یورش به خانه وحی

مشخصات كتاب

سرشناسه : سبحانی تبریزی جعفر، 1308 - عنوان و نام پديدآور : یورش به خانه وحی مولف جعفر سبحانی مشخصات نشر : قم دفتر انتشارات اسلامی حوزه علمیه قم(چاپخانه 1383. مشخصات ظاهری : 80 ص 11 × 5/16 س م.‮ شابک : 4000 ریال 964-470-493-2 : ؛ چاپ سوم 978-964-470-493-2 : يادداشت : پشت جلد به انگلیسی Jafar Sobhani. Afflatus assault home . يادداشت : چاپ قبلی موسسه امام صادق ع ، 1380. يادداشت : چاپ دوم يادداشت : چاپ سوم: بهار 1387. یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس موضوع : فاطمه زهرا (س) ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- نظر اهل سنت موضوع : فاطمه زهرا (س) ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- احادیث موضوع : احادیث اهل سنت -- قرن 14 رده بندی کنگره : BP27/28 /س 2ی 9 1383 رده بندی دیویی : 297/973 شماره کتابشناسی ملی : م 84-16091

پيشگفتار

اشاره

ظلم و ستم به خاندان رسالت، پس از رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، از رويدادهاي مسلم تاريخ اسلام است كه نمي توان درباره آن شك و ترديد نمود، محدثان و تاريخ نگاران با تمام محدوديت ها و فشارها حقايق را به گونه اي بازگو كرده و از آن حوادث تلخ و دردآور، ياد نموده اند.

شريف مرتضي (355- 436) مي نويسد:

«در آغاز كار، محدثان و تاريخ نويسان اهل سنت آنچه را در اين مورد مي شنيدند به صورت كامل نقل مي كردند، ولي چه بسا بر اشكالاتي در برخي از چيزهايي كه نقل مي نمودند واقف گشتند پس از نقل آنها خودداري كردند». [1] .

چه بي مهري بالاتر

از اين كه امام اميرمومنان عليه السلام را به صورت

[ صفحه 10]

بسيار زننده براي بيعت به مسجد بردند و اميرمومنان در پاسخ نامه معاويه [2] كه در آن به اين موضوع اشاره كرده بود، چنين مي نويسد:

«گفتي كه من بسان شتر سركش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند، خواستي از من انتقاد كني ولي در واقع امر ستودي و خواستي رسوايم كني اما خود را رسوا كردي. هرگز بر مسلماني ايراد نيست كه مظلوم واقع شود.» [3] .

بنابراين، هر نوع شك و ترديد در اين مسائل جز فريب وجدان و اغفال ناآگاهان، چيز ديگري نيست.

اخيرا در يكي از مجلات، مقاله اي پيرامون زندگي حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان «از ولادت تا افسانه ي شهادت» منتشر گرديده و نويسنده سعي نموده بود تا حقايق تاريخي را انكار ورزد و شهادت سرور زنان جهان را به وسيله ي عاملات خلافت، افسانه پندارد.

خوشبختانه- پس از انتشار آن- از طرف برخي از موسسات، پاسخ بسيار متقن و روشن- ولي موجز- به آن داده شد، در نتيجه مشت نويسنده باز شد، ولي در اين رساله، مدارك بيشتري ارائه شده و موضوع، حالت تواتر به خود گرفته است.

[ صفحه 11]

با اين همه ما نيز معترفيم كه در اين رساله نيز اجمال، جاي تفصيل را گرفته و تشريح حوادث تلخ و جانسوز پس از سقيفه در خور كتابي گسترده است و هرگز در يك يا دو مقاله نمي گنجد.

خانه هاي رفيع

قال الله تعالي:

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالغُدُوِّ وَالْأَصَالِ). [4] .

«(اين چراغ

پر فروغ) در خانه هايي قرار داد كه خداوند اذن فرموده، ديوارهاي آن را بالا برند، خانه هايي كه نام خدا در آنها برده مي شود و صبح و شام در آنه تسبح او مي گويند».

بحث هاي آينده به روشني ثابت خواهد كرد كه بيت فاطمه عليهاالسلام از مصاديق روشن اين آيه مي باشد كه احترام و تكريم آن وظيفه ي هر مسلماني است، ولي متاسفانه اين بيت پس از در گذشت پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مورد هتك قرار گرفت.

اين رساله با مصادر و مدارك قطعي، واقعيت هتك حرمت خانه ي آن حضرت را روشن مي سازد به گونه اي كه براي هيچ دير باوري، جاي شك و ترديد باقي نمي ماند.

[ صفحه 13]

جامعه ي اسلامي پس از رحلت رسول خدا

اشاره

درگذشت پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم جامعه اسلامي را در بوته ي امتحاني بزرگ قرار داد و پايه هاي ايمان و تسليم و پذيرش افراد را نسبت به اصول و فروع اسلام، كاملا آشكار ساخت، در آن برهه ي حساس از تاريخ، عقده ها و كينه هايي كه در نهانگاه خوف از مقام رسالت، پنهان شده بود، عيان گشت و روشن گرديد كه اسلام خواهي گروهي از مهاجر و انصار، به هدف نيل به يك رشته مقامات و مناصب دنيوي انجام گرفته است و آنان، دين خدا را تا آنجا پذيرا هستند كه با منافع دنيويشان در اصطكاك نباشد.

[ صفحه 14]

پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، جامعه اسلامي را دو خطر بزرگ، از داخل و خارج، تهديد مي كرد: از يك طرف حزب نفاق و ستون پنجم به شدت در صدد ايجاد

فتنه و آشوب در داخل بود تا نظام از درون فروريزد، لذا ابوسفيان- موقعي كه امام، جسد مبارك پيامبر را غسل مي داد- در خانه ي امام را زد و گفت دست خود را بده تا با تو به عنوان خليفه ي مسلمين بيعت كنم و هر نوع مخالفت احتمالي را با نيروي قبيله ي خود سركوب سازم! امام كه از نيت سوء او آگاه بود، دست رد بر سينه ي نامحرم زد و فرمود:

«واللَّه ما أردتَ بهذا إلّا الفتنه، و انّك و اللَّه طال ما بغيتَ الإسلام شرّاً، لا حاجة لنا في نصيحتك». [5] .

«به خدا سوگند تو هدفي جز ايجاد فتنه و آشوب نداري و پيوسته براي اسلام خواهان شر و بدي بودي، ما را به خير خواهي نيازي نيست!».

از طرف ديگر، احتمال حمله روميان قوت مي گرفت، زيرا در اجراي فرمان پيامبر كه دستور داده بود ياران او هر چه زودتر مدينه را به عزم سرزمين روم (شام كنوني) ترك كنند، عمدا تعلل شده بود و اين در حالي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در بستر بيماري،

[ صفحه 15]

سر باز زنندگان از اين فرمان را مشمول نفرين خود قرار داده بود:

«جَهِّزُوا جيشَ أُسامَة، لَعَنَ اللَّهُ مَن تَخَلَّفَ عَنْه». [6] .

«سپاه اسامه را آماده حركت سازيد، متخلفان از آن از رحمت خدا دور باشند».

گذشته از اين، روح ياغيگري در برخي از قبايل عرب زنده شده و مي خواستند به عناوين گوناگون از زير چتر حكومت اسلامي بيرون آيند تا از هر نوع پرداخت زكات و غيره خود داري كنند.

در چنين شرايط خاص و

سرنوشت ساز، اما چاره اي جز مماشات با كودتا گران و اغماض از بيعتي كه با او در سرزمين غدير انجام گرفته بود، نداشت و اگر بر حفظ حق مسلم خود اصرار مي ورزيد چه بسا منويات حزب نفاق و دشمن خارجي جامه ي عمل مي پوشيد، لذا ناچار شد در مقابل قانون شكني ها و خلاف كاري ها مماشات كند و جلو فتنه ي بزرگي را بگيرد. چنانچه خود اميرمومنان در سخنانش به اين نكته اشاره دارد:

«فامسكتُ يدي حتّي رأيتُ راجعةَ الناس قد رجعتْ عن الإسلامِ يدعون إلي مَحْقِ دينِ محمّد صَلَيّ اللَّهُ عَلَيْه و اله وَ سَلَمَ فخشيتُ إن لم

[ صفحه 16]

أنصُر الإسلامُ و أهلَه أن أري فيه ثلماً أو هدماً تكون المصيبة به عليَّ أعظم من فوت ولايتكم الّتي إنّما هي متاع أيام قلائل». [7] .

«دست بر روي دست گذاردم تا اين كه به چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم را نابود سازند، در اينجا بود كه ترسيدم اگر اسلام و مسلمانان را ياري نكنم بايد شاهد نابودي و حكومت چند روزه بر شما مهمتر بوده و هست».

نشستي در سقيفه

هنوز جسد پيامبر گرامي بر روي زمين قرار داشت و مراسم تغسيل و تكفين آغاز نشده بود و ياران رسول خدا در محل دفن او گفتگو مي كردند و چشمها گريان و خردها حيران بود كه ناگهان دو نفر به نامهاي: «معن بن عُديّ و عُديم بن ساعده»، از سقيفه بني ساعده خبر آوردند كه انصار گرد هم آمده و مي خواهند با «سعد بن عباده» به عنوان خليفه ي رسول خدا بيعت كنند!

اين خبر را آهسته به ابي بكر گفتند و او همراه عمر و ابوعبيده، بدون اينكه

[ صفحه 17]

كسي را از هدف خود آگاه سازد، رهسپار محل اجتماع انصار شد. آنان موقعي به سقيفه رسيدند كه سعد بن عباده، رئيس قبيله ي خزرج، مشغول سخنراني بود و خدمات انصار را به اسلام، يادآور مي شد.

تشريح سرگذشت سقيفه و آن كه چگونه يك اقليت كوچك كه از سه نفر و بنا به نقلي از پنج نفر تجاوز نمي كرد پيروز شدند، مفصل و گسترده است و در اين مقاله جاي بازگويي آن نيست. سرانجام نتيجه اين شد كه رئيس قبيله اوس از انصار براي ناكام گذاردن خزرجيان با ابوبكر بيعت كرد و در پي اين امر، اقليت ناچيز مهاجرين حاضر در سقيفه، به همين اندازه اكتفا كرده و سقيفه را به عزم مسجد ترك گفتند و در نيمه راه مسجد به بيعت گيري از افراد مشغول شدند و آنچه از خاطره ها و يادها محو شد، جنازه ي پيامبر و مراسم دفن و كفن و نماز بر آن حضرت بود!

