سرشناسه: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1391
عنوان و نام پديدآور: بانك جامع دوازده جنبش نوظهور معنويت نما / واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
گرداوري مطالب از كليه سايت هاي مربوطه جمع آوري و ويرايش شده است.
مشخصات نشر ديجيتالي: اصفهان: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.
مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه
موضوع: فرقه ها - جنبش هاي نوظهور
نام اكنكار
پايه گذار: پال توئيچل تاريخ تولد:
زمان تولد توئيچل را 1908، 1910، 1920 و تاريخ فوت وي را 1971 ضبط كرده اند.
مكان تولد:
پادوكاه كنتوكي سال پايه گذاري 1965
متون مقدس يا متون مورد احترام متن مقدس اصلي اين آيين سريعت كي سوگماند است كه در كنار آن آثار پال توئيچل كليد جهان هاي سري و درآمدي بر اكنكار و آثاري از هارولد كلمپ رهبر نوازنده اين آيين نظير «هنر رؤيابيني روحاني نيز از احترام خاصي برخوردار است
شمار اعضاي اين آيين مطابق آنچه در سايت رسمي اين آيين آمده تعداد اعضاي آن كه در يكصد كشور دنيا پراكنده اند، تقريباً هشتادهزار نفر است
اكنكار در زمان انقلاب فرهنگي در دهه 1960، زماني كه فرهنگ جديد، مشوق حكمت رازورانه باستاني شد، پديد آمد. آن چه پال توئيچل انجام داد، روزآمد كردن تعاليم باستاني با توجه به جهان جديد بود.
دانشمندان معتقدند كه اكنكار صورت بندي جديدي از عقايد و اعمال باستاني سنت راداسوامي با واژه جديد اك است اين تركيب جالب حكمت باستاني و واژه پردازي جديد، ما را به مقايسه اكنكار با حكمت الهي مادام بلاواتسكي فرا مي خواند. بر اساس گزارش هاي گوناگوني كه دوستان خانواده و طرف داران پال توئيچل ارائه داده اند و نيز آنچه به نظر تلاش آگاهانه پال توئيچل براي پرده برداشتن از جزئيات
زندگي خصوصي اش است اين جزئيات در نظر هواداران اكنكار و همچنين دانشمندان رازآلود پنداشته مي شود. حتي رهبر اكنكار، هارولد كمپ نيز با بيان اين كه توئيچل عاشق زندگي خصوصي اش بود» تصديق مي كند كه توئيچل با بيان زندگي خصوصي اش سعي كرده آنهايي را كه به مطالعه زندگي وي مي پردازند، به بيراهه ببرد.
توئيچل در دوران جواني به فعاليت هاي گوناگوني پرداخته اما تلاش كرده تا از آن به عنوان ابزاري براي بيان واقعيت هاي زندگي اش استفاده كند.
از اين رو، وي آثاري از خود برجاي نهاد كه به دليل ابهامات موجود در آن سال ها طول مي كشد تا تاريخ دانان از آنها سر درآورند.
عمده ترين سردرگمي مربوط به تعيين زمان مكان و طبيعت تولد توئيچل و نيز ويژگي هاي مربوط به اوايل زندگي ويست پال توئيچل در سال 1942 وارد نيروي دريايي شد و در همين سال با كاميل بالو (Camil Balloew) ازدواج كرد.
در اين ايام زندگي پربارش را با روزنامه نگاري شروع كرد و با نام هاي مختلف براي نشريات دوره اي گوناگون قلم مي زد. در همين زمان بود كه به توضيح و تبيين گروه هاي گوناگون ديني پرداخت
در سال 1950 به همراه همسرش به عضويت كليساي خودشناسي مونيسم مطلق و زيرشاخه دنباله روي از خودشناسي در واشنگتن درآمد.
رهبري اين گروه را سوامي پريماناندا به عهده داشت كه در نوشته هاي آخر توئيچل از او به سودار سينق نيز ياد شده است به دنبال جدايي از اين گروه در سال 1955، پال توئيچل و همسرش نيز از هم جدا شدند. وي سپس به كيرپال سينق پايه گذار روحاني ساتسانگ شاخه اي از سنت راداسوامي پيوست
وي علاوه بر شاگردي نزد كيرپال سينق، تحت تأثير ران هوبارد به جنبش
علم شناسي ملحق شد و به مقام روشن نايل آمد. در ادامه پال توئيچل به سبب نزاعي كه روي نسخه خطي كتابش با عنوان دندان نيش ببر، ميان او و فرقه ساسانگ كيرپال سينق پديد آمد، پيوندش را با آنها قطع كرد. اندكي پس از قطع روابط با كيرپال سينق به ارايه سمينارهايي در سان دياگو كاليفرنيا درباره هنر طي الارض يا آنچه بعدها آن را «سفر روح ناميد، پرداخت
وي از طرق نوشته هايش در نشريات دوره اي گوناگون و نامه هايش به مردم از جمله همسر دومش گيل آتكينسون به معرفي اكنكار به دنيا پرداخت و خود را به عنوان نهصد و يكمين استاد اك معرفي كرد.
او مدعي شد كه تعاليمي از اساتيد وايراگي اك دريافت كرده كه از جمله آنها يك راهب تبتي به نام ربازار تارز بود.
اكنكار به طور رسمي در 22 اكتبر 1965 در سان دياگو كاليفرنيا به صورت يك سازمان غيرانتفاعي تأسيس شد.
در سال 1971 پال توئيچل درگذشت داروين گراس به عنوان نهصد و هفتاد و دومين استاد اك جانشين او شد.
پال توئيچل در زمان حيات بيش از شصت عنوان كتاب نوشت و افراد زيادي را به دين اكنكار درآورد.
گراس باعث نزاع هاي زيادي درباره اكنكار شد؛ چراكه بسياري از طرفداران اين آيين وي را با اين كه از سوي هيأتي از اعضاي اكنكار، از جمله همسر پال توئيچل به اين سمت انتخاب شده بود شايسته جانشيني استاد پيشين نمي دانستند.
سر انجام گراس تمامي اختيارات و مسؤوليت هايش را كه به استاد زنده اك مربوط مي شد، از دست داد و هارولد كلمپ به عنوان نهصد و هفتاد و سومين استاد زنده اك جانشين وي شد.
همچنين دعاوي
حقوقي چندي ميان گراس و اكنكار مبني بر استفاده گراس از واژه هايي كه حق تأليف آن با اكنكار بوده است مطرح شد.
هارولد كلمپ با تأكيد بر ايدئولوژي غربي به جاي سنت راداسوامي شرقي تغييرات زيادي در اكنكار پديد آورد. اين تغيير باعث ايجاد پل ارتباطي ميان اكيست و فرهنگ امريكايي شد.
او از هواداران اكنكار خواست به جاي آن كه همكاران خوب خدا باشند، به جامعه خدمت كنند.
چكيده اكنكار يكي از عرفانهاي آمريكاييست كه پال توئيچل به دنيا معرفي شد.
اكنكار جرياني نوظهور است كه داراي افكار متفاوتي درباره جهان و خداست و داراي آموزه هاي مختلفي نيز هست.
از مهمترين آموزه هاي ان سفر روح است.
تفكرات اين جريان دائم در حال تغيير است.
آثار فراواني از اين جريان وجود دارد كه تعداد زادي از آنها به زبان فارسي ترجمه شده است.
مقدمه يكي از گرايش هاي اصيل انساني، گرايش به معنويت و امور ماورايي است.
در جهان ماديت زده امروزي، چه بسيار انسان هايي كه از ماديت زده شده اند و روي به معنويت آورده اند.
پيروزي انقلاب اسلامي در ايران كه صبغة غالب آن فرهنگ و معنويت است و بنيانگذار آن نيز عارف وارسته اي بود عامل بسيار مهمي در گرايش مردم سراسر جهان به سوي دين، اخلاق و معنويت شد.
اردو گاه استكبار و داعيان مادي گرايي در جهان، براي مقابله با معنويت گرايي به طور عام و براي ناكام كردن دعوت انقلاب اسلامي به معنويت به طور خاص، راه هاي متعددي را آزموده اند.
ازجمله اشاعه فرهنگ ابتذال در شكل هاي گوناگون آن همچون ترويج مواد مخدر و روان گردان، سكس و برهنگي. البته راه هاي ياد شده در جوامع دين باوري همچون جامعه ايران، تأثير چنداني ندارد. از اين
رو، براي مقابله اثرگذارتر با معنويت گرايي، از راه هاي غيرمستقيم بهره گرفته اند.
از جمله ترويج انديشه ها و آموزه هايي كه در ظاهر عرفان گونه اند ولي در واقع بهره اي از عرفان و معنويت حقيقي ندارند. ترجمه و نشر كتاب هايي با درون مايه ي عرفان هايي غير از عرفان اسلامي و حتي مخالف با آموزه هاي اسلامي در سالهاي پس از پيروزي انقلاب و به ويژه در دو دهه ي اخير، آن هم در شمارگان بسيار بالا، امري نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن گذشت و احساس خطر نكرد. بعضي از اين كتاب ها، آموزه هاي عرفان هاي هندي، چيني و به طور كلي عرفان هاي شرقي را ترويج مي كنند و برخي ديگر، انديشه هاي به اصطلاح عرفان سرخ پوستي، آمريكايي و به طور كلي، عرفان هاي غربي را انتقال مي دهند. در كتاب هاي گروه اول، تناسخ، برابري اديان و مذهب ها، قدرت هاي معنوي و مانند اينها به طور غيرصريح و حتي گاهي باصراحت به خواننده القا مي شود. در اين كتاب ها، گرچه مفاهيم و آموزه هاي آشنا براي خواننده مسلمان ايراني هم به چشم مي خورد؛ ولي آنچه رهزن است تصوير نادرستيست كه در اين گونه آثار ارائه مي شود. براي مثال، چهره ايست كه، ساي بابا از خدا ارائه مي دهد. او گاهي خدا را عشق و عشق را خدا مي داند. ساي بابا به شدّت از عرفان بودايي كه جزو عرفان هاي بدون خدا به شمار مي آيد متأثر است؛ [1] در آثار شخصيت مشهور ديگر چون اشو كه انديشه هايش نه تنها در ايران، بلكه در سراسر جهان به شدت ترويج مي شود. بيشترين تأكيد بر «عشق» است.
تا آنجا كه او عشق را عصاره پيام خويش مي داند. [2] در آثار اشو، متعلق عشق، «خدا» نيست، بلكه
خود عشق، خداست.
يكي از عرفان هاي نوظهور، عرفان اكنكار است كه به دست پال توئيچل بنيان گذاري شد.
از مهمترين آموزه هاي اين عرفان، خلع بدن و جدا كردن روح از بدن، مراتب انسان، طبقات عالم، مكاشفه هاي بصري و معنويست كه، همه در عرفان اسلامي مطرح است و شباهت هايي نيز بين عرفان اسلامي و عرفان اكنكار وجود دارد، ولي بايد پرسيد كه آيا سفر روح، غايت عرفان است يا خود وسيله اي براي غايتي مهم تر است؟
چرا خروج روح از بدن اهميت دارد؟
پرسش هايي از اين دست، پاسخ هاي جدي مي طلبد كه در مباحث فلسفي و عقلي قابل دريافت است؛ در حالي كه جوان نا آشناي با فلسفه اسلامي، هيچ گاه نمي تواند درستي يا نادرستي پاسخ هاي داده شده در اين گونه عرفان ها را ارزيابي كند و در نتيجه، فريب نثر ساده و روان و جذاب اين نوشته ها را مي خورد. مقاله اي را كه در پيش رو داريد، پيرامون اين آيين به اختصار سخن گفته و سعي نموده آسيبهايي كه از عرفان اكنكار متوجه جامعه اسلامي ماست را گوشزد نمايد.
*****
[1]. عشق الهي را جلوه گر سازيد، سوآمي ساتيا ساي بابا، ترجمه: پروين بيات، ص 20.
[2]. عشق رقص زندگي، مجموعه اي از سخنان و تعاليم اشو، گردآوري و ترجمه: بابك رياحي پور، فرشيد قهرماني. 108.
عرفان اكنكار عرفان اكنكار يكي از مكاتب عرفان نوست كه در ايالات متحده آمريكا پديد آمد. امروزه آثار بسياري از عرفان اِك در ايران منتشر شده است و پيروان قابل توجهي يافته است.
اكنكار، عرفان نو آمدي كه بر اثر يك تجربه عرفاني به پال توئيچل پديد آمد. پال توئيچل در اواخر قرن حاضر در كنتاكي آمريكا متولد شد او در خلال جنگ
جهاني دوم به خدمت نيروي دريايي آمريكا در آمد. سپس به گروهي از استادان معنويت باستان پيوست. اينان استادان نظام وايراگي (استاد رها از خواسته ها، پيران باستاني و دراز عمر اِك) بودند. پال يافته ها و تجربيات خود را در كتاب دندان ببر ارائه كرد. [1]
[1]. آفتاب و سايه ها، محمد تقي فعالي، ص 237. اكنكار در زمان انقلاب فرهنگي در دهه 1960، زماني كه فرهنگ جديد، مشوق حكمت رازورانه باستاني شد، پديد آمد. آنچه پال توئيچل انجام داد، روزآمد كردن تعاليم باستاني با توجه به جهان جديد بود.
دانشمندان معتقدند كه اكنكار صورت بندي جديدي از عقايد و اعمال باستاني سنت راداسوامي با واژه جديد اك است [1] او زندگي حرفه اي خود را با روزنامه نگاري شروع كرد و با نام هاي مختلف براي نشريات دوره اي گوناگون قلم مي زد. در همين زمان بود كه به توضيح و تبيين گروه هاي گوناگون ديني پرداخت در سال 1950 به همراه همسرش به عضويت كليساي خودشناسي «مونيسم مطلق» و زيرشاخه دنباله روي از خود شناسي در واشنگتن درآمد. رهبري اين گروه را سوامي پريماناندا به عهده داشت كه در نوشته هاي آخر توئيچل از او به سودار سينق نيز ياد شده است به دنبال جدايي از اين گروه، در سال 1955، پال توئيچل و همسرش نيز از هم جدا شدند. [2] سپس به ارايه سمينارهايي در سانتياگو كاليفرنيا درباره هنر طي الارض يا آنچه بعدها آن را «سفر روح ناميد، پرداخت وي از طرق نوشته هايش در نشريات دوره اي گوناگون و نامه هايش به مردم از جمله همسر دومش گيل آتكينسون به معرفي اكنكار به دنيا پرداخت و خود را به عنوان نهصد و يكمين
استاد اك معرفي كرد. [3] او مدعي شد كه تعاليمي از اساتيد وايراگي اك دريافت كرده كه از جمله آنها يك راهب تبتي به نام ربازار تارز بود.
او در سال 1965 كارگاه هاي آموزشي متعددي براي آموزش سفر روح در كاليفرنيا داير ساخت و دوره هاي آموزشي اكنكار را ارائه داد. [4] و در همان سال، يك سازمان غيرانتفاعي تأسيس كرد و سر انجام در سال 1971 درگذشت پال توئيچل در زمان حيات بيش از شصت عنوان كتاب نوشت و افراد زيادي را به دين اكنكار درآورد. پيش از مرگ توئيچل مشاجره درباره اكنكار در اوايل دهه 1970، اندكي پيش از مرگ توئيچل شروع شد.
برخي افراد در منبع تعاليم وي ترديد كردند و او ادعا كرد كه ديگران به دليل عدم موافقت با تعاليم وي، زندگي او را تهديد كردند.
توئيچل مدعي شد كه هيچ يك از آموزه هايش را از منبع بشري قرض نكرده است، بلكه حاصل تجربه شخصي وي از خداشناسي در سال 1965 و برآمده از شهوديست كه طي آن تعاليم را از «سلسله اساتيد اك به عنوان استاد زنده اك به دست آورده است اما اين ادعاها به مشاجرات پايان نداد. پس از مرگ توئيچل در سال 1971، نزاع با آمدن استاد زنده اك داروين گراس ادامه يافت بعد از يك مبارزه سخت براي كسب قدرت در درون اكنكار بين سال هاي 1981 تا 1983، گراس كنار گذاشته شد و به جاي او هارولد كلمپ استاد زنده اك شد.
گراس گروه خاصي با عنوان تعاليم باستاني اساتيد تشكيل داد و مدعي شد كه تعاليم جديدي را آغاز نكرده، بلكه به گسترش تعاليم پال توئيچل همت گمارده است
اكنكار او را از استفاده از علايم و اصطلاحات انحصاري خويش منع كرد.
*******
[1]. سايت موعود. mouood. org، تاريخ انتشار 13 / 2 / 88.
[2]. همان.
[3]. سايت موعود. mouood. org، تاريخ انتشار 13 / 2 / 88.
[4]. همان. هارولد كلمپ با تأكيد بر ايدئولوژي غربي به جاي سنت راداسوامي شرقي، تغييرات زيادي در اكنكار پديد آورد. اين تغيير باعث ايجاد پل ارتباطي ميان اكيست و فرهنگ آمريكايي شد.
او از هواداران اكنكار خواست به جاي آن كه همكاران خوب خدا باشند، به جامعه خدمت كنند.
گراس را همچنان نهصد و هفتاد و دومين استاد اك مي دانند اما تصوير او در معبد اك نصب نيست و در بحث هايي كه از اساتيد گذشته اك مي شود از او نامي برده نمي شود. آموزه هاي عرفان اكنكار اكنكار، دانش و فن خروج روح از بدن و برگرداندن دوباره آن به بدن و به بياني فن سفر روح است.
پال توئيچل در نوشته هايش روي «سفر روح» به عنوان مهم ترين آموزه اكنكار تأكيد دارد. او براي اين سفر، سه گام را لازم مي شمارد. همچنين سه ركن تخيل، نور و صوت را داراي نقش مهمي در ترك بدن و بازگشت بدان شمرده است.
پال توئيچل براي سفر روح، چندين روش برمي شمارد كه مهم ترين روش آن روش تخيلي است.
او براي جهان طبقاتي و براي انسان مراتبي ذكر مي كند؛ [1] افزون بر اين، خدا و قيامت در اين عرفان جايگاهي ندارد تا آنجا كه توئيچل بر اين باور است كه قيامت اختراع كليساست تا انسان ها از ترس جهنم و كيفر آخرت بهتر كنترل شوند. اين تفكر با عرفان اسلامي كه در آن خدا غايت همه ي تلاش ها و دريافت هاست و
آخرت محل تَجَلِّي كمالات بي نهايت انسان كامل ديده مي شود، بسيار متفاوت است.
اكنكار، طريقيست براي همكار شدن با خدا يا سوگماند كه نه مذكر است نه مؤنث عقيده بر اينست كه سوگماند با روح افراد از طريق صوت يا نور ارتباط برقرار مي كند.
از اين رو، نام ديگر اكنكار «دين صوت و نور» است ارتباط را اك يا جريان اك مي شناسند. اك طي قرون نام هاي گوناگوني گرفت اكيست ها اك را جريان قابل سماع حيات نيز تعبير مي كنند.
هدف اصلي چلا (طلبه اك رسيدن به خودشناسي و در نهايت شناخت خداست وقتي شناخت خدا حاصل شد، آن گاه چلا همكار حقيقي خدا خواهد شد.
در عين حال، داراي هويت فردي نيز خواهد بود.
اين عقيده با آنچه در آيين هندو و بودايي وجود دارد كه فرد از راه فاني شدن كامل در خدا و از دست دادن تمامي هويت فردي با خدا يكي مي شود، تفاوت دارد. خودشناسي و خداشناسي، هر دو از راه طي الارض (همزمان در دو مكان بودن يا آنچه امروزه از سوي اكيست ها «سفر روح ناميده مي شود، قابل دستيابيست پال توئيچل در كتابش با عنوان «اكنكار: كليد جهان هاي سري» سفر روح را به «جدا شدن روح از بدن توصيف مي كند.
استادان فن سفر روح كه توانسته اند به كالبد معنوي و ماورايي سفر كنند، سعي بر اين داشتند كه اين فن را به جويندگان بياموزند. فني براي سياحت قلمرو بهشت. سفر روح يعني قادر ساختن روح براي ترك كالبد فيزيكي و سفر آن به سمت دنيا هاي معنوي ماورا.
سفر روح با نامهاي مختلفي شناخته مي شود. از جمله: انعكاس روح، جدايي روح از بدن، تجربه بيرون از كالبد، سفر معنوي،
اكنكار. دين زنده اكنكار را يك دين زنده كه به طور دايم در حال تغيير و تحول است مي دانند. اين تغييرات مدام، موجب مي شود كه اكيست ها اتكاي شديدي بر رهبران ديني خويش داشته باشند. اين رهبر، استاد اك يا ماهانتاي زنده نام دارد. هميشه يك استاد اك زنده هست و در زمره كساني است كه به اساتيد اك معروف اند، كه مجموعه آنها را سلسله وايراگي مي گويند. اعضاي اين سلسله، در معبدهاي «حكمت طلايي كه در سياره هاي گوناگون واقع شده اند، ساكنند.
هدف ماهانتا، راهنمايي ارواح چلاها براي بازگشت به خداست ماهانتا اغلب به عنوان استاد رؤيا كه مانند نقطه آبي رنگ نور ظاهر مي شود، عمل مي كند.
ماهانتا در اين نقش هم حضور مطلق و هم علم مطلق است استاد زنده اك از احترام بسيار بالايي برخوردار است، اما پرستش نمي شود. كرمه اكيست ها نيز مانند بوداييان و هندوها، به كرمه (هر كس عملي انجام مي دهد عكس العمل روح او در بدن هاي ديگر است. ) [2] هدف هر فرد، رهايي از بدهي كرمه در زندگاني گذشته و يكي شدن با خداست.
وقتي با رفتار درست به خودشناسي نايل آمديد، از زندگاني گذشته رهايي يافته و بايد بقيه حيات را بدون بدهي اضافي سپري كنيد. اگر به اين مرتبه رسيده باشي بعد از مرگ به اين جهان برنمي گردي. عمل بيش از يكصد تمرين روحاني گوناگون در اكنكار هست كه از جمله آن، خواندن (هيو HV) است و عقيده بر اينست كه اين واژه نام قديمي خداست تمرين ديگر، عبارت است از تمركز روي نور و صوت يا چيزي كه به شكل روحاني ماهانتا معروف است هارولد كلمپ فهرستي از تمرين هاي روحاني
را درباره رؤياها در كتابش با عنوان هنر رؤيابيني روحاني آورده است رؤياها در تمرين هاي اكنكار تحت رهبري هارولد كلمپ بسيار بااهميت شدند. از چلاي كوشا انتظار مي رود كه از راه مكاشفه نيز كه داراي چهار مرحله است، طي طريق كند.
اكنكار براي انسان مراتبي و براي عالم طبقاتي قائل است.
********
[1]. روح نوردان سرزمين هاي دور، هارولد كلمپ، ترجمه: هوشنگ اهر پور، ص 122.
[2]. آفتاب و سايه ها، محمد تقي فعالي، ص 45.
نگاه اكنكار به دين:
در مكتب اكنكار تساهل و تسامح رفتاري خاصي وجود دارد. به تعبير خودشان در اكنكار قوانين يا محدوديتهايي از قبيل توصيه پوششي خاص براي مردان يا زنان يا رژيم غذايي خاص و حلال و حرام دانستن برخي از خوردينها وجود ندارد. سقط جنين و همجنس بازي و طلاق و امثال آن به عنوان تصميماتي شخصي دانسته مي شوند و تصريح مي كنند كه اكنكار هيچ حكمي در اين زمينه ندارد. ربازار تارز در تعليمات خود به توئيچل همه قوانين و مقررات اديان به ويژه اسلام، مسيحيت و يهود را ساخته بشر مي داند [1] و مي گويد:
من به اين گروه هاي مذهبي، فلسفي و فرهنگهايي كه امروزه زير پرچم ايمان به خدا و اشاعه راه پيشوايان و فرستادگان خدا رژه مي روند اعتراض دارم. توده هاي مردم هميشه مايلند يك نفر مسؤوليت مواظبت آنها را بر عهده گيرد.
اين فقدان قابليت خود، راز به وجود آمدن اديان است.
روحانيون، اين نياز توده ها را در نخستين روزهاي تاريخ زمين كشف كردند و قبايل بدوي را ترغيب كردند تا احكام را اطاعت كنند و الگوها، مراسم و تشريفات معيني را بجا بياورند. [2] پال توئيچل مي گويد:
اگر مذاهب را بقدر كافي بشناسي، برايت معلوم خواهد
شد كه احكام و قوانين مربوط به هر گروه خاصي در خود دو تأثير مثبت و منفي را پيشنهاد مي كنند.
به اين معنا كه اگر از آنچه تشكيلات مذهبي مقرر داشته تابعيت كني قول پاداش مي گيري و ليكن در صورت غفلت از مقررات و احكام، مجازات در پيش خواهي داشت. [3] مسيحيت مي گويد تا ابد در آتش جهنم خواهي سوخت. بعضي از اديان هندو به بازگشت مراتب حيواني هشدار به مسخ مي دهند و بعضي اديان (اسلام) هم تو را مرتد خواهند خواند و مرتد از مذهب هم كه هميشه مترادف با يك اهريمن اجتماعي معرفي شده است؛ [4] اگر اين را درك كني خواهي دانست كه به سختي مي توان ادعا كرد كه دين و مذهب پديده اي ساخت بشر نباشد؛ [5] در آيين آمريكايي اكنكار، به صورتي زيركانه باور به اديان توحيدي به عنوان مانعي بر سر راه پيشرفت معنوي دانسته شده و كنار زدن و زدودن باورهاي ديني پيروان، يكي از راه هاي تكامل روحي و شرط تأثير گذاري تعاليم معنوي اكنكار بيان شده است.
در اين عرفان كه ماهانتا يا استاد زنده اك را در جايگاه خدايي مي نشاند.
گفته مي شود كه مانع بزرگ در مقابل تعاليم ماهانتا، باورهاي ديني افراد است.
آن باورها چون در ذهن و جان افراد رسوخ كرده است اجازه نمي دهد حقيقت تعاليم ماهانتا آشكار شده و تأثير گذاري خود را نشان دهد. [6] در آيين اكنكار علم و حكمت ماهانتا يا استاد زنده اك را به مراتب بيشتر و پيشرفته تر از علوم و انديشه هاي اديان الهي مي دانند و مدعي اند با وجود ماهانتا ديگر نيازي به تعاليم ساير اديان نيست. [7] يكي از آموزه هاي ديگر
اكنكار، روزه گرفتن روز جمعه است.
هارولد كلمپ رهبر اين مكتب، روزه روز جمعه را، يك سنت رايج در ميان پيروان اكنكار مي داند و مدعيست اين روزه نه تنها موجب تكامل روح است، بلكه راهي آسان براي ازميان بردن كارماهاي (كرمه) گذشته و حال زندگي است.
اما كيفيت اين روزه مانند روزه مصطلح در فقه اسلامي نيست بلكه خيالي و ذهني است و به اين صورت است كه بايد شخص روزه دارد به مدت 24 ساعت در خانه بنشيد و در اجتماعات شركت نكند و توجه خود را بر روي ماهانتا استاد زنده اك متمركز كند؛ [8]
نقد و بررسي:
استكبار جهاني اقدامات گسترده اي در جهت بازداشتن مردم، به ويژه در كشورهاي اسلامي و علي الخصوص در كشور ايران، از شركت در تجمعات اسلامي دارد و هزينه هاي هنگفتي براي بازداشتن مردم از شركت در راهپيمايي هاي سياسي صرف مي كنند.
راهپيمايي روز قدس، 22 بهمن، شركت در نماز جمعه و جماعات و امثال آن همگي مورد مخالفت سياست بازان غربيست و با شگردهاي مختلفي سعي در بازداشتن مردم از شركت در چنين تجمعاتي دارند. برخي از اين عرفانهاي كاذب دستاويز خوبي براي وصول به اين هدف است.
همانطور كه گفته آمد عرفان اكنكار، روزه جمعه را براي روزه 24 ساعته خود اتخاب كرده اند.
در حالي كه مي دانيم خاستگاه اكنكار، آمريكاست و در ميان كشورها مسيحي روز مقدس، روز يكشنبه است نه جمعه! اما عرفان اكنكار براي روزه سكوت و كناره گيري از جامعه، روز جمعه را پيشنهاد مي دهد. روشن است كه روز جمعه روزيست كه مسلمانان در نماز جمعه شركت مي كنند، صله ارحام به جا مي آوردند، بسياري از ديد و بازديدها در كشورهاي اسلامي
در روز جمعه صورت مي گيرد، همه يا بسياري از تجمعات اسلامي و راهپيمايي هاي مهم سياسي در كشور ما نيز در روز جمعه صورت مي گيرد؛ [9] در عرفان اكنكار به جاي توسل به خدا براي حل مشكلات، بايد به پير يا ماهانتا كه رهبري اكنكار را بر عهده دارد متوسل شد؛ [10] اينها تنها راه خداشناسي را طي الارض (سفر روح در زمان و مكان) دانسته و در مسير كمال خويش يك رهبر روحاني به نام «ماهانتا» دارند كه وظيفه هدايت پيروان را بر عهده داشته و ديدار او بزرگترين افتخار طرفداران اين فرقه تلقي مي شود. اكنكار در ايران در ايران چند ساليست كه پس از مطرح شدن كتب توئيچل و نيز با توجه به درآمد بالاي مديران اين فرقه، بسياري تحريك به سوء استفاده از جوانان از طريق اين فرقه نمودند و موسسات چندي به ترويج اين فرقه دست زدند. [11] اين موسسات پارتي هاي منظمي را در همه جاي ايران برگزار مي كنند كه در اين جلسات انواع مواد مخدر و داروهاي روانگردان از جمله حشيش براي رفتن به حالت خلسه عرفاني و رسيدن به مدارج معنوي مصرف شده و به رقص و انجام برنامه هاي خاص مي پردازند. [12] از ديگر آموزه هاي اين فرقه، مي توان به تزريق عشق زن و مرد در همديگر اشاره كرد كه با در آغوش كشيدن شروع مي شود و به ازدواج عرفاني دختر و پسران نامحرم ختم مي شود و وجود تمارين اين چنيني موجب جذابيت اين گروه بين قشر جوان و گسترش روزافزون آن شده است.
در يكي از موارد كه نيروي انتظامي يكي از پارتي هاي اين موسسات را شناسايي كرد مشاهده شد كه
40 دختر جوان با لباس زير مردانه و 40 پسر جوان پس از مصرف حشيش با لباس زير زنانه در وضعي كه حال عادي نداشته اند به رقص و پايكوبي مي پردازند. [13] آثار: در ايران بسياري از آثار عرفان اكنكار ترجمه و چاپ شده است.
اكثر اين ترجمه ها در دهه هفتاد بين سالهاي 77 تا 79، توسط مينو ارژنگ، هوشنگ اهر پور و مهيار جلالياني انجام شده، كه خود قابل تأمل است.
برخي از اين آثار به قرار زير است:
1. نسيمي از بهشت، براد استايگر، ترجمه: هوشنگ اهرپور.
2. نامه هاي طريق نور، پال توئيچل، ترجمه: مينو ارژنگ.
3. اكنكار كليد جهان هاي اسرار، پال توئيچل، ترجمه: هوشنگ اهرپور.
4. نامه هايي به گيل، پال توئيچل، ترجمه: مينو ارژنگ.
5. طنين پر خروش اك، پال توئيچل، ترجمه: مينو ارژنگ.
6. سه نقاب گابا، پال توئيچل، ترجمه: مينو ارژنگ.
7. اكنكار حكمت باستاني براي عصر حاضر، تاد كرامروداگلاس منسون، ترجمه: مهيار جلالياني.
8. از استاد بپرس، هارولد كلمپ، ترجمه: مينو ارژنگ.
9. نسيم تحول، هارولد كلمپ، مهيار جلالياني.
10. كلام زنده 1 و 2، هارولد كلمپ، ترجمه: مهيار جلالياني.
11. روح نوردان سرزمين هاي دور، هارولد كلمپ، ترجمه: هوشنگ اهرپور.
12. هنر رؤيابيني، هارولد كلمپ، ترجمه: مهيار جلالياني.
13. سرزمينهاي دور، پال توئيچل، هوشنگ اهرپور.
14. در پيشگاه استاد اك، فيل موري ميتسو، ترجمه: مهيار جلالياني.
15. دندان ببر، پال توئيچل، مترجم؛ هوشنگ اهرپور.
16. ني نواي الهي، پال توئيچل، مترجم؛ مهيارجلالياني.
17. نسيمي از بهشت، براد استايگر، مترجم؛ هوشنگ اهرپور.
18. از استاد بپرسيد (2) هارولد كلمپ مترجم؛ امي نه اخوان تفتي و گيتي بحريني.
19. استاد رويا، هارولد كلمپ، مترجم؛ شهرام شاه محمدپور.
20. زبان سري روياهاي بيداري، مايك اِوري، مترجم؛ محمدعلي اخلاقدوست.
21. بيگانه اي بر لب رودخانه، پال توئيچل، مترجم؛
هوشنگ اهرپور.
22. چگونه سفر روح را آموختم، تريل ويلسون، مترجم؛ شهرام شاه محمدپور.
23. گاه شمار استاد روياپردازي، جيمز پال ديويس، مترجم؛ مهيار جلالياني. فهرست
***********
منابع:
1. عشق الهي را جلوه گر سازيد، سوآمي ساتيا ساي بابا، ترجمه: پروين بيات، عصر روشن بيني، اول 1380.
2. عشق رقص زندگي، مجموعه اي از سخنان و تعاليم اشو، گردآوري و ترجمه: بابك رياحي پور، فرشيد قهرماني. نگارستان كتاب، دوم 1379.
3. آفتاب و سايه ها، محمد تقي فعالي، نجم الهدي، پنجم 1387.
4. سايت موعود. mouood. org، تاريخ انتشار 13 / 2 / 88.
5. روح نوردان سرزمين هاي دور، هارولد كلمپ، ترجمه: هوشنگ اهر پور، دنياي كتاب، اول 1377.
6. درآمدي بر عرفان حقيقي و عرفان هاي كاذب، احمد حسين شريفي، صحباي يقين، سوم 1388.
7. سرزمينهاي دور، پال توئيچل، ترجمه: هوشنگ اهر پور، دنياي كتاب، اول 1377.
8. حكمت اك،
9. خبرگزاري فارس، گروه فرهنگي، حوزه آيين و انديشه، 4 / 8 / 87.
***********
[1]. درآمدي بر عرفان حقيقي و عرفان هاي كاذب، احمد حسين شريفي، ص 169.
[2]. سرزمينهاي دور، پال توئيچل، ترجمه: هوشنگ اهر پور، ص 46
[3]. همان.
[4]. همان.
[5]. سرزمينهاي دور، پال توئيچل، ترجمه: هوشنگ اهر پور، ص 46.
[6]. همان ص 247.
[7]. حكمت اك، ص 14.
[8]. درآمدي بر عرفان حقيقي و عرفان هاي كاذب، احمد حسين شريفي، ص 184.
[9]. همان، ص 322.
[10]. همان، ص 226.
[11]. خبرگزاري فارس، گروه فرهنگي، حوزه آيين و انديشه، 4 / 8 / 87.
[12]. سايت موعود. Mouood. org.
13 / 2 / 88.
[13]. خبرگزاري فارس، گروه فرهنگي، حوزه آيين و انديشه، 4 / 8 / 87.
مشاجره درباره اكنكار در اوايل دهه 1970، اندكي پيش از مرگ توئيچل شروع شد.
برخي افراد در منبع تعاليم وي ترديد كردند و او
ادعا كرد كه ديگران به دليل عدم موافقت با تعاليم وي زندگي او را تهديد كردند.
توئيچل مدعي شد كه هيچ يك از آموزه هايش را از منبع بشري قرض نكرده است، بلكه حاصل تجربه شخصي وي از خداشناسي در سال 1965 و برآمده از شهوديست كه طي آن تعاليم را از «سلسله اساتيد اك به عنوان استاد زنده اك به دست آورده است اما اين ادعاها به مشاجرات پايان نداد.
پس از مرگ توئيچل در سال 1971، نزاع با آمدن استاد زنده اك داروين گراس ادامه يافت بعد از يك مبارزه سخت براي كسب قدرت در درون اكنكار بين سال هاي 1981 تا 1983، گراس كنار گذاشته شد و به جاي او هارولد كلمپ استاد زنده اك شد.
گراس گروه خاصي با عنوان تعاليم باستاني اساتيد (ATOM) تشكيل داد و مدعي شد كه تعاليم جديدي را آغاز نكرده بلكه به گسترش تعاليم پال توئيچل همت گمارده است اكنكار او را از استفاده از علايم و اصطلاحات انحصاري خويش منع كرد.
گراس را همچنان نهصد و هفتاد و دومين استاد اك مي دانند اما تصوير او در معبد اك نصب نيست و در بحث هايي كه از اساتيد گذشته اك مي شود از او نامي برده نمي شود.
در همين اوضاع و احوال جان روجر هينكينز (John Roger Hinkins) تلاش هايي براي ايجاد گروهي مذهبي با نام جنبش بيدارباش روحاني (Movement of Spiritual Awareness) در سال 1971 آغاز كرد؛ گروهي كه اكنكار را به شدت به صورت سازمان عقايد و اعمال بازسازي كرد.
زماني كه لين استاد مطالعات ديني پال توئيچل را به سرقت ادبي از اساتيد خويش و جعل تمام تاريخ اكنكار متهم كرد، اين مشاجرات و نزاع ها به اوج خود رسيد. او اساساً خود را وقف اثبات اين ادعا كرد كه اكنكار و جنبش بيدارباش روحاني چيزي بيشتر از سرقت از سنت راداسوامي نيستند.
سفر روح كه مهمترين اصل عرفان اكنكار است همان خلع بدن يا موت اختياريست
اين مرحله در عرفان اسلامي پايين ترين مرحله سالك است.
نور و صوت محور اصلي اكنگار است و چيزي جديدي محسوب نمي شود.
عرفان اكنكار مستقل نبوده و با عرفان هاي هندي آميخته است.
در اين آيين هيچ جايگاهي براي خدا وجود ندارد.
فقط سخن از بهشت است و ارتباطي با خدا ندارد و معتقدند جهنم توسط كليسا اختراع شده تا بشريت را از قتل و خونريزي نجات داده و به تمدن سوق دهد.
يكي از مهم ترين شاخصه هاي جنبش هاي نوپديد ديني - عرفاني، انتقاد شديد آنان به وجود اديان بزرگ و تعاليم آنان است، لذا در بسياري از اين جريان هاي معنوي، انواع زيادي از انتقادها به اديان وجود دارد. از اين رو، بايد گفت كه بزرگترين اشكال آنان اينست كه در نقد آنها، همه اديان به يك چشم ديده مي شوند و چنين مي پندارند، كه تمام اديان داراي خصوصيات و تعاليم مشتركند و حال آنكه اديان داراي تقسيمات متفاوتي هستند و نزديك ترين و شبيه ترين اديان نيز در دل خود بزرگترين تفاوت ها و اختلاف هاي ظاهري و باطني را با هم دارند. بنا بر اين هيچ گاه نمي توان با ناديده گرفتن تفاوت هاي اديان، به نقد و بررسي آنان پرداخت و لذا به جرات مي توان گفت كه در تعاليم اكنكار، بزرگترين انتقادها و اشكال ها به اديان ابراز شده است.
موجوديت اديان پال توئيچل - موسس مكتب اكنكار - فلسفه پيدايش اديان بزرگ را از دو منظر پي گيري مي كند:
1. اديان بزرگ بر اساس تجربه هاي معنوي، مكاشفه ها و سفرهاي روحاني مؤسين، پديد آمده اند، كه از اين ميان اكنكار با اتخاذ چنين موضعي در حقيقت مي خواهد
چنين نشان دهد كه هر انساني مي تواند با تمرين هاي معنوي و رياضت هاي جسماني موفق به مكاشفه و سفر روحاني شود. اين ادعا در دل خود متضمن اين معناست كه انسان مكاشفه گر مي تواند حامل معرفت معنوي همسان با معرفت معنوي ديگر انبياي بزرگ اديان بزرگ باشد و در واقع چنين وانمود كند كه هر انسان به واسطه پيروي از تعاليم ما - اكنكار - مي تواند همانند ديگر پيامبران بزرگ تاريخ به حقيقت، دست يافته و به همان سعادتي كه اديان آن را در دنياي ديگر وعده دادند؛ در همين دنيا نائل شود. از اين رو، در اكنكار وانمود مي شود، كه اديان بزرگ بر اساس تجربه هاي معنوي، مكاشفه ها و سفرهاي روحاني مؤسسين پديد آمده اند.
پال توئيچل مي گويد:
حتي در ميان فرقه هاي منشعب از يك مذهب هم اختلاف هاي فاحشي در زمينه ي روش ها و دستورالعمل هايشان وجود دارد، كه اين امر توجيه كننده اينست كه چرا اين همه گوناگوني بي پايان و سردرگمي در خصوص نتايج به دست آمده از روش هاي ديگر مشاهده مي شود. به همين ترتيب، وقتي در جهان هاي ديگر نيز وارد مي شويم، تجربياتمان از كيفيات دگرگوني بهره مي گيرند، كه در نتيجه، در خصوص نتايج حاصله از اين تجربه ها نيز همين تفاوت هاي فاحش به چشم مي خورند و لذا اكنون مي توان فهميد كه چرا اين همه دين هاي متفاوت وجود دارند. ؛ زيرا تجربيات افراد مختلف در عوالم درون با هم متفاوت هستند و بر اساس همين تجربه ها بوده است كه اديان و مذاهب متفاوت شكل گرفتند و اين واقعه اسف باري است، كه هزاران هزار نفر تجربه كرده اند، يعني تا درجه اي از عمق به آگاهي عوام درون نفوذ كرده اند.
آنگاه به آنان
وحي شده كه يك خدا، يك فرشته يا يكي از بستگان، در حال هدايت آنها هستند.
آنها اظهار مي كنند كه صداي خدا را شنيده اند يا دچار اين تصور مي شوند كه خداوند به شخصه، دستورها و فراميني را به آنان داده است.
ولي حقيقت قضيه اينست كه اين الهام ها، صداها و تصورها همه مخلوق هاي ذهني خود آنهاست و اين روند براي كساني كه صاحب بينايي مستقل هستند، به وضوح قابل ديدن است و خود شخص به ندرت قادر است تا اين را تميز دهد، چون هنوز صاحب چنين بينش مستقلي نيست او عميقاً معتقد است كه خداوند مستقيما با او سخن مي گويد، در حالي كه آنچه او مي شنود، نجواي ذهن خود اوست كه از ضمير ناخودآگاهش صادر مي شود. او فريب خورده است.
فريب خويش را و اغلب اتفاق مي افتد كه چنين فردي اعلام مي كند كه از خدا پيامي دريافت كرده است و يا آنكه، خدا در حال هدايت اوست تا كارهاي معيني را به انجام رساند. بسياري از افراد ادعا مي كنند كه خدا به آنها فرمان داده، كسي را به قتل برسانند؛ قومي را از ميان بردارند و بسياري از شرارت هاي ديگر، كه همه اينها زاييده ذهن مختل شده آنهاست.
به محض اينكه شخص وارد جهان هاي معنوي تحتاني مي شود، حتي هنگامي كه فاصله بسيار كمي را در درون آنها پشت سر گذاشته باشد، هميشه مورد مواجهه و حمله مجموعه اي از اشكال فكري خودش واقع مي شود. تقريباً همگي اينها در اثر پرورش و تربيت هاي گذشته او و اعتقادها و تصوراتي شكل گرفته اند، كه در مدت زمان گسترده اي به مساعدت پيشنهادهايي از سوي ديگران بنا شده اند.
آنها از درون متن خواهش هاي دراز مدت
خود بيرون مي جهند و او را به كوره راه هاي گوناگوني راهبر مي شوند، كه اين عملكردهاي رواني به اعتقاد اكنكار، منشأ بيشتر اين تجربيات گوناگون و بي پايان است، كه مردم آنها را مذهبي مي پندارند و به همين دليل اين همه مذاهب متفاوت وجود دارند.
2. اديان بر اثر مناسبات اجتماعي، فعاليت قشر روحانيون و تصورات ذهني پيروان آنان پديد آمده اند.
در اكنكار آمده است:
هيچ يك از ناجياني كه به اين جهان آمده اند، مرادشان انتشار و تبليغ، به خاطر كسب پيرو نبوده است، بلكه همه آنها مي خواستند، تا معدودي از حقايق ساده را كه از سرزمين هاي دور آموخته بودند به بشر هديه كنند، تا آنان كه گوش شنوا دارند، بدان پيام بيدار شوند.
البته استادان باستاني از اين روند استفاده زيادي مي كردند.
آنها به ندرت به كتابت و ثبث مفاهيم مي پرداختند. به اين دليل كه، هيچ يك از پيروانشان فن خواندن و نوشتن را نمي دانستند. آنها كلام را دهان به دهان و سينه به سينه نقل مي كردند و هنگامي كه يك فرد را به حلقه هاي الهي پذيرش مي دادند، آنگاه به پرورش نفر بعدي مبادرت مي كردند.
آنها هيچ كدام از اين ساز و دهل ها و تعليمات جمعي، كه امروزه در تشكيلات سازمان يافته مذاهب مي بيني به كار نمي گرفتند. بنا بر اين، در مي يابي كه دين، به سادگي يكي از تاسيسات اجتماعي است.
اين امر در اديان غربي بيشتر مشهود است، در حالي كه تار و پود مذاهب شرقي را نيز همين عامل تشكيل مي دهد.
پال توئيچل مي گويد:
هر ديني را كه امروز در قدرت است، نام ببر. من به تو نشان خواهم داد كه فقط و فقط زائيده يك وجدان اجتماعي است، نه حقيقتي
كه از جانب سوگماد آمده است.
همه آن قوانيني كه به عنوان قوانين الهي شناخته شده اند، چيزي نيست، جز يك وجدان اجتماعي متحول شده كه از قانون مانو، نظام حمورابي، فرامين موسي و احكام كليسايي مسيحيت مشتق شده است.
اما محتواي آنها بازگوكننده ي چيست؟
هيچ! مگر پيكري از احكام و مقررات كه از جانب قشر روحانيت رسمي، براي تحت كنترل نگاه داشتن پيروانشان تنظيم شده، تا بدان وسيله، عنان سياسي و اقتصادي توده هاي مردم را به دست گيرند.
آيا پديده اي شنيع تر از سيستم طبقاتي كه توسط مانو پايه گذاري شده، وجود دارد؟
يا محدوديت هاي اجتماعي كه در مفاد نظام حمورابي مطرح است؟
يا پي آمدهايي كه احكام مدون در فرامين موسي يا اخلاقيات كليسا و تشكيلات مذهبي مسليمن امروزي باعث مي شوند؟ محدوديت، محدوديت، محدوديت! اين، تمام آن چيزيست كه اين شاخص هاي اجتماعي بر آن سعي دارند.
اگر مذاهب را بقدر كافي بشناسي برايت معلوم خواهد شد، كه احكام و مقررات مربوط به هر گروه خاصي در خود دو تاثير مثبت و منفي را پيشنهاد مي كند.
به اين معني كه اگر از آنچه تشكيلات مذهبي مقرر داشته تبعيت كني، قول پاداش مي گيري، ولي در صورت غفلت از مقررات و احكام، مجازات در پيش خواهي داشت … همه اديان به اين ترتيب تاسيس مي شوند. از طريق قدرت تصور پيروانشان. روحانيت اين تصور را اختراع مي كنند و آنقدر در مقابل مردم نگه مي دارند تا قبولش كنند و نيايش آن را بپذيرند.
از اين رو، پال توئيچل به اديان و گروه هاي مذهبي انتقاد كرده و ابراز مي دارد، كه از گروه هاي فلسفي مذهبي و فرهنگ هايي كه امروز نيز پرچم ايمان به خدا و اشاعه راه پيشوايان و فرستادگان خدا رژه
مي روند، اعتراض دارم.
و چنين ادامه مي دهد كه، ظاهرا دين قرار است دوست بشر باشد.
ولي تقريباً در تمام طول تاريخ، اين دو با يكديگر ستيز مرگ باري داشته اند.
امروزه روحانيت تقريباً به يك ناهنجاري پوچ تبديل شده است.
هنوز در همه جاي دنيا با تواني بالا حضور دارد. ولي روزي خواهد آمد كه از سطح زمين برچيده شده، محو و نابود شوند. جهالت هم، عليرغم احداث مدارس و اقدام به سوادآموزي جمعي، براي پير و جوان، پيوسته در حال گسترش است.
افسوس كه اينها راه غلط را براي تحصيل برگزيده اند، نه راهي براي نشان دادن شيوه هاي خارج شدن از كالبد جسماني.
پال توئيچل مي گويد:
اخلاقيات خوب اند، اما در خوبي بشر امتياز چندان چشم گيري نهفته نيست. همه اديان از اخلاقيات (احكام) انباشته اند و يك سري دستورالعمل هاي اخلاقي هستند كه در شكل هاي گوناگون، قرن به قرن، به نوع بشر آموخته شده اند.
اما به صراحت بگويم كه علوم اخلاق شريعت هاي اديان هرگز نتوانسته اند راهي به اقليم درون بگشايند. البته در مسير پاك سازي ذهن و هموار كردن راه، جهت رسيدن به پشت دروازه ي اقاليم درون موثرند و حتي مي شود به جايي رسيد كه بتوان به دروازه هاي درون دق الباب كرد، اما باز كردن اين دريچه به سوي جهان هاي معنوي كاريست كه از احكام و اخلاق ساخته نيست.
اخلاق، چنانكه در مذاهب قديم نيز آموزش داده مي شود، فرسوده و بي مصرف است.
هر گروهي كه صرفاً اخلاقيات را تعليم بدهد، چيز زيادي براي جستجوگري كه به دنبال نور معنوي باشد، ندارد، مگر آنچه در همه اديان مشترك است.
اخلاق، ابزاري است، جهت شستشوي ذهن، اگر چه ابزار كاملي نيست؛ ولي بهترين نوع آن مي تواند فرد را براي برداشتن
اولين قدم در مسير خداشناسي آماده كند.
