه السلام) است.

سيوطي به سندش از ابن عباس _ در تفسير آيه _ نقل مي كند: آيه درباره حزقيل، مؤمن آل فرعون، حبيب نجّار _ كه در سوره يس از او ياد شده _ و علي بن ابي طالب(عليه السلام)است، كه هر كدام از آنان سابق بر امّتشان بوده اند و علي(عليه السلام) از همه سابقين افضل است. (5) .

م _ پاسخ از آيه هشتم

اوّلا: آيه اخص از مدعا است، زيرا مربوط به فقراي مهاجران است.


1- فاطر 35 آيه: 32.
2- بقره آيه 148.
3- مومنون 23 آيه 61.
4- حديد 75 آيه 21.
5- در المنثور، ج 6، ص 154.

ص: 340

ثانياً: مربوط به مهاجريني است كه خدا و رسول راياري كردند، نه كساني كه نه تنها ياري نكردند بلكه با او امر و نواهي خدا و رسول مخالفت نمودند.

ثالثاً: آيه دلالت بر صدق آنان دارد نه عدالت.

جواب از روايات
جواب كلي

از مجموع رواياتي كه با آنها بر عدالت صحابه استدلال شده، مي توان به طور عموم جواب هايي عرضه داشت:

اوّلا: رواياتي كه در مدح صحابه وارد شده، تماماً از طريق خود صحابه است و اين خود نه تنها سبب وهن روايت مي شود، بلكه خلاف سيره عملي برخي از صحابه است، كه قبلا به آن اشاره گرديد.

ثانياً: نمي توان باور كرد كه پيامبري با تمام كوشش و زحمت مردم را به احياي حق و حقيقت دعوت كند، آن گاه به اصحاب خود آزادي مطلق داده و با چراغ سبز نشان دادن به اين كه قطعاً شما اهل نجات يد هر چند كار خلاف انجام دهيد، آنان را بر گناه تشويق كرده و دستشان را در خلافت دستورات الهي باز گذارد.

جواب از خصوص هر يك از روايات

نسبت به روايت اوّل مي گوييم:

اوّلا: خير بودن در اين روايت همانند خير بودن در آيه شريفه " كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّة... " نسبي است نه حقيقي.

ثانياً: دليل اعم از مدّعا است، زيرا شامل مطلق اشخاصي مي شود كه در قرن پيامبر(صلي الله عليه وآله)بوده اند _ چه صحابه و چه تابعان، در حالي كه مدعا خصوص صحابه است.

و نسبت به روايت دوّم مي گوييم: سبّ نكردن. غير از حكم به عدالت است، زيرا بر فرض ثبوت روايت، پيامبر(صلي الله عليه وآله) نهي از دشنام صحابه كرده است هر چند عادل نباشد، چون سبّ، امر مطلوبي در شريعت اسلامي نيست، لذا بايد زبان خود را از آن محفوظ بدارد،

ص: 341

كه شيعه هم به اين نهي عمل مي كند، لكن اين، به معناي ثبوت عدالت براي جميع صحابه نيست.

و نسبت به روايت سوّم مي گوييم: اوّلا: حديث، ضعيف السند است به خاطر وجود ابي برده؛ زيرا معروف است به جرائم شنيع و كسي است كه در قتل صحابي بزرگ، حجر بن عدي، دست داشته است. (1) و ابن ابي الحديد او را از منحرفين و مبغضين امام علي(عليه السلام)مي داند و تا جايي پيش رفت كه نسبت كفر به امام علي(عليه السلام) داد _ نعوذ باالله تعالي _، و دست قاتل عماربن ياسر را _ به جهت كشتن عمار _ بوسيد، و دعا كرد كه در آتش جهنم نسوزد. (2) مضافاً به اشكالات دلالي كه در اين رساله جاي بيان آن نيست.

و نسبت به روايت چهارم مي گوييم:

اوّلا: حديث به تصريح عده زيادي از علماي اهل سنت ضعيف است؛ امثال احمد ابن حنبل، مزني شاگرد شافعي، ابن قطان، دار قطني، ابن حزم، بيهقي، ابن عبدالبر، ابن عساكر، ابن الجوزي، ابن تيميه، ذهبي، ابن قيّم، الباني، سيوطي، ابن حجر عسقلاني و جماعتي ديگر از علماي اهل سنت. (3) .

ثانياً: حديث با واقعيت هاي خارجي سازگاري ندارد، زيرا اعمال و كردار صحابه گواهي مي دهد كه نمي توانند به طور عموم عادل باشند.

ثالثاً: احتمال دست كاري در حديث است، زيرا در لسان الميزان اين گونه نقل شده است: اهل بيتي كالنجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم. (4) به ويژه با در نظر گرفتن اين نكته كه همه ستارگان نيستند كه سبب هدايت مردم ند، بلكه برخي از آنها به جهت وضعيت خاصّي كه دارند، مي توانند جنبه هدايت گري داشته باشند، هم چنين است اصحاب كه همه آنان قابليت هدايت بشر را ندارند.


1- تاريخ طبري، ج 4، ص 200.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 99.
3- سلسلة الاحاديث الضعيفة، ج 1، ص 78؛ المنتقي، ص 551.
4- لسان الميزان، ج 1، ص 136.

ص: 342

جواب از اجماع

در باره ادعاي اجماع از سوي عدّه اي از اعلماي اهل سنت بر عدالت صحابه، بايد بگوييم كه اين اجماع اعتباري ندارد، زيرا مدرك اين اجماع معلوم است؛ يعني آيات با رواياتي كه به آن ها اشاره شد، و اجماع مدركي حجّت نيست، بلكه اعتبار به مدرك است، كه مشكل

و نيز درجاي خود ثابت شده كه اجماع _ في حدّ نفسه _ حجّت نيست، مگر به اعتبار كاشف بودن از قول معصوم، كه اين اجماع هاي ادعا شده، از چنين شرطي برخوردار نيستند.

دوستي شيعه با صحابه كرام

شيعه اماميه هر چند نسبت به جايگاه هاي برخي از صحابه اعتراض دارد، ولي صحابه كرام را ستايش مي كند؛ كساني كه در راه نصرت و ياري از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سختي ها كشيده و با نفس و مال جهاد نمودند و تا آخر عمر نيز از راه مستقيم هدايت منحرف نشدند، همان گونه كه امام سجاد(عليه السلام) در مدح اين دسته از اصحاب مي فرمايد:

اللّهم و اتباع الرسول و مصدّقوهم من اهل الارض بالغيب عند معارضة المعاندين لهم بالتكذيب و الاشتياق الي المرسلين بحقائق الايمان في كلّ دهر و زمان، ارسلت فيه رسولا، و اقمت لأهله دليلا، من لدن آدم الي محمّد(صلي الله عليه وآله) من ائمة الهدي وقادة اهل التقي علي جميعهم السلام، و اصحاب محمّد(صلي الله عليه وآله) خاصة، الذين احسنوا الصحبة، والذين أبلوا البلاء الحسن في نصرته، و كاتفوه و اسرعوا الي وفاته، وسابقوا الي دعوته، و استجابواله، حيث اسمعهم حجة رسالته، و فارقوا الأزواج و الأولاد في اظهار كلمته، و قاتلوا الآباء و الآبناء في تثبيت نبوته، والذين هجّرتهم الغشائر اذتعلّقوا بعروته، وانتفت منهم القربات اذسكنوا في ظلّ قرابته. اللّهم ما تركوالك وفيك و ارضهم من رضوانك و بماحاشوا الحقّ عليك، و كانوا من ذلك

ص: 343

لك واليك، واشكرهم علي هجرتهم فيك ديارهم، و خروجهم من سعة المعاش الي ضيقه....؛ (1) .

بار خدايا پيروان پيامبران و ايمان آورندگان به ايشان از اهل زمين كه از روي غيب و پنهاني ايمان آوردند؛ در آن هنگام كه دشمنان به تكذيب و دروغ پنداشتن ايشان معارضه نمودند، روبرو شدند و آن هنگام كه به سبب حقائق ايمان پيغمبران علاقه مند بودند در هر روزگار و زماني كه در آن پيغمبري فرستادي و براي اهل آن دليل و راهنمايي گماشتن، از از زمان آدم تا محمّد(صلي الله عليه وآله)، از پيشوايان هدايت و رستگاري و جلوداران اهل تقوي وپرهيزكاري كه بر همه آنها سلام و درود باد، آنان را از خود به آمرزش و خشنودي ياد فرما. بار خدايا به خصوص اصحاب و ياران محمّد آنان كه همراه بودن را نيكو به پايان بردند و آنان كه براي ياري او در جنگ شجاعت و دلاوري برجسته اي آشكار ساخنتد، و او را ياري كردند، و به ايمان آوردن به او شتافتند و به دعوتش پيشي گرفتند، و دعوت او را آن هنگام كه برهان رسالت هاي خود را به گوششان رساند پذيرفتند. و در راه آشكار ساختن دعوت او از زنان و فرزندان دوري نمودند، و در استوار كردن پيغمبري و آنان كه محبّت و دوستي آن بزرگوار را در دل داشتند، و در دوستيش تجارت و بازرگاني اي را آرزو داشتند كه هرگز كسادي در آن راه نمي يابد. و آنان كه چون به عروه و دسته آن حضرت آويختند قبيله ها از آنها دوري گزيدند، و چون در سايه خويشي با او جاي گرفتند خويشان با آنان خود را بيگانه پنداشتند. پس خدايا آنچه را كه براي تو در راه تو از دست داده اند براي ايشان فراموش مكن، و براي آن كه مردم را بر تو گرد آوردند، و براي تو با پيغمبرت دعوت كنندگان به سوي تو بودند ايشان را از خوشنودي خود خوشنود ساز. و ايشان را در برابر آن كه در راه تو از شهرها و خويشاوندان دوري گزيده از زندگي فراخ به تنگي و سختي روي آوردند...


1- صحيفه سجاديه، دعاي چهارم.

ص: 344

و نيز امام علي(عليه السلام) در حقّ گروهي از صحابه كه وفادار به عهد بودند مي فرمايد:

...لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّد(صلي الله عليه وآله) فَمَا أَرَي أَحَداً يُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَ قِيَاماً يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ وَ يَقِفُونَ عَلَي مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ كَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَي مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ أَعْيُنُهُمْ حَتَّي تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ وَ مَادُوا كَمَا يَمِيدُ الشَّجَرُ يَوْمَ الرِّيحِ الْعَاصِفِ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ؛ (1) .

همانا ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ديدم، كسي را نمي بينم كه همانند آنان باشد، روز را ژوليده مو، گردآلود به شب مي رساندند، شب را به نوبت در سجده يا قيام به سر مي بردند. گاه پيشاني بر زمين مي سودند، و گاه گونه بر خاك. از ياد معاد چنان ناآرام بودند كه گويي بر پاره آتش ايستاده بودند. ميان دو چشمانش از سجده هاي طولاني، چون زانوي بزها پنبه بسته بود. اگر نام خدا برده مي شود چندان مي گريستند كه گريبان هايشان تر گردد، و مي لرزيدند چنان كه درخت روز تند باد لرزد، از كيفري كه بيم آن داشتند يا اميدي كه تخم آن در دل مي كاشتند.


1- صبحي صالح، نهج البلاغه خطبه 97، ص 143.

ص: 345

سنت صحابه

اشاره

اسلام آيين جهاني است و آخرين ديني است كه خداوند متعال در دوره و عصر پايان تاريخ به بشر عرضه كرده است. با ملاحظه اين دو جهت بايد دين اسلام از كمال و جامعيت فوق العاده اي برخوردار باشد، تا نه تنها بتواند جواب گوي تمام

جوامع بشري در عصر خود باشد، بلكه بايد نسل هاي آينده را نيز تا روز قيامت پاسخ گو باشد.

از طرفي ديگر، مشاهده مي كنيم كه مدّت بعثت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) بسيار محدود است؛ يعني 23 سال، كه بيشتر اين وقت را در مكه صرف مبارزه با بت پرستي و نفي شرك از جامعه شبه جزيرة العرب كرده. ده سال باقي مانده از بعثت را نيز به جهت تشكيل حكومت اسلامي در مدينه، صرف مسائل حكومتي و ديني نمود. شيعه و اهل سنت اتفاق دارند اين وقت محدود نمي توانست جواب گوي مسائلي باشد كه جامعه بشري تا روز قيامت به آن احتياج دارد، لذا هركدام درصدد توجيه و تدبير و چاره اي برآمده اند. شيعه اماميه معتقد است: از آن جا كه وظيفه انبيا بيان كليات احكام، و فلسفه وجودي اوصيا، توسعه و تبيين شريعت است، لذا دين و شريعت و مصادر تشريع از اين جهت كامل شده است. ولي اهل سنت به لحاظ منابع استنباط و أدله در مضيقه قرار دارند، از اين رو به كثيري از ادله ومنابع ظنّي روي آورده اند كه هيچ دليل قانع كننده بر آن وجود ندارد از آن جمله حجّيت سنت صحابه است. در حقيقت اين منبع تشريع را در مقابل منبع غني سنت

ص: 346

اهل بيت(عليهم السلام) جعل كرده اند تا بتوانند اين خلأ مهمّ را جبران كنند. ما درصدديم اين منبع را بررسي كنيم.

اقوال در سنت صحابه

بزرگان اهل سنت در حدود اخذ از سنت صحابه اتفاق نظر ندارند:

1 _ ابن قيّم جوزيه مي گويد: ابوحنيفه آثار صحابه را بر قياس و رأي مقدم مي داشت. (1).

2 _ شاطبي مي گويد: مالك قول صحابي را به سنت ملحق مي نمود... بلكه نقل شده كه مالك خبر واحد را با قول مخالف يك نفر از صحابه رها مي كرد.(2).

3 _ شافعي جايگاه قول صحابي را بعد از نصّ و اجماع قرار داده و آن را بر قياس مقدم مي داشت. (3) .

4 _ احمد بن حنبل جايگاه فتواي صحابي را بعد از نص قرار داده و آن را اصل دوم در منبع تشريع مي دانست. ابن قيّم مي گويد: فتواهاي احمد بن حنبل بر دو اصل استوار بود: نصوص و فتواهاي صحابه، درصورتي كه براي آن مخالفي وجود نداشته باشد. (4) .

5 _ ابن تيميه مي گويد: احمد بن حنبل و بسياري از علما، از سنت علي(عليه السلام) متابعت نموده اند؛ همان گونه كه از سنت عمر و عثمان متابعت كرده اند. اما برخي ديگر از عالمان، همانند مالك از سنت علي(عليه السلام) متابعت نكرده اند و همه در اين اتفاق دارند كه سنت عمر و عثمان حجّت است. (5) .

مقصود از حجيت

در مورد حجّيت در سنت صحابه دو احتمال هست:


1- اعلام الموقعين، ج 1، ص 77.
2- الموافقات، ج 4، ص 42.
3- مناهج الاجتهاد في الاسلام، ص 636.
4- اعلام الموقعين، ج 1، ص 29 _ 32.
5- منهاج السنة، ج 3، ص 205.

ص: 347

الف) مقصود حجّيت موضوعي است، همان گونه كه سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به همين معنا حجّت است. حجيّت موضوعي؛ يعني چيزي ذاتا حجّت بوده و موضوع براي وجوب تعبّد و متابعت باشد، نه از آن جهت كه راهي به حجّت و كاشف از حجّت است.

ب) احتمال ديگر آن است كه مقصود از حجيت در سنت صحابه، طريقيّت است؛ يعني سنت صحابه از آن جهت كه طريق و راهي به حجّت ذاتي، يعني سنت نبوي است، حجّت مي باشد كه دراين صورت بايد خبر صحابي از شرايط خبر واحد؛ امثال ثقه و عدل بودن برخوردار باشد و در حقيقت بين صحابي و ديگر راويان حديث هيچ فرقي وجود ندارد، اگر قول او حجّت است، به دليل ثقه بودن مخبر است؛ در صورتي كه ثقه يا عدل بودنش ثابت شود.

ظاهر كلام اصوليين اهل سنت اين است كه حجّيت در باب سنت صحابه، موضوعي است نه طريقي. در حقيقت كساني كه از اهل سنت، سنت صحابه را حجّت مي دانند، براي آن شأني همانند كتاب و سنت نبوي قائلند.

1 _ ابن قيّم جوزيه مي گويد: اگر كسي از اقوال صحابه پيروي كند، بي آن كه در صحّت آن تحقيق كرده باشد، مورد سپاس و ستايش خواهد بود. (1) .

2 _ شاطبي مي گويد: از روايات استفاده مي شود كسي كه از سنت صحابه پيروي كند، به مانند آن است كه از سنت پيامبر پيروي كرده است. (2) .

برخي بر اين باورند كه مقصود از حجّيت سنت صحابه نزد اهل سنت، حجّيت طريقي است نه موضوعي و اعتبارش از آن جهت است كه يا همه صحابه انجام دهند، يا اين كه برخي انجام داده و عمل او مشهور شود و ديگران سكوت كرده و آن را ردّ نكنند. اين موضوع در حقيقت به اجماع حقيقي يا تقديري و سكوتي باز مي گردد كه خود طريق قطعي از سنت نبوي است، اما اين توجيه خلاف مقصود و مراد اهل سنّت است، زيرا مطابق كلام برخي از علماي اهل سنّت حجّيت سنت صحابه از اين باب نيست.


1- اعلام الموقّعين، ج 4، ص 124.
2- الموافقات، ج 4، ص 76.

ص: 348

ابن قيّم جوزيه مي گويد: اگر صحابي مطلبي بگويد از دو حال خارج نيست: يا صحابي ديگر با او مخالت مي كند، يانمي كند. در صورت اوّل، قولش حجّت نيست... و در صورت دوّم، يا اين است كه قول صحابي در بين صحابه مشهور مي گردد و كسي با او مخالفت نمي كند و يا اين كه اين چنين نيست. در صورت اوّل، مطابق رأي اكثر فقها در حكم اجماع و حجت است. اما برخي معتقدند حجّت است، ولي اجماع محسوب نمي شود. عده اي ديگر، آن را نه حجت مي دانند، نه تشكيل دهنده اجماع.

اگر قول صحابي مشهور نگردد، يا آن كه كسي از مشهور بودن يا نبودن آن مطلع نشود در اين صورت نزد اصوليين در حجيّت آن اختلاف است. جمهور امّت بر آن اند كه در اين صورت نيز قول صحابي حجّت است. (1) .

از آخر عبارت ابن قيّم به خوبي استفاده مي شود كه حجّيت قول صحابي را به لحاظ كاشفيت از سنت نبوي از طريق اجماع نمي داند، بلكه براي قول صحابي همانند قول نبوي حجّيت موضوعي قائل است.

در مقابل، شيعه اماميه صحابه را از اين جهت همانند بقيه مي داند در اين كه حجيت سنت آنها متوقف بر آن است كه وثاقت يا عدالت هريك از آنان به اثبات برسد، زيرا به طوركلّي صحابه عادل نيستند و دليلي بر اين مطلب موجود نيست، بلكه دلايل بر خلاف آن وجود دارد.

غزالي از عالمان اهل سنت، موافق با عقيده شيعه است او مي گويد: كسي كه ممكن است غلط يا سهو كند عصمت ندارد، لذا قولش حجّت نيست در اين صورت چگونه ممكن است كه به قول او احتجاج كرد؟ چگونه ممكن است براي گروهي عصمت تصور نمود، در حالي كه بين آنان اختلاف فراواني وجود داشته است؟ و چگونه اين احتمال داده مي شود، در حالي كه صحابه خود اتفاق نموده اند بر اين كه مي توان با اقوال و رفتار صحابي مخالفت نمود؟.... (2) .


1- اعلام الموقّعين، ج 4، ص 119 و 120.
2- المستصفي، ج 1، ص 261.

ص: 349

ادله عدم حجيت سنت صحابي
اشاره

با مراجعه به آيات قرآن، روايات و تاريخ پي مي بريم كه نه تنها دليلي بر حجيّت موضوعي و طريقي به نحو عموم بر سنت صحابي نيست، بلكه دليل بر عدم حجّيت آن به وفور به چشم مي خورد. اينكه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

آيات

از آيات استفاده مي شود صحابه اشتباهات و مخالت هايي با شريعت اسلامي داشته اند.

1 _ " وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّي إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الاْخِرَةَ... "؛ (1) و به حقيقت خداوند وعده خود را به شما صادق گردانيد؛ آن گاه دريافتيد كه غلبه كرديد و به فرمان خدا كافران را در خاك هلاكت انداختيد و هميشه بر دشمن غالب بوديد تا اين كه در كار جنگ سستي كرده، اختلاف ايجاد كرديد و نافرماني حكم پيامبر(صلي الله عليه وآله)نموديد، پس از آن كه هر چه آرزوي شما بود به آن رسيديد، منتها برخي براي دنيا و برخي ديگر براي آخرت مي كوشيد.

2 _ " إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا... "؛ (2) همانا آنان كه از شما در جنگ احد پشت به جنگ كردند و منهدم شدند شيطان آنها را به سبب نافرماني و بدكرداري شان به لغزش افكند....

3 _ " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ - كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ "؛ (3) اي كساني كه ايمان آورده ايد، چرا چيزي به زبان مي گوييد كه در مقام عمل خلاف آن مي كنيد، اين عمل كه سخني بگوييد و خلاف آن كنيد بسيار سخت خدا را به خشم


1- آل عمران آيه 152.
2- همان، آيه 155.
3- صف 161 آيات 2 و 3.

ص: 350

و غضب مي آورد.

4 _ " وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً... "؛ (1)و هنگامي كه تجارت يا لهوي ببينيد به سوي آن رفته و تو را ايستاده رها مي كنند.

روايات

هم چنين از روايات به طور وضوح استفاده ميشود كه صحابه عصمت از معصيت و خطا نداشته اند.

بخاري به سند خود از ابي حازم نقل مي كند: از سهل بن سعد شنيدم كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: من نظاره گر شما در كنار حوض كوثرم. هر كس بر آن وارد شود، آب آن خواهد آشاميد. و كسي كه از آن بياشامد هرگز تشنه نخواهد شد. گروهي بر من وارد مي شوند كه من آنان را مي شناسم و آنها نيز مرا مي شناسند؛ آن گاه بين من و آنان حائل مي شوند... مي گويم: ايشان از من هستند خطاب مي رسد: اي پيامبر! تو نمي داني كه چگونه اينان بعد از تو دين را تغيير و تبديل نمودند. من هم مي گويم: واي واي! بر هر كسي كه بعد از من دين را تغيير و تبديل كند. (2) .

تفتازاني مي گويد: برخي از صحابه از حقّ منحرف شده و به ظلم و فسق گرفتار شدند و علّت آن كينه، عناد، حسد، لجاجت، طلب رياست، سلطنت و ميل به لذت ها و شهوات بوده است، زيرا تمام صحابه معصوم نبوده و نيز هركسي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ملاقات كرده، اهل خير نمي شود. اما عالمان به جهت حسن ظنّي كه به اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله)داشته اند درصدد توجيه و تأويل رفتار صحابه برآمده اند.... (3) .

سيره صحابه

با مراجعه به سيره صحابه پي خواهيم برد كه نه تنها آنان معصوم از گناه و اشتباه و


1- جمعه 62 آيه 11.
2- صحيح بخاري، كتاب الفتن.
3- شرح مقاصد، ج 2، ص 306 _ 307، مبحث امامت.

ص: 351

خطا نبوده اند بلكه خود نيز به خطا و اشتباه صحابه معترف بودند از همين رو، اهل سنت نهايت توجيهي كه براي عمل باطل برخي از صحابه مي كنند اين است كه آنان مجتهد بوده اند و مجتهد گاهي اجتهادش به خطا مي رود.

سيد محمدتقي حكيم مي گويد: بس است تورا دليل بر عدم حجّيت سنت صحابه اين كه در روز شورا سيره عمر و ابوبكر بر امام علي(عليه السلام) عرضه شد، ولي حضرت نپذيرفتند و حتّي خلافت را به جهت آن رها نمودند ولي متأسفانه عثمان با پذيرش آن خلافت را تصاحب كرد. زماني كه امام علي(عليه السلام) به خلافت و حكومت رسيد كوشيد تا تمام كارهاي خلافي كه از خلفاي قبل صادر شده و به عنوان سنّت بين مردم جا افتاده بود، از بين ببرد، اگر چه در برخي از آنها موفق نشد زيرا سنت خلفاي سابق اثر عميقي در ميان آنان گذاشته بود.

عوامل طرح حجيت سنت صحابه

1 _ گروه مخالف كه تنها هدفشان رسيدن به رياست و حكومت و سلطنت اسلامي بود، بعد از فوت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با نقشه هاي ازپيش تعيين شده به اهداف شومشان رسيدند و از آن جا كه در ابتدا مرجعيت ديني را چندان داراي اهمّيت نمي ديدند به اهل بيت(عليهم السلام)واگذار كردند، امّا پس از مدّتي پي بردند كه ارجاع مردم به اهل بيت(عليهم السلام)

در مسائل ديني به ضرر حكومت و سلطنت آنان تمام خواهد شد، زيرا مردم مي گويند:

اگر سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و معارف ديني نزد اهل بيت(عليهم السلام) هست، پس شما چه كاره ايد؟ چرا سياست و مقام و حاكميّت را به اهلش واگذار نمي كنيد؟ از همين رو در صدد برآمدند كه با طرح حجيت سنت صحابه وبه تعبير ديگر، مرجعيت صحابه، مردم را از اهل سنت دور كنند.

2 _ به مرور زمان با گسترش فتوحات اسلامي و سرازيرشدن سؤال هاي فراوان از مراكز مختلف از طرفي، و محدوديّت منابع استنباط نزد آنان از كتاب و سنت از طرفي ديگر به اين فكر افتادند كه خلأ موجود را جبران كنند، لذا سنت صحابه را به ناچار در مقابل سنت اهل بيت(عليهم السلام) يكي از منابع استنباط به جامعه فقهي معرفي كردند.

ص: 352

بررسي ادله اهل سنت
اشاره

اهل سنت بر حجيت سنت صحابي به ادله اي تمسك كرده اند كه پس از نقل آنها، به نقد هريك خواهيم پرداخت:

آيات

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِي تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ "؛ (1) آنان كه در صدر اسلام سبقت به اسلام گرفتند از مهاجرين و انصار [و در دين خود ثابت ماندند] و آنان كه به طاعت خدا پيروي ايشان كردند از ساير امّت، خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا، و خدا براي آنها بهشتي كه از زير درختانش نهرها جاري است مهيا ساخته كه در آن تا ابد متنعّم باشند و اين به حقيقت سعادت بزرگ است.

ابن قيّم جوزيه مي گويد: خداوند متعال پيروي كنندگان از صحابه را مدح كرده است. پس اگر كسي بي آن كه در پي صحت و سقم كلام صحابي باشد، آن را پذيرفته و از او پيروي كند، نزد خداوند مورد ستايش است. (2) .

جواب

اولا: آيه دلالت بر لزوم متابعت از سابقين صحابه دارد، به طور مطلق، بلكه در خصوص سبقت در ايمان به پيامبر(صلي الله عليه وآله). در حقيقت به مردم خطاب مي كند كه همانند كساني از صحابه باشند كه در ايمان به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از يكديگر سبقت گرفتند.

ثانياً: ذيل آيه صدر آن را تقييد مي زند، زيرا در رابطه با همان صحابه مي فرمايد: " وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً "؛ (3) و هر كس خدا و رسول را معصيت


1- توبه آيه 100.
2- اعلام الموقعين، ج 4، ص 124.
3- احزاب 33 آيه 36.

ص: 353

كند به گمراهي آشكاري مبتلا شده است. از اين آيه استفاده مي شود اطاعت و متابعت صحابه تا حدّي است كه از خدا و رسولش نافرماني نكنند و گرنه اطاعت آنان لازم نيست. و اين با حجيت سنت صحابه به طور مطلق منافات دارد.

ثالثاً: آيه اخص از مدّعا است، زيرا تنها مربوط به سابقين از صحابه است، نه عموم صحابه.

2 _ خداوند متعال مي فرمايد، " اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ "؛ (1) پيروي كنيد از كسي كه از شما درخواست اجرت نمي كند، در حالي كه آنان هدايت يافتگانند.

ابن قيّم مي گويد: لازم است از هركدام از صحابه كه از مردم اجرت نطلبيدند و هدايت يافته بودند. پيروي كرد. (2) .

جواب

اوّلا: مقصود از " مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً... " انبياء مرسلين است، به دليل صدر آيه كه مي فرمايد: " وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ... " (3) و شكي نيست كه هدايت انبياء مقرون به عصمت است.

ثانياً: آيه اعمّ از مدعي است، زيرا شامل هركس مي شود كه از اجرت سؤال نكند و خود هدايت يافته باشد.

ثالثاً: وصف اهتدا و هدايت، بر جميع صحابه صادق نيست، زيرا به طورحتم عده اي از آنان كارهاي خلاف شرع انجام داده اند.

3 _ خداوند متعال مي فرمايد: " قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَسَلامٌ عَلي عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفي "؛ (4) .


1- يس 36 آيه 21.
2- اعلام الموقعين، ج 4، ص 130.
3- يس 36 آيه 13.
4- نمل 27 آيه 59.

ص: 354

بگو ستايش مخصوص خداوند است. و درود بر بندگاني كه خداوند آنان را برانگيخت و انتخاب نمود.

ابن عباس مي گويد: مقصود از آيه اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، زيرا آنان كساني بودند كه خداوند متعال آنها را از هرگونه كدورت صاف گرداند. (1) .

جواب

اولا: حديث ابن عباس ثابت نيست، لذا در هيچ يك از صحاح و سنن معتبر نقل نشده و كسي از اهل حديث به آن تمسك نكرده است.

ثانياً: حجيت قول صحابي را با قول صحابي نمي توان اثبات كرد، زيرا مستلزم دور باطل است.

ثالثاً: اختلاف بين صحابه دليل بر عدم عصمت آنها از سهو و خطا و گناه است.

4 _ خداوند متعال مي فرمايد: " كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ... "؛ (2) شما نيكوترين امّتي هستيد كه بر آن قيام كردند كه مردم را به نيكوكاري دعوت كنند و از بدكاري بازدارند.

شاطبي مي گويد: آيه دلالت بر اثبات افضليّت اين امّت بر ساير امّت ها دارد و اين به نوبه خود اقتضا دارد كه اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله)درهرحال در دين استقامت دارند. (3) .

جواب:

اوّلا: آيه دلالت بر استقامت نسبي براي افراد امّت اسلامي نسبت به امت هاي پيشين دارد، نه استقامت ديني براي تمام افراد امّت در هر حال.

ثانياً: آيه در مقام تفضيل و برتري است، نه بيان حجيّت سنت صحابي.


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 131.
2- آل عمران آيه 110.
3- الموافقات، ج 4، ص 74.

ص: 355

5 _ خداوند مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ "؛ (1) اي اهل ايمان! خداترس باشيد و به مردمان راستگو و با ايمان بپيونديد.

ابن قيّم مي گويد: گروه زيادي از گذشتگان معتقدند: مقصود از صادقين كه بايد پيرو آنان باشيم، همان اصحاب محمّدند. (2) .

جواب

مطابق برخي از تفاسير و روايات صحيح، مقصود از صادقين معصومين اند. كه از حيث مصداق كساني غير از اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيستند. (3) .

6 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً... "؛ و هم چنان شما مسلمين را به آيين اسلام هدايت كرديم و به اخلاق معتدل و سيرت نيكو بياراستيم تا گواه مردم باشيد تا نيكي و درستي را ساير ملل عالم از شما بياموزند، چنانچه پيامبر را گواه شما كرديم.

شاطبي مي گويد: خداوند متعال عدالت را در اين آيه به طور مطلق بر صحابه ثابت كرده و اين دلالت بر استقامت آنها درهرحال دارد. (4) .

ابوحاتم رازي نيز مي گويد: خداوند متعال صحابه را امّت عدل توصيف كرد، پس اينان عدول امّت و امامان هدايت و حجت هاي دين و ناقلين كتاب و سنّت اند. (5) .

جواب

اوّلا: مجرّد عدالت موجب عصمت نيست وگرنه لازم مي آيد كه هر عادلي سنتش


1- توبه آيه 119.
2- اعلام الموقّعين، ج 4، ص 132.
3- ر.ك: الغدير، ج 2، ص 306.
4- الموافقات، ج 4، ص 74.
5- رازي، مقدمه كتاب الجرح والتعديل.

ص: 356

حجت باشد، اگرچه صحابي نيست و كسي به اين مطلب قائل نشده است.

ثانياً: مخاطبِ آن تمام امّت اسلامي است و اگر آيه دلالت بر حجيت سنت دارد بايد اين حكم را بر تمام امّت سرايت داد، درحالي كه كسي اين مطلب را قبول نكرده است.

7 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَ جاهِدُوا فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ... "؛ [(1) و براي خدا جهاد در راه او را به جاي آريد او شما را به دين خود سزاوار كرده است.

ابن قيم مي گويد: خداوند متعال خبر داده كه صحابه برگزيده خاص او مي باشد و چنين افرادي سنت شان حجّت است. (2) .

جواب

مقصودِ آيه تمام امّت و نيز تمام صحابه نيست، بلكه مجموع امت يا صحابه است، به لحاظ وجود افرادي شايسته و مطيع در ميان آنان، نه كساني كه طبق نصّ آيات و روايات مرتكب معصيت و نافرماني دستورات خداوند متعال شده اند.

روايات

1 _ ابن قيّم جوزيه مي گويد: در خبر صحيح از پيامبر(صلي الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود: بهترين قرن ها قرني است كه من در آن مبعوث شده ام، سپس كساني كه بعد از اين قرن مي آيند و در مرتبه سوّم كساني كه بعد از آن مي آيند. آن گاه در توجيه حديث مي گويد: خيريّت مطلق اقتضا دارد كه صحابه در تمام امور خير پيش تاز باشند و نتيجه آن كه سنت آنان حجّت است. (3) .


1- حجّ 22 آيه 78.
2- اعلام الموقّعين، ج 4، ص 134.
3- همان، ص 136.

ص: 357

جواب

اوّلا: حمل خيريّت بر شمول استغراقي؛ خلاف متبادر از روايت است، زيرا اگر كسي بگويد: زيد از عمرو اعلم است، اين بدان معنا نيست كه تمام مسائل اين چنين است.

ثانياً: خيريّت دليل بر حجيّت نيست، زيرا حجيّت موضوعي كه مورد بحث است، تنها با عصمت سازگاري دارد.

ثالثاً: خيريّت قرن اوّل در مقابل قرن هاي بعدي نسبي است، نه مطلق؛ بدين معنا: كساني كه در عصر پيامبر(صلي الله عليه وآله) بودند نسبت به عصرهاي بعد بهترند، نه اين كه به طور مطلق كاملند.

2 _ مسلم در صحيح به سند خود از سعيد بن ابي برده از پدرش نقل مي كند: نماز مغرب را با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به جاي آورديم؛ آن گاه با خود گفتيم: چه بهتر است كه در مسجد بنشينيم تا نماز عشا را نيز با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به جاي آوريم. پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر ما وارد شد و فرمود: هنوز اين جا نشسته ايد؟ عرض كرديم: اي رسول خدا! نماز مغرب را با شما به جاي آورديم، خواستيم كه نماز عشا را نيز با شما به جاي آوريم. حضرت ما را تحسين كرد؛ آن گاه سر به سوي آسمان بلند كرده و فرمود: ستارگان امانان آسمانند و هرگاه آنان از بين روند نظام آسمان برهم مي خورد. من نيز امان براي اصحابم مي باشم، هرگاه از ميان آنان بروم به آنچه وعده داده شده اند خواهند رسيد و اصحاب من امان اين امت اند و هر وقت اصحابم از دنيا رحلت كنند به امتم آنچه وعده داده شده خواهد رسيد. (1) .

جواب

اوّلا: حديث به دليل وجود ابي برده ضعيف است، زيرا او به جرائم سنگين مشهور است. او كسي است كه در كشتن صحابي بزرگوار حجر بن عدي و اصحابش دست داشته، زيرا به دروغ بر ضدّ آنها شهادت داده است. (2) .


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 270؛ اعلام الموقعين، ج 4، ص 137.
2- تاريخ طبري، ج 4، ص 200.

ص: 358

ابن ابي الحديد، از جمله منحرفان از امام علي(عليه السلام) را ابوبرده فرزند ابي موسي اشعري معرفي كرده است. او كسي است كه دست ابوغاديه جهني را به دليل كشتن عمار بن ياسر بوسيد و بر او دعا كرد. (1) .

ثانياً: در حديث فوق آمده كه هرگاه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از ميان اصحاب خود رحلت كند، به اصحاب عذاب و وعده الهي خواهد رسيد و اين با حجيت سنت آنان سازگاري ندارد.

ثالثاً: تعبير پيامبر(صلي الله عليه وآله) در حقّ صحابه دلالت بر عصمت آنان ندارد، زيرا شبيه اين گونه تعبير در حقّ كودك يا زن يا پيرمرد نيز رسيده است كه آنها اگر در ميان اهل زمين نبودند، خداوند مردم را عذاب مي كرد.

رابعاً: مقصود پيامبر(صلي الله عليه وآله) آن است كه: در ميان صحابه كساني وجود دارد كه با نقل سنت من حجت را بر مردم تمام خواهند كرد. و اين با حجيّت طريقي در اخبار صحابه نيز سازگاري دارد.

3 _ برخي نيز به حديث اهتد تمسك نموده اند. از ابن عباس نقل شده كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: همانا اصحاب من، همانند ستارگانند، به هركدام كه تمسك كنيد هدايت مي يابيد.

جواب

اولا: حديث ازحيث سندضعيف است. ازجمله كساني كه تصريح به ضعف آن حديث نموده اند، عبارتند از: احمد بن حنبل، (2) مزني شاگرد شافعي، (3) ابوبكر بزار، (4) ابن قطان، (5) .


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 99.
2- التقرير والتحبير في شرح التحرير، ج 3، ص 99.
3- جامع بيان العلم، ج 2، ص 89.
4- همان، ج 2، ص 90.
5- الكامل.

ص: 359

دارقطني،(1) ابن حزم، (2) حافظ بيهقي، (3) ابن عبدالبرّ، (4) ابن عساكر، (5) ابن جوزي، (6) ابوحيان

اندلسي، (7) ابن تيميه، (8) الباني، (9) شمس الدين ذهبي، (10) ابن قيم جوزيه، (11) ابن حجر عسقلاني،(12) جلال الدين سيوطي، (13) متقي هندي، (14) قاضي شوكاني(15)و ديگران.

ثانياً: حديث مخالف ضرورت تاريخي است، زيرا به طور مسلّم گروهي از صحابه _ چه در زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و چه بعد از حيات حضرت _ در دين بي استقامت بودند؛ و لذا نمي توانند منشأ هدايت براي ديگران گردند.

ثالثاً: در خود روايت قرائني است كه مانع ظهور حديث در تمام صحابه است، زيرا اصحاب در هدايت به ستارگان تشبيه شده اند و مي دانيم كه هر ستاره اي منشأ هدايت نيست، بلكه ستارگان خاصي است كه به دليل داشتن موقعيت خاص مي توانند مردم را هدايت نمايند.

رابعاً: صحابه در فهم برخي از آيات به اشتباه افتاده اند، لذا نمي توانند مرجع ديني مردم باشند.

غزالي مي گويد: كسي كه جايزالخطا در معرض و اشتباه است و عصمتش ثابت


1- لسان الميزان، ج 2، ص 137.
2- البحر المحيط، ج 2، ص 528.
3- تخريج احاديث الكشاف در حاشيه كشاف، ج 2، ص 628.
4- جامع بيان العلم، ج 2، ص 90.
5- فيض القدير، ج 4، ص 76.
6- همان.
7- بحرالمحيط، ج 5، ص 527.
8- المنتقي، ص 551.
9- سلسلة الاحاديث الضعيفة، ج 1، ص 78.
10- ميزان الاعتدال.
11- اعلام الموقعين، ج 2، ص 223.
12- تخريج احاديث الكشاف، ج 2، ص 628.
13- جامع الصغير، ج 4، ص 76.
14- كنزالعمال، ج 6، ص 133.
15- ارشاد الفحول، ص 83.

ص: 360

نشده، اقوالش حجت نيست. چگونه بدون هيچ دليل و مدركي ادعاي عصمت در حقّ آنان شده است؟

از ابوبكر در مورد كلاله سؤال شد. در پاسخ گفت: من رأي خود را مي گويم، اگر درست بود از خداوند است و اگر اشتباه بود از من و شيطان است. و خدا و رسول از آن بيزارند. (1) .

زني از قبيله جهنيّه را، كه بچه شش ماهه زاييده بود، نزد عثمان آوردند. شوهرش بر ضدّ او شكايت كرد كه او زناداده و عثمان نيز به سنگساركردن وي حكم نمود. خبر به علي بن ابي طالب(عليه السلام) رسيد. حضرت فرمود: اين حكم باطل است، زيرا با جمعِ آيه: " وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً "؛ (2) با آيه: " وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ " به دست مي آيد كه كمترين زمان حمل شش ماه است. عثمان گفت: به خدا من نمي دانستم. دستور داد كه زن را برگردانند. ولي كار تمام شده بود و زن مظلوم بي هيچ جرم و گناهي، تنها به دليل جهالت و ناداني يك نفر سنگسار شد. (3) .

تطبيق حديث بر اهل بيت

شيخ صدوق حديث اهتد را به سند خود از امام باقر(عليه السلام) نقل كرده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود:...همانا مَثَل اصحابم در ميان شما مثل ستارگان است، پس به هركدام از آنها تمسك كنيد هدايت شده ايد و گفتار هركدام از آنان را بگيريد، هدايت يافته ايد و اختلاف اصحابم بر شما رحمت است. عرض شد اي رسول خدا! اصحاب تو كيانند؟ فرمود: اهل بيتم. (4) .

شيخ صدوق(رحمه الله) در تعليقه خود بر حديث فوق مي فرمايد: اهل بيت هرگز اختلاف


1- سنن دارمي ج 2 ص 365؛ تفسير طبري، ج 6، ص 30. و تفسير ابن كثير، ج 1، ص 26.
2- احقاف 46 آيه 15.
3- موطأ مالك، ج 2، ص 76؛ سنن الكبري، ج 7، ص 442؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 157؛ عمدة القاري، ج 9، ص 642 و درالمنثور، ج 6، ص 40.
4- معاني الاخبار، ص 156 _ 157.

ص: 361

نمي كنند و براي شيعيان خود به حقيقت فتوا مي دهند. چه بسا فتوا به تقيه مي دهند كه در اين صورت گفتارشان مختلف مي گردد و تقيه براي شيعه رحمت است. (1) .

مؤيّد اين حديث در تفسير اصحاب به اهل بيت(عليهم السلام)، روايتي است كه فريقين آن را نقل كرده اند و در آن، به جاي اصحابي، اهل بيتي آمده است.(2).

4 _ ابن قيم جوزيه از انس بن مالك نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: همانا مَثَل اصحابم در ميان امّتم، به مانند نمك در طعام است و غذا بدون نمك بي فايده است. (3) .

جواب

اولا: حديث از حيث سند ضعيف است.

ثانياً: صلاح امت از جانب صحابه، به معناي وجوب متابعت و عصمت آنان نيست تا سنتشان حجّت گردد، بلكه تذكر به هدايت هاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كافي است، كه اين حدّ تذكر با حجيّت طريقي سازگار است.

5 _ ابن مسعود مي گويد: به اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تأسي و اقتداكنيد، زيرا اينان داراي پاك ترين قلب ها و بيشترين عمل ها و هدايت هايند....(4) .

جواب

اوّلا: حديث مصادره به مطلوب است، زيرا با كلام صحابي، حجيت قول صحابي را به اثبات رساندن باطل است.

ثانياً: اگر مقصود از تأسي،اقتدا به فردفرد اصحاب باشد، با واقعيات خارجي


1- همان، ص 157.
2- الاصول الستة عشر، ص 16؛ لسان الميزان، ج 1، ص 136.
3- اعلام الموقعين، ج 4، ص 137.
4- همان، ص 139.

ص: 362

سازگاري ندارد و اگر منظور، عام مجموعي است به اعتبار اين كه در ميان آنان اهل بيت عصمت و طهارت وجود دارند، اشكالي ندارد.

6 _ ابن مسعود مي گويد: خداوند در قلب هاي بندگانش نظر كرد و قلب محمّد را بهترين يافت؛ آن گاه به قلب هاي بندگان بعد از محمّد نظر كرد، قلب هاي اصحاب محمد را بهترين يافت و از اين جهت آنان را براي مصاحبت و نصرت پيامبر(صلي الله عليه وآله)اختيار نمود. پس آنچه مسلمانان آن را حسن بدانند، حسن و آنچه را قبيح بدانند، قبيح است. (1) .

جواب

اوّلا: استدلال به حديث همانند حديث قبل مصادره به مطلوب است.

ثانياً: حديث در نهايت، بر خوش نفس بودن صحابه دلالت دارد، نه اين كه آنان از هر اشتباه و خطا معصومند، تا سنت آنان حجّت باشد.

ثالثاً: ذيل حديث با قرآن مخالف است، زيرا خداوند متعال مي فرمايد: " وَ عَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ " (2) ليكن چه بسيار شود كه چيزي را شما ناگوار شماريد ولي به حقيقت خير و صلاح شما در آن بوده است و چه بسيار شود كه چيزي را دوست داريد و در واقع شرّ و فساد شما در آن است و خداوند به مصالح امور دانا است و شما نمي دانيد.


1- همان، ص 138.
2- بقره آيه 216.

ص: 363

ص: 364

ص: 365

امامت

امامت و وحدت اسلامي

اشاره

به نظر برخي، در عصر ما بحث از مذهب و امامت _ كه زمان بسياري از صدر اسلام گذشته است _ بي فايده بلكه زيان آفرين است، زيرا اين بحث ها مربوط به قضيه اي است تاريخي كه قرن ها از وقوعش گذشته است. بحث از اين كه خليفه و جانشين بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه كسي بوده و هست؟ علي بن ابي طالب(عليه السلام) يا ابوبكر؟ در اين زمان خالي از فايده است و حتي چه بسا اين مباحث در اين زمان، جز ايجاد فتنه و نزاع و برانگيختن كينه ها، اثر ديگر ندارد؛ به عبارت ديگر در اين عصر كه احتياج مبرم به وحدت و تقريب بين مذاهب است، چرا اين گونه مباحث كه اختلاف زا است مطرح مي گردد؟....

ما به لطف خداوند متعال در صدديم آثار و فوايد بحثِ امامت را در اين عصر طيّ مطالبي بيان كنيم.

حقيقت وحدت

از آن جا كه اشكال كننده، به واژه وحدت اهميت فراواني مي دهد، جا دارد ابتدا به مفهوم حقيقي آن بپردازيم:

دو اصطلاح و عنوان مهمّ است كه بايد در كنار هم مورد توجه خاص قرار گيرد و هيچ كدام را نبايد فداي ديگري كرد: يكي حفظ وحدت و يك پارچگي امّت اسلامي و ديگري حفظ اصل اسلام.

ص: 366

شك نيست كه همه مسلمانان وظيفه دارند اين دين حنيف را حفظ كرده و در گسترش آن بكوشند و از اين رو همگان در اين راه مسئوليت سنگيني دارند، هم چنين از آن جا كه مسلمانان دشمنان مشتركي دارند كه در صددند اصل اسلام و مسلمانان را نابود كنند، بايد متحد شده و در حفظ كيان اسلام و مسلمانان بكوشند. ولي اين بدان معنا نيست كه از وظيفه ديگر شانه خالي كرده و از بيان حقايق مسلّم اسلامي سرباز زنند. هرگز نبايد مسئله وحدت يا اتحاد را اصل و هدف قرار داده و حقايق شريعت را فرع و فداي آن نماييم. بلكه بر عكس، اگر اسلام بر وحدت يا اتحاد بين مسلمانان تاكيد دارد، براي صيانت و نگه داري از دين است، حال چگونه ممكن است مسئله وحدت براي كسي بسيار مهم جلوه كند؛ به طوري كه دست از برخي مسلّمات دين و مذهب بردارد و يا آن كه در صدد توجيهات بي مورد آنها برآيد.

تاريخ و سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) بهترين شاهد و مؤيّد اين مطلب است: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با

آن كه مي داند بني اميّه با علي(عليه السلام) و بني هاشم مخالف است و هرگز عده اي زير سلطه و ولايت امام علي(عليه السلام) نمي روند و امامت او را هرگز نمي پذيرند، اما اين مسئله

باعث نشد كه از بيان حقّ و حقيقت صرف نظر كرده و ولايت و امامت علي(عليه السلام) را بيان نكند، بلكه در طول 23 سال بعثت خود در هر جا و هر نحو كه ممكن بود و موقعيت داشت، ولايت و امامت علي(عليه السلام) را به مردم گوشزد كرد، با اين كه به طور قطع مي دانست

از هنگام وفاتش در اين موضوع اختلاف خواهند كرد، بلكه اين اختلاف باقي مانده تا روز ظهور امام زمان(عليه السلام) ادامه پيدا خواهد كرد، با اين همه حقّ را بيان كرد. چرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) با اين كه مي داند تا روز قيامت به سر مسئله امامت علي(عليه السلام) اختلاف مي شود، اين گونه بر ولايت علي(عليه السلام) تأكيد ميورزد، كه حتّي در روز غدير براي جلوگيري از شك و شبهه دست آن حضرت را بالا مي برد، تا همه ببينند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه تأكيدي بر ولايت او

داشته است.

از اين جا به خوبي روشن مي شود كه بيان حقّ و حقيقت اصل است و در هيچ موقعيّتي نبايد از آن صرف نظر كرد؛ حتّي در صورتي كه مي دانيم با بيان آن ميان مسلمين دو صف ايجاد شده و دو دستگي ايجاد خواهد شد. ولي اين بدان معنا نيست كه مسلمانان

ص: 367

به جان يكديگر افتاده و هم ديگر را نابود كنند، بلكه با بيان مدّعاي خود، يكديگر را تحمل كرده و به پيروي از گفتار نيكو دعوت نمايند، ولي در عين حال از دشمن مشترك نيز غافل نباشند. قيام امام حسين(عليه السلام) نيز دليل و شاهد خوبي بر مدعاي ماست، زيرا حضرت(عليه السلام) با آن كه مي دانست با قيامش بين دو دسته از مسلمانان نزاع خواهد شد، در عين حال هرگز به جهت اتحاد بين مسلمانان از اصل مهم امر به معروف و نهي از منكر غافل نشد.

سيره و روش امام علي(عليه السلام) نيز گوياي اين مطلب است، زيرا به نظر برخي حضرت مي توانست با دادن امتياز بي جا به طلحه و زبير و معاويه، جلوي جنگ جمل و صفين را بگيرد و با اين كار از ايجاد اختلاف بين مسلمانان جلوگيري كند تا هزاران نفر در اين قضيه كشته نشوند، ولي آن حضرت به جهت حفظ اصول اسلام و حقّ و حقيقت و شريعت اسلامي هرگز حاضر نشد از آن حقايق چشم پوشي كند.

پس حقيقت مفهوم وحدت _ و به عبارت صحيح تر اتحاد _ آن است كه با حفظ عقايد قطعي و مسلم خود در مقابل دشمن مشترك موضع واحدي داشته و از او غافل نباشيم و اين بدان معنا نيست كه از بحث و گفتگوي علمي محض و خالي از تعصبات پرهيز كنيم، زيرا همه امور در حقيقت براي حفظ شريعت اسلامي است.

از اين رو است كه امام علي(عليه السلام) در بحبوبه جنگِ صفين، از وقت فضيلت نماز سؤال مي كند و بعد از آن كه از او سؤال مي شود كه اكنون در اوج نبرد چه وقت نماز است؟ در جواب مي فرمايد: مگر ما براي غير از برپايي نماز مي جنگيم؟ لذا نبايد هيچ گاه هدف، فداي وسيله گردد.

شيخ محمّد عاشور، معاون رئيس دانشگاه الازهر مصر و رئيس كميته گفت و گوي بين مذاهب اسلامي در بيان نظريه اي كاملاً منطقي و متين مي گويد: مقصود از انديشه تقريب بين مذاهب اسلامي، يكي كردن همه مذاهب و روي گرداني از مذهبي و روي آوردن به مذهبي ديگر نيست، كه اين به بيراهه كشاندن انديشه تقريب است. تقريب بايد بر پايه بحث و پذيرش علمي باشد تا بتوان با اين اسلحه علمي به نبرد با خرافات رفت و

ص: 368

بايد دانشمندان هر مذهبي در گفت و گوي علمي خود، دانش خود را مبادله كنند، تا در يك محيط آرام بدانند، بشناسند، بگويند و نتيجه بگيرند. (1) .

نگاه اهل هر مذهب به نقاط مشترك، باعث همكاري درون گروهي براي زيستن در جامعه جهاني مي شود و نگاه به نقاط اختلاف، در يك بستر علمي و تحقيقاتي، باعث جدّيت و تلاش در بحث و پژوهش علمي براي رسيدن به حقيقت و تبيين آرا و نظرات ديگران مي گردد. نمي توان در پوشش شعار تمسك به ولايت اهل بيت(عليهم السلام)، آثار و لوازم فقهي اقرار به شهادتين را نفي كرد، همان طور كه نمي توان تحت عنوان وحدت اسلامي و با شعار براندازي تعصبات، از جهات اختلاف در اصول ايماني و آثار و لوازم آن چشم پوشي نمود.

نفي تعصّب به معناي عدول از حقايق نيست، بلكه به معناي پايه ريزي مباني اعتقادي بر موازين علمي و كارشناسانه است _ چه در زمينه پژوهش و تحقيق، و چه در زمينه گفت و گو و بحث _ تا در نتيجه اين نظام فكري، سلوك اهل مذاهب با يكديگر بر پايه مدارا و عدم خشونت، شكل گيرد.

وحدت بر محور امام بر حق

اسلام بر وحدت ميان مسلمانان تأكيد فراواني دارد؛ قرآن كريم مي فرمايد:

" اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا "؛ (2) و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ميان دل هاي شما الفت و مهرباني انداخت تا به لطف او برادران هم شديد.

" وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ "؛ (3) و چون كساني مباشيد كه پس از آنكه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند و براي آنان عذابي سنگين است.


1- اسكندري، بازخواني انديشه تقريب، ص 32.
2- آل عمران آيه 103.
3- آل عمران آيه 105.

ص: 369

" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ "؛ (1) در حقيقت مومنان با هم برادرند.

" إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْء "؛ (2) كساني كه دين را پراكنده ساختند و فرقه فرقه شدند، تو هيچ گونه مسئول ايشان نيستي.

" وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا "؛ (3) و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد.

" وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ "؛ (4) و با هم نزاع مكنيد كه سُست شويد و مهابت شما از بين برود.

" إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ "؛ (5) و اين امت شما كه امتي يگانه است و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستيد.

با اين همه تأكيد فراوان كه قرآن بر مسئله وحدت اسلامي و اتّحاد دارد، لكن از اين نكته نبايد غافل بود كه وحدت، محور مي خواهد و به تعبير ديگر كانالي براي رسيدن به وحدت و اتحاد لازم است. تأكيد بر اصل وحدت، بدون آن كه محور و كانال آن مشخّص شود، كاري لغو و بيهوده اي است.

هرگز قرآن صامت به تنهايي نمي تواند محور وحدت باشد، زيرا به تعبير اميرالمؤمنين(عليه السلام): قرآن داراي وجوهي است كه مي توان لفظ آن را بر هر يك از آن وجوه حمل كرد؛ از اين رو مي بينيم كه قرآن كريم، با آن كه از كتاب آسماني به امام تعبير

مي كند آن جا كه مي فرمايد: " وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِمامًا وَ رَحْمَةً "؛ (6) و پيش از وي [نيز] كتاب موسي راهبر و مايه رحمت بوده است. همچنين از صحف ابراهيم و موسي ياد كرده و مي فرمايد: " صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي "؛ (7) صحيفه هاي ابراهيم و موسي.


1- حجرات 49 آيه 10.
2- انعام آيه 159.
3- آل عمران آيه 103.
4- انفال آيه 46.
5- انبياء 21 آيه 92.
6- هود 11 آيه 17.
7- اعلي 87 آيه 19.

ص: 370

ولي در عين حال به آن اكتفا نكرده، ابراهيم(عليه السلام) را به عنوان امام ناطق معرفي مي كند و مي فرمايد: " وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ "؛ (1) و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتي بيازمود و وي آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: من تو را پيشواي مردم قرار دادم. [ابراهيم ] پرسيد: از دودمانم [چطور] ؟ فرمود: پيمان من به بيداد گران نمي رسد.

از اين جا به خوبي استفاده مي شود كه امام صامت كه همان كتاب هاي آسماني است، كافي نيست، بلكه نياز به امام ناطقي است كه در موارد اختلاف، بيانگر حقّ و حقيقت باشد. و به تعبير ديگر او محور حقّ و وحدت اسلامي گردد.

از آيه اعتصام نيز اين نكته به خوبي روشن مي شود؛ زيرا مسلمانان را امر مي كند كه به ريسمان الهي چنگ زنند؛ يعني آن كه شما را به طور قطع به خداوند مي رساند، كسي جز امام بر حقّ و معصوم نيست، زيرا همان گونه كه اشاره شد قرآن داراي ظاهر و باطن متعدّدي. ضابطه بسيار مهم در وحدت اسلامي اين است كه نتيجه آن بايد اتحاد و وحدت بر حقيقتي باشد كه پس از بحث و بررسي كارشناسانه خبرگان امر، كشف مي شود. مراد و نتيجه وحدت، دست برداشتن از حقايق نيست، بلكه وحدت در مسير حقيقت است. آيه اعتصام با تعيين معيار و ميزان وحدت در امت اسلامي از اين راز بسيار مهمّ پرده بر مي دارد كه اين وحدت در امّت محقّق نمي شود مگر با اعتصام و تمسك به حبل الله؛ چنگ زدن به ريسمان الهي امّت را از تفرقه و فرو افتادن در وادي بدبختي ها و فتنه هاي تيره و تار نجات مي دهد.

نكته قابل توجه اين است كه از محور وحدت، به حبل تعبير شده است. روشن است كه اين ريسمان دو طرف دارد: يك سوي آن امت و سوي ديگرش خداوند متعال است؛ واسطه اي است بين زمين و آسمان؛ بشر و غيب. پس بايد اين قطب دايره وحدت و

اتحاد، متّصل به عالم غيب و ملكوت باشد تا بتواند حلقه ارتباط عالم شهود با عالم غيب


1- بقره آيه 124.

ص: 371

گردد. از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه كشتي وحدت بايد در بندر حقّ و حقيقت پهلو گيرد و لنگر بيندازد، نه در اسكله هوا و هوس؛ اتحاد بر حقّ و حقيقت مدّ نظر است، نه اتفاق بر هوا و هوس.

بنا بر اين، حقيقت واقعيتي است كه هيچ گونه ربطي به وفاق يا عدم وفاق امّت ندارد. و اين، وظيفه امّت است كه حقيقت را بيابد و به آن به صورت جمعي _ چنگ بزند؛ يعني پس از درك آن حقيقت، با تطبيق خود بر آن، متّحد گردد. پس حقيقت، مولود اتفاقِ امت نيست كه هر گاه بر چيزي متفق شد، همان حقّ باشد و هر گاه از چيزي روي گرداند، باطل گردد. همان گونه كه حضرت سيدالشهداء(عليه السلام)، شجاعانه اتحاد مسلمانان را بر هم زد و عليه يزيد قيام كرده و فرمود: إنّما خرجت لطلب الاصلاح في أمّة جدّي أريد أن آمر بالمعروف وأنهي عن المنكر. (1) من به جهت اصلاح در امّت جدّم قيام كردم و هدف من امر به معروف و نهي از منكر است. اگر نفس اتفاق امّت، ملاك و معيار حق و حقيقت است، ديگر احتياج به اصلاح ندارد. اصلاح و امر به معروف ونهي از منكر قوي ترين برهان است كه حقّ، حقانيّت خود را از اجماع مردم كسب نمي كند، بلكه اين مردم اند كه بايد خود را بر حق عرضه كنند، و خويش را با آن هماهنگ سازند. با مراجعه به رواياتي كه ذيل آيه اعتصام وارد شده نيز به اين نتيجه مي رسيم كه ريسمان خدا همان امامان معصوم اند كه انسان را به طور قطع و يقين به خداوند متعال مي رسانند.

ابن حجر هيتمي اين آيه را در رديف آياتي آورده كه در شأن اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده است. (2) هم چنين مي توان حديث ثقلين را مفسّر آيه اعتصام دانست، زيرا در آن حديث، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مؤمنان را امر مي كند كه به دو گوهر گران بها چنگ زنند، كه همان قرآن و عترت است، تا به حقّ و حقيقت رهنمون شده و از گمراهي رها شوند.

ابو جعفر طبري در تفسير آيه اعتصام مي گويد: مقصود از اعتصام، تمسك و چنگ زدن است، زيرا ريسمان، چيزي است كه انسان را به مقصد خواهد رساند. (3) از


1- بحارالانوار، ج 44، ص 329.
2- الصواعق المحرقة، ص 90.
3- جامع البيان، ج 4، ص 21.

ص: 372

طرف ديگر در برخي از متن هاي حديث ثقلين، تعبير اعتصام به كار رفته است. از باب نمونه ابن ابي شيبه، حديث ثقلين را چنين نقل مي كند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: انّي تركت فيكم ما لن تضلّوا بعدي ان اعتصمتم به: كتاب الله و عترتي. (1) از اين جاست كه مفسران و محدثان، حديث ثقلين را در ذيل آيه شريفه اعتصام ذكر كرده اند.

حاكم حسكاني به سند خود از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند: كسي كه دوست دارد سوار بر كشتي نجات شده به ريسمان محكم چنگ زند و اعتصام به ريسمان الهي داشته باشد، بايد ولايت عليّ را پذيرفته و به فرزندان هدايتگر او اقتدا كند. (2) .

نتيجه اين كه از آيه شريفه و رواياتي كه در تفسير آن آمده است به خوبي استفاده مي شود كه اهل بيت(عليهم السلام)محور وحدت ميان امّت اسلامي اند، و بحث از امامت و ولايت آنان در حقيقت، بحث از محور وحدتي است كه قرآن و روايات بر آن تأكيد فراواني داشته اند. همان گونه كه روايات ديگر نيز بر اين امر تأكيد دارند؛

حاكم نيشابوري به سند خود از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: ستارگان، امان اهل زمين اند از غرق شدن و اهل بيت من امان اند براي امّتم از اختلاف و هر گاه قبيله اي از عرب با آنان مخالفت كنند، در ميان خودشان اختلاف افتاده و جزء حزب ابليس مي گردند. (3) و نيز به سند خود از ابوذر نقل مي كند كه او در كنار كعبه ايستاد، دست ها را به درِ كعبه گرفت، خطاب به مردم فرمود: اي مردم! هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد و هر كس نمي شناسد، من ابوذرم، از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)شنيدم كه فرمود: مثل اهل بيت من مثل كشتي نوح است، هر كس سوار بر آن شود نجات يافته است و هر كس از آن سرپيچي كند غرق شود. (4) آن گاه هر دو حديث را صحيح مي شمرد.

بحث علمي زمينه ساز وحدت
اشاره

بزرگ ترين اختلاف بين امّت اسلامي، مسئله امامت و رهبري است. شهرستاني


1- ابن ابي شيبه، المصنّف.
2- شواهد التنزيل، ج 1، ص 130.
3- مستدرك حاكم، ج 2، ص 149.
4- همان، ج 2، ص 343.

ص: 373

مي گويد: بزرگ ترين خلاف بين امّت، اختلاف در مسئله امامت است، زيرا در هيچ مسئله اي در اسلام مانند امامت اين قدر شمشير كشيده نشده است. (1) لذا هر مسلماني وظيفه دارد كه در راه وحدت مسلمانان بكوشد ولي اين بدان معنا نيست كه دست از بحث علميِ خالي از هر گونه تعصّب و عناد بر دارد، زيرا اين بحث ها به طور قطع در وحدت صفوف مسلمان اثر دارد. هنگامي كه هر كدام از فرقه هاي مسلمانان، پي به عقايد واقعي فرقه ديگر برده و بداند كه او نيز عقائدش مستند به عقل و قرآن و سنت است. كينه و دشمني نسبت به يكديگر كمتر مي شود. بخش مهّم كينه ها و دشمني ها به اين خاطر است كه مسلمانان از عقايد يكديگر بي خبرند و يا بدون دليل مي دانند. اگر شيعه را به جهت اعتقاد به بدا متهم به كفر مي كنند، تقيه را به نفاق نسبت مي دهند، به خاطر آن است كه از حقيقت اين اعتقاد و عمل ناآگاه اند، كه بخشي از آن به كوتاهي ما در عرضه نمودن عقايد خودمان باز مي گردد. مسئله امامت نيز از اين موضوع مستثنا نيست اگر اهل سنت اعتقاد شيعه اماميه را در مسئله امامت و شرايط آن غلوّ مي دانند، به جهت آن است كه ما به طور علمي و صحيح آن را معرفي نكرده ايم، و هر جا كه خوب عمل كرديم تا حدود زيادي موفق بوده ايم و زمينه ساز وحدت مسلمانان شده ايم. اينك به نمونه هايي از اين قبيل اشاره مي كنيم:

تمايل به حق

1 _ شيخ محمود شلتوت، رئيس دانشگاه الأزهر مصر در عصر خود، بعد از مطالعه فراوان در فقه شيعه و مرجعيت اهل بيت(عليهم السلام) پي به اعتبار شيعه جعفري برده و فتواي معروف خود را در جواز تعبّد به مذهب جعفري صادر مي كند و مي فرمايد: مذهب جعفري، معروف به مذهب شيعه امامي اثنا عشري، مذهبي است كه تعبّد به آن شرعاً جايز است، همانند ساير مذاهب اهل سنت، لذا سزاوار است بر مسلمانان كه آن را شناخته و از تعصّبِ به ناحقّ نسبت به مذاهبي معيّن خلاصي يابند. (2) .


1- الملل و النحل، ج 1، ص 24.
2- رافعي، اسلامنا، ص 59؛ مجله رسالة الاسلام، تاريخ 13 ربيع الاول 1378 هجري، قاهره.

ص: 374

2 _ شيخ أزهر، دكتر محمّد محمّد فحّام نيز در تقريظي كه بر فتواي شلتوت نوشت نظر او را تأييد كرده، فرمود: من از شيخ محمود شلتوت و اخلاق، علم، گستردگي اطلاع، بهره مندي از لغت عرب، تفسير قرآن و اصول فقه او در عجبم. او فتوا به جواز تعبد به مذهب شيعه اماميه را صادر كرده است. شك ندارم كه فتواي او اساس محكمي دارد، كه اعتقاد من نيز همان است. (1) .

و نيز مي فرمايد: خدا رحمت كند شيخ شلتوت را كه به اين معناي كريم التفات نمود و با آن فتواي صريح و شجاعانه اي كه صادر كرد خودش را جاودانه ساخت، او فتوا به جواز عمل به مذهب شيعه اماميه داد، از آن جهت كه مذهبي است فقهي و اسلامي، و اعتماد آن بر كتاب و سنت و دليل محكم است...(2).

3 _ شيخ محمّد غزالي نيز مي گويد: من معتقدم كه فتواي استاد اكبر؛ شيخ محمود شلتوت، راه طولاني را در تقريب بين مسلمان پيموده است... عمل او در حقيقت تكذيب خيالاتي است كه مستشرقين در سر مي پروراندند، آنان در اين خيال بودند كه كينه ها و اختلافاتي كه بين مسلمانان است بالاخره روزي امت اسلامي را از هم پاشيده قبل از آن كه به وحدت برسند و تحت لواي واحد در آيند، آنان را نابود خواهد كرد. ولي اين فتوا در نظر من شروع راه و اولين كار است. (3) .

4 _ عبدالرحمن نجار، مدير مساجد قاهره مي گويد: ما نيز فتواي شيخ شلتوت را محترم شمرده و به آن فتوا مي دهيم و مردم را از انحصار در مذاهب چهار گانه بر حذر مي داريم. شيخ شلتوت، امامي است مجتهد، رأي او صحيح و عين حقّ است، چرا بايد در انديشه و فتاوايمان، اكتفا بر مذاهب معيّني نماييم، در حالي كه همه آنان مجتهد بودند؟. (4) .

5 _ استاد احمد بك، استاد شيخ شلتوت و ابوزهره مي گويد: شيعه اماميه همگي مسلمان اند و به خدا و رسول و قرآن و هر چه پيامبر(صلي الله عليه وآله) آورده، ايمان دارند. در ميان آنان


1- في سبيل الوحدة الإسلامية، ص 64.
2- همان.
3- دفاع عن العقيدة والشريعة، ص 257.
4- في سبيل الوحدة الاسلامية، ص 66.

ص: 375

از قديم و جديد فقيهاني بزرگ و علمايي در هر علم و فنّ ديده مي شود. آنان تفكّري عميق داشته و اطلاعاتي وسيع دارند. تأليفات آنان به صدها هزار مي رسد و من بر مقدار زيادي از آنها اطلاع پيدا نمودم. (1) .

6 _ شيخ محمّد ابوزهره نيز مي نويسد: شكي نيست كه شيعه، فرقه اي است اسلامي،... هر چه مي گويند به خصوص قرآن يا احاديث منسوب به پيامبر(صلي الله عليه وآله)تمسك مي كنند. آنان با همسايگان خود از سنّي ها دوست بوده و از يكديگر نفرت ندارند. (2) .

7 _ استاد محمود سرطاوي، يكي از مفتيان اردن مي گويد: من همان مطلبي را كه سلف صالحمان گفته اند مي گويم و آن اين كه شيعه اماميه برادران ديني ما هستند، بر ما حق اخوّت و برادري دارند و ما نيز بر آنان حقّ برادري داريم. (3) .

8 _ استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نيز مي گويد: به عقيده من شيعه تنها مذهبي است كه آينه تمام نما و روشن اسلام است و هر كسي كه بخواهد بر اسلام نظر كند بايد از خلال عقائد و اعمال شيعه نظر نمايد. تاريخ بهترين شاهد است بر خدمات فراواني كه شيعه در ميدان هاي دفاع از عقيده اسلامي داشته است. (4) .

9 _ دكتر حامد حنفي داود، استاد ادبيات عرب در دانشكده زبان قاهره مي گويد: از اين جا مي توانم براي خواننده متدبّر آشكار سازم كه تشيع آن گونه كه منحرفان و سفياني ها گمان مي كنند كه مذهبي است نقلي محض، يا قائم بر آثاري مملو از خرافات و اوهام و اسرائيليات، يا منسوب به عبد الله بن سبأ و ديگر شخصيت هاي خيالي در تاريخ، نيست، بلكه تشيع در روش علمي جديد ما به عكس آن چيزي است كه آنان گمان مي كنند. تشيع اولين مذهب اسلامي است كه عنايت خاصي به منقول و معقول داشته است و در ميان مذاهب اسلامي توانسته است راهي را انتخاب كند كه داراي افق گسترده اي است. و اگر نبود امتيازي كه شيعه در جمع بين معقول و منقول پيدا كرده هرگز


1- تاريخ التشريع الاسلامي.
2- تاريخ المذاهب الاسلاميّة، ص 39.
3- مجله رسالة الثقلين، شماره 2، سال اوّل 1413 هجري، ص 252.
4- في سبيل الوحدة الاسلامية.

ص: 376

نمي توانست به روح تجدّد در اجتهاد رسيده و خود را با شرايط زمان و مكان وفق دهد به حدّي كه با روح شريعت اسلامي منافات نداشته باشد. (1) .

او همچنين در تقريظي كه بر كتاب عبد الله بن سبأ زده مي گويد: سيزده قرن است كه بر تاريخ اسلامي مي گذرد و ما شاهد صدور فتواهايي از جانب علما بر ضدّ شيعه هستيم، فتاوايي ممزوج با عواطف و هواهاي نفساني. اين روش بد سبب شكاف عظيم بين فرقه هاي اسلامي شده است. و از اين رهگذر نيز علم و علماي اسلامي از معارف بزرگان اين فرقه محروم گشته اند، همان گونه كه از آراي نمونه و ثمرات ذوق هاي آنان محروم بوده اند. و در حقيقت خساراتي كه از اين رهگذر بر عالم علم و دانش رسيده، بيشتر است از خساراتي كه توسط اين خرافات به شيعه و تشيع وارد شده است، خرافاتي كه در حقيقت، ساحت شيعه از آن مبرّا است. و تو را بس، اين كه امام جعفر صادق (ت 148ه_.) پرچم دار فقه شيعي _ استاد دو امام سنّي است: ابوحنيفه نعمان بن ثابت (ت 150ه_.) و ابي عبدالله مالك بن انس (ت 179ه_.) و در همين جهت است كه ابو حنيفه مي گويد: اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاك مي شد. مقصود او همان دو سالي است كه از علم فراوان جعفر بن محمّد بهره ها برده بود. و مالك بن انس مي گويد: من كسي را فقيه تر از جعفر بن محمّد نديدم. (2) .

10 _ دكتر عبد الرحمن كيالي يكي از شخصيتهاي حلب در نامه خود به علامه اميني(رحمه الله) مي نويسد: عالم اسلامي هميشه نياز شديد به مثل اين تحقيقات دارد... چرا بعد از وفات رسول اعظم، بين مسلمين اختلاف شد و در نتيجه بني هاشم از حقّ خود محروم شدند؟ و نيز سزاوار است كه از عوامل انحطاط و انحلال مسلمانان سخن به ميان آيد، چه شد كه مسلمانان به اين وضع امروز مبتلا شده اند؟ آيا ممكن است آنچه از دست مسلمانان رفته با رجوع به تاريخ اصيل و اعتماد بر آن، باز گرداند؟. (3) .

11 _ استاد ابوالوفاء غنيمي تفتازاني، مدرّس فلسفه اسلامي در دانشگاه الأزهر


1- نظرات في الكتب الخالدة، ص 33.
2- عسكري، عبد الله بن سبأ، ج 1، ص 13.
3- الغدير، ج 4، ص 4 و 5.

ص: 377

مي گويد: بسياري از بحث كنندگان در شرق و غرب عالم، از قديم و جديد، دچار احكام نادرست زيادي بر ضدّ شيعه شده اند كه با هيچ دليل يا شواهد نقلي سازگار نيست. مردم نيز اين احكام را دست به دست كرده و بدون آن كه از صحت و فساد آن سؤال كنند، شيعه را به آنها متهم مي نمايند. از جمله عواملي كه منجرّ به بي انصافي آنان نسبت به شيعه شد، جهلي است كه ناشي از بي اطلاعي آنان نسبت به مصادر شيعه است و در آن اتهامات تنها به كتاب هاي دشمنان شيعه مراجعه نموده اند. (1) .

اعتراف به حق

طرح مباحث علمي محض و عاري از تعصّب و جدال غير احسن و تاليف در آنها، نه تنها منجرّ به تمايل برخي از شخصيت هاي طراز اوّل اهل سنت در اعتراف به جواز تعبّد به مذهب جعفري و قبول شيعه اماميه به عنوان مذهبي كه داراي اصول و فروع مستند به عقل و قرآن و حديث است، شد، بلكه باعث شد كه عده اي ديگر از بزرگان اهل سنت مذهب خود را رها كرده، مذهب تشيع را در آغوش بگيرند. و اعتراف كنند كه حقّ يكي است و آن در هيچ مذهبي جز تشيع كه همان مذهب اهل بيت(عليهم السلام) است، نيست. اينك تعدادي از اين اشخاص را معرفي مي كنيم:

1 _ علامه شيخ محمّد مرعي، امين انطاكي:

او در قريه عنصو از توابع انطاكيه در سال 1314ه_ متولد شد. مذهب شافعي داشت. به همراه برادرش احمد براي فراگيري علوم به مصر عزيمت نمود و بعد از طيّ مراحل مقدماتي از شخصيت هاي طراز اوّل ازهر؛ از قبيل: شيخ مصطفي مراغي، محمود ابوطه مهني، شيخ رحيم و ديگران استفاده كرده و به درجات عالي از علم رسيد. هنگام بازگشت به وطن، بزرگان ازهر از آن دو دعوت كردند كه در مصر باقي مانده و هر كدام تدريس در ازهر را به عهده گرفته و شاگردان را از علوم خود سيراب كنند، ولي نپذيرفته و به شهر خود باز گشتند. با گذشت زماني نه چندان دور با مطالعه كتاب ها به حقانيّت شيعه


1- مع رجال الفكر في القاهرة، ص 40.

ص: 378

پي برده و هر دو برادر داخل در مذهب تشيع مي شوند.

شيخ محمّد در كتاب خود لماذا اخترت مذهب الشيعة مي گويد: به طور قطع خداوند مرا هدايت كرد. و برايم تمسك به مذهب حقّ مقدّر فرمود؛ يعني مذهب اهل بيت(عليهم السلام)، مذهب نوه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) امام جعفر بن محمّد صادق...

او در عوامل و اسبابي كه منجرّ به تمسك به مذهب اهل بيت(عليهم السلام) شد مي گويد:

اولا: مشاهده كردم كه عمل به مذهب شيعه مجزي است و ذمه مكلف را به طور قطع بري مي كند. بسياري از علماي اهل سنت _ از گذشته و حال _ نيز به صحّت آن فتوا داده اند...

ثانياً: با دلايل قوي، برهان هاي قطع آور و حجت هاي واضح، كه مثل خورشيد درخشان در وسط روز است، ثابت شد حقانيت مذهب اهل بيت(عليهم السلام) و اين كه آن مذهب همان مذهبي است كه شيعه آن را از اهل بيت(عليهم السلام) اخذ كرده و اهل بيت نيز از رسول خدا و او از جبرائيل و او از خداوند جليل اخذ كرده است...

ثالثاً: وحي در خانه آنان نازل شد و اهل خانه از ديگران بهتر مي دانند كه در خانه چيست. لذا بر عاقل مدبّر است كه دليل هايي كه از اهل بيت(عليهم السلام)رسيده رها نكرده، و نظر بيگانگان را دنبال نكنند.

رابعاً: آيات فراواني در قرآن كريم وارد شده كه دعوت به ولايت و مرجعيت ديني آنان نموده است.

خامساً: روايات فراواني از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل شده كه ما را به تعبد به مذهب اهل بيت(عليهم السلام)دعوت مي كند، كه بسياري از آنها را در كتاب الشيعة و حججهم في التشيع آورده ام.

2 _ علامه شيخ احمد امين انطاكي:

او برادر شيخ محمّد امين است كه بعد از مطالعه كتاب المراجعات سيد شرف الدين عاملي و تدبّر و تفكر در مطالب آن، از مذهب خود عدول كرده، مذهب تشيع را انتخاب نموده است. او نيز در مقدمه كتابش في طريقي إلي التشيع مي گويد: سبب تشيع من گفتاري است از پيامبر اكرم كه تمام مذاهب اسلامي بر آن اتفاق نظر دارند. پيامبر(صلي الله عليه وآله)

ص: 379

فرمود: مثل اهل بيت من همانند كشتي نوح است، هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كسي از آن سرپيچي كرد غرق شد. ملاحظه كردم كه اگر از اهل بيت(عليهم السلام) پيروي كرده و احكام دينم را از آنان اخذ كنم بدون شك نجات يافته ام. اگر آنان را رها كرده و احكام دين خود را از غير آنان اخذ نمايم، از گمراهان خواهم بود....

و نيز مي فرمايد: با تمسك به مذهب جعفري، ضمير و درونم آرامش يافت. مذهبي كه در حقيقت مذهب آل بيت نبوت(عليهم السلام)است، كه درود و سلام خدا تا روز قيامت بر آنان باد. به عقيده ام از عذاب خداوند متعال با پذيرفتن ولايت آل رسول(عليهم السلام)، نجات يافته ام، زيرا نجات جز با ولايت آنان نيست....

3 _ دكتر محمّد تيجاني سماوي:

او در تونس متولد شد. و بعد از گذر از ايام طفوليّت، به كشورهاي عربي مسافرت نمود، تا بتواند از شخصيت هاي مختلف علمي بهره مند شود. در مصر، علماي الازهر از او درخواست كردند كه در آنجا بماند و طلاب الأزهر را از علم فراوان خود بهره مند سازد، ولي قبول نكرد و در عوض سفري كه به عراق داشت، با مباحثات فراوان با علماي شيعه اماميه، مذهب تشيع را انتخاب نمود و الآن در دنيا از مروّجين تشيع شناخته مي شود. و كتاب هايي را نيز در دفاع از اين مذهب تأليف نموده است.

او در بخشي از كتابش مي گويد: شيعه ثابت قدم بوده و صبر كرده و به حقّ تمسك كرده است... و من از هر عالمي تقاضا دارم كه با علماي شيعه مجالست كرده و با آنان بحث نمايد، كه به طور قطع از نزد آنان بيرون نمي آيد جز آن كه به مذهب آنان كه همان تشيع است، بصيرت خواهد يافت... آري من جايگزيني براي مذهب سابق خود يافتم و سپاس خداوندي را كه مرا بر اين امر هدايت نمود و اگر هدايت و عنايت او نبود، هرگز بر اين امر هدايت نمي يافتم.

ستايش و سپاس خدايي را سزاست كه مرا بر فرقه ناجيه راهنمايي كرد؛ فرقه اي كه مدتّ ها با زحمت فراوان در پي آن بودم. هيچ شك ندارم هر كس به ولاي علي و اهل بيتش تمسك كند به ريسمان محكمي چنگ زده كه گسستني نيست. روايات پيامبر(صلي الله عليه وآله)در اين مورد بسيار است، رواياتي كه مورد اجماع مسلمين است. عقل نيز به تنهايي بهترين

ص: 380

راهنما براي طالب حق است... آري، به حمد خدا، جايگزين را يافتم، و در اعتقاد به اميرالمؤمنين و سيد الوصيين امام علي بن ابي طالب(عليه السلام)، به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اقتدا كردم، و نيز در اعتقاد به دو سيّد جوانان اهل بهشت و دو دسته گل از اين امّت، امام ابو محمّد حسن زكّي و امام ابو عبدالله حسين، و پاره تن مصطفي خلاصه نبوت، مادر امامان و معدن رسالت و كسي كه خداوند عزيز به غضب او غضبناك مي شود، بهترين زنان، فاطمه زهراء.

به جاي امام مالك، با استاد تمام امامان، امام جعفر صادق(عليه السلام) و نه نفر از امامان معصوم از ذريه حسين و امامان معصوم را برگزيدم....

او بعد از ذكر حديث باب مدينة العلم مي گويد: چرا در امور دين و دنياي خود از علي(عليه السلام)تقليد نمي كنيد، اگر معتقديد كه او باب مدينه علم پيامبر(صلي الله عليه وآله) است؟ چرا باب علم پيامبر(صلي الله عليه وآله)را عمداً ترك كرده و به تقليد از ابو حنيفه و مالك و شافعي و احمد بن حنبل و ابن تيميه پرداخته ايد، كساني كه هرگز در علم، عمل، فضل و شرف به او نمي رسند؟

آن گاه خطاب به اهل سنت نموده مي گويد: اي اهل و عشيره من! شما را به بحث و كوشش از حقّ و رها كردن تعصّب دعوت مي كنم، ما قربانيان بني اميه و بني عباسيم، ما قربانيان تاريخ سياهيم. قرباني هاي جمود و تحجر فكري هستيم كه گذشتگان براي ما به ارث گذاشته اند.

او كتاب هايي در دفاع از تشيع نوشته كه برخي از آنها عبارتند از: ثم اهتديت، لأكون مع الصادقين، فاسألوا أهل الذكر، الشيعة هم أهل السنة، اتقوا الله وياقومنا أجيبوا داعي الله، كه زير چاپ است.

4 _ نويسنده معاصر، صائب عبدالحميد:

او شخصيتي عراقي است كه با سفر به ايران و تحقيقات فراوان، با عنايات خداوند مذهب اهل سنت را رها و تشيع را انتخاب نموده است. او در بخشي از كتاب خود مي نويسد: من اعتراف مي كنم بر نفس خود كه اگر رحمت پروردگار و توفيقات او مرا شامل نمي شد، به طور حتم نفس معاندم مرا به زمين مي زد. اين امر نزديك بود و حتّي يك بار نيز اتفاق افتاد. ولي خداوند مرا كمك نمود. با اطمينان خاطر به هوش آمدم در

ص: 381

حالي كه خود را در وسط كشتي نجات مي يافتم، مشغول به آشاميدن آب گوارا شدم و الآن با تو از سايه هاي بهاري آن گلها سخن مي گويم.

بعد از اطلاع دوستانم از اين وضع همگي مرا رها نموده به من جفا كردند. يكي از آنان كه از همه داناتر بود به من گفت: آيا مي داني كه چه كردي؟ گفتم: آري، تمسك كردم به مذهب امام جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند زين العابدين، فرزند سيّد جوانان بهشت، فرزند سيد وصيين و سيده زنان عالميان و فرزند سيد مرسلين. او گفت: چرا اين گونه ما را رها كردي، و مي داني كه مردم در حقّ ما حرف ها مي زنند؟ گفتم: من آنچه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرموده مي گويم. گفت چه مي گويي: گفتم: سخن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را مي گويم كه فرمود: من در ميان شما چيزهايي قرار مي دهم كه با تمسك به آنها بعد

از من گمراه نمي شويد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. و گفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله) در حق اهل بيتش كه فرمود: اهل بيتم كشتي هاي نجات اند، كه هر كس بر آنها سوار شود، نجات يابد.

صائب عبدالحميد كتاب هايي را نيز در دفاع از اهل بيت(عليهم السلام) و تشيع نوشته كه برخي از آنها عبارتند از: منهج في الانتماء المذهبي وابن تيميه، حياته، عقائده و تاريخ الاسلام الثقافي و السياسي.

5 _ استاد عبدالمنعم حسن:

او نيز از جمله كساني است كه با مطالعات فراوان پي به حقانيت تشيع برده، او مذهب اهل سنت را رها كرده تشيع را انتخاب مي كند. او از جمله كساني است كه بدون خوف و ترس از كسي، به طور علني اعتراف به تشيع نموده و مردم را نيز در مصر به آن مذهب دعوت مي نمايد.

در بخشي از كتاب خود الخدعة، رحلتي من السنة الي الشيعة مي نويسد: در مدتي كه سنّي بودم، مردم را به عقل گرايي دعوت كرده و شعار عقل را سر دادم، ولي در ميان قوم خود جايگاهي نيافتم و از هر طرفي تهمت ها و شايعات عليه خود شنيدم... و من به خوبي مي دانستم كه كوتاه آمدن از عقل يعني ذوب شدن در پيشينيان و در نتيجه انسان بدون هيچ شخصيتي خواهد بود كه واقع را بر او روشن كند... من هرگز چيزي را بدون

ص: 382

تحقيق و دقت نظر نمي گويم... عقل گرايي من عامل اساسي در تمايلم به سوي تشيع و خطّ اهل بيت(عليهم السلام) و اختيار مذهب آنان بود.... (1) .

6 _ استاد معتصم سيد احمد سوداني:

او با مطالعات فراوان در تاريخ و حديث، به حقانيت مذهب اهل بيت(عليهم السلام) پي برده و با رها كردن مذهب خود، تشيع را انتخاب مي كند. او در توصيف و وجه نام گذاري كتابش، بنور فاطمة اهتديت مي گويد: هر انساني در اندرون خود نوري را احساس مي كند كه راهنماي به حق است، ولي هواهاي نفساني و پيروي از گمان بر آن نور پرده مي اندازد، لذا انسان نيازمند تذكّر و بيداري است و فاطمه(عليها السلام) اصل آن نور است. من آن نور را دائماً در وجود خود احساس مي كنم... (2) .

او نيز درباره نظريه عدالت صحابه مي گويد: عدالت صحابه نظريه اي است كه اهل سنت در مقابل عصمت اهل بيت(عليهم السلام)جعل نمودند، و چقدر بين اين دو فرق است. عصمت اهل بيت(عليهم السلام)حقيقتي است قرآني و پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز بر آن تأكيد دارد و در واقع نيز تحقّق پيدا كرده است. امّا نظريه عدالت صحابه، مخالف قرآن كريم است. همان گونه كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز تصريح بر خلاف آن نموده است، بلكه خود صحابه به بدعت هايي كه در زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و نيز بعد از آن ايجاد كردند، اقرار نمودند. (3) .

و نيز مي فرمايد: من در وجود خود چيزي مي يابم و احساس مي كنم، كه نمي توانم توصيفش كنم. ولي نهايت تعبيري كه مي توانم از آن داشته باشم اين كه: هر روز احساس مي كنم كه به جهت تمسّك به ولاي اهل بيت(عليهم السلام) در خود قرب بيشتري به خداوند متعال پيدا كرده ام، و هر چه در كلمات آنان بيشتر تدبر مي كنم معرفت و يقينم به دين بيشتر مي شود. معتقدم اگر تشيع نبود، از اسلام خبري نبود. و هر گاه در صدد تطبيق و پياده كردن تعليمات اهل بيت(عليهم السلام) در خود بر مي آيم، لذت ايمان و لطافت يقين را در خود احساس مي كنم. و هنگامي كه دعاهاي مباركي را كه از طريق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده و در هيچ مذهبي


1- صالح الورداني، الخدعة، العقل المسلم بين أغلال السلف وأوهام الخلف.
2- المتحّولون، ج 1، ص 123.
3- همان، ج 3، ص 126.

ص: 383

يافت نمي شود، قرائت مي كنم، شيريني مناجات پروردگار را مي چشم... (1) .

7 _ وكيل مشهور مصري، دمرداش عقالي:

او از شخصيت هاي مشهور و بارز مصري است كه در شغل وكالت مدت هاست فعاليّت مي كند. هنگام تحقيق در يك مسئله فقهي و مقايسه آرا در آن مسئله، فقه و استنباط هاي شيعه اماميه را از ديگر مذاهب فقهي قوي تر مي يابد و همين مسئله با رقه هاي تشيع را در دلش روشن مي گرداند، تا اين كه حادثه اي عجيب سر نوشت او را به كلّي عوض كرده و او را مفتخر به ورود در مذهب تشيع مي نمايد و آن، اين بود كه: وقتي گروهي از حجّاج ايراني همراه با حدود بيش از بيست كارتن كتاب اعتقادي وارد عربستان مي شوند. تمام كتاب ها از طرف حكومت مصادره مي شود. سفير ايران در زمان شاه، موضوع را با ملك فيصل در ميان مي گذارد. او نيز به وزارت كشور عربستان مي نويسد تا به موضوع رسيدگي كنند. وزير كشور دستور مي دهد كه تمام كتاب ها را بررسي كرده، اگر مشكلي ندارد آن را به صاحبش برگردانند. در آن زمان دمرداش عقالي در حجاز به سر مي برد، از او خواستند كه اين كتاب ها را بررسي كند و در نهايت رأي و نظر قانوني خود را بدهد. او با مطالعه اين كتاب ها به حقانيّت تشيع پي مي برد و از همان موقع قدم در راه اهل بيت(عليهم السلام)مي گذارد... (2) .

8 _ علاّمه دكتر محمّد حسن شحّاته

او نيز كه استاد سابق دانشگاه ازهر است پس از مطالعات فراوان در رابطه با شيعه اماميّه پي به حقّانيّت اين فرقه برده و در سفري كه به ايران داشت در سخنراني خود براي مردم اهواز مي گويد:

عشق به امام حسين(عليه السلام) سبب شد كه از تمامي موقعيّت هايي كه داشتم دست بردارم.

و در قسمتي ديگر از سخنانش مي گويد: اگر از من سؤال كنند: امام حسين(عليه السلام) را در شرق يا غرب مي توان يافت؟ من جواب مي دهم كه امام را مي توان در درون قلب من ديد


1- همان، ج 3، ص 127.
2- همان، ج 3، ص 86 _ 87، به نقل از صالح الورداني.

ص: 384

و خداوند توفيق تشرّف به ساحت امام حسين(عليه السلام) را به من داده است.

وي در ادامه مي گويد: 50 سال است كه شيفته امام علي(عليه السلام) شده ام و سالهاست كه هاله اي از طواف پيرامون ولايت امام علي(عليه السلام) در خود مي بينم. (1) .

9 _ عالم فلسطيني شيخ محمّد عبدالعال:

او كسي است كه بعد از مدّت ها تحقيق در مذهب تشيع، پي به حقانيّت آن برده، و به اهل بيت(عليهم السلام) اقتدا نموده است. در مصاحبه اي مي گويد:... از مهم ترين كتاب هايي كه قرائت كردم كتاب المراجعات بود، كه چيزي بر ايمان من نيفزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثه اي كه مطلب را نهايي كرده و مرا به ولايت اهل بيت(عليهم السلام) رهنمون ساخت. اين بود كه: روزي در پياده رو، رو به روي مغازه يكي از اقوامم نشسته بودم، مغازه اي كوچك بود. شنيدم كه آن شخص به يك نفر از نوه هاي خود امر مي كند كه به جاي او در مغازه بنشيند، تا نماز عصر را به جاي آورد. من به فكر فرو رفتم، كه چگونه يك نفر مغازه خود را رها نمي كند تا به نماز بايستد، مگر آن كه كسي را به جاي خود قرار دهد كه بتواند حافظ اموالش باشد، حال چگونه ممكن است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) يك امّتي را بدون امام و جانشين رها كند!! به خدا سوگند كه هرگز چنين نخواهد بود...

هنگامي كه از او سؤال شد كه آيا الآن كه در شهر غربت لبنان به سر مي بري احساس وحشت و تنهايي نمي كني؟. او در جواب مي گويد: به رغم اين كه عوارض و لوازم تنهايي زياد و شكننده است، ولي در من هيچ اثري نگذاشته و هرگز آنها را احساس نمي كنم؛ زيرا در قلبم كلام اميرالمؤمنين را حفظ كرده ام كه فرمود: اي مردم هيچ گاه از راه حق به جهت كمي اهلش وحشت نكنيد. (2) .

او نيز مي گويد: مردم به خودي خود به دين اهل بيت(عليهم السلام)روي خواهند آورد، زيرا دين فطرت است، ولي چه كنيم كه اين دين در زير چكمه هاي حكومت ها قرار گرفته است.


1- به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي، شماره 6771، قسمتي از سخنراني ايشان در اهواز.
2- همان، ج 3، ص 113.

ص: 385

و نيز در پاسخ اين سؤال كه آيا ولايت احتياج به بيّنه و دليل دارد مي گويد: ما معتقديم كه هر چيزي احتياج به دليل دارد مگر ولايت اهل بيت(عليهم السلام)، كه دليل محتاج به آن است... (1) .

و نيز مي گويد: هر كسي كه دور كعبه طواف مي كند _ دانسته يا ندانسته، جبري باشد يا اختياري يا امر بين الامري _ در حقيقت به دور ولايت طواف مي كند، زيرا كعبه مظهراست و مولود آن، جوهر، و هر كسي كه برگرد مظهر طواف مي كند در حقيقت به دور جوهر طواف مي كند. (2) .

10 _ مجاهد و رهبر فلسطيني محمّد شحّاده

او كسي است كه هنگام گذراندن محكوميّت خود در زندان هاي اسرائيل با بحث هاي فراواني كه با شيعيان لبناني در بند زندان هاي اسرائيل داشت پي به حقانيت شيعه برد و با انتخاب تشيع و مذهب اهل بيت(عليهم السلام) از دعوت كنندگان صريح و علني مردم فلسطين به اهل بيت(عليهم السلام) است. اينك قسمت هايي از مصاحبه اي را كه با او انجام گرفته نقل مي نماييم: بازگشت فلسطين به محمّد و عليّ است. من آزاد مردان عالم را به اقتدا و پيروي از امام و پيشواي آزاد مردان؛ حسين(عليه السلام) دعوت مي كنم.

و نيز مي فرمايد: من هم دردي فراواني با مظلوميّت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) دارم و احساسم اين است كه علي بن ابي طالب(عليه السلام) حقاً مظلوم بود. و اين احساس به مظلوميّت آن حضرت(عليه السلام) در من عميق تر و ريشه دارتر شده، هر گاه كه ظلم اشغالگري در فلسطين بيشتر مي شود.

جهل من به تشيع عامل اين بود كه در گذشته در تسنّن باقي بمانم. و اميدوارم كه من آخرين كسي نباشم كه مي گويم: ثم اهتديت؛ آنگاه هدايت شدم. رجوع من به تشيع هيچ ربطي به مسئله سياسي ندارد كه ما را احاطه كرده است. من همانند بقيه مسلمانان

افتخارها و پيروزي هايي را كه مقاومت در جنوب لبنان پديد آورد در خود احساس


1- همان، ج 3، ص 117.
2- همان.

ص: 386

مي كنم، كه در درجه اوّل آن ر حزب الله پديد آورد. ولي اين بدان معنا نيست كه عامل اساسي در ورود من در تشيع مسائل سياسي بوده است، بلكه در بر گرفتن عقيده اهل بيت(عليهم السلام) از جانب من، در نتيجه پذيرش باطني من بوده و تحت تأثير هيچ چيز ديگري نبوده است. راه اهل بيت(عليهم السلام) راه حقّ است كه من به آن تمسك كرده ام. تشيع من عقيدتي است نه سياسي. زود است كه در نشر مذهب امامي در فلسطين بكوشم و از خداوند مي خواهم كه مرا در اين امر كمك نمايد.

امام قائم آل بيت نبّوت(عليه السلام) براي ما بركت ها و فيض هايي دارد كه موجب تحرك مردم فلسطين است. و در ما جنب و جوشي دائمي ايجاد كرده، كه نصرت و پيروزي را در مقابل خود مشاهده مي كنيم و فرج او را نزديك مي بينيم ان شاءالله. و من با او از راه باطن ارتباط دارم و با او نجوا مي كنم و از او مي خواهم كه ما را در اين موقعيت حساس مورد توجه خود قرار دهد.

آزاد مردان عالم خصوصاً مسلمانان با اختلاف مذاهب را نصيحت مي كنم كه قيام حسين(عليه السلام) و نهضت او بر ضد ظلم را سرمشق خود قرار داده و هرگز سكوت بر ظلمي را كه آمريكا، شيطان بزرگ و اسرائيل آن غده سرطاني كه در كشورهاي اسلامي رشد كرده، رو اندازد.

من در كنفرانس ها و جلساتي كه در فلسطين تشكيل مي شود و مرا براي سخنراني دعوت مي كنند، در حضور هزاران نفر، تمام كلمات و سخنان خود را بر محور مواقف و سيره اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) قرار مي دهم كه اين سخنان سهم به سزايي در تغيير وضع موجود در جامعه فلسطين رابطه با اهل بيت(عليهم السلام) داشته، و اين روش را ادامه مي دهم تا اين كه مردم قدر آنان را بدانند و با اقتدا به آنان به اذن و مشيّت خداوند به پيروزي برسند....

زود است كه با مشيّت خداوند با گروهي از برادران مؤمنم مذهب اهل بيت(عليهم السلام) را در فلسطين منتشر خواهيم كرد تا اين كه زمينه ساز ظهور مهدي آل محّمد عجل الله تعالي فرجه الشريف گردد.

هنگامي كه رئيس علماي ازهر مصر به طور صريح به جهت نشر تشيع و دفاع از آن، او را مورد هجوم قرار داد، در جواب فرمود: من تنها [اين را] مي گويم: بار خدايا قوم مرا

ص: 387

هدايت كن، كه آنان نمي دانند... سپس مي گويد: من مردود كلامي را كه به زبان جاري كرد: كه جهل و ناداني من نسبت به مذهب شيعه باعث شد كه وارد تشيع شو و تنها بر اين نكته تأكيد مي كنم كه در حقيقت اين جهل به تشيع بود كه مرا در مذهب تسنن تا به حال باقي گذارد، تا الآن كه به حقانيّت آن اعتراف مي كنم. (1) .

11 _ طبيب فلسطيني اسعد وحيد قاسم:

او نيز بعد از مطالعات بسيار در رابطه با شيعه، تشيع را انتخاب نمود و از راه هاي مختلف در صدد اثبات حقانيّت و نشر تشيع بر آمد و در اين راه سعي و كوشش فراوان نمود. در مصاحبه اي كه با او انجام گرفته مي گويد: به عقيده من تشيع همان اسلام است و اسلام نيز همان تشيع. (2) او نيز تأليفاتي در دفاع از مذهب تشيع دارد كه از آن جمله مي توان به ازمة الخلافة و الامامة و آثارها المعاصرة اشاره كرد.

لازم به ذكر است كه حقّانيّت تشيّع باعث گرايش تعداد فراوان از پيروان اهل سنّت و ساير اديان به اين مذهب گرديده و انسانهاي پاك نهاد و حقيقت گرا؛ پس از درك حقّانيت شيعه، پيرو اين مكتب پويا و مقدّس مي شوند.

آنچه در اين مختصر آورده شد، نتها به عنوان نمونه مطرح گرديد.

تعيين مرجع ديني

مسئله امامت دو جنبه دارد: يكي جنبه تاريخي و ديگري ديني. بر فرض كه از جنبه تاريخي عصر آن گذشته باشد، از جنبه ديني، اثر آن تاكنون باقي است و تا روز قيامت نيز باقي خواهد ماند. اگر از امامت و ولايت بحث مي كنيم، يك جهت مهمّش اين است كه مرجع ديني ما كيست و دين را از چه كساني بايد اخذ كرد؟ سنت واقعي پيامبر(صلي الله عليه وآله)نزد چه كساني است؟ آيا دين و معارف اسلام را از امثال ابوالحسن اشعري و ابن تيميه و فقه و فروع دين را از ائمه مذاهب چهار گانه بگيريم، همان گونه كه اهل سنت و وهابيون


1- المتحولون، ج 1، ص 709.
2- همان، ج 1، ص 462.

ص: 388

مي گويند، يا از راه افرادي معصوم كه جز اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) كسان ديگر نيستند،

پيروي كنيم؟

همان گونه كه آيات و روايات بر اين امر تأكيد فراوان نموده است و شيعه امامي بر آن اصرار دارد؛ بر هر مسلمان واجب است كه بعد از گذشت زمان و فاصله زياد از صاحب رسالت، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و اختلاف مذاهب و آرا، راهي را براي رسيدن به سنت نبوي و معارف ديني بپيمايد كه مورد اطمينان اوست. و لذا نصب امام علي(عليه السلام) به مقام ولايت و خلافت غير از آن كه خلأ زعامت و حاكميّت اسلامي را در امور سياسي، بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله)جبران مي كند، او را مرجعي براي رفع مشكلات ديني و مسائل شرعي مردم نيز قرار مي دهد. مشكلاتي كه طبيعتاً بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله)پديد آمده بلكه شديدتر مي شود. و به همين جهت است كه امام علي(عليه السلام) بر اين امر مهّم تأكيد كرده در توصيف عترت پيامبر(صلي الله عليه وآله)خطاب به مردم مي فرمايد:

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّي تُؤْفَكُونَ وَ الأَعْلاَمُ قَائِمَةٌ وَ الآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ؟ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلاَمُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ؛ (1) .

مردم كجا مي رويد؟ چرا از حق منحرف مي شويد؟ پرچمهاي حقّ بر پاست، و نشانه هاي آن آشكار است، با اين كه چراغهاي هدايت روشنگر راه اند، چون گمراهان به كجا مي رويد؟ چرا سرگردان هستيد؟ در حالي كه عترت پيامبر(صلي الله عليه وآله)شما در ميان شماست. آنان زمام داران حقّ ند، پيشوايان دين، و زبان هاي راستي و راست گويانند، پس در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد همچون تشنگاني كه به سوي آب شتابانند، به سويشان هجوم ببريد.

2 _ اُنْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًي وَ لَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدًي فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ


1- نهج البلاغه، عبده، ج 2، ص 19.

ص: 389

لا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا.؛ (1) مردم! به اهل بيت پيامبرتان بنگريد از آن سو كه گام

برمي دارند و گام را به جاي گام آنان بگذاريد، آنان شما را از راه هدايت بيرون نمي برند و به پستي و هلاكت باز نمي گردانند. اگر سكوت كردند سكوت كنيد و اگر قيام كردند، بپا خيزيد. از آنان پيشي نگيريد كه گمراه مي شويد و از آنان عقب نماييد كه نابود گرديد.

3 _ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الأَصْحَابُ وَالْخَزَنَةُ وَ الأَبْوَابُ وَ لا تُؤْتَي الْبُيُوتُ إِلاّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً. (2) مردم! ما اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) چونان پيراهن تن او و ياران راستين او خزانه داران علوم و معارف وحي و درهاي ورود به آن معارف، مي باشيم، كه جز از در، هيچ كس به خانه ها وارد نخواهد شد.

4 _ أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَي الْهُدَي وَ يُسْتَجْلَي الْعَمَي.؛ (3) كجايند كساني كه پنداشتند دانايان علم قرآن آنان مي باشند نه ما؟ كه اين ادعا را بر اساس دروغ وستمكاري بر ضد ما روا داشتند. خدا ما اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) را بالا آورد و آنان را پست و خوار كرد، به ما عطا فرمود و آنها را محروم ساخت، ما را در حريم نعمت هاي خويش داخل و آنان را خارج كرد، كه راه هدايت را با راهنمايي ما مي پويند و روشني دل هاي كور از ما مي جويند.

5 _ إِنَّمَا مَثَلِي بَيْنَكُمْ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي الظُّلْمَةِ يَسْتَضِيءُ بِهِ مَنْ وَلَجَهَا.؛ (4) همانامن

در بين شما چونان چراغ درخشنده در تاريكي هستم كه هر كس به آن روي مي آورد از نورش بهرمند مي گردد.

6 _ هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ يُخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِكَمِ مَنْطِقِهِمْ لا يُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ... (5) آنها _


1- نهج البلاغه، عبده، ج 2، ص 19.
2- همان، ج 1، ص 278.
3- همان، ج 2، ص 55.
4- همان، عبده، ج 5، ص 362.
5- نهج البلاغه، صحبي صالح، خطبه 147.

ص: 390

اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) _ رمز حيات دانش و راز مرگ ناداني هستند، حكمشان شما را از دانش آنان، ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان از منطق آنان اطلاع مي دهد، نه با دين خدا مخالفتي دارند و نه در آن اختلاف مي كنند.

نقش امامت در ساختار زندگي انسان

يكي از امتيازات اديان اين است كه اگر هدفي عالي را براي انسان مشخص كرده و راه رسيدن به آن را ترسيم مي كنند، الگو و نمونه اي را نيز براي آن مشخص مي نمايند تا با در نظر گرفتن سيره عملي او، و اقتدا و پيروي از او، انسان ها بهتر بتوانند به سر منزل مقصود برسند، زيرا طبق نظر روانشناسان و روان كاوان، با الگوي كامل، بهتر مي توان انسان ها را به حقّ و حقيقت و هدف راهنمايي كرد.

خداوند متعال پيامبر اسلام را الگوي خوبي براي مسلمين معرفي كرده مي فرمايد: " لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ "؛ (1) قطعاً براي شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقي نيكوست.

بايد دانست كه موقعيت ها و مواقفي بعد از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پديد آمد كه هرگز در عصر پيامبر(صلي الله عليه وآله) پديد نيامده بود، تا آنحضرت(صلي الله عليه وآله) را در آن مواقف الگو قرار دهيم، از آن جمله اتفاقي بود كه در عصر امام حسين(عليه السلام) پديد آمد، كه حاكمي به اسم اسلام ولي بر ضدّ اسلام به اسم يزيد حاكم بر كشورهاي اسلام شود، در آن وقت تنها كسي كه بهترين الگو را تا روز قيامت به جامعه انساني عرضه كرد امام حسين(عليه السلام) بود. اين الگو براي جامعه شيعه و پيروان اهل بيت(عليهم السلام) از آن جمله امام حسين(عليه السلام) است، كه اهل سنّت چنين الگويي ندارند.

بحث از امامت و خلافت بعد از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) اگر چه از جهتي تاريخي است، ولي همين تاريخ صدر اسلام است كه انسان ساز است. بحث از امامت بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله)در حقيقت بحث از اين موضوع است كه امام بايد قابليت امامت داشته باشد و از جانب


1- احزاب 33 آيه 21.

ص: 391

خداوند منصوب گردد. بحث از اين كه امام بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه كسي بوده، در حقيقت بحث از اين است كه چه كسي بايد تا روز قيامت براي جامعه اسلامي، بلكه جامعه بشريت الگو باشد؛ آيا مثل علي(عليه السلام) الگو باشد كه جامع همه صفات كمال است، در شجاعت، عدالت، سخاوت، عبادت، زهد، تقوا، فروتني، و ديگر صفات كه نظير نداشت، يا آن كه ابوبكر الگو باشد كه به قول عبدالكريم خطيب، نويسنده مصري؛ هيچ موقفي در هيچ جنگي نداشته است؟ يا مثل عمر بن خطاب كه فرّار غير كرار در جنگ ها بوده است. امّت اسلامي احتياج به الگو هايي جامع در بين بزرگان صدر اسلام دارد، كه بتوانند محرّك آنان تا روز قيامت باشند. و مردم با خواندن مواقف و فضائل و كمالاتشان در راه آنان قرار گرفته، به حق و حقيقت نزديك شوند.

مگر نه اين است كه ماهاتما گاندي به عنوان الگو و نمونه ضد استعمار در شبه قاره هند مطرح است؟ مگر نه اين است كه دهقان فداكار به عنوان الگوي فداكاري و از خود گذشتگي در كتاب هاي كودكان مطرح مي شود، تا از ابتدا كودكان با ترسيم موقعيت او در روح و روان و ذهنشان فداكار بار آيند. چرا امّت اسلامي در خواب است در حالي كه دشمنان اسلام و مسلمانان بر بلاد آنان غلبه و سيطره پيدا كرده و دين و منابع مادي آنان را به غارت مي برد؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نمي فرمايد: " وَلَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِينَ عَلي المُ _ ؤْمِنِ _ ينَ سَبِ _ يلاً "؛ (1) و خداوند هرگز بر مؤمنان، براي كافران

راه [تسلطي] قرار نداده است.

مگر اسلام نفرموده است: الإسلام يَعْلو و لا يُعلي عليه؛ (2) اسلام بر هر ديني برتري دارد و هيچ ديني بر او علوّ و برتري ندارد.

چرا مسلمانان بايد در خدمت به استعمار، حتّي بر ضدّ بلاد ديگر اسلامي سبقت گرفته و مسابقه دهند؟ چرا بايد يك كشور اسلامي به خاطر خوش خدمتي به استعمار؛ به خاطر اشغال يكي از بلاد اسلامي به اشغالگر مدال افتخار عطا كند؟ چرا در خوابيم؟ چرا غافليم؟ چرا ملت افغانستان با ده ها سال انقلاب و شهادت صدها هزار بلكه ميليون ها


1- نساء آيه 141.
2- بحار الانوار، ج39، ص44؛ كنز العمال، ج1، ص166، ح246.

ص: 392

شهيد، به پيروزي نرسيد؟ چرا ملت تاجيكستان با تقديم دويست هزار شهيد و دو مليون آواره به پيروزي نرسيد؟ ولي ملّت ايران با تقديم كمترين شهيد در حدود شصت هزار ظرف يك سال، حكومت طاغوتي 2500 ساله را بر انداخت، اين به جهت داشتن الگوهايي همانند علي(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) بود. كدام كشوري مي توانست هشت سال جنگ را كه از سوي استكبار و استعمار تحميل شده بود، از همان اوايل پيروزي انقلابش تحمل كند و در نهايت، سرفراز از جنگ بيرون آيد؟ آيا غير از داشتن الگوهايي همچون حسين(عليه السلام)و اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود؟ آيا به غير از داشتن الگويي همچون اباالفضل العباس(عليه السلام) بود؟ اين ادعا از من نيست كه يك نفر شيعي هستم، بلكه اين ادعاي افراد و شخصيت هاي بزرگ سياسي و انقلابي برخي از كشورهاي اسلامي است، كه از بي تحرّكي امّتشان رنج مي برند. در قضيه فلسطين متأسفانه شاهد بوده و هستيم كه برخي از كشورهاي اسلامي از خود هيچ گونه تحركي نشان ندادند، حتّي در سطح يك راهپيمايي، كه در حقيقت به نفع خودشان بود، زيرا اسرائيل چشم طمع به تمام كشورهاي اسلامي دوخته است، ولي گويا كه هيچ اتفاقي براي ملّت فلسطين كه هم نوع و هم دين آنان است

نيفتاده است و آنان همانند پرنده اي كه سر بزير برف كرده و شكارچي را نمي بيند و مي گويد دشمن وجود ندارد، مشغول عيش و نوش خود هستند، اما زهي غفلت كه يك مرتبه دشمن بر بالاي سر آنان آمده و همه را شكار كرده و نابود كنند ولي ملّت مسلمان شيعه دوازده امامي با پيروزي بر استكبار، به فكر تمام ملت هاي اسلامي است، و از فلسطين و افغانستان و چچن و عراق گرفته تا بوسني و ساير ملت هاي مسلمان در صدد ياري رساندن به آنان از هر طريق ممكن بر آمده است اگر چه در اين راه بهاي سنگيني را پرداخته است. اينها نيست مگر آن كه شيعه امامي الگوهايي دارد كه براي او درس هايي تا پايان تاريخ به يادگار گذاشته است. شيعه الگويي مثل علي(عليه السلام) دارد كه معتقد است اگر به خاطر ربودن خلخال از پاي زن يهودي، انسان بميرد جا دارد. شيعه الگويي دارد مثل حسين بن علي(عليه السلام)كه مي گويد: نه ظلم كن به كسي ني به زير ظلم برو كسي كه مي گويد: هيهات منّا الذله. كسي كه مي گويد: مرگ سرخ به از زندگي ننگين است. كسي كه معتقد است به خاطر امر به معروف ونهي از منكر گاهي جان بايد داد.

ص: 393

بحث از امامت در اين زمان در حقيقت بحث از اين الگوهاست. بحث از امامت در حقيقت بحث از الگو در تمام زمينه هاست: در زمينه عبادت، نظام خانواده، وظائف فردي و اجتماعي، و... اين الگوها هستند كه آينده انسان را ترسيم كرده ورق مي زنند. فرزند خردسالي كه از كودكي پرچم هيهات منّا الذله را بر پيشاني مي بندد و در مجالس امام حسين(عليه السلام) شركت كرده و او را الگوي خود مي بيند، هرگز در سنين بالاتر زير بار ذلت نمي رود، همان گونه مولايش حسين(عليه السلام) چنين بود. انسان الگو را نصب العين خود قرار مي دهد، تا به او اقتدا كرده و به او نزديك شود، نزديكي به او همان، و نزديك شدن به خدا همان، پس چه بهتر كه در الگو، بهترين ها انتخاب شوند، آناني كه در طول عمر خود هرگز گناهي انجام نداده و هرگز خطا و اشتباهي از آنان سرنزده است. امام حقيقي است كه براي انسان حقّ را از باطل، نيك از بد، مضر از مفيد را تمييز مي دهد. و با ارتباط به خطّ امامت است كه راه انسان از هر يك از دو طرف جدا مي شود. اگر من پيرو حسين بن علي باشم هرگز دست بيعت به حاكم فاسق و فاجر نمي دهم، ولي اگر پيرو فردي مانند عبدالله بن عمر باشم، حاضرم حتّي با پاي حجاج بن يوسف ثقفي آن خون خوار معروف تاريخ هم بيعت كنم، همان گونه كه احمد بن حنبل با الگو قرار دادن عبدالله بن عمر، با متوكّل بيعت كرد. امامت است كه معيارها و شعارها را مشخّص مي كند. پس بحث از امامت و غدير بحثي تاريخي و بي ثمر عقيم نيست، بحث روز است، بحثي است زنده كه حيات

جامعه اسلامي بلكه بشري به آن وابسته است. امامت امري است كه با حقيقت و شالوده و روح انساني ارتباط دارد. امامت مسير و آينده انسان را روشن مي كند، امامت مربوط به دنيا و آخرت انسان است، امامت حقيقتي است كه در جاي جاي زندگي انسان

تأثير گذار است.

انتخاب مذهب با دليل و برهان
اشاره

آيا هر يك از ما مذهب خود را با دليل و برهان و تحقيق انتخاب كرده ايم، يا اين كه موروثي به دست ما رسيده است؟ چون پدر و مادرمان بر اين مذهب و عقيده اند ما نيز چنين هستيم؟ آيا امامت از اصول اعتقادي نيست كه هر يك بايد بر آن دليل اقامه كنيم؟

ص: 394

چه عاملي باعث شده كه من اين اعتقاد و مذهب را پذيرفته ام؟ آيا عامل قرآني است يا حديثي يا عقل سليم قطعي يا تعصّبات قومي و قبيله اي و خانواده اي كه به هيچ اصلي تكيه ندارد؟ به چه دليل مذاهب ديگر از مذهب من برتر نباشند؟ آيا در آينده بر اين اعتقاداتي كه دارم مسئول نيستم؟ اينها سؤال هايي است كه ممكن است در ذهن هر كسي خطور كند و طبيعتاً بايد پاسخگوي آن بود پاسخ آن جز با بحث از امامت نخواهد بود، زيرا محور همه مذاهب بر مسئله امامت است.

تقليد مذموم

تقليد هر چند در برخي از موارد صحيح و ممدوح است؛ مثل تقليد جاهل از عالم در مسائل فقهي، لكن در برخي از موارد ديگر صحيح نيست و مورد سرزنش عقل و شرع است، مثل تقليد جاهل از جاهل، يا تقليد عالم از عالم بر خلاف آنچه كه خود به آن نتيجه رسيده است. لذا قرآن كريم مي فرمايد: " وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلي ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلي الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ "؛ (1) و چون به آنان گفته شود: به سوي آنچه خدا نازل كرده و به سوي پيامبر [ش] بياييد، مي گويند: آنچه پدران خود را بر آن يافته ايم ما را بس است. آيا هر چند پدرانشان چيزي نمي دانستند و هدايت نيافته بودند؟

و نيز مي فرمايد: " وَكَذ لِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَة مِنْ نَذِير إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّة وَ إِنّا عَلي آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ "؛ (2) و بدين گونه در هيچ شهري پيش از تو هشدار دهنده اي نفرستاديم مگر آن كه خوش گذرانان آن گفتند: ما پدران خود را بر آييني [و راهي] يافته ايم و ما از پي ايشان راهسپاريم.

و نيز مي فرمايد: " يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنا اللّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولاْ - وَقالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَكُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاْ - رَبَّنا آتِهِمْ


1- مائده آيه 104.
2- زحرف 43 آيه 23.

ص: 395

ضِعْفَيْنِ مِنَ العَذابِ َالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً "؛ (1) روزي كه چهره هايشان را در آتش زيرو رو

مي كنند، مي گويند: اي كاش ما فرمان خدا را فرمان مي برديم و پيامبر را اطاعت مي كرديم.؛ و مي گويند: پروردگارا، ما رؤسا و بزرگان خويش را اطاعت كرديم و ما را از راه به در كردند.؛ پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان كن لعنتي بزرگ.

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)فرمود: امتي نباشيد كه بگوييد اگر مردم كار خوب كردند مانيز خواهيم كرد و اگر مردم ظلم كردند ما نيز ظلم مي كنيم. ولي خود را آماده كنيد كه اگر مردم كار خوب كردند شما نيز چنين كنيد و اگر بد كردند شما بد نكنيد. (2) .

تعيين فرقه ناجيه

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: امت موسي بر هفتاد و يك فرقه متفرّق شدند و امّت عيسي بر هفتاد و دو فرقه و زود است كه امّت من بر هفتاد و سه فرقه متفرّق گردند، يك فرقه آنان اهل نجات و ساير فرقه ها در آتش دوزخ اند. (3) مي دانيم كه عمده اختلافات در مسئله امامت است و همين مسئله بود كه سرمنشأ بسياري از فرقه ها در جامعه اسلامي شده است. لذا براي آن كه به فرقه ناجيه برسيم بايد از امامت و رهبري در جامعه اسلامي بحث كنيم.

شناخت امام زمان

شيعه و سني روايات فراواني از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به اين مضمون نقل كرده اند كه هر كس وظيفه دارد تا امام زمان خود را بشناسد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است. (4) و نيز فرمود: هر كس بدون امام


1- احزاب 33 آيه 66 _ 68.
2- الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 341.
3- سنن ابن ماجه، باب الفتن، حديث 3991؛ سنن ترمذي، حديث 2640.
4- ينابيع المودة، ص 117؛ كافي، ج 2، ص 20.

ص: 396

بميرد به مردن جاهليّت از دنيا رفته است. (1) .

از طرف ديگر مي دانيم كه قيامت روزي است كه هر كس و گروهي با امام خود خوانده مي شود و با او به جايگاه ابدي خود رهسپار مي شود، خداوند متعال مي فرمايد: " يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناس بِإِمامِهِمْ "؛ (2) [ياد كن] روزي را كه هر گروهي را با پيشوايان فرا مي خوانيم. پس بايد با بحث از امامت، امام خود را بشناسيم، تا مردنمان مانند مردن جاهليت نباشد و نيز امام خود را در روز قيامت مشخص كنيم.


1- مسند احمد، ج 4، ص 96؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 117؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 218.
2- اسراء17 آيه 71.

ص: 397

امامت و اختيار

اشاره

آيا امامت و خلافت و حكومت به نص و نصب الهي است يا به انتخاب مردم؟ آيا همان گونه كه غربي ها مي گويند: انسان به طور مستقل در تعيين سرنوشت خود، مختار و آزاد است و مي تواند امام و حاكم اسلامي را انتخاب كند يا اين كه امام و حاكم اسلامي بايد از ابتدا اراده و مشيّت الهي انتخاب گردد؟

شيعه معتقد به قول دوّم است، ولي برخي معتقد به آزادي و اختيار مطلق انسان در تعيين سرنوشت خود مي باشند و حاكميت و حكومت را بالاصالة از خداوند نمي دانند؛ در حقيقت قائل به همان نظريه دموكراسي غربي اند.

برخي نيز معتقدند خداوند امر حكومت را به شورا واگذاشته تا با انتخاب خود _ كه همان انتخاب خداست _ به حاكميتِ حاكم مشروعيت بخشند. اينك به بررسي اين موضوع مي پردازيم.

رهبري در اسلام
اشاره

رهبري در اسلام تفاوت اساسي و جوهري با ديدگاه مادّيون و ملحدان دارد. رهبري نزد مادّيون در محدوده اداره شئون زندگي مادي بشر خلاصه مي شود،

ولي در اسلام، رهبري در عرصه هاي مختلف مؤثر است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

ص: 398

عمل براي دنيا

با قطع نظر از بهشت و دوزخ و عوالم ديگر، بشر در اين دنيا نياز به رهبري دارد تا امورش را نظام مند كند. اين همان موردي است كه مادّيون رهبري را در آن محصور كرده اند و اسلام نيز اگر به آن نظر و توجه دارد، با نگاهي استقلالي نيست، بلكه از آن جهت كه دنيا پل و معبر و مزرعه اي است براي آخرت، دنيا را نگريسته و براي آن برنامه ريزي مي كند.

اهميت اسلام به اداره شئون دنيوي بشر را مي توان از دو زاويه نگريست:

الف) گسترش عدل و رفع ظلم: خداوند متعال مي فرمايد: " وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ "؛ (1) و چون ميان مردم حكم كنيد به عدالت داوري كنيد.

ب) بهره مندي دنيوي: خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ "؛ (2) . بگو چه كسي زينت هاي خدا را كه براي بندگانش آفريد حرام كرده و از صرف روزي حلال و پاكيزه منع كرده است.

عمل براي آخرت

مادّيون از آن جا كه عالم دنيا را از مبدأ و معاد جدا كرده اند، تنها توجه و كوشش خود را به عالم طبيعت معطوف داشته اند، ولي اسلام از آن جا كه معتقد به مبدأ و معاد است، مردم را به عمل براي عالمي ديگر _ كه عظيم تر از عالم دنياست _ نيز دعوت مي كند و دنيا را در حقيقت مقدّمه اي براي عالم آخرت مي داند. قرآن به اين حقيقت مهمّ اشاره كرده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " وَ لَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اْلأُولي "؛ (3) و هر آينه آخرت براي تو از دنيا بهتر است. و نيز مي فرمايد: " وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ اْلآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ "؛ (4) اين زندگاني چند روزه دنيا لهو و بازيچه اي بيش نيست و


1- نساء آيه 58.
2- اعراف آيه 32.
3- ضحي93 آيه 4.
4- عنكبوت29 آيه 64.

ص: 399

زندگاني به حقيقت دار آخرت است. اسلام توجهي كه به رهبري دارد، اين جنبه را نيز در نظر گرفته و رهبر را راه گشاي سعادت اخروي مي داند.

كمال و ارتقاي عملي

مادّيون غير از مسائل مادي، هرگز چيزي را به عنوان ارزش هاي اخلاقي و روحي قبول ندارند، ولي اسلام به دليل اصل قرار دادن اعتقاد به مبدأ و معاد و نيز باور به حقيقتي به نام روح، به ارزش هاي اخلاقي و معنوي، توجه خاصي كرده است. از همين رو رهبراني الهي تربيت كرده تا بتواند مجتمع اسلامي را در اين زمينه نيز رهبري نمايد.

اجراي احكام

اسلام ديني است شمول گرا كه در تمام زمينه ها حكم و دستورهايي دارد. يكي ازديدگاه هاي اسلام در خصوص رهبري اين است كه وظيفه رهبر را پياده كردن احكام و دستورهاي الهي در سطح كلّ جامعه بشري مي داند و اين مورد، تمام زمينه هاي پيشين را پوشش مي دهد، زيرا تطبيق و پياده كردن احكام موجب رفاه دنيوي، سعادت اخروي و كمال نفساني انسان مي گردد.

از اين جا به خوبي روشن مي گردد كه چرا روايات و دعاهاي وارده از معصومين(عليهم السلام) تعبيرهاي بلندي از امام و امامت نموده و براي رهبري در جامعه اسلامي وظايف سنگيني را در نظر گرفته اند. حال با در نظر گرفتن چنين وظايفي مي توان امر امامت و رهبري جامعه را به مردم واگذاشت؟

رأي اهل سنت

از مجموع كلمات اهل سنّت استفاده مي شود امر رهبري جامعه اسلامي به طور مستقيم و مستقل در دست مردم است، آنان هستند كه خود بر مي گزينند و به هيچ اذن و اراده و مشيّت الهي نيازي ندارند و اگر احتياجي باشد، خداوند آن را به مردم واگذاشته است.

ص: 400

1 _ قاضي ابوبكر باقلاني (ت 403ه_.) مي گويد: اگر كسي گويد: به رأي چند نفر، امامت و رهبريِ شخص مشروعيت مي يابد؟ در جواب گوييم: به نظر و رأي يك نفر از اهل حلّ و عقد، امامت و رهبري شخص ثابت مي گردد، در صورتي كه آن شخص شرايط و خصوصيات لازم در امام را داشته باشد. (1) .

2 _ عبدالقاهر بغدادي (ت 429ه_.) مي گويد: امامت و رهبري با رأي يك نفر از اهل كوشش و تقوا ثابت مي شود براي شخصي كه لايق آن باشد، و در صورت بيعت يك نفر بر سايرين لازم است كه از او اطاعت كنند. (2) .

3 _ قاضي ايجي مي گويد: چون ثابت شد كه امامت و رهبري با اختيار و بيعت مشروعيت مي يابد، ديگر نيازي به اجماع امّت نيست، زيرا دليل عقلي يا سمعي بر آن وجود ندارد، بلكه بيعت يك نفر يا دو نفر از اهل حلّ و عقد كفايت مي كند. (3) .

انواع حكومت ها
اشاره

تاريخ همواره شاهد حكومت هايي بوده كه نگرش هاي مختلفي داشته اند مهم ترين آنها را بر مي شمريم:

حكومت ديكتاتوري

نظامي است كه تمام سلطه ها و قدرت ها به دست يك نفر است و او بدون توجه به قانوني خاص به مشيّت و اراده خود عمل مي كند. اصل اين كلمه در حكومت روم به كار رفت، زيرا مردم حاكم را انتخاب مي كردند و به مدت شش ماه تمام قدرت ها و سلطه ها به او واگذار مي شد، ولي اين كلمه بعدها بر هر حاكمي كه متولّي تمام مراكز قدرت شود، اطلاق شد؛ هر چند با قهر و غلبه و كودتا و به شكل دائم، بدون اين كه خود را تابع هيچ قانون بداند به قدرت رسيده باشد.


1- باقلاني، التمهيد، ص 164.
2- بغدادي، أصول الدين، ص 280.
3- المواقف، ص 400.

ص: 401

حكومت طبقاتي

مبتكر اين نوع حكومت افلاطون است، زيرا از آن جا كه او با حكومت دمكراسي مخالف بود، طرح نوعي حكومت به نام طبقاتي يا حكومت طبقه طلايي را مطرح نمود و مقصود او از طبقه طلايي، اشراف و صاحبان فرهنگ بود كه ارسطو نيز آن را سلطه و قدرت حكماء ناميده است.

حكومت دموكراسي

اين كلمه در اصل يوناني و به معناي حكومت مردم است و در اصطلاح، نوعي نظام سياسي _ اجتماعي است كه بر اساس نوع علاقه و ارتباط بين مجتمع و دولت با مشاركت مردمي به طور مساوات ايجاد مي گردد.

اين حكومت بر اين اصل استوار است كه مردم منشأ قدرت و سلطه اند و اساسِ نظام، قرار دادي اجتماعي است بين مردم و حاكم.

حكومت ديني

اين نوع حكومت، نظامي است قائم بر اساس اعتقاد ديني؛ يعني منشأ قدرت و سلطه خداوند متعال مي باشد و حاكم _ با واسطه يا بيواسطه، همانند حكومت انبيا و اوصياء (1) _ سلطه خود را از خداوند متعال اخذ كرده است.

بررسي اجمالي

با بررسيِ اجمالي ديدگاه هاي مختلف در مورد حكومت پي مي بريم به اينكه نوع اوّل (حكومت ديكتاتوري) هرگز مورد نظر اسلام نبوده و حتّي شخص رسول اكرم(صلي الله عليه وآله)بعد از تشكيل حكومت اسلامي در مدينه منوّره، مطلق العنان و رها از قانون الهي نبوده است، بلكه مأمور بوده كه طبق قوانين و حدود الهي حكم كند. خداوند متعال خطاب به


1- عبدالوهاب كيالي، موسوعة سياسيه، ج 1، ص 147؛ احمد عطية الله، القاموس السياسي.

ص: 402

پيامبرش(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ "؛ (1) و اين كه حكم كن [بين آنان] به چيزي كه خداوند نازل كرده است.

نوع دوّم (حكومت طبقاتي) نيز از اين قبيل است، زيرا طبق نصوص قرآن و حديث طبقات مردم بر يكديگر هيچ نوع برتري جز در تقوا ندارند.

امّا بي شك حكومت دموكراسي نيز منطبق بر نظام و حكومت اسلامي نخواهد بود، زيرا _ همان گونه كه خواهيم گفت _ مطابق ادله عقلي و شرعي، مردم هيچ حقّي در تعيين پيامبر و يا امامشان ندارند و تنها ارزشي كه مي توان براي بيعت و انتخاب آنان دانست همان التزام عملي به اطاعت از دستورهاي شخصي است كه از جانب خداوند متعال به عنوان حاكم و امام و پيامبر معرفي شده و سود اين انتخاب نيز به خودشان باز مي گردد.

آري اين اهل سنتند كه يك نوع دموكراسي را در حكومتِ بعد از رسول در دو زمينه قائلند:

الف) در تعيين حاكم؛

ب) در تشريع و جعل قانون در مسائل حكومتي.

مقايسه اي بين دو نوع حكومت

برخي حكومت ديني اسلامي را با حكومت ديني كليسا در قرون وسطاي مسيحي مقايسه و تشبيه مي كنند.

دكتر احمد محمود صبحي مي گويد: اگر بخواهيم رأي شيعه و اهل سنّت را مطابق اصطلاحات علم سياست ارزيابي كنيم بايد بگوييم كه رأي شيعه در سلطه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در سياست شبيه ثيوقراطي و حكومت ديني است كه در عصر كليسا پديد آمد و نظر اهل سنّت مطابق با دموكراسي غربي است. مفهوم ثيوقراطي آن است كه حكومت برگرفته از وحي يا الهام الهي باشد.... (2) .


1- مائده آيه 49.
2- دكتر احمد محمود صبحي، في علم الكلام، ص 26 _ 29.

ص: 403

در جواب مي گوييم: حكومت ديني اسلامي با حكومت ديني مسيحي در

قرون وسطا تفاوت هاي اساسي دارد. حكومت ديني در قرون وسطا در حقيقت از طرف كليساي مسيحي به رهبر كليسا (پاپ) داده شد، تا بدون هيچ قيد و حدّ و مرزي در نظام حكومتي مردم دخالت كند؛ و همه مردم در مقابل او خضوع كرده و تسليم

محض باشند.

اين نظريه سه مرحله را طي كرد كه عبارتند از:

1 _ طبيعت الهي براي حاكمان كليسا

اين نظريه بر اين اصل استوار بود كه امپراتور، خدا يا مظهر او و يا فرزند تربيت شده اوست، لذا سلطه و قدرتي بي نهايت بر مردم دارد. اين نظريه، به تمدن هاي قديم، چون روم، ايران، مصر و ژاپن باز مي گردد. با مراجعه به تاريخ مصر قديم پي مي بريم مردم آن عصر براي پادشاهان و فراعنه خود چنين عقيده و امتيازي را قائل بودند....

2 _ انتخاب مستقيم

بعد از گذشت زمان در مسيحيّت ديدگاه جديدي درباره حاكمان پديد آمد. اين نگرش برخلاف نظريه گذشته حاكم را انساني مي دانست كه خداوند متعال او را به طور مستقيم اختيار كرده و به جهت قابليت هايي كه دارد به او قدرت و سلطه داده است. او از خود به طور استقلال سلطه اي ندارد و تمام قدرتش برگرفته از قدرت و سلطه حقيقي الهي است.

3 _ انتخاب غير مستقيم

اين نظريه مي گويد: خداوند حاكم را به واسطه مردم انتخاب مي كند، نه به صورت مستقل و مستقيم. اين نظريه هنگامي پديد آمد كه بين كليساي مسيحيّت و پادشاهان اروپا بر سر حكومت نزاع در گرفت و از اين طريق توانستند نفوذ كليسا را از حكومت ها بردارند.

ص: 404

فرق اوّل:

با تأمل و دقت در حكومت ديني مسيحي (ثيوقراطي) و حكومت ديني اسلامي پي مي بريم بين اين دو نوع حكومت فرق هاي اساسي است، زيرا نظام ديني اسلامي معتقد است حاكم، اگرچه پيامبر يا امام باشد، در حدود و مرزهاي خاصي سلطه داشته و مي تواند نظر دهد و قدرتش بي حدّ و مرز نيست؛ از همين رو خداوند متعال خطاب به پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ "؛ (1) . هم چنين خطاب به عموم حاكمان مي فرمايد: " وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ "؛ (2) و هر كس طبق آنچه خداوند نازل كرده حكم نكند، پس آنها همان كافرانند.

حاكم اسلامي خود را در برابر قانون الهي و اسلامي مسئول مي بيند و هرگز حقّ ندارد از آن تخطّي كند و اين برخلاف نظام ثيوقراطي و حكومت مسيحي در قرون وسطا است، زيرا آنان براي رهبران كليسا قدرت مطلقه و بي حدّ و مرز را قائلند.

فرق دوّم:

فرق ديگري كه در مبناي نظريِ اين دو نوع حكومت ديني مي بينيم، اين است كه رجال و شخصيت هاي مسيحي هيچ دستور نظام مندي در مورد مسائل سياسي و حكومتي نداشتند و تنها به مواعظ اخلاقي اكتفا مي كردند، در حالي كه اسلام دين جامعي است كه در تمام زمينه ها از خود دستوري به جاي گذاشته است.

ابوالأعلي مودودي مي گويد: ثيوقراطي و حكومت الهي ديني _ كه در بين مسيحيّت و اروپا مطرح شد _ تفاوت كلّي و اساسي با يكديگر دارند، زيرا حكومت ديني مسيحيت در اروپا بر اين اصل پايه گذاري شد كه طبقه اي از مردم قدرت قانون گذاري براي خود داشته باشند تا طبق هوا و هوس و اغراض شخصي و طايفه اي خود، قوانيني را جعل كنند، برخلاف حكومت ديني اسلامي كه حاكم را محصور در قوانين ثابت الهي مي داند. (3) .


1- مائده آيه 48.
2- همان، آيه 44.
3- مودودي، نظرية الحكم، ص 26.

ص: 405

بررسي اصول نظام ها
اشاره

در اين بخش به بررسي اصول و اركان سه نظام رايج در جهان مي پردازيم:

نظام ماركسيستي
اشاره

اين نظام بر چند اصل اساسي استوار است كه از مبناي فكري آن سرچشمه مي گيرد؛

الف) خرافي بودن دين

دين در فرهنگ ماركسيسم خرافه اي است كه بايد از آن عبور نموده و حتي با آن مقابله كرد.

ماركس مي گويد: آزادي سياسي در بي توجهي و عدم اعتقاد به دين است. (1) .

انگلس مي نويسد: ما هرگونه طمعي كه بخواهد بر ما عقايد ي اخلاقي فرض كند، از خود دور مي كنيم. (2) .

ب) محوريّت اقتصاد

ماركسيست ها اساسِ هر چيز را اقتصاد دانسته اند نه ارزش هاي اخلاقي و هدف از سير انسان را نيز رسيدن به منافع اقتصادي مي دانند.

انگلس مي گويد: نيرو و توان، تنها وسيله است و غايت، همان منفعت اقتصادي است.

ج) نظام طبقاتي

ماركسيست ها در نوع حكومت خود نظامي طبقاتي ايجاد كرده اند كه در رأس آن، حزب حاكم بر كلّ مردم و طبقات جامعه حكومت مي كند.

بوليتزر مي گويد: حزب حاكم سياسي داراي سلطه بر طبقه كارگر است.

هر كدام از اين اصول طبق نظر اسلام مردود است.


1- كارل ماركس، مسئله يهوديت، ص 17.
2- هنري لوفانر، هذه هي الماركسية، ص 74.

ص: 406

نقد مباني ماركسيسم

يكي از اصول و مباني ماركسيسم خرافي بودن دين است. در جوابِ اين اصل مي گوييم:

اوّلاً: اسلام دين جامعي است كه براي آرامش دروني انسان در عين دستور به اتقان و استحكام در امور معيشتي، به تسليم شدن در برابر ناكامي ها و ارتباط باطني با ماوراي طبيعت امر مي كند.

ثانياً: دين آثار و فوايد بي شماري دارد؛ از آن جمله:

الف) پيشرفت علم در سايه دين است، زيرا دين خلقت را بر اساس نظم مي داند نه اتفاق؛

ب) دين پشتوانه مسائل اخلاقي است؛

ج) دين با وجود شدائد و مصائب عامل تحرّك و استمرار است؛

د) دين دار مقيّد به قانون است، زيرا خودش را در محضر خدا مي بيند.

امّا اصل دوم ماركسيست ها كه همان محوريّت اقتصاد است، ناشي از عدم اعتقاد آنان به مبدأ و معاد است. كسي كه اعتقاد به ماوراي طبيعت ندارد طبيعي است كه همه وجود و هستي و خلقت را بر محوريّت اقتصاد و رفاه دنيوي مي بيند، در حالي كه علم كلام و فلسفه خلاف اين مطلب را به اثبات رسانده است.

هم چنين اصل سوم كه همان اختلاف طبقاتي و برتري نظام و حزب حاكم بر طبقه كارگر است با كرامت انساني سازگاري ندارد. عقل، قرآن و سنت نيز بر اين نكته تأكيد دارد كه كسي بر ديگري جز در تقوا كه عامل پيشرفت و رسيدن به هدف و غايت خلقت است، برتري ندارد.

نظام دموكراسي

اوستن رني در كتاب سياسة الحكم اصول دموكراسي را چهار چيز برشمرده است:

الف) سلطه سياسي ناشي از اراده مردمي است و اين مردمند كه قدرت و حكومت

ص: 407

بر خود را به حاكم تفويض مي كنند. اين اصل مي گويد: حقِّ سلطه براي خود مردم است و كسي نمي تواند آن را از آنِ خود يا حزبش بداند.

ب) همه مردم در رابطه با قانون و سياست حقوق مساوي دارند و كسي بر ديگري برتري ندارد.

ج) مردم از طريق شورا مي توانند حقّ سلطه و نفوذ بر خود را به شخصي واگذارند تا او هر نوع محدوديت سياسي كه صلاح مي داند براي آنان قرار دهد.

د) ميزان رأي اكثريّت است و اگر حدّ اقلّ 51 درصد از مردم به شخصي رأي مثبت دادند، او منصوب به حكومت است و بر ديگران است كه اين رأي را محترم شمرده و از حاكمي كه آنان انتخاب كرده اند، پيروي كنند.... (1) .

نظام اسلامي

نظام حكومتي اسلام نيز بر اصول و مباديي استوار است كه عبارتند از:

الف) مبدأ حكومت الله

اين مبدأ از اساسي ترين اركان و اصول فكر ديني، خصوصاً اسلامي است كه قرآن و روايات به آن اشاره كرده است؛ يعني همان گونه كه حكومت تكويني از آنِ خداوند است، حكومت تشريعي نيز به عهده اوست و همان طور كه وجود و عدم، خلق و فنا، منع و عطا، حاكميت و حقّ اطاعت از آنِ اوست، امر و نهي و قبول و ردّ نيز به عهده اوست. اين مبدأ چند معنا دارد كه عبارت است از:

1 _ خضوع و تابعيت سياست اسلامي با دستور الهي كه در شريعت اسلام تبيين شده است؛

2 _ حكومت دين و آزادي تكامل؛ به اين معنا كه انسان در پرتو حكومت الله به صورت مطلق آزاد نيست و دين حركت او را در مسير صحيح و عقلايي قرار داده است.

3 _ حكومت الله مردم را بر اساس ديني و تقوايي دسته بندي مي كند، نه بر اساس


1- اوستن رني، سياسة الحكم، ج 1، ص 262.

ص: 408

طبقاتي، اشرافي و... زيرا اسلام همه مؤمنان را برادر يكديگر خوانده و براي نژاد، زبان و قوميّت ارزش خاصي قائل نشده است.

4 _ دعوت به سوي خداوند متعال؛ از مسئوليت هاي خطير هر فرد جامعه دعوتِ مردم به سوي خداوند است، خصوصاً كساني كه رأس حكومت اند تكليف بيشتري در اين زمينه دارند.

خداوند متعال مي فرمايد: " وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ "؛ (1) و بايد از شما مسلمانان برخي خلق را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكاري فرا خوانند و از بدكاري نهي كنند.

ب) مبدأ حكومت امّت

مبدأ حكومت الله به اين معنا نيست كه انسان هيچ گونه آزادي و اراده اي از خود ندارد و مانند مرغي است كه در قفس زنداني شده است، بلكه انسان از آن جهت كه خليفه خدا روي زمين است حقّ دارد براي آباداني آن بكوشد و زندگي سعادت مندي داشته باشد و امّت را به خير و معروف دعوت كند و از بدي ها باز دارد.

امّا التزام به مبدأ حكومت امت به معناي تجاوز از حدود الهي نيست و آن گونه كه دموكراسي مي گويد صلاحيت هايش مطلق نبوده و حكومت امت در عرض حكومت الله نخواهد بود، بلكه در واقع مسئوليتي است كه خداوند بر عهده مردم واگذارده است و مردم نيز ملزم به انجام دادن آن مسئوليت هايند.

ج) مبدأ حكومت ارزش هاي اخلاقي

نظام اسلامي براي ارزش هاي اخلاقي اهميّت ويژه اي قائل است. اسلام در عين دعوت به صدق، احسان و احترام به يكديگر، صفات پسنديده ديگري را گوشزد مي كند كه اين اعمال داراي حسن و كمال ذاتي اند و در مقابل، از كارهاي زشتي، از قبيل: دروغ، غش، نفاق و ديگر صفات قبيح نهي مي كند و آنها را سقوط معنوي مي داند.

از همين رو، اسلام در زمينه هاي مختلف مردم را به برپايي ارزش هاي اخلاقي


1- آل عمران آيه 104.

ص: 409

دعوت كرده و مي فرمايد: " وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْم عَلي أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي "؛(1) و البته نبايد دشمنيِ گروهي شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است. و اين درست نقطه مقابل فرهنگ ماركسيستي است كه براي اخلاق هيچ نوع ارزشي قائل نيست؛ هم چنين دموكراسي غربي كه ارزش هاي اخلاقي را محدود به مصلحت، منافع شخصي يا حزبي و قومي و مملكتي مي داند.

اسلام ارزش هاي اخلاقي را در تمام زمينه ها از جمله مسائل سياسي توسعه مي دهد؛ از همين رو:

اوّلاً: هدف و وسيله را بر اساس اين ارزش ها توجيه مي كند كه نمونه بارز آن در حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)مشاهده مي شود، زيرا آن حضرت كسي بود كه هدف اعلي را در قبول خلافت، پياده كردن ارزش هاي اخلاقي دانسته و هرگز از طريق ضدّ ارزش به آن اهداف مقدس نرسيد. حضرت حتّي براي لحظه اي حاضر نشد حاكمي جائر و فاسق از طرف او، والي يكي از ايالاتش باشد، هرچند وي مانع از تحقق اهداف عالي او نگردد و مي فرمود: كسي كه بخواهد از راه شر بر ديگران غلبه كند، مغلوب است.

ثانياً: حكومت اسلامي دعوت خود را بر اساس ايمان به ضرورت پياده شدن ارزش ها در جامعه پايه گذاري كرده است و اين در حقيقت التزامي مبدئي و عقيدتي است نه مصلحتي، بر خلاف دولت هايي كه از دموكراسي سخن مي گويند و هدف اصلي شان از ارزش هاي اخلاقي ادعايي براي رسيدن به مصالح و منافع كشورهاي خود است.

مايلزكو بلاند مي گويد: حقيقت اين است كه در پشت تمام اين كمك ها و مساعدت ها به كشورهاي مستضعف مصالح و منافع خود ما در مدّ نظر است. (2) .

ثالثاً: نكته مهمّ ديگري كه در اين اصل نهفته است، تربيت اخلاقي جامعه اسلامي و ايجاد انگيزه دروني براي افراد و جامعه در مقابل وظيفه سنگيني است كه بر دوش آنان وا گذاشته اند.


1- مائده آيه 8.
2- مايلزكو بلاند، لعبة الأمم.

ص: 410

از همين رو، مي بينيم رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هنگام فرستادن علي(عليه السلام) به يمن براي مقابله با آنان مي فرمايد: اي علي! هرگز با كسي جنگ مكن مگر آن كه او را در ابتدا به اسلام دعوت كني، زيرا قسم به خدا! اگر كسي را هدايت كني، براي تو از آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب مي كند بهتر است. (1) .

د) مبدأ ولايت امام

اسلام و ساير اديان بر اين نكته تأكيد دارند كه امّت در تمام مراحلش به هر نقطه اي از ادراك و پيشرفت فرهنگي و اجتماعي برسد، هرگز از حركت توجيهي و هدايت و ولايت انبيا و اولياي الهي بي نياز نخواهد شد؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ "؛ (2) و هيچ امّتي نبوده جز آن كه در ميان شان ترساننده و راهنمايي بوده است.

و نيز مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ "؛ (3) اي پيامبر! آنچه از خدا بر تو نازل شد، به خلق برسان كه اگر نرساني تبليغ رسالت و اداي وظيفه نكرده اي و خدا تو را از آزار مردم نگاه خواهد داشت.

از همين جهت است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: من دو چيز گران بها را در ميان شما قرار مي دهم: كتاب خدا و عترتم، كه اگر به هر دو تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. (4) .

منشأ سلطه و قدرت

يكي از مهم ترين مباني و اصول نظام هاي سياسي موضوع مبدأ سلطه و قدرت است. هر يك از نظام ها براي خود مبدأ خاصي قائلند:


1- وسائل الشيعه، كتاب الجهاد، باب 10، حديث 1.
2- فاطر35 آيه 24.
3- مائده آيه 67.
4- صحيح ترمذي، ج5، ص621.

ص: 411

1 _ اسلام

ديدگاه اسلام در اين زمينه به مسئله خلقت عالم و انسان و رابطه آن با خالق باز مي گردد. اسلام همانند ساير اديان انسان را معبود خالقي به نام الله مي داند كه بايد در برابرش خضوع و تواضع و كرنش كند و در پرتو اين عقيده، انسان سلطه و قدرت مطلق را از براي خداوند متعال مي داند و هرگز در مقابل او، حتي برخود سلطه و قدرتي نمي داند و نمي تواند با خود هركاري كه بخواهد انجام دهد، زيرا او بنده خداست. خداوند متعال اين سيادت و سلطه را به عموم مردم واگذار نكرده، تا بدون هيچ معياري به هر كسي كه خواستند رأي دهند. از همين رو خود متكفّل اين امر شده و حاكم اسلامي را به طور خصوص يا عموم معرفي كرده است.

2 _ دموكراسي غربي

طبق اين نظريه امّت صاحب قدرت و سيادت و سلطه مطلق اند، چه در مجال قانون گذاري و تشريع و چه در مجال سياسي و حكم راني، زيرا مردم آزاد آفريده شده اند، لذا خودشان حقّ تعيين سرنوشت بر خود را دارند.

در ماده پنجم از اعلاميه حقوق بشر آمده است: قانون نمي تواند آزادي بشر را محدود كند، مگر در كارهايي كه به ضرر اجتماع باشد.... (1) .

حق سلطه الهي
اشاره

نظريه اسلام در مورد حقّ سيادت و سلطه اين است كه آن به طور استقلال و بالذات براي خداوند متعال است، لذا هر كس كه به حكومت مي رسد بايد _ به طور مستقيم يا غير مستقيم از جانب خداوند متعال اذن و اجازه داشته باشد. اين رأي و نظر، مطابق ادله عقلي و نقلي، قرآني و حديثي است كه اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

توحيد حق الطاعه
اشاره

متكلمان براي توحيد افعالي اقسامي را ذكر كرده اند كه يكي از آنها توحيد در


1- قانون دستوري، ج 1،ص 173.

ص: 412

حقّ الطاعه است؛ يعني تنها كسي كه اطاعت او بالذات و به طور استقلال واجب است خداوند متعال مي باشد و اطاعت ديگران نيز در طول اطاعت خداوند واجب است، در صورتي كه دستوري بر اطاعت او از جانب خدا رسيده باشد و دليل آن، اين است كه اطاعت، از شئون مالكيّت است و از آن جا كه مالك حقيقي انسان، خداست، پس اطاعت او نيز ذاتاً واجب است، لذا خداوند متعال وجوب اطاعت پيامبرش را به اذن خود مي داند و مي فرمايد: " وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ... "؛ (1) . هيچ رسولي نفرستاديم مگر آن كه به توفيق الهي از آن اطاعت كنند....

از اين آيه به طور وضوح استفاده مي شود اطاعت پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرع اطاعت خدا و در طول اطاعت اوست. در جايي ديگر مي فرمايد: " مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ "؛ (2) هر كس از رسول اطاعت كند، قطعاً خدا را اطاعت كرده است.

كساني كه اطاعتشان به امر خدا واجب است

طبق نصّ قرآن كريم و به امر خداوند متعال، اطاعت از برخي افراد واجب است:

الف) رسول اكرم

خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ "؛ (3) بگو اي پيامبر! فرمانبرداري كنيد از خدا و رسول، اگر از آنان روي گردانيد، همانا خداوند كافران را دوست نخواهد داشت.

ب) اولي الأمر

خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ "؛ (4) اي اهل ايمان! خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت كنيد.


1- نساء آيه 64.
2- همان، آيه 80.
3- آل عمران آيه 32.
4- نساء آيه 59.

ص: 413

ج) پدر و مادر

خداوند مي فرمايد: " وَ قَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا... "؛ (1) پروردگارت حكم كرده كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد....

آري، اطاعت آنان از مصاديق احسان بوده و محدود به مواردي است كه به شرك و معصيت امر نكرده باشند.

د) فقيه حاكم

امام صادق(عليه السلام) فرمود:... نظر كنيد به كساني كه از شما حديث ما را نقل كرده و در حلال و حرام ما مي نگرند و احكام ما را مي شناسند، آنان را حَكَم قرار دهيد، زيرا من آنها را بر شما حاكم قرار داده ام. و هرگاه كه او به حكم ما حكم كند و كسي آن را نپذيرد، در حقيقت حكم ما را سبك شمرده و رد كرده است و هر كس بر ما رد كند، حكم خدا را رد كرده و آن در حكم شرك به اوست. (2) .

توحيد حاكميت

هم چنين از اقسام توحيد افعالي، توحيد در حاكميّت است؛ يعني حكومت حكمراني و حاكميّت، بالأصاله و ذاتاً از براي خداوند متعال است، زيرا حاكميّت هرگز منفكّ از تصرّف در نفوس و اموال و ايجاد محدوديّت نيست، در حالي كه تصرف و محدوديّت حقّ كسي است كه بر ديگران ولايت و سلطنت دارد و در غير اين صورت تصرّف عدواني است. حقّ ولايت و سلطنت بالأصاله و ذاتاً براي خداوند است، پس حاكميت نيز از آنِ خداوند است. هر كس كه قرار است بر مردم حكومت كند بايد از جانب او اذن داشته باشد. خداوند متعال به اين موضوع اشاره كرده و دو نوع حاكميت را در قرآن از براي خود ذكر كرده است: يكي، حاكميت تشريع و قانون گذاري؛ آن جا كه مي فرمايد: " إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ... "؛ (3) و تنها حكمفرماي عالم


1- اسراء17 آيه 23.
2- فروع كافي، ج 7، ص 412.
3- يوسف12 آيه 40.

ص: 414

خداوند است و امر فرموده كه جز آن ذات يكتا كسي را نپرستيد.

ديگري، حاكميّت در تكوين؛ آن جا كه مي فرمايد: " ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ "؛ (1) عذابي كه شما به آن تعجيل داريد به دست من نيست، فرمان جز براي خدا نخواهد بود.

علامه طباطبائي(رحمه الله) مي فرمايد: از آن جا كه تأثير از آنِ خداوند متعال است، حكمي كه نوعي از تأثير و جعل است نيز از آنِ اوست، خواه آن حكم در حقايق تكويني باشد يا در شرايع وضعي و اعتباري و اين معنا به آيات قرآن تأييد مي شود؛ آن جا كه مي فرمايد: " إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ "، " أَلا لَهُ الْحُكْمُ "، " لَهُ الْحَمْدُ فِي اْلأُولي وَ اْلآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ "، " وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ " از اين آيات استفاده مي شود كه اگر براي غير خدا حكمي هست بايد بعد از حكم خداوند و به اذن او باشد و هرگز با اراده و مشيّت او منافاتي نداشته باشد....(2) .

ابوالأعلي مودودي نيز مي گويد: حاكميت تنها براي خداوند است و تنها حاكم حقيقي اوست. با همين فرض است كه نظام اسلامي داخل در نظام دموكراسي نيست، بلكه حكومتي الهي مي باشد.... (3) .

قرآن و نصب امام

با مراجعه و تدبّر در آيات قرآن پي مي بريم كه امامت و حكومت به امر خداوند است و به هر كس كه صلاح بداند واگذار مي كند.

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا "؛ (4) به ياد آر آن هنگامي كه خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و همه را به جاي آورد. خدا بدو گفت: من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم....


1- انعام آيه 57.
2- تفسير الميزان، ج 7، ص 116.
3- نظرية الاسلام السياسيّه، ص 5.
4- بقره آيه 124.

ص: 415

از آن جا كه امر امامت به دست خداوند است، مي فرمايد: من تو را بر مردم امام قرار دادم.

و به همين دليل است كه حضرت موسي(عليه السلام) از خداوند مي خواهد تا برادرش هارون وزير و جانشين خود قرار دهد؛ آن جا كه از قول حضرت موسي(عليه السلام) مي فرمايد: " قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي هارُونَ أَخي... "؛ (1) موسي عرض كرد: پروردگارا! شرح صدر به من عطا فرما و كار مرا آسان گردان. عقده زبانم را بگشا تا مردم سخنم را به خوبي بفهمند و نيز از اهل بيتم يكي را وزير و معاون من قرار ده....

خداوند متعال در جواب حضرت موسي(عليه السلام) نفرمود: به رأي مردم رجوع كن، بلكه فرمود: " قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي "؛ (2) آنچه از ما خواستي به تو عطا كرديم.

و نيز در جاي ديگر مي فرمايد: " وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا "؛ (3) و آنان را پيشواي مردم قرار داديم تا خلق را به امر ما هدايت كنند.

هم چنين مي فرمايد: " يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ "؛(4) اي داود! تو را در روي زمين مقام خلافت داديم، تا در ميان خلق خدا به حق حكم كني.

روايات و نصب امام

با مراجعه به تاريخ و تدبّر در اقوال و سيره پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نيز به اين نتيجه مي رسيم كه امامت و خلافت و حاكميت نزد آن حضرت امري الهي بوده و نصبش هم بايد به امر خداوند باشد. هرگز موردي ديده يا شنيده نشده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) امر خلافت و امامت و جانشيني بعد از خود را به مردم واگذارد، بلكه به عكس از مردم سلب كرده و مخصوص خداوند دانسته است.


1- طه20 آيه 25 _ 30.
2- همان، آيه 36.
3- انبياء21 آيه 73.
4- ص38 آيه 26.

ص: 416

اينك به ذكر شواهدي از اين قبيل مي پردازيم:

1 _ ابن هشام نقل مي كند: بني عامر بن صعصعه خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) رسيدند. حضرت آنان را به خداوند متعال دعوت نمود و خود را بر آنان عرضه كرد. شخصي از آنان به نام بحيرة بن فراس به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كرد: به من بگو: اگر ما با تو بر اسلام بيعت كنيم، آن گاه تو بر دشمنانت غلبه كردي، آيا ما بعد از تو حقّي در امر خلافت داريم؟ حضرت فرمود: امر امامت و خلافت و جانشيني من به دست خداست و هر جا كه صلاح بداند قرار مي دهد. او در جواب پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كرد: آيا ما گلوهاي خود را هدف تير و نيزه ها قرار دهيم تا شما به پيروزي برسي، ولي در خلافت و جانشيني تو سهمي نداشته باشيم؟ ما اين چنين ديني را نمي پذيريم.... (1) .

2 _ ابن كثير نيز به سند خود نقل مي كند كه قبيله كنده به خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)شرف ياب شده، عرض كردند: اگر تو بر دشمنانت ظفر يافتي ما را در خلافت و جانشيني بعد از خود سهيم مي گرداني؟ حضرت فرمود: ملك و سلطنت و حكومت براي خداوند است، هر كجا كه صلاح بداند آن را قرار مي دهد. آنان نيز به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)عرض كردند: ما را به ديني كه آورده اي حاجتي نيست. (2) .

همو نقل مي كند كه عامر بن طفيل و اربد بن قيس در مدينه خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) رسيدند، عامر بن طفيل عرض كرد: اي محمّد! اگر من اسلام آورم چه امتيازي برايم قرار خواهي داد؟ حضرت فرمود: هر امتيازي كه مسلمانان دارند، به تو نيز خواهم داد. عامر گفت: آيا امر خلافت و جانشيني بعد از خود را به من وا مي گذاري؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: امر امامت براي تو و قومت نخواهد بود. (3) .

نقد ادله سلطه امت
اشاره

برخي از طرفداران نظريه دموكراسي به آياتي چند از قرآن كريم استدلال كرده اند:


1- تاريخ طبري، ج 2، ص 84؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 32؛ سيره حلبي، ج 2، ص 3 و....
2- سيره ابن كثير، ج 2، ص 159.
3- همان، ج 4، ص 114.

ص: 417

خطاب هاي عمومي قرآن

محمّد يوسف موسي مي گويد: گاهي استدلال مي شود بر سلطه امّت و اين كه امّت منشأ سلطه و سيادت است. به اينكه قرآن در بسياري از آيات، خطاب هاي خود را متوجّه عموم مؤمنان مي كند، بدان دليل كه امّت را صاحب حقّ در تنفيذ امور مي داند و اين، همان معناي حقّ سلطه امّت است. (1) .

اين استدلال از جهاتي باطل است:

1 _ خطاب هاي قرآن كريم در تكاليف _ اعم از واجب عيني يا كفايي _ متوجه مؤمنان است و اين گونه تكاليف، طبيعت ولايي ندارد كه تنفيذ آن منوط به حاكم باشد تا اين كه نتيجه گيري شود: قرآن حقّ سلطه را براي امّت قرار داده است.

آري، در برخي از موارد اين گونه توهّم مي شود؛ همانند آيه شريفه: " الزّانِيَةُ وَالزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة "؛ (2) زن زناكار و مرد زناكار را هر كدام صد تازيانه بزنيد.

و نيز آيه: " وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما... "؛ (3) دستان مرد و زن دزد را قطع كنيد.

هم چنين آيه: " وَ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً... "؛ (4) و آنان كه به زنان پاك مؤمن نسبت زنا دهند؛ آن گاه چهار شاهد بر ادعاي خود نياورند آنان را به هشتاد تازيانه كيفر دهيد. ولي با دقّت و تأمّل در آيات پي مي بريم كه خطاب آيات فوق به مجموع امّت نيست، تا از آنها حقّ سيادت براي امّت استفاده شود، بلكه خطاب به اولي الأمر و كساني است كه حقّ قضاوتِ بين مردم را دارند.

2 _ اگر حقّ سلطه از براي امّت است، بايد امام در حكمراني اش از همه امّت رضايت بگيرد، در حالي كه اهل سنت معتقدند ولايت امام به بيعت برخي از اهل حلّ و


1- ظافر قاسمي، نظام الحكم في الشريعه، ص 273.
2- نور24 آيه 2.
3- مائده آيه 38.
4- نور24 آيه 4.

ص: 418

عقد و حتّي يك نفر از علماي اهل حلّ و عقد نيز منعقد مي شود.

3 _ حاصل اين نظريه اين است كه هر كس متولّي امر امّت از جانب مردم شد، ولايتش شرعي و اطاعتش واجب است، هر چند فاسق و جائر باشد، در حالي كه اين ديدگاه منافات دارد با آيات و رواياتي كه از دوستي و همكاري با ظالمين نمي كرده، و از حرمت اطاعت كسي كه به غير از احكام الهي حكم مي كند سخن مي گويد.

4 _ با جمع بين آيات فوق و برخي از آيات ديگر؛ مانند: "... وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ... "؛ (1) استفاده مي شود حقّ سلطه و سيادت از براي خداوند متعال است، ولي وظيفه مردم است كه خدا و پيامبرش را ياري و اطاعت كنند.

آيات استخلاف

در برخي از آيات، اشاره شده به اين كه خلافت از براي مجتمع است نه شخص معين؛ مثل قول خداوند متعال: " وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً... "؛ (2) و يادآور زماني را كه پروردگارت به ملائكه فرمود: همانا من در روي زمين خليفه قرار مي دهم. از اين تعبير استفاده كرده اند چون انسان خليفه و جانشين خدا در روي زمين است، پس حقّ سلطه نيز براي خود اوست. در جواب مي گوييم:

اوّلاً: از اين آيات چنين استفاده مي شود كه بشر جانشين خداوند در آباداني روي زمين است و اين معنا ربطي به سلطه انسان بر خود ندارد. از همين رو مي بينيم هنگامي كه خلافت به معناي حكومت است، خداوند آن را به مردم نسبت نمي دهد، بلكه مي فرمايد: " يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ "؛ (3) اي داود! ما تو را جانشين خود در روي زمين قرار داديم، پس بين مردم به حق حكم كن.

ثانياً: آيات خلافت عامّه _ تكويناً نه تشريعاً _ دلالت بر تفويض آباداني زمين به بشر دارد، زيرا تشريع بر شرايطي خاص متوقف است.


1- حديد57 آيه 25.
2- بقره آيه 30.
3- ص38 آيه 26.

ص: 419

آيه امانت

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ "؛ (1) خدا به شما امر مي كند كه البته امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد و چون ميان مردم حكم مي كنيد به عدالت داوري كنيد.

از آيه فوق چنين استفاده كرده اند كه مقصود از امانت، حكومت بين مردم است، به قرينه تفريعي كه در آيه آمده است: " وَ إِذا حَكَمْتُمْ " به اين معنا كه حكم و حكومت بين مردم امانت است و آنها صاحب و مالك تدبير آن هستند، زيرا مخاطب اين حكم آنانند و هر كس از طريق مردم انتخاب شد بايد به عدل رفتار كند.

در جواب مي گوييم: آيه شريفه بر فرض كه خطابش به عموم مردم است، دلالت دارد بر اين كه مردم وظيفه دارند حكومت را به اهلش _ كه از جانب خدا منصوب است _ واگذارند، نه آن كه بگويند ما در آن حق داريم و بخواهند خود حاكم برگزينند.

اشكال تضاد بين سلطه و آزادي

يكي از بارزترين اشكال ها در علم سياست، تضاد بين سلطه و آزادي است، زيرا سلطه منشأ تضييق و سلب آزادي در انسان است، در حالي كه اين عمل با آزادي انسان سازگاري ندارد. حقّ هر انساني است كه آزاد زندگي كند و روي همين تضاد است كه مي بينيم بشر در طول تاريخ در حال ستيز و نبرد با سلطه ديگران است و مي كوشد كه از آن بگريزد. به عبارت ديگر سلطه از دو جنبه اشكال دارد:

1 _ جنبه علمي؛

2 _ جنبه عملي.

از جنبه علمي اين سؤال مطرح است: چگونه مي توان بين آزادي انسان كه حدّ و حدودي ندارد، با فرض تضييق ها و قيدها جمع كرد؟ آيا اين تضييق و تقييد آزادي طبيعي انسان نيست؟ به چه معيار و ميزاني براي انسان ها از جانب شخصي حدود و تضييقاتي،


1- نساء آيه 58.

ص: 420

فراهم مي شود؟

اين اشكال علمي در جنبه عملي نيز پديد مي آيد، با اين بيان: مادامي كه انسان آزادي خود را مطلق و بدون حدّ و قيد مي بيند، چگونه مي توان ضمانت اجرايي داد كه همه مردم مطيع و فرمانبردار حاكم سلطه گرا باشند؟

حل اشكال
اشاره

براي حلّ اين اشكال طرح ها و برنامه هايي پيشنهاد شده كه از آن جمله است:

نظريه قرارداد اجتماعي

ژان ژاك روسو معتقد است قرارداد اجتماعي مي تواند برطرف كننده اين تضاد باشد، به نحوي كه حكومت و حاكم سلطه خود را از قراردادي مي گيرد كه مردم با او مي بندند و با اين قرارداد، حاكم و حكومت حقّ مي يابد كه با جعل قانون تضييقاتي را براي مردم ايجاد كند.

روسو نظريه خود را بر سه اصل استوار مي كند:

الف) ولايت و سلطه انساني بر انسان ديگر را نفي مي كند؛

ب) انسان بر خودش ولايت دارد و به تعبير ديگر، انسان حق تعيين سرنوشت خود را خود به دست مي گيرد؛

ج) انسان مي تواند با يك قرارداد اجتماعي حق خود را به ديگري واگذار كند، تا او با هيئت حاكمه اي كه تشكيل مي دهد بر مردم حكومت كند.

اين نظريه نتوانسته است جوابگوي پرسش هاي فراواني باشد كه روشن فكران جامعه مطرح مي كنند؛ به طور قطع تمام افراد جامعه بر يك فرد اتفاق نمي كنند، در اين هنگام است كه صاحبان اين نظريه مسئله رأي اكثريت را _ هر چند 51 درصد باشد _ مطرح مي كنند و اين ظلمي به 49 درصد، بقيه جامعه است كه سلطه آن شخص را قبول ندارند.

اگر گفته شود كه بقيه مردم، از جنبه اخلاقي بر رأي اكثريت احترام قائل شده و فرد انتخاب شده را مي پذيرند. در جواب مي گوييم: اين اضطرار در صورتي مورد قبول است كه جاي گزيني نداشته باشد، در حالي كه مي توان مسئله را با نصّ عام يا خاص بر امام و

ص: 421

حاكم اسلامي از جانب خداوند متعال و ابلاغ پيامبر(صلي الله عليه وآله) حلّ كرد كه در نتيجه اختلافي پيش نمي آيد و حقّ ذاتي و اولي خداوند بيشتر مراعات مي شود.

هم چنين حقّ اشخاصي ضايع خواهد شد كه بعدها به حدّ بلوغ و رشد و شعور سياسي مي رسند، در حالي كه به او رأي مثبت نداده و با او قرارداد اجتماعي نبسته اند، خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه چه بسيار اشخاص و احزابي كه براي منافع شخصي و حزبي خود چه خيانتهايي كه نكرده و نمي كنند.

نظريه وابستگي

لاسكي يكي ديگر از نظريه پردازاني است كه در صدد حلّ تناقض بين آزادي و سلطه اجتماعي بر آمده است. او مي گويد: شخصيت يك فرد جامعه، در حقيقت جزئي از مجموعه جامعه اي منظّم است كه به او وابستگي دارد. كسي كه مي گويد: من مي كوشم تا اهدافم را پياده كنم، در واقع مي گويد: من سعي دارم كه با نظامي سير كنم و خود را وفق دهم كه جزئي از آن نظام هستم... پس حريّت و آزادي از اين ديدگاه، پاره كردن حدود و قيدها نيست.... (1) .

اين ديدگاه، هرچند بر فرض ممكن است اشكال نظري و علمي نداشته باشد، ولي هرگز نمي تواند بيانگر شرح واقعي حال انسان باشد، زيرا انسان هميشه در صدد پياده كردن خواسته ها و خواهش هاي نفساني خود است. او دائماً در حال نزاع با افراد جامعه براي جلب منافع شخصي است. آيا چنين نيست كه هرگاه دستگاه حاكمه، حكمي را به نفع ما صادر كند خوشحال و با عكس آن ناراحت مي شويم؟

آيا اين نظريه و ديدگاه توانسته است كه از جنبه علمي مشكل تضاد بين سلطه و آزادي را حلّ كند و از جنبه عملي نيز انسان را تسليم محضِ دستگاه حاكمه نمايد؟ با رجوع به عمق وجود انسان ها پي مي بريم هرگز حكومتي چنين نبوده است، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه غالب نظام ها در صدد مصالح شخصي و حزبي و قومي خود هستند و به طبقات ديگر چندان توجهي ندارند. از اين جاست كه مشكل گريز از قانون پديد مي آيد.


1- جلال احمد خطاب، الحرية السياسية و الاجتماعيه، ص 36به نقل از لاسكي.

ص: 422

نظريه ديني
اشاره

دين نيز در اين مسئله دخالت كرده و به نحو كامل در هر دو جنبه، نظري و عملي اين اشكال را حل كرده است:

جنبه نظري

دين آزادي مطلق را حقّ طبيعي انسان نمي داند، بلكه انسان را به عبوديت الهي سفارش مي كند؛ عبوديّتي كه با وجود او ملازم و همراه است. دين با اين نظر مخالف است كه طبيعت به انسان آزادي مطلق بخشيده است. از ديدگاه ديني، انسان مملوك و عبد خالقش است، در مقابل اين مالك حقيقي، هيچ گونه آزادي ندارد، اگر چه اين عبوديت و سلب آزادي عين آزادي است. آزادي بدين معنا نيست كه انسان خود را اسير بند شهوات و غرايز و صفات رذيله نفساني كند، بلكه رهايي انسان از اين قيدهاي باطني به او آزادي را نويد مي دهد؛ خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَي اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنا "؛ (1) آن مؤمنانند كه چون به سوي حكمِ خدا و رسولشان بخوانند تا خدا ميان آنان داوري كند خواهند گفت كه حكم خدا را شنيديم و اطاعت كرديم.

اگر اصل در انسان عبوديت است، خروج از حدود آن و دوري از طاعت الهي، موجب تضاد است؛ همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ "؛ (2) و هر كس از حدود الهي تجاوز كند به خود ظلم كرده است.

در آيه ديگري نيز به اين حقيقت اشاره شده است: " وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ءَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرِّ لا تُغْنِ عَنّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئًا وَ لا يُنْقِذُونِ "؛ (3) آخر چرا كسي را نپرستم كه مرا آفريده است و [همه] شما به سوي او بازگشت مي يابيد؟ آيا من به جاي او خداياني را بپرستم كه اگر [خداي] رحمان بخواهد به


1- نور24 آيه 51.
2- طلاق65 آيه 1.
3- يس36 آيات 22 و 23.

ص: 423

من گزندي برساند، نه شفاعتشان به حالم سود مي دهد و نه مي توانند مرا برهانند؟

عبادت خداوند و عبوديت انسان در برابر خداوند و دستورهايش، چيزي است كه هرگز از فطرت انسان جدا نمي شود؛ همان گونه كه قرآن مي فرمايد: " لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلّهِ "؛ (1) هرگز مسيح از بنده خدا بودن ابا و استنكاف ندارد.

طبق اين اصل ديني اسلام مي گويد: سلطه شرعي كه سبب حقّ سيادت و قدرت بر انسان هاست، منشأش از خداوند متعال گرفته شده، زيرا مالكِ حقيقي انسان اوست و تمام سلطه ها بايد به او باز گردد.

جنبه عملي

چرا انسان در صدد فرار از سلطه و سلطه پذيري است؟ چرا او در صدد نزاع با نظام سلطه بر مي آيد و هرگز مايل نيست تا با آن وفاق داشته و تسليم مطلق در برابر تمام قوانين آن باشد؟

در جواب مي گوييم: ممكن است اين موضع گيري سه عامل داشته باشد:

عامل اوّل: انسان چنين مي پندارد كه آزادي حقّ طبيعي اوست و هر حدّ و قيدي كه برايش گذارده شده با آزادي اش منافات دارد و در نتيجه مردود است.

عامل دوم: حبّ ذات و نفس و جلب منافع شخصي براي خود است. اين حبّ نفس در غريزه انسان است.

عامل سوّم: تصوّر خيانت و ظلم از ناحيه حاكم سلطه گر و پايمال كردن حقوق مسلّم انسان، وي را به موضع گيري در مقابل حاكم وامي دارد.

حال ببينيم دين اين سه عامل را چگونه علاج كرده است، تا در نتيجه مشكل تعارض بين سلطه و آزادي حلّ شود.

در مورد عامل اوّل: مي بينيم كه اديان هرگونه آزادي خيالي را مردود مي شمارند و در صدد آنند كه انسان را از حيث فكري و اخلاقي اين گونه تربيت كنند كه بنده مطلق


1- نساء آيه 172.

ص: 424

پروردگار باشد تا از اين طريق به مقام خليفة اللّهي برسد. دين تنها به جنبه نظري انسان _ كه معتقد به عبوديّت خداوند است _ توجه ندارد، بلكه در صدد آن است كه او را بر اين عقيده تربيت كند. امام علي(عليه السلام) مي فرمايد: الهي كفي بي عزّاً ان اكون لك عبداً، و كفي بي فخراً أن تكون لي ربّاً؛ خدايا بس است مرا از حيث عزّت كه بنده تو باشم و كافي است مرا در فخر كه تو پرودرگار من باشي.

در مورد عامل دوّم: دين در صدد آن نيست تا حبّ نفس و ميل تحصيل منافع را از انسان جدا كند، بلكه مي خواهد به انسان بفهماند مصالح اين دنيا زودگذر و موقّتي است و تنها مصالح عالم آخرت پابرجاست و لذا بايد انسان تمام وجود خود را براي هدفي عالي به كار گيرد.

در مورد عامل سوّم: در صورتي كه انسان بداند حاكم اصلي خداست و او تنها خير و صلاحش را مي خواهد، هيچ گاه از فرمان او و حاكمي كه به توسط او منصوب شده سرباز نمي زند.

در نتيجه، اطاعت و خضوع انسان به سلطه حاكم هيچ ضرري براي او نخواهد داشت، بلكه در آن سودي است كه دنيا و آخرت او را تأمين مي كند.

علامه طباطبايي(رحمه الله) در اين باره مي فرمايد: آن اصل طبيعي تكويني كه آزادي از آن نشأت گرفته است نيرويي است به نام اراده كه در وجود انسان نهاده شده است و او را به فعاليّت و عمل بر مي انگيزاند.

اراده، حالتي روحي است كه اگر سركوب شود منجر به سركوبي و نابودي حسّ و شعور انسان مي گردد و پيامد آن از بين رفتن انسانيت انسان است. امّا از سويي ديگر، از آن جا كه بشر موجودي اجتماعي است، آفرينش و طبيعتش او را به زندگي در اجتماع و همراهي با ديگران سوق مي دهد. بدين صورت كه اراده اش را با اراده هاي ديگر و فعاليتش را با فعاليّت ديگران همراه و سازگار مي نمايد. نتيجه اين مي شود كه انسان در برابر قانون _ كه اراده ها و فعاليت ها را با وضع محدوديت هايي تعديل مي كند _ خاضع و تسليم باشد.

بنابراين همان طبيعت و آفرينشي كه به انسان آزادي اراده و عمل بخشيده است،

ص: 425

خودش محدود كننده اراده و عمل انسان نيز هست و آن رها بودن ابتدايي و آزادي اوليه را مقيّد و محدود مي سازد. و از آن جايي كه قوانين تمدن كنوني پايه احكامش بر اساس منافع مادي بنا نهاده شده است، اين امر موجب مي شود كه اين جوامع از نظر التزام به معارف زير بنايي ديني و لوازم آن آزاد باشند؛ هم چنان كه موجب آزاد بودن آنان در مسائل اخلاقي و هر آنچه كه در وراي قوانين مذكور است مي شود؛ يعني انسان در وراي آن قوانين هر چه را كه بخواهد و هر چه را كه انجام بدهد آزاد است. اين است معناي آزادي نزد پيروان تمدن كنوني. اما در اسلام قانون بر اساس اصل توحيد وضع شده است و پس از آن بر اساس اخلاق فاضله. بدين جهت اين قانون همه چيزهايي را كه به اعمال فردي و اجتماعي انسان مربوط است، از امور جزئي گرفته تا امور بسيار مهمّ و آن هم در همه ابعاد، بيان كرده است.

بنابراين هر چيزي كه ارتباطي با انسان دارد و يا انسان ارتباطي با آن دارد، در شريعت اسلامي نشان و اثري از آن به چشم مي خورد.از اين رو ديگر جايي براي بروز و ظهور آزادي به آن معنايي كه در تمدن مادي مطرح است، در اسلام وجود ندارد.

آري، در اسلام براي انسان آزادي از قيد بندگي غير خداوند متعال وجود دارد، اين آزادي اگر چه بيشتر از يك كلمه نيست، ولي داراي معنايي بسيار وسيع و گسترده است. به طوري كه اگر كسي با تعمّق و تحقيق كافي در قوانين اسلامي و در شيوه هاي كاربردي كه انسان ها را به سوي آن فرا مي خواند و آن قوانين و شيوه ها را بين افراد و طبقات جامعه برقرار مي كند، كاوش و بررسي كند و سپس آن را با روش ها و قوانين زور مدارانه و ارباب منشانه حاكم بر جوامع متمدن امروزي و زورگويي هايي كه بين طبقات و افراد آن جوامع و يا بين آن جوامع قوي و جوامع ضعيف وجود دارد مقايسه كند، در اين صورت است كه به اين معناي گسترده و فراگير پي خواهد برد. (1) .

مقايسه اي در مفهوم آزادي

آزادي به مفهوم و معناي صحيح آن، در روايات اهل بيت(عليهم السلام) زياد به چشم


1- آزادي از ديدگاه علامه طباطبايي، ص 12 _ 16.

ص: 426

مي خورد، ولي مفهوم آن اختلاف اساسي دارد با آنچه دموكراسي غربي از آن اراده مي كند. از امام علي(عليه السلام) نقل است كه فرمود: اي مردم! انسان عبد يا كنيز آفريده نشده است و همانا تمام مردم آزادند.... (1) .

همو فرمود: بنده غير مباش، در حالي كه خداوند تو را آزاد قرار داده است. (2) .

اسلام تأكيد مي كند انسان بدان دليل كه آزاد است نبايد بنده ديگري گردد و زير يوق اسارت سلطه گران رود. هم چنين نبايد بنده و اسير شهوت و غضب و ساير قوا و صفات رذيله خود باشد. اما آزادي در اسلام به اين معنا نيست كه انسان به دليل آزاد بودنش، خود را از سلطه و حكومت خداوند و فرستادگانش خارج كرده و بي نياز ببيند و قانون گريزي و قانون شكني كند.

اسلام در مورد آزادي انسان به حقايقي فكر مي كند كه فرهنگ غربي هرگز بدان توجهي نداشته يا در تضاد با آن عمل كرده است. اسلام حقيقت انسان را در روح او مي داند و در صدد حفظ كرامت و حريّت و آزادي روح اوست. اگر مي گويد: به خاطر اموالِ كسي، او را تعظيم نكن؛ اين براي حفظ كرامت و شخصيّت انساني است. به طور كلي بين آزادي در غرب و مفهوم آزادي در اسلام فرق اساسي وجود دارد. آزادي در غرب بر مسئوليت نداشتن پايه گذاري شده است، ولي در اسلام بر اساس احساس مسئوليت و عبوديّتِ خداوند متعال بنا نهاده شده است. اين فرق اساسي بين اسلام و دموكراسي غربي است.


1- بحارالانوار، ج 32، ص 133.
2- همان، ج 74، ص 228.

ص: 427

رأي اكثريت

اشاره

يكي از اعتراض هايي كه اهل سنت بر شيعه اماميه دارند اين است كه شيعه اماميه در اقليت است و اكثر مسلمانان اهل سنتند، اگر تشيع بر حقّ بود هيچ گاه در اقليت قرار نمي گرفت. نمي توانيم ادعا كنيم همه مسلمين بر خلاف رفته اند، مگر گروهي به نام شيعه.

شيخ سليم البشري رئيس الأزهر مصر در عصر خود در مباحثاتش با سيدشرف الدين عاملي _ بعد از آن كه تمام ادله او را متين و محكم مي بيند _ مي گويد: من نمي دانم چه بگويم، متحيّرم، از طرفي دلايل تو را مشاهده مي كنم همه را از حيث سند و دلالت، محكم، قوي و متين مي بينم، ولي از طرف ديگر مي بينم كه بيشتر مسلمانان از امامت و ولايت علي بن ابي طالب(عليه السلام) اعراض كرده و به آن اعتقاد ندارند، و شما شيعه را در اقليت مي بينم، لذا متحيرم كه چه بگويم... (1) .

پيش از هر بحثي بايد روشن كنيم كه آيا اكثريت محور حقانيت است؟ آيا اگر اكثر مردم در مقابل اقليتي ادعايي دارد مجرد اكثريت دليل بر حقّانيت آنان است، و مجرد اقليت دليل بر بطلان طرف مقابل است، يا اين كه وظيفه داريم ادله هر كدام را به خوبي نظر كنيم تا پي به حقّ و حقيقت ببريم؟


1- المراجعات.

ص: 428

پاسخ به اشكال
مخالفت با قرآن

با مراجعه به قرآن كريم پي مي بريم كه خداوند متعال هيچ گاه اكثريّت را محور و ميزان حقّ و حقيقت قرار نداده است؛ بلكه برعكس بيشتر مردم را به اين دليل كه هميشه و در طول تاريخ بر خلاف حقّ بوده اند مذمت و نكوهش كرده است. اينك به برخي از آيات در اين زمينه اشاره مي كنيم:

1 _ " وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ "؛ (1) و اگر پيروي كني از اكثر مردم زمين تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد، كه اينان جز از پي گمان نمي روند.

2 _ " وَ إِنَّ كَثيرًا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْم "؛ (2) و بسياري به هواي نفس خود از روي ناداني به گمراهي روند.

3 _ " وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنًّا "؛ (3) اكثر اين مردم به غير از گمان باطل خود از چيزي پيروي نمي كنند.

4 _ " وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ "؛ (4) ولي اكثر آنان جاهلند.

5 _ " بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ، وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ "؛ (5) بلكه در كمال عقل دين حقّ را بر آنها آورده، و لكن اكثر آنها از حقّ متنفّرند. و اگر حقّ تابع هواي نفس آنان شود همانا آسمان و زمين و هرچه در آنهاست فاسد خواهد شد، بلكه ما اندرز قرآن بزرگ را بر آنها فرستاديم و آنان به ناحق از آن اعراض كردند.


1- انعام آيه 116.
2- همان، آيه 119.
3- يونس10 آيه 36.
4- انعام آيه 111.
5- مؤمنون23 آيه 70 _ 71.

ص: 429

6 _ " وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ "؛ (1) و اكثر اينان به خدا ايمان نمي آورند.

7 _ " وَ ما وَجَدْنا ِلأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد "؛ (2) اكثر مردمان را در عهد استوار نديديم.

8 _ " وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ "؛ (3) و بيشتر آنان خرد را به كار نمي بندند.

9 _ " كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْم يَعْلَمُونَ. بَشيرًا وَ نَذيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ "؛ (4) كتابي كه آيات جامعش را به زبان عربي فصيح براي دانشمندان مبيّن ساخته است. قرآني است كه نيكان را بشارت مي دهد و بدان را مي ترساند امّا اكثر مردم اعراض كرده اند و به نصايحش گوش نمي دهند.

10 _ " أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً "؛ (5) يا مي پنداري كه اكثر اين كافران حرفي مي شنوند يا فكر و تعقّلي دارند؟ اينان در بي عقلي بسي مانند چهار پايانند بلكه گمراه و نادان تر.

11 _ " بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ "؛ (6) امّا اكثر اين مشركان جاهل به حقّ دانا نيستند كه از آن اعراض مي كنند.

12 _ " وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ "؛ (7) و كمي از بندگان من شكرگزارند.

13 _ " وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ "؛ (8) و تو هرچند جهد و ترغيب در ايمان مردم كني باز اكثر آنان ايمان نخواهند آورد.

14 _ " وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي بَعْضُهُمْ عَلي بَعْض إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَليلٌ ما هُمْ "؛ (9) و چه بسيار معاشران و شريكان در حقّ يك ديگر تعدي


1- شعراء26 آيه 8.
2- اعراف آيه 102.
3- مائده آيه 103.
4- فصلت41 آيه 3 _ 4.
5- فرقان25 آيه 44.
6- انبياء21 آيه 24.
7- سبأ34 آيه 13.
8- يوسف12 آيه 103.
9- ص38 آيه 24.

ص: 430

مي كنند مگر آنان كه اهل ايمان و داراي عمل صالح اند كه آنها هم بسيار كم هستند.

و آيات ديگري، كه دلالت دارند بر اين كه هيچ گاه اكثريت محور و ميزان حقانيّت نبوده و نخواهد بود، بلكه برعكس هميشه بيشتر مردم بر باطل بوده و كمي از آنان داراي ايمان و عمل صالح بوده و شكر گذار پروردگارند.

سؤال:

تمام جوامع اسلامي و انساني بر اكثريت آراء و خواست مردم استناد نموده و آن را قانوني و معتبر و درخور عمل مي دانند.

چرا قرآن مجيد اكثريت را تحقير نموده و نظريه و خواست اكثريت را با لفظ: " اكثرهم لا يعقلون "، " اكثرهم لا يعلمون " و... نكوهش مي كند و رأي اكثريت را رد مي نمايد؟

آيا سرزنش اكثريت، يك سنت ثابت و يك قانون تكويني است. يا مخصوص زمان ومكان خودش بوده است؟

جواب:

قبل از پاسخ، مناسب است نگاه اجمالي به آياتي كه در مذمّت اكثريت وارد شده است داشته باشيم. بيش از شصت مورد است كه قرآن به گونه اي اكثريت را با تعبيرهاي مختلف سرزنش كرده، كه به برخي از اين موارد اشاره مي شود:

1 _ برخي از موارد در صدد سرزنش از اكثر مردمي است كه آيات الهي راانكار مي كنند و به خدا ايمان نمي آورند كه اين مورد بيشتر درباره اهل كتاب و انكار آنان نسبت به آيات الهي است، مانند:

الف _ " وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ "؛ (1) اگر اهل كتاب ايمان آورند، براي آنها بهتر است ولي تنها عده كمي از آنها با ايمانند و بيشتر آنها فاسقند. [خارج از اطاعت پروردگار و منكر آيات الهي هستند]

ب _ "... ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ "؛ (2) هرگز ايمان


1- آل عمرن آيه 110.
2- انعام آيه 111.

ص: 431

نمي آورند مگر آن كه خدا بخواهد ولي بيشتر آنها نادانند.

ج _ " وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ "؛ (1) بيشتر مردم به خدا ايمان نياورند مگر اين كه مشرك باشند.

2 _ برخي از موارد در صدد سرزنش از اكثر مردمي است كه رسالت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و قرآن را انكار مي كنند، مانند:

الف _ " إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ "؛ (2) پس ترديدي در آن نداشته باش كه آن حق است از پروردگارت ولي بيشتر مردم ايمان نمي آورند.

ب _ " وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ "؛ (3) و ما تو را جز براي همه مردم نفرستاديم تا [آنها را به پاداش هاي الهي ] بشارت دهي و [از عذاب] بترساني ولي بيشتر مردم نمي دانند.

ج _ " أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ "؛ (4) يا مي گويند او ديوانه است، ولي او حق را براي آنان آورده امّا بيشترشان از حق كراهت دارند [و گريزانند] .

3 _ برخي از اين موارد در صدد نكوهش اكثر مردمي است كه قيامت را انكار مي كنند، مانند:

الف _ " وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلي وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ "؛ (5) آنها سوگندهاي شديد به خدا ياد كرده اند كه هرگز خداوند كسي را كه مي ميرد بر نمي انگيزد، آري اين بعث وعده قطعي خداست ولي بيشتر مردم نمي دانند.

ب _ " إِنَّ السّاعَةَ َلآتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ "؛ (6) روز قيامت


1- يوسف12 آيه 106.
2- هود11 آيه 17.
3- سبأ34 آيه 28.
4- مؤمنون23 آيه 70.
5- نحل16 آيه 38.
6- غافر40 آيه 59.

ص: 432

به يقين آمدني است و شكي در آن نيست ولي اكثر مردم ايمان نمي آورند.

ج _ " قُلِ اللّهُ يُحْييكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ "؛ (1) بگو خداوند شما را زنده مي كند و سپس مي ميراند بار ديگر در روز قيامت كه در آن ترديدي نيست گرد آوري مي كند ولي بيشتر مردم نمي دانند.

اين آيات و بسياري از آيات ديگر، برخي صفات مذموم با تعبير فسق، كفر، كذب، شرك، جدل، اضلال، جهل و... را براي اكثريت اثبات مي كند و با تعبير " أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ "، " أَكْثَرُهُمْ كافِرون "، " أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ "، " أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ "، " أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ "، " أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ " و... نام مي برد.

در تمام اين موارد، مناسبتي بين مذمّتي كه قرآن از اين گروه كرده با كاري كه اين گروه انجام داده اند وجود دارد؛ به عنوان نمونه، آن جا كه نسبت به نعمت هاي الهي ناسپاسي كرده اند، خداوند مي فرمايد: " أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ "؛ اكثر آنان شكر نعمت را به جا نمي آورند، طبيعي است بين شكر و نعمت تناسب وجود دارد.

با توجّه به مطالب گذشته در پاسخ به سؤال فوق مي گوييم:

اكثريتي كه در قرآن مجيد، تحقير شده اند، اكثريت كمّي و عددي است، نه اكثريت كيفي، زيرا بر خلاف آنچه در نظر بعضي مسلّم است كه اكثريت هاي عددي همواره راه صحيح را مي پيمايند، قرآن كريم در آيات متعددي اين موضوع را نفي كرده و براي آن اهميتي قائل نيست و در واقع، مقياس حق و حقانيّت را اكثريّت كيفي مي داند نه كمّي و عددي، گرچه در جوامع كنوني براي اداره اجتماع، بر آراي اكثريت تكيه مي كنند، ولي نبايد فراموش كرد كه اين نوعي اجبار و به بن بست رسيدن است، زيرا در يك جامعه مادي هيچ ضابطه اي كه خالي از اشكال و ايراد باشد براي اتّخاذ تصميم ها و تصويب قوانين نيست.

از اين رو، بسياري از دانشمندان با اعتراف به اين حقيقت كه در بسياري از موارد نظر اكثريت اشتباه آميز است، مجبور به پذيرش آن شده اند چون راه ديگري ندارند، پس


1- جاثيه45 آيه 26.

ص: 433

به طور خلاصه بايد گفت: اكثريت راه حل است نه راه حق. اگرچه اين راه حلّ را در مورد تعيين امام قبول نداريم و آنرا به نصّ از جانب خداوند مي دانيم.

امّا در يك جامعه معتقد به رسالت انبيا، انسان هيچ گونه اجباري براي پيروي نظر اكثريت در تصويب قوانين نمي بيند، زيرا برنامه ها و قوانين انبيا از جانب خداي حكيم و آگاه به مصالح بندگان نازل شده و خالي از هرگونه عيب و نقص و اشتباه است و با آنچه اكثريت جايز الخطاء تصويب مي كنند، قابل مقايسه نيست، چنان كه خداوندمتعال مي فرمايد: " وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ "؛ (1) و اگر از اكثر كساني كه روي زمين هستند پيروي كني تو را از راه خدا گمراه مي كنند.

در حقيقت، قرآن كريم با اين نكوهش و سرزنش، با يك طرز تفكّر خطرناك مبارزه مي كند و همه بشريت را به سوي دست آوردهاي انبياي الهي راهنمايي مي نمايد تا با پيوستن به اين قافله راستين، خود و جامعه كنوني را از ورطه هلاكت، نجات بخشند.

ممكن است در اين جا اين پرسش پيش آيد كه چرا نسبت به گروه هايي، مانند: كافران و مشركان، با آن كه به طور كلي بد هستند، تعبير اكثريت كرده است؟

در پاسخ بايد گفت: چون قرآن كريم كتاب هدايت و تربيت است، حقوق اقليت و گروه كم را هم از آنها ضايع نمي سازد؛ از اين رو، اگر اندكي كه انسانيت خود را از دست نداده اند در بين آنها باشند آنان را از دايره نكوهش خارج مي سازد تا حقشان ادا شود و از طرفي نمي خواهد راه را بر همگان مسدود سازد.

و امّا در پاسخ به پرسش دوم(آيا مذمّت اكثريت يك سنت ثابت و...) بايد گفت:

اين تحقير و نكوهش، سنتي ثابت و تكويني نيست، زيرا اگر مغزهاي متفكّر و مصلحان دلسوز جوامع بشري و انديشهوران تلاش و كوشش همه جانبه اي براي هدايت و روشن ساختن توده هاي مردم انجام دهند و جوامع انساني، به اندازه كافي رشد فكري و اخلاقي و اجتماعي بيابند به طور مسلم چنان اكثريتي به حقيقت نزديك خواهند بود و آن زمان نكوهش قرآن مجيد شامل اين گونه اكثريت ها نخواهد شد.


1- انعام آيه 116.

ص: 434

در هر حال، اكثريت غير رشيد، ناآگاه يا فاسد و منحرف چه مشكلي را مي تواند از سر راه خود و ديگران بردارد!؟

پس تنها اكثريت، كافي نيست، بلكه اگر اكثريت از رهبري صحيح و تعليمات درستي بهره مند گردد و به اصطلاح، يك اكثريت به تمام معنا رشيد شود آن گاه ممكن است تمايلات او مقياسي براي سنجش خوب و بد و تصويب قوانين باشد و اين امر ممكن نيست مگر در سايه تعاليم انبيا و اولياي الهي.

پس اگر قرآن مجيد اين گونه با شدت اكثريت را تحقير و نكوهش مي كند منظورش آن اكثريت غير رشيد و رهبري نشده است.

لزوم متابعت از حق

از مجموعه ادلّه قرآني و روايي استفاده مي شود كه وظيفه انسان، متابعت از حقّ است، و لو پيروان آن در اقليّت باشند، زيرا بناي سنت اسلامي بر متابعت از حقّ استوار است، نه موافقت با طبع، و اين مطلب از واضح ترين بيانات قرآني است؛

خداوند متعال مي فرمايد: " هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ "، (1) " وَ اللّهُ يَقْضي بِالْحَقِّ "، (2) " وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ " (3) و " لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ ". (4) .

خداوند متعال در اين آيات اشاره نموده كه محور و ميزان متابعت حقّ است، و از طرفي اين را مي دانيم كه حقّ هيچ گاه موافق با طبع ها و هواهاي اكثر مردم نيست. آن گاه خداوند لزوم موافقت هواهاي اكثريت را ردّ مي كند، به جهت آن كه به فساد مي انجامد؛ آنجا كه مي فرمايد: " أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ. وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ


1- توبه آيه 33.
2- غافر40 آيه 20.
3- عصر103 آيه 3.
4- زخرف43 آيه 78.

ص: 435

عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ ".(1) .

ابوعبيده معتزلي به هشام بن حكم عرض كرد: دليلِ صحت عقيده ما و بطلانِ عقيده شما اين است كه شما در اقليت قرار داريد و ما در اكثريت. هشام بن حكم در جواب فرمود: تو با اين كلامت به ما ايراد نمي كني بلكه در حقيقت ايرادت بر نوح(عليه السلام) است، زيرا او در ميان قومش 950 سال درنگ كرد و مردم را شب و روز به نجات دعوت نمود، ولي غير از عده كمي به او ايمان نياوردند. (2) .

مخالفت با روايات

روايات نيز همانند آيات قرآن اكثريّت را ميزان حقّانيت نمي شمارد، بلكه قليلي از مردم را بر حقّ مي داند. اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

1 _ بخاري و ديگران به سند صحيح از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل مي كنند كه فرمود: در آن زمان كه در كنار حوض كوثر ايستاده ام ناگهان گروهي را مي آورند، بعد از آن كه آنان را شناختم _ كه اصحاب منند _ شخصي بين من و آنان ظاهر مي گردد و امر به حركت آنان مي كند. من مي گويم: به كجا مي روند؟ در جواب مي گويد: به خدا سوگند! به طرف جهنّم. مي گويم: چه كرده اند؟ مي گويد: آنان بعد از تو مرتد شده و به افكار جاهليّت بازگشتند... آن گاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: من نمي بينم كه نجات يابند مگر عده كمي از آنان. (3) .

2 _ ابوايوب انصاري مي گويد: شنيدم از پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه به عمّار ياسر فرمود: گروه ظالم تو را خواهند كشت، در حالي كه تو بر حقّي و حقّ با توست. اي عمّار اگر علي را ديدي كه به سويي مي رود و بقيه مردم به جانب ديگر، تو با علي(عليه السلام) باش و مردم را رها كن، زيرا او كسي است كه تو را هرگز به گمراهي هدايت نمي كند و از هدايت خارج نمي گرداند. (4) .


1- مؤمنون23 آيه 71.
2- بحارالانوار، ج 47، ص 410.
3- صحيح بخاري، ج 7، ص 208، باب الحوض.
4- مناقب خوارزمي، ص 105؛ ابن عساكر، ترجمه امام عليعليه السلام، ج 3، ص 214، ح 1219 و كنزالعمال، ج 11، ص 614.

ص: 436

3 _ پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: هيچ امّتي بعد از نبيّ اش اختلاف نمي كند، مگر آن كه اهل باطلش بر اهل حقّ غلبه خواهد كرد. (1) .

4 _ امام حسين(عليه السلام) فرمود: مردم بنده دنيا هستند و دين از زبان آنان تجاوز نمي كند، به دور دين مي گردند مادامي كه معيشتشان تأمين گردد، ولي هنگامي كه به بلا امتحان گردند دين داران كم مي شوند. (2) .

مخالفت با حكم عقل

حقّ بودن رأي اكثريت، مخالف عقل سليم است، زيرا مي دانيم كه همه انسان ها معصوم نيستند و واضح است كه از اجتماع اكثريّت غير معصوم، معصوم از خطا پديد نمي آيد. طبيعت اوليه انسان اين است كه دنبال هواي نفس برود و حقّ را نپذيرد، لذا انسان نمي تواند خود را تابع آرا و هواهاي اكثريت كند. از همين رو، قرآن كريم از آراي اكثريت تعبير به هواهاي نفساني كرده و مي فرمايد: " وَلَوْاتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتْ السَّمَاوَاتُ وَالاَْرْضُ... "؛ (3) و اگر حقّ از هواهاي آنان پيروي مي كرد همانا آسمان ها و زمين فاسد مي شد.

طبيعي است كه عموم مردم اسير هواهاي نفساني اند و به تكامل عقلاني نرسيده اند تا انتخاب شان نيز بر اين اساس باشد، مگر آن كه تحت هدايت رهبري الهي در آيند تا آنان را از هواهاي نفساني به دور سازد.

گفتني است همانگونه كه قبلا اشاره شد ما در صدد اثبات اين نيستيم كه هميشه اكثريت بر باطل بوده و ملاك بطلان هميشه و همه جا اكثريت و نيز ملاك حقانيّت اقليت است، بلكه در صدديم حربه اكثريت كه به دست عده اي از مخالفين شيعه اماميه قرار گرفته تا او را به دليل در اقليّت قرار گرفتن بكوبند و خود را نيز به جهت در اكثريّت قرار گرفتن برتر، بلكه ميزان حقّ بدانند، باطل كرده و از دست آنها بگيريم.


1- سيوطي، جامع الصغير، ج 2، ص 142.
2- مقتل خوارزمي، ص 237؛ تحف العقول، ص 245.
3- مؤمنون 23 آيه 71.

ص: 437

مخالفت با حقايق تاريخي

ميزان قرار دادن اكثريت براي حقانيت، مخالف با حقايق تاريخي است، زيرا همين اكثريت بود كه اجتماع نموده و عثمان بن عفان را به قتل رساندند. هم چنين اكثريت بود كه اجتماع كرده و سبط رسول خدا(صلي الله عليه وآله)و سيد جوانان بهشت امام حسين(عليه السلام) را به شهادت رساندند.

شيخ اسماعيل بن محمّد انصاري در رساله القول الفصل في حكم الاحتفال بمولد خير الرسل مي گويد: وحشت و ترسيدن از تنهايي _ اين كه مردم كجا رفتند؟ هر جا كه مي روند من هم آن جا بروم _ منطقي است كه وضع اكثر مردم را فاسد نموده و آنان را هلاك كرده است. انسان آگاه هيچ وقت از كمي رفيق و حتّي نبود رفيق به وحشت نمي افتد، در صورتي كه با خود رفيقاني از انبيا، صديقين، شهدا و صالحين مي بيند. اگر بنده اي در طريق طلب حقّ، خودش را تنها ديد، اين خود دليل بر صدق طلب اوست... (1) .

ابن قيّم جوزيه نيز در كتاب أعلام الموقعين مي گويد: كسي كه صاحب حقّ است او حجت، اجماع و سواد اعظم است، ولو تنهاست و تمام اهل زمين با او مخالفت مي كنند. (2) .

همو در كتاب مفتاح دار السعادة مي گويد: بپرهيز از اين كه فريب چيزي را بخوري كه جاهلين فريب آن را خورده اند، زيرا افراد جاهل مي گويند: اگر اينها بر حقّ بودند در اقليّت قرار نمي گرفتند و بيشتر مردم با آنان به مخالفت بر نمي خواستند. بدان كه اينها كه بر حقّند همان مردان واقعي اند و كساني كه با آنان به مخالفت برخاسته اند شبيه مردانند و در حقيقت انسان نيستند. مرد واقعي كسي است كه تابع حقّ باشد، ولو در اقليت به سر برد.

ابن مسعود مي فرمايد: "هيچ گاه نبايد يكي از شما إمَّعه باشد؛ يعني اين كه بگويد: من با مردم هستم. انسان بايد خودش را آماده پذيرش حقّ و حقيقت و ايمان كند، ولو


1- رسائل في حكم الاحتفال بالمولد النبوي، ج 2، ص 870.
2- اعلام الموقعين، ج 3، ص 379.

ص: 438

همه مردم كافر شوند زيرا خداوند متعال در موارد متعددي از كتابش اكثريت را مذمّت كرده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ " (1) و " وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ "،(2) " وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ " (3) و " وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي بَعْضُهُمْ عَلي بَعْض إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَليلٌ ما هُمْ " (4) ، (5) .

اشكال:

اگر كسي بگويد: اين مطالبي را كه بر ضدّ رأي أكثريت بيان داشتيد با رواياتي كه در تأييد جماعت آمده سازگاري ندارد، زيرا در روايات مي خوانيم: (يد الله مع الجماعة)، دست خدا با جماعت است.

جواب:

1 _ به قرينه ادلّه ديگر كه جماعت را به حق دعوت مي كند، مقصود آن است كه دست خداوند و نصرت او همراه جماعتي است كه به دنبال حق و حقيقت است.

2 _ روايت در ظاهر دلالت بر ترغيب مردم به عبادات همگاني همانند دعا و نماز دارد، و اينكه اگر همه مردم يا جماعتي بر امر خيري اتفاق كنند خداوند با آنان بوده و به فريادشان خواهد رسيد.

ابن قيم جوزيه مي گويد: كسي كه صاحب حق است، حجّت، اجماع و سواد اعظم است اگر چه تنهاست و تمام اهل زمين با او مخالفت مي كنند. (6) .


1- انعام آيه 116.
2- يوسف 12 آيه 103.
3- سبأ 34 آيه 13.
4- ص 38 آيه 24.
5- مفتاح دار السعادة ج 1 ص 147.
6- اعلام الموقعين، ج3، ص397.

ص: 439

امامت و بيعت

اشاره

از جمله مباحثي كه فقها و متكلّمان مطرح كرده اند اين است كه آيا بيعت مردم با شخصي به عنوان حاكم اسلامي، بيعت اهل حلّ و عقد و يا حتّي دو يا يك نفر، به حكومت آن شخص مشروعيت مي بخشد يا اين كه مشروعيت حكومت هر شخص، از آن جا كه حاكميت و حكومت بالاصاله از براي خداست، بايد از جانب خداوند _ باواسطه يا بدون واسطه _ ثابت شود و بيعت مردم در حقيقت التزامي عملي از جانب آنان و تعهدي است بر گوش دادن به سخنان حاكم و اطاعت كردن از دستورهايش و اين بيعت، عهدي است كه ثمره و فايده اش تنها براي بيعت كننده است؟

اهل سنت قول اوّل، و شيعه اماميه قول دوم را برگزيده اند. اكنون به بررسي اين موضوع مي پردازيم.

رأي اهل سنت

فقها و متكلمان اهل سنت يكي از مصاديق تفويض شرعي، به تعبيري ديگر اسبابِ مشروعيت بخشيدن به حكومت را بيعت عموم مردم يا بيعت اهل حلّ و عقد مي دانند و معتقدند كه خلافت و زعامت به توسط آن مشروع مي گردد. برخلاف شيعه اماميه كه تنها نظريه نصّ را قبول دارند و بيعت را سببِ مشروعيت حكومت و حكم نمي دانند، بلكه تنها التزامي عملي از جانب مردم به رهبر مي دانند كه با آن حكومتش فعليّت پيدا مي كند.

ص: 440

اينك آراي اهل سنت را نقل مي كنيم:

1 _ ابوالحسن علي بن محمّد ماوردي (متوفاي 450 ه_) مي گويد:

اگر اهل حلّ براي تعيين امام تفحّص كنند تا كسي را بيابند كه شروط امامت در او به طور اكمل جمع است؛ آن گاه با وي بيعت كنند، امامت براي او ثابت مي شود. ازهمين رو بر تمام مردم است كه با وي بيعت كرده و التزام به اطاعت او دهند. (1) .

2 _ قاضي عبدالجبار معتزلي (متوفاي 415) مي گويد:

اگر برخي از اهل حلّ و عقد كسي را به عنوان امام معرفي كردند، او امام مردم مي گردد و بر بقيه واجب است كه امامت او را بپذيرند. ازهمين رو بيعت نكردن ساير افراد امّت در انعقاد امامت او تأثيري ندارد، زيرا عقد امامت به مجرّد بيعت اهل حلّ و عقد تمام مي شود....(2) .

3 _ ابن تيميه (متوفاي 728 ه_) مي گويد:

مقصود از امامت تنها به قدرت و سلطنت حاصل مي گردد و اگر با كسي بيعتي صورت گرفت، اين قدرت و سلطنت براي او حاصل شده او امام مردم است.... (3) .

4 _ دكتر محمّد خالدي اردني مي گويد:

بيعت بر تمام مسلمانان واجب است و آن حقِّ هر مسلماني _ مرد يا زن _ است، زيرا بيعت تنها راه شرعي در توليت و عزل است. از آن جا كه تعيين خليفه واجب است، و اين عمل بدون بيعت تمام نمي شود، پس مقدمه واجب _ كه بيعت است _ نيز واجب است. (4) .

5 _ دكتر طه حسين مي گويد:

امر خلافت به طور كلّي قائم بر بيعت (رضايت مردم) است. پس در حقيقت خلافت عقدي است بين حاكمان و مردم.... (5) .


1- ماوردي، الأحكام السلطانيه، ص 7.
2- قاضي عبدالجبار، مغني، ص 303، جزء 20، قسم اول.
3- منهاج السنه، ج 1، ص 141.
4- البيعة في الفكر السياسي، ص 37.
5- ظافر قاسمي، نظام الحكم في الشريعة، ص 271.

ص: 441

تسامح در عدد بيعت كنندگان

علماي اهل سنت بيعت را يكي از اسباب مشروعيت حكومت امام مي دانند و ظاهر كلامشان اين است كه مشروعيّت از جانب بيعت تمام افراد جامعه يا تمام اهل حلوعقد حاصل مي گردد. اما با پي گيري آراي آنان به اين نتيجه خواهيم رسيد كه مشروعيت حكومت امام بيعت كلّ لازم نيست، بلكه حتّي دو يا يك نفر هم اگر بيعت كنند، اين مشروعيّت حاصل خواهد شد.

1 _ قاضي عبدالرحمن ايجي شافعي (متوفاي 757 ه_) مي گويد:

امامت ثابت مي شود به بيعت اهل حلّوعقد، بر خلاف نظر شيعه. بنابراين، ديگر احتياجي به اجماع نيست، زيرا دليل عقلي يا سمعي بر آن اقامه نشده است، بلكه بيعت يك يا دو نفر از اهل حلّ و عقد كافي است. (1) .

2 _ مي رسيد شريف جرجاني نيز همين نظريه را در شرح عبارت فوق قبول كرده است. (2) .

3 _ عبدالقاهر بغدادي از ابوالحسن اشعري (متوفاي 330 ه_) نقل مي كند:

امامت ثابت مي شود براي هركس كه صلاحيت آن را داشته باشد، حتي با بيعت يك نفر از اهل اجتهاد و ورع؛ در اين صورت بر ديگران واجب است كه از وي اطاعت كنند.... (3) .

4 _ ابوالحسن ماوردي مي گويد:

عالمان در عدد كساني كه با بيعت آنان امامت ثابت مي گردد اختلاف كرده اند: گروهي معتقدند كه امامت تنها با بيعت همه اهل حلّ و عقد از هر شهري منعقد مي شود، تا رضايت عمومي براي حاكم حاصل گردد. دسته اي ديگر معتقدند كه امامت به بيعت پنج

نفر منعقد و ثابت مي گردد؛ يك نفر بيعت كند و چهار نفر ديگر به بيعت با او راضي باشند. اين گروه به دو دليل استدلال كرده اند: يكي اين كه: امامت و خلافت ابوبكر با بيعت پنج


1- المواقف، ص 399.
2- شرح مواقف، ج 8، ص 351.
3- عبدالقاهر بغدادي، اصول الدين، ص280.

ص: 442

نفر منعقد شد و بقيه مردم از آنان متابعت كردند. ديگر اين كه: عمر، شورا را در شش نفر قرار داد تا اين كه يكي از آنان با رضايت پنج نفر ديگر، به امامت برسد و اين رأي اكثر فقيهان و متكلمان است. عالمان كوفه معتقدند كه اگر سه نفر با يكديگر مشورت كرده و دو نفر از آنان با يكي بيعت كنند، خلافت و امامت او مشروع خواهد شد. گروهي ديگر معتقدند كه حتّي با بيعت يك نفر هم امامت او مشروع مي گردد، زيرا عباس به علي(عليه السلام)عرض كرد: دستت را بده تا با تو بيعت كنم. (1) .

5 _ جبائي از معتزله مي گويد:

امامت منعقد و ثابت مي شود با بيعت پنج نفر كه بر يك نفر اجتماع كنند. (2) .

6 _ امام الحرمين، جويني مي گويد:

در انعقاد امامت، اجماع شرط نيست، بلكه بدون اجماع نيز امامت منعقد مي گردد... و اگر اجماع شرط نباشد، عدد معيني نيز شرط نيست، لذا مي توان گفت كه امامت به بيعت يك نفر از اهل حلّ و عقد نيز ثابت مي گردد. (3) .

7 _ قرطبي (متوفاي 671) مي گويد:

اگر با كسي از جانب يك نفر از اهل حلّ و عقد بيعت شود، امامت او ثابت مي گردد و بر مردم است كه از او اطاعت كنند، برخلاف نظر برخي از مردم كه مي گويند: امامت تنها با بيعت جماعتي از اهل حلّوعقد منعقد مي شود.

ابوالمعالي نيز معتقد است: امامت با بيعت يك نفر ثابت مي گردد، و اين مسئله، اجماعي است....(4) .

بيعت در لغت

1 _ خليل بن احمد فراهيدي مي گويد: بيعت دست به دست هم دادن بر ايجاب بيع


1- ماوردي، الاحكام السلطانية، ص 6 و 7.
2- الفِصَل في الملل والاهواء والنحل، ج 4، ص 167.
3- الارشاد الي قواطع الادلة في اصول الاعتقاد، ص 424.
4- الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 269.

ص: 443

و معامله است، هم چنين به معناي دست به دست هم دادن براي اطاعت نيز به كار مي رود. (1) .

2 _ فيومي نيز دقيقاً همان معناي خليل را در مورد بيعت بيان مي كند. (2) .

3 _ راغب اصفهاني مي گويد: "بايع السلطان؛ با سلطان بيعت كرد" يعني اين كه فرد به ازاي خدماتي كه سلطان انجام مي دهد، پيروي و اطاعت از وي را مي پذيرد.... (3) .

4 _ ابن اثير مي گويد: بيعت عبارت است از معاقده و معاهده. (4) .

روشن شد كه بيعت و بيع، افزون بر آن كه از يك ريشه و ماده اند، داراي معناي نزديك به هم هستند.

ارباب لغت در سرّ ارتباط معنوي آن مي گويند: اصل اين واژه (ب،ي،ع) دلالت بر معاقده و مبادله مال به مال دارد و بيعت نيز چون در حقيقت نوعي مبادله و معامله است، از همين ريشه گرفته شده است.

ابن اثير در ادامه معناي بيعت مي افزايد: گويا هريك از آن دو (مبايعان) آن چه در اختيار دارند، به طرف مقابل مي فروشند...

بيعت در اصطلاح

ابن خلدون مي گويد:

بيعت، پيمان بستن براي فرمان بري و اطاعت است. بيعت كننده با امير خويش پيمان مي بندد كه در امور مربوط به خود و مسلمانان، تسليم نظر وي باشد و در هيچ چيز از امور مزبور با او به ستيز برنخيزد و تكاليفي كه برعهده وي مي گذارد و وي را به انجام دادن آن مكلّف مي سازد اطاعت كند، خواه آن تكاليف موافق ميل او باشد يا مخالف آن. (5) .


1- ترتيب كتاب العين، ماده بيع.
2- المصباح، ماده بيع.
3- مفردات راغب، ماده بيع.
4- النهايه، ماده بيع.
5- مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 400.

ص: 444

اقسام بيعت

بيعت را مي توان به سه نوع تقسيم كرد:

1 _ بيعت دعوت يا متابعت: اولين بيعت در تاريخ اسلام بيعت عقبه اولي است. در اين بيعت، پيامبر(صلي الله عليه وآله) با دوازده نفر _ كه يكي از آنان زن بود _ بيعت كرد، تا قومشان را به اسلام دعوت كنند و از بيعت كنندگان، بر جهاد بيعت نگرفت، بلكه بيعت تنها براي دعوت بود.

2 _ بيعت بر جهاد: همانند بيعت عقبه دوّم كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) با 72 مرد و دو زن بيعت كرد؛ تا با دشمنان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اسلام مقابله كنند. هم چنين بيعت رضوان (بيعت شجره) نيز جزو اين دسته است.

3 _ بيعت ولايت و امامت: مسلمانان در غديرخم با اميرالمؤمنين(عليه السلام) بيعت كردند كه او بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) خليفه مسلمين است. اين بيعت در حقيقت مردم است به اطاعت، به رغم اين كه ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) از جانب خداوند منصوص است و مشروعيتش را از اذن خداوند كسب كرده، نه اين كه بيعت به آن مشروعيت بخشد.

موارد بيعت هاي پيامبر

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با اصحابش در موارد متعددي بيعت نمودند كه به طور خلاصه به آنها اشاره مي كنيم:

1 _ بيعت عقبه اولي

اين بيعت در سال دوازدهم از بعثت پيامبر(صلي الله عليه وآله) صورت گرفت كه در آن دوازده نفر از اهل مدينه با پيامبر(صلي الله عليه وآله) بيعت كردند: دو نفر از قبيله اوس و ده نفر از قبيله خزرج.مضمون آن التزام به عمل كردن به تعاليم دين بوده است. (1) .


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 73؛ سيره حلبي، ج 2، ص 9.

ص: 445

2 _ بيعت عقبه دوم

اين بيعت در سال سيزدهم بعثت صورت گرفت كه زمينه ساز هجرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مدينه شد. اين بيعت در موسم حجّ با 72 مرد و دو زن صورت گرفت. عبادة بن صامت، از جمله كساني كه در آن بيعت حضور داشته درباره مفاد بيعت مي گويد: ما با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بيعت كرديم در امر جنگ كه به سخنان او گوش داده و از وي در سختي و آسايش حمايت كنيم.... (1) .

3 _ بيعت هنگام حركت به سوي بدر

امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) از پدرش نقل مي كند: هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مدينه هجرت نمود، و وقت آن شد كه به سوي بدر حركت كند، مردم را به بيعت با خود دعوت نمود. مردم نيز دعوت او را پذيرفتند و بر سمع و طاعت با او بيعت كردند. (2) .

4 _ بيعت رضوان يا بيعت شجره

پيامبر(صلي الله عليه وآله) در سال هشتم هجرت با 1500 نفر از مهاجران و انصار، به قصد اداي حجّ يا عمره به طرف مكه حركت كردند. هنگامي كه به حديبيه رسيدند لشكر دشمن از حركت آنان به سوي مكه جلوگيري كرد. با مشاجرات فراوان كه بين دو

طايفه واقع شد، قرار بر اين شد كه در آن مكان با مشركان مصالحه اي صورت گيرد و در نتيجه پيامبر(صلي الله عليه وآله) با اصحابش سال آينده براي اعمال حجّ به مكه وارد شوند.

در اين موقع بود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) با اصحابش در زير درختي بيعت كردند. قرآن نيز به آن اشاره كرده مي فرمايد: " لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ... ". (3) .


1- سيره ابن هشام، ج1، ص97.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 278.
3- فتح 48 آيه 18.

ص: 446

5 _ بيعت فتح

بعد از فتح مكه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر كوه صفا نشست و مردم دور او جمع شده و با او بيعت كردند كه بر اسلام پابرجا بوده و به دستورهايش گوش فرا دهند و از وي تا سر حد توان اطاعت كنند.(1) .

6 _ بيعت زنان

در جريان فتح مكه بعد از آن كه مروان با حضرت بيعت كردند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) دستور داد كه ظرفي از آب آماده كردند. حضرت دست خود را در آب فرو برد و خارج كرد؛ آن گاه فرمود: شما زنان دستانتان را داخل اين آب كنيد. (2) .

آيه شريفه به مضمون آن چنين اشاره مي كند: " يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلي أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتان يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوف فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ "؛ (3) اي پيامبر! چون زنان مؤمن آيند كه با تو بر ايمان بيعت كنند، كه ديگر هرگز به خدا شرك نورزند و سرقت و زناكاري نكنند، اولاد خود را به قتل نرسانند، و بر كسي افترا و بهتان ميان دستوپاي خود نبندند و با تو در هيچ امر معروفي مخالفت نكنند، بدين شرايط با آنها بيعت كن و بر آنان از خدا آمرزش و غفران طلب، كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

7 _ بيعت غدير

پيامبر(صلي الله عليه وآله) در روز غديرخم خطبه اي ايراد كرد و در آن، مقام و منصب علي بن ابي طالب(عليه السلام)را براي خلافت و امامت ابلاغ نمود؛ آن گاه فرمود: آگاه باشيد! بعد از پايان


1- سنن نسائي، ج 7، ص 141.
2- كامل ابن اثير، ج 2، ص 252؛ كافي، ج 5، ص 527.
3- ممتحنه 60 آيه 12.

ص: 447

خطبه ام شما را دعوت مي كنم كه با علي دست داده و بر امامت او بيعت نماييد.... (1) .

اولين كساني كه با علي(عليه السلام) دست داده و بيعت كردند، عبارتند از: ابوبكر، عثمان، طلحه، زبير و به ترتيب بقيه مهاجران و انصار و ساير مردم. (2) .

مضمون بيعت هاي پيامبر

با تأمل در بيعت هاي پيشين مي توان به اين نتيجه رسيد كه مضمون بيعت هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) بدين شرح است:

1 _ به خدا شرك نورزند؛

2 _ زنا و سرقت انجام نداده و تهمت نزنند؛

3 _ فرزندان خود را نكشند؛

4 _ او را نصرت كرده و از عايله او حمايت كنند؛

5 _ همراه با او جهاد كرده و در مقابل مشركان بايستند.

6 _ از جنگ فرار نكنند؛

7 _ در همه حال به دستورهايش گوش فراداده و از او اطاعت كنند؛

8 _ هميشه حق را بگويند و از هيچ ملامتي نهراسند؛

9 _ امربه معروف و نهي ازمنكر را ترك نكنند؛

10 _ نصيحت خواه هر مسلماني باشند.

روشن است كه هيچ يك از مواد بيعت، بيعت بر نبوت، رسالت يا امامت و ولايت و حكومت نبوده است. و با دقت نيز پي مي بريم كه آن موارد همگي از لوازم ايمان و تصديق به نبوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) است.

اركان بيعت

فقها و متكلمين براي بيعت سه ركن ذكر كرده اند.


1- احتجاج طبرسي، ج 1، ص 155.
2- الغدير، ج 1، ص 270 به نقل از كتاب الولاية في طرق حديث الغدير، طبري.

ص: 448

1 _ بيعت كننده؛

2 _ بيعت شونده؛

3 _ عهد و ميثاق بر اطاعت.

مصداق و مورد عهد و ميثاق بر اطاعت نيز يكي از اين سه امر است:

الف) اطاعت در دعوت؛

ب) اطاعت در امر امامت و ولايت؛

ج) اطاعت در امر قتال و جنگ.

شروط بيعت

فقيهان و متكلمان، شرايط مهم بيعت را سه چيز دانسته اند:

1 _ استطاعت

عبدالله بن عمر مي گويد: ما با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بيعت كرديم كه به سخنانش گوش فراداده و از دستورهايش در حد توان اطاعت كنيم. (1) .

2 _ بلوغ

هرماس بن زياد مي گويد: در حالي كه كودكي بيش نبودم دستم را دراز نمودم تا با پيامبر(صلي الله عليه وآله) بيعت كنم، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بيعت مرا نپذيرفت و با من بيعت نكرد. (2) .

3 _ اطاعت در غير معصيت خداوند متعال

عبدالله بن عمر از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: بر مرد مسلمان است كه گوش به فرمان حاكم خود داده و از او در آنچه دوست يا كراهت دارد، اطاعت كند، مگر آن كه


1- صحيح بخاري، ج5، كتاب الاحكام، باب البيعة.
2- همان، باب بيعة الصغير.

ص: 449

حاكم او را امر به معصيت كند، در اين صورت گوش دادن به فرمان او، و اطاعتش واجب نيست. (1) .

انس بن مالك از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: كسي كه از خدا اطاعت نكند، حق اطاعت ندارد. (2) .

اختيار، عنصر اساسي بيعت

محدوده دلالت و تأثير بيعت، همانا به فعليت رساندن حكومت و به دست گرفتن زمام حكم و التزام عملي دادن از جانب بيعت كننده در عمل به دستورهاي حاكم است، اين محدوده تأثير تنها در صورتي است كه بيعت از روي ميل و رغبت باشد نه اكراه و اجبار، زيرا بيعت به معناي ميثاق و عهد در اطاعت است و اين ميثاق در صورتي تمام است كه با اراده و اختيار باشد، نه از روي اكراه؛ خداوند متعال مي فرمايد: " لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ "؛ (3) در دين اكراهي نيست. اسلام اجازه نمي دهد كسي به زور و اكراه تحت سلطه ديگري درآيد، لذا بيعت در محدوده خود در حقيقت نوعي تكريم از جانب خداوند به انسان است كه مي تواند در تعيين سرنوشت خود صاحب نظر باشد. اسلام، اگرچه خليفه و جانشين پيامبر(صلي الله عليه وآله) و حاكم اسلامي را خود معين مي كند، ولي مي خواهد انسان نيز با اراده و اختيار و فهم و شعور به اين حقيقت برسد كه انتخاب خداوند بهترين انتخاب است، لذا انسان است كه منتخب خدا را برگزيند.

وجوب وفا به بيعت

بيعت عهدي است كه وفاي به آن واجب است، در صورتي كه با امام به حقّ انجام گرفته باشد. بر اين حكم مي توان به دلايلي اشاره كرد:

1 _ بيعت از ماده بيع است و از عقود لازم مي باشد و وفاي به عقد لازم،


1- صحيح بخاري، كتاب الاحكام، باب السمع والطاعة للامام.
2- كنزالعمال، ج 6، ص 67.
3- بقره آيه 256.

ص: 450

واجب است.

2 _ بيعت عهدي است كه راهي براي نقض آن وجود ندارد؛ از همين رو خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ... "؛ (1) همانا كساني كه با تو بيعت مي كنند در حقيقت با خدا بيعت مي كنند، دست خداوند بالاي همه دست هاي آنان است.

3 _ وفاي به عهد بيعت، از مقدّمات ايمان است. قرآن درباره مؤمنان مي فرمايد: " الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا "؛ (2) و هنگامي كه عهد مي بندند به عهدشان وفا مي كنند.

احتمالات در تأثير بيعت
اشاره

در مورد بيعت و تأثير آن نسبت به حاكم اسلامي سه احتمال وجود دارد:

شرط فعلي

بيعت شرط فعليت ولايت و وجوب اطاعت است؛ به اين معنا كه اطاعت پيامبر و امام قبل از آن كه با او بيعت شود واجب نيست. يكي از معاصرين مي گويد:...تا مردم با حاكم بيعت نكرده اند، اطاعت از فرمان او لازم نيست، امّا همين كه با او بيعت به حكمراني كردند، حكومت او بر ايشان مشروعيت پيدا مي كند و اطاعت از او شرعاً واجب مي گردد... آن گاه براي نمونه به بيعت صحابه با پيامبر(صلي الله عليه وآله) در حديبيه اشاره مي كند... (3) ولي به نظر مي رسد كه اين احتمال باطل باشد، زيرا از برخي آيات قرآن استفاده مي شود كه ولايت حضرت(صلي الله عليه وآله) فعلي است و حتي در صورت عدم بيعت با او اطاعت دستوراتش واجب است و گرنه لازم مي آيد كساني كه با حضرت(صلي الله عليه وآله) بيعت نكردند، در نافرماني هايشان نسبت به تكاليف شرعي و اجتماعي پاسخ گو نباشند.

خداوند متعال به نحو قضيه مطلقه و غيرمشروطه مي فرمايد: " النَّبِيُّ أَوْلي


1- فتح 48 آيه 10.
2- توبه آيه 12.
3- فصلنامه نهج البلاغه، شماره 4 و5، ص 171.

ص: 451

بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ "؛ (1) پيامبر(صلي الله عليه وآله)سزاوارتر است به مؤمنين از خودشان. از اين آيه

به خوبي استفاده مي شود كه ولايت پيامبر(صلي الله عليه وآله) از جانب خداوند از ابتدا ثابت بوده و مشروط به بيعت با مردم نبوده است. در حقيقت بيعت مردم فرع بر ولايت حضرت است. چون كه او ولايت دارد، با او بيعت مي كنند. هم چنين پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مورد ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در روز غدير فرمود: الست اولي بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا بلي يا رسول الله، قال: من كنت مولاه فعليّ مولاه.

پيامبر(صلي الله عليه وآله) بعد از ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) از جانب خداوند از آنان دعوت مي كند كه با علي(عليه السلام) بيعت كنند. در حقيقت، بيعت از لوازم ولايتِ شخصي است كه از جانب خداوند به آن مقام نائل شده، نه اين كه اين مقام، از بيعت مردمي حاصل شده است؛ خداوند متعال در آيه فوق به نحو قضيه مطلقه و بدون هيچ قيد و شرطي، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را ولي و سرپرست مؤمنين مي داند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز همين مقام را بدون هيچ قيد و شرطي براي علي بن ابي طالب(عليه السلام) قرار مي دهد و در حقيقت از جانب خداوند به مردم ابلاغ مي كند.

مگر نه اين است كه طبق عقيده توحيد در حقّ الطاعه و توحيد در حاكميت، امامت منصبي الهي است و هر حاكمي بايد از جانب خداوند مأذون بر حكم و حكومت باشد؟ مگر نه اين است كه حقّ سيادت و سلطه بالاصاله از براي خداوند متعال است نه مردم و بر آن دلايلي اقامه نموديم؟ حال چگونه ممكن است كه مشروعيت سلطه پيامبر يا امام از جانب مردم به آنان داده شود؟

سبب مستقل

احتمال دوّم آن است كه بگوييم: بيعت سببي مستقل در مقابل نصّ براي مشروعيت بخشيدن به خلافت و امامت است كه گاهي ممكن است هر دو در فردي جمع شود، همان گونه كه در پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي بن ابي طالب(عليه السلام) هر دو جمع شد.


1- احزاب 33 آيه 6.

ص: 452

اين احتمال نيز باطل است، زيرا _ همان گونه كه اشاره شد _ بيعت سببي مستقل در مشروعيت دادن به حكم و حكومت نيست و مشروعيت، تنها از جانب نصّ الهي با واسطه يا بدون واسطه حاصل مي گردد.

بيعت، التزام مردمي

احتمال ديگر آن است كه بيعت هيچ ربطي در مشروعيّت بخشيدن به حكومت و خلافت ندارد و تنها تأثير آن در ايجاد عقد و التزام عملي به دستورهاي حاكم است. در حقيقت با كسي بيعت مي شود كه ولايتش از جانب خداوند متعال ثابت شده است.

به تعبير ديگر، بيعت به جهت به عهده گرفتن حكومت و اداره شئون مردم است، نه آنكه اصل امامت و ولايت به آن ثابت شود. اين بيعت مردمي است كه براي حاكم زمينه لازم را در جهت اعمال ولايت و حكومت خود فراهم مي سازد. اين تفسير و توجيه براي بيعت، توجيه معقولي است.

دلايل اهل سنت

اهل سنت بر مدعاي خود در مشروعيّت بخشيدن بيعت به حكومت به دلايلي اشاره كرده اند كه به يكايك آنها پرداخته و سپس پاسخ مي گوييم.

1 _ آيات بيعت

خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلي أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ... ". (1) .

هم چنين مي فرمايد: " إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ... ". (2) .

و در جاي ديگر مي فرمايد: " لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ


1- ممتحنه 60 آيه 12.
2- فتح 48 آيه 10.

ص: 453

تَحْتَ الشَّجَرَةِ... " (1) .

اين آيات به بيعت هايي اشاره دارد كه مؤمنين با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) داشته اند. اهل سنت نتيجه مي گيرند كه اين بيعت ها براي اصل حكومت و ولايت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بوده و به آن مشروعيت داده است، پس بيعت به حكومت مشروعيت مي دهد.

2 _ سيره مسلمين در بيعت با خلفا

گاهي مي گويند: در طول تاريخ اسلامي از پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) گرفته تا علي بن ابي طالب(عليه السلام)، امام حسن(عليه السلام)، مسلم(عليه السلام)، امام رضا(عليه السلام)، بيعت مردم با امام مهدي(عليه السلام) در عصر ظهور و بيعت مردم با خلفاء همه اينها دليل بر اين است كه بيعت يكي از اسباب مشروعيّت بخشيدن به حكم و حكومت است و گرنه بيعت بي فايده خواهد بود.

3 _ كلامي از امير المؤمنين(عليه السلام):

برخي نيز به كلامي از اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه استدلال مي كنند كه خطاب به معاويه فرمود: انّه بايعني القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان علي ما بايعوهم عليه...؛ (2) همانا با من بيعت نمودند مردمي كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، بر آنچه با آنها بيعت كردند....

4 _ ادله وجوب بيعت

برخي نيز به رواياتي تمسك كرده اند كه اهل سنت به مضمون هاي مختلف از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند، كه حضرت فرمود: من مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية؛ (3) هركس بميرد و بر گردنش بيعت امام و خليفه اي نباشد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.


1- همان 48 آيه 18.
2- صبحي صالح، نهج البلاغه، ص 366.
3- صحيح مسلم، ج 3، ص 1478؛ المعجم الكبير، ج 9، ص 334.

ص: 454

جواب:

1 _ با ملاحظه دقيق در معناي بيع پي مي بريم كه اين لفظ از اسباب اوليه براي حصول ملكيّت، همانند حيازت و ابتكار و ارث نيست، بلكه فرع ملكيّتي در رتبه سابق است. در مورد بيعت نيز اين چنين است.

2 _ از رواياتي كه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) رسيده، استفاده مي شود كه امامت و ملك و حكومت امري الهي است كه زمام آن بالاصاله به مردم واگذار نشده است؛ همان گونه كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به بحيرة بن فراس از قبيله بني عامر بن صعصعه فرمود: امر خلافت و ملك به دست خداست، نزد هر كسي كه بخواهد قرار مي دهد. (1) .

3 _ از آيات بيعت كه ذكر شد، استفاده مي شود كه مؤمنان با پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اموري بيعت كردند كه امر آن به دست خودشان بود، نه اين كه بر حاكميت و ولايت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با او بيعت كرده باشند. در حقيقت از آن جهت با پيامبر(صلي الله عليه وآله) بيعت بر نصرت و ياري او كردند كه بر آنان از جانب خداوند ولايت داشت.

4 _ در جاي خود به اثبات رسانديم كه منشأ حقّ سلطه، خداوند متعال است و اين حقّ را تنها از راه نصّ به كسي همانند پيامبر و امامان معصومينش واگذار كرده است و هيچ دليلي وجود ندارد كه اين حقّ را از راه ديگري، همچون بيعت، شورا و عهد و راه هاي ديگر به مردم تفويض كرده باشد.

5 _ با مراجعه تاريخي به بيعت هاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پي خواهيم برد كه همه آنها در راستاي التزام عملي به گوش فرادادن به دستورهاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و عمل كردن به آنها و اطاعت از او بوده است. چه در بيعت عقبه اول يا دوم يا بدر و ديگر بيعت ها. عبادة بن صامت مي گويد: ما با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بيعت كرديم كه درهرحال به حرف هاي او گوش فراداده، در امر خلافت با او نزاع نكنيم، هميشه حقّ به زبان جاري نماييم و هرگز از سرزنشِ ملامت كننده خوف به خود راه ندهيم. (2) .


1- تاريخ طبري، ج2، ص 84؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 32 و سيره حلبي، ج 2، ص 3.
2- فتح الباري، ج 16، ص 317.

ص: 455

امّ عطيه مي گويد: با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بيعت كرديم، آن حضرت براي ما اين آيه را قرائت فرمود: " أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللهِ شَيْئاً... ". (1) .

جرير بن عبدالله مي گويد: با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بيعت كردم كه به حرف هايش گوش فراداده و از دستورهايش اطاعت كنم. (2) .

6 _ يكي از شروط مهم در امامت، عصمت است؛ همان گونه كه از آيات قرآن همانند آيه " ابتلاء " (3) استفاده مي شود. عصمت حقيقتي است در وجود برخي از افراد كه غير از خداوند كسي ديگر از آن اطلاع ندارد؛ از همين رو تنها راه تعيين امام نصّ است نه چيز ديگر.

7 _ بحث از سبب قرارگرفتن بيعت در حكومت و مشروعيت دادن به آن، بي فايده است، زيرا بر فرض كه بيعت سبب مشروعيت حكومت باشد، اين در صورتي است كه نصّ بر وجود شخصي معين بر امامت و خلافت نباشد، در غير اين صورت راه ديگر را پيمودن از مصاديق بارز اجتهاد در مقابل نصّ است كه بطلانش از اوضح واضحات است.

8 _ در مورد كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه مي گوييم: مخاطب اميرالمؤمنين در اين كلام، معاوية بن ابي سفيان است، كسي كه به نظريه نصّ اعتقادي ندارد، ولي سيره خلفاي قبل از اميرالمؤمنين(عليه السلام) را در ظاهر قبول دارد، لذا حضرت(عليه السلام) از باب اين كه با دشمن در مقام بحث و مناظره، گاهي به اعتقادهاي خودش استدلال مي شود، با معاويه از همين راه استفاده مي كند و در حقيقت مي فرمايد: اگر تو معتقد به بيعت هستي و مي گويي كه بيعت به حكومت مشروعيت مي دهد، مگر من كسي نيستم كه مردم با من بيعت كردند...؟.

9 _ نسبت به حديث: من مات ولم يكن في عنقه بيعة... نيز همان جواب سابق را مي دهيم كه به قرينه آيات و روايات، بيعتِ با امام عادل و معصوم بر سمع و طاعت است، نه اين كه اين بيعت به حكومت حاكم مشروعيت مي بخشد.


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 75؛ فتح الباري، ج 10، ص 262.
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 41.
3- بقره آيه 124.

ص: 456

امامت و شورا

اشاره

آيا نفس شورا به حكومتِ شخصي كه از آن طريق انتخاب مي شود، مشروعيت و اعتبار مي بخشد يا بايد امام و حاكم اسلامي از جانب خداوند منصوب گرديده و پيامبرش به مردم ابلاغ نمايد؟

اهل سنت براي شورا اعتبار خاصّي قائل بوده و مي گويند: حكومت كسي كه از راه شورا و مشورتِ تعدادي از اهل حلّوعقد به دست آمده مشروعيّت پيدا كرده، خليفه و جانشين رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و حاكم اسلامي خواهد بود. در مقابل، شيعه اماميه اين نظريه را قبول ندارد و معتقد است امام بايد از جانب خداوند منصوب گردد. و در عصر غيبت وظيفه علما، تنها تطبيق معيارهاي رهبري بر شخص لايق است، كه اين معيارها توسط پيامبر(صلي الله عليه وآله)و امام منصوب از جانب خداوند متعال بيان شده است.

ديدگاه اهل سنت

نظام شورايي نزد اهل سنت شكل خاصي ندارد، بلكه _ به تبع امر انجام شده بعد از وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) _ آن را به دو بخش تقسيم كرده اند:

1 _ نظام شوراي ابتدايي؛ همان گونه كه در بيعت ابوبكر اتفاق افتاد.

2 _ نظام شورايي بين چند نفر كه خليفه پيشين آن را تعيين مي نمايد؛ همانند كاري كه عمر بن خطاب انجام داد.

ص: 457

تفتازاني مي گويد: امامت چند روش دارد: يكي بيعت اهل حلّوعقد از علما و سرشناسان. و ديگري: استخلاف و عهد امام و امر را شورايي كردن. البته خليفه در نظام شورايي معين نيست، اصحاب شورا دور هم جمع مي شوند و با مشاوره بر يك نفر توافق مي كنند. (1) .