اميرمومنان عليه السلام همراه عباس و گروهي از بني هاشم و مهاجر، پيكر مطهر پيامبر را به خاك سپردند و خود و عده اي از علاقه مندان، شاهد صحنه ي بيعت گيري ها و مقام خواهي هاي گروه اقليت بودند.

اي كاش به همين مقدار اكتفا مي ورزيدند ولي اصرار داشتند با ارعاب و تهديد از علي عليه السلام بيعت بگيرند تا سرانجام، بني هاشم نيز

[ صفحه 18]

بيعت نمايند. در اين موقع، رويدادهاي تلخي رخ داد كه قلم از نقل و بيان آن شرم دارد.

رويدادهاي پس از خروج از سقيفه

در طول تاريخ، گروهي از

نويسندگان، متاثر از خلفاي اموي و عباسي كوشيده اند كه از كنار حوادث تلخ پس از خروج از سقيفه با سكوت بگذرند و آن را بازگو نكنند بالاخص، با مرور زمان بر اندام صحابه ي پيامبر، لباس عصمت پوشانيده شد و هر نوع انتقاد از آنها با برچسب «ارتداد»، همراه گرديد! ولي در اين ميان دو گروه توانستند تا حدي پرده از روي حقيقت بردارند:

الف: گروهي تا آنجا شهامت داشتند كه فقط سوء قصد خلفا را بيان كنند و اين كه براي خذ بيعت و به هم زدن اجتماع بني هاشم در خانه علي عليه السلام تا مرز جنگ با آنان پيش رفتند (اما اين كه حادثه اي نيز رخ داد يا نه؟ از بيان اين قسمت خود داري نمودند).

ب: گروهي كه از شهامت بيشتري برخوردار بودند حوادث بعدي را نيز يادآور شدند و افزودند كه خانه به آتش كشيده شد و دختر پيامبر مصدوم گشت و فرزندي كه در رحم داشت سقط گرديد.

البته انتظار اين كه علاقه مندان خلفا يا حقوق بگيران دربار

[ صفحه 19]

خلافت، اين نوع حقايق را بي پرده بنويسند، انتظاري دور از واقعيت است، ولي در عين حال حقايق در تاريخ پنهان نمانده و چهره ي حقيقت، روشن گشته است.

ما در اين بحث فشرده، از مورخان و محدثان اهل سنت كه تا حدي داراي شهامت بوده اند نصوصي را نقل مي كنيم و روشن است كه اگر روايات و نصوص علماي شيعه را بر گفته ي مورخان و محدثان ياد شده بيفزاييم ماجرا از حد تواتر بالاتر رفته و جنبه ي «مقطوع» و «مسلم» خواهد يافت.

اخيرا فردي «ناآگاه» از تاريخ صحيح

اسلام يا «غافل نما» از واقعيات آن، مقاله اي درباره ي دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نوشته و پس از ذكر مناقب و فضايل آن حضرت، مذبوحانه كوشيده است بي حرمتي كه درباره ي آن حضرت انجام گرفته و به «شهادت» ايشان منتهي شده است را انكار ورزد.

از آنجا كه بخشي از آن مقاله، مصداق تحريف روشن تاريخ بود، بر آن شديم كه به بيان بخشي از حقايق تاريخي در اين زمينه بپردازيم و موضوع سحن ما را در اين مقاله، نكات زير تشكيل مي دهند:

[ صفحه 20]

1. عصمت فاطمه زهرا عليهاالسلام در لسان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم.

2. احترام خانه ي آن حضرت در قرآن و سنت.

3. بي حرمتي به خانه و شخصيت آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.

اميدواريم كه با تشريح نكات سه گانه ي فوق، نويسنده ي آن مقاله در برابر حقيقت، سر تسليم فرود آورده و از نوشته خود نادم و پشيمان گردد و با شهامتي كه در خور حق پژوهان است به جبران كار خود بپردازد.

[ صفحه 21]

عصمت زهرا در لسان رسول خدا

دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مقام والايي برخوردار است و سخنان رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم در حق وي حاكي از عصمت و پيراستگي او از گناه مي باشد. آنجا كه درباره ي او چنين مي فرمايد:

«فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني». [8] .

«فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد همانا مسلما مرا خشمگين كرده است».

[ صفحه 22]

ناگفته پيداست كه خشم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مايه ي اذيت و ناراحتي اوست و سزاي چنين شخصي در قرآن كريم چنين بيان شده است:

(... وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ). [9] .

«آنان كه رسول خدا را آزار دهند براي آنان عذاب دردناكي است».

چه دليلي استوارتر بر عصمت فاطمه عليهاالسلام كه به تصريح پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رضاي وي مايه رضاي خدا و خشم او مايه خشم خدا معرفي گرديده است، چنانكه مي فرمايد:

«انّ اللَّه يغضبُ لِغضبك و يَرضي لرضاك». [10] .

«دخترم فاطمه! خدا با خشم تو، خشمگين و با خشنودي تو، خشنود مي شود».

به پاس چنين مقامي والا، او سرور زنان جهان است و پيامبر در حق او چنين فرموده:

«يا فاطمة! ألا ترضين أن تكوني سيّدةَ نساء العالَمين، و سيّدةَ نساءِ هذه الأُمّة، و سيّدةَ نساءِ المؤمنين». [11] .

[ صفحه 23]

«دخترم فاطمه! آيا (به اين كرامتي كه خدا به تو داده) خشنود نيستي كه تو سرور زنان جهان، سرور زنان اين امت و سرور زنان مومن باشي».

در اين از تذكر نكته اي ناگزيريم: عصمت فردي چون دخت گرامي پيامبر، ملازم با نبوت نيست، به گواه اين كه حضرت مريم، به شهادت قرآن، معصوم از گناه بود [12] ولي هرگز پيامبر نبود.

ما اگر بخواهيم درباره ي فضايل و مناقب دخت گرامي پيامبر سخن بگوييم بايد به نگارش كتابي مفصل بپردازيم، ولي به همين اندازه بسنده مي كنيم.

[ صفحه 24]

حرمت خانه ي حضرت زهرا از ديدگاه قرآن و سنت

محدثان، يادآور مي شوند وقتي آيه ي مباركه (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ

فِيهَا اسْمُهُ...) [13] بر پيامبر فرود آمد، پيامبر آيه را در مسجد تلاوت كرد. در اين هنگام شخصي برخاست و گفت: اي رسول گرامي، مقصود از اين بيوت با اين برجستگي چيست؟

پيامبر فرمود: خانه هاي پيامبران.

در اين موقع ابوبكر برخاست، در حالي كه به خانه ي علي و فاطمه عليهاالسلام اشاره مي كرد، گفت: آيا اين خانه از همان خانه ها است؟

[ صفحه 25]

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ گفت: بلي از برجسته ترين آنها است. [14] .

پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مدت نه ماه هر روز پنج مرتبه، وقت هر نماز به در خانه ي دخترش مي آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مي كرد و اين آيه را مي خواند:

(... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) [15] . [16] .

«خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد».

پيداست خانه اي كه مركز نور الهي بوده و خدا به ترفيع آن امر كرده است، از احترام بسيار بالايي برخوردار مي باشد.

خانه اي كه اصحاب كسا را در بر مي گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مي كند، بايد مورد احترام قاطبه ي مسلمانان باشد.

اكنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر، تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟

[ صفحه 28]

تصميم بر هتك حرمت

اشاره

با اسامي شخصيت هايي كه تصميم شيخين بر هتك حرمت خانه حضرت زهرا عليهاالسلام را نقل كرده اند آشنا مي شويم:

1. ابن ابي شيبه در «المصنف».

2. بلاذري در «انساب الاشراف».

3. ابن قتيبه در «الامامه و

السياسه».

4. طبري در تاريخ خود.

5. ابن عبد ربه در «العقد الفريد».

6. ابن عبدالبر در «الاستيعاب».

7. ابوالفداء در «المختصر في اخبار البشر».

8. نويري در «نهايه الارب في فنون الادب».

9. سيوطي در «مسند فاطمه».

10. متقي هندي در «كنز العمال».

11. دهلوي در «ازاله الخفاء».

12. محمد حافظ ابراهيم در «قصيده عمريه».

13. محمد رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء».

[ صفحه 29]

هتك حرمت خانه ي حضرت زهرا

با اين سفارش هاي موكد، متاسفانه برخي، حرمت خانه ي آن حضرت را ناديده گرفته و به هتك آن پرداختند و اين فاجعه اي نيست كه بتوان بر آن پرده افكند.

ما، در اين مورد، نصوصي را از كتب اهل سنت نقل مي نماييم تا روشن شود كه مساله ي هتك حرمت خانه ي زهرا و رويدادهاي بعدي، يك واقعيت مسلم است نه يك افسانه. و با اينكه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اي نسبت به نگارش فضايل اهل بيت و مثالب اصحاب اعمال مي شد، ولي به حكم اينكه «حقيقت شي ء، نگهبان آن است» اين حقيقت تاريخي تا حدي به طور زنده در

[ صفحه 30]

كتابهاي تاريخي و حديثي محفوظ مانده است. ضمنا در نقل مدارك، ترتيب زماني نگارش آنها را در نظر مي گيريم تا به نويسندگان عصر حاضر برسيم.

ابن ابي شيبه و كتاب المصنف

ابوبكر بن ابي شيبه (159- 235) مولف كتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل مي كند:

«انه حين بويع لابي بكر بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان علي و الزبير يدخلان علي فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيشاورونها و يرتجعون في امرهم.

فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمه، فقال: يا بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك، و ايم الله ما ذاك بما نعي ان اجتمع هولاء النفر عندك، ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت.

قال: فما خرج عمر جاءوها، فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءني، و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت،

و ايم الله ليمضين لما حلف عليه». [17] .

[ صفحه 31]

«هنگامي كه مردم با ابي بكر بيعت كردند، علي و زبير در خانه فاطمه با او به گفتگو و رايزني مي پرداختند. زماني كه اين مطلب به گوش عمر بن خطاب رسيد، به خانه فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولي به خدا سوگند اين محبت، مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بكشند.

اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتي علي و زبير به خانه بازگشتند دخت گرامي عليهاالسلام به علي عليه السلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر تجمع شما در اين خانه تكرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را كه قسم خورده انجام مي دهد.

يادآور شديم كه گزارش فوق در كتاب «المصنف» با سندي صحيح نقل شده است، اينك به بررسي سند حديث از ديدگاه رجاليان اهل سنت مي پردازيم تا ميزان اعتبار تاريخي آن معلوم گردد:

بررسي سند روايت المصنف

در اعتبار شخص مولف (يعني ابن ابي شيبه) همين بس كه ذهبي، دانشمند رجالي اهل سنت (متوفاي 748) درباره ي او

[ صفحه 32]

مي گويد: «عبدالله بن محمد بن ابي شيبه، حافظ بزرگ و حجت است. احمد بن حنبل و بخاري و ابوالقاسم بغوي از او نقل روايت كرده و گروهي او را توثيق كرده اند... ابن شيبه از كساني است كه از پل

عبور كرده و در منتهاي وثاقت است». [18] .

و درباره ي راويان، گزارشي نيز يادآور مي شويم كه ابن ابي شيبه حديث را با سند ياد شده در زير نقل مي كند:

حدثنا محمد بن بشر، حدثنا عبدالله عمر، حدثنا زيد بن اسلم، عن ابيه اسلم.

اينك بررسي وثاقت اين گروه:

الف) محمد بن بشر: ابن حجر عسقلاني مي گويد: «ابن معين او را توثيق نموده، ابوداوود او را حافظترين محدثان كوفه شمرده و ابن حبان او را جز ثقات نام برده است. نسائي و ابن قانع به توثيق او پرداخته اند و همچنين...». [19] .

ب) عبيد الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب يكي از فقهاي هفتگانه مدينه است كه در سال 147 در گذشته است.

[ صفحه 33]

ابن حجر عسقلاني مي گويد: «نسائي او را ثقه و ضابط معرفي كرده و ابن معين و ابن زرعه و حاتم نيز او را از ثقات شمرده اند.

ابن ميمونه وي را از سادات مدينه و اشراف قريش مي شرمد و برترين فرد از نظر علم و عبادت و حفظ و اتقان حديث بود». [20] .

ج) زيد بن اسلم عدوي، فقيه مدينه است كه گروهي مانند احمد و ابوزرعه و نسائي به وثاقت او تصريح كرده و يعقوب بن شيبه او را اهل فقه و دانش و مفسر قرآن وثقه دانسته و در سال 136 در گذشته است. [21] .

د) اسلم عدوي: وي بخشي از زمان پيامبر را درك كرده و از ابوبكر و عمر و عثمان و ابن عمر و معاذ بن جبل و ابي عبيده و حفصه نقل روايت مي كند. عجلي و

ابوزرعه او را از ثقات شمرده اند. اسلم در سال 80 و در سن 114 سالگي در گذشته است. [22] .

ما در معرفي اين افراد به فشرده گويي پرداختيم و به منظور اختصار، از نقل كلمات ديگر رجاليان و محدثان كه حاكي از تعريف و توصيف آنهاست، خود داري كرديم.

[ صفحه 34]

بلاذري و كتاب انساب الأشراف

احمد بن يحيي جابر بغدادي بلاذري (متوفاي 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، رويداد تاريخي فوق را در كتاب «انساب الاشراف» به گونه ي زير نقل مي كند:

«انّ أبابكر أرسل إلي عليّ يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر و معه فتيلة. فتلقته فاطمةُ علي الباب، فقالت فاطمة: يا ابن الخطاب! أتراك محرّقاً عليّ بابي؟ قال: نعم، و ذلك أقوي فيما جاء به أبوك...». [23] .

«ابوبكر به دنبال علي (عليه السلام) فرستاد تا بيعت كند، ولي علي (عليه السلام) از بيعت با او امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به رو شد. فاطمه گفت: اي فرزند خطاب! آيا در صدد سوزاندن خانه من هستي؟ عمر گفت! بلي، اين كار كمك به چيزي است كه پدرت براي آن مبعوث شده است!».

با متن و ترجمه ي حديث آشنا شديم، اكنون به بررسي سند آن مي پردازيم. بلاذري اين رويدادد تاريخي را با چنين سندي نقل مي كند: مدائني،

[ صفحه 35]

از مسلمه بن محارب، از سليمان التيمي و از ابن عون.

بررسي سند تاريخ

درباره ي اعتبار بلاذري از ديدگاه اهل سنت همين بس كه ذهبي در كتاب تذكره الحافظ وي را با القاب: حافظ، اخباري و علامه مي ستايد [24] و در كتاب سير اعلام النبلاء او را چنين توصيف مي كند: علامه، اذيب، نويسنده. [25] .

ابن كثير در كتاب «البدايه و النهايه» از ابن عساكر نقل مي كند كه: «بلا ذري، نويسنده و داراي كتابهاي خوبي است» [26] بنابراين نبايد درباره ي بلا ذري شك و ترديد كرد.

اكنون به بررسي راويان گزارش ياد شده مي پردازيم:

الف)

علي بن محمد معروف به ابوالحسن مدائني (متوفاي 234): يحيي بن حسين درباره ي او مي گويد: ثقه، ثقه، ثقه. [27] .

ب) مسلمه بن محارب: بخاري در تاريخ كبير از مسلمه نام

[ صفحه 36]

برده و از او روايت مي كند [28] و سكوت بخاري، از نظر دانشمندان نشانه وثاقت اوست. [29] .

ج) سلمان بن طرخان تيمي (منسوب به قبيله ي تيم از طريق ولاء): وي از شخصيت هايي مانند انس بن مالك، طاووس و غيره نقل كرده و سعيد درباره ي او مي گويد: من راستگوتر از سلمان تيمي نديدم.

ابن معين و نسائي، سليمان را ثقه دانسته اند. عجلي او را تابعي ثقه و از نيكان اهل بصره مي شمرده و ابن سعد مي گويد: او ثقه و كثير الحديث است. ابن حبان نيز او را از ثقات شمرده و مي گويد: از عابدان اهل بصره و از صالحان است. او ثقه و در نقل حديث كاملا ضابط مي باشد. [30] .

د) ابن عون: عبدالله بن عون بصري (متوفاي 151) از رجال صحاح ششگانه است كه از ثمامه بن عبدالله بن انس و گروهي ديگر نقل روايت مي كند.

ابن سعد در طبقات مي نويسد: او فردي ثقه و گرايش هاي

[ صفحه 37]

عثماني داشته، متقي و پرهيزگار بوده است. نسائي در كُني او را ثقه و مامون مي داند. ابن حبان او را از ثقات شمرده، ابن ابي شيبه او را ثقه و كتاب او را صحيح دانسته است و همچنين.... [31] .

تا اينجا بررسي سند به پايان رسيد. اين دو سند صحيح تاريخي، به وضوح حاكي از آن است كه بعد از درگذشت پيامبر گروهي كه

در راس آنان شيخين قرار داشته اند تصميم به هتك حرمت خانه ي زهرا عليهاالسلام گرفته اند، اما اين كه افراد مزبور، به نيت خود جامه ي عمل نيز پوشانيده اند يا نه؟ اين مطلب را بايد از بررسي مدارك بخش آينده به دست آورد.

ابن قتيبه و الامامه و السياسه

مورخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري (212- 276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پر كار حوزه تاريخ و ادب اسلامي است، مولف كتاب تاويل مختلف الحديث و ادب الكاتب و غيره. [32] وي در كتاب «الامامه و السياسه» چنين مي نويسد:

[ صفحه 38]

«انّ أبابكر رضي اللَّه عنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي كرم اللَّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال: و الّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها علي من فيها، فقيل له: يا أباحفص انّ فيها فاطمة فقال: و إن». [33] .

«ابوبكر از كساني كه از بيعت با او سر برتافته و در خانه علي گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه علي آمد وآنان را صدا زد كه بيرون بيايند ولي آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع، عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايي كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد والا خانه را بر سرتان آتش مي زنم. مردي به عمر گفت: اي اباحفص (كنيه ي عمر) در اين خانه فاطمه دخت پيامبر است، او گفت: باشد!».

ابن قتيبه دنبال داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است:

«ثمّ قال عمر، فمشي معه جماعه، حتي أتوا باب

فاطمة، فذقّوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلي صوتها: يا أبتِ يا رسول اللَّه! ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن أبي قحافة. فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا باكين و كادت قلوبهم تتصدع و اكبادهم تنفطر و بقي عمر و معه قوم

[ صفحه 39]

فأخرجوا علياً، فمضوا به إلي أبي بكر، فقالوا له: بايِع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذاً و اللَّه الّذي لا إله إلّا هو نضرب نقك...». [34] .

«عمر همراه گروهي به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامي كه فاطمه صداي آنها را شنيد، با صداي بلند گفت: اي رسول خدا! پس از تو چه مصيبت هايي به ما از فرزند خطاب و ابي قحافه رسيد؟! وقتي مردم كه همراه عمر بودند صداي زهرا را شنيدند گريه كنان برگشتند، ولي عمر با گروهي باقي ماند و علي را از خانه بيرون كشيدند و نزد ابي بكر بردند و به او گفتند، بيعت كن. علي گفت: اگر بيعت نكنم چه مي شود؟، گفتند: به خدايي كه جز او خدايي نيست گردنت را مي زنيم!!...». [35] .

[ صفحه 40]

طبري و تاريخ او

محمد بن جرير طبري (متوفاي 310)، فقيه و تاريخ نگار برجسته اهل سنت در تاريخ خود، رويداد فجيع هتك حرمت به خانه ي ويح را چنين بيان مي كند:

«أتي عمر بن الخطاب منزل عليّ وفيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين، فقال واللَّه لاُحرقنّ عليكم أو لتخرُجُنّ إلي البيعة، فخرج عليه الزبيرُ مُصلِتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه». [36] .

«عمر بن خطاب به در خانه ي علي آمد، در حالي كه گروهي از

مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وي رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مي كشم مگر اين كه براي بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالي كه شمشيري بر دست داشت، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير از

[ صفحه 41]

دست او بر زمين افتاد. در اين موقع ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دست او گرفتند».

اين صحنه ي تاريخي، حاكي از آن است كه اخذ بيعت براي خليفه ي اول، با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادي و انتخابي در كار نبوده است حال، آيا اين نوع بيعت ارزشي دارد يا نه؟ خواننده بايد در آن داوري نمايد.