كسي كه بخواهد توسط اخلاقيات (شريعت) به يك زندگي مذهبي دست يابد، مسير را در جهت معكوسش طي كرده است.
اخلاقيات، تنها وسيله اي براي دست يابي به وضعيت مشخصي براي ذهن هستند و هيچ كاربرد ديگري ندارند. اخلاق، نه دين است و نه بستري كه از ميان آن دين رشد مي كند.
اخلاق هرگز نمي تواند اساس فلسفه عالم گيري، همچون اكنكار باشد؛ زيرا اخلاق هرگز نمي تواند آفريننده ي خرد، قدرت و آزادي باشد.
اكنكار معتقد است كه امكان مذهبي و اديان رسمي، به دوره هاي قبل از بلوغ افكار و تحولات انساني تعلق دارند. در دوره هاي طفوليت بشر، هر مذهبي وظيفه اش را در روز و موعد مقرر خود به جا مي آورد، اما در موازات رشد بشر در زمينه فهم معنوي بالاتر، اين راه ها و روش ها بايد با چيزي كامل تر جايگزين شود. در طول تاريخ بشر، تمام آنچه اديان تلاش مي كردند تا ارائه دهند، خلاصه مي شود در شناخت سوگماد. چند نفر موفق شده اند؟ شايد معدودي بيش از تعداد انگشانت!
پال توئيچل مي گويد:
فقط مسافران معظم «اك» هستند، كه اين روش ها را در اختيار دارند و اين مسافران در ميان انسان ها بسيار معدودند. تلاش ها در جهت چنين درك و شناختي هميشه با شكست مواجه شد، مگر در مواردي كه از روش هايي كه در اكنكار مطرح كرده ايم، پيروي شده باشد.
اگر پيروان سرسخت برخي اديان، به اين كه بسياري از مردم به روش آنها موفق شده اند، اصرار مي ورزند؛ به اين دليل است كه آنها تجربه مختصري را در ديگران بسيار دست بالا تصور كرده اند.
پاسخ به نظريات توئيچل
اما در اين ميان، در نظر گرفتن چند نكته حائز اهميت است:
1. در اينكه علت
پيدايش اديان، سفرهاي ناقص رهبران و انبياء است و فلسفه اعمال و كردار آنان، توهمات ذهني است، كه بر اثر خواهش هاي دراز مدت و به عبارت ديگر، بر اثر عقده هاي سركوب شده آنان سرچشمه مي گيرد؛ ادعاي بزرگ و كلي است، كه اولا:
اكنكار براي اثبات چنين اظهار بزرگي محتاج ادله محكمي است، كه البته در كتاب هاي اكنكار يافت نمي شود و بيان ادعاي فاقد علت و مدرك، ارزش علمي ندارد، چرا كه هر طالب حقيقتي با تمام اعتمادي كه ممكن است به اكنكار داشته باشد، هيچ گاه نمي تواند چنين اظهارنظرهاي بزرگي را از جانب اكنكار، بدون بيان دليل و مدرك بپذيرد.
ثانياً:
جنس اين ادعاها مبتني بر رويكرد فلسفه هاي معاصر و روان شناسي جديد است.
حال آنكه چنين بياناتي بيشتر از جانب كساني ايراد مي شود، كه از دريچه مادي و اومانيستي به انسان مي نگرند و به نوعي با رويكردهاي معنوي مخالفند. بيان چنين اشكال هايي به اديان، از جانب عرفان اكنكار قابل تامل است، چرا كه جداي از ورود به حوزه پاسخ گويي، به چه دليل اين اشكال شامل عرفان اكنكار نباشد؟
2. در اينكه دين تاسيسات اجتماعيست و سازمان ها و مراكزي با موضوعيت دين تشكيل مي شوند و اثرات قابل توجهي بر مناسبات سياسي مي گذارند؛ جداي از وجود تفاوت هاي بسيار در مورد هر مصداق ديني، مبتني بر انتقادهاي شديد عرفان اكنكار به روحانيون و رهبران معنوي هر مسلك ديني و عرفاني است.
اين دغدغه نه تنها در عرفان اكنكار، بلكه در بسياري از نحله ها و گرايش هاي علمي غرب مشهود است و بيشتر، ريشه در عملكرد طولاني و نابخردانه كليسا در قرون وسطي دارد. اين ادعا در مورد هر مصداق ديني و جغرافياي تاثيرگذاريش
مي بايست بسيار گوناگون و متفاوت بيان شود. هر چند عملكردهاي غير اخلاقي برخي از روحانيون، هر مصداق ديني، ناخودآگاه ذهن را به سوي اين دغدغه سوق مي دهد، ولي اين بيان در مورد همه اديان بزرگ و كوچك، كليت ندارد.
ضمن اينكه به راستي، ميان همه پيامبران و تعليمات شفاهي كه در دوران حيات خود داشته اند و برداشت هايي كه قرن ها بعد از كلام ايشان شده و منجر به پيدايش عقايد جديدي، مبتني بر شرايط جديد اجتماعي است، تفاوت هايي وجود دارد، كه غير قابل انكار است.
از اين رو، هيچ گاه نبايد نظريه يا عملكرد پيروان معاصر يك دين را، كاملاً و به طور كلي منطبق با اصل نظريه يا عملكرد پيامبران و رهبران، يك مصداق ديني دانست و به واسطه داشتن اشتباهات گوناگوني كه توسط پيروان يا سازمان هاي متكي به دين ايجاد مي شود، اصل گزاره هاي ديني و شخصيت پيامبر آن دين را تخريب كرد.
3. برخي معتقدند:
يك اشكال مهم به اديان بزرگ اينست كه آنان متعلق به قرن ها قبل بوده اند و اكنون، انسان معاصر، محتاج اديان جديد است، تا بتواند نيازهاي نوين معنوي خود را در آنان جستجو كند.
اكنكار معتقد به اين شبهه است.
اكنكار خود را يك مسلك معنوي جديد مي داند، كه براي انسان امروزي، به واسطه اقتضائات دوران معاصر نسبت به ديگر اديان جهان مفيدتر است.
اكنكار معتقد است كه هدف همه اديان قديم ايجاد ارتباط با خداوند بوده و اين نكته را ضعف اديان بزرگ معاصر مي داند.
اما بايد گفت كه هدف همه اديان بزرگ، صرف ارتباط با سوگماد ( خداي مطلق) نبوده است؛ چرا كه در بسياري از اديان به خصوص اسلام، التزام به خواسته هاي اجتماعي انسان در
لواي ارتباط با خداوند روشن است.
ضمن اينكه اگر صرف ارتباط با خدا، اشكال اساسي اديان است.
به چه علت در عرفان اكنكار، ارتباط با سوگماد و جهان هاي برتري كه همگي تحت حمايت نمايندگان سوگماد است؛ پراهميت نشان داده مي شود؟ و اينكه آخرين طبقه جهان هاي برتر تحت نظارت شخصي سوگماد ( خداي مطلق) است و چنين اظهار مي شود كه بالاترين استاد اكنكار در آن طبقه با خدا در ارتباط است.
اما اين اشكال كه اديان بزرگ متعلق به قرن ها قبل بوده و اكنون براي حل نيازهاي معنوي - اجتماعي، انسان معاصر نيازمند اديان جديد است، متوجه هر دين يا مسلك عرفاني، است كه به تغييرات اجتماعي و بحران هاي جديد معنوي انسان توجه ندارد. از اين رو، معتقديم كه اين اشكال متعلق به همه اديان بزرگ نيست، چرا كه برخي از اديان، به خصوص دين اسلام، به واسطه تكيه بر اصول اوليه، ملزم به تاسيس احكام و گزاره هاي معنوي جديدي براي خروج از هر بحران معنوي يا اجتماعي است؛ بحران هاي معنوي اخلاقي اي كه در ادوار گوناگون و بر اثر تحولات اجتماعي پديد آمده اند.
با توجه به اين اصل كلي، چنين ادياني، به خصوص اسلام، بر اديان و عرفان هاي نوظهور برتري دارند؛ چرا كه اگر فلسفه وجودي عرفان هاي نوظهور رفع مشكلات جديد انسان معاصر باشد، برخي از اديان همانند اسلام، قادر به رفع اين مشكلاتند. ضمن اينكه اين اديان داراي پشتوانه علمي و عملي، رهبران باتجربه و تجربه حل مشكلات بيشتري نسبت به عرفان هاي نوظهوراند.
لازم به يادآوريست كه در بسياري از جريان هاي نوپديد ديني، ادعاي ساختگي بودن تمامي اديان مطرح مي شود به عنوان مثال، در تعاليم كريشنا مورتي چنين
آمده، كه اديان و مذاهب همگي ساختگي اند.
كريشنامورتي مي گويد:
ما خواهان پدري با عظمت و قدرتمند هستيم كه از ما حمايت كند و به ما بگويد كه چه بايد بكنيم. حالا براي آنكه تنها نمانيم. بي يار و پشيمان نمانيم. به خدا اعتقاد پيدا مي كنيم، كه به ما در زندگي كمك مي كند با اين همه ذهن ماست كه اين را آفريده است.
اين طور نيست؟
به خاطر اينكه ما مي ترسيم و دوست داريم هدايت بشويم و به ما بگويد:
چه چيز درست است و چه چيز غلط است.
همچنان كه بزرگ مي شويم و به اصطلاح مذهب را مي سازيم، كه در واقع مذاهب، حقيقي نيستند. مذهب به عقيده من، چيز كاملاً متفاوتيست و براي اينكه به اين چيز متفاوت، كه مذهب واقعيست دست پيدا كنيم، بايد به طور كلي از نظر ذهني آزاد شويم و دست از مذهبي كه ذهن ها آن را ساخته و اختراع كرده است برداريم.
تمامي باورها، از مسيح گرايي، هندوئيسم و آيين بودا، پويش انديشه اند، كه در راستاي زمان، نوشتارها، نمادها و فرآوردهاي دست و ذهن تداوم يافته اند و همه آنها در جهان مدرن كنوني نيز، دين خوانده مي شوند. از ديدگاه كريشنامورتي، اينها براستي دين نبوده، بلكه پنداري رمانتيك، احساساتي، تسكين دهنده و خرسند كننده است، كه در حقيقت دين راستين نمي باشد.
در گفتار كريشنامورتي يك مسأله پراهميت وجود دارد و آن اينست كه او هيچگاه در مورد مذهب حقيقي خود سخن نمي گويد، بلكه همواره راه رسيدن به مذهب حقيقي را دست برداشتن از اديان و مذاهب بزرگ معرفي مي كند و حال آنكه چه دليلي وجود دارد، كه مذهب حقيقي و يا هر تعليمي كه او از آن پيروي مي كند و
يا حتي اساس تعاليم او، ساخته ذهن و تخيل نباشد؟ بزرگترين ادعاي بدون دليل در اين عرفان، واژه «اكنكار» چنين تعريف شده:
راه طبيعي بازگشت نزد خداوند، دانش باستاني سفر روح، علم دقيقي كه خالص ترين تعاليم را در بر مي گيرد.
اكنكار قائم به ذات است و عقل از سادگي آن مبهوت مي گردد.
در مقابل، در تعريف مذاهب چنين آمده:
مذاهب، همگي انشعاب هاي اكنكارند. سرچشمه اصلي تمام زندگي، عملكرد سطوح آگاهي پايين كه توام با اعتقادها و فلسفه هايي است، كه مراتب ضروري براي رسيدن به «اك» هستند.
بزرگترين ادعا و يا يكي از بزرگترين اظهارات در اين عرفان اينست كه اكنكار، سرچشمه تمامي اديان و مذاهب جهان بوده و اينكه همه رهبران و چهره هاي فاخر علمي، شاگردان مكتب اكنكار بوده اند.
در اكنكار آمده است:
مرگ و رستاخيز، اصولي اساسي اند، كه تقريباً َ در تمام مذاهب از آغاز زمان، آموزش داده شده اند.
اما اكنكار كه جريان اصلي تمام مذاهب، فلسفه ها و جهان بيني هاست.
اولين دانشي بود كه به مردم زمين از طريق ناجيان مامور، آموخت كه رستگاري در مرگ كالبد فيزيكي و رها شدن روح نهفته است.
پال توئيچل مي گويد:
نويسندگان فلسفي و مذهبيون، وجود اكنكار را در طول تاريخ به اثبات رسانده اند.
خط مشهور پيامبران عبراني، همان گونه كه رسالت آنها به خوبي نشان مي دهد در مكتب اكنكار تربيت شده اند.
استادان يوناني، مثل آپولونپوس، ويونيسيوس، فيثاغورث، سقراط، ارسطو و افلاطون، توسط اساتيد باستاني، هنر اكنكار را فراگرفتند. عملا هر انساني كه به تمدن بشري خدمتي كرده باشد، يك چلا يا دانشجوي تعاليم پنهاني اكنكار است.
اين امر در زمينه هاي مختلف علوم، ادبيات، هنر، اقتصاد، مذاهب، فلسفه ها، ارتش، پزشكي و روان شناسي مصداق دارد … پيامبران بزرگ و چهره هاي قدرتمندي، مانند
راما، كريشنا، هرمس، موسي، اورفيوس، افلاطون و مسيح، چلاهايي بوده اند كه در مدارس مختلف سري، كه همه آنها شاخه هايي از نظام باستاني استادان اكنكار بوده اند، عموما به عنوان نظام پيشتازان وايراگي شناخته شده اند.
پال توئيچل معتقد است كه خاورميانه به كمربندي از يك اختلاط نژادي تبديل شده، كه به نوبه خود، جريان عظيمي از تفكر فلسفي، علمي و مذهبي است.
از درون اين جريان، كتب مقدسه بسياري، از جمله تورات يهودي ها، قرآن مسلمانان، ميترائيسم و بسياري ديگر از مذاهب سامي سر برآورد. در همان زمان، افكار آريايي زند اوستا، رامايانا، كه از نوشته هاي مقدس هندوها است.
وداها و بودايي گري را به وجود آورد. تمامي اين مكتوبات مقدسه كه اجداد مذاهب و همه فلسفه هاي مدرن بوده اند، از سرچشمه هاي بياناتي شفاهي به نام اكنكار سيراب شده اند.
اكنكار نيروي عالم گير و منشأ معنوي هر چيزي است، كه در بر گيرنده زندگي است.
به اين دليل رد اكنكار را دنبال مي كنيم، كه جريان اصلي و نزديك ترين است به تعاليم خالصي كه از اقيانوس عشق و رحمت يا به بياني شاعرانه: خدا، سرچشمه مي گيرد.
در عرفان اكنكار به صراحت آمده است:
اكنكار، به وجود آورنده و در بر گيرنده تمامي افكار جهان هاي پايين است و مسائلي همچون هنر، نويسندگي، موسيقي و مجسمه سازي تنها گسترشي هستند از آرمان هاي بالاتر اكنكار.
اكنكار به عنوان محوري عمل مي كند، كه پره هاي آن منتهي به چرخي مي شوند، موسوم به چرخه زندگي. اين چرخ نشان مي دهد كه چگونه اديان اصلي جهان از اكنكار سرچشمه گرفته اند.
اين چرخ، دوازده پره دارد، كه عبارتند از:
آنيميسم، هندوئيسم، اسلام، مسيحيت، يهود، شينتوئيسم، بوديسم، تائوئيسم، جانيسم، دين زرتشت، مكاتب اسرار و صوفي گري. هر يك از اين
پره ها معرف يكي از اديان امروزي جهان است.
آنها همچنين مي توانند معرف فلسفه هاي گوناگوني باشند، كه از دل مذاهب رشد كرده اند و نيازي به معرفي آنها نيست. شواهد فراواني وجود دارد، دال بر اينكه هيچ يك از اين مذاهب كه قرار بود به ما راحتي و ياري دهند، در ارتباط با فرد موفق نبوده اند.
به همين دليل سوگماد تعالي به دوازده پره تقسيم شده است.
اغلب بنا به تربيت فردي در اين جهان، ما بايد مسير به سمت بهشت را به شيوه اي و در طريقي كه برايمان مناسب ترين است، طي كنيم. اما در انتها، تنها سير «اك» وجود دارد.
پال توئيچل معتقد است كه مذاهب فعلي حاصل پذيرفتن همين اديان قديمي هستند، كه نسبت به فرهنگ، سليقه و خلق و خوي هر گروهي از مردم به صورت هاي گوناگون امروزي درآمده اند. اديان جديد عبارتند از:
هندو، بودائي، كنفسيوسيزم، تائوئيزم، اسلام، يهود، زردشتي، سيك، الهي شناسي، علوم مسيحيت، شينتوئيزم، روح گرايي، بهايي و مسيحيت. بزرگترين آنها به ترتيب عدد پيروان عبارتند از:
هندو، بودئيسم، مسيحيت كه پيروان هر سه آنها از مرز صدها ميليون مي گذرد.
اما همه مذاهب، فلسفه ها و دكترين هاي مقدسه، از اكنكار مشتق شده اند و هيچ چيز نمي توانست بدون جوهر «اك»، كه از قلب سوگماد به بيرون جاريست و سازمان هاي كالبدي مي سازد، ادامه حيات را برقرار مي سازد و روح مي آفريند، وجود داشته باشد.
بقاي تمامي شكل هاي هوشمندانه از آگاهي معدني گرفته تا آناني كه در لباس همكاري با خدا خدمت مي كنند، در جريان «اك» نهفته است.
هر يك از اديان اصولي، يك مؤسس داشته اند، كه در قالب يك كالبد فيزيكي به اين جهان آمده و از اين جهان رفته اند.
شايد لازم به اشاره است،
همان گونه كه در مسيحيت، عيسي را «نور جهان» خوانده اند، در شرق، بودا را «نور آسيا» خطاب كرده اند.
پيروان هر ديني به پيشواي خود لقبي كمابيش با همين محتوي داده اند.
اما ماهانتا، استاد حق در قيد حيات، به لقبي «نور كيهان» ملقب است.
پال توئيچل مي گويد:
اكثريت ايدئولوژي هايي كه در زمينه ديني و فلسفي مطرح شده اند، همه شاخ و برگ خودشان را چيده و به راه باريكي رسيده اند.
من مي توانم يك مسيحي، مسلمان و يا هر چيز ديگري باشم، اما بعد از آن ديگر خود را محدود كرده ام. اگر مردم از من بپرسند چه ديني دارم و بگويم:
«خوب، من يهودي هستم» بلافاصله ذهن آنها مرا در رده ي خاصي قرار مي دهد و من جزو يكي از كساني خواهم شد، كه در يكي از پره هايي واقع شده كه «اك» در مركز آن است.
بنا بر اين، آنچه در اينجا مرا به فكر مي اندازد و خودم را از بابت آن مقصر مي دانم، اينست كه ما حتي نمي توانيم بگوييم «اك»، يك طريق است؛ زيرا آن به قدري در بر گيرنده زندگيست كه به خودي خود شامل همه چيز مي شود، چرا كه خود زندگي است.
ادعاي بزرگ اكنكار مبتني بر وام دار بودن تمام اديان و مذاهب به مكتب «اك»، موجب برانگيخته شدن چند سؤال و نكته است.
به راستي به پشتوانه چه دليلي مي توان انواع اديان، مذاهب و مسالك عرفاني را كه در سرتاسر جهان با توجه به گوناگوني فرهنگ و جغرافيا و انواع كتب مقدسه و با توجه به تمام تفاوت هاي ظاهري و محتوايي با ارزش شان، زيرمجموعه و تفسيري بر مسلك عرفاني اكنكار دانست؟
چگونه مي توان باور كرد كه انواع فيلسوفان، بسياري انبياء و رهبران معنوي، هنرمندان
و نويسندگان و به نقل صريح اكنكار «هر انساني كه خدمتي به جوامع بشري كرده است.»
يك چلا و نوآموز اكنكار بوده و در مكتب «اك» به استادي رسيده و در نهايت به تبليغ آموزه هاي اكنكار پرداخته است؟
در آثار كدام فاخر علمي مي توان يافت كه هدف از افاضات علمي هنري خود را ترويج اكنكار معرفي كرده باشد؟
در اينجا يك سؤال اساسي وجود دارد و آن اينكه، به چه دليل پال توئيچل به بيان چنين ادعاي بزرگي پرداخته و براي آن دليل مناسبي ارائه نكرده است؟
آيا به صرف بيان يك ادعاي بزرگ مي توان بزرگي ادعا را اثبات كرد؟
ضمن اينكه، ارائه پال توئيچل از بازشماري اديان جديد و قديم پر از اشكال است.
دسيسه اكنكار نسبت به پيروان اديان
در ابتدا، عرفان اكنكار با چهره هاي آزادمنشانه اظهار مي دارد، كه تمامي مقلدان مذاهب مي توانند با اختيار كامل، هر مسير عرفاني، اعم از اكنكار يا غير آن را برگزينند و به زندگي معنوي خود ادامه دهند. سپس چنين وانمود مي شود كه هر چلا در زندگي اش بر سر دو راهي واقع خواهد شد، كه اين وضعيت را در «اك» به عنوان مرحله بيهانويي مي شناسند. واژه بيهانوئي؛ يعني بحران بزرگ در شكوفايي آگاهي در حين رشد معنوي. اين هنگاميست كه چلا يا مي بايد از گذشته سنتي خود جدا شود و «اك» را به عنوان تنها نيروي طبيعت الهي بپذيرد و يا اينكه در طريق رشد معنوي راكد بماند، تا روزي كه بتواند تصميم اش را بگيرد.
پال توئيچل مي گويد:
«اك» موجب شكستن پيوندهاي سنتي مذاهب گذشته نمي شود، بلكه باعث مي شود كه چلا نگاه دقيقي به آن بيندازد و خودش تصميم بگيرد.
«اك» مي داند كه بشر بايد خودش
راهي را كه مي خواهد طي كند و خودش هم در آن راه قدم بردارد.
اما در ادامه چنين ابراز مي دارند كه ما بايد اين را بفهميم كه مذاهب، فلسفه ها و عقايد اين دنيا به ندرت فراتر از مكتب مرگ اوج مي گيرند. آنها مي گويند:
رستگاري هرگز اينجا، در روي زمين رخ نخواهد داد، بلكه هميشه در نوعي اقليم بهشتي و پس از مرگ اتفاق خواهد افتاد. عقايد اين چنيني، فلسفه ي مرگ را در ميان مسيحيان نخستين، تا درجه اي ترويج داد كه افراد را به جستجوي مرگ، به هر نحو ممكن وادار كرد، به اميد اينكه پا به حيطه رستگاري موعودشان بگذارند. مسلمين هم، به اين ترتيب آموختند كه اعتقاد به فردوسي داشته باشند كه در آنجا، هر آنچه را كه در زندگي زميني شان از آن محروم بوده اند در مقابلشان قرار خواهند داد. البته پس از مرگ جسماني.
هم رهايي از اين جهان و هم زندگي كردن در اقليم خدايي در همين زندگي امكان پذير است.
همه اينها فقط به خود ما بستگي دارد!
پال توئيچل مي گويد:
«اك» از پيروان خود حفاظت كرده و رداي حمايت خود را به دور آنان مي پيچد. روزي كه ما به هر درجه اي از توسعه معنوي در «اك» دست پيدا كنيم، آن بر زندگي ما تسلط يافته، ما را از ميان تمامي موانع جهان هاي تحتاني عبور داده با زبردستي كامل، همه نيروهاي منفي را كه عليه ما كار مي كنند شكست خواهد داد.
پال توئيچل در ادامه، از موضع اوليه خود كه بي طرفي و احترام به گزينش شخصي چلا بود، عدول مي كند و به طور غيرمستقيم همه را به انتخاب اكنكار و به كنارراندن تمام مذاهب و اديان جهاني دعوت
مي كند.
البته با در نظر گرفتن اين نكته، كه هر كس در گزينش اكنكار دچار اشتباه شود، عواقب خطرناكي را براي خود خريده است.
پال توئيچل مي گويد:
عده ي بي شماري سعي مي كنند مذاهب اصولي را جايگزين نياز خود به اكنكار كنند.
خيلي ها به فرقه ها و مكاتب اسراري پناه مي برند و تصور مي كنند كه راه شان را يافته اند، اما همه آن كساني كه طريق «اك» را ترك مي گويند و از قبول استاد حق در قيد حيات، امتناع مي ورزند، افسوس خواهند خورد. چون كسي كه گوش به نا خدا ندهد، بي ترديد كشتي خود را به صخره ها خواهد كوفت.
در ادامه مي گويد:
اگر هنوز در خصوص واژه ي دين يا مذهب بسيار مي انديشي، پس مي تواني بگويي كه اين جريان صوتي، تنها دين حقيقي و واقعي است.
«اك» اين است؛ فلسفه جريان صوتي حيات. در واقع تنها عنصر جهان است كه همه ي زندگان عالم را به سوگماد پيوند مي دهد. بدون اين جويبار حيات، هيچ چيز نمي تواند حتي براي لحظه اي هستي داشته باشد.
چه برسد به زيستن. تمامي زندگي و قدرت از آن صادر مي شود. از مورچه خزنده تا برق صاعقه، از امواج جزر و مد تا دوره هاي خورشيدي، هر گونه تَجَلِّي حركتي، انرژي خود را از اين جريان صوتي دريافت مي كند.
تو مي تواني در مقابل همه خداياني كه نام آنها در كتاب ها هست، به دعا و نماز بنشيني، ولي آنها صداي تو را نخواهند شنيد. مي تواني از همه مذاهب موجود طلب ياري كني، اما هيچ چيز نصيبت نخواهد شد.
اين همچنان يك واقعيت قاطع برجا مي ماند، كه هيچ فردي تا به حال نتوانسته و در آينده نيز نخواهد توانست از مصائب اين زندگي ها و ترديد در خصوص زندگي هاي بعدي بگريزد، مگر اين
كه سعادت را بيابد كه با استاد حق ديدار كند.
اين خلاصه ي تمامي آن چيزيست كه هست.
همين و بس. بدون مساعدت او هيچ كس نمي تواند از چرخ مرگ و تولد خلاصي يابد. (20)
با توجه به توضيحات فوق به طور طبيعي فلسفه پيدايش اكنكار روشن مي شود.
پال توئيچل مي گويد:
اكنون كه مي بينم تاريكي معنوي بر فراز عالم بشريت خيمه زده و همه مردم جهان از آن ملول شده اند خود گواه بر آن است كه اديان اصولي كار چنداني براي انسان انجام نداده اند.
مشكل بزرگ بشر اينست كه براي رستگاري معنوي به استادان اكنكار متوسل نشده اند.
مذاهب از مجراي احساسات و تفكر متافيزيكي تغذيه و حمايت شده اند و هر مذهبي در عين حال كه به نقش و وظيفه خود براي زماني كه در آن مطرح مي شود، عمل مي كند، بايد دفعتاً عرصه را براي چيزي كامل تر از خودش خالي كند طريقي كه در تناسب با وضعيت آگاهي پيشرفته كنوني او باشد.
به اين ترتيب نياز بشر به ظهور مكرر استادان حق در قيد حيات اكنكار، مشهود مي شود. اين علت ظهور پي درپي سوگماد در اين جهان است، كه در هيأت استادان «اك» تَجَلِّي مي كند)
نتيجه گيري
يكي از مهمترين رويكردهاي جنبش هاي نوپديد ديني استفاده از اومانيسم در تعاليم معنوي است.
در عرفان اكنكار علت پيدايش اديان، نهفته در تلاش هاي معنوي انسان ها تلقي مي شود. يعني اگر آدمي بتواند مراحل و تمرينات معنوي خاصي را طي كند، مي تواند همسان ديگر انبيا و پيامبران اديان بزرگ صاحب مذهب و نحله عرفاني منحصر به فردي باشد و آن را براي رساندن ديگر مردمان عالم به سعادت و نيك بختي، به تبليغ گذارد. وجود اين ديدگاه به اين معناست، كه پديده دين
به مثابه امري از ناحيه خدا و به واسطه افراد برگزيده خدا تلقي و معرفي نمي شود، بلكه هر انساني مي تواند خود، دين و مذهب جديدي بيافريند و خود، پيامبري آن را بر عهده گيرد.
اين ادعا در حقيقت بيان روح جنبش هاي نوپديد ديني است.
در اين گرايشات معنوي، ادعاها و نظريات بسيار بيان مي شود. چنانچه نمونه هايي از اين اظهارات در تعاليم اكنكار بيان شد، اما يك نكته وجود دارد و آن اينكه بعد از بيان نظرات اين مكاتب، دليل و مدرك مستدلي ارائه نمي شود و اين خود نشان از وجود نيت ها و قصدهاي غير علمي و غير واقعي در پس اين ادعاهاست.
ضمن اينكه نوع جبهه گيري اكنكار براي اثبات حقانيت اين مكتب نسبت به ديگر اديان، بسيار مغرضانه و ساده انگارانه است.
اكنكار در ايران
بي شك جهان شرق از مشكلاتي كه جهان غرب در زمينه كمبود عرفان و معنويت با آن مواجه بوده مبراست و خلاء جدي در اين خصوص در كشورهاي شرقي مخصوصا كشورهاي اسلامي احساس نمي شود ولي با اين وجود تهاجم فرهنگي از اين ظرفيت نيز كمال استفاده را مي برد و با ترويج عرفان هاي جديد و انسان محور سعي در بيراهه كشيدن انسان شرقي دارند. در حال حاضر در ايران بعد از عرفان اشو، مكتب اكنكار بيشترين طرفدار را به خود جلب كرده و از طريق امكاناتي كه تكنولوژي ارتباطات در اختيار مبلغين اين مكاتب قرار داده سعي در عضو گيري و ترويج مكتب خود دارند. قابل توجه است كه ويترين بسياري از كتاب فروشي ها مملو از كتاب هاييست كه به صورت مستقيم در ترويج اين دين جديد نوشته شده است به گونه اي كه فقط از بنيانگذار اكنكار
آقاي پال توئيچل، بيش ازهفده عنوان كتاب ترجمه و چاپ شده است كه از جمله آنها كتاب هاي ذيل است:
اكنكار كليد جهان هاي اسرار دفترچه معنوي نداي الهي بيگانه اي بر لب رودخانه دندان ببر سرزمينهاي دور پنجه زمان نامه هاي طريق نور نامه هايي به گيل طريق دارما طنين پرخروش إك اك ايناري، علم الاسرار رؤيا ها اك ويديا گياهان، شفا دهندگان سحر آميز سه نقاب گابا واژه نامه اكنكار شرق خطر برخي از كتابهايي كه به قلم هارولد كلمپ به رشته تحرير در آمده است به قرار زير است:
1 هنر رؤيا بيني
2 استاد رؤيا
3 كلام زنده
4 نسيم تحول
5 كودك در سرزمين وحش
6 روح نورداران سرزمينهاي دور
7 تمرينات معنوي إك
8 از استاد بپرسيد
9 شاهين ها باز مي گردند.
علاوه بر كتاب ها كه متاسفانه از مجاري رسمي و دولتي وارد بازار شده، سايت ها و وبلاگ هاي مختلفي نيز وجود دارند كه در فضاي اينترنت مشغول شستشوي ذهني جوانان هستند
در ايران چند ساليست كه پس از مطرح شدن كتب توئيچل و نيز با توجه به درآمد بالاي مديران اين فرقه ضاله بسياري تحريك به سوء استفاده از جوانان از طريق اين فرقه كرده و موسساتي را براي ترويج اين فرقه راه اندازي كردند.
رهبران اكنكار كه عموماً در آمريكا، اروپا، هند و چين مستقر هستند براي يارگيري از جامعه ايران به «جعل شناسنامه اعتقادي» براي چند تن از بزرگان ادب و انديشه اين سرزمين اقدام كرده اند.
به عنوان نمونه ادعا مي كنند كه حافظ شيرازي، مولانا، شمس تبريزي، خيام و فردوسي از پيروان سرسخت اكنكار هستند!
آنها در ادعايي طنزآلود مي گويند كه فردي به نام «فوبي كوانتز» - يكي از رهبران اكنكار - استاد و معلم فردوسي در قرن دهم
بوده است! در حالي كه هيچ سند تاريخي معتبري در اين باره وجود نداشته و حكيم فردوسي هم هيچگاه در دوران حياتش چنين شخصي را نديده است.
از ديگر جعليات اين نحله براي گسترش «اك» در ايران، اين ادعاست كه مولانا پير و نگهبان شريعت كي سوگماد در معبد ساكاپوري در منطقه علي است.
آنها همچنين مدعي هستند كه خيام، مسؤول شفادهي در جهان اثيري است!
اساسي ترين كاري كه اين موسسات در جذب جوانان به اين فرقه انجام مي دهند، برپايي پارتي هايي در سراسر ايران است كه در اين جلسات انواع مواد مخدر و داروهاي روانگردان از جمله حشيش براي رفتن به حالت عرفاني و رسيدن به مدارج معنوي سِرو مي شود.
از آموزه هاي اين فرقه مي توان به برقراري رابطه عشقي بين زن و مرد اشاره كرد كه به ازدواج عرفاني دختر و پسر نامحرم ختم مي شود. اين يكي از مهمترين تمرين هايي كه پيوسته در جلسات پارتي اين فرقه صورت مي گيرد و موجب شده تا جذابيت اين گروه بين قشر جوان روزافزون شود.
علي رغم اينكه شناساندن چهره واقعي اين فرقه، پرده برداري از نيت شوم آنها در سردرگمي جوانان و تقبيح تماس با اين گروه مي تواند نقش اساسي در ارتقاء سطح اطلاعات افراد جامعه نسبت به اين موضوع داشته باشد متأسفانه شاهد اين مطلب هستيم كه پايگاه هاي اطلاع رساني اين فرقه مشمول قانون فيلترينگ نبوده و به دليل تبليغات گسترده به راحتي در سايت هاي اينترنتي قابل دسترس و عضوگيري است.
گفتني است؛ مترجم كتاب هاي فرقه اكنكار در ايران چندي پيش فوت كرد ولي شاگرد او فرقه TSM را در كشور راه اندازي كرده است.
اكنكار ديني است كه خود را به عنوان دين
معرفي نمي كند و با توسل به پلوراليسم ديني و تكثرگرايي اعتقادي از ميان معتقدين به ساير اديان هم به طور همزمان عضو گيري مي كند.
اكيست ها از مشابهت هايي كه دين اسلام و عرفان اسلامي با برخي مباني اكنكار دارد، براي جذب انسان مسلمان كمال استفاده را مي برند. بنا بر اين در روزگاري كه جنون معنويت گرايي و دين سازي سايه اي بر حقايق ناب افكنده و زمينه هاي گمراهي را فراهم نموده است، وظيفه تمامي عالمان ديني و پاسداران مكتب بزرگ اسلاميست كه هوشيارانه به رصد تحركات انحرافي پرداخته و با بازسازي و ارائه معارف اسلامي با زباني جذاب و گويا وظيفه خود را در قبال دين و امت بزرگ اسلامي به انجام برسانند.
***********
منابع:
1. خبرگزاري فارس
2. سايت اطلاع رساني جوان
3. سايت خبري تحليلي خدمت
4. khabaronline. ir
5. وب سايت خبري آينده روشن
6. باشگاه انديشه bashgah. net
7. هفته نامه - پگاه حوزه - 1388 - شماره 272
8. سراب، ضميمه جام جم
9. كتاب آشنايي با اديان بزرگ نوشته حسين توفيقي
10. الياده، ميرچا، اسطوره، رويا، راز، ترجمه رويا منجم
11. الياده، ميرچا، رساله در تاريخ اديان، ترجمه جلال ستاري
12. الياده، ميرچا (ويراستار)، فرهنگ و دين
13. حكمت، علي اصغر، تاريخ اديان
14. زرين كوب، عبدالحسين، در قلمرو وجدان، تهران
15. كريشنان، رادا، اديان شرق و فكر غرب، ترجمه رضازاده شفق
16. كريشنان، رادها، مذهب در شرق و غرب، ترجمه فريدون گرگاني
17. گئر، جوزف، حكمت اديان، ترجمه و تأليف محمد حجازي
18. گئر، جوزف، سرگذشت دينهاي بزرگ، ترجمه ايرج پزشك نيا
19. مصطفوي، علي اصغر، اسطوره قرباني
20. ناس، جان بي. ، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت
1. سايت رسمي اكنكار، دين نور و صوت خدا:
eckankar. org
2.
گفتگو در عصر انتقاد:
Littleknownpubs.
com/Dialogintro. htm
سايت هاي دانشگاهي:
3. مركز مداراي ديني
religioutolerance. org/eck. htm
(Center for Reliouns Tolerance)
4. ارتباط تبارشناختي
crl. com/ozark / eck
(Genealogical Connection)
سايت هاي ضد اكنكار:
1. صفحه اكنكار غير مجاز
inguild. co / homes / eckcult
2. موج نوار عصبي
vclass. mtsac. com/areoasis / oasis / titlepaye
(Neural Surfer)
3. حاميان مسيحي و روحانيت تحقيقي
Carm. org/cults / eckankar. htm
براي نقد اكنكار بهترين راه بيان نقل قول هاي آنها در كتب شان است كه مواردي اشاره مي كنيم تا هر مخاطب صاحب عقلي خود به بي ارزشي اكنكار پي ببرد
تنها چيزي كه به آن يقين دارم اينست كه خدا عشق است و عشق خدا؛ ليكن همه ي شيريني و زيبايي كه در تعاليم مكاتب اسرار، فلسفه ها و اديان وجود دارد، هيچكدام درست و بجا نيست. چون از طرف ديگر خدا مخوف، زننده، ترسناك، انزجار آور و پر مدعاست، پر زرق و برق است، كريه، خشن و نازيباست و يا هر صفت ديگري كه كسي بخواهد در توصيف آن جزء از او كه قدرت نام دارد بكار بگيرد.
(دندان ببر، ترجمه هوشنگ اهر پور، ص 136)
خدا مي گويد هر ديني كه بشر دارد بايد راهي باشد جهت كسب تجربه و نه بيشتر از آن. ( همان ص 132)
«براي رسيدن به رهايي معنوي و آزادگي روحاني طريق ديگري جز اكنكار وجود ندارد. تا كسي آگاهانه و عملاً در بركات اين جريان صوتي حيات سهيم نشود او را راه گريزي از كار ما و تناسخ نيست.» ( همان ص 114)
«بشر در طي اعصار نوعي خداي دائمي بوده است.
همه چيزي را آفريده – زمين، آسمان، نورها و تمامي خلقت را. اين كل اسرار است.»
( همان ص 93)
«مفهومي كه انسان، به عنوان انسان در طي اعصار و در اطراف محيط وجود متعال بنا كرده بود حالا مدفون شده و سنگ قبري روي آن برافراشته با اين نوشته: «اينجا جسد خدا خوابيده است!»
( همان ص 88)
در طلب حقيقت تنها به خود نگاه كن و به كلمات، كتابها، فيلسوفها و واعظين تكيه مكن. ( همان ص 76)
از هر طريقي كه بخواهي به سر منزل مقصود برسي بايد كه خود بدان اقدام كني. هيچكس نمي تواند به ما بگويد چگونه، چه وقت و كجا آن را مي يابيم.
( همان ص 79)
«تمام راز در اينست كه اگر چنين پنداري كه جهانها توسط يك خداي تعالي خلق شده اند، آنگاه احساس مي كني كه تو قدرت تغيير دادن هيچ چيز را نداري و تنها معلوم ترحم آن خالق مي باشي. تو بايد بداني كه جهانها محصول خود توست. تو مي تواني آن جهان را تغيير بدهي، دوباره بسازي، بهتر كني تا مطابق آرزويت باشد.»
( همان ص 73)
انسان ابتدا خدايي بود كه پا برزمين نهاد، اما اكنون همچون عروسك خيمه شب بازي اسير دست ديگران شده و به نفع ديگران كار مي كند
(نامه هايي به گيل ترجمه مينو ارژنگ ص 69)
«اگر آرزوي شناختن خدا را در دل داري بدان كه به مطالعه هيچ چيز نيازي نداري. فقط مي بايد بياموزي كه چگونه از جستجو و توسل به هر چيزي احترازكني.»
( همان ص 68)
«انسان آزاد نيست. هيچ بشري كه تحت فرمان من باشد آزاد نيست، چون من همه جا هستم و همه كار را در همه وقتها من انجام مي دهم. شما تحت اختيار من هستيد و من شما را تا ابديت در چنگال خود نگاه مي دارم.»
( همان ص 39)
بنا بر اين اولين اصل راه نوراني اينست كه پويشگر بايد دست از جستجوي خدا بردارد
(اكنكار كليد جهان هاي اسرار، اهرپور، ص 82)
بنا بر اين آنچه گناه ناميده مي شود چيزي جز توهم نيست.
(نامه هايي به گيل ترجمه مينو ارژنگ ص 27)
اما مي دانيم كه مذهب و طريقت تجربه و دركي شخصيست و نه چيزي كه بتوان در جمع بيان كرد و همينطور در ظواهر و مراسم نيز نمي گنجد همچنين نمي توان آن را در قالب آيينهايي مثل كنسرو بسته بندي كرد و چيزي نيست كه كسي بتواند آن را به ديگري منتقل كند و يا در كتابها و نوشته شود
( همان ص 89)
«هر ديني را كه امروز در قدرت است نام ببر و من به تو نشان خواهم داد كه فقط و فقط زائيده يك وجدان اجتماعي است، نه حقيقتي كه از جانب سوگماد باشد.
همه آن قوانيني كه به عنوان قوانين الهي شناخته شده اند، چيزي نيستند جز يك وجدان اجتماعي متحول شده كه مشتق شده است از قانون مانو؛ The Law of Manu، نظام حمورابي، فرامين موسي و احكام كليساي مسيحيت. «و اما محتواي آنها بازگو كننده چيست؟
هيچ! مگر پيكري از احكام و مقررات كه از جانب قشر روحانيت رسمي براي تحت كنترل نگاه داشتن پيروانشان تنظيم شده است تا بدان وسيله عنان سياسي و اقتصادي توده هاي مردم را بدست گيرند. هنگامي كه فوبي كو آنتز FubbiQuantz؛ در زمان بعثت خود توسط مردمان مؤاخذه مي شد، اين را مي دانست. «آيا پديده اي شنيع تر از سيستم طبقاتي كه توسط مانو پايه گذاري شد وجود دارد؟
يا محدوديت هاي اجتماعي كه در مفاد نظام حمورابي مطرح مي باشند؟ يا پي آمدهايي كه احكام مدون در فرامين موسي، يا اخلاقيات كليساها و تشكيلات مذهبي مسلمين امروزي باعث مي شوند؟ محدوديت، محدوديت، محدوديت! اين تمام آن چيزيست كه اين شاخص هاي
اجتماعي بر آن سعي دارند.
(سرزمينهاي دور ص 44)
«اگر اين را درك كني، خواهي دانست كه به سختي مي توان ادعا كرد كه دين و مذهب پديده اي ساخت بشر نباشد و كشيش ها و مقامات روحاني يقينا از طرف كسي جز خودشان مأموريت نيافته اند.
تاريخ و سنت هاي دودمان ها، كليساها، مذاهب و حكومت ها را در طي قرن ها مطالعه كن تا اين امر بر تو ثابت شود. بوديسم كه از قديمي ترين اديان دنياي جديد است، خود دورتر از همه است به حقيقت، اگر چه تاريخ باشكوهي پر از سنت ها پشت سر دارد.
(سرزمينهاي دور ص 49)
«به اين ترتيب است كه همه اديان تأسيس مي شوند؛ از طريق قدرت تصور پيروانشان. روحانيت اين تصور را اختراع مي كند و آنقدر در مقابل مردم نگاه مي دارد تا قبولش كنند و نيايش آن را بپذيرند.
(سرزمينهاي دور ص 60)
«آداب اجتماعي، تشريفات، مراسم، مذاهب و سياست ها، همگي بر اساس عادت هاي ذهني بنا شده اند و معمولا از يك نسل به نسل بعدي تحويل داده مي شوند
(سرزمينهاي دور ص 125)
«تو مي تواني در مقابل همه خداياني كه نام آنها در كتاب ها هست، به دعا و نماز بنشيني، وليكن آنها صداي تو را نخواهند شنيد؛ مي تواني از همه مذاهب موجود طلب ياري كني، اما هيچ نصيبت نخواهد شد.
اين همچنان يك واقعيت قاطع برجا مي ماند كه هيچ فردي تابحال نتوانسته است و در آينده نيز نخواهد توانست از مصائب اين زندگي ها و ترديد در خصوص زندگي هاي بعدي بگريزد، مگر اين سعادت را بيابد كه با استاد حق ديدار كند.
اين خلاصه تمامي آن چيزيست كه هست؛ همين و بس؛ بدون مساعدت او، هيچكس نمي تواند از چرخ مرگ و تولد خلاصي يابد
(سرزمينهاي دور ص 210)
«… كليساها
و مساجد و تشريفات و آدابشان هنگامي عملكرد دارند كه بشر دوران طفوليت مذهبي و اعتقادي خود را طي مي كند؛ اما هنگامي كه طفلي به مراحل رشد مي رسد، بايد اين پوسته را بشكافد و از آن خلاص شود؛ يا پوسته مسجد و كليسا را و يا غلاف كودكانه خويش را
(سرزمينهاي دور ص 164)
اكنكار، طريقيست براي همكارشدن با خدا يا سوگماند كه نه مذكر است نه مؤنث عقيده بر اينست كه سوگماند با روح يا توازي افراد از طريق صوت يا نور ارتباطبرقرار مي كند.
از اين رو، نام ديگر اكنكار «دين صوت و نور» است ارتباط را اك يا جريان اك مي شناسند.
اك طي قرون نام هاي گوناگوني گرفت روح مقدس شبح مقدس لوگوس كلمه روح القدس باني و وادان شماري از اين اسامي هستند.
اكيست ها اك را جريان قابل سماع حيات نيز تعبير مي كنند.
هدف اصلي چلا (طلبه اك رسيدن به خودشناسي و در نهايت شناخت خداست وقتي شناخت خدا حاصل شد، آن گاه چلا همكار حقيقي خدا خواهد شد.
در عين حال داراي هويت فردي نيز خواهد بود.
اين عقيده با آنچه در آيين هندو و بودايي وجود دارد كه فرد از راه فاني شدن كامل در خدا و از دست دادن تمامي هويت فردي با خدا يكي مي شود، تفاوت دارد.
خودشناسي و خداشناسي هر دو از راه طي الارض همزمان در دو مكان بودن يا آنچه امروزه از سوي اكيست ها «سفر روح ناميده مي شود، قابل دست يابيست پال توئيچل در كتابش با عنوان اكنكار: كليد جهان هاي سري سفر روح را به جدا شدن روح از بدن توصيف مي كند.
سفر روح با بيرون شدگي اختروار كه صرفاً تشريح روحاني سياره اختريست تفاوت دارد. سفر روح عبارت از تشريح هر يك از جهان هاي خداست و تنها دوازده سياره شناخته شده وجود دارد.
اكنكار را يك دين زنده كه به طور دايم در حال تغيير و تحول است مي دانند. اين تغييرات مدام موجب مي شود كه اكيست ها اتكاي شديدي بر رهبران ديني خويش داشته باشند.
اين رهبر، استاد اك يا ماهانتاي زنده نام دارد. هميشه يك استاد اك زنده هست و در زمره كساني است كه به اساتيد اك معروف اند، كه مجموعه آنها را سلسله وايراگي مي گويند.
اعضاي اين سلسله در معبدهاي حكمت طلايي كه در سياره هاي گوناگون واقع شده اند، ساكنند.
هدف ماهانتا، راهنمايي ارواح چلاها براي بازگشت به خداست ماهانتا اغلب به عنوان استاد رؤيا كه مانند نقطه آبي رنگ نور ظاهر مي شود، عمل مي كند.
ماهانتا در اين نقش هم حضور مطلق و هم علم مطلق است استاد زنده اك از احترام بسيار بالايي برخوردار است اما پرستش نمي شود.
اكيست ها نيز مانند بوداييان و هندوها، به كرمه يا عقيده بدهي روحاني به گذشته باور دارند. هدف هر فرد، رهايي از بدهي كرمه در زندگاني گذشته و يكي شدن با خداست
وقتي با رفتار درست به خودشناسي نايل آمديد، از زندگاني گذشته رهايي يافته و بايد بقيه حيات را بدون بدهي اضافي سپري كنيد. اگر به اين مرتبه رسيده باشي بعد از مرگ به اين جهان برنمي گردي
بيش از يكصد تمرين روحاني گوناگون در اكنكار هست كه از جمله آن خواندن HV است و عقيده بر اينست كه اين واژه نام قديمي خداست
تمرين ديگر، عبارت است از تمركز روي نور و صوت يا چيزي كه به شكل روحاني ماهانتا معروف است
هارولد كلمپ فهرستي از تمرين هاي روحاني را درباره رؤياها در كتابش با عنوان هنر رؤيابيني روحاني آورده است رؤياها در تمرين هاي اكنكار تحت رهبري هارولد كلمپ بسيار بااهميت شدند. از چلاي كوشا انتظار مي رود كه از راه مكاشفه نيز كه داراي چهار مرحله است طي طريق كند.
زندگي نامه اُشو در سال 1931 (م) در روستاي كوچك «كوچ وادا» در ايالت «ماهيا پرادش» كشور هند به دنيا آمد و در سال (1990 م) در 59 سالگي در گذشت. اُشو در دوران حياتش به چندين نام شهرت داشت «راجا» نام زمان كودكي او بود بعدها به «راجنيش» تغيير نام داد و سپس در سال 1960 ميلادي به «آچارياراجنيش» معروف شد از سال 1971 به عنوان «باگوان شري راجنيش» شناخته مي شد و نهايتاً در سال 1989 م رسماً عنوان «اُشو» را براي خود برگزيد و دستور داد ديگر آن را با لقب باگوان صدا نكنند.
كتاب هاي منتشر شده از اُشو تا كنون به بيش از 33 زبان مختلف ترجمه شده و در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه به صورت ساده و روان همراه با حكايت و داستان اما بدون ذكر منبع است.
