دانستنيهاي كريشنا مورتي (جنبش نوظهور معنويت نما)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:دانستنيهاي كريشنا مورتي (جنبش نوظهور معنويت نما)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

گرداوري مطالب از كليه سايت هاي مربوطه جمع آوري و ويرايش شده است.

مشخصات نشر ديجيتالي: اصفهان: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: فرقه ها - جنبش هاي نوظهور

كريشنا مورتي

تاريخچه

او متولد 1896 ميلادي در جنوب هند است كه پس از عمري تلاش به سال 1986 در 91 سالگي ديده از جهان فرو بست. او در خانواده اي برهمن متولد شد.

تحصيلاتش در اروپا و رشته روانشناسي بود.

كريشنا مورتي حتي براي يك بار هم درباره ي زندگي خصوصي خود صحبت نكرد و سؤالاتي را كه در اين زمينه از او پرسيده مي شد بي پاسخ مي گذاشت، زيرا پرداختن به اين گونه موضوعات – از جمله بيوگرافي نويسي و بيوگرافي خواني – را امري ياوه و بيهوده و آن را از قماش [1] مي دانست. [2] تنها يك كتاب است كه گويا به سفارش شخص كريشنا مورتي توسط پوپول جايكار تدوين گرديده. [3] از مجموعه كتبي كه درباره ي زندگي نامه و شرح حال كريشنا مورتي نگارش شده اند، هيچ يك به فارسي برگردان نشده كه در جاي خود امر شگفتي است.

جيدو كريشنا مورتي، در دوازدهمين روز [4] از ماه مي سال 1895 ميلادي، در جنوب هند [5] ديده به دنيا گشود. [6] هشتمين فرزند اين خانواده ي پرجمعيت و با عقايد متعصبانه برهمني بود؛ خام خواران سرسختي كه حتي از خوردن تخم مرغ نيز پرهيز مي نمودند و حتي نام كريشنا مورتي را نيز بر اساس عقايد متعصبانه ي هندويي شان، سر كريشنا (Sri Krishna) نهادند. [7] «ناريانيا» پدر كريشنا

مورتي، گرچه يك برهمايي متعصب به شمار مي رفت اما به عضويت يكي از انجمن هاي تأثير گذار در هند نيز درآمده بود.

اين انجمن يعني «جامعه ي تئوسوفيان» كه از پيروان همه ي اديان و مكاتب عضو مي پذيرفت. پس از آنكه خانم دكتر آني بيزانت به رياست T. S رسيد، پدر كريشنا مورتي در جامعه ي تئوسوفيان به كار مشغول شد و در سال 1909 جيدوكريشنا مورتي به عضويت آن انجمن درآمد. آن پسر بچه پيدا شد؛ كشف شد.

عوامل قالب گيري ذهن، عوامل شرطي كننده بر او اثر نگذاشت؛ او را در خود نگرفت؛ نه تئوسوفي، نه مداهنه و تمجيد، نه عنوان «معلم جهاني» نه ثروت، نه مبالغ هنگفت پول، هيچ يك از اينها او را تحت تأثير قرار نداد. [8] مسؤولان مؤسسه ي T. S كريشنا مورتي را به مدت دو سال در هندوستان تحت آموزش زبان انگليسي قرار دادند و سپس براي ادامه تحصيل به انگلستان فرستادند. او در اين سفر تنها نبود، برادر كوچكترش «ني تيا» (Nitya) نيز او را همراهي مي كرد. سر انجام در 11 نوامبر سال 1925 «ني تيا» در سن 27 سالگي بر اثر بيماري سل درگذشت. اين ضايعه چنان تأثير عميقي بر روان كريشنا نهاد كه عده اي آن را منشأ تحول در انديشه هاي وي ناميده اند و از آن به عنوان واقعه اي كه تمام خيالات، تصورات و اعتقادات او را متزلزل ساخته ياد مي كنند.

در سال 1911، هنگامي كه كريشنا تقريباً 16 ساله بود آني بيزانت او را به عنوان رهبر جديد مذهبيون در T. S قرار داد و البته فراتر از اين او را مسيح دوباره تولد يافته در غروب و بودايي ديگر در شرق

ناميد. [9] كريشنا در جاي جاي سخنراني هايش كه پس از مدتي كوتاه به صورت كتاب هايي مدون به جامعه علاقه مندانش عرضه شد، به گذراندن تمرينات پرمحنت و رياضات شاقي كه تي اسي ها به او تحميل مي كردند، اشاره مي كند.

در بخش مقدمه (پانوشت مقدمه) كتاب پر پرواز گفتار الكيون آمده است:

كريشنا مورتي كه در اين ايام حدود ده سال بيشتر نداشت در اتاق «قسمت اعظم ساعات دو شب و يك روز را در خارج از قالب جسماني خويش به سر مي برد و فقط گاه براي نويشدن شير گرم به كالبد خود باز مي گشت.» [10] هم چنين كريشنا جي، گاه درباره ي رياضات و مشقات سختي كه در اُهايو (ojai كاليفرنيا تحمل كرده سخن مي گويد. اما ديدگاهش درباره ي رياضات و تمرينات سختي كه پذيرنده ي آنها بوده جالب توجه است.

او انجام مراحل يوگا و رياضات شاق را براي خود در حد شانه كردن موي سر و تميز نگاه داشتن ناخن ها، تلقي كرده و آنها را كارهايي كودكانه و ساده بر مي شمرد كه شخص يا اشخاص سال ها وقت خود را صرف تكامل و آماده سازي جسم، بيهوده هدر مي كند؛ [11] ا «وزش ها و نگارش ها توسط انجمن و كريشنا مورتي استمرار يافت تا اينكه كشمكش هاي درون او را فرا گرفت، در او آشوبي ايجاد شد، نيروي مستمر او را بالا و پايين مي برد و البته مرگ «ني تيا» برادر و همراه او تزلزلي در باورهايش ايجاد كرد، تا اينكه كريشنا مورتي به عنوان رئيس كل، در حضور خانم آني بيزانت و بيش از سه هزار عضو در عين ناباوري انجمن را منحل اعلام كرد. ذكر اين نكته ضروري مي نمايد كه كريشنا مورتي پس

از ساليان متمادي كه از منافع و امتيازهاي انجمن T. S كمال استفاده را برده است، انجمن را منحل كرده و با قيافه ي حق به جانب مدعي مي شود كه كسي كه خواهان حقيقت است نياز به تشكيلات ندارد. در اينجا نكاتي قابل طرح است:

اولاً:

بيش از يك دهه كه كريشنا مورتي رهبريت انجمن را به عهده داشت و با القابي مثل معلم جهاني و مسيح موعود بر اين انجمن حكمراني مي كرد، آيا در اين انجمن حقيقتي بود يا نه؟ اگر نبود پس ايشان در اينجا چه مي كرد؟

و اگر بود چرا بعد از اين زمان طولاني نظريه پردازي مي كند كه اعلام حقيقت نيازمند تشكيلات نيست؟

شايد انحلال انجمن نظم ستاره عوامل ديگري داشته كه هرگز برملا نشد.

ثانياً:

خواهيم ديد كه كريشنا مورتي، مدارس، مؤسسات و بنيادهاي متعددي در سراسر اروپا، آمريكا و هند ايجاد كرد و در تمامي آنها افكار جيدو كريشنا مورتي ترويج مي شود. اگر اين گونه مراكز تشكيلات نيست، پس تشكيلات كدام است؟

در اينجا باز به همان نكته ي آغازين مي رسيم كه گويا انحلال انجمن عوامل و دلايل پنهاني داشته كه هرگز علني نشد و در اين ميان تنها حقيقت قرباني شد.

جيدو كريشنا مورتي، به رغم آنكه از هر گونه مريدپروري و حتي ايجاد تشكل براي نشر و تبليغ آموزه هايش دوري مي كرد و به بياني هيچ گونه ادعاي خرق عادت يا الهام يا انجام اموز فوق العاده و غير طبيعي نداشت، اما بعضاً در طي سخنراني ها و به فراخور شرايط و سؤالات پرسش گران، از نوعي حفظ ماورايي براي خويشتن خود و كنفِ حمايتي ِ معنوي نام مي برد و معتقد است جسم و روح او توسط «نيرو» يا

به نقل خودش «حقيقت» يا «آن» همواره محفوظ بوده است.

عبارت تئوسوفي از دو جزء (Theo) به معناي خدا و سوفي (Sophy) به مفهوم دانش تركيب يافته است.

عبارت تركيبي تئوسوفي ريشه اي كهن و ديرينه داشته و اشاره به هر گونه نظام فكري دارد كه وحي الهي اساس آن است و تجربه اصليش روشني دروني ناشي از روح خداوند است.

بنيادهاي اساسي انجمن تئوسوفي كه در آثار مكتوبات رهبران آن يافت مي شود، عبارت است از: [12] حلول مطلق خداوند، تثليث تَجَلِّي خدا، اعتقاد به تناسخ، رشد بشريت در اثر تبدّل ابدان، پيشروي تحت قانون كارما، وجود آموزگاران الهي و انسان هاي خارق العاده و اعتقاد به سه دنياي جسماني، عاطفي و معنوي. جوهره ي اصلي آموزه هاي انجمن تئوسوفي يكي بازيابي حقيقت مبتني بر انديشه هاي بوداست و ديگري گسترش و رواج برادري جهاني بدون توجه به نژاد و جنسيت. مهم اينكه انجمن تئوسوفي صورتي جديد از انديشه هاي بوداست.

كريشنا مورتي از آغاز دوران نوجواني تا پايان سال هاي 32 تا 33 سالگي اش در تشكلي به نام انجمن تئوسوفيان به سر برده. او سال ها به عنوان تجسم مجدد مسيح، مسيح از نو تولد يافته و معلم جهاني به جهانيان لااقل به هند و خاور دور و اروپا و آمريكا معرفي شده است.

بنيان گذاران اين انجمن و استادان نخستين كريشنا مورتي، مسيحيان پروتستان مذهبي بودند كه شيفته ي آيين بودا شدند و به مسلك بوداييان درآمدند، سپس به ايجاد آييني التقاطي روي آوردند و انجمن تئوسوفيان را بنياد نهادند تا در برابر هجوم انديشه ي مسيحيت و تحميل آن به بوداييان كمكي كرده باشند. اين در حالي بود كه پروتستان ها آن روزها در انگلستان اين استعمارگر پير، با

ارسال مبلغان مسيحي به سرزمين هاي آسياي شرقي و تبليغ همه جانبه ي مكتب فكريشان سعي داشتند تا مردمان آن سرزمين ها را به سلك مذهب خويش درآوردند و از مذهب پروتستان مسيحي بهره مند سازند. اما اين امر نتايج معكوسي نيز به دنبال داشت و سبب جذب و شيفتگي بسياري از كارمندان مهاجر گرديد آن گونه كه ايشان در عداد بوداييان درآمدند. يا به پيروي از آيين التقاطي كه آموزه هاي همه ي اديان را در خود جاي داده بود، روي آوردند، با اين اوصاف همين انجمن مدافع انديشه هاي بودا و مسيح بود كه مژده ي ظهور مجدد مسيح يا مسيح موعود يا مسيح دوباره متولد شده يعني كريشنا مورتي را به مردمان داد. رد پاي چنين انديشه اي را مي توان در مكتبي فرهنگي – سياسي كه امروزه با عنوان مسيحيت صهيونيست يا صهيونيزم مسيحي از آن ياد مي شود، جستجو كرد. [13] كريشنا مورتي سراسر دنيا را گشت و علاوه بر ايراد سخنراني هاي متعدد در زادگاهش هندوستان، به كشورهايي چون امريكا، انگلستان، استراليا، فرانسه، سوئيس و هلند بارها سفر كرد و به نشر انديشه ها و آموزه هايش پرداخت. تا آنجا كه در پاسخ به هواداراني كه از او مي خواستند تا محل سكونت دائمي اش را هندوستان قرار دهد پاسخ داد:

من همه ي دنيا را خانه ي خود قرار داده ام. [14] البته تعبير «همه ي دنيا» تا حدي مسامحه آميز است.

دنياي او منحصر به كشورهاي آمريكايي و اروپايي است؛ كريشنا مورتي هرگز به كشروهاي فقير سفر نكرده است؛ او هرگز روي قاره ي آفريقا را نديده است.

كريشنا در هيچ كدام از كشورهاي اسلامي سخنراني نكرده است و با آنها بيگانه بود، حتي رايحه اي از اسلام مشام او را نوازش

نداد. در پس انتخاب كريشنا مورتي توسط ليدبيتر و آني بيزانت به عنوان مسيح دوباره تولد يافته و معلم جهاني، او از خانواده پدري دور شد و پس از آن هرگز خانواده اي نداشت.

هيچ گاه ازدواج نكرد و بارها در ضمن صحبت ها و در بيان مثال هايش به اين معنا اشاره نمود. او هرگز ازدواج نكرد، اما در زندگي كريشنا يك نقطه ي تاريك و مبهم رخ عيان مي كند و آن اتهاميست كه از سوي دختر يكي از طرفدارانش در خصوص ارتباط نامشروع كريشنا مورتي با مادر وي گرديده كه منجر به دعواي بزرگي شد.

به گونه اي كه اين مسأله به دستگاه قضايي كشانده شد تا قضات درباره ي صحت و سقم آن به داوري بشينند. آن گونه كه از شواهد برمي آيد، اين مساله همچنان لاينحل باقي مانده است.

جيدو كريشنا مورتي در 17 فوريه سال 1986 (1365 هجري شمسي) در سن نود يك سالگي در شهر اوهاي كاليفرنيا درگذشت. او در طول 91 سال حيات خويش تنها به تأليف دو كتاب پرداخت. يكي به نام معبر (The Path) و ديگري موسوم به جستجو. او در مدت عمر طولانيش به كشورهاي متعددي سفر كرده و در شهرهاي گوناگوني به ايراد سخن پرداخته است.

متن اين سخنراني ها مكتوب گرديده و تقريباً بدون هيچ كم و كاستي به چاپ رسيده و در اختيار علاقه مندان قرار دارد. هم اكنون بالغ بر بيست عنوان كتاب از سخنان جيدو كريشنا مورتي به زبان فارسي موجود است.

سكون و حركت شرح زندگي

حضور در هستي

تعاليم كريشنا مورتي

عشق و تنهايي

شادماني خلاق

فراسوي خشونت

نگاه در سكوت

خشونت و خلاقيت

شبكه فكري

نامه هاي كريشنا مورتي

تأمل در خويش

حقيقت و واقعيت مديتيشن،

كريشنا مورتي براي جوانان

آغاز و انجام عرفان

و خودشناسي پر پرواز

خير و شر

پرواز عقاب

رهايي از دانستگي

گفتگو با كريشنا مورتي

نگرشي بر آراء و انديشه هاي كريشنا مورتي / محمد تقي فعالي / با تلخيص

*****

[1]. Gossip به معناي بيهوده گويي يا گفتگوي پيش پا افتاده است (حضور در هستي، ص 8).

[2]. كريشنا مورتي، شرح زندگي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 8.

[3]. پوپول جايكار، يك بيوگرافي، (كتاب توسط كريشنا مورتي به وي سفارش داده شد تا درباره زندگي او بنويسد) و Pupul Jaykar، Krishnamurti: A biography، sanfrancisco: Harper androw، 1986.

[4]. مري لوتينز، بيوگرافر رسمي كريشنا مورتي، توضيح مي دهد كه تاريخ تولد كريشنا مورتي را بايد روز 11 مي سال 1895 دانست، زيرا او در خانواده اي برهمايي متولد شده و روز برهمايي از طلوع صبح محسوب مي شود و چون كريشنا مورتي در ساعت 30 / 12 نيمه شب به دنيا آمده، بنا بر اين او متولد 11 مِي مي باشد.

Jiddu Krishnamurti – Wikipedia، the free encyclopedia

[5]. زادگاه او را، مداناپال از ايالت آندراپرادش هند ذكر كرده اند.

http://www. Kfa. org/biography. php. (kfa: Krishnamurti Foundation of America) همچنين مكان دقيق تولد او را دهكده اي كوچك در 150 مايلي شمال مدرس در هند، نام برده اند.

[6]. «جريان عرفاني كريشنا مورتي» مؤسسه گفتگوي اديان و سايت آفتاب.