اكنون سند اين رويداد را بررسي مي كنيم تا براي افرادي كه در صحت اين رويدادها به علت پيشداوري شك و ترديد مي كنند، مجال هيچگونه شك و ترديدي باقي نماند.

بررسي سند تاريخ طبري

طبري، رويداد فوق را با سند ياد شده در زير چنين نقل مي كند:

حدثنا ابن حميد، قال: حدثنا جرير عن مغيره، عن زياد بن كليب.

به لحاظ معيارهاي مقبول علم رجال اهل سنت، در امانت و صداقت و وثاقت طبري سخني نيست. ذهبي درباره ي او مي گويد:

«الامام الجليل، المفسر، صاحب التصانيف الباهره،

[ صفحه 42]

ثقه صادق». [37] .

«پيشواي بزرگ، مفسر قرآن، ابوجعفر نويسنده كتابهاي درخشان، ثقه و مورد اعتماد و راستگو».

اكنون ببينيم وضع راويان اين رويداد چگونه است.

الف) ابن حميد يعني محمد بن حميد بن حيان ابوعبدالله رازي (متوفاي 248)

يحيي بن معين مي گويد: «او وارد بغداد شد، من و احمد بن حنبل

از او اخذ حديث نموديم و در او جز نيكي نديديم».

عبدالله بن احمد (فرزند احمد بن حنبل) از قول پدرش مي گويد: «تا ابن حميد زنده بود شهر ري مركز دانش بود» [38] و نيز عبدالله مي گويد: احمد بن حنبل او را مي ستود.

و اگر برخي به تضعيف او پرداخته مسلما از نظر قواعد حديثي، قول معدل مقدم بر جارح است.

ب) جرير بن عبدالحميد بن قرط الضبي، ابوعبدالله الرازي، القاضي (متوفاي سال 188 ه).

از راويان صحاح است. نسائي و احمد بن عبدالله عجلي او را

[ صفحه 43]

توثيق كرده اند. [39] .

ج) مغيره بن مقسم ضبي، كوفه فقيه (متوفاي 136 ه).

ابوبكر بن عياش مي گويد: «من فقيه تر از مغيره سراغ ندارم».

عجلي مي گويد: «مغيره فقيه ثقه بود و گرايش عثماني داشت. نسائي نيز او را توثيق كرده است». [40] .

د) زياد بن كليب تميمي معروف به ابومعشر كوفي (متوفاي 119 ه).

وي از رجال صحيح مسلم و ابوداوود و ترمذي و نسائي است. عجلي و نسائي و ابن حبان همگي او را توثيق كرده اند. [41] .

با راويان رويدادي كه طبري در تاريخ خود نقل كرده آشنا شديم. طبعا رويدادي را كه شخصيت هايي مانند ابن ابي شيبه، بلا ذري و طبري با اسانيد صحيح آن را نقل كرده اند، از اعتبار خاصي در تاريخ برخوردار است. اينك به ديگر متون مهم تاريخي كه فاجعه ي فوق را گزارش كرده اند توجه كنيد:

[ صفحه 44]

ابن عبد ربه و العقد الفريد

شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسي» مولف كتاب «العقد الفريد» (متوفاي 463 ه) در كتاب مزبور بحثي مشروح درباره ي تاريخ

سقيفه انجام داده و با اشاره به كساني كه از بيعت ابي بكر تخلف جسته اند چنين مي نويسد:

«فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتي بعث إليهم أبوبكر عمر بن الخطاب ليُخرجهم من بيت فاطمة و قال له: إن أبوا فقاتلهم، فأقبل بقبس من نار علي أن يُضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّة». [42] .

«علي و عباس و زبير در خانه ي فاطمه نشسته بودند تا اين كه ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند با آنان نبرد كن. عمر بن خطاب با مقداري آتش به سوي خانه ي فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بكشد. در اين هنگام فاطمه با او روبه رو شد و گفت: اي فرزند خطاب! آمده اي خانه ي ما را

[ صفحه 45]

بسوزاني؟! او در پاسخ گفت: بلي، مگر اين كه شما نيز آن كنيد كه امت كردند (با ابوبكر بيعت كنيد)».

ابن عبدالبر و كتاب الاستيعاب

يوسف بن عبداللَّه معروف به «ابن عبدالبرّ» (368- 463) مولف كتاب «الاستيعاب»، از بزرگان علم حديث، فقيه، مورخ و آگاه از انساب است.

او در الاستيعاب، بخش مربوط به شرح حال ابوبكر، تحت عنوان «عبداللَّه بن ابي قحافه» حادثه ي يورش به خانه زهرا را چنين نقل مي كند:

«انّ عليّاً و الزبير كانا حين بويع لأبي بكر يدخلان علي فاطمة فيشاورانها و يتراجعان في أمرهم، فبلغ ذلك عمر، فدخل عليها عمر، فقال: يا بنت رسول اللَّه، ما كان من الخلق أحد أحبّ إلينا من أبيك، و ما أحد

أحبّ إلينا بعده منك، و لقد بلغني انّ هؤلاء النفر يدخلون عليك، و لئن بلغني لأفعلنّ و لأفعلنّ. ثمّ خرج و جاءوها، فقالت لهم: انّ عمر قد جاءني و حلف لئن عدتم ليفعلنّ، و أيم اللَّه ليفينّ بها»... [43] .

«علي و زبير هنگامي كه با ابوبكر بيعت مي شد، به خانه فاطمه رفت و آمد كرده و با او در اين زمينه به مشورت

[ صفحه 46]

مي پرداختند. چون خبر رفت و آمد آنان به گوش عمر رسيد، نزد فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! كسي محبوبتر از پدر تو براي ما نيست، همچنان كه پس از رسول خدا، تو از ديگران نزد ما محبوبتري. به من خبر رسيده كه آنان به خانه شما وارد مي شوند. اگر بار ديگر چنين خبري به من برسد، چنين و چنان خواهم كرد! سپس خانه را ترك گفت و پس از رفتن او علي و زبير وارد خانه شدند، فاطمه به آنان گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد كه اگر اين كار تكرار شود چنين مي كنم. به خدا سوگند او به قسم خود عمل مي كند».

ابي الفداء و كتاب المختصر في اخبار البشر

اسماعيل بن علي معروف به ابي الفداء (متوفاي 732) در كتاب معروف خود به نام «المخصتر في اخبار البشر»، گزارشي نزديك به آنچه ابن عبد ربه در «عقد الفريد» آورده است، نقل كرده و مي گويد:

«ثمّ إن أبابكر بعث عمر بن الخطاب إلي علي و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة رضي اللَّه عنها، و قال: إن أبوا عليك فقاتِلهم، فاقبل عمر بشي ء من نار علي أن يضرم الدار فلقيته فاطمة رضي اللَّه عنها، و قالت: إلي

أين يا ابن الخطاب، أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخل فيه الاُمّه، فخرج علي حتّي أتي أبابكر فبايعه كذا نقله القاضي جمال الدين بن واصل و أسنده إلي ابن عبد

[ صفحه 47]

ربّه المغربي». [44] .

از آنجا كه ترجمه تقريبي اين بخش به هنگام نقل مطلب از عقد الفريد گذشت [45] ، نياز به ترجمه مجدد نيست.

در اعتبار كلامي ابي الفدا همين بس كه ذهبي مي گويد: او دوستدار فضيلت و اهل آن بود و براي او محاسن زيادي هست. [46] .

نويري و نهاية الارب في فنون الأدب

احمد بن عبدالوهاب قرشي معروف به نويري (677- 733) شاعر و اديب معروف مصري مولف كتاب «نهايه الارب في فنون الادب» است كه زركلي در الاعلام [47] آن را ستوده و از قول فازيليف مي گويد: حقايقي در اين كتاب از مورخان ديرينه نقل شده است كه كتابهاي آنان به دست ما نرسيده است، مانند «ابن الرقيق»، «ابن رشيق» و «ابن شداد».

نويري در كتاب ياد شده، رويداد خانه ي زهرا عليهاالسلام را چنين نقل مي كند:

«روي أبوعمر بن عبدالبر، بسنده عن زيد بن أسلم، عن

[ صفحه 48]

أبيه: ان عليّاً والزبير كانا حين بويع لأبي بكر، يدخلان علي فاطمة، يشاورانها في أمرهم، فبلغ ذلك عمر، فدخل عليها، فقال: يا بنت رسول اللَّه ما كان من الخلق أحد أحبّ إلينا من أبيك و ما أحد أحبّ إلينا بعده منك، و قد بلغني انّ هؤلاء النفر يدخلون عليك و لئن بلغني لأفلعنّ و لأفعلنّ! ثمّ خرج و جاءوها، فقالت لهم: إنّ عمر قد جائني و حلف إن عدتم ليفعلنّ و أيم اللَّه ليفينّ». [48] .

چون

ترجمه ي اين بخش در روايت ابن عبدالبر گذشت [49] ، نياز به ترجمه مجدد نيست.

سيوطي و مسند فاطمه

جلال الدين سيوطي (متوفاي سال 911)، دانشمند ذوفنون و سخت كوش قرن نهم، در كتاب «مسند فاطمه» رويداد خانه دخت گرامي پيامبر را چنين نقل مي كند:

«عن أسلم انّه حين بويع لأبي بكر بعد رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَليْهَ وَ اله وَ سَلَمَ كان علي و الزبير يدخلون علي فاطمة بنت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَليْهَ وَ اله وَ سَلَمَ و يشاورونها و يرجعون في أمرهم، فلما بلغ ذلك عمر بن

[ صفحه 49]

الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمة، فقال: يا بنت رسول اللَّه، واللَّه ما من الخلق أحد أحب إليّ من أبيك و ما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيك منك، و أيم اللَّه ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن يحرق عليهم الباب، فلما خرج عليهم عمر جاءوا، قالت: تعلمون أنّ عمر قد جاءني و قد حلف باللَّه لئن عدتم ليحرقنّ عليكم الباب، و أيم اللَّه ليمضينّ لما حلف عليه». [50] .

از آنجا كه سيوطي اين حديث را از مصنف ابن ابي شيبه گرفته است و گفتار ابن ابي شيبه [51] را نيز قبلا ترجمه كرديم، نياز به ترجمه نيست.