اُشو هرگز خودش كتابي ننوشت همه كتاب هاي او، كه بالغ بر 650 كتاب مي شود در حقيقت نسخه برداري از سخنراني هاي اوست حدود 7000 سخنراني از او بر روي نوار كاست و 1700 سخنراني
بر روي نوار ويدئو ضبط شده است.
اُشو در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد در ظاهر چنين گفته شد، كه وي به منظور معالجه به آمريكا مي رود اما بعد با توجه به اسرار مريدانش در آمريكا اقامت گزيد. مريدان آمريكايي اُشو در نقطه اي دور افتاده در ايالت اريگان زمين هاي را خريداري كرده اند و طي مدت چهار ماه شهري به نام راجنيش پورام در آن جا بنا نهادند طولي نكشيد كه راجنيش پورام به عنوان مركز آيين اُشو مشهور شد اما او را به جرم نقض قانون مهاجرت و امثال آن در سال 1986 اخراج كردند، به هند بازگشت و در سال 1990 در همانجا مرد. پيروان اُشو معتقدند كه اُشو در دوران كودكي داراي احساسات عصيان گري، تمرد و استقلال طلبي بوده است مهم ترين كتابي كه از شخصيتش بحث مي كند كتاب «اينك بركه اي كهن» مي باشد وي در اين كتاب خاطرات فراواني از كودكي خود نقل مي كند همانند دو معجزه كه براي خود نقل مي كند و نيز نسبت به هم كلاسي ها، معلم، پدر و مادر و بسياري از انسان هاي ديگر از خود روحيه عصيان گري بروز داده است.
همچنين وقتي كتاب هاي اُشو را مطالعه مي كنيم به خوبي در مي يابيم كه او داراي شخصيتي بسيار مغرور و متكبر است كه حتي پيروان خود او از اين غرور اُشو آزرده خاطر بوده اند و در جاهاي متفاوت خود را استاد استادان مي داند.
بررسي انديشه هاي اشو اشو دلبستگي زيادي به مذهب تانترا دارد كه يكي از فرقه هاي بين مذهبي بودايي و هندويي است.
تانتراي بودايي بيشتر روي مراقبه تاكيد دارد و تانتراي هندويي عشق را مهمتر قلمداد مي كند.
1 اشو اين دو را
تركيب كرده ولي نقش محوري به عشق و كامروايي مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي شوند، مبنا اينست كه «شهوات يا خواهش هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم مذهبي بهتر مي توان تحت فرمان درآورد. غريزه ي جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيق ترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضايش كوشيد.» 2 بر همين اساس اشو مي گويد:
«تانترا … راه رهايي از مسائل جنسي است.
كمتر روشي تا اين حد در زندگي انسان مؤثر بوده است.
روش هاي ديگر هر كدام سبب در گيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند …» 3
از اين جملات برمي آيد كه او مسائل جنسي را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهي براي خلاصي از آن مي جويد. استدلال اشو اينست كه شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است؛ زيرا شناخت هاي دنيايي و تصاوير اين جهاني در ذهن رقم مي خورد و معرفت خداوند بدون نقش و صورت بر دل مي تابد. بنا بر اين بايد براي فروكاهيدن هجوم ذهنيات و روآمدن و شكوفايي دل براي درك عشق و معرفت خداوند فعاليت آن را كاهش داد. از اين رو بايد وسوسه ها و هوس ها را رها كرد تا به محض سر برآوردن، كام گيرند و افول يابند و هر چه زودتر عرصه را خالي كنند، تا شخص به آستانه ي مراقبه برسد. پرهيز از هر آنچه هوس ها به سوي آن فرا مي خوانند دغدغه ساز مي شود. «آنچه منع مي شود، جاذبه پيدا مي كند، آنچه انكار مي شود، به اشاره فرا مي خواندمان! تنها آگاهي به بازي هاي ذهن است كه آزادمان مي كند؛ نفي و انكار، نفي و انكار نيست، بر
عكس فراخوان و ترغيب است …» 4 بنا بر اين بايد با شهامت وسوسه ها را پذيرفت و ارضا كرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع كشف و شهود قلبي نگردد. در تانترا عقيده بر اينست كه آنچه ديگران را به شقاوت مي رساند، يك يوگي را به سعادت مي رساند.
5 پليد ترين و آلوده ترين اعمال براي كسي كه مي خواهد به خدا برسد، مقدس مي شود. كسي كه براي خود لذت ها و ماندن در آنها به كامجويي رو مي آورد تيره بخت و شقي است؛ اما كسي كه براي گذر از آنها واردشان مي شود، راه سعادت و روشني را در پيش گرفته است.
مبناي روان شناختي كه تز معرفت شناسانه ي تانترا را پشتيباني مي كند اينست كه در ساختار وجود انسان هفت كانون نيرو قرار دارد. اولين و پايين ترين آن در مركز انگيزش جنسي پايين تر از انتهاي ستون مهره هاست.
نيروي بيكران الهي كه در انسان نهفته، آن قدر فروكاسته شده كه در اين مركز به صورت كنداليني (مار حلقه زده) فروخفته است.
اگر اين نيروي الهي (شكتي) برانگيخته شود به تدريج رشد مي كند و ساير كانون هاي نيرو را فعال مي سازد تا نقطه ي هفتم كه بالاي سر قرار دارد و نماد آن نيلوفر هزار برگ است.
در آنجا اتحاد با نيروي الهي كشف شده، انسان مي تواند خداوند را درك كند.
6 بنا بر اين عشق جنسي نقطه ي شروع حركت به سوي خداوند است.
تانترا «كليدهايي را در اختيارت قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني.» 7 اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.
مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت
تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.
«روش هاي ديگر سبب درگيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … خواهش جنسي همچنان باقيست … تنها زماني ناپديد خواهد شد كه شما به آن درجه از هوشياري برسيد كه بتوانيد انرژي مهار شده ي آن را آزاد كنيد. اين انرژي با پس زدن آزاد نمي شود. براي اين كار به درك و شعور احتياج داريد. در همان لحظه اي كه انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نيلوفر مرداب از ميان گِل سر برمي دارد و از اين مرحله نيز فراتر مي رود، در حالي كه مهار كردن و واپس زدن اين انرژي، سبب مي شود هر چه بيشتر در گل و لاي فرو برويد.» 8 مراقبه نيازمند عشق مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فرارفتن از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است.
آگاهي بي صورت ارتباط با دنياي ناشناخته ي درون است كه خدا را مي توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي انجامد و اميال و خواسته ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي انگيزد. اميال، افكار را به صحنه مي كشند و هم از
اين رو با ارضا اميال افكار محو شده، بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي آيد. در اين وضعيت صورت ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربه ي ناشناخته و مشاهده ي عريان هستي كل نائل مي شود.
9 در حقيقت مراقبه خود مرتبه ي بالاي عشق است.
عشق در مرتبه ي اول جنسيست و به صورت سكس ظاهر مي شود، مرتبه ي دوم عشق به همه است.
مرتبه ي سوم دعاست و مرتبه ي چهارم وحدت با هستي، مراقبه و سكوت.
10 البته اشو توضيح نمي دهد كه چه رابطه اي ميان اين چهار سطح است و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سر انجام به مراقبه مي رسد. فقط رابطه ي بين اول و چهارم تا حدودي از سخنان او به دست مي آيد و آن اينكه ارضاي آزاد اميال سبب مي شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي توانيد نظاره گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. «سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.
خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي شود. در اين ايستايي، ذهن به روشن بيني مي رسد. در اين توقف، ذهن طعم كاملاً تازه اي از بعدي كاملاً تازه از هستي را مي چشد»
11 در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.
گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر. آن
گاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود، به معصوميت او خدشه اي وارد نخواهد شد؛ زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي شود.
12 از اين منظر «كل كائنات يك شوخي است.» 13 صحنه ي بازي كه همواره جريان دارد و «خداوند هميشه در حال شوخي است.
به زندگي خودت نگاه كن خنده آور است! به زندگي ديگران نگاه كن، همه اش شوخي خواهي يافت.
14 بنا بر اين كسي كه مي تواند بخندد كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي بيند مي خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.
15 درنگي در مراقبة اشو ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزيست كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار مي دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي كند، به آن مراقبة الهي نمي رسد. در روش او مراقبه به مشاهده ي همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي رسد. از اين رو توصيه مي كند:
«درباره ي اميال و خواهش ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي آيد.» 16 بنا بر اين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همه ي خواسته هايت را آزادانه كامياب ساز و تنها نظاره گر باش. عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را
در عشقت جاري ساز. اين همان چيزيست كه من تعليم مي دهم. اين همان چيزيست كه زندگي پويا مي خوانمش و زندگي مذهبي، زندگي پوياست.
17 در اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است.
خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود. بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر خود بازي گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد براي اينكه به هسته ي مركزي هستي خود و ژرف ترين لايه هاي وجود خويش دست يابد و اين در حاليست كه «لذت دروني ترين هسته ي توست.» 18 و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.
19 زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است.
لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است.
20 اشو مدعيست كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را تجربه كنند.
شرق شكست خورده، چون سعي در انجام مراقبه بدون عشق دارد و غرب هم شكست خورده، چون در پي عشق بدون مراقبه است.
تمام تلاش من اينست كه به شما فرايندي بدهم، كليتي كه در برگيرنده مراقبه و عشق باشد.
شخص بايد چه به تنهايي و چه با مردم شاد باشد.
21 بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را به خداي ديگري مي دهد خدا شيء نيست، موضع است.
موضع جشن
و سرور.
22 زندگي در گرو صداقت با عشق و صميميت است و خدا را با اين صداقت مي تواني احساس كني. او زندگي و شادماني و خوشبختي است، پس در پي او باش نه كسي ديگر و او را، عشق و صميميت را، خوشي و شادي را، هر جا و در رابطه با هر كس يافتي با او باش. صميميت حالتي از وجود توست. صميمي هستي، با كدام و چه كسي، ابداً مهم نيست.
23 با توصيه هاي اشو ديگر اثري از خانواده باقي نمانده، به جاي آن كمون را پيشنهاد مي كند.
كمون نمونه ي پيوند يا تجمعي از روح هاي آزاد است.
24 تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار تا پنجاه هزار نفر است.
به اين سان اشو مي پندارد كه انسان را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادي را به جاي آن نهاده است.
در حالي كه وابستگي به يك نفر بسيار سهل تر و كم خطرتر از وابستگي چند هزار نفر به هم است.
در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ هاي قبيله اي مواجه مي شويد. گذشته از اين اشو كه همواره بر طبيعي بودن پافشاري مي كند، 25 چگونه اين قدر از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي و تداوم نسل و رابطه ي فرزندي و پدري و مادري را انكار مي كند؟ هرزگي چگونه راه خود را به سوي خدا مي يابد؟ ممكن است اشو به ما پاسخ دهد كه عشق جنسي و رابطه ي سكس خود ويرانگر است و اگر آن را آزاد گذاشته، اندكي مراقبه و تأمل در فرصت مناسب به آن تزريق كني نابود خواهد شد و آنگاه آگاهي به جاي فريب عشق به دل راه پيدا مي كند.
در جواب
بايد بگوييم كه درست است براي كسي كه مي خواهد به جايي برسد و خردي معنوي دارد، تجربه ي رابطه ي هرز جنسي و عشق هاي كور نافرجام ممكن است بيدارگر باشد، اما وظيفه ي مربي برداشتن موانع و انداختن مريدان در دره ي عشق جنسي و رابطه ي سكس نيست. مباح كردن نارواهاي معنوي به غبارآلود كردن و كژي انداختن در راه سلوك مي انجامد. راه تربيت و معنويت بايد مستقيم و روشن باشد و دور از هر دروغ و فريب. اما كسي كه هنوز درگير توهمات بوده، آگاهي كافي را به دست نياورده، به اندازه ي خود خطا خواهد كرد.
در اينجا استاد بايد در درجه ي اول با تغافل و بخشش، سپس با تنبيه و هشدار و البته هوشمندي و شقفت معنويت جوي خود را به راه آورد. در غير اين صورت مباح كردن هر انحراف، سر دادن هر دروغ و نيك شمردن هر خطا نمي تواند روشنگري رهرو و استحكام و استقامت راه معنوي را تأمين كند.
آيين معنوي راستين بايد عشق ناپاك را از عشق پاك جدا ساخته و راه تقديس عشق را شفاف نمايد و هدايت نيروي عظيم عشق به سوي حقيقت عشق حقيقي را به جاي عشق شهواني آزاد و غير اخلاقي قرار دهد. زماني كه مرد و زن با عشق به يكديگر پيوند مي خورند، به دليل جاذبه ي عشق و نياز جنسي در تلاش خلق يك وحدتند. اما اين وحدت هرگز اتفاق نمي افتد. اگر هم اتفاق بيفتد موقتي و جزييست كه واقعاً فرقي نمي كند اتفاق بيفتد يا نه. در حقيقت، بر عكس، اين امر اشتياق بيشتر براي وحدت، نياز و شوق بيشتر براي وحدت نهايي را به وجود مي آورد؛ اما هر بار
به دنبال انجام آن [ رابطه ي جنسي] ناكامي حاصل مي شود … 26 [از اين جاست كه] عشق يك بينش بزرگ را در اختيار ما قرار مي دهد و به اين دليل است كه من از عشق دفاع مي كنم. اما به ياد داشته باشيد كه شما بايد از اين مرحله بگذريد. تمام حرف من اينست كه شما بايد به فراسوي اين مرحله برويد. عشق بايد يك وسيله باشد.
27 … عشق يك تجربه ي بزرگ است چيزي كه موجب مي شود شما حقيقت مطلق را احساس كنيد اينكه تنها به دنيا آمده ايد، تنها زندگي مي كنيد و تنها مي ميريد و با هيچ دارويي هم نمي توان زهر اين تنهايي را از بين برد … انسان بايد اين تنهايي را درك كند، بايد در اين تنهايي فرو برود، بايد تا اعماق آن برود، ولي همين كه به هسته ي تنهايي اش رسيد، ناگهان آن تنهايي محو مي شود، ديگر تنهايي وجود ندارد و آنجا تنها خدا حاضر است.
شما تنها هستيد چون خدا تنهاست.
28 اشو اين ميل به وحدت را به خوبي دريافته و به درستي آن را به خداوند و رسيدن به او مربوط مي سازد، اما مشكل اينجاست كه با روابط عشقي و جنسي آزاد انسان همواره به سوي لذت هاي حسي و زودياب فراخوانده مي شود و هيچ منعي هم وجود ندارد و بايد از يك جا اراده كند و خود را از اين هوسراني بازدارد ولي اشو هيچ زمان و مرحله اي را مشخص نمي كند.
اگر قرار باشد كه گذر از لذت هاي جنسي خود به خود پيش بيايد در حقيقت هيچ گاه نخواهد آمد، مگر اينكه شخص توانايي جنسي خود را از دست بدهد. پس هر بار مي تواند
بگويد شايد اين بار به آن تنهايي عميق و درك توحيد برسم. وقتي قيد را از لذت ها و خوشي هاي در دسترس برداريم به تجارب معنوي امان ظهور نمي دهند. ممكن است براي التيام حالت افسردگي و دلزدگي بعد از اين لذت ها و خوشي هاي ناپايدار توهمي از خدا بسازيم و بگوييم اين حالت دريافت توحيد و تنهايي و يكتايي خداست.
اما به راستي خدا را تا خدايي نشوي نمي تواني بشناسي و براي خدايي شدن راهي جز راهي از هوس ها و آسماني شدن وجود ندارد. مگر اينكه خدا را همين لذت و خوشي اين جهاني بدانيم 29 و اشو دقيقاً هيمن گوساله را مي پرستد. راه حل او مبني بر جمع ميان عشق و مراقبه به اين جا مي رسد كه مي گويد:
در فعاليت جنسي نيز به همين صورت درد و رنج وجود دارد. فعاليت جنسي نشان مي دهد كه انسان هميشه زخمي و مهجور است و هرگز نمي تواند از طريق عمل جنسي به اوج لذت برسد. اين وضعيت، انسان را به رسيدن به ديگري مي خواند. اما او بار ديگر به خودش برمي گردد و تا زماني كه آرزوي رسيدن به وحدت ادامه يابد ناراحتي هم تداوم مي يابد.
30 … بگذاريد اندوه شما در عشق زيارتي در نيايش باشد.
بگذاريد اين تجربه ي اندوه يك مراقبة بزرگ و عميق باشد.
اول شما بايد خود را در درون وجودتان حل كنيد. شما نمي توانيد آن را در انسان ديگر حل كنيد. اين حالت برگشت پذير است.
فقط براي يك لحظه مي توانيد حالت فراموشي را به وجود آوريد. پس فعاليت جنسي هم مثل الكل، مثل الكل طبيعي عمل مي كند.
31 اشو در عشق و رابطه ي جنسي فاصله را ديده، حزن و اندوه
را كاملاً طبيعي مي داند و البته آن را مبارك معرفي مي كند.
او روابط جنسي را و عشق شهواني را آزاد اعلام مي كند تا به اين اندوه برسد و سپس مي گويد اين اندوه را جدي بگيريد. ميل به وحدت و رهايي از تنهايي شما را به رابطه اي و به عشقي فرا مي خواند اما اوج اين رابطه براي لحظه اي شما را از خود بي خود مي كند مثل مشروبات الكلي كه از طريق شيميايي شما را از خود بي خود مي كند.
رابطه ي جنسي و عشق جنسي نيز براي لحظه اي اما از راه طبيعي و نه شيميايي اين كار را مي كند.
بگذار چنين شود تا تو به فكر راهي ديگر براي حل اين مشكل بيفتي. البته او هشدار مي دهد كه هر بار اين ميل شديدتر مي شود و اين جاست كه بايد چاره اي انديشيد. او اذعان مي كند كه اين سراب است حالتي عرفاني اما از دست رفتني و برگشت پذير كه گرهي را نمي گشايد. توصيه ي اشو اينست كه بارها و بارها رابطه ي جنسي را تكرار كنيد و هر بار از فرصت به درون بازگشتن استفاده كنيد تا بتوانيد بالاخره در ژرفاي اين تنهايي خداي يكتا را بيابيد. او توضيح نمي دهد كسي كه براي شهواتش حد تعريف شده اي ندارد، چگونه به طور طبيعي از اين لذت در دست رس صرف نظر مي كند.
بلكه رهايي شهوات نتيجه اي بر عكس داشته، شخص نسبت به اين لذات شرطي مي شود و در يك تسلسل لذت طلبي مي افتد و همواره وحشي تر، هوسران تر و حيواني تر خواهد شد.
يا اينكه از اين رنج هاي پس از لذت و اندوه هاي بعد از شادي به شدت سرخورده و افسرده شده، به پوچي و بي معنايي مي رسد. راهي جز
اين نيست كه حريمي براي جاده قرار داده شود كه بي راه از راه باز شناخته شود و انسان در جايي غير از لذت طلبي افسار گسيخته و خوشي خواهي پوچ در جستجوي خويشتن و خداوند برآيد و اين راهيست كه تربيت عرفاني در اسلام ارائه داده، از همان آغاز مهار عشق و روابط جنسي را توصيه مي كند و در صورت قرار گرفتن عشق و سكس در چارچوب روابط خانوادگي مهارت در پايداري بر عشق را سر مشق مي سازد. نتيجه گيري كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.
تمام كوشش او در تبيين و تعليم تز عشق+ مراقبه اينست كه مراقبه لذت و شادي لحظه ي عشق بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي كند.
اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهره مند شويد. نداي درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به
خاطر داشته باشيد:
من تضمين نمي كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند.
بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي برد، … اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست.
حتي در مقابل خداوند بايستيد … درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد. 32 اين طور زندگي كردن هيچ لحظه ي باشكوه و افتخار آفريني را در زندگي پديد نمي آورد و همواره بايد از خود و گذشته ي خود گريخت. گريز اشو از خويش و از گذشته تا حديست كه بارها نام خود را تغيير داده 33 و تصريح مي كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد و نيز مي گويد كه من پاسخگوي حرف هاي ديروزم نيستم. 34 او مي كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد. لذا معنويت و عرفان را در همين هوس پرستي تزريق كرده، تفسيري از عرفان ارائه مي دهد كه اميال و اهواي انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند.
در اين مسير همه ي كامجويي ها را خدا معرفي كرده، در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده انجام داده هر گونه تحريفي را اعمال مي كند.
در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانه ي هزاره ي سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوسراني ها و ناداني هايش را نمايندگي كرد. اعتراف اوست كه خود را سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني 35 معرفي كرده و درباره ي مذهب اظهار مي دارد كه: همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.
همه شيوه ها دروغينند … مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي
كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود.
36 سوتيترها: اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.
مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.
مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.
گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر. كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.
مؤلف:
حميدرضا مظاهري سيف
***********
***********
پي نوشتها:
1. اُشن گوروجي، ساراها 3، ترجمه هما ارژنگي، ص 61 تا 64.
2. كدارنات تيواردي، دين شناسي تطبيق ي. ترجمه ي مرضيه شنكايي. ص 48 و 49.
3. ساراها 3، ص 91.
4. اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 145.
5. شايگان، داريوش، اديان و مكتب هاي فلسفي هند ج 2 ص 713.
6. همان. ج 2 ص 716 تا 719.
7. اشو، الماسه هاي اشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240.
8. ساراها 3 ص 91.
9. ساراها 3 ص 125.
10.
اشو، شهامت، ترجمه ي خديجه تقي پور، ص 80 تا 92.
11. ساراها 4 ص 15.
12. شهامت ص 47.
13. الماس هاي اشو ص 105.
14. الماس هاي اشو ص 266.
15. اشو، آفتاب در سايه، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 72.
16. يك فنجان چاي ص 4.
17. الماس هاي اشو ص 13.
18. الماس هاي اشو ص 341.
19. اشو، پيوند، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 162.
20. امام علي ع در وصف دنيا فرموده است:
«سرورها مشوبٌ بالحزن»، شادي آن با اندوه آميخته است.
بحار الانوار ج 7 ص 119.
21. شهامت ص 179.
22. الماس هاي اشو ص 130.
23. پيوند ص 48.
24. اشو، آينده ي طلايي، ترجمه مرجان فرجي، ص 98.
25. ساراها 3 ص 118 تا 124.
26. اشو، آواز سكوت، ترجمه ميرجواد سيد حسيني، ص 132 و 133.
27. همان، ص 133 و 134.
28. همان، ص 135.
29. شهامت ص 125.
30. آواز سكوت ص 131.
31. همان، ص 132.
32. شهامت ص 26 و 27.
33. اشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 41.
34. اشو، ريشه ها و بالها، ترجمه مسيحا برزگر، ص 175.
35. الماس هاي اشو ص 366.
36. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا، ص 20.
چكيده:
امروزه بشر خسته از زندگي مدرن، تشنه بازگشت به معنويت اصيل است.
معنويتي كه علاوه بر انطباق با حقيقت و همسويي با غايت هستي، انسان آشفته امروز را تسكين داده و آرامشي عميق و پيوسته به او ارزاني دارد. مكاتبي نو به نو در اين بازار پر مشتري وارد مي شوند، خود و فراورده هاي جديد خود را عرضه نموده و به آزمون مي گذارند. از جمله مدعيان پر مشتري در بازار معنويت طلبي، «اشو» است.
وي كه سكس را با مراقبه تلفيق نموده و به رغم خويش، راهي جديد فرا روي بشريت
گزارده است، ادعاي خدا جويي و دين داري را به صورت برجسته اي در گفته هايش تبليغ مي كند.
در اين نوشتار تلقي اشو نسبت به پاره اي از مفاهيم ديني از جمله «خدا»، «دين» و «ديانت» مورد بازخواني، تحليل و اندكي به نقد گذاشته شده است.
در بيان اشو خدا هر چند «حقيقت» دارد اما موجوديست ناقص و ضعيف كه نبايد و نمي تواند «غايت» سير سالك واقع شود. «دين» هم تجربه ايست دروني و فردي و تهي از رسالت هاي اجتماعي. اين سير دروني كه از منظر اشو در قالب «مراقبه» انجام مي پذيرد اگر با هدف «تحصيل شادمانگي» استمرار يابد «ديانت» نام مي گيرد.
براي حصول به «اديان موجود» نيازي نيست و اصولاً خداوند براي انسان نظامي به نام «شريعت» ف تعبيه ننموده است.
نگاهي كوتاه به زندگي اشو باگوان راجينش مشهور به اشو در سال 1931 در هند ديده به جهان گشود. وي در سال 1953 رشته فلسفه را به پايان رساند و به مدت 9 سال در دانشگاه جبال پور هند به تدريس فلسفه مشغول بود و سال ها به مذاكره علمي با بزرگان فلسفه و عالمان هندي پرداخت. اشو در سال 1974 اقدام به تاسيس يك مركز مراقبه (به نام كمون بين المللي اشو) در هند نمود كه بعداً به يكي از بزرگترين مركز مراقبه در هند تبديل شد.
وي در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد. در اين سفر توانست مريدان زيادي گرد آورد به طوري كه شاگردان وي شهركي به نام وي در يكي از اماكن آمريكا بنا كردند.
اما بعد از 4 سال در يك اقدام مبهم، دولت آمريكا دستور اخراج اشو را صادر كرد. در مورد اخراج اشو دو نظريه وجود
دارد:
«پيروان و مريدان اشو مي گويند اشو كليه ارزش هاي جامعه آمريكا را زير سؤال برده و راهي جديد جلوي انسان ها قرار مي داد بنا بر اين سران آمريكا از او احساس خطر كردند و او را اخراج كردند.
اما گروهي ديگر معتقدند كه اشو به دليل افساد اخلاقي افراطي كه در آمريكا در پيش گرفته بود اخراج شد.
گفتني است كه اسناد سازمان اتباع خارجه آمريكا كه وزارت امور خارجه هند هم آنها را تاييد مي كند مويد نظر دوم است.
اشو اهل نوشتن نبود و هرگز كتابي ننوشت اما آثار او همه از سخنراني هاي وي گرفته شدند. سخنراني هاي اشو را بيش از 7000 جلسه شمرده اند.
وي سخنوري چيره دست بود كه توانست پيروان زيادي از كشورهاي مختلف به مكتب خود جذب كند.
اشو مطالب زيادي در تاييد و ترويج يوگا دارد تا حالي كه يك كتاب مستقل از اشو به نام «هفت بدن هفت چاكرا» (كه مراقبه اشو را در قالب تعاليم يوگا آموزش مي دهد) به چاپ رسيده است.
اشو همين طور از يكي از آيين هاي هندي به نام آيين تنتره به شدت تاثير پذيرفته و اين مطلب را در مباحث زيادي به طور شفاف يادآوري كرده است.
وي همچنين از كسي به نام شيخ كبير و از بودا متاثر است و همين طور پاره اي از تعليمات مولوي را در آثارش منعكس كرده است.
از نظر مبنايي وي مفاهيمي مثل تناسخ (حلول ارواح گذشته در پيكر جنين يا در پيگر موجودات ديگر) و روح كيهاني را پذيرفته است.
****
حكايات كودكي اشو، نشان از روح عصيان گري در وي دارد. حس تمرد و عصيان اشو طوري بوده است كه در كودكي در كلاس درس پاهايش را روي
ميز قرار مي داد. اين عمل اعتراض معلم را در پي داشت. اشو به معلم چنين پاسخ گفت:
«ميز اعتراضي ندارد، اين مسأله ايست بين من و ميز … اين طوري بهتر مي توانم مطالب نامفهوم شما را بفهمم.» روزي اشو بر خلاف هنجارهاي موجود موي سرش را بلند مي گذارد و تعدادي فكر مي كنند وي دختر است.
پدر اشو كه نمي تواند كنايه هاي مردم را بشنود به عنوان اعتراض، موي سر اشو را مي كند.
اشو به سلماني مي رود و موي سرش را از ته مي تراشد.
(در هند كسي كه پدرش مرده اين كار را انجام مي دهد) اشو بعد از نقل عكس العملش در مقابل پدرش مي گويد:
«اين آخرين كاري بود كه پدرم با من كرد. چون مي دانست پاسخ خطرناك تر خواهد بود.» «مفهوم خدا از نگاه اشو» يكي از مفاهيمي كه در گفتارهاي اشو به آن پرداخته شده، حقيقتي روشن به نام «خدا» است.
گفته هاي اشو در مورد اين مفهوم آشنا، از تصوري مبهم پرده بر مي دارد كه اشو در مورد آن ذات مقدس داشته است.
وي گاهي خدا را معاد ل شادي مي شمارد؛ «خدا براي من چيزي نيست مگر شادي، پس شادمان باش و بگذار شادي ات، عبادت باشد.» گاهي خدا را همان موضع سرور مي داند. جاي ديگر خدا را همان زندگي مي داند و معبودي غير از هستي را انكار مي كند.
در گفتار ديگري معتقد مي شود «خدا را نمي توان ثابت كرد، امكان مطرح ساختن هيچ بحثي در موافقت يا مخالفت با خدا وجود ندارد.» تمامي مباحث خداشناسي از نظر وي هياهويي بيش نيستند، آن هم هياهو براي هيچ. از منظر اشو انديشيدن به خدا سودي ندارد و انسان بايد همه چيز را در مورد خدا فراموش كند و
فقط خود را آماده ديدار خدا كند، تنها در اين صورت است كه خدا به ديدار انسان مي آيد. جالب تر اين كه اين «آمادگي» هم فقط در خوش بودن، رقصيدن، ترانه خواندن و مراقبه كردن خلاصه مي شود. در نگاه وي، «خدا نه يك شخص كه يك حضور است.
خدا نه خدا كه خداوندي است.»
گاهي خدا را اصل انسان مي داند البته انساني كه از ماده تشكيل شده است.
اشو گاهي از خدايي ياد مي كند كه خالق همه چيز نيست و اشاره به پاره اي از پديده هايي مي كند كه خدا در شش روز خلقت عالم، آنها را نيافريده اما ژاپن و شوروي توانسته اند آنها را خلق كنند و گاهي از خدايي نام مي برد كه از عالم مادي پديد آمده است.
اين حقيقت از نظر اشو آنچنان مبهم است كه ديگران را از جستجوي خدا بر حذر مي دارد:
«مردم به نزد من مي آيند و مي گويند، ما آرزوي جستجوي خدا را داريم. من به آنها مي گويم در اين باره با من صحبت نكنيد. اين مقوله را به بحث نكشيد. هر گونه صحبتي در مورد خداوند بي فايده است.
هيچ معنا و مفهومي در آن چه مي گويند نيست» هم چنان كه جمع بندي كلمات اشو در مورد خداوند كار مشكليست «راه هاي رسيدن به خدا» در كلام اشو هم منحصر به خود وي است.
از منظر اشو اولاً مباحث استدلالي و منطقي براي شناخت خدا راه به جايي نمي برد و روي آوردن به خدا از راه عقل و برهان همانا از دست دادن خداوند است و اصولاً كل شناخت بعد از فرو افتادن پرده دانش، مي شكند چرا كه عقل و منطق باز داده اند.
البته اشو در كلام ديگر به تناقض گويي
مي پردازد و معتقد مي شود از راه عقل و هوش مي توان خدا را شناخت. «از راه دانش نمي شود به خدا رسيد و از راه باور نمي شود خدا را شناخت بلكه از راه عقل و هوش مي توان شناخت، براي شناخت خدا هوشي فراوان نياز است.»
از نگاه اشو يگانه راه شناخت خداوند عشق است.
از عجايب كلام اشو اين نكته است كه وي خدا را هدف نمي داند و اصولاً او به خدا علاقه مند نيست و آن چه براي اشو مهم است به تعبير خودش «عشق» است و خدا چون ابزار رسيدن به عشق است اهميت پيدا مي كند كه البته خدا و هم مذهب در پي شادماني از راه مي رسند و تصريح مي كند كه هدف عارف خدا نيست بلكه عشق است و عارف كاري با خدا ندارد. «عارف در جستجوي شادماني به زندگي روي مي آورد. او پرواي خدا در سر ندارد. البته عارف در راه خود خدا را هم مي يابد. اما او در جستجوي شادماني است.
بنا بر اين عرفان هيچ گونه مجموعه باورهايي در مورد بي خدايي يا با خدايي ندارد. عرفان بر هيچ باوري متكي نيست.» از اين بيان روشن مي شود عرفان اشو، عرفان بدون خداست و اگر خدا مطرح است خداييست كه فقط حكم يك وسيله را دارد نه هدف. خدا ابزار است نه مقصد، راه است نه غايت. به همين جهت به صراحت مي گويد:
«همه چيز را در مورد خدا فراموش كن. فقط به جستجوي شادماني بپرداز.» راز اين كه اشو نمي تواند خدا را مقصد بداند در اين نكته نهفته است كه از منظر وي، شناخت خدا به طور بلا واسطه امكان ندارد. «خدا را نمي توان به طور
مستقيم يافت. من مي گويم شادماني را جستجو كن تا خدا را بيابي، اگر خدا را جستجو كني او را نخواهي يافت و بيش از پيش بدبخت و غمگين خواهي شد». عشق چنان در مرام اشو برجسته مي شود و همه چيز را تحت الشعاع قرار مي دهد كه نه فقط به مراقبه نيازي نيست بلكه فراموشي خدا هم امكان پذير است.
«اگر عاشق باشي، مي تواني خدا را كاملاً فراموش كني، چرا كه از عشق هر چيزي امكان پذير است.»
*****
«دين در نگاه اشو»
نگاه اشو به «اديان» از حوزه هاي قابل كنكاش در آثار اشو هست.
نكته اساسي اينست كه تلقي وي از دين هر چند اين گونه تلقي سابقه دار و البته مخدوش است «نگاه زميني» به دين است.
اشو دين را نه به عنوان «راه واقعي» جهت سعادت بشر كه به عنوان «پديده اي ساخته دست بشر» مي داند. وي اصولاً تلقي وحياني نسبت به دين ندارد و اين مطلب كه خداوند سامانه هدايت بشر را در عرصه دين و ديانت كار گذاشته باشد به شدت انكار مي كند.
بالاترين مطلبي كه مي توان از خوش بيني اشو نسبت به اديان ادعا نمود اينست كه وي بعضي از بزرگان اديان دين به معني عام را انسان هاي عارف و روشن ضمير مي داند، انسان هايي كه صاحب تجربه معنوي و غيبي اند. پايه گذاران اديان مشهور كه مشمول اين خوش بيني اند محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، عيسي عَلَيْهِ السَّلَام، بودا و زرتشتند. از گفته هاي اشو در مورد «خدا»، «دين» و «پيامبر» بر مي آيد كه عناصر دين از منظر اشو اگر گفتارهاي اشو به صورت «نظام معنوي» تصوير شوند با هم ديگر كاملاً هم خواني و تناسب
دارند، چون خدايي كه اشو مي پذيرد صلاحيت اينكه «غايت اصيل هستي» واقع شود ندارد (گفته شد از نگاه وي خدا خالق همه چيز نيست) و اين خدا از اين نظر كه تأمين كننده سرور و شادمانگيست از نظر اشو اهميت پيدا مي كند و به همين جهت شاد بودن را عين دين داري مي داند و منطقاً چنين خدايي نمي تواند «برنامه اي به نام دين، براي زندگي بشريت طراحي نمايد. نتيجه منطقي چنين برداشتي از خدا، اينست كه هيچ پيامبري ادعاي «مكتب دار بودن» نكرده است و پيامبران حداكثر افرادي داراي تجربه معنوي اند نه بنيان گذاران شريعت و داعيه داران هدايت بشر. اشو بعد از پذيرش حسي به نام «نياز به شادماني» مي گويد:
«اين احساس هنوز در جايي در ژرفاي وجود تو در تكاپوست. هم چنان تو را مي خواند تا دوباره پيدايش كني. تمام اديان از اين ميل و احساس به وجود آمده اند و گرنه هيچ دليلي بر وجود دين نبود، زيرا دين هيچ هدف عملي را بر آورده نمي كند.
به همين دليل از نظر انساني كه عملگراست دين چيزي بيهوده جلوه مي كند.
هيچ فايده اي ندارد، تلف كردن وقت است»
از بيان بالا به وضوح بر مي آيد كه وي پيدايش دين را نه جعل شارع كه مربوط به يك ميل و احساس مي داند. در نگاه قرآن خداوند جاعل و باعث دين است و رسولان الهي تنها، وظيفه ابلاغ اين رسالت را به عهده دارند و در جعل دستورات شريعت سهمي ندارند. ديني كه حتي پيامبرانش هم فقط مُبلّغ و پيغامبرند كجا و دين برآمده از ميل و احساس بشر كجا؟ اگر در مقام دفاع از اشو بگوييم منظور وي اينست كه
اديان براي رشد اين ميل آمده اند كه البته اين قو ل با ديگر گفته هاي اشو در ستيز است باز «عدم جامعيت دين» و «نفي رسالت اجتماعي دين» از اين جملات استفاده مي شود. از ديد اشو، دين چون نظام وحياني و الهي نيست بنا بر اين تصور اينكه دين متكي بر باور باشد غير منطقي است.
«دين بر باورها متكي نيست. دين ريشه در تجربه دارد». ذكر اين نكته ضروريست كه آن چه در كلمات اشو به عنوان دين مورد بحث قرار گرفته بيشتر ناظر به مسيحيت، يهوديت و بوديسم است، به همين جهت پاره اي از تعاليم اين اديان را نسبت به مابقي اديان از جمله اسلام تسري مي دهد. به خوبي پيداست كه دين از نظر اشو به همان سير دروني افراد و سلوك باطني منحصر مي شود، از همين منظر است كه وي دين را در مقابل علم مي داند. «علم زماني كامل مي شود كه دين را به عنوان هدف نهايي بپذيرد و دين هم به تنهايي كامل نيست، زيرا تو نمي تواني فقط در دنياي درون سير كني، تو به خوراك، پوشاك و چيزهاي زيادي نياز داري كه فقط علم مي تواند به تو بدهد.» بنا بر اين دين در كلمات اشو مسأله اي شخصي و فرديست كه فقط با درون و روان انسان ها سر و كار دارد و اگر اين تجربه شخصي و دروني بخواهد تبديل به آيين عمومي شود اصولاً دين نيست. «تاكيد مي كنم كه فقط فرد است كه مي تواند دين دار باشد.
دين همين كه به يك كليسا و كيش و آيين تبديل شود ديگر دين نيست، پوششي به نام دين است.»
دنيا گريزي و رهبانيت كه در ادياني
مثل مسيحيت مورد سفارش واقع شده، از منظر اشو عيبيست كه تمام اديان به آن مبتلا هستند.
بنا بر اين از آنجا كه خدا خود خالق زندگيست اديان كه روي گرداني از زندگي را توصيه مي كنند دچار تناقض اند و خدا كه خالق زندگيست نمي تواند ضد آن باشد.
بهشت و جهنم در آثار اشو
اشو از آنجا كه دين را تجربه فردي مي داند و هدف اديان را سير دروني مي شمارد، بسياري از تعاليم مهم و اساسي اديان را به صورت دنيوي و فردي تاويل مي كند.
وي از اساس حقايقي به نام «بهشت و جهنم» را نمي پذيرد و بهشت و جهنم را اولا امري فردي و دروني، ثانياً دنيوي مي داند كه در زندگي روزمره قابل تحقق است.
«از جهنم نهراس! آري، نوعي از بهشت و جهنم وجود دارد كه حالتي رواني در وجود توست، ولي هيچ ربطي به جا و مكاني ويژه در زمين يا آسمان ندارد. اين پندار را دور بينداز. دين ربطي به اين مهملات ندارد.» با همين نگاه است كه معتقد است انسان مي تواند بهشت و جهنم را بيافزيند و در همين عالم به خلق آنها همت گمارد و آنها را در همين زندگي تجربه كند.
اشو به صراحت روز واپسين و معاد را انكار مي كند و براي اين مسأله اين طور دليل مي آورد:
«خداوند قبلاً در مورد تو قضاوت كرده و اين چيزي نيست كه قرار است در آينده اتفاق بيفتد، بلكه قبلاً اتفاق افتاده است، در مورد مسأله روز رستاخيز نگران نباش، نيازي به ترس نيست … همان لحظه اي كه خداوند تو را آفريد در مورد تو قضاوت هم كرده» او قدم فراتر مي گذارد و با بياني كه
به «جبر» نزديك است خداوند را مسؤول اشتباهات انسان معرفي مي كند «تو مخلوق خدا هستي اگر اشتباهي رخ بدهد او مسؤول توست نه تو، اگر تو به گمراهي روي او مسؤول است نه خودت، تو چطور مي تواني مسؤول باشي؟ اگر تو نقشه اي بكشي و غلط از آب در آيد، كسي نمي تواند بگويد خود نقشه مقصر بوده است.»
شگفتا! اشو كه زماني فلسفه خوانده و به قول خودش فلسفه تدريس نموده، چطور به اين وضوح مرتكب مغالطه اي فاحش مي شود، آيا قياس موجودي مختار و مريد مثل اشو با نقشه اي مكتوب و رسم الخطي بي جان صحيح است؟
روشن است كه نتيجه اي كه اشو از بيان بالا مي گيرد غير از انكار رستاخير، اثبات آزادي انسان است.
«بنا بر اين لازم نيست از خدايي خيالي كه در پايان جهان از تو باز خواست كند كه چه كرده اي و چه نكرده اي بترسي، او قبلاً داوري كرده و تو آزاد هستي و لحظه اي كه شخص بداند به تمامي آزاد است تا خودش باشد، زندگي پويايي آغاز مي شود.» وي اساساً نه فقط اديان موجود بلكه تمامي جهان بيني ها و مكاتب را بي اعتبار مي داند و انسان مطلوب را كسي مي داند كه به هيچ سنتي تعلق ندارد و تمامي باورها را دور ريخته است.
«سر سپردن به حقيقت يعني اين كه من به هيچ سنتي تعلق نخواهم داشت، فقط زماني باور خواهم كرد كه خودم بدانم نه قبل از آن. وي بهشت و جهنم را زاييده «ترس» و «زياده خواهي» بشر مي داند. «ترس و زياده خواهي دو روي سكه اند.
ترس جهنم را آفريده و زياده خواهي بهشت را. آنها فرافكني ترس و زياده خواهي اند.» بنا بر اين طبيعيست كه اشو
به صراحت قيامت و روز رستاخيز را منكر شود و هرچه بشر از بهشت در ناخودآگاه ذهن انتظار دارد در همين جهان قابل تحقق است «هستي آماده است، بهشت همين جاست و در هيچ جاي ديگري نيست». ادامه نگرش اشو، به دين و ديانت به اين جا ختم مي شود كه دستورات شريعتي اديان در چشم اشو، بيهوده و بي فايده جلوه كنند.
«هيچ نيازي به عبادت نيست، هيچ نيازي به كند و كاو كتاب ها نيست، هيچ نيازي به نبش قبر تعاليم سنتي رمز آلود و كهنه نيست. تو مي تواني در عين سادگي و بدون هيچ هياهويي حقيقت را بيابي.» وي تمامي باورها را به سخره مي گيرد و تنها راه كشف و شهود را پاك شدن از تمام باورها مي داند:
«هر باوري دشمنِ جستجوي حقيقت است.
پس يك هندو يا مسيحي نشو، يك فرد بي خدا يا يك با خدا نشو، هيچ نيازي به اين كار نيست … پس تمامي باورها، تمامي دروغ هايي را كه ديگران به تو آموخته اند دور بينداز، پاك، تهي و نادان پيش برو تا گنج خرد دروني ات را بيابي. اين گنج آن جاست و منتظر توست تا با دسته اي خالي بيايي. مراقبه يعني به درون گام نهادن با دست خالي، خالي از تمام باورها و بينش ها.» اشو بعد از نقل يك تجربه شخصي خود در مورد زندگي قبلي (ادوار قبلي كه همان تناسخ است) خود به مريدان خود مي گويد:
«هرچيزي كه ممكن است در ذهن شما نظام فكري ايجاد كند، قيچي كنيد … اصرار دارم براي بارها بارها و بارها اين را مي گويم كه هر چيزي كه بر اساس تجربه شخصي تان نيست، در حد فرضيه
بپذيريد، آن را جزء باورتان قرار ندهيد.» از آنجا كه اشو تمامي تعليمات اديان و سنت هاي گذشتگان را فاسد و دور ريختني مي داند، عصيان عليه آنها را خوش مي دارد و اين كار را عملي ماجراجويانه مي داند كه سبب رشد و تهذيب انسان را فراهم مي كند.
«چه خوش است عصيان كردن عليه تمام چيزهايي كه فاسد شده اند! عليه تمام چيزهايي زشت، مرده و گنديده.» از همين زاويه است كه تمامي متون مقدس از نظر اشو توصيفاتي بي نتيجه اند.
«هيچ كس نمي تواند حقيقت را توصيف كند، نه كتب مقدس، نه وداها … نمي توانند آن را تشريح كنند، آنها سعي كرده اند، اشاراتي كرده اند، ولي همه تلاش ها بي نتيجه بوده است و هيچ تلاشي هرگز موفق نخواهد شد.» پروسه دين زدايي اشو، در عرصه «مربي گري» هم نمايان مي شود. «مرشد» مورد تاييد اشو، كسيست كه مشخصات مذكور را دارد و اصولاً در بيان اشو سنت شكني مساويست با حقيقت يابي. «تو بايد با يك مرشد زنده و حقيقي ارتباط بر قرار كني. مرشد زنده و حقيقي كسيست كه سنت گرا نيست، سنت شكن است.
هرگاه با مرشدي سنت گرا برخورد كردي، بدان كه او حقيقي نيست و گرنه سنت گرا نمي بود.» به همين جهت وي تمامي مناسك و آداب جمعي اديان را لغو مي خواند. [ براي يافتن حقيقت] نيازي به جايي رفتن نيست. در حقيقت چيزي تحت عنوان راه، سفر زيارتي و زيارت وجود ندارد. تنها مانع، نقس شماست.»
اشو معرفت ديني را منحصر در «تجربه دين داري و احساس تشكر از هستي» مي داند نه داراي كيش و ايين خاص بودن. نتيجه اين كه دين جمعي در آثار اشو به دور ريخته
مي شود و دين كاملاً شخصي و در يك احساس و تجربه دروني خلاصه مي شود. اشو با برجسته كردن همين احساس دروني مي گويد:
«تو با دارا بودن اين احساس، دين دار مي شوي نا با مسيحي يا هندو بودن. فقط با قدر دان بودن.» مراقبه از منظر اشو سكوت عميق (هدف مراقبه در مكتب اشو) جايگزين عبادت هايي مي شود كه با لفظ و كلام آميخته اند، در عرفان اشو، تنها عبادت سكوت است و بس. «كلمات براي ايجاد ارتباط بين مردم خلق شده اند.
خداوند يك انسان نيست كه [با كلام] با او ارتباط برقرار كنيد. در آن جا اصلاً و ابداً نيازي به كلام نيست. تنها سكوت عميق لازم است.»
وي معتقد است «مراقبه» (تخليه كامل ذهن نه تمركز) كليد دريافت حقيقت است و همه روشن دلان تاريخ از همين مسير به مقصد رسيدند. «مسيح، كريشنا، بودا، محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم. زرتشت همه به يك جا رسيدند، اما از درهاي متفاوت. وقتي داخل شدند ناگهان دريافتند كه همه درها درست بوده است.»
دين داري در نگاه اشو يعني مراقبه و بس. وي بر اين عقيده است اگر مراقبه شخصي تحقق پيدا كند بساط همه اديان بر چيده مي شود. «اگر تهذيب در سراسر جهان اشاعه پيدا كند، بساط اديان گوناگون جمع مي شود. براي بشريت چه موهبتي از اين بالاتر كه انسان فقط انسان باشد، نه مسيحي، نه هندو … تهذيب امري فردي است.
بنا بر اين اگر قرار است دنيا به حيات خود ادامه دهد قدم نخست آن است كه «مرزها» برداشته شود قدم دوم آن است كه بساط اديان و مذاهب گوناگون برچيده شود. يك بشريت كافيست و يك ديانت
هم كافي است؛ مراقبه، حقيقت … كه به برچسب هندو، مسيحيت … نيازي ندارد.» اشو به زيبايي و به حق مي گويد:
«اگر دعا از دل نشات گيرد، بزودي در مي يابي كه نه تنها صحبت مي كني بلكه پاسخ هم مي شنوي.» اما در جملات زير دچار مغالطه مي شود:
«مذاهب … همه آنها به تو آموزش عبادت مي دهند. ولي در واقع آنها تو را از نيايش تهي مي كنند، چرا كه نماز ماهيتي خود جوش دارد، ياد دادني نيست … آنها عبادت از پيش آماده اي به شما مي دهند، عبادت امري خود جوش و دروني است.
بگذاريد عبادتتان هم خود جوش و دروني باشد.
اگر با خدا هم تصنعي صحبت كنيد پس كجا مي توانيد اصيل و طبيعي باشيد؟ … شما اين طوري تمام ارتباط خود جوش را از دست مي دهيد.» جواب مغالطه را از كلام اشو بيابيد:
«[ براي تبديل ترس به عشق] در جايي كه احساس راحتي مي كنيد بنشينيد، آن گاه دست هايتان را روي دامن تان بگذاريد، دست راست را زير دست چپ قرار دهيد، اين حالت مهم است …، دو شست به هم متصل مي شوند. آن وقت استراحت كنيد. چشمهايتان را ببنديد … اگر ممكن است با 50 دقيقه شروع كنيد … هر روز اين عمل را انجام دهيد».
اولاً براستي اگر اشو با نيايش هاي از پيش آماده مخالف است و مي خواهد هر كسي خودش به درون خود سير كند چرا خود مناسكي با آداب خاص توصيه مي كند؟ اگر نماز فقط به جرم اينكه «آدابي مخصوص دارد» از نظر اشو مطرود است چرا وي خود مراقبه هاي با آداب خاص ابداع و ترويج مي كند؟ دوم اين كه اگر به مسجد و كليسا نيازي نيست چرا
وي مكاني با همان كاركرد مسجد ابداع نمود؟ نمونه بارز آن «كمون بين المللي اشو» در هند است.