[7]. بسنجيد با مطالب بيوگرافي كريشنا مورتي در ويكي پديا. Wikipedia: the free encyclopedia.

[8]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 270.

[9]. بسنجيد با مطالب بيوگرافي كريشنا مورتي در: http://www. kfa. org/biography. php.

[10]. كريشنامورتي، پر پرواز گفتار الكيون، ترجمه ي مسرده لساني، ص 11 – 12. (شرح مبسوط اين واقعه از قول كريشنا مورتي و شاهدان عيني ديگر در كتاب كريشنا مورتي اثر اويلين بلاو، ترجمه مهدي قراچه داغي

و زهره فتوحي، نشر البرز، آمده است).

[11]. كريشنا مورتي، سكون و حركت، ترجمه ي محمد جعفر مصفا، ص 37.

بخش مقالات

رهايي از دانستگي - آشنايي با ديدگاه هاي كريشنا مورتي

در اين جا اين اصل كلي رو از ديگاه كريشنا مورتي بررسي مي كنيم تا با واقعيت اون آشناتر بشيم. سوء تفاهم و برداشت هاي نادرست احتمالي در رابطه با بيان او چه مي تواند باشد رابطه نظرات او با تفكر، ذهن، هنر، ذن، دين، مراقبه و جهان بيني كاستاندا چيست. براي جويندگان حقيقت، سلامت و عدالت چه رهنمودهايي دارد. آيا با خواندن آثار او و درك آن مي توان به حل مشكلات رواني پرداخت؟ راجع به ترس، خشم، حسد، نگراني و احساس نا ايمني چه مي گويد؟ آيا با اجراي نظرات او مي توان به خودشناسي و خويشتن سازي پرداخت؟ جهان بيني او به روانشناسي و روانپزشكي و علوم انساني و علوم اجتماعي چه كمكي مي كند؟ و بالاخره آيا آثار او براي حل مشكلات انسان و رشد و تكامل وي اثري دارد؟

رهايي از دانستگي و ساير نظرات كريشنا مورتي اگر شتابزده، سطحي و يكسو نگر خوانده شود باعث تضاد، سردرگمي و احيانا گمراهي خواهد شد به نظر من هنگام آشنا شدن با نگرش او انسان به مانند راه رفتن روي طناب نياز به توجه، دقت و هوشياري دارد. كاري كه به ظاهر آسان و در عمل مشكل است يا به عبارت ديگر در برخورد با نظرات او اگر مواظب نباشيم، نوش به نيش، راست به كج و درست به نادرست مبدل مي شود. بنا بر اين اين گونه كارها، نياز به مواظبت و مراقبت عميق دارد – مراقبه. بنا به مشاهده تجربه، جهات و نكات زير را در كاهش سوء تفاهمات نسبت به اثار وي

موثر مي بينيم اين جهات و نكات در واقع يك نوع خطا زدايي نسبت به نظرات اوست يعني هرچه بيشتر بتوانيم خطاهاي شناختي را درك كنيم و آنها را كاهش دهيم، عقايد او را بهتر مي فهميم و به نتايج آن مي رسيم. اولين خطا يا پيش داوري، خواندن و تحليل كردن است، چه در شكل رد و چه در شكل قبول، به بيان ديگر از روي عادات و يا به قول خودش دست دوم خواندن، امكان درك درست مقاصد وي دست نمي دهد چند سال طول كشيد تا شخصا متوجه منظور وي شدم كه اول گوش كن، ببين، درك كن، واقعيات و حقايق را بفهم و بعد قضاوت كن كاري كه به حكم تجربه سخت است، امتحان كنيد، اما چه بسا مانند رانندگي، ابتدا مي پيچيم و بعد نگاه مي كنيم در حالي كه بينش كريشنا مورتي اين است:

اول ببين، بعد بپيچ خطاي بعد برداشت يكسو نگرانه است:

راجع به نظرات او درباره انديشيدن، خواننده شتابزده، احساس مي كند كه او به طور مطلق با انديشيدن، تخيل، كلمه و لفظ، مخالف است، در حالي كه به شهادت بسياري از آثارش در پي شناساندن جاي درست فعاليت فكر در ذهن و زندگي انسان است.

او هم مانند ذن گرايان و انديشه شناسان، از فعاليت بي جا و بي موقع و نادرست فكر، ناراضي است، در واقع كريشنا مورتي به ما مي آموزد كه فكر و نقش و اهميت آن و همچنين وسعت و شدت و با نتايج آن در زندگي انسان بيشتر از آنست كه او معتقد است و چه بسا فعاليت فكر، نادرست و ناسالم شده است.

Cognitive Therapy اگر كسي اين مكتب را به طور منصفانه

با بصيرت و آگاهي هاي كريشنا مورتي در مورد فكر مقايسه كند به اهميت، وسعت و عمق نظرات او پي مي برد براي مثال در روانشناسي كلاسيك، راجع به حسد، ترس و خشم، مطالب بسياري وجود دارد، اما پس از آشنايي با نظرات كريشنا مورتي متوجه مي شويم كه اين سه حالت، خود نوعي از فعاليت فكر هستند.

چگونه و چطور؟ مطالعه اين كتاب به اين چگونه و چطور پاسخ مي دهد همچنين كريشنا مورتي ما را به دركي مجموعه اي و سيستمي از انديشه رهنمون مي كند نه به يكسو نگري و گسسته بيني، به قول خودش درك جامع Total Understanding نه درك گسسته Partial Understanding و اين در بسياري از آثار و نگرش وي مطرح شده است در موضوع خودشناسي انسان، او برخوردي متفاوت با برخوردهاي رايج درباره خود و فكر دارد به طور كلي تا آنجا كه من اطلاع دارم هنگام صحبت درباره فكر به موضوعات فكر بيشتر توجه شده تا نفس فعاليت تفكر مانند اينكه مثلا انديشه جنايت و ظلم بد است و يا اين فكر كه ساختن بيمارستان يا مدرسه خوب است كريشنا مورتي مي گويد گذشته از خوبي يا بدي آيا فعاليت انديشيدن به جا و به موقع بوده است؟

مثلا انديشه ساختن بيمارستان خوب است اما اگر بي موقع و بي جا مطرح شود، موجب حواس پرتي و عدم ادا كردن حق مطلب در زمينه هاي ديگر مي شود و چه بسا شناخت نادرست و در نتيجه، رفتار نادرست به وجود مي آورد. خلاصه آنجا كه انديشه موجب تازگي، تيزي، هوشمندي درك درست، شور و تحرك مي شود بر حق است، در غير اين صورت آسيب زننده و مختل كننده شناخت و رفتار

انسان است به عبارت ديگر توصيه معروف خودت را بشناس در بخشي از كارهاي كريشنا مورتي به صورت يك نوع مراقبه در مي آيد، يعني به نفس فعاليت انديشيدن «توجه كن» يكي از خدمات مهم كريشنا مورتي، درك صحيح مراقبه است.

كساني كه در زمينه آن تحقيق و تجربه دارند مي دانند كه دو نوع مديتيشن يا مراقبه اساسي داريم يكي مراقبه با چشم باز و تمركز روي يك شئ اي يا نقطه و ديگري مراقبه با چشم بسته و تكرار يك واژه به عنوان مانترا مانند تي ام مثلا مراقبه با چشم باز مانند ديدن درخت و مديتيشن كردن روي آن است، مانند مورد آن نقاش كه در اين كتاب نقل شده كه آنقدر به درخت نگاه كرد كه خود درخت شد و بعد نقاشي كرد. لازم به گفتن نيست كه از نظر جسمي درخت نشد بلكه با درخت يكي شد يعني بين او و درخت چيزي قرار نگرفت. حال اهميت برخورد كريشنا مورتي را با مديتيشن مي بينيم و بسياري جاها در كارهايش مراقبه چشم بسته را در شكل نادرستش، به نقد مي گيرد و در يكي از سخنراني هايش در اوهاي كاليفرنيا با تمام وجود و صداقت و صميميت مي گفت:

زندگي خودش مديتيشن است و مديتيشن كردن زندگي كردن است و به جاي مانتراي كلمه اي توجه كردن به زندگي، خودش مديتيشن كردن است، يعني هر جا كه ما بتوانيم به بي موردي و بي موقعي فكر، توجه كنيم به نوعي مراقبه و مديتيشن مشغول بوده ايم و نتيجه آن معطوف كردن توجه به زندگيست و اين شبيه همان چيزيست كه دون خوان متوقف كردن زمان مي نامد و براي خواننده فارسي زبان اغلب

با مفهوم زمان واقعي و زمان نجومي اشتباه مي شود مقصود كريشنا مورتي و دون خوان از زمان، فكر و خاطرات گذشته و تخيلات آينده است (موضوع تاريخچه شخصي در نظريات دون خوان) … خلاصه اينكه كريشنا مورتي بيشتر انسان را به يك مديتيشن جامع و خلاق دعوت مي كند كه در آن حد و مرز و قيود كلمه اي و لفظي نيست و انسان عمق و آرامش و شور بيشتري در اين نوع مديتيشن احساس مي كند در واقع انگار با درون و بيرون، با همسر، فرزند، خانواده، مردم، اشياء، گياهان و حيوانات به قولي با ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در حال مديتيشن است.

يعني همانگونه كه قبلا گفته شد، زندگي كردن، مراقبه است و مانتراي اين مراقبه، نفس زندگيست نه پرداختن به جانشين زندگي يعني تمركز روي واژه اي به عنوان مانترا در همين حركت به توصيه كريشنا مورتي برخورد مي كنيم آيا هنگام ديدن گل، خود گل را مي بينيم يا سابقه، تخيل و خاطره از گل را و وقتي مديتيشن چشم بسته مي كنيم، مانترا واقعيت و يا حقيقت است يا سايه آن و اين كار به مانند اينست كه وقتي قادر نيستيم به خاطر شلوغي ذهن سيب را ببينيم، به جاي ديدن و لمس كردن سيب كه به تعبير وي رابطه ايست دست اول، به رابطه دست دوم يعني به تكرار كلمه سيب مي پردازيم و گمان مي كنيم كه سيب را مي بينيم. آيا جايي براي تكرار كلمه در ذهن هست يا نه؟ آيا اين كار مي تواند به هوشمندي و هوشياري انسان كمك كند؟ بايد گفت بلي به شرط اينكه فعاليت انديشيدن، درست و به موقع و

به جا باشد و از اين كار در جاي خودش استفاده شود و در صدد تعميم آن براي هميشه اوقات نباشيم (مانند ذكر) … اغلب در آثار كريشنا مورتي به هنر در معني هفت هنر بي توجهي ديده مي شود و او ترجيحاً، خود گل را به تصوير و يا نقش گل ترجيح مي دهد و مي خواهد بگويد كه ديدن و شنيدن و فهميدن هم هنر است بنا بر اين شايد به شدت با اين شعر سعدي مخالف باشد:

به چه كار آيدت ز گل طبقي

از گلستان من ببر ورقي

گل همين پنج روز و شش باشد

وين گلستان هميشه خوش باشد …

و هنرمند تنها كسي نيست كه به هفت هنر آشنا باشد بلكه درست ديدن يك آسمان آبي هنگامي كه بدون تخيل و مقايسه و تعبير و تفسير ديده مي شود خود، يك فضاي هنريست. شايد همان شكوه اي كه از كلمه و تفسير دارد او را به برخورد دست اول با طبيعت بيشتر سوق مي دهد تا نگاه كردن آثار هنري در نمايشگاهها و حتي شنيدن موسيقي. در يادداشت هاي شخصي كريشنا مورتي حساسيت گوش و چشم او به نحو بسيار بارزي مشهود است و انگار در اثر دقت، صداهاي بيشتري را در طبيعت مي شنود كه انسان آنها را در موسيقي جستجو مي كند و نيز ديدني ها را بيشتر مي بيند. در آثارش مكرر هنر را قرار دادن امور در جاي خود مي داند و بعيد به نظر مي رسد كه كريشنا مورتي جايي براي هفت هنر قائل نباشد و يا شايد چنين به نظر مي رسد كه انسان قبل از هفت هنر بايد هنر زندگي كردن را ياد بگيرد.

شايد مشكل ترين قسمت اين نوشته مقايسه كريشنا با ذن

باشد.

او در آثار خود به راهنماياني كه در ذهن شاگرد باقي مي مانند اعتراض دارد او مي گويد اگر ذن وصول به يك اقتدار يا به قول (دون خوان) يك اقتدار ذهني باشد اين با ساير بينش ها فرقي ندارد. شايد مقصودش اينست كه از وقتي كه ذن و ذ نيست، به وجود آمده ايسمها هر كدام خود به مانند يك ايست به معني توقف در ذهن انسان قرار مي گيرد و معرفت درست در حركت است نه در ايستادن به قول اقبال (گر نروم نيستم) بنا بر اين مي بايست در سير و سلوك انسان، خود ذن محو شود. توصيه هاي آن حتي اگر در جهت حذف كلمه و لفظ و انديشه و ماوراي دوگانه انديشي باشد و ايستا شود، خود نيز يك عدم اقتدار مي شود. در واقع تاكيد كريشنا مورتي بر خالي بودن ذهن، روان كردن آن است و نگران از اينكه مبادا نقش خدمتي و تسهيلاتي و شناختي لفظ و كلمه و انديشه به ضد خود تبديل شوند و دست و پا گير گردند. براي اينكه خواننده اين نوع آثار دچار بدبيني و نا اميدي نشود لازم است عنوان شود:

كساني در رابطه با كريشنا مورتي و دون خوان يا نگرشهاي ديگر نا اميد مي شوند كه اينها را مطلق كنند زيرا جواب درست را تاريخ و جامعه بشري در مجموع به انسان مي دهد اينها بخشي از ذهن و زندگي هستند نه تمام آن و راه حل را در - كل زندگي – با انسانها و همراه آنها بايد پيدا كرد و اين شدني است و چون جاي آن در اينحا نيست به زمان ديگر موكول مي كنيم و بالاخره در

زمينه احساس ديني همچنان كه در كتاب حقيقت و واقعيت گفته است، آن را فعاليت درست (انديشيدن) و يكي شدن با حق و حقيقت مي داند. در انتهاي اين مطلبي را لازم مي دانم كه و آن اينست كه اگر هورناي، كريشنا مورتي و كاستاندا و ديگران برايمان مطلق شوند از چاله به چاه مي افتيم. به طور خلاصه مشكلات انسان ناشي از برخورد نادرست او با انديشه است، يعني فقدان درست انديشيدن و عدم توانايي انسان در ديدن واقعيت و حقيقت و توجه كردن (مراقبه) بايد هميشه به اين نكته توجه كرد كه: نگاه كن به آنچه هست Look At what is بگذار فهم و درك قانون حاكم باشد Understanding be The Law با تمام وجود (ديدن واقعيت و حقيقت) و آنچه كه هست همان رهايي انسان است و (رهايي از دانستگي) را برابر با رهايي انسان مي باشد؛ رهايي از دانستگي، استقبال از جهل نيست بلكه متوقف كردن رابطه نادرست انسان با دانستگي است.

مصداقيست از اين شعر اقبال: ديدن دگر آموز شنيدن دگر آموز

كريشنامورتي و اوشو، شياطيني در خدمت نفس

تا زماني كه دو بعد نفسانيت و روحانيت در انسان قوي هستند اين كشمكشها متوالي او به صورتهاي مختلف وجود خواهند داشت. اگر مي بينيم خصلتهاي ناپسندي وجود داره مثل كينه، غرور، نفرت، شغب و خشم، ريا، دروغ، دزدي، تكبر، پايمال كردن حقوق ديگران و … همگي به واسطه نفسي قوي هستند كه در وجود ماست كه از اين خصلت ها استفاده مي كنه تا جلوي جانمون رو بگيره و معركه رو بدين طريق به نفع خودش رقم بزنه. اما آيا ميشه حالتي رو متصور شد كه اين خصايل منفي و ناپسند از وجودمون رخت ببندند

و در وجودمون به آرامش برسيم و از اين كشمكش ها ديگه خبري نباشه؟؟؟ جواب بلي هست.

منتها سؤالي پيش مياد اونم اينكه درچه حالتي مي تونيم از اين كشمكشها و از اين خصايل منفي رها بشيم؟

با كمي دقت ميشه به اين سؤال پاسخ داد.