متقي هندي و كنزالعمال

علي بن حسام الدين معروف بن متّقي هندي (متوفاي 975) در كتاب ارزشمند خود «كنز العمال» [52] رويداد خانه فاطمه را به نحوي كه ابن ابي شيبه در «المصنَّف» نوشته نقل كرده است، بنابراين، نيازي به نقل عبارت و ترجمه آن نيست.

[ صفحه 50]

دهلوي و ازالة الخفاء

ولي اللَّه بن مولوي عبدالرحيم دهلوي هندي حنفي (1114- 1176) در كتاب «ازالة الخفاء» (كه به زبان فارسي نوشته) درباره ي حوادث ايام سقيفه چنين مي نويسد:

«در همين ايام مشكلي ديگر كه فوق جميع مشكلات توان شمرد پيش آمد و آن اين بود كه: زبير و جمعي از بني هاشم در خانه حضرت فاطمه رضي الله تعالي عنها جمع شده، در باب نقض خلافت، مشورتها به كار مي بردند و حضرت شيخين آن را به تدبيري كه بايستي بر هم زدند». [53] .

سپس نصّ تاريخ را كه زيد بن اسلم از پدرش نقل كرده و ما قبلا آن را از «مصنَّف» ابن أبي شبيه نقل كرديم، يادآور مي شود.

محمد حافظ ابراهيم و قصيده عمريه

محمد حافظ ابراهيم (1287- 1351) شاعر مصري كه به «شاعر نيل» شهرت دارد، ديواني دارد كه در ده جلد چاپ شده

[ صفحه 51]

است. او در قصيده خود تحت عنوان عمر و علي، يكي از افتخارات عمر را اين دانسته است كه در خانه ي علي آمد و گفت: اگر بيرون نياييد و با ابي بكر بيعت نكنيد خانه را به آتش مي كشم و لو دختر پيامبر در آنجا باشد!

جالب آن است كه محمد حافظ ابراهيم، قصيده ي خويش را در يك جلسه ي بزرگ قرائت كرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند بلكه مدال افتخار نيز به او دادند.

سه بيت اين قصيده، مورد نظر و استشهاد ماست:

و قَولةٍ لعَليٍّ قالَها عُمَرُ

أكرِم بسامِعِها أعظِمْ بمُلقيها

حرقتُ دارَك لا أبقِي عليك بها

إن لم تُبايع و بنتُ المصطفي فيها

ما كان غيرُ أبي حَفْصٍ يَفُوُه بها

أمامَ

فارِسِ عدنانٍ و حامِيها [54] .

«و گفتاري كه عمر آن را به علي عليه السلام گفت به چه شنونده ي بزرگواري و چه گوينده ي مهمّي؟!».

«به او گفت: اگر بيعت نكني، خانه ات را به آتش مي كشم و احدي را در آن باقي نمي گذارم هر چند دختر پيامبر مصطفي در آن باشد».

[ صفحه 52]

«جز ابوحفص (عمر) كسي جرأت گفتن چنين سخني را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وي نداشت».

عمر رضا كحاله و كتاب أعلام النساء

عمر رضا كحّاله، محقق معاصر و مؤلف كتاب ارزشمند «أعلام النساء»، در شرح زندگي دخت گرامي پيامبر مي نويسد:

«و تفقد أبوبكر قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي بن أبي طالب كالعباس و الزبير و سعد بن عبادة فقعدوا في بيت فاطمة. فبعث أبوبكر إليهم عمر بن الخطاب فجاءهم عمر فناداهم و هم في دار فاطمة فأبوا أن يخرجوا. فدعا بالحطب و قال: والّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها علي من فيها. فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة، فقال: و إن...

ثمّ وقفت فاطمةُ علي بابها فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منكم تركتم رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله جنازة بين أيدينا و قطعتم أمركم بينكم لم تستأمرونا و لم تردوا لنا حقاً». [55] .

پاراگراف نخست از اين نقل در گذشته ترجمه شد، اينك به ترجمه ي پاراگراف دوم مي پردازيم:

[ صفحه 53]

«دخت پيامبر در آستانه ي خانه ايستاد و گفت: من گروهي بدتر از شما نمي شناسم، جنازه رسول خدا را بر زمين گذارده ايد و كار رياست را بين خود تقسيم كرده ايد، بي آن كه با ما مشورت كنيد و حق ما را

به ما برگردانيد».

تا اينجا بخشي از گزارش تاريخ كه در آن، به تصميم شيخين مبني بر هتك حرمت خانه ي فاطمه عليهاالسلام تصريح شده است، پايان پذيرفت. اكنون به بخش ديگر از گزارش آن رويداد دردناك تاريخي كه حاكي از جامه ي عمل پوشاندن افراد مزبور به اين نيت جسورانه است، مي پردازيم.

[ صفحه 56]

يورش به خانه ي وحي

اشاره

اسامي كساني كه يورش به خانه وحي را تصريح كرده اند:

14. ابوعبيد در «الاموال».

15. ابن سعد در «الطبقات الكبري».

16. طبراني در «المعجم الكبير».

17. ابن عبد ربه در «العقد الفريد».

18. نظام به نقل «الوافي بالوفيات».

19. مبرد در «الكامل».

20. مسعودي در «مروج الذهب».

21. ابن ابي دارم به نقل «ميزان الاعتدال».

22. محمد بن مكرم در «مختصر تاريخ دمشق».

23. ابن ابي الحديد در «شرح نهج البلاغه».

24. جويني در «فرائد المسطين».

25. شمس الدين ذهبي در «تاريخ الاسلام».

26. علي بن ابي بكر هيثمي در «لسان الميزان».

28. متقي هندي در «كنز العمال».

29. عبدالفتاح عبدالمقصود در «الامام علي».

30. احتجاج به فعل خليفه.

[ صفحه 57]

يورش به خانه ي وحي

در بخش پيشين، سخنان آن گروه از مورخان و محدثان كه فقط به سوء نيت خليفه و ياران او اشاره كردند، نقل شد. اينها گروهي بوده اند كه نخواسته اند و يا نتوانسته اند دنبال فاجعه را به طور روشن منعكس كنند، مع الوصف، به اصل فاجعه يعني يورش به خانه و... اشاره نموده و تا حدي نقاب از چهره ي حقيقت برافكنده اند. اينك به مدارك تاريخي دال بر يورش و هتك حرمت عملي خانه ي فاطمه عليهاالسلام، مي پردازيم و در نقل مصادر، غالبا ترتيب زماني را در نظر مي گيريم.

ابوعبيد و كتاب الاموال

ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاي 224) در كتاب نفيس خود به

[ صفحه 58]

نام «الاموال» كه مورد اعتماد فقيهان بزرگ مسلمان قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان بن عوف نقل مي كند كه مي گويد: در بيماري ابوبكر، براي عيادتش، وارد خانه ي او شدم. او پس از گفتگوي زياد، به من گفت: آرزو مي كنم كاش سه چيز را كه انجام داده ام انجام نداده بودم همچنان كه آرزو مي كنم كاش سه چيز را كه انجام نداده ام انجام مي دادم. همچنين آرزو مي كنم سه چيز را از پيامبر سوال مي كردم.

اما آن سه چيزي كه انجام داده ام و آرزو مي كنم اي كاش انجام نمي دادم عبارتند از:

1. «وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته وان اُغلِقَ علي الحرب». [56] .

«كاش، پرده ي حرمت خانه ي فاطمه را پاره نمي كردم و آن را به حال خود وا مي گذاشتم، هر چند براي جنگ بسته شده بود».

ابوعبيد هنگامي كه به اينجا مي رسد به جاي جمله: «لم اكشف بيت فاطمه و تركته...» مي گويد: كذا و كذا. و اضافه مي كند كه من

[ صفحه 59]

مايل به ذكر آن نيستم.

ولي اگر «ابوعبيد» روي تعصب مذهبي يا علت ديگر از نقل حقيقت سر بر تافته، خوشبختانه محققان كتاب «الاموال» در پاورقي توضيح داده اند كه: جمله هاي حذف شده ي فوق، در كتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوي كه بيان گرديد) وارد شده است و افزون بر آن، طبراني در معجم خود، ابن عبد ربه در عقد الفريد و افراد ديگر در جاهاي ديگر، عبارت حذف شده را آورده اند.

محمد بن سعد و كتاب الطبقات الكبري

محمد بن سعد (متوفاي 229) معروف به كاتب واقديدر اثر ارزشمند خود كه صحابه و تابعان را به شيوه خاصي طبقه بندي كرده در باب دختران پيامبر، زندگاني دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه ي زهرا عليها السلام را به صورت روائي آورده، آنگاه چنين مي نويسد:

ابوبكر آگاه كه فاطمه بيار شد در خانه فاطمه عليهاالسلام آمد و اجازه خواست تا از او عيادت كند، علي عليه السلام استجازه ابوبكر را به فاطمه عليها السلام رسانيد.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: اختيار با شماست، علي عليه السلام اذن داد. آنگاه مي نويسد:

[ صفحه 60]

«فدخل عليها واعتذر إليها و كلّمها فرضيت عنه». [57] .

«بر زهرا وارد شد و معذرت خواهي كرد و با او سخن گفت و او را از خود راضي ساخت».

البته ابن سعد روي محدوديتي كه داشت، نتوانست روشنتر از اين بنويسد، مگر ابوبكر كه چه ستمي بر زهرا روا داشته بود كه سرانجام از او رضايت مي طلبد و معذرت خواهي مي كند.

طبراني و المعجم الكبير

ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني (260- 360) شخصيتي است كه ذهبي در «ميزان الاعتدال» در حق او مي نويسد: حافظ و ثبت. [58] مولف كتاب «المعجم الكبير»- كه كرارا چاپ شده است- آنجا كه درباره ي ابي بكر و خطبه ها و وفات او سخن مي گويد يادآور مي شود: ابي بكر به هنگام مرگ، آرزو كرد:

كاش سه چيز را انجام نمي دادم.

كاش سه چيز را انجام مي دادم.

كاش سه چيز را از رسول خدا سوال مي كردم.

سپس، درباره ي آن سه چيزي كه ابوبكر آرزو مي كرد كاش آن

[ صفحه 61]

را انجام نمي دادم، چنين مي گويد:

«فأمّا

الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أكن كشفت بيت فاطمة و تركته». [59] .