اگر براي دين داري به مكان خاص احتياجي نيست چرا كمون جايگزين مسجد شود؟ اگر مناسك جمعي محكوم است چرا مراسم «سكس جمعي» و با نام عرفان توسط اشو ترويج و تبليغ مي گرديد؟ چرا وي براي روز و شب مريدانش، مراقبه هاي خاص ابداع نموده است؟
سوم اين كه مطلب اساسي در اين بحث اينست كه اگر خدا را آن طور كه اشو به تصوير مي كشد (هدف شادماني و عشق است و خداوند ابزار رسيدن به شادمانگي است. ) بپذيريم، پذيرش مراقبه هاي اشو به عنوان عبادت، كار بي ربطي نخواهد بود.
اما اگر خدا را به عنوان خالق و مبدا تمام هستي بپذيريم و قبول كنيم كه خداوند از اين هستي عظيم، هدفي داشته است و آن هدف، تكامل و سعادت انسان است ( همان مقام كشف و شهود و دريافت حقايق كه از آن به فنا في الله تعبير مي شود )، آيا مي توان پذيرفت خداوند انسان را بدون برنامه رها كرده و افسار انسان ها را به دست «اشو» داده است؟
اگر بپذيريم كه خداوند خالق انسان است و اين خدا علم كامل به مخلوق خود دارد، بايد بپذيريم كه او بهتر مي داند كدام عمل براي ترقي روح انسان نياز است و كدام رفتار، انسان را به هبوط مي كشاند. آيا مي توان پذيرفت «اشو» كه البته هيچ وقت ادعاي خدايي نكرد با علم محدود خود، صلاحيت واجب و حرام نمودن اموري را دارد (چنان كه مراقبه از نظر اشو چنان لازم است كه بدون مراقبه، انسان دائماً در بدبختي خواهد ماند) اما خداوند از
رساندن چنين برنامه اي به مخلوقات خود صرف نظر كرده است؟
براستي آيا «اشو» براي انسان ها از خدا دلسوزتر است؟
آخرين نكته در اين باب اينست كه در مكتب اسلام راه كشف و شهود و معرفت، از بندگي و اطاعت مي گذرد. بنا بر اين عبادت اصولاً چيزيست كه خدا از بندگانش درخواست كرده (كه البته عمل به اين درخواست، باعث بهجت روح مي شود ) و اگر كسي چنان كه اشو تعليم مي دهد فقط به هواي ميل خود و با هدف كسب شادي و بهجت دروني به «عبادت ابتكاري» دست بزند اطلاق «عبادت» بر چنين عملي، توهمي بيش نيست و كسي كه مدعي كسب رضايت خداست چون عبادت يعني تحصيل رضايت خالق بايد از همان راهي برود كه خدا گفته، نه هرچه ميل انسان اقتضاء كند.
خوشبختانه اشو تكليف پيروان خود را روشن نموده، آنجا كه گفته: «حقيقت از كسي به كس ديگر منتقل نمي شود.. هرچه كه ديگران به تو ياد مي دهند دست بالا مي تواند يك دروغ زيبا باشد» از آنجا كه وي تمامي باورها را مانع حقيقت مي داند، باور به گفته هاي اشو هم لازم نيست و مادامي كه ادعاهاي اشو به تجربه شخصي من و شما تبديل نشود، دست بالا يك دروغ زيباست.
نويسنده: حمزه شريفي دوست
فطرت ما شاهد زيبايي و كمال مطلقي بوده است كه مشاهده اش تمام هستي مان را به عشق تبديل كرده و به خود جذب كرده است.
قلب ما شيدا و سرگردان عشق است و در اين دنيا نمي توانيم بدون عشق زندگي كنيم. اگر چه از اين شاخه به آن شاخه بپريم و معشوقي ابدي پيدا نكنيم ولي عشق ازلي كه با جانمان آميخته ماندگار و
ابدي است.
به اين علت در جريان هاي معنويت گراي نوين عشق نقش پررنگي دارد به ويژه در انديشه هاي اشو نقش محوري پيدا كرده است.
اشو معتقد است شكوفايي معنوي انسان با عشق ورزي و مراقبه امكان پذير است و منظور او از عشق، عشق جنسي است.
او معتقد است كه با روابط آزاد محض و تاكيد تنها بر عشق انسان از خود بيگانه شده و نمي تواند نيروي الهي را در خويش كشف كند و شكوفا سازد. همانطور كه با مراقبه محض در آيين هاي شرقي نمي تواند راهي به سوي حقيقت گشايد. هم آنها كه تنها عشق را دنبال مي كنند خود را به عشق فروخته و مرعوب آن شده اند و هم آنها كه از آن مي گريزند مرعوب و هراسانند. در مقابل عشق ترس است و تا ترس از بين نرود نمي توان به خوبي عشق ورزيد و تا به طور كامل عشق نورزي نمي تواني به مراقبه بپردازي. پس بايد با شهامت عشق بورزيم و مراقبه را دنبال كنيم. شهامت يعني نه به عشق پناه ببري و نه از آن بگريزي. انسان از ترس تنهايي به عشق چنگ انداخته و آن را تباه مي كند و از ترس عشق به عزلت و رياضت رو مي آورد. «تا كنون فقط دو نوع بزدلي روي زمين زندگي كرده است.»
1 راه درست اينست كه تا وقتي عشق به تو شور و شادي مي بخشد عشق بورزي و هنگامي كه دلزده شدي به عزلت و نيايش و مراقبه روي آوري و خود را بازيابي. جمع ميان عشق و مراقبه راه نجات و مسير آينده خواهد بود.
به نظر اشو انسان نوين بايد عشق و مراقبه را به هم بياميزد. «آميزش
بايد بزرگترين هنر مراقبه شود. اين پيشكش تانترا به دنيا ست.»
2 انسان راه يافته در عشق و آميزشش مراقبه كرده، در اوج عشق ورزي و رابطه، مراقبه داشته، خود را مشاهده مي كند.
براي او «عشق يك آينه است.
رابطه واقعي آينه ايست كه در آن دو عاشق چهره يكديگر را مي بينند و خدا را باز مي شناسند. اين راهي به سوي پروردگار است.»
3 پروردگاري كه همانا لذت و خوشي است.
وقتي عشق با مراقبه آميخته شود، رابطه بدون تعلق و در حال نظاره صورت مي گيرد گويي تو عامل نيستي و در پايان رابطه و هنگام دلزدگي و خستگي و جدايي چيزي از دست نمي دهي. «انسان دانا به مانند يك آينه در عالم زندگي مي كند.
از هر آنچه جلويش قرار بگيرد خوشحال مي شود. اگر گلي را ببيند شاد شده و آن را منعكس مي كند و اگر انعكاسش را باز پس گيرد، او در آن مي بيند. اگر كسي در جلويش قرار نگيرد وقتي همه آينه خالي باشد او خدا را در تهي بودن آن مي بيند.» 4 در آميزش مقدس شخص مستقل است به آينده رابطه نمي انديشد به گذشته آن كاري ندارد، شادماني و هيجان لحظه را مي بيند و خود را نيز تماشا مي كند چنانكه در آينه خويش را مي بيند، پيوند و جدايي را بدون اينكه وابسته شود، مشاهده مي كند.
لذت مي برد و شاد است حتي اگر افسردگي و اندوه هم سراغ او بيايد. او با تمام وجودش رنج نمي برد زيرا از آن جهت كه ناظر است، فقط شاهد اندوه است و خود گرفتار آن نيست. چنين كسي مي تواند شادتر باشد، با لذت زندگي در لحظه و هميشه با خدا بودن. اين خوشي و شادي
كه البته خالي از رنج و افسردگي نيست مذهب اشوست «در اين دنيا، هم اينجا هم اينك بمان و به راهت ادامه بده با قهقه اي برخواسته از عمق وجودت ادامه بده. راهت را به سوي خدا برقص، راهت را به سوي خدا بخند، راهت را به سوي خدا آواز بخوان.» 5 اشو به طور شگفت انگيزي ادبياتي كه عارفان و فرزانگان تاريخ بشريت در همه تمدن ها و سرزمين ها به كار گرفته اند تا ارتباط روح انسان با ماوراء و خدايي كه همه هستي و كمالات از اوست بيان كنند؛ در يك دستگاه مفهومي ديگر به كار مي گيرد و همه آن لذت هاي روحاني و شادماني هاي عميق معنوي را كه در ارتباط با خداي واقعي مي توان تجربه كرد، در منطق و مذهب اشو به لذت جنسي و همين خوشي و شادي اين جهاني تبديل مي شود. همين شادي هايي كه همه ما مي شناسيم و فقط اشو به ما مي آموزد كه سعي كنيد با تمام توجه از اين شادي ها لذت ببريد و خود را در آن ببينيد و احساس كنيد. با تمام وجود اين شادي ها را لمس كنيد كه لايه هاي عميق تر آگاهي تان از آن سيراب شود و سپس احساس ناكامي را با فراموش كردن خاطره آن و از دست رفتن و تمام شدنش را با در لحظه زيستن و توجه به زمان حال دور بريزيد. او در موضع گيري در قبال عشق سرگردان و پريشان است.
در مواردي عشق جنسي را مانعي معرفي مي كند كه مطمئن ترين راه برطرف كردن آن برداشتن مرزها و محدوديت هاي جنسي است.
در جاي ديگر آن را وسيله نه هدف و مرحله اي گذرا دانسته، تاكيد مي كند كه عشق
جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.
تمام كوشش او در تبيين و تعليم تز «عشق + مراقبه» اينست كه مراقبه لذت و شادي لحظه عشق بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي كند.
اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهره مند شويد. «نداي درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به خاطر داشته باشيد:
من تضمين نمي كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند.
بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي برد، … اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست.
حتي در مقابل خداوند بايستيد. … درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد.» 6 گريز اشو از خويش و از گذشته تا حديست كه بارها نام خود را تغيير داده 7 و تصريح مي كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد و نيز مي گويد كه «من پاسخگوي
حرف هاي ديروزم نيستم.» 8 او مي كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد لذا معنويت و عرفان را در همين هوس پرستي تزريق كرده، تفسيري از عرفان ارائه مي دهد كه اميال و اهواء انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند و همين كامجويي ها را خدا معرفي مي كند و در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده و تحريف را اعمال مي كند.
در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانه هزاره ي سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوسراني ها و ناداني هايش را نمايندگي كرد و اين اعتراف اوست كه خود را «سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني» 9 معرفي كرده و در باره مذهب و اين طور اظهار نظر مي كند كه: «همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.
همه شيوه ها دروغينند … مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود.» 10 انسان پيش از حيات دنيايي عشقي عميق را تجربه كرده و در اين زندگي نيز آواره آن عشق است و تا در اين دنيا به سر مي برد نمي تواند تمام آن عشق را درك كند.
هم از اين رو در اين دنيا بايد نمادي از آن عشق داشته باشد و در اين رابطه خداوند مرد و زن را براي هم آفريد، آنها را مايه آرامش يكديگر قرار داد و در سنت نبوي ازدواج را يك آيين ضروري قلمداد كرد و سر انجام در كلام خود
اين پيوند را سرشار از آيات عشق و مهرباني معرفي كرد، 11 تا با اين پيوندي كه از عشق و معنويت و آيات و نشانه هاي الهي لبريز است، عشقي معنوي و پايدار را بيازمايند و براي بازگشت به آغوش عشق الهي آماده شوند.
***********
منابع:
1. اشو، الماسه هاي اشو ترجمه مرجان فرجي تهران: انتشارات فرودسي چاپ چهارم 1382.
2. اُشن گوروجي (اشو) تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 4) ترجمه هما ارژنگي تهران: نشر حم چاپ اول 1383.
3. اُشن گوروجي (اشو) تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 3) ترجمه هما ارژنگي. تهران: نشر حم چاپ اول 1383.
4. اشو، شهامت، ترجمه خديجه تقي پور. تهران: انتشارات فردوسي چاپ دوم 1380.
5. اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر. تهران: انتشارات دارينوش اول 1382.
6. اشو، آواز سكوت، ترجمه مير جواد سيد حسيني. اصفهان: انتشارات ه و دين چاپ اول 1384.
7. اشو، پيوند. ترجمه عبدالعلي براتي. تهران: انتشارات نسيم دانش 85. دوم.
8. اشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني. تهران: انتشارات آويژه و انتشارات نگارستان كتاب. چاپ ششم 1381.
9. اشو، ريشه ها و بالها. ترجمه مسيحا برزگر. تهران: انتشارات آويژ چ اول 1382.
10. اشو، اينك بركه اي كهن. ترجمه سيروس سعدونديان. تهران: انتشارات نگارستان چ دوم 1382.
11. اشو، آينده طلايي، ترجمه مرجان فرجي. تهران: انتشارات فردوسي چاپ اول 1381.
12. اشو، ضربان قلب حقيقت مطلق (تفسيري از ايشاباش اوپانيشاد) ترجمه لوئيز شنكايي. تهران: انتشارات فردوسي 1381 چاپ اول.
13. اشو، آفتاب در سايه، مترجم عبدالعلي براتي. تهران: نشر نسيم دانش چاپ دوم 1382.
14. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا. تهران: انتشارات فردوسي چ اول 1380.
***********
پي نوشتها:
1. الماس هاي اشو ص 231.
2.
همان اشو ص 240.
3. همان اشو ص 33.
4. ضربان قلب حقيقت مطلق ص 172.
5. الماس هاي اشو ص 32.
6. شهامت ص 27 غ 26.
7. اينك بركه اي كهن ص 41.
8. ريشه ها و بالها ص 175.
9. الماس هاي اشو ص 366.
10. مراقبه هنر وجد و سرور ص 20.
11 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً.
حميد رضا مظاهري سيف مطالب مرتبط
قلب انسان تا مي تپد عشقي مي جويد و زندگي بي عشق، بي معنا، بلكه برابر با مرگ است.
بعضي از عرفا عشق را راه رسيدن به خدا دانسته، برترين معرفت و عبادت را معرفت و عبادت عاشقانه برشمرده اند.
نيز از عشق زميني سخن به ميان آورده و آن را مجاز و پلي به سوي حقيقت معرفي كرده اند.
تا آنجا كه برخي از اساتيد حق اولين پرسش براي پذيرش طالبان سير و سلوك را به عشق اختصاص داده و از پذيرش كساني كه تجربه ي عشق ندارند سرباز مي زنند. دلي كه نسوخته باشد دل نيست و دلي كه عاشق نشده باشد سوخته نيست. عاشق شدن اولين گام بيرون آمدن از خودپرستيست و خودپرستي از بزرگترين حجاب هاي ميان خدا و خلق است و اين حجاب جز با عشق از ميان برنخيزد و با غير آتش عشق نسوزد. اما عشق هم وادي پر خطريست كه چگونه افتادن در آن و گذر از مراحل و برآمدن از مهالكش جز به لطف خداوند ميسر نيست كه عشق از آن اوست و او خود تواناترين نگهدارنده است.
ولي انسان نيز بايد بكوشد و راه را از بي راه باز شناسد و صادقانه در راه عشق قدم بردارد تا لطف حق دستگير او شده، صبح
وصال در پي شامگاه رنج و هجران فرارسد. دنياي امروز كه از بحران معنويت رنج مي برد تا راه راست فاصله كمي ندارد و در اين دوري چه بيراه هايي كه راه پنداشته مي شود و چه سرگشته هايي كه راهنما ناميده مي شوند. انساني كه خود را گم كرده و از خويش دور افتاده است، تا اين كه به خويشتن حقيقي برسد خود فريبي هايي را تجربه خواهد كرد و معنويت هاي نوين كه در مهد تمدن غرب مي رويد و ترويج مي شود، اگر چه از عرفان هاي شرقي و حتي اديان ابراهيمي برآمده باشد، به سادگي قابل اعتماد نيست و براي انتخاب آنها بايد هوشمندانه به تأمل نشست و آگاهانه گزينش كرد. هدف اصلي اين مقاله بررسي و نقد انديشه هاي مروج مشهور معنوي به نام راجنيش بگوان معروف به اشو است.
كه عشق را محور اصلي تعاليم خود قرار داده و در بين عده اي از مردم جهان مقبوليتي يافته است.
نظريه اصلي او و نوآوري بزرگش اينست كه عشق جنسي و مراقبه را به هم آميخته، تركيبي از اين دو را براي تأمين معنويت بشر دنيايي اين روزگار پيشنهاد مي كند.
براي جدا كردن و برجسته كردن نكات مثبت انديشه او و نيز روشن شدن اشكالات وارد شده بر تعاليم اش به تبيين يك ديدگاه اسلامي فراموش شده درباره ي عشق مجازي مي پردازيم و آن عشق جنسي در روابط زناشويي در نظام تربيتي عرفان اسلامي است.
در اين مقاله نگرش اسلام به عشق مجازي در دو گام پيدايي و پايايي معرفي شده، عشق جنسي در گام پايايي تحليل مي شود. پرورش عشق حقيقي آيين و آدابي دارد و راه و روشي مخصوص كه بايد به خوبي فراگرفته شده و
با دقت به كار بسته شود. براي موفقيت در اين كار بايد مراحل مختلف اين بالندگي را شناخت و برنامه ي ويژه ي هر مرحله را اجرا كرد. به طور كلي عشق مجازي در دو مرحله يا دو گام مختلف راه دست يابي به عشق حقيقي را هموار مي سازد. گام اول به هجران مي انجامد و گام دوم با وصال آغاز مي شود. در اولي بايد عشق را مهار كرد و پنهان داشت، دومي را بايد با مهارت آشكار نمود و بر آن پايداري ورزيد. اولي براي كشف و گزينش عشق حقيقيست و دومي براي تمرين حفظ و نگهداري آن. اولي به جنسيت ربطي ندارد اما دومي ميان دو جنس مخالف صورت مي گيرد.
با اينكه در تعاليم اسلام هر دو مدل عشق مجازي مورد توجه بوده و بر مدل دوم بيشتر تأكيد شده؛ انديشمندان جهان اسلام اما بيشتر بر عشق مجازي در گام نخست تأمل ورزيده، عشق بدون شهوت را گذرگاه عشق حقيقي دانسته اند و عشق مجازي در گام دوم را كمتر در رابطه با عشق حقيقي تبيين كرده، فقط توصيه هاي اخلاقي درباره اش ارائه داده اند و فضاي عرفاني ازدواج و زناشويي و عشق جنسي را شفاف نكرده اند.
در اين خلاء بينشي انديشه هاي خام و خالي از حقيقت بازار گرمي پيدا كرده، روياروي دين و فطرت مي ايستند و هوسراني را به نام عرفان و معنويت ترويج مي كنند.
بدون ترديد در روابط جنسي عاشقانه نيز خداوند حضور دارد همانطور كه همه جا هست و اگر اين رابطه مورد رضاي او باشد مي تواند پل ارتباط با او بنا كرده و مستحكم سازد. اما اين حضور را چگونه مي توان درك نمود و با او ارتباطي پويا
و متعالي برقرار كرد؟
خلاء پاسخ به اين پرسش زمينة هرزنگاري هايي به نام عرفان شده است.
اشو اساساً خانواده را يك شر ضروري براي تداوم نسل مي دانست و معتقد است كه با پيشرفت دانش مي توان توليد نسل را از رابطه ي جنسي جدا كرد و آن را به رابطه اي آزاد و سرشار از لذت و شادماني محض تبديل نمود. آثار بسياري از اشو در جهان چاپ شده و به زبان هاي گوناگون ترجمه مي شود و ساحل فرهنگي كشور ما نيز از هجوم اين امواج شوم ايمن نمانده است و نگارنده در مشاوره ها با خانواده هايي آشنا شده كه در كوبش اين امواج از هم پاشيده است.
براي روشن شدن كاستي ها و نارسايي هاي انديشه كساني مانند اشو لازم است تا حدودي مدل صحيح عشق جنسي از منظر عرفان يا به بيان ديگر رابطه ي سكس با معنويت تبيين شود. رابطه اي كه عشق مجازي در گام دوم به آن تحقق مي بخشد.
از اين رو ابتدا به بررسي مياني و شالوده اصلي نظريه ي اشو مي پردازيم و در ادامه ي بررسي ها و نقدها عشق مجازي را در گام اول يعني گام پيدايش و سپس در گام دوم يعني پايداري از منظر اسلامي مورد توجه قرار داده، با تأمل بر تفاوت هاي دو ديدگاه سستي و آشفتگي آراء اشو را روشن مي نماييم.
نويسنده: حميد رضا - مظاهري سيف
چكيده در جهان امروزين اين باور وجود دارد كه انسان بازگشتي دوباره به معنويت دارد بدين منظور آيين هايي تحت عنوان جنبش هاي نوظهور معنوي به صحنه آمده اند كه با محور قرار دادن معنويت سعي در ارائه جريان تعالي انسان دارند از جمله اين جريان هاي نوپديد مكتب اُشو مي باشد كه با استفاده از اصول معنوي
هندي و روانشناسي و …، معنويتي پديد آورده و مدعيست كه اديان موجود كهنه شده و بايد دين جديد آورده شود و خود را پديد آورنده دين جديد مي داند. پژوهش حاضر بر آن است كه يكي از انديشه هاي مكتب اُشو (عشق) را مورد تحليل و بررسي قرار داده و با عرفان ناب ديني تطبيق دهد كه آيا اين اصل عشق مي تواند راه تعالي انسان باشد يا خير؟
درآمد
انسان فعلي اگر چه كوشيده كه خود را بي نياز از دين و معنويت نشان دهد و با دانش و عقل تمام نيازهايش را برآورد، اما در نهايت نتوانست ايده شادكامي و خوشبختي در زندگي منهاي دين و معنويت را اثبات كند و با هزاران رنگ و جلوه هاي زندگي دنيا يي، جان ناآرام او افسرده تر شد سر انجام در اوج تمتعات اين جهاني، در برابر رنج بي ديني و زير با سنگين بي معنايي زانو زد و اين تجربه ناگوار زندگي منهاي معنويت، او را واداشت تا براي برآوردن نياز اصيل به معنويت، مكتبهاي معنوي رنگا رنگي بسازد كه امروزه ما شاهد هزاران فرقه معنويت گرا در غرب و شرق هستيم. جريانهايي كه مي كوشند به نياز فطري بشر و معنويت خواهي او پاسخ گويند و او را از نور، سرور، شور، عشق و آرامش سرشار كنند.
يكي از آن مكتب ها، مكتب اُشو مي باشد.
تلاش شده در پژوهش حاضر يكي از آموزه هاي اين مكتب (عشق) مورد تحليل و بررسي قرار گيرد.
زندگي نامه اُشو در سال 1931 م در روستاي كوچك «كوچ وادا» در ايالت «ماهيا پرادش» كشور هند به دنيا آمد و در سال 1990 م در 59 سالگي مرد. اُشو در دوران حياتش
به چندين نام شهرت داشت «راجا» نام زمان كودكي او بود بعدها به «راجنيش» تغيير نام داد و سپس در سال 1960 ميلادي به «آچارياراجنيش» معروف شد [1] از سال 1971 به عنوان «باگوان شري راجنيش» شناخته مي شد [2] و نهايتاً در سال 1989 م رسماً عنوان «اُشو» را براي خود برگزيد و دستور داد ديگر آن را با لقب باگوان صدا نكنند؛ [3] كتاب هاي منتشر شده از اُشو تا كنون به بيش از 33 زبان مختلف ترجمه شده و در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه به صورت ساده و روان همراه با حكايت و داستان اما بدون ذكر منبع است.
اُشو هرگز خودش كتابي ننوشت همه كتاب هاي او، كه بالغ بر 650 كتاب مي شود در حقيقت نسخه برداري از سخنراني هاي اوست حدود 7000 سخنراني از او بر روي نوار كاست و 1700 سخنراني بر روي نوار ويدئو ضبط شده است.
اُشو در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد [4] در ظاهر چنين گفته شد، كه وي به منظور معالجه به آمريكا مي رود اما بعد با توجه به اسرار مريدانش در آمريكا اقامت گزيد. مريدان آمريكايي اُشو در نقطه اي دور افتاده در ايالت اريگان زمين هاي را خريداري كرده اند و طي مدت چهار ماه شهري به نام راجنيش پورام در آن جا بنا نهادند طولي نكشيد كه راجنيش پورام به عنوان مركز آيين اُشو مشهور شد پيروان اُشو معتقدند كه اُشو در دوران كودكي داراي احساسات عصيان گري، تمرد و استقلال طلبي بوده است مهم ترين كتابي كه از شخصيتش بحث مي كند كتاب «اينك بركه اي كهن» مي باشد وي در اين كتاب خاطرات فراواني از كودكي خود نقل مي كند
همانند دو معجزه كه براي خود نقل مي كند [6] و نيز نسبت به هم كلاسي ها، معلم، پدر و مادر و بسياري از انسان هاي ديگر از خود روحيه عصيان گري بروز داده است [7]. همچنين وقتي كتاب هاي اُشو را مطالعه مي كنيم به خوبي در مي يابيم كه او داراي شخصيتي بسيار مغرور و متكبر است [8] كه حتي پيروان خود او از اين غرور اُشو آزرده خاطر بوده اند و در جاهاي متفاوت خود را استاد استادان مي داند. [9] عشق و معنويت در انديشه اُشو از جمله ويژگيهاي آثار اُشو اينست كه بسيار پراكنده سخن مي گويد اگر بخواهيم آثار او را نظام مند كنيم بسيار سخت است ولي مي شود آثار او را با مطالعه به نظمي ساختگي رساند. اولين و مهم ترين مبناي انديشه معنوي اُشو عشق است او بيش از همه و بسيار زيبا در رابطه با عشق سخن گفته است.
هم چنين كتابهايي درباره عشق از او موجود است همانند:
عاشقانه ها، عشق پرنده اي آزاد و رها، عشق، رقص زندگي [10] كه به چاپ رسيده است.
برخي از تعبيرات اُشو در مورد عشق چنين است:
عشق دين است، زيرا عشق زيبايي است، عشق موسيقيست [11] عشق تنها شعر واقعي است، تمام شعرهاي ديگر فقط انعكاسي از آن هستند [12] در هر قلبي عشق وجود دارد زيرا قلب بي عشق نمي تواند زنده باشد عشق نبض زندگيست هيچ كس نمي تواند بدون عشق باشد، غير ممكن است؛ [13] به واسطه عشق آدمي داراي روح مي شود، به واسطه عشق آدمي چيزي را احساس مي كند كه فراسوي بدن، ماده، صورتها و كلمات است [14] مردم هنوز درباره عشق چيزي نمي دانند چه برسد به نيايش فقط عده معدودي عشق
را تجربه كرده اند … اگر ذهني مالامال از انديشه هاي ضد عشق داريم پس عشق را تجربه نخواهيد كرد عشق با حسادت ميل تملك و سلطه نفس نفرت و خشم جمع نمي شود محال است اينها همه پديده هاي ضد عشق مي باشند. [15] او براي عشق خصوصياتي را نيز مي شمارد مثلا معتقد است شكوفايي معنوي انسان با عشق ورزي امكان پذير است، هر نيايشي كه بكنيد هر چه قدر هم تلاش كنيد با هر باور و اعتقاد مذهبي عبادت شما به خدا نمي رسد تنها عبادتي كه مي تواند به او برسد عبادت عشق است اگر عشق حضور داشته باشد حتي لازم نيست عبادتي بكنيد حتي ذهن حرف هم نمي زند شنيده خواهد شد؛ [16] عشق از نظر اُشو شوق وافر دروني براي يكي بودن با كل بودن است، عشق دليل بي دليل است؛ [17] عشق غرض و هدفي را دنبال نمي كند ولي تأثير شگرف دارد لذت بخش است، سرمستي خاص خود را دارد عشق ديوانگي خاص خود را دارد، عشق قابل توجيه نيست [18] اُشو مي گويد عشق با عقل ناسازگار مي باشد.
عقل مي خواهد چيزها را ساده و آسان كند رياضيات سليس براي همين عقل به آن علاقه مند است منطق هر چيز سرراست و رواني است، براي همين عقل به آنها علاقه زيادي نشان مي دهد شاعري آسان نيست عقل به آن علاقه ندارد. عشق يك معماي كامل است لذا عقل به هيچ وجه در آن جاده سفر نمي كند؛ [19] براي عاشق شدن ذهن بايد كاملاً خالي باشد در حالي كه ما فقط به وسيله ذهن خود عشق را مي ورزيم و نازل ترين آن جنسي مي شود و بالاترين آن ترحم و دلسوزيست اما عشق متعالي
از رابطه جنسي و تحرم صورت مي گيرد؛ [20] مي گويد:
ما به بال هاي عشق نيازمنديم نه به بال هاي منطق و استدلال، مخالفين عشق در انديشه اُشو خشك مقدسان مي باشند اين عبارت خشك مقدس در كتاب هاي اُشو زياد است و از آن جا كه اُشو روحيه طغيان گري و عصيان گري دارد معلوم نيست كه اينها چه كساني مي باشند و در كدام دين آيين و يا مذهب هستند چرا كه هيچ انساني نيست كه دوست دار زيبايي نباشد و زشتي را ترجيح بدهد. به نظر اُشو ازدواج و تشكيل خانواده عشق را نابود مي كند.
مي گويد:
اگر عاشق يك زن و يا مرد شويد خود را گرفتار كرده ايد حسادت به دنبال خواهد داشت. خشونت و غيره به دنبال دارد و گاهي هم جنايت را امكان دارد به وجود بياورد لذا مي پندارد كه عشق نبايد به كسي محدود شود اگر عاشق يك نفر باشيد عشق شما غني نيست بلكه عشق توسعه يافته آن است كه همه هستي را در برگرفته است.
عشق از نگاه اُشو چيست؟
منظور من از عشق، عشق به معناي معهود و شناخته آن نيست، منظور من از عشق: برقراري رابطه عاشقانه با ذات هستي است.
منظور من دوستي با همه چيز است؛ [21] عشق را چنين توضيح مي دهد:
وقتي مي گويم عشق منظورم هر چهار سطح از عشق است از سكس گرفته تا سامادهي، عميقاً عشق بورز، اگر در رابطه سكسي، عشق عميق تري را تجربه كني، ترس بيشتري از تو محو شود. عميقاً عشق بورز، يك انزال كامل جسمي تمامي ترس هاي جسمانيت را فرو مي ريزد. [22] او بر اين باور است كه وقتي انسان عاشق شد احتياجي نيست آن را اعلام
كند عشق از عمق وجود انسان پيداست راه رفتن عاشق همانند رقص پروانه است مي گويد كسي كه نمي تواند عاشق باشد باهوش نيست وقار ندارد زيبايي را درك نمي كند عشق زندگيست انسان با عشق زندگي مي كند [23] اُشو براي عشق چهار گام بر مي شمرد:
مرحله اول:
حضور در لحظه در اين مرحله عشق تنها در حال معنا دارد، زندگي در گذشته و آينده نفي عشق است
مرحله دوم:
براي رسيدن به عشق بايد سموم وجود خود را به شهد تبديل كنيم (سم هاي نفس: نفرت، حسادت، خشم، احساس مالكيت) راهكار آن صبر است؛ نظاره گريست
مرحله سوم:
تقسيم كردن و بخشيدن انسان عاشق بايد چيزهاي منفي را براي خودش نگه دارد و خوشي و زيبايي را با ديگران تقسيم كند
مرحله چهارم:
هيچ بودن يعني نيروانا و تنها در هيچ بودن انسان به كل مي رسد به محض اينكه انسان فكر كند كسيست از عاشق بودن ايستاده است عشق در نيستي جاي دارد. [24] اين چهار مرحله به خودي خوداشكالي ندارد اما وقتي تفسير اُشو را از عشق متوجه مي شويم و نگاه به معشوقه را مي بينيم ايده ها به كلي عوض مي شود و مي فهيم كه منظور اُشو از عشق چيست؟
وي معتقد است عشق بايد زميني باشد [25] معشوقه در معنويت اُشو يعني مادي و اين دنيايي بودن آن و عشق را در تضاد با هوس ها نمي داند رسيدن به عشق تنها از طريق رسيدن به جنس مخالف امكان پذير است ميل مرد به زن يا زن به مرد، شروع عشق مي باشد.
رسيدن به عشق تنها از طريق قطب مخالف امكان پذير است.
اگر مردي به سوي زني جذب شود يا زن به سوي مردي جذب شود اين سلامت عشق است
مرد مي تواند خاك عشق خود را در وجود زن پيدا كند و زن نيز، مرد تنها از طريق زن به هستي متصل مي شود و زن از طريق مرد در هستي ريشه مي دواند اين دو مكمل يكديگرند و آن گاه كه در يكديگر ادغام شوند لذت بزرگي مثابه دروازه هاي ورود به درگاه خداوند، در عشق پيامي صادق است و آن اين كه در تنهايي مي ميري بايد كنار وجود آنها را فرا مي گيرد و احساسي ريشه داشتن و متصل بودن مي كند زن و مرد هر يك با هم باشيد و متحد [26] اُشو زنان را به عنوان الگويي كه داراي استعداد براي رسيدن به اوج لذت جنسي به طور متوالي ياد مي كند.
رابطه دختر و پسر در معنويت اُشو آزاد است و آن را به عنوان يك مراقبه ياد مي كند اُشو در عشق بسيار متاثر از فرويد و نيز يونگ شاگرد فرويد مي باشد لذا زماني كه از عشق صحبت مي كند منظورش عشق مجازي و زمين و رابطه زن و مرد مي باشد [27]. وي تا جايي در شهوتراني پيش مي رود كه در بقيه توصيه هايش مثلا در مدي تيشن مريدان را ترغيب به اين عشق زميني مي كند و مي گويد:
سكس بزرگترين هنر مدي تيشن است اين پيشكش تنتره به دنياست پيشكش تنتره از همه عالي تر است زيرا كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه از پست ترين و عالي ترين استحاله پيدا كنيم. كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني. [28] و عشق از آميزش جنسي زاده مي شود مرد هميشه مهاجم و زن هميشه تسليم اگر اين دو با يكديگر تركيب شوند ما باقي نمي ماند از
اتحاد آن دو آن چه باقي مي ماند من است و اين فناست اگر زن كاملاً تسليم مرد شود راه طولاني او كوتاه مي گردد در اين صورت ازدواج دروني و اتحاد كالبد هاي زنانه و مردانه داخلي به سهولت انجام مي گيرد و در چنين حالتي زن مي تواند بگويد همسرم خداست؛ [29] وقتي توصيف هاي اُشو را در مورد عشق نگاه مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه مي گويد:
با وجود عشق انسان از داشتن هر چيز ديگر بي نياز است عشق پديده ايست كه همه نيكي ها را در خود جاي مي دهد و يك ابر خداي تمام عيار است اگر انسان به عشق اجازه حضور دهد نيازي به عبادت نيست مراقبه نيست كليسا و معبد معنا ندارد آدم عاشق حتي مي تواند خدا را فراموش كند چرا كه از عشق هر چيزي امكان پذير است عشق همه چيز دارد. متعلق عشق خداست و حال آن كه در قرآن خداوند هم دوست مي دارد هم دوست داشته مي شود اما اين بدان معناست كه دوست داشتن خدا باشد [30] اگر كسي با دقت به دنبال متعلق عشق در آثار اُشو باشد، در مي يابد كه از ديدگاه او عشق متعلق ندارد بلكه خود عشق خداست.
هدف عشق مي باشد نه چيز ديگر. عشق در انديشه اسلامي عشق در عرفان اسلامي داراي هدفي خاص مي باشد.
عارف در عرفان اسلامي عقيده دارد عشق را تنها با عاشق شدن مي توان درك كرد [31] زيرا عشق از جانب خداي منان است.
اگر از عارف سؤال كني كه آيا عشق را مي توان تعريف نمود؟ در پاسخ خواهد گفت كه عشق قابليت تعريف را دارا نمي باشد.
عشق آتشيست كه خداوند متعال براي اينكه انسان از زندان اين جهان
بگريزد. عشق درديست بي دوا. عشق يك حقيقت عيني است در نهايت وسعت و عظمت عشق درياييست بي كران موضوعي كه هر چه درباره آن گفته كم و ناچيز خواهد بود چنان كه مولوي مي گويد:
هر چه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل باشم از آن [32] بعضي ها عشق را محبت و دلبستگي مفرط و شديد معني كرده اند گويا عشق از عشقه آمده است كه گياهيست چون بر درختي بپيچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند. عشق را نمي شود تعريف كرد زيرا اگر بخواهيم تجربه هاي بزرگ را در عبارت بيان كنيم هيچ راهي جز استفاده كردن از مثال، استعاره و اشاره نيست چنان كه قرآن كريم با آن درجه و مطالب بسيار بلند عرفاني آنها را در غالب داستان و تمثيل بيان كرده است، انساني كه در مسير معرفت گام نهاده باشد مي تواند به حقايق آنها دست پيدا كند.
ولي با اين حال عرفا براي عشق خصوصياتي را برمي شمارند كه عبارت است از:
1 - عشق از اوصاف خداوند است در نتيجه داراي قدرتي وافر مي باشد.
قدرت عشق چنان است كه اگر از علت خلق و آفرينش اين جهان پرسيده شود در پاسخ عارف خواهد گفت:
عشق حق به تَجَلِّي و معرفت، علت پيدايش اين جهان است.
به تعبيري، جهان به خاطر اين كه مظهر و جلوه گاه حضرت حق مي باشد خلق شده است.
در يك حديث قدسي آمده است كه حضرت داود عَلَيْهِ السَّلَام از خداوند متعال علت آفرينش خلق را پرسيد باري تعالي در پاسخ حضرت داود عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:
كنت كنزا مخفيا لا اعرف فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكلي اعرف [33]
گنج نهاني بودم كه
دوست داشتم شناخته شوم پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم لذا الهي بودن يكي از اوصاف عشق است.
2 - قدرت عشق بي حد و حصر است تا جايي كه عشق مي تواند امور غير ممكن را ممكن كند.
به واسطه شهد عشق است كه همه چيز متحول مي شود فقط كافيست از شهد عشق نوشيده شود.
3 - گرفتار شدن در دام عشق گرفتار شدن در دام بلا و درد است.
به تعبيري خداحافظي كردن با آسايش و راحتي زيرا در عشق فقط سوختن است و همراه سوختن درد مي باشد.
4 - رابطه ي عشق و عاشق دو طرفه است.
بدين صورت كه هر چه درد بيشتر تحمل هم بايد بيشتر باشد و عاشق از اين درد لذت مي برد و ديگر از قهر و غضب حق ناراحت نمي باشد.
همين عشق به كمال عشق به اصل خويش انگيزه و محرك نيرومند همه ذرات جهان از جمله انسان به سوي حضرت حق است و اين عشق چنانچه گذشت يك عشق دو سويه است كه «يحبهم و يحبونه» [34] خدا ايشان را دوست مي دارد و خدا ايشان را.
5 - در عشق فقط يك طرف وجود دارد و آن معشوق است ديگر عاشق به تنهايي وجود ندارد و به تعبيري در عشق خود سوزي مطرح است.
در عشق مردن و رسيدن به حياتي جديد مطرح است.
6 - در عشق رسيدن به حياتي جديد است اما در اين زندگي جديد نوعي معرفت و شناخت تازه نسبت به جهان ديگر كه در جهان قبل قابل تصور نبود به انسان داده مي شود.
7 - خصوصيت عشق اينست كه جاني دوباره و تازه به انسان مي دهد و انسان را و هر چيزي كه نور
عشق بتابد در آن شي انقلابي بر پا مي كند كه حتي شيطان به حوري تبديل مي شود.
8 - هدف در عشق رسيدن به يك معشوق است در نتيجه هيچ چيز غير از معشوق نبايد باشد و بايد از بين برود حتي خود عاشق نه تنها خود عاشق بلكه او سبب مي شود كه هر شي به يك قبله گاه برسد.
9 - به نظر عارف عشق بايد حقيقي باشد اما عارف براي عشق مجازي خصوصياتي مي شمارد كه عبارتند از [35]:
الف)
عشق مجازي دوام و پايداري ندارد.
ب)
در عشق حقيقي ديگر خوديتي وجود ندارد ولي در عشق مجازي عاشق همه چيز را براي خودش مي خواهد در اين جاست كه خود بيني و منيت رشد پيدا مي كند
ج)
در عشق مجازي هدف آن رسيدن به يك معشوق نيست بلكه در آن كثرت مشاهده مي شود
د)
عشق هاي زميني و مجازي بسته به معشوق است و تا زماني كه معشوق باشد عشق است و مي شود گفت كه عشق هاي مجازي رنگ و روي هوا و هوس، كينه و خشم را دارد ولي در عشق حقيقي عاشق از ديد معشوق واقعي نگاه مي كند و هيچ چيز جز زيبايي نمي بيند. اگر بيشتر دقيق شويم از نگاه عارف همه عالم اوست نه از او چنانكه جامي گويد:
تو را از دوست بگويم حكايتي بي پوست. همه ازوست و گر نيك بنگري همه اوست [36]
ه)
در عشق مجازي تصويري كه انسان از خودش ساخته است انسان را به سوي او جذب مي كند و حقيقي نيست و مي شود گفت آن تصوير مانند سراب است كه اگر به آن برسد مي بيند كه هيچ است؛ [37] با اين مطالبي كه در مورد عشق حقيقي مطرح شد به وضوح تفاوت
عشق اُشو با عشق در انديشه اسلامي مبين مي شود چرا كه در عرفان اسلامي متعلق عشق شخص است عشق هدف نيست بلكه وسيله ايست براي رسيدن خداوند متعال. به جز موارد ياد شده نكاتي ديگر را مي توان گفت
1 - اُشو عشق را هدف مي داند و به تعبيري او اين را بيان مي كند كه بايد انسان فقط عاشق شود و عشق فقط هدف است ولي در انديشه اسلامي بايد گفت كه عشق يكي از مراحل تعالي انسان به خداي متعال است.
عشق وسيله اي ببيش نيست هدف خداي منان است.
در انديشه اسلامي عشقي كه متعلق آن خدا نباشد مردود و مورد تاييد نيست. در حقيقت بايد گفت هدف در عرفان اسلامي رسيدن به خداوند و قرب به اوست أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم و اين كه شما به سوي ما بازگردانده نمي شويد [38] آنچه از تعاليم انبيا بر مي آيد اينست كه تكامل انسان در قرب به خدا است.
اين مفهوميست كه همه انبيا آن را به پيروان خود تعليم داده اند و مي توان آن را امري فطري دانست حتي مشركان و بت پرستان هم در پي قرب به خدا بودند:
ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي؛ ما آنها [بت ها] را جز براي آن كه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمي پرستيم [39] اين سخن، نشان از فراگير بودن اين مفهوم، بين مؤمن و مشرك دارد بت پرست هم طالب قرب است، اما مسير را اشتباهي انتخاب كرده اند.
اما معناي قرب به خداوند چيست؟
تقرب به معناي آهنگ و شتاب در منافع خود است.
اين واژه هنگامي در مورد تقرب
انسان به خدا به كار مي رود كه به معناي نزديك و تقرب معنوي و روحاني مي باشد كه شخص با اتصاف خود به صفات كمالي و پاك كردن خويش از عيوب و نقايص مي تواند به اين مقام معنوي دست يابد [40]. معمولاً مفهوم قرب را در امور مادي به كار مي بريم مسلّماً قرب و بعد مكاني و زماني در مورد خدا بي معني است.
خداوند هيچ نسبتي با زمان و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكاني نزديك تر و از زمان و مكاني دورتر باشد.
قرآن براي بيان معنا از تقرب واژگاني ديگر افزون بر واژگان قرب و تقرب را به كار برده كه از آن جمله مي توان به واژگاني چون زلفي، عند ربهم، عنده، عند رب، عندالله، درجات، قريب و وسيله و نيز برخي از جملات و گزاره هايي كه اين معنا را مي رساند اشاره كرد.
2 - اشكالي ديگري كه بر انديشه اُشو مي باشد اينست كه اگر از او سؤال شود چنانكه سؤال شده اُشو اين مطلب را به چه دليل مطرح مي كني كه: تعالي انسان فقط با عشق است، در پاسخ خواهد گفت كه اين تجربه من است! كه ما اشاره نموديم در حالي كه اثبات يك نظريه از سه راه ممكن است:
الف. از طريق وحي و پيامبر
ب: از طريق آزمايش و تجربه صورت گيرد
ج: از طريق استدلال عقلي و ادله منطقي باشد هيچ كدام از اين موارد در اصل عشق اُشو ديده نشده به تعبيري نه مستند به وحيست نه مستند به استدلال علمي و تجربي و نه استدلال عقلي فقط و فقط تجربه شخصي خود اوست و تجربه شخصي چگونه مي تواند براي ديگران حجت باشد
اگر قرار باشد تجربه شخصي هر كسي براي ديگران هم حجت باشد آيا سنگ روي سنگ بند مي آيد، آيا مي توان گزاره ثابتي را ارائه نمود
3 - عشقي كه اُشو مطرح مي كند با عقل تضاد دارد خود او هم با عبارتهاي گوناگوني كه قبلا هم بيان شد توضيح داده، حال آنكه جدايي بين عقل و معنويت عامل ركود و رجوع به قهقرا و مسدود كردن روزنه تابش انوار حق و حقيقت است عقل تنظيم كننده اهداف و غايات است اگر عقل آدمي از معنويت و عرفان جدا شود كمال آدمي دچار اختلال و انحلال مي گردد از اين رو در عرفان اسلامي با كمك عشق است كه انسان به عقل واقعي و كمال معنويت مي رسد بدين جهت بين اين دو تضاد نيست.
4 - عشقي كه اُشو بيان مي كند و در عبارتها بيان شد بنياد خانواده را مي پاشاند و خود وي به اين مطلب اذعان دارد كه عشق نبايد به يك نفر باشد و در ازدواج عشق منحصر به يك نفر است او چنين عشقي را مردود مي داند. بايد اين را بيان نمود كه چنين عشقي را آيا مي توان تصور نمود تا اينكه آن را قبول كرد. زيرا اگر اين نوع عشق پيدا شود آيا مي شود ديگر در جامعه كانون گرمي به عنوان خانواده پيدا كرد؟
نكته اي ديگر اينكه اُشو به اين مطلب توجه داشته است كه با اين نوع عشق بنياد خانواده به هم مي ريزد لذا به جاي خانواده كمون را پيشنهاد مي كند كمون نمونه پيوند يا تجمعي از روحهاي آزاد است [41] تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار يا بيشتر مي باشد بدين سان اُشو مي پندارد انسانها
را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادابي را به جاي آن نهاده است، در حالي كه وابسته به يك نفر بسيار آسان تر و كم خطرتر از وابستگي به چند هزار به همديگر است در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ هاي قبيله اي مواجه مي شويد. دعواهايي به وجود مي آيد كه حل نمودن آن بسيار سخت است مثل جنگ هاي قبيله اي كه در صدر اسلام بود.
گذشته از اينكه اُشو همواره بر طبيعي بودن افشاري مي كند [42]. چگونه اين قدرت از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي تداوم نسل، رابطه فرزندي و پدر و مادري را انكار مي كند.
بدين جهت است كه عشق در عرفان اسلامي وابسته و تعلق به يك فرد دارد و عشق مادي زميني كه در همسر تبلور پيدا مي كند مقدمه عشق حقيقي مي باشد لذا هيچ گونه تضادي با بنياد خانواده و نظام مقدس خانواده ندارد. در اسلام خانواده از جايگاه بسيار بالايي برخوردار است و تشكيل خانواده را كه به واسطه عقد نكاح مشروع زن و مرد به وجود مي آيد، مايه تكامل و بهروزي دانسته و محيط خانواده اي كه بر اساس معيارهاي ديني پايه ريزي شده باشد را جايگاه آسايش جسم و جان و آرامش روح و روان مي داند و خانواده خشت بناي اجتماع است هر قدر خشت اين بنا محكم باشد، جامعه پوياتر است و افراد جامعه، رستگارتر خواهند بود ارزش و اهميت تشكيل خانواده به گونه ايست كه خداوند كساني را كه خانواده تشكيل مي دهند، به لطف و مرحمت خود بشارت داده است:
وَأَنكِحُوا الْأَيَامَي مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ؛
زنان و مردان را همسر
دهيد و همچنين غلامان و كنيزان شايسته و درست كار خود را، اگر نيازمند و فقير باشند، خداوند از لطف و فضل خويش، آنها را بي نياز مي سازد [43]
رسول خدا (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم) مي فرمايند:
مَا بُنِيَ بِنَاء ٌ فِي الْإِسْلَامِ أَحَبُّ إِلَي اللَّهِ مِنَ التَّزْوِيج
در اسلام هيچ بنايي نزد خدا محبوب تر از بناي ازدواج نيست [44]
مَنْ تَزَوَّجَ [فَقَدْ] أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه
هر كس ازدواج كند، نصفِ دينش را حفظ كرده است [45] همه اين آيه ها و روايت ها نشان مي دهد كه ازدواج و تشكيل خانواده، سنّتي الهي و عبادتي پسنديده است خداوند در قرآن مي فرمايد:
وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً
يكي از نشانه هاي خداوند اينست كه براي شما از جنس خودتان همسراني آفريد تا در كنارشان بياراميد و ميان شما و همسرانتان مودت و رحمت برقرار ساخت. خداوند در اين آيه شريفه همسران را مايه سكون و آرامش يكديگر دانسته و از آن جا كه پايه سكون و آرامش، محبت و دوستيست خداوند تأمين آن را تضمين نموده است [46]. لذا چگونه اشو چيزهايي را كه خداوند مايه آرامش و سكون و محبت قرار داده است را نفي مي كند
5 - در مراقبه و عشق اُشو سخن از هستي محض نيست ( خدا) نيست بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است، خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر، خود بازيگر باشي به شوخي زندگي بخندي زندگي لذت خوشي و عيش است.
در اين
زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد. صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست زيرا اين دنيا جهان تزاحم و محدوديت است لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با رنج است از اين رو شادماني در عشق اُشو حقيقي نيست امام علي عَلَيْهِ السَّلَام در وصف دنيا فرموده اند سرورها مشوب بالحزن شادي آن با اندوه آميخته است [47]
6 - عشقي كه اُشو مطرح مي كند سر انجام آن سكس است.