گفته شد كه اگر كشمكشي هست به واسطه اين هست كه نفس انسان مي خواد در تقابلش با جان معركه رو به دست بگيره. يعني كشمكش زماني وجود خواهد داشت كه جان آدمي داراي قوه باشه و اونو به سمت نورانيت سوق بده و در اين حال نفسي هم كه داراي قوه هست در مقابل اين حركت نوراني خواهي انسان وارد كار بشه و جلوي اون و بگيره.

اما اگر جان قوه اش خيلي ضعيف باشه به نحوي كه قادر نباشه انسان رو به سمت خوبيها سوق بده چي؟

بله در اين حالت ديگر كار نفس راحته و ديگر تقابلي وجود نداره صرفاً چيزي كه هست جاني مرده هست كه هيچ حركت قابل توجهي از اون ساخته نيست لذا نيازي به كشمكش و فريبكاري نفس هم نخواهد بود و همه معركه تقابلي نفس و جان در اختيار نفس خواهد بود.

لذا در اين حالت ديگه به اون همه خصايل منفي و شهوات و … نيازي نخواهد بود چون همه اونها ابزاري بودند در دست نفس براي رام كردن جان حالا كه جان ديگه قدرتي نداره چه نيازي به اون همه ابزار هست كه هيچ، خود استفاده از اونها هم براي نفس سنگينه كه بنا بر اين نفس به كلي اونها رو به كناري مي زنه. رهاورد چنين حالتي آرامش خواهد بود و سكون و سكوت. چون ديگه از اون همه كشمكش

خبري نيست. ولي آرامش و سكون و سكوتي از جنس سياهي و تيرگي. چراكه نفس حاكم مطلق وجود انسان شده. در اين حالت انسان به مقامي پايين تر از حيوان تنزل پيدا مي كنه. شهوات به شدت در وجود انسان تقليل مي يابند به نحوي كه شخص شايد احساس كنه كه به تزكيه نفس رسيده و با توجه به اين كه خصايل منفي خيلي زياد كاهش پيدا كرده اند اين تصورپيش مياد كه شخص به حالاتي عرفاني دست پيدا كرده كه اين همه آرامش داره و به صلح رسيده و به سكون و سكوت و خصلتهاي منفي كه به يكباره رخت بستند و … در حالي كه غافل هست از اين كه اينها همه از حاكميت مطلق نفس و سياهي و تباهي بر وجود آدمي حاصل شده. حال سؤال ديگه اي پيش مياد و اون اين كه چگونه ممكنه چنين حالتي براي انسان به وجود بياد كه جان و روح آدمي اون قدر ضعيف بشه كه نفس حاكمي تكامل معركه رو به دست بگيره؟ اصل آدمي كه همون جان اون هست و روح اون، اساسش بر دانايي و فهم و شعور ه. اساسش بر ذهنيته. هر چقدر علم و دانش و معرفت شخصي بالاتر باشه جان او از نورانيت بيشتري برخوردار خواهد بودو هر چقدر ذهن يا تشخصي وسيعتر و گسترده تر و پررنگتر باشه شخص از جان و روحي متعالي تر برخوردار بوده و جان اوقويترخواهد بود.

نتيجه اين كه جان زماني فوق العاده ضعيف خواهد بود كه اونو خالي از ذهنيات بدونيم. يك ذهن خالي متناظر با جاني ضعيف و شكننده و تسليم شده خواهد بود.

وقتي مورتي و اوشو در تعاليم شون

صحبت از ذهني خالي مي كنند و اين كه تفكر خوب نيست و … در واقع كاري كه مي كنند اينه كه تا حد مكن جان انسان رو ضعيف و ضعيف تر كنند و در اين بين نفس آدمي هست كه جشن مي گيره و معركه رو بدست مي گيره و حاكم وجود انسان ميشه. بله مورتي و اوشو دم از آرامش و صلح و دوري از خصايل منفي و شهوات مي زنند كه خواننده حالا مي تونه به خوبي متوجه بشه كه كدوم نوع آرامش و سكون و سكوت و به دور موندن از كشمكش و … مد نظرايشان بوده. آرامش و سكون و سكوتي از جنس سياهي وتباهي وفساد. البته مسلمه كه مورتي و اوشو و … مطمئناً به ابعاد مسأله به اين صورت آگاهي نداشتند كه اگر داشتند مطمئناً از راي خودشون بر مي گشتند. مورتي و اوشوبه تمامي فريب نفسشون رو خوردند. نفسي كه جانشون رو فريب داده بود و رفته رفته با گسترش سياهي راه برگشت براي جان نگون بختشون سخت ترشده بود.

مورتي و اوشو به فريب نفس گفتند ما صرفاً چيزي رو مي گيم بدون اينكه منطقي بياريم و خواننده مي تونه اونو اختيار كنه يا نه به خودش بستگي داره و زماني كه جانشون و وجدانشون كه ناشي از جانشون و برگشتشون به منشأ اصلي و نور مطلقه اعتراض مي كرده بر اين فريبهاي نفس و اعمال و حركاتي كه انجام مي دادند دوباره به فريب اين نفس %%غداره اماره اين اعتراضها رو فريب جان و ذهن معرفي كردند و دوباره بيشتر درعمق سياهي فرورفتند تا بدانجا كه ديگه راه برگشتي براشون باقي نموند و همه اينها براي اين بود

كه مي خواستند به آرامش و سكون برسند اما غافل بودند از اين كه اين آرامش و سكوني كه ناشي از حاكميت نفس هست ريشه در سياهي محض دارد و جز تباهي و نابودي و بدبختي چيز ديگه اي با خود به همراه نخواهد آورد. در كنار اين توضيحات، حالت دومي هم وجود داره كه در اين حالت نيزكشمكش در وجودآدمي به حداقل ميرسه و انسان به آرامش و سكوت ميرسه و اونم زمانيست كه نفس بسيار ضعيف بشه و به گوشه اي بخزه و حاكم وجود آدمي جان آدمي باشه. در اين حالت اگر از خصايل منفي خبري نيست به اين خاطر نيست كه ديگه نيازي به اين خصلتها نيست بلكه ناشي از اينه كه ديگه به واسطه قدرت و قوت بسيار ياد جان آدمي و ضعف نفس، نفس قدرت ارائه اين خصايل منفي رو نداره. نفسي كه به واسطه رياضتها و مجاهدتها و علم و معرفت جان، بسيار ضعيف شده و به گوشه اي خزيده و هيچ قدرت خودنمايي از خودش نداره. در اين حالت كشمكش از وجود آدمي رخت مي بنده و خصايل منفي و شهوات نيز همين طور و وجود آدمي ر و همه نور و نورانيت مي گيره به واسطه نورانيت جان و اعتلاي اونو اين حالتيست كه همه انبيا و اولياي الهي و ديگر صالحان و نيكان بنا بر معرفت و درجه خودشون از اين حالت برخوردار بودند. در متن قبلي وقتي صحبت از دو نوع رهايي ميشه دوستان مصداق كامل اين دو نوع رهايي رو با توضيحات نسبتاً مفصل در اينجا مشاهده مي كنند.

ييكي رهايي از جنس نفساني تكه در اين حالت نفس حاكم وجود

آدميست و رهاورد اون آرامش و سكوني از جنس تيرگي و سياهيست هموني كه تعاليم مورتي و اوشو براي انسان مي تونه به ارمغان بيارند و ديگري رهايي از جنس روحانيت و نورانيت كه به واسطه حاكميت جان بر وجود آدمي شكل مي گيره و رهاورد اون همه آرامش و خوبي و زيبايي از جنس نوره كه مي تونه انسان رو تا لايتناها بالا ببره. با توجه به درازي مطلب و برطبق توضيحاتي كه داده شد به صورت خلاصه مي توان براي انسان 3 حالت زير را متصور شد:

1. جان قوي + نفس قوي = بروز كشمكش بين نفس و جان،

بروز شهواتي مثل خوردن و خوابيدن و خشم و شهوت بيش از حد معمول جهت رام كردن جان تحت فشار نفس و فريب نفس و نيز بروز خصايلي منفي مثل كينه و ريا و دروغگويي و …، با قدرت يافتن جان اين خصايل منفي و شهوات كمرنگ تر و با قدرت يافتن نفس اينها پررنگتر مي شوند، غالب انسانها در اين زمره قرار مي گيرند.

2. جان ضعيف + نفس بسيار قوي = حاكم شدن نفس بر وجود آدمي

به واسطه ضعيف شدن جان در اثر مذمت ذهنيت و تفكر و تعقل و اشاعه ذهن خالي و … و سيطره سياهي و تباهي بر ابعاد مختلف وجود انسان، سقوط شخص به مرتبه اي پايينتر از حيوان، ديگر خبري از كشمكش دروني نخواهد بود چون ديگر نيازي به كشمكش نيست و نيازي به شهوات بيش از حد و خصايل منفي نيست چرا كه اينها همگي براي رام كردن جان بودند ولي حالا كه جان ضعيف شده ديگه به كار نمييان، تلقي شخص بر اين كه

در اين حالت به واسطه رسيدن به آرامش (كه به واسطه نبود كشمكش به وجود مياد) و دوري از شهوات و خصايل منفي به تزكيه درون رسيده كه اين تلقي ناشي از فريب نفسه، آرامش حاصل در اين حالت از جنس سياهي و سكون و تباهيست چرا كه در سايه حاكميت نفس سيه كار و سيه پيشه بر جان آدمي به وجود اومده و اين حالت مخصوص پيروان كريشنامورتي و اوشو و … و همه كسا نيست كه تعاليم ايشان رو به كار بسته اند.

3. جان بسيار قوي + نفس ضعيف = حاكم شدن جان بر وجود آدمي و سيطره نور و روحانيت و رحمانيت بر ابعاد مختلف زندگي انسان،

ديگر خبري از كشمكش دروني نخواهد بود چرا كه ديگه نفس قدرت لازم براي ايجاد كشمكش رو در اختيار نداره و به گوشه اي خزيده و جان با نورانيت و با علم و معرفت كليه حركات نفس چموش رو زير نظر داره، بر اثر نبود كشمكش و نيز نزديكي به خداوند متعال و نورانيت حاصل از اين نزديكي آرامشي به وجود مياد از جنس نور و خصايل منفي و شهوات بيش از حد نيز زايل مي شن چرا كه ديگه نفس قدرتي براي ارايه اونها در اختيار نداره و نورانيت جاي اونها رو مي گيره، شخص به تزكيه درون ميرسه و روح و جان انسان قادره تا لايتناها پرواز كنه و اين حالت متناظر با حالت انبيا و اوليا و اوصيا و نزديكان درگاه حضرت حق مي باشد.

http://mortiviaeslam. blogfa. com/8904. aspx

بخش نقدها

كريشنا مورتي و سفسطه هايش

اگر با دقت انديشه ها و آموزه هاي كريشنا مورتي بررسي شود و به صورت عميق آموزه هاي وي مورد كالبد شكافي قرار

گيرد به ديدگاه هاي ديگري مي رسيم. بدون شك تفكر بودا يكي از زير ساخت هاي انديشه هاي مورتي است.

يوگا، آيين ذن و برخي اديان شرقي از ديگر مباني فكري كريشنا مورتي به حساب مي آيند. از نظر مورتي سراسر زندگي بشر را رنج تشكيل مي دهد. تمام وابستگي ها و شرطيت هاي ذهن، ريشه در رنج دارد. در آيين بودا خاستگاه رنج، تشنگي است.

اين تشنگي نسبت به حواس و جاودانگي است.

اما هرگز به اينكه آموزه هاي پيشنهاديش ريشه در تعاليم ساير مكاتب فكري و ديگر اديان هندي دارد اعتراف نكرده است و حتي اشاره اي كوتاه و كوچك هم ننموده بلكه پيوسته سعي دارد تا چهره ي آن تعاليم را خدشه دار ساخته و يا جايگاه ويژه اي براي آموزه هاي خودش در نظر بگيرد، او در رابطه با ذن بوديسم اظهار مي دارد:

نمي دانم چرا شما با تكرار حرف ديگران خود را به زحمت مي اندازيد. ذن بوديست ها، هندوها، مسيحيان، متخصصين، هرچه مي خواهند بگويند. آيا شما بايد هميشه تحت نفوذ يك اتوريته باشيد؟ لطفاً درباره اين امر به دقت فكر كنيد. ما آدم هاي دست دومي هستيم. آنچه را كه ديگران مي گويند ما تكرار مي كنيم. [1] نقطه نظر او درباره ي انرژي كنداليني كه از اصول مهم يوگا به شمار مي رود، نشان مي دهد كه وي مكاتب متنوع يوگا را مي شناخته و خود نيز به انجام آنها لااقل براي مدتي در ساليان جواني اش اهتمام داشته است، اما هم چون هميشه تفسير و تأويل خود را از كنداليني دارد و همان نظر خود را به مخاطبان ارائه مي كند:

من نسبت به مردمي كه از بيدارسازي كونداليني سخن مي گويند، ترديد دارم. آنها روي آن ديگري كار نكرده اند، ولي مي گويند كونداليني را بيدار ساخته اند، بنا بر

اين من صلاحيت آنها را مورد ترديد قرار مي دهم. [2] موضوع غير عادي و عجيب در همه اينها آن است كه من هميشه شيفته و مجذوب بودا بوده ام. [3] كريشنا مورتي از يك طرف اظهار مي دارد كه انسان ها بنا به عادت و يا تربيت به دنبال آتوريته و مرجعيت فردي كه به ظاهر داناتر، قدرتمندتر يا دانشمندتر است مي رود. به ويژه در عرصه ي اديان و مذاهب، آتوريته هاي مذهبي بيشتر مورد توجه قرار مي گيرند. اما اين خطر همواره وجود دارد كه پذيرش آتوريته، پذيرش نوع نگاه آنها و نفي خويشتن باشد.

هنگامي كه شما ميل داريد خود را زير نفوذ و تبعيت يك «آتوريته» قرار بدهيد همان وقت است كه خود را خرد كرده ايد. [4] اين يك طرف سكه است.

اما از سوي ديگر او شصت سال از عمرش را با سفرها و سخنراني هاي فراوان در مجامع گوناگون گذرانده است و در اين مسير هواداران، طرفداران و دوستداران فراواني يافت. از جمله اركان مهم تفكر مورتي كه حاوي تناقض است، نفي رابطه مريد و مرادي است.

او با شدت در بسياري از سخنراني هاي خويش بر اين موضع اصرار مي ورزد كه سعي در جذب مريد و مريد پروري ندارد. من نمي خواهم مذهب جديدي بنياد كنم! نمي خواهم فرقه و نحله ي جديدي آورده باشم؛ يا تئوري ها و فلسفه هاي جديد وضع كرده باشم … من هيچ شاگرد و مريدي ندارم؛ هيچ حواري و مبلّغي ندارم نه در بعد مادي و فيزيكي و نه در زمينه هاي روحي و معنوي. پول هم برايم كشش و جاذبه اي ندارد … [5] از سوي ديگر كريشنا مورتي صاحب مؤسسات و تشكيلات متعددي است.

او مبلّغاني هم داشت. جمع

كثيري از هواداران و پيروانش هم در زمان حيات و هم بعد از مرگ او مأموريت تبليغ و اطلاع رساني را بر عهده داشتند. مورتي از يك طرف مرشد را براي انسان همانند چوب زير بغل مي نامد و مي داند [6] و از طرف ديگر به خودشيفتگي و خودستايي دست مي زند. كريشنا مورتي از يك سو تمسك و هر واسطه اي را نفي مي كند و از خود مرجعيت و مرشد بودن را دور مي سازد. [7] اما از سوي ديگر براي خود كشف و كرامات نقل مي كند.

از جمله اصول ديگري كه در دستگاه فكري كريشنا مورتي به چشم مي آيد نفي هر گونه تكنيك و روشي خاص براي دستيابي حقيقت جويان به حقيقت است.