«آن سه چيزي كه آرزو مي كنم كاش انجام نمي دادم چنين بود: آرزو مي كنم حرمت خانه ي فاطمه را زير پا نمي نهادم و آن را به حال خود واگذار مي كردم».

ابن عبد ربه و العقد الفريد

ابن عبد ربه اندلسي مولف كتاب «العقد الفريد» (متوفاي 463 ه) در كتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مي كند كه مي گويد: در بيماري ابي بكر بر او وارد شدم تا از او عبادت كنم، او گفت: آرزو مي كنم كاش سه چيز را انجام نمي دادم و يكي از آن سه چيز اين است:

«وددت انّي لم أكشف بيت فاطمة عن شي ء وإن كانوا اغلقوه علي الحرب». [60] .

«كاش در خانه ي فاطمه را باز نمي كردم هر چند آنان براي نبرد در خانه بسته بودند».

[ صفحه 62]

اسامي و عبارتهاي شخصيت هايي كه اين بخش از گفتار خليفه را نقل كرده اند، بعد خواهيم آورد.

سخن نظام در كتاب الوافي بالوفيات

ابراهيم بن سيار نظام معتزلي (160- 231) از ادبا و دانشمندان مشهور است كه به علت زيبايي كلامش در نظم و نثر، به «نظّام» معروف شده است.

در كتابهاي متعددي از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثاني نزد در خانه ي فاطمه عليهاالسلام، چنين آمده است:

«انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي ألقت المحسن من بطنها». [61] .

«عمر در روز اخذ بيعت براي ابي بكر بر شكم فاطمه زد، در نتيجه، فرزندي كه وي در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد».

مبرد و كتاب كامل

محمد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادي (210- 285) اديب و

[ صفحه 63]

نويسنده معروف اهل سنت- كه آثار گران سنگي از او به يادگار مانده است - در كتاب «الكامل» خود، داستان آرزوهاي خليفه ي اول را به نقل از عبدالرحمان بن عوف آورده و يادآور مي شود:

«وددت أني لم أكن كشفت عن بيت فاطمة و تركته ولو أغلق علي الحرب». [62] .

«آرزو مي كردم اي كاش بيت فاطمه را هتك حرمت نمي كردم و آن را رها مي نمودم هر چند براي جنگ بسته شده باشد».

مسعودي و مروج الذهب

ابوالفرج مسعودي (متوفاي 345) در مروج الذهب مي نويسد: ابوبكر در حال احتضار چنين گفت:

من سه چيز انجام دادم و آرزو داشتم كه كاش آنها را انجام نمي دادم، يكي از آن سه چيز اين بود كه:

«فوددت انّي لم أكن فتشت بيت فاطمة و ذكر في ذلك كلاماً كثيراً». [63] .

«آرزو مي كردم كاش حرمت خانه ي زهرا را زير پا نمي نهادم و در اين مورد سخن زيادي گفت».

[ صفحه 64]

مسعودي، با اينكه نسبت به اهل بيت پيامبر، گرايش هاي سالمي دارد، ولي باز به ملاحظاتي كه بر آگاهان به تاريخ پوشيده نيست، از بازگويي سخن خليفه خود داري كرده و با كنايه رد شده است و تنها به اين اكتفا نموده كه خليفه سخن زيادي در اين مورد گفت. حالا اين سخن زياد چه بوده است خدا مي داند؟!

ابن أبي دارم و كتاب ميزان الاعتدال

احمد بن محمد معروف به ابن ابي دارم، محدّث كوفي (متوفاي 357)، كسي است كه محمد بن أحمد بن حماد كوفي درباره ي او مي گويد: «كان مستقيم الأمر عامة دهره؛ او در سراسر عمر خود، پوينده ي راه راست بود».

ذهبي نيز مي نويسد:

«كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه يترفض». [64] .

«او به حافظ و معرفت حديث شهرت دارد، نقطه ضعفش اين است كه به تشيع ميل داشته است».

اصولاً جاي تاسف است كه علاقه به اهل بيت، يكي از نقاط ضعف محدثان شمرده شود.

[ صفحه 65]

به هر روي، ابن ابي دارم نقل مي كند كه در محضر او اين خبر خوانده مي شود:

«انّ عمر رفس فاطمة حتي أسقطت بمحسن».

«عمر لگدي بر فاطمه زد، در نتيجه او فرزندي كه در

رحم به نام محسن داشت سقط كرد». [65] .

محمد بن مكرم و مختصر تاريخ دمشق

علي بن حسن بن هبة الله معروف به ابن عساكر دمشقي (متوفاي 571) كتابي در تاريخ دمشق تأليف نموده كه اخيراً در هشتاد جلد منتشر شده است، سپس اين موسوعه را محمد بن مكرم معروف به ابن منظور (630- 711) تلخيص كرده، او نيز داستان ديدار عبدالرحمان را با ابي بكر يادآور شده و چنين مي گويد، ابوبكر گفت:

«لا آسي علي شي ء من الدنيا إلّا علي ثلاث فعلتُهنَّ وددت أنّي لو تركتهنَّ... وددت أنّي لم أكن كشفتُ بيت فاطمة عن شي ء مع انّهم اغلقوه علي الحرب». [66] .

[ صفحه 66]

«من بر چيزي از امور دنيا تأسف نخوردم مگر بر سه چيز كه انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي دادم... دوست داشتم خانه ي فاطمه را هتك حرمت نمي كردم هر چند ساكنان خانه آن را براي جنگ ببندند».

ابن ابي الحديد و شرح نهج البلاغه

عبدالحميد بن هبه الله مدائني معتزلي (متوفاي 655) مورخ و نويسنده ي تواناي جهان اسلام و مؤلف شرح نهج البلاغه در بيست جلد، سرگذشت يورش به خانه ي زهرا عليهاالسلام را در موارد مختلف كتاب خويش يادآور شده است، هر چند در جايي هتك حرمت مزبور را صحيح دانسته و آن را گناه كبيره نمي شمارد؛ زيرا به رغم او، عمر حق داشت افرادي را كه از بيعت سرباز مي زند تهديد كند! البته اين نظريه ي گروهي از معتزله است و اختصاص به ابن ابي الحديد ندارد. [67] .

در موردي مي گويد: «برخي از حوادثي كه شيعه نقل كرده مي پذيرم نه تمام آنچه را كه آنان نقل كرده اند». [68] .

در مورد سوم مي گويد: «پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم خون هبار بن اسود

[

صفحه 67]

را حلال شمرد، زيرا او كسي بود كه با نيزه به كجاوه ي دختر پيامبر (زينب) زد و او فرزند خود را سقط كرد».

ابن ابي الحديد مي گويد:

اين داستان را براي استادم، نقيب ابوجعفر، نقل كردم، او روايت را تصديق كرد، سپس به او گفتم اجازه مي دهي من اين تاريخ را كه: «فاطمه از ترس، محسن خود را سقط كرد و اگر پيامبر زنده بود خون سكي را كه سبب سقط جنين او شده بود، حلال مي شمرد» را از شما نقل كنم؟

استاد در پاسخ گفت: «از من نقل نكن، همچنين خلاف آن را نيز از من نقل نكن، من در اين مساله نظر قاطع ندارم، چون روايات در اين زمينه اختلاف دارند». [69] .

جويني و كتاب فرائد السمطين

ابراهيم بن محمد بن المويد معروف به جويني (متوفاي 722) از مشايخ ذهبي است [70] ، ذهبي در حق استادش جويني چنين مي گويد: امام، محدث يگانه، فخر الاسلام، صدر الدين.

[ صفحه 68]

جويني در كتاب «فرائد السمطين» به طور مستن از ابن عباس نقل مي كند كه او گفته: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، حسن بن علي بر او وارد شد، ديدگان پيامبر كه بر حسن افتاد اشك آلود شد. سپس حسين بن علي بر آن حضرت وارد شد، مجددا پيامبر گريست. در پي آن دو، فاطمه و علي عليهماالسلام بر پيامبر وارد شدند، اشك پيامبر با ديدن آن دو نيز جاري شد، وقتي از پيامبر علت گريه بر فاطمه عليهاالسلام را پرسيدند، فرمود:

«انّي لما رأيتها ذكرتُ ما يصنع بها بعدي كأنّي بها وقد دخل الذُّلّ

بيتها وانتهكت حرمتُها و غصب حقّها و منعت ارثها و كُسر جنبها و اسقطت جنينها، و هي تنادي يا محمّداه فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث». [71] .

«زماني كه فاطمه را ديدم به ياد صحنه اي افتادم كه پس از من براي او رخ خواهد داد. گويا مي بينم ذلت وارد خانه ي او شده، حرمتش پايمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوي او شكسته شده و فرزندي را كه در رحم دارد سقط شده در حالي كه پيوسته فرياد مي زند: يا محمداه! ولي كسي به او پاسخ نمي دهد، استغاثه مي كند، اما كسي به به فريادش نمي رسد».

[ صفحه 69]

شمس الدين ذهبي و تاريخ الاسلام

شمس الدين محمد بن احمد ذهبي (متوفاي 748) در كتاب تاريخ الاسلام در تاريخ زندگي ابوبكر چنين مي نويسد:

عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبكر بر او وارد شد و بر وي سلام كرد، پس از گفتگويي، ابوبكر به او چنين گفت:

«امّا انّي لا آسي علي شي ء، إلّا علي ثلاث فعلتهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ: ودِدْتُ انّي لم أكن كشفتُ بيت فاطمة و تركتُه وإن أُغلق علي الحرب». [72] .

«من بر چيزي تاسف نمي خورم مگر بر سه چيز كه انجام دادم و سه چيزي كه انجام ندادم و سه چيزي كه كاش از رسول خدا مي پرسيدم. دوست داشتم خانه ي فاطمه را هتك حرمت نمي كردم هر چند براي جنگ بسته شود...».

علي بن ابي بكر هيثمي و مجمع الزوائد

نور الدين علي بن ابي بكر هيثمي (متوفاي 807) مولف كتاب

[ صفحه 70]

«مجمع الزوائد و منبع الفوائد»، وي در باب «كراهه الولايه» چنين مي نويسد:

عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبكر از او عيادت كرد پس از گفتگوهايي، وي چنين گفت:

«امّا انّي لا آسي علي شي ء إلّا علي ثلاث فعلتهن وَدِدْت انّي لم أفعلهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ ودِدْتُ أنّي فعلتهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ، فأمّا الثلاث الّتي وددت انّي لم أفعلهن فوددت انّي لم أكن كشفت بيت فاطمة و تركته و إن أغلق علي الحرب». [73] .