قرطبي _ پس از مستحب دانستن شورا _ مي گويد: عمر بن خطاب خلافتي را كه از اعظم امور است، شورايي كرد. (2) .

و جهت آن اين است كه به عمر خبر رسيده بود كه زبير مي گويد: اگر عمر از دنيا رفت با علي(عليه السلام) بيعت خواهيم كرد، (3) و چون او با امامت و خلافت علي(عليه السلام) موافق نبود، از اين رو با اصل بيعت مخالفت كرد و امر را تنها از راه شورا و مشورت مشروع دانست و تهديد كرد كه هركس بعد از اين دستور، موضوع بيعت را مطرح كند و بخواهد از اين راه امامت و خلافت را ثابت كند، خطر مرگ در كمين اوست؟ (4) .

مفهوم شورا

راغب اصفهاني مي گويد: شورا از تشاور و مشاوره و مشورت است به معناي به دست آوردن رأي با مراجعه بعضي به بعض ديگر. (5) .

ابن فارس مي گويد: ماده شور بر دو اصل جدا از هم وضع شده است: يكي ابداء و اظهار شيئي و ديگري اخذ و گرفتن شيء. (6) .

در معجم الوسيط نيز آمده است: شار الشيء يعني عرضه كرد آن را تا آن كه محاسن اش را آشكار نمايد.

از مجموع تعريف هاي لغوي كلمه شورا استفاده مي شود كه هيچ نوع ولايت و


1- شرح المقاصد، ج 2، ص 272، چاپ استانبول.
2- تفسير قرطبي، ذيل آيه شوري.
3- ارشاد الساري، ج 10، ص 19.
4- صحيح بخاري، كتاب الحدود، باب رجم الحبلي من الزنا، ح6442، مسند احمد ج1، ص56.
5- مفردات راغب، ماده شور، ص 270.
6- معجم مقاييس اللّغه، ماده [شور] .

ص: 458

سلطه اي در معناي وضعي و لغوي ماده شور اخذ نشده است. اين مطلب را اموري نيز تأييد مي نمايد:

1 _ انسان در اداره هر كاري بر اصل مشورت اعتماد مي نمايد، بدون آن كه براي نظر مشاور، سلطه يا ولايت در نظر بگيرد؛ به اين معنا كه نظرش لازم الاجرا باشد.

2 _ فقها يكي از انواع استخاره را استشاره مي دانند و يا مي گويند: قبل از استخاره، استشاره شود، حال آن كه براي استشاره، سلطه و ولايت قائل نيستند.

3 _ قرآن به مسئله ولايت و سلطه به طور مكرر اشاره كرده است، بدون آن كه در قالب لفظ شورا بيان كرده باشد و اگر در معناي شورا، سلطه نهفته بود، بايد بتوان به جاي آن، لفظ ولايت و سلطه را به كار برد.

4 _ در قصه بلقيس، قرآن بعد از مشورت او با قومش نقل مي كند كه قوم او به بلقيس گفتند: " وَ اْلأَمْرُ إِلَيْكِ "؛ [آخر الامر] امر به دست توست و اين مي رساند كه در معناي شورا و مشورت، الزام، سلطه و ولايت نهفته نشده است؛ يعني مجرّد مشورت كردن و رأي دادن بر شخصي الزام آور نبوده و بر ديگران لازم نيست از فردي كه با مشاوره برگزيده شده، اطاعت نمايند و او هيچ ولايتي بر احدي ندارد، مگر آن كه از جانب خدا و رسول معرفي شود.

5 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِير مِنَ اْلأَمْرِ لَعَنِتُّمْ... "؛ (1) و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست. اگر در بسياري از كارها از [رأي و ميل] شما پيروي كند، قطعاً دچار زحمت مي شويد....

از اين آيه برمي آيد كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) مأمور به اطاعت از ديگران نبود، هرچند با آنان مشورت مي كرد.

دلايل اهل سنت در اعتبار شورا

يكي از راه هاي اثبات خلافت و امامت حاكم اسلامي نزد اهل سنت شورا است؛


1- حجرات 49 آيه 7.

ص: 459

يعني شورا و حاكمي كه از آن طريق برگزيده مي شود، مشروع است. اينك دلايل اهل سنت را ذكر كرده و آنها را نقد مي كنيم:

الف _ آيه " وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ ":

خداوند مي فرمايد: " فَبِما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ "؛ (1) پس به [بركت ] رحمت الهي، با آنان نرم خو و پرمهر شدي و اگر تندخو و سخت دل بودي قطعاً از پيرامون تو پراكنده مي شدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار [ها] با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتي بر خدا توكل كن.

با اين آيه بر حجيت شورا در تمام امور استدلال شده؛ زيرا خداوند پيامبر(صلي الله عليه وآله) را به اين امر دعوت كرده و ما نيز بايد در اين امر به او اقتدا نماييم.

جواب:

1 _ مخاطب در آيه كسي است كه حكومتش ثابت شده، آن گاه مأمور است تا با مردم به مشورت بپردازد، و امّا اين كه امر خلافت نيز به شورا ثابت مي گردد، نمي توان از اين آيه اثبات نمود.

2 _ مقصود از كلمه امر در آيه شريفه، شؤون اجتماعي است كه مربوط به مردم است و امّا اين كه امر خلافت از شؤون مردم است، هنوز مورد بحث است.

3 _ ظاهر آيه كريمه و مستفاد از كلمه شور مجرّد استشاره و مشورت با مردم در حوادث مختلف است، قبل از صدور حكم، نه اين كه انتخاب حكم نيز بايد تابع رأي مشورت كنندگان باشد.

4 _ ذيل آيه دلالت دارد بر اين كه نفس مشاوره و مشورت، موجب الزام براي حاكم اسلامي نمي شود، بلكه اين نظر اوست كه در صدور حكمش تأثير دارد؛ زيرا در ذيل آيه مي فرمايد: " فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ "؛ و چون تصميم گرفتي بر خدا توكّل كن. اگر چه عزم او برخلاف رأي مردم باشد. ولذا اميرالمؤمنين(عليه السلام) خطاب به عبدالله بن عباس


1- آل عمران، آيه 159.

ص: 460

مي فرمايد: بر توست كه نظر خود را بگويي و بر من است كه در آن نظر كنم، اگر رأيم با تو مخالف بود، بايد از من اطاعت كني. (1) .

5 _ آيه فوق در ذيل آيات مربوط به جنگ است و اين مي رساند كه مشورت، تنها به جهت تأليف و قلوب جنگجويان بوده، تا خود را در امر جنگ سهيم و مسؤول بدانند.

توضيح اين كه آيه فوق در ضمن آيات 139 تا 166 آل عمران است، كه همه آنها درباره جنگ هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، كه چگونه مسلمانان، آن حضرت را ياري دادند. از اين رو فخر رازي مي گويد: آيه فوق مخصوص جنگ است؛ يعني خداوند متعال، پيامبر گرامي اش را امر به مشورت با اصحابش در قضاياي جنگ نموده است. آنگاه مي گويد: الف و لام در الامر براي عهد است و معهود در اين آيه، جنگ و ملاقات با دشمن است. (2) .

ابن عباس مي گويد: بعد از نزول آيه " وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ "، رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: آگاه باشيد، خدا و پيامبرش از مشورت كردن بي نيازند، لكن خداوند مشورت را رحمتي براي امّتم قرارداد.... (3) .

ب: آيه " وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ "

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ "؛ (4) و كساني كه [نداي] پروردگارشان را پاسخ [مثبت] داده و نماز برپا كرده اند و كارشان در ميانشان مشورت است و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مي كنند.

استدلال به آيه شريفه به اين صورت است كه: كلمه امر مصدر است و هرگاه اضافه شود، افاده عموم مي كند، در نتيجه مستفاد از آيه شريفه آن است كه مردم در تمام شئون خود از جمله امر خلافت، بايد به مشورت بپردازند.


1- نهج البلاغه عبده، ج 2، ص 212.
2- تفسير فخر رازي، ذيل آيه فوق.
3- درالمنثور، ج 2، ص 359.
4- شوري 42، آيه 38.

ص: 461

جواب:

1 _ آيه در اموري ترغيب به مشورت مي كند كه مربوط به خود مردم است، امّا اين كه امر تعيين خليفه و حاكم اسلامي به دست مردم است و به آنها واگذار شده، جاي بحث و بررسي دارد.

2 _ مشورت در امري صحيح است كه حكمي از خدا و رسول(صلي الله عليه وآله) درباره آن نرسيده باشد، وگرنه هيچ كس حقّ ندارد در مقابلِ حكم خدا و رسول، از خود نظري اعمال كرده و به اجرا گذارد. خداوند متعال مي فرمايد: " وَ ما كانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة إِذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً "؛ (1) و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان اختياري باشد و هركس خدا و فرستاده اش را نافرماني كند قطعاً دچار گمراهيِ آشكار گرديده است.

و نيز مي فرمايد: " وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ "؛ (2) پروردگار تو هرچه را بخواهد مي آفريند و برمي گزيند و آنان اختياري ندارند.

3 _ امّت اسلامي در مسئله تعيين خليفه و حاكم با نظام شورايي انسي نداشته است و تنها با دو آيه، بدون بيان كيفيت و خصوصيات آن، نمي توان نظام شورايي را ثابت نمود.

ج: استدلال به حديث أنتم أعلم بامور دنياكم

برخي از اهل سنت براي اثبات مدعاي خود در نظام شورايي، به حديثي تمسك كرده اند كه مضمونش اين است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: شما به امور دنياي خود آگاه تريد. مي گويند: حديث عام است و شامل همه امور دنيوي، از جمله تعيين خلافت به شورا نيز مي شود.

جواب:

1 _ حديث سند معتبري ندارد.

2 _ مورد حديث امور جزيي دنيوي است، كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) سؤال شده، و حضرت،


1- احزاب 33 آيه 36.
2- قصص 28 آيه 68.

ص: 462

مردم را به متخصّصان از خودشان ارجاع داده اند، لذا ربطي به امر امامت و خلافت امّت كه سعادت و شقاوت جامعه به آن وابسته است، ندارد.

د: استدلال به روايت سيوطي

سيوطي در درالمنثور به سند خود از علي بن ابي طالب(عليه السلام) نقل مي كند: به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كردم: اگر امري بعد از شما حادث شد كه قرآن بر آن نازل نشده و مطلبي از جانب شما درباره آن نرسيده، چه بايد كرد؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: متديّنين امّت را جمع كنيد، سپس آن موضوع را به شورا بگذاريد، و به رأي يك نفر اكتفا نكنيد. (1) .

جواب:

1 _ حديث سند معتبري ندارد از اين رو ابن عبدالبر مي گويد: اين حديث، اصلي براي او نيست. دارقطني مي گويد: حديث صحيح نيست. خطيب مي گويد: اين حديث از مالك ثابت نشده است. (2) .

2 _ حديث به اين نكته اشاره دارد كه: حكم هر امري كه در قرآن و سنت نيست به شورا بگذاريد، حال چه كسي مي گويد كه: حكم امامت در قرآن و سنت نيامده است؟ مگر نه اين است كه آيات و روايات زيادي وجود دارد كه امر خلافت و حكومت را امري الهي مي داند و به همين جهت خدا و رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، جانشينان را تا روز قيامت كه دوازده نفرند، مشخص كرده است.

ه_ _ استدلال به مشورت هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله):

برخي نيز براي اعتبار و حجيت شورا به مشورت هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) با اصحابش در امور مختلف استدلال كرده اند، كه اين نيز از جهاتي قابل مناقشه است:

1 _ عمده مشورت هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در جنگ ها بوده است، ابوهريره مي گويد: كسي را مانند پيامبر(صلي الله عليه وآله) نديدم كه اين قدر با اصحابش مشورت كند و مشورت هاي او تنها در امور جنگ بود. (3) .


1- درالمنثور، ج 7، ص 357.
2- لسان الميزان، ج 3، ص 78، ترجمه سليمان بن بزيع.
3- مغازي واقدي، ج 7، ص 580.

ص: 463

2 _ در مواردي نيز مشاهده مي شود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) با اصحابش مشورت نموده، ولي در عين حال با آنان مخالفت كرده است، همانند مشورت در صلح حديبيه، در امارت و فرماندهي زيد بن اسامه در جنگ موته و فرماندهي اسامة بن زيد در اواخر حيات پيامبر(صلي الله عليه وآله).

3 _ يكي از اهداف مشورت هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) با مردم و اصحاب خود، استخراج و بيرون ريختن نيت ها و باطن افراد بوده است تا روشن شود چه كسي در مقابل دستورهاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) تسليم محض است و چه كسي زبون، ترسو و مردّد در هدف و دين خود است.

فوايد و آثار مشورت هاي پيامبر

مشورت هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) از آن جهت نبود كه اصل مشورت ايجاد سلطه نموده و الزام آور باشد، بلكه به خاطر آثار و بركات آن بوده است. اينك به برخي از آن آثار اشاره مي كنيم:

1 _ تأليف قلوب؛

2 _ شركت دادن مردم در تعيين سرنوشت خود؛

3 _ تربيت امت اسلامي براي چگونگي معاشرت با مردم و پيروي از رأي درست؛ " فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ ".

4 _ افزايش سطح بينش مردم؛

5 _ آشكارشدن حقيقت و باطن انسان هاي ناصالح.

و: حديث اقتد:

برخي به حديث اقتد براي اعتبار و مشروعيت بخشيدن به حكم و حكومت از طريق شورا استدلال مي كنند زيرا طبق نقل اهل سنت، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: اقتدوا بالذين من بعدي ابي بكر و عمر؛ بعد از من به ابوبكر و عمر اقتدا نماييد. و از آن جا كه عمر خلافت بعد از خود را به شورا محوّل كرد، پس نظام شورايي مشروعيت دارد.

جواب:

1 _ تمام سندهاي اين حديث به عبدالملك بن عمير بازمي گردد كه ضعيف،

ص: 464

كثيرالغلط، و مضطرب الحديث است او كسي بود كه سر عبدالله بن يقطر يا قيس بن مسهر صيداوي _ فرستاده امام حسين(عليه السلام) به كوفه _ را از تن جداكرد.

2 _ ترمذي بعد از نقل حديث، تصريح به غرابت آن مي كند و مي گويد: تنها از طريق يحيي بن سلمة بن كهيل به حديث دست يافتم، كه ضعيف است.

3 _ سندهاي ديگر نيز از جهات مختلف اشكال دارند.

4 _ گروه زيادي از علماي اهل سنت اين حديث را با تعبيرات گوناگون همچون: موضوع، باطل، غيرصحيح و منكر، تضعيف نموده اند. از قبيل: ابوحاتم رازي، ابوعيسي ترمذي، ابوبكر بزار، ابوجعفر عقيلي، ابوبكر نقاش، دارقطني، ابن حزم اندلسي، برهان الدين فرقاني، شمس الدين ذهبي، نورالدين هيثمي، ابن حجر عسقلاني، شيخ الاسلام هروي، عبدالرؤف مناوي و ابن درويش حوت كه هركدام در كتاب هاي خود، آن را تضعيف كرده اند.

5 _ ابوبكر و عمر در بسياري از مسائل با يكديگر اختلاف داشتند، پس نمي توان گفت كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به اقتدا و پيروي از آن دو امر كرده باشد.

6 _ با مراجعه به تاريخِ خليفه اول و دوم درمي يابيم كه آن دو نسبت به بسياري از مسائل جاهل و ناآگاه بوده اند، و بعيد است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) امر به اطاعت و پيروي از آن دو نموده باشد.

7 _ ظاهر اين حديث دلالت بر عصمت عمر و ابوبكر دارد، درحالي كه هيچ كس چنين ادعايي نكرده است.

ز: حديث سنت خلف

اهل سنت از عرباض بن ساريه نقل كرده اند، كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: بر شما باد سنت من و سنت خلفاي راشدين هدايت شده بعد از من.؛ ممكن است برخي به اين حديث بر نظام شورايي تمسّك كنند، به اين بيان كه از جمله سنت برخي از خلفا برپاكردن نظام شورايي است، همانند كاري كه عمر بن خطاب انجام داد.

جواب:

1 _ اين حديث با واقعيت ها سازگاري ندارد؛ زيرا ابوبكر، عمر، عثمان و امام

ص: 465

علي(عليه السلام)در بسياري از مسائل با يكديگر اختلاف فاحش داشتند، و امكان ندارد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) سنت همه آنان را، بدون استثنا براي ما حجت كرده باشد.

2 _ اين حديث با تمام سندهايش به عرباض بن ساريه بازمي گردد، درحالي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين حديث را _ طبق متن آن _ در مسجد مدينه و در ملأ عام ايراد كرده است. چرا تنها يك نفر آن را روايت كرده است، اين، دليل ضعف روايت است.

3 _ حديث مزبور تنها در شام رواج يافته است و اكثر راويان آن نيز از اهالي حمص اند، كه بنابرنقل معجم البلدان از ياران معاويه و دشمنان اهل بيت اند.

4 _ بر فرض صحت حديث از حيث سند، مي توان آن را بر دوازده امام از ذريه پيامبر(صلي الله عليه وآله) منطبق نمود، همان گونه كه قندوزي در ينابيع المودّه آنان را از بني هاشم برشمرده است.

ح: استدلال به روايات مشورت

عده اي نيز به رواياتي استدلال كرده اند كه مشورت با مردم را تشويق كرده است و آن را تعميم داده، در امر خلافت نيز جاري كرده اند، اينك به برخي از روايات اشاره مي كنيم:

1 _ ترمذي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: هرگاه بهترين هاي شما امير شما و بي نيازهاي شما اهل جود و امورتان با مشورت بود، روي زمين بر شما از زيرزمين بهتر است. (1) .

2 _ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: با عاقل مشورت كنيد و او را نافرماني نكنيد كه پشيمان مي شويد. (2) .

3 _ ابن ابي الحديد از امام علي(عليه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت خطاب به طلحه و زبير فرمود: اگر مسئله اي پديد آيد كه بيان آن در قرآن نبود و برهان و استدلالش نيز در سنت نيست با شما مشورت خواهم كرد.


1- سنن ترمذري، ج3، ص361، باب الفتن حديث 64.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 409.

ص: 466

جواب:

1 _ روايات شورا دلالت بر استحباب و ترغيب مشورت در اموري دارد كه مربوط به خود مردم است، درحالي كه امامت و خلافت، امري الهي است.

2 _ بر فرض كه روايات استشاره به شورا اعتبار و مشروعيّت بخشد، ولي اين، در جايي است كه نصّي موجود نباشد، درحالي كه نصوص قرآني و روايي بر امامت و خلافت اهل بيت معصومين(عليهم السلام) تأكيد دارند.

3 _ نسبت به حديث اوّل، پيامبر(صلي الله عليه وآله) دو عنوان ذكر كرده است يكي: امراءكم و ديگري: اموركم، پس مورد هركدام با يكديگر فرق مي كند، در نتيجه تعيين اميران از مورد مشورت خارج است.

4 _ نسبت به كلام امام علي(عليه السلام) و خطاب او به طلحه و زبير مي گوييم: اين كلام، مخالف نظر اهل سنت است، زيرا حضرت(عليه السلام) مي فرمايد: اگر مسئله اي حادث شد كه حكم آن در كتاب و سنت نيست، با شما مشورت مي كنم، امّا از كجا كه حكم مسئله خلافت و امامت در كتاب و سنت نيامده باشد، مگر نه اين است كه هم كبراي برهان از كتاب و سنت استفاده مي شود كه امامت و خلافت امر الهي است و دليلي بر تفويض آن به شورا نيست. و هم صغراي آن. تا زماني كه تصريح بر خليفه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از جانب خدا و رسول وجود دارد، كسي حقّ ندارد در مقابل آن اجتهاد كرده و امر خلافت را به شورا واگذار كند.

ط: استدلال به كلماتي از ائمه(عليهم السلام)

برخي نيز براي مشروعيّت بخشيدن به حكومت شورايي، به كلماتي از اهل بيت(عليهم السلام)استدلال كرده اند:

1 _ اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي فرمايد:... وانّما الشوري للمهاجرين والأنصار فإن اجتمعوا علي رجل وسمّوه اماماً كان ذلك لله رضي. (1) همانا شورا براي مهاجرين و انصار است، اگر بر كسي توافق كردند و او را به امامت انتخاب نمودند رضايت خداوند در


1- نهج البلاغه، بخش كتب، رقم 6.

ص: 467

آن است.

2 _ مجلسي(رحمه الله) در كيفيت مصالحه امام حسن(عليه السلام) مي نويسد: حضرت با او [معاويه ] مصالحه كرد به اين شرط كه امر مسلمين را به او واگذارد و در ميان مردم به كتاب خدا، سنت رسول و سيره خلفاي صالح عمل كند و حق ندارد كه بر احدي بعد از خود عهد خلافت نمايد، بلكه بايد آن را به شوراي مسلمين واگذارد. (1) .

3 _ امام رضا(عليه السلام) فرمود: هركس به رأي خود عمل كرده، و باعث ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان گردد، امر خلافت امّت را غصب نمايد و بدون مشورت، متولّي امور مسلمانان گردد، او را بكشيد. (2) .

جواب:

1 _ قاعده الزام طرف مقابل به چيزي كه ملتزم به آن است، شرط نمي كند كه استدلال كننده خود نيز آن را قبول داشته باشد، بلكه صحّت دليل نزد مقابل و خصم كافي است. و استدلال امام علي(عليه السلام) از اين قبيل است، گواه مطلب اين كه: بنابر نقل صحيح بخاري، امام علي(عليه السلام) تا هنگامي كه فاطمه زهرا(عليها السلام) زنده بود با وجود شورا با ابوبكر بيعت نكرد.

2 _ اگر حضرت امير(عليه السلام) براي شورا مشروعيت قائل بود، چرا در مدت خانه نشيني اش اين همه در جلسات و موقعيت هاي مختلف براي حقانيت خود، به حديث غدير و ثقلين استدلال نمود. (3) .

3 _ اگر شورا اعتبار داشت چرا امام علي(عليه السلام) در موقعيت هاي مناسب اظهار مظلوميت نموده و ديگران را غاصب حقّ خود معرّفي مي كرد. توجّه كنيد!:

الف _ امام علي(عليه السلام) بعد از واقعه سقيفه _ رو به قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) _ فرمود: كجاست جعفر؛ امروز براي من جعفري نيست، كجاست حمزه؛ امروز براي من حمزه اي نيست. (4) .


1- بحارالانوار، ج 44، ص 65، باب 19.
2- عيون اخبارالرضاعليه السلام، ج 2، ص 62، باب 31.
3- ر.ك: الغدير، ج 1، باب احتجاجات اميرالمؤمنينعليه السلام به حديث غدير.
4- شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 111.

ص: 468

ب _ امام علي(عليه السلام) بعد از واقعه سقيفه به مسجد آمد و خطاب به ابوبكر فرمود: امور را بر ما فاسد كردي، با ما مشورت نكردي و رعايت حقّ ما را ننمودي. (1) .

ج _ و نيز اين گونه به خداوند شكوه مي كند: بارخدايا! من از قريش و كساني كه به آنها كمك كردند، به تو شكايت مي كنم، زيرا آنان رَحِم مرا قطع كردند، ظرف مرا واژگون نمودند و بر منازعه بر حقّي كه من اولي بر آن بودم، اتفاق نمودند. (2) .

د _ حضرت(عليه السلام) در خطبه معروف شقشقيه مي فرمايد: آگاه باشيد به خدا سوگند ابابكر جامه خلافت بر تن كرد، درحالي كه مي دانست جايگاه من نسبت به حكومت چون جايگاه محور آسياب بر سنگ آسياب است، كه دور آن حركت مي كند. (3) .

ه_ _ امام علي(عليه السلام) هنگام حركت به سوي بصره فرمودند: خداوند متعال بعد از آن كه رسولش را به سوي خود فراخواند، قريش بر ما پيشي گرفت و ما را از حقّي كه سزاوار آن بوديم، محروم ساخت، لكن من صبر را بهتر از اختلاف مسلمانان و ريخته شدن خون آنان ديدم، زيرا مردم تازه به اسلام گرويده بودند. (4) .

و _ حضرت امير(عليه السلام) در جواب برخي از اصحاب كه گفته بودند: چرا طلحه و زبير را تعقيب نمي كني؟ فرمود: به خدا سوگند! من از زمان وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) تابه حال از حقّ خود محروم بودم. (5) .

ز _ برخي از اصحاب به امام علي(عليه السلام) گفتند: تو به امر خلافت حريص هستي. حضرت در جواب فرمود: به خدا سوگند! شما با اين كه از پيامبر دورتريد، حريص تر مي باشيد اما من شايسته تر و نزديك تر به پيامبرم. همانا من تنها حق خود را مطالبه مي كنم كه شما بين من و آن حايل شديد و دست رد بر سينه ام زديد. (6) .


1- مروج الذهب، ج 2، ص 307.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج1، ص 109.
3- نهج البلاغه، خطبه 3؛ تذكرة الخواص، ص 134.
4- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 308.
5- نهج البلاغه، خطبه 6.
6- نهج البلاغه، خطبه 172.

ص: 469

ح _ و نيز فرمود: بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) با مشاهده بيوفايي ياران، به اطراف خود نگاه كردم ياوري جز اهل بيت خود نديدم، پس به مرگ آنان رضايت ندادم. چشم پر از خار و خاشاك را ناچار فروبستم و با گلويي كه استخوان شكسته در آن گيركرده بود جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خود را فروخوردم و بر نوشيدن جام تلخ از گياه حنظل شكيبايي نمودم. (1) .

ط _ در جايي ديگر مي فرمايد: مردم! كجا مي رويد؟ چرا از حق منحرف مي شويد؟ پرچم هاي حق برافراشته و نشانه هاي آن آشكار است، با اين كه چراغ هاي هدايت روشنگر راه اند. چون گمراهان به كجا مي رويد؟ چرا سرگردانيد؟ درحالي كه عترت پيامبر شما در ميان شماست، آنها زمام داران حق و يقين اند؛ پيشوايان دين و زبان هاي راستي و راستگويانند، پس بايد در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد و همانند تشنگاني كه به سوي آب شتابانند، به سويشان هجوم ببريد. (2) .

4 _ اما روايت امام رضا(عليه السلام): ظاهر آن مربوط به كسي است كه قيام به زور و عنف كرده تا حكومت امام عادل را غصب كند و خود بر تخت خلافت بنشيند، اين شخص بايد كشته شود، زيرا مصداق خروج بر امام عادل است، همان عملي كه معاويه با امام علي(عليه السلام)در ايام حكومتش انجام داد.

5 _ نسبت به روايت اوّل: در برخي از نسخه هاي نهج البلاغه كان ذلك رضيً دارد، بدون اسم جلاله. كه در اين صورت دلالت بر رضايت الهي بر شورا ندارد.


1- همان، خطبه 26.
2- نهج البلاغه، خطبه 87.

ص: 470

امامت و اجماع

اشاره

شيعه اماميه معتقد است تنها راه اثبات امامت و خلافت برمردم از راه نصّ از جانب خداوند متعال و ابلاغ رسول(صلي الله عليه وآله) يا امام منصوص و منصوب قبل است و با اجماع مسلمين بر خلافت و زعامت كسي، خلافت او مشروعيت نمي يابد. در مقابل، اهل سنت از آن جا كه درمقابل عمل انجام شده اي قرار گرفته اند، كه همان خلافت ابوبكر است، و با تعصب هايي بي مبنا نمي توانند از آن دست بردارند، از اين رو در صدد توجيه عمل انجام شده بر آمده و مي كوشند مشروعيت آن را به هر نحوي كه ممكن است، درست نشان دهند به همين جهت گاهي به اجماع امت تمسك مي كنند و آن را دليل مستقلي بر مشروعيت حكومت مي دانند. اينك تفصيل بحث را مي آوريم.

ديدگاه هاي اهل سنت درباره اجماع

تفتازاني در شرح مقاصد در بحث امامت مي گويد: امام به حق بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نزد ما و معتزله و اكثر فرقه ها ابوبكر است، ولي نزد شيعه عليّ است. دليل ما وجوهي است: وجه اوّل _ كه عمده همين است _ اجماع اهل حلّ و عقد بر خلافت اوست. (1) .


1- شرح مقاصد، ج 5، ص 252.

ص: 471

ابن تيميه مي گويد: اگر عمر بن خطاب و گروهي كه با او بودند با ابوبكر بر سر خلافت بيعت كرده بودند ولي بقيه صحابه از بيعت با ابوبكر سرباز مي زدند، هرگز او امام مسلمين نمي شد، او آن وقت امام مسلمانان شد كه جمهور صحابه با او بيعت كردند. (1) .

ادله اهل سنت
اشاره

عالمان اهل سنت براي حجيت و اعتبار اجماع، در تعيين خليفه و موارد ديگر، چند دليل آورده اند كه به برخي از آن ها اشاره مي نماييم:

آيات

1_ خداوند متعال مي فرمايد: " وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً "، (2) و هركس پس از روشن شدن راه حقّ بر او با رسول خدا به مخالفت بر خيزد و راهي غير از راه اهل ايمان پيش گيرد وي را به همان طريق باطل و راه ضلالت كه برگزيده وا مي گذاريم و او را به جهنم در افكنيم كه آن مكان بر او منزلگاه بسيار بدي است.

اهل سنت از اين آيه استفاده كرده اند كه: مخالفت با آنچه مؤمنين بر آن اجماع كرده اند حرام است و كسي كه اين چنين كند به جهنم وارد خواهد شد. (3) .

در جواب استدلال به آيه فوق مي گوييم:

اوّلاً: تبعيت از غير مؤمنان، بيان ديگري از مخالفت با رسول(صلي الله عليه وآله) است، و مراد از سبيل و راه مؤمنان همان اطاعت رسول(صلي الله عليه وآله) است. ومقصود آيه اين است كه هركس كه با رسول خدا مخالفت كند و از او پيروي نكند آن گونه كه مؤمنين متابعت كردند، جايگاهش در جهنم است. (4) .


1- منهاج السنة، ج 1، ص 142.
2- نساء آيه 115.
3- نظام الحكم في الاسلام، محمّد فاروق نهبان، ص 370.
4- اصول الفقه، خضري، ص 286، به نقل از غزالي.

ص: 472

ثانياً: شرط در اين آيه شريفه از دو امرِ با هم تشكيل شده: يكي مخالفت رسول و

ديگري مخالفت مؤمنين، حال اگر در مخالفت از مؤمنين مخالفت با رسول نباشد جزا كه ورود در جهنم است بر آن مترتب نمي شود. همانگونه كه شيعه اماميه با مخالفت اكثريت در خلافت ابي بكر، كار حرامي را انجام نداده است، زيرا به دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله)نسبت به خلافت علي(عليه السلام)، عمل كرده است.

ثالثاً: مراد از غير سبيل مؤمنين ممكن است سبيل كافران يعني كفر باشد كه در اين صورت ربطي به اجماع مؤمنين ندارد همانگونه كه عضدي در شرح المختصر و تفتازاني در شرح الشرح مي گويند.

رابعاً: آيه دلالت مي كند بر وجوب متابعت مؤمنيني كه ايمانشان ثابت است، نه مطلق مسلمين، واين چنين افراد در اقليّت قرار دارند.

خامساً: شيخ طوسي(رحمه الله) مي فرمايد: الف و لام در المؤمنين روشن نيست كه براي استغراق و شمول باشد، بلكه احتمال دارد مراد برخي از مؤمنين باشند، كه با اين احتمال استدلال ناتمام است. (1) .

2 _ " وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ "، (2) و دنبال كن راه كسي را كه به سوي من بازگشته است.

كيفيت استدلال اين است كه: خداوند متعال واجب كرده متابعت از راه هر كسي كه به سوي خداوند بازگشته است كه همان مسلمانان اند.

ولي جواب از استدلال همانند جواب از استدلال به آيه قبل است. و توضيح اضافه اي كه مي توان داد اين است: انابه در لغت به معناي رجوع است، ودر عرف و اصطلاح، در توبه استعمال مي شود، و در حقيقت آيه اشاره بر اين دارد كه بايد از راه توبه كنندگان متابعت كرد، و به سوي خدا بازگشت.


1- عدّة الاصول، ج 2، ص 65.
2- لقمان 31 آيه 25.

ص: 473

3_ استدلال به آيه: " وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً "؛ (1) و اين چنين شما را امّت وسط قرار داديم.

به اين بيان كه وسط به معناي عدل است، واگر امّت بر خطا اتفاق كنند، بر عدل نخواهد بود در حالي كه مخالف اين آيه است. در جواب از استدلال به اين آيه مي گوييم:

اوّلاً نمي توان آيه فوق را حمل بر تمام افراد امّت يا تمام صحابه نمود؛ زيرا مي دانيم كه عده زيادي از امت و برخي از صحابه از خطّ عدالت خارج شدند همانگونه كه قرآن در حقّ برخي از آنان به فاسق تعبير مي كند. ودر نتيجه بايد آيه را بر افراد مخصوصي حمل نمود كه به طور قطع عدالتشان بلكه عصمتشان ثابت است كه همان اهل بيت(عليهم السلام) اند، خصوصاً با در نظر گرفتن ذيل آيه كه مي فرمايد: " لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاسِ " كه اين مجموعه از امّت شاهدان بر مردم در روز قيامت اند. و مي دانيم كه شاهدان بر كل امت بايد از علم غيب برخوردار باشند و اينان غير از اهل بيت معصومين، كه امامان بر اين امتند، كسان ديگر نيستند.

ثانياً: اتصاف اين امت به عدالت، اقتضاي عصمت آنان را ندارد تا اتفاق آنان به باطل محال باشد، چه بسا افرادي كه عادل بودند ولي به باطل رفته اند، زيرا غالباً عادل كسي است كه عملاً گناه نمي كند.

4_ استدلال به قول خداوند متعال: " كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ... "، (2) . شما (مسلمانان حقيقي) نيكوترين امّتي هستيد كه بر آن قيام كردند كه مردم را به نيكو كاري وادار كنند واز كار بد بازدارند.

كيفيت استدلال آن است كه: اتصاف امّت به خير بودن اقتضا دارد كه بر خطا و باطل اتفاق نكنند.

ولي در جواب از اين استدلال مي گوييم:

اوّلاً: آيه دلالت بر خير بودن نسبي بر پيروان اديان ديگر دارد؛ به اين معنا كه افراد


1- بقره آيه 143.
2- آل عمران آيه 110.

ص: 474

اين امّت از افراد امت هاي ديگر من حيث المجموع بهترند و اين بدان معنا نيست كه همه افراد اين امّت خوبند.

ثانياً: خير بودن اين امت به لحاظ امر به معروف و نهي از منكر است؛ ولي كساني كه نه تنها امر به معروف و نهي از منكر نمي كنند بلكه امر به منكر و نهي از معروف مي نمايند، خير بودن در آيه شامل حال آنها نمي شود.

روايات
اشاره

متكلمان در بحث امامت، فقيهان و اصولي ها نيز در بحث حجيّت اجماع به حديث لا تجتمع امّتي علي ضلالة؛ امّت من بر گمراهي اجتماع نمي كنند، بر حجيت و اعتبار اجماع تمسك كرده اند و اين كه اجماع امّت بر اشتباه نمي رود و اگر در يك امري امّت اتفاق كرد، آن امر بر حقّ است، پس خلافت ابوبكر نيز به جهت اجماع امت بر حقّ است.

لكن اين حديث و احاديث ديگر به اين مضمون از جنبه هاي مختلف اشكالاتي دارد كه به يكايك آنها اشاره مي كنيم:

ضعف سند روايات

اين حديث با تمام طرق و سندهايش ضعيف است.، زيرا:

الف _ ابن ماجه در سنن خود نقل كرده با سندي كه در آن ابوخلف اعمي است، كه به تصريح هيثمي در مجمع الزوائد ضعيف است. و ذهبي در ميزان الاعتدال مي گويد: يحيي بن معين او را تكذيب كرده است. ابوحاتم مي گويد: او منكر الحديث است و در حديث قوي نيست. (1) .

ب _ ترمذي نيز با سند خود آن را نقل كرده، ولي در آن سند سليمان بن سفيان مدني است، كه نزد همه رجالي ها ضعيف است.

ج _ ابوداود نيز اين حديث را نقل كرده، ولي در سندش محمّد بن عوف طائي است كه ذهبي او را مجهول الحال مي داند. (2) و نيز خمخم بن زرعه وجود دارد كه ابوحاتم او را


1- ميزان الاعتدال، ج 4، ص 521، رقم حديث 10156 و تهذيب الكمال، ج 21، ص 207.
2- همان، ج 3، ص 676، رقم 8030.

ص: 475

تضعيف كرده است. (1) .

هم چنين محمّد بن عوف به طريق وجاده نقل مي كند كه اكثر اهل سنت نقل حديث به نحو وجاده را قبول ندارند و تنها با قرائت از استاد را مي پذيرند.

و ديگر اين كه در سند آن شريح از ابومالك اشعري نقل مي كند كه او را درك نكرده است و از اين رو حديث از حيث سند مرسل و _ در نتيجه _ ضعيف است.

د _ احمد بن حنبل نيز آن را در مسند خود با سندي آورده كه در آن ابن عياس حميري است و ذهبي نقل مي كند: او مجهول است. (2) .

و نيز در سند آن بختري بن عبيد است كه ابوحاتم او را تضعيف نموده است. وابو نعيم حافظ مي گويد: او از پدرش احاديث جعلي نقل مي كند. ابن عدي مي گويد: او از پدرش بيست حديث نقل كرده كه عموم آنها منكرند. (3) .

ه_ _ هم چنين حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين آن را با هفت سند نقل كرده است كه همه آنها به معتمد بن سليمان باز مي گردند.

ولي در آخر، حاكم عبارتي را نقل مي كند كه از آن استفاده مي شود كه او در صحت أسناد اين روايت ترديد داشته است. (4) .

و اشكال ديگر اين كه در سند حديث سليمان بن سفيان مدني وجود دارد كه ابن معين مي گويد: او ثقه نيست. ابن المديني مي گويد: احاديث منكره روايت كرده است. و ابوحاتم مي گويد: او ضعيف الحديث است و از افراد مورد اطمينان احاديثِ منكر روايت مي كند. دولابي و نسائي مي گويند: ثقه نيست. و دار قطني او را ضعيف شمرده است... (5) .

و _ اين حديث را شيخ صدوق(رحمه الله)نيز در كتاب خصال (6) نقل كرده است، ولي اوّلاً: در


1- همان، ج2، ص331 رقم 3960.
2- ميزان الاعتدال، ج 4، ص 594، رقم 10821.
3- همان، ج 1، ص 299، رقم 1133.
4- ر. ك. مستدرك حاكم، ج 1، ص 115.
5- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 405 _ 406.
6- خصال صدوق، ج 2، ص 548، ابواب الاربعين، ح 30.

ص: 476

سند آن مجهول هايي وجود دارد كه قابل اعتماد نيستند.

ثانياً: ممكن است كه استدلال امام(عليه السلام) به حديث لا يجتمع امّتي علي ضلال، از باب جدل، و ردّ بر خليفه طبق اعتقادات خود او باشد، زيرا آنان براي اجتماع امّت اعتبار خاصي قائلند.

و نيز اين حديث را ابن شعبه در كتاب تحف العقول (1) از رساله امام هادي(عليه السلام) نقل كرده است ولي: رساله امام هادي(عليه السلام) مرسل بوده و براي آن سندي نيست. و نيز اين حديث را طبرسي در احتجاج (2) و مجلسي در بحار الانوار (3) بدون سند نقل كرده اند.

مستلزم محال عادي است

از جمله اشكالاتي كه به اهل سنّت در مسئله مدرك بودن اجماع بر خلافت و امامت است اين كه: اين فرض منجّر به استحاله عادي خواهد شد؛ زيرا مسئله خلافت و امامت از جمله مسائلي است كه مورد اختلاف شديد بين مردم حتّي مسلمانان بوده و هست و هر قوم و قبيله اي امام و خليفه را از قوم خود پيشنهاد مي كند كه در نتيجه تزاحم و اختلاف خواهد شد و هيچ گاه با ميل و رغبت امّت بر يك خليفه اتفاق نخواهند كرد. همان گونه كه بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) در امر خلافت چنين شد. آنان با نپذيرفتن خليفه به حقّ رسول خدا(صلي الله عليه وآله)يعني اميرالمؤمنين(عليه السلام) و طرد او از خلافت، در ميان خود اختلاف نمودند، به حدّي كه به فتنه اي منجّر شد كه به تعبير عمر بن خطاب اگر لطف خدا نبود، امّت اسلامي نابود مي گشت. وتا آخر نيز اين اتفاق حاصل نشد، گرچه توانستند با زور، تهديد و تطميع، گروهي را با خود موافق كنند.

اجماع دليل مستقلي نيست

اصولي ها به اين نكته اشاره كرده اند كه اجماع في حد نفسه و بما هو اجماع، اعتبار و


1- تحف العقول، ص 485.
2- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 478، رقم 328.
3- بحار الانوار، ج 4، ص 15.

ص: 477

حجّيتي ندارد و اگر اعتباري براي آن فرض شود در صورتي است كه كاشف از قول معصوم باشد و در حقيقت اعتبار به مكشوف (رأي معصوم) است نه كاشف (اتفاق كل). و از همين رو برخي از اصولي ها اجماع را، با اين فرض، به سنت باز گردانده و براي آن جايگاه ويژه اي، غير از سنت، در ادله استنباط قائل نيستند.

به تعبير ديگر از آن جا كه زمين خالي از حجت و معصوم(عليه السلام) نيست، لذا اگر همه امّت بر يك امري اتفاق كردند، امام معصوم و حجت خدا در روي زمين نيز در جمع اجماع كنندگان است و در حقيقت به جهت قول يا فعل و يا تقرير امام، اين مطلب صحيح است.

مخالف با آيات

اين كه اجماع في نفسه حجت است با برخي از آيات مخالفت دارد، زيرا قرآن كريم اكثريت مردم را بر باطل مي داند و _ خطاب به پيامبر(صلي الله عليه وآله) _ مي فرمايد: " وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ "، (1) و اگر تو از بيشتر مردم روي زمين اطاعت كني تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد. از طرف ديگر اقليّت را مورد مدح و ستايش قرار داده، نه از آن جهت كه در اقليت است، بلكه به جهت آن كه غالباً خوب ها در اقليتند؛ ولذا خداوند متعال مي فرمايد: " وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ "، (2) و اندكي از بندگان من شكرگزارند.

از اين دو آيه و آيات فراوان ديگر به خوبي استفاده مي شود كه كثرت هيچ وقت به تنهايي ميزان حقانيت نيست چه بسيار مواقعي كه اقليت بر حق بوده اند. پس ميزان حقانيت، متابعت از حقّ و حقيقت است، هر چند پيروان آن در اقليت باشند.


1- انعام آيه 116.
2- سبأ 34 آيه 13.

ص: 478

امامت و اهل حل و عقد

اشاره

شيعه اماميه تنها راه مشروع و عقلايي براي نصب امام و خليفه را از طريق نص و نصب الهي، با ابلاغ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) يا امام منصوب قبل مي داند. ولي اهل سنت يكي از راه هاي مشروعيت بخشيدن به خلافت و امامت شخص را اجماع مسلمين مي دانند. ولي از آن جا كه با اشكال هاي متعددي مواجه شدند، از جمله حاصل نشدن اجماع و نبود ميل و رغبت بر خلافت ابوبكر، لذا در صدد بر آمدند تا دايره آن را ضيق كنند، لذا به اتفاق اهل حلّ و عقد يعني علمايي كه براي مردم عقد يا ايقاع مي خوانند، يا پايين تر از آن به اتفاق چهل يا شش يا پنج يا چهار يا سه، يا دو و حتي يك نفر بسنده كردند، تا كاري را كه به ناحق انجام گرفته توجيه نمايند. از اين رو به جاست كه اين راه فرار نيز بررسي شود.

فتاوا و كلمات اهل سنت

1 _ تفتازاني مي گويد: امامت نزد اكثر اهل سنت به اختيار علماي اهل حلّ و عقد ثابت مي شود هر چند تعداد آنان اندك باشد؛ زيرا امامت ابوبكر بدون نص و اجماع بود. (1) .

2 _ امام الحرمين، جويني، مي گويد:.. در ثبوت امامت شرط نيست كه امت بر آن


1- شرح مقاصد، ج 5، ص 252.

ص: 479

اتفاق نمايند، بلكه امامت ثابت مي شود اگر چه امّت بر آن اتفاق نكنند. دليل اين مطلب آن است كه در خلافت ابوبكر گروهي با او بيعت كردند و به انتظار ننشستند تا خبر به تمام مناطق اسلامي برسد و آنان نيز بيعت كنند، تا امامت و خلافت او ثابت شود... پس حقّ آن است كه بگوييم امامت با موافقت يك نفر از اهل حلّ و عقد ثابت مي شود.... (1) .

3 _ ابن عربي مالكي در شرح صحيح ترمذي مي گويد: در بيعت با امام، لازم نيست كه همه مردم با او بيعت كنند، بلكه بيعت و نظر دو نفر يا حتي يك نفر از مردم كافي است. (2) .

4 _ قرطبي مي گويد: اگر يكي از اهل حلّ و عقد با كسي بيعت كند، بر ديگران نيز لازم است كه از او متابعت كرده با او بيعت كنند؛ بر خلاف برخي از مردم كه معتقدند: امامت جز با بيعت جماعتي از اهل حلّ و عقد ثابت نمي شود.

دليل ما اين است كه عمر با ابوبكر بيعت كرد و كسي از صحابه نيز با او مخالفت ننمود. و ديگر اينكه: بيعت يك نفر و نظر او عقد بر امامت است و ديگر احتياجي به تعدد عقد نيست، زيرا با همان عقد اوّل امامت منعقد شد، همانند ساير عقود. و لذا امام ابو المعالي مي گويد: عقد امامت هر كس كه بسته شد، ثابت مي شود و كسي حق ندارد او را از امامت خلع نمايد و اين امر اجماعي است. (3) .

5 _ باو يعلي مي گويد: خلافت تنها به اجماع اهل حلّ و عقد منعقد مي گردد و همين، نظر ابن حزم ظاهري و امام احمد در يكي از دو نقل از اوست. (4) .

6 _ شريف جرجاني مي گويد: اجماع مطلقا در تعيين و انعقاد امام شرط نيست، بلكه به هر عددي خلافت ثابت مي شود، وهمين است رأي آمُدي و امام الحرمين و.... (5) .

7 _ ابن تيميه مي گويد: امامت جز با موافقت جماعتي كه اهل شوكت و جلال باشند،


1- الارشاد، ص 357.
2- شرح صحيح ترمذي، ج 13، ص 229.
3- الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 186.
4- أبويعلي، الاحكام السلطانيه، ص 23؛ ابن حزم، الفصل، ج 4، ص 167.
5- الإعلام، ج 5، ص 159.

ص: 480

منعقد نمي گردد. (1) .

8 _ قلقشندي مي نويسد: خلافت با بيعت اهل حلّ و عقد به مقداري كه ممكن باشد اجتماع و اتفاقشان منعقد مي شود، و اين قول صحيح تر نزد اصحاب ما شافعيه است. (2) .

و نيز مي گويد: برخي از علما، عدد معيني از اهل حلّ و عقد را در بيعت با امام و خليفه شرط مي دانند اما در تعداد آن اختلاف نموده اند كه به هفت قول مي رسد:

1 _ اين كه كمترين نفراتي كه به آنها خلافت منعقد مي شود چهل نفر است نه كمتر؛

2 _ اقل مقدار، شش نفر است. (رأي قاضي عبدالجبار)؛

3 _ اقل مقدار، پنج نفر است؛

4 _ چهار نفر است، به اندازه عدد شهود زنا؛

5 _ سه نفر است كه يكي از آنها مي تواند با رضايت دو نفر ديگر به خلافت برسد؛

6 _ دو نفر است. (رأي عبدالقاهر بغدادي)؛

7 _ امامت و خلافت به يك نفر از اهل حلّ و عقد ثابت مي شود؛ و اين رأي هر كس است كه اجماع را شرط نمي داند همانند آمدي، جويني و جرجاني.(3) .

اشكالات

نظريه اهل حلّ و عقد در تعيين خليفه و امام و اين كه رأي آنها مي تواند به حكومت شخصي مشروعيت بخشد، از جهاتي مورد اشكال است:

1 _ در عبارت هاي اهل سنت در تعداد علماي اهل حلّ و عقد، اختلافات زيادي است؛ بعضي اجماع امت را و برخي اجماع علماي اهل حلّ و عقد و پاره اي اجماع و اتفاق علماي سرشناس و داراي شوكت و برخي ديگر هم تا چهل نفر را كافي مي دانند. همين طور اختلافات و اقوال ديگري نيز وجود دارد و اينها خود دليل بر آن است كه اين نظريه مورد توجه و امضاي شرع نبوده و از آن سخن نگفته است و تنها نزد علماي اهل


1- منهاج السنة، ج 1، ص 141.
2- الانافة في معالم الخلافة، ج 1، ص 44.
3- همان؛ ماوردي، الأحكام السلطانية، ص 6 _ 7.

ص: 481

سنت، آن هم با اختلاف فراوان، مطرح شده است.

ابن حزم مي گويد: هر گفتاري كه خالي از دليل قرآني يا سنت رسول خدا و يا اجماع يقيني باشد، به طور يقين باطل است....

مي گويد: هنگامي كه اين آراء باطل شد، بايد رجوع كنيم به آنچه كه قرآن و سنت و اجماع مسلمين بر ما واجب كرده است.... (1) .

2 _ آنچه كه بر فرض بتوان بر آن دليل اقامه كرد، اجماع مسلمين است و اين، ظهور در اتّفاق تمام مسلمين دارد، در حالي كه نظريه اهل حلّ و عقد ناظر به اتفاق مسلمين نيست، بلكه اشاره به اتفاق علماي اهل حلّ و عقد و يا حدود چهل نفر يا شش يا پنج يا چهار و يا دو و يا حتّي يك نفر از آنان دارد، كه اين، با هيچ دليلي تناسب ندارد.

3 _ عمده دليل در كلمات اهل سنت آن است كه: چند نفر از اهل حلّ و عقد با ابوبكر بيعت كردند و امامت و خلافت او از اين طرق ثابت شد و اين اول بحث است. سخن در اين است كه با وجود نصّ بر امامت و خلافت امام علي(عليه السلام) چه حقّي داشتند كه با كسي ديگر بيعت كنند؟ مگر مسلمانان با علي(عليه السلام) در روز غدير خم بيعت نكرده بودند؟ مگر در آن جا اهل حلّ و عقد نبود؟ چرا بيعت خود را شكسته و با ديگري بيعت نمودند؟ مگر قرآن از نقض بيعت و عهد نهي نكرده و مذمّت ننموده است؟. آيا به مجرّد اين كه چند نفر بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بدون هيچ دليل و مدركي كاري را انجام دادند، مشروعيّت پيدا مي كند؟ مگر آنان معصوم بودند كه سنت آنان حجّت گردد؟

4 _ چرا اگر يك نفر با كسي بيعت نمود، بر ديگران واجب باشد كه با او مخالفت نكرده بيعت كنند؟. شايد آن فرد به جهات و اغراض معيني اين كار را انجام داده باشد، نه از روي شرايط و ضوابط معين و قابليت هاي خاص. آيا براي ما نيز واجب مي شود كه به همان شخص رأي دهيم هر چند عملكرد او را صحيح ندانيم، آيا اين، عين استبداد در رأي نيست؟.

5 _ قبلا گفتيم كه امامت منصبي الهي است و هر امام و حاكمي بايد از جانب خداوند


1- الفِصَل، ج 4، ص 169.

ص: 482

مأذون و منصوب باشد و هيچ دليلي وجود ندارد كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) امر خلافت و امامت را به دست يكي از علماي اهل حلّ و عقد واگذار كرده باشد.

6 _ قرطبي در استدلال بر كفايت عقد و بيعت از يك نفر مي گويد: زيرا با همان عقد اول امامت ثابت مي شود و نيازي به عقدهاي ديگر نيست، همانند ساير عقود.... اين نوع استدلال، قياس مع الفارق است؛ زيرا در باب ساير عقود، حقّ همين است كه ايشان مي گويد و تكرار عقد تحصيل حاصل است، ولي در مورد خلافت و امامت و زعامت مسلمين نمي توان اين حرف را مطرح كرد، زيرا از آن جا كه زعامت بر جميع مسلمين است، نيازمند عقد و بيعت همه آنان است و از آن جا كه اين بيعت و عقد بايد با اختيار و ميل و رغبت باشد و اين، در هيچ موردي تحقق پيدا نمي كند، زيرا نمي شود كه مخالف نداشته باشد، لذا بايد از راه نصّ و نصب الهي وارد شد؛ خداوندي كه خالق كلّ و مالك همه خلائق است، از آن جا كه بر همه سلطه دارد، مي تواند كسي را كه به صلاح خلق است، به عنوان امام و خليفه معيّن نمايد. و اين كار را خداي تعالي انجام داده است.

آن گاه قرطبي در آخر كلماتش به نقل از ابوالمعالي مي گويد: هر كس كه عقد امامت بر او بسته شد، امامت او ثابت مي شود و كسي حقّ ندارد او را از امامت خلع نمايد و اين امر اجماعي است. (1) .

ادعاي اجماع، خلاف واقع است؛ زيرا شيعه اماميه كه از بزرگ ترين فرقه هاي اسلامي است، با اين نظريه مخالف است.

هم چنين در كلام قرطبي مي خوانيم: دليل ما اين است كه عمر عقد بيعت بر ابوبكر نمود و هيچ يك از صحابه با آن مخالفت نكردند. (2) سؤال اين است كه آيام تمام بني هاشم، انصار، زبير، عمار، سلمان، مقداد، اباذر، كثيري از مهاجرين و كساني كه از بيعت ابوبكر تخلف نمودند، آيا از صحابه نبودند؟ آيا اينان با بيعت ابوبكر مخالفت نكردند؟ آيا سعد بن عباده با بيعت ابوبكر مخالفت نكرد؟ آيا او را به خاطر مخالفت با بيعت ابوبكر لگدمال نكردند؟.


1- الجامع لأحكام القرآن ج 1 ص 186.
2- همان.

ص: 483

هم چنين اگر مخالفت با بيعت جايز نيست، چرا امثال عبدالله بن عمر، اسامة بن زيد، سعد بن ابيوقّاص، ابوموسي اشعري، ابومسعود انصاري، حسّان بن ثابت، مغيرة بن شعبة، محمّد بن مسلمه و عده اي ديگر از واليان عثمان از بيعت با امام علي(عليه السلام) سر باز زدند، بعد از آن كه مشاهده نمودند كه قريب به اتفاق مردم با امام علي(عليه السلام) بيعت كردند؟.

بالاتر از اين: اگر مخالفت با عقد بيعت با خليفه جائز نيست، چگونه عائشه و معاويه و طلحه و زبير بر ضدّ امام علي(عليه السلام)، چنين خليفه اي كه اكثر قريب به اتفاق با او بيعت كردند، قيام كردند؟.

7 _ در كلام ابي عربي آمده بود: بلكه كفايت مي كند بيعت و نظر دو نفر يا حتي يك نفر از مردم. (1) اين عبارت شامل حتّي يك نفر عامي و بي سواد نيز مي شود؛ چگونه ممكن است رأي يك نفر عامي بر آراي ديگران غالب گردد و ديگران حقّ اظهار نظر نداشته باشند؟

8 _ اگر بيعت يك نفر مثل عمر بر شخصي همانند ابوبكر در انعقاد امامت و خلافت كافي بود و به آن مشروعيّت مي بخشيد، پس چرا عمر بن خطاب مي گويد: بيعت ابوبكر امري بدون تأمّل و دقت بود و خدا امّت را از شرّ آن نجات داد. (2) .

9 _ هم چنين اگر بيعت اهل حلّ و عقد و حتّي اجماع مسلمين به خلافت كسي مشروعيت مي بخشد، چرا ابوبكر در آخر عمر خود از سه موضوع تأسف مي خورد كه اي كاش آنها را ترك كرده بود؛ يكي آن كه: دوست داشتم كه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سؤال مي كردم كه خلافت بعد از او از آنِ كيست؟ تا احدي در آن نزاع نكند.... (3).

سؤال

نظريه اهل حلّ و عقد در جامعه شيعي نيز كاربرد داشته و به آن عمل مي شود؛ زيرا آنان معتقدند كه مجلس خبرگان رهبري كه اهل حلّ و عقد و مجتهدان امّت اند، دور هم


1- شرح صحيح ترمذي، ج 13، ص 229.
2- صحيح بخاري، كتاب المحاربين، باب 16، حديث 6422؛ مسند احمد، ج 1، ص 56.
3- تاريخ طبري، ج 3، ص 203.

ص: 484

جمع شده و با انتخاب رهبر، به زعامت او مشروعيت مي بخشند، و اين همان نظريه اهل حلّ و عقد است.

جواب:

اين مطلب درست نيست؛ زيرا اهل سنت از راه اهل حلّ و عقد به زعامت رهبر مشروعيت مي بخشند و همين امر را علت تامّه براي مشروعيت خلافت مي دانند، ولي شيعه اماميه مشروعيت حاكم و زعيم اسلامي را از جانب خدا مي داند، به دليل توحيد در حاكميت و حقّ الطاعة، لذا امامت و زعامت پيامبر(صلي الله عليه وآله) را از جانب خداوند مي داند: " النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ " و زعامت امام علي(عليه السلام) را به تبليغ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كه فرمود: من كنت مولاه فعليّ مولاه وزعامت بقيه امامان از اهل بيت(عليهم السلام) را به نصّ امام علي(عليه السلام) و بيان خود پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي دانند، آن جا كه فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند.... هم چنين در عصر غيبت امامان منصوص و منصوب از جانب خداوند كه معصوم اند، زعامت را با شرايطي خاص بر دوش افرادي خاص قرار داده اند و كار خبرگان مجتهد و اهل حلّ و عقد آن است كه با ملاحظه شرايطي كه در روايات براي حاكم اسلامي بيان شده و از طرفي با ملاحظه خصوصيات افراد لايق اين خصوصيات و شرايط را بر شخصي قابل، انطباق داده است، و به او رأي مي دهند.

از طرف ديگر: از آن جا كه زعيم مسلمين احتياج به بيعت مردمي دارد كه در حقيقت التزام عملي براي اطاعت از اوست، همان گونه كه با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و با اميرالمؤمنين(عليه السلام)و امام حسن(عليه السلام) نيز بيعت شد ونيز اصحاب امام زمان(عليه السلام)، بعد از ظهور با حضرتش بيعت خواهند كرد. در حقيقت انتخاب خبرگان مجتهد بيعت با آنان و از اين رهگذر بيعت با رهبري است كه توسط آنان انتخاب مي گردد. رهبري كه داراي صفات مذكور در روايات بوده و مورد نصب عامِ امام معصوم قرار گرفته است.

به تعبير ديگر بيعت مردمي مشروعيت به اصل حكومتِ حاكم نمي دهد، بلكه از آن جا كه حكم و حكومت از جانب خداست، اين خداوند است كه به حاكمِ بر حقّ اسلامي اذن حكومت داده است، ولي تنها اثري كه اين بيعت دارد، جنبه التزام عملي اوست، كه در حقيقت فائده اش به مردم باز مي گردد.

ص: 485

امامت و عهد

اشاره

يكي از مسائل اختلافي بين اهل سنت و شيعه اين است كه اهل سنّت معتقدند: امامت و خلافت به اموري ازجمله عهد و استخلاف منعقد مي شود؛ به اين معنا كه اگر خليفه پيشين كسي را براي بعد از خود به عنوان امام و جانشين معين كند و بر او عهد نمايد، امامت او مشروع مي گردد، خواه از جانب خداوند مأذون باشد يا خير. اما شيعه معتقد است كه امامت و خلافت منصبي الهي است امام بايد از جانب خداوند منصوب باشد، اگرچه امام سابق بر او عهد و استخلاف كرده باشد و لذا عهد و استخلاف امام معصومِ قبل، نشانه اذن، اراده و مشيت خداوند است. در اين قسمت به بررسي اين موضوع مي پردازيم.

ديدگاه اهل سنت

علماي اهل سنت يكي از راه هاي اثبات امامت و خلافت را عهد خليفه سابق بر امام و خليفه بعدي مي دانند، هرچند از جانب خداوند نصّ نباشد. اكنون به كلمات و فتاواي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ دكتر محمّد فاروق نهبان مي گويد: مقصود از ولايت عهد اين است كه خليفه سابق به شخصي كه شروط خلافت در او جمع است، عهد كند تا متولّي امر خلافت، بعد

ص: 486

از او گردد.... (1) .

2 _ بغوي مي گويد: استخلاف آن است كه خليفه اي شخصي را در زمان حياتش جانشين خود قرار دهد، تا بعد از وفاتش به جاي او بنشيند. (2).

3 _ ماوردي مي گويد: امامت از دو راه ثابت مي شود: يكي به انتخاب اهل حلّ و عقد، ديگري به عهد از امام سابق... كه اين قسم اجماعي است. هم چنين امّت اتفاق بر صحّت آن دارند، زيرا برخي اين چنين كردند و ديگران با آن مخالفت ننمودند. از باب نمونه اين كه:

الف _ ابوبكر عهد بر خلافت عمر كرد و مسلمين نيز آن را پذيرفتند.

ب _ عمر عهد به خلافت بر اهل شورا كرد و آن جماعت شش نفره نيز ورود در شورا را پذيرفتند.... (3) .

4 _ ابويعلي نيز مي گويد: امام مسلمين مي تواند بر امام بعد از خود عهد كند تا بعد از وفاتش خليفه مردم گردد. و اين احتياج به شهادت اهل حلّ و عقد ندارد؛ زيرا ابوبكر بر خلاف عمر عهد نمود و عمر نيز بر شش نفر از صحابه چنين كرد. (4) .

5 _ دكتر محمود خالدي مي گويد: استخلاف آن است كه خليفه مسلمين بر خلافت شخصي نصّ و تصريح كند، كه جانشين او در امر خلافت گردد.... (5) .

آن گاه مي گويد: گروه بسياري از علما معتقدند كه استخلاف و عهد طريقه اي شرعي براي نصب خليفه است، از قبيل ماوردي، نووي، ابن حزم، قلقشندي، ابن قتيبه دينوري، رافعي و ديگران. ماوردي مي گويد: ظاهر مذهب امام شافعي و جمهور فقها نيز همين است. بلكه ابن حزم يقين پيدا كرد كه بين علما خلافي نيست كه امامت به عهد و قرارداد امام قبلي منعقد مي شود.... (6) .


1- فاروق نهبان، نظام الحكم في الاسلام، ص 530.
2- صبح الاعشي، ج 9، ص 315.
3- ماوردي، الأحكام السلطانيّة، ص10.
4- ابويعلي، الاحكام السلطانية، ص 9.
5- دكتر خالدي، البيعة في الفكر الاسلامي، ص 157 _ 159.
6- همان.

ص: 487

6 _ ابوالحسن اشعري (ت 330 ه_) در استدلال بر صحّت خلافت ابوبكر مي گويد:...اگر امامت عمر ثابت شد، امامت ابوبكر نيز ثابت مي گردد، همان گونه كه امامت عمر ثابت است؛ زيرا ابوبكر بر عمر عهد و عقد امامت نمود. (1).

و نيز مي گويد: هرگاه امامت صدّيق (=ابوبكر) ثابت شد امامت فاروق (=عمر) نيز ثابت مي گردد، زيرا صدّيق بر او نصّ و عهد كرده و او را براي امامت انتخاب نموده است. (2) .

7 _ ابوبكر باقلاني (ت 403 ه_) نيز مي گويد:...ابوبكر عقد خلافت بر عمر كرد، لذا امامت عمر از اين طريق ثابت شد... (3) .

8 _ تفتازاني در بحث راه هاي اثبات امامت مي گويد: راه دوّم: استخلاف امام بر شخصي براي جانشيني بعد از اوست. و امر خلافت را به شورا واگذار كردن نيز به منزله استخلاف است، ولي خليفه مشخص نيست، آنان مي نشينند و بر يكي اتفاق مي كنند.(4).

بين اهل سنت در يك مسئله اختلاف است و آن اين كه آيا عهد و استخلاف از جانب امام قبل بر امام و خليفه بعد كافي است، يا اين كه بايد، غير از عهد، نظر اهل حلّ و عقد نيز موافق با خلافت كسي باشد كه از ناحيه امام قبل عهد شده است.

برخي اين موافقت را ضروري مي دانند، ولي بعضي ضروري نمي دانند؛ زيرا عمر كه بر اهل شورا عهد كرد به انتظار رأي اهل حلّ و عقد نبود، تا آنان نيز نظر دهند.

اشكالات

اين نظريه اشكالاتي دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ گفتيم كه امامت منصبي الهي است و هر خليفه و امامي بايد از جانب خداوند به خلافت منصوب باشد و اين، با نظريه عهد و استخلاف سازگاري ندارد.


1- الإبانة عن أصول الدين، ص187.
2- همان.
3- التمهيد في الردّ، ص 179.
4- شرح مقاصد، ج5، ص233.

ص: 488

2 _ قبل از هر چيز بايد در مشروعيت خليفه اي كه مي خواهد عهد و استخلاف كند، تأمل كنيم كه آيا فرمان روايي و خلافت او از راه مشروع به دست آمده است و يا با غصب تصاحب كرده است؟ شكّي نيست كه خلافت ابوبكر مشروع نبود، زيرا پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بر خلافتِ امام علي(عليه السلام)، از جانب خداوند، تصريح نموده است.

3 _ چگونه مي توان باور نمود كه خلفاي بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) هركدام به فكر امّت بوده و بر جانشين خود عهد و استخلاف كرده اند، ولي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از اين قانون استثنا شده و به فكر امّت نبوده و بر كسي عهد و استخلاف نكرده است؟

4 _ امر ديگري كه جاي تعجب دارد اين كه چگونه اهل سنت عهد ابوبكر و عمر را در حال احتضار و مرض موت بر خليفه بعد از خود مي پذيرند، ولي عمر بن خطاب و طرف داران او، عهد پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را در بستر بيماري، براي خلافت امام علي(عليه السلام)نپذيرفتند، و پيامبر(صلي الله عليه وآله) را به هذيان نسبت دادند؟!!!

اختلاف مبنايي

نظريه عهد و استخلاف در تعيين امام، از نظريه هاي مورد اتفاق بين شيعه و اهل سنت است، ولي اختلاف در ملاك و مستند شرعي آن است. شيعه اماميه معتقد است كه: عهد يا استخلاف كه از امام سابق يا رسول خدا مي شود، بايد مستند به خداوند و اذن او باشد، زيرا امامت و خلافت منصب الهي است و آن كه به عنوان امام تعيين مي شود، بايد از جانب خداوند مأذون باشد. لذا تمام عهدهاي امامان سابق، بر امامان بعد و نيز عهد پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر امام علي(عليه السلام) به اذن خداوند متعال و امر او بوده است و آنان، از پيشِ خود اقدامي در اين زمينه نكرده اند.

ولي اهل سنت اين ملاك را قبول ندارند و در حقيقت، در مقابل يك عمل انجام شده قرار گرفته اند، زيرا از طرفي مشاهده مي كنند كه خلافت عمر و عثمان به عهد و استخلاف بوده است. و از طرفي ديگر، خلافت هركدام را مستند به امر و اذن و اراده خاص خداوند نمي دانند، زيرا هرگز رسول خدا(صلي الله عليه وآله) امر به خلافت ابوبكر، بعد از خود نكرده است، لذا براي توجيه اين عمل انجام شده براي نفس عهد و استخلافِ خليفه

ص: 489

پيشين ارزش و موضوعيّت قائلند، و امر الهي و اذن و مشيت او را هرگز دخيل نمي دانند، وگرنه مشروعيت خلافت و امامت اولي و دومي و سوّمي زير سؤال مي رود. و اين، يادآور ضرب المثلي كه مي گويد: دوستيِ چيزي، انسان را كور و كر مي كند.

نقد و بررسي ادله اهل سنت

دكتر محمود خالدي مي گويد: قائلين اين رأي _ انعقاد امامت به عهد و استخلاف _ به چهار دليل تمسك كرده اند:

1 _ اجماع صحابه بر جواز نصب خليفه از راه استخلاف يا عهد. (1) .

2 _ نص يا اجماعي كه مانع اين روش باشد، وجود ندارد، بلكه ثابت شدن خلافت به عهد امام سابق بهترين وجه است. (2) .

3 _ ابوبكر از اين طريق خليفه بعد از خود را معين كرد، بدون آن كه به انتظار رضايت مسلمانان باشد.(3) .

4 _ مي توان مشروعيت اين طريق را بر عمل پيامبر(صلي الله عليه وآله) قياس كرد؛ زيرا پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)در لشكر موته، عهد و استخلاف كرد.... (4) .

جواب دليل اول:

اولا: اجماعي بر جواز نصب خليفه از طريق عهد يا استخلاف نبوده است، زيرا بني هاشم و در رأس آنها امام علي(عليه السلام) و برخي ديگر از بزرگان صحابه به نظريه عهد و استخلاف به طور مطلق و بدون اذن الهي اعتقاد نداشتند، بلكه معتقد بودند كه بايد با اذن و اجازه و امر خداوند باشد.

ثانياً: اين اجماع و اتفاق بر فرض صحّت، اعتباري ندارد، زيرا مدرك، همان عمل


1- البيعة، ص 159.
2- همان، ص 160.
3- همان، 160 _ 162.
4- همان، 161.

ص: 490

شيخين، ابوبكر و عمر است و صحت عمل اين دو در عهد و استخلاف، خود ابتداي بحث است.

ثالثاً: عمل هركس بايد با موازين شرعي سنجيده شود، نه آن كه براي او، به طور مستقل، عصمت و مشروعيت قائل شد؛ مگر آن كه معصوم باشد. و كسي ادعاي عصمت در حقّ عمر و ابوبكر نكرده است.

استدلال به دو حديث
اشاره

اگر كسي اشكال كند كه حديث: عليكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين المهديين من بعدي؛ بر شما باد به سنت من و سنت خلفاي راشدين هدايت شده از بعد من و حديث اقتدوا بالذين من بعدي، ابي بكر وعمر؛ اقتدا كنيد به كساني كه از بعد من اند؛ يعني ابوبكر و عمر، دلالت بر حجّيت سنّت شيخين در تمام اعمال آنها دارد، كه از آن جمله نصّ و عهد بر خلافت است. در جواب گوييم: اين دو حديث از اشكالات متعدد سندي و دلالي برخوردار است:

بررسي حديث سنة الخلفاء

حديث اوّل از چند جهت مورد مناقشه است:

1 _ اين حديث با واقعيات تاريخي سازگاري ندارد، زيرا ابوبكر و عمر و عثمان، در بسياري از مسائل با يكديگر اختلاف فاحش داشتند؛ چگونه ممكن است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) سنت همه آنان را بدون استثنا براي ما حجت كرده باشد.

2 _ اين حديث با تمام طرق و سندهايش به عرباض بن ساريه سلمي برمي گردد و تنها راوي حديث، اوست. درحالي كه از متن حديث استفاده مي شود كه جمله مورد نظر را، پيامبر(صلي الله عليه وآله) در ملأ عام، در مسجد مدينه ايراد كرده است، حال چگونه شده كه تنها يك نفر آن را روايت كرده است، اين نكته خود سبب ضعف و شك در روايت است.

3 _ حديث مزبور تنها در شام رواج يافته و آنان بر يكديگر نقل كرده اند، تا اين كه در كتب حديث راه يافته است. و اكثر راويان آن نيز از اهل حمص اند كه بنابر نقل صاحب

ص: 491

معجم البلدان، (1) تمام آنان از ياران معاويه و دشمنان علي بن ابي طالب(عليه السلام)مي باشند. و

مي دانيم كه كلام خَصم اميرالمؤمنين(عليه السلام) در حقّ دشمنان اميرالمؤمنين مورد پذيرش نيست، زيرا شهود نبايد مورد اتهام باشند.

4 _ حديث مزبور را بخاري، مسلم، نسائي و برخي ديگر از محدّثين اهل سنت نقل نكرده اند و اگر حديث از حيث سند و دلالت مشكلي نداشت از آن جهت كه درصدد دفاع از مدرسه خلفاست حتماً آن را نقل مي كردند.

5 _ بر فرض صحت حديث از حيث سند، مي توان آن را بر دوازده امام از ذريه پيامبر(صلي الله عليه وآله) منطبق نمود كه اوّل آنها علي بن ابي طالب و آخر آنها حضرت مهدي _ عج _ است، زيرا همان گونه كه برخي از آيات قرآن برخي ديگر را تفسير مي كند، روايات نيز چنين است؛ لذا مي توان احاديث دوازده خليفه را كه جابر بن سمره و ديگران از پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند درباره خلفا و امامان بعد از پيامبر، به عنوان مفسر روايت مزبور معرفي نمود، زيرا روايت: عليكم بسنتي وسنة الخلفاء... مجمل است و روايت جابر بن سمره آن را تفسير مي كند كه آن خلفائي كه سنتشان حجت است دوازده نفرند و همگي از قريش، بلكه بنابر نقل ينابيع المودة از بني هاشم اند.

بخاري و مسلم از جابر بن سمره نقل مي كنند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: بعد از من دوازده امير و خليفه خواهد بود و همه آنان از قريش اند. (2) .

بررسي حديث اقتداء

حديث اقتداء نيز از جهاتي قابل مناقشه است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ تمام سندها به عبدالملك بن عمير بازمي گردد، كه ضعيف، كثيرالغلط و مضطرب الحديث است. وي كسي است كه سر عبدالله بن يقطر يا قيس بن مصهّر صيداوي _ فرستاده امام حسين(عليه السلام) به كوفه _ را از تن جدا كرد.

2 _ ترمذي بعد از نقل حديث تصريح به غرابت آن مي كند و مي گويد: از حديث


1- معجم البلدان، ج 2، ص 304.
2- صحيح بخاري، كتاب الاستخلاف؛ صحيح مسلم، باب انّ الخلافة في قريش.

ص: 492

اطلاعي نداريم مگر از طريق يحيي بن سلمة بن كهيل، كه او ضعيف است.

3 _ سندهاي ديگر نيز اشكال هاي مختلفي دارد، كه در جاي خود مورد بررسي قرار گرفته است.

4 _ گروه زيادي از علماي اهل سنت اين حديث را با تعبيرات مختلف مانند: موضوعٌ، باطل، لم يصحّ، ومنكَر، تضعيف نموده اند: از قبيل ابوحاتم رازي، (1) ابوعيسي ترمذي، (2) ابوبكر بزار، (3) ابوجعفر عقيلي، (4)ابوبكر نقاش، (5) دارقطني، (6) ابن حزم اندلسي، (7) برهان الدين فرغاني، (8) شمس الدين ذهبي، (9) نورالدين هيثمي، (10) ابن حجر عسقلاني، (11) شيخ الاسلام هروي، (12) عبدالرؤف مناوي (13) و ابن درويش حوت. (14) .

5 _ ابوبكر و عمر در بسياري از مسائل با يكديگر اختلاف داشتند، حال چگونه مي توان تصديق كرد كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) امر به اقتدا و پيروي از هر دو نموده باشد.

6 _ با مراجعه به تاريخ خليفه اول و دوم پي مي بريم كه آن دو به كثيري از مسائل جاهل و ناآگاه بوده اند؛ حال چگونه ممكن است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) امر به اطاعت و متابعت از


1- فيض القدير، ج 2.
2- صحيح ترمذي، ج 5، ص 672.
3- تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 288.
4- الضعفاء الكبير، ج 4،ص 95.
5- ميزان الاعتدال.
6- الانساب جرجاني.
7- لسان الميزان، ج 5 ص 237.
8- الفِصَل، ج 4، ص 88.
9- شرح المنهاج.
10- مجمع الزوائد، ج 9، ص 53.
11- لسان الميزان، ج 1، ص 188.
12- الدرّالنضيد، ص 97.
13- فيض القدير، ج 2، ص 56.
14- أسني المطالب، ص 48.

ص: 493

آن دو نموده باشد.

7 _ اين حديث دلالت بر عصمت عمر و ابوبكر دارد، درحالي كه هيچ كس، حتّي اهل سنت، قائل به عصمت اين دو نيستند.

8 _ اگر اين حديث صحيح بود چرا ابوبكر هنگام سقيفه به آن استدلال نكرد و اگر استدلال كرده بود، تاريخ آن را ذكر مي كرد.

جواب دليل دوّم

قبلا گفتيم كه امامت منصبي الهي است و هر امامي بايد از جانب خداوند مأذون باشد. و بر اين امر ادله اي عقلي و نقلي _ قرآني و روائي _ اقامه نموديم، لذا، به طور قطع، مي توان گفت كه نصّ شرعي بر عدم انعقاد امامت به عهد و استخلاف است.

جواب دليل سوم

خلافت كسي كه مي خواهد بر امام بعد از خود عهد كند، ابتدا بايد ثابت و مشروع گردد، و الاّ كسي كه خود از مشروعيت در خلافت برخوردار نيست چگونه مي تواند به خلافت ديگري مشروعيت بخشد؟ (فاقد شيء نمي تواند معطي شيء باشد.) و مي دانيم كه عمر و ابوبكر غاصب خلافتِ برحقّ اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب(عليه السلام)بودند، لذا خلافتشان مشروعيت ندارد.

بنابراين انتخاب امامِ بعد، از راه عهد و استخلاف در صورتي صحيح است كه امام سابق، خود برحقّ باشد و اجازه عهد و استخلاف را داشته باشد، و گرنه كاري بيهوده است.

جواب دليل چهارم

اوّلا: قياس به عمل پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، مع الفارق است؛ زيرا اگر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بر كسي عهد مي كند، از جانب خداوند مأذون بوده و ولايت مطلقه دارد، همان گونه كه خداوند

ص: 494

مي فرمايد: " إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ... ". (1) و نمي توان عمل ديگران را بر پيامبر(صلي الله عليه وآله)قياس نمود.

ثانياً: بين امارت لشكر با خلافت مسلمين فرق است، زيرا در امارت و خلافت بر مسلمين شرايطي لازم است كه در امارت لشكر لازم نيست، لذا نمي توان اين دو را بر يكديگر قياس نمود.


1- انعام آيه 55.

ص: 495

امامت و وراثت

اشاره

بي ترديد امامت و خلافت موروثي نيست تا از خليفه قبل به فرزندش به ارث برسد، ولي متأسفانه به جهت اشتباه در فهم عقايد شيعه اماميه گروهي از اهل سنت از روي جهل يا كينه توزي شيعه را متهم نموده اند كه امامت را موروثي مي داند، از اين رو امامت و جانشيني پيامبر(صلي الله عليه وآله) را در ذريه پيامبر خلاصه مي كند. لذا مناسب است درباره اين موضوع بحث كنيم و به اثبات برسانيم كه چرا شيعه در عين اين كه خلافت و امامت را موروثي نمي داند، آن را در ذريه پيامبر(صلي الله عليه وآله) خلاصه مي كند؟

نقل عبارت ها

1 _ ابن حزم مي گويد: مسلمانان متّفق اند كه خلافت به توارث نيست. (1) .

2 _ عبدالقاهر بغدادي مي گويد: برخي از فرقه هاي راونديّه قائل به ثبوت امامت موروثي اند. (2) .

3 _ علامه حلّي در شرح تجريد مي گويد: عباسيه معتقدند براي تعيين امام دو راه وجود دارد: يكي نصّ و ديگري ميراث. (3) .


1- الفصَل، ج 4، ص 167.
2- بغدادي اصول الدين، ص 284.
3- شرح تجريد الاعتقاد، ص 343.

ص: 496

4 _ عبدالقاهر بغدادي نيز مي گويد: اكثر اماميه بر اين باورند كه امامت موروثي است. (1) .

5 _ ابوالحسن ندوي مي گويد: بديهي است كه ديدگاه داعي اوّل و فرستاده او كه حامل رسالت اوست در مورد حكومت، با ديدگاه ساير حكومت ها و فاتحان و جنگ جويان و رهبران سياسي، وحكمرانان مادي گرا در طبيعت، ذوق، روش، عمل، مقصد، نتيجه، فرق فاحش داشته باشند.... محور تلاش هاي حاكمان و فاتحان شهرها و رهبران عالم، كه طمع سيطره بر جهان را دارند و نيز عالي ترين هدف آنان بر پايي كشوري خاص است، تأسيس حكومتي موروثي است. اين حقيقتي آشكار درطول تاريخ است....

در آخر از كلام خود نتيجه مي گيرد كه: عقيده شيعه اماميه در مسئله امامت و خلافت با اهداف خدا و رسول او سازگاري ندارد؛ كه همان حكومت موروثي است. (2).

نقد اتهام

پاسخ ما به ايرادهايي كه در اين خصوص گرفته اند اين است كه:

1 _ شيعه اماميه بر اين مطلب اجماع دارد كه تنها راه تعيين امام، نصّ از جانب خداوند متعال و معرّفي از جانب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و امامان معصوم است، ولذا به آيه شريفه: " يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ " تمسّك مي كنند كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)مأمور ابلاغ ولايت امام علي(عليه السلام) از جانب خداوند به مردم بوده است. پس در حقيقت اراده و مشيّت الهي بر نصب شخصي لايق براي امامت است كه با وحي به پيامبر(صلي الله عليه وآله)، او مأمور ابلاغ است، از همين رو، آن بزرگوار بر امامت يكايك اهل بيت تصريح كرده است. هريك از امامان نيز امام بعد از خود را، كه از جانب خداوند معين شده، معرّفي كرده اند. اين سخن هيچ ربطي به وراثت ندارد.

2 _ با مروري بر ادله امامت و ولايت علي بن ابي طالب و ساير ائمه(عليهم السلام) از قبيل


1- اصول الدين، ص 285.
2- صورتان متضادتان ص 12 _ 13.

ص: 497

حديث غدير، ثقلين و ديگر ادلّه پي مي بريم كه خداوند متعال ورسولش اصرار اكيد بر نصب امام علي(عليه السلام) و ساير اهل بيت(عليهم السلام) بر امامت و ولايت داشته اند. آيا مي توان گفت كه اين همه تأكيد جنبه خويشاوندي داشته و پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي خواسته داماد و نوه هايش را به حكومت برساند تا به نوايي برسند، و با اين روايات در صدد بر پايي حكومت موروثي بوده است؟

مشكل اساسي اين است كه مابين واقع و حقّ فرق نمي گذاريم و آنچه را كه واقع شده مي خواهيم حقّ بدانيم در حالي كه اين چنين نيست. اهل سنت چون واقع خارجي را با انتخاب ابوبكر مي بينند، حقّ را هم از اين ديد مي بينند و مي گويند او بر حقّ بوده است. يا اگر شيعه به دنبال اهل بيت و دررأس آنان علي بن ابي طالب(عليه السلام)است، در صدد موروثي كردن حكومت و خلافت رسول الله(صلي الله عليه وآله) است ولي مشكل اساسي چيز ديگري است ما بايد تابع حقّ باشيم؛ حقّ همان چيزي است كه در كتاب و سنت آمده و عقل نيز مؤيّد آن است و كتاب، سنت و عقل بر غير اهل بيت معصوم(عليهم السلام)تطبيق نمي كند.

3 _ اگر امامت نزد شيعه موروثي است چرا با وجود محمّد بن حنفيه كه برادر امام حسين(عليه السلام) است، امامت به امام علي بن الحسين(عليه السلام)، فرزند آن حضرت(عليه السلام)، منتقل شد؟ اين نيست مگر اين كه شيعه اماميه براي مقام امامت، لياقت ذاتي قائل است و آن را در محمد ابن حنفيه نمي بيند ولي در امام زين العابدين(عليه السلام) مي يابد.

4 _ از ابوالحسن نووي و امثال او سؤال مي كنيم كه مراد از وراثت در امامت چيست؟ اگر مقصود آن است كه امامت بايد در يك قبيله خاص باشد كه اين را خود رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، بنابر نصوص متواتر، در مصادر فريقين به آن اشاره كرده است.

جابر بن سمره مي گويد: با پدرم محضر رسول خدا رسيديم، شنيديم كه فرمود: اين امر _ دنيا _ تمام نمي شود تا آن كه دوازده خليفه بر آنان حكومت كنند. آن گاه سخني فرمود كه بر من مخفي شد، به پدرم عرض كردم: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چه فرمود؟ پدرم در جواب گفت: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمودند: همه آنان از قريشند. (1) .


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 3، كتاب الاماره، باب: الناس تبع لقريش والخلافة لقريش.

ص: 498

ابو الحسن نووي و امثال او، چگونه مي توانند به اين سؤال پاسخ دهند كه:

امامت و خلافت تنها در قريش چه معنايي دارد؟ هر توجيهي كه ايشان در اين روايت و امثال آن دارند، ما قبول مي كنيم. طبعاً هيچ توجيهي ندارند جز اين كه بگويند امامت و خلافت به قابليت هاست و اين قابليت ها را خداوند در قريش قرار داده است. همين توجيه را ما درباره اهل بيت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بيان مي كنيم. اگر مراد از وراثت آن است كه بگوييم به صرف اين كه اين ها اولاد پيامبرند و امام علي(عليه السلام) داماد او است، بايد امام باشد ولو قابليت اين مقام را نداشته باشد، قطعاً شيعه اماميه به اين معنا معتقد نيست.

5 _ با مراجعه به كتاب هاي كلامي شيعه اماميه، در مبحث امامت، پي مي بريم كه آنان براي امام چندين شرط از جمله: عصمت، افضل بودن، علم لدنّي و... قائلند. حال اگر امامت نزد آنان موروثي است ديگر بيان اين شرط ها چه معنايي دارد؟ اين شرط ها چيزي جز بيان لياقت ها نيست، كه به استناد روايات و تاريخ، در غير اهل بيت(عليهم السلام)وجود ندارد.

6 _ اگر آن گونه كه ابوالحسن نووي مي گويد؛ حكومتِ موروثي شعار حكومت هاي مادّي است و انبيا بايد از آن منزه باشند، چه فرق است بين پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)و ديگر پيامبران و بين حكومت دائمي و موقت؟ با آنكه حكومت وراثتي را، با در نظر گرفتن قابليّت ها در انبياء گذشته مشاهده مي كنيم:

خداوند متعال مي فرمايد: " أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً "، (1) يا حسد ميورزند با مردم چون آنها را خدا به فضل خود بهره مند نمود كه البته ما بر آل ابراهيم كتاب و حكمت فرستاديم و به آنها فرمانروايي بزرگ عطا كرديم.

از سوي ديگر مي بينيم كه برخي از انبياء، امامت يا نبوت را براي ذريه خود مي خواستند كه اين، در حقيقت با دادن شايستگي به آنان از جانب خداوند متعال است.

درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام) مي خواهيم: " وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ "، (2) .


1- نساء آيه 54.
2- بقره ايه 124.

ص: 499

[بياد آر] هنگامي كه خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و همه را به جاي آورد خدا بدو گفت من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم عرض كرد اين پيشوايي را به فرزندان من نيز عطا خواهي كرد؟ فرمود: [آري اگر شايسته آن باشند] عهد من هرگز به ستمكاران نمي رسد.

در اين آيه خداوند حكومت موروثي و نسبي را به طور مطلق نفي نكرده بلكه از خصوص ستمگران از ذريه حضرت ابراهيم(عليه السلام) نفي نموده است. از اينرو معلوم مي شود كه ذريه و نسل حضرت ابراهيم(عليه السلام) و هر پيامبر ديگري در صورتي كه ظالم نباشند، چه ظلم به خدا، چه ظلم به خلق و چه ظلم به نفس، نداشته باشند مي توانند مقام امامت و رهبري جامعه را به عهده گيرند.

و نيز حضرت موسي از خداوند مي خواهد كه از اهلش كسي را به عنوان وزير خود قرار دهد. خداوند متعال از قول حضرت موسي مي فرمايد: " وَاجْعَلْ لِي وَزيراً مِنْ أهْلِي هارُونَ أَخي ". (1) .

7 _ شايد علت اين كه امامت، خلافت و يا نبوّت در نسل پيامبر سابق قرار مي گيرد با ضميمه لياقت هاي لازم اين باشد كه پيامبر(عليه السلام) با ثبوت نبوت و كمالاتش، در قلب ها جا گرفته و در ميان مردم محبوبيّت خاصي پيدا مي كند. مردم نيز در صورتي كه كسي را دوست بدارند وابستگان صالحِ او را نيز دوست مي دارند و هركسي كه مورد محبت قرار گرفت در صدد اطاعت از فرامين او بر مي آيند، از همين رو بهترين افراد براي امامت و جانشيني و يا نبوت، ذريّه و نسل آن پيامبراند، هر چند آن را مطلق نمي دانيم، بلكه قيدها و شرط هايي را كه از جمله عصمت و افضل بودن و... است نيز در امام معتبر مي دانيم.


1- طه: 30.

ص: 500

ص: 501

ص: 502

ص: 503

صفات امام

امامت و عصمت

اشاره

از ويژگي هاي امام نزد شيعه اماميه، عصمت از گناه، اشتباه، خطا و نسيان است. ولي اهل سنت اين شرط را از شروط لازم در امام نمي دانند.

بازگشت اين اختلاف به اختلاف مبنايي در حقيقت مقام امامت و ولايت است؛ توضيح آن كه: شيعه اماميه ولايت را مقام قرب الهي مي داند كه به سبب آن انسان كامل به مقام ولايت مي رسد، و از آثار آن ولايت، امامت و رهبري جامعه در مسائل سياسي و ديني است. ولي اهل سنت چنين مقامي را براي غير از پيامبر(صلي الله عليه وآله) قائل نيستند و براي آن ضرورت نيز نمي بينند، آنان امام را در حدّ يك رئيس جمهور _ كه تدبير امور جامعه به دست اوست _ مي دانند، لذا شرط عصمت را از امام حذف كرده اند. در اين مقال، به بررسي اين موضوع مي پردازيم.

علماي اماميه و تصريح به عصمت

همه علماي شيعه اماميه در كتاب هاي كلامي بر ضرورت عصمت امام تصريح كرده اند. اينك به برخي از اينها اشاره مي كنيم:

1 _ شيخ مفيد(رحمه الله) مي فرمايد:... نبّي ما به طور خصوص و امامان از ذريه او، بعد از نبوّت و امامت هيچ گناه صغيره اي از آنان صادر نمي گردد.... (1) .


1- شيخ مفيد مصنفات، ص 205/103.

ص: 504

2 _ سيد مرتضي(رحمه الله) نيز در سبب حجيت اجماع مي گويد: اجماع و اتفاق فقها حجت است، زيرا در اجماع آنان قول امام است؛ و عقل دلالت دارد بر اين كه هيچ زماني زمين از او خالي نيست و او معصومي است كه در قول و فعل خطا ندارد. (1) .

3 _ شيخ طوسي(رحمه الله) مي فرمايد: واجب است كه امام از رفتارها و كردارهاي قبيح و اخلال وارد كردن به واجبات معصوم باشد. (2) .

4 _ خواجه نصير الدين طوسي(رحمه الله) مي گويد: امام بايد معصوم باشد آن گاه براي وجوب عصمت امام سه دليل اقامه مي كند. (3) .

5 _ علامه حلّي(رحمه الله) نيز در شرح اين جمله مي فرمايد: اماميه و اسماعيليه معتقدند امام بايد معصوم باشد. (4) .

6 _ علامه مجلسي(رحمه الله) مي فرمايد: اعتقاد ما در مورد انبيا و رسولان و امامان و ملائكه آن است كه آنان معصوم و از هر پليدي پاك مي باشند. آنان هيچ نوع گناه _ صغيره و كبيره _ انجام نمي دهند، نافرماني خداوند نمي كنند و به هر چه كه خداوند دستور داده فرمان بردارند. هر كس در برخي از حالات از اين بزرگواران نفي عصمت كند، به مقامشان جاهل است... (5) .

7 _ مرحوم مظفّر نيز مي فرمايد: ما معتقديم كه امام همانند پيامبر است در اين كه بايد از تمام رذائل و فواحش ظاهري و باطني، از دوران كودكي تا هنگام مرگ _ عمداً و سهواً _ مصون و معصوم باشد، همان گونه كه واجب است از سهو و خطا نيز معصوم باشد، زيرا امامان حافظان و برپاكنندگان شرع اند، همان طوري كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) چنين بود؛ از اين رو به همان دليل كه پيامبر بايد معصوم باشد امام نيز بايد عصمت داشته باشد. (6) .


1- الانتصار، ص 6.
2- الاقتصاد فيما يتعلّق بالاعتقاد، ص 305.
3- كشف المراد، ص 390.
4- همان.
5- بحار الانوار، ج 11، ص 72.
6- عقايد الاماميه، ص 313.

ص: 505

اختلاف مبنايي

همانگونه كه اشاره شد اهل سنت بر خلاف شيعه اماميه، عصمت را از شرايط اساسي امام نمي دانند. اين اختلاف به اختلافي مبنايي در امامت بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)باز مي گردد. شيعه معتقد است دين بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نياز به نگاهبان دارد؛ كسي كه در موارد اختلاف، حلاّل مشكلات مردم باشد و به تمام سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و حقيقت كتاب خدا آگاه باشد تا بتواند حقيقت شريعت را براي مردم تبيين و تفسير كند، خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه يكي از امتيازهاي كتاب هاي آسماني، تدريجي بيان كردن احكام است. به عبارت ديگر از آنجا كه مردم تازه مسلمان بودند پيامبر احتياج به كساني داشت كه داراي مقام عصمت اند و به حقيقت شريعت آگاه اند تا بتوانند اسلام را تطبيق نمايند. كساني كه بتوانند در ابعاد مختلف _ با هدايت تشريعي و باطني _ جوابگوي انسان هاي قابل باشند، زيرا پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) به نصّ قرآن و سنت آخرين پيامبر و دين او خاتم الأديان است، پس به طور قطع بعد از هر پيامبري نياز به اوصيا و امامان معصوم است و آنان كساني جز علي(عليه السلام)و اهل بيت معصومش نبوده اند.

در مقابل، اهل سنت چنين ضرورتي را درك نكرده اند. آنان با وفات پيامبر، مطلب را تمام شده مي پندارند و معتقدند بعد از او به افرادي معصوم كه شريعت نبوي را تبيين و تطبيق كند، نيازي نيست؛ از همين رو بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) رهبري را در محدوده يك حاكم و رئيس جمهور، مي پندارند. واضح است كه با اين نوع تصور از رهبري و امامت، شرط عصمت براي رهبر لازم نيست. ولي همان گونه كه گفتيم، مسئله اوصيا و امامان معصوم بعد از هر پيامبري از ضروريات هر دين است. از اين جا است كه شيعه اماميه، عصمت را از شرايط حتمي امام و رهبر جامعه مي داند.

ادله وجوب عصمت در امام
اشاره

شيعه اماميه معتقد است امام و خليفه و جانشين پيامبر(صلي الله عليه وآله) بايد معصوم باشد، آنان براي ادعاي خود به ادله اي چند تمسك كرده اند. كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

ص: 506

ضرورت ارتباط با غيب

در جاي خود ثابت شده كه بين غيب الغيوب _ كه همان ذات مقدس باري تعالي است _ با عوالم پايين و علي الخصوص عالم انسان بايد ارتباط برقرار باشد و اين ارتباط قطعاً بايد از طريق مخلوقات صورت پذيرد. اكنون به تفصيل اين مطلب مي پردازيم:

الف) وجوب اتصال و عدم انقطاع بين عالم ربوبي و مخلوقات، خصوصاً انسان عين توحيد است، و توحيد انواعي دارد كه يكي از آنها توحيد افعالي، با اقسام آن از قبيل توحيد در تشريع، حقّ الطاعه، حاكميت و ربوبيت است.

ب) ارتباط خداوند با مخلوقات بر دو نوع متصور است:

1 _ اين كه خداوند به طور مستقيم و بي واسطه با تك تك افراد بشر ارتباط داشته باشد كه اين بر خلاف نظام خلقت است.

2 _ اين كه ارتباط توسط افراد باشد. افراد نيز مي توانند از جنس بشر باشند يا ملائكه. ولي از آن جا كه واسطه فيض تشريع الهي بايد از جنس خود بشر باشد تا بتواند الگو و اسوه ديگر افراد گردد، در نتيجه آن واسطه نمي تواند از ملائكه باشد.

ممكن است كسي سؤال كند كه وجود نبّي در ارتباط و اتصال به غيب كافي است، ديگر چه حاجتي به وجود امامان بعد از اوست؟

در جواب مي گوييم: از مجموع روايات استفاده مي شود هر يك از امامان حقّ تشريع دارند، نه به اين معنا كه آورنده اصل شريعتند، بلكه به معناي اين كه هدايت هاي آنان در حكم متمّم نبّوت و رسالت و شريعت است و هدايت ها _ هر نوعي كه هست _ بايد داراي عصمت باشد.

اين مطلب را مي توان با ذكر مقدماتي چند بيان نمود:

الف) از امتيازهاي اساسي كه در تمام تشريع ها و قانون گذاري ها، خصوصاً در اديان مشاهده مي شود، تدرّج در بيان قوانين است؛ به اين بيان كه ابتدا قانون به صورت قاعده كلّي و عموم فوقاني بيان مي شود، آن گاه به قوانين متوسط تبديل شده و سرانجام به

قوانين جزئي كه قابل انطباق بر افراد و اجتماع است، منتهي مي گردد. اين نوع قانون گذاري كه در محاكم موجود است، به عينه در اديان و تشريعات آن به وسيله اولياي الهي

ص: 507

ديده مي شود.

ب) تنزّل قوانين كلّي و قواعد عمومي بر مصاديق، احتياج به مراقبت ويژه اي دارد، تا آن كه در مقام تطبيق با يكديگر خلط نشوند.

ج) از طرفي مي بينيم سنت جاري در نظام خلقت، طبيعي بودن و محدوديت عمر انبيا و رسولان است. به همين دليل است كه آنان به ذكر كليات و قوانين عمومي اكتفا كرده و تنزيل و تطبيق و تبيين آنها را در موارد جزئي و مصداقي به كساني كه در خط و مسير آنان هستند، واگذار مي كنند، زيرا حفظ دين مقتضي استمرار مراقبت در آن ابعاد است. از همين رو به افرادي نياز است كه با حفظ و مراقبت از قواعد عمومي و قوانين كلّي _ كه مصالح و مفاسد بشر را به خوبي در نظر گرفته است _ آنها را در موارد جزئي و فردي و اجتماعي پياده كنند، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه احكام و دستورهاي خداوند در تمام زمينه ها جريان دارد.

د) بشر عادي نمي تواند عهده دار اين وظيفه گردد؛ يعني نمي تواند در حوزه تبيين و تطبيق عهده دار مراقبت از شريعت گردد.

نتيجه اين كه بعد از پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) و هر پيامبري ديگر، احتياج به افرادي معصوم است تا در سطحي گسترده اين وظيفه را بر عهده گيرند و آنان در اسلام كساني جز اهل بيت معصوم از ذريه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) نيستند.

هدايت باطني امام

به زعم برخي كه مي گويند امام تنها رهبري سياسي است كه مردم را در امور اجتماعي و فردي و سياسي، در سطح ظاهري، رهبري مي كند يا به عنوان رهبري ديني احكام الهي را براي مردم تبيين مي نمايد. به عبارتي ديگر، وظيفه امام راهنمايي مردم است، از برخي ادله استفاده مي شود امام وظيفه ديگري نيز دارد كه همان هدايت باطني و يا به تعبيري ديگر هدايت تكويني است.

علامه طباطبايي ره مي فرمايد: امام كسي است كه به واسطه امر ملكوتي _ كه همراه اوست _ مردم را هدايت مي كند. امامت بر حسب باطني، نوع ولايتي است در اعمال

ص: 508

مردم، كه هدايت آن ايصال به مطلوب است به امر خداوند، نه مجرّد راهنمايي و نشان دادن راه، كه اين در شأن نبّي و رسول است.... (1) اين مطلب كه احتياج به هدايت باطني و تكويني امام است، صرف ادعا نيست، بلكه مي توان براي آن از عقل و نقل اقامه دليل نمود:

الف) دليل عقلي

برهان را با ذكر دو مقدمه، بيان خواهيم كرد:

مقدمه اول:

طبق آيات قرآن و عقل، انسان در اين عالم بدون هدف آفريده نشده است. در قرآن هدف از خلقت، عبادت، ذكر شده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ "؛ (2) من جن و انس را تنها براي عبادت آفريدم.

از برخي آيات ديگر استفاده مي شود كه عبادت هدف نهايي از خلقت جنّ و انس نيست، بلكه هدف ديگري بالاتر از آن هست كه آن رسيدن به يقين است؛ آن جا كه مي فرمايد: " وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ "؛ (3) و دائم پروردگارت را عبادت كن، تا يقين تو را فرا رسد.

مقدمه دوم:

انسان هر چند به طور فطري و ذاتي طالب كمال است، اما بايد دانست مصداق كمال چيست؟ آيا مال و جاه و امثال اين هاست يا چيزي ديگري كه عقل نمي تواند آن را به تنهايي تشخيص دهد، بر فرض كه هدف را دريابد، آيا راه رسيدن به آن را مي داند؟ در اين موقع جايگاه شرايع آسماني روشن مي گردد، زيرا اولا: آنها مصداق كمال را مشخص مي كنند كه مال و جاه و دنيا نيست، بلكه رسيدن به يقين و وصول به خداست. ثانياً: نزديك ترين راه براي رسيدن به هدف را ترسيم مي كنند.

از اين جا پي به ضرورت وجود هدايتگراني معصوم و الهي مي بريم كه بتوانند انسان


1- الميزان، ج 1، ص 272 _ 273.
2- ذاريات 51 آيه 56.
3- حجر 15 آيه 99.

ص: 509

را در اين دو بعد _ تعيين مصداق هدف و بيان نزديك ترين راه براي رسيدن به آن _ ياري كنند.

هدايت اولياي الهي بر دو نوع است: تشريعي كه همان راهنمايي و بيان شريعت است. ديگري هدايت باطني (تكويني) كه همان ايصال و رساندن به مقصد، با دستگيري و ياري انسان هاي قابل است. گاهي پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين دو نوع هدايت را انجام مي دهد كه در اين صورت آن شخص هم نبي است كه وظيفه اش راهنمايي است و هم امام و هادي به هدايت باطني (ايصال به مطلوب).

گاهي نيز امام اين هدايت را بر عهده مي گيرد. و پر واضح است امامي كه از وظايف او هدايت باطني و تكويني است، بايد معصوم باشد.

ب) دليل نقلي

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا "؛ (1) و آنان را پيشواي مردم قرار داديم تا خلق را به امر ما هدايت كنند.

ضمير جَعَلْنَا مِنْهُمْ در ظاهر به ابراهيم و اسحاق و يعقوب باز مي گردد و يَهْدُونَ بِأَمْرِنَ همان معناي امامت است. مقصود از هدايت كه از شئون امامت است _ تنها ارائة الطريق و نشان دادن راه نيست، زيرا خداوند متعال حضرت ابراهيم(عليه السلام) را بعد از نبوت به مقام امامت رسانيد و مي دانيم كه مقام نبّوت همان بيان راه و راهنمايي است. پس مقصود از امامت و هدايت در اين آيه شريفه، ايصال الي المطلوب يعني دستگيري و رساندن افراد قابل به حقّ و حقيقت است.

حال چنين امامي كه قرار است انسان ها وافراد شايسته را به حقّ و حقيقت برساند، آيا لازم نيست كه خود نيز به حقّ و حقيقت رسيده و از هر گونه گناه و اشتباه و نسيان

مصون باشد؟

قرآن و عصمت امام

خداوند متعال در جواب حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه از او خواست امامت را در ذريه او


1- انبياء 21 آيه 73.

ص: 510

قرار دهد، فرمود: " لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ "؛ (1) عهد من [كه همان امامت است] به ظالمين نخواهد رسيد.

ظلم در لغت به معناي قرار دادن چيزي در غير جايگاهش است و در اصطلاح، تجاوز از حدّي است كه شارع يا عرف معين كرده، لذا معصيت صغيره و كبيره ظلم است، زيرا معصيت كار از حدّي كه شارع ترسيم كرده تجاوز نموده است.

اقسام ظلم:

1 _ ظلم به خدا: اعظم آن شرك و كفر است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللهِ "؛ (2) اكنون كيست ستمكارتر از آن كه آيات خدا را تكذيب كند.

هم چنين مي فرمايد: " إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ "؛ (3) همانا شرك، ظلم بزرگي است.

2 _ ظلم به ديگران: خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ "؛ (4) تنها راه مؤاخذه بر آنهايي است كه به مردم ظلم كنند.

3 _ ظلم به خود: خداوند متعال مي فرمايد: " وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ "؛؛ (5) ... هر كس چنين كند همانا بر خود ستم كرده است.

هم چنين مي فرمايد: " وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ "؛ (6)و هر كس از حدود الهي تجاوز كند بر خويشتن ظلم كرده است. از آيه: " لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ " استفاده مي شود عهد امامت به هيچ ظالمي نمي رسد؛ بدين ترتيب كسي جز معصوم شايسته امامت نيست و تنها اوست كه هيچ يك از انواع ظلم را حتي در دوران كودكي نداشته است.

اگر كسي گويد: آيه شامل كسي است كه مقيم بر ظلم و بالفعل ظالم باشد و كسي را


1- بقره آيه 124.
2- انعام آيه 157.
3- لقمان 31 آيه 13.
4- شوري 42 آيه 42.
5- بقره آيه 231.
6- طلاق 65 آيه 1.

ص: 511

كه قبلا ظالم بوده و الآن توبه كرده، در بر نمي گيرد. در نتيجه كسي كه معصوم نبوده و حتّي گناه كرده، ولي بعداً توبه كرده است مي تواند به مقام و عهد امامت نائل گردد.

در جواب مي گوييم: احكام بر دو نوع است: برخي از آنها دائر مدار وجود موضوع است، مثل جمله: شراب حرام است كه با تبديل موضوع، حكم نيز منتفي مي گردد. نوع ديگر اين چنين نيست، بلكه كفايت مي كند در ترتّب حكم، اتصاف موضوع به وصف و عنوان ولو در يك لحظه كه بعد از آن، وصف منتفي گردد، مثل جمله: زنا كار حدّ مي خورد و دست دزد قطع مي گردد كه مقصود به آن اين است: كسي كه به اين دو عنوان متصف شد ولو در يك برهه از زمان، محكوم به حدّ و دست بريدن است، اگر چه الآن اهل اين عمل نباشد. ظلم نيز نسبت به حكم عهد امامت از نوع دوّم است، زيرا مردم در مورد ظلم بر چهار دسته اند:

1 _ كساني كه در طول عمر خود ظالمند؛

2 _ كساني كه در طول عمر خود طاهر و منزّه از گناهند؛

3 _ كساني كه در ابتداي عمر خود ظالم ولي در پايان عمر توبه مي كنند؛

4 _ كساني كه در ابتداي عمر طاهر و از گناه منزهند، ولي در آخر عمر ظالمند.

محال است حضرت ابراهيم(عليه السلام) براي دسته اول و چهارم از ذريه خود عهد و مقام امامت را طلب كند، تنها قسم دوّم و سوّم باقي مي ماند و ظالمي كه خداوند عهد امامت را از او نفي مي كند، نيست مگر مورد سوّم؛ يعني كسي كه در ابتداي عمرش ظالم بوده، ولي در آخر عمر توبه كرده است. در نتيجه مورد دوّم باقي مي ماند، يعني همان كسي كه در طول عمرش از هر گونه گناه و آلودگي پاك بوده است و اين بر كسي غير معصوم منطبق نيست.

آيه اولي الأمر

خداوند متعال به طور مطلق امر به اطاعت اولي الأمر كرده و مي فرمايد: " أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الاَْمْرِ مِنكُمْ "؛ (1) خدا و رسول و صاحبان امر از خود را


1- نساء آيه 59.

ص: 512

اطاعت نماييد.

استدلال به اين آيه بر ضرورت عصمت امام و صاحب امر ولايت و خلافت متوقف بر دو امر است:

الف) خداوند متعال به طور مطلق امر به اطاعت از صاحبان امر نموده است؛ يعني از مؤمنان خواسته كه در تمام زمان ها و مكان ها و در تمام حالات و خصوصيات، از آنان اطاعت كنند و اين اطاعت را مقيد به هيچ قيدي نكرده است.

ب) بديهي است خداوند به كفر و عصيان و فسوق بندگان خود راضي نيست، لذا مي فرمايد: " وَ لاَ يَرْضَي لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ "؛ (1) .

با جمع بين اين دو مطلب به اين نتيجه مي رسيم: اولوالامري كه اطاعتش در آيه فوق به طور مطلق واجب شده بايد متّصف به خصوصيتي ذاتي و عنايتي الهي باشد، تا او را از امر به معصيت و نهي از اطاعت باز دارد و اين نيست مگر همان مقام

عصمت كه شيعه اماميه بدان معتقد است. از همين رو امام و جانشين پيامبر(صلي الله عليه وآله) بايد معصوم باشد.

اشكال
اشاره

دكتر ناصربن عبدالله بن علي قفاري مي گويد: امري ديگري كه موضوع عصمت را باطل مي كند و در كتاب هاي شيعه موجود است، اختلاف و تناقض در رواياتي است كه از امامان شيعه وارد شده، و اختلاف در گفتار يا رفتار با عصمت سازگاري ندارد.... (2) .

جواب

در پاسخ اين اشكال عوامل وقوع تعارض در كلمات و سيره و روايات اهل بيت معصومين(عليهم السلام) مي پردازيم كه با روشن شدن آن پي خواهيم برد كه وقوع تعارض و


1- زمر 39 آيه 7.
2- اصول مذهب الشيعه، ج 2، ص 797.

ص: 513

اختلاف هيچ گونه ضرري به مقام عصمت اهل بيت(عليهم السلام) نمي رساند.

مهم ترين عوامل وقوع اختلاف و تعارض در روايات عبارت است از:

جانب ذاتي تعارض

در بسياري از موارد انسان بين دو دليل و روايت تعارض مي بيند، در حالي كه هيچ گونه تعارض در واقع وجود ندارد و اين ذهن انسان است كه اشتباهاً بين دو روايت تعارض ملاحظه كرده است. يا به جهت جهل به لغت و يا اطلاع نداشتن از دقّت هاي لغويّين يا غفلت از وجود برخي از قرائن يا قرينه موجود يا به دليل عدم شناخت نسبت به تغيراتي كه در برخي از اوضاع لغوي حاصل شده است... كه هر يك از اين عوامل باعث مي شود انسان بين دو روايت تعارض و اختلاف تصوّر كند.

تغير در احكام از راه نسخ

از جمله عوامل پيدايش تعارض در ظاهر احاديث، وقوع نسخ در برخي از احكام شرعي است. ولي طبق نظر برخي، تعارض بر اساس اين عامل منحصر به احاديث نبوي است و شامل روايات اهل بيت(عليهم السلام) نمي شود.

ضايع شدن قرائن

از جمله عوامل، ضايع شدن برخي از قرائن است كه با حديث از امام نقل شده و مي توانسته است در حكم مخصّص يك روايت باشد، ولي با مفقود شدن آن، در احاديث تعارض ظاهري ايجاد كرده است، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه برخي از قرائن ارتكازي و مربوط به يك محيط خاص است.

نقل به معنا

يكي ديگر از عوامل پيدايش تعارض، تصرف راويان حديث در الفاظ روايات و نقل به معناست، زيرا برخي كه احاديث را حفظ و ضبط نمي نمودند و از طرفي در نقل به

ص: 514

معنا تسلط نداشتند، به گونه اي احاديث را معنا مي كردند كه با روايات ديگر در ظاهر تعارض مي نمود.

تدرج در بيان احكام

از مهم ترين عوامل پيدايش تعارض در روايات اسلوب تدرّج است. تدرّج در بيان احكام از امتيازهاي اديان در بيان حكم است؛ به اين معنا كه در ابتدا احكام به صورت كلّي، سپس خاص يا مقيد آن بيان مي شد. در اين ميان ممكن بود كسي مطلق و عام را گرفته و از خاص و قيد بي خبر باشد و در نتيجه در ظاهر برخي از روايات تعارض ايجاد مي شود.

تقيه

تقيه نيز جايگاه خاصّي در پيدايش تعارض و اختلاف در روايات اهل بيت(عليهم السلام)داشته است. بيشتر امامان شيعه در موقعيت هاي خاصي به سر مي بردند كه اقتضا مي كرد درگفتار يا رفتار شان تقيه كنند. تقيه اي را كه اهل بيت(عليهم السلام) داشتند تنها از حاكمان بني اميه و بني عباس نبود، بلكه در برخي از موارد ضرورت اقتضا مي كرد كه از مسلمين و رأي آنها نيز تقيه شود، زيرا امكان نداشت كه امام بر خلاف آنان در ملأ عام سخني گفته يا عملي انجام دهد.

ملاحظه موقعيت راوي

در برخي از مواقع امام(عليه السلام) هنگام بيان مطلبي ملاحظه موقعيّت و وضعيّت خاصّ راوي را مي نمود، مثل حالت علم، جهل، نسيان، عذر و حالات ديگر و طبق آن حالات حكمي را براي او بيان مي كرد، در حالي كه نسبت به راوي

ديگر، حكم ديگري بيان مي داشت. در هر دو صورت راويان حديث، آن را به صورت مطلق و بدون قيد نقل كرده اند كه اين به نوبه خود منجر به تعارض در ظاهر دو روايت

مي شود.

ص: 515

وقوع تحريف و تزوير در احاديث

قرآن اگر چه از تحريف به زيادي و كمي و تزوير مصون مانده است، ولي در احاديث چنين ضمانتي نيامده است. از همين رو در طول تاريخ مي بينيم كه چگونه عده اي مغرض حركتي را شروع كرده و در احاديث پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) تزوير و تحريف به زيادي و نقصان نموده اند كه اين خود نيز سبب پيدايش تعارض و اختلاف در احاديث شده است.

ص: 516

حقيقت عصمت

اشاره

شيعه اماميه معتقد است كه امام و خليفه و جانشين پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بايد از هرگونه خطا و اشتباهي مصون باشد، كه به آن عصمت گويند. قبل از هر بحثي ضرورت دارد كه به بررسي مفهوم لغوي و اصطلاحي آن بپردازيم.

عصمت در لغت

عصمت در لغت به معناي مصونيت و نگهداري و منع به كار رفته است.

فيروزآبادي مي گويد: عصم يعصم يعني اكتساب كرد، منع كرد، نگه داري نمود... و عصمت به كسر به معناي منع است (1) .

ابن منظور مي گويد: عصمت در كلام عرب به معناي منع به كار رفته است. (2) .

عصمت در اصطلاح

1 _ شيخ مفيد مي فرمايد: عصمت لطفي است كه خداوند متعال در حقّ مكلّفي انجام مي دهد كه با آن، وقوع معصيت و ترك طاعت از او ممتنع مي گردد؛ با وجود قدرت


1- قاموس المحيط، ماده عصم.
2- لسان العرب، ج 12، ص 402، ماده عصم.

ص: 517

بر اين دو. (1) .

2 _ شيخ طوسي(رحمه الله) مي گويد: عصمت امري است كه با وجود آن، معصيت از مكلّف ممتنع مي گردد، درحالي كه اختيار فعل معصيت را دارد.... (2) .

3 _ قاضي بيضاوي شافعي مي گويد: عصمت ملكه اي نفساني است كه مانع از فسق و فجور مي شود و متوقف بر علم به عواقب گناهان و مناقب طاعات است. (3) .

4 _ فاضل مقداد مي فرمايد: عصمت عبارت است از لطفي كه خداوند متعال در حقّ مكلّف انجام مي دهد، به نحوي كه با آن لطف، انگيزه اي به ترك طاعت و انجام معصيت ندارد؛ با وجود قدرت برآن. (4) .

5 _ علامه طباطبايي(رحمه الله) مي گويد: مقصود ما از عصمت لطفي است در وجود انسان معصوم كه او را از وقوع كارهايي كه جايز نيست؛ مانند خطايا و معصيت بازمي دارد. (5) .

فرق بين عصمت و عدالت

عدالت، ملكه اي است اكتسابي كه غالباً مانع از صدور گناه است، از همين رو ممكن است كه انسان عادل در برخي مواقع مرتكب گناهي شود؛ برخلاف عصمت كه با وجود آن، ممتنع است كه انگيزه گناه در معصوم پديد آيد، اگرچه اختيار از او سلب نشده و قدرت ذاتي باقي است؛ زيرا امتناع به جهت نبود انگيزه با قدرت ذاتي منافاتي ندارد. (6) .

احتمالات در سبب عصمت
اشاره

عصمت را به معناي منع از ارتكاب معصيت و نگه داري از هر پليدي معنا كرديم، حال بحث در اسباب اين منع و موجبات اين نگه داري است. در ابتداي امر سه احتمال در


1- النكت الاعتقادية.
2- توفيق التطبيق، ص 16.
3- طوالع الانوار علي هامش المواقف، ج 1، ص 564.
4- إرشاد الطالبين، ص 301.
5- الميزان، ج 2، ص 134.
6- سرمايه ايمان، ص 90.

ص: 518

آن متصور است:

عصمت جبري

عصمت جبري به اين معناست كه خداوند از راه جبر معصوم را از ارتكاب حرام باز مي دارد و به انجام دادن طاعت وادار مي كند و در حقيقت قدرت و اختيار را از او سلب مي كند.

برخي از معاصران اين احتمال را قبول دارند و معتقدند: جمع بين اختيار از طرفي، و ضرورت عصمت از طرفي ديگر محال است.

اين احتمال از جهاتي قابل مناقشه است:

1 _ اين طور نيست كه هرگاه عملي واجب و فعلي ديگر ممتنع شد، صاحب آن مجبور بر آن فعل و ترك ديگر گردد؛ از همين رو بين اختيار و ضرورت عصمت تنافي نيست وگرنه لازم مي آيد كه خداوند متعال مجبور به ترك ظلم و فعل عدل باشد، با آن كه مي دانيم او بر هر كاري مختار است. مورد بحث نيز از همين قبيل است.

2 _ امتناع و وجوب بر دو نوع است:

الف) وجوب و امتناع ذاتي به معناي ضرورت ثبوت يا ضرورت امتناع؛ مثل ضرورت ثبوت زوجيت براي عدد چهار و ضرورت امتناع جمع بين نقيضين. اينها از بديهياتي است كه هرگز تخلف بردار نيست.

ب) وجوب و امتناع وقوعي: به اين معنا كه عملي ذاتاً ممكن است، ولي به حسب خارج وقوع آن ضروري يا ممتنع مي باشد؛ مثل ظلم نسبت به خداوند كه ذاتاً خداوند متمكن از ظلم است، ولي به حسب وقوع خارجي از او صادر نشده و نمي شود. خداوند با آن كه قدرت بر ظلم دارد، ظلم نمي كند و با آن كه مي تواند عدالت نداشته باشد، آن را ترك نمي كند.

از اين جا نتيجه مي گيريم كه وجوب شيء يا امتناع وقوعي آن، با قدرت بر آن منافاتي ندارد. عصمت نيز از اين قبيل است، زيرا معصوم درحالي كه قدرت بر معصيت دارد، گناه نمي كند.

ص: 519

3 _ آيات قرآن نيز به اختياري بودن عصمت صحّه گذارده است؛ آن جا كه مي فرمايد:

الف) " قُلْ أَ غَيْرَ اللهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ - قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْم عَظِيم "؛ (1) بگو اي پيامبر! آيا غير از خدا را به ياري و دوستي برگزينيم؟ [در صورتي كه ] آفريننده آسمان ها و زمين خداست. او به خلق طعام و روزي مي خوراند و خود از طعام بي نياز است. بگو اي رسول، من مأمورم اولين كسي باشم كه تسليم حكم خداست و البته از گروهي نباشم كه به خدا شرك مي آورد. بگو اگر من نافرماني كنم، از عذاب آن روز بزرگ سخت مي ترسم.

صريح آيه آن است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از معصيت مي ترسد، زيرا منجر به عذاب قيامت مي گردد. او اگر قدرت بر معصيت نداشت چگونه ممكن است كه از معصيت خوف داشته باشد.

ب) " وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّالِمِينَ "؛ (2)و غير از خداي يكتا هيچ يك از اين خدايان باطل كه به حال تو سود و ضرري ندارد، به خدايي مخوان و گرنه از ستمكاران خواهي بود.

كسي كه اختيار ندارد، آيا صحيح است كه درباره او گفته شود: اگر انجام دهي...؟.

ج) " قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ "؛ (3) به آنها بگو: من مأمورم كه خداي يكتا را بپرستم و هرگز كسي را شريك او قرار ندهم و خلق را به سوي او دعوت كنم. پر واضح است، كسي كه اختياري از خود ندارد، صحيح نيست كه به كاري مأمور شود.

د) " وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً... "؛ (4) و يادآور اي


1- انعام آيه 14 _ 15.
2- يونس 10 آيه 106.
3- رعد 13 آيه 36.
4- حج 22 آيه 26.

ص: 520

رسول ما! كه ابراهيم را در آن بيت الحرام تمكين داديم تا براي من شريكي قرار ندهد....

ه_) " وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ "؛ (1) و همانا بر تو و رسولان پيش از تو چنين وحي شده است كه اگر به خدا شرك آوري عملت را محو و نابود گرداند و سخت از زيانكاران خواهي گرديد.

و) " وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاوِيلِ - لاََخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ - ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ - فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حاجِزِينَ "؛ (2) و اگر به دروغ به ما سخناني مي بست محققاً ما او را از يمينش مي گرفتيم و شاه رگش را قطع مي كرديم و شما هيچ يك به دفاع از او قادر نبوديد.

معصوم از جنس بشر نيست

اين احتمال مي گويد: معصوم از سنخ بشر نيست، بلكه موجود ديگري به صورت بشري است؛ همانند ملائكه كه گاهي به صورت بشر در مي آمدند.

از همين رو، احكام بشري؛ از قبيل: شهوت، غضب و ديگر صفات رذيله در آنان وجود ندارد. اين قول به برخي متكلمان اشاعره نسبت داده شده است.

ابن ابي الحديد مي گويد: معصوم كسي است كه در نفس يا بدنش يا هر دو، خاصيتي است كه مقتضي امتناع اقدام او بر معاصي است. (3) .

اين احتمال نيز از جهاتي اشكال دارد:

1 _ شخص معصوم _ پيامبر يا امام _ بايد در ميان مردم الگو باشد؛ همان گونه كه خداوند مي فرمايد: " لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ "، (4) در حقيقت الگو جنبه عملي دين است كه در شخص معصوم پياده شده است؛ تا مردم به او اقتدا كرده و از اين طريق به كمال و سعادت خود برسند. همان طور كه مي دانيم الگوي بشر بايد از جنس


1- زمر 39 آيه 65.
2- حاقه 69 آيات 44 _ 47.
3- شرح ابن ابي الحديد، ج7، ص7.
4- احزاب 33 آيه 21.

ص: 521

خودش باشد؛ تا با وجود تمام غرايز و صفات نفساني بشر با آنها مبارزه كرده و راه سعادت را دنبال كند و در اين راه بر ديگران الگو باشد.

از همين رو مي بينيم كه قرآن در هيچ موردي ملائكه را الگوي بشر قرار نداده و مردم را به اقتداي آنان دعوت نكرده است، بلكه تمام دعوت قرآن بر اقتدا و تأسي به انبيا و صالحان متمركز شده است.

2 _ اين احتمال مخالف با آيات قرآن است، زيرا قرآن به صراحت بر اين حقيقت تأكيد دارد كه معصوم همانند بقيه مردم است و تنها داراي كمالات و فضايل و قابليت هايي است كه خداوند متعال آنان را با اين اوصاف به سوي خلق فرستاده است. اينك به برخي از آيات اشاره مي كنيم:

الف) " قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ "؛ (1) فرستادگانشان به آنان گفتند: ما بشري همانند شماييم.

ب) " قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ "؛ (2) بگو اي پيامبر! من بشري همانند شمايم كه بر من وحي مي شود.

ج) " وَ ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ إِلاّ وَحْياً... "؛ (3) بر هيچ بشري نيست كه خداوند با او سخن گويد مگر از طريق وحي....

د) " وَ ما جَعَلْنا لِبَشَر مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ "؛ (4) و ما به هيچ كس پيش از تو عمر ابدي نداديم. آيا با آن كه تو خواهي مرد ديگران در دنيا زنده مانند؟

ه_) " وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ - وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ "؛ (5) و ما پيش از تو كسي را به رسالت نفرستاديم جز مردان پاكي را كه به آنها وحي فرستاديم شما خود اگر


1- ابراهيم 14 آيه 11.
2- كهف 18 آيه 11.
3- شوري 42 آيه 51.
4- انبياء 21 آيه 34.
5- انبياء 21 آيات 7 _ 8.

ص: 522

نمي دانيد برويد از اهل ذكر سؤال كنيد. و ما پيامبران را بدون بدن دنيوي قرار نداديم تا به غذا و طعام محتاج نباشند و در دنيا هميشه زنده بمانند.

عصمت با اختيار

اين احتمال بر جنبه اختيار و اراده معصوم در تمام افعال و حالاتش تأكيد مي كند. خود معصوم است كه نفسش را به طرف طاعت تحريك كرده و از هر معصيتي باز مي دارد، نه اين كه از جانب خداوند يا ديگري مجبور به انجام دادن اين كار باشد. بسياري از متكلمان _ خصوصاً از مدرسه اهل بيت(عليهم السلام) _ مؤيد اين نظريه هستند كه در حقيقت برگرفته از نظريه أمر بين الأمرين است.

1 _ شيخ مفيد مي فرمايد: عصمت از جانب خداوند بر حجت هايش همان توفيق و لطف است كه به سبب آن از گناه و اشتباه در دين باز داشته مي شود. عصمت تفضّلي از خداوند بر هر كسي است كه خداوند مي داند او به آن عصمت متمسّك مي گردد. اين نگه داري از خود معصوم است و عصمت هيچ گاه مانع از قدرت معصوم بر قبيح نيست و او را بر كار نيك وادار و مضطرّ نمي كند. (1)

2 _ سيد مرتضي مي فرمايد: عصمت لطفي است كه خداوند بر بنده اش مي كند و معصوم با آن به اختيار خود، از قبيح دست برمي دارد. (2).

3 _ شيخ طوسي مي فرمايد: عصمت در لغت به معناي منع از آفت است و معصوم در دين كسي است كه به سبب لطف خداوند از فعل قبيح بازداشته مي شود، نه به اين نحو كه خداوند بين او و معصيت حائل گردد، بلكه اين كار به اختيار خود اوست. (3) .

همو در جايي ديگر مي فرمايد:... يا اين كه خداوند رجس و پليدي را از معصوم دور مي كند و در حق او لطفي انجام مي دهد، كه با آن خود معصوم دست از قبايح


1- تصحيح الاعتقاد، ص 128.
2- رسائل الشريف المرتضي، ج 3، ص 325.
3- التبيان، ج 5، ص 490.

ص: 523

برمي دارد... (1) .

4 _ ابن ابي الحديد مي گويد: اكثر اهل نظر معتقدند: معصوم مختار و متمكّن از فعل معصيت و طاعت است... و اصحاب ما معتزله نيز معتقدند: عصمت لطفي است كه با وجود آن مكلف با اختيار خودش از فعل قبيح دست برمي دارد. (2) .

احتمالات در حقيقت عصمت

حقيقت عصمت به نحو منع خلو به يكي از اين سه امر بازمي گردد، اگرچه مانعة الجمع نيست؛ يعني ممكن است كه هر سه امر در معصوم محقّق باشد:

الف) عصمت، نتيجه وصول به مقام فناي در اسما و صفات الهي

اين نظريه اي است كه حقيقت عصمت را نتيجه رسيدن به مقام فناي در اسما و صفات و ذات الهي مي داند و اين، همان نظريه عرفاست، زيرا هنگامي كه سالك الي الله در خارج تنها صفت و اسم و ذات حقيقي كه همان خداوند متعال و صفات و اسماي اوست مي بيند، ديگر غير از خدا و صفات و اسمايش كسي را نمي بيند كه بخواهد گناهي انجام دهد. ديگر اين كه وقتي كه به مقام فنا رسيد اشتباهي از او صادر نمي گردد.

ب) عصمت نتيجه درجه عالي از تقوا

بي ترديد تقوا حالتي نفساني است كه انسان را از انجام معصيت بازمي دارد. حال اگر اين حالت به نهايت درجه خود برسد او را عصمت مي نامند، كه حتّي انسان را نيز از فكر گناه بازمي دارد.

ج) عصمت نتيجه علم قطعي به عواقب معاصي و مصالح طاعات

در مورد عصمت نظريه ديگري است كه با نظريه اوّل منافاتي ندارد، بلكه از علل تحقق عالي ترين درجه تقوا به شمار مي آيد. حقيقت اين نظريه عبارت است از وجود

علم قطعي و يقيني به عواقب معاصي، به اين معنا كه علم انسان به درجه اي برسد كه در


1- همان، ج 8، ص 340.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 7، ص 7 _ 8.

ص: 524

اين دنيا لوازم اعمال و آثار آنها را به طور يقين درك كند؛ همان گونه كه قرآن كريم

مي فرمايد: " كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ - لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ "؛ (1) به راستي اگر به طور يقين مي دانستيد، البته دوزخ را مشاهده خواهيد كرد.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در وصف متّقين مي فرمايد: وهم والجنّة كمن قد رآها وهم فيها منعّمون. وهم والنار كمن قد رآها وهم فيها معذّبون؛ (2) متقين نسبت به بهشت همانند كساني اند كه آن را ديده و در آن متنعم اند و نسبت به جهنم همانند كساني اند كه آن را ديده و در آن معذب هستند.

تعبير بيضاوي نيز به همين معنا اشاره دارد: عصمت ملكه اي نفساني است كه از فجور مانع مي گردد و متوقف است بر علم به عواقب گناهان و مناقب طاعات. (3) .

فاضل مقداد مي نويسد:...اين ملكه _ عصمت _ متوقف است بر علم به عواقب گناهان و مناقب طاعت ها، زيرا عفّت هرگاه در جوهر نفس حاصل گردد و به آن علم تام به آنچه در معصيت است از شقاوت و آنچه در طاعت است از سعادت، ضميمه شود، آن علم موجب رسوخ آن ملكه در نفس گشته و به مقام عصمت مي رسد. (4) .

علامه طباطبايي(رحمه الله) نيز مي فرمايد: امري كه عصمت به آن تحقق مي يابد نوعي از علم است كه صاحبش را از وقوع در معصيت و خطا بازمي دارد؛ همان گونه كه ساير حالات؛ مثل: شجاعت، عفت وسخاوت، هنگامي كه صورت علميِ راسخ به خود بگيرد، آثارش درانسان ظاهرمي گردد وهرگز آن انسان به اضداد اين صفات متلبس نمي گردد.... (5) .

همو در جايي ديگر مي فرمايد: عصمت از جانب خداوند متعال امري است در وجود پيامبر كه سبب مي شود او به اختيار خود مطيع خداوند گردد و آن نوعي از علم است كه در انسان رسوخ كرده است.(6).


1- تكاثر 102 آيات 5 _ 6.
2- نهج البلاغه، خطبه 188.
3- طوالع الانوار، ج 1، ص 564.
4- اللوامع الالهيه، ص 170.
5- الميزان، ج5، ص78.
6- همان، ج 2، ص 139.

ص: 525

چگونه علم منشأ عصمت است؟

منشأ تمام افعال ارادي و اختياري انسان صورت هاي علمي است كه در وجود انسان نقش مي بندد؛ اگر آنها نبود هرگز از انسان فعلي با اختيار صادر نمي گشت، زيرا انسان قبل از آن كه از او فعلي صادر شود آن را در ذهن خود تصور مي كند، غرض و اهداف را نيز در نظر مي گيرد؛ آن گاه در او شوق به فعل حاصل شده، سپس آن را انجام مي دهد. هم چنين كسي كه مي خواهد فعلي را ترك كند، ابتدا آن را در ذهن خود تصور كرده، غايت آن را ملاحظه مي كند؛ آن گاه آن فعل را ترك مي كند؛ همانند خوردن سمّ، اتصال با برق و....

از اين جا به خوبي روشن مي شود كه حتميّت و ضرورت فعل يا ترك با اختيار منافاتي ندارد، زيرا كسي كه سمّ را مي شناسد و عواقب شرب آن را نيز مي داند، هرگز از آن نمي خورد، با آن كه در خوردنش مختار است.

هم چنين پر واضح است كه سبب عصمت، علم قطعي به عواقب اخروي معاصي و اخلاق رذيله است.

قرآن نيز بر اين حقيقت تأكيد مي كند كه منشأ عصمت علم راسخ و يقيني به عواقب و حقايق امور است:

الف) خداوند متعال از قول حضرت يوسف(عليه السلام) مي فرمايد: " قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ "؛ (1) يوسف گفت: اي خدا! مرا رنج زندان خوش تر از اين كار زشتي است كه زنان از من تقاضا دارند و اگر تو حيله اينان را به لطف و عنايت از من دفع نفرمايي به آنان ميل كرده و از جاهلان خواهم گشت.

آيه تصريح دارد به اين كه منشأ ميل به گناه و معصيت جهل است. " وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ " پس در نتيجه، منشأ عصمت، همان علم است كه در مقابل جهل قرار دارد.

مرحوم علامه طباطبائي مي فرمايد: اين قوه قدسيّه (عصمت) همانند علوم و


1- يوسف 12 آيه 33.

ص: 526

معارف است؛ خداوند متعال فرمود: " وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ " و نفرمود: اكن من الظالمين. (1) پس از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه منشأ عصمت علم است نه عمل، همان گونه كه منشأ گناه جهل است نه ظلم.

ب) خداوند متعال مي فرمايد: " وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْء وَ أَنْزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ عَظِيماً "؛ (2) و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نمي بود گروهي از آنان همّت بر آن گماشته بودند كه تو را از راه صواب دور سازند ولي آنها خود را از راه صواب دور ساخته و به تو هيچ زياني نتوانند رساند و خدا بر تو اين كتاب و مقام حكمت و نبوت را عطا كرد و آنچه را نمي دانستي به تو ياد داد كه لطف و عنايت خدا بر تو بي اندازه است.

از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه منافقان به هيچ نحو، توانايي گمراه كردن پيامبر را ندارند، به دليل علم خاصي كه خداوند به پيامبر مرحمت نموده است.

عصمت و اختيار

روشن شد كه عصمت هرگز موجب سلب اختيار از انسان معصوم در فعل يا ترك نمي شود، زيرا انسان عاقلي كه از وجود نيروي برق در سيم كابل اطلاع دارد، هرگز به آن دست نمي زند. و نيز كسي كه از سمّ در كاسه خبر دارد، و عواقب آن را نيز مي داند، هرگز از آن نمي خورد، ولو در خوردن سمّ و دست زدن به سيم برق مختار است، از همين رو كساني كه قصد خودكشي دارند، اين كار را انجام مي دهند، همچنين است مورد عصمت از گناه، زيرا كسي كه به سرانجامِ گناهان و آثار و بركات طاعات آگاه است، هرگز ميل به گناه و ترك طاعت ندارد، ولو در انجام آن مختار است؛ همان طوري كه خداوند متعال با قدرتش بر ظلم و عدوان بر بندگان، به كسي ظلم و تعدّي نمي كند.


1- الميزان، ج 11، ص 154.
2- نساء آيه 113.

ص: 527

علامه طباطبائي(رحمه الله) مي فرمايد: ملكه عصمت هرگز طبيعت مختار انسان را در افعال ارادي، تغيير نمي دهد و آن را به اجبار و اضطرار نمي كشاند، چگونه چنين كند، در صورتي كه علم _ كه منشأ عصمت است _ از مبادي و مقدمات اختيار است و به تنهايي قوت علم، موجب قوت اراده است.... (1) .

عصمت موهبتي الهي

بي شك عصمت كمالي نفساني و داراي آثاري خاص است، ولي چيزي كه سؤال برانگيز است اين كه: آيا اين كمال موهبتي است كه خداوند متعال به بندگان مخلص خود مي دهد يا اين كه امري است اكتسابي كه با كوشش خود بنده فراهم مي گردد؟

ظاهر كلمات متكلمان آن است كه عصمت موهبتي است كه خداوند متعال به برخي از بندگانش بجهت وظايف خاصي كه با قابليت هاي خاص بر عهده دارند، مرحمت مي فرمايد.

شيخ مفيد مي فرمايد: عصمت لطفي است از جانب خداوند به صاحب آن.... (2) فاضل مقداد نيز مي فرمايد: عصمت عبارت است از لطفي كه خداوند در حق مكلف انجام مي دهد.... (3) .

عصمت كمال است

بي ترديد عصمت به كسي افاضه مي شود كه قابليت آن را داشته باشد، ولي قابليت ها از يك نوع نيست، بلكه قسمي از آنها از اختيار انسان خارج و برخي نيز در محدوده اراده و اختيار انسان است.

نوع اوّل: عبارت است از وراثت و تربيت، زيرا خداوند از آن جا كه اراده اش بر آن تعلق گرفته است كه معصومي را در وقت معيني به عنوان پيامبر يا امام بر مردم بفرستد، لذا


1- الميزان، ج 11، ص 179.
2- شرح عقائد صدوق، ص 61.
3- ارشادالطالبين، ص 301.

ص: 528

در خانواده اي محترم و باتقوا قرار داده و او را تحت تربيت خاصي قرار مي دهد.

نوع دوّم: عوامل اكتسابي است و اختيار معصوم در آن دخالت دارد، يعني اين كه زندگي انبيا از هنگام ولادت تا زمان بعثت مملوّ از مجاهدت هاي فردي و اجتماعي است. آنان از كودكي با نفس امّاره مجاهدت كرده و مشغول تهذيب نفس اند؛ از همين رو در قصه حضرت يوسف(عليه السلام) آمده است: هنگامي كه زليخا درب ها را به روي او بست و خود را در آن اتاق خلوت به حضرت يوسف(عليه السلام) عرضه كرد؛ آن حضرت(عليه السلام) در جواب زليخا فرمود: " مَعاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ "؛ (1) به خدا پناه مي برم. خدا مرا مقامي منزّه و نيكو عطا كرده است و خداوند هرگز ستمكاران را رستگار نسازد.

و در صورتي كه عصمت پيامبر و امام را از همان ابتداي ولادت بدانيم _ كه حق هم همين است _ دخالت اختيار پيامبر و امام و ايجاد قابليت از طرف آنها را قبل از ولادت مي دانيم كه از امتحان الهي در آن عالم به نحو احسن سرافراز بيرون آمده اند.


1- يوسف 12 آيه 23.

ص: 529

امامت و برتري

اشاره

در مبحث امامت بين اهل سنت و شيعه اماميه اختلافات بسيار گسترده اي مشاهده مي شود. شيعه اولا: امامت را منصبي الهي مي داند، لذا بايد هر امام و خليفه و حاكمي از جانب خداوند منصوب گردد. ثانياً: براي امامت و ولايت معناي خاصي قائل است؛ يعني همان ولايتي كه خداوند بر كل هستي دارد، از جانب خداوند به امام معصوم تفويض شده است.

اين ولايت شئوني دارد كه يكي از آنها حاكميت سياسي و ديگري مرجعيت ديني است. اين ولايت و امامت و هدايت حتّي در تكوين، نفوس و باطن اشخاص نيز هست، همان طوري كه امامت و ولايت در رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اين گونه بوده است. به دليل همين اهميت است كه شيعه اماميه براي چنين امامي كه ضرورت وجودش را نيز اثبات مي كند شرايط خاصّي مانند افضليت، قائل است؛ برخلاف اهل سنت كه شرايط ديگري را طرح مي كنند. آنان خليفه و امام را در حدّ يك رئيس جمهور معرفي مي كنند كه نظام يك كشور را به عهده مي گيرد، لذا براي او شرايط آسان تري قرار داده اند. و از جمله صفات او را افضليّت در صفات و كمالات نمي دانند؛ همين كه بتواند كشوري را اداره كند كافي است. در اين جا به اين موضوع مي پردازيم.

صفات امام از ديدگاه اهل سنت

1 _ باقلاني (م 403) در كتاب التمهيد اين شرايط را براي امام واجب مي داند:

ص: 530

أ _ از قبيله قريش باشد؛

ب _ در علم هم طراز يكي از قضات باشد؛

ج _ داراي بصيرت در جنگ، تدبير لشكر، حفظ مرزها، حفظ امّت، انتقام از ستم كنندگان به امّت، دفاع از مظلومين و اطلاع از مصالح مسلمين باشد؛

د _ مردي رقيق القلب و با گذشت در برپايي حدود الهي نباشد و نيز در اجراي حدود بر گناه كاران عطوفت به خرج ندهد؛

ر _ در علم و صفات ديگر كه قابل برتري دادن است، نمونه باشد، مگر آن كه مانعي در نصب خليفه افضل باشد، كه در اين هنگام نصب مفضول جائز است.

از شرايط و صفات امام عصمت، علم غيب، زيرك تر و شجاع تر بودن نيست. هم چنين لازم نيست كه از خصوص قبيله بني هاشم باشد. (1) .

2 _ تفتازاني مي گويد: در كتاب هاي فقهي گفته ايم كه امّت اسلامي احتياج به امام و رهبري دارد كه بتواند شريعت اسلامي را زنده و سنت را برپادارد و حقّ ستم ديدگان را از ستمگران بگيرد؛ حقوق را استيفا نموده و در جاي خود قرار دهد. از شرايط او اين است كه مكلف، مسلمان، عادل، حرّ، مرد، مجتهد، شجاع، داراي رأي، شنوا، بينا، ناطق و قريشي باشد؛ اگر در قريش كسي با اين صفات يافت نشد، مي توان شخصي را از كنانه به خلافت منصوب نمود وگرنه مردي از فرزندان اسماعيل، و اگر يافت نشد، فردي از عجم را مي توان به خلافت منصوب نمود.(2) .

و در پايان مي گويد: لازم نيست كه امام، هاشمي، معصوم، و افضل مردم باشد.

3 _ قاضي ايجي در المواقف مي گويد: جمهور بر اين عقيده اند كه كسي شايستگي امامت دارد كه در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند به امور دين بپردازد. داراي رأي باشد تا بتواند به امور حكومت رسيدگي كند. شجاع باشد تا بتواند از كشور اسلامي دفاع

كند. و برخي، اين شرايط را لازم نمي دانند و معتقدند كه صفاتي از قبيل عدالت، عقل،


1- التمهيد، ص 181.
2- شرح المقاصد، ج5، ص233.

ص: 531

بلوغ، مرد بودن و حريّت كافي است. و برخي از صفات است كه در اشتراط آن اختلاف است، از قبيل قريشي و هاشمي بودن، عالم بودن به جميع مسائل دين، معجزه و عصمت داشتن كه اين شرايط را شيعه اماميه قائل است. (1) .

4 _ عبدالقاهر بغدادي (م 429) مي گويد: اصحاب ما كسي را بر امامت صالح مي دانند كه در او چهار صفت باشد:

الف _ علم در حدّ يك مجتهد؛

ب _ عدالت و ورع در حدّ قبول شهادت در تحمّل و ادا؛

ج _ تسلط بر امور سياسي و حسن تدبير؛

د _ نسبش از قريش باشد. (2) .

5 _ ابن حزم (م 456) مي گويد: در امام شرايطي لازم است از قبيل قريشي بودن، بلوغ، تمييز، مرد بودن، مسلمان بودن، پيشتاز بودن، عالم به فرائض ديني بودن، تقوا، علني فساد در زمين نكردن، ولايت كسي را بر عهده نداشتن. (3) همين مضمون از ابي الحسن بغدادي ماوردي (م 450)، (4) و قاضي سراج الدين ارموي (م 689) (5) رسيده است.

صفات امام از ديدگاه شيعه اماميه

شيعه اماميه شرايط خاصي را براي امام قائل است از قبيل: عصمت و افضليت و... در اينجا نظر برخي از عالمان شيعي را در اين خصوص مي آوريم:

1 _ خواجه نصيرالدين طوسي(رحمه الله) مي گويد: از جمله شرايط امام، عصمت و افضل بودن است. (6) .


1- المواقف، ص 398.
2- اصول الدين، ابي منصور بغدادي، ص 277.
3- الفِصَل، ج 4، ص 186.
4- الأحكام السلطانية، ص 6.
5- مطالع الانوار، ص 470.
6- كشف المراد، ص 364 و366.

ص: 532

2 _ علامه حلّي(رحمه الله) مي فرمايد: اماميه معتقد است كه ائمه همانند انبيا بايد معصوم از هر زشتي باشند؛ از كودكي تا هنگام مرگ، عمداً و سهواً. و نيز بايد افضل از رعيت خود باشند. ولي جمهور اهل سنت در اين مسأله با اماميه مخالفت كرده و تقديم مفضول بر فاضل را جايز مي دانند.(1) .

3 _ شيخ طوسي(رحمه الله) مي فرمايد: امام بايد از زشتي ها و اخلالِ به واجبات معصوم باشد و از تمام مردم زمان خود افضل باشد. (2) .

4 _ سيّد مرتضي(رحمه الله) مي فرمايد: از صفات امام اين است كه از هر قبحي معصوم و از هر معصيتي منزّه باشد.

نيز مي فرمايد: و از جمله صفاتش آن است كه داناترين امّت به احكام شريعت و مسائل سياسي باشد. هم چنين افضل مردم بوده و ثوابش از همه افزون تر باشد.(3) .

5 _ شيخ سديدالدين محمود حمصي رازي(رحمه الله) مي گويد: صفات رئيس، منحصر در چهار صفت است: عصمت، افضل رعيت در دقت رأي و علم به سياست، در قرب و منزلت نزد خداوند متعال، داناترين مردم به احكام شريعت و شجاع ترين مردم باشد.(4).

نظرات اهل سنت در افضل بودن امام

از كلمات اكثر علماي اهل سنّت استفاده مي شود كه امامت مفضول، با وجود افضل يا فاضل، جايز است. اينك به برخي از عبارت هاي آنان اشاره مي كنيم:

1 _ باقلاني مي گويد: اصل اوّلي آن است كه امام افضل رعيت باشد به دليل روايات بسيار كه امر به اين مطلب نموده است، ولي اگر با تعيين افضل فتنه اي در جامعه ايجاد گردد، عدول از فاضل به مفضول اشكالي ندارد. (5) .


1- دلائل الصدق، ج 2، ص 7 و27.
2- الاقتصاد فيما يتعلّق بالاعتقاد، ص 305 و307.
3- الذخيرة في علم الكلام، ص 429.
4- المنقذ، ج 2، ص 278.
5- نصوص الفكر السياسي، ص 54 _ 55.

ص: 533

2 _ ابوالحسن قلانسي مي گويد: با وجود افضل، امامت مفضول جايز است، البته اگر شرايط امامت در او باشد. (1) .

3 _ اكثر معتزله بر اين عقيده اند كه افضل، اولي به امامت است، ولي اگر در تعيين او خوفي حاصل گردد مي توان به مفضول واگذار نمود. (2) .

4 _ امام الحرمين جويني مي گويد: رأي معظم اهل سنت بر آن است كه امام بايد افضل مردم باشد، مگر آن كه در نصب او بر خلافت هرج و فتنه باشد در اين صورت نصب غير افضل (مفضول) اشكالي ندارد، البته اگر استحقاق امامت و رهبري داشته باشد. (3) .

5 _ ابويعلي فراء مي گويد: اگر افضل بود بايد با او بيعت نمود. و اگر افضل از او پيدا شد عدول به او جايز نيست. و اگر در ابتدا بدون عذر از افضل، به غير افضل عدول شود، جايز نيست. و اگر با عذر باشد، مثل اين كه افضل غائب يا مريض است، يا پذيرشش در ميان مردم بيشتر است، اشكالي ندارد. (4) .

6 _ تفتازاني مي گويد: شرط نيست كه امام افضل مردم باشد.(5).

7 _ ابوبكر بن ابي قحافه معتقد بود مفضول مي تواند با وجود افضل، متولّي امامت مسلمين گردد. حلبي بعد از نقل اين عبارت مي گويد: حق نزد اهل سنت همين است، زيرا گاهي مفضول مملكت را بهتر از افضل اداره مي كند. (6) .

شرط افضل بودن

شيعه اماميه و برخي از علماي اهل سنت افضليت را از شرايط اساسي در امام مي دانند:


1- نظام الحكم في الشريعة، قاسمي، ج1، ص328.
2- نصوص الفكر السياسي، ص 141.
3- نصوص الفكر السياسي، ص 281 _ 282.
4- الاحكام السلطانية، فراء، ص 7.
5- شرح مقاصد، ج 5، ص 233.
6- السيرة الحلبية، ج 3، ص 358.

ص: 534

1 _ ابوالحسن اشعري مي گويد: بايد امام افضلِ اهل زمان خود باشد و هرگز _ با وجود افضل در ميان مردم _ با امامت مفضول منعقد نمي گردد. و اگر قومي با مفضول بيعت نمودند او پادشاه مردم است نه امام مردم. (1) .

2 _ نظام و جاحظ از معتزله معتقدند: امامت تنها مستحقّ افضل رعيّت است و نمي توان آن را برعهده غيرافضل (مفضول) قرار داد. (2) .

3 _ ابن تيميه نيز شرط افضل بودن امام را از شرايط اساسي امام مي داند، لذا در بحث خلافت ابي بكر مي گويد: مردم او را مقدّم بر ديگران داشتند، زيرا او افضل مردم بود. (3) و در جايي ديگر مي گويد: متولّي شدنِ مفضول با وجود افضل ظلم بزرگ است. (4) .

4 _ محبّ الدين طبري نيز مي گويد: ولايت مفضول، با وجود افضل، منعقد نمي شود. (5) .

علماي شيعه اماميه نيز افضل بودن را به طور اتفاق از شرايط اساسي امام مي دانند كه قبلا به كلماتشان اشاره شد.

علامه حلّي(رحمه الله) مي فرمايد: امام بايد افضل مردم باشد و در اين شرط اماميه اتفاق دارند، ولي جمهور اهل سنت با آن مخالفت كرده، تقديم مفضول بر فاضل را جايز شمرده اند. (6) .

ادله قائلين به افضل بودن امام
اشاره

همانگونه كه اشاره شد تمامي شيعه اماميه و برخي از علماي اهل سنت معتقدند كه امام بايد افضل رعيّت باشد و براي اين مدّعا به اموري استدلال كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:


1- نظام الحكم، قاسمي، ج 1، ص 328.
2- همان.
3- منهاج السنة، ج 4، ص 365.
4- همان، ج 3، ص 277.
5- الرياض النضرة، ج1، ص216.
6- نهج الحقّ، ص 168.

ص: 535

افضليت از ديدگاه عقل

امام، قائم مقام پيامبر(صلي الله عليه وآله) در تمام شئون به جز تلقّي وحي است، لذا بايد متخلّق به اخلاق پيامبر(صلي الله عليه وآله) و صفات او باشد و بدون آن نيابت و جانشيني محقّق نخواهد شد و اين مستلزم نقض غرض و مخالفت عنايت و رحمانيت الهي است. و از جمله صفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) افضليت است.

به تعبير ديگر از جمله اهداف بعثت، كامل كردن نفوس بشري است، لذا بايد پيامبر(صلي الله عليه وآله) در صفات اكمل و افضل مردم خود باشد تا بتواند آنان را هدايت كرده و به سوي خود جذب نمايد. اگر مبعوث به قوم خاصّي است بايد افضل آن قوم باشد و اگر مبعوث بر جميع بشر تا روز قيامت است، بايد از همه آنان افضل باشد.

اگر افضليت در پيامبر لازم است، امام نيز بايد افضل مردم در صفات كمالي مانند شجاعت، كرم، عفّت، صداقت، عدالت، تدبير، عقل، حكمت، علم، حلم، خلق و غيره باشد، زيرا امام جانشين پيامبر و نائب او در تمام امور و شئون است مگر در تلقّي وحي و اين نيابت بدون افضليت امكان پذير نيست.

افضليت از ديدگاه قرآن

خداوند متعال مي فرمايد: " أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ "؛ (1) آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبري مي كند سزاوارتر به پيروي است يا آن كه هدايت نمي كند؟ مگر آن كه خود هدايت شود. پس شما مشركان را چه شده كه بي خرد و نادان ايد، و چگونه چنين قضاوت باطل را براي بت ها مي كنيد؟

آيه فوق دلالت مي كند بر اين كه آن كس كه به حقّ و حقيقت هدايت مي كند بايد متابعت شود؛ زيرا او با حقّ و راهنماي به حق است، لذا بايد او را بر ديگران كه يا راهنمايي به حقّ نمي كنند و يا راهنمايي به غير حقّ مي كنند، مقدّم داشت. از اين رو قرآن كريم


1- يونس 10 آيه 35.

ص: 536

استدلالش را بر ضدّ مشركين، بر اين پايه قرار داده و مي فرمايد: " قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ "؛ آيا از ميان شركاي شما كه شريك بر خدا قرار داده ايد، كساني هستند كه شما را به حقّ هدايت كنند؟

واضح است كه آنان از عهده چنين كاري برنمي آيند، لذا فوراً در جواب مي فرمايد: " قُلِ اللهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ "؛ بگو تنها خداست كه مردم را به حقّ هدايت مي كند نه شريكان....

افضليت از ديدگاه روايات

از مجموع روايات زير نيز شرط افضليت به خوبي استفاده مي شود:

1 _ پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: هركس كه شخصي را بر ده نفر بگمارد، درحالي كه مي داند در ميان آن ده نفر افضل از او وجود دارد، خدا و رسول و جماعتي از مسلمين را فريب داده است. (1) .

2 _ احمد بن حنبل، به سند خود از ابن عباس، روايت كرده كه هركس فردي را سرپرست جماعتي قرار دهد در حالي كه مي داند در ميان آنان كسي وجود دارد كه بيشتر مورد رضاي خداوند است، به خدا و رسول او و مؤمنين خيانت كرده است. (2) .

3 _ باقلاني در حديثي از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: افضل مردم بايد امامت را بر عهده گيرند. (3) .

بررسي ادله اهل سنت

كساني كه شرط افضل بودن امام را نپذيرفته اند به وجوهي استدلال كرده اند كه ضمن نقل، آنها را مورد نقد و بررسي قرار خواهيم داد:

وجه اوّل:

فضل بن روزبهان مي گويد: مدار امامت بر حفظ كشور و علم به رياست و راه


1- كنزالعمال، ج 6، ص 19، ح 14653.
2- مجمع الزوائد، ج 5، ص 232؛ مسند احمد، ج 1، ص 165، با تحقيق احمد شاكر.
3- نصوص الفكر السياسي. ص 54.

ص: 537

زندگي مردم است، لذا كافي است كه تندخو، و سهل انگار نباشد.... (1) .

جواب

رياست امام رياستي ديني و زعامتي الهي و نيابت از رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) در اداي وظائف است، نه مجرد حفظ كشور و تحصيل امنيت در آن، وگرنه كافر هم مي تواند از عهده اين وظيفه برآيد؛ هدف اسلام از حكومت، تحصيل سعادت بشر در دنيا و آخرت است كه تنها با وجود پيامبر يا امامي معصوم كه حريص بر هدايت مردم بوده و برتر از مردم در همه صفات است حاصل باشد.

وجه دوّم:

امام الحرمين جويني مي گويد: امام بايد افضل روزگار خود باشد مگر آن كه در نصبش هرج و هيجان و فتنه باشد كه در اين صورت امامت مفضول جايز است.

و در جايي ديگر مي گويد: مسئله امتناع امامت مفضول قطعي نيست. آن گاه استدلال كرده به اين كه شرع از اين امر جلوگيري نكرده، لذا در نماز، امامت مفضول بر افضل را صحيح مي داند. (2) .

جواب:

اوّلا: چه فتنه اي در نصب افضل وجود دارد؛ مگر وظيفه همه مردم نيست كه تسليم دستورات خدا باشند، آيا بايد در پياده كردن اوامر شارع مقدس و مولاي حكيم ميل و هواي نفساني افراد فاسد و گمراه را در نظر بگيريم؟ مگر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با علم به اين كه عده اي بعد از او فتنه كرده و با ايجاد هرجومرج، امارت و ولايت علي بن ابي طالب(عليه السلام) را قبول نمي كنند؛ مصرّ بر اين امر نبود؟ و در مناسب هاي گوناگون، در طول 23 سال بعد از بعثت، عليّ(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود معرفي نكرد؟ پس به مجرد خوف از هرجومرج و فتنه نمي توان حقّ و حقيقت را كه در افضل متجلّي است تنها گذارد و سراغ ديگران رفت.

ثانياً: چه خوف از فتنه و هرجومرج بود كه علي بن ابي طالب(عليه السلام) را رهاكرده و به سراغ ابوبكر و معاويه رفتند؟ آيا به اين بهانه كه قريش زير بار حكومت و ولايت


1- دلائل الصدق، ص 29.
2- الارشاد، جويني، ص 363.

ص: 538

امام علي(عليه السلام)نمي رود مي توان حقّ را از حقّ دار گرفته و به باطل داد؟ آيا اين، همان قريشي نيست كه آن همه به پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اسلام ضربه زد؟ آيا به جهت دل خوشي آنان و اين كه مبادا ناراحت شوند مي توان حقّ خلافت را از علي بن ابي طالب(عليه السلام) غصب كرد و براي شادي دل قريش خلافت را به ديگري داد؟

ثالثاً: جويني در بخش دوم كلام خود قياس مع الفارق انجام داده است، زيرا مسأله خلافت و زعامت مسلمين را كه داراي حساسيتي خاص با شرايط بس عظيم است، به مسأله امامت جماعت قياس كرده است، امامت در جماعت كه با وجود دو نفر تحقق پيدا مي كند طبيعتاً شرايط مهمّي نمي خواهد، ولي امامت و ولايت و زعامت عامه مسلمين در سطح كلّ كشورهاي اسلامي است، خصوصاً با توجه به معناي خاصي كه از امام و امامت و ولايت اراده مي شود كه شامل امامت و هدايت و ولايت تكويني و تشريعي و باطني است، طبيعتاً اين معنا از شرائط بسيار ويژه اي برخوردار است.

وجه سوّم:

ابن حزم مي گويد: افضل را به طور يقين نمي توان شناخت و تنها با ظن و گمان مي توان به آن دسترسي پيدا كرد، و گمان هيچ گاه انسان را از حقّ بي نياز نمي كند. و از طرفي ديگر قريش زيادند و در مشرق و مغرب زمين پراكنده اند، لذا نمي توان افضل آنان را پيدا نمود. و به اين جهت است كه امّت اجماع نموده اند كه افضليت شرط در امامت نيست. (1) .

جواب:

اوّلا: در جاي خود ثابت نموديم كه امامت منصبي الهي است و امام بايد از سوي خداوند منصوب گردد ولذا بر خداوند متعال _ از باب لطف _ واجب است كه اعلم مردم را به مردم معرفي كند ولو به توسط پيامبرش، خواه بعينه، خواه با ذكر خصوصياتي كه سبب علم و يقين گردد.

و از طرف ديگر از آن جا كه شناخت افضل ظنّي است، پس بايد حتماً از جانب خدا


1- الفِصَل، ج 4، ص 11.

ص: 539

و رسولش براي مردم معرفي شود، همان گونه كه نسبت به خليفه و جانشين پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه علي بن ابي طالب(عليه السلام) است در طول 23 سال، پيامبر(صلي الله عليه وآله) او را از راه هاي مختلف معرّفي نمود.

ثانياً: اهل سنت امامت را از فروع دين مي دانند، كه ظنّ در آن كافي است، در صورتي كه دسترسي به يقين موجب عسر و حرج باشد.

ثالثاً: ادعاي اجماع در صورتي مفيد است كه احتمال مدركيت در آن نباشد، و در مورد اين شرط احتمال مي دهيم كه به جهت تصحيح خلافت خلفاي سه گانه اين اجماع صورت گرفته باشد، و به همين خاطر اعتباري ندارد.

رابعاً: ادعاي اين اجماع مخالف با مدعاي جويني، امام الحرمين، است، زيرا او مي گويد: معظم اهل سنّت لازم مي دانند كه امامت به كسي واگذار شود كه افضل اهل عصر خود باشد مگر آن كه منجرّ به هرج و فتنه گردد.(1) خصوصاً اين كه شيعه اماميه كه مذهبي از مذاهب مسلمين است افضليت را شرط مي داند.

وجه چهارم:

ابن ابي الحديد مي گويد: خداوند مفضول را بر فاضل مقدّم داشت به جهت حكمتي كه اقتضا مي كرده است. (2) .

جواب:

ايشان در اين كلام درصدد توجيه امري است كه بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) اتفاق افتاده است كه آن را به خداوند و مصلحت او ربط مي دهد! اين حرف از جهاتي اشكال دارد.

اوّلا: شما كه معتزلي و عدلي و تفويضي هستيد اين حرف با عقايد شما سازگاري ندارد، زيرا طبق نظر شما اين مردم اند كه سرنوشت خود را ورق مي زنند نه اينكه خداوند جبراً كاري را در عالم انجام مي دهد.

ثانياً: چه مصلحتي در انتخاب ابوبكر و مقدم داشتن او بر علي بن ابي طالب(عليه السلام)بوده است كه اگر امام علي(عليه السلام) انتخاب مي شد آن مصلحت نبود؟


1- الارشاد، جويني، ص 363.
2- مقدمه شرح نهج البلاغه.

ص: 540

ثالثاً: اين تقديم اگر به اراده و مشيّت الهي بود، چرا امام علي(عليه السلام) از اين انتخاب شكايت مي كند؟ آيا شكايت، اعتراض بر انتخاب الهي نيست؟

رابعاً: اگر انتخاب ابوبكر و تقديم او بر امام علي(عليه السلام) به مصلحت و خواست الهي بود، چرا ابوبكر از مردم مي خواست كه او را از خلافت خلع كنند، زيرا با وجود امام عليّ(عليه السلام)خود را لايق آن نمي ديده است. (1) .

وجه پنجم:

قاضي ايجي مي گويد: اكثر علما امامت مفضول را _ با وجود فاضل _ جايز مي دانند، زيرا شايد منفعتش بر امّت بيشتر باشد... چه بسا مفضول در علم و عملش بر زعامت مردم آگاه تر باشد.... (2) .

مير سيد شريف جرجاني نيز در شرح اين عبارت مي گويد: مثل اين كه در جايي لشكر و مردم انقياد و اطاعت بيشتري از مفضول دارند نسبت به فاضل.(3) .

جواب:

اوّلا: مورد بحث در جايي است كه افضل داراي جميع صفات و قابليت ها براي امامت و زعامت باشد، لذا فرض قاضي ايجي از مورد بحث خارج است.

ثانياً: نمي توانيم براي جلب آراء و توجه مردم دست از حقّ كه همان افضل است برداريم همان گونه كه قرآن بر آن تصريح دارد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با اين كه مي دانست گروهي از مردم سلطه و ولايت و امامت امام علي(عليه السلام) را نمي پذيرند، از بيان حقيقت كوتاهي نكرد و در طول 23 سال با روش هاي مختلف امامت و خلافت و ولايت امام علي(عليه السلام) را تبيين نمود. و همچنين در مورد تجهيز لشكر اسامه، هر اندازه كه لشكريان اصرار به تعويض اسامة بن زيد از امارت لشكر كردند، پيامبر(صلي الله عليه وآله) قبول نكرد، زيرا او را لايق به امارت مي دانست.


1- احقاق الحقّ، ج 2، ص 324.
2- المواقف في علم الكلام، ص 413.
3- شرح المواقف، ج 8، ص 373.

ص: 541

امامت و علم غيب

اشاره

يكي از مسائل اختلافي بين مذاهب اسلامي، علم غيب پيامبر و امام و اولياي الهي به موضوعات و احكام است. برخي از محققان به آياتي نظر كرده اند كه علم غيب را محصور در خداوند نموده و به آيات مخصّص توجهي نكرده اند، و كسي كه آن را براي غير خدا اثبات كرده به غلوّ متهم كرده اند. برخي ديگر با جمع بين آيات به علم غيب پيامبر در تمام زمينه ها پي برده اند، ولي علم غيب را براي امام ثابت نمي دانند. جا دارد كه اين موضوع را مورد بحث قرار دهيم تا حقيقت علم غيب و اين كه چه نوع غيبي مورد نظر است و بر چه افرادي قابل اثبات است روشن گردد.

اعتقاد شيعه اماميه

شيعه اماميه معتقد است امامت منصب جانشيني رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در امر هدايت بشر _ غير از وحي _ است، لذا امام نيز بايد تمام خصوصيات پيامبر مانند عصمت، علم لدني، كمالات و فضايل و دوري از صفات ناپسند را داشته باشد.

شيعه اماميه مي گويد: از آنجا كه امام مبيّن و تطبيق دهنده و حافظ شريعت است، لذا بايد از گناه و سهو و نسيان و اشتباه معصوم باشد.

علاوه بر اين بايد عالم به حقيقت شريعت و نيز هر چه را كه امت در جهت كمال به آن محتاج است باشد؛ همان طوري كه بايد كامل ترين شخص در زمينه صفات كمال باشد، تا مردم تسليم محض او شوند.

ص: 542

ماهيت غيب

غيب در مقابل شهود بر چيزي اطلاق مي شود كه با حواس ظاهري قابل درك نيست. قيامت، برزخ، ملائكه، جنّ و... عوالمي هستند كه با حواسّ ظاهري انسان قابل درك نيستند، از اين رو داخل عالم غيب شمرده شده اند.

غيب نسبي

غيب را ميتوان به دو بخش تقسيم كرد: غيب مطلق و غيب نسبي. غيب مطلق غيبي است كه به هيچ نحو و در هيچ زمان و مكان قابل ادراك نيست، مثل ذات الهي كه غيب الغيوب است؛ به خلاف غيب نسبي كه با شرايطي خاص براي افرادي ويژه قابل ادراك به غير حواس ظاهري است. و غالب غيب ها از اين قبيل است. و تنها كسي كه به عالم غيب و شهادت به طور كامل احاطه دارد، خداوند است. در قرآن كريم آمده: " هُوَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ "؛ (1) اوست خداي يكتايي كه غير از او خدايي نيست كه داناي نهان و آشكار است و اوست بخشنده و مهربان.

آيا اطلاع از غيب مخصوص خداوند است؟

به گمان بعضي علم غيب از ويژگي هاي ذات احديت است و علم هيچ كس در آن راه ندارد. اينان به برخي از آيات تمسك مي نمايند؛ از قبيل:

" وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ "؛ (2) كليدهاي غيب تنها نزد اوست و از آنها غير از او اطلاعي ندارد.

" قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعًا وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ "؛ (3) [اي

ص: 543

رسول ما] به مردم بگو كه مالك سود و زيان خويش نيستم مگر آنچه خدا بر من خواسته اگر من از غيب آگاه بودم به خير خود هميشه مي افزودم و هيچ گاه زيان و رنج نمي ديدم من نيستم مگر رسول ترساننده و بشارت دهنده گروهي كه اهل ايمان اند.

" قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ "؛ (4) [اي رسول ما] بگو كه در آسمان ها و زمين جز خدا كسي از علم غيب آگاه نيست و هيچ خلقي نمي داند كه چه هنگام زنده و برانگيخته مي شوند.

جواب:

اشكال كننده، تنها به برخي از آيات توجه نموده كه ظهور در اختصاص علم غيب به خداوند متعال دارد، ولي از آيات ديگر كه دلالت بر اختصاص ندارد، توجهي نداشته است. خداوند در سوره جن مي فرمايد: " عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول... "؛ (5) او داناي غيب است و هيچ كس به عالم غيب او آگاه نيست جز پيامبري را كه از او خشنود باشد....

از استثناي اين آيه استفاده مي شود كه خداوند متعال بر پيامبري كه مرضيّ اوست، علم غيب افاضه مي كند. و از آن جا كه لازم است هرچه براي رسول صلاحيت دارد، امام نيز آن را دارا باشد چون هر دو شريعت را بيان مي كنند، پس امام هم مشمول اين عنايت الهي خواهد بود.

لذا در قرآن اشاره به انواع اطلاعات غيبي براي انبيا و اولياكرده و مي فرمايد: " ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ "؛ (6) آن، از خبرهاي غيبي است كه به تو وحي نموديم. و از قول حضرت عيسي(عليه السلام)مي فرمايد: " وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ "؛ (7)و به شما خبر مي دهم كه در خانه هايتان چه مي خوريد و چه مي اندوزيد.

بنابراين در جمع بين اين دو دسته از آيات مي توان گفت: آياتي كه ظهور در


1- حشر59 آيه 22.
2- انعام آيه 59.
3- اعراف آيه 188.
4- نمل27 آيه 65.
5- جن72 آيات 26 _ 27.
6- آل عمران آيه 44.
7- آل عمران آيه 49.

ص: 544

اختصاص علم غيب به خداوند دارد، علم غيب به نحو اصالت و استقلال است. و آياتي كه علم غيب را بر غير خداوند ثابت مي كند به نحو تبعيّت و به اذن خداوند است.

با همين بيان مي توانيم از آياتي كه ظهور در انكار علم غيب از پيامبر دارد جواب دهيم، زيرا انكار اين آيات به نحو استقلال بوده نه آن كه به طور مطلق آن را از پيامبر نفي كنند.

ابن حجر هيتمي مي گويد:

بين اين آيات: " قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ " و " عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا " و بين علم انبيا و اوليا به پاره اي از غيب هيچ گونه منافاتي نيست، زيرا علم آنان به اعلان از جانب خداوند متعال است و اين غير از آن علمي است كه از صفات ازلي و ابدي خداوند است كه از تغيير و تحوّل منزّه است. (1) .

و نيز ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد:

ما منكر وجود افرادي كه خبر از غيب داده و مي دهند نيستيم ولي آن را مستند به خداوند باري تعالي مي دانيم كه با قدرت و تمكين و آمادگي اسباب آن، به آنان عطا نموده است. (2) .

علم غيب امام

سؤال برخي از مخالفان اين است كه آيا امام نيز همانند پيامبر مي توانداز غيب مطلع باشد يا بالاتر از اين، آيا امام، همانند پيامبر بايد از علم غيب بهره مند باشد؟ اين سؤالي است كه با بيان مقدماتي به آن پاسخ خواهيم داد:

1 _ مقصود از امام در مورد بحث همان شخصي است كه حجت خدا در روي زمين است. او كسي است كه معرفت و طاعتش واجب و مردن با عدم معرفت او همانند مردن جاهليت است و اينان كساني جز اهل بيت معصوم پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيستند.


1- الفتاوي الحديثية، ص 222.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 427.

ص: 545

2 _ در علوم عقلي ثابت شده كه علم دوگونه است: علم حضوري و علم حصولي. مراد از علم حضوري علمي است كه از طريق اكتساب به دست نمي آيد و عبارت است از حضور معلوم نزد عالم. به خلاف علم حصولي.

3 _ علم حضوري خداوند با علم حضوري بندگان خدا فرق دارد، زيرا علم خداوند سابق بر معلومات، عين ذات او و علت معلومات است، به خلاف علم حضوريِ اولياي الهي كه در اين جهات با خداوند شريك نيستند.

4 _ مورد نزاع در علم غيب پيامبر(صلي الله عليه وآله) موضوعات خارجي است، نه احكام كلّي؛ زيرا به اتفاق همه مسلمين حتي وهابيون، جهل به آنها موجب نقص در رتبه و نقض غرض خواهد بود.

دليل عقلي علم غيب

الف _ علم غيب نبي

پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) مبعوث بر تمام افراد عالم است. چنين شريعتي طبعاً بايد كامل باشد، در هر عصر و زماني و براي هر قوم و دسته اي قابل اجرا باشد. و نيز صاحب آن شريعت به خصوصيات افراد و نفوس آنان، تا روز قيامت، آگاه باشد، در غير اين صورت رسالت او ناقص و اصلاح و عدالت گستري او فراگير نخواهد بود. در نتيجه، بايد پيامبر(صلي الله عليه وآله) احاطه غيبي نه تنها به احكام و موضوعات آنها داشته باشد، بلكه از موضوعات خارجي نيز مطلع باشد.

ب _ علم غيب امام

مي دانيم كه همه موقعيت ها به طور كامل براي پيامبر(صلي الله عليه وآله) فراهم نگشت تا شريعت اسلامي را به طور كامل تبيين نمايد. عمر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) محدود بود ولذا بايد براي بعد از خود خليفه و امامان و جانشيناني قرار مي داد تا ادامه دهنده راه او باشند. و به همان دليل كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) احتياج به علم غيب دارد، امام و جانشين او نيز بايد از اين علم بهره مند گردد. شيخ الرئيس ابوعلي سينا مي گويد:

ص: 546

تجربه و قياس مي پذيرند كه نفس انساني مي تواند در عالم خواب به غيب نايل شود و مانعي نيز ندارد كه همين علم غيب در حال بيداري به او افاضه شود. (1) .

آيات قرآن و علم غيب

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ "؛ (2) خداوند همه اسماء را به آدم ياد داد آن گاه حقايق آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود اگر شما در دعواي خود صادق ايد اسماء اينان را بيان كنيد. فرشتگان عرضه داشتند اي خداي پاك و منزه ما نمي دانيم جز آنچه به ما تعليم فرمودي تويي دانا و حكيم.

و نيز مي فرمايد: " عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا، إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول "؛(3) او داناي غيب است و هيچ كس بر عالم غيب او آگاه نيست به جز پيامبراني كه خود برگزيده است.

و نيز به نقل از حضرت عيسي(عليه السلام) مي فرمايد: " وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ "، (4) و به شما خبر مي دهم كه در خانه هايتان چه مي خوريد و چه ذخيره مي كنيد.

و نيز خداوند متعال درباره شهيدان مي فرمايد: " وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ... "؛ (5) مپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند. و نيز مي فرمايد: " وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ


1- الاشارات و التنبيهات، النمط العاشر، ج 3، ص 399.
2- بقره آيات 31 _ 32.
3- جن72 آيه 26.
4- آل عمران آيه 49.
5- آل عمران آيه 169.

ص: 547

الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً "؛ (1) آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با كساني كه

خدا به آنان لطف و عنايت كامل كرده يعني با پيامبران و صدّيقان و شهيدان و نيكوكاران محشور خواهند شد و اينان رفيقان نيكويي هستند. با ضميمه كردن اين دو آيه استفاده مي شود كه انسان هاي مطيع واقعي خدا و رسول با شهيدان اند، و شهدا نزد پروردگار متنعّم اند، اينان نيز نزد پروردگارند. و نيز با ضميمه اين دو آيه به آيه " وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ "؛ (2) و او با شماست هر جا كه هستيد.

و نيز آيه " أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ "؛ (3) هر كجا رو كنيد همان جا وجه خداست. و نيز آيه " نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ "؛ (4) وما از رگ گردن به او نزديك تريم.

با جمع بين اين آيات استفاده مي شود كه اولياي الهي همانند خداوند با شما و همه حال باشمايند. هرچند از دنيا رفته اند. و همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ "، (5) آنان نيز چنين اند و اين، غير از علم غيب چيز ديگري نيست.

احاديث و علم غيب

الف _ از طريق اهل بيت(عليه السلام)

1 _ امام باقر(عليه السلام) فرمود: در وجود عليّ(عليه السلام) سنت هزار پيامبر است. آن گاه فرمود: علمي كه بر آدم نازل گشت بالا نرفت، علم هيچ كسي با مرگ نابود نگرديد. بلكه علم به ارث گذارده مي شود و زمين هرگز بدون عالم باقي نمي ماند. (6) .

2 _ عبدالأعلي بن أعين مي گويد: از امام صادق(عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: من از


1- نساء آيه 69.
2- حديد57 آيه 4.
3- بقره آيه 115.
4- ق50 آيه 16.
5- غافر40 آيه 19.
6- بصائر الدرجات، ج 3، ص 134، باب 1، ح 2.

ص: 548

اولاد رسول خدايم، به كتاب خدا علم دارم، كتابي كه در آن اشاره به پيدايش خلق و آنچه تا روز قيامت اتفاق خواهد افتاد نموده است. در آن كتاب خبر آسمان و زمين و بهشت و آتش جهنم و خبر آنچه هست مي باشد. من به اين امور همان گونه كه به كف دست نگاه مي كنم، آگاهم. خداوند مي فرمايد: در اين قرآن بيان هر چيزي است. (1) .

3 _ امام صادق(عليه السلام) به ابوبصير فرمود: اي ابابصير ما اهل بيتي هستيم كه علم خواب ها و بلاها و نسب ها و وصيت ها و فصل خطاب به ما داده شده است. شيعيانِ خود را مي شناسيم. همان گونه كه هر مردي اهل بيت خود را مي شناسد. (2) .

4 _ امام صادق(عليه السلام) فرمود: همانا امام هرگاه بخواهد كه بداند تعليم داده مي شود. (3) .

5 _ سيف تمار مي گويد: من با جماعتي از شيعه نزد امام صادق(عليه السلام) در كنار حِجر بوديم، حضرت فرمود: جاسوسي بر ما نظاره مي كند. ما نگاه به راست و چپ كرديم ولي كسي را نديديم. عرض كرديم جاسوسي وجود ندارد. حضرت فرمود: قسم به پروردگار كعبه وپروردگار اين بنا _ سه بار تكرار كرد _ اگر من بين موسي و خضر بودم مي گفتم كه از آن دو داناترم، و نيز خبر مي دادم به چيزي كه آن دو نمي دانستند؛ زيرا موسي و خضر(عليهما السلام)تنها از علم گذشته آگاه بودند، نه از علم آينده و حال تا روز قيامت، و ما اين دو را از پيامبر(صلي الله عليه وآله)به ارث برده ايم. (4) .

ب _ از طريق عامه

1 _ مسلم و ديگران از حذيفه نقل كرده اند كه گفت: پيامبر(صلي الله عليه وآله) به من علم گذشته و آينده تا روز قيامت را آموخت. (5) .

2 _ احمد بن حنبل از ابن ادريس نقل مي كند كه فرمود: از حذيفة بن يمان شنيدم كه مي فرمود: به خدا سوگند همانا من داناترين مردم به هر فتنه اي هستم كه تا روز قيامت


1- همان، ج 4، ص 217، باب 8 ح 2.
2- همان، ج 6، ص 288، باب 2 ح 13.
3- كافي، ج 1، ص 258.
4- همان، ج 1، ص 261.
5- صحيح مسلم، كتاب الفتن، ج 5، ص 410، حديث 22؛ مسند احمد، ج 6، ص 534، ح 22770.

ص: 549

اتفاق خواهد افتاد. (1) .

3 _ ابن النجّار مي گويد: روزي شيخ ابو محمّد عبدالله جبايي (متوفي 605) سخن از اخلاص و عُجب به ميان آورد در حالي كه من در مجلس او حاضر بودم، در نفسم اين سؤال خطور كرد: كه راه خلاصي از عجب چيست؟ فوراً شيخ به من توجه كرده و فرمود: هرگاه همه اشياء را از خدا ديدي و اين كه او تو را موفق به خير كرده و... آن گاه از عُجب رهانيده شده اي. (2) .

خبرهاي غيبي از امام علي

با نگاهي گذرا به نهج البلاغه به خبرهايي غيبي از امام علي(عليه السلام) پي مي بريم اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ امام علي(عليه السلام) در بصره بعد از پايان جنگ به ناكثين فرمود:

كأنّي بمسجد كم كجؤجؤ سفينة قد بعث الله عليها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من في ضمنه؛ (3) گويا مسجد شما چون سينه كشتي است به امر خدا زير و زبر آن در عذاب است و هر كه در آن است غرق در آب.

مي دانيم كه بصره دوبار غرق شد، يك بار در عصر حكومت قادر بالله، و بار ديگر در عصر حكومت قائم بامرالله، و تنها مسجد جامع آن طبق خبر اميرالمؤمنين(عليه السلام) باقي ماند.

2 _ و نيز درباره فتنه تاتار و لشكريانش و هجوم آنان به بلاد مسلمين فرمود: و كانّي أراهم قوماً كان وجوههم المجان المطرقة، يلبسون السرق و الديباج، يعتقبون الخيل العتاق، و يكون هناك استمرار قتل، حتّي يعيش المجروح علي المقتول، و يكون المفلت أقلّ من المأسور؛ (4) گويا آنان را مي بينم كه چهره هايشان چون سپرهاي تو بر


1- مسند احمد، ج 6، ص 536، ح 22780.
2- شذرات الذهب، ج 7، ص 31، حوادث سنه 605 ه_.
3- نهج البلاغة، خطبه 13.
4- نهج البلاغه، خطبه 128.

ص: 550

تو است. حرير و ديبا پوشند و اسب هاي برگزيده نگاه دارند. آن جا كشتار چنان سخت شود كه خسته بر كشته راه رود و گريخته از اسير كمتر باشد.

3 _ و نيز درباره حكومت بني اميه و زوال آن هنگام اوج فساد در روي زمين مي فرمايد:

أقسم ثمّ أقسم لتنخمنّها من بعدي كما تلفظ النخامة ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبداً ما كرّ الجديدان؛ (1) سوگند مي خورم و سوگند مي خورم كه فرزندان اميه پس از من اين خلافت را رها سازند، چنان كه خلط سينه را بيرون اندازند و از آن پس، چند شب و روز از پي هم آيد مزه آن را نچشند...

4 _ و نيز خبر از تسلط معاويه بر عراق و مجبور كردن اهل آن بر سبّ او داده مي فرمايد:

أما انّه سيظهر عليكم بعدي رجل رحب البلعوم، مندحق البطن، يأكل ما يجد، و يطلب ما لا يجد، فاقتلوه، ألا وإنّه سيأمركم بسبّي و البرائة منّي أمّا السبّ فسبّوني، فإنّه لي زكاة و لكم النجاة، و أمّا البرائة فلاتتبرأوا منّي؛ فإنّي ولدت علي الفطرة، و سبقت إلي الايمان و الهجرة؛ (2) همانا پس از من مردي بر شما چيره شود كه گلويي گشاده دارد و شكمي فراخ و برون افتاده. بخورد هرچه يابد و بجويد آنچه نيابد. او را بكشيد. او شما را فرمان دهد تا مرا دشنام دهيد و از من بيزاري جوييد. اما دشنام؛ پس مرا دشنام دهيد كه براي من زكات است و براي شما نجات. امّا بيزاري؛ از من بيزاري مجوييد كه من بر فطرت مسلماني زادم و در ايمان و هجرت از همه پيش افتادم.

بررسي شبهات
اشاره

در اين جا، به صورت خلاصه، به ذكر شبهات مخالفان و پاسخ آنها مي پردازيم:

شبهه 01

وجود پيامبر و امام محدود است، در حالي كه غيب نامحدود است و محدود


1- همان، خطبه 158.
2- نهج البلاغة، خطبه 57.

ص: 551

نمي تواند به حكم عقل بر غير محدود احاطه پيدا كند و لذا علم غيب مخصوص خداوند است.

جواب:

اولاً: گفتيم غيب بر دو قسم است: مطلق و نسبي و علم غيب پيامبر و امام نسبي است.

ثانياً: پيامبر و امام به اعتبار قرب الهي كه دارند، وجودشان به سعه وجود الهي وسيع گشته و به معدن عظمت و غيب الغيوب الهي متصل گرديده است.

شبهه 02

از برخي ادله استفاده مي شود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) يا امام(عليه السلام) سهو مي كرده اند و اين، با علم غيب آنان منافات دارد:

جواب:

اوّلاً: روايات تماماً ضعيف السند است.

ثانياً: با حكم عقل قطعي سازگاري ندارد، زيرا نقض غرض بعثت است.

ثالثاً: با آيات قرآن سازگاري ندارد، زيرا بر اساس برخي آيات، پيامبر(صلي الله عليه وآله) در تمام امور، مورد تاييد خداوند است. تفصيل بيشتر را در بحث عدم سهو النبي(صلي الله عليه وآله) بررسي خواهيم نمود.

شبهه 03

رسول و امام اگر از غيب اطلاع دارند بايد امور مكروه و شدايد را از خود دور نمايند، در حالي كه چنين نبوده است.

جواب:

اوّلاً: پيامبر وامام از آنجا كه مظهر جميع صفاتِ جمال و كمال الهي اند، لذا از جانب خداوند داراي علم غيب اند و به همه امور احاطه دارند ولي از اين نكته نبايد غفلت كرد كه اين نوع علم در اعمال و رفتار و تكاليف آنان اثري ندارد، زيرا هيچ گاه مخالف قضا و قدر الهي كاري انجام نمي دهند و اين، با اختيار انسان نيز منافاتي ندارد. پس، اگر مشاهده مي كنيم كه ظواهر اعمال اولياي الهي با علل و اسباب طبيعي سازگاري دارد دليل بر عدم اطلاع آنان از علم غيب نيست.

ص: 552

ثانياً: مجرد انداختن نفس در هلاكت حرام نيست وگرنه جهاد نيز بايد حرام باشد، بلكه بايد اطلاق آيه " وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ " را مقيد به صورتي كرد كه دليلي بر جواز آن نباشد، همان گونه كه در جريان قيام امام حسين(عليه السلام) چنين جوازي بود، لذا آن حضرت(عليه السلام) با علم به شهادت، دست به قيام زد.

و به تعبيري ديگر هرگاه اولياي الهي رضاي خدا را در عملي ببينند كه ضرر دارد به جان خريده و خود را فداي خدا و دين او مي نمايند.

ثالثاً: ممكن است كسي علم غيب اولياي الهي به موضوعات خارجي را تعليقي بداند نه فعليِ حضوري؛ يعني هرگاه بخواهند بدانند مي دانند، همان گونه كه برخي از روايات به آن اشاره دارد.

شبهه 04

عبدالله قميصي مي گويد: علم غيب از آنِ خداوند است و اگر پيامبر و امام نيز از آن بهره مند باشند لازم مي آيد كه پيامبر و امام با خداوند در اين صفت شريك باشند كه اين باطل است. (1) .

جواب:

اين، شبه اي پوچ و بي پايه و اساس است، زيرا قبلا اشاره شد كه علم غيب خدا و بقيه صفات ذاتي او جزء ذات خدا و از براي او _ بالاستقلال _ است، به خلاف علم غيبي كه پيامبر يا امام دارند كه به عنايت و اذن خداوند متعال است و استقلالي ندارد.

شبهه 05

وجود برخي از روايات متعارض كه علم غيب را از امام(عليه السلام) نفي كرده و به خداوند اختصاص مي دهد، همانند روايت احتجاج (2) و روايت سدير به نقل از بصائر الدرجات.(3) .

جواب:

اولاً: سندها تماماً ضعيف است.


1- الصراع بين الاسلام و الوثنية، ج 1، مقدمه.
2- طبرسي، احتجاج، ص 473 _ 474.
3- بصائر الدرجات ج 5 ص 250 _ 251.

ص: 553

ثانياً: اين روايات و نظاير آنها كه علم غيب را از غير خداوند نفي مي كند در اصل ناظر به نفي استقلال از غير خداوند متعال است، زيرا علوم اهل بيت(عليهم السلام) تابع علم الهي است. و رواياتي كه دلالت بر علم غيب ائمه دارد منافاتي با اين دسته از

روايات ندارد، زيرا با تبعي بودن، قابل جمع اند، يعني علم غيب را به عنايت و تفضّل الهي، دارند.

ثالثاً: رواياتي كه علم غيب را از امام نفي مي كند با قطع نظر از سند، اندك اند به حدّي كه نمي توانند با روايات كثير و متواتر، كه علم غيب امام را اثبات مي كنند، معارضه داشته باشند.

رابعاً: علم غيب مسئله اي است كه عقلِ برخي از عوام تحمل آن را ندارد و لذا گاهي كه از امام نفي مي شود شايد به جهت تقيه ازعوام باشد، تا به تكذيب يا غلو مبتلا نگردند.

با بررسي اين بحث و اثبات علم غيب براي پيامبر و امام، به طور مطلق، يك بحث ديگر روشن مي گردد و آن، جواز استغاثه و استعانت از ارواح اولياي الهي است، زيرا يكي از اشكالات وهابيون علم غيب نداشتن اولياي الهي خصوصاً در عالم برزخ است، كه خلاف آن اثبات شد.

شبهه 06

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي اْلأَرْحامِ وَ ما تَدْري نَفْسٌ ماذا تَكْسِبُ غَدًا وَ ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْض تَمُوتُ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ "؛ (1) همانا علم ساعت (قيامت) نزد خداست و او باران را فرو آرد و آنچه از نر و ماده و زشت و زيبا كه در رحم هاي آبستن است مي داند و هيچ كسي نمي داند كه فردا چه خواهد كرد و هيچ كس نمي داندكه به كدام سرزمين مرگش فرا رسد، پس خدا _ به همه چيز خلايق دانا و به كليه اسرار دقايق عالم _ آگاه است.

از اين آيه برخي نتيجه گرفته اند كه علم اين پنج چيز به خداوند متعال اختصاص دارد، در حالي كه در واقع امروز با پيشرفت علم و تكنيك به برخي از اين امور علم


1- لقمان31 آيه 34.

ص: 554

حاصل شده است، از قبيل وقت بارش باران و شناسايي فرزند در رحم زن.

جواب:

اوّلاً: در مورد جنين، خداوند متعال از ابتداي قرار گرفتن نطفه در رحم زن، وضعيت آن را مي داند و اين، مقدور بشر نيست. و نيز اخبار هواشناسي به صورت دقيق و يقيني نيست، بلكه تماماً بر اساس ظنيّات و حدسيات است ولي خداوند متعال به خصوصيات آن علم يقيني و حضوري دارد.

ثانياً: بشر با وسايل مدرن امروز مي تواند كشف نمايد، ولي خداوند به اين امور، بدون وسايل پيشرفته، علم دارد.

ثالثاً: آيه تعبيرات جملاتش يكسان نيست، در بعضي به لسان حصر آمده و برخي با لسان اثبات علم و برخي ديگر با تصريح به جهل بشر است.

اما علم به زمان قيامت، منحصراً نزد خداوند متعال است. و در مورد نزول باران و موقعيت فرزند در رحم مادر، علمش را براي خود ثابت كرده نه حصر آن را.

و در مورد كسب انسان در آينده و اين كه در كجا خواهد مرد تصريح به جهل بشر دارد.

ص: 555

غلو

اشاره

در طول تاريخ افراد يا گروه هايي بوده اند كه در حقّ پيامبران و اولياي الهي غلوّ كرده اند واين انكارناپذير است، ولي مع الأسف در مواردي در كلمات مغرضان و معاندان يا جاهلان مي بينيم كه اين عنوان را به شيعه اماميه نسبت داده اند؛ براي نمونه احمد امين مصري مي نويسد: غاليان شيعه در حقّ علي به اين اكتفا نكردند كه او افضل خلق بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) و معصوم است، بلكه برخي از آنان قائل به الوهيت او شده اند. (1) .

زبيدي در تاج العروس مي نويسد: اماميه فرقه اي از غاليان شيعه است.(2) .

دكتر كامل مصطفي مي نويسد: غاليان از شيعه عقايد اصلي تشيع، از قبيل: بداء، رجعت، عصمت و علم لدنّي را تأسيس نمودند كه بعدها به عنوان مبادي رسمي براي تشيع شناخته شد....(3) .

لذا جا دارد كه در مورد اين واژه قدري بحث و تأمل كنيم.

تعريف غلو

واژه غلوّ در مقابل تقصير است، و در لغت به معناي تجاوز از حد و افراط در شيء


1- فجر الاسلام، ص 330.
2- تاج العروس، ج 8، ص 194.
3- الصلة بين التصوف و التشيع، فصل غلات.

ص: 556

است؛ (1) يعني فرد يا چيزي بيش از آنچه در او هست، توصيف شود. اين واژه در اصطلاح شرع، به تجاوز و مبالغه نمودن در حق پيامبران و اولياي الهي و اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت آنان اطلاق مي شود.

قرآن كريم اهل كتاب را از غلوّ در حقّ مسيح(عليه السلام) بر حذر داشته و مي فرمايد: " قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ "؛ (2) بگو اي اهل كتاب در دين خود به ناحقّ غلو نكنيد....

غلوّ اهل كتاب (نصاري) اين بود كه به الوهيت حضرت مسيح(عليه السلام) اعتقاد داشتند؛ چنان كه در جاي ديگر مي فرمايد: " لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ "؛ (3) آنان كه به خداييِ مسيح پسر مريم قائل اند به راستي كافر شدند.

پديده غلو در جهان اسلام

بي شك يكي از پديده هاي انحرافي كه در حوزه اعتقادهاي ديني در جهان اسلام رخ داده است، پديده غلوّ و ظهور غاليان است. آنان كساني بوده اند كه در حقّ پيامبر(صلي الله عليه وآله) يا علي بن أبي طالب(عليه السلام) و يا ديگر ائمه اهل بيت يا افراد ديگر به الوهيت، حلول خداوند در آنها، يا اتحاد خداوند با آنان قائل شده اند. ولي اين بدان معنا نيست كه شيعه اماميه هر عقيده اي كه به امامان خود دارد، از قبيل: عصمت، رجعت، علم لدنّي و... همه غلوّ باشد، زيرا شيعه در اعتقاد به اين امور ادله اي متقن دارد.

نشانه هاي غلو

عقايدي كه از ويژگي غاليان شمرده شده و نشانه غلوّ به شمار مي رود، عبارتند از:

1 _ اعتقاد به الوهيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) يا اميرالمؤمنين(عليه السلام) يا يكي از اولياي الهي؛

2 _ اعتقاد به اين كه تدبير جهان به پيامبر(صلي الله عليه وآله) يا اميرالمؤمنين(عليه السلام) يا ائمه اهل بيت(عليهم السلام) يا


1- لسان العرب، ج 15، ص 132.
2- مائده آيه 77.
3- همان آيه 72.

ص: 557

افرادي ديگر واگذار شده است؛

3 _ اعتقاد به نبوت اميرالمؤمنين يا ائمه ديگر يا فردي از مردم؛

4 _ اعتقاد به آگاهي فردي از عالم غيب، بدون آن كه به او وحي يا الهام شود؛

5 _ اعتقاد به اين كه معرفت و محبّت ائمه اهل بيت(عليهم السلام) انسان را از عبادت خداوند و انجام فرايض الهي بي نياز مي سازد. (1) .

و امّا اعتقادهايي كه دليل قطعي _ از عقل يا نقل _ بر آنها اقامه شده، از قبيل: اعتقاد به عصمت اهل بيت(عليهم السلام)، و وصايت و خلافت بلا فصل اميرالمؤمنين(عليه السلام) و بعد از او ائمه اهل بيت(عليهم السلام) اعتقاد به رجعت، علم لدنّي امام و ديگر اعتقادهاي شيعه كه براي هر يك دليل محكم و متقني اقامه نموده است نمي توان آن را غلوّ و تجاوز از حدّ ناميد، بلكه عين حقّ و حقيقت است.

موضع ائمه اهل بيت در برابر غاليان

ائمه اهل بيت(عليهم السلام) با پديده غلوّ و غاليان به شدّت مخالفت نموده اند:

امام صادق(عليه السلام) فرمود: بر جوانان خود از خطر غاليان بيمناك باشيد، مبادا عقايد آنان را تباه سازند، زيرا غلات بدترين خلقِ خدايند. عظمتِ خدا را كوچك دانسته و براي بندگان خدا قائل به ربوبيّت اند. (2) .

امام علي(عليه السلام) از غلات به درگاه خدا تبرّي جسته و مي فرمايد: بار خدايا من از غلات تبري مي جويم، همان گونه كه عيسي بن مريم از نصاري تبرّي جست. بار خدايا آنان را تا ابد خوار و ذليل گردان و هيچ يك از آنان را ياري مكن. (3) .

امام صادق(عليه السلام) فرمود: لعنت خدا بر عبدالله بن سبأ باد كه در مورد اميرالمؤمنين قائل به ربوبيت شد. سوگند به خدا كه اميرالمؤمنين بنده مطيع خدا بود. واي بر كسي كه به ما


1- بحارالانوار، ج 25، ص 346.
2- همان، ص 265 به نقل از امالي شيخ طوسي.
3- همان.

ص: 558

نسبت دروغ دهد. گروهي در مورد ما مطالبي مي گويند كه ما قائل به آن نيستيم. (1) .

امام صادق در جاي ديگر مي فرمايد: لعنت خدا بر كسي باد كه ما را پيامبر بداند. (2) .

مخالفت متكلمان اماميه با غلو و غاليان

دانشمندان و متكلّمان اماميه نيز به مقابله با غاليان پرداخته و آنان را كافر و مشرك دانسته و از آنان تبرّي جسته اند.

شيخ صدوق مي فرمايد: اعتقاد ما در مورد غلات و مفوّضه آن است كه آنان كافران به خدا مي باشند. (3) .

شيخ مفيد مي فرمايد: غلات گروهي از متظاهران به دين اسلامند كه اميرالمؤمنين و ائمه از ذريه او را به الوهيت و پيامبري نسبت داده اند. آنان گمراه و كافرند و اميرالمؤمنين(عليه السلام) به قتل آنان دستور داد. ائمه ديگر نيز آنان را كافر و خارج از اسلام دانسته اند. (4) .

علامه حلّي مي فرمايد: برخي از غلات به الوهيت اميرالمؤمنين، دسته اي ديگر به نبوت او معتقدند. و اين باورها باطل است، زيرا ما اثبات نموديم كه خدا جسم نيست و حلول در مورد خدا محال و اتحاد نيز باطل است. هم چنين ثابت كرديم كه محمّد(صلي الله عليه وآله)خاتم پيامبران است. (5) .

حال جاي بسي تعجب و تأسّف است كه گاهي از طرف افرادي مغرض يا ناآگاه شيعه اماميه به غلوّ در مورد ائمه طاهرين متّهم مي گردد؛ اين پنداري بيش نيست، زيرا حقيقت غلوّ _ چنان كه قبلاً توضيح داده شد _ تجاوز از حدّ است، همانند اعتقاد به مقام الوهيت و ربوبيت، يا نبوت و پيامبري ائمه اهل بيت(عليهم السلام)، ولي آنچه از شئون الوهيت و از


1- همان، ص 286 به نقل از رجال كشي.
2- همان، 296.
3- الاعتقادات، ص 71.
4- تصحيح الاعتقاد، ص 109.
5- أنوار الملكوت، ص 202.

ص: 559

مختصات نبوت نيست هيچ ربطي به غلوّ در دين ندارد، بلكه در آن مواردي كه به آنها معتقداند دليل قانع كننده دارند و حقيقت داشته و گزافه نيست. مثلا اعتقاد به عصمت، وصايت، رجعت، علم لدنّي و... در حقّ اهل بيت حقيقت داشته و براي آن ادله قطعي اقامه شده؛ از همين رو اين گونه اعتقادها از غلوّ خارج است.

اصولاً برخورداري از مقام عصمت و موهبت اعجاز و كرامت و آگاهي برغيب از مقامات اولياي بزرگ الهي است و اختصاص به پيامبران و امامان نيز ندارد. قرآن كريم از عصمت حضرت مريم خبر داده، مي فرمايد: " إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ "؛ (1) خداوند تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد و بر زنان جهان برتري بخشيد.

هم چنين از كرامت يكي از ياران حضرت سليمان خبر داده مي فرمايد: " قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ "؛ (2) و آن كس كه به علم الهي دانا بود، گفت: من پيش از آن كه چشم بر هم زني تخت را بدين جا آورم.

در احاديث اسلامي در بابي با عنوان محدّث از كساني كه داراي اين مقام بوده اند ياد شده است. محدّث كسي را گويند كه بدون اين كه داراي مقام نبوت بوده و ملك و فرشته را در خواب يا بيداري مشاهده كند، چيزي از عالم غيب به او الهام شود.

محمّد بن اسماعيل بخاري از ابوهريره روايت كرده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: در ميان بني اسرائيل افرادي بودند كه بدون اين كه داراي مقام نبوت باشند از غيب با آنان گفت و گو مي شد.(3) .

در احاديث شيعه نيز از ائمه طاهرين به عنوان (محدّث) و از فاطمه زهرا(عليها السلام) به عنوان محدّثه ياد شده است؛ چنان كه كليني روايات آن را در كافي و علامه مجلسي در بحارالانوار آورده است.


1- آل عمران آيه 42.
2- نمل27 آيه 40.
3- صحيح بخاري، ج 2، ص 295.

ص: 560

حد و ميزان در غلو چيست؟

همان گونه كه از تعريف لغوي استفاده شد، غلوّ به معناي تجاوز از حدّ به كار رفته است؛ حال ببينيم حدّ و ميزان چيست كه تجاوز از آن غلوّ است و نرسيدن به آن تقصير. در اين جا چهار احتمال وجود دارد.

1 _ مراد از حد و ميزان عرف باشد؛ يعني هر چه زائد بر فهم عرف باشد غلوّ است. لكن اين احتمال باطل بوده و انسان دين دار هرگز آن را قبول نمي كند، بلكه اين ميزان براي كساني است كه لائيك بوده و براي دين ارزشي قائل نيستند.

2 _ مراد از آن، منزلت صحابه باشد؛ به اين معنا كه براي صحابه منزلتي قائل شويم كه براي غير آنها نيستيم و غلوّ را به ميزان آن منزلت يا بالاتر از آن حد براي غير صحابه بدانيم. براي اين ميزان و حدّ نيز دليلي نداريم، بلكه اين ميزان از بارزترين مصاديق مصادره به مطلوب است.

3 _ مراد از حدّ و ميزان مطالبي باشد كه علماي اهل سنت از كتاب و سنت مي فهمند. كه اين احتمال هم بدون دليل است، زيرا چه مستندي در دست است كه ميزان و حدّ؛ فهم طائفه اي از امت باشد.

4 _ مراد از حدّ و ميزان خود كتاب و سنت باشد كه همين احتمال صحيح است و عقل و قرآن و سنت نيز آن را تأييد مي كند.

ص: 561

اطاعت از پيشواي ستمگر

اشاره

يكي از مسائل مورد اختلاف بين اهل سنت و شيعه اماميه، اطاعت از امام و حاكم جائر و فاسق و ظالم است؛ آيا اگر خليفه فاسق بود يا فاسق شد از خلافت عزل مي شود؟ و آيا مي توان عليه او قيام كرد يا خير؟

اجماع اهل سنت براين است كه سلطان با فسق از خلافت عزل نمي شود، لذا نمي توان با او مخالفت نمود و عليه او قيام كرد، تنها مي توان او را موعظه و نصيحت نمود.

درمقابل، شيعه اماميه، به تبع از اهل بيت(عليه السلام)، اطاعت از حاكم ستمگر و فاسق را نه تنها واجب نمي داند بلكه حرام مي داند. در اين بحث درصدد اثبات رأي اهل بيت(عليهم السلام)هستيم.

فتواهاي اهل سنت درباره وجوب اطاعت از پيشواي ستمگر

1 _ امام نووي مي گويد: اهل سنت اجماع نموده اند كه سلطان و خليفه با فسق از خلافت عزل نمي شود.... (1) .

2 _ قاضي عياض مي گويد: جماهير اهل سنت از فقيهان، محدّثان و متكلمان معتقدند كه سلطان با فسق، ظلم و تعطيل حقوق از خلافت عزل نمي شود. (2) .


1- شرح صحيح مسلم، نووي، ج 12، ص 229.
2- همان.

ص: 562

3 _ قاضي ابوبكر باقلاني نيز مي نويسد: جمهور اصحاب حديث معتقدند امام با فسق، ظلم، غضب اموال و زدن سيلي به صورت ها و متعرض جان هاي محترم شدن و تضييع حقوق و تعطيل حدود، از امامت خلع نمي شود و خروج بر او هم جايز نيست، بلكه تنها وظيفه مردم آن است كه او را موعظه كرده و از عواقب كارهايش بر حذر دارند. ودر آنچه از معاصي كه مردم را به آن ها دعوت نموده، نبايد عمل كرد. اينان در اين مسئله به روايات فراواني از پيامبر(صلي الله عليه وآله) و صحابه، در وجوب اطاعت از امام و خليفه، هر چند ظالم و ستمگر باشد و اموال مردم را به زور از آنان بستاند، تمسك كرده اند، زيرا پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: گوش فرا دهيد و اطاعت نماييد از حاكمان ولو بنده اي باشد كه بيني بريده يا حبشي است. و به هر شخص نيكوكار و فاسقي در نماز اقتدا نماييد. و نيز فرمود: از حاكمان خود اطاعت كنيد اگرچه مالتان را به غارت برده و كمر شما را بشكنند.(1) .

ولي برخي، با اين گروه مخالفت كرده اند همانند ماوردي در الأحكام السلطانيه (2)و عبدالقاهر بغدادي در اصول الدين (3) و بزودي و ابن حزم ظاهري در الفِصَل في الملل والأهواء و النحل (4) و جرجاني در شرح المواقف. (5) .

فتاواي علماي اهل سنت در حرمت خروج بر پيشواي ستمگر

هم چنين علماي اهل سنت اتفاق كرده اند بر اين كه خروج برضدّ امام و خليفه جائر و ستمگر جايز نيست.

از قدما، عبدالله بن عمر و احمد بن حنبل از مخالفين سرسخت خروج عليه خليفه مسلمين بوده اند گرچه ظالم و جائر باشد. ابوبكر مروزي از احمد بن حنبل نقل مي كند كه او امر به جلوگيري از خون ريزي و انكار شديد از خروج عليه خليفه مسلمين مي نمود. (6) .


1- التمهيد، باقلاني.
2- الاحكام السلطانية، ص 17.
3- اصول الدين، ص 190 و 278.
4- الفِصَل، ج 4، ص 175.
5- شرح المواقف، ج 8، ص 353.
6- السنّة، ج 1، ص 131.

ص: 563

دكتر عطيه زهراني در ذيل حكايت مروزي مي گويد: سند اين حكايت صحيح است و همين است مذهب سلف. (1) .

امام نووي در شرح صحيح مسلم ادعاي اجماع نموده است و مي گويد:... و امّا بر خروج امامان مسلمين و جنگ با آنان به اجماع مسلمين حرام است اگرچه فاسق و ظالم باشند. (2) .

ولي اين ادعا صحيح نيست، زيرا همان گونه كه بعداً خواهيم گفت، شيعه اماميه مخالف آن است و معتقد است كه نه تنها اطاعت از حاكم ظالم و جائر و فاسق جائز نيست بلكه خروج عليه او نيز با شرايط خاصي واجب است.

دكتر محمّد فاروق نهبان حرمت خروج بر امام جائر و فاسق را به اكثر اهل سنت نسبت مي دهد و مي گويد: علما در حكم انقلاب و شورش عليه امام ظالم و فاسق دو نظر دارند:

نظر اوّل آن است كه خروج بر امام و خلع او از قدرت جايز است. اين رأي معتزله و خوارج و زيديه و برخي از مرجئه است، بلكه خروج را واجب مي دانند و به آيه: " وَتَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي "، و آيه " فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّي تَفِيءَ إِلَي أَمْرِ اللهِ " و آيه " لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ "، تمسك كرده اند....

نظر ديگر آن است كه شمشير كشيدن بر عليه امام جائز نيست، زيرا منجّر به فتنه و خون ريزي خواهد شد و اين نظرِ اكثريت اهل سنّت و رجال حديث و عده زيادي از صحابه از قبيل ابن عمر و سعد بن ابيوقّاص و اسامة بن زيد است.(3) .

ادله اهل سنت بر وجوب اطاعت از جائر و حرمت خروج

الف _ روايات:

علماي اهل سنت در حرمت خروج بر امام جائر و وجوب اطاعت از او، به رواياتي


1- همان، حاشيه.
2- شرح صحيح مسلم، نووي، ج 12، ص 229.
3- نظام الحكم في الاسلام، ص 527 _ 529.

ص: 564

تمسك كرده اند كه از طريق خودشان نقل شده است، كه به برخي از آن ها اشاره مي كنيم:

1 _ مسلم در صحيح از حذيفه نقل مي كند كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: بعد از من اماماني به حكومت مي رسند كه به هدايت من هدايت نمي شوند و به سنّت من عمل نمي كنند و زود است كه قيام كند در ميان آنان مرداني كه قلب هايشان همانند قلب هاي شياطين است در بدن انسان. حذيفه مي گويد: عرض كردم چه كنم اي رسول خدا اگر چنين موقعيّتي را درك نمودم؟ فرمود: گوش فرا مي دهي و اطاعت مي كني اگر چه به كمر تو بكوبد و مال تو را به زور بگيرد؛ تو گوش به فرمان او بده و او را اطاعت كن. (1) .

2 _ و نيز از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كس از امام خود چيزي ببيند كه موجب كراهت او شود بايد صبر كند، زيرا كسي كه از جماعت جدا شود، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است. (2) .

3 _ در روايتي ديگر از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: به طور قطع هر كس بر سلطان خود به اندازه يك وجب خروج كند به مرگ جاهليت از دنيا رفته است. (3) .

4 _ از عبدالله بن عمر بن خطاب نقل مي كند كه در واقعه حرّه در زمان يزيد بن معاويه مي گفت: از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود: هركس كه از اطاعت سلطان خود بيرون رود، خدا را ملاقات مي كند در حالي كه حجّت و دليلي ندارد. و هركس كه بميرد و برگردنش بيعت سلطان نباشد مانند مردن جاهليت از دنيا رفته است.(4).

ب _ حفظ نظام امور مسلمين

برخي از علماي اهل سنت براي عدم جواز خروج عليه امام جائر و فاسق به اين قاعده استدلال كرده اند كه حفظ نظام مسلمين در رأس امور است و خروج بر او سبب وجود فتنه و هرج و مرج و خون ريزي در ميان مسلمين مي شود، لذا جايز نبوده بلكه حرام است.


1- صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب الامر بلزوم الجماعة، باب 13، ح 52.
2- همان، حديث 55؛ صحيح بخاري، كتاب الفتن، ح 6530.
3- همان، حديث 56.
4- همان، حديث 58.

ص: 565

دكتر محمّد فاروق نهبان مي گويد:.. اكثر اهل سنت بر اين عقيده اند كه خروج بر امام و اگرچه جائز باشد جايز نيست، زيرا منجّر به فتنه و خون ريزي خواهد شد.... (1) .

اشكال

الف _ جواب روايات

اين نظريّه كه اطاعت از خليفه و سلطان واجب است هر چند فاسق و ظالم باشد و خروج بر او نيز حرام است؛ از جهاتي اشكال دارد كه به برخي از آن ها اشاره مي كنيم:

1 _ مخالف با صريح آيات

از آيات استفاده مي شود كه امامت و خلافت حقّ انسان فاسق و جائز نيست و نبايد از او اطاعت كرد:

الف _ " وَإِذْ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَات فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ "؛ (2) به ياد آر هنگامي كه خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و همه را به جاي آورد خدا بدو گفت: من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم. ابراهيم عرض كرد: اين پيشوايي را به فرزندان من نيز عطا خواهي فرمود؟ فرمود عهد من هرگز به ستمكاران نخواهد رسيد.

ب _ "... أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ "؛ (3) آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبري مي كند سزاوارتر به پيروي است يا آن كه نمي كند مگر آن كه خود هدايت شود پس شما مشركان را چه شده و چگونه چنين قضاوت باطل براي بت ها مي كنيد؟.

از اين آيه استفاده مي شود كسي كه هدايت به حقّ نمي كند سزاوار اطاعت و متابعت نيست.

ج _ برخي از آيات عقوبت خضوع و ميل به ستمگران را آتش جهنم قرار داده،


1- نظام الحكم في الاسلام، ص 527.
2- بقره آيه 124.
3- يونس 12 آيه 35.

ص: 566

مي فرمايد: " وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ "؛ (1) و شما مؤمنان هرگز نبايد

با ظالمان هم دست و دوست شويد وگرنه آتش كيفر آنان شما را خواهد گرفت.

د _ حاكمي را كه حكم به ما أنزل الله نكند كافر دانسته، مي فرمايد: "... وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الْكَافِرُونَ "؛ (2) و هر كس به خلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند چنين كس از كافران خواهد بود. و مي دانيم كه اطاعت از كافر جايز نيست.

2 _ مخالف با ادله حرمت اطاعت اهل معصيت

آيات بسياري در قرآن به طور مطلق و عموم _ به نحوي كه مانع از تخصيص و تقييد است _ از اطاعت اهل معصيت و گناه هر كس كه باشد نهي مي كند هر چند خليفه و سلطان و امام باشد.

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " فَلاَ تُطِعْ الْمُكَذِّبِينَ "(3) پيروي مكن دروغ گويان را.

2 _ " وَلاَ تُطِعْ كُلَّ حَلاَّف مَهِين " (4) و تو هرگز اطاعت مكن احدي از منافقان پست را كه دائم سوگند مي خورند.

3 _ " وَلاَ تُطِعْ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ "؛ (5) و تو هرگز اطاعت مكن كافران و منافقان را.

4 _ " وَلاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الاَْرْضِ وَلاَ يُصْلِحُونَ "؛ (6) و از رفتار رؤساي مسرف و ستمگر كه در زمين فساد مي كنند و به اصلاح حال مردم نمي پردازند، پيروي نكنيد.

5 _ " فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً "؛ (7)بر طاعت حكم پروردگار شكيبا باش و از مردم بدكار كفر پيشه اطاعت مكن.


1- هود 11 آيه 113.
2- مائده آيه 44.
3- قلم 68 آيه 8.
4- قلم 68 آيه 10.
5- احزاب 33 آيه 48.
6- شعراء 26 آيه 151.
7- جاثيه 45 آيه 24.

ص: 567

6 _ " وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً "؛ (1) و هرگز آنان كه ما دل هايشان را از ياد خود غافل كرده ايم و تابع هواي نفس خود شدند و به تبه كاري پرداختند، متابعت مكن.

7 _ " يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَ- وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَ- رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنْ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً "؛ (2) در آن روز صورت هايشان در آتش دگرگون مي شود و مي گويند اي كاش ما خدا و رسول را اطاعت مي كرديم. و گويند: اي خدا ما از بزرگان و پيشوايان خود اطاعت كرديم و ما را به گمراهي كشيدند. اي خدا عذاب آنان را سخت و مضاعف ساز و به لعن و غضب شديد گرفتارشان ساز.

8 _ " وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ "؛ (3) و شما مؤمنان هرگز نبايد با ظالمان همدست و دوست شويد و گرنه آتش كيفر آنان شما را خواهد گرفت.

3 _ مخالف با روايات اهل سنت

اين نظريه مخالف با روايات ديگري است كه در مصادر حديثي اهل سنّت وارد شده است كه مردم را از اطاعت خليفه جائر و فاسق نهي مي كند. وما مي دانيم كه:

اوّلاً: هر روايتي را بايد به كتاب خدا عرضه كرد؛ اگر با آن مخالف بود بايد بر ديوار زد. ومي دانيم كه روايات وجوب اطاعت از جائر با آيات قرآن مخالف است، لذا مورد قبول نيست.

ثانياً: رواياتِ وجوب اطاعت از جائر، با روايات حرمت اطاعت از جائر تعارض دارد و طبق قانون باب تعارض، هنگام تعارض مرجع، كتاب خداست و به آن دسته رواياتي عمل مي شود كه موافق با كتاب خداوند است كه همان رواياتي است كه نهي از


1- كهف 18 آيه 28.
2- احزاب 33 آيات 66 _ 68.
3- هود11 آيه 113.

ص: 568

اطاعت جائر دارد.

ثالثاً: برفرض استقرار تعارض و عدم رجوع به قرآن، حد اقل بايد حكم به تساقط شود و با تساقط، به عمومات قرآني رجوع مي كنيم كه نهي از اطاعت جائر دارد.

اينك به برخي از رواياتي كه در مصادر حديثي اهل سنت آمده و نهي از اطاعت حاكم جائر و فاسق نموده، اشاره مي كنيم:

الف _ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: چرخ آسياب اسلام زود است كه به حركت در آيد. هرجا كه قرآن دور مي زند شما نيز به دور او بگرديد. خواهد آمد كه سلطان و قرآن به جنگ يكديگر برآمده و از يكديگر جدا شوند. به طور قطع زود است كه بر شما پادشاهان حكمراني كنند، كه بر خود به نوعي حكم مي كنند و بر ديگران نوعي ديگر. اگر از آنان اطاعت كنيد شما را گمراه مي كنند. واگر نافرماني كنيد شما را به قتل مي رساند. گفتند: اي رسول خدا! اگر آن زمان را درك كرديم چه كنيم؟ فرمود: همانند اصحاب عيسي باشيد كه با قيچي، بدن آنان تكه تكه مي شد و بر دار مي رفتند، ولي اطاعت از جائر نمي كردند. مردن در راه اطاعت بهتر است از زندگاني در معصيت. (1) .

ب _ عبد الله بن عمر مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: بر مرد مسلمان است كه گوش فراداده و اطاعت كند در آنچه دوست داشته يا كراهت دارد، مگر آن كه امر به معصيت شود كه در اين صورت جايز نيست.(2) .

ج _ عبدالله بن مسعود مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: زود است كه بعد از من مرداني متولّي امور شما گردند كه سنت را خاموش و عمل به بدعت كنند و نماز را از اوقاتش تأخير اندازند. عرض كردم: اي رسول خدا! اگر آن زمان را درك كردم چه كنم؟ فرمود: از من سؤال مي كني اي فرزند امّ عبد كه چه كني؟ كسي كه خدا را معصيت مي كند، اطاعت ندارد. (3) .


1- در المنثور، ج 3، ص 125 و به اين مضمون كنز العمّال، حديث 1081.
2- صحيح بخاري، كتاب الأحكام، باب السمع والطاعة ج 3.
3- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 956؛ مسند احمد ج 1، ص 400.

ص: 569

4 _ مخالف با احاديث اهل بيت(عليهم السلام)

الف _ سيوطي در درّالمنثور در تفسير آيه شريفه: " لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ " از علي بن ابي طالب نقل مي كند كه فرمود: اطاعت تنها در معروف و كارهاي نيك است.

ب _ طبري و ديگران از امام حسين(صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند كه آن حضرت(عليه السلام) در راه خود به طرف كوفه در منزل بيضه فرمود: اي مردم! رسول خدا فرمود: هركس كه سلطان ظالمي را ببيند كه حلال خدا را حرام كرده، عهد خدا را شكسته، با سنت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مخالفت كرده، در بين بندگان خدا به گناه و ظلم رفتار مي كند؛ آنگاه به فعل و قول بر او اعتراض نكند و درصدد تغيير وضع موجود نباشد، بر خداوند است كه او را در آن جايگاهي كه بايد برود، ببرد يعني وارد جهنم كند. (1) .

ج _ طبري و ديگران نقل كرده اند كه حسين بن علي(عليه السلام) در جواب نامه اهل كوفه چنين مرقوم داشت: به جان خودم نيست امام مگر كسي كه به كتاب خدا عمل كرده و به قسط و عدل متمسك باشد. حقّ را ادا كرده و نفس خود را براي خداوند حبس نمايد. (2) .

د _ و باز طبري و ديگران نقل كرده اند كه حسين بن علي(عليه السلام) خطاب به وليد فرمود: اي امير! ما اهل بيت نبوت و جايگاه رسالت و محلّ آمد و شد ملائكه و محلّ نزول وحي ايم. تنها بهوسيله ما فتح و ختم مي نمايد. يزيد مردي است شارب الخمر، كشنده جان محترم، به طور علني فسق و فجور انجام مي دهد و كسي همانند من با او بيعت نمي كند. (3) .

امام حسين(عليه السلام) كسي است كه به نصّ آيه تطهير معصوم است. رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در حق او مي فرمايد: حسن و حسين دو آقاي جوانان اهل بهشت اند. (4) و نيز فرمود: حسين از من است و من نيز از حسين (5) و نيز فرمود: بهترين مردان شما علي بن ابي طالب و بهترين


1- تاريخ طبري ج 7، ص 300؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 280؛ انساب الااشراف، ج 3، ص 171.
2- تاريخ طبري، ج 7، ص 235؛ كامل ابن اشير، ج 3، ص 267.
3- تاريخ طبري، ج 7، ص 216 _ 218؛كامل ابن اثير، ج 3، ص 263.
4- ترجمة ابن عساكر، قسمت امام حسينعليه السلام؛ ص 41.
5- همان، ص 80.

ص: 570

جوانان شما حسن و حسين و بهترين زنان شما فاطمه، دختر محمّد است.(1).

ابن عباس مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: شبي كه به معراج رفتم بر درِ بهشت ديدم نوشته بود: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، علي حبّ حبيب الله، الحسن والحسين صفوة الله، فاطمة أمَة الله خيرة الله، علي باغضهم لعنة الله. (2) خدايي به جز او نيست. محمد فرستاده اوست. عليّ محبوب اوست. حسن و حسين برگزيده خدايند، فاطمه كنيز خداست. لعنت خدا بر هر كسي باد كه بغض آنان را در دل داشته باشد.

سر انتشار روايات اطاعت از جائر

با وجود رواياتي كه در كتب شيعه و سني، كه دلالت بر حرمت اطاعت از حاكم

جائر و فاسق دارد، پي مي بريم رواياتي كه امر به اطاعت از حاكم جائر و فاسق دارد و خروج بر او را جائز نمي داند، ظاهراً حاكمان بني اميه و بني عباس جعل كرده اند،

تا بتوانند با وجود فسق و فجور و ظلمي كه دارند، اطاعت مردم را از دست ندهند و مردم را به اطاعت از دستورهايشان ترغيب كرده، جلوي خروج عليه خودشان را بگيرند. و متأسفانه بدون هيچ گونه تأملي در به اين روايات و مقايسه آن ها با آيات و روايات

ديگر، محدثان اهل سنت آن ها را در كتب حديثي خود آورده و فقهاي اهل سنت نيز به آن، فتوا داده اند. و غير از آن كه اين روايات با آيات و روايات ديگر متعارض است،

بايد به اين نكته توجه داشت كه دشمن اگر در صدد جعل حديث است، سندهاي صحيح

جعل مي كند.

ب _ جواب حفظ نظام

از مجموعه ادله استفاده مي شود كه حفظ نظام واجب است، ولي بايد توجه داشت كه حفظ هر نظامي واجب نيست و تنها نظامي بايد حفظ شود كه حاكمش عادل و


1- همان، ص 122.
2- ترجمة امام حسينعليه السلام از ابن عساكر، ص 130.

ص: 571

عمل كننده به دستورهاي الهي باشد و حكومت نيز، اسلامي باشد. اين نوع حكومت و حاكم را بايد حفظ كرد و با نظامي كه در آن است مخالفت نورزيد. ولي اگر نظامي به اسم اسلام بوده و حاكم و حكومت آن اهل ظلم و فسق است، حفظ آن واجب نيست و بايد براي برپايي نظام اسلامي قيام كرد و نظام طاغوتي و فسق را از ميان برداشت، همان كاري كه امام حسين(عليه السلام) با نظام طاغوتي و فسق و فجور يزيد بن معاويه انجام داد.

ص: 572

امامت در كودكي

اشاره

از جمله سؤال ها در مورد برخي از امامان بهويژه امام زمان(عليه السلام) اين است كه: آيا كسي مي تواند در كودكي به مقام امامت و خلافت برسد؟ به بيان ديگر: كودكي كه تكليف ندارد چگونه مي تواند به مقام ولايتِ الهي برسد؟

ابن حجر هيتمي، از علماي اهل سنت، در اين باره مي نويسد:

آنچه در شريعت مطهّر ثابت شده، اين است كه ولايتِ كودك صحيح نيست، پس چرا شيعيان مي پندارند كودكي كه هنوز عمرش بيش از پنج سال نيست به امامت رسيده است. (1) .

احمد كاتب نيز مي نويسد:

معقول نيست كه خداوند كودكي را به رهبري مسلمانان منصوب كند. (2) .

ابتدا به مقدماتي چند اشاره مي كنيم، سپس به پاسخ اشكال خواهيم پرداخت.

مقدمه اول:

در ميان شيعيان بر خلاف ساير فرقه هاي اسلامي امامت از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. شيعه، امامت را جزء اصول دين مي شمارد، ولي اهل تسنن آن را از


1- صواعق المحرقه، ص 166.
2- تطور الفكر السياسي، ص 102.

ص: 573

فروع دين. امامت به معناي اعتقاد به ضرورت وجود امام كامل علي الاطلاق و معصوم در هر زمان است. كسي كه امامتش موروثي نيست، بلكه به خاطر قابليّت هاي ذاتي، از سوي خداوند كسب كرده است. اين اعتقاد تأثير به سزايي در ميان جوامع شيعي و دوست داران اهل بيت(عليهم السلام) دارد و به لحاظ فكري و عقيدتي آنان را نسبت به رهبري و امامت اين بزرگواران قانع ساخته است.

خداوند مي فرمايد: " وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ "؛ (1) [بياد آر] هنگامي كه خداوند، ابراهيم را به اموري چند امتحان كرد و او همه را به جاي آورد، خداوند بدو فرمود: من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم. ابراهيم عرض كرد: اين پيشوايي را به فرزندانم نيز عطا خواهي كرد؟ فرمود: عهد من [هرگز] به ستمكاران نمي رسد.

از اين آيه استفاده مي شود كه امامت، عهد الهي است كه خداوند به هركس قابل باشد عطا مي نمايد.

در سيره ابن هشام آمده است: بني عامر بن صعصعه، خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)رسيدند، حضرت آنان را به سوي خدا دعوت نمود و نبوت خود را بر آنها عرضه كرد. در اين هنگام شخصي به نام (بحيرة بن فراس) به پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كرد: به من بگو اگر ما با تو بر اسلام بيعت كرديم و خداوند تو را بر مخالفان غلبه داد؛ آيا در خلافت بعد از تو سهمي داريم؟ آن حضرت فرمود: امر خلافت به دست خداست، هركجا كه بخواهد قرار مي دهد.... (2) .

مقدمه دوم:

مجامع شيعي و تابعان مدرسه اهل بيت(عليهم السلام) در تعيين امامان خود شرايط سختي را استنباط و انتخاب كرده اند و در نتيجه غير از اشخاص خاصي را كه مورد تأييد خدا بوده و از جانب او منصوب هستند، شامل نمي شود.


1- بقره آيه 124.
2- سيره ابن هشام، ج 2، ص 32.

ص: 574

خواجه نصيرالدين طوسي در تجريدالاعتقاد، عصمت و افضل بودن را از شرايط حتمي امام مي شمارد. (1) .

سيد مرتضي(رحمه الله) از شرايط حتمي امام، عصمت از هر پليدي، منزّه بودن از هر معصيت، داناتر از همه نسبت به احكام شريعت و وجوه سياست و تدبير و... برمي شمارد.(2) .

بررسي جواب اشكال
امامت و نبوت كودك از ديدگاه قرآن

از نظر قرآن امامت، نبوت و ولايت در كودكي نه تنها امري ناممكن نيست، بلكه قرآن آشكارا مي فرمايد: ما ولايت، نبوت و امامت را به افرادي در كودكي داديم:

1 _ يحيي بن زكريا(عليه السلام)

خداوند متعال خطاب به حضرت يحيي(عليه السلام) مي فرمايد: " يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً "؛ (3) اي يحيي! تو كتاب آسماني ما را به قوت فراگير و به او در كودكي مقام نبوّت داديم.

فخر رازي درباره حكمي كه خداوند به حضرت يحيي(عليه السلام) داد، مي گويد: الحكم هو النبوّة، فإنّ الله تعالي أحكم عقله في صباه وأوحي إليه؛ وذلك لأنّ الله تعالي قد بعث يحيي و عيسي(عليهما السلام) وهما صبيّان، لا كما بعث موسي ومحمّداً وقد بلغا الأشدّ. (4) .

مراد از حكم در آيه شريفه، همان نبوت است، زيرا خداوند متعال عقل او را در كودكي محكم و كامل كرد و به او وحي فرستاد. چرا كه خداوند متعال حضرت يحيي(عليه السلام)و


1- كشف المراد، ص 364.
2- الذخيرة، 429؛ و نيز ر.ك. دلائل الصدق، ج 2، ص 27؛ الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد، ص 305؛ المنقذ، ج 2، ص 278.
3- مريم 19 آيه 12.
4- تفسير فخر رازي، ج 11، ص 192.

ص: 575

عيسي(عليه السلام) را در كودكي به پيامبري برگزيد، برخلاف حضرت موسي(عليه السلام) و محمّد(صلي الله عليه وآله) كه

آنان را در بزرگ سالي به رسالت مبعوث نمود.

2 _ عيسي بن مريم(عليه السلام):

خداوند متعال مي فرمايد: " فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً

قالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً - وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيّاً... "؛ (1) مريم [در پاسخ ملامت گران] به طفل اشاره كرد، آنها گفتند: چگونه با طفل گهواره اي سخن گوييم. آن طفل گفت: همانا من بنده خدايم كه مرا كتاب آسماني و شرفِ نبوت عطافرمود. و مرا هركجا باشم براي جهانيان مايه بركت و رحمت گردانيد و تا زنده ام به عبادتِ نماز و زكات سفارش كرد.

قندوزي حنفي _ بعد از ذكر ولادت امام مهدي(عليه السلام) _ مي نويسد:

گفته اند كه خداوند _ تبارك و تعالي، او را در كودكي حكمت و فصل الخطاب عنايت فرمود و او را نشانه اي براي عالميان قرار داد، همان گونه كه در شأن حضرت يحيي(عليه السلام) فرمود: " يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً ". و نيز در شأن حضرت عيسي(عليه السلام) فرمود: " قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً - قالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً "، خداوند امر حضرت مهدي(عليه السلام) را مانند حضرت خضر(عليه السلام)طولاني گردانيد. (2) .

قطب راوندي و ديگران با سند خود از يزيد كناسي نقل مي كنند كه: به ابي جعفر(عليه السلام)عرض كردم: آيا عيسي(عليه السلام) هنگامي كه در گهواره سخن گفت، حجّت خدا بر اهل زمان خود بود. حضرت(عليه السلام) فرمود: عيسي(عليه السلام) در آن هنگام در گهواره، پيامبر و حجّت خدا بر زكريّا(عليه السلام) بود و در آن حال نشانه اي براي مردم و رحمتي از جانب خدا براي مريم بود، آن هنگامي كه سخن گفت و از او تعبير كرد. [و نيز] پيامبر و حجّت بود بر هركه كلام او را در

آن حال شنيد. سپس عيسي(عليه السلام) ساكت شد و تا دو سال با كسي سخن نگفت در اين مدّت


1- مريم 19 آيه 29.
2- ينابيع الموده، ص 454.

ص: 576

زكريّا(عليه السلام) حجّت بر مردم بود. پس از فوت او، يحيي(عليه السلام) در كودكي وارث كتاب و حكمت شد.

عيسي(عليه السلام) وقتي به هفت سالگي رسيد، با اولين وحي كه بر او نازل شد، خبر از نبوت خود داد. در اين هنگام او حجّت بر يحيي و تمام مردم شد. اي اباخالد! از هنگام خلقت آدم(عليه السلام) حتّي يك روز هم زمين خالي از حجّت خدا بر مردم نمي ماند.

يزيد كناسي مي گويد: به حضرت(عليه السلام) عرض كردم: آيا علي بن ابي طالب(عليه السلام) در زمان حيات رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، حجّت خدا بر اين امّت بود؟

حضرت(عليه السلام) فرمود: آري، اين چنين بود و طاعت او در حيات و وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بر مردم واجب بود، لكن با وجود رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن حضرت سكوت كرد و سخن نگفت، لذا رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در زمان حياتش، بر امّت و بر علي(عليه السلام) واجب الاطاعة بود. علي(عليه السلام) حكيم و دانا بود. (1) .

3 _ شاهدي از خانه زليخا:

قرآن كريم در قضيه حضرت يوسف(عليه السلام) و زليخا مي فرمايد: " وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ - وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُر فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصّادِقِينَ "؛ [براي درستي سخن يوسف ] شاهدي از بستگان زن گواهي داد و گفت: اگر پيراهن يوسف از جلو دريده باشد، زن راستگو و يوسف از دروغگويان است. و اگر پيراهن از پشت دريده است، زن دروغ گو و يوسف از راستگويان است.

شيخ مفيد(رحمه الله) مي نويسد:

اهل تفسير _ به جز شمار اندكي _ اتفاق كرده اند در آيه شريفه " وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها... "، كه آن شاهد، طفلي صغير در گهواره بود. خداوند متعال او را به نطق درآورد تا حضرت يوسف(عليه السلام) را از گناه تبرئه نموده و تهمت را از او دور كند. (2) .


1- كافي، ج 1، ص 382، ح1؛ قصص الانبياء، ص 266.
2- الفصول المختاره، ص 316.

ص: 577

هرچند طفل، پيامبر يا امام نبوده، ولي از آن استفاده مي شود كه ممكن است كسي در طفوليّت به حقّ و حقيقت حكم كند.

امامت كودك از ديدگاه تاريخي

با مراجعه به تاريخ روشن مي گردد كه مسئله امامت و رهبريِ كودك امري واقعي بوده است و فيلسوفان و حكيمان مي گويند: قوي ترين دليل بر امكان شيء، وقوع آن شيء است. اينك به دو نمونه از آن اشاره مي كنيم.

1 _ خلافت و وزارت علي بن ابي طالب(عليه السلام)

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در سال سوّم بعثت، بعد از نزول آيه شريفه " وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ "، علي بن ابي طالب(عليه السلام) را كه نوجوان بود، به خلافت و وصايت منصوب كرد و به قوم خود دستور داد كه حرف او را گوش داده و از او اطاعت كنند.(1) .

شيخ مفيد(رحمه الله) مي نويسد:

شيعيان و مخالفان آنها، بر اين امر اتفاق دارند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) حضرت علي(عليه السلام)را دعوت به وزارت، خلافت و وصايت كرد، درحالي كه سنّش كم بود، ولي از ديگر كودكان دعوت نكرد. (2) .

2 _ مباهله پيامبر(صلي الله عليه وآله) همراه امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)

به اتفاق مورخان مسلمان، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) براي مباهله با نصاراي نجران، امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را به همراه خويش بردند و اين خود دلالت بر بزرگي شأن و قابليت اين دو كودك با وجود سن كم دارد.

شيخ مفيد(رحمه الله) مي نويسد:

پيامبر(صلي الله عليه وآله) همراه حسن و حسين(عليهما السلام) _ درحالي كه آن دو كودك بودند _ با نصارا


1- ر.ك: تاريخ طبري، ج 2، ص 62 و63؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 40 و41 و....
2- الفصول المختارة، ص 316.

ص: 578

مباهله كرد و قبل و بعد از اين واقعه، سابقه نداشت كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به همراه كودكان مباهله

كرده باشد. اگر حقيقت امر چنين باشد كه ممكن است خداوند متعال، حجت هاي خود را به اموري اختصاص دهد، ديگر اشكالي از مخالفان _ در مسئله امامت شخص كودك _ باقي نخواهد ماند. (1) .

گسترش قدرت خداوند

در پاسخ كساني كه امامت و رهبري كودك را محال مي دانند مي گوييم: امور مُحال يا ممتنع، از يك جهت به سه دسته تقسيم مي شوند:

1 _ محال ذاتي؛ امري است كه في نفسه و ذاتاً محال و ناشدني است، بدون در نظر گرفتن امر ديگري؛ اجتماع يا ارتفاع نقيضين از روشن ترين مصداق هاي محال ذاتي است.

2 _ محال وقوعي: امري است كه ذاتاً محال نيست، ليكن وقوع آن مستلزم محال ذاتي است. براي مثال، وجود معلول بدون علّت محال وقوعي است، زيرا تحقق آن مستلزم تناقض (اجتماع نقيضين) است. محال ذاتي و وقوعي را محال عقلي نيز مي گويند.

3 _ محال عادي: امري است كه وقوع آن با توجه به قوانين شناخته شده طبيعت ناممكن است، امّا ذاتاً نه ممتنع است و نه مستلزم محال ذاتي است.

با توجه به اقسام و تعريف هاي محال، پي مي بريم كه آنچه قدرت خداوند به آن تعلّق نمي گيرد محال ذاتي و وقوعي است، نه عادي و مي دانيم كه خداوند متعال، قادر است در يك كودك، تمام شرايطِ رسالت و امامت را قرار دهد، زيرا عقلا بعيد نيست كه خداوند مقام رسالت، نبوت و يا امامت را به كودك نابالغ بدهد، زيرا خداوند از انجام اين عمل عاجز نيست و قضيه حضرت يحيي و عيسي(عليهما السلام) بهترين گواه درستي اين مدعا است.

محمّد بن حسن صفار در كتاب بصائرالدرجات از علي بن اسباط نقل كرده كه


1- همان، ص 316.

ص: 579

فرمود: رأيت أباجعفر(عليه السلام) وقد خرج عليّ، فاحددت النظر اليه والي رأسه ورجله لأصف قامته لأصحابنا بمصر، فخرّ ساجداً وقال: انّ الله احتجّ في الإمامة ما احتجّ في النّبوة، قال الله تعالي: " وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً " وقال الله " إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً " فقد يجوز أن يعطي الحكمة وهو صبيّ، ويجوز أن يعطي الحكمة وهو ابن أربعين سنة؛ (1) اباجعفر را ديدم، درحالي كه بر من وارد شد، من خوب به دست و پاي مبارك او نگاه كردم تا بتوانم براي اصحاب خود در مصر، آن حضرت را توصيف كنم. ناگهان ديدم آن حضرت(عليه السلام) به سجده افتاد و فرمود: خداوند، احتجاج نموده در امر امامت به آنچه كه در امر نبوت احتجاج كرده است و مي فرمايد: " وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً "، و نيز مي فرمايد: " إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً ". پس ممكن است كه خداوند به كسي حكمت عطاكند، درحالي كه كودكي بيش نيست، همان طور كه جايز است به ديگري در چهل سالگي، حكمت عنايت فرمايد.

مسعودي از اسماعيل بن بزيع نقل مي كند: امام جواد(عليه السلام) به من فرمود: امر امامت به ابوالحسن تفويض مي شود، درحالي كه او فرزندي هفت ساله است، سپس فرمود: آري و كمتر از هفت سال، همان طوري كه در عيسي(عليه السلام) چنين بود. (2) .

رشد عقلي كودكان

دانشمندان مي گويند: براي رشد عقلي، سنّ معيني وجود ندارد، زيرا چه بسا شخصي رشيد است، اما سن او بيش از پنج سال نيست، زيرا قوّه عاقله او به قدرت خداوند به حدّ كافي رشد و نموّ داشته است. چه مانعي دارد كه خداوند متعال، سنّ رشد را در امام(عليه السلام) در پنج سالگي قرار دهد؟ آيا اين امر، محال ذاتي است، يا وقوعي؟ قطعاً هيچ كدام، پس از آن جا كه خداوند مي تواند نبوت و تعليم كتاب را به كودكي در گهواره و حكم را در كودكي براي حضرت يحيي(عليه السلام) قرار دهد، مي تواند امامت را براي حجّت منتظر(عليه السلام) در كودكي قرار دهد، تا زمين خالي از حجّت نباشد.


1- صدرالدين صدر، المهدي، ص 114 _ 115 به نقل از بصائرالدرجات.
2- اثبات الوصيه، ص 193.

ص: 580

علامه حلّي(رحمه الله) درباره ارزش ايمان و اسلام علي بن ابي طالب(عليه السلام) در كودكي مي گويد: انّ الطباع في الصبيان مجبولة علي حبّ الأبوين والميل إليهما، فإعراض الصبيّ عنهما والتوجّه الي الله تعالي يدلّ علي قوّة كماله؛ (1) طبيعت كودكان با دوستي و محبت پدر و مادر و ميل به آن دو درآميخته است، لذا كناره گيري كودك از آنان و توجه به خداوند متعال، دليل بر قوّت كمال او است. وي در ادامه مي گويد:

إنّ طباع الصبيان منافية للنظر في الامور العقلية والتكاليف الإلهيّة، وملائمة للعب واللهو، فإعراض الصبيّ عمّا يلائم طباعه إلي ما ينافره يدلّ علي عظم منزلته في الكمال؛ طبيعت كودكان با نظر و تأمّل در امور عقلي و تكاليف الهي، ناسازگار و متناسب با بازي و لهو و لعب است. پس اگر كودكي با اموري كه ناسازگار با طبع كودكانه است، انس گرفته، دليل رسيدن به كمال است.