او بر خلاف ساير مدعيان، مدعيست كه خواندن اوراد، انجام حركات بدني و رياضات نمي تواند انسان را به حقيقت برساند. كريشنا مورتي رسماً اعلام مي كند كه: هيچ تكنيكي براي ياد گرفتن وجود ندارد. [8] اما مورتي در آثار و گفته هاي خويش گاه به بيان راه كارها و روش هايي اشاره دارد. نظير راه هاي رهايي از شرطيت ذهن، راه كار رهايي از ترس ها و نفرت ها و تضادهاي دروني، چگونه عاشق شويم، چگونه مي توان بي حوصلگي و ملالت را از خود دور كرد، انضباط و انطباق چگونه براي ما حاصل مي شود، هنر ديدن و هنر شنيدن و از همه مهم تر مديتيشن كه درباره ي آن يك كتاب مستقل نگاشته است.

اصولاً هر سيستمي كه مدعي معنويت، هدايت و تعالي بخشي به انسان است بايد داراي دو بخش باشد؛ بخش نظري و فكري و بخش عملي و اجرايي. اگر مكتبي فاقد بخش نظري باشد، مكتبِ متزلزل و آسيب پذيري خواهد بود و اگر

فاقد بخش دوم بخش عملي باشد تنها در حد يك تئوري و نظريه باقي مانده به صحنه ي عمل نخواهد آمد و هرگز در متن زندگي و جامعه نمي تواند خود را نشان داده در حد ذهن باقي مي ماند و به تعبيري مكتبي براي تدبير جامعه و انسان به سوي اهداف مقدس نخواهد بود.

از نكات جالب و قابل توجه اينكه سالياني پيش استاد بزرگوار مرحوم علامه جعفري با انديشه هاي كريشنا مورتي آشنا مي شود و تأملاتي درباره ي آثار و آموزه هاي او انجام مي دهد. حاصل آن كتابيست با عنوان كريشنا مورتي و سفسطه هايش. علامه جعفري در اين كتاب 110 صفحه اي برخي از آموزه هاي مورتي را مورد دقت و نقد قرار مي دهد.

نگرشي بر آراء و انديشه هاي كريشنا مورتي / محمد تقي فعالي / با تلخيص يك پرسش و پاسخ درباره گفته هاي كريشنا مورتي

پرسش:

ديدگاه هاي كريشنا مورتي چگونه است؟

آيا مي توان آنها را قبول نمود؟

پاسخ:

در مورد كريشنا مورتي بايد گفت كه وي بيش از آن كه تعاليم روشن و واضحي داشته باشد، مراد خود را در در الفاظي كه ابهام و پيچيدگي در آن موج مي زند، پنهان مي كند.

كساني كه اندك آشنايي با كتاب هاي كريشنا مورتي دارند، كاملاً متوجه ابهام گويي و مطالب غبارآلود مورتي شده اند.

اگر بخواهيم واقعيتِ انديشه هاي مورتي را به صورت خلاصه بازگو نماييم؛ بايد بگوييم كه مورتي هيچ برنامه عملي پيشنهاد نمي دهد و خواننده كتب مورتي دست آخر تكليف خود را نمي فهمد كه چه كار بايد انجام دهد؟ البته مورتي گاهي شعارهايي را در ضمن گفته هايش به عنوان هدف و مقصد، يادآور مي شود؛ مانند اين جمله كه انسان بايد به موكشا (رهايي و آزادي) دست يابد، ولي نه اين مفهوم را

به روشني تعريف مي كند و نه راهي به سوي آن پيشنهاد مي كند.

وي در مورد آزادي مي گويد:

«آزادي كيفيتيست في نفسه كامل و غير وابسته … آزادي يعني سكوت، خلوص و خلوت كامل ذهن». (نگاه در سكوت، ص 65) آيا به راستي اين تعريف از يك مفهوم پذيرفتني است؟

كدام يك از مخاطبين كريشنا مورتي با شنيدن اين جمله كه «آزادي يعني سكوت، خلوص و خلوت كامل ذهن»، به تصوير روشني از آزادي مي رسند؟ اين جور كلي گويي و نظريه پردازي اگر هم يك خواننده كم اطلاع را قانع كند، براي كسي كه مي خواهد يك تعريف عملي و روشن و داراي حد و مرز دقيق از يك انديشمند بشنود، نه فقط قانع كننده نيست، بلكه مغالطه به حساب مي آيد. ذكر يك نكته در اين جا لازم است كه تمام نظام اعتقادي كريشنا مورتي در يك مفهوم خلاصه مي گردد؛ و آن هم «شرطيت ذهن» است.

(دقت كنيد!) وي در جاي جاي كتبش اين مفهوم را مورد اشاره و تحليل قرار داده است.

شرطيت ذهن از نگاه وي يعني تمام تصوير ها و برداشت هايي كه ذهن آدمي از پديده هاي عالم دارد. وي تمامي پريشاني ها، ترس ها، استرس ها و اختلالات روحي و رواني را ناشي از ذهن شرطي مي داند. اما اگر كسي همين مفهوم را در كتب وي رديابي كند و آن را مورد كنكاش و تامل قرار دهد؛ متوجه مي شود هر چند وي برخي از آثار ِ ذهن شرطي را بيان كرده است (مثل موارد بالا)؛ اما خود اين فرايند را بدون تعريف دقيق رها كرده است و به علاوه راه فرار از ذهن شرطي را هم متعرض نشده است.

البته وي به نوعي تكليف

مريدان خود را روشن كرده و آنها را منتظر برنامه عملي نمي گذارد؛ چنان كه مي گويد:

«حقيقت سرزميني است بدون معبر، راهي به سوي آن نيست..» (تعاليم كريشنا مورتي ص 14) از اين جمله به خوبي روشن است كه وي اگر هم «حقيقت» را قبول داشته باشد؛ آن را مسدود مي داند و كسي كه هدفي را مسدود بداند، معلوم است كه برنامه اي هم براي رسيدن به آن پيشنهاد نمي دهد؛ چرا كه اساساً راه را بسته مي بيند و رسيدن و اتصال را محال مي داند. در اين جا يك سؤال را بايد از مورتي پرسيد كه اگر واقعاً حقيقت راهش مسدود است؛ پس خود وي در كتاب هايش دنبال چيست؟

سخنراني ها و كارگاه هايي كه وي برگزار مي نمود با چه هدفي بوده است؟

اگر راه حقيقت بسته است، وي تلاش مي كند كه مخاطبين خود را به چه تشويق كند؟ آيا به غير حقيقت؟ غير حقيقت كه گمراهي و اتلاف وقت است.

طبق اين مبنا، آيا بهتر نبود وي ديگران را آزاد بگذارد، كه بيشتر درگير يك كار بي نتيجه نشوند؟ وي در جاي ديگر مي گويد:

«حقيقت سرزمين است بدون راه و بدون معبر. شما نمي توانيد بر اساس هيچ مكتب، مسلك، سيستم و فلسفه اي راهي براي آن بسازيد. اين نظر من است و تحت هيچ شرايطي از آن دست بر نمي دارم.» (تعاليم كريشنا مورتي، محمد جعفر مصفا، ص 41) همه مي دانيم كه مورتي موسسات و مدارس و مراكز مختلف فرهنگي و علمي در كشورهاي مختلف بنا نهاد. هر ناظر بي طرفي حق دارد يك سؤال را از مورتي بپرسد كه نظام تعليم و تربيتي كه وي در موسسات خود اجرا مي كرد، طبق كدام مبنا و ايده شكل

گرفته است؟

اگر هيچ سيستم و فلسفه اي نمي تواند انسان را به سعادت برساند؛ پس مورتي چرا خود مراكزي را بنا نهاد و تعدادي را تحت پوشش اين مراكز قرار داد؟ بالاتر اين كه اگر هيچ فلسفه اي نمي تواند راهبر به حقيقت باشد؛ باور ها و نظام فكري كه مورتي آن را تبليغ مي كند؛ به چه دليل شامل همين حكم نمي شود؟ چرا بايد نظام معرفتي كريشنا مورتي از ديگر مكتب ها و آيين ها استثنا شود؟

كريشنا مورتي مي گويد:

«متوجه باشيد كه هيچ نوع فلسفه و الهيات و بحث درباره تصورات و مفاهيم ماوراء الطبيعه را تجويز نمي كنم. به نظر من همه ايدئولوژي ها كاملاً احمقانه است.»

(رهايي از دانستگي، ترجمه مرسده لساني، ص 43) مناسب است انديشه هاي مورتي را از زبان علامه جعفري چنين به ترازوي سنجش بريم. مرحوم علامه استاد محمد تقي جعفري در كتابي كه با عنوان «كريشنا مورتي و سفسطه هايش» نگاشته است، جملات بالا را چنين ابطال كرده اند:

«نخستين مسأله اي كه متوجه نويسنده است اينست كه اگر اثار قلمي شما بر هيچ مبنا و اصل و قانوني مستند نيست، چه طور واجب مي دانيد كه مردم اين آثار گسيخته و پاشيده را مورد مطالعه قرار دهند و ابعاد زندگي خود را بر اساس آن تنظيم نمايند؟ اگر هم آثار قلمي شما بر پايه اصول و قوانين خاصي استوار است، پس خود يك دستگاه ايدئولوژي است.»

(كريشنا مورتي و سفسطه هايش، علامه محمد تقي جعفري، ص 5)

نقدي بر تعليمات كريشنامورتي

مصفا و مورتي و اوشو و … زياد با هم فرقي ندارند. همگي در راه باطلي قرار گرفته اند و متاسفانه و دو صد متاسفانه كه تعداد كثيري رو هم به اين راه باطل، به اسم حقيقت جويي

سوق مي دهند. اكثراً جواناني كه با فطرتي پاك به دنبال سرچشمه زلال حقيقتند، ناغافل تحت تعاريف ظاهرفريب و جملات دلفريب و گول زننده اين آقايان به راه گمراهي كشيده مي شوند و در حلقه دور و تسلسل تعريف شده مورتي غرق مي شوند. همون اول بگم كه مورتي و مصفا و … زياد فرقي با هم ندارند. شايد در جزييات انديشه هاشون با هم متفاوت باشند ولي در اساس انديششون مصفا پيرو مورتيه و با توجه به اينكه مورتي از اساس بر راه گمراهي و باطله بنا بر اين ميشه با يك تحليل مناسب و درخور بساط اين مكاتب و انديشه ها رو به يكباره بست تا بيش از اين به نسل بشر ظلم بيشتري روا نشه. مشكل مورتي تنها در اينه كه بنده خدا باور داشت به هر آنچه كه گفته و به واسطه اين باور كه اونو كاملاً مطلق مي پنداشته مابقي انديشه هاش رو پايه گذاري كرده و … تا مكتب به كلي شكل گرفته. تا حالا شايد چنين نقدي بر انديشه مورتي صورت نگرفته كه مستقيم سراغ باورهاي اوليه اون ميره و با روشنتر كردن بيشتر مسأله از بنيان، امكان تخريب اون همه ايده و عقيده باطل رو فراهم مي كنه. قبل از روشنگري بيشتر، شايد جالب باشه كه اين نكته رو بررسي كنيم كه چرا انديشه مورتي اين همه با اقبال عمومي روبرو شده؟ از دو جهت ميشه اين مسأله رو بررسي كرد. اول اينكه انديشه هاي مورتي در قالبي ساده و قابل فهم براي عموم بدون پيچيدگي زياد و در عين حال در ظاهري فريبكارانه ارائه شده (البته منظور از فريبكاري نه اينه كه مورتي عمداً

اين فريب رو انجام داده بلكه مورتي صرفاً باورهاي خودش رو عنوان كرده و اصلاً چون بر اساس اين باورهاش جهان رو تحليل كرده بنا بر اين حتي فكر مي كرد كه با عنوان كردن عقايدش مي تونه به جامعه بشري جهت رسيدن به آزادي و صلح و آرامش بيشتر كمك كنه)

دوم اينكه در اثر عمل به عقايد و افكار مورتي شخص در زماني كم به اون حس رهايي كه مد نظر نويسنده بوده تا حدودي دست پيدا مي كنه و حالت سرخوشيي كه دست مي ده به همراه آرامش و … اين نكته رو به شخص تاكيد مي كنه كه راه رو درست اومدي و بنا بر اين شخص به سختي از اين انديشه حمايت مي كنه. واقع امر اين هست كه انديشه مورتي از عمق قابل توجهي برخورداره و به اين خاطره كه در طول زمان از گزند منتقدين تا حدود زيادي در امان مونده و تونسته شاكله اوليه خودش رو به خوبي حفظ كنه كه هيچ طرفداران زيادي رو هم به سمت خودش به واسطه ماهيت فريبكارانه اي كه داره جذب كنه. نكته اساسي در تحليل انديشه مورتي نه در جزييات ارائه شده اون بلكه در باورهاي اوليه و اساسي هست كه انديشه مورتي بر اساس اونها شكل گرفته. باورهايي در خصوص حقيقت، عشق، وجود، تماميت، زيبايي، علم و معرفت و انديشه و … كريشنا مورتي با توجه به اينكه روانشناسي خونده بود و با روانشناسي نوين غرب آشنايي داشت و از سويي ديگر به عرفان هندي نيز به صورت قابل توجهي به لحاظ نظري حداقل تسلط داشت در مفاهيم مربوط به وجود و درك و فهم و تصاوير

ذهني تا عمق قابل توجهي پيش رفته بود.

ولي در تلاش براي يافتن جوابهايي مناسب براي سؤالاتي كه در ذهنش وجود داشتند و عملا اونو مضطرب كرده بودند و آرامش رو از او سلب مي كردند حس مي كرد كه به بن بست رسيده. (شايد اين وسط كريشنا در اون موقع يه مشكل اساسي داشت و اون نداشتن اعتقاد راسخ به وجود خالقي كه همه چيز و همه كس رو آفريده تا بتونه از اين بن بست رها بشه و به مرحله بعدي عمق وارد بشه ولي با توجه به اينكه معتقد به اصالت اشيا بالذات بود عبور از اين مرحله فكري و معرفتي براش ميسر نمي بود و بنا بر اين با تمام وجود حس مي كرد به بن بست رسيده و با تمام وجودش جوياي آرامش بود) در بررسي عميقتر مورتي متوجه ميشه كه انسانها از داشته ها و انديشه هاي قبليشون براي درك چيزهاي نو و جديد كه حتي قبلا نديده اند استفاده مي كنند.

خب اين مي تونه درست باشه يا نه؟؟؟ مورتي از خودش اين سؤال رو مي پرسه و با توجه به اينكه به اصالت اشيا بالذات معتقد بوده ميگه كه نه اين درست نيست چرا كه هر شيي براي خودش هست و مفاهيم و حقيقت مربوط به خودش رو داره و نميشه با انديشه هاي قبليمون به بررسي چيز جديدي كه حقيقت جديدي هم داره بالطبع، بپردازيم. مورتي ميگه هر چيزي صرفاً هست؛ بدون اينكه بگه من زيبا هستم يا زشت و … صرفاً هست.

همان گونه اي كه بايد باشه و اين ماييم كه برچسبهاي مختلف رو بهش مي زنيم. در واقع به صورت كاملي به اصالت اشيا اعتقاد داشته و اين مشكل

اصلي ترين و يكي از اساسي ترين ايرادهاي وارده به مورتي و انديشه هاشه كه عملا پايه اي ترين باور مورتي باوري غلط و اشتباه بوده. نكته جالب اينه كه تمام انديشه ها و حتي باورهاي مورتي بر اساس اين باور اوليه شكل مي گيره. در واقع ميشه گفت تلقي مورتي از حقيقت اون چيزي نيست كه بواقع هست.

بذارين از عرفان اسلامي شروع كنيم. در عرفان اسلامي اشيا ممكن الوجودي هستند كه داراي هستي عاريتي مي باشند كه دم به دم هستيشون دچار تغيير ميشه و وابسته هستند به واجب الوجود. بنا بر اين تمام عالم و مظاهر اون وابسته هستند به واجب الوجود و لذا داراي حقيقت وابسته اي هستند كه از سرچشمه اي غني و يكسان براي كل موجودات عالم ناشي ميشه. بنا بر اين ميشه با دونستن حقيقت موجودي به حقيقت ساير موجودات نيز پي برد و شما اگر بخشي از حقيقت موجودي رو بدونيد ميتونين بخشهايي از حقايق موجود در موجودات عالم رو از قبل دونسته باشين كه با ديدن اشيا جديد بالفور متوجه اين حقايق بشين. (صحبت در اين خصوص با توجه به اينكه از عمق قابل توجهي برخورداره كمي پيچيده به نظر مياد لذا به بيان مختصر بسنده مي كنيم) بذارين با مثالي مسأله رو كمي بيشتر روشن كنيم. فرض كنين بچه اي نمي دونه مفهوم گل چيه. اولين گلي رو كه مي بينه حقايقي بر او روشن ميشه كه اگر بعداً گلي با شكل و رنگي ديگه رو بهش نشون بدين اون مفهوم گل رو مي تونه بالفور استنتاج كنه و مثالهايي از اين دست كه تو زندگي روزمره به كرات مشاهده مي كنيم. در واقع ميشه گفت كه حقايق اشيا

گوناگون چيزي جدا از هم نيست و با هم مشتركه منتها تجليات مختلف اشيا اين ذهنيت رو به وجود مياره كه حقايق گوناگوني وجود داره. به واسطه عمق مطلب نميشه بيشتر از اين وارد اين قضيه شد.