«من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيز كه انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي دادم. و سه چيزي كه انجام ندادم و دوست داشتم

انجام مي دادم، دوست داشتم سه چيز را از رسول خدا مي پرسيدم، آن سه چيز را كه انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي دادم اين كه: خانه فاطمه را به حال خود ترك نموده و هتك حرمت او نمي كردم هر چند براي جنگ بسته شده باشد».

ابن حجر عسقلاني و لسان الميزان

احمد بن علي بن حجر عسقلاني (متوفاي 852) در كتاب

[ صفحه 71]

«لسان الميزان» در شرح حال علوان و علي، داستان عيادت عبدالرحمان بن عوف را از ابي بكر مي نويسد، او در موضوعات سه گانه اي كه انجام داده و آرزو مي كرد كه اي كاش انجام نمي دادم، چنين مي نويسد:

«انّي لا آسي علي شي ء إلّا علي ثلاث وددت انّي لم أفعلهنّ وددت انّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته و إن أغلق علي الحرب». [74] .

«من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيزي كه انجام دادم و دوست داشتم كه انجام نمي دادم، يكي از آنها هتك حرمت خانه فاطمه كه كاش به حال خود وا مي گذاشتم هر چند براي جنگ بسته شده باشد».

متقي هندي و كنز العمال

علاء الدين علي متقي هندي (متوفاي 975) در دائره المعارف حديثي خود به نام «كنز العمال»، حديث عبدالرحمان بن عوف را به طور مفصل نقل كرده و آرزوهاي خليفه را در مورد نه گانه به روشني بيان كرده است. از جمله آن كه مي گويد:

يكي از سه چيزي كه آرزو مي كردم كاش انجام نمي دادم، اين است كه:

[ صفحه 72]

«وددت انّي لم أكن أكشفُ بيتَ فاطمةَ و تركتُه و إن كانوا قد غلّقوه علي الحرب». [75] .

«كاش حرمت خانه ي فاطمه را زير پا نمي نهادم، هر چند آنان براي جنگ خانه را بسته بودند».

عبدالفتاح عبدالمقصود و كتاب الإمام علي

اين دانشمند خبير و شهير مصري، داستان در دربار هجوم به خانه ي وحي را در دو مورد از كتاب خود آورده است كه ما به نقل يكي از آنها بسنده مي كنيم:

«إنّ عمر قال: و الّذي نفسي بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها علي من فيها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول في عقبه: يا أباحفص، إنّ فيها فاطمة...! فصاح لا يبالي: و إن...!» واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه... و بدا له عليّ... ورنّ حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هي إلّا رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسول اللَّه...

تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه علي عسف صاحبه، حتّي تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد علي الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزي لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدميه ارتداد هدبه إليه....

[ صفحه 73]

و عند ما نكص الجمع، و راح يفرّ كنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، كان عليّ يقلّب عينيه من حسرة و

قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع يمينه علي مقبض سيفه كهمّ من غيظه أن تغوص فيه...». [76] .

«قسم به كسي كه جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد والا خانه را بر سر ساكنانش به آتش مي كشم! گروهي كه از خدا مي ترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مي داشتند، گفتند: اي اباحفص! فاطمه در اين خانه است. و او بي پروا فرياد زد: باشد! عمر نزديك آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود. علي عليه السلام پيدا شد.

صداي ناله ي زهرا در آستانه ي خانه بلند شد. آن صدا، طنين استغاثه اي بود كه دختر پيامبر سر داده و مي گفت: پدر! اي رسول خدا... مي خواست از دست ظلم يكي از اصحابش او را كه در نزديكي وي در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سركش گردن فراز بي پروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سختگيرش را نابود كند و آرزو مي كرد قبل از اين كه چشمش به وي بيفتد، صاعقه اي نازل شده او را در مي يابد.

وقتي جمعيت برگشت و عمر مي خواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحه ي زهرا فرار كند، علي از شدت تاثير و

[ صفحه 74]

حسرت با گلويي بغض گرفته و اندوهي گران، چشمش را در ميان آنان مي گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه ي شمشير فشار مي داد و مي خواست از شدت خشم در آن فرورود...».

احتجاج فيه فعل خليفه

موضوع گردآوري هيزم و آتش براي سوزاندن بيت فاطمه در صدر اسلام از مسلمات تاريخ بود، افراد ديگري كه خود

در زمان قدرت و حكمروايي خويش مصدر چنين كارهايي بوده اند با استناد به عمل خليفه، كار خود را توجيه مي كردند.

اينك دو مورد را در اينجا يادآور مي شويم:

1. عبدالله بن زبير براي اخذ بيعت از بني هاشم و در راس آنان علي بن الحسين عليهماالسلام جمع مزبور را تهديد به قتل و سوزاندن كرد و بدين منظور همگان را در نقطه اي گرد آورده و تهديد كرد كه اگر بيعت نكنيد همگي طعمه آتش خواهيد شد.

سرانجام بني هاشم با كمك هاي بي دريغ مختار ثقفي از حبس آزاد شدند، زيرا ابن زبير از قوه و قدرت مختار آگاه بود.

بعدها كه آبها از آسياب افتاد و عبدالله بن زبير به دست حجاج بن يوسف ثقفي كشته شد، مردم برادر عبدالله، عروه بن زبير را

[ صفحه 75]

نكوهش مي كردند و مي گفتند: برادرت چه تصميم غير صحيحي گرفته بود، زيرامي خواست همه ي بني هاشم را كه در شعب ابي طالب جمع كرده بود بسوزاند.

او در پاسخ گفت: هدف او از اين كار، توحيد كلمه بود.

او مي خواست ميان مسلمانان اختلاف راه پيدا نكند و همگي در اطاعت يك نفر قرار گرفته و سخن آنان باشد. همچنان كه عمر بن خطاب اين كار را با بني هاشم انجام داد، آنگاه كه از بيعت ابي بكر سرباز زدند، او در كنار خانه ي آنان هيزم آماده كرد و خانه را بر سر آنان آتش زد. [77] .

2. مورد ديگر را علامه حلي در كتاب «نهج البلاغه و كشف الصدق» از بلاذري نقل كرده كه متن آن چنين است:

«لمّا قتل الحسين كتب عبداللَّه بن عمر إلي يزيد

بن معاوية: أمّا بعد، فقد عظمت الرزيّة و جلّت المصيبة، و حدث في الإسلام حدث عظيم، و لا يوم كيوم قتل الحسين.

فكتب إليه يزيد:

أمّا بعد، يا أحمق، فإنّا جئنا إلي بيوت مجدَّدة، و فرش ممهّدة و وسادة منضَّدة، فقاتلنا عنها، فإن يكن الحقّ لنا فعن حقّنا

[ صفحه 76]

قاتلنا، و إن كان الحقّ لغيرنا، فأبوك أوّل من سنَّ هذا و استأثر بالحقّ علي أهله.» [78] .

«هنگامي كه حسين بن علي به شهادت رسيد، عبدالله بن عمر به يزيد به معاويه چنين نامه نوشت: مصيبت بزرگي رخ داده و در اسلام حادثه ي بزرگي انجام گرفته و روزي مانند روز قتل حيسن نيست.

يزيد در پاسخ او نوشت: اي ابله! ما به خانه هاي نو و فرش هاي گسترده و پشتي هاي چيده وارد شدم و در راه آن نبرد كرديم، اگر حق با ما باشد به حق نبرد كرده ايم و اگر حق از آن غير ما باشد، پدر تو نخستين كسي بود كه اين سنت را رواج داد و حق را از صاحبان آن برگرفت!».

بخش پاياني

در تأييد گزارشهاي فوق، بايستي به ديدگاه و قضاوت منفي دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به خلفا، اشاره كرد كه در مآخذ مهم حديثي و تاريخي منعكس است و براي نمونه به دو مورد از آنها اشاره مي كنيم:

1. بخاري در جاي جاي صحيح خود، از خشم فاطمه نسبت

[ صفحه 77]

به خليفه ي نخستين سخن مي گويد. در كتاب خمس مي گويد:

«فغضبتْ فاطمةُ بنتُ رسول اللَّه فهجرتْ أبابكر فلم تزل مهاجرتُه حتي تُوفِّيَتْ». [79] .

«فاطمه دختر رسول

خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر ابي بكر خشمگين شد و او را ترك گفت و اين متاركه تا روزي كه درگذشت ادامه داشت».

در كتاب فرائض مي نويسد:

«فهجرته فاطمةُ فلم تكلّمه حتّي ماتت». [80] .

«فاطمه، ابي بكر را ترك گفت و تا روزي كه درگذشت با او سخن نگفت».

در كتاب مغازي در باب غزوه ي خيبر مي گويد:

«فَأَبي أبوبكر أنْ يَدْفَعَ إلي فاطِمَةَ مِنها شَيْئاً فَوَجَدَتْ فاطمةُ عَلي أبي بكر في ذلك فَهَجَرتْهُ فَلم تُكَلِّمْه حتَّي تُوُفِّيَتْ». [81] .

[ صفحه 78]

«ابوبكر ابا ورزيد از آنچه كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم (به تعبير او) به ارث نهاده چيزي به فاطمه بدهد از اين جهت فاطمه از ابوبكر، ناراحت و خشمگين شد و تا روزي كه در گذشت با او سخن نگفت».

مجموع اين روايات حاكي است كه: آن كس كه خشنودي و خشم او مايه ي خشنودي و خشم خداست، نسبت به خليفه خشمگين بوده و تا پايان عمر خويش بر اين حالت باقي بوده است.

2. از سخنان اميرمومنان عليه السلام در كنار قبر پنهان دخت گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم كاملا مظلوميت زهرا عليهاالسلام آشكار مي گردد. آنجا كه در كنار تربت پاك همسرش خطاب به رسول خدا اين چنين عقده ي دل مي گشايد:

«ستُنبّئك ابنتُك بتضافُر أُمّتك علي هضمها، فأحفِها السّؤال و استخبِرها الحال؛ هذا و لم يطل العهدُ و لم يخلُ منك الذّكرُ». [82] .