بدين جهت اُشو به سكس قداست مي بخشد چنانكه قبلا هم عبارتهاي آن را بيان نموديم و حال اين كه مهلك ترين حمله به بشريت اينست كه با استفاده كردن از اين الفاظ بشريت را در راهي بيندازيم كه به سقوط كشيده شود و شايد راهي را برود كه ديگر بازگشتي نداشته باشد.
به تعبيري اگر كسي خودش به تنهايي به مطلبي كه اُشو بيان مي كند و آثار آن فكر كند در مي يابد كه زواياي بحث اُشو در اجتماع و در مورد انسانيت به كجا كشيده مي شود و هيچ نتيجه اي جز اينكه انسان را به مانند حيواني تصور كنيم نخواهد پيدا كرد. به عبارتي راهي كه اُشو پيش پيروانش مي گشايد اساساً اختيار را نفي كرده و بر هر چه كه دلت بخواهد مبتني است مي گويد هر چه خواستي بكن هر تمنا و خواسته اي كه در تو شكل گرفت رهايش بگذار تو فقط و فقط نظاره گر باش به محض اينكه بيانديشي و ارده كني خراب كرده اي و از مراقبه محروم مي شوي [48] اعمال، اختيار و اراده به نظر وي ضد نيروست نيروي طبيعي و درون جوشي كه اُشو مي گويد در همه موجودات
حتي گياهان و حيوانات وجود دارد و بروز مي كند لذا او از هيچ خاص انساني سخن نمي گويد الگوي آرماني اش از انسان يك خوك يا چيزي شبيه به آن است و به اين امر هم تصريح مي كند.
براي شكوفايي معنوي و رشد بشر حيوانات و طبيعي بودن آنها را مدل مي كند انسان بايد دوباره حيوان شود [49] در حالي كه نيروي الهي در انسان به صورت كاملاً متفاوت و ويژه اي نهفته كه در هيچ موجود ديگري نيست اگر آن را شكوفا نسازد مثل مردابي گنديده خواهد شد نيروي عظيم و متفاوت الهي در انسان به صورت قدرت تفكر اراده و عمل اختياري و همراه با مسؤوليت است نه عمل طبيعي نظير حيوانات كارهاي انسان من جمله عشق ورزي هنگامي كه با انديشه و اعمال اراده صورت گيرد در اوج انسانيت و آگاهي بوده و نيروي عظيم در مخلوق برتر را شكوفا مي سازد اگر انسان بخواهد راه حيوانات را پيش گيرد به سبب اين ظرفيت نامتناهي تمام حدود طبيعي را در هم خواهد شكست و هيچ گاه از دنيا گرايي شهوتراني و ماديات سير نخواهد شد مثل حيوانات مگر اينكه اين نيروي بي كران را با انديشه و اراده در مسير درست شكوفايي قرار دهد و به زندگي شايسته انساني دست يابد بشر نمي تواند مثل هيچ حيواني طبيعي باشد و سكس كند زيرا هيچ حيواني مثل انسان نيرو ندارد.
7 - توصيفهايي كه اُشو از عشق بيان مي كند و عشق را با خدا يكي دانست، مثل اين عبارت: عشق دين است زيرا عشق زيباييست عشق موسيقيست عشق خداست [50] و نيز اينكه اُشو متاثر از بودا و آيين تانترا مي باشد
و در آيين بودا و تانترا خدا وجود ندارد لذا معنويت اُشو بر مبناي سكولار بنا نهاده شده است معنويت سكولار داراي سه خصيصه مي باشد
الف: اعتقادي به خدا ندارد
ب: اعتقادي به شريعت آسماني ندارد
ج: اعتقاد به معاد ندارد بدين جهت معنويتي كه او تبليغ مي كند و از عشقي كه صحبت مي كند نوعي رضايت باطن است در همين دنيا، نه چيز ديگر و اين را قبل از اُشو هم بيان كردند اما نيچه معكوس داد و بشر به انحرافات بيشتر رفت.
8 - نكته آخر عشقي را كه اُشو مطرح مي كند همانگونه كه از عبارتهاي آن هم به خوبي روشن مي شود نتيجه آن روابط آزاد جنسيست اما از ديدگاه اسلام هر گاه ميل جنسي به طور طبيعي و فطري و بر اساس احكام الهي اسلام ارضاء شود رفتار جنسي سالم شمرده مي شود و هر رفتاري كه خارج از اين محدوده باشد كه پيامد اصل عشق اُشو اينست انحراف جنسي شناخته شده و انحرافات جنسي آثار و پيامدهاي رواني و اجتماعي زيادي دارد كه به برخي از آن پيامدها به صورت گزرا اشاره مي شود گاهي گفته مي شود كه انسان نسبت به چيزي كه منع شود، حريص مي شود. اين سخن صحيح است، اما در عين حال در مورد غريزه جنسي هر چه آزادتر باشد، به جهت اشتهاي سيري ناپذير انسان شعله ورتر مي گردد و اين تجربه در جهان غرب اتفاق افتاد. استاد مطهري نيز با تأكيد بر اين مسأله مي گويد:
براي آرامش غريزه دو چيز لازم است:
ارضاي غريزه در حد نياز طبيعي و ديگري جلوگيري از تهييج و تحريك آن [51] نظريات روانكاوي از جمله نظريه ي هورناي بر اين حقيقت تأكيد
مي كند در اجتماعاتي كه روابط جنسي آزاد است، بسياري از احتياجات رواني، شكل تمايلات جنسي پيدا مي كند و به صورت عطش جنسي در مي آيد فرويد كه طرفدار سرسخت آزادي غريزه ي جنسي بود، متوجه شد خطا رفته است، از اين رو پيشنهاد كرد بايد آن را از راه خاص خودش به مسير ديگري منحرف كرد. راسل نيز كه به آزادي جنسي معتقد است، اعتراف كرده كه عطش روحي در مسائل جنسي غير از حرارت جسميست [52]. آن چه با ارضا تسكين مي يابد، حرارت جسمي است، نه عطش روحي. يعني روح انسان سيري ناپذير است و اگر چه شايد از نظر حرارت جسمي در زماني ارضا شود، اما چون انسان روح سيري ناپذير دارد، به آن حد قناعت نمي كند و مي خواهد از آن هم بالاتر رود. پس بايد گفت:
آزادي در روابط زن و مرد، از حرص و ولع نسبت به شهوت، پيشگيري نمي كند، بلكه سبب شعله ور شدن شهوات مي گردد و گاهي به شكل هاي ديگر مانند خشونت جنسي، هم جنس بازي و … بروز مي كند.
لذا معنويت رد آن نمي باشد.
در ذيل به برخي از آن آثار كه در نتيجه ي روابط آزاد دختر و پسر در جوامع غربي پيدا شده اشاره مي كنيم:
1 - افزايش روابط جنسي نامشروع: تحقيق نشان مي دهد كه آمار روابط نامشروع جنسي كه ناشي از روابط آزاد دختر و پسر است، در امريكا و در تمامي جامعه ي اروپا رو به افزايش است، به گونه اي كه در سال 1993 در امريكا 50% روابط دختر و پسر به روابط جنسي تبديل شده است.
2 - آبستني هاي ناخواسته: آميزش جنسي نامشروع و افزايش آبستني هاي غير رسمي و زود هنگام يكي ديگر
از آثار شوم روابط آزاد دختر و پسر است.
آندره ميشل در اين باره مي نويسد:
بيش از چهل درصد زنان امريكايي كه پيش از بيست سالگي ازدواج مي كنند.
؛ به علت روابط آزاد پسر و دختر، قبل از ازدواج حامله هستند.
در نروژ 90% دختراني كه در سن كمتر از هيجده سال ازدواج مي كنند، آبستن هستند و در سوئد و آلمان نيز همين مطلب صادق است.
3 - ازدياد غير قابل كنترل آمار سقط جنين: متناسب با افزايش نرخ آبستني هاي ناخواسته، آمار سقط جنين در كشور هاي غربي كه دختر و پسر پيش از ازدواج روابط آزاد دارند رو به تزايد است.
از يك ميليون زن و دختر نوجواني كه هر ساله در امريكا به طور ناخواسته باردار مي شوند، 53% فرزندان خود را سقط مي كنند.
اين در حاليست كه به علت برخي محدوديت ها كه بعضي ايالات در مورد سقط جنين وضع كرده اند، اكثر سقطهاي جنين گزارش نمي شود. به ادعاي يك پزشك امريكايي كه در يكي از زايشگاه هاي اين كشور مشغول بوده و در مورد مشكلات محل كار خود مقاله اي نوشته است، در حدود 47% از زايمان هاي تحت نظر وي مربوط به مواليد نامشروع بوده است.
به ادعاي وي اكثر مواليد، مربوط به زنان پايين تر از بيست سال مربوط به روابط آزاد دختر و پسر بوده است.
4 - افزايش خانواده هاي تك والديني: افزايش شمار وصلت هاي غير رسمي، باعث كاهش در ميزان ازدواج را ترسيم مي كند كه يكي از پيامد هاي آن افزايش تعداد خانواده هاي تك والديني است؛ يعني خانواده هايي كه فرزندان در آنها محكومند تنها با يكي از والدين خود زندگي كنند.
آندره ميشل مي گويد:
زندگي فرزندان نامشروع در بيش از 90% موارد با مادران است؛ اين گونه
مادران كه تقريباً از سوي جامعه به ويژه والدين و آشنايان خود طرد مي شوند، براي گذراندن زندگي با مشكلات شديد اقتصادي و فقر و فلاكت مواجهند. روزنامه ي ايدرز ايجست ضمن ارائه ي گزارشي از وضع فلاكت بار معيشتي اين گونه خانواده ها، گزارش زير را نوشته است:
مادر اين بچه كه مادام بهانه ي پدر مي كند براي تأمين نيازهاي مادي خود و فرزندانش ناچار است كه در دو شيفت كامل كار كند كه در نتيجه، فرزند وي در مقايسه با مادران ديگر، زمان كمتري را با او سپري مي كند.
اين فرزند غيرقانوني در حقيقت هم از نعمت پدر و هم از نعمت مادر محروم است.
اين مادر نوجوان با تأسف و تأثر مي گويد:
من با اين حاملگي نامشروع براي تمام عمر دخترم را از نعمت پدر محروم كردم و بايد تسلي بخش اندوه فراوان اين طفل باشم.
5 روسپيگري:
پديده شوم روسپي گري به ويژه در بين دختران جواني كه به طور ناخواسته صاحب فرزند نامشروع شده اند، در جوامع غربي شايع است، زيرا فرزندان ناخواسته، فرصت هاي اشتغال و تحصيل را از مادران گرفته، آنان ناچارند براي تأمين هزينه هاي زندگي و رهايي از فقر، به هر كاري رو آورند.
6 گسترش بيماري هاي مقاربتي:
روابط آزاد دختر و پسر، در نتيجه روابط آزاد جنسي، سكوي پرش روسپي گري و افزايش بيماري هاي عفوني و مقاربتي است.
در اين باره كافيست بدانيد كه: در هر 13 ثانيه يك نفر در آمريكا به ويروس مهلك بيماري ايدز مبتلا مي شود. قربانيان اين ويروس كه عمدتاً از طريق بي بند و باري جنسي مبتلا مي شوند، از اين بيماري عفوني هلاك مي گردند. آنچه ذكر شد، اشاره به برخي پيامدهاي روابط آزاد دختر و پسر پيش از ازدواج است.
عوارض
ديگري چون جنون، عقده هاي رواني، تزايد جنايت و آدم كشي از ديگر نتايج آن روابط است [53] به اين ترتيب روشن شد كه چرا اسلام روابط آزاد دختر و پسر و نگاه و صحبت هاي التذاذي آنان را كه منشأ براي روابط بعدي مي شود، حرام و ممنوع ساخته است.
داود شيرنژاد و عليرضا سعيدي
***********
منابع:
الف. منابع اُشو
1. اُشو، آفتاب در سايه، عبدالعلي براتي، نسيم دانش، 1380.
2. اُشو، الماس هاي آگاهي، محسن خاتمي، امير قلم، 1382.
3. اُشو، آينده طلائي، مرجان فرجي، فردوس، 1380.
4. اُشو، اينك بركه اي كهن، سيروس سعدونديان، نگارستان كتاب، 1380.
5. اُشو، پيوند، عبدالعلي براتي، نسيم دانش، 1382.
6. اُشو، تانترا تفسير آواهاي شاهانه ساراها، هما ارژنگي، نشر حم، 1383.
7. اُشو، تعليمات تانترا، فرشته جنيدي، هدايت الهي، 1381.
8. اُشو، راز بزرگ، روان كهريز، باغ نو، 1381.
9. اُشو، راز، محسن خاتمي، فراروان، 1380.
10. اُشو، زندگي به روايت بودا، شهرام قائدي، آويژه، 1379.
11. اُشو، ضربان قلب حقيقت مطلق، مرضيه شنكايي، فردوس، 1381.
12. اُشو، عاشقانه ها، ترجمه: قوام الدين خرمشاهي،
13. اُشو، عشق پرنده اي آزاد و رها، مسيحا برزگر، آويژه، 1382.
14. اُشو، عشق پرنده اي آزاد است، مجيد پزشكي، ه و دين، 1385.
15. اُشو، عشق، رقص، زندگي، فرشيد قهرماني، آويژه، 1379.
16. اُشو، فقط يك آسمان، مرضيه شنكايي، تعاليم مقدس، 1375.
17. اُشو، مراقبه هنر شور و سرمستي، مجيد پزشكي، ه و دين، 1385.
18. اُشو، مراقبه هنر وجد و سرور، فرامرز جواهري نيا، فردوس، 1380.
19. اُشو، مزه اي از ملكوت، مرضيه شنكايي، آبگينه، 1379.
20. اُشو، من درس شهامت مي دهم، مجيد پزشكي، ه و دين، 1385.
21. اُشو، هفت بدن هفت چاكرا، سيروس سعدونديان، آويژه، 1382.
22. اُشو، يك فنجان چاي، مسيحا برزگر، دارينوش، 1382.
23. مراقبه: شور مستي، اميد اصغري، نداي سخن،
1382.
ب: ***********
منابع ديگر قرآن كريم نهج البلاغه
1. ابوالحسن هجويري، كشف المحجوب، تهران، كتابخانه طهوري، 1399.
2. ابوالقاسم عبدالكريم، قشيري، الرساله القشيريه، تحقيق علي عبد الحميدابوالخير، بيروت، دارالخير، 1995.
3. احمد حسين، شريفي، درآمدي بر عرفان حقيقي و عرفانهاي كاذب، قم، صهباي يقين، 1387.
4. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.
5. جلال الدين آشتياني، عرفان، چاپ دوم، شركت سهامي انتشارات تهران، 1376.
6. حميدرضا مظاهري سيف، جريان شناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1388.
7. خواجه عبدالله، انصاري، منازل السائلين، تهران، كتابخانه علميه حامدي، 1295.
8. روح الله خميني، چهل حديث، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1378.
9. سيدجعفرسجادي، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، تهران، طهور، 1373.
10. صدر الدين شيرازي، الاسفار الاربعه، قم انتشارات مكتبة المصطفوي، 1383.
11. صدوق ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، تهران، مكتبة الصدوق، بي تا.
12. ضياء الدين سجادي، مقدمه اي بر مباني عرفان و تصوف، تهران، سمت، 1379.
13. غلامعلي آريا، آشنايي با تاريخ اديان، چاپ سوم، انتشارات پايا، تهران، 1379.
14. محمد تقي مجلسي، بحارالانوار، بيروت، دارالاحياء الثرات العربيه، 1996.
15. محمد حسين طباطبايي، الميزان، بيروت، موسسه الاعلمي مطبوعات، 1380.
16. محمدتقي فعالي، آفتاب و سايه ها، تهران، عابد، 1389.
17. محمدتقي فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه اُشو، تهران، سازمان ملي جوانان، 1388.
18. ملامحسن فيض كاشاني، محجة البيضاء، قم، موسسه النشرالاسلامي، 1415.
19. نوياپل، تفسير قرآني به زبان عرفاني، ترجمه اسماعيل سعادت، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1373.
*****
[1] - اُشو و آن گاه نبودم، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 450
[2] - باگوان لقبيست كه براي احترام و تكريم بزرگان مورد استقاده قرار مي گيرد و در فرهنگ ايران مي تواند با واژه بيگ يا سيد معاد ل
باشد.
[3] - خود اُشو درباره نامش مي گويد اُشو واژه اي بسيار زيباست بايد آن را به واژگان هر زباني افزود در وهله اول همان صوتش زيباست اُشو اين واژه احترام، عشق، حق شناسي و شكر را نشان مي دهد فقط يك واژه خشك مثل عالي جناب نيست واژه اي بسيار دوست داشتني و آشناست تقريباً حال و هواي محبوب را دارد.
ر. ك:
اُشو، الماس هاي اُشو، ترجمه ي مرجان فرجي، ص 273
[4] - اُشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونيان، ص 14
[5] - همان، ص 15
[6] - ر. ك:
اُشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 63 تا 67
[7] همان، ص 187
[8] - به اين عبارت ها دقت كنيد؛ من با شناختي كامل متولد شده ام. اُشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 50؛ اما فقط به من نگاه كنيد آنها در من تاثيري نگذاشتند … آنها در يك جايي فرو دست تر از من باقي مانده اند.
من از تمامي آنها در گذشته برتر مانده ام. همان، ص 85؛ من هرگز فكر نكرده ام كه هيچ چيزي را به خطا مرتكب شده ام همان ص 79
[9] - ر. ك:
اُشو، نظريه اي در دريا، ترجمه مجيد پزشكي، ص 85
[10] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، قم، انتشارات سايه گستر، 1383؛ اُشو، عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر، تهران، انتشارات دارينوش، 1382، اُشو، عشق، رقص، زندگي، ترجمه فرشيد قهرماني، تهران، آويژه، 1379
[11] - اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 24
[12] - اُشو، سرگشتگي، ترجمه فرشيد قهرماني و فريبا مقدم، ص 43
[13] - همان ص 75
[14] - اُشو، آفتاب در سايه، ترجمه مسيحا برزگر، ص 196
[15] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، ص 18
و عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر ص 53
[16] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19
[17] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 51
[18] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58
[19] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 177
[20] - اُشو، عاشقانه ها، قوام الدين خرمشاهي، ص 74؛ اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 132
[21] - اُشو، عاشقانه ها، قوام الدين خرمشاهي، ص 42
[22] - اُشو، شهامت، ترجمه خديجه تقي پور، ص 86
[23] -، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58
[24] - اُشو، زندگي به روايت بودا، ترجمه شهرام قائدي، ص 13 اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58 براي آگاهي بيشتر رجوع شود به ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 59 - 66
[25] - اُشو، در هواي اشراق، ترجمه فرشته قهرماني و فريبا مقدم، ص 95
[26] - اُشو، پيوند، ترجمه عبد العلي برات پور، ص 58
[27] - ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني، ص 66 - 59
[28] - اُشو، الماسهاي اُشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240
[29] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني
[30] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19
[31] - فرزانگي و شيدايي، محمد رضا نصر اصفهاني، ص 35
[32] - جلال الدين مولوي، مثنوي معنوي، دفتر اول، ص 10
[33] - محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 8، ص 198
[34] - مائده /
54
[35] - ابن سينا، رساله عشق، فصل 6، ملاصدرا، اسفار جلد 7، ص 165
[36] - ابن سينا، رساله عشق، فصل 1 و
[37] - ر. ك:
محمد تقي فعالي، آفتاب و سايه ها، ص 119، محمد تقي فعالي، جنبشهاي نوظهور معنوي، جلد 1، اُشو، ص 125، حميدرضا مظاهري سيف، جريان شناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور، ص 184
[38] مؤمنون / 115
[39] زمر / 3
[40] - مفردات راغب اصفهاني صفحه 664، 665 - ذيل واژه قرب
[41] - اُشو، آينده طلايي، ص 98
[42] - اُشو، تفسير آواهاش شاهارانه، ص 118
[43] - نور، 32
[44] - وسائل الشيعه، ج 20، ص 14
[45] - همان، ص 17
[46] - روم، 21
[47] - مجلسي محمد باقر، بحار الانوار، ج 7، ص 119
[48] - اُشو، يك فنجان چاي، ص 303
[49] - اُشو، آواز سكوت، ص 8
[50] اُشو - يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 24
[51] - مسأله حجاب، ص 140
[52] - مجلّه كتاب نقد، ش 17، ص 275
[53] - آمار و نقل قول ها عمدتاً از كتاب مجموعه مقالات دفاع از حقوق زنان، تدوين دفتر مطالعات و تحقيقات زنان از صفحة 60 تا 72 برداشت شده است.
در اين موضوع مي توانيد كتاب هاي زير را مطالعه كنيد:
1 جامعه شناسي خانواده، از دكتر شهلا اعزازي.
2 سيماي زن در جهان امريكا، از مركز امور مشاركت زنان رياست جمهوري.
3 درّ و صدف، از محمد شجاعي، انتشارات محيي، شهرري.
در طول تاريخ همواره به موازات خط راستين انبياء بزرگ و پاك الهي، جريانهاي غير مستقيم و كم و بيش انحرافي و غلط وجود داشته است.
راه مستقيم هميشه يكي بوده و هست ولي بيراههها متنوع و متكثر هستند.
قرآن كريم ميفرمايد:
«فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ»
[1]
گر چه شدت انحراف كم و زياد دارد، ولي به هر حال، باطل باطل است.
در ساليان اخير و با خواست و دخالت قدرتهاي داراي زر و زور و تزوير، بر تعداد آيينهاي ساختگي و انحرافي افزوده شده است.
از عرفانهاي سرخ پوستي و غير الهي و دورن گروي (درون گراي (؟)) گرفته تا انواع فرقههاي شيطان پرستي، از انحراف در برخي از شرايع آسماني تا ماترياليسم الحادي و ليبراليسم، همه و همه گونههاي رنگارنگ و موافق با برخي از سليقهها هستند.
يكي از كساني كه در قرن اخير آغازگر فكري جديد شده است آقاي رجنيش يا اوشو است.
اوشو، فيلسوف و عارف نامدار معاصر هند، در يازده دسامبر 1931 در هند ايالت ماديا پرادش زاده شد.
تحصيلاتش را در هند تا درجه ي ستادي فلسفه ادامه داد و سپس به ايراد خطابه و تبليغ در اقصي نقاط هند پرداخت. سال 1981 براي معالجه به ايالات متحده آمريكا رفت و پنج سال اقامت كرد. سال 1985 مجدداً به هند رفت و در شهر پوناي هند ساكن شد تا در سال 1990 از دنيا رفت. از اوشو قريب 600 عنوان كتاب، 7000 ساعت نوار كاست و 1700 سخنراني ويدئويي در زمينههاي عرفاني باقي مانده است؛ [2] درباره ي برخي از توصيههاي اوشو و نحوه ي زندگي ايشان و پيروان او و چرايي برگشت وي از آمريكا نقلهاي مختلفي ذكر شده است.
يكي از خصوصيات اين فرقه آن است كه تنها ثروتمندان حق عضويت دارند و شعارشان نيز از اين قرار بود:
«ثروتمندان از ثروت خود بهترين لذت را ببريد!»
رجنيش (اوشو) در دوران اقامت خود در امريكا ساليانه 15 تا 45 ميليون دلار درآمد شخصي از مريدان
ثروتمند آمريكايي خود كسب كرده است.
وي در دوران اقامت خود در شهر آنتيلوپ آمريكا مالك ناوگاني مركب از 93 دستگاه ماشين گرانقيمت ROLLS ROYCE (رولز ريوز) و يك هواپيماي شخصي شده بود.
وي در سال 1985 به دليل درگيريهاي خونين بين مريدان ارشد خود به خاطر اختلافات مالي مركز و تخلفات وسيع و فساد مالي از آمريكا اخراج گرديد و مجدداً به شهر پوناي هند مراجعت كرد و در سال 1990 از دنيا رفت. راجنيش در دوران زندگي خود توسط مريدان ثروتمند آمريكايي و اروپايياش توانست نزديك به 600 مركز براي فرقه ي خود در كشورهاي مختلف اروپا و آمريكا تأسيس نمايد، ليكن بعد از مرگ وي تعداد اين مراكز به كمتر از بيست مركز كاهش يافته است.
سال 1985 مركز و اقامتگاه رجنيش در شهر آنتيلوپ به خاطر اختلافات شديد داخلي تعطيل گرديد. رجنيش در سخنرانيهاي خود اعلام ميكرد كه خدا وجود ندارد و مريدان وي همه خدا هستند.
وي همچنين از مريدان خود ميخواست تمامي كتب مقدس اديان را آتش بزنند و با تمامي سنتها و ارزشهاي ديني مخالفت نمايند. مريدان رجنيش وي را بهگوان ( خدا) ميناميدند. وي به مريدان خود توصيه ميكرد كه براي رسيدن به آرامش حداكثر لذت جنسي را به هر شكل ممكن حاصل نمايند! وي ازدواج را در بين پيروان خود شديداً ممنوع كرده بود و آن را اسارت كامل و مخالف آزادي ميدانست و خانواده را يك نهاد فاسد قلمداد مي كرد و از مريدان خود ميخواست كه آنها با يكديگر رابطه جنسي آزاد داشته باشند و تأكيد ميكرد كه فرزنداني كه از اين روابط به دنيا آيند نبايد پدر مشخصي داشته
باشند. در جهان، رجنيش به عنوان آموزگار جنسي (sex guru) شهرت پيدا كرد، چرا كه وي نيروانا (nirvana) يعني رستگاري را در آزادي كامل در لذات جنسي (kamasutra) در هر نوع ممكن ميدانست. بر اساس تعليمات وي تعداد زيادي از مريدان وي هم مواد مخدر مصرف ميكردند و هم مواد مخدر را قاچاق مينمودند و شمار زيادي از مريدان زن وي آشكارا به فاحشهگري ميپرداختند. تعدادي از مريدان زن رجنيش در دادگاه هاي هند به دليل مورد آزار جنسي قرار گرفتن توسط وي شكايت كردند.
امروز هم پيروان رجنيش در هند در باشگاههايي به نام «اوشو» آشكارا لذت جويي جنسي را در بين پيروان خود ترويج ميكنند.
شايان ذكر است كه رجنيش به سبب ابتلا به بيماري ايدز (AIDS) مرد و در اواخر عمر خود آشكارا اظهار مينمود كه افكار وي با دين و عرفان هيچ ارتباطي ندارد. رجنيش قرباني، ايثار و تمامي ارزشهاي اخلاقي و ديني را خلاف آزادي ميخواند و اعلام ميكرد آنها هيچ معني و مفهومي ندارند وي از مريدان خود ميخواست كه هفتهاي يك بار حتماً در مركز وي در شهر پونا يا ديگر مراكز حضور داشته باشند. مهمترين كارهاي مريدان وي در مراكز ياد شده شنيدن موسيقي، كامجويي از يكديگر آشكارا اظهار مي نمود كه افكار وي با دين و عرفان هيچ ارتباطي ندارد. راجنيش، رقص و گريه و خنده با صداي بلند ميباشد.
جاي تأسف است كه در چند سال گذشته تعدادي از كتابهاي رجنيش بعد از گزينش و حذف بعضي از مطالب زننده به فارسي ترجمه و در كشورمان منتشر شده است.
اين كتابها تحت عنوان عرفان شرقي تبليغ و معرفي ميشوند. ولي در
واقع هدف آنها فقط گمراه نمودن جوانان كشور اسلاميمان ميباشد.
[3] ماهنامه ي روان شناسي جامعه، شماره ي 34 در مرداد ماه 1385 ش مقالهاي تحت عنوان «حقوق بشر را ميتوان براي ده اصل بنيان نهاد!» از ايشان توسط آقاي سبحان رضايي برگردان شده است.
كه بعد از مقدمه ي كوتاهي كه گذشت، اكنون درباره ي حقوق بشر ايشان كه در حقيقت در چند موضع، بر عليه بشر و نابود كننده ي حق آن است، نكاتي چند به عرض ميرساند:
1. روي سخن در قدم اول با متوليان ماهنامه ي «روانشناسي جامعه» است.
مسؤولان اين نشريه نه حق دارند و نه بايد در نشريهاي كه در جامعهاي اسلامي و الهي و در تحت نظام ديني منتشر ميشود، سخناني را كه ضديت و مخالفت صريح با احكام الهي دارد، تبليغ كنند.
عدم امكان قتل هيچ انساني، مجاز نبودن كشتن حيوانات و پرندگان حتي براي خوردن، اجازه ي سقط جنين و در واقع كشتن يك انسان داراي جان، اجازه ي خودكشي يا ديگر كشي براي رهايي از درد و رنج، آزادي از هر فكر و مذهبي حتي باور به خدا، آزادي و روابط افراد و ازدواج آنها بدون رعايت ضوابط قانوني و شرعي، همه ي اينها از اشكالات اساسي روان شناسي مدرن و پيشرفتهايست كه در اوراق پخش شده آمده است؟!
2. اصل اول حقوق بشر ايشان حق زندگي است.
او درباره ي انسان ميگويد:
«او را نميتوان در هيچ قربانگاهي، قرباني كرد.»
و درباره ي حيوانات ميگويد:
«تا وقتي كه انسان به خشونت عليه حيوانات و پرندگان آگاهي نيابد، حقيقتاً نميتواند حق حيات و زندگي را براي خود اعلام كند.»
اين سخنان بر مبناي برخي آيينهاي آسياي جنوب شرقي است.
بررسي ريشهاي اين آيينها مناسب اين نوشتار و هدف
نگارنده نيست، اما بيان ديدگاه صحيح الهي در اين زمينه لازم است.
انسانها حق حيات دارند و اين حق طبيعي را بدون دليل، هيچ كسي نبايد ناديده بگيرد.
اما در نگاه ديني و قرآني ما گاه برخي از افراد در اثر سوء گفتار و كردار خود مستحق مرگ ميشوند و گرفتن حق حيات آنها نه تنها مجاز، بلكه واجب است.
قاتل، [4] مرتد فطري و شخص زاني داراي همسر، لاطي و دشنام دهند ة به معصومين عليهم السّلام و پاك ترين افراد روزگار، از جمله افرادي هستند كه ديگر خالق بشر، اجازه ي حيات به آنها نميدهد. اين نظام كيفري بر اساس انسان شناسي ديني و الهيست كه اصالت را به روح مجرد و معنويت و آخرت ميدهد و ارتكاب چنين اعمال زشتي، شايستگي تكامل انسان را از بين ميبرد و چنين انساني نبودش بهتر است.
از نگاه عقلي و انساني و برون ديني هم نميتوان گفت يك انسان در همه ي شرايط حق حيات دارد. اگر كسي جان يك انسان يا چندين نفر را بدون توجيه منطقي گرفت، آيا باز هم حق زندگاني دارد؟
آيا اجازه ي حيات به او به معناي نقض حيات ديگران نيست؟
پس حق حيات، حقي مطلق و بي قيد است.
اما جمله ي ديگر ايشان بر اساس تفكر گياه خواري و انكار گوشت خواري است، كه اين هم انديشهاي انحرافي و غلط است.
افراط و تفريط همواره محكوم به زوال است.
گياه خواري خوب است، انباشتن شكم از گوشت انواع حيوانات هم پسنديده نيست، اما نفي كلي گوشت خواري غلط و مخالف نياز طبيعي انسان است هم از جهت علم تغذيه و پزشكي اين سخن غير قابل پذيرش است و هم آيات نوراني قرآن
مخالف با آن است؛ [5] سيستم دستگاه گوارشي انسان به گونهايست كه نياز به خوردن گوشت دارد و آماده ي هضم و جذب آن است.
به عبارت روشن گياه خواري محض، مخالف جريان طبيعت و آفرينش است.
3. در ادامه ي اصل اول حقوق بشر اوشو آمده:
«كودكي كه متولد ميشود، به عنوان يك انسان شناخته ميگردد، اما اگر كودك، نابينا، ناشنوا، فلج و يا لال به دنيا آمد و ما ديگر نتوانستيم براي او كاري كنيم، تنها به خاطر اين تصور كه حيات نبايد نابود گردد، مجبور ميشود به خاطر ايده ي احمقانه ي شما هفتاد يا هشتاد سال رنج بكشد.
چرا بايد رنجي غير ضروري را ايجاد كنيم؟» اين جمله كاملاً متناقص سخن ايشان راجع به حيات است.
نتيجه اين كلمات چنين ميشود كه حق حيات مطلق نيست و در شرايطي كه به نظر ايشان فرض معلوليت يا جميعت زياد زمين است، اين حق قابل صرفنظر است.
*****
[1]. يونس / 32.
[2]. آثار متعددي از ايشان به زبانهاي مختلف مانند فارسي ترجمه شده است.
از جمله ر. ك:
اوشو، اينك بركهاي كهن، سيروس سعدونديان، تهران، نگارستان كتاب، ج 2، 1382 ش؛ مراقبه، هنر و جد و سرور، ترجمه ي فرامرز جواهرينيا، تهران، فردوس، چاپ 1، 1380 ش؛ آينده ي طلايي؛ الماسهاي اوشو؛ بلوغ؛ خلاقيت؛ كودك نوين با ترجمه ي مرجان فرجي.
[3]. براي بررسي افكار و فعاليت هاي رجنيش به كتابهاي زير رجوع شود:
1. Carter، lexis f: charisma and control in Rajneeshpuran، Cambridge، Cambidge Uneversity Press، 1990.
2. FITZGERALD، FRANCES: CITIES ON HILL، NEW YORK، SIMAN SCHUSTER، 1986.
3. gorden، james s: the golden guru، lexington، massachusetts the stephen green press، 1987. رجنيش نظرات و افكار خود درباره ي آزادي كامل در لذتجوييهاي
جنسي را در كتابهاي خود به قرار زير اظهار داشته است.
1. FROM SEX TO SUPERCONSCIOUSNESS، BY OSHO RAJNEESH 1979.
2. tantra spiriuality and sex by osho rajneesh 1983. برگرفته از مقالة «رجنيش راهي براي گمراهي!» از دكتر حميد رضا ضابط، روزنامه ي كيهان، مورخه ي 17 / 6 / 1383.
[4]. بقره / 178 و 179.
[5]. انعام / 1؛ نحل / 5؛ حج / 28 و 30؛ غافر / 79. اگر ايشان حق حيات را قيد ميزند ديگر نبايد ديگران را تخطئه كند كه حق حيات را در برخي شرايط محدود ميكنند.
نكته ي ديگر اينكه بر خلاف ديدگاه امثال ايشان، حيات و زندگاني براي لذت بردن صرف نيست، بلكه دنيا محل ابتلاء و امتحان سعي و استقامت و فراز و نشيب است.
زندگي بسياري از خوبان عالم سراسر رنج و زحمت و درد و بيماري و فقر بوده است.
بنا بر اين نبايد زماني كه يك شخص دچار بيماري و زحمت شد، خودش را حذف كند يا به ديگران اجازه دهيم كه او را از بين ببرند. بسياري از ارزشها و صفات خوب و بد انسانها هنگام گرفتاري و مشكلات بروز پيدا ميكند.
اجازه ي سقط جنين اجازه ي قتل يك انسان داراي روح و حيات است.
يك جنيني چهار ماهه به همان اندازه حق حيات دارد كه پدر و مادر و اطرافيان او دارند. سقط جنين يك جنايت محترمانه و خاموش است.
بلي، كنترل نسل و جلوگيري از بارداري يعني جلوگيري از انعقاد نطفه و پيدايش هسته ي وجود يك انسان، اشكالي ندارد و مخالف يا ناقض حق حيات نيست. نكته ي ديگر اينكه نظريه ي ايشان مبتني بر ديدگاه تناسخ و انتقال روح انسان بعد از مرگ به
بدن ديگر است كه اين ديدگاه نقطه ي مقابل معاد و اصل اعتقادي مسلم اديان آسماني است و در كتب مربوط به عقايد معاد، ابطال آن روشن شده است.
اشكال يا پرسش بعد كه متوجه ايشان ميشود اينست كه آيا سقط جنين داراي روح و حيات يا تسريع و تعجيل در مرگ يك شخص مريض يا افليج، آيا دخالت در قانون تناسخ و انتقال ارواح به ابدان ديگر نيست؟
اگر روحي از بدني جدا شده و اينك در اين جنين حلول كرده، با چه مجوزي ميتوان مجدداً روح را از اين بدن تازه گرفت؟! اشكال بعد اينكه تاكنون از نظر پزشكي نميتوان به طور قطعي مشخص كرد كه نوزاد سالم است و قابليت بهرهبرداري كامل از حيات را دارد يا نه؟ بله، شايد در مواردي نقص جنين قطعي باشد، اما اين شناخت عموميت ندارد؛ به علاوه چه ميزان از سلامتي را شما كافي براي حق حيات ميدانيد؟ آيا اگر كسي شنوايي يا بينايياش ضعيف بود يا يك پايش عيب داشت يا … حق حيات دارد يا نه؟ بسياري از مردم پيرامون من و شما، داراي عيبهايي در بدن خود هستند.
معيار دقيق سلامتي و حق حيات را چه كسي معين خواهد كرد؟
4. در توضيح اصل دوم حقوق بشر كه عشق است ميگويد:
«اگر دو نفر بخواهند با هم زندگي كنند، نياز به اجازه از هيچ كشيش يا دولتي را ندارند، تنها ضرورت، اجازه از قلب ايشان است.»
اين گونه نظرات مبتني بر انكار وجود خدا و مالكيت و خالقيت او نسبت به انسانهاست.
زماني كه انسان جاي خدا نشست و محور همه ي امور و حقايق شد ( = اومانيسم) برطبق ميل و
تشخيص خود عمل ميكند و البته از كسي اجازه نميگيرد، اما
اولاً:
در نظامهاي حقوقي و مدني غالب جوامع مقررات و شرايطي براي ازدواج ذكر كردهاند و حذف آنها به صلاح جامعه بشري و نهاد خانواده نيست و ميتواند موجب مشكلات زيادي شود. ايده ي ايشان موجب آزادي روابط جنسي و بيبند و باري و نابودي خانواده و پيدايش بچههاي بيسرپرست و بيماريهاي مقاربتي و مشكلات عديدة ديگر ميشود. آنچه در ابتداي نوشتار در مورد اوشو و پيرامون ايشان ذكر شد، مؤيد اين اشكال است.
ثانياً:
بر اساس نگاه ديني، همه ي موجودات از جمله انسانها، مخلوق و مملوك خداوند بزرگ هستند و خوردن و پوشيدن و خوابيدن و ازدواج و ساير كارهايشان بايد طبق دستور و رضاي حق باشد.
وقتي دست و پا و همه ي وجود زن و مرد، از آن ديگريست و وجود مستقلي از خود ندارند، ميتوانند اختيار همه ي كارهاي خود را داشته باشند. در شرايع، حق آسماني براي خوردن، آشاميدن، گفتن، شنيدن، ديدن، لمس كردن و بسياري از امور مانند ازدواج مقرراتي براي سلامتي و رشد جسمي و معنوي انسانها تعيين شده است كه توجه به آنها ضروري است.
5. در اصل سوم حقوق بشر، اوشو مينويسد:
«هر كسي اين حق اساسي را دارد كه بعد از عمري زندگي و احساس آنكه به قدر كافي زندگي كرده است، بخواهد اين كشش غير ضروري را رها كند … در زندگي هر فردي، اگر او نخواهد ادامه ي حيات دهد، هيچ كس قادر به جلوگيري از تصميم آن نيست. حتي در واقع بايد در بيمارستانها مسؤولان و امكاناتي مخصوص كمك به اين گونه افراد در نظر گرفت.» در اين اصل نيز ايشان علي
رغم اينكه در اصل اول بر حيات و مطلق بودن آن حق تأكيد كرده بود، نفي حيات را توسط شخص و با رضايت او اجازه ميدهد و اين نوعي تعارض در كلام است.
نكته ي اساسي اينكه، اين گونه سخن نيز مبتني بر اومانيسم و انسان محوري يا انسان خداييست كه بحث بر سر آن و نقد مباني آن در راستاي هدف اين مقال نيست. اما بر خواننده ي محترم روشن است كه زندگي و مرگ به دست خداوند است.
اعطاي نعمت وجود و حيات از ناحية اوست و گرفتن حيات يا اجازه ي مرگ هم در اختيار اوست.
دليل آن هم خالقيت و مالكيت او نسبت به شوؤنات بندگان و ضعف و نياز و وابستگي ما به آن يگانه ي مستقل و حي قيوم است.
نعمتي كه خود پديد آورنده ي آن نيستيم، حق نابود كردن آن را هرگز نداريم. علاوه بر اين، ناهنجار بودن و ناپسند بودن خودكشي در همه ي جوامع امري پذيرفته است.
تجويز خودكشي خلاف معروف در نزد جوامع مختلف است.
اضافه كنيد بر آن، حالتي را كه گروههاي زيادي از انسانها، تصميم بگيرند خود را از بين ببرند، در اين صورت چه ضرباتي بر پيكره ي بشريت وارد ميشود. انساني كه داراي قوا و استعدادهاي فوق العاده است و خود ايشان در آثار متعدد بر راههاي مراقبه و افزايش قدرت درون تأكيد ميكند، با يك اقدام، خود را از دستيابي به همه ي آن كمالات محروم ميكند.
6. اصل چهارم حقوق بشر ايشان، جستجوي حقيقت و اصل پنجم مديتيشن و تفكر و يا مراقبه و محاسبة نفس است.
در اين اصول نكات مهم و خوبي پافشاري شده است كه در آموزههاي ديني و آسماني هم
قبلاً آمده است.
خود فراموشي و غفلت از نفس و قواي آن و كنترل و تهذيب آن، بلاي فراگير دنياي امروز است كه بايد با آن مقابله كرد.
روزها فكر من اينست و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
به كجا ميروم آخر، ننمايي وطنم
اما نكتهاي كه بايد تذكر داد اينكه بر خلاف نظر ايشان كه ميگويد:
«هيچ كس را نبايد از كودكي مشروط به دين، فلسفه يا مكتب خاصي قرار داد، چرا كه آزادي جستجويش را محدود ميكند.» معتقد هستم كه:
اولاً:
اين شعاري ايدهآل و ناشدني است.
ثانياً:
كودك تا زماني كه به رشد كافي برسد كه ممكن است 20 تا 25 سال هم طول بكشد، بدون فكر و راه و جهت امكان ندارد، زندگي كند.
ثالثاً:
بر اساس يافتههاي علم و آموزههاي دين بايد از همان اوان كودكي، بلكه قبل از تولد در جهت دهي و هدايت او به سوي خوبيها و ارزشها و راه كمال، نهايت دقت و تلاش را به كار برد. نوادر افرادي هستند كه در سنين نوجواني رشد بالا و كافي براي تشخيص همه ي خوبيها از همه ي بديها داشته باشند تا هيچگاه به خطا نروند و به حقيقت برسند. صحيح آن است كه كودك از ابتدا ملحق به پدر و مادر است و در دامن آنها تغذيه ميكند و تعليم و تربيت حق و صحيح كه ما تربيت صحيح را تربيت ديني و الهي ميدانيم اجرا ميشود تا زمان بلوغ و رشد و در آن سنين راه براي اصلاح، تغيير، بازنگري و تكميل يافتهها همواره وجود دارد. نكته ي مهمتر اين كه راههاي تقويت و تهذيب و كمال آن، متعدد
است و به مجاز و غير مجاز، شرعي و غير شرعي يا رحماني و شيطاني قابل تقسيم است.
قواي دروني انسان قابل تقويت از هر دو راه است.
مرتاضها، جوكيها و صوفيها گاهي از روشهاي غير شرعي و غير انساني استفاده ميكنند.
فشارهاي زياد بر جسم، ضرر زدن به بدن، خوردن برخي امور پليد، قطع ارتباط با انسانها و استفاده از رقص و شراب و مانند اينها روشهاي غير مجاز پرورش روح است.
اوشو در مراقبة پويا مينويسد:
«… خود را از همه رو رها سازيد و اجازه دهيد هر چه ميخواهد رخ دهد، جلوي چيزي را نگيريد. چنانچه احساس گريستن ميكنيد، بگرييد؛ اگر دلتان ميخواهد برقصيد برقصيد. بخنديد، فرياد بكشيد، جيغ بزنيد، بپريد، بلرزيد احساس هر كاري را داريد، آن را انجام دهيد! تنها نظارهگر هر چيزي باشيد كه درونتان در حال رخ دادن است.»
[1] در چندين جا بر استفاده از رقص و موسيقي تأكيد ميكند؛ [2] در جاي ديگر اوشو شرح داده است كه شيوههاي آميزش جنسي و مهرورزي چگونه ميتوانند شما را به حالت مراقبه رهنمون كند؛ [3] در مورد نماز ميگويد به ياد داشته باشيد كه واژههاي شما بر هستي تأثيري نخواهند داشت. [4]
7. اصل ششم حقوق بشر ادعا شده، آزادي در تمام ابعاد است.
آزادي از مليت، مذهب، شغل، نحوه ي زندگي و همه چيز. در اين باره بايد دانست كه آزادي مطلق و بي قيد و شرط كه وجود ندارد و مدافعي هم ندارد. آزادي از زشتيها و بديها و قيدهاي اضافي امري پسنديده است.
اما آزادي از خوبيها و ارزشها و قيدهاي بندگي خداوند هرگز امري مطلوب نيست. ثمره ي تفكر ايشان در مورد آزادي نسبت به مذهب
و ايده، پلوراليسم و كثرت گرايي ديني ميشود. يعني مهم نيست شما چه آيين و مذهبي داشته باشي و يا اصلاً داراي هيچ مذهبي نباشي البته مذهب رسمي و معروف. در بررسي و نقد پلوراليسم ديني و حقانيت همه ي اديان، اشكالات و پيامدهاي اين نظريه به تفصيل بحث شده است كه مجال پرداختن به آن نيست و خوانندگان را به منابع مربوطه ارجاع ميدهيم. [5]
******
[1]. اوشو، مراقبه، هر وجد و سرور، فرامرز جواهرينيا، تهران، فردوس، 1380، ص 360.
[2]. همان، ص 363، 365.
[3]. همان، ص 379.
[4]. همان.
[5]. عبدالحسين خسرو پناه، كلام جديد، فصل پلوراليسم ديني، هادي صادقي، درآمدي بر كلام جديد، بخش مربوط در اينجا مختصر اشاره ميكنم كه دين بر حق و عقيده ي صحيح يك راه است و عقايد ديگر و مخالف با آن نميتواند صحيح با واقع و رساننده به حقيقت باشد.
8. اصل هفتم زمين و بشريت واحد، اصل نهم حكومتي جهاني و اصل دهم شايسته سالاريست در ضمن اين اصول نكات مثبتي مورد تأكيد قرار گرفته كه در آموزههاي ديني ما سابقة بيش از هزار ساله دارد. بين الملل اسلامي و امت جهاني و زبان و قبله و دين و كتاب و پيامبر واحد در تعاليم ما آمده است.
در دعاي معروف «اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمه ي …» از قديم مؤمنان پيوسته حكومت عدل گستر آن يگانه ي دوران را آرزو ميكردهاند. حكومت مهدوي جهاني است و مرزها از بين ميرود و خوبان و شايستگان زمام امور را به دست ميگيرند و عدل جايگزين ظلم و فساد ميشود. البته بايد دانست كه شايسته در فرهنگهاي مختلف، تعريفها و ويژگيهاي مختلفي دارد. نكته ي مهمتر
و اساسي اينكه انسانها هر چند نخبه و شايسته باشند، هيچ يك حق ولايت و حاكميت بر ديگران و حتي بر خود را ندارند و مادامي كه اذن پروردگار و حاكم اصلي و بالذات عالم وجود نداشته باشد، هيچ كسي اجازه ي امر و نهي و رياست ندارد.
9. اصل هشتم يگاني هر فرد است.
براي نگارنده معناي دقيق اين اصل روشن نيست. اگر مراد احترام به ديگران و حقوق هر فرد است، اين سخني صحيح است؛ و اگر مراد اينست كه هر كس در شكل و قيافه و دست و پا و سليقه و مانند اينها، فردي مستقل و يگانه است، باز هم سخني صحيح است؛ اما اگر منظور اينست كه انسانها ماهيتاً با هم فرق دارند و سعادت و شقاوت و كمال و نقص هر فردي با فرد ديگر متفاوت است، اين حرف البته غير قابل پذيرش و ناصحيح است.
چرا كه انسانها همه داراي طبيعت، غريزه و سرشت واحد هستند و عقايد و اخلاق و احكام مشتركي براي آنها صادق است.
قلب انسان تا مي تپد عشقي مي جويد و زندگي بي عشق، بي معنا، بلكه برابر با مرگ است؛ بعضي از عرفا عشق را راه رسيدن به خدا دانسته، برترين معرفت و عبادت را معرفت و عبادت عاشقانه برشمرده اند؛ نيز از عشق زميني سخن به ميان آورده و آن را مجاز و پلي به سوي حقيقت معرفي كرده اند.
تا آنجا كه برخي از اساتيد حق اولين پرسش براي پذيرش طالبان سير و سلوك را به عشق اختصاص داده و از پذيرش كساني كه تجربه ي عشق ندارند سرباز مي زنند. دلي كه نسوخته باشد دل نيست و دلي كه عاشق نشده باشد
سوخته نيست. عاشق شدن اولين گام بيرون آمدن از خودپرستيست و خودپرستي از بزرگترين حجاب هاي ميان خدا و خلق است و اين حجاب جز با عشق از ميان برنخيزد و با غير آتش عشق نسوزد. اما عشق هم وادي پر خطريست كه چگونه افتادن در آن و گذر از مراحل و برآمدن از مهالكش جز به لطف خداوند ميسر نيست كه عشق از آن اوست و او خود تواناترين نگهدارنده است.