البته اگه قرار باشه خدا رو در نظر نگيريم و براي اشيا اصالت مجزايي در نظر بگيريم كه بالذات اصيل باشند اون موقع هست كه اشيا داراي حقايق مختلف و مجزا از هم ميتونن باشن. در واقع تلقي مورتي به صورت دوم بوده. با همه اين تفاصيل حتي در حالت دوم كه از نظر عرفان اسلامي و ديني اعتبار نداره چونكه بايد وجود خدا رو رد كنه (دوستان شايد بگند مورتي در جاهايي خدا رو قبول داشته بايد بدونيد كه مورتي در هنگام ايراد اين باور خدا رو باور نداشته يا اگه داشته باورش كاملاً سطحي بوده و در جهان بينيش اين خداي اون جايگاهي نداشته) نميشه گفت كه حقايق از هم مجزا حتما هستند.

بذارين به سبك مورتي ما هم مثالي بزنيم. علم فيزيك يا شيمي داراي قواعدي هستند كه در كل جهان هستي برقراره و به تجربه اين بر همگان ثابت شده. اين قوانين از شئ اي به شي ديگر لايتغير باقي ميمونن. اين قوانين نشان از حقايقي مي ده كه در اين اشيا جاريه و با توجه به اينكه اين قوانين تغيير نمي كنند لذا ميشه نتيجه گرفت كه اشياي مختلف داراي حقايق مشتركي هستند.

يعني با دونستن بخشي از حقيقت يك شي ميشه به بخشي از حقايق شي يا اشياي ديگه اي پي برد. چيزي كه مورتي به كلي منكر اين مسأله هست و بلكه اونو به شدت تقبيح مي كنه و معتقده

كه مي تونه انسان رو از حقيقت دور كنه. خواننده گرامي اگه خوب دقت كنه خطاي مورتي رو مي تونه به روشني و وضوح درك كنه. خطايي كه به تحقيق ميشه گفت از اين نقطه دامنه گسترده تري رو در تعليمات مورتي به خودش مي گيره و با تبيين آراي باطل جديدتري كه به اون اضافه ميشن مكتب مورتي رو شكل مي ده. مكتبي كه همانگونه مشاهده شد از شالوده بر پايه اي غلط و باطل گذاشته شده و با توجه به تبيينات بعدي كه به صورت مستقيم و غير مستقيم بر روي اين مفهوم قرار گرفته كل تعليمات رو باطل مي كنه و جز سياهي و خسران براي پيروانش چيزي رو به همراه نخواهد داشت. حالا كه مشخص شد نقطه اوليه گمراهي مورتي چي بوده و با كدوم باور غلط بوده كه مورتي مكتب خودش رو پايه گذاري كرده و مكتبش به يكباره باطل و غلطه و انسان رو گمراه مي كنه، سؤالي پيش مياد كه با همه اين اوصاف و راي بر باطل بودن تعليمات و انديشه هاي مورتي چرا با عمل به اين تعلميات، انسان به رهايي وعده داده شده دست پيدا مي كنه؟ واقعيت اينه كه دو گونه رهايي وجود داره. يكي رهايي كه براي شخص حادث ميشه به واسطه زيادي معلومات و معارف و دانسته ها از ظاهر و باطن اشيا و دنيا و عملكرد انسانها و … كه عملا شخص رو قادر مي كنه خودش رو كنترل كنه و بر شرايط محيط اطرافش و خودش تسلط داشته باشه. اين نوع رهايي كه از تحليل كاملاً عميق و همه جانبه اشيا و عالم بر اساس معلومات و دانسته ها صورت مي گيره خاص انبيا

و اوليا و اوصيا و اشخاصيست كه به معارف غني و عميقي به واسطه نزديكي به خداوند متعال دست يافته اند.

نوع دوم رهايي هم كه بازهم مي تونه نشان از تسلط شخص به خودش و محيط اطرافش بده رهايي از جنس مورتيست. با رد حقايق موجود بر اساس باورهايي غلط و نادرست و با زير سؤال بردن منطق و استدلال و حتي انديشه به صورت ساده اي شخص تبيين ساده اي از اشياي مختلف مي كنه كه اونو قادر مي كنه حس كنه بر محيط اطرافش تسلط داره و بدين واسطه يه حس رهايي و حس آرامشي به اون دست مي ده. اين نوع رهايي خاص منكران حقيقت و دوري گزينان راه حق و حقيقت و متمسكين به آرا و تعليمات مورتي و اشخاص مشابه هستش. در هر دو گونه رهايي كه يكي به واسطه كثرت معلومات و انديشه و عرفان و ديگري به واسطه دوري گزيني از آنچه كه حقيقته، حاصل ميشه انسان حس آرامش بيشتري بدست مياره. منتها اين حسها در دو حالت زمين تا آسمون با هم فرق دارند. حس رهايي در حالت اول كه خاص اولياي خداست يعني پرواز كردن و به اوج رفتن و قله معنويت رو حس كردن و از نور حق مملو شدن و … و در دومي حس رهايي يعني سقوط كردن و در سياهي دست و پا زدن هر چند كه حس ميشه كه در اوجيم و چون دو گونه حس رهايي شبيه هم هست علي الظاهر پيروان مورتي با رسيدن به رهايي خودشون رو با اولياي حق هم رديف مي بينن و اينو به وضوح ميشه در نوشته ها و آراي اونها ديد در

حالي كه از اين به آن فاصله از زمين تا آسمانه. اميدوارم نقد حاضر مورد استفاده دوستان و به ويژه كساني كه جويندگان راه حقيقتند و خداي نكرده به واسطه اين گونه مكاتب به ظاهر حقيقي و عرفاني نما فريفته شده اند، قرار بگيره.

(پاورقي: در سرتاسر اين متن منظور از انديشه ها و تعليمات مورتي همون باورهاي اوليه او در خصوص ذهن و انديشه و حقيقت و منطق و استدلاله) http://mortiviaeslam. blogfa. com/8812. aspx

نقدي بر آنچه از كريشنا مورتي و مصفا آموختم

اغلب مكاتب شرقي از ذن بوديسم تا صوفي گري و عرفان مسلكي اسلامي تمام تاكيد خود را بر درون انسان گذاشته اند و محور شروع و پايان سير و سلوك خود را در اين امر وقف كرده اند كه انسان بايد خود را بشناسد و تنها وظيفه او همين است و با تاكيد بر اين اصل به گونه اي تجريد و جدا سازي انسان از جامعه، كار، سياست و دغدغه هاي اجتماعي او دست زده اند و گفته اند كه انسان در تنهاييش، انسان است و وقتي در روابط پوچ اجتماعي غرق مي شود هرگز نمي تواند به هيچ آگاهي اصيلي دست يابد. تاكيد بيش از اندازه آنها بر درون گرايي اين مكاتب را به بي تفاوت ترين و لا قيد ترين مكاتب نسبت به دغدغه هاي اجتماعي دورانشان تبديل كرده است.

اين طرز تفكر و بي تفاوتي اجتماعي در اغلب فيلسوفان جديد نيز وجود دارد. فيلسوفاني كه مي توان آنها را بنيان گزاران و پيروان نهضت اگزيستانس نام نهاد؛ تنها به دغدغه وجودي انسان پرداخته اند و او را به عنوان يك وجود، قابل ارزش يافتند كه بايد به بازيابي خود بپردازد كه اين كار نيز عملي نيست كه در بطن

روابط اجتماعي قابل انجام باشد.

(به جز برخي از آنها همچون گابريل مارسل، كه براي جايگاه او در اجتماع اهميت قائل بودند و او را به عنوان موجودي اجتماعي و داراي تعهدات و مسؤوليت هاي اجتماعي مورد بررسي قرار داده اند. ) كريشنا مورتي علي رقم اينكه خودش را از هر گونه وابستگي نسبت به هر دين و مكتبي جدا مي بيند از متاخرين مكتب ذن بوديسم مي باشد و اين را از مقايسه آموزه هايش با آموزه هاي اين مكتب مي توان درك كرد. اصالت زندگي ايده ايست كه ازمطالعه آثار او در ذهنتان نقش مي بندد. او با پوچ انگاشتن تمام ارزش هاي انساني آنها را همچون كفش تنگي به پاي بشريت به تصوير مي كشد كه راه رهايي او را بسته اند و او را اسير دغدغه هاي بيهوده كرده اند كه از اجتماعش به او تحميل شده است و او نيز بدون هيچ اختياري آنها را همچون مرده ريگي پذيرفته است.

او با چنين برداشتي از ارزشها؛ انسان را در تمام طول تاريخ، درگير جنگ هاي عبث قبيله اي، قومي، ديني و ايدئولوژيك دانسته است و ذهن انسان را همواره اسير باور هاي پوچ و غير مفيد دانسته كه در شلوغي آنها خود را گم كرده و با پناه بردن او به اين ارزش ها و باورها و ساختن قلعه و حصار ذهني در حال فرار از خويشتن است، انسان نمي تواند با خود تنها باشد زيرا اين تنهايي به او احساس پوچي و بي ارزشي مي دهد. به تعبير او، تمامي حركات انسان اسير (او بر اين اعتقاد است كه به جز معدودي تمامي انسان ها اسيرند) بي ارزش است و اگر در شرايط ديگر و جامعه ديگر بود بي شك به گونه اي ديگر رفتار مي كرد

و باور هاي اخلاقي او را همان چيز هايي شكل مي داد كه در آن اجتماع معتبر بود.

راهي كه او براي نجات از اين همه قيد و بندها و وابستگي ها و دوندگي هاي بيهوده براي كسب ارزشهاي اجتماعي به ما پيشنهاد مي كند تنهايي، سكوت و آگاهي ايست كه از اين سكوت به ما مي رسد، اين آگاهي بر خلاف تمام علوم و فنوني است كه با تلاش كسب مي شوند؛ راه كسب اين آگاهي بي تلاشي است، زيرا هر گونه تلاشي كه براي كسب حقيقت انجام بگيرد بر پايه و انگيزه ي يك ايده است كه از اجتماع و اتوريته هاي حاكم بر ذهن (كه آن هم بر گرفته از ارزشهاي اجتماعي است) شكل گرفته و اين خود تلاشي كور است و انسان با نيتي پوچ دست به چنين عملي زده است و در واقع عمل او نمايشيست و با اين تعبير هر گونه تلاش انسان را دست و پا زدني بيهوده مي داند، فراخوان او كه انسان را به سكوت و رها شدن از تعلقات و قيد و بندهاي اجتماعي مي خواند بر پايه ي اين تلقي و برداشت از رفتار انسان شكل گرفته است كه تمام زندگي او نمايشي و تمام اخلاق او اعتباري است.

در نقد ايدئولوژي ها و جهتگيري هاي اخلاقي ديدگاه كانت همواره مفيد بوده است.

كانت مي گويد كه اگر مي خواهيد ببينيد كه طرز فكر و نگرشي فلسفي تا چه ميزان درست است، در نظر بگيريد كه تمام انسان هاي يك اجتماع اين طرز فكر را داشته باشند و ببينيد اين اجتماع به چه صورتي درخواهد آمد. اين نوع نقد، جامعه شناسانه خواهد بود.

همواره در نقد افرادي كه همه چيز را زير سؤال برده اند با اين مشكل

مواجه ايم كه آنها از ارائه هر گونه ايده و تصوير از آنچه درست است پرهيز مي كنند تا نتوان آنها را به نقد كشيد، آنها تنها به توصيف و نقد آنچه درست نيست پرداخته اند و در اين امر همواره تا حدودي حق با آنها است.

كريشنا مورتي از اين گونه افراد است.

او همچون نيچه كار خود را با زير سؤال بردن اساسي ترين ارزش هاي انساني شروع كرده است.

ولي با وجود اينكه هيچ ايده كلي به صورت رسمي از طرف او به ما ارائه نشده است اين امكان براي ما محفوظ است كه بتوانيم پيش بيني كنيم انتظاري كه او از پيروان مكتبش دارد چيست. او گرايش به طبيعت دارد بدون توجه به شرارتي كه در برخي از همنوعان وجود دارد منكر كليه مسؤوليت هاي اجتماعي انسان شده است و همه ي آنها را عبث پنداشته و پيش نياز هر حركت درستي را رسيدن به رهايي از اتوريته ها و وابستگي ها دانسته است و نسبت به هر عملي كه قبل از اين انقلاب دروني انجام مي شود نگاهي عاقل اندر سفيه دارد. پيامبر اسلام جهاد اكبر كه همان خودسازي، خودشناسي و به قول فيلسوفان اگزيستانس بازيابيست را پيش زمينه هر گونه فعاليتي نشمرده اند و به اين موضوع همراه با ديگر فعاليت هاي اجتماعي تاكيد داشتند. ايشان جهاد اكبر را بعد از جنگي كه با مشركان داشتند به مسلمانان امر كردند.

ولي كريشنامورتي و پيرو ايراني او مصفا تمام فعاليت هاي انسان را پوچ انگاشته اند و بر اين پندار اند كه تا انسان به آن درجه از اخلاص نرسد و به قول مصفا به اصالت خويش باز نگردد و اسير هويت فكري باشد هر عملي كه از او

سر بزند بيهوده است و هرگز قدمي در راه حق برنداشته است؛ گرفتاري به اين نوع ايده آليسم هرگز مطلوب نخواهد بود.

نكته اي كه قابل توجه است بي تفاوتي او نسبت به آن چيز هاييست كه در ديد عرف مزموم است.

او آنچه مزموم است را كاملاً اعتباري در نظر مي گيرد و منكر وجود وجدان است و هر گونه نهيب وجداني را برگرفته از اتوريته هاي حاكم بر ذهن مي شمارد كه انسان را در بند خود كرده اند.

با اين طرز تفكر تنها چيز اصيلي كه براي انسان مي ماند غرايز اوست و اولين خطري كه در خواندن آثار او براي انسانها وجود دارد گرفتار شدن به گونه اي لااُبالي گري و گرايش به تيپ لش و هيپي و مجاز شمردن هر گونه عمل و خواسته است كه با لفاظي فلسفي قابل توجيه است (البته اگر نيازي به اين توجيه مانده باشد ). آنها تبديل به موجوداتي خواهند شد كه هيچ گونه مسؤوليت اجتماعي ندارند و انجام هر عملي براي آنها مجاز است، زيرا شرم چيزيست كه در وجود آنها از بين رفته است.

(چون شرم حاصل فشار اتوريته ها و ايده آل هاي پوچيست كه از اجتماع بر آنها تحميل شده است) خطر ديگر يك بعدي شدن وجود آدمي در راستاي خودسازي ست، پيروان او تنها مسأله اي كه پيش روي خود مي بينند رسيدن به رهايي از اتوريته هاي حاكم بر ذهنشان است و دغدغه هاي اجتماعي آنها در اين راستا به كل فراموش مي شود، آنها از اجتماع بريده شده (گرچه در تعاليم كريشنا ذكر شده است كه بريدن از اجتماع عملي بيهوده است ولي بي تفاوتي نسبت به اجتماع و همنوعان امريست كه خواه نا خواه به خوانندگان و پيروان او

دست خواهد داد و اين جهت كليست كه از مكتب او در ذهن انسان نقش مي بندد و علي رغم اين كه او بريدن از اجتماع را نهي مي كند ولي اين نهي در خارج از يكپارچگي ايده الوژي اوست) و به خودسازي (يا به قول مصفا درك توهم و دروغ بودن خود) خواهند پرداخت كه گرايش به اين راه نيز سبب پرورش سيب زميني هايي مي شود كه زحمت كاشت و داشت اش را كريشنامورتي و مصفا كشيده اند و حالا قابل برداشت و استفاده توسط هر استثمارگر و تجاوز گري خواهند بود زيرا آنها دغدغه اجتماعي ندارند و هر گونه تلاشي كه از سمت آنها براي نجات خود و هر جماعتي كه نسبت به آنها مسؤول است (از قبيل ناموس، خانواده و وطن و بشريت)، از تجاوز و استثمار شدن انجام بگيرد بر گرفته از ايده و اتوريته ايست كه بر ذهن آنها حاكم است اين در حاليست كه غرور آنها طي تعليمات مصفا و كريشنا از بين رفته است.