صفوان بن يحيي مي گويد:

عند ما أشار الإمام الرضا(عليه السلام) إلي الإمام الجواد(عليه السلام) ونصبه ودلّ عليه وهو ابن ثلاث سنين، قلت للإمام(عليه السلام): جعلت فداك، هذا ابن ثلاث سنين؟ فقال(عليه السلام): وما يضرّه من ذلك، فقد قام عيسي بالحجّة وهو ابن ثلاث سنين؛ (2) هنگامي كه امام رضا(عليه السلام) به امام جواد(عليه السلام) اشاره فرمود و او را به امامت منصوب كرد _ درحالي كه سه ساله بود _ به آن حضرت(عليه السلام) عرض كردم: فدايت گردم! فرزند شما سه سال بيشتر ندارد؟ حضرت فرمود: چه اشكال دارد، درحالي كه عيسي(عليه السلام) نيز در سه سالگي حجّت خدا گشت.

به امام جواد(عليه السلام) عرض شد: مردم به جهت كمي سنّ شما، امامت شما را انكار مي كنند. حضرت در جواب فرمود:

وما ينكرون من ذلك وقد قال الله تعالي لنبيّه: " قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَي اللهِ عَلي بَصِيرَة أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي "، فوالله ما اتبعه حينئذ إلاّ علي(عليه السلام)، وله تسع سنين، وأنا ابن تسع سنين.؛ (3) چرا انكار مي كنند، درحالي كه خداوند به نبيّ خود فرمود: (اي رسول ما!


1- كشف المراد، ص 388 _ 389.
2- اصول كافي، ج 1، ص 382، حديث 10.
3- همان.

ص: 581

امت را بگو: طريقه من و پيروانم همين است كه خلق را با بينايي و بصيرت، به سوي خدا دعوت كنيم) پس به خدا سوگند در آن هنگام، او را متابعت نكرد مگر عليّ(عليه السلام)، درحالي كه نه سال بيشتر نداشت و من نيز نه ساله هستم.

اطمينان شيعيان به امامت كودك

بر اساس شواهد تاريخي، مسئله عهده داري امامت در كودكي، از حضرت امام جواد(عليه السلام) شروع شد، زيرا وقتي پدرش امام رضا(عليه السلام) از دنيا رحلت نمود، حضرت جواد(عليه السلام)هفت سال بيشتر نداشت. (1) لذا آن حضرت(عليه السلام) در هفت سالگي، متولّي رهبري شيعه اماميه، در مسائل ديني، عملي و فكري شد.

با دقت در اين مسئله، پي مي بريم كه همين موضوع به تنهايي كافي است كه به خطّ امامت هرچند در كودكي _ كه در امام جواد(عليه السلام) متجلّي شد و تا امامت امام مهدي(عليه السلام) ادامه يافت _ پي ببريم.

اين مطلب هنگامي بيشتر روشن مي شود كه بدانيم: دانش آموختگان مدرسه اهل بيت(عليهم السلام) در طول تاريخ فداكاري و جان فشاني هاي زيادي در راه تثبيت عقيده خود در مسئله امامت داشتند، زيرا داشتن چنين عقيده و فكري، منشأ دشمني و خصومت دستگاه خلفا با دوست داران اهل بيت(عليه السلام) بود.

اين امر منجرّ به درگيري نظام سلطه با اهل بيت(عليهم السلام) و ياران آنان مي شد لذا عده زيادي را زنداني و گروهي را نيز مي كشتند و اين نشان مي دهد كه اعتقاد به ولايت اهل بيت(عليهم السلام) _ هرچند در كودكي _ براي آنان چنان روشن و مسلّم شده بود، كه از جان مايه مي گذاشتند.

در اين جا سؤال هايي مطرح شده كه به آنها پاسخ مي دهيم:

1 _ شايد شيعه اماميه به خاطر ملاحظه مقامات علمي و فكري شخصي، معتقد به امامت او در كودكي شده باشد، درحالي كه او هنوز به امامت نرسيده است. همان گونه كه


1- بحارالانوار، ج 50، ص 7.

ص: 582

ما الآن مشاهده مي كنيم كودكاني داراي مقامات علمي بالايي هستند، ولي امام نيستند.

پاسخ:

اين سخن بر خلاف واقعيت هاي تاريخي است، زيرا طائفه اماميه در آن زمان بزرگاني داشتند كه از مدرسه علمي امام باقر، و امام صادق و امام كاظم(عليهم السلام) دانش آموخته بودند، مدرسه اي كه دربردارنده شاگردان آن امامان و شاگردانِ شاگردان آنان بوده است.

در چنين مدرسه اي _ با آن پيشينه و قوّت فرهنگي _ قابل تصور نيست كه دانش آموختگان آن، شخصي را امام قرار دهند كه امام نبوده است، اگر فردي پنجاه ساله آگاه به علوم مختلف باشد، آيا مي توان گفت كه امّت به جهت علم زياد او، قائل به امامت و ولايت او شده باشند؟ اگر اين فرض امكان ندارد، پس در حقّ شخصي كه هنوز به ده سالگي نرسيده، نيز امكان ندارد؛ زيرا مكتب اهل بيت(عليهم السلام) در آن زمان، از قوي ترين مدارس فكري و فرهنگي بود. و عده اي از فارغ التحصيل هاي آن در كوفه، قم، مدينه و جاهاي ديگر زندگي مي كردند. بزرگان اين مدرسه قطعاً با امام جواد(عليه السلام)و... معاشرت داشته و آن حضرت را امتحان كرده بودند. باوركردني نيست كه بدون تفحص و تحقيق و رسيدن به يقين، به امامت كودكي اعتقاد پيدا كرده و در راه او جان فشاني نموده باشند.

2 _ ممكن است كسي بگويد: طائفه اماميه، مفهوم و معناي امامت را نمي دانست، و گمان مي كرد كه امامت، مجرّد سلسله نسبي و وراثتي است؟!

پاسخ:

اين اشكال برخلاف شرط ها و نشانه هاي امامت است كه به صورت متواتر يا مستفيض، از اميرالمؤمنين(عليه السلام) تا امام رضا(عليه السلام) به جامعه شيعه رسيده است. شيعه اماميه قائل به امامت كسي است كه معصوم از گناه، اشتباه و خطا بوده و از همه افراد امّت خود داناتر باشد. هم چنين لازم است كه بر امامت او تصريح شده باشد. اين شرط ها با دليل عقلي و نقلي قطعي ثابت شده است.

هشام بن سالم مي گويد: به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: آيا ممكن است در يك وقت دوامام باشد؟ امام(عليه السلام) فرمود: خير، مگراين كه يكي از آن دو ساكت و مأمومِ ديگري باشد و آن ديگري ناطق و امام، امّا اين كه هر دو همزمان امامِ ناطق باشند امكان ندارد.

ص: 583

هشام مي گويد: باز به حضرت(عليه السلام) عرض كردم: آيا ممكن است كه امامت بعد از حسن و حسين(عليهما السلام)، در دو برادر محقّق گردد؟ حضرت فرمود: خير.... (1).

از اين روايت و روايات ديگر به خوبي استفاده مي شود كه شيعيان، اهميّت فراواني براي امامت قائل بودند و همواره درباره خصوصيات و شرايط آن، از امامان خود سؤال مي كردند.

3 _ شايد اعتقاد به امامت و ولايت امامان در كودكي، بر اساس تهديد و تحميل از سوي بزرگان شيعه بوده است؟

پاسخ:

اين فرضيه نيز باطل است، زيرا با ورع و قداست بزرگان طائفه اماميه، هيچ گاه نمي توان باور كرد كه آنان با تهديد و تحميل مردم را به اطاعت از اشخاص دعوت كرده باشند! بهويژه آن كه بزرگان طائفه شيعه در طول اين مدت در شديدترين وضع _ به جهت پذيرش دعوت اهل بيت(عليهم السلام) _ به سر مي برده و در عين حال مردم را به پيروي از اهل بيت دعوت مي نمودند. پذيرش دعوت اهل بيت(عليهم السلام)، و دعوت به آنان، سود مادي و مقام ظاهري در پي نداشت تا توهم طمع به اين امور باشد. پذيرفتني نيست كه عقلا و علماي اماميه، به نادرستي بر امامت شخصي در كودكي تباني و اتفاق داشته باشند، درحالي كه اين كار سبب ايجاد انواع محروميّت ها براي آنان بود! اين نيست مگر اين كه دعوت ناشي از اعتقادِ به امامت آن شخص بوده است.

رهبري و امامت اهل بيت(عليهم السلام)، برخلاف ديگران، زعامتي همراه با سرباز، لشكر و ابهّت پادشاهي نبوده است. هم چنين آنان دعوت سرّي همانند دعوت هاي صوفيه و فاطميون نداشتند، زيرا آنان بين رهبر و مردم فاصله مي انداختند، تا فرض شود كه رهبر از مردم دور است با آن كه مردم به او ايمان دارند. امامان معصوم(عليهم السلام) براي مردم آشكار و معلوم بودند و معاشرت با آنها از نزديك امكان داشت به جز امام زمان(عليه السلام) كه به دلايل سياسي، معاشرت با آن حضرت محدود بود.


1- بحارالانوار، ج 25، ص 249 و250.

ص: 584

اعتراف دشمن بر امامت كودك

خلفاي معاصر با امامان، به فضائل اخلاقي و كمالات معنوي و علمي امامان اعتراف مي كردند و آن را زنگ خطري براي خود و خلافت غاصبانه خويش پنداشتند و بر اين اساس، تمام توان خود را براي از بين بردن امامان و فضايل شان به كار مي بستند.

با توجّه به اين مطالب به خوبي روشن مي شود كه مسئله امامت شخص _ هرچند در كودكي _ امري ثابت بوده است، زيرا وقتي امام، مردم را به اطاعت خود دعوت مي كند، طبيعتاً خود را در تمام زمينه ها شايسته تر مي داند. در غير اين صورت مردم از او پيروي نخواهند كرد. با اين همه آيا ممكن است شخصي در كودكي، مردم را به امامت خود در ملأ عام دعوت كند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحّص، امامت او را پذيرفته و در راه او جان فشاني كنند؟ اما اگر در ابتداي دعوتش، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد، با گذر روزها، ماه ها و سال ها ممكن بود وضعيّت او در صورت عدم صحّت دعوتش، بر مردم آشكار شود.

حال اگر عدم صحت دعوت او براي مردم روشن نشود، آيا براي نظام حاكم نيز روشن نخواهد شد؟ آيا براي مقابله با آن دعوت _ در صورتي كه به مصلحت خود باشد _ موضع گيري نخواهد كرد؟ تنها تفسيرِ سكوت دستگاه خلافتِ معاصر با امام(عليه السلام) در كودكي اين است كه نظام سلطه به اين نتيجه رسيده بود كه امامت شخص _ هر چند در كودكي _ امري مسلّم بوده است، بهويژه آن كه خلفا به طور مكرّر آن بزرگواران را امتحان كرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند.

نص بر امامت كودك

از آن جا كه يكي از راه هاي اثبات امامت شخص، تصريح و نصّ امام سابق است، گاهي سؤال مي شود كه آيا بر امامت امثال امام جواد(عليه السلام) يا امام مهدي(عليه السلام) در كودكي نصّ و تصريحي وجود دارد؛ آيا امام رضا(عليه السلام) تصريح به امامت فرزند كودكش، جوادالائمه(عليه السلام)نموده است؟ آيا امام عسكري(عليه السلام) بر امامت حضرت مهدي(عليه السلام) تصريح كرده است؟

در پاسخ مي گوييم: دو نوع نصّ نسبت به امام بعدي وجود دارد: يكي نصّ عام و

ص: 585

كلّي، كه امامان بعد را شامل مي شده است و ديگري نصّ خاص، كه فقط اختصاص به امام

بعد از خود داشته است:

1 _ نصّ عام

امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: پدرم به جابر بن عبدالله انصاري فرمود: از تو سؤالي دارم، هرگاه كه توانستي نزد من بيا. جابر عرض كرد: هر وقت كه شما دوست داشته باشيد من حاضرم. روزي خدمت امام باقر آمد، حضرت به او فرمود: اي جابر! از لوحي كه در دست مادرم فاطمه، دختر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ديده اي و آنچه درباره آن به تو فرموده به ما خبر ده؟

جابر گفت: خدا را شاهد مي گيرم كه روزي بر مادرت فاطمه(عليها السلام) _ در حيات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) _ وارد شدم، تا تولد حسين(عليه السلام) را به او تبريك بگويم، كه در دست او لوحي سبز ديدم، گمان كردم كه از زمرّد است، در آن، نوشته اي سفيد يافتم شبيه رنگ خورشيد. عرض كردم: پدر و مادرم فداي تو اي دختر رسول خدا! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحي است كه خداوند به رسولش هديه كرده و در آن اسم پدر، شوهر، دو فرزندم و اوصيايي از فرزندم نوشته شده است. پدرم به من داده تا به آن شاد گردم.

جابر خطاب به امام باقر(عليه السلام) مي گويد: مادرت فاطمه(عليها السلام) آن را به من داد، من آن را خوانده و از رويش براي خودم استنساخ نمودم. امام صادق(عليه السلام) فرمود: پدرم به جابر فرمود: آيا ممكن است صحيفه را بر ما عرضه كني. جابر عرض كرد: آري. آن گاه بلند شد و با پدرم به سوي منزل رفتند. جابر در آن جا صحيفه اي از ورق بيرون آورد. حضرت(عليه السلام)به جابر فرمود: در نوشته خود نظر كن تا من آن را بر تو بخوانم. جابر به صحيفه خود نظر كرد و پدرم تمام آن را مرتّب خواند.... (1) .

اسم ها و اوصاف هريك از امامان در آن لوح و صحيفه به طور مفصل ذكر شده است.... (2) .


1- اصول كافي، ج 1، ص 527 و 528.
2- همان.

ص: 586

2 _ نصّ خاص

الف) نصّ بر امام جواد(عليه السلام)

محمّد بن ابي نصر مي گويد: فرزند نجاشي به من گفت: امام بعد از صاحبت _ امام رضا(عليه السلام)_ كيست؟ دوست دارم پاسخ آن را بدانم. محمّد بن ابي نصر مي گويد: نزد امام رضا(عليه السلام)رفتم و سؤال فرزند نجاشي را به امام عرض كردم. حضرت فرمود: امام، فرزند من است... (1) .

معمّر بن خلاد مي گويد: از امام رضا(عليه السلام) شنيدم كه ضمن نقل مطلبي فرمود: چه حاجتي به آن است، اين ابوجعفر است كه او را به جاي خود نشانده و جانشين خود قرار داده ام. و فرمود: ما اهل بيت كساني هستيم كه كودكان ما از بزرگانمان همه چيز را به ارث مي برند. (2) .

ابويحيي صنعاني مي گويد: نزد امام ابي الحسن، علي بن موسي الرضا(عليه السلام) بودم، كه فرزند كودك آن حضرت ابوجعفر را نزد او آوردند. امام(عليه السلام) فرمود: اين مولودي است كه پر بركت تر از او بر شيعيان ما، متولد نشده است. (3) .

ب) نصّ بر امام مهدي(عليه السلام)

محمّد بن علي بن هلال مي گويد: از ناحيه امام عسكري _ دو سال قبل از وفاتش _ نامه اي به دستم رسيد كه در آن، خبر از جانشين بعد از خود داده بود و نيز سه روز قبل از وفاتش نامه اي ديگر براي من فرستاد و در آن خبر از جانشين بعد از خود داد. (4) .

عمرو اهوازي مي گويد: امام عسكري فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: اين، صاحب و امام شما بعد از من است. (5) .


1- همان، ج1، ص320، حديث5.
2- همان، حديث 2.
3- همان، ص 321، حديث 9.
4- همان، ص 328، حديث 1.
5- همان، حديث 3.

ص: 587

حمدان قلانسي مي گويد: به عمري عرض كردم: آيا امام عسكري(عليه السلام) از دنيا رحلت نمود؟ فرمود: آري، ولي كسي را به جانشيني خود قرار داد كه گردنش مثل اين است. اشاره به دست خود نمود. (1) .

عظمت امام جواد در كودكي

در كودكي از امام جواد(عليه السلام) فضائل و كمالاتي آشكار شد كه انسان يقين به امامت و ولايت آن حضرت(عليه السلام) پيدا مي كند. از جمله:

1 _ شبلنجي مي نويسد:

چون مأمون از خراسان به بغداد آمد، نامه اي خدمت امام محمّد تقي(عليه السلام)نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبيد. چون آن حضرت به بغداد تشريف آورد، پيش از آن كه مأمون او را ملاقات كند، روزي مأمون به قصد شكار عازم صحرا شد. در بين راه به جمعي از كودكان رسيد كه ايستاده بودند. چون آنان ابهّت مأمون را مشاهده كردند، پراكنده شدند، جز آن حضرت كه از جاي خود حركت نفرمود و با نهايت وقار در جاي خود ايستاد، تا آن كه مأمون نزديك شد و از مشاهده آثار متانت و وقار او متعجّب گرديد. عنان كشيد و پرسيد: اي كودك! چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدي؟

حضرت(عليه السلام) فرمود: اي خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاده كنم، و جرم و خطايي هم نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم تو كسي را بدون جرم مجازات كني.

مأمون از شنيدن اين سخنان سخت متعجب شد و از مشاهده حسن و جمال او، دل از دست داد و پرسيد: اي كودك! نام تو چيست؟

فرمود: پسر علي بن موسي الرضا(عليه السلام) هستم.

مأمون چون نسبش را شنيد، بر پدرش درود و رحمت فرستاد و روانه صحرا شد. چون به صحرا رسيد نظرش به مرغي افتاد. باز شكاري به سوي او فرستاد، آن باز مدّتي ناپديد شد. چون از آسمان برگشت، ماهي كوچكي در منقار داشت كه هنوز نيمه جاني


1- همان، حديث 4.

ص: 588

داشت. مأمون از مشاهده آن در شگفت شد و ماهي را در دست خود گرفته، به شهر بازگشت. چون به همان جايي رسيد كه هنگام رفتن، حضرت جواد(عليه السلام) را ديده بود، كودكان پراكنده شدند، ولي حضرت(عليه السلام) از جاي خود حركت نفرمود. مأمون گفت: اي محمّد! اين چيست كه در دست دارم؟

حضرت(عليه السلام) فرمود: حق تعالي دريايي چند خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مي شود و ماهيان ريز با ابر بالا مي روند، و بازهاي پادشاهان آن را شكار مي كنند و پادشاهان آن را در دست مي گيرند و سلاله نبوت را با آن امتحان مي كنند. مأمون از مشاهده اين معجزه، شگفت زده شد و گفت: حقّا كه تويي فرزند رضا(عليه السلام). و سپس آن حضرت را به جهت فضل، علم و كمال و عقل، نزد خود نگاه داشت. (1) .

2 _ ابن حجر هيتمي و ديگران نقل كرده اند:

مأمون مي خواست دختر خود را به حضرت جواد(عليه السلام) تزويج كند، بني عباس، از شنيدن اين قضيه، به صدا درآمده، به او گفتند: خلافت هم اكنون در دست بني عباس است، چرا مي خواهي آن را به بني هاشم منتقل كني؟

مأمون در جواب گفت: علت آن، كثرت علم و فضل اين كودك است.

آنان جواب دادند: او كودكي خردسال است و هنوز اكتساب علم و كمال نكرده است. اگر صبر كني كه كامل شود و بعداً با او وصلت نمايي، بهتر است.

مأمون گفت: شما ايشان را نمي شناسيد. علم ايشان از جانب خداوند است و كوچك و بزرگ آنان از ديگران افضل اند. اگر مي خواهيد اين امر بر شما ثابت شود، علما را جمع كنيد و با او مباحثه نماييد.

عباسيان قبول نموده، اتفاق كردند كه يحيي بن اكثم، قاضي القضات آن عصر، با او بحث كند. از اين رو در يك روز معين، در مجلس مأمون حاضر شدند و يحيي بن اكثم، مسائلي را از حضرت جواد(عليه السلام) پرسيد، و آن حضرت(عليه السلام) به بهترين وجه از آنها پاسخ داد.

سپس مأمون از امام(عليه السلام) خواست كه يحيي بن اكثم را امتحان نموده، از او سؤال كند.


1- شبلنجي، نورالابصار، ص 188.

ص: 589

حضرت(عليه السلام) به او فرمود: از تو سؤال كنم؟ يحيي در جواب عرض كرد: اختيار با شما است.

اگر جواب آن را بدانم مي دهم وگرنه از محضر شما استفاده مي كنم.

امام جواد(عليه السلام) پرسيد: نظر تو چيست درباره مردي كه در اول روز، به زني به حرام نگاه كرد و در وسط روز نگاهش به آن زن حلال گشت. هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشا، دوباره بر او حلال گشت، نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح نگاه به آن زن بر او حلال گشت. سرّ اين قضيه چيست و چرا آن زن اين گونه بر او حلال و حرام شده است؟

يحيي بن اكثم در جواب عرض كرد: به خدا سوگند كه از اين مسئله اطلاعي ندارم و اگر شما صلاح مي دانيد جواب آن را بفرماييد.

امام جواد(عليه السلام) فرمود: آن زن كنيز كسي بود. در اول روز مردي اجنبي به او نگاه كرد كه نظر او حرام بود. آن مرد در نيمه روز آن كنيز را از صاحبش خريد و از اين طريق كنيز را بر خود حلال كرد. هنگام ظهر آن زن را آزاد كرد، لذا بر او حرام شد. در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند. و غروب او را ظِهار كرد و زن بر او حرام شد. هنگام عشا، كفاره ظهار پرداخت و دوباره او را بر خود حلال كرد. نيمه شب آن زن را يك طلاقه كرده و او را بر خود حرام نمود، ولي هنگام صبح به آن زن رجوع كرده و دوباره آن زن بر او حلال شد.

هنگامي كه سخنان امام جواد(عليه السلام) به پايان رسيد، مأمون رو به عباسيان كرد و گفت: آيا به آنچه كه انكار مي كرديد رسيديد؟ سپس دخترش را به عقد امام جواد(عليه السلام)درآورد. (1) .

عظمت امام مهدي در كودكي

امام مهدي(عليه السلام) از خردسالي آثار امامت و فضل و كمال در او نمايان بود. اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم.


1- صواعق المحرقه، ص 123؛ قرماني، اخبارالدول، ص 116؛ شبلنجي، نورالابصار، ص 217؛ ابن صباغ، فصول المهمه، ص 249.

ص: 590

1 _ حكيمه از جمله كساني است كه قصه ولادت امام زمان(عليه السلام) را نقل مي كند، در آن قصّه مي گويد:

...روز هفتم ولادت حضرت خدمت امام عسكري(عليه السلام) رسيدم. حضرت فرمود: اي عمه! فرزندم را نزد من بياور، او را نزد پدرش آوردم، ايشان خطاب به فرزند خود فرمود: سخن بگو اي پسرم. در اين هنگام بود كه مهدي(عليه السلام) شهادتين را به زبان جاري كرده بر يكايك پدران معصوم خود درود فرستاد. آن گاه اين آيه را تلاوت نمود: " وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ ".(1) .

2 _ عثمان بن سعيد عمري با چهل نفر از شيعيان خدمت امام عسكري(عليه السلام) رسيدند تا از امام و جانشين بعد از او آگاه شوند. امام(عليه السلام) فرمود: آمده ايد تا از حجّت بعد از من سؤال كنيد؟ گفتند: آري. در اين هنگام كودكي وارد مجلس شد گويا پاره اي از ماه... (2).

3 _ نسيم خادمه امام عسكري(عليه السلام) مي گويد: يك شب پس از ولادت حضرت مهدي(عليه السلام)، بر او وارد شدم، ناگهان نزد او عطسه اي كردم. حضرت(عليه السلام) فرمود: خداوند تو را رحمت كند. من به اين دعا خشنود شدم. آن گاه فرمود: آيا بشارت دهم تو را به عطسه؟ عرض كردم: آري. فرمود: عطسه امان از مرگ است تا سه روز.(3) .

4 _ احمد بن اسحاق مي گويد: نزد امام عسكري(عليه السلام) رفتم تا از جانشين او سؤال كنم. حضرت ابتدا فرمود: اي احمد بن اسحاق! خداوند هرگز زمين را از ابتداي خلقت آدم از حجت خالي نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالي نخواهد گذاشت. با او بلا را از اهل زمين دفع مي كند، و باران نازل كرده و بركات زمين را خارج مي گرداند. عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! امام و خليفه بعد از تو كيست؟ حضرت بلند شده وارد اطاق شد، و درحالي كه كودكي بر روي شانه او بود، بيرون آمد. صورت كودك همانند ماه شب چهارده، با حدود سه سال سنّ. آن گاه فرمود: اي احمد بن اسحاق! اگر كرامت تو بر خدا و حجت هاي خدا نبود، اين فرزند را بر تو نشان نمي دادم. او هم نام و هم كنيه رسول


1- ينابيع المودة، ج 3، ص 301 و302.
2- طوسي، الغيبه، ص 357.
3- إكمال الدين، ص 441، حديث 11.

ص: 591

خداست. كسي است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد. همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد....

آنگاه عرض كردم: آيا علامتي هست كه سبب اطمينان قلب من گردد؟ در اين هنگام كودك به سخن آمد و با زبان عربي فصيح فرمود: من بقية الله در روي زمين، و انتقام گيرنده از دشمنانم.... (1) .

5 _ عبدالله بن جعفر حميري مي گويد: از محمّد بن عثمان عمري سؤال كردم: آيا صاحب اين امر را ديده اي؟ فرمود: آري، آخرين باري كه ديدم در كنار خانه خدا بود كه مي گفت: بار خدايا! وعده اي كه به من داده اي عملي ساز. (2) .

نقد و بررسي شبهات
كودك ممنوع از تصرف در اموال

شيخ مفيد(رحمه الله) مي گويد: شايد به شيعيان گفته شود كه شما چطور اعتقاد به امامت دوازده امام داريد و حال آن كه مي دانيد در ميان آنان كساني هستند كه پدرانشان آنان را در كودكي _ درحالي كه به حدّ رشد و بلوغ نرسيده اند _ جانشين خود قرار داده اند، همانند ابي جعفر، محمّد بن علي بن موسي(عليه السلام)، كه هنگام وفات پدرش، هفت سال داشت و همانند قائمِ شما كه او را مي خوانيد، درحالي كه سنّ او هنگام وفات پدرش _ نزد اكثر مؤرّخان _ پنج سال بوده است. و ما به جهت عادتي كه در هيچ زماني نقض نشده، مي دانيم شخص در چنين سنّي، به حدّ رشد نمي رسد؟! خداوند متعال مي فرمايد: " وَ ابْتَلُوا الْيَتامي حَتّي إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ "؛ (3)و اگر خداوند متعال كسي را كه به حدّ بلوغ نرسيده از تصرف در اموالش منع مي كند؛ پس چگونه ممكن است او را امام قرار دهد، زيرا امام، وليّ بر خلق در تمام امور دين و دنيا


1- همان، ص384.
2- همان، ص 440.
3- نساء آيه 6.

ص: 592

است؟! و صحيح نيست كه والي و سرپرست تمام اموال از قبيل صدقه ها و خمس ها و امين بر شريعت و احكام، امام فقيهان، قاضيان و حاكمان و مانع كثيري از صاحبان خرد در كارها، كسي باشد كه ولايت بر درهمي از اموال خود هم ندارد.... (1) .

همو در پاسخ مي گويد:

اين اشكال از كسي صادر مي شود كه بصيرتي در دين ندارد، زيرا آيه اي را كه مخالفان در اين باب به آن اعتماد كرده اند، خاص است و شامل امام معصوم نمي شود، زيرا خداوند متعال با برهان قياسي و دليل سمعي، امامت آنان را ثابت فرموده و اين مي رساند كه امام، مخاطب آيه فوق نمي باشد و از زمره ايتام خارج است. و هيچ اختلافي بين امّت نيست كه اين آيه، مربوط به كساني است كه عقلشان ناقص است و هيچ ربطي به آنان كه عقلشان _ به عنايت الهي _ به حدّ كمال رسيده، ندارد اگرچه كودك باشد. لذا آيه شريفه شامل ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نمي شود. (2) .

از اين جا پاسخ پرسش هاي ديگر نيز درباره امامت كودك داده مي شود مثل اين كه طفل چگونه مي تواند امام باشد، درحالي كه نمي تواند حتّي امام جماعت باشد؟ طفل چگونه مي تواند امام باشد با آنكه معامله با او صحيح نيست؟

طفل چگونه مي تواند امام باشد درحالي كه عقد او باطل است؟

طفل چگونه مي تواند امام باشد درحالي كه شهادت او جز در موارد خاص باطل است؟ طفل پنج ساله چگونه نمازش بر جنازه امام صحيح است؟

منشأ تمام اين اشكالات اين است كه امام را با ديگران مقايسه كرده ايم و براي او امتياز خاصي قائل نيستيم. ولي اگر معتقد شديم كه امام _ اگرچه كودك باشد _ كسي است كه با معجزه و نصّ، امامتش ثابت شده و عقلش به عنايت الهي كامل گرديده است، ديگر او را با مردم عوام مقايسه نكرده و احكام آنان را بر او تطبيق كنيم. از آن جا كه كودك و كسي كه به حدّ بلوغ نرسيده، عقلش رشد نيافته و هنوز مصالح و مفاسد خود را درك نمي كند، لذا از يك سري كارهاي اجتماعي ممنوع شده است. ولي امام از ابتدا مورد


1- الفصول المختاره، ص 149 _ 150.
2- همان.

ص: 593

توجه خاص خداوند متعال قرار گرفته و عقلش كامل شده است، تا بتواند ديگران را دستگيري كرده و به كمال برساند، همان گونه كه سراسر زندگاني امام و قضايايي كه اتفاق افتاده بر اين مطلب گواهي مي دهد.

با اين بيان برخي ديگر از پرسش ها نيز پاسخ داده مي شود؛ مثل اينكه مي گويند: هدايت جامعه از وظائف امام است و هدايت انواع و اقسامي دارد؛ مثل هدايت تكويني، تشريعي و باطني؛ چگونه طفل مي تواند انواع و اقسام اين هدايت ها را بر عهده گيرد، درحالي كه هريك از آنها وظيفه بسيار سنگيني است، كه احتياج به قابليت هاي خاص دارد؟

پاسخ همان است كه اشاره شد، زيرا اگر خداوند متعال به كسي مقام هدايت و امامت مي دهد؛ قابليتش را نيز عنايت مي فرمايد. عقل او را به حدّ اعلاي رشد و كمال مي رساند، اگرچه خود نيز در رسيدن به كمال دخيل است، ولي همه به لطف و عنايت الهي است و واقعيت خارجي اين امر را تصديق مي كند. همان گونه كه حضرت عيسي(عليه السلام)در گهواره با مردم سخن گفت.

امامت طفل و تكليف

گاهي سؤال مي شود كه طفل چگونه مي تواند امام و رهبر باشد درحالي كه تكليف ندارد، و به حدّ بلوغ نرسيده است. و چون بر اعمالش عقوبت مترتّب نيست، ممكن است كه لغزش هايي از او سرزند، كه اين، با مقام و شأن امامت سازگاري ندارد؟

پاسخ: بلوغ _ در حقيقت _ رسيدن به حدّ رشد عقلاني است و اين كه براي نوجوانان سنّ بلوغ را پانزده سال قرار داده اند، براي اين است كه غالباً در اين سن نوجوانان به رشد عقلاني مي رسند، ولذا مي توانند مورد خطاب خداوند متعال قرارگيرند و صلاح و فساد خود را درك كنند. خداوند متعال مي فرمايد " وَ ابْتَلُوا الْيَتامي حَتّي إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ "؛ (1) يتيمان را آزمايش كنيد تا هنگامي كه بالغ


1- نساء آيه 6.

ص: 594

شده تمايل به نكاح پيدا كنند اگر ديديد آنها قادر به درك مصالح زندگاني خود هستند اموالشان را به آنها بازدهيد.

ولي اگر افرادي در كودكي به طور يقين و قطع به حدّ اعلاي كمال و رشد رسيدند _ كه بايد هم رسيده باشند، وگرنه امامت و نصب آنها بي معنا خواهد بود _ قطعاً مورد تكليف خواهند بود، و از آن جا كه عقل كاملي داشته و از مقام عصمت بهره مندند، هرگز كار ناشايست انجام نخواهند داد.

از اين جا پاسخ اشكال برخي از علماي اهل سنت، درباره ايمان و اسلام امام علي بن ابي طالب(عليه السلام)، قبل از بلوغ نيز داده مي شود، آنان مي گويند: علي بن ابي طالب(عليه السلام) به حدّ بلوغ نرسيده بود، ولذا اسلامش ارزش ندارد، اسلامي كه بدون تعقّل و فهم و شعور عقلاني باشد چه فائده اي دارد؟ درحالي كه اسلام ابوبكر در سنين بالا بوده است، و اسلام در اين سنّ با تعقل و فكر همراه بوده و از اين رو داراي ارزش خاصي است.

پاسخ: علي(عليه السلام) اگرچه قبل از بلوغ اسلام آورد، ولي او از كمال و عقلانيت كافي برخوردار بود، دوره كودكي علي(عليه السلام) با همراهي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سپري شد. ولذا رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را بر ديگران ترجيح داده تحت تربيت خاص او قرار گرفته بود. با بصيرت كامل اسلام را برگزيد و در حقيقت بايد گفت: اسلام و شهادتين را به زبان جاري كرد، زيرا او كسي بود كه از هنگام ولادت، ذكر توحيد را بر زبان داشت و به نبوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)معتقد بود زماني كه ديگران مشغول بت پرستي بوده، و از توحيد روي گردان بودند. پس حقيقتاً علي(عليه السلام)اولين مؤمن و مسلمان است. چه كسي گفته كه هركسي سنّش بيشتر است، عقلش نيز بيشتر است؟ چه بسيار افراد بزرگ سال كه يك دهم عقل و رشد يك كودك را هم ندارند.

علت امامت كودك

گاهي سؤال مي شود: چه ضرورتي دارد امام، كودك باشد، درحالي كه ممكن است مورد شك و ترديد عدّه اي قرار گيرد؟

پاسخ: ممكن است عواملي چند در اين انتخاب مؤثّر باشد:

ص: 595

1 _ امتحان مردم؛ زيرا با اثبات امامت طفل، از راه معجزه و جهات ديگر، انسان مورد امتحان قرار مي گيرد كه چگونه در برابر حقّ تسليم گردد، همان گونه كه حضرت عبدالعظيم حسني(عليه السلام) اين گونه امتحان شد و لذا مورد تكريم خاص قرار گرفت. و نيز علي بن جعفر(عليه السلام) كه در سن بالا به امام جواد(عليه السلام) احترام مي گذاشت، تا به حدّي كه كفش هاي حضرت جواد(عليه السلام) را جفت مي كرد و هنگامي كه از او سؤال شد چرا چنين مي كند، درحالي كه با مقام و شأن او سازگاري ندارد، در جواب مي گويد: خداوند اين محاسن سفيد را لايق مقام امامت ندانست، ولي اين كودك را شايسته اين مقام ديد. اين افراد به جهت اين نوع تسليم ها در مقابل حق، به مقامات عالي رسيدند.

2 _ براي اثبات اين كه امامت اين شخص، از جانب خداوند است، زيرا اگر امامان تنها در بزرگ سالي به مقام امامت نائل مي شدند، ممكن بود گمان شود كه مقامات و كمالات آنان همه اكتسابي است. ولي در طفل صغير، هيچ گاه اين گمان برده نمي شود. و اگر طفلي، فضائلي در حدّ امامت داشت، شكّي نيست كه ازجانب خداوند است، همان گونه كه در مورد امام جواد(عليه السلام) چنين اتفاق افتاد. ولذا يك توجيه براي امّي بودن پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)اين است كه كسي گمان نكند معارفي را كه براي مردم آورده، از ديگران فراگرفته، و يا در كتابي خوانده است.

3 _ براي اثبات اين كه مقام و منزلت، بر اساس لياقت است نه بزرگي سنّ، چنان كه در جريان فرماندهي اسامة بن زيد چنين بود، زيرا درحالي كه عده اي از صحابه بر عزل او اصرار داشتند، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به جهت لياقت وي، اصرار بر فرماندهي او داشت.

4 _ از آن جا كه تا امام رضا(عليه السلام)، امامان را يكي پس از ديگري به شهادت مي رساندند، سنّت الهي بر اين قرار گرفت كه از زمان امام جواد(عليه السلام)، امامت در سنين پايين قرارگيرد، تا حاكمان جور و ظلم به امامت آنان باور نداشته و آنها را نكشند، تا اين كه نوبت به امام زمان رسيد، فهميدند امامت در كودكي ممكن است، آنان از امتحان امامت در همان سنين كم سربلند بيرون آمدند، لذا خواستند امام را به قتل برسانند، كه خواست خدا بر آن تعلّق گرفت كه امام دوازدهم از هنگام ولادت در پشت پرده غيبت قرار گيرند.

ص: 596

قاعده لطف و امامت طفل

گاهي گفته مي شود: امامت طفل با قاعده لطف، آن هم لطف مقرّب سازگاري ندارد، زيرا لطف مقرّب آن است كه خداوند متعال هر عملي كه در راستاي اهداف خلقت، براي رسيدن انسان به كمال مؤثّر است، انجام دهد، وگرنه نقض غرض خلقت است. ولذا لطف بر خداوند متعال واجب است. و مي دانيم كه قرار دادن و عطاكردن امامت به طفل از آن جا كه مورد شك و ترديد برخي از افراد خواهد شد، خلاف لطف است.

پاسخ: گاهي لطف اقتضا مي كند كه امامت در كودكي باشد، زيرا همان گونه كه اشاره شد: هم مردم با آن امتحان مي شوند و هم _ برعكس _ گروهي به امامت او يقين پيدا مي كنند، زيرا ممكن است كسي احتمال دهد كه فضائل و كمالات و معلومات را امام در طول عمر از ديگران كسب كرده يا با تجربه به دست آورده باشد، ولي اين احتمال در امامت كودك وجود ندارد. و ديگر اين كه: انسان بفهمد كه امامت به لياقت است، نه به بزرگي سنّ.

امامت در اختفا

برخي سؤال مي كنند كه چرا امام زمان(عليه السلام) از ابتداي كودكي در نهان به سر بردند، در حالي كه وظيفه امام حضور در ميان مردم و ارشاد آنان است؟ به بياني ديگر: چرا امام عسكري(عليه السلام) فرزند خود را از هنگام ولادت، از مردم مخفي داشت؟

براي پاسخ بايد مقداري به تاريخ عصر امام حسن عسكري(عليه السلام) بازگرديم؛ آن حضرت معاصر با سه نفر از حاكمان بني عباس؛ معتزّ، مهتدي و معتمد عباسي است، معتمد فردي متعصّب و دشمن اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود. هركس حوادث سال هاي 257 تا 260 را كه ايّام حكومت او بود، مطالعه كند، به سفّاكي و ستم او به علويين _ خصوصاً اهل بيت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) _ پي خواهد برد. از آن جا كه مي دانست مهدي موعود با ستمگران مبارزه كرده و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، جاسوس هايي از زنان قابله _ مامايي _ در خانه امام عسكري(عليه السلام) قرار داده بود، تا با ظاهر شدن اثر وضع حمل در هريك از كنيزان حضرت به دستگاه حكومت اطلاع دهند، تا هرچه سريع تر با آن مقابله كند.

ص: 597

فشار سياسي به امام عسكري(عليه السلام) و كنترل ارتباط ها و تماس ها با حضرت به حدّي شديد بود كه به شيعيان و اصحاب خود سفارش نموده بود تا در ملأ عام كسي بر او سلام نكند، يا با دست به او اشاره ننمايد، زيرا در اين صورت در امان نخواهند بود. (1) .

تنها راه ارتباط با حضرت، تجمّع اصحاب در يكي از خانه ها، آن هم در تاريكي شب، بود.

سيّد مرتضي(رحمه الله) زمان امام عسكري و ارتباط مردم با آن حضرت را چنين توصيف مي كند:

امام عسكري(عليه السلام) كسي را به سراغ اصحاب و شيعيان خود مي فرستاد و به آنان مي فرمود: بعد از وقت عشا در فلان موضع و فلان خانه، در فلان شب جمع شويد، كه مرا در آن جا خواهيد ديد. (2) .

ابن شهرآشوب از داود بن اسود نقل مي كند: امام عسكري(عليه السلام) عصايي به من داد و فرمود: آن را به عَمري بده. در بين راه عصا از دست من افتاد و شكست، ناگهان در وسط آن مكتوبي را يافتم. خدمت امام(عليه السلام) رسيدم و قضيه را عرض كردم. حضرت فرمود: هرگاه كسي را يافتي كه ما را دشنام مي دهد راه خود را در پيش گير و به مأموريتي كه فرستاده شده اي عمل كن، مبادا كه جواب دشنام و شماتتِ دشمنانِ ما را بدهي، يا خودت را معرفي كني، زيرا ما در شهر و كشور بدي هستيم، تو راه خود را پيش گير؛ و بدان كه به طور حتم خبرها و حالات تو به ما مي رسد؛ به اين مطلب خوب دقت كن.(3) .

محمّد بن عبدالعزيز بلخي مي گويد: يك روز در خيابان گوسفندان نشستم، ناگاه مشاهده كردم كه امام عسكري(عليه السلام) از منزل خود خارج شده به سوي خانه عمومي در حركت است. با خود گفتم: اگر با صداي بلند بگويم: اي مردم! اين حجت خدا در ميان شما است، او را بشناسيد، آيا مرا خواهند كشت؟ در اين فكر بودم كه امام عسكري(عليه السلام) به من نزديك شد و با انگشت سبابه بر دهان مبارك خود گذاشت، و به من فهماند كه


1- بحارالانوار، ج 5، ص 269، حديث 34.
2- همان، ج 50، ص 304، حديث 80.
3- ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 428؛ بحارالانوار، ج 50، ص 283، حديث 60.

ص: 598

سكوت كنم. شبِ همان روز به خدمت حضرت شرفياب شدم. آن حضرت فرمود: يا بايد كتمان كني و يا اين كه كشته خواهي شد، جان خود را به خاطر خدا حفظ كن. (1) .

شدّت اختناق در عصر امام عسكري(عليه السلام) به حدّي رسيد كه اصحاب آن حضرت به توصيه او عمل كرده و هنگام نقل روايت تصريح به نام او نمي كردند. ولذا مقدس اردبيلي در جامع الرواة مي گويد: هر روايتي كه اصحاب امام عسكري(عليه السلام) از شخصي با عنوان رجل نقل كرده اند، او امام عسكري(عليه السلام) است. (2) .

اميد و آرزوي شيعه و پيروان اهل بيت(عليهم السلام) در آن عصر، اين بود كه بتوانند در راه رفتوآمد حضرت بنشينند تا شايد، او را زيارت كنند.

يكي از شيعيان دچار شبهه وثنيّت شده بود، در راه بازگشتِ امام از دارالاماره نشست، تا شايد حضرت را مشاهده كرده و از او جواب شبهه اش را بخواهد، كه ناگهان حضرت با اشاره انگشت سبابه به او فهماند كه خدا يكي است. (3) .

با وجود همين فشارهاي شديد سياسي بود كه حضرت، نظام وكالت را تأسيس كرد، تا هم بتواند به نيازهاي مردم رسيدگي كند و هم از گرفتاري هايي كه از ناحيه ملاقات ها براي مردم حاصل مي شد، بكاهد.

در اين موقعيت حسّاس سياسي، امام زمان(عليه السلام) متولد شد؛ كسي كه حجت خدا در روي زمين، بعد از امام عسكري(عليه السلام) خواهد بود و دوازدهمين امامي است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وعده داده كه خواهد آمد و بعد از او قيامت برپاخواهد شد؛ كسي كه قرار است به كمك و لطف و عنايت خداوند در آخرالزمان حكومت توحيدي فراگير برپا كرده و با رهبري خود زمين را پر از عدل و داد كند؛ كسي كه به جهت قيام غيرمترقّبه اش، نمي تواند بيعت كسي را بر گردن گيرد، آيا چنين امامي نبايد از ابتداي ولادت و حتّي از هنگام به امامت رسيدن از ديد عموم مردم غائب باشد، اگرچه در ميان مردم است و با آنان زندگي مي كند؟ قطعاً بايد اين چنين باشد وگرنه برخلاف مصالح كلّي عالم خواهد بود.


1- بحارالانوار، ج 50، ص 289، حديث 63؛ كشف الغمه، ج 2، ص 422.
2- جامع الرواة، ج2، ص462.
3- بحارالانوار، ج 5، ص 293، حديث 67.

ص: 599

ص: 600

ص: 601

امام علي

پيامبر و تعيين جانشين

اشاره

گروهي از اهل سنت معتقدند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي بعد از خود كسي را به عنوان خليفه معين نكرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است. گروهي ديگر مي گويند: پيامبر، ابوبكر را به عنوان جانشين خود معين كرده است، ولي شيعه اماميه معتقد است كه بايد پيامبر(صلي الله عليه وآله) خليفه و جانشين بعد از خود را معرفي مي كرده كه قطعاً نيز معرّفي كرده است. ما در اين بحث اين موضوع را بررسي كرده و ضرورت تعيين جانشين بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) را به اثبات خواهيم رساند:

پيامبر و آگاهي از آينده امت

اولين سؤالي كه مي توان آن را مطرح كرد اين است كه آيا پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از اختلاف و حوادثي كه بعد از وفاتش در مورد خلافت پديد آمد اطلاع داشته است يا خير؟

قرآن و آگاهي از آينده
اشاره

در مورد علم غيب؛ حتّي در موضوعات خارجي بايد بگوييم: اگر چه خداوند در آيات فراواني علم غيب را مخصوص به خود مي داند: " وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ "؛ (1) و كليد خزائن غيب نزد خداست، كسي جز خدا بر آنها آگاه نيست. و نيز


1- انعام آيه 59.

ص: 602

مي فرمايد: " وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ "؛ (1) و علم غيب آسمان ها و زمين مختص خدا است. و مي فرمايد: " قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ "؛ (2) بگو [اي پيامبر] هيچ كس از آنان كه در آسمان ها و زمين هستند به جز او از غيب آگاهي ندارند.

ولي يك آيه هست كه مخصّص تمام آياتِ حصر غيب است، آن جا كه مي فرمايد: " عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول "؛ (3) او آگاه از غيب است، پس احدي را بر غيبش مطّلع نمي سازد، مگر رسولان برگزيده خود را.

با جمع بين اين آيه و آيات پيشين به اين نتيجه مي رسيم كه علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولي به هر كسي كه خداوند اراده كرده باشد، عنايت مي كند.

بنابراين از قرآن به خوبي استفاده مي شود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از غيب و آينده مطلع است، لذا از فتنه اي كه بعد از وفاتش در مورد خلافت و جانشيني پديد خواهد آمد مطلع بوده است.

روايات و آگاهي از آينده

با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پي مي بريم كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) كاملاً نسبت به فتنه و نزاعي كه در مسئله خلافت و جانشيني او پديد آمد، آگاهي داشته است. اينك به برخي از روايات اشاره مي كنيم:

1_ پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: آگاه باشيد كه اهل كتاب قبل از شما به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند و اين ملّت زود است كه به هفتاد و سه فرقه تقسيم شود كه هفتاد و دو فرقه از آنها در جهنّم و يك فرقه در بهشت است.(4) .


1- نحل16 آيه 77.
2- نمل27 آيه 65.
3- جن72 آيه 26.
4- سنن ابي داود، ج 3، ص 198، و مسند احمد، ج 3، ص 145 و سنن ابن ماجه، ج 2، ص 364 و مستدرك حاكم، ج 1، ص 128.

ص: 603

اين حديث را عده زيادي از صحابه همانند: علي بن ابي طالب(عليه السلام)، انس بن مالك، سعد بن ابي وقاص، صُدي بن عجلان، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو ابن عاص، عمرو بن عوف مزني، عوف بن مالك اشجعي، عويمر بن مالك و معاوية بن ابي سفيان نقل كرده اند.

عده اي از علماي اهل سنت نيز آن را تصحيح نموده يا به تواتر آن تصريح كرده اند؛ همانند: مناوي در فيض القدير، (1) حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين، (2) ذهبي در تلخيص المستدرك، شاطبي در الاعتصام، (3) سفاريني در لوامع الانوار البهية(4) و ناصر الدين الباني در سلسلة الاحاديث الصحيحة. (5) .

البته عدد هفتاد و سه فرقه را مي توان يا حقيقي گرفت و يا مجازي تا بر مبالغه دلالت بكند.

مي دانيم كه عمده اختلافات و دسته بندي ها در مورد مسئله امامت و رهبري در جامعه اسلامي است.

2_ عقبة بن عامر از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: همانا من پيشتاز شما در روز قيامتم و بر شما شاهدم، به خدا سوگند كه من الآن نظر مي كنم بحوضم، به من كليد خزينه هاي زمين داده شده است. نمي ترسم از اين كه بعد از من مشرك شويد، ولي از نزاع و اختلاف در مسأله خلافت بيمناكم. (6) .

3_ ابن عباس از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: روز قيامت گروهي از اصحابم را به جهنّم مي برند، عرض مي كنم خدايا اينان اصحاب من هستند؟ خداوند مي فرمايد: اينان كساني هستند كه از زماني كه از ميانشان رحلت نمودي به


1- فيض القدير، ج 2، ص 21.
2- مستدرك حاكم، ج 1، ص 128.
3- الاعتصام، ج 2، ص 189.
4- لوامع الانوار، ج 1، ص 93.
5- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 1، ص 359.
6- صحيح بخاري رقم حديث 1279، كتاب الجنائز.

ص: 604

جاهليّت برگشتند. (1) .

به اين مضمون روايات زيادي در اصحّ كتب اهل سنت از برخي از صحابه از قبيل: انس بن مالك، ابي هريره، ابي بكره، ابي سعيد خدري، اسماء بنت ابي بكر، عايشه و امّ سلمه نقل شده است.

شيخ محمود ابوريه از مقبلي در كتاب العلم الشامخ نقل مي كند كه اين احاديث متواتر معنوي است.

البته اين احاديث را نمي توان بر اصحاب ردّه (از مسلمين) كه بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) به شرك و بت پرستي بازگشتند حمل كرد، زيرا پيامبر در روايتي كه عقبة بن عامر از آن حضرت نقل مي كند مي فرمايد: به خدا سوگند كه من بر شما از اين كه بعد از من مشرك شويد نمي ترسم، بلكه از آن مي ترسم كه بعد از من مشاجره و نزاع نماييد. (2) .

لذا پيامبر(صلي الله عليه وآله) در ذيل برخي از احاديث مي فرمايد: سحقاً سحقاً لمن غيّر بعدي. (3) و مي دانيم كه تبديل و تحريف در دين غير از شرك است.

هم چنين نمي توانيم اين دسته را همان كساني بدانيم كه بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند. چنانكه عده اي مي گويند، زيرا اوّلاً: در برخي از روايات آمده: بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) آنان به جاهليت برگشتند كه ظهور در اتصال دارد. و ثانياً: اهل سنت قائل به عدالت كل صحابه اند و شكي نيست كه در ميان آنان جماعتي از صحابه نيز وجود داشته است.

4_ ابي علقمه مي گويد: به سعد بن عباده _ هنگام تمايل مردم به بيعت با ابي بكر _ گفتم: آيا همانند بقيه با ابي بكر بيعت نمي كني؟ گفت: نزديك بيا، به خدا سوگند! از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود: وقتي كه از دنيا مي روم، هواي نفس [بر مردم] غلبه كرده و آنها را به جاهليت بر مي گرداند، حقّ در آن روز با عليّ است و كتاب خدا به دست


1- صحيح بخاري، ج 8، ص 169 و صحيح مسلم، ج 8، ص 157.
2- التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 379.
3- صحيح بخاري، ج 8، ص 149 و صحيح مسلم، ج 7، ص 70.

ص: 605

اوست، با كسي غير از او بيعت مكن. (1) .

5_ خوارزمي حنفي در مناقب، از ابي ليلي نقلي مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: زود است كه بعد از من فتنه اي ايجاد شود، در آن هنگام به علي بن ابي طالب پناه بريد، زيرا او فرق گذارنده بين حقّ و باطل است. (2) .

6_ ابن عساكر به سند صحيح از ابن عباس نقل مي كند: من با پيامبر و علي(عليهما السلام) در كوچه هاي مدينه عبور مي كرديم، گذرمان به باغي افتاد، علي(عليه السلام) عرض كرد: اي رسول خدا! اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است. آن گاه به دست خود به سر و محاسن علي(عليه السلام) اشاره كرده و سپس با صداي بلند گريست. علي(عليه السلام) عرض كرد: چه چيز شما را به گريه درآورد؟ فرمود: اين قوم در سينه هايشان كينه هايي دارند كه آن را اظهار نمي كنند، مگر بعد از وفاتم. (3) .

7_ ابو مويهبه، خادم رسول خدا مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) شبي مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من امر شده ام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم، همراه من بيا. با حضرت حركت كردم تا به بقيع رسيديم. پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود: جايگاه خوشي داشته باشيد، هر آينه فتنه ها مانند شب تاريك بر شما روي آورده است. آن گاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيماري افتاد و با همان مرض از دنيا رحلت نمود. (4) .

شهيد صدر(رحمه الله) در توضيح آن فتنه مي گويد: اين فتنه همان فتنه اي است كه فاطمه زهرا(عليها السلام) از آن خبر داده، آن جا كه فرمود: از فتنه ترسيدند، ولي خود در فتنه گرفتار شدند. (5) آري اين همان فتنه است، بلكه بدون شك اصل و اساس همه فتنه هاست. اي پاره تن پيامبر! چه چيز قلب تو را به درد آورده است كه پرده از حقيقتي تلخ بر مي داري و براي امّت پدرت از آينده اي بس تاريك خبر مي دهي؟


1- احقاق الحقّ، ج 2، ص 296، به نقل از كتاب المواهب طبري شافعي.
2- مناقب خوارزمي، ص 105.
3- امام علي، ترجمه عساكر، رقم 834.
4- كامل ابن اثير، ج 2، ص 318.
5- خطبه حضرت زهراء و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 234.

ص: 606

آري بازي هاي سياسي در آن روز فتنه اي بود كه در حقيقت اصل و ريشه همه فتنه ها شد، همان گونه كه از كلام عمر بن خطاب ظاهر مي شودكه گفت: بيعت ابي بكر امري بدون فكر و تأمل بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد. (1) .

سه راه پيش روي پيامبر

گفته شد كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از آينده امّت خود و آن فتنه اي كه درباره خلافت اتفاق افتاد، آگاهي داشت، حال سؤال اين است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي مقابله با آن فتنه چه تدابيري انديشيده بود؟ آيا احساس مسئوليّت كرده و راه حلّي براي پيش گيري از آن ارائه داده است يا خير؟

در جواب مي گوييم: سه احتمال در اين جا متصوّر است:

الف _ راه سلبي: يعني پيامبر(صلي الله عليه وآله) وظيفه اي را احساس نمي كرده است.

ب _ راه ايجابي به واگذاري به شورا: به اين صورت كه براي رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل كنند.

ج _ راه ايجابي به تعيين: يعني پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي رفع فتنه و اختلاف مردم، كسي را به جانشيني خود معرفي كرده است.

ترويج كنندگان راه اول

نخستين كسي كه اين شايعه را پراكنده كرد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر كسي وصيت نكرده، عايشه بود. او مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله)در حالي كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و بر كسي وصيّت ننمود. (2) .

ابوبكر نيز هنگام وفاتش مي گفت: دوست داشتم كه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سؤال مي كردم كه امر خلافت در شأن كيست تا كسي در آن نزاع نكند. (3) .


1- تاريخ طبري، ج 2، ص 235 و فدك در تاريخ، شهيد صدر.
2- صحيح بخاري، ج 6، ص 16.
3- تاريخ طبري، ج 3، ص 431.

ص: 607

در جايي ديگر نيز مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) مردم را به حال خود گذاشت تا براي خود آن چه مصلحت شان در آن است انتخاب كنند. (1) .

عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود كه مردم را مانند گله اي بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براي خود معين نكنم، به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)اقتدا كرده ام و اگر خليفه معيّن كنم به ابوبكر اقتدا نموده ام. (2) .

اشكالات راه اول

اين احتمال كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) هيچ گونه احساس وظيفه اي نسبت به جانشيني بعد از خود نمي كرده اشكالاتي دارد كه در ذيل به آن اشاره مي كنيم:

1_ نتيجه اين احتمال، اهمال يكي از ضروريات اسلام و مسلمين است. ما معتقديم كه اسلام دين جامعي است كه در تمام ابعاد زندگي انسان دستورات كاملي دارد كه مي تواند سعادت آفرين باشد، حال چگونه ممكن است كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) نسبت به اين وظيفه مهمّ (جانشيني) بي توجه بوده باشد!

2_ اين احتمال، خلاف سيره رسول خدا(صلي الله عليه وآله) است. كساني كه توجهي به تاريخ پيامبر دارند مي دانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براي گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است. او كسي بود كه حتّي در مرض موتش لشكري را براي حفظ حدود و مرزهاي اسلامي تجهيز كرده و خود تا بيرون شهر آنان را در حالي كه بيمار بود، بدرقه كرد.

او كسي بود كه براي حفظ مسلمين از اختلاف و ضلالت، دستور داد: كاغذ و قلمي آماده كنند تا وصيتي كند كه مردم با عمل كردن به آن گمراه نشوند.

او كسي بود كه هرگاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مي رفت كسي را به جاي خود نصب مي كرد تا امور مردم را ساماندهي كند؛ مثلاً:

در سال دوّم هجرت در غزوه بواط، سعد بن معاذ را، در غزوه ذي العشيره،


1- همان، ج 4، ص 53.
2- حلية الاولياء، ج 1، ص 44.

ص: 608

ابوسلمه مخزومي، در غزوه بدر كبر، ابن ام مكتوم و در غزوه بني قينقاع و غزوه سويق، ابولبابه انصاري را جانشين خود كرد.

در سال سوّم هجري نيز در غزوه قرقرة الكُدْر و فران و احد و حمراء الاسد، ابن ام مكتوم و در غزوه ذي امر در نجد، عثمان بن عفان را به جاي خود قرار داد.

در سال چهارم، در غزوه بني النضير، ابن ام مكتوم و در غزوه بدر سوّم، عبدالله بن رواحه را جانشين خود قرار داد.

در سال پنجم هجري در غزوه ذات الرقاع، عثمان بن عفان، در غزوه دومة الجندل و خندق، ابن امّ مكتوم و در غزوه بني المصطلق، زيد بن حارثه را به جاي خود قرار داد.

در سال ششم، ابن ام مكتوم را در غزوه بني لحيان و ذي قَرَد و حديبيه جانشين خود كرد.

در سال هفتم، سباع بن عُرْفُطه را در غزوه خيبر و عمرة القضاء و در سال هشتم، علي بن ابي طالب(عليه السلام) را در غزوه تبوك جانشين خود در مدينه قرار داد.

حال با اين چنين وضعي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) حاضر نبود تا براي چند روزي كه از مدينه خارج مي شود، آن جا را از جانشين خالي گذارد، آيا ممكن است كسي تصور كند كه در سفري كه در آن بازگشت نيست كسي را جانشين خود نكند، تا به امور مردم بپردازد؟

3_ اين احتمال، خلاف دستورات پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، زيرا خود به مسلمانان فرمود: هر كسي صبح كند در حالي كه به فكر امور مسلمين نباشد، مسلمان نيست. (1) .

آيا با اين وضع مي توان گفت كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟

4_ اين احتمال، خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يك از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براي خود جانشين معين نموده اند.

طبري مي گويد: ابوبكر هنگام احتضار، عثمان را در اتاقي خلوت به حضور


1- اصول كافي، ج 2، ص 131.

ص: 609

پذيرفت. به او گفت: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم، اين عهدي است از ابوبكر بن ابي قحافه به مسلمين، اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براي آن كه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد. ابوبكر بعد از به هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اي مردم! اين نامه ابي بكر خليفه رسول خداست كه در آن از هيچ نصيحتي براي شما فروگذار نكرده است. (1) .

در اين قصه به دو نكته پي مي بريم: يكي اين كه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امّت اسلامي بوده و براي خود جانشين معيّن نموده اند كه عمر نيز آن را تأييد كرده است.

دوم اين كه چگونه حبّ جاه و مقام؛ عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبر(صلي الله عليه وآله)مقابله كرده و به پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبت هذيان دهد، ولي وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!

عمر نيز همين كه احساس كرد مرگش حتمي است، فرزند خود عبدالله را نزد عايشه فرستاد تا از او براي دفن در حجره پيامبر(صلي الله عليه وآله) اجازه بگيرد، عايشه با قبول درخواست، براي عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبر(صلي الله عليه وآله) را مانند گله اي بدون چوپان رها كرده و براي آنان جانشين معين نكني. (2) .

از اين داستان نيز استفاده مي شود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامي بوده و براي خود جانشين معين كرده اند.

معاويه نيز براي گرفتن بيعت براي فرزندش يزيد، به مدينه آمد و با ملاقاتي كه با جمعي از صحابه؛ از جمله عبدالله بن عمر داشت، گفت: من از اين كه امّت محمّد را مانند گله اي بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم، لذا در فكر جانشيني فرزند خود يزيد هستم. (3) .

حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امّت باشند، ولي پيامبر(صلي الله عليه وآله) بي خيال باشد؟


1- تاريخ طبري.
2- الامامة و السياسة، ج 1، ص 32.
3- الامامة و السياسة، ج 1، ص 168.

ص: 610

5_ اين احتمال، خلاف سيره انبياست، زيرا با بررسي هاي اوليه پي مي بريم كه تمام انبياي الهي براي بعد از خود جانشين معين كرده اند و به طور قطع پيامبر اسلام نيز از اين خصوصيّت مستثنا نيست.

به همين دليل حضرت موسي(عليه السلام) از خداوند متعال مي خواهد كه وزيري را براي او معين كند، آن جا كه مي فرمايد: " وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي هارُونَ أَخي "؛ (1) از اهلم هارون برادرم را به عنوان وزير من قرار ده.

ابن عباس نقل مي كند: يهودي اي به نام نعثل خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اي محمّد! از تو درباره اموري سؤال مي كنم كه در خاطرم وارد شده، اگر جواب دهي به تو ايمان مي آورم. اي محمّد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبري نيست، مگر آن كه جانشيني داشته است. و جانشين نبي ما (موسي بن عمران)، يوشع بن نون است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: همانا وصيّ من علي بن ابي طالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسين، بعد از آن دو، نُه امام از صُلب حسين است. (2) .

يعقوبي مي گويد: آدم(عليه السلام) هنگام وفات بر شيث وصيّت نمود و او را به تقوي و حُسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيلِ لعين برحذر داشت. (3) .

شيث نيز به فرزندش انوش وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش قينان و او به فرزندش مهلائيل و او به فرزندش يَرد و او به فرزندش ادريس وصيت نمود. (4) ادريس نيز به فرزندش متوشلخ، و او به فرزندش لمك و او به فرزندش نوح، و نوح نيز به فرزندش سام وصيت نمود. (5) .

هنگامي كه ابراهيم(عليه السلام) خواست از مكه حركت كند به فرزندش اسماعيل وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسك مردم را برپا دارد. (6) اسماعيل نيز


1- طه20 آيه 30.
2- ينابيع المودة، باب 76، حديث 1.
3- تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 7.
4- كامل ابن اثير، ج 1، ص 54 و 55.
5- كامل ابن اثير ج 1 ص 62.
6- تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 28.

ص: 611

هنگام وفات به برادرش اسحاق وصيت نمود، و او نيز به فرزندش يعقوب، وهمين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.

داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياي خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياي او را كه در تورات است، حفظ نما.

عيسي(عليه السلام) نيز به شمعون وصيت كرده و شمعون نيز هنگام وفات، خداوند به او وحي نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبيا را نزد يحيي به امانت بگذارد.

و يحيي را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسي قرار دهد. اين چنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) رسيد. (1) .

اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل بيت محدود نبوده است خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل سنت معتقدند كه انبيا از خود مالي به ارث نمي گذاشته اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبري جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.

حال آيا ممكن است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از اين قانون عقلايي مستثنا بوده باشد؟

سلمان فارسي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سؤال كرد: اي رسول خدا! براي هر پيامبري وصيّي است، وصيّ تو كيست؟ پيامبر بعد از لحظاتي فرمود: آيا مي داني وصيّ موسي كيست؟ سلمان گفت: يوشع بن نون. فرمود: براي چه او وصيّ شد؟ عرض كرد: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: همانا وصي و موضع سرّ من و بهترين كسي كه براي بعد از خود مي گذارم، كسي كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد، علي بن ابي طالب است.(2) .

بريده نيز از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: براي هر پيامبري وصي و وارث است، و همانا عليّ وصي و وارث من است. (3) .

6_ پيامبر(صلي الله عليه وآله) وظيفه اش تنها گرفتن وحي و ابلاغ آن به مردم نبوده است، بلكه وظائف ديگري نيز داشته است از قبيل:


1- اثبات الوصية، ص 70.
2- كنزالعمال، ج 11، ص 610، ح 32953 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 113 و 114.
3- الرياض النضرة، ج 3، ص 138.

ص: 612

الف _ تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموزات و اسرار آن.

ب _ تبيين احكام و موضوعاتي كه در زمان حضرت اتفاق مي افتاد.

ج _ پاسخ به سؤالات و شبهاتِ دشوار كه دشمنان اسلام به خاطر غرض ورزي هايي كه داشتند، به جامعه تزريق مي كردند.

د _ حفظ دين از تحريف.

بعد از پيامبر نيز اين احتياجات، شديداً احساس مي شد، و ضرورت وجود جانشين براي پيامبر كه قابليت پاسخ گويي به آن را داشته باشد احساس مي شد.

از طرفي ديگر نيز مي دانيم كه كسي از عهده آنها غير از علي بن ابي طالب(عليه السلام) بر نمي آمد.

7_ هم چنان مشاهده مي كنيم كه هنگام وفات پيامبر، امّت اسلامي از راه هاي مختلف، مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با منافقين درگير بود. يهود بني قريظه و بني النضير هم با مسلمين چندان انسي نداشتند و خيال شكست و نابودي آن را در سر مي پروراندند.

حال در اين وضعيت وظيفه پيامبر(صلي الله عليه وآله) درباره جانشيني خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا اين كه وظيفه دارد يك نفر به عنوان جانشين براي رفع اختلاف مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبري مردم از تضعيف اسلام جلوگيري نمايد؟

قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشيني را تعيين كرده است، ولي متأسفانه عده اي از اصحاب، اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهي كشاندند. لذا آشوبي در جامعه به وجود آوردند كه _ به قول عمر بن خطاب _ خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.

اشكالات راه دوم

راه دومي كه در پيش روي پيامبر(صلي الله عليه وآله) قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورا واگذار نموده تا با توافق هم خليفه اي را انتخاب نمايند. اشكالات اين

ص: 613

راه نيز عبارت اند از:

1_ اگر پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين راه را براي خلافت برگزيده بود، مي بايست، مردم را در اين باره توجيه نموده و براي فرد انتخاب شده و افراد انتخاب كننده شرايطي بيان مي كرد، در حالي كه مي بينيم چنين اتفاقي نيفتاده است. بنابراين اگر بنا بود كه امر خلافت، شورايي باشد بايد آن را مكرر و با بياني صريح و بليغ بيان مي داشت.

2_ نه تنها پيامبر(صلي الله عليه وآله) نظام شورايي را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگي چنين نظامي را نداشتند، زيرا اينان همان كساني بودند كه در قضيه بناي حجرالاسود با يك ديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيله اي مي خواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد كه نزديك بود، اين نزاع به جنگي تبديل شود. تنها پيامبر(صلي الله عليه وآله) با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجر الاسود در ميان پارچه اي از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجر الاسود سهيم باشد.

در غزوه بني المصطلق يكي از انصار و ديگري از مهاجرين در مسئله اي نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به ياري خواست، در همان جنگ نزديك بود كه جنگ داخلي اي در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلط گردد كه باز هم پيامبر(صلي الله عليه وآله) آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاي جاهلي برحذر داشت.

همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اين چنين اختلاف كرده و تعدادي از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاي واهي و بي اساس خود، حقّ خلافت را از آنِ خويش دانستند. در آخر هم با زير پا گذاشتن صحابي(سعد بن عباده) مهاجرين حكومت و خلافت را براي خود تمام نمودند.

3_ گفته شد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) وظايف ديگري غير از تلقي و تبليغ وحي داشته است. مسلمين بعد از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)به كسي احتياج داشتند كه خلأاي را كه با رحلت پيامبر حاصل شده بود جبران كند و آن هم كسي غير از علي(عليه السلام) و اهل بيتش نبوده است.

لذا از علي(عليه السلام) سؤال شد: چرا تو از همه بيشتر از پيامبر(صلي الله عليه وآله) روايت نقل مي كني؟ فرمود: زيرا من هرگاه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) سؤال مي كردم مرا خبر مي داد و هرگاه سكوت

ص: 614

مي كردم او شروع به حديث گفتن مي كرد. (1) .

پيامبر بارها فرمود: من شهر حكمت و علي درب آن است. (2) .

هم چنين فرمود: من شهر علم و علي درب آن شهر است، هر كس اراده علم مرا دارد بايد از درب آن وارد شود.(3) .

نتيجه اين كه: با ردّ احتمال و راه اول و دوّم، راه سوّم كه همان تعيين و نصب خليفه از جانب رسول خدا است، متعيّن مي گردد.

فتنه سقيفه

ممكن است كسي سؤال كند: آيا در سقيفه فتنه اي اتفاق افتاد؟. براي روشن شدن قضيه اشاره مختصري به اين واقعه خواهيم كرد.

برخي از صحابه پيش از آنكه جسد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را دفن كنند، در سقيفه گردآمدند تا جانشيني براي وي تعيين نمايند، و هر كسي در اين مورد سخني مي گفت و كسي را به خلافت نامزد و معرفي مي نمود و از وي طرفداري مي كرد. سخن به درازا و جريان به نزاع و كشمكش كشيده بود. گروهي در اين ميان از ابوبكر طرفداري مي كردند كه در رأس آنان عمر قرار داشت. او مردم را به بيعت با ابو بكر تشويق و مخالفين را تهديد مي كرد.

حباب بن منذر از جاي برخاست و گفت: اي جماعت انصار! زمام كار را محكم به دست گيريد تا ديگران ريزه خوار شما باشند و زير سايه شما قرار گيرند و هرگز كسي را جرأت مخالفت با شما نباشد...

عمر گفت: هرگز دو پادشاه در اقليمي نگنجد. به خدا سوگند! عرب هرگز راضي نخواهد شد كه شما بر آنان حكومت كنيد در حالي كه پيغمبرشان از غير شماست...

حباب به منذر مجدداً از جاي برخاست و چنين گفت: اي گروه انصار! دست نگه


1- صحيح ترمذي، ج 5، ص 460 و طبقات ابن سعد، ج 2، ص 101.
2- صحيح ترمذي، ج 5، ص 637.
3- مستدرك حاكم، ج 3، ص 127.

ص: 615

داريد و به گفتار اين مرد و يارانش گوش فرا ندهيد كه حق شما را غصب خواهند كرد. و اگر چنانچه با پيشنهاد شما مخالفت كردند آنان را از اين شهر تبعيد كنيد و زمام حكومت را به دست گيريد... اينان كساني اند كه از ترس شمشيرهاي شما تسليم شدند...

عمر گفت: خدا تو را بكشد.

او گفت: بلكه تو را بكشد! عمر او را گرفت ولگدي بر شكمش زد و دهان وي را پر از خاك كرد... (1) .

عمر مي گويد: آنچنان صداها بلند شد كه ترسيدم اختلاف پديد آيد، به ابوبكر گفتم: دستت را پيش آر تا با تو بيعت كنم! (2) .

يعقوبي مي گويد: مردم براي بيعت با ابوبكر از روي سعد و فرشي كه براي او گسترده بودند، ردّ مي شدند به طوري كه نزديك بود كه وي را لگدمال كنند. جمعي كه اطراف سعد را گرفته بودند فرياد برآوردند: مواظب باشيد كه سعد را لگدمال نكنيد.

عمر پاسخ داد: او را بكشيد كه خدا وي را بكشد. آنگاه بر بالين سعد ايستاد و گفت: مي خواهم تو را پايمال كنم كه اعضايت درهم شكند. در اين هنگام قيس بن سعد آمد و ريش عمر را گرفت و گفت: به خدا سوگند! اگر يك مو از سر پدرم سعد كم شود چنان به دهانت مي كوبم كه يك دندان سالم برايت باقي نماند.

ابوبكر بانگ زد: اي عم! آرام باش كه در اين موقع حساس به آرامش نياز است...(3) .


1- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ج 6 ص 291.
2- سيره ابن هشام ج 4 ص 336، تاريخ ابن كثير ج 5 ص 246.
3- تاريخ يعقوبي ج 2 ص 123. براي تفصيل بيشتر به كتاب عبد الله بن سبأ از علامه عسكري مراجعه شود.

ص: 616

تدابير پيامبر براي تعيين امام علي

اشاره

گفته شد كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بايد جانشين خود را مشخص مي نمود، لذا راه سلبي و ايجابيِ به واگذاري انتخاب خليفه به شورا را ابطال كرديم و گفتيم تنها شخص لايق براي جانشيني پيامبر(صلي الله عليه وآله) علي بن ابي طالب(عليه السلام) است، چون همه كمالات را در خود داشت و از همه صحابه فاضل تر و كامل تر بود.

حال ببينيم پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي تبيين و تثبيت خلافت و جانشيني امام علي(عليه السلام) چه تدابيري انديشيد.

بيان اجمالي

مي توان تدابير پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در تبيين و تثبيت خلافت و جانشيني امام علي(عليه السلام) را در سه نوع خلاصه كرد:

1 _ آمادگي تربيتي امام علي(عليه السلام) از كودكي و امتياز او در كمالات و فضايل و علوم؛

2 _ بيان نصوص ولايت و امامت؛

3 _ اجراي عملي با تدابير مخصوص در اواخر عمر پيامبر.

اينك هريك از اين سه مورد را توضيح مي دهيم:

ص: 617

آمادگي تربيتي

از آن جا كه قرار بود خليفه و جانشين رسول خدا(صلي الله عليه وآله) امام علي بن ابي طالب(عليه السلام)باشد، لذا اراده و مشيّت الهي بر آن تعلّق گرفت كه از همان ابتداي طفوليت در دامان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و در مركز وحي تربيت شود.

1 _ حاكم نيشابوري مي گويد: از نعمت هاي خدا بر علي بن ابي طالب(عليه السلام) اين بود كه بر قريش قحطي شديدي وارد شده، ابوطالب(عليه السلام) عيالوار بود. رسول خدا(صلي الله عليه وآله)به عموي خود عباس، كه از ثروتمندان بني هاشم بود، فرمود: اي ابافضل! برادرت عيالوار است و قحطي بر مردم هجوم آورده، بيا به نزد او رويم و از عيالات او كم كنيم. من يكي از فرزندانش را انتخاب مي كنم، تو نيز يك نفر را انتخاب كن، تا با كفالت آن دو از خرجش بكاهيم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و با پيامبر(صلي الله عليه وآله) به نزد ابوطالب(عليه السلام) رفتند و پيشنهاد خود را بازگو كردند. ابوطالب(عليه السلام) عرض كرد: شما عقيل را نزد من بگذاريد و هركدام از فرزندانم را كه مي خواهيد به منزل خود ببريد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را انتخاب كرد و عباس، جعفر را برگرفت. علي(عليه السلام) تا زمان بعثت پيامبر(صلي الله عليه وآله)، با آن حضرت بود و از او پيروي كرده و او را تصديق مي نمود. (1) .

2 _ در آن ايّام پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به مسجدالحرام مي رفت تا نماز بخواند، علي(عليه السلام) و خديجه نيز به دنبالش مي رفتند و با او در مقابل ديدگان مردم نماز مي خواندند، و اين در زماني بود كه كسي غير از اين سه، روي زمين نماز نمي گزارد. (2) .

عباد بن عبدالله مي گويد: از علي(عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّيق اكبرم؛ اين ادعا را كسي بعد از من، غير از دروغگو و افترا زننده، نمي كند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نماز گزاردم. (3) .

ابن صباغ مالكي و ابن طلحه شافعي و ديگران نقل مي كنند: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قبل از دعوت به رسالت خود هرگاه مي خواست نماز بگزارد، به بيرون مكّه، در ميان درّه ها،


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 182.
2- مسند احمد، ج 1، ص 209؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 311.
3- تاريخ طبري، ج 2، ص 56.

ص: 618

مي رفت، تا مخفيانه نماز بخواند و علي(عليه السلام) را نيز با خود مي برد، و هر دو با هم هر مقدار مي خواستند نماز مي گزاردند و باز مي گشتند. (1) .

3 _ امام علي(عليه السلام) آن ايّام را، در نهج البلاغه چنين توصيف مي كند: شما مي دانيد كه من نزد رسول خدا چه جايگاهي دارم، و خويشاونديم با او در چه درجه است. آن گاه كه كودك بودم مرا در كنارش مي نهاد و در سينه خود جا مي داد و در بستر خود مي خوابانيد، چنان كه تنم را به تن خويش مي سود، و بوي خوشِ خود را به من مي افشاند! و گاه بود كه چيزي را مي جَويد و به من مي خورانيد. از من دروغي نشنيد و خطايي نديد.

هنگامي كه از شير گرفته شد خدا بزرگ ترين فرشته خود را شب و روز هم نشين او فرمود، تا راه هاي بزرگواري را پيمود و خوي هاي نيكوي جهان را فراهم نمود.

من در پي او بودم _ در سفر و حضر _ چنان كه بچه شتري در پي مادر. هر روز براي من از اخلاقِ خود نشانه اي بر پا مي داشت و مرا به پيروي از آن مي گماشت. هر سال در حراء خلوت مي گزيد، من او را مي ديدم و جز من كسي وي را نمي ديد. آن هنگام، اسلام در هيچ خانه اي جز در خانه اي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و خديجه در آن بود، راه نيافته بود، من سوّمين آنان بودم. روشنايي وحي و پيامبري را مي ديدم و بوي نبوت را مي شنيدم.

من هنگامي كه وحي بر او(صلي الله عليه وآله) فرود آمد، آواي شيطان را شنيدم، گفتم: اي فرستاده خدا اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است و از اين كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مي شنوي آنچه را من مي شنوم و مي بيني آنچه را من مي بينم، جز اين كه تو پيامبر نيستي و وزيري و به راه خير مي روي. (2) .

4 _ پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) هنگام هجرت به سوي مدينه، علي(عليه السلام) را انتخاب كرد تا در جاي او بخوابد، آن گاه امانت ها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقيه زنان بني هاشم به سوي مدينه هجرت كند. (3) .


1- الفصول المهمة، ص 14؛ مطالب السؤول، ص 11؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 58.
2- نهج البلاغه، خطبه 192.
3- مسند احمد، ج1، ص348، تاريخ طبري ج2، ص99، مستدرك حاكم، ج3، ص4، شرح ابن ابي الحديد، ج13، ص262.

ص: 619

5 _ در سنين جواني او را به دامادي خود برگزيد، و بهترين زنان عالم يعني فاطمه زهرا(عليها السلام) را به ازدواج او درآورد. و اين هنگامي بود كه خواستگاري ابوبكر و عمر را رد نموده بود. (1) .

پيامبر(صلي الله عليه وآله) بعد از ازدواج فرمود: من تو را به ازدواج كسي درآوردم كه در اسلام از همه پيش تر و در علم از همه بيشتر و در حلم از همه عظيم تر است.(2) .

6 _ در غالب جنگ ها پرچم مسلمانان يا تنها مهاجرين به دست علي بن ابي طالب(عليه السلام)بود. (3) .

7 _ در حجّة الوداع در هدي و قربانيِ پيامبر(صلي الله عليه وآله) شريك شد. (4) .

8 _ پيامبر(صلي الله عليه وآله) در طول مدّت حياتش او را امتياز خاصّي داده بود، كه احدي در آن شريك نگشت يعني اجازه داده بود كه علي(عليه السلام) ساعتي از سحر نزد او بيايد و با او مذاكره كند. (5) .

امام علي(عليه السلام) مي فرمود: من با پيامبر(صلي الله عليه وآله) شبانه روز دو بار ملاقات مي كردم: يكي در شب و ديگري در روز. (6).

9 _ هنگام نزول آيه شريفه " وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ " پيامبر(صلي الله عليه وآله) هر روز صبح كنار خانه علي(عليه السلام) مي آمد و مي فرمود: الصلاة رحمكم الله " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (7) .

10 _ در جنگ خيبر بعد از آن كه ابوبكر و عمر كاري از پيش نبردند، پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: پرچم را به كسي خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد كرد، باز نمي گردد تا آن كه خداوند به


1- الخصائص، ح 102.
2- مسند احمد، ج 5، ص 26.
3- الإصابة، ج2، ص30.
4- كامل ابن اثير، ج 2، ص 302.
5- الخصائص، ح 112.
6- السنن الكبري، ج5، ص1414، حديث 8520.
7- تفسير قرطبي، ج11، ص174، تفسير فخر رازي، ج22، ص137، روح المعاني، ج16، ص284.

ص: 620

دست او فتح و پيروزي برساند. آن گاه علي(عليه السلام) را خواست، و پرچم را به دست او داد و برايش دعا كرد. و پيروزي به دست علي(عليه السلام) حاصل شد.(1) .

11 _ پيامبر(صلي الله عليه وآله) ابوبكر را با سوره برائت، امير بر حجّاج نمود، آن گاه به امر خداوند علي(عليه السلام) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را بر مردم ابلاغ كند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) در پاسخ اعتراض ابوبكر فرمود: من امر شدم كه خودم اين سوره را ابلاغ كنم يا به كسي كه از من است بدهم تا او ابلاغ نمايد. (2) .

12 _ برخي از اصحاب دري را به سوي مسجد باز كرده بودند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه علي(عليه السلام). (3) .

13 _ عائشه مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هنگام وفات خود فرمود: حبيبم را صدا بزنيد كه بيايد. ابوبكر را صدا زدند. تا نگاه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به او افتاد سر خود را به زير افكند. باز صدا زد: حبيبم را بگوييد تا بيايد. عمر را خواستند. هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)نگاهش به او افتاد سر را به زير افكند. سوّمين بار فرمود: حبيبم را بگوييد تا بيايد. علي(عليه السلام)را صدا زدند. هنگامي كه آمد، كنار خود نشانيد و او را در پارچه اي كه بر رويش بود، گرفت در اين حال بود تا آن كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دست در دستان علي(عليه السلام) از دنيا رحلت نمود. (4) .

امّ سلمه نيز مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هنگام وفاتش با علي(عليه السلام) نجوا مي نمود و اسراري را به او بازگو مي كرد و در اين حال بود كه از دنيا رفت. لذا علي(عليه السلام) نزديك ترين مردم به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از حيث عهد و پيمان است. (5) .

14 _ ترمذي از عبدالله بن عمر نقل مي كند كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) بين اصحاب خود عقد اخوت بست. علي(عليه السلام) در حالي كه گريان بود خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا، بين اصحاب خود عقد اخوّت بستيد ولي ميان من و كسي عقد اخوت نبستيد؟


1- سيره ابن هشام، ج 3، ص 216؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 12؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 219.
2- مسند احمد، ج 1، ص 3؛ سنن ترمذي، ج 5، ح 3719؛ سنن ترمذي، ج 5، ح 8461.
3- مسند احمد، ج 1، ص 331؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 3732؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 374.
4- الرياض النضرة، ص 26؛ ذخائرالعقبي، ص 72.
5- مستدرك حاكم، ج 3، ص 138؛ مسند احمد، ج 6، ص 300.

ص: 621

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: تو برادر من در دنيا و آخرتي!

توجه خاص پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) جهتي جز آماده كردن علي(عليه السلام) براي خلافت نداشت، و اينكه نشان دهد تنها كسي كه براي اين پست و مقام قابليّت دارد امام علي(عليه السلام)است.

تصريح بر ولايت و امامت
اشاره

تدبير ديگر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) اين بود كه در طول 23 سال بعثت هر جا كه موقعيت را مناسب مي ديد يادي از ولايت امام علي(عليه السلام) و جانشين خود كرده، و مردم را به اين مسئله مهمّ تذكّر مي داد. به برخي از آن ها فهرستوار اشاره مي كنيم، زيرا در بحث عوامل ظهور شيعه به صورت مفصل اشاره نموده ايم:

آيات

1 _ آيه ولايت: " انّما وليّكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمنون الصلوة ويؤتون الزكاة وهم راكعون ". (1) .

2 _ آيه إنذار: " انّما انت منذر ولكل قوم هاد ". (2) .

3 _ آيه تبليغ: " يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك وان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمك من الناس ". (3) .

4 _ آيه اكمال: " اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا ". (4) .

5 _ آيه تطهير: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (5) .


1- مائده آيه 55.
2- رعد 13 آيه 7.
3- مائده آيه 67.
4- مائده آيه 3.
5- احزاب 33 آيه 33.

ص: 622

6 _ آيه اولي الامر: " أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ ". (1) .

روايات

1 _ حديث غدير: من كنت مولاه فعليّ مولاه. (2) .

2 _ حديث دوازده خليفه: يكون بعدي إثناعشر أميراً كلّهم من قريش. (3) .

3 _ حديث ولايت: وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي. (4) .

4 _ حديث وصايت: انّ لكلّ نبيّ وصيّاً ووارثاً وإنّ عليّاً وصيّي ووارثي. (5) .

5 _ حديث منزلت؛ پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود: أنت منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي. (6) .

6 _ حديث خلافت: پيامبر(صلي الله عليه وآله) خطاب به علي(عليه السلام) فرمود: أنت أخي ووصيّي وخليفتي فيكم فاسمعوا له واطيعو. (7) .

7 _ حديث ثقلين: انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي، ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدي أبد. (8) .

8 _ حديث مدينه علم: انا مدينة العلم وعليّ بابها فمن اراد العلم فليأتها من بابه. (9).

9 _ حديث سفينه: مثل اهل بيتي كسفينة نوح من ركبها نجي ومن تخلف عنها زخّ في النار. (10) .


1- نساء آيه 59.
2- مسند احمد، ج 4، ص 401، ح 18506.
3- صحيح بخاري، باب الاستخلاف.
4- المعجم الكبير، ج 12، ص78.
5- تاريخ دمشق، ج42، ص392.
6- صحيح ترمذي، ج 5، ص 641، ح 3730.
7- كامل ابن اثير، حوادث سال سوّم بعثت.
8- صحيح ترمذي، ج 5، ص 621.
9- مستدرك حاكم، ج 3، ص 136.
10- نهايه، ابن اثير، ماده زخّ.

ص: 623

10 _ حديث امان: النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأمّتي من الاختلاف فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبليس. (1) .

11 _ حديث حق: عليّ مع الحقّ والحقّ مع عليّ يدور حيثما دار. (2) .

12 _ حديث قرآن: عليّ مع القرآن والقرآن مع عليّ. (3) .

تدابير عملي
اشاره

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در آخر عمر خود نيز براي تثبيت خلافت امام علي(عليه السلام) راه هايي را عملي كردند تا شايد جلوي مكر و حيله ديگران را در غصب خلافت بگيرند، ولي متأسفانه اين تدابير اثري نداشت، زيرا گروه مخالف، چنان قوي بود كه نگذاشت اين تدبيرهاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)عملي شود. در اين جا به چند نمونه از تدابير عملي اشاره خواهيم كرد:

بلند كردن دست امام علي در روز غدير خم

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) براي به جاآوردن آخرين حج كه به حجة الوداع معروف شد با جماعت زيادي از اصحاب به سوي مكه حركت كرد. در سرزمين عرفات براي مردم خطبه اي ايراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفي كند تا امّت بعد از خود به گمراهي و فتنه و آشوب نيفتد. ولي گروه مخالف بني هاشم كه با خلافت اهل بيت(عليهم السلام) دشمني ميورزيدند در كمين بودند تا مبادا در آن جمع عظيم، پيامبر(صلي الله عليه وآله)مطلبي بگويد و توطئه هاي آنان نقش بر آب شود. جابر بن سمره سوائي مي گويد: من نزديك پيامبر(صلي الله عليه وآله) بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبه اش اشاره به خلفا و اميراني بعد از خود نمود و فرمود: امامان و خلفا و جانشينان بعد از من دوازده نفرند. جابر مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) به اين جا كه رسيد عده اي شلوغ كردند به حدّي كه من نفهميدم پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 149.
2- همان، ج 3، ص 135؛ صحيح ترمذي، ج 5، ص 592.
3- همان، ج 3، ص 34.

ص: 624

گفت. از پدرم كه نزديك تر بود پرسيدم، گفت: پيامبر(صلي الله عليه وآله) در ادامه فرمودند: تمام آنان از قريشند.

شگفتا هنگامي كه به مُسند جابر بن سمره در مسند احمد مراجعه مي كنيم، مي بينيم تعبيراتي از جابر آمده كه سابقه نداشته است. در برخي از روايات جابر بن سمره آمده: هنگامي كه سخن پيامبر(صلي الله عليه وآله) به اين نقطه رسيد فرمود: جانشينان بعد از من دوازده نفرند: مردم فرياد زدند. در بعضي ديگر آمده تكبير گفتند و در برخي ديگر: شلوغ كردند و در برخي ديگر: بلند شده و نشستند.

جمع اين روايات كه همگي از يك راوي است به اين است كه در آن مجلس طيف مخالف دسته هايي را براي بر هم زدن مجلس قرار داده بود تا نگذارند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مقصود خود در امر خلافت و جانشيني برسد. و اين دسته ها درصدد برآمدند تا هركدام به نحوي جلسه را برهم زنند كه در اين امر نيز موفّق شدند.

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) براي آن كه بتواند با گفتار خود امر خلافت را در اين مركز بزرگ تبيين و تثبيت كند مأيوس شد. و به فكر مكاني ديگر برآمد، تا با اجراي عملي، امر خلافت را براي امام علي(عليه السلام) تثبيت نمايد. از آن رو بعد از پايان اعمال حجّ و قبل از آن كه حاجيان متفرّق شوند، مردم را در سرزمين غدير خم جمع كرد و قبل از بيان ولايت امام، اموري را به عنوان مقدمه بيان داشته و از مردم نيز اقرار گرفت. پيامبر(صلي الله عليه وآله)مي دانست كه اين بار نيز منافقين در كمين اند تا نگذارند امر خلافت حضرت علي(عليه السلام)تثبيت شود، ولي آن حضرت(صلي الله عليه وآله) تدبيري عملي انديشيد كه همه نقشه ها را بر باد داد، و آن اين كه دستور داد تا سايه بانهاي هودج شتران را روي هم بگذارند، آن گاه خود و علي(عليه السلام) بر بالاي آن قرار گرفتند؛ به طوري كه همگي آن دو را مي ديدند. پس از قرائت خطبه و تذكر به نكاتي چند و اقرارهاي اكيد از مردم، آن گاه دست علي(عليه السلام) را بلند كرد و از جانب خداوند، ولايت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.

منافقان با اين تدبير پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه قبلا فكر آن را نكرده بودند، در مقابل يك عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانستند از خود عكس العملي انجام دهند.

ص: 625

فرستادن لشكر اسامه

پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بستر بيماري است، در حالي كه بر امت خود سخت نگران مي باشد؛ نگران اختلاف و گمراهي؛ نگران اين كه تمام تدابير او بر هم ريزد؛ نگران اين كه مسير نبوت و رسالت و شريعت به انحراف كشيده شود. پيامبر(صلي الله عليه وآله) مضطرب است، دشمني بزرگ چون روم در پشت مرزهاي اسلامي كمين نموده تا صحنه را خالي ببيند و با ضربه اي سهمگين مسلمين را از پاي درآورد.

پيامبر(صلي الله عليه وآله) وظايف مختلفي دارد؛ از سويي بايد با دشمن بيروني مقابله كند، لذا تأكيد فراوان داشت تا لشكري را براي مقابله با آنان گسيل دارد، از طرفي ديگر خليفه و جانشين به حقّ بايد مشخص شده و موقعيّت او تثبيت گردد، ولي چه كند؟ نه تنها با دشمن بيروني دست به گريبان است بلكه با طيفي از دشمنان داخلي نيز كه درصددند تا نگذارند نقشه ها و تدابير پيامبر(صلي الله عليه وآله)در مسئله خلافت و جانشيني عملي شود، نيز روبه روست. پيامبر(صلي الله عليه وآله)براي عملي كردن تدبير خود دستور مي دهد همه كساني كه آمادگي جهاد و شركت در لشكر اسامه را دارند از مدينه خارج شده و به لشكر او بپيوندند. ولي مشاهده مي كند كه عده اي با بهانه هاي واهي عذر آورده و از لشكر اسامه خارج مي شوند و به او نمي پيوندند. گاهي بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) اعتراض مي كنند كه چرا اسامه را، كه فردي جوان و تازه كار است، به اميري لشكر برگزيده است، در حالي كه در ميان لشكر افرادي كارآزموده وجود دارد؟

پيامبر(صلي الله عليه وآله) با اعتراض بر آن ها و اين كه اگر بر فرماندهي اسامه خرده مي گيريد، قبلا بر امارت پدرش ايراد مي كرديد، سعي بر آن داشت كه جمعيّت را از مدينه خارج كرده و به لشكر اسامه ملحق نمايد. حتّي كار به جايي رسيد كه وقتي پيامبر(صلي الله عليه وآله) نافرماني عده اي از جمله عمر و ابوبكر و ابوعبيده و سعد بن ابيوقاص و برخي ديگر را ديد كه امر او را در ملحق شدن به لشكر اسامه امتثال نمي كنند، آنان را لعنت كرد و فرمود: خدا لعنت كند هر كه را كه از لشكر اسامه تخلّف نمايد. (1) ولي در عين حال به دستورهاي اكيد پيامبر(صلي الله عليه وآله)


1- ملل ونحل، شهرستاني، ج 1، ص 23.

ص: 626

توجهي نمي كردند. و گاهي به بهانه اين كه ما نمي توانيم دوري پيامبر(صلي الله عليه وآله) را هنگام مرگ تحمل كنيم، از عمل به دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله)سرپيچي مي كردند.

ولي حقيقت امر چيز ديگري بود؛ آنان مي دانستند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)علي(عليه السلام) و برخي از اصحاب خود را كه موافق با بني هاشم و امامت و خلافت امام علي(عليه السلام)هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصيت كرده و بعد از وفات نيز آن گروه از صحابه با علي(عليه السلام) بيعت نمايند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولي عزم آنان بر اين بود كه هر طور و به هر نحوي كه شده از انجام اين عمل جلوگيري كنند، و نگذارند كه عملي شود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه چرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) اسامه را كه جوان تازه كار و كم سنّ و سال است، به فرماندهي لشكر برگزيد و به پيشنهاد كنار گذاشتن او از فرماندهي لشكر به حرف هيچ كس توجهي نكرده بلكه بر اميري او تأكيد نمود؟ نكته اش چيست؟

پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي دانست كه بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت علي بن ابي طالب(عليه السلام)به بهانه هاي مختلف از جمله جواني علي بن ابي طالب(عليه السلام) خرده مي گيرند؛ خواست با اين عمل به مردم بفهماند كه امارت و خلافت به لياقت است، نه به سنّ، بعد از من نبايد در امامت علي(عليه السلام) به عذر اين كه علي(عليه السلام) كم سن و سال است، اعتراض كرده و حقّ او را غصب نمايند. اگر كسي لايق امارت و خلافت است، بايد همه _ پير و جوان، زن و مرد _ مطيع او باشند، ولي _ متأسفانه _ اين تدبير پيامبر(صلي الله عليه وآله)عملي نشد و با برهم زدن لشكر و خارج شدن از آن به بهانه هاي مختلف نقشه هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را برهم زدند. (1) .

مگر خداوند متعال در قرآن امر اكيد به اطاعت از دستورهاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)نكرده است آن جا كه مي فرمايد: " وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا "؛ (2) آنچه را كه رسول دستور دهد بگيريد و آنچه را كه از آن نهي كند واگذاريد. و نيز مي فرمايد: " فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي


1- ر.ك. طبقات ابن سعد، ج 4، ص 66؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 391؛ كنزالعمال، ج 5، ص 313؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 93؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 21؛ مغازي واقدي، ج 3، ص 111؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 484؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 207.
2- حشر 59 آيه 7.

ص: 627

أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً "؛ (1) نه چنين است قسم به خداي تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمي شوند مگر آن كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آن گاه هر حكمي كه كني هيچ گونه اعتراض در دل نداشته، كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.

دعوت به نوشتن وصيت
اشاره

بعد از آن كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) مشاهده نمود كه تدبير فرستادن مردم با لشكر به بيرون مدينه عملي نشد، در صدد برآمد كه تمام سفارش هاي لفظي را در باب امامت علي(عليه السلام) كه در طول 23 سال به مردم گوشزد كرده است، در وصيت نامه اي مكتوب كند. از همين رو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتش در حالي كه در بستر آرميده بود و از طرفي نيز حجره پيامبر(صلي الله عليه وآله) مملوّ از جمعيّت و گروه هاي مختلف بود، خطاب به جمعيت كرده و فرمود: كتابي بياوريد تا در آن چيزي بنويسم كه با عمل به آن بعد از من گمراه نشويد. بني هاشم و همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله) در پشت پرده اصرار اكيد بر آوردن صحيفه و قلم براي نوشتن وصيت نامه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) داشتند. ولي همان طيفي كه در سرزمين عرفات مانع شدند تا پيامبر(صلي الله عليه وآله) كلام خود را در امر امامت خلفاي بعدش بفرمايد، در حجره پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز جمع بودند و از عملي شدن دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله) جلوگيري كردند. عمر يك لحظه متوجه شد كه اگر اين وصيت مكتوب شود تمام نقشه ها و تدبيرهايش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفي مخالفت دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله) را صلاح نمي ديد. لذا درصدد چاره اي برآمد و به اين نتيجه رسيد كه به پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبتي دهد كه عملا و خودبه خود نوشتن نامه و وصيت بي اثر گردد. از اين رو به مردم خطاب كرده گفت: نمي خواهد صحيفه بياوريد، زيرا پيامبر(صلي الله عليه وآله)هذيان مي گويد، كتاب خدا ما را بس است! اين جمله را كه طرفداران عمر و بني اميه و قريش از او شنيدند، نيز تكرار كردند. ولي بني هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) با اين نسبت ناروا، كه همه شخصيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) را زير


1- نساء آيه 65.

ص: 628

سؤال مي برد، چه كند؟ چاره اي نديد جز اين كه آنان را از خانه خارج كرد و فرمود: از نزد من خارج شويد، سزاوار نيست كه نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) نزاع شود! (1) .

تعجب اين جاست كه طرفداران عمر بن خطاب و به طوركلّي مدرسه خلفا براي سرپوش گذاشتن بر اين نسبت ناروا از طرف عمر به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، هنگامي كه اصل كلمه را كه همان هجر _ هذيان باشد مي خواهند نقل كنند، آن را به جمعيت نسبت داده مي گويند: قالوا: هجر رسول الله. و هنگامي كه به عمر بن خطاب نسبت مي دهند مي گويند: قال عمر: انّ النبيّ قد غلب عليه الوجع. ولي كلام ابوبكر جوهري در كتاب السقيفه مطلب را روشن مي سازد كه: شروع نسبت هذيان از جانب عمر بوده و طرفداران او به متابعت از او اين جمله را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبت دادند. جوهري اين گونه نسبت را از ناحيه عمر نقل مي كند: قال عمر كلمة معناها انّ النبيّ قد غلب عليه الوجع؛ عمر جمله اي گفت كه مضمون و معناي آن اين است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) درد مرض بر او غلبه كرده است. پس معلوم مي شود كه تعبير عمر چيز ديگري بوده كه به جهت قباحت آن نقل به معنا كرده اند. متأسفانه بخاري و مسلم و ديگران اصل كلمه را نقل نكرده اند و نقل به معنا و مضمون را آورده اند. گر چه از كلام ابن اثير در النهاية و ابن ابي الحديد استفاده مي شود كه نسبت هذيان را مستقيماً خود عمر داده است. لكن به هر تقدير پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)بعد از بيرون كردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب وصيت خود را آن طور كه بايد بيان نمود، و طبق نصّ سليم بن قيس با وجود برخي از اصحاب بر يكايك اهل بيت(عليهم السلام)وصيت كرده و آنان را به عنوان خلفاي بعد از خود معرفي كرد. (2) .

اهل سنت نيز در كتاب هاي حديثي خود به اين وصيت اشاره كرده اند، ولي اصل موضوع را مبهم گذارده اند.

ابن عباس در پايان آن حديث مي گويد: پيامبر در آخر امر، به سه مورد وصيت نمود: يكي آن كه مشركين را از جزيرة العرب بيرون برانيد. ديگر آن كه به كاروان ها


1- ر.ك. صحيح بخاري كتاب المرضي، ج 7، ص 9؛ صحيح مسلم، كتاب الوصية، ج 5، ص 75؛ مسند احمد، ج 4، ص 356، ح 2992.
2- كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 658.

ص: 629

همان گونه كه من اجازه ورود دادم، اجازه دهيد. ولي در خصوصِ وصيت سوّم سكوت كرد. و در برخي از احاديث ديگر آمده است: آن را فراموش كردم. (1) .

سابقه نداشته است كه در حديثي ابن عباس بگويد: اين قسمت از آن را فراموش كرده ام يا آن را نقل نكند. اين نيست مگر خوف و ترس ابن عباس از عمر بن خطاب، زيرا به طور حتم وصيت سوّم به ولايت و خلافت و امامت امام علي(عليه السلام) و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)بوده است، ولي از آن جا كه ابن عباس از عمر مي ترسيد، از نشر آن جلوگيري كرد. همان گونه كه در زمان حيات عمر بن خطاب نتوانست با نظر عمر بن خطاب در مسئله عول و تعصيب مخالفت كند، تا اين كه بعد از فوت او حقّ را بيان كرد و هنگامي كه از او در تأخير بيان حكم سؤال كردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بيمناك بودم.

چرا عمر از نوشتن نامه جلوگيري كرد؟

اين سؤال در ذهن هركس خطور مي كند كه چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبير پيامبر(صلي الله عليه وآله) عملي شود؟ مگر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نويد نگهداري امّت از ضلالت را تا روز قيامت نداده بود؟ چه بشارتي بالاتر از اين؟ پس چرا با اين كار مخالفت نمودند؟ چرا امّت را از اين سعادت محروم كردند؟ چه بگوييم كه حبّ جاه و مقام و كينه و حسد گاهي بر عقل چيره مي شود و نتيجه گيري را از عقل سلب مي كند. مي دانيم كه عمر چه نيّاتي در سر مي پروراند. او مي دانست كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي چه از مردم كاغذ و دوات مي خواهد، او به طور حتم مي دانست كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) قصد مكتوب كردن سفارش هاي لفظي خود در امر خلافت علي بن ابي طالب(عليه السلام) و بقيه اهل بيت(عليهم السلام) را دارد، از همين رو مانع نوشتن اين وصيّت شد. اين صرف ادعا نيست بلكه مي توان براي آن شواهدي قطعي ادعا نمود كه به دو نمونه از آن اشاره مي كنيم:

1 _ عمر بن خطاب در اواخر زندگاني پيامبر(صلي الله عليه وآله) مكرر حديث ثقلين به گوشش رسيده بود؛ در آن حديث، پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: من دو چيز گران بها در ميان شما به


1- صحيح بخاري، كتاب مغازي، باب 78؛ صحيح مسلم، كتاب وصيّت، باب 5.

ص: 630

ارمغان مي گذارم كه با تمسك به آن دو هرگز گمراه نخواهيد شد. اين تعبيرِ گمراه نشدن را چندين بار عمر درباره كتاب و عترت شنيده بود. در حجره هنگام درخواست كاغذ و دوات نيز همين تعبير را از زبان پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيد كه مي فرمايد: نامه اي بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. فوراً عمر به اين نكته توجه پيدا كرد كه: پيامبر(صلي الله عليه وآله)قصد دارد تا وصيت به كتاب و عترت را مكتوب دارد، لذا شديداً با آن به مخالفت برخاست.

2 _ ابن عباس مي گويد: در اول خلافت عمر بر او وارد شدم... رو به من كرده گفت: بر تو باد خون هاي شتران اگر آن چه از تو سؤال مي كنم كتمان نمايي! آيا هنوز علي در امر خلافت، خود را بر حق مي داند؟ آيا گمان مي كند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر او نصّ نموده است؟ گفتم: آري. اين را از پدرم سؤال كردم؛ او نيز تصديق كرد... عمر گفت: به تو بگويم: پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بيماريش خواست تصريح به اسم عليّ به عنوان امام و خليفه كند، من مانع شدم.... (1) .


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 21.

ص: 631

حديث غدير

اشاره

دهمين سال هجرت، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قصد زيارت خانه خدا را نمودند فرمان حضرت مبني بر اجتماع مسلمانان، در ميان قبايل مختلف و طوائف اطراف، اعلان شد، گروه عظيمي براي انجام تكاليف الهي (اداي مناسك حج) و پيروي از تعليمات آن حضرت، به مدينه آمدند. اين تنها حجّي بود كه پيامبر بعد از مهاجرت به مدينه، انجام مي داد، كه با نام هاي متعدد، در تاريخ ثبت شده است، از قبيل: حجة الوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الكمال و حجة التمام.

رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، غسل كردند. دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: يكي را به كمر بسته و ديگري را به دوش مبارك انداختند، و روز شنبه، 24 يا 25 ذي قعده، به قصد

حج، پياده از مدينه خارج شدند. تمامي زنان و اهل حرم خود را نيز، در هودج ها قرار

دادند. با همه اهل بيت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبايل عرب و گروه بزرگي از مردم، حركت كردند. (1) بسياري از مردم به علت شيوع بيماري آبله از عزيمت و شركت در اين سفر باز ماندند با اين وجود، گروه بي شماري با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شركت كننده ها را، 114 هزار، 120 تا 124 هزار و بيشتر، ثبت كرده اند؛ البته تعداد كساني كه در مكه بوده، و گروهي كه با علي(عليه السلام) و ابوموسي اشعري از يمن آمدند به اين تعداد


1- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 225؛ مقريزي، الامتاع ص 511 وارشادالساري، ج 6، ص 329.

ص: 632

افزوده مي شود.

بعد از انجام مراسم حج،پيامبر با جمعيت، آهنگ بازگشت به مدينه كردند.هنگامي كه به غدير خم، رسيدند، جبرئيل امين، فرود آمد و از جانب خداي متعال، اين آيه را آورد: " يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ... " (1) اي رسول ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ كن. جحفه، منزلگاهي است كه راه هاي متعدد، از آن جا منشعب مي شود. ورود پيامبر و يارانش به آن جا، در روز پنج شنبه، هجده ذي الحجّة صورت گرفت.

امين وحي، از طرف خداوند به پيامبر امر كرد تا علي(عليه السلام) را ولي و امام، معرفي كرده و وجوب پيروي و اطاعت از او را به خلق ابلاغ كند.

آنان كه در دنبال قافله بودند، رسيدند، و كساني كه از آن مكان عبور كرده بودند، باز گشتند. پيامبر فرمود: خار و خاشاك و خار آن جا را برطرف كنند. هوا به شدت گرم بود، مردم، قسمتي از رداي خود را بر سر و قسمتي را زير پا افكندند و براي آسايش پيامبر، چادري تهيه كردند.

اذان ظهر گفته شد و پيامبر، نماز ظهر را با همراهان، ادا كردند. بعد از پايان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعي ترتيب دادند.

پيامبر با صداي بلند، همگان را متوجه ساخت و خطبه را اين گونه آغاز فرمود: حمد، مخصوص خداست، ياري از او مي خواهيم، به او ايمان داريم، و توكل ما بر اوست. از بدي هاي خود و اعمال نادرست به او پناه مي بريم. گمراهان را جز او، پناهي نيست. آن كس را كه او راهنمايي فرموده گمراه كننده اي نخواهد بود. گواهي مي دهم معبودي جز او نيست ومحمّد بنده و فرستاده اوست. پس از ستايش خداوند و گواهي به يگانگي او فرمود اي گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهي داده كه دوران عمرم به سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سراي باقي خواهم شتافت. من و شما هركدام برحسب آنچه برعهده داريم، مسئوليم. اينك انديشه و گفتار شما چيست؟


1- مائده آيه 67.

ص: 633

مردم گفتند: ما گواهي مي دهيم كه تو پيام خدا را ابلاغ كردي و از پند دادن ما و كوشش در راه وظيفه، دريغ ننمودي، خداي به تو پاداش نيك عطا فرمايد! سپس فرمود: آيا اين كه شما به يگانگي خداوند و اين كه محمّد بنده و فرستاده اوست، گواهي مي دهيد؟ و اين كه بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت ترديدناپذير است و اين كه مردگان را خدا بر مي انگيزد، و اينها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟ همگان گفتند: آري! به اين حقايق، گواهي مي دهيم.

پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: خداوندا! گواه باش. پس، با تأكيد فرمود: همانا من در انتقال به سراي ديگر و رسيدن به كنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در كنار حوض بر من وارد مي شويد؛ پهناي حوض من به مانند مسافت بين صنع و بصري است، در آن به شماره ستارگان، قدح ها و جام هاي سيمين، وجود دارد. بينديشيد و مواظب باشيد، كه من پس از خودم دو چيز گران بها و ارجمند در ميان شما مي گذارم، چگونه رفتار مي كنيد؟ در اين موقع، مردم بانگ برآوردند: يا رسول الله، آن دو چيز گران بها چيست؟ فرمود: آنچه بزرگ تر است كتاب خداست، كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن، در دست شماست. بنابراين آن را محكم بگيريد و از دست ندهيد تا گمراه نشويد. آنچه كوچك تر است، عترت من مي باشد. همانا، خداي دانا و مهربان، مرا آگاه ساخت، كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض بر من وارد شوند؛ من اين امر را از خداي خود، درخواست نموده ام، بنابراين بر آن دو پيشي نگيريد و از پيروي آن دو باز نايستيد و كوتاهي نكنيد، كه هلاك خواهيد شد.

سپس دست علي(عليه السلام) را گرفت و او را بلند نمود، تا به حدّي كه سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد. مردم او را ديدند و شناختند. رسول الله، اين گونه ادامه داد: اي مردم! كيست كه بر اهل ايمان از خود آنها سزاوارتر باشد؟ مردم گفتند: خداي و رسولش داناترند. فرمود: همانا خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنين هستم و بر آنها از خودشان اولي و سزاوارترم. پس هر كس كه من مولاي اويم، علي مولاي او خواهد بود. و بنا به گفته احمد بن حنبل (پيشواي حنبلي ها)، پيامبر اين جمله را چهار بار تكرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: بارخدايا! دوست بدار، آن كه او را دوست دارد و

ص: 634

دشمن بدار آن كه او را دشمن دارد. ياري فرما ياران او را و خواركنندگان او را خوارگردان. او را معيار، ميزان و محور حق و راستي قرار ده.

آن گاه، پيامبر فرمود: بايد آنان كه حاضرند، اين امر را به غايبان برسانند و ابلاغ كنند.

قبل از پراكنده شدن جمعيت، امين وحي، اين آيه را بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل نمود: " أَلْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمْ الاِسْلامَ ديناً "؛ (1) امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براي شما پسنديدم. در اين موقع پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: الله اكبر، بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و ولايت علي(عليه السلام) بعد از من.

جمعيت حاضر، از جمله شيخين (ابوبكر و عمر) به اميرالمؤمنين، اين گونه تهنيت گفتند: مبارك باد! مبارك باد! بر تو اي پسر ابي طالب كه مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمن گشتي ابن عباس گفت: به خدا سوگند، ولايت علي(عليه السلام) بر همه واجب گشت.

حسان بن ثابت گفت: يا رسول الله! اجازه فرما تا درباره علي(عليه السلام) اشعاري بسرايم پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: بگو با ميمنت و بركت الهي. در اين هنگام، حسّان برخاست و چنين گفت: اي گروه بزرگان قريش! در محضر پيامبر اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولايت، كه مسلّم گشت بيان مي نمايم. و اين گونه اشعار خود را سرود:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم

بخم فاسمع بالرسول منادي (2) .

تا آخر اشعار

اجمالي از واقعه غدير را، كه همه امت اسلامي، بر وقوع آن اتفاق دارند بيان نموديم. شايان ذكر است كه در هيچ جاي جهان، واقعه و داستاني به اين نام و نشان و خصوصيات، ذكر نشده است.


1- مائده آيه 6.
2- الغدير، ج 1، ص 31 _ 36.

ص: 635

اهميت واقعه غدير

داستان نصب علي(عليه السلام) به مقام ولايت، در غدير خم، از داستان هاي مهم تاريخ اسلام است؛ شايد داستاني با اهميت و مهم تر از اين واقعه نداشته باشيم. اين واقعه بيانگر بقاي رسالت پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) و دوام دوره الهي آن حضرت در تجلّي گاه وجود مبارك علي(عليه السلام)بوده است.

غدير، نشانِ اتحاد و پيوند رسالت و امامت است؛ اين دو از يك ريشه و بن روييده اند؛ غدير، محل ظهور حقايق مخفي و بواطن پنهان شده و ارشاد و هدايت مردمان به اين راه است.

غدير، روز بيعت با حق و روز سرسپردگي است، روز دادوستد جنود شيطان با جنود رحمان است.

غدير، روز درخشش خورشيد عالمتاب از پس ابرهاي تاريك است.

راويان حديث غدير از صحابه

حديث غدير را به مضمون ذكرشده، تعداد كثيري از صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل نموده اند. در اين مقال به اسامي تعدادي از آنان، بسنده مي كنيم:

1 _ ابوهريره دوسي؛

2 _ ابورافع قبطي؛

3 _ ابوالهيثم بن تيهان؛

4 _ ابوبكر بن ابي قحافه؛

5 _ اسامة بن زيد؛

6 _ اسماء بنت عميس؛

7 _ ام سلمه همسر پيامبر(صلي الله عليه وآله)؛

8 _ براء بن عازب؛

9 _ جابربن سمره؛

ص: 636

10 _ جابربن عبداللّه انصاري؛

11 _ ابوذر غفاري؛

12 _ حذيفة بن اسيد؛

13 _ حذيفة بن يمان؛

14 _ حسّان بن ثابت؛

15 _ امام مجتبي(عليه السلام)؛

16 _ امام حسين(عليه السلام)؛

17 _ ابي ايوب انصاري؛

18 _ خالدبن وليد؛

19 _ خزيمة بن ثابت؛

20 _ زبير بن عوام؛

21 _ زيد بن ارقم؛

22 _ سعد بن ابيوقّاص؛

23 _ سعد بن عباده؛

24 _ سلمان فارسي؛

25 _ سهل بن حنيف؛

26 _ سهل بن سعد انصاري؛

27 _ عامربن واثله؛

28 _ عايشه دختر ابي بكر؛

29 _ عباس بن عبد المطلب؛

30 _ عبدالرحمن بن عوف؛

31 _ عبداللّه بن جعفر؛

32 _ عبداللّه بن عباس؛

33 _ عبداللّه بن عمر؛

34 _ علي بن ابي طالب(عليه السلام)؛

ص: 637

35 _ عمر بن الخطاب؛

36 _ عمرو بن عاص؛

37 _ عمرو بن حمق خزائي؛

38 _ صديقه فاطمه زهرإ(عليهما السلام)؛

39 _ مقداد بن اسود.

راويان حديث غدير از تابعين

حديث غدير را 84 نفر از تابعين نقل نموده اند؛ از جمله:

_ اصبغ بن نباته؛

_ ابي ليلي كندي؛

_ زياد بن ابي زياد؛

_ سالم بن عبدالله بن عمر؛

_ سعيد بن جبير؛

_ سليم بن قيس هلالي؛

_ معروف بن خربوذ؛

راويان حديث غدير خم در قرن 02

در قرن دوم هجري، حديث غدير را 56 نفر از علماي عامه نقل كرده اند؛ امثال:

_ حافظ محمد بن اسحاق مدني، متوفاي 151؛

_ حافظ سفيان بن سعيد ثوري، متوفاي 161؛

_ حافظ وكيع بن جراح، متوفاي 196.

راويان حديث غدير خم در قرن 03

در قرن سوم 92 نفر از علماي عامه، اين حديث را نقل كرده اند، از جمله:

_ محمد بن ادريس شافعي، متوفاي 204؛

ص: 638

_ احمد بن حنبل متوفاي 241؛

_ حافظ محمد بن اسماعيل بخاري متوفاي 256 (تاريخ البخاري ج 1، ص 375)؛

_ حافظ محمد بن عيسي ترمذي متوفاي 279؛

_ حافظ احمد بن يحيي بلاذري متوفاي 279 (انساب الأشراف، ج 2 ص 108).

راويان حديث غدير خم در قرن 04

در قرن چهارم 43 نفر از علماي عامه حديث غدير را نقل نموده اند؛ امثال:

_ احمد بن شعيب نسائي متوفاي 303 (خصائص النسائي، ص 16)؛

_ حافظ احمد بن علي موصلي، ابويعلي متوفاي 307 (مسند ابي يعلي، ج 11، ص 307)؛

_ حافظ محمد بن جرير طبري متوفاي 310 (جامع البيان، ج 3، ص 428)؛

_ حافظ ابوالقاسم طبراني متوفاي 360 (المعجم الأوسط، ج 3، ص 133).

راويان حديث غدير خم در قرن 05

در قرن پنجم 24 نفر از علماي عامه حديث غدير را نقل كرده اند؛ از جمله:

_ قاضي ابي بكر باقلاني متوفاي 403 (التمهيد، ص 169)؛

_ ابي اسحاق ثعلبي متوفاي 427 (الكشف و البيان، ص 181)؛

_ ابي منصور ثعالبي متوفاي 429 (ثمار القلوب) 636؛

_ حافظ ابي عمر قرطبي متوفاي 463 (الاستيعاب، ج 3، ص 1099)؛

_ ابي بكر خطيب بغدادي متوفاي 463 (تاريخ بغداد، ج 8، ص 290)؛

_ ابن مغازلي شافعي، متوفاي 483 (المناقب، ص 25)؛

_ حافظ حسكاني، متوفاي 490 (شواهد التنزيل، ج 1، ص 201).

راويان حديث غدير خم در قرن 06

در قرن ششم، 20 نفر از علماي عامه، حديث غدير را نقل كرده اند؛ از قبيل:

ص: 639

_ حجة الاسلام غزّالي، متوفاي 505؛

_ جارالله زمخشري، متوفاي 538 (ربيع الابرار، ج 1، ص 84)؛

_ موفق بن احمد خوارزمي،متوفاي 568 (المناقب، ص 154)؛

_ ابن عساكر دمشقي، متوفاي 571 ص (ترجمه الامام علي(عليه السلام)، حديث 572).

راويان حديث غدير خم در قرن 07

در قرن هفتم 21 نفر از علماي عامه حديث غدير را نقل نموده اند؛امثال:

_ فخر رازي، متوفاي 606 (تفسير رازي ج 3، ص 636)؛

_ ابن اثير جزري، متوفاي 630 (اسدالغابة ج 1، ص 364)؛

_ ابن ابي الحديد، متوفاي 655 (شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 13)؛

_ حافظ گنجي شافعي متوفاي 658 (كفاية الطالب ص 16).

راويان حديث غدير خم در قرن 08

در قرن هشتم، 18 نفر از علماي عامه، حديث غدير را نقل كرده اند؛ از قبيل:

_ شيخ الاسلام جويني، متوفاي 722 (فرائد السمطين، ج 2، ص 274)؛

_ جمال الدين زرندي، متوفاي 750 (نظم درر المسطين، ص 109)؛

_ قاضي ايجي شافعي، متوفاي 756 (المواقف، ص 405)؛

_ حافظ ابن كثير شافعي، متوفاي 774 (البداية و النهايه، ج 5، ص 209)؛

_ سيد علي همداني، متوفاي 786 (المودّة القربي، مودّت پنجم)؛

_ سعدالدين تفتازاني شافعي، متوفاي 791 (شرح المقاصد ج 5 ص 273).

راويان حديث غدير خم در قرن 09

در قرن نهم، 17 نفر از علماي عامه، حديث غدير را نقل كرده اند؛امثال:

_ حافظ ابي الحسن هيثمي شافعي، متوفاي 807 (مجمع الزوائد، ج 9، ص 165)؛

_ حافظ ابن خلدون مالكي، متوفاي 808 (مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 246)؛

ص: 640

_ سيد شريف جرجاني حنفي، متوفاي 816 (شرح المواقف، ج 8، ص 360)؛

_ ابن حجر عسقلاني شافعي، متوفاي 852 (الاصابه، ج 7، ص 780)؛

_ ابن صباغ مالكي، متوفاي 855 (الفصول المهمّه، ص 24)؛

_ علاءالدين قوشجي، متوفاي 789 (شرح التجريد، ص 477).

راويان حديث غدير خم در قرن 10

در قرن دهم، 14 نفر از علماي عامه، حديث غدير را نقل كرده اند؛ از قبيل:

_ حافظ جلال الدين سيوطي، متوفاي 911 (تاريخ الخلفا، ص 114)؛

_ نور الدين سمهودي شافعي، متوفاي 911 (جواهرالعقدين)؛

_ حافظ ابي العباس قسطلاني شافعي، متوفاي 923؛

_ ابن حجر شافعي، متوفاي 974 (الصواعق المحرقه، ص 25)؛

_ متقي هندي، (كنزالعمّال، ج 2، ص 154).

راويان حديث غدير خم در قرن 11

در قرن يازدهم، 13 نفر از علماي عامه، حديث غدير را نقل نموده اند؛ امثال:

_ زيدالدين مناوي شافعي، متوفاي 1031 (كنوزالحقايق، ج 2، ص 118)؛

_ نورالدين حلبي شافعي، متوفاي 1044 (السيرة الحلبيّه، ج 3، ص 274).

راويان حديث غدير خم در قرن 12

در اين قرن، 13 نفر از علماي عامه، حديث غدير را نقل نموده اند؛ امثال:

_ ضياءالدين مقبلي، متوفاي 1108؛

_ ابن حمزه حرّاني، متوفاي 1120 (البيان والتعريف، ج 3، ص 74)؛

_ ابي عبدالله زرقاني مصري مالكي، 1122 (شرح المواهب، ج7، ص 13).

راويان حديث غدير خم در قرن 13

در قرن سيزدهم، 12 نفر از علماي عامه، حديث غدير رانقل كرده اند؛ از قبيل:

ص: 641

_ محمد بن صبّان شافعي، متوفاي 1206 (اسعاف الراغبين، در حاشيه نورالأبصار، ص 152)؛

_ قاضي شوكاني، متوفاي 1250؛

_ سيد شهاب الدين آلوسي، متوفاي 1270 (روح المعاني، ج 6، ص 194).

راويان حديث غدير خم در قرن 14

در قرن چهاردهم، 19 نفر از علماي عامه، حديث غدير را نقل كرده اند؛ مانند:

_ احمد بن زيني دحلان شافعي، متوفاي 1304؛

_ سيد مؤمن شبلنجي؛

_ شيخ محمد عبده مصري متوفاي 1323 (تفسير المنار ج 6 ص 464)؛

_ شيخ عبدالحميد آلوسي (نثر اللئالي، ص 166)؛

_ عبدالفتاح عبدالمقصود.

اعتراف كنندگان به تواتر حديث غدير

چهارده نفر از علماي اهل سنت ادعاي تواتر حديث غدير را نموده اند؛ از قبيل:

_ علامه مناوي (شرح جامع الصغير، ج 2، ص 442)؛

_ علامه عزيزي (شرح جامع الصغير، ج 3، ص 360)؛

_ جلال الدين سيوطي (اخبار متواتره)؛

_ ملاعلي قاري حنفي (شرح مشكاة، ج 5، ص 568)؛

_ ابن كثير دمشقي، (تاريخ ابن كثير).

اعتراف كنندگان به صحت حديث غدير

سي نفر از علماي اهل سنت، به صحت حديث غدير اعتراف كرده اند؛ مانند:

_ ابن حجر هيتمي (الصواعق المحرقه، ص 42 _ 43)؛

_ حاكم نيشابوري (مستدرك حاكم، ج 3، ص 109)؛

ص: 642

_ حلبي (السيرة الحلبيه، ج 3، ص 274)؛

_ ابن كثير (البداية و النهاية، ج 5، ص 288)؛

_ ترمذي (صحيح الترمذي، ج 2، ص 298)؛

_ ابوجعفر طحاوي (مشكل الاثار، ج 2، ص 308)؛

_ ابن عبدالبرّ قرطبي (الاستيعاب، ج 2، ص 373)؛

_ سبط بن جوزي (تذكرة الخواص، ص 18)؛

_ ابوحامد غزالي (سرّ العالمين، ص 21)؛

_ ابن ابي الحديد (شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 166)؛

_ حافظ گنجي شافعي، (كفاية الطالب، ص 64)؛

_ حافظ نور الدين هيثمي (مجمع الزوائد، ج 9، ص 104 _ 109)؛

_ شمس الدين ذهبي؛

_ ابي العباس شهاب الدين عسقلاني (مواهب اللدنيّه، ج 3، ص 365)؛

_ زين الدين مناوي شافعي (فيض القدير، ج 6، ص 218)؛

_ ميرزا احمد بدخشي (نزل الابرار، ص 54)؛

_ ألباني، (محدث وهابيان) (السّنة لابن ابي عاصم، تحقيق الباني، ج 2، ص 566)؛

_ ابن حجر عسقلاني (فتح الباري، ج 7، ص 61)؛

_ ابن مغازلي شافعي (المناقب، ص 26).

مؤلفين حديث غدير از عامه

عده اي از علماي اهل سنت، كتابهايي در باب غدير، تأليف نموده اند، از قبيل:

_ محمد بن جرير طبري، در دو جلد كه در آن طرق حديث غدير را ذكر كرده است؛ (1) .

_ حافظ ابن عقده، 105 حديث را در كتابي به نام الولايه نقل كرده است؛ (2) .


1- البداية والنهايه ج 5 ص 183، طبقات الحفّاظ ج 2 ص 54.
2- تهذيب التهذيب ج 7 ص 337.

ص: 643

_ ابوبكر جعابي، به 125 طريق، حديث غدير را در كتابي مستقل نقل كرده است؛ (1) .

_ علي بن عمر دارقطني؛ (2) .

_ ذهبي، بنا به نقل خودش، طرق حديث را در كتابي ذكر كرده است؛ (3) .

_ جزري شافعي، دراثبات تواترحديث غديركتابي به رشته تحرير در آورده است؛ (4) .

_ ابوسعيد سجستاني.

دلالت حديث غدير

دلالت حديث غدير بر امامت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب را از دو طريق مي توان اثبات كرد:

الف) دلالت به وضع لغوي؛

ب) دلالت به قرائن.

دلالت به وضع لغوي

ابن بطريق مي گويد: كسي كه كتاب هاي لغت را بررسي كند، در مي يابد كه براي لفظ مولي معاني زيادي ذكر نموده اند؛ از قبيل: مالك، عبد، آزادكننده، آزاد شده، صاحب، قريب،همسايه، هم قسم، دوست، تابع و معاني ديگر. لكن حق آن است كه ولي يك معنا بيشتر ندارد و آن اولي و سزاوارتر به كاري است، كه اين معنا به حسب استعمال، در هر موردي فرق مي كند. پس مشترك معنوي است. و در اصول گفته اند كه اشتراك معنوي اولي از اشتراك لفظي است... (5) .

علامه اميني فهم صحابه از حديث غدير را بهترين دليل بر دلالت بر ولايت گرفته اند، زيرا با مراجعه به اشعار و كلماتشان پي مي بريم كه آنان از حديث غدير معناي


1- الغدير ج 1 ص 154.
2- همان.
3- تذكرة الحفّاظ ج 3 ص 231.
4- الغدير.
5- عمده ابن بطريق، ص114 _ 115.

ص: 644

ولايت را فهميده اند.

و نيز مي توان ادعاي تبادر خصوص معناي ولايت و اولي به تصرف و امامت را از لفظ مولي نمود.

دلالت به قرائن
اشاره

قرائن متصل و منفصلي در حديث غدير وجود دارد، كه دلالت مي كند بر اينكه مولي به معناي اولي به تصرف است. اينك به تعدادي از آن قراين، اشاره مي كنيم:

صدر حديث

جمله " الست اولي بكم من انفسكم "؛ آيا من اولي به شما از خود شما بر نفستان نيستم. در اين كه اولي به معناي امامت است؛ تعداد 64 نفر از علماي عامه نقل كرده اند. و اين خود قرينه اي بر جمله من كنت مولاه فعليّ مولاه مي باشد، كه مراد امامت است.

معناي اولويت

قسطلاني مي گويد: نبي اولي به مؤمنين است؛ در تمام امور از خود آنها در نفوذ حكمش و وجوب طاعتش.

ابن عباس و ابن عطا در شرح آيه " النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ " مي گويند: يعني، هر گاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) آنان را براي امري دعوت كند، ولي نفسشان آنان را بر امري ديگر دعوت نمايد، اطاعت پيامبر(صلي الله عليه وآله)، اولي از اطاعت نفس شان است. (1) .

گفتاري به همين مضمون، از قاضي بيضاوي، (2) زمخشري، (3) نسفي (4) و سيوطي (5) رسيده است.


1- ارشاد الساري، ج 7، ص 280.
2- انوار التنزيل، 552.
3- كشاف، ج 3، ص 523.
4- مدارك التنزيل ج 3 ص 294.
5- تفسير جلالين.

ص: 645

گرفتن شهادت از مردم

در حديث حذيفة بن اسيد، به سند صحيح نقل شده است، كه پيامبر فرمود: آيا شهادت نمي دهيد كه جز خدا الهي نيست و محمد(صلي الله عليه وآله) رسول اوست؟...

گفتند: بلي، شهادت مي دهيم. در اين هنگام پيامبر عرض كرد: خدايا! شاهد باش. سپس فرمود: اي مردم! خدا، مولاي من، و من مولاي مؤمنانم. و من اولي به مومنين از خود آنهايم. پس هر كه من مولاي اويم، علي مولاي اوست. (1) .

قرار گرفتن ولايت در سياق شهادت به توحيد و رسالت و در رديف مولويت خدا و رسول، دليل بر آن است كه در حديث، ولايت به معناي امامت و اولي به تصرف است.

تاج گذاري امام علي

دليل ديگر بر اين ادعا، گذاشتن عمامه به دست پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر سر علي(عليه السلام) در روز غدير است كه در تاريخ آمده است.

ابن قيّم جوزيّه، نقل مي كند: براي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عمامه اي بود، به نام سحاب، كه بر سر علي(عليه السلام) قرار داد. (2) .

عبدالاعلي بن عدي بهراني، نقل مي كند: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در روز غدير، علي(عليه السلام) را خواست و عمامه اي بر سر او نهاد. (3) .

كساني از عامه، كه به دلالت حديث غدير بر امامت اعتراف نموده اند

جماعت زيادي از علماي اهل سنت، تصريح كرده اند كه حديث، دلالت بر امامت اميرالمؤمنين دارد. اسامي بعضي از آنها را ذكر مي كنيم:


1- اسدالغابه ج 6 ص 136، تاريخ دمشق ج 12 ص 236، الصواعق المحرقه ص 43، نوادر الاصول ج 1 ص 163، السيرة الحلبيه ج 2 ص 374 و...
2- ابن قيم، زاد المعاد، ج 1، ص 129.
3- الرياض النضره، ج 2، ص 289؛ اسد الغابه، ج 4، ص 54 و...

ص: 646

1 _ محمد بن محمّد غزالي (سر العالمين)؛

2 _ حكيم سنايي (حديقة الحقيقة)؛

3 _ فريدالدين عطار (مثنوي مظهر حق)؛

4 _ محمد بن طلحه شافعي (مطالب السؤول، ص 44 _ 45)؛

5 _ سبط بن جوزي حنفي (تذكرة الخواص، ص 166 _ 167)؛

6 _ محمد بن يوسف گنجي شافعي (كفايت الطالب، ص 166 _ 167)؛

7 _ سعيدالدين فرغاني (شرح تائيه ابن فارض)؛

8 _ تقي الدين مقريزي (المواعظ و الاعتبار، ج 2، ص 220)؛

9 _ تفتازاني (شرح المقاصد، ج 2، ص 290).

آيات غدير
آيه تبليغ
اشاره

آيه تبليغ، از جمله آياتي است كه در مورد غدير نازل شده است و قرينه اي بر امامت امام علي(عليه السلام) مي باشد. خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ... واِنْ لَمْ تَفْعَل فَما بَلَغت رسالَتَهُ وَللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس "؛ (1) اي رسول! ابلاغ نما، آنچه را كه پروردگارت بر تو نازل نموده است و چنانچه ابلاغ نكني رسالتت را ابلاغ ننموده اي و خداوند تو را از مردم، محافظت مي نمايد.

مفسّرين فريقين مي گويند: اين آيه شريفه، در هيجده ذي حجه، سال دهم هجري در حجة الوداع، در غدير خم بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است. و لذا پيامبر دستور داد تا جمعيت (كه حدود صدهزار يا بيشتر بودند)، در غديرخم گرد هم آيند، سپس، علي(عليه السلام) را به مقام خلافت منصوب نمود.

الفاظ حديث

1 _ حبري، به سند صحيح از ابن عباس نقل مي كند: اين آيه در شأن علي(عليه السلام) نازل


1- مائده آيه 67.

ص: 647

شده است. رسول خدا به تبليغ ولايت امر شد، سپس دست علي(عليه السلام) را گرفت و فرمود: هر كه من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست. (1) .

2 _ ابونعيم اصفهاني، به سند صحيح از ابي سعيد خدري نقل مي كند: اين آيه بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در شأن علي(عليه السلام) نازل شده است. (2) .

3 _ ابن عساكر به سند صحيح از ابي سعيد خدري نقل مي كند: آيه شريفه، در روز غدير خم، بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در شأن علي(عليه السلام) نازل شده است. (3) .

راويان حديث نزول آيه، در شأن علي از صحابه

تعدادي از صحابه، نقل كرده اند كه آيه تبليغ در شأن علي(عليه السلام) نازل شده است. از قبيل:

1 _ عبدالله بن عباس؛

2 _ ابوسعيد خدري؛

3 _ زيدبن ارقم؛

4 _ جابربن عبداللّه بن انصاري؛

5 _ براء بن عازب؛

6 _ ابوهريره؛

7 _ عبداللّه بن مسعود؛

8 _ عبداللّه بن أبي أوفي.

راويان حديث از علماي عامه

تعداد زيادي از علماي اهل سنت، آيه تبليغ را در شأن علي(عليه السلام) دانسته اند، مانند:

1 _ حافظ أبوجعفر طبري، (الولايه)؛


1- تفسير حبري، ص 262.
2- ابي نعيم اصفهاني، ما نزل من القران في علي ع.
3- ابن عساكر، ترجمة الامام عليعليه السلام ج 2، ص 86.

ص: 648

2 _ حافظ أبواسحاق ثعلبي (الكشف والبيان، ص 234)؛

3 _ حافظ أبونعيم اصفهاني (مانزل من القرآن في علي(عليه السلام)، ص86)؛

4 _ واحدي نيشابوري (اسباب النزول، ص 135)؛

5 _ حاكم حسكاني (شواهد التنزيل، ج 1، ص 255)؛

6 _ حافظ ابن عساكر شافعي(تاريخ مدينه دمشق، ج 12، ص 237)؛

7 _ فخرالدين رازي شافعي (تفسير كبير، ج 12، ص 49)؛

8 _ شيخ السلام حموئي (فرائد السمطين، ج 1، ص 158)؛

9 _ نورالدين ابن صباغ مالكي (الفصول المهمه، ص 42)؛

10 _ جلال الدين سيوطي (الدر المنثور، ج 3، ص 116)؛

11 _ بدرالدين عيني (عمدة القاري في شرح صحيح البخاري، ج 18، ص 206)؛

12 _ قاضي شوكاني (فتح القدير، ج 2، ص 60)؛

13 _ شهاب الدين آلوسي (روح المعاني، ج 6، ص 196)؛

18 _ شيخ محمد عبده (المنار، ج 6، ص 463)؛

قرايني كه دلالت بر ولايت دارد

در آيه تبليغ دو قرينه وجود دارد كه بر مسئله ولايت علي(عليه السلام) دلالت مي كند.

الف) اهتمام خداوند متعال به مسئله، زيرا خداوند فرمود: و اگر اين دستور را امتثال نكني، رسالتت را ابلاغ ننموده اي.

ب) از آيه شريفه استفاده مي شود: آنچه بر او نازل شده، مهمّ و سنگين بوده است.

سنگيني مسئله به جهت خوف از خود نبوده، بلكه خوف آن حضرت از جهت مردم بوده است، لذا خداوند براي تسكين خاطر آن حضرت فرمود: " وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ ".

آيه اكمال
اشاره

آيه اكمال، از جمله آياتي است كه دلالت ضمني بر ولايت و امامت علي(عليه السلام) دارد.

ص: 649

خداوند مي فرمايد: " أَلْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمْ الاِسْلامَ ديناً "؛ (1) امروز دينتان را بر شما كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كرده و راضي شدم بر شما كه اسلام دين شما باشد.

در روايات فراواني اشاره شده كه بعد از واقعه غدير، اين آيه در شأن امام علي(عليه السلام)نازل شده است.

الفاظ حديث

الف) ابونعيم اصفهاني، به سند صحيح از ابي سعيد خدري، نقل مي كند: پيامبر(صلي الله عليه وآله)در غدير خم مردم را به علي(عليه السلام) دعوت كرد و دستور داد تا زير درختي را جاروب كنند، سپس علي(عليه السلام) را دعوت كرده و دو دست او را بلند نمود، _ به حدي كه مردم زير بغل هاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را مشاهده نمودند _ قبل از اين كه مردم متفرق شوند، اين آيه بر پيامبر نازل شد: " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ... " پس رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: خدا اكبر است بر اكمال دين و اتمام نعمت... سپس فرمود: هر كه من مولاي اويم، اين علي(عليه السلام)مولاي اوست... (2) .

ب) خطيب بغدادي، به سند صحيح از ابي هريره نقل مي كند: هركس روز هيجده ذي الحجة را روزه بدارد، خداوند براي او ثواب شصت ماه روزه را مي نويسد و آن، روز غدير است؛ آن زماني كه پيامبر، دست علي را گرفت و فرمود: آيا من ولي مؤمنان نيستم، گفتند: آري! فرمود: هر كه من مولاي اويم، علي مولاي اوست. در اين هنگام عمربن خطاب گفت: مبارك باد، مبارك باد، اي پسر علي بن ابي طالب! مولاي من و مولاي هر مسلماني گرديدي. آنگاه اين آيه نازل شد: " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ... ". (3) .

ج) ابن عساكر نيز، همين مضمون را به طريق صحيح، در تاريخ خود نقل نموده است. (4) .


1- مائده آيه 3.
2- خصائص الوحي المبين، ص 61 _ 62.
3- تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.
4- تاريخ دمشق، ترجمه الامام عليع، رقم احاديث، 575، 578 و 585.

ص: 650

آيه اكمال و روايان عامه

علماي اماميه بر نزول آيه اكمال بر پيامبر در غدير، اتفاق دارند، علاوه بر آن عده اي زيادي از علماي اهل سنت نيز با اماميه موافقند، از قبيل:

1 _ ابوجعفر محمدبن جرير طبري؛

2 _ ابوالحسن علي بن عمر دارقطني؛

3 _ ابوعبدالله حاكم نيشابوري؛

4 _ ابوبكر ابن مردويه اصفهاني؛

5 _ ابونعيم اصفهاني؛

6 _ ابوبكر احمدبن حسين بيهقي؛

7 _ ابوبكر خطيب بغدادي؛

8 _ ابوالحسن ابن المغازلي؛

9 _ ابوالقاسم حاكم حسكاني؛

10 _ خطيب خوارزمي؛

11 _ ابوالقاسم ابن عساكر دمشقي؛

12 _ سبط بن جوزي؛

13 _ شيخ الاسلام حمويني؛

14 _ ابن كثير دمشقي؛

15 _ جلال الدين سيوطي.

دلالت آيه بر امامت و ولايت

نازل شدن آيه اكمال، بعد از خطبه غدير، شاهد صدقي بر قول رسول خداست كه فرمود: من كنت مولاه فعليٌّ مولاه زيرا، معنايي غير از امامت و خلافت، سزاوار نيست كه از آن به اكمال دين تعبير شود. (1) .


1- خلاصه عبقات الانوار، ج 8، ص 275.

ص: 651

آيه سأل سائل
اشاره

ازجمله آياتي كه بعد از واقعه غدير، بر پيامبر نازل شد، آيات اول سوره معارج است؛ آن جا كه مي فرمايد: " بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، سَأَلَ سائِل بِعَذاب واقِع، لِلْكافِرين لَيْسَ لَهُ دافِع، مِنَ الله ذِي المَعارِج... " سؤال كننده اي از خداوندي كه صاحب معارج است، از عذابي كه واقع است سؤال كرد، براي كافران دفع كننده اي نيست.

الفاظ حديث

الف) ابواسحاق ثعلبي، مي گويد: از سفيان بن عيينه سؤال شد: آيه " سَأَلَ سائِلٌ... " در حق چه كسي نازل شده است. او در جواب گفت: از من سؤالي كردي كه هيچ كس قبل از تو نپرسيده بود. پدرم حديثي از جعفربن محمد از پدرانش براي من نقل كرد: هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به غديرخم رسيد، مردم را ندا داد و پس از اجتماع مردم دست علي(عليه السلام)را گرفت و بلند نمود، و فرمود: هركس من مولاي اويم پس علي مولاي اوست.

اين خبر در تمام بلاد، پخش شد وقتي اين خبر به حارث بن نعمان رسيد، نزد رسول خدا آمد از شتر خود پياده شد، و به رسول خدا گفت: اي محمد! ما را به شهادت دادن به توحيد و رسالت امر نمودي، قبول كرديم. ما را به نماز پنج گانه، زكات، روزه و حج امر نمودي، همه را پذيرفتيم و قبول كرديم، به اين امور اكتفا نكردي و دست پسرعموي خود را بلند كردي و او را بر ما تفضيل دادي و گفتي: هر كه من مولاي اويم اين علي مولاي اوست. آيا اين عمل از جانب توست يا از جانب خدا؟ پيامبر فرمود: قسم به كسي كه به جز او خدايي نيست، اين عمل از جانب خداوند بوده است! در اين هنگام حارث بن نعمان برگشت درحالي كه اين گونه زمزمه مي كرد: خدايا! اگر آنچه محمد مي گويد حق است، از آسمان بر ما سنگي ببار و يا ما را به عذابي دردناك مبتلا گردان. هنوز به شتر خود نرسيده بود كه سنگي از آسمان بر زمين فرود آمد و بر فرق او رسيد و از پايين او بيرون آمد، و او را به جهنّم واصل كرد.

در اين هنگام اين آيه نازل شد: " سَأَلَ سائِل بِعَذاب واقِع، لِلْكافِرين لَيْسَ

ص: 652

لَهُ دافِع... ". (1) .

ب)ابوعبيد هروي اين حديث را به همين مضمون، در تفسيرش به نام غرايب القرآن نقل نموده است. (2) .

ج) شيخ الاسلام حمّوئي، اين مضمون را در كتاب (فرائد السمطين) درباب 15 نقل كرده است. (3) .

راويان حديث از عامه

مضمون اين حديث را، تعدادي از علماي اهل سنت، در كتابهاي خويش نقل نموده اند؛ از قبيل:

1 _ حافظ ابوعبيد هروي (غريب القرآن)؛

2 _ ابواسحاق ثعلبي (الكشف والبيان، ص 234)؛

3 _ حاكم حسكاني (شواهد التنزيل، ج 2، ص383)؛

4 _ ابوبكر يحيي قرطبي (الجامع لأحكام القرآن، ج 18، ص 278)؛

5 _ سبط بن الجوزي (تذكرة الخواص ص 30)؛

6 _ شيخ الاسلام حمّويي (فرائدالسمطين ج 1 ص 92)؛

7 _ نورالدين ابن صباغ مالكي (الفصول المهمّه، ص 41)؛

8 _ نورالدين سمهودي شافعي (جواهر العقدين، ص 179)؛

9 _ زين الدين مناوي شافعي (شرح جامع الصغير، ج 6، ص 218)؛

10 _ برهان الدين حلبي شافعي (السيرة الحلبيّه، ج 3، ص 274)؛

11 _ سيد مؤمن شبلنجي (نورالابصار، ص 159)؛

12 _ شيخ عبدالرحمن صفوري (نزهة المجالس، ج 2، ص 387)؛

13 _ شيخ محمد عبده (المنار، ج 6، ص 464)؛


1- الكشف والبيان، ص 234.
2- غرائب القرآن.
3- فرائد السمطين، ج 1، ص 82، ح 63.

ص: 653

14 _ قندوزي حنفي (ينابيع المودّه، ص 274)؛

15 _ حافظ گنجي شافعي (كفاية الطالب)؛

دلالت حديث

حارث بن نعمان از حديث غدير ولايت و سرپرستي را فهميده، ولذا به جهت عنادي كه داشته تقاضاي مرگ كرده است.

ص: 654

برتري اميرالمؤمنين بر ساير صحابه

اشاره

از جمله شرايط متكلمان براي امامت امام، اين است كه بايد افضل اهل زمانش باشد. خداوند متعال مي فرمايد: " أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ "؛ (1) آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبري مي كند سزاوارتر به پيروي است يا آن كه نمي كند مگر آن كه خود هدايت شود.

پس شما مشركان را چه شده [كه اين قدر بي خرد و نادانيد] و چگونه چنين قضاوت باطل مي كنيد؟.

پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كس شخصي را برده نفر بگمارد و بداند كه در ميان آنها فاضل تر از آن كس وجود دارد، به طور قطع غشّ به خدا و رسول و جماعتي از مؤمنان كرده است. (2) .

احمد بن حنبل به سندش از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: هر كس شخصي را به جماعتي بگمارد، در حالي كه مي داند در ميان آنها افضل از او وجود دارد، قطعاً به خدا و رسول و مؤمنان خيانت كرده است. (3) .


1- يونس 10 آيه 35.
2- كنز العمال، ج 6، ص 19، ح 14653.
3- مجمع الزوائد، ج 5، ص 232؛ مسند احمد، ج 1، ص 165.

ص: 655

امام علي افضل صحابه

به خليل بن احمد گفتند: چرا علي(عليه السلام) را مدح نمي كني؟ فرمود: چه بگويم در حقّ كسي كه دوستانش فضايل او را به جهت خوف كتمان كرده و دشمنانش نيز به دليل حسد از انتشار آن جلوگيري كردند، در حالي كه فضايل آن حضرت همه جا را پر كرده است. (1) .

برخي از آياتي كه دلالت بر افضليت امام علي دارد
امام علي و ولايت

امام علي(عليه السلام) كسي است كه در شأن او آيه ولايت نازل شده است: " إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ "؛ (2) ولّي امر شما تنها خدا و رسول خدا و مؤمناني هستند كه نماز به پا داشته و فقيران را در حال ركوع زكات مي دهند.

به اتفاق مفسّران عامه و خاصه، شأن نزول آيه علي(عليه السلام) است، و بيش از پنجاه نفر از علماي اهل سنت به آن اشاره كرده اند. (3) .

امام علي و مودت

امام علي(عليه السلام) از جمله كساني است كه مودّتش بر همه مسلمانان فرض و واجب شده است. خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي "؛ (4) [اي رسول ما به امّت] بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشان من منظور داريد.

سيوطي از ابن عباس نقل كرده است: هنگامي كه اين آيه بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شد،


1- احقاق الحقّ، ج 4، ص 2.
2- مائده آيه 55.
3- در المنثور، ج 2، ص 239 و...
4- شوري 42 آيه 23.

ص: 656

عرض كردند: اي رسول خدا! قرابت تو كه مودّتشان بر ما واجب است كيانند؟ فرمود: علي و فاطمه و دو فرزند آنها.(1).

امام علي و آيه تطهير

امام علي(عليه السلام) كسي است كه مشمول آيه تطهير است. خداوند مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (2) مسلم بن حجاج به سند خود از عايشه نقل كرده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) صبح هنگامي از اتاق خارج شد، در حالي كه بر دوش او عبائي بود، در آن هنگام حسن بن علي وارد شد، او را داخل آن عبا _ كسا _ نمود. سپس حسين وارد شد و در آن داخل شد. آن گاه فاطمه وارد شد و پيامبر او را داخل آن عبا نمود. آن گاه علي وارد شد و او را نيز در آن داخل نمود. سپس اين آيه را قرائت كرد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (3) .

امام علي و ليلة المبيت

امام علي(عليه السلام) كسي است كه در شب هجرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به جاي حضرت خوابيد و در شأن او اين آيه نازل شد: " وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ "؛ (4) بعضي از مردان به جهت درخواست رضايت الهي از جان خود درگذرند؛ و خداوند دوستدار چنين بندگاني است.

ابن عباس مي گويد: آيه هنگامي نازل شد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) با ابوبكر از دست مشركان مكه به غار پناه برد و علي(عليه السلام) در رختخواب پيامبر(صلي الله عليه وآله)خوابيد. (5) .


1- احياء الميت بفضائل اهل البيت ع، ص 239؛ در المنثور، ج 6، ص 7؛ جامع البيان، ج 25، ص 14؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 444؛ مسند احمد، ج 1، ص 199 و...
2- احزاب 33 آيه 33.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 331.
4- بقره آيه 207.
5- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 4.

ص: 657

ابن ابي الحديد مي گويد: تمام مفسران روايت كرده اند كه اين آيه در شأن علي(عليه السلام)هنگامي نازل شد كه در بستر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آرميد. (1) .

اين حديث را احمد بن حنبل در المسند، (2) طبري در تاريخ الأمم و الملوك (3) و ديگران نقل كرده اند.

امام علي و آيه مباهله

خداوند متعال مي فرمايد: " فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ "؛(4) پس هر كس با تو [درباره عيسي] در مقام محاجّه بر آيد، پس از آن كه به وحي خدا براحوال او آگاه شدي، بگو كه بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.

مفسران بر اين اجماع دارند كه مراد از انفسن در اين آيه علي بن ابي طالب(عليه السلام)است، پس علي(عليه السلام) در مقامات و فضايل با پيامبر(صلي الله عليه وآله) مساوي است.

احمد بن حنبل در المسند نقل كرده است. هنگامي كه اين آيه بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شد، حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)را دعوت كرد و فرمود: بار خدايا اينان أهل بيت منند. (5) .

به همين مضمون مسلم، (6) ترمذي، (7) حاكم (8) و ديگران نقل كرده اند.


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 262.
2- مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 348.
3- تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 99 _ 101.
4- آل عمران، ص 59 _ 62.
5- مسند احمد، ج 1، ص 185.
6- صحيح مسلم، ج 7، ص 120.
7- سنن ترمذي، ج 5، ص 596.
8- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 150.

ص: 658

برخي از رواياتي كه دلالت بر افضليت امام علي دارد
امام علي برادر پيامبر

حاكم نيشابوري از عبدالله بن عمر روايت كرده است: پيامبر(صلي الله عليه وآله) بين اصحاب خود عقد اخوّت بست: ابوبكر را برادر عمر، طلحه را برادر زبير و عثمان را برادر عبدالله بن عوف قرار داد. علي(عليه السلام) عرض كرد: اي رسول خدا! بين اصحابت عقد اخوت بستي، پس برادر من كيست؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: تو برادر مني در دنيا و آخرت. (1) .

استاد توفيق ابو علم _ وكيل اول وزارت دادگستري مصر _ مي نويسد: اين عمل پيامبر دلالت بر برتري امام علي(عليه السلام) بر جميع صحابه دارد، و نيز دلالت دارد بر اين كه غير از علي(عليه السلام)كسي ديگر كفو و همتاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيست. (2) .

استاد خالد محمّد خالد مصري مي نويسد: چه مي گوييد در حق شخصي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) او را از بين اصحابش انتخاب نمود تا آن كه در روز عقد اخوّت او را برادر خود برگزيد. چه بسيار ابعاد و اعماق ايمان آن حضرت گسترده بود، كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) او را بر ساير صحابه مقدم داشته و به عنوان برادر برگزيده است. (3) .

استاد عبدالكريم خطيب مصري مي نويسد: اين اخوت و برادري را كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)تنها به علي(عليه السلام) مرحمت نمود بي جهت نبود، بلكه به امر خداوند و به جهت فضل او بوده است. (4) .

امام علي مولود كعبه

حاكم نيشابوري مي نويسد: اخبار متواتره دلالت دارد بر اين كه فاطمه بنت اسد، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب _ كرّم الله وجهه _ را داخل كعبه به دنيا آورد.(5) .


1- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 14 و....
2- الامام علي بن ابي طالب، ص 43.
3- في رحاب علي،؟؟؟.
4- علي بن ابي طالبعليه السلام بقية النبوة و خاتم الخلافة، ص 110.
5- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 550، ح 6044.

ص: 659

خانم دكتر سعاد ماهر محمّد از نويسندگان اهل سنت مي گويد: امام علي(عليه السلام) بي نياز از ترجمه و تعريف است. و بس است ما را از تعريف اين كه آن حضرت در كعبه متولد شد، و در منزل وحي تربيت يافت و تحت تربيت قرآن كريم قرار گرفت.... (1) .

امام علي و تربيت الهي

حاكم نيشابوري مي نويسد: از نعمت هاي خداوند بر علي بن ابي طالب(عليه السلام) تقديري بود كه براي آن حضرت مقدر داشت. قريش در مشكلات بي شماري قرار گرفته بودند. ابوطالب(عليه السلام)اولاد زيادي داشت، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به عمويش عباس كه از تمام بني هاشم ثروتمندتر بود، فرمود: اي اباالفضل! برادر تو ابوطالب عيالمند است و زندگي سختي دارد، نزد او رويم تا از بار او بكاهيم: من يكي از فرزندان او را بر مي گزينم و تو نيز فرزند ديگري را انتخاب كن تا تحت كفالت خود قرار دهيم. عباس قبول كرد و هر دو به نزد ابوطالب آمدند و بعد از طرح تقاضاي خود، ابوطالب عرض كرد: عقيل را نزد من بگذاريد و هر كدام از فرزندها را كه خواستيد مي توانيد انتخاب كنيد. پيامبر(صلي الله عليه وآله)علي(عليه السلام) را انتخاب كرد و عباس، جعفر را. علي(عليه السلام) تا هنگام بعثت با پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود و از او پيروي كرده و او را تصديق مي نمود...

پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي نماز به مسجد مي آمد، و به دنبالش علي(عليه السلام) و خديجه(عليه السلام)مي آمدند و با آن حضرت در ملأ عام نماز مي گزاردند، در حالي كه غير از اين سه نفر كسي ديگر نماز گزار نبود. (2) .

عبّاد بن عبدالله مي گويد:از علي(عليه السلام) شنيدم كه فرمود: من بنده خدا و برادر رسول اويم. من صديق اكبرم، اين ادعا را كسي بعد از من نمي كند مگر آن كه دروغگو و تهمت زننده است. من هفت سال قبل از مردم باپيامبر(صلي الله عليه وآله) نماز گزاردم. (3) .

استاد عباس محمود عقّاد نويسنده معروف مصري مي گويد: علي(عليه السلام) در خانه اي


1- مشهد الإمام عليعليه السلام في النجف، ص 6.
2- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 183؛ مسند احمد، ج 1، ص 209 و تاريخ طبري، ج 2، ص 311.
3- تاريخ طبري، ج 2 ص 56.

ص: 660

تربيت يافت كه از آن جا دعوت اسلامي به سر تا سر عالم گسترش يافت.... (1) .

دكتر محمّد عبده يماني در مورد امام علي(عليه السلام) مي نويسد: او جوانمردي بود كه از زمان كودكيش كه در دامان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پرورش يافت، تا آخر عمر آن حضرت را رها نساخت. (2) .

امام علي بر هيچ بتي سجده نكرد

استاد احمد حسن باقوري وزير اوقات مصر مي نويسد: اختصاص امام علي(عليه السلام) از بين صحابه به كلمه كرم الله وجهه به جهت آن است كه او هرگز بر هيچ بتي سجده نكرده است... (3) .

استاد عباس محمود عقّاد مي نويسد: به طور مسلّم علي(عليه السلام) مسلمان متولد شد، زيرا او تنها كسي بود كه دو چشمش را بر اسلام باز نمود، و هرگز شناختي از عبادت بت ها نداشت. (4) .

دكتر محمّد يماني مي نويسد: علي بن ابي طالب همسر فاطمه، صاحب مجد و يقين دختر بهترين فرستادگان _ كرّم الله وجهه _ كسي كه براي هيچ بتي تواضع و فروتني نكرد. (5) .

همين فضيلت را دكتر محمّد بيوّمي مهران استاد دانشكده شريعت در دانشگاه امّ القري در مكه مكرمه، و خانم دكتر سعاد ماهر نيز بيان كرده است. (6) .

امام علي اولين مؤمن

پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مورد علي(عليه السلام) به حضرت زهرا(عليها السلام) فرمود: همانا او اولين شخصي است از اصحابم كه به من ايمان آورد. (7) .


1- عبقرية الامام عليعليه السلام ص 43.
2- علّموا أولادكم محبّة آلَ بيت النبيّصلي الله عليه وآله، ص 101.
3- عليّ امام الأئمة، ص 9.
4- عبقرية الامام علي، ص 43.
5- علموا اولادكم محبّة آل بيت النبّي، ُص 101.
6- علي بن ابي طالبعليه السلام، ص 50؛ مشهدالامام علي في النجف، ص 36.
7- مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796؛ كنز العمال، ح 11، ص 605، ح 23924 و....

ص: 661

ابن ابي الحديد مي نويسد: چه بگويم در حق كسي كه پيشي گرفت از ديگران به هدايت، به خدا ايمان آورد و او را عبادت نمود، در حالي كه تمام مردم سنگ را مي پرستيدند.... (1) .

امام علي محبوب ترين خلق به سوي خداوند

ترمذي به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه فرمود: نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)پرنده اي بريان شده قرار داشت، پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كرد: بار خدايا محبوب ترين خلقت را به سوي من بفرست تا با من از اين پرنده ميل نمايد، در اين هنگام علي آمد و با پيامبر(صلي الله عليه وآله)تناول نمود. (2) .

استاد احمد حسن باقوري مي نويسد: اگر كسي از تو سؤال كند كه به چه دليل مردم علي را دوست مي دارند؟ بر توست كه در جواب او بگويي: بدان جهت است كه خدا علي(عليه السلام) را دوست مي دارد. (3) .

علي و پيامبر از يك نور

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: من و علي بن ابي طالب چهار هزار سال قبل از آنكه حضرت آدم خلق شود نزد خداوند نور واحدي بوديم، هنگامي كه خداوند آدم را خلق كرد، آن نور دو قسمت شد: جزئي از آن، من هستم و جزء ديگرش علي است. (4) .

امام علي زاهدترين مردم

استاد عباس محمود عقّاد مي نويسد: در ميان خلفا، در لذّت بردن از دنيا، زاهدتر از علي(عليه السلام) نبوده است.... (5) .


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 260.
2- صحيح ترمذي، ج 5، ص 595.
3- علي امام الأئمة، ص 107.
4- تذكرة الخواص، ص 46.
5- عبقرية الامام علي، ص 29.

ص: 662

امام علي شجاع ترين صحابه

استادان علي جندي، و محمّد ابوالفضل ابراهيم، و محمّد يوسف محجوب در كتاب خود سجع الحمام في حكم الامام مي نويسد: او سيّد مجاهدين بود و در اين امر منازعي نداشت. و در مقام او همين بس كه در جنگ بدر _ بزرگ ترين جنگي كه در آن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) حضور داشت _ هفتاد نفر از مشركان كشته شدند، كه نصف آنها را علي(عليه السلام) و بقيه را مسلمانان و ملائكه كشتند. او كسي بود كه در جنگ ها زحمات زيادي را متحمل شد. وي پيش تاز مبارزان در روز بدر بود. و از جمله كساني بود كه در جنگ احد و حنين ثابت قدم ماند. او فاتح و شجاع خيبر و قاتل عَمر بن عبدوَدّ سواره خندق و مرحب يهودي بود. (1) .

عباس محمود عقّاد مي نويسد، مشهور است كه علي با كسي تن به تن نشد مگر آن كه او را به زمين زد. و با كسي مبارزه نكرد مگر آن كه او را به قتل رسانيد. (2).

دكتر محمّد عبده يماني در توصيف امام علي(عليه السلام) مي نويسد: او شجاع و پيش تازي بود كه براي سلامتي و حفظ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در روز هجرت، جانش را در طبق اخلاص گذاشت؛ آن هنگامي كه به جاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بستر او خوابيد.... (3) .

امام علي داناترين صحابه
اشاره

امام علي(عليه السلام) داناترين اهل زمان خود بود و اين مطلب را از جهاتي مي توان به اثبات رساند:

تصريح پيامبر

پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: أعلم امّت بعد از من علي بن ابي طالب است. (4) .


1- سجع الحمام في حكم الامام، ص 18.
2- عبقرية الامام علي، ص 15.
3- علّموا اولادكم محبة آل بيت النبّي، ص 109.
4- مناقب خوارزمي، ص 40.

ص: 663

ترمذي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: من خانه حكمتم و علي درب آن است. (1) .

پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: من شهر علمم و علي درب آن است، پس هر كس طالب علم من است بايد از درب آن وارد شود. (2) .

احمد بن حنبل از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه به فاطمه(عليه السلام) فرمود: آيا راضي نمي شوي كه من تو را به كسي تزويج كنم كه اولين مسلمان است و علمش از همه بيشتر و حكمش از همه عظيم تر است. (3) .

اعتراف صحابه به اعلميت امام علي

عايشه مي گويد: علي اعلم مردم به سنت است. (4) .

ابن عباس مي گويد: عمر در خطبه اي كه ايراد كرد، گفت: علي در قضاوت بي مانند است. (5) .

امام حسن(عليه السلام) بعد از شهادت پدرش امام علي(عليه السلام) فرمود: همانا روز گذشته از ميان شما شخصي رفت كه سابقين و لاحقين به علم او نرسيدند. (6) .

عباس محمود عقاد مي نويسد: امّا در قضاوت و فقه: مشهور آن است كه حضرت علي(عليه السلام) در قضاوت و فقه و شريعت پيش تاز بود و بر ديگران سابق... هر گاه بر عمر بن خطاب مسئله دشواري پيش مي آمد، مي گفت: اين قضيه اي است كه خدا كند براي حلّ آن اباالحسن به فرياد ما برسد. (7) .


1- صحيح ترمذي، ج 5، ص 637.
2- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 127.
3- مسند احمد، ج 5، ص 26؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 101.
4- تاريخ ابن عساكر، ج 5، ص 62؛ اسدالغابة، ج 4، ص 22.
5- تاريخ ابن عساكر، ج 3، ص 36؛ مسند احمد، ج 5، ص 113 و طبقات ابن سعد،ج 2، ص 102.
6- مسند احمد، ج 1، ص 328 و...
7- عبقرية الامام علي، ص 195.

ص: 664

رجوع جميع علوم به امام علي

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد: مبادي جميع علوم به او باز مي گردد. او كسي است كه قواعد دين را مرتب و احكام شريعت راتبيين كرده است. او كسي است كه مباحث علوم عقلي و نقلي را تقرير نموده است. (1) آن گاه كيفيت رجوع هر يك از علوم را به امام علي(عليه السلام) توضيح مي دهد.

امام علي بت شكن زمان

امام علي(عليه السلام) مي فرمايد: با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) حركت كرديم تا به كعبه رسيديم. ابتدا رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر روي شانه من سوار شد و فرمود: حركت كن. من حركت نمودم و هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ضعف مرا مشاهده كرد، فرمود: بنشين و من نيز نشستم. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از روي دوش من پايين آمده بر زمين نشست و فرمود. تو بر دوش من سوار شو. بر دوش او سوار شدم. و به سطح كعبه رسيدم. حضرت مي فرمايد: در آن هنگام گمان مي كردم كه اگر بخواهم مي توانم به افق آسمان ها برسم. بالاي كعبه رفتم بر روي بام تمثالي طلا يا مس ديدم، به فكر افتادم چگونه آن را نابود سازم، آن را چپ و راست و جلو و عقب كردم تا بر آن دسترسي يابم. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: او را بر زمين بينداز. من نيز آن را از بالاي بام كعبه پايين انداخته و به مانند كوزه كه بر زمين مي خورد و خُرد مي شود، آن را شكستم. آن گاه از بام كعبه پايين آمده با سرعت فرار نموديم، تا آن كه در اتاق هايي مخفي شديم تا كسي ما را نبيند. (2) .


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 17.
2- مستدرك حاكم، ج 2، ص 366؛ مسند احمد، ج 1، ص 84؛ كنز العمال، ج 6، ص 407؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 302 و...

ص: 665

ايمان ابوطالب

اشاره

اگر يك دهم گواه هايي كه بر ايمان و اسلام ابوطالب داريم، درباره فرد ديگري _ دور از مسائل سياسي _ داشتيم، به اتفاق شيعه و سني اسلام و ايمان او را تصديق مي كرديم، ولي چگونه است كه با وجود اين همه گواهِ محكم بر ايمان ابوطالب، باز گروهي ظالمانه وي را تكفير كرده اند. حتّي بعضي گفته اند: برخي از آياتي كه دلالت بر عذاب دارد در حقّ او نازل شده است. گروهي هم در اين باره توقف نموده اند. عده انگشت شماري از دانشمندان سنّي نيز حكم به اسلام و ايمان او كرده اند؛ از جمله زيني دحلان، مفتي مكه (متوفاي سال 1304ه_) او مي گويد: بايد انصاف داد كه هدف از طرح اين مسئله جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص اميرالمؤمنين چيز ديگري نيست. در اين بحث قصد داريم با اثبات مظلوميّت و ايمان ابوطالب(عليه السلام)، حقيقت امر را روشن نماييم.

تعريف ايمان

ايمان در لغت به معناي تصديق است. مؤمن را از آن جهت مؤمن گويند كه خدا و رسول را تصديق مي كند.

و در عرف متكلمان، ايمان اعتقاد به قلب و تصديق به زبان است؛ مگر در صورت تقيه كه تصديق به زبان لازم نيست، بلكه خلاف آن جايز بوده و حتّي در برخي موارد

ص: 666

تصديق زباني به آنچه كه در قلب است، حرام مي باشد؛ آن جا كه خوف بر نفس باشد.

شناخت ايمان هركس دو راه دارد:

يكي آن كه: انسان از نزديك مشاهده كند كه او خدا و رسول را تصديق و به تمام معارف اقرار و به احكام اسلام عمل مي كند، كه در اين صورت احكام ايمان بر او جاري شده و از گروه كافران خارج مي گردد و ديگر اين كه: معصومان خبر از ايمان شخصي دهند؛ همان گونه كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) خبر از ايمان سلمان، عمار، ابوذر و امثال آنان داد. از اين رو هرگاه يكي از معصومين، خبر از ايمان كسي داده است، او را جزو مؤمنان مي دانيم، كه از آن جمله حضرت ابوطالب(عليه السلام)، پدر اميرالمؤمنين، علي(عليه السلام)است. در جاي خود به عبارت ها و سخنان صريح آنان اشاره خواهيم كرد.

دلايل ايمان ابوطالب
اشاره

با يكي از سه روش زير مي توان طرز تفكر و عقيده هركسي را شناخت:

1 _ بررسي آثار علمي و ادبي به يادگار مانده از او؛

2 _ طرز رفتار و كردار او در جامعه؛

3 _ عقيده دوستان، نزديكان و بزرگان منصف و بي غرض نسبت به او.

اشعار و سروده ها و هم چنين، خدمات ارزشمند ابوطالب در ده سال آخر عمر، گواه محكمي بر ايمان فوق العاده اوست. عقيده نزديكان بي غرض وي نيز اين است كه او فردي مسلمان و با ايمان بوده است و هرگز كسي از دوستان و اقوام او در حقّ وي جز تصديق اخلاص و ايمان او چيز ديگري نگفته است. اينك موضوع را از سه طريق يادشده دنبال مي كنيم.

ذخاير علمي و ادبي ابوطالب

از ميان قصائد طولاني وي، قطعاتي چند انتخاب نموده و براي روشن شدن مطلب، ترجمه آنها را نيز مي آوريم:

1 _ لِيَعْلَم خِيارُ الناسِ أنَّ مُحَمَّداً

نبيٌّ كَموُسي والمسيحِ بن مريَم

ص: 667

أتانا بهُدي مثلَ ما أتيا بِهِ

فكلٌّ بأمرِ اللهِ يَهدِي ويعصم (1) .

اشخاص شريف و فهميده بدانند كه محمّد بسان موسي و مسيح، پيامبر است. همان نور آسماني را كه آن دو نفر در اختيار داشتند، او نيز دارد. و تمام پيامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمايي و از گناه باز مي دارند.

2 _ تمنّيتم إن تقتلوه وإنّما

أمانيّكم هذي كأحلام نائم

نبيّ أتاه الوحي من عند ربّه

ومن قال لا يقرع بها سن نادم (2) .

[اي سران قريش!] تصور كرده ايد كه مي توانيد بر او دست يابيد، در صورتي كه آرزويي را در سر مي پرورانيد كه كمتر از خواب هاي آشفته نيست. او پيامبر است، وحي از ناحيه خدا بر او نازل مي گردد و كسي كه بگويد نه، انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت.

3 _ ألم تَعلموا انّا وجدنا محمّداً

رسولا كموسي خطّ في أوّل الكتب

وإنّ عليه في العباد محبّة

ولا حيف فيمن خصّه الله بالحبّ (3).

[اي قريش!] آيا نمي دانيد كه ما محمّد را مانند موسي، پيامبر يافته ايم و نام و نشان او در كتاب هاي آسماني آمده است و بندگان خدا محبّت خاصي به وي دارند و نبايد درباره كسي كه خدا محبّت او را در دل ها به وديعه نهاده، ستم كرد.

4 _ والله لن يصلوا إليك بجمعهم

حتّي أؤسّد في التراب دفيناً

فاصدع بأمرك ما عليك غضافة

وابشر بذاك وقرّ منك عيوناً

ودعوتني وعلمت انّك ناصحي

ولقد دعوت وكنت ثمّ أميناً

ولقد علمت بأنّ دينَ محمّد

من خير أديان البريّة ديناً (4) .


1- مستدرك حاكم، ج 2، ص 623؛ مجمع البيان، ج 7، ص 37.
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 373؛ ديوان ابي طالبعليه السلام، ص 32.
3- سيره ابن هشام، ج 1، ص 373.
4- تاريخ ابن كثير، ج2، ص 42.

ص: 668

[برادرزاده ام! تا من هستم] هرگز قريش به تو دست نخواهند يافت، من تا روزي كه لحد را بستر كنم و در ميان خاك بخوابم دست از ياري تو برنخواهم داشت. به آنچه مأموري آشكار كن. از هيچ چيز مترس و بشارت ده و چشماني را روشن ساز. مرا به آيين خود خواندي و مي دانم تو پنددهنده مني و در دعوت خود امين و درست كاري. به درستي كه كيش محمّد از بهترين آيين هاست.

5 _ أو تؤمنوا بكتاب منزل عجب

علي نبيّ كموسي أو كذي النون (1) .

يا اين كه ايمان به قرآنِ سراپا شگفتي بياوريد كه بر پيامبري مانند موسي و يونس نازل گرديده است.

6 _ يا شاهد الله عليّ فاشهد

إنّي علي دين النبيّ أحمد (2) .

اي گواه خدا! بر من شهادت ده كه هرآينه من بر دين پيامبر، احمدم.

7 _ أنت الرسول رسول الله نعلمه

عليك نُزِّل من ذي العزة الكتب (3) .

تو فرستاده شده اي، فرستاده خدايي، ما اين مطلب را بطور يقين مي دانيم، بر تو از صاحب عزّت [خداوند] كتاب ها نازل شده است.

8 _ لقد اكرم الله النبيّ محمّداً

فأكرم خلق الله في الناس أحمد

وخير بني هاشم احمد

رسول الإله علي فتره (4) .

همانا خداوند پيامبرش محمّد را گرامي داشت، پس گرامي ترين خلق خدا در ميان مردم و بهترينِ بني هاشم، احمد است. او كسي است كه بعد از نبودِ پيامبر، از جانب خدا فرستاده شد.

9 _ نصرت الرسولَ رسول المَليك

ببيض تلألأ كَلَمع البُروق


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 74.
2- همان، ج 14، ص 78.
3- همان.
4- همان.

ص: 669

أذبّ وأحمي رسول الإله

حماية حام عليه شفيق

وما إن أدبّ لأعدائه

دبيب البِكار حذار الفتيق

ولكن أزير لهم سامياً

كما زار ليث بِغيل مضيق(1) .

فرستاده پروردگار را ياري كردم با شمشيري درخشان چون صاعقه. از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پشتيباني مي كنم همانند پشتيباني كه دل مي سوزاند. اگرچه بر دشمنانش به نرمش رفتار كنم، همچون نرمش شتري نوجوان و پاپس كشيدن شتر نري گرانمايه. ولكن از روي بزرگي بر آنان نعره مي زنم، چونان نعره هايي كه شير در بيشه هاي تنگ برمي آورد.

علامه اميني(رحمه الله) مي گويد: من نمي دانم اگر اين عبارت هاي گوناگون كه در اين اشعار آمده، شهادت و اعتراف به نبوّت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به شمار نيايد، پس اعتراف و شهادت به نبوت چگونه است. (2) .

ابن ابي الحديد مي گويد: اين اشعار در لفظ متواتر نيستند، ولي در معنا متواترند،و همه آنها در يك امر مشترك اند، و آن تصديق ابوطالب(عليه السلام) به نبوت پيامبراسلام(صلي الله عليه وآله). (3) .

رفتار ابوطالب

راه دوم براي اثبات ايمان ابوطالب(عليه السلام)، طرز رفتار و فداكاري و دفاع او از ساحت اقدس پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، كه هركدام از آن خدمات مي تواند آيينه فكر و روشنگر روحيات او باشد:

1 _ ابوطالب(عليه السلام) كسي بود كه پادشاه حبشه را به اسلام دعوت نموده و در شعري خطاب به او فرمود:

أتعلم ملك الحبش أنّ محمّداً

نبياً كموسي والمسيح بن مريم


1- همان، ج 14، ص 74.
2- الغدير، ج 7، ص 341.
3- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 78.

ص: 670

أتي بالهدي مثل الذي أتيا به

فكلّ بأمر الله يهدي ويعصم

وإنّكم تتلونه في كتابكم

بصدق حديث لاحديث الترجم

اي پادشاه حبشه آيا مي داني كه محمّد پيامبري است، همانند موسي و عيسي بن مريم. او براي مردم هدايت آورده مانند آنچه كه موسي و عيسي آوردند. همه آنان به امر خداوند هدايت كرده و مردم را از گمراهي باز مي دارند. شما در كتاب خود او را به درستي گفتار ياد مي كنيد نه به گفتار ظنّي.

2 _ او كسي بود كه همسرش فاطمه بنت اسد را به اسلام دعوت كرد. (1) .

3 _ ابن اثير نقل كرده كه ابوطالب، پيامبر(صلي الله عليه وآله) و عليّ(عليه السلام) را ديد كه هر دو نماز مي گزارند، درحالي كه عليّ(عليه السلام) در طرف راست پيامبر(صلي الله عليه وآله) ايستاده است. به جعفر tفرمود: كنار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و در طرف چپ او نماز بگزار. (2) .

4 _ وي هنگام مرگ به فرزندان خود چنين گفت: من، حمايت و پيروي از محمّد را به شما توصيه مي كنم، زيرا او امين قريش و راست گوي عرب و داراي تمام كمالات است. آييني آورده كه دل ها بدان ايمان آورده، امّا زبان ها از ترس شماتت به انكار آن برخاسته است. من اكنون مي بينم كه افتادگان و ضعيفان عرب به حمايت او برخاسته و به او ايمان آورده اند و محمّد به كمك آنها براي شكستن صف هاي قريش قيام نموده است. سران قريش را خوار، خانه هاي آنان را ويران و بي پناهان آنها را قوي و نيرومند و در مصدر امور قرار داده است.

آن گاه گفته هاي خود را با جمله هاي زير به پايان رساند:

اي خويشاوندان من! از دوستان و حاميان حزب او، اسلام، باشيد، هركس از او پيروي كند، سعادتمند مي گردد. اگر اجل مرا مهلت مي داد، حوادث و سختي هاي روزگار را از او دفع مي نمودم. (3) .


1- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 272.
2- اسدالغابة، ج 1، ص 341، رقم 759؛ السيرة الحلبية، ج 1، ص 269 و....
3- سيره حلبي، ج 1، ص 390؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 339.

ص: 671

اعتراف بزرگان

خوب است ايمان و اخلاص ابوطالب(عليه السلام) را از نزديكان وي و نيز از دانشمندان بي غرض بپرسيم؛ زيرا آنان هرگز دروغ نمي گويند.

1 _ وقتي علي(عليه السلام) خبر مرگ ابوطالب(عليه السلام) را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) داد، وي سخت گريست و به علي(عليه السلام) دستور داد، تا غسل و كفن و دفن او را برعهده گيرد و از خداوند متعال براي او طلب مغفرت نمود. (1) .

مي دانيم كه ترحّم تنها بر مسلمان صحيح است. لذا پيامبر(صلي الله عليه وآله) به سفانه دختر حاتم طائي فرمود: اگر پدر تو مسلمان بود برايش طلب مغفرت مي كرديم. (2) .

2 _ امام باقر(عليه السلام) مي فرمايد: ايمان ابوطالب، بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و اميرمؤمنان دستور مي داد تا از طرف وي حجّ به جا آورند. (3) .

3 _ امام صادق(عليه السلام) فرمود: حضرت ابوطالب(عليه السلام) به سان اصحاب كهف است؛ در دل ايمان داشتند، و تظاهر به شرك مي نمودند، از اين جهت دو بار مأجور خواهند بود. (4) .

4 _ عباس عرض كرد: اي رسول خدا! براي ابوطالب چه اميدي داري؟ فرمود: تمام خير را از پروردگارم براي او مي خواهم. (5) .

5 _ ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد: با سندهاي فراوان؛ برخي از عباس بن عبدالمطلب و بعضي ديگر از ابوبكر بن ابي قحافه، روايت شده كه ابوطالب از دنيا نرفت تا اين كه: لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله گفت. (6) .

6 _ هنگامي كه ابوطالب رحلت نمود پيامبر(صلي الله عليه وآله) در تشييع جنازه او شركت نمود، با


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 76.
2- سيره حلبي، ج 3، ص 205.
3- همان.
4- اصول كافي.
5- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 79، قسم 1؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 68؛ بحارالانوار، ج 35، ص 151.
6- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 71؛ البداية والنهاية، ج 3، ص 123؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص87....

ص: 672

آن كه اهل سنت تشييع جنازه مشرك را جايز نمي دانند. (1) .

اگر كسي اشكال كند كه چرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر او نماز ميّت به جاي نياورد، اين، دليل بر عدم ايمان اوست، (2) در جواب گوييم: در آن زمان نماز جنازه واجب نشده بود، از همين رو پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر خديجه نيز بعد از وفاتش، نماز جنازه نخواند، با آن كه قطعاً از زنان مسلمان صدر اسلام است.

7 _ امام علي(عليه السلام) در رثاء او اشعاري را اين گونه سرود:

اباطالب عصمة المستجير

وغيث المحوّل ونور الظلم

لقد هدّ فقدك اهل الحفاظ

فصلّي عليك وليّ النعم. (3) .

اي ابوطالب! تو نگهدار پناه آورنده بودي. تو افراد متحير را پناه داده و نوري در تاريكي بودي. فقدان تو اهل دين را به لرزه درآورد و صاحب نعمت ها [خداوند ] بر تو درود فرستاد.

8 _ محمّد بن حنيفه در جنگ جمل هنگام حمله بر يكي از اهالي بصره، در رجزي كه مي خواند فرمود: من بر دين ابوطالبم. (4) .

9 _ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: روز قيامت كه مي شود براي پسر و مادر و عمويم، ابوطالب، شفاعت خواهم كرد. (5) و مي دانيم كه شفاعت براي كافر صحيح نيست.

10 _ از امام سجاد(عليه السلام) درباره ايمان ابوطالب(عليه السلام) سؤال شد؟ فرمود: چه قدر جاي تعجب است، خداوند رسولش را نهي كرده كه زن مسلماني در نكاح كافري باشد، فاطمه بنت اسد از زناني است كه در اسلام بر ديگران سبقت گرفته است، درحالي كه تا آخر عمر ابوطالب(عليه السلام) همسر او بود.(6) .


1- همان.
2- الاصابة، ج 4، ص 117.
3- تذكرة الخواص، ص 9.
4- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 67.
5- سيوطي، الدرج المنيفة، ص 8؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 232؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 35.
6- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 68؛ الغدير، ج 7، ص 381.

ص: 673

11 _ شخصي از امام رضا(عليه السلام) درباره ايمان ابوطالب(عليه السلام) سؤال كرد، حضرت بر او اين آيه را نوشت: " وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ... " (1) آنگاه فرمود: تو اگر اقرار به ايمان ابو طالب نداشته باشي عاقبتت جهنم است. (2) .

12 _ اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند، پدر و جدّم عبدالمطلب و نيز هاشم و عبدمناف، هرگز بتي را نپرستيدند. سؤال شد كه اينان چه چيز را مي پرستيدند؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: به سوي كعبه و به آيين ابراهيم(عليه السلام) نماز مي گزاردند. (3) .

13 _ درست بن ابي منصور از حضرت موسي بن جعفر(عليهما السلام) پرسيد: آيا ابوطالب بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) حجّت بود؟ فرمود: خير، بلكه وصايايي نزد او به امانت بود كه به حضرت تسليم كرد.

راوي مي گويد: من گفتم: وصايا را به او داد چون حجّت بر او بود؟ فرمود: اگر بر او حجّت بود، وصيّت را به او نمي داد.

عرض كردم: پس حال ابوطالب چگونه بوده است؟ فرمود: او به پيامبر و آنچه آورده است، شهادت داد و در روز وفات، وصايا را به او تحويل داد، آن گاه از دار دنيا رفت. (4) .

14 _ شيخ صدوق(رحمه الله) به سندش از امام عسكري(عليه السلام) و او از پدرانش در ضمن حديثي طولاني چنين روايت مي كند كه: خداي متعال به پيامبرش وحي كرد كه من تو را با دو گروه از پيروانت ياري نمودم: گروهي كه تو را در نهان ياري داده و گروهي كه آشكارا تأييدت كردند. از ميان گروه اوّل سالار و برترشان عمويت، ابوطالب است. و از ميان گروه دوّم فرزند او، علي(عليه السلام) است. آن گاه فرمود: ابوطالب همچون مؤمن آل فرعون بود كه ايمانش را كتمان مي كرد. (5).


1- نساء آيه 115.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 68.
3- كمال الدين، ج 1، ص 174.
4- كافي، ج 1، ص 445.
5- الحجة علي الذاهب، ص 361.

ص: 674

اجماع شيعه بر ايمان ابوطالب

شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) در ايمان ابوطالب(عليه السلام) اتفاق دارند بدون آنكه ترديدي داشته باشند. از همين رو عده اي از علماي اماميه، در ايمان او ادعاي اجماع اماميه نموده اند:

1 _ شيخ طوسي، بعد از نقل روايتي از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) در ايمان و اسلام ابوطالب مي فرمايد: بر اين مطلب اجماع اماميه است و در آن اختلاف ندارند. آنها دلايل يقين آور دارند كه موجب علم به ايمان ابوطالب است. (1) .

2 _ شيخ طبرسي مي گويد: اجماع اهل بيت(عليهم السلام) بر ايمان ابوطالب است و اجماع آنها حجّت است، زيرا آنان يكي از دو چيز گران بهايي هستند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) امر به تمسك به آنان نموده، آن جا كه فرمود: اگر به آن دو تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد. (2).

3 _ ابن معد فخار مي نويسد: در ايمان ابوطالب، اجماع اهل بيت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و علماي شيعيان اهل بيت براي ما بس است؛ زيرا اجماع آنان حجّت است و مي توان بر آن اعتماد نمود. (3) .

4 _ فتال نيشابوري مي گويد: طايفه بر حقّ شيعه اجماع كرده اند بر اين كه ابوطالب، عبدالله بن عبدالمطلب و آمنه دختر وهب، همگي مؤمن اند و اجماع آنان حجّت است. (4) .

5 _ سيد بن طاووس مي گويد: علماي عترت پيامبر(صلي الله عليه وآله) همگي بر ايمان ابوطالب اتفاق نموده اند. هم چنين مي گويد: شكي نيست در اين كه عترت، به باطن ابوطالب، آگاه تر از بيگانگان اند. و نيز شيعه اهل بيت(عليهم السلام) بر اين امر اجماع دارند و كتاب هايي هم در اين زمينه تصنيف كرده اند. (5) .

6 _ علامه مجلسي مي فرمايد: شيعه اجماع دارد بر ايمان ابوطالب و اين كه او در ابتداي امر رسالتِ پيامبر(صلي الله عليه وآله)، به او ايمان آورد و هرگز بر بتي سجده نكرد، بلكه از


1- التبيان، ج 8، ص 164.
2- مجمع البيان، ج 4، ص 444.
3- الحجة علي الذاهب الي تكفير ابي طالب، ص 64.
4- روضة الواعظين، ج 1، ص 138.
5- الطرائف، ص 298.

ص: 675

اوصياي ابراهيم(عليه السلام) بود، و اين امر به حدّي نزد شيعه مشهور است كه حتّي مخالفان آنان، اين موضوع را به شيعه نسبت مي دهند. و اخبار متواتر از طرق خاصه و عامه، بر ايمان او رسيده است. و بسياري از علما و محدثان ما درباره اين موضوع كتاب مستقل تأليف كرده اند. (1) .

7 _ ابن ابي الحديد مي گويد: مردم در ايمان ابوطالب اختلاف نموده اند؛ اماميه و اكثر زيديه مي گويند: او مسلمان از دنيا رفت. برخي از شيوخ ما _ معتزله _ نيز به اين امر اعتراف كرده اند، از جمله: شيخ ابوالقاسم بلخي، ابوجعفر اسكافي و ديگران. (2) .

دلايل منكران ايمان ابوطالب
اشاره

كساني كه به كفر ابوطالب _ العياذ بالله _ قائلند، به روايات و ادله اي سست تمسك كرده اند كه در اين جا به عمده آنها اشاره مي كنيم:

آيه نأي

خداوند متعال مي فرمايد: " وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ "؛ (3) و آنان [مردم را] از آن باز مي دارند و [خود نيز] از آن دوري مي كنند، و [لي ] جز خويشتن را به هلاكت نمي افكنند و نمي دانند.

طبري و ديگران از طريق سفيان ثوري، از حبيب بن ابي ثابت، از كسي كه از ابن عباس شنيده نقل مي كند كه ابن عباس گفت: اين آيه در حقّ ابوطالب نازل شد، كه مردم را نهي از اذيت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مي كرد، ولي خود داخل در اسلام نمي شد. (4) .

جواب:

الف _ حديث، مرسل است، زيرا مشخص نيست كسي كه از ابن عباس شنيده، كيست؟


1- بحارالانوار، ج 35، ص 138، ح 84.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 65.
3- انعام آيه 26.
4- جامع البيان، ج 7، ص 173؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 127؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 123....

ص: 676

ب _ حبيب بن ابي ثابت بر فرض كه ثقه باشد _ كه نيست، زيرا ابن حبان او را مدلّس خوانده است (1) _ در نقل اين حديث منفرد است و كس ديگري آن را نقل نكرده است.

ج _ از ابن عباس به چند طريق، خلاف مضمون اين روايت رسيده است، به اين نحو كه اين آيه در شأن مشركاني است كه مردم را از ايمان به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بازداشته، و خود نيز به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ايمان نمي آوردند. (2) .

د _ سياق آيه با مشركان سازگاري دارد، زيرا خداوند متعال قبل از آن آيه مي فرمايد: " وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَة لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ اْلأَوَّلِينَ - وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ... "؛ (3) و اگر هر معجزه اي را ببينند به آن ايمان نمي آورند. تا آن جا كه وقتي نزد تو مي آيند و با تو جدال مي كنند، كساني كه كفر ورزيدند، مي گويند: اين [كتاب] چيزي جز افسانه هاي پيشينيان نيست....

همه ضمائر جمع در اين آيه به كساني كه در آيه قبل ذكر شده اند باز مي گردد، كه همان مشركان هستند. و به طور قطع صفات آيه قبل بر ابوطالب صدق نمي كند.

آيه نهي از استغفار مشرك

بخاري و مسلم از ابن مسيب از پدرش روايتي را نقل مي كند كه خلاصه اش اين است: پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ابوطالب هنگام وفاتش خواست كه كلمه لا اله الاّ الله را بگويد تا نزد خداوند براي او احتجاج كند. ابوجهل و عبدالله بن اميه به ابوطالب گفتند: آيا مي خواهي از ملت عبدالمطلب بازگردي؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) جمله خود را تكرار كرد و آن دو نيز حرفشان را تكرار كردند تا اين كه آخرين كلمه اي كه ابوطالب گفت اين بود: بر ملت و آيين عبدالمطلب. بدين ترتيب از گفتن لا اله الاّ الله امتناع نمود. پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: به خدا سوگند، بر تو استغفار مي كنم تا زماني كه نهي شوم. در اين هنگام بود كه آيه نازل شد: " ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبي مِنْ بَعْدِ ما


1- الثقات، ج 4، ص 137.
2- تفسير طبري، ج 7،ص 172؛ درّ المنثور، ج 3، ص 260.
3- انعام آيه 25 _ 26.

ص: 677

تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ "؛ و در حق ابوطالب نازل شد كه: " إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ... ". (1) .

جواب:

الف _ سعيد بن مسيّب، تنها ناقل اين روايت، از جمله كساني است كه معروف به دشمني با علي بن ابي طالب(عليه السلام) است. (2) ولذا قول او در حقّ پدر حجّت نيست.

ب _ آيه نهي از استغفار مشركان در سوره توبه آمده، كه آخرين سوره اي است كه بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مدينه نازل گرديده است. حال چگونه ممكن است كه بيش از ده سال پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر ابوطالب(عليه السلام) استغفار و ترحّم كند، با اين كه استغفار و ترحّم از آشكارترين مصاديق مودّتِ كافر است، كه خداوند از آن نهي كرده و مي فرمايد: " لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ "؛ (3) قومي را نيابي كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند [و] كساني را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند _ هرچند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند _ دوست بدارند.

ج _ خداوند متعال مي فرمايد: " سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ " (4) براي آنان يكسان است: چه برايشان آمرزش بخواهي يا برايشان آمرزش نخواهي، خدا هرگز برايشان را نخواهد بخشود.

به طور قطع، اين آيه كه در غزوه بني المصطلق نازل شده، قبل از سوره توبه است كه آيه مورد نظر در آن قرار دارد. حال اگر پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي داند كه استغفار بي فايده است، چرا خود را به زحمت مي انداخته و بر ابوطالب استغفار مي كرده است؟

د _ پيامبر(صلي الله عليه وآله)، طبق نقل اهل سنت، به خداوند عرض مي كند: اللّهم لا تجعل لفاجر


1- صحيح بخاري، ج 4، ص 1788، ح 4494؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 82، ح 39، كتاب الايمان.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 101.
3- مجادله 58 آيه 22.
4- منافقون 63 آيه 6.

ص: 678

ولا لفاسق عندي نعمة؛ (1) بارخدايا براي فاجر و فاسق نزد من نعمتي قرار مده. چه فسقي بالاتر از شرك است و چه نعمتي بالاتر از استغفار پيامبر(صلي الله عليه وآله). حال اگر ابوطالب(عليه السلام) مشرك بود _ العياذ بالله _، چگونه ممكن است مشمول نعمت استغفار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) گردد؟

ه_ _ به سند صحيح از امام علي(عليه السلام)روايت شده كه فرمود: شنيدم مردي براي پدر و مادر مشركش استغفار مي كرد، آن را به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كردم، اين آيه نازل شد: " ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا... ". اين روايت از طيالسي، ابن ابي شيبه، احمد، ترمذي، نسائي، ابي يعلي، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابي حاتم، ابي الشيخ، ابن مردويه، حاكم، بيهقي، ضياء، سيوطي، واحدي، ابن كثير، زمخشري، دحلان و ديگران نقل شده است. (2) .

در روايت ديگر آمده است: مسلمانان عرض كردند: آيا ما بر پدرانمان استغفار كنيم؟ در اين هنگام آيه فوق نازل شد. (3) .

در روايتي ديگر وارد شده كه: آيه فوق هنگامي نازل شد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از خداوند متعال خواست اذن دهد تا بر مادرش استغفار كند كه در اين آيه از آن نهي شد. ولي اجازه خواست كه به زيارت قبر مادرش رود، خداوند اجازه داد. (4) .

گرچه ما معتقديم مادر حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) مؤمنه بوده، ولي به هر تقدير اين روايت كه از طرق اهل سنت وارد شده نقيض روايتي است كه مي گويد: آيه در شأن ابوطالب(عليه السلام)نازل شده است.

و _ آيه " إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ... "، بنابر نقلي در روز احد بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شد، هنگامي كه دندان رباعي پيامبر(صلي الله عليه وآله) شكسته شد و صورتش با شمشير شكافت. آن گاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كرد: بارخدايا قومم را هدايت كن زيرا آنان ناآگاهند. در اين موقع


1- مستدرك الحاكم، ج 3، ص 484؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 278 و...
2- ر.ك: الغدير، ج 8، ص 12.
3- مجمع البيان، ج 5، ص 76؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 393؛ كشاف، ج 2، ص 246.
4- تفسير طبري، ج 11، ص 31؛ درالمنثور، ج 3، ص 283؛ ارشاد الساري، ج 7، ص 282 و...

ص: 679

نازل شد: " إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ... ". (1) .

ز _ آيه " إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ "، دلالت بر عدم ايمان ابوطالب ندارد، بلكه دنبال آيه دلالت دارد بر اين كه خداوند متعال هدايت ابوطالب(عليه السلام) را اراده كرده است و هرگز هدايت كسي به اراده و خواست مستقل پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيست.

ح _ اين كه ابوطالب(عليه السلام) هنگام مرگ مي گويد: علي ملّة عبدالمطلب، دلالت بر كفر و عدم توحيد ندارد، زيرا ما معتقديم _ همان گونه كه در جاي خود به اثبات رسانديم _ پدر و اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله) همگي مؤمن بوده اند و اگر اين چنين مي گويد، مقصودش همان لا إله إلاّ الله و توحيد است كه آباء پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر آن بوده اند، ولي در برابر ابوجهل توريه و تقيه كرده است. ولذا تصريح به كلمه توحيد لا إله إلاّ الله نكرده است.

حديث ضحضاح

ابي سعيد خدري مي گويد: شخصي نزد پيامبر از ابوطالب ياد كرد، حضرت(صلي الله عليه وآله)فرمود: اميد است كه شفاعت من در روز قيامت براي او سودمند باشد، در ميان آبي جوشيده از آتش قرار مي گيرد كه تا دو كعب او مي رسد و از آن جا تا مغز او را مي جوشاند... (2) .

جواب:

الف _ حديث، ضعيف السند است؛ به خاطر سفيان ثوري كه تدليس كننده از ضعفاست و از دروغ گويان، روايت نقل مي كند؛ و به خاطر عبدالملك بن عمير لخمي كوفي، كه احمد او را تضعيف نموده است. (3) و به خاطر عبدالعزيز دراوردي كه احمد و ابوزرعه او را بدحافظه مي دانند. و ابوحاتم مي گويد: به حديث او احتجاج نمي شود. (4) .

ب _ اگر ابو طالب مشرك بوده _ العياذ بالله _ اميد شفاعت او را داشتن معنا ندارد، زيرا


1- ر.ك: التراتيب الادارية، ج 1، ص 198، به نقل از استيعاب....
2- صحيح بخاري، ج 2، ص 209.
3- العلل ومعرفة الرجال، ج 1، ص 249، رقم 339.
4- الجرح والتعديل، ج 5، ص 395، رقم 1833؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 633، رقم 5125.

ص: 680

شفاعت، شامل حال مشرك نمي شود.

ج _ حديث ضحضاح را از شخصي به نام مغيرة بن شعبه نقل مي كنند؛ همو كه بغض و دشمني او نسبت به بني هاشم، خصوصاً علي(عليه السلام) معروف و مشهور است. (1) .

د _ از امام باقر(عليه السلام) از حديث ضحضاح سؤال شد؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: اگر ايمان ابوطالب در كفه اي از ترازو و ايمان اين مردم در كفه اي ديگر قرارگيرد، هرآينه ايمان او ترجيح خواهد يافت. آن گاه فرمود: آيا نمي دانيد كه اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) دائماً امر مي كرد كه از طرف عبدالله و فرزندش و ابوطالب، در زمان حياتش حج به جاي آورده شود. و نيز وصيّت كرد كه بعد از وفات نيز براي آنان حجّ به جاي آورند. (2) .

ه_ _ از امام علي(عليه السلام) درباره پدرش سؤال شد كه آيا او معذّب در آتش است يا خير؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: ساكت شو، خداوند دهانت را بشكند، قسم به كسي كه محمّد(صلي الله عليه وآله) را به حقّ مبعوث كرد، اگر پدرم تمام گناه كاران روي زمين را شفاعت كند، خداوند شفاعت او را مي پذيرد. آيا پدر من در آتش جهنّم است درحالي كه فرزندش تقسيم كننده بهشت و دوزخ است؟ (3) .

سري بودن ايمان ابي طالب

از روايات و كتاب هاي تاريخي استفاده مي شود كه ابوطالب مؤمن بوده ولي ايمانش را از قريش كتمان مي كرده است.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: همانا مَثَل ابوطالب مانند اصحاب كهف است كه ايمان خود را پنهان كرده و شرك را آشكار ساختند ولذا خداوند دوبار به آنان اجر داده است. (4) .

و نيز امام علي(عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند كه ابوطالب بن عبدالمطلب بن عبدمناف،


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 70؛ بحارالانوار، ج 35، ص 112.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 68؛ بحارالانوار؛ الغدير، ج 8، ص 380.
3- بحارالانوار، ج 35، ص 110؛ كنزالفوائد، ص 80.
4- كافي، ج 1، ص 373؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 70.

ص: 681

مؤمنِ مسلماني بود كه ايمانش را كتمان مي نمود... (1) .

ما مي توانيم دريابيم كه سرّي بودن ايمان ابوطالب(عليه السلام) ضرورتي غيرقابل انكار بوده است، زيرا دعوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيازمند شخصيتي اجتماعي و نيرومند بود تا آن را پشتيباني كند، و رهبر آن را از دشمنان حفظ نمايد و خود نيز در ظاهر در هيچ يك از دو طرف نزاع نباشد. اگر ابوطالب، كه شخصيتي بزرگ و سرشناس در ميان قريش بود، ايمانش را كتمان نمي كرد نمي توانست امر خود را پيش ببرد و از پيامبر(صلي الله عليه وآله) دفاع كند؛ دفاعي كه در حقيقت به خاطر اعتقاد و ايمان به نبوت حضرت بود، اگرچه مشركين مي پنداشتند كه به خاطر آن كه پسربرادر او است، از او پشتيباني مي كند.

كتابشناسي توصيفي

بعضي از دانشمندان درباره ايمان ابوطالب(عليه السلام) در كتاب هاي خود و در ضمن مطالب، بحث كرده و بر آن دليل اقامه كرده اند، عده اي نيز كتاب هاي مستقل در اين مورد تأليف نموده اند كه برخي از آنها را نام مي بريم:

1 _ سعد بن عبدالله اشعري قمي متوفّي (299،301ه_)، فضل أبي طالب و عبدالمطلب و أب النبي عبدالله ابن النبي. (2) .

2 _ ابوعلي كوفي احمد بن محمّد بن عماره متوفي (346ه_)، ايمان أبي طالب. (3) .

3 _ ابومحمّد سهل بن احمد بن عبدالله ديباچي، ايمان أبي طالب. (4) .

4 _ ابونعيم علي بن حمزه بصري تميمي لغوي، متوفي (375ه_)، ايمان أبي طالب. (5) .

5 _ ابوسعيد محمّد بن احمد بن حسين خزاعي نيشابوري، مني الطالب في ايمان أبي طالب. (6) .


1- امالي صدوق، ص 550.
2- رجال نجاشي، ص 177، رقم 467.
3- همان، ص 95، رقم 236.
4- همان، ص 186، رقم 493.
5- الاصابة، ج 4، ص 115، رقم 685.
6- فهرس منتجب الدين، ص 157.

ص: 682

6 _ ابوالحسن علي بن بلال بن ابي معاويه مهلّبي ازدي، البيان عن خيرة الرحمن في إيمان أبي طالب وآباء النبيّ. (1) .

7 _ احمد بن قاسم، إيمان أبي طالب. (2) .

8 _ ابوالحسين احمد بن محمّد بن احمد بن طرفان كندي جرجاني، متوفي (450ه_)، إيمان أبي طالب. (3) .

9 _ شيخ مفيد، متوفي (413ه_)، إيمان أبي طالب.(4) .

10 _ ابوعلي شمس الدين سيّد فخار بن معد موسوي، متوفي (630ه_)، الحجة علي الذاهب إلي تكفير أبي طالب، كه اخيراً چاپ شده است.

11 _ ابوالفضائل احمد بن طاووس حسني، متوفي (673ه_)، إيمان أبي طالب، كه آن را در بناء المقالة العلوية ذكر كرده است.

12 _ سيد حسين طباطبايي يزدي حائري، متوفي (1306ه_) منية الطالب في إيمان أبي طالب كه به طبع رسيده است.

13 _ مفتي شريف سيدمحمّدعباس تستري هندي، متوفي (1306ه_) بغية الطالب في إيمان أبي طالب.

14 _ شمس العلماء ميرزا محمّدحسين گرگاني، مقصد الطالب في إيمان آباء النبيّ وعمّه أبي طالب كه طبع شده است.

15 _ شيخ محمّدعلي بن ميرزا جعفر علي فصيح هندي، القول الواجب في ايمان أبي طالب. (5) .

16 _ ميرزا محسن فرزند علامه ميرزا محمّد تبريزي، إيمان أبي طالب وأحواله وأشعاره. (6) .


1- رجال نجاشي، ص 265، رقم 690.
2- همان، ص 95، رقم 234.
3- همان، ص 87، رقم 210.
4- همان، ص 399، رقم 1067.
5- الغدير، ج 7، ص 542.
6- الذريعة، ج 2، ص 513، رقم 2015.

ص: 683

17 _ سيدمحمّد علي آل شرف الدين عاملي، شيخ الأبطح او أبوطالب كه در بغداد طبع شده است.

18 _ شيخ ميرزا نجم الدين فرزند ميرزا محمّدطهراني، الشهاب الثاقب لرجم مكفّر أبي طالب. (1) .

19 _ شيخ جعفر بن محمّد نقدي، مواهب الواهب في فضائل أبي طالب، كه در نجف اشرف به طبع رسيده است.

20 _ عبدالله خنيزي حجازي، أبوطالب مؤمن قريش كه اخيراً به طبع رسيده است، و وهابيان او را به جهت اين كتاب زنداني نموده و حكم اعدام او را صادر كردند.


1- الغدير، ج 7، ص 542.

ص: 684

خواستگاري علي از دختر ابي جهل

اشاره

از تهمت هاي ناروايي كه به اهل بيت(عليهم السلام) به ويژه علي بن ابي طالب(عليه السلام)زده اند قصه ساختگي خواستگاري امام علي(عليه السلام) از دختر ابي جهل در زمان حيات فاطمه زهرا(عليها السلام)است. اهل سنت مي گويند كه علي(عليه السلام) دست به اين اقدام زد، ولي با مخالفت شديد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)روبه رو شد و از قصد خود صرف نظر كرد. اما اين داستان هرگز با مقام عصمت علي(عليه السلام) و ارادت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و فاطمه زهرا(عليها السلام) به علي(عليه السلام) سازگاري ندارد، از همين رو جا دارد كه اصل داستان را بررسي كنيم.

روايات عامه

با مراجعه به كتاب هاي حديثي پي مي بريم تنها علماي عامه اين حديث را در متون حديثي خود ذكر كرده اند و از آن در مصادر حديثي شيعه اثري نيست. اينك به برخي از روايات اشاره مي كنيم:

1 _ بخاري از قتيبه از ليث از ابن ابي مليكه از مسور بن مخرمه نقل مي كند كه گفت: از رسول خد(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه بر بالاي منبر مي فرمود: همانا بني هاشم بن مغيره اذن گرفتند تا اين كه دخترشان را به نكاح علي بن ابي طالب در آورند، من اذن نمي دهم، اين جمله را سه بار تكرار كرد مگر اين كه فرزند ابي طالب بخواهد دخترم را طلاق دهد؛ آن گاه با دختر آنان ازدواج كند. همانا فاطمه پاره تن من است، بي تاب مي كند مرا هر آنچه او را

ص: 685

بي تاب كند و آزار مي دهد مرا هر آنچه او را اذيت كند. (1) .

2 _ هم چنين از ابي اليمان از شعيب از زهري از علي بن حسين از مسور بن مخرمه نقل مي كند كه علي(عليه السلام) از دختر ابي جهل خواستگاري كرد. فاطمه از اين موضوع با خبر شد، خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: قوم تو گمان مي كنند كه به خاطر دخترانت غضبناك نمي شوي، در حالي كه اين علي است كه دختر ابي جهل را به نكاح خود در آورده است؛ آن گاه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بعد از اداي شهادتين فرمود:... همانا فاطمه پاره تن من است و من از ناراحتي او كراهت دارم. به خدا سوگند كه دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا نزد يك مرد، جمع نمي شود. (2) .

3 _ همو از ابي الوليد از ليث از ابن ابي مليكه از مسور بن مخرمه زهري نقل مي كند كه گفت: از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: همانا بني مغيره اذن گرفتند تا اين كه دخترشان را به نكاح علي در آوردند، ولي من اجازه نمي دهم. (3) .

اين حديث با سندها و مضامين مختلف در كتاب هاي حديثي عامه نقل شده است.

مناقشات
اشاره

اين حديث از جهت هاي مختلف _ سند و دلالت _ اشكال دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

اشكال هاي سندي

اين حديث در همه كتاب هاي حديثي عامه به ده نفر منتهي مي گردد كه عبارتند از: مسور بن مخرمه، عبد الله بن عباس، علي بن حسين، عبد الله بن زبير، عروة ابن زبير، محمّد بن علي، سويد بن غفله، عامر شعبي، ابن ابي مليكه و مردي از اهل مكّه.


1- صحيح البخاري با شرح ابن حجر، ج 9، ص 268.
2- همان، ج 8، ص 152.
3- همان.

ص: 686

الف) ابن عباس

در حديث ابن عباس عبيد الله بن تمام واقع شده كه طبق نصّ هيثمي در مجمع الزوائد ضعيف است. ابن حجر اين حديث را در ترجمه عبيد الله بن تمام از منكرات او برشمرده؛ آن گاه مي گويد: دار قطني و ابوحاتم و ابوزرعه و ديگران او را تضعيف كرده اند. ابوحاتم مي گويد: او احاديث منكره نقل مي كند. ساجي مي گويد: او بسيار دروغ گو است و حديث منكر نقل مي كند. (1) .

ب) علي بن الحسين(عليه السلام)

ابن حجر عسقلاني آن را نقل كرده و بويصري در حاشيه آن مي گويد: اين حديث را حارث با سند منقطع و ضعيف نقل كرده است، زيرا در سند آن علي بن زيد بن جدعان آمده كه ضعيف است.

ج) عبد الله بن زبير

ابن حجر احتمال مي دهد كه عبد الله بن زبير اين حديث را از مسور شنيده و آن را مرسلاً نقل كرده باشد. (2) . به هر حال اگر به واسطه مسور نقل مي كند به شرح حال او خواهيم پرداخت كه مشكل دارد و چنانچه بيواسطه از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي كند احتمالي بعيد است، زيرا وي هنگام وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) ده ساله بوده، و وضع او نيز معلوم است، زيرا او معروف به بغض و عداوت و دشمني با علي(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) وحتّي شخص پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مي باشد.

د) عروة بن زبير

حديث عروه را تنها ابوداود به سندش از زهري از عروه نقل مي كند و سندش مرسل است، زيرا عروة بن زبير در عهد و خلافت عمر به سال 19 هجري متولد شد. هم چنين او مشهور به بغض و دشمني با اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. حتي يكي از بهترين شاگردانش، زهري تصريح كرده كه وي در دشمني با علي(عليه السلام) حديث جعل مي كرد.


1- لسان الميزان، ج 4، ص 97.
2- فتح الباري، ج 7، ص 68.

ص: 687

معمر مي گويد: زهري دو حديث از عروه از عايشه در مورد علي(عليه السلام) داشت. روزي از آن دو سؤال كردم، گفت: با اين دو حديث چكار داري؟ خدا به آن دو آگاه تر است، ما آن دو را به بني هاشم اتهام بستيم. (1) .

حتّي فرزند او يحيي به اين خصلت پدرش اعتراف كرد و گفت: هرگاه پدرم يادي از علي مي كرد، او را ناسزا مي گفت. (2) در حالي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) خطاب به علي(عليه السلام)فرمود: دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن تو نيست، مگر منافق.

ه_) محمد بن علي

حديث وي تنها در كتاب الفضائل احمد بن حنبل از عمرو بن دينار آمده است كه محقق آن در حاشيه كتاب مي گويد: حديث مرسل است، زيرا او سندي براي آن ذكر نكرده است. ديگر اين كه، عمرو بن دينار مطابق نصّ رجاليين از محمّد بن علي روايت نشنيده است. (3) هم چنين به طور حتم محمّد بن علي از صحابه نبوده، لذا روايت او از جهاتي مرسل است.

و) سويد بن غفله

حديث او را تنها حاكم نيشابوري از احمد نقل كرده است، ولي ذهبي در تلخيص آن مي گويد: حديث مرسل است، زيرا سويد پيامبر(صلي الله عليه وآله) را درك نكرده است. او بعد از دفن پيامبر(صلي الله عليه وآله) وارد مدينه شد.

ز) عامر شعبي

حديث او را عبدالرزاق بن همام نقل كرده است، در حالي كه وي در سال ششم از خلافت عمر بن خطاب متولّد شده و بعد از سده اول از دار دنيا رفته است. (4) از همين رو حديث از اين جهت ارسال دارد. ممكن است از سويد بن غفله نقل كرده باشد كه آن نيز ارسال دارد. با قطع نظر از ارسال حديث، شعبي از جمله كساني است كه بسيار حديث


1- شرح ابن ابي الحديد ج 4 ص 64.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 102.
3- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 27.
4- تهذيب التهذيب، ج 5، ص 95.

ص: 688

جعلي به اهل بيت(عليهم السلام) نسبت مي داد؛ تا جايي كه ابن حجر بدين جهت او را تضعيف كرده است. (1) .

هم چنين در اين حديث راوي از شعبي، زكريا بن ابي زائده است كه علماي رجال او را ضعيف و اهل تدليس شمرده اند. (2) گذشته از اينها، شعبي از قاضيان و نديمان سلاطين جور همانند عبد الملك بن مروان و ديگر دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)بوده است. (3) .

ح) ابن ابي مليكه

حديث به سه طريق نقل شده مذكور است: در يك طريق مسور بن مخرمه واقع است كه شرح حال او خواهد آمد. در طريق ديگر، عبد الله بن زبير و در طريقي نيز مرسلاً آن را نقل مي كند.

ط) مردي از اهل مكه

اين سند را، احمد در الفضائل و حاكم نيشابوري بهواسطه ابي حنظله نقل كرده اند:

اوّلاً: در سند آن اضطراب است، زيرا يك بار ابوحنظله از رجل مكّي نقل مي كند و بار ديگر ابوحنظله _ همان مرد مكي _ از علي(عليه السلام) مباشرتاً نقل مي كند.

ثانياً: ابوحنظله و مردي از اهل مكّه هر دو مجهولند. ذهبي بعد از نقل حديث آن را مرسل شمرده است.

ثالثاً: در تنها سند آن يزيد بن هارون در اول سند است كه رجاليين اهل سنت او را تضعيف كرده اند. (4) .

ي) مِسور بن مخرمه

تنها طريقي كه همه صاحبان صحاح بر آن اتفاق كرده اند، طريق مسور است. روايات اهل سنت از مسور به علي بن الحسين(عليه السلام) و عبدالله بن عبيدالله بن ابي مليكه باز مي گردد و راوي از امام سجاد(عليه السلام) تنها محمّد بن شهاب زهري و راوي از ابن ابي مليكه


1- الاصابه، ج 4، ص 379.
2- تهذيب التهذيب، ج 3، ص 285.
3- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 280.
4- تهذيب التهذيب، ج 11، ص 322.

ص: 689

نيز، ليث بن سعد و ايّوب بن ابي تميمه سختياني است.

ابن ابي مليكه كسي است كه او را قاضيِ عبدالله بن زبير و مؤذن او برشمرده اند؛ (1) در آن ايامي كه ابن زبير در مكه و برخي از شهرهاي حجاز و عراق دولت تشكيل داد. عبدالله بن زبيري كه معروف به دشمني اهل بيت بود.

امّا زهري كه بيشتر روايات از او نقل شده، كسي است كه از منحرفين اميرالمؤمنين و اهل بيت طاهرين(عليهم السلام) شمرده شده است.

ابن ابي الحديد از محمّد بن شيبه نقل مي كند: در مسجد مدينه حاضر بودم و ديدم زهري و عروة بن الزبير نشسته بودند و ياد علي مي كردند؛ آن گاه هردو به علي(عليه السلام) ناسزا گفتند. (2) .

وي از جمله كساني است كه سابق به اسلام بودن علي(عليه السلام) را نيز انكار مي نمود و زيد بن حارثه را اولين مسلمان مي دانست. (3) .

هم چنين وي از جمله كاركنان بني اميّه و پايه هاي سلطنت بني اميه محسوب مي شد، تا جايي كه علما و زهّاد و حتي ابن معين او را بر اين كار سرزنش نمودند.(4).

با اين موقعيّت آيا مي توان حديث زهري را در تنقيص امام علي(عليه السلام) پذيرفت؟ امّا در مورد مسور بن مخرمه مي توان گفت:

اولاً: او كسي بود كه دائماً با ابن الزبير همراه بود.

ثانياً: هيچ گاه يادي از معاويه نمي كرد، مگر آن كه بر او درود مي فرستاد.

ثالثاً: از خوارج بود. (5) .

رابعاً: ولادت او دوسال بعد از هجرت است، حال چگونه حديث را از پيامبر(صلي الله عليه وآله)شنيده است؟.


1- تهذيب التهذيب، ج 5، ص 862.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 102.
3- استيعاب، ترجمه زيد بن حارثه.
4- تهذيب التهذيب، ترجمه اعمش، ج 4، ص 195.
5- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 391 _ 394؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 137.

ص: 690

اشكال هاي دلالي و متني

با قطع نظر از اشكال هاي سندي كه در اين حديث وجود دارد، از جهت دلالي و متني نيز حديث قابل مناقشات فراواني است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ مسور بن مخرمه مي گويد: من در حالي كه محتلم بودم، اين حديث را از پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه بالاي منبر بود، شنيدم. اين خود سبب وهن روايت است، زيرا چگونه ممكن است شخصي در حال احتلام وارد مسجد شده و گوش به سخنان پيامبر(صلي الله عليه وآله)دهد. اين نيست مگر سهل انگاري او به دستورهاي شرع.

2 _ مسور، قصه خواستگاري را هنگامي كه از علي بن الحسين(عليه السلام) شمشير طلب مي كند نقل كرده كه اين قرينه نامفهومي بوده، بلكه ممكن است حمل بر غرض ورزي شود.

3 _ حديث به الفاظ و معاني مختلف نقل شده است، به حدّي كه شارحان حديث نتوانسته اند براي آن وجه معقولي در جمع اين الفاظ مختلف بيان كنند كه اين خود سبب وهن و ضعف روايت است.

4 _ طبق روايات فراوان، خداوند متعال نكاحِ علي و فاطمه(عليهما السلام) را انتخاب كرده است. (1) واضح است كه خداوند براي فاطمه همسري نمي گزيند كه او را اذيت كند.

5 _ چگونه ممكن است كه بين علي و فاطمه(عليهما السلام) خصومت و اختلاف باشد، در حالي كه علي(عليه السلام) به حدّي از علم رسيده بود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در حقّ او فرمود: من شهر علم هستم و علي درب آن.

ابن حجر عسقلاني مي گويد: من از مسور بن مخرمه، راوي اين حديث از پيامبر(صلي الله عليه وآله)تعجب مي كنم كه چگونه در تعصّب مبالغه نموده و ملاحظه مقام و منزلت علي بن الحسين(عليه السلام) را نكرده است و اين افترا را به او نسبت داده است.

6 _ مرحوم قزويني دركتاب الامامة الكبري در جواب اين احاديث مي گويد: بر فرضِ صحت اين احاديث، نقصي بر علي(عليه السلام) وارد نيست، زيرا قرآن و روايات، تعدد


1- ا.ر.ك: مجمع الزوائد، ج 9، ص 204؛ كنز العمال، ج 6، ص 152 و صواعق المحرقه، ص 84.

ص: 691

همسران را اجازه داده است و تنها جمع بين فاطمه(عليها السلام) وديگري حكم خاصي بوده كه

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن را ابلاغ كرده،در حالي كه(عليه السلام) علي آن را تا آنوقت نمي دانسته و بعد از اطلاع، دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله) را امتثال كرده است. از همين رو هيچ عتاب و سرزنش متوجه امام علي(عليه السلام) نيست. آري، سرزنش و عتاب بر كسي است كه بعد از آن كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله)شنيد: فاطمه پاره تن من است، بي تاب مي كند مرا آن چه فاطمه را بي تاب مي كند و آزار مي دهد مرا آنچه فاطمه را اذيت مي كند، بر فاطمه ظلم كرده و او را اذيّت نمود؛ تا آن كه در حالي كه بر او غضبناك بود از دنيا رحلت نمود. (1)

7 _ در مناظره اي كه بين عمر بن خطاب و ابن عباس اتفاق افتاد، چنين آمده است: ابن عباس به عمر گفت: صاحب ما كسي است كه تو او را خوب مي شناسي. به خدا سوگند! او چيزي را تغيير و تبديل نكرده و هرگز رسول خدا(صلي الله عليه وآله)را درايام مصاحبتش به غضب در نياورده است. عمر گفت: حتّي در خواستگاري از دختر ابي جهل كه مي خواست با داشتن فاطمه، او را به همسري خود در آورد؟

ابن عباس گفت: خداوند درباره معصيت حضرت آدم(عليه السلام) مي فرمايد: " وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً "؛ (2) ما عزمي در او نيافتيم. صاحب ما _ علي(عليه السلام) _ نيز قصدي بر ناراحت كردن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نداشت، ولي نوعي از مسائلي است كه در ذهن آدمي خطور مي كند و انسان بر دفع آنها از ذهن خود قدرت ندارد. چه بسا از فقيه در دين خدا و عالم به امر خدا حادث شود، ولي به مجرّد آن كه متنبّه و آگاه شد رجوع نموده و توبه مي كند. (3) .

ابن ابي الحديد از استاد منصف خود ابو جعفر نقيب محمّد بن ابي زيد نقل مي كند: او معتقد است عمر اين تهمت را در ميان مردم پخش كرد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اين قضيه از علي(عليه السلام) غضبناك شده است. او مي گويد: عمر، به جهت خواستگاري علي(عليه السلام) از دختر


1- صحيح بخاري، ج 5، ص 77 _ 78؛ كتاب المغازي، باب غزوة خيبر؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1280، كتاب الجهاد والسير، باب قول النّبي لانورث....
2- طه 20 آيه 115.
3- شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 51؛ منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد، ج 5، ص 229 و حياة الصحابه، ج 3، ص 249.

ص: 692

ابي جهل ناراحت شد و بر علي عيب گرفت و اين گونه وانمود كرد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از اين عمل ناخرسند است.... (1).

8 _ در برخي از روايات آمده كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) امر كرد تا دخترش فاطمه(عليها السلام)را طلاق دهد، اگر ابن مي خواهدبا دختر ابي جهل ازدواج كند، با آن كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)در خطبه خود مي گويد: من هرگز حلالي را حرام و حرامي را حلال نمي كنم.

بديهي است خداوند متعال طلاق را به دست مرد قرار داده و هرگز زن و پدرش حقّ طلاق گرفتن ندارند.

از طرفي ديگر، در اين روايت پيامبر(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را منع مي كند از ازدواج دوّم با آن كه خلاف نصّ قرآن است كه مي توان تا چهار زن دائمي داشت. بر فرض كه در زمان حيات فاطمه زهرا(عليها السلام) به طور خصوص ازدواج دوّم بر حضرت علي(عليه السلام) حرام باشد؛ اين، از دو حال خارج نيست: يا در آن وقت حكم به علي(عليه السلام) نرسيده بود كه اين گونه آشكارا بر ضدّ علي(عليه السلام) سخن گفتن و تهديد كردن معنا نداشت و اگر حكم به او رسيده بود، چگونه مي شود كه عليّ(عليه السلام) اقدام بر كار حرامي كرده باشد، در حالي كه طبق نصّ آيه تطهير او از هر رجس و پليدي معصوم است.

آيا علي(عليه السلام) به اندازه بني مغيره ادب و احترام براي پيامبر(صلي الله عليه وآله) قائل نبوده، تا از آن حضرت در خواستگاري دختر ابي جهل از پيامبر(صلي الله عليه وآله) اذن و اجازه بگيرد؛ همان گونه كه بني مغيره اجازه گرفتند؟

چرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) با علي(عليه السلام) مخفيانه راجع به اين موضوع صحبت نكرد و از او نخواست كه از اين امر صرف نظر كند؟ يا از او خود است، ولي از آن جا كه علي(عليه السلام)نپذيرفت مجبور به افشاي آن شد تا مردم بر ضدّ علي(عليه السلام) اقدام كنند (2)؟ اينها همه ابهام ها و سؤال هايي است كه شايد در اين زمينه به ذهن خطور كند كه قطعاً با عصمت علي(عليه السلام)سازگاري ندارد.

9 _ سيد مرتضي(رحمه الله)مي گويد: اگر اين قضيه صحت داشت، به طور حتم دشمنان


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 88.
2- تلخيص الشافي، ج 2، ص 278.

ص: 693

علي(عليه السلام) از بني اميه و پيروانشان، از اين فرصت استفاده كرده بر ضدّ علي(عليه السلام)آن را ترويج مي كردند، در حالي كه نديد كسي از بني اميه و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)اين قصه را بر ضدّ علي(عليه السلام) به كار برند. (1) .

10 _ چگونه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از دختر ابي جهل به بنت عدوّ الله تعبير مي كند، در حالي كه مي دانيم در اسلام جايز نيست اگر كسي پدر يا مادرش بدكاره باشد، او را به پدر و مادرش با القاب بد نسبت داد، چرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) چنين تعبيري به كار برده است؟

سيّد مرتضي اين حديث را ساخته و پرداخته كرابيسي بغدادي _ مصاحب شافعي _ مي داند. شخصي كه به نصب و عداوت اهل بيت(عليهم السلام) و انحرافش از امير المؤمنين(عليه السلام)معروف بوده است. (2) .


1- همان،ج2، ص 279؛ تنزيه الانبيا، ص 169.
2- تنزيه الانبيا، ص 167؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 64 _ 65.

جلد 2

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

ص: 26

اهل بيت

مرجعيت ديني اهل بيت

اشاره

ص: 27

مرجعيّت ديني اهل بيت (عليهم السلام) از موضوعات مورد اختلاف بين شيعه و اهل سنت است شيعه اماميه با استفاده از آيات و روايات شيعه و سني، معتقد است بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به انسان هاي معصومي نياز است كه بتوانند سنت واقعي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را تبيين نموده و در موارد اختلافي پناه مردم باشند و اينان كساني جز اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)نيستند. در مقابل، اهل سنت توجهي به اهل بيت نداشته، سنت صحابه را حجّت مي دانند. در اين جا موضوع «مرجعيت ديني اهل بيت (عليهم السلام) را مطرح مي كنيم.

ص: 28

منابع تشريع و استنباط

ص: 29

بعد از ايمان به خدا و رسول و روز قيامت، شايد مهم ترين سؤال اين باشد كه از چه منبعي بايد دين خدا را در اصول و فروع، فراگرفت؟

خداوند متعال بندگان خود را مكلف به اطاعت از دستورات خود نموده است و احكام و قوانين را وضع كرده كه سعادت دنيا و آخرت آنان را تضمين نمايد.

امّا اين احكام و قوانين نيازمند منبع معتبر و مطمئني است تا پشتوانه آنها قرار گيرد.

بنابراين سرچشمه هاي استنباط و تشريع از مسائل بسيار مهمّي است كه در هر دين و مذهبي بايد مورد توجه قرار گيرد. اصولاً در غالب حالات، مشكل عمده در

ص: 30

مذاهب و آراي فقهي و عقيدتي، اختلافات در مصادر و منابعي است كه علما در شناخت دين خدا به آن مراجعه مي كنند و لذا بحث از منابع و مصادر از جايگاه ويژه اي برخوردار است.

كتاب و سنت نبوي دو منبع تشريع

قرآن و سنت نبوي، و به تعبيري كلّي تر كتاب هاي آسماني و سنت پيامبران، دو منبع مهمّ و اساسي از منابع تشريع و استنباط دين و احكام الهي در اديان است.

مصدر و منبع اول براي احكام خدا نزد همه مسلمانان قرآن كريم است. و بعد از آن، دومين مصدر و منبع، سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) _ قول، فعل و تقرير _ اوست، كه راه گشاي مردم به سوي حقيقت قرآن كريم است. سنت، منبعي است كه عهده دار شرح و تفصيل مجملات و متشابهات قرآن است. اموري كه در قرآن به صورت كلّي بيان شده، شرح و تفصيل آن برعهده سنت است.

موانع در راه سنت نبوي
اشاره

سنت نبوي از جايگاه ويژه اي در استنباط و تشريع برخوردار است، ولي راه رسيدن به آن با مشكلات و عقبه هاي فراواني همراه است. شايد بتوان گفت اين مشكلات از مهم ترين گرفتاري هايي بوده كه مسلمانان و به طور كلي فرهنگ اسلام به آنها مبتلا گشته است، زيرا اگر راه رسيدن به حديث پيامبر براي مسلمانان ميسّر و آسان بود، اين همه اختلافات در فروع و اصول دين و اين گونه انحرافات در تاريخ و فرهنگ غني اسلام پديد نمي آمد. اينك به برخي از اين مشكلات كه مربوط به سنت نبوي است اشاره مي كنيم:

اهتمام نداشتن صحابه به ضبط حديث
اشاره

با مراجعه به تاريخ صحابه روشن مي گردد كه اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) چندان اهمّيتي به سؤال از پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ضبط حديث نداشته اند. كه اين خود معلول عواملي است:

ص: 31

عامل سياسي

از آنجا كه قريش براي بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله)برنامه ريزي مي كردند، از ابتدا در صدد برآمدند كه مانع كتابت و نشر سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) _ از هر طريق ممكن _ شوند.

عبدالله بن عمرو مي گويد: من هر چه كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي شنيدم، مي نوشتم تا آن را حفظ كنم. قريش مرا از اين كار نهي كرد آنان گفتند كه تو هر چه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)مي شنوي، مي نويسي؟ رسول خدا (صلي الله عليه وآله)بشري است كه در حال غضب و رضا سخن مي گويد. من دست از نوشتن حديث كشيدم و خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رسيده و موضوع را بر آن حضرت بازگو كردم. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) با انگشت مبارك به دهان خود اشاره كرده و فرمود: بنويس، قسم به كسي كه جانم به دست اوست، از اين دهان به غير از حق چيز ديگري خارج نمي شود (1) .

اشتغال به امر معاش

در مدينه زندگي بسيار سخت بود، مردم با سختي و زحمت فراوان مخارج خود را به دست مي آوردند، لذا تنها برخي از مردم كه كار كمتري داشتند، دائماً يا بيشتر اوقات با پيامبر (صلي الله عليه وآله)به سر مي بردند و از محضر آن حضرت بهره مند مي شدند و بقيه، يا از سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) بي خبر بودند و يا توسط كساني كه خدمت حضرت (صلي الله عليه وآله)مشرف مي شدند، استفاده مي بردند.

سؤال نكردن از پيامبر

صحابه عادت نداشتند كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) در امور دين سؤال كنند و گروهي تنها به انتظار مي نشستند تا شخصي اعرابي و باديه نشين نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مشرّف شود و در امور دين سؤالي كند، تا آنان نيز از جواب پيامبر (صلي الله عليه وآله) بهره مند شوند. (2) .


1- سنن دارمي، ج 1، ص 125؛ سنن ابي داود، ج 2، ص 318؛ مسند احمد، ج 3، ص 162.
2- الاصول العامة للفقه المقارن، ص 172.

ص: 32

امام علي (عليه السلام)مي فرمايد: «اين گونه نبود كه همه اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از آن حضرت سؤال كنند و بفهمند، بلكه برخي از آنان سؤال مي كردند، ولي جواب آن را نمي فهميدند. آنان دوست داشتند كه اعرابي يا شخص تازه واردي بيايد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)سؤال كند، و رسول خدا جوابي دهد تا از آن استفاده كنند.» (1) .

نبود آينده نگري

صحابه چندان اهتمامي به سؤال و حفظ حديث نمي دادند، زيرا غالب آنان باور نداشتند كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله) بسياري از كشورها فتح مي شود و اسلام و مسلمانان به سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) احتياج فراوان پيدا مي كنند.

منع تدوين و كتابت و نشر حديث

مشكل زماني مضاعف و دوچندان شد كه بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) بزرگان مدرسه خلفا و در رأس آنان، ابوبكر و عمر از نشر و تدوين و كتابت حديث جلوگيري كردند، همان حديث هاي اندكي كه ميان صحابه بود و برخي نيز مكتوب شده بود، نه تنها از نشر و تدوين و نقل آن جلوگيري شد، بلكه به امر خليفه به آتش كشيده شد.

ابن عباس مي گويد: «هنگام وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله)گروهي از جمله عمربن خطاب در حجره پيامبر (صلي الله عليه وآله)بودند. پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: صحيفه و دوات بياوريد تا در آن مطالبي بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت: مرض بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) غلبه كرده، كتاب خدا نزد ما بس است. در اين بين نزاع شد گروهي جانب عمر را گرفته و مانع آوردن صحيفه و دوات شدند و عدّه اي ديگر اصرار داشتند كه وصيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله)مكتوب شود. نزاع كه بالا گرفت، پيامبر (صلي الله عليه وآله)آنان را از حجره بيرون كرد و فرمود: نزد من نزاع سزاوار نيست.» (2) .

ذهبي مي گويد: ابوبكر بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مردم را جمع كرد و به آنان گفت: شما از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) احاديث مختلف نقل مي كنيد و ديگران نيز بعد از شما بيشتر


1- سنن دارمي، ج 1، ص 50....
2- صحيح بخاري، كتاب العلم حديث 1.

ص: 33

اختلاف خواهند كرد، هرگز از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل حديث نكنيد و هر گاه كه يكي از شما از سنت پبامبر (صلي الله عليه وآله)سؤال شد بگويد: بين ما و شما كتاب خداست حلال آن را حلال، حرام آن را حرام شماريد. (1) .

همو از عايشه نقل مي كند: كه پدرم پانصد حديث از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جمع نمود. شبي تا صبح فكر كرد كه با آنها چه كند. صبح كه شد به من گفت دخترم! حديثي كه نزد توست بياور و آن گاه آتشي خواست و همه آنها را سوزانيد.... (2).

عمر بن خطاب نيز بعد از ابوبكر همين سياست خطرناك را دنبال نمود. ابن سعد مي گويد: «احاديث در عهد عمربن خطاب زياد شد. او مردم را قسم داد كه هر چه از حديث رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نزد خود دارند نزد او حاضر كنند بعد از آن كه حاضر شد دستور داد تا همه را به آتش بكشند.» (3) .

عمر حتي كساني را كه به عنوان والي به شهر يا كشوري مي فرستاد، دستور مي داد تا حديث از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)منتشر نكنند.

قرظة بن كعب مي گويد: «عمر بن خطاب مرا به كوفه به عنوان والي فرستاد و تا جايي نزديك مدينه مرا بدرقه نمود و در علت اين كار به من گفت: (... تو از اصحاب پيامبري و با ورود تو به كوفه مردم انتظار دارند براي آنها حديث از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)نقل كني، ولي تو تا مي تواني آنان را مشغول به قرآن كن و از حديث رسول خدا (صلي الله عليه وآله)براي آنان نقل مكن، من تو را در اين امر پشتيباني مي كنم)...» (4) .

حتي عده اي امثال ابوهريره را به خاطر نشر حديث تهديد به تبعيد كرد، و عده اي را نيز به همين جهت زنداني نمود. (5).


1- تذكرة الحفّاظ، ج 1، ص 3.
2- همان، ج 1، ص 5.
3- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140 و كنزالعمال، ج 1، ص 292.
4- همان، ج 6، ص7؛ سنن دارمي، ج 1، ص 73، حديث 285 و 286؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 12؛مستدرك حاكم، ج 1، ص 110....
5- البدايه و النهايه، ج 8، ص 106، تاريخ دمشق،ج 39، ص108، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص؛ مجمع الزوائد، ج1، ص 149؛ مستدرك حاكم، ج1، ص110، كنزالعمال،ج1، ص 239.

ص: 34

اين سنت در عصر خلافت عثمان و معاويه نيز دنبال شد. لذا دستور دادند: كسي حق ندارد غير از آنچه در عهد ابوبكر و عمر حديث شنيده روايت كند. (1) .

آثار و نتايج منع انتشار حديث

به همين جهات و جهاتي ديگر، مسلمانان بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با مشكل كمبود در منابع تشريع و استنباط مواجه شدند. و اين خود سبب شد كه مسلمانان هر چه زودتر به رأي و اجتهاد و قياس و استحسان و اصول ديگر روي آورند و در نتيجه از بسياري مصالح حقيقي و آثار طبيعي كه مترتّب بر احكام واقعي است، محروم گشتند ولي اين جبري نبود، امري بود كه مدرسه خلفا آن را ايجاد كرده و پيروان خود را به اين گرداب وارد كردند.

راهي به سوي سنت واقعي

سؤالي كه در اينجا مطرح است اينكه: آيا ممكن است خداوند بندگان خود را بعد از رسولش به خودشان واگذاشته باشد بدون هيچ راهنمايي كه آنان را به احكام واقعي دعوت كند؟. آيا با رحمانيت و لطف الهي سازگار است كه مردم را بعد از رسولش در شك ها و ترديدها رها كرده و براي آنان راهي معين نكند تا از آن طريق به سرچشمه زلال معارف نبوي دست بيابند؟ آيا خداوند متعال براي مردم، بعد از قرآن و سنت نبوي راهي پيش رويشان ننهاده تا توسط آن به حقيقت كتاب و سنت نبوي رهنمون گردند؟ يا اين كه بعد از وفات پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) قرار است مردم از سنت نبوي محروم شوند و راهي براي رسيدن به آن نيست مگر از طريق صحابه كه به صورت ظن و گمان به دست ما خواهد رسيد، زيرا آنان معصوم نبودند، تا سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را بدون اشتباه تبيين كنند.


1- مسند احمد، ج1،ص 363؛طبقات ابن سعد، ج 2، ص 100؛ كامل ابن عدي، ج 3،ص 260؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 718، كتاب الزكاة، باب النهي عن المسألة و....

ص: 35

مرجعيت ديني اهل بيت

پيامبر (صلي الله عليه وآله)در عين اين كه رهبري سياسي جامعه را برعهده داشت پاسخگوي نيازهاي جامعه در زمينه اعتقادات و فقه و مسائل اخلاقي بود. و به يقين مي دانست كه احتياج مسلمانان به اين امور دائمي و هميشگي خواهد بود، لذا به طور قطع مسلمانان نيازمند مرجعي مورد اطمينان هستند، تا بتواند جوابگوي آنان در ابعاد مختلف ديني باشد و آنان را به حق رهنمون شود و لذا از ابتداي بعثت و حتي قبل از بعثت به فكر چاره اي برآمد تا اين خلأ را، با پرورش فردي كه براي اين امر مهم قابليت دارد، براي بعد از خود پر كند. با مراجعه به تاريخ و حديث پي خواهيم برد كه آن كس غير از علي بن ابي طالب (عليه السلام)نبوده است.

حقيقت بعد تشريع

شايد عده اي گمان كنند كه بُعد تشريع، همان بيان حلال و حرام و امور مربوط به جنبه عملي و سير و سلوك انسان است. ولي حقيقت اين است كه بعد تشريع شامل تمام مفاهيمي مي شود كه مربوط به اعتقاد، اخلاق و سلوك و رفتار انسان است. قرآن آشكارا اشاره مي كند كه وظيفه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شامل تمام زمينه ها مي شود آنجا كه مي فرمايد: " أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ " (1) «و قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه براي مردم نازل شده، تبيين نمايي». پس وظيفه پيامبر (صلي الله عليه وآله)بيان آيات قرآن است و روشن است كه معارف قرآن، اختصاص به بيان حلال و حرام در ناحيه سلوك و رفتار ندارد، بلكه بعد عملي تنها بخش كوچكي از حقايق قرآن را در برمي گيرد. و كسي هرگز نمي تواند ادعا كند كه در آن ابعاد مختلف به قرآن اكتفا كرده از بيانات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بي نياز است.

ضرورت بقاي بعد تشريع

روشن است كه بين غيب الغيوب، كه همان ذات مقدس باري تعالي است، با عوالم


1- نحل 16 آيه 44.

ص: 36

پايين به ويژه عالم انسان، ارتباط برقرار است و اين ارتباط از طريق رابطي بايد باشد كه مخلوق خداوند است، زيرا:

الف) وجوب اتصال و عدم انقطاع بين عالم ربوبي و مخلوقات، خصوصاً انسان، عين توحيد است، چرا كه توحيد انواعي دارد كه يكي از آنها توحيد افعالي است و از ديگر اقسام آن توحيد در تشريع و قانون گذاري، توحيد در حق الطاعة و نيز توحيد در حاكميّت و ربوبيّت است.

ب) ارتباط خداوند با مخلوقات در دو بخش قابل تصور است.

1 _ خداوند به طور مستقيم و بدون واسطه با هر فرد فرد بشر ارتباط پيدا كند، كه اين خلاف نظام خلقت است.

2 _ ارتباط توسط افراد باشد. افراد نيز مي توانند از جنس بشر باشند يا ملائكه. و از آن جا كه واسطه فيض تشريع الهي، بايد از جنس خود بشر باشد تا بتواند الگو و اسوه ديگر افراد باشد در نتيجه آن واسطه نمي تواند از جنس ملائكه باشد.