ولي انسان نيز بايد بكوشد و راه را از بي راه باز شناسد و صادقانه در راه عشق قدم بردارد تا لطف حق دستگير او شده، صبح وصال در پي شامگاه رنج و هجران فرارسد. دنياي امروز كه از بحران معنويت رنج مي برد تا راه راست فاصله كمي ندارد و در اين دوري چه بيراه هايي كه راه پنداشته مي شود و چه سرگشته هايي كه راهنما ناميده مي شوند. انساني كه خود را گم كرده و از خويش دور افتاده است، تا اين كه به خويشتن حقيقي برسد خود فريبي هايي را تجربه خواهد كرد و معنويت هاي نوين كه در مهد تمدن غرب مي رويد و ترويج مي شود، اگر چه از عرفان هاي شرقي و حتي اديان ابراهيمي برآمده باشد، به سادگي قابل اعتماد نيست و براي انتخاب آنها بايد هوشمندانه به تأمل نشست و آگاهانه گزينش كرد. هدف اصلي اين مقاله بررسي و نقد انديشه هاي مروج مشهور معنوي به نام راجنيش بگوان معروف به اشوست كه عشق را محور اصلي تعاليم خود قرار داده و در بين عده اي از مردم جهان مقبوليتي يافته است.
نظريه اصلي او و نوآوري بزرگش اينست كه عشق جنسي و مراقبه را به هم آميخته، تركيبي از
اين دو را براي تأمين معنويت بشر دنيايي اين روزگار پيشنهاد مي كند.
براي جدا كردن و برجسته كردن نكات مثبت انديشه او و نيز روشن شدن اشكالات وارد شده بر تعاليم اش به تبيين يك ديدگاه اسلامي فراموش شده درباره ي عشق مجازي مي پردازيم و آن عشق جنسي در روابط زناشويي در نظام تربيتي عرفان اسلامي است.
در اين مقاله نگرش اسلام به عشق مجازي در دو گام پيدايي و پايايي معرفي شده، عشق جنسي در گام پايايي تحليل مي شود. پرورش عشق حقيقي آيين و آدابي دارد و راه و روشي مخصوص كه بايد به خوبي فراگرفته شده و با دقت به كار بسته شود. براي موفقيت در اين كار بايد مراحل مختلف اين بالندگي را شناخت و برنامه ي ويژه ي هر مرحله را اجرا كرد. به طور كلي عشق مجازي در دو مرحله يا دو گام مختلف راه دست يابي به عشق حقيقي را هموار مي سازد. گام اول به هجران مي انجامد و گام دوم با وصال آغاز مي شود. در اولي بايد عشق را مهار كرد و پنهان داشت، دومي را بايد با مهارت آشكار نمود و بر آن پايداري ورزيد. اولي براي كشف و گزينش عشق حقيقيست و دومي براي تمرين حفظ و نگهداري آن. اولي به جنسيت ربطي ندارد اما دومي ميان دو جنس مخالف صورت مي گيرد.
با اينكه در تعاليم اسلام هر دو مدل عشق مجازي مورد توجه بوده و بر مدل دوم بيشتر تأكيد شده؛ انديشمندان جهان اسلام اما بيشتر بر عشق مجازي در گام نخست تأمل ورزيده، عشق بدون شهوت را گذرگاه عشق حقيقي دانسته اند و عشق مجازي در گام دوم را كمتر در رابطه
با عشق حقيقي تبيين كرده، فقط توصيه هاي اخلاقي درباره اش ارائه داده اند و فضاي عرفاني ازدواج و زناشويي و عشق جنسي را شفاف نكرده اند.
در اين خلاء بينشي انديشه هاي خام و خالي از حقيقت بازار گرمي پيدا كرده، روياروي دين و فطرت مي ايستند و هوسراني را به نام عرفان و معنويت ترويج مي كنند.
بدون ترديد در روابط جنسي عاشقانه نيز خداوند حضور دارد همانطور كه همه جا هست و اگر اين رابطه مورد رضاي او باشد مي تواند پل ارتباط با او بنا كرده و مستحكم سازد. اما اين حضور را چگونه مي توان درك نمود و با او ارتباطي پويا و متعالي برقرار كرد؟
خلاء پاسخ به اين پرسش زمينه ي هرزنگاري هايي به نام عرفان شده است.
اشو اساساً خانواده را يك شر ضروري براي تداوم نسل مي دانست و معتقد است كه با پيشرفت دانش مي توان توليد نسل را از رابطه ي جنسي جدا كرد و آن را به رابطه اي آزاد و سرشار از لذت و شادماني محض تبديل نمود. آثار بسياري از اشو در جهان چاپ شده و به زبان هاي گوناگون ترجمه مي شود و ساحل فرهنگي كشور ما نيز از هجوم اين امواج شوم ايمن نمانده است و نگارنده در مشاوره ها با خانواده هايي آشنا شده كه در كوبش اين امواج از هم پاشيده است.
براي روشن شدن كاستي ها و نارسايي هاي انديشه كساني مانند اشو لازم است تا حدودي مدل صحيح عشق جنسي از منظر عرفان يا به بيان ديگر رابطه ي سكس با معنويت تبيين شود. رابطه اي كه عشق مجازي در گام دوم به آن تحقق مي بخشد.
از اين رو ابتدا به بررسي مياني و شالوده اصلي نظريه ي اشو مي پردازيم و در ادامه ي بررسي ها و
نقدها عشق مجازي را در گام اول يعني گام پيدايش و سپس در گام دوم يعني پايداري از منظر اسلامي مورد توجه قرار داده، با تأمل بر تفاوت هاي دو ديدگاه سستي و آشفتگي آراء اشو را روشن مي نماييم.
نيلوفر عشق در مرداب شهوت اشو دلبستگي زيادي به مذهب تانترا دارد كه يكي از فرقه هاي بين مذهبي بودايي و هندويي است.
تانتراي بودايي بيشتر روي مراقبه تاكيد دارد و تانتراي هندويي عشق را مهمتر قلمداد مي كند.
اشو اين دو را تركيب كرده ولي نقش محوري به عشق و كامروايي مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي شوند، مبنا اينست كه «شهوات يا خواهش هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم مذهبي بهتر مي توان تحت فرمان درآورد. غريزه جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيقترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضائش كوشيد.» بر همين اساس اشو مي گويد:
«تانترا … راه رهايي از مسائل جنسي است.
كمتر روشي تا اين حد در زندگي انسان مؤثر بوده است.
روش هاي ديگر هر كدام سبب در گيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … خواهش جنسي همچنان باقي است.
نمي تواند از ميان برود، چرا كه يك واقعيت است و در طبيعت افراد وجود دارد. زنده است و نمي تواند با واپس زدن ناپديد شود …»
از اين جملات برمي آيد كه او مسائل جنسي را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهي براي خلاصي از آن مي جويد. استدلال اشو اينست كه شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است زيرا شناخت هاي دنيايي و تصاوير اين جهاني در ذهن رقم مي خورد و معرفت خداوند بدون نقش و صورت
بر دل مي تابد. بنا بر اين بايد براي فروكاهيدن هجوم ذهنيات و رو آمدن و شكوفايي دل براي درك عشق و معرفت خداوند فعاليت آن را كاهش داد. از اين رو بايد وسوسه ها و هوس ها را رها كرد تا به محض سر برآوردن، كام گيرند و افول يابند و هر چه زودتر عرصه را خالي كنند، تا شخص به آستانه ي مراقبه برسد. پرهيز از هر آنچه هوس ها به سوي آن فرا مي خوانند دغدغه ساز مي شود. آنچه منع مي شود، جاذبه پيدا مي كند، آنچه انكار مي شود، به اشاره فرا مي خواندمان! تنها آگاهي به بازي هاي ذهن است كه آزادمان مي كند.
نفي و انكار، نفي و انكار نيست، بر عكس فراخوان و ترغيب است … بنا بر اين بايد با شهامت وسوسه ها را پذيرفت و ارضا كرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع كشف و شهود قلبي نگردد. در تانترا عقيده بر اينست كه آنچه ديگران را به شقاوت مي رساند، يك يوگي را به سعادت مي رساند. پليد ترين و آلوده ترين اعمال براي كسي كه مي خواهد به خدا برسد، مقدس مي شود. كسي كه براي خود لذت ها و ماندن در آنها به كامجويي رو مي آورد تيره بخت و شقي ست؛ اما كسي كه براي گذر از آنها واردشان مي شود، راه سعادت و روشني را در پيش گرفته است.
مبناي روان شناختي كه تز معرفت شناسانه تانترا را پشتيباني مي كند اينست كه در ساختار وجود انسان هفت كانون نيرو قرار دارد. اولين و پايين ترين آن در مركز انگيزش جنسي پايين تر از انتهاي ستون مهره هاست.
نيروي بيكران الهي كه در انسان نهفته، آنقدر فروكاسته شده كه در اين مركز به صورت كنداليني (مار حلقه زده) فروخفته است.
اگر
اين نيروي الهي (شكتي) برانگيخته شود به تدريج رشد مي كند و ساير كانون هاي نيرو را فعال مي سازد تا نقطه ي هفتم كه بالاي سر قرار داشته، نماد آن نيلوفر هزار برگ است.
در آنجا اتحاد با نيروي الهي كشف شده، انسان مي تواند خداوند را درك كند.
بنا بر اين عشق جنسي نقطه شروع حركت به سوي خداوند است.
به اين صورت كه عشق ابتدا به صورت جنسي ظهور مي كند سپس ارضاء آزادانة آن نيروي درون را رها كرده، روبه شكوفايي مي برد. تا جايي كه ذهن از همه ي تصورات و دل از همه اميال پاك شده، به درك خداوند مي رسد و عشق را در رابطه با كل هستي و خداوند و كشف خويشتن تجربه كند.
بايد نيروي عشق جنسي رها شود، ببالد و فرارود تا نيلوفر هزار برگ شكوفا گردد. تانترا كليدهايي را در اختيارت قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني. اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبه تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.
مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مرقبه است.
روش هاي ديگر سبب درگيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … اين انرژي با پس زدن آزاد نمي شود. براي اين كار به درك و شعور احتياج داريد. در همان لحظه اي كه انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نيلوفر مرداب از ميان گِل سر برمي دارد و از اين مرحله نيز فراتر مي رود، در حالي كه مهار كردن و واپس زدن اين
انرژي، سبب مي شود هر چه بيشتر در گل و لاي فرو برويد. نيازهاي طبيعي انسان روان او را به ناآرامي كشانده و تنها عده ي اندكي مي توانند از اين نيازها دست بشويند و به مراقبه اي موفق دست يابند و البته اين توفيق به قيمت از دست دادن تعادل در زندگي و يك بعدي شدن شخصيت حاصل مي شود. سركوب كردن و پس زدن نيازهاي طبيعي از شكوفاسازي تماميت انسان عاجز است.
اشو اساساً عشق هاي زميني را مزاحم تلقي كرده، آنها را عشق هايي مي داند كه بايد هر چه زودتر از آنها گريخت و به عشق خدا رسيد. اميال و هوس ها افكاري را به دنبال مي آورد و با دلي ناپاك و ذهني ناآرام نمي توان به معنويت رسيد. با آزاد گذاشتن اميال، افكار از بين رفته، مراقبه خود به خود فرا مي رسد و خدا نزديك و نزديك تر مي شود.
مراقبه نيازمند عشق مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فراروي از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است.
آگاهي بي صورت ارتباط با دنياي ناشناخته درون است كه خدا را مي توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي انجامد و اميال و خواسته ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي انگيزد. براي يك مراقبة
موفق لازم است كه حتي مراقبه را هم نخواهي و به همان چيزي كه مي خواهي از آن بگريزي تمركز كني يعني ذهن و تصاوير ذهني. در مراقبه شخص گويي خود را غير ذهن مي بيند. به صورت شخصي مستقل كه ذهن و تصورات ذهني خويش را به صورت شخص ديگري مشاهده مي كند.
براي مراقبه بايد افكار را رها شوند. با نظاره محض آنها به تدريج رنگ باخته، محو مي گردند. با جريان فكرها شناور نباش، فقط نسبت به آنها آگاه باش، بدان كه تو از آنها مجزايي، متمايزي، دوري، فقط ناظر آنها باش … آن گاه، باقي ماجرا خود به خود به وقوع مي پيوندد. اين باقي ماجرا را من مراقبه مي نامم. مراقبه چيزيست كه هيچ چيز نيست به بيان ديگر درك جهان و هستي بدون هيچ شكل و صورت به اين جهت مي توان آن را نامشخص و يا ناشناخته ناميد. ناشناخته اصل پيدايش و آفريننده ي جهان شناخته شده است.
كل جهان شناخته شده از كل ناشناخته كه هستي محض است بيرون مي آيد. هستي محض ناشناخته است زيرا تصويري در ذهن ما باقي نمي گذارد كه در مراقبه هاي بعدي بتوانيم او را شناسايي كنيم. هر بار كه با هستي محض مواجه شويم، گويا تازه او را ديده ايم و اگر چه در مراقبه اي دائم به سر ببريم، همواره ناشناخته خواهد بود.
همواره نو و سرشار از راز و شگفتي. فكر چيزي نيست، مگر غباري در چشم كور ذهن، زيرا نمي تواني به چيزي فكر كني كه پيشاپيش شناخته نشده باشد و به فكر كردن به چيزي كه پيشاپيش شناخته شده است، نيازي نيست. مواجهه، همواره با ناشناخته صورت مي گيرد.
ناشناخته، همه جا حضور دارد،
در درون و در بيرون و تفكر هميشه در درون شناخته ها و در پيرامون شناخته هاست.
تو نمي تواني از خلال شناخته ها، با ناشناخته تماس بگيري. پس شناخته ها را دور بريز و با ناشناخته تماس بگير و اين چيزيست كه من آن را مراقبه مي نامم. جايگاه حقيقي انسان ميان دنياي شناخته يعني عشق ورزي، زندگي در دنيا و اميال گوناگون به اشياء و تخيلات و صورت هاي ذهني و از سوي ديگر مراقبه و ارتباط با هستي مطلق و فراسوي شناخت و صورت هاست.
انسان پليست بين شناخته و ناشناخته، محدود ماندن در شناخته حماقت است و رفتن در جستجوي ناشناخته آغاز خردمندي است.
براي همين بايد از فكر رها شوي و به مراقبه بپردازي و عشق بورزي. مراقبه سفر به فراسوي ذهن است و در عشق ورزي هم لحظه ي ارگاسم لحظه ي بي ذهني است.
اميال، افكار را به صحنه مي كشند و هم از اين رو با ارضا اميال افكار محو شده بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي آيد. در اين وضعيت صورت ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربه ي ناشناخته و مشاهده ي عريان هستي كل نائل مي شود. يگانگي با آنها را از درون احساس كرده، آگاهي را در مي يابد. خرد و آگاهي به معناي دانش نيست. خرد به معناي هوشياريست به معناي تفكر، سكوت، دقت و مراقبه است.
در چنين حالتي از تأمل و سكوت است كه شفقت و مهر نسبت به موجودات زاده مي شود. در حقيقت مراقبه خود مرتبه ي بالاي عشق است.
عشق در مرتبه ي اول جنسيست و به صورت سكس ظاهر مي شود مرتبه ي دوم عشق به همه است.
مرتبه ي سوم دعاست و مرتبه ي چهارم وحدت با هستي، مراقبه و سكوت. البته اشو توضيح
نمي دهد كه چه رابطه اي ميان اين چهار سطح است و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سر انجام به مراقبه مي رسد. تنها رابطه ي بين اول و چهارم تا حدودي از حرف هاي او به دست مي آيد و آن اينكه ارضاء آزاد اميال سبب مي شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي توانيد نظاره گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.
خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي شود. در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.
گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند.
اما خود حقيقي تماشا چيست و خود خيالي بازيگر.
آنگاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود به معصوميت او خدشه اي وارد نخواهد شد.
زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي شود. از اين منظر كل كائنات يك شوخي است.
صحنه ي بازي كه همواره جريان دارد و خداوند هميشه در حال شوخي است.
بنا بر اين كسي كه مي تواند بخندد، كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را
مي بيند مي خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.
درنگي در مراقبة اشو
ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزيست كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار مي دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي كند به آن مراقبة الهي نمي رسد. در روش او مراقبه به مشاهده ي همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي رسد. براي رسيدن به هستي محض بايد شعله اي آن سويي برافروخت و راه به سوي او را درپيش گرفت. مراقبة اشو در نيمة راه مانده و به نوعي لذت ها را ضرب در دو مي كند.
به اين شكل كه اگر مراقبه را با عشق بياميزي آنگاه هم لذت عادي عشق ورزي و ارضا شخصي را مي بري و هم به صورت يك ناظر خارجي شاهد اين اميال، افكار و رفتارهاي لذت بخش بوده اي كه اين به نوبه ي خود لذت و كاميابي و شادي مضاعفي را به دنبال دارد. گذشته از اين وقتي كه در نقش عامل لذتت پايان مي يابد، در قالب ناظر مي تواني شادي و لذت را تداوم ببخشي و از اندوه از دست دادن و پايان يافتن خوشي رها شوي، زيرا خودِآگاهت در آن كار نبود، بلكه خود بازي گر مشغول بود و تو اكنون چيزي را از دست نداده اي. به همين جهت مي گويد:
درباره ي اميال و خواهش ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي آيد. بنا بر اين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همه ي خواسته هايت را
آزادانه كامياب ساز و تنها نظاره گر باش. عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را در عشقت جاري ساز. اين همان چيزيست كه من تعليم مي دهم. اين همان چيزيست كه زندگي پويا مي خوانمش و زندگي مذهبي، زندگي پوياست.
در اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است.
خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود. بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر خود بازي گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد براي اينكه به هسته ي مركزي هستي خود و ژرف ترين لايه هاي وجود خويش دست يابد و اين در حاليست كه «لذت دروني ترين هسته ي توست.» و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست «در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.» زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است.
لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است.
اشو مدعيست كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را با تلفيق عشق و مراقبه تجربه كنند.
اما به نظر مي رسد كه او دارد راه غرب را ادامه مي دهد و به در راستاي تحقق اهداف تمدن غرب روش هاي شرقي را با تحريف و تهي كردن از محتواي اصيل خود و پر كردن از محتواي مطلوب تمدن غرب باز توليد مي كند.
او در حقيقت دارد مي گويد اي اهالي تمدن غرب نگران نباشيد، بياييد تا
به شما بگويم رنج و افسردگي پس از عشق ورزي را به سهولت بپذيريد و به كامجويي هاي خود ادامه دهيد. مبادا در راهي كه پيش گرفته ايد شك كنيد، اتفاقاً همين راه، راه خداست.
در حالي كه جسم خود را غرق لذت مي كنيد روح خود را نيز با نظاره اين لذت بهره مند سازيد. بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را به خداي ديگري مي دهد خدا شيء نيست، موضع است.
موضع جشن و سرور. آميختن عشق و مراقبه باعث رسيدن به وحدت با هستي و هستي بخش نمي شود، بلكه تنها لذت و شادكامي را كمي افزايش مي دهد و آگاهي و حقيقتي غير از آگاهي به اميال و نظاره ي احساسات خوشايند و رفتارهاي لذت بخش ندارد و به اعتقاد اشو خدا را در اين احساسات خوشايند و لذت و شادي خواهي يافت. به علت همين نگرش است كه در پاسخ به نامه ي يكي از دوستانش كه اعلام مي كند:
من از مسائل جنسي گذشته ام؛ اشو دوباره او را به سوي اين امور فراخوانده مي گويد:
وقتي نيروي جنسي در مسيري متعالي به كار مي افتد به براهماچاريا [سلوك رباني] تبديل مي شود. خيلي خوب است كه از آن وارسته اي، اما اين كافي نيست. بايد از خلال آن بگذري و تصعيدش كني و در جايي تصريح مي كند كه تانترا خداوند را انرژي عشق مي داند. بنا بر اين با آزاد كردن اين انرژي و در خلال رهايش آن است كه ملاقات با خدا و مراقبة موفق صورت مي گيرد.
خدايي كه اشو براي رسيدن به او تعاليم خود را سامان داده، احساس دروني از لذت و خوشي است.
كه به صورت عشق متجلي مي شود و
اين خداييست كه با مراقبه تنها و آرامش محض نمي توان به او رسيد. اين خداييست كه بودا به تنهايي راهي به سوي او ندارد و بايد دست در دست شخصيت لذت طلب و دنيايي همانند زوربا در اسطوره هاي يوناني بگذارد. از اين رو در موارد بسياري از زورباي بودا سخن به ميان مي آورد. بودا يك ابر بشر است كسي در اين باره ترديد ندارد اما او بعد انساني را از دست مي دهد. او فوق طبيعي است.
او از زيبايي فوق طبيعي بودن برخوردار است، اما زيبايي زُ<رباي يوناني را فاقد است.
زوربا بسيار دنيوي است.
دلم مي خواهد تو هر دوي اينها باشي زربا و بودا. چنين شخصيتي مي تواند به خدا برسد. زيرا خدا شخص نيست؛ بلكه اوج احساس سعادت، آرامش و احساس غايي من به اين جهان متعلقم و اين جهان به من تعلق دارد، است … ولي تنها در صورتي ممكن است كه به احساس دروني ات اجازه عمل بدهي.
دروغي به نام صداقت
با تكيه و تأكيد بر معنايي كه اشو از خدا دارد، مي گويد هر پيوندي تا وقتي كه عشق و شوري را بر مي انگيزد اعتبار دارد و از آن پس اصرار و پايداري در آن خيانت به عشق است، چون به يك دروغ تبديل مي شود. او به جاي اينكه بياموزد چگونه در عشق همواره بانشاط و وفادار باشيم. اين را مفروض مي انگارد كه عشق مي ميرد و وقتي مرد ديگر نبايد بگويي كه هست.
در اين بين معشوق هيچ اهميتي ندارد، مهم عشق است كه از هر جاي ديگري كه سر برآورد بايد خيمه ي خود را در آنجا برپاكني. نمي گويم اگر زني را دوست داري با او زندگي نكن.
با او باش، اما نسبت به عشق صادق و وفادار بمان، نه نسبت به شخص … وقتي عشق ناپديد مي شود، وقتي شادي از ميان مي رود، آن وقت بايد به حركت ادامه دهيد … از همان لحظه اي كه احساس مي كنيد ديگر از چيزي خوشتان نمي آيد و آن چيز گيرايي و جاذبه اش را از دست داده است و شما را خوشحال نمي كند، از آن دست برداريد. فقط بگوييد متأسفم. خدا شور و شعف زندگيست و تا وقتي كه او در رابطه اي حضور دارد اين رابطه مقدس است، مي تواند تو را به خدا برساند وقتي كه اين شور و هيجان و احساس خوشي و شادي پايان يافت خدا را در جاي ديگر بايد جستجو كرد. در اين حالت به درونت برو و بدان كه خداوند در آنجاست و بعد اگر شادماني و كامجويي تو را فراخواند به سوي آن برو كه خدا را خواهي يافت. از نظر اشو همه ي اهميت عشق جنسي و ارضاء آزادانه ي آن در اينست كه انسان را به مراقبه برساند. به اين ترتيب كه كامجويي هايي از اين دست شخص را سير و خسته و دلزده مي كند.
گاه شما بعد از عشق در ناكامي عميقي فرو مي رويد. آن كساني كه عشق را نشناخته اند بيچارگي واقعي را تجربه نكرده اند.
درد و رنج واقعي را درنيافته اند.
در اين وضعيت به درون تنهايي خويش رانده شده، فرصتي براي نيايش و مراقبه ايجاد مي شود. هر گاه از اين درون كاوي خسته شويد به رابطه اي دست مي زنيد تا دوباره آماده مراقبه و درون كاوي شود. كامجويي براي مراقبه است و به تدريج خود كامجويي هم فرصتي براي مراقبه مي شود. كاميابي حقيقي را
بايد از درون جست و اگر چنين شود لذت طلبي به كامل ترين صورت تحقق مي يابد. به هر حال از پيوند با مردم گريزي نيست. اما هيچ پيوندي خوشبختي را به تو ارزاني نمي دارد، چه خوشبختي هرگز از برون نمي آيد. خوشبختي هماره از درون سوسو مي زند، هماره از درون جاري مي شود. بنا بر اين نبايد كاميابي و خوشبختي را در رابطه با ديگران جست. بلكه رابطه با ديگران آماده گر است براي دريافت آنچه از درون مي جوشد.
اشو به روشني دريافته كه روابط آزاد خستگي و ناكامي و افسردگي را در پي دارد و البته همين را فرصتي مناسب براي حركت به سوي خداوند و درك او از درون خويش برمي شمارد. از اين رو روابط پايداري را كه مي توانند آرامش و خوشبختي را تأمين كنند، به باد انتقاد مي گيرد.
زيرا معتقد است آرامش و خوشبختي در كنار ديگري دروغ است، خوشبختي حقيقي در درون است كه با تنهايي به دست مي آيد.
● نويسنده: حميد رضا - مظاهري سيف
●
منبع:
خبرگزاري - فارس
بررسي عشق در انديشه اشو وقتي تفسير اُشو را از عشق متوجه مي شويم و نگاه به معشوقه را مي بينيم ايده ها به كلي عوض مي شود و مي فهيم كه منظور اُشو از عشق چيست؟
و ما در اينجا فقط سخنان او را براي بررسي بيان مي كنيم و تفصيل آن در كتابهاي عرفاني موجود است.
وي معتقد است عشق بايد زميني باشد [1] معشوقه در معنويت اُشو يعني مادي و اين دنيايي بودن آن و عشق را در تضاد با هوس ها نمي داند رسيدن به عشق تنها از طريق رسيدن به جنس مخالف امكان پذير است ميل مرد به زن يا زن به مرد،
شروع عشق مي باشد.
رسيدن به عشق تنها از طريق قطب مخالف امكان پذير است.
اگر مردي به سوي زني جذب شود يا زن به سوي مردي جذب شود اين سلامت عشق است مرد مي تواند خاك عشق خود را در وجود زن پيدا كند و زن نيز، مرد تنها از طريق زن به هستي متصل مي شود و زن از طريق مرد در هستي ريشه مي دواند اين دو مكمل يكديگرند و آن گاه كه در يكديگر ادغام شوند لذت بزرگي مثابه دروازه هاي ورود به درگاه خداوند، در عشق پيامي صادق است و آن اين كه در تنهايي مي ميري بايد كنار وجود آنها را فرا مي گيرد و احساسي ريشه داشتن و متصل بودن مي كند زن و مرد هر يك با هم باشيد و متحد [2] اُشو زنان را به عنوان الگويي كه داراي استعداد براي رسيدن به اوج لذت جنسي به طور متوالي ياد مي كند.
رابطه دختر و پسر در معنويت اُشو آزاد است و آن را به عنوان يك مراقبه ياد مي كند اُشو در عشق بسيار متاثر از فرويد و نيز يونگ شاگرد فرويد مي باشد لذا زماني كه از عشق صحبت مي كند منظورش عشق مجازي و زمين و رابطه زن و مرد مي باشد [3]. وي تا جايي در شهوتراني پيش مي رود كه در بقيه توصيه هايش مثلا در مدي تيشن مريدان را ترغيب به اين عشق زميني مي كند و مي گويد:
سكس بزرگترين هنر مدي تيشن است اين پيشكش تنتره به دنياست پيشكش تنتره از همه عالي تر است زيرا كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه از پست ترين و عالي ترين استحاله پيدا كنيم. كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه لجن را به
نيلوفر آبي بدل كني. [4] و عشق از آميزش جنسي زاده مي شود مرد هميشه مهاجم و زن هميشه تسليم اگر اين دو با يكديگر تركيب شوند ما باقي نمي ماند از اتحاد آن دو آن چه باقي مي ماند من است و اين فناست اگر زن كاملاً تسليم مرد شود راه طولاني او كوتاه مي گردد در اين صورت ازدواج دروني و اتحاد كالبد هاي زنانه و مردانه داخلي به سهولت انجام مي گيرد و در چنين حالتي زن مي تواند بگويد همسرم خداست؛ [5] وقتي توصيف هاي اُشو را در مورد عشق نگاه مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه مي گويد:
با وجود عشق انسان از داشتن هر چيز ديگر بي نياز است عشق پديده ايست كه همه نيكي ها را در خود جاي مي دهد و يك ابر خداي تمام عيار است اگر انسان به عشق اجازه حضور دهد نيازي به عبادت نيست مراقبه نيست كليسا و معبد معنا ندارد آدم عاشق حتي مي تواند خدا را فراموش كند چرا كه از عشق هر چيزي امكان پذير است عشق همه چيز دارد. متعلق عشق خداست و حال آن كه در قرآن خداوند هم دوست مي دارد هم دوست داشته مي شود اما اين بدان معناست كه دوست داشتن خدا باشد [6] اگر كسي با دقت به دنبال متعلق عشق در آثار اُشو باشد، در مي يابد كه از ديدگاه او عشق متعلق ندارد بلكه خود عشق خداست.
هدف عشق مي باشد نه چيز ديگر. تحليل و بررسي ديدگاه اشو نسبت به پيامبر اوشو همانند كافران و دشمنان پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در عصر ظهور اسلام پيامبر را متهم به ديوانگي و شاعري مي كند با اين تفاوت
كه آنان به طور مستقيم پيامبر را ديوانه و شاعر و ساحر مي خواندند و اوشو در لواي تجربه معنوي و حالات شاعري و صوفي گري.
در قران كريم مي خوانيم:
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْ آنٌ مُبِين [7]
ما هرگز شعر را به او پيامبر نياموختيم و شايسته او نيست كه شاعر باشد اين كتاب آسماني - فقط ذكر و قرآن مبين است.
در قرآن كريم به كرّات به اين نكته اشاره شده كه كفار پيامبر اسلام و پيامبران هم عصر خود را ديوانه و ساحر و شاعر مي خواندند در حالي كه واقعيت چيز ديگري بود.
خداوند در قرآن كريم مي فرمايند:
كَذلِكَ ما أَتَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون
اين گونه است كه هيچ پيامبري به سوي قومي فرستاده نشد مگر اينكه گفتند او ساحر است يا ديوانه. همچنين كفار به حضرت نوح گفتند كه تو ديوانه اي [8] و هم چنين حضرت موسي را خطاب به ديوانه كردند [9]. خداوند به پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمان مي دهد كه به كفار اين گونه فرما فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَة ِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ [10] پس تذكر كرده كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستي بلكه آنها مي گويند او شاعريست كه ما انتظار مرگش را مي كشيم. خداوند در جايي ديگر مي فرمايند:
و إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُون
[11] اين قرآن گفتار رسول بزرگواريست و گفته شاعري نيست و كمتر ايمان مي آورند چند نكته در مورد مدعاي ديگر اشو نسبت
به پيامبر: در قرآن كريم هيچ آيه اي صراحتا دال بر پوشيدن رداي پشمي توسط حضرت موسي هنگام ملاقات با خدا ديده نمي شود و اگر هم اين چنين باشد اين سؤال مطرح است كه آيا قصد حضرت رسيدن به بي گناهي حيوان بوده است و بنا بر عبارات اشو هدف متعالي حضرت حيوان شدن است.
زيرا وقتي انسان حيوان مي شود قديس مي شود به طور كلي اشو وجود گناه را منكر مي شود و گناه را ترفندي براي به سلطه كشيدن مردم مي داند حال اگر گناهي وجود نداشته باشد پس دليلي ندارد انسان خواهان رسيدن به بي گناهي حيوان باشد و اين همه رياضت را به جان بخرد اين كاملاً تناقضيست كه اشو بيان مي كند اگر گفتار اشو صادق باشد به واسطه تمجيد و ترغيب رسيدن سانياسين به بي گناهي حيوان خود و مكتبش مصداقي از كساني مي شوند كه خواهان به اسارت كشيدن انسانها هستند اين هم يكي از تناقضات اشوست عبارت اشو در مورد نفي گناه اينست گناه يكي از قديمي ترين ترفندها براي سلطه بر مردم است آنها در تو احساس گناه ايجاد مي كنند.
آنها ايده هايي بس احمقانه به خودت مي دهند كه قادر به محقق ساختن آنها نيستي. سپس گناه به وجود مي آيد و همين كه گناه به وجود آمد تو به دام افتادي. گناه راز كاسبي همه به اصطلاح اديان شرك است [12]
تحليل و بررسي نفي مذهب
1 - در اينجا فقط چند نكته مي گوييم و آن اينست كه آيا مكتب اشو مصداقي از دروغ نوين هست يا خير؟ خود خواننده بر اساس عبارتي كه از اشو نقل گرديد قضاوت كند
2 - علي رغم انكار شريعت، خود داراي شريعت ويژه ي خويش هست.
آيين
اوشو دستورالعمل هاي رفتاري خاصي دارد. مراقبه هاي اشو همگي از اين سنخند اگر عرفان راهيست براي رسيدن به خدا و تقرب به او، پس جز با عمل كردن به دستورات خداوند، وصول به چنين هدفي امكان ندارد. خداي متعال نيز فرموده است:
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ - فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ
نتيجه اي كه از اين مطالب به دست مي آيد اينست كه اشو در صدد بيان كردن مذهب خود است پس به ناچار بايد ديگر مذاهب را نفي كند.
بررسي ديدگاه اشو نسبت به نفي تقليد قرآن كريم مي فرمايد:
فَسَْلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُون [13] اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد اين آيه شريفه بيانگر يك قانون كلي عقلايي در مورد رجوع جاهل به عالم يعني همان تقليد است [14] البته عالي ترين مصداق اين آيه چنان كه در روايات آمده پيشوايان معصوم عليهم السلام هستند و مراجع تقليد و دانشمندان متعهد و پرهيزگار از مصاديق ديگر آن به شمار مي آيند. تقليد غريزه ايست كه از كودكي در انسان ظاهر مي شود بلكه وي مقلدترين مخلوقات جهان است و از همان ابتدا، دانستنيهايي را از راه تقليد فرا مي گيرد تقليد از نظر برخي جامعه شناسان غربي منشأ همه اختراعات و ابداعات جامعه بشريست و آن را بنياد زندگاني به حساب مي آورند. در واقع مساله لزوم تقليد جاهل از عالم و رجوع غير متخصص به متخصص از مسائل روشن و بديهي بوده و قياسش را به همراه خود دارد و به تعبير مرحوم آخوند در كفايه، اين مساله در فطرت انسان جا دارد و بنا به گفته بعضي ديگر نه در فطرت بلكه در وجدان انسان جا دارد. از اين رو مي بينيم انسان
جاهل از كسي كه مي داند و يا حتي احتمال دانستن در او مي رود سؤال مي كند.
بچه ها از بزرگترها، پسر از پدر، جوان از پير، كارگر از مهندس و مريض از طبيب، مي پرسد و از او پيروي مي كند.
اين پرسش و تقليد، كه به طور طبيعي و به دور از هر گونه گرايشها در درون شخص مي باشد، از جايگاه عميق آن در وجود انسان خبر مي دهد. بررسي ديدگاه اشو نسبت به نفي اساتيد تمام دانش پژوهان چه در حوزه الهيات و ماوراء الطبيعه و غيره از تعاليم استادان گذشته خود استفاده مي كنند آيا اينان همه ابلهند و مرده پرست؟
اگر يك استاد كلامي زيبا و شيرين داشت، ابلهيست كه كلامش را پيروي كرد و اگر اين چنين باشد اين سخن در درجه نخست به پيروان اوشو برمي گردد كه شاگردان او بودند و هم اكنون به شدت خواهان تعاليم و آموزه هاي عرفاني وي هستند.
اصل رجوع به استاد يكي از اصوليست كه در بحثهاي مختلفي بيان مي شود. در اين زمينه اسلام بسيار غني و تاكيد فراوان دارد كه انسان بايد براي شناخت مسير حتما استادي اهل فن داشته باشد.
وعلاوه بر اينكه خود اشو پيرو آيين بودا و تانترا مي باشد و از آنها تمجيدهاي زيادي مي كند پس خودش اولين مرده پرست است و نكته اي ديگر اينكه مي گويد من سرآغاز آگاهي مذهبيم كه در كلمات اشو مي باشد نتيجه اين را مي دهد كه او در حكم استادي خودش رو بيان مي كند.
البته بايد بيان كرد براي اينكه غرور اشو را مشاهده نمود چنين سخناني ما را كفايت مي كند زيرا براي اثبات خود به عنوان برترين استاد اساتيد و مريدان آنها را به ديده تمسخر
نگاه مي كند.
تحليل و بررسي نفي ازدواج و خانواده اشو
1 - اسلام براي تأسيس و تحكيم اين نهاد سرنوشت ساز و پيشگيري از فروپاشي آن، رهنمودهاي بسيار مهمي عرضه كرده است.
تأمل در اين رهنمودها و مقايسة آنها با آنچه در ساير مكاتب درباره ي خانواده گفته اند، به روشني آشكار مي شود كه اين نهاد، ريشه در وحي الهي و فطرت انساني دارد
نمونه:
الف: خداوند متعال در آيه 10 سوره نور مي فرمايد:
«مردان و زنان بي همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را. اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود، آنان را بي نياز مي سازد. خداوند گشايش دهنده و آگاه ست
ب: امام رضا عَلَيْهِ السَّلَام با اشاره به آثار و بركات ازدواج مي فرمايند:
وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْمُنَاكَحَة ِ وَ الْمُصَاهَرَة ِ آيَة ٌ مُحْكَمَة ٌ وَ لَا سُنَّة ٌ مُتَّبَعَة ٌ وَ لَا أَثَرٌ مُسْتَفِيضٌ لَكَانَ فِيمَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بِرِّ الْقَرِيبِ وَ تَقْرِيبِ الْبَعِيدِ وَ تَأْلِيفِ الْقُلُوبِ وَ تَشْبِيكِ الْحُقُوقِ وَ تَكْثِيرِ الْعَدَدِ وَ تَوْفِيرِ الْوَلَدِ لِنَوَائِبِ الدَّهْرِ وَ حَوَادِثِ الْأُمُورِ مَا يَرْغَبُ فِي دُونِهِ الْعَاقِلُ اللَّبِيبُ وَ يُسَارِعُ إِلَيْهِ الْمُوَفَّقُ الْمُصِيب [15]
اگر درباره ازدواج و وصلت آيه اي روشن از كتاب خدا و سنتي پيروي شده از پيامبر و احاديث فراوان نبود بي گمان آثار و بركاتي چون نيكي كردن به خويشاوندان، نزديك ساختن افراد دور و الفت بخشيدن ميان دلها و در هم تنيدن حقوق و افزودن بر جمعيت و اندوختن فرزند براي رويايي با سختي هاي روزگار و پيشامدهاي زمانه كافي بود كه خردمند دانا به اين كار رغبت نمايد و انسان ره يافته درست انديش به سوي آن بشتابد
2 - اشو
اساساً ساختار اصلي خانواده را بر اساس مالكيت قرار داده كه شوهر مالك زن و هر دو مالك فرزندان هستند بر اين اساس مخالفت خود را با ازدواج سر مي دهد چرا كه مي گويد ازدواج بردگيست و مخالف آزادي فردي نكته اي كه مي توان اينجا اشاره نمود اينست كه
الف:
در عرفان ناب ديني اسلام نظام خانواده بحث آيين همسرداري نه آيين برده داري چرا كه بر اساس آيات قرآن مالكيت فقط از آن خالق انسان است لله ملك السماوات و الارض
ب:
در كلام وحي خانواده بر اساس مودت و رحمت باد شده و بوسيله آن آدمي به سعادت و آرامش مي رسد نه بر اساس مالكبت
وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون [16]
3 - اشو چنانچه بيان شد شكل جديدي غير از ازدواج را براي يك زندگي جمعي پيشنهاد مي كند و نام آن را كمون مي گذارد اگر دليلش براي مقابله با نهاد خانواده و ايجاد كمون تأمين آرامش و شادماني است طبيعتا اين آرامش و شادي در يك زندگي سالم شكل مي گيرد نه بر يك زندگي حيواني و جنگلي چرا كه در آنجا مودت و محبت نيست تحليل و بررسي نفي تربيت
1 - از اشو بعيد است و جاي تعجب دارد با آن همه ادعاي استفاده از علوم تجربي چرا حداقل سخنان روانشناسان ر ا در اين زمينه متوجه نشده كه نياز حداقل تربيت مي باشد تا بتواند بر طبق فطرت خويش رشد كرده و به تكامل برسد از اين رو امير المؤمنين به فرزندش امام حسن مي فرمايد:
إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَة ِ مَا أُلْقِيَ
فِيهَا مِنْ شَيْ ء ٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ [17]
به تحقيق قلب كودك و جوان همانند زمين باير است، هر آنچه در آن بكارند مي پذيرد بنا بر اين من تلاش كردم كه ترا ادب كنم قبل از آنكه دلت قساوت يابد و عقلت مشغول شود
2 - خداوند متعال با قدرت لايتناهي خود به انسان اين را لطف نموده كه يكي از آفريده هايش از خون وي آفريده شود و اين تكليف الهي يعني مواظبت و تربيت با اشتيياق يه دوش بكشند و مهرش را در دلش مي نهد تا با او انس گرفته و ضعف كوچكي سن او موجب ظلم بر او نشود حالا بايد افسوس خورد كسي كه داعي عرفان و معنويت دارد از با اصلي ترين نياز هاي فطري بي خبر بوده و زندگي را چيزي جز لهو لعب نمي داند
3 - اشو تربيت را از پدرو مادر نفي مي كند و آن را به كمون متعلق مي داند چطور مي تواند با احساسات عاطفي كودكان برخود كند و اين كه مي گويد كمون بايد مراقب باشد كه هيچ جهان بيني فطري بر آن حاكم نگردد چگونه او جهان بيني فكري خود را در كمون به آنها تحميل مي كند اگر تربيت بد است بايد در كمون هم بد باشد و اين يك تناقض واضح و روشن در انديشه هاي اشوست كه اين تناقض گويي ها خاصيت عرفانهاي منهاي خداست
4 - علاوه بر اينكه جايگاه تربيت و خانواده در قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام بسيار حائز اهميت است به گونه اي كه حتي قببل از ازدواج براي انتخاب همسر اسلام نكات بسيار زيبايي بيان كرده مي توانيد به منابع ارجاعي مراجعه كنيد [18]
تحليل و
بررسي نفي سياست
1 - اين گونه مسائل اولا موجب بيزاري مردم از سياست و مسائل اجتماعي را به وجود مي آورد و بدين سان مردم به تدريج از مناسبتهاي سياسي دور مي شوند و باعث مي شود كه چپاول گران و سرمايه داران شرايط را براي چپاول ملتها مناسب مي بينند شايد هم بتوان گفت آوردن اين نوع معنويتها در جامعه توسط خود سياستمداران و چپاول گران باشد تا بهتر بتوانند به چپاول گري خود بر ملتها چيره شوند
2 - عرفان حقيقي آن مسلكيست كه نه تنها از سياست فرار نمي كند بلكه عرفان را لازمه اجتماع و سياست را لازمه عرفان مي داند. هر مسأله اي به واسطه سياست قابل اجتماعي شدن است و انسان با توجه به مدني بودنش قادر نيست عرفاني را برگزيند كه منهاي سياست و اجتماع است.
آموزه هاي عرفان صحيح فراگير است و سياستمدار و غير آن را مي پذيرد عرفان صحيح در بستر سياست گسترش مي يابد و سياستمدار با توجه به تمام وظايف خويش ملزم به رعايت قوانين عرفاني مي شود و هيچ تقابل و برخوردي پيش نمي آيد. حوزه سياست بستريست كه امكان ايجاد عناصر مخرب و افعال ضداخلاقي در آن مي رود. لاجرم محتاج موازين اخلاقي بيشتريست عرفان صحيح با فهم اين مهم رويكرد مناسبي را در قبال سياست اتخاذ مي كند.
نه از آن فرار مي كند و نه آن را مخرب مي داند. بدون شك عرفان صحيح براي مردم جامعه است و سياست جزء لاينفك اجتماع. عرفان صحيح راه گشاي انسان مدني بالطبع است.
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَا مُؤْمِنِينَ وَ لَا مُشْرِكِينَ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِين
وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ - لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ [19]
مردم
در آغاز يك دسته بودند و تضادي در ميان آنها وجود نداشت.
به تدريج جوامع پديد آمد و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت مي كرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوري كند.
عرفاني كه در جهت سعادت بشري و نيل به اهداف الهيست برگرفته از حركت انبياء در مسير حل اختلافات اجتماعي انسان است.
عرفاني كه جداي از اجتماع و مسائل آن باشد بدون شك قادر به رساندن انسان به معنويت صحيح نيست.
تحليل و بررسي نفي علم
اولاً:
نفي علم و تكنولوژي كه او بيان مي كند از خودش نيست اين نظريه قبلها هم وجود داشته است كه از آيين ذن است، آييني چيني است كه در آن متون مقدس جايگاهي ندارد، مناسك و علم و ساختن معبد نفي شده است، انزواطلبي مطلق حاكم است و هر گونه عقلانيت و فلسفه مطرود است.
علم هم در نظر اين مكتب جايگاهي ندارد و غيره … معلوم مي شود كه اين اموزه از خود اشو نيست و از ديگران گرفته است و به اسم خود جعل كرده است ثانياً اگر علم و دانش بد است چرا خود اشو از ان استفاده مي كند.
از تكنولوژيهاي امورزي همانند ماشين هاي مدل بالا و غيره نهايت استفاده را مي كند
ثالثاً:
علم و دانش از نگاه اشو با عرفان و معنويت در تقابل مي باشد و حال آنكه از نگاه عرفان ناب ديني و اسلامي ميان علم و معنويت هيچ گونه تضادي نيست دانش پلكان معنويت و معرفت است از اين رو در
آيات و روايات اسلامي بر روي دانش توصيه هايي بسيار فراواني صورت گرفته است كه اگر اين دانش همراه با اخلاص و خلوص نيت باشد انسان را به مراحل عالي كمال كه همان قرب الي الله مي باشد مي رساند قل هَلْ يَسْتَوِي الّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذينَ لايَعْلَمُونَ إنّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا الألْبابِ. [20] بگو:
«آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟ تنها خردمندان متذكر مي شوند. قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْما [21] بگو:
پروردگارا! علم مرا افزون كن. اهميت و جايگاه علم آموزي در اسلام بسيار پرواضح است پيامبر اعظم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:
مَنْ تَعَلَّمَ في شَبابِهِ كانَ بِمَنْزِلَة ِ الرَّسْمِ في الْحَجَرِ وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ كَبِيرٌ كانَ بِمَنْزِلَة ِ الكِتابِ عَلَي وَجْهِ المَاء.
هر كه در جواني بياموزد، همانند نقش روي سنگ است (كه از بين نمي رود و فراموش نمي شود ) و هر كه در پيري ياد گيرد، مانند نوشتن بر سطح آب است.
مَنْ لَم يَصبِرْ عَلي ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَةً بَقِيَ فِي ذُلِّ الجَهْلِ أبدا.
هر كه بر فروتني يادگيري، ساعتي صبر نكند، در ذلت ناداني ماندگار مي شود.
امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام:
لَيسَ العِلْمُ بِكَثرَة ِ التَّعَلُّمِ إنّما هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَن يُرِيدُ اللّه ُ أنْ يَهْدِيَهُ.
دانش با يادگيري زياد به دست نمي آيد؛ چرا كه همانا علم، نوريست كه خدا در قلب هر كس كه هدايتش را بخواهد، قرار مي دهد.
امام كاظم عَلَيْهِ السَّلَام:
لا نَجاة َ إلاّ بِالطّاعَة ِ وَ الطّاعَة ُ بِالعِلمِ وَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ.
نجات فقط با طاعت به دست مي آيد و طاعت در گرو علم است و علم در گرو يادگيري.
تحليل و بررسي نفي علم
1 - به نظر شما آيا عقل و تفكر در مقابل
عرفان و طريقت است و انتخاب يكي منجر به رد ديگري مي شود همانطور كه خداوند قوه عاقله را جهت راهگشايي انسان آفريده عرفان و طريقت در امتداد راهگشايي انسان معنوي به سوي قرب به خدا تفكر عطيه اي الهيست كه خداوند به انسان ارزانيي كرده است.
اگر تفكر را از انسان بگيرند نقطه تمايزي با ديگر موجودات (حيوانات) ندارد. از اين رو براي پيروزي و پايداري چهره حوزه عرفان و غيره مي بايست فكر كرد تا صراط سالم را شناخت. بدون شك هيچ موفقيتي بدون تفكر و تعقل پديد نيامده است لااقل كشف نشده است و پيروزي در جهان حاصل نشد مگر در صراط يك تفكر و تأمل صحيح.
2 - معتقديم منطق و فلسفه اگر سالم باشد بدون شك در امتداد عرفان است.
عرفان اگر در طريق درست باشد از منطق و تعقل بالغ كمك ها گرفته است.
عرفان بدون گذر از منزلگاه برهان به بي راهه مي رود. انسان فقير از تفكر و هوش، چگونه كاري را موفق به پايان رساند. عرفان پويا به واسطه تفكر انتخاب مي شود. انسان معنوي كه صاحب يك سلوك درست است مديون عقل خويش است.
عقل است كه درست و نادرست را مشخص مي كند.
پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي فرمايند:
إِنَّمَا يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ له
خير و خوبي تماماً با عقل به دست مي آيد و كسي كه عقل ندارد دين ندارد.
در جايي ديگر امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايند:
ِالْعَقْلِ تُدْرَكُ الدَّارَانِ جَمِيعاً وَ مَنْ حَرُمَ مِنَ الْعَقْلِ حَرُمَهُمَا جَمِيعاً.
با عقل است كه هر دو سرا به دست مي آيد. هركه از عقل محروم باشد از هر دو سرا محروم است؛ [22] نتيجه
آنكه: عقل و تفكر نه تنها در مقابل عرفان و طريقت نيست بلكه در كنار هم و با جمع هم معنا مي شوند.
اين مهم در همان ابتداي انتخاب عرفان توسط انسان به كمك عقل و تفكر روشن است.