به دليل همين تاثيرات است كه ذن بوديسم جزو مكاتب محبوب و تجويز شده توسط قدرت هاي استثمارگر است.

او با اين طرز فكر شرم را با ترس از بد قضاوت شدن و غرور و عزّت نفس را با نشئگي از كبر و اميد را با طمع و داشتن انتظار از هستي يكي پنداشته است.

ايراد ديگري كه بر نگرش و جهان بيني كريشنا مورتي و مصفا مي توان گرفت و اين ايراد بيشتر فلسفيست تا ايراد جامعه شناسانه اينست كه آنها منكر كمال انساني و قدم برداشتن انسان در راه كمال گشته اند آنها معتقدين به تئوري بازگشت هستند و كمال انساني را در بازگشت به

پاكي كودكي و طبيعت معني مي كنند و خارج از اين هر چه هست را بر انسان عرضي و بيگانه با خويشتن او توصيف مي كنند.

اين گونه برداشت از انسان به نگرش رومانتيك و شاعرانه سهراب از زندگي نزديك است.

مصفا منكر وجود اراده آزاد در انسان است و هر گونه عمل انسان را برگرفته از باورها و ارزشهاي تعبير و تفسيري تحميل شده از طرف جامعه بر او مي داند. در نظر گرفتن چنين اصالتي براي جامعه اين سؤال را در ذهن ايجاد مي كند كه اساساً اين اجتماع مگر چيزي به غير از من و شما ايم؟ ارزشهاي اين اجتماع در جايي غير از وجود من و شما كه متبلور نمي شود! با دانستن اين مطلب چگونه مي توانيم اين باورها و ارزشها را ناشي از خودباختگي جمعي و بيگانه با خويش بپنداريم؟

برخي از روانشناسان معتقدند كه حركات انسان در كودكي بر اساس نياز ها و غرايز اوست تا اين كه در دو سالگي نيازي جديد در وجود او شكل مي گيرد كه سبب مي شود تا او بخواهد كه دوست داشته شود از اين پس است كه تمامي پيچيدگي هاي روحي و رواني او شكل مي گيرد و تمام انحرافات از اين نقطه آغاز مي شود. مصفا از اين واقعيت سوء برداشت شخصي خودش را دارد. همانگونه كه از مولوي تعبير هاي شخصي و دلخواه خودش را دارد. او مي گويد تمام گرفتاري انسان از فكر است.

زيرا شروع تمام بدبختي و انحرافات انسان از همان سني است كه فكر بر ذهن او استوار مي شود. براي كسب اين ايده آل ذهني نيازي به طي طريق يا به قول مصفا بي عملي پيشنهادي او نيست مي توانيم از روش هايي كه تيپ اجتماعي

لش پيش گرفته استفاده كنيم و با مصرف حشيش در طي 5 الي 6 سال تبديل به موجودي شويم كه فكري در سرش ندارد. اين روش تضمين شده است و كساني را مي شناسم كه با اين روش به آنچه از نظر او مطلوب است يعني بي فكري كامل دست يافته اند.

در تعليمات او چيزي كه بر حق و قابل ستايش است افزايش آگاهييست كه بر نمايشي بودن و اعتباري بودن بسياري از وجوه زندگي «خود مان» نقش بسته است.

نه انقلابي كه بر ضد اسطوره ها و ارزشهاي اجتماعي براه انداخته است و به ما ديدي از بالا نسبت به كليه انسان ها مي دهد تا همگي شان را به ريشخند بگيريم و براي ما انسانها كه دائما به دنبال چيز هاي جديد و كبر آلود هستيم، ديدگاهي خوش آيند است، كه اگر چنين شود گرفتار سفسطه هاي او و لفاظي فلسفي شده ايم. او آنجا كه از فشار و زور و اجبار اتوريته ها سخن مي گويد تا جايي بر حق است كه انسان بر اتوريته هاي بيروني و اجتماعي سر تعظيم فرود آورده و از آن رو خود را ناچار به اطاعت مي بيند ولي آنجا كه نداي وجدان را به اتوريته ي دروني تعبير مي كند انسان را به نا كجا آباد مي كشاند. مصفا زماني كه انسان را از مشغوليت هاي بيهوده اش آگاه مي كند و عمق غفلت را به او نشان مي دهد براي مخاطبش هشيار كننده است و آنجا كه او را صرفاً به تعمق و سكوت و بي عملي مي خواند و هر فعاليتي را پوچ مي پندارد، خودش مشغوليتي پوچ مي شود كه پيروان مكتبش را گرفتار كرده است زيرا تنها مسأله اساسي انسان رسيدن به آن آگاهي و اصالت نيست.

در آخر بايد بگويم اغلب اشكال در عملي نيست كه بدان مشغوليم، اشكال در اينست كه صرفاً بدان عمل مشغوليم. ما بيشتر در حال الينه شدن و مسخ شدنيم تا منحرف شدن، اين امريست كه در مواجهه با هر ديدگاهي و مشغول شدن به هر عملي گرفتارش مي شويم و اين اشكال در اين نيست كه آن ديدگاه را براي خود برگزيده ايم يا به چنان عملي مشغول گشته ايم؛ اشكال در اينست كه خود را صرفاً در آن ديدگاه و آن عمل محصور كرده ايم. چيزي كه بدون هيچ فلسفه بافي براي هر كسي درك مي شود اينست كه در هر انتخابي به آنچه فكر مي كنيم درست است، عمل كنيم. ولي ما اغلب در حال فرار از اين بديهي ترين قانون زندگي به ايسم هاي مختلف هستيم.

http://localinside. persianblog. ir / post / 49

كريشنا مورتي و اوشو، شياطيني در خدمت نفس

تا زماني كه دو بعد نفسانيت و روحانيت در انسان قوي هستند اين كشمكشها متوالياً و به صورتهاي مختلف وجود خواهند داشت. اگر مي بينيم خصلتهاي ناپسندي وجود داره مثل كينه، غرور، نفرت، شغب و خشم، ريا، دروغ، دزدي، تكبر، پايمال كردن حقوق ديگران و … همگي به واسطه نفسي قوي هستند كه در وجود ماست كه از اين خصلتها استفاده مي كنه تا جلوي جانمون رو بگيره و معركه رو بدين طريق به نفع خودش رقم بزنه. اما آيا ميشه حالتي رو متصور شد كه اين خصايل منفي و ناپسند از وجودمون رخت ببندند و در وجودمون به آرامش برسيم و از اين كشمكش ها ديگه خبري نباشه؟؟؟ جواب بلي هست.

منتها سؤالي پيش مياد اونم اينكه در چه حالتي ميتونيم از اين كشمكشها و

از اين خصايل منفي رها بشيم؟

با كمي دقت ميشه به اين سؤال پاسخ داد.

گفته شد كه اگر كشمكشي هست به واسطه اين هست كه نفس انسان ميخواد در تقابلش با جان معركه رو بدست بگيره. يعني كشمكش زماني وجود خواهد داشت كه جان آدمي داراي قوه باشه و اونو به سمت نورانيت سوق بده و در اين حال نفسي هم كه داراي قوه هست در مقابل اين حركت نوراني خواهي انسان وارد كار بشه و جلوي اونو بگيره. اما اگر جان قوه اش خيلي ضعيف باشه به نحوي كه قادر نباشه انسان رو به سمت خوبيها سوق بده چي؟ بله در اين حالت ديگر كار نفس راحته و ديگر تقابلي وجود نداره صرفاً چيزي كه هست جاني مرده هست كه هيچ حركت قابل توجهي از اون ساخته نيست لذا نيازي به كشمكش و فريبكاري نفس هم نخواهد بود و همه معركه تقابلي نفس و جان در اختيار نفس خواهد بود.

لذا در اين حالت ديگه به اون همه خصايل منفي و شهوات و … نيازي نخواهد بود چون همه اونها ابزاري بودند در دست نفس براي رام كردن جان حالا كه جان ديگه قدرتي نداره چه نيازي به اون همه ابزار هست كه هيچ، خود استفاده از اونها هم براي نفس سنگينه كه بنا بر اين نفس به كلي اونها رو به كناري مي زنه. رها ورد چنين حالتي آرامش خواهد بود و سكون و سكوت. چون ديگه از اون همه كشمكش خبري نيست. ولي آرامش و سكون و سكوتي از جنس سياهي و تيرگي. چرا كه نفس حاكم مطلق وجود انسان شده. در اين حالت انسان به

مقامي پايينتر از حيوان تنزل پيدا مي كنه. شهوات به شدت در وجود انسان تقليل مي يابند به نحوي كه شخص شايد احساس كنه كه به تزكيه نفس رسيده و با توجه به اينكه خصايل منفي خيلي زياد كاهش پيدا كرده اند اين تصور پيش مياد كه شخص به حالاتي عرفاني دست پيدا كرده كه اين همه آرامش داره و به صلح رسيده و به سكون و سكوت و خصلتهاي منفي كه به يكباره رخت بستند و … در حالي كه غافل هست از اينكه اينها همه از حاكميت مطلق نفس و سياهي و تباهي بر وجود آدمي حاصل شده. حالا سؤال ديگه اي پيش مياد و اون اينكه چگونه ممكنه چنين حالتي براي انسان به وجود بياد كه جان و روح آدمي اونقدر ضعيف بشه كه نفس حاكميت كامل معركه رو بدست بگيره؟

اصل آدمي كه همون جان اون هست و روح اون، اساسش بر دانايي و فهم و شعور ه. اساسش بر ذهنيته. هر چقدر علم و دانش و معرفت شخصي بالاتر باشه جان او از نورانيت بيشتري برخوردار خواهد بود و هر چقدر ذهنيات شخصي وسيعتر و گسترده تر و پررنگتر باشه شخص از جان و روحي متعاليتر برخوردار بوده و جان او قويتر خواهد بود.

نتيجه اينكه جان زماني فوق العاده ضعيف خواهد بود كه اونو خالي از ذهنيات بدونيم. يك ذهن خالي متناظر با جاني ضعيف و شكننده و تسليم شده خواهد بود.

وقتي مورتي و اوشو در تعاليمشون صحبت از ذهني خالي مي كنند و اينكه تفكر خوب نيست و … در واقع كاري كه مي كنند اينه كه تا حد ممكن جان انسان رو ضعيف و ضعيفتر كنند

و در اين بين نفس آدمي هست كه جشن مي گيره و معركه رو بدست مي گيره و حاكم وجود انسان ميشه. بله مورتي و اوشو دم از آرامش و صلح و دوري از خصايل منفي و شهوات مي زنند كه خواننده حالا مي تونه به خوبي متوجه بشه كه كدوم نوع آرامش و سكون و سكوت و بدور موندن از كشمكش و … مد نظر ايشان بوده. آرامش و سكون و سكوتي از جنس سياهي و تباهي و فساد. البته مسلمه كه مورتي و اوشو و … مطمئناً به ابعاد مسأله به اين صورت آگاهي نداشتند كه اگر داشتند مطمئناً از راي خودشون بر مي گشتند. مورتي و اوشو به تمامي فريب نفسشون رو خوردند. نفسي كه جانشون رو فريب داده بود و رفته رفته با گسترش سياهي راه برگشت براي جان نگون بختشون سختتر شده بود.

مورتي و اوشو به فريب نفس گفتند ما صرفاً چيزي رو مي گيم بدون اينكه منطقي بياريم و خواننده مي تونه اونو اختيار كنه يا نه به خودش بستگي داره و زماني كه جانشون و وجدانشون كه ناشي از جانشون و برگشتشون به منشأ اصلي و نور مطلقه اعتراض مي كرده بر اين فريبهاي نفس و اعمال و حركاتي كه انجام مي دادند دوباره به فريب اين نفس %%غداره اماره اين اعتراضها رو فريب جان و ذهن معرفي كردند و دوباره بيشتر در عمق سياهي فرو رفتند تا بدانجا كه ديگه راه برگشتي براشون باقي نموند و همه اينها براي اين بود كه مي خواستند به آرامش و سكون برسند اما غافل بودند از اينكه اين آرامش و سكوني كه ناشي از حاكميت نفس هست ريشه در سياهي

محض دارد و جز تباهي و نابودي و بدبختي چيز ديگه اي با خود به همراه نخواهد آورد. در كنار اين توضيحات، حالت دومي هم وجود داره كه در اين حالت نيز كشمكش در وجود آدمي به حداقل ميرسه و انسان به آرامش و سكوت ميرسه و اونم زمانيست كه نفس بسيار ضعيف بشه و به گوشه اي بخزه و حاكم وجود آدمي جان آدمي باشه. در اين حالت اگر از خصايل منفي خبري نيست به اين خاطر نيست كه ديگه نيازي به اين خصلتها نيست بلكه ناشي از اينه كه ديگه به واسطه قدرت و قوت بسيار زياد جان آدمي و ضعف نفس، نفس قدرت ارائه اين خصايل منفي رو نداره. نفسي كه به واسطه رياضتها و مجاهدتها و علم و معرفت جان، بسيار ضعيف شده و به گوشه اي خزيده و هيچ قدرت خودنمايي از خودش نداره. در اين حالت كشمكش از وجود آدمي رخت مي بنده و خصايل منفي و شهوات نيز همين طور و وجود آدمي رو همه نور و نورانيت مي گيره به واسطه نورانيت جان و اعتلاي اون و اين حالتيست كه همه انبيا و اولياي الهي و ديگر صالحان و نيكان بنا بر معرفت و درجه خودشون از اين حالت برخوردار بودند. در متن قبلي وقتي صحبت از دو نوع رهايي ميشه دوستان مصداق كامل اين دو نوع رهايي رو با توضيحات نسبتاً مفصل در اينجا مشاهده مي كنند.

يكي رهايي از جنس نفسانيت كه در اين حالت نفس حاكم وجود آدميست و رهاورد اون آرامش و سكوني از جنس تيرگي و سياهيست هموني كه تعاليم مورتي و اوشو براي انسان ميتونن به ارمغان بيارند

و ديگري رهايي از جنس روحانيت و نورانيت كه به واسطه حاكميت جان بر وجود آدمي شكل مي گيره و رهاورد اون همه آرامش و خوبي و زيبايي از جنس نوره كه مي تونه انسان رو تا لايتناها بالا ببره. با توجه به درازي مطلب و بر طبق توضيحاتي كه داده شد به صورت خلاصه مي توان براي انسان 3 حالت زير را متصور شد:

1. جان قوي + نفس قوي = بروز كشمكش بين نفس و جان، بروز شهواتي مثل خوردن و خوابيدن و خشم و شهوت بيش از حد معمول جهت رام كردن جان تحت فشار نفس و فريب نفس و نيز بروز خصايلي منفي مثل كينه و ريا و دروغ گويي و …، با قدرت يافتن جان اين خصايل منفي و شهوات كمرنگتر و با قدرت يافتن نفس اينها پررنگتر مي شوند، غالب انسانها در اين زمره قرار مي گيرند.

2. جان ضعيف + نفس بسيار قوي = حاكم شدن نفس بر وجود آدمي به واسطه ضعيف شدن جان در اثر مذمت ذهنيت و تفكر و تعقل و اشاعه ذهن خالي و … و سيطره سياهي و تباهي بر ابعاد مختلف وجود انسان، سقوط شخص به مرتبه اي پايينتر از حيوان، ديگر خبري از كشمكش دروني نخواهد بود چون ديگر نيازي به كشمكش نيست و نيازي به شهوات بيش از حد و خصايل منفي نيست چرا كه اينها همگي براي رام كردن جان بودند ولي حالا كه جان ضعيف شده ديگه به كار نمي يان، تلقي شخص بر اينكه در اين حالت به واسطه رسيدن به آرامش (كه به واسطه نبود كشمكش به وجود مياد) و دوري از شهوات و

خصايل منفي به تزكيه درون رسيده كه اين تلقي ناشي از فريب نفسه، آرامش حاصل در اين حالت از جنس سياهي و سكون و تباهيست چرا كه در سايه حاكميت نفس سيه كار و سيه پيشه بر جان آدمي به وجود اومده و اين حالت مخصوص پيروان كريشنا مورتي و اوشو و … و همه كسا نيست كه تعاليم ايشان رو به كار بسته اند.