چه بسا كسي بپرسد كه در ارتباط و اتصال به غيب، وجود نبي كافي است و ديگر نيازي به وجود امامان و اوصياي بعد از او نيست؟

در جواب مي گوييم: از مجموع روايات استفاده مي شود كه هر يك از امامان، حق تشريع دارند. نه اين كه آورنده اصل شريعت اند، بلكه هدايت هاي آنان در حكم متمّم نبوت و رسالت و شريعت است. و هدايت ها _ هر نوعي كه هست _ بايد از عصمت بر خوردار باشد. و اين مطلب را مي توان با ذكر مقدماتي به اثبات رساند:

الف) از امتيازهاي اساسي كه در قانون گذاري ها، خصوصاً در اديان مشاهده مي شود، بيان قوانين به صورت تدريجي است يعني ابتدا قانون به صورت قاعده كلّي و عام مطرح مي شود، آن گاه به قانون متوسط تبديل مي گردد و در مرتبه آخر به قانون هايي كه در جامعه قابل اجرا است، منتهي مي گردد. اين نوع قانون گذاري كه در محاكم موجود است، بعينه در اديان و قانون گذاري اسلامي، كه توسط اولياي الهي است، مشاهده مي شود.

ب)تنزّل قوانين كلّي و قواعد عمومي و تطبيق آنها بر مصاديق، احتياج به مراقبت

ص: 37

ويژه اي دارد، تا با يكديگر خلط نگردد.

ج)سنت جاري در نظام خلقت آن است كه عمر انبيا و پيامبران الهي محدود و طبيعي باشد و به همين جهت آنان به بيان كليات و قوانين عمومي اكتفا كرده و تبيين و تطبيق آن را به كساني واگذار مي كنند كه همانند خودشان معصوم بوده و در خطّ آنها قرار دارند، زيرا سلامت شريعت و حفظ آن، مقتضي استمرار مراقبت در آن ابعاد است. لذا احتياج به افرادي است كه با حفظ و مراقبت از قواعد عمومي و قوانين كلّي كه مصالح و مفاسد بشر را به خوبي در نظر گرفته است، آنها را به موارد جزئي و فردي و اجتماعي پياده كرده و تطبيق نمايند. به ويژه با توجه به اين كه احكام و دستورهاي خداوند در تمام زمينه ها جريان دارد.

د) بشر عادي نمي تواند عهده دار وظيفه تشريع به معناي ذكر شده و تبيين و تطبيق آن گردد.

نتيجه اين كه بعد از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و هر پيامبر ديگري، احتياج به افرادي معصوم است تا بتوانند عهده دار اين وظيفه در سطح گسترده باشند و اينان در اسلام جز اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نيستند.

محمد بن سنان مي گويد: خدمت امام جواد (صلي الله عليه وآله) بودم، سخن از اختلاف در ميان شيعه به ميان آمد. حضرت (عليه السلام) فرمود: اي محمد! خداوند _ تبارك و تعالي _ دائماً به وحدانيت خود تنها بود، تا اين كه محمّد و علي و فاطمه را آفريد. آنان هزار دهر مكث نمودند. سپس تمام اشياء را آفريد و آنان را شاهد خلق خود نمود و آنها را مأمور اطاعت از اين سه نفر كرده و امور خلق را به آنها واگذار كرد. آنها هر چه را بخواهند حلال و حرام مي كنند، ولي هرگز چيزي غيراز آنچه خداوند تبارك وتعالي مي خواهد،اراده نمي كنند. (1) .

و از اين جاست كه امام عسكري (عليه السلام) مي فرمايد: «قلوبنا أوعية لمشيئة الله، فاذا شاء شئنا... (2) ؛ قلب هاي ما ظرفهايي براي خواست و اراده الهي است؛ هر گاه او بخواهد و اراده كند، ما نيز خواسته و اراده مي كنيم.


1- اصول كافي، ج 1، ص 441، حديث 5.
2- طوسي، الغيبة، ص 159؛ بحارالانوار، ج 25، ص 337، حديث16.

ص: 38

احتياج اسلام به عصر تطبيق

اسلام مانند هر دين آسماني، براي آن كه بتواند در عمق پيروان خود نفوذ كند، احتياج به عصري دارد به نام «عصر تطبيق» يا عصر پياده شدن دين و شريعت اسلامي، زيرا از طرفي اين دين هنگامي ظهور و بروز نموده كه جهالت و تقاليد و آداب و رسوم جاهليّت همه جا را فراگرفته و اعتقادات خرافي و باطل چنان در ذهن و قلب آنان جاي داشت كه به آساني نمي توان آن را از جامعه شبه جزيرة العرب و عموم مردم بيرون برد.

از طرفي ديگر، قرار است كه دين اسلام آخرين ديني باشد كه به جامعه بشري عرضه مي شود و در پايان آن، زندگي دنيا برچيده شده عالم ديگري بر پا شود، حال تا چه مدّتي عمر اين بشر در عصر ظهور اسلام طول مي كشد، خدا مي داند.

و از سوي ديگر مي بينيم كه عمر پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) كه بيان كننده شريعت و از بين برنده آداب و رسوم خرافي جاهليت است محدود است. آيا مي توان در مدت زمان اندكي رسوبات جاهليت را از جامعه بشري زدود و در عوض اسلام ناب و تعاليم دين حنيف را در تمام زمينه ها جايگزين آن كرد؟ طبيعتاً جواب سؤال منفي است.

از اوليات ضمانت تطبيق

از امور بديهي و ضروري كه ضامن تطبيق و پياده كردن دين و شريعت در عصر بعد از ظهور دين اين است كه تطبيق، احتياج به شخصي دارد كه اولاً: جامع نگر بوده و نيازهاي بشر و جامعه را به طور كامل شناخته و براي آن برنامه داشته باشد. ثانياً: هرگز در تطبيقات خود بيراهه نرود و به اشتباه و خطا نيفتد. و در وجودش از رسوبات و عقائد و خرافات جاهليت، چيزي باقي نمانده باشد تا بتواند در ادامه وظائف پيامبر (صلي الله عليه وآله) بشر را به اهداف و مقاصد خود رهنمون سازد. و اين كسي جز شخص معصوم نيست كه در اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) خلاصه شده است. و به همين جهت است كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) از ابتداي رسالت به فكر اين عصر بوده و گامهاي اساسي نيز در اين راه برداشته است. اتفاقي نبود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)از ميان فرزندان ابوطالب (عليه السلام)، علي بن ابي طالب (عليه السلام) را انتخاب مي كند و او را تحت تربيت خود قرار مي دهد. اين نيست مگر آن كه بگوييم پيامبر (صلي الله عليه وآله) به فكر آينده

ص: 39

مرجعيت ديني بعد از خود است، تا مسئله تثبيت و تطبيق دين و شريعت به نحو احسن و صحيح عملي گردد.

بررسي ابعاد تاريخي

دين اسلام آخرين دين و پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) آخرين رسول براي بشر است؛ ديني كه در تمام ابعاد زندگي فردي و اجتماعي بشر نظر داشته و براي تمام ملّت ها فرستاده شده است. ولي از طرف ديگر مي بينيم مدّت بعثت پيامبر (صلي الله عليه وآله) محدود است؛ مدّتي در حدود 23 سال كه 13 سال آن در مكه به سر برده است. شهري كه عمده مبارزات پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آن جا با بت پرستان، براي از بين بردن آداب و رسوم شرك و بت پرستي بوده است و از آن جا كه نتوانست تعلميات اسلامي را به صورت گسترده در مكه بيان كرده و به اجرا در آورد، لذا تصميم گرفت كه باقيمانده عمر رسالت خود را در شهري ديگر سپري كند تا از آزادي بيشتري برخوردار باشد و بتواند به بيان دستورهاي اسلام بپردازد، ولي در آن مدت ده سال باقيمانده نيز فرصت محدودي براي حضرت فراهم شد. در اين مدت جنگها و غزوات بسياري بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)تحميل شد و وقت حضرت را به خود مشغول كرد. چه كارهاي زياد تشكيلاتي و حكومتي كه به جهت تشكيل حكومت اسلامي در مدينه به عهده حضرت (صلي الله عليه وآله)آمد و اين ها همه مانع از آن بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)اوقات خود را منحصر در بيان احكام اسلامي نمايد.

از سوي ديگر از امتيازات اديان و شرايع، تدريجي بودن بيان احكام و تكاليف است. همان گونه كه تمام كليات احكام در صدر اسلام تبيين نشد، بلكه به مرور زمان و با پيدا شدن موقعيّت ها، احكام مطرح مي گرديد، اين تدريجي بودن بعد از وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله)در بخش توسعه شريعت ادامه پيدا كرد.

از اين جا به ضرورت مرجعيت ديني گروهي معصوم پي مي بريم كه با بيان احكام اسلامي در موقعيّت هاي مناسب، شريعت را از تبيين كلّي كه توسط رسول خدا (صلي الله عليه وآله)انجام گرفته بيرون ساخته و به نحو وسيع و جزئي تبيين و توضيح دهند ولي از آن جا كه اهل سنت اين دوره و عصر را قبول نكرده و تنها به سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در بيان احكام اكتفا

ص: 40

مي كنند، بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به سرعت به ادله اي عقلي و ظنّي نياز پيدا كردند، تا بتوانند خلأ موجود را جبران نمايند. ولي شيعه اماميه با اعتقاد به اهل بيت (عليهم السلام) و گرفتن احكام از آن بزرگواران، احتياج به دلايل عقلي و ظني پيدا نكرد و عصر تبيين را با وجود افراد معصوم سپري نمود.

شهرستاني در دليل بر حجيّت قياس مي گويد: «ما به طور قطع و يقين مي دانيم كه حوادث و وقايع حصر و حدّي نداشته و قابل شمارش نيست. و از طرف ديگر به طور قطع مي دانيم كه در هر حادثه اي، نصّي از پيامبر (صلي الله عليه وآله)وارد نشده است. و هرگز چنين تصوّري هم نخواهيم داشت. حال كه نصوص، متناهي و محدود است و متناهي نمي تواند غير متناهي را در برگيرد، به اين نتيجه مي رسيم كه قياس حجّت است تا به واسطه آن بتوانيم در هر حادثه اي اجتهاد نماييم.» (1) .

حيطه وظائف انبيا و ضرورت بقاء بعد تبيين

حيطه و حدود وظائف انبيا چيست و از آن جا كه هر پيامبر، وصي و يا اوصيايي داشته است، حيطه و وظايف اوصيا و حجّت هاي الهي بعد از هر پيامبري چه بوده است؟ با كمي تأمّل پي مي بريم كه وظيفه انبيا مبارزه با انحرافاتي است كه در بين اقوام پيشين پديد آمده و نيز براي تكميل شريعت گذشته، ادامه دهنده سير تكامل آن شرايع است. و وظيفه اوصيا آن است كه هر كدام در صدد توسعه، تبيين، گسترش و تطبيق شريعتي باشند كه پيامبرشان به طور كلّي اصول آن را براي مردم تبيين كرده است و لذا در تاريخ مشاهده مي كنيم كه هر پيامبر اولواالعزمي براي بعد از خود اوصيا و حجت هايي الهي داشته است تا بتوانند شريعت او را توسعه داده و در سطح گسترده آن را پياده نمايند.

بررسي آيه اكمال

به گمان عده اي، طبق برخي از آيات، پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)عهده دار وظيفه تبيين شريعت بوده و آن را به طور وسيع بيان كرده است. خداوند متعال مي فرمايد: " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ


1- سلم الوصول، ص 295 و به همين مضمون در بداية المجتهد از ابن رشد، مقدمه.

ص: 41

دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً " (1) «امروز دين را براي شما كامل كرده و نعمت را برايتان تمام نمودم و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد». از اين آيه استفاده مي شود كه دين توسط پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)كامل شده و احتياجي به بيان آن توسط افراد ديگر نيست.

در پاسخ مي گوييم:

اولاً: از ظاهر آيه استفاده مي شود كه دين توسط پيامبر (صلي الله عليه وآله)كامل شده است: " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ " نه شريعت، و بين دين و شريعت فرق است.

قرآن كريم دين را واحد و شريعت را متعدد مي داند. لذا هرگز دين را به صورت جمع به كار نبرده است، زيرا دين امر واحدي است كه حقيقت آن همان تسليم در برابر خدايي است كه سلطه و شايستگي پرستش از آن اوست....

حضرت يوسف (عليه السلام) به هم زنداني خود، پس از انحصار حكم در خداوند مي فرمايد: " ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ " (2) «آن است دين ارزشمند».

ولي شريعت در اصطلاح، آموزه هاي عملي و اخلاقي است كه با زندگي فردي و اجتماعي و مسئوليت انسان در برابر خداوند و مردم ارتباط دارد. و از لزوم وحدت اديان، وحدت شرايع لازم نمي آيد، زيرا شرايع پاره اي احكام و دستورالعمل هاي رفتاري است كه بر حسب مصالح و مقتضيات زمان و مكان، از لحاظ كمّي و كيفي قابل تحوّل است. و لذا قرآن مي فرمايد: " لِكُلّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً " (3) «و براي هر كدام از شما شريعت و روشي مقرر ساختيم».

ثانياً: بر فرض كه احكام و شريعت توسط پيامبر (صلي الله عليه وآله) تبيين شده باشد، ولي از آن جا كه آداب و رسوم جاهليّت از ميان مردم برچيده نشده و تعاليم اسلامي در جامعه جا نيفتاده است، لذا به افرادي معصوم نياز است تا با تكرار و تأكيد بر تعاليم اسلامي، آنها را در جامعه اسلامي به صورت ملكه در آورند.


1- مائده 5 آيه 3.
2- يوسف 12 آيه 40.
3- مائده 5 آي 48.

ص: 42

ثالثاً: اشكال مبتني بر آن است كه مقصود از «دين» در آيه شريفه، احكام شرعيه و مراد از «اكمال» آن، بيان تمام احكام باشد. كه هر دو تفسير باطل است، زيرا اين معنا براي آيه مبتني بر دو امر است:

اوّل اين كه آيه در روز 18 ذي حجّه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل نشده باشد و دوّم اين كه بعد از نزول آيه، حكمي بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل نشده است، كه هر دو اشكال دارد:

امّا ادعاي اوّل قطعاً خلاف واقع است زيرا:

1 _ در مقابل قول به نزول آيه در هجدهم ذي حجّه، قول ديگري است كه معتقد است: آيه در نهم ذي حجّه بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)نازل شده است، اين قول را به عمر بن خطاب، معاوية بن ابي سفيان، عبدالله بن عباس، علي بن ابي طالب و سمرة بن جندب نسبت داده اند، كه تمام سندهاي آن ضعيف است.

2 _ در مقابل، تعداد بيشتري از صحابه قائل اند آيه در هجدهم ذي حجّه بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نازل شده است.

3 _ قول به نهم ذي حجّه مخالف قول اهل بيت (عليهم السلام) است كه عِدل قرآنند.

ادعاي دوّم نيز باطل است، زيرا بنابر نقل مفسّرين، بعد از نزول آيه «اكمال» فرائض ديگري نيز بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد.

طبري از براء بن عازب نقل مي كند كه: آخرين آيه اي كه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نازل شد «آيه كلاله» بوده است. خداوند متعال مي فرمايد: " يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ " (1) «اي پيامبر! از تو درباره كلاله فتوا مي خواهند بگو خدا براي شما چنين فتوا مي دهد». ابوحيان اندلسي مي گويد: «جمهور مفسّران مي گويند: كمال دين يعني اظهار دين و بيان معظم فرائض دين...» مفسران مي گويند: بعد از اين آيه، آيات بسيادي از فرائض بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نازل شد، از قبيل آيات ربا و كلاله و آياتي ديگر.

نتيجه آن است كه آيه «اكمال» در روز هجدهم ذي حجّه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، و مقصود از دين، احكام و فروع دين نيست. و اكمال آن نيز به معناي بيان تمام مسائل فرعي


1- نساء 4 آيه 176.

ص: 43

نيست. بلكه مقصود از دين، اصول اسلام و مراد از اكمال آن، تثبيت اركان و محكم ساختن قواعد دين است، كه به وسيله تبليغ ولايت امام علي (عليه السلام) و بيان مرجعيت او و ساير ائمه معصومين تحقق يافت. و به تعبير ديگر: مراد از اكمال دين، تحول دين از وصف حدوث به وصف بقاست كه اين عمل توسط مرجعيّت ديني اهل بيت (عليهم السلام)انجام پذيرفت.

اهداف وجود اهل بيت

از مجموعه آيات و روايات استفاده مي شود كه خدواند متعال در خلقت اهل بيت (عليهم السلام)اهداف معيني را در نظر داشته است، كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ هدف غيبي؛ به اين معنا كه اهل بيت (عليهم السلام)، امان براي زمين و ساكنان آن اند، همان گونه كه شأن پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين چنين است. خداوند متعال مي فرمايد: " وَما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ " (1) «مادامي كه تو در ميان مردم هستي، خداوند هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد». و در حق اهل بيت (عليهم السلام) هم مي خوانيم «لو بقيت الأرض بغير امام لساخت». (2) .

2 _ حاكميت و رهبري جامعه اسلامي؛ و اين يكي از شئونات مقام عظماي ولايت اهل بيت (عليهم السلام)است، كه از جانب خداوند به آنان واگذار شده است.

3 _ حفظ اسلام و رسالت اسلامي؛ زيرا رسالت اسلامي تنها رسالت خاتم است و لذا احتياج به محافظت و بقا و استمرار دارد. خداوند متعال اراده نموده كه اهل بيت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) حافظ و ادامه دهنده اين رسالت الهي باشند.

4 _ محافظت بر وجود امت اسلامي به عنوان امتي يكپارچه و متميّز بين امت هاي ديگر؛ زيرا وجود اهل بيت (عليهم السلام) و امامت و رهبري آنان در يك پارچگي و وحدت امت اسلامي نقش بسزايي داشته است.

5 _ تأسيس جماعتي صالح به عنوان شيعه اهل بيت (عليهم السلام) و تربيت روحي و معنوي آنان؛ جماعتي با خصوصيات، اوصاف و اهداف خاص و با مسئوليتي خاص.

6 _ مرجعيت ديني و فكري؛ كه از موقعيت هاي مهم اهل بيت (عليهم السلام)است.


1- انفال 8 آيه 23.
2- كافي، ج1، ص179، ح10.

ص: 44

مرجعيت ديني اهل بيت نزد اهل سنت
اشاره

بسياري از علماي اهل سنت به فضل و كمال و دانش اهل بيت عصمت و طهارت تصريح كرده اند كه به اختصار به كلمات برخي از آنان به ترتيب امامان اشاره مي كنيم:

امام علي

1 _ مناوي مي گويد: «شخصي نزد معاويه آمد و از او درباره موضوعي سؤال كرد. معاويه گفت: اين سؤال را از علي (عليه السلام)بپرس، زيرا او از من داناتر است. سؤال كننده گفت: من جواب تو را مي خواهم. معاويه سخت ناراحت شد و به او گفت: واي بر تو، كراهت داري از شخصي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به او علم فراوان داده و بزرگان صحابه به اين امر اعتراف دارند و حتي عمربن خطاب در مشكلات از او سؤال مي كرد. آن گاه معاويه گفت: روزي شخصي از عمربن خطاب سؤالي كرد. عمر گفت: اين مسئله را از علي (عليه السلام)سؤال كن. او در جواب گفت: اي امير من جواب تو را مي خواهم. عمر ناراحت شد و او را از مجلس اخراج كرد و دستور داد تا اسم او را از ديوان محو نمايند.(1) .

2 _ امام حسن مجتبي (عليه السلام) بعد از شهادت پدرش، امام علي (عليه السلام)فرمود: «... روز گذشته كسي از دنيا رفت كه در علم كسي بر او پيشي نگرفته و در آينده نيز كسي علم او را درك نخواهد كرد...» (2) .

امام حسن

1 _ ذهبي مي نويسد: «حسن بن علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف امام، آقا، ريحانه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و نوه او، سيد جوانان اهل بهشت، ابومحمّد، قرشي، هاشمي، مدني، شهيد... و امامي بزرگوار بود...». (3) .


1- فيض القدير، ج 3، ص 46.
2- مسند أحمد، ج 1، ص 328؛ كنز العمال، ج 13، ص 192.
3- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 253.

ص: 45

2 _ ابن عبد البرّ مي نويسد: «امام حسن، مردي با ورع و فاضل بود.» (1) .

3 _ ابن صباغ مالكي مي گويد: «حسن بن علي در مسجد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي نشست و مردم به دور او حلقه مي زدند و سؤالهاي خود را از او مي پرسيدند و امام نيز به آنها جواب مي داد به حدّي كه آنان را از علم خود سيراب مي نمود...». (2) .

امام حسين

1 _ خوارزمي حنفي به سندش از سلمان نقل مي كند كه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)وارد شدم، ديدم كه حسين (عليه السلام)بر زانوي حضرت نشسته و پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر چشمان و دهانش را مي بوسد. آنگاه فرمود: تو آقا، پسر آقا و پدر آقايي. تو امام، فرزند امام و پدر امامي. تو حجّت، فرزند حجّت و پدر حجّت هايي. از نسل تو نه نفر حجّت خواهند آمد كه نهمين آنها قائم است. (3) .

2 _ ابن عبد البر مي گويد: «حسين مردي فاضل و متدين بود. زياد نماز و روزه به جاي مي آورد.» (4) .

امام سجاد

1 _ محمّد بن مسلم قرشي زهري، فقيه معروف حجاز و شام در شأن امام سجاد (عليه السلام)مي گويد: «من قريشي با ورع تر و فاضل تر از او نديدم.» (5) .

هم چنين مي گويد: «من با علي بن الحسين مجالست زياد نمودم و كسي را فقيه تر از او نديدم». (6) .

2 _ سعيد بن مسيّب از فقيهان معروف مدينه، در شأن امام سجاد (عليه السلام)مي فرمايد:


1- استيعاب، حاشيه اصابه، ج 1، ص 369.
2- فصول المهمّة، ص 155.
3- مقتل الحسين عليه السلام، ج 1، ص 146.
4- استيعاب، ج 1، ص 393.
5- البداية و النهاية،ج 9، ص 104.
6- تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 75، شذرات الذهب، ج 1، ص 105.

ص: 46

«هرگز فاضل تر از علي بن الحسين نديدم.» (1) .

3 _ زيدبن اسلم كه از طلايه داران فقيهان مدينه به حساب مي آمد، در شأن امام سجاد مي فرمايد: «هرگز همانند علي بن الحسين در فهم و حافظه نديدم...». (2) .

4 _ حمّادبن زياد كه از بزرگان فقهاي بصره بود در شأن امام مي گويد: «علي بن الحسين فاضل ترين هاشمي است كه تا كنون مشاهده نموده ام.» (3) .

5 _ يحيي بن سعيد از تابعان بزرگ و فقيهان و عالمان فاضل بود، در شأن امام سجاد مي فرمايد: «من از علي بن الحسين حديث شنيدم و او را فاضل ترين هاشمي يافتم.» (4) .

6 _ مالك ابن انس در شأن امام (عليه السلام) مي فرمايد: «در ميان اهل بيت كسي مانند علي بن حسين (عليه السلام)نبوده است.» (5) .

7 _ ابو بكر برقي مي گويد: «علي بن الحسين (عليه السلام)فاضل ترين شخص زمان خود بود.» (6) .

8 _ ابوزرعه مي گويد: «احدي را فقيه تر از علي بن الحسين نديدم.» (7) .

9 _ ابوحازم مي گويد: «من فقيه تر از علي بن الحسين نديدم.» (8) .

10 _ ابن عساكر مي گويد: «علي بن الحسين مردي ثقه و مورد اعتماد بود و از او احاديث بيشماري نقل شده است؛ مردي عالي مقام، رفيع و با ورع بود.» (9) .

11 _ ابن حجر عسقلاني مي نويسد: «علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، زين العابدين، مردي مورد اطمينان، عابد، فاضل و مشهور بود.» (10) .


1- تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 46.
2- طبقات الفقها، ج 2، ص 34.
3- تهذيب اللغات و الاسماء، ص 343.
4- تهذيب الكمال، ج 7، ص 336؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 214، الجرح و التعديل، ج 3، ص 178.
5- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 238؛ تهذيب التهذيب، ج 7 ص 305.
6- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 238.
7- تاريخ دمشق، ج 12، ص 18.
8- تهذيب الكمال، ج 7 ص 336.
9- تاريخ دمشق، ج 36، ص 142؛ طبقات الكبري، ج 5، ص 222.
10- تقريب التهذيب، ج 2، ص 35.

ص: 47

12 _ ابن حجر هيتمي مي گويد: «زين العابدين كسي است كه جانشين پدرش در علم و زهد و عبادت بود.» (1) .

13 _ يعقوبي مي نويسد: «امام زين العابدين از همه فاضل تر و در عبادت از همه كوشاتر بود.» (2) .

14 _ ابن تيميه مي گويد: «علي بن الحسين، از تابعان بزرگ و سرآمد آنها در علم و دين بود...» (3) .

15 _ استاد محمد ابو زهره مي گويد: «زين العابدين فقيه بود، همان گونه كه محدّث بود. در احاطه به مسائل فقهي در تمام فروعات همانند جدش، علي بن ابي طالب توانا بود.» (4) .

امام محمد باقر

1 _ ابن كثير دمشقي مي نويسد: «محمّد بن علي باقر، از تابعان است. مردي جليل القدر و از بزرگان اين امّت در علم، عمل، سيادت و شرف است. او را از آن جهت كه شكافنده علوم و استنباط كننده حكمت ها بود، باقر ناميدند.» (5) .

2 _ نهباني مي گويد: «محمّد باقر، فرزند علي بن الحسين يكي از ائمه سادات اهل بيت گرام و از بزرگان علماي اسلام است.» (6) .

3 _ ذهبي مي گويد: «باقر از جمله كساني بود كه بين علم، عمل، بزرگواري، شرف و وثاقت و... جمع كرد. او براي خلافت شايستگي داشت و يكي از ائمه دوازده گانه اي است كه شيعه اماميه به آنان اعتقاد داشته و قائل به عصمت آنان است.» (7) .


1- صواعق المحرقه، ص 119.
2- تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 46.
3- منهاج السنة، ج2 ص 123.
4- الامام زيد، ص 31.
5- البداية النهاية، ج 9، ص 309.
6- جامع كرامات الاولياء، ج 1، ص 97.
7- سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 241.

ص: 48

4 _ محمّد بن صبّان مي گويد: «امام محمد باقر شخصي داراي معارف و صاحب دقائق و لطائف بود.». (1) .

5 _ ابن ابي الحديد مي نويسد: «محمّد بن علي بن الحسين... او بزرگ فقهاي حجاز بود؛ كسي كه مردم، فقه را از او و فرزندش فراگرفتند...». (2) .

6 _ حسن بصري مي گويد: «محمّد باقر كلامش شبيه كلام انبيا بود.» (3) .

7 _ ابن منظور افريقي مي گويد: «از آن جهت محمّد بن علي بن الحسين بن علي را باقر مي نامند، كه شكافنده علم بود اصل علم را بدست آورد و فروع علم را استنباط نمود و در عمق علم نفوذ كرد...». (4) .

8 _ فيروزآبادي مي گويد: «محمّد بن علي بن الحسين را به جهت گسترش علمش باقر ناميده اند.». (5) .

9 _ ابن خلكان مي گويد: «باقر، عالمي بزرگوار بود و او را به جهت گستردگي علمش باقر ناميدند.» (6) .

10 _ صلاح الدين صفدي مي نويسد: «باقر، از جمله كساني بود كه علم، فقه، ديانت و ثاقت و بزرگواري را در خود جمع نموده و شايسته امامت بود.». (7) .

امام صادق

1 _ ابوحنيفه مي گويد: «من كسي را افقه و داناتر از جعفربن محمد نديدم.». (8) .

2 _ انس بن مالك مي گويد: «چشمي نديده، گوشي نشنيده و بر هيچ قلبي خطور


1- اسعاف الراغبين در حاشيه نور الابصار، ص 316.
2- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 277.
3- الإمام جعفر الصادق، مستشار عبدالحليم جندي، ص 140.
4- لسان العرب، ج 4، ص 74.
5- قاموس المحيط، ج 1، ص 376.
6- وفيات الأعيان، ج 3، ص 314.
7- الوافي بالوفيات، ج 4، ص102.
8- جامع مسانيد ابي حنيفه، ج 1، ص 222.

ص: 49

نكرده فاضل تر از جعفر بن محمّد الصادق، از حيث علم، عبادت و ورع.». (1) .

3 _ محمّد فريد وجدي مي نويسد: «جعفر بن محمد از فاضل ترين مردم بود. او ديدگاه هايي در علم كيميا داشت.» (2) .

4 _ شهرستاني مي نويسد: «جعفر بن محمّد، در دين صاحب علم فراوان، در حكمت داراي ادب كامل، در دنيا زهد بسيار و از شهوات، ورع تمام داشت.» (3) .

5 _ خيرالدين زركلي مي گويد: «... جعفر بن محمد در علم داراي مقام و منزلتي بس رفيع بود؛ از بركات علمش جماعتي همانند امام ابوحنيفه و امام مالك كسب فيض كردند. و او را از آن جهت كه هيچ دروغي از او شنيده نشد صادق ناميدند.» (4) .

امام كاظم

1 _ ابو حاتم مي گويد: «موسي بن جعفر، مردي مورد اطمينان و راستگو و امام مسلمين بود.» (5) .

2 _ خير الدين زركلي مي گويد: «موسي بن جعفر مردي راستگو، هفتمين امام از امامان دوازده گانه شيعه اماميه از سادات بني هاشم و از عابدترين مردم اهل زمان خود و از بزرگان علما و مردي باجود و كرم به حساب مي آمد...». (6) .

3 _ دكتر زكي مبارك مي گويد: «موسي بن جعفر، بزرگواري از سادات بني هاشم و امام و پيشتاز در علم و دين بود.». (7) .


1- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104.
2- دائرة المعارف قرن چهارده، ج 3، ص 110؛ وفيات الاعيان، ج 1، ص 291.
3- ملل و نحل، ج 1، ص 224.
4- زركلي، الاعلام، ج2، ص 121.
5- تهذيب التهذيب، ج 10، ص 34.
6- الأعلام، ج 3، ص 108.
7- شرح زهر الادب، ج 1، ص 132.

ص: 50

4 _ ابن حجر هيتمي مي گويد: «موسي كاظم، وارث علم و معرفت و كمال و فضل پدرش بود.» (1) .

5 _ دكتر محمّد يوسف موسي مي نويسد: «به طور قطع مي توان گفت كه اوّلين كسي كه در فقه كتاب نوشت، امام موسي كاظم است و در سال 183 هجري در زندان از دنيا رفت. و در جواب مسائلي كه از حرام و حلال از او سؤال نمودند، كتابي تأليف نمود.» (2) .

امام رضا

1 _ سمهودي مي نويسد: «عليّ الرضا، فرزند موسي كاظم يگانه زمان و مردي جليل القدر بود.» (3) .

2 _ ابن حجر مي نويسد: «رضا از اهل علم، فضل و شرف در نسب بود.» (4) .

3 _ ذهبي مي نويسد: «امام سيد ابوالحسن، عليّ الرضا... اهل علم و دين بود و در بزرگواري از مكاني رفيع برخوردار بود. (5) و نيز مي گويد: «عليّ الرضا داراي شأني عظيم و براي خلافت شايستگي داشت.» (6) .

4 _ ابن خلكان مي نويسد: «مأمون خواص خود را جمع نمود و به آنان خبر داد كه در ميان اولاد عباس و علي بن ابي طالب _ رضي الله عنه _ نظر كردم و كسي را افضل و سزاوارتر _ در امر خلافت _ از عليّ الرضا نديدم، آن گاه با او بيعت نمود.» (7) .


1- الصواعق المحرقه، ص 121.
2- الفقه الاسلامي، ص 160.
3- جواهر العقدين، ص 353.
4- تهذيب التهذيب.
5- سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 387و 388.
6- همان، ج 9، ص 392.
7- وفيات الاعيان، ج 3، ص 270.

ص: 51

امام جواد

1 _ سبط بن جوزي مي گويد: «محمّد جواد در علم، تقوا و جود همانند پدرش بود.» (1) .

2 _ ابن صباغ مالكي مي گويد: «او اگر چه سنش كم بود ولي داراي منزلت و مقامي بزرگ بود. بعد از پدرش با نص و اشاره از طرف او به مقام امامت رسيد، همان گونه كه گروهي از افراد ثقه و عادل به اين مطلب خبر داده اند.» (2) .

3 _ خطيب بغدادي مي نويسد: «او به واسطه پدر و اجدادش از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)روايت نقل مي كند و مردم نيز در فهم روايات و حقايق احكام به او مراجعه مي كردند.» (3).

4 _ محمّد بن وهيب بغدادي حنفي مي گويد: «محمّد جواد، فرزند عليّ الرضا، كنيه اش ابوجعفر... وارث پدرش در علم و فضيلت بود.» (4) .

امام هادي

1 _ يافعي مي گويد: «امام عليّ هادي مردي متعبّد، فقيه و امام بود.» (5) .

2 _ ابن حجر هيتمي مي گويد: «عليّ عسكري... وارث علم و سخاوت پدر بود.» (6) .

3 _ ابو عماد حنبلي مي نويسد: «ابوالحسن علي بن محمّد بن الرضا علي بن كاظم بن جعفر صادق علوي حسيني معروف به هادي فقيه، امام و متعبد بود.» (7) .

امام حسن عسكري

1 _ سبط بن جوزي مي گويد: «حسن عسكري عالمي بود مورد وثوق و اطمينان و از


1- تذكرة الخواص، ص 321.
2- فصول المهمّة، ص 265.
3- تاريخ بغداد، ج3، ص 54؛ الوافي بالوفيات، ج 4، ص 106.
4- جواهر الكلام، ص 147.
5- مرآة الجنان، ج 2، ص 106.
6- صواعق المحرقه، ص 207؛ نور الابصار، ص 181....
7- شذرات الذهب.

ص: 52

پدر و اجدادش حديث نقل مي نمود...» (1) .

2 _ حضرمي شامي مي نويسد: «حسن عسكري مردي جليل القدر و عظيم الشأن بود.» (2) .

3 _ بستاني مي نويسد: «حسن خالص فرزند عليّ هادي، داراي مناقبي معروف در ميان اهل بيت (عليهم السلام) است. از ابتداي كودكي داراي فهم و حكمت بود...». (3) .


1- تذكرة الخواص، ص 362.
2- وسيلة المآل.
3- دائرة المعارف، ج 7، ص 45.

ص: 53

اهل بيت در آيه تطهير

اشاره

از جمله آياتي كه دلالت بر عصمت اهل بيت (عليهم السلام) دارد و درنتيجه اهل بيت را مرجع ديني مردم معرفي مي كند و سنت آنان را حجت مي داند، آيه تطهير است، خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (1) «خداوند چنين مي خواهد كه هر رجس و پليدي را از شما خاندان نبوت دور كند و شما را از هر عيب، پاك و منزه گرداند».

اهل سنت درصددند استدلال به آيه شريفه را به هر شكلي كه ممكن است از دست شيعه اماميه بگيرند، از همين رو براي آن، توجيه هاي بي موردي ارائه كرده اند كه در جاي خود به آن اشاره خواهيم كرد. از آن جا كه دلالت آيه بر عصمت و حجيّت سنت اهل بيت (عليهم السلام) قوي است، به بررسي آيه و پاسخِ شبهات آن مي پردازيم.

اقوال در مقصود از اهل بيت

با رجوع به تفاسير اهل سنت و شيعه پي مي بريم كه در تعيين مصداق اهل بيت در آيه تطهير اختلاف است. اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ خصوص زنان پيامبر، اين قول منسوب به عكرمه و مقاتل مي باشد؛ (2) .


1- احزاب 33 آيه 33.
2- جامع البيان، ج 22، ص 7، درالمنثور، ج 5، ص 198 و تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 206.

ص: 54

2 _ خصوص اصحاب كساء، كه شامل پيامبر، عليّ، فاطمه، حسن و حسين و همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي شود؛ (1) .

3 _ خصوص پيامبر (صلي الله عليه وآله) است؛ (2) .

4 _ زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و تمامي بني هاشم كه صدقه بر آنان حرام است؛ (3) .

5 _ خصوص پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) است. (4) .

بي شك رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) به قرآن و معاني و اشارت ها و مصاديق آن از ديگران آگاه تر است و كلام و گفتارش مرجع و پناه در مواردي است كه بر مردم مشتبه شده و احتياج به توضيح دارد. از همين رو مي بينيم پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در برخي از مواردي كه احتياج به توضيح دارد تا بر مردم اشتباه نشود، خود درصدد توضيح آيه برآمده و تفسير و مصداق آيه را از هر راه ممكن بيان كرده است. در مورد آيه تطهير نيز چنين بود، اما با تأسف فراوان از آن جهت كه اين گونه تفسيرها و بيان مصداق ها با هواهاي نفساني و تعصبات جاهلي برخي سازگاري نداشت، لذا درصدد برآمدند كه حقّ را به هر نحو ممكن خاموش سازند و با طرح اقوال بي اساس و شبهات مختلف، اذهان مردم را از معنا و مصداق حقيقي آيه دور سازند. ما برآنيم كه پرده را از روي حقيقت برداشته و حقّ را بنمايانيم.

راويان نزول آيه در اصحاب كسا

جماعت زيادي از اهل سنت روايات نزول آيه در شأن اصحاب كسا را نقل كرده اند كه اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ مسلم (صحيح، ج 15 ص 194، كتاب فضائل الصحابه، با شرح نووي)؛

2 _ ترمذي (صحيح، ج 5 ص 30)؛


1- سنن الكبري، ج 2، ص 150؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 208.
2- الصواعق المحرقه، ص 141.
3- تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 208، صواعق المحرقه، ص 141.
4- الصواعق المحرقه، ص 141، مشكل الآثار، ج1، ص332؛ تفسير كشاف، ج3، ص538.

ص: 55

3 _ احمد (مسند، ج 1، ص 330)؛

4 _ حاكم (المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 133)؛

5 _ طبراني (المعجم الصغير، ج 1، ص 65)؛

6 _ حاكم حسكاني (شواهد التنزيل، ج 2، ص 11 _ 92)؛

7 _ نسائي (خصائص، ص 4)؛

8 _ ابن عساكر (تاريخ دمشق، ج 1، ص 185)؛

9 _ گنجي شافعي (كفاية الطالب، ص 54)؛

10 _ ابن اثير (أسدالغابة، ج 2، ص 12)؛

11 _ طبري شافعي (ذخائرالعقبي، ص 21)؛

12 _ واحدي (أسباب النزول، ص 203)؛

13 _ خوارزمي (مناقب، ص 23)؛

14 _ طبري (جامع البيان، ج 22، ص 6)؛

15 _ سيوطي (درالمنثور، ج 5، ص 198)؛

16 _ جصاص (أحكام القرآن، ج 5، ص 230)؛

17 _ ابن مغازلي شافعي (مناقب، ص 301)؛

18 _ زمخشري (كشاف، ج 1، ص 193)؛

19 _ سبط بن جوزي (تذكرة الخواص، ص 233)؛

20 _ قرطبي (الجامع لأحكام القرآن، ج 14، ص 182)؛

21 _ ابن كثير (تفسير قرآن عظيم، ج 3، ص 483)؛

22 _ ابن صباغ مالكي (فصول المهمة، ص 8)؛

23 _ ابن حجر (الإصابه، ج 2، ص 502)؛

24 _ ابن حجر شافعي (الصواعق المحرقة، ص 85)؛

25 _ شوكاني (فتح القدير، ج 4، ص 279)؛

26 _ ابن عبدالبر (الاستيعاب در حاشيه اصابه، ج 3، ص 37)؛

27 _ قندوزي (ينابيع الموده، ص 107) و ديگران از اهل سنت.

ص: 56

راويان حديث از صحابه

تعدادي از صحابه، حديث كسا را در تفسير و بيان مصداق آيه شريفه نقل كرده اند، از قبيل: امام حسن (عليه السلام)، عايشه، ام سلمه، عبدالله بن عباس، سعد بن ابيوقّاص، ابوالدرداء، انس بن مالك، ابوسعيد خدري، واثلة بن اسقع، جابر بن عبدالله انصاري، زيد بن ارقم، عمر بن ابي سلمه، ثوبان مولي رسول الله و ديگران.

تصريح به صحت حديث كسا

گروهي از علماي اهل سنت به صحت حديث كسا و نزول آيه در شأن اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) تصريح نموده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ احمد بن حنبل، بنابر التزام به نقل احاديث صحيح السند؛

2 _ مسلم بن حجّاج، به دليل نقل حديث در صحيح خود؛

3 _ حاكم نيشابوري در مستدرك؛

4 _ ذهبي در تلخيص المستدرك؛

5 _ فخر رازي در تفسير الكبير. او مي گويد: «اين روايت گويا اتفاق بر صحت آن نزد مفسران و اهل حديث است.» (1) .

6 _ ابن حبان؛ زيرا در صحيح خود نقل كرده است؛

7 _ ابن تيميه؛ او در منهاج السنة (2) مي گويد: «حديث كسا از احاديث صحيح السندي است كه احمد، ترمذي از ام سلمه نقل كرده و نيز مسلم در صحيح خود از عايشه نقل نموده است.»

8 _ ابن حجر مكّي؛ او مي گويد: «به سند صحيح رسيده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) كسائي را بر روي آن چهار نفر انداخت؛ آن گاه عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من و خاصه من هستند، پليدي را از آنان دورساز و آنان را پاك گردان....» (3) .


1- تفسير فخررازي، ج 8، ص 80.
2- منهاج السنه، ج 5، ص 13.
3- صواعق المحرقه، ص 85.

ص: 57

حديث كسا

1 _ مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) صبحگاهي از حجره خارج شد، درحالي كه بر روي دوش او پارچه اي از پشم خياطي نشده بود. حسن بن علي بر او وارد شد، او را داخل كسا كرد؛ آن گاه حسين وارد شد، او نيز در آن داخل شد. سپس فاطمه وارد شد، او را نيز داخل آن كرد، بعد علي وارد شد او را نيز در آن داخل نمود؛ آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (1) .

2 _ ترمذي به سند خود از ام سلمه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) روي حسن، حسين، علي و فاطمه پارچه اي كشيد؛ آن گاه عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من و از خواصّ من هستند، رجس و پليدي را از آنان دور كن و پاكشان گردان. (2) .

3 _ همو از عمر بن ابي سلمه، ربيب پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند: هنگامي كه آيه تطهير در خانه ام سلمه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، فاطمه و حسن و حسين را دعوت نمود و روي آنان كسائي كشيد. علي نيز پشت سرش بود؛ آن گاه كسا را بر روي همه كشيد. سپس عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند. رجس و پليدي را از آنان دوركن و پاكشان گردان. امّ سلمه عرض كرد: اي رسول خدا! آيا من هم با آنانم؟ حضرت (عليه السلام)فرمود: تو در جايگاه خود هستي، تو برخيري. (3) .

4 _ هم چنين به سند خود از انس بن مالك نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تا شش ماه هنگام رفتن به نماز صبح مرتب بر درب خانه فاطمه گذر مي كرد و مي فرمود: الصلاة يا أهل البيت " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ".

5 _ احمد در مسند به سندش از امّ سلمه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجره او بود، فاطمه با ظرفي از آب گوشت بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شد. پيامبر (صلي الله عليه وآله)، درحالي كه بر رختخواب


1- صحيح مسلم، ج7، ص130.
2- صحيح ترمذي، ج 5، ص 656، كتاب المناقب.
3- همان، ص 327، كتاب تفسيرالقرآن.

ص: 58

خود نشسته و بر چيزي تكيه داده بود، فرمود: همسر و دو فرزندت را نيز دعوت كن.

أُمّ سلمه مي گويد: من در حجره نماز مي خواندم، در آن هنگام اين آيه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". أُمّ سلمه مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله)گوشه كسا را گرفت و بر روي همه كشاند؛ آن گاه دستانش را به آسمان بلند كرد و عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من و از خواص من هستند، رجس و پليدي را از آنان دورساز و پاكشان گردان. امّ سلمه مي گويد: به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كردم: آيا من با شما هستم؟ فرمود: تو بر خيري، تو بر خيري.(1) .

مقصود از حجيت

حجيّت بر دو قسم است: موضوعي و طريقي. مقصود از حجيّت موضوعي، حجيّت چيزي است كه ذاتاً و في نفسه حجّت بوده و موضوع براي وجوب تعبّد و متابعت باشد، نه از آن جهت كه راهي به حجّت و كاشفِ از آن است. حجيت كتاب خدا و سنت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله)، طبق نصّ قرآن، از قسم اوّل است؛ خداوند متعال به طور مطلق مي فرمايد: " أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ " (2) ؛ «خدا و رسول را اطاعت كنيد». و اين تنها با حجيّت موضوعي سازگاري دارد. اما در حجيّت طريقي اعتبار از آن جهت است كه شيء طريق و راه به حجت واقعي و موضوعي و نفسي است، همانند خبر واحد كه راهي ظنّي به سنت واقعي است، يا خبر متواتر كه راهي قطعي به سوي سنت واقعي است. ما با اثبات عصمت اهل بيت (عليهم السلام) درصدد اثبات حجيت موضوعي براي سنت اهل بيت هستيم.

كساني كه به آيه تطهير استدلال كرده اند
اشاره

عده اي از صحابه و تابعين به آيه تطهير در شأن اصحاب كسا، پنج تن آل عبا تمسك كرده اند كه به برخي از آنان اشاره مي كنيم:


1- مسند احمد، ج 6، ص 292.
2- آل عمران 3 آيه 32.

ص: 59

حسن بن علي

حاكم نيشابوري در باب فضائل حسن بن علي نقل مي كند: حسن بن علي بعد از شهادت علي (عليه السلام) در خطبه اي فرمود: «اي مردم! هركس مرا مي شناسد كه مي شناسد، و هركس نمي شناسد، من حسن بن علي فرزند پيامبر (صلي الله عليه وآله)، فرزند وصيّ، فرزند بشير، فرزند نذير، فرزند دعوت كننده به سوي خدا به اذن او، فرزند چراغ نوردهنده و هدايتم. من از اهل بيتي هستم كه جبرئيل بر ما نازل مي شد و از خانه ما به آسمان ها بازمي گشت. من از اهل بيتي هستم كه خداوند رجس و پليدي را از آنان دور كرده و پاكشان گردانيده است....» (1) .

سعد بن ابي وقاص

نسائي در خصائص از عامر بن سعد بن ابيوقّاص نقل مي كند: معاويه به پدرم سعد گفت: چرا ابوتراب را سبّ نمي كني؟ پدرم در جواب گفت: سه فضيلت در حقّ علي شنيده ام كه به خاطر آنها هرگز عليّ را سبّ نمي كنم. اگر يكي از آنها براي من بود، نزد من بهتر از شتران قرمزموي بود.... هنگامي كه آيه " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " نازل شد، رسول خدا علي و فاطمه و حسن و حسين را دعوت نمود؛ آن گاه عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند. (2) .

ابن عباس

عمرو بن ميمون مي گويد: من در كنار ابن عباس نشسته بودم كه عده اي نزد ابن عباس آمده و به او گفتند: يا با ما مي آيي و يا ما را در اين جا مي گذاري. ابن عباس گفت: بلكه با شما مي آيم. آن گروه با ابن عباس سخن گفتند و بعد از مدّتي ابن عباس، درحالي كه آنان را نفرين مي نمود، بازگشت و فرمود: اينان كسي را ناسزا مي گويند كه خداوند به او ده


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 172.
2- خصائص نسائي، ص 4.

ص: 60

خصلت عطافرموده... پيامبر (صلي الله عليه وآله) پارچه خود را برگرفته و روي علي و فاطمه و حسن و حسين انداخت؛ آن گاه اين آيه را تلاوت نمود: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (1) .

واثلة بن اصقع

شدّاد بن عبدالله قرشي دمشقي مي گويد: «نزد واثله نشسته بودم كه عده اي شروع به دشنام دادنِ علي كردند. آن گاه كه از نزد او خارج شدند، واثله گفت: بنشين تا تو را از اين كسي كه دشنام دادند، با خبر سازم. نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بودم كه علي و فاطمه و حسن و حسين وارد شدند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر آنان كسائي انداخت و عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند. بارخدايا! رجس و پليدي را از آنان دور فرما و پاكشان گردان». (2) .

علي بن الحسين

خوارزمي حنفي نقل مي كند: بعد از آن كه امام سجاد (عليه السلام) را با اسيران اهل بيت (عليهم السلام)به شام حركت دادند، پيرمردي نزد امام سجاد (عليه السلام) آمد و عرض كرد: سپاس خداوندي را كه شما را كشت و به هلاكت رساند و بندگان خدا را از مردان شما راحت نمود و اميرالمؤمنين يزيد را بر شما مسلط ساخت. علي بن الحسين به او فرمود: اي پيرمرد! آيا قرآن خوانده اي؟ عرض كرد: آري. فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي: " قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي "؟ عرض كرد: آري. باز فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي: " وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ "؟ اين آيه را: " وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي " عرض كرد: آري. حضرت فرمود: به خدا سوگند! ما ذوي القربي در اين آياتيم. آيا اين آيه را تلاوت نموده اي: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ


1- مسند احمد، ج 1، ص 331؛ خصائص نسائي، ص 11، مجمع الزوائد، ج 9، ص 119.
2- مسند احمد، ج 4، ص 107؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 416؛ مشكل الآثار، ج 1، ص 346 و جامع البيان، ج 22، ص 6.

ص: 61

الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً "؟ عرض كرد: آري. فرمود: ما اهل بيتي هستيم كه به اين آيه اختصاص داده شده ايم. (1) .

ام سلمه

شهر بن حوشب مي گويد: هنگامي كه خبر شهادت حسين بن علي به مدينه رسيد، از ام سلمه، همسر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: او را كشتند، خداوند آنان را بكشد... خدا آنان را لعنت كند. رسول خدا را ديدم كه پارچه خيبري را رويِ علي و فاطمه و حسن و حسين كشيد؛ آن گاه عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند، رجس و پليدي را از آنان دورساز و پاكشان گردان. (2) .

دلالت آيه بر عصمت
اشاره

دلالت آيه بر عصمت اهل بيت و درنتيجه مرجعيت ديني و حجيت سنت آنان را به دو تقرير بيان مي كنيم:

عصمت از طريق اراده تكويني

الف) انّما از قوي ترين ادوات حصر است كه دلالت بر حصر حكم در موضوع دارد.

ب) اراده بر دو قسم است: تكويني و تشريعي. در تكويني مستقيماً اراده به تحقق مراد و ايجاد آن در خارج تعلّق مي گيرد و هرگز از مراد تخلّف بردار نيست؛ خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ "، (3) برخلاف اراده تشريعي كه مستقيماً به ايجاد فعل در خارج تعلّق نمي گيرد، بلكه اراده به فعل بندگان تعلّق


1- مقتل خوارزمي، ج2، ص61؛ جامع البيان، ج22، ص7؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص486؛ در المنثور، ج5، ص199.
2- مسند احمد، ج 6، ص 298؛ تفسير طبري، ج 22، ص 6 و مشكل الآثار، ج 1، ص 335.
3- يس 36 آيه 82.

ص: 62

مي گيرد تا با اختيارشان در خارج ايجاد شود و مستلزم وقوع مراد در خارج به طور جبر نيست. به تعبير ديگر، در اراده تكويني بين اراده مريد و تحقق مراد در خارج چيزي واسطه نيست، برخلاف اراده تشريعي كه اراده و خواست مكلّف واسطه است.

اراده در آيه، تكويني است نه تشريعي، زيرا تشريعي به افرادي خاص، اختصاص ندارد و شامل همه مردم است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ " (1) ؛ «و من جنّ و انس را نيافريدم مگر براي اين كه مرا به يكتايي پرستش كنند».

ج) اراده تكويني خداوند از تحقق مراد تخلّف بردار نيست؛ خداوند مي فرمايد: " إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ "؛ «فرمان نافذ خدا چون اراده خلقت چيزي را كند به محض اين كه گويد: موجود باش، بلافاصله موجود خواهد شد».

د) پيامبر (صلي الله عليه وآله) آيه تطهير را تنها بر اهل بيت خود علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام)منطبق ساخت.

ه_) رجس، در لغت به معناي قذارت است و آن عبارت از شكل و هيئتي در شيء است كه موجب اجتناب و تنفر از آن مي شود. (2) .

قرآن رجس را در قذارت و پليدي ظاهري و معنوي _ هر دو _ به كار برده است. براي مثال در مورد رجس مادي؛ مي فرمايد: " أَوْ لَحْمَ خِنزِير فَإِنَّهُ رِجْسٌ "؛ (3) يا گوشت خوك كه پليدي است. و در موردي رجس معنوي؛ مي فرمايد: " وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ "؛ (4) «و امّا آنان كه دل هايشان به مرض [شك و نفاق] مبتلا است بر خبث ذاتي آنها خباثتي افزود تا به حالِ كفر جان دادند».

در مقابل، طهارت نيز در امور مادي و معنوي _ هر دو _ به كار گرفته شده است؛ علامه طباطبايي (رحمه الله) مي فرمايد: «رجس عبارت است از درك نفساني يا اثر شعوري كه ناشي از تعلق قلب به اعتقاد باطل يا عمل پست است و از آن جا كه الف و لام در «الرجس»


1- ذاريات 51 آيه 56.
2- الميزان، ج 16، ص 312.
3- انعام 6 آيه 145.
4- توبه 9 آيه 125.

ص: 63

براي جنس است، دلالت بر ازاله هر هيئت خبث در نفس دارد كه سبب خطا در اعتقاد يا عمل است و اين حالت تنها منطبق بر عصمت الهي، همان صورت نفساني است كه انسان را از اعتقاد باطل و عمل بد باز مي دارد.» (1) .

به تعبيري ديگر: رجس شامل هر امر پليدي مي شود كه نفس انسان از آن اجتناب مي كند، اين شامل گناه و اشتباه و سهو و نسيان نيز مي شود، زيرا تغيير حكم خدا، هرچند از روي اشتباه و سهو و نسيان، داراي نوعي قذارت و تنفّر است.

آلوسي از برخي نقل مي كند: «رجس به معناي قذر است و آن، بر گناه، عذاب، نجاست و نقايص اطلاق مي گردد.» (2) .

نتيجه: اهل بيت (عليهم السلام) معصوم اند، لذا سنت آنان حجت است.

عصمت از طريق اولويت قطعي

آيه را از طريق ديگر نيز مي توان بر عصمت اهل بيت (عليهم السلام) استدلال نمود، حتّي در صورتي كه اراده در آيه تشريعي باشد نه تكويني؛ تقرير آن بدين گونه است:

الف) اراده، گاهي با لام تعليل به كار مي رود و زماني بدون آن. هرگاه بعد از اراده لام تعليل ذكر شود، متعلّق اراده چيزي ماقبلِ اراده است. و هنگامي كه بعد از اراده لام تعليل نباشد، مقصود از اراده و متعلّق آن، همان چيزي است كه بعد از اراده آمده است؛ براي نمونه، در مورد اراده اطفا و خاموش كردن نور خداوند در قرآن دو گونه تعبير آمده است:

خداوند در سوره توبه مي فرمايد: " اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَي اللهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ "؛ (3) «علما و راهبان خود را به مقام ربوبيت شناختند و خدا را نشناختند و نيز


1- الميزان، ج 16، ص 312.
2- روح المعاني، ج 22، ص 12.
3- توبه 9 آيات 31 و32.

ص: 64

مسيح پسر مريم را به ربوبيّت گرفتند درصورتي كه مأمور نبودند جز آن كه خداي يكتا را بپرستند كه منزه و برتر از آن است كه با او شريك قرار مي دهند. كافران مي خواهند كه به نفس تيره و گفتار جاهلانه خود خاموش كنند و خدا نگذارد؛ تا آن كه نور خود را در منتهاي ظهور و اعلاي كمال برسانند هرچند كافران ناراضي باشند».

در اين آيه لام تعليل بعد از اراده به كار گرفته نشده، بلكه فعل با «ان ناصبه مصدريه» آمده كه با تأويل به مصدر متعلق اراده «اطفاء نورالله» مي شود.

اما در مورد ديگر در سوره صفّ مي خوانيم: " وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعي إِلَي اْلإِسْلامِ وَاللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ "؛ «آيا آن كس كه به راه اسلام و سعادتش مي خوانند و او به خدا افترا و دروغ مي بندد در جهان كسي از او ستم كارتر هست؟ و خدا هيچ قوم ستم كاري را هدايت نخواهد كرد. كافران مي خواهند تا نور خدا را به گفتار باطل و طعن و مسخره خاموش كنند، البته خدا نور خود را كامل مي كند هرچند كافران خوش ندارند.

در اين مورد لام تعليل بعد از اراده آمده است و اين دلالت دارد كه متعلق اراده چيزي است كه قبلا ذكر شده و با لام درصدد بيان علت تعلق اراده به آن است. (1) .

آيه تطهير از قبيل قسم دوّم است، پس متعلق اراده خداوند اوامري است كه به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) تعلق گرفته، از قبيل: " وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِينَ الزَّكاةَ وَأَطِعْنَ اللهَ وَرَسُولَهُ " (2) ؛ «و در خانه هايتان بنشينيد و آرام گيريد و مانند دوره جاهليت پيشين آرايش و خودآرايي نكنيد و نماز را به پاداريد و زكات مال به فقيران دهيد و از امر خدا و رسول خدا اطاعت كنيد».

ب) يكي از اقسام قياس، قياس به اولويّت قطعي است كه به آن مفهوم موافقت نيز مي گويند؛ مثل آن كه خداوند متعال درباره پدر و مادر مي فرمايد: " فَلا تَقُلْ


1- ر.ك: مفردات راغب.
2- احزاب 33 آيه 33.

ص: 65

لَهُما أُفّ... " (1) ؛ «به آنان اف نگوييد...» كه به طريق اولي دلالت دارد بر اين كه آنان را نزنيد و به قتل نرسانيد.

ج) براي تأكيد برخي از اوامر و نواهي گاهي جهت خاصي در نظر گرفته مي شود كه مقصود از آن، خود مكلف نيست، بلكه منظور افراد ديگري هستند؛ براي نمونه، گاهي فرزندِ شخصيتي، مورد توجه خاص قرار مي گيرد و به او امر و نهي خاصّي مي شود، زيرا از خاندان بزرگي است كه داراي شأن و منزلت است و اگر فرزند و منسوب به آن خانواده، در ملأعام كار زشتي انجام دهد، مردم به آنان بدبين مي شوند.

نتيجه

خداوند در آيه تطهير ابتدا به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله)، كه وابسته به بيت شرف و منزلت اند، خطاب خاص كرده و آنان را به اموري چند به طور خصوص مكلف نموده است، اگرچه ديگران نيز در اين امور شريكند، ولي از آن جا كه آنان وابسته به خاندان بيت و شرف نبوي و اهل بيت عصمت و طهارت اند و گناهشان نزد مردم به اسم اين خاندان تمام و سبب بدبيني مردم به آنان مي شود، لذا به طور خصوص تكليف متوجه آنان شده است. ازهمين رو مي فرمايد: اراده ما به اين تكاليف به دليل آن است كه پليدي از اهل بيت (عليهم السلام)دور گردد، اگرچه اين پليدي از جانب ديگران است كه همان همسران پيامبرند.

پاسخ به شبهات
اشاره

از آن جا كه آيه تطهير از بهترين آيات در شأن و مرتبه اهل بيت (عليهم السلام) است، لذا مخالفين درصدد برآمده اند كه با طرح شبهات واهي از هر طريق ممكن اين فضيلت را از اهل بيت گرفته يا بر ديگران نيز تعميم دهند. ما در اين جا به برخي از آنها اشاره كرده و جواب خواهيم داد:


1- اسراء 17 آيه 23.

ص: 66

همسران از اهل بيتند
اشاره

گاهي گفته مي شود كه مقصود آيه همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است يا آن كه آنان مشمول آيه شريفه اند و براي اين ادعا به قرائني تمسك كرده اند.

قرينه سياق

آنان مي گويند: آيه تطهير از آن جا كه در سياق آيات مربوط به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله)است، مقصود از آن زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا پنج تن، همراه زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) است.

جواب:

اولا: سياق در نهايت دلالت بر ظهور آيه تطهير در همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) دارد و اين ظهور هرگز نمي تواند با روايات صحيحه و متواتره در نزول آيه در حقّ پنج تن از اهل بيت (عليهم السلام) كه نصّ است مقابله كند. در اصول به اثبات رسيده كه هرگاه بين نصّ و ظاهر مقابله شد، نصّ بر ظاهر مقدم است.

ثانياً: اگر آيه مخصوصِ همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است بايد ضمير در آن، همانند صدر آيه مؤنث باشد، درحالي كه مذكر آورده شده است. اگر كسي گويد: مذكرآوردن ضمير جمع، از باب تغليب است در جواب گوييم: تغليب در صورتي جايز است كه خصوصيت احراز نگردد، درحالي كه مي دانيم روايات، آيه تطهير را مخصوص پنج تن نموده است.

وانگهي آيات قرآن و روايات صريح است در عتاب و سرزنش و تهديد همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اين با عصمت سازگاري ندارد.

ثالثاً: گاهي در كلام بليغ جمله اي معترضه واقع مي شود كه از جمله قبل و بعدِ آن اجنبي است. آيه تطهير نيز از اين قبيل است كه به جهاتي در بين آيات همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله)واقع شده است؛ همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ... " (1) ؛ «همانا مكر زنان بسيار بزرگ


1- يوسف 12 آيات 28 و....

ص: 67

است... اي يوسف! از اين [پيشامد] روي بگردان و تو [اي زن] براي گناه خود آمرزش

بخواه...». در اين آيات: " يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا " بين " وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ " و " إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ " فاصله شده است، درحالي كه ربطي به ماقبل و مابعد ندارد.

رابعاً: به اتفاق مفسّران، قرآن برحسب ترتيب نزول جمع آوري نشده است. چه بسيار آيات مكّي كه در بين آيات مدني قرار گرفته و چه بسيار كه برعكس شده است.

خامساً: اطلاق لفظ «اهل البيت» بر همسران مورد نزاع است. برخي معتقدند كه اهل بر همسر اطلاق نمي شود:

زبيدي مي گويد: مجاز است كلمه اهل را بر همسر اطلاق نماييم. (1) اين مطلب با تأمّل در ماده اهل صحيح است، زيرا اهل از آل است و «آلَ» در لغت به معناي رَجَعَ آمده و آل شخص بر كساني اطلاق مي شود كه حقيقتاً به آن شخص رجوع دارند و اين تنها شامل اقوام نسبي مي شود نه سببي.

سيوطي در جامع الصغير از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه خطاب به فاطمه فرمود: «اولين كسي كه از اهلم به من ملحق مي شود، تويي اي فاطمه! و اولين كسي كه از همسرانم به من ملحق مي گردد، زينب است.»(2) .

در اين جا پيامبر (صلي الله عليه وآله) بين اهل و همسران فاصله و جدايي انداخته است و معلوم مي شود كه ازواج داخل در همسران نيستند. از همين رو مي بينيم كه برخي از همسران از قبيل ام سلمه، عايشه و زينب از پيامبر (صلي الله عليه وآله) سؤال مي كنند كه آيا ما جزء اهل بيت هستيم يا خير؟ اين سؤال خود دليل بر اين است كه از حيث وضع لغوي، همسر داخل درلفظ اهل بيت يا اهل نيست. آنان حكماً مي خواستند خود را داخل در اهل بيت كنند.

مسلم در صحيح، باب فضايل علي (عليه السلام) نقل مي كند: از زيد بن ارقم درباره اهل بيت سؤال شد كه آيا شامل همسران نيز مي شود؟ او پاسخ داد: قسم به خدا! هرگز. زيرا ممكن است شوهر پس از مدتي زندگي با همسرش او را طلاق دهد و او به قوم و پدرش


1- تاج العروس، ج 7، ص 217.
2- جامع الصغير، ج 1، ص 168، ح 2832.

ص: 68

مراجعت كند! (1) .

سادساً: برخي از روايات به طور صريح اهل بيت را منحصر در پنج نفر نموده اند، همان گونه كه به برخي از آنان اشاره شد.

سابعاً: در برخي از روايات، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به صراحت همسرانش را خارج نموده است كه به بعضي از آنان اشاره شد. (2) .

مقصود از بيت، محل سكونت است
اشاره

برخي نيز براي تعميم آيه بر زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي گويند: مراد از بيت در آيه، مساكن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است، پس مقصود از اهل بيت يا خصوص همسران است و يا همسران را نيز شامل مي گردد.

جواب:

اولا: مقصود از بيت، ممكن است بيت نبوت باشد به قرينه قول خداوند متعال: " فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ... " (3) ؛ «در خانه هايي كه خداوند رخصت داده كه [قدر و منزلت] آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود...».

ابن مردويه از انس بن مالك و بريده نقل مي كند: بعد از آن كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آيه فوق را خواند، شخصي عرض كرد: اي رسول خدا! اين بيوت كدامين هستند؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: بيوت انبيا.... (4) .

هم چنين امكان دارد كه مقصود از بيت، بيت الله الحرام باشد؛ همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً "؛ (5) «همانا نخستين


1- صحيح مسلم ج4 ص1873.
2- صحيح ترمذي، ج 5، ص 351؛ درالمنثور، ج 5، ص 198؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 416 و مسند احمد، ج 6 ص 292.
3- نور 24 آيه 36.
4- درالمنثور، ج 6، ص 203؛ روح المعاني، ج 18، ص 174.
5- آل عمران 3 آيه 96.

ص: 69

خانه اي كه براي [عبادت] مردم بناشده، همان مكه مبارك است». از همين رو در دعاي ندبه ملاحظه مي كنيم كه بعد از نقل آيه فوق، آيه تطهير را ذكر مي كند و مي فرمايد: «" أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمِينَ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً " وقلت: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً "». (1) و معلوم است كه هر كس صلاحيت ندارد اهل بيت نبوت يا بيت الله الحرام باشد.

ثانياً: كلمه اهل بيت در آيه تطهير به صورت مفرد با «الف و لام» آمده است و اگر مراد بيت سكنا بود بايد به صورت جمع مي آمد؛ همان گونه كه در صدر آيه به صورت جمع آمده است: " وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ".

محدوديت از حيث مصداق

با مراجعه به قرائن موجود پي مي بريم مقصود از اهل بيت در آيه تطهير، افراد مخصوصي است كه همان پنج تن آل عبا و كسائند؛ قرائن عبارتند از:

الف) الف و لام عهد در «البيت» كه مراد از آن كساني اند كه وقت نزول آيه در حجره بودند.

ب) اراده تكويني، نه تشريعي و اين نوع اراده، شامل همه افراد نمي شود، بلكه تنها برخي از افراد را به دليل خاصي در بر مي گيرد.

ج) اهل بيت در كلمات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر همين پنج تن اطلاق شده است؛ همان گونه كه در مورد آيه مباهله فرمود: «اللّهم هؤلاء أهلي».

د) پيامبر (صلي الله عليه وآله) در عمل نيز مصداق آيه را به افرادي خاص و معين محدود مي كند، لذا تا مدّتي هنگام صبح كه به مسجد مي رفت در گذر از خانه فاطمه (عليها السلام) آيه تطهير را بر آنان قرائت مي كرد.

ابوالحمراء مي گويد: تا هشت ماه ديدم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) صبح هنگام كه براي نماز


1- دعاي ندبه.

ص: 70

به مسجد مي رفت از كنار خانه علي (عليه السلام) عبور مي كرد و دستش را بر دو طرف درب خانه مي گذاشت و مي فرمود: نماز، نماز " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (1) .

ه_) پيامبر (صلي الله عليه وآله) پارچه اي را كه بر تن داشتند، روي اهل بيت خود، كه فاطمه و علي و حسن و حسين بود، انداختند (2) و اين خود دلالت بر محدوديت مصداق در كلمه اهل بيت دارد.

و) در آيه شريفه تطهير، ضمير به صورت مذكّر آورده شده است تا كسي خيال نكند كه آيه مربوط به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است.

ز) به طور قطع همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) معصوم نبودند در حالي كه از آيه شريفه، عصمت اهل بيت استفاده مي شود، پس مقصود از اهل بيت در آيه، همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيست.

حديث ام سلمه

برخي نيز براي داخل كردن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آيه تطهير به حديث امّ سلمه تمسك كرده اند:

حاكم به سند خود از امّ سلمه نقل مي كند كه فرمود: آيه تطهير در خانه من نازل شد؛ آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به دنبال فاطمه و علي و حسن و حسين فرستاد و فرمود: اينان اهل بيت من هستند. ام سلمه مي گويد: عرض كردم: اي رسول خدا! آيا من نيز از اهل بيتم؟ فرمود: آري! اگر خدا بخواهد. (3) .

هم چنين طبري به سندش از ام سلمه نقل مي كند كه فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) علي و فاطمه و حسن و حسين را جمع نمود و آنها را زير پارچه اي قرار داد؛ آن گاه عرض كرد: پروردگارا! اينها اهل من هستند. امّ سلمه مي گويد: عرض كردم: اي رسول خدا! مرا از آنان قرار ده. فرمود: تو از اهل مني.(4) .


1- در المنثور، ج5، ص199.
2- صحيح مسلم، ج 7، ص 130.
3- مستدرك حاكم، ج 2، ص 416.
4- جامع البيان، ج 22، ص 8.

ص: 71

جواب:

اولا: روايت از حيث سند ضعيف است، زيرا اين مضمون از ام سلمه در دو سند وارد شده است: در طريق اوّل _ سند حاكم نيشابوري _ عبدالله بن عبدالله وجود دارد كه عده زيادي او را تضعيف كرده و مورد طعن قرار داده اند. ابن معين مي گويد: حديثش نزد من ضعيف است. ابوحاتم مي گويد: حديثش نوشته مي شود، ولي به آن احتجاج نمي شود. ابن عدي مي گويد: برخي از رواياتي كه نقل مي كند منكر است، لذا از او متابعت نمي شود. (1) .

هم چنين در سندش شريك بن عبدالله وجود دارد كه در حقّ او جرح و تعديل رسيده است، درصورتي كه اگر جرح به جهت حسد يا دشمني يا مخالفت در مذهب نباشد، مقدم بر تعديل است. و در مورد شريك بن عبدالله از اين قبيل است. (2).

طريق دوم: معروف به طريق ابن المغازلي است و غير از شريك بن عبدالله، انس بن عياض ليثي نيز در طريق آن قرار گرفته است كه او نيز از جرح سالم نمانده است. اگرچه برخي او را تعديل نموده اند، ولذا وضعيت او همانند شريك بن عبدالله است.

ثانياً: حديث امّ سلمه همانند گفتار پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه فرمود: «سلمان از ما اهل بيت است.» يعني سلمان به جهت ايمان به ما و متابعت از دستورات ما گويا از ما اهل بيت است.

ثالثاً: اين دو روايت، از خود ام سلمه و ديگر همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) معارض دارد:

در روايتي ام سلمه مي گويد: «آيا من از اهل بيتم؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله) در جواب مي فرمايد: راه تو به سوي خير است، تو از همسران پيامبري.» (3) .

در حديث ديگر امّ سلمه عرض مي كند: بارخدايا! مرا نيز با آنها قرارده، پيامبر (صلي الله عليه وآله)مي فرمايد: تو در جايگاه خودت هستي، تو بر خيري. (4) .


1- ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 6، ص 187؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 572 والجرح والتعديل، ج 5، ص 254.
2- ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 4، ص 296؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 269 والضعفاء والمتروكين، ج 2، ص40.
3- شواهدالتنزيل، ج 2، ص 62.
4- مستدرك حاكم، ج2، ص416.

ص: 72

حضرت در روايتي ديگر، همسرش زينب را از داخل شدن در كساء منع كرد و فرمود: تو در جاي خود مي باشي، تو بر خيري _ ان شاءالله تعالي. (1) .

بنابر روايتي ديگر عايشه را نيز از داخل شدن در كساء منع كرد. (2) .

در روايتي ديگر آمده است: عايشه خود را از مصداق اهل بيت خارج نموده است. مجمع مي گويد: با مادرم بر عايشه وارد شديم. مادرم از وي سؤال كرد: چرا در روز جمل بر علي (عليه السلام) خروج كردي؟

عايشه گفت: اين تقدير الهي بود؛ آن گاه درباره علي (عليه السلام) پرسيد: عايشه گفت: از من درباره محبوب ترين فرد نزد خدا و همسر بهترين افراد نزد رسول خدا سؤال مي كني؟ رسول خدا را ديدم كه روي علي و فاطمه و حسن و حسين پارچه اي انداخته و آنان را در زير آن جمع كرده بود؛ آن گاه فرمود: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند، پس پليدي را از آنان دور كن و پاكشان گردان. سپس عرض كردم: اي رسول خدا! آيا من از اهل توام؟ فرمود: دور شو، تو بر خيري. (3).

به تعبير برخي از علماي اهل سنت در توجيه حديث ام سلمه: «اين دو روايت مخالف با روايات متواتر است كه ام سلمه و ديگر همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از شمول آيه تطهير خارج مي كند.» (4) .

ديدگاه عكرمه، مقاتل و عروة بن زبير

برخي نيز براي اختصاص دادن آيه به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) به قول اين سه نفر استدلال كرده اند كه آيه تنها در شأن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. (5) .

عكرمه و مقاتل در اين ادعا مبالغه مي كردند به حدّي كه حتي عكرمه در بازارها


1- واحدي، اسباب النزول، ص 203.
2- صواعق المحرقه، ص 143؛ مسند احمد، ج 6، ص 292.
3- سنن بيهقي، ج 5، ص 112، ح 8409.
4- مشكل الآثار، ج 1، ص 333.
5- فتح القدير، ج 4، ص 279.

ص: 73

فرياد مي زد: من حاضرم در ادعاي خود مباهله كنم. او خطاب به مردم مي گفت: عقيده اي كه داريد صحيح نيست، اين آيه تنها در شأن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. (1) .

از اين تعبير استفاده مي شود رأي عموم مردم در عصر عكرمه اين بوده كه مصداق اهل بيت فقط پنج تن است.

جواب:

در مخالفت اين سه نفر با نظر عموم مردم، هيچ جاي تعجب نيست، زيرا اين سه نفر از سردمداران دعوت مردم به دشمني با اميرالمؤمنين اند. (2) .

عكرمه كسي است كه در دين مردم گمراه بود و ذهبي او را از خوارج برشمرده است. وي در دروغ گويي به حدّي رسيده بود كه حتّي به استاد خود ابن عباس دروغ مي بست؛ تا اين كه دروغ او ضرب المثل شد. ابن سيرين، يحيي بن معين و مالك او را كذّاب توصيف كرده اند. ابن ذويب او را غيرثقه معرفي كرده و مالك، نقلِ روايت از او را حرام كرده و مسلم بن حجاج از روايات او اعراض نموده است.

سرانجامِ وي، به جايي رسيد كه مردم از شدت تنفر جنازه اش را رهاكرده و در دفنش شركت نكردند؛ تا اين كه چهار نفر را اجير كردند تا جنازه اش را دفن كنند.

مقاتل نيز همانند عكرمه است. دارقطني، عقيلي و ذهبي او را از ضعفا به حساب آورده اند. ذهبي مي گويد: رجاليين در تضعيف او اجماع كرده اند. (3) جوزاني مي گويد: مقاتل كذّابي جسور بود.

سرّ جعل اين روايت از عكرمه و مقاتل روشن است، زيرا اين دو از خوارج بودند؛ كساني كه به صراحت و به صورت آشكار با علي (عليه السلام) جنگيدند. حال اگر آيه را در شأن امام علي (عليه السلام)بدانند، بايد عمل بزرگان خود را در جنگ نهروان باطل بپندارند. ازهمين رو


1- در المنثور، ج 5، ص 198؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص415.
2- ر.ك: طبقات ابن سعد، ج 5، ص 287؛ تهذيب الكمال؛ ج 20، ص 264؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 9، تهذيب التهذيب، ج 7 ص 263.
3- سير اعلام النبلاء، ج 7، ص 201.

ص: 74

درصدد برآمدند آيه تطهير را كه دلالت بر عصمت دارد از امام علي (عليه السلام) منصرف سازند.

وجه ديگر اين كه: خوارج در مذهبشان جعل حديث را براي تأييد مذهب جايز مي دانند و اين مورد از همين قبيل است.

عروة بن زبير كسي است كه درصدد جعل فضايل در شأن خاله اش عايشه است. او كسي بود كه بغض شديدي نسبت به علي (عليه السلام) داشت، به حدّي كه هرگاه نام آن حضرت نزد او برده مي شد، او را سبّ مي كرد. (1) اسكافي او را از جمله تابعيني مي داند كه اخبار قبيحي در مذمّت علي (عليه السلام) وضع كرده است. (2) .

تهمت به ابن عباس

واحدي به سند خود از ابن عباس نقل مي كند كه آيه تطهير در شأن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شده است. (3) .

جواب:

اولا: در رجالِ اين حديث، افرادي مجهول و ضعيف وجود دارد كه از آن جمله است: ابويحيي عبدالحميد بن عبدالرحمن كه متّهم به خطا در روايت است. (4) .

نسائي او را قوي ندانسته و ابن سعد و احمد بن حنبل او را تضعيف كرده است. (5) .

ازجمله رجالِ حديث، خصيف است كه احمد بن حنبل و يحيي بن سعيد او را تضعيف كرده و روايتش را حجت نمي دانند. ابوحاتم مي گويد: او كسي است كه احاديث را به گفتارها و آرا خلط كرده است. ابن معين مي گويد: ما از حديث خصيف حذر مي كنيم. (6) .


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 102.
2- همان، ص 63.
3- اسباب النزول، ص 239.
4- تقريب التهذيب، ج 1، ص 469.
5- تهذيب التهذيب، ج6، ص120.
6- همان، ج 3، ص 143.

ص: 75

ثانياً: رواياتي صحيح السند از ابن عباس نقل شده كه مي گويد: آيه تطهير در شأن اصحاب كسا است.

قياس به نظاير

ابن تيميه مي گويد: تعبير «اهل بيت» در قرآن كنايه از زوجه است، لذا در خطاب ملائكه به همسر ابراهيم (عليه السلام) مي خوانيم: " أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللهِ رَحْمَتُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ". هم چنين خداوند در مورد حضرت موسي (عليه السلام) مي فرمايد: " فَقالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً " اگر همسر ابراهيم و موسي از جمله اهل پيامبر (صلي الله عليه وآله)اند، چگونه همسران پيامبر از اهل بيت او نباشند؟

جواب:

اولا: در آيه اوّل و دوّم مقصود همسر ابراهيم و موسي نيست، لذا در هر دو مورد به صيغه جمع مذكر آمده است. در آيه اوّل آمده است: " عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ " و در آيه دوّم مي فرمايد: " لاَِهْلِهِ امْكُثُوا ". پس قطعاً، آنگونه كه ابن تيميه ادعا مي كند، خصوص همسران نيستند.

ثانياً: همان گونه كه از كلمات لغويين وفهم همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) و روايات ديگر استفاده شد اين كه اهل يا اهل بيت حقيقتاً شامل همسران نمي شود، مگر با مجازيّت، و در مورد آيه كه شامل همسران است، از همين قبيل است.

ثالثاً: مورد آيه تطهير با اين دو آيه فرق مي كند، زيرا رواياتي به حدّ تواتر از پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شده كه مقصود از اهل بيت (عليهم السلام) در آيه تطهير تنها اصحاب كسا هستند.

دلالت آيه بر عصمت هنگام نزول

برخي مي گويند: آيه دلالت بر عصمت اهل بيت هنگام نزولِ آيه دارد، زيرا خداوند خبر از اراده اش در زمان حال مي دهد؛ از همين رو به صيغه مضارع تعبير كرده

ص: 76

است و در نتيجه، دلالت بر عصمت قبل از نزول آيه ندارد، درحالي كه اماميه معتقد به عصمت اهل بيت (عليهم السلام) از هنگام ولادت هستند.

جواب:

اوّلا: جمع و تأليف قرآن مجيد سابق بر نزول آن بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده است و اگر آيه تطهير دلالت بر زمان حال داشته باشد، مقصود حال تأليف و جمع قرآن است، نه حال تنزيل و مي دانيم كه جمع و تأليف، سابق بر ولادت آنان بوده است؛ همان گونه كه از برخي روايات استفاده مي شود.

ثانياً: قرآن يكپارچه در شب قدر بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ "؛ (1) ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم. و بعد از آن، به طور تدريجي بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد: " وَنَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً ". (2) .

ثالثاً: خداوند متعال حكم اذهاب رجس را بر عنوان اهل بيت آورده است و اين عنوان، در هر زمان براي اين پنج تن اصحاب كسا صادق بوده است، چه در گذشته، چه حال يا آينده.

عصمت و تبعيض

برخي مي گويند: چرا خداوند متعال به اهل بيت، عصمت عنايت فرمود، ولي به ما نداد؟ آيا اين ظلم در حقّ بقيّه نيست؟

جواب:

اولا: ظلم به معناي تجاوز از حدّ است و در مورد بندگان، هنگامي تجاوز از حدّ و ظلم است كه تكليفي زايد از حدّ استطاعت از آنها خواسته شود و قطعاً چنين تكليفي از جانب خداوند نرسيده، بلكه هركس مطابق قابليّت و استعدادش تكليف دارد.


1- قدر 97 آيه 1.
2- اسراء 17 آيه 106.

ص: 77

ثانياً: خداوند متعال نعمت هايش را بر اساس استحقاق نمي دهد تا كسي توهّم ظلم يا تبعيض در ميان بندگان كند، بلكه نعمت هايِ او بر اساس تفضّل و حكمت بالغه است كه اقتضاي اختلاف به جهت نقص و كمال دارد.

به عبارت ديگر، نظام عالم، نظام احسن است و اين نظام اقتضا دارد كه هر چيزش در جاي خود و به مقدار ضرورتش باشد. مي دانيم كه در هر زمان احتياج به فرد يا افرادي معصوم است تا حجت خدا روي زمين بوده و مردم را به حقّ و حقيقت رهنمون سازند. اين گونه افراد بايد از مقام عصمت برخوردار باشند، لذا خداوند متعال آنان را در عالم «ذر» امتحان كرده و در اصلاب طيّب و طاهر قرار مي دهد و پس از ولادت نيز مشغول رياضت نفساني مي شوند تا بتوانند قابليت هاي لازم را براي دريافت وحي و هدايت بشر كسب نمايند، آن گاه خداوند متعال آنان را كمك كرده و به مقام عالي عصمت مي رساند.

اذهاب به معناي رفع است

دهلوي مي گويد: آيه دلالت بر عدم عصمت اهل بيت دارد، زيرا اذهاب رجس مستلزم ثبوت آن در رتبه سابق است، تا اين كه ممكن شود كه خداوند آن را از بين ببرد و اين با اعتقاد اماميه به عصمت اهل بيت از ابتداي عمر سازگاري ندارد و تنها دلالت بر عصمت از هنگام تعلق اراداه خداوند دارد. (1).

جواب:

اولا: اگر اين اشكال اراده خداوند وارد باشد، لازمه اش اين است كه در مورد " اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ " نيز وارد شود، زيرا لازم مي آيد هركسي كه نماز مي خواند و در آن، اين آيه را تلاوت مي كند يا آن را در غير نماز تلاوت مي كند گمراه باشد و از خدا طلب هدايت كند و در غير اين صورت تحصيل حاصل است. درحالي كه قطعاً اين طور


1- مختصر تحفه اثناعشريه، ص 152.

ص: 78

نيست، بلكه معناي آيه يا طلب استمرار امر موجود و يا طلب زيادتي هدايت و رسوخ پيدا كردن و تعميق آن در دل انسان هدايت يافته است. همين توجيه را در مورد آيه تطهير نيز مي كنيم.

ثانياً: اذهاب بر دو نوع است: يكي از بين بردن بعد از ثبوت شيء، به اين كه چيزي آورده شود تا شيء را زائل كند. ديگري، از بين بردن قبل از ثبوت شيء، به اين كه چيزي آورده شود تا از ابتدا جلوي شيء گرفته شود كه در اصطلاح از اولي، به «رفع» و از دوّمي به «دفع» تعبير مي شود. مقصود از اذهاب در آيه، دفع است نه رفع؛ يعني خداوند متعال به آنان ملكه و قوّه اي ملكوتي مي دهد كه با وجود آن هيچ تمايلي به گناه ندارند، كه همان رساندن آنان به مقام يقين و عصمت است.

دليل اين مطلب آن است كه اولا: امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) هنگام نزول آيه طفل بوده اند، لذا تصور هيچ گونه رجسي در آنها نمي رود تا خداوند اراده رفع آن را نموده باشد.

ثانياً: اگر مراد از اذهاب، رفع باشد بايد پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از مصداق اهل بيت خارج كرد، زيرا به طور اجماع پيامبر (صلي الله عليه وآله) قبل از نزول آيه هيچ گونه رجس و پليدي نداشته است. درحالي كه به طور قطع پيامبر (صلي الله عليه وآله) داخل در آيه تطهير است.

اين گونه تعبير در قرآن و حديث به كار برده شده است. خداوند متعال در مورد حضرت يوسف (عليه السلام)مي فرمايد: " كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ "، (1) «اين چنين ما ميل او را از عمل زشت و بد برگردانديم». درحالي كه مي دانيم كه حضرت يوسف (عليه السلام) هرگز اهل فحشا و عمل بد نبوده است.

عصمت و سقوط تكليف

برخي مي گويند: مقام عصمت با تكليف سازگاري ندارد، درحالي كه مي دانيم دنيا دارِ تكليف است و هيچ كس از اين قاعده مستثنا نيست.


1- يوسف 12 آيه 24.

ص: 79

جواب:

همان گونه كه در بحث «حقيقت عصمت» گفتيم، عصمت از شئون مقام علم است و هرگز اختيار را از انسان سلب نمي كند. علم از شرايط ثبوت تكليف است نه عدم تكليف. جبر و عدم قدرت است كه از انسان تكليف را سلب مي كند. هم چنين گفته شد: عصمت كه نتيجه علم قطعي به حقايق امور است، هرگز از انسان معصوم سلبِ اختيار نمي كند.

عصمت ساير ائمه

گاهي اشكال مي شود كه آيه تطهير تنها دلالت بر عصمت پنج تن دارد و نمي تواند عصمت ساير ائمه را اثبات كند.

جواب:

اولا: حصر در آيه اضافي است نه حقيقي. حصر اضافي نسبت به عده اي خاص است و حصر مطلق نمي باشد. در مورد آيه تطهير، حصر به لحاظ همسران و ديگران است؛ يعني اين پنج تن _ نه همسران _ مشمول آيه تطهيرند و اين منافات ندارد با اين كه افرادي از قبيل همين پنج تن مشمول آيه تطهير باشند؛ همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) كلمه اهل بيت را در حيث ثقلين به طور عموم به كار برده است.

ثانياً: در زمان نزول آيه، از چهارده معصوم همين پنج تن بيشتر نبودند و پيامبر (صلي الله عليه وآله)كسا را روي خود و آنان انداخته آيه نازل شد كه طبيعتاً خطاب به آنان بود، اگرچه منافاتي ندارد. شامل افرادي مثل آنان نيز بشود؛ خصوصاً آنكه حكم در آيه بر عنوان اهل بيت آمده است. از آن جا كه در هر زمان احتياج به امام معصومي است، لذا افراد ديگري نيز مشمول آيه تطهيرند كه همانند اين پنج نفرند.

ثالثاً: روايات فراواني از طرق شيعه و سني از پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شده كه امامان بعد از من، دوازده نفرند و چون از آن جا كه امام بايد معصوم باشد _ همان گونه كه در بحث عصمت امام ذكر شد _ پس بايد ساير امامان نيز معصوم باشند.

ص: 80

رابعاً: براي اثبات عصمت ساير امامان، اثبات عصمت يكي از آنان كافي است، زيرا به طور قطع هريك از امامان بر امام بعد خود وصيت كرده و او را امام معصوم بعد از خود معرفي كرده است.

دعا براي تطهير

ابن تيميه مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) دعا كرد تا خداوند رجس و پليدي را از آنان دورساخته و پاكشان گرداند و اين دلالت بر عصمت ندارد.... (1) .

جواب:

اوّلا: پيامبر (صلي الله عليه وآله) مستجاب الدعوه است و اگر دعا كرده به طور قطع اجابت شده است.

ثانياً: فايده دعا استمرار تطهير و اذهاب رجس در آينده است؛ همان گونه كه در تفسير: " اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ " گفتيم.

ثالثاً: ممكن است كه دعا، بالارفتن مرتبه و درجات خلوص و عمق گرفتن و رسوخ كردن اذهاب رجس و در نتيجه، تطهير اهل بيت را در بر داشته باشد.

رابعاً: مطابق برخي از رواياتي، كه ذكر شد، دعاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از نزول آيه تطهير بوده است. (2) .

عصمت براي تمام صحابه

دهلوي مي گويد: اگر آيه تطهير دلالت بر عصمت داشته باشد بايد تمام صحابه معصوم باشند، زيرا همين تعبير در حقّ آنان نيز رسيده است؛ خداوند متعال مي فرمايد:

" وَلكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ " (3) و نيز مي فرمايد: " لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ ". (4) .


1- منهاج السنه، ج 3، ص 4.
2- مسند احمد، ج 6، ص 292.
3- مائده 5 آيه 6.
4- انفال 8 آيه 11.

ص: 81

جواب:

قياس در اين مورد مع الفارق است و در نتيجه، استدلال مغالطه اي است، زيرا اراده در اين دو آيه تشريعي است نه تكويني. ازهمين رو، اجماع است بر اين كه آيه به صيغه جمع مخاطب آمده است، ولي نه تنها مختص به مشافهين زمان خطاب و صحابه نيست، بلكه شامل همه مسلمانان تا روز قيامت مي شود؛ برخلاف اراده در آيه تطهير كه تكويني است و دلالت بر عصمت دارد.

شاهد اين مطلب؛ آيه اوّل در مورد سبب تشريع وضو و تيمّم است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضي أَوْ عَلي سَفَر أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَج وَلكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ " (1) ؛ «اي اهل ايمان! چون خواهيد براي نماز برخيزيد صورت و دست ها تا مرفق بشوييد و پاها را تا برآمدگي پا مسح كنيد و اگر جنب هستيد پاكيزه شويد [غسل كنيد] و اگر بيمار يا مسافر هستيد يا يكي از شما را قضاي حاجتي دست داده باشد يا با زنان مباشرت كرده ايد و آب نيابيد دراين صورت به خاك پاك و پاكيزه تيمّم كنيد به آن خاك صورت و دست ها را مسح كنيد. خدا هيچ گونه سختي براي شما قرار نخواهد داد ولكن مي خواهد تا شما را پاكيزه كند و نعمت را بر شما تمام گرداند، باشد كه شكر او به جاي آريد».

در مورد آيه دوّم كه در خصوص جنگ بدر وارد شده، سخن از فرستادن باران هنگام احتياج به آن است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ " (2) ؛ «يادآريد هنگامي را كه خواب راحت شما را فراگرفت براي اين كه از جانب خدا ايمني يافتيد و از


1- مائده 5 آيه 6.
2- انفال 8 آيه 11.

ص: 82

آسمان رحمت خود آبي فرستاد كه شما را به آن پاك گرداند و وسوسه و كيد شيطان را از شما دور سازد».

پس " لِيُطَهِّرَكُمْ " يعني تطهير از جنابت و هيچ يك از دو آيه، مربوط به تطهير از گناهان و نقايص نيست.

رجس به معناي شرك

ابن تيميه مي گويد: اراده خداوند در آيه تطهير، متضمّن تحقّق مراد نيست، بلكه گاهي اراده مي كند چيزي را كه تحقق نمي يابد؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَاللهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ " (1) درحالي كه برخي توبه مي كنند و برخي نمي كنند. خداوند اراده كرده كه مردم را از شرك پاك كند، ولي بعضي مي خواهند كه بر شرك باقي بمانند. (2) آن گاه مي گويد: مقصود از «رجس» در آيه، شرك است، همانند قول خداوند: " فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ " و ما مي دانيم كه خداوند از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله)شرك و خباثت را دور كرده است، ولي اين دلالت بر عصمت آنان ندارد. (3) .

جواب:

اراده در آيه " وَاللهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ " تشريعي است نه تكويني. از همين رو به عموم مردم توجه دارد؛ برخلاف اراده در مورد آيه تطهير كه به قرائني _ كه ذكر شد _ خصوصاً رواياتي كه نص در نزول آيه در پنج تن بود، اراده تكويني است نه تشريعي وگرنه شامل افرادي خاص نمي شد.


1- نساء 4 آيه 27.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 20.
3- همان، ص 21.

ص: 83

اهل بيت در حديث ثقلين

اشاره

از جمله احاديثي كه بر مرجعيت ديني اهل بيت و حجّيت سنت آنان دلالت دارد حديث «ثقلين» است. حديثي كه مورد اتفاق همه مذاهب اسلامي _ اعم از شيعي و سني است و هريك از آنها به گونه اي به اين حديث تمسك مي كنند. اين حديث به طريق متواتر از عصر صحابه به بعد نقل شده و به لحاظ مضمون نيز از دلالت و معناي بالايي برخوردار است و حكايت از وصيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و سفارش او به امّتش تا روز قيامت دارد كه با عمل به آن دستور و وصيّت، امّتش هرگز بي راهه نرفته و گمراه نخواهند شد.

متن حديث

حديث ثقلين با مضامين مختلف در صحيح ترين كتاب هاي حديثي اهل سنت وارد شده است. اينك به نقل برخي از آنها مي پردازيم:

1 _ مسلم به سند خود از زيد بن ارقم نقل مي كند: «...روزي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كنار بركه آبي به نام خمّ، بين مكه و مدينه، ايستاد و براي جمعيّت خطبه اي ايراد فرمود: در آن خطبه بعد از حمد و ثناي الهي و موعظه و تذكّر فرمود: اي مردم! همانا من بشري هستم كه نزديك است پيك الهي جان مرا گرفته و اجابت دعوت حقّ نمايم. من در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم: اوّل آنها كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است، كتاب خدا را گرفته و به آن تمسّك كنيد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) سفارش زيادي براي كتاب خدا فرمود و مردم را بر

ص: 84

عمل به آن تشويق نمود. سپس فرمود: اهل بيتم، شما را سفارش مي كنم در حقّ اهل بيتم و اين جمله را سه بار تكرار نمود....» (1) .

2 _ احمد بن حنبل به سند خود از زيد بن ثابت نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «همانا من در ميان شما دو جانشين قرار مي دهم: كتاب خدا، ريسمان كشيده شده ما بين آسمان و زمين و عترتم (اهل بيتم) اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند..» (2) .

3 _ ترمذي به سند خود از جابر بن عبدالله نقل مي كند: در حجة الوداع، روز عرفه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را ديدم كه بر شتري سوار بود و خطبه مي خواند. شنيدم كه حضرت مي فرمود: اي مردم! در ميان شما چيزي مي گذارم كه اگر به آن تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم. (3) .

4 _ حاكم نيشابوري به سند خود از ابي الطفيل از زيد بن ارقم نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين مكه و مدينه كنار پنج درخت فرود آمد. مردم زير درختان را جاروب نمودند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) ايستاده به ايراد خطبه پرداخت، بعد از حمد و ثناي الهي و تذكّر و وعظ و بيان خواسته الهي، فرمود: «اي مردم! همانا من در ميان شما دو چيز مي گذارم كه اگر از آن دو پيروي كنيد هرگز گمراه نمي شويد: كتاب خدا و عترتم. سپس فرمود: آيا مي دانيد كه من به مؤمنين از خود آنان سزاوارترم؟ اين جمله را تكرار كرد. همگي گفتند: آري. آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: هر كه من مولاي اويم اين علي مولاي اوست.» (4) .

تكرار حديث

ابن حجر مي گويد: «حديث ثقلين طرق زيادي دارد كه آن را بيش از بيست نفر از صحابه نقل كرده اند. در بعضي از آن طرق آمده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجة الوداع،


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 122.
2- مسند احمد، ج 5، ص 181.
3- صحيح ترمذي، ج 5، ص 621.
4- مستدرك حاكم، ج 3، ص 110.

ص: 85

سرزمين عرفه به كتاب و عترت سفارش نمود. در برخي به غدير خم اشاره شده است. در دسته اي ديگر بعد از بازگشت از طائف آمده است. و هيچ گونه تناقي بين اينها نيست، زيرا مانعي نيست كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مكان هاي متعددي به ثقلين سفارش كرده باشد. (1) .

حتي بنابر بعضي از نقل ها پيامبر (صلي الله عليه وآله) هنگام وفاتش نيز به ثقلين: كتاب خدا و عترتش سفارش نمود.... (2) .

تصحيح حديث

حديث ثقلين را از طرق مختلف مي توان تصحيح نمود.

1 _ وجود حديث در صحاح

الف) وجود حديث در صحيح مسلم كه اهل سنت به صحّت تمام احاديث آن قائلند؛ (3) .

ب) وجود حديث در صحيح ترمذي؛

ج) وجود حديث در صحيح ابن خزيمه؛

د) وجود حديث در صحيح ابي عوانه.

2 _ وجود حديث در كتاب هايي كه درباره صحاح سته نوشته شده است

الف) حاكم، المستدرك علي الصحيحين؛

ب) حميدي، الجمع بين الصحيحين؛

ج) رزين عبدري، تجريد الصحاح.

3 _ وجود حديث در كتبي كه مؤلفان آن التزام به نقل احاديث صحيح داده اند

الف) علامه سراج الدين فرغاني، نصاب الأخبار.

ب) حافظ ضياء الدين مقدسي، المختارة؛ سيوطي از حافظ عراقي نقل مي كند:

مقدسي كتابي را به نام المختارة تأليف كرد و در آن التزام داد كه تنها احاديث


1- صواعق المحرقه، ص 89 _ 90.
2- همان، ص 124.
3- [160] تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 902؛ طبقات سبكي، ج 3، ص 276.

ص: 86

صحيح السند را نقل كند. (1) .

4 _ تصريح به صحّت حديث ثقلين

تعداد زيادي از علماي اهل سنت به صحّت حديث ثقلين تصريح نموده اند. اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

الف) ناصر الدين الباني، صحيح سنن الترمذي، ج 3، ص 543، حديث شماره 3788؛ صحيح الجامع الصغير، ج 1، ص 842، حديث شماره 2457؛

ب) ابن حجر عسقلاني، المطالب العاليه، ج 4، ص 65، حديث شماره 3972؛

ج) ابن حجر مكي الصواعق المحرقه، ج 2، ص 428 و 439؛

د) بوصيري، اتحاف الخيرة المهرة ج 9، ص 279؛

ه_) يعقوب بن سفيان فسوي، المعرفة والتاريخ ج 1، ص 536؛

و) شيخ سليمان قندوزي، ينابيع الموده، ص 259؛

ز)احمد بن حنبل، سير اعلام النبلاء، ترجمه احمد بن حنبل؛

ح) محمود شكري آلوسي، مختصر التحفه، ص 52؛

ط) ابن جرير طبري، به نقل كنز العمال، ج 1، ص 379، حديث شماره 1165؛

ي) محاملي، به نقل سيوطي در مسند علي (عليه السلام)، ص 192، حديث شماره 6050؛

ك) حسن بن علي سقاف شافعي، صحيح صفة صلاة النبي (صلي الله عليه وآله)، ص 29؛

ل) حافظ حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين ج 3، ص 118، حديث شماره 4576؛

م) ابن كثير، تفسير ابن كثير ج 4، ص 122؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 228؛

ن) ابن هشام، السيرة النبوية ج 4، ص 416؛

س) جمال الدين قاسمي، محاسن التأويل ج 14، ص 307؛

ع) هيثمي، مجمع الزوائد، ج 1، ص 170 و ج 9، ص 256؛

ف) أزهري، تهذيب اللغة ج 2، ص 246؛

ض) سمهودي شافعي جواهر العقدين، ص 236؛


1- التقييد و الايضاح، ص 24، تدريب الراوي، ج 1، ص 144.

ص: 87

ق) علامه مناوي، فيض القدير

ر) علامه محقق شيخ احمد بنّا، الفتح الربّاني بترتيب مسند أحمد بن حنبل الشيباني، ج 1، ص 186؛

ش) استاد علامه توفيق أبو علم، أهل البيت (عليهم السلام)، ص 77 _ 80.

راويان حديث ثقلين از صحابه

حديث ثقلين را 34 صحابي نقل كرده است كه عبارتند از:

1 _ أمير المؤمنين علي بن ابي طالب (عليه السلام)؛

2 _ امام حسن مجتبي (عليه السلام)؛

3 _ سلمان فارسي؛

4 _ أبوذر غفاري؛

5 _ عبدالله بن عباس؛

6 _ أبو سعيد خدري؛

7 _ جابر بن عبدالله انصاري؛

8 _ أبو الهيثم بن تيّهان؛

9 _ حذيفة بن يمان؛

10 _ حذيفة بن أسيد غفاري؛

11 _ حذيفة بن ثابت ذوالشهادتين؛

12 _ زيد بن ثابت؛

13 _ زيد بن أرقم؛

14 _ أبو هريرة دوسي؛

15 _ عبدالله بن حنطب؛

16 _ جبير بن مطعم؛

17 _ براء بن عازب؛

18 _ أنس بن مالك؛

ص: 88

19 _ طلحة بن عبدالله تيمي؛

20 _ عبدالرحمن بن عوف؛

21 _ سعد بن ابي وقّاص؛

22 _ عمرو بن عاص؛

23 _ سهل بن سعد انصاري؛

24 _ عدي بن حاتم؛

25 _ أبو أيّوب انصاري؛

26 _ أبو شريح خزايي؛

27 _ عقبة بن عامر؛

28 _ أبو قدامه انصاري؛

29 _ أبوليلي انصاري؛

30 _ خميره اسلمي؛

31 _ عامر بن ليلي بن حمزه؛

32 _ فاطمه زهراء (عليها السلام)؛

33 _ أمّ سلمه همسر پيامبر (صلي الله عليه وآله)؛

34 _ أمّ هاني دختر أمير المؤمنين (عليه السلام).

راويان حديث ثقلين از تابعين

حديث ثقلين را نوزده نفر از تابعين نقل نموده اند كه عبارتند از

1 _ عامر بن واثله؛

2 _ عطيّة بن سعد عوفي؛

3 _ حارث همداني؛

4 _ أصبغ بن نباته؛

5 _ عبدالله بن أبي رافع؛

و ديگران.

ص: 89

راويان حديث در قرن 02

در قرن دوم 36 نفر از بزرگان اهل سنّت حديث ثقلين را نقل نموده امثال:

1 _ سعيد بن مسروق ثوري، متوفاي 126ه_؛

2 _ أبي اسحاق سبيعي، متوفاي 129ه_؛

3 _ ابي حيان تيمي، متوفاي 145ه_؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 03

در قرن سوّم حديث ثقلين را 69 نفر از بزرگان عامه نقل نموده اند؛ امثال:

1 _ أبي جعفر محمّد بن حبيب هاشمي، متوفاي 225ه_ (المنمّق، ص 9)؛

2 _ محمّد بن سعد زهري، متوفاي 230ه_ (الطبقات الكبري، ج 2، ص 194)؛

3 _ ابي بكر عبدالله بن محمد بن ابي شيبه، متوفاي 235ه_، (المصنّف 10/506 حديث 10130)؛

4 _ احمد بن حنبل، متوفاي 241ه_، (مسند أحمد ج 1، ص 96 و...)؛

5 _ عبدالله بن عبد الرحمن دارمي، متوفاي 255ه_ (سنن الدارمي) ج 2، ص 310 و 432)؛

6 _ محمد بن اسماعيل بخاري، متوفاي 256ه_ (التاريخ الصغير، ج 3، ص 96)؛

7 _ مسلم بن حجاج نيشابوري، متوفا261، (صحيح مسلم، ج 2، ص 362، ح 2408)؛

8 _ أبو عبدالله محمّد بن يزيد قزويني، متوفاي 275ه_ (سنن ابن ماجه، ج 1، ص43)؛

9 _ سليمان بن اشعث سجستاني، متوفاي 275ه_ (سنن ابي داود)؛

10 _ محمّد بن يحيي بلاذري، متوفاي 278ه_ (أنساب الأشراف ج 1، ص 35)؛

11 _ محمد بن عيسي ترمذي، متوفاي 279ه_ (صحيح الترمذي، ج 2، ص 307)؛

12 _ أحمد بن أبي يعقوب، متوفاي 284ه_ (تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 112)؛

13 _ محمد بن علي أبوعبد الله حكيم ترمذي، متوفاي 285ه_ (نوادر الأصول، ص68)؛

ص: 90

14 _ أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، ابوبكر شيباني، متوفاي 287ه_ (كتاب السنه، ص629)؛

15 _ أبوبكر بزّار بصري، متوفاي 292ه_ (مسند البزّار، ص 75 و 277)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 04

در قرن چهارم 38 نفر از علماي اهل سنّت حديث ثقلين را نقل نموده اند؛ امثال:

1 _ أحمد بن شعيب نسائي، متوفاي 303ه_ (سنن نسائي و خصائص، ص 21)؛

2 _ حافظ ابويعلي موصلي، متوفاي 307ه_ (مسند أبي يعلي، ص 2 ح 102)؛

3 _ محمد بن جرير طبري، متوفاي 310ه_)؛

4 _ أبي بكر محمّد بن اسحاق، متوفاي 311ه_ (صحيح ابن خزيمه، ص 340)؛

5 _ أبن عوانه يعقوب بن اسحاق، اسفرائيني، متوفاي 316ه_ (مسند ابي عوانه)؛

6 _ أبي جعفر أحمد بن محمّد بن سلامه، متوفا 321 (مشكل الآثار، ج 2، ص 307)؛

7 _ أبي عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربّه قرطبي، متوفاي 328ه_ (العقد الفريد، ج2، ص158)؛

8 _ حافظ أبوالقاسم طبراني، متوفاي 360ه_ (المعجم الصغير، ج 1، ص 131 و المعجم الكبير، ج 3، ص 63)؛

9 _ عبدالله بن عدي جرجاني، متوفاي 365ه_ (الكامل في ضعفاء الرجال، ج6، ص2087)؛

10 _ أبي منصور محمد بن أحمد بن أزهر أزهري، متوفاي 370ه_ (تهذيب اللغة، ج9، ص 78)؛

11 _ حافظ علي بن عمر بن أحمد بغدادي دار قطني، متوفاي 385ه_ (المؤتلف والمختلف، ص 2، ح 1046)؛

12 _ أبي سليمان أحمد بن محمّد خطابي، متوفاي 388ه_ (غريب الحديث، ج2، ص192)؛

و ديگران.

ص: 91

راويان حديث در قرن 05

در قرن پنجم، 21 نفر از علماء اهل سنّت حديث ثقلين را نقل نموده اند كه به اسامي برخي اشاره مي شود:

1 _ أبوعبدالله حاكم نيشابوري، متوفاي 405ه_ (المستدرك علي الصحيحين)، ج 3، ص 90)؛

2 _ قاضي عبدالجبّار معتزلي، متوفاي 414ه_ (المغني في الكلام)، ج 20، ص 191)؛

3 _ أبواسحاق ثعلبي، متوفا 427، (الكشف والبيان)، تفسير آيه اعتصام)؛

4 _ أبونعيم اصفهاني، متوفاي 430ه_ (حلية الأولياء)، ج 1، ص 355؛

5 _ احمد بن حسين بن علي بيهقي، متوفاي 458ه_ (السنن الكبري)، ج 2، ص 148)؛

6 _ أبوبكر خطيب بغدادي، متوفاي 463ه_)؛

7 _ ابن المغازلي شافعي، متوفاي 483ه_، (مناقب أميرالمؤمنين (عليه السلام))، ص 234)؛

8 _ أبوعبدالله حُميدي، متوفاي 488ه_ (الجمع بين الصحيحين)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 06

در قرن ششم 24 نفر از علماي اهل سنت حديث ثقلين را نقل نموده اند كه به اسامي بعضي اشاره مي كنيم:

1 _ أبومحمّد حسين مسعود بغوي، متوفاي 516ه_ (مصابيح السنّه)، ج 2، ص 205)؛

2 _ أبوالحسين رزين عبدري، متوفاي 529ه_ (الجمع بين الصحاح الستة)؛

3 _ جارالله زمخشري، متوفاي 538ه_ (الفائق في غريب الحديث)، ج 1، ص 170)؛

4 _ خطيب خوارزمي، متوفاي 568ه_ (المناقب، ص 200)؛

5 _ حافظ أبوالقاسم ابن عساكر شافعي، متوفاي 571ه_ (تاريخ دمشق)، ج 1، ص 45)؛

و ديگران.

ص: 92

راويان حديث در قرن 07

در قرن هفتم 21 نفر از علماي اهل سنّت حديث ثقلين را نقل كرده اند؛ امثال:

1 _ فخرالدين رازي، متوفاي 606ه_ (مفاتيح الغيب، ج3، ص 18)؛

2 _ إبن أثير جزري، متوفاي 606ه_ (جامع الأصول)، ج1، ص 187)؛

3 _ أبي الحسن علي بن محمد معروف بابن أثير شافعي، متوفاي 630ه_ (اسدالغابة، ج 2، ص12)؛

4 _ أبي سالم محمد بن طلحه قريشي، متوفاي 652ه_ (مطالب السؤول، ص 8)؛

5 _ سبط بن الجوزي، متوفاي 654ه_ (تذكرة الخواص، ص 323)؛

6 _ إبن أبي الحديد معتزلي، متوفاي 656ه_ (شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 130)؛

7 _ حافظ محمد بن يوسف گنجي شافعي، متوفاي 658ه_ (كفاية الطالب، ص 53)؛

8 _ يحيي بن شرف نووي، متوفاي 676ه_ (المنهاج في شرح صحيح مسلم، ج 15، ص 180)؛

9 _ أبي العباس شمس الدين أحمد بن خلكان، متوفاي 681ه_ (وفيات الأعيان، ج 2، ص 169)؛

10 _ محبّ الدين طبري، متوفاي 694ه_ (ذخائرالعقبي، ص 16)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 08

در قرن هشتم 24 نفر از علماي عامه حديث ثقلين را نقل كرده اند كه اسامي برخي از آنان به شرح ذيل است:

1 _ جمال الدين ابن منظور افريقي، متوفاي 711ه_ (لسان العرب، ماده عتر)؛

2 _ صدرالدين حمويني، متوفا 722 (فرائدالسمطين، ج 1، ص 317)؛

3 _ نظام الدين حسن بن محمّد نيشابوري، متوفاي 727ه_ (غرائب القرآن، ج 1، ص349)؛

4 _ ابن تيميه حرّاني، متوفاي 728ه_ (منهاج السنه، ج 4، ص 85)؛

ص: 93

5 _ علاءالدين بغدادي خازن، متوفاي 745ه_ (تفسير لباب التأويل، ج 1، ص 257)؛

6 _ حافظ ابوالحجّاج مزّي، متوفا 745 (تهذيب الكمال، ج 10، ص 51)؛

7 _ ابوحيّان اندلسي، متوفاي 745ه_ (تفسير بحرالمحيط، ج 1، ص 12)؛

8 _ شمس الدين ذهبي، متوفاي 748ه_ (تلخيص المستدرك، ج 3، ص 109 و سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 365)؛

9 _ جمال الدين محمد بن يوسف زرندي، متوفاي 750ه_ (نظم درر السمطين، ج 1، ص231.)

10 _ اسماعيل بن عمر بن كثير دمشقي، متوفاي 774ه_ (تفسير القرآن الكريم، ذيل آيه تطهير و آيه مودّت)؛

11 _ سعدالدين تفتازاني، متوفاي 791ه_ (شرح المقاصد، ج 2، ص 221)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 09

در قرن نهم، هشت نفر از علماي عامه حديث ثقلين را نقل نموده اند كه به اسامي بعضي اشاره مي شود:

1 _ نورالدين هيثمي، متوفاي 807ه_ (مجمع الزوائد، ج 5، ص 195)؛

2 _ مجدالدين فيروزآبادي، متوفاي 817ه_ (القاموس المحيط، ماده ثقل)؛

3 _ حافظ ابن حجر عسقلاني، متوفاي 852ه_ (فتح الباري)؛

4 _ نورالدين ابن صبّاغ مالكي، متوفاي 855ه_ (الفصول المهمّه، ص 23 _ 24)؛

و ديگران.

راويان حديث در قرن 10

در قرن دهم، بيست نفر از علماي عامه حديث ثقلين را نقل نموده اند؛ امثال:

1 _ حافظ جلال الدين سيوطي، متوفاي 911ه_ در تعدادي از كتاب هاي خود، مانند: (الدر المنثور، ج 2، ص 60؛ احياء الميّت، ص 12؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 55؛

ص: 94

الخصائص الكبري، ج 2، ص 266؛ جامع الأحاديث ج 2، ص 341 و ديگر كتاب هايش)؛

2 _ نورالدين شريف سمهودي، متوفاي 911ه_ (جواهرالعقدين، ج 2، ص 86)؛

3 _ شهاب الدين قسطلاني، متوفاي 923ه_ (المواهب اللدنيّه، ج 7، ص 7)؛

4 _ ابن حجر هيتمي مكّي، متوفا 973 (الصواعق المحرقة، ص 75)؛

5 _ ملاّ علي متّقي هندي متوفّاي 975ه_ (كنزالعمال، ج1، ص48، حديث 1650).

و ديگران.

راويان حديث در قرن 11

در قرن يازدهم ده نفر از علماي عامّه حديث ثقلين را نقل كرده اند كه به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ عبدالرؤوف بن تاج العارفين مناوي، متوفّاي 1031ه_ (فيض القدير، ج2، ص174).

2 _ نورالدين علي حلبي متوفّاي 1033ه_ (السيرة الحلبيّة، ج3، ص8).

و ديگران.

راويان حديث در قرن 12

در قرن دوازدهم هجده نفر از علماي عامّه حديث ثقلين را نقل كرده اند كه به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ محمّد بن عبدالباقي زرقاني متوفّاي 1122ه_ (شرح المواهب اللدنّيه، ج7، ص4)

2 _ ميرزا محمّد بن معتمد خان بدخشاني (نزل الابرار).

3 _ شيخ الاسلام شبراوي متوفّاي 1162ه_ (الإتحاف بحبّ الأشراف، ص6).

و ديگران.

راويان حديث در قرن 14

در قرن چهاردهم شانزده نفر از علماي عامّه حديث ثقلين را نقل كرده اند، اينك به

ص: 95

اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ أحمد بن زيني دحلان متوفّاي 1304ه_ (السيرة الحلبية، ج3، ص300).

2 _ سيّد مؤمن بن حسن بن مؤمن شبلنجي متوفّاي 1308ه_ (نورالابصار).

3 _ منصور بن علي ناصف بعد از سنه 1371ه_ وفات يافته (التاج الجامع للاصول، ج3، ص308).

4 _ شيخ محمود ابوريّه متوفّاي 1390ه_ (أضواء علي السنّة المحمّدية، ص404).

و ديگران.

حديث ثقلين وصيت پيامبر

قبلا گفتيم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در حقّ كتاب و عترتش در مكان ها و زمان هاي مختلف و حتّي در آخر عمرش سفارش نمود و اين خود قرينه و شاهدي بر مفاد حديث وصيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر امّتش تا روز قيامت بوده است. شاهد مطلب اين كه مطابق نقل برخي از اهل سنت حديث ثقلين با لفظ وصيّت نقل شده است.

ابن منظور افريقي مي گويد: «در حديث پيامبر است كه فرمود: شما را به كتاب خدا و عترتم وصيّت مي كنم.»(1).

ابن حجر مكّي مي گويد: «در تعداد زيادي از احاديث، وصيّت صريح به اهل بيت شده است كه از جمله آنها، حديث: «انّي تارك فيكم الثقلين...» است....» (2) .

فهم نكات حديث
دو شيء گران بها و سنگين

كلمه «ثقلين» تثنيه است از ماده ثَقَل، به معناي متاع و توشه سفر و هرچيز نفيسي كه احتياج به محافظت داشته باشد (3) يا از ماده ثِقل به معناي سنگيني است.


1- لسان العرب، ماده ثقل.
2- صواعق المحرقه، ص 90.
3- قاموس المحيط، ماده ثقل.

ص: 96

ثعلب مي گويد: كتاب و عترت را ثقلين ناميدند، زيرا عمل به آن دو سنگين است و آنها را به دليل بزرگ جلوه دادن قدر و منزلتشان ثقلين ناميدند. (1) .

ابن حجر مكّي مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرآن و عترت را ثقلين ناميد. «ثقل» به هر چيز نفيسي گفته مي شود و كتاب و عترت از اين قبيل است، زيرا هر كدام از آن دو معدن علوم لدّني و اسرار و حكمت هاي الهي اند، از همين رو، پيامبر (صلي الله عليه وآله) مردم را به پيروي از آن دو تأكيد و سفارش نموده است. (2).

به بياني ديگر: ثقل، عياري است كه براي تثبيت ترازو وضع مي شود و آندو به اين دليل به عيار تشبيه شده كه كتاب و عترت مايه استقرار حيات و زندگاني مردم اند؛ يعني با از بين رفتن آن دو استقرار و طمأنينه از حيات مردم برچيده خواهد شد. در روايات آمده است: «اگر حجت روي زمين نباشد، زمين مضطرب خواهد شد.»

جامعيت كتاب و عترت

تعبير به «ما إن تمسّكتم بهما» كه به صورت مطلق آمده و به مورد خاصي تقييد نخورده دلالت بر جامعيت و كمال علي الاطلاق كتاب و عترت دارد.

هدايت مطلق در كتاب و عترت

تعبير به «لن تضلّوا أبداً» كه اطلاق «لن تضلوا» با «ابداً» تأكيد شده و دلالت بر نفي ضلالت به طور مطلق دارد؛ يعني هيچ نوع ضلالت بر شما عارض نخواهد شد. و در مقابل ضلالت، هدايت است كه با اقتدا به آنها به انواع هدايت نائل خواهيد شد، چه هدايت به نحو ارائه راه و چه هدايت به نحو رساندن به مقصد با دستگيري.

مصاحبت ابدي

تعبير به «حتّي يردا عليّ الحوض» دلالت بر مصاحبت و معيّت ابدي بين


1- لسان العرب، ماده ثقل.
2- الصواعق المحرقه، ص 90.

ص: 97

قرآن و عترت دارد و اين شامل تمام نشئه ها و عالم ها، اعمّ از عالم دنيا، برزخ و قيامت مي شود.

لزوم تمسك به هردو

تعبير به «ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً» و جمله «فانظروا كيف تخلّفوني فيهما» كه در برخي از روايات آمده، دلالت بر لزوم تمسك به كتاب و عترت هردو دارد، نه اين كه يكي را تمسك كرده و ديگري را رها سازيم. آنچه مانع از ضلالت است هر دو است نه يكي، قرآن به تنهايي هدايت گر نيست، احتياج به مفسّر و مبيّن دارد كه همان عترت است.

علامه مناوي مي گويد: «در اين حديث _ ثقلين _ اشاره بلكه تصريح به اين است كه كتاب خدا و عترت همانند دوقلويي اند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به عنوان بعد از خود معرفي كرده است و امّت خود را وصيت نموده كه با آن دو به خوبي معاشرت كنند، آنان را بر خود مقدم بدارند و در دين به آن دو تمسك كنند.» (1) .

تفتازاني مي گويد: «آيا نمي بيني كه چگونه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اهل بيت را به كتاب خدا مقرون ساخته است؟ اين نيست مگر به دليل تمسك به كتاب و عترت هر دو انسان را از ضلالت رهايي مي بخشد. و معناي تمسك به كتاب، فراگيري علم و دانش و معرفت آن است و هم چنين است عترت.» (2) .

شيخ محمّد امين مي گويد: «با تأمل در حديث به اين نتيجه رسيديم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)سفارش اكيد به تمسك به اهل بيت نموده و اين كه متابعت از آنان، همانند متابعت و پيروي از قرآن است....» (3) .

ابن الملك مي گويد: «تمسك به كتاب به معناي عمل به دستورات قرآن است؛ به اين معنا كه به اوامر آن عمل كرده و از چيزهايي كه نهي كرده چشم پوشي كنيم. و تمسك


1- فيض القدير، ج 2، ص 174.
2- شرح مقاصد، ج 2، ص 221.
3- دراسات اللبيب، ص 232.

ص: 98

به عترت؛ يعني آنان را دوست بداريم و به هدايت هايشان توجه كنيم تا هدايت يابيم.» (1) .

همين مضمون نيز از حسن بن علي سقاف شافعي رسيده است.» (2).

بقاي عترت تا روز قيامت

تعبير به «لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» دلالت بر بقاي عترت طاهره تا روز قيامت دارد، زيرا در صورتي كه زمان از عترت خالي باشد، لازم مي آيد بين كتاب و عترت افتراق و جدايي حاصل شود و اين معنا با صريح حديث در عدم افتراق و جدايي بين آن دو منافات دارد.

ابن حجر مي گويد: «در اين حديث اشاره جدانشدن كساني از اهل بيت با قرآن است كه اهليّت براي تمسّك به او تا روز قيامت داشته باشد؛ همان گونه كه كتاب عزيز اين چنين است. در روايات آمده است كه اهل بيت امان براي اهل زمين اند....» (3) همين معنا از سمهودي شافعي نيز رسيده است. (4) .

اعلميت اهل بيت

در برخي از روايات جمله «لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منكم» آمده است كه دلالت بر اعلميّت اهل بيت (عليهم السلام) بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دارد، خصوصاً اين كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آنان را به كتاب خدا مقرون ساخته و در حقيقت آنان را عِدل كتاب خدا و مفسّر آن معرفي كرده است.

ابن حجر مي گويد: «...هر كدام از كتاب و عترت معدن علوم لدّني و حكمت هايبزرگ و عالي و احكام شرعي اند.» (5) .


1- المرقاة في شرح المشكاة، ج 5، ص 600.
2- صحيح شرح العقيدة الطحاويه، ص 654.
3- الصواعق المحرقه، ص 149.
4- جواهر العقدين، ص 244.
5- صواعق المحرقه، ص 149.

ص: 99

تفتازاني بعد از نقل حديث ثقلين مي گويد: «آيا نمي بيني كه چگونه پيامبر (صلي الله عليه وآله)اهل بيت خود را به كتاب خود مقرون ساخته است؟ اين نيست مگر به جهت تمسك به كتاب و عترت انسان را از ضلالت و گمراهي نجات خواهد داد. و معناي تمسك به كتاب و عترت آن است كه به علم و هدايتي كه نزد آن دو است اخذ كرده و عمل نماييم.» (1) .

عصمت اهل بيت

از جمله اموري كه به وضوح از حديث شريف استفاده مي شود عصمت و حجيت اقوال و افعال اهل بيت (عليهم السلام)، و به تعبير ديگر، حجيت سنّتِ اهل بيت (عليهم السلام) است، كه اين مطلب را از چند موضع حديث مي توان اثبات كرد:

الف) اقتران اهل بيت به كتاب خدا؛ آن كتابي كه به نصّ قرآن هرگز در او باطل راه نخواهد داشت. پرواضح است كه صدور هر مخالفتي با قرآن _ چه از روي عمد يا سهو يا غفلت _ افتراق و جدايي از قرآن به حساب مي آيد، اگر چه عنوان معصيت بر آن صادق نباشد، همانند مخالفت هايي كه با سهو يا غفلت و نسيان همراه باشد.

استاد توفيق ابو علم، نويسنده مصري مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) اهل بيت خود را به كتاب عزيز خداوند مقرون ساخته است، كتابي كه هرگز در او باطل نفوذ نخواهد كرد و هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد. واضح است كه صدور هر نوع مخالفت با احكام دين افتراق و جدايي از قرآن محسوب مي گردد، در حالي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) خبر از عدم جدايي اين دو داده است. از همين رو، حديث دلالتي ظاهر و آشكار بر عصمت اهل بيت دارد. و پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه اين حديث را در مواقف بسياري ذكر كرده در پي اين هدف است كه امّت خود را صيانت كرده و آنان را سفارش به استقامت بر تمسك به اين دو نموده، تا در امور مختلف _ اعم از اعتقادات و فروع _ به ضلالت و گمراهي گرفتار نشوند....» (2) .

ب) در روايت مسلم بن حجاج و ديگران آمده است كه پيامبر قبل از سفارش به كتاب و عترت فرمود: «إنّما أنا بشر يوشك أن يأتي رسول ربّي فأجيب». اين مقدمه


1- شرح مقاصد، ج 2، ص 222.
2- اهل البيت _ فاطمة الزهراء، ص 75.

ص: 100

دلالت دارد بر اين كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در صدد است تا براي بعد از خود مرجعي ديني معيّن كند، كه عهده دار وظايف او تا روز قيامت گردد. مي دانيم كه جانشين پيامبر (صلي الله عليه وآله) در ادايِ وظايف، همانند خود حضرت بايد از عصمت برخوردار باشد.

ج) پيامبر (صلي الله عليه وآله) طبق حديث مسلم، قرآن را اين گونه توصيف مي كند: در آن هدايت و نور است و آن به مثابه ريسماني است كه هر كس به آن چنگ زند بر هدايت واقعي است و هر كس كه آن را رها سازد بر ضلالت است. همين حكم براي عترتي است كه مقرون به كتاب خدا و عِدل آن شده است.

د) طبق روايت احمد بن حنبل، حضرت فرمود: «لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» تعبير به «لن» تصريح به جدا نشدن قرآن و عترت از يكديگر تا روز قيامت است. و عدم افتراق كنايه از مخالفت نكردن _ ولو سهوي _ عترت با هيچ يك از تعليمات قرآن است و اين معنا تنها با عصمت اهل بيت (عليهم السلام) تناسب دارد. و اگر در مواردي اهل بيت خطاكار باشند، قطعاً از قرآن جدا شده اند، زيرا در قرآن هيچ گونه خطا و سهوي وجود ندارد.

ه_) در برخي از روايات ثقلين درباره قرآن مي خوانيم: «حبل ممدود من السماء الي الارض؛ قرآن ريسماني كشيده شده از آسمان به سوي زمين است.» آسمان محلّ نزول رحمت است. از همين رو امر شده كه دست ها را هنگام دعا به سوي آسمان بالا بريم. قرآن مانند ريسمان و حلقه وصلي بين خدا و بندگان است، هركس به آن تمسك كند به طور حتم از سرچشمه زلال معارف الهي بهره مند شده است. عترت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز اين طور است. هر كس به آنان اقتدا كرده و از آنان اطاعت كند به منبع فيض و كمال مطلق رسيده و به سعادت دنيا و آخرت واصل شده است و اين مستلزم عصمت اهل بيت، همانند قرآن است.

و) در روايت ترمذي از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل شده: «فانظروا بم تخلّفو ني فيهما؛ نظر و تأمل كنيد كه چگونه حقّ مرا در مورد اين دو جانشين مراعات خواهيد كرد.» اين تعبير به تنهايي دلالت بر لزومِ اطاعت آن دو به طور مطلق دارد و لذا با عصمت سازگار است.

ز) در غالب روايات آمده است: «ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا» كه با «لن» به كار

ص: 101

رفته است؛ يعني با تمسك به كتاب و عترت _ كه هرگز از يكديگر جدا پذير نيستند _ هرگز گمراه نخواهيد شد و اين، تنها با عصمت سازگاري دارد، زيرا مخالفت با واقع نيز نوعي ضلالت و گمراهي است و هر كه معصوم نباشد اين احتمال در حقّ او صادق است. در نتيجه لازم مي آيد كه تبعيّت كننده از اهل بيت (عليهم السلام) ايمن از ضلالت به طور مطلق نباشد، در حالي كه اين معنا مخالف با ظاهر بلكه نصّ و صريح حديث ثقلين است.

مقصود به تمسك و اخذ به كتاب و عترت مجرّد دوست داشتن آن دو و احسان و اكرام و احترام به آنها و اداي حقوق واجب و مستحب آن دو نيست؛ همان گونه كه از كلام برخي از اشخاص _ كه عادتشان وارونه جلوه دادن حقايق است همانند ابن حجر مكي _ استفاده مي شود، زيرا به طور حتم اين معنا خلاف ظاهر بلكه نصّ روايات است.

ح) در برخي از روايات ثقلين مي خوانيم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «فلا تقدّموهما فتهلكوا؛ بر اين دو پيشي نگيريد كه هلاك خواهيد شد.» اين تعبير نيز به نوبه خود دلالت بر عصمت كتاب و عترت دارد.

شبهات
عدم تخريج بخاري

يكي از اشكالات دكتر سالوس به حديث ثقلين اين است كه بخاري در صحيح خود اين حديث را با تعبير كتاب الله و عترتي نقل نكرده است، بلكه بابي را ذكر كرده با عنوان: «الاعتصام بالكتاب والسنة» ودر ذيل آن، حديث تمسك به كتاب و سنّت را ذكر نموده و اين دليل بر ضعف حديث كتاب الله وعترتي است. (1) .

جواب

1 _ در اعتصام و تمسك به كتاب و سنت، بين مسلمانان شكي نيست و كسي در آن مخالفت ندارد.

2 _ نقل نكردن بخاري دليل بر ضعف روايت نيست، در صورتي كه طريق صحيح


1- أثر الإمامة في الفقه الجعفري و أصوله ص 24.

ص: 102

براي حديث وجود داشته باشد، زيرا بسياري از علماي اهل سنت مي گويند: اين طور نيست هر حديثي كه در صحيحين نيامده مردود و باطل است.

نووي مي گويد: «بخاري و مسلم التزام نداده اند كه تمام احاديث صحيح السند را نقل كنند و خود نيز به اين مطلب تصريح كرده اند، بلكه قصد آنان اين بوده كه مقداري از احاديث صحيح السند را جمع آوري كنند؛ همان گونه كه مصنف در فقه تمام مسائل فقه را ذكر نمي كند.» (1) .

ابن قيّم جوزيه در مورد حديث ابي الصهباء كه تنها مسلم نقل كرده، مي گويد: «انفراد مسلم در نقل، به صحت حديث ضرري نمي رساند. آيا كسي مي تواند ادعا كند كه منفردات مسلم صحيح نيست؟ آيا هرگز بخاري ادعا كرده است هر حديثي را كه در كتاب خود ذكر نكرده ام باطل و ضعيف بوده و حجّت نيست؟ چه بسيار احاديثي كه بخاري در غير صحيح خود به آن احتجاج كرده، درحالي كه در صحيح نياورده است و چه بسيار احاديثي كه بخاري آنها را تصحيح كرده ولي در صحيح نياورده است.» (2) .

ابن الصلاح مي گويد: «بخاري و مسلم تمام احاديث صحيح السند را در صحيح خود نياورده اند و اصلا چنين التزامي هم نداده اند. از بخاري روايت شده است: من تنها احاديث صحيح السند را در كتاب خود آورده ام، چه بسيار احاديث صحيح السند را كه به جهت طولاني شدن كتاب ترك نموده ام. هم چنين از مسلم روايت شده است: اين چنين نيست كه تمام احاديث صحيح السند نزد خود را در اين كتاب آورده باشم، تنها رواياتي را در صحيح خود ذكر كرده ام كه مورد اجماع است... بخاري مي گويد: صدهزار حديث صحيح حفظ دارم و دويست هزار حديث غيرصحيح، درحالي كه در كتاب الجامع الصحيح خود بيش از 7270 حديث با احاديث مكرّر، نقل نكرده است و بنا بر نظر برخي با حذف مكرّرها چهارهزار حديث است.» (3) .


1- المنهاج في شرح صحيح مسلم، ج 1، ص 37.
2- زاد المعاد.
3- ابن الصلاح، علوم الحديث، ص 19 _ 20؛ تدريب الراوي، ج 1، ص 30.

ص: 103

وجود عطيه در سند

دكتر سالوس در ادامه اشكالات خود بر احاديث ثقلين بعد از ذكر رواياتي از مسند احمد و ترمذي مي گويد: «تمام اين روايات را عطيه از ابي سعيد خدري نقل مي كند و او عطية بن سعد بن جناده عوفي است كه امام احمد بن حنبل تضعيف اش نموده است.»(1) .

جواب

1 _ عطيه از تابعين است و عامه با سند صحيح از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند كه فرمود: «بهترين قرن ها قرن من است، سپس قرني كه بعد از آن مي آيد.» (2) .

2 _ بخاري اگرچه در «الجامع الصحيح» از عطيه روايت نقل نكرده، ولي در كتاب ديگرش به نام الأدب المفرد از او حديث نقل كرده است.

3 _ ترمذي، أبوداود، ابن ماجه و احمد از جمله كساني اند كه از عطيه روايت نقل كرده اند. (3) .

4 _ از عبارات اهل سنت استفاده مي شود كه سبب عمده در تضعيف عطيه، تشيّع او بوده است.

ابن حجر عسقلاني مي گويد: «جوزجاني او را تضعيف نكرده و تنها او را مايل به تشيع معرفي كرده و او را از شيعيان كوفه شمرده است... ساجي مي گويد: او حجت نيست، ولي براي مدعاي خود دليلي ذكر نكرده، جز آن كه مي گويد: او علي (عليه السلام) را بر همه مقدم مي داشت.»

همو از ابن سعد نقل مي كند: «حجاج بن يوسف در نامه اي به محمّد بن قاسم دستور داد كه سبّ علي را به عطيه عرضه كند. اگر انجام نداد او را چهارصد تازيانه زده و محاسن اش را بتراشد. محمّد بن قاسم عطيه را خواست و دستور حجّاج را به وي ابلاغ


1- دكتر سالوس، اثر الامامة في الفقه الجعفري واصوله.
2- جامع الاصول، ج 9، ص 404.
3- احمد شاكر، مقدمه صحيح ترمذي، المرقاة في شرح المشكاة، ج 1، ص 22 و تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 10189.

ص: 104

نمود، ولي او قبول نكرد محمّد بن قاسم نيز حكم حجاج را بر وي جاري نمود....» (1) .

ابن حجر نيز در مقدمه فتح الباري (فصل نهم) بحثي را آورده در اسباب طعن و جرح راويان حديث و در آن جا اسامي جماعتي را ذكر مي كند كه به تشيع نسبت داده شده اند و در عين حال از آنها دفاع كرده است، همانند: اسماعيل بن ابان، عبدالرزاق بن همام صنعاني، عدي بن ثابت انصاري، ابي نعيم فضل بن دكين و محمّد بن فضيل بن غزوان و....» (2) .

ذهبي در ترجمه ابان بن تغلب مي گويد: «او شيعه و مردي راست گو است....» (3) .

وجود علي بن منذر در سند

دكتر سالوس در ادامه اشكالات خود بر حديث ثقلين مي گويد: «در روايت دوّم ترمذي علي بن منذر كوفي است كه او نيز از شيعيان كوفه به حساب مي آيد....» (4) .

جواب

1 _ همان گونه كه اشاره شد، در صورتي كه راوي ثقه باشد تشيّع ضرري به احاديث وي وارد نمي كند.

2 _ از ترجمه علي بن منذر كوفي استفاده مي شود كه او از مشايخ ترمذي، ابن ماجه و نسائي و جماعت كثيري از بزرگان ائمه حديث از قبيل: ابوحاتم، مطيّن، ابن منده، سجزي، ابن صاعد و ابن ابي حاتم بوده است.

3 _ عده زيادي از رجاليين اهل سنت، از قبيل: ابوحاتم رازي، نسائي، ابن حبّان، ابن نمير و ديگران او را توثيق كرده اند.


1- تهذيب التهذيب، ترجمه عطيه.
2- مقدمه فتح الباري، ص 460.
3- ميزان الاعتدال، ترجمه ابان بن تغلب.
4- أثر الإمامة في الفقه الجعفري وأصوله.

ص: 105

4 _ ناصرالدين الباني بعد از نقل حديث ثقلين مي گويد: «حديث صحيح است، زيرا براي او شاهدي از حديث زيد بن ارقم است....»

هم چنين احمد طبراني و طحاوي از طريق علي بن ربيعه نقل كرده كه سند آن نيز صحيح است... و شاهد ديگري از حديث، عطيه عوفي از ابي سعيد خدري است كه سند آن حسن است....

شاهد ديگري از حديث، ابي هريره است كه حاكم و دار قطني نقل كرده و آن را تصحيح نموده است. آن گاه شاهد قويّ ديگري از طريق ابي عامر عقدي نقل مي كند كه طحاوي در مشكل الآثار آن را آورده و توثيق كرده است.

شاهد ديگري از طريق زيد بن ثابت است كه آن را احمد بن حنبل و ابن ابي عاصم و طبراني آورده و سندش را هم حسن دانسته است؛ همان گونه كه هيثمي نيز رجال آن را ثقه مي داند.» (1) .

ناصر الدين الباني بعد از تصحيح حديث ثقلين مي گويد: «براي من دعوت نامه اي فرستاده شد كه مسافرتي از دمشق به عمان و از آن جا به امارات عربي داشته باشم.

در قطر با برخي از استادها و دكترها ملاقاتي داشتم؛ در آن جا رساله اي به من هديه دادند كه در آن حديث ثقلين تضعيف شده بود. بعد از مطالعه آن دريافتم كه نويسنده آن شخصي تازه وارد در فنّ حديث است (مقصود او دكتر سالوس است) زيرا: اوّلاً: در تخريج حديث به بعضي از مصادر متداول اكتفا كرده، لذا كوتاهي فاحشي در اين زمينه داشته است و بسياري از طرق و سندهايي را كه به طور مستقل صحيح يا حسن است، از او فوت شده است.

ثانياً: او التفات و توجهي به اقوال علما در تصحيح حديث نكرده است و نيز توجهي به قاعده علماي حديث نداشته كه مي گويند: حديث ضعيف باكثرت طرق تقويت مي شود و به همين جهت است كه از او اين چنين اشتباه فاحش سرزده و حديث صحيح را تضعيف نموده است.»


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 4، ص 356 _ 358.

ص: 106

مقصود از اهل بيت علماي امت است

ناصر الدين الباني بعد از تصحيح حديث از حيث سند، در صدد توجيه دلالت آن بر آمده، مي گويد: «مقصود از (عترتي اهل بيتي) يا همسران پيامبرند كه در ميان آنان عايشه است؛ به دليل آيه تطهير كه مقصود از اهل بيت همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) است يا مقصود از اهل بيت، علماي صالح از امت است؛ كساني كه به كتاب و سنت تمسك نموده اند....» (1) .

جواب

اصل اين توجيه را قاضي عبد الجبار معتزلي در المغني آورده است؛ در جواب مي گوييم:

1 _ در بحث از آيه تطهير اثبات كرديم كه مقصود از اهل بيت تنها پنج تن اصحاب كسا هستند و اهل بيت، هرگز همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را شامل نمي شود.

2 _ چه معنايي دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) هنگام وفاتش تنها راه نجات امت را در تمسك به كتاب خدا و همسرانش معرفي كند و در آن اسمي از مردانِ صحابه اش نياورد.

3 _ حمل عترت و اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر علماي امت مخالف صريح لغت و اصطلاح است، چه كسي گفته كه مقصود به عترت و اهل بيت علماي امّت است. اين گونه بيان ها نوعي تفسير به رأي است كه شديداً مذمّت شده است.

4 _ همان گونه كه برخي آيات، برخي ديگر را تفسير مي كند، روايات نيز اين چنين است. در حديث ثقلين اگرچه مصداق عترت و اهل بيت مشخّص نشده است، ولي در احاديث كساء و رواياتي كه در ذيل آيه مباهله آمده مصداق را مشخص كرده است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از اشاره به علي، فاطمه، حسن و حسين عرض مي كند: «بار خدايا! اينان اهل بيت من اند.»

5 _ از آن جا كه قرائن فراواني در حديث ثقلين بر عصمت اهل بيت است، لذا مي توان به طور قطع ادعا كرد كه مقصود از اهل بيت علماي امّت نيست.


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 4، ص 359 _ 360.

ص: 107

عموميت عترت
اشاره

برخي مي گويند: اگر حديث دلالت بر مرجعيت اهل بيت (عليهم السلام) و حجيت سنت آنان داشته باشد، لازمه اش آن است كه اين حجيت را به تمام اقربا و خويشاوندان او نسبت دهيم، زيرا عنوان عترت و اهل بيت شامل تمام آنان مي شود، درحالي كه شيعه اماميه چنين عقيده عمومي ندارد.

جواب

1 _ عترت در لغت به معناي مطلق خويشاوندان نيست، بلكه تنها شامل نزديكان و خواص از خويشاوندان مي شود.

جوهري مي گويد: عترت شخص، نسل و قوم نزديك او است. همين تعريف از فيروز آبادي و زبيدي نيز رسيده است. (1).

ابن اثير مي گويد: عترت شخص، اخصّ خويشاوندان او را گويند. (2) .

2 _ حديث ثقلين دلالت دارد بر اينكه عترتي كه عدل كتاب است از هرگونه خطا وگناه معصوم مي باشد. در نتيجه شامل تمام نزديكان پيامبر (صلي الله عليه وآله) نمي شود.

علامه مناوي در شرح حديث ثقلين مي گويد: «اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) همان اصحاب كسا هستند كه خداوند متعال رجس و پليدي را از آنان دفع نموده و آنان را پاك كرده است» (3) .

4 _ احاديث دوازده خليفه، در حقيقت مصداق عترت و اهل بيت پيامبرند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در ذيل آن مي فرمايد: همه آنان از قريش اند و بنابر نقل قندوزي: همه آنان از بني هاشم اند از همين رو سبط بن جوزي حديث ثقلين را با عنوان «ذكر الائمه» آورده است. (4) .


1- صحاح اللغة، ماده عتر، تاج العروس، قاموس المحيط.
2- النهاية، ماده عتر.
3- فيض القدير، ج 3، ص 14.
4- تذكرة الخواص، ص 322.

ص: 108

امام حسن مجتبي (عليه السلام) مي فرمايد، «... ما حزب خداييم كه رستگار شده اند، و ما عترت رسول او هستيم كه از هر رجس و پليد پاك شده است. و ما اهل بيت طيب و طاهر او و يكي از دو ثقل اوييم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در ميان شما به وديعت گذاشته است....» (1) .

در ذيل برخي از احاديث ثقلين مي خوانيم: «عمر بن خطاب _ با حالت غضب _ از جا بلند شد و گفت: اي رسول خدا! آيا به تمام اهل بيت تو تمسك نماييم؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: خير، بلكه به اوصيايِ اهل بيتم: اول آنها برادر و وزير و وارث و خليفه ام در ميان امّت و آن كسي كه وليّ هر مؤمني است. پس از او فرزندم حسن، و بعد از او فرزندم حسين است. آن گاه نُه نفر از فرزندان حسين، يكي پس از ديگري....» (2) .

فهم علماي اهل سنت از حديث

عده زيادي از اهل سنت مي گويند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) قصدش از عترت، عموم نزديكانش از بني هاشم نبوده است و تنها اراده جماعتي خاص از آنها را نموده است.

شيخ عبد الحقّ دهلوي مي گويد: «مقصود به عترت اقوام و عشيره نزديك شخص است. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عترت را به اهل بيت تفسير نمود، به جهت اشاره به اين نكته كه مقصود به عترت اخصّ عشيره و اقارب او است....» (3) .

علامه مناوي مي گويد: «وعترتي أهل بيتي»، تفصيل بعد از اجمال است به عنوان بدل يا عطف بيان و مقصود به آن اصحاب كسا است كه خداوند رجس و پليدي را از آنان دور كرده و پاكشان نموده است.» (4) .

حكيم ترمذي مي گويد: «گفتار رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه فرمود: «ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا» مربوط به امامان از اهل بيت است، نه غير آنان....» (5) .


1- همان، ص 198.
2- فرائد السمطين، ج 1، ص 317.
3- اشعة اللمعات، ج 4، ص 681.
4- فيض القدير، ج 3، ص 19.
5- نوادر الأصول، ج 1، ص 259.

ص: 109

ابوبكر علوي شافعي مي گويد: «علما مي گويند: كساني كه به تمسك آنان از اهل بيت نبوي و عترت طاهره سفارش شده است، عالمان به كتاب خداوند عزّوجلّ اند، زيرا تنها به تمسك عالمان امر مي شود و آنان كساني اند كه هرگز بينشان و كتاب خدا افتراق و جدايي حاصل نمي شود، تا در كنار حوض بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شوند.» (1) .

5 _ در ميان نزديكان و اقوام پيامبر (صلي الله عليه وآله) افرادي جاهل، معصيت كار و خطاكار بوده اند، با اين حال چگونه ممكن است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اين حديث به طور مطلق به تمسك آنان امر كرده باشد؟.

تذكر نه تمسك
اشاره

ابن تيميه مي گويد: «حديث در صحيح مسلم فقط دلالت بر امر به تمسك به كتاب خدا دارد، ولي در حقّ عترت تنها به تذكر دادن به اهل بيت خود اكتفا كرده است، لذا سه بار مي فرمايد: «أذكّركم الله في أهل بيتي» و به تمسك آنها امر نكرده است.» (2) .

جواب

1 _ مسلم، حديث را از زيد بن ارقم نقل كرده است و او از آن جا كه از عبدالله بن زياد مي ترسيد، حديث را به تمامه نقل نكرده بلكه امر به تمسك به عترت را از آن حذف كرده است. دليل آن اين است كه زيد بن ارقم در موارد ديگر حديث را نقل كرده و در ذيل آن، حديث را به طريق مشهور آورده كه در آن به تمسك به عترت امر شده است و مسلم، مع الأسف در ذيل حديث زيد بن ارقم نياورده است.

فهم علماي اهل سنت از حديث ثقلين

الف: سندي از بزرگان محدّثان اهل سنت، در شرح روايت مسلم مي گويد: «در اين حديث، پيامبر (صلي الله عليه وآله) از قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) به «ثقلين» تعبير مي كند. «ثقل» شيء نفيسي


1- رشفة الصادي، ص 72.
2- منهاج السنه، ج 4، ص 104.

ص: 110

است كه بايد حفظ شود واضح است كه اهل بيت، افراد نفيس و ارزش مندي اند كه بايد حفظ شوند؛ همان گونه كه كتاب خدا اين چنين است، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) بين آن دو جمع كرده است و ما مي دانيم كه عمده اين اوصاف براي قرآن به افاده علوم الهي و احكام شرعي باز مي گردد. همين اوصاف در مورد اهل بيت (عليهم السلام) نيز به دليل مرجعيت شان در علوم الهي و احكام شرعي موجود است. و مؤيد آن، اين است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)مردم را در ابتدا از رسيدن مرگش آگاه مي كند و بعد مي فرمايد: من در ميان شما دو چيز گران بها مي گذارم. از اين جا استفاده مي شود كه پيامبر بر كتاب و عترت به عنوان خليفه و جانشين خود در معارف الهي و احكام شرعي وصيت كرده است. سپس مي گويد: اين آن معنايي است كه از ظاهر حديث استفاده مي شود، لكن با مراجعه به روايات ديگر پي مي بريم كه آن روايات همين معنا را تأييد مي كند، زيرا در آنها به طور صريح امر به تمسك به كتاب و عترت شده است، خصوصاً در حديثي كه احمد بن حنبل نقل كرده عين عبارات مسلم آمده است، ولي با اضافه ذيلي در آن به تمسكِ عترت امر شده است....» (1) .

ب: تفتازاني بعد از نقل حديث مي گويد: «از اين حديث به خوبي استفاده مي شود كه اهل بيت بر تمام مردم _ چه عالم و چه غيرعالم _ برتري دارند... آيا نمي بيني كه چگونه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آنان را به كتاب خداوند متعال مقرون ساخته در اين كه تمسك به آن دو، انسان را از ضلالت نجات خواهد داد. تمسك به كتاب به اين معنا است كه به آنچه از علم وهدايت در آن است، اخذ كرده و به آن عمل نماييم. هم چنين است عترت...» (2) .

ج: شوكاني نيز در ردّ كساني كه معتقدند آل پيامبر (صلي الله عليه وآله) همه امّت اند، مي گويد: «از حديث ثقلين _ كه در صحيح مسلم و ديگر كتاب ها آمده _ خلاف اين مطلب استفاده مي شود، زيرا اگر مقصود از آن تمام امّت باشد لازم مي آيد كه مردم به خود تمسك كنند كه اين معنا قطعاً باطل است». (3) .

د: محب الدين طبري بابي را در «ذخائر العقبي» با عنوان «باب فضل اهل البيت


1- دراسات اللبيب في الاسوة الحسنة بالحبيب، ص 231 _ 237.
2- شرح المقاصد، ج 2، ص 221.
3- نيل الاوطار، ج 2، ص 328.

ص: 111

والحثّ علي التمسك بهم وبكتاب الله عزّ وجلّ والخلف فيهما بخير» مطرح كرده و در ذيل آن، حديث ثقلين را از سنن ترمذي و صحيح مسلم نقل كرده است. (1).

2 _ حديث ثقلين با سندي كه ترمذي نقل كرده و در آن امر به تمسّك به اهل بيت شده، به طرق مختلفي رسيده كه عده زيادي از علماي اهل سنت آن را تصحيح نموده اند.

ناصر الدين الباني امام وهابيان در حديث، بعد از نقل حديث ترمذي به سندش از زيد بن ارقم _ كه در آن به تمسك كتاب وعترت امر كرده است _ مي گويد: «حديث صحيح السند است.» (2) وي حديث را در كتاب صحيح الجامع الصغير نيز تصحيح نموده است. (3) .

ابن حجر عسقلاني بعد از نقل حديث ثقلين _ كه در آن مردم را به تمسكِ كتاب وعترت امر و تشويق كرده مي گويد: «سند حديث صحيح است.»(4) .

هم چنين عدّه اي ديگر حديث را با همين مضمون _ كه امر به تمسك به كتاب وعترت در آن باشد _ نقل كرده و تصحيح نموده اند، همانند: ابن حجر هيثمي، (5) بويصري، (6) يعقوب بن سفيان فسوي، (7) قندوزي حنفي (8) و محمود شكري آلوسي (9) او مي گويد: «حديث ثقلين نزد فريقين اهل سنت و شيعه ثابت است.»

بنابر نقل متقي هندي در كنزالعمال، ابن جرير طبري نيز حديث را تصحيح نموده است.(10) .

جلال الدين سيوطي در مسند امام علي (عليه السلام) از محاملي در كتاب الامالي نقل مي كند


1- ذخائر العقبي، ص 16.
2- صحيح سنن الترمذي، ج 3، ص 543، ح 3788.
3- صحيح الجامع الصغير، ج 1، ص 842، ح 2457.
4- المطالب العاليه ج 4 ص 65، ح 3972.
5- الصواعق المحرقة، ج 2، ص 428.
6- اتحاف الخيرة المهره، ج 9، ص 279.
7- المعرفة والتاريخ، ج 1، ص 536.
8- ينابيع الموده، ج 1 ص 120،رقم45.
9- مختصر التحفه، ص 52.
10- كنز العمال، ج 1، ص 379، ح 1650.

ص: 112

كه او نيز حديث ثقلين را تصحيح نموده است. (1) .

حسن بن علي سقاف شافعي بعد از نقل حديث ثقلين از سنن ترمذي مي گويد: «حديث از حيث سند صحيح است». (2) .

حاكم نيشابوري بعد از نقل حديث با لفظ لزوم تمسك به كتاب و عترت و ختم آن به حديث غدير مي گويد: «حديث از حيث سند مطابق شرط بخاري و مسلم صحيح است، اگرچه آن دو حديث را نقل نكرده اند.» (3) .

ابن كثير مي گويد: «به سند صحيح ثابت شده كه رسول خدا در خطبه خود در غدير خم فرمود: انّي تارك فيكم الثقلين...». (4) .

همو بعد از نقل حديث ثقلين با سند نسائي مي گويد: «شيخ ما ذهبي فرموده: اين حديث از حيث سند صحيح است.» (5) .

هيثمي بعد از نقل حديث با مضمون «لزوم تمسك به كتاب و عترت» مي فرمايد: «حديث را طبراني در معجم الكبير نقل كرده و رجال آن همگي ثقه اند.» (6) .

جمال الدين قاسمي مي گويد: در سند صحي ثابت شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در خطبه خود فرمود: «انّي تارك فيكم الثقلين؛ كتاب الله و عترتي....» (7) .

سمهودي شافعي مي گويد: «طبراني حديث را در معجم الكبير با سندي نقل كرده كه تمام رجال او ثقه اند.» (8) .

ازهري نيز بعد از نقل حديث ثقلين مي گويد: «محمّد بن اسحاق مي گويد: اين حديث حسن صحيح است.» (9) .


1- مسند علي عليه السلام، ص 192، ح 6050.
2- صحيح صفة صلاة النبي صلي الله عليه وآله، ص 29.
3- مستدرك حاكم، ج 3، ص 118، 4576.
4- تفسير ابن كثير، ج 4، ص 122.
5- البداية والنهاية / ابن كثير، ج 5، ص 228؛ ابن كثير، السيرة النبوية، ص 416.
6- مجمع الزوائد، ج 1، ص 170.
7- محاسن التأويل، ج 14، ص 307.
8- جواهر العقدين، ص 236.
9- تهذيب اللغه، ج 2، ص 264.

ص: 113

تفسير زيد بن ارقم

در ذيل حديث ثقلين _ كه مسلم آن را نقل كرده _ از زيد بن ارقم سؤال شده كه اهل بيت و عترت پيامبر (صلي الله عليه وآله) كيست؟

او در جواب مي گويد: هر كسي كه صدقه بر او حرام باشد.

جواب

1 _ اين تفسير تنها از جانب زيد بن ارقم است، نه پيامبر (صلي الله عليه وآله)؛

2 _ همان گونه كه ذكر شد، زيد بن ارقم از آن جهت كه از زياد بن ابيه خوف داشته، نه تنها حقّ را بيان نكرده، بلكه تصريح به خلاف حقّ نموده است؛

3 _ از زيد بن ارقم اين گونه تفسيرهاي خلاف حقّ و باطل بعيد به نظر نمي رسد، زيرا او از جمله كساني است كه شهادت به حديث غدير را _ هنگامي كه امير المؤمنين علي (عليه السلام)از وي خواست _ كتمان كرد تا جايي كه خداوند متعال اورا در دنيا به مرض مبتلا كرد؛

4 _ حافظ گنجي شافعي بعد از نقل حديث زيد بن ارقم مي گويد: «تفسير زيد بن ارقم، در مورد اهل بيت _ به كساني كه صدقه بر آنان حرام است _ پسنديده نيست، بلكه صحيح آن است كه مقصود از اهل بيت در اين حديث خصوص علي و فاطمه و حسن و حسين است؛ همان گونه كه مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)صبح هنگامي از حجره خارج شد و در حالي كه پارچه اي از موي سياه بر تن داشت، حسن بن عليّ، حسين بن علي، فاطمه، و علي هر كدام بر حضرت وارد شدند و يك يك آنها را داخل در كساء نمود؛ آنگاه اين آيه را بر آنان منطبق نمود: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " و اين دليل بر آن است كه مقصود از اهل بيت خصوص پنج تن آل كساءاند.

هم چنين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بعد از نزول آيه مباهله، علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام)را دعوت كرده عرض كرد: بار خدايا! اينها اهل بيت من اند». (1) .


1- كفاية الطالب، ص 54.

ص: 114

تضعيف ذيل حديث

ابن تيميه مي گويد: عبارت: «وعترتي فانّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض» را ترمذي ذكر كرده است. در اين مورد از احمد سؤال شد. وي و عده اي ديگر آن را تضعيف كرده و گفته اند: صحيح نيست. (1) .

جواب

1 _ ظاهر عبارت ابن تيميه آن است كه ذيل حديث را فقط ترمذي نقل كرده، در حالي كه چنين نيست، عده اي از بزرگان اهل سنت، از قبيل: ابن اسحاق، احمد بن حنبل، ترمذي، بزار، نسائي، ابو يعلي، طبري، اسفرائيني، بغوي، ابن الانباري، ابن عقده، جعابي، طبراني، ذهبي، حاكم نيشابوري، ثعلبي، ابو نعيم، ابن عساكر، ضياء مقدسي و برخي ديگر نيز نقل كرده اند.

2 _ اين كه مي گويد: عده اي ذيل حديث را تضعيف كرده اند، دروغ محض است، زيرا اگر اين چنين بود، چرا ابن تيميه اسامي آنان را نقل نمي كند، به رغم اين كه درجاهاي مختلف رجزخواني مي كند. اگر او اسم يك نفر از آنان را نقل مي كرد، مابا مراجعه به كتاب او به صحّت و سقم آن پي مي برديم.

تعارض با حديث كتاب الله و سنتي

محمّد ابوزهره مي گويد: «رواياتي كه در آن به تمسكِ كتاب و سنت امر شده موثق تر است؛ تا رواياتي كه در آن به تمسكِ كتاب و عترت امر شده است....» (2) .

جواب

1 _ ضعف سند

روايت «كتاب الله و سنتي» هيچ سند صحيح و معتبري ندارد، زيرا اين روايت را


1- منهاج السنة، ج 4، ص 104.
2- ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص201.

ص: 115

هشت نفر از علماي اهل سنت نقل كرده اند كه سند تمامي آنها ضعيف و خالي از اشكال نيست:

الف) مالك بن انس مي گويد: به من خبر رسيد كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «دو چيز در ميان شما مي گذارم كه با تمسك به آن دو گمراه نمي شويد: كتاب خدا و سنت پيامبرش.» (1) .

وي اين حديث را بدون سند نقل كرده است.

ب) ابن هشام اين حديث را در ضمن خطبه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجّة الوداع نقل كرده، (2) ولي او نيز بدون سند آورده است.

ج) حاكم نيشابوري آن را با دوسند نقل كرده كه يكي از آن دو به ابن عباس و ديگري به ابي هريره ختم مي شود. (3) .

در سند اوّل: اسماعيل بن ابي اويس قرار دارد كه تعداد زيادي از رجاليين او را تضعيف كرده اند. ابن معين مي گويد: او و پدرش ضعيف اند. نسائي مي گويد: ضعيف است. ابن عدي مي گويد: از دايي خود احاديث غريبي نقل مي كند كه هيچ كس آنها را قبول ندارد. ابن حزم به سند خود از سيف بن محمّد نقل مي كند كه اسماعيل بن ابي اويس جعل حديث مي كرد....» (4) .

در سند دوّم: صالح بن موسي طلحي كوفي واقع است كه او را عده زيادي از رجاليين اهل سنت تضعيف نموده اند. ابن معين مي گويد: او چيزي به حساب نمي آيد. بخاري مي گويد: او منكر الحديث است. نسائي مي گويد: ضعيف است. ابن عدي مي گويد: عموم احاديث او را قبول ندارند. عقيلي مي گويد: هيچ يك از احاديث وي قابل پذيرش نيست و....» (5) .


1- موطأ مالك با شرح سيوطي، ج 2، ص 208.
2- سيده ابن هشام، ج 4، ص 603.
3- مستدرك حاكم، ج 1، ص 93.
4- تهذيب التهذيب، ج 1، ص 271.
5- همان، ج 4، ص 354.

ص: 116

د)ابوبكر بيهقي آن را با دو سند نقل كرده است كه يكي به ابن عباس و ديگري به ابي هريره ختم مي شود. (1) اين سند نيز همانند سندهاي حاكم نيشابوري است: اوّلي مشتمل بر ابن ابي اويس و دومي مشتمل بر صالح بن موسي است كه هردو تضعيف شده اند.

ه_) ابن عبدالبرّ قرطبي نيز اين حديث را با دو سند نقل كرده است: (2) سند اوّل آن همان سندي است كه حاكم از ابي هريره نقل كرده و در آن صالح بن موسي قرار دارد كه مورد تضعيف كثيري از رجاليين است.

و در سند دوّم آن، كثير بن عبدالله هست كه گروهي از رجاليين او را تضعيف نموده اند: احمد بن حنبل او را منكر الحديث دانسته و براي او ارزشي قائل نشده است. نسائي او را ثقه نمي داند. ابن عدي مي گويد: عموم رواياتش متابع ندارد. علي بن مديني نيز او را تضعيف نموده است. ابن عبدالبرّ مي گويد: اجماع رجاليين بر ضعف او است و علاوه بر آن حديث را از پدرش و او از جدش نقل مي كند. ابن حبان مي گويد: رواياتي را كه از پدرش از جدّش نقل مي كند، مستند به نسخه اي جعلي است كه مناسب نيست آن را در جمله كتاب ها آورد. (3) .

و) قاضي عياض، اين حديث را به سند خود از ابي سعيد خدري از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)نقل كرده، (4) اما تعدادي از راويان آن، تضعيف شده است كه از آن جمله مي توان شعيب بن ابراهيم و سيف بن عمر را نام برد، خصوصاً سيف بن عمر كه اتفاق رجاليين بر تضعيف او است. (5) .

ز) سيوطي نيز حديث مذكور را با همان سند حاكم نيشابوري نقل كرده (6) كه سند آن


1- السنن الكبري، ج 10، ص 114.
2- ابن عبدالبرّ التمهيد.
3- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 377.
4- الالماع في ضبط الرواية و تقييد السماع، ص 8 _ 9.
5- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 259.
6- مناوي، فيض القدير، ج 3، ص 240.

ص: 117

نقد شد.

ح) متقي هندي نيز بابي را در كنز العمال با عنوان «الاعتصام بالكتاب والسنة» مطرح كرده و در ذيل آن روايات ديگران از قبيل: حاكم و بيهقي را آورده و از الابانه نقل كرده ولي مي گويد: اين حديث جدّاً غريب است. (1) .

2 _ سنت عِدل قرآن نيست

خداوند متعال مي فرمايد: " وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ " (2) ؛ «ما ذكر [قرآن] را بر تو نازل كرديم تا براي مردم آنچه نازل شد تبيين كني».

همان گونه كه قرآن احتياج به مبيّن و مفسر دارد، سنت نبوي نيز به تبيين نيازمند است، لذا پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اي عليّ تو كسي هستي كه بعد از من موارد اختلاف را بيان خواهي كرد.»

خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از طريق علم غيب مي داند كه سنتش بعد از وفات وي تا يك قرن تدوين نخواهد شد، حال چگونه به آن سفارش و به تمسك به آن امر كرده است؟

3 _ امكان جمع بين دو روايت

ابو زهره گويا گمان كرده كه عدد مفهوم دارد، لذا با وجود حديث«كتاب الله و سنّتي»، حديث كتاب الله و عترتي» را بي اعتبار مي شمارد، در حالي كه اين چنين نيست و مي توان بين اين دو حديث بر فرض صحت: «كتاب الله و سنتي» جمع كرد؛ به اين نحو كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) امر به تمسك كتاب و سنت و عترت كرده است. ابن حجر مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله)بر تمسك به سه چيز سفارش كرده است: كتاب، سنت و عالمان به كتاب و سنت از اهل بيت. از مجموع اينها استفاده مي شود كه اين سه چيز تا روز قيامت باقي اند.» (3).

4 _ تقدّم حديث متواتر بر واحد:

بر فرض وقوع تعارض بين اين دو، حديث «كتاب الله و عترتي» مقدم است، زيرا


1- كنز العمال، ج 2، باب دوّم در اعتصام به كتاب و سنت.
2- نحل 16 آيه 44.
3- الصواعق المحرقه، ص 148.

ص: 118

نه تنها سندهاي صحيح دارد و تصريح به صحت آن شده است، بلكه حديث از حيث سند متواتر بوده و در مقابل، حديث «كتاب الله و سنتي» بر فرض صحت سند، خبر واحد است و هنگام تعارض بين خبر متواتر و خبر واحد، خبر متواتر مقدم است، زيرا مفيد قطع است.

حسن بن علي سقّاف شافعي مي گويد: «از من درباره حديث ثقلين سؤال شده كه به لفظ «كتاب الله و عترتي» است يا «كتاب الله و سنتي»؟ در جواب مي گويم: حديث ثابت صحيح به لفظ «كتاب الله و عترتي اهل بيتي» است و روايتي كه در آن لفظ «و سنتي» است از حيث سند و متن باطل است، زيرا حديث «كتاب الله و عترتي» را مسلم و ترمذي و ديگران به سند صحيح نقل كرده اند، ولي بي شك حديث «كتاب الله و سنتي» به دليل ضعف سند و سستي آن موضوع و مجعول است و شكي نيست كه بني اميّه در جعل آن دست داشته اند.» (1) .

همو در جاي ديگر مي گويد: «و امّا حديث: «تركت فيكم ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدي أبداً، كتاب الله و سنّتي» كه در السنه مردم جاري است و خطيبان نيز در منبرها قرائت مي كنند، حديثي است جعلي و دروغ كه اموي ها و متابعين شان آن را جعل كرده اند؛ تا مردم را از حديث صحيح «كتاب الله و عترتي» باز دارند....» (2) .


1- صحيح صفة صلاة النبيّ صلي الله عليه وآله، ص 289 _ 293.
2- صحيح شرح العقيدة الطحاوية، ص 654.

ص: 119

ولايت تكويني اهل بيت

اشاره

از جمله مباحثي كه بين متكلمان مطرح بوده و هست، ولايت تكويني است. ولايت چيست و ولايت تكويني چه معنايي دارد؟ آيا كسان ديگري غير از انبيا ولايت تكويني يعني حقّ تصرّف در نظام تكوين را دارند؟ در اين جا به توضيح و شرح اين موضوع مي پردازيم.

تعريف ولايت

فيومي مي گويد: «وَلْي مثل فَلْس به معناي قرب است و ولايت به كسره و فتحه و «واو» به معناي نصرت است.» (1) .

جوهري مي گويد: «وَلْي به معناي قرب و نزديك شدن است... و هركس امر شخصي را متكفّل شود و از عهده آن بر آيد، وليّ او خواهد بود... و ولايت با كسره «واو» به معناي سلطان و نيز با كسره و فتحه «واو» به معناي نصرت آمده است.» (2) .

در اقرب الموارد آمده است: «الولي حصول الثاني بعد الأوّل من غير فصل؛ وَلْي عبارت است از قرار گرفتن فرد يا شيء چيز دوم به دنبال فرد يا شيء اوّل بدون فاصله.


1- مصباح المنير، ماده ولي.
2- صحاح اللغه، ماده ولي.

ص: 120

وَلِيَ الشيء وعليه وِلاية و وَلاية: يعني مالك امر آن شده و بر آن قيام كرد. يا آن كه ولايت

با فتح و كسر _ هر دو _ به معناي امارت و سلطنت است....» (1) .

راغب اصفهاني مي گويد: «الوَلاء والتوالي أن يحصل شيئان فصاعداً حصولاً ليس بينهما ما ليس منهما؛ ولاء و توالي به معناي آن است كه دو چيز و يا بيشتر از آن، طوري قرار گيرند و واقع شوند كه بين آن دو، غير از خود آنها، چيز ديگري نبوده باشد.»(2) .

علامه طباطبايي (رحمه الله) در معناي اصطلاحي «ولايت» مي فرمايد: «ولايت، آخرين درجه كمال انسان است و آخرين منظور و مقصود از تشريع شريعت حقّ خداوندي است.» (3) .

همو در تفسير الميزان مي گويد: «اصل معناي ولايت برداشته شدن واسطه اي است كه بين دو چيز حائل شده باشد، به طوري كه بين آن دو، غير از آنها واسطه اي باقي نماند و سپس براي نزديكي چيزي به چيز ديگر به چند صورت، به كار گرفته شده است: قرب نَسَبي، مكاني، منزلتي، صداقت و غير اينها. به همين مناسبت بر هر يك از دو طرف وَلايت، ولّي گفته مي شود؛ بالأخصّ به جهت آن كه هر يك از آن دو نسبت به ديگري داراي حالتي است كه غيرِ آن ندارد. بنابراين خداوند سبحان وليّ بنده مؤمن خود است؛ امورش را زير نظر دارد و شئون وي را تدبير مي كند، او را در صراط مستقيم هدايت مي نمايد، امور وي را در عهده دار و او را در دنيا و آخرت ياري مي كند.

مؤمن حقيقي و واقعي نيز وليّ پروردگار است، زيرا خود را در اوامر و نواهي خداوند تحت ولايت او در مي آورد؛ هم چنين در تمامي بركت هاي معنوي: هدايت، توفيق، تأييد، تسديد و آنچه در پي دارد، از مكرّم شدن به بهشت و مقام رضوان خداوند، تحت ولايت و پذيرش خداوندِ خود است....» (4) .


1- اقرب الموارد، ماده ولي.
2- مفردات راغب، ماده ولي.
3- يادنامه، ص 251.
4- الميزان، ج 11، ص 89 _ 93.

ص: 121

معناي ولايت تكويني

مقصود از ولايت تكويني اين است كه فردي بر اثر پيمودن راه بندگي آن چنان كمال و قرب معنوي پيدا كند كه به فرمان و اذن الهي بتواند در جهان و انسان تصرف كند.

«ولايت تكويني» يك كمال روحي و معنوي است كه در سايه عمل به نواميس خدايي و قوانين شرع در درون انسان پديد مي آيد و سرچشمه مجموعه اي از كارهاي خارق العاده مي گردد. اين نوع ولايت بر خلاف «ولايت تشريعي» كمال و واقعيّتي است اكتسابي و راه كسب برخي از مراتب آن به روي همه باز است، ولي مقاماتي كه در «ولايت تشريعي» بيان گرديده همگي موهبت خداوندي است كه پس از تحصيل يك سلسله زمينه ها، چيزي جز خواست خداوند در آن دخالت ندارد.

توجه به باطن

انسان از دو جزءِ به نام تن و روان آفريده شده است؛ به عبارت ديگر، انسانيّتِ انسان، منحصر به جسم و تن نيست، بلكه باطن و جاني دارد كه واقعيّت او را تشكيل مي دهد و اگر بر سر راه تكامل انسان، از نظر جسم و ماده محدوديت هايي وجود دارد، سر راه تكاملش از نظر روح و معنا چنين محدوديّتي نيست، بلكه او از اين نظر آمادگي بيشتري براي ترقي و تعالي دارد؛ چه بسا در پرتو اطاعت خدا و پيمودن راه حق مي تواند قلّه هاي بس بلندي را فتح و تسخير كند. هرگاه انسان از شدّت توجه اش به امور مادّي و لذايذ جسماني بكاهد و به درون گرايي و باطن نگري بپردازد، در اين موقع مي تواند نيروهاي نهفته باطني خويش را آشكار سازد و بر قدرت و توانايي اش بيفزايد.

اثر بندگي خدا

از نظر آيين اسلام انسان دو نوع زندگي دارد: ظاهري و معنوي.

«حيات ظاهري» همان زندگي حيواني است كه تمام بشر را در بر مي گيرد و اسلام براي جلوگيري از هر نوع افراط و تفريط، برنامه خاصي براي اين نوع زندگي تنظيم كرده

ص: 122

است. برنامه اسلام، علاوه بر اين كه بهزيستي انسان را در جهان ماده فراهم مي سازد، راه را براي تحقّق حيات معنوي نيز هموار مي كند.

«حيات معنوي» از اعمال و نيت هاي انسان سرچشمه مي گيرد و چنين حياتي، سعادت و خوش بختي يا شقاوت و بدبختي را در پي دارد. بنابراين، حركات و رفتار و كردار بشر، سازنده حيات معنوي و پديد آورنده قدرت روحي است كه نتيجه آن سعادت و تعالي انسان و يا شقاوت و بدبختي او است.

در پسِ پرده زندگي ظاهري، واقعيتي زنده و حياتي معنوي نهفته كه سرچشمه تمام خوش بختي ها مي باشد و آن، «ولايت» است كه در افراد انسان به طور متفاوت پديد مي آيد و مبدأ يك سلسله آثار شگرف مي گردد. «اطاعتِ خدا» مايه «قرب الهي» و مخالفت با دستورهايش سبب دوري از او مي شود.

قرب الهي

مقصود از قرب و تقرّب الهي، نزديكي از نظر مكان نيست، زيرا خداوند جهان جسم و جسماني نبوده و داراي مكان نيست؛ تا بنده اي از نظر مكان به او نزديك تر گردد. اما در عين حال او به ما، از خود ما نزديك تر است؛

همان گونه كه خداوند مي فرمايد: " نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ " (1) ؛ «ما از رگ گردن به او نزديك تريم».

ممكن است سؤال شود: اگر خدا مكان ندارد و چنين تقرّبي ممكن نيست، پس مقصود از قرب الهي و نزديكي بنده به خدا چيست؟

در پاسخ بايد گفت: خداوند جهان، كمال مطلق و نامحدود است و پويندگان راه عبوديت و بندگي در پرتو كمالاتي كه از اين راه به دست مي آورند، سرانجام حائز كمال مي شوند و از ديگران، كه فاقد اين نوع كمال اند، مقرّب تر و نزديك تر به خداي تعالي مي گردند


1- ق 50 16.

ص: 123

در جهان آفرينش هركسي به تناسب كمال وجود خويش، قربي به ذات پروردگار دارد پس هر فردي كه از نظر وجود كامل تر باشد به ذات الهي كه كمال محض و نامتناهي است، مقرّب تر و نزديك تر خواهد بود.

وقتي مي گوييم: خداوند كمال مطلق و نامتناهي است، مقصود از آن، صفات جمال خدا از قبيل: علم، قدرت، حيات و اراده است. هرگاه بنده اي در پرتو پيمودن راه اطاعت، گام در درجات كمال مي گذارد و از نردبان كمال بالا مي رود، مقصود اين است كه كمال وجودي بيشتر، علم و قدرتي زيادتر، اراده اي نافذتر و حياتي جاودانه تر يافته است. در اين صورت مي تواند از فرشته بالاتر رفته و از كمالات بشري بهره مند گردد.

پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) در ضمن حديثي به مقامات بلند سالكان راه حقّ و پويندگان راه عبوديّت و بندگي اشاره نموده، سخن پروردگار را چنين نقل مي فرمايد: «ما تقرّب إليّ عبد بشيء أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه و إنّه ليتقرّب إليّ بالنافلة حتّي أحبّه، فإذا أحببتُه كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته» (1) ؛ هيچ بنده اي با كاري به من تقرّب نجسته كه محبوب تر از انجام فرايض بوده باشد.

بنده من يا با بجاي آوردن نمازهاي نافله آن چنان به من نزديك مي شود كه او را دوست مي دارم. وقتي او محبوب من، من گوش او مي شوم كه با آن مي شنود. و چشم او مي شوم كه با آن مي بيند. و زبان او مي گردم كه با آن سخن مي گويد. و دست او مي شوم كه با آن حمله مي كند. هرگاه مرا بخواند اجابت مي كنم و اگر چيزي از من بخواهد مي بخشم.»

در سايه اطاعت از خدا قدرت دروني انسان به حدّي مي رسد كه با قدرت الهي صداهايي را مي شنود كه با نيروي عادي قادر به شنيدن آن نيست. صور و اشباحي را مي بيند كه ديدگان عادي را ياراي ديدن آنها نيست. مقصود از اين كه خداوند چشم و گوش او مي گردد، آن است كه ديده اش در پرتو قدرت الهي نافذتر و گوشش شنواتر و


1- كافي، ج 2، ص 352.

ص: 124

قدرتش گسترده مي گردد.

در مصباح الشريعه آمده است: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية»؛ (1) .

بندگي و پيمودن راه قرب به خدا، گوهري است كه نتيجه آن خداوندگاري و كسب قدرت و توانايي بيشتر است.»

در اين جمله مقصود از «ربوبيّت» خدايي كردن نيست، زيرا هيچ گاه بشر نمي تواند از حدود امكاني تجاوز كند، بلكه مقصود از، «خداوندگاري» كسب كمالات بيشتر و قدرت و نيروهاي بالاتر است.

آثار قرب الهي

قرب الهي آثار فراواني دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ تسلط بر نفس

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ " (2) ؛ «نماز انسان را از بدي ها و منكرها باز مي دارد».

و نيز مي فرمايد: " كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ " (3) ؛ «روزه را بر شما بسان پيشينيان واجب كرديم تا پرهيزگار شويد».

2 _ بينش خاص

از مزاياي قرب الهي اين است كه انسان در سايه صفا و روشناييِ دل، بينش خاصّي پيدا مي كند كه با آن حقّ و باطل را به روشني تشخيص مي دهد و هرگز گمراه نمي شود. قرآن مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً " (4) ؛ «اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر پرهيزكار باشيد خدا به شما نيرويي مي بخشد كه با آن، حقّ و باطل را به خوبي تشخيص مي دهيد».


1- مصباح الشريعه، حديث اوّل.
2- عنكبوت 29 آيه 45.
3- بقره 2 آيه 183.
4- انفال 8 آيه 29.

ص: 125

مقصود از «فرقان» بينش خاصّي است كه سبب مي گردد انسان حقّ و باطل را خوب بشناسد.

در آيه ديگر مي فرمايد: " وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا " (1) ؛ «كساني كه در راه ما سعي و كوشش كنند، آنان را به راه هاي خويش رهبري مي كنيم».

و نيز مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ " (2) ؛ «اي كساني كه ايمان آورده ايد! از مخالفت با خدا بپرهيزيد و به پيامبر او ايمان بياوريد. [خداوند] دو سهم از رحمت خويش را به شما مي دهد و براي شما نوري قرار مي دهد كه با آن راه برويد».

3 _ نفي خواطر

پويندگان راه عبوديّت بهواسطه تكامل و قدرتي كه در سايه بندگي مي يابند بر تمام انديشه هاي پراكنده خود مسلط مي شوند و در حال عبادت آن چنان تمركز فكري و حضور قلب دارند كه از غير خدا غافل مي شوند و غرق جمال و كمال خدا مي گردند. ابوعلي سينا مي گويد: «عبادت، نوعي ورزش براي قواي فكري است كه بر اثر تكرار و عادت به حضور در محضر خدا، فكر را از توجه به مسائلي مربوط به طبيعت و ماده به سوي تصورات ملكوتي مي كشاند. قواي فكري تسليم باطن و فطرت خداجوي انسان مي گردد و مطيع او مي شوند.» (3) .

4 _ خلع نفس

در جهان طبيعت، روح و بدن به يكديگر نيازي شديد دارند. از آن جا كه روح بر بدن علاقه تدبيري دارد، بدن را از فساد و خرابي باز مي دارد. از طرف ديگر، روح در فعّاليت خود به بدن نيازمند است و در پرتو اعضا و جوارح بدني مي تواند بشنود، ببيند و...

امّا گاهي روح، بر اثر كمال و قدرتي كه از جانب قرب الهي پيدا مي كند، از استخدام بدن بي نياز مي شود و مي تواند خود را از بدن «خلع» كند.


1- عنكبوت 29 آيه 69.
2- حديد 57 آيه 28.
3- اشارات، ج 3، ص 370.

ص: 126

5 _ تصرف در جهان طبيعت

در پرتو عبادت و قرب الهي، نه تنها حوزه بدن تحت فرمان انسان قرار مي گيرد، بلكه جهان طبيعت مطيع انسان مي گردد و به اذنِ پروردگارِ جهان در پرتو نيرو و قدرتي كه از تقرب به خدا كسب نموده است، در طبيعت تصرف مي كند و مبدأ يك سلسله معجزه ها و كرامات مي شود و در حقيقت، قدرت بر تصرف و تسلط بر تكوين مي يابد.

قرآن و ولايت تكويني اولياي الهي

با مراجعه به قرآن مي توان شواهدي ولايت تكويني اوليا اقامه نمود:

1 _ خداوند متعال از قول حضرت يوسف (عليه السلام) خطاب به برادرانش نقل مي كند: " اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً " (1) ؛ «برويد و پيراهنم را بر چهره پدرم بيفكنيد تا او نعمت بينايي خود را بازيابد».

در آيه ديگر مي فرمايد: " فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً " (2) ؛ «هنگامي كه مژده رسان آمد و پيراهن يوسف را بر صورت وي افكند، او بينايي خود را باز يافت».

از اين آيه استفاده مي شود اراده و خواست و قدرت روحي حضرت يوسف (عليه السلام)در بازگردانيدن بينايي پدر خويش، مؤثّر بوده است.

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَإِذِ اسْتَسْقي مُوسي لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ " (3) ؛ «به ياد آر هنگامي را كه موسي براي قوم خود آب طلبيد ما به او دستور داديم عصاي خود را بر سنگي زند، ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون آمد همه بني اسرائيل آبشخور خود را دانستند».

3 _ مي دانيم كه حضرت سليمان، ملكه سبا را احضار نمود، ولي پيش از آن كه وي به حضور سليمان برسد، سليمان در مجلس خود به حاضران فرمود: " يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ


1- يوسف 12 آيه 93.
2- همان، آيه 96.
3- بقره 2 آيه 60.

ص: 127

يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ " (1) ؛ «اي جمعيت! كدام يك از شما مي تواند

تخت بلقيس را براي من بياورد پيش از آن كه [بلقيس و همراهان] مطيعانه وارد شوند؟» يك نفر از حاضران در مجلس گفت: " أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ " (2) ؛ «پيش از آن كه تو از جاي خود برخيزي من آن را مي آورم و من بر اين كار توانا و امينم».

فرد ديگري به نام «آصف بن برخيا» اعلام كرد كه در يك چشم به هم زدن مي تواند آن را بياورد؛ چنان كه خداوند مي فرمايد: " قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي " (3) ؛ «كسي كه نزد او دانشي از كتاب بود چنين گفت: پيش از آن كه تو چشم بر هم بزني، من آن را در اين مجلس حاضر مي كنم. ناگهان سليمان تخت را در برابر خود حاضر ديد و گفت: اين نعمتي است از جانب خدا بر من».

4 _ قرآن مجيد بعضي از كارهاي فوق العاده را به حضرت مسيح (عليه السلام) نسبت مي دهد و اين مي رساند كه همه آن كارها از نيروي باطني و اراده خلاق او سرچشمه مي گرفت؛ چنان كه مي فرمايد: " أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَأُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَاْلأَبْرَصَ وَأُحْيِ الْمَوْتي بِإِذْنِ اللهِ " (4) ؛ «من براي شما از گل شكل مرغي مي سازم و در آن مي دمم كه به اذن خدا پرنده مي شود. كور مادرزاد و پيس را شفا مي دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مي كنم».

5 _ قرآن كريم در مورد يكي از معجزات و تصرفات تكويني حضرت محمّد (صلي الله عليه وآله)مي فرمايد: " اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ " (5) ؛ «نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه و هرگاه نشانه اي ببينند روي بگردانند


1- نمل 27 آيه 38.
2- همان، آيه 39.
3- همان، آيه 40.
4- آل عمران 3 آيه 49.
5- قمر 54 آيات 1 و 2.

ص: 128

و گويند: سحري دائمي است».

بسياري از مفسّران در بيان شأن نزول آيات فوق آورده اند: روزي مشركان به پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفتند: اگر در ادعاي خود راست گويي، ماه را براي ما دو نيم كن. رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: آيا اگر اين كار را انجام دهم، ايمان مي آوريد؟ گفتند: آري. پيامبر (صلي الله عليه وآله) از خدا درخواست كرد تا خواسته شان را به او عطا كند. سپس ماه به دو نيم شد. (1) .

حقّ اين است كه معجزه فعل وليّ خدا است كه به اذن و مشيّت خداوند انجام مي گيرد.

بنابراين، مقصود از " انْشَقَّ الْقَمَرُ " در آيه نخست، معجزه و تصرف تكويني پيامبر (صلي الله عليه وآله) در انشقاق (دو نيم شدن) ماه است. شايد چنين پنداريم كه انشقاق ماه در اين آيات، به دو نيم شدن آن در روز رستاخيز اشاره دارد، ولي قرايني وجود دارد كه برداشت اوّل را تأييد مي كند:

الف) عبارت " وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا " حاكي از آن است كه در اين جا مقصود از آيه، آيات قرآني نيست، بلكه مقصود از آن معجزه است، زيرا قرآن از معجزات پيامبران با الفاظي، همچون: «آيه» و «بيّنه» ياد مي كند. مناسب بود كه در شكل اول، به جاي فعل ديدن «يروا» از افعالي، همچون: شنيدن يا نزول استفاده شود؛ مثلاً گفته مي شد: «وان سمعوا» يا «وان نزلت آية»؛ بنابراين، مقصود از آيه، اعجاز پيامبر (صلي الله عليه وآله) وانشقاق ماه است.

ب) عبارت " وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ " نيز، قرينه اي بر اين معناست كه سخن در اين آيات راجع به معجزه پيامبر (صلي الله عليه وآله) است، نه انشقاق ماه در رستاخيز، زيرا در روز قيامت كه پهنه ظهور تمام حقايق است كسي سخن باطلي بر زبان نمي راند، در حالي كه سحر خواندن آيات الهي سخن باطلي است.

حاصل آن كه با توجه به قراين ياد شده از يك سو و شأن نزول آيات از سوي ديگر، آيات نخستين سوره قمر به يكي از معجزات و تصرفات تكويني پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) كه دو نيم كردن ماه و ناشي از ولايت تكويني او است، اشاره دارد.


1- طبرسي، مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 237.

ص: 129

ولايت تكويني امام

ولايت تكويني امام را با ذكر چند مقدمه مي توان به اثبات رسانيد:

مقدمه اوّل

گفتيم كه حضرت سليمان به حاضران در مجلس خود گفت: كدام يك از شما مي تواند تخت بلقيس را براي من بياورد، پيش از آن كه بلقيس و همراهان او مطيعانه وارد شوند... آصف بن برخيا اعلام كرد كه در يك چشم بر هم زدن مي تواند آن را بياورد؛ خداوند متعال در مورد اين داستان مي فرمايد: " قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي " (1) ؛ كسي كه مقداري از علم كتاب داشت، توانست در نظام تكوين تصرف كرده و تاج و تخت بلقيس ملكه سبا را از راه بسيار دور كمتر از يك چشم به هم زدن نزد سليمان حاضر كند.

از اين آيه به خوبي استفاده مي شود اگر كسي از كتاب خدا اطلاع داشته و به آن عالم باشد، قدرت تصرّف در كائنات را دارد كه همان ولايت تكويني است.

مقدمه دوّم

در آيه اي ديگر مي خوانيم: " قُلْ كَفي بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ " (2) ؛ «بگو تنها گواه بين من و شما، خدا و كسي كه داناي حقيقي به كتاب خدا است كافي خواهد بود».

از اين آيه استفاده مي شود خداوند متعال و گروهي ديگر كه عالم به كلّ كتاب اند بين پيامبر و مردم شاهد بوده و شهادت خواهند داد. هم چنين بر مي آيد جماعتي هستند كه عالم به كل كتاب اند، زيرا از طرفي لفظ «مَن» از موصولات است ولذا دلالت بر عموم دارد. از طرف ديگر «علم» مصدر است و در علم اصول فقه بيان شده كه مصدر مضاف مفيد عموم است. هم چنين طبق نظر برخي مفرد محلّي به الف و لام نيز دلالت بر عموم


1- نمل 27 آيه 40.
2- رعد 13 آيه 43.

ص: 130

دارد، پس از دو جهت «علم الكتاب» دلالت بر عموم دارد. در نتيجه اينكه از اين جمله استفاده مي شود كه جماعتي هستند كه از كلّ كتاب آگاهي و بدان عالمند.

مقدمه سوم

در قرآن كريم مي خوانيم: " إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ- فِي كِتاب مَكْنُون- لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ "(1) ؛ «همانا آن قرآن كريمي است كه در كتاب محفوظي جاي دارد. و جز پاكان نمي توانند به آن دست زنند».

در «لا يمسّه» دو احتمال است: يكي مسّ ظاهري با اجزاي بدن و ديگري، مسّ باطني. همان گونه كه در «مَطهرّون» نيز دو احتمال است: يكي طهارت ظاهري با اجزاي بدن و ديگري، طهارت باطني با قلب. با مراجعه به قرآن پي مي بريم كه خداوند متعال لفظ مسّ را در هر دو معنا به كار برده است.

الف) مسّ ظاهري: خداوند متعال مي فرمايد: " قالَتْ رَبِّ أَنّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ " (2) ؛ «مريم عرض كرد: خدايا مرا چگونه فرزندي تواند بود و حال آن كه مردي به من نزديك نشده است».

ب) مسّ باطني: خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا " (3) ؛ «چون پرهيزكاران را از شيطان وسوسه و خيالي به دل رسد، همان دم خدا را به ياد آرند».

هم چنين طهارت نيز در قرآن به دو معنا به كار رفته است: ظاهري و باطني.

الف) طهارت ظاهري: " وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ "؛ (4) و لباست را پاك گردان.

ب) طهارت باطني: " يا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمِينَ " (5) ؛ «اي مريم همانا خداوند تو را برگزيده و پاكيزه گردانيد و بر زنان جهانيان


1- واقعه 56 آيات 77 _ 79.
2- آل عمران 3 آيه 47.
3- اعراف 7 آيه 201.
4- مدّثر 74 آيه 4.
5- آل عمران 3 آيه 42.

ص: 131

برتري بخشيد».

در مورد آيه " لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ " در «لا يمسه» دو احتمال وجود دارد، نهي بودن و نفي بودن كه هر دو به يك صيغه ادا مي شود.

نهي به اين معنا است كه قرآن را نبايد مسّ كند، كه ظهور در مسّ ظاهري دارد و در مقابل آن، مقصود به طهارت نيز ظاهري است. و اگر مقصود «نفي» باشد، اخبار است و ظهور در مسّ باطني دارد به اين معنا كه مسّ نمي كند و تماس حاصل نمي كند و به تعبير ديگر، به عمق قرآن نمي رسند، مگر كساني كه مطهّرند و طبيعتاً طهارت نيز باطني معنا مي شود؛ يعني كساني كه از هر عيب و نقص و گناهي پاك اند. معناي اين آيه اين مي شود: " مسّ نمي كند كتاب محفوظ را مگر كساني كه مطهّرند. "

مقدمه چهارم

در اين كه مطهّران چه كساني اند؟ باز به قرآن مراجعه مي كنيم؛ خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (1) ؛ «همانا خدا چنين مي خواهد كه هر رجس و پليدي را از شما خانواده نبوت دور سازد و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند».

در اين آيه شريفه، مصداقِ مطهران مشخص و معين شده است؛ آنان كساني جز اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيستند.

مقدمه پنجم

در تشخيص مصداق اهل بيت بايد به روايات مراجعه كرد، زيرا قرآن مي فرمايد: " وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ " (2) ؛ «و بر تو قرآن را فرستاديم تا بر امت آنچه فرستاده شد، بيان كني».

مقدمه ششم

با مراجعه به روايات فريقين شيعه و سني پي مي بريم كه مقصود به اهل بيت در آيه شريفه، پيامبر اكرم، علي، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) مي باشند. اگر چه حصر در آيه


1- احزاب 33 آيه 33.
2- نحل 16 آيه 44.

ص: 132

اضافي است در مقابل همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) و بقيه صحابه تا آنها از شمول آيه خارج گردند؛ در نتيجه آيه تطهير شامل بقيه اهل بيت (عليهم السلام) از دوازده امام نيز مي شود.

1 _ مسلم به سند خود از عائشه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) صبحگاهي از حجره خارج شد، در حالي كه بر روي دوش او پارچه اي از پشم خياطي نشده بود. حسن بن علي بر او وارد شد، او را داخل كسا كرد، آن گاه حسين وارد، او نيز در آن داخل شد. سپس فاطمه وارد شد، او را نيز داخل آن كرد، بعد عليّ وارد شد، او را نيز داخل كسا نمود؛ آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (1) .

2 _ ترمذي به سند خود از ام سلمه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر روي حسن، حسين، علي و فاطمه پارچه اي كشيد؛ آن گاه عرض كرد: بار خدايا اينان اهل بيت من و از خواصّ من هستند، رجس و پليدي را از آنان دور كن و پاكشان گردان. (2) .

3 _ همو از عمر بن ابي سلمه، ربيب پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند: هنگامي كه آيه تطهير در خانه ام سلمه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، فاطمه و حسن و حسين را دعوت نمود و روي آنان كسايي كشيد. علي نيز پشت سرش بود؛ آن گاه كسا را بر روي همه كشيد سپس عرض كرد: بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند، رجس و پليدي را از آنان دور كن و پاكشان گردان. امّ سلمه عرض كرد: اي رسول خدا! آيا من هم با آنانم؟ حضرت فرمود: تو در جاي خود هستي، تو بر خيري. (3) .

4 _ هم چنين به سند خود از انس بن مالك نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تا شش ماه هنگام رفتن به نماز صبح مرتب بر درب خانه فاطمه گذر مي كرد و مي فرمود: الصلاة يا اهل البيت: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (4) .

5 _ احمد در مسند به سندش از امّ سلمه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجره او بود،


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 130.
2- صحيح ترمذي: ج 5، ص 656، كتاب المناقب.
3- همان، ص 327، كتاب تفسير القرآن.
4- همان.

ص: 133

فاطمه با ظرفي از آب گوشت بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شد. پيامبر (صلي الله عليه وآله)، در حالي كه در رختخواب خود نشسته و بر چيزي تكيه داده بود، فرمود: همسر و دو فرزندت را نيز دعوت كن. ام سلمه مي گويد: من در حجره نماز مي خواندم: در آن هنگام اين آيه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". ام سلمه مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) گوشه كسا را گرفت و بر روي همه كشاند؛ آن گاه دستانش را به آسمان بلند كرد و عرض كرد: بار خدايا! اينان اهل بيت من و از خواص من هستند، رجس و پليدي را از آنان دور ساز و پاكشان گردان. امّ سلمه مي گويد: به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كردم: آيا من با شما هستم؟ فرمود: تو بر خيري، تو بر خيري. (1) .

از مجموع اين مقدمات استفاده مي شود كه اهل بيت (عليهم السلام) ولايت تكويني دارند.


1- مسند احمد، ج 6، ص 292.

ص: 134

برتري ائمه بر انبيا

اشاره

از جمله موضوعاتي كه در كتاب هاي كلامي شيعه مطرح بوده و بر آن اقامه دليل مي كرده اند، برتري ائمه _ خصوصاً امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) _ بر انبياي الهي، غير از رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) است.

ما در اين مقال مي كوشيم تنها به ادله اي تمسك كنيم كه در اين موضوع از طرق اهل سنت وارد شده و مورد قبول آنهاست، و در نتيجه مورد قبول ما نيز مي باشد. وگرنه در آثار شيعي، روايات و ادله فراواني وجود دارد كه ما را از رجوع به منابع ديگر، بي نياز مي گرداند.

ادله برتري
اميرالمؤمنين نفس پيامبر

خداوند متعال مي فرمايد: " فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ "؛ (1) پس هر كس با تو درباره حضرت عيسي در مقام مجادله برآمد پس از آن كه به وحي خدا بر احوال او آگاه شدي بگو كه بياييد ما و شما با فرزندان


1- آل عمران 3 آيه 61.

ص: 135

و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم تا دروغ گويان و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.

اجماع مفسران بر اين است كه در آيه شريفه مراد از «انفسنا» اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.

احمد بن حنبل در مسند خود نقل كرده: «هنگامي كه اين آيه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را دعوت نمود و فرمود: بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند.» (1) .

از كلمه «انفسنا» در آيه شريفه استفاده مي شود كه امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) در كمالات با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يكسانند، و از آن جا كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به اجماع امّت و روايات، افضل از جميع انبياي الهي است، پس امام علي (عليه السلام) نيز افضل از جميع انبياي الهي است.

صحيح بخاري به سند خود از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «انا سيّد البشر». (2) .

و نيز فرمود: «أنا سيّد ولد آدم». (3) پس امام علي (عليه السلام) كه نفس پيامبر (صلي الله عليه وآله) است از جنبه معنوي نيز سيّد بشر و آقاي فرزندان آدم (عليه السلام) است.

علامه حلّي در شرح تجريد مي فرمايد: «انفس، در آيه شريفه اشاره به علي (عليه السلام)است، و ممكن نيست كه گفته شود: نفس پيامبر و علي (عليهما السلام) يكي است، پس تنها يك احتمال باقي مي ماند و آن اين كه: مراد از آيه مساوات پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي (عليه السلام) باشد. و شكي نيست كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) افضل مردم بود، پس امام علي (عليه السلام) نيز چنين است». (4) .

فخر رازي در ذيل آيه مباهله مي گويد: «در شهر ري شخصي است به نام محمود بن حسن حمصي كه معلّم شيعه دوازده امامي است، او گمانش بر اين است كه علي (عليه السلام)افضل از جميع انبياست به جز محمّد (صلي الله عليه وآله).

آن گاه مي گويد: دليلي كه مي توان بر مدعاي او اقامه نمود قول خداوند متعال است كه مي فرمايد: " وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ "؛ و مراد از «انفسنا» خود پيامبر (صلي الله عليه وآله)نيست؛ به جهت آن


1- مسند احمد، ج 1، ص 185.
2- صحيح بخاري، ج 6، ص 223.
3- صحيح مسلم، كتاب الفضائل، باب تفضيل نبيّنا علي جميع الخلائق؛ صحيح ترمذي، ج 2، ص 895.
4- شرح تجريد، ص 218.

ص: 136

كه انسان خودش را دعوت به امري نمي كند، بلكه مراد از «انفسنا» غير از رسول خداست. و علما اجماع كرده اند كه آن غير، كسي جز علي بن ابي طالب (عليه السلام)نيست. پس آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه نفس علي (عليه السلام)همان نفس پيامبر (صلي الله عليه وآله) است، نه اين كه نفس علي عين نفس پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. بلكه مراد از آيه آن است كه نفس علي (عليه السلام) مثل نفس پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. اين معنا اقتضا دارد كه علي (عليه السلام) با پيامبر (صلي الله عليه وآله) در جميع وجوه فضايل و كمالات مساوي باشند؛ از اين عموم مساوات، تنها نبوت استثنا مي شود به دليلِ اجماع و روايات در اين خصوص كه بعد از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) پيامبري ديگر نخواهد بود...». (1) .

تشبيه اميرالمؤمنين به انبياي سابق

از برخي احاديث مورد اتفاق شيعه و سنّي استفاده مي شود كه حضرت علي (عليه السلام)داراي صفات بارز و نمونه اي است كه هر يك از انبياي الهي به آنها شناخته مي شدند.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس بخواهد به آدم در علمش نظر كند و به نوح در طاعتش، و به ابراهيم در دوستي اش با خداوند، و به موسي در هيبتش، و به عيسي در برگزيده شدنش، بنگرد به علي بن ابي طالب».

اين حديث با مضمون هاي مختلف و اختلافِ تعبير در مصادر حديثي اهل سنت وارد شده است. (2) .

از اين احاديث استفاده مي شود كه امام علي (عليه السلام) جامع همه صفاتي است كه هر يك از انبيا در يكي از آنها بارز بودند، و اين خود دلالت بر افضليت امام علي (عليه السلام) بر ساير انبيا دارد.

علي محبوب ترين خلق نزد خداوند

انس بن مالك مي گويد: من براي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پرنده بريان شده اي آوردم،


1- تفسير فخر رازي، ج 8، ص 81.
2- ر.ك: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 220؛ ج 9، ص 168؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 103، ح 117؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 313 و البداية و النهاية، ج 7، ص 392 _ 393.

ص: 137

حضرت (صلي الله عليه وآله) نام خدا را برده و از آن تناول نمودند، سپس دست به دعا برداشته و عرض كردند، «بار خدايا بهترين اشخاص نزد تو و من را به سويم بفرست». كه ناگاه علي (عليه السلام)آمد و درب منزل را كوبيد.

عرض كردم: كيستي. گفت: من علي هستم. عرض كردم: پيامبر مشغول است. انس مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) لقمه اي ديگر تناول كرد، باز جمله سابق را تكرار نمود، كه ناگهان درب خانه كوبيده شد. عرض كردم: كيست درب را مي كوبد؟ علي (عليه السلام) فرمود: منم. عرض كردم: پيامبر مشغول كاري است. باز پيامبر (صلي الله عليه وآله) لقمه اي ديگر تناول كرده و جمله سابق را تكرار كردند، كه باز صداي درب خانه بلند شد، علي (عليه السلام) از پشت درب خانه صدا مي زد: من هستم. در اين هنگام پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: اي انس! درب را باز كن. انس مي گويد: علي (عليه السلام)داخل خانه شد. هنگامي كه چشم پيامبر (صلي الله عليه وآله) به من و علي (عليه السلام) افتاد خطاب به علي كرد و فرمود: «حمد مخصوص خداوندي است كه تو را آنچه مي خواستم قرار داد، زيرا در هر لقمه اي از خداوند مي خواستم كه بهترين خلقش نزد او و من را به سويم بفرستد، و تو همان كسي هستي كه مي خواستم.... (1) .

اين حديث شريف را احمد بن حنبل در فضائل الصحابه، (2) ترمذي در سنن الترمذي، (3) طبراني در المعجم الكبير، (4) حاكم در المستدرك علي الصحيحين (5) و ديگران نقل كرده اند.

حديث از حيث اعتبار به حدّي است كه عده اي از علماي اهل سنت تصريح به صحت آن نموده اند؛ امثال حاكم نيشابوري در مستدرك، ذهبي در تذكرة الحفاظ و....

حديث دلالت دارد بر اين كه امام علي (عليه السلام) «احبّ الخلق الي الله تعالي» است كه عموم اين تفضيل شامل جميع انبيا نيز مي شود، خصوصاً كه در برخي از روايات اين چنين


1- مناقب ابن المغازلي، ص 169، ح 201.
2- فضائل الصحابه، ج 2، ص 560، ح 945.
3- سنن الترمذي، ج 5، ص 636، باب 21 از كتاب المناقب.
4- المعجم الكبير، ج 1، ص 253، ح 730.
5- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 130 و 142.

ص: 138

آمده است: «أللّهمَّ أئتني بأحبّ خلقك إليك من الأوّلين و الآخرين». (1) بارخدايا! بهترين خلقت از اولين و آخرين را نزد من بفرست.

اقتدا نمودن حضرت عيسي به حضرت مهدي

در روايات زيادي چنين آمده كه بعد از نزول حضرت عيسي (عليه السلام) براي شركت در حكومت عدل جهاني كه به رهبري امام مهدي (عليه السلام) برقرار مي شود حضرت (عليه السلام)در نماز جماعتي كه برپا مي شود به امام مهدي (عليه السلام)اقتدا مي كند، و اين خود دليل افضليت امام مهدي (عليه السلام) بر پيامبر اولوالعزم است.

سيوطي در كتاب الحاوي للفتاوي مي نويسد: «موضوع اقتداي حضرت عيسي (عليه السلام)به امام مهدي (عليه السلام) از موضوعات ثابت است كه در احاديث متعدد و صحيح از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)رسيده، و او صادق مصدقي است كه خبرش كذب و خلافواقع نخواهد شد». (2) .

ابن حجر هيتمي در الصواعق المحرقة مي نويسد: «احاديث نماز خواندن حضرت عيسي (عليه السلام) پشت سر امام مهدي (عليه السلام) متواتر است». (3) .

حديث نور

سبط بن الجوزي در تذكرة الخواص به سند صحيح از سلمان نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «كنت انا و عليّ بن ابي طالب نوراً بين يدي الله تعالي قبل ان يخلق آدم بأربعة آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلك النور قسمين: فجزءٌ أنا و جزءٌ عليّ؛ (4) من و علي بن ابي طالب نوري بوديم نزد خداوند متعال به چهار هزار سال قبل از خلقت آدم، هنگامي كه خداوند آدم را خلق كرد آن نور را دو قسم نمود: قسمي از آن من هستم و قسمي ديگر عليّ است».


1- مناقب ابن المغازلي، ص 168 _ 169.
2- الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 167.
3- الصواعق المحرقه، ص 99.
4- تذكرة الخواص، ص 46.

ص: 139

اين حديث از حيث سند تمام است، و طبق نظر رجاليين اهل سنت قابل تصحيح مي باشد.

هم چنين گفتني است كه هشت نفر از اصحاب اين حديث را نقل كرده اند كه عبارتند از: امام علي (عليه السلام)، و امام حسين (عليه السلام) ابوذر غفاري و جابر بن عبدالله انصاري و ابوهريره و عبدالله بن عباس و انس بن مالك.

و نيز هشت نفر از تابعين آن را نقل كرده اند و بيش از چهل نفر از علماي اهل سنت آن را در كتاب هاي خود ذكر نموده اند. اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حديث به اين مطلب اشاره مي كند كه ما از يك نور خلق شده ايم، در حقيقت در صدد بيان اين نكته است كه ما در فضيلت و كمال با هم يكسانيم.

حديث شجره واحده

حاكم نيشابوري به سند صحيح از جابر بن عبدالله انصاري نقل كرده كه شنيدم

از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «يا عليّ! الناس من شجر شتّي، و انا وانت من شجرة واحدة، ثمّ قرأ رسول لله (صلي الله عليه وآله): " وَجَنّاتٌ مِنْ أَعْناب وَزَرْعٌ وَنَخيلٌ صِنْوانٌ وَغَيْرُ صِنْوان يُسْقي بِماء واحِد "؛ (1) اي علّي! مردم از درختان پراكنده اند، ولي من و تو از يك درختيم. آن گاه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) اين آيه را قرائت فرمود: و زميني براي زراعت و زميني براي نخلستان آن هم نخل هاي گوناگون، با آن كه همه به يك آب مشروب مي شوند.

در اين حديث نيز پيامبر (صلي الله عليه وآله) خود و عليّ (عليه السلام) دو را از يك درخت مي داند، واضح است كه اين گونه تعبير براي اشاره به يكي بودن آن دو در فضيلت و كمال است.

حديث اخوت

جابر بن عبدالله انصاري و سعيد بن مسيّب نقل مي كنند: «انّ رسول الله (صلي الله عليه وآله) آخي بين


1- المستدرك علي الصحيحين، ج 2، ص 241، كتاب التفسير.

ص: 140

اصحابه، فبقي رسول الله (صلي الله عليه وآله) وابوبكر وعمر وعليّ (عليه السلام) فآخي بين ابي بكر وعمر، وقال لعلّي: [انت اخي و أنا اخوك...؛ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين اصحابش عقد اخوت بست. از ميان آنان چهار نفر باقي ماندند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و ابوبكر و عمر و عليّ (عليه السلام)؛ آن گاه بين ابوبكر و عمر عقد اخوت بست. و سپس بين خود و عليّ (عليه السلام)، و خطاب به عليّ (عليه السلام)فرمود: تو برادر من و من برادر تو خواهم بود...».

اين حديث را چهارده نفر از صحابه نقل كرده اند كه از آن جمله: عمر بن خطاب، انس بن مالك، ابوذر غفاري مي باشند. هم چنين از اهل سنت حدود چهل نفر از آنان در كتاب هاي خود اين حديث را آورده اند، از قبيل: ترمذي در الجامع الصحيح، (1) حاكم در المستدرك علي الصحيحين، (2) احمد بن حنبل در المسند(3) و...

مرحوم شيخ محمّد حسن مظفّر در دلائل الصدق مي فرمايد: «غرض از عقد اخوت بستن پيامبر (صلي الله عليه وآله) باعلي (عليه السلام) تعريف و بيان فضيلت آن حضرت (عليه السلام) بر غير اوست، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله)عقد اخوت بين شخص و نظيرش مي بست، همان گونه كه از روايات استفاده مي شود... در نتيجه اميرالمؤمنين (عليه السلام) تنها نظير رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در فضايل و كمالات مي باشد. (4) .

مرحوم علامه حلّي در شرح تجريد مي فرمايد: «انّ النّبي (صلي الله عليه وآله) لمّا واخي بين الصحابة وقرن كلّ شخص إلي مماثله في الشرف والفضيلة رأي علياً (عليه السلام) متكدّراً فسأله عن سبب ذلك فقال: إنّك آخيت بين الصحابة وجعلتني منفرداً. فقال رسول الله «ما أخّرتك إلاّ لنفسي، ألا ترضي أن تكون أخي ووصيّي وخليفتي من بعدي؟» فقال: بلي يا رسول الله، فواخاه من دون الصحابة؛ (5) .

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه بين صحابه عقد اخوّت بست و هر كس را با هم مثلش در


1- الجامع الصحيح، ج 5، ص 595، ح 372.
2- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 16، ح 4289.
3- المسند، ج 1، ص 381، ح 2041.
4- دلائل الصدق ج 2 ص 413.
5- شرح تجريد، ص 227 _ 228.

ص: 141

شرف و فضيلت مقرون ساخت، در چهره علي (عليه السلام)حالت گرفتگي مشاهده نمود، از سبب آن سؤال كرد. علي (عليه السلام) عرض كرد: شما بين تمام صحابه عقد اخوت بستيد، ولي مرا تنها گذاشتيد. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: من تو را براي خود گذاردم؛ آيا راضي نمي شوي كه تو برادر و وصي و خليفه بعد از من باشي؟ حضرت (عليه السلام)عرض كرد: آري، اي رسول خدا! آن گاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بين خود و علي (عليه السلام) عقد اخوت بست.»

ص: 142

دوستي اهل بيت

اشاره

در قرآن و روايات اسلامي _ اعم از شيعي و سنّي _ بر مودّت و محبّت اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله)تأكيد فراوان شده است؛ و اين تنها بدان جهت نيست كه آنان ذريه پيامبر (صلي الله عليه وآله)و از نسل اويند، بلكه از آن جهت است كه آنان داراي فضايل و كمالات، و به عبارت ديگر جامع همه صفات كمال و جمالند؛ به تعبير دقيق تر، مظهر صفات جمال و جلال الهي اند. لذا در حقيقت، دوست داشتن آنان با آن جامعيت، محبت به خوبي هايي است كه در آنان به نحو كامل تجلّي نموده، و منبع همه اين خوبي ها خداوند متعال است. پس در حقيقت محبت و اظهار عشق و ارادات قلبي به اهل بيت (عليهم السلام) محبت و اظهار ارادات به خداوند متعال است و از آن جا كه محبّت، نيرويي است كه انسان را به سوي محبوب سوق مي دهد، پس از جنبه تربيتي، محبت به خوبان، انسان را به خوبي ها سوق مي دهد.

اهل بيت كيانند

با مراجعه به كتاب هاي لغت و اصطلاح علما، و نيز كتاب هاي حديث پي مي بريم كه مراد از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) افراد خاصي هستند و اهل بيت، شامل تمام وابستگان نسبي و سببي انسان نمي شود:

الف) اهل بيت در لغت و عرف

ابن منظور افريقي در لسان العرب مي گويد: «اهل انسان نزديك ترين مردم است به

ص: 143

انسان، و كساني كه آنان را به نسب يا دين جمع مي كند». (1) .

ب) اهل بيت در قرآن و سنت

در قرآن و روايات اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مورد افراد خاصي به كار رفته كه همان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و امام عليّ و فاطمه زهرا و حسن و حسين (عليهم السلام) است. و بقيه ذريه پاك نيز به آنان ملحقند، كه همان نُه امام معصوم از فرزندان امام حسين (عليهم السلام)هستند.

ام سلمه مي گويد: هنگامي كه آيه " اِنَّما يُريدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجسَ اَهلَ البَيت وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را احضار كرده و فرمود: «اينان اهل بيت منند.» (2) امام حسين (عليه السلام) فرمود: «انّا اهل بيت النبوة؛ (3) ما اهل بيت نبوّتيم.»

مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند: هنگام صبح پيامبر (صلي الله عليه وآله) از منزل خارج شد، درحالي كه بر دوش او پارچه اي بافته شده از موي سياه بود، حسن بن علي بر او وارد شد او را داخل آن كسا نمود. آن گاه حسين (عليه السلام)وارد شد او را نيز داخل آن كرد. سپس فاطمه (عليها السلام) آمد او را نيز داخل كسا كرد، بعد علي (عليه السلام) وارد شد او را نيز داخل نمود. پس اين آيه را قرائت نمود: " اِنَّما يُريدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجسَ اَهلَ البَيت وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً " (4) .

أحمد بن حنبل مي گويد: هنگامي كه آيه «مباهله» بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، آن حضرت؛ علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را خواست آن گاه عرض كرد: «بار خدايا اينان اهل بيت من هستند». (5) .

دوستي اهل بيت در قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: " قُلْ لا أَسأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ


1- لسان العرب، ج 11، ص 27 _ 28 ماده اهل، مفردات راغب ماده اهل.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 158، ح 4705؛ السنن الكبري، ج 7، ص 63.
3- خوارزمي، مقتل الامام حسين، ج 1، ص 184.
4- صحيح مسلم، ج 4، ص 1883، ح 2424 كتاب فضائل الصحابة.
5- مسند احمد، ج 1، ص 185.

ص: 144

فِي الْقُربي "؛ (1) « [اي رسول ما به امت] بگو من از شما اجر و رسالت جز اين نمي خواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور داريد».

اين آيه معروف به آيه مودت است، كه در اغلب كتاب هاي تفسير و حديث و تاريخ نزول آن را در حق اهل بيت (عليهم السلام) مي دانند.

سيوطي در تفسير اين آيه به اسناد خود از ابن عباس نقل مي كند: هنگامي كه اين آيه: " قُلْ لا اَسأَلُكُمْ عَلَيهِ اَجراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي " بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، صحابه عرض كردند: اي رسول خدا! خويشاوندان تو كيانند كه مودت آنان بر ما واجب است؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: «علي و فاطمه و دو فرزندان او.» (2) .

در خطبه اي كه امام حسن (عليه السلام) بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ايراد كردند، بعد از حمد و ثناي الهي فرمود: «... و أنا من أهل البيت الذي افترض الله مودّتهم علي كلّ مسلم، فقال تبارك و تعالي: " قُلْ لا اَسأَلُكُمْ عَلَيهِ اَجراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي وَمَْن يَقْتَرف حسنة نَزد لَهُ فيها حَسَناً " فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البيت؛... و من از أهل بيتي هستم كه خداوند مودّت آنان را بر هر مسلماني واجب نموده است پس خداوند تبارك و تعالي فرمود: " قُلْ لا أَسأَلُكُمْ... "، انجام كار نيك مودت ما اهل بيت است.»

امام صادق (عليه السلام) به أبي جعفر احول فرمود: «چه مي گويند اهل بصره در اين آيه:

" قُلْ لا أَسأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي "؟» عرض كرد: فدايت گردم، آنان مي گويند: اين آيه درشأن خويشاوندان رسول خدا (صلي الله عليه وآله)است. حضرت فرمود: «دروغ مي گويند تنها در حق ما اهل بيت علي و فاطمه و حسن و حسين اصحاب كسا نازل شده است.» (3) .

مي دانيم كه حصر اين روايات اضافي است نه حقيقي، و لذا شامل بقيه امامان نيز مي شود.


1- شوري 42 آيه 23.
2- در المنثور، ج 6، ص 7؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 168 و كشاف، ج 4، ص219 و....
3- كافي، ج 8، ص 79، ح 66؛ قرب الاسناد، ص 128.

ص: 145

دوستي اهل بيت در روايات

در روايات فريقين همانند قرآن كريم به طور صريح بر محبّت اهل بيت (عليهم السلام) تأكيد شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ وادار نمودن بر دوستي اهل بيت (عليهم السلام)

رسول الله (صلي الله عليه وآله) مي فرمايند: «ادبّوا أولادكم علي ثلاث خصال: حبّ نبيّكم، وحبّ أهل بيته، و قراءة القرآن؛، (1) اولاد خود را بر سه خصلت تربيت كنيد: دوستي پيامبرتان، دوستي اهل بيتش، و قرائت قرآن.»

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: «أحسن الحسنات حبّنا، و أسوأ السيئات بغضنا؛ (2) بهترين نيكي ها حبّ ما، و بدترين بدي ها بغض ما اهل بيت (عليهم السلام) است».

2 _ دوستي اهل بيت دوستي رسول خداست

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «أحبّوا الله لما يغذوكم من نعمه، وأحبّوني لحبّ الله، و أحبّوا أهل بيتي لحبّي؛ (3) خدا را دوست بداريد به جهت آن كه از نعمت هايش به شما روزي مي دهد. و مرا نيز به جهت دوستي خدا دوست بداريد، و اهل بيتم را به جهت دوستي من دوست بداريد.»

زيد بن ارقم مي گويد: در خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بودم كه ديدم فاطمه زهرا (عليها السلام)داخل حجره پيامبر (صلي الله عليه وآله) شد، در حالي كه با او دو فرزندش حسن و حسين بودند، و علي (عليه السلام)نيز پشت سر آنان وارد شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به آنان نظر كرده و فرمود: «من أحبّ هؤلاء فقد أحبّني، و من ابغضهم فقد أبغضني؛ (4) هر كس اينان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس كه اينان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.»

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «من عرف حقّنا و أحبّنا فقد أحبّ الله تبارك و تعالي؛ (5) هر


1- كنزالعمال، ج 16، ص 456، ح 45409؛ فيض القدير، ج 1، ص 225، ح 331.
2- غررالحكم، ج 1، ص 211، ح 3363.
3- سنن ترمذي، ج 5، ص 664، ح 3789؛ مستدرك حاكم، 3، ص 150.
4- امام حسين عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 91، ص 126.
5- كافي، ج 8، ص 112، ح 98.

ص: 146

كس حق ما را شناخته و ما را دوست بدارد در حقيقت خداوند تبارك و تعالي را دوست داشته است».

3 _ حبّ اهل بيت اساس ايمان است

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «أساس الإسلام حبّي و حبّ أهل بيتي؛ (1) اساس اسلام، دوستي من و اهل بيت من است.»

و نيز فرمود: «لكلّ شيء أساس، و أساس الإسلام حبّنا أهل البيت؛ (2) براي هر چيزي اساسي است و پايه اسلام حبّ ما اهل بيت است».

4 _ حبّ اهل بيت (عليهم السلام) عبادت است:

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «حبّ آل محمّد يوماً خير من عبادة سنة، و من مات عليه دخل الجنّة؛ (3) يك روز دوستي آل محمّد، بهتر از يك سال عبادت است، و كسي كه بر آن دوستي بميرد داخل بهشت مي شود».

5 _ دوستي اهل بيت (عليهم السلام) نشانه ايمان است:

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «لا يؤمن عبد حتّي أكون أحبّ إليه من نفسه، و أهلي أحبّ إليه من أهله، و عترتي أحبّ إليه من عترته، و ذاتي أحبّ إليه من ذاته؛ (4) هيچ بنده اي ايمان كامل پيدا نمي كند، مگر در صورتي كه من دوست داشتني تر نزد او از خودش باشم، و نيز اهل بيتم از اهلش محبوب تر، و عترتم از عترتش دوست داشتني تر و ذاتم از ذاتش محبوب تر باشد».

6 _ دوستي اهل بيت نشانه پاكي ولادت

پيامبر (صلي الله عليه وآله) اشاره به علي (عليه السلام) كرد و فرمود: «أيّها الناس إمتحنوا أولادكم بحبّه، فإنّ عليّاً لايدعو إلي ضلالة، و لا يبعد عن هدي، فمن أحبّه فهو منكم، و من أبغضه فليس


1- كنز العمال، ج 12، ص 105، ح 34206؛ در المنثور، ج 6، ص 7.
2- المحاسن، ج 1، ص 247 ح 461.
3- نورالابصار، ص 127؛ كافي، ج 2، ص 46، ح 3.
4- المعجم الكبير، ج 7، ص 86، ح 6416؛ امالي صدوق، ص 274، ح 9.

ص: 147

منكم؛ (1) اي مردم! اولاد خود را به دوستي علي امتحان نماييد، زيرا او شما را گمراه نمي كند و از هدايت دور نمي سازد. پس هر يك از اولاد شما كه علي را دوست بدارد از شماست، و هر كدام كه او را دشمن بدارد از شما نيست.»

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: در وصيّتي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به اباذر كرده آمده است: «يا أباذر! من أحبّنا أهل البيت فليحمد الله علي أوّل النعم. قال: يا رسول الله! و ما أوّل النعم؟ قال: طيب الولادة، انّه لا يحبّنا إلاّ من طاب مولده؛ (2) اي اباذر! هر كس ما اهل بيت را دوست دارد بايد بر اوّلين نعمت، خداوند را ستايش نمايد. ابوذر عرض كرد: اي رسول خدا اولين نعمت چيست؟ فرمود: نيكي ولادت، زيرا دوست ندارد ما را مگر كسي كه ولادتش پاك است».

7 _ سؤال از دوستي اهل بيت در روز قيامت:

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: أوّل مايُسأل عنه العبد حبّنا أهل البيت؛ (3) اولين چيزي كه در روز قيامت از بنده سؤال مي شود، دوستي ما اهل بيت است.»

و نيز فرمود: «لا تزول قدما عبد يوم القيمة حتّي يُسأل عن أربع: عن عمره

فيما أفناه، و عن جسده فيما أبلاه، وعن ماله فيما أنفقه ومن أين كسبه، وعن

حبّنا أهل البيت؛. (4) روز قيامت بنده قدم از قدم برنمي دارد تا آن كه از چهار چيز سؤال شود: از عمرش كه در چه راهي صرف كرده، و از بدنش كه در چه راهي به كار گرفت، و از مالش كه در چه راهي خرج كرده و از كجا به دست آورده است، و از دوستي ما اهل بيت».

ادله خاص

رواياتي كه تاكنون ذكر شد، اشاره به دوستي مجموعه اهل بيت (عليهم السلام) داشت؛ دسته اي


1- ترجمه امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 225، ح 730.
2- امالي صدوق، ص 455.
3- عيون اخبار الرضا عليه السلام ج 2، ص 62، ح 258.
4- المعجم الكبير، ج 11، ص 102، ح 11177.

ص: 148

ديگر از روايات، اشاره به دوستي و محبّت برخي از اهل بيت دارد كه به تعدادي از آنها نيز اشاره مي كنيم:

1 _ امام علي (عليه السلام)

پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «برائة من النار حبّ عليّ؛ (1) تنها راه دوري از آتش جهنم، دوستي علي (عليه السلام) است.»

و نيز فرمود: «يا علي! طوبي لمن احبّك و صدق فيك، و ويل لمن أبغضك و كذب فيك؛ (2) اي علي: خوشا به حال كسي كه تو را دوست داشته و در حق تو صادق باشد، و واي بر كسي كه تو را دشمن داشته و در حقّ تو كاذب باشد.»

أم سلمه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «لا يحبّ علياً منافق، و لا يبغضه مؤمن؛ (3) منافق، علي (عليه السلام) را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.»

امام علي (عليه السلام) فرمود: «والذي فلق الحبة و برأ النسمة، إنّه لعهد النّبي الأمّي إليّ: انّه لا يحبّني إلاّ مؤمن، و لا يبغضني إلاّ منافق؛ (4) قسم به كسي كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، هر آينه عهدي است از پيامبر امّي به من: كه دوست ندارد مرا مگر مؤمن، و دشمن ندارد مرا مگر منافق».

2 _ فاطمه زهرا (عليها السلام)

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي فرمايند: «فاطمة بضعة منّي، من أغضبها فقد أغضبني؛ (5) فاطمه پاره تن من است: هر كس او را به غضب آورد، مرا خشمگين كرده است.»

از عايشه سؤال شد: كدامين شخص از زنان نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) محبوب تر بوده است؟ گفت: فاطمه. سؤال شد: از مردان؟ گفت: همسرش. (6) .


1- مستدرك حاكم، ج 2، ص 241.
2- همان، ج 3، ص 135.
3- سنن ترمذي، ج 5، ص 635، ح 3717؛ جامع الصول، ج 8، ص 656، ح 6499 و....
4- صحيح مسلم، ج 1، ص 86، ح 131؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 643 و....
5- صحيح بخاري، ج 5، ص 92؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1902.
6- سنن ترمذي، ج 5، ص 701، ح 3874.

ص: 149

3 _ امام حسن و حسين (عليهما السلام):

پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هذان ابناي الحسن و الحسين، ألّلهم إنّي أُحبّهما، ألّلهم فأحبّهما و أحبّ من يُحبّهما؛ (1)اين دو فرزندان من حسن و حسين اند، بار خدايا من آنان را دوست دارم. بار خدايا! تو نيز آنان و هر كس كه آنان را دوست دارد، دوست بدار.»

و نيز فرمود: «الحسن و الحسين ريحانتاي؛ (2) حسن و حسين دو دسته گل من هستند».


1- صحيح بخاري، ج 5، ص 100 _ 101، ح 235؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 656 و سند احمد، ج 2، ص 446.
2- صحيح بخاري 5/102 ح 241؛ سنن ترمذي، ح 5، ص 657، ح 3770 و مسند احمد، ج 2، ص 85.

ص: 150

فدك

اشاره

شيعه اعتقاد دارد كه فدك ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده و حضرت آن را در زمان حياتش به دخترش فاطمه زهرا (عليها السلام) بخشيده است و خلفا بعد از وفات پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) آن را به زور از حضرت زهرا (عليها السلام) گرفته و غصب كرده اند. برخي از اهل سنت، همانند ابن تيميه و ديگران اين موضوع را انكار مي كنند. ابن تيميه مي گويد: «شنيده نشده كه فاطمه ادعا كند پيامبر (صلي الله عليه وآله)فدك را به او عطا كرده است و كسي نيز بر آن شهادت نداده است.» (1) .

از همين رو، با توجه به اهميّت موضوع، اين بحث به صورت جدي بررسي مي شود.

موقعيت جغرافيايي فدك

حموي در معجم البلدان مي گويد:

«فدك دهي است در حجاز كه فاصله آن تا مدينه دو يا سه روز راه است. ساكنان آن سرزمين از ابتداي تاريخ يهوديان بوده اند». (2) .

بلاذري مي نويسد:


1- منهاج السنه، ج 4، ص 230.
2- ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 4، ص 238.

ص: 151

«ساكنان آن [فدك] طايفه اي از يهود است كه تا سال هفتم هجرت در آن جا مستقر بودند؛ تا آن كه خداوند ترس و رعب در قلب هاي اهالي آن انداخت. از همين رو حاضر شدند تا با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر نصف آن _ و طبق برخي از روايات بر كلّ آن _ صلح كنند». (1) .

ابن ابي الحديد مي گويد:

گروهي از اهل خيبر در آن جا باقي مانده، تحصّن كردند و از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تقاضا كردند كه جانشان محفوظ بماند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز پيشنهاد آنان را پذيرفت. اهل فدك كه از اين توافق خبردار شدند، آنان نيز اين توافق را پذيرفتند. سرزمين فدك به دليل آن كه با صلح به دست آمد، ملك خاص پيامبر (صلي الله عليه وآله) قرار گرفت، زيرا لشكر آن را با جنگ و قتال و به زور اشغال نكردند». (2) .

طبري مي گويد:

«بعد از آن كه يهود خيبر با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) _ به دليل ترسي كه خداوند در دلشان انداخت _ مصالحه كردند. يهود منطقه فدك نيز كسي را نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرستادند تا با آن حضرت بر نصف فدك مصالحه نمايند حضرت مصالحه را پذيرفت و آن جا ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شد، چون لشكر آن را با جنگ و قتال تصرف نكردند». (3) .

علامه قزويني مي نويسد:

«آنچه از كتاب هاي معتبر استفاده مي شود اين است كه فدك از جمله قريه هايي است كه به زور و جنگ گرفته نشد و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به تنهايي گرفت، لذا ملك خاص پيامبر (صلي الله عليه وآله) است و داخل در غنايم مسلمانان نيست اين مطلب مورد اجماع امّت اسلامي است و هيچ يك از علما در آن اختلاف نكرده است». (4) .

سيد بن طاووس مي فرمايد:

«عوايد فدك را در نصاب اول، هر سال 24 هزار دينار و در نصاب دوّم هفتاد هزار


1- فتوح البلدان، بلاذري، ص 42 _ 46.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 210.
3- تاريخ طبري.
4- فدك، ص 29.

ص: 152

دينار تخمين مي زدند». (1) .

از برخي روايات استفاده مي شود عمر نيز معتقد بود كه فدك ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است.

سمهودي و ديگران نقل مي كنند كه عمر درباره فدك گفت: «من در اين موضوع با شما سخن مي گويم: همانا خداوند اختصاص داد رسولش را به اين فييء و به كسي ديگر عطا نفرمود...لذا اين فييء (فدك) ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است...». (2) .

از اين عبارت استفاده مي شود عمر معتقد بود كه فدك از جمله املاك شخصي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است. در نتيجه بايد بعد از او به وارثش زهراي اطهر (عليها السلام)، منتقل مي شود.

فدك در قرآن كريم

خداوند متعال مي فرمايد: " وَما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلا رِكاب وَلكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ عَلي كُلِّ شَيء قَدِيرٌ. ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبيوَاليَتامي وَالمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الأَغْنِياءِ مِنْكُمْ "؛ (3) «آنچه خدا از اموال آنان به غنيمت داد متعلق به رسول است كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استري نتاختيد ولكن خدا رسولانش را بر هر كه بخواهد مسلّط مي گرداند و خدا بر هر چيز تواناست. و آنچه خدا از اموال كافران آن ديار به رسول خود غنيمت داد متعلق به خدا و رسول و خويشاوندان رسول (ائمه) و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان است. اين حكم براي آن است غنايم، دولت توانگران را نيفزايد».

فييء مشتق از «فاء يفيئ» به معناي رجوع است و مقصود از آن، غنيمتي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)در زمان حياتش بدون جنگ و اسب و ركاب به آن دست رسي پيدا كرده و


1- كشف المحجه، ص 94.
2- سمهودي، وفاء الوفاء، ج 2، ص 158؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 222.
3- حشر 59 آيات 6 و 7.

ص: 153

متعلق به آن حضرت (صلي الله عليه وآله) بوده و بعد از حياتش براي ذوي القربي است. آنان (ذوي القربي) حقّ هر گونه تصرفي را در آن دارند و آن هرگز داخل بيت المال مسلمين نشده و به مسلمين باز نمي گردد.

فخر رازي ذيل آيه شريفه فوق مي گويد:

«صحابه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) خواستند كه فيئ را بين مردم تقسيم كند؛ همان گونه كه غنيمت را تقسيم كرد. خداوند در اين آيه فرق بين فيئو غنيمت را بيان كرد. در غنيمت از آنجا كه مردم در تحصيل آن با جنگ و قتال شريكند، لذا بين همه جنگ جويان تقسيم مي شود، اما در تحصيل فيئ كسي دخالتي ندارد، لذا ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرار مي گيرد و امر آن نيز به دست خود حضرت است و به هر كس كه بخواهد مي بخشد». (1) .

علامه طباطبائي (رحمهم الله) مي فرمايد:

مقصود از " فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ " يعني اين كه فييء مختصّ به خداوند و رسول است و در هر چيزي كه رسول صلاح بداند مصرف مي كند و نيز مي تواند براي خود نگه دارد. و مقصود از " ذِي القُرْبي " قرابت رسول است؛ همان گونه كه در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام)وارد شده است...». (2) .

فدك در تاريخ

شهيد صدره رحمه الله مي فرمايد:

«فدك بعد از آن كه وارد تاريخ اسلام شد، در ابتدا ملك رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرار گرفت، زيرا با تاخت و تاز اسبان و جنگ و قتال به دست نيامده بود. پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را به دخترش زهرا (عليها السلام) تقديم نمود و تا هنگام وفات آن حضرت نزد دخترش بود و ابوبكر _ به تعبير صاحب الصواعق المحرقه _ آن را به زور از دست حضرت زهرا (عليها السلام)گرفت. (3) و از مصادر مالي عمومي مسلمين و از ثروت هاي دولت آن روز قرار گرفت. هنگامي كه حكومت به


1- تفسير فخر رازي، ذيل آيه.
2- الميزان، ذيل آيه شريفه.
3- هيتمي، المحرقه؛ صواعق ص 38.

ص: 154

دست عمر بن عبدالعزيز رسيد، او فدك را به ورثه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) باز گرداند». (1) .

علي (عليه السلام) در دوران خلافتش فدك را به اهل بيت (عليهم السلام) باز نگرداند. امام كاظم (عليه السلام) در علت برنگرداندن آن به اهل بيت (عليهم السلام) مي فرمايد: «زيرا ما اهل بيت نمي خواهيم كه كسي غير از خدا حقوق از دست رفته ما را باز پس گيرد و حق ما را از ظالمان بستاند. ما اولياي مؤمنان، به نفع آنان حكم مي كنيم و حقوقشان را از ظالمان باز پس مي گيريم، ولي براي خود اين كار را نمي كنيم.» (2) .

امام صادق (عليه السلام) نيز در اين مورد مي فرمايد: «زيرا ظالم و مظلوم هر دو بر خدا وارد شدند، خداوند مظلوم را ثواب داد و ظالم را عقوبت كرد. خداوند كراهت دارد چيزي را برگرداند كه خداوند بر غاصب آن عقاب كرده و بر كسي كه از او غضب شده، ثواب داده است». (3) .

امّا هنگامي كه معاويه، خود را به عنوان خليفه بر مسلمانان تحميل كرد، اين

حقّ پايمال شده را بيش از پيش به بازي گرفت و به حكم هواي نفس خويش آن را به سه بخش تقسيم كرد: سهمي به مروان حكم، بخشي به عمرو بن عاص و ثلث ديگر

را به فرزند خود يزيد واگذار نمود. بدين شكل فدك مدّتي دست به دست مي گشت، تا

اين كه در حكومت مروان حكم تمامي آن به اختيار وي درآمد و بعد از وي در دست

عمر بن عبد العزيز قرار گرفت. او با رسيدن به خلافت فدك را به فرزندان فاطمه (عليها السلام)

برگرداند... (4) .

هنگامي كه يزيد بن عبدالملك به حكومت رسيد آن را از اولاد فاطمه (عليها السلام) باز پس گرفت و در دست بني مروان بود تا دولت آنان منقرض شد. (5) نوبت به عباسيان كه رسيد، ابوالعباس سفّاح با قيام خود و به چنگ آوردن خلافت، فدك را به عبدالله بن حسن بن


1- فدك در تاريخ، ص 35 و 36.
2- علل الشرايع، باب العلل التي من اجلها ترك علي فدكاء.
3- همان.
4- شرح ابن ابي الحديد ج 16، ص 278.
5- همان، ص 216.

ص: 155

حسن بن علي بن ابي طالب سپرد. بعد از وي، ابو جعفر منصور، آن را در زمان خلافتش از بني الحسن باز پس گرفت، اما پس از مدتي مهدي پسر منصور براي چندمين بار به خاندان فاطميين باز گرداند و دوباره موسي پسر مهدي از دستشان باز ستاند. (1) از اين پس، همواره فدك در دست عباسيان بود، تا اين كه نوبت به مأمون رسيد. او در سال دويست و ده هجري، آن را به فاطميان باز گرداند... (2) امّا هنگامي كه متوكّل عباسي به خلافت رسيد، فدك را از فاطميان گرفت و به عبدالله بن عمر بازيار بخشيد. آن روز فدك يازده نخله داشت كه به دست مبارك پيامبر (صلي الله عليه وآله) كاشته شده بود. عبدالله بن عمر بازيار مردي به نام بشران بن امّيه ثقفي را به مدينه فرستاد. بشران آن نخل ها را بريد و پس از بازگشت فلج شد. (3) .

دفع يك شبهه

ياقوت حموي صاحب معجم البلدان در بحث از فدك و نيز ابن منظور افريقي در مادّه «فدك» مي گويند: «علي و عباس در مورد فدك با يكديگر نزاع داشتند. علي (عليه السلام)مي فرمود: پيامبر (صلي الله عليه وآله) فدك را در زمان حياتش به فاطمه (عليها السلام) بخشيد، ولي عباس از اين امر ابا مي كرد و مي گفت: فدك ملك رسول خداست، لذا من وارث آن هستم. نزاع را به نزد عمر آوردند. او از حكم بين آن دو امتناع كرد و گفت: خود بهتر مي دانيد، من آن را به هر دوي شما تسليم مي كنم.» (4) .

از سخنان اين دو استفاده مي شود عمر فدك را به علي (عليه السلام) و عباس رد كرده است، ولي با تحقيق در قضيه پي خواهيم برد كه آنچه مورد نزاع اين دو نفر بود و عمر به آنها رد كرد، همان صدقه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مدينه بوده كه از آن به «حوائط سبعه» تعبير مي شده است، نه فدك و بر اين مطلب شواهدي مي توان اقامه كرد:


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 216 _ 217.
2- بلاذري، فتوح البلدان، ص 46 و 47.
3- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 217.
4- معجم البلدان، ج 4، ص 238، لسان العرب، ماده فدك.

ص: 156

1 _ اختلاف بين امام علي (عليه السلام) و عباس طبق نقل اهل سنت، در اختصاصات پيامبر (صلي الله عليه وآله)، از اموال بني نضير بوده است. (1) .

2 _ برخي از روايات به طور صريح دلالت دارد بر اين كه ابوبكر و عمر فدك و اموال خيبر را گرفته و به هيچ كس ندادند و تنها عمر صدقه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه را به علي (عليه السلام) و عباس باز گرداند.

مسلم نقل مي كند: «فاطمه، بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از ابوبكر خواست كه ارث خود را _ كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به جاي گذاشته و از فيئ است _ به او بدهد. ابوبكر گفت: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چيزي را به ارث نگذاشته و هر چه هست، صدقه مي باشد فاطمه (عليها السلام)نصيب خود را از خيبر و فدك و صدقه حضرت در مدينه خواست. ابوبكر از آن مانع شد...اما صدقه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مدينه را _ كه از آن به «حوائط سبعه» تعبير مي كنند _ به علي و عباس مسترد كرد ولي عمر خيبر و فدك را نگاه داشت و گفت: اين دو صدقه رسول خدا است كه بايد بعد از وي به ولّي امر مسلمين مسترد گردد...». (2) .

فضل بن روز بهان هم اين مطلب را تأييد مي كند كه آنچه از ناحيه عمر به علي (عليه السلام)و عباس بازگشت همان سهم بني نضير بوده است. (3) .

3 _ برخي از مؤرخان مي گويند: عثمان فدك را به مروان بن حكم داد، اما در تاريخ ذكر نشده كه عثمان آن را از اهل بيت گرفته و به مروان داده است. در نتيجه بايد فدك از ابوبكر و عمر به او منتقل شده باشد.

دعاوي فاطمه
اشاره

از تاريخ استفاده مي شود كه حضرت زهرا (عليها السلام) در ادعاي به حق خود در امر فدك و گرفتن آن از ابوبكر از سه راه وارد شد، تا بلكه بتواند غاصب را مجاب كرده حقّ خود را


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 16 ص 221؛ سمهودي، وفاء الوفاء، ج 2، ص 158.
2- صحيح مسلم، باب قول النّبي «لانورث ما تركناه صدقة»از كتاب الجهاد، صحيح بخاري، كتاب الجهاد، باب فرض الخمس و مسند احمد، ج 1، ص 9 و 6.
3- دلائل الصدق، ج 3، ص 23.

ص: 157

بگيرد كه مع الاسف به دليل عنادشان هيچ يك از سه راه جواب نداد و آنان حقّ مسلّم حضرت زهرا (عليها السلام) در فدك را غصب كرده و به آن حضرت مسترد نكردند:

1 _ ادعاي نحله و بخشش؛

2 _ ادعاي ارث؛

3 _ ادعاي ذوي القربي.

فدك نحله فاطمه

روايات اهل سنت به طور صريح دلالت دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فدك را در زمان حياتش به فاطمه زهرا (عليها السلام) بخشيده است.

سيوطي در درّ المنثور از ابي سعيد خدري نقل مي كند كه فرمود: «هنگامي كه آيه: " وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ " بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فاطمه را خواند و فدك را به او عطا فرمود.» (1) .

ابن ابي الحديد به سند خود از علي بن ابي طالب (عليه السلام) نقل مي كند: فاطمه به نزد ابوبكر آمد و فرمود: «همانا پدرم فدك را به من عطا كرد و علي و أمّ ايمن نيز بر آن شهادت مي دهند. ابوبكر گفت: تو در اين باره غير از حقّ نمي گويي. آن گاه دستور داد تا صحيفه اي از پوست آوردند و در آن نوشت تا فدك را به فاطمه زهرا (عليها السلام) مسترد دارند. از نزد ابوبكر كه خارج شد، در بين راه به عمر برخورد كرد. از او سؤال نمود: از كجا مي آيي؟ حضرت (عليها السلام) جريان را برايش تعريف كرد. عمر نوشته را گرفت و نزد ابوبكر آمد و به او گفت: آيا تو اين نامه را به فاطمه داده اي؟ گفت: آري. عمر گفت: علي در شهادتش نفع خود را در نظر دارد و امّ ايمن هم كه زن است، لذا آب دهان در نامه انداخت و نوشته را پاك كرد و سپس آن را پاره نمود.(2) .