«به زودي دخترت تو را آگاه ساخت كه امت تو چگونه در ستم كردن به وي اجتماع كرده بودند. سرگذشت وي را از او بي

پرده بپرس و او را سوال پيچ كن (تا ماجرا را

[ صفحه 79]

براي تو شرح دهد). اين چنين شد در حالي كه هنوز با زمان حيات تو چندان فاصله اي زياد نيست و يادت فراموش نگرديده است».

3. مراسم دفن زهرا عليهاالسلام شبانه [83] و بدون خبر كردن ديگران برگزار شد. در حالي كه جا داشت مراسم تشييع و دفن يگانه دختر پيامبر و محبوبترين و نزديك ترين كس او، توسط عامه ي مسلمين با شكوهي در خور برگزار گردد و صحابي و انصار، بخشي از حق عظيم پيامبر بر خويش را با احترام شايسته به پيكر دختر گرامي وي، ادا كنند. مگر پيامبر، چند فرزند بي واسطه داشت؟! اما چنين نشد و مولاي متقيان علي عليه السلام، پيكر عزيز خويش را در دل شب و در نقطه اي نامعلوم، به خاك سپرد. هنوز هم قبر فاطمه پنهان است و افراد ناوارد، قبر فاطمه بنت اسد را قبر فاطمه دختر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي انگارند.

خود اين عمل- كفن و دفن محرمانه ي زهرا- نوعي اعتراض مدبرانه به دژ خويي مهاجمان به خانه ي وحي بود كه مي تواند براي

[ صفحه 80]

آيندگان معنا دار باشد. و حق پژوهان را سر نخي قابل تحقيق از حقيقت، به دست دهد.

در اينجا دامن سخن را كوتاه مي كنيم هر چند سخن در اين مورد بسيار است.

قم- مؤسسه ي امام صادق عليه السلام

جعفر سبحاني

15/ 12/ 1379

پاورقي

[1] الشافي 3/ 241، تحقيق سيد عبدالزهراء حسيني؛ تلخيص الشافي 3/ 76.

[2] متن نامه ي معاويه را ابن ابي الحديد در شرح خود، ج 15، ص 186

نقل كرده است.

[3] نهج البلاغه، صبحي صالح، نامه ي 28.

[4] نور/ 36.

[5] تاريخ طبري 2/ 449، حوادث سال 11.

[6] ملل و نحل شهرستاني 1 / 23؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 6/ 52، ط مصر.

[7] نهج البلاغه، نامه 62 (نامه آن حضرت به اهل مصر كه همراه مالك اشتر فرستاد).

[8] صحيح بخاري 5/ 29، باب مناقب فاطمه عليهاالسلام و فتح الباري در شرح صحيح بخاري 7/ 105.

[9] توبه/ 61.

[10] مستدرك حاكم 3/ 154؛ مجمع الزوائد 9/ 203 و حاكم در كتاب مستدرك، احاديثي مي آورد كه جامع شرايطي باشند كه بخاري و مسلم در صحت حديث، آنها را لازم دانسته اند.

[11] مستدرك حاكم 3/ 156.

[12] آل عمران/ 42.

[13] (نور خدا) در خانه هايي است كه خدا رخصت داده قدر و منزلت آنان رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. (نور/ 36).

[14] قرأ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هذه الآية (في بيوت أذن اللَّه أن ترفع...) فقام إليه رجل فقال: أي بيوت هذه يا رسول الله؟ قال: بيوت الأنبياء. فقام إليه أبوبكر فقال: يا رسول الله هذا البيت منها؟ البيت علي و فاطمه قال: نعم. من أفاضلها (الدر المنثور 6/ 203، تفسير سوره نور؛ روح المعاني 18/ 174).

[15] احزاب/ 33.

[16] الدر المنثور 6/ 606.

[17] مصنف ابن ابي شيبه 8/ 572.

[18] ميزان الاعتدال 2/ 490، شماره 4549.

[19] تهذيب التهذيب 9/ 74، شماره 90.

[20] تهذيب التهذيب 7/ 40، شماره 71.

[21] تهذيب التهذيب 3/ 396، شماره 728.

[22] تهذيب التهذيب 1/ 266، شماره 501.

[23] انساب الأشراف 1/ 586، ط دار معارف، قاهره.

[24] تذكره الحفاظ 3- 92، شماره 860.

[25] سير اعلام النبلاء 13/ 162، شماره 96.

[26] البدايه والنهايه 11/ 65، حوادث سال 279.

[27] ميزان الاعتدال 3/ 153،

شماره 5921.

[28] تاريخ بخاري 7/ 387، شماره 1685.

[29] در اين مورد به كتاب تعجيل المنفعه، ص 219- 223، 225 و 254 مراجعه شود.

[30] تهذيب التهذيب 4/ 203، شماره 341.

[31] تهذيب التهذيب 5/ 346- 349، شماره 600.

[32] الاعلام 4/ 137.

[33] الامامه و السياسه، ص 12، چاپ المكتبه التجاريه الكبري، مصر.

[34] الامامه والسياسه، ص 13، چاپ المكتبه التجاريه الكبري، مصر.

[35] مسلما اين بخش از تاريخ، براي علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار بوده است، لذا برخي درصدد برآمدند كه در نسبت كتاب الإمامه والسياسه به ابن قتيبه ترديد كنند، حال آن كه ابن ابي الحديد، استاد فن تاريخ، اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و تحريفگران بخشي از مطالب آن را به هنگام چاپ، حذف كرده اند. غافل از آنكه مطالب مزبور در شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد موجود است. زر كلي در اعلام، كتاب الامامه والسياسه را از آثار ابن قتبه مي داند و سپس مي افزايد: «برخي از علما در انتساب اين كتاب به ابن قتيبه تأمل دارند». يعني شك و ترديد را به ديگران نسبت مي دهد نه به خويش، همچنان كه الياس سركيس (معجم المطبوعات العربيه 1/ 212) اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مي داند.

[36] تاريخ طبري 2/ 443، چاپ بيروت.

[37] ميزان الاعتدال 3/ 498، شماره 7306.

[38] تهذيب التهذيب 9/ 128- 131، شماره 180.

[39] تهذيب التهذيب 2/ 75- 76، شماره 116.

[40] تهذيب التهذيب 10/ 270، شماره 482.

[41] ميزان الاعتدال 2/ 92، شماره 2959؛ تهذيب التهذيب 3/ 382، شماره 698.

[42] عقد الفريد 4/ 260، چاپ مكتبه هلال.

[43] استيعاب 3/ 975، تحقيق علي محمد بجاوي، چاپ قاهره.

[44] المختصر في اخبار البشر 1/ 156، ط دار المعرفه، بيروت.

[45] عقد

الفريد 4/ 260، چاپ مكتبه هلال.

[46] الدرر الكامنه، نگارش ابن حجر 1/ 372.

[47] الأعلام 1/ 165.

[48] نهايه الارب في فنون الأدب 19/ 40، نگارش نويري، چاپ قاهره، 1395 ه.

[49] استيعاب 3/ 975، تحقيق علي محمد بجاوي، چاپ قاهره.

[50] مسند فاطمه، سيوطي، ص 36، چاپ مؤسسه كتب ثقافيه بيروت.

[51] مصنف ابن ابي شيبه 8/ 572.

[52] كنزالعمّال 5/ 651، شماره 14138، ط مؤسسه الرساله، بيروت.

[53] ازالة الخفاء 2/ 29، ناشر اكيدمي، ط لاهور.

[54] ديوان محمد حافظ ابراهيم 1/ 82.

[55] اعلام النساء 4/ 114.

[56] الأموال، ص 195، چاپ نشر كليات ازهريه، الأموال، ص 174، چاپ بيروت، نيز ابن عبدربه در عقد الفريد 4/ 268 جمله هاي حذف شده را نقل كرده است چنانكه خواهد آمد.

[57] طبقات 8/ 27، ط دار صادر.

[58] ميزان الاعتدال 2/ 195.

[59] المعجم الكبير طبراني 1/ 62، شماره حديث 43، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي.

[60] عقد الفريد 4/ 268، چاپ مكتبه الهلال.

[61] الوافي بالوفيات 6/ 17، شماره 2444؛ ملل و نحل شهرستاني 1/ 57، چاپ دارالمعرفه، بيروت. درترجمه نظام به كتاب «بحوث في الملل والنحل» 3/ 248- 255 مراجعه شود.

[62] شرح نهج البلاغه 2/ 47، چاپ مصر.

[63] مروج الذهب 2/ 301، چاپ داراندلس، بيروت.

[64] سير اعلام النبلاء 15/ 577، شماره ترجمه 349.

[65] ميزان الاعتدال 1/ 139.

[66] مختصر تاريخ دمشق 13/ 122، چاپ دارالفكر، سال 1989.

[67] شرح نهج البلاغه 16/ 272؛ مغني، قاضي عبدالجبار 1/ 337.

[68] شرح نهج البلاغه 17/ 168.

[69] شرح نهج البلاغه 14/ 192.

[70] معجم شيوخ الذهبي 125، شماره 156.

[71] فرائد السمطين 2/ 34، چاپ بيروت.

[72] تاريخ الإسلام، چاپ دارالكتاب العربي، تحقيق دكتر تدمري، ج 3، ص 117- 118.

[73] مجمع الزوائد و منبع الفوائد 5/ 202- 203، چاپ سوم، سال

1402.

[74] لسان الميزان 4/ 189، چاپ حيدرآباد دكن، 13330 ه.

[75] كنزالعمال 5/ 631، حديث شماره 14113.

[76] عبدالفتاح عبدالمقصود، علي بن ابي طالب 4/ 274- 277 و نيز 1/ 192- 193.

[77] مروج الذهب 3/ 276، منشورات دانشگاه لبنان؛ 3/ 77، چاپ دار أندلس.

[78] نهج الحق و كشف الصدق، ص 356.

[79] صحيح البخاري، باب فرض الخمس، 4/ 78، چاپ مكتبه ي عبدالحميد احمد الحنفي.

[80] صحيح البخاري، كتاب الفرائض، باب قول النبي، صلي الله عليه و آله و سلم لا نورث ما تركنا صدقه 8/ 149.

[81] صحيح البخاري، باب غزوه خيبر.

[82] نهج البلاغه، خطبه ي 202.

[83] دفن حضرت زهرا عليهاالسلام در نيمه شب بدون خبر كردن ديگران، از مسلمات تاريخ است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109