3. جان بسيار قوي + نفس ضعيف = حاكم شدن جان بر وجود آدمي و سيطره نور و روحانيت و رحمانيت بر ابعاد مختلف زندگي انسان، ديگر خبري از كشمكش دروني نخواهد بود چرا كه ديگه نفس قدرت لازم براي ايجاد كشمكش رو در اختيار نداره و به گوشه اي خزيده و جان با نورانيت و با علم و معرفت كليه حركات نفس چموش رو زير نظر داره، بر اثر نبود كشمكش و نيز نزديكي به خداوند متعال و نورانيت حاصل از اين نزديكي آرامشي به وجود مياد از جنس نور و خصايل منفي و شهوات بيش از حد نيز زايل مي شن چرا كه ديگه نفس قدرتي براي ارايه اونها در اختيار نداره و نورانيت جاي اونها رو مي گيره، شخص به تزكيه درون ميرسه و روح و جان انسان قادره تا لايتناها پرواز كنه و اين حالت متناظر با حالت انبيا و اوليا و اوصيا و نزديكان درگاه حضرت حق مي باشد.

منبع:

http://mortiviaeslam. blogfa. com/8904. aspx

************

[1]. كريشنا مورتي، خشونت و خلاقيت، ترجمه ي پيمان آزاد، ص 82.

[2]. كريشنا مورتي، عرفان و خودشناسي، ترجمه ي مجيد آصفي، ص 138.

[3]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 266.

[4]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص

23 – 24.

[5]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 44.

[6]. همان، ص 63.

[7]. همان، ص 131 – 133.

[8]. همان، ص 128.

بخش آموزه ها

آموزه هاي كريشنا مورتي

آموزه هاي كريشنا مورتي و ديدگاه او درباره ي خداشناسي، انسان شناسي و كيهان شناخت، همگي در دايره ي ذهن (Mind) تعريف و تفسير مي شود. او از خداي ذهني بيزار است و به حقيقتي ناشناخته و جاري در هستي عشق مي ورزد، نيرويي وراي ذهن و ادراكات. او از تعاليم اديان بيزار است و اساساً تعليم و آموزش را چه در بعد ديني و چه در ابعاد ديگر، نقض، طرد و نفي مي كند و در اين بين تفاوتي ميان آموزه هاي انساني نظير بوديسم و تعاليم آسماني چون اديان ابراهيمي قائل نيست. گاه تا حد نفي وجود خدا پيش مي رود و آن خدايي را كه تعاليم اديان به شرح و وصف آن مي پردازند، «تصوير خدا» مي نامد. در نظر او انسان يعني ذهن و اگر بشر بتواند از اسارت ذهن كه در ادبيان او مرادف با شرطيت ذهن قلمداد مي شود، رها گردد از تمامي رنج ها رهايي يافته و در عين %%تهيگي به روشنيدگي كه سامان و پايان مشرب فكري مورتي است، رسيده است.

اما عوامل شرطي ساز ذهن بشر چيستند؟ در اندك بياني مي توان به خداي ذهني، دين و مذهب، عبادتگاه ها، فرهنگ و سنت، خانواده، قوانين، آداب و رسوم اقوام گوناگون، سرزمين و مليت، نظام هاي تعليم و تربيت، دانستگي و انديشه ورزي كه ذهن بشر را اسير شرطيت نموده است، اشاره كرد. درباره ي كيهان شناخت هم كريشنا مورتي هستي را سراسر رنج مي بيند و راه رهايي و گريز از آن را حضور در هستي و بيگانگي با آن

در قالب وحدت مشاهده كننده و مشاهده شونده، ادراك مطلق هستي بي هيچ زمينه ي ذهني، پرهيز از تضاد و از هم گسيختگي دروني و سر انجام حصول تهيگي و رسيدن به روشنيدگي مي داند. اولين پرسشي كه مطرح است اينكه فكر و ذهن چيست؟

كريشنا مورتي در اين رابطه مباحث فراواني را مطرح كرده است كه البته بسياري از آنها تكرار مكرراتيست كه مخالف ديدگاه اصلي خود اوست. نظرات وي در مورد فكر و ذهن: فكر، وسيله و ابزار مشتركيست كه در اختيار همه ي انسان ها قرار دارد. فكر، شرقي و غربي ندارد، فكر، فقير و غني نمي شناسد. شاعر به همان گونه فكر مي كند كه جراح و كارگر در مزرعه به همان گونه مي انديشد كه نجار در كارگاه. قرن ها انسان را برنامه ريزي كرده اند كه اعتقاد خاصي داشته باشد، ايمان خاصي داشته باشد، تشرفات مذهبي و سنتي خاصي را رعايت كند، به جزم هاي خاصي گردن بگذارد. [1] لازم است به واقعيت فكر توجه شود. انسان ها فكر مي كنند و فكر خود را به صورت كلمات و واژگان بيان مي نمايند. فكر بين همه ي افراد انسان مشترك است.

پس انسان نمي تواند بگويد فكر من. بايد از برنامه هاي ذهني آزاد شد تا از دموكرات بودن، كمو نيست بودن يا مذهبي بودن كه سراپا تعصبات و جزميات است، رهيد. فكر خالق دقيق ترين ابزار براي كمك به انسانها بوده است و در عين حال مخرب ترين وسائل را نيز براي نابودي و در تهديد و ارعاب قرار دادن بشر ساخته و پرداخته است؛ [2] كريشنا مورتي در همين آغاز راه، ما را با مشكلاتي مواجه مي كند و خواننده را در تناقض هاي خود سرگردان؛ زيرا اولاً از

يك سو فكر را كاملاً رد مي كند و آن را سرچشمه ي بدبختي هاي انسان مي داند. اما از سوي ديگر چنين توصيه مي كند كه «انسان بايد در اين مورد بسيار جدي فكركند» [3] يا «انسان بايد نسبت به اين موضوع بسيار جدي و هوشيار باشد». [4] كريشنا مورتي در سخني اظهار داشت كه فكر خالق ترين ابزار براي كمك به انسان ها بوده است.

همين جمله كافيست كه به ما نشان دهد كه فكر به طور كلي و مطلق مردود نيست. از سوي ديگر دين اگر از سوي خدا باشد و دست آدمي آن را آلوده و تحريف نكرده باشد، باعث وحدت و هدايت انسان است.

چنانكه در اسلام كه تنها دين تحريف نشده است، خداوند همه ي انسان را به راه خود مي خواند و به وحدت كلام و اعتقاد دعوت مي نمايد. در ادامه كريشنا مورتي ماهيت فكر را چنين تحليل مي كند:

فكر چيست؟

فكر پاسخ به واكنش حافظه است.

اگر صاحب حافظه نباشيد قادر به فكر كردن هم نيستيد. اگر گفته هاي كريشنا مورتي درباره ي ذهن، فكر و نفس را در كنار يكديگر قرار دهيم به تناقضي روشن مي رسيم. او از يك سو معتقد است كه ذهن شامل ترس، احساس لذت، تخدير، وابستگي، شوق و در يك كلام تماميت وجود آدميست و به اين لحاظ با نفس كه در برگيرنده ي افكار، خواسته ها، تملكات، آرزوها و شادي هاست يكي مي شود و از سوي ديگر فكر و ذهن را منحصر به آگاهي و شعور انساني است يا تماميت درون و نفس آدمي را شامل مي شود؟ سخنان او در اين زمينه كه مبنا و اساس تمامي مباحث ديگر اوست متزلزل و متناقض است.

سخني مبنايي وجود دارد و آن

اينكه تفكر، فقط واكنش حافظه نيست. تفكر در انسان از سه منبع تغذيه مي كند كه يكي از آنها حواس و ادراكات ظاهري انسان است.

فكر، دو منبع ديگر هم دارد كه يكي اصول عقليست كه بخشي از آنها بديهيات است و ديگري الهامات، يافته ها و علوم وجداني انسان و به تعبيري علم حضوري است.

اگر فكر و انديشه را منحصر به حافظه و حواس ظاهري كنيم، به نوعي تجربه گروي افراطي يا آمپريسم يا پوزيتيوسم حداكثري گرفتار آمده ايم. كريشنا مورتي به طور كلي معتقد بود كه نظام هاي تعليم و تربيت، فرهنگ، ايدئولوژي، كتب مقدس، اعتقاد و باور به يك دين و مذهب خاص و حتي تعلق به سرزمين و خاك و وطن، انسان را در طول تاريخ، آلوده به شرطيت ساخته است.

او وطن پرستي را نفي مي كند و آن را پرچم پرستي مي نامد. او بر اين باور است كه يكي از عوامل جنگ و ستيز در نوع بشر، متعلق بودن به سرزمين و مليت گرايي است.

انسان، خون مي ريزد تا تغذيه كند و همين انسان به خاطر ايدئولوژي يعني مليت گرايي و نشر و گسترش آن، انسان هاي ديگر را قتل عام مي كند؛ [5] او مذهب را پروپاگاند (يك بزرگ نمايي دروغين) مي نامد كه به صورت يك تشكيلات بوروكراتيك معنويت يا روحانيت جلوه گر شده است.

امروز مذهب در معناي پذيرفته شده ي آن به صورت يك ابزار پروپاگاند درآمده است؛ به صورت يك تشكيلات بوروكراتيك «معنويت» يا «روحانيت» درآمده است، با «رئيس» و مادون و مافوق. در آن علائق شخصي و اندوختن ثروت هاي كلان مطرح است.

مذهب به صورت شعارها و باورهاي دگم و متعصبانه درآمده است؛ [6] مذهب هرگز

به انسان فضيلت و حقيقت نمي دهد و به جاي آن رنج ها پريشاني ها، نفرت ها و خشونت ها را به ارمغان مي آورد. براي اينكه انسان جوهر مذهبي داشته باشد.

بايد نخست از تعصب ها و باورهاي دگم و فشارهاي پروپاگاند آزاد و رها گردد تقليد را رها كرده و تأمل و تعقل روي آورد. [7]

اولاً:

اين در حاليست كه كريشنا مورتي فكر را اساس بدبختي ها و نكبت هاي انسان مي شمرد و به انسان توصيه مي كند كه از ذهن و فكر تهي كردند.

ثانياً:

توصيفات او درباره ي مذهب شايد شامل برخي اديان مثل مسيحيت بشود ولي شمول آن هرگز دامن اسلام و قرآن را آلوده نمي كند.

لذا توهين او به دين و مذهب شامل اسلام هم خواهد شد.

ثالثاً:

او از يك طرف معتقد است اعلان حقيقت نيازمند تشكيلات نيست و به همين دليل انجمن تئوسوفيان را منحل اعلام كرد امّا خود او به سختي دنبال ايجاد تشكيلات به عنوان مدرسه، مؤسسه يا آموزشگاه است تا بتواند تعاليم و انديشه هاي خود را به صورت تشكيلاتي به مخاطبينش ارائه كند.

او معتقد است كه مذاهب مختلف در جهان، فقر را تلقين كرده و اعتقادات و مذاهب آتش جنگ ها را بر افروخته اند و هنگامي كه انسان ملي گرا باشد، اين ملي گرايي به او قدرتي مي بخشد كه ديگران را بكشد؛ [8] او مي گويد، انسان هميشه در جستجوي چيزي در وراي درد و پريشاني و اندوه بوده است.

آيا چيزي مقدس و ابدي وجود دارد؟

چيزي كه ماوراي تماس و دسترسي فكر باشد؟ اين عمده ترين پرسشيست كه در تمامي زمان ها و قرون بوده:

تقدس چيست؟

از عهده عتيق تاكنون انسان هر چيزي را كه روي زمين قرار داشته، پرستيده است در بوديسم خدايي وجود ندارد، هندوها

حدوداً سه هزار خدا دارند كه مي توان يك عمر با آنها بازي كرد و سرگرم بود، خدايان مبتني بر كتاب هم وجود دارند، مثل خداي مسيحيان، اما بايد دانست كه خدا و مذاهب مانع صلح هستند، مدت ها پيش از مسيحيت، انسان ها درباره ي صلح و آرامش سخن گفته اند حال آنكه آن وقت ها هيچ صحبتي از خدا نبوده است؛ [9] او در مورد نظام هاي تعلم و تربيت نيز نظراتي دارد:

نظام هاي تعليم و تربيت يكي ديگر از عوامل شرطيت زاي ذهن بشرند. تنها زماني تعليم و تربيت مفيد خواهد بود كه معلم خود را درك كرده باشد، از شرطي بودن، از اسير بودن در دايره ي ذهن خود رها شده باشد و سپس به ياري دانش آموزان بشتابد. يكي از عواملي كه به ذهن تجربه ي شرطي مي دهد عنصر ملي گرايي است.

ملي گرايي سهم مهلكيست كه انسان ها و جوامع را به هلاكت و تباهي مي كشاند و سم نژادپرستي، قبيله پرستي و فرقه پرستي نيز دارد. [10] كريشنا مورتي با هر گونه قداستي مخالف است.

از نظر او تمام اموري كه مقدسند ساخته ي ذهن شرطي انسانند و قداست هاي ساختگي هيچ گونه ارزش ندارد. آنچه قدسي و مطهر است فاقد ويژگي هاي خاص است.

يك سنگ در معبد، يك تصوير در كليسا، يك سمبل و نماد فاقد قداست است.

اين خود انسان است كه به آنها قداست ساختگي و كاذب مي دهد. [11] در اينجا پرسش ديگري مطرح است و آن اينكه انسان چگونه مي تواند از شرطي بودن يا وابستگي رهايي يابد؟ تنها به وسيله ي شناخت و درك انواع فرارها. وابستگي ما به يك شخص، به كار، به يك ايدئولوژي و بسياري چيزهاي ديگر عامل شرطي شدن

است.

ما بايد بيهودگي فرار را درك كنيم … رهايي از شرطي بودن هنگامي تحقق مي يابد كه رهايي از فكر تحقق يابد. تنها هنگامي كه ذهن كاملاً آرام است، حقيقت مي تواند خود را متجلي گرداند؛ مي تواند باشد؛ [12] در اينجا نكاتي قابل بيان است؛ اول اينكه چنانچه گذشت معناي ذهن در دستگاه فكري كريشنا مورتي چندان مبهم و چند پهلوست كه كشف معناي روشني نسبت به آن بسي رنج آور است و انسان را به رنجي وا مي دارد كه مورتي خواهان فرار از آن است.

دوم اينكه تمام نكاتي كه مورتي در باب شرطي شدن ذهن بيان كرد با افكار و رفتارهاي خود او ناسازگار و متناقض است.

چرا كه كريشنا مورتي هم نظام تعليم و تربيت خاصي ارائه كرد، موسسات و مراكز مختلفي در اين راستا احداث نمود. از نظر او تنها حقيقت قداست دارد اما پرسش مهم اينست كه حقيقت چيست و مصداق آن كدام است؟

آيا حقيقتي كه او معرفي مي كند ساخته ي ذهن او نيست؟

و آيا حقيقتي كه ديگران مي نمايانند با حقيقتي كه مورتي اظهار مي دارد متفاوت نيست؟

و آيا همين تفاوت نشان از اين واقعيت ندارد كه تمامي اينها ساخته ي ذهن انسان و از جمله كريشنا مورتي است؟

پس حقيقت كدام است و چرا حقيقتي كه كريشنا مورتي مي گويد داراي قداست است؟

سوم اينكه اگر انسان ملّيت، كار، شغل، فرهنگ، آداب و رسوم، همسر، پرستش، جامعه، قداست، ايدئولوژي، خويشاوندي و تمامي چيزهاي ديگر كه مورتي از آن سخن به ميان آورده است را يك سره رها كند، در اين صورت چگونه انساني خواهد بود؟

چنين انساني تنها يك فرض دارد و آن اينكه براي هميشه غارنشين يا بيابان گرد

باشد مشروط بر آنكه فرهنگ غارنشيني يا بيابانگردي هم نداشته باشد.