از اين داستان استفاده مي شود ابوبكر نحله بودن فدك براي حضرت زهرا (عليها السلام) را


1- در المنثور، ج4، ص 177، ميزان الاعتدال، ج2، ص228، كنز العمال، ج2، ص158.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 274.

ص: 158

قبول داشته است، ولي ادعاي عمر مبني بر اين كه علي در شهادتش منافع شخصي خود را ملاحظه مي كند دروغ محض است و با روايتي كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در شأن آن حضرت (عليه السلام)رسيده سازگاري ندارد، زيرا علي (عليه السلام) به طور حتم از جمله اصحاب كسا است كه خداوند در شأن آنان آيه تطهير و عصمت نازل كرده است. (1) علي (عليه السلام)كسي است كه با قرآن و قرآن نيز با او است، (2) لذا كسي حقّ ندارد بر او اشكال بگيرد. او به نصّ آيه مباهله، نفس رسول خدا (صلي الله عليه وآله)است؛ (3) از همين رو در فضايل و كمالات با او مساوي است.

اگر كسي در دفاع از عمر بن خطاب بگويد كه آيه شهادت: " وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ " (4) دلالت دارد بر لزوم شهادت دو مرد يا يك مرد و دو زن كه در مورد ادعاي حضرت زهرا سلام الله عليها وجود نداشته؛ از همين رو عمر آن را قبول نكرده است.

در جواب گوييم: آيه اگر عموم دارد، بايد آن را تخصيص زد، به غير مواردي كه با نصّ از آيه خارج شده است؛ زيرا آيات و روايات فراوان دلالت بر عصمت علي (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) از هر گونه گناه و اشتباه و خطا و نسيان دارد.

تاريخ از اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) حجره هايش را به زن هاي خود بخشيده، ساكت است و قرآن به صراحت دلالت دارد كه حجره هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) ملك خود حضرت بوده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ "؛ (5) «اي مؤمنين داخل حجره هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بدون اذن آن حضرت نشويد». حال چگونه ابوبكر ادعاي زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مالك بودن حجره هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را تصديق مي كند، ولي ادعاي حضرت زهرا (عليها السلام) را در نحله بودن فدك با اين كه علي (عليه السلام)و امّ ايمن را نيز شاهد گرفت، نمي پذيرد؟!


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 130.
2- صواعق المحرقه، ص 76.
3- صحيح مسلم، ج 7، ص 121.
4- بقره 2 آيه 282.
5- احزاب 33 آيه 53.

ص: 159

ادعاي ارث
اشاره

فاطمه زهرا (عليها السلام) بعد از آن كه ديد از اين راه _ ادعاي نحله _ نمي تواند حق خود را ازآنان پس بگيرد، راه ديگري را در پيش گرفت.

ابن ابي الحديد از ابي بكر جوهري نقل مي كند: «هنگامي كه خبر به فاطمه (عليها السلام) رسيد كه ابوبكر عزم كرده تا او را از ارثش محروم سازد، مقنعه خود را بر سر كرد و در ميان جماعتي از قومش در مسجد بر ابوبكر وارد شد و در ضمن خطبه خود فرمود: «آيا شما با اين پندارتان كه براي من ارثي نيست، حكم جاهليّت را مي طلبيد؟...». (1) .

حلبي در سيره خود نقل مي كند: «فاطمه زهرا (عليها السلام) به ابوبكر فرمود: چه كسي از تو ارث مي برد؟ گفت: اهل و اولادم. حضرت فرمود: پس چرا من از پدرم ارث نبرم؟! ابوبكر گفت: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: ما ارث نمي گذاريم. فاطمه از سخن ابوبكر غضبناك شد و او را تا هنگام وفاتش ترك نمود». (2) .

همو نقل مي كند: فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نزد ابوبكر آمد. او بالاي منبر بود و فاطمه خطاب به او فرمود: «اي ابابكر! آيا در كتاب خدا است كه دخترت از تو ارث ببرد، ولي من از پدرم ارث نبرم؟» ابابكر از اين سخن ناراحت شد و گريست. آن گاه از منبر پايين آمد و نامه اي نوشت و فدك را به حضرت تحويل داد. در اين هنگام عمر وارد شد و خطاب به ابوبكر گفت: از كجا اين گونه بر مسلمانان انفاق مي كني؟ آن گاه نامه را گرفت و پاره كرد. (3) .

ارث انبيا در قرآن
اشاره

خداوند متعال از قول زكريا (عليه السلام) مي فرمايد: " وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً - يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 211.
2- سيره حلبي، ج 3، ص 389.
3- همان، ص 391.

ص: 160

رَبِّ رَضِيّاً "؛ (1) «و همانا من از اين وارثان كنوني بيمناكم [مبادا كه پس از من در مال و مقامم خلف صالح نباشند و راه باطل پويند] زوجه من هم نازا و عقيم است تو از لطف خاص خود فرزند و جانشين صالحي به من عطا فرما كه او وارث من و آل يعقوب باشد و تو اي خدا او را وارثي پسنديده و صالح گردان».

هم چنين از قول حضرت زكريا (عليه السلام) مي فرمايد: " رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الوارِثِينَ "؛ (2) «بار پروردگارا! مرا تنها مگذار، زيرا تو بهترين وارث اهل عالمي».

ونيز مي فرمايد: " وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ "؛ (3) «سليمان از داود ارث برد».

مقصود از ارث در اين آيات، ارث مال است نه علم و معرفت، به جهت:

موافقت با لغت و عرف

لفظ ميراث و ارث، هر گاه در لغت و عرف استعمال شود، مراد از آن مال است نه ارث علم و معرفت. اگر در عرف گفته شود: فلان شخص وارث فلاني است؛ يعني وارث او در مال است، نه علم؛ مگر آن كه قرينه اي بر خلاف آن آورده شود كه مقصود از آن علم باشد؛ مثل قول خداوند متعال: " وأَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الكِتابَ " (4) يا آيه: " ثُمَّ أَوْرَثْنا الكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا " (5) يا حديث «العلماء ورثة الأنبياء».

حال اگر سؤال و خواسته حضرت زكريا (عليه السلام) از خداوند، وارث در علم بود، بايد اين گونه سؤال مي نمود: «يرثني في علمي و يرث من آل يعقوب النبوة» زيرا مجاز گويي بدون قرينه جايز نيست. خصوصاً در كلام حضرت قرينه اي است كه دلالت دارد بر اين كه، مراد حضرت ارث در مال بوده است، زيرا او به خداوند متعال عرض مي كند: " وَ إِنِّي خِفْتُ المَوالِيَ مِنْ وَرائِي " (6) و مقصود از «موالي» پسر عموهايش است و حضرت


1- مريم 19 آيه 6.
2- انبيا 21 آيه 89.
3- نمل 27 آيه 16.
4- غافر 40 آيه 53.
5- فاطر 35 آيه 32.
6- مريم 19 آيه 5.

ص: 161

زكريا (عليه السلام) از آنان خوف داشته كه در اموالش تصرف كنند و آنها را در خلاف شرع مصرف نمايند. از همين رو، ظاهر آيه دلالت دارد بر اين كه سؤال و خواسته حضرت از خداوند، ذريه و نسل بوده تا بعد از او اموالش را به دست گرفته و در راه صواب مصرف كنند.

فخر رازي در مورد هر دو آيه مي گويد: مقصود از ميراث، وراثت مال است و اين، قول ابن عباس، حسن و ضحاك است و قول به وراثت نبّوت را تنها از ابي صالح نقل كرده است. (1) .

موافقت با فهم ظاهر

صحابه و غير صحابه از حديث: «ما تركناه صدقة» ارث در مال را فهميده اند، نه ارث در علم و تنها ناقل آن خود ابوبكر است.

موافقت با عقل

علم و نبوت و معرفت، از جمله صفاتي نيست كه بتواند انسان آنها را به ارث بگذارد، اصلا آنها ارث پذير نيستند، و گر نه لازم مي آيد كه همه اولاد حضرت آدم (عليه السلام)عالم و پيامبر باشند، زيرا خداوند مي فرمايد: " وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها "؛ (2) «به آدم همه اسم ها را تعليم داد».

هم چنين اولاد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) همه عالم و پيامبر باشند، در حالي كه اين طور نيست.

موافقت با شرع

محمّد بن جرير طبري در تفسير خود از قتاده نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه اين آيه را قرائت مي كرد: " وَ إِنِّي خِفْتُ المَوالِيَ " مي فرمود: «خدا رحمت كند زكريا را


1- تفسير فخر رازي، ذيل هر دو آيه.
2- بقره 2 آيه 31.

ص: 162

كه هيچ ورثه اي از خود به جاي نگذاشت.»(1) .

از حسن روايت شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «خدا رحمت كند برادرم زكريّا را كه ورثه مال نداشت، آن زماني كه از خدا فرزندي خواست و مي گفت: " فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ". (2) .

فخر رازي در تفسير آيه: " وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ " مي گويد: در آيه اختلاف است. حسن آن را به ارث در مال معنا كرده است، زيرا نبوت عطايي است كه ابتدائاً داده مي شود، نه اين كه به ارث گذاشته شود.» (3) .

زمخشري در ذيل آيه شريفه: " إِذ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالعَشِيِّ الصافِناتُ الجِيادُ " (4) مي گويد: روايت شده كه سليمان با اهل دمشق و نصيبين جنگ نمود و به هزار اسب دسترسي پيدا كرد. برخي گفته اند آن هزار اسب را از پدرش به ارث برده بود و پدرش آنها را از عمالقه به دست آورد. (5) .

بيضاوي نيز در انوار التنزيلذيل آيه فوق اين قول را نقل كرده است. بغوي در تفسير معالم التنزيل در ذيل آيه شريفه: " يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ " از حسن نقل مي كند كه مقصود از «يَرِثُنِي» ارث در مال است.

موافقت با قرائن موجود

الف) حضرت زكريا (عليه السلام) از خداوند مي خواهد كه ولييّ كه به او مي دهد «رضي» باشد؛ يعني مورد رضايت او و بندگانش باشد. اين تعبير با ارث در مال سازگاري دارد، نه ارث در علم و نبوت، زيرا اگر سؤال و خواسته حضرت، وارث در علم و نبوت بود، قطعاً «رضّي» و مرضّي خدا بودن در آن نهفته است. به دليل اين كه اگر كسي در خواست وارث


1- تفسير طبري، ج 16، ص 48.
2- همان.
3- تفسير فخر رازي، ذيل آيه.
4- ص 28 آيه 31.
5- تفسير كشاف، ذيل آيه.

ص: 163

نبوت و علم مي كند، به طور قطع او غير مرضّي نخواهد بود و اشتراط مرضّي بودن بر خداوند معنا نخواهد داشت. اين مثل آن است كه كسي از خدا بخواهد تا برايش پيامبري بفرستد به شرط اين كه كامل، بالغ و عاقل باشد و اين، بر خلاف آن صورتي است كه ارث را در مال فرض كنيم.

ب) خداوند متعال مي فرمايد: " وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ " مراد از آن، ارث در مال يا اعم از مال و جاه و ملك است؛ همان گونه كه فخر رازي در تفسير خود مي گويد. زيرا خداوند متعال درباره سليمان (عليه السلام) مي فرمايد: " وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيء "؛ (1) «و به ما از هر گونه نعمتي عطا شد».

هرگز آيه مختص به علم و نبوت نيست، زيرا سليمان در زمان حيات داود بر بني اسرائيل نبي بود و احتياج به اين نداشت كه علم و نبوت را از پدرش به ارث برد. خداوند متعال مي فرمايد: " فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَكُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَعِلْماً "؛ (2) «و ما [قضاوت ] به سليمان آموختيم و به هر يك [از سليمان و داود] مقام حكمراني و دانش عطا كرديم».

از اين آيه استفاده مي شود كه هر دو در يك زمان نبي بوده اند.

اطلاق آيات ارث
اشاره

خداوند متعال مي فرمايد: " لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً "؛ (3) «براي فرزندان پسر سهمي از تركه ابوين و خويشان است و براي فرزندان دختر سهمي از تركه ابوين و خويشان چه مال اندك باشد يا كه بسيار نصيب هر كس از آن [در كتاب حقّ ] معين گرديده است».

و نيز مي فرمايد: " يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْن "؛ (4) «حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران دو برابر دختران ارث برند».


1- نمل 27 آيه 16.
2- انبيا 21 آيه 79.
3- نسا 4 آيه 7.
4- همان، آيه 11.

ص: 164

علماي امّت اجماع كرده اند بر اين كه آيات قرآن عموم دارد و از آن جمله است عموم ارث و نمي توان از عموم آن رفع يد كرد مگر با دليل قطعي، نه مثل حديثي كه تنها راوي آن از ميان صحابه، ابوبكر است كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده: انبيا مالي به ارث نمي گذارند؛ خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه انبياي ديگر از قبيل: زكريا و داود مال به ارث گذاشته اند و ابوبكر، نزد امام علي (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) و عباس متهم است. از همين رو، شهادت و نقل خبر او مورد قبول نيست.

حديث از طريق اماميه

حديث ارث نگذاشتن انبيا در برخي كتاب هاي شيعه اماميه نيز وارد شده است. صاحب معالم در مقدمه كتاب خود به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «...و انّ العلماء ورثة الانبياء و انّ الانبياء لم يورّ ثوا در هما ولا ديناراً ولكن ورّثوا العلم...؛ (1) و همانا علما وارثان انبيايند و انبيا، درهم و دينار به ارث نگذاشتند...».

در جواب اين حديث مي گوييم:

1 _ اين حديث ذيل ندارد؛ يعني آنچه در برخي از مصادر اهل سنت از ابوبكر نقل مي كنند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه فهو صدقة» ذيل حديث يعني: «ما تركناه فهو صدقة» در اين جا نيامده است.

2 _ امام خميني رحمه الله در توجيه اين حديث مي فرمايد: «انبيا (عليهم السلام) به حسب اين مقام روحانيت، مالك درهم و دينار و متوجّه به عالم ملك و شئون ملكيه نبودند وارث آنها به حسب اين مقام، غير از علم و معارف چيز ديگر نبوده است؛ گر چه به حسب ولادت ملكي و شئون دنيوي داراي تمام حيثيّات بشريّه بودند. " قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ " (2) «بگو من بشري مانند شما هستم». و وارث آنها به حسب اين مقام، علما نبودند،


1- معالم الاصول، ص 6 _ 8.
2- كهف 18 آيه 110.

ص: 165

بلكه اولاد جسماني خودشان بودند؛ وارث آنها به حسب مقام جسمانيّت ممكن است درهم و دينار باشد.

و اين حديث شريفه دلالت واضحه دارد بلكه صراحت دارد در وراثت روحانيه، به طوري كه ذكر شد. و مقصود رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) از حديثي كه منسوب به آن سرور است كه «نحن معاشر الأنبياء لانورّث» بر فرض صحّت معلوم است همين بوده كه به حسب شأن نبّوت و وراثت روحاني، ارث مال و منال نمي گذاريم، بلكه ارث ما علم است. چنانچه واضح است. والسلام». (1) .

ادعاي سهم ذوي القربي

يكي از راه هاي ديگري كه حضرت زهرا (عليها السلام) براي گرفتن حقّ به غصب رفته خود به كار گرفت، ادعاي سهم «ذي القربي» بود.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي گويد:

«مردم مي پندارند كه نزاع فاطمه با ابابكر تنها در دو امر بوده است: يكي ميراث و ديگري نحله و بخشش. ولي در حديثي يافتم كه حضرت در امر سوّمي نيز با ابوبكر به نزاع برخاسته است كه همان سهم ذي القربي است. ولي ابوبكر از اين راه هم حاضر نشد كه فدك را به حضرت فاطمه (عليها السلام) باز گرداند.» (2) .

مقصود از ادعاي سهم «ذي القربي» آن است كه حضرت زهرا (عليها السلام) ادعاي سوّمي بر ابي بكر نمود؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَاعْلَمُوا أَ نَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبي وَاليَتامي وَالمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ "؛ (3) «اي مؤ منان بدانيد كه هر چه به شما غنيمت و فايده رسد خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان است».

در اين آيه شريفه خداوند متعال براي ذوي القرباي پيامبر (صلي الله عليه وآله) خمس فرض كرده


1- چهل حديث، ص 420 و 421.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 330.
3- انفال 8 آيه 41.

ص: 166

است، لذا حضرت زهرا (عليها السلام) از اين راه نيز بر ابوبكر احتجاج كرد تا حقّ خود را از وي بگيرد، ولي او موافقت نكرد.

ابن ابي الحديد به سند خود از انس نقل مي كند كه فاطمه (عليها السلام) نزد ابابكر آمد و خطاب به او فرمود: تو خود مي داني كه چگونه ما را از صدقات محروم ساختي و نيز ما را از فيئ كه قرآن آن را سهم ذوي القربي قرار داده، منع كردي؟ آن گاه اين آيه را قرائت نمود: " وَاعْلَمُوا أَ نَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبي ". (1) .

اهداف حضرت زهرا در گرفتن فدك

همان گونه كه گفته شد، حضرت زهرا (عليها السلام) با شدّت تمام در گرفتن فدك از ابوبكر و عمر سعي نمود و از آنجا كه او معصوم است و اشتباه نمي كند بايد ملاحظه كنيم كه چرا حضرت اين همه در گرفتن فدك _ كه حقّ مسلّم او بود _ اصرار نموده است؟ آيا اين مسئله تنها جنبه مالي داشته يا جهات ديگري نيز حضرت در اين مطالبه در نظر گرفته است؟

با تأمل مي توان به مجموعه اي از اهداف پي برد كه اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ حضرت در صدد بازگرداندن حقّ مسلّم به غصب رفته خود بود و اين براي هر انساني كه به او ظلم شده امري طبيعي است كه در مطالبه حقّ خود از راه هاي مشروع آن نهايت كوشش خود را به كار بندد.

2 _ حزب حاكم بر تمام حقوق سياسي و اقتصادي بني هاشم استيلا پيدا كرده و تمام امتيازهاي مادي و معنوي را از آنها قطع كرده بود؛ از همين رو حضرت در صدد بود كه يك منبع درآمدي براي آنان در نظر داشته باشد.

3 _ هدف حضرت زهرا (عليها السلام) از اصرار اين بود كه راه را براي مطالبه حقّ به تاراج رفته شوهرش _ امامت _ هموار كند. حقيقت مطلب اين است كه فدك، هم پاي خلافت به پيش مي رفت و آن رمزي براي خلافت و امامت اسلامي بود كه هر كس آن را به دست


1- شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 230.

ص: 167

مي گرفت، امامت و خلافت را صاحب بود. حضرت زهرا (عليها السلام) با تأكيد فراواني كه در پس گرفتن آن از ابوبكر داشت، در واقع در صدد تثبيت و هموار كردن خلافت براي شوهرش علي (عليه السلام) بوده است.

از اين جاست كه امام كاظم (عليه السلام) _ بعد از آن كه هارون الرشيد اصرار كرد كه فدك را از او پس بگيرد _ فرمود: من آن را پس نمي گيرم مگر با حدودش. هارون گفت: حدودش چه مقدار است؟ حضرت فرمود: حدّ اول آن عدن، حد دوّم سمرقند، حدّ سوّم آفريقا و حدّ چهارم آن كناره درياي روم و ارمنستان است. هارون گفت: پس براي ما چيزي باقي نمي ماند؟.... (1) .

از اين حديث استفاده مي شود فدك تعبير ديگر از خلافت اسلامي بوده است، لذا حضرت زهرا (عليها السلام) آن را مقدمه وزمينه لازم براي رسيدن علي (عليه السلام) به خلافت قرار داده است.

4 _ با اصراري كه حضرت زهرا (عليها السلام) و پي گيري قضيه _ آن هم در ملأعام _ دارند، اين نكته را نيز مي خواهند به مردم بفهمانند كه اي مردم! اين كسي كه حكومت به حقّ علي بن ابي طالب (عليه السلام) را غصب كرده و ادعا مي كند كه خليفه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)بر مسلمين است، كسي نيست كه به حقّ بر شما حكومت مي كند و اصلا شايستگي اين مقام را ندارد، زيرا اوّليات دستورات اسلامي را زير پا گذاشته و به آن عمل نمي كند؛ حال چگونه مي تواند خليفه مسلمين باشد؟

5 _ از آنجا كه مردم مي دانستند فدك ملك خاص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده و آن حضرت به دخترش فاطمه زهرا (عليها السلام) بخشيده است، اگر فاطمه (عليها السلام) آن را از ابوبكر مطالبه نمي كرد، در حقيقت تأييد حكومت و كمك بر گناه و غضب بود از جهتي تقويت بنيه مالي دستگاه حاكم محسوب مي شد؛ از همين رو حضرت (صلي الله عليه وآله وسلم)صلاح را بر اين ديدند كه حقشان را دنبال كرده و از ابوبكر مطالبه كنند. در حقيقت نوعي مبارزه منفي با دستگاه خلافت انجام دادند.

شهيد صدر رحمه الله مي فرمايد: «منازعه فدك قيامي عليه اساس حكومت است، و


1- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 4، ص 47 به نقل از ربيع الابرار زمخشري.

ص: 168

فرياد آسمان گيري كه فاطمه (عليها السلام) خواست به وسيله آن، سنگ كجي را كه تاريخ بعد از

ماجراي سقيفه بر آن بنا شد، درهم فروشكند.

براي اثبات اين معنا، كافي است به خطبه اي كه حضرت زهرا (عليها السلام) در مسجد النبي روياروي خليفه و در حضور جمعيّت انبوهي از مهاجرين و انصار، ايراد فرمود نگاهي بيفكنيم. در اين خطبه، بيشتر سخن در مدح علي (عليه السلام) و ستايش موضع گيري هاي اسلامي و جاودانه او و اثبات حقّ اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله)است؛ آن جا كه مي گويد: «آنها وسيله رسيدن انسان ها به خداوند، و خاصان و پاكان اويند و گواهان غيب الهي و ميراث بران خلافت و حكومت پيامبرانند.»

و در ضمن سرزنش و نكوهش مسلمانان، هشدار مي دهد كه: آنان به نگون بختي در افتاده اند و ناشايستي را به خطا و بي تدبيري برگزيده و به آيين گذشتگان خود باز پس گشته اند، و به قصد آب به آبشخور ديگران دست يا زيده اند و امر مهّم خلافت را به نا اهل سپرده و با اين كارها به فتنه عظيمي فرو افتاده اند...».

«چگونه رهبري امّت را، از پايگاه رسالت و قواعد استوار نبوّت و مهبط روح الامين دور ساختند و آن را از دست آگاهان دنيا و دين باز گرفتند؟ بايد بدانند كه اين كار زياني آشكار است...».

سپس مي فرمايد: «ظّن غالب بر اين است كه حضرت زهرا (عليها السلام) مي توانست در ميان پيروان پدرش و ياران برگزيده وي _ كه هيچ گونه ترديدي در صداقت او نداشتند _ كسي را پيدا كند و به همراه علي (عليه السلام) بيّنه لازم را در اثبات مدعاي خود اقامه نمايد، امّا مي دانيم كه او هرگز چنين نكرد. آيا اين كار به ما نشان نمي دهد كه هدف والاي فاطمه (عليها السلام)_ كه قدرت طلبان به خوبي آن را مي شناختند _ اثبات ميراث و مال پدري نبود، بلكه وي در محو آثار سقيفه همت گماشت و در رسيدن به اين مقصود، نه با اقامه بيّنه در باب فدك، بلكه با افشاي گمراهي و خطا كاري مردم، با ارائه شواهد زنده اي بيّنه را در پيشگاه تمامي ملّت اقامه نمود. آري اين بود آن امري كه در طول مبارزات، هدف اصلي حضرت زهرا (عليها السلام) را تشكيل مي داد». (1) .


1- فدك در تاريخ، ص 58 _ 60.

ص: 169

مراحل قيام و مبارزه حضرت زهرا

مبارزه حضرت زهرا (عليها السلام) با دستگاه خلافت در چند مرحله بود:

1 _ كسي را به نزد ابوبكر فرستاد كه در مسائل ميراث با او بحث كند و حقوقش را مطالبه نمايد. اين اوّلين گامي بود كه حضرت برداشت و مقدمه اي شد كه خود مستقيماً به اين كار اقدام كند؛

2 _ در اجتماع خاص رو در روي خليفه ايستاد و با او مقابله كرد و از راه هاي مختلف به دفاع از خود پرداخت و حقّش را مطالبه كرد؛

3 _ خطبه اي در مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) در دهمين روز رحلت پيامبر ايراد فرمود؛

4 _ هنگامي كه ابوبكر و عمر براي عذر خواهي به ديدار او آمده بودند، در آن جا نارضايتي خود را از آن دو ابراز نمود و خشم خدا و رسول را از آنان اظهار داشت؛

5 _ هنگامي كه زنان مهاجران و انصار به ديدارش آمدند براي آنان سخنراني كرد؛

6 _ به شوهرش علي (عليه السلام) وصيت كرد كه هيچ كس از آنان در مراسم تجهيز و تدفين حاضر نشوند و اين دليل بر ناخشنودي او از آنان بود.

ص: 170

ازدواج ام كلثوم

اشاره

ازدواج امّ كلثوم با عمر بن خطاب يا خواستگاري از او مورد اختلاف شديد علماي اسلام و مورّخان قرار گرفته است: برخي «امّ كلثوم» را دختر امير المؤمنين (عليه السلام)ندانسته بلكه ربيه آن حضرت مي دانند، عدّه اي ازدواج را در حدّ خواستگاري مي دانند، دسته اي ازدواج را ناكام و بدون عروسي دانسته اند، برخي نيز آن را با ميل و رغبت امام علي (عليه السلام) و بعضي ديگر آن را با اكراه و تهديد مي دانند.

برخي از اهل سنت در بحث امامت به اين موضوع استناد كرده و گفته اند: اين قضيه از جمله اموري است كه دلالت دارد بر اين كه امام امير المؤمنين (عليه السلام) از رفتارها و كردارهاي خليفه دوم خشنود بوده و حكومت او را تأييد مي كرده كه دخترش را به نكاح او در آورده است. همان گونه كه «باقلاني» از متكلمان عامه به آن استشهاد كرده است. اكنون به تفصيل اين ماجرا مي پردازيم.

روايات قضيه

از جمله اموري كه اين ماجرا را پيچيده كرده اين كه شيعه و سنّي آن را در مصادر حديثي خود آورده است، اگرچه اهل سنت آن را با تفصيل و دقت فراوان نقل مي كنند و شيعه اماميه آن را به صورت مجمل يا به عنوان حكايت از اهل سنت يا از باب الزام خصم به اعتقادها و باورهاي خود نقل كرده است. اينك به برخي از روايات كه در مصادر اهل سنت آمده اشاره مي كنيم:

ص: 171

1 _ ابن سعد مي گويد: «.. عمر بن خطاب، ام كلثوم دختر علي بن ابي طالب را به ازدواج خود در آورد، در حالي كه دختري غير بالغ بود و نزد او بود تا هنگامي كه عمر كشته شد و براي او دو فرزند به نام زيد و رقيه به دنيا آورد.» (1) .

2 _ حاكم نيشابوري به سند خود از علي بن حسين نقل مي كند: عمر بن خطاب براي خواستگاري امّ كلثوم دختر عليّ (رضي الله عنه) نزد او آمد و از او خواست كه دخترش را به نكاح وي در آورد. عليّ (عليه السلام) فرمود: من او را براي فرزند برادرم، عبدالله بن جعفر گذاشته ام. عمر گفت: بايد او را به نكاح من در آوري... آنگاه عليّ (عليه السلام) امّ كلثوم را به ازدواج او درآورد. سپس عمر نزد مهاجران آمد و گفت: آيا به من تبريك نمي گوييد؟ گفتند: به چه دليل؟ گفت: به دليل ازدواج با امّ كلثوم دختر علي فاطمه. من شنيدم از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه فرمود: هر نسب و سببي روز قيامت منقطع است، مگر سبب و نسب من. از همين رو، دوست دارم كه بين من و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسب و سبب باشد.» (2) .

3 _ بيهقي نيز به سند خود از علي بن الحسين (عليه السلام) نقل مي كند: عمر بعد از انجام گرفتن ازدواج از مهاجران خواست كه به او تبريك گويند، زيرا از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)شنيده بود كه هر سبب و نسبي غير از سبب و نسب حضرت در روز قيامت منقطع مي شود.» (3) .

اين قضيه را عده اي ديگر، امثال: خطيب بغدادي، (4) ابن عبد البرّ، (5) ابن اثير (6) و ابن حجر عسقلاني (7) نقل كرده اند.

بررسي كلي سندها

1 _ بخاري و مسلم از ذكر اين حديث اعراض كرده و آن را در دو كتاب معروف و


1- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 462.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 142.
3- بيهقي، سنن الكبري، ج 7، ص 63.
4- تاريخ بغداد، ج 6، ص 182.
5- الاستيعاب، ج 4، ص 1954.
6- اسد الغابه، ج 5، ص 614.
7- الاصابه، ج 4، ص 492.

ص: 172

مهمّ خود نقل نكرده اند و چه بسيار احاديثي كه به همين جهت علماي اهل سنت تضعيف نموده اند.

2 _ حديث در صحاح ستّه و ديگر كتاب هاي معروف اهل سنت، همانند مسند احمد بن حنبل نيامده است.

بررسي سند هر يك از روايات

حاكم نيشابوري در نقل ماجرا آن را صحيح، ولي ذهبي در تلخيص المستدرك سند آن را منقطع دانسته است؛ همان گونه كه بيهقي آن را مرسل مي داند. هم چنين بيهقي با سندهاي ديگري اين قضيه را نقل كرده كه همه آنها ضعيف است.

ابن سعد نيز حديث را در الطبقات الكبري به طور مرسل نقل كرده است. ابن حجر در الاصابه با سند خود نقل كرده كه در آن «عبد الرحمن بن زيد بن اسلم» است كه تعداد زيادي از علماي رجال اهل سنت او را تضعيف نموده اند. (1) هم چنين در سند آن «عبدالله بن وهب» وجود دارد كه تضعيف شده است. (2) .

ابن حجر به سندي ديگر از عطاء خراساني نقل كرده كه ابن عدي و بخاري او را از جمله ضعيفان شمرده اند. (3) .

خطيب بغدادي نيز آن را با سندي نقل كرده كه در آن احمد بن حسين صوفي، عقبة بن عامر جهني و ابراهيم بن مهران مروزي وجود دارد كه اوّلي تصريح به ضعف او شده، دوّمي را از لشكريان و اميران معاويه ذكر كرده اند و سوّمي نيز مهمل دانسته شده است. در نتيجه مي توان گفت كه هيچ يك از روايات، سند معتبري ندارد.

بررسي متون احاديث
اشاره

با مراجعه به متن هاي مختلف احاديث، به برخي از اشكال ها اشاره مي كنيم:


1- ر.ك: عقيلي، الضعفاء، ج 2، ص 331؛ ابن عدي، الكامل في الضعفاء، ج 7، ص 1581.
2- همان، ج 5، ص 337.
3- الكامل، ج 7، ص 69.

ص: 173

تهديد و ارعاب

از برخي روايات استفاده مي شود كه خواستگاري با تهديد و ارعاب بوده است.

كليني از امام صادق (عليه السلام) در مورد ازدواج امّ كلثوم نقل مي كند كه حضرت فرمود: «وي زني از زنان ما بود كه غاصبانه به ازدواج ديگري در آمد...» (1) .

شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «امير المؤمنين (عليه السلام) به دليل تهديد عمر و در امان نبودن جان خود و شيعيانش، از روي ضرورت، و ناچاري تن به اين امر داد و همان گونه كه در جاي خود گفته ايم، ضرورت اظهار كلمه كفر را مشروع مي كند؛ خداوند متعال مي فرمايد: " إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمانِ. " (2) .

ابن سعد نقل مي كند كه علي (عليه السلام) در جواب خواستگاري عمر فرمود: او دختري كوچك است. عمر در جواب گفت: به خدا سوگند تو حقّ نداري كه مرا از اين كار منع كني و من مي دانم كه چرا او را به نكاحم در نمي آوري.... (3) .

ابن المغازلي نيز از عمر بن خطاب نقل مي كند كه گفت: به خدا سوگند! مرا چيزي بر اصرار اين خواستگاري وادار نكرد، مگر آن كه از رسول خدا شنيدم.... (4) .

از اين حديث استفاده مي شود حضرت بنا به اصرار زياد تن به اين درخواست داد.

از برخي متون تاريخي نيز استفاده مي شود خواستگاري به پيشنهاد وتأكيد «عمرو بن عاص» بوده است.

شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «ضرورت، هرگاه انسان را به نكاح و دختر دادن به گمراه بكشاند، در صورتي كه او اظهار به كلمه اسلام دارد، كراهت برطرف شده و نكاح جايز مي شود. اين ماجرا از قضيه قوم لوط تعجب انگيزتر نيست. حضرت لوط (عليه السلام) به آنان پيشنهاد كرد: هركدام از دخترانش را مي خواهند به نكاح خود در آورند، با آن كه آنان


1- كافي، ج 5، ص 436.
2- مسائل سرويه، ص 92.
3- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 464.
4- مناقب امام علي عليه السلام ص 110.

ص: 174

كافر و گمراه بودند خداوند از قول او مي فرمايد: " هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ " (1) ؛ «اينان دختران من هستند و براي شما پاك ترند». (2) .

همو در جايي ديگر مي نويسد: «بر فرض صحّت اصل قضيه، براي آن دو توجيه هست كه هر دو با مذهب شيعه در گمراهي سابقين بر امام علي (عليه السلام)، منافاتي ندارد:

الف) نكاح طبق ظاهر اسلام صورت گرفته كه عبارت است از: شهادتين، نماز به سمت قبله و اقرار به تمام شريعت. اگرچه افضل آن است با كسي ازدواج شود كه به ولايت اعتقاد دارد، نه آن كه به ظاهرِ اسلام، گمراهي را اضافه كرده، لكن تاحدّي كه او را از اسلام خارج نكند. ولي اگر ضرورت، كسي را مجبور به نكاح با انسان گمراه وادار كند، در صورتي كه اظهار به كلمه شهادتين دارد، كراهت از آن برطرف مي شود و چيزي كه در حال اختيار مكروه بوده، جايز مي گردد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) احتياج به تأليف قلوب و حفظ خون ها داشت؛ از همين رو ملاحظه كرد كه اگر بخواهد با اين امر مخالفت كند، در دين و دنياي مردم فساد ايجاد خواهد شد، لذا به در خواست او جامه عمل پوشانيد.

ب) نكاح و ازدواج با گمراه _ همانند كسي كه منكر امامت بوده و آن را براي كسي مي داند كه استحقاقش را ندارد _ حرام است، مگر در صورتي كه انسان بر دين و جانش بترسد؛ همان گونه كه اظهار كلمه كفر _ كه ضد كلمه ايمان است _ در همين صورت جايز است و خوردن مردار و گوشت خوك هنگام ضرورت حلال مي گردد، اگرچه در صورت اختيار، حرام است. در جاي خود به اثبات رسيده كه ضرورت ها، محذورات و محرمات را مباح مي كند؛ همان گونه كه حضرت لوط (عليه السلام) دخترانش را بر كافران قومش عرضه كرد. هم چنين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در زمان جاهليت، دو نفر از دخترانش را به دو كافر تزويج نمود». (3) .

و نيز مي فرمايد: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قبل از بعثت، دو نفر از دخترانش را يكي به نكاح عتبة بن ابي لهب و ديگري به نكاح ابي العاص بن ربيع در آورد و بعد از بعثت، آنان را از


1- هود 11 آيه 78.
2- تزويج عليّ عليه السلام بنته من عمر، ص 15.
3- المسائل السروية.

ص: 175

شوهرانشان جدا نمود. عقبه بر كفر از دنيا رفت، ولي ابو العاص بعد از جدايي اسلام آورده و دوباره به نكاح اول بازگشت....» (1) .

اضطراب در متن حديث

احاديث مضطرب است و مي دانيم كه اضطراب متن از جمله اموري است كه حديث را از حجّيت و اعتبار ساقط مي كنند. در برخي از روايات آمده است: اميرالمؤمنين متولّي عقد دخترش شد. دسته اي ديگر مي گويد: عباس متولّي آن شد. در بعضي آمده است: عقد بعد از تهديد عمر انجام گرفت. عده اي ديگر مي گويد: عقد با اختيار و ميل و رغبت امام صورت گرفت. در دسته اي از روايات آمده است: عمر از او صاحب بچه اي شد كه نامش را «زيد» نهاد. برخي ديگر مي گويد: عمر قبل از مباشرت با وي، كشته شد. در دسته اي از روايات آمده است: زيد بن عمر نسل داشته است. در برخي ديگر آمده است: زيد بن عمر نسلي از خود به جاي نگذاشت. بعضي مي گويد: زيد و مادرش، ام كلثوم كشته شدند. در دسته اي از روايات آمده است: مادر زيد پس از مرگ وي زنده بود. در برخي منابع ذكر شده است: عمر مهر او را چهل هزار درهم قرار داد. عده اي ديگر مهر او را چهار هزار درهم نوشته اند و گروهي نيز آن را پانصد درهم نقل كرده اند.

تناسب نداشتن سن عمر با ام كلثوم

فقيهان در بحث نكاح، كفو و همانند بودن بين زن و مرد را شرط مي دانند، و حال آن كه مي دانيم هيچ تناسبي بين اين دو از نظر سنّ نبوده، زيرا در برخي از احاديث آمده كه علي (عليه السلام) به عمر فرمود: او صغيره است... و در بعضي ديگر آمده كه حضرت (عليه السلام) فرمود: او صبيّه است. (2) .


1- ترويج امّ كلثوم من عمر ص16.
2- طبقات ابن سعد، ج 6، ص 312.

ص: 176

ام كلثوم دختر ابي بكر

از برخي تواريخ استفاده مي شود كه ابي بكر دختري به نام «امّ كلثوم» داشت كه عمر از وي خواستگاري كرد. از همين رو ممكن است به جهت تشابه اسمي آن را به دختر اميرالمؤمنين نسبت داده اند.

ابن قتيبه در «المعارف» مي گويد:

«عمر هنگام خواستگاري از امّ كلثوم دختر ابي بكر، وي را نزد عايشه برد. عايشه آن را قبول كرد، ولي ام كلثوم از عمر كراهت داشت....» (1) .

عمري موصلي نيز اين قصه را در كتاب الروضة الفيحاء في تواريخ النساء (2) و نيز عمر رضا كحاله در كتاب اعلام النساء (3) نقل كرده است.

ام كلثوم دختر جرول

برخي از مورخان مادر زيد بن عمر بن خطاب را امّ كلثوم دختر جرول دانسته اند، لذا ممكن است تشابه اسمي باعث شده باشد كه آن را به دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) نسبت دهند.

طبري مي گويد: مادرِ زيد اصغر و عبيدالله كه در جنگ صفين همراه معاويه كشته شدند، امّ كلثوم دختر جرول بوده است كه اسلام بين او و عمر جدايي انداخت.» (4) .

اغلب مورخان موضوع ازدواج امّ كلثوم، دختر جرول را با عمر بن خطاب در جاهليّت نقل كرده اند. (5) .

تنافي قضيه با ثوابت شريعت

با مراجعه به برخي از روايات پي مي بريم يا عمر بن خطاب به مسائل شريعت


1- ابن قتيبه، المعارف، ص 175.
2- الروضة الفيحاء في تواريخ النساء، ص 303.
3- اعلام النساء، ج 4، ص 250.
4- تاريخ طبري، ج 3، ص 269؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 28.
5- ر.ك: الإعصابة، ج 4، ص 491؛ صفة الصفوة، ص 116 و تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص 659.

ص: 177

بي توجه بوده يا اين كه اصل قصّه دروغ است.

خطيب بغدادي نقل مي كند: قبل از ازدواج، علي (عليه السلام) به ام كلثوم دختر فاطمه امر كرد كه خود را زينت كند؛ آن گاه نزد عمر فرستاد. عمر هنگامي كه او را ديد به سويش حركت كرده و به ساق پايش دست كشيد و گفت: به پدرت بگو: راضي هستم. وقتي او (ام كلثوم) نزد علي (عليه السلام) آمد، حضرت فرمود: عمر چه گفت: عرض كرد: مرا به سوي خود خواند و بوسيد و هنگامي كه ايستادم ساق پايم را گرفت.

اين ماجرا با غيرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) سازگاري ندارد، زيرا چگونه حضرت دخترش را قبل از ازدواج به دست كسي مي سپارد كه هيچ حدود شرعي را مراعات نمي كند. از همين رو سبط بن جوزي بعد از آنكه اين قصه را از جدّش صاحب كتاب المنتظم نقل مي كند، قبيح شمرده و مي گويد: «جدّم در كتاب المنتظم ذكر كرده كه علي دخترش امّ كلثوم را به سوي عمر فرستاد تا او را ببيند، عمر ساقش را بالازده و با دستش مسّ كرد. آنگاه مي گويد: سخن من اين است كه اگر به جاي او (ام كلثوم) زن كنيزي بود، به خدا سوگند! اين عمل قبيح بود، زيرا به اجماع مسلمين لمس زن جايز نيست، تا چه رسد به عمر كه اين عمل از وي صادر شده باشد.» (1) .

در برخي از روايات آمده است: «...امّ كلثوم با او برخورد شديدي كرد و فرمود: چگونه اين كارها را انجام مي دهي؟ اگر امير و خليفه مؤمنين نبودي، دماغت را خرد مي كردم. آن گاه از منزلش بيرون آمده، نزد پدر رفت و بعد از ذكر جريان عرض كرد: اي پدر مرا نيز پيرمرد پستي فرستادي....»(2) .

اين احتمال نيز هست كه عمر در مورد مسائل شهواني اختياري از خود نداشته است، لذا از او رسيده كه مي گفت: «در من از جاهليت چيزي جز مسئله نكاح باقي نمانده است....» (3) .


1- سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، ص 288.
2- اسد الغابه، ج 5، ص 614؛ الاصابه، ج 4، ص 492 و ذهبي، تاريخ الاسلام، ج 4، ص 138.
3- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 982.

ص: 178

ام كلثوم از غير زهرا

اهل سنت اصرار زيادي دارند كه عمر از امّ كلثوم دختر علي و فاطمه (عليها السلام)، خواستگاري كرده است؛ تا اين كه براي او سببي به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بيابند، در حالي كه از برخي تواريخ استفاده مي شود كه حضرت علي (عليه السلام) دختري ديگر به نام «امّ كلثوم» از غير حضرت زهرا (عليها السلام) داشته است: برخي از مورخان در اين باره مي گويند: «علي (عليه السلام) دو دختر به نام زينب صغري و امّ كلثوم صغري داشته كه هردوي آنها از امّ ولد بوده اند.» (1) .

ابن قتيبه نيز ام كلثوم را دختر امام علي (عليه السلام) دانسته و مي گويد: مادر او امّ ولد و كنيز بوده است. (2) .

طريحي نيز مي گويد: «امّ كلثوم زينب صغري دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه با برادرش حسين (عليه السلام) در كربلا بود. مشهور بين اصحاب آن است كه عمر بن خطاب او را به زور به نكاح خود در آورد. همان گونه كه سيد مرتضي در رساله اي بر آن اصرار دارد و قول صحيح تر را _ به جهت روايات مستفيضه _ همين مي داند.» (3) .

روايات شيعه

علما و محدثان شيعه اين قضيه را با مضامين مختلف و با سندهاي صحيح و ضعيف نقل كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ كليني به سند خود از امام صادق (عليه السلام)، در باره ازدواج امّ كلثوم نقل مي كند كه حضرت فرمود: «وي زني از زنان ما بود كه غاصبانه به ازدواج ديگري در آمد....» (4) .

2 _ همو به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند: از حضرت سؤال شد: آيا زني كه شوهرش مرده است، در خانه خود عدهّ وفات بگيرد يا هر كجا كه مي خواهد؟ حضرت


1- تاريخ مواليد الأئمه، ص 16؛ نورا الابصار، ص 103 و نهاية الارب، ج 20، ص 223.
2- ابن قتيبه، المعارف ص 185.
3- اعيان الشيعه، ج 13، ص 12 به نقل از طريحي.
4- كافي، ج 5، ص 346.

ص: 179

فرمود: «هر كجا كه مي خواهد، زيرا علي (عليه السلام) بعد از وفات عمر، امّ كلثوم را به خانه خود برد.» (1) .

3 _ شيخ طوسي (رحمه الله) به سند خود از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند: امّ كلثوم دختر علي (عليه السلام) و فرزندش زيد بن عمر بن خطاب در يك ساعت از دنيا رفتند.... (2) .

در توجيه اين روايات و روايات ديگر مي گوييم:

الف) همه روايات صحيح السند نيستند؛

ب) برخي از روايات دلالت بر وقوع عقد و نكاح ندارد، همانند رواياتي كه دلالت دارد كه امام علي (عليه السلام) امر نكاح را به عباس واگذار كرده است (3) ؛ همان گونه كه مجلسي به آن تصريح كرده است.

ج) اغتصاب و غصب فرج، معلّق بر صحت ادعاي تزويج است؛ يعني بر فرض صحت و وقوع تزويج؛ همان گونه كه عامه مي گويند: اين فرجي است كه از ما غصب شده است و تعليق دلالت بر وقوع نكاح ندارد. مجلسي (رحمه الله) مي گويد: «معناي حديث آن است كه در ظاهر از ما غصب شد و به گمان مردم، اگر اين قصّه صحيح باشد.» (4) .

در مورد روايت اوّل در سند آن «جعفر بن محمّد قمي» است كه مجهول بوده و مشترك است با جعفر بن محمّد اشعري و جعفر بن محمّد بن عبيدالله، كه اين دو نيز مجهولند. (5) هم چنين در سند آن «قداح» وجود دارد كه طبق نصّ رجاليين مهمل بوده؛ از همين رو سند روايت ضعيف است. از حيث دلالت نيز گفته شد احتمال دارد كه زيد فرزند عمر از امّ كلثوم دختر جرول و يا ديگري است.

در مورد روايت دوّم: روش امامان اين بود كه در اثبات برخي از احكام، به معتقد خصم استدلال مي كردند، در صورتي كه مخاطب از جمله آنان بود. در اين روايت،


1- همان، ج 6، ص 115.
2- تهذيب، ج 9، باب 36، ص 362.
3- وسائل، ج 20، باب 10، كافي، ج 5؛ ص 346 و مرآة العقول، ج 2، ص 42.
4- مرآة العقول، ج 2، ص 42.
5- معجم رجال الحديث، ترجمه جعفر بن محمّد اشعري.

ص: 180

حضرت درصدد اثبات قضيّه ازدواج امّ كلثوم نيستند، بلكه در مقام اثبات حكمي است كه مخالف با نظر اهل سنت است، زيرا آنان قائل بودند به اين كه عده زن شوهر مرده در غير خانه شوهر جايز نيست. حضرت براي اثبات جواز آن به خبر ام كلثوم كه اهل سنت نقل مي كنند، استدلال كرده است.

در نهايت بر فرض كه اين توجيهات صحيح نباشد اين روايات حمل بر تقيه و تهديد مي شود كه در برخي روايات نيز به آن تصريح شده است. خصوصاً اينكه در روايات تصريح نشده كه امّ كلثوم دختر فاطمه زهرا (عليها السلام) باشد، ممكن است كه از غير حضرت بوده است. در هر صورت با اين همه احتمالات اصل قضيّه و استدلال و تكيه كردن بر آن به عنوان تأييد خليفه دوّم، امري نادرست است.

مهدويت

مهدويت در عصر حاضر

اشاره

عده اي بر اين باورند كه طرح و بررسي موضوع مهدويّت در عصر غيبت امري بي فايده است، زيرا اين موضوع مربوط به آينده بشر است ورخدادهاي آينده، امري مجمل و مبهم است. امّا آنچه وظيفه ماست اين كه به وظايفمان در عصر و زمان خود عمل كنيم، چون هر عصر و زماني مقتضيات خود را مي طلبد و از آن جا كه ما در عصر و زمان آينده نيستيم، درباره آن هم وظيفه اي نداريم. (1) .

پاسخ ما اين است: بحث و بررسي از آينده درخشاني كه در انتظار بشر است نه تنها بي فايده نيست بلكه آثار و فوايد بسياري بر آن مترتّب است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

مهدويت راه گشايي به آينده بشريت

مرحوم شهيد مطهري مي فرمايد: «آرمان قيام و انقلاب مهدي (عليه السلام) يك فلسفه بزرگ اجتماعي اسلامي است. اين آرمان بزرگ گذشته از اين كه الهام بخش ايده و راهگشاي به سوي آينده است، آيينه بسيار مناسبي است براي شناخت آرمان هاي اسلامي...». (2).


1- ر.ك: دكتر محمود محش، المهدي المنتظر، ص 214.
2- قيام و انقلاب مهدي عليه السلام از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 57.

ص: 184

امروزه در تمام جوامع بشري و كشورهاي جهان مراكز تحقيقاتي و پژوهشي در خصوص مسائل استراتژيك تأسيس شده تا با ترسيم آينده، منافع خود را بر اساس آن استوار كنند و با پيشرفت روز افزون جايگاهي عظيم در ميان جوامع داشته باشند. اسلام، خصوصاً مكتب تشيع خط مشي خاصّي را براي آينده بشر ترسيم كرده كه اگر مسلمانان، بلكه تمام مردم عالم بر اساس آن حركت كرده و در راه رسيدن به آن هدف بكوشند، به سعادت و كمال و نجات از ظلم و بي عدالتي خواهند رسيد.

بحث از مهدويّت در حقيقت بحث از آينده درخشاني است كه اسلام براي جامعه بشريت ترسيم كرده است.

شناخت آرمانهاي اسلامي

همو نيز مي فرمايد: «اين نويد، اركان و عناصر مختلفي دارد كه برخي فلسفي و جهاني است و جزئي از جهان بيني اسلامي است، برخي فرهنگي و تربيتي است، برخي سياسي است، برخي اقتصادي است، برخي اجتماعي است، برخي انساني، يا انساني طبيعي است.» (1) .

اديان الهي و بخصوص اسلام، با ظهور خود از 1400 سال پيش، آرمان هايي را براي رسيدن بشر به سعادت و رفاه و رهايي از ظلم و بي عدالتي در سطح تئوري ترسيم كرده و انبياي الهي، به ويژه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و اوصياي او در صدد پياده كردن اين تئوري در سطح جامعه بوده اند، اما در حدّي محدود، زيرا بشر اگر چه قابليت رسيدن به كمال و سعادت و فضايل عالي اخلاقي را دارد، ولي هنوز اين قابليت به فعليّت تامّه نرسيده و تنها در عصر ظهور است كه بشر مي تواند در سايه رهبري الهي پياده كننده دكترين مهدويّت و پيروزي حق و عدالت بر ظلم و ستم باشد. در آن عصر و زمان است كه آرمان هاي اسلامي عملاً پياده مي شود و كشتي پرتلاطم بشر به ساحل امن و امان لنگر مي اندازد. از همين رو انبياي الهي و در رأس آنها پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) و اوصيائشان طرّاح و تئوريسين مدينه فاضله و


1- همان.

ص: 185

نسخه سعادت بخش جامعه بوده و در حدود خود با قابليت هايي كه بشر در طول تاريخ از خود نشان داده در صدد اجراي آن بوده اند، اما تنها عصر و زماني كه اين طرح به طور كامل اجرا خواهد شد عصر ظهور است، لذا مي بينيم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)و امامان شيعه كيفيت امامت و حكومت حضرت مهدي (عليه السلام) در عصر ظهور و موقعيّت مردم در عصر آن حضرت را به خوبي ترسيم مي كنند تا با برنامه ريزي و زمينه سازي در راستاي اهداف آن آرمان ها، بشر هر چه زودتر به مقصد نهايي نائل گردد. پس در نتيجه بحث از آرمان هاي قيام وانقلاب حضرت مهدي (عليه السلام) بي فايده نبوده، بلكه الهام بخش و راهگشاي آينده است.

اين نويد همان گونه كه مرحوم شهيد مطهري مي فرمايد _ اركان و عناصر مختلفي دارد، از قبيل:

الف) فلسفي و جهاني، كه جزئي از جهان بيني اسلامي است، زيرا يكي از آرمان هاي بزرگ انقلاب حضرت مهدي (عليه السلام)رسيدن به عبادت به مفهوم عام يا عدالت به معناي وسيع آن است كه در بحثي مستقل به طور مفصّل به آن اشاره كرده ايم.

ب) فرهنگي تربيتي، كه براي بشر امروز مي تواند الگوي خوبي در راه رسيدن به آنها باشد.

ج) سياسي، كه با كاربردي كردن آن عناصر در مسائل سياسي و حكومتي امروز، مي تواند حكومت ها را زمينه ساز حكومت حضرت مهدي (عليه السلام)قرار دهد.

د) اقتصادي، كه با پياده كردن آن در حدّ امكان مي توان زمينه را براي رسيدن به رفاه كامل فراهم ساخت.

ه_)اجتماعي، كه بشر با در نظر گرفتن و در مقابل خود قرار دادن و در نتيجه كاربردي كردن آن عناصر مي تواند به مدينه فاضله مهدوي (عليه السلام)نزديك شود.

از همين رواست كه خداوند متعال در قرآن كريم در مواضع متعدد اشاره به پياده شدن آرمان هاي اسلامي در عصر ظهور دارد و مي فرمايد: " هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ " (1) .


1- توبه 9 آيه 31.

ص: 186

«او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند».

ايجاد روحيه اميد در سطح جامعه
اميد و آرزو

اميد و آرزو از ويژگي هاي انسان است كه در زمره فطريات بشر قرار دارد، زيرا هر دو نگاهي به آينده دارند و هنوز ثابت نشده كه در ميان جانداران، جانداري آينده نگر باشد. هم چنين دانسته نشده جانوراني كه لانه مي سازند و يا خوراك مي اندوزند، اين كار را از روي دانش و بينش انجام دهند، يا آن كه خودشان بدانند چه مي كنند. از اين روي مي توان گفت لانه سازي و خوراك اندوزي جانوران از روي غريزه است، پس اميد و آرزو و آينده نگري از ويژگي هاي انسان است و بس.

اميد و آرزو هر دو نمايانگر خواسته هاي بشر بوده و هر دو پيك سعادت و نويد خوشبختي اويند.

تفاوت اميد و آرزو در اين است كه اميد همراه عقل بشر است و خواسته اش خردمندانه و امكان پذير بوده و به محال تعلّق نمي پذيرد، اما آرزو چنين نيست و گاهي با عقل هماهنگ و زماني ناهماهنگ است و به محال ها تعلّق مي گيرد و تقاضاي هست شدنِ نشدني ها را دارد.

آرزومند مي نشيند و انتظار رسيدن به آرزويش را دارد و هرگز گامي به سوي مقصد بر نمي دارد، ولي اميدوار چنين نيست؛ در پي اميدش مي رود و هر گامي كه بر مي دارد به اميدي مي رسد، چون اميد اصلي به وجود آورنده اميدهاي فرعي است و هر يك از اينها كه محقّق شود پايه اي مي گيرد تا به سوي اميد بالاتر گامي بردارد. هنگامي كه اميد بيشتر و نيرومندتر شد، هدف و آرمان مي گردد و آرمان عقلايي و اميد خردمندانه هر دو با يكديگر همگام و همراه خواهند شد.

ضرورت اميد
اشاره

ضرورت اميد آن چنان روشن است كه دليلي نمي طلبد و بدون اميد لازم نيست

ص: 187

براي چيزي تلاش و تكاپو نمود؛ تا جايي كه نبايد براي سطرهاي بعدي كوشيد و چيزي نوشت.

رسول خدا مي فرمايد: «اگر اميد نبود، مادري فرزند خود را شير نمي داد و كسي درختي نمي كاشت.» (1) .

ولي اين امر حياتي مي تواند صورتي شرّ به خود بگيرد؛ اين همان شكلي است كه ما شرّ را تحمّل مي كنيم، به اين اميد كه خود از بين برود و مي گوييم، اميدوارم فردا بهتر شود» آه مي كشيم و به جاي آن كه اقدامي براي خلاص شدن از آن انجام دهيم دست روي دست مي گذاريم و به اميد فردا مي نشينيم. (2) .

در انديشه ديني، اميد فعّال ستوده شده و اميد منفعل و بي تلاش هرگز مطلوب نيست. امام علي (عليه السلام) اميدواري منفي را چنين به تصوير كشيده است:

«لاتكن ممن يرجو الآخرة بغير العمل، و يُرَجّي التوبة بطول الأمل. يقول في الدنيا بقول الزهدين، و يعمل فيها بعمل الراغبين و إن أُعطِي منها لم يشبع، و إن مُنِعَ منها لم يقنع. يَعْجِزُ عن شكر ما أوتي، و يبتغي الزيادة فيما بقي. ينهي و لاينتهي، و يأمر بما لايأتي. يحبّ الصالحين و لايعمل عَملهم، و يُبْغِض المذنبين و هو أحدهم. يكره الموت لكثرة ذنوبه، و يقيم علي ما يكره الموت من أجله. إن سقم ظلّ نادماً و إن صحّ أَمِنَ لاهياً، يُعجِبُ بنفسه إذا عُوفي، و يقنط اذا ابتُلي. إن أصابه بلاء دعا مضطرّاً، و إن ناله رخاء اعترض مغترّاً. تغلبه نفسه علي ما تظنّ، و ما لايغلبها علي ما يستيقن. يخاف علي غيره بأدني من ذنبه، و يرجو لنفسه بأكثر من عمله. إن استغني بَطِرَ و فُتِن، و إن افتقرقنط و وهن. يُقَصِّرُ إذا عمل، و يبالغ إذا سأل. ان عَرَضَتْ له شهوة أسلف المعصية و سوّف التوبة. إن عَرَتهُ محنة انفرج عن شرائط المِلّة يصف العبرة و لايعتبر، و يبالغ في الموعظة و لا يتّعظ فهو بالقول مدلّ، و من العمل مقّل. ينافس فيما يفتي، و يسامح فيما يبقي... (3) ؛ از كساني مباش كه بدون عمل اميد سعادتِ آخرت را دارند و توبه را با


1- نهج الفصاحه، ص 189، حديث 936.
2- تفكّر منفي، ص 148.
3- نهج البلاغه، كلمات قصار، رقم 150.

ص: 188

آرزوهاي دور و دراز تأخير مي اندازند. درباره دنيا همچون زاهدان سخن مي گويند، ولي همچون دنيا پرستان عمل مي كنند. هر گاه چيزي از دنيا به او برسد سير نشود و اگر نرسد قناعت كند. از شكر آنچه به او داده شده عاجز است، ولي باز هم فزوني مي طلبد. ديگران را از كار بد نهي مي كند، امّا خودش از كار بد باز نمي ايستد. ديگران را به چيزي امر مي كند كه خودش انجام نمي دهد. نيكان را دوست مي دارد، امّا عمل آنها را انجام نمي دهد. گنه كاران را دشمن مي دارد، امّا خودش يكي از آنهاست.

به خاطر زيادي گناهانش از مرگ بيزار است، امّا بر همان گناهان پايدار است. اگر بيمار شود پشيمان مي گردد و اگر تندرست گردد احساس امنيت مي كند و به لهو مي پردازد. به هنگام سلامت مغرور است و به هنگام گرفتاري نا اميد. اگر بلايي به او رسد خدا را به زاري مي خواند و اگر به آسايش رسد همچون مغروران از خدا روي برمي گرداند نفس او با گمان بر او غلبه مي كند، امّا در موضوعات يقيني مغلوب نفس مي شود. براي ديگران به كمترين گناهي مي ترسد، ولي براي خودش بيش از آنچه عمل كرده اميدوار است.

اگر بي نياز شود مغرور و مفتون مي گردد و اگر فقير شود نااميد و سست مي گردد. در عمل كوتاهي مي كند و در خواهش و خواستن مبالغه. هر گاه شهوتي بر او عارض شود گناه را جلو مي اندازد و توبه را تأخير و اگر محنتي به او رسد صبر و شكيبايي را به كلّي از دست مي دهد. عبرت آموختن را توصيف مي كند، ولي خود عبرت نمي گيرد. سخن بسيار مي گويد، اما عمل نمي كند. در گفتن، بسيار گفتار و در عمل اندك كردار در آنچه ناماندني است خود را بر ديگري پيش دارد و آنچه را ماندني است آسان شمارد...».

خداوند متعال مي فرمايد: " لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَلا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَلا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِيّاً وَلا نَصِيراً- وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلا يُظْلَمُونَ نَقِيراً ". (1) .

«كار، نه با آرزوي شما و نه آرزوي اهل كتاب است، هر كس كار بد كند كيفر آن را


1- نساء 4آيات 123 _ 124.

ص: 189

خواهد ديد و به جز خدا كسي را يار و ياور خود نخواهد يافت. هر كس از زن و مرد كارهاي شايسته انجام دهد در حالي كه ايمان داشته باشد وارد بهشت شده و به اندازه پوست سبك هسته خرما به آنان ستم نخواهد شد».

اقسام اميد

فردِ بشر اميدي دارد و اجتماع بشر اميدي. اميد فرد ويژه خود اوست و اميد اجتماع براي افرادي است كه در آن اجتماع شركت دارند. گاه اميد فرد براي اجتماع است و فردي در راه آرمان اجتماع مي كوشد. اين گونه افراد خدمت گزار بشرند.

اميد اجتماعي وقتي شدّت يافت هدف اجتماعي و آرمان بشري خواهد شد و همان طور كه اميد فرد خود به خود انجام شدني نيست و براي رسيدن به آن بايد در پي آن روان شد، اميد اجتماعي نيز چنين است؛ بايد كوشيد، رنج برد و مقاومت كرد تا بدان رسيد. از اين جاست كه عظمت مقام انبياء و اوليا شناخته مي شود، زيرا اين بزرگواران مي كوشند كه اجتماع بشري را به سوي آسايش و نيك بختي و سعادت رهنمون كنند.

اميد به آينده اي درخشان با عقيده مهدويت
اشاره

در طول تاريخ انقلاب هاي گوناگوني، از قبيل: فرهنگي، سياسي، اجتماعي و... صورت گرفته است، ولي اكثر اين انقلاب ها يا در شروع موفّق نبوده يا اين كه در بين راه با مشكلات فراواني مواجه شده و با دشمنان خود نتوانسته است دوام بياورد و قبل از رسيدن به اهداف و آرمان هاي خود شكست خورده است. انقلاب كردن آسان است و انسان ها هنگام انقلاب با شور و شوق و انرژي فراواني كه دارند مي توانند با دشمنانشان بجنگند و آنها را از حدّ و مرز خود بيرون كنند، اما اين شور و هيجان هميشگي نبوده و در صورت مواجهه با مشكلاتي كه دشمنان قسم خورده آن ملت فراهم كرده، دوام نمي آورند و در نتيجه در مقابل آنها تسليم مي شوند.

اسلام كه در مكتب تشيع تبلور يافته براي پركردن اين خلأ در جامعه خود طرح جديدي را پيش رويِ پيروان خود قرار داده كه با عمل كردن والتزام به آن هيچ گاه طعم

ص: 190

تلخ شكست و ناكامي را نخواهند چشيد.

تشيع دو عامل و سوژه مهمّي براي پيروزي جامعه خود دارد كه نه تنها توانسته با وجود دشمنان بسيار، خود را از گزند آنان حفظ نموده بلكه روز به روز پيشرفت كرده و حتي جوامع ديگر اسلامي را نيز از خواب غفلت بيدار نموده است. اين دو عامل عبارتند از فرهنگ عاشورا، و انتظار سبز:

فرهنگ عاشورا
اشاره

قيام حسيني و فرهنگ عاشورا كه جرقه خوبي براي بيداري ملت ها و انقلاب و ستيز آنها در برابر ظالمان است، زيرا با ملاحظه شعارهاي حسيني (عليه السلام) كه با حماسه و عاطفه همراه است، مانند: «هيهات منّا الذلّة» و «مثلي لا يبايع مثله»، «إنّي أُريد أن آمر بالمعروف وأنهي عن المنكر» و غيره، بشر را نيرو بخشيده و در برابر ظالمان به حقوق ديگران و تحريف كنندگان اسلام ناب قيام خواهند كرد. ما الآن نمونه آن را در انقلاب ايران و جنگ ايران و عراق و حتي در كشورهاي اسلامي و غيراسلامي مي بينيم.

گاندي رهبر نهضت هند بر ضدّ استعمار انگلستان، مردم هندوستان را با اقتدا به قيام ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) از يوغ اسارت استعمارگران نجات داد.

ماربين، محقق آلماني مي گويد: «از جمله مسائل اجتماعي بسيار مهمّي كه موجب اميدواري و رستگاري شيعه است، اعتقاد به وجود حجت عصر و انتظار ظهور است». (1) .

پتروشفسكي، تاريخ دان و ايران شناس علوم شوروي سابق در اين زمينه مي نويسد: «چشم به راه مهدي بودن در عقايد مردمي كه نهضت هاي قرن سيزدهم را در ايران به پا داشتند مقام بلندي داشته است، ولي در قرن چهاردهم ميلادي اين عقيده راسخ تر و مشهودتر گشت». (2) .

كنفرانس تل آويو

در دسامبر 1984 (1365 ه_.ش) در دانشكده تاريخ دانشگاه تل آويو با همكاري مؤسسه مطالعاتي شيلوهه _ كه يك مؤسسه مطالعاتي غير انتفاعي و مرتبط با صهيونيسم


1- ماربين، سياست اسلام، فلسفه مذهب شيعه، ص 49 _ 50.
2- پتروشفسكي، نهضت سربداران خراسان، ترجمه كريم كشاورز.

ص: 191

است _ كنفرانسي با حضور سيصد شيعه شناس درجه يك جهان برگزار شد و در آن ظرف مدت سه روز سي مقاله ارائه شد و به قول مارتين كرامر، يكي از شيعه شناسان جهان كه دبير اين كنفرانس بود، هدف اصلي از برپايي اين كنفرانس، شناخت مفاهيم محوري در تمدن شيعه اثناعشري و بعد بالطبع شناسايي انقلاب اسلامي سال 57 در كشور ايران بود. شيعه شناسان برجسته اي در اين كنفرانس شركت داشتند، امثال: دانيل برومبرگ، ماروين زونيس، مايكل ام جي فيشر، برنارد لوييس و خود مارتين كرامر و ديگر شيعه شناسان و شرق شناسان.

مقالاتي كه در اين كنفرانس ارائه شد صد در صد تفصيلي، تحقيقي و مبتني بر پيچيده ترين متن تحقيق و عميق ترين روش ها در بررسي دين و مكتب و تمدن بود. در سخنراني مقدماتي اين كنفرانس _ كه آقاي «مارتين كرامر» ارائه كرد _ هدف اصلي شناسايي مفاهيم محوري در تمدن شيعه به دليل شناخت انقلاب اسلامي ذكر شد. در اين كنفرانس بعد از تحليل بسيار، دو مفهوم محوري بحث و بررسي و شناسايي شد. از ديد اين شيعه شناسان، مفهوم محوري اوّل: آن نگاه سرخي است كه شيعيان به صحراي كربلا دارند و قدر مسلّم، خون شيعه در قيام هاي متعدّد، مستقيماً مشروب شده از صحراي كربلا در سال 61 هجري است.

در اين كنفرانس مسائلي درباره امام حسين (عليه السلام) ذكر شد كه از آن جمله مقاله اي است با عنوان «تشيّع به روايت امام خميني». نويسندگان اين مقاله دو نفر به نام هاي: «مرو بن زونيس و دانيل برومبرك» بودند. در بخشي از اين دو مقاله آمده است: تأكيد بر شهادت در عقيده امام خميني، نشان مي دهد كه شهادت نقش مهم و ويژه اي در تشيّع ايفا مي كند. تفكّر سني به هيچ وجه با مفهوم شهادت بيگانه نيست، امّا اين مفهوم در اين تفكّر داراي مقام محوري نيست، زيرا اسلام سنّي از يك شخصيت مذهبي، مانند امام حسين (عليه السلام) كه در راه عقيده خود فدا شده باشد الهام نمي گيرد. امّا در تشيع اثناعشري موضوع شهادت امام حسين (عليه السلام) و تا حدّي شهادت ساير ائمه (عليهم السلام) محوري است. امام حسين (عليه السلام)با قرباني كردن جان خود در راه اسلام، تكليف نسل هاي بعدي شيعيان را مشخص كرده است. همه ساله در ماه محرّم و در روز عاشورا؛ يعني سالروز شهادت امام حسين (عليه السلام)با برگزاري مراسم

ص: 192

پرشور و شرح وقايع جان گداز كربلا خاطره شهادت او گرامي داشته مي شود. اين

موضوع به آيين هاي تشيع مضموني فوق العاده و احساسي مي بخشد.

در ميزگرد ديگري كه افرادي چون: ميشل فوكو، كلر برير، پيربلانشه _ كه دو نفر از روزنامه نگاران برجسته فرانسوي بودند _ حضور داشته، درباره قيام امام حسين (عليه السلام)و نقش آن در تمدن شيعي مطالبي بسيار ظريف بيان شد؛ از آن جمله كلر برير گفت: «در ايران تظاهرات، به معناي واقعي آن است و بهتر است از واژه شاهد استفاده كنيم. در ايران مردم از حسين حرف مي زنند، باري اين حسين كيست؟...». (1) .

انتظار سبز

دومين محور نگاه سبزي است كه شيعيان اثناعشري به آن توجه دارند؛ يعني امام زمان، حضرت مهدي موعود (عليه السلام)، امامي زنده و ناظر به اعمال و رفتار شيعيان، كمك كار و حافظ آنان در سطح كلّ.

مي دانيم كه هر قيام و نهضت ضد استبدادي و استكباري هر قدر در اصول و مباني خود راسخ تر باشد دشمنانش بيشتر و دشمني آنان شديدتر خواهد بود، لذا چه بسا به جهت سست شدن در عقيده به زانو در آمده و از مواضع اصولي عقب نشيني كنند. امّا در جامعه شيعي اين مشكل حلّ شدني است، زيرا جامعه شيعي با آن تمدن و نگاه سبزشان اميدوار به ظهورند و اين اعتقاد از جهت روانشناسي اثر عميقي در روحيه شيعيان مي گذارد. در كشور فلسطين، بزرگ ترين عامل انتفاضه و تحرك عليه اسرائيل غاصب؛ بهره گيري از فرهنگ عاشورا و الگوپذيري از قيام حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) است.

يكي از مبارزان فلسطيني به نام محمّد شحّاده كه مدّتي در زندان هاي اسرائيل به سر برده و الآن يكي از رهبران انتفاضه است، بعد از تحقيقات فراوان در مورد مكتب تشيع به حقّانيت آن اعتراف نموده است. او در مصاحبه اي به انگيزه استبصار خود و علل و عوامل پيروزي ملت فلسطين در مقابل استكبار و اسرائيل جنايت كار اشاره كرده مي گويد:

«أدعو أحرار العالم إلي الاقتداء بإمام الأحرار الحسين (عليه السلام)؛ من آزاد مردان را به


1- حسن بُلخاري، تهاجم يا تفاوت فرهنگي.

ص: 193

اقتدا به پيشواي آزاد مردان حسين (عليه السلام)دعوت مي كنم».

همو در جايي ديگر مي گويد: «فانّني كنت أتعاطف كثيراً مع مظلوميّة آل البيت (عليهم السلام)، و كان ثمة إحساس يعتريني بأنّ عليّ بن أبي طالب (عليه السلام) مظلوم حقّاً. و هذا الاحساس بالمظلوميّة بداء يتجذر و يزداد عمقاً كلّما اشتدّ علي ظلم الاحتلال؛ به راستي كه من در بسياري از مواقع عاطفه ام به جهت مظلوميّت اهل بيت (عليهم السلام) برانگيخته مي شود. هم چنين در خود احساس مي بينم كه در من عارض شده به اين كه علي بن ابي طالب (عليه السلام)حقّاً مظلوم بوده است و اين احساسي در وجودم روز به روز ريشه دارتر و عميق تر مي شود، هر مقدار كه ظلم اشغالگري بر ملّت فلسطين بيشتر مي شود...».

همو در جاي ديگر مي گويد: «للإمام قائم آل بيت النبوة عليه السلام بركات تحرّكنا و تعطينا الفعّالية الدائمة باتّجاه النصر و التحضير لفرحه القريب إن شاء الله، وأهتف بحضرته مناجياً و راجياً: يا مهدي أدركنا الآن؛ از جانب قائم اهل بيت نبوت (عليهم السلام)به ملت فلسطين بركاتي مي رسد كه _ انشاء الله تعالي _ ما را تحرّكي بخشيده و نيز انگيزه اي براي فعاليّت دائمي براي رسيدن به پيروزي و اميد براي آن در ما ايجاد خواهد نمود. من هر روز با او ارتباط برقرار كرده با او مناجات و نجوا مي كنم و به او عرضه مي دارم: اي مهدي! در اين موقعيّت حساس ما را در ياب».

وي در جاي ديگر از مصاحبه خود مي گويد:

«سأعمل نشر المذهب الإمامي في فلسطين، و أدعوالله يساعدني؛ به زودي براي نشر مذهب اماميه در فلسطين سعي خواهم كرد و از خداوند مي خواهم كه مرا در اين راه مساعدت و ياري نمايد.»

و نيز مي گويد:

«انّني في مختلف المهرجانات الخطابية الّتي تقام في فلسطين، و التي اخطب فيها للآلاف من الناس أركّز كلماتي علي شخصيّات و مواقف و سيرة أهل بيت النبوي عليهم السلام، و هذا يسهم كثيراً في تغيير الصورة السائدة في المجتمع تجاههم صلوات الله عليهم حتّي يعرفوا قدرهم، و يقتدوا بهم، فيتحقّق النصر بإذن الله...؛ من در جشن هاي خطابه اي و جلساتي كه براي سخنراني در فلسطين تشكيل مي شود، در حالي

ص: 194

كه در آن جلسات هزاران نفر وجود دارند، محور اساسي در سخنانم را معرفي شخصيت ها و بيان موقف ها و سيره اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) قرار مي دهم و در اين به نوبه خود سهم به سزايي در تحوّل ملت فلسطين و توجه آنها به اهل بيت (عليهم السلام) داشته است؛ تا اين كه آنها را شناخته و با پيروي از آنان به اذن خداوند به نصرت و ياري برسند.»

همو در قسمتي ديگر از مصاحبه اش مي فرمايد: «سأعمل _ اِن شاء الله _ علي نشر مذهب أهل البيت (عليهم السلام) أنا و جمع من إخواني المؤمنين راجياً من الله العليّ القدير أن ينشر هذا المذهب ليمهّد الطريق أمام قدوم مهدي آل محمد عجّل الله فرجه الشريف؛ (1) به زودي _ إن شاء الله _ من و جمعيتي از برادران مؤمن در نشر مذهب اهل بيت (عليهم السلام)خواهيم كوشيد با اميد از خداوند عليّ قدير كه اين مذهب را منتشر كرده تا زمينه را براي قدوم و تشريف فرمايي حضرت مهدي آل محمّد _ عجّل الله فرجه الشريف _ فراهم نمايد.

همانگونه كه گفته شد عامل ديگر در پيروزي تشيع و جامعه شيعي فرهنگ انتظار و اعتقاد به امام زمان حيّ و زنده است كه شيعه او را حاضر و ناظر بر اعمالش مي داند و در مواقع اضطرار به فرياد آنها خواهد رسيد. همه اديان و مكاتب و مذاهب اسلامي معتقد به آمدن منجي در آخر الزمان اند، ولي تنها مكتبي كه منجي را حيّ و حاضر در ميان خود مي داند «تشيّع» است. از همين رو نجات، مسئله اي زنده در جامعه شيعي است، بر خلاف ساير مذاهب اسلامي و اديان مكتب هاي ديگر.

بيشتر انقلاب ها و نهضت ها در ابتدا، شروع خوبي داشته اند، ولي از آن جهت كه ماهيّت انقلاب شان ظلم ستيزي و مبارزه فرهنگي يا سياسي بوده دشمنان در طول مدت بعد از پيروزي به مبارزه جدّي همه جانبه با آن نهضت پرداخته اند، لذا پس از مدّتي روحيّه يأس و نوميدي در آن ها حاكم شده و صحنه را خالي كرده و انقلاب به بوته فراموشي سپرده شده و تنها در صفحات تاريخ ثبت شده است. اما نهضت شيعي اين خلأ و مشكل را چاره جويي كرده، به اين صورت كه شيعه به امامي حيّ و حاضر معتقد است و با اميد به ظهور و قيام او به سر مي برد؛ لحظه شماري مي كند و با اين روحيه اميد تا به حال


1- المتحوّلون، مصاحبه با محمّد شحاده از رهبران مبارزان فلسسطيني.

ص: 195

توانسته است خود را زنده و شاداب نگه دارد و در مقابل تبليغات دشمنان و مبارزه آنها استقامت كرده و دوام آورد.

از همين رو غرب در برنامه ريزي هاي خود براي مبارزه با اسلام راستين به سراغ مسائل زيربنايي رفته و آنها را مورد هدف خود قرار داده است براي نمونه: برنامه هاي ويدئويي كه شركت هاي مختلف غربي بر ضد بنيادهاي اصيل اسلامي تهيّه مي كنند، مي بينيم كه از همه بيشتر مسئله مهدويت در اعتقاد شيعي را زير سؤال برده و برضدّ آن برنامه ريزي كرده و فيلم مي سازند.

هر زمان احتمال فرج است

در روايات اسلامي نه تنها اشاره اي به زمان دقيق ظهور منجي بشريت نشده بلكه تعيين كننده وقت آن نيز تكذيب شده است، لذا در روايتي آمده است: «كذب الوقّاتون». يكي از اسرار آن، شايد اين باشد كه بشر هميشه براي عصر ظهور آماده باشد؛ زيرا امكان دارد هر لحظه حضرتش ظهور كند و او را در تشكيل و پياده كردن حكومت عدل جهاني و توحيدي شركت دهد. از آن جا كه وقت تشكيل اين حكومت مشخّص نيست و هر لحظه مي تواند زمان ظهور باشد، لذا وظيفه ماست كه نظري به مباحث مهدويّت و ظهور كرده و خصوصيّات عصر ظهور و وظايف در آن عصر را بدانيم....

زمينه سازي براي ظهور

عصر ظهور و بر پايي حكومت عدل توحيدي جهاني و بر چيده شدن ظلم و بي عدالتي نه تنها خواسته انبياء و اوصياي الهي در طول تاريخ بشر بوده بلكه خواسته فطري بشر است.

از طرفي ديگر، رسيدن به اين حكومت و عصر شرايطي دارد كه بعضي از آنها به دست خود بشر حاصل مي گردد كه از آن جمله رسيدن بشر نه تكامل همه جانبه است، لذا بر ماست كه آرمان هاي اصيل اسلامي را در عصر ظهور بدانيم تا بتوانيم هر چه بهتر در نزديك شدن آن سهيم بوده و زمينه ساز ظهور آن حضرت باشيم.

ص: 196

امام صادق (عليه السلام) در حديثي مي فرمايد: «ليعدّنّ أحدكم لخروج القائم و لو سهماً، فإنّ الله إذا علم ذلك من نيّته رجوت لأن ينسي في عمره حتّي يدركه و يكون من أعوانه و انصاره؛ (1) بايد هر كدام از شما براي خروج قائم آمادگي پيدا كند، اگر چه با تهيه كردن يك تبر باشد، زيرا وقتي خداوند مي بيند كسي به نيّت ياري مهدي (عليه السلام) اسلحه تهيه كرده، اميد است كه عمرش را دراز كند، تا ظهورش را درك نمايد و از يارانش باشد.»

در روايت ديگري آمده است كه راوي به امام باقر (عليه السلام) عرض كرد: إنّهم يقولون: إنّ المهدي لوقام لاستقامت له الأمور عفواً، و لايهريق محجة دم، فقال: كلاّ، والذي نفسي بيده لو استقامت لأحد عفواً لاستقامت لرسول الله (صلي الله عليه وآله) حين أدميت رباعية و شبّح في وجهه، كلاّ والذي نفسي بيده حتّي نمسح نحن و أنتم العراق والعلق، ثم مسح بجبهته؛ (2) رواي مي گويد به خدمت امام محمد باقر (عليه السلام) عرض كردم: مردم مي گويند چون مهدي (عليه السلام)قيام كند، كارها خود به خود درست مي شود به اندازه حجامتي خون نمي ريزد؛ فرمود: هرگز چنين نيست به خداي جان آفرين سوگند! اگر قرار بود كار براي كسي خود به خود درست شود براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) درست مي شد، هنگامي كه دندانش شكست صورتش شكافت. هرگز چنين نيست كه كار خود به خود درست شود به خداي جهان آفرين سوگند! كار درست نخواهد شد تا اين كه ما و شما در عرق و خون غرق شويم؛ آن گاه به پيشاني خود دست كشيد».

ضرورت معرفت امام زمان

بحث از مهدويّت در اسلام، از اموري نيست كه مربوط به آينده بشر باشد تا اشكال نخست مطرح شود، بلكه بحث از امامت و مهدويت اين است كه در هر زماني بايد امام معصومي باشد خواه حاضر و مشهور و خواه غايب و پنهان تا حجت ها و بيّنات خداوند باطل نگردد؛ از همين رو در روايات اسلامي مي خوانيم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من


1- بحار الانوار، ج 52، ص 366.
2- همان، ج 52، ص 358.

ص: 197

مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية؛ (1) هر كس بميرد و پيشواي زمانش را

نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است.»

بحث از امامت و مهدويت، بحث از غيبت و فلسفه آن و آثار و بركات وجود امام در اين عصر است. بحث از امامت و مهدويت در اين زمان، بحث از كيفيت و چگونگي ارتباط انسان با امام خود در اين عصر است. بحث از امامت و مهدويت، بحث از وظايف و تكاليف شيعه در عصر غيبت است...

تقريب بين مذاهب و اديان
اشاره

از آن جا كه اعتقاد به نجات بشر در آينده اي نه چندان دور از باورهاي فطري تمام صاحبان اديان و مذاهب بلكه كلّ بشر است، لذا اين موضوع بستر مناسبي براي گفت و گو است تا از اين طريق به زندگي مسالمت آميز بين انسان ها برسيم.

مسئله اعتقاد به نجات بشر از ظلم و بي عدالتي و تبعيض، پيروزي حق و عدالت بر باطل و بي عدالتي و گسترش حكومت الهي كم و بيش مورد اتفاق بين تمام مكتب ها و ملت ها خصوصاً اديان الهي است، هر چند در خصوصيات و مصداق آن اختلافاتي وجود دارد. امّا آنچه مورد اتفاق است اعتقاد به اصل قضيه است كه بشر روزي روي خوش و سعادت را در پايان تاريخ خود خواهد ديد و در مورد اختلاف جزئي نيز مي توان از راه هايي به حلّ آنها پرداخت.

مهدويت از ديدگاه اهل سنت

دكتر محمّد احمد اسماعيل مقدّم در كتاب المهديّ وفقه أشراط الساعة در جواب اشكالي از بحث مهدويت و اين كه چه ثمره اي بر آن مترتب مي شود، به نكاتي پرداخته كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ تصديق و اعتقاد به اين امور علمي خبري كه از آن به «جانب نظري دين» تعبير


1- شرح مقاصد، ج 5، ص 239.

ص: 198

مي كنيم و وحي نيز از آن خبر داده واجب است، زيرا اين مسائل اصل دين و خالص اسلام و جوهر توحيد است...؛

2 _ ايمان به اين امور از لوازم شهادت به رسالت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) است؛

3 _ تصديق اين امور از مستلزمات ايمان به روز قيامت است، زيرا از جمله علائم قيامت خروج مهدي (عليه السلام) است كه قبل از برپايي قيامت تحقق خواهد يافت و همان گونه كه اعتقاد به معاد و برپايي قيامت لازم هست، اعتقاد به علائم آن نيز واجب است.

شيخ ناصرالدين الباني وهابي مي گويد: «عقيده به خروج مهدي (عليه السلام) عقيده اي است ثابت و متواتر كه از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) رسيده و ايمان به آن واجب است، زيرا اين عقيده از امور غيبي است كه ايمان به آن از صفات متقين در قرآن شمرده شده است...». (1) .

هم چنين عبدالمحسن بن حمد عباد استاد دانشگاه مدينه منوّره مي گويد: «تصديق و اعتقاد به قضيه مهدويت در زمره ايمان به رسالت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) است، زيرا از آثار ايمان به پيامبر (صلي الله عليه وآله) تصديق او در اموري است كه به آن خبر داده و داخل در ايمان به غيبي است كه خداوند متعال مؤمنان را به جهت ايمان به آن مدح كرده است؛ آن جا كه مي فرمايد " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ... " (2) ؛ الف، لام، ميم، اين است كتابي كه در حقانيت آن هيچ ترديدي نيست [و ] مايه هدايت تقواپيشگان است. آنان كه به غيب ايمان دارند...» (3).

4 _ تصديق به خروج مهدي (عليه السلام) داخل در ايمان به قَدرِ الهي است، زيرا علم خلق به مقدّرات الهي از دو طريق است: يكي وقوع شيء و ديگري اخبار از جريانهاي گذشته يا واقعه اي كه در آينده اتفاق خواهد افتاد... (4) .


1- مجله تمدن اسلامي، شماره 22، ص 643.
2- بقره 2 آيات 1 _ 3.
3- مجله جامعه اسلاميه، شماره 3.
4- المهدي عليه السلام و فقه اشراط الساعة، ص 163 _ 166.

ص: 199

مهدويت؛ عامل وحدت

اشاره

خداوند متعال در قرآن كريم بر موضوع وحدت و اتحاد گروه ها و فرقه هاي مختلف امت اسلامي تأكيد فراوان كرده و مي فرمايد:

" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ "؛ (1) «به راستي مومنان برادران يكديگرند».

و نيز مي فرمايد:

" وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ "؛ (2) «و هرگز راه اختلاف و تنازع كه موجب تفرقه در اسلام است نپوييد كه در اثر تفرقه ترسو و ضعيف شده، قدرت شما نابود خواهد شد».

و نيز مي فرمايد:

" وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا "؛ (3) «همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد».

در ميان جوامع اسلامي بعضي اعتقادات وجود دارد كه مي تواند محور خوبي براي وحدت در بين جامعه باشد يكي از آنها مودت و دوستي اهل بيت (عليه السلام) و ديگري اعتقاد به مهدي منتظر است. اعتقاد به منجي را مي توان زمينه و بستر مناسبي براي گفت گو و


1- حجرات 49 آيه 10.
2- انفال 8، آيه 46.
3- آل عمران 3، آيه 103.

ص: 200

تقريب بين اديان دانست؛ زيرا اديان و مكاتب و ملت ها هر يك به نوعي معتقد به ظهور منجي براي عالم بشريت در آخر الزمان اند؛ هر چند در كيفيت و چگونگي آن با يكديگر اختلاف دارند. ما در اين مقاله يكي از محورهاي وحدت بين امت اسلامي، يعني بحث از مهدويت بين مسلمانان و موارد اتفاق را بررسي مي كنيم اميدواريم كه اين بحث وسيله اي براي تأليف قلوب مسلمانان باشد.

موارد اتفاق
اشاره

در زمينه مهدويت مسائل و مواردي بين شيعه و اهل سنت اتفاقي است. ما ضمن اشاره به اين موارد، براي هر كدام شاهدي از روايات فريقين يا كلمات علماي هر دو فرقه خواهيم آورد. و از آنجا كه روايات در مصادر حديثي مورد اتفاق و قبول اهل سنت است، لذا به عنوان نظر مذاهب اسلامي از آن ياد مي شود.

اتفاق بر اصل قضيه
اشاره

يكي از موارد اتفاق بين شيعه و سني در قضيه مهدويت اتفاق بر اصل آن قضيّه است. امت اسلامي _ مگر عده قليلي از غربزدگان و روشنفكرنمايان مثل احمد امين مصري و شاگردانش _ بر اين مسئله اتفاق دارند كه در آخر الزمان شخصي به نام مهدي، از ذريه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)، از اولاد حضرت زهرا (عليها السلام)، ظهور كرده، زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد و....

عمده علت تأكيد بر اين اعتقاد، وجود تعداد بسيار و در حد تواتر روايات صحيح در باره اين قضيه از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و اهل بيت عصمت و طهارت در كتاب هاي حديثي مسلمين است. معلوم است هر قضيه اي كه به حد تواتر برسد از دايره شك و ظن خارج مي شود و انسان را به يقين مي رساند. همان گونه كه در علم حديث و اصول به آن اشاره شده، حديث متواتر احتياج به بررسي سندي ندارد؛ زيرا از راه تراكم احتمالات مي تواند انسان را به يقين برساند. (1) .


1- ر. ك: بحث خبر متواتر، حلقات شهيد صدر ره.

ص: 201

سخنان عالمان شيعه

1. شهيد صدر (رحمه الله)

مرحوم علامه شهيد صدر مي فرمايد:

«ان فكرة المهدي (عج) بوصفة القائد المنتظر لتغيير العالم الي الأفضل قد جاء في أحاديث الرسول الأعظم عموماً و في روايات ائمة اهل البيت (عليهم السلام)خصوصاً. و أكدت في نصوص كثيرة بدرجة لايمكن ان يرقي إليها الشك. و قد أحصي أربعمأة حديث عن النبي (صلي الله عليه وآله) من طرق إخواننا اهل السنة، كما أحصي مجموع الأخبار الواردة في الإمام المهدي (عليه السلام) من طرق الشيعة والسنة، فكان أكثر من ستة آلاف رواية. و هذا رقم إحصائي كبير لايتوفر نظيره في كثير من قضايا الاسلام البديهية التي لايشك فيها مسلم عادة»؛ (1) .

«به راستي اعتقاد به حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان پيشواي منتظر براي تغيير جهان به جهاني بهتر، در احاديث پيامبر اعظم (صلي الله عليه وآله) به طور عموم و به ويژه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمد است. در روايات فراوان به حدي به اين مسئله تأكيد شده كه جاي هيچ شكي براي انسان باقي نمي گذارد. و تنها از طريق برادران اهل سنت، حدود چهارصد روايت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) در باره حضرت مهدي (عليه السلام) احصا و شماره شده است؛ همان گونه كه مجموعه روايات مهدويت كه از طريق شيعه و سني رسيده و احصا شده، بيش از شش هزار روايت برآورده شده است؛ و اين، رقم بزرگي است كه در بسياري از قضاياي اسلامي بديهي براي آن نظيري نيست؛ قضايايي كه معمولاً مسلمانان در آن ترديد نمي كنند.»

2. شيخ محمد رضا مظفر (رحمه الله)

او مي گويد:

«انّ البشّارة بظهور (المهدي) من ولد فاطمه في آخر الزمان ليملأ الارض


1- بحث حول المهدي، ص 63 _ 64.

ص: 202

قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً ثابتة عن النبي (صلي الله عليه وآله) بالتواتر و سجلها المسلمون جميعاً فيما رووه من الحديث عنه علي اختلاف مشاربهم.

و ليست هي بالفكرة المستحدثة عند الشيعة، دفع اليها انتشار الظلم و الجور فحملوا بظهور من يطهر الارض من رجس الظلم، كما يريد ان يصورها بعض المغالطين غير المنصفين و لولا ثبوت فكرة المهدي (عليه السلام) عن النبي علي وجه عرفها جميع المسلمين و تنبعث في نفوسهم و اعتقدواها لما كان يتمكّن مدّعو المهدية في القرون الاول كالكيسانية و العباسيين و جملة من العلويين و غيرهم من خدعة الناس و استغلال هذه العقيدة فيهم طلباً للملك و السلطان، فجعلوا ادعائهم المهدية الكاذبة طريقاً للتأثير علي العامة، و بثّ نفوذهم عليهم. (1) .

مسئله بشارت به ظهور مهدي (عليه السلام) از اولاد فاطمه زهرا (عليها السلام)در آخر الزمان و اينكه زمين را پر از عدل و داد مي كند بعد از آن كه از ظلم و جور پر شده باشد، از مسائلي است كه به طور متواتر از پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيده است و مسلمانان نيز در كتابهاي روايي خود آنها را نقل كرده اند. اعتقاد به مهدي، عقيده جديد نزد شيعه اماميه نيست كه به جهت انتشار ظلم و جور به آن روي آورده و به ظهور كسي كه زمين را از پليدي ظلم پاك كند معتقد شده باشند. عده اي غيرمنصف درصدد ارائه تصويري اين گونه از قضيه مهدويت اند. اگر قضيه مهدويت كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيده است نزد جميع مسلمين ثابت نبود و در نفوس آنها رسوخ پيدا نكرده بود، هرگز مدعيان مهدويت، همانند كيسانيه و عباسيين و جماعتي از علويين و ديگران، نمي توانستند در طول قرن ها براي رسيدن به ملك و سلطنت، مردم را فريب دهند و با مستمسك كردن اين عقيده، ادعاي مهدويت نمايند. اينان توانستند از راه دورغين مهدويت راهي براي تأثير در عموم مردم پيدا كنند و از اين طريق نفوذ خود را در ميان مردم توسعه دهند.


1- عقائد الامامية، ص 77.

ص: 203

كلمات علماي اهل سنت

1. حافظ ابن حجر عسقلاني

او مي گويد:

«تواترت الاخبار بأنّ المهدي من هذه الأمة و أن عيسي بن مريم سينزل و يصلي خلفه؛ (1) .

اخبار به حد تواتر دلالت دارد بر اينكه مهدي از اين امت (اسلام) است و به راستي عيسي بن مريم از آسمان فرود مي آيد و پشت سر او به نماز مي ايستد.»

2. قاضي شوكاني

او مي گويد:

«و هي متواترة بلاشك و شبهة، بل يصدق وصف التواتر علي ما دونها علي جميع الاصطلاحات المحررة في الأصول؛ (2) .

احاديث مهدي بدون شك و شبهه متواتر است، بلكه عنوان تواتر بر كمتر از اين مقدار از اين احاديث نيز صدق مي كند؛ آن هم با تمام اصطلاحاتي كه در علم اصول در رابطه با تواتر و خبر متواتر آمده است.»

3. ابن حجر هيتمي

او مي گويد:

«و الأحاديث التي جاء فيها ذكر ظهور المهدي (عليه السلام) كثيرة متواترة؛ (3) احاديثي كه در آن اشاره به ظهور مهدي است بسيار زياد و به حد تواتر است.»


1- فتح الباري، ج 5، ص 362.
2- ابراز الوهم المكنون، ص 4، به نقل از رساله التوضيح شوكاني.
3- صواعق المحرقه، ج 2، ص 211.

ص: 204

4. علامه مناوي

او مي گويد:

«اخبار المهدي كثيرة شهيرة أفردها غير واحد في التأليف؛ (1) اخبار مهدي زياد و مشهور است؛ به حدي كه جماعتي درباره اين احاديث تأليفات مستقلي دارند.»

5. تفتازاني

او مي گويد:

«مما يلحق بباب الامامة خروج المهدي (عليه السلام) و نزول عيسي و هما من اشراط الساعة و قد وردت في هذا الباب أخبار صحاح؛ (2) از جمله اموري كه ملحق به باب امامت مي شود خروج مهدي و نزول عيسي است، كه اين دو از علائم قيامت است و در اين باره خبرهاي صحيحي رسيده است.»

6. قرماني دمشقي

او مي گويد:

«اتفق العلماء علي أنّ المهدي هو القائم في آخر الزمان، و قد تعاضدت الأخبار علي ظهوره و تظاهرت الروايات علي اشراق نوره و ستسفر ظلمة الليالي و الأيام بسفوره و تنجلي برؤيته الظلم انجلاء الصبح عن ديجوره و يسير عدله في الآفاق فيكون أضوء من البدر في مسيره؛ (3) علما بر اين امر اتفاق كرده اند كه مهدي همان قيام كننده در آخرالزمان است و اخبار ظهور آن حضرت (عليه السلام) يكديگر را تأييد مي كنند و روايات بر اشراق نورش دلالت دارند، و به زودي ظلمت و تاريكي شبها و روزها به روشنايي وجود او منوّر خواهد شد و


1- فيض القدير، ذيل حديث 9245.
2- شرح مقاصد، ج 2، ص 62.
3- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 463.

ص: 205

تاريكي ها به رؤيت و ديدار او همانند بيرون آمدن صبح از ظلمت شب از ميان خواهد رفت. عدل او در افق ها سير خواهد كرد و پر نورتر از ماه منير در مسيرش خواهد بود.»

7. مباركفوري

او مي گويد:

«واعلم أنّ المشهور بين الكافة من أهل الاسلام علي ممر الأعصار انّه لابد في آخرالزمان من ظهور رجل من أهل البيت يويّد الدين و يظهر العدل و يتبعه المسلمون و يستولي علي الممالك الاسلامية و يسمي بالمهدي؛ (1) .

بدان كه مشهور بين تمام مسلمانان در طول زمان ها اين است كه به طور حتم در آخرالزمان شخصي از اهل بيت (عليهم السلام) ظهور خواهد كرد كه دين را تأييد كرده، عدل را ميان جامعه ظاهر مي كند و مسلمانان به دنبال او مي روند و او بر ممالك اسلامي سلطه پيدا خواهد نمود. و او مهدي ناميده مي شود.».

شبيه اين عبارت نيز از شيخ منصور علي ناصف رسيده است. (2) به همين مضمون در كلمات بزرگاني ديگر از علماي اهل سنت نيز مطالبي مي يابيم كه موارد ذيل از آن جمله است:

8. برزنجي، الإشاعة لأشارط الساعة، ص 87.

9.ابن تيميه حراني، منهاج السنة النبوية، ج 4، ص 211.

10. سيد احمد زيني دحلان، الفتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 322.

11. أبوالأعلي مودودي، البيات، ص 116.

12. أبوطيب قنوجي، الاذاعة، ص 53.

13. دكتر عبدالعليم عبدالعظيم بستوي، المهدي المنتظر في الأحاديث


1- تحفة الاحوذي بشرح جامع الترمذي، مباركفوري، شرح حديث 2331.
2- التاج الجامع للأصول، ج 5، ص 310.

ص: 206

الصحيحة، ص 360.

14. شيخ عبدالمحسن بن حمد العباد، عقيدة أهل السنة و الأثر في المهدي المنتظر.

15. شيخ عبدالعزيز بن باز، مجله جامعة الاسلامية.

اتفاق بر وجوب اعتقاد به امر مهدي
اشاره

قضيه امام مهدي (عليه السلام) از امور غيبي است كه از طريق وحي به آن خبر داده شده است. قرآن كريم به صراحت بر اين نكته تأكيد دارد كه يكي از علائم و نشانه هاي پرهيزكاران ايمان به غيب است. خداوند متعال مي فرمايد: " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ "؛ (1) «الم در آن كتاب شكي نيست، براي متقين مايه هدايت و رستگاري است. متقين كساني اند كه ايمان به غيب دارند....».

خروج امام زمان (عليه السلام) در آخرالزمان از امور غيبي است كه در مصادر اسلامي به آن اشاره صريح و بليغ شده است. لذا بر ما واجب است كه براي وارد شدن در جرگه مؤمنين به آن ايمان آوريم؛ زيرا حد فاصل بين جامعه مؤمنان كه به رسالتهاي الهي اعتقاد دارند و جوامع مادّي كه به اين گونه امور اعتقادي ندارند، ايمان به غيب و ماوراي طبيعت و شهود است.

به همين دليل، جماعتي از علماي شيعه و اهل سنت بر لزوم اعتقاد به خروج حضرت مهدي (عليه السلام) استدلال نموده اند كه به بعضي از سخنان آنان اشاره مي كنيم.

نقل سخنان علماي شيعه

مرحوم شيخ صدوق (رحمه الله) بعد از بحث درباره وجوب اعتقاد و ايمان به قيام حضرت حجت (عليه السلام) و نقل روايات متعدد در اين موضوع و انطباق «ايمان به غيب» كه يكي از صفات متقين در سوره بقره شمرده شده، بر يكي از مصاديق بارزش، يعني ايمان به ظهور


1- بقره 2 آيه 1 _ 3.

ص: 207

حضرت مهدي (عليه السلام)، مي فرمايد:

«ولايكون الايمان صحيحاً من مؤمن إلاّ من بعد علمه بحال من يومن به، كما قال الله تبارك و تعالي: " إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ". (1) فلم يوجب لهم صحة ما يشهدون به الا من بعد علمهم. ثم كذلك لن ينفع ايمان من آمن بالمهدي القائم (عليه السلام) حتي يكون عارفاً بشانه في حال غيبته؛ (2) .

ايمان از شخص مؤمن به آن حضرت (عليه السلام) بدون علم به حال امام زمان (عليه السلام) صحيح نخواهد بود، همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: «الا من شهد بالحق و هم يعلمون؛ مگر كساني كه شهادت به حق دادند در حالي كه مي دانند. گواهي شهادت دهندگان به حق صحيح واقع نمي شود مگر بعد از اين علم. مسئله امام زمان (عليه السلام) نيز چنين است؛ زيرا ايمان كسي كه به قضيه مهدويت اعتقاد دارد به او نفعي نمي رساند مگر در صورتي كه عارف به شأن آن حضرت (عليه السلام) در زمان غيبت باشد».

به همين سبب در روايات شيعه و سني مشاهده مي كنيم كه منكر خروج مهدي (عليه السلام)كافر شمرده شده است. جابر بن عبدالله انصاري از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه مي فرمود:

«من أنكر خروج المهدي فقد كفر بما أنزل علي محمد، و من أنكر نزول عيسي فقد كفر و من أنكر خروج الدجال فقد كفر. فإنّ جبرئيل (عليه السلام) أخبرني بأنّ الله عزوجل يقول: «من لم يؤمن بالقدر خيره و شرّه فليأخذ رباً غيري» (3) .

كسي كه منكر خروج مهدي است، به آنچه بر محمد (صلي الله عليه وآله) نازل شده كافر گرديده است و كسي كه منكر نزول عيسي است كافر است. كسي كه منكر خروج دجال


1- زخرف 1،آيه 86.
2- كمال الدين،ج 1،ص 19.
3- فرائد السمطين، ج 2، ص 234 باب 61؛ الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 83، الاذاعة، ص 137؛ عقدالدرر، ص157.

ص: 208

است كافر است. به راستي جبرئيل به من خبر داد كه خداوند متعال مي فرمايد: هر كس كه ايمان به قدر _ چه خير آن و چه شر آن _ نداشته باشد، بايد پروردگاري غير از من را بر گزيند.»

در روايتي از امام صادق (عليه السلام) در تفسير قول خداوند متعال: " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ " مي خوانيم كه آن حضرت فرمود: «متقين شيعيان علي (عليه السلام)هستند و غيب نيز همان حجت غائب است، يعني مهدي منتظر. (1).

در روايتي امام صادق (عليه السلام) يكي از مصاديق غيب را خروج مهدي (عليه السلام) در آخرالزمان ذكر مي كند.

نقل عبارات علماي اهل سنت

1 _ احمد بن محمد بن صديق مي گويد:

«...فالايمان بخروجه واجب و اعتقاد ظهوره تصديقاً لخبر الرسول محتم لازب كما هو مدون في عقائد أهل السنة و الجماعة من سائر المذاهب و مقرر في دفاتر علماء الامة علي اختلاف طبقاتها و المراتب...»؛ (2) ايمان به

خروج مهدي واجب، و اعتقاد به ظهور او به جهت تصديق خبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) حتمي و ثابت است، همان گونه كه در عقايد اهل سنت و جماعت از جميع مذاهب اسلامي تدوين شده و نيز در دفاتر علماي امت با اختلاف طبقات و مراتب آنان تقرير گرديده است.»

2 _ سفاريني حنبلي مي گويد:

«فالايمان بخروج المهدي واجب كما هو مقرر عند أهل العلم و مدوّن في


1- كمال الدين، ج 2، ص 34.
2- ابراز الوهم المكنون من كلام ابن خلدون، ص 433 _ 436.

ص: 209

عقائد أهل السنة و الجماعة؛ (1) ايمان به خروج مهدي واجب است، همان گونه كه نزد اهل علم تقرير يافته و در عقائد اهل سنت و جماعت تدوين شده است.»

3 _ شيخ ناصرالدين الباني وهابي مي گويد:

«إنّ عقيدة خروج المهدي ثابتة متواترة عنه (صلي الله عليه وآله) يجب الايمان بها؛ لأنّها من امور الغيب و الايمان بها صفات المتقين كما قال " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ " إن انكارها لايصدر إلاّ من جاهل مكابر. أسأل الله تعالي أن يتوفانا علي الايمان بها و بكل ما صحّ في الكتاب و السنة؛ (2) همانا عقيده به خروج مهدي عقيده اي است ثابت و متواتر از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) كه ايمان به آن واجب است؛ زيرا اين عقيده از امور غيب است كه ايمان به آن در قرآن كريم از صفات پرهيزكاران شمرده شده است. خداوند مي فرمايد: «اين كتاب، شك در آن نيست (و) راهنماي پرهيزكاران است. آن كساني كه به جهان غيب ايمان آوردند. همانا، انكار اين عقيده، جز از فرد جاهل زورگو صادر نمي گردد. از خداوند متعال مي طلبم كه ما را بر ايمان به اين عقيده و به هر امري كه به طور صحيح از كتاب و سنت ثابت شده بميراند.».

4 _ استاد عبدالمحسن بن حمد العباد وهابي مي گويد:

«و التصديق بها داخل في الايمان بأنّ محمداً رسول الله (صلي الله عليه وآله)؛ لأنّ من الايمان به تصديقه فيما أخبره، و داخل في الايمان بالغيب الذي امتدح الله المومنين به بقوله: " الم- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ "؛(3) تصديق و اعتقاد به قضيه مهدويت، داخل در ايمان به رسالت پيامبر


1- الاذاعة، ص 146.
2- مجله التمدن الاسلامي، شماره 22، ص 643، چاپ دمشق.
3- مجله الجماعه الاسلاميه، سال نخست شماره 3، ذيقعده 1388، چاپ حجاز.

ص: 210

اكرم (صلي الله عليه وآله)است؛ زيرا از آثار ايمان به پيامبر (صلي الله عليه وآله) تصديق اوست در اموري كه به آنها خبر داده و نيز داخل در ايمان به غيبي است كه خداوند متعال مؤمنين را به جهت ايمان به آن مدح كرده است؛ آنجا كه مي فرمايد:«اين كتاب، شك در آن نيست (و) راهنماي پرهيزكاران است؛ آنان كه به غيب ايمان دارند و...»

اتفاق بر فراگير بودن دعوت و حكومت او

يكي ديگر از موارد اتفاق در قضيه مهدويت، اتفاق بر فراگير بودن دعوت و حكومت جهاني آن حضرت (عليه السلام) است. آيات و روايات بسياري بر اين مسئله دلالت دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

الف _ دولت جهاني در قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

" وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ " (1) ؛

«ما بعد ار تورات در زبور داوود نوشتيم كه يقيناً بندگان نيكوكار من زمين را وارث و متصرف خواهند شد.»

و نيز در آيه ديگر مي فرمايد:

" وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ؛ (2) .

خداوند به كساني كه از شما بندگان كه (آنان را به خدا و حجت عصر) ايمان

آورند و نيكوكار گردند وعده فرموده است كه (در ظهور امام زمان) در زمين خلافت دهد.»

و نيز در جايي ديگر مي فرمايد:


1- انبياء 21، آيه105.
2- نور، 24، آيه 55.

ص: 211

" هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ "؛ (1) «او خدايي است كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان جهان تسلط و برتري دهد.»

ب) دولت جهاني در روايات

1_ حاكم نيشابوري به سندش از ابوسعيدخدري نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود:

«تملأ الأرض جوراً و ظلماً فيخرج رجل من عترتي يملك الأرض سبعاً أو تسعاً فيملأ الأرض قسطاً و عدلاً؛ (2) زمين پر از ستم و ظلم مي شود، در اين هنگام شخصي از عترتم خروج مي كند و مدت هفت يا نه روز مالك كل زمين خواهد شد و در اين هنگام زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.»

2 _ و نيز احمد بن حنبل به سندش از ابو سعيد خدري نقل كرده است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود:

«لا تقوم الساعة حتي تملا الارض ظلماً و عدواناً. قال: ثم يخرج رجل من عترتي من أهل بيتي يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛ (3) قيامت بر پا نمي شود تا اين كه زمين پر از عدل و داد شود. فرمود: آن هنگام مردي از عترتم از اهل بيتم خروج كرده، زمين را پر از عدل و داد مي كند همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است.»

3 _ امام باقر (عليه السلام) فرمود:

«يملك القائم ثلاث مائة سنة و يزداد تسعاً كما لبث أهل الكهف في كهفهم؛


1- توبه، 9، آيه 33.
2- مستدرك حاكم، ج 4، ص 558؛ مسند احمد، ج 2، ص 38.
3- مسنداحمد، ج 3، ص 17؛ سنن ابي داود، ج 4، ص 152.

ص: 212

يملأ الأرض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً فيفتح الله له شرق الأرض و غربها. و يقتل الناس حتي لايبقي إلاّ دين محمد. و يسير بسيرة سليمان بن داود و يدعو الشمس والقمر فيجيبانه و تطوي له الارض و يوحي اليه فيعمل بالوحي بأمرالله؛ (1) امام قائم 309 سال مالك زمين شده در آن حكومت

مي كند همان مقدار كه اهل كهف در غارشان درنگ كردند. آن گاه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد؛ آن گونه كه پر از ظلم و جور شده است. پس خداوند براي او شرق و غرب عالم را فتح مي كند. او مردم را مي كشد تا تنها دين محمد (اسلام) بر روي زمين باقي بماند او به سيره سليمان بن داود عمل مي كند، خورشيد و ماه را مي خواند و آن دو نيز او را اجابت مي كنند. زمين براي او به چرخش در مي آيد و بر او وحي مي گردد و او نيز به امر خدا به وحي عمل مي كند.»

اتفاق بر اين كه مهدي از اهل بيت پيامبر است

با ملاحظه رواياتي كه از طريق شيعه و سني به دست ما رسيده است پي مي بريم كه يكي ديگر از موارد اتفاقي بين اين دو فرقه در قضيه مهدويت، اتفاق در اين است كه مهدي موعود از اهل بيت و ذريه رسول گرامي اسلام است اينك به بعضي از روايات اين باب اشاره مي كنيم:

1 _ «روي سعيد بن مسيب قال: كنّا عند أمّ سلمة فتذاكرنا المهدي فقالت: سمعت رسول الله (صلي الله عليه وآله)يقول: المهدي من عترتي من ولد فاطمة؛ (2) سعيد بن مسيّب مي گويد: نزد امّ سلمه بوديم كه سخن از مهدي به ميان آمد. ام سلمه فرمود: از رسول خدا شنيديم كه مي فرمود: مهدي از عترتم از اولاد فاطمه است.»

2 _ و نيز از ابوسعيد خدري روايت شده كه رسول خدا فرمود:


1- بحار الانوار، ج 52، ص 390، باب 27، حديث 212؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 584.
2- سنن ابن ماجة، ج 2، حديث 4086؛ تاريخ بخاري، ج 3، ص 346.

ص: 213

«لاتقوم الساعة حتي تملأ الأرض ظلماً و عدواناً. قال: ثم يخرج رجل من عترتي أو من أهل بيتي يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛ (1) قيامت برپا نمي شود تا اين كه زمين پر از ظلم و جور شده باشد. فرمود: سپس مردي از عترتم يا از اهل بيتم قيام مي كند و زمين را پر از عدل و داد مي نمايد، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است».

3 _ امام باقر (عليه السلام)مي فرمايد:

«المهدي رجل من ولد فاطمة؛ (2) مهدي مردي از اولاد فاطمه است.»

4 _ ترمذي به سند خود از پيامبر اكرم نقل كرده است:

«يلي رجل من أهل بيتي يواطي اسمه اسمي؛ (3) شخصي از اهل بيتم متولي كل زمين خواهد شد كه نام او همنام من است.»

اتفاق بر اين كه لقب او «مهدي» است

براي امام زمان (عليه السلام) القاب و عناوين متعددي در روايات ذكر شده است ولي يكي از القابي كه مورد اتفاق بين شيعه و سني است، لقب «مهدي» است. اينك به بعضي از روايات اشاره مي كنيم:

1. حاكم نيشابوري به سند خود از ابي سعيد خدري نقل كرده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود:

المهدي منّا أهل البيت...؛ (4) مهدي از ما اهل بيت است.»


1- مسند احمد، ج 3، ص 36؛ مسند ابي يعلي، ج 2، ص 274، حديث 987؛ صحيح بن حبان، ج 8، ص 290 _ 291، حديث 6874؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 557.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 43، حديث 32.
3- جامع ترمذي، ج4، ص 505؛ مسند احمد، ج 1، ص 376.
4- مستدرك حاكم، ج 4، ص 557.

ص: 214

2. بخاري به سند خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود:

«المهدي حق و هو من ولد فاطمة؛ (1) مهدي حق و او از اولاد فاطمه مي باشد.».

3. مقدسي شافعي به سند خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود:

«يخرج المهدي، علي رأسه غمامة، فيها ينادي: هذا المهدي خليفة رسول الله فاتبعوه؛ (2) مهدي خروج مي كند در حالي كه بالاي سر او ابري است، در ميان آن ابر كسي ندا مي كند: اين مهدي خليفه خداست؛ او را اطاعت نماييد.».

اتفاق در برخي از اوصاف شخصي آن حضرت

در بعضي از صفات شخصي آن حضرت نيز بين علماي اسلام اتفاق وجود دارد. از جمله در روايات مي خوانيم:

1. حاكم نيشابوري در مستدرك و ديگران از ابوسعيد خدري روايت كرده اند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«المهدي منّي أجلي الجبهة، أقني الأنف يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً و يملك سبع سنين؛ (3) مهدي از من است. پيشاني آشكار، بيني بلند است. زمين را از داد و عدل پر مي كند، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است و در مدت هفت سال صاحب زمين مي شود.»

ابن كثير در كتاب النهاية در شرح اين حديث مي گويد:

«أجلي الجبهة از جلي است به معناي كنار رفتن موي جلو سر از پيشاني و «أقني


1- تاريخ بخاري، ج 3، ص 346؛ سنن ابي داوود، ج 4، ص 107، حديث 4284؛ الفهبة، شيخ طوسي ره، ص 114؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1368، حديث 4086.
2- عقد الدرر، ص 135، باب 6؛ بحارالانوار، ج 5، ص 81؛ العطر الوردي، ص 54.
3- مستدرك حاكم، ج 4، ص 557. سنن ابي داوود، ج 4، ص 206؛ كشف الغمة، ج 3، ص 227؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 600، غاية المرام، باب 141، حديث، 47، بحار الانوار، ج 51، ص 90، حديث 39.

ص: 215

الأنف» از «قني» به معناي بلندي بيني است با تيزي طرف آن و منحني بودن وسطش.... انحناي در وسط بيني به حدي نيست كه سيماي آن حضرت را مشوّه جلوه دهد.»

اتفاق بر برخي از علائم ظهور
اشاره

درباره قيام و ظهور امام زمان (عليه السلام) در روايات فريقين به علائمي اشاره شده كه بعضي از آن علائم مورد اتفاق شيعه و سني است اينك به دو نمونه از آنها اشاره مي شود:

برپايي دولت اسلامي

از روايات اسلامي استفاده مي شود كه قبل از قيام حضرت مهدي (عليه السلام)

حكومتي اسلامي برپا خواهد شد كه در واقع زمينه ساز قيام حضرت مهدي (عليه السلام)

است:

1. ابن ماجه به سند خود از رسول خدا نقل كرده كه فرمود:

«يخرج قوم من المشرق يوطّئون للمهدي سلطانه؛ (1) قومي از جانب مشرق زمين خروج مي كند و زمينه ساز سلطنت و حكومت مهدي خواهد شد.»

2. احمد بن حنبل به سند خود از ثوبان نقل مي كند كه رسول خدا فرمود:

«اذا رأيتم الرايات السود قد أقبلت من خراسان فأتوها و لو حبوا علي الثلج؛ (2) هر گاه پرچمهاي سياه را مشاهده نموديد كه از جانب خراسان به حركت در آمده اند آنها را همراهي كنيد ولو با زانوها بر روي برف.»

3. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود:


1- سنن ابن ماجة، ج 2، حديث 4088؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 318؛ كنزالعمال، ج 14، حديث 38657.
2- مسند احمد، ج 5، ص 277؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 502؛ جامع الصغير، سيوطي، ج1، ص 100، حديث 468.

ص: 216

«يخرج ناس من المشرق، فيوطئون للمهدي؛ (1) جماعتي از مشرق قيام كرده، زمينه ساز ظهور مهدي خواهند شد.»

4. و نيز پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«تجيء الرايات السود من قبل المشرق كأنّ قلوبهم زبر الحديد، فمن سمع بهم فليأتهم فيبايعهم و لو حبوا علي الثلج؛ (2) پرچم هاي سياه از جانب مشرق خواهد آمد، گويا دل هاي آنان پاره هاي آهن است. پس هر كس كه مطلع شود بايد نزد آنها بيايد و با آنها بيعت كند؛ ولو با زانو روي برف.»

برپايي دولت مخالف

يكي ديگر از علائم ظهور كه مورد اتفاق فريقين است، برپايي دولتي قبل از قيام امام زمان (عليه السلام)در بلاد شام است كه رهبري آن را فردي از بني اميّه به نام سفياني بر عهده دارد. روايات در اين باب از طريق شيعه و سني به حد استفاضه رسيده است و نيز صحاح شش گانه اهل سنت بر اين امر تأكيد دارند كه لشكر سفياني به طرف مكه حركت مي كند تا نهضت و قيام امام مهدي (عليه السلام)را درهم بكوبد؛ زيرا از سيطره حضرت بر شهرهاي حجاز مطلع مي شود، در بين راه به منطقه بيداء كه مي رسد، او و لشكرش به زمين فروخواهند رفت.

1. مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند كه رسول خدا فرمود: سيعوذ بهذا البيت _ يعني مكه _ قوم ليست لهم منعة و لا عدة، يبعث إليهم جيش حتي إذا كانوا ببيداء من الأرض خسف بهم؛ (3) به زودي جماعتي به مكه پناه مي برند كه براي آنان حفاظ


1- بحار الانوار، ج 51، ص87، باب 1، حديث 31، حلية الابرار، ج 2، ص 709، باب 54، حديث 87؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 599، باب 32، حديث 59.
2- عقد الدرر، ص 129، باب 5؛ بحار الانوار، ج 51، ص 84، باب 1.
3- صحيح مسلم، ج 4، ص 221، حديث 7.

ص: 217

و امكانات نيست و از طرف ديگر لشكري به سوي آنها فرستاده مي شود هنگامي كه آن لشكر به سرزمين بيداء رسيد، به زمين فرومي روند.»

2. نعماني به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود:

«للقائم خمس علامات: السفياني...؛ (1) براي قائم پنج علامت است: يكي از آنها خروج سفياني است.»

3. علي بن محمد سمري توقيعي را از امام زمان نقل كرده كه با آن غيبت صغرا به اتمام رسيده است، حضرت در آن توقيع مي فرمايد: «فمن ادعي المشاهدة قبل خروج السفياني والصيحة فهو كذّاب مفتر؛ (2) پس هر كس قبل از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعاي مشاهده امام زمان كند، او دروغ گو و افترا زننده است.»

4. نعماني به سند خود از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:

«... ويبعث السفياني بعثاً إلي المدينة فينفي المهدي منها إلي مكة، فيبلغ أمير جيش السفياني أنّ المهدي قد خرج إلي مكة، فيبعث جيشاً علي أثره فلا يدركه حتي يدخل مكة خائفاً يترقّب علي سنّة موسي بن عمران. قال: و ينزل أمير جيش السفياني البيداء، فينادي مناد من السماء: يا بيداء أبيدي القوم فيخسف بهم، فلا يفلت منهم إلاّ ثلاثة؛ (3) و سفياني لشكري را به سوي مدينه مي فرستد. حضرت مهدي (عليه السلام) از مدينه به سوي مكه كوچ مي كند. خبر به امير لشكر سفياني مي رسد كه مهدي به سوي مكّه حركت كرده است. لذا او لشكري را به دنبال حضرت مي فرستند، ولي به حضرت نمي رسد مگر هنگامي كه به مكه رسيده است در حالي كه خائف و مراقب است همانند موسي بن


1- غيبت نعماني، ص 133.
2- احتجاج طبرسي، ج 5، ص 7.
3- غيبت نعماني، ص 149.

ص: 218

عمران (كه وارد مدين شد) آن گاه امام باقر (عليه السلام) فرمود: و امير لشكر سفياني وارد سرزمين بيداء مي شود و منادي از آسمان ندا مي دهد: اي سرزمين بيداء، اين قوم را در خود فرو بر! آن قوم در آن سرزمين زير و رو خواهند شد و به جز سه نفر، كسي از آنها نجات نخواهد يافت.»

اتفاق بر اقتداي حضرت عيسي به آن حضرت

روايات اسلامي بر اين امر اتفاق دارند كه هنگام خروج حضرت مهدي (عليه السلام)حضرت عيسي (عليه السلام) نيز از آسمان فرود مي آيد و در نماز به امام زمان (عليه السلام) اقتدا خواهد نمود. اينك به برخي از روايات در اين مورد اشاره مي نماييم:

1. مسلم در صحيح و با سند خود از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كند: از پيامبر (صلي الله عليه وآله)شنيدم كه فرمود:

«لاتزال طائفة من أمّتي علي الحق ظاهرين إلي يوم القيامة. قال: فينزل عيسي بن مريم فيقول أميرهم: تعال صل فيقول: لا إنّ بعضكم علي بعض أمراء تكرمة الله هذه الأمة؛ (1) دائماً طايفه اي از امتم بر حق و ظاهرند تا روز قيامت. سپس فرمود: عيسي بن مريم از آسمان فرود آيد، امير آنها به حضرت عيسي مي گويد: پيش آي و براي ما امامت كن. او در جواب مي گويد: خير، به راستي بعضي از شما بر بعضي ديگر امير است به جهت اكرام خدا بر اين امت.».

از اين حديث استفاده مي شود كه هنگام نزول حضرت عيسي (عليه السلام)امام زمان (عليه السلام)از او مي خواهد كه بر اين امت، امامت جماعت كند. او نيز اين تقاضا را به جهت احترام گذاشتن بر حضرت و امت اسلامي نمي پذيرد و امر امامت جماعت را به امام زمان (عليه السلام)واگذار مي كند.

2. بخاري به سند خود از ابي هريره نقل مي كند كه رسول خدا فرمود: «كيف أنتم إذا


1- صحيح مسلم، ج 1، 137.

ص: 219

نزل ابن مريم فيكم و إمامكم منكم؛ (1) چگونه ايد زماني كه فرزند مريم فرود آمده در حالي كه امام بر شما فردي از خودتان است؟»

3. امام باقر (عليه السلام) فرمود: «القائم منصور بالرعب، مؤيّد بالنصر، تطوي له الأرض، وتظهر له الكنوز، و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر الله عزوجل به دينه و لو كره المشركون، فلا يبقي من الأرض خراب إلاّ عمر، و ينزل روح الله عيسي بن مريم فيصلي خلفه؛ (2) «قائم به توسط ترس ياري و تأييد مي گردد. زمين براي او خواهد چرخيد و سلطنتش مشرق و مغرب عالم را فرا خواهد گرفت. خداوند عزوجل به واسطه او دينش را ظاهر مي كند، هر چند مشركان به آن كراهت داشته باشند. روي زمين جاي خرابي نيست مگر آن كه آباد شود و روح الله عيسي بن مريم فرود مي آيد و پشت سر او اقامه نماز خواهد كرد.»

4. ابوسعيد خدري از رسول خدا نقل مي كند كه مي فرمود: «منّا الذي يصلي عيسي بن مريم خلفه؛ (3) «از ماست كسي كه عيسي بن مريم به او اقتدا كرده و نماز مي گزارد.»

اتفاق بر اصلاح امر او در يك شب

روايات اسلامي بر اين امر نكته اتفاق كرده اند كه خداوند متعال امر فرج آن حضرت را در يك شب اصلاح خواهد نمود، همان گونه كه امر حضرت موسي را يك شبه اصلاح كرد و او را به نبوت رسانيد. اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

1. احمد بن حنبل به سند خود از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه مي فرمود: «المهدي منّا اهل البيت، يصلحه الله في ليلة؛ (4) «مهدي از ما اهل بيت است. خداوند امر فرج او را در يك شب اصلاح خواهد كرد.»

2. شيخ صدوق (رحمه الله) به سند خود از امام حسين (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «في التاسع


1- صحيح بخاري، ج 4، ص 205.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 191، حديث 24.
3- عقد الدرر، ص 25، باب 1، جامع الصغير، ج 2، ص 546؛ كنزالعمال، حديث 38673.
4- مسند احمد، ج 1، ص 84؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1367، باب 34، حديث 4085.

ص: 220

من ولدي سنّة من يوسف و سنّة من موسي بن عمران_ عليهما السلام _ و هو قائمنا أهل البيت، يصلح الله تبارك و تعالي امره في ليلة واحدة؛ (1) در نهمين فرزند از اولاد من سنتي از يوسف و سنتي از موسي بن عمران (عليهما السلام) است. و او قائم از ما اهل بيت است. خداوند تبارك و تعالي امر او را در يك شب اصلاح خواهد كرد.»

3. نيز شيخ صدوق (رحمه الله) به سند خود از اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب (عليه السلام) نقل مي كند كه رسول خدا فرمود: «المهدي منّا اهل البيت، يصلح الله أمره في ليلة؛ (2) مهدي از ما اهل بيت است. خداوند امر او را در يك شب اصلاح خواهد نمود.»

اتفاق بر بيعت كردن با او بين ركن و مقام

از جمله موارد اتفاقي بين امت اسلامي در قضيه مهدويت، اتفاق بر اين نكته است كه با حضرت هنگام ظهورش بين ركن و مقام بيعت خواهد شد. اينك به بعضي از روايات اين باب اشاره مي كنيم:

1. مقدسي شافعي به سند خود از حذيفة بن يمان روايت كرده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مورد حضرت مهدي (عليه السلام) فرمود:

«يبايع له الناس بين الركن و المقام، يرد الله به الدين و يفتح له فتوح، فلا يبقي علي وجه الأرض إلاّ من يقول: لا اله الا الله؛ (3) مردم با اين ركن و مقام

بيعت مي كنند. خداوند به سبب او دين را به جايگاه اصلي خود بر مي گرداند و براي او فتوحاتي انجام خواهد داد. بر روي زمين كسي باقي نمي ماند مگر آنكه قائل به لا اله الا الله است.»

2. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در حديثي فرمود:

«... والله يا بني هلال مهدي هذه الأمّة الذي يملأ الارض قسطاً و عدلاً كما


1- كمال الدين، ج 1، ص 317، حديث 1.
2- همان، ج 1، ص 52، باب 6، حديث 15.
3- عقد الدرر، ص 222، باب 9؛فرائد الفكر، ص 9، باب 4.

ص: 221

ملئت ظلماً و جوراً و الله إنّي لأعرف جميع من يبايعه بين الركن و المقام و أعرف أسماء الجميع و قبائلهم؛ (1) به خدا سوگند، اي فرزندان هلال، مهدي اين

امت كسي است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، آن گونه كه پر از ظلم و جور شده است. به خدا سوگند، تمام كساني را كه با او بين ركن و مقام بيعت مي كنند مي شناسم و نامهاي تمام آنها و قبايل آنها را مي دانم.»

اتفاق بر اينكه عالم را پر از عدل و داد مي كند

احاديث بسيار در متون اسلامي شيعي و سني بر اين امر اتفاق دارند كه امام زمان، حضرت مهدي (عليه السلام)، بعد از ظهور خود زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

1. ابوسعيد خدري از رسول خدا روايت كرده كه فرمود: «لا تقوم الساعة حتي تمليء الأرض ظلماً و عدواناً. قال: ثم يخرج رجل من عترتي أو من أهل بيتي يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛ (2) قيامت بر پا نمي شود تا اين كه زمين پر از ظلم و ستم گردد. سپس فرمود آن گاه شخصي از عترتم يا از اهل بيتم [ترديد از راوي است ] خروج كرده، زمين را از داد و عدل پر خواهد كرد، همان گونه كه ظلم و ستم پر شده است.»

2. مجلسي (رحمه الله) در بحار الانوار از پيامبر اكرم نقل كرده كه فرمود: «لتملأنّ الأرض ظلماً و عدواناً، ثمّ ليخرجنّ من أهل بيتي أوقال من عترتي، من يملأها قسطا و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً؛ (3) به راستي زمين پر از ظلم و جور خواهد شد، آن گاه شخصي از اهل بيتم _ يا فرمود: از عترتم _ خروج مي كند؛ كسي كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، آن گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.»


1- كتاب سليم بن قيس، ص 103، غيبت نعماني، ص 81، باب 4، حديث 10،اثبات الهداة، ج 1، ص 512، باب 9.
2- مسند احمد، ج 3، ص 36؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 557؛ صحيح ابن حبّان، ج 8، ص 290.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 82، باب 1، حديث 22.

ص: 222

3. ابوداود به سند خود از امام علي (عليه السلام) نقل كرده كه رسول خدا فرمود: «لو لم يبق من الدهر إلاّ يوم لبعث الله رجلاً من أهل بيتي يملأها عدلاً كما ملئت جوراً؛ (1) اگر از عمر زمين بيش از يك روز باقي نمانده باشد خداوند مردي از اهل بيتم برمي انگيزاند تا زمين را پر از عدل كند، آن گونه كه پر از جور شده است.»

4. شيخ طوسي (رحمه الله) در حديثي طولاني، به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: «يظهر صاحبنا و هو من صلب هذا _ و اومأ بيده إلي موسي بن جعفر (عليه السلام) _ و يملأها عدلاً، كما ملئت جوراً و ظلماً؛ (2) صاحب ما ظهور مي كند، در حالي كه از نسل اين شخص است _ حضرت (عليه السلام) با دست مبارك خود به حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) اشاره كرد _ آن گاه زمين را پر از عدل و داد مي كند، همان گونه كه پر از جور و ظلم شده باشد.»

اتفاق بر توسعه اقتصادي در عصر ظهور

با مراجعه به روايات فريقين در مي يابيم كه در عصر ظهور امام زمان (عليه السلام)، توسعه و رفاه اقتصادي مطلوبي ايجاد خواهد شد؛ به حدي كه بشر مانند آن را در طول تاريخ كره زمين به خود نديده است. و اين به بركت حكومت عدل توحيدي امام زمان (عليه السلام)است. از اين روايات استفاده مي شود كه گناه موجب فقر و فلاكت و در مقابل، عدالت و رستگاري و اطاعت از دستورهاي خدا و پياده كردن فرمانهاي الهي در روي زمين و دعاي حضرت و حضور حجت خدا در ميان مردم، سبب وسعت بركت در روي زمين خواهد شد. اكنون به برخي از روايات اشاره مي كنيم:

1. ابوسعيد خدري از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: «تنعم أمّتي في زمن المهدي نعمة لم ينعموا مثلها قط، ترسل السماء عليهم مدراراً، و لا تدع الأرض شيئاً من النبات إلاّ أخرجته و المال كدوس. يقوم الرجل فيقول: يا مهدي أعطني و فيقول خذ؛ (3) امتم در


1- سنن ابي داوود، ج 4، ص 107؛ مسند احمد، ج 1، ص 99، مصنف ابن ابي شيبه، باب 321.
2- غيبت طوسي رحمه الله، ص 28؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 241، باب 24.
3- عقد الدرر، ص 144 _ 145، باب 7، القول المختصر، ص 5، باب 1، حديث 10، الاذاعة، ص 125؛ بحارالانوار، ج 51، ص 83؛ كشف الغمه، ج 3، ص 263.

ص: 223

زمان ظهور مهدي متنعم به نعمتي مي شوند كه هرگز از مانند آن برخوردار نبودند. آسمان براي آنها آب فراوان خواهد فرستاد و زمين از هيچ گياهي براي آنان فروگذار نخواهد كرد، اموال متراكم مي شود. [مثلاً] شخصي بر مي خيزد و به آن حضرت عرض مي كند: اي مهدي، به من عنايت كن. حضرت (عليه السلام) نيز به او مي فرمايد: بگير.»

2. جابر بن عبدالله انصاري از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «يخرج في آخرالزمان خليفة، يعطي المال بغير عدد؛ (1) در آخرالزمان خليفه اي خروج خواهد كرد كه بدون شمارش به مردم مال عطا مي كند.»

3. بخاري به سند خود از ابي موسي نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «ليأتينّ علي الناس زمان يطوف الرجل فيه بالصدقة من الذهب، ثمّ لا يجد أحداً ياخذها؛ (2) به طور حتم بر مردم زماني خواهد آمد كه شخصي مالدار صدقه اي از طلا را به دست گرفته، بين مردم مي گردد تا مستحقي را پيدا كند و به او بدهد، ولي كسي را پيدا نمي كند كه صدقه را از او بگيرد.»

4. مسلم به سند خود از ابي هريره نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «والله لينزلنّ ابن مريم... ليدعون إلي المال فلا يقبله أحد؛ (3) به خدا سوگند كه فرزند مريم از آسمان پايين آمده...، مردم به مال دعوت مي شوند، ولي هيچ كس آن را قبول نمي كند.»

5. شيخ صدوق به سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده است: از امام صادق (عليه السلام)شنيدم كه مي فرمود:

«انّ قائمنا اذا قام أشرقت الأرض بنور ربّها... و تظهر الأرض كنوزها حتي يراها الناس علي وجهها و يطلب الرجل منكم من يصله بماله و يأخذ منه زكاته، فلا يجد أحداً يقبل منه ذلك، استغني الناس بما رزقهم الله


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 4322، باب 18، حديث 2913؛ بحارالانوار، ج 28، ص18، باب 1، حديث 25.
2- صحيح بخاري، ج 2، ص 114؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 84، كنز العمال، ج 14، ص 222، ح 38483.
3- صحيح مسلم، ج 1، ص 94.

ص: 224

من فضله؛ (1) به راستي قائم ما قيام كند، زمين به نور پروردگارش نور افشان

خواهد شد... و زمين گنجهاي خود را ظاهر كرده مردم آنها را بر روي آن خواهند ديد. شخصي از شما دنبال كسي مي گردد كه به او صله كرده، زكات مالش را از او بپذيرد، ولي هيچ كس را نمي يابد كه آن مال را از او قبول كند؛ زيرا خداوند متعال مردم را به آنچه به آنها روزي داده بي نياز كرده است.»

مهدويت و مؤلفان فريقين
اشاره

بسياري از علماي شيعه و سني به طور مستقل درباره قضيّه مهدويت، در گذشته و حال، تأليفاتي گرانسنگ از خود به جاي گذاشته اند كه در اين مقاله به نام برخي از آنها اشاره مي كنيم:

تأليفات اهل سنت
اشاره

1. عباد بن يعقوب رواجني، متوفاي 250ق، صاحب كتاب أخبار المهدي. (2) .

2. أبوبكر بن أبي خيثمه، متوفاي 279ق. سهيلي مي گويد: احاديث وارد در امر مهدي (عليه السلام) بسيار است و أبوبكر بن أبي خيثمه آن را در كتابي جمع نموده است. (3) .

3. أبوالحسين أحمد بن جعفر منادي متوفاي 336ق. ابن حجر در شرح احاديث دوازده خليفه، به نقل از كتاب كشف المشكل مي گويد: «ابن المنادي اين مطلب را در كتابي كه درباره حضرت مهدي نوشته، آورده است.» (4) .

4. أبونعيم أحمد بن عبدالله اصفهاني، (متوفاي 430ق)، صاحب كتاب گرانسنگ المهدي. (5) .


1- كمال الدين، ص 330، ح16.
2- المهدي المنتظر في الاحاديث الصحيحة، دكتر بستوي، ص 30.
3- الروض الأنف، سهيلي، ج 1، ص 60.
4- فتح الباري، ج 13، ص 312.
5- المهدي المنتظر، بستوي، ص 127.

ص: 225

5. محمد بن يوسف گنجي شافعي، متوفاي 658ق، صاحب كتاب البيان بأخبار صاحب الزمان.

6. يوسف بن يحيي سلمي شافعي، متوفاي ق 685، صاحب كتاب عقد الدرر في أخبار المهدي المنتظر.

7. ابن قيم جوزيه، (متوفاي 751ق) صاحب كتاب المهدي.

8. ابن كثير قرشي، (متوفاي 774ق)، صاحب كتاب مستقل در احاديث حضرت مهدي (عليه السلام). (1) .

9. شمس الدين محمد بن عبدالرحيم سخاوي، (متوفاي 902ق)، صاحب كتاب ارتقاء الغرف.

10. جلال الدين سيوطي، (متوفاي 911ق) صاحب كتاب العرف الوردي من أخبار المهدي.

11. ابن كمال پاشا حنفي، (متوفاي 940ق)، صاحب كتاب تلخيص البيان في علامات مهدي آخر الزمان.

12. محمد بن طولون دمشقي (متوفاي 953ق) صاحب كتاب المهدي إلي ماورد في المهدي.

13. أحمد بن حجر هيثمي مكي، (متوفاي 974ق)، صاحب كتاب القول المختصر في علامات المهدي المنتظر.

14. علي بن حسام الدين متقي هندي، (متوفاي 975ق) صاحب كتاب البرهان في علامات آخرالزمان.

15. ملاعلي بن سلطان قاري حنفي، (متوفاي1014ق)، صاحب كتاب المهدي من آل الرسول (صلي الله عليه وآله).

16. مرعي بن يوسف كرمي مقدسي حنبلي (متوفاي 1033ق) صاحب كتاب فرائد الفكر في الامام المهدي المنتظر (عليه السلام).


1- البداية و النهاية، ج 6، ص 248.

ص: 226

17. محمد بن اسماعيل امير صنعاني، (متوفاي 1182ق). صديق حسن خان مي گويد: «سيد علامه بدر المله، منير محمد بن اسماعيل امير صنعاني يماني؛ او احاديثي را كه دلالت بر خروج مهدي دارد در مجموعه اي جمع كرده است؛ آن مهدي كه از آل محمد (صلي الله عليه وآله)است و در آخرالزمان ظهور خواهد نمود.» (1) .

18. قاضي محمد بن علي شوكاني، (متوفاي 1250ق)، صاحب كتاب التوضيح في تواتر ما جاء في المهدي المنتظر و الدجال و المسيح. (2) .

19. شهاب الدين أحمد بن أحمد بن اسماعيل حلواني شافعي، (متوفاي 308ق) صاحب كتاب القطر الشهدي في أوصاف المهدي.

20. محمّد بن محمّد بن أحمد حسيني بليسي، صاحب كتاب العطر الوردي من شرح القطر الوردي في أوصاف المهدي.

21. ابوالعلاء ادريس بن محمد بن ادريس حسيني عراقي، صاحب كتاب تأليف في المهدي.

22. شيخ مصطفي البكري، صاحب كتاب الهداية النديّة للأمة المهدية.

23. محمد بن عبدالعزيز بن مانع صاحب كتاب تحديق النظر في أخبار الامام المنتظر.

24. شيخ ولايت الله صادقپوري هندي، صاحب كتاب الأربعين في أخبار المهديين.

25. حنيف الدين عبدالرحمن المرشدي، صاحب كتاب تلخيص البيان في علامات مهدي آخر الزمان.

26. رشيد راشد تاذفي حلبي، صاحب كتاب تنوير الرجال في ظهور المهدي و الدجال.

27. احمد بن محمد بن صديق، صاحب كتاب إبراز الوهم المكنون من كلام ابن خلدون.


1- الاذاعة صديق حسن خان، ص 113.
2- همان، ص 114.

ص: 227

28. عبدالمحسن بن حمد العباد، نايب رئيس دانشگاه اسلامي در مدينه منوره، صاحب كتاب عقيدة أهل السنة و الأثر في المهدي المنتظر.

او در كتاب خود مي نويسد:

كما اعتني علماء هذه الأمة بجمع الاحاديث الواردة عن نبيّهم (صلي الله عليه وآله) تأليفاً و شرحاً كان لأحاديث المتعلقة بأمر المهدي قسطها الكبير من هذه العناية، فمنهم من أدرجها ضمن المؤلفات العامة كما في السنن و المسانيد و غيرها ومنهم من أفردها بالتاليف... كل ذلك حصل منهم _ رحمهم الله و جزاهم خيراً _ حماية لهذا الدين و قياماً بما يجب من النصح للمسلمين؛ (1) «همان

گونه كه علماي اين امت به جمع احاديث وارد از پيامبرشان (صلي الله عليه وآله) و تأليف و شرح آنها اهميت فراواني داده اند، احاديث متعلق به امر مهدي نيز قسمت بسياري از اين مؤلفات را در بر گرفته است. عده اي از علما اين احاديث را ضمن تأليفات عمومي خود، همانند سنن و مسانيد و غير اينها آورده اند و عده اي ديگر نيز براي احاديث مهدي تأليفي مستقل انجام داده اند. تمام اين كارها _ كه خداوند آنها را رحمت كند و جزاي خير دهد _ به جهت حمايت از دين، و قيام و عمل به تكليف واجب نصيحت و ارشاد مسلمانان بوده است.»

رد علماي اهل سنت بر منكران مهدويت

شمار اندكي از علماي اهل سنت در صدد تشكيك در قضيه مهدويت برآمده و مطالبي در اين باره در كتاب هاي مستقل يا ضمن مباحث ديگر متذكر شده اند. ولي خوشبختانه بقيه علماي اهل سنت با آن بيداري و شعوري كه داشته اند در مقابل آنان ايستاده و شديداً با بحث و سخنراني و تأليف كتاب به شبهات آنها پاسخ گفته اند هم اينك به برخي از كساني كه در رد منكران قضيه مهدويت كتاب مستقل تأليف كرده اند اشاره مي كنيم:


1- عقيده اهل السنة و الاثر في المهدي المنتظر، ص 16.

ص: 228

1. ابوالفيض سيد احمد بن محمد بن صديق غماري شافعي ازهري مغربي، متوفاي 1380 ق، صاحب كتاب إبراز الوهم المكنون من كلام ابن خلدون، چاپ دمشق.

2. شيخ محمود بن عبدالله تويجري از استادان دانشگاه اسلامي در مدينه منوره، صاحب كتاب الاحتجاج بالأثر علي من أنكر المهدي المنتظر، در رد شيخ ابن محمود، قاضي قطر.

3. شيخ عبدالله سبيتي عراقي، صاحب كتاب إلي مشيخة الأزهر در رد كتاب المهدية في الاسلام، اثر سعد محمد حسن، كه از منكران مهدويت است.

4. محمد بن عبدالعزيز بن مانع، (متوفاي 1385ق) صاحب كتاب تحديد النظر في أخبار الإمام المنتظر در اثبات امام مهدي (عليه السلام) و ظهورش و در ردّ ابن خلدون.

5. كتاب الجزم لفصل ابن حزم در رد ابن حزم اندلسي كه بخشي از كتاب الفصل في الملل و الأهواء و النحل را به انكار و تكذيب احاديث مربوط به امام زمان (عليه السلام)اختصاص داده است.

6. عبدالمحسن بن حمد العباد، استاد دانشگاه مدينه منوره و عضو هيأت علمي آن دانشگاه، صاحب كتاب الرد علي من كذّب بالأحاديث الصحيحة الواردة في المهدي، در رد كتاب لامهدي ينتظر بعد الرسول سيد البشر از شيخ آل محمود قطري.

7. أبوالعباس بن عبدالمؤمن مغربي، صاحب كتاب الوهم المكنون في الرد علي ابن خلدون.

تأليفات علماي شيعه قبل از ولادت حضرت مهدي

1. كتاب الملاحم، از اسماعيل بن مهران سكوني، كوفي، ثقه، از اصحاب امام رضا (عليه السلام). (1) .

2. كتاب ما سئل عن الصادق (عليه السلام) من الملاحم، از علي بن يقطين بغدادي، ثقه، جليل، متوفاي سال 182 ق. (2) .


1- رجال نجاشي، ص 26؛ فهرست طوسي ره، ص 11.
2- فهرست طوسي، ص 91، رقم 378.

ص: 229

3. كتاب الملاحم، از ابراهيم بن حكم فزازي كه فضل بن شاذان از او روايت مي كند. (1) .

4. كتاب الملاحم، از احمد بن ميثم، فقيه كوفي، ثقه. (2) .

5. كتاب الملاحم، از حسن بن علي بن فضال كوفي، از خواص اصحاب امام رضا (عليه السلام). (3) .

6. كتاب الملاحم، از حسين بن سعيد بن حماد اهوازي، ثقه، عالم، از اصحاب امام رضا (عليه السلام). (4) .

7. كتاب الغيبة، از ابي الفضل عباس بن هاشم ناشري اسدي، ثقه، جليل متوفاي سال 219 يا 220ه_. (5) .

8. كتاب الملاحم، از ابي محمد بن ابي عمير ازدي بغدادي، متوفاي سال 217ق. (6) .

9. كتاب القائم، از ابي الحسن علي بن مهزيار اهوازي كه از امام رضا و امام جواد (عليهما السلام)روايت نقل مي كند. (7) .

10. كتاب الغيبة، از ابي اسحاق ابراهيم بن صالح انماطي كوفي اسدي، ثقه و از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) كه تنها كتاب باقي مانده از او همين كتاب است. (8) .

11. كتاب الملاحم از ابي جعفر محمد بن عبدالله كرخي كه برقي از او روايت نقل مي كند. (9) .

ص: 230]

12. كتاب الحجة از فضل بن شاذان ازدي، ثقه، جليل القدر، از اصحاب امام رضا، امام جواد، امام هادي، امام عسكري (عليهم السلام)متوفاي سال 260ه_. (10) .

13. كتاب القائم، از فضل بن شاذان. (11) .

14. كتاب الملاحم، از فضل بن شاذان.(12) .

15. كتاب صاحب الزمان، از محمد بن حسن بن جمهور بصري، از راويان امام رضا (عليه السلام). (13) .

16. از ايشان كتاب ديگري در قضيّه مهدويت به نام وقت خروج القائم ثبت شده است. (14) .

پس از ولادت امام زمان (عليه السلام) نيز هم كنون كتاب هاي بسياري در مورد مهدويت نگاشته شده است كه نيازمند كتاب شناسي تفصيلي و گسترده اي است.


1- رجال نجاشي، ص 15.
2- فهرست طوسي، ص 25 و 26، رقم 67.
3- رجال نجاشي، ص 34، رقم 72.
4- رجال نجاشي، ص 58، رقم 137؛ فهرست طوسي، ص 53، رقم 186.
5- رجال نجاشي، ص 28، رقم 741.
6- همان، ص 326و 327، رقم 887.
7- رجال نجاشي، ص253، رقم 664.
8- همان، ص 15، رقم 13؛ فهرست طوسي ره، ص 3، رقم 2.
9- همان، ص 350، رقم 942.
10- الذريعة، ج 16، ص 75، 372.
11- همان، ج 17، ص 1 و 3.
12- همان، ج 22، ص 189.
13- فهرست طوسي ره، ص 164،رقم 115.
14- الذريعة، ج 25، ص 134.

ص: 231

ولادت مهدي موعود از ديدگاه اهل سنت

اشاره

ولادت امام مهدي (عليه السلام) از موارد اختلاف شيعه و اهل سنت است؛ گر چه تعداد بي شماري از علماي اهل سنت، همانند شيعه اماميه معتقدند امام عسكري (عليه السلام)فرزندي به نام محمّد داشته است هم چنين برخي از آنان، همانند شيعه معتقدند كه صاحب الزمان و مهدي وكسي كه در آخر زمان قيام مي كند همو است، اما بعضي ديگر، از اهل سنّت با اين عقيده مخالفند. اكنون به بررسي اين موضوع مي پردازيم.

اعتراف اهل سنت به ولادت

با مراجعه به كتاب هاي تاريخي و ديگر كتاب هاي اهل سنت پي مي بريم كه عده بسياري از آنها به ولادت حضرت مهدي (عليه السلام) اعتراف نموده اند. اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ علامه شمس الدين قاضي ابن خلكان شافعي (متوفاي 681ه_)

او مي گويد: «ابوالقاسم محمّد بن حسن عسكري فرزند علي هادي فرزند محمّد جواد، دوازدهمين امام نزد شيعه دوازده امامي معروف به حجّت... ولادت او در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجري اتفاق افتاد. هنگام وفات پدرش پنج سال داشت...». (1) .


1- وفيات الاعيان، ج 4، ص 176.

ص: 232

2 _ علامه صلاح الدين خليل بن أيبك صفدي

«حجت منتظر محمّد بن حسن عسكري فرزند علي هادي، فرزند محمّد جواد، فرزند علي رضا، فرزند موسي كاظم، فرزند جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند زين العابدين، فرزند حسين بن علي، فرزند علي بن ابي طالب، حجت منتظر، دوازدهمين امام نزد شيعه اماميّه كه به اعتقاد آنها، او قائم مي باشد و در سال 255 هجري متولد شده است...». (1) .

3 _ ابن اثير جزري

وي در مورد حوادث سال 260 هجري مي گويد: «در آن سال ابو محمّد علوي عسكري وفات يافت. او يكي از امامان دوازده گانه طبق مذهب اماميه است. فرزند او محمّد است كه اماميه در سرداب سامرا به انتظار او نشسته اند...». (2) .

4 _ علامه مير خواند

«ولادت امام مهدي كه هم نام رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) و هم كنيه با او است در سامرا

نيمه شعبان سال 255 اتفاق افتاد. عمر او هنگام وفات پدرش پنج سال بود.

خداوند متعال در آن سن به او حكمت داد؛ همان گونه كه در كودكي به حضرت يحيي عنايت فرمود و او را امام قرار داد و حضرت عيسي را نيز به مقام نبوت برگزيد...». (3) .

5 _ علي بن حسين مسعودي (متوفاي 346ه_)

«در سال 260 هجري ابو محمّد حسن بن علي بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (عليهم السلام)، در عصر خلافت معتمد عباسي رحلت نمود، در حالي كه 29 سال داشت. او پدر مهدي منتظر و امام دوازدهم اماميّه است...». (4) .


1- الوافي بالوفيات، ج 2، ص 336.
2- الكامل في التاريخ، ج 4، ص 454.
3- روضة الصفا، ج 3، ص 59.
4- مروج الذهب، ج 4، ص 112.

ص: 233

6 _ ابوالفداء اسماعيل بن علي شافعي (متوفاي 732ه_)

او در رخدادهاي تاريخ سال 254ه_ مي گويد: «حسن عسكري پدر محمّد منتظر صاحب سرداب است. محمّد منتظر طبق رأي اماميه دوازدهمين امام است. از القاب او قائم، مهدي و حجت است...».. (1) .

7 _ علامه محمّد فريد وجدي

او مي گويد: ابوالقاسم محمّد بن حسن عسكري فرزند علي هادي... بنا بر اعتقاد اماميه، دوازدهمين امام از امامان و معروف به حجت است... شيعه معتقد است كه او داخل سرداب پدرش شده و هنوز خارج نشده است...». (2) .

8 _ سبط بن جوزي

وي در فصلي راجع به امام حجت حضرت مهدي (عليه السلام) مي گويد: «محمّد بن حسن بن علي بن محمد...كنيه او ابوعبدالله و ابوالقاسم است و او جانشين و حجت، صاحب الزمان و قائم و منتظر است...».. (3) .

9 _ محمّد بن طلحه شافعي

او در شرح حال امام مهدي (عليه السلام) مي گويد: «محمّد بن حسن خالص فرزند علي فرزند محمّد... در سامرا متولد شد... كنيه اش ابوالقاسم و لقبش حجّت، خلف صالح و بنا بر قولي منتظر است...». (4) .

10 _ شمس الدين محمّد بن طولون حنفي (متوفاي 953ه_)

او در شرح حال امامان مي گويد: «... دوازدهمين آنان، فرزندش محمّد بن حسن ابوالقاسم است... ولادتش در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجري اتفاق افتاد و هنگام وفات پدر، پنج سال داشت...». (5) .


1- المختصر في اخبار البشر، معروف به تاريخ ابوالفداء، ج 1، ص 361.
2- دائرة المعارف، ج 6، ص 439.
3- تلبيس ابليس، ص 118.
4- مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ج 2، ص 152 و 153، باب 12.
5- الشذرات الذهبيه، ص 117 و 118.

ص: 234

11 _ ميرزا محمّد بن رستم بدخشي شافعي

او در شرح حال امام حسن عسكري مي گويد: «... او فرزندي جز محمّد منتظر، از خود به جاي نگذاشت...». (1) .

12 _ احمد بن حجر هيتمي شافعي

وي بعد از شرح حال ابومحمّد حسن عسكري مي گويد: «حسن عسكري فرزندي جز ابي القاسم محمّد حجت بر جاي نگذاشت. عمرش هنگام وفات پدر، پنج سال بود. اما خداوند به او در آن پنج سال حكمت آموخت. او را قائم منتظر مي نامند...».. (2) .

13 _ حافظ محمّد بن يوسف گنجي شافعي (متوفاي 658ه_)

او درباره امام ابي محمّد حسن عسكري چنين مي گويد: «از خود فرزندي به جاي گذاشت كه همان امام منتظر است. صلوات الله عليه». (3) .

14 _ عارف عبدالوهاب شعراني حنفي

وي از برخي عرفا نقل مي كند: «در آخرالزمان اميد خروج مهدي است. او از اولاد امام حسن عسكري (عليه السلام) است. ولادت او نيمه شعبان سال 255 هجري اتفاق افتاد. او تا به حال زنده است تا اين كه با حضرت عيسي (عليه السلام) اجتماع كنند. عمرش تا اين زمان 706 سال است. اين چنين شيخ حسن عراقي به من خبر داد...». (4) .

15 _ محيي الدين بن عربي

او مي گويد: «بدانيد كه خروج مهدي حتمي است. خروج نمي كند تا زمين پر از جور و ظلم شده باشد؛ آن گاه آن را پر از عدل و داد خواهد كرد... او از عترت رسول خدا و از فرزندان فاطمه است. جدش حسين بن علي بن ابي طالب و پدرش حسن عسكري فرزند امام علّي نقي... است هم نام رسول خداوند است. مسلمانان با او بين ركن و مقام


1- مفتاح النجا في مناقب آل العباس، ص 104.
2- صواعق المحرقه، ص 208.
3- كفاية الطالب، ص 312.
4- اليواقيت و الجواهر، ج 2، ص 127.

ص: 235

بيعت مي كنند...». (1) .

16 _ مؤمن بن حسن شبلنجي شافعي (متوفاي 1298ه_)

او مي گويد: «وفات ابي محمّد حسن بن علي در روز جمعه هشتم ربيع الاوّل سال 260ه_ اتفاق افتاد. او فرزندي به جاي گذاشت كه نامش محمّد است. مادرش امّ ولد و نرجس نام داشت. كنيه اش ابوالقاسم و القابش نزد اماميه: حجت، مهدي، خلف صالح، قائم، منتظر و صاحب الزمان است و مشهورترين آنها مهدي است...».(2) .

17 _ ابوالوليد محمّد بن شحنه حنفي

«خداوند به حسن عسكري فرزندي عنايت فرمود كه انتظار او را مي كشيدند. وي دوازدهمين امام نزد اماميّه است. نامش محمّد و القابش مهدي، قائم و حجت است. ولادتش در سال 255 هجري اتفاق افتاد». (3) .

18 _ شيخ سليمان قندوزي حنفي (متوفاي 1294ه_)

«خبر معلوم و تحقيق شده نزد افراد معتبر آن است كه ولادت قائم در شب نيمه ماه شعبان سال 255 هجري در شهر سامرا اتفاق افتاده است...». (4) .

19 _ شيخ محمّد بن علي صبان شافعي

وي ولادت حضرت حجت (عليه السلام) را از شعراني و محيي الدين ابي عربي نقل مي كند و بر آن ايرادي نمي گيرد كه اين دليل بر قبول داشتن آن قول است. (5) .

20 _ شيخ صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (متوفاي 739ه_)

او مي گويد: «در اين مشهد _ يعني مشهد عسكريين (عليهما السلام) _ سردابي است كه رافضه معتقدند براي حسن بن علي است. از او فرزندي است به نام محمّد صغير كه مي گويند در آن سرداب مخفي شده است...». (6) .


1- فتوحات مكيه، باب 366.
2- نورالابصار، ص 341 و 342.
3- روضة المناظر در حاشيه مروج الذهب، ج 1، ص 294.
4- ينابيع الموده، ج 3، ص 306.
5- اسعاف الراغبين در حاشيه نور الابصار، ص 154.
6- مراصد الاطلاع، ج 2، ص 685.

ص: 236

21 _ شيخ زين الدين عمر بن وردي (متوفاي 749ه_)

«... و حسن عسكري پدر محمّد منتظر صاحب سرداب دوازدهمين امام شيعه. لقبش قائم، مهدي و حجّت است. ولادت او در سال 255 هجري اتفاق افتاد...». (1) .

22 _ ابوالعباس احمد بن علي قلقشندي شافعي

او كه عالمي متخصّص در انساب است، در بيان نسب امام جعفر صادق و فرزندان آن حضرت، فرزندش مهدي (عليه السلام) را از امام عسكري (عليه السلام) دوازدهمين امام شيعيان به حساب مي آورد كه شيعه معتقد به زنده بودن اوست. از ظاهر عبارت استفاده مي شود كه قلقشندي معتقد به ولادت امام مهدي (عليه السلام) است، ولي اعتقاد به زنده بودن را به شيعه نسبت مي دهد. (2) .

23 _ ابو عبدالله ياقوت حموي

او عبارتي شبيه صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي آورده است. (3) .

24 _ محمّد امين بغدادي معروف به سويدي

او كه از متخصّصان در انساب است، مي گويد: «محمّد مهدي، عمرش هنگام وفات پدر پنج سال بود... شيعه او را همان صاحب شمشيري مي داند كه قبل از برپايي قيامت قيام خواهد كرد. او را دو غيبت است كه يكي از آن دو از ديگري طولاني تر است». (4) .

25 _ ابن خلدون مغربي (متوفاي 808ه_)

او مي گويد: «رافضه خلافت را بعد از جعفر بن محمّد به فرزندش موسي كاظم و از او به فرزندش رضا و از او به جواد و از او به علي و سپس عسكري و از او به فرزندش محمّد مهدي منتقل نموده است...». (5) .

از اين عبارت استفاده مي شود كه ابن خلدون ولادت حضرت (عليه السلام) را قبول دارد،


1- تتمة المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 319.
2- نهاية الارب، ص 118.
3- معجم البلدان، ج 3، ص 173.
4- سبائك الذهب، ص 78.
5- تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 361.

ص: 237

ولي خلافت او را به شيعه نسبت مي دهد.

26 _ ابوالتح محمّد بن عبدالكريم شهرستاني (متوفاي 548 ه_)

او مي گويد: «... بعد از حسن عسكري فرزندش محمّد قائم منتظر _ كه ساكن سامرا بود _ نزد شيعه به امامت رسيد. او دوازدهمين امام نزد آنان است». (1) .

27 _ نور الدين ابن صباغ مالكي

او در فصل دوازدهم از كتابش مي گويد: «ابوالقاسم محمّد حجت خلف صالح فرزند ابو محمّد حسن خالص، امام دوازدهم است. آن گاه به تاريخ ولادت و دلايل امامت او مي پردازد...». (2) .

28 _ محمّد بن محمود بخاري معروف به خواجه پارسا حنفي

وي چنين مي گويد: «از امامان اهل بيت طيبين ابو محمّد حسن عسكري است... او فرزندي جز ابوالقاسم محمّد منتظر معروف به قائم، حجت، مهدي، صاحب الزمان و خاتم الأئمه بر جاي نگذاشت. ولادتش در شب نيمه شعبان سال 255 هجري بوده است...». (3) .

29 _ شيخ نور الدين عبدالرحمن جامي حنفي (متوفاي 898ه_)

او حضرت حجت بن الحسن را دوازدهمين امام دانسته است، آن گاه با بيان تاريخ ولادت و احوال و برخي از معجزه هايش، مي گويد: «او كسي است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد...». (4) .

30 _ ملاعلي قاري حنفي مكّي (متوفاي 1014ه_)

وي در شرح حديث دوازده خليفه مي گويد: «شيعه دوازده امامي آنها را بر اهل بيت نبوت به طور پياپي منطبق مي كند كه اوّل آنها علي (عليه السلام) است و آخر آنها محمّد مهدي


1- ملل و نحل، ج 1، ص 198 و 199.
2- الفصول المهمه، ص 273.
3- ينابيع الموده، ج 3، ص 171 و 304 به نقل از فصل الخطاب، خواجه پارسا.
4- شواهد النبوّه ص 404 _ 408.

ص: 238

است. رضوان الله عليهم أجمعين». (1) .

31 _ فضل بن روز بهان

او در سلام هايي كه بر هر يك از امامان از ذريه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دارد، به اين جا مي رسد: «سلام بر قائم منتظر ابي القاسم...». (2) .

32 _ جمال الدين محمّد بن يوسف زرندي حنفي (متوفاي 750 32 _ ه_)

او مي گويد: امام دوازدهم صاحب كرامات مشهور، كسي كه قائم به حق و دعوت كننده به راه حقّ است. ولادت امام ابوالقاسم محمّد بن حسن مطابق نقل شيعه، زمان پادشاهي معتمد عباسي، شب نيمه شعبان سال 255 هجري در سامرا اتفاق افتاده است. مادرش نرجس دختر قيصر روم بود...». (3) .

33 _ قاضي بهلول بهجت افندي

«ولادت امام دوازدهم در پانزدهم ماه شعبان سال 255 بود. اسم مادرش نرجس است. براي او دو غيبت است. يكي صغري و ديگري كبري. هر گاه كه خداوند به او اذن دهد ظهور مي كند، آن گاه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد...». (4) .

34 _ حافظ محمّد بن يوسف گنجي شافعي (متوفاي 658ه_)

او در باب 25 از كتاب خود، در بحث از طول عمر حضرت (عليه السلام) مي گويد: «بقايش استبعادي ندارد، زيرا حضرت عيسي و الياس و خضر از اولياي الهي عمر طولاني دارند و نيز دجال و ابليس ملعون از دشمنان خداوند عمر طولاني كردند...». (5) .

35 _ احمد امين مصري

او نيز با اعتقاد به ولادت حضرت مهدي (عليه السلام) فرزند امام عسكري (عليه السلام) و اين كه شيعه معتقد به امامت او به عنوان دوازدهمين امام است، تنها در امامت آن بزرگواران اشكال


1- المرقاة في شرح المشكاة، ج 10، ص 336 و 337.
2- دلائل الصدق، ج 2، ص 370.
3- معراج الوصول الي معرفة فضل آل الرسول.
4- المحاكمة في تاريخ آل محمّد، ص 246.
5- البيان في اخبار صاحب الزمان، ص 148.

ص: 239

مي گيرد ولي ولادت آن حضرت را قبول مي كند. (1) .

36 _ شيخ الاسلام صدر الدين حمويني

او در باب 31 از كتابش حديثي را نقل مي كند كه دلالت صريح بر ولادت حضرت مهدي (عليه السلام) دارد. در آن حديث كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) اسامي هر يك از اوصيا و امامان بعد از خود را بر مي شمارد، در آخر مي فرمايد: «همانا دوازدهمين از فرزندانم غيبت مي كند... تا اين كه خداوند متعال به او اذن خروج دهد...». (2) .

37 _ شيخ فريد الدين عطار نيشابوري

او در شعري بعد از ذكر اسامي هر يك از امامان مي فرمايد:

صد هزاران اوليا روي زمين

از خدا خواهند مهدي را يقين

يا الهي مهديم از غيب آر

تا جهان عدل گردد آشكار

از تو ختم اولياي اين زمان

و ز همه معنا نهاني جان جان

از تو هم پيدا و پنهان آمده

بنده عطّارت ثنا خوان آمده (3) .

38 _ جلال الدين بلخي رومي معروف به مولوي (متوفاي 672ه_)

وي در ديوان معروف خود _ طبق نسخه مدرسه عالي شهيد مطهري و نسخه چاپ بمبئي هند _ اين قصيده را در مدح اهل بيت آورده است:

اي سرور مردان علي مستان سلامت مي كنند

وي صفدر مردان علي مردان سلامت مي كنند

تا اين كه بدين جا مي رسد:

با مير دين هادي بگو با عسكري مهدي بگو

با آن ولي مهدي بگو مستان سلامت مي كنند. (4) .


1- ضحي الاسلام، ج 3، ص 210 _ 212.
2- فرائد السمطين، ج 2، ص 132.
3- ينابيع الموده ج 3، ص 350 و 351.
4- همان، ج 3، ص 351.

ص: 240

39 _ ابوالمعالي صدر الدين قونوي

وي هنگام وفات در وصيت خود به شاگردانش مي گويد: «... هفتاد هزار بار ذكر «لا إله الاّ الله» را در شب اوّل مرگم با حضور قلب بگوييد و سلام مرا نيز به حضرت مهدي (عليه السلام)برسانيد...». (1) .

40 _ شيخ حسين بن محمّد ديار بكري مالكي (متوفاي 966ه_)

او مي گويد: «دوازدهمين آنها محمّد بن حسن بن علي بن محمّد بن علي الرضا است. كنيه اش ابوالقاسم و لقبش نزد اماميه: حجت، قائم، مهدي، منتظر و صاحب الزمان است. او نزد اماميه دوازدهمين امام است...». (2) .

41 _ احمد بن يوسف ابوالعباس قرماني حنفي (متوفاي 1019 ه_)

او مي گويد: «محمّد حجت خلف صالح، عمرش هنگام وفات پدرش پنج سال بود. خداوند در آن سن به او حكمت آموخت، همان گونه كه در كودكي به حضرت يحيي (عليه السلام)آموخت... علما اتفاق دارند بر اين كه مهدي همان قائم در آخرالزمان است...». (3) .

42 _ شمس الدين ذهبي شافعي (متوفاي 748ه_)

او در برخي از كتاب هايش به ولادت حضرت مهدي (عليه السلام) اعتراف نموده است:

الف) در كتاب العبر في خبر من غبر (4) مي گويد: «محمّد بن حسن عسكري بن علي الهادي بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق علوي حسيني ابوالقاسم. رافضه او را خلف حجت، مهدي، منتظر، صاحب الزمان و خاتم دوازده امام مي دانند».

ب) در كتاب «تاريخ الاسلام» (5) مي گويد: «فرزند امام حسن عسكري، محمّد بن حسن است. رافضه او را قائم و خلف حجت مي نامند...».


1- همان، ص 340 و 341.
2- ديار بكري، تاريخ الخميس، ج 2، ص 288.
3- أخبار الدول و آثار الأول، ج 1، ص 353.
4- العبر في الخبر من غبر، ج 1، ص 381.
5- تاريخ الاسلام، ص 113، حوادث و وفيات سال 251 _ 260.

ص: 241

ج) در كتاب سير أعلام النبلاء (1) مي گويد: «منتظر شريف، ابوالقاسم محمّد بن حسن عسكري... خاتم دوازده امام بزرگوار...».

43 _ فخر رازي شافعي

وي در كتابي كه در موضوع علم انساب تدوين كرده، مي گويد: «امّا حسن عسكري، او دو پسر و دو دختر داشت. يكي از پسرانش صاحب الزمان _ عجل الله تعالي فرجه الشريف _ است...

آن گاه مي نويسد: نصوص اكثر مورّخان و صاحبان تراجم و معاجم بر ولادت حجت ابي القاسم محمّد بن حسن بن علي عسكري (عليهم السلام) اتفاق دارد. او از صلب پدر و از رحم مادرش خانم نرجس در سال 252 يا 255 يا 259 هجري به دنيا آمد، اگر چه طبق نظر شيعه در سال 255 در شب نيمه شعبان به دنيا آمده است...». (2) .

44 _ علامه نسّابه سيد محمّد بن حسين حسيني سمرقندي مدني (متوفاي 996ه_)

او مي گويد: «فرزند حسن عسكري، محمّد مهدي است... او دوازدهمين امام از ائمه است. در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجري متولّد شد. كنيه اش ابوالقاسم و القابش: حجت، خلف صالح، قائم، منتظر و مشهورترين آنها مهدي است. وي هنگام وفات پدر پنج سال داشت». (3) .

45 _ شريف انس كُتُبي حسني

وي در تعليقه خود بر كتاب تحفة الطالب مي گويد: «امام مهدي در كودكي از مردم پنهان شد. اين امر نزد شيعه و سنّي مسلّم است. كتاب هاي تاريخ اين مطلب را به اثبات رسانده كه مهدي (عليه السلام) در كودكي داخل سرداب شد، در حالي كه نسلي نداشت. كتاب هاي انساب نيز اين مطلب را به اثبات رسانده اند...». (4) همو در كتاب الأصول في ذريّة


1- سير أعلام النبلاء، ج 13، ص 119، رقم 60.
2- الشجرة المباركة في أنساب الطالبيه، ص 78 و 79.
3- تحفة الطالب بمعروفة من ينتسب الي عبدالله و ابي طالب، ص 54 و 55.
4- تحفة الطالب، ص 55.

ص: 242

البضعة البتول (1) مي نويسد: «حسن عسكري در اوايل سلطنت احمد بن متوكل در سامرا با

سمّ به شهادت رسيد...او فرزندي به نام محمّد از خود به جاي گذاشت...كنيه اش ابوالقاسم و ابو عبدالله است. و القابش: حجت، خلف صالح، قائم، منتظر، تالي، صاحب الزمان و مشهورترين آنها مهدي است... عمرش هنگام فوت پدر پنج سال بود».

46 _ شيخ عبدالله بن محمّد شبراوي مصري شافعي (متوفاي 1172 ه_)

او مي گويد: «دوازدهمين از امامان، ابوالقاسم محمّد حجت امام؛ برخي او را همان مهدي منتظر مي دانند. ولادت محمّد حجت فرزند حسن خالص (رضي الله عنه) در سامرا نيمه شعبان سال 255 هجري پنج سال قبل از وفات پدرش اتفاق افتاد. پدرش به دليل ترس از خلفا او را از مردم مخفي مي داشت. او ملقّب به مهدي، قائم، منتظر، خلف صالح، و صاحب الزمان است. شيعه مي گويد: احاديث صحيح دلالت دارد بر اين كه او در آخرالزمان ظهور خواهد كرد...».(2) .

47 _ ابن عماد دمشقي حنبلي (متوفاي 1089ه_)

وي در مورد حوادث سال 260 هجري مي گويد: «در آن سال حسن بن علي بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق علوي حسيني يكي از امامان دوازده گانه به اعتقاد رافضه، از دار دنيا رحلت نمود. او پدر منتظر محمّد صاحب سرداب است». (3) .

48 _ جمال الدين احمد بن علي حسيني معروف به ابن عنيه (متوفاي 828ه_)

او مي گويد: «علي الهادي، ملقّب به عسكري به جهت سكونت در سامرا... دو فرزند داشت: يكي از آن دو، ابو محمّد حسن عسكري (عليه السلام) و ديگري، جعفر است. حسن عسكري (عليه السلام) داراي زهد و علم فراواني بود. او پدر امام محمّد مهدي دوازدهمين امام نزد اماميه صلوات الله عليه است. نزد آنها كسي است كه قيام خواهد كرد. مادرش ام ولد و


1- الأصول في ذريّة بضعة البتول، ص 98 و 99.
2- الاتحاف بحبّ الأشراف، باب 5، ص 179 و 180.
3- شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 3، ص 265.

ص: 243

اسمش نرجس است...». (1) .

49 _ محمّد بن عبدالرسول برزنجي شافعي (متوفاي 1103ه_)

وي با اعتقاد به ولادت فرزند امام حسن عسكري (عليه السلام) به نام محمّد، در غيبت صغرا و كبرا و ظهور او اشكال مي كند. (2) .

50 _ ابوالبركات نعمان بن محمود آلوسي حنفي (متوفاي 1317 ه_)

او مي گويد: «مشهورترين مذاهب اسلامي، مذهب اماميه است كه مي گويد: مهدي همان محمّد بن حسن عسكري بن علي الهادي... است كه نزد اماميّه معروف به حجت، منتظر و قائم است...». (3) .


1- عمدة الطالب في أنساب آل أبي طالب، ص 199.
2- الإشاعة لأشراط الساعة، ص 149.
3- غالية الواعظ، ج 1، ص 78.

ص: 244

فلسفه غيبت امام مهدي

اشاره

يكي از سؤال هايي كه در طول تاريخ عصر غيبت مطرح بوده و هست اين كه: چرا امام زمان (عليه السلام) غايب شد و چرا ما با آن حضرت ارتباط نداريم؟ چه فرقي بين اين عصر و عصرهاي گذشته است؟ آيا وظيفه امام هدايت بشر نيست؟ اگر هست، پس چرا او را نمي بينيم؟ و...

قاضي عبدالجبار معتزلي مي گويد: «اگر امام ظاهر نشود تا به وسيله او نقص ها جبران شود، چه فايده اي براي او مترتب است، بسان آن كه اصلا حجّتي بر روي زمين نباشد، زيرا به صرف وجود امام، نقص برطرف نمي شود، بلكه به امامِ ظاهر است كه نقص جبران مي گردد.» (1) .

هم چنين تفتازاني مي نويسد: «مسئله اختفاي امام از مردم به اين كيفيت كه تنها اسمي از او در بين باشد جداً بعيد است و امامت او در اختفا امري بيهوده است، زيرا غرض از امامت، حفظ شريعت، نظام، دفع جور و غيره است...». (2) .

پاسخ سؤال
اشاره

سؤال مورد نظر را با ذكر مقدماتي كه خود آنها ما را به نتيجه قطعي مي رساند،


1- المغني، ج 1، ص 57.
2- شرح مقاصد، مبحث امامت.

ص: 245

جواب خواهيم داد.

غلبه اسلام بر ساير اديان
اشاره

در متون اسلامي _ اعمّ از قرآن و حديث _ اشاره هاي متعدّدي بر اين مسئله شده است كه در آخرالزمان، دين اسلام بر تمام اديان غلبه كرده و عدل و داد و حكومت الهي و توحيدي سرتاسر گيتي را فرا خواهد گرفت.

بررسي آيات

الف) خداوند متعال در قرآن در سه آيه اشاره به اين نكته دارد كه هدف از فرستادن و مبعوث كردن پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به دين حق همانا غلبه دين اسلام بر ساير اديان است:

خداوند مي فرمايد:

" هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ "؛ (1) .

«اوست خدايي كه رسول خود را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم تسلط و برتري دهد».

و نيز در آيه ديگر مي فرمايد: " هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفي بِاللّهِ شَهيداً "؛ (2) .

«اوست خدايي كه رسول خود محمّد (صلي الله عليه وآله) را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب گرداند و بر حقيقت اين سخن گواهيِ خدا كافي است».

استدلال به اين آيه در صورتي تمام مي شود كه ضمير «ليظهره» را به دين حقّ برگردانيم نه «رسول» و صحيح هم همين است، به دو جهت:


1- توبه 9 آيه 33؛ صفّ 61 آيه 9.
2- 48 فتح 48 آيه 28.

ص: 246

1 _ اين كه در ادبيات عرب اين قاعده معروف است: «الاقرب يمنع الأبعد» يعني تاجايي كه ممكن است ضمير را به مرجعي نزديك برگردانيم، نوبت به ارجاع ضمير به دور نمي رسد. از همين رو مي دانيم كه ارجاع ضمير به دين حق، اقرب است.

2 _ به دليل قاعده «لزوم سنخيت بين غالب و مغلوب» زيرا آنچه كه بر ساير اديان غالب است دين حقّ است، نه شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله).

از همين رو سعيدبن جبير در تفسير اين آيه مي گويد: «هو المهدي (عج) من ولد فاطمة رضي الله عنها»؛ (1) او مهدي از اولاد فاطمه (عليهما السلام) است».

ب) خداوند مي فرمايد: " وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ "؛ (2) «خدا به كساني كه از شما بندگان [كه به خدا و حجّت عصر ] ايمان آرد و نيكوكار گردد وعده فرموده است كه در [ظهور امام زمان (عج)] در زمين خلافت دهد [و به جاي اُمَم سالفه حكومت و اقتدار بخشد] چنانچه امم صالح پيامبران سلف جانشينان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنديده آنان را [كه اسلام واقعي است ] بر همه اديان تمكّن و تسلّط عطا كند و بر همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمني كامل دهد كه مرا به يگانگي بي هيچ شائبه شرك و ريا پرستش كنند و بعد از آن هر كه كافر شود به حقيقت، همان فاسقان تبهكارند كه با شناسايي حق از پي شهوت نفس به راه كفر مي روند».

خداوند متعال در اين آيه شريفه به طور صريح وعده داده كه مؤمنان صالح را كه تحت انواع ظلم ها و شكنجه ها در طول تاريخ بوده و از خود فداكاري هاي زيادي داشته اند در روي كره زمين حاكم گرداند. به اين مطلب از قرائني پي مي بريم:

1 _ كلمه «الأرض» كه با الف و لام جنس آمده و با نبود هر نوع قرينه اي بر انصراف


1- نورالابصار ص 186.
2- نور 24 آيه 55.

ص: 247

آن به زمين معيّني حمل بر كلّ روي زمين مي شود و مراد آيه اين مي شود: در آينده اي نه چندان دور تمام كره زمين، تحت سلطه و حكومت مؤمنان خواهد آمد.

2 _ جمله " وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ " كه در آيه آمده، حاكي از آن است كه تمكين تام و استقرار حقيقي دين بدون تسلّط مؤمنان بر كلّ عالم، امكان پذير نيست.

3 _ جمله: " وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا... " با در نظر گرفتن اين نكته كه همه مي دانيم قبل از اين حكومتي كه نويد آن داده شده، مؤمنان در تمام مناطق عالم گرفتار ظلم و جور و سلطه ظالمين اند، اين خوف حقيقتاً تبديل به امن و امان نمي شود، مگر در صورتي كه سلطه مؤمنان همه زمين را فراگيرد.

با در نظر گرفتن اين نكته كه تاكنون چنين وضع اجتماعي كه همان حكومت جهاني صالحان است پديد نيامده، مي بايست انتظار چنين حكومتي را در آينده اي نه چندان دور داشته باشيم.

ج _ خداوند مي فرمايد: " وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ "؛(1) «و ما اراده كرديم بر كساني كه در روي زمين ضعيف شمرده شده منّت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم».

خداوند متعال در اين آيه با تعبير: " وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ " به اين مطالب اشاره دارد كه منّت ما در به حكومت رساندن مستضعفان؛ آينده است و اختصاص به موسي و فرعون ندارد و إلاّ «أردنا أن نمنّ» مي آورد؛ و اين به معناي آن است كه سنت الهي _ كه تخلّف بردار نيست _ بر اين جاري شده كه در آينده اي نه چندان دور مستضعفان را وارثان كلّ زمين قرار دهد، خصوصاً با درنظرگرفتن كلمه (الأرض) كه ظهور در تمام روي زمين دارد.

از همين رو ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه مي فرمايد: «همانا اصحاب ما قائلند به اين كه در اين آيه وعده اي است به امامي كه مالك زمين گشته و بر عالم


1- قصص 28 آيه 5.

ص: 248

مستولي مي گردد.» (1) .

د _ خداوند مي فرمايد: " وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ "؛ (2) «و ما بعد از تورات در زبور داود نوشتيم [و در كتب انبياء سلف وعده داديم] كه البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرّف خواهند شد».

تغيير مصالح به تغير حالات

شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «مصالح بندگان با اختلاف حالات آنها متغيّر مي شود، انساني كه حكيم است تدبير و تربيت اولاد و دوستان و اهل و خدمت كاران و... خود را به عهده گرفته و آنها را معرفت و آداب آموخته و وادار بر اعمالِ حسنه مي كند تا در ميان مردم عزيز شده و مستحقّ مدح و ثنا و تعظيم گردند. هم چنين چگونگي تجارت صحيح را به آنها مي آموزد و...

حال اگر آنان به دستورها و اهداف تربيتي او عمل كردند آن شخص حكيم هدايت هايش را ادامه داده و راه صحيح را براي آنان هموار مي كند... ولي اگر از دستورات او سرپيچي كرده و تحت تربيت او قرار نگرفته و راه سفاهت و ظلم و لهو و لعب را پيشه كردند، در اين هنگام آن شخص حكيم مصلحت را در قطع موقتي رحمت از آنها مي بيند تا به خود آمده و قدر نعمت را بدانند، و اين عمل هيچ گونه تناقض و تضادّي با اغراض و تدبيرهاي انسان حكيم و عاقل ندارد.

عين همين مطلب را كه در مورد انسان عاقل و حكيم ذكر كرديم، درباره خداوند عرض مي كنيم، به اين بيان كه خداوند متعال امر تدبير و مصلحت امّت را به عهده گرفت، آنگاه عقلشان را كامل كرد و آنان را مكلّف به انجام دادن اعمال صالح كرد تا به وسيله آن به سعادت برسند.

حال اگر مردم به دستورهاي الهي از اوامر و نواهي چنگ زنند، بر خدا لازم است كه


1- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 205.
2- انبياء 21 آيه 105.

ص: 249

آنها را ياري كند و با اضافه كردن عنايت هايش بر بندگان، راه را بر آنها آسان تر نمايد. ولي

در صورتي كه مخالف دستورهايش عمل كنند و مرتكب نافرماني شوند، مصلحت بندگان تغيير مي كند و در نتيجه موقعيت و وضعيت نيز تغيير خواهد كرد و خداوند توفيق را از آنها سلب مي نمايد، و در اين هنگام آنان مستحقّ ملامت و مستوجب عقاب خواهند بود. در واقع براي آنان اين حالت در تدبير امورشان به صواب و صلاح نزديك تر است؛ و اين وضعيت هيچ گونه مخالفتي با عقل و حكمت و مصلحت انديشي ندارد...

ما همين نكته را در مصلحت خلق به ظهور أئمه (عليهم السلام) و تدبير آنان در صورت

اطاعت و نصرت مردم مي بينيم؛ ولي هنگامي كه مردم نافرماني كرده و به طور

وسيع خون آن بزرگواران را ريختند، قضيه عوض شده و مصلحت بر اين تعلق

مي گيرد كه امام مردم غايب و مستور باشد و اين عمل باعث ملامت و سرزنش كسي غير از خود مردم نخواهد بود، زيرا به سبب سوء كردار و رفتار و اعتقادشان مسبّب اين واقعه شدند.

شايان ذكر است كه هيچ گاه مصلحت غيبت و استتار مانع از وجوب وجود او نشده است و اين عين صلاح و صواب براي جامعه اين چنيني است....». (1).

تكامل و پيشرفت بشر

بي شك هر كار اجتماعي _ كوچك يا بزرگ _ احتياج به آماده شدن ظرفيت هاي مناسب دارد تا چه رسد به اين كه آن امر اجتماعي انقلاب جهاني و فراگير در تمام زمينه ها _ اعم از عقايدي، سياسي، اخلاقي و اقتصادي _ باشد. به عبارت ديگر انقلابي كه در طول تاريخ نمي توان براي آن نمونه اي يافت. واضح است كه چنين قيامي نياز به آمادگي و استعداد در ميان مردم دارد كه از آن جمله است:

الف) پيشرفت بشر از حيث ظرفيت ديني و اسلامي، ولو در طبقه خاصي از آنها؛

ب) پيشرفت بشر در تكنولوژي براي بسط و گسترش حكومت در سطح عالم.


1- ر.ك: مفيد، الفصول العشرة في الغيبة، ص 114 _ 117.

ص: 250

ضرورت رهبري

بي ترديد دين غالب در عصر ظهور، احتياج به رهبر و امامي غالب دارد كه داراي شرايط زير باشد:

1 _ عالم به جميع قوانيني باشد كه بشر به آنها محتاج است؛

2 _ قدرت خارق العاده داشته باشد؛

3 _ از گناه و اشتباه و گمراهي به دور باشد.

دوازده امام
اشاره

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) _ بنابر رواياتي كه از طريق شيعه و سنّي رسيده _ امامان و خلفاي بعد از خود را تا روز قيامت دوازده نفر معرفي كرده است:

الف) روي البخاري عن جابر بن سمرة قال: سمعت النّبي (صلي الله عليه وآله) يقول: «يكون اثنا عشر أميراً». فقال كلمة لم أسمعها. فقال أبي: إنّه قال: «كلّهم من قريش». (1) .

بخاري به سندش از جابر بن سمره نقل كرده كه گفت: من از پيامبر (صلي الله عليه وآله) شنيدم

كه فرمود: «بعد از من دوازده امير خواهد بود». سپس جابر مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله)كلمه اي فرمود كه من نفهميدم. پدرم به من گفت كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «تمام آنها از قريشند».

ب) و روي المتقي الهندي عن انس بن مالك قال: قال رسول الله (صلي الله عليه وآله): «لن يزال هذا الدين قائماً إلي اثني عشر من قريش، فاذا هلكوا ماجت الأرض بأهلها». (2) .

متقي هندي به سندش از انس بن مالك نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «اين دين برپاست تا اين كه دوازده نفر از قريش بر آن امامت و خلافت كنند و بعد از هلاكت دوازده امام، زمين زير و رو خواهد شد.

ج) روي ابن شهرآشوب في «المناقب» في حديث الأعمش، عن الحسين بن


1- صحيح بخاري، ج 8، ص 127، كتاب الاحكام، باب الاستخلاف، ح 7223.
2- كنز العمال، ج 12، ص 33، ح 33861.

ص: 251

عليّ (عليهما السلام)قال: «فأخبرني يا رسول الله (صلي الله عليه وآله) هل يكون بعدك نبي؟

فقال: لا، أنا خاتم النّبين، لكن يكون بعدي أئمّة قوّامون بالقسط بعدد نقباء بني اسرائيل... الخبر. (1) .

ابن شهر آشوب به سندش از امام حسين (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)سؤال نمودم كه آيا بعد از شما پيامبري خواهد آمد؟ فرمود: خير، زيرا من خاتم انبيا هستم. و لكن بعد از من امامان خواهند آمد كه قيام كنندگان به قسط و عدل اند و عدد آنها به تعداد نقباي بني اسرائيل _ دوازده نفر _ است...».

نكاتي درباره احاديث دوازده خليفه

1 _ مضمون اين احاديث را 35 نفر از صحابه نقل كرده اند و تنها از جابر بن سمره با پنجاه سند از پيامبر (صلي الله عليه وآله) روايت شده است.

2 _ حديث از جهاتي صحيح السند است كه در اين مقام، براي ذكر آنها مجال نيست.

3 _ اين احاديث از جهاتي دلالت بر امامت اهل بيت معصومين (عليهم السلام) دارد:

الف) همزماني نشر اين احاديث با نشر احاديث ثقلين. از همين رو حديث ثقلين مي تواند مفسّرِ اين احاديث باشد؛

ب) همزماني اين احاديث با حديث غدير؛

ج) در برخي از روايات دوازده خليفه از آنها چنين تعبير آمده است كه دين در عصر آنها عزيز بوده و قوام او به آنهاست. (2) .

د) در بعضي ديگر از روايات درباره آنها چنين آمده است: «لايضرهم من خذلهم؛ (3) كسي كه درصدد خواري آنها باشد نمي تواند به آنها ضرري برساند».


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 300.
2- صحيح مسلم، ج 6، ص 3 و ج 6، ص 4.
3- معجم الكبير طبراني، ج 2، ص 196، ح 1794.

ص: 252

ضرورت وجود حجت در روي زمين

از مجموعه اي از روايات و ادله عقلي استفاده مي شود كه بقايِ امام معصوم و حجت خدا در روي زمين تا روز قيامت از امور ضروري است، به ادله عقلي آن در مقاله اي مستقل مي پردازيم؛ اكنون به برخي از روايات كه اين مضمون از آنها استفاده مي شود اشاره مي كنيم:

1 _ احاديث ثقلين: در ذيل بعضي از آنها چنين آمده است: «..انّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض؛... همانا كتاب و عترت از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».(1) .

ابن حجر هيتمي در كتاب الصواعق المحرقه مي نويسد: «و في أحاديث الحثّ علي التمسّك بأهل البيت إشارة إلي عدم انقطاع متأهّل منهم للتمسك به إلي يوم القيمة، كما أنّ الكتاب العزيز كذلك. و لهذا كانوا اماناً لأهل الأرض...؛ (2) احاديثي كه مردم را به تسمك به اهل بيت وادار مي كند اشاره دارد به اين كه تا روز قيامت زمين خالي از شخص شايسته از اهل بيت نيست تا اين كه مردم به او تمسك كنند، همان طوري كه كتاب عزيز اين چنين است.»

علامه مناوي در فيض الغدير، سيوطي در شرح جامع الصغير و علامه سمهودي در جواهر العقدين به همين مضمون تصريح كرده اند.

2 _ احاديث معرفت امام كه از طرق شيعه و سنّي وارد شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛ (3) هر كسي كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است».

3 _ احاديث بسياري به اين مضمون از طرق شيعه وارد شده كه اگر زمين از حجّت خالي گردد زمين دگرگون مي شود.


1- مسند احمد، ج 5، ص 181.
2- صواعق المحرقة، ص 149.
3- معجم الكبير طبراني، شرح مقاصد تفتازاني.

ص: 253

مرحوم كليني به سند صحيح از ابي حمزه نقل مي كند كه فرمود: از امام صادق (عليه السلام)سؤال كردم: آيا زمين بدون امام باقي مي ماند؟ حضرت فرمود: «لو بقيت الأرض بغير امام لساخت؛ (1) اگر زمين بدون امام شود، هر آينه دگرگون خواهد شد».

در كتاب هاي روايي، روايات صحيح بسياري به اين مضمون وارد شده است.

واضح است كه حجت خدا بايد در روي زمين باشد تا بتواند آن را از دگرگوني نجات دهد؛ كسي كه بر عالم ماده و ناسوت حجّت است.

خوف از قتل

يكي از اسباب گوشه نشين شدنِ انبيا و رسل، خوف از قتل به جهت حفظ جان و به اميد نشر شرايعشان بوده است، خداوند متعال از زبان حضرت موسي (عليه السلام) مي فرمايد: " فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ "؛ (2) «پس از ميان شما گريختم، هنگامي كه از شما ترسيدم». هم چنين خداوند متعال از زبان شخصي از بني اسرائيل كه خطاب به حضرت موسي (عليه السلام)مي گويد: " إِنَّ الْمَلأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ "؛ (3) «گفت: اي موسي رجال دربار فرعون در كارت مشورت مي كنند كه تو را به قتل رسانند».

آري، خوف يكي از اسبابي بود كه موسي بن عمران (عليه السلام) را مجبور به فرار از مصر كرد و او را به سوي شعيب رسانيد.

امام مهدي منتظر (عليه السلام) نيز با نبودِ اسباب عادي براي نصرت و ياريش، و قوّت و قدرت دشمنانش خوف حبس بلكه قتل و به دار آويختن براي او بوده است، لذا از ابتدا برايش چاره اي جز اعتزال و غيبت نبود تا اين كه امر خدا صادر شود و ظهور او مقدّر گردد.

از همين رو در روايتي كه صدوق به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده آمده است:


1- اصول كافي، ج 1، ص 179، ح 10.
2- شعراء 26 آيه 21.
3- قصص 28، آيه 20.

ص: 254

«للقائم غيبة قبل قيامه، قلت: و لم؟ قال: يخاب علي نفسه الذبح. (1) .

امام صادق (عليه السلام) به زراره مي فرمايد: براي قائم غيبتي است قبل از قيامش. زراره مي گويد: به حضرتش عرض كردم: به چه جهت؟ فرمود: زيرا او به جهت قتل بر خود مي ترسد».

حال در اين جا سؤالي مطرح است: چرا خداوند متعال بين او و دشمنانش حائل نگشته و مانع از قتل او نشده است؟

در جواب بايد گفت؟ منع از قتل بر دو قسم است:

1 _ منعي كه منافات با تكليف بندگان ندارد و آن، با امر به متابعت و ياري آن حضرت و نهي از مخالفت و نافرماني او حاصل مي گردد. كه اين عمل را انجام داده است.

2 _ منعي كه با تكليف منافاتي داشته و باطل كننده ثواب و عقاب است كه همان جلوگيري از قتل به صورت جبر است. اين عمل چه بسا مفسد نيز باشد.

لذا در جاي خود گفته شده كه در امر امامت و برپايي آن سه وظيفه وجود دارد:

1 _ نصب الهي؛

2 _ قبول امام؛

3 _ قبول مردم.

و با نبودِ هر كدام از شروط، امر امامت نيز منتفي مي گردد.

شيخ مفيد (رحمهم الله) در رساله سوّم خود راجع به غيبت مي نويسد: «اگر كسي اعتراض كند كه اگر سبب غيبت طولاني آن حضرت، كثرت دشمنان و خوف بر جان خود از آنان است، چرا امامان قبل از او غيبت نكردند، در حالي كه زمان و عصر امامان قبل به مراتب دشوارتر و دشمنان آنها زيادتر بوده است، با اين وجود مي بينيم كه همه آنان ظاهر بودند و از شيعيان خود غايب نشدند...؟

او در جواب اين اشكال مي گويد: عصر امام زمان (عليه السلام) با امامان قبل از او به مراتب مختلف بوده است، زيرا آنچه از احوال امامان سابق بر آن حضرت استفاده مي شود آن


1- كمال الدين، ج 2، ص 481، ح 10.

ص: 255

است كه آنها در تقيه بوده و مأمور به قيام شمشير نبوده اند، به جهت اين كه مصلحت در آن نبوده است... و لذا به اين جهت از غيبت و استتار بي نياز شدند. ولي امام زمان (عليه السلام) از آن جا كه به قيام شمشير و جهاد در راه دشمنان خدا مشهور شده است، و اوست مهدي امّت كه زمين را پر از عدل و داد خواهد نمود، لذا دشمنان در كمين او بوده و قصد نابودي حضرت را داشتند. و از آن جا كه ياران آن حضرت نيز آمادگي دفاع از او و كيانش را نداشتند، غيبت بر آن حضرت (عليه السلام) لازم شد. در غير اين صورت حضرت با ظهورش جان خود و شيعيان را در معرض خطر قرار مي دادند بدون آن كه ثمره اي بر آن مترتّب گردد...». (1) .

بيعت نكردن امام زمان با حاكمان

يكي از اسباب و عوامل غيبت امام زمان (عليه السلام) كه در روايات به آن اشاره شده، بيعت نكردن آن حضرت با حاكمان عصر خود است.

شيخ صدوق در كمال الدين به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «يقوم القائم و ليس في عنقه لأحد بيعة؛ (2) قائم (عليه السلام) قيام خواهد كرد، در حالي كه بيعت كسي بر گردن او نخواهد بود».

و نيز به سندش از امام عليّ بن موسي الرضا (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «كأنّي بالشيعة عند فقدانهم الرابع من ولدي يطلبون المرعي فلا يجدونه». قلت: و لم ذلك يابن رسول الله؟ قال: «لأنّ إمامهم يغيب عنهم». فقلت: و لم؟ قال: «لئلاّ يكون لأحد في عنقه بيعة إذا قام بالسيف». (3) امام رضا (عليه السلام) به حسن بن فضال فرمود: گويا حال شيعه را هنگام فقدان و غيبت فرزند چهارم خود مي بينم؛ يعني غيبت امام مهدي (عج) كه چگونه مردم به دنبال او رفته و او را طلب مي كنند، ولي او را نمي يابند. آن گاه حسن بن فضال به آن حضرت عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! جهتش چيست؟ حضرت فرمود: تا اين كه


1- مفيد، خلاصه الرسالة الثالثة في الغيبه.
2- إكمال الدين، ص 480، باب علت غيبت.
3- همان.

ص: 256

هنگامي كه قيام به شمشير مي كند، براي كسي بر گردن او بيعتي نباشد.

اين مسئله امري كاملا عادي و عرفي است، زيرا هر كسي كه درصدد اصلاح دنيوي يا ديني است طبيعتاً قراردادها و پيمان هايي را با بعضي از قدرتمندان مي بندد تا با كمك گرفتن از آن، امر اصلاح خود را به پيش برد. و لازمه اين عهد و پيمان، متعرّض نشدن آنان است تا امر اصلاح او به پايان رسد، و اين امر نيازمند تعطيل اجراي برخي از احكام و معامله خلاف واقع با آن كردن است، به جهت خوف و تقيه.

از همين رو خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: " إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ "؛ (1) «مگر آن گروه از مشركان كه با آنها عهد بسته ايد و چيزي از [تعهدات خود نسبت به] شما فروگذار نكرده، و كسي را بر ضد شما پشتيباني ننموده اند. پس با آنها عهد را تا مدتي كه مقرّر داشته ايد نگاه داريد كه خدا پرهيزكاران را كه به عهد خود وفاكنند دوست دارد».

ولي امام مهدي (عليه السلام) _ از آن جا كه هنگام ظهورش بهواقع تكليف كرده و از كسي تقيه نمي كند همان گونه كه از اخبار استفاده مي شود و از طرفي ديگر هر لحظه احتمال ظهورش وجود دارد _ لازمه آن اين است كه بيعت هيچ كسي بر گردن آن حضرت نباشد. (2) .

انواع هدايت

هدايت بر چهار نوع است:

1 _ هدايت فطري: خداوند متعال مي فرمايد: " فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَةَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ "؛ (3) «پس تو اي رسول [با همه پيروانت] مستقيم رو به جانب آيين پاك اسلام آور و پيوسته از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروي كن كه در خلقت خدا هيچ تغييري نبايد داد. و


1- توبه 9 آيه 4.
2- ر.ك: سيد صدر الدين صدر، المهدي، ص 170 _ 171.
3- روم 30، آيه 30.

ص: 257

اين است آيين استوار حقّ و لكن اكثر مردم از حقيقت آن آگاه نيستند».

2 _ هدايت تشريعي: يعني راهنمايي كردن كه متفرّع بر حضور امام در ميان جامعه است. خداوند مي فرمايد: " فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ "؛ (1) پس خداوند رسولان فرستاد كه نيكان را مژده دهند و بدان را بترسانند.

3 _ هدايت تكويني: كه همان تصرف و تدبير در نظام آفرينش است. خداوند مي فرمايد: " قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي "؛ (2) «آن كس كه به علم كتاب الهي دانا بود [آصف بن برخيا يا خضر يا سليمان] گفت: من پيش از آن كه چشم بر هم زني تخت را به اينجا مي آورم [و همان دم حاضر كرد] . چون سليمان سرير را نزد خود مشاهده كرد؛ گفت: اين توانايي از فضل خداي من است...».

4 _ هدايت باطني (ايصال به مطلوب): كه شعبه اي از ولايت تكويني است. اين نوع هدايت متفرع بر وجود امام زمان (عليه السلام) است نه حضور او. خداوند متعال به اين نوع هدايت اشاره دارد: " وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا "؛ (3) و آنان _ انبياء _ را پيشواي مردم قرار داديم تا خلق را به امر ما هدايت كنند.

پر واضح است كه انبياي الهي كه در آيه، نامي از آنها برده شده قبل از رسيدن به مقام امامت، مقام نبوت و هدايت تشريعي جامعه را دارا بودند.

از مجموع مقدماتي كه به صورت اختصار بيان شد، مسئله غيبت امام زمان (عليه السلام) به طور وضوح توجيه خواهد شد.


1- بقره 2 آيه 213.
2- نمل 27 آيه 40.
3- انبيا 21 آيه 73.

ص: 258

رجعت

اشاره

شيعه اماميه، اعتقاد خاصي به رجعت دارد؛ يعني اين كه پس از ظهور مهدي موعود (عليه السلام) و تشكيل حكومت عدل الهي در سراسر جهان گروهي از اولياي الهي و دوست داران خاندان رسالت (عليهم السلام) و عده اي از معاندان و دشمنان خاندان وحي _ كه از دنيا رفته اند _ به دنيا باز خواهند گشت. اولياي الهي و صالحان با ديدن حاكميت حق و عدل در گستره گيتي شادمان مي شوند و پرتويي از ثمرات ايمان و اعمال صالح خود را در دنيا مشاهده مي كنند. معاندان و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) نيز سزاي ظلم و ستم هايي را كه بر خاندان رسالت روا داشته اند در اين سرا مي بينند. البته پاداش و كيفر نهايي در قيامت تحقق خواهد يافت.

قول به رجعت از عقايد اماميه

رجعت، از مباحث ريشه داري است كه از زمان ظهور و پيدايش اماميه مطرح بوده است و اعتقاد به آن از امتيازها و خصوصيات مدرسه اهل بيت (عليهم السلام) شمرده شده است. لذا با مراجعه به كتاب هاي تراجم اهل سنت مي بينيم كه از اماميه با اين عقيده ياد مي كنند. در بين اصحاب ائمه (عليهم السلام) نيز مشاهده مي شود كه برخي از آنان در اين مسأله با مخالفان خود مباحثه هايي داشته اند؛ مانند مؤمن الطاق با ابوحنيفه. به همين دليل در طول تاريخ، علماي شيعه براي تثبيت اين عقيده آثاري نگاشته اند؛ از جمله مي توان از شيخ مفيد، سيد مرتضي، علامه مجلسي، شيخ حر عاملي و ديگران نام برد.

ص: 259

مفهوم رجعت

رجعت در لغت به معناي بازگشت، و در اصطلاح به معناي بازگشت جماعتي از افراد به زندگي دنيا بعد از قيام جهاني امام مهدي (عليه السلام) و قبل از حلول روز قيامت است.

1 _ شيخ صدوق (رحمه الله) مي فرمايد: «ما درباره رجعت معتقديم كه اين حادثه در آينده اي نه چندان دور اتفاق خواهد افتاد». (1) .

2 _ شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «خداوند متعال گروهي از امت محمد (صلي الله عليه وآله) را بعد از وفاتشان و قبل از روز قيامت محشور خواهد نمود و اين مذهب از مختصات آل محمد (صلي الله عليه وآله) است و قرآن نيز بر آن شاهد است». (2) .

3 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي فرمايد: «از باورهاي شيعه اماميه آن است كه خداوند متعال هنگام ظهور امام زمان، مهدي (عليه السلام) گروهي از شيعيان را كه از دنيا رفته اند بازمي گرداند تا به ثواب ياري و نصرت آن حضرت نائل شده و دولت آن حضرت را مشاهده نمايند. هم چنين گروهي از دشمنان را بازمي گرداند تا انتقامش را از آنان بستاند». (3) .

4 _ شيخ محمدرضا مظفر (رحمه الله) مي فرمايد: «آن چه شيعه در باب رجعت به آن اعتقاد دارد آن است كه خداوند متعال گروهي از اموات را قبل از روز قيامت در همان صورت هايي كه بوده اند بازمي گرداند: عده اي را عزيز و برخي ديگر را ذليل مي گرداند... و اين رجعت هنگام ظهور مهدي آل محمد (صلي الله عليه وآله) است». (4) .

تقسيمي از رجعت

سيد محمد صدر (رحمه الله) در كتاب بحث حول الرجعة رجعت را به دونوع تقسيم كرده است:


1- اعتقادات صدوق.
2- بحارالانوار، ج53، ص136 به نقل از المسائل السروية، ص32.
3- بحارالانوار، ج53، ص138 به نقل از رسائل المرتضي، ج1، ص25.
4- عقائدالامامية، ص108.

ص: 260

1 _ رجعت معنوي (اخروي): به اين معنا كه در فلسفه و حكمت ثابت شده كه تمام اشيا و موجودات، در حال رشد و تكاملِ مستمرند و دائماً به سوي كمال مطلق و نقطه آغازيني متوجه اند كه از آن جا به اين عالم آمده اند، خداوند متعال مي فرمايد:

" إِلَي اللهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ " " إِنَّ إِلَي رَبِّكَ الرُّجْعَي " (1) " وَأَنَّ إِلَي رَبِّكَ الْمُنْتَهَي " (2) " إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ". (3) .

اين معنا از رجعت، مورد اتفاق مسلمانان است.

2 _ رجعت مادي و ظاهري (دنيوي): اين نوع رجعت _ كه قرآن نيز بر آن اشاره دارد _ عبارت است از رجوع اموات به دنيا براي از سرگيري اعمال. (4) .

رجعت؛ اعتقاد ضروري مذهب

1 _ شيخ حرّ عاملي (رحمه الله) مي فرمايد: «همانا ثبوت رجعت نزد همه علماي معروف و مصنفين مشهور از ضروريات مذهب اماميه است، بلكه حتي عامه نيز مي دانند كه اين عقيده از مذهب شيعه است». (5) .

2 _ مرحوم مجلسي (رحمه الله) مي فرمايد: «اگر مثل اين روايات در عقيده رجعت متواتر نباشد، پس در چه موضوعي مي توان ادعاي تواتر نمود...». (6) .

3 _ و نيز مي فرمايد: «همانا اعتقاد به رجعت در همه عصرها مورد اجماع شيعه بوده است، و همين مسئله همانند خورشيد در وسط روز بين آنان مشهور است». (7) .

4 _ علامه طباطبائي (رحمه الله) مي فرمايد: «همانا روايات رجعت از طرق اهل بيت (عليه السلام) به طور


1- علق 96 آيه 8.
2- نجم 53 آيه 42.
3- بقره 2 آيه 156.
4- بحث حول الرجعة، ص 8 _ 12.
5- الايقاظ من الهجعه، ص60.
6- بحارالانوار، ج53، ص123.
7- همان، ص123.

ص: 261

تواتر معنوي به ما رسيده است». (1) .

5 _ شيخ حر عاملي (رحمه الله) مي فرمايد: «همانا نويسندگاني كه روايات رجعت را در كتاب هاي مستقل يا غيرمستقل جمع نموده اند به حدّي است كه از هفتاد كتاب تجاوز مي كند، و اين خود دليلي بر قطعيت اعتقاد به رجعت نزد شيعه است». (2) .

مرحوم مجلسي (رحمه الله) نيز اسامي دانشوراني كه قائل به رجعت بوده اند برمي شمرد كه از پنجاه نفر تجاوز مي كند؛ از قبيل: سليم بن قيس هلالي، حسن بن صفار، علي بن ابراهيم قمي، كليني، محمد بن مسعود عياشي، ابوعمر كشي، شيخ صدوق، شيخ مفيد، ابوالفتح كراجكي، ابوالعباس احمد بن عباس نجاشي، شيخ طوسي، سيد رضي الدين بن طاووس و....

سر بحث از رجعت در كتاب هاي كلام

علماي علم كلام در بحثهاي كلامي خود از رجعت نيز بحث مي كنند كه اين مي تواند جهاتي داشته باشد:

1 _ وجود روايات فراوان در موضوع رجعت؛

2 _ ارتباط رجعت با مسئله امامت و اشاره به اين كه امامان شيعه مورد ظلم قرار گرفته اند، لذا در عصر حكومت امام مهدي (عليه السلام) بازگشته و حكومت خواهند كرد؛

3 _ رجعت، از اشراط الساعه است؛ و اشراط الساعه و علائم قيامت مربوط به معاد است.

4 _ رجعت زمينه ساز اعتقاد به معاد است، زيرا همان گونه كه غيبت صغري زمينه ساز غيبت كبري و همواركننده آن بود ظهور صغري نيز كه همان رجعت است همواركننده ظهور كبري خواهد شد؛ يعني رجعت نيز همواركننده مسئله معاد خواهد بود و مردم امر معاد را استبعاد نخواهند كرد، همان گونه كه در امت هاي پيشين براي تثبيت معاد چنين امري اتفاق افتاد؛


1- الميزان، ج2، ص107.
2- الايقاظ، ص45.

ص: 262

5 _ ارتباط رجعت با مسئله ثواب و عقاب؛ زيرا در آن زمان نشانه هايي از عقاب و ثواب براي كساني كه در كفر و يا ثواب بوده اند، خواهد بود.

6 _ رجعت تجلّي امامت امامان شيعه است.

ديدگاه ها درباره مفهوم رجعت

در رجعت دنيوي احتمالاتي وجود دارد كه با ذكر آن ها قول نزديك تر به واقعيت را بررسي مي كنيم:

1 _ رجعت همانند تمثلاتي است براي ارواح مؤمنين و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) كه از دنيا رفته و دوباره روح آنان ظهور كرده و تصرفاتي در اين عالم خواهند نمود. اين نظر از فيض كاشاني، محقق شاه آبادي و ميرزا ابوالحسن رفيعي قزويني است كه بسياري از علما، امثال مجلسي و شيخ حر عاملي و ديگران آن را به جهت مخالفت با ظواهر ادلّه مردود مي دانند.

2 _ مقصود از رجعت همان ظهور امام زمان (عليه السلام) است و اطلاق رجعت به آن به

اعتبار رجوع آن حضرت به مردم بعد از غيبت، يا رجوعِ عالم، به حق و عدالت بعد از انحراف است. اگر اصل اين معنا صحيح باشد، اطلاق رجعت به آن، خلاف ظواهر

ادله است.

3 _ رجوع برخي از اموات به دنيا؛ خصوصاً مؤمنان و كافران محض.

4 _ رجوع برخي از امامان شيعه، همانند امام علي (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و برخي از مؤمنان و كافران محض.

5 _ رجوع تمام امامان شيعه به ترتيب يا به عكس با برخي از مؤمنان و كافران،

كه قول اخير ظاهراً بنا بر آن چه از مجموعه روايات استفاده مي شود، به حقيقت

نزديك تر است.

رجعت از ديدگاه عقل
اشاره

براي اثبات امكان رجعت، به برخي از دلايل عقلي اشاره مي كنيم:

ص: 263

قسر دائم يا اكثري محال است

تقرير دليل:

الف) روح علاقه اي تام به بدن عنصري دارد، به جهت ربط ذاتي طبيعي بين قوه روحاني و قوه مادي طبيعي؛ خواه قوه روحاني كلّي باشد، مثل قوه مؤثر كلّي كه مجموع عالم طبيعت در نظام اراده او حركت مي كند و خواه قوه روحاني جزئي، كه نظام شخصي طبيعي بدن در تحت نفوذ اوست. و هرگاه توجه نفس ناطقه به بدن طبيعي بعد از مرگ به شكل كامل تري صورت گيرد، زندگي جديد ممكن است.

ب) هرحقيقت را خاصيت و اثري است كه نماينده مقام وجود و مرتبه هستي اوست. خاتميت همان قوه تكميل و تعليم شخص خاتم نسبت به همه مراتب مختلف بشر است، و خارج نمودن نفوس آنان در كمال علمي و عملي از حدّ قوه به فعليت محض تا روز قيامت. و مقام امام نيز _ كه خلافت از مقام منيع نبي است _ همين گونه مي باشد.

ج) در حكمت به اثبات رسيده كه قسر دائم يا اكثري محال است. قسر در اصطلاح به معناي منع كردن و ممنوع شدن موجودي است از ظهور و بروز اثر طبيعي خود كه طبعاً طالب اوست و به حسب فطرتِ وجود الهي روي به او دارد يا در غالب اوقات از آن اثر محروم است. حال اگر بخواهد اين قوه و جوهر هميشه يا در بيشتر اوقات از كمال خود محروم و اثرش در عرصه عالم كبير نمايان نشود لغو و عبث محض خواهد بود.

نتيجه اين كه: رجعت به معناي رجوع ارواح و نفوس ناطقه مقدس حضرت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) به بدن هاي عنصريِ خويش ممكن، بلكه به ضرورت عقل واجب است، زيرا بروز اثر آنان بهواسطه وجود موانع در زمان خودشان ممكن نشد، پس بايد روزي فرا رسد كه نفوس كليه معلمان الهي به بدن هاي خود توجه نموده و در مقام تعليم ارواح مردم برآيند.

در اين جا توجه به يك نكته ضروري است كه «نفس كلي الهي» در نبي و امام داراي دونوع اضافه و علاقه است:

نوع اوّل: علاقه و ارتباط با بدن خود؛

نوع دوّم: علاقه و ارتباط و استيلاي نفس كلي به مجموع عالم كبير. و در اثر همين

ص: 264

ارتباط كلي است كه فرموده اند: «آب ها به بركت ما جاري است و درختان به يُمنِ ما برگ دارند و ميوه ها مي رسد...» و علاقه دوّم به موت باطل نمي شود.

ضرورت تداوم راه مصلحان

تقرير دليل:

الف) هر فردِ مصلحي كه در صدد برپايي انقلاب بزرگ فرهنگي _ اجتماعي در سطح جامعه بشري است به جانشيناني نياز دارد كه اصول ترسيميِ او را تبيين و تطبيق نمايد. به همين دليل بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به اماماني معصوم احتياج است تا اين خلأ جبران شود.

ب) تبيين كننده و تطبيق دهنده شريعت و اصول نهضت بايد اشخاصي معصوم باشند؛ همان گونه كه خود مؤسس نهضت فرهنگي و صاحب شريعت بايد معصوم باشد.

ج) طبق نصوص متواتره نزد شيعه و اهل سنت، امامانِ بعد از پيامبر تا روز قيامت دوازده نفرند، و همه آنان از قريش اند.

د) امام زمان (عليه السلام) بزرگ ترين قيام كننده جهاني است كه با هدف برپايي حكومت عدل توحيدي، قيام كننده به امري جديد است.

ه_) امر جديد احتياج به اشخاصي دارد كه تطبيق دهنده و تبيين كننده و ادامه دهنده آن راهي باشند كه شخص قائم به آن حكومت، آورده است.

نتيجه آن كه: ضرورت اقتضا مي كند كه بعد از امام زمان (عليه السلام) افرادي معصوم رجعت كنند تا ادامه دهنده راه و مرام آن حضرت و تطبيق دهنده و تبيين كننده آن باشند، خصوصاً بادرنظر گرفتن اين نكته كه با ظهور آن حضرت عصر جديدي آغاز خواهد شد.

قاعده حكم الامثال

تقرير دليل

الف) رجعت در عالم مادي، به طور كلي به معاد، بعث و حيات جديد در روز قيامت شباهت دارد.

ص: 265

آلوسي مي گويد: «زنده شدن بعد از مرگ و رجوع به دنيا از اموري است كه مقدور خداوند متعال است، كه هيچ كس در آن شك و شبهه ندارد، و تنها بحث در وقوع آن است». (1) .

ب) معاد ممكن الوقوع است، پس رجعت نيز به دليل قاعده: «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» چنين مي باشد. اموري كه مانند يكديگرند در جايز بودن يا نبودن يكسانند.

نتيجه آن كه: رجعت از جنبه عقلي ممكن است.

رجعت از ديدگاه قرآن

رجعت به معناي رجوع افراد به دنيا در موارد متعددي در قرآن آمده است، كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمْ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ "؛ (2) «آيا نديديد كساني را كه از ترس مرگ از ديار خود بيرون رفتند كه هزاران تن بودند، خدا فرمود: بميريد؛ همه مردند، سپس آنان را زنده كرد».

در تفاسير آمده است: آنان هفتاد هزار خانوار بودند. هر سال در ميان آنان مرض طاعون مي آمد، اغنيا به جهت ثروتشان از آن شهر بيرون مي رفتند و فقيران به دليل ضعف و ناتواني بيرون نمي رفتند. از همين رو اغنيا را طاعون نمي گرفت و تنها فقيران بودند كه به اين مرض مبتلا مي شدند. ضعيفان مي گفتند: اگر ما نيز با اغنيا خارج مي شديم به اين مرض مبتلا نمي گشتيم. هم چنين اغنيا مي گفتند: اگر ما نيز در شهر مي مانديم به اين مرض مبتلا مي شديم. لذا قرار گذاشتند كه هنگام ورود طاعون همگي از آن ديار خارج شوند.

قبل از وارد شدن طاعون همه از ديار خارج شده و در كنار شطّ دريايي فرود آمدند. آنان به محض آن كه اثاث خود را بر زمين نهادند خداوند متعال جانشان را گرفت، و مدّتي به


1- روح المعاني، ج20، ص27.
2- بقره 2 آيه 243.

ص: 266

اين حالت بودند تا اين كه يكي از انبياي بني اسرائيل به نام «حزقيل» بر آنان گذر نمود، و با مشاهده اين حال عرض كرد: خدايا! اگر ممكن است آنان را زنده گردان تا شهرهايت را آباد، و فرزنداني متولد سازند كه با عابدان تو را عبادت كنند. خداوند به او وحي فرستاد: آيا دوست داري كه آنان را زنده كنم؟ عرض كرد: آري. خداوند آنان را زنده كرد و بعد از مدتي نيز به مرگ هاي طبيعي از دنيا رفتند. (1) .

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْي اللهُ الْمَوْتَي وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ "؛ (2) «پس دستور داديم كه پاره اي از اعضاي آن گاو را بر بدن كشته زنيد تا ببينيد كه اين گونه خداوند مردگان را زنده خواهد فرمود و قدرت كامل خويش را آشكار خواهد ساخت شايد شما به خرد درآييد».

مفسران نقل مي كنند: مردي از بني اسرائيل يكي از نزديكانش را كشت تا ارث او را صاحب شود. يهود ميل داشتند كه قاتلش را بيابند؛ خداوند متعال به آنان امر نمود كه گاوي ذبح كنند و قسمتي از بدنش را به بدن مقتول زنند تا زنده گردد و از قاتل خبر دهد.

بعد از جدال و نزاع فراوان گاو مورد نظر را پيدا كرده و آن را ذبح نمودند و برخي از اعضاي گاو را به بدن مقتول زدند، او را زنده يافتند، و با سؤال از او به قاتل پي بردند. (3) .

3 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمْ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنظُرُونَ- ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ "، (4) «به ياد آريد وقتي كه گفتيد: اي موسي ما به تو ايمان نمي آوريم، مگر آن كه خدا را آشكار ببينيم، پس صاعقه سوزان بر شما فرود آمد و آن را به چشم خود مشاهده كرديد. سپس شما را بعد از مرگ برانگيختيم باشد كه خدا را شكرگزاريد.

آيه، مربوط به گروهي از تابعين حضرت موسي (عليه السلام) است كه از او درخواست ديدن خداوند را نمودند، كه اين خواسته سبب نزول عذاب و مرگ آنان شد، ولي باز خداوند


1- درالمنثور، ج1، ص311؛ جامع البيان، ج2، ص797؛ كشاف، ج1، ص286.
2- بقره 2 آيه 73.
3- ثعلبي، قصص الانبياء، ص 204 _ 207؛ درالمنثور، ج1، ص79؛ جامع البيان، ج1، ص509 و....
4- بقره 2 آيات 55 _ 56.

ص: 267

آنان را زنده نمود. (1) .

4 _ خداوند متعال مي فرمايد: " أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَة وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِي هَذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللهُ مِائَةَ عَام ثُمَّ بَعَثَهُ "؛ (2) «يا به مانند آن كه به دهكده اي گذر كرد كه خراب و ويران شده بود، گفت: به حيرتم كه خداوند چگونه اين مردگان را دوباره زنده خواهد كرد، پس خداوند او را صد سال ميراند و سپس زنده اش كرد».

اكثر مفسران چنين نقل مي كنند كه يكي از انبياي الهي در سفري بر دهكده اي گذر كرد كه مرگ بر تمام اهالي آن سايه افكنده بود؛ با ايماني كه به قدرت مطلق خداوند داشت، در دلش سؤال نمود: كيست كه اين مردگان را بعد از توقف طولاني مبعوث مي گرداند؟ در آن هنگام خداوند جانش را گرفت و بعد از صد سال كه اجزاي جسدش پراكنده شده بود، برانگيزانيد، و نيز كيفيت حشر دابّه اش را به او نشان داد تا اين كه در عمل حشر و نشر را ببيند و به معاد اطمينان قلب حاصل كند. (3).

5 _ خداوند از حضرت عيسي (عليه السلام) حكايت مي كند كه فرمود: " وَأُحْيِ الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللهِ "؛ (4) من مرده را زنده مي كنم به اذن خداوند.

سيوطي نقل مي كند: عيسي (عليه السلام) دوستش عازر را زنده نمود. و نيز حيات را به فرزند پيرزني بازگرداند. و نيز دختري را زنده كرد. هرسه بعد از زنده شدن در قيد حيات بودند و فرزنداني نيز از خود به يادگار گذاشتند. (5).

طبري مي گويد: «حضرت عيسي (عليه السلام) مردگان را با دعايش زنده مي كرد و خداوند نيز استجابت مي نمود». (6) .

6 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا


1- كشاف، ج1، ص27؛ جامع البيان، ج1، ص415؛ درالمنثور، ج1، ص70 و....
2- بقره 2 آيه 259.
3- كشاف، ج1، ص295؛ درالمنثور، ج1، ص331؛ جامع البيان، ج3، ص40.
4- آل عمران 3 آيه 49.
5- تفسير الجلالين، ج1، ص73.
6- جامع البيان، ج3، ص375.

ص: 268

فَهُمْ يُوزَعُونَ "؛ (1) «و اي رسول! يادآور روزي را كه از هر قومي يك دسته را كه تكذيب مي كنند برانگيزيم و آنان بازداشت خواهند شد».

در آيه شريفه قرايني هست كه مي توان شاهد حمل آيه بر رجعت باشد نه قيامت:

الف) كلمه: " مِنْ كلّ أمّة "؛ از هر امتي. و ما مي دانيم كه معاد مربوط به همه بشر و امت ها است.

ب) كلمه: " فوجاً "؛ دسته اي. زيرا استغراق با نكره بودن كلمه سازگاري ندارد.

7 _ خداوند متعال مي فرمايد: " قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَي خُرُوج مِنْ سَبِيل "؛ (2) «در آن حال كافران گويند: پروردگارا تو ما را دوبار ميراندي و باز زنده كردي تا به گناهان خود اعتراف كرديم. آيا اينك ما را راهي است كه از اين عذاب دوزخ بازآييم؟»

در كيفيت استدلال به اين آيه درباره رجعت گفتني است كه اماته، عبارت است از: سلب حيات از موجودِ داراي حيات و اين به تنهايي با رجعت سازگاري دارد.

وقوع حوادث امت هاي پيشين در اين امت

در رواياتي كه شيعه و اهل سنت آن را نقل كرده اند، مشاهده مي كنيم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)خبر از وقوع حوادثي مي دهد كه در امت هاي پيشين نيز رخ داده است. در صحيح بخاري از ابوسعيد خدري از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود: «لتتبعنّ سنن من كان قبلكم شبراً بِشبر، و ذراعاً بذراع». (3) .

هم چنين شيخ صدوق (رحمه الله) از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) روايت كرده كه فرمود: «كل ما كان في الأمم السالفة فإنّه يكون في هذه الأمّة مثله، حذوا النعل بالنعل، و القذّة بالقذة». (4) .

بديهي است، رجعت از حوادث مهمي است كه در تاريخ امت هاي پيشين رخ داده


1- نمل 27 آيه 83.
2- غافر 40 آيه 11.
3- صحيح بخاري، ج9، ص112؛ كتاب الاعتصام بقول النّبي صلي الله عليه وآله.
4- كمال الدين، ص576.

ص: 269

است؛ چنان كه قرآن كريم درباره قوم يهود و بني اسرائيل مواردي را ذكر نموده است، لذا به مقتضاي حديث نبوي مزبور، رجعت در امّت اسلامي نيز واقع خواهد شد. امام رضا (عليه السلام)در پاسخ سؤال مأمون عباسي درباره رجعت، به حديث نبوي مزبور استدلال كرده است. (1) .

آثار اعتقاد به رجعت

1 _ از آن جهت كه عصر ظهور به مانند بهشت روي زمين است، و از طرفي مفاد روايات، رجعتِ انسان هاي بسيار خوب و بسيار بد است، لذا اين اعتقاد انسان را تشويق مي كند تا بكوشد مصداق انسان خوب شود تا در عصر ظهور و حكومت حضرت مهدي (عليه السلام) به اين فضيلت نايل آيد.

2 _ از آن جا كه انسانِ قبل از ظهور زمينه ساز ظهور است، لذا بحث از رجعت اثر تربيتي و جنبه عملي دارد.

بررسي شبهات رجعت

اينك در پايان بحث، برخي از شبهات رجعت را بررسي مي كنيم:

1 _ رجعت با قرآن مخالفت دارد، زيرا در قرآن آمده است: " حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِي- لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ "؛ (2) «تا آن گاه كه وقت مرگ هريك فرا رسد در آن حال آگاه و نادم شده گويد: بارالها! مرا به دنيا بازگردان تا شايد به تدارك گذشته عملي صالح به جاي آورم و به او خطاب شود كه هرگز نخواهد شد و اين كلمه را از حسرت همي گويد و از عقب آنان عالم برزخ است تا روزي كه برانگيخته شوند.

جواب:

اولاً، ظاهر، بلكه صريح آيه در مورد حالت احتضار است به قرينه صدر آيه كه


1- بحارالانوار، ج53، ص59، ح45.
2- مؤمنون 23 آيات 99 _ 100.

ص: 270

مي فرمايد: " حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ "، و ذيل آيه كه مي فرمايد: " وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ ".

ثانياً، آيه ظهور در عدم تحقق رجوع با طلب كافر دارد، و منافاتي با رجوع با اراده الهي ندارد؛ همان گونه كه در امت هاي پيشين با اراده الهي و مصلحت خاص اتفاق افتاد.

ثالثاً، آيه اخص از مدّعا است، زيرا خاص كفار است، در حالي كه در باب رجعت رجوع مؤمنان و كافران محض است.

2 _ قول به رجعت مخالف با عقل است، زيرا رجوع معصيت كاران دلايلي دارد:

الف) عذاب؛ كه ظلم مي باشد، زيرا قرار است كه در آخرت انسان عذاب شود.

ب) ايذا و اذيت؛ كه در قبر تحقق يافته است، پس احيا در دنيا عبث و بيهوده است.

ج) اظهار خيانتشان به مردم؛ كه اين اظهار در زمان معتقدان به آنان سزاوارتر است.

و با رجعت نيكان نيز لازم مي آيد كه آنان بي جهت اذيت و آزار شوند، به جهت دوبار مردن.

جواب

اولاً، عذاب متمحضين در كفر و شرك در دنيا با رجعت از جمله عقوبات آنان است، كه مصلحت اقتضاي تقدم آن در دار دنيا را داشته است، پس محذور عقلي وجود ندارد.

ثانياً، مرگ و جان كندن نسبت به اولياي الهي، خصوصاً انبيا و اوليا به مانند استشمام بوي خوش است؛ همان گونه كه در روايات آمده است.

3 _ اعتقاد به رجعت از يهود گرفته شده است.

جواب:

اعتقاد به رجعت تابع ادله است، حتي اگر در دين يهود نيز موجود باشد. و صرف وجود يك عقيده اسلامي در اديان ديگر دليل بر آن نيست كه اين عقيده از اديان ديگر

ص: 271

اخذ شده باشد.

4 _ در رجعت رجوع از فعليت به قوه است.

تقرير اشكال:

الف) مرگ بدون استكمال حيات و خروج از قوه به فعل حاصل نمي شود؛

ب) رجوع به دنيا بعد از مرگ، رجوع به قوه بعد از فعليت است؛

ج) رجوع به قوه بعد از فعليت محال است؛ آن گونه كه در فلسفه به آن اشاره شده است.

نتيجه اين كه: رجعت محال است:

جواب:

اين اشكال در مرگ هاي طبيعي صادق است، نه مرگ هاي غيرطبيعي كه با كشتن يا مرض يا امور ديگر حادث مي شود، كه غالب مرگ ها از اين قبيل است.

5 _ رجعت مستلزم تناسخ باطل است.

جواب

تناسخ باطل عبارت از دخول روح در جسم شخص ديگر است و اين از موارد رجعت نيست، زيرا در رجعت روح به بدن اصلي كه قبلا در آن بوده بازمي گردد.

مرگ و معاد

حيات برزخي

اشاره

يكي ديگر از مسائل مورد اختلاف بين مسلمين و وهابيون، حيات برزخي است. در اين مسئله منشأ اختلاف در مسائل ديگر، از قبيل: استعانت از ارواح اولياي الهي، و استغاثه به آنان، توسل به اولياي الهي بعد از وفاتشان و... شده است. عموم مسلمين قائل به حيات برزخي و زندگي اموات خصوصاً اولياي الهي در عالمي مابين عام دنيا و آخرت به نام برزخند، برخلاف وهابيون كه به حيات برزخي ولو براي اولياي الهي، اعتقادي ندارند؛ از همين رو استعانت از آنان، استغاثه و توسل به آنان را جايز ندانسته بلكه از مظاهر بارز شرك مي دانند. در حقيقت توجه به اولياي الهي را به مانند توجه به سنگ بي اثر و خاصيت مي دانند، زيرا معتقدند كه اوليا بعد از مرگ علم غيب ندارند و هيچ نوع تصرفي نيز نمي توانند داشته باشند. اكنون به بررسي اين مسئله زير بنايي مي پردازيم.

فتواهاي وهابيون

1 _ بن باز مي گويد: «به ضرورت دين و ادله شرعي دانسته شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)در هر مكاني موجود نيست و فقط جسم او در قبرش در مدينه منوره است، ولي روحش در جايگاه اعلي در بهشت است...». (1) .


1- بن باز مجموع فتاوا، ج 1، ص 408.

ص: 276

همو مي گويد: «كثيري از اهل سنت قائل به حيات برزخي در قبر براي امواتند، ولي اين بدان معنا نيست كه علم غيب مي دانند، يا از امور اهل دنيا اطلاع دارند، بلكه اين امور با مرگ از آنها منقطع گرديده است». (1) .

وي در جاي ديگر مي گويد: «... و امّا اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي بيند كسي را كه بر او سلام مي كند اين اصل و مدركي ندارد، و در آيات و احاديث شاهدي بر آن موجود نيست، همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از احوال اهل دنيا و آنچه در آن حادث مي شود اطلاعي ندارد؛ زيرا ميت ارتباطش با دنيا قطع مي گردد». (2) .

2 _ ناصرالدين الباني محدّث وهابي در مقدمه كتاب الآيات البيّنات في عدم سماع الأموات مي گويد: «... بعد از آن كه اهميت موضوع بحث و احتياج مردم به اطلاع از آن، براي تعدادي از اهل فضل و علم روشن شد، خصوصاً كساني كه هميشه در باتلاق هاي جاهليت زندگي مي كنند، اهميت بحث در مباحثي از قبيل: استغاثه به غير خدا، استعانت از ارواح انبيا و صالحين و غير اينها، به توهّم اين كه آنان صدايشان را مي شنوند... روشن مي شود». (3) .

تركيب انسان از روح و جسم

متكلمان انسان را مركب از دو حقيقت مي دانند: روح و جسم و بر آن دلايلي اقامه كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ هر انساني افعال خود را به حقيقتي به اسم «من» نسبت مي دهد و مي گويد: من انجام دادم، من زدم و...، اين من كيست؟ آيا غير از نفس است كه از آن به روح تعبير مي شود؟. هم چنين هر انساني اعضا و جوارح مادي خود را به حقيقتي به نام «من» نسبت مي دهد و مي گويد: قلب من، شكم من، قدم من و... اين من كيست؟ آيا غير از روح و نفس است؟


1- همان، ص 417.
2- همان، ج 2، ص 765.
3- نعمان آلوسي، مقدمه الآيات البيّنات في عدم سماع الاموات.

ص: 277

2 _ هر يك از انسان ها اين حسّ را دارد كه شخصيتش در دوام روزگار ثابت بوده و در آن تغبير و تحوّل وجود ندارد، با وجود تغييراتي كه در جسم و بدن اوست، آيا آن شخصيت همان روح و نفس او نيست؟

3 _ گاهي انسان با غفلت از هر چيز حتّي بدن و اعضايش از يك چيز كه همان خوديت اوست غافل نيست، آيا اين همان نفس و روح او نيست؟ فخررازي مي گويد: «گاهي من عالم و آگاه به خودم هستم، در حالي كه از همه اجزايم غافلم و اين خوديت همان نفس و روح است.» (1) .

قرآن نيز به اين حقيقت اشاره كرده و مي فرمايد: " يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي في عِبادي وَادْخُلي جَنَّتي "؛ (2) «اي نفس قدسي مطمئن به حضور پروردگارت باز آي كه تو خشنودي و او راضي از توست، باز آي و در صف بندگان خاص من در آي».

هم چنين مي فرمايد: " فَلَوْلا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَأَنْتُمْ حينَئِذ تَنْظُرُونَ "؛ (3) «پس چگونه خواهد بود هنگامي كه جانشان به گلو رسد. و شما وقت مرگ بر بالين آن مرده حاضريد و مي نگريد».

استمرار حيات بعد از انتقال از دنيا

از آيات قرآن به طور وضوح استفاده مي شود كه مرگ انسان پايان حياتش نيست؛ بلكه انتقال از حياتي به زندگي ديگر است. انسان با مرگ وارد عالم جديدي مي شود كه عالي تر و گسترده تر از عالم مادي است:

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ اْلأُخْري إِلي أَجَل مُسَمًّي إِنَّ في


1- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 149.
2- فجر 89 آيات 27 _ 30.
3- واقعه 56 آيات 83 _ 84.

ص: 278

ذلِكَ لآيات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ "؛ (1) «خداست كه وقت مرگ ارواح خلق را مي گيرد و آن را كه هنوز وقت مرگش فرا نرسيده در حال خواب روحش را قبض مي كند سپس آن را كه حكم به مرگش كرده جانش را نگاه مي دارد و آن را كه حكم به مرگ نكرده به بدنش مي فرستد تا وقت معين، و اين كار نيز او ادله قدرت الهي براي انديشمندان است».

2 _ هم چنين مي فرمايد: " وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ... "؛ (2) «مپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند».

از آيات ديگر استفاده مي شود كه اين حيات برزخي اختصاصي به شهدا ندارد، بلكه شامل تمام صالحان و كساني كه مطيع دستورات خداوند هستند نيز مي شود، خداوند متعال مي فرمايد: " وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا "؛ (3) «آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند، البته با كساني كه خدا به آنان لطف و عنايت كامل فرموده؛ يعني با پيامبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران محشور خواهند شد و اينان رفيقان نيكويي هستند».

اگر شهدا نزد خدا زنده اند و روزي مي خورند پس هر كس مطيع خدا و رسول است _ كه به دليل آن كه رسول نيز تابع دستورات رسالت خويش است، شامل خود حضرت نيز مي شود _ او نيز با شهداست، اگر شهدا نزد خدا زنده اند، پس اينان نيز زنده اند و حيات برزخي دارند.

اگر كسي _ همانند بن باز _ بگويد: اينان زنده اند ولي در بهشت نزد خداوند متعال اند و از احوال اين دنيا اطلاعي ندارند.

در جواب مي گوييم: خداوند درباره خود چنين مي گويد: " وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ


1- زمر 39 آيه 42.
2- آل عمران 3 آيه 169.
3- نساء 4 آيه 69.

ص: 279

ما كُنْتُمْ "؛ (1) «و او با شماست هر جا كه هستيد». و مي فرمايد: " أيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ "؛ (2) .

«هر كجا رو كنيد همان جا وجه خداست».

و مي فرمايد: " نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ "؛ (3) «و ما از رگ گردن به او نزديكتريم».

حال اگر خداوند همه جا و با همه كس هست، پس شهدا نيز زنده اند و نزد خداوند روزي داده مي شوند. و اولياي الهي كه مطيع خدا و رسولند نيز اين گونه اند، علم غيب دارند، همان گونه كه خدا علم غيب دارد؛ قرآن مي فرمايد: " يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ "؛ (4) «خداوند به خيانت چشم خلق و انديشه هاي نهانيِ دل هاي مردم آگاه است».

در روايات اسلامي به اين موضوع مهّم اشاره شده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از آن كه كشته هاي مشركان را در چاه بدر انداختند، بر بالاي چاه آمد و مشركان را اين گونه خطاب كرد: «هر آينه شما همسايگان بدي براي رسول خدا بوديد، او را از منزلش بيرون ساخته و از خود طرد نموديد، سپس بر ضدّ او اجتماع نموده و با او محاربه كرديد، من آنچه را كه پروردگارم وعده داده بود حقّ يافتم.» شخصي به او عرض كرد: اي رسول خدا! چگونه شما با سرهايي كه از تن جدا شده است سخن مي گوييد؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «به خدا سوگند! تو از آنان شنواتر نيستي...»(5) .

انس بن مالك از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «بنده هنگامي كه در قبرش گذارده مي شود و اصحابش او را ترك مي كنند، صداي كفش آنها را مي شنود...». (6) .

متقي هندي به سند خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «هر كس وصيت نكند،


1- حديد 57 آيه 4.
2- بقره 2 آيه 115.
3- ق 50 آيه 16.
4- غافر 40 آيه 19.
5- صحيح بخاري، ج 5، ص 76 _ 77، باب قتل ابي جهل.
6- همان، ج 2، ص 123، باب الميّت يسمع خفق النعال.

ص: 280

به او اذن صحبت با مردگان داده نمي شود. گفته شد: اي رسول خدا! مردگان سخن مي گويند؟ فرمود: آري، به زيارت مي آيند.» (1) .

وجود ارتباط بين حيات برزخي و حيات مادي

از مجموع آيات و روايات استفاده مي شود كه بين حيات برزخي و انسان در عالم برزخ با حيات مادي و انسان هاي زنده ارتباط برقرار است، به اين معنا: هنگامي كه در عالم مادي انسان ها آنها را صدا مي زنند مي شنوند و هنگامي كه از آنان سؤال و درخواست مي كنند به اذن خداوند متعال جواب مي دهند. اينك به برخي از آيات و روايات در اين مورد اشاره مي كنيم:

الف) آيات:

1 _ خداوند متعال در خصوص قوم صالح مي فرمايد: " أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ فَتَوَلّي عَنْهُمْ وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ "؛ (2) «پس زلزله اي بر آنان آغاز گرديد تا آن كه همه در خانه هايشان از پاي در آمدند. چون علائم عذاب رسيد صالح از ايمان قوم نااميد شد و از آنان روي گردانيد و گفت: اي قوم من از خداي خود ابلاغ رسالت كردم و شما را اندرز دادم ولكن شما ناصحان را دوست نمي داريد».

2 _ درباره قوم شعيب نيز شبيه اين گفت و گو آمده است. (3) .

3 _ در قرآن آمده است: " وَاسْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَجَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ "؛ (4) «از رسولاني كه پيش از تو فرستاديم باز پرس كه آيا ما جز خداي يكتاي مهربان خداي ديگري را هم معبود مردم قرار داديم؟».

4 _ هم چنين در آياتي سلام بر انبياي گذشته كرده و مي فرمايد: " سَلامٌ عَلي نُوح


1- كنزالعمال، ج 16، ص 619 _ 620، رقم 46080.
2- اعراف 7 آيات 78 _ 79.
3- همان، آيات 91 _ 93.
4- زخرف 43 آيه 45.

ص: 281

فِي الْعالَمينَ "، " سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ "، " سَلامٌ عَلي مُوسي وَهارُونَ "، " سَلامٌ عَلي

إِلْ ياسينَ " و " سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلينَ "، از اين آيات استفاده مي شود: بين اين عالم مادي و عالم برزخ ارتباط برقرار است، بدين شكل كه گفته ها، سؤال ها، و درودها را مي شنوند، و جواب نيز مي دهند.

شيخ محمود شلتوت مي گويد: «آنچه از آثار ديني استفاده مي شود اين كه هنگام خروج روح از بدن، مرگ حاصل مي شود و او در حالي كه داراي ادراك است باقي مي ماند؛ كسي كه بر او درود مي فرستد مي شنود، زائرين قبرش را مي شناسد و لذت نعمت ها و درد عذاب را در عالم برزخ درك مي كند.»(1) .

شيخ الاسلام عزّالدين بن عبدالسلام در فتاواي خود مي گويد: «ظاهر اين است كه ميّت زائر خود را مي شناسد، زيرا ما امر شده ايم به سلام بر او، و شارع امر نمي كند به خطاب كسي كه نمي شنود...». (2) .

ب) روايات:

1 _ پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) فرمود هر مسلماني بر قبر برادر مؤمنش عبور كند، در حالي كه او را در دنيا مي شناخته و از او سؤال كند، خداوند روحش را برمي انگيزد تا جواب او را بدهد.» (3) .

2 _ از پيامبر (صلي الله عليه وآله) به ثبوت رسيده است كه مردگان صداي كفش تشييع كنندگان را مي شنوند. (4) .