عرفان به تفكر و منطق وابسته است تا هيچگاه از صراط راست خارج نشود و تفكر و منطق بالغ به عرفان محتاج است تا متعالي شود و پوسته ظواهر را بشكافد
***********
[1] - اُشو، در هواي اشراق، ترجمه فرشته قهرماني و فريبا مقدم، ص 95
[2] - اُشو، پيوند، ترجمه عبد العلي برات پور، ص 58
[3] - ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني، ص 66 - 59
[4] - اُشو، الماسهاي اُشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240
[5] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني
[6] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19
[7] - يس / 32
[8] - قمر / 9
[9] - شعرا / 27
[10] - طور. 29 و 30
[11] - حاقه. 40 و 41
[12] - اشو، الماسهاي اشو ص 258 -
[13] نحل / 43
[14] - الميزان، علامه طباطبايي، ج 12، ص 271
[15] - اصول كافي، ج 5 ص 374
[16] - روم، 21
[17] - نهج البلاغه، حكمت 359
[18] - همان و تربيت فرزند از ديدگاه اسلام ابراهيم اميني
[19] - بقره / 213
[20] - زمر: 9
[21] - طه: 114
[22] محمد محمدي ري شهري. ميزان الحكمه. ترجمه حميدرضا شيمي. انتشارات دارالحديث. چاپ اول 1377. جلد 8. ص 3874 -
اشو دلبستگي زيادي به مذهب تانترا دارد كه يكي از فرقه هاي بين مذهبي بودايي و هندويي است.
تانتراي بودايي بيشتر روي مراقبه تاكيد دارد
و تانتراي هندويي عشق را مهمتر قلمداد مي كند (1)
اشو اين دو را تركيب كرده ولي نقش محوري به عشق و كامروايي مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي شوند، مبنا اينست كه «شهوات يا خواهش هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم مذهبي بهتر مي توان تحت فرمان درآورد. غريزه ي جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيق ترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضايش كوشيد.» (2) بر همين اساس اشو مي گويد:
«تانترا … راه رهايي از مسائل جنسي است.
كمتر روشي تا اين حد در زندگي انسان مؤثر بوده است.
روش هاي ديگر هر كدام سبب در گيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند …» (3)
از اين جملات برمي آيد كه او مسائل جنسي را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهي براي خلاصي از آن مي جويد. استدلال اشو اينست كه شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است؛ زيرا شناخت هاي دنيايي و تصاوير اين جهاني در ذهن رقم مي خورد و معرفت خداوند بدون نقش و صورت بر دل مي تابد. بنا بر اين بايد براي فروكاهيدن هجوم ذهنيات و روآمدن و شكوفايي دل براي درك عشق و معرفت خداوند فعاليت آن را كاهش داد. از اين رو بايد وسوسه ها و هوس ها را رها كرد تا به محض سر برآوردن، كام گيرند و افول يابند و هر چه زودتر عرصه را خالي كنند، تا شخص به آستانه ي مراقبه برسد. پرهيز از هر آنچه هوس ها به سوي آن فرا مي خوانند دغدغه ساز مي شود. آنچه منع مي شود، جاذبه پيدا مي كند، آنچه انكار مي شود، به اشاره فرا مي خواندمان! تنها آگاهي به بازي هاي ذهن
است كه آزادمان مي كند.
نفي و انكار، نفي و انكار نيست، بر عكس فراخوان و ترغيب است … (4) بنا بر اين بايد با شهامت وسوسه ها را پذيرفت و ارضا كرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع كشف و شهود قلبي نگردد.
در تانترا عقيده بر اينست كه آنچه ديگران را به شقاوت مي رساند، يك يوگي را به سعادت مي رساند. (5) پليد ترين و آلوده ترين اعمال براي كسي كه مي خواهد به خدا برسد، مقدس مي شود. كسي كه براي خود لذت ها و ماندن در آنها به كامجويي رو مي آورد تيره بخت و شقي است؛ اما كسي كه براي گذر از آنها واردشان مي شود، راه سعادت و روشني را در پيش گرفته است.
مبناي روان شناختي كه تز معرفت شناسانه ي تانترا را پشتيباني مي كند اينست كه در ساختار وجود انسان هفت كانون نيرو قرار دارد. اولين و پايين ترين آن در مركز انگيزش جنسي پايين تر از انتهاي ستون مهره هاست.
نيروي بيكران الهي كه در انسان نهفته، آن قدر فروكاسته شده كه در اين مركز به صورت كنداليني (مار حلقه زده) فروخفته است.
اگر اين نيروي الهي (شكتي) برانگيخته شود به تدريج رشد مي كند و ساير كانون هاي نيرو را فعال مي سازد تا نقطه ي هفتم كه بالاي سر قرار دارد و نماد آن نيلوفر هزار برگ است.
در آنجا اتحاد با نيروي الهي كشف شده، انسان مي تواند خداوند را درك كند (6) بنا بر اين عشق جنسي نقطه ي شروع حركت به سوي خداوند است.
تانترا «كليدهايي را در اختيارت قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني.» (7)
اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.
مراقبه بايد در پي
خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.
«روش هاي ديگر سبب درگيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … خواهش جنسي همچنان باقيست … تنها زماني ناپديد خواهد شد كه شما به آن درجه از هوشياري برسيد كه بتوانيد انرژي مهار شده ي آن را آزاد كنيد. اين انرژي با پس زدن آزاد نمي شود. براي اين كار به درك و شعور احتياج داريد. در همان لحظه اي كه انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نيلوفر مرداب از ميان گِل سر برمي دارد و از اين مرحله نيز فراتر مي رود، در حالي كه مهار كردن و واپس زدن اين انرژي، سبب مي شود هر چه بيشتر در گل و لاي فرو برويد.» (8)
مراقبه نيازمند عشق
مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فرارفتن از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است.
آگاهي بي صورت ارتباط با دنياي ناشناخته ي درون است كه خدا را مي توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي انجامد و اميال و خواسته ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي انگيزد.
اميال،
افكار را به صحنه مي كشند و هم از اين رو با ارضا اميال افكار محو شده، بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي آيد. در اين وضعيت صورت ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربه ي ناشناخته و مشاهده ي عريان هستي كل نائل مي شود (9) در حقيقت مراقبه خود مرتبه ي بالاي عشق است.
عشق در مرتبه ي اول جنسيست و به صورت سكس ظاهر مي شود، مرتبه ي دوم عشق به همه است.
مرتبه ي سوم دعاست و مرتبه ي چهارم وحدت با هستي، مراقبه و سكوت (10) البته اشو توضيح نمي دهد كه چه رابطه اي ميان اين چهار سطح است و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سر انجام به مراقبه مي رسد. فقط رابطه ي بين اول و چهارم تا حدودي از سخنان او به دست مي آيد.
و آن اينكه ارضاي آزاد اميال سبب مي شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي توانيد نظاره گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.
خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي شود. در اين ايستايي، ذهن به روشن بيني مي رسد. در اين توقف، ذهن طعم كاملاً تازه اي از بعدي كاملاً تازه از هستي را مي چشد (11)
در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.
گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛
اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر. آن گاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود، به معصوميت او خدشه اي وارد نخواهد شد؛ زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي شود (12) از اين منظر «كل كائنات يك شوخي است.» (13) صحنه ي بازي كه همواره جريان دارد و «خداوند هميشه در حال شوخي است.
به زندگي خودت نگاه كن خنده آور است! به زندگي ديگران نگاه كن، همه اش شوخي خواهي يافت.» (14) بنا بر اين «كسي كه مي تواند بخندد كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي بيند مي خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.» (15)
درنگي در مراقبه ي اشو
ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزيست كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار مي دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي كند، به آن مراقبة الهي نمي رسد. در روش او مراقبه به مشاهده ي همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي رسد. از اين رو توصيه مي كند:
«درباره ي اميال و خواهش ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي آيد.» (16)
بنا بر اين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همه ي خواسته هايت را آزادانه كامياب ساز و تنها
نظاره گر باش. «عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را در عشقت جاري ساز. اين همان چيزيست كه من تعليم مي دهم. اين همان چيزيست كه زندگي پويا مي خوانمش و زندگي مذهبي، زندگي پوياست» (17)
در اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است.
خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود. بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر خود بازي گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد براي اينكه به هسته ي مركزي هستي خود و ژرف ترين لايه هاي وجود خويش دست يابد و اين در حاليست كه «لذت دروني ترين هسته ي توست.» (18) و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست «در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.» (19) زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است.
لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است (20)
اشو مدعيست كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را تجربه كنند.
«شرق شكست خورده، چون سعي در انجام مراقبه بدون عشق دارد و غرب هم شكست خورده، چون در پي عشق بدون مراقبه است.
تمام تلاش من اينست كه به شما فرايندي بدهم، كليتي كه در برگيرنده مراقبه و عشق باشد.
شخص بايد چه به تنهايي و چه با مردم شاد باشد.» (21)
بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را
به خداي ديگري مي دهد «خدا شيء نيست، موضع است.
موضع جشن و سرور.» (22)
زندگي در گرو صداقت با عشق و صميميت است و خدا را با اين صداقت مي تواني احساس كني. او زندگي و شادماني و خوشبختي است، پس در پي او باش نه كسي ديگر و او را، عشق و صميميت را، خوشي و شادي را، هر جا و در رابطه با هر كس يافتي با او باش. «صميميت حالتي از وجود توست. صميمي هستي، با كدام و چه كسي، ابداً مهم نيست.» (23)
با توصيه هاي اشو ديگر اثري از خانواده باقي نمانده، به جاي آن كمون را پيشنهاد مي كند.
«كمون نمونه ي پيوند يا تجمعي از روح هاي آزاد است.» (24) تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار تا پنجاه هزار نفر است.
به اين سان اشو مي پندارد كه انسان را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادي را به جاي آن نهاده است.
در حالي كه وابستگي به يك نفر بسيار سهل تر و كم خطرتر از وابستگي چند هزار نفر به هم است.
در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ هاي قبيله اي مواجه مي شويد. گذشته از اين اشو كه همواره بر طبيعي بودن پافشاري مي كند، (25) چگونه اين قدر از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي و تداوم نسل و رابطه ي فرزندي و پدري و مادري را انكار مي كند؟
هرزگي چگونه راه خود را به سوي خدا مي يابد؟
ممكن است اشو به ما پاسخ دهد كه عشق جنسي و رابطه ي سكس خود ويرانگر است و اگر آن را آزاد گذاشته، اندكي مراقبه و تأمل در فرصت مناسب به آن تزريق كني نابود خواهد شد و آنگاه آگاهي به
جاي فريب عشق به دل راه پيدا مي كند.
در جواب بايد بگوييم كه درست است براي كسي كه مي خواهد به جايي برسد و خردي معنوي دارد، تجربه ي رابطه ي هرز جنسي و عشق هاي كور نافرجام ممكن است بيدارگر باشد، اما وظيفه ي مربي برداشتن موانع و انداختن مريدان در دره ي عشق جنسي و رابطه ي سكس نيست. مباح كردن نارواهاي معنوي به غبارآلود كردن و كژي انداختن در راه سلوك مي انجامد. راه تربيت و معنويت بايد مستقيم و روشن باشد و دور از هر دروغ و فريب. اما كسي كه هنوز درگير توهمات بوده، آگاهي كافي را به دست نياورده، به اندازه ي خود خطا خواهد كرد. در اينجا استاد بايد در درجه ي اول با تغافل و بخشش، سپس با تنبيه و هشدار و البته هوشمندي و شقفت معنويت جوي خود را به راه آورد. در غير اين صورت مباح كردن هر انحراف، سر دادن هر دروغ و نيك شمردن هر خطا نمي تواند روشنگري رهرو و استحكام و استقامت راه معنوي را تأمين كند.
آيين معنوي راستين بايد عشق ناپاك را از عشق پاك جدا ساخته و راه تقديس عشق را شفاف نمايد و هدايت نيروي عظيم عشق به سوي حقيقت عشق حقيقي را به جاي عشق شهواني آزاد و غير اخلاقي قرار دهد.
«زماني كه مرد و زن با عشق به يكديگر پيوند مي خورند، به دليل جاذبه ي عشق و نياز جنسي در تلاش خلق يك وحدتند. اما اين وحدت هرگز اتفاق نمي افتد. اگر هم اتفاق بيفتد موقتي و جزييست كه واقعاً فرقي نمي كند اتفاق بيفتد يا نه. در حقيقت، بر عكس، اين امر اشتياق بيشتر براي وحدت، نياز و شوق بيشتر براي
وحدت نهايي را به وجود مي آورد؛ اما هر بار به دنبال انجام آن [ رابطه ي جنسي] ناكامي حاصل مي شود … (26) [از اين جاست كه] عشق يك بينش بزرگ را در اختيار ما قرار مي دهد و به اين دليل است كه من از عشق دفاع مي كنم. اما به ياد داشته باشيد كه شما بايد از اين مرحله بگذريد. تمام حرف من اينست كه شما بايد به فراسوي اين مرحله برويد. عشق بايد يك وسيله باشد (27) … عشق يك تجربه ي بزرگ است چيزي كه موجب مي شود شما حقيقت مطلق را احساس كنيد اينكه تنها به دنيا آمده ايد، تنها زندگي مي كنيد و تنها مي ميريد و با هيچ دارويي هم نمي توان زهر اين تنهايي را از بين برد … انسان بايد اين تنهايي را درك كند، بايد در اين تنهايي فرو برود، بايد تا اعماق آن برود، ولي همين كه به هسته ي تنهايي اش رسيد، ناگهان آن تنهايي محو مي شود، ديگر تنهايي وجود ندارد و آنجا تنها خدا حاضر است.
شما تنها هستيد چون خدا تنهاست (28)
اشو اين ميل به وحدت را به خوبي دريافته و به درستي آن را به خداوند و رسيدن به او مربوط مي سازد، اما مشكل اينجاست كه با روابط عشقي و جنسي آزاد انسان همواره به سوي لذت هاي حسي و زودياب فراخوانده مي شود و هيچ منعي هم وجود ندارد و بايد از يك جا اراده كند و خود را از اين هوسراني بازدارد ولي اشو هيچ زمان و مرحله اي را مشخص نمي كند.
اگر قرار باشد كه گذر از لذت هاي جنسي خود به خود پيش بيايد در حقيقت هيچ گاه نخواهد آمد، مگر اينكه شخص توانايي
جنسي خود را از دست بدهد. پس هر بار مي تواند بگويد شايد اين بار به آن تنهايي عميق و درك توحيد برسم. وقتي قيد را از لذت ها و خوشي هاي در دسترس برداريم به تجارب معنوي امان ظهور نمي دهند. ممكن است براي التيام حالت افسردگي و دلزدگي بعد از اين لذت ها و خوشي هاي ناپايدار توهمي از خدا بسازيم و بگوييم اين حالت دريافت توحيد و تنهايي و يكتايي خداست.
اما به راستي خدا را تا خدايي نشوي نمي تواني بشناسي و براي خدايي شدن راهي جز راهي از هوس ها و آسماني شدن وجود ندارد. مگر اينكه خدا را همين لذت و خوشي اين جهاني بدانيم (29) و اشو دقيقاً هيمن گوساله را مي پرستد.
راه حل او مبني بر جمع ميان عشق و مراقبه به اين جا مي رسد كه مي گويد:
«در فعاليت جنسي نيز به همين صورت درد و رنج وجود دارد. فعاليت جنسي نشان مي دهد كه انسان هميشه زخمي و مهجور است و هرگز نمي تواند از طريق عمل جنسي به اوج لذت برسد. اين وضعيت، انسان را به رسيدن به ديگري مي خواند. اما او بار ديگر به خودش برمي گردد و تا زماني كه آرزوي رسيدن به وحدت ادامه يابد ناراحتي هم تداوم مي يابد (30) … بگذاريد اندوه شما در عشق زيارتي در نيايش باشد.
بگذاريد اين تجربه ي اندوه يك مراقبة بزرگ و عميق باشد.
اول شما بايد خود را در درون وجودتان حل كنيد. شما نمي توانيد آن را در انسان ديگر حل كنيد. اين حالت برگشت پذير است.
فقط براي يك لحظه مي توانيد حالت فراموشي را به وجود آوريد. پس فعاليت جنسي هم مثل الكل، مثل الكل طبيعي عمل مي كند (31)
اشو در
عشق و رابطه ي جنسي فاصله را ديده، حزن و اندوه را كاملاً طبيعي مي داند و البته آن را مبارك معرفي مي كند.
او روابط جنسي را و عشق شهواني را آزاد اعلام مي كند تا به اين اندوه برسد و سپس مي گويد اين اندوه را جدي بگيريد. ميل به وحدت و رهايي از تنهايي شما را به رابطه اي و به عشقي فرا مي خواند اما اوج اين رابطه براي لحظه اي شما را از خود بي خود مي كند مثل مشروبات الكلي كه از طريق شيميايي شما را از خود بي خود مي كند.
رابطه ي جنسي و عشق جنسي نيز براي لحظه اي اما از راه طبيعي و نه شيميايي اين كار را مي كند.
بگذار چنين شود تا تو به فكر راهي ديگر براي حل اين مشكل بيفتي. البته او هشدار مي دهد كه هر بار اين ميل شديدتر مي شود و اين جاست كه بايد چاره اي انديشيد. او اذعان مي كند كه اين سراب است حالتي عرفاني اما از دست رفتني و برگشت پذير كه گرهي را نمي گشايد. توصيه ي اشو اينست كه بارها و بارها رابطه ي جنسي را تكرار كنيد و هر بار از فرصت به درون بازگشتن استفاده كنيد تا بتوانيد بالاخره در ژرفاي اين تنهايي خداي يكتا را بيابيد.
او توضيح نمي دهد كسي كه براي شهواتش حد تعريف شده اي ندارد، چگونه به طور طبيعي از اين لذت در دست رس صرف نظر مي كند.
بلكه رهايي شهوات نتيجه اي بر عكس داشته، شخص نسبت به اين لذات شرطي مي شود و در يك تسلسل لذت طلبي مي افتد و همواره وحشي تر، هوسران تر و حيواني تر خواهد شد.
يا اينكه از اين رنج هاي پس از لذت و اندوه هاي بعد از شادي به شدت سرخورده و
افسرده شده، به پوچي و بي معنايي مي رسد. راهي جز اين نيست كه حريمي براي جاده قرار داده شود كه بي راه از راه باز شناخته شود و انسان در جايي غير از لذت طلبي افسار گسيخته و خوشي خواهي پوچ در جستجوي خويشتن و خداوند برآيد و اين راهيست كه تربيت عرفاني در اسلام ارائه داده، از همان آغاز مهار عشق و روابط جنسي را توصيه مي كند و در صورت قرار گرفتن عشق و سكس در چارچوب روابط خانوادگي مهارت در پايداري بر عشق را سر مشق مي سازد.
نتيجه گيري
كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.
تمام كوشش او در تبيين و تعليم تز «عشق+ مراقبه» اينست كه مراقبه لذت و شادي لحظه ي عشق بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي كند.
اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهره مند شويد. نداي درونتان را ارج
بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به خاطر داشته باشيد:
من تضمين نمي كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند.
بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي برد، … اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست.
حتي در مقابل خداوند بايستيد … درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد. (32) اين طور زندگي كردن هيچ لحظه ي باشكوه و افتخار آفريني را در زندگي پديد نمي آورد و همواره بايد از خود و گذشته ي خود گريخت.
گريز اشو از خويش و از گذشته تا حديست كه بارها نام خود را تغيير داده (33) و تصريح مي كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد و نيز مي گويد كه «من پاسخگوي حرف هاي ديروزم نيستم.» (34) او مي كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد. لذا معنويت و عرفان را در همين هوس پرستي تزريق كرده، تفسيري از عرفان ارائه مي دهد كه اميال و اهواي انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند.
در اين مسير همه ي كامجويي ها را خدا معرفي كرده، در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده انجام داده هر گونه تحريفي را اعمال مي كند.
در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانه ي هزاره ي سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوسراني ها و ناداني هايش را نمايندگي كرد.
اعتراف اوست كه خود را «سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني» (35) معرفي كرده و درباره ي مذهب اظهار مي دارد كه: همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.
همه شيوه ها دروغينند … مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و
دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود (36)
سوتيترها:
اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.
مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.
مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت.
در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.
گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر.
كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.
*****
***********
***********
پي نوشتها:
1. اُشن گوروجي، ساراها 3، ترجمه هما ارژنگي، ص 61 تا 64.
2. كدارنات تيواردي، دين شناسي تطبيق ي. ترجمه ي مرضيه شنكايي. ص 48 و 49.
3. ساراها 3، ص 91.
4. اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 145.
5. شايگان، داريوش، اديان و مكتب هاي فلسفي هند ج 2 ص 713.
6. همان. ج 2 ص 716 تا 719.
7. اشو، الماسه هاي اشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240.
8. ساراها 3 ص 91.
9. ساراها 3 ص 125.
10.
اشو، شهامت، ترجمه ي خديجه تقي پور، ص 80 تا 92.
11. ساراها 4 ص 15.
12. شهامت ص 47.
13. الماس هاي اشو ص 105.
14. الماس هاي اشو ص 266.
15. اشو، آفتاب در سايه، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 72.
16. يك فنجان چاي ص 4.
17. الماس هاي اشو ص 13.
18. الماس هاي اشو ص 341.
19. اشو، پيوند، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 162.
20. امام علي ع در وصف دنيا فرموده است:
«سرورها مشوبٌ بالحزن»، شادي آن با اندوه آميخته است.
بحار الانوار ج 7 ص 119.
21. شهامت ص 179.
22. الماس هاي اشو ص 130.
23. پيوند ص 48.
24. اشو، آينده ي طلايي، ترجمه مرجان فرجي، ص 98.
25. ساراها 3 ص 118 تا 124.
26. اشو، آواز سكوت، ترجمه ميرجواد سيد حسيني، ص 132 و 133.
27. همان، ص 133 و 134.
28. همان، ص 135.
29. شهامت ص 125.
30. آواز سكوت ص 131.
31. همان، ص 132.
32. شهامت ص 26 و 27.
33. اشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 41.
34. اشو، ريشه ها و بالها، ترجمه مسيحا برزگر، ص 175.
35. الماس هاي اشو ص 366.
36. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا، ص 20.
اشو هيچ گاه كتابي ننوشت ولي به توصيه او تمام سخنرانيهايي كه از او ضبط شده بود، بر روي كاغذ نوشتند بدون اينكه حتي يك واو كم يا زياد كنند.
كه مجموعا 650 جلد كتاب به زبان لاتين و 65 جلد كتاب او را به زبان فارسي ترجمه كرده اند.
از جمله ويژگيهاي آثار اُشو اينست كه بسيار پراكنده سخن مي گويد اگر بخواهيم آثار او را نظام مندكنيم بسيار سخت است ولي مي شود آثار او را با مطالعه به نظمي ساختگي رساند. در اين نگارش به برخي از ديدگاه هاي اشو مي پردازيم.
عشق اشو اولين و مهم ترين مبناي انديشه معنوي اُشو عشق است او بيش از همه و بسيار زيبا در رابطه با عشق سخن گفته است.
هم چنين كتابهايي درباره عشق از او موجود است همانند:
عاشقانه ها، عشق پرنده اي آزاد و رها، عشق، رقص زندگي [1] كه به چاپ رسيده است.
برخي از تعبيرات اُشو در مورد عشق چنين است:
عشق دين است، زيرا عشق زيبايي است، عشق موسيقيست [2] عشق تنها شعر واقعي است، تمام شعرهاي ديگر فقط انعكاسي از آن هستند [3] در هر قلبي عشق وجود دارد زيرا قلب بي عشق نمي تواند زنده باشد عشق نبض زندگيست هيچ كس نمي تواند بدون عشق باشد، غير ممكن است؛ [4] به واسطه عشق آدمي داراي روح مي شود، به واسطه عشق آدمي چيزي را احساس مي كند كه فراسوي بدن، ماده، صورتها و كلمات است [5] مردم هنوز درباره عشق چيزي نمي دانند چه برسد به نيايش فقط عده معدودي عشق را تجربه كرده اند … اگر ذهني مالامال از انديشه هاي ضد عشق داريم پس عشق را تجربه نخواهيد كرد عشق با حسادت ميل تملك و سلطه نفس نفرت و خشم جمع نمي شود محال است اينها همه پديده هاي ضد عشق مي باشند. [6] او براي عشق خصوصياتي را نيز مي شمارد مثلا معتقد است شكوفايي معنوي انسان با عشق ورزي امكان پذير است، هر نيايشي كه بكنيد هر چه قدر هم تلاش كنيد با هر باور و اعتقاد مذهبي عبادت شما به خدا نمي رسد تنها عبادتي كه مي تواند به او برسد عبادت عشق است اگر عشق حضور داشته باشد حتي لازم نيست عبادتي بكنيد حتي ذهن حرف هم نمي زند شنيده خواهد شد؛ [7] عشق از نظر اُشو
شوق وافر دروني براي يكي بودن با كل بودن است، عشق دليل بي دليل است؛ [8] عشق غرض و هدفي را دنبال نمي كند ولي تأثير شگرف دارد لذت بخش است، سرمستي خاص خود را دارد عشق ديوانگي خاص خود را دارد، عشق قابل توجيه نيست [9] اُشو مي گويد عشق با عقل ناسازگار مي باشد.
عقل مي خواهد چيزها را ساده و آسان كند رياضيات سليس براي همين عقل به آن علاقه مند است منطق هر چيز سرراست و رواني است، براي همين عقل به آنها علاقه زيادي نشان مي دهد شاعري آسان نيست عقل به آن علاقه ندارد. عشق يك معماي كامل است لذا عقل به هيچ وجه در آن جاده سفر نمي كند؛ [10] براي عاشق شدن ذهن بايد كاملاً خالي باشد در حالي كه ما فقط به وسيله ذهن خود عشق را مي ورزيم و نازل ترين آن جنسي مي شود و بالاترين آن ترحم و دلسوزيست اما عشق متعالي از رابطه جنسي و تحرم صورت مي گيرد؛ [11] مي گويد:
ما به بال هاي عشق نيازمنديم نه به بال هاي منطق و استدلال، مخالفين عشق در انديشه اُشو خشك مقدسان مي باشند اين عبارت خشك مقدس در كتاب هاي اُشو زياد است و از آن جا كه اُشو روحيه طغيان گري و عصيان گري دارد معلوم نيست كه اينها چه كساني مي باشند و در كدام دين آيين و يا مذهب هستند چرا كه هيچ انساني نيست كه دوست دار زيبايي نباشد و زشتي را ترجيح بدهد. به نظر اُشو ازدواج و تشكيل خانواده عشق را نابود مي كند.
مي گويد:
اگر عاشق يك زن و يا مرد شويد خود را گرفتار كرده ايد حسادت به دنبال خواهد داشت. خشونت و غيره به دنبال
دارد و گاهي هم جنايت را امكان دارد به وجود بياورد لذا مي پندارد كه عشق نبايد به كسي محدود شود اگر عاشق يك نفر باشيد عشق شما غني نيست بلكه عشق توسعه يافته آن است كه همه هستي را در برگرفته است.
اشو و پيامبر اسلام وي تمام تعاليم اعتقادي و شريعتي اسلام را كه ما حصل تلاش و كوشش هزار ساله عالمان اسلاميست را رها مي كند و از درياي عميق آموزه هاي عرفاني ناب اسلامي تنها صوفي گري باطله را مي بيند كار را به جايي مي كشاند كه اسلام را بدون صوفي گري فاقد حيات و ارزش مي پندارد. صوفي گري هسته اصلي همه ي مذاهب است.
صوفي گري به طور خاص با اسلام كاري ندارد. صوفي گري مي تواند بدون اسلام هم وجود داشته باشد.
اما اسلام بدون صوفي گري نمي تواند وجود داشته باشد [12] او در مورد پيامبر مي گويد:
سال 610 ميلادي محمد در غاري در كوهستان حرا بود.
همين كه نخستين تجربه معنوي اش را درك كرد از اينكه مبادا ديوانه يا شاعر شده باشد ترسيد. پس با اضطراب به نزد همسرش رفت و با ترس گفت:
اندوهي دارم. من شاعرم يا جن زده؟ او حتي براي از بين بردن خود به فكر پرت كردن خود از صخره هاي بلند هم افتاده بود.
اين حالت براي او مثل يك ضربه روحي قوي مثل نيروي بزرگي از عشق بود او به مدت سه روز مدام در حال لرزيدن بود.
طوري كه انگار به تب عميقي و خطرناكي مبتلا شده بود.
او ترسيده بود فكر مي كرد كه شاعر يا ديوانه شده است.
در اثر اين تجربه در محمد چشمه صوفي گري جوشيدن مي گيرد.
هميشه هر دو حالت شاعري و ديوانگي با
هم همراه بوده است.
او هر دو بود.
او هم شاعر و ديوانه بود.
او ديوانه و عارف شده بود [13] اوشو مي گويد:
محمد در قرآن مي گويد كه حتي موسي نيز وقتي با خدا ملاقات مي كرده رداي پشمي مي پوشيد وقتي او با خدا سخن مي گفت رداي پشمي به تن مي كرد اما چرا؟
اينجا يك نماد گرايي عميق وجود دارد و آن اينست كه پشم لباس حيوانات است و صوفي بايد به بي گناهي يك حيوان برسد. بايد به بي گناهي اوليه برسيد. بايد همه انواع مدنيت را كنار بگذارد.
او بايد هر گونه آداب و رسوم و فرهنگي را كنار بگذارد. بايد هر نوع شرطي شدن را به فراموشي بسپارد. او بايد دوباره حيوان بشود. در اين صورت اين نماد معناي خودش را پيدا مي كند.
وقتي انسان حيوان بشود نه تنها سقوط نمي كند بلكه به مرتبه ي بالاتري رسد. وقتي انسان حيوان مي شود واقعاً حيوان نيست. وجود ديگريست شما سقوط نمي كنيد. وقتي انسان حيوان شد قديس مي شود [14]
اشو و نفي مذهب و شريعت
يكي ديگر از آموزه هاي اشو نفي مذهب است او مي گويد:
مذهب سركش است و انسان مذهبي عصاينگر. او بر ضد همه راست ديني ها، بر ضد همه سنت ها بر ضد همه ايدئولوژي ها به عصيان برمي خيزد. تنها عشق او، عشق به حقيقت است.
همه عشق او براي دستيابي به حقيقت. فقط چنين انساني آن را مي يابد [15] در جايي ديگر مي گويد:
همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.
همه شيوه ها دروغينند. آنها تنها يك موقعيت را پديد مي آورند و انگيزه نيستند. مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي
نوتري نياز خواهد بود [16] نفي تقليد يكي ديگر آموزه هاي اشو اينست كه به شدت با تقليد مخالف است.
خانمي سيگاري، در خانه يك طوطي داشت، هنگامي كه متوجه سرفه مداوم طوطي شد، سيگارش را ترك كرد. نگران شده بود و از آنجايي كه پشت سرهم سيگار مي كشيد، فكر كرد شايد دود سيگار سبب آزار طوطي شده باشد.
طوطي را پيش متخصص حيوانات برد. بعد از معاينات لازم، پزشك هيچ علامتي از ناراحتي ريه در طوطي پيدا نكرد. آخرين نتيجه گيري ها نشان داد كه سرفه ي او تقليدي از سرفه صاحبش بوده است.
دود سيگار سبب سرفه طوطي نشده بود، بلكه او فقط از صاحبش تقليد مي كرد. دقت كنيد. زندگي شما مي تواند دقيقا مانند زندگي همان طوطي باشد.
اگر چنين باشد، چيز بسيار با ارزشي را از دست مي دهيد. زندگي را از كف مي دهيد. آنچه را كه به دست مي آوريد بي ارزش است، زيرا چيزي با ارزش تر از زندگي وجود ندارد. به همين دليل در تانترا، طبيعي بودن و آزادگي، برترين و اساسي ترين فضيلت است.
آزاد و حقيقي بودن، صفتي منحصر به فرد و يكتاست [17]. ترفند اين است:
اگر انسان سعي داشت روي پاي خود بايستد، او را سرزنش كن و اگر مقلد بود، او را تشويق كن! طبعاً بذر وجودش، استعداد ذاتي اش، مجالي براي بروز و ظهور پيدا نخواهد كرد [18] نفي استاد آموزه اي ديگر از اشو اينست كه او استادان و بزرگان را نفي مي كند.
هدف اشو در نفي استادان اينست كه خود را يكه تاز در حوزه دين و عرفان مي كند.
وي در برخي موارد كلام پيامبران الهي و استادان بزرگ عرفاني را براي تاييد گفتار خود به كار مي برد و
بعضاً از آنان تمجيد به عمل مي آورد و در ديگر سخن آموزه هاي آنان را انكار و بيهوده مي داند و خود را سرلوحه آگاهي مذهبي و توانايي ديني به شمار مي آورد و با ديگر آموزه هاي اديان بزرگ كه حاميان فراوان دارند سر جنگ مي آورد و مي گويد:
از گوروهاي استادهاي اخلاقي دروغين برحذر باشيد. گوروي دروغين به شما اين دنيا را وعده مي دهد. حتي اگر قرار باشد براي جهان ديگر قولي بدهد باز هم به معيار اين دنياييست او به شما زني زيبا در بهشت را وعده مي دهد. او به شما قول جويبارهاي شراب در بهشت را مي دهد. اما اين چيزها هميشه در حد وعده باقي مي ماند او به شما قلعه هاي طلايي كاخ هاي تزيين شده با الماس و طلا و نقره و زن و شراب در بهشت وعده مي دهد اما حقيقت اينست كه اين چيزها به اين دنيا تعلق دارند. او صرفاً در حال تحريك شماست.
او فقط قصد دارد شما را گول بزند [19]
نكته مي دانيد اشو وقتي اين گونه در مورد بهشت و جهنم سخن مي گويد به خاطر اينست كه وي معاد را قبول ندارد و منكر معاد مي باشد و اين يكي از شاخصه هاي عرفان هاي سكولار مي باشد در جايي ديگر مي گويد:
من سرآغاز آگاهي مذهبي كاملاً نويني هستم. لطفاً مرا با گذشته پيوند نزنيد. گذشته حتي ارزش به خاطر سپاري ندارد. چه نعمت بزرگي براي بشريت خواهد بود.
اگر سراسر تاريخ گذشته را كناري نهيم. همه گذشته را به گنجينه هزاره ها بسپاريم و به انسان آغازي جديد بخشيم و دوباره او را آدم و حوا كنيم تا بتواند از صفر شروع كند - انساني نو، تمدني نو، فرهنگي نو [20]
وي
در مسير كشيدن خط ابطال بر روي تمام استادان الهي و عرفاني و كنار راندن پيامبران و استادان بزرگ در اين حوزه مي گويد:
وقتي يك استاد زنده است؛ طريقش نيز زنده است.
او مزه اي دارد تند و تيز. يك استاد را در حالي كه زنده است بچشيد. ابلهان مرده پرستند. انسان خردمند دوستدار زندگيست [21] نفي ازدواج و خانواده از جمله ارزشهايي كه اشو آن را در تعاليمش انكار و نفي مي كند ازدواج ونهاد مقدس خانواده است او ذيل نفي ها نفي ازدواج و خانواده نظريات كمون را در كتابهاي خود خصوصا كتاب آينده طلايي مطرح مي كند او كساني را كه ازدواج و خانواده را عهد مقدسي مي دانند احمق خطاب مي كند و مي گويد:
بناي ازدواج صوري و بر ويرانه هاي عشق قرار دارد آنچه ازدواج به ارمغان مي آورد فقط عذاب پريشاني آزردگي بردگي و نابودي كامل معنويت انسان است به خلاف اين كمون نمونه پيوند يا تجمعي از روحهاي آزاد است [22] در جايي ديگر مي گويد:
ازدواج چيزي مصنوعي و پلاستيكيست [23] نفي تربيت يكي از آموزه هايي كه اشو روي آن تاكيد دارد نفي تربيت در خانواده است وي مي گويد:
كودك با سكوتي محض به دنيا مي آيد بومي كاملاً سفيد است از جذابيت و زيبايي و موسيقي سكوت برخوردار است اما ما شروع به انباشتن او از آرمانها مي كنيم و او را به بلند پروازي آلوده مي سازيم هر كودكي سالم و كامل به دنيا مي آيد و ما بي درنگ شروع به آسيب رسانده به او مي كنيم آموزش و پروش ما بلند پروازانه است [24] پدر و مادرها و آموزگاران همواره اين فكر را در تو تقويت كرده اند كه بايد شناخته شوي بايد مورد
پذيرش قرار بگيري اين شگردي حيله گرايانه براي نگه داشتن آدمهاست [25] در قبال نفي تربيت خانواده، كودكان را متعلق به كمون مي داند و اعتقاد دارد كه كودكان بايد از پدر و مادر مستقل باشند. بچه ها بايد به كمون تعلق داشته باشند، نه به پدرها و مادرها والدين به اندازه كافي ضرر زده اند.
كودكان بايد نه در كنار والدين، كه در شبانه روزي هاي كمون زندگي كنند تا پدر و مادرها نتوانند ذهن آنه را مسموم كنند.
كمون بايد مراقب باشد كه هيچ نوع جهان بيني فكري يا سياسي، مليت، نژاد يا طبقه اجتماعي خاصي بركمون حاكم نگردد [26]
اشو معصوميت كودك را ناشي از جهل او مي داند و جهل را امتيازي براي كودك اشو در فرق جهل و معصوميت مي گويد معصوميت همان جهل است با اين تفاوت كه در معصوميت اشتياقي به دانستن ندارد از اين وضع راضي و قانع است [27] نفي سياست در عرفان اشو سياست واقعه اي پليديست و سياست مدار جزء نابكارترين افراد جامعه معرفي شده سياستمداران از اخلاق، عرفان، عشق، آزادي و معنويت عقب مانده اند اوشو مي گويد:
سياستمداران آدم هايي كودنند. از كود نيست كه به سياست رو آورده اند.
كسي كه كودن نباشد از ميان شعر و شور و شعور و قدرت، قدرت را انتخاب نمي كند انتخاب قدرت نشانه ضعف اوست نه قدرت او. آنها آدم هايي ضعيف و كم جنبه اند. كه قدرت را به دست گرفته اند.
از اين رو همه شان براي زندگي سالم و انساني خطر آفرينند [28] سياست بازان نابالغ ترين اذهان دنيا هستند.
فقط ذهن هاي دست سوم به تزوير علاقه مند مي شوند. [29] افراد پيش پا افتاده و افرادي كه از عقده حقارت رنج مي برند. سياست باز مي شوند. آدم
عاقل زندگي را شادمانه زندگي مي كند او در وسوسه قدرت نيست شايد به موسيقي، به آواز به رقص علاقه مند باشد اما به سلطه گري علاقه مند نيست شايد علاقه مند باشد آقاي خودش شود ولي علاقه ندارد آقاي ديگران شود. سياستمداران مردم اني ديوانه اند.
تاريخ برهاني كافيست [30] اطاعت ترفند سلطه گران و سياستمداران است كه تو را استثمار كنند.
تا تو را به اسارت نگه دارند در اسارت ذهني [31]. به مردم كمك كن طبيعي باشند. به مردم كمك كن آزاد باشند. به مردم كمك كن خودشان باشند هرگز سعي نكن كسي را به زور وادار كني. به زور بكشي و به زور هل بدهي و تحت كنترل خود دراوري اينها همه ترفندهاي نفس است و سياست سرتا پا همين است [32] نفي علم و تكنولوژي اشو همچنين به نقد علم و تكنولوژي هم مبادرت كرده است.
انسان متمدن هميشه در حال ديوانگي است.
زمين اكنون يك ديوان خانه بزرگ است و اين خاصيت تمدن و تكنولوژي است.
انسان چون نمي تواند ذهن خود را ببندد به سوي صنعت و علم روي مي آورد. علم چيزي جز تهديد و ترس نيست. [33] در جايي ديگر مي گويد:
دانش تمام شادماني و ضيافت را از زندگي تو دور مي سازد تمام شعر و آواز و رقص ها را نابود مي كند [34] علم چيزي جز تهديد و ترس نيست. كودكي كه به دنيا مي آيد پاك است؛ اين پاكي محكوم به زوال است؛ زيرا در اين دنياي آلوده، محافظت از پاكي كودك بسيار مشكل است؛ جهان امروز بسيار نيرنگ باز و فريبكار است؛ تاسيس مدارس و دانشگاه ها به همين دليل است؛ زيرا آنها راه فريبكاري را نشان مي دهند. اين گونه
آموزش ها كه نتيجه آن علم و تكنولوژي است، راه فريب كاري را آموزش مي دهند و پاكي را از كودك مي گيرند. عشق براي يك ماشين بي معناست [35] نفي فلسفه و منطق از جمله آموزه هاي اشو نفي فلسفه و منطق مي باشد او مي گويد:
قوانين منطقي زنده نيستند. حيات يك جريان سيال و زنده است.
كساني كه قوانين منطق را ارزش مي نهند و سعي دارند تا زندگي كنند آن را به گونه اي تمام مي كنند كه در دستانشان چيزهاي مرده دارند. ولي كساني كه خود را از چهارچوبه منطق دور مي كنند و به درون زندگي بپرند. قادر به درك راز حيات مي باشند به اين دليل است كه سوترا گويد تمام اصول منطق را بشكنيد … شما بايد به خاطر آوريد كه فلاسفه كساني هستند كه سعي دريافتن حقيقت زندگي به مدد عقل دارند.
تاكنون نتوانسته اند هيچ چيز كشف كنند هزاران كتاب نوشته اند.
اما كتاب هاي شان فقط بازي با كلمات است.
آنها براي تفسير كلمات نگاشته شده اند و شبكه اي از كلمات را زيركانه و وسيع گسترده اند.
كه مشكل مي توان راه خروج از آن پيدا نمود اما آنان هيچ چيز نمي دانند. اصلاً هيچ چيز. كساني كه حقيقت زندگي را مي دانند حكما و عرفا هستند اينان كساني هستند كه به جاي تمرين زباني ترفند هستي، درون آن غوته مي خورند [36]
او با جولان عقل در هر نظام عرفاني مخالف است.
او معتقد است همه نظام هاي فلسفي معركه اند.
هگل، كانت، ماركس حرف ندارند. تنها نقطه ضعف اين نظام هاي فلسفي آن است كه همه شان مرده اند.
من صاحب هيچ نظام فلسفي اي نيستم. نظام فلسفي نمي تواند زنده بماند. من يك رونده ام. يك جريان مثل رود. من حتي نمي دانم كه ديروز چه گفته ام. به اين موضوع هم
اصلاً فكر نمي كنم. من فقط پاسخگوي اين لحظه ام. من پاسخگوي حرف هاي ديروز نيستم. برو از ديروزي بپرس. قطعاً پيدايش نخواهي كرد. فردا نيز مرا نخواهي يافت. نه ديروزي وجود دارد و نه فردايي تنها همين لحظه است كه واقعيت دارد [37]
***********
[1] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، قم، انتشارات سايه گستر، 1383؛ اُشو، عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر، تهران، انتشارات دارينوش، 1382، اُشو، عشق، رقص، زندگي، ترجمه فرشيد قهرماني، تهران، آويژه، 1379
[2] - اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 24
[3] - اُشو، سرگشتگي، ترجمه فرشيد قهرماني و فريبا مقدم، ص 43
[4] - همان ص 75
[5] - اُشو، آفتاب در سايه، ترجمه مسيحا برزگر، ص 196
[6] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، ص 18 و عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر ص 53
[7] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19
[8] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 51
[9] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58
[10] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 177
[11] - اُشو، عاشقانه ها، قوام الدين خرمشاهي، ص 74؛ اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 132
[12] - اشو، آواز سكوت، ترجمه مير جواد سيد حسيني، ص 1
[13] - همان، ص 37
[14] - اشو آواز سكوت، ص 8
[15] - اشو، الماسهاي اشو، ص 203
[16] - اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ص 20 -
[17] تعليمات تانترا ص 123
[18] - اشو، كودك نوين، ص 16
[19] - اوشو. آواز سكوت. ترجمه ميرجواد سيد حسيني. انتشارات ه و دين چاپ اول
1384 ص 94
[20] - الماسهاي اوشوص 366
[21] - آواز سكوت. ص 100
[22] - اشو آينده طلايي ص 98
[23] - اشوراز ترجمه محسن خاتمي، ص 77
[24] - اشو، مراقبه هتر شور و سرمستي، مجيد پزشكيٰ ص 50
[25] - اشو، خلاقيت، مرجان فرجي، ص 138
[26] - اشو آينده طلايي، ص 100
[27] - اشو، بلوغ، ص 87
[28] - اوشو. ريشه ها و بالها. ترجمه مسيحا برزگر. آويژ. چاپ اول 1382. ص 105
[29] - الماس اوشو. ص 206
[30] - همان. ص 354
[31] - همان. ص 390
[32] - همان. ص 251
[33] - اشو، راز ج 1، ص 96
[34] - همان ص 241
[35] - اشو، مراقبه شور مستي، ص 44
[36] - اوشو. ضربان قلب حقيقت مطلق. ترجمه دكتر لوئيز (مرضيه) شنكايي. ص 404
[37] اشو، ريشه ها و بالها، ص 175
آيين بودايي يكي از اديان باستاني هند است كه حوالي قرن پنجم پيش از ميلاد توسط سيدارْته گوتمه بنيانگذاري شد.
اين آيين در ابتدا در هند گسترش روزافزون يافت اما در سده هاي بعدي هم به جهت عوامل دروني و هم عوامل بيروني چون نفوذ اسلام در هند از اين سرزمين رخت بربست و در كشورهاي ديگر رونق يافت. آيين بودا در تاريخ هند و آيين هاي بسياري تاكنون اثرگذار بوده است آيين بودا در جهان شرق نقشي اساسي داشته و در طي قرن بيستم در غرب گسترش يافته است.
اين آيين در ابتدا شرق آسيا را در برگرفت و كشورهايي چون هند، سريلانكا، چين، كره، ژاپن، تبت و مغولستان را تحت تاثر خود قرار داد. در عصر حاضر همزمان با گسترش معنويت گرايي در جهان غرب اين آيين هم اكنون در دنياي غرب طرفداران زيادي يافته
است به طوري كه جنبش هاي نوپديد ديني زيادي كه متاثر از آيين بودايي هستند با به عرصه وجود گذاشته اند؛ [1]
زندگاني بودا
تولد
بودا نام مشهور بنيانگذار آيين بودايي است.
نام شخصي وي سيدارته و نام خانوادگيش گوتمه بوده است؛ [2] واژه بودا در واقع به معناي كسيست كه به روشنايي رسيده [3] يا «آنكه به واقعيت بيدار شده است» [4] بنا بر اين اختصاص به شخص خاصي ندارد. از اين رو عنوان بودا (چنانكه خواهد آمد) در آيين بودايي به صورت يك عنوان عام كاربرد دارد اما در هر صورت وقتي كلمه بودا به تنهايي براي اشاره به شخص به كار مي رود منظور همان بنيانگذار آيين بودايي است.
گفتني است واژه سيدارته به معناي كسي كه به هدف نهايي رسيده [5] و گوتاها يا گوتمه به معني مرتاض است؛ [6] بودا در سال 560 قبل از ميلاد مسيح متولد شد.
مولد او را برخي در يكصد مايلي شهر بنارس در شمال هند [7] و برخي بيشته «لومبيني» در جنوب نپال دانسته اند؛ [8] پدر او «سودودانا» از شاهزادگان قبيله شاكيا بوده و بر آنان فرمانروايي مي كرده است؛ [9] شرح حال بودا به طور كامل به دست داده نشده [10] از اين رو روايات زندگي وي از يك سو دچار اختلاف فراوان و از سوي ديگر با افسانه ها و اغراق هاي عجيبي آميخته است تا جايي كه تولد او را ما فوق طبيعي دانسته و گفته اند مادرش از طريقي غير بشري حامله شده است؛ [11] نام مادرش مهاميا بود.
او بعد از تولد بودا نيز باكره بود چون بودا از پهلوي او به دنيا آمد. همراه تولد وي حوادثي در عالم رخ داد و
برهمنان تشخيص دادند كه او در سي و پنج سالگي يا بودا مي شود و يا فرمانرواي جهان. [12] بودا در زندگي پدر در ناز و نعمت به سر مي برد. پدر در سن شانزده سالگي براي وي سه قصر ساخته بود.
او در هر فصل در يكي از آنها به سر مي برد. [13] در سن شانزده يا نوزده سالگي با يكي از شاهزادگان استان مجاور ازدواج كرد [14] اما ضمن علاقه وافري كه به همسر خود داشت از پريشاني ضمير و آشفتگي حال او كاسته نشد و در سن 29 سالگي [15] تصميم گرفت زندگي و خاندان خود را ترك گويد. [16] درباره علت اين تصميم به مشاهده چهار منظره، اشاره مي كنند:
پيرمردي بسيار شكسته، مريض درمانده، جنازه يك مرده و زاهد مذهبي آرام و بي تشويش. وي پس از مشاهده اين چهار منظره علي رغم ميل شديد، شبانه، از زن و فرزند تازه تولد يافته خود كناره گرفت و از شهر بيرون رفته در دل جنگل ها با تراشيدن موي سر، لباس راهب ها را پوشيد. [17] زهد و رياضت
بودا سپس نزد دو استاد رسيد تا از آنان راه آرامش ابدي را بياموزد اما روش آنان رضايت او را جلب نكرده و خود به اتفاق پنج تن ديگر از مرتاضان كه در دهكده اورولا در سرزمين ماگادا به وي پيوستند به رياضت هاي طاقت فرسا پرداخت [18] و به مدت شش سال چنان رياضت كشيد كه طراوت و نيروي جسماني را از كف داد و به پوست و استخوان بدل شد [19] اما با اين حال به مقصود خود كه آرامش و روشناييست نرسيد پس به زندگي عادي برگشت و به
خوردن و نوشيدن پرداخت تا نيروي خود را باز يابد. همراهان در اثر مشاهده اين وضعيت از او مأيوس شده او را ترك گفتند. [20] بودا زير درخت «بو» كه بعداً آن را درخت بيداري و روشنايي يا درخت علم يا بودهي نام گذاشته اند نشست و تصميم گرفت تا به واقعيت نرسد از آنجا تكان نخورد سپس به تفكر و تمركز و مراقبت پرداخت تا آنجا كه شب هنگام به يك تجزيه و تحليل ساده روان شناختي درباره علت شرور و نحوه پيروزي بر آن دست يافت و بودا شد يعني روشن و منور گرديد. [21] در واقع او به كنه اسرار جهان و مبدأ رنج جهاني يعني چهار حقيقت برجسته و نيز هشت راه نجات دست يافت. چهار حقيقت برجسته عبارتند از:
الف: هر چيزي كه از هستي بهره دارد با درد و رنج همراه است.