زيرا اصولاً فرهنگ نوعي وابستگي و شرطي شدن است.

اين است انساني كه حاصل نظامي پرورشي كريشنا مورتيست كه البته با رفتار خود او بسيار متفاوت است.

چهارم اينكه اصلي كه امروز به عنوان يك اصل علمي پذيرفته شده است اينكه انسان بايد به هنگام كار به گونه اي كار كند كه از شغل خويش احساس لذت داشته باشد، روابط اجتماعي او را كس و سرخورده نكند، از افسردگي و پژمردگي فاصله گيرد و اصل مهم ديگر اينكه بايد در زندگي عشق، صميميت و صداقت بستر تمامي روابط و رفتارها باشد.

آيا مي توان از اين اصول مهم كه بنيان خانواده و جامعه را مي سازند صرف نظر كرد و تنها با عنواني مثل شرطي شدن ذهن، خانواده و جامعه را به نابودي كشاند؟ پنجم اينكه تمامي سخنان كريشنا مورتي اينست كه وابستگي ها منشأ فرار از درون است لذا بايد از شرطي شدن ذهن رهايي يافت. شعار او اين است:

بازگشت به درون. اين شعار، شاه بيت تمامي كساني است كه در حوزه ي معرفت و عرفان سخن گفته اند.

ديدگاه اسلام اينست كه بازگشت به درون اصالت ندارد بلكه آنچه اصيل است بازگشت به مبدئيست كه خالق و صاحب درون انسان است.

در اين آيين راستين اگر سخن از باطن انسان به ميان آمده است.

اگر سخن از معرفت نفس است و اگر راه دروني به عنوان طريق و سبيل ولايت مطرح شده، همه و همه تنها يك دليل دارد و آن اينكه اينها راهي براي نزديكي به اوست و اين حقيقت ارزشمند و گوهر ناب از ديد كوتاه بين و سطحي نگر كساني چون كريشنا

مورتي پنهان است.

سخن اساسي و حياتي اينكه مسأله انسان، باطن، تحول و آينده از مسائل سرنوشت ساز و بسيار مهم مي بادش. نبايد با اين امور مهم بازي كرد و انسان ها را با ذوق و سليقه ي خويش به آن سمت و اين سمت كشاند و راه نجات هاي توهمي پيشاروي او قرار داد. تنها راه نجات بشر از سوي خالق بشر گفتني است نه از سوي بشر ضعيف كه خود او هم اگر عنايت خدا نباشد هيچ است.

ششم اينكه محور گفته هاي كريشنا مورتي رهايي از وابستگيست. اما بايد توجه داشت كه وابستگي ها دو دسته اند:

يكي وابستگي به دنيا و ديگري وابستگي به مبدأ جهان. انسان شايد بتواند تعلقات خود را از برخي امور بركند اما مگر مي توان وابستگي به خالق را نفي كرد و از آن رها شد.

اساساً انسان ها مخلوق و مملوكند و تعلق و وابستگي و فقر ريشه در درون، سر، هويت و وجود آدمي دارد. انسان تنها مالك يك چيز است و آن حاجات و نيازها. ما تنها مالك ناداشته ها، كمبودها و فقر خويشيم و انسان به هر ميزان كه از تعلقات دنيوي خود بكاهد به اين تعلق و فقر دروني و ذاتي خود بيشتر واقف خواهد شد چرا كه خداي سبحان فرمود:

«… …؛ [13] اي مردم شما همه به خدا فقير و محتاجيد و تنها خداست كه بي نياز و غني بالذات و ستوده صفات ست». كريشنا مورتي بر اين باور است كه اگر انسان از ذهن شرطي فارغ شود مي تواند به دريافت حقيقت نائل آيد. حقيقت از نظر مورتي داراي ويژگي ها و مؤلفه هاييست كه مي توان به بعضي از آنها اشاره كرد:

يك)

حقيقت بدون تعيّن

و تشكّل است.

هيچ راهي براي ورود به سرزمين حقيقت وجود ندارد. به عقيده ي من «حقيقت» سرزمين است بدون راه، بدون معبر و شما نمي توانيد بر اساس هيچ مكتب، مسلك، سيستم و فلسفه اي براي آن راه بسازيد. [14]

دو)

ويژگي ديگر حقيقت آن است كه بايد با آزادي انسان سازگار باشد.

آن چه مي گويم اينست كه: براي رشد دروني راهي نمي تواند وجود داشته باشد.

اگر اين درست است (كه راهي به حقيقت نيست) كه به اعتقاد من درست است؛ كه فقدان راه از قبل تعيين شده به معناي آزاد بودن است؛ كه به معناي تسلط بر خويش؛ كه به معناي خردمندي است؛ [15] اين سخنان هم جاي تأمل جدي دارد؛

اولاً اگر راهي به حقيقت نيست و حقيقت حصول ناپذير است پس ما به دنبال چه چيزي هستيم؟ ايشان در اين سخنراني ها، پرسش و پاسخ ها، آموزشگاه ها، مؤسسات و كتاب ها به دنبال چيست؟

مورتي در موارد ديگر توصيه به يافتن راه مي كند.

جالب است كه چندين پاراگراف بعد كريشنا مورتي مي گويد:

هر فرد بايد راه مخصوص به خود را رشد و گسترش بدهد؛ بايد راه يگانه و بي نظير و بديل خود را گسترش بدهد. [16]

سه)

به هنگام نيل به حقيقت بايد بيخود شد.

آن گاه كه انسان مي خواهد به حقيقت متصل شود حالت شعف و بيخودي پيدا مي كند.

آن چه از بطن اين هوشياري و كوشش يك دله زاده مي شود وَجد، شعف و بي خودي ناشي از اتصال به حقيقت است؛ [17]

چهار)

حقيقت جنبه هاي مختلفي ندارد. بسياري مي انديشند كه مسيحيت يك جنبه ي حقيقت است.

بوديسم يك جنبه است و هندوئيسم جنبه هاي ديگري از حقيقت مي باشد، اين سخن درست نيست. لذا حقيقت قابل تحول و اغماض هم نيست. به نظر من حقيقت

جنبه هاي مختلق ندارد؛ حقيقت يكي است؛ يگانه است و آن چه تام است، كامل است، نمي تواند جنبه هاي مختلف داشته باشد؛ [18] در اينجا پرسشي رخ مي نماياند و آن اينكه اگر حقيقت يگانه است پس چگونه حقيقت هر لحظه تازه و نو مي شود؟ شما «حقيقت» را يك چيز قطعي و تغييرناپذير فرض مي كنيد؛ يك چيزي كه ثابت است؛ پايان يافته و تمام شده است؛ ولي من به شما اطمينان مي دهد كه چنين نيست؛ بلكه كاملاً بر عكس است؛ چيزي كه هميشه تازه و نوشونده است، نمي تواند ثابت و تغيير ناپذير باشد [19]

پنج)

حقيقت قابل آموزش هم نيست … …

شش)

حقيقت تكرار ندارد. حقيقت را نمي توان تكرار كرد. هنگامي كه حقيقت تكرار مي شود تبديل به يك دروغ مي شود. تكرار، حقيقت نيست. [20]

هفت)

براي شناخت حقيقت كه عبارت از زندگي است، شما بايد حس ارتباط برقرار كردن خود را تقويت كنيد. [21] او معتقد است رهايي از رنج گريبان گير بشر كه همانا داشتن ذهن شرطي و عمل بر اساس آن مي باشد، تنها از راه مديتيشن امكان پذير است.

اين شيوه در ديدگاه وي از اهميت فوق العاده اي برخورد است و اختصاصاتي منحصر به خود دارد كه مبتني بر اصول زير است:

حضور در هستي بهره مندي از هنر ديدن و هنر شنيدن كريشنا مورتي، انواع مديتيشن هاي معمول در مكاتب گوناگون هندي و آيين هايي نظير يوگا، ذن و شينتو را كه از گذشته تا امروز به عنوان سوغات و ارمغان شرق براي غرب مطرح گرديده و در حوزه هاي طرح و بحث خويش داراي رونق و رواج بسياري نيز مي باشند، طرد و نفي مي كند و به ارائه طريقه ي خويش مي پردازد كه مدعيست بر هيچ يك

از آن آموزه ها منطبق نيست. او هر گونه تكنيك براي آموزش مديتيشن را مردود مي داند و اصولاً مديتيشني كه بر اساس دستورات و اعمال ويژه و يكساني براي همه ي افراد توصيه مي شود از نظر او مطرود و محكوم به شكست است.

در بياني كوتاه ويژگي هاي مديتيشن از ديدگاه كريشنا مورتي به قرار زير خواهد بود [22]:

1. مديتيشن هم هدف است و هم وسيله.

2. مديتيشن ترك همه جانبه ي جهان دانستگيست و رهايي از هر دانستگي براي ورود به جهان ناشناخته ها.

3. مديتيشن مبتني بر شناخت خويش است.

6. مديتيشن يعني ديدن آنچه هست و رفتن به فراسوي آن.

7. مديتيشن فارغ از زمان است و هرگز در قلمرو زمان نيست.

8. مديتيشن دعا و نيايش و تكرار كلمات اين چنين كه به نوعي خود – هيپنوتيز مي باشد؛ نيست. زيرا پاسخ دعاهاي ما برخاسته از دانسته ها و امور شناخته ي خود ماست؛ دعا و عجز و لابه زاييده ي دلسوزي و ترحم كردن به خويش است.

شما وقتي مشكلي داريد دست به دعا برمي داريد، وقتي غم و اندوهي هست، اما وقتي خوشبختي و شادي باشد از عجز و لابه كردن خبري نيست. دل سوزي و ترحم به خويش، عميقاً در انسان جاي گرفته است و ريشه در فراق و جدايي دارد، آن چيزي كه در فراق و جدايي است، آن چيزي كه در فراق و جدايي است، يا فكر مي كند كه دور و تنها مانده است و بي امان در جستجوي چيزيست كه جدايي و فراق نباشد، تنها موجب جدايي و دوري بيشتر مي گردد. در كنار اين واماندگي و سردرگمي ها انسان براي بهشت موعود مي گريد، براي خويش، يا براي چند خداي ذهني اشك مي ريزد. اين

گريه ها ممكن است موجب يافتن پاسخي هم گردد، اما اين پاسخ ها انعكاس همان دلسوزي و ترحم به حال خويش است، در فراق و جدايي خود [23] اين بيان عجيب و نظر بعيد و غريب كريشنا مورتي از كوتاهي نظر و نقص انديشه ي او پرده بر مي دارد.

9. مديتيشن عالي ترين شيوه ي نظم فكري است.

اما منظور از اين نظم، ترتيب و چيدن در كنار هم نيست، برنامه ريزي و تناسب داشتن هم نيست.

10. مديتيشن يعني شكوفايي عشق.

11 - مديتيشن كيفيتيست از ذهن كه به همه چيز با توجه تام و دقت كامل نظر مي كند نه تنها به بخش يا بخش هايي از آن. كريشنا مورتي در خلال گفته ها و آثارش به كرّات درباره ي مديتيشن سخن به ميان آورده است.

به جز اين، كتابي مستقل به نام مديتيشن دارد كه در آن فقط درباره ي اين پديده سخن به ميان آمده است.

مناسب است فرازهاي اصلي اين كتاب را مرور كنيم. يكي از بزرگترين هنرها در زندگي، مديتيشن است؛ [24] اگر فرازهاي پيش گفته را مرور كنيم به دست مي آيد كه مديتيشن امري قصدي نيست، مديتيشن رهايي از جهان دانستگي هاست، مديتيشن بي زمان است، مديتيشن نمايش تمركز نيست، مديتيشن دعا و نيايش هم نيست، مديتيشن كنترل جسم و فكر نيست و اساساً مديتيشن حركتيست ناشناخته. با اين توصيفات مديتيشن چيست؟

مورتي حدود هفتاد صفحه درباره ي مديتيشن همين گونه سخن گفته است كه هيچ حاصلي ندارد و هرگز خواننده نخواهد فهميد كه بالاخره مديتيشن چيست و از كدام جنس است و بايد چگونه آن را انجام داد. آري، اينست هنر مورتي كه هفتاد صفحه مطالب تكراري و زيبا بگويد اما هيچ حاصلي در پي نداشته

باشد؛ [25] حضور در هستي يا پرهيز از گسستگي دروني و بيروني يا همان وحدت مشاهده كننده و مشاهده شونده از بينادي ترين و البته مشهورترين اصول مورد نظر كريشنا مورتي در مديتيشن و رهايي از رنج شرطيت ذهن و سر انجام وصول به نيروانه است.

از نظر او حضور در هستي مبتني بر ارتباط كامل، جامع و همه جانبه با خود و با پيرامونمان است.

اين امر مهم تنها از ذهني برمي آيد كه فاقد جريان شرطيت باشد.

اين مقوله مستلزم بهره مندي از ارتباط صحيح با خود و با ديگران است.

من نمي گويم كه مشاهده كنند و مشاهده شونده يكي است.

من گفتم وقتي فاصله ي بين مشاهده كننده و مشاهده شوند از بين مي رود، بُعد جديدي خلق مي شود، افق متفاوتي به وجود مي آيد من كه نمي توانم درخت بشوم. خيلي باهو شتر از آن هستم كه درخت بشوم. [26] جملات پيش گفته را با اين كلام سنجيد، تناقضي واضح به چشم مي آيد:

در حالت تجربه كردن نه تجربه كننده هست و نه چيزي كه مورد تجربه قرار بگيرد.

درختان، پرندگان و ستارگان به وسيله ي تجربه كننده تجربه نمي شوند، بلكه همه ي آنها عينِ حركت تجربه كردند.

در تجربه كردن جدايي و فاصله اي بين مشاهده كننده و مشاهده شوند وجود ندارد. [27] اصل مهم مديتيشن از نظر مورتي وحدت بين رايي و مريي يا به بيان ديگر يافتن بصيرت و سميعيت در نهاد آدميست كه از هر نوع تفرقه و پراكندگي ذهن جلوگيري مي كند و اجازه مي دهد تا انسان در هر عملش و بر سر هر كردار و گفتار و پندار حضوري همه جانبه داشته باشد.

مراقبه مرز بين انسان و انسان و حدّ بين انسان و

اشياء را برمي دارد. مراقبه كنندگان مي گويند آنگاه كه در حالتي از مراقبه هستند بين خود و اشياء فاصله اي احساس نمي كنند، فاصله بين آنان ناپديد مي شود. [28]

نگرشي بر آراء و انديشه هاي كريشنا مورتي / محمد تقي فعالي / با تلخيص

******

[1]. همان ص 9 – 10.

[2]. همان، ص 18.

[3]. همان، ص 10.

[4]. همان، ص 11.

[5]. كريشنا مورتي، خشونت و خلاقيت، ترجمه ي پيمان آزاد، ص 71 – 77.

[6]. كريشنا مورتي، فراسوي خشونت، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 61.

[7]. همان ص 63.

[8]. كريشنا مورتي، آغاز و انجام، ترجمه ي مجيد آصفي، ص 173..

[9] همان، ص 214 – 218.

[10]. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمدجعفر مصفا، ص 100.

[11]. همان، ص 159.

[12]. همان، ص

12 - 13.

[13]. فاطر / 15.

[14]. همان.

[15]. همان، ص 57.

[16]. همان، ص 58.

[17]. همان، ص 74.

[18]. همان، ص 77.

[19]. همان، ص 72.

[20]. همان، ص 98.

[21]. همان، ص 59.

[22]. ر. ك:

كريشنا مورتي، مديتيشن، ترجمه ي حبيب الله صيقلي.

[23]. همان، ص 34.

[24]. كريشنا مورتي، مديتيشن، ترجمه ي حبيب الله صيقلي، ص 6.

[25]. ر. ك:

كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه ي محمد جعفر مصفا، ص 208 - 209 - 173 و 316 – 318.

[26]. كريشنا مورتي، خشونت و خلاقيت، ترجمه پيمان آزاد ص 20.

[27]. كريشنا مورتي، حضور در هستي، ترجمه ي محمدجعفرمصفا، ص 24.

[28]. همان، ص 17.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109