3 _ ابن قيّم جوزيه در كتاب الروح مي گويد: «سلف بر اين مطلب اجماع كرده و به تواتر رسيده است كه شخص مرده، كساني را كه به زيارتش مي آيند مي شناسد و از آمدنشان مسرور مي شود». (5) .


1- شلتوت الفتاوي، ص 19.
2- فتاوي شيخ الاسلام عزالدين بن عبدالسلام، ص 431.
3- ابن قيم الروح، ص 9.
4- همان.
5- الروح، ص 9.

ص: 282

4 _ ابن ابي الدنيا در كتاب القبور از عايشه نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس به زيارت قبر برادر مؤمنش رود و نزد قبرش بنشيند، مرده با او انس مي گيرد، و جواب سلامش را مي دهد تا هنگامي كه برخيزد و برود». (1) .

5 _ هم چنين از ابي هريره نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس بر قبر شخصي عبور كرده و بر صاحب آن درود فرستد، صاحب قبر، او را شناخته و سلامش را جواب مي دهد». (2) .

6 _ بيهقي از سعيد بن مسيّب نقل مي كند: ما با علي بن ابي طالب (عليه السلام) داخل قبرستان مدينه شديم. حضرت (عليه السلام) ندا داد: اي اهل قبرستان! سلام و رحمت خدا بر شما باد، از خبرهاي خود بر ما مي گوييد يا ما شما را خبر دهيم؟ سعيد مي گويد: صدايي شنيديم كه در جواب مي گويد: «و عليكم السلام و رحمة الله و بركاته يا اميرالمؤمنين» خبر ده ما را از آنچه اتفاق افتاد. حضرت (عليه السلام) فرمود: اما زنان شما به همسري ديگران در آمدند، اموال شما تقسيم شد، و اولاد شما نيز در زمره ايتام در آمدند. ساختمانهايي كه بنا كرديد دشمنانتان در آنها ساكن شدند. اين خبرهايي است كه نزد ماست، خبرهايي كه نزد شماست چيست؟

سعيد مي گويد: مرده اي به صدا درآمد و گفت: هر آينه كفن ها پاره شد، موها ريخت، پوست ها از بدن جدا شد، حدقه ها بر صورت ها ريخت و از بيني ها چرك بيرون آمد. آنچه را فرستاده بوديم يافتيم، و آنچه را به جا گذارديم خسارت ديديم...» (3) .

ابن قيم جوزيه در بحثي در اين باره كه آيا مردگان زيارت افراد زنده را درك مي كنند؟ مي گويد: «همين كه كسي به زيارت ميت مي آيد مي گويند زائر؛ اين خود دليل بر اين است كه مرده زائر را مي شناسد، زيرا اگر او را نشناسد به زيارت كننده، زائر گفته نمي شود». (4) .


1- همان.
2- فيض القدير، ج 5، ص 487.
3- موسي محمّد علي، حقيقة التوسل و الوسيله، ص 242.
4- الروح، ص 8.

ص: 283

7 _ بخاري و مسلم نقل كرده اند: «هر گاه مرده داخل قبر گذارده شود صداي كفش تشييع كنندگان را مي شنود». (1) .

8 _ ابو هريره مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) هر گاه به قبرستان مي رفت با اهل قبور اين چنين سخن مي گفت: «السلام عليكم اهل الديار من المؤمنين و المسلمين، و انّا ان شاء الله بكم لاحقون، اسأل الله لنا و لكم العافية». (2) .

9 _ ابن عباس مي گويد: «يكي از اصحاب بر سر قبري خيمه زد، در حالي كه نمي دانست آن جا قبر مرده اي است، ناگهان صداي قرائت سوره ملك به گوش او رسيد تا اين كه سوره را ختم كرد. نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله)آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! من بر قبري خيمه زدم، در حالي كه نمي دانستم قبر است، ناگهان صداي سوره ملك را از آنجا شنيدم. حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: اين سوره مانع از عذاب و نجات دهنده انسان از عذاب قبر است».(3) .

حيات انبياء در عالم برزخ

در مورد حيات انبيا، در كتاب هاي حديثي اهل سنت رواياتي وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ انس بن مالك از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «انبيا در قبرهايشان زنده اند و نماز مي گذارند.» اين حديث را حافظ هيثمي در مجمع الزوائد (4) و علامه مناوي در فيض القدير (5) نقل كرده، والباني (6) نيز آن را تصحيح نموده است.

2 _ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «علم من بعد از مرگم همانند علم من در حال حياتم است».(7) .


1- فتح الباري، ج 3، ص 205.
2- تلخيص الحبير، ج 2، ص 137.
3- صحيح ترمذي، كتاب فضائل القرآن.
4- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211.
5- فيض القدير، ج 3، ص 184.
6- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 621.
7- كنزالعمال، ج 1، ص 507، رقم 2242.

ص: 284

3 _ امام علي (عليه السلام) فرمود: «عربي بياباني كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! برايم استغفار كن. از داخل قبر سه بار صدا آمد! خداوند تو را آمرزيد». (1) .

4 _ دارمي در سنن خود به سندش از سعيد بن عبدالعزيز نقل مي كند كه او وقت نماز را به سبب همهمه اي كه از قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي شنيد، مي شناخت. (2) .

5 _ همو از سعيد بن مسيب نقل مي كند كه در ايام حرّه صداي اذان را در وقت هاي نماز از قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)مي شنيدم، در حالي كه مسجد از جمعيّت خالي بود.(3).

6 _ حافظ هيثمي به سند صحيح از ابوهريره از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «قسم به كسي كه جان ابي القاسم به دست اوست عيسي بن مريم به عنوان امام عمل كننده به قسط و حَكَمِ عادل فرود مي آيد؛ وصليب را مي شكند، خوك را مي كشد، اصلاح ذات البين مي كند، كينه و عداوت را از بين مي برد و مال عرضه مي كند، ولي كسي قبول نمي كند. و اگر بر قبر من عبور كند و بگويد: اي محمّد! من او را جواب گويم». (4) .

7 _ حافظ هيثمي به سند صحيح از عبدالله بن مسعود روايت كرده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: «حيات من براي شما بهتر است، حديث مي گوييد و حديث مي شنويد. و وفات من براي شما بهتر است، زيرا اعمالتان بر من عرضه مي شود و هر چه از اعمال خير ببينم خدا را بر آن شكر مي گويم، و آنچه از اعمال شرّ ببينم براي شما استغفار مي نمايم.» (5) .

تمام رواياتي كه در بحث استغاثه به ارواح اولياي الهي آورده شده شاهد صدقي بر حيات برزخي است. (6) .

يوسف بن علي زناني، از زني هاشمي كه در مجاورت مدينه منوره ساكن بود، چنين نقل مي كند: برخي از خدّام او را اذيت مي كردند. آن زن به پيامبر (صلي الله عليه وآله) پناه آورد. زن


1- همان، ص 506.
2- سنن دارمي، ج 1، ص 56 _ 57، رقم 93.
3- موسي محمّد علي حقيقة التوسل و الوسيله، ص 271.
4- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211.
5- همان، ج 9، ص 24؛ سيوطي، الخصائص الكبري، ج 2، ص 281.
6- ر.ك: جزوه استغاثه.

ص: 285

مي گويد: از داخل روضه شنيدم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: من الگوي تو در صبرم و بايد صبر كني. بعد از چند روز مشكل برطرف شد و آن خدمه ها كه مرا اذيت مي كردند، از دنيا رفتند. (1) .

كرامات اوليا در عالم برزخ

حاكم نيشابوري از ابن عباس نقل مي كند: پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نشسته بود و اسماء بنت عميس در كنارش قرار داشت، ناگهان پيامبر (صلي الله عليه وآله) جواب سلام كسي را داد؛ حضرت (صلي الله عليه وآله)فرمود: اي اسماء! اين جعفر است با جبرئيل و ميكائيل كه از كنار ما عبور كرده و بر ما درود فرستادند...» (2).

قاضي سُبكي مي گويد: «تصرّف اوليا در زمان زندگي و مرگشان، همانا به اذن واراده و مشيت الهي است، خداوند متعال آنان را مشرّف به اين كرامت كرده و به دست و زبان آنان جاري ساخته است». (3) .

حكم قرائت قرآن بر مردگان

ابن قيم جوزيّه مي گويد: «از جماعتي از سلف نقل شده كه آنان وصيّت مي كردند هنگام دفن كنار قبرشان قرآن بخوانند.» (4) .

روايت شده كه عبدالله بن عمر وصيت كرد كه كنار قبرش سوره بقره بخوانند. احمد بن حنبل در ابتدا منكر اين مطلب بود، ولي از انكار خود برگشت.

خلال در كتاب القرائة عند القبور به سند خود از علاء بن لحلاج نقل كرده كه پدرم وصيت كرد: هنگامي كه مردم مرا در قبر گذاردند، بگو: «بسم الله و علي سنّة رسول لله» آن


1- سيوطي، الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 261.
2- حقيقة التوسل و الوسيله، ص 265 به نقل از حاكم.
3- همان، ص 257.
4- الروح، ص 16 _ 18.

ص: 286

گاه بر روي من خاك بريز و بر بالاي سرم سوره بقره بخوان، زيرا شنيدم كه عبدالله بن عمر

چنين مي گفت. (1) .

حسن بن صباح زعفراني مي گويد: از شافعي درباره قرائت قرآن كنار قبر مرده سؤال كردم، فرمود: اشكالي ندارد. (2) .

خلال از شعبي نقل مي كند: هر گاه كسي از انصار از دنيا مي رفت بر قبر او رفت و آمد مي كردند و قرآن مي خواندند. (3) .

حسن بن جروي نقل مي كند: بر قبر خواهرم گذر كردم و در آن جا سوره تبارك را خواندم. شخصي نزد من آمد و گفت: خواهرت را در عالم رؤيا ديدم كه گفت: خدا برادرم را جزاي خير دهد، من به آنچه او قرائت كرد نفع بردم. (4) .

شخصي بود كه هر روز جمعه بر سر قبر مادرش سوره ياسين مي خواند. يك روز بعد از قرائت ياسين ثوابش را به اهل قبور هديه كرد. شخصي نزد او آمد و گفت: تو فلان شخص هستي؟ گفت: آري، آن شخص خطاب به او كرد و فرمود: من دختري داشتم كه از دنيا رفته است، او را در خواب ديدم كه بر بالاي قبرش با خوشي نشسته بود و مي گفت: ما به بركت سوره ياسيني كه فلان شخص بر اهل قبور خواند نجات يافتيم. (5) .

نسايي به سندش از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود سوره يس: را بر اموات خود بخوانيد...» (6) .

مفضل بن موفق مي گويد: من مكرّر به زيارت قبر پدرم مي آمدم، روزي به دليل كاري كه داشتم موفق نشدم كه به زيارت قبرش بروم. شب همان روز او را در عالم رؤيا ديدم كه مي گفت: اي فرزندم! چرا به زيارت من نيامدي؟ به او عرض كردم: هر گاه به


1- همان.
2- همان.
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- همان.

ص: 287

زيارت تو مي آيم مي داني؟ پدر گفت: آري، به خدا سوگند، از هنگامي كه از خانه حركت

مي كني تا بر قبرم مي نشيني دائماً تو را نظاره مي كنم تا برگردي. (1) .

به سند صحيح از مجاهد نقل شده كه فرمود: «به انسان بشارت صلاح فرزندش در قبر داده مي شود». (2) .

ابن قيّم جوزيّه مي گويد: «شاهد اين مطلب آن است كه از روزگاران قديم تا كنون مردم بر مردگانشان در قبر تلقين مي خوانند، و اگر مردگان صداي آنان را نمي شنيدند و از آن نفع نمي بردند، اين تلقين عبث بوده و بر آن فائده اي مترتّب نمي شد. (3) .

از احمد بن حنبل در اين باره سؤال شد: او اين عمل را تحسين كرده و به آن دستور داد. (4) .

سيوطي در كتاب شفاء الصدور مي گويد:

«در اين كه آيا ثواب قرائت قرآن به مرده مي رسد يا خير اختلاف است. جمهور سلف و سه نفر از ائمه فقه قائلند به اين كه ثواب قرائت قرآن به مرده مي رسد، بر خلاف امام شافعي كه با اين مسئله مخالفت كرده است؛ به دليل اين كه قرآن مي فرمايد: " وَأَنْ لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعي ".

ولي ديگران در جواب اين استدلال مي گويند:

اوّلاً: آيه منسوخ است به آيه: " وَالَّذينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرّيَّتُهُمْ "؛ (5) زيرا فرزندان به تبع پدران وارد بهشت مي شوند.

ثانياً: آيه مخصوصِ قوم ابراهيم و قوم موسي (عليهما السلام) است.

ثالثاً: مراد از انسان در آيه كافر است، امّا مؤمن آنچه كوشش كرده و آنچه برايش


1- الروح، ص 18 _ 19.
2- الروح، ص 18 _ 19.
3- همان.
4- همان.
5- طور 52 آيه 21.

ص: 288

فرستاده مي شود، به او مي رسد.

رابعاً: مقصود آيه اين است: به عدالت نيست براي انسان مگر آنچه سعي و كوشش كرده، ولي ممكن است خداوند متعال از باب تفضل از راه هاي ديگر به مرده عنايت كند.

خامساً: لام در «للانسان» به معناي «عَلي» است، كه شامل ضرر مي شود نه نفع. (1) .

بهره مندي اموات

از آيات و روايات به خوبي استفاده مي شود كه ثواب هديه استغفار و قرائت، به مردگان مي رسد.

1 _ آيات

خداوند متعال مي فرمايد: " الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَاتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ "؛ (2) «فرشتگان كه عرش با عظمت الهي را بر دوش گرفته و آنان كه پيرامون عرشند به تسبيح و ستايش حقّ مشغولند و هم خود به خدا ايمان دارند و هم براي اهل ايمان از خدا آمرزش مي طلبند كه اي پروردگار، علم و رحمت بي منتهايت همه اهل عالم را فرا گرفته است، تو به لطف و كرم گناه آنان كه توبه كرده راه رضاي تو پيموده اند ببخش و آنان را از عذاب دوزخ محفوظ بدار».

هم چنين مي فرمايد: " تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي اْلأَرْضِ... "؛ (3) «نزديك است كه آسمان ها از فراز شكافته شود و فرشتگان به ستايش خداي خود تسبيح گويند و براي اهل زمين آمرزش طلبند».

در آيه اي ديگر مي فرمايد: " وَالَّذينَ جاؤُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ


1- شفاء الصدور بشرح حال الموتي و القبور، ص 402 _ 406.
2- غافر 40 آيه 7.
3- شوري 42 آيه 5.

ص: 289

ِلإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِاْلإيمانِ... "؛ (1) «و آنان كه پس از مهاجران و انصار آمدند دائم در دعا به درگاه خدا عرض مي كنند پروردگارا بر ما و برادران ديني ما كه در ايمان پيش از ما شتافتند ببخش».

ب _ روايات

هم چنين از روايات استفاده مي شود كه ميت از اعمال خيري كه زندگان برايش مي فرستند بهره مند مي شود.

بخاري و مسلم از عايشه نقل مي كنند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس بميرد و برعهده اش روزه باشد، وليّش از طرف او روزه بگيرد.»(2).

از ابن عباس نقل شده است كه فرمود: شخصي نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! مادرم از دنيا رفته و عهده اش يك ماه روزه است، آيا مي توانم از طرف او قضايش را به جاي آورم؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: «آري، زيرا دين خدا سزاوارتر است كه قضا شود». (3) .

در روايتي ديگر آمده كه آن زن يا زني ديگر سؤال كرد: مادرم حجّ انجام نداده و از دنيا رفته است، آيا مي توانم از طرف او حج انجام دهم؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري، از طرف او حجّ انجام ده. (4) .

عطاء بن رباح نقل مي كند كه شخصي به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كرد: يا رسول الله! آيا مي توانم از طرف مادرم _ كه از دنيا رفته است _ بنده آزاد كنم؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري، سپس سؤال كرد: آيا از اين عتق نفع مي برد؟ فرمود: آري.

سعد بن عباده به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كرد: مادرم نذري به عهده داشته و از دنيا رفته است، آيا مي توانم آن نذر را ادا كنم؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري، عرض كردم: آيا از آن نفع مي برد؟ فرمود: آري.


1- حشر 59 آيه 10.
2- ر.ك: صحيح مسلم، ج 3، ص 155 _ 156، باب قضاء الصيام عن الميّت.
3- همان.
4- همان.

ص: 290

ابوهريره نقل مي كند كه شخصي نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: پدرم از دنيا رفته و اموالي به جاي گذارده، ولي وصيت نكرده است، اگر از طرف او صدقه دهم كفاره گناهانش مي شود؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري. آنگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: سوره يس را بر اموات خود بخوانيد.... (1) .

بررسي اشكالات وهابيان

اشكال اول

همانگونه كه در فتواهاي وهابيون ملاحظه شد، آنان بر مدعاي خود به اين حديث تمسك مي كنند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هرگاه انسان بميرد عملش منقطع مي گردد، مگر از سه چيز: صدقه جاريه، علمي كه از آن نفع برده شود و فرزند صالحي كه براي او دعا كند.»

تمسك به اين حديث؛ يعني اعتقاد به اين كه اموات ارتباطشان با اين عالم قطع مي شود، بركتي به آنها از دنيا نمي رسد و آنان تصرفي در اين عالم انجام نمي دهند.

جواب:

حديث دلالت دارد بر اين كه عمل انسان با مرگش قطع مي شود، مگر در سه مورد؛ نه اين كه از هيچ چيز غير از اين سه مورد نفع نمي برد.

به بياني ديگر: حديث ناظر به اعمالي است كه پايداري آن به خود انسان در حال حيات بستگي دارد. كه اين گونه اعمال با مرگ منقطع مي گردد، مگر در صورتي كه براي آن وجود استمراري باشد، همانند مورد سه گانه اي كه در روايت استثنا شده است و اين منافاتي ندارد با اعمالي كه قوام آنها به انسان نيست تا بعد از وفاتش از ديگري به او نفع برسد ولو از غير اين سه مورد باشد. (2).


1- ر.ك: همان، ج 5، ص 73 _ 78؛ كنز العمال، ج 8،ص 598 _ 602، رقم 17050 _ 17071؛ الروح، ص 118 _ 121 و....
2- ر.ك: شيخ عبدالله حبشي، صريح البيان، ص 176.

ص: 291

اشكال دوم

از ظاهر برخي آيات استفاده مي شود كه اموات چيزي نمي شتوند. خداوند متعال مي فرمايد: " فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ "؛ (1) «پس تو اي رسول ما اين مردم دل مرده را نتواني با سخن حقّ بشنواني، و دعوت خود را به گوش اين كران كه عمداً روي گردانند برساني».

در آيه اي ديگر آمده است: " وَما يَسْتَوِي اْلأَحْياءُ وَلاَ اْلأَمْواتُ إِنَّ اللّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَما أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِي الْقُبُورِ "؛ (2) «و ابداً زندگان با مردگان مساوي نيستند. خدا هر كه را خواهد شنوا سازد و تو آن كس را كه در گورستان است شنوا نتواني كرد».

جواب:

اوّلاً: ممكن است كه آيه ناظر به اجسادي باشد كه در قبرهاست، زيرا آنها تبديل به خاك مي شوند و چيزي درك نمي كنند.

ثانياً: مراد از نفي سماع نفي انتفاع است كه از آن به كنايه تعبير به نفي سماع شده است؛ يعني اين مشركان آيات تو را مي شنوند، ولي از آنها نفع نمي برند، همان گونه كه اهل قبور كلام شما را مي شنوند، ولي از آن نفع نمي برند، زيرا وقتش گذشته است.

ابن قيم جوزيه در تفسير آيه " وَماأَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِي الْقُبُورِ " مي گويد: «آيه دلالت دارد بر كافري كه قلبش مرده است به نحوي كه نمي تواني حقايق را به او برساني تا از آن بهره مند شود، همان گونه كه نمي تواني به كساني كه در قبرند چيزي بشنواني به حدّي كه نفع برند.

هم چنين در تفسير آيه شريفه: " إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ " مي گويد: «مراد از آيه نفي اهليّت سماع است؛ به اين معني كه قلب هاي مشركان از آن جا كه مرده است، تو نمي تواني حقايق را به آنان برساني، همان گونه كه در


1- روم 30 آيه 52.
2- فاطر 35 آيه 22.

ص: 292

اموات نيز چنين است.» (1) .

حسن بن علي سقاف شافعي نيز در شرح آيه: " وَما أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِي الْقُبُورِ " مي گويد: «آيه دليل بر آن است كه كفاري كه بر باطل اصرار دارند، از موعظه تو نفع نمي برند، همانند امواتي كه در قبرند و از موعظه تو سودي نمي برند. آن گاه از تفسير صابوني نقل مي كند كه مقصود از آيه اين است: «همان گونه كه امواتِ كفار از هدايت و دعوت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بي بهره اند؛ مشركان نيز كه اهل شقاوت اند از هدايت تو سودي نمي برند. (2) .

هم چنين در تفسير آيه شريفه: " إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي " مي گويد: اي پيامبر (صلي الله عليه وآله) تو نمي تواني حقّ را به كساني كه قلبشان بر باطل مهر خورده، برساني، در صورتي كه خود آنها از حق اعراض كرده اند. (3) .


1- الروح، ص 45 _ 46.
2- مختصر تفسير ابن كثير، ج 3، ص 145.
3- الاستغاثة.

ص: 293

زيارت قبور

اشاره

مسلمانان در طول تاريخ اسلام بر جواز؛ بلكه استحباب سفر براي زيارت قبور اولياي الهي اجماع داشته اند. اما از ناحيه ابن تيميه ممنوع شد، زيرا وي اوّلين كسي است كه از اين مسئله جلوگيري كرده و شديداً با آن مقابله نمود و به حرمت آن فتوا داد. بعد از او شاگردان و مروجان افكارش اين نظر را دنبال كرده و تا زمان محمد بن عبدالوهاب و وهابيون _ كه همگي به حرمت زيارت قبور معتقدند _ ادامه داشت. از آن جا كه اين مسئله آثار مهمّي در پي دارد بجاست تا در مورد جواز و عدم جواز آن تحقيق و بررسي نماييم.

فتاواي وهابيون

1 _ ابن تيميه مي گويد: «تمام احاديثي كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) درباره زيارت قبرش وارد شده، ضعيف بلكه جعلي است.». (1) .

عسقلاني از ابن تيميه نقل مي كند كه او به طور مطلق از زيارت قبور انبيا و اوليا منع كرده و آن را حرام نموده است؛ چه با شدّ رحال (بار سفر زيارت بستن) و چه بدون آن. (2) .

هم چنين ابن تيميه در كتاب التوسل والوسيلة مي گويد: «همه احاديث زيارت قبر


1- منهاج السنه، ج2، ص441.
2- ارشاد الساري، ج2، ص329.

ص: 294

پيامبر (صلي الله عليه وآله) ضعيف و غير قابل اعتماد است. لذا صاحبان صحاح و سنن هيچ يك از اين

احاديث را نقل نكرده اند و تنها كساني نقل كرده اند كه دأبشان نقل احاديث ضعيف است؛ مانند دارقطني، بزار و ديگران.». (1) .

در جاي ديگر نيز مي گويد: «احاديث زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) كلاًّ ضعيف؛ بلكه دروغ است.». (2) .

2 _ عبدالعزيز بن باز مي گويد: «امّا مردان: براي آنان زيارت قبور و زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و دو صاحبش مستحب است، البته بدون شدِّ رحال و قصد حركت براي زيارت، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «قبور را زيارت كنيد به جهت آن كه شما را به ياد آخرت مي اندازد»، ولي شدِّ رحال براي زيارت قبور جايز نيست.». (3).

3 _ اعضاي استفتاي دائمي وهّابيون در ضمن فتوايي چنين اعلام كردند: «شدّ رحال براي زيارت قبور انبيا و صالحين و غيرآنان جايز نيست، بلكه اين عمل بدعت است.». (4) .

از اين فتواها استفاده مي شود كه وهابيون در اين مسئله اختلاف دارند. مؤسس افكار آنان (ابن تيميه) قائل به حرمت زيارت قبور به طور مطلق است، به خلاف متأخرين از وهابيون كه در صورتي قائل به عدم جواز؛ بلكه بدعت شده اند كه حركت از وطن به جهت زيارت قبور باشد، امّا اگر كسي به حجّ آمده آن گاه وارد مدينه شود و به طور ضمني قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) را نيز زيارت كند اشكالي ندارد.

قرآن و زيارت قبور

آيات مختلفي از قرآن با مضامين گوناگوني وجود دارند كه مي توان از آنها حكم جواز يا استحباب زيارت قبور اولياي الهي را به دست آورد كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي شود:


1- التوسل و الوسيله، ص72.
2- التوسل والوسيله، ص156.
3- مجموع فتاوي بن باز، ج2، ص754 و 755.
4- اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتا، رقم فتوا 423.

ص: 295

1 _ خداوند متعال در نهي از حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار قبور منافقين مي فرمايد: " وَلا تَقُمْ عَلي قَبْرِهِ "؛ (1) «و در كنار قبر يكي از منافقين توقف نكن».

آيه درصدد شكستن شخصيت منافقين است و پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از حضور در هنگام دفن منافق يا توقف هنگام زيارت قبور، منع كرده است.

بيضاوي در انوارالتنزيل(2) آلوسي در روح المعاني (3) و ديگران به اين نكته اشاره كرده اند كه مراد از اين آيه، نهي از توقف در كنار قبر منافق هنگام دفن يا براي زيارت است.

حال اگر نهي مربوط به منافقين و كفار است، پس توقف براي زيارت قبر مؤمن و مسلمان، مشروع بوده و اشكالي ندارد.

2 _ خداوند متعال در مورد اصحاب كهف و نزاع مردم در كيفيت تعظيم از آنان مي فرمايد: " إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً "؛ (4) «تا مردمي كه ميانشان تنازع و اختلاف در امر آنها بود رفع نزاعشان بشود، با اين همه بعضي گفتند: بايد گرد آنها حصار و بنايي بسازيم. خدا به احوال آنها آگاه تر است. آنان كه برواقع احوال آنها اطلاع يافتند گفتند: البته برايشان مسجدي بنا كنيم».

مفسرين مي گويند: از اين كه برخي پيشنهاد ساختن مسجد داده اند كشف مي شود كه آنان مسلمان و موحّد بوده اند. لذا واضح است كه پيشنهاد مسجد به اين جهت است كه به طور مدام بر آن وارد شده تا مرقد اصحاب كهف مزار مردم گردد.

احاديث و زيارت قبور
اشاره

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نه تنها به زيارت قبور امر نموده، بلكه خود نيز به زيارت قبور مي رفت


1- توبه 9 آيه 89.
2- انوارالتنزيل، ج1، ص416.
3- روح المعاني، ج10، ص155.
4- كهف 18 آيه 21.

ص: 296

تا عملاً استحباب و جواز اين مسئله را تثبيت كند. ما نيز اين مسئله را در دو بخش بررسي مي نماييم: مشروعيت زيارت در روايات و ممارست پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي زيارت قبور.

مشروعيت زيارت قبور در روايات

مسئله مشروعيت زيارت، سه مرحله را طي نموده است:

1 _ مرحله اباحه: استمرار حكم به جوازي كه در شرايع سابق بوده است.

2 _ مرحله منع، در صدر اسلام مطابق عقيده خاص و شرك آلودي كه عده اي _ خصوصاً اهل كتاب _ نسبت به اولياي متوفاي خود داشتند بر قبر آنان سجده مي كردند. به همين جهت در صدر اسلام ممنوع شد.

3 _ مرحله بازگشت به اباحه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من شما را از زيارت قبور نهي كردم، ولي از اين زمان منعي وجود ندارد، قبور را زيارت كنيد، ولي چيزي كه موجب خشم خدا شود نگوييد.».(1) .

ممارست پيامبر به زيارت قبور
اشاره

1 _ بريده اسلمي از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «من شما را از زيارت قبور نهي كردم، ولي به محمد اجازه داده شد تا به زيارت قبر مادرش برود، شما نيز قبور را زيارت كنيد، زيرا شما را به ياد آخرت مي اندازد.». (2) .

2 _ حاكم نيشابوري از بريده نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) قبر مادرش را با هزار ملائكه زيارت نمود و هيچ روز مانند آن روز آن حضرت را گريان نديدم. (3) .

ابوهريره نيز مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) قبر مادرش را زيارت كرد و به حدي گريه كرد كه هركس نزد او بود به گريه درآمد.». (4) .


1- المعجم الكبير، طبراني، ج11، ص202، ح11653.
2- صحيح مسلم، ج2، ص366، ح107، كتاب الجنائز.
3- مستدرك حاكم، ج1، ص531، ح1389.
4- همان، حديث 1390.

ص: 297

3 _ طلحة بن عبيدالله مي گويد: ما با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از مدينه براي زيارت قبور شهدا خارج شديم، همين كه به منطقه «حرّ واقم» رسيديم قبوري را مشاهده نموديم، عرض كرديم: اي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)! آيا اين قبور برادران ماست؟ فرمود: اين قبور اصحاب ماست و هنگامي كه به قبور شهدا رسيديم فرمود: اين قبور برادران ماست. (1) .

4 _ مسلم از عايشه نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شب ها آخرشب به طرف بقيع مي رفت و بر اهل بقيع اين گونه سلام مي كرد: «السلام عليكم دار قوم مؤمنين.». (2) .

5 _ ابن ابي شيبه نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) ابتداي هرسال به زيارت قبور شهداي اُحُد مي آمد و به آنان اين گونه سلام مي كرد: «السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار.». (3) .

زيارت قبور در سيره گذشتگان

با رجوع بر سيره صحابه و تابعين و علماي امت اسلام پي مي بريم كه زيارت قبور سيره همه آنان بوده است، اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ فاطمه زهرا (عليها السلام) و زيارت قبور

حاكم نيشابوري به سند خود نقل مي كند كه فاطمه زهرا (عليها السلام) در زمان حيات پدرش روزهاي جمعه به زيارت قبر عمويش حمزة بن عبدالمطلب مي رفت و در آن جا نماز مي خواند و گريه مي كرد. (4) .

2 _ عمر و زيارت قبور

محبّ الدين طبري نقل مي كند كه در سفري عمر با عده اي از اصحابش به حجّ رفتند، در بين راه پيرمردي به او استغاثه كرد. پس از بازگشت به آن محلّ از احوال آن


1- سنن ابي داوود، ج2، ص218، ح357، كتاب المناسك، باب زيارة القبور.
2- صحيح مسلم، ج2، ص363، ح102، كتاب الجنائز.
3- مستدرك حاكم، ج1، ص533، ح1396.
4- مستدرك حاكم، ج1، ص533، ح1396.

ص: 298

پيرمرد سؤال نمود. گفتند: از دار دنيا رفته، راوي مي گويد: عمر را ديدم با سرعت به طرف

قبر او آمد و در آن جا نماز خواند و سپس قبر را در بغل گرفت و گريه كرد. (1) .

3 _ عايشه و زيارت قبور

ابن ابي مليكه مي گويد: روزي عايشه وارد قبرستان شد. به او گفتم: به چه جهت وارد قبرستان شده اي؟ گفت: به خاطر قبر برادرم عبدالرحمان. گفتم: مگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) از زيارت قبور نهي نكرده است؟ گفت: چرا قبلاً نهي كرده بود، ولي سپس به آن امر نمود. (2) .

4 _ امام علي (عليه السلام) و زيارت قبور

خباب بن ارت _ كه از سابقين در اسلام است _ با امام علي (عليه السلام) در كوفه بود، به جهت مرض سختي كه داشت با امام علي (عليه السلام) در جنگ صفين شركت نكرد. وقتي امام از صفين برگشت و خبر وفات او را شنيد بر سر قبر او حاضر شد و او را زيارت نمود. (3) .

5 _ محمد بن حنفيه و زيارت قبور

بعد از وفات امام حسن مجتبي (عليه السلام) محمد بن حنفيه بر سر قبر آن حضرت آمد. بغض گلوي او را گرفت، آن گاه به سخن درآمد و آن حضرت را ستود. (4) .

6 _ ابوخلال و زيارت قبور

ابوخلال شيخ حنابله در عصر خود مي گويد: «هيچ گاه مشكلي برايم پيدا نمي شد، مگر آن كه قصد زيارت قبر موسي بن جعفر (عليه السلام) را مي كردم و در آن جا به حضرت متوسل مي شدم و خداوند نيز مشكلم را آسان مي نمود.». (5) .


1- الرياض النضرة، ج2، ص330.
2- مستدرك حاكم، ج1، ص532، ح1392.
3- اسدالغابه، ج2، ص143.
4- العقد الفريد، ج3، ص13.
5- تاريخ بغداد، ج1، ص120.

ص: 299

7 _ ابن خزيمه و زيارت قبور

ابوبكر بن محمد بن مؤمّل مي گويد: با امام اهل حديث ابي بكر بن خزيمه و ابن علي ثقفي و جماعتي از مشايخ به قصد زيارت علي بن موسي الرضا در طوس حركت نموديم، ديدم ابن خزيمه طوري آن بقعه را تعظيم كرده و در برابر آن تواضع و تضرع مي نمود كه ما متحيّر شديم.(1) .

فتاواي علماي اهل سنت

1 _ ابن ادريس شافعي مي گويد: «زيارت قبور اشكالي ندارد، ولي هنگام زيارت قبور چيزي كه موجب غضب پروردگار مي شود نگوييد.». (2) .

2 _ حاكم نيشابوري مي گويد: «زيارت قبور سنت مستحبّ است.». (3) .

3 _ شيخ منصور علي ناصف مي گويد: «نزد جمهور اهل سنت زيارت قبور مستحب است.». (4) .

از ابن حزم و ابوحامد غزالي و عبدالرحمان جزيري نيز نقل شده است كه زيارت قبور اموات، مستحب است. (5) .

زيارت قبر پيامبر اكرم از نظر قرآن

در مورد خصوص زيارت قبر پيامبر نيز مي توان به برخي از آيات تمسك نمود؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً "؛ (6) «و اگر هنگامي كه گروه منافق بر خود به گناه


1- تهذيب التهذيب، ج7، ص339.
2- معرفة السنن و الآثار، شافعي، ج3، ص203 باب زيارة القبور.
3- مستدرك حاكم، ج1، ص377.
4- التاج الجامع للاصول، ج1، ص381.
5- المحلي، ج5، ص160، مسئله 600 و احياءالعلوم، ج4، ص521 و الفقه علي المذاهب الاربعة، ج1، ص540، خاتمة في زيارة القبور.
6- نساء 4 آيه 64.

ص: 300

ستم كردند از كردار خود به خدا توبه كرده و به تو رجوع مي كردند كه بر آنها استغفار كني

البته در اين حال خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند».

اگرچه آيه شريفه بنا بر نظر برخي از مفسرين، مربوط به زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده و كساني كه گناهكار بودند نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمده و اقرار به گناه مي كردند و از آن حضرت مي خواستند تا از خداوند براي آنان طلب مغفرت كند و آن گاه خداوند آنان را مي آمرزيد، ولي با بياني مي توان آن را به بعد از وفات آن حضرت نيز تعميم داد.

سبكي در شفاءالسقام مي گويد: «اگرچه آيه مربوط به حال حيات پيامبر است، ولي اين رتبه و مقامي است كه با موت حضرت قطع نمي شود. لذا مي توان آن را به عموم علت به هر موردي كه اين اوصاف در آن مورد تحقق مي يابد تعميم داد. لذا علما از آيه، عموم فهميده اند، پس مستحب است كه هركس به زيارت قبر او مي آيد اين آيه را قرائت نمايد.». (1) .

در توضيح عموم علت كه در تعبير سبكي آمده بايد مي گوييم: جهت ارجاع گنهكاران به پيامبر (صلي الله عليه وآله) مسئله شفاعت بوده و شكّي نيست كه بعد از وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز گنهكار وجود دارد و احتياج به شفاعت پيامبر يا وليّي از اولياي الهي وجود دارد. لذا بعد از وفات نيز به زيارت قبر پيامبر رفتن و او را واسطه قرار دادن اشكالي ندارد.

بنابراين مشاهده مي كنيم كه صحابه بعد از فوت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز سر قبر پيامبر مي آمدند و او را واسطه بخشش گناهان خود مي دانستند.

سفيان بن عنبر از عتبي _ كه هردو از مشايخ شافعي اند _ نقل مي كند: كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نشسته بودم كه اعرابي وارد شد و خطاب به رسول خدا عرض كرد: سلام بر تو اي رسول خدا، خداوند متعال فرمود: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً "، من به نزد تو آمده ام و از گناهان خود استغفار مي نمايم و تو را شفيع نزد خداوند آورده ام، آن گاه گريه كرد و اشعاري درباره پيامبر (صلي الله عليه وآله)سرود. (2) .


1- شفاء السقام ص 81 و 82.
2- وفاءالوفاء، سمهودي، ج4، ص1361.

ص: 301

سمعاني شبيه همين قضيه را از امام علي (عليه السلام) نقل مي كند. (1) اگر اين عمل جايز نبود، چرا صحابه؛ خصوصاً امام علي (عليه السلام) كه در آن مكان حاضر بود از آن منع نفرمود؟ (2) .

زيارت قبر پيامبر از نظر روايات

با مراجعه به كتب اهل سنت به وجود روايات زيادي پي مي بريم كه از حيث سند صحيح اند و دلالت صريح بر جواز بلكه استحباب زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) دارند. اينك به برخي از آنها اشاره مي نماييم.

1 _ دارقطني به سند صحيح (نزد عامه) از عبدالله بن عمر نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «هركس قبر مرا زيارت كند شفاعت من بر او مي شود.». (3) .

2 _ هم چنين به سند صحيح از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «هركس حجّ انجام دهد و آن گاه بعد از وفاتم به زيارت قبر من بيايد، مانند كسي است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است.». (4) .

3 _ بيهقي نيز به سند صحيح از انس بن مالك نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هركس در يكي از دو حرم _ مكه و مدينه _ بميرد روز قيامت در زمره امان يافتگان، محشور مي شود و هركس مرا در مدينه با اخلاص زيارت كند روز قيامت در جوار من خواهد بود». (5) .

4 _ ابن عدي از عبدالله بن عمر نقل كرده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هركس حج خانه خدا را به جاي آورد، ولي مرا زيارت نكند به من جفا نموده است.». (6) .

5 _ انس بن مالك از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «هركس مرا بعد از وفاتم


1- همان، ج2، ص612.
2- وفاء الوفاء، ج 2 ص 612.
3- سنن دارقطني، ج2، ص278، ح194 و سنن الكبري، بيهقي، ج5، ص245.
4- سنن دارقطني، ج2، ص278، ح192.
5- التاج الجامع للاصول، ج2، ص190.
6- وفاءالوفاء، ج4، ص1342.

ص: 302

زيارت كند مانند آن است كه در حال حياتم زيارت كرده است. و هركس كه قبر مرا زيارت كند شفاعتم در روز قيامت بر او واجب مي شود. و هركس از متمكّنين از امّتم به زيارت قبر من نيايد عذري ندارد.». (1) .

زيارت قبر پيامبر در سيره صحابه

با مراجعه به سيره پيشينيان از صحابه، تابعين و ديگران پي مي بريم كه زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) شيوه آنان بوده است كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

1 _ فاطمه زهرا: (عليها السلام)

امام علي (عليه السلام) مي گويد: بعد از دفن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فاطمه زهرا (عليها السلام) در كنار قبر

پدر ايستاد و مشتي از خاك قبر را برداشته و بر چشم خود نهاد و گريه كرد، و اين

شعر را سرود:

ماذا علي من شمّ تربة احمد

ان لا يشمّ علي الزمان غواليا

صبّت عليّ مصائب لو انّها

صبّت علي الأيّام عدن لياليا (2) .

2 _ بلال حبشي:

بلال بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به شام هجرت نمود. شبي از شب ها رسول خدا را در خواب ديد كه به او فرمود: اي بلال اين چه جفايي است كه در حق ما نمودي؟ آيا وقتش نشده كه به زيارت ما بيايي؟ بلال سراسيمه از خواب بيدار شد و مركب سوار شده، وارد مدينه شد و مستقيماً بر سر قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد، شروع به گريه كرد و صورت خود را بر قبر مبارك ماليد.(3) .


1- شفاءالسقام، ص37.
2- سيره زيني دحلان، ج2، ص310 و ارشادالساري، ج3، ص352.
3- اسدالغابه، ج1، ص307 و تهذيب الكمال، ج4، ص289 و مختصر تاريخ دمشق، ج4، ص118.

ص: 303

3 _ عبدالله بن عمر:

سمهودي نقل مي كند كه هرگاه عبدالله بن عمر از سفري بازمي گشت نزد قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)مي آمد و به آن حضرت سلام مي داد.(1) .

4 _ ابوايوب انصاري:

حاكم نيشابوري نقل مي كند كه مروان روزي به بقعه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شد، مشاهده كرد شخصي صورت خود را بر قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نهاده است، مروان گردن او را گرفت و بلند نمود و به او گفت: آيا مي داني چه مي كني؟ ناگهان مشاهده كرد كه او ابوايوب انصاري از صحابه بزرگوار پيامبر است. در جواب فرمود: آري، من به جهت اين سنگ نيامده ام، بلكه به جهت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمده ام. (2) .

استحباب زيارت قبور امامان

اهل بيت (عليهم السلام) شيعيان خود را امر نموده اند تا قبرشان را زيارت كنند. اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

1 _ شيخ طوسي از امام رضا (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «همانا براي هر امامي عهدي بر گردن اوليا و شيعيان آنان است، از تمام وفا و حسن اداء به اين عهد، زيارت قبور آنان است.». (3) .

2 _ محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «شيعيان ما را به زيارت حسين بن علي سفارش نماييد، زيرا به جاي آوردن آن بر هر مؤمني كه اقرار به امامت حسين از جانب خداوند عز و جل دارد واجب است.». (4) .

3 _ علي بن ميمون مي گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: «اگر كسي از شما


1- وفاءالوفاء، ج4، ص1340.
2- مستدرك حاكم، ج4، ص560، ح8571.
3- تهذيب الاحكام، ج6، ص78 و 79، ح3.
4- بحارالانوار، ج98، ص3 و امالي صدوق، ص126.

ص: 304

هزار حج انجام دهد، ولي به زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) نرود، حقي از حقوق خداوند را ترك كرده است.» از علت آن سؤال شد؟ حضرت فرمود: حقّ حسين (عليه السلام) بر هر مسلماني واجب است. (1) .

زيارت قبور و مشروعيت سفر به سوي آن

قبلاً در فتاواي وهابيون اشاره نموديم كه متأخرين از آنان قائل به عدم مشروعيت سفر يا بدعت بودن سفر براي زيارت قبور؛ حتي قبر پيامبراند، (اگرچه ابن تيميه مطلقاً زيارت را تحريم كرده است).

حال درصدديم تا مشروعيت سفر براي زيارت، خصوصاً زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به اثبات برسانيم:

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ... " (2) كه لفظ «مجيء» برآمدن از راه دور و نزديك هردو صدق مي كند.

2 _ در روايتي كه نقل شد پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من زار قبري...»، كه لفظ زيارت نيز شامل آمدن از راه دور و نزديك مي شود؛ خصوصاً در روايتي كه ابن السكن به سند صحيح نقل مي كند اين چنين آمده: «من جاءني زائراً» كه اين تعبير هم ظهور در سفر دارد.

3 _ از برخي روايات به طور وضوح يا ضمني جواز يا استحباب زيارت قبور؛ حتي با شدّ رحال و بار سفر بستن و به قصد زيارت حركت كردن استفاده مي شود.

مسلم و ديگران به سند صحيح از بريده اسلمي نقل مي كنند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «من شما را از زيارت قبور نهي كردم، ولي به محمد اذن داده شد تا قبر مادرش را زيارت نمايد، شما نيز قبور را زيارت كنيد كه شما را به ياد آخرت مي اندازد.». (3) .

از اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «به محمد اذن داده شد تا قبر مادرش را زيارت كند.» استفاده مي شود كه حركت از مكاني تنها به قصد زيارت اشكالي ندارد.


1- بحارالانوار، ج98، ص5.
2- نساء 4، 64.
3- صحيح مسلم، ج2، ص366، ح107، كتاب الجنائز و صحيح ترمذي، ج3، ص370.

ص: 305

سمعاني از امام علي (عليه السلام) نقل مي كند كه اعرابي بعد از سه روز از دفن پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله)

وارد مدينه شد و مستقيماً كنار قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و خود را بر قبر شريف انداخت و خاك قبر را بر سر خود ريخت، آن گاه عرض كرد: اي رسول خدا! گفتي و ما هم گفتارت را شنيديم، تو آيات را از خداوند گرفتي و ما نيز از تو، از جمله آياتي كه بر تو نازل شد اين است: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ... " من به خود ظلم كرده ام و لذا نزد تو آمده ام تا برايم استغفار نمايي. (1) .

قضيه بلال و خوابي كه ديد، و حركت او از شام به مدينه به قصد زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) _ كه قبلاً اشاره شد _ شاهد خوبي بر جواز «شدّ رحال» براي زيارت قبور است. (2) .

سبكي نقل مي كند: عمر بن عبدالعزيز دائماً كسي را به نيابت خود از شام به مدينه مي فرستاد تا سلامش را به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) برساند و بازگردد. (3) .

خطيب بغدادي از ابي علي خلال شيخ حنابله نقل مي كند كه در عصر خود هيچ گاه امر مهمّي برايم اتفاق نمي افتاد مگر آن كه به قصد زيارت قبر حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام)حركت مي كردم و بعد از توسل به آن حضرت، از خداوند متعال آنچه مي خواستم عطا مي فرمود. (4) .

روايت ابو بكر محمّد بن مؤمل كه قبلا به آن اشاره شد، نيز بر شدِّ رحال به جهت زيارت قبور اولياي الهي دلالت خوبي دارد. (5) طلحة بن عبيد الله مي گويد: با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به قصد زيارت قبور شهداي احد حركت كرديم. (6) .

عايشه مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) هر شبي كه نوبت من بود در آخر آن شب به زيارت اهل بقيع مي رفت. (7) .


1- وفاءالوفاء، سمهودي، ج2، ص612.
2- اسدالغابه، ج1، ص307 و 308 و مختصر تاريخ دمشق، ج4، ص118 و تهذيب الكمال، ج4، ص289.
3- شفاءالسقام، ص55.
4- تاريخ بغداد، ج1، ص120.
5- تهذيب التهذيب ج 7 ص 339.
6- سنن ابي داود ج 2 ص 218 ح 357.
7- مستدرك حاكم، ج1، ص533.

ص: 306

از اين روايات و روايات ديگر به خوبي استفاده مي شود كه «شدّ رحال» و سفر براي زيارت قبور نه تنها جايز بوده، بلكه استحباب نيز دارد.

4 _ اجماع مسلمين در طول تاريخ بر سفر به جهت زيارت قبور اولياي الهي بوده است، كه با مراجعه به تاريخ مسلمين به خوبي روشن مي شود.

5 _ اهل سنت در صحاح خود روايات بسياري از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند: «كسي كه براي رفتن به مسجد قدم برمي دارد، به هر قدمش ترفيع درجه اي و گناهي از او بخشوده خواهد شد». (1) و اين ثواب نيست مگر از باب مقدميّت گام برداشتن براي امر قربي كه وقوف در مسجد است. لذا مي توان گفت كه شدّ رحال و سفر به عنوان مقدمه زيارت اولياي الهي نيز مستحب است.

دليل وهابيون بر حرمت زيارت قبور

عمده دليل وهابيون بر حرمت زيارت قبور _ حتي قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) _ روايت ابي هريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است كه فرمود: «شدّ رحال و بار سفر بستن جايز نيست، مگر به سوي سه مسجد: مسجدالنبيّ، مسجدالحرام و مسجدالاقصي. (2).

در جواب از استدلال به اين حديث مي گوييم: در مستثنا منه اين حديث دو احتمال است:

اول: اين كه مستثنا منه، «مسجدٌ من المساجد» باشد، يعني اصل حديث اين گونه باشد: «لا تشدّ الرحال إلي مسجد من المساجد إلاّ إلي ثلاثة مساجد».

دوم: مستثنا منه «مكان من الامكنة» باشد، به تقدير: «لا تشدّ الرحال إلي مكان من الأمكنة إلاّ إلي ثلاثة مساجد.»

بنابر معناي اوّل دليلي بر حرمت «شدّ رحال» براي زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيست، زيرا قبر پيامبر مسجد نيست.

در صورت دوّم نيز اخذ به عموم روايت ممكن نيست، زيرا لازمه آن حرمت هر


1- ر.ك: صحيح مسلم.
2- صحيح بخاري، ج2، ص136، كتاب الصلاة و صحيح مسلم، ج4، ص126، كتاب الحجّ.

ص: 307

نوع سفري است؛ اگرچه به قصد زيارت هم نباشد، كه هيچ كس قائل به آن نيست.

وانگهي نهي از شدّ رحال براي زيارت غير از اين سه مسجد، نهي تحريمي نيست، بلكه ارشادي است، زيرا در هر شهري مسجد وجود دارد و سفر براي زيارت مسجد در شهري ديگر ضرورتي ندارد و اين برخلاف زيارت قبور اولياي الهي است كه آثار و بركاتي عظيم بر آن مترتب است كه در جاي خود به آن اشاره خواهيم كرد.

غزالي نيز به اين نكته التفات پيدا كرده مي گويد:

«مسافرت عبادي مستحب است؛ از جمله مسافرت به جهت زيارت قبور انبيا، صحابه، تابعين و ساير علما و اوليا. پس به طور كلي هركس كه در حال حيات به او تبرك جسته مي شود، در حال ممات نيز مي توان به زيارتش تبرك جست. لذا شدّ رحال براي تحقق اين غرض جايز مي گردد. اين موضوع با حديث پيامبر (صلي الله عليه وآله): «لا تشدّ الرحال إلاّ إلي ثلاثة مساجد» منافات و تعارض ندارد، زيرا حديث مربوط به مساجد است و مساجد از آن جا كه همه در فضيلت يكسان اند، ترجيحي در سفر براي آنها نيست، مگر اين سه مسجد كه به جهت خصوصيتي كه دارند سفر به خاطر آنها اشكالي ندارد و اين مسئله غير از سفر براي زيارت قبور اولياي الهي است.». (1) .

دكتر عبدالملك سعدي مي گويد:

«نهي از شدّ رحال به مساجد ديگر به جهت آن است كه زحمتي بي فايده است، زيرا ثواب مساجد يكسان است، مگر سه مسجد.». (2) .

زنان و زيارت قبور

وهابيون اگرچه زيارت قبور را براي مردان بدون «شدّ رحال» اجازه مي دهند، ولي به زنان به طور مطلق اجازه زيارت قبور را نمي دهند.

اعضاي دائمي وهابيون در استفتاي خود مي گويند: «زيارت قبور تنها براي مردان


1- احياءالعلوم، غزالي، ج2، ص247، كتاب آداب السفر.
2- البدعة، دكتر عبدالملك سعدي، ص60.

ص: 308

مشروع است، آن هم بدون شدّ رحال و در شهر خود، ولي براي زنان به طور مطلق مشروع

نيست.». (1) .

شيخ عبدالعزيز بن باز مي گويد: «زيارت قبور براي زن ها جايز نيست، زيرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) زن هايي را كه به زيارت قبور مي روند، لعنت كرده است.». (2) .

در جايي ديگر در علت حرمت مي گويد: «زن ها از آن جايي كه صبرشان كم است گاهي در قبرستان نوحه سرايي كرده و چيزي از زبانشان خارج مي گردد كه با صبر منافات دارد.». (3) .

در جواب اين اشكال بايد بگوييم كه:

اوّلاً: اين فتوا خلاف سيره اصحاب پيامبر است، زيرا: فاطمه زهرا (عليها السلام) در زمان پيامبر روزهاي جمعه به زيارت قبر حمزه مي رفت. بعد از وفات پدرش نيز بر سر قبر آنحضرت (صلي الله عليه وآله) رفت، در حالي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و علي (عليه السلام) او را نهي نكردند. (4) .

ابن ابي مليكه مي گويد: عايشه را ديدم كه به زيارت قبر برادرش عبدالرحمان بن ابي بكر مي رفت. (5) .

ثانياً: حديث: «لعن الله زائرات القبور» از حيث سند ضعيف است، چون از سه طريق وارد شده: حسان بن ثابت، ابن عباس و ابوهريره، كه هرسه سند در طريقش ضعف وجود دارد.

ثالثاً: اين حديث با حديث عايشه كه «قبلاً پيامبر نهي كرده بود، ولي بعداً اجازه داد» (6) معارض است.

رابعاً: نهي زنان از زيارت قبور به خاطر كمي صبرشان است، حال اگر زني طاقتش زياد باشد و شكوه نكند، زيارتش اشكالي ندارد، زيرا برفرض اين كه مقدمه حرام، حرام


1- اللجنة الدائمة، ج1، ص288.
2- مجموع فتاوي بن باز، ج2، ص757.
3- همان، ص753 و 754.
4- المصنف، عبدالرزاق، ج3، ص572 و السنن الكبري، ج4، ص131.
5- المصنف، عبدالرزاق، ج3، ص570.
6- سنن الكبري، ج4، ص131 و مستدرك حاكم، ج1، ص374.

ص: 309

است، اين قاعده اطلاق ندارد، بلكه مقدمه موصله حرام است، يعني اگر كار مباحي قطعاً انسان را به حرام برساند حرام است. لذا بزرگان اهل سنت زيارت قبور زنان را به شرط صبر، جايز شمرده اند.

آثار زيارت قبور

نه تنها بر زيارت قبور مفسده اي مترتّب نمي گردد، بلكه مطابق برخي از روايات آثار و فوايدي هم دارد كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ خشوع و ياد مرگ و آخرت:

شكي نيست كه يكي از اهداف مهمّ زيارت قبور اموات، يادآوري قيامت است.

مسلم، احمد، ابن ماجه و ديگران به سندهاي خود از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند كه فرمود: «به زيارت قبور برويد، زيرا شما را به ياد مرگ مي اندازد.» (1) .

2 _ دعا براي اموات:

اين سلوك يكي از روش هاي بلند اخلاقي است كه بر حفظ كرامت مسلمان در اجتماع؛ حتي بعد از وفاتش دلالت دارد. علاوه بر آن روحيه برادري، محبت و دوستي و اداي حقوق ديگران را زنده مي كند.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «شما را از زيارت قبور نهي كردم، ولي از اين به بعد قبرها را زيارت كنيد و براي آنها دعا و استغفار نماييد.» (2) 2.

3 _ اداي حقوق اموات:

بي ترديد برخي از اموات، حقوق خاصي بر گردن زنده ها دارند، كه اين حقوق


1- صحيح مسلم، ج2، ص365، ح106 و مسند احمد، ج3، ص186، ح9395 و سنن ابن ماجه، ج1، ص501، ح1572.
2- المعجم الكبير، طبراني، ج2، ص94، ح1419 و مجمع الزوائد، ج3، ص58.

ص: 310

مقتضي زيارت آنها بعد از فوتشان است.

امام رضا (عليه السلام) مي فرمايد: «همانا براي هر امامي عهدي بر گردن اوليا و شيعيان اوست و از تمام وفاي به عهد و حسن اداي آن زيارت قبور آنان است.». (1).

فلسفه زيارت قبور اولياي الهي

زيارت قبور اولياي الهي؛ خصوصاً پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و امامان معصوم (عليهم السلام) آثار و بركاتي دارد كه مي تواند ملاك حسن و رجحان آن باشد. اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ بزرگان دين و اولياي الهي درحقيقت الگوهايي هستند كه با اقتداي به آنان به كمال و سعادتِ دنيا و آخرت خواهيم رسيد. اين مسئله تنها اختصاص به جوامع ديني ندارد، بلكه همه جوامع بشري درصدد بزرگ جلوه دادن الگوهايي هستند كه مردم با اقتداي به آنان در طريق سعادت و كمال قرار گيرند. اين الگوها اگرچه زنده نيستند، ولي با دعوت مردم به زيارت قبرشان مردم را به ياد خود انداخته و آنها را به كمالات سوق خواهند داد؛

مثلاً در بسياري از كشورها ميدان و مجسمه اي را به نام سرباز گمنام قرار مي دهند، كه رمز فداكاري خالص در راه وطن است تا مردم از اين طريق هميشه به اين فكر باشند كه هرگاه كشور مورد هجوم اجانب قرار گرفت، از خود فداكاري نشان دهند.

بنابراين حضوريافتن بر سر قبر بزرگان و اسوه ها از حيث رواني آثار و بركات خاصّي دارد كه روان شناسان از آن غافل نبوده اند.

عباس محمود عقاد مي گويد:

«خواست روزگار و اتفاقات اين بوده كه قافله حسين بعد از آن كه از هرطرف جلو آن گرفته شد به سوي كربلا سوق داده شود، كربلايي كه تاريخش تا امروز با تاريخ اسلام گره خورده و حقّش آن است كه به تاريخ بني نوع انسان گره بخورد.


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص78 و 79، ح3.

ص: 311

كربلا امروز حرمي است كه مسلمانان به جهت عبرت و درس آموزي او را زيارت كرده و غيرمسلمانان نيز به جهت سير و سياحت به زيارت او مي روند. ولي كربلا اگر قرار باشد كه حقّش ادا شود سزاوار است كه مزار هر انساني باشد كه براي نوع خود قداست و فضيلتي قائل است، زيرا به ياد نداريم بقعه اي از بقعه هاي زمين كه اسمش با جمله اي از فضايل و مناقب انساني مقرون باشد، بزرگ تر از زمين كربلا بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام)...». (1) .

2 _ زيارت از مظاهر حبّ است. شكي نيست كه اهل بيت (عليهم السلام) محبتشان از جهات مختلف بر ما لازم و واجب است. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «احبّوا أهل بيتي لحبّي؛ (2) اهل بيتم را به جهت دوستي من دوست بداريد.» لذا همان گونه كه محبت پيامبر واجب است، محبت اهل بيتش هم لازم است. از طرفي ديگر مي دانيم كه حبّ مظاهر و بروز دارد، و تنها در اطاعت و دوستي قلبي خلاصه نمي شود. يكي از اين مظاهر زيارت قبر آنان است.

3 _ زيارت قبور اولياي الهي از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) پرداخت اجر و مزد رسالت است. خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي "؛ (3) «بگو: من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور بداريد». يكي از مصاديق مودت ذوي القربي زيارت قبور آنان است.

4 _ زيارت قبور اولياي الهي تعبيري از عمق ارتباط انسان با خط اولياي خداوند متعال است.

5 _ زيارت اولياي الهي درحقيقت تجديد عهدي با آنها است. مي دانيم كه هريك از امامان بر ما ولايت دارند و ما هم بايد ولايت آنان را پذيرفته و با آنان بيعت نماييم. اين بيعت تنها با گفتن نيست، بلكه بايد بيعت قلبي خود را ابراز نماييم، كه در حال حاضر با زيارت قبور آنها و حضور در كنار مرقد شريفشان صورت مي گيرد.

لذا در روايتي از امام رضا (عليه السلام) آمده: «همانا براي هر امامي عهدي بر گردن اوليا و


1- ابوالشهداء، عباس محمود عقّاد، ص129.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص149.
3- شوري 42، 23.

ص: 312

شيعيانشان است كه وفاي به آن عهد و حسن اداي آن، زيارت قبور آنان است.» (1) .

6 _ حضور در كنار قبر اولياي خدا انسان را از جنبه روحي و معنوي زنده كرده و روح تازه معنوي به انسان افاضه مي كند.

7 _ با اين عمل، اولياي الهي نيز ما را دوست مي دارند كه خود سبب نزول بركات بر ما مي گردد.

8 _ زيارت كردن و قرار گرفتن در كنار قبور اولياي الهي، ما را به ياد فداكاري هاي آنان انداخته و لذا با خداي خود پيمان مي بنديم كه مانند آنان باشيم.

9 _ زيارت قبور اولياي الهي درحقيقت اعلان عملي به ادامه دادن راه آن بزرگان و انزجار و تبرّي از دشمنان آنهاست.

فضيلت زيارت قبر امام حسين

در روايات اهل بيت (عليهم السلام) سفارش فراواني درمورد زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) شده است؛ از جمله:

1 _ امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد: «شيعيان ما را به زيارت قبر حسين (عليه السلام) امر كنيد، زيرا به جاي آوردن آن بر هر مؤمني كه اقرار به امامت حسين (عليه السلام) از جانب خداي عزوجل دارد واجب و فرض است.». (2) .

2 _ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هركس از شيعيان ما به زيارت قبر حسين (عليه السلام) رود بازنمي گردد تا اين كه تمام گناهان او بخشوده شود.». (3) .

3 _ امام رضا (عليه السلام) از پدرش و او از جدش امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: «همانا ايام زائرين حسين (عليه السلام) جزء عمرشان حساب نمي شود.». (4) .

4 _ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هركس كه مي خواهد در جوار پيامبر (صلي الله عليه وآله) و جوار علي و


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص78 و 79.
2- كامل الزيارات، ص131.
3- همان، ص145.
4- همان، ص147.

ص: 313

فاطمه (عليهما السلام) باشد هرگز زيارت حسين بن علي (عليهما السلام) را رها نكند.». (1) .

5 _ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هركس به زيارت قبر حسين آيد در حالي كه عارف به حق اوست، گناهان گذشته و آينده او بخشوده خواهد شد.». (2) .

6 _ احمد بن محمد بن ابي نصر مي گويد: بعضي از اصحاب ما از امام رضا (عليه السلام) درباره ثواب زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) سؤال كرد، حضرت فرمود: «معادل با عمره است.». (3) .

7 _ محمد بن سنان مي گويد: از امام رضا (عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: «هركس به زيارت قبر حسين (عليه السلام) رود خداوند متعال براي او ثواب حج قبول شده خواهد نوشت.». (4) .

8 _ امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: «زيارت قبر حسين (عليه السلام) معادل ثواب بيست حجّ است، بلكه افضل از بيست حجّ.». (5) .

چرا زيارت امام حسين از زيارت كعبه افضل است؟

برخي از مغرضين از وهابيون با مشاهده اين روايات در كتب شيعه خشمگين شده و شديداً بر شيعه اماميه به سبب وجود اين روايات حمله كرده اند. اينان مي گويند: وجود اين گونه روايات مردم را از فريضه حج بازداشته و عقيده آنان را نسبت به حجّ سُست مي كند يا اين كه موجب تفضيل امام حسين (عليه السلام) بر خداوند متعال مي شود _ نعوذ بالله تعالي _، لذا بايد از نشر اين گونه افكار و عقايد جلوگيري كرد، چون نوعي غلوّ است.

در جواب از اين اشكال به چند توجيه اشاره مي كنيم:

1 _ ممكن است كه اين روايات جنبه رمزي داشته باشد، يعني هرگاه اسلام درخطر است و مردم تنها توجهشان به ظاهر شريعت (نماز، روزه، حج و غيره) است، در حالي كه اين قالب ها از روح تهي است بايد با گذراندن خطّ سرخ شهادت، ابتدا روح را در كالبد


1- همان.
2- همان، ص151.
3- همان، ص167.
4- همان، ص170.
5- همان، ص175.

ص: 314

شريعت و جامعه اسلامي وارد نمود، آن گاه به ظاهر شريعت پرداخت.

در كشور اسلامي كه تنها اسم اسلام باشد، ولي از روح شريعت خبري نباشد بايد ابتدا با پيمودن راه حسيني امّت را نسبت به حقيقت اسلام آشنا كرد و آن گاه به ظاهر شريعت پرداخت، يعني همان كاري كه امام حسين (عليه السلام) نمود، زيرا آنوقتي كه همه براي اعمال حجّ به مكه آمده اند، حضرت اعمال حجّ خود را نيمه تمام گذاشته و به امر مهمي پرداخت كه احياي امر به معروف و نهي از منكر، بيداري ملت و احياي شريعت است.

2 _ اگر كعبه احترام دارد از آن جهت است كه به امر خداوند توسط انبياي الهي بنا شده است و طبق نص برخي از روايات، موازي عرش الهي و مظهري از مظاهر ربوبي است، ولي امام كلمة الله و مظهر جامع جميع صفات جمال و جلال الهي است. لذا در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم: «مَنْ أَرادَ الله بَدَأَ بِكُمْ، وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ، وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ؛ (1) هركه خدا را اراده كرده از شما شروع خواهد كرد، و هركه خدا را به وحدانيت شناخته از شما قبول كند، و هركس خدا را قصد كرده به شما توجه كند.» در دعاي ندبه نيز مي خوانيم: «أَيْنَ وَجْهُ اللهِ الّذي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الأوْلِياءُ؛ (2) كجاست وجه خدا كه اوليا به او توجه كنند.»

3 _ بر هر فرد مسلماني واجب است كه احكام شرعي؛ از جمله حج و مسائل آن را فراگرفته و آن گاه به حج برود و اعمال آن را به جا آورد. از آن جا كه امام، مبيّن شريعت نبوي است، بايد ابتدا به سراغ او رفته و با التزام به امامت و ولايت تشريعي و تكويني او سراغ حج و اعمال آن برويم.

4 _ روايات به افضليت زيارت امام حسين (عليه السلام) با معرفت به حقّ امام بر حجّ غير واجب اشاره دارند، نه حج واجب، زيرا هيچ گاه فعل مستحبّي از فعل واجب افضل نمي شود.


1- زيارت جامعه كبيره.
2- دعاي ندبه.

ص: 315

بناي بر قبور

اشاره

از جمله موضوعات مورد اختلاف مسلمانان با وهابيان موضوع بنا و ساختن گنبد و بارگاه و گلدسته بر روي قبور است. مسلمانان در طول تاريخ به اين سنت عمل كرده و بر جواز و استحباب آن، به ادله اي از كتاب و سنت، تمسك كرده اند. خصوصاً اين عمل موافق با منطق عقل و روش عقلا است. ولي از زمان ابن تيميه مخالفت با اين عمل شروع شد و بناها و گنبد و گلدسته ها از مظاهر شرك شناخته شد، تا زمان آل سعود كه اين عقيده به حدي اوج گرفت كه آل سعود عملاً به مخالفت با آن پرداختند و با فتوايي كه از علماي وهابي صادر شد امر به تخريب گنبد و بارگاه ها و گلدسته ها و بناهاي قبور داده شد. تمام آنها به جز بارگاه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)آن هم از خوف مسلمين، تخريب گشت. وبا اين عمل خساراتي بزرگ بر اسلام و مسلمين وارد شد. در اين رساله به بررسي موضوع مي پردازيم.

فتواهاي وهابيون

1 _ ابن تيميه مي گويد: «مشاهدي كه بر روي قبور انبيا و صالحين از عامه و اهل بيت بنا شده همه از بدعت هاي حرامي است كه در دين اسلام وارد شده است.» (1) .


1- منهاج السنة، ج 2، ص 435 _ 437.

ص: 316

2 _ و در جايي ديگر مي گويد: «شيعه مشاهدي را كه روي قبور ساخته اند تعظيم مي كنند، شبيه مشركين در آن ها اعتكاف مي كنند، براي آن ها حج انجام مي دهند همان گونه كه حجاج به سوي بيت عتيق حج انجام مي دهند.» (1) .

3 _ صنعاني مي گويد: «مشهد به منزله بت است، اين ها آن چه كه مشركان در عصر جاهليت بر بت هاي خود انجام مي دهند، بر قبور اولياي خود انجام مي دهند....»(2) .

4 _ اعضاي استفتاي دائمي وهابيون مي نويسند: «بناي بر قبور بدعت منكر است كه در آن غلوّ در تعظيم صاحب قبر و راهي به سوي شرك است و لذا بر وليّ امر مسلمين يا نايب اوست كه امر به تخريب بناهايي كند كه روي قبور ساخته شده، و آن ها را با زمين يكسان سازد، تا با اين بدعت عملاً مقابله شده و راه شرك بسته شود.» (3) .

5 _ ناصر الدين الباني در پيشنهادش به آل سعود براي تخريب گنبد سبز پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)مي گويد: «از جمله اموري كه جاي تأسّف دارد اين كه: مدت زيادي است كه بر روي ساختمان قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)گنبدي سبز ساخته شده است... به اعتقاد من اگر دولت سعودي مي خواهد داعي توحيد داشته باشد، بايد مسجد نبوي را به حالت سابقش برگرداند.» (4).

قرآن و بناي بر قبور
اشاره

قرآن كريم به مسئله بناي بر قبور به طور صريح و خاص نپرداخته است؛ لكن مي توان حكم آن را از ضمن آيات قرآن استفاده نمود:

بناء بر قبور، تعظيم شعائر الهي

خداوند متعال در قرآن كريم امر به تعظيم شعائر الهي كرده و آن را دليل تقواي


1- همان، ج 1، ص 474 _ 479.
2- كشف الارتياب، ص 286 از تطهير الاعتقاد صنعاني.
3- اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء رفم فتوي 7210.
4- تحذير المساجد من اتخاذ القبور مساجد، الباني، ص 68 _ 69.

ص: 317

قلوب مي داند، آن جا كه مي فرمايد: " وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ "؛ (1) «و هركس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد، اين، صفت دل هاي باتقواست».

شعائر جمع شعيره به معناي دليل و علامت است. شعائر الله يعني اموري كه دليل و علامت و نشانه به سوي خداست و هر كسي كه مي خواهد به خدا برسد با آن دليل و نشانه مي تواند به خدا برسد. يا اين كه مراد از شعائر الله، شعائر دين خداست، يعني هركس كه مي خواهد به حقيقت دين خدا رهنمون شود برخي از امور راهنماي اويند، كه بايد آنها را تعظيم كرد.

در قرآن كريم، صفا و مروه از شعائر الهي شمرده شده است، آن جا كه مي فرمايد: " إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ "؛ (2) «همانا صفا و مروه از شعائر دين خداست» و نيز شتري كه براي نحر به مني برده مي شود: " وَالْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللهِ "؛ (3) «و نحر شتران فربه را از شعائر دين خدا مقرّر گردانيديم».

اين نيست مگر از آن جهت كه اين امور از نشانه هاي دين حنيف ابراهيم است.

و نيز «مزدلفه» مشعر ناميده شده، از آن جهت كه از علامت ها و نشانه هاي دين خداست. همه مناسك حجّ شعائر ناميده شده است از آن جهت كه نشانه هايي به سوي توحيد و دين حنيف است.

اگر اين امور از شعائر دين خدايند، و مردم را متذكر به توحيد و دين حنيف مي كنند، شكي نيست كه وجود انبيا و اوليا نيز از بزرگ ترين و بارزترين نشانه هاي دين خداوند است، زيرا آنان از آن جهت كه معصوم اند و كار خلاف انجام نمي دهند، سيره و اقوال آنان مطابق با حقّ و حقيقت است. آنان كساني هستند كه مي توانند بشر را به سوي حقّ و حقيقت و توحيد رهنمون شوند.

حال اگر وجود پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اوصياي او و اولياي الهي چنين خاصيتي دارند، حفظ و صيانت آثار آنان و حفظ قبورشان و بناي قبر و گلدسته براي آنها نيز در راستاي همين


1- حج 22 آيه 32.
2- بقره 2 آيه 158.
3- حج 22 آيه 36.

ص: 318

اهداف است، زيرا اين اعمال در حقيقت تعظيم اشخاصي است كه خود و سنتشان شعائر و راهنمايي به سوي خدايند.

قرطبي در تفسيرش مي گويد: «شعائر خدا عبارت است از عَلَم ها و نشانه هاي دين خدا، خصوصاً اموري كه مربوط به مناسك است.» (1) .

استاد عباس محمود عقّاد نويسنده مصري درباره كربلا و حرم حسيني مي گويد:

«كربلا، امروز حرمي است كه مسلمانان براي عبرت و يادآوري به زيارتش مي آيند. هم چنين غيرمسلمانان براي ديدن و مشاهده به آن جا مي آيند. ولي اگر قرار باشد كه آن سرزمين حقّش ادا گردد، بايد مزار انساني باشد كه براي نوع خود نصيب و بهره اي از قداست و فضيلت قائل است، زيرا ما در ميان بقعه و بارگاه هاي مقدس، جايي برتر از بارگاه امام حسين (عليه السلام) سراغ نداريم.» (2) .

بناي بر قبور از مصاديق مودت ذوي القربي

قرآن كريم به صراحت، امر به مودّت و محبّت اقرباي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) فرموده، آن جا كه مي فرمايد: " قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي ". (3) ؛ «بگو از شما تقاضاي اجر و مزدي نمي كنم مگر مودّت ذوي القربي را».

واضح است كه بناي بر قبورِ اقرباي پيامبر (صلي الله عليه وآله) از مصاديق اظهار مودّت و محبّت اهل بيت (عليهم السلام) است، زيرا مودّت و محبّت بروز و ظهور دارد، و تنها مورد آن محبت قلبي و اطاعت نيست، تا حدّي كه مشمول نهي صريح از آن مورد نشده باشد.

بناي بر قبور اولياي الهي مصداق ترفيع بيوت

خداوند متعال در قرآن كريم اذن داده كه خانه هايي كه در آنها ياد خدا شده، رفعت پيدا كند آن جا كه مي فرمايد: " فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ


1- تفسير قرطبي، ج 12، ص 56.
2- ابوالشهداء، ص 145.
3- شوري 42 آيه 23.

ص: 319

فِيها بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ- رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ " (1) «در خانه هايي كه خدا رخصت داده رفعت يابد و در آن، ذكر خدا شود و صبح و شام در آن تسبيح ذات پاك او كنند. پاك مرداني كه هيچ كسب و تجارت، آنان را از ياد خدا غافل نگرداند». استدلال به آيه فوق متوقف بر بيان دو امر است

الف _ بيوت در آيه خصوص مساجد نيست بلكه اعم از مساجد و اماكني است كه در آنها ياد خدا مي شود، همانند بيوت انبياء و ائمه (عليهم السلام). بلكه مي توان مراد از بيوت را غير از مساجد دانست، زيرا بيت به معناي بنائي است كه داراي چهار ديوار و سقف باشد، همانند بيت الله الحرام هم چنين در قرآن مي خوانيم: " وَلَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة "؛ (2) «و اگر نبود كه همه مردم يك نوع و يك امّت اند ما آنان كه كافر به خدا مي شوند سقف خانه هايشان را از نقره خام قرار مي داديم».

از اين ادله استفاده مي شود كه بيت در لغت عرب به بنايي اطلاق مي شود كه داراي سقف باشد. از سوي ديگر مستحب است كه مساجد بدون سقف باشد. پس مقصود از بيوت در آيه غير از مساجد است.

امام باقر (عليه السلام) فرمود: «مقصود از بيوت در آيه، بيوت انبيا و بيوت علي (عليه السلام)است.» (3) .

ب _ مقصود از رفع در آيه شريفه دو احتمال است:

1 _ مقصود از «رفع» تعظيم، و ترفيع قدر بيوت است كه همان رفع معنوي است. همان گونه كه در قرآن مي خوانيم: " وَرَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيّاً "؛ (4) «وما مقام او را بلند و مرتبه اش را رفيع گردانيديم».

2 _ مقصود از رفع بالا بردن ساختمان قبر است كه همان رفع ظاهري و بناي قبر است.

زمخشري در تفسير آيه مي گويد: «رفع بيوت، يا به معناي بناي بيوت است همانند


1- نور 24 آيه 36 _ 37.
2- زخرفت 43 آيه 33.
3- البرهان، بحراني، ج 3، ص 137.
4- مريم 19، آيه 57.

ص: 320

آيه شريفه: " وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْماعِيلُ... " و يا به معناي تعظيم بيوت و بالا بردن قدر و منزلت بيوت است.» (1).

بررسي در روح البيان مي گويد: " أن تُرفع " يا به بنا است يا به تعظيم و بالا بردن قدر و منزلت.» (2) .

اگر مراد به رفع در " أن تُرفع " بنا باشد كه دلالت صريح بر بناي بر بيوت انبيا و اوليا دارد، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه مدفن پيامبر (صلي الله عليه وآله) و تعدادي از ائمه در خانه هايشان بوده است. واگر مراد به رفع در " أن تُرفع " رفع معنوي است، نتيجه آن اذن به تكريم و حفظ بيوت انبيا و اولياي الهي است كه عموم آن شامل بناي بر قبور اولياي الهي و تعمير آن نيز مي گردد.

سيوطي از انس بن مالك و بريده نقل كرده كه: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اين آيه را: " فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ... " قرائت نمود، شخصي جلو آمد عرض كرد اين بيوت كدام اند؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: بيوت انبيا. ابوبكر در اين هنگام نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و خطاب به خانه علي و فاطمه (عليهما السلام) كرده و عرض كرد: اي رسول خدا! آيا اين خانه از آن بيوت است كه خدا و تو اراده كرده اي كه تعظيم شود. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري، از بهترين آن بيوت است. (3) .

سيره سلف و بناي بر قبور

با مراجعه به تاريخ مسلمين بعد از ظهور اسلام پي مي بريم كه بناي بر قبور، سيره عملي مسلمين در طول تاريخ بوده و مورد اعتراض هيچ يك از صحابه و تابعين تا اين زمان واقع نشده است، تنها گروهكي به نام وهابيون در عمل و گفتار با اين كار مخالفت نموده اند. به نمونه هايي از اين سيره عملي اشاره مي كنيم:

1 _ مسلمانان جسد پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در خانه اي سقف دار دفن نمودند و از آن زمان به


1- كشاف، ج 2، ص 390.
2- روح البيان، ج 6، ص 158.
3- در المنثور، سيوطي، ج 5، ص 50.

ص: 321

بعد آن مكان مورد توجه خاص مسلمانان قرار گرفته است.

2 _ حسين بن احمد بن محمّد معروف به ابن الحجاج بغدادي يكي از شعراي قرن سوّم و چهارم قصيده فائيه اي در مدح امام اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب (عليه السلام)دارد كه در كنار قبر حضرت سروده است كه در شروع آن به گنبد سفيد حضرت اشاره كرده مي فرمايد:

«يا صاحب القبة البيضاء علي النجف

من زار قبرك واستشفي لديك شُفي

زوروا أبا الحسن الهادي لعلّكم

تحظون بالأجر والإقبال والزلف.» (1) .

3 _ بخاري در صحيح خود روايت كرده: «بعد از وفات حسن بن حسن بن علي (عليهما السلام)همسر او تا يك سال قبّه اي بر قبر او زد و به عزاداري پرداخت.(2) .

ملا علي قاري در شرح حديث مي گويد: «ظاهر اين است كه زدن قبه به جهت اجتماع دوستان بر قبر او براي ذكر وقرائت قرآن و حضور اصحاب براي دعا و مغفرت و رحمت بوده است.

4 _ سيّد بكري مي گويد: «از عدم جواز بناي بر قبور، قبور انبيا و شهدا و صالحين و امثال آن ها استثنا مي شود.» (3).

5 _ ابن شبه نقل مي كند كه: عقيل بن ابي طالب در خانه خود چاهي كند. در آن هنگام به سنگي برخورد كرد كه در آن نوشته بود: اين قبر حبيبه دختر صخر بن حرب است، عقيل چاه را پر از خاك كرد و روي آن اتاقي بنا نمود.» (4) .

6 _ سمهودي در توصيف مزار حمزه بن عبدالمطلب مي گويد: «بر مزار او قبه اي عالي، زيبا و محكم است... كه در ايام خلافت خليفه عباسي ناصر دين الله، سال 575 _


1- وفيات الاعيان، ج 1، ص 170؛ المنتظم، ج 7، ص 216؛ روضات الجنات، ج 3، ص 148.
2- صحيح بخاري، كتاب الجنائز، حديث 62.
3- اعانة الطالبين، ج 2، ص 120.
4- تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 120.

ص: 322

622ه_، ساخته شده است.» (1) .

7 _ ابن سعد در طبقات نقل مي كند: «بعد از وفات عثمان بن مظعون و دفن او در بقيع پيامبر (صلي الله عليه وآله) چيزي را بر سر قبر او گذاشت و فرمود: اين، نشانه اي بر قبر اوست.» (2) عمرو بن حزم مي گويد: «قبر عثمان بن مظعون را ديدم در حالي كه چيز بلندي در كنار او مانند علم قرار داده بودند.» (3) .

مطلّب نقل مي كند: «بعد از وفات عثمان بن مظعون و دفن او، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به كسي دستور داد تا سنگي را بياورد، ولي او قادر بر حمل آن نبود. پيامبر (صلي الله عليه وآله)آستين را بالا زد و سنگ را بلند كرد و در كنار قبر عثمان بن مظعون قرار داد و فرمود: مي خواهم بر قبر او علامت بگذارم.» (4) .

8 _ ابن سعد از امام باقر (عليه السلام)روايت كرده كه: «فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كنار قبر حمزه مي آمد و آن را اصلاح مي كرد.» (5) .

9 _ بخاري نقل مي كند كه بعد از وفات عبدالرحمن بن ابي بكر، عائشه دستور داد تا سر قبر او خيمه اي زده شود و كسي را نيز موكّل بر آن قبر نمود... (6) .

10 _ عمر امر كرد تا خيمه اي بر روي قبر زينب دختر جحش زده شود و كسي او را نهي نكرد.(7) .

بررسي ايرادهاي وهابيون
اشاره

وهابيان در ادعاي خود بر حرمت بناي بر قبور به مواردي استدلال كرده اند كه به آنها پرداخته و پاسخ مي دهيم:


1- وفاء الوفاء، ج 2.
2- طبقات ابن سعد، ج 3 ص 291، ق 1.
3- همان، ج 3، ص 289، ق 1.
4- سنن ابي داود، ج 3، ص 211؛ السيرة الحلبية، ج 2، ص 95.
5- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 11، ق 1.
6- صحيح بخاري، ج 2، ص 119.
7- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 80.

ص: 323

بناي بر قبور از مظاهر شرك يا راهي به سوي شرك است

در پاسخ مي گوييم:

اوّلاً: در بحث «شرك و توحيد» به ميزان آن دو اشاره نموديم و گفتيم كه شرك دو ركن و عنصر دارد: يكي اين كه انسان عملي انجام دهد كه نشانه خضوع براي كسي باشد. و ديگر اين كه اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت آن كس داشته باشد كه براي او خضوع مي كند. اين دو ركن از آيات و تعاريف به دست آمده است و در مورد بناي بر قبور صادق نيست، زيرا كساني كه بيوت و مشاهد اولياي الهي را تعظيم مي كند بناي آنها به قصد تعظيم، با اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت نيست.

ثانياً: در مبحث «مقدمة» گفته شده كه مطلق مقدمه حرام، حرام نيست، بلكه

مقدمه موصله حرام است. يعني اگر كسي به طور حتم اين قبور را براي شرك بنا كند

حرام است. ولي اگر كسي براي تعظيم شعائر الهي بنا كند نه تنها اشكالي ندارد بلكه

مستحب است.

بناي بر قبور از اعمال مشركين است

منهاج السنة، ج 1، ص 474.

جواب:

اوّلاً: مشركين اگر بناي بر قبور بزرگان خود مي ساختند به جهت تعظيم و تكريم آنها به عنوان ربّ بوده است همان گونه كه در جاي خود مورد بررسي قرار گرفته است؛ لذا اسلام، آنان را از اين جهت مذمت نموده است و اين به خلاف بناي بر قبور اولياي الهي در ميان مسلمين است. (1) .

ثانياً: مطلق شبّه به مشركين و كفار حرام نيست، مگر در امور اختصاصي و در شعائر آنان خصوصاً به قصد احياي شعائر و آيين كفار. براي اطلاع بيشتر به بحث «برپايي مراسم جشن» مراجعه شود.


1- ر. ك. مقالات الكوثري، ص 246 به نقل از شرح صحيح مسلم / آبي مالكي، ج 2، ص 234.

ص: 324

بناي بر قبور بدعت منكر است

جواب:

در بحث ميزان بين بدعت و سنت گفته شد كه بدعت دو ركن دارد: يكي زياده يا نقيصه در دين، ديگري نبودِ دليل عام يا خاص بر امر حادث. در مورد جواز بناي بر قبور هم دليل خاص داريم كه سنت و سيره سلف از مسلمين است و هم دليل عام كه به آنها اشاره شد.

ادعاي اجماع
اشاره

علماي وهابي مدينه منوره در استفتاي آل سعود درباره بناهاي بقيع نوشتند: «بناي بر قبور اجماعاً ممنوع است؛ به جهت صحت رواياتي كه در منع از آن وارد شده است....» (1) .

جواب:

اوّلاً: اجماعي كه ادعا مي كنند مدركي است؛ كه به مدرك آن خواهيم پرداخت، پس اجماع مستقلاً اعتباري ندارد.

ثانياً: در اجماعي كه ادعا شده سه احتمال است:

الف _ اجماع تقديري: به اين بيان كه رواياتي وجود دارد كه اگر علما به آن توجه كنند، به مضمونش فتوا مي دهند. اين فرض باطل است، زيرا اين احتمال فرع صحت حديث از حيث سند و تماميّت آن از حيث دلالت است، كه هر دو نا تمام است.

ب _ اجماع محقق: به اين معنا كه همه علما فتوا به تحريم داده اند، هم از حيث حدوث و هم از حيث بقا. اين احتمال هم به طور قطع باطل است، زيرا اوّلاً: بحث غالب علما در بناي بر مطلق قبور است در حالي كه بحث ما در قبور اولياي الهي است. ما نيز در قبور غير اوليا كراهت را قبول داريم. ثانياً: غالب علما قائل به كراهت اند نه حرمت و حتي برخي تصريح به عدم كراهت دارند.


1- جريدة ام القري، تاريخ 17 شوال 1344 ه_.

ص: 325

قائلين به عدم حرمت

1 _ عبدالرحمن جزيري مي گويد: «كراهت دارد كه بر روي قبر، قبه يا بنا ساخته شود.» (1) .

2 _ امام نووي مي گويد: «بناي بر قبور اگر در ملك باني باشد مكروه و اگر در مقبره اي باشد كه راه مردم است حرام است.» (2) .

3 _ از مالك بن انس _ رئيس مذهب مالكيه _ نقل شده كه مي گفت: «كراهت دارم كه قبور، گچ مالي شده و بر آن، بنا شود....» (3) .

4 _ شافعي مي گويد: «دوست دارم كه روي قبر بنايي نشود و نيز گچ مالي نگردد، زيرا اين عمل زينت كاري است و قبر جاي اين امور نيست.» (4) .

5 _ ابن حزم مي گويد: «اگر بر روي قبر بنا يا ستوني ساخته شود كراهت ندارد.» (5) .

6 _ نووي بناي بر قبور را مكروه مي داند ولي مي گويد: «به ابوحنيفه نسبت داده شده كه كراهت ندارد.» (6) .

آن همه فتوا كه غالباً بر كراهت بود در صورتي است كه بنا بر قبر فرد عادي باشد، ولي اگر بنا بر قبر يكي از اولياي الهي باشد از اين كراهت مستثنا است.

عبد الغني نابلسي در كتاب «الحديقة الندية» مي گويد: «حكم به كراهتِ روشن كردن چراغ در صورتي است كه فائده اي بر آن مترتب نباشد اما در صورتي كه فائده اي از قبيلِ... يا اين كه صاحب قبر از اولياي الهي باشد، يا عالمي از محققين باشد، به جهت تعظيم روح او روشن كردن چراغ بر سر قبرش اشكالي ندارد.» (7) .

ج _ مراد از اجماع، سيره عملي مسلمين باشد از زمان وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله)تا اين زمان، كه


1- الفقه علي المذاهب الاربعة، ج 1، ص 421.
2- شرح صحيح مسلم، نووي، ج 7، ص 27 كتاب الجنائر.
3- مقالات الكوثري، ص 247، به نقل از «المدونة الكبري ج1 ص90».
4- همان، به نقل از كتاب «الأمّ»، ج 1 ص246.
5- المحلّي، ج 5، ص 133.
6- المجموع، ج5، ص298.
7- الحديقة الندية، ج 2، ص 630.

ص: 326

اين بر خلاف چيزي كه آن را به اثبات رسانديم؛ زيرا با مروري بر تاريخ مسلمانان پي مي بريم كه مسئله بناي بر قبور از سيره و سنت هميشگي مسلمين بوده است.

استدلال به برخي از احاديث
اشاره

عمده استدلال وهابيون بر حرمت بناي بر قبور رواياتي است كه از طريق اهل سنت وارد شده ما به آنها اشاره كرده و جواب هر كدام را خواهيم داد:

حديث ابي الهياج

مسلم از يحيي بن يحيي و ابوبكر بن ابي شيبه و زهير بن حرب از وكيع از سفيان از حبيب بن ابي ثابت از ابيوائل از ابي الهيّاج اسدي نقل مي كند كه علي بن ابي طالب (عليه السلام)فرمود: «تو را به مأموريّتي مي فرستم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به آن فرستاد: اين كه هيچ تمثالي نيابي مگر آن كه محو كني و هيچ قبر مشرفي نيابي مگر آن كه مساوي سازي.» (1) .

حديث از حيث سند و دلالت ضعيف است:

الف _ سند

چند نفر از رجال آن تضعيف شده اند:

1 _ وكيع بن جراح بن مليح رواسي كوفي كه در حق او تضعيفات زيادي رسيده است. (2) .

2 _ سفيان بن سعيد بن مسروق ثوري كوفي كه ابن حجر و ذهبي او را متهم به تدليس در حديث كرده اند، يعني حديثي را نسبت به كسي مي دهد كه او را نديده است.(3) .

3 _ حبيب بن ابي ثابت قيس بن دينار كه او نيز به تدليس نسبت داده شده است. (4) .


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 61، كتاب الجنائز.
2- ر. ك. تهذيب التهذيب، ج 11، ص 123.
3- همان، ج 4، ص 115.
4- همان، ج 2، ص 179.

ص: 327

4 _ ابووائل اسدي كه از منحرفين از امام علي (عليه السلام) بوده است. (1) هم چنين از واليان عبيد الله بن زياد در كوفه بوده است، كسي كه ظلم و غارتگري او بر احدي مخفي نيست.

5 _ ابوالهياج كه در نقل حديث مشهور نيست، لذا سيوطي در حاشيه سنن نسايي مي گويد: «دركتب حديث غير از اين حديث از او نرسيده و كسي غير از ابن حبان او را توثيق نكرده و ابن حبّان كسي است كه مجهول ها را توثيق مي كند. عجلي هم او را توثيق كرده، كه دأبش زياده روي در توثيق تابعين است، به جهت خوشبيني كه نسبت به آنان دارد.» (2) .

ب _ دلالت

حديث از حيث دلالت، اشكال هاي متعددي دارد:

1 _ از حيث متن و سند اضطراب دارد، زيرا در حديثي ابي الهياج مي گويد: «قال لي عليّ» و در حديثي ديگر ابيوائل مي گويد: «انّ علياً قال لابي الهياج» و در حديث ديگر چنين آمده است: «لأبعثنّك...». و مي دانيم كه اضطراب سند و متن موجب سقوط حديث از حجّيت و اعتبار است.

2 _ حديث مربوط به هدم و خراب كردن قبور همه عالم نيست بلكه مورد خاصي بوده كه حضرت او را مأمور به آن كرده است. شايد برخي از قبور مشركين بوده كه مورد پرستش آنان قرار گرفته بوده است. وبر فرض كه مطلق قبور بوده چه ربطي به قبور اولياي الهي دارد كه به جهت توجه مردم به خدا از طريق آنان و اقامه شعائر الهي، بدون هيچ توجه شرك آلود به آنان بنا شده است.

3 _ اهل لغت و عرف به اين نكته توجه كرده اند كه ماده تسويه در صورتي كه قرين مساوي با او ذكر نشود به معناي صاف كردن آن است في نفسه. و اين حديث اين چنين است، زيرا در آن نيامده كه آن را مثلا با زمين مساوي كنيد، پس معناي آن اين است كه هر قبري كه به مانند تَل ومثل كوهان شتر است او را صاف كن، زيرا در روايات آمده كه تمام


1- همان، ج 4، ص 362.
2- ر. ك. زيارة القبور از علامه بدر الدين حوثي.

ص: 328

قبور شهدا همانند سنام و كوهان شتر بوده است.(1) .

4 _ روايت، ربطي به بناي سقف، ديوار و وجوب خراب كردن آن ندارد.

5 _ حديث مورد اعراض علما و مسلمين در طول تاريخ بوده كه اين اعراض سبب وهن روايت خواهد شد.

حديث جابر

مسلم از ابوبكر بن ابي شيبه از حفص بن غياث از ابن جُريح از ابي الزبير از جابر نقل كرده كه فرمود: رسول خدا از گچ كاري در قبور و از اين كه بر روي قبور نشسته شود و از بناي بر قبور نهي نموده است. (2) به اين مضمون رواياتي ديگري هم از طرق مختلف، نقل شده است. لكن در اين احاديث هم مجموعه اي از نقاط ضعف وجود دارد كه باعث مي شود از حجيت و اعتبار بيفتد:

الف _ در تمام احاديث جابر ابن جريح و ابوالزبير _ باهم يا به تنهايي _ وجود داردند _.

ابن حجر مي گويد: سؤال شد يحيي بن معين از حديث ابن جريح فرمود: تمام احاديثش ضعيف است.(3).

از احمد بن حنبل نيز نقل شده كه درباره ابن جريح مي گويد: احاديث منكر نقل كرده است. (4) مالك بن انس در شأن او مي گويد: ابن جريح مانند كسي است كه در شب به دنبال جمع هيزم است. كنايه از اين كه هر نوع حديثي را نقل مي كند. (5) .

درباره ابوالزبير نيز تضعيفاتي وارد شده است: احمد بن حنبل از ايوب نقل مي كند كه ابوالزبير ضعيف الروايه است.


1- كنز العمال، ج 15، ص 736، حديث 42932.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 62.
3- تهذيب التهذيب، ج 6، ص 406.
4- همان.
5- همان، ج 6، ص 404.

ص: 329

شعبه مي گويد: ابوالزبير: نمازش را درست ادا نمي كرد. ونيز مي گويد: او اهل تهمت بود.

ابو حاتم رازي مي گويد: حديث او نوشته مي شود ولي به آن احتجاج نمي گردد. (1) .

ب _ حديث از حيث متن شديداً اضطراب دارد، زيرا با تعبيرهاي گوناگون از جابر نقل شده است. در برخي از روايات از گچ كاري واعتماد بر قبر نهي شده و در بعضي، از گچ كاري و كتابت و بناي بر قبر و راه رفتن بر آن، و در پاره اي، تنها از كتابت بر آن و در برخي ديگر از نشستن و گچ كاري كردن و بناء و كتابت بر آن، و در برخي هم اضافه بر اينها زياده بر قبر وارد شده و روشن است كه اضطراب متن، روايت را از حجيت ساقط مي كند.

ج _ بر فرض صحّت سند روايت و قطع نظر از اضطراب در متن، تنها دلالت بر نهي از بناي بر قبور دارد، ولي دلالت صريح بر حرمت ندارد، زيرا نهي بر دو قسم است: نهي كراهتي كه استعمال زيادي در كلام شارع دارد و نهي تحريمي. درست است كه اصل در نهي، حرمت است، ولي علما و فقها از اين نهي، كراهت فهميده اند، لذا مشاهده مي كنيم كه ترمذي در صحيح خود اين حديث را تحت عنوان: «كراهت بناء بر قبور» آورده است. و از اين رو شارح صحيح ابن ماجه، سندي از حاكم نيشابوري نقل مي كند كه احدي از مسلمين به اين نهي عمل نكرده است.

بر فرض استفاده كراهت از اين احاديث مي توان به سبب عناوين ديگر هم چون اقامه شعائر الهي و عناوين ديگر آن را از كراهت خارج كرده و داخل در استحباب نمود همانند لباس مشكي پوشيدن در سوك اولياي الهي خصوصاً عزاي امام حسين (عليه السلام).

حال با چند حديث اين چنيني آيا مي توان يك عمل را تحريم كرده و آن را شرك آلود دانست، وعمل كننده را نيز مشرك ناميد؟

حديث ابي سعيد و ام سلمه

وهابيون به دو حديث ديگر نيز تمسك كرده اند: يكي از ابي سعيد خدري كه


1- همان، ترجمه ابي الزبير.

ص: 330

فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نهي كرد از بناي بر قبور. (1) و ديگر از ام سلمه كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)نهي كرد از بناي بر قبر و گچ كاري كردن قبر.

در ضعف سند حديث اول وجود وهب كه مجهول است، كافي است.

و در حديث دوم عبدالله بن لهيعه است كه ذهبي از ابن معين نقل كرده كه او ضعيف است و به احاديثش احتجاج نمي شود. هم چنين از يحيي بن سعيد نقل شده كه او ابن لهيعه را چيزي به حساب نمي آورده است. (2) .

زمين بقيع موقوفه است

از جمله ادعاهايي كه وهابيون براي توجيه تخريب قبور ائمه بقيع دارند اين است كه: زمين بقيع موقوفه است و اين بناها مخالف با نظر واقف است، لذا بايد وليّ امر مسلمين آنها را خراب كند. در جواب آنان مي گوييم:

اوّلاً: در هيچ كتابي، حديثي يا تاريخي اشاره نشده كه زمين بقيع موقوفه است، خصوصاً آن كه زمين حجاز و مدينه چندان ارزشي نداشته كه بخواهد كسي آن را وقف نمايد.

ثانياً: بنا به نقل سمهودي بقعه اي كه در برگيرنده اجساد ائمه طاهرين در بقيع است خانه شخصي عقيل بن أبي طالب بوده است. لذا سمهودي مي گويد: «عباس بن عبدالمطلب كنار قبر فاطمه بنت اسد بن هاشم در اوّل مقابر بني هاشم در خانه عقيل دفن شد.» (3) حال با اين وضع مي توان به صرف ادعاي وقف، بناي قبور مطهر اولياي الهي را خراب نمود؟

آثار سازنده بناي قبور اولياي الهي

اولياي الهي از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و اوصيايش از آن جا كه در راه اسلام همه نوع


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 474.
2- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 476؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 444.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 96.

ص: 331

فداكاري و جان فشاني داشته اند به همين خاطر براي همه مسلمانان تا روز قيامت الگو هستند. از طرف ديگر شكي نيست كه استفاده از كارهاي هنري و روان كاوي براي تجديد عهد مردم به اسلام و زنده كردن اسلام توسط الگوها يكي از راه هاي بيداري اسلامي است. كسي كه در طول عمرش يك بار يا بيشتر به مكه و مدينه مي رود و از نزديك آثار باقيمانده زمان صدر اسلام را زيارت مي كند و هم چنين بزرگان دين خود را با عظمت، شكوه و جلال مشاهده مي نمايد، به ياد فداكاري هاي آن بزرگان مي افتد و عظمت و شكوه آنان در نظرش جلوه مي نمايد، گويا با خداي خود عهد و پيمان مي بندد كه در راه و مسير بزرگان دين قرار گيرد. اين يكي از راه هاي زنده نگه داشتن بزرگان دين است. كسي كه قبر، گنبد و بارگاه اولياي دين خود را مي بيند به آنان و تعاليمشان يقين حاصل مي كند.

مگر نه اين است كه مسيحيّت در برهه اي از زمان به جهت نداشتن آثار مسيح، در وجود آن حضرت شك كردند. مورّخ آمريكايي در كتاب «تاريخ تمدن» تاريخچه دويست سال تشكيك در حضرت مسيح (عليه السلام) را آورده است.

ناپلئون در سال 1808 ميلادي از يك نويسنده آلماني به نام «ويلند» مي پرسد كه آيا او به تاريخي بودن حضرت عيسي (عليه السلام) معتقد است يا نه؟

امّا مسلمين در طول تاريخ خود از اين جهت، سر بلند و داراي افتخارند كه ما بزرگاني داريم كه بعد از گذشت قرن ها قبورشان براي ما معلوم است و هر چند وقت يك بار بر سر قبرشان رفته و با آنان عهد و پيمان مي بنديم كه در راه آنان خواهيم بود، راهي كه با پيمودن آن قطعاً به خدا و ثواب و بهشت او خواهيم رسيد.

بناء مسجد و روشن كردن چراغ بر قبور اوليا

اشاره

عموم مسلمين ساختن مسجد در كنار قبور اولياي الهي را جايز شمرده و بدان عمل مي كنند. منتها به اين نيّت كه زمين و بقعه اي كه وليّ خدا در آن مدفون است، متبرك مي باشد. امّا وهابيون، همان گونه كه ساختن گنبد و بارگاه بر قبور اولياي الهي را حرام مي دانند، ساختن مسجد در كنار قبور اوليا را نيز حرام دانسته و راهي به سوي شرك مي دانند. اينك اين موضوع را مورد بحث و بررسي قرار خواهيم داد:

فتاواي وهابيون

ابن تيميه مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) حرام كرده كه قبور خود را مسجد قرار دهند، يعني نبايد كسي در اوقات نماز به آن جا رفته و نماز و دعاي خود را در آنجا بخواند؛ اگر چه

به قصد عبادت خدا هم برود، زيرا آن مكان ها راهي براي شرك است، يعني ممكن

است كه انسان به خاطر صاحب قبر دعا و نماز خوانده و او را تعظيم و تكريم كند. لذا ساختن مسجد در كنار قبور اوليا حرام است. بنابراين اگر چه بناي مسجد في نفسه

مستحب است، ولي از آن جا كه اين عمل ممكن است برخي را به شرك وادار كند مطلقاً

حرام است.» (1) .


1- القاعدة الجليلة، ص 22.

ص: 333

هم چنين در جايي ديگر مي گويد: «علماي ما قائل هستند كه ساختن مسجد بر قبور جايز نيست.» (1) .

قرآن و ساختن مسجد در جوار قبور اوليا

خداوند متعال در قضيّه اصحاب كهف مي فرمايد: " وَكَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقُّ وَأَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا "؛ (2) «و باز مردم را بر حال اصحاب كهف آگاه ساختيم تا خلق خدا بدانند كه وعده خدا به حق بوده و ساعت قيامت بي هيچ شك خواهد آمد تا مردمي كه ميانشان در مورد آنها تنازع و اختلاف بود، رفع بشود. با اين همه بعضي گفتند: بايد گرد آنها حصار و بنايي بسازيم، خدا به حال آنها آگاه تر است. آنان كه بر واقع احوال آنهااطلاع يافتند، گفتند: البته برايشان مسجد بنا كنيم».

خداوند متعال در اين آيه به چگونگي اطلاع مردم از آنان اشاره كرده است. آنان در طريقه تكريم اصحاب كهف اختلاف داشتند؛ برخي معتقد بودند كه بر روي آنان ساختماني ساخته شود يا ديواري دور آنان كشيده شود. ولي غالباً پيشنهاد دادند كه در كنار آنان مسجدي ساخته شود.

فخر رازي مي گويد: برخي گفته اند: اين گروه كه پيشنهاد ساختن مسجد را دادند پادشاهان مسلمان و طرفداران اصحاب كهف بودند. برخي نيز معتقدند: آنان كه پيشنهاد مسجد را دادند رؤساي شهر بودند تا در آن جا عبادت كرده و آثار اصحاب كهف را به سبب آن مسجد باقي بدارند. (3) .

ابوحيان اندلسي مي گويد: «كسي كه پيشنهاد ساختمان را داد كافر از دنيا رفت و با اين عمل مي خواست مركزي براي كفر خود بسازد كه مؤمنين از اين عمل مانع شده و


1- زيارة القبور، ص 106.
2- كهف 18 آيه 21.
3- مفاتيح الغيب، ج 21، ص 105.

ص: 334

پيشنهاد ساختن مسجد را دادند.» (1) .

ابوالسعود و زمخشري نيز همين نظر را قبول كرده اند، يعني پيشنهاد دهندگان ساختن مسجد در كنار جايگاه اصحاب كهف، مسلمين و مؤمنين بوده اند. (2) .

البته مي دانيم كه قرآن، كتاب قصه گويي صرف نيست، بلكه اگر داستاني را تعريف مي كند به منظور بهره برداري مسلمانان از آن داستان است.

از آن جا كه خداوند متعال پيشنهاد دوم (ساختن مسجد در كنار اصحاب كهف) را رد نكرده و آن را مجراي شرك نمي داند، مي توانيم آن را دليل به امضا و تقرير عمل آنان بدانيم.

سيره مسلمين بر بناي مسجد در جوار قبور اوليا

با مراجعه به سيره مسلمين در طول تاريخ، پي مي بريم كه آنان به اين عمل مبادرت ورزيده و در كنار قبور اولياي خود مسجد مي ساختند.

مورخين داستان مسافرت ابوجندل با ابوبصير را نقل كرده اند كه در ضمن آن آمده: «نامه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به دست ابوجندل رسيد، در حالي كه ابوبصير مشغول جان كندن بود، او در حالي كه در دستش نامه رسول خدا بود از دار دنيا رفت. ابوجندل او را در همان مكان دفن كرد، و بر روي قبرش مسجدي بنا نمود.» (3) .

نقد ادله وهابيون

وهابيون بر حرمت ساختن مسجد در كنار قبور اولياي الهي به ادله اي استدلال كرده اند كه در ذيل به بحث و بررسي آنها مي پردازيم:

الف _ استدلال به روايات

وهابيون بر مدعاي خود به روايات ذيل استدلال كرده اند.:


1- البحر المحيط، ذيل آيه.
2- تفسير ابي السعود، ج 5، ص 215 و تفسير كشاف، ج 2، ص 245.
3- استيعاب، ج 4، ص 21 تا 23 و تاريخ ابن عساكر، ج 8، ص 334.

ص: 335

1 _ جندب بن عبدالله بجلي مي گويد: از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پنج روز قبل از وفاتش شنيدم كه فرمود: «آگاه باشيد، همانا كساني قبل از شما قبور انبياي خود را به عنوان مساجد قرار مي دادند. امّا شما اين گونه نكنيد، من شما را از اين عمل باز مي دارم.» (1) .

2 _ از پيامبر (صلي الله عليه وآله) روايت شده كه به خدا عرض كرد: «بار خدايا قبر مرا بت قرار مده، خدا لعنت كند قومي را كه قبور انبياي خود را مساجد كردند.» (2) .

3 _ مسلم نقل مي كند كه ام حبيبه و امّ سلمه نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يادي از كنيسه اي كردند كه در حبشه ديده بودند، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: آنان كساني هستند كه هرگاه مرد صالحي از ميانشان مي ميرد بر قبر او مسجدي مي سازند و صورت هايي نيز بر آن قرار مي دهند، آنان نزد خدا در روز قيامت مخلوقات بدي هستند.» (3) .

4 _ بخاري در صحيح خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده فرمود: «خدا لعنت كند نصارا و يهود را، زيرا قبور انبياي خود را مسجد قرار دادند.» (4) .

در جواب از استدلال به اين روايات بايد گفت:

اوّلاً: فهميدن مقصود اين روايات، متوقف بر دانستن مقصود يهود و نصارا از ساختن مسجد بر قبور اولياي خود مي باشد، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) از قيام به عملي كه يهود و نصارا با قصد خاصي انجام مي دهند نهي كرده است.

با مراجعه به روايات پي مي بريم كه يهود و نصارا، قبور اولياي خود را مسجدو قبله قرار مي دادند و بر روي آن قبور سجده مي كردند. در حقيقت آنان را عبادت مي كردند. لذا پيامبر (صلي الله عليه وآله) شديداً با اين عمل مقابله كرده و از آن نهي فرموده است.

حال اگر در كنار قبور اولياي الهي به جهت تبرك، مسجد ساخته شود، تا انسان به بركت آن وليّ خدا توجه و حضور قلبش بيشتر باشد و از طرفي نيز هيچ قصد تعظيم و تكريمي نسبت به آن ولي در حال نماز نداشته باشد، قطعاً از مورد اين روايات خارج


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 378.
2- مسند احمد، ج 2، ص 246.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 66، كتاب المساجد.
4- صحيح بخاري، ج 2، ص 111، كتاب الجنائز و سنن نسائي، ج 2، ص 871، كتاب الجنائز.

ص: 336

است؛ چنان كه در روايت امّ حبيبه و امّ سلمه به اين مقصود يهود و نصارا اشاره شده است.

بيضاوي در شرح اين احاديث مي گويد: «از آن جا كه يهود و نصارا بر قبور انبيا به خاطر تعظيم شأن آنان، سجده كرده و آن قبور را قبله خود قرار مي دادند، به همين جهت مسلمين از اين نوع عمل باز داشته شدند، زيرا اين عمل شرك محض است. ولي اگر كسي مسجدي را در جوار قبر صالحي به قصد تبرك بسازد مشمول نهي روايات نمي شود.»

سندي، شارح سنن نسايي نيز مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) امّت خود را از عمل يهود و نصارا نسبت به قبور انبياي خود باز مي دارد، خواه به سجده بر قبور و تعظيم آنها باشد و خواه به خاطر قبله قرار دادن قبور باشد تا هنگام نماز به آن متوجه باشند.» (1) .

ثانياً: روايت، از ساختن مسجد بر روي قبر نهي مي كند و هيچ اشاره اي به ساختن مسجد در كنار قبور انبيا و اوليا ندارد.

ثالثاً: معلوم نيست كه نهي در اين روايات، تحريمي باشد؛ چنان كه بخاري اين روايات را تحت عنوان «باب مايكره من اتخاذ المساجد علي القبور» آورده و آنها را حمل بر نهي تنزيهي و كراهتي كرده است. (2) .

شيخ عبدالله هروي در توجيه احاديث فوق مي گويد: «آن احاديث بر كساني حمل مي شود كه قصد نماز بر قبر انبيا به جهت تعظيم شان دارند و اين در صورتي متصور است كه قبور، آشكار و باز باشد وگرنه نماز در آنجا حرام نيست.» (3) .

نيز عبدالغني نابلسي حنفي مي گويد: «اگر كسي مسجدي را در كنار قبر صالحي بسازد يا در كنار قبر او به جهت تبرك جستن از او نماز گذارد، نه به جهت تعظيم صاحب قبر و توجه به او در نماز، اشكالي ندارد، زيرا مرقد اسماعيل (عليه السلام) نزد «حطيم» مسجدالحرام است و آن محل بهترين مكاني است كه نماز در آن جا خوانده مي شود.» (4) .


1- سنن نسايي، ج 2، ص 41.
2- صحيح بخاري، ج 2، ص 111.
3- المقالات السنية، ص 427.
4- الحديقة الثنية، ج 2، ص 631.

ص: 337

علامه بدر الدين حوثي، در شرح روايات فوق مي گويد: «معناي مسجد قرار دادن

قبور، اين است كه انسان نمازگزار قبر را قبله قرار داده و بر آن نماز گزارد.» (1) .

ب _ استدلال به قاعده سدّ ذرايع

يكي ديگر از ادله وهابيون بر حرمت بناء مسجد در جوار قبور اولياي الهي استدلال به قاعده سدّ ذرائع است.

طبق اين قاعده: اگر عملي في نفسه مباح يا مستحب باشد، ولي منجر به حرام شود آن عمل نيز حرام است، تا كسي به سبب آن به سوي حرام سوق داده نشود.

ابن قيم جوزيه در استدلال به اين قاعده، به ادله بسياري تمسك كرده است؛ از جمله به آيه شريفه: " وَلا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْم "؛ «دشنام ندهيد كساني را كه غير خدا را مي خوانند زيرا آنان نيز خدا را بدون آگاهي ناسزا مي گويند» و آيه: " وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ " «و پاهاي خود را به زمين نكوبند تا آنچه از زينتها مخفي مي دارند معلوم شود».

به برخي از ادله عقلي نيز براي اثبات سدّ ذرايع تمسك كرده است. (2) .

در جواب مي گوييم: در بحث مقدمه واجب گفته شده كه تنها مقدمه موصله واجب، واجب است نه هر مقدمه اي يعني آن مقدمه اي كه ما را مستقيماً به واجب مي رساند واجب است؛ مثلاً اگر بودن بر بالاي بام بر ما واجب است و آن متوقف بر نصب پله باشد، نصب آن پله كه ما را به بالاي بام مي رساند واجب مي شود. همين مطلب را عيناً در مقدمه حرام مي گوييم. يعني خصوص آن عملي كه ما را به حرام رسانده، از باب مقدمه حرام است.

بنابراين ساختن مسجد در كنار قبور اولياي الهي اگر به قصد شرك نباشد و غالب مردم نيز اين نيت را از خواندن نماز در آن مساجد نداشته باشند. اشكالي در ساختن آن مساجد نيست؛ اگرچه ممكن است كه برخي هنگام نماز اين نيت را داشته باشند. اگر اين


1- زيارة القبور، ص 28.
2- اعلام الموقّعين، ج 3، ص 148.

ص: 338

مطلب را نپذيرفتيم بسياري از معاملات روزمره نسبت به آلات مشتركه باطل و حرام خواهد بود، زيرا ممكن است كه برخي از مردم از آن سوء استفاده نمايند؛ مثلاً كسي كه چاقو مي خرد يا راديو مي خرد ممكن است كسي از آن سوء استفاده نموده و در راه فساد استفاده كند، ولي هيچ كس چنين معامله اي را حرام و باطل نكرده است، بلكه تنها فروش آنها را به قصد فساد، باطل مي دانند.

حكم تزيين قبور اولياي الهي و روشن كردن چراغ

وهابيون همان گونه كه اموري مانند: ساختن مسجد در كنار قبور اولياي الهي، نماز و دعا خواندن و زيارت قبور را حرام مي دانند، روشن كردن چراغ و تزيين قبور را هم به طور مطلق حرام مي دانند؛ اگر چه براي قبر يكي از اولياي الهي _ مثل پيامبر (صلي الله عليه وآله)و امام _ باشد. ولي بقيه مسلمين اين عمل را جايز مي شمارند و بر آن به ادله اي استدلال كرده اند كه يكي از آنها قياس به تنقيح مناط قطعي است، زيرا همان گونه كه زينت كعبه جايز و راجح است و سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله)، صحابه، تابعين و مسلمين در طول تاريخ نيز اين بوده كه براي تعظيم و تكريم آن و ترغيب مردم بدان زينت مي كردند و در آن هيچ اشكالي نمي ديدند، به همان ملاك، تزيين كردن قبور اولياي الهي و روشن كردن چراغ در جوار آنها اشكالي ندارد.

دليل وهابيون بر حرمت

نسايي به سند خود از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «خدا لعنت كند زناني كه به زيارت قبور مي آيند و كساني كه قبور را مساجد قرار داده و بر آن چراغ ها روشن مي كنند.» (1) .

جواب:

اين حديث از حيث سند و دلالت اشكال داشته و هيچ دلالتي بر حرمت روشن


1- سنن نسايي، ج 4، ص 95 و مستدرك حاكم، ج 1، ص 530، رقم حديث 1384.

ص: 339

كردن چراغ بر سر قبور اولياي الهي ندارد، زيرا:

الف _ سند حديث:

محدّث وهابي، ناصر الدين الباني بعد از نقل حديث ابن عباس مي گويد:

«اين حديث را ابوداود و ديگران نقل كرده اند، ولي از حيث سند ضعيف است. اگرچه كثيري از سلفيون به آن تمسك كرده اند، ولي بايد حقّ گفته شود و متابعت گردد. و

از جمله كساني كه اين حديث را تضعيف كرده، مسلم است. او در كتاب التفصيل مي گويد: «اين حديث ثابت نيست و مردم از حديث ابوصالح باذام كه در سند اوست پرهيز نموده اند و آن كس كه راوي از ابن عباس است، ثابت نشده است كه از او حديث

شنيده باشد.»

آن گاه مي گويد: ضعف اين حديث را در كتاب الاحاديث الضعيفة و الموضوعة و اثرها السييء في الامّة ثابت نموده ام.

سپس مي گويد: كسي به احاديث ابوصالح باذام احتجاج نكرده و نزد جمهور

ائمه ضعيف است و كسي او را توثيق نكرده، مگر عجلي كه معروف به تساهل در توثيق است؛ همانند ابن حبّان. و حديث طريق ديگري هم ندارد تا بتواند اين طريق را

تقويت كند.» (1) .

ب _ دلالت:

1 _ اين حديث بر قبور غير انبيا و اوليا حمل مي شود، زيرا قبور آنان را بايد با وجوه مختلف تعظيم نمود كه از جلمه آنها روشن نمودن چراغ است.

2 _ حديث بر موردي حمل مي شود كه منفعت بر آن مترتب نگردد، زيرا

تضييع مال است، ولي چراغ روشن كردن بر بالاي قبر براي زيارت صاحب آن قبر،

قرائت قرآن، دعا، خواندن نماز و نفع هاي ديگري كه مي تواند زائر در آن جا ببرد، در اين موارد نه تنها حرام و مكروه نيست، بلكه رجحان نيز دارد، زيرا از مصاديق تعاون بر برّ و


1- تحذير المساجد من اتخاذ القبور مساجد، الباني، ص 43 و 44.

ص: 340

تقوا است.

عزيزي در شرح حديث مي گويد: «مورد حديث در جايي است كه زنده ها از چراغ ها نفع نبرند، ولي اگر نفعي بر آن مترتب شود اشكالي ندارد.» (1) .

سندي نيز در شرح سنن نسايي مي گويد: «نهي از روشن كردن چراغ به اين جهت است كه تضييع مال بدون منفعت است و مفاد آن اين است: در صورتي كه بر آن نفعي مترتب شود از مورد نهي خارج است.» (2) .

شيخ علي ناصف مي گويد: «روشن كردن چراغ بر سر قبور جايز نيست، زيرا ضايع كردن مال است، مگر در صورتي كه يكي از زنده ها بر سر آن قبور باشد كه در اين صورت روشن كردن چراغ اشكالي ندارد.» (3) .

3 _ حديث دلالت بر حرمت ندارد، بلكه ممكن است كه بر كراهت حمل گردد.

4 _ سيره مسلمين در طول تاريخ اسلام بر اين بوده كه بر سر قبورشان؛ خصوصاً در صورتي كه شخصيتي بزرگ و از اولياي الهي است، چراغ روشن مي نمودند.

خطيب بغدادي به سند خود از شيخي از اهل فلسطين نقل مي كند: در پايين ديوار قسطنطنيه ساختمان روشني را مشاهده نمودم، درباره آن سؤال كردم. گفتند: اين قبر ابي ايوب انصاري، صحابي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)است، كنار قبر او آمدم، قبرش را در آن ساختمان ديدم در حالي كه قنديل و لوستري با زنجير از سقف آن آويزان بود. (4) .

ابن الجوزي مي گويد: «يكي از حوادث سال 386ه_ اين است كه اهل بصره ادعا كردند كه به قبري قديمي دست رسي پيدا كردند كه قبر معلوم شد زبير بن عوام است. آن گاه قنديل، ابزار، حصير و غيره آوردند وافرادي را نيز به عنوان حافظ و خدمت كار بر آن گمارده و زمين هايي بر آن وقف نمودند.» (5) .


1- شرح جامع الصغير، ج 3، ص 198.
2- سنن نسايي، ج 4، ص 95.
3- التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 381.
4- تاريخ بغداد، ج 1، ص 154.
5- المنتظم، ج 14، ص 383.

ص: 341

صفدي درباره قبر امام كاظم (عليه السلام) مي گويد: «قبر او در آن جا مشهور است، مردم به زيارتش مي آيند. مشهدي بزرگ بر آن قبر است و در آن مشهد قنديل ها و لوسترهايي از طلا و نقره موجود است. انواع ابزارها و فرش ها بدون حدّ و حصر وجود دارد.» (1) .

5 _ حديث ابن عباس معارض دارد، زيرا ترمذي نيز از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شبان گاه وارد بر قبري شد، در حالي كه شخصي براي او چراغ روشن كرده بود. (2).


1- وفيات الاعيان، ج 5، ص 310.
2- الجامع الصحيح، ج 3، ص 372، باب 62.

ص: 342

شفاعت

اشاره

يكي از اعتقادات عموم مسلمانان و معتقدان به اديان، مسئله شفاعت است. يعني روز قيامت اولياي الهي، در حقّ گروهي از گناه كاران شفاعت كرده و آنان را از عقاب جهنّم نجات مي دهند. ويا بنابر تفسير برخي از شفاعت، اولياي الهي با شفاعتشان از شخصي سبب ترفيع درجه او مي شوند. ليكن در اندازه و ويژگي هاي آن اختلاف است؛ يهود براي اولياي خود بدون هيچ قيد و شرطي حق شفاعت قايل است كه قرآن به طور آشكار آن را باطل مي داند. در ميان مسلمانان، وهابيان معتقدند كه تنها مي توان از خدا طلب شفاعت كرد و اگر كسي از خود شافعان شفاعت طلب كند مشرك است، ولي عموم مسلمانان قائلند اين حقّي را كه خداوند براي شافعان قرار داده، مي توان از آنان طلب نمود، ولي با اعتقاد به اين كه: اصل اين حقّ از آنِ خداست و اوليا بدون اذن او شفاعت نمي كنند. در اين مقاله به اين موضوع مي پردازيم.

اجماع امت

علماي اسلام بر مشروعيّت شفاعت و اين كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)يكي از شفيعان روز قيامت است اجماع كرده اند، اگرچه در برخي از فروعِ شفاعت اختلاف نموده اند. اينك ديدگاه هاي بزرگان شيعه و سني را نقل مي كنيم:

1 _ ابومنصور ماتريدي (ت 333 ه_) در ذيل آيه شريفه " وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ

ص: 343

ارْتَضي " (1) مي گويد: اين آيه اشاره به شفاعت مقبول در اسلام دارد. (2) .

2 _ تاج الدين ابوبكر كلاباذي (ت 380 ه_) مي گويد: «علما اجماع دارند كه اقرار به تمام آنچه خداوند در مورد شفاعت ذكر كرده و روايات نيز بر آن توافق دارد، واجب است....» (3) .

3 _ شيخ مفيد (336 _ 413 ه_) مي فرمايد: «اماميه اتفاق نظر دارند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)در روز قيامت براي جماعتي از مرتكبان گناهان كبيره از امت خود، شفاعت مي كند. و نيز اميرالمؤمنين و امامان ديگر (عليهم السلام) براي صاحبان گناهان كبيره از شيعيان، شفاعت مي كنند. و خداوند بسياري از خطاكاران را با شفاعت آنان از دوزخ نجات مي دهد.» (4) .

4 _ شيخ طوسي (رحمه الله) (385 _ 460 ه_) مي گويد: «شفاعت نزد ما اماميه از آنِ

پيامبر (صلي الله عليه وآله)، بسياري از اصحابش، تمام امامان معصوم و بسياري از مؤمنان صالح

است.» (5) .

5 _ ابوحفص نسفي (ت 538 ه_) مي گويد: «شفاعت رسولان و خوبان از امّت اسلامي، در حق گنه كاران كبيره، به اخبار مستفيض، ثابت است.» (6) .

6 _ تفتازاني در شرح اين عبارت، رأي نسفي را بدون هيچ ترديدي تصديق كرده است. (7) .

7 _ قاضي عياض بن موسي (ت 544 ه_) مي گويد: «مذهب اهل سنت بر جواز شفاعت است عقلا، و صريح آيات و اخبار نيز بر وقوع آن اذعان دارند. (8) .

8 _ قاضي بيضاوي در تفسير آيه شريفه " وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئاً


1- انبياء 4 آيه 28.
2- تأويلات اهل السنة، 148.
3- التعرّف لمذهب أهل التصوّف، ص 54 _ 55.
4- اوائل المقالات، ص 15.
5- التبيان، ج 1، ص 213 _ 214.
6- العقائد النسفية، ص 148.
7- همان.
8- نووي، شرح صحيح مسلم، ج 3، ص 35.

ص: 344

وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ " مي گويد: «برخي، اين آيه را دليلِ نفي شفاعت از گناه كاران كبيره دانسته اند، ولي بايد دانست كه آيه مخصوص كافران است، زيرا آيات و روايات فراواني دلالت بر تحقق شفاعت در امّت دارد.» (1) .

9 _ فتّال نيشابوري مي گويد: «ميان مسلمانان اختلافي نيست كه شفاعت امري است ثابت و مقتضاي آن اسقاط ضررها و عقوبات است.» (2).

10 _ ابن تيميه حرّاني (ت728ه_) مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) در روز قيامت سه نوع شفاعت دارد... نوع سوّم درباره كساني است كه مستحقّ آتش جهنم اند.» (3) .

11 _ نظام الدين قوشجي (ت879ه_) مي گويد: «مسلمانان بر ثبوت شفاعت،

به جهت قول خداوند متعال " عَسَي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً " (4) اتفاق نظر

دارند.» (5) .

12 _ شعراني حنفي مي گويد: «همانامحمّد (صلي الله عليه وآله) اوّلين شفاعت كننده روز قيامت است....» (6) .

13 _ علامه مجلسي (ت1110ه_) مي فرمايد: «در مورد شفاعت، بين مسلمانان اختلافي نيست كه از ضروريات دين اسلام است؛ به اين معنا كه رسول در روز قيامت براي امّت خود، بلكه امّت هاي پيشين شفاعت مي كند...» (7) .

14 _ محمّد بن عبدالوهاب (1115 _ 1206ه_) مي گويد: «شفاعت براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) و سائر انبيا و ملائكه و اوليا و كودكان، از جمله اموري است كه مطابق روايات وارده، ثابت است....» (8) .


1- انوار التنزيل، ج 1، ص 152.
2- روضة الواعظين، ص 406.
3- مجموعة الرسائل الكبري، ج 1، ص 403.
4- اسرا 17 آيه 79.
5- شرح تجريد، ص 501.
6- اليواقيت والجواهر، ج2، ص170.
7- بحارالانوار، ج8، ص 29.
8- الهدية السنية، ص 42.

ص: 345

شفاعت در قرآن كريم

آيات مربوط به شفاعت را مي توان بر چند دسته تقسيم نمود:

1 _ آياتي كه شفاعت را نفي مي كنند:

" يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمْ الظَّالِمُونَ "؛(1) «اي اهل ايمان از آنچه روزي شما كرديم، انفاق كنيد پيش از آن كه روزي بيايد كه نه خريد [و فروشي] هست و نه دوستي و شفاعتي به كار آيد و كافران در آن روز درمي يابند كه به خود ستم كردند».

ولي آيات ديگر به وجود شفاعت به اذن خداوند متعال صراحت دارد. پس آيه فوق شفاعت بدون اذن را نفي مي كند.

2 _ ابطال عقيده يهود در شفاعت:

" يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِي الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ - وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ " (2) ؛ «اي بني اسرائيل ياد كنيد نعمت هايي را كه به شما عطاكردم و شما را بر عالميان برتري دادم. و دوري كنيد از روزي كه در آن، كسي به جاي ديگري مجازات نشود و هيچ شفاعت از كسي پذيرفته نشود و عوض قبول نكنند و ياري نشنوند».

قرآن اعتقاد به يك نوع شفاعت باطل را كه در يهود بوده، ردّ مي كند، شفاعتي كه هيچ گونه شرطي در شفيع يا كسي كه شفاعت شده قرار نمي دهد و هيچ نوع ارتباطي با اذن خداوند ندارد.

3 _ نفي شفاعت از كافران

" وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ - حَتَّي أَتَانَا الْيَقِينُ - فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ " (3) ؛ «و روز جزا را تكذيب مي كرديم تا آن كه [با مرگ] يقين به قيامت پيدا كرديم پس در آن روز شفاعت شفيعان سودي به آنان نرساند».


1- بقره 2 آيه 254.
2- همان، آيه 47 _ 48.
3- مدثر 74 آيه 46 _ 48.

ص: 346

4 _ نفي صلاحيت شفاعت از بت ها:

" وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا

عِنْدَ اللهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي السَّمَوَاتِ وَلاَ فِي الاَْرْضِ سُبْحَانَهُ

وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ " (1) ؛ « [اين مردم نادان] به جاي خدا چيزهايي را مي پرستند كه به

آنها هيچ سود و زياني نمي رساند و مي گويند كه اين بت ها شفيع ما نزد خدا هستند،

به اينان بگو شما به بهانه شفاعت بت ها مي خواهيد به خدا چيزي كه در همه آسمان ها

و زمين علم به آن ندارد، ياد دهيد؟! خدا از آنچه شريك او قرار مي دهيد برتر و

منزّه است».

5 _ اختصاص شفاعت به خداوند:

" قُلْ للهِِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ " (2) ؛ «بگو [اي پيامبر!] شفاعت تنها از آن خداست كه مالك زمين و آسمان هاست و پس از مرگ، بازگشت همه شما به سوي اوست».

6 _ شفاعت مشروط براي غير خدا:

" مَا مِنْ شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ "(3) ؛ «هيچ شفيعي جز به اجازه او نخواهد بود». " وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ... " (4) ؛ «و نفع نمي دهد شفاعت نزد خدا مگر براي كسي كه خداوند براي او اذن دهد».

مقتضاي جمع بين آيات اين است: _ از آن جا كه طبق عقيده توحيد افعالي، و اين كه مؤثري بالاصاله در عالم به جز خدا نيست، و هر تأثيري به اذن و اراده اوست _ برخي از آيات شفاعت را منحصراً براي خدا قرار داده است، ولي منافات ندارد كه اين حقّ اختصاصي خود را به كسي بدهد، تا با اجازه او، اِعمال كند. همان گونه كه به پيامبر و اولياي خود چنين اجازه اي داده است.


1- يونس 10 آيه 18.
2- زمر 39 آيه 44.
3- يونس 10 آيه 3.
4- سبأ 34 آيه 23.

ص: 347

ضرورت شفاعت

با چند عامل مي توان شفاعت را از جمله ضروريات جامعه بشري به حساب آورد:

1 _ ابتلاي مردم به گناه:

برخي مي گويند: تنها نجات دهنده انسان در روز قيامت، عمل صالح است، همان گونه كه در قرآن آمده است: " وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَي "(1) ؛ «و امّا كسي كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده براي او پاداش نيكي است».

هرچند رسيدن به جزا و سعادت وابستگي زيادي بر عمل دارد، ولي از آيات ديگر آشكارا استفاده مي شود كه عمل به تنهايي باعث نجات بشر نخواهد بود، مگر اين كه با رحمت گسترده الهي ضميمه گردد. (2) .

2 _ گستره رحمت الهي

" رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْماً... " (3) ؛ «پروردگارا رحمت و علمت را بر هر چيزي گسترش دادي».

" فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَة وَاسِعَة " (4) ؛ «پس اگر اي پيامبر تو را تكذيب كنند بگو خداي شما داراي رحمت بي منتهاست». مي دانيم كه شفاعت از مصاديق رحمت الهي است.

3 _ نجات، اصل اوّلي در انسان:

تجربه و برهان عقلي نشان مي دهد كه اصل اوّلي در انسان، سلامت از هرگونه عذاب دنيوي و اخروي است و لذا توقف در برزخ، و نيز مراحل مختلف در روز قيامت و


1- كهف 18 آيه 88.
2- نحل 16 آيه 61؛ فاطر 35 آيه 45.
3- غافر 40 آيه 7.
4- انعام 6 آيه 147.

ص: 348

ورود در جهنّم _ در مدّتي محدود _ همه براي آن است كه انسان پاك شده و به جوهر اصلي خود بازگردد، و شفاعت نيز در همين راستاست.

اثر شفاعت

درباره نتيجه و اثر شفاعت دو نظر وجود دارد 1 _ شفاعت بمعناي از بين رفتن گناهان و عقاب است. 2 _ شفاعت يعني زيادي ثواب و ترفيع درجات. بيشتر مسلمانان معتقد به قول اوّل اند. ولي معتزله قول دوّم را پذيرفته اند و حقّ با قول اول است، به چند دليل:

1 _ اصل اعتقاد به شفاعت، در بين يهود و بت پرستان قبل از اسلام رايج بوده است و اسلام، بعد از آن كه خرافات آن را پيراست، در جامعه اسلامي مطرح ساخت. و كساني كه از ديدگاه هاي يهود و بت پرستانِ قبل از اسلام، در امر شفاعت اطلاع دارند، مي دانند شفاعتي را كه آنان براي انبياء و پدرانشان معتقد بودند، در سقوط گناهان و غفران آنها بوده است. و تنها اشكال مهم شان آن بود كه حقّ شفاعت را بدون هيچ شرطي براي آنان قائل بودند، ولي اسلام با پذيرش اصل اعتقاد به شفاعت آن را مشروط به اذن خداوند نمود، آن جا كه مي فرمايد: " مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ " (1) ؛ «كيست كه نزد خدا شفاعت كند مگر به اذن او». " وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنْ ارْتَضَي " (2) «و شفاعت نمي كنند شفاعت كنندگان مگر در حق كسي كه مورد رضايت پروردگار است».

2 _ روايات شيعه و اهل سنت دلالت بر عموميت شفاعت دارد. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)فرمود: «ادّخرت شفاعتي لأهل الكبائر من امّتي» (3) ؛ شفاعتم را براي صاحبان گناهان كبيره امتم، ذخيره كرده ام.

3 _ برخي از آيات تصريح مي كند كه خداوند حتّي بدون توبه، از گناهان عفو مي كند، كه اين با شفاعت به معناي اسقاط گناهان سازگاري دارد. خداوند متعال


1- بقره 2 آيه 255.
2- انبياء 21 آيه 28.
3- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1441.

ص: 349

مي فرمايد: " هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنْ السَّيِّئَاتِ "؛ (1) «او كسي است كه توبه را از بندگان خود مي پذيرد و گناهان را عفو مي نمايد».

درخواست شفاعت از شفاعت كنندگان

همانگونه كه اشاره شد برخي از گناه كاران به واسطه شفاعت مورد عفو و بخشش الهي قرار خواهند گرفت، قرآن كريم و سنت نيز بر اين مطلب تصريح نموده است.

قرآن كريم با مسلّم گرفتن اصل شفاعت، يادآور مي شود كه شفاعت تنها به اذن الهي انجام مي پذيرد: " مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ "؛ كيست كه در پيشگاه الهي به شفاعت برخيزد مگر به فرمان او. و نيز مي فرمايد: " مَا مِنْ شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ "؛ هيچ شفيعي جز با اجازه او نخواهد بود. و از طرفي ديگر به ابطال عقيده بت پرستان و مشركان در اين مورد پرداخته است زيرا آنان براي شفاعت هيچ گونه شرط و قيدي مانند اذن خدا قائل نيستند. قرآن كريم در ردّ اين عقيده مي فرمايد: " وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي السَّمَوَاتِ وَلاَ فِي الاَْرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ " (2) ؛ « [اين مردم نادان] به جاي خدا چيزهايي را مي پرستند كه به آنها هيچ سود و زياني نمي رساند و مي گويند كه اين بت ها شفيع ما نزد خدا هستند، به اينان بگو شما به بهانه شفاعت بت ها، مي خواهيد به خدا چيزي كه در همه آسمان ها و زمين علم به آن ندارد ياد دهيد؟ خدا از آنچه شريك او قرار مي دهيد برتر و منزّه است».

بنابراين با استدلال به آياتي كه شفاعت خواهي مشركان از بت ها را مردود مي شمارد، براي نادرست بودن اصل شفاعت در اسلام، مغالطه اي آشكار است؛ چرا كه در شفاعت اسلامي، نه اعتقاد به الوهيت شافعان مطرح است و نه بي قيد و شرط بودن شفاعت آنان.

قرآن كريم از فرشتگان به عنوان شفاعت كنندگاني ياد كرده است كه جز درباره


1- شوري 42 آيه 25.
2- يونس 10 آيه 18.

ص: 350

كساني كه خداوند رضايت مي دهد شفاعت نخواهند كرد: " بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ - لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ - يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنْ ارْتَضَي "؛ (1) «بلكه آنان بندگان مقرّب خدا هستند كه هرگز پيش از امر خدا كاري نخواهند كرد و هرچه كنند به فرمان اوست،... از احدي، جز آن كه خدا از او راضي است، شفاعت نكنند».

پس هرگاه اصل شفاعت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگران در قيامت مورد تأييد است، درخواست آن از سوي مؤمنان نيز امري مشروع خواهد بود. همان گونه كه درخواست دعا از ديگران امري مشروع است.

وهابيان و درخواست شفاعت از شفيعان

وهابيان اصل شفاعت را قبول دارند، ولي در پاره اي از احكام و ويژگي هاي آن ديدگاه هايي خاص دارند كه موجب شده تا عقيده مسلمانان ديگر را در مورد شفاعت شرك آلود بدانند. مهم ترين مسئله مورد اختلاف درباره شفاعت، به درخواست شفاعت از شافعان بازمي گردد. درخواست شفاعت از شافعان _ چه در حال حيات آنها و چه پس از مرگ آنان _ از نظر مسلمانان امري جايز و مشروع است، ولي به اعتقاد وهابيان امري نامشروع بلكه شرك آلود است. آنان شفاعت را تنها در صورتي صحيح مي دانند كه انسان مستقيماً از خداوند بخواهد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگر كساني كه مأذون در شفاعت مي باشند، در حقّ انسان شفاعت كنند:

ابن تيميه مي گويد: «اگر كسي بگويد: از پيامبر به جهت نزديكي به خدا مي خواهم تا شفيع من در اين امور باشد، اين از كارهاي مشركان است.» (2).

محمّد بن عبدالوهاب مي گويد: «طلب شفاعت تنها بايد از خدا باشد نه شافعان؛ يعني بايد گفت: بارخدايا محمّد را در حقّ ما در روز قيامت شفيع گردان....»(3) .

دلايل وهابيان

وهابيان براي اثبات مدعاي خود به ادله اي تمسك كرده اند:

1 _ طلب شفاعت از شفيع به منزله خواندن غير است و اين شرك در عبادت است، زيرا خداوند متعال مي فرمايد: " فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَدَاً "؛ (4) با خدا هيچ كس را نخوانيد.

پاسخ:

خواندن غير خدا به طور مطلق نه حرام است و نه مستلزم شرك، زيرا اگر انجام عملي توسط فردي مجاز و مشروع باشد، درخواست انجام آن از وي نيز مجاز و مشروع خواهد بود؛ هرگاه شفاعت كردن براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگر شفيعان در قيامت، حقّ و مشروع است، طلب شفاعت از آنان نيز چنين خواهد بود. حقيقت شفاعت، دعاكردنِ شفيع براي مستحق شفاعت و درخواست بخشش او از جانب خداوند است. بنابراين، همان گونه كه انسان مي تواند از هر فرد مسلمان و مؤمني درخواست دعا كند _ كه اين مطلب مورد قبول وهابيان است _ طلب شفاعت از غير خدا هم جايز خواهد بود. ليكن در طلب شفاعت از ديگران، تنها از كساني مي توان طلب كرد كه شايستگي شفاعت را دارند؛ مانند پيامبران، مؤمنان صالح و فرشتگان.

ترمذي از انس بن مالك نقل كرده كه از پيامبر خواست تا در قيامت او را شفاعت كند. (5) .

فرزندان يعقوب نيز از پدر خواستند تا براي آمرزش آنان استغفار نمايد: " يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ " (6) ؛ « [برادران يوسف عرضه داشتند] اي پدر براي ما از خدا آمرزش طلب كن كه [درباره يوسف] خطاكرده ايم».

و نيز خداوند به جهت عفو و آمرزش گناهان مردم را دعوت مي كند كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله)

بخواهند تا براي آنان استغفار نمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ


1- انبيا 21 آيه 26 _ 28.
2- زيارة القبور، ص 156.
3- الهدية السنية، ص 42.
4- جن 72 آيه 18.
5- صحيح ترمذي، ج 4، ص 42، باب ما جاء في شأن الصراط.
6- يوسف 12 آيه 97.

ص: 352

وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً " (1) ؛ «و اگر كساني كه بر خود _ به گناه _ ستم

كردند، از كردار خود به خدا توبه كرده و به سوي تو آمدند كه بر آنها استغفار كني و از خدا آمرزش خواهي، خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند».

اگر وهابيان طلب دعا از پيامبر (صلي الله عليه وآله) را پس از وفات او شرك مي دانند در هر دو حالت شرك خواهد بود. گذشته از اين، مرگ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) مربوط به جسم اوست، اما روح او زنده است و شنيدن درخواست دعا و شفاعت و اجابت آن مربوط به روح است نه بدن. در بحث حيات برزخي به تفصيل به اثبات حيات روحاني پرداخته شده است.

2 _ به گواهي قرآن كريم، خداوند مشركانِ عصر رسالت را به اين دليل كه از غير خدا طلب شفاعت مي كردند، مشرك دانسته است: " وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ " (2) ؛ «آنان به جاي خدا چيزهايي را مي پرستيدند كه به آنها هيچ سود و زياني نمي رساند و مي گويند كه اين بت ها شفيع ما نزد خدا هستند».

پاسخ:

در اين كه مشركان عصر رسالت براي بت ها و معبودهاي خود مقام شفاعت قائل بودند، ترديدي نيست، ولي آنچه در اين آيه آمده اين است كه آنان هم بت ها را عبادت مي كردند و هم براي آنان مقام شفاعت قايل بودند، و اعتقاد به شفاعت همراه با عبادت آنها سبب مذمّت آنان شده است.

مشركان همچنين حقّ شفاعت بي قيد و شرطي براي موجوداتي قايل بودند كه خداوند چنين مقامي را به آنان نداده بود. و اين امور سبب مذمت و شرك آلود شدن اعتقاد و درخواست آنان شد ولي اگر اعتقاد به مقام شفاعت در حق كسي باشد كه خداوند براي آنها اين حقّ را قرار داده و به كار گرفتن آن را نيز به اذن خدا بداند و اين اعتقاد منجرّ به عبادت شفيع نشود، دليلي بر حرمت آن نيست.


1- نساء 4 آيه 64.
2- يونس 10 آيه 18.

ص: 353

3 _ قرآن كريم شفاعت را حقّ ويژه خداوند دانسته است: " قُلْ للهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعَاً " (1)؛ بگو شفاعت تنها از آنِ خداوند است. بنابراين بايد شفاعت را فقط از خداوند درخواست كرد.

پاسخ:

شفاعت از آن جهت كه نوعي تأثيرگذاري در سرنوشت بشر است، از مظاهر و جلوه هاي ربوبي خداوند است و بدين جهت اوّلا و بالذات به او اختصاص دارد، ولي اين مطلب با اعتقاد به حقّ شفاعت براي پيامبران و صالحان منافات ندارد، زيرا شفاعت آنان به صورت مستقل نيست، بلكه مستند به اذن و مشيّت الهي است. و اين مطلبي است كه از قرآن كريم به روشني به دست مي آيد؛ " مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ " (2) ؛ «كيست كه در پيش گاه الهي به شفاعت برخيزد، مگر به فرمان او». و يا آيه: " مَا مِنْ شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ " (3) ؛ «هيچ شفيعي جز به اجازه او نخواهد بود».

4 _ طلب شفاعت اگرچه دعا محسوب مي شود، ولي خواستن آن از ميّت بي فايده است، زيرا او در عالم برزخ نمي شنود و حياتي ندارد.

پاسخ:

در بحث «حيات برزخي» به طور مبسوط، حيات در عالم برزخ را به اثبات رسانديم. و نيز از آياتي كه وهابيان با آنها بر عدم شنيدن مردگان در عالم برزخ استدلال مي كنند، جواب داديم.

بررسي دلائل منكران
شفاعت محرك معصيت است

در نظر عده اي، اعتقاد به شفاعت موجب جرأت بر گناه در افراد شده و روح سركشي را در گناه كاران و مجرمان زنده مي كند، لذا اعتقاد به آن، با روح شريعت اسلامي


1- زمر 39 آيه 44.
2- بقره 2 آيه 255.
3- يونس 10 آيه 3.

ص: 354

و ساير شرايع سازگاري ندارد!

پاسخ:

الف _ اگر چنين باشد، «توبه» كه بخشايش گناهان را در پي دارد، نيز مايه تشويق به انجام دوباره گناه خواهد بود. درحالي كه توبه يكي از باورهاي اصيل اسلامي و مورد اتفاق مسلمانان است.

ب _ وعده شفاعت در صورتي مستلزم تمرّد و عصيان گري است كه شامل همه مجرمان با تمام صفات و ويژگي ها شود و نسبت به تمام انواع عقاب و تمام اوقات آن جاري باشد...، ولي اگر اين امور مبهم و نامعيّن شد كه وعده شفاعت در مورد چه گناهاني و كدام گناه كار و در چه وقتي از قيامت است، هيچ كس نمي داند كه آيا مشمول شفاعت مي شود يا خير؟ و لذا موجب تشويق بر انجام معاصي نخواهد شد.» (1) .

ج _ با اندكي انديشه در آيات قرآن و گفتار پيشوايان معصوم (عليهم السلام) روشن مي شود كه خداوند شرايط ويژه اي براي شفاعت قرار داده است. خداوند مي فرمايد: " يَوْمَئِذ لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلا " (2) ؛ «در آن روز (قيامت) شفاعت هيچ كس سودي نمي بخشد، جز كسي كه خداوند رحمان به او اجازه داده و به گفتار او راضي است».

هم چنين فرموده است: " مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيم وَلاَ شَفِيع يُطَاعُ " (3) ؛ «براي ستمكاران نه دوستي وجود دارد و نه شفاعت كننده اي كه شفاعتش پذيرفته شود».

در روايتي از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «إنَّ شَفاعَتَنا لن تنال مُستَخِفّاً بالصّلاة» (4) ؛ همانا شفاعت ما اهل بيت (عليهم السلام) به كسي كه نماز را سبك بشمارد، نخواهد رسيد.

روشن است كه چنين شرايطي نه تنها سبب تشويق به انجام گناه نمي شود، بلكه انسان را براي دست يابي به طاعات به تلاش وا مي دارد و از شفاعت پيامبران و اولياي الهي


1- الميزان، ج 1، ص 165.
2- طه 20 آيه 101.
3- غافر 40 آيه 18.
4- بحارالانوار، ج 82، ص 235.

ص: 355

برخوردار مي سازد.

د _ شفاعت نه تنها تشويق كننده گناه نيست، بلكه باعث اميدواري گناه كار به آينده خود مي گردد و به اين باور مي رسد كه مي تواند سرنوشت خود را دگرگون سازد. كردار گذشته او سرنوشتي شوم و تغييرناپذير براي وي پديد نياورده است و مي تواند با ياري اولياي الهي و تصميم راسخ بر فرمانبرداري از خداوند، ضمن تغيير سرنوشت خود، آينده اي روشن را براي خود رقم بزند. بدين ترتيب، اعتقاد به شفاعت نه تنها مايه گستاخي نيست، بلكه باعث مي شود گروهي به اين اميد كه راه بازگشت به سوي خداوند براي آنان باز است، به ياري اولياي خدا، آمرزش را بجويند، و با كنارنهادن سركشي، به سوي حقّ بازگردند.

شفاعت واسطه گري است

پاسخ:

طبق نظر برخي شفاعت نوعي پارتي بازي و واسطه گري است كه موجب ضايع شدن حقّ عدّه اي، و سبب لوث شدن قانون است.

شفاعت، كمك اولياي الهي به افرادي است كه در عين گنه كار بودن، پيوند ايماني و معنوي خويش را با خداوند و اولياي الهي نگسسته اند. شفاعت واقعي براي كساني است كه نيروي جهش به سوي كمال وپاكي در روح و روان آنان باشد. و نورانيت شافعان، وجود تاريك كساني را كه از هيچ گونه ويژگي مثبتي برخوردار نيستند، روشن نخواهد كرد.

بنابراين، شفاعت هاي رايج ميان مردم (پارتي بازي) با شفاعت در منطق اسلام، تفاوت هاي زياد دارد، از آن جمله:

1 _ در واسطه گري هاي دنيوي فرد گنه كار، شفيع را برمي انگيزاند تا با سرپرست فلان بخش تماس بگيرد و به دليل نفوذي كه در دستگاه او دارد، وي را وادار كند از تقصير گنه كار درگذرد و از اجراي قانون در حقّ او چشم بپوشد. در شفاعت اسلامي، كار دست خدا است و اوست كه شفيع را برمي انگيزاند. خداوند به دليل كمال و جايگاه شفيع، به او حق شفاعت مي بخشد و رحمت و بخشايش خود را از گذرگاه وي، شامل

ص: 356

حال بندگان مي سازد.

2 _ در شفاعت، شفيع از مقام ربوبي تأثير مي پذيرد، ولي در واسطه گري هاي باطل، قدرت برتر سخنان شفيع است و اوست كه به خواسته هاي خلاف كار، تن در مي دهد. به ديگر سخن، در شفاعت هاي عرفي و دنيوي، شفاعت كننده، مولا و حاكم را برخلاف اراده، به انجام كاري وادار مي كند، ولي در شفاعت الهي، در علم و اراده خداوند هيچ گونه دگرگوني پديد نمي آيد، بلكه تنها مراد و خواسته دگرگون مي شود... (1) .

3 _ جوهر اصلي شفاعت هاي دنيوي، تبعيض در قانون است. بدين ترتيب كه نفوذ شفيع بر اراده قانون گذار يا مجريان قانون چيره مي شود و قدرت قانون تنها در برخورد با ناتوانان، نمود مي يابد. اين درحالي است كه در شفاعت اخروي هيچ كس قدرت خود را بر خدا تحميل نمي كند و نمي تواند از اجراي قانون، جلوگيري كند. در حقيقت شفاعت، رحمت گسترده و بخشايش بي پايان خداي مهربان است كه بهوسيله آن، كساني را كه شايسته اند، پاك مي كند. به همين دليل گروهي كه از شفاعت محروم شده اند، سزاوار برخورداري از بخشايش و رحمت گسترده الهي نيستند. وگرنه در قانون خدا تبعيض وجود ندارد.

4 _ شفاعت شونده بايد داراي شرايطي باشد از آن جمله:

الف _ خدا از او راضي باشد و او هم نسبت به خدا بيم ناك باشد " وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنْ ارْتَضَي وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ". (2) .

ب _ نزد خدا، پيماني داشته باشد. مثلا به خدا ايمان داشته باشد، به يگانگي او اقرار كند، نبوت و ولايت را تصديق كند و داراي كردار شايسته باشد: " لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنْ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْداً ". (3) .

ج _ ستمكار نباشد: " مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيم وَلاَ شَفِيع يُطَاعُ ". (4) .


1- الميزان، ج 1، ذيل آيه 48 بقره 2.
2- انبياء 21 آيه 28.
3- مريم 19 آيه 87.
4- مؤمن 40 آيه 18.

ص: 357

د _ نماز را سبك نشمارد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «إنّ شفاعَتَنا لا تَنَالُ مُستَخَفّاً

بِالصَلوة». (1) .

ماهيت شفاعت، نه تشويق به گناه است و نه چراغ سبز براي گناه كار. هم چنين عامل عقب افتادگي و يا واسطه گري نيست، بلكه مسئله مهم تربيتي است كه پي آمدهاي سازنده اي دارد. كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1 _ اميدآفريني:

غالباً چيرگي هواي نفس بر انسان سبب ارتكاب گناهان بزرگي مي شود و به دنبال آن روح يأس حاكم مي شود و اين نا اميدي، آنها را به آلودگي بيشتر در گناهان مي كشاند. در مقابل، اميد به شفاعتِ اولياي الهي به عنوان يك عامل بازدارنده به آن ها نويد مي دهد كه اگر خود را اصلاح كنند، ممكن است گذشته آن ها از طريق شفاعت نيكان و پاكان جبران گردد.

2 _ برقراري پيوند معنوي با اولياي الهي:

مسلماً كسي كه اميد به شفاعت دارد، مي كوشد به نوعي اين رابطه را برقرار سازد و كاري كه موجب رضاي آن ها است، انجام دهد و پيوندهاي محبت و دوستي را نگسلد.

3 _ تلاش براي به دست آوردن شرايط شفاعت:

اميدواران شفاعت بايد در اعمال گذشته خويش تجديدنظر كنند و نسبت به آينده تصميمات بهتري بگيرند، زيرا شفاعت بدون زمينه مناسب انجام نمي گيرد. حاصل آن كه، شفاعت نوعي تفضّل است كه از يك سو به خاطر زمينه هاي مناسبِ «شفاعت شونده» و از سوي ديگر به خاطر آبرو و احترام و اعمال صالح «شفاعت كننده» است.

چه نيازي به شفيع داريم؟

گاهي سؤال مي شود كه چرا خداوند به طور مستقيم، گناهان بندگان را نمي بخشد و چه نيازي به وجود واسطه و شفيع است؟


1- بحارالانوار، ج 11، ص 105.

ص: 358

پاسخ:

1 _ خداوند متعال، جهان آفرينش را به بهترين وجه آفريده است: " الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ " (1) ؛ «آن خدايي كه هر چيز را به بهترين صورت آفريده است».

جهان بر اساس نظام علّت و معلولي و اسباب و مسبّبات، براي هدايت و رشد و تكامل انسان ها آفريده شده است و نيازمندي هاي طبيعي بشر بهوسيله عوامل و اسباب عادي، برآورده مي گردد.

فيوضات معنوي خداوند همانند هدايت، مغفرت و آمرزش نيز بر اساس نظامي خاص بر انسان ها نازل مي شود، و اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه اين امور بهوسيله اسباب و علت هاي معين به انسان ها برسد. بنابراين، همان گونه كه در عالم مادّه نمي توان پرسيد: چرا خداوند متعال زمين را بهوسيله خورشيد نوراني كرده و خود بيواسطه به چنين كاري دست نزده است، در عالم معنا نيز نمي توان گفت: چرا خداوند به واسطه اولياي الهي، مغفرت خويش را شامل حال بندگان نموده است؟

شهيد مطهري (رحمه الله) مي فرمايد: «فعل خدا، داراي نظام است. اگر كسي بخواهد به نظام آفرينش، اعتنا نداشته باشد، گمراه است. به همين جهت است كه خداي متعال، گناه كاران را ارشاد فرموده است كه در خانه رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) بروند و علاوه بر اين كه خود طلب مغفرت كنند، از آن بزرگوار بخواهند كه براي ايشان، طلب مغفرت كند. قرآن كريم مي فرمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً " (2) ؛ «و اگر ايشان هنگامي كه (با ارتكاب گناه) به خود ستم كردند، نزد تو مي آمدند و از خدا آمرزش مي خواستند و پيامبر هم براي ايشان طلب مغفرت مي كرد، خدا را توبه پذير مهربان مي يافتند.» (3) .

2 _ حكمت ديگرِ «شفاعت» اين است كه مشيّت الهي اين است كه با اعطاي منزلت شفاعت به پيامبران و اولياي الهي، آنان را تكريم كند. پذيرش دعا و درخواست اوليا


1- سجده 32 آيه 7.
2- نساء 4 آيه 64.
3- مجموعه آثار، ج 1، ص 264.

ص: 359

گونه اي تكريم و احترام به آنان است. اولياي خدا، نيكوكاران، فرشتگان آسمان ها، و حاملان عرش كه همه روزگار را به فرمانبرداري خدا گذرانده و از مدار عبوديّت الهي، گام بيرون ننهاده اند، شايسته تكريم هستند و چه احترامي بالاتر و برتر از اين كه دعاي آنان درباره بندگان شايسته رحمت و مغفرت الهي، مستجاب شود.

شفاعت عامل دگرگوني در علم و اراده الهي

رشيدرضا مي گويد: «حكم پروردگار عين عدل است و بر اساس مصلحت الهي شكل گرفته است. از طرفي، شفاعت در عرف مردم به اين معناست كه شفيع و واسطه، مانع اجراي حكم واقعي در مورد متخلف و مجرم مي شود. اگر حكم دوم كه در سايه شفاعتِ واسطه به دست آمده، مطابق عدل است و حكم نخست مخالف آن، پس دو حالت پيش مي آيد:

1 _ بايد خدا را غيرعادل دانست، كه قطعاً باطل است.

2 _ بگوييم خداوند عادل است، ولي علم و آگاهيش نارسا بوده است، كه اينك از رهگذر يادآور شدن شفيع، تغيير پيدا كرده است. در نتيجه حكم جديد عادلانه است. اين فرض نيز باطل است، زيرا علم خدا عين ذات اوست و تغيير و دگرگوني در او راه ندارد.

فرض مي كنيم حكم نخست، عين عدل بوده است و حكم دوم برخلاف آن و خداوند تنها به دليل علاقه به شفيع، حاضر شده است عدل را زير پا نهد و حكم جديد صادر كند. اين فرض نيز با عدالت الهي ناسازگار است. پس پذيرش شفاعت با چالش هاي فراوان روبروست و استدلال عقلي، مخالف آن است.» (1) .

پاسخ:

اين اشكال از آن جا پديد مي آيد كه نويسنده ميان تغيير در علم و اراده الهي و دگرگوني و تحول در موضوع و معلوم و مراد را در هم آميخته است. بايد دانست آن چه


1- المنار، ج 4، ص 307.

ص: 360

دگرگون شده، وضعيت مجرم و گنه كار است؛ يعني به گونه اي شده كه سزاوار رحمت الهي گشته است، درحالي كه پيش تر چنين نبود. پس در علم و اراده خداوند، هيچ گونه دگرگوني پديد نيامده است. بنابراين، دو اراده وجود دارد و خداوند مي داند كه اين شخص دگرگون خواهد شد و در پرتو اراده دوّمِ پروردگار قرار خواهد گرفت. پس علم و اراده الهي دگرگون نشده است، بلكه دو اراده گوناگون نسبت به دو موضوع متفاوت وجود دارد كه هيچ يك ناقض ديگري نيست، بلكه هردو عين عدل الهي است. بدين ترتيب، علم و اراده خدا دگرگون نمي شود، بلكه علم و اراده جديدي به موضوع نويني تعلّق مي گيرد. مثلا مي دانيم هنگام شب، تاريكي همه جا را فرامي گيرد و با توجه به اين علم، اراده مي كنيم تا از وسايل الكتريكي، مانند چراغ استفاده كنيم. سپس با طلوع آفتاب، چراغ را خاموش مي كنيم. در اين مثال، دو علم داريم؛ شب نور ندارد و روز نور دارد. ما نيز بر اساس اين دو علم، دو اراده و دو كار كرده ايم. شب هنگام چراغ را روشن و در روز، آن را خاموش مي كنيم. در اين مثال، علم و اراده دوم با علم و اراده نخست در تعارض نيست، بلكه با توجه به تفاوت موضوع، متناسب با آن شكل گرفته است.

درباره شفاعت نيز مي گوييم: خداوند از ازل مي دانست كه فلان انسان، حالت هاي گوناگوني خواهد داشت و بر اساس آن شرايط، اراده ويژه اي درباره او شكل مي گيرد. از اين رو، بر اساس تعدد حالت ها و تغيير موضوع، اراده هاي متفاوتي نيز تعلق گرفته است. پس در علم اول الهي و اراده او، خطا و تغييري پديد نيامده است بلكه هر علمي نسبت به موضوع خود درست است و هر اراده نسبت به موضوع خود، حكيمانه و بر اساس مصلحت است.

احكام (اذان)

حي علي خير العمل

اشاره

مسلمانان در اين كه در اذان و اقامه بعد از «حيّ علي الفلاح»، دوبار «حيّ علي

خير العمل» گفته شود، اختلاف دارند. اهل سنت قائل به عدم جواز آن در اذان و اقامه اند. برخي نيز آن را مكروه مي دانند، ولي اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيانشان، اين قسمت را جزء اذان و اقامه مي دانند، كه بدون آن اذان باطل است. از آن جا كه اذان و اقامه از موضوعاتي است كه مسلمين روزي چندين بار با آن سر وكار دارند، شايسته بررسي است.

فتواهاي علما اماميه

علماي شيعه اماميه به تبع ادله اي كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و اهل بيت (عليهم السلام) به آنها رسيده اتفاق نظر دارند كه «حيّ علي خير العمل» جزء اذان و اقامه است و بدون آن؛ يكي از فصول؛ ساقط شده و اذان و اقامه باطل است.

1 _ سيّد مرتضي در الانتصار مي گويد: «از جمله اموري كه مختص به اماميه است اين كه در اذان واقامه بعد از «حيّ علي الفلاح» «حيّ علي خير العمل» گفته شود، و

علت اين مسئله، اجماع شيعه اماميه است. و عامه روايت كرده اند كه مقاطعي از عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله)اين فصل جزء اذان و اقامه بوده، ولي ادعا مي كنند كه حكم آن نسخ و رفع

شده است. كسي كه ادعاي نسخ مي كند بايد بر آن دليل اقامه كند، كه چنين دليلي را هم

ص: 364

نخواهد يافت.» (1) .

2 _ علامه حلّي مي گويد: «اهل سنت همگي از گفتن حيّ علي خير العمل، منع كرده اند ولي اماميه بر استحباب آن به دليل تواتر نقل آن از ائمه (عليهم السلام)اتفاق نظر دارند.» (2) .

3 _ صاحب جواهر مي فرمايد: «بنا بر قول اشهر نزد ما از حيث فتوا _ ولو شهرت روايي عظيم نباشد تا ادعاي اجماع با آن ممكن باشد _ حيّ علي خير العمل جزء اذان است، بلكه در «مدارك» آورده است: جزئيّت مذهب اصحاب اماميه است كه در آن خلافي نيست. در تذكره و نهاية الاحكام به علماي اماميه نسبت داده شده. در ذكري به عموم اصحاب، نسبت داده شده است. در مسالك آمده كه طائفه اماميه و اصحاب در آن اختلاف ندارند. در ظاهر غنيه اين چنين است: اصحاب اجماع دارند در اين كه فصول اذان هجده فصل است نه بيشتر و نه كمتر: چهار مرتبه تكبير، شهادت به توحيد، شهادت به رسالت، سپس گفتن «حيّ علي الصلاة» و «حيّ علي الفلاح»، آن گاه «حيّ علي خير العمل» و سپس «تكبير» و بعد از آن «لا إله إلاّ الله» و هر كدام از اين فصول دو مرتبه ذكر مي شود...» (3) .

ادله جزئيت «حي علي خير العمل»
اشاره

براي جزئيّت اين فقره در اذان مي توان به ادلّه اي تمسك كرد:

اتفاق مسلمين بر اصل مشروعيت
اشاره

از امور مسلّمي كه در آن شكّي نيست، جزئيّت «حيّ علي خير العمل» در اذان در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است؛ زيرا همانگونه كه در روايات شيعه اماميّه و زيديّه و اسماعيليّه به آن اشاره شده، اهل سنّت نيز آن را با طرق خود نقل كرده اند. و نيز از جماعت زيادي از صحابه نقل شده كه آنرا در اذان خود مي آوردند. هر چند برخي از اهل سنّت ادعا


1- الانتصار، مسأله 35.
2- تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 42.
3- جواهر الكلام، ج 9، ص 81 و 82.

ص: 365

كرده اند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به بلال امر نمود تا از اذان حذف كرده و به جاي آن جمله «الصلاة خير من النوم» را قرار دهد. و به تعبير ديگر برخي قائلند كه اين فقره از اذان نسخ شده و به جاي آن فقره ديگري قرار گرفته است.

آنان در اينكه ناسخ كيست اختلاف دارند، برخي ناسخ را شخص رسول خدا (صلي الله عليه وآله)معرفي كرده اند كه به بلال دستور داد تا آن را حذف كرده و به جايش «الصلاة خير من النوم» قرار دهد، ولي برخي ديگر نسبت به شخص ناسخ سكوت اختيار كرده اند.

از برخي روايات استفاده مي شود كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بلال را امر نمود تا «حيّ علي خير العمل» را در اذان بياورد، و بلال نيز تا زمان وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اينگونه اذان مي گفت. (1) .

بررسي ادله اهل سنت بر عدم جزئيت
اشاره

عمده ادلّه اهل سنّت بر عدم جزئيّت «حيّ علي خير العمل» در اذان در سه نقطه خلاصه مي شود:

1 _ مصادر حديثي معتبر تأكيد بر ثبوت «حيّ علي خير العمل» ندارد، و «سنن الكبري» بيهقي، و«المصنف» ابن ابي شيبه از مصادر دست دوم است.

2 _ راويان احاديثي كه اشاره به جزئيّت كرده اند از ضعفا هستند، لذا رواياتشان از درجه اعتبار ساقط است.

3 _ از روايات استفاده مي شود كه برخي از صحابه در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را ذكر مي كرده اند، ولي نزد ما تنها عمل و قول پيامبر (صلي الله عليه وآله) حجّت است.

نقد ادله

نسبت به دليل اوّل مي گوييم:

اوّلا: اينكه در صحيحين ذكر نشده دليل بر عدم صحّت آن نيست؛ زيرا به اتّفاق اهل


1- وسائل الشيعه، ج5، ص416، الأذان بحيّ علي خير العمل، حافظ علوي، زيدي، ص91.

ص: 366

سنّت احاديث صحيح تنها در صحيحين نيست بلكه چه بسيار احاديث صحيح السندي كه

در صحيحين وجود ندارد، بلكه در كتب نه گانه آنها نيز نيامده است.

ثانياً: اگر اين فقره از اذان نسخ شده بود هرگز نبايد بر علي بن ابي طالب و اولاد او مخفي شده باشد؛ زيرا آنان كساني هستند كه مطابق حديث «ثقلين»، اقتداي به آنها سبب هدايت و در حديث «سفينه» كشتي نجات امّت از ضلالت و گمراهي معرفي شده اند.

ثالثاً: از مجموعه روايات استفاده مي شود كه «حيّ علي الصلاة» در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزء اذان بوده و حتّي مطابق برخي از روايات تا هنگام وفات آن حضرت در اذان گفته مي شده است.

و لذا اين خود شاهد بر آن است كه اين فقره از اذان سنتي ثابت در اذان به شمار مي آيد. و در صورت شك در نسخ حكم آن مي توانيم استصحاب جزئيت كرده وحكم به بقاء آن نماييم، زيرا نسخ دليل قطعي مي خواهد.

و نسبت به دليل دوّم مي گوييم:

اوّلا: بايد ملاحظه شود كه ميزان و ضابطه در جرح و تعديل راويان اين احاديث از جانب رجاليين چه بوده است، آيا به جهت مخالفت در مذهب است، يا جهت واقعي داشته است؟

ثانياً: بر فرض تسليم كه راويان اينگونه احاديث ضعيف باشند، ولي كثرت و تعدّد طرق اين احاديث، مي تواند آنها را به سرحدّ اعتبار برساند؛ زيرا مطابق اصطلاح حديثي كه نزد شيعه و اهل مورد قبول است احاديث مي توانند يكديگر را تقويت كنند. (1) از باب نمونه مشاهده مي كنيم كه اهل سنّت به حديث نبوي: «علي اليد ما اخذت حتّي تؤديه» (2) علي رغم ضعف سند آن عمل كرده اند. حديثي كه تنها مرجع آن سمرة بن جندب است.

ثالثاً: جماعت بسياري از علماي شيعه اماميّه و اسماعيليه و زيديه به طريق صحيح و حسن، جزئيّت «حيّ علي خير العمل» را در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند، جزئي كه هرگز در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسخ نشد. لذا مي توانيم روايات ضعيف در مصادر اهل سنّت را با


1- نصب الرايه، ج1، ص93.
2- مسند احمد، ج5، ص8، 12، 13....

ص: 367

طرق صحيح و حسني كه در مصادر شيعه وارد شده تأييد و تقويت نماييم. و اين مطلب با

اطلاع بر سياسي بودن حذف آن در مدرسه خلفا بر شما واضح تر مي گردد.

نسبت به اشكال سوّم مي گوييم:

اوّلا: اهل سنّت، به عمل صحابه توجّه خاصي داشته و آن را حجّت مي دانند، و در فتاواي خود آن را مرجع و مصدر حكم معرّفي كرده اند، گرچه ما براي عمل صحابه اعتباري در حدّ حجّيت موضوعي قائل نيستيم.

ثانياً: قبلا اشاره كرديم كه «حيّ علي خير العمل» در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزء اذان بوده و بلال در اذان قرائت مي كرده است، و تا هنگام وفات حضرت نيز نسخ نشده است، و لذا مي توان با استصحاب جزئيّت آن را به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت داد.

اذان صحابه و اهل بيت

كسي كه مطالعه اي در كتب سيره و تاريخ و حديث داشته باشد پي به اسامي عده اي از صحابه و تابعين و تابعين تابعين و اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي برد كه همگي در اذان خود: «حيّ علي خير العمل» را قرائت مي كرده اند. گرچه از برخي روايات استفاده مي شود كه آنان در نماز صبح اين فقره را ذكر مي كردند، ولي از برخي روايات ديگر استفاده مي شود كه اين فقره شامل اذان براي همه نمازها بوده است. اينك به اسامي برخي از آنان به صورت فهرستوار اشاره مي كنيم:

1 _ بلال بن رباح حبشي (ت20ه_)

در «كنز العمال» آمده است: «بلال هميشه در اذان صبح «حيّ علي خير العمل» مي گفت.» (1) .

پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «بهترين اعمال شما نماز است. آنگاه امر كرد بلال را تا در اذان «حيّ علي خير العمل» بگويد.» (2) .


1- كنز العمال، ج8، ص342، ح23174، مجمع الزوائد، ج1، ص330.
2- البحر الزخار، ج2، ص191، الشفاء، ج1، ص260.

ص: 368

2 _ علي بن ابي طالب (عليه السلام) (ت40ه_)

امام مؤيّد بالله زيدي در كتاب «شرح تجريد» به سند خود از امام علي (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود: «بهترين اعمال شما نماز است. آنگاه بلال را امر فرمود تا در اذان «حيّ علي خير العمل» بگويد.» (1) .

3 _ ابورافع:

حافظ علوي زيدي به سند خود از ابي رافع نقل كرده كه هر گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در اذان به «حيّ علي خير العمل» مي رسيد، «لا حول و لا قوّة الاّ بالله» مي گفت. (2) .

4 _ عقيل بن ابي طالب:

همو به سند خود از عبيده سلماني نقل مي كند: عقيل بن ابي طالب تا زنده بود در اذان: «حيّ علي خير العمل» مي گفت. (3) .

5 _ حسن بن علي بن ابي طالب (عليه السلام)

قاسم بن محمّد از بزرگان زيديه نقل مي كند: «... اتفاق است بر اين كه ابن عمر و حسن و حسين (عليهما السلام) و بلال و جماعتي از صحابه در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را مي گفتند.» (4) .

6 _ ابومحذوره (ت59ه_)

محمّد بن منصور در كتاب «الجامع» به سند صحيح از ابي محذورة يكي از مؤذنين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه گفت: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مرا امر نمود تا در اذان: «حيّ علي خير العمل» بگويم. (5) .

7 _ حسين بن علي بن ابي طالب

قبلا به روايت آن اشاره شد. (6) .


1- جواهر الأخبار والآثار، ج2، ص191، الاعتصام بحبل الله المتين، ج1، ص209.
2- الأذان بحيّ علي خير العمل، ص28، الاعتصام، ج1، ص289.
3- همان، ص54.
4- الاعتصام بحبل الله المتين، ص307، الروض النضير، ج1، ص542.
5- ميزان الاعتدال، ج1، ص139، لسان الميزان، ج1، ص268، البحر الزخّار، ج2، ص192.
6- الاعتصام، ص307.

ص: 369

8 _ زيد بن ارقم:

شوكاني در «نيل الاوطار» از محبّ طبري در كتاب «إحكام الأحكام» نقل مي كند كه زيد بن ارقم در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را قرائت مي كرده است. (1) .

9 _ عبدالله بن عباس:

حافظ علوي به سند خود از عبيده سلماني نقل مي كند كه دائماً علي بن ابي طالب و حسن و حسين و عقيل بن ابي طالب و ابن عباس و عبدالله بن جعفر و محمّد بن حنفيه تا زنده بوده اند در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را قرائت مي كرده اند. (2) .

10 _ عبدالله بن عمر (ت73ه_)

محمّد بن سيرين درباره ابن عمر نقل مي كند كه او دائماً در اذان خود «حيّ علي خير العمل» مي گفته است. (3).

عبدالرزاق در «المصنف» به سند خود نقل كرده كه ابن عمر هر گاه در اذان خود به «حيّ علي الفلاح» مي رسيد بعد از آن «حيّ علي خير العمل» مي گفته است. (4) .

زيد بن محمّد از نافع نقل مي كند كه ابن عمر هرگاه اذان مي گفت در آن: «حيّ علي خير العمل» را نيز قرائت مي نمود. (5) .

درباره عبدالله بن عمر از طرق مختلف در مصادر اهل سنّت و زيديه اين مطلب به اثبات رسيده است.

11 _ جابر بن عبدالله:

حافظ علوي به سند خود از جابر بن عبدالله نقل كرده كه در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)مؤذّن بعد از «حيّ علي الفلاح»، «حيّ علي خير العمل» مي گفته است، تا اينكه در عهد خلافت عمر بن خطاب، از طرف خليفه از آن نهي شد، به جهت آنكه مردم نسبت به


1- نيل الأوطار، ج2، ص44.
2- الاذان بحيّ علي خير العمل، ص54.
3- السنن الكبري، بيهقي، ج1، ص425.
4- المصنف، ج1، ص460، ح1786.
5- الإعتصام، ج1، ص295.

ص: 370

جهاد سست نگردند. (1) .

12 _ عبدالله بن جعفر

همو به سند خود از عبيده سلماني نقل مي كند كه عبدالله بن جعفر بن ابي طالب تا زنده بود دائماً در اذان خود «حيّ علي خير العمل» مي گفته است. (2) .

13 _ محمّد بن علي بن ابي طالب:

همو به سند خود از محمّد بن بشر نقل مي كند كه شخصي به نزد محمّد بن حنفيه آمد و عرض كرد: به ما خبر رسيده كه تشريع اذان به خوابي بوده كه شخصي از انصار ديده و قصّه آنرا بر رسول خدا نقل كرده است، آنگاه حضرت بلال را امر كرده تا به فقرات آن اذان بگويد.

محمّد بن حنفيه فرمود: شخص جاهل از مردم چنين اينگونه حرف مي زند، همانا امر اذان بالاتر از اين است. هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به معراج رفت شنيد كه فرشته اي مي گويد: «الله اكبر، الله اكبر»، تا آنكه فرمود: سپس فرشته گفت: «حيّ علي خير العمل».... (3) .

14 _ انس بن مالك

حافظ علوي زيدي به سند خود از انس بن مالك نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «... آنگاه جبرئيل بلند شد و انگشت سبّابه خود را در گوش راست خود قرار داده و شروع به قرائت فقرات اذان دو تا دو تا كرد. در يكي از فقرات آن گفت: «حيّ علي خير العمل»... (4) .

15 _ علي بن حسين بن علي (عليه السلام)

ابن ابي شيبه و بيهقي و ديگران به سند خود از مسلم بن ابي مريم نقل مي كنند كه علي بن الحسين (عليهما السلام) دائماً در اذان به «حيّ علي الفلاح» كه مي رسيد بعد از آن «حيّ علي


1- الأذان بحيّ علي خير العمل، ص30، الاعتصام، ج1، ص291.
2- همان، ص54، الاعتصام، ج1، ص294.
3- الأذان، ص57، الاعتصام، ج1، ص285.
4- همان، ص26، الاعتصام، ج1، ص288 _ 289.

ص: 371

خير العمل» مي گفت... (1) .

اين مضمون به طرق فراواني در مصادر مختلف رسيده است.

16 _ أبوأمامة بن سهل بن حنيف (ت100ه_)

محبّ طبري _ امام شافعيه در عصر خود _ در كتاب «إحكام الأحكام» نقل مي كند كه ابوامامه هر گاه كه اذان مي گفت: «حيّ علي خير العمل» را فراموش نمي كرد. (2).

بيهقي مي گويد: از ابي أمامه روايت شده كه او «حيّ علي خير العمل» را در اذان قرائت مي كرده است. (3) .

ابن حزم مي گويد: به سند صحيح نقل شده كه ابن عمر و ابي امامة بن سهل بن حنيف در اذان نماز «حيّ علي خير العمل» مي گفته اند. (4) .

17 _ محمّد بن علي الباقر (عليه السلام)

حافظ علوي به سند خود از ابي الجارود نقل مي كند كه ابي جعفر باقر (عليه السلام) دائماً در اذان و اقامه «حيّ علي خير العمل» مي گفت. (5) .

و نيز از امام باقر (عليه السلام) به بيست و دو طريق از جمله طريق جابر جعفي از امام باقر (عليه السلام)نقل كرده كه فرمود: «در اذان من و پدرانم: پيامبر (صلي الله عليه وآله) و عليّ و حسن و حسين و علي بن الحسين (عليهم السلام): «حيّ علي خير العمل، حيّ علي خير العمل» است. (6) .

18 _ زيد بن علي (ت121ه_)

همو از طريق طيبة بن حيان نقل مي كند كه: زيد بن علي دائماً به مؤذن امر مي كرد تا در اذان خود «حيّ علي خير العمل» بگويد. (7) .


1- المصنّف، ج1، ص195، السنن الكبري، ج1، ص425، مسند زيد بن علي، ص83 و....
2- الاعتصام، ج1، ص309، الروض النضير، ج1، ص541.
3- سنن بيهقي، ج2، ص425.
4- المحلّي، ج3، ص160.
5- الأذان، ص78 _ 82.
6- همان، ص54.
7- همان، ص37، ح172 و 173.

ص: 372

19 _ يحيي بن زيد بن عليّ (ت125ه_)

همو به سند خود از حسان نقل مي كند: «من براي يحيي بن زيد در خراسان اذان مي گفتم، مرا امر كرد كه در اذان بگويم: «حيّ علي خير العمل، حيّ علي خير العمل». (1) .

20 _ محمّد بن زيد بن علي:

همو به سند خود از احمد بن مفضل نقل كرده كه محمّد بن زيد بن عليّ در اذان خود «حيّ علي خير العمل» را دوبار مي گفته است. (2).

21 _ محمّد بن عمر بن علي بن ابي طالب (ت135)

همو به سند خود از عبدالله بن محمّد بن عمر بن ابي طالب نقل مي كند كه پدرش در اذان «حيّ علي خير العمل» مي گفته است. (3) .

22 _ جعفر بن محمّد الصادق (عليه السلام)

و نيز از معاويه بن عمّار نقل مي كند كه شنيدم از جعفر بن محمّد كه در اذان «حيّ علي خير العمل» مي گفت. (4) .

23 _ حسين بن علي صاحب فخّ (ت169ه_)

و نيز به سند خود از عنترة بن حسين عصافي نقل مي كند كه حسين بن علي صاحب فخّ در اذان «حيّ علي خير العمل» مي گفت. (5) .

24 _ موسي بن جعفر الكاظم (عليه السلام)

شيخ صدوق (رحمه الله) به سند خود از ابن ابي عمير نقل كرده كه فرمود: از امام رضا (عليه السلام) از «حيّ علي خير العمل» سؤال كردم كه به چه جهت عامّه آن را از اذان حذف كردند؟ حضرت فرمود: علّت ظاهري آن را مي پرسي يا علّت باطني آن را؟ عرض كردم: هر دو را مي پرسم. حضرت فرمود: امّا علّت ظاهري، به جهت آن بود كه مردم با توجّه بسيار به نماز


1- همان، ص86، الاعتصام، ج1، ص381.
2- همان ص88.
3- همان، ص84.
4- همان، ص85.
5- همان، ص89.

ص: 373

جهاد را رها نكنند. و امّا علت باطني آن اين است كه بهترين عمل ولايت است، و كسي كه

امر به حذف «حيّ علي خير العمل» نموده قصدش دور كردن مردم از ولايت بوده است. (1) .

25 _ علي بن موسي الرضا (عليه السلام)

و نيز به سندش از فضل بن شاذان از امام رضا (عليه السلام) درباره اذان نقل كرده كه حضرت فرمود: «همانا اذان نداي به نماز در وسط اذان و دعوت به رستگاري و بهترين عمل است...»(2) .

26 _ حسن بن يحيي بن حسين بن زيد بن علي (ت260ه_)

حافظ علوي زيدي به سند خود از حسن بن يحيي نقل مي كند: «آل رسول خدا (صلي الله عليه وآله)اجماع كرده اند بر اينكه در اذان و اقامه «حيّ علي خير العمل» بگويند. (3) .

اجماع عترت

از مجموعه روايات فريقين استفاده مي شود كه اجماع اهل بيت بر جزئيّت «حيّ علي خير العمل» در اذان و اقامه بوده است.

در حاشيه دسوقي آمده است: «عليّ (عليه السلام) در اذان و اقامه «حيّ علي خير العمل» مي گفت، و جزئيّت اين جمله مذهب شيعه است.» (4) .

حافظ علوي مي گويد: علي بن ابي طالب و حسن و حسين و عقيل بن ابي طالب و ابن عباس و عبدالله بن جعفر و محمّد بن حنفيه تا زنده بودند «حيّ علي خير العمل» را در اذان مي گفتند و معتقد بودند كه هميشه در اذان بوده است. (5) .

علاّمه صلاح بن أحمد بن مهدي مي گويد: «اهل بيت اجماع نموده اند بر جزئيّت «حيّ علي خير العمل» در اذان.» (6) .


1- علل الشرايع، ص368، ح4، باب 89.
2- من لا يحضره الفقيه، ج1، ص300، ح914.
3- الأذان، ص91.
4- حاشيه دسوقي، ج1، ص193.
5- الأذان، ص109، الاعتصام، ج1، ص294.
6- شرح الهدايه، ص294.

ص: 374

چرا بلال بعد از پيامبر اذان نگفت؟

از تاريخ استفاده مي شود كه بلال بعد از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) براي احدي غير از اهل بيت (عليهم السلام) اذان نگفت. و براي آنكه دستگاه خلافت غاصب او را مجبور به اذان تحريف شده نكند به شام رفت و تا آخر عمر خود در آن ديار ماند. (1) .

اوزاعي نقل مي كند كه بلال به نزد عمر بن خطاب آمد و به او گفت: نماز نماز، چند بار تكرار كرد. عمر به او گفت: ما از تو به وقت نماز داناتريم. بلال به عمر گفت: هر آينه من داناترم به وقت از تو، زيرا تو از الاغ اهلت گمراه تري. (2) .

از اينجا استفاده مي شود كه نزاع سياسي شديدي بين بلال از طرفي و ابوبكر و عمر و اتباع اين دو از طرف ديگر بوده است. از او تقاضا كردند كه: «حيّ علي خير العمل» را از اذان حذف كرده و به جاي آن «الصلاة خير من النوم» را قرار دهد او قبول نكرد، لذا او را رها كرده و متّهم به ضعف ديد چشم و گير داشتن زبان كردند و به جاي او سعد قرظ و ابي محذوره را براي اذان انتخاب نمودند. و از طرفي احاديثي را جعل كرده به بلال نسبت دادند كه او در اذان «الصلاة خير من النوم» مي گفته است.

بلال از آنجا كه وضعيّت سياسي موجود در آن زمان را خوب درك مي كرده است و براي آنكه اذان او تأييد دستگاه خلافت نشود، مدينه را ترك كرده و به شام هجرت مي كند.

قوشجي حنفي در شرح تجريد مي گويد: «عمربن خطاب درخطبه اي خطاب به مردم گفت: اي مردم! سه چيز در عهد رسول خدا بوده ولي من از آنها نهي كرده و حرام مي كنم و هر كس انجام دهد او را عقاب مي نمايم: متعه زنان، حجّ تمتّع و حيّ علي خير العمل». (3) .

علماي زيديه اتفاق دارند بر اينكه مانع از «حيّ علي خير العمل» كسي جز عمر بن خطاب نبوده است. (4) .


1- تاريخ دمشق، ج7، ص136، رقم 493، تهذيب الكمال، ج4، ص289، اسدالغابه، ج1، ص208.
2- مختصر تاريخ دمشق، ج5، ص266 _ 267.
3- شرح تجريد، قوشجي، ص374.
4- رجوع شود به كتاب الإحكام، ج1، ص84، الأذان، ص79 و....

ص: 375

حلبي مي گويد: «به سند صحيح رسيده كه «حيّ علي خير العمل» در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)جزء اذان بوده است تا آنكه در زمان عمر از آن منع شد.» (1) .

تفتازاني در حاشيه خود بر شرح عضد بر «مختصر الاصول» ابن حاجب مي گويد: «حيّ علي خير العمل» در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزء اذان بود، و اين عمر بود كه مردم را از قرائت آن منع كرد تا اينكه با اشتغال به نماز از جهاد باز نايستند.» (2) .

شوكاني مي گويد: «به طريق صحيح به اثبات رسيده كه «حيّ علي خير العمل» در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزء اذان بوده و در مأذنه ها قرائت مي شده است تا زمان عمر كه از آن منع شد.» (3) .

از آنجا كه اصل قرائت به آن در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ثابت بوده و دليلي بر نسخ آن به امر رسول خدا نيست لذا مي توان جزئيّت آن را به استصحاب نيز ثابت نمود.

اجتهاد عمر

اجتهاد و علتي كه براي نهي عمر از گفتن «حيّ علي خير العمل» در اذان نقل مي كنند اين است كه او به جهت آن كه مردم با اشتغال فراوان به نماز از جهاد باز نمانند، از «حيّ علي خير العمل» نهي كرده است. اين اجتهاد به دلايلي ناقص است، زيرا:

اوّلاً: در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ضرورت جهاد و دفاع، نسبت به زمان عمر بن خطاب بيشتر احساس مي شده است؛ در حالي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نه تنها از آن نهي نكرده، بلكه به آن امر نموده است.

ثانياً: بر فرض كه عمر به اين جهت نهي از «حيّ علي خير العمل» كرده باشد؛ لكن مقطعي بوده و دائمي نيست. به عبارت ديگر، حكم ولائي است نه اصلي و دائمي، و هميشه موقع جهاد نيست. اكنون بايد پرسيد كه چرا اهل سنت به كلّي _ چه در حال جهاد و چه درصلح _ «حيّ علي خيرالعمل» راازاذان برداشتهوبعداز«حيّ علي الفلاح» نمي گويند؟


1- السيرة الحلبية، ج2، ص98.
2- مبادئ الفقه الإسلامي، ص38.
3- نيل الأوطار، ج2، ص32.

ص: 376

تثويب (الصلوة خير من النوم)

اشاره

يكي از مسائل اختلافي در مورد اذان «الصلوة خير من النوم» است كه از آن به «تثويب» تعبير شده است؛ كه غالب اهل سنت اين جمله را در فصل هاي اذان _ در نماز صبح _ مستحب مي دانند ولي شيعه اماميه به تبع اهل بيت عصمت وطهارت جزء اذان ندانسته، بلكه ذكرش را در اذان به عنوان جزئيت، مبطل اذان وبدعت مي دانند. و از اين جهت كه بدعت در دين است عنوان حرام نيز بر آن مترتب مي شود. از همين رو بنا به اهميت موضوع، به بحث و بررسي اين مسئله مي پردازيم.

معناي تثويب

تثويب از «ثاب يثوب» به معناي رجوع كردن است. فيروزآبادي مي گويد: «يكي از معاني تثويب دعوت به نماز و دوبار خواندن و دعوت كردن است. يكي ديگر از معاني آن اين است كه در اذان فجر دوبار «الصلاة خير من النوم» گفته شود.» (1) .

سنوي در حاشيه سنن نسائي مي گويد: «تثويب به معناي بازگشت به اعلام بعد از اعلام سابق است. واز آن جهت كه قول مؤذن «الصلاة خير من النوم» از اين معنا خالي نيست، لذا آن را تثويب مي نامند.» (2) .


1- قاموس المحيط، ماده ثوب.
2- السنن الكبري، ج 2، ص 14.

ص: 377

علامه حلّي مي فرمايد: «تثويب به معناي رجوع است، مؤذن از آن جهت كه بعد از گفتن «حي علي الفلاح» دوبار «الصلاة خير من النوم» مي گويد و با آن مردم را به نماز دعوت مي كند، لذا به آن تثويب مي گويند.» (1) .

فتواهاي علماي اماميه

علماي اماميه در اين مطلب اتفاق كرده اند كه تثويب كه همان گفتن «الصلاة خير من النوم» است در اذان صحيح نيست، و هرگز جزء اذان صبح نبوده است. اينك به برخي از فتواهاي اماميه اشاره مي كنيم:

1 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي گويد: «تثويب در اذان صبح بدعت است، واين امري ثابت بوده واجماع اصحاب ما اماميه بر آن است.» (2) .

2 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «تثويب در اذان يا بعد از فراغ از آن، مستحب نيست و معناي آن اين است كه مؤذن در تمام نمازها «الصلاة خير من النوم» بگويد.» (3) .

همچنين در كتاب النهاية آمده است: «تثويب در اذان جايز نيست و هرگاه مؤذن قصد بيدار كردن مردم را داشته باشد، مي تواند با تكرار فصول اذان اين هدف را به انجام رساند.» (4) .

3 _ علامه حلي (رحمه الله) مي فرمايد: «تثويب نزد ما بدعت است، ومعناي آن اين است كه مؤذن در نمازهاي خويش «الصلوة خير من النوم» بگويد.» (5) .

4 _ محقق اردبيلي (رحمه الله) مي گويد:«تثويب بدين دليل بدعت است كه در اخبار نبوي از آن ياد نشده است.» (6) .


1- تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 50 _ 51.
2- مسائل الناصريات، ص 181 _ 182.
3- الخلاف، ج 1، ص 286.
4- النهاية ونكتها، ج 1، ص 290.
5- تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 47 _ 49.
6- مجمع الفائدة والبرهان، ج 2، ص 177.

ص: 378

بررسي ادله عامه
اشاره

ادله اهل سنت در مورد تثويب را مي توان به دو دسته تقسيم نمود: روايات رؤياي اذان و رواياتي كه در آنها به رؤيا و خواب اشاره نشده است.

روايات رؤياي اذان

1 _ احمد بن حنبل به سند خود از عبدالله بن زيد بن عبدربه نقل مي كند: پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) قصد داشت تا براي جمع كردن مردم براي نماز، ناقوس بزند ولي از اين امر كراهت داشت، چون موافق با نصاري وتأييد آنها حساب مي شد. او مي گويد: شبي در عالم رؤيا شخصي را ديدم كه دو لباس سبز بر تن داشت ودر دستش ناقوسي بود، به او گفتم: اي بنده خدا! ناقوس را مي فروشي؟ گفت: براي چه مي خواهي؟ گفتم مي خواهم با آن مردم را براي نماز دعوت نمايم. او در جواب گفت: آيا نمي خواهي تا تو را به بهتر از ناقوس راهنمايي كنم؟ عرض كردم: آري، شروع كرد به خواندن فصول اذان: «الله اكبر، الله اكبر» تا آخر اذان... صبح كه شد نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آمدم و جريان خواب را بر آن حضرت بازگو كردم. حضرت نيز امر نمودند تا مردم اذان بگويند. وبلال نيز اين گونه اذان مي گفت و رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را به نماز دعوت مي كرد.روزي هنگام صبح بلال رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را به نماز صبح دعوت كرد. به او گفته شد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله)در خواب است. بلال با صداي بلند گفت: «الصلوة خير من النوم.» سعيد بن مسيب مي گويد: از آن هنگام اين جمله جزء اذان قرار گرفت. (1) .

احمد بن حنبل اين حديث را با سه سند در مسند خود آورده، كه در سند اول آن «زيد بن حباب بن ربان تميمي» است كه او را به كثرت خطا توصيف نموده اند. (2) .

در سند دوم «محمد بن اسحاق بن يسار» است كه اهل سنت به رواياتش احتجاج نمي كنند. يحيي بن معين مي گويد: نزد من ضعيف است و در حديث قوي نيست. نسائي


1- مسند احمد، ج 4، ص 632.
2- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 100، رقم 2997.

ص: 379

نيز او را قوي نمي داند. (1) و در سند سوم «محمد بن ابراهيم بن حارث بن خالد تميمي»

است كه احمد به حنبل او را تضعيف كرده است. (2) .

و راوي اخير آن نيز عبدالله بن زيد است كه رجاليون او را قليل الحديث مي دانند. ترمذي از بخاري نقل مي كند: تنها حديثي كه از او رسيده، حديث اذان است. حاكم مي گويد: صحيح آن است كه وي در احد كشته شده است، لذا تمام روايات او منقطع است. (3) .

2 _ ابن سعد در طبقات الكبري سندهايي را ذكر كرده كه همه آنها موقوفه است و قابل احتجاج نيست. هم چنين با سندي ذكر كرده كه در طريق آن مسلم بن خالد بن قرقره است كه يحيي بن معين او را تضعيف نموده و بخاري نيز او را منكر الحديث توصيف كرده است. ابوحاتم مي گويد: به احاديثش احتجاج نمي شود. (4) .

روايات مستقل

بخش دوم رواياتي است كه به طور مستقل در آن به تثويب اشاره شده است:

1 _ ابن ماجه به سندش از عبدالرحمن بن ابي ليلي از بلال نقل مي كند كه فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در اذان فجر به «تثويب» امر نمود... (5) .

لكن حديث منقطع است، زيرا ابن ابي ليلي متولد سال هفده است وبلال به سال بيست يا بيست و يك در شام از دنيا رفته است. پس چگونه ممكن است با كمي سن و دوري ديار از بلال حديث نقل كرده باشد؟!

2 _ ابن ماجه به سند خود از سعيد بن مسيب از بلال نقل مي كند: من نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله)آمدم تا او را به نماز صبح خبر دهم. ديدم كه او در خواب است. عرض كردم: الصلوة خير


1- تهذيب الكمال ج 24 ص 423.
2- تهذيب الكمال، ج 24 ص 304.
3- تهذيب الكمال، ج 14، 541؛ سنن ترمذي، ج 1 ص 361 و تهذيب التهذيب، ج 5 ص 224.
4- تهذيب الكمال، ج 27، ص 508، رقم 5925.
5- سنن ابن ماجه ج 1 ص 237 رقم 715.

ص: 380

من النوم، الصلوة خير من النوم» از آن موقع اين دو فصل جزء اذان قرار گرفت. (1) .

در اين حديث نيز انقطاع است، زيرا سعيد بن مسيب از بلال حديث نشنيده است.

3 _ نسائي به سند خود از ابي محذوره نقل مي كند: من براي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)اذان مي گفتم؛ در اذان فجر «الصلاة خير من النوم» را مي گفتم....

در سند اين حديث ابي سليمان وجود دارد كه براي او شرح حالي در رجال ذكر نشده است.

4 _ بيهقي در سنن خود از ابن قدامه از محمد بن عبدالملك بن ابي محذوره، از پدرش، از جدش نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله)سنت اذان را اين گونه يادم داد... هرگاه نماز صبح بود بگو: «الصلاة خير من النوم.» (2) .

5 _ همو به سند ديگر از ابي محذوره همين مضمون را نقل مي كند، ولي پدر و پسر (ابي محذوره و پدرش) هر دو غير معروفند، خصوصا ابومحذوره كه از آزاد شدگان در فتح مكه بوده و قبل از اسلام نيز از مؤلفة قلوبهم به حساب مي آمده است. وي از كساني بود كه مؤذن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را مسخره مي نمود و به جهت استهزا ادايش را در مي آورد. (3) .

6 _ ابوداود نيز به سند خود از حرث بن عبيد، از محمد بن عبدالملك بن ابي محذوره، از پدرش، از جدش همين مضمون را نقل مي كند. (4) ولي در سندش غير از ابي محذوره، عبدالملك است كه طبق نظر ابن قطان مجهول الحال است. (5).

7 _ همو به سند ديگري نقل مي كند كه ضعف آن دانسته شد. (6) .

8 _ ابوداود به سندش از ابراهيم بن اسماعيل از ابي محذوره نقل مي كند: رسول خدا فصل فصل اذان را به او ياد داد ودر آخر فرمود: در اذان فجر «الصلاة خير من


1- همان مدرك، رقم 216.
2- سنن بيهقي، ج 1 ص 421، باب التثويب في الأذان.
3- فتح العزيز، ج 3، ص 107.
4- سنن ابي داود، ج 1، ص 136، رقم 500.
5- تهذيب التهذيب، ج 9 ص 317.
6- سنن ابي داود، ج 1، ص 136 _ 137، رقم 501.

ص: 381

النوم» مي گويي. (1) .

لكن در حديث غير از ابي محذوره، ابراهيم بن اسماعيل وجود دارد كه توثيق نشده، خصوصا اين كه احتمال انقطاع در سند وجود دارد.

9 _ دار قطني، همين موضوع را با سه سند نقل مي كند كه يكي از آنها از «انس» است، ولي انس آن را به پيامبر (صلي الله عليه وآله)نسبت نمي دهد. در سند دوم با وجود ضعف ديگر به جهت عبدالرحمن بن حسن، انقطاع وجود دارد، ابوحاتم مي گويد: به احاديث عبد الرحمن بن حسن احتجاج نمي شود. (2) و سند سوم با وجود ضعف در سند، از موضوع بحث خارج است.

10 _ دارمي نيز در سنن خود از زهري، از حفص بن عمر بن سعد مؤذن از اهلش چنين نقل مي كند: بلال براي بيداري پيامبر (صلي الله عليه وآله)در صبح «الصلوة خير من النوم» را گفت واز آن موقع جزء اذان قرار گرفت. (3) .

لكن اين روايت نيز قابل اعتماد نيست به جهت زهري كه تضعيف شده، وحفص بن عمر كه تنها همين روايت را دارد، علاوه بر اينها مشخص نيست كه «اهلش» كيست.

11 _ مالك بن انس _ امام مالكيه _ روايت را به طريقي ديگر نقل مي كند، وي مي گويد: مؤذن نزد عمر بن خطاب آمد تا او را براي نماز صبح خبر دهد او را در خواب ديد گونه صدا زد: «الصلوة خير من النوم». عمر دستور داد اين جمله را براي نداي صبح جزء اذان قرار دهند. (4) .

ادله اماميه بر عدم مشروعيت تثويب

شيعه اماميه بر عدم مشروعيت تثويب (الصلوة خير من النوم) دلايلي ذكر كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي شود:


1- سنن ابي داود، رقم 502.
2- ميزان الاعتدال، ج 2 ص 556، رقم 4851.
3- سنن دار قطني، ج 1 ص 270.
4- موطأ مالك، ص 78، رقم 8.

ص: 382

1 _ روايات تثويب با يك ديگر متعارضند وامكان ارجاع همه به يك معنا وجود ندارد، زيرا:

الف) در برخي مي گويد: عبدالله بن زيد در خواب ديد.

ب) در بعضي مي گويد: بلال آن را در اذان اضافه نمود و پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز تقرير كرد.

ج) در دسته اي ديگر مي گويد: عمر بن خطاب مؤذن را امر نمود تا آن را در اذان صبح قرار دهد.

د) در برخي مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله)به ابامحذوره تعليم داد.

ه_) در برخي ديگر مي گويد: بلال در نماز صبح «حي علي خير العمل» مي گفت، پيامبر (صلي الله عليه وآله)امر كرد كه به جاي آن «الصلاة خير من النوم» بگويد.

بااين اختلاف تعبيرها وتعارض فاحش نمي توان به متن آن براي تثويب تمسك كرد.

2 _ اجماع شيعه اماميه بر عدم مشروعيت تثويب است، همان گونه كه شيخ طوسي (رحمه الله)در الخلاف (1) به آن اشاره كرده است.

3 _ اهل بيت (عليهم السلام)كه اذان ملك را حكايت كرده اند، ذكري از تثويب به ميان نياورده اند. (2) .

4 _ شيخ طوسي (رحمه الله) در حديث صحيح از معاوية بن وهب نقل كرده كه از امام صادق (عليه السلام) درباره تثويب سؤال كردم كه بين اذان واقامه گفته مي شود؟ حضرت فرمود: ما آن را نمي شناسيم. (3) .

زيد نرسي از ابي الحسن (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «الصلوة خير من النوم، بدعت بني اميه است واز اصل اذان محسوب نمي شود.» (4) .

5 _ با تتّبع در سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله)پي مي بريم كه «الصلوة خير من النوم» را حضرت در اذان و اقامه نمي گفته است، بلكه حتي در زمان ابوبكر نيز گفته نمي شد، تا آن كه اين


1- الخلاف، ج 1، ص 287.
2- تهذيب الاحكام، ج 2، ص 60، ح 210.
3- وسائل الشيعه، باب 32 از ابواب اذان واقامه.
4- بحار الانوار، ج 18، ص 179.

ص: 383

قسمت در عصر عمر بن خطاب به اذان صبح اضافه شد، همان گونه كه در حديث «موطأ» مالك به آن اشاره گرديد. (1) .

تصريح به بدعت بودن تثويب

برخي از علماي اهل سنت به بدعت بودن تثويب تصريح نموده اند:

1 _ شخصي از طاووس يماني سؤال كرد: از چه زماني «الصلاة خير من النوم» گفته شد؟ اودر جواب گفت: در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) گفته نشد، لكن بلال آن را در زمان ابي بكر، بعد از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله)شنيد كه شخصي غير مؤذن مي گويد، و بلال از او اخذ كرد... (2) .

2 _ مجاهد نقل مي كند: ما با ابن عمر بوديم كه شنيد مردي در مسجد تثويب مي گويد، ابن عمر گفت: بيا از نزد اين بدعت گذار خارج شويم. (3).

3 _ از ابوحنيفه درباره تثويب سؤال شد: او در جواب گفت: اين چيزي ساختگي است. (4) .

4 _ شوكاني از البحر الزخار نقل مي كند: تثويب را عمر احداث كرد، وفرزندش گفت اين بدعت است. (5) .

5 _ ابن قدامه نقل كرده كه اسحاق بعد از نقل روايت ابي محذوره مي گويد: «اين چيزي است كه مردم آن را احداث كرده اند.» (6) .

كيفيت تشريح اذان
اشاره

اهل بيت (عليهم السلام)بر اين مطلب اتفاق دارند كه تشريع كننده اذان، خداوند متعال است، و جبرئيل از جانب خداوند آن را بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نازل كرد. و آن حضرت به بلال تعليم داده و


1- الموطأ، ص 57، ح 151.
2- كنز العمال، ج 8،ص 358، رقم 23252.
3- مصنف عبدالرزاق، ج 1، ص 475، رقم 1832.
4- جامع المسانيد، ج 1، ص 296.
5- نيل الاوطار، ج 2، ص 43.
6- ابن قدامه، المغني، ج 1، ص 419 _ 420.

ص: 384

كسي در تشريع آن دخالت نداشته است.

احاديث اماميه

1 _ شيخ كليني (رحمه الله) به سند صحيح از «زراره» و «فضيل» از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را به آسمان بردند، به بيت المعمور كه رسيد وقت نماز شد، جبرئيل اذان و اقامه گفت. آن گاه رسول خدا جلو آمد وملائكه و انبياء در پشت سر آن حضرت به او اقتدا نمودند. (1) .

2 _ هم چنين به سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند: هنگامي كه جبرئيل بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)وارد شد سر مباركش در دامان علي (عليه السلام) بود، جبرئيل اذان و اقامه گفت. هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)به هوش آمد فرمود: اي علي! آيا شنيدي؟ عرض كرد: آري، سپس فرمود: آيا حفظ كردي؟ عرض كرد: آري، آن گاه فرمود: بلال را صدا زنيد. علي (عليه السلام) بلال را خواست، واذان و اقامه را به او تعليم داد. (2) .

3 _ شهيد از ابن ابي عقيل عماني نقل مي كند: از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه حضرت لعن كرده قومي را كه پندارند پيامبر (صلي الله عليه وآله)اذان را از عبدالله بن زيد اخذ كرده است. آن گاه فرمود: وحي بر پيامبر شما نازل مي شود، ولي شما گمان مي كنيد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)اذان را از عبدالله بن زيد اخذ كرده است؟!. (3) .

احاديث اهل سنت

در برخي از روايات اهل سنت نيز همين مضمون وارد شده است:

1 _ حاكم نيشابوري از سفيان نقل مي كند: من بعد از ورود حسن بن علي (عليه السلام) به مدينه بر حضرتش وارد شدم. از او درباره اذان سؤال شد؟ برخي گفتند: شروع آن با خوابي بوده كه عبدالله بن زيد ديده است. حضرت در جواب او فرمود: شأن اذان بالاتر از آن است،بلكه جبرئيل در آسمان دوتا دوتا اذان گفت و آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)را تعليم داد... (4) .


1- كافي، ج 3، ص 302، ح 1.
2- كافي، ج 3، ص 302، ح 2.
3- وسائل الشيعه، ج 4، ص 612، باب اول از ابواب اذان و اقامه، ح 3.
4- مستدرك حاكم، ج 3، ص 171.

ص: 385

2 _ متقي هندي به سند خود از علي (عليه السلام) نقل مي كند در شبي كه رسول خدا به آسمان رفت، به وي اذان تعليم داده شد، و نماز بر او واجب و فرض گشت. (1) .

3 _ عبدالرزاق از ابن جريح نقل مي كند كه عطا گفت: «همانا اذان به وحي الهي بوده است.» (2) .

4 _ حلبي مي گويد: احاديثي وارد شده كه دلالت دارد بر اين كه اذان در مكه قبل از هجرت تشريع شده است. (3) .

5 _ هم چنين از ابي العلاء نقل مي كند كه به محمد بن حنفيه گفتم: ما معتقديم كه شروع اذان از خوابي بوده كه يك نفر از انصار ديده است. محمد بن حنيفه از اين موضوع به شدت ناراحت شد و فرمود: شما خيال مي كنيد كه يكي از اصول شرايع ومعالم دين اسلام با خوابي بوده كه شخصي از انصار ديده است، خوابي كه احتمال راست و دروغ در آن وجود دارد. ابي العلاء مي گويد: به او عرض كردم: اين مطلب نزد مردم مستفيض ومشهور است. در جواب گفت: به خدا سوگند اين حرف باطل است. (4) .

لكن در مقابل، مشهور نزد اهل سنت آن است كه تشريع اذان به خوابي بوده است كه عبدالله بن زيد يا ديگري ديده و بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)نقل شده و سپس آن حضرت به بلال تعليم داده است؛ همان گونه كه قبلا به رواياتش اشاره شد. اين روايات در مجموع اشكالاتي دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

أ _ اين روايات با مقام نبوت سازگاري ندارد، زيرا همان گونه كه نماز از اهميت به سزايي برخوردار است، اذان واقامه نيز _ كه از مقدمات نماز است _ اهميت دارد؛ لذا اين موضوع مهم را نمي توان با خواب شخصي غير از پيامبر (صلي الله عليه وآله) تشريح كرد.

ب _ تمام رواياتي كه اشاره به مسئله خواب و رؤيا در اذان دارد، ضعيف السند است كه در جاي خود به تفصيل به آن اشاره شده است.


1- كنز العمال، ج 6، ص 277، رقم 397.
2- المصنف، ج 1، ص 456، رقم 1775.
3- السيرة الحلبيه، ج 2، ص 296.
4- همان، ص 297.

ص: 386

شهادت به ولايت در اذان و اقامه

اشاره

«شهادت ثالثه» يعني شهادت به ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از شهادت به رسالت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)در اذان و اقامه، يكي ديگر از موضوعات اختلافي است. برخي مي گويند از آن جا كه در روايات به شهادت به ولايت اشاره نشده وشيعه اماميه در ضمن فصول اذان وارد مي كند، لذا اين عمل بدعت وتشريع بوده وقطعاً حرام است. ولي به عقيده شيعه اماميه اين عمل نه تنها بدعت و تشريع نيست، بلكه مي توان بنا بر وجهي آن را مستحب دانست و حتي بنا بر نظر برخي احتياط واجب در ذكر آن است، لكن همه اين احتمال ها با قصد عدم جزئيت يا عدم قصد جزئيت در اذان و اقامه است، به اين صورت كه آن را به صرف تبرك وتيمّن بياورد نه به قصد جزئيت. وگرنه شكي در بطلان و بدعت و حرمت آن نيست.

فصول اذان و اقامه

بي ترديد فصول اذان نزد اماميه، هجده فصل است: الله اكبر (چهار مرتبه) أشهد أن لا إله إلاّ الله، أشهد أنّ محمداً رسول الله (صلي الله عليه وآله)، حيّ علي الصلاة، حيّ علي الفلاح، حيّ علي خير العمل، الله أكبر، لا إله إلاّ الله، (هركدام دو مرتبه).

امّا فصول اقامه هفده فصل است؛ به اين ترتيب كه فصل هاي آن همان فصل هاي اذان است، ولي از هر كدام دو مرتبه، به جز لا إله إلاّ الله كه يك مرتبه مي گويد، و بعد از

ص: 387

حيّ علي خير العمل وقبل از تكبير دو بار مي گويد: قد قامت الصلاة.

اين كيفيت وكميّت فصول اذان واقامه اي است كه در روايات اسلامي به آن اشاره شده است. (1) .

معناي شهادت به ولايت

شهادت؛ يعني قول از علم، اين كه انسان با علم به چيزي حرفي را بزند؛ مثل اين كه قضيه اي را به چشم خود ديده و به آن شهادت مي دهد. يا با دليل و برهان به آن يقين و علم پيدا كرده و به آن شهادت مي دهد، همانند شهادت به وحدانيت خداوند متعال و نبوت و امامت و معاد.

ولايت؛ يعني امامت و زعامت و سرپرستي و اولي به تصرف بودن. معناي ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام)؛ يعني اعتقاد به سرپرستي بلا فصل امام عليّ (عليه السلام) بر مردم بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله). مؤذن در اذان خود كه شهادت به ولايت علي (عليه السلام)مي دهد، به قصد تبرك اعلان مي دارد كه اي مردم! علي بن ابي طالب (عليه السلام)كسي است كه بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)خليفه و امام و اولي به تصرّف بر مردم است، واين ولايت را حضرت أمير المؤمنين (عليه السلام) بر ما نيز دارد.

ذكر شهادت ثالثه بدون قصد جزئيت

اگر كسي بعد از شهادت به رسالت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)به قصد تبرك و تيمّن و نه به قصد جزئيت اعلان به ولايت امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) نمايد چه اشكال دارد؟ همان گونه كه قرآن كريم به ولايت آن حضرت (عليه السلام)تصريح كرده است؛ آن جا كه مي فرمايد: " إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ "؛ «همانا وليّ امر شما تنها خدا ورسول خدا و مؤمناني هستند كه نماز به پاداشته و فقيران را در حال ركوع زكات مي دهند». كه به اجماع مفسران، آيه در شأن امام علي (عليه السلام) نازل شده است.


1- كافي ج 3، ص 308 _ 320؛ تهذيب الاحكام ج 2، ص 64 _ 69؛ استبصار ج 1، ص 305 _ 309 و من لا يحضره الفقيه ج 1، ص 289، ح 897.

ص: 388

مگر هر مؤذني در اسلام قبل از شروع در اذان جملاتي را تبركاً نمي گويد تا سپس آن را به اذان متصل كند. (1) مگر برخي قبل از شروع اذان آيه: " وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً... " را نمي گويند؟ آيا اين آيه جزء اذان است يا آن كه مؤذن آن را به نيت تبرك قبل از شروع در اذان مي گويد؟ آيا بعد از اتمام فصول اذان جملاتي از قبيل: «الصلاة والسلام عليك يا رسول الله» و امثال اينها را نمي گويد؟ آيا به قصد جزئيت مي گويد؟ آيا جزء اذان است؟ جواب قطعاً منفي است، وتنها جواب اين است كه به قصد تبرك مي گوييم، و هيچ كس نيز قائل به حرمت يا بدعت و تشريع آن نشده است، و يا اين كه به يك دسته از ادله عامه استدلال مي كنند كه مي تواند استحباب را در همه موارد از جمله در اذان و اقامه اثبات نمايد. ما نيز شهادت به ولايت امير المؤمنين (عليه السلام) را به همين قصد در اذان و اقامه مي گوييم نه به قصد جزئيت، پس هيچ گونه اشكالي متوجه ما نيست، همان گونه كه از اين جهت متوجه اهل سنت نيست.

استاد عبدالمحسن عبدالله سراوي مستبصر سوري در كتاب «القطوف الدانية» (2) مي گويد: شيعه در اذان، شهادت به ولايت را به قصد جزئيت نمي گويد، بلكه از زماني كه معاويه لعن بر علي بن ابي طالب (عليه السلام) را بر بالاي منبرها و مأذنه ها علني كرد، شيعه اماميه به اين فكر افتاد كه براي جلوگيري از اين بدعت و مكتوم نشدن ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، شهادت به آن را به قصد تبرك در اذان ها اعلام دارد، همان گونه كه خداوند متعال اين امر را كتمان نكرده ودر قرآن به ولايت امام علي (عليه السلام) شهادت داده است. از همين رو مي بينيم كه همه فقيهان اماميه به اين نكته التفات نموده اند كه نبايد اين شهادت را در اذان به قصد جزئيت ذكر كرد و گرنه بدعت است:

1 _ شهيد اول (786ه_) مي گويد: «شهادت به ولايت علي (عليه السلام) و «انّ محمداً و آله خير البريّة» از احكام ايمان است، نه از الفاظ اذان.» (3) .

2 _ مجلسي اوّل (1070ه_) مي گويد: «ظاهر آن است كه اگر كسي شهادت به ولايت


1- مائده 5 آيه 55.
2- القطوف الدانيه، ج 1، ص 57 _ 58.
3- الدروس الشرعيه، ج 1، ص 162.

ص: 389

را در اذان بگويداشكالي ندارد مگر آن كه با جزم به شرعيت آن باشد كه خطاست. و اولي

آن است كه به نيّت اين كه جزء ايمان است آن را بگويد، نه به اين نيت كه جزء اذان است.» (1) .

3 _ محقق سبزواري (1090ه_) مي گويد: اصحاب تصريح دارند كه اضافه كردن «انّ علياً وليّ الله وآل محمّد خير البريّة» وامثال اين جمله ها در اذان بدعت است اگر چه كلام في حد نفسه حقّ و صحيح است. زيرا بحث در دخول آن در اذان است كه اين متوقّف بر توقيف شرعي است كه به اثبات نرسيده است.» (2) .

4 _ مجلسي دوّم (1111ه_) مي گويد: «اگر كسي در اذان يا اقامه شهادت ثالثه را

بدون قصد جزئيت، بلكه به نيّت تبرك بگويد اشكالي ندارد، زيرا سخن گفتن در اثناي اذان و اقامه را تجويز كرده اند و شهادت به ولايت از شريف ترين دعاها و ذكرها است.» (3) .

5 _ وحيد بهبهاني (1205ه_) نيز مي گويد: ذكر «محمّد وآله خير البرية» و «اشهد انّ علياً وليّ الله» در اذان به قصد ورود و جزئيت حرام است، نه به قصد مجرد فعل.» (4) .

6 _ محقق قمّي (1231ه_) مي فرمايد: «اگر شهادت به ولايت به قصد استحباب باشد نه به قصد جزئيّت اشكالي ندارد، زيرا در اخبار مطلقه وارد است كه هرگاه يادي از محمّد (صلي الله عليه وآله)نموديد، خدا را ياد كنيد و هرگاه يادي از رسالت پيامبر (صلي الله عليه وآله)نموديد، «عليّ وليّ الله» بگوييد....» (5) شبيه همين عبارات نيز از سيد علي طباطبائي (رحمه الله)در رياض المسائل، (6) صاحب جواهر در جواهر الكلام، (7) سيد كاظم يزدي در العروة الوثقي، (8) .


1- روضة المتقين، ج 2، ص 246.
2- ذخيرة المعاد، ص 254.
3- بحار الانوار، ج 81، ص 112.
4- حاشيه مدارك، ج 2، ص 410.
5- الغنائم، ج 2، ص 423.
6- رياض المسائل، ج 3، ص 97.
7- جواهر الكلام، ج 9، ص 86.
8- العروة الوثقي، ج 1، ص 458.

ص: 390

شيخ عبدالله مامقاني در مناهج المتّقين، (1) وسيد ابوالقاسم خوئي در المستند في شرح العروة الوثقي (2) نقل شده است.

فتوا به استحباب شهادت ثالثه بدون قصد جزئيت

علماي اماميه با اين كه ذكر شهادت ثالثه را به قصد جزئيّت جايز نمي دانند، ولي در اين امر متّفق القولند كه ذكر آن در اذان بعد از شهادت به رسالت، بدون قصد جزئيّت، و تنها به قصد تبرك اشكالي ندارد، بلكه مستحبّ است. حتّي بنا بر نظر برخي از علما احتياط واجب مي باشد. اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم، سپس به دليل استحباب مي پردازيم:

1 _ علامه مجلسي (رحمه الله) مي فرمايد: «بعيد نيست كه شهادت به ولايت از اجزاي مستحبّ اذان قرار گيرد، زيرا شيخ و علامه و شهيد و ديگران شهادت داده اند كه اخباري در اين مورد وارد شده است.» (3) .

2 _ شيخ يوسف بحراني نيز بعد از نقل كلام علامه مجلسي (رحمه الله) آن را خوب توصيف مي كند. (4) .

3 _ سيد علي طباطبايي نيز مي فرمايد: «بلكه از برخي اخبار استفاده مي شود كه شهادت به ولايت بعد از شهادت به رسالت مستحبّ است.» (5) .

4 _ ملا احمد نراقي مي فرمايد: «قول به استحباب به جهت تسامح در دلايل آن بعيد نيست و شاذ بودن اخبار نيز مانع از اثبات استحباب توسط آن اخبار نمي شود.» (6) .

5 _ شيخ عبدالله مامقاني مي گويد: «اگر شهادت به ولايت علي (عليه السلام) را بعد از شهادت به رسالت، به قصد تيمن و تبرك و قربت مطلقه _ نه به قصد جزئيت _ بگويد اشكالي


1- مناهج المتقين، ص 62.
2- المستند، ج 2، ص 288.
3- بحار الانوار، ج 81، ص 111 _ 112.
4- الحدائق الناضره، ج 7، ص 404.
5- رياض المسائل، ج 3، ص 98.
6- مستند الشيعه، ج 4، ص 486.

ص: 391

ندارد، بلكه حسن است.» (1) .

6 _ سيد ابوالقاسم خوئي مي گويد: «شهادت به ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) جزء اذان واقامه نيست، ولي في حدّ نفسه مستحب است.» (2) و ده ها نفر ديگر از علماي شيعه اماميه قائل به استحباب شهادت ثالثه در اذان بدون قصد جزئيت هستند.

7 _ مرحوم سيد محسن حكيم مي فرمايد: «بلكه شهادت به ولايت در اذان در اين زمان از شعائر ايمان و رمز تشيع است؛ لذا مي توان آن را از اين جهت راجح شرعي بلكه واجب دانست، ولي نه به عنوان جزئيت در اذان.» (3) .

استحباب شهادت به ولايت
اشاره

استحباب شهادت ثالثه را مي توان از چند طريق به اثبات رسانيد:

الف) روايات خاص كه در اذان به شهادت به ولايت اشاره دارند.

ب) روايات عام كه مي توان از آنها حكم به استحباب را از باب تطبيق كلّي بر مصداق استفاده نمود.

روايات خاص

1 _ طبرسي در الاحتجاج از «اصبغ بن نباته» نقل مي كند: وي روزي بر اميرالمؤمنين (عليه السلام)وارد شد و عرض كرد: به خدا سوگند در كتاب خدا آيه اي است كه بر قلبم سنگيني مي كند و سبب شك در دينم شده است. حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند و اي كاش مادرت تو را نزاييده بود! آن آيه كدام است؟ عرض كرد: قول خداوند تبارك و تعالي: " وَالطَّيْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ " اين صف چيست؟ واين

طيور كدامند، و اين صلاة و تسبيح به چه معناست؟ حضرت فرمود: واي بر تو اي پسر


1- مناهج المتقين، ص 62.
2- المسائل المنتخبه، ص 78.
3- مستمسك العروة الوثقي، ج 5، ص 545.

ص: 392

كوا،! خداوند ملائكه را به صورت هاي مختلف آفريده است، فرشتگاني به صورت خروس... تا اين كه فرمود: هرگاه وقت نماز شود آن ملكي كه به صورت خروس است بر پاهاي خود مي ايستد، وآن گاه گردن خود را از زير عرش خارج كرده و بال هاي خود را مي گستراند، سپس اين گونه نوا مي دهد: «أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له، وأشهد أنّ محمداً عبده و رسوله سيّد النبيين، وأنّ وصيّه خير الوصيين، سبّوح قدّوس ربّ الملائكة والروح.»

آن گاه فرمود: خروسان منازل شما از قول او بال ها را به حركت در مي آورند و اين است معناي قول خداوند متعال " كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ ". (1) .

كيفيت دلالت حديث بر مدعي اين است كه نداي فرشته آسماني در وقت نماز، همان اذان است.

اين موضوع با حديثي صحيح السند از امام صادق (عليه السلام) تأييد مي شود كه راوي از حضرت پرسيد: جه بسا وقت بر ما به جهت ابر مشتبه مي گردد، آن وقت چه كنيم؟ حضرت فرمود: اين پرندگاني كه نزد شما در عراق است كه به آن خروس مي گويند مي شناسيد؟ عرض كردم: آري. فرمود: هرگاه صدايشان بلند شد، وقت نماز رسيده است. (2) .

2 _ شيخ حرّ عاملي در كتاب «اثبات الهداة» به سند خود از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)نقل مي كند كه فرمود: «شبي كه مرا به آسمان چهارم بردند در آن جا خروسي را ديدم كه ندا مي داد: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، عليّ اميرالمؤمنين وليّ الله.» (3) .

3 _ شيخ عبد الله مراغي مصري نقل مي كند: سلمان فارسي در اذان واقامه شهادت به ولايت علي (عليه السلام) را بعد از شهادت به رسالت در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي گفت. شخصي بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شد وعرض كرد: اي رسول خدا! چيزي شنيدم كه تاكنون نشنيده بودم. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: چه شنيده اي؟ عرض كرد: سلمان در اذان بعد از شهادت به


1- احتجاج طبرسي، ج 1، ص 541 و 542.
2- وسائل الشيعه، ج 4، ص 171؛ كافي، ج 3، ص 284، ح 2.
3- اثبات الهداة، ج 2، ص 285.

ص: 393

رسالت، شهادت به ولايت علي (عليه السلام) مي دهد؟ حضرت (صلي الله عليه وآله) فرمود: خير شنيدي. (1) .

4 _ همو روايت كرده است: شخصي بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)وارد شد و عرض كرد: اي رسول خدا! ابوذر در اذان بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولايت علي (عليه السلام) داده و مي گويد: اشهد انّ علياً وليّ الله؟ حضرت (صلي الله عليه وآله)فرمود: «همين طور است، آيا فراموش كرده ايد گفتار روز غدير را «من كنت مولاه فعليّ مولاه؟» هر كس عهد بشكند بر خود ضرر كرده است.» (2) .

روايات عام

برخي از روايات درباره اذان واقامه نيست، ولي دربردارنده حكمي عام است كه قابل انطباق بر مورد بحث؛ يعني اذان و اقامه نيز هست. اكنون به يكي از اين گونه روايات اشاره مي كنيم:

طبرسي از قاسم بن معاويه نقل مي كند كه به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: اينها در باب معراج حديثي نقل مي كنند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)هنگام عروج، عرش الهي را ديد كه بر آن نوشته شده بود: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، ابوبكر الصديق» حضرت (عليه السلام)فرمود: «سبحان الله!» همه چيز را تغيير دادند حتّي اين موضوع را؟ گفتم: آري. آن گاه فرمود: خداوند Uهنگامي كه عرش را خلق كرد بر آن نوشت: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، عليّ أميرالمؤمنين» وهنگامي كه آب را خلق كرد در مجراي آن نوشت: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، عليّ أميرالمؤمنين» و زماني كه كرسي را خلق كرد بر پايه هايش نوشت: «لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، عليّ أميرالمؤمنين» آن گاه فرمود: هرگاه يكي از شما گفت: لا إله إلاّ الله، بايد بعد از آن بگويد: عليّ اميرالمؤمنين.» (3) .

اين خبر بر اذان واقامه منطبق است، زيرا در اين دو، شهادت به توحيد و رسالت است، پس بايد بعد از آن دو، شهادت به ولايت گفته شود. و مي دانيم كه هر مورد نياز به


1- السلافة في امر الخلافة، شيخ عبد الله مراغي مصري.
2- همان.
3- احتجاج طبرسي، ص 158.

ص: 394

دليلي خاص ندارد، بلكه دليل اگر عام باشد كه قابل انطباق بر مورد بحث است كافي است.

اشكال:

اگر كسي اشكال كند كه غالب روايات احتجاج مرسل است و اعتباري ندارد. در جواب مي گوييم:

اوّلاً، طبرسي در مقدمه كتابش مي فرمايد: من با اين كه سندهاي روايات را

ذكر نكرده ام و آنها را در ظاهر مرسل مي بينيد، ولي اين روايات در اكثر موارد مورد

اتفاق و مشهور بين اصحاب است و عمل نيز بر طبق آنهاست؛ به همين جهت از ذكر سندهاي آنها بي نياز شدم. پس اين گونه تعبير در حقيقت شهادتي بر اعتبار روايات احتجاج است.

ثانياً، همان طور كه گفته شد، هيچ يك از فقيهان اماميه به منع شهادت ثالثه در اذان فتوا نداده است، در صورتي كه به قصد جزئيت نباشد بلكه به استحباب فتوا داده اند، پس در حقيقت علما بر طبق مفاد اين روايت فتوا داده اند، و مي دانيم كه عمل مشهور به روايت مرسل يا ضعيف، جبران كننده ضعف سند آن خواهد شد.

قاعده تسامح در ادله سنن

در علم اصول به اثبات رسيده كه براي حكم استحبابي دليل قطعي معتبر لازم نيست، بلكه در ادله استحباب و سنن تسامح شده است؛ يعني ولو حديثي از حيث سند ضعيف باشد، مي توان در حكم استحباب به آن استناد نمود.

دليل قائلان به اين قاعده آن است كه رواياتي از طرق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده كه مفاد آن چنين است: كسي كه برايش خبر ثواب بر عملي برسد و آن را به اميد رسيدن و دسترسي به آن ثواب انجام دهد، آن ثواب به او داده خواهد شد، ولو رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آن را نفرموده باشد. از اين گونه روايات برخي استفاده قاعده تسامع در ادله سنن نموده اند، به اين معنا كه در حكم به استحباب دليل قطعي معتبر لازم نيست.

مرحوم محقّق قمي مي فرمايد: «از كلمات بزرگان ظاهر مي شود كه رواياتي درباره

ص: 395

شهادت ثالثه وارد شده است، لذا بعيد نيست كه قائل بر رجحان آن در اذان و اقامه شويم، خصوصاً با در نظر گرفتن مسامحه در ادله سنن....» (1).

محقّق نراقي مي فرمايد: «بنا بر اين در قول به استحباب شهادت ثالثه در اذان و اقامه، بُعدي به جهت تسامح در ادله استحباب نيست.» (2) .

حجيت سنت اهل بيت

اگر كسي از اهل سنت اشكال كند رواياتي كه در مورد استحباب شهادت ثالثه ذكر شد _ چه خاص و چه عام _ همه از طرق شيعه و از اهل بيت (عليهم السلام)بود، اهل سنت اين گونه روايات را قبول ندارند. در جواب مي گوييم:

اوّلاً برخي از روايات خاص را از مصادر اهل سنت نقل كرديم، مثل روايت سوّم و چهارم.

ثانياً، در بحث حجّيت سنت اهل بيت (عليهم السلام) به طور وضوح حجيت قول و فعل و تقرير اهل بيت (عليهم السلام)به اثبات رسيده است و ياد آوري كرده ايم كه همه مسلمانان مأمورند به رواياتي كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام)وارد شده عمل نمايند. اينك به برخي از دلايل اشاره مي كنيم:

1 _ آيه تطهير

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً "؛ (3) «همانا خداوند مي خواهد هر رجس و پليدي را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عيب پاك و منزه سازد». از اين آيه طهارت اهل بيت (عليهم السلام)از هر رجس و پليدي كه از آن جمله: اشتباه و سهو و نسيان است استفاده مي شود، لذا از اين آيه مي توان براي حجّيت سنت اهل بيت (عليهم السلام)بهره گرفت.


1- غنائم، ج 2، ص 423.
2- مستند الشيعه، ج 4، ص 487.
3- احزاب 33 آيه 33.

ص: 396

2 _ آيه اولي الامر

خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ... "؛ «اي مؤمنين از خدا و رسول و صاحبان امر خود اطاعت كنيد».

خداوند متعال در اين آيه امر به اطاعت مطلق از أولي الامر نموده است و اطاعت مطلق، تنها از معصوم صحيح است، زيرا در صورت عدم عصمت و صدور اشتباه از او با لزوم اطاعت خدا تعارض دارد. پس مقصود آيه معصومان اند و كسي ادعاي عصمت در غير دوازده امام شيعه نكرده است. پس سنّت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) حجّت است. هم چنين پيروي از رواياتي كه متضمّن سنّت اهل بيت است لازم مي باشد.

3 _ حديث ثقلين:

رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «همانا من دو شيء گران بها در ميان شما قرار مي دهم كه اگر به آن دو تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. يكي از آن دو از ديگر اعظم است: كتاب خدا كه ريسماني كشيده شده از آسمان به سوي زمين است، و عترتم (اهل بيتم). اين دو هرگز از يك ديگر جدا نمي شوند تا بر من در كنار حوض وارد شوند، پس نظر كنيد كه چگونه حقّ مرا در اين دو جانشين مراعات مي كنيد؟

اين حديث نيز دلالت بر عصمت اهل بيت (عليهم السلام)دارد.

واهل بيت در اين حديث همان اهل بيت در آيه تطهير وآيه مباهله اند، كه كسي غير از دوازده امام معصوم از ذريه پيامبر (صلي الله عليه وآله)و حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ نيست.

بدعت چيست؟

گاهي در مورد شهادت ثالثه اشكال مي شود كه اضافه كردن آن در اذان بدعت، و بدعت در دين حرام است، لذا ذكر آن در اذان واقامه حرام است.

در جواب بايد گفت: أولا بدعت، همان گونه كه از معناي اصطلاحي آن به دست مي آيد، عبارت از اضافه كردن چيزي در دين است، در حالي كه دليلي عام يا خاص بر آن نباشد.

ص: 397

ابن حجر عسقلاني مي گويد: «هر چه در دين حادث شود و براي آن اصلي در شرع نباشد آن را بدعت گويند، ولي اگر براي او اصلي در شرع باشد كه دلالت بر آن كند بدعت محسوب نمي شود.» (1) .

ابن حجر هيتمي مي گويد: «بدعت در شرع هر چيزي را گويند كه بر خلاف شرع باشد.» (2) .

علامه مجلسي (رحمه الله) مي فرمايد: «بدعت در شرع هر امري است كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله)حادث شده باشد و نصّي در او به خصوص نرسيده، يا داخل در برخي از عمومات نباشد. يا مورد نهي به خصوص يا عموم باشد....». (3) .

اما در مورد شهادت ثالثه، اوّلاً همان طور كه گفته شد، شيعه اماميه به قصد جزئيّت نمي گويد و فتواهاي علماي اماميه شاهد و گوياي اين مدعاست و يكي از اركان و مقوّمات بدعت آن است كه عملي در دين به قصد جزئيّت وارد شود.

ثانياً: شهادت ثالثه به عنوان تبرك و تيمّن در اذان و اقامه گفته مي شود، وگفتن آن بدون قصد جزئيّت، دليلي بر استحباب دارد، به همين دليل از عنوان «بدعت» خارج است، زيرا بدعت _ همان گونه كه از تعريف آن استفاده شد _ آن است كه بر امر حادث دليل عام يا خاص وجود نداشته باشد.

ثالثاً: واژه بدعت در مورد «الصلاة خير من النوم» مناسب است زيرا اهل سنت آن را جزء اذان صبح مي دانند درحاليكه شهادت ثالثه به قصد جزئيت در اذان نمي آيد.

احكام (نماز و مقدمات آن)

كيفيت وضو (شستن دست و مسح پا)

اشاره

وضو يكي از عبادت هاي اسلامي است كه در عين مستحبّ بودن، مقدّمه برخي

از عبادت هاي ديگر، نظير نماز است. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: «لا صلاة إلاّ

بطهور.» (4) .

در كتاب هاي فقهي، احكام وضو به تفصيل بيان شده است. آنچه در اين جا مورد بحث است، كيفيت وضو و اختلاف شيعه و اهل سنت درباره اين موضوع است. دو نكته بارز اين اختلاف عبارتند از:

الف) از نظر شيعه بايد دست ها از بالا به پايين شسته شود، ولي اهل سنت چنين شرطي را لازم نمي دانند.

ب) بايد پاها پس از شستن صورت و دست ها مسح شوند و شستن آنها

صحيح نيست، ولي اهل سنت شستن پاها را لازم دانسته و مسح آنها را كافي

نمي دانند.

ما بحث از وضو را در دو مسئله دنبال مي كنيم: يكي نحوه شستن دست ها و ديگري مسح پاها.


1- فتح الباري، ج 13، ص 212.
2- التبيين بشرح الاربعة، ص 221.
3- بحار الانوار، ج 71، ص 202 _ 203.
4- وسائل الشيعه، ج 1، ص 256، ابواب الوضوء، باب 1، ح 1؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 204، باب 2؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 100 و سنن ابي داود، ج 1، ص 16.

ص: 402

شروع شستن دست ها از آرنج
نقل فتاواي اماميه

1 _ شيخ مفيد (رحمه الله) درباره كيفيت وضو مي فرمايد: «... آن گاه كفي ديگر از آب به دست راست خود برداشته و در دست چپ خود مي ريزد و با آن دست راست خود را از مرفق تا اطراف انگشتان مي شويد.» (1) .

2 _ شيخ طوسي (رحمه الله) نيز در اين باره مي فرمايد: «... سپس كفي ديگر از آب برداشته و بر مرفق راست خود ريخته و آن را تا اطراف انگشتان مي شويد.» (2) .

3 _ علامه حلّي (رحمه الله) نيز در اين مورد مي فرمايد: «واجب است ابتدا از مرفقين. و اگر برعكس بشويد در آن دو قول است، همانند شستن صورت قول حقّ در مسئله بطلان است.» (3) .

از مجموعه كلمات علماي اماميه استفاده مي شود كه مشهور نزد آنان اين است كه از مرفق به اطراف انگشتان واجب بوده و عكس آن باطل است.

نقل فتاواي عامه

1 _ ماوردي مي گويد: «... آن گاه ذراع راستش را تا مرفق مي شويد و سپس دست چپ خود را نيز بدين شكل مي شويد...». (4) .

2 _ عبدالرحمن جزيري مي گويد: «ائمه بر فرائض چهار گانه _ كه در قرآن به آن اشاره شده است _ اتفاق نموده اند و آنها عبارتند از: شستن صورت، دو دست تا مرفقين، مسح سر تمام آن يا بعضش و شستن هر دو پا تا كعبين». (5) .

ادله شيعه اماميه

چنان كه گفته شد، نظر مشهور اماميه در مورد شستن دست ها در وضو، بر لزوم


1- المقنعه، ص 43.
2- النهايه، ج 1، ص 217.
3- تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 158.
4- الحاوي الكبير، ج 1، ص 112.
5- الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 1، ص 60.

ص: 403

شروع از مرفق به طرف انگشتان است. حال به طور خلاصه به ادله آنان اشاره مي كنيم:

1 _ مقتضاي اصالة الاشتغال

با رجوع به اصول عملي پي مي بريم كه مقتضاي اصالة الاشتغال، شستن از مرفق است، زيرا با مراجعه به روايات اهل بيت (عليهم السلام) وجوب شستن دست ها از مرفق استفاده مي شود، لذا با وجود اين روايات لااقل علم به فراغ ذمه براي اهل سنت حاصل نخواهد شد.

2 _ روايات بيانيه

در روايات بيانيه كه كيفيت وضوي رسول خدا به توسط اهل بيت عليهم السلام بيان شده، شستن دست ها از مرفق ترسيم شده است:

شيخ طوسي (رحمه الله) به سند خود از بكير و زرارة بن اعين نقل مي كند: ما هر دو از امام باقر عليه السلام از كيفيت وضوي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سؤال نموديم. حضرت طشت يا ظرف كوچكي پر از آب درخواست نمود و دو كف دستان خود را شسته و سپس مشتي از آب برداشت و با آن صورتش را شست، آن گاه دست چپ را در ظرف آب فرو برده و مشتي از آن را بر دست راست خود ريخت و آن را از آرنج تا سر انگشتان شست و هيچ گاه آب را به طرف آرنج برنگرداند و همين عمل را نسبت به دست چپ انجام داد. سپس سر و دو پاي خود را تا كعبين با رطوبت دستانش مسح نمود.... (1) .

3 _ «الي» در آيه به معناي «من»

در روايات اهل بيت عليهم السلام كلمه «الي» به معناي «من» تفسير شده و اين بدان معنا نيست كه كلمه «الي» در «من» استعمال شده باشد، زيرا اين نوع كاربرد در عرب وجود ندارد، بلكه به معناي آن است كه مراد جدّي از كلمه «الي» معناي «من» است. (2) .

دليل عامه بر جواز عكس

همان گونه كه اشاره شد، اهل سنت شستن دستان از انگشتان تا آرنج را نيز جايز


1- تهذيب الاحكام، ج 1، ص 55، ح 158.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 57، ح 159، باب 19 از ابواب الوضوء.

ص: 404

مي شمارند و دليل شان اطلاق امر به غسل در آيه مباركه است، زيرا مقتضاي اطلاق، جواز شستن دست از سر انگشتان تا آرنج است بلكه در اين معنا ظهور دارد.

پاسخ:

شيعه اماميه كه شستن دستان را از آرنج واجب مي دانند در پاسخ استدلال فوق مي گويند: هيچ گونه تنافي بين آنچه ما مي گوييم با آيه مباركه: " فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ " نيست، زيرا:

اوّلاً: آيه ظهور دارد در اين كه كلمه «الي» غايت مغسول است كه «ايديكم» باشد نه غايت غَسل؛ يعني آيه درصدد بيان مقدار واجب از شستن دست است، زيرا لفظ «يد» بر موارد زيادي اطلاق مي شود: گاهي در خصوص انگشتان به كار مي رود، همانند آيه سرقت؛ زماني بر مچ دست، همانند آيه تيمم؛ در مواردي بر آرنج به پايين همانند آيه وضو؛ و هنگامي نيز بر شانه به پايين اطلاق مي گردد. همانند بسياري از موارد استعمال هاي عرفي.

خداوند متعال با كلمه «الي» اراده نمود كه شستن دست را به همين مقدار محدود نمايد؛ يعني تا آرنج. پس در حقيقت آيه در صدد بيان كيفيت غسل نيست، و بيان كيفيت آن به پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ائمه معصومين عليهم السلام واگذار شده است كه آنان به خوبي بيان نموده اند. اين امر، نظير آن است كه انسان به رنگ كار مي گويد: ديوار را تا سقف رنگ كن. اين بدان معنا نيست كه شروع آن حتماً از پائين به بالا باشد.

ثانياً: آيه اگر ظاهر در اين معنا نباشد كه غايت مغسول است، لااقل ظاهر در غايت غَسل هم نيست تا دلالت بر لزوم و ترجيح شستن تا آرنج گردد. در نتيجه آيه اجمال دارد، لذا بايد به روايات بياني رجوع نمود كه آنها نيز دلالت بر لزوم شستن از آرنج دارند.

علامه طباطبايي (رحمه الله) مي فرمايد: «از آنچه گذشت واضح شد كه كلمه " الي المرافق " قيد براي " ايديكم " است، پس غَسلي كه متعلق به ايديكم است مقيد به غايت نيست لذا مي توان دست ها را از مرفق به طرف انگشتان شست و اين حالت، همان حالت طبيعي انسان هنگام شستن دست در غير حالت وضو است. هم چنين عكس اين صورت نيز

ص: 405

ممكن است، ولي اخباري كه از طرق اهل بيت عليهم السلام رسيده، خبر از وجوب صورت اول داده است و صورت دوم را باطل مي داند.»

ثالثاً: ممكن است ادعا شود به اين كه «الي» در صورتي به معناي انتهاي غايت است كه با «من» ابتدائيه همراه باشد، مثل اين كه كسي بگويد: «من از قم به تهران حركت كردم». كه در مورد آيه اين گونه نيست.