ب: مبدأ آلام و رنج ها اميال و خواهشهاي نفساني است.
ج: رهايي از رنج با كنار گذاشتن و سركوب كردن خواهشها و تمايلات نفساني حاصل مي شود.
د؛ راه متوقف نمودن اميال از هشت مرحله يا راه تشكيل مي شود. آن هشت راه عبارتند از:
ايمان راست،
نيت راست،
گفتار راست،
كردار راست،
طريق زيستن راست،
كوشش راست،
پندار راست،
توجه و مراقبه راست.
با به كارگيري اين هشت راه رنج انسان زدوده مي شود و شادي جاي آن را خواهد گرفت. [22] بودا به سن هشتاد سالگي رسيده بود كه احساس كرد هنگام وداع رسيده است به ياران خود نصيحت هايي مي كرد و آنان را به كوشش در راه رستگاري ترغيب مي نمود و زوال و فنا را گوشزد مي نمود. تلاش بودا اين بود تا اگر در پيروانش شكي درباره او يا آيين بودايي دارند
مطرح كنند و پاسخ بگيرند. او در ميان گروه پانصد نفري از مريدانش در يكي از مكان هاي تبليغي از دنيا رفت. [23] در منابع از مكاني به نام استوپا [ ((محل نذورات و خيرات زايرين بودا))] ياد شده. استوپا نام تپه اي كوچك و محل گورستان در دوره قبل از بودايي در منطقه شمال شرقي هند بوده. نقش آن در آيين بودا روشن نيست جز اين كه در افسانه ها آمده بخشي از خاكستر بودا در بالاي ساختمان به صورت نيمكره نگهداري مي شده است و در واقع تدارك اين محل براي ياد آوري آرمان معنوي بودايي بوده است؛ [24]
بررسي
پراكندگي جزئيات مربوط به زندگاني سيدارته گوتمه در منابع، حاكي از دخل و تصرّفات يا داستان سرايي هاي بي حساب، پيرامون وي است.
در واقع آن چه نسل اوليه دوران بودا پيرامون وي داشتند چيزي جز اين نبود كه وي در حدود قرن هاي ششم و پنجم قبل از ميلاد در شمال شرق هندوستان متولّد شده و از دنيا رفته است.
از طبقه كشاتريه ها بوده و زندگي خود را براي دست يابي به تنوير رها كرده و به رياضت پرداخته و پس از وصول به مقامات معنوي به تبليغ پرداخته و پيرواني يافته است.
از آنجا كه اين روايت از حيات وي در نگاه نسل هاي بعدي بي روح به نظرمي رسيد آنان در گسترش جزئيات زندگاني وي تلاش كردند و در نتيجه انواع و اقسام شرح ها از زندگاني وي به جاي ماند كه مشحون از جزئيات اغراق آميز و حاكي از شيفتگي به شخصيّت بودا است.
پراكندگي و ناسازگاري اين جزئيات از ساختگي بودن آنها حكايت مي كند.
عناصر افزوده در زندگاني بودا بر فريبندگي و پرجاذبگي زندگاني او
مي افزايد. او در خانواده بسيار مرفه در قصرهاي متعدد مي زيست. از سر كنجكاوي از قصر خود بيرون مي رود و با مشاهده صحنه هايي دگرگوني پيدا مي كند و در ادامه تصميمات خود با دو استاد از كاهنان به تمرين يوگا مي پردازد و از روش آنان نيز راضي نمي شود و راه رياضت هاي شاقه را پيش مي گيرد تا به حقايقي دست مي يابد. اين جزئيات در زندگاني بودا كه در منابع به صورت هاي گوناگون و گاه متعارض نقل مي شود حاكي از برداشت هاي انفراديست كه در منابع مربوط به زندگاني بودا حضور يافته است؛ [25] بر اين اساس نمي توان دخالت روحيه اسطوره گرايي نسل هاي بعد از معاصران بودا را در تصوير زندگاني او منتفي دانست.
شخصيّت بودا
آيين بودا در ميان سه مكتب و جريان هاي فكري كارما، اوپانيشاد و چارواكه ظهوركرد و نگاهي نو در شناخت رنج جهاني و راه نجات ارائه نمود به گونه اي كه تا مدت ها آيين هندو را تحت الشعاع قرار داد به گونه اي كه رشد فلسفه در هند را مرهون جدال پيروان هندي و بودايي مي دانند گرچه اين جدال در سرزمين هند منجر به شكست بودايي گرايي شده اما اين آيين در بسياري ازكشورهاي ديگر گسترش يافت. [26] بر اساس متون و باور برخي بوداييان هندي يعني لوكاتارا - وادين ها (LokoTTAr - vadins) بودا چهره اي فوق طبيعي (يا نيمه الهي) دارد. او به انجام اموري فوق توانايي بشر قادرست و بر اساس داستان هاي جاتاكاي كه در مهاواستو (mahavastu) فراهم آمده وي در هستي هاي گذشته خود (بر اساس باور تناسخ) منبع عظيمي از پونيا (panhya) يعني كارهاي مثبت گردآوري كرده است و لذا توانايي هاي خارق العاده اي دارد. [27] بوداييان از همان
آغاز در شخضيّت و تعليمات بودا اختلاف نمودند و ديدگاه هاي مختلفي پيش آمد. اين اختلافات منشأ پيدايش دو شاخه اصلي هينايانا و ماهايانا در پيروان بودا شد هينايانا كه در مناطق جنوبي هند به سر مي بردند سعي بر حفظ تعاليم شخص بودا داشتند و همانطور كه بودا خود را آموزگاري ساده و گريزان از بدبختي ها معرفي مي كند آنان هم به همين مقدار اكتفا كردند.
در برابر، شاخه ماهايانا كه در مناطق شمالي مي زيستند نظريه الوهيت بودا را مطرح كرده او را از هر آموزگار ساده فراتر بردند و به عنوان ناجي الهي معرفي كردند و نيز بر تعدد بوداها به صورت نامحدود تأكيد نمودند. اين باور چنان تأثير گذار بوده كه فرقه هينايانا نيز امروزه وجود چندين بودا را مي پذيرند. [28] بودا خود در صدد الوهيت نبوده بلكه پيروانش او را تا حدّ خدايي بالا بردند و به پرستش او پرداختند. بي شك در بودا نشانه هاي يك انسان معمولي وجود داشت. سرگذشت زندگاني او ناقل حوادثيست كه نشان مي دهد بودا حتي پس از تنوير نيز دچار ضعف هاي جسماني بوده است، ناراحتي هاي مزاجي داشته و به بيماري مبتلا مي شده است اما روش زندگي او كه از ناز و نعمت و تاج و تخت موروثي كناره گيري مي كند و در مسير نجات انسان ها گام بر مي دارد باعث تحسين و تمجيد پيروان او و برانگيخته شدن احساسات آنها مي شد از اين جهت كم كم به ستايش رسمي او روي مي آوردند تا جايي كه وي را يك انسان متعالي و حتي متعالي تر از خدايان هندويي مي شمارند. از عوامل ديگر كه باعث باور به الوهيت بودا بوده اين كه به صورت شگفت
انگيزي به مجلس مي آمد و سپس از نظر ها پنهان مي شد و مردم متحير مي ماندند. تولد او را با سي و دو پيشگويي همراه مي دانند و تنوير او را نيز همراه با كرامات دانسته اند؛ [29]
دين بودايي
جريان روحاني بودا در ميان جريان هاي روحاني يا ديني اولين ديني بوده است كه به صورت جهاني شكل گرفته است.
اگرچه در انديشه هاي نظري متفكران در مورد اينكه آيا افكار و انديشه هاي بودا دين بوده است يا يك جريان روحاني ميان تاريخ نويسان مورد تشكيك قرارگرفته و مخالفت هاي نيز در مورد اينكه دين است يا يك جريان معنوي از سوي برخي صورت پذيرفته. يكي از مهمترين صاحب نظران اديان مي نويسد:
«بوداگرايي حداقل به شكل قديمي تر و واقعي تر آن مطلقاً يك دين نيست بلكه يك نظام اخلاقي و فلسفي صرف است كه بر مبناي نگرش بدبينانه اي از زندگي بنا شده است» [30] هدف اصلي بودا اين بوده است كه انسان را از سراسر اين دنيا كه تماماً رنج، غم و بدبختي او را فراگرفته بره اند و به وسيله يك سري امور اخلاقي تعليماتش نيز بر همين اساس بوده كه از نظر اخلاقي بر هستي متافيزيكي متعالي مورد آموزش دين هندويي، كه وي بر آنها اعتراض گماشته شده بود برتري داشت. [31] لذا آيين بود را نمي توان گفت يك دين است بلكه جريان معنوي اخلاقيست كه خود بوداييان نيز از همان روزگار كهن خود را صرفاً نه به صورت يك نظام رهباني بلكه همچون جريان معنوي باجنبه هاي مردمي به عرصه ظهور پا نهاده و بر اين نكته تأكيد دارد كه چگونه مي توان مردم را از رنج و عذاب دنيوي كه سراسر وجود آنها را فراگرفته
است رهايي داد و به نيروانا رساند. [32]
پيدايش دين بودايي
چنانچه به جريان فكري و معنوي پيش از بودا توجه كنيم در مي يابيم كه سه جريان مهم معنوي و اخلاقي در سرزمين هندوستان فعال بوده اند.
يكي آيين نيايش يا همان قانون كارماست كه مراسم عبادي خود را كه برگرفته از سحر و جادوست پذيرفته و ديگري آيين اوپانيشادها. آنان كساني بودند كه از قيد و بند اين عالم ماده، رهايي مي جسته اند و به تزكيه نفس پرداخته بودند تا از اين عالم رهايي پيدا كنند.
اوپانيشادها نوعي نوشته هاي رمزي و تمثيليست براي نشان دادن طريق نجات كه در مقابل اينها راه كردار و طريق اجراي مراسم عبادي كه مربوط به رساله هاي براهمه مي باشد.
به عبارتي دقيق تر براهمه راه شريعت و اوپانيشادها راه طريقت در دين وداي هندوان است.
راه شريعت راهيست دنيوي و راه طريقت راهي معنوي يعني نهي ازكردار. اين راه به تجرد و رهايي از قيود عالم و ماده مي پرداخته است؛ [33] مكتب سومي نيز وجود داشت بنام چارواكه. اين مكتب فلسفي يا انديشه ديني به طور كلي منكر مبدأ و معاد و روح بوده آنچه نزد اينها مهم بوده دم (فعلي) است كه بايد آن را غنيمت شمرد و نفع مادي و كام دل دو هدف نهايي حيات بشر مي دانستند. در واقع چارواكه ها از لذائذ زندگي دنيوي به صورت كامل بهره مند مي شدند و براي خود كوچك ترين مسؤوليت اخلاقي و معنوي كه در سه مكتب قبلي بوده برنمي شمردند. ميان اين سه مكتب معنوي بود كه بودا در قرن ششم قبل از ميلاد ظهور نمود و باب نويي را در چگونگي و راه رهايي از رنج جهاني و يا عالم
ماده را براي بشر قرار داد تا مدت ها توانست كيش هندوان را تحت تأثير خود قرار بدهد، وقتي كه بودا ظهور نمود با برهمنان به مقابله و مناظره كشمكش هاي زيادي نمود كه به واسطه اين مناظرات و نقد ها فلسفه هندو رشد نمود. [34] بودا با اينكه در محيطي كه جريان هاي معنوي مهمي كه در بالا به آن اشاره شد ظهور نمود اما روشي نو براي نجات بشر اتخاذ نمود، بوداييان همانند آيين جين، بر روي اصل ترك دنيا قرار گرفته؛ به نوعي يك جنبش فكري و معنوي براي رهايي از سختي هاي روح بشري است.
آيين بودا در راه استقلال فكر و عمل و رهايي از ربقه تعاليم برهمنان قدم برداشت وي از طبقه كاست كشاتريا (جنگ آوران) يا شاهزادگان بود كه از آن طبقه بيرون آمد و همه افراد و انسانها را بدون رعايت نظام كاست ها، كه در هند مورد احترام خاصي داشت در آن زمان دعوت به جريان هاي معنوي و اخلاقي خود نمود. [35] شارع آيين بودا فلسفه و انديشه هاي برهمنان را مورد انكار دانست و به مقابله آنها پرداخت و راه آزادگي روح را كه آنها به وسيله وداها مي دانستند به طور كلي انكار نمود. تمام آيين ها و مراسم مناسك هاي كه برهمنان در آن زمان انجام مي داند از طريق وداها بيهوده و لغو دانست و ادعاي آنها را كه مي گفتند تنها راه رستگاري رهايي انسان از درد و رنج عالم منحصر به اين طايفه و وداها را انكار نمود. [36]
همين مخالفت هاي اوليه بودا با مراسم سختي كه از طريق برهمن ها بر مردم عرضه مي شد سبب شد كه بودا در هند رشد نمايد. به عبارتي
ديگر آيين بودا به جهت آنكه بي عدالتي و نظام طبقاتي برهمن را مردود مي دانست و رياضت هاي غير قابل تحمل «جين» را نيز تجويز نمي كرد و از سويي مدّعي بود كه معضل تناسخ را نيز حل كرده است از سوي جامعه آن روز هند مورد استقبال قرار گرفت و به سرعت منتشر گرديد.
دليل مخالفت بودا با وداها نيز اين بوده است كه مي گفت وداها با توجه به تقسيم بندي و طبقه بندي انسانها نمي توانند تمام بشر يا روح آدمي را از اين رنج و سختي نجات دهند؛ آنها فقط براي عده خاصي حجت يا نظريه مي دهند نه براي همگان. [37]
البته اين نكته را نيز بايد مورد توجه داشت با اينكه بودا برخي از معتقدات مكاتب يا جريان هاي معنوي سه گانه خود را كه در هند بود مورد نقد قرار داد و روش هاي نويني براي رهايي از رنج و درد و نيز گريز از دايره مرگ و حيات آدمي برگزيده بود امّا در هر حال افكار و اعتقادات وي به نوعي برگرفته شده از اوپانيشادها و آيين هندوست؛ لذا ابتدء اً آيين بودا مورد استقبال هندوان قرار نگرفت تا اينكه خود بودا در جايي بيان نمود كه آيين وي به مكاشفه از نو باز يافته به نوعي راه كهن وطريقه جاوداني آريايي ها مي باشد؛ آيين بودا نه فقط وارث مباني مهم كيش برهمني است بلكه رنگ جريان فكري و معنوي خود را نيز تحت تأثير معنويت هند قرار گرفته است اما با توجه اينها دين بودا خيلي در هند دوام نياورد بعد از مدت طولاني به دلايل گوناگوني كم كم از چهره خود در هند كاست و در
كشورهاي تبت، سريلانكا، چين، ژاپن و غيره … رونق گرفت.
افول دين بودايي در هند
علت هاي زيادي براي افول دين بودا در هند بيان نموده اند.
كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
فتوحات مسلمين. وقتي كه مسلمانان بخشي از هند را تصرف كردند مردم هند به آموزه هاي اسلام آشنايي كامل پيدا كردند كم كم عرفان و آن معنويت بودايي كمرنگ شد.
به پايان رسيدن سلطنت حكومت پادشاهان بودايي.
وقتي سلطنت هاي بوداييان همانند آشوكا و غيره در هند به پايان رسيد ديگر آنها پشتوانه اي كه حمايت كنند داشته باشند نداشتند لذا قدرتي كه از قبل براي خود به واسطه ديرها و معبدها و غيره درست كرده بودند آنها را ازدست دادند و باعث شد كه دين بودا در هند افول نمايد. كيش هندو به وسيله دو فيلسوف بزرگ جدلي به نام هاي «كوماريلا» «اوشانكارا» از نو احياء شد.
اين دو حكيم يك كالبد جديدي به آيين هند و دادند و براي مبارزه با معتقدات بودا به شدت قيام كردند.
انحطاط و اختلافاتي كه ميان فرقه هاي بودايي به وجود آمده بود و بحث هاي زيادي كه ميان فرقه هاي گوناگون مطرح شده، بود باعث شكاف انحطاط دين بودا در هند گرديد. [38] اين امور و امور ديگري باعث شد آيين بودا كه چندين ساله بر هندوستان حاكم بود براي هميشه آهنگ وداع را بزند و لباس خداحافظي بر تن كند.
گسترش دين بودايي
هنگامي كه بودا به نيروانا يا همان طريق حقيقت رسيد يك حالت ترديد و شك در وجود وي سايه افكنده بود كه چگونه مي تواند اين دريافت هاي دروني كه در وجود خود يافته است را براي ديگران نقل نمايد. وي مي گويد:
«به كنه اسرار نهفته وجود خودم پي بردم
اسراري كه درك آن بسيار مشكل و سخت بود.
اسراري كه آرامش به انسان مي بخشد و برفراز انديشه هاي انساني پرواز مي كند، فقط فرزانگان مي توانند به درك آن ممتاز شوند. ولي براي آدمي كه در محيط خاكي زندگي مي كند و از لذايذ آن بهره مند شده است.
درك قانون عليت و سلسله علت و معلول بسي دشوار خواهد بود و گوشه گيري از دنيا و فرو نشاندن عطش حيات مي نمايد … سر انجام رسيدن به نيروانا دشوار بوده است … [39] اين نكات و سخنان در ذهن بودا بود كه چگونه اينها را براي ديگران بيان كند.
تا اينكه به گونه اي معجزه آسا برهمنان به بودا فهماندند كه گروهي آمادگي دريافت آيين او هستند.
بودا اين را پذيرفت و پس از سختي هاي فراوان و رسيدن به نيروانا به شهر بنارس رفت و خطبه معروف و مشهور خود را در بنارس به نام «چرخ آيين را به گردش درآورد» شروع به تبليغ نمود. ولي اول براي پنج نفر از دوستانش و بعد نيز براي ديگران بيان نمود. آموزه هاي خود را ابتدا براي شاهزادگان و بعد براي توده مردم بيان نمود و از آنجا كه آموزه هايش بر اساس نفي طبقات كاست ها بود مورد پذيرش قرار گرفت، كم كم تبليغات بودا گسترش پيدا كرد. راهبان زيادي تعليم داد و ديرهاي بسياري به وجود آورد. از شهري به شهرهاي ديگر تبليغ نمود تا اينكه مردم به سمت و سوي وي گرايش زيادي پيدا كردند؛ [40] گسترش آغازين بودا از شمال هندوستان تند بود.
از سده سوم پيش از ميلاد سراسر هندوستان را بودايي فرا گرفت و گستره آن تا حد درياي خزر خطه اي كه امروزين به
نام پاكستان، افغانستان و آسيايي مركزي است.
در سال 273 الي 230 پيش از ميلاد به واسطه پشتوانه شاه بودايي به نام «آشوكا» بوداييان آيين بودا را به سيلان كه امروزه سريلانكا فرا گرفت و از آن پس ديگر سرزمين هاي آسيا را فرا گرفت. اين گسترش ها در سال 6 ميلادي وارد چين شد و از آنجا ژاپن را نيز فرا گرفت. در همان دوران بود كه كاهنان بودايي سيلان، مردم بيرماني و اندك زماني پس از آن مردم اندونزي را بودايي كردند [41]. امّا از آن طرفهمانطور كه بودا در خاور گسترش پيدا مي كرد در هند همان طور كه بيان شد جا خالي مي نمود به عبارتي ديگر: همانطور كه گسترش آن در ژاپن، چين، تبت و غيره … رشد مي نمود همزمان بودا با پس رفتنش در هندوستان … افول نمود و اسلام با آن مباني و عقيده هاي خاصش وارد هندوستان شد.
مردم با مفاهيم بلند و رساي اسلامي آشنا شدند كم كم باعث شد كه دين بودا در هند آن آرماني كه چندين سال براي خود جمع كرده بود از دست بدهد. علاقه مردم به بودا
هنگامي كه بودا به حقيقت يا نيروانا رسيد و بر اساس انديشه هاي پنداري خودش كه فرمود خدايان برهمن به وي توصيه كرده اند كه مطالب خود را براي مردم بازگو كند، شروع به تعليم و تربيت پرداخت ميان مردم و از طبقات و كيش هاي مختلف به سمت سوي بودا گرايش پيدا كردند.
علت اينكه مردم آن زمان هند و ديگران به وي علاقه پيدا كردند دو جهت است.
تنوير بودهي رسيدن به نيروانا بزرگترين، اساسي ترين و محوري ترين جنبه دين بوداست.
حادثه رسيدن بودا به نيروانا بود
كه بودا را مجبور نمود تا اين آگاهي و دريافت دروني را براي ديگران توضيح و تفسير دهد كه خود همين شرح تعليمات و بازگو نمودن آنها براي مردم سبب شد كه به وي علاقه مند شوند. شخصيت بودا بودا براي خود يك جانشيني تعيين ننمود. در واقع بدنبال قدرت نبود بلكه مي خواست يك سري دستورات اخلاقي ارائه نمايد. معتقد بود همانگونه كه هدف بودايي يعني منور شدن همگاني است تمام پيروان وي يكسان هستند در جانشيني و هر گونه تصميم و نظري بايد بر اساس اتفاق آراء باشد.
هر كسي كه در صنف پيروان وي در مي آمد از تنگناي رسومي كه برهمن ها و جين ها براي آنها قرار داده بودند آزادي مي شد مخصوصا حذف طبقات كاست ها و اين كه تمام افراد مساوي هستند … اين نوع كارها و عقيده هاي بودايي سبب شد كه مردم به وي علاقه زيادي پيدا كنند و با اين كارها چهره اي كه از بودا براي ما نيز تصوير مي شود.
نمونه:
يك انسان كاملاً اجتماعي و قابل تطبيق با انواع گوناگون از مستمعين و مخاطبين بوده است؛ [42] بودا به نوعي يك انسان روان شناسي هم بوده است به طوري كه گفته شده وي در جذب نيروهاي خود، از بين افرادي كه زمينه هاي اجتماعي متفاوت و بالايي دارند موفقيت چشمگيري داشته، وي پيروان اصلي مبلغان خود را به صورت يك گداي بي خانمان و نورگرا دانست و اين براي حمايت از تفكرات فرد در مورد فاني واگذار بودن همه امور اشياء عالم چه راهي بهتر از در پيش گرفتن يك زندگي ثبات و بي قرار است تا بتواند بدين وسيله با همه مردم در تماس باشد از اين
رو مردم به وي علاقه زيادي پيدا كردند [43].
عوامل گسترش دين بودا
از جمله مسائل مهمي كه در دين بودا مطرح است اينست كه دين بودا چگونه گسترش پيدا كرد چه عامل يا عواملي باعث شد كه اين قدر سريع دين بودا گسترش پيدا كند در اين جا به چند عامل اشاره مي كنيم.
فعاليت ها ميسيونري يعني تبليغ هاي مذهبي و تجاري
كار بودا به وسيله تبليغ مذهب و تجاري آغاز شد نه نظامي و استعماري. بودا عده اي را به نام راهبان از ديرها و معبدها براي كارهاي تجاري و تبليغي به شهرها مي فرستاد يا خودش اين كار را مي كرد. به موعظه و پند و نصيحت مي پرداختند.
ميانه روي
بودا راه ميانه و اعتدال در همه امور را توصيه مي كرد، همين سبب شد كه اين آيين به سرعت گسترش و توسعه يابد، اقشار مختلف مردم از همه طبقات به آن پيوستند و مشتاقانه مبالغ فراواني به عنوان هديه و نذر براي توسعه و ترويج ديرهاي بودايي «سنگه» پرداختند.
تبعيدات
يكسري تبعيدهاي به واسطه مناظره و مجادله اي كه بوداييان يا برهمنان داشتند. آنها افراد بودا را از شهر يا منطقه خود تبعيد مي كردند به شهرهاي ديگر همين عاملي شده بود كه دين بودا گسترش پيدا كند.
مهاجراني كه به كشورهاي آسياي شرقي و غربي از طرف هندوستان سفر مي كردند.
سه پادشاه بودايي
آشوكاموريا: سالهاي 232 - 268 قبل از ميلاد. مناندر: حدود سال هاي 95 - 125 قبل از ميلاد. كنيشكا: حدود سال هاي 123 - 78 يا سال هاي 162 - 120 ميلادي [44]. از عوامل گسترش دين بودا اين سه پادشاه بوده است كه ما در مورد اولي كمي سخن مي گوييم. آشوكا كه در تاريخ معروف و مشهور است
از بزرگترين پادشاهان هندوستان بوده وي بر وسعت و قلمرو سلطنتي كشور خود افزود. تا جايي كه قلمرو او به خليج بنگال نيز رسيده است.
لكن شرط خونريزي و كشتار زياد كه نتيجه فتوحات وي در ميان ملل مغلوب او را نادم و آشفته ساخت و وجدانش در تحت تعاليم معلمين بودايي متأثر گرديد. در اين جا بود كه به دين بودا گرويد و با شوق و التهاب فراوان به نشر و توسعه اين جريان معنوي پرداخت … [45] از اين رو حمايت پادشاهي همچون آشوكا و آن دو پادشاه ديگر بدون شك سهم مهمي در گسترش دين بودا داشته است.
نفي طبقات
از عوامل ديگر نفي طبقات كه بودا از همان نهضت آغازين خود به شدت با تبعيض طبقاتي به هر شكل مخالفت مي نمود. در جوامع كهن هندي روحانيون بودايي به برابري طبقات اعتقادي راستين داشتند. ولي گتاما يعني بودا ابداً به هيچ طبقه يا خانواده اي خاص تعلق نداشت.
آنها به طور كلي به دنيا پشت مي كردند و به انجمن بوداييان مي پيوستند ( طبقات ) در سامگا [ (( = اجتماع مذهبي))] همه مستقيماً بدون هيچ واسطه اي به نظام سامگاهي بودا متعلق دارند و طرز برخورد با ارزشها و توانمنديهاي افراد يكسان است … همين ها سبب شده بود كه اين مربيان معنوي نوظهور در آن زمان هند رشد كند [46].
جغرافياي دين بودا
با توجه به گسترش دين بودا اين جريان فكري از جهت جغرافيايي نيز وسعت پيدا نمود به برخي از آن كشورهايي كه دين بودا به آنجا گسترش پيدا كرده است اشاره مي شود
الف)
چين
با وجود اينكه مكتب بودايي از هند سرچشمه گرفت و سپس در مناطقي از آسياي مركزي
نفوذ كرد. كشور چين اولين سرزميني بود كه تعاليم ماهايانه در آن عميقاً ريشه دوانيد و به صورت يكي از اجزاي نيرومند فرهنگ بودا درآمد. در دوران باستاني شايد در حدود قرن سوم ق. م دو كشور حين هندبا يكديگر نزديكي و تمامي داشتند، روابط بين دو قوم به واسطه جنگ و يا بازرگاني ها، هم از طريق درياهاي چيني و هندو و هم از جانب خشكي و يا سرزمين آسياي مركزي كمابيش برقرار بوده است.
به طوري كه نقل شده:
مردم چين به واسطه حكايات سياحان و جهانگردان از بودا و سرگذشت و تعاليم او چيزي شنيده بودند. اين وضع متداول بود تا آنكه پادشاهي بنام مينگ تي (58 - 75 ميلادي) از ريشه هاي هان بر تخت خاقاني چين نشست چون چند سالي از زمان سلطنت وي بگذشت وي به دين بودا بر اثر خواب هاي كه خود نقل مي كند و اينكه بودا را در خواب ديده است و وي را رهنمودهايي نموده است به دين بودا گرديد. بر اثر اين سرگذشت وي دوازده فرستاده خاص به هند فرستاد تا در باب تعاليم بودا تحقيقاتي كنند.
به وطن برگردند وقتي اين فرستادگان به وطن برگشتند مقدار ي از كتب و تمثل ها بودا را همراه خود به ارمغان آوردند. به علاوه چند راهب بودايي را نيز آوردند، همين كه آنها به چين رسيدند. امپراطور به آنها صومعه و ديرهايي براي آيين نشان برپا نمود، آنانشروع كردند آيين بودا و كتاب هايش را به چيني ترجمه كردند.
از اين جا بود كه تبليغ دين بودا در چين شروع شد اوائل با كندي پيش مي رفت ولي كم كم دين بودا سراسر چين را فرا
گرفت البته افت و خيزهاي نيز در برخي از مناطق داشته است كه شرح آنها در حد اين مقاله نمي گنجد. [47]
ب)
كره
پس از انتشار دين بودا در چين در كشور كره نيز در قرن چهارم ميلادي اين دين رواج يافت توسط راهبي بودايي به نام سوندو به تشويق يكي از پادشاهان مستقل مجلس در شمال چين از مرز گذشته به كشور كره رفت كه تعدادي تمثالها و كتابهاي مقدس خود را همراه برده و به نشر آيين بودا پرداخت. فرماندهان بر از شوق و سوز مبلغان بودايي به دين آنها درآمدند. لذا كره هم نيز از آيين بودا كم نصيب بود [48].
ج)
ژاپن
در سال 552 ميلادي امپراطوري در ژاپن سلطنت مي كرد به نام «كيمي» در اين سال هيأتي از طرف پيروان بودايي چين تمثالي از بودا براي او هديه آوردند كه سطح آن با الواح طلا شده بود.
به انضمام بعضي نوشته هاي مقدس چند پرچم و چند و نامه اي كه حاوي نظريه عالي ولي دشوار بوداييان نيز با خود داشتند كه در آن پادشاه كره تعليمات بودا را ستايش كرده اظهار مي كرد اين دين ثمرات و نتايج خوبي به بارمي آورد و اگر كسي به اين دين روي آورد بودا مي شود يعني داراي علم و معرفت مي گردد. از همين جا بود كه بودا به پيشرفت خود در ژاپن يا نهاد، در سال 558 ميلادي توسط پادشاهي به نام شوتركوتابشي به اوج خود رسيد. در بعضي از مناطق دين رسمي شده بود [49]
ه)
تبت و مغولستان
دين بودا، بعد از آنكه در اطراف و اكناف فلات مركزي آسيا انتشار يافت و ممالك شرفي و جنوبي آن را پذيرفتند. آخر از همه
به تبت رسيد و مبلغان بوداي بشارت (انجيل) بودا را با خود به آن ديار دور افتاده بردند. ولي در آغاز تبتيان از آن سرباز زدند تا اينكه در حدود 630 ميلادي توسط يك تبتي به نام سرلگ تسان گاپور در شهر لهاسا حكومت تشكيل داد بود مردم را به آموزه هاي بودا كه توسط همسرانش آموخته بود تبليغ و ترويج كرد ولي با اين همه قدرت و تبليغ نتوانست موفق بشود چرا كه شيطان پرستي اصل بود در تبت، يك قرن همچنان بگذشت ولي بودا پيشرفت چنداني نكرد. تا اينكه در قرن هشتم ميلادي باني حقيقي ديانت شخصي به نام لاما كه مردي بنگالي بود به تبت آمد. وي عبادت كاليو زوجه شيوا پرستي را كه در ميان مردم هند جايگاهي داشت بر اثر زحمات زيادي و با توجه به ديانش توانست در ميان مردم تبت جا بيندازد و به اصول خود دعوت نمود كه از اين اصول آيين بودا بود و موفق هم نيز شد؛ [50]
مقايسه دين بودا با آيين هاي ديگر: (هندي، جايني، بودايي)
سه ديني كه از هند سرچشمه گرفته اند هر سه نيز داراي تاريخي متجاوز از 500 سال پيش از ظهور مسيحيت هستند از جهاتي با يكديگر مشابه هستند و از جهاتي افتراق دارند كه در اين نوشتار به اقتراقات و اشتراكات آنها اشاره مي شود:
اشتراكات
بدبيني كلي نسبت به ارزش زندگي بشري در دنياي مادي و اجتماعي بي ارزش بودن جسم بي ارزش بودن خاص فعاليت هاي انساني در روزمره زندگي بي ارزش بودن خاص فرد يا شخص في حد ذاته گرايش هاي مشترك وحدت تظاهر رهباني اعتقاد مشترك به قانون كارما و تناسخ نداشتن برنامه اي مدون جهت بهبود
وضع اجتماعي بشر بزرگترين فضيلت انسان در پستي سكون و بي ارادگي اوست رستگاري فقط از طريق كاربرد روش ها منفي يا سركوبگرانه حاصل مي شود نه از طريق عرضه خود به خوبي ها تحمل درد و رنج حتي درد و رنجي كه انسان داوطلبانه براي خود مي خرد اعتقاد مشترك به وجود پيامبران گوناگون در داخل هر دين، كه همگي نظريه هاي جاودانگي نظام فكري خاصي را تعليم مي دهند. [51]
افتراقات
مخالفت با كتب مقدس دين هندوي كه به زبان سانسكريت نگهداري شده است و آوردن كتب مقدس خويش بوداييان به زبان بومي. دين بودا كتب تري پيتكارا را به زبان پالي آورده گرچه امروزه اين دو كتاب و مجموعه مقدس به راحتي در دست پيروانشان قرار ندارد مخالفت با نظم فلسفي هندويي و طرد آن و به وجود آوردن يك فلسفه نهيليستي قبول نكردن كل الهيات دين هندويي اعم از تفكرات خداباورانه و غير خداباورانه و به مقام رساندن افراد زاهد بودا را به مقام الوهيت پرستش آنها حتي خود بودا را خدا مي دانستند طرد كامل قرباني كردن حيوانات در دين هندويي و جايگزين كردن يا تعليم قرباني كردن اميال و آرزوها و به فرديت شخصي پرداختند
رد نظام طبقاتي كاست متعلق به دين هندويي:
اعتدال و ميانه روي را مطرح كردن بوداييان. [52] البته تفاوتهاي ديگري نيز است كه اگر بخواهيم آنها را بررسي كنيم مطالب طولاني خواهد شد.
تفاوت آيين بودا با جين
دين چيني يك فلسفه ثنويت يا دوآليستي را قبول داشت ولي بودا يك فلسفه نهيليستي را به وجود آورد. در مورد قرباني دين جايني به تعليم قرباني كردن جسم پرداخت ولي دين بودايي به تعليم قرباني كردن اميال
و آرزوها و فرديت شخص پرداخته است آيين جين مي گويد جهان مادي و واقعيست ولي بوداييان آن را غير واقعي مي پندارند جايني ها روح فرد را واقعي مي پنداشتند و بوداييان غير واقعي فرض مي كردند در انديشه جين ها راه متوقف كردن رنج، رياضت دادن جسم است ولي در انديشه بوداييان خاموش كردن اميال است [53].
آيين بودا و مسيحيت
ميان دين بودا و مسيحيت يكسري مشتركات و تفاوت هاي وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي شود.
الف: مشتركات
هر د و دين بر اصول اخلاقي تأكيد دارند منتهي در دين بودا اصول اخلاقي را از خداوند متعال جدا مي داند ولي در بين مسيحيت اصول اخلاقي خود را از صفات الهي سرچشمه مي گيرد و مي گويد تنها به كمك خداوند تحقق خواهد يافت هر دو دين به تعريف و تمجيد يك نظام اخلاقي جهاني كه شامل سرنوشت غير قابل فرار و غير قابل ارتشاء انسان هاست مي پردازد هر دو دين خودپسندي و خودخواهي را علت اصلي بدبختي بشر به حساب مي آورند اما دين بودا براي معالجه اين بيماري نوعي حبس نفس منفي را توصيه مي كند ولي مسيحيان عشق مثبت به ديگران را توصيه مي كنند هر دو تاي اين اديان به تعليم آيين رستگاري مي پردازند هر دو تاي اين اديان به تأسيس سازمانها و نهادهاي روحاني همت گماشته اند دين بودايي زندگي توأم با رهبانيت را ذاتاً متعالي مي داند در حالي كه مسيحيت مقدس بودن زندگي اجتماعي را تعليم مي دهد. [54]
ب: تفاوت هاي بودايي و مسيحيت
در دين بودايي وجود يك خداي متشخص جز بعدها كه خود بودا را به مقام الوهيت رساندند مورد انكار گرفته است اما در مسيحيت يك هستي متعال خداوند وجود دارد
كه براي همه شايسته اطاعت، عشق و محبت، اعتماد و توكل است در دين بودايي، انسان به عنوان مجموعه اي ارزش و ناپايدار مطرح است در مسيحيت هر انسان فرزند خداست.
در دين بودايي جسم انسان تنها به عنوان يك مانع رقت انگيز مطرح است در مسيحيت بدن به عنوان ابزار مناسبي براي زندگي روحاني شناخته مي شود در بين بودايي كار و فعاليت هر چند موقتاً شر حساب مي شود بخلاف دين مسيح كار و تلاش لوازم يك زندگي مقدس است در دين بودايي گناه كردن در پيشگاه يك وجود الهي متعالي مورد انكار واقع شده در حالي كه در تفكر مسيحيت يك فرد گنهكار در مقابل خدا مردم مسؤول است در دين بودايي زندگي كردن به دليل وجود رنج و درد و آلام بي شمار در آن اساساً ارزشي ندارد. در حالي كه مسيحيت زندگي به رغم همه سختي ها و مشكلات آن روي هم رفته با ارزش است ويژگي هاي دين بودايي
1. بوديسم فرع هندوئيسم
در هند نظاميست كه قرنهاي متمادي وجود داشته است در زمينه مذهب هم بياناتي به وجود آورده است و قرين به سه هزار سال در هند گسترش يافته است كه به اين نظام دين هندويي مي گويند با بررسي بودايي به اين نتيجه مي رسيم كه دين بودايي از دل چنين ديني به وجود آمده است.
2. راه ميانه
يكي از بيانات مهم بودا در راه ميانه است و اين نظر را بودا در زمينه آزار و اذيت جسماني با رويكرد جديد بيان كرده است و آن اينست كه بودا ابتدا زندگي مرفه داشت يعني راحتي جسم به حد زياد و بعد از آشنا شدن با دو كاهن برهمن
تمرينات يوگا را شروع كرد و جسم را خيلي اذيت كرد در نتيجه بررسي اين دو را ناموفق ديد و نظريه سوم را ايجاد كرد بدين معني كه افراط و تفريط كارهايي آزاد جسماني و سختگيري ها و رياضت هاي افراطي بايد اجتناب كرد.
3. الحاد
در مورد واژه الحاد بايد توضيح داده شود كه در اسلام به معناي طرد خداست ولي در جوامع هندويي معناي ديگري دارد و آن چند خدايي يا به اصطلاح چند خدا باوريست يعني «برهما ويشنوشيوا» كه تصور اين چند خدا مستلزم وجود يك خدايي مي باشد يعني از به دست آوردن مشتركات اينها مي شود يك خداي واحد همگاني تصور كرد اين معناي الحاد در دين بودا هم بوده است.
4. نقاط قوت دين بودايي
با بررسي دين بودايي مي شود نقاط قوتي را به دست آورد كه عبارتند از:
ضرورت و اطمينان كتاب مقدس در اين دين تاكيد بر طرز تلقي درون فرد جديت قابل ملاحظه و خاص اصول اخلاقي آن انكار نفس به مثابه شرط رستگاري حكم اوليه قابل تمجيد آن آموزش يك قانون اخلاقي در تعاليم آن وجود بعضي صفات قابل تحسين در بنيانگذاران آن نفي موفقيت آميز نظام طبقاتي كاست 5. نقاط ضعف دين بودايي
خداشناسي و الحاد نفي احساس شخصيت فرد كم بها دادن به زن و زندگي خانوادگي كم بها دادن به جهان پيرامون مانع خلاقيت و ابداع فردي افراد شدن عدم قبول مسؤوليت هاي اجتماعي انكار فكر پيشرفت تاكيد افراطي بر نجات فردي روش رستگاري و نجات آن كه به طور كلي منفيست فكر تو خالي وجود يك نيروانا پر بركت منفي گرايي از دست دادن هدف اوليه پيروان بودا
بودا به دليل كاركرد خوب
و استفاده از روش هاي موفقيت آميز خود توانسته است پيروان زيادي را به سوي خود جذب كند.
آمار پيروان
آمار پيروان دين بودايي مختلف است با اين كه اين آيين شش قرن قبل از ميلاد مسيح به وجود آمده است باز پانصد ميليون پيرو دارد كه فقط دويست و پنجاه ميليون نفر در هند و پاكستان زندگي مي كنند.
پيروانبودا را به دو قسم تقسيم مي كنند:
متقدم و متاخر منزلگاه متقدم در سيلان برمه و سيلان مي باشد و متأخرين از طرف دار بودا در نپال تبت چين و ژاپن به سر مي برند. مهمترين مريدان
در بين مريدان و طرفداران بودا مهمترين آنها عبارتند از ساربيوتا Saripatta موگالانا Mogallanna اينان حقيقت بودايي را از بان راهبي به نام آساجيAssaji گرفته و از مريدان مهم ديگر بودا كاشياپا Kasyapa آناندا Ananda مي باشد.
فعاليت ها و عملكردها
بعد از فوت بودا طرفداران وي دو تجمع بزرگ كردند:
1 - پس از وفات معلم نخستين 500 تن از صاحبان مقام ارهت [55] به راهنمايي كسپه يكي از شاگردان معلم اول در شهر جاگاهه تجمع كردند و اشعاري را خواندند
2. يك قرن بعد از تجمع اول دومين تجمع به نام شوراي دوم بوداييان در شهر وسالي انجام شد كه در آن مسأله تسهيل در امر انتظامات سخت بودايي مورد بررسي قرار گرفت و به عنوان نمونه اعتراف كردن در هر دو هفته در ميان عام برداشته شد
پرستش بودا
بودا كسي بود كه مردم دعوت به يك زندگي اخلاقي و متكي به خود مي كرد و به هيچ خدايي وابستگي نداشت اما بعدها خود او به عنوان خدا شناخته شد چنانكه بت هاي او در همه جا مي باشد.
اختلافات در دين بودا هزار سال بعد
از بودا بوداييان خود را گرفتار مسائلي كردند مسائلي نظري و آشفتگي گرفتار ساختند كه اين خود اختلافاتي را به وجود آورد. بيداري جديد
دين بودايي كه زماني داراي فعاليت قوي بود كم كم رو به خاموشي رفت ولي نشانه هاي زيادي حاكي از اينست كه اين دين رو به بيدار شدن است و اين نشانه هادر ژاپن و سيلان به چشم مي خورد به عنوان نمونه:
1. احساس جديد هم بستگي جهاني بوداييان
2. وجود كنفرانس هاي فراوان بوداييان مخصوصا كنفرانس سال 1965 در رانگون پايتخت برمه كه به مناسبت 2500 سالگي تولد بودا گرفته شد.
وضع احكام جديد
بوداييان بعد از مرگ بودا با نيازهاي متغير اجتماعي روبرو شدند به خاطر همين براي پاسخ گويي به اين نيازهاي متغير مجبور به وضع احكام جديد شدند بودا شدن و چگونگي آن
يكي از اعتقادات بوداييان اينست كه مي شود بودا شد چون بودا را يك شخصيت خارجي نمي دانند بلكه يك واقعيت مي دانند بنا بر اين مي شود بودا شد.
در ابتدا جريان منظم و منضبط طولاني و آهسته اي را بايد طي كرد كه بالمآل به صورت مراحل دهگانه اي كه فرد بايد از آنها عبور كند مشخص مي شود هر كس بايد در ابتدا با خود عهد كند كه مي خواهد بودا شود و سپس خود را تحت انضباطهاي خاصي كه مناسب هر مرحله است قرار دهد كسي كه خود را در مسير بودا شدن قرار دهد بوديسته است در ابتدا اين مفهوم اشاره به يك فرد انساني داشت اما به تدريج اين اعتقاد به وجود آمد كه پس از عبور از مرحله هفتم راه بازگشتني وجود نداشته و بوديسته كه در آنجا به يك موجود كيهاني تبديل مي شود
بوديسته ها هم به عنوان كمك كنندگان و يا ناجيان فلكي كه قادر به كمك به يكديگرند در مسير رستگاري بودند تلفي مي شد اگر چه با تفكرات اوليه بودا مخالف است ولي اين فعل جديد وارد استقبال عمومي قرار گرفت. بودهيستوها كسي كه جوهرش خرد به داناييست موجودات اساطيري هستند كه از جسم نوراني بوداها بهره مندند و در فرودس توشينا روي تخت مجلل جاي گرفته و گروه قدسين و اولياء گرداگرد آنها نشسته اند و آنها پيامبراني جهت نجات انسانها به زمين مي فرستند و سرنوشت انسانها دست اين خدايان است بودهيستوها داراي شش فضيلت هستند كه عبارتند از:
بخشش و ترحم، همت و نيروي معنوي، تهذيب اخلاق، صبر و بردباري، تفكر و مراقبه، خرد و فرزانگي و همچنين بودهيستوها داراي مقامات دهگانه مي باشند كه عبارتند از:
1. سرور و شادي كه در آن كمالات بخشايشگري و ترحم بودي هيستوها جلوه گر مي شود.
2. مقام پاكي كه در آن كمالات اخلاقي ظاهر مي شود
3. مقام تجليات صبر و بردباري در اين مرحله بودهيستو از خشم و نفرت و ساير لكه هاي تيره روح آزاد مي گردد و بر آنها غلبه مي يابد
4. مقام درخشان و فروزان در اين مقام همت معنوي ظاهر مي شود و بودهيستوها بر نفس و خود آگاهي خويش تسلط پيدا مي كند
5. صفت تسخيرناپذير بودن اطلاق است در اين مرحله نيروي مكاشفه و حالت مراقبه ظاهر مي شود و بودهسيتوها به چهار حقيقت بودايي پي مي برد
6. آبي موكييا روي به سوي بودا گردانيده است در اين مرحله مقام معرفت متجلي مي شود و بودهيستوها به حقيقت سلسله علل و معلولات واقف مي گردند
7. دورو: در اين مقام مقامات قبل است بودهيستوها در اين مقام به اوج
قدرت معنوي و منتها درجه خود رسيده است ولي بودهيستوها هنوز انسان است بودهيستو در اين مقام فرمانرواي جهان يا گرداننده چرخ گيتي مي گويند اين مقام مقام اول است در كسب سه مرحله آخر است
8. مقام سكون و بي حركتي: بودهيستو از جهان صيرورت و باز پيدايي خلاص مي شود و بر حقيقت ژرف عدم پيدايش اشيا واقف مي گردد
9. مقام نيك سرشتان كاملاً منزه است و كردارش آلوده به ثمرات خوب و بد نيست در اين مقام به انتشار دين بودايي مي پردازد
10. مقام ابرآيين كه در اين مقام بودهيستو به معرفت بودايي نائل مي گردد.
بوداي نخستين
اين بودا قائم به خويش است و همواره در نيرواناست و روشنايي محض است و به واسطه قوه متخيله و شهودي خويش پنج بودا به وجود مي آورد كه عبارتند از:
ويروچانا، آكشوبيا، رانتامامبارا، آمي تا با آموگاسيد.
***********
منابع:
بايرناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه: علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چ هفدهم، تهران، 1386.
بهار، مهرداد، اديان آسيايي، نشر چشمه، چ هفتم، تهران، 1387. دكتر فياض قرايي، اديان هند، دانشگاه فردوسي مشهد، چ اول، مشهد، 1384.
رادا كريشنان، سرو پالي، تاريخ فلسفه شرق و غرب، ترجمه خسرو جهانداري، انتشارات علمي و فرهنگي، چ دوم، تهران، 1382
شايگان، داريوش، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، 1 ج، مؤسسه انتشارات اميركبير، چ ششم، تهران، 1386.
شجاعي، عليرضا، انديشه بودا، باشگاه انديشه (www. bashgah. net)، ويراست اول - تابستان 1386
مالرب، ميشل، نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي، ترجمه: مهران توكلي، نشر ني، تهران، 1387.
ناكامورا، هاجيمه، شيوه هاي تفكر ملل شرق، ترجمه: مصطفي عقيلي - حسن كياني، 2 ج، انتشارات حكمت، چ اول، تهران، 1377.
هاردي، فريدهلم، اديان آسيا، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، دفتر نشر
فرهنگ اسلامي، چ سوم، تهران 1385.
هيوم، رابرت، اديان زنده جهان، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ دوازدهم، تهران 1382.
***********
******** [پي نوشت]
[1] ر. ك. شجاعي، عليرضا، انديشه بودا، باشگاه انديشه (www. bashgah. net)، ويراست اول - تابستان 1386
[2] جان بايرناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه: علي اصغر حكمت، ص 177.
[3] ناكامورا هاجيمه ناكامورا، شيوه هاي تفكر ملل شرق، ترجمه: مصطفي عقيلي – حسن كياني، ص 188
[4] 132
[5] داريوش شايگان، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، ج 1، ص 132
[6] همان.
[7] جان بايرناس، همان، ص 178
[8] داريوش شايگان، همان، ص 132. گويا اين دو نشانه اشاره به يك مكان باشد.
[9] جان بايرناس، همان، ص 178 و داريوش شايگان، همان، ص 132
[10] رابرت هيوم، اديان زنده جهان، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، ص 108
[11] همان، ص 108
[12] مهرداد بهار، اديان آسيايي، ص 175 و 176
[13] رابرت هيوم، همان، ص 109
[14] جان بايرناس، همان، ص 178 و رابرت هيوم، همان، ص 109
[15] - تاريخ جامع اديان اين تصميم را در سن 20 سالگي مي آورد (ß تاريخ جامع 178)
[16] جان بايرناس، همان، ص 178 و داريوش شايگان، همان، ص 135 و رابرت هيوم، همان، ص 110
[17] جان بايرناس، همان، ص 178 و داريوش شايگان