مسح پا در وضو
اشاره

يكي ديگر از موارد اختلافي در مورد وضو مسأله مسح يا شستن آن است، شيعه مي گويد پا بايد مسح شود، ولي اهل سنت مي گويند: بايد هر دو پا شسته شود. اين مسأله را نيز مورد بحث قرار مي دهيم.

فتاواي فقهاي اماميه

1 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي فرمايد: «از جمله اختصاص هاي اماميه، قول به وجوب مسح هر دو پا به طور تعيين است، بدون تخيير بين شستن و مسح كردن». (1) .

2 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «... آن گاه بايد روي دو پايش را به آنچه از رطوبت دستانش باقي مانده تا برآمدگي هر دو پا مسح كند...». (2) .

3 _ محقق حلّي (رحمه الله) مي فرمايد: «واجب است مسح هر دو پا تا برآمدگي پاها كه

از آن به قبه پا ياد مي شود و وجوب مسح، نظر جميع علماي اهل بيت عليهم السلام

است». (3) .

4 _ علامه حلّي (رحمه الله) مي فرمايد: «عموم علماي اماميه قائل به وجوب مسح پا شده و شستن آن دو را در وضو در حال اختيار باطل مي دانند.» (4) .


1- الانتصار، ص 105 _ 106.
2- النهايه، ص 13.
3- شرايع الاسلام، ج 1، ص 22.
4- تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 168.

ص: 406

فتاواي علماي عامه

1 _ سرخسي حنفي مي گويد: «آن گاه هر دو پايش را با برآمدگي ها هر كدام سه مرتبه مي شويد...». (1) .

2 _ ابن قدامه حنبلي مي نويسد: «شستن هر دو پا از نظر اكثر اهل علم واجب است». (2).

3 _ شافعي در تفسير قول خداوند متعال: " وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ " مي گويد: «ما «أرجلكم» را به فتح مي خوانيم به جهت عطف بر «وجوهكم و أيديكم» (3) كه نتيجه آن وجوب شستن پاهاست.

4 _ قرطبي مالكي مي گويد: «كسي كه «وأرجلكم» را به نصب قرائت كند، عامل در نصب را «اغسلوا» مي داند و چنين مي پندارد كه واجب در وضو شستن هر دو پاست نه مسح آن دو و اين نظر تماميِ عالمان است...». (4) .

اختلاف در وضو

چرا در موضوعي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و صحابه روزي چند بار آن را تكرار مي كرده اند اختلاف هست؟ موضوعي كه اين همه مورد تأكيد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده، تا به جايي كه شرط صحت نماز قرار گرفته است. (5) .

بي ترديد در صدر اسلام هيچ گونه اختلافي در مسئله وضو نبوده است و اگر چنين مي بود، در تاريخ به آن اشاره مي شد. بدين دليل كه شخص شارع مقدّس نزد آنان حاضر بود و هرگونه اختلاف را زائل مي كرد.

هم چنين با مراجعه به تاريخ، اثري از اختلاف بين مسلمين در عصر خليفه اول و


1- المبسوط، ج 1، ص 8.
2- المغني، ج 1، ص 120.
3- الأمّ، ج 1، ص 23.
4- الجامع لأحكام القرآن، ج 6، ص 91.
5- صحيح مسلم، ج 1، ص 204، باب 2.

ص: 407

دوّم در امر وضو نمي بينيم، مگر در يك فرع جزئي كه مسح بر خفين است. (1) اختلاف در وضو، از زمان «عثمان بن عفان» شروع شده است.

متقي هندي در كنزالعمال از ابي مالك دمشقي نقل مي كند: اختلاف در وضو از زمان خلافت عثمان شروع شد. (2) .

بخاري و مسلم با سند خود از حمران نقل مي كنند: عثمان بن عفان آبي خواست تا وضو بگيرد، آن گاه دست راستش را تا آرنج سه بار شست، سپس دست چپ خود را نيز چنين كرد؛ آن گاه سر خود را مسح كرده و پاي راست و چپ خود را با برآمدگي ها هركدام سه بار شست، سپس گفت: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را ديدم كه اين گونه وضو مي گرفت. (3) .

حمران نقل مي كند كه عثمان گفت: مردم را مي بينم كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) احاديثي در باب وضو نقل مي كنند و نمي دانم كه اينها چيست، ولي من ديدم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اين گونه وضو مي گرفت. (4) .

عثمان با وجود آن كه قليل الروايه بوده و مجموع احاديثش 146 حديث است، در اين موضوع حدود بيست روايت از او نقل شده كه بيشترين روايات در اين باب است و اين مسئله انسان را به تفكر واداشته كه مبدع و مروّج شستن پا در وضو عثمان بوده است. اين مي تواند دلايلي داشته باشد، عثمان براي خود اهليّت تشريع قائل بود، خصوصاً با دور شدن از صحابه و همكاري نكردن آنان با خليفه فاصله زيادي بين او و صحابه افتاد كه اين منجر به دوري او از احكام واقعي شد.

از همين رو مشاهده مي كنيم كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام در زمان خلافتش عملاً با اين بدعت به مخالفت برخاست، و در مسجد از قنبر كوزه آبي براي وضو طلبيد و دو كف دست و صورت و دو دستش را از آرنج شست؛ آن گاه سر را يك بار مسح كرده و هر دو پايش را تا برآمدگي پاها مسح كرد و سپس فرمود: «اي كسي كه از


1- در المنثور، ج 2، ص 263.
2- كنزالعمال، ج 9، ص 443، ح 26890.
3- صحيح بخاري، ج 1، ص 52؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 204، ح 3.
4- صحيح مسلم، ج 1، ص 207، ح 8.

ص: 408

وضوي رسول خدا سؤال كردي، حضرت اين گونه وضو مي گرفت.» (1) .

بخاري به سند خود از أمّ الدرداء نقل مي كند: ابوالدرداء غضبناك بر من وارد شد، به او گفتم: چه چيزي تو را خشمگين كرده است؟ گفت: به خدا سوگند! از امر محمّد در آنان چيزي نمي شناسم، مگر آن كه مي بينم نماز مي خوانند. (2) .

شافعي از وهب بن كيسان نقل مي كند كه «ابن الزبير» قبل از خطبه شروع به نماز كرد و فرمود: تمام سنّت هاي رسول خدا تغيير يافت، حتي نماز. (3) .

دليل اماميه بر وجوب مسح پاها
قرآن كريم

خداوند متعال مي فرمايد: " يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ "؛ (4) «اي مؤمنان! هرگاه قصد نماز نموديد صورت هايتان و نيز دست ها را تا آرنج بشوييد. و سرها و پاهايتان را تا برآمدگي آن دو مسح نماييد».

شاهد در آيه كلمه «أرجلكم» است كه به جهت نزديكي اش با «رؤوسكم» عطف بر آن شده و «با» نيز بر او داخل مي شود و در اين صورت عامل هر دو «وامسحوا» است. در نتيجه بايد پاها مسح شود، همانند سر.

ولي اهل سنت «أرجلكم» را به نصب خوانده و آن را عطف بر «وجوهكم» منصوب به «اغسلوا» مي دانند، لذا به وجوب شستن پاها حكم مي كنند. ولي اين عقيده به دلايل زير خالي از اشكال نيست:

اوّلاً: قرائت به نصب در «أرجلكم» از قرائت به جرّ بيشتر نيست، زيرا ابن كثير، ابا عمرو، ابابكر و حمزه از عاصم «أرجلكم» را به جرّ قرائت كرده اند. (5) .


1- مسند احمد، ج 1، ص 108.
2- صحيح بخاري، ج 1، ص 166.
3- الاّم، ج 1، ص 208.
4- مائده 5 آيه 6.
5- الكشف عن وجوه القرائات، ج 1، ص 406.

ص: 409

ثانياً: نحويان مي گويند: حق معطوف آن است كه به نزديك ترين كلمه عطف شود و نزديك ترين كلمه «رؤوسكم» مجرور است.

ثالثاً: بنا بر قرائت نصب نيز مي توانيم وجوب مسح را استفاده نماييم، زيرا «برؤوسكم» محلاً منصوب است به «امسحوا» و با عطف بر محلّ مي توان «أرجلكم» را به نصب قرائت كرد و در عين حال حكم به مسح نمود.

از طرفي ديگر، عطف كلمه «أرجلكم» بنابر قرائت به نصب، به «أيديكم» از جهاتي مشكل دارد كه از آن جمله است:

الف) لازم مي آيد كه بين معطوف و معطوف عليه با جمله اي اجنبي فاصله ايجاد شود كه اين امر در باب عطف جايز نيست؛

ب) لازم مي آيد كه قبل از استيفاي غرض از جلمه و تمام شدن مفاد آن به جمله اي ديگر منتقل شود كه هيچ ارتباطي با آن نداشته باشد؛

ج) اين احتمال مخالف با فصاحت قرآن است.

اگر كسي اشكال كند كه قرائت به جرّ «أرجلكم» به جهت نزديكي با مجرور است كه در اصطلاح به آن عطف بالجوار مي گويند، نه عطف. در جواب مي گوييم: اين احتمال از جهاتي مردود است:

1 _ كسر به جهت نزديكي با مجرور قبيح و تنها هنگام ضرورت شعري جايز است؛

2 _ كسر بر جوار هنگامي صحيح است كه انسان را به اشتباه نيندازد، در حالي كه در اين آيه اگر كسر از اين باب باشد انسان اشتباه كرده و گمان مي كند كه به جهت عطف است.

نتيجه اين كه: آيه صريح است در مسحي كه اماميه به آن قائلند.

جالب توجّه آن كه برخي از علماي اهل سنت تصريح نموده اند بر اين كه آيه ظهور در مسح پاها دارد نه شستن، ولي به جهت وجود روايات غسليّه و ترجيح آنها بر ظاهر كتاب، روايات را بر آيه مقدّم داشته اند كه از آن جمله: ابن حزم، (1) فخر رازي، (2) شيخ


1- المحلّي، ج 2، ص 56.
2- التفسير الكبير، ج 11، ص 161.

ص: 410

ابراهيم حلبي، (1) شيخ ابوالحسن سندي حنفي، (2) شيخ محمّد عبده، (3) شيخ برهان الدين حلبي (4) و شافعي (5) را مي توان نام برد.

روايات
اشاره

با مراجعه به روايات فريقين به وجود روايات فراواني پي مي بريم كه تصريح در مسح هر دو پا دارد كه تعداد زيادي از آنها صحيح السند است:

روايات اهل سنت
اشاره

1 _ حميدي به سند خود از ابن عبد خير نقل مي كند: علي بن ابي طالب (عليه السلام) را ديدم كه روي هر دو پايش را مسح نمود.... (6) .

2 _ عبدالله بن احمد بن حنبل با سند خود از ابن عبد خير نقل مي كند: ديدم علي (عليه السلام)را كه وضو گرفت و سپس روي دو پاي خود را مسح نمود. (7) .

سند اين دو حديث طبق نظر رجاليين اهل سنت صحيح است كه ما به دليل طولاني نشدن بحث؛ به آن نمي پردازيم.

3 _ هم چنين به سند ديگري از علي (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: «من باطن هر دو پا را سزاوارتر به مسح از ظاهر آن دو مي دانستم تا اين كه رسول خدا را ديدم كه ظاهر آن دو را مسح مي نمود.» (8) .

حضرت در اين حديث گويا به اين نكته اشاره دارند كه اگر بنا بر قياس و حكم به


1- غنية المتملّي، ص 16.
2- شرح سنن ابن ماجه، ج 1، ص 88.
3- المنار، ج 6، ص 228.
4- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 28.
5- احكام القرآن، ج 1، ص 50.
6- مسند الحميدي، ج 1، ص 26، ح 47.
7- مسند احمد، ج 1، ص 124.
8- همان، ص 114.

ص: 411

رأي باشد، بايد كف پاها مسح شود، ولي انسان بايد متعبد بوده و گوش به فرمان صاحب

شريعت باشد.

4 _ ابوداود به سند خود از نزال بن سبره نقل مي كند كه گفت: عليّ (عليه السلام) نماز ظهر را در «رحبه» خواند، آن گاه مشغول برآوردن حوائج مردم شد تا وقت عصر شد. كوزه اي از آب بر او حاضر كردند، مشتي از آب برداشته و صورت و دو دستش را شست، سپس سر و پايش را مسح كرد... آن گاه فرمود: ديدم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اين گونه وضو گرفت و اين وضوي كسي است كه در دين بدعت وارد نكرده است. (1) .

به همين مضمون نيز، از عبدالله بن احمد بن حنبل و نسائي نقل شده است. (2) .

5 _ تميم مازني نيز نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را ديدم كه وضو گرفت و هر دو پاي خود را مسح كرد. (3) .

اينها برخي از روايات صحيح السند است كه ذكر شد و در جاي خود بيش از پنجاه روايت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) آورده ايم كه دلالت بر وجوب مسح هر دو پا در وضو دارد.

صحابه و قول به مسح

صحابه نيز معتقد به مسح پا در وضو بوده اند:

1 _ عبدالله بن احمد بن حنبل به سند خود از سفيان نقل مي كند: علي (عليه السلام) را ديدم كه وضو گرفت و روي هر دو پاي خود را مسح نمود. (4) .

2 _ طبري به سند خود از ابن عباس نقل مي كند: وضو عبارت است از دو شستن و دو مسح كردن. (5) .

3 _ طحاوي به سند خود از نافع نقل مي كند: عبدالله بن عمر هنگام وضو هرگاه


1- مسند ابي داود طيالسي، ص 22، ح 148.
2- مسند احمد، ج 1، ص 159؛ سنن النسائي، ج 1، ص 84.
3- كنزالعمال، ج 9، ص 429، ح 26822؛ الاصابة، ج 1، ص 187.
4- مسند احمد، حديث 1018.
5- جامع البيان، ج 6، ص 82.

ص: 412

نعلينش در پاهايش بود ظاهر پاهايش را مسح مي كرد و مي فرمود: پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين چنين مي كرد. (1) .

4 _ بيهقي به سند خود از خالد بن سعد نقل مي كند: ابا مسعود انصاري را ديدم كه بول كرد و سپس وضو گرفته و بر جوراب و نعلين خود مسح نموده و نماز گزارد. (2) .

5 _ ابن ابي شيبه به سند خود از حميد نقل مي كند: انس هنگامي كه هر دو پاي خود را مسح مي كرد آن را مرطوب مي نمود.(3) .

تابعين و قول به مسح

1 _ طبري به سند خود از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «بر سر و دو پايت مسح كن.» (4) .

2 _ و نيز از شعبي نقل مي كند: حكم در هر دو پا مسح است. (5) .

3 _ همو به سند خود از مصاحب عكرمه در سفر نقل مي كند: او را من نديدم كه پاهايش را در وضو بشويد و تنها آن را مسح مي نمود. (6) .

4 _ هم چنين از قتاده در تفسير آيه وضو نقل مي كند كه فرمود: «خداوند دو غسل و دو مسح را در وضو واجب كرده است.» (7) .

5 _ همو از عكرمه نقل مي كند: وظيفه در هر دو پا شستن نيست، بلكه آنچه نازل شده مسح است. (8) .

6 _ ابن ابي شيبه به سند خود از حسن بصري نقل مي كند: «آنچه در وضو واجب


1- شرح معاني الآثار، ج 1، ص 35.
2- سنن بيهقي.
3- المصنف، ج 1، ص 420.
4- جامع البيان، ج 6، ص 82.
5- همان.
6- همان.
7- همان.
8- همان.

ص: 413

است، همانا مسح بر هر دو پاست.» (1) .

7 _ ابن سعد به سند خود از ابراهيم نخعي نقل مي كند: «هر كسي از مسح اعراض كند از سنت اعراض كرده و اين نيست مگر از شيطان؛ يعني ترك مسح». (2) .

اينها برخي از رواياتي بود كه از طرق اهل سنت رسيده است كه متأسفانه كمتر توجهي به آنها ندارند و در عوض، روايات مربوط به شستن پا را نقل مي كنند كه غالباً از حيث سند ضعيف است و اين نيست مگر به دليل آن كه در اين دسته از روايات، احاديث عثمان بن عفان هست.

روايات اهل بيت

1 _ كليني (رحمه الله) به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «... مسح كن بر جلوي سر خود و نيز بر دو پايت با ترتيب؛ بدين شكل كه مسح را از پاي راست خود شروع كن.» (3).

2 _ هم چنين به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «شخصي هست كه شصت يا هفتاد سال از عمرش مي گذرد، در حالي كه هيچ يك از نمازهايش قبول درگاه الهي نيست. راوي مي گويد: عرض كردم: چگونه؟ فرمود: زيرا مي شويد آنچه را كه خداوند امر به مسح آن نموده است». (4) .

3 _ همو به سند خود از سالم و غالب بن هذيل نقل مي كند كه از امام باقر عليه السلام از مسح بر دو پا سؤال نموديم؟ حضرت فرمود: اين، همان چيزي است كه جبرئيل به آن خبر داده است. (5) .

4 _ شيخ صدوق (رحمه الله) به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:


1- المصنف، ج 1، ص 18.
2- الطبقات الكبري، ج 6، ص 282.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 294 _ 297.
4- همان.
5- همان.

ص: 414

«شخصي چهل سال خدا را عبادت مي كند، در حالي كه به دستور او در باب وضو عمل نكرده است، زيرا آنچه را كه مأمور به مسح آن است مي شويد.» (1) .

عرض سنت بر قرآن

شاطبي مي نويسد: «در اعتبار، رتبه سنت متأخر از قرآن است به دليل:

الف) قرآن قطعي است و سنت ظنّي...

ب) سنت يا بيان قرآن است و يا دلالت بر امري زائد بر قرآن دارد؛ اگر بيان قرآن است در مرتبه بعد از قرآن قرار دارد... و اگر بيان قرآن نيست اعتبارش بعد از آن است كه در كتاب خدا يافت نشود و اين دليل بر تقدم اعتبار قرآن است.

ج) به دليل اخبار و آثار مانند حديث معاذ كه از او سؤال شد: به چه حكم مي كني؟ عرض كرد: به كتاب خدا. سپس فرمود: اگر در كتاب خدا نيافتي؟ گفت: به سنت رسول خدا....(2) .

واضح است كه در صورت تعارض بين دو طائفه از روايات، احاديثي مقدّم است كه با كتاب خدا مطالبقت داشته باشد، كه همان روايات مسح است.


1- همان.
2- الموافقات، ج 4، ص 7 _ 9.

ص: 415

نماز تراويح

اشاره

يكي از مسائلي كه اهل سنت توجه خاصي بدان داشته و اهميت فراواني به آن مي دهند، نماز تراويح است. آنان در صددند كه اين مسئله و مشروعيت آن را به شريعت و صاحب آن نسبت دهند ولي در مقابل، شيعه اماميه به شدت با آن مقابله كرده و آن را نه تنها جزء شريعت نمي دانند، بلكه از بدعت هاي برخي از صحابه مي شمارند. ما در اين بحث برآنيم كه با بررسي اين مسئله سرمنشأ آن را پيدا كنيم كه آيا پيامبر اسلام به انجام دادن نمازهاي مستحبّي به صورت جماعت در شب هاي ماه مبارك رمضان دستوري صادر كرده، يا آن كه ديگران آن را جزء شريعت شمرده اند، و حكم اين بدعت چيست؟

تراويح در لغت و اصطلاح

تراويح جمع «ترويحه» و در اصل اسم است براي مطلق نشستن، لكن در اصطلاح اطلاق مي شود بر هر نشستن به جهت استراحت بعد از قرائت چهار ركعت از نمازهاي مستحبي در شب هاي ماه رمضان. (1) .

پايه گذار كيست؟

مرحوم سيد شرف الدين مي فرمايد: «از جمله مسائلي كه عمر تشريع كرد و در مقابل


1- المعجم الوسيط، ص 380؛ لسان العرب، ج 2، ص 462.

ص: 416

نص اجتهاد نمود، نماز تراويح است. زيرا اين نوع نماز را پيامبر (صلي الله عليه وآله) نياورده و در زمان

ابي بكر نيز سابقه نداشت. خداوند متعال اجتماع را براي اداي نماز مستحبي به جز نماز باران نخواسته است و تنها نمازهاي واجب است كه بر جماعت خواندن آن، بسيار تأكيد شده است.

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نمازهاي مستحبّي ماه رمضان را فرادي به جاي مي آورد، و مردم را نيز تشويق مي نمود كه آن را به جماعت نخوانند.

در زمان ابوبكر نيز تا هنگامي كه وي از دنيا رفت، اوضاع چنين بود و بعد از به خلافت رسيدن عمربن خطاب در سال اوّل خلافتش نيز وضع بر همين منوال بود؛ تا آن كه وي در ماه رمضان سال چهاردهم هجري با گروهي از صحابه وارد مسجد شد و ديد كه مردم نمازهاي مستحبي به جاي مي آورند، ولي عدّه اي در حال قيام، جمعي در حال ركوع، دسته اي در حال سجده و گروهي نيز نشسته بودند و جماعتي هم تسبيح مي گفتند يا قرآن تلاوت مي كردند....

عمر از ديدن اين منظره ناخشنود شد، لذا تصميم گرفت آن را سامان دهد. از همين رو براي آنان نماز تراويح را در اوايل شب هاي ماه رمضان قرار داد و اعلان عمومي كرد كه همه در آن شركت كنند. سپس به شهرها و كشورها بخشنامه كرد، و در مدينه دو نفر را قرار داد تا امام جماعت در نماز تراويح باشند: يكي، براي مردان و ديگري، براي زنان...».(1) .

بخاري در صحيح به سندش از عبدالرحمن بن عبد قاري نقل مي كند: «در يكي از شب هاي رمضان با عمر به مسجد رفتيم، ديديم مردم دسته دسته و پراكنده هستند، هر كسي براي خود يا با گروه خود نماز مي خواند، عمر گفت: به نظر من اگر اينان به يك امام اقتدا كنند بهتر است، لذا تصميم خود را گرفته و دستور داد ابي بن كعب پيش نماز همه باشد. شبي ديگر با وي به مسجد رفتيم، ديديم مردم نمازهاي مستحبّي شب هاي رمضان را به جماعت مي خوانند. آن گاه عمر گفت: اين بدعت خوبي است!» (2) .


1- اجتهاد در مقابل نص، ص 254 _ 255.
2- صحيح بخاري، ج 2، ص252؛ موطأ مالك بن انس، ص 73، كنزالعمال، ج8، ص408.

ص: 417

تصريح به بدعت گذاري

قسطلاني در شرح خود بر صحيح بخاري در شرح و توضيح كلام عمر كه گفت: «اين بدعت خوبي است» مي نويسد: «اين كه آن را بدعت دانست بدان علت است كه پيامبر دستور نداده بود تا نمازهاي مستحبّي ماه رمضان را به جماعت بخوانند، در زمان ابوبكر نيز سابقه نداشت، در اولِ شب هم نبود، و اين تعداد ركعت هم نداشت.» (1) .

شبيه همين توضيح در فتح الباري و عمدة القاري و ديگر شروح صحيح بخاري نيز آمده است.

ابوالوليد محمد بن شحنه در حوادث سال 23 هجري مي گويد: «... عمر نخستين كسي بود كه دستور داد مردم نماز تراويح را به جماعت بخوانند.»

سيوطي نيز در تاريخ الخلفا از ابي هلال عسكري نقل مي كند: «عمر نخستين كسي بود كه در ماه رمضان دستور داد نماز تراويح را به جماعت بگزارند...».

هم چنين محمدبن سعد در جلد سوّم طبقات هنگامي كه از عمر نام مي برد، مي گويد: «او نخستين كسي است كه دستور داد نمازهاي شب هاي ماه رمضان (تراويح) را به جماعت بگزارند و به شهرها و كشورها هم بخشنامه كرد، و اين در ماه رمضان سال چهاردهم هجري بود.»

ابن عبدالبر در شرح حال عمر در الاستيعاب مي نويسد: «اوست كه ماه رمضان را با نماز مستحبّيِ دسته جمعي نوراني كرد». (2) .

مخالفت با بدعت

ابن ابي شيبه از عبدالرازق روايت كرده است: ابن عمر نماز تراويح را به جماعت نمي خوانده است. (3) .

مجاهد مي گويد: «كسي نزد ابن عمر آمد و گفت: آيا در ماه رمضان نماز تراويح را


1- ارشاد الساري، ج 5، ص 4.
2- ر.ك: سيد شرف الدين، الاجتهاد و النص.
3- المصنف، ج 5، ص 264، ح 7742.

ص: 418

به جماعت بخوانم؟ عمر پرسيد: آيا مي تواني قرآن بخواني؟ گفت: آري. گفت: آيا

مي خواهي چون درازگوش ساكت باشي؟ در خانه نماز بخوان. (1) .

ربيع مي گويد: «شافعي نماز تراويح را با مردم نمي خواند، بلكه در خانه خود به جاي مي آورد.» (2) .

لبيب السعيد مي گويد: «مالك، ابويوسف و برخي شافعيان به جاي آوردنِ نماز تراويح را به صورت فرادي و در خانه بهتر مي دانستند». (3) .

نهيِ پيامبر از به جاي آوردن نماز مستحبي به جماعت

از جمله اموري كه دلالت بر بطلان بجاي آوردن نماز تراويح به جماعت دارد، اين كه در روايات بسياري پيامبر (صلي الله عليه وآله) مردم را وادار نموده تا نماز نافله را در خانه به جاي آورند، زيرا اين امر به اخلاص و قبولي نزديك تر است.

عبدالله بن مسعود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) سؤال نمود: نماز مستحبّيي را در خانه به جاي آوردن بهتر است يا در مسجد؟ حضرت فرمود: آيا نمي بيني كه خانه من چقدر به مسجد نزديك است، با اين وصف من دوست دارم كه نمازهايم را در خانه ام به جاي آورم، مگر اين كه نمازهاي واجب باشد. (4) .

همچنين آن بزرگوار فرمود: «نماز واجب را بايد در مسجد خواند و نماز مستحبي را در خانه.» (5) .

هم چنين آن بزرگوار (صلي الله عليه وآله) فرمود: «بر شما باد به نماز در خانه هايتان، زيرا بهترين نماز انسان، نمازي است كه در خانه خوانده شود، مگر نمازهاي واجب.» (6) .


1- همان، ح 7743.
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 51، ص 384.
3- التغنّي بالقرآن، ص 117.
4- الترغيب و الترهيب، ج 1، ص 379، ح 4.
5- كنزالعمال، ج 8، ص 384، ح 23363.
6- صحيح مسلم با شرح نووي، ج 6، ص 39؛ فتح الباري، ج 4، ص 252 و التاج الجامع للاصول، ج 2، ص67.

ص: 419

نمي توان ادعا كرد كه اين رواياتِ مطلقه، به دستور عمر بن خطاب در نماز تراويح تخصيص مي خورد، زيرا تخصيص، به دليل و سند شرعي از جانب معصوم احتياج دارد، كه چنين سندي وجود ندارد.

نماز تراويح از ديدگاه علماي شيعه اماميه

علماي اماميه بر بدعت بودن به جاي آوردن نماز تراويح به جماعت اتفاق كرده و آن را حرام مي دانند:

1 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي گويد: «شكي نيست كه نماز تراويح بدعت است.» (1) .

2 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «نافله هاي ماه رمضان به فرادي خوانده مي شود و جماعت در آن بدعت است.

شافعي مي گويد: فرادي خواندنِ آن براي من دوست داشتني تر است. دليل ما اجماع شيعه است در بين ايشان هيچ اختلافي نيست كه جماعت در آن بدعت است.

هم چنين زيد بن ثابت از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) روايت كرده است: نماز گزاردن در خانه بهتر است، جز در نمازهاي واجب. (2) .

3 _ شيخ علي بن محمّد قمي مي گويد: «دليل ما [بر بدعت بودن آن] اتفاق همه امّت اسلام است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در طول زندگي خود نافله رمضاني را كه تراويح مي نامند به جماعت نخواند؛ هم چنين اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در طول خلافت ابوبكر آن را اين گونه نخواندند، تا آن كه عمر در عصر حكومتش دستور اقامه جماعت آن را داد و سنت همان است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پايه گذاري نموده، و در غير اين صورت بدعت است». (3) .

4 _ علامه حلّي (رحمه الله) مي فرمايد: «جمهور «علماي عامه» جماعت در نماز تراويح را جايز دانسته اند، چون عمر مردم را وادار ساخت كه آن را با «أبيّ» به جماعت بخوانند. ولي فعل او حجّت نيست، چون در دوره پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ابوبكر نبوده است؛ از همين رو عمر


1- الشافي في الامامة، ج 4، ص 219.
2- الخلاف، ج 1، ص 529.
3- جامع الخلاف و الوفاق، ص 119.

ص: 420

آن را بدعتي خوب معرفي نموده است و جماعت اهل سنّت آن را به وي نسبت داده اند،

و اگر اين كار سنت بود، بدعت نمي شد.» (1) .

5 _ شيخ علي بن يونس عاملي مي گويد: «به پا داشتن شب هاي ماه رمضان [به نماز ] به طور فرادي نزد ما ثابت است، نه به جماعت.» (2) .

6 _ شيخ جعفر كاشف الغطاء مي گويد: «اجماع امّت است بر اين كه اين عمل بدعت است، حتّي خود وي نيز گفت كه اين عمل بدعت است و بدعتِ خوبي است، حال آن كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: هر بدعتي گمراهي و گمراه در آتش است». (3) .

7 _ محدّث بحراني مي گويد: «شكّي نيست نزد اصحاب ما كه جماعت در اين نافله حرام است و روايات زيادي در اين زمينه وجود دارد». (4) .

8 _ علامه مجلسي (رحمه الله) مي نويسد: «قرار دادن عدد خاص در شريعت، و سنت جلوه دادن آن بدعت است، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به آن دستور نداده و آن را به جاي نياورده است». (5) .

نماز تراويح از ديدگاه امامان شيعه

1 _ امام رضا (عليه السلام) فرمود: «به پا داشتن تراويح به جماعت جايز نيست». (6) .

2 _ زراره و محمّدبن مسلم و فضيل از حضرت امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) درباره انجام دادن نافله هاي ماه رمضان به جماعت در شب هاي آن پرسيدند، آن دو بزرگوار فرمودند: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پس از انجام نماز عشاء به خانه مي رفت، آن گاه آخر شب به مسجد مي آمد و به نماز مشغول مي گرديد. شب اوّل ماه رمضان، طبق روال هميشگي به

مسجد آمد، عده اي پشت سر آن حضرت به صف ايستادند، حضرت آنان را رها ساخت و به خانه بازگشت. اين رويش تا سه شب تكرار گرديد؛ در روز چهارم آن حضرت بر


1- تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 284.
2- الصراط المستقيم، ج 3، ص 26.
3- كشف الغطاء، ج 1، ص 18.
4- الحدائق الناضرة، ج 10، ص 521.
5- بحارالانوار، ج 31، ص 11.
6- وسائل الشيعه، ج 8، ص 47.

ص: 421

فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم! به جماعت خواندنِ نماز نافله در شب هاي ماه رمضان بدعت است. نماز ضحي بدعت است. آگاه باشيد كه در شب هاي ماه رمضان نماز شب را به جماعت نخوانيد. نماز ضحي را نخوانيد كه آن نافرماني خداست. آگاه باشيد كه هر بدعتي گمراهي است، و سرانجام هر گمراهي دوزخ خواهد بود! آن گاه حضرت از منبر پايين آمد، در حالي كه مي فرمود: انجام دادن سنّت گرچه كم باشد از بدعت فراوان بهتر است». (1) .

3 _ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هنگامي كه حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) به كوفه آمدند، به حسن بن علي (عليه السلام)دستور دادند كه در بين مردم اعلام كنند كه ادايِ نماز [نافله] در ماه رمضان با جماعت ممنوع است. مردم وقتي كه اين سخن را شنيدند، فرياد برآوردند: «وا عمراه، وا عمراه». اميرمؤمنان (عليه السلام) پرسيد: اين سروصدا چيست؟ امام حسن (عليه السلام)عرض كرد: اي امير مؤمنان! فرياد "وا عمراه" سر داده اند. حضرت فرمود: به آنان بگو بخوانند». (2) .

4 _ سليم بن قيس از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «... به خدا سوگند! دستور دادم كه مردم در ماه رمضان جز بر نمازهاي واجب، جماعتي را برپا نسازند، و به ايشان گفتم كه اداي نافله ها به جماعت بدعت است؛ برخي از لشكريانم فرياد برآوردند كه اي اهل اسلام! سنّت عمر تغيير كرد، او ما را از نمازهاي نافله ماه رمضان باز مي دارد، تا آن جا كه ترسيدم در لشكرگاه سر به شورش نهند». (3) .

توجيهات اهل سنت

علماي اهل سنت هنگام مواجهه با اين مسئله در صدد برآمده اند تا براي آن از هر طريق ممكن استدلال كنند كه ما در اين جا به برخي از ادلّه و جواب آنها اشاره مي كنيم:

1 _ عايشه مي گويد: «نيمه شبي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از منزل خارج گرديد و براي اداي نماز به مسجد رفت، عده اي به او اقتدا كردند. مردم ماجرا را در روز به ديگران بازگو


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 46، ح 10062.
2- همان، ح 10063.
3- همان، ح 10065.

ص: 422

نمودند، تا آن كه سه شب گذشت و مسجد پر از جمعيت شد. در روز چهارم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پس از ادايِ نماز صبح رو به مردم كرد و فرمود:

«... مي ترسم كه اين كار بر شما واجب گردد و نتوانيد. و رسول خدا در حالي از دنيا رفت كه مسئله بر همان منوال باقي مانده بود».(1).

جواب:

الف) دلالت حديث ناتمام است و معلوم نيست كه جريان در ماه رمضان بوده باشد.

ب) بر فرض وقوعِ اين امر در ماه مبارك رمضان، ماجرا پاياني دارد كه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمده است، و آن عبارت از نهيِ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و بدعت دانستن اين كار است. (2) .

ج) حديث ضعف سند دارد، چون در طريق او يحيي بن بكير است كه مورد تضعيف واقع شده است. (3) .

د) اين احتمال با تعبير عمر به «نعمت البدعة» سازگاري ندارد.

2 _ به حديث ابن وهب از ابي هريره استدلال شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد مسجد شد، ديد مردم در ماه رمضان گوشه اي از مسجد مشغول خواندن نمازند. پرسيد: چه نمازي است؟ عرض شد: گروهي هستند كه به امامت ابيّ بن كعب نماز مي خوانند. حضرت (صلي الله عليه وآله)فرمود: به حقّ رسيده اند و كار خوبي انجام مي دهند. (4) .

جواب:

الف _ در اين حديث، نوع نماز مشخص نشده است.

ب _ ابن حجر بعد از نقل حديث آن را از دو جهت تضعيف نموده است: جهت اول


1- صحيح بخاري، ج 1، ص 343.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 48، ح 0062.
3- تهذيب الكمال، ج 20، ص 40؛ سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 612.
4- فتح الباري، ج 4، ص 252.

ص: 423

آن كه در سند آن مسلم بن خالد است كه تضعيف شده، و جهت ديگر اين كه در حديث آمده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مردم را بر ابي بن كعب جمع كرد، درحالي كه معروف آن است كه عمر اين كار را كرده است. (1) .

3 _ ممكن است كسي ادعا كند كه استحباب به جماعت خواندن نماز تراويح را مي توان با حديث پيامبر (صلي الله عليه وآله) ثابت نمود كه فرمود: «عليكم بسنّتي و سنّة الخلفاء الراشدين بعدي، تمسّكوا بها و عضّوا عليها بالنواجد. (2) بر شما باد بر سنت من و سنت خلفاي راشدين پس از من، و به آن چنگ زده و ثابت قدم باشيد.»

جواب:

الف) اين حديث با تمام طُرقش ضعيف است؛ همان گونه كه در جاي خود به اثبات رسيده است.

ب) بر فرض صدور، سخن در مصداق خلفاي راشدين است. خلفاي راشدين كساني هستند كه به دستور خداوند و توسط پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مقام امامت و ولايت منصوب گرديدند، كه همان دوازده امام (عليهم السلام) مي باشند، به خصوص آن كه تعبير خلفاي راشدين بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله) اصطلاح شد.

بدعت چيست؟

بدعت در لغت به معناي ايجاد چيزي تازه و جديد است. البته نوآوري لازمه زندگي بشري است و رشد و ترقي را فراهم مي سازد؛ ولي در اصطلاح به معناي ورود عنصري غيرديني در مجموعه آموزه هاي الهي به نام دين مي باشد. روشن است كه بدعت حرام است. رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود: «هر بدعتي گمراهي، و هر گمراهي در آتش است.» (3) .


1- همان.
2- المعجم الكبير، ج 18، ص 248.
3- كافي، ج 1، ص 57.

ص: 424

توضيح آن كه: دست بشر از نوآوري در احكام الهي كوتاه است؛ به اين دليل كه

عبادات توقيفي است نه اختراعي، و كيفيت انجام دادن آن از جانب شارع مقدس صادر مي گردد و اگر دست بشر در آن باز گردد دين خدا دستخوش انحراف قرار گرفته و ديري نمي گذرد كه به تحريف گرفتار مي آيد.

سيد مرتضي (رحمه الله) مي گويد: «ما نمي توانيم بر اساس مصلحت سنجي، در دين نوآوري داشته باشيم، زيرا اين كار بدون هيچ اختلافي جايز نبوده و حلال نيست.» (1) .

عده اي از علماي اهل سنت بدعت در كلام عمر را به معناي لغوي آن گرفته اند. اين توجيه صحيح نيست، زيرا دايره آن شامل احكام دين نمي شود، و بي شك نماز از عبادت هاي ديني است و هرگونه نوآوري در آن، بدعتِ اصطلاحي است.

دسته اي ديگر بدعت را به پنج قسم: حرام، مستحب، مباح، مكروه و حرام تقسيم كرده اند. بر اين اساس، بدعت در نماز تراويح را بدعتِ حسن دانسته اند. اين تقسيم نادرست است، زيرا در اصطلاح شرع، بدعت جز ابداع حكمي كه بر مبناي شرع نيست، معنايي ندارد؛ چنين فعلي حرام و مبغوضِ شارع است. در اين صورت چگونه مي توان آن را بدعتِ حسن ناميد؟

مرحوم شهيد مي فرمايد: «بدعت در نزد ما جز بر قسم حرام استعمال نمي گردد». (2) .

كلامي از شرف الدين

وي در آخر بحثِ تراويح مي فرمايد: «اينان چنين پنداشته اند كه عمر با نماز تراويح اش آنچه را كه خدا و پيامبر از حكمت آن غافل بوده اند، تدارك نموده است؛ در صورتي كه خود سزاوارترند از حكمت خداوند در قوانين و نظاماتش غافل باشند. كافي است كه در ردّ به جماعت گزاردن نمازهاي مستحبّي ماه رمضان بگوييم: خداوند

خواسته است بندگانش در دل شب ها با وي خلوت كنند و در پيشگاهش گريه و زاري


1- شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 283.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 203.

ص: 425

نمايند و با مناجات و راز و نياز با وي حوايج و گرفتاري هاي خود را عرضه بدارند و چشم به رحمت و اميد به مرحمت ذات اقدس او داشته باشند و بدانند كه پناهگاهي جز او ندارند، و نجات دهنده ايشان خداي مهربان است.

به همين جهت، خداوند سبحان مستحبات را از قيد جماعت رها ساخته است تا بندگان بتوانند به تنهايي آن طور كه مي خواهند به خدا نزديك شوند و در پيشگاه وي بنالند...

ديگر اين كه، رهاساختن مستحبات از قيد جماعت باعث مي شود كه خانه ها از بركت و شرافت نماز خواندن خالي نشود و لذت و نشاط تربيتي آن محفوظ بماند، تا از اين راه فرزندان به پيروي از پدران و مادران و نياكان خود راه دين داري و مسلماني را بياموزند...». (1) .


1- اجتهاد در مقابل نص، ص 257 _ 258.

ص: 426

نماز و دعا در كنار قبور اولياي الهي

اشاره

اين موضوع، از جمله مسائل مورد اختلاف بين مسلمين از طرفي، و وهابيون از طرفي ديگر است. مسلمانان از آن جا كه وجود اولياي الهي را در حيات و مرگشان، و نيز بقعه و بارگاه و قطعه زميني كه آنها را در خود دارد، متبرك مي دانند. از طرفي ديگر، توسل به اولياي الهي را در حال حيات و ممات جايز مي دانند، نمازشان را در كنار قبور اولياي الهي مي خوانند تا خداوند متعال لطف كرده به بركت آنان شيطان و وسوسه هايش را از آنها دور كرده و تمام توجهشان مشغول خدا گردد، و نمازي

با اخلاص و توجه از آنها صادر گردد، در مقابل، وهابيون با اين عمل به مخالفت برخاسته و آن را تحريم كرده اند، اينك مطلب را پي مي گيريم تا حكم آن روشن گردد.

فتاواي وهابيان

1 _ ابن تيميه مي گويد: «صحابه عادتشان بر اين بود هنگامي كه كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)مي آمدند بر او سلام مي دادند، ولي هنگامي كه مي خواستند دعا كنند رو به قبر شريف دعا نمي كردند، بلكه از قبر منحرف شده و رو به قبله دعا مي نمودند، مانند ساير بقعه ها، از همين رو هيچ يك از ائمه سلف ذكر نكرده اند كه نماز كنار قبور و در مشاهد مستحب و افضل است، بلكه همه اتفاق نموده اند بر اين كه نماز در مساجد و خانه ها افضل از كنار

ص: 427

قبور انبيا و صالحين است؛ چه آن قبر مشهد ناميده شده باشد يا خير». (1) .

وي در جاي ديگر مي گويد: «نماز در كنار قبور مشروع نيست و نيز قصد مشاهد كردن براي عبادت در آن مكان ها از قبيل نماز، اعتكاف، استغاثه و ابتهال و نحو اين افعال مشروع نيست و كراهت دارد. بلكه عده زيادي نماز را به جهت نهيي كه به آن خورده باطل مي دانند...» (2) .

2 _ ابن قيم جوزيه مي گويد: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) نهي كرده از نماز خواندن در كنار قبور، ولي اكثر مردم در كنار قبور نماز مي خوانند...» (3).

3 _ محمّد بن عبد الوهّاب مي گويد: «هيچ يك از ائمه پيشين ذكر نكرده اند كه نماز كنار قبور و مشاهد مستحب و افضل است، بلكه همه اتفاق دارند بر اين كه نماز در مساجد و خانه ها افضل از مقابر اوليا و صالحين است». (4) .

4 _ شيخ عبد العزيز بن باز مي گويد: «نماز در كنار قبور بدعت و از وسايل شرك است. پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: «اجعلوا من صلاتكم في بيوتكم و لا تتخذوها قبوراً» اين حديث دلالت دارد كه در كنار قبور نبايد نماز خواند و تنها نماز را بايد در مساجد يا خانه به جاي آورد...». (5)

تبرك برخي از زمين ها و بقعه ها

از آيات و روايات استفاده مي شود كه برخي از زمين ها و بقعه ها مبارك اند و بر زمين ها و بقعه هاي ديگر ترجيح دارند و در مقابل، برخي از زمين ها و بقعه ها غير مباركند و بايد از آنها پرهيز نمود.

أ _ آيات:

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكًا


1- رساله زيارة القبور، ص 159.
2- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 60.
3- اغاثة اللهفان، ج 1، ص 214.
4- زيارة القبور، ص 159 _ 160.
5- فتاوي نور علي درب، ج 1، ص 302.

ص: 428

وَهُدًي لِلْعالَمينَ ". (1) و نيز مي فرمايد: " وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْني مُنْزَلاً مُبارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ

الْمُنْزِلينَ " (2) هم چنين مي فرمايد: " وَنَجَّيْناهُ وَلُوطًا إِلَي اْلأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها لِلْعالَمينَ " (3) خداوند درباره حضرت موسي (عليه السلام) مي فرمايد: " إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي " (4) و نيز در خطاب به او مي فرمايد: " فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي " (5) در آيه اي درباره سليمان (عليه السلام)آمده است: " وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلي اْلأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها " (6) هم چنين در مورد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)مي فرمايد: " سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ ". (7) .

ب _ روايات:

گاهي قطعه هاي زمين همانند بانيان آنها متصف به صفت شقاوت و سعادت مي شوند:

1 _ بخاري به سندش از عبدالله بن عمر نقل مي كند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه از سرزمين ثمود مي گذشت فرمود: «به سرزمين هايي داخل نشويد كه صاحبان آنها به خود ظلم نمودند تا شما نيز همانند آنان به مصيبت مبتلا نگرديد، مگر در حالي كه گريانيد. آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سر مبارك را پوشانيد و به سرعت از آن وادي گذر نمود. (8) .

2 _ هم چنين بخاري به سندش نقل مي كند كه علي (عليه السلام) از نماز خواندن در سرزمين فرو رفته بابل كراهت داشت. (9) .

3 _ حلبي در سيره خود نقل مي كند: اجماع امّت بر اين است كه مكاني كه اعضاي


1- آل عمران 3 آيه 96.
2- مؤمنون 23 آيه 29.
3- انبياء 21 آيه 71.
4- نازعات 79 آيه 16.
5- طه 20 آيه 12.
6- انبياء 21 آيه 81.
7- اسراء 17 آيه 1.
8- صحيح بخاري، ج 6، ص 7، كتاب المغازي.
9- همان، ج 1، ص 90، كتاب الصلاة.

ص: 429

شريف پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در بر گرفته بهترين قسمت روي زمين است؛ حتّي بهتر از موضع كعبه شريفه. برخي ديگر گويند: افضل قسمت هاي روي زمين است حتّي از عرش الهي. (1) .

4 _ سمهودي شافعي در بحث تفضيل سرزمين مدينه بر سرزمين هاي ديگر مي گويد: جهت دوم آن كه: اين سرزمين مشتمل بر قطعه زميني است كه به اجماع امت بر ساير قطعه ها برتري دارد و آن همان قطعه اي است كه بدن شريف پيامبر (صلي الله عليه وآله)را در بر گرفته است. (2) .

5 _ هم چنين نقل كرده كه مردم بعد از فوت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي آمدند و از خاك قبر حضرت (صلي الله عليه وآله)به جهت تبرك برمي داشتند و با خود مي بردند: عايشه به جهت آن كه بدن پيامبر (صلي الله عليه وآله) نمايان نگردد دستور داد دور قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ديواري كشيده شود. (3) .

دليل جواز يا رجحان

1 _ كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا يكي از اولياي الهي نيز يكي از زمين ها و بقعه هايي است كه اسم زمين و بقعه بر آن صادق است و نماز و دعا در هر مكاني مباح و جايز است، كه اين مكان نيز يكي از آنهاست.

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابًا رَحيمًا " (4) «و اگر هنگامي كه گروه منافق بر خود به گناه ستم كردند از كردار خود به خدا توبه كرده و به تو رجوع مي كردند كه بر آنها استغفار كني و از آمرزش خواهي، البته در اين حال خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند».

كلمه " جاؤوك (شامل زمان حيات و ممات پيامبر (صلي الله عليه وآله) هر دو مي شود و انسان همان گونه كه در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) گناه كار بود، بعد از وفات او نيز گناه كار است، لذا احتياج به واسطه اي دارد تا به او توسل كند و خداوند با استغفار او گناهانش را بيامرزد. حال چه


1- حلبي، السيرة الحلبيّة ج 3 ص 306.
2- وفاء الوفاء، ج 1، ص 52.
3- همان، ص 385.
4- نساء 4 آيه 64.

ص: 430

اشكالي دارد نماز و دعا كه در آن استغفار است در كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و در حضور آن

حضرت انجام گيرد تا از بركات او گناهان ما آمرزيده شود.

3 _ بي شك نماز در مقابر به جهت عبادت صاحب قبر و قبله قرار دادن آن شرك است، ولي هيچ مسلماني اين چنين نيّتي ندارد، بلكه هدفش از اين عمل، تنها تبرك جستن از آن بقعه و مكان است، زيرا نماز و دعا در آن مكان شريف ثواب بيشتري دارد و اگر اين چنين نبود، چرا عمرو ابابكر وصيت نمودند تا در جوار پيامبر (صلي الله عليه وآله) دفن شوند؟ مگر به غير جهت تبرك بود؟ نماز گزار هم به همين نيّت در جوار قبور اولياي الهي نماز مي خواند. در قصه اصحاب كهف، به چه دليل مؤمنان و موحدان ساختن مسجد را بر روي اصحاب كهف پيشنهاد دادند؟ مگر براي غير اين جهت بود كه واجبات ديني شان را جوار آنان انجام دهند تا عملشان متبرك گردد. لذا زمخشري در ذيل آيه مي گويد: «پيشنهاد به اين جهت بود كه مسلمين در آن مكان نماز گزارده و به مكان آنان تبرك بجويند.» (1) همين بيان را نيز نيشابوري در تفسير خود آورده است.

خداوند متعال قصه اصحاب كهف و پيشنهاد موحّدان را نقل مي كند، ولي سكوت كرده و پيشنهاد آنان را ردّ نمي كند، اين خود دليل بر مشروعيت عمل و پيشنهاد آنان است.

4 _ قرآن كريم به حجاج امر مي كند كه نزد مقام ابراهيم (عليه السلام) نماز به جاي آورند. مقام ابراهيم (عليه السلام) همان صخره اي است كه آن حضرت بر روي آن براي ساختن كعبه مي ايستاده است. خداوند متعال مي فرمايد: " وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّي "؛ (2) «و به ياد آور زماني كه كعبه را مقام امن و مرجع امر دين گردانديم و امر شد كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد». مي دانيم كه نماز خواندن در اين مكان براي تبرك به مقام ابراهيم (عليه السلام) است.

5 _ سيوطي در باب احاديث معراج مي گويد: پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) وارد مدينه، طور سينا و بيت لحم شد و در آن مكان ها نماز خواند. جبرئيل به او عرض كرد: اي رسول خدا! آيا


1- زمخشري الكشاف، ذيل آيه.
2- بقره 21 آيه 125.

ص: 431

مي داني كجا نماز مي گزاري؟ تو در شهر طيّبي نماز خواندي كه هجرتت به سوي آن بود. تو در طور سينا نماز گزاردي؛ مكاني كه خداوند با موسي سخن گفت. تو در بيت لحم نماز گزاردي؛ مكاني كه عيسي متولد شد. (1) .

پس بيت لحم به دليل ولادت حضرت عيسي (عليه السلام) در آن، متبرك است، لذا پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) در آن مكان نماز مي گزارد، حال چه فرقي بين زادگاه و مقبره است؟

6 _ مسلمين در ايام حجّ در حجر اسماعيل نماز مي گزارند، در حالي كه آن مكان مدفن اسماعيل و هاجر است، حال چه فرقي بين اسماعيل و پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) است؟

7 _ اگر نماز در كنار قبر اشكال دارد، چرا عايشه تا آخر عمر در كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)به زندگي خود ادامه داد؟ و در آنجا نماز به پاداشت؟

مگر نبود كه فاطمه زهرا (عليها السلام) _ آن زني كه طبق نص پيامبر (صلي الله عليه وآله): خدا به رضايت او راضي و به غضب او غضبناك مي شود _ هر جمعه به زيارت قبر حمزه مي آمد و در كنار قبر نماز به جاي مي آورد؟

8 _ مگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مسجد «خيف» نماز به جاي نياورد، در حالي كه در حديث است كه آن مسجد مدفن هفتاد پيامبر خداست؟

طبراني به سند صحيح از ابن عمر نقل مي كند كه در مسجد «خيف» هفتاد پيامبر مدفون است. (2) .

9 _ مگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار قبر ابراهيم (عليه السلام) نماز به جاي نياورد؟

ابوهريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «هنگامي كه جبرئيل مرا به بيت المقدس آورد و به قبر ابراهيم (عليه السلام) گذر داد، گفت: اي پيامبر خدا! فرود آي تا دو ركعت در اين مكان نماز گذاريم، زيرا اين جا قبر پدرت ابراهيم (عليه السلام) است. سپس مرا وارد بيت لحم نمود و گفت: فرود آي تا در اين مكان نيز دو ركعت نماز گذاريم، زيرا برادرت عيسي (عليه السلام)در اين مكان متولد شده است. (3) .


1- الخصائص الكبري، ج 1، ص 154.
2- المعجم الكبير، ج 3، ص 204.
3- صحيح ابن حبان.

ص: 432

10 _ مسلمانان در طول تاريخ سعي داشته اند تا به اين سنت عمل كرده و نماز خود را در كنار قبور اولياي الهي به جاي آورند، و هيچ گاه به ذهن كسي نيامده كه اين عمل حرام يا مكروه است.

منصور عباسي روزي از مالك بن انس _ امام مالكي ها _ در مسجد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)سؤال كرد: «اي ابا عبدالله آيا به طرف قبله قرار گذارم و دعا كنم؛ يا روي به رسول خدا كرده و دعا نمايم؟»

مالك در جواب گفت: چرا رويِ خود را از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر مي گرداني، در حالي كه او وسيله تو و پدرت آدم به سوي خدا تا روز قيامت است؟ بلكه روي خود را به طرف او بنما و او را شفيع قرار ده تا خداوند شفاعت او را در حقّ تو قبول كند. (1) .

فتاواي فقهاي عامه

با مراجعه به كتاب هاي فقهي اهل سنت _ غير از وهابيون _ پي مي بريم كه همگي قائل به جواز برپايي نماز و دعا در كنار قبور اولياي الهي اند:

1 _ در كتاب المدونة الكبري آمده است: «مالك به نماز گزاردن در مقبره اشكال نمي گرفت، بدين صورت كه كسي در مقبره نماز بخواند، در حالي كه جلو و عقب و راست و چپ او قبر باشد. و نيز مي فرمود: به من خبر رسيده كه برخي از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله)در مقبره نماز مي خواندند.» (2) .

2 _ عبدالغني نابلسي در كتاب الحديقة النديّة مي گويد: «اگر كسي مسجد خود را كنار قبر صالحي قرار دهد و در آن جا به جهت تبرك، نه تعظيم به صاحب قبر و توجه به او، نماز گزارد، اشكالي ندارد، زيرا مرقد اسماعيل كنار حطيم از مسجد الحرام است، در حالي كه آن موضع بهترين مكان براي نماز است.» (3) .

3 _ خفاجي در شرح الشفا مي گويد: «رو به پيامبر (صلي الله عليه وآله) و پشت به قبله بودن هنگام


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1376.
2- المدونة الكبري، ج 1، ص 90.
3- الحديقة النديّة، ج 2، ص 631.

ص: 433

دعا، مذهب شافعي و جمهور اهل سنت است و از ابي حنيفه نيز نقل شده است». (1) .

4 _ ابن الهمام از علماي حنفيّه مي گويد: «آنچه از ابوحنيفه نقل شده كه او رو به قبله و پشت به قبر رسول (صلي الله عليه وآله) دعا مي كرد مردود است، زيرا خلاف سنت است... كرماني هم در اين زمينه مي گويد: مذهب ابوحنيفه _ كه رو به قبله بودن است _ باطل است، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله)در ضريح خود زنده است و زائرينش را مي شناسد...». (2) .

بررسي ادله وهابيون

وهابيون به دو دسته دليل بر حرمت و عدم مشروعيت نماز و دعا در كنار قبور اولياي الهي تمسك كرده اند: روايات و اصول.

الف) روايات:

الباني از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «نماز را به سوي قبر و روي قبر نخوانيد». (3) .

جواب:

اوّلاً: وهابيون نمي توانند به منفردات حديثي خود بر ردّ عمل ديگران استناد كنند، همان گونه كه ابن حزم در الفِصَل (4) مي گويد: ما نمي توانيم عليه شيعه به روايات خود تمسك كنيم، زيرا آنان ما را تصديق نمي كنند، همان گونه كه آنان نيز نمي توانند به رواياتشان بر ما استدلال نمايند.»

ثانياً: طبق نصّ حديث، نماز خواندن به طرف قبور و تعظيم آنها از آن جهت نهي شده، موجب شرك و غلوّ در دين است، ولي اگر نماز صرفاً به جهت تبرك باشد اشكالي ندارد.

بيضاوي در تفسير خود مي گويد: «يهود و نصاري در عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر قبر انبياي


1- شرح الشفا، ج 3، ص 517.
2- همان.
3- المعجم الكبير، ج 3، ص 145.
4- الفِصَل، ج 4، ص 94.

ص: 434

خود به جهت تعظيم آنان سجده مي كردند و آن قبرها را قبله خود قرار داده و به طرف آن نماز مي گزاردند و در حقيقت آنها را بت هاي خود قرار مي دادند، لذا پيامبر (صلي الله عليه وآله) آنان را لعن كرده و مسلمين را از امثال اين اعمال باز مي داشت.» (1) .

حال اگر كسي در كنار قبور اولياي الهي نماز و دعا بخواند، نه به نيّت توجه و تعظيم به آنها، بلكه از آن جهت كه اين بقعه متبرك است و انسان در اين بقعه _ به دليل اين كه در جوار وليّ خداست، كسي كه داعي توحيد بوده و... _ مي تواند با توجه و اخلاص بيشتري نماز بخواند، نه تنها اشكالي ندارد، بلكه راجح است.

ب _ اصول:

برخي همانند شيخ عبد العزيز بن باز به قاعده سدّ ذرائع تمسك كرده و مي گويند: از آن جا كه نماز و دعا كنار قبور اوليا راهي به سوي شرك است و ممكن است انسان را در برخي از موارد در خطّ شرك قرار دهد، باطل و حرام است. (2) .

جواب:

در بحث اصول به اثبات رسيده كه ذريعه و وسيله حرام مطلقاً حرام نيست، بلكه مقدمه ذريعه موصله حرام است. در مورد بحث، نماز و دعايي كه به شرك منجرّ شود حرام است، ولي نماز و دعاهايي كه هرگز اين نتيجه را به همراه ندارد، نه تنها حرام و باطل نيست، بلكه جايز و مستحب است. و اكثر قريب به اتفاق مردم تنها به قصد تبركِ مكان در كنار قبور اولياي الهي نماز مي گزارند، نه به جهت تعظيم صاحب قبر.


1- حقيقة التوسل و الوسيله، ص 145 به نقل از تفسير بيضاوي.
2- فتاوي نور علي الدرب ج 1 ص 302.

ص: 435

تهمت خان الأمين

اشاره

از زمان هاي گذشته شيعه را متهم نموده اند كه معتقد است جبرئيل (عليه السلام) در حقّ خداوند خيانت كرده و به جاي آن كه رسالت را به علي بن ابي طالب ابلاغ كند آن را بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نازل كرده است. از اين رو بعد از سلام نمازشان سه بار، عبارت «خان الامين» را تكرار مي كنند.

ريشه اتهام

از آيات شريف قرآن و احاديثي كه پيرامون آنها رسيده است روشن مي شود كه يهوديان معتقدند جبرئيل در ابلاغ رسالت خيانت نموده است، زيرا خداوند به وي دستور داده بود نبوت را در دودمان اسرائيل قرار دهد، لكن او بر خلاف فرمان خدا، آن را در سلسله اسماعيل قرار داد. بنابراين گروه يهود جبرئيل را دشمن دانسته و جمله «خان الأمين» (جبرئيل خيانت نمود) را شعار خود قرار دادند و به همين خاطر قرآن در مقام انتقاد از آنان و اثبات بي پايگي سخنانشان، جبرئيل را در آيه ذيل به عنوان فرشته «امين» و درست كار معرفي كرد: " نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ، عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ "؛ (1) .

روح امين، «جبرئيل»، قرآن را بر قلب تو نازل كرد تا از بيم دهندگان باشي. و در آيه ديگر


1- شعراء 26 آيه 194.

ص: 436

مي فرمايد: " قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ "؛ (1) بگو: هر كس

با جبرئيل دشمني ورزد، آن فرشته گرامي به اذن خدا، قرآن را بر قلب تو نازل نمود.

از آيات ياد شده و تفسير آنها به روشني استفاده مي شود كه گروه يهود جبرئيل را به علت هايي دشمن داشته، او را فرشته عذاب مي ناميدند و به خيانت در ابلاغ رسالت متّهم مي نمودند.

بنابراين ريشه شعارِ «خان الأمين» از خرافات قوم يهود سرچشمه گرفته است و برخي از نويسندگان جاهل كه با شيعه خصومت ديرينه دارند، به طرح اين سخن برضدّ شيعه پرداخته و ناجوانمردانه اين اتهام را به شيعه نسبت مي دهند.

جواب اجمالي

اين تصور اشتباه، دليل بر بي اطلاعي اتهام زنندگان، از اعتقادات مذهب شيعه است و كسي كه به كتاب هاي آن مذهب مراجعه كند، به دروغ و اتهام بودن آن، پي خواهد برد.

جواب تفصيلي

1 _ مرجع تحقيق يك اعتقاد، كتاب هاي آن مذهب است كه در ابعاد مختلف نوشته شده و مي توان آن عقيده را از لابلاي آن كتاب ها استخراج نمود و با مراجعه به آنها به ويژه در باب نماز، از اين مدّعي خبري نمي بينيم. اينك به برخي از كتاب هاي شيعه مراجعه مي كنيم تا از صحت يا بطلان اين اعتقاد، اطلاع يابيم.

الف _ شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد:

«فاذا سلّم بما وصفناه فليرفع يديه حيال وجهه مستقبلاً بظاهرهما وجهه و بباطنهما القبلة بالتكبير و يقول: «الله اكبر»، ثمّ يخفض يديه الي نحو فخذيه و يرفعهما ثانية بالتكبير، ثمّ يخفضهما، و يرفعهما ثالثة بالتكبير، ثم يخفضهما.» (2) پس هرگاه سلام


1- بقره 2 آيه 97.
2- المقنعه، ص 114.

ص: 437

نماز را، آن گونه كه توصيف كرديم داد، دو دست خود را به جهت تكبير جلوي صورت خود بگيرد در حالي كه ظاهر آن دو به طرف صورت و باطن آن دو به طرف قبله است آنگاه «الله اكبر» بگويد. سپس دو دست خود را به طرف زانو پايين آورد و دوباره آن را براي تكبير ديگر بلند كرده و پايين آورد و بار سوّم نيز آن را تكرار نمايد.

در اين كلام مي بينيم شيخ مفيد ره كه از قدماي علماي اماميه است هيچ سخني از آن نيّت و اعتقاد به ميان نياورده است و اگر لازم يا مستحبّ يا از آداب نماز نزد شيعه بود، بايد تذكر مي داد.

همين مضمون را شيخ طوسي ذكر كرده است. (1) .

ب _ ابن ادريس حلّي (رحمه الله) مي نويسد:

«و يستحبّ بعد التسليم و الخروج من الصلاة أن يكبّر و هو جالس ثلاث تكبيرات، يرفع بكلّ واحدة يديه الي شحمتي اذنيه، ثمّ يرسلهما الي فخذيه.» (2) مستحب است بعد از سلام و خارج شدن از نماز در حالي كه نشسته، سه تكبير بگويد، به اين نحو كه با هر كدام از تكبيرها دو دست خود را تا آويزه هاي گوش خود بالا برده، آن گاه به طرف دو رانِ خود رها نمايد.

و همين مضمون از ابن برّاج نيز نقل شده است. (3) .

ج _ شهيد اوّل نيز درباره مستحبات تعقيب نماز مي نويسد:

«و يستحبّ التعقيب مؤكّداً، وليبدأ بالتكبير ثلاثاً رافعاً بكلّ واحدة يديه الي أذنيه، ثمّ التهليل، و الدعاء بالمأثور، و تسبيح الزهراء عليها السلام من أفضله...». (4) تعقيب بعد از نماز، مستحبِ مؤكّد است. و شروع آن به سه تكبير است كه با هر يك از آنها دستان خود را تا گوش هايش بلند مي كند، آن گاه لا اله الاّ الله گفته، سپس دعايي كه بعد از نماز وارد است قرائت مي كند و تسبيح حضرت زهرا (عليها السلام) را مي گويد كه از افضل


1- النهايه، ص 84.
2- السرائر، ج 1، ص 232.
3- المهذب، ج 1، ص 95.
4- الدروش الشرعية، ج 1، ص 184.

ص: 438

تعقيبات نماز است.

همين مضمون را علامه حلّي؛ آورده است. (1) .

2 _ شيعه معتقد به نبوت حضرت محمّد بن عبدالله (صلي الله عليه وآله) بوده و آن را ركني از اركان دين اسلام مي داند.

شيخ طوسي (رحمه الله) مي گويد:

«محمّد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم نبيّ هذه الأمّة، رسول الله (صلي الله عليه وآله)، بدليل انّه ادّعي النبوّة و ظهر المعجز علي يده كالقرآن، فيكون نبيّاً حقّاً». (2) محمّد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم پيامبر اين امت و رسول خداوند است؛ به دليل آن كه ادعاي نبوت نموده و معجزاتي از قبيل قرآن به دستش ظاهر گشت پس پيامبري بر حقّ است.

و نيز مي فرمايد: «نبيّنا محمّد (صلي الله عليه وآله) خاتم الانبياء و الرسل بدليل قوله تعالي: " ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ ".

و مي فرمايد: «محمّد (صلي الله عليه وآله) اشرف الانبياء و الرسل بدليل قوله (صلي الله عليه وآله) لفاطمة (عليها السلام): «ابوك خير الانبياء، وبعلك خير الأوصياء». (3) .

3 _ شيعه تشهد به شهادتين را از واجبات نماز مي داند كه تعمّد در ترك آن موجب بطلان نماز است.

شيخ طوسي (رحمه الله) مي نويسد:

و يستحبّ ان يقول في التشهد الأخير: «بسم الله و بالله و الأسماء الحسني كلّها لله. اشهد أن لا إله الاّ الله وحده لا شريك له و أشهد انّ محمّداً عبده و رسوله...». (4) و به همين مضمون در كتاب هاي ديگر فقهي، باب تشهد وارد شده است و معلوم است كه شيعه اعتقاد خود به رسالت و نبوت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) را در تشهد نماز اقرار مي كند.

4 _ شيعه جميع ملائكه؛ از جمله جبرئيل را معصوم مي داند.


1- تحرير الاحكام، ج 1، ص 263.
2- مسائل كلامية در ضمن كتاب الرسائل العشر، ص 96.
3- الرسائل العشر، ص 97.
4- النهايه، ج 1، ص 311.

ص: 439

شيخ صدوق (رحمه الله) مي فرمايد:

«اعتقادنا في الانبياء و الرسل و الأئمة و الملائكة انّهم معصومون مطهّرون من كلّ دنس و انّهم لا يذنبون ذنباً لا صغيراً و لا كبيراً» (1) ؛ اعتقاد ما در حقّ پيامبران و امامان و ملائكه آن است كه معصوم و پاك از هر پليدي هستند و هيچ گناه كوچك يا بزرگ انجام نمي دهند.

شيخ مفيد (رحمه الله) نيز درباره ملائكه مي فرمايد:

«و اقول انّهم معصومون ممّا يوجب لهم العقاب بالنار، و علي هذا القول جمهور الامامية» (2) ؛ من مي گويم كه ملائكه از هر كاري كه موجب عقاب در آتش باشد، معصوم اند و اين، قول جمهور اماميه است.

فيض كاشاني (رحمه الله) درباره ملائكه مي گويد:

«و لا مجال للمعصية في حقّهم، لا يعصون الله ما امرهم.» (3) ؛ جاي هيچ معصيتي در حقّ ملائكه نيست و از فرمان الهي سرپيچي نمي كنند.

شيخ حرّ عاملي (رحمه الله) نيز مي فرمايد:

«انّ الملائكة معصومون من كلّ معصية.» (4) ؛ ملائكه از هر گناهي در امان اند.

علامه طباطبايي (رحمه الله) نيز مي فرمايد:

«انّ الملائكة نوع من خلق الله تعالي، لا تأخذهم غفلة عن مقام ربّهم، و لا يطرأ عليهم ذهول و لا سهو و لا نسيان، و لا يشغلهم عنه شاغل، و هم لا يريدون الاّ ما يريده الله سبحانه» (5) ؛ همانا ملائكه نوعي از خلق خداوند متعال اند كه هيچ گونه از مقام ربّشان غافل نمي شوند و هم چنين هيچ گونه بي توجهي و سهو و فراموشي بر آنان عارض نمي شود. چيزي آنان را از خدا باز نمي دارد و غير از آنچه خدا مي خواهد اراده نمي كنند.


1- اعتقادات صدوق، ص 70.
2- اوائل المقالات، ص 71.
3- تفسير صافي، ج 1، ص 114.
4- الفصول المهمّة، ج 1، ص 443.
5- الميزان، ج 12، ص 268.

ص: 440

اگر به اعتقاد شيعه، جبرئيل در نزول وحي خيانت كرده است، هيچ گاه تصريح به عصمت او نمي كند.

5 _ صراحت كلمات شيعه در احترام و تعظيم به جبرئيل.

علامه طبرسي (رحمه الله) در تفسير قول خداوند متعال: " نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ "؛ (1) مي فرمايد: «يعني جبرئيل (عليه السلام) و هو امين وحي الله، لا يغيّره و لا يبدّله.» (2) ؛ جبرئيل كه امين وحي خداست، آن را تغيير نداده و تبديل نمي كند.

علامه طباطبايي (رحمه الله) نيز در تفسير آيه مي فرمايد:

«المراد بالروح الامين هو جبريل ملك الوحي... و قد وصف الروح بالامين، للدلالة علي انّه مأمون في رسالته منه تعالي الي نبيّه (صلي الله عليه وآله) لا يغيّر شيئاً من كلامه تعالي بتبديل او تحريف، بعمد او سهو او نسيان، كما انّ توصيفه في آية اخري بالقدس يشير الي ذلك.» (3) ؛ مراد از روح الامين همان جبرئيل فرشته وحي است... و اين كه خداوند او را به «امين» توصيف كرده به آن جهت است كه او امين وحي الهي در فرستادن آن به پيامبر (صلي الله عليه وآله)بوده و هيچ تغييري [اعم از] تبديل يا تحريف، به طور عمد يا سهو يا نسيان انجام نداده است. همان گونه كه در آيه ديگر، جبرئيل را به تقدس توصيف نموده كه آن هم به همين معنا اشاره دارد.

بررسي روايت شعبي

ابن تيميه در كتابهاي خود علي الخصوص «منهاج السنّة» شديداً بر شيعه حمله كرده و آنان را به صفات ناشايستي متّهم ساخته است، و نيز اتّهاماتي بر آنان وارد ساخته و در آنها استناد به رواياتي جعلي نموده است. از آنجمله با استناد به روايت شعبي، شيعه را با يهود مقايسه كرده است. او مي گويد:

«ابو حفض بن شاهين در كتاب اللطف في السنة، از محمّد بن ابي القاسم بن


1- شعراء 26 آيه 193.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 353.
3- الميزان، ج 15، ص 316.

ص: 441

هارون از احمد بن وليد واسطي، از جعفر بن نصير طوسي واسطي، از عبدالرحمن بن مالك بن مغول، از پدرش از شعبي نقل كرده كه او مي گويد: من شما را از اين هواهاي گمراه كننده برحذر مي دارم كه شرّ آنها رافضه است، آنان با رغبت و ميل داخل اسلام نشدند، بلكه به جهت نابودي و تعرّض بر آن، اسلام را پذيرفتند...

آنگاه در صدد تشابه بين رافضه و يهود برآمده وجوهي از شباهتها را به خيال خود كه دروغ و تهمتي بيش نيست _ بين اين دو دسته نقل مي كند، از آنجمله اينكه: يهود در صدد وارد كردن نقص و عيب بر جبرئيل برآمده و او را از بين ملائكه دشمن خود مي دانند، همانگونه كه رافضه مي گويند: جبرئيل به اشتباه وحي را بر محمّد نازل كرده است... (1).

پاسخ:

اوّلا: اين حديث با تعدّد سندهاي آن از شعبي، به جهت وقوع عبدالرحمن بن مالك بن مغول ضعيف است، همانگونه كه ابن تيميه در آخر كلامش به آن اشاره كرده است. و نيز عده ي ديگري از علماي اهل سنّت و رجاليين آنها او را تضعيف كرده اند از آنجمله:

1 _ ابوبكر خلال در «كتاب السنّه»، مي گويد: اتفاق علما بر تضعيف عبدالرحمن بن مالك بن مغول است. (2) .

2 _ ابوعلي صالح بن محمّد مي گويد: عبدالرحمن بن مالك بن مغول از دروغ گوترين مردم است. (3) .

3 _ يحيي بن معين مي گويد: من او را ديده ام، او شخص ثقه نيست. (4) و نيز در رابطه با او مي گويد: او كذّاب است. (5) .


1- منهاج السنّة النبويّه، ج1، ص6 _ 8.
2- كتاب السنة، ج3، ص498.
3- تاريخ بغداد، ج9، ص340.
4- تاريخ بغداد، ج10، ص237، الضعفاء از عقيلي، ج2، ص345.
5- تاريخ بغداد، ج1، ص237.

ص: 442

4 _ احمد بن حنبل مي گويد: ما احاديث او را پاره نموديم. (1) .

5 _ محمّد بن عمار موصلي مي گويد: عبدالرحمن بن مالك بن مغول شخصي بسيار دروغگو و تهمت زننده است، و هيچ كس در اين مطلب شك ندارد. (2) .

6 _ ابوداود سليمان بن اشعث مي گويد: او كسي است كه احاديث جعل مي كند.

و نيز ابو زكريا، ابوزرعه، جوزجاني، دارقطني، بخاري، ابن حبّان، سعدي، نسائي و جماعتي ديگر از رجاليين اهل سنّت او را تضعيف كرده اند. (3).

ثانياً: ابن تيميه در آخر حديث گرچه متوجّه ضعف حديث به جهت وجود عبدالرحمن بن مالك بن مغول شده ولي در صدد برآمده كه ضعف آن را اينگونه جبران كند. او مي گويد: «اين خبر از عبدالرحمن بن مالك بن مغول از راه هاي متعددي نقل شده كه برخي از آنها برخي ديگر را تصديق مي كند.»

ولي اين حرف فاسد است و نمي تواند مشكل ضعف عبدالرحمن بن مالك بن مغول را حلّ كند، زيرا كثرت طرق در نهايت اثبات مي كند كه اين كلام از عبدالرحمن صادر شده است، ولي صحّت روايت او از پدرش و او از شعبي احتياج به اثبات دارد كه با آن توجيه قابل اثبات نيست.

ثالثاً: بر فرض اين كه خبر صحيح باشد ولي از آن جهت كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل نشده و هيچ يك از صحابه نيز آن را روايت نكرده اند از درجه اعتبار ساقط است. راوي و ناقل اين اتهام تنها شعبي است، كه كلامش هرگز براي شناخت حقّ حجّت نبوده و دليلي بر آن نيست، خصوصاً آنكه در آن خبر پر از اتهامات و جزافه گويي هايي است كه قطعاً شيعه اماميه از آن مبرّا است.

رابعاً: در آن خبر، شعبي از رؤساء شيعه معرفي شده و راوي حديث از شعبي به او مي گويد: «چيست ردّ تو بر رافضه در حالي كه تو رئيس آنان مي باشي؟» در حالي كه قطعاً


1- تاريخ بغداد، ج10، ص237.
2- همان.
3- التاريخ الكبير، ج5، ص349، كتاب المجروحين، ج2، ص61، الكامل في ضعفاء الرجال، ج5، ص470 و....

ص: 443

مي دانيم كه شعبي از شيعه نبوده تا چه رسد به اينكه از رؤساي آنها باشد. و اين مطلبي است كه هر كسي كه او را شناخته يا بر ترجمه و احوال او اطلاع يافته، مي داند. احدي از كساني كه احوال او را نقل كرده اند او را به عنوان شيعي معرفي نكرده اند، بلكه او را پيام رسان عبدالملك بن مروان به پادشاه روم معرفي كرده اند. (1) و كسي كه از طرف بني اميّه قاضي بوده است.


1- تاريخ بغداد، ج12، ص231.

ص: 444

تأمين (آمين گفتن)

اشاره

تأمين به معناي گفتن آمين بعد از قرائت سوره حمد است. طبق نظر اهل بيت (عليهم السلام)نه تنها گفتن آن در نماز مستحب نيست، بلكه موجب بطلان نماز مي گردد، زيرا كلام آدمي است و دليلي بر استحباب آن در نماز وجود ندارد. ولي مذاهب ديگر فقهي آن را از سنت هاي نماز دانسته يا مستحب مي دانند. لذا جا دارد كه اين مسئله را بررسي نمود و حقّ مطلب را ادا كنيم.

فتاواي اماميه

1 _ شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «نبايد بعد از قرائت حمد آمين گفت.» (1) .

2 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي فرمايد: «از جمله منفردات اماميه ترك لفظ «آمين» بعد از قرائت فاتحه در نماز است.» (2) .

3 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «گفتن آمين موجب بطلان نماز مي گردد؛ چه پنهاني

و چه آشكار، چه قبل از اتمام حمد و چه بعد از آن، براي مأمون و امام در

هر حال.» (3) .


1- المقنعة، ص 14.
2- الانتصار، ص 144.
3- الخلاف، ج 1، ص332.

ص: 445

4 _ علامه حلّي (رحمه الله) مي فرمايد: «آمين در آخر حمد نزد اماميه حرام است و با گفتن آن نماز باطل مي گردد.» (1) .

فتاواي عامه

نووي در نقل اقوال چنين مي گويد:

1 _ رأي ابوحنيفه آن است كه امام آمين را بلند و مأموم آهسته بگويد.

2 _ از مالك دو روايت نقل شده است: يكي از آنها مثل رأي ابوحنيفه است و ديگر آن كه در نماز اصلاً گفته نشود.

3 _ رأي شافعي آن است كه مأموم به حدي بگويد كه تنها خودش بشنود. ولي كلام ديگري كه از او نقل شده كه بايد بلند بگويد.

4 _ رأي احمد بن حنبل آن است كه براي نمازگزاران مستحب است كه به طور جهر آمين بگويند.

او در آخر، رأي خود را اين چنين بيان مي كند: «مستحب است كه هركس بعد از فاتحه _ در نماز يا بيرون از آن _ آمين بگويد و در استحباب آن فرقي بين امام و مأموم و كسي كه فرادا نماز مي خواند نيست.» (2) .

توقيفي بودن عبادت ها

شكي نيست كه نماز جزء عبادات است و اصل در عبادات، توقيفي بودن است، يعني در مقدار و كيفيت آن بايد اذن شارع باشد و خروج از اين قاعده مصداق بدعت و تشريع محرّم است.

ابن قدامه حنبلي مي گويد: «عبادات توقيفي است و هيچ جزءِ يا شرطي از آن با قياس يا علت تراشي ثابت نمي گردد؛ خصوصاً نماز.» (3) .


1- تذكرة الفقهاء، ج 1.
2- المجموع ج 3، ص 373.
3- المغني، ج 1، ص 506.

ص: 446

يكي از اجزايي كه اهل سنت آن را در نماز مستحب دانسته اند «تأمين»» بعد از قرائت سوره حمداست كه بايد بر اين ادعا دليل اقامه نمايند و گرنه منجر به تشريع و بدعتي مي شود كه به طور قطع در اسلام حرام است.

لذا پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «اين نماز صلاحيت ندارد كه در آن چيزي از كلام انسان ها افزوده شود.» (1) .

كيفيت نماز

با مراجعه به رواياتي كه در آنها كيفيت نماز پيامبر (صلي الله عليه وآله) را بيان كرده پي مي بريم كه ذكري از تأمين در آنها نيامده است؛ از جمله روايت ابوحميد ساعدي است كه در بيان كيفيّت نماز پيامبر مي گويد: هرگاه كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به نماز مي ايستاد دست هاي خود را تا محاذي دو شانه خود بالا مي برد، آن گاه تكبير مي گفت تا اين كه هر عضوي از اعضايش در موضع خود به صورت اعتدال قرار مي گرفت. سپس قرائت خوانده و تكبير مي گفت و هنگام تكبير دستان خود را محاذي دو كتف خود قرار مي داد. سپس به ركوع مي رفت....» (2) .

در اين حديث ابوحميد ساعدي فرايض، سنن و مستحبات نماز را به طور مفصّل نقل مي كند، ولي در آن نامي از تأمين به عنوان يك جزء مستحب يا سنت به ميان نمي آورد.

حكم تأمين نزد اهل بيت

با مراجعه به مصادر روايي اهل بيت (عليهم السلام) پي مي بريم كه آنان به جهت حفظ سنت پيامبر از تحريف شديداً با اضافه كردن «تأمين» در نماز مخالفت نموده شيعيان را از گفتن آن در آخر قرائت بازداشته اند:

1 _ كليني به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «هرگاه پشت سر امام


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 381.
2- سنن بيهقي، ج 2، ص 105، ح 2517 و سنن ترمذي ح 304.

ص: 447

جماعت مشغول نماز بودي، هنگامي كه امام از قرائت حمد فارغ شد بگو: الحمد لله

ربّ العالمين و آمين مگو.» (1) .

2 _ نيز به سند خود از محمّد حلبي نقل مي كند كه از امام صادق (عليه السلام) سؤال نمودم: هنگامي كه از فاتحة الكتاب فارغ شوم آمين گويم؟ حضرت فرمود: هرگز. (2) .

3 _ زراره از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «هرگز هنگامي كه از قرائت فارغ شدي آمين مگو و اگر خواستي بگو: الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» (3) .

بررسي روايات تأمين
اشاره

از جمله ادلّه اي كه قائلين به مشروعيّت تأمين در نماز به آن استدلال نموده اند رواياتي است كه مي توان آنها را به اعتبار راويانش به دو دسته تقسيم نمود:

الف _ رواياتي كه سند آنها به ابي هريره منتهي مي شود.

ب _ رواياتي كه سند آنها به غير ابي هريره منتهي مي گردد.

روايات ابي هريره
اشاره

ابوهريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «هرگاه امام به «وَلاَ الضَّالِّينَ» رسيد بگوييد: آمين». (4) .

نيز ابوهريره از رسول خدا نقل مي كند كه فرمود: «هرگاه امام آمين گفت شما نيز آمين بگوييد». (5) .

هم چنين ابوهريره نقل مي كند: هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمين مي گفت تمام كساني كه پشت سر او بودند آمين مي گفتند، به حدّي كه صداي ضجّه در مسجد بلند مي شد.(6) .


1- وسائل الشيعه، ج 4، ص 752، كتاب الصلاة، باب عدم جواز التأمين في آخر الحمد.
2- همان.
3- همان.
4- المبسوط، سرخسي، ج 1، ص 32.
5- البناية، ج 2، ص 246.
6- البناية، ج 2، ص 250.

ص: 448

و نيز نقل مي كند: هرگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ» را تلاوت مي نمود، آمين مي گفت به حدّي كه كساني كه در صف اول جماعت بودند آن را مي شنيدند. (1) .

نقد روايات

اين روايات از ابوهريره نقل شده كه متهم ترين راويان حديث است.

ذهبي نقل مي كند كه عمر خطاب، ابوهريره را از نقل حديث منع كرد؛ حتي او را با تازيانه كتك زد و به او گفت: زياد از پيامبر نقل حديث كرده اي... اگر دست از نقل حديث از پيامبر برنداري تو را به قبيله ات (دوس) تبعيد خواهم كرد و يا به سرزمين قرده خواهم فرستاد. (2) .

ابن ابي الحديد از استاد خود ابوجعفر اسكافي نقل مي كند كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (عليه السلام) فرمود: «آگاه باشيد همانا دروغ گوترين مردم _ يا فرمود: دروغ گوترين زنده ها _ بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ابوهريره دوسي است.» (3) .

ابن قتيبه، حاكم، ذهبي و مسلم از عايشه نقل كرده است كه او به مكرّر مي گفت: «ابو هريره كذّاب است. او احاديث فراواني را جعل نموده و به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده است». (4) .

تمام بزرگان معتزله و علماي مذهب حنفي روايات او را ردّ نموده و اعلام كرده اند كه هر حكم و فتوايي كه بر اساس روايتي از طريق ابي هريره صادر شده باشد باطل و غير قابل قبول است. (5) .

از ابوحنيفه نقل شده كه مي گفت: «تمام اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) نزد من ثقه و عادل اند و حديثي كه از طرق آنان به من رسيده صحيح و مورد قبول است، مگر احاديثي كه از طريق


1- همان.
2- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 433 و ح 8، ص 106 و ابوهريره، محمود ابورية، ص 103.
3- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 68، شرح خطبه 56.
4- معرفة الصحابة، حاكم، ترجمه ابي هريرة.
5- شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 360.

ص: 449

ابوهريره، انس بن مالك و سمرة بن جندب رسيده است كه مورد قبول من نيست، بلكه همه آنها نزد من مردود است.» (1) .

روايات غير ابي هريره
اشاره

روايات غير ابي هريره در باب تأمين را از كتب مختلف مورد بررسي قرار خواهيم داد:

روايات سنن ابن ماجه

1 _ ابن ماجه به سند خود از علي (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه بعد از «وَلاَ الضَّالِّينَ» آمين گفت.» (2) .

لكن به تصريح بشّار عواد، سندش ضعيف است، زيرا حميد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي كه حافظه اش جداً ضعيف است در سلسله سند آن قرار دارد. (3) .

شعبه مي گويد: من كسي بد حافظه تر از ابن ابي ليلي نديدم. (4) نيز در سند حديث ابن عدي واقع است كه ابوحاتم در حق او مي گويد: «او شيخي است كه به حديثش احتجاج نمي شود.» (5) .

2 _ هم چنين به سند خود از عبدالجبار بن وائل از پدرش نقل مي كند كه فرمود: من با پيامبر (صلي الله عليه وآله) نمازگزاردم، هنگامي كه آن حضرت به «وَلاَ الضَّالِّينَ» رسيد آمين گفت. (6) .

بشار عوّاد در ذيل اين حديث نيز مي گويد: اسناد آن به جهت انقطاع ضعيف است، زيرا عبدالجبار بن وائل از پدرش حديث نشنيده است. (7) .


1- ابوهريره، ابوريه، ص 146.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 278، باب الجهر بآمين.
3- شرح سنن ابن ماجه، ج 2، ص 136، ح 854.
4- علل الدار قطني، ج 3، ص 186.
5- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 190 و تهذيب الكمال، ج 5، ص 485.
6- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 287.
7- شرح سنن ابن ماجه، ج 2، ص 137 و تهذيب الكمال، ج 16، ص 393.

ص: 450

بخاري مي گويد: بعد از وفات پدرش به شش ماه متولد شده است. (1) .

3 _ نيز به سند خود از عايشه نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «يهود در هيچ چيزي مانند سلام و تأمين بر شما حسد نورزيد.» (2) .

اين سند نيز قابل احتجاج نيست، زيرا در طريق آن سهيل بن ابي صالح است كه ابن معين حديث او را حجّت نمي داند و ابوحاتم نيز درباره او مي گويد: حديث او نوشته مي شود، ولي به آن احتجاج نمي گردد. (3) .

4 _ باز به سند خود از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا فرمود: «بر هيچ چيزي مانند آمين يهود بر شما حسد نورزيد، پس زياد آمين بگوييد.» (4) .

بشّار عوّاد مي گويد: سند اين حديث نيز جداً ضعيف است بويصري نيز مي گويد: سند اين حديث ضعيف است، زيرا بزرگان بر ضعف طلحة بن عمرو اتفاق نموده اند. پس طلحة بن عمرو متروك الحديث است و حديثش جداً ضعيف مي باشد. (5) .

ابن معين در تاريخش نقل مي كند: از يحيي شنيدم كه مي فرمود: طلحة بن عمرو ضعيف است. (6) .

روايات ابي داود

1 _ ابوداود به سند خود از وائل بن حجر نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه «وَلاَ الضَّالِّين» تلاوت مي نمود با صداي بلند آمين مي گفت. (7) .

لكن در سند او اختلاف است، زيرا ابن القطان سندش را به جهت وجود حجر بن


1- التاريخ الكبير، ج 6، ص 106.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 278.
3- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 263، ترجمه سهيل.
4- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 278.
5- شرح سنن ابن ماجه، ج 2، ص 138.
6- تاريخ ابن معين، ج 1، ص 60.
7- سنن ابي داود، ج 1، ص 246، كتاب الصلاة، باب التأمين و راء الامام.

ص: 451

عنبس كه فردي مجهول است ضعيف مي داند. (1) .

2 _ نيز به سند ديگر از وائل بن حجر نقل مي كند كه پشت سر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)نماز گزاردم كه شنيدم پيامبر با صداي بلند آمين گفت و نيز به طرف راست و چپ سلام داد به حدّي كه سفيدي صورت او را مشاهده نمودم. (2) .

در سند اين حديث نيز علي بن صالح است كه صحيح علاء بن صالح است، همانگونه كه مزّي صاحب تهذيب الكمال مي گويد. (3) او كسي است كه در وثاقت او اختلاف است. بخاري مي گويد: او متابعت نمي شود. هم چنين ابن المديني مي گويد: احاديث منكر را روايت كرده است. (4) .

3 _ باز به سند خود از بلال نقل مي كند كه به رسول خدا عرض كردم: از من در گفتن آمين سبقت مگير. (5) .

در سند اين حديث نيز عاصم احول است كه ضعيف مي باشد. (6) .

4 _ در حديث ديگري به سندش از ابي زهير نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: دعاي خود را به آمين ختم نماييد؛ زيرا در اين صورت به اجابت نزديك تر است. (7) .

در سند اين حديث نيز ابومصبح مقرائي است كه مجهول است، و لذا سند حديث ناتمام است. (8) .

احاديث سنن ترمذي

1 _ ترمذي به سندش از وائل بن حجر نقل مي كند كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم بعد از


1- عون المعبود، ج 2، ص 145.
2- سنن ابي داود، ج 1، ص 246.
3- تهذيب الكمال، ج 22، ص 511، رقم 4572.
4- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 164، رقم 331.
5- سنن ابي داود، ج 1، ص 246.
6- تهذيب التهذيب، ج 6، ص 39، رقم 73.
7- سنن ابي داود، ج 1، ص 246.
8- عون المعبود، ج 4، ص 151.

ص: 452

قرائت «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ» آمين گفت، در حالي كه صداي خود را به آن مي كشيد. (1) .

لكن در سند آن «بندار» است كه عده اي روايات او را حجت نمي دانند و فلاس او را متّهم به كذب شديد كرده است. عبدالله دورقي نيز مي گويد: يحيي به او توجهي نداشته و او را تضعيف مي نمود. (2) .

2 _ باز به سند ديگر از ابوبكر محمّد بن ابان، از عبدالله بن نمير، از علاء بن صالح اسدي، از سلمة بن كهيل، از حجر بن عنبس، از وائل بن حجر، روايتي به همين مضمون نقل كرده است كه معارض با روايت شعبه از سلمة بن كهيل از حجربن عنبس از علقمة بن وائل از پدرش است، زيرا در ذيل آن آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) با صداي آهسته آمين گفت. (3) .

پس حديث از حيث متن مبتلا به اضطراب شديد است و اضطراب نيز مضرّبه اعتبار حديث مي باشد.

نتيجه اينكه: تمام رواياتي كه در آنها ذكري از تأمين و آمين گفته آمده، اشكال سندي دارد. همچنين روايات از لحاظ دلالت مضطرب مي باشند زيرا برخي از آنها مربوط به تأمين بعد از فاتحة الكتاب در نماز نيست و اصلا ذكري از نماز در آن روايات نشده است، تنها مطلبي كه اين گونه روايات دارند آمين گفتن پس از دعا است.


1- سنن ترمذي، ج 2، ص 27، ح 248، باب ماجاء في التأمين.
2- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 490، قم 7269.
3- سنن ترمذي، ج 2، ص 28.

ص: 453

تكتف (دست بر روي دست گذاردن در حال قيام)

اشاره

موضوع فوق، از جمله مسائلي است كه بين مذهب اهل بيت (عليهم السلام) و برخي از مذاهب فقهي ديگر، مورد اختلاف است. اين مسئله در بين فقهاي اسلامي با تعبيرهاي گوناگون مطرح شده است. كه گاه از آن به «تكفير» يعني پوشاندن دست، و گاه «قبض» يعني بستن دست ها ياد شده است، ولي تمام اين تعبيرها به يك معنا اشاره دارد، و آن اين كه: نمازگزار در حال قيام دست راست خود را بر روي دست چپ خود قرار دهد، بالاي ناف يا پايين آن. ما در اين بحث در صدديم با مراجعه به منابع استنباط، حكم مسئله را بررسي كنيم.

تبيين محل نزاع

همه مسلمانان با اختلافِ مذاهب شان بر اصلِ اين مسئله اتفاق دارند كه تكتف در نماز واجب نيست، ولي در عين حال از جهاتي ديگر با يك ديگر اختلاف كرده اند:

1 _ برخي مطلقاً قائل به استحباب هستند، چه در نماز واجب و چه در مستحب، كه اين قول حنفيه، شافعيه و حنابله است. و بنابر نقل نووي: قول ابوهريره و عايشه و برخي ديگر از صحابه، و جماعتي از تابعين، امثال: سعيدبن جبير، نخعي، ابومجلد و تعدادي از فقها، از قبيل: سفيان، اسحاق، ابوثور، داود، و جمهور علما است. (1) .


1- المجموع، ج 3، ص 313.

ص: 454

2 _ برخي ديگر، قائل به جواز در نماز مستحبي و كراهت در نماز واجب اند. اين قول را ابن رشد قرطبي از امام خود مالك نقل كرده است. (1) .

3 _ قول سوّم تخيير بين وضع و ارسال است. اين قول را نووي از اوزاعي روايت كرده است. (2) .

4 _ رأي چهارم حرمت و مبطليّت براي نماز است كه اين رأي مشهور اماميه در مسئله مي باشد و حتي سيّد مرتضي (رحمه الله) در آن ادعاي اجماع نموده است. (3) .

نووي نقل مي كند كه عبدالله بن زبير و حسن بصري و نخعي و ابن سيرين قائل به ارسال بوده و از تكتف منع مي كردند. (4) .

راويان احاديث تكتف
اشاره

در كتاب هاي اهل سنت، روايان «تكتف»، دوازده نفر از صحابه اند كه عبارتند از:

سهل بن سعد، وائل بن حجر، هلب طائي، عبدالله بن مسعود، جابربن عبدالله، علي بن ابي طالب (عليه السلام)، ابي هريره، غضيف بن حارث، عبدالله بن زبير، طاووس يماني، عبدالكريم بن ابي مخارق بصري، محمدبن ابان انصاري، عقبة بن صهبان، غزوان بن جرير، نافع از ابن عمر و ابن جرير ضبّي.

حديث سهل بن سعد

از سهل بن سعد سه روايت درباره تكتف رسيده است: يكي، در موطأ مالك (5) و ديگري در مسند احمد و سومي در صحيح بخاري است؛ (6) به اين مضمون «ابوحازم از


1- بداية المجتهد، ج 1، ص 137.
2- المجموع، ج 3، ص 312.
3- الانتصار، ص 142.
4- المجموع، ج 3، ص 311.
5- موطأ مالك، ح 340.
6- مسند احمد، ح 21782 و صحيح بخاري، ح 698.

ص: 455

سهل بن سعد نقل مي كند: مردم امر شده اند تا در نماز دست راست را بر روي دست چپ قرار دهند. ابوحازم مي گويد: من اين مطالب را نمي دانم مگر اين كه شنيده ام به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت داده مي شود.

نقد حديث

1 _ سهل بن سعد تصريح نكرده كه امر كننده رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است، بلكه تنها فهم و برداشت ابوحازم است.

2 _ راوي اساسي اين حديث مالك بن انس است، در حالي كه مي بينيم در اين قضيه شاگردان مالك اختلاف كرده اند، زيرا ولو جماعتي از شاگردان او قضيه را به همان نحو كه در موطأ آمده نقل مي كنند، ولي برخي ديگر از شاگردان مالك به شكلي ديگر نقل مي كنند.

در كتاب مدونة الكبري چنين آمده است: «و قال مالك في وضع اليمني علي اليسري في الصلاة، قال: لا أعرف ذلك في الفريضهّ و كان يكرهه، ولكن في النوافل اذا طال القيام فلابأس بذلك يعين به نفسه». (1) .

از اين كلام استفاده مي شود كه مالك بن انس تكتف را در نماز مكروه مي داند، مگر در نوافل به جهت رفع خستگي.

حديث وائل بن حجر

درباره موضوع تكتف هيجده حديث از وائل بن حجر رسيده است كه: يكي از آنها را مسلم، سه مورد را نسائي، سه مورد را ابوداود، يك مورد را ابن ماجه، هشت مورد را احمدبن حنبل و دو مورد ديگر را دارمي در سنن آورده است. (2) مضمون حديث چنين


1- المدونة الكبري، ج 1، ص 74.
2- صحيح مسلم، ح 608؛ سنن نسائي، ح 877، 879 و 1248؛ سنن ابي داود، ح 621، 624 و 820؛ سنن ابن ماجه، ح 802؛ مسند احمد، ح 18091، 18097، 18099، 18111، 18115، 18116، 18118 و 18120 و سنن دارمي، ح 1213 و 1323.

ص: 456

است: وائل مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ديدم كه هنگام ورود در نماز دست هايش را بالابرده و تكبير گفت، آن گاه پيراهنش را به خود پيچيده، و دست راست را روي دست چپ گذاشت. و هنگامي كه خواست به ركوع رود دو دستش را از ميان پيراهن بيرون آورده تكبير گفته و ركوع كرد.

نقد حديث

1 _ روايات، متن آشفته اي دارند، زيرا در برخي از آنها آمده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) دست راستش را بر روي دست چپ خود گذارد و در دسته اي ديگر ذكر شده است: دست راست خود را روي كف دست چپ و مچ و ساعد خود قرار داد. و در بعضي نقل شده است: دست راست خود را بر دست چپ نزديك مچ قرار داد. و در برخي ديگر آمده است: دست راست خود را بر پشت دست چپ خود قرار داد. پس حديث از حيث متن مضطرب است، و پريشاني متن مضرّ به حديث است.

2 _ اين حديث حاكي از سنت فعلي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است، و مي دانيم كه سنت فعلي مجمل است، و لذا دلالت براستحباب ندارد، شايد به جهت خاصّي، از قبيل: مرض و سرما حضرت اين گونه عمل كرده است. و با وجود اين احتمال ها نمي توانيم عمل پيامبر (صلي الله عليه وآله) را حمل بر سنت آن حضرت در نماز نماييم.

احتمال ديگري كه در احاديث وائل بن حجر است آن كه ممكن است عمل رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به جهت حفظ لباس در حال نماز باشد.

ترمذي از ابوهريره نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) از افتادن لباس در حال نماز نهي فرموده است. (1) .

3 _ در برخي از سندها، نام عبدالله بن جعفر بن نجيح سعدي وجود دارد كه بسياري از رجاليّون او را مذمت كرده اند؛ براي نمونه: ابن معين مي گويد: او قابل اعتنا نيست.

عمرو بن علي مي نويسد: او ضعيف است. ابوحاتم مي گويد: احاديث او جداً از منكرات


1- سنن ترمذي، ج 2، ص 217، ح 378.

ص: 457

است، از افراد ثقه احاديث منكر نقل مي كند. نسايي مي نويسد: او متروك الحديث است،

گاهي نيز تصريح به عدم وثاقت او نموده است. (1) .

4 _ در برخي از اسناد وائل، نام عاصم بن كليب كوفي هست كه ابن المديني مي گويد: به منفردات او احتجاج نمي شود. (2) .

5 _ در برخي ديگر از سندها عبدالله بن رجاء است، كه ابن عدي اگر چه او را صدوق دانسته، ولي معتقد است كه غلط هايش زياد است؛ از همين رو احاديثش حجت نيست. (3) .

حديث قبيضة بن هلب

از هلب طائي هفت حديث به اين مضمون رسيده است، كه يكي از آنها را ترمذي، و ديگري را ابن ماجه، و چهار طريق آن را احمد بن حنبل، و يك روايت را نيز عبدالله بن احمد در مسند پدرش اضافه كرده است. (4) .

متن حديث به حسب روايت ترمذي اين گونه است كه هلب طائي مي گويد: «كان رسول الله (صلي الله عليه وآله) يؤمنا فيأخذ شماله؛ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) براي ما امامت مي كرد و دست چپ را با دست راست مي گرفت».

نقد حديث

1 _ راوي اساسي در اين احاديث سماك بن حرب است كه در وثاقتش اختلاف شده، لذا برخي او را تضعيف نموده اند. (5).

2 _ متن روايت آشفته است، زيرا در برخي از آنها چنين نقل شده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)دستش را بر سينه خود مي گذاشت.


1- ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 5، ص 174، ح 298.
2- تهذيب التهذيب، ج 5، ص 56، ح 89.
3- همان، ص 211، ح 364.
4- سنن ترمذي، ح 234؛ سنن ابن ماجه، ح 801؛ مسند احمد، ح 20961، 20970، 20971 و 20972.
5- تهذيب التهذيب، ج 4، ص 204.

ص: 458

3 _ قبيضة بن هُلب بنا به نقل برخي از رجاليون، امثال: ابن المديني و ابن حجر و نسائي مجهول است. (1) .

حديث عبدالله بن مسعود

در اين خصوص از عبدالله بن مسعود سه روايت است: يكي از آنها را نسائي و دو مورد ديگر را ابن ماجه و ابوداود نقل كرده است. (2) و حديث بنابر نقل نسائي اين چنين است: «عبدالله بن مسعود مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) مرا ديد، درحالي كه در نماز دست چپ خود را روي دست راستم گذارده بودم؛ پيامبر (صلي الله عليه وآله) دست راست مرا گرفته و بر روي دست چپ قرار داد.

نقد حديث

1 _ در طريق اين حديث حجاج بن ابي زينب است كه علماي رجال در او اختلاف دارند. ابن مديني، نسائي و احمد او را تضعيف نموده اند. (3) .

2 _ هم چنين در طريق حديث هشيم بن بشير است كه اتفاق بر تدليس اوست. (4) .

3 _ بعيد است كه فردي مثل عبدالله بن مسعود _ كه از سابقين در اسلام است _ حكم مستحبي نماز را نداند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او تذكّر دهد.

حديث جابر بن عبدالله

از جابر تنها يك حديث در اين موضوع رسيده كه احمد بن حنبل آن را در مسند خود نقل كرده است. (5) .


1- همان، ج 8، ص 350، ح 633.
2- سنن نسائي، ح 878؛ سنن ابن ماجه، ح 803 و سنن ابي داوود، ح 644.
3- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 177.
4- سنن البيهقي، ج 4، ص 44، ح 2327.
5- مسند احمد، ح 14558.

ص: 459

متن آن اين چنين است: «جابر مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر شخصي گذر كرد كه نماز مي خواند، در حالي كه دست چپ خود را روي دست راست گذارده بود، پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را جدا كرده و دست راست را روي دست چپ نهاد.

نقد حديث

1 _ راوي اين حديث نيز حجاج بن ابي زينب است كه در او اختلاف است.

2 _ بين اين حديث و حديث قبل كه آن نيز از طريق حجاج بن ابي زينب نقل شده علاقه اي هست. و ظاهر مطلب آن است كه حجاج بعد از وضع حديث ابن مسعود مشاهده كرده كه كسي آن را نمي پذيرد، لذا بر آن با استناد به جابر تأكيد كرده است.

حديث علي بن ابي طالب

از امام علي (عليه السلام) در مصادر اهل سنت در اين موضوع دو حديث رسيده، كه يكي از آن دو را ابوداود و ديگري را احمد نقل كرده است. (1) .

نصّ حديث بنابر روايت ابي داوود اين چنين است: «علي _ رضي الله عنه _ فرمود: از سنت است قرار دادن كف بر كف در حال نماز در زير ناف».

نقد حديث

1 _ در سند حديث زياد بن زيد است كه ابوحاتم رازي او را مجهول مي داند. (2) .

2 _ و نيز در سند، نام عبدالرحمن بن اسحاق وجود دارد كه همه عالمانِ رجال او را تضعيف و اينگونه توصيف كرده اند: «ليس بشيء، منكر الحديث».

از امام علي (عليه السلام) حديثي ديگر نيز از ابي داود رسيده كه راوي مي گويد: «عليّ _ رضي الله عنه _ را ديدم كه دست راست را روي دست چپ خود تا مچ بر بالاي ناف خود


1- سنن ابي داود، ح 645، مسند احمد، ح 833.
2- تهذيب التهذيب، ج 3، ص 318.

ص: 460

گرفته بود». (1) .

اين سند نيز مشكل دارد، زيرا راوي آن جرير ضبّي است كه ابن حجر عسقلاني در حق او مي گويد: او معروف نيست. (2) .

حديث ابي هريره

از ابوهريره تنها يك روايت _ آن هم از ابوداود _ نقل شده است. (3) .

نقد حديث

در سند حديث، نام عبدالرحمن بن اسحاق هست كه واضع حديث سابق نيز بوده است. با تأمل در الفاظ اين دو حديث نتيجه مي گيريم كه ايشان براي دسترسي به دليل اين موضوع، اين دو حديث را جعل كرده است.

حديث غضيف بن حارث يا حارث بن غضيف

از غضيف درباره اين موضوع سه روايت رسيده است كه تمام آنها را احمد بن حنبل نقل كرده است. (4) .

نقد حديث

1 _ در اسم راوي اضطراب و اختلاف است: برخي نام او را غضيف بن حارث، بعضي حارث بن غضيف و دسته اي ديگر غطيف ضبط كرده اند. و نيز در راوي ديگر اين مضمون _ يونس بن سيف _ اختلاف و اضطراب در نام اوست، زيرا برخي او را يونس و عده اي يوسف ضبط نموده اند.


1- سنن ابي داود، ح 646.
2- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 67.
3- سنن ابي داود، ح 647.
4- مسند احمد، ح 16353، 16354 و 21459.

ص: 461

2 _ در غضيف از جهتي ديگر نيز اختلاف است، زيرا برخي او را از اصحاب و بعضي ديگر او را تابعي دانسته اند.

3 _ در معاوية بن صالح، يكي ديگر از راويان اين حديث نيز اختلاف است. (1) زيرا او را اهل حمص و از نزديكان اموييّن دانسته اند.

روايت غضيف به نقل بيهقي

بيهقي مي گويد: از حارث بن غضيف كندي و شداد بن شرحبيل انصاري روايت شده است: هر كدام از اين دو، پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در حال نماز ديدند كه دست راستش را روي دست چپ خود قرار داده بود. (2) .

اين حديث نيز از جهاتي قابل استناد نيست، زيرا:

اولاً، حديث مرسل است و سندي ندارد؛

ثانياً، غضيف در حال كودكي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را درك كرده است.

حديث عبدالله بن زبير

از عبدالله بن زبير درباره اين موضوع يك حديث رسيده است كه آن را ابوداود نقل كرده است. (3) متن آن بدين شرح است: «عبدالله بن زبير مي گويد: قرار دادن دست روي دست از سنت است».

نقد حديث

1 _ در سند حديث علاء بن صالح آمده كه در او اختلاف است، ابن المديني در حق او مي گويد: او احاديث منكره نقل مي كند.

2 _ عبدالله بن زبير از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) است.


1- تهذيب التهذيب، ج 10، ص 189.
2- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
3- سنن ابي داود، ح 643.

ص: 462

حديث طاووس يماني

از طاووس يماني درباره اين موضوع يك روايت رسيده كه آن را ابوداود نقل كرده است. (1) .

متن آن چنين است: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دست راست خود را روي دست چپ خود قرار مي داد، آن گاه هر دو را در حال نماز بر سينه خود مي گذاشت».

نقد حديث

1 _ در ثور بن يزيد كه در سند حديث آمده اختلاف است، زيرا جماعتي او را تضعيف كرده اند. معروف آن است كه او قَدَري بوده، لذا اهل حمص او را از شهر اخراج نمودند. (2) .

2 _ هيثم بن حميد نفر دومي است كه در سند اين حديث قرار دارد كه او نيز همانند ثور قدري است و از همين رو در او اختلاف شده است. (3) .

3 _ حديث مرسل است، زيرا طاووس، تابعي بوده و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را نديده است.

حديث عبدالكريم بن ابي المخارق بصري

از عبدالكريم يك روايت رسيده كه آن را مالك بن انس نقل كرده است. (4).

متن آن اين چنين است: «عبدالكريم بن ابي المخارق بصري مي گويد: از سنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله)قرار دادن دو دست، يكي روي ديگري در حال نماز است.

نقد حديث

1 _ حديث مرسل است، زيرا عبدالكريم صحابي نيست.


1- سنن ابي داود، 648.
2- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 30.
3- همان، ج 11، ص 81.
4- موطأ مالك، ح 339.

ص: 463

2 _ علماي رجال در تضعيف عبدالكريم اتفاق دارند؛ از همين رو گفته اند: مالك از ضعيف تر از او روايت ننموده است.

حديث محمد بن ابان انصاري

بيهقي به سندش از محمّد بن ابان انصاري، و او از عايشه نقل مي كند كه گفت: سه چيز از نبوت است. تعجيل در افطار، تأخير در خوردن سحري و قرار دادن دست راست روي دست چپ در حال نماز. (1) .

نقد حديث

در ضعف سند اين حديث، كافي است آنچه را كه بخاري در تاريخ كبيرش بعد از نقل اين حديث از او ذكر كرده است؛ او مي گويد: ما حديثي نمي دانيم از محمدبن ابان انصاري كه از عايشه شنيده باشد. (2) .

همو در جاي ديگر مي گويد: او انصاري و مدني است كه به يمامه مهاجرت نموده و در نتيجه، حديث را به طور مرسل از عايشه نقل كرده است. (3) .

حديث عقبة بن صهبان

بيهقي نيز به سند خود از عقبة بن صهبان و او از امام علي (عليه السلام) در تفسير قول خداوند متعال " فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ " مي فرمايد: آن عبارت است از قرار دادن دست راست روي دست چپ در حال نماز. (4) .

لكن در حديث، نام عاصم جحدري وجود دارد كه توثيق نشده است. بخاري در تاريخ كبيرش مي گويد: عاصم جحدري از بصريين شمرده شده، ولي توثيق نشده است. (5) .


1- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
2- التاريخ الكبير، ج 11، ص 32، ح 47.
3- همان، ج 11، ص 34، قسم حاشيه.
4- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
5- التاريخ الكبير، ج 6، ص 486، ح 3061.

ص: 464

حديث غزوان بن جرير

بيهقي نيز از غزوان بن جرير، از پدرش نقل مي كند كه علي (عليه السلام) هنگام نماز تكبير مي گفت؛ آن گاه دست راستش را روي مچ دست چپ خود قرار مي داد و اين حالت را تا هنگامي كه به ركوع مي رفت، حفظ مي كرد، مگر در صورتي كه مي خواست پوست دست خود را بخاراند يا لباس خود را اصلاح نمايد. (1) .

در ضعف سند اين روايت نيز همين بس كه جرير پدر غزوان مجهول است. (2) .

حديث نافع از ابن عمر

بيهقي به سند خود از ابن عمر نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: ما جماعت انبيا به سه عمل مأمور شده ايم: تعجيل در افطار، تأخير در سحري و قرار دادن دست راست بر دست چپ. (3) .

لكن بنا بر نقل خود بيهقي اين حديث از منفردات عبدالمجيد است كه در حديث قوي نيست. ابن حبان مي گويد: او مستحق ترك در حديث و احاديث او جداً منكر است. او، احاديث منكر را به مشاهير نسبت داده و از آنها نقل مي كند. ابوحاتم نيز او را قوي نمي داند. دار قطني مي گويد: به او احتجاج نمي شود.... (4) .

ادله استحساني

برخي از علماي اهل سنت بعد از آن كه نتوانستند دليل شرعي معتبر و قانع كننده اي براي استحباب تكتف بيابند به برخي از وجوه ذوقي و استحساني تمسك نموده اند. نووي در كتاب المجموع مي گويد: «اصحاب ما مي گويند: قرار دادن دست روي دست بهتر از عبث كاري در نماز، و به تواضع و تضرع اقرب است». (5) .


1- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
2- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 397، ج 1474.
3- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
4- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 648، ح 5183.
5- المجموع، ج 3، ص 313.

ص: 465

در جواب اين استدلال مي گوييم: اگر قرار باشد كه شريعت به اين نحو از ذوقيّات و استحسانات ثابت گردد دين ضايع مي شود. وظيفه انسان در مقابل شريعت تعبّد محض است. آري، تنها به جهت تقرير و تأييد آنچه از مسائل كه به كتاب و سنت ثابت شده، رجوع به ادله استحساني بي فايده نخواهد بود. پس استحسان در مرحله اي بعد از اقامه دليل است، نه آن كه دليل مستقلّي بر حكم باشد.

چكيده

نماز، عبادتي است كه از همان ابتدا همه روزه در چند وعده به جا آورده مي شد و مردم نيز بيش از دو دهه با پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده و با آن حضرت نماز خوانده اند؛ حال اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) با كيفيت و حالت تكتف نماز خوانده است، بايد براي صحابه به طور وضوح روشن مي بود و در آن شك باقي نمي ماند، در حالي كه اين چنين نيست، زيرا:

اولاً، روايات تكتف در هاله اي از اجمال و غموض است.

ثانياً، نقلش محصور به تعدادي خاص از صحابه است.

ثالثاً، غالب سندهاي آن ضعيف است.

رابعاً، در مقابل روايات تكتف، احاديثي وجود داد كه ظهور در عدم جزئيت و عدم استحباب تكتف در نماز دارد.

ابن رشد قرطبي مي گويد: «روايات صحيحه اي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) وارد شده كه در آن خصوصيات نماز پيامبر (صلي الله عليه وآله) ذكر شده، ولي در آنها از تكتف و قرار دادن دست راست روي دست چپ سخني به ميان نيامده است... و لذا جماعتي معتقدند لازم است رواياتي را بپذيريم كه در آنها اين زيادتي، يعني تكتف وجود ندارد، زيرا نقلش بيشتر است». (1) .

از اين جا به دست مي آيد كه فقه مالك _ كه در مدينه فقه رايج بوده _ در اين مسئله؛ به جهت شدّت تأكيد آن بر عمل اهل مدينه، به اعتبار آن كه مأخوذ از عمل صحابه است، به واقع نزديك تر است.


1- بداية المجتهد، ج 1، ص 137.

ص: 466

از جمله رواياتي كه با احاديث تكتف سازگاري ندارد، روايت ابوحميد ساعدي است، كه جماعتي از محدثان آن را نقل نموده اند.

ابوحميد مي گويد: هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به نماز مي ايستاد، دست هايش را محاذي دو شانه خود قرار مي داد و تكبير مي گفت، تا آن كه هر عضوي از اعضاي او در جاي خود به طور اعتدال قرار مي گرفت؛ آن گاه قرائت خوانده و تكبير ميگفت، و دست هايش را هنگام تكبير محاذي شانه هايش قرار مي داد. سپس به ركوع مي رفت...». (1) .

از اين حديث چنين استفاده مي شود:

1 _ بزرگان صحابه بيان كيفيت نماز پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از او تقرير كرده اند.

2 _ او هنگام توصيف و بيان كيفيت فرايض و سنن و مستحبّات نماز اشاره اي به تكتف هنگام قيام در نماز نكرده است. و بسيار بعيد است كه ذكر نكردن او را حمل بر نسيان و فراموشي كنيم، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه اصل در قرارگرفتن دست ها، رهاشدن است نه بسته بودن.

روايات اهل بيت

با مراجعه به روايات اهل بيت (عليهم السلام) پي مي بريم كه آنان از تكتف احتراز جسته و آن را از عمل مجوس نزد پادشاهان خود مي دانسته اند:

1 _ محمد بن مسلم از امام صادق يا باقر (عليهما السلام) نقل مي كند كه به آن حضرت عرض كردم: شخصي دست راستش را در حال نماز روي دست چپ خود مي گذارد؟ حضرت فرمود: اين همان تكفير است كه نبايد انجام داده شود. (2) .

2 _ زراره از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «بر تو باد! به اقبال در نماز و از (قرار دادن دست راست روي دست چپ) احتراز كن، زيرا اين عمل از كارهاي مجوس است. (3) .


1- سنن بيهقي، ج 2، ص 105، ح 2517؛ سنن ترمذي، ج 2، ص 105، ح 304، باب صفة الصلاة.
2- وسائل الشيعه، ج 4، باب 15 از ابواب قواطع الصلاة.
3- همان، ج 2.

ص: 467

با وجود روايات صحيح السندي كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) رسيده، بر فرض كه روايات تكتف معتبر باشد امر آن دائر مدار سنت و بدعت است، و شكّي نيست كه ترك آن بجهت احتمال بدعت احسن است؛ زيرا مطابق قاعده مشهور نزد عقلا و اصوليين: (دفع مفسده اولي از جلب منفعت است) ترك تكتف رجحان دارد.

ص: 468

حكم جمع بين دو نماز

اشاره

شيعه چون ديگر فرقه هاي مختلف اسلامي معتقد است كه انجام هر نماز در وقت خودش افضل و مستحب است، ولي به تبع روايات اهل بيت (عليهم السلام) و به جهت عسر و حرج و دشواري در تفريق؛ خصوصاً در جماعات، حكم به جواز جمع بين دو نماز نموده است، برخلاف اهل سنت كه اكثر آنان جمع بين دو نماز در يك وقت را جايز نمي دانند. جا دارد كه اين مسئله مورد بررسي شود تا حقيقت روشن گردد.

اسلام دين سهولت و آساني

با مراجعه به مجموعه شريعت اسلامي (آيات و روايات) پي مي بريم كه دين اسلام دين آساني است و هيچ گاه به كار دشوار و طاقت فرسا امر نكرده است. در برخي از روايات نيز امر به آسان گرفتن و نهي از سخت گيري شده است:

احمد بن حنبل از اعرج نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «همانا بهترين دين شما آسان ترين آن است.».

انس بن مالك هم از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «آسان بگيريد و امور را بر مردم نسازيد...»

سهل بن حنيف نيز از پدرش و او از جدش نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:

ص: 469

«بر خود سخت نگيريد، زيرا كساني كه قبل از شما بودند به جهت سخت گيريِ

برخود، هلاك شدند.» (1) .

استحباب تفريق نزد شيعه

با مراجعه به كتب فقهي شيعه اماميه پي خواهيم برد كه فقها به طور اتفاق به استحباب تفريق و جدا كردن نمازها تصريح كرده و فرموده اند كه بهتر است هر نمازي در وقت خاص خود خوانده شود:

1 _ شيخ مفيد (رحمه الله) مي فرمايد: «تفريق بين دو نماز با اختيار و عدم عوارض و موانع افضل است و بر آن سنتِ ثابت است، مگر در روز جمعه كه جمع بين ظاهر و عصر افضل و سنت است. هم چنين جمع بين ظهر و عصر در عرفات و جمع بين مغرب و عشا در مشعرالحرام سنتي است كه تعدّي از آن جايز نيست.» (2) .

2 _ سيّد يزدي (رحمه الله) مي فرمايد: «مستحب است كه بين دو نمازي كه در وقت با يكديگر مشترك اند تفريق كرد؛ همانند ظهر و عصر، مغرب و عشا.»(3) .

3_ سيدمحسن حكيم (رحمه الله) در حاشيه خود بر اين مسئله مي فرمايد: «اين حكم استحباب؛ به مشهور نسبت داده شده است، بلكه شهيد در «ذكري» مي فرمايد: «همان گونه كه مذهب اماميه مطلقاً بر جواز جمع بين دو نماز است، مطابق نظر آنان تفريق بين دو نماز مستحب است.» (4) شاهد اين حكمِ استحبابي، رواياتي است كه از طريق اهل بيت (عليهم السلام)رسيده است.

عبدالله بن سنان از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در سفر، بين مغرب و عشا، ظهر و عصر جمع مي نمود و اين كار را به جهت عجله انجام مي داد. آن گاه امام (عليه السلام)فرمود: جدايي اين دو افضل است.» (5) .


1- سيوطي، درالمنثور، ج1، ص192 و 193.
2- المقنعة، ص165.
3- مستمسك العروة الوثقي، ج5، ص96، مسئله 7.
4- همان و الذكري، ج2، ص235.
5- وسائل الشيعه، باب 31، از ابواب المواقيت، ح7.

ص: 470

معاوية بن ميسره مي گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: آيا هنگام زوال خورشيد انسان مي تواند نماز ظهر و عصر را انجام دهد؟ حضرت فرمود: آري، ولي من دوست ندارم كه اين جمع در هر روز باشد. (1) .

جواز جمع بين دو نماز

اگرچه علماي اماميه تصريح به استحباب تفريق نموده اند، ولي جمع بين دو نماز را نيز در يك وقت جايز مي دانند:

1 _ شيخ طوسي (رحمه الله) مي فرمايد: «جمع بين دو نمازِ ظهر و عصر، مغرب و عشا در سفر و وطن و در هر حالي جايز است.» (2) .

2 _ علامه حلي (رحمه الله) مي فرمايد: «نزد ما اماميه جايز است كه بدون هيچ عذري از سفر يا باران يا خوف يا مرض و مانند آن، انسان بين دو نمازش جمع نمايد.»(3) .

3 _ شهيد اول (رحمه الله) مي فرمايد: «اختلافي بين فقها در جواز جمع بين ظهر و عصر، در سفر و وطن، براي مختار و غيرمختار وجود ندارد.» (4) .

4 _ سيد شرف الدين (رحمه الله) مي فرمايد: «اختلافي بين اهل قبله از مذاهب اسلامي در مورد جواز جمع بين ظهر و عصر هنگام وقت عصر در عرفات _ كه به آن جمع تقديم مي گويند _ و جواز جمع بين مغرب و عشا در وقت عشا در مزدلفه _ كه به آن جمع تأخير مي گويند _ وجود ندارد. اين دو جمع، از مستحبات و سنت هاي نبوي است، ولي اختلاف در جواز جمع بين دو نماز در غير اين دو مورد است، به اين معنا كه آيا جمع بين دوفريضه در وقت يكي از آن دو جايز است يا نه؟ اگرچه اهل بيت (عليهم السلام) تفريق را افضل دانسته اند، ولي بر جواز جمع نيز تأكيد داشته اند.» (5) .


1- وسائل الشيعه، باب 4 از ابواب مواقيت الصلاة، ح15.
2- الخلاف، ج1، ص589.
3- تذكرة الفقهاء، ج2، ص365 _ 374.
4- ذكري الشيعه، ج2، ص331 _ 332.
5- مسائل خلافية، ص7 _ 17.

ص: 471

فتاواي فقهاي اهل سنت در عدم جواز

1 _ سرخسي حنفي مي گويد: «جمع بين دو نماز در وقت يكي از آن دو جايز نيست، نه در وطن و نه در سفر، مگر در عرفه و مزدلفه (مشعرالحرام).» (1) .

2 _ ابن قدامه حنبلي مي گويد: «جمع جايز نيست، مگر در سفري كه مبيح قصر باشد... منتها جمع نمودن به جهت باران، بين نماز مغرب و عشا جايز است، ولي جمع بين ظهر و عصر جايز نيست.» (2) .

3 _ شافعي مي گويد: «سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دلالت دارد بر اين كه مسافر مي تواند بين ظهر و عصر، مغرب و عشا در وقت يكي از آن دو جمع كند، زيرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) اين چنين كرده است.» (3) .

4 _ ابن رشد مالكي مي گويد: «علما در مسئله جمع بين دو نماز در غير مورد عرفه و مزدلفه اختلاف نموده اند، جمهور آنان جمع را جايز ندانسته اند، ولي در مواضعي كه جايز است اختلاف دارند.» (4) .

ادله جواز جمع به طور مطلق
اشاره

با رجوع به كتاب و سنت نبوي (صلي الله عليه وآله) و اهل بيت (عليهم السلام) پي به حقانيت فتوا و نظر فقهاي مكتب اهل بيت (عليهم السلام) خواهيم برد:

قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: " أَقِمْ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً "؛ (5) «نماز را وقت زوال آفتاب تا اول


1- المبسوط، سرخسي، ج1، ص149.
2- المغني، ابن قدامه، ج2، ص114 _ 121.
3- الأمّ، شافعي، ج1، ص77.
4- بداية المجتهد، ج1، ص174.
5- اسراء 17 آيه 78.

ص: 472

تاريكي شب به جاي آر و نماز صبح را نيز به جاي آر كه آن درحقيقت مشهود نظر فرشتگان شب و فرشتگان روز است».

كيفيت استدلال به آيه شريفه به اين صورت است كه: خداوند متعال بر بندگانش در شبانه روز پنج نماز واجب نموده كه چهار تا از آنها از زوال خورشيد تا نصف شب است، يعني ظهر و عصر از زوال خورشيد شروع مي شود و مغرب و عشا از غروب تا نيمه شب است. آن گاه در وقت با هم شريك اند. بنابراين لازمه وسعت وقت نماز، جواز جمع بين دو نماز است.

فخر رازي در تفسير آيه فوق مي گويد: «اگر چنان چه «غَسَق» را به ظهور اول تاريكي معنا كنيم _ همان گونه كه از ابن عباس و عطا و نضر بن شميل رسيده _ غسق عبارت است از اول مغرب. لذا طبق اين فرض در آيه، سه وقت بيان شده: زوال، اول مغرب و هنگام فجر. البته اين معنا مستلزم آن است كه زوال، وقت ظهر و عصر باشد و وقت مشترك بين نماز ظهر و عصر. هم چنين اول مغرب وقت نماز مغرب و عشا بوده و مشترك بين اين دو گردد. اين بيان اقتضا دارد كه مطلقاً جمع بين ظهر و عصر و مغرب و عشا جايز باشد، مگر آن كه دليلي بر عدم جواز جمع در وطن بدون عذر اقامه شود كه در اين صورت جمع جايز نيست.» (1).

روايات نبوي

روايات در اين باب به حدّ استفاضه رسيده است:

1 _ ابن عباس مي گويد: با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) هشت ركعت (يعني ظهر و عصر) و نيز هفت ركعت (يعني مغرب و عشاء) را به طور جمع خواندم. (2) .

2 _ باز هم نقل مي كند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه در حالي كه مقيم بود نه مسافر، نماز ظهر و عصر، مغرب و عشا را به جمع خواند. (3) .


1- التفسيرالكبير، ج21، ص26.
2- مسند احمد، ج1، ص221 و صحيح بخاري، ج1، ص72 و صحيح مسلم، ج2، ص152.
3- همان.

ص: 473

3 _ هم چنين مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) بين ظهر و عصر، مغرب و عشا را در مدينه بدون خوف و باران جمع نمود. (1) .

در حديث وكيع چنين آمده: به ابن عباس عرض كردم: چرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) چنين كرد؟ گفت: تا آن كه بر امّتش دشوار نگردد. (2) .

4 _ مسلم و ديگران از ابن عباس نقل مي كنند كه فرمود: ديدم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را كه بين ظهر و عصر، مغرب و عشا جمع نمود. عبدالله بن شقيق مي گويد: خاطرم از اين موضوع پريشان بود. نزد ابوهريره آمدم و از او در اين موضوع سؤال نمودم، او نيز گفتار ابن عباس را تصديق نمود. (3) .

5 _ بخاري از ابن عمر و ابي ايوب و ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) نماز مغرب و عشا را در وقت يكي از آن دو به جاي آورد. (4) .

6 _ مسلم به سند خود از ابن عباس نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه بين ظهر و عصر جمع نمود، در حالي كه نه خوفي بود و نه سفر. سعيد مي گويد: از ابن عباس سؤال كردم: براي چه اين گونه عمل كرد؟ فرمود: تا آن كه بر امّتش دشوار نباشد. (5) .

7 _ عبدالله بن عمر مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين ظهر و عصر، مغرب و عشارا جمع نمود، در حالي كه مقيم بود نه مسافر. شخصي به ابن عمر گفت: چرا اين گونه عمل كرد؟ او در جواب گفت: تا آن كه بر امّتش دشوار نگردد. (6) .

از مجموع اين احاديث و احاديث ديگر استفاده مي شود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در مدينه بدون هيچ خوف و نزول باراني بين ظهر و عصر، مغرب و عشا جمع نمود و اين تنها براي

اعلام جواز جمع و مشروعيت آن بوده تا كسي گمان نكند كه به جهت مداومت پيامبر (صلي الله عليه وآله)


1- مسند احمد، ج1، ص223 و صحيح مسلم، ج2، ص152 و سنن ترمذي، ج1، ص354.
2- صحيح مسلم، ج2، ص151.
3- مسند احمد، ج1، ص251 و صحيح مسلم، ج2، ص152 و مسند ابي داود طيالسي، ج11، ص355.
4- صحيح بخاري، ج1، ص148.
5- صحيح مسلم، ج2، ص151.
6- مسند عبدالرزاق، ج2، ص556، ح4437 و كنزالعمال، ج2، ص242، ح5078.

ص: 474

بر تفريق، جمع جايز نيست.

هم چنين از احاديث استفاده شد كه ابن عباس در روايات جمع، تنها نبوده، بلكه ابوهريره، ابن عمر و ديگران نيز در آن شريك اند.

مرحوم شرف الدين عاملي بعد از نقل احاديث مربوطه مي فرمايد: «اين احاديث صحيح و صريح دلالت دارد بر اين كه علت تشريع جمع بين دو نماز، توسعه به طور مطلق بر امت اسلامي بوده تا به سبب تفريق، به حرج و دشواري نيفتند؛ خصوصاً اهل كسب كه اكثر مردم را تشكيل مي دهند.» (1) .

نيز با مراجعه و تأمل در احاديث يادشده و ديگر احاديث مي توان از توجيهات اهل سنت جواب داد؛ مثل آن كه مي گويند:

_ جمع به جهت عذر باران بوده است.

_ هوا ابري بوده و امر بر مردم مشتبه شده بود، لذا بين ظهر و عصر جمع شد.

_ جمع در وقت مريضي و غيره بوده است.

_ جمع مختص به مسجدالنبي بوده است.

_ با تأمل در روايات، جواب تمام اين توجيهات داده مي شود.

مذهب اهل بيت

با رجوع به روايات اهل بيت (عليهم السلام) پي مي بريم كه آن بزرگواران همانند جدّ شريفشان يك صدا بر جواز جمع اتفاق نموده اند:

1 _ شيخ صدوق (رحمه الله) به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين ظهر و عصر با يك اذان و دو اقامه جمع نمود و نيز بين مغرب و عشا در وطن بدون هيچ جهتي با يك اذان و دو اقامه جمع نمود. (2) .

2 _ كليني (رحمه الله) به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نماز ظهر و


1- مسائل فقهية، ص7 _ 17.
2- من لا يحضره الفقيه، ج1، ص186.

ص: 475

عصر را بدون عذر از هنگام زوال خورشيد با مردم به جماعت به جاي آورد و نيز نماز مغرب و عشا را قبل از سقوط شفق بدون هيچ مشكلي با جماعت به جاي آورد. اين جمع را به جهت توسعه بر امّت خود انجام داد. (1) .

3 _ شيخ طوسي (رحمه الله) در تهذيب و استبصار به سند خود از اسحاق بن عمار نقل مي كند كه از امام صادق (عليه السلام) سؤال نمودم: آيا مي توانم بين مغرب و عشا در حضر قبل از آن كه شفق غايب گردد، بدون هيچ عذري جمع نمايم؟ حضرت فرمود: اشكالي ندارد. (2).

اين مذهب اهل بيت (عليهم السلام) است، اهل بيتي كه ظرف علم پيامبر (صلي الله عليه وآله)، كشتي نجات امت، عِدل قرآن و امينان وحي اند.

شيخ الاسلام علامه شيخ سليم البشري _ رئيس دانشگاه الازهر _ در عصر خود درباره اهل بيت (عليهم السلام) مي گويد:

«همانا امامان دوازده گانه از اهل بيت (عليهم السلام) سزاوارترند به پيروي و متابعت تا امامان مذاهب چهارگانه فقهي اهل سنت و ديگران، زيرا امامان دوازده گانه همه بر يك مذهب اند كه با اجماعشان آن مذهب را تقرير و تمحيص نموده اند، برخلاف مذاهب چهارگانه اهل سنت، زيرا اختلاف بين آنان در تمام ابواب فقه شايع و رايج است، به حدّي كه موارد آن قابل احاطه و ضبط نيست. پرواضح است كه آن چه يك شخص تحقيق و تقرير مي كند قابل مقايسه نيست با آن چه را كه دوازده امام آن را تحقيق و تقرير مي نمايند. اين مطلبي است كه جاي هيچ گونه توقف و اشكالي براي شخص منصف در آن باقي نمي گذارد.» (3) .

قائلين به جواز جمع به طور مطلق از اهل سنت

گروهي از علماي اهل سنت قائل به جواز جمع بين دو نماز به طور مطلق و بدون هيچ عذري شده اند، به شرط آن كه عادت انسان نگردد، همانند ابن سيرين، ربيعه، ابن


1- الكافي، ج3، ص286.
2- تهذيب الاحكام، ج2، ص263 ح 1047 و الاستبصار، ج1، ص272 ح 982.
3- المراجعات، شرف الدين، ص129.

ص: 476

منذر و ديگران. ودليلشان بر جواز جمع، رواياتي است كه به برخي از آنها اشاره شد. از علماي متأخرين اهل سنت نيز برخي به جواز جمع اعتراف نموده اند، زيرا تفريق مستلزم حرج و مشقّت است.

شيخ احمد شاكر _ از محققين اهل سنت _ بعد از نقل كلام ابن سيرين به جواز جمع مي گويد:

«اين رأي، همان رأي صحيحي است كه از متن حديث گرفته شده است. امّا تأويل به مرض يا عذر يا غير آن تكلّفي است كه دليلي بر آن نيست و با حكم به جواز جمع بسياري از دشواري هايي كه در تفريق بر مردم پيدا مي شود برطرف مي گردد، و حكم به جمع اعانتي است به طاعت مردم، ولي نبايد اين حكم موجب شود كه جمع، عادت مردم شود، همان گونه كه ابن سيرين به آن اشاره كرده است.» (1) .

از جمله متأخرين اهل سنّت كه قائل به جواز جمع شده، شيخ علي خفيف در كتاب اسباب اختلاف الفقهاء است. (2) .

دكتر علي احمد سالوس، استاد دانشگاه قطر مي گويد:

«اگر شيعه اكتفا كند به جمع بين دو نماز در اوقاتي كه جمع دشوار است به دليل آيه شريفه " وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج " و در تفريق به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اقتدا كند، ادله، مؤيّد آنان است، ولي اشكال در آن است كه شيعه دائماً بين دو نماز جمع مي كند.» (3) .

در جواب دكتر سالوس مي گوييم:

اولاً: كساني هستند كه به اين عمل استحبابي (تفريق) عمل مي نمايند.

ثانياً: حرج و مشقت هميشه _ به جهت اشتغال فراوان براي مسلمين _ وجود دارد، لذا به اين جهت غالباً نمازهاي ظهر و عصر به جمع خوانده مي شود و هرگاه امر دائر شود بين استحباب جماعت و به جا آوردن نماز در وقت فضيلت و استحباب، از مجموعه ادله جماعت، استفاده مي شود كه جماعت مقدم است، اگرچه در وقت فضيلت هم انجام


1- حاشيه سنن ترمذي، ج1، ص358 و 359.
2- اسباب اختلاف الفقهاء، ص78.
3- مع الشيعة الاثني عشرية في الاصول و الفروع، ج4، ص112 و 113.

ص: 477

نگيرد و مي دانيم كه اگر بخواهد جماعت در پنج وعده در وقت فضيلت انجام گيرد كثيري

از مردم به جهت اشتغال فراوان به كسب و كار در آن شركت نمي كنند. لذا مي توانيم با استناد به ملاكي كه در احاديث به آن اشاره شد (عدم حرج و مشقت بر امت) آن را به اين زمان نيز تعميم داده و نماز را جمع نماييم.

نقد ادله مانعين

برخي بر عدم جواز جمع بين دو نماز به ادله اي استدلال كرده اند كه به نقد آن ها مي پردازيم:

1 _ جمع مخالف احتياط است، زيرا تفريق در آن اختلافي نبوده، بلكه افضل است، به خلاف جمع.

جواب:

احتياط در جايي رجحان دارد كه دليلي دربين نباشد، ولي با بودن دليل رخصت، موردي براي احتياط باقي نمي ماند. همان گونه كه سيوطي از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «همانا خداوند دوست دارد كه به رخصت هاي او عمل شود، همان گونه كه دوست دارد به واجب هايش عمل گردد.» (1) .

2 _ سنت آن است كه هر فريضه اي در وقت خود انجام گيرد.

جواب:

سنت حمل بر استحباب مي گردد و اين منافات ندارد با اين كه به جهت قرار نگرفتن امت در سختي و محروم نشدن از جماعت، بين دو نماز را جمع نمود.

لذا انصاري در فواتح الرحموت مي گويد: «مداومت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر يك فعل دلالت


1- درالمنثور، سيوطي، ج1، ص193.

ص: 478

بر وجوب ندارد، چگونه چنين باشد در حالي كه مي دانيم پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر اذان و اقامه، نماز جمعه، اعتكاف، مضمضه، استنشاق و... مداومت مي نمود، در حالي كه احدي قائل به وجوب آنها به جهت مداومت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نشده است.» (1) .

3 _ ترمذي و حاكم از حنش، از عكرمه، از ابن عباس نقل كرده كه فرمود: «هركس بين دو نماز را بدون عذر جمع كند بابي از ابواب كبائر را به روي خود باز كرده است.» (2) .

جواب:

اوّلا: سند اين حديث، ضعيف است به جهت وجود حنش و عكرمه در سلسله راويان اين حديث. براي اطلاع از چگونگي ضعفشان به كتب رجال اهل سنت در ترجمه اين دو مراجعه شود.

ثانياً: حديث ابن عباس معارض با احاديث صحيح السند است، كه دلالت برخلاف اين مضمون دارد.

ثالثاً: حديث از پيامبر نقل نشده است.

4 _ بيهقي از ابي العاليه نقل مي كند كه عمر به ابوموسي اشعري نوشت: «جمع بين دو نماز از كبائر است، مگر در صورتي كه عذري در بين باشد.» (3) .

جواب:

اولاً: اين حديث مرسل است، همان گونه كه بيهقي به آن تصريح نموده است. و ابوالعاليه از خود عمر نشنيده است. ثانياً: عمر آن را از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل نكرده و شايد از اجتهادات خود او باشد كه دليلي بر حجيت آن نيست.

متعه (حج تمتع _ متعه زنان)

حج تمتع

اشاره

اسلام، دينِ عقيده و شريعت است. عقيده؛ يعني ايمان به خدا و رسولانش و روز قيامت. شريعت، عبارت است از احكام الهي كه متكفل زندگاني با شرف و سعادت دنيوي و اخروي است.

از جمله امتيازهاي شريعت اسلامي شمول گرايي است، ولي فقهاي مذاهب اسلام در برخي مسائل فرعي فقهي اختلاف نموده اند كه از آن جمله «حج تمتّع» يا «متعه حجّ» است. اكثر اهل سنت متعه و استمتاع در بين عمره و حجّ در «حجّ تمتّع» را به تبع عمر قبول ندارند، بر خلاف شيعه اماميه كه قائل به جوازند. در اين جا به بررسي اين موضوع مي پردازيم تا حقيقت مسئله روشن گردد.

متعه در لغت و اصطلاح

متعه در لغت از ماده تمتّع به معناي لذت و نفع بردن است. عرب مي گويد: تَمتَّع و اسْتَمْتَعَ بكذا و مِنْ كذا؛ يعني مدّت زماني طولاني از چيزي بهره و لذّت برد.

متعه در اصطلاح فقيهان در سه مورد به كار برده مي شود:

1 _ متعه حجّ: در آيه: " فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إلَي الْحَجّ " (4) به آن اشاره شده است.


1- فواتح الرحموت، ج2، ص181.
2- سنن ترمذي، ج1، ص356، ح188 و مستدرك حاكم، ج1، ص275.
3- السنن الكبري، بيهقي، ج3، ص169.
4- همان، آيه 196.

ص: 482

2 _ متعه طلاق: مقصود از آن، هديه اي است كه بعد از طلاق به زن مي رسد؛ از پيراهن زير يا رو يا روي انداز؛ قرآن كريم به آن اشاره كرده و مي فرمايد: " لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُحْسِنِينَ " (1) ؛ «باكي نيست بر شما اگر طلاق دهيد زناني را كه با آنان مباشرت نكرده ايد و مهري مقرّر نداشته ايد، ولي آنها را به طور پسنديده به نوعي بهره مند سازيد، توانگر به اندازه " توان " و تنگدست به اندازه " وسع " خود. " اين كاري است " شايسته نيكوكاران».

3 _ متعه زنان: كه به آن ازدواج موقّت نيز مي گويند. خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: " فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً... " (2) ؛ «پس چنانچه از آنها بهره مند شويد آن مهر معين را _ كه مزد آنهاست _ به آنان بپردازيد».

اقسام حج

حجّ بر سه نوع است: تمتع، افراد و قران. توضيح اين سه قسم بنابر نظر اماميه بدين شرح است:

الف) حجّ تمتع: عبار است از احرام مكلّف از ميقات به عمره تمتع؛ آن گاه داخل مكه شده هفت شوط طواف دور خانه خدا به جامي آورد، سپس در مقام ابراهيم دو ركعت نماز طواف مي گزارد و بين صفا و مروه هفت شوط سعي مي كند، در آخر نيز مويش را كوتاه مي كند و با اين عمل تمام اموري كه بر او حرام بوده حلال مي گردد؛ تا اين كه احرام ديگري در همان سال براي حجّ مي بندد، سپس روز نهم به عرفات مي رود و در آن جا تا غروب وقوف مي كند و بقيه اعمال را نيز انجام داده و از احرام دوّم نيز خارج مي گردد. (3) .

سيد شرف الدين مي گويد: «علت اين كه اين حجّ را «تمتع» مي نامند، اين است كه در اين حجّ متعه است. متعه به معناي لذت است. چون در مدت فاصل بين دو احرام «عمره و


1- بقره 2 آيه 236.
2- نساء 4 آيه 24.
3- تحرير الاحكام، ج 1، ص 557.

ص: 483

حج» محظورات احرام مباح و حلال مي گردد و شخص عامل به آن، مي تواند در اين مدّت از آنچه در احرام عمره حرام بود و در احرام حج نيز حرام مي گردد، لذت و نفع ببرد. اين همان معنايي است كه عمر و برخي از تابعينش ناخوش مي داشتند....« (1).

ب) حج افراد: در اين نوع از حج، حاجي ابتدا از ميقات يا از هر جايي كه احرام براي او صحيح است مُحرم به حجّ مي گردد؛ آن گاه در عرفات وقوف كرده و از آنجا به مشعر مي رود، سپس بقيه اعمالي كه بر او واجب است انجام مي دهد و با طواف نسا و دو ركعت نماز آن از احرام بيرون آمده و تمام محرمات بر او حلال مي گردد. آن گاه عمره مفرده اي؛ با مُحرم شدن از نزديك ترين نقطه حِلّ به حرم انجام مي دهد.

ج) حجّ قران: همان كيفيت حجّ افراد را دارد، با اين فرق كه در حجّ قران انسان هنگام احرام بستن قرباني همراهش است.

حجّ تمتع بر كسي واجب است كه از مسجد الحرام دور مي باشد، بر خلاف حجّ افراد و قران. كسي كه از مكه بيشتر از 48 ميل _ كه معادل 88 كيلومتر است _ دور باشد، بايد حجّ تمتع به جاي آورد، ولي حجّ قران و افراد وظيفه كسي است كه اهل مكه است، يا كسي كه بين منزل او و مكه كمتر از 48 ميل است.

معناي هر يك از اين اقسام نزد علماي اهل سنت عبارت است از:

الف) حج افراد: انسان براي حجّ احرام ببندد و بعد از فراغت از اعمالش براي عمره احرام ديگري ببندد.

ب _ حجّ قران: بين حجّ و عمره با يك احرام جمع كند.

ج _ حجّ تمتع: در ابتدا براي عمره احرام بسته و در همان سال احرامي ديگر براي حجّ ببندد.

آنچه به طور متواتر از عمر بن خطاب رسيده، اين است كه وي امر به تفريق بين حجّ و عمره مي نمود، به اين نحو كه دستور مي داد حجّ در يك سال و عمره آن در سال ديگر انجام گيرد. هم چنين استمتاع و جماع با زن را در بين عمره و حجّ اجازه نمي داد.


1- اجتهاد در مقابل نص، ص 213 و 214.

ص: 484

آيه حج تمتع

خداوند متعال مي فرمايد: " فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَي الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ " (1) ؛ «پس از آن كه منع و ترس برطرف شود هركس از عمره تمتّع به حجّ باز آيد هر چه ميسر و مقدور است از جنس شتر و گاو و گوسفند آن جا قرباني كند».

از حاجيِ محصور كه از رفتن به حج باز مانده بود، سخن رفت و الان صحبت از حاجي غير محصور است؛ كسي كه موانع از سرراهش برطرف شده است؛ از همين رو مي فرمايد: " فاذا امنتم ".

مراد از تمتع عمره به حجّ، تمتع والتذاد از محظورات احرام به سبب به جاي آوردن عمره است؛ به اين معنا كه انسان بعد از به جاي آوردن اعمال عمره از احرام خارج شده و تا احرام براي حجّ، تمام آنچه را كه بايد در حال احرام ترك كند، بر او حلال مي شود، مگر صيد مادامي كه در محدوده حرم است. آيه تصريح دارد بر اين كه گروهي از مكلفيني، كه حجّ تمتّع بر آنان واجب است، عموم محذورات احرام بر آنها تا زمان احرام حجّ حلال مي گردد، لذا هيچ توجيحي خلاف اين معنا را نمي پذيرد.

حج تمتع سنتي ابدي

از روايات صحيح استفاده مي شود كه حجّ تمتع يا به تعبيري ديگر «متعه حجّ» تا روز قيامت سنتي ابدي است كه هرگز قابل تغيير و تبديل نخواهد بود. اينك در اين باره رواياتي را ذكر مي كنيم:

1 _ مسلم از عمره نقل مي كند از عايشه شنيدم كه گفت: با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از مدينه خارج شديم در حالي كه پنج روز از ذي قعده باقي مانده بود، به مكه كه رسيديم پيامبر (صلي الله عليه وآله)دستور داد هركس همراهش قرباني ندارد، بعد از طواف خانه خدا و سعي بين صفا و مروه، مُحلّ شود.... (2) .


1- بقره 2 آيه 196.
2- صحيح مسلم، ج 4، ص 32، باب وجوه الإحرام.

ص: 485

2 _ مسلم از جا بر نقل مي كند: «... بعد از آن كه وارد مكّه شديم دور كعبه طواف نموديم و سپس بين صفا و مروه سعي كرديم. آن گاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) امر كرد: هركس با او قرباني نيست مُحلّ شود. عرض كرديم: از چه چيزي؟ فرمود: از همه چيز. ما نيز با زن هايمان مواقعه كرده، بوي خوش استعمال نموديم و لباسهايمان را پوشيديم، در حالي كه تا عرفه بيش از چهار ميل نبود؛ آن گاه در روز ترويه دوباره براي حجّ محرم شديم.... (1) .

3 _ بخاري نقل مي كند: از انس بن عباس از متعهّ حجّ سؤال شد؟ او در جواب فرمود: مهاجرين و انصار و همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حجّة الوداع مُحلّ شدند، در حالي كه ما محرم بوديم. به مكه كه رسيديم پيامبر (صلي الله عليه وآله) دستور داد اعمال عمره را انجام دهيم، ما نيز طواف خانه خدا كرده و بعد از سعي صفا و مروه، به سراغ زن ها آمده و با آنان مواقعه كرديم و لباس خود را پوشيديم. (2) .

عادت عرب قبل از اسلام

از برخي روايات استفاده مي شود كه عرب عمره را در اشهُر حجّ انجام نمي داد، بلكه اصرار داشت كه عمره را بعد از گذشتن ماه صفر به جاي آورد، ولي پيامبر (صلي الله عليه وآله) با اين بدعت سرسختانه مقابله كرد.

بخاري از ابن عباس نقل مي كند: عرب در عصر جاهلي به جاي آوردن عمره را در ماه هاي حجّ از بدترين اعمال مي دانستند و معتقد بودند كه عمره بعد از گذشتن ماه صفر حلال مي شود.... (3) .

بازگشت عادات جاهليت

پيامبر (صلي الله عليه وآله) با اصحابش حجّ به جاي آورد و در آن مناسك و مواقف و سنت هاي حجّ را بيان داشت، ولي متأسفانه عمر بن خطاب روش جاهليت در حجّ را زنده كرد و در


1- همان، ص 35، باب وجوه الإحرام.
2- صحيح بخاري، ج 2، ص 144، باب قول الله: لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام.
3- همان، ج 2، ص 142، باب التمتع والاقران والافراد بالحجّ.

ص: 486

مقابل نصّ، اجتهاد نمود و به شدت از حجّ تمتّع نهي كرد. بعد از او نيز عثمان همين سنت را پيش گرفت و تا الآن نيز باقي است.

1 _ مسلم از ابي موسي نقل مي كند: بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شدم در حالي كه در «بطحاء» فرود آمده بود. به من فرمود: آيا حجّ به جاي آوردي؟ عرض كردم: آري، فرمود: به چه احرام بستي؟ عرض كردم: لبيك به احرامي همانند احرام پيامبر. حضرت (صلي الله عليه وآله)فرمود: كار خوبي كردي، طواف خانه خدا كن؛ آن گاه سعي صفا و مروه به جاي آور و از احرام بيرون آي. ابو موسي مي گويد: من طواف و سعي صفا و مروه به جاي آورده و بعد از آن به سراغ زني از بني قيس رفتم... آن گاه به حجّ محرم شدم. به همين عمل براي مردم فتوا مي دادم تا آن كه زمان خلافت عمر رسيد.... (1) .

2 _ هم چنين مسلم به سند خود نقل مي كند كه عمر گفت: حجّ خود را از عمره جدا سازيد، زيرا اين براي حجّ و عمره شما تمام تراست. (2) .

از اين حديث به خوبي استفاده مي شود جدايي حج از عمره توسط عمر در اسلام جعل شد. و همان طور كه قبلاً اشاره شد، عرب جاهلي جمع بين اين دو را از بدترين اعمال مي دانستند، گويا اين عقيده جاهلي در عمر باقي مانده بود، لذا در زمان خلافتش از جمع بين اين دو منع كرد.

3 _ مسلم از ابي موسي نقل مي كند كه او فتوا به متعه مي داد، تا آن كه شخصي به او گفت: دست از برخي فتواهاي خود بردار، آيا نمي داني كه اميرالمؤمنين در مناسك چه چيزي حادث كرده است؟ او از اين فتوا دست برنداشت تا اين كه از عمر راجع به اين موضوع سؤال كرد. عمر در جواب گفت: من مي دانستم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اصحابش چنين عمل مي كردند، ولي من كراهت دارم كه مردم را ببينم در كنار اراك نزديكي كرده؛ آن گاه براي حجّ حركت كنند، در حالي كه آب غسل از سرشان قطره قطره مي چكد. (3) .

4 _ مسلم از قتاده از مطرّف نقل مي كند: عِمران بن حُصين هنگام مرگش مرا


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 44، باب في نسخ التحلّل من الاحرام.
2- همان، ص 48، باب في المتعة الحجّ و العمرة.
3- صحيح مسلم، ج 4، ص 45.

ص: 487

خواست و فرمود: من تو را حديث مي گويم به احاديثي كه اميدوارم خداوند بعد از من تو

را به آنها نفع دهد. اگر من زنده ماندم آنها را كتمان كن و چنانچه مُردم به آنان حديث بگو، زيرا اين احاديث به من واگذار شده است. بدان كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بين حجّ و عمره جمع نمود، سپس در كتاب خدا و سنت رسول خدا چيزي نيامد كه از آن نهي كند، تا آن كه شخصي آنچه مي خواست به رأي خود عمل كرد. (1) .

سبب منع عمر از حج تمتع

عمر كراهت داشت كه حاجيان با زنان خود قبل از اتمام اعمال حجّ نزديكي كنند و هنوز اعمال تمام نشده آب غسل جنابت از سر آنان قطره قطره بچكد.

ابو حنيفه از حماد از ابراهيم نخعي از اسود بن يزيد نقل مي كند: با عمر بن خطاب عشاي روز عرفه در عرفات بوديم، ناگهان شخصي نزد ما ظاهر شد كه موهايش را شانه كرده و از او بوي خوش استشمام مي شد. عمر به او گفت: آيا تو محرمي؟ گفت: آري. عمر گفت: پس چرا به شكل محرم هستي؟ محرم كسي است كه مو پريشان و غبار آلود باشد. او در جواب گفت: من براي به جاي آوردن حجّ تمتع وارد شدم در حالي كه اهل بيتم با من بود امروز نيز براي حجّ محرم شدم. عمر گفت: شما حقّ نداريد در اين ايام لذت ببريد، زيرا اگر من شما را به اين كار رخصت دهم، با زن هاي خود در اراك نزديكي مي كنيد و آن گاه با يكديگر براي انجام حجّ حركت مي كنيد. (2) .

سعيد بن مسيّب نقل مي كند: عمر بن خطاب از متعه در ماه هاي حج نهي كرد و گفت: من آن عمل را همراه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) انجام دادم، اكنون از آن نهي مي كنم زيرا يكي از شما از منطقه اي دور دست موپريشان وغبارآلود مي آيد تا عمره در ماه هاي حجّ انجام دهد، بعد از طواف خانه خدا مُحلّ مي شود و لباس پوشيده بوي خوش استعمال مي كند و

اگر اهلش با او باشد نزديكي مي كند تا روز ترويه فرا رسد؛ احرام به حج بسته به «مني»


1- همان، ص 48، باب جواز التمتع.
2- زاد المعاد، ج 1، ص 214.

ص: 488

مي رود، براي حجّ تلبيه مي گويد در حالي كه موپريشان و غبارآلود نيست، حال آن كه حجّ، افضل از عمره است. اگر ما جلو مردم را نگيريم؛ با همسرانشان در زير درخت اراك معانقه مي كنند، در حالي كه اهل مكه شير و زراعت ندارند و بهارشان تنها موقعي است كه حجّاج بر آنان وارد مي شوند. (1) .

سبب منع عمر از جمع بين عمره و حج

عمر از وارد شدن فقر بر خانه هاي اهل مكه ترس داشت، زيرا آنان دامداري و كشاورزي نداشتند. از همين رو دستور داد كه حجّ را در سالي و عمره را در سالي ديگر انجام دهند و آن دو را در يك سال جمع نكنند، تا بر اهل مكه فشار اقتصادي وارد نشود.

اما اين عذرها نمي تواند شريعت اسلامي را تغيير و تبديل دهد و صاحب شريعت به مصالح مسلمانان از ديگران داناترست.

منع و نهي عمر از متعه حجّ به حدّي رسيد كه روزي در خطبه خود گفت: «دو متعه در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) حلال بود، ولي من از آن دو نهي كرده و بر آن عقاب مي كنم: متعه حج و متعه زنان.» (2) .

مخالفت صحابه با بدعت عمر بن خطاب

گروهي از صحابه با بدعت عمر بن خطاب شديداً به مقابله پرداختند كه به برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ امام علي بن ابي طالب (عليه السلام)

الف) بخاري از مروان بن حكم نقل مي كند: ديدم كه علي و عثمان در مورد

متعه و جمع بين حجّ و عمره با يكديگر نزاع مي كردند؛ عثمان از آن دو نهي مي كرد... علي (عليه السلام) فرمود: من سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به خاطر گفتار يك نفر رها نمي كنم. (3) .


1- كنز العمال، ج 5، ص 164، ح 12477.
2- زاد المعاد، ج 2، ص 184؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 3، ص 261 و احكام القرآن، ج 1، ص 290.
3- صحيح بخاري، ج 2، ص 142، باب التمتع والاقران والإفراد بالحجّ.

ص: 489

ب) بخاري از سعيد بن مسيّب نقل مي كند: علي و عثمان در «عسفان» درباره

متعه حجّ اختلاف نمودند. علي فرمود: تو اراده داري از كاري نهي كني كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آن را انجام مي داده است. علي هنگامي كه اين چنين ديد جمع بين هر دو كرد. (1) .

ج) مالك نقل مي كند: مقداد بن اسود بر علي (عليه السلام) وارد شد... و عرض كرد: عثمان بن عفان نهي مي كند از اين كه بين حجّ و عمره در يك سال جمع شود... علي (عليه السلام) بر عثمان وارد شد و فرمود: تو از جمع بين حجّ و عمره نهي مي كني؟ عرض كرد: اين رأي من است. علي (عليه السلام) در حالي كه غضبناك بود از نزد او خارج شد و فرمود: لبّيك اللّهم لبيك بحجة و عمرة معاً. (2) .

2 _ عبد الله بن عمر

قرطبي در تفسيرش از سالم نقل مي كند: با عبد الله بن عمر در مسجد نشسته بوديم كه مردي از اهل شام بر وي وارد شد و از تمتع عمره به حجّ سؤال كرد. ابن عمر گفت: خوب است و زيبا. آن مرد گفت: پدر تو از آن نهي كرده است؟ ابن عمر در جواب گفت: واي بر تو! اگر پدرم نهي كرده، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) انجام داده و به آن امر كرده است. آيا قول پدرم را بگيرم يا به امر رسول خدا عمل كنم؟ از من دور شو. (3) .

3 _ ابن عباس

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند كه گفت: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تمتع حجّ

انجام مي داد. عروه گفت: ابوبكر و عمر از متعه نهي كرده است. ابن عباس گفت:

چه مي گويد عروه كوچك و حقير؟! من شما را مي بينم كه به زودي هلاك خواهد شد. من مي گويم: رسول خدا چنين فرموده است آنان مي گويند: ابوبكر و عمر چنين گفته

است!!


1- همان، ص 143.
2- موطأ مالك، ص 336، باب القِران في الحج حديث 40.
3- تفسير قرطبي، ج 2، ص 388.

ص: 490

4 _ ابيّ بن كعب

سيوطي نقل مي كند: هنگامي كه عمر بن خطاب مي خواست از متعه حجّ نهي كند، ابي بن كعب به سوي او حمله كرده وگفت: اين حقّ تو نيست، قرآن بر پيامبر نازل شده و ما با حضرت عمره متعه به جاي آورديم. آن گاه عمر از منبر پايين آمد. (1) .

5 _ سعد بن ابي وقّاص

مالك از محمّد بن عبد الله بن حارث نقل مي كند: از سعد بن ابي وقاص و ضحاك بن قيس در سال حجّ معاوية بن ابي سفيان شنيدم كه سعد مي گفت: تمتع به حجّ جايز است. ضحاك بن قيس گفت: اين عمل را كسي انجام نمي دهد، مگر آن كه به امر خدا جاهل باشد. سعد گفت: بد حرفي زدي اي پسر برادر! ضحّاك گفت: عمر بن خطاب از آن نهي كرده است. سعد گفت: رسول خدا آن را انجام داد، ما نيز همراه حضرت بوديم و اينگونه انجام داديم. (2) .

6 _ عمران بن حُصين

عمران در اواخر عمرش و در مرضي كه با آن از دنيا رفت، فرمود: «رسول خدا جمع كرد بين حجّ و عمره و بعد از آن، آيه اي كه آن را نهي كند يا نهيي از پيامبر (صلي الله عليه وآله)در مورد آن نرسيد؛ تنها يك شخص به رأي خود و بدون دليل از كتاب و سنت از آن نهي كرد. (3) .

شارحان صحيح بخاري و صحيح مسلم اتفاق دارند در اين كه مراد به «رجل» در اين حديث و امثال آن «عمر بن خطاب» است نه عثمان بن عفان، زيرا عمر اولين كسي بود كه از متعهّ حجّ نهي كرد و عثمان نيز از او متابعت نمود.


1- در المنثور، ج 1، ص 520.
2- موطأ مالك، ص 294، رقم 63، باب ماجاء في التمتع.
3- صحيح مسلم، ج 4، ص 48، باب جواز التمتع.

ص: 491

در صحيح مسلم آمده است: ابن زبير از متعه حجّ نهي مي كرد و ابن عباس بدان امر مي نمود. در اين مورد از جابر سؤال كردند. او گفت: اولين كسي كه از آن نهي كرد عمر بود. (1) .

نووي نيز در شرح صحيح مسلم مي گويد: مقصود از «رجل» عمر بن خطاب است، زيرا وي اولين كسي بود كه از متعه نهي نمود و بعد از او، عثمان بود كه از وي پيروي كرد. (2) .


1- ارشاد الساري، ج 4، ص 169.
2- شرح نووي بر صحيح مسلم، ج 8، ص 451.

ص: 492

ازدواج موقت

يكي از مشكلات مهم اجتماعي كه تمام جوامع بشري كم و بيش با آن روبه رو هستند، مشكل جنسي _ خصوصاً در سطح نوجوانان و جوانان _ است. اين مشكل با بي بندوباري اي كه اخيراً از راه هاي مختلف؛ مانند ماهواره، سي دي، ويدئو و نوارهاي مبتذل به وجود آمده، شديد شده دشمن با تمام قوا و با تهاجم همه جانبه فرهنگي به روح پاك جوانان و نوجوانان حمله كرده است.

حال چه بايد كرد؟ از طرفي نمي توان جلو غرايز جنسي را با شدّت و خشونت گرفت و با آن مقابله كرد و از طرف ديگر بي بندوباري نيز ضررها و خطرات عظيمي به دنبال داشته و جوان ها را بي اراده و بي تقوا كرده و به انحطاط ورطه فساد كشانده است. علاوه بر اين مشكل معيشتي هم بيداد مي كند. پس راه حلّ اين مشكل چيست؟

در ذيل به بررسي راه كارهاي ممكن مي پردازيم و در ميان آن ها به كارآمدترين آن ها اشاره خواهيم كرد:

1 _ اين كه جوانان را از هر راهي كه ممكن است دعوت به آرامش و خاموش كردن آتش شهوت نماييم؛ اگرچه با جبر و خشونت باشد. روان شناسان و جامعه شناسان اين راه كار را نمي پسندند، زيرا اين رفتار باعث ضررهاي رواني و ناهنجاري هاي اجتماعي جبران ناپذيري خواهد شد و چه بسا تا سر حدّ خودكشي يا جنون كشيده شود.

2 _ جوانان را به بي بندوباري دعوت نموده و هر نوع معاشرت جنسي را آزاد

ص: 493

بگذاريم، همان گونه كه برخي از دولت هاي شرقي و غربي اين راه حلّ را پيش گرفته اند.

ولي اين راه حل نيز مانند راه حلّ قبلي مورد تأييد روان شناسان، جامعه شناسان و روان پزشكان نيست. اين روش با ارزش هاي ديني، اخلاقي و انساني سازگاري ندارد. بيماري هاي خطرناك ناشي از بي بندوباري جنسي از قبيل ايدز و غيره كه در روزگار كنوني جامعه بشري را تهديد مي كند به دنبال خواهد داشت.

3 _ جوانان را با همه مشكلات به سوي ازدواج دائم سوق داده و تشويق نماييم؛ اگرچه به ايجاد صندوق هاي خيريه يا اختصاص دادن بودجه هاي كلان براي اين امر خير نياز باشد. ولي اين راه حلّ نيز اگرچه بخشي از مشكل را حل مي كند، اما نمي تواند فراگير و اساسي باشد، زيرا تنها مشكل مالي نيست تا با كمك هاي مالي بخواهيم آن را جبران نماييم، بلكه مشكلات ديگري؛ مانند تحصيلات و غيره نيز وجود دارد.

فيلسوف معروف، دكتر برتراند راسل، يكي از مشكلات جنسي را اين گونه به تصوير مي كشاند: «سن ازدواج خودبه خود و به مرور زمان به تأخير مي افتد، زيرا دانشجو در هجده يا بيست سالگي موقع شكوفايي ذهن و رشد عقلي اوست كه مي تواند درس بخواند در حالي كه اين زمان درست شروع اوج شهوت يك جوان است. حال با درنظر گرفتن اين مطلب كه دروس و علوم تخصصي شده _ كه حق هم همين است وگرنه بشر به پيشرفت علم دست نيافته و از قافله تمدن بشري عقب مي ماند _ چه بايد كرد؟ آيا با مجبور كردن جوانان به ازدواج دائم با تحميل مشكلات مختلف زندگي و جلوگيري فيزيكي از بي بندوباري، مشكلات جوانان حلّ خواهد شد؟» (1) .

4 _ راه حلي كه دكتر راسل پيشنهاد نموده و قرن ها قبل از آن، اسلام آن را مطرح كرده است همان پيشنهاد ازدواج موقّت است. منتها با حدود و شرايطي خاص، يعني كساني كه مي توانند ازدواج دائم كرده و بر مشكلات فائق آيند بايد همين كار را انجام بدهند و كساني كه از اين راه نمي توانند بر مشكلات متعدد آن غلبه كنند بايد راه حلّي

منطقي و شرعي براي آن ها انديشيده شود تا با رفع نياز جنسي از بي بندوباري و هرج و


1- الفلسفة القرآنية، عباس محمود عقاد، ص73، به نقل از دكتر راسل.

ص: 494

مرج جنسي _ كه مشكلات فراواني را براي جوامع بشري اعم از دنيوي و اخروي فراهم كرده _ جلوگيري شود، اين راه حلّ؛ ازدواج موقت نام دارد.

بعد از تبيين اين راه حل، به بيان ادله شرعي آن پرداخته و موضوع را از چند جهت بررسي مي نماييم:

1 _ بررسي ادله جواز ازدواج موقت در قرآن و روايات؛

2 _ بررسي نسخ يا عدم نسخ حكم ازدواج موقت؛

3 _ جايگاه صحابه و تابعين در بحث ازدواج موقت؛

4 _ پاسخ به برخي از اشكال ها.

ادله جواز ازدواج موقت
دليل قرآني

قرآن كريم درباره ازدواج موقت مي فرمايد: " فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً "؛ (1) «از هر زني كه به طور مشروع كام گرفتيد، آنچه را كه در مقابل اين كام جويي به عنوان مهر مقرّر داشته ايد به او بپردازيد».

اين آيه مربوط به ازدواج موقت است، زيرا:

اولاً: در آيات قبل، حكم ازدواج دائمي و حكم مهر آن به روشني بيان شده و تكرار آن بدون وجه است.

ثانياً: در ازدواج دائمي به مجرد اجراي صيغه عقد ازدواج، مهر برعهده شوهر واجب مي شود و پرداخت نصف آن قبل از آميزش در صورت مطالبه همسر واجب است، در حالي كه در اين آيه وجوب آن بر استمتاع و كام جويي شوهر از همسرِ خويش مترتب شده است.

احمد بن حنبل در مسند و ابوبكر جصاص در احكام القرآن و ابوبكر بيهقي در السنن الكبري و قاضي بيضاوي در انوارالتنزيل و ابن كثير در تفسير القرآن الكريم و


1- نساء 4 آيه 24.

ص: 495

جلال الدين سيوطي در درّالمنثور و قاضي شوكاني در تفسير فتح القدير و شهاب الدين

آلوسي در روح المعاني از جمله مؤيّدين نزول آيه در نكاح متعه هستند. لذا برخي از صحابه آيه را با تفسيرش اين گونه تلاوت مي نمودند: «فما استمتعتم به منهنّ _ الي اجل مسمّي _ فآتوهنّ أجورهنّ فريضة.» (1) .

دليل روايي

1 _ جابر مي گويد: «ما در عهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و ابي بكر متعه مي كرديم تا آن كه عمر آن را نهي كرد.» (2) .

2 _ ابن عباس مي گويد: «همانا آيه متعه محكم است و نسخ نشده است.» (3) .

3 _ عمران بن حصين مي گويد: «آيه متعه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شد و آيه اي بعد از آن در نسخ متعه بر پيامبر نازل نگشت. رسول خدا ما را به آن امر نمود و لذا با وجود رسول خدا از متعه بهره مي جستيم. رسول خدا از دنيا رفت در حالي كه ما را از آن نهي نفرمود. تا آن كه شخصي به رأي خود هرچه خواست گفت.» (4) .

تنها از ابن جريح هجده حديث در حلّيت متعه رسيده است، (5) تا چه رسد به بقيه راويان.

4 _ مسلم از جابر بن عبدالله و سلمة بن الاكوع نقل مي كند: منادي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر ما وارد شد و فرمود: رسول خدا به شما اذن داده كه متعه كنيد. در تعبيري ديگر چنين آمده است: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر ما وارد شد و اذن داد كه متعه كنيم. (6) .

5 _ مسلم در كتاب صحيح به سندش از ابي نضرة نقل مي كند: ما نزد جابر بن عبدالله


1- ر.ك: به جامع البيان، طبري ذيل آيه شريفه.
2- صحيح مسلم، ج4، ص131 و مسند احمد، ج6، ص405 و فتح الباري، ج9، ص149.
3- الكشاف، ج1، ص498 و تفسيرالخازن، ج1، ص357.
4- صحيح بخاري، ج2، ص168 و ج6، ص33 و صحيح مسلم، ج4، ص48 و سنن نسايي، ج5، ص155 و مسند احمد، ج4، ص426.
5- فتح الباري، ج9، ص150.
6- صحيح مسلم، ج4، ص130، باب نكاح المتعه و صحيح البخاري، ج7، ص13.

ص: 496

بوديم كه شخصي نزد او آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبير در متعة النكاح و متعة الحجّ اختلاف نظر دارند. جابر در جواب فرمود: ما اين دو نوع متعه را با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) انجام مي داديم، تا اين كه عمر از آن دو نهي كرد و ما ديگر انجام نداديم.» (1) .

6 _ مسلم در صحيح از عروة بن الزبير نقل مي كند: عبدالله بن زبير روزي در مكه در ميان جمعي گفت: گروهي كه خدا قلب هايشان را كور كرده همانند چشم هايشان به متعه فتوا مي دهند (منظور او ابن عباس بود). ابن عباس جواب داد: تو از حق منحرفي، به جان خودم متعه در زمان رسول خدا انجام مي شد. ابن الزبير به او گفت: اگر راست مي گويي انجام ده، به خدا سوگند! اگر انجام دهي تو را سنگسار مي كنم.» (2) .

روايات بسياري در مورد حليت متعه در زمان رسول خدا و خلافت ابي بكر و قسمتي از خلافت عمر بن خطاب وجود دارد كه علامه سيد جعفر مرتضي عاملي بيش از صد و ده روايت را به اين مضمون از كتب اهل سنت نقل كرده است. (3) .

موارد اشتراك بين ازدواج دائم با متعه

ازدواج دائم و ازدواج موقت (متعه) در اموري با يكديگر اشتراك دارند كه در ذيل به پاره اي از آنها اشاره مي نماييم:

1 _ عقدي مشتمل بر ايجاب و قبول باشد و مجرد تراضي و معاطات كافي نيست.

2 _ عقد بايد به الفاظ خاصي از قبيل: زوجت، انكحت، متّعت باشد نه هر لفظي.

3 _ مانع شرعي از سبب و نسب يا رضاع يا غير از آن موجود نباشد.

4 _ در حال حيض يا نفاس جماع ممنوع است.

5 _ با دخول احتياج به عدّه است و بدون دخول يا در حالت يائسگي زن، احتياج به عده نيست.

6 _ فرزند، ملحق به شوهر است؛ اگرچه عزل هم كرده باشد.


1- صحيح مسلم، ج4، ص131، باب نكاح المتعه.
2- صحيح مسلم، ج4، ص133، باب نكاح المتعة.
3- زواج المتعة، ج3.

ص: 497

7 _ اولاد، ملحق به پدر و مادرند. لذا تمام آثار آن از قبيل: ارث و نفقه بر آنها مترتب مي شود.

8 _ حضانت و احكام آن.

9 _ حرمت ازدواج با زن مشرك.

10 _ منتشر شدن حرمت به سبب دامادي و شيردادن.

11 _ احتياج شروط عامه از قبيل: بلوغ، عقل، اختيار و مانند آن.

12 _ در زن باكره احتياج به اذن وليّ است.

فرضيه نسخ حكم ازدواج موقت در قرآن كريم

1 _ برخي، آيه: " وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ- إِلاّ عَلي أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ- فَمَنِ ابْتَغي وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ " (1) را ناسخ آيه جواز و حلّيت متعه دانسته اند، به اين صورت كه در اين آيه ارتباط مشروع زناشويي به دو مورد منحصر شده است: يكي ازدواج دئام، و ديگري ملك يمين، و ازدواج موقت، خارج از اين حكم است.

در پاسخ به اين فرضيه بايد گفت كه اولاً: ازدواج موقت از نظر ماهيت با ازدواج دائمي تفاوتي ندارد؛ اگرچه در برخي از احكام نيز با هم اختلاف جزئي دارند.

ثانياً: آيه مورد نظر از آيات مكّي است، در حالي كه آيه مربوط به ازدواج موقت از آيات مدني است. حكم ازدواج موقت به اجماع مسلمانان در مدينه نازل شده است، در حالي كه ناسخ بايد از نظر زمان بعد از منسوخ باشد.

2 _ برخي معتقدند كه آيه متعه به آيه ميراث نسخ شده است. فخر رازي مي گويد: «اگر زن متعه همسر انسان است بايد توارث بين زوج و زوجه برقرار باشد، زيرا خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ "؛ نصف اموالي كه همسران شما به جاي گذارده اند مال شماست. در حالي كه به اتفاق، بين زن و شوهر در نكاح متعه


1- معارج 70 آيه 29 و 31.

ص: 498

توارث نيست.» (1) .

در جواب مي گوييم:

اوّلاً: آيه ميراث قبل از آيه متعه نازل شده است.

ثانياً: مسئله عدم توارث نزد اماميه اجماعي نيست، بلكه برخي از علما قائل به ثبوت توارث اند، مگر اين كه عدم توارث را شرط كنند. (2) .

ثالثاً: اشكال كننده بين نسخ و تخصيص اشتباه كرده است؛ زيرا اين آيه، ناسخ حكم متعه نيست، بلكه طبق قاعده، روايات متعه مخصّص است. يعني آيه ارث، عام بوده و شامل تمام همسران؛ چه دائم و چه منقطع مي شود، ولي اين عموم به دليلي كه بر عدم ارث زن متعه دلالت دارد تخصيص مي خورد.

رابعاً: عدم ارث دليل بر عدم زوجيت نيست، همان طوري كه زوجيت نيز دليل بر لزوم ارث نمي باشد.

فرضيه نسخ در روايات

در برخي از روايات نيز وارد شده كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) متعه را در فتح خيبر يا در تبوك و مانند آن منع كرده است.

درباره نسخ ازدواج موقت توسط روايات چند نكته را يادآور مي شويم:

1 _ برخي روايات، اين حكم را اختصاص به شرايط اضطراري دانسته اند و با برطرف شدن آن شرايط، حكم مزبور نيز نسخ گرديده است. (3) .

در اين صورت اين سؤال مطرح مي شود كه احكام اضطراري تابع شرايط اضطراري اند و شرايط اضطراري به زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) اختصاص ندارند.

2 _ در مقابل، روايات ديگري هستند كه بربقاي حكم ازدواج موقت تا زمان نهي عمر دلالت دارد. اين مطلب را مسلم بن حجاج به چند سند از جابر بن عبدالله انصاري


1- تفسير فخر رازي، ج10، ص5.
2- سرائر، ابن ادريس، ج2، ص624 و انتصار، سيد مرتضي، ص114.
3- صحيح بخاري، ج3، ص246 و صحيح مسلم، ج2، ص1027، طبع بيروت، دار احياء التراث العربي.

ص: 499

روايت كرده است. (1) .

3 _ با اين كه روايات نسخ بيان گر يك واقعه اند، ولي در آنها اختلاف و تعارض هاي بسياري وجود دارد كه موجب قدح و وهن آنها مي گردد. در تاريخ اباحه و نسخ، اختلافات ذيل به چشم مي خورد:

الف: سال فتح مكه. ب: سال فتح خيبر. ج: حجة الوداع. د: غزوه تبوك. (2) .

مقتضاي اين اقوال اين است كه يك حكم در فاصله چند سال، چند بار تشريع و نسخ شده باشد. اين روش نه در اسلام سابقه دارد و نه با علم و حكمت الهي سازگار است.

نكته قابل تأمل ديگر اين كه بسياري از اين روايات از سبرة بن معبد جهني نقل شده است كه در آن ماجراي ازدواج موقت به صورت هاي مختلف نقل شده است.

4 _ از ابن عباس روايت شده: «متعه رحمتي براي امّت محمّد (صلي الله عليه وآله) بود و اگر نهي عمر نبود غير از قليلي از مردم به زنا روي نمي آوردند.» (3) .

5 _ فخررازي و ديگران جمله مشهوري را از عمر بن خطاب درباره تحريم متعه نقل كرده اند كه گفت: «دو متعه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) حلال بود، ولي من آن دوراحرام مي كنم و هركسي آن دو را انجام دهد، عقوبت خواهم كرد: يكي متعه زنان و ديگري متعه حج.» (4) .

6 _ گروهي امثال شافعي و اصحابش و اكثر اهل ظاهر؛ حتي _ بنابر قولي _ احمد بن حنبل بر اين عقيده اند كه سنت نمي تواند قرآن را نسخ نمايد؛ اگرچه متواتر باشد. (5) .

ابن حازم همداني مي گويد: «جماعتي از متقدّمين و برخي از متأخرين قائل به منع نسخ قرآن به سنّت اند، همان گونه كه خبر واحد نمي تواند خبر متواتر را نسخ نمايد.» (6) .

ابوداود سجستاني مي گويد: «از احمد بن حنبل سؤال شد كه آيا حديث وسنت،


1- صحيح مسلم، ج2، ص1023.
2- نقض الوشيعة، سيد محسن امين عاملي، ص298 و 303.
3- النهايه، ابن اثير، ج2، ص488.
4- تفسير فخر رازي، ج10، ص52.
5- المستصفي، غزالي، ج1، ص124 و الاحكام، آمدي، ج3، ص139.
6- ارشادالفحول، ص190 و الإحكام في اصول الأحكام، ج4، ص107.

ص: 500

حاكم بر كتاب خدا است يا نه؟ او در جواب گفت: من جرأت نمي كنم كه اين گونه در حق قرآن سخن بگويم، ولي مي توان گفت كه سنت مي تواند مفسر قرآن باشد، قرآن را تنها قرآن مي تواند نسخ نمايد.» (1) .

نسخ متعه به اجماع

قاضي عياض مي گويد: «بعد از عمل به متعه، اجماع جميع علما بر تحريم آن قرار گرفت، مگر رافضي ها كه قائل به بقاي حليت آن هستند.» (2) .

نووي نيز در شرح صحيح مسلم مي گويد: «بعد از عمل به متعه، اجماع جميع علما بر حرمت آن تعلق گرفت، مگر روافض.» (3) .

در جواب اين استدلال مي گوييم:

اوّلاً: اگر دليل اهل سنت اجماع است، چرا به نص تمسك مي كنند، زيرا در جاي خود به اثبات رسيده كه تمسك به اجماع در موردي فايده بخش است كه نصّ وجود نداشته باشد.

ثانياً: طبق روايات صريح، متعه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و ابي بكر و بخشي از خلافت عمر بن خطاب حلال بوده است.

ثالثاً: اهل سنت معتقدند كه اجماع نه نسخ مي شود و نه به سبب او حكمي نسخ مي گردد. (4) حال چگونه اجماع مي تواند حكمي را كه به كتاب و سنت ثابت شده نسخ كند.

رابعاً: در جاي خود گفته شده كه اجماع اگر مدرك و مستند آن معلوم باشد بايد رجوع به مدرك نمود، و به طور مستقل اعتباري ندارد.

خامساً: اجماع بعد از خلاف نمي تواند خلاف سابق را برطرف سازد و شكي نيست كه بين صحابه در مسئله حرمت نكاح متعه اختلاف بوده است.


1- الاعتبار، ص28 و 29.
2- فتح الباري، ج9، ص150.
3- شرح نووي بر صحيح مسلم، ج9، ص180.
4- البناية في شرح الهداية، عيني، ج4، ص100.

ص: 501

سادساً: ادعاي اجماع بر تحريم نكاح متعه صحيح نيست، زيرا كثيري از صحابه و تابعين و ديگران؛ مثل اهل مكه، يمن و اكثر اهل كوفه قائل به استمرار حكم اباحه نكاح متعه بوده اند.

موقف صحابه و تابعين در قبال ازدواج موقت

جماعتي از صحابه و تابعين كه قائل به حلّيت متعه و عدم نسخ آن بوده اند عبارت اند از:

عمران بن حصين، عبدالله بن عمر، سلمة بن اميه، معبد بن اميه، زبير بن عوام، خالد بن مهاجر، ابي بن كعب، ربيعة بن اميه، سمرة بن جندب، سديّ، مجاهد، ابن اوس مدني، انس بن مالك، معاوية بن ابي سفيان، ابن جريح، نافع، صبيب بن ابي ثابت، حكم بن عتيبه، جابر بن زيد، براء بن عازب، سهل بن سعد، مغيرة بن شعبه، سلمة بن اكوع، زيد بن ثابت، خالد بن عبدالله انصاري، يعلي بن اميّه، صفوان بن اميه، عمرو بن حوشب، عمرو بن دينار، ابن جرير، سعيد بن حبيب، ابراهيم نخعي، حسن بصري، ابن مسيب، أعمش، ربيع بن ميسره، ابي الزهري مطرف، مالك بن انس، احمد بن حنبل (در برخي از حالات) و ابوحنيفه در (بعضي موارد). (1) .

پاسخ به شبهات

مخالفان ازدواج موقت شبهاتي را مطرح كرده اند كه غالباً ناشي از نداشتن تصوير و آگاهي صحيح از ازدواج موقت يا برخي پيش داوري ها و ذهنيت هاي اشتباه در اين باره است. در اين جا به برخي شبهات مطرح شده پاسخ مي دهيم.

1 _ هدف از ازدواج، تشكيل خانواده و توليد نسل است، اين هدف در ازدواج دائمي حاصل مي گردد، نه ازدواج موقت كه هدف از آن ارضاي غريزه جنسي است. (2) .


1- ر.ك به: الغدير، ج1، ص220 و الزواج المؤقت في الاسلام، ص123 و المتعة، فكيكي، الاحكام الشرعية في الاحوال الشخصية، ج1، ص28.
2- تفسير المنار، ج5، ص8.

ص: 502

جواب: شكي نيست كه يكي از اهداف حكيمانه ازدواج، توليد نسل و تشكيل نهاد خانواده است، ولي اين يگانه هدف ازدواج محسوب نمي شود، ارضاي غريزه جنسي از طريق مشروع و جلوگيري از انحراف و فساد در جامعه بشري و تأمين بهداشت روان و سلامت اخلاقي نيز از اهداف مهم ازدواج موقت است. هرگاه شرايط ازدواج دائم به هيچ عنوان فراهم نيست، ازدواج موقّت يگانه راه معقول و مشروع آن خواهد بود. علاوه براين، چه بسا افرادي كه به انگيزه توالد و تناسل نيز اقدام به ازدواج موقّت مي كنند.

2 _ ازدواج موقت، با كرامت و شرافت زن منافات دارد، زيرا نوعي اجير كردن انسان است.

جواب: ازدواج موقت ازنظر ماهيت با ازدواج دائم تفاوتي ندارد و آنچه زن از مرد مي گيرد مهريه به شمار مي رود. عقد ازدواج اعم از دائمي و موقّت نوعي داد و ستد مالي نيست، بلكه پيماني است مقدس كه براساس انگيزه اي معقول و مشروع ميان زن و شوهر برقرار مي شود و پرداخت مهريه از احكام شرعي آن است. شگفت آور است افرادي كه چنين ايرادي بر ازدواج موقت مي گيرند، بهره كشي هاي شيطاني و شهواني اي كه در دنياي جديد از زن مي شود را از مظاهر تمدن و انسانيت مي شمارند! (1) .

به علاوه در ازدواج موقت كرامت و شرافت زن تأمين شده است زيرا ارضاي نيازهاي جنسي تنها به مردان اختصاص ندارد.

3 _ ازدواج موقت سبب بهوجود آمدن فرزنداني مي شود كه از پناهگاه امن خانواده محروم بوده و درنتيجه به خيل فرزندان ولگرد و بي پناه مي پيوندند و سرانجام دست به بزهكاري و انحراف مي زنند.

جواب: اگرچه در ازدواج موقت زاد و ولد ممنوع نيست، ولي تفاوت آن با ازدواج دائمي اين است كه مرد و زن بدون رضايت ديگري مي توانند از آن جلوگيري كنند. اين حكمِ ويژه، راه مناسبي براي جلوگيري از بحراني است كه در اشكال مطرح شده است.

علاوه بر اين آنچه منشأ پديد آمدن نابساماني هاي اجتماعي و اخلاقي در مورد فرزندان


1- ر.ك: نظام حقوق زن در اسلام، ص67.

ص: 503

بي پناه است، مسئوليت ناپذيري والدين است كه در اين باره فرقي ميان ازدواج موقت و

دائم وجود ندارد.

4 _ ازدواج موقت سبب مي شود كه با گذشت زمان، پدران و مادران، فرزندان خود را نشناسند يا برادران و خواهران يكديگر را نشناسند و در نتيجه امكان ازدواج پدر و مادري با فرزندان خود يا برادر و خواهر وجود دارد.

جواب: ازدواج موقت به هيچوجه با آن چه گفته شد ملازمه ندارد، مشكل مزبور ناشي از سهل انگاري پدران و مادران است. هرگاه آنان مسائل مربوط به زندگي زناشويي خود را _ خواه موقت باشد يا دائمي _ با دقت ضبط و ثبت نمايند هيچ گاه مشكل يادشده پديد نخواهد آمد.

در پايان لازم به ذكر است كه ازدواج موقت نبايد مانند قانون تعدد زوجات و نظاير آن، توسط برخي از مردان مورد سوء استفاده قرار بگيرد.

به هرحال اين سوء استفاده از ازدواج موقّت، سوژه اي به دست مخالفان داده است تا آن را به عنوان امري مستهجن و موهن به شمار آورند. امام صادق (عليه السلام) با آن كه مي فرمايد: «يكي از موضوعاتي كه من هرگز در بيان آن تقيه نخواهم كرد موضوع متعه است.» (1) ولي امام كاظم (عليه السلام) علي بن يقطين را بر اين كه دست به ازدواج موقّت زده مورد عتاب قرار داده و مي فرمايد: «تو را با ازدواج موقّت چه كار؟ در حالي كه خداوند تو را از آن بي نياز كرده است.» و به ديگري فرمود: «اين كار براي كسي رواست كه خداوند او را با داشتن همسري از اين كار بي نياز نكرده است.» (2) .

بنابراين هرگز مقصود قانون گذار از تشريع اين قانون اين نبوده است كه وسيله اي براي هوسراني و هواپرستي حيوان صفتان يا وسيله بيچارگي عده اي زنان اغفال شده و فرزندان بي سرپرست فراهم شود، بلكه هدف از آن جلوگيري از فسادهاي اجتماعي و ناهنجاري هاي جامعه مي باشد.

وهابيت

سلفي گري

اشاره

از جمله عناوين و القابي كه وهابيون و گروهي از جماعت هاي اسلامي بر خود گذاشته و بر آن افتخار مي كنند، عنوان «سلفيه يا سلفي گري» است. اين عنوان به نوبه خود بيان گر يك ايده و روش در برخورد با مسائل ديني است. آنان مي گويند: بهترين عصر، عصر سلف صالح است، عصري كه به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و زمان نزول وحي نزديك تر است چون مسلمين صدر اسلام سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و قرآن كريم را بهتر درك مي كردند، لذا فهم آنان براي ما حجّت است.

اخيراً نيز مشاهده مي كنيم كه وهابيون از اطلاق عنوان وهابي به خود متنفّرند و در صدد تعويض آن به عنوان سلفيه برآمده اند. مي گويند: ما تابع يك شخص نيستيم، بلكه تابع يك خط فكري به نام سلفي گري هستيم. جا دارد كه اين موضوع را بررسي نماييم:

مفهوم لغوي سلفي

سلفي از سلف به معناي پيشين است.

ابن منظور مي گويد: سَلَف، يسلف، سلفاً و سلوفاً، يعني پيشي گرفت. (3) سالف، يعني پيشي گيرنده. سَلَف، سليف و سلفه، يعني جماعت پيشي گيرنده.


1- نظام حقوق زن در اسلام، ص82.
2- همان.
3- لسان العرب، ج 6، ص 330 و 331.

ص: 508

ابن فارس مي گويد: «سلف: س ل ف، اصلي است كه دلالت بر تقدّم و سبقت دارد. پس سلف كساني هستند كه گذشته اند.» (1) .

جوهري نيز مي نويسد: «سَلَف، يسلف، سلفاً به معناي «مضي» يعني «گذشت» آمده است. و سلف الرجل، يعني پدران گذشته مرد.» (2) .

از خلال اين تعريف ها استفاده مي شود كه سلف در لغت به معناي تقدّم زماني است، لذا هر زماني نسبت به زمان آينده سَلَف و نسبت به زمان گذشته خَلَف است. (3) .

مفهوم اصطلاحي سلفي

سمعاني مي گويد: «سلفي نسبتي به سلف است و اين نسبت، مذهب گروهي است كه آنها با اين نسبت شناخته مي شوند.» (4) .

در معناي اصطلاحي سلفي اختلاف زيادي است:

1 _ دكتر محمّد سعيد رمضان بوطي مي گويد: «سلف در اصطلاح بر كساني اطلاق مي شود كه در سه قرن اول اسلام، مي زيسته اند.» (5) .

2 _ برخي ديگر، آن را بر خصوص صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين اطلاق نموده اند. (6) .

3 _ دكتر يوسف قرضاوي در مفهوم اصطلاحي سلفيّه مي گويد: «سلف عبارت است از همان قرن هاي اوّل كه بهترين قرن هاي اين امّت است. قرن هايي كه در آنها فهم اسلام، ايمان، سلوك و التزام به آن تحقق يافت. سلفيه نيز عبارت است از: رجوع به آنچه كه سلف اول در فهم دين اعم از عقيده و شريعت و سلوك داشتند.» (7) .


1- معجم مقاييس اللغة، ماده سلف.
2- صحاح اللغة، ماده «سلف».
3- السلفية مرحلة زمينة، ص 9.
4- الفكر السلفي، ص 15 و 16.
5- السلفية مرحلة زمينة، ص 9.
6- السلفية و دعوة الشيخ محمّد بن عبدالوهاب، ص 9 و 10.
7- الصحوة الاسلامية، ص 25.

ص: 509

4 _ أحمد بن حجر آل أبوطامي مي گويد: «مذهب سلف عبارت است از: آنچه صحابه، تابعين، اتباع آنان و ائمه فقه بدان معتقد بوده اند.» (1) .

5 _ محمّد أبوزهره مي نويسد: «مقصود از سلفيه كساني هستند كه در قرن چهارم هجري ظاهر شدند. آنان تابع احمد بن حنبل بوده و گمان مي كردند كه تمام آراي شان به احمد بن حنبل منتهي مي گردد؛ كسي كه عقيده سلف را زنده كرد و براي آن جهاد نمود. آن گاه در قرن هفتم هجري توسط شيخ الاسلام ابن تيميه احيا شد، او شديداً مردم را به اين روش دعوت كرد و با اضافه كردن مسائلي به آن، مردم عصرش را به تفكر واداشت. آن گاه در قرن دوازدهم آراي او در جزيرة العرب توسط محمّد بن عبدالوهاب احيا شد كه تاكنون وهابيون آن را زنده نگه داشته اند.» (2) .

6 _ دكتر سيد عبدالعزيز سيلي مي نويسد: «سلف از چند جهت مورد بحث است:

الف _ از ناحيه لفظي: بر جماعتي كه در گذشته بوده اند اطلاق مي شود.

ب _ از ناحيه اصطلاحي: بر كسي اطلاق مي شود كه مذهبش در دين تقليد شده و اثرش متابعت شود؛ همانند ابوحنيفه، مالك، شافعي و ابن حنبل كه ايان سلف ما هستند و صحابه و تابعين نيز براي آنان سلف اند.

ج _ از ناحيه تاريخي: برخي سلفي را به كساني اطلاق مي كنند كه در قرن پنجم هجري زندگي مي كرده اند. عده اي ديگر بر كساني اطلاق مي كنند كه در قرن چهارم هجري مي زيسته و از حنابله بوده اند. (3) .

د _ از ناحيه اعتقادي: مراد از آنها صحابه و تابعينِ و تابعين تابعين است؛ كساني كه به اصول سنت و راه هاي آن آگاه اند. آنان كه پاسداران عقيده و حاميان شريعت اند. (4) .

سلفيون كساني هستند كه مي گويند: ما ايمان داريم به آن چه كه مسلمانان پيشين از


1- العقائد السلفية، آل أبوطامي، ص 11.
2- المذاهب الاسلامية، محمّد ابوزهره، ص 311.
3- تحفة المريد، با جوري، ص 178 و تاريخ المذاهب، ابي زهره، ص 211.
4- عقيده السلف و اصحاب الحديث، صابوني، ص 236.

ص: 510

صحابه رسول (صلي الله عليه وآله) و ائمه دين به آن ايمان آورده اند.» (1) .

7 _ دكتر عبدالرحمان بن زيد زنيدي مي گويد: «سلفي منسوب به سلف است، زيرا ياء در اين كلمه براي نسبت بوده و سلفي به كسي اطلاق مي شود كه خودش يا ديگري او را به جماعت پيشينيان نسبت مي دهد.

و سلفية نسبت مؤنث به سلف است؛ همانند سلفي براي مذكر. وجه ديگري نيز دارد و آن خاصيت پيش بودن پيشينيان است.» (2) .

احمد بن حنبل رئيس خط سلفي گري

از رؤسا و احيا كنند گان سلفي گري را مي توان احمد بن حنبل شيباني صاحب كتاب حديثي به نام المسند و مؤسس فقه حنبلي دانست. او اولين كسي بود كه هنگامي كه با هجوم فلسفه ها و فرهنگ هاي بيگانه از قبيل هند، يونان و ايران به حوزه هاي اسلامي و مخلوط شدن آن با عقائد اسلامي مواجه شد به اين فكر افتاد كه حديث را از اين هجمه نجات دهد. لذا به تفريط شديدي گرفتار شده و به طور كلّي عقل گرايي و عقلانيّت را انكار كرده و راه ورود آن را به احاديث بست. بنابراين اگرچه مي خواست از برخي مشكلات رهايي يابد، ولي در عوض به مشكلاتي بسيار دشوارتر گرفتار شد كه در ذيل به آنها اشاره خواهيم كرد:

روش احمد بن حنبل در عقايد

براي بررسي عقايد سلفيه، ناچاريم ابتدا بحث را از اولين مرحله خطّ سلفي شروع كنيم؛ مرحله اي كه به احمد بن حنبل منسوب است:

تكيه اساسي احمد بن حنبل به عنوان رئيس خطّ «سلفي گري» بر سماع و شنيدن است، يعني توجه كردن به ظاهر آيات و احاديث نبوي در عقايد و عدم توجه به عقل.

احمد بن حنبل براي عقل هيچ ارزشي در مسائل اعتقادي قائل نبود. عقل را كاشف


1- العقيدة السلفية، ص 25 تا 27.
2- السلفية و قضايا العصر، دكتر زنيدي، ص 19 و 20، چاپ رياض.

ص: 511

و حجّت نمي دانست. او مي گفت: «ما روايت را همان گونه كه هست روايت مي كنيم و آن را تصديق مي نماييم.» (1) .

شخصي از احمد بن حنبل در مورد احاديثي سؤال كرد كه مي گويد: خداوند متعال هر شب به آسمان دنيا مي آيد، ديده مي شود و قدمش را در آتش مي گذارد و امثال اين احاديث. در جواب گفت: ما به تمام اين احاديث ايمان داشته و آنها را تصديق مي كنيم و هيچ گونه تأويلي براي آنها نمي كنيم. (2) .

شيخ عبدالعزيز عزّ الدين سيروان مي گويد: «روش امام احمد بن حنبل درباره عقيده و كيفيت تبيين آن همان روش سلف صالح و تابعين بوده است، در هر چه كه آنان سخن مي گفتند او نيز سخن مي گفت و از هر چه آنان سكوت مي كردند او نيز سكوت مي كرد. مصاحب و شاگرد احمد بن حنبل عبدوس بن مالك عطار مي گويد: «از احمد بن حنبل شنيدم كه مي گفت: اصول سنّت نزد ما تمسك به آن چيزي است كه اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به آن تمسك كرده اند و نيز اقتداي به آنها است». (3) .

ابن تيميه نيز كه ادامه دهنده خط فكري احمد بن حنبل در سلفي گري بود، چنين فكري داشت. شيخ محمّد ابوزهره در اين باره مي گويد: «ابن تيميه معتقد بود كه مذهب سلف اثبات هر معنا و صفتي است كه در قرآن براي خداوند ثابت شده است؛ مانند فوقيت، تحتيّت، استواري بر عرش، وجه، دست، محبّت، بغض و نيز آنچه كه در روايات به آن اشاره شده است. البته بدون هيچ گونه تأويل. [آن گاه مي گويد:] قبل از ابن تيميه، حنابله نيز همين فكر و عقيده را در قرن چهارم هجري نسبت به صفاتي كه در قرآن و روايات راجع به خداوند آمده، داشتند. آنها مدّعي بودند كه مذهب سلف همين بوده است، در حالي كه علماي عصر آنان به مخالفت برآمده و معتقد بودند كه اين گونه اعتقاد منجر به تشبيه و جسميّت خداوند متعال مي شود.» (4) .


1- ملل و نحل، شهرستاني، ج 1، ص 165.
2- في عقائد الاسلام، از رسائل شيخ محمّد بن عبدالوهاب، ص 155.
3- العقيدة للامام احمد بن حنبل، ص 35 تا 37.
4- ابن تيميه، ابوزهره، ص 322 تا 324.

ص: 512

شهرستاني مي گويد: «تعداد بسياري از سلف، صفات ازلي را بر خداوند ثابت مي كردند؛ مثل: علم، قدرت، حيات، اراده، سمع، بصر، كلام، جلال، اكرام، إنعام، عزّت و عظمت، و فرقي بين صفات ذات و صفات افعال نمي گذاشتند. هم چنين صفات خبريه را بر خداوند ثابت مي كردند؛ مثل: دو دست و وجه و اينها را هيچ گونه تأويل نمي نمودند. آنان مي گفتند: اينها صفاتي است كه در شرع وارد شده، ما آنها را صفات خبري مي ناميم.

از آن جا كه معتزله صفات خبري را از خدا نفي و سلفيه آن را ثابت مي كردند، سلفيه را «صفاتيه» و معتزله را «معطله» ناميدند.»

سپس مي گويد: «جماعتي از متأخرين زايد بر آنچه سلف معتقد بود، اعتقاد پيدا كردند، آنان گفتند: صفات خبري را بايد بدون هيچ گونه تأويل حمل بر ظاهرشان نمود. لذا از اين جهت در تشبيه محض افتادند كه اين مسئله، خلاف آن چيزي است كه سلف به آن اعتقاد داشتند.» (1) .

جايگاه عقل نزد سلفيون

با مراجعه به نظرات سلفيون از قبيل احمد بن حنبل، ابن تيميه و ديگران پي مي بريم كه آنان هيچ ارزشي براي عقل قائل نبودند.

ابن تيميه مي گويد: «كساني كه ادعاي تمجيد از عقل دارند در حقيقت ادعاي تمجيد از بتي دارند كه آن را عقل ناميده اند. هرگز عقل به تنهايي در هدايت و ارشاد كافي نيست وگرنه خداوند رسولان را نمي فرستاد.» (2) .

مستبصر معاصر، استاد شيخ معتصم سيد احمد مي گويد: «كسي كه در كتاب هاي حنابله نظر كند به يك سري عقايد كه با يكديگر متناقض بوده يا مخالف با عقل و فطرت انسان است پي مي برد.» (3) .

سيد رشيد رضا مي گويد: «تقليد، آنان را به جايي كشانده كه به ظواهر هرچه از اخبار


1- ملل و نحل، شهرستاني، ص 84.
2- موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول، ج 1، ص 21.
3- الحقيقة الضائعة، ص 362.

ص: 513

موقوفه، مرفوعه و مصنوعه رسيده اعتقاد پيدا مي كنند، اگر چه شاذ، منكر، غريب و يا از

اسرائيليات باشد؛ مثل رواياتي كه از كعب الاحبار و وهب بن منبه رسيده است. هم چنين با قطعيات و يقينيّات عقل مخالفت كرده و هر كسي كه با عقايدشان مخالف باشد تكفير و تفسيق مي كنند.» (1).

كاتب سوداني معتصم مي گويد: «اگر تا اين حدّ بناست كه انسان نسبت به احاديث منفعل باشد، بايد عقايد اسلامي را اسير هزاران حديث جعلي و اسرائيلياتي دانست كه يهود آنها را در عقايد اسلامي وارد كرده است.» (2).

آثار سوء منع تدوين حديث

مي دانيم كه از جمله كارهايي كه عمر بن خطاب در مورد احاديث كرد اين بود كه از نشر حديث و تدوين و كتابت آن جلوگيري كرد و مردم را تنها به قرآن دعوت نمود. از طرفي ديگر به گروهي از احبار و رهبان ها از قبيل كعب الأحبار و وهب بن منبه _ كه در ظاهر اسلام آورده بودند _ اجازه داد كه براي مردم سخن بگويند. در نتيجه جامعه اسلامي با حجم زيادي از اسرائيليات در حديث مواجه شد. با تعبد شديد احمد بن حنبل و پيروان سلفي او به حديث، به هر حديثي در مسائل اعتقادي اعتماد شد. لذا مشاهده مي نماييم كه حوزه علمي حنابله و حشويه و سلفيه با چه مشكلاتي در مسائل كلامي مواجه شدند كه منجرّ به استهزا از طرف ديگر مذاهب اسلامي و اديان ديگر شده است.

عامل تاريخي پيدايش خط سلفي گري

شهرستاني مي گويد: «سلف از اصحاب حديث مشاهده كردند كه چگونه معتزله در مسائل كلامي فرو رفته و با دخالت عقل در مسائل اعتقادي با سنتي كه از سلف رسيده مخالفت مي كنند. لذا متحيّر شدند كه با آيات متشابه و اخبار پيامبر امين (صلي الله عليه وآله)چه كنند.


1- اضواء علي السنة المحمدية، محمود ابوريه، ص 23، به نقل از رشيد رضا.
2- الحقيقة الضائعة، ص 363.

ص: 514

احمد بن حنبل و داود بن علي اصفهاني و جماعتي از ائمه سلف بر آن شدند كه در مسائل

اعتقادي به روش پيشين اصحاب حديث مانند: مالك بن انس و مقاتل بن سليمان عمل كنند. آنان گفتند: ما به آنچه كه در قرآن و سنت وارد شده ايمان مي آوريم، بدون آن كه متعرّض تأويل شويم.» (1) .

شيخ عبدالعزيز عزّالدين سيروان نيز مي گويد: «گويا عامل اساسي براي اين تمسك شديد _ كه از احمد بن حنبل مشاهده مي كنيم _ آن است كه او در عصر خود فتنه ها و خصومت ها و مجادله هاي كلامي را مشاهده نمود، و از طرفي نيز افكار غريب و عقايد گوناگون و تمدن ها را ملاحظه كرد كه چگونه در حوزه هاي علمي اسلامي وارد شده است. لذا براي نجات اعتقادات اسلامي به سلفي گري شديد روي آورد.» (2) .

اعتدال

هجوم عقايد غيراسلامي و ورود آنها به حوزه هاي علمي و نيز ورود فلسفه هاي گوناگون از هند، يونان و ايران باعث شد تا امثال احمد بن حنبل به اين فكر برآيند كه سلفي گري و تعبّد نسبت به فهم سلف را زنده كرده و عقل گرايي را بزدايند، فرار از افراط و افتادن در تفريط در مسائل عقلاني و اعتقادي است كه متأسفانه هميشه انسان ها به آن مبتلا بوده اند، يعني براي مقابله با افراطي گريِ برخي از افراد، عده اي ديگر در تفريط افتادند؛ همان گونه كه در مسئله جبر و اختيار و تفويض نيز مشاهده مي نماييم. اين تفريط گريِ احمد بن حنبل اشكالاتي دارد كه در ذيل به آن اشاره مي كنيم:

1 _ تنها راه براي جلوگيري از نفوذ فرهنگ و عقايد بيگانه و انحراف فكري مسلمانان، تعطيل عقل و رجوع به فهم ديگران نيست، بلكه بايد براي مسائل اعتقادي، فلسفه و مباني كلامي ترسيم نموده و عقلانيّت صحيح را به جامعه علمي عرضه كنيم، تا بتوانيم در مقابل هجوم تبليغات بيگانگان با استدلال قوي عقلي، مباني كلامي خود را


1- شهرستاني، ملل و نحل، ص 95 و 96.
2- العقيدة للامام احمد بن حنبل، ص 38.

ص: 515

تقويت كرده و عقايد صحيح را _ كه آيات و روايات نيز بر آن تصريح دارند _ به جامعه عرضه نماييم، زيرا ما عقيده داريم كه خداوند متعال و پيامبرش عقل بالفعل اند و هيچ گاه بر خلاف عقل انسان (كه نور هدايت است) مطلبي را نمي گويند. حال اگر عقل سليم و بديهي؛ اعم از نظري يا عملي حكمي كند قطعاً نظر شرع نيز همين است.

2 _ چگونه مي توان در فهم مسائل تنها به فهم ديگران (سلف) تمسك و اعتماد كرد، در حالي كه آنان قادر به جواب از تمام مسائل نبودند.

عتبة بن مسلم مي گويد: «با عبدالله بن عمر، سي و چهار ماه همراه بودم، در بسياري از مسائل كه از او سؤال مي كردند او مي گفت: نمي دانم.» (1) .

ديگر اين كه قرآن داراي وجوه مختلف و بطن هاي گوناگوني است. لذا نمي توان گفت كه سلف، حقيقت قرآن را فهميده اند وگرنه نمي بايست كه در تفاسيرشان اختلاف مي كردند.

شعبي مي گويد: «از ابوبكر در مورد كلاله سؤال شد؟ او در جواب گفت: من رأي خود را مي گويم، اگر درست بود، از جانب خداست وگرنه از جانب من و شيطان است.» (2) .

از عمر بن خطاب نقل شده كه مي گفت: «اگر من معناي كلاله را بدانم بهتر است از آن كه براي من مثل قصرهاي شام باشد.» (3).

از طرفي ديگر مشاهده مي كنيم كه چگونه صحابه در فهم آيات و روايات با يكديگر اختلاف مي نمودند؛ مثلاً عمر، ابن زبير و عدّه اي ديگر معتقد به حرمت نكاح متعه بودند، در حالي كه امام علي (عليه السلام)، ابن عباس و جابر معتقد به جواز آن بودند.

عبدالله بن عمر خروج بر حاكم را جايز نمي دانست؛ اگر چه جائر و ظالم باشد، در حالي كه امام حسين (عليه السلام)آن را واجب مي دانست.

لذا ابن حزم مي گويد: «محال است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) امر به متابعت از هرچه كه صحابه مي گويند، كند؛ زيرا مسائلي وجود دارند كه گروهي از صحابه آن را حلال و گروهي


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 218 و سنن دارمي، ج 1، ص 52.
2- سنن دارمي، ج 2، ص 365.
3- تفسير طبري، ذيل آيه كلاله.

ص: 516

ديگر حرام مي دانند.» (1) .

3 _ درباره عقل، ديدگاه هاي گوناگوني است:

الف _ ديدگاه ايجابي: در مسائل اعتقاد اعتماد بر عقل است. و اين نظر اهل بيت (عليهم السلام)و شيعيان و معتزله مي باشد.

ب _ ديدگاه سلبي: حكم عقل به طور كلّي بي اعتبار است. لذا معتقدين به آن در مسائل اعتقادي تنها به ظواهر كتاب و سنت اعتماد مي كنند، كه اين نظر اهل حديث، حنابله و اخباريين از شيعه است.

ج _ ديدگاه تجزيه اي: اين گروه در برخي از مسائل اعتقادي به عقل تكيه و اعتماد مي كنند؛ از قبيل: اثبات وجود خدا و شناخت صفات ذاتي او، ولي در باب عدل و شناخت صفات و افعال خداوند بر عقل اعتمادي نداشته و حسن و قبح عقلي را انكار مي نمايند. اشاعره از همين گروه اند.

در بين اين اقوال؛ حقّ با شيعه اماميه و معتزله است، زيرا _ همان گونه كه عرض شد _ عقلِ بديهي نور است و قطعاً انسان را در مسائل اعتقادي به حقّ و حقيقت مي رساند. در صورتي كه خالي از شوائب و پيش فرض هاي تطبيقي باشد. و از آن جا كه خداوند متعال و رسولش عقل بالفعل و عقل كل اند قطعاً حرفي خلاف عقل سليم و بديهي نمي زنند، لذا اگر عقل بديهي در مسئله اي از مسائل اعتقادي به نتيجه اي رسيد، بايد به آن اعتقاد پيدا كرد.

از اين جهت قرآن كريم نيز به تعقل توجهي خاص داشته و كساني كه از عقل استفاده نكرده و از آن بهره نمي برند، بدترين جنبنده ها معرفي كرده است: " إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ "؛ (2) «همانا بدترين جنبنده ها نزد خداوند كرها و گنگ هايي هستند كه تعقل نمي كنند».

در جايي ديگر آنان را مذمت كرده و مي فرمايد: " وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذينَ


1- الإحكام في أصول الأحكام، ج 6، ص 83.
2- انفال 8 آيه 22.

ص: 517

لا يَعْقِلُونَ "؛ (1) «و قرار مي دهد پليدي را بر كساني كه تعقل نمي كنند».

امام صادق (عليه السلام) در وصف عقل مي فرمايد: «همانا اوّل امور و مبدأ آن و قوت و عمارت آن كه بدون او هيچ چيز نفع نمي دهد، عقلي است كه خداوند آن را زينت خلق قرار داده است. به خاطر عقل است كه بندگان، خالق را شناخته و خود را مخلوق او مي دانند و او را مدبّر و خود را تربيت شده او مي دانند.»(2) .

هم چنين در تفسير عقل مي فرمايد: «عقل چيزي است كه به وسيله او خداي رحمان عبادت شده و بهشت كسب مي شود.» (3).

ضرورت بررسي احاديث

شكي نيست كه سنّت نبوي داراي منزلت عظيمي نزد مسلمين است و بايد چنين باشد، ولي اين بدان معنا نيست كه هر حديثي را بدون استثنا بپذيريم و به آن اعتقاد پيدا كرده يا عمل نماييم، زيرا:

اولاً: مي دانيم كه عوامل و انگيزه هاي كذب و دروغ در ميان صحابه و ديگران و نسبت خلاف واقع به پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا صحابه زياد بوده است. ما البته منكر زحمات علما و محدثين در جمع احاديث صحيح نيستيم، ولي معتقديم كه تهذيب حقيقي احاديث كاري بس دشوار است. لذا ابوداود در سننش چهار هزار و هشت صد حديث از مجموعه پانصد هزار حديث نقل كرده است. (4) .

ثانياً: بعد از وفات پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) به احبار يهود و رهبان نصارا كه در ظاهر اسلام آورده بودند، اجازه نشر حديث داده شد و در نتيجه اسرائيليات فراواني به نام حديث نبوي در جامعه اسلامي منتشر گرديد.

شهرستاني مي گويد: «مشبّهه رواياتي را به دروغ وضع كرده و آن را به پيامبر (صلي الله عليه وآله)


1- يونس 10 آيه 100.
2- أصول كافي، ج 1، ص 29، كتاب العقل و الجهل، حديث 34.
3- همان، حديث 3.
4- سنن ابي داود، مقدمه، ص 10.

ص: 518

نسبت دادند، كه اكثر آنها از يهود گرفته شده بود.» (1) .

ثالثاً: برخي از صحابه و تابعين نيز با جعل حديث، تجارت كرده و از اين راه نفقه زندگاني خود را به دست مي آورند.

ابن ابي الحديد از استادش ابي جعفر نقل مي كند: معاويه به سمرة بن جندب صحابي، صد هزار درهم داد تا روايت جعل كند كه آيه: " وَمِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلي ما في قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ "، در مذمّت علي (عليه السلام)نازل شده و در مقابل، آيه " وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ "، در شأن ابن ملجم مرادي نازل شده است. او اين مبلغ را نپذيرفت. قول دويست هزار دينار داد، باز هم قبول نكرد. قول سيصد هزار دينار داد، قبول نكرد. پيشنهاد چهارصد هزار دينار داد، آن گاه قبول كرد.» (2) .

رابعاً: مشاهده مي شود كه اين مسئله در ميان عامه سنّت است كه در تأييد مذهب خود حديث جعل كرده و به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت مي دهند؛ همان گونه كه علامه اميني (رحمه الله)در الغدير اسامي آنان را به طور مفصل نقل كرده است. لذا مشاهده مي كنيم كه چگونه احاديث در شأن ائمه مذاهب چهارگانه جعل كرده، و به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده اند. (3) .

حال وظيفه ما در مقابل اين احاديث جعلي چيست؟ آيا علما وظيفه ندارند كه احاديث را از حيث سند و دلالت بررسي و تنقيح كنند؟ خصوصاً در مواردي كه دروغ گويان و جاعلين حديث مضاميني را جعل كرده و با ساختن سندهاي معتبر حديثي به جامعه اسلامي تحويل مي دادند كه اين خود ضربه اي بسيار سنگين بر پيكره حديث اسلامي بوده است.

بنابراين وظيفه علماي اسلامي است كه احاديث را از راههاي مختلف مورد بررسي و بازنگري قرار دهند؛ مثل:

1 _ عرض حديث بر كتاب خدا، تا با آن مخالفت نداشته باشد.


1- ملل و نحل، شهرستاني، ج 1، ص 106.
2- شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 73.
3- ر.ك: به تاريخ بغداد، ج 2، ص 98، و الغدير ج 5 و 6.

ص: 519

فخر رازي از پيامبر نقل مي كند كه فرمود: «اگر حديثي از من بر شما نقل شد، آن را بر كتاب خدا عرضه كنيد، اگر موافق آن بود، قبول كرده وگرنه رد نماييد.» (1) .

2 _ عرضه كردن حديث بر سنت متواتر، زيرا سنت متواتر قطعي السند است.

3 _ ارائه حديث به عقل بديهي كه خالي از هرگونه پيش فرض تطبيقي و شائبه وهمي است.

تأويل، ضرورتي بنيادين

يكي ديگر از اصول فكر سلفي، نهي از تأويل و صرف لفظ از ظاهر آن است. ابن تيميه در كتاب درء تعارض العقل و النقل (2) مي گويد: «اين عمل _ تأويل _، امري حادث و جديد است كه در كتب لغت پيشينيان بر آن اصلي نيست و در عصر سلف نيز استعمال نشده است. لذا سلفيّون آن را رها كرده اند.»

در جواب عرض مي كنيم كه قرآن براي خود در تفهيم معارفش روش مخصوصي ندارد، بلكه از همان اسلوب و روش عرب در تفهيم مطالب استفاده كرده است. و مي دانيم عرب فصيح در محاوراتش از تمام نكات فصاحت، بلاغت و بديع استفاده مي كند و قرآن نيز از اين قانون مستثنا نيست؛ و به عنوان معجزه الهي مطرح است. مثلا كلمه «يدالله» كنايه از قدرت است؛ همان گونه كه عرب اين گونه كنايات را به كار مي گيرد.


1- تفسير فخر رازي، ج 3، ص 259.
2- درء تعارض العقل و النقل، ج 1، ص 201.

ص: 520

بررسي افكار ابن تيميه

اشاره

يكي از كساني كه در طول چندين قرن، مورد توجه خاص وهابيون قرار گرفته و براي او ارزش فراواني از نظر علمي قائل اند؛ تقي الدين احمد بن عبدالحليم معروف به «ابن تيميه» است. او كسي است كه افكار وهابيون از او سرچشمه مي گيرد.

وهابيون براي او كنگره هاي علمي گرفته و كتاب هايي در مدح و منزلت و شخصيت علمي اش تأليف نموده اند. و در حقيقت او را مؤسس مذهب خود مي دانند؛ اگر چه آنان در ظاهر اين مطالب را اظهار نكرده و خود را سلفي مي نامند.

به هر حال جا دارد كه عقايد و افكار او را بررسي نماييم:

نسب ابن تيميه

صاحبان كتب تراجم درباره نسب او چنين گفته اند: او احمد بن عبدالحليم بن عبد السلام بن عبدالله بن خضر، تقي الدين، ابوالعباس، ابن تيميه، الحراني، الحنبلي، است.

در شهر حرّان در سال 661 (هجري) متولد شد و در سال 728 (هجري) در دمشق وفات يافت. در خانه اي پرورش يافت كه اعضاي آن بيش از يك قرن پرچم دار مذهب حنبلي بوده اند. (1) .


1- تذكرة الحفاظ، ج 4، ص 1496 و الوافي با لوفيات، ج 7، ص 15 و شذرات الذهب، ج 6، ص 80.

ص: 521

دوران كودكي

روز دوشنبه، دهم ربيع الاوّل سال 661 (هجري) در شهر حرّان متولد شد. بعد از شش سال با ساير خانواده اش از شهر خود _ به جهت هجوم تاتار _ هجرت كرده وارد دمشق شد. در آن جا براي پدرش موقعيت تدريس در مسجد جامع دمشق فراهم گشت و به تربيت دانش پژوهان پرداخت.

شروع تحصيل

احمد (ابن تيميه) شروع به تحصيل نمود. ابتدا نزد پدرش مشغول به تحصيل شد.

و سپس اساتيدي را براي خود انتخاب نموده و از آنان بهره مند شد. اساتيد او

عبارت اند از:

1 _ احمد بن عبدالدائم مقدسي.

2 _ ابو زكريّا سيف الدين يحيي بن عبدالرحمان حنبلي.

3 _ ابن ابي اليسر تنوخي.

4 _ عبدالله بن محمّد بن عطاء حنفي.

5 _ ابو زكريّا كمال الدين يحيي بن ابي منصور بن ابي الفتح حرّاني.

6 _ عبدالرحمان بن أبي عمر، ابن قدامه مقدسي حنبلي.

نزد جماعتي از زنان هم درس فرا گرفت كه عبارت اند از:

1 _ امّ العرب، فاطمه، دختر ابي القاسم بن قاسم بن عليّ معروف به ابن عساكر.

2 _ امّ الخير، ستّ العرب، دختر يحيي بن قايماز.

3 _ زينب، دختر أحمد مقدسيّه.

4 _ زينب دختر مكّي حرانيه.

آخرين استاد او شرف الدين احمد بن نعمه مقدسي (ت 649 ه_) بود كه اجازه فتوا را به ابن تيميه داد. (1) .


1- حياته و عقائده، ابن تيميه، ص 57.

ص: 522

جرأت و جسارت

پدرش او را براي رسيدن به اجتهاد و نشستن بر كرسي درس آماده كرد. تا آن كه بعد از وفات پدرش بر كرسي تدريس در مسجد جامع دمشق نشست و درسش را در زمينه هاي مختلف از قبيل: تفسير، فقه و عقايد گسترش داد. لكن به خاطر جرأت و جسارتي كه داشت در صدد مخالفت با عقايد رايج مسلمين برآمد و با تمام مذاهب رايج در آن زمان به مخالفت برخاست. فتوا و نظرات اعتقادي وفقهيش براي او مشكل ساز شد. در جواب نامه ها و سخنان خود اعتقاداتش را كه با عقايد عموم مسلمين سازگاري نداشت _ از قبيل تجسيم، حرمت زيارت قبور اوليا، حرمت استغاثه به ارواح اولياي خدا، حرمت شفاعت، حرمت توسل و... _ ابراز مي كرد.

وقتي افكار و عقايد او به علماي عصرش رسيد با او به مخالفت برخاسته و از نشر آن ممانعت كردند.

ابن كثير _ يكي از شاگردان ابن تيميه _ مي گويد:

«در روز هفتم شعبان مجلسي در قصر حاكم دمشق برگزار شد. در آن جا همه متّفق شدند كه اگر ابن تيميه دست از افكار باطلش برندارد او را زنداني كنند لذا او را به قلعه اي در مصر با حضور قضات فرستادند. شمس الدين عدنان با او به مباحثه پرداخت. در آن جلسه عقايد خود را ابراز نمود. به حكم قاضي او را چند روز در برجي حبس نموده و سپس او را به حبس معروفي به نام «جبّ» منتقل ساختند...». (1) .

مي گويد: «در شب عيد فطر همان سال، امير سيف الدين سالار نائب مصر، قضات سه مذهب را با جماعتي از فقها دعوت نمود، به پيشنهاد آنان قرار شد كه ابن تيميه از زندان آزاد گردد، البته به شرطي كه از عقايد خود برگردد. كسي را نزد او فرستادند و با او در اين زمينه صحبت نمودند ولي او حاضر به پذيرش شروط نگشت. سال بعد نيز ابن تيميه هم چنان در «قلعه الجبل» مصر زنداني بود، تا آن كه او را در روز جمعه 23 ربيع الاوّل از زندان آزاد كرده و مخيّر به اقامت در مصر يا رفتن به موطن خود، شام


1- البداية و النهاية، ج 14، ص 4.

ص: 523

نمودند، او اقامت در مصر را برگزيد، ولي دست از افكار خود برنداشت.

در سال 707 باز هم به جهت نشر افكارش از او شكايت شد. در مجلسي ابن عطا بر ضدّ او اقامه دعوا كرد، قاضي بدر الدين بن جماعه متوجه شد كه ابن تيميه نسبت به ساحت پيامبر (صلي الله عليه وآله) گستاخي مي كند، لذا نامه اي به قاضي شهر نوشت تا مطابق دستور شرع با او رفتار شود. با حكم قاضي دوباره به زندان رفت، ولي بعد از يك سال آزاد شد. در قاهره باقي ماند تا آن كه سال 709 (ه_) او را به اسكندريه تبعيد كردند. در آن جا هشت ماه توقف كرد، بعد از تغيير اوضاع روز عيد فطر سال 709 به قاهره باز گشت و تا سال 712 در آن جا اقامت داشت تا آن كه به شام باز گشت. (1) .

ابن تيميه در سال 718 (هجري) در شام، كرسي تدريس و افتاء را بر عهده گرفت و در آن جا نيز فتاوا و عقايد نادر خود را مطرح نمود. اين خبر به گوش علما و قضات و دستگاه حاكم رسيد، او را خواستند و در قلعه اي به مدت پنج ماه حبسش نمودند. سرانجام روز دوشنبه، عاشوراي سال 721 (هجري) از قلعه آزاد شد. پس از آزاد شدن تا سال 726 (هجري) بر كرسي تدريس قرار داشت. باز هم به خاطر اصرار بر افكار خود و نشر آن، در همان قلعه سابق محبوس و تحت نظر قرار گرفت. در آن مدّت مشغول تصنيف شد، ولي بعد از مدتي از نوشتن و مطالعه ممنوع گشت، و هر نوع كتاب، قلم و دواتي كه نزد او بود، از او گرفته شد. (2) .

يافعي مي گويد: اين تيميه در همان قلعه از دار دنيا رفت، در حالي كه پنج ماه قبل از وفاتش از دوات و كاغذ محروم شده بود. (3) .

عملكرد سياسي

اسلام ديني است كه مردم را به دو اصل اساسي دعوت مي كند: يكي كلمه توحيد و ديگري توحيد كلمه و وحدت بين مسلمين. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در طول 23 سال بعثت مردم را


1- همان، ص 52.
2- المنهل الصافي و المستوفي بعد الوافي، ص 340.
3- مرآة الجنان، ج 4، ص 277.

ص: 524

به كلمه توحيد و گفتن «لا إِلهَ إِلاَّ اللّه» و التزام به تبعاتش دعوت كرد. نيز همه را براي پيش برد اهداف اسلام به توحيد كلمه و اتحاد فراخواند؛ زيرا در سايه اتحاد است كه مسلمين مي توانند بر مشكلات فائق آمده و راه نفوذ دشمنان را ببندند. خداوند متعال مي فرمايد: " وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقُوا "، (1) «همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و متفرّق و پراكنده نگرديد». در جاي ديگر مي فرمايد: " إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ "، (2) «همانا مؤمنين برادر يكديگرند». لذا پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)بين اوس و خزرج، مهاجرين و انصار عقد اخوت بست. در عين حال مشاهده مي كنيم كه ابن تيميه به اين سفارش ها توجهي نكرده و با ابداع افكاري بر خلاف عموم مسلمين _ از صدر اسلام تا زمان خود _ و تكفير آنان، سبب ايجاد اختلافات بين مسلمين شد؛ خصوصاً با در نظر گرفتن وضع سياسي آن عصر، زيرا سرزمين هاي اسلامي از هر طرف مورد هجوم و غارت دشمنان سرسخت اسلام و مسلمين قرار گرفته بود. در آن زمان كه مسلمين احتياج مبرمي به اتحاد و يك پارچگي داشتند، ابن تيميه با عناد تمام شروع به نشر افكار خرافي و انحرافي خود نمود و هر كسي كه با افكار مخالفت مي كرد او را به كفر و شرك و زندقه متّهم مي ساخت. بنابراين همراه با مريداني كه پيدا كرده بود سبب ايجاد اختلاف بين مسلمين گشت.

دفاع از معاويه

ابن تيميه كسي بود كه به شدّت از بني اميه _ به خصوص معاويه و يزيد _ دفاع مي كرد؛ كتابي به نام فضايل معاويه و يزيد تأليف نمود و از آن دو دفاع كرده و براي آنان فضايلي دروغين ذكر كرد، با آن كه ذهبي از احمد بن حنبل نقل مي كند كه هيچ روايتي در مورد فضايل معاويه صحيح نيست. (3).

اهل دمشق از نسايي خواستند كه حديثي در مدح معاويه نقل كند. در جواب گفت: من فضيلتي در حق او نمي دانم، مگر آن كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در باره او فرمود: «خدا شكمت را


1- آل عمران 3 آيه 103.
2- حجرات 49 آيه 10.
3- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 132.

ص: 525

سير نكند». (1) .

حسن بصري مي گويد: چند خصلت در معاويه بود كه يكي از آنها هم سبب عذاب است: خلافت را با زور شمشير غصب كرد، فرزندش كه مست و شراب خوار بود به خلافت منصوب نمود، لباس حرير مي پوشيد، طنبور مي زد، زياد را پسر خود خواند و حجر بن عدي و يارانش را مظلومانه شهيد كرد.(2) .

دفاع از يزيد در كشتن امام حسين

ابن تيميه شديداً درصدد دفاع از جنايات يزيد بن معاويه برآمده و با هر حيله و توجيهي درصدد پاك سازي شخصيت يزيد برآمد؛ او مي گويد: «يزيد راضي به كشتن حسين (عليه السلام) نبود و حتي از اين امر اظهار نارضايتي كرد.» (3) با آن كه تفتازاني مي گويد: «حقّ اين است كه رضايت يزيد به قتل حسين (عليه السلام)و خوشحالي او از اين امر و اهانت به اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از جمله متواترات است و ما در كفر او شكّي نداريم. لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوانش باد.» (4) .

او نيز حركت دادن سر مبارك امام حسين (عليه السلام) را به شام ردّ مي كند، (5) با آن كه مورّخين آن را اثبات كرده اند. (6) .

در جايي ديگر به اسارت رفتن اهل بيت امام حسين (عليه السلام) را انكار كرده است، (7) در حالي كه مورخين شيعه و سنّي اين موضوع را به طور صريح نقل كرده اند. (8) .

در جايي ديگر مي گويد: «يزيد به كشتن حسين امر نكرد، سرها را نزد او نياوردند و


1- همان، ج 14، ص 125 و فيات الاعيان، ج 1، ص 77.
2- كامل ابن اثير، ج 3، ص 487.
3- رأس الحسين عليه السلام، ص 207.
4- شرح العقائد النسفية، ص 181.
5- رأس الحسين7، ص 206.
6- ترجمة الامام الحسين عليه السلام از ابن عساكر، طبقات ابن سعد.
7- منهاج السنة، ج 2، ص 226.
8- ر.ك: تاريخ طبري، كامل ابن اثير، البدايه والنهايه.

ص: 526

با چوب بر دندان هاي حسين نزد، بلكه اين عبيدالله بن زياد بود كه اين كارها را انجام داد.» (1) در حالي كه مورخان عامل همه اين جرايم را يزيد بن معاويه مي دانند.

عبدالله بن عباس در نامه اي كه به يزيد بن معاويه مي نويسد مي گويد: «تو كسي بودي كه حسين بن علي را به شهادت رساندي.» (2) ابن اثير نقل مي كند: «يزيد اجازه داد تا مردم بر او وارد شوند، در حالي كه سر حسين بن علي را نزد خود گذارده و با چوبي به گلوي آن حضرت مي زد و شعر مي خواند.» (3) طبري در تاريخش نقل مي كند: «هنگامي كه خبر شهادت حسين بن علي (عليه السلام) به وسيله عبيدالله بن زياد به يزيد رسيد، خوشحال شد و او را به مقامي عالي رساند.» (4).

اگر شهادت امام حسين (عليه السلام) به امر يزيد و رضايت او نبود، چرا به عبيدالله بن زياد به خاطر اين عمل شنيع، جايزه داده و او را نزد خود مقرّب ساخت. (5) .

چرا عبيدالله را از مقامش عزل نكرد (6) و حتّي او را بر اين عمل توبيخ ننمود. (7) .

مسعودي نقل مي كند: روزي يزيد بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) بر سر سفره شرابي بود در حالي كه در طرف راست او نيز ابن زياد نشسته بود. (8) .

كلمات علماي اهل سنت درباره يزيد

اكثر علماي اهل سنت شديداً يزيد بن معاويه را به خاطر كشتن امام حسين (عليه السلام) و جنايات ديگرش مورد طعن و سرزنش قرار داده اند:

1 _ آلوسي مي گويد: «هر كسي كه بگويد: يزيد با اين عملش معصيت نكرده و


1- سؤال في يزيد بن معاويه، ص 16.
2- كامل ابن اثير، ج 3، ص 318.
3- كامل ابن اثير، ج 3، ص 298 و تاريخ طبري، ج 4، ص 356.
4- تاريخ طبري، ج 4، ص 388 و البداية و النهاية، ج 8، ص 254.
5- كامل ابن اثير، ج 3، ص 300 و تاريخ طبري، ج 4، ص 388 و البداية و النهايه، ج 8، ص 254.
6- الكامل، ج 3، ص 319.
7- الكامل، ج 3، ص 301.
8- مروج الذهب، ج 3، ص 77.

ص: 527

لعنش جايز نيست بايد در زمره انصار يزيد قرار گيرد.» (1) .

2 _ ابن خلدون مي گويد: «غلط كرده ابن العربي مالكي كه مي گويد: حسين به شمشير جدش كشته شد، آن گاه بر فسق يزيد ادعاي اجماع مي كند.» (2) .

3 _ تفتازاني مي گويد: «رضايت يزيد به كشتن حسين و خوشحالي او به آن و اهانت اهل بيت (عليهم السلام) از متواترات معنوي است.» (3) .

4 _ جاحظ مي گويد: «جناياتي كه يزيد مرتكب آن شد از قبيل: كشتن حسين، به اسارت بردن اهل بيتش، چوب زدن به دندانها و سر مبارك حضرت، ترساندن اهل مدينه، خراب كردن كعبه، همگي دلالت بر قساوت و غلظت و نفاق و خروج از ايمان او دارد. پس او فاسق و ملعون است و هر كس كه از دشنام دادن ملعون جلوگيري كند خودش ملعون است.» (4) .

5 _ دكتر طه حسين نويسنده مصري مي گويد: «گروهي گمان مي كنند كه يزيد از كشته شدن حسين (عليه السلام) با اين وضع فجيع تبرّي جسته و گناه اين عمل را به گردن عبيدالله انداخت، حال اگر چنين است چرا عبيدالله را ملامت نكرد؟ چرا او را عقاب نكرد؟ چرا او را از ولايت عزل نكرد؟» (5) .

دفاع از يزيد در تخريب كعبه

از جمله دفاعيات ابن تيميه از يزيد اين است كه مي گويد: «هيچ يك از مسلمين قصد اهانت كعبه را نداشته است، نه نايب يزيد و نه نائب عبدالملك حجاج بن يوسف و نه غير اين دو، بلكه تمام مسلمين در صدد تعظيم كعبه بوده اند. حال اگر مسجد الحرام را محاصره كردند به خاطر حصر ابن الزبير بود. به منجنيق بستن كعبه نيز به جهت او بود.


1- تفسير روح المعاني، ج 26، ص 73.
2- مقدمه ابن خلدون، ص 254.
3- شرح عقائد نسفيه، ص 181.
4- رسائل جاحظ، ص 298.
5- الفتنة الكبري، ج 2، ص 265.

ص: 528

يزيد قصد آتش زدن كعبه و خراب كردن آن را نداشت، بلكه ابن الزبير بود كه اين كارها را انجام داد.» (1) .

هم چنين در دفاع از يزيد مي گويد: «از كجا انسان مي داند كه يزيد يا ديگر ظالمان، توبه نكرده باشند؟ يا آن كه حسناتي نداشته باشند كه بتواند گناهانشان را بپوشاند.» (2) در حالي كه مورّخان تصريح كرده اند كه تمام اين جرايم به امر يزيد بوده است.

سيوطي در تاريخ الخلفاء از ذهبي نقل مي كند: بعد از آن كه يزيد با اهل مدينه آن فجايع را انجام داد، لشكري را به مكه براي جنگ با ابن الزبير فرستاد. آنان وارد مكه شده و ابن الزبير را به محاصره در آوردند. با او به جنگ برآمده و كعبه را به منجنيق بستند و از شرارت آتش آنان پرده هاي كعبه و سقف آن سوخت. (3) .

دفاع از يزيد در كشتن اهل مدينه

ابن تيميه در جايي ديگر مي گويد: «يزيد جميع اشراف مدينه را نكشت، كشته ها به ده هزار نفر نرسيد، خون ها به قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نرسيد، قتلي در مسجد النبي واقع نشد.» (4) .

با آن كه ابن اثير در الكامل نقل مي كند: بعد از واقعه كربلا اهل مدينه بيعت خود را از يزيد خلع نمودند، خبر به يزيد رسيد، مسلم بن عقبه را كه مردي خون ريز بود به مدينه فرستاد و دستور داد تا سه روز مردم را به بازگشت به بيعت دعوت كند وگرنه همه اهل مدينه را به قتل برساند. ونيز اجازه داد تا سه روز تمام اموال مدينه بر لشكرش حلال باشد. مسلم بن عقبه با لشكري وارد مدينه شد و تا سه روز فجيع ترين قتل و غارت ها را در طول تاريخ بشر انجام دادند.» (5) .

ابن كثير مي گويد: «لشكر يزيد با زنان مدينه كاري كردند كه بعد از آن واقعه هزار زن


1- منهاج السنة، ج 4، ص 577.
2- همان، ص 571.
3- تاريخ الخلفاء، ص 209 و أخبار مكة، ازرقي، ج 1، ص 202.
4- منهاج السنة، ج 4، ص 575.
5- كامل ابن اثير، ج 3، ص 310 و تاريخ طبري، ج 4، ص 372.

ص: 529

بدون شوهر بچه دار شدند.» (1) .

ابن قتيبه مي گويد: «در آن واقعه از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) هشتاد نفر بدري و از قريش و انصار هفت صد نفر كشته شدند؛ از ساير مردم نيز ده هزار نفر را كشتند.» (2) .

با آن كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر كس اهل مدينه را بترساند خدا او را خواهد ترسانيد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد.» (3) .

دفاع از خوارج

ابن تيميه در صدد دفاع از خوارج برآمده و مي گويد: «خوارج بهترين مردم بودند، از حيث نماز خواندن، روزه گرفتن و تلاوت قرآن، آنان در ظاهر و باطن متدين به دين اسلام بودند.» (4) .

در جاي ديگر خُبث باطن خود را نسبت به شيعه ابراز كرده مي گويد: «خوارج از شيعه (رافضي ها) صادق تر، دين دارتر و با ورع ترند؛ آنان عملاً دروغ نمي گويند و صادق ترين مردم اند.» (5) .

هم چنين به مخالفت با لشكريان و مدافعين امام علي (عليه السلام) برآمده و مي گويد: «اما شكّي نيست كه عده اي از سابقين اولين، همانند سهل بن حنيف و عمار بن ياسر در راه او جنگيدند ولي كساني كه در راه او نجنگيدند افضل از آنان اند، كساني هم كه عليه علي جنگيدند خوار نشدند، بلكه دائماً پيروز بوده و شهرها را فتح مي كردند و با كفار مي جنگيدند. لشكر معاويه هرگز خوار نشد؛ حتّي در جنگ با علي. چگونه پيامبر (صلي الله عليه وآله)گفته باشد: خدايا هر كس علي را خوار كرد او را خوار گردان، بلكه اين شيعه ها هستند كه دائماً خوار و مغلوب اند». (6) .


1- البداية و النهاية، ج 8، ص 242.
2- الإمامة و السياسة، ج 1، ص 216.
3- تاريخ الخلفاء، ص 209، به نقل از صحيح مسلم.
4- منهاج السنة، ج 4، ص 37.
5- همان، ج 7، ص 36.
6- منهاج السنة، ج 7، ص 57 و 59.

ص: 530

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)به قتال با سه دسته منحرف دستور داده است:

عمار مي گويد: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ما را امر به قتال با ناكثين (اصحاب جمل) و قاسطين (اصحاب معاويه) و مارقين (خوارج) نمود.» (1) .

نيز عمار نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «اي علي زود است كه با تو گروهي ظالم قتال كند، در حالي كه تو بر حقّي، پس هر كس كه تو را ياري نكند در آن روز از من نيست.» (2) روايات زيادي در مصادر فريقين به اين مضامين موجود است.

ابن تيميه هم چنين در مورد شقي ترين فرد از خوارج، يعني ابن ملجم مي گويد: «كسي كه علي را كشت نماز مي خواند، روزه مي گرفت، قرآن مي خواند، علي را كشت به اين اعتقاد كه خدا و رسول كشتن او را دوست دارند.» (3) .

در جاي ديگر او را به صفت «أعبد الناس» معرفي كرده است، (4) در حالي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در حديث صحيحي او را به صفت «أشقي الناس» معرفي كرده است. (5) .

دفاع از بني اميه

ابن تيميه در دفاع از بني اميّه مي گويد: «بني اميه بر تمام افراد روي زمين حكومت داشتند و دولت اسلام در زمان آنان عزيز بود و تنها اعتراضي كه مردم بر آنها داشتند دو چيز بود: يكي بدگويي به علي (عليه السلام) و ديگري تأخير نماز از اول وقت.» (6) .

در جايي ديگر مي گويد: «سنت در دولت بني اميه قوي تر و ظاهرتر از دولت بني عباس بود، زيرا در دولت بني عباس تعداد زيادي از شيعه و ديگران از اهل بدعت نفوذ


1- مسند أبي يعلي، ج 3، ص 194، ح 1623 و مجمع الزوائد، ج 7، ص 238.
2- كنزالعمال، ج 11، ص 613، ح 32970.
3- منهاج السنة، ج 7، ص 153.
4- همان، ج 5، ص 47.
5- مسند احمد، ج 1، ص 130 و خصائص نسايي، ص 39 و طبقات ابن سعد، ج 3، ص 21 و مشكل الاآثار، ج 1، ص 351.
6- منهاج السنة، ج 8، ص 238.

ص: 531

كرده بودند.» (1) .

اين در حالي است كه خود اهل سنت شأن نزول آيه شريفه: " وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ " را صادق بر بني اميه مي دانند. (2) و به تعبير ابوالفدا مفسرين در مورد نزول آيه در شأن بني اميّه اجماع دارند. (3) همان گونه كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)به طور خصوص، مروان و پدرش را (از بني اميّه) مورد لعن قرار داده است. (4) .

برتري دادن خلفا بر امام علي

ابن تيميه تصريح به افضليت خلفا بر امام علي (عليه السلام) دارد، لذا مي گويد: «ابوبكر را مقدم داشتند، زيرا او افضل بود.» (5) در جايي ديگر از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: اگر من بر مردم مبعوث نشده بودم عمر مبعوث شده بود. (6) .

البته ابن جوزي حديث عمر را جزء احاديث جعلي قرار داده است.

ناصبي بودن ابن تيميه

برخي از علماي اهل سنت به ناصبي بودن ابن تيميه و دشمني او با شيعه تصريح نموده اند كه در ذيل به برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ ابن حجر عسقلاني

او در بخشي از شرح حال ابن تيميه مي گويد: «چه بسيار از مبالغه اش در توهين كلام رافضي «علامه حلّي» كه منجر به تنقيص و توهين به علي شد.» (7) .

و در جايي ديگر مي گويد: «ابن تيميه در حقّ علي (عليه السلام) مي گويد: او در هفده مورد


1- منهاج السنة، ج 4، ص 130.
2- مستدرك حاكم، ج 4، ص 480 و تفسير فخر رازي، درالمنثور، خازن در ذيل آيه شريفه.
3- تاريخ ابي الفداء، ج 3، ص 115.
4- مسند احمد، ج 2، ص 385 و مستدرك حاكم، ج 4، ص 480.
5- منهاج السنة، ج 4، ص 365.
6- همان، ج 6، ص 55.
7- لسان الميزان، ج 6، ص 319 و 320.

ص: 532

اشتباهاتي با نصّ قرآن داشته است.» (1) .

در جايي ديگر مي گويد: «مردم درباره ابن تيميه اختلاف دارند: برخي او را به تجسيم نسبت مي دهند و گروهي نيز او را به كفر و عده اي به نفاق نسبت داده اند، به جهت نسبت ناروايي كه به علي (عليه السلام) مي دهد.» (2).

2 _ ابن حجر هيثمي

او درباره ابن تيميه مي گويد: «او كسي است كه خداوند متعال خوار و گمراه و كور و كر و ذليلش كرد. صاحبان علم به اين مطلب تصريح نموده اند.» (3) .

3 _ علامه زاهد كوثري

او در بخشي از كلماتش در ردّ ابن تيميه مي گويد: «... از كلمات او آثار بُغض و دشمني با علي (عليه السلام)ظاهر مي گردد.» (4) .

4 _ شيخ عبدالله غماري

او در بخشي از ردّيه اش بر عليه ابن تيميه مي گويد: «علماي عصرش او را به جهت انحرافش از عليّ (عليه السلام) به نفاق نسبت دادند.» (5) .

5 _ حسن بن علي سقّاف

او مي گويد: «ابن تيميه كسي است كه او را شيخ الاسلام مي نامند و گروهي نيز به كلماتش استدلال مي كنند، در حالي كه او ناصبي و دشمن علي است و به فاطمه (عليها السلام)نسبت نفاق داده است.» (6) .

6 _ علامه شيخ كمال الحوت

او نيز در ردّ خود بر ابن تيميه بابي را به نام «افتراءات ابن تيميه بر امام علي (عليه السلام)؛ به اين


1- الدرر الكامنة، ج 1، ص 153.
2- همان، ص 155.
3- الفتاوي الحديثية، ص 114.
4- الحاوي في سيرة الطحاوي، 26.
5- الرسائل الغمارية، ص 120 و 121.
6- التنبيه و الرّد، سقاف، ص 7.

ص: 533

موضوع اختصاص داده است.» (1) .

7 _ شيخ عبدالله حبشي

او مي گويد: «ابن تيميه، علي بن ابي طالب (عليه السلام) را سرزنش مي كرد و مي گفت: جنگ هاي او به ضرر مسلمين بوده است.» (2) .

8 _ حسن بن فرحان مالكي

سليمان بن صالح خراشي در كتاب خود در دفاع از ابن تيميه مي گويد: «از شيخ حسن مالكي شنيدم كه در يكي از مجالس مي گفت: در ابن تيميه مقداري نصب و عداوت علي وجود دارد.» (3) .

9 _ ناصر الدين الباني (محدث وهابي)

وي بعداز تصحيح حديث «ولايت» (و هو _ يعني عليّ _ وليّ كلّ مؤمن بعدي) كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله)رسيده است مي گويد:، «عجيب اين كه چگونه شيخ الاسلام ابن تيميه، اين حديث را تكذيب و انكار مي كند، (4) همان كاري كه با حديث سابق كرد، با وجود سندهاي صحيح كه براي حديث وجود دارد و اين چيزي جز تسرّع و مبالغه گويي در ردّ بر شيعه نيست.» (5).

بغض علي نفاق است

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي فرمايد: «قسم به كسي كه دانه را شكافت و خلايق را آفريد! عهد پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به من اين است كه دوست ندارد مرا مگر مؤمن و دشمن ندارد مرا مگر منافق.» (6) .


1- التوفيق الربّاني فر الردّ علي ابن تيميه، ص 85.
2- المقالات السنية، ص 200.
3- نحو انقاذ التاريخ الاسلامي، ص 35.
4- منهاج السنة، ج 4، ص 104.
5- سلسلة الاحاديث الصحيحة، رقم حديث 2223.
6- صحيح مسلم، ج 1، ص 120، ح 131، كتاب الايمان و صحيح ترمذي، ج 5، ص 601، ح 3736 و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، ح 114.

ص: 534

هم چنين ام سلمه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «منافق علي را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.» (1) .

ابو سعيد خدري مي گويد: «ما جماعت انصار، منافقين را با بُغض علي (عليه السلام)مي شناختيم.»(2) .

برخي از فتاوا و آراء ابن تيميه

1 _ تحريم نماز و دعا در كنار قبور اوليا

ابن تيميه مي گويد: «نماز خواندن در كنار قبور مشروع نيست. هم چنين قصد مشاهد كردن به جهت عبادت در كنار آنها از قبيل نماز، اعتكاف، استغاثه، ابتهال و قرائت قرآن، مشروع نيست، بلكه باطل است.» (3) .

2 _ تحريم زيارت قبور

از جمله كساني كه شديداً با زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگر اولياي الهي مقابله مي كند ابن تيميه است. او در جايي مي گويد: «تمام احاديث زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ضعيف؛ بلكه دروغ است.» (4) .

3 _ تحريم استغاثه به غير خدا

ابن تيميه مي گويد: «اگر كسي به شخصي كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، از من شفاعت كن، مرا بر دشمنم پيروز گردان و امثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد، از اقسام شرك است.» (5) و در جاي ديگر مي گويد: «اگر كسي چنين گويد بايد توبه كند و گرنه كشتنش واجب است». (6) .


1- صحيح ترمذي، ج 5، ص 594، ح 3717.
2- همان، ص 593.
3- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 60.
4- التوسل و الوسيله، ص 156.
5- الهدية السنيّة، ص 40.
6- زيارة القبور، ص 17 و 18.

ص: 535

4 _ تحريم برپايي مراسم

ابن تيميه درباره برپايي مراسم جشن در اعياد و ولادت هاي بزرگان دين مي گويد: «اعياد، شريعتي از شرايع است كه در آن بايد از دستورها متابعت نمود، نه آن كه بدعت گذاري كرد. اين عمل همانند اعمال نصاري است كه حوادث حضرت عيسي (عليه السلام) را عيد مي گيرند.» (1) .

5 _ تحريم قسم به غير خداوند

ابن تيميه در اين مورد مي گويد: «قسم خوردن به غير خداوند مشروع نيست، بلكه از آن نهي شده است.» (2) .

6 _ نسبت دادن جسميت به خدا

ابن تيميه در يكي از فتواهاي خود مي گويد: «آنچه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع و اتفاقِ پيشينيان بر آن است، حقّ مي باشد. حال اگر از اين امر، لازم آيد كه خداوند متّصف به جسميت شود اشكالي ندارد، زيرا لازمه حقّ نيز حقّ است.» (3) .

ابن بطوطه مي گويد: «در دمشق شخصي بود از بزرگان فقهاي حنبلي به نام تقي الدين ابن تيميه، در هر علمي سخن مي گفت، ليكن مشكلي در عقل خود داشت. زماني كه در دمشق بودم، روز جمعه اي بر او وارد شدم در حالي كه بر منبر جامع دمشق مردم را موعظه مي كرد، از جمله مطالبي كه گفت اين بود كه: خداوند به آسمان دنيا مي آيد همان گونه كه من از منبر پايين مي آيم. اين را گفت و از منبر پايين آمد.» (4) هر يك از اين موضوعات را در رساله اي جداگانه بحث و بررسي كرده ايم و خوانندگان محترم را به آنجا ارجاع مي دهيم.


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص 293 و 295.
2- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 17.
3- الفتاواي، ج 5، ص 192.
4- رحلة ابن بطوطه، ص 95 و الدرر الكامنة، ابن حجر عسقلاني، ج 1، ص 154.

ص: 536

شناخت وهابيان

اشاره

يكي از فرقه هايي كه در مقابل اكثر مسلمين قرار گرفته، فرقه اي موسوم به «وهابيت» است. اين فرقه منسوب به مؤسس آن محمّد بن عبدالوهاب بن سليمان نجدي است. او كسي است كه با ادعاي احياي توحيد وسلفي گري همان عقايد و افكار ابن تيميه را در شبه جزيرة العرب پياده كرده، و آل سعود مجري آن افكار گشت. اين فرقه از قرن دوازده تاكنون برجاي مانده است. جا دارد درباره مؤسس و چگونگي گسترش آن بحث كنيم.

شرح حال محمد بن عبدالوهاب

محمد بن عبدالوهاب در سال 1111 هجري متولد شد و در سال 1206 هجري از دنيا رفت. دوران كودكي خود را در شهر خود «عيينه» در حجاز و بهويژه نجد سپري كرد. بعد از مدتي وارد حوزه علميه حنبلي شد و نزد علماي «عيينه» به فراگيري علوم پرداخت. براي تكميل دروس خود وارد مدينه منوّره شد. بعد از آن شروع به مسافرت به كشورهاي اسلامي نمود؛ چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد اقامت نمود. به ايران نيز مسافرت كرد؛ در كردستان يك سال و در همدان دو سال ماند. آن گاه سفري به اصفهان و قم نمود و بعد از فراگيري فلسفه و تصوف به كشور خود، حجاز بازگشت. بعد از هشت ماه كه در خانه خود اعتكاف نموده بود بيرون آمد و دعوت خود را آغاز نمود.

ص: 537

با پدرش به شهر «حريمله» هجرت كرد، و تا وفات پدر در آن جا ماند، درحالي كه پدرش از او راضي نبود.

از آن جا كه محمّد بن عبدالوهاب عقايد خرافي خود را كه بر خلاف عامه مسلمانان بود و در حقيقت همان عقايد ابن تيميه بود منتشر مي ساخت، بعد از فوت پدرش خواستند او را بكشند كه به شهر خود «عيينه» فرار كرد.

قرار شد امير شهر، عثمان بن معمر، او را ياري كند تا بتواند افكار و عقايدش را در شبه جزيرة العرب منتشر سازد. و براي تأكيد اين ميثاق، امير عيينه خواهرش جوهره را به نكاح محمّد بن عبدالوهاب درآورد. لكن اين ميثاق و ازدواج دوام نياورد به همين دليل از ترس اين كه امير او را ترور كند به «درعيه» شهر مسيلمه كذاب گريخت. فرار كرد.

از همان موقع كه در «عيينه» بود به كمك امير شهر درصدد اجراي عقايد و افكار خود برآمد و قبر زيد بن خطاب را خراب نمود و اين امر منجرّ به فتنه و آشوب شد. در «درعيه» نيز با محمد بن سعود _ جد آل سعود _ كه امير آن شهر بود، ملاقات كرد. قرار شد محمّد بن سعود هم او را ياري كند و در عوض، او نيز حكومتش را تأييد نمايد.

محمّد بن سعود نيز به جهت تأييد اين ميثاق، يكي از دختران خود را به نكاح او درآورد. اوّلين كار او اين بود كه حكم به كفر و شرك و ترور امير «عيينه» داد و سپس آل سعود را براي حمله به «عيينه» تشويق كرد. در اثر آن حمله تعداد زيادي كشته، خانه هايشان غارت و ويران شد و به نواميس شان هم تجاوز نمودند. وهابيون اين گونه حركت خود را به اسم نصرت و ياري توحيد و محاربه با بدعت و شرك و مظاهر آن شروع كردند.

محمد بن عبدالوهاب همه مسلمانان را، بدون استثنا، تكفير مي نمود؛ به اتهام اين كه آنان متوسل به پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) مي شوند و بر قبور اولياي خود گنبود وبارگاه مي سازند و به قصد زيارت قبور سفر مي كنند و از اوليا طلب شفاعت مي كنند و.... (1) .

پس از پيروزي بر «عيينه» به سرزمين هاي ديگر لشكركشي كرده و به بهانه گسترش


1- ر.ك. آلوسي، تاريخ نجد؛ سليمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهية؛ فتنه الوهابيه و....

ص: 538

توحيد و نفي «بدعت»، «شرك» و مظاهر آن، از ميان مسلمين به سرزمين نجد و اطراف

آن، مثل يمن و حجاز و نواحي سوريه و عراق، حملهور شدند، و هر شهري كه عقايد آنان را قبول نمي كرد غارت كرده و افرادش را به خاك و خون مي كشيدند. (1) .

پس از ورود به قريه «فصول» از حوالي أحساء و عرضه كردن عقايد خود، مردم با آنان بيعت نكردند، در نتيجه سيصد نفر از مردان قريه را كشته و اموال و ثروت آنان را به غارت بردند. (2) .

در سال 1216 امير وهابي سعود لشكري را با بيست هزار نفر فراهم كرده و غافل گيرانه به كربلاي مقدس حمله نمودند و حدود پنج هزار يا بنابر نقلي بيست هزار نفر را به قتل رساندند و تمام دارايي هاي حرم مطهر را به غارت بردند. (3) .

وهابيون با اين افكار خشن باعث ايجاد اختلاف و تشتّت و درگيري ميان مسلمين شدند و استعمار را خشنود نمودند. تا جايي كه «لورد كورزون» در توصيف شريعت وهابيت مي گويد: «اين عالي ترين و پربهاترين ديني است كه براي مردم به ارمغان آورده شده است.» (4) .

محمد بن عبدالوهاب از دنيا رفت ولي مستشرقين و استعمارگران دائماً در صدد دفاع از افكار او هستند، تا جايي كه مستشرق يهودي «جولد تسهير» او را پيامبر حجاز خوانده و مردم را به متابعت از افكار او تحريك مي نمايد. (5).

برخي از عقايد و فتاواي وهابيان

1 _ حرمت رفتن به زيارت قبور اولياي الهي؛

2 _ حرمت بناي بر قبور انبياء و اوليا به خاطر شرك بودن اين عمل؛


1- جزيرة العرب في القرن العشرين، ص 341.
2- تاريخ الملكة العربية السعوديه، ج 1، ص 51.
3- عبدالجواد كليددار، تاريخ كربلاء.
4- المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص 78.
5- همان، ص 105.

ص: 539

3 _ حرمت ساختن مسجد بر قبور اوليا.

4 _ حرمت نماز و دعا خواندن در كنار قبور اوليا.

5 _ حرمت و شرك دانستن تبرك به آثار انبيا و اوليا.

6 _ حرمت صدا زدن انبيا و اوليا بعد از مرگ و شرك دانستن آن

7 _ حرمت استغاثه به اولياء خدا بعد از مرگ و شرك دانستن آن.

8 _ حرمت كمك خواستن از اولياي الهي بعد از مرگ و شرك دانستن آن.

9 _ حرمت شفاعت خواستن از اوليا بعد از مرگ و شرك دانستن آن.

10 _ حرمت قسم خوردن به غير خدا مثل پيامبر يا ولي يا كعبه و شرك دانستن آن.

11 _ حرمت قسم دادن بر خدا به حقّ نبي يا وليّ.

12 _ حرمت نذر براي پيامبر يا ولي.

13 _ حرمت برپايي جشن در اعياد و مواليد انبيا و اوليا.

14 _ حرمت برپايي عزا در سوك اوليا.

15 _ حرمت چراغ روشن كردن بر سر قبور.

16 _ حرمت تعمير قبور اوليا و تزيين آنها.

17 _ حرمت اقامه عزا و مجالس فاتحه.

18 _ حرمت توسل به انبيا و اوليا و نسبت به شرك دادن.

مسلمانان از ديدگاه وهابيان

وهابيان، تنها خود را مسلمان و اهل توحيد خالص دانسته و بقيه مسلمانان را مشرك و فاقد احترام مي دانند كه خانه هايشان جاي حرب و شرك است و معتقدند كه تنها شهادت به «لا اله الاّ الله ومحمّد رسول الله» كافي نيست درحالي كه مسلماني تبرك به مسجد رسول، يا قصد زيارت رسول يا طلب شفاعت از او و غيره دارد. آنان معتقدند: كساني كه معتقد به توسل، شفاعت، استغاثه به ارواح اولياي الهي، تبرك و غيره اند، مشرك اند هرچند اسم مسلمان را بر خود نهاده اند و چه بسا شرك آنان از عصر جاهليت

ص: 540

خطرناك تر است. (1) .

محمد بن عبدالوهاب در كتاب «كشف الشبهات»، لفظ شرك و مشركين را بر مسلماناني كه تابعشان نيستند تقريباً 24 بار تكرار كرده است. هم چنين تعبيرهايي از قبيل: كفار، عبادت كنندگان بت، مرتدين، مشركين توحيد، دشمنان توحيد، دشمنان خدا و مدعيان اسلام را، در حدود بيست بار به كار برده است.

تشابه بين وهابيان و خوارج

با مراجعه به تاريخ خوارج و بررسي حالات آنان روشن مي شود كه در موارد گوناگوني اين دو فرقه شبيه يكديگرند، كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ همان گونه كه خوارج آراء شاذ و خلاف مشهور داشتند؛ مثل قول به اين كه مرتكب گناه كبيره كافر است، وهّابيون نيز چنين اند.

2 _ خوارج معتقدند مي توان دارالاسلام را در صورتي كه ساكنان آن مرتكب گناه كبيره شوند دارالحرب ناميد. وهابيون نيز اين گونه اند.

3 _ در سخت گيري در دين و جمود و تحجر در فهم آن شبيه هم بودند: خوارج به كلمه «لا حكم إلاّ لله» تمسك كرده و امام علي (عليه السلام) را از حكم خلع كردند، وهابيون نيز با ملاحظه برخي از آيات و عدم توجه به بقيه، حكم به تكفير مسلمين نمودند.

4 _ همان گونه كه خوارج از دين خارج شدند، وهابيون نيز با اعتقادات خرافي و باطل از دين خارج شدند. لذا در صحيح بخاري حديثي آمده است كه به طور كامل بر آنان قابل انطباق است:

بخاري به سند خود از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: «مرداني از طرف مشرق زمين خروج مي كنند، آنان قرآن مي خوانند، ولي از گلوي آنان تجاوز نمي كند، از دين خارج مي شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مي شود، علامت آنان تراشيدن سر است.» (2).


1- ر.ك. محمد بن عبدالوهاب، الرسائل العلمية، ص 79؛ صنعاني، تطهير الاعتقاد، ص 17؛ فتح المجيد، ص 40 _ 41 وكشف الشبهات و....
2- صحيح بخاري، كتاب التوحيد، باب 57، ح 7123.

ص: 541

قسطلاني در ارشادالساري (1) در شرح اين حديث مي گويد: «من قبل المشرق» يعني از طرف شرق مدينه مثل نجد و مانند آن.

مي دانيم كه نجد مركز وهابيون و موطن اصلي آنان بود كه از آن جا به ديگر شهرها منتشر شدند. وهم چنين تراشيدن موي سر و بلند گذاشتن ريش از شعارها و نشانه هاي آنان است.

5 _ در احاديث نبوي در وصف خوارج مي خوانيم: «آنان اهل اسلام را مي كشند و بت پرستان را رها مي كنند.» (2) اين عمل عيناً در وهابيون مشاهده مي شود.

6 _ عبدالله بن عمر در وصف خوارج مي گويد: «اينان آياتي را كه در شأن كفار نازل گشته مي گرفتند و بر مؤمنين حمل مي نمودند.» اين عمل در وهابيون نيز هست.

روش هاي دعوت وهابيان
اشاره

اينان براي پيش برد عقايد و افكار خود از راه هاي مختلف استفاده مي كنند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

مبارزه و مقابله با كتاب هاي شيعه

وهابيون با شيوه هاي مختلف درصدد مقابله با شيعه و آثار علمي آنان برآمده اند؛ زيرا شيعه اماميه بيشتر از بقيه مذاهب اسلامي به طرح مباحث علمي مي پردازد. چرا

اين همه مقابله با شيعه؟ اگر حرف آنان مطابق با حقّ است و ديگران بر باطل، چرا از

باطل مي ترسند؟ چرا مانع از نشر كتاب هاي شيعه در ميان جوانان اند؟ چرا اگر

يك دانشجوي وهابي كتابي از شيعه در دستش باشد، بايد از مراكز علمي اخراج

شود؟ چرا نمي گذارند صاحبان فكر و انديشه خود تصميم بگيرند؟ چرا بايد آثار

شيعي كه در نمايشگاه بين المللي كتاب مصر عرضه شد، توسط وهابيون خريداري و

سوزانده شود؟(3).


1- ارشادالساري، ج 15، ص 626.
2- ابن تيميه، مجموع فتاوا، ج 13، ص 32.
3- السلفية بين اهل السنة والامامية، ص 680.

ص: 542

تحريف كتاب ها

يكي از راه هاي مقابله با مخالفين نزد وهابيّون، تحريف كتاب هاي حديثي و تفسيري و تاريخي اهل سنت است. روايات و كلماتي كه بر ضدّ آنان آمده تحريف مي كنند آن گاه سفارش چاپ آن را به چاپ خانه ها مي دهند. لذا اگر كسي در كتاب خود به حديثي استدلال كرده، و مصدر آن را نيز ذكر مي كند، با مراجعه به چاپ هاي جديد اثري از حديث نمي يابد ولي با مراجعه به چاپ هاي قديم پي مي بريم كه اين حديث در چاپ هاي بعد حذف شده است. خصوصاً اين كه سعي مي كنند با چاپخانه ها ارتباط برقرار كرده يا با آنان شريك شوند، و با پايين آوردن قيمت كتاب هاي تحريف شده يا مجاني كردن آن، به دست اكثر جامعه برسانند.

محمّد نوري ديرثوي مي گويد: «تحريف و حذف احاديث از كارهاي دايمي و هميشگي وهابيون است. به عنوان نمونه، نعمان آلوسي تفسير پدرش شيخ محمود آلوسي را به نام روح المعاني تحريف نمود، و مطالبي را كه به ضرر وهابيون بود حذف كرد و اگر اين تحريف نبود تفسير او نمونه تفاسير محسوب مي شد».

نمونه ديگر اين كه در مغني ابن قدامه حنبلي، بحث «استغاثه» را حذف كردند؛ زيرا در نظر آنان شرك محسوب مي شود، آن گاه آن را چاپ نمودند. شرح صحيح مسلم را با حذف احاديثِ صفات، چاپ مجدد نمودند. (1) .

اين كارها متأسفانه در ميان اهل سنت رواج فراوان دارد، خصوصاً نسبت به احاديث و قسمت هايي از تاريخ كه فضيلتي از فضايل اهل بيت (عليهم السلام) در آن بوده و يا ذكري از لغزش خلفا و يا يكي از صحابه است.

از باب نمونه در تفسير «جامع البيان» طبري در ذيل آيه شريفه «وأنذر عشيرتك الأقربين» حديث آغاز دعوت را اين گونه نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «كدام يك از شما وزير و كمك كار من در اين امر _ امر رسالت _ خواهد شد تا برادر من و كذاوكذا باشد.» بعد از آن كه علي (عليه السلام) اين مقام را پذيرفت پيامبر به علي (عليه السلام) فرمود: «تو برادر من و


1- شيخ ديرثوي، ردود علي شبهات السلفية، ص 249.

ص: 543

كذاوكذا هستي.» (1) با مراجعه به تاريخ طبري پي مي بريم كه به جاي كذاوكذا «وصيي

وخليفتي» بوده، كه دست تحريف آنها را حذف كرده و به جاي آن كلماتي مبهم قرار داده است؛ زيرا اين گونه احاديث با عقايدشان سازگاري ندارد.

گاهي هم لغزش هاي خلفا يا مناقب اهل بيت (عليهم السلام) را اين گونه تحريف مي كنند كه به جاي آنها چند نقطه مي گذارند، خواننده نمي داند كه به جاي اين نقطه ها چه مطالب حساسي است كه مي تواند سرنوشت تاريخ را عوض كند.

در برخي از موارد نيز صدر يا ذيل حديث را حذف مي كنند، زيرا با عقايدشان سازگاري ندارد، همان گونه كه بخاري در موارد زيادي اين چنين كرده است. گاهي نيز اگر حديث را به جهت شهرت نمي توانند حذف كنند، درصدد تضعيف آن بدون هيچ دليل و مدركي برمي آيند، همان گونه كه ابن تيميه نسبت به حديث غدير و حديث ولايت و ديگر احاديث اين چنين كرده است. در برخي از موارد هم كلمات را تغيير داده تا معنايي ديگر از آن فهميده شود، همان گونه كه در قضيه «ليلة المبيت» به جاي كلمه: بات علي فراشه، كلمه «بال» آورده اند.

از جمله شواهد بر تحريف به نقصان، اين است كه برخي از مصادر حديثي كه از كتابي نقل مي كند، با مراجعه به آن كتاب اثري از آن نمي بينيم!

از باب مثال: حديث «امان» را كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «النجوم أمان لأهل السماء فإذا ذهبت ذهبوا، وأهل بيتي أمان لأهل الأرض فإذا ذهب أهل بيتي ذهب أهل الأرض» را برخي از مصادر حديثي از مسند احمد بن حنبل نقل مي كنند، ولي الآن در آن كتاب موجود نيست.

و نيز حديث: «أنا مدينة العلم وعليّ بابها» را ابن اثير در جامع الأصول و سيوطي در تاريخ الخلفا و ابن حجر در الصواعق المحرقة از صحيح ترمذي نقل مي كنند، درحالي كه اين حديث الآن در آن كتاب موجود نيست.

مختصر كردن كتاب ها

يكي ديگر از راه كارهاي تبليغي وهابيون مختصركردن كتاب ها و متون اصلي


1- جامع البيان، ذيل آيه شريفه.

ص: 544

حديثي، تاريخي و تفسيري است؛ به اين طريق كه بخش هايي را كه موافق با عقايدشان نيست به عنوان اين كه كتاب را مي خواهند مختصر كنند تا براي مردم بيشتر قابل نفع باشد، حذف مي كنند، و سپس آن را به چاپ خانه ها مي دهند و با همان وضع به بازار عرضه كرده گاهي به صورت رايگان در بين مردم پخش مي كنند و اين گونه حقايق را تحريف كرده و به عنوان مسلّمات تاريخ، حديث و تفسير به جامعه تحميل مي كنند.

ما با تلخيص برخي از كتاب هاي مطوّل و مفصّل مخالف نيستيم، زيرا امروزه بشر به جهت اشتغال هاي زياد، كمتر مي تواند به مطالعه كتاب هاي مفصل بپردازد، ولي ما با اختصارِ گزينشي و مغرضانه مخالفيم.

در اين كتاب هاي مختصر تاريخي، مطاعني را كه در خصوص خلفا حتي معاويه، يزيد و برخي از صحابه وارد شده حذف مي كنند و نيز فضائل اهل بيت (عليهم السلام) را از جاي جاي آن كتابها برمي دارند، درحالي كه به احاديث جعلي كه در شأن و منزلت خلفا و برخي از صحابه در آن كتاب آمده، كاري ندارند! و معلوم است با اين عمل زشت و جنايت فرهنگي چه ظلمي در حقّ خوانندگان كه قضاوت كنندگان در طول تاريخ اند، مي شود. و چگونه كساني كه نامقدس اند، مقدس شمرده شده و در مقابل كساني كه مقدس اند به فراموشي سپرده مي شوند.

استفاده از موسم حج

يكي ديگر از شگردهاي تبليغي، استفاده فراوان از موسم حج است؛ موسمي كه در آن صدهاهزار حاجي مسلمان از اطراف عالم جمع مي شوند. وهابيون از اين موقعيّت به خوبي در نشر افكار خود استفاده مي كنند. مبلغين را بين حجاج به زبان هاي مختلف مي فرستند، و با بحث علمي و اهداي كتاب و دعوت به مراكز علمي شان _ اگر از شخصيت هاي علمي باشند _، به تبليغ مذهب خود مي پردازند. حتّي اخيراً مشاهده شده كه در بين حجاج ايراني كتاب هاي فارسي بر ضدّ شيعه در تيراژ بسيار بالا را به طور رايگان، توزيع مي كنند، كتاب هايي كه بسيار مرموزانه نوشته شده و درصدد تثبيت عقايد خود و تخريب عقايد شيعه و مذاهب ديگر اسلامي است.

لازم به ذكر است عقايد پوچ وهابيان نه تنها به شيعيان تأثير نمي گذارد بلكه ساير

ص: 545

مذاهب اهل سنت از عقايد و عمل كرد آنها بيزار هستند. نمونه شكست آنان را در ايجاد گروه انحرافي طالبان و القاعده و فرجام آنان مي توان دريافت.

گزارشي از برخي فعاليت هاي تبليغي

در آخر اين بحث به بخشي از فعاليت هاي تبليغي كه وهابيون يك ساله وهابيان _ به طور خلاصه _ اشاره مي كنيم:

1 _ فعاليت 500 مبلغ در موسم حجّ سال 1417 ه_.ق؛

2 _ دعوت از 1000 چچني به عنوان ميهمان فهد در سال 1417 ه_.ق؛

3 _ 1400 حاجي از آسياي ميانه به عنوان ميهمان فهد در سال 1418؛

4 _ تأسيس كتاب خانه در دانشگاه هاي چين؛

5 _ تبليغ وهابيت در كنفرانس هاي جهاني؛

6 _ اعزام 2000 مبلّغ و 290000 فعاليت تبليغي در مدت يك سال؛

7 _ در سال 1418 ه_.ق 5200000 فعاليّت تبليغي در عربستان؛

8 _ در بحرين ماه صفر 1418 ه_.ق 300 جلسه درس ديني در مساجد؛ و در سال 1417 ه_ ق. 3650 سخنراني و درس ديني، و نشر 14176 نسخه نشريات ديني؛

9 _ در دبي 3789 مورد فعاليت تبليغي، و پخش 11698 نسخه از نشريات گوناگون؛

10 _ در قطر 1418 سخنراني و موعظه، و نشر 13715 نشريه ديني؛

11 _ در فجيره امارات، ماه رمضان 1418 ه_.ق 6000 فعاليت تبليغي؛

12 _ در پاكستان 165296 مورد فعاليت تبليغي در سال 1417 ه_.ق؛

13 _ اعزام مبلغ به افغانستان، ايران، هند، نپال، موريتاني، بريتانيا، پاريس و هلند؛

14 _ در بريتانيا سال 1417 ه_.ق 12990 فعاليت تبليغي كه شامل 10800 مورد درس علمي در مدارس، زندان ها، و بيمارستان ها و... بوده است؛

15 _ دوره آموزشي براي مبلغان اندونزي؛

16 _ دوره آموزشي براي طلاب تاتارستان؛

ص: 546

17 _ دوره شرعي عربي براي رؤساي جمعيت ها و مراكز اسلامي ونزوئلا؛

18 _ دوره فشرده براي مبلغان آمريكاي لاتين در آرژانتين؛

19 _ دوره اي براي مبلغان قزاقستان؛

20 _ دوره اي براي مبلغان در كنيا؛

21 _ برپايي همايش مبلغان در تايلند؛

22 _ برپايي همايش مبلغان در سنگال؛

23 _ برگزاري دوره اي جهت ائمه جماعات و مبلغان در غرب آفريقا؛

24 _ برگزاري دوره اي جهت ائمه جماعات و مبلغان در قرقيزستان؛

25 _ برگزاري دوره اي جهت ائمه جماعات و مبلغان در آمريكا؛

26 _ برگزاري دوره تربيت مبلغ در اوكراين؛

27 _ برگزاري دوره تربيت مبلغ در روسيه؛

28 _ تأسيس دانشسراي تربيت مبلغ در چچن؛

29 _ ملاقات دبيركل «رابطة العالم الاسلامي» با مسؤولين سياسي كشورها؛

30 _ رسيدگي به مساجد بوسني؛

31 _ ساخت 104 مسجد در فيليپين؛

32 _ ساخت و ترميم 90 مسجد در بوسني؛

33 _ سهيم شدن در ساخت 1359 مسجد در جهان؛

34 _ كمك به 300 مسجد در بلژيك؛

35 _ فعاليت در دانشگاه مسكو؛

36 _ اعطاي بورسيه تحصيلي به دانشجويان 34 كشور؛

37 _ ايجاد دانشسراي علوم عربي و اسلامي در توكيو؛

38 _ 3891 فارغ التحصيل از دانشسراي علوم اسلامي و عربي اندونزي؛

39 _ به راه انداختن كاروان هاي تبليغي در كردستان عراق؛

40 _ ساخت 18 مسجد در كردستان عراق؛

41 _ كمك رساني به 100000 پناهنده آذربايجاني؛

42 _ چاپ 123000 نسخه كتاب براي بوسني؛

ص: 547

حكمت ها

فلسفه دعا و نيايش

اشاره

دعا و نيايش، از سرمايه هاي بسيار ارزنده و از حقايق مسلم اسلام و قرآن است كه استفاده صحيح از آن، روح و جسم انسان ها را پرورش مي دهد. الكسيس كارل _ انسان شناس معروف _ مي گويد: «هيچ ملّتي در تاريخ به سقوط و زوال قطعي نيفتاد، مگر آن كه قبلا دعا را ترك كرده و خود را براي مرگ آماده نمود... دعا عميق ترين آثار را به روح و فطرت انسان مي گذارد و او را آن چنان رشد مي دهد كه جامعه، محيط و وراثت بر او تنگي مي كند... چنين به نظر مي رسد كه نيايش و دعا اگر با تمامي شرايطش انجام گيرد هرچه را نيايشگر بخواهد به دست مي آورد، و هر دري را بكوبد به رويش گشوده مي گردد.» (1) .

نيايش، درخواست كمال، مقام، موقعيت و خلاصه چيزي است كه بايد با لياقت و كارداني به دست نيايشگر آيد، و تكرار دعا و خواستن مانند شعاري است كه در روح انسان اثر مي گذارد و در او نيروي اميد و عشق و علاقه بهوجود مي آورد، و او را در راه رسيدن به آن هدف به تكاپو و جنبش وامي دارد.

انساني كه ادراك كرده آنچه هست برايش قانع كننده و كافي نيست، دعا مي كند تا به آنچه بايد باشد برسد؛ اين چنين شخصي هميشه تشنه و مشتاق آينده اي ايده آل و بهتر از


1- الكسيس كارل، نيايش.

ص: 550

آنچه هم اكنون هست مي باشد. اين خلاصه اي بود كه درباره دعا و فلسفه آن بيان شد؛ حال به طور مبسوط در اين باب سخن مي گوييم.

مفهوم دعا

دعا در لغت به معناي خواندن، سؤال كردن، ناميدن كسي، رغبت به چيزي و خواستن از كسي آمده است. (1).

دعا در اصطلاح عبارت از درخواست عنايت و فضل خداوند و استمداد از او، و سرانجام اظهار نيازمندي و عجز نزد او، و ارتباط معنوي انسان ها با آفريدگار جهان و نجواي با اوست.

قرآن و نيايش

قرآن درپاره اي ازآيات، باصراحت به نيايش دعوت كرده ووعده اجابت داده است:

خداوند متعال مي فرمايد: " وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ "؛ (2) «و چون بندگان من از دوري و نزديكي من از تو بپرسند بدانند كه من به آنان نزديك خواهم بود هركه مرا خواند دعايش اجابت كنم».

و در جايي ديگر امر به نيايش كرده و مي فرمايد: " وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ "؛ (3) «پروردگار شما فرمود كه مرا بخوانيد تا دعايتان را اجابت كنم و آنان كه از دعا و عبادت من اعراض و سركشي مي كنند، زود با ذلّت و خواري در دوزخ شوند».

دعا در روايات

1 _ از امام باقر (عليه السلام) سؤال شد: كدام عبادت افضل است؟ حضرت فرمود: هيچ چيز نزد


1- قاموس المحيط، ماده دعاء.
2- بقره 2 آيه 186.
3- غافر 40 آيه 62.

ص: 551

خدا محبوب تر از اين نيست كه «ذات مقدسش» مورد سؤال و نيايش قرار گيرد و از آنچه نزد اوست درخواست شود. و هيچ فردي نزد خداوند از كسي كه به عبادت و نيايش تكبر كرده و از او درخواست نكند، مبغوض تر نيست. (1) .

2 _ پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «عاجزترين مردم كساني اند كه از نيايش، درمانده و ناتوان باشند.» (2) .

3 _ امام علي (عليه السلام) فرمود: «محبوب ترين اعمال نزد خداوندU در روي زمين دعا و نيايش است.» (3) .

نيايش پيامبران در قرآن

1 _ نيايش حضرت آدم (عليه السلام)

هنگامي كه آن حضرت از بهشت رانده شد، عرض كرد: " رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ "؛ (4) «پروردگارا ما به خويشتن ستم روا داشتيم و اگر ما را نيامرزي و ترحم ننمايي هر آينه از زيان كاران خواهيم بود».

2 _ نيايش حضرت نوح (عليه السلام)

آن حضرت در دعاي خود عرض مي كند: " رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوالِدَيَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً... "؛ (5) «پروردگارا بيامرز من و والدينم را و هر باايماني را».

3 _ نيايش حضرت ابراهيم (عليه السلام)

آن حضرت (عليه السلام) بعد از گذاشتن زن و فرزندش در سرزمين خشك مكه به خداوند


1- كافي، ج 2، ص 467.
2- عدّة الداعي، ص 24.
3- كافي، ج 2، ص 467.
4- اعراف 7 آيه 23.
5- نوح 71 آيه 30.

ص: 552

متعال عرض مي كند: " رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ

الْمُحَرَّمِ "؛ (1)«بارپروردگارا من ذريه ام را در بياباني بدون كشت در كنار بيت الله حرامت مسكن گزيدم».

هم چنين در جاي ديگر اين گونه دعا كرده و مي گويد: " رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَتَقَبَّلْ دُعاءِ "؛ (2) «بارپروردگارا من و ذريه ام را از نمازگزاران قرار ده و دعاي ما را بپذير».

4 _ نيايش حضرت سليمان (عليه السلام)

خداوند متعال دعاي حضرت سليمان را اين گونه نقل مي كند: " قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلي والِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصّالِحِينَ "؛ (3) «گفت بارپروردگارا مرا وادار كن تا نعمتي را كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده اي سپاس دارم و عملي شايسته كنم كه آن را بپسندي و مرا به رحمت خويش به صف بندگان شايسته ات درآور».

5 _ مناجات حضرت يونس (عليه السلام)

خداوند متعال مناجات حضرت يونس (عليه السلام) را در شكم ماهي اين گونه نقل مي كند: "...فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ- فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ "؛ (4) «در تاريكي ها نداكرد: خدايي جز تو نيست تو منزه هستي و من از ستمكارانم. پس اجابت كرديم خواست او را و از اندوه نجاتش داديم».

6 _ نيايش حضرت يوسف (عليه السلام)

خداوند متعال دعاي حضرت يوسف (عليه السلام) را درباره ماجرايش با زليخا اين گونه نقل


1- ابراهيم 14 آيه 40.
2- همان، 42.
3- نمل 27 آيه 19.
4- انبياء 21 آيات 87 و88.

ص: 553

مي كند: " رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ... "؛ (1) «بارپروردگارا زندان از آنچه مرا به سوي آن دعوت مي كنند بهتر است».

7 _ نيايش حضرت موسي (عليه السلام)

قرآن درباره درخواست روزي حضرت موسي از خداوند متعال، چنين نقل مي كند: " رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ "؛ (2) «بارپروردگارا همانا من به آنچه از خير به سوي من نازل كردي محتاجم».

8 _ نيايش حضرت زكريا (عليه السلام)

او براي درخواست فرزند صالح از خداوند چنين دعا كرد: " رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ " (3) «بارپروردگارا از پيشگاهت ذريه پاك به من عطافرما، همانا تو شنونده دعايي».

خداوند متعال خطاب به پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَلا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً "؛ (4) «بگو همانا پروردگارم را مي خوانم وكسي را شريك او قرار نمي دهم».

دعا از ديدگاه دانشمندان

اهميت دعا و نيايش به حدّي است كه دانشمندان روان شناس و روانكاو و نيز سياستمداران به ضرورت آن پي برده اند.

1 _ دكتر الكسيس كارل مي گويد:

«در موقع دعا نه فقط انسان يك فرمول واحدي را پيش خود مي خواند، بلكه وجدان او چنان در عالم تجرّد و انقطاع فرو مي رود كه خودش تصور آن را نمي تواند


1- يوسف 12 آيه 33.
2- قصص 28 آيه 24.
3- آل عمران 3 آيه 38.
4- جنّ 72 آيه 20.

ص: 554

بكند؛ اين حالت عجيب را نبايد به ترقّي و پيشرفت قواي روحي نسبت داد... دعا و مناجات در اعضاي بدن ما حالتي به جا مي گذارد كه در نوع خود بي سابقه است. در روز اول آنقدرها جالب توجه نيست، امّا كم كم وقتي كه عادي شد هيچ لذّتي در مقابل آن برابري نمي كند. انسان در اين حالت خود را به طرزي به خدا تسليم مي نمايد؛ مثل اين كه تخته سنگ مرمري در مقابل سنگتراش بي اختيار است، و در همان حال از خداي خود رحمت و ترحّم را طلب مي نمايد!» (1) .

2 _ ديل كارنگي مي گويد:

«امروز حتّي روان شناسان هم يك نوع مبلغين جديد مذهبي شده اند، در امريكا به طور متوسط هر 35 دقيقه يك نفر انتحار مي كند، و هر دو دقيقه يك نفر ديوانه مي شود. اگر مردم دنبال آن آرامشي كه در مذهب و دعاهاي مذهبي پنهان است مي رفتند بيشترِ اين خودكشي ها و ديوانگي ها منتفي مي شد.»(2) .

3 _ مهتاما گاندي مي گويد:

«من در تجارب زندگي عمومي و خصوصي خود، تلخ كامي هاي بسيار سخت داشته ام كه مرا دست خوشِ نااميدي مي ساخت، اگر توانسته ام بر اين نااميدي ها چيره شوم به خاطر دعا و نمازهايم بوده است... هرچه زمان مي گذشت اعتقاد من به خداوند افزايش مي يافت و نياز من به دعا و نماز بيشتر مي گشت و صورتي مقاومت ناپذير به خود مي گرفت، كه بدون آن زندگي برايم سرد و تهي بود.» (3) .

همو در جاي ديگر مي گويد:

«اگر من حضور خدا را در درون خود حسّ نمي كردم، در هر روز با آن چنان تيره روزي ها و مصائبي مواجه مي گشتم كه از نااميدي ديوانه مي شدم و سرنوشتم اين بود كه خود را در رود «هوگلي» بيفكنم.» (4) .


1- انسان موجود ناشناخته، ص 93.
2- علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، ص 52.
3- همان، ص 54.
4- همان.

ص: 555

نيايش از سنين كودكي

دعا و نيايش در سنين كودكي اثر درخشاني در روح و روان طفل مي گذارد. ممكن است كودك الفاظ و عبارت هاي دعا و نيايش و نماز را نفهمد، ولي معناي توجه به خدا، راز و نياز با خدا، استمداد از خداوند، عرض دعا و نياز در پيشگاه خداوند بي نياز را در عالم كودكي اش درك مي كند، اميدوار بار مي آيد، دلش به خداوند و رحمت نامحدودش مطمئن مي شود، در باطن خويش تكيه گاهي براي خود احساس مي كند كه سرمايه سعادت در تمام دوران زندگي اش خواهد بود كه در مواقع سخت و پيش آمدهاي ناگوار مي تواند از آن نيروي نهايي استفاده كند، به آن متّكي و مطمئن باشد و در جزر و مدّ حوادث با خاطري آرام، شخصيت اش را حفظ كند.

از همين رو در روايات سفارش شده كه كودك را از همان دوران كودكي با نماز آشنا سازيم. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «كودكان خود را در هفت سالگي به نماز واداريد.» (1) .

يكي از دانشمندان مي گويد:

«بايستي از آغاز زندگي كودكان را عادت داد كه زمان هاي كوتاه در سكوت و آرامش به خصوص با نيايش بگذرانند.» (2) .

يكي از دانشمندان آمريكايي مي گويد: «چه خوب است به كودكان و جوانان خود ياد دهيم كه با جمله هايي مختصر روزي چند بار دعا بخوانند، زيرا دعا بهترين روش براي رفع هر احتياج و برآوردن هر منظوري است....» (3) .

پاسخ به شبهات

سؤال اول

خداوند جهان هر چيزي را طبق حكمت و نظم با برنامه اي معيّن آفريده است، و ديگر جايي براي نيايش باقي نمي ماند....


1- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 171.
2- راه و رسم زندگي، ص 98.
3- دكتر فرانگ لاباخ، دعا بزرگ ترين نيروهاي جهان، ص 80.

ص: 556

جواب:

بي ترديد مقدّرات پروردگار روي علم و حكمت است، ولي نكته آن است كه بسياري از مقدّرات الهي مشروط به وجود يا عدم يك يا چند شرط است، و نيايش در پاره اي از مواقع شرط تحقق آن مطلوب است؛ به تعبير ديگر، دعا قسمتي از تقدير الهي است، همانند مريضي كه تقدير بر آن است كه اگر مداوا نكند بميرد، ولي اگر همان مرض را مداوا كرده و دارو بخورد بهبود يافته و به حيات خود ادامه مي دهد.

سؤال دوم

خداوند متعال به نهان و آشكار جهان مطلع است و تمام مصالح بندگان را مي داند، پس بايد تسليم و خاموش بوده و لب از نيايش فروبنديم.

جواب:

بي شك خداوند متعال به نهان و آشكار همه موجودات، حتّي از افكار دروني ما آگاه است و آنچه را مصلحت بداند انجام مي دهد، اما بايد توجه داشت كه ممكن است بدون دعا مصلحت در عطاي چيزي نباشد، و مصلحت مشروط به دعا باشد.

ميسر بن عبدالعزيز نقل مي كند كه امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: «اي ميسر! با پروردگار خود نيايش كن، و مگو هرچه مي بايست بشود به قلم تقدير و مشيت خداوندي انجام خواهد شد، زيرا نزد خداوند منزلت و مقامي است كه جز از طريق درخواست به آن نخواهي رسيد و اگر فردي لب از نيايش فروبندد و درخواست نكند، چيزي به او عطا نخواهد شد، پس سؤال و نيايش كن كه مورد عطا و بخشش قرار خواهي گرفت. اي ميسر! هيچ دري كوبيده نمي شود مگر آن كه سرانجام به روي انسان گشوده شود.» (1) .

سؤال سوم

برخي ديگر دعا را جسارت به درگاه الهي دانسته و مي گويند: دعا در حقيقت مسخره كردن خدا و عملي شرم آور است. (2) .


1- كافي، ج 2، ص 466.
2- الكسيس كارل، نيايش، ص 24.

ص: 557

جواب:

در پاسخ اين افراد بايد گفت: آيا شخصي كه با كمال خضوع و انكسار با چشمي اشك بار به درگاه پروردگار دست به دعا بلند مي كند جسور و بي ادب است؟!

آيا كسي كه كوچكي و كمال احتياج خود را اعلان داشته و از حضرتش استمداد مي نمايد، براي خدا تكليف معين مي كند؟ يا برعكس؛ وظيفه اشخاص نيازمند درخواست از شخص بي نياز، بهويژه از پروردگار جهان است!

اگر _ بر فرض محال _ دعا هيچ تأثيري براي درمان دردها يا اصلاح امور افراد و اجتماع نداشته باشد، آيا نمي توان آن را وسيله ارتباط با خداي بزرگ و كسب تكليف و طلب راهنمايي براي يافتن راه صحيح از نادرست دانست؟ يعني از پروردگار درخواست تشخيص طريق كامل و نزديك تر براي كشف معماي پيچيده زندگي نمود، و پس از يافتن راه عمل با كمال آرامش خاطر براي انجام دادن آن گام هاي استواري برداشت.

آري، نيايش راه هاي پنهان را به روي فكر انسان ها باز كرده و از هر نوع انحراف و لغزش فكري و عملي پيش گيري مي كند.

آثار دعا و نيايش در فرد و اجتماع
ارتباط با خداوند متعال

يكي از آثار و بركات دعا و نيايش ارتباط تنگاتنگ با خداوند متعال در همه زمينه هاست. براي روشن تر شدن مطلب مثالي آورده مي شود: در بياباني نزديك دريا حوضچه اي است. اين آب اگر همين طور بماند بعد از مدتي به جهت ميكروب ها مي گندد و يا به جهت شدت گرماي آفتاب معدوم گشته و تبخير مي شود. ولي اگر در صدد وصل به دريا برآيد و خود را هيچ ببيند، كم كم برايش راهي به درياي بي كران حاصل مي گردد، و بعد از آن كه به دريا متصل و در آن، فاني شد ديگر بركه نيست، هرچه هست، دريايي بي كران است كه در آن فاني شده است. و همان گونه كه آب بي كران عاصم است و متنجس نمي شود او نيز چنان خواهد شد، و....

ص: 558

حال در مورد امور معنوي _ كه همان دعا و نيايش باشد _ اگر انساني كه در تمام زمينه ها محدود است از راه باطن، خود را به نامحدود متصل كند، مظهر صفات كمال و جمال او خواهد شد، و ديگر در تلاطم روزگار مضطرب نخواهد گشت....

آرامش روح و روان

يكي ديگر از آثار مهم دعا و نيايش، آرامش روح و اطمينان قلب است. بي ترديد جهان متمدّن با تمام پيشرفت هاي اعجاب آفرين و چشمگيرش در زمينه معنويات چندان پيشرفتي نداشته و قوس نزول را پيموده است. حال دعا و نيايش با خداوند متعال يكي از راه هاي مؤثّرِ درمان نگراني و اضطراب خاطر و روح است. انسان نيايشگر هرگز خود را تنها و بي پناه نمي بيند، و با استقامتي شگفت آفرين، غم و تشويش را از خود دور كرده و هيچ گاه به خود اجازه نمي دهد كه لشكر نگراني در سرزمين دل و مغزش خيمه زند.

ديل كارنگي مي گويد:

«در صورتي كه ايمان به مذهب تا اين درجه صبر و شكيبايي مي بخشد، پس چرا وقت اضطراب و نگراني به سوي خداوند نرويم؟ چرا به دستور «كانت» فيلسوف آلماني توجه نكنيم كه مي گويد: به خدا توسل پيدا كنيد، زيرا احتياج به چنين چيزي داريد. حتّي اگر شما طبيعتاً و يا در اثر تربيت، آدم بي ديني باشيد، باز دعا به حال شما مفيد است. منظور من از اثرات عملي دعا چيست؟ مقصودم اين است كه به سوي خدا رفتن و دعا كردن سه اصل روان شناسي را كه همه _ چه مشرك و چه ديندار و خداشناس _ به آن نيازمندند در آنها زنده مي كند:

الف) دعا و نيايش به ما كمك مي كند تا ناراحتي ها و گرفتاري هايي كه داريم به زبان آوريم.

ب) در اثر نيايش اين احساس به ما دست مي دهد كه شريكِ غمي پيدا كرده و تنها نباشيم.

ج) دعاء و نيايش انسان را به كار و كوشش وامي دارد، و نخستين گام به سوي عمل است. من نمي توانم به خود بقبولانم كه كسي براي انجام منظور خود به درگاه خداوند

ص: 559

نيايش نمايد و نتيجه نگيرد؛ به عبارت ديگر، در راه هدف خود گامي برندارد. الكسيس كارل مي گويد: نيايش بزرگ ترين نيرويي است كه انسان مي تواند توليد كند، پس چرا از آن بهره برداري ننماييم؟» (1) .

دكتر الكسيس كارل مي گويد:

«عباداتي است كه بايد طيّ مراسم خاصي انجام شود، ولي جاي نيايش هركجا باشد خدا با انسان سخن نمي گويد، مگر هنگامي كه آرامش بر درونش مستولي شود؛ در سكوت اين پناه گاه ها انسان مي تواند درحالي كه انديشه اش به سوي خدا در پرواز است، عضلات و اعضايش را آرامش بخشد، روحش را سبك بار كند و نيروي سنجش و تشخيص را خلوص و جلا دهد، و قدرت تحمل زندگي دشواري كه تمدن جديد بر دوش او بار كرده و به زانويش درآورده است به دست آورد.» (2) .

همو در جاي ديگر مي گويد:

«نيايش خصوصيات خود را با علامات بسيار مشخص و منحصربه فردي نشان مي دهد، صفاي نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادي بي دغدغه، چهره اي پر از يقين، استعداد هدايت و نيز استقبال از واقعه ها، به سادگي به آغوش گرفتن يك سرباز يا يك شهيد مرگ را. چنين به نظر مي رسد كه نيايش، انسان ها را آن چنان رشد مي دهد كه جامه اي كه وراثت و محيط به قامتشان دوخته است برايشان كوتاه مي گردد. ملاقات پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبريز مي سازد، به طوري كه شعشعه پرتو اين صلح از چهره اشان نمودار است، و آن را هرجا كه روند با خود مي برند.» (3) .

جلوگيري از جنون

سومين اثر نيايش، پيش گيري از جنون است. گفتني است كه فشار افكار پريشان و ناراحتي فكري در دنياي امروز سرانجامي جز جنون و ناراحتي هاي رواني ندارد، ولي


1- آيين زندگي، ص 198.
2- نيايش، ص 12.
3- همان، ص 21.

ص: 560

بهترين دارو _ به تصريح روان پزشكان _ برگشت به سوي خدا و نيايش و ارتباط با اوست.

دانشمند و روان شناس معروف «ديل كارنگي» مي گويد:

«هزاران نفر از كساني كه اكنون در گوشه تيمارستان به سر مي برند اگر به قدرت مافوق «خدا و نيايش با او» رجوع كرده بودند و تنها به جنگ نگراني نرفته بودند، به چنين روزي گرفتار نمي شدند.» (1) .

پيش گيري از انتحار

يكي ديگر از آثار نيايش جلوگيري از انتحار و خودكشي است. همان گونه كه اشاره شد، هجوم لشكر اندوه و نگراني ها در ميدان نبرد زندگي، تاكنون تلفات فراواني داشته و در اين نبرد خونين تعدادي اندك مغلوب و اسير آن نشده اند. دانشمندان براي رهايي از چنگال آن، راه هايي را پيشنهاد كرده اند، ولي نيايش را يگانه تكيه گاه و پشتوانه اي شگفت انگيز دانسته اند.

ديل كارنگي مي گويد:

«وقتي كه دردها و مصائب خود را مي توانيم با خداي خود در ميان گذاريم، چه لزومي دارد كه از مشكلات خود نگران شويم....» (2) .

نيايش و تهذيب اخلاق

يكي ديگر از آثار نيايش تهذيب اخلاق و تزكيه نفس است. گفتني است كه دعا قلب و روح انسان را پاك و باصفا مي كند و از انحراف ها و ناپاكي ها پيش گيري مي كند؛ يعني اگر با شرايط ويژه، دعا و ارتباط با خدا درست صورت گيرد؛ هم چنين همگان به اين امر حياتي و زندگي ساز توجه كامل بكنند و پيوسته به ارتباط با آفريدگار جهان و نيايش و كسب تكليف از خدا اهتمام ورزند، مدينه فاضله اي كه آرزوي سقراط و ارسطو


1- آيين زندگي، ص 196.
2- همان، ص 195.

ص: 561

و رهبران ديني بوده است بهوجود خواهد آمد. و به عكس، در صورت قطع رابطه با

خداي بزرگ و ترك نيايش در منجلاب فساد و انحراف غرق شده و در اجتماع جز سقوط، بدبيني، كينه توزي، اختلاف و هزاران نكبت اخلاقي ديگر، بهره اي نخواهد داشت.

راستي چرا زليخا نتوانست يوسف زيبا و جوان را از پاي درآورد؟ آيا ميل و هوس و نفس سركش، فقط در اندرون زليخا بود؟ حضرت يوسف (عليه السلام) نيز همانند ساير افراد داراي اين غريزه سركش و خانمان برانداز بود، ولي به خدا پناه برد، دعا و نيايش كرد، به نفس و غريزه جنسي خود لجام زد، چندين سال زندان و تنهايي و رنج را بر پيروي از هوس هاي زودگذر مقدم داشت و بدين صورت بر هواي نفس پيروز گشت.

نيايش و تحول انديشه

از آثار چشم گير نيايش، ارتباط مستقيم مغز و فكر نيايشگر با مبدأ بي نهايت علم و قدرت و آفريدگار فكر و خرد است. دعا به ما كمك مي كند صحيح تر و دقيق تر بينديشيم و از لغزش و اشتباه و درماندگي و ترديد مصون مانده و راه صواب را از خطا تشخيص دهيم و به دنبال آن، مشكلات فردي و اجتماعي را حلّ نماييم.

گلن كلارك نويسنده مسيحي مي گويد:

«دعا سطح عملياتش عميق تر از انتقال فكر است؛ يعني دعا سطح عميق تري است كه در آن جا همه ما به نداي پدر (پروردگار) متوجه و متمايل مي گرديم.» (1) .

بنابراين نيايش ها درهايي به روي فكر و قلب انساني بازنموده و انديشه هايي تازه و بي سابقه در مغز نيايش گر پديد مي آورد. اين جاست كه در برابر پيشامدها، مرض ها، مشكلات علمي، جواب ها و راه حل هاي آسان و مفيدي مي يابد و هرگز درمانده و حيران نمي شود. و از كج انديشي و كج روي مصون مي گردد.

دكتر لاباخ مي گويد:


1- دعا بزرگترين نيروي جهان، ص 54.

ص: 562

«وقتي دعا مي كنيد كاغذ و قلم را دم دست داشته باشيد، وقتي خدا فكري را در ذهن شما خطور مي دهد آن را يادداشت كرده و در مدّ نظر داشته باشيد تا بتوانيد به مرحله عمل درآوريد.» (1) .

نيايش و تقويت اراده

يكي ديگر از آثار دعا و نيايش تقويت اراده و تلقين به نفس نيايشگر است. اساساً انسان به هريك از مراتب ترقي (مادي و معنوي) بخواهد برسد احتياج به قوه اراده _ كه آخرين مرتبه ملكات روحي است _ دارد. ناگفته پيداست كه اگر اراده كسي ضعيف يا نابود باشد ديگر فرصت هاي ارزش مند به رايگان از كف او بيرون رفته و روزبه روز قوس نزول را مي پيمايد. لذا ملّتي كه از اراده اي قوي و متين اجتماعي محروم باشد، مانند كشتي بي بادبان و بي كشتيبان مي شود كه دست خوشِ حوادث ايّام و بادهاي مخالف گرديده و درهم مي شكند.

دكتر الكسيس كارل مي گويد:

«عبادت بزرگ ترين نيرويي است كه انسان مي تواند توليد كند، نيرويي چون قوه جاذبه در عالم پزشكي، كساني را ديده ام كه بعد از اين كه تمام معالجات در آنها سودمند واقع نمي شد، بيماري آنها با داروي عبادت و دعا التيام مي يافت.» (2) .

دعا و كوشش

برخي از مردم بر اين عقيده اند كه تنها راه ريشه كن كردن بدي در جهان و جلب منفعت، اين است كه آدمي بدون فعاليّت مثبتي چشم به رحمت پروردگار بدوزد و منتظر باشد كه خداوند مشكلاتش را برطرف كند. اين نظريه را نهضت «رفورم» به وجود آورد. اين نظريه كاملا باطل است، زيرا اگر خداوند همه كارها را به تنهايي انجام مي داد و انسان،


1- همان، ص 62.
2- انسان موجود ناشناخته؛ آيين زندگي، ص 197.

ص: 563

بدون فعاليت دست به طرف او دراز مي كرد، جهان و زندگي؛ ديگر مفهومي نداشت و پروردگار به يك خدمت گزار آسماني بشر محدود مي شد.

خداوند به ما هوش عطا فرموده تا بتوانيم فكر كنيم، و نيرو به ما بخشيده تا بتوانيم با فعاليت خود ثمره اي به دست آوريم. اگر اينها را با دعا و نماز كسب مي كرديم، ديگر هوشمندي و فعاليّت معنا و مفهومي نداشت. نماز و دعا براي كوشش ها و فعاليّت ها مكمل لازم و شگفت انگيزي است، ولي اگر جايگزين كوشش و فعاليت گردد بي نهايت خطرناك خواهد بود. (1) .

از همين رو در حديثي از امام صادق (عليه السلام) مي خوانيم: «خداوند براي بندگانش مقرّر فرموده كه مقاصدشان را با اسبابي از او درخواست كنند كه براي رسيدن به آنها قرار داده است و آنان را به اين قانون امر كرده است.» (2) .

در حديثي ديگر آمده است: «سنت الهي بر اين تعلق گرفته كه هر چيز را از راه اسبابش جاري سازد، روي اين اساس خداوند براي هر چيزي در اين عالم سببي قرار داده و براي هر سبب، شرح و حكمتي و براي هر حكمت و شرح، دانشي و براي هر دانشي، دري گويا و ناطق مقرّر فرموده است.» (3) .

نتيجه اين كه دعا لازم و واجب است، ولي حركت و عمل نيز از جانب انسان ضروري است.


1- مارتين لوتركينگ، نداي سياه، ص 200 _ 203.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 90 ح 15.
3- مجمع البحرين، ماده «سبب».

ص: 564

فلسفه سوگواري براي اوليا

اشاره

چرا در سوگ اولياي الهي عزاداري مي كنيم؟ آيا آنان به عزاداري ما نياز دارند؟ چرا در مورد گذشته ها تجديد خاطره مي نماييم؟ وهابيون اين عمل را بدعت مي دانند و شيعه را به جهت اقامه عزاداري ملامت و سرزنش مي كنند. (1)اكنون به برخي از جهات سؤال پرداخته و دليل عزاداري را بيان مي كنيم:

عزاداري از مظاهر حب و بغض
اشاره

حبّ و بغض دو امر متناقض است كه بر خاطر انسان عارض شده و از آن دو به ميل و بي ميلي نفس به چيزي تعبير مي شود.

كساني كه محبت آنها واجب است
اشاره

از ادله عقلي و نقلي استفاده مي شود كه محبّت برخي افراد بر انسان واجب است:

خداوند

خداوند متعال در رأس كساني است كه محبّت او اصالتاً به جهت دارا بودن همه صفات كمال و جمال، و اين كه همه موجودات به او وابسته اند، واجب است.


1- ر.ك: ابن تيميه، منهاج السنه، ج 1، ص 52 _ 55.

ص: 565

خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشيرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ "؛ (1) « [اي رسول] بگو امّت را كه اي مردم اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان خود را و اموالي كه جمع آورده ايد و مال التجاره اي كه از كسادي آن بيمناكيد و منازلي كه به آن دل خوش داشته ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست مي داريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ خدا جاري گردد و خدا فاسقان و بدكاران را هدايت نخواهد كرد».

رسول خدا

از جمله كساني كه به خاطر خدا بايد دوست بداريم رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله)است، زيرا او واسطه فيض تشريع و تكوين است. از همين رو در آيه فوق در كنار نام خداوند از حضرت ياد شده و امر به محبّت او شده است.

پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «احبّوا الله لما يغذوكم و أحبّوني بحبّ الله... (2) ؛ خداوند را از آن جهت دوست بداريد كه شما را روزي مي دهد و مرا به خاطر خدا دوست بداريد.» از طرف ديگر، مناقب و فضائل و كمالات آن حضرت از جمله عواملي است كه انسان را جذب آن حضرت كرده و محبّتش را در دل مي آورد.

آل بيت پيامبر

محبّت اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) نيز واجب است، زيرا با قطع نظر از اين كه آنان مظهر فضائل و كمالات و مناقب اند، واسطه فيض تكوين و تشريع مي باشند؛ از همين رو پيامبر (صلي الله عليه وآله) به محبّت آنان امر نموده است.


1- توبه 9 آيه 24.
2- مستدرك حاكم: ج3 ص 194.

ص: 566

پيامبر (صلي الله عليه وآله) در همان حديث مي فرمايد: «... و احبّوا اهل بيتي لحبّي؛... و اهل بيتم را به خاطر من دوست بداريد».

جهات لزوم حب آل رسول

محبّت آل رسول نيز به دلايلي، همانند محبت پيامر (صلي الله عليه وآله) واجب و لازم است:

1 _ اهل بيت (عليهم السلام) به صاحب رسالت، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) منتسب اند؛ چنان كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود: «هر سبب و نسبي در روز قيامت منقطع است مگر سبب و نسب من».

2 _ اهل بيت محبوب خدا و رسولند؛ همان گونه كه در حديث «رايه» و حديث «طير» به آنها اشاره شده است.

3 _ حبّ اهل بيت (عليهم السلام) اجر و مزد رسالت محمّدي است؛ چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي ". (1) .

4 _ روز قيامت از محبّت آل رسول سؤال مي شود؛ همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد: " وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ". (2) .

سبط بن جوزي از مجاهدنقل مي كند: درروزقيامت ازمحبّت علي (عليه السلام) سؤال مي شود. (3) .

5 _ اهل بيت معصومين (عليهم السلام) عِدل كتاب خدايند؛ چنان كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)در حديث «ثقلين» به آن اشاره فرمود: «انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي».

6 _ محبّت اهل بيت (عليهم السلام) شرط ايمان است؛ همان طوري كه در احاديث صحيح از طرق فريقين وارد شده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اي علي! دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن نيست با تو مگر منافق».

7 _ اهل بيت (عليهم السلام) كشتي نجات امّتند؛ همان گونه كه به طريق صحيح از فريقين نقل شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «مثل أهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجي، و من تخلّف عنها غرق».


1- شوري 42 آيه 23.
2- الصافات 37 آيه 24.
3- تذكرة الخواص، ص 10.

ص: 567

8 _ حبّ اهل بيت (عليهم السلام) شرط قبولي اعمال و طاعات است؛ چنان كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اگر امّت من روزه بدارند تا آن كه به مانند كمان ها كمرشان خم شده و دل ها فرو رود، و نماز بدارند به حدّي كه مانند تارها گردند، ولي تو را دشمن بدارند، خداوند آنان را با صورت در آتش جهنّم مي اندازد.» (1) .

9 _ اهل بيت (عليهم السلام) امان اهل زمينند، همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «... و اهل بيت من امانند براي اهل زمين...».

شايان ذكر است كه محبّت به مثابه نيروي محركه اي است كه قواي انسان را تحريك كرده و به فعليت مي رساند تا به سوي محبوب و مقتدايش پر كشد.

در جمع بندي مطالب به اين نتيجه مي رسيم كه اقامه عزاداري جلوه اي از جلوه هاي محبّت به محبوب است، زيرا از طرفي مي دانيم كه مردم در درجات محبّت مختلفند. از طرفي ديگر، اثر محبّت تنها اقبال نفس و تحريك نفساني نيست، بلكه ظهور و بروز داشته و به بيرون از نفس هم خواهد رسيد. هم چنين تنها اثر بيروني آن اطاعت از محبوب نيست. اگر چه اطاعت يكي از آثار مهمّ و اساسي محبّت است، آثار ديگري نيز دارد كه اطلاق ادله لزوم محبّت تمام آنها را شامل مي شود مگر آن كه با دلايل ديگر معارضه داشته باشد، مثل قتل نفس در محبّت محبوب، يا كارهاي خلاف شرع ديگر.

جلوه هاي حب در زندگي انسان

1 _ اطاعت و انقياد؛

2 _ زيارت محبوب؛

3 _ تكريم و تعظيم محبوب؛

4 _ برآورده كردن حاجت هاي محبوب؛

5 _ دفاع از محبوب به انحاي مخلتف؛

6 _ حزن و اندوه در فراق محبوب، همانند حزن يعقوب در فراق يوسف؛


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 143.

ص: 568

7 _ حفظ آثار محبوب؛

8 _ احترام به فرزندان و نسل محبوب؛

9 _ بوسيدن آنچه به او مرتبط است؛

10 _ برپايي مراسم جشن و مولودي خواني در ميلاد محبوب.

نتيجه اين كه اقامه عزاداري از لوازم حبّ اهل بيت است.

احياي فرهنگ عاشورا و ياد اولياي الهي مطابق با عقل است
اشاره

در آغاز اين فصل پيرامون اين موضوع كه عزاداري مظهر حبّ و بغض است مطالبي را مطرح كرديم. با مراجعه به عقل سليم پي مي بريم كه برپايي مراسم عزاي اولياي الهي، خصوصاً سرور و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام موافق با عقل است، زيرا احيا و تكريم آنان در حقيقت تكريم شخصيت عظيم و شعارهاي آنان است و هر امّتي كه بزرگان خود را تكريم نكند محكوم به شكست و فنا و نابودي است. بزرگانند كه تاريخ امّت ها را ترسيم كرده و آنان را مي سازند.

برخي از شعارهاي حسيني

امام حسين (عليه السلام) مي فرمايند:

1 _ «انّي لا أري الموت إلاّ سعادة، و الحياة مع الظالمين إلاّ برماً؛ (1) من «در چنين شرايطي مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز رنج و نكبت نمي دانم».

2 _ «ليس الموت في سبيل العزّ إلاّ حياة خالدة، و ليست الحياة مع الذلّ إلاّ الموت الذي لاحياة معه. مرگ در راه عزت جزء زندگاني جاويدان نيست. و زندگاني با ذلّت جزء مرگ نيست».

3 _ «ألا و إنّ الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السلّة و الذلّة و هيهات منّا

الذلّة...؛ آگاه باشيد كه زنازاده، پسر زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته است. يا با شمشير كشيده آماده جنگ شوم و يا لباس ذلت بپوشم و با يزيد بيعت كنم، ولي ذلت


1- تاريخ دمشق: ج14 ص218.

ص: 569

از ما بسيار دور است».

4 _ «إنّا لله و إنّا إليه راجعون و علي الاسلام السلام إذ قدبليت الأمة براع مثل يزيد؛. (1) ما براي خدا و به سوي رجوع خواهيم كرد. هنگامي كه امت به رهبري مانند يزيد مبتلا است بايد با اسلام وداع كرد».

5 _ «... إنّي لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً، و إنّما خرجت لطلب الاصلاح في أمة جدّي (صلي الله عليه وآله)، أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و أسير بسيرة جدّي و ابي علي بن ابي طالب (عليه السلام)...؛. (2) من به جهت طغيان گري و ايجاد تفرقه بين مسلمين و فساد و ظلم قيام نكردم، بلكه براي اصلاح در امّت جدّ خود خروج نمودم، مي خواهم امرِ به معروف و نهي از منكر كرده و به سيره جد و پدرم علي بن ابي طالب عمل كنم».

ارتباط عاطفي امت با اولياي الهي

يكي از راه هاي اساسي و مهمّ در توجيه مسائل عقيدتي و سياسي و اجتماعي مردم، راه تحريك عاطفه در وجود انسان است. انسان از اين سو، بيشتر تأثيرپذير است تا جنبه عقلي و جوانب ديگر. به تعبيري ديگر، اين روش مؤثرتر از ديگر جوانب است. حال با توجه به قضيه شهادت اولياي الهي خصوصاً سرور و سالار شهيدان، تذكر و توجه دادن مردم به آن واقعه سبب تحريك احساس هاي مردم خواهد شد و از اين طريق مي توانيم آن بزرگواران را الگو معرفي كرده و شعارها و دستورهايشان را _ كه همان شعارها و دستورهاي خداوند است _ به مردم برسانيم. بدين دليل است كه امام زين العابدين (عليه السلام) بعد از واقعه عاشورا تا بيست سال براي شهداي كربلا، خصوصاً پدرش امام حسين عليه السلام گريه مي كرد.

اين مطلب با در نظر گرفتن مدح پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) در مورد آن حضرت بيشتر مشخص مي شود:

پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «حسين منّي و أنا من حسين، أحبّ الله من أحبّ حسيناً؛ (3) حسين از


1- مقتل خوارزمي، ج 1، ص 184.
2- بحار الانوار، ج44، ص 328.
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51، فضائل اصحاب رسول الله صلي الله عليه وآله.

ص: 570

من و من نيز از حسينم، خداوند دوست بدارد هر كس كه حسين را دوست دارد.»

هم چنين پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «الحسن و الحسين سيّدا شباب أهل الجنّة؛(1) حسن و حسين سرور و سيد جوانان اهل بهشتند.»

دليل نقلي بر اقامه عزاداري
اشاره

با مراجعه به روايات و مشاهده سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله) و صحابه پي مي بريم كه اين بزرگواران از اولين كساني اند كه به اين موضوع مهمّ توجه داشته و برپا كننده آن بوده اند.

حاكم نيشابوري به سند صحيح از أم الفضل نقل مي كند كه فرمود: روزي بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شده، عرض كردم: اي رسول خدا! شب گذشته خواب بدي ديدم. حضرت فرمود: آن خواب چيست؟ عرض كردم: بد خوابي است. حضرت فرمود: چيست؟ عرض كردم: در عالم رؤيا ديدم گويا قسمتي از بدن شما جدا شده و در دامن من قرار گرفت. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: خوب خوابي ديدي، فاطمه «دخترم» اگر خدا بخواهد پسري به دنيا خواهد آورد كه در دامن تو بزرگ خواهد شد. امّ الفضل مي گويد: فاطمه زهرا عليها السلام حسين (عليه السلام) را به دنيا آورد و او در دامن من بود، همان گونه كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)فرمود؛ تا آن كه بر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد شده و او را در دامانش قرار دادم. آن گاه به آن حضرت توجه كردم، ناگهان ديدم كه اشك از چشمانش سرازير شد. عرض كردم: اي نبي خدا! پدر و مادرم بفداي تو باد. چه شده است كه شما را گريان مي بينم؟ حضرت فرمود: جبرئيل (عليه السلام) بر من نازل شد و خبر داد كه امّتم به زودي اين فرزندم را به شهادت مي رسانند. عرض كردم: اين فرزند؟ فرمود: آري، آن گاه قسمتي از تربت خونين آن حضرت را به من داد. (2) .

حافظ طبراني به سند صحيح از شيبان نقل مي كند: من با علي (عليه السلام) بودم كه آن حضرت وارد سرزمين كربلا شد، آن گاه فرمود: در اين موضع شهدايي خواهند بود كه براي آنان همانندي غير از شهداي بدر نيست. (3).


1- صحيح ترمذي، ج 5، ص 617؛ مسند احمد، ج 3، ص 369.
2- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 176؛ كنزالعمال، ج 6، ص 223.
3- مقتل خوارزمي، ص 162.

ص: 571

ترمذي به سند صحيح از سلمي نقل مي كند: بر امّ سلمه، وارد شدم، در حالي كه

گريان بود. به او عرض كردم: چه چيزي تو را به گريه وا داشته است؟ فرمود: در عالم رؤيا رسول خدا را ديدم در حالي كه سر و صورت مبارك آن حضرت (صلي الله عليه وآله) خاك آلود بود. عرض كردم: چه شده است، اي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)؟ فرمود: الآن شاهد قتل حسين بودم. (1) .

حضور در عزاي اولياي الهي

اقامه عزا در سوگ اولياي الهي، خصوصاً امام حسين (عليه السلام) نه تنها جايز بلكه رحجان دارد؛ همان گونه كه بزرگان دين اين چنين مي كردند.

بخاري به سند خود از عايشه نقل مي كند: وقتي خبر شهادت «زيد بن حارثه» و «جعفر» و «عبد الله بن رواحه» به پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيد، حضرت در حالي كه آثار حزن در صورتشان نمايان بود وارد مسجد شد، و در آن جا نشست. (2) .

ابن هشام در سيره خود نقل مي كند: هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مدينه بازگشت صداي گريه و نوحه بر كشتگان و شهدا را شنيد. آن گاه چشمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) پر از اشك شد و گريه كنان فرمود: ولي حمزه گريه كننده اي ندارد. با شنيدن اين سخن زنان بني اشهل آمدند و بر عموي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) گريه كردند. (3).

اهداف برپايي مراسم

اگر در ميان شيعيان چنين سنتي رايج شده است، انگيزه هاي گوناگوني دارد كه به اختصار عبارتند از:

1 _ شناساندن مقام پيشوايان بزرگ اسلام كه سراسر زندگي آنان براي جامعه اسلامي الگو و سرمشق است؛

2 _ افزايش عشق و محبّت به اهل بيت (عليهم السلام)؛


1- مستدرك حاكم، ج4، ص19.
2- ارشاد الساري، ج 2، ص 393.
3- السيرة النبويه، ج 3، ص 105.

ص: 572

3 _ كمال خواهي و فضيلت طلبي؛

4 _ دعوت به دين و آگاه شدن از حقايق آن و فراخواني مردم به صلاح و دوري از انحراف و فساد؛

5 _ آشنا كردن مردم با ويژگي هاي قيام امام حسين (عليه السلام)؛

6 _ اطعام عده اي از گرسنگان در پرتو مجالس عزا كه از دستورات مؤكّد قرآن و اسلام است؛

7 _ ياد مصائب اهل بيت (عليهم السلام) كه موجب آسان شدن مصايب و سختي هاي دوست داران آنان است؛

8 _ اظهار هم دردي با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و حضرت زهرا (عليها السلام) و ساير ائمه (عليهم السلام)؛

9 _ فراموش نشدن خاطره عاشورا، چرا كه اگر اين عزاداري ها نبود نسل هاي آينده از حقايق اطلاعي نداشتند؛

10 _ افشاگري جنايت هاي ستمگران، به ويژه بني اميه و بني عباس؛

11 _ رشد فضايل و كرامت هاي انساني و الهي و پرورش روحيه شهادت طلبي؛

12 _ زنده نگه داشتن اسلام، زيرا اين عزاداري ها بود كه اسلام را زنده نگه داشت. امام خميني (رحمه الله) درباره عزاداري مي فرمايد: «... اصلاً نمي فهمند مكتب سيّد الشهدا چه بوده و نمي دانند اين منبرها، گريه ها و سينه زني ها حدود 1400 سال است كه ما و مكتب ما را حفظ كرده و تا حالا اسلام را آورده است...». (1) .

بنابراين عزاداري حسين بن علي عليه السلام يك حركت و موج و نيز يك مبارزه اجتماعي است. عزاداري ها سبب مي شود كه شور و عاطفه از شعور و شناخت برخوردار گردد و ايمان را در ذهن جامعه، زنده نگه دارد و مكتب عاشورا، به عنوان فكري سازنده و حادثه الهام بخش، همواره تأثير خود را حفظ كند. عزاداري، احياي خط خون و شهادت و رساندن صداي مظلوميّت آل علي (عليهم السلام) به گوش تاريخ است. در سايه آن، علاوه بر گريستن براي مظلوميّت امام، هدف امام حسين (عليه السلام) از نهضت و حركت نيز شناخته مي شود.


1- قيام عاشورا در كلام و پيام امام، ص 16.

ص: 573

فلسفه گريه بر امام حسين

اشاره

چرا براي اولياي الهي و در سوگ آنها، خصوصاً امام حسين (عليه السلام) گريه مي كنيم؟ فلسفه و حكمت گريه چيست؟ آيا دليل شرعي بر آن وجود دارد؟ آيا خود اولياي الهي در سوگ بزرگان گريه مي كردند؟ اينها سؤال هايي است كه در موضوع گريه مطرح است و ما در صدد آنيم كه به طور خلاصه به فلسفه و حكمت گريه در سوك اولياء و دليل نقلي آن بپردازيم.

گريه بر اولياي الهي از ديدگاه عقل و حكمت

گريه بر اولياي الهي خصوصاً بر سالار شهيدان اباعبدالله الحسين (عليه السلام) موافق با عقل سليم بوده و داراي آثار و فوايد بسياري است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ گريه بر اهل بيت خصوصاً امام حسين (عليه السلام) از مظاهر محبّت به آنان است كه خداوند متعال به آن امر نموده و نيز عقل آن را تأييد مي كند.

2 _ اشك بر اهل بيت خصوصاً امام حسين (عليه السلام) از مصادق تعظيم شعائر الهي است، زيرا با اين عمل در حقيقت شعارهاي آن حضرت را به پا مي داريم.

3 _ گريه بر امام حسين (عليه السلام) در حقيقت توبه و انابه به سوي خداوند و تمام خوبي هاست، زيرا گريه بر امام حسين (عليه السلام) جهت شخصي ندارد، بلكه به اين دليل است كه او فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و داراي تمام خوبي هاست كه در راه احياي دين الهي مظلومانه به

ص: 574

شهادت رسيده است. پس گريه براي چنين افرادي انابه و بازگشت و ارتباط با خوبي هاست. در روايات اسلامي آمده است: هر كس بر امام حسين (عليه السلام)گريه كند يا بگرياند يا خود را گريان نشان دهد (تباكي كند) بهشت بر او واجب مي گردد، زيرا اين گونه گريه با اين گرايش در حقيقت توبه و انابه و رجوع به خداوند متعال است.

4 _ انسان تا به باطن خود رجوع نكرده و از آن طريق با وليّ خدا خصوصاً امام حسين (عليه السلام)ارتباط پيدا نكند، دلش نمي شكند و اشكش جاري نمي گردد، پس گريه بر امام حسين (عليه السلام) در حقيقت ارتباط از راه باطن بين وجودي محدود با وجودي بي كران و نامحدود است. پر واضح است كه با اين ارتباط، انسان محدود نيز نامحدود خواهد شد. همان گونه كه اگر آب محدود و بركه اي در جايي باشد و آن را به درياي بي كران متصل و مرتبط نسازيم در مدت اندكي آب گنديده و يا به دليل شدّت گرماي هوا نابود خواهد شد، مگر آن كه آن را به درياي بي كران متصل نماييم كه در اين صورت به مانند دريا عاصم و مصون از هر نوع ميكروب و تعفّن و نابودي خواهد شد.

5 _ گريه بر مظلوم، انسان را احساسي كرده و مدافع مظلوم خواهد كرد، خصوصاً كسي كه معصوم بوده و امام و وصيّ و جانشين صاحب شريعت باشد، كه در اين هنگام انسان مدافع شريعت خواهد شد. هم چنين با ديدن مظلومي به فكر دفاع از او بر خواهد آمد و اين مطلبي است كه روان شناسان به آن اشاره كرده اند. از همين رو مي بينيم كه شيعيان براي بهره برداري از اين اكسير عظيم _ كه همان گريه بر سيد الشهداء (عليه السلام) و مظلوميّت اوست _ همواره در طول تاريخ حامي و پشت و پناه مظلومان بوده اند.

6 _ گريه بر وليّ خدا خصوصاً امام حسين (عليه السلام) آرام بخش قلب هاي سوخته اي است كه به جهت مصائبي كه بر آن حضرت (عليه السلام) وارد شده آتش از آن شعله ور شده و با اين قطره هاي اشك مرحمي بر دل سوخته عاشقان آن حضرت خواهد بود.

7 _ اشك، خصوصاً براي اولياي الهي سبب رقت قلب شده و قساوت را از انسان دور مي كند و زمينه را براي ورود انوار خداوند در دل انسان فراهم مي سازد، زيرا اشك توجيه شده صيقل دهنده زرنگار دل است.

8 _ اشك بر امام حسين (عليه السلام) در حقيقت مبارزه منفي و عملي با حاكمان جائر است،

ص: 575

كه با اين عمل وانمود مي كنند كه از رفتار آنان بيزاراند، همان گونه كه حضرت زهراسلام الله عليها بعد از وفات پدرش رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و بعد از واقعه «سقيفه» گريه هاي فراواني كرد، تا از جهتي به مردم بفهماند كه براي چه دختر رسول خدا ناراحت است و مي گريد؟ با آن كه اهل بيت (عليهم السلام) الگوي صبر و مظهر بردباري و استقامت و شكيبايي اند.

9 _ اشك بر اهل بيت (عليهم السلام) خصوصاً بر سرور شهيدان اعلام ادامه دادن و زنده نگه داشتن راه آن بزرگواران است؛ هم چنين اعلام اين مطلب است كه ما در طول تاريخ مخالف يزيد و يزيديان بوده و موافق و پيرو حسين (عليه السلام) و حسينيان زمان و شعارهايشان هستيم.

دليل نقلي بر رحجان گريه براي اولياي الهي

الامامة و السياسه، ج 1، ص 110.@.

12 _ سبط بن الجوزي نقل مي كند: هنگامي كه خبر شهادت محمد بن ابي بكر به علي (عليه السلام) رسيد، گريه كرد و بر آن اظهار تأسف نمود و بر قاتلش لعنت فرستاد. (1) .

13 _ يعقوبي مي نويسد: بعد از وفات خديجه، فاطمه زهرا (عليها السلام) به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پناه آورد و گريه كنان عرض كرد: مادرم كجاست، مادرم كجاست؟.... (2).

14 _ ابن ابي الحديد نقل مي كند: امام حسن (عليه السلام) در صبح آن شبي كه علي (عليه السلام) به شهادت رسيد وارد مسجد كوفه شد و بعد از حمد و ثناي الهي شروع به معرفي علي (عليه السلام)نمود كه ناگهان بغض گلوي او را گرفت و شروع به گريه نمود و تمام مردم نيز با آن حضرت در فراق اميرالمؤمنين (عليه السلام) گريستند.... (3) .

15 _ قندوزي حنفي در مورد شهادت حضرت عباس (عليه السلام) مي گويد: مردي با عمود آهني بر سر مبارك حضرت زد كه از وسط دو نيم شد و از اسب به زمين افتاد و صدا زد: اي ابا عبدالله، اي حسين! سلام من بر تو باد. امام حسين (عليه السلام) با سرعت نزد او آمد و صدا زد: اي عباسم واي پاره تنم! آن گاه باحمله، آنان را از حضرت دور كرد واو رااززمين برداشت و به خيمه برد و گريه زيادي كرد و فرمود: خدا تو را به جهت من جزاي خير دهد.... (4) .


1- تذكرة الخواص، ص 107.
2- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 35.
3- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 11.
4- ينابيع المودة، ص 409.

ص: 578

16 _ همو نقل مي كند: بعد از شهادت «حرّ بن يزيد رياحي» لشكر عمر سعد سر مبارك او را از بدن جدا كرده و به طرف امام حسين (عليه السلام) پرتاب نمودند. حضرت سر را در دامان خود قرار داده و شروع به گريه كرد و خون را از صورت مباركش پاك نمود و فرمود: به خدا سوگند! مادرت در نام گذاري تو اشتباه نكرده است،همانا تو آزادي در دنيا و با سعادتي در آخرت. (1) .

17 _ ابن عساكر به سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه از امام سجاد (عليه السلام) به جهت زيادي گريه اش بر امام حسين (عليه السلام) سؤال شد: حضرت فرمود: مرا ملامت نكنيد، زيرا يعقوب يكي از فرزندانش از او غايب شد، آنقدر گريست كه چشمانش سفيد شد، در حالي كه نمي دانست كه او مرده است، ولي من روزي مشاهده كردم كه چهارده نفر از اهل بيتم را به شهادت رسانده و ذبح كردند، آيا شما مي خواهيد كه حزن و اندوه اين مصيبت از دل من بيرون رود؟ (2) .

18 _ سبط بن جوزي مي نويسد: بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) ابن عباس دائماً گريه مي كرد تا اينكه چشمانش كور شد. (3) .

19 _ ابن ابي الدنيا نقل مي كند: زيد بن ارقم در كنار ابن زياد، ايستاده بود، به او گفت: اي ابن زياد چوب را از لب و دندان حسين (عليه السلام) بردار، به خدا سوگند بارها ديدم رسول خدا اين دو لب را مي بوسيد. آن گاه شروع به گريه كرد.... (4) .

20 _ ابن حجر هيثمي نقل مي كند: امّ سلمه _ أم المؤمنين _ وقتي خبر شهادت حسين (عليه السلام)را شنيد، با تعجب گفت: آيا مرتكب چنين عملي شدند؟، خداوند قبرهايشان را از آتش پر كند. آن گاه به حدّي گريست كه بي هوش شد. (5) .


1- همان، ص 414.
2- تاريخ دمشق، ترجمه امام زين العابدين عليه السلام، ص 56.
3- تذكرة الخواص، ص 152.
4- اسد الغابة، ج 2، ص 21.
5- صواعق المحرقه، ص 196.

ص: 579

فلسفه سجده بر تربت امام حسين

اشاره

از موضوعاتي كه مورد توجه و سؤال اهل سنت و وهابيون واقع شده اين است كه چرا شيعه بر تربت امام حسين (عليه السلام) سجده مي كند؟ آيا در حقيقت اين سجده بر امام حسين يا سجده بر تربت نيست؟. براي روشن شدن مطلب به بررسي اين موضوع مي پردازيم:

سجده شيعه بر هر نوع خاك

عالمان شيعي، سجده بر تربت امام حسين (عليه السلام) را واجب نمي دانند، بلكه حكم به جواز سجده بر هر تربت و خاكي نموده اند، ولي از آن جا كه تربت امام حسين (عليه السلام) امتياز خاصي دارد حكم به استحباب سجود بر آن داده اند.

برتري برخي زمين ها

از مجموع آيات استفاده مي شود كه برخي از زمين ها مبارك بوده و بر ساير زمينها برتري خاصّي دارند.

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاًوَهُديً لِلْعالَمِينَ ". (1) «نخستين خانه اي كه براي [عبادت] مردمان نهاده شد آن است كه در مكه [بنا


1- آل عمران 3 آيه 96.

ص: 580

شده] است كه مبارك و راهنماي جهانيان است». و نيز مي فرمايد: " وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي

مُنْزَلاً مُبارَكاً وَأَنْتَ خَيْرُ المُنْزِلِينَ ". (1) «و بگو پروردگارا مرا به منزلي مبارك فرود آورد و تو بهترين ميزباناني».

در آيه اي آمده است: " وَنَجَّيْناهُ وَلُوطاً إِلي الأَرضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ ". (2) «و او ولوط را رهانديم و به سرزميني رسانديم كه براي بركتش بخشيده بوديم».

درباره حضرت موسي (عليه السلام) مي فرمايد: " إِذ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ المُقَدَّسِ طُوَيً ". (3) «چون پروردگارش او را در وادي مقدس طوي ندا داد».

هم چنين در خطاب به او مي فرمايد: " فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنكَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُويً ". (4) «كفشهايت را از پا بيرون كن و [بدان كه] تو در وادي مقدس طوي هستي».

در قصه سليمان (عليه السلام) آمده است: " وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلي الأَرضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها ". (5) «و براي سليمان باد تندرو را [تسخير كرديم] كه به فرمان او به سرزميني كه بركتش بخشيده بوديم روان مي شد».

در مورد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " سُبْحانَ الَّذِي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ المَسْجِدِ الحَرامِ إِلي المَسْجِدِ الأَ قْصي الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ ". (6)«پاك است كسي كه بنده اش را شبي از مسجد الحرام تا مسجد الاقصي كه پيرامونش را بركت بخشيده ايم، سير داد».

قطعه هايي از زمين شقي و سعيدند

قطعه هاي زمين همانند ساكنان آن، متّصف به صفت شقاوت و سعادت اند:

1 _ بخاري به سندش از عبدالله بن عمر نقل مي كند: پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه از سرزمين «ثمود» مي گذشت، فرمود: داخل نشويد در سرزمين هايي كه صاحبان آنها به


1- مؤمنون 23 آيه 29.
2- انبياء 21 آيه 71.
3- نازعات 79 آيه 16.
4- طه 20 آيه 12.
5- انبياء 21 آيه 81.
6- اسراء 17 آيه 1.

ص: 581

خود ظلم نمودند تا شما نيز همانند آنان به مصيبت مبتلا نگرديد، مگر در حالي كه

گريانيد. آن گاه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سر مباركش را پوشانيد و به سرعت از آن وادي گذر نمود. (1) .

2 _ همو نقل مي كند: علي (عليه السلام) كراهت داشت در سرزمين فرو رفته «بابل» نماز بخواند. (2) .

3 _ حلبي در سيره خود نقل مي كند: اجماع امّت بر آن است كه اين مكان (مدينه) كه اعضاي شريف پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در بر گرفته، بهترين قسمت هاي روي زمين است حتّي از كعبه برتر است. برخي ديگر گويند: افضل قسمت هاي روي زمين است، حتّي از عرش الهي. (3) .

4 _ سمهودي شافعي در بحث علل برتري سرزمين مدينه بر سرزمين هاي ديگر مي گويد: جهت دوم آن كه: اين سرزمين مشتمل بر قطعه زميني است كه به اجماع امت بر ساير قطعه ها برتري دارد و آن همان قطعه اي است كه بدن شريف پيامبر (صلي الله عليه وآله)را در برگرفته است. (4) .

5 _ هم چنين از مطلّب نقل كرده كه مردم بعد از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي آمدند و به جهت تبرك از خاك قبر آن حضرت بر مي داشتند و با خود مي بردند. عايشه به جهت آن كه بدن پيامبر نمايان نگردد دستود داد ديواري به دور قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) كشيده شود. (5) .

شرافت تربت امام حسين

تربت امام حسين (عليه السلام) از جمله تربت هايي است كه خداوند متعال آن را به جهاتي مبارك گردانيده است، زيرا آن تربت از قطعه زميني است كه جسد پاك و طيّب و طاهر


1- صحيح بخاري، ج 6، ص 7، كتاب المغازي.
2- همان، ج 1، ص90، كتاب الصلاة.
3- سيره حلبي، ج 3، ص 306.
4- وفاء الوفاء، ج 1، ص 52.
5- همان، ص 385.

ص: 582

سيدالشهدا (عليه السلام) را در بر دارد.

علامه اميني (رحمه الله) در سرّ سجود به تربت كربلا مي فرمايد: «اين امر بر دو اصل اساسي استوار است:

الف) آن كه شيعه اماميه در صدد آن است كه براي خود تربت و مهري پاك به همراه داشته باشد تا بر آن سجده نمايد.

ب) همان طور كه گفته شد، برخي از بقاع بر بعضي ديگر برتري دارد، لذا آثار و بركاتي بر آن مترتب است؛ به همين دليل كعبه و حرم حكم خاصي به خود گرفته است. از جمله سرزمين هايي كه بر ساير بقاع برتري پيدا كرده و داراي آثار و بركاتي خاص است محلي است كه بدن شريف سيدالشهدا (عليه السلام) را در خود جاي داده است. همان بقعه اي كه امام علي (عليه السلام)قبل از شهادت امام حسين (عليه السلام) قبضه اي از خاك آن را برداشت و استشمام كرد و چنان گريست كه زمين از اشك هاي حضرتش مرطوب گشت. سپس فرمود: «از اين سرزمين هفتاد هزار نفر محشور شده و بدون حساب وارد بهشت مي گردند. (1) آيا سجده بر چنين تربتي مطلوبيّت و قداست ندارد و سبب تقرّب به خداوند متعال نمي گردد؟. آيا سزاوار نيست كه انسان بر تربتي سجده كند كه در آن نشانه هاي توحيد و عشق بازي در راه معبود است؟، تربتي كه در صورت توجه خاص به حقيقت آن حالت رقّت قلب در انسان ايجاد شده و انسان را به سوي خداوند نزديك مي كند...» (2) .

استاد عباس محمود عقاد _ نويسنده مصري _ در مورد سرزمين كربلا مي نويسد:

«سرزمين كربلا حرمي است كه مسلمانان براي عبرت و ياد آوري به زيارت آن مي آيند و غير مسلمين براي مشاهده و بازديد، ولي اگر بنا باشد كه حقّ اين سرزمين ادا شود بايد آن را زيارت گاه هر انساني قرار داد كه براي نوع خود نصيبي از قداست و بهره اي از فضيلت قائل است، زيرا ما به ياد نداريم كه قطعه اي از زمين به مانند كربلا اين چنين داراي فضيلت و منقبت باشد و اين نيست مگر به جهت آن كه اين سرزمين با اسم


1- المعجم الكبير، ج 3، ص 111، ح 2825.
2- السجود علي التربة الحسينية عند الشيعة الاماميه، ص 69 _ 87.

ص: 583

كربلا و منزلگاه حسين (عليه السلام) مقرون و عجين شده است.» (1) .

شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء (رحمهم الله) در بيان حكمت استحباب سجود بر تربت حسيني مي فرمايد:

«از جمله اغراض و مقاصد عالي در استحباب سجود بر تربت حسيني (عليه السلام) آن است كه نمازگزار هنگامي كه پيشاني خود را بر تربت مي گذارد به ياد فداكاري و عشق بازي امام حسين (عليه السلام) در پيشگاه الهي مي افتد و اين كه چگونه يك انسان مي تواند در راه عقيده و مبدأ اين گونه فداكاري كرده و با ظالمان مقابله كند. و از آن جا كه سجود بهترين حالات يك بنده نزد خداوند است، مناسب است كه در آن حالت به ياد ارواح پاك و طيب و طاهري بيفتد كه جانشان را در راه معشوق فدا كردند. در اين هنگام و با اين تفكّر، حالت خضوع و خشوع در انسان ظاهر مي شود و دنيا و آنچه در آن است در نظرش حقير جلوه مي كند و حالتي عرفاني و معنوي قوّيي در نفسش نسبت به خداوند متعال حاصل مي شود، همانند حالتي كه براي امام حسين (عليه السلام) و اصحابش حاصل شده است. و اين به جهت توسل و ارتباط با امام حسين (عليه السلام) از طريق تربت اوست. از همين رو در روايات مي خوانيم كه سجده بر تربت حسيني (عليه السلام) حجاب هاي هفت گانه را پاره مي كند. پس در حقيقت سجده بر تربت حسيني (عليه السلام) سرّ صعود و عروج از تراب به ربّ الارباب است...» (2) .

عبد الرزاق مقرّم (رحمه الله) مي نويسد:

«از جمله اسلوب هايي كه اهل بيت (عليهم السلام) به جهت شناساندن مظلوميّت امام حسين (عليه السلام)به مردم به كار گرفته اند، امر به سجود بر تربت حسيني (عليه السلام) است، زيرا از مهم ترين اسرار آن اين است كه نمازگزار هر روز در اوقات نماز پنج گانه اش هنگامي كه چشمش به تربت حسيني (عليه السلام) مي افتد به ياد امام حسين (عليه السلام) و فداكاري هايش، و اصحاب و اهل بيتش مي افتد و معلوم است كه ياد آوري از اين چنين الگوهايي از حيث روان شناسي اثر تربيتي و معنوي عجيبي در نفس انسان خواهد گذاشت...». (3) .


1- ابوالشهدا، ص 145.
2- الارض و التربة الحسينيه، ص 32 _ 33.
3- مقتل الحسين عليه السلام، ص 103 _ 104.

ص: 584

قبر حسين همانند قبر رسول الله

در ابتداي بحث به شرف و فضيلت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و قطعه زميني كه حضرت را در خود گرفته اشاره نموديم، حال اين نكته را ياد آور مي شويم كه: قبر امام حسين (عليه السلام) همانند قبر رسول (صلي الله عليه وآله) است زيرا امام حسين (عليه السلام) پاره تن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است. پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود، «حسين منّي أنا من حسين؛ (1)حسين از من و من از حسينم».

امّ الفضل در عالم رؤيا ديد كه قطعه اي از پيكر مطهّر پيامبر (صلي الله عليه وآله) جدا شد و در دامانش قرار گرفت. هنگامي كه در مورد اين خواب از پيامبر (صلي الله عليه وآله) سؤال نمود، حضرت آن را به ولادت امام حسين (عليه السلام) و تربيتش در دامان ام الفضل تعبير نمود.... (2) پس امام حسين (عليه السلام)پاره تن پيامبر (صلي الله عليه وآله) است و اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله)احترامي دارد كه به تبع آن، خاك قبرش نيز متبرّك است امام حسين (عليه السلام) نيز چنين است.

فضيلت تربت امام حسين

1 _ احمد بن حنبل از عامر شاطبي نقل مي كند: درسفري همراه علي بن ابي طالب (عليه السلام)بودم. حضرت هنگامي كه در مسير خود به صفين به نينوا رسيد، صدا داد: اي ابا عبدالله! در كنار شطّ فرات صبر كن. عرض كردم: براي چه؟ فرمود: روزي بر پيامبر (صلي الله عليه وآله)وارد شدم، در حالي كه گريان بود؛ عرض كردم: اي نبي خدا! آيا كسي شما را غضبناك كرده، چه شده است كه گريانيد؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: خير بلكه الآن جبرئيل از نزد من خارج شد و خبر داد كه حسين در كنار شطّ فرات به شهادت مي رسد. جبرئيل گفت: آيا مي خواهي كه تربت او را استشمام نمايي؟ عرض كردم: آري. آن گاه قبضه اي از خاك تربت امام حسين (عليه السلام) را به من داد كه در اين هنگام طاقت نياوردم و گريستم. (3) .

2 _ امّ سلمه مي گويد: روزي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مضطرب از خواب بيدار شد، دوباره


1- سنن ترمذي، ج 5، ص 658، مسند احمد، ج 4، ص 174، سنن ابن ماجه، رقم 144.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 176.
3- مسند احمد، ج 2، ص60.

ص: 585

خوابيد و بار ديگر همين حالت به وي دست داد، بار سوم نيز اين عمل تكرار شد، در اين مرتبه ديدم كه در دستان مباركش تربتي قرمز بود كه آن را مي بوسيد و اشك مي ريخت. عرض كردم: اي رسول خدا! اين تربت چيست؟ فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين در سرزمين عراق به شهادت مي رسد. به جبرئيل گفتم: تربتي كه حسين در آن به شهادت مي رسد به من بنما، جبرئيل از آن تربت آورده و به من نشان داد. (1) .

دانستن اين نكته ضروري است كه فرق است بين مسجود له و مسجود عليه، شيعه اماميه كه بر تربت امام حسين (عليه السلام) سجده مي كند آنرا مسجود له قرار نمي دهد، بلكه آنرا مسجود عليه قرار مي دهد، يعني شيعه براي تربت امام حسين (عليه السلام)سجده نمي كند، بلكه بر روي تربت امام حسين براي خداوند متعال سجده مي نمايد. و بين اين دو فرق آشكار است.


1- مستدرك حاكم، ج 4، ص 398.

ص: 586

فلسفه لعن

اشاره

چرا شيعه دشمنان اسلام و مسلمين و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اهل بيتش را لعن مي كند؟ آيا واژه لعن و به طور كلّي تبرّي، موجب خشونت گرايي و دشمن تراشي نيست؟ آيا موجب تفرقه بين مسلمانان و در نتيجه، تسلط كفّار نمي گردد؟ بهتر آن نيست شيوه اي ديگر پيش روي قرار دهيم، به جاي گلوله از گل سخن بگوييم و استراتژي «صلح و سكوت و سلام» را برگزينيم؟ اينها سؤال ها و اشكال هايي است كه از طرف مخالفين مطرح مي شود، ونيز گاهي مشاهده مي شود كه در بين جوان ها نيز اين سؤال مطرح است كه: چرا ما دشمنان گذشته خود را لعن مي كنيم و از آنان تبرّي مي جوييم؟ در اين قسمت به اين موضوع مهم مي پردازيم.

لعن در لغت

راغب اصفهاني مي گويد: «لعن به معناي طرد و دور كردن با غضب است. لعن اگر از جانب خدا باشد در آخرت به معناي عقوبت و در دنيا به معناي انقطاع از قبول رحمت و توفيق است. واگر از انسان باشد به معناي دعا و نفرين و در خواست بر ضرر غير است». (1) .

طريحي مي گويد: «لعن به معناي طرد از رحمت است». (2) .


1- مفردات راغب، ص471، 3.
2- مجمع البحرين، ج6، ص309.

ص: 587

ابن اثير مي گويد: «اصل لعن به معناي طرد و دور كردن از خداست. و از خلق به معناي سبّ و نفرين است». (1) .

لعن در پرتو قرآن و روايات

خداوند متعال در قرآن كريم 37 بار «لعن» را با انتساب به خودش و نيز يك بار با انتساب به مردم به كار برده است. و اين حدّ به كار بردن اين واژه في حدّ ذاته دليل بر مشروعيت لعن از حيث اصل اوّلي است. و در قرآن هيچ موردي وجود ندارد كه از لعن نهي شده باشد، در حالي كه از سبّ نهي شده است؛ آن جا كه مي فرمايد " وَلاتَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللهِ فَيَسُّبُوا اللهَ عَدْواً " (2) ؛ «و شما مؤمنان به آنان كه غير خدا را مي خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنان هم از روي دشمني و جهالت خدا را دشمنام دهند».

هم چنين با مراجعه به سنت نبوي پي مي بريم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) تعبير «لعن» و مشتقات آن را در موارد بسياري، حتي در خصوص مسلمانان و برخي از صحابه به كار برده است؛ نهي هايي كه با غضب شديد همراه بوده است؛ به جهت كارهاي زشتي كه از آنها صادر شده بود. با مراجعه به موسوعه هايي كه در مورد احاديث نبوي نوشته شده پي مي بريم كه بيش از سيصد مورد پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر ديگران لعن كرده اند. (3) .

پيامبر (صلي الله عليه وآله): «خدا لعنت كند شراب، شرابخوار، ساقي، بايع و مشتري آن را و...» (4) و نيز فرمود: «خدا لعنت كند رشوه دهنده و رشوه گيرنده را در قضاوت» (5) و نيز فرمود: خدا لعنت كند ربا و گيرنده و دهنده و نويسنده و شاهد... آنرا». (6) .


1- النهاية، ج 4 ص 330.
2- انعام 6 آيه 108.
3- موسوعة اطراف الحديث النبوي، ج6، ص 594 _ 606.
4- سنن ابي داود ج 3 ص 324.
5- مسند احمد ج 2 ص 387.
6- الجامع الصغير ج 2 ص 406.

ص: 588

مصاديق لعن در قرآن كريم

با مراجعه به قرآن كريم پي مي بريم كه خداوند متعال لعن را در چهار مورد به كار برده است:

1 _ در مورد ابليس؛ آن جا كه مي فرمايد: " وَإنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلي يَوْمِ الدِّينِ " (1) ؛ «وهمانا لعنت من برتوست تا روز جزا».

2 _ در مورد عموم كافرين؛ آن جا كه مي فرمايد: " إنَّ اللهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعيراً "؛ (2) «همانا خداوند لعنت كرده كافران را و براي آنان جهنم را آماده نموده است».

3 _ در مورد اهل كتاب به طور عموم و يهود به طور خصوص؛ آن جا كه مي فرمايد: " لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائِيلَ عَلي لِسانِ داوُدَ وَعيسَي بْنِ مَرْيَمَ "، (3) «لعنت شدند كساني كه از بني اسرائيل كافر شدند، به زبان داود و عيسي بن مريم».

4 _ مواردي كه لعنت بر عنوان عامّي وارد شده، كه قابل انطباق با مسلمين است؛ مثال:

الف) عنوان ظالمين: " ألا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظّالِمينَ "؛ (4) «آگاه باش لعنت خدا بر ظالمان است».

ب) عنوان كاذبين: " وَالْخامِسَةُ أنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَيهِ إنْ كانَ مِنَ الْكاذِبينَ "، (5) «و بار پنجم قسم ياد كند كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغ گويان باشد».

ج)عنوان ايذاي رسول (صلي الله عليه وآله): " وَالَّذينَ يُؤْذوُنَ اللهَ وَرسُولَهُ لَعَنَهُمَ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ "؛ (6) «وكساني كه خدا و رسول را اذيت مي كنند خداوند آنان را در دنيا و آخرت مشمول لعنت خود قرار داده است».


1- ص 38 آيه 78.
2- احزاب 33 آيه 64.
3- مائده 5 آيه 78.
4- هود 11 آيه 18.
5- نور 24 آيه 7.
6- احزاب 33 آيه 57.

ص: 589

د) عنوان رمي محصنات به زنا: " إِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ " (1) «كساني كه به زنان با ايمان و پاك دامن بي خبر از كار بد تهمت بستند محققاً در دنيا و آخرت ملعون شدند».

ه_) عنوان قتل مؤمن: " وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجززاءُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَغَضَبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذابَاً عَظيماً " (2) ؛ «وهركس مؤمني را به عمد بكشد مجازاتش آتش جهنم است كه در آن جاويد معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعنت كند، و عذابي بسيار شديد برايش مهّيا سازد».

و) عنوان نفاق: " وَعَدَ اللهُ الْمُنافِقينَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللهُ وَلَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ " (3) ؛ «خدا مرد و زن از منافقان و كافران را وعده آتش دوزخ و خلود در آن داده، همان دوزخ براي كيفر آنان كافي است، و خدا آنان را لعن كرده و براي آنان عذاب ابدي است».

ز) عنوان فساد و قطع رحم: " فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمْ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَي أَبْصَارَهُمْ " (4) ؛ «شما منافقان اگر از فرمان خدا و طاعت روي برگردانيد يا در زمين فساد و قطع رحم كنيد باز هم اميد داريد؟ اينان همين منافقانند كه خدا آنان را لعن كرده و گوش و چشمشان را كور گردانيد».

حكمت لعن و تبري

در روايات اسلامي به حبّ و بغض توجّه خاص شده است؛ چه در سطح كليّ، آن جا كه مي فرمايد: «هل الإيمان إلاّ الحبّ و البغض (5) ؛ آيا دين غير از حبّ و بغض است»، و چه در مورد و مصداق خاص، همانند آن كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به عليّ (عليه السلام) مي فرمايد: «يا عليّ


1- نور 24 آيه 23.
2- نساء 4 آيه 93.
3- توبه 9 آيه 68.
4- محمد صلي الله عليه وآله 47 آيه 22 _ 23.
5- كافي، ج2، ص125، ح5؛ بحار الانوار، ج66، ص241، ح16.

ص: 590

حبّك ايمان و بغضك نفاق؛ (1) اي علي! حب تو ايمان و بغض تو نفاق است».

به چه دليل اين همه به حبّ و بغض تأكيد مي شود؟ اين سؤال را با بيان چند نكته توضيح خواهيم داد:

1 _ مي دانيم كه حبّ و بغض دو نيروي بسيار عظيم است كه اگر در حدّ كمال در وجود انسان يافت شود، اثر بسيار عظيمي خواهد داشت؛ مثلا كسي كه محبّت شخصي را به جهت آن كه مظهر همه خوبي هاست در دل داشته باشد، اين در حقيقت بيانگر عشق و محبّت او بخوبي هاست و اين عشق و محبّت نيروي بسيار عظيمي است كه مي تواند تمام قوا را در اختيار گرفته و به سوي محبوب اصلي _ كه همان خداوند متعال است _ سوق دهد. و اين همان كمال و سعادت مطلوب انسان است.

2 _ از طرفي ديگر، بغض نيز در صورتي كه در دل انسان نسبت به يك نفر كه كاملا شقي به وجود آيد، در حقيقت در وجود انسان تمام نفرت ها جمع مي شود تا از آن شخص بيزار شود، و اين در حقيقت بيزاري از بدي هاست و از هر چه كه انسان را از خدا دور مي كند.

3 _ اسلام بر خلاف برخي اديان، مانند سكه دو رويي است كه به لحاظ ضرورت اجتماعي به هر دو امر مهمّ (تولّي و تبرّي) سفارش كرده است. انسان نمي تواند خوب و بد و يا مظهر خوبي ها و بدي ها، را با هم دوست داشته باشد، زيرا دو امرِ متضادند.

4 _ روان شناسان نيز بر اين امر مهم تأكيد دارند كه بهترين راه (عمومي و خصوصي) براي تشوق مردم به حقّ و حقيقت و دوري از فساد و بدي ها ارائه الگوهايي كامل از هر دو طرف است، كه از حيث ادبي و هنري و رواني اثر بسياري در جامعه مي تواند داشته باشد.

5 _ حبّ و بغض تنها در قلب نمي ماند، بلكه ظهور و بروز دارد و مادامي كه با منع شرعي و عقلي مزاحمت نكند اشكالي ندارد، بلكه رجحان هم دارد. اين مطلب از حيث رواني نيز قابل تأمل است، زيرا ابراز و اظهار يك مطلب سبب تلقين در نفس انسان و ملكه شدن آن مي شود. از همين رو ابراز تبرّي و تولّي در ساختن شالوده روحي انسان


1- معاني الأخبار، ص206؛ بحار الانوار ج30، ص42، ح13.

ص: 591

بسيار مؤثر است.

6 _ تبرّي و تولّي و لعن كردن در حقيقت شعار دادن و اعلان خطر و بشارت است؛ اعلان خطر است به مردم كه اي مردم! مواظب باشيد دشمناني در كمين بوده و هستند تا دين شما را ضايع كرده و شما را از مسير مستقيم منحرف سازند، از آنان پيروي نكنيد. اعلان بشارت است به مردم در اين كه: ما الگوهايي بسيار كامل و خوب داريم كه اگر دنبال آنها رفته و از آنان پيروي كنيد، قطعاً به حقّ و حقيقت و لقاي الهي خواهيد رسيد و اين در حقيقت از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر اجتماعي است.

7 _ اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) از جهاتي مورد توجه خاص مسلمانان اند، زيرا آنان كساني اند كه آن حضرت را درك كرده و از او سخن شنيده و سيره عملي اش را مشاهده نموده اند. از طرفي، به جهت فداكاري هايي كه برخي از آنان در راه حفظ و گسترش اسلام داشته اند قابل تقديرند؛ از همين رو مسلمانان توجه خاص به آنان دارند. از سوي ديگر، كساني كه سدّ راه پيشرفت واقعي اسلام بودند و باعث انحراف در جامعه اسلامي مي شدند، بزرگ ترين ضربه را به اسلام و مسلمانان زده اند، به همين علت است كه الگوهاي خوب و بد از ميان صحابه انتخاب مي شود.

با اين وصف، به اين نتيجه مي رسيم كه مسئله تولّي و تبرّي و لعن از ضروريات اجتماعي و از راه هاي سوق دادن مردم به حقّ و حقيقت و دوري از فساد و تباهي است. آري، آنچه در باب لعن از آن نهي شده اين است كه لعن ذكر دائمي انسان باشد، همان گونه كه در روايات به صيغه مبالغه از آن نهي شده است. در مصادر حديثي عامه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد است كه مؤمن، لعّان _ يعني بسيار لعن كند _ نيست. (1) ولي مرحوم فيض كاشاني آن را به لحاظ كمّي وعددي گرفته و حديث را اين گونه معنا كرده است: «مؤمن نبايد همه را لعنت كند، ولي از لعن مستحقان جلوگيري نكرده است، وگرنه مي فرمود: «لاتكونوا لاعنين» زيرا بين اين دو تعبير فرقي است كه صاحبان ادب مي فهمند». (2).

چگونه ممكن است كسي تبرّي را از مستحقّ آن مضايقه كند، در حالي كه خداوند


1- كنز العمال، ج1، ص146، ح720.
2- المحجّة البيضاء، ج5، ص222.

ص: 592

متعال مي فرمايد: " قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً " (1) ؛ «براي شما مؤمنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم و اصحابش اقتدا كنيد كه آنان به قوم خود گفتند: ما از شما و بت هاي شما كه به جاي خدا مي پرستيد به كلّي بيزاريم. ما مخالف و منكر شماييم و هميشه ميان ما و شما كينه و دشمني خواهد بود».

محل نزاع

حقيقت اين است كه بين هيچ مذهبي از مذاهب اسلامي در اصل مسئله لعن اختلاف چنداني نيست و فقط برخي از افراد ساده لوح و خشك در اصل مسئله احتياط ميورزند، ولي اكثر قريب به اتفاق، اصل جواز لعن را قبول دارند، واگر اختلافي هست در متعلق و محلّ لعن است.

همان گونه كه گفته شد، شيعه اماميه لعن را بر برخي از صحابه به كار مي برد كه منشأ فساد در جامعه عصر خود و بعد از آن تا روز قيامت شده اند، و از آن جا كه صحابه، مورد توجه خاص و براي عموم مردم محك دين اند، شيعه اماميه ضرور مي داند كه با اعلام برائت از آنان مردم را از اين خطر بزرگ آگاه سازد، كه اين فرد يا دسته خطر سازند، تا مردم از او و دسته و طرفدارانش دوري گزينند و در راه و عقيده اش قرار نگيرند و اين در حقيقت از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر است.

ولي اهل سنت مي گويند: كاري به صحابه نداشته باشيد، همه را تقديس كنيد، ولو احياناً كار زشتي انجام داده اند، چون اينها واسطه فيض تشريع از طريق پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر ما مي باشند. ولي شيعه اماميه به اين نكته نيز توجه دارد كه با وجود امامان معصوم و رهبران الهي _ كه مورد توجه خاص خدا و رسول بوده اند _ قدح و تضعيف و تبري از برخي صحابه مشكلي ايجاد نمي شود. ما _ همانند برخي از منصفان اهل سنت _ عدالت كلّ صحابه را قبول نداريم، به نصّ آيات و روايات صحيح اسلامي از طريق فريقين، برخي از


1- ممتحنة 60 آيه 4.

ص: 593

صحابه كارهاي بسيار زشتي انجام دادند كه بعضي از آنها جنبه شخصي نداشته، بلكه سبب انحراف عظيم در جامعه اسلامي شده است از همين رو لعن آنان هيچ مشكلي را به وجود نخواهد آورد. اين موضوع در بحث «عدالت صحابه» به طور مفصل بيان شده است.

تصريح قرآن و سنت به لعن برخي از صحابه

قبلا اشاره شد كه قرآن كريم لعن را در چهار محور به كار برده است كه قسمت چهارم از آن مورد نظر ماست، كه با اطلاق لعن بر مورد عام شامل برخي از صحابه نيز شده است، و حتي در برخي از موارد شخص صحابي لعن شده است؛ از آن جمله اين آيه شريفه است: " وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً " (1) ؛ «اي رسول ما به ياد آور وقتي را كه به تو گفتيم خدا البته به همه افعال و افكار مردم محيط است و ما رؤيائي كه به تو ارائه داديم جز براي آزمايش و امتحان مردم نبود، و درختي كه به لعن در قرآن ياد شده و ما به ذكر اين آيات عظيم آنان را مي ترسانيم و لكن بر آنان طغيان و كفر و افكار شديد چيزي نيفزايد».

مفسران در ذيل اين آيه مي گويند: مراد از شجره ملعونه در قرآن، شجره و اصل و نسب حكم بن ابي العاص است و مقصود از خواب و رؤيا، رؤيايي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در خواب ديدند كه فرزندان مروان بن حكم يكي پس از ديگري بر منبرش مي نشينند». (2) .

هم چنين پيامبر (صلي الله عليه وآله) در موارد زيادي برخي از صحابه را لعن كرده كه از مشهورترين آنها حكم بن ابي العاص، و هر كس در صلب او است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «واي بر امّت من از آنچه در صلب اوست».(3) .

نصر بن مزاحم منقري به سند خود از براء بن عازب نقل مي كند: روزي ابوسفيان با


1- اسراء 17 آيه 60.
2- تفسير فخررازي، ج20، ص237؛ تفسير قرطبي، ج10، ص281، تفسير روح المعاني، ج15، ص105.
3- مستدرك حاكم، ج4، ص481؛ صواعق المحرقه، ص179 ودر المنثور، ج4، ص191.

ص: 594

فرزندش بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شد، حضرت فرمود: «بارخدايا! لعنت فرست بر تابع و متبوع» (1) يعني بر معاويه و ابوسفيان.

لعن نوع و شخص

ابو حامد غزالي در مورد لعن قاعده اي را ابداع كرده كه با روايات ذكر شده منافات دارد، و آن اين كه لعن بر دو نوع است: قسمي از آن جايز است و آن لعن بر عنوان كلّي است با اوصاف خاص، مثل: «لعنة الله علي الكافرين و المبتدعين و الظالمين وآكلي الربا و...» وقسمي ديگر لعن شخص خاص و معين است كه خطر آن بزرگ است، مثل اين كه بگويد: زيد، خدا لعنتش كند و... و اگر بر فرض خواستيد شخص معيني را كه كفر يا فسقش ثابت شده لعن كنيد، او را با تعليق لعن كنيد، به اين معنا كه اگر توبه نكرده است، خدا لعنتش كند... (2) .

ابن تيميه نيز شبيه همين تفصيل را در كتاب الفتاوي الكبري نقل كرده است. (3) .

در اين جا ذكر چند نكته در جواب اين دو لازم است:

1 _ همان طور كه اشاره شد، افراد و اشخاصند كه الگو قرار مي گيرند، نه انواع؛ از همين رو در اظهار ولايت و برائت نيز بايد افراد مورد نظر باشند.

2 _ در رواياتي كه به آن اشاره شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) افراد خاص را مورد لعنت قرار داده اند. در روايت است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) تايك ماه كامل قاتلان اصحاب بئر معونه را در نمازهايش لعنت مي كرد. و اگر در موردي پيامبر (صلي الله عليه وآله) از لعن نهي كرده است بايد آن را توجيه نمود، مانند حديثي كه بخاري آن را روايت كرده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در موارد متعددي به شارب خمر حدّ جاري ساخت، ولي از لعن كردن او نهي فرمود. (4) ممكن است نهي پيامبر به جهت علم حضرت به حسن عاقبت او باشد. خصوصاً آنكه پيامبر بنابر نقل روايات ديگر شرابخوار


1- وقعه صفين، ص217.
2- احياء علوم الدين، ج3، ص133 _ 135.
3- الفتاوي الكبري، ج4، ص220.
4- صحيح بخاري، ج8، ص14.

ص: 595

را لعن كرده است. (1) .

3 _ مورد بحث ما در مواردي است كه اشخاص فاسق بر فسق و گمراهي و ضلالت باقي بوده و با آن از دنيا رفته اند. ما اين گونه افراد را لعن مي كنيم؛ كساني كه با انحرافاتشان مسير جامعه اسلامي را به گمراهي كشاندند، كه آثارش تا كنون وجود داشته و بر جاي مانده است.

4 _ بدي ها را مي توان بر دو نوع تقسيم نمود: يكي آن كه جنبه شخصي دارد، مثل شرب خمر و غيره، و ديگري جنبه عمومي دارد كه باعث انحراف جامعه و الگو قرار دادن آن است، مثل بدعت گذاري در دين، يا اين كه عملي زشت از شخصي صادر شود كه براي مردم الگوست، زيرا سبب تشويق اين عمل زشت مي شود. اگر لعن شخص جايز است در قسم دوم است نه اول، زيرا نوع اوّل در حقيقت غيبت است، كه اسلام از آن نهي اكيد كرده است. از همين رو در روايات اسلامي آمده است: اگر عالِم فاسد شود، عالَم فاسد مي گردد.لذا مي بينيم كه قرآن به صراحت شخص معين را مورد لعن قرار داده و مي فرمايد: " وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنْ الْكَاذِبِينَ " (2) ؛ «و بار پنجم قسم ياد كند كه لعن خدا بر او باد اگر از دورغ گويان باشد». هم چنين مشاهده مي كنيم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)اشخاص را به طور معيّن و مشخّص لعن و نفرين مي كند، مانند: ابوسفيان، معاويه و...

در تاريخ نيز آمده است كه عمر بن خطاب، خالد بن وليد را به جهت كشتن مالك ابن نويره مورد لعنت قرار داد. (3) .

امام علي (عليه السلام) عبد الله بن زبير را در روز قتل عثمان لعن و نفرين كرد. (4) هم چنين، عبد الله بن عمر فرزندش را سه بار لعن و نفرين كرده است. (5) .

غزالي مي گويد: سه صفت است كه مقتضي لعن است: كفر، بدعت و فسق. (6) .


1- جامع الصغير ج2 ص406.
2- نور 24 آيه 7.
3- تاريخ طبري، ج2، ص241؛ كامل بن اثير، ج3، ص358 وشرح ابن ابي الحديد، ج1؛ ص179.
4- مروج الذهب، ج2، ص54.
5- جامع بيان العلم و فضله، ج16، ص414، ح45174.
6- احياء علوم الدين ج 3 ص 106.

ص: 596

لعن نه سب

آنچه را كه مورد بحث قرار داده و جواز و رجحانش را ثابت كرديم، لعن و نفرين بود نه سبّ، زيرا بين اين دو واژه فرق است. سبّ در لغت به معناي شتم و دشنام آمده است. (1) طريحي مي گويد: شتم آن است كه توصيف كني چيزي را به صفتي كه در آن نقص است. (2) .

اسلام نه تنها اجازه لعن و نفرين را داده است، بلكه آن را امر راجح مي داند ولي از سبّ و شتم نهي كرده است؛ خداوند متعال مي فرمايد: " وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم... " (3) ؛ «و شما مؤمنان بر آنان كه غير خدا را مي خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنها هم از روي دشمني و جهالت خدا را دشنام دهند». ممكن است نهي از سبّ را به صورت مواجهه با كفار و بت پرستان حمل نماييم، اما در صورتي كه مخفيانه يا نزد مسلمانان باشد اشكالي ندارد؛ زيرا در اين صورت سبّ باعث نمي شود كه آنان نيز، سبّ را در مورد خداوند متعال به كار برند.

هنگامي كه امير المؤمنين (عليه السلام) شنيد كه عمرو بن حمق و حجر بن عدي اهل شام را در جنگ صفين سبّ مي كنند، آنان را از اين عمل باز داشت و فرمود: «من بر شما كراهت دارم كه بسيار سبّ كننده باشيد، ولي اگر اعمال آنان را توصيف كرده و احوال آنها را به مردم گوشزد كنيد بهتر است...» (4) .


1- النهايه، ج4، ص330، صحاح اللغه، ج1، ص144؛ لسان العرب، ج1، ص455 و مجمع البحرين، ج2، ص80.
2- مجمع البحرين، ج6، ص98.
3- انعام 6 آيه 108.
4- نهج البلاغه، ج2، ص211، كلام 201؛ الاخبار الطوال، ص165 و تذكرة الخواص، ص154.

ص: 597

متفرقات

سنت و بدعت

اشاره

يكي از كلمات پركاربرد در نزد وهابيون، واژه بدعت است. با مراجعه به فتاواي وهابيون پي مي بريم كه بسياري از اعمالي كه در بين مسلمانان سنت است، نزد آنان به عنوان بدعت مطرح مي شود؛ اين نيست مگر به جهت تحجّر و تنگ نظري در دين و فهم شريعت، يا اين كه در پشت قضيه اغراض سياسي خاصي وجود دارد. با آن كه مي دانيم دين و شريعت اسلامي از سوي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) به عنوان شريعت سهل و آسان معرفي شده است، اينك به نمونه هايي از اعمالي كه نزد وهابيّون بدعت شمرده شده اشاره مي كنيم، و سپس به مبحث سنت و بدعت مي پردازيم.

بدعت ها نزد وهابيان

1 _ توسل به جاه و مقام يكي از اوليا، يا به بركت و حق او؛

2 _ بناي قبرها؛

3 _ سجده بر تربت يكي از اوليا؛

4 _ بار سفر بستن براي زيارت قبور انبيا و صالحان؛

5 _ برپايي جشن در ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگر صالحان؛

6 _ برپايي مراسم سوگواري در فوت يا شهادت اولياي الهي، و نصب چراغ و شمع بر قبرها، و بناي قبّه ها و مساجد در كنار ضريح ها؛

ص: 600

7 _ صلوات بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) قبل از اذان؛

8 _ جشن ولادت فرزند، يا سالگرد ازدواج، و چراغاني كردن؛

9 _ قرباني كردن گاو و گوسفند بعد از پايان مساجد؛

10 _ كثرت تردّد بر قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله)، و بلندكردن صدا و حاجت خواستن از حضرت، كه وهابيان آن را شرك اكبر مي دانند؛

11 _ تبرك به پرده كعبه و مسح آن و نيز مسح ديوار مساجد و محراب هاي آنها، و تبرك جستن از آنها؛

12 _ گذاشتن قرآن در ماشين به جهت حفظ از خطر؛

13 _ اجتماع نزد صاحبان عزا، و قرائت قرآن، و توزيع خرما و گوشت به مردم؛

14 _ اجير كردن قاري قرآن، تا بر روح ميّت قرآن تلاوت كند؛

15 _ ثواب نماز را بر مرده فرستادن و هديه او نمودن؛

16 _ با صاحبان عزا معانقه كردن هنگام عرض تسليت؛

17 _ تلقين ميّت؛

18 _ ميوه و غذا دادن كنار قبرها؛

19 _ قرائت قرآن كنار قبرها؛

20 _ طلب قرائت فاتحه از حاضران بر روح ميّت؛

21 _ قرائت سوره يس بر قبر ميّت، و نيز قرائت قرآن بر مرده بعد از دفن؛

22 _ گفتن «لا إله إلاّ الله» هنگام حمل جنازه به طرف قبر؛

23 _ چنگ زدن بر پرده كعبه و دعا خواندن؛

24 _ نيّت نماز را بلند گفتن؛

25 _ دعاي گروهي؛

26 _ بالاي غار حرا رفتن؛

27 _ ذكر گفتن با تسبيح؛

28 _ بوسيدن دست بعد از مصافحه، و دست به سينه گذاردن به جهت اعلام دوستي؛

29 _ با واردشدگان مصافحه كردن؛

ص: 601

30 _ دست ها را بعد از نماز بلند كردن؛

31 _ مصافحه كردن بعد از نماز؛

32 _ شروع جلسات و كنفرانس ها با قرائت قرآن؛

33 _ همخواني قرآن بعد از نماز صبح و مغرب يا غير اين دو وقت؛

34 _ ختم قرآن به قول: «صدق الله العظيم». (1) .

سنت در لغت و اصطلاح

سنّت در لغت به معناي روش و سيره است، و جمع آن سنن است، مانند غرفه و غُرَف. واژه سنت در قرآن كريم به خداوند و نيز به گذشتگان نسبت داده شده است؛ چنان كه مي فرمايد: " سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً "؛ (2) «سنّت الهي، بر اين بوده [كه حقّ بر باطل غالب شود] و ابداً در سنّت خدا تغيير نخواهي يافت».

و نيز مي فرمايد: " فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلِينَ ". (3) مقصود از سنّت الهي، طريقه حكمت و روش اطاعت اوست. سنت الهي درباره بشر اين بوده است كه پيوسته آنان را بيافريند، و قرني را پس از قرني و امّتي را بعد از امّتي پديد آورد. و با فرستادن پيامبران الهي و فرستادن كتب و شرايع آسماني، طريقه اطاعت و بندگي را به آنان بياموزد، و بدين وسيله آنان را امتحان و آزمايش كند، تا آنان بتوانند بر اساس اختيار و انتخاب، و در سايه ايمان و عمل صالح به كمال مطلوب خود دست يابند. امّا سنت امت ها اين بوده است كه «جز عده اي» پيامبران الهي را تكذيب مي كردند، و راه معصيت و طغيان را بر مي گزيدند،


1- ر.ك: به كتاب هاي افتاء از وهابيون از قبيل: مجموع فتاوي و مقالات متنوعه از شيخ بن باز؛ اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء؛ المنقي من فتاوي الشيخ صالح بن فوزان؛ فتاوي اسلاميه؛ مجموع فتاوي ورسائل ابن عثيمين؛ مجلة البحوث الاسلاميه؛ مجلة الدعوه؛ السؤال علي الهاتف لا بن عثيمين؛ البدع والمحدثات؛ فتاوي منارالاسلام؛ لقاء الباب المفتوح؛ فتاوي التعزيه؛ دليل الأخطاء التي يقع فيها الحاج والمعتمر؛ البدعة، ابن فوزان و نور علي الدرب.
2- فتح 48 آيه 23.
3- انفال 8 آيه 38.

ص: 602

و خود را مستوجب سنّت الهي ديگري؛ يعني سنت مجازات الهي مي كردند، كه نتيجه اش گرفتار شدن تكذيب كنندگان پيامبران به عذاب الهي و هلاكت و نابودي آنان بوده است، چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: " وَما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنوُا إِذْ جآءَهُمُ الْهُدي وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ اِلاّ أنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الأَوَّلينَ "؛ (1) «و چيزي مانع مردم نشد از اين كه وقتي هدايت به سويشان آمد ايمان بياورند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند، جز اين كه [مستحق شوند] تا سنت [خداوند در مورد عذاب ] پيشينيان، درباره آنان [نيز] به كار رود». (2) .

در احاديث معصومين (عليهم السلام) سنت به دو معنا به كار رفته است:

الف) آنچه را پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) (علاوه بر قرآن) از جانب خداوند آورده است تا بيانگر راه و روش زندگي بهتر باشد.

سنت در اين كاربرد معناي گسترده اي دارد، و همه احكام دين _ اعم از احكام تكليفي و وضعي _ را شامل مي شود.

ب) كاربرد ديگر سنت در روايات به معناي مستحب و مندوب است. معمولا در مواردي كه كلمه سنّت با كتاب ذكر شده، مقصود سنت به معناي اول است. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «ما من شيء إلاّ و فيه كتاب أوسنة؛ (3) هيچ موضوعي نيست مگر آنكه براي او حكمي در كتاب يا سنت وجود دارد.» هم چنين در رواياتي كه سنت و بدعت با يك ديگر ذكر شده مقصود از سنت همين معناست.

معناي دوم سنت نيز در روايات كاربرد فراوان دارد؛ مثلا در روايات مي خوانيم: «السواك هو من السنة، و مطهّرة للفم؛ (4) مسواك كردن از سنت است و دهان را پاك مي كند.»

و نيز آمده است: «من السنة أن تصلّي علي محّمد و أهل بيته في كلّ جمعة


1- كهف 18 آيه 55.
2- الميزان، ج 15، 34.
3- اصول كافي، ص ج 4، كتاب فضل العلم، باب الرد الي الكتاب و السنة.
4- وسائل الشيعه، ج 1، ص 347.

ص: 603

الف مرّة؛ (1) از سنت است كه بر محمد و اهل بيت او در هر جمعه هزار بار صلوات بفرستي».

سنت در اصطلاح فقها عبارت است از: قول يا فعل يا تقرير معصوم. همه مسلمانان به عصمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) عقيده دارند، بدين جهت قول، فعل و تقرير او نزد همه مسلمانان سنت به شمار مي رود. از آن جا كه شيعه به عصمت ائمه اهل بيت (عليهم السلام)اعتقاد دارد قول، فعل و تقرير آنان نيز داخل در سنت خواهد بود. راه اثبات سنت نقل است كه دوگونه مي باشد: متواتر و غير متواتر.

نقل متواتر افاده علم مي كند، و در اعتبار آن ترديدي نيست. و نقل غير متواتر نيز دو گونه است: گاهي با قرايني همراه است كه مفيد علم است؛ در اين صورت نيز در حجيّت آن سخن نيست، امّا اگر با قراين مفيدِ علم همراه نباشد، و تنها مفيد ظن باشد، در صورتي اعتبار و حجّيت دارد كه ناقل آن عادل ياثقه باشد.

بدعت در لغت

بدعت در لغت به معناي كار نو و بي سابقه است، و معمولا به كار بي سابقه اي گفته مي شود كه بيانگر نوعي حسن و كمال در فاعل باشد. بديع به معناي كار يا چيزي نو وسابقه است. اين واژه هرگاه درباره خداوند به كار رود به معناي اين است كه خداوند جهان را بدون استفاده از ابزار و بدون ماده پيشين و بدون اين كه از كسي الگوبرداري كرده باشد، آفريده است. (2) .

واژه بدعت در روايات غالباً در مقابل شريعت و سنت به كار رفته است، و مقصود از آن، انجام دادن كاري است كه برخلاف شريعت اسلام و سنت نبوي است. امام علي (عليه السلام)فرموده است: «انّما الناس رجلان متبع شرعة و مبتدع بدعة؛ (3) افراد دوگونه اند: يا پيرو


1- همان، ج 5، ص 72.
2- ر.ك: العين، ج 2، ص 54؛ لسان العرب، ج 8، ص 6؛ صحاح اللغة، ج 3، ص 1183 و مفردات راغب، ماده بدع.
3- نهج البلاغه، خطبه 176.

ص: 604

شريعت اند، يا بدعت گذار در دين.»

در جاي ديگر پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) درباره نبوت فرموده است: «اظهر به الشرائع المجعولة، وقمع به البدع المدخولة؛ (1) خداوند به واسطه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شريعت هايي را كه فراموش شده بود و مردم از آنها آگاهي نداشتند، آشكار ساخت، و بدعت هايي را كه اهل بدعت در اديان پيشين وارد كرده بودند ريشه كن ساخت.»

و در جاي ديگر فرموده است: «ما احدثت بدعة إلاّ ترك بها سنة؛ (2) هيچ بدعتي حادث نشد مگر اين كه به سبب آن سنتي ترك گرديد».

بدعت در اصطلاح

فقها و محدّثان بدعت را به گونه هاي مختلف تعريف كرده اند كه نمونه هايي از آنها را يادآور مي شويم:

1 _ ابن رجب حنبلي مي گويد: «البدعة ما أحدث ممّا لا أصل له في الشريعة يدلّ عليه، إمّا ماكان له أصل من الشرع يدلّ عليه فليس ببدعة شرعاً، و إن كان بدعة لغة (3) بدعت امرحادثي است كه براي او در شريعت دليلي نباشد كه بر آن دلالت كند و اگر دليلي در شرع وجود داشته باشد شرعاً بدعت نيست اگر چه در لغت آنرا بدعت نامند».

2 _ ابن حجر عسقلاني مي گويد: «البدعة ما أحدث و ليس له أصل في الشرع، و ما كان له أصل يدل عليه الشرع فليس ببدعة. بدعت امرحادثي است كه براي او دليلي در شريعت نباشد، و اگر دليلي بر آن در شرع باشد بدعت نيست. (4) .

3 _ سيد مرتضي (رحمه الله) مي گويد: «البدعة زيادة في الدين أو نقصان منه من إسناد إلي الدين. بدعت عبارت است از زياد كردن يا كم كردن از دين، با انتساب آن به دين». (5) .


1- همان، خطبه 161.
2- همان خطبه 145.
3- جامع العلوم والحكم، ص 160.
4- فتح الباري، ج 17، ص 9.
5- رسائل شريف المرتضي، ج 2، ص 264.

ص: 605

4 _ علامه مجلسي (رحمه الله) مي گويد: «البدعة في الشرع ماحدث بعدالرسول و لم يرد فيه نص علي الخصوص، ولايكون داخلا في بعض العمومات،.... بدعت در شرع هر امري است كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله) حادث شود و نص به خصوص بر آن نباشد، و نيز داخل در برخي از عمومات نباشد». (1) .

مفاد تعريف هاي ياد شده اين است كه بدعت در اصطلاح علماي حديث و فقه اين است كه حكمي به دين افزوده و يا از آن كاسته شود، بدون اين كه مستندي از كتاب يا سنت داشته باشد. بنابراين هرگاه قول يا فعلي كه سابقه نداشته است، با استناد به دليلي از كتاب يا سنت اظهار گردد، بدعت نخواهد بود، هرچند ممكن است در استنباط آن حكم از كتاب و سنت خطايي رخ داده باشد؛ زيرا خطا در اجتهاد مورد مؤاخذه واقع نمي شود.

يادآور مي شويم، از آن جا كه احكام قطعي عقل نيز مورد تأييد قرآن و روايات قرار گرفته است، و عقل قطعي از منابع احكام شرعي است، هر گاه حكم جديدي با استناد به دليل عقلي قطعي به عنوان حكم ديني اظهار شود، بدعت به شمار نمي رود.

حرمت بدعت

بدعت به معنايي كه گذشت _ يعني افزودن چيزي بر دين و يا كاستن از آن _ فعلي حرام است، زيرا تشريع مخصوص خداونداست، و جز به اذن و مشيّت خداوند كسي حقّ ندارد در حوزه تشريع وارد شود. قرآن كريم اهل كتاب را نكوهش مي كند كه چرا علماي دين خود را بي چون و چرا اطاعت مي كردند، و آنان را ارباب خويش بر گزيده بودند، خداوند مي فرمايد: " اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ ". (2) .

علماي يهود، مردم را به عبادت خود دعوت نمي كردند، و مردم نيز آنان را پرستش نمي نمودند، ليكن حرام خداوند را حلال، حلال الهي را حرام مي كردند، و مردم آنان را اطاعت مي نمودند. اين گونه اطاعت در حقيقت پرستش آنان بود. (3) .


1- بحارالانوار، ج 74، ص 202.
2- توبه 9 آيه 31.
3- اصول كافي، ج 4،كتاب الايمان و الكفر، باب الشرك؛ تفسير طبري ج 1، ص 80.

ص: 606

هم چنين درباره نصاري مي فرمايد: " وَرَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ... "؛ (1) «و رهبانيتي كه آن را بدعت گذاردند، ما آن را برايشان ننوشته بوديم».

در روايات نيز بدعت با شدّت تمام مردود شناخته شده است. در حديث نبوي آمده است: «كلّ بدعة ضلالة، و كلّ ضلالة في النار؛ (2) هر بدعتي ضلالت و گمراهي، و هر ضلالت و گمراهي در آتش دوزخ است».

اركان بدعت

با استفاده از تعريف هايي كه از علماي حديث و فقه در مورد بدعت ذكر شد و نيز از روايات به دست آمد، كه بدعت سه ركن اساسي دارد:

1 _ كسي حكمي رابه دين نسبت داده يا آن را از دين بيرون كند؛ مثل آن كه كسي «الصلوة خير من النوم» را جزء اذان بداند، يا متعه را از دين خارج كند. لذا خداوند متعال در مذمت نسبت هاي نارواي مشركان مي فرمايد: " قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللهِ تَفْتَرُونَ "؛ (3) «بگو آيا خداوند به شما اين اجازه را داده يا بر خدا افترا مي بنديد».

و نيز مي فرمايد: " فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً... "؛ (4) «واي بر كساني كه مطالبي را با دستان خود مي نويسند، آن گاه آن را به خدا نسبت مي دهند تا اين كه در مقابل آن پول ناچيزي بگيرند...».

2 _ بدعت آن وقتي مذموم است كه گوينده آن عقيده فاسد يا عمل غير مشروعي را در مجتمع اشاعه دهد، نه آن كه تنها در دل به آن اعتقاد داشته، يا در مكاني مخفي آن را انجام دهد. در رو ايتي مسلم به سند خود از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند: «... من دعا إلي ضلالة كان عليه من الإثم مثل آثام من يتبعه لاينقص ذلك من آثامهم شيئاً؛... هر كس كه دعوت به ضلالت نمايد، مثل گناهان كساني كه او را در آن ضلالت متابعت مي كنند بر


1- حديد 57 آيه 27.
2- اصول كافي ج 12، كتاب فضل العلم، باب الدع؛ جامع الاصول، ح 3974.
3- يونس 10 آيه 59.
4- بقره 2 آيه 79.

ص: 607

اوست، و از گناهان متابعت كنندگان چيزي كاسته نمي شود». (1) .

در اين حديث تصريح به دعوت آمده، كه ظهور در اشاعه دارد.

3 _ نبودِ دليل شرعي بر امر حادث در دين؛ كه اين ركن از تعريف هاي اصطلاحي كه براي بدعت ذكر شد به خوبي استفاده مي شود، لذا دو مورد از بدعت خارج مي شود:

الف) مواردي كه امري حادث شود و دليل خاصي براي آن در شرع موجود باشد، ولو آن امر در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اتفاق نيفتاده باشد. مثل زلزله كه در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)اتفاق نيفتاد، تا آن كه در بصره زلزله اي شد و ابن عباس براي مردم نماز آيات خواند.

ب) مواردي كه تحت دليل عام است يكي از اموري كه سبب ضمانت و حفظ و بقاي شريعت اسلامي است، عموماتي است كه در آن شريعت، در لسان أدله وجود دارد، كه تطبيق بر جزئيات و موضوعات جديد باعث پويايي و بقاي شريعت اسلامي است. از همين رو اگر امري در شريعت حادث شده و آن را به دين نسبت دادند، ولو دليل خاصي بر آن از قرآن و روايات وجود نداشته باشد، ولي داخل در عمومات ادله است، از بدعت خارج مي گردد؛ مثلا در آيه شريفه: " وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة... ". (2) اگر در اين زمان كشور مسلماني در صدد آماده نمودن هواپيماي جنگي و وسايل مدرن نظامي برآيد، مشمول اين آيه شريفه خواهد بود و به آن عمل كرده است، در حالي كه اين ادوات در صدر اسلام نبوده است.

و نيز در صحيح بخاري ازپيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «همانا بهترين شما كسي است كه قرآن را فرا گرفته و آن را به ديگران تعليم دهد.» (3) حال اگر كسي بخواهد قرآن را با شيوه هاي جديد فرا گرفته يا بياموزد، اشكالي ندارد، زيرا داخل در عموم اين دليل است. لذا با اين توضيح، بسياري از مسائلي را كه وهابيون از مصاديق بدعت مي شمرند، مثل بناء بر قبور، عزا داري براي اولياي الهي، بر پايي مراسم جشن و... از مفهوم بدعت


1- صحيح مسلم، ج 8، ص 62، كتاب العلم؛ صحيح بخاري ج 9، باب الاعتصام بالكتاب و السنة.
2- انفعال 8آيه 60.
3- صحيح بخاري، ج 2، ص 157.

ص: 608

خارج است، زيرا داخل در عمومات ادلّه امثال قول خداوند متعال: " وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ "، و ديگر ادله است.

بدعت حسن و قبيح از نظر اهل سنت

از بحث هاي گذشته روشن شد كه بدعت در اصطلاح شرع ملازم است با قبح، و حكم شرعي آن حرمت است. بنابراين، تقسيم بدعت اصطلاحي به حسن و قبيح نادرست است. با اين حال، اهل سنت بدعت مصطلح را به دو قسم حسن و قبيح تقسيم كرده اند. (1) .

تقسيم بدعتِ مصطلح در شرع به حسن و قبيح، و مشروع و نامشروع نادرست است، زيرا در اصطلاح شرع، بدعت به معناي ابداع حكمي است كه مبناي شرعي ندارد. چنين فعلي قطعاً حرام و مبغوض شارع است.

اصل عملي اباحه در اشياء و افعال

علماي علم اصول مي گويند: اصل اولي در افعال و عادات، حليّت و برائت است، مگر آن كه مورد نهي قرار گيرد. خداوند متعال خطاب به پيامبرش مي فرمايد: " قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلي طاعِم يَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِير فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ بِهِ "؛ (2) «بگو اي پيامبر در احكامي كه به من وحي شده چيزي كه براي خورندگان طعام حرام باشد نمي يابم جزآن كه ميته باشد يا خون ريخته يا گوشت خوك كه پليد است يا حيواني كه بدون ذكر نام خدا از روي فسق ذبح كنند».

دكتر يوسف قرضاوي مي گويد: «اوّل مبدئي كه اسلام آن را تقرير كرده آن است كه اصل اوّلي در اشياء و منافعي كه خداوند خلق كرده حليّت و اباحه است، و حرام نيست مگر آنچه كه بر او نصّ صريح صحيح از شارع بر تحريمش رسيده باشد...». (3) .


1- ر.ك: ابن اشير، النهايه، ج 1، ص 79.
2- انعام 6 آيه 145.
3- الهلال و الحرام، ص 33 _ 35.

ص: 609

حجيت سنت اهل بيت

قسمتي از مصداق هايي كه وهابيّون جزء بدعت مي دانند به اين جهت است كه آنان سنت اهل بيت (عليهم السلام) را حجت نمي دانند، در حالي كه در احاديث آنان تصريح به استحباب و مطلوبيّت شرعي شده است. ما در پايان به برخي از ادله به طور اجمال اشاره مي كنيم:

1 _ آيه تطهير

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً "؛ (1) «خداوند چنين مي خواهد كه هر رجس و آلايش را از شما اهل بيت پيامبر دور كند و شما را از هر عيب و پليدي پاك و منزّه گرداند».

مسلم به سند خود از عايشه نقل مي كند: «صبگاهي رسول خدا در حالي كه بر دوش او كسايي غير مخيط بود خارج شد. در آن هنگام حسن بن علي وارد شد؛ پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را داخل كساء كرد، سپس حسين آمد، او رانيز داخل آن نمود. فاطمه آمد او را نيز داخل كساء كرد، آنگاه علي آمد او را نيز داخل آن نمود؛ بعد اين آيه را تلاوت كرد: " إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ". (2).

كساني كه اراده تكويني خداوند بر اين تعلق گرفته تا از هرگونه پليدي و عيب و نقص پاك باشند، قطعاً معصومند، و هر كس معصوم باشد سنّت او حجّت است، پس اهل بيت (عليهم السلام) هر چه مي گويند براي ما حجّت است.

2 _ حديث ثقلين

ترمذي از جابربن عبدالله در صحيح خود روايت كرده كه در «حجة الوداع» روز عرفه رسول خدا را ديدم، در حالي كه بر شتر خود سوار بود و خطبه مي خواند، شنيدم كه فرمود:اي مردم! من در ميان شما دو چيز گران بها مي گذارم كه اگر به آن دو چنگ بزنيد


1- احزاب 33 آيه.
2- صحيح مسلم، ج 7، ص 130.

ص: 610

هرگز گمراه نمي شويد: كتاب خدا و عترتم.

از اين حديث به خوبي _ از جهات مختلف _ عصمت اهل بيت (عليهم السلام) استفاده مي شود، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) عترت را به قرآن مقرون ساخته است، پس همان گونه كه قرآن مصون از اشتباه و خطاست، عترت نيز از خطا و اشتباه به دور است.

هم چنين ادله ديگري از قرآن و حديث بر عصمت و حجيت سنّت اهل بيت (عليهم السلام)است، كه به طور مفصّل در جاي خود به آن اشاره مي كنيم.

ص: 611

حصر اجتهاد

اشاره

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) دو نوع رهبري در ميان جامعه اسلامي داشت: رهبري سياسي و رهبري ديني. صحابه در مورد مسائل ديني و غير ديني، به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) مراجعه مي كردند و حضرت هم جواب گوي آنان بود.

بعد از رحلت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) امّت اسلامي هر جا با مسئله اي مواجه مي شدند، نزد صحابه مي آمدند و سؤال مي نمودند. اگرچه عمر بن خطاب افراد مخصوصي را براي پاسخ گويي به مسائل مردم و به تعبير ديگر، فتوا دادن معين كرده بود.

متقي هندي مي گويد: «عبدالرحمن بن عوف از جمله كساني بود كه در عصر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و ابوبكر و عمر و عثمان به آنچه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيده بود فتوا مي داد..» (1) .

وضع به همين منوال بود و مردم عوام براي به دست آوردن وظائف شرعي خود نزد كساني مي آمدند كه در مسائل ديني متخصص بودند. در عصر تابعان نيز وضع به همين منوال بود و هيچ گونه حصر و محدوديتي در تقليد و سؤال از اشخاص خاصي نبود. مسلماناني كه در قرن اوّل و دوّم زندگي مي كردند، چيزي به اسم مذهب فقهي نشنيده بودند، در مسائل فقهي به كساني كه اطمينان بيشتري داشتند مراجعه مي كردند، آنان نيز


1- منتخب كنز العمال، در حاشيه مسند احمد، ج 5، ص 77.

ص: 612

احكام را از كتاب و سنت، طبق موازين خاص اجتهاد، استنباط مي كردند و جواب مردم

را مي دادند. چه عاملي بعد از اين تاريخ، مردم عامي حتي فقيه مجتهد را ملزم به تقليد از مذاهب خاص نمود؟ به كدام دليل شرعي بر مردم واجب شد كه _ علي التخيير _ به يكي از مذاهب چهارگانه فقهي تمسك كنند و حقّ نداشته باشند كه احكام فقهي را از كسان ديگري سؤال نمايند؟ با آن كه روشن است كه عوامل سياسي در پيش افتادن برخي از اين مذاهب مؤثّر بوده است.... (1).

عوامل حصر اجتهاد

در سبب و علت حصر اجتهاد در چهار مذهب فقهي جهات و توجيهات مختلفي بيان شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 _ ابن الجوزي علت مهمّ توقف و افول حركت اجتهادي را در تأثير سياست برخي از حاكمان عباسي مي داند. او مي گويد: خليفه عباسي، قادر بالله از سال 381 هجري تا 422، به مدت 41 سال بر مردم حكومت كرد. او كسي بود كه شديداً مخالف رشد و نشاط حركت اجتهادي بود. تعصب و عناد او به حدّي رسيده بود كه در سال 408 هجري دستور داد كه فقهاي معتزله و حنفيه توبه كرده و از اعتزال تبرّي جويند. به اين هم اكتفا نكرد تا اين كه آنان را از بحث و تدريس و مناظره در مسائل مختلف بازداشت و هركس را كه با او در اين امر مخالف بودند، شديداً مورد عقوبت خويش قرار مي داد....» (2) .

اما حقيقت آن است كه قادر بالله اوّل كسي نبود كه جمود فكري را در حوزه هاي اسلامي ايجاد كرد، بلكه او وارث رفتار كينه توزانه و مغرضانه متوكّل عباسي و فرزندش، واثق بود. بيشتر خلفايي كه بعد از متوكّل به خلافت رسيدند همين سياست را دنبال نمودند.

ابن فوطي مي گويد: «وزير، مدرّسان مدرسه مستنصريه را به خانه خود احضار نمود


1- علامه طهراني معروف به آغا بزرگ، تاريخ حصر الاجتهاد، ص 104.
2- المنتظم، ج 14، ص 353 و ج 15، ص 125 _ 126.

ص: 613

و به آنان دستور داد كه مطلبي از تصانيف خود بر مردم نخوانند و از آنها چيزي حفظ

نكنند، تنها به ذكر كلام و سخن بزرگان، به جهت ادب و تبرّك اكتفا كنند. جمال الدين عبد الرحمن بن جوزي _ مدرس حنبلي ها _ از اين دعوت استقبال نمود.

مدرس فقه مالكي، سراج الدين عبدالله شرمساحي نيز به شاگردان خود دستور داد كه كسي حقّ تعليقه و نقد و اشكال بر مالك را ندارد. شهاب الدين زنجاني مدرس شافعي ها و قاضي القضات، عبد الرحمن بن لمغاني _ مدرس فقه حنفي _ در ابتدا با اين دعوت مخالفت كرد، ولي با اصرار واجبار خليفه، خواسته او را پذيرفت.» (1) .

2 _ استاد احمد مصطفي زرقاء در بررسي بسته شدن باب اجتهاد چند وجه ذكر كرده و مي گويد: «يكي از آن وجوه تعصّب مذهبي است. از آن جا كه اين چهار مذهب مقلّدين بيشتري داشتند و از طرفي شاگردان آنها نسبت به آراي استادان خود تعبد و تعصب نشان مي دادند، لذا در مقابل آنها خضوع كرده از خود اظهار نظري بر خلاف فتواها و مباني اجتهادي آنها نكردند.»

3 _ او در وجه ديگري مي گويد: «از آن جا كه خلفا براي تصدي پست قضاوت در ابتدا از مجتهدان استفاده مي كردند و آنان هر كدام به اجتهاد خود حكم مي دادند، براي وحدت رويّه در حكم از مقلّدان خاصي استفاده كردند كه بيشتر از همه پيرو دارند و با اين طريق فتواها و نظرات اين چهار فقيه در جامعه اسلامي گسترش پيدا كرد.

4 _ هم چنين در بيان سبب ديگر مي گويد: «مجتهدان در يك عصر و زمان به تناسب حوادث موجود و حوادثي كه قرار بوده در آينده اتفاق افتد، احكامي را استنباط و استخراج كرده و آنها را مرتب و منظم نموده و تدوين كردند. فقيهان عصر بعد با مواجهه اين تدوين كه از سوي پيشينيان انجام گرفته بود، خود را از اجتهاد بي نياز ديدند و احساس كردند كه ديگر ضرورتي در اجتهاد جديد نيست و اين گونه باب اجتهاد را بر روي خود بستند، كه اين سنت تاكنون بر جاي مانده است.» (2) .


1- عبد الرزاق بن فوطي، الحوادث الجامعة، ص 217.
2- مصطفي أحمد زرقاء، المدخل الفقهي، ج 1، ص 177 _ 179.

ص: 614

5 _ استاد عبد الوهاب خلاف در بيان عوامل بسته شدن باب اجتهاد مي گويد: «دولت واحد اسلامي به چند مملكت تقسيم شد، بين ممالك اسلامي نيز اختلاف افتاد،

اين خود يكي از عواملي بود كه فكر علما را به خود مشغول كرد و به جهت ورود آنان در عالم سياست از پيشرفت علمي بازماندند. (1) .

6 _ سيد محمّد تقي حكيم (رحمه الله) مي فرمايد: «يكي از عواملي كه منجّر به بسته شدن باب اجتهاد نزد اهل سنت شد _ كه نزديك بود همين عامل جلو رشد فقه و فقاهت را در حوزه هاي شيعه نيز بگيرد _ بزرگي و عظمت يك شخصيّت علمي بود. اين عامل بعد از عصر رؤساي مذاهب چهارگانه فقهي اهل سنت: احمد بن حنبل، محمّد بن ادريس شافعي، ابوحنيفه و مالك بن انس، اثر خود را به طور ملموس در جامعه اهل سنت و حوزه هاي علمي آنان گذاشت و به جهت اعجاب بيش از اندازه اي كه نسبت به عمل كرد فقهي آنان بر ايشان پديد آمد، قدرت اظهار مخالفت و اجتهاد را از آنان گرفت. اگر چه اين عامل تا حدود يك قرن بعد از شيخ طوسي (رحمه الله) در جامعه شيعي و حوزه هاي علمي آنان نيز اثر گذار بود و لذا كسي جرأت نمي كرد با آراي شيخ مخالفت كند، ولي با روي كار آمدن ابن ادريس حلّي و شجاعتي كه به خرج داد، با شكستن اين سكوت، حركت نويني در حوزه هاي اجتهادي شيعه ايجاد نمود، كه با فراز و نشيب هايش تا كنون ادامه داشته است.» (2) .

همو در ادامه سخنانش مي فرمايد: «ظاهر آن است كه دستگاه سياست در آن عصر از رشد فكري علما و حوزه هاي علمي هراسان بوده است؛ زير اين علما و مجتهدان بودند كه با استقلال فكري و پويايي اجتهاد خود از اسلام دفاع كرده و جلو بدعت ها و كج روي هاي حاكمان ظالم را مي گرفتند و اسلام را زنده و سربلند در جامعه معرفي كرده و پياده مي كردند و اين، آن چيزي است كه با اهداف سوء حاكمان ظلم و جور سازگاري ندارد.» (3) .


1- خلاصة التشريع، ص 342.
2- الاصول العامة للفقه المقارن، ص 480.
3- همان، ص 480 _ 481 با تلخيص.

ص: 615

ضرورت فتح باب اجتهاد

اسلام، دين جامع نگر و آينده نگري است كه تا روز قيامت در زمينه ها و موضوعات مختلف پاسخگوي حاجات و ضرورت هاي مردم است. فقه اسلامي فقهي پويا و زنده است كه با جامع نگري و دقّتي كه در آن به كار رفته در هر عصر و زمان صاحب نظر بوده و براي خود حرف نو و تازه اي دارد و لذا همه جا مي تواند خود را نشان داده و كمال و سعادت بشر را تضمين نمايد. اين اعتقاد ما نسبت به دين و شريعت اسلامي است. ولي اين معنا با بستن باب اجتهاد سازگاري ندارد، زيرا امامان مذاهب فقهي اهل سنت: ابوحنيفه، مالك، شافعي و احمد بن حنبل علم غيب نداشته اند تا احكام را به گونه اي استنباط كنند و قواعد و مباني فقهي را به گونه اي ترسيم كنند كه پاسخگوي جامعه اسلامي تا روز قيامت باشد، نهايت آن كه آنان محيط پيرامون خود را در نظر داشتند. چه دليلي بر عصمت و مصونيّت اجتهاد آنان از خطا و اشتباه وجود دارد؟

آيا محال است تا روز قيامت كساني مانند اين چهار نفر يا افضل از آنها پيدا شوند؟ آيا خداوند متعال يا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دستور داده كه امّت اسلامي بايد تا روز قيامت از فتواها و مباني اجتهادي اين چهار فقيه تقليد كنند؟ آيا صحابه و تابعين چنين نظري داشتند؟ قطعاً جواب منفي است. خصوصاً اين كه با آيات قرآن مخالفت دارد:

1 _ خداوند متعال مي فرمايد: " فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ " (1) ؛ «پس چرا از هر طائفه اي جمعي براي جنگ بيرون رفته و گروهي نزد رسول خدا براي آموختن علم مهيّا نباشند تا آن دانشي كه آموخته اند هنگام مراجعت به قوم خود به آنان بياموزند كه قومشان هم شايد خدا ترس شده از نافرماني خدا حذر كنند».

آيه با تنقيح مناط و الغاي خصوصيت قطعي دلالت بر تشويق عموم مسلمانان بر تفقّه در دين دارد، تا بتوانند دين را حفظ كرده و در جامعه پياده كنند.

2 _ و نيز به طور مطلق امر به انفتاح باب علم و اجتهاد كرده و مردم را در هر عصر و


1- توبه 9 آيه 122.

ص: 616

زمان به رجوع به عالم حواله مي دهد و مي فرمايد: " فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا

تَعْلَمُونَ " (1) ؛ «پس از آگاهان بپرسيد اگر نمي دانيد».

اهل سنت با بستن باب اجتهاد بر روي خود با مشكلات بي شماري روبرو شدند. ولي شيعه اماميه و برخي ديگر از علماي روشن فكر اهل سنت از آن جا كه باب اجتهاد را باز و گشوده و هر كس را كه قدرت و شرايط اجتهاد در او باشد لايق اجتهاد مي دانند، در جامعه اسلامي توانسته اند هم پاي پيشرفت بشر در تمام زمينه ها حركت كرده و با توجه به پويايي فقه، جواب گوي جامعه بشري باشند.

ضروري بودن فتح باب اجتهاد امري است كه احتياج به استدلال و برهان ندارد، زيرا امروزه با حوادث و مسائل جديدي سروكار داريم كه جامعه اسلامي خواستار جواب آنها است و تنها سه راه در مقابل اوست:

الف) فقها نهايت كوشش خود را در استنباط احكام به كار گرفته و احكام را در پرتو قرآن و سنت و ساير اصول شرعي استخراج كنند.

ب) از قوانين ديگر مذهب ها و كشورها استفاده كنند. بدون آن كه توجهي به مقاصد شريعت اسلامي داشته باشند.

ج) در مقابل اين همه موضوعات و مسائل سكوت اختيار نمايند. كه در حقيقت راهي جز انتخاب طريق اول كه همان اجتهاد پويا و به تعبير علمي «مطلق» است وجود ندارد.

اقسام اجتهاد

اجتهاد را به يك جهت به دو بخش تقسيم كرده اند: مطلق و منتسب.

1 _ اجتهاد مطلق يا مستقل آن است كه فقيه كوشش مي كند تا براي خود منهج و روش خاصي در اجتهاد به دست آورد، تا به طور مستقل احكام شرع را بر اساس آن روش به دست آورد.


1- نحل 16 آيه 43.

ص: 617

2 _ اجتهاد منتسب آن است كه فقيهي كه منسوب به يك مذهب معين است، كوشش مي كند تا مطابق اصول و روش اجتهادي امام مذهب فقهي خود، احكام را استخراج نمايد.

در اجتهاد مطلق فقيه از فهم ديگران آزاد است و در چارچوب منابعي كه از عصمت برخوردارند، از قبيل كتاب خدا و سنت، احكام را با آزادي تمام و بدون تأثير پذيري از رأي ديگران استخراج مي كند. بر خلاف اجتهاد منتسب كه مجتهد اسير فهم ديگران، در روش فقهي است.

نقص اجتهاد منتسب

اجتهاد بنابر تعريف بزرگان عبارت است از به كار گرفتن كوشش براي استنباط احكام شرع از ادله شرعي، خواه حكم به دست آمده موافق با رأي مجتهد قبلي باشد يا نباشد. مجتهد هيچ گاه به درجه اجتهاد نمي رسد مگر آن كه خود را از مرزهاي فكري ديگران برهاند. در اجتهاد منتسب اين گونه نيست، مجتهد خود را اسير افكار محدود بشري كرده است. او كه از غيب و از شرايط زماني و مكاني آينده آگاه نبوده تا مباني و احكامش تا قيامت قابل اجرا باشد، از اين رو شكي نيست كه فقه بدون پويايي هرگز قابليّت اجرا در جامعه بشري در تمام عصرها و مكان ها را ندارد.

اجتهاد شيعه مطلق است

ابو زهره از علماي ازهر مي گويد: «اجتهاد شيعه از قبيل اجتهاد مطلق نيست، بلكه منتسب است، زيرا براي آنان روش اجتهاد احكام و طريق استنباط از ناحيه امامانشان ترسيم شده است و نمي توانند از آن تخطّي نمايند. لذا به اين جهت اجتهاد شيعه منتسب است.» (1) .

مشكل ابوزهره اين است كه امامان اهل بيت (عليهم السلام) را در حدّ يك مجتهد فرض كرده


1- ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 540.

ص: 618

است، همان گونه كه ديگران در احكام، مجتهد بودند. در حالي كه شيعه از زاويه ديگر به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي نگرد. شيعه اماميه، سنت اهل بيت (عليهم السلام) را از مصادر و منابع تشريع و استنباط مي داند كه احكام توسط آن از منبع اصلي خود استخراج شده است؛ همان معنايي را كه براي سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قائل اند، زيرا شيعه، اهل بيت را همانند پيامبر (صلي الله عليه وآله) از هرگونه عيب و نقص و سهو و اشتباه مصون مي داند. بنابراين اصولي را كه اهل بيت (عليهم السلام)ترسيم نموده اند از خطوط اصيل اسلام است كه از طريق پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) به آنان رسيده است. ولي ديگران هرگز به اين حدّ و درجه نرسيده اند، لذا به طور حتم اجتهاد اهل سنت منتسب است، ولي اجتهاد شيعه مطلق است و از هر گونه فكر كوته بينانه بشري رها است. و اگر ابوزهره در مبنا اشكال دارد و عصمت و حجيت سنت اهل بيت (عليهم السلام)را قبول ندارد، اين مطلب ديگري است كه در جاي خود به اثبات آن پرداخته ايم.

بررسي ادله بسته بودن باب اجتهاد

عجيب است كه برخي مي خواهند تا اين اشتباه را توجيه نمايند، كه ما به برخي از آن توجيهات پرداخته و هركدام را نقد خواهيم كرد:

1 _ استدلال به اجماع:

ابن صلاح اين اجماع را به برخي از علماي محقق نسبت داده است. (1) ولي شيخ مراغي _ از دعوت كنندگان آزادي انديشه _ اجماع را از جهت صغروي و كبري مردود دانسته است:

الف) از جهت صغروي او مي گويد: «برخي از علما تشكيل اجماع و نقل آن را بعد از سه قرن اوّل محال مي دانند، زيرا علما در مشرق و مغرب زمين پراكنده شده بودند و امكان نداشت به تمام آنها احاطه و دسترسي پيدا كرده و از نظرشان مطلع شد. اگر مجتهدان كه تعدادشان از محققان كمتر است، اين چنين وضعي طبيعتاً دسترسي به


1- مراغي، الاجتهاد في الشريعه، ص 357.

ص: 619

محقّقان مشكل تر است، زيرا تعدادشان به مراتب بيشتر است. چگونه ممكن است كه رأي تمام محققان يك عصر را جمع نمود؟

ب) از حيث كبروي در صدد انكار دليل بر حجيت مثل اين گونه اجماع برآمده مي گويد: «اجماع محققان بين ادله شرعي جايگاه و ارزش خاصي ندارد، زيرا اين ادله محصور به كتاب خدا و سنت رسول و اجماع مجتهدان و قياس منصوص العله است. و هيچ كس اجماع محققان را از جمله ادله شرعي ندانسته است....» (1) .

2 _ انضباط مذاهب و كثرت پيروان:

برخي نيز مضبوط و محدود شدن مذاهب فقهي از طرفي و كثرت جمعيت مقلدان را از طرفي ديگر عامل ديگري براي حصر مذاهب و سدّ باب اجتهاد معرفي كرده اند. (2) .

در جواب مي گوييم: از چه زماني كثرت مقلدان و تابعان و انضباط مذاهب از ادله اي قرار گرفته كه ما را از عمل به قول خود باز مي دارد؟ چه بسا كساني باشند كه از پيشوايان فقهي مذاهب چهارگانه اعلم باشند كه قطعاً و به طور حتم در طول تاريخ بعد از عصر آنان تا اين زمان پيدا شده اند. چه كسي مي تواند ادعا كند قابليت ها براي استنباط و اجتهاد تنها در يك عصر معيني بوده است؟ با اين كه حقيقت خلاف اين را نشان مي دهد، زيرا نسل آينده بشر با استفاده از نتايج فكري بشر پيشين و به كار بردن انديشه خود به نتايج جديد و پربارتري خواهد رسيد.

استاد مراغي مي گويد: «من با احترامي كه براي مخالفان خود در اين مسئله قائل ام، رأي آنان را نمي پذيرم، زيرا در بين علماي حوزه هاي ديني مصر كساني را مي بينم كه به طور حتم شروط اجتهاد در آنان پديد آمده و تقليد برايشان حرام است.» (3) .

3 _ تأثير سياست:

احمد امين مي گويد: «بسته شدن باب اجتهاد با اختيار و ميل علماي اسلامي نبوده است، بلكه ضرورتي پيش آمد كه آنان را به چنين تصميمي واداشت؛ زيرا علماي


1- همان.
2- الاصول العامة، ص 83.
3- مراغي، الاجتهاد في الشريعه، ص 357.

ص: 620

مسلمان خود را در مقابل حمله اي عظيم از طرف تاتارها به مراكز اسلامي يافتند، لذا در صدد بر آمدند كه تراث فرهنگي مسلمانان را از هجوم آنان در امان نگه دارند، به اين جهت مذاهب را محدود نمودند.» (1) .

حقّ مطلب اين است كه حيات و حفظ فقه و فقاهت و شريعت در حصر مذاهب فقهي خلاصه نشده است بلكه بر عكس عامل اساسي حفظ و بقاي شريعت و فقاهت، پويايي آن است كه با انطباق بر شرائط زمان و مكان حاصل مي شود.

فتح باب اجتهاد نزد متفكران اهل سنت

بعد از فاش شدن به مفاسد و زيان هاي بسته شدن باب اجتهاد، برخي از متفكّران اهل سنت شديداً باآن به مخالفت پرداخته اند، اينك به اسامي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 _ قاضي باقلاني مي گويد:

«اگر كسي مي خواهد تقليد كند تنها از زنده تقليد كند و زيرا تقليد از مرده جايز نيست.» (2) .

2 _ شيخ عبد الوهّاب شعراني مي گويد:

«از پيشينيان خبري به ما نرسيده كسي را به تعبّد به مذهبي معيّن امر كرده باشند، اگر بر فرض چنين امري شده، قطعاً اشتباه بوده است.» (3) .

3 _ ابن قيّم جوزيه:

«واجب، تنها چيزي است كه خدا و رسول به آن امر كرده باشند و مي دانيم كه آنان كسي را به پيروي از مذهبي خاص امر نكرده اند بهترين عصر كه همان عصر سلف صالح است از اين نسبت مبرّا هستند... اين بدعت قبيحي است كه در اين امّت حادث شده كه هيچ يك از پيشوايان اسلام به آن قائل نبودند. آنان بزرگ تر از اين بودند كه مردم را به اين كار ملزم نمايند عجيب است كه بگوييم: همه مذاهب اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله)و تابعان


1- احمد امين، رسالة الاسلام، شماره دوّم از سال سوّم.
2- ابن حزم، الاحكام، ج 6، ص 97، به نقل از باقلاني.
3- الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 176، به نقل از او.

ص: 621

و ساير امامان، باطل و تنها اين چهار مذهب است كه بايد زنده بماند. آيا يكي از اين چهار امام فقهي چنين حرفي زده است يا كسي را به تقليد از خود دعوت كرده است؟ هر چه خداوند بر صحابه و تابعان واجب كرده بر مسلمانان بعد از آنان نيز تا روز قيامت واجب كرده است.» (1) .

4 _ رشيد رضا:

«.. زيان هاي زيادي با بستن باب اجتهاد بر فقه اسلامي وارد شد، كه بازگشت همه آنها به اهمال عقل و قطع راه علم و محروميّت از استقلال فكري است....» (2) .

5 _ عبد المتعال الصعيد

او كه از شيوخ ازهر مصر است مي گويد: «معتقدم منع از اجتهاد، ظالمانه و از طريق فشار دستگاه حاكم جور و فريب دادن مردم بوده است، حال كه چنين زوري در كار نيست بايد اين حصر برداشته شود....» (3).

6 _ علامه عبيدي:

«اجتهاد در برگيرنده سهل و آساني است و آساني و سهولت از بزرگ ترين مقاصد و اهداف شريعت اسلامي است. حوادث غير متناهي و عصرها پر از حوادث است، حال اگر جمود فكري حاكم شود، هرگز نمي توانيم پاسخگوي نيازهاي جامعه اسلامي باشيم. سدّ باب اجتهاد، خود با اجتهاد عده اي انجام گرفته است، به كساني كه قائل به آنند بگو: چيزي مي گوييد كه خودتان به آن عمل نمي كنيد....» (4) .

7 _ محدّث وهابي ناصر الدين الباني:

«چه قدر گمراهند كساني كه مي گويند: دين تنها در مذاهب چهارگانه فقهي خلاصه مي شود. شكي نيست در اين صورت قرآن ضايع و تباه خواهد شد... ما با اين حوادث فراواني كه هر كدام از آنها امروزه حكم خدا را طلب مي كند، چه كنيم؟...اعتراف


1- ابن قيّم، اعلام الموقعين، ج 4، ص 263 _ 262.
2- الوحدة الاسلامية، ص 99.
3- ميدان الاجتهاد، ص 14.
4- النواة في حقل الحياة، ص 124.

ص: 622

مي كنم كه باب اجتهاد بايد مفتوح باشد، همان گونه كه در عصر گذشته باز بوده است....» (1) .

8 _ دكتر محمّد دسوقي:

او كه استاد دانشكده شريعت در قطر است مي گويد: «در عين حال مشاهده مي كنيم كه پيشوايان چهار مذهب فقهي، شاگردان خود را به اجتهاد تشويق مي كردند و به بحث آزاد و نظر مستقل وادار مي نمودند. و هميشه آنان را از دنباله روي و تقليد باز مي داشتند....» (2) .

9 _ ابن تيميه:

«حقّ آن است كه نبايد امامان در فقه را محصور به عدد معيني نماييم....» (3) .

همو در جايي ديگر مي گويد: هيچ كدام از امامان فقه مردم را دعوت به پيروي از خود ننمودند، بلكه آنان مردم را به پيروي از كتاب و سنت تشويق مي كردند... هيچ يك از اهل سنت نمي پذيرند كه حق، منحصر در اين چهار مذهب است و هر نظري كه خارج از اين چهار مذهب است باطل مي باشد....» (4) .

10 _ شيخ محمود شلتوت:

«اسلام هرگز بر كسي واجب نكرده كه پيرو مذهب معيني باشند....» (5) .

11 _ جاد الحق علي جاد الحق:

«دليلي نيست كه دلالت بر وجوب تقليد از يكي از امامان فقه: ابوحنيفه، مالك، شافعي و احمد بن حنبل داشته باشد.» (6) .

ديدگاه پيشوايان اهل سنت

هيچ يك از امامان فقهي اهل سنت كسي را به تقليد و پيروي از خود دعوت


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 1 ص 173 _ 174، ذيل حديث 87.
2- الاجتهاد والتقليد في الشريعة الاسلامية، ص 220.
3- منهاج السنة، ج 2، ص 85.
4- همان ص 91 _ 92.
5- مجله رسالة الاسلام، عدد 13 از سال 11، ص 227.
6- الدروس الحسنية، ص 139.

ص: 623

نكرده اند، بلكه هميشه به استقلال فكري و حرّيت در رأي و فتوا تشويق مي كردند:

1 _ ابوحنيفه مي گويد: «فتواي ما رأيي بيش نيست و اين نهايت كوششي است كه ما انجام داده ايم، حال اگر كسي بعد از ما رأي بهتري داشت، رأي او به صواب نزديك تر است....» (1) .

به ابوحنيفه گفتند: آيا اين فتوايي كه مي دهي بدون شك حقّ است؟ گفت: نمي دانم، شايد بدون شك باطل باشد. (2) .

2 _ مالك مي گويد: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از دار دنيا رحلت نمود در حالي كه دين را به حدّ اعلاي كمال رساند، سزاوار است كه مردم از آثار پيامبر (صلي الله عليه وآله) پيروي كنند، نه اين كه به دنبال آراي ديگران بروند، زيرا آرا حدّ و حصر ندارد....» (3) .

3 _ شافعي به شاگرد خود، مزني مي گويد: «اي ابراهيم! هر چه مي گويم از من تقليد مكن، خودت در آن نظر كن....» (4) .

و نيز مي گويد: «من اين كتاب ها را تأليف نمودم، و قطعاً در آنها اشتباهاتي خواهيد يافت؛ زيرا خداوند متعال مي فرمايد: " وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً " اگر در كتاب هاي فتوايي؛ مخالف كتاب و سنت يافتيد بدانيد كه من از آن برگشته ام. (5) .

4 _ احمد بن حنبل مي گويد: «از من تقليد نكنيد از مالك، شافعي، اوزاعي و ثوري تقليد نكنيد، زيرا آنان احكام را استنباط كردند شما نيز چنين كنيد....» (6) .

ابو داود مي گويد: به احمد گفتم: از اوزاعي پيروي كنم يا از مالك؟ گفت: در دينت از هيچ كدام از آن دو پيروي مكن، بلكه تنها به احاديث نبوي عمل كن.» (7) .


1- مجموع فتاواي ابن تيميه، ج 20، ص 211؛ اعلام الموقعين، ج 1، ص 75 و...
2- تاريخ بغداد، ج 3، ص 42.
3- اعلام الموقعين، ح 1، ص 78.
4- رافعي، اسلامنا، ص 62.
5- مختصر المؤمل، ص 60.
6- مجموع فتاوي ابن تيميه، ج 20، ص 211 _ 212.
7- اعلام الموقعين، ج 2، ص 200.

ص: 624

برپايي مراسم جشن

اشاره

يكي از اعمالي كه مسلمين در طول تاريخ در موقعيت هاي خاص انجام مي دهند برپايي مراسم جشن و شادي در روزها يا شب هاي خاصي است. اين كار به دليل اهميت و مبارك بودن آن موقعيّت انجام مي شود؛ خواه ولادت امامي باشد يا بعثت پيامبر و مانند آن.

مسلمين به جهت استفاده معنوي در آن اوقات مقدس و كسب فيض از معصومين در چنين مجالسي شركت كرده و با بزرگداشت آن به بركات عظيمي دست مي يابند، ولي متأسفانه وهابيون در طول تاريخ علاوه بر اين كه از چنين بركاتي استفاده نمي كنند، ديگران را نيز در برپايي چنين مجالسي منع كرده و از اين طريق خواست دشمنان اسلام را جامه عمل مي پوشانند، زيرا دشمن هرگز نمي خواهد مسلمانان با مقدساتشان تجديد عهد نمايند. به خاطر اهميت موضوع، آن را در اين جا بررسي مي كنيم.

فتاواي وهابيون

1 _ ابن تيميه مي گويد: «... نوع دوم از ايام، روزهايي است كه در آن اتفاقي افتاده است؛ همانند هجدهم ذي حجه و اين كه برخي آن روز را عيد مي گيرند اصل و اساسي ندارد، زيرا پيشينيان و نيز اهل بيت و ديگران آن روز را عيد نگرفتند و اعياد، شريعتي از شرايع است كه در آن بايد از دستور متابعت نمود، نه آن كه بدعت گذاري كرد، اين عمل

ص: 625

همانند اعمال نصارا است كه حوادث حضرت عيسي (عليه السلام) را عيد مي گيرند.». (1) .

2 _ شيخ عبدالعزيز بن باز مي گويد: «جايز نيست براي پيامبر و غيرپيامبر مراسمي برپا شود و اين عمل از بدعت هاي در دين است، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) و خلفاي راشدين و ديگران از صحابه و تابعين اينچنين عملي انجام نداده اند.». (2) .

3 _ اعضاي دائمي فتواي وهابيون مي گويند: «جايز نيست در سوگ انبيا و صالحين و نيز زنده كردن ياد آنان در روز تولدشان و برداشتن عَلَم، چراغاني و شمع نصب كردن بر قبورشان مراسمي برگزار شود، زيرا تمام اين امور از بدعت هايي است كه در دين وارد شده و از موارد شرك است و پيامبر (صلي الله عليه وآله) و انبيا و صالحينِ گذشته اين چنين نكرده اند. صحابه و هيچ يك از امامان مسلمين هم در طول سه قرن كه بهترين قرن هاست چنين نكردند.». (3) .

4 _ ابن فوزان مي گويد: «بدعت هاي اين عصر زياد است؛ از جمله برپايي جشن به مناسبت ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در ماه ربيع الاول مي باشد.». (4).

5 _ ابن عثيمين مي گويد: «برپايي مراسم جشنِ تولد براي فرزند كه در آن تشبّه

به دشمنان خداست از عادت مسلمين نبوده، بلكه از ديگران به ارث گذاشته

شده است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: هركس به قومي شبيه شود از زمره آن قوم به حساب

مي آيد.». (5) .

برپايي جشن مظهر حب و بغض

حبّ و بغض دو امري است كه بر نهاد انسان عارض شده و از آن دو به ميل و عدم ميل نفس انسان تعبير مي كنند.


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص293 _ 295.
2- مجموع فتاوي و مقالات متنوعة، ج1، ص183.
3- اللجنة الدائمة من الفتوي، رقم 1774.
4- البدعة، ابن فوزان، ص25 و 27.
5- فتاوي منارالاسلام، ج1، ص43.

ص: 626

وجوب محبّت

از ادله عقلي و نقلي استفاده مي شود كه محبّت به برخي افراد بر انسان واجب است؛ از جمله:

1 _ خداوند

خداوند متعال در رأس كساني است كه محبّت به او اصالتاً واجب است، آن هم به جهت دارا بودن جميع صفات كمال و جمال و وابستگي همه موجودات به او. لذا خداوند مي فرمايد: " قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنْ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ "؛ (1) « [اي رسول] بگو اي مردم اگر شما پدران، پسران، برادران، زنان و خويشاوندان خود و اموالي كه جمع كرده و مال التجاره اي كه از كساد شدن آن بيمناكيد و منازلي كه به آن دل خوش داشته ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست مي داريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ خدا جاري گردد و خداوند فسّاق و بدكاران را هدايت نخواهد كرد».

2 _ رسول خدا (صلي الله عليه وآله)

از جمله كساني كه بايد به خاطر خدا دوست بداريم، رسول گرامي اسلام است، زيرا او واسطه فيض تشريع و تكوين است. لذا در آيه فوق در كنار نام خداوند از او هم يادشده و به محبّت او امر شده است.

پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) فرمود: «احبّوا الله لما يغذوكم و احبّوني بحبّ الله؛ (2) خداوند را از آن جهت دوست بداريد كه به شما روزي مي دهد و مرا به خاطر خدا دوست بداريد.».


1- توبه 9 آيه 24.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص149.

ص: 627

مناقب و فضايل و كمالات آن حضرت نيز از جمله عواملي است كه انسان را به سوي آن حضرت جذب كرده و محبّتش را در دل ايجاد مي كند.

3 _ آل بيت پيامبر (عليهم السلام)

از جمله كساني كه محبّت به آن ها واجب است، اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) است، زيرا با قطع نظر از آن كه آنان مجمع فضايل و كمالات بوده و واسطه فيض تكوين و تشريع الهي اند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به محبّت ورزيدن به آنان امر نموده است؛ مثلاً در همان حديث فوق پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «و أحبّوا أهل بيتي لحبّي؛ و اهل بيتم را به خاطر من دوست بداريد.»

عوامل لزوم حب آل رسول

از آن جا كه محبّت به پيامبر (صلي الله عليه وآله) واجب است، محبّت به آل رسول نيز به جهات زير واجب و لازم است:

1 _ انتساب آنان به صاحب رسالت. لذا پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر سبب و نسبي در روز قيامت منقطع است مگر سبب و نسب من.»

2 _ اهل بيت، محبوب خدا و رسول اند؛ همان گونه كه در حديث «رايه» و حديث «طير» به آنها اشاره شده است.

3 _ حبّ اهل بيت (عليهم السلام) اجر و مزد رسالت محمدي است؛ همان طور كه خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي ". (1) .

4 _ روز قيامت از محبّت آل رسول سؤال مي شود: " وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُولُون ". (2) سبط بن الجوزي از مجاهد چنين نقل مي كند: روز قيامت از محبّت علي (عليه السلام) سؤال مي شود. (3) .

5 _ معصومين (عليهم السلام) عِدل كتاب الهي اند؛ همان طور كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حديث «ثقلين» به


1- شوري 42 آيه 23.
2- الصافات 27 آيه 24.
3- تذكرة الخصواص، ص10.

ص: 628

آن اشاره فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي».

6 _ محبّت به اهل بيت (عليهم السلام) شرط ايمان است، زيرا در احاديث صحيح از طريق شيعه و سني وارد شده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اي عليّ! دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.»

7 _ اهل بيت كشتي نجات امّت اند؛ چنان كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «مثل اهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجي، و من تخلّف عنها غرق.»

8 _ حبّ اهل بيت، شرط قبولي اعمال و عبادات است، زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به علي (عليه السلام) فرمود: «اگر امّت من روزه بدارند تا آن كه مانند كمان ها كمرشان خم شده و دل ها فرو رود و نماز بدارند به حدّي كه مانند تارها گردند، ولي تو را دشمن بدارند، خداوند آنان را به رو در آتش جهنّم مي اندازد.» (1) .

9 _ اهل بيت امان اهل زمين اند؛ همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «اهل بيت من امان اهل زمين اند.»

اين نكته قابل توجه است كه محبّت به مثابه نيرو محركه اي است كه قواي انسان را تحريك كرده تا به سوي محبوب و اقتداي به او پركشد.

حال در جمع بندي از اين مطالب به اين نتيجه مي رسيم كه برپايي مراسم جلوه اي از جلوه هاي محبّت نسبت به محبوب است، زيرا از طرفي مي دانيم كه مردم در درجات محبّت مختلف اند و از طرفي ديگر اثر محبّت تنها اقبال نفس و تحريك نفساني نيست، بلكه ظهور و بروز داشته و در رفتارهاي خارجي هم مؤثر است. البته اثر بيروني آن هم تنها اطاعت و انقياد از محبوب نيست _ همان گونه كه برخي مي گويند _ بلكه آثار و جلوه هاي ديگري نيز دارد كه اطلاق ادله لزوم محبّت تمام آن ها را شامل مي شود، مگر آن كه با ادله ديگر معارضه داشته باشد؛ مثل قتل نفس در محبّت محبوب.

جلوه هاي حبّ در زندگي انسان عبارت اند از:

1 _ اطاعت و انقياد؛


1- تاريخ مدينة دمشق، ج12، ص143.

ص: 629

2 _ زيارت محبوب؛

3 _ تكريم و تعظيم محبوب؛

4 _ برآورده كردن حاجات محبوب؛

5 _ دفاع از محبوب؛

6 _ حزن و اندوه در فراق محبوب؛ همانند حزن يعقوب در فراق يوسف.

7 _ حفظ آثار محبوب؛

8 _ احترام به فرزندان و نسل او؛

9 _ بوسيدن آنچه به او مرتبط است؛

10 _ برپايي مراسم جشن و مولودي خواني در ميلاد محبوب.

برپايي مراسم از ديدگاه قرآن
اشاره

با مراجعه به قرآن پي مي بريم كه برپايي مراسم و يادبود از مسائلي است كه اصل آن را قرآن امضا، بلكه بدان ترغيب نموده است:

1 _ از آيات مربوط به حجّ پي مي بريم كه بيشتر آن ها درحقيقت برپايي يادبود انبيا و اولياي الهي است، كه به چند نمونه از آن اشاره مي كنيم:

مقام ابراهيم

خداوند متعال مي فرمايد: " وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً "؛ (1) «مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خداوند قرار دهيد».

خداوند متعال امر مي كند كه مسلمين از جاهاي پاي حضرت ابراهيم تبرك جسته

و آن جا را به عنوان مصلي انتخاب كنند تا ياد حضرت ابراهيم (عليه السلام) و بناي كعبه زنده

گردد.

بخاري در صحيح خود نقل مي كند كه هنگام ساختن خانه خدا اسماعيل سنگ


1- بقره 12 آيه 125.

ص: 630

مي آورد و ابراهيم نيز خانه را بنا مي نمود، تا آن كه ساختمان بالا رفت، سنگي را آوردند و ابراهيم بالاي آن رفت و هردو با اين حالت ساختمان خانه خدا را به اتمام رساندند. (1) .

صفا و مروه

خداوند متعال مي فرمايد: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا "؛ (2) «صفا و مروه از شعائر دين خداست، پس هركس حجّ خانه كعبه يا اعمال مخصوص عمره به جاي آورد پس باكي نيست كه سعي صفا و مروه نيز به جاي آورد».

خداوند متعال سعي بين صفا و مروه را از مناسك حجّ قرار داد تا كوشش هاجر بين صفا و مروه در خاطره ها زنده گردد.

بخاري نقل مي كند: ابراهيم هنگامي كه هاجر و فرزندش اسماعيل را در سرزمين مكه رها نمود، آب تمام شد و عطش شديدي بر هردو غلبه نمود، فرزند از شدت عطش به خود مي پيچيد. هاجر به طرف كوه صفا رفت تا اين وضعيت فرزند را نبيند و در ضمن سعي كند تا كسي را پيدا نموده و از او آب طلب نمايد، ولي مأيوس از كوه پايين آمد و با شتاب به طرف كوه مروه رفت، از كوه بالا آمد تا شايد شخصي را مشاهده نموده و از او آب طلب كند، ولي در اين مكان نيز كسي را مشاهده ننمود. اين عمل هفت بار تكرار شد. ابن عباس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه فرمود: به اين جهت است كه حجاج هفت بار بين صفا و مروه طواف مي نمايند. (3) .

فديه

خداوند متعال مي فرمايد: " فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَم حَلِيم- فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَي قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ


1- صحيح بخاري، كتاب الانبياء، ج2، ص158.
2- بقره 2 آيه 158.
3- صحيح بخاري، كتاب الانبياء، ج2، ص158.

ص: 631

شَاءَ اللهُ مِنْ الصَّابِرِينَ- فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ- وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ- قَدْ صَدَّقْتَ

الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ- إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِينُ- وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْح عَظِيم فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَم حَلِيم "؛ (1) «پس مژده پسر بردباري را به او داديم. آن گاه [كه آن پسر رشدي يافت] با او به سعي و عمل شتافت. ابراهيم گفت: اي فرزند گرامي من! در عالم خواب چنين ديدم كه تو را قرباني كنم، نظرت در اين واقعه چيست؟ گفت: اي پدر! هرچه مأموري انجام ده، كه ان شاءالله مرا از صابرين خواهي يافت. پس چون هردو تسليم امر حق گشتند، او را براي كشتن به روي افكند، ما در آن حال خطاب كرديم كه اي ابراهيم! تو مأموريت عالم رؤيا را انجام دادي ما نيكوكاران را چنين نيكو پاداش مي دهيم، اين ابتلا همان امتحاني است كه حقيقت حال ايمان را روشن مي كند و ما بر او ذبح بزرگي فدا ساختيم».

خداوند متعال به پاس اين فداكاري، حاجيان را امر نموده تا در منا به حضرت ابراهيم اقتدا كرده و به يادبود آن عمل عظيم و امتحان بزرگ، گوسفندي را در سرزمين منا قرباني نمايند.

رمي جمرات

احمد بن حنبل و طيالسي در مسندهاي خود از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چنين نقل مي كنند: جبرئيل ابراهيم را به سوي جمره عقبه برد، در آن هنگام شيطان بر او نمايان گشت، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب نمود كه صداي شيطان از آن بلند شد. سپس نزد جمره وسطي آمد، باز شيطان بر او ظاهر شد، در آن هنگام نيز هفت سنگ بر او پرتاب نمود كه صداي او بلند شد. آن گاه به سوي جمره قصوي آمد، باز هم شيطان بر او ظاهر شد و حضرت ابراهيم او را با هفت سنگ رمي نمود، به حدّي كه صدايش درآمد. (2) .

مشاهده مي نماييم كه چگونه خداوند متعال به خاطر يادبود اين قضيه آن عمل را براي حجاج واجب كرده تا ياد واقعه اتفاق افتاده زنده بماند.


1- صافات 37 آيات 101 _ 107.
2- مسند احمد، ج1، ص306 و مسند الطيالسي، حديث 2697.

ص: 632

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ "؛ (1) «و هركس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد، اين صفت دل هاي باتقواست».

كيفيت استدلال به اين آيه شريفه آن است كه شعائر جمع شعيره به معناي نشانه است و شعائر خداوند به معناي نشانه هاي خداوند و دين اوست. لذا هر عملي كه مردم را به سوي خدا و دينش رهنمون و يادآوري كند، جزء شعائر الهي است كه يكي از آن ها برپايي مراسم جشن مولودي براي انبيا و اوصيا است كه در آن وقت مردم با ذكر فضايل و كمالات آن وليّ، به خداوند متعال نزديك مي شوند.

3 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللهِ "؛ (2) «و يادآوري ده آنان را به روزهاي خداوند».

مقصود از ايام خدا، ايام غلبه حقّ بر باطل و ظهور حقّ است، كه ايام ولادت وليّ خدا نيز يكي از مصاديق آن است، زيرا در روز ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله)، خداوند متعال حقّ را (پيامبر اكرم) به دنيا آورد تا با او بر باطل غلبه كند.

4 _ خداوند متعال مي فرمايد: " قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي "؛ (3) .

« [اي رسول خدا به امت] بگو: من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودت و محبت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور داريد».

بنابراين با برپايي مراسم مولودي اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ذوي القربي و يادبود آن ها مقداري از اجر رسالت نبوي را ادا كرده ايم.

5 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَالضُّحَي- وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَي "؛ (4) «قسم به شب تار هنگامي كه جهان را در پرده سياه بپوشاند».

حلبي در سيره حلبيه مي گويد: «خداوند متعال در اين آيه به شب ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله)قسم ياد كرده است. برخي گفته اند كه مراد، شب اسراء است و مانعي ندارد كه قسم به


1- حج 22 آيه 32.
2- ابراهيم 14 آيه 5.
3- شوري 42 آيه 23.
4- ضحي، 1 و 2.

ص: 633

هردوباشد.» (1) .

واضح است كه قسم خوردن به چيزي حكايت از اهميت آن دارد. لذا با قسم، ياد آن را در ذهن مردم زنده كرده تا آن را مورد احترام قرار دهند.

6 _ خداوند متعال در تأييد ياري رسانان و تعظيم كنندگان پيامبر مي فرمايد: " فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ "؛(2)«پس آنان كه به او گرويدند و حرمت و عزت او را نگاه داشتند و ياريش كردند و از نوري كه به او نازل شده پيروي كردند آن گروه به حقيقت رستگاران عالمند».

خداوند متعال در اين آيه شريفه ياري كنندگان و تعظيم كنندگان پيامبر را ستوده و به رستگاري بشارت داده است. حال آيا برپايي مراسم در روز ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا مبعث او از مصاديق تكريم و تعظيم پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نيست؟

7 _ خداوند متعال در شأن پيامبر مي فرمايد: " وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ "؛ (3) «نام تو را بلند كرديم».

بنابراين برپايي مراسم، نوعي بالابردن سطح فكري مردم نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و شناساندن موقعيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مردم است.

اگر كسي اشكال كند كه طبق مفاد آيه شريفه، نصرت و تكريم و تعظيم پيامبر (صلي الله عليه وآله)اختصاص به خداوند متعال دارد.

در جواب مي گوييم: خداوند در جايي ديگر مي فرمايد: " وَيَنْصُرَكَ اللهُ نَصْراً عَزِيزاً "؛ (4) آيا كسي در اين مورد گمان مي كند كه نصرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) مخصوص به خداوند است و ما در اين باره هيچ تكليف نداريم؟

8 _ هم چنين خداوند مي فرمايد: " وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ


1- السيرة الحلبيه، ج1، ص58.
2- اعراف 7 آيه 157.
3- انشراح 94 آيه 7.
4- فتح48آيه 3.

ص: 634

فُؤَادَكَ "؛ (1) «و ما اين حكايات و اخبار انبيا را بر تو بيان مي كنيم تا قلب تو را به آن قوي و

استوار گردانيم».

از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه حكمت بيان سرگذشت انبيا براي پيامبر (صلي الله عليه وآله)تثبيت قلب پيامبر (صلي الله عليه وآله)است، تا در مشكلات ثابت قدم باشد. شكي نيست كه مسلمانان در اين برهه از زمان احتياج بيشتري به تثبيت قلوب دارند. لذا جا دارد كه به مناسبت هاي خاص همانند روز ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا مبعث، مردم را در محلي مقدس جمع كرده و آنان را به فضيلت آن روز يا شب آگاه ساخته و با سيره و فضايل پيامبر (صلي الله عليه وآله) آشنا سازيم تا قلوب مردم به دين الهي تقويت شود.

استاد عيسي بن عبدالله بن محمد بن مانع الحميري _ مدير كل اداره اوقاف و شؤون اسلامي دُبي _ در توضيح آيه فوق مي گويد:

«همان گونه كه خداوند متعال قصه هاي انبيا را براي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) به جهت تثبيت قلب او بيان نمود، ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز مشتمل بر خبرهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه با يادآوري آنها قلوب مؤمنين تثبيت خواهد شد. لذا اين آيه دلالت دارد بر مطلوبيّت تكرار يادبود مولد پيامبر (صلي الله عليه وآله) و عنايت داشتن به آن.» (2) .

9 _ و نيز خداوند در قرآن مي فرمايد: " قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا "؛ (3) «بگو اي پيامبر در فضل و رحمت خداوند شادي نماييد».

در جايي ديگر در شأن پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: " وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ "؛ (4) 4 «ما تو را تنها رحمتي براي عالميان فرستاديم».

سيوطي در درّالمنثور از ابن عباس درباره اين آيه چنين نقل مي كند: مقصود از فضل خدا علم، و مراد از رحمتش، وجود پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) است. (5) .


1- هود 11 آيه 120.
2- بلوغ المأمول في الاحتفاء و الاحتقال بمولد الرسول صلي الله عليه وآله.
3- يونس 10 آيه 58.
4- انبياء 21 آيه 107.
5- درّالمنثور، ج4، ص367.

ص: 635

آلوسي نيز در ذيل آيه شريفه مي گويد: يكي از صفات مشهور پيامبر (صلي الله عليه وآله) رحمت است. (1) .

با جمع بين اين دو آيه به اين نتيجه مي رسيم كه بايد در روزهايي كه متعلق به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) است؛ مانند ميلاد و مبعث آن حضرت، با برپايي مراسم جشن، شادي نماييم. اين نكته قابل تأمل است كه شادي نبايد از حدّ مشروع آن تجاوز كند. البته مي توان با همين ادلّه و ملاك ها حكم برپايي مجالس بزرگداشت را به ساير اولياي الهي نيز تعميم داد.

برپايي مراسم از ديدگاه احاديث

با مراجعه به روايات نيز مي توان به مشروعيت چنين مجالسي پي برد:

1 _ مسلم از ابن قتاده نقل مي كند كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مورد علت استحباب روزه روز دوشنبه سؤال شد؟ فرمود: بدان جهت است كه من در آن روز متولد شده و در آن روز بر من قرآن نازل گشت. (2) .

2 _ مسلم از ابن عباس نقل مي كند: هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد مدينه شد مشاهده نمود كه يهوديان روز عاشورا را روزه مي گيرند، از علت آن سؤال نمود؟ گفتند: اين روزي است كه خداوند موسي و بني اسرائيل را بر فرعون پيروز گردانيد، لذا آن روز را تعظيم مي دارند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: ما سزاوارتر به اين عمل هستيم. لذا دستور داد تا روز عاشورا را روزه بدارند. (3) .

ابن حجر عسقلاني بنابر نقل سيوطي بدين حديث بر مشروعيت برپايي مراسم ولادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) استدلال نموده است. (4) .

3 _ حافظ بن ناصرالدين دمشقي نقل مي كند: «به نقل صحيح وارد شده كه در روز دوشنبه به ابولهب تخفيف عذاب داده مي شود، به جهت آن كه كنيزش ثويبة را در ميلاد


1- روح المعاني، ج10، ص141.
2- صحيح مسلم، ج2، ص819.
3- صحيح مسلم، حديث 1130 و صحيح بخاري، ج7، ص215.
4- الحاوي للفتاوي، ج1، ص196.

ص: 636

پيامبر (صلي الله عليه وآله) از روي خوشنودي آزاد كرد.» (1) .

از اين مورد به طريق اولويت استفاده مي كنيم كه برپايي مراسم در مولد پيامبر (صلي الله عليه وآله) و يادبود آن حضرت از طرف يك مؤمن ارزش عظيمي دارد.

4 _ بيهقي از انس چنين نقل مي كند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از نبوّتش از طرف خود گوسفندي را عقيقه نمود، با آن كه در روايات وارد شده كه ابوطالب براي پيامبر در روز هفتم ولادتش گوسفندي را عقيقه كرده بود. (2) .

سيوطي مي گويد: «عقيقه هيچ گاه دوبار تكرار نمي شود، لذا بايد اين عمل پيامبر (صلي الله عليه وآله)را بر اين حمل كنيم كه پيامبر به جهت اظهار شكر از اين كه خداوند او را آفريده و رحمت براي عالميان قرار داده است، عقيقه نمود؛ همان گونه كه آن حضرت بر خود درود مي فرستاد و به همين جهت مستحب است كه ما هم به جهت شكرگذاري به درگاه الهي، در روز ولادتش اجتماع نموده و با اطعام دادن و امثال اين امور كه جنبه تقرّبي دارد شكر خدا را اظهار نماييم.» (3) .

5 _ ترمذي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه آن حضرت در مورد فضيلت روز جمعه فرمود: در آن روز است كه آدم خلق شد. (4).

از اين حديث استفاده مي شود كه برخي از ايام به جهت اتفاق خاص و مباركي كه در آن رخ داده، فضيلت دارد، حال چه رسد به روزي كه در آن روز، ميلاد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)باشد.

عيد ميلاد پيامبر نزد اهل سنت

برخي از علماي اهل سنت برپايي مراسم جشن به مناسبت ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ستايش كرده و آن را از اعمال نيك و مستحب برشمرده اند كه در ذيل به تعدادي از آن ها


1- مورد الصادي في مولد الهادي.
2- الحاوي، ج1، ص196.
3- همان.
4- صحيح ترمذي، حديث 491.

ص: 637

اشاره مي كنيم:

1 _ قسطلاني در المواهب اللدنية (1) مي نويسد: «در طول تاريخ، مسلمانان در ماه ميلاد پيامبر (صلي الله عليه وآله)جشن برپا كرده و به مردم اطعام داده و به انواع صدقات مستمندان را ياري مي دهند و با اظهار سرور و اعتنا به قرائت مولودي آن حضرت به او اظهار ارادت مي نمايند... خداوند رحمت كند كساني را كه به اين عمل عظيم دست مي زنند.»

2 _ ابن عباد مي گويد: «به نظر من مولود نبوي از اعياد مسلمين است و هركس در آن روز شادي و سرور نموده و با پوشيدن لباس فاخر و چراغاني، شادي خود را ابراز نمايد، امري مباح انجام داده است.» (2) .

3 _ سيوطي مي گويد: «مولودي خواني در ماه ربيع الاول مورد سؤال واقع شده كه آيا از حيث شرع امري پسنديده است يا مذموم؟ آيا كسي كه انجام مي دهد به او ثواب داده مي شود يا خير؟

جواب اين است كه اصل مولودي خواني كه عبارت است از اجتماع مردم و قرائت مقداري از قرآن و خواندن روايات در شأن پيامبر (صلي الله عليه وآله) و در پايان نيز طبق هاي غذا آورده مي شود و بين مردم توزيع مي گردد، عملي است نيكو، كه باني و شركت كننده آن مأجور بوده و به او ثواب داده مي شود، زيرا با اين عمل قدر و منزلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) تعظيم شده و در ولادت آن حضرت اظهار شادي مي شود.» (3) .

4 _ شيخ عبدالله هروي معروف به «حبشي» مي گويد: «برپايي مراسم و يادبود پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) از كارهاي نيكوست، و دليلي بر انكار آن وجود ندارد، بلكه سزاوار است كه آن را سنت حسنه بناميم.» (4) .

فوايد برپايي مراسم

برپايي مراسم و يادبود اولياي الهي آثار و بركاتي دارد كه به برخي از آنها


1- المواهب اللدنية، ج1، ص148.
2- القول الفصل في حكم الاحتفال بمولد خيرالرسل، ص175.
3- الحاوي للفتاوي، ج1، ص189 و 197.
4- الروائح الزكية، ص33.

ص: 638

اشاره مي كنيم:

1 _ هرساله مسلمانان در آن روز به ياد پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اولياي الهي افتاده و محبتشان نسبت به او زيادتر مي گردد.

2 _ برخي از كمالات و فضايل آن حضرات تشريح و توضيح داده مي شود و مردم نيز با تأسي كردن به آنان به خدا نزديك تر مي شوند.

3 _ با اظهار فرح و شادي، ايمان و ارادت خود را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اولياي الهي ابراز داشته و آن را مستحكم مي سازند.

4 _ در پايان مجلس با اطعام و پخش شيريني به ثواب اطعام رسيده و گروهي از ضعفا از اين مجالس بهره مادي نيز مي برند.

5 _ در اين مجالس ياد خدا زنده شده و مقدار زيادي از آيات قرآن تلاوت مي شود.

6 _ فرصت مناسبي است كه مردم بيشتر بر پيامبر خود درود بفرستند.

7 _ هم چنين موقعيت مناسبي براي دعوت مردم به خدا و دستورات او فراهم مي گردد.

بررسي اشكالات وهابيون

با وجود ادله فراوان از آيات، روايات و سيره مسلمين بر جواز، بلكه رجحان برپايي مراسم يادبود، باز هم وهابيون در مقابل عمل مسلمين ايستاده و با انواع ايرادات سست، مانع برپايي اين عمل مقدس مي شوند. اينك به ذكر برخي از ايرادات و پاسخ آنها مي پردازيم:

1 _ برپايي مراسم و يادبود، نوعي عبادت غير خدا است. (1) .

جواب:

در جاي خود اشاره شده است كه عنصر مقوّم عبادت، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيّت


1- فتح المجيد بشرح عقيدة التوحيد، ص154 و 155 در حاشيه.

ص: 639

كسي است كه او را تعظيم مي نماييم. لذا در صورتي كه تكريم و تعظيمي از اين عنصر خالي باشد اصطلاحاً آن را عبادت نمي گويند.

2 _ برپايي چنين مراسمي همراه با اموري است كه غالباً حرام است؛ همانند اختلاط زنان با مردان، قرائت مدح با موسيقي و غنا. (1) .

جواب:

عمل گناه در هر مكان و زماني حرام است؛ خواه در مراسم باشد يا غير آن، ولي ما نمي توانيم عملي ممدوح و پسنديده را به جهت امور جانبي كه گاهي اتفاق مي افتد مانع شويم، بلكه بايد از اعمال خلاف و حرام جلوگيري نماييم. (2) .

3 _ پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «خانه هاي خود را قبر و قبر مرا عيد قرار ندهيد.» (3) ابن قيم به اين حديث بر حرمت برپايي مراسم استدلال كرده است. (4) .

جواب:

اولا: دليل، اخص از مدعا است؛ زيرا روايت تنها اشاره به قبر پيامبر دارد، نه مطلق مكان ها. ثانياً: جهت آن شايد اين باشد كه انسان بايد در محضر پيامبر (صلي الله عليه وآله) با خضوع و خشوع باشد و اين مسئله با اظهار فرح و سرور در كنار قبر سازگاري ندارد ولي منافاتي ندارد كه در جايي ديگر انجام گيرد.

سبكي مي گويد: محتمل است كه معناي حديث اين باشد: قبر مرا مانند روزهاي عيد قرار ندهيد، بلكه در كنار قبر من زيارت و سلام و دعا بخوانيد. (5) .


1- المدخل، ابن الحاج، ج2، ص2.
2- الحاوي للفتاوي، سيوطي، ج1، ص19.
3- مسند احمد، ج2، ص246.
4- حاشيه عون المعبود، ج6، ص32.
5- كشف الارتياب ص449.

ص: 640

4 _ در برپايي مراسم و مولودي خواني تشبه به نصارا است. (1) .

جواب:

اولاً: تشبه از عناوين قصدي است كه در ترتب حكم بر آن احتياج به قصد. حال سؤال مي كنيم كه آيا احدي از مسلمين در برپايي مراسم، قصد تشبه به كفار و نصارا را دارد؟ قطعاً جواب منفي است.

بخاري در كتاب مغازي از صحيح خود در باب غزوه احد نقل مي كند: ابوسفيان براي تحريك مشركين صدا داد: زنده باد بت هُبل. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: شما نيز جواب او را بگوييد. عرض كردند: چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد: الله اعلي و اجلّ. ابوسفيان بار ديگر شعار ديگري را براي تحريك مشركين به حمله سرداد: براي ماست عُزّا و شما عُزّا نداريد. پيامبر فرمود: شما نيز جواب او را بدهيد. عرض كردند: چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد: الله مولانا و لا مولي لكم.... (2) .

آيا كسي مثل وهابيون مي تواند به پيامبر (صلي الله عليه وآله) اعتراض نموده و بگويد: اي رسول خدا! اين عمل تو تشبه به كفار است و جايز نيست؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نفرموده: " كُتِبَ عَلَيْكُمْ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ "؛ (3) «بر شما روزه نوشته و حتمي شده؛ همان گونه كه بر اقوام قبل از شما نيز نوشته شده بود. پس مجرد تشابه يك عمل با كردار پيشينيان دليلي بر بطلان آن نيست».

شيخ شلتوت در كتاب الفتاوي در جواب سؤال كسي كه از او درباره كلاه هايي كه از غرب وارد مي شود سؤال نمود، مي فرمايد: «صحيح نيست كه بگوييم اين كلاه ها زيّ خاص غيرمسلمين و شعار غيراسلامي است، بلكه مسلمان و غيرمسلمان در آن مساوي است و آنچه كه مسلمانان به سر مي گذارند به قصد تشبه به غير مسلمين در خصوصيات دينشان نيست، بلكه به جهت جلوگيري از حرارت خورشيد يا سرماي زمستان از آن


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص294.
2- صحيح بخاري، حديث 4043 و البداية و النهاية، ج4، ص28.
3- بقره 2 آيه 183.

ص: 641

استفاده مي كنند. لذا مشكلي ندارد.» (1) .

ثانياً: اساس جواز يك عمل؛ انطباق آن با كتاب و سنت است، خواه شبيه به عمل ديگران باشد يا نه و ما مشروعيت آن را با ادله عام و خاص ثابت كرديم.

ثالثاً: همان گونه كه از كلام شيخ شلتوت استفاده شد، مقصود از تشبه به نصارا تشبه در اختصاصيات آنان از قبيل صليب و زدن ناقوس است، نه در هر عملي.

5 _ سلف صالح اين عمل را انجام ندادند.

جواب:

اولاً: در اصول به اثبات رسيده كه عدم فعل معصوم دلالت بر حرمت، و فعل معصوم دلالت بر وجوب ندارد، بلكه تنها عدم فعل، دلالت بر عدم وجوب و فعل دلالت بر عدم حرمت دارد. پس مجرد انجام ندادن دليل بر حرمت و عدم جواز نيست.

ثانياً: سيره و عمل مسلمين تا عصر ابن تيميه، برپايي مراسم بوده و اهل سنت تصريح دارند كه اجماع حجت است.

ثالثاً: اين كه در كلام ابن تيميه آمده: سلف صالح محبّتشان نسبت به رسول خدا بيشتر بوده و اگر جايز مي بود حتماً اين عمل را انجام مي دادند، اين حرف، خلاف احاديث نبوي است، زيرا در روايتي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) خطاب به صحابه آمده: «همانا زود است كه اقوامي بيايند كه از شما محبتشان نسبت به من بيشتر باشد.» (2) .

6 _ اختصاص دادن روزي خاص براي اظهار فرح و شادي بدعت است.

جواب:

اوّلاً: همان گونه كه به اثبات رسيده، گاهي مكاني به جهت مظروفش شرف پيدا


1- الفتاوي، شلتوت، ص88.
2- مجمع الزوائد، ج10، ص66 و كنزالعمال، ج2، ص374.

ص: 642

مي كند، زمان نيز اين چنين است؛ برخي از زمان ها به جهت عمل خاصي كه در آن انجام گرفته ارزش مند است؛ همانند شب قدر كه قرآن مي فرمايد: " إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَة مُبَارَكَة "؛ «ما قرآن را در شب مباركي نازل كرديم». پس اگر مراسمي را در وقت خاصي كه همان ميلاد پيامبر است انجام مي دهيم به جهت آن است كه شب مباركي است.

ثانياً: اوامر شارع گاهي به شيئي به عنوان عام آن تعلق مي گيرد، كه تطبيقش بر مصاديق برعهده مكلف است؛ همانند كمك به فقرا، كه حكم بر موضوعي كلّي است (كمك به فقرا)، ولي تطبيق آن بر مصاديق خاص به عهده مكلف واگذار شده تا هرنوع كمكي كه فقير لازم دارد و مقدور اوست انجام دهد. در اين جا نيز تطبيق آن بر وقتش به مكلف واگذار شده تا در هر وقتي كه مناسب مي بيند پياده نمايد.

ص: 643

تقيه در اسلام

اشاره

يكي از موضوعاتي كه در اسلام مطرح شده و عقل نيز بر لزوم آن، صحّه مي گذارد تقيه است؛ موضوعي كه انسان قطعاً با ملاحظه تمام جواب مصلحتي آن، به ضرورتش پي مي برد، ولي متأسفانه برخي به جهت عدم درك صحيح از مفهوم آن يا ضرورت اجتماعي اش، يا به جهت خصومت هاي مذهبي، معتقدان آن را مورد انواع اتهام ها و ناسزاها قرار داده اند؛ اينك برآنيم موضوع تقّيه را از كتاب و سنت، بررسي كرده و به اثبات برسانيم.

تقيه در لغت

تقيه در لغت از ريشه «وقايه» به معناي حفظ چيزي از خطر و ضرر است. زبيدي در تاج العروس تقيه را به معناي بر حذر شدن و احتياط از ضرر معنا كرده است. (1) .

تقيه در اصطلاح

تقيه در اصطلاح شرعي عبارت است از: «اظهار كردن امري بر خلاف حكم دين از طريق قول يا فعل به انگيزه حفظ جان يا مال يا شرف و آبروي خود يا ديگري.» (2) .


1- تاج العروس، ج 10، ص 396.
2- سيد محسن امين، نقض الوشيعه، ص 181.

ص: 644

سرخسي در المبسوط مي گويد: «التقية: أن يقي نفسه من العقوبة بما يظهره و ان كان يضمر خلافه؛ (1) تقيه آن است كه انسان جانش را با آنچه اظهار مي دارد حفظ كند، ولو خلاف آن را در دل خود نگاه مي دارد».

ابن حجر عسقلاني مي گويد: «التقيه: الحذر من اظهار ما في النفس _ من معتقد و غيره _ للغير؛ (2) تقيه عبارت است از بر حذر كردن از اظهار آنچه در دل است _ از اعتقاد و غير آن _ براي غير».

رشيد رضا در تعريف تقيه مي گويد: «ما يقال أو يفعل مخالفاً للحقّ لأجل توقّي الضرر؛ (3) تقيه يعني آنچه گفته مي شود يا انجام مي گيرد درحالي كه مخالف حقّ است به جهت حفظ خود از ضرر».

ادله مشروعيت تقيه

الف) نصوص قرآني:

1 _ خداوند مي فرمايد: " لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْء إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَي اللّهِ الْمَصيرُ "؛ (4)«نبايد اهل ايمان مؤمنان را واگذاشته، از كافران دوست بگيرند، و هر كس چنين كند رابطه اش را با خدا بريده است، مگر براي برحذر بودن از شرّشان، و خدا شما را از عقاب خود مي ترساند، و بازگشت همه به سوي خدا خواهد بود.

سرخسي حنفي به اين آيه بر جواز تقيه استدلال كرده است (5)و نيز مراغي در تفسير اين آيه گفته است: «علماي اسلام از اين آيه جواز تقيه را استنباط كرده اند؛ يعني اين كه انسان سخني بگويد يا كاري انجام دهد كه برخلاف حقّ باشد، براي جلوگيري از ضرري


1- المبسوط، ج 24، ص 45.
2- فتح الباري، ج 12، ص 136.
3- تفسير المنار، ج 3، ص 280.
4- آل عمران 3 آيه 28.
5- المبسوط، ج 24، ص 45.

ص: 645

كه از دشمن به جان يا آبرو و شرف يا مال او وارد مي شود». (1) .

2 _ خداوند متعال مي فرمايد: " مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِاْلإيمانِ وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ ". (2) .

مفاد آيه كريمه اين است كه هر كس پس از ايمان آوردن با قصد و اختيار كفر را برگزيند و اظهار كفر كند، مشمول غضب و عذاب الهي خواهد شد، مگر كساني كه مورد اكراه و اجبار واقع شوند، و با اين كه قلبشان سرشار از ايمان است، براي حفظ جان خويش اظهار كفر نمايند؛ چنين افرادي مشمول غضب و عذاب الهي نخواهند بود. و اين چيزي جز قاعده و قانون تقّيه نيست.

محدّثان و مفسرّان اسلامي نقل كرده اند كه اين آيه درباره عمار ياسر نازل شده است. وي و پدر و مادرش و عدّه اي از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) مورد شكنجه و آزار مشركان واقع شدند. ياسر و سميه در اثر شكنجه ها به شهادت رسيدند، و عمار چيزي به زبان آورد كه مورد خواست مشركان بود، بدين جهت از شكنجه مشركان نجات يافت و جان خود را حفظ كرد. نسبت به عمل خود بيمناك گرديد و با چشمان اشكبار نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله)آمد، و جريان را براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بازگو كرد؛ پيامبر (صلي الله عليه وآله) درحالي كه او را نوازش مي كرد، فرمود: اگر بار ديگر نيز از تو چنين خواستند انجام بده. در اين هنگام آيه مورد بحث نازل گرديد.(3) .

3 _ خداوند متعال مي فرمايد: " وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللّهُ... " (4) .

فرد مؤمني از آل فرعون به حضرت موسي (عليه السلام) ايمان آورده و با او رابطه پنهاني داشت. او حضرت موسي را از نقشه قتل وي توسط فرعونيان آگاه نمود، اما آن مرد مؤمن وي ايمان خود را از فرعونيان مكتوم مي داشت. پنهان داشتن ايمان جز به اين نبود كه


1- تفسير المراغي، ج 3، آيه 136.
2- نحل 16 آيه 106.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 388؛ تفسير الكشاف، ج 2، ص 430، و تفسير ابن كثير، ج 4، ص 228.
4- غافر 40 آيه 28.

ص: 646

اقوال و افعالي را اظهار نمايد كه با عقايد فرعونيان هماهنگ باشد. او اين كار را براي حفظ جان خود و هم براي كمك به حضرت موسي (عليه السلام) و حفظ جان او از خطر فرعونيان انجام مي داد. بنابراين او به اصل تقيّه عمل كرد، و قرآن كريم عمل او را با تكريم و ستايش ياد مي كند. (1) .

4 _ پروردگار متعال مي فرمايد: " وَكَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْم قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكي طَعامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا. إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعيدُوكُمْ في مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا " (2) .

آيه فوق از جمله آياتي است كه در آن قصه اصحاب كهف آمده است. خداوند مي فرمايد: «باز ما آنان را از خواب برانگيختيم تا اينكه ميان خودشان صحبت و بحث از مقدار زمان خواب، پيش آمد، يكي پرسيد: چند مدت در غار درنگ كرديد؟ جواب دادند: يك روز تمام يا قسمتي از روز. ديگر بار گفتند: خدا داناتر است كه چه مدت در غار بوده ايم. باري شما درهم هايتان را به شهر بفرستيد تا مشاهده شود كه طعام كدام يك پاكيزه تر و حلال تر است تا از آن، روزي خود فراهم آريد، و بايد با دقت و ملاحظه برويد، به طوري كه هيچ كس شما را نشناسد، زيرا به طور حتم اگر بر شما آگاهي و ظفر يابند شما را سنگسار خواهند كرد يا به آيين خودشان بر مي گردانند، و هرگز روي رستگاري نخواهيد ديد».

از اين آيات به خوبي مسئله كتمان و تقّيه در امر دين استفاده مي شود. (3) اگرچه آيات مربوط به تقيه مسلمان از كافر مي باشد، با اين حال به حكم اين كه مورد مخصّص نيست، و ملاك عموميّت دارد، اين آيات تقيه، از مسلمانان را نيز شامل مي شوند. فخررازي در تفسير آيه نخست (آل عمران، آيه 28) مي گويد: «ظاهر آيه بر اين دلالت مي كند كه تقّيه


1- ر.ك: تفسير فخررازي، ج 27، ص 56.
2- كهف 18 آيات 19 _ 20.
3- ر.ك: تفسير فخررازي، ج 21، ص 103؛ روح المعاني، ج 15، ص 231 و تفسير المراغي، ج 15، ص 133.

ص: 647

مربوط به كافر است، ولي مذهب امام شافعي اين است كه هرگاه حالتي كه اگر در كفّار

پيش آيد، تقّيه جايز است، در مورد مسلمانان هم تحقّق يابد، تقيه در آن حالت جايز خواهد بود...». (1) .

مراغي نيز در تفسير آيه دوّم (نحل، آيه 106) مي گويد: «مدارا كردن با كافران، ستمگران و فاسقان، مشمول حكم تقيه است؛ به اين كه انسان با آنان به نرمي سخن بگويد، و از مال خود به آنان ببخشد، يا با تبسّم و خوش رويي با آنها برخورد كند، تا از تعرّض آنان نسبت به عرض و آبروي خود در امان باشد». (2).

5 _ آياتي كه به اطلاقش دلالت بر موضوع تقيه نيز دارد، مثل:

الف) آيه نفي حرج: خداوند مي فرمايد: " ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج "؛ (3) «خداوند براي شما در دين تكليف حرجي قرار نداده است».

ب) آيه اضطرار: خداوند مي فرمايد: " وَما لَكُمْ أَلاّ تَأْكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ "؛ (4) «چرا از آنچه نام خدا بر آن ذكر شده نمي خوريد، در صورتي كه آنچه را خدا بر شما حرام كرده مفصّلا بيان شده است كه از آنها هم به هرچه ناچار شويد باز حلال است».

و در جاي ديگر مي فرمايد: " فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغ وَلا عاد فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ". (5) .

قرطبي از مجاهد نقل مي كند: «همانند شخصي كه او را دشمن دستگير كند و او را به اكراه مجبور به خوردن گوشت خوك و غير آن از معاصي كند، كه اكراه، مباح كننده اين امور است». (6) .


1- همان.
2- همان.
3- حجّ 22 آيه 78.
4- انعام 6 آيه 119.
5- بقره 2 آيه 173.
6- الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 227.

ص: 648

ج) آيه هلاكت: پروردگار متعال مي فرمايد: " وَأَنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ "؛ (1) «و در راه خدا انفاق كنيد و خود را بادستانتان به هلاكت نيندازيد و نيكي كنيد كه همانا خداوند نيكوكاران را دوست دارد».

و در جاي ديگر مي فرمايد: " وَلا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً ". (2) «و يكديگر را نكشيد كه البته خدا به شما مهربان است».

د) آيه يُسر: خداوند متعال مي فرمايد: " يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ " (3) «خداوند براي شما حكم را آسان خواسته و تكليف را مشكل نگرفته است».

از مجموع اين آيات آشكارا و به تنقيح مناط و ملاك استفاده مي شود كه هنگام اضطرار و عسر و حرج و در معرض هلاكت قرار گرفتن براي انسان برخي از اموري كه حرام است حلال شمرده شده است، و اين خود سندي محكم بر وجوب يا جواز تقيّه است.

ب) روايات نبوي

1 _ بخاري به سند خود از عايشه نقل مي كند: شخصي به درب خانه رسول خدا (صلي الله عليه وآله)آمد و اجازه ورود خواست. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: او را اجازه دهيد كه بد فرزند عشيره اي است، يا فرمود: بد برادر عشيره اي است. هنگامي كه وارد خانه شد پيامبر (صلي الله عليه وآله) با او به نرمي سخن گفت. عايشه مي گويد: عرض كردم: اي رسول الله! قبل از ورود شخص به خانه، او را مذمّت كرديد، ولي الآن با او به نرمي سخن مي گوييد؟ حضرت فرمود: اي عايشه! بدترين مردم نزد خداوند كسي است كه مردم او را رها كرده يا با او وداع نمايند، به جهت ترس از فحش و بدزباني او. (4) .


1- بقره 2 آيه 195.
2- نساء 4 آيه 29.
3- بقره 2 آيه 185.
4- صحيح بخاري، ج 8، ص 38، كتاب الاكراه، باب مداراة الناس.

ص: 649

2 _ پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز فرمود: «از امّتم چند چيز برداشته شده است: خطا، نسيان، و آنچه كه برآن اكراه شده اند». (1) .

3 _ و نيز فرمود «بدترين قوم، قومي است كه مؤمن در ميان آنها با تقيّه و كتمان حركت نمايد». (2) .

4 _ بخاري به سند خود از عايشه نقل مي كند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به او فرمود: آيا نديدي قوم خود را هنگامي كه كعبه را بنا كردند بر قواعد ابراهيم اكتفا نمودند؟ عايشه مي گويد: عرض كردم: آيا شما آنها را بر قواعد ابراهيم باز نمي گرداني؟ فرمود: اگر نبود آن كه قومت تازه از كفر به اسلام گرويده اند اين كار را انجام مي دادم. (3) .

5 _ نسايي در سنن خود از سعيد بن جبير نقل مي كند كه گفت: من در عرفات با ابن عباس بودم كه فرمود: چه شده كه از مردم صداي تلبيه را نمي شنوم؟ در جواب او عرض كردم: مردم از معاويه خوف دارند. آن گاه ابن عباس از خيمه خود بيرون آمد و شروع به تلبيه گفتن كرد و فرمود: مردم سنّت را به جهت بغض با عليّ (عليه السلام) ترك كرده اند. (4) .

وجوب تقيه از مسلمانان هنگام خطر و ضرر

اشكال عمده وهابيون بر شيعه در همين مورد است، آنان مي گويند: شيعه، تقيه حتّي از مسلمانان و سنّي مذهبان را نيز جايز مي دانند درحالي كه مدركي كه دلالت بر اين مورد كند نيست.

براي استدلال بر اين مورد به چند دليل مي تواند تمسك كرد:

1 _ اخذ به ملاك، زيرا آيات و روايات گرچه در مورد تقيه از كفار است، ولي ملاك كه حفظ نفس است، عام است، و ما مي توانيم با الغاي خصوصيت و تنقيح مناط قطعي حكم به لزوم تقيه را در مورد جاري نماييم، ولو طرف مقابل مسلمان باشد.


1- فتح الباري، ج 5، ص 160؛ كنزالعمال، ج 4، ص 233، ح 1073.
2- الجامع الصغير، ج 1، ص 491.
3- صحيح بخاري، ج 2، ص 179، كتاب الحجّ، باب فضل مكه و بنيانها.
4- سنن نسائي، ج 5، ص 253، كتاب المناسك باب التلبية بعرفة.

ص: 650

2 _ عموميت برخي از آيات و روايات مانند: آيات نفي حرج و اضطرار، آيه هلاكت، آيه يسر، و روايت دوم و سوم.

3 _ دلالت بيشتر روايات ذكر شده به طور خصوص بر جواز تقيه از مسلمان است.

4 _ قياس بالاولويّه واخذ به فحوي الخطاب و مفهوم موافقت؛ زيرا براي حفظ جان اگر كفر گفتن جايز باشد به طريق اولي كمتر از كفر گفتن نيز جايز است.

5 _ اهل سنت قياس به تخريج مناط و مستنبط العلّه، و به تعبيري ديگر قياس مساوات را جايز مي دانند، لذا طبق اين قاعده و بر فرض صحت آن، تقيّه از مسلمانان را مي توان قياس به تقيّه از كفّار نمود.

تقيه در روايات اهل بيت

كه تقيه قاعده و روشي عقلايي است كه از ضروريات زندگي بشر به شمار مي رود و در قرآن و احاديث نبوي، بلكه در شرايع آسماني نيز به رسميت شناخته شده است و مسلمانان _ فارغ از گرايش هاي مذهبي _ آن را به كار گرفته اند. با اين حال، در روايات ائمه طاهرين (عليهم السلام) به تقيه تأكيد و اهتمام ويژه اي شده، تا آن جا كه در روايات متعدد آمده است: «لا ايمان لمن لا تقيه له؛ (1) ايمان ندارد كسي كه اهل تقيه نيست». و «التقيه من ديني و دين آبائي؛ (2) تقيه از دين من و دين پدران من است».

اقسام تقيه

از مطالعه مجموع روايات اهل بيت (عليهم السلام) درباره تقيه به دست مي آيد كه آنان دو گونه تقيه را به كار مي گرفته و به شيعيان خود توصيه مي كرده اند.

1 _ تقيه خوفي؛

2 _ تقيه مداراتي.

روايات مربوط به تقيه خوفي فراوان تر از روايات مربوط تقيه مداراتي است.


1- وسائل الشيعه، ج 6، باب 24 از ابواب امر به معروف و نهي از منكر، ح 2، 3، 6، 5 و 29.
2- همان، ح 2.

ص: 651

موارد تقيه خوفي:

1 _ مربوط به خطر و ضرر بر جان يا عرض و آبرو يا مال خود شخص است؛

2 _ مربوط به خطر و ضرر بر جان يا عرض يا مال مؤمنان ديگر و بستگان خويش است؛

3 _ مربوط به خطر و ضرر بر اسلام و مذهب است.

موارد تقيه مداراتي:

تقيه مداراتي در جايي است كه خوف و ترس از امور ياد شده وجود ندارد، ولي انسان با به كار گرفتن روش تقيه بهتر مي تواند مسئوليت ديني خود را در هدايت و ارشاد ديگران و تقويت وحدت و اخوّت اسلامي انجام دهد.

ميزان در تشخيص روايات تقيه

در احاديثي كه از تقيه به عنوان سپر و سنگ (جُنّه و تُرس) ياد شده، تقيه خوفي مراد است. و رواياتي كه به حسن معاشرت و التزام به اعمال پسنديده سفارش كرده بيشتر با تقيه مداراتي مناسبت دارد؛ يعني هدف عمده و اساسي از آن جلب نظر مخالفان، به شيعه و آيين تشيع است، اگر چه در حفظ جان و آبرو و مال شيعيان نيز مؤثر خواهد بود.

هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: از انجام كاري كه به واسطه آن ما را سرزنش مي كنند بپرهيزيد، زيرا فرزند ناخلف كارهايي مي كند كه پدرش به واسطه آن ملامت مي شود، براي آن كس كه خود را به او وابسته ايد (ائمه اهل بيت (عليهم السلام)) مايه زينت باشيد، نه مايه عيب و زشتي. با جماعت هاي آنان نماز بگزاريد، بيمارانشان را عيادت كنيد، جنازه هايشان را تشييع كنيد. در هيچ كار خيري آنان بر شما پيشي نگيرند. سپس فرمود: «و الله ما عبدالله بشيء أحبّ اليه من الخباء؛ به خدا سوگند! خداوند به چيزي كه نزد او از «خباء» محبوب تر باشد عبادت نشده است.»

هشام پرسيد: «خباء» چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: «التقية». (1) .


1- وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف و نهي از منكر، باب 26، ح 2.

ص: 652

خداوند متعال مي فرمايد: " وَلا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيُّ حَميمٌ وَما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظِّ عَظيم " (1) ؛ «و هرگز نيكي و بدي در جهان يكسان نيست (اي رسول) هميشه بدي خلق را به بهترين عمل پاداش ده تا همان كسي كه گويي با تو بر سر دشمني است دوست و خويش تو گردد و به اين مقام بلند كسي نمي رسد جز آنانكه مقام صبر و ثبات يافته صاحب بهره بزرگي شدند». در روايات متعدد، ائمه طاهرين اين آيه را به تقيه تفسير كرده اند. روشن است كه مقصود، تقيه مداراتي است. دليل روشن بر اين مطلب آن است كه آيه قبل از آيه ياد شده، مربوط به دعوت به توحيد و خداپرستي است؛ چنان كه مي فرمايد: " وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاًمِمَّنْ دَعا إِلَي اللّهِ وَعَمِلَ صالِحاً وَقالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ " (2) ؛ «و در جهان از آن كسي كه خلق را به سوي خدا خواند و نيكوكار گردد و بگويد: من تسليم خدايم، كدام كس بهتر و نيكوگفتارتر است؟».

تاريخ و ضرورت تقيه

تاريخ شيعه نشان از اين حقيقت تلخ دارد كه شيعيان پيوسته از طرف حكومت هاي ستمكار در جهان اسلام كه طرفدار مذاهب غير شيعي بوده اند تحت فشار بوده و مورد انواع شكنجه ها و ظلم و ستم ها قرار گرفته اند. اين وضعيت در دوران ائمه طاهرين كه حكومت هاي اموي و عباسي بر اريكه قدرت سياسي قرار داشتند بسيار شديد و هولناك بود. بديهي است در چنين شرايطي حفظ تشيع كه تبلور اسلام راستين است جز با به كارگيري تقّيه امكان پذير نبود.

با توجه به اين شرايط مي توان به واقع نگري، دورانديشي و روش و منش حكيمانه ائمه اهل بيت (عليهم السلام) پي برد. آنان با به كارگيري چنين شيوه خير خواهانه و مصلحت انديشانه توانستند حقايق دين را براي مردم بيان كنند، و با تحريف هاي معنوي كه افرادي به عمد يا


1- فصّلت 41 آيه 34.
2- همان، آيه 33.

ص: 653

سهو در آيين اسلام انجام مي دادند، به گونه اي شايسته و استوار مبارزه و مذهب تشيع را حفظ كنند. در حقيقت اگر بناست در اين باره كسي ملامت و نكوهش شود، اين حكومت هاي جابر اموي و عباسي، و ديگر حكومت هاي ستمكار در دنياي اسلامند كه بايد سرزنش شوند؛ حكومت هايي كه بدترين ظلم ها و ستم ها را در حقّ شيعه اعمال مي كردند. هم چنين بايد آن دسته از علماي اهل سنت ملامت شوند كه بر مباح بودن جان و مال و آبروي شيعيان فتوا داده، و حكومت ها را بر اعمال شكنجه و قتل و غارت شيعيان ترغيب مي كردند.

پاسخ به دو شبهه

شبهه اول:

برخي از وهابيان عقيده شيعه را در مسائل تقيه مستلزم كذب محض يا نفاق آشكار دانسته و با چنين تصويري از تقيه، آن را مردود مي دانند.

پاسخ:

اوّلا، تقيه _ چنان كه بيان شد _ از مختصات شيعه نيست بلكه عموم مسلمانان و بلكه همه عقلاي بشر آن را پذيرفته و به كار بسته است. پس اگر تقيه مستلزم كذب يا نفاق است، اين اشكال بر همه مسلمانان وارد است، نه فقط بر شيعه.

ثانياً، كذب در مواردي كه مصلحت اهمّي بر آن مترتب شود، از نظر عقلي و شرعي جايز است. البته در صورت امكان، لازم است توريه نمايد كه از موارد آن، اصلاح ذات البين است كه در شرع مقدس اسلام از اهميّت بالايي برخوردار است.

ثالثاً، نفاق _ آن گونه كه در قرآن كريم و روايات بيان شده است _ عبارت است از اين كه انسان حقّ را اظهار كند و در درون به باطل اعتقاد داشته باشد، درحالي كه در تقيه، انسان باطل را اظهار مي كند و در باطن به حقّ عقيده دارد.

در قرآن كريم منافقان و عمل منافقانه با شدت تمام نكوهش شده است، در حالي كه در آياتي كه پيش از اين ذكر گرديده، تقيه به عنوان كاري پسنديده و مشروع شناخته شده است.

ص: 654

شبهه دوّم:

شبهه ديگري كه برخي از وهابيان درباره تقيه بر مذهب شيعه وارد كرده اند اين است كه گفته اند: چون در مذهب شيعه تقيه يك قاعده كلّي پذيرفته شده است، نمي توان بر عقايد و آراي واقعي آنان پي برد، زيرا در همه مسائل احتمال تقيه داده مي شود. و در نتيجه اقوال و آراي آنان فاقد اعتبار علمي است.

پاسخ:

اين شبهه گاهي درباره روايات ائمه طاهرين (عليهم السلام) مطرح مي شود. و زماني در مورد اقوال علماي شيعه، در مورد نخست ياد آور مي شويم:

اوّلا، ائمه طاهرين (عليهم السلام) به شيوه هاي مناسب راه تشخيص احكام واقعي را از احكام تقيه اي بيان كرده اند.

ثانياً، چنين نيست كه در همه معارف نظري يا احكام عملي و قضاياي اخلاقي تقيه راه داشته باشد، تا نتيجه آن اين باشد كه انسان در فهم مذهب اهل بيت در قلمرو معارف و احكام اسلامي دچار حيرت گردد. لذا اصل اول درباره احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام) عدم تقيه است.

درباره اقوال و آراي علماي شيعه، يادآور مي شويم كه ديدگاه هاي آنان در كتاب هاي بي شمار تفسيري، كلامي و فقهي آنان نقل، و در كتابخانه ها و مراكز علمي دنيا منتشر شده است.

ديدگاه هاي آنان چند دسته است: برخي مورد اجماع و اتفاق آنان است. و گروهي مورد قبول اكثريت يا مشهور ميان آنهاست، و دسته اي نيز مورد اختلاف است، و اجماع يا شهرتي در آنها وجود ندارد؛ در هر صورت آراء و نظريّات آنان مكتوم و سرّي نيست تا ديگران نتوانند به آنها دست يابند، يا درباره عقايد و آراي واقعي آنها دچار ترديد شوند.

مستثنيات تقيه

تقيه اصلي است ثانوي، و غرض عمده آن حفظ جان و شرف و مال، و نيز حفظ

ص: 655

دين و شريعت است، حال اگر حفظ امور ياد شده متوقف بر تقيه باشد، واجب، و اگر تقيه نتيجه اي بر خلاف غرض مزبور داشته باشد، حرام خواهد بود.

امام خميني (رحمه الله) درباره موارد حرمت تقيه مي فرمايد: «در برخي از محرمات و واجباتي كه در نظر شارع و متشرعه اهميت ويژه اي دارند، تقيه جايز نيست؛ مانند ويران كردن كعبه معظمه و مشاهد مشرّفه، ردّ كردن اسلام و قرآن، و تفسير آن به گونه اي كه حقيقت دين تحريف گرديده، و مانند مذاهب الحادي معرفي گردد.

و نيز هرگاه تقيه كننده از موقعيّت ويژه اي در ميان مسلمانان برخوردار است كه ارتكاب فعل حرامي يا ترك واجبي از روي تقيه موجب وهن مذهب و شكستن حرمت دين گردد، تقيه بر چنين فردي جايز نيست. و شايد به همين جهت است كه امام صادق (عليه السلام)فرموده است: «در شرب خمر تقيه نخواهم كرد.» و نيز هرگاه اصلي از اصول اسلام، يا يكي از ضروريات دين در معرض خطر باشد، تقيه در مورد آن جايز نيست، همانند اين كه حاكمان جائر تصميم بگيرند كه احكام مربوط به ارث يا طلاق يا نماز يا حج را تغيير دهند». (1) .


1- الرسائل، ص 177 _ 178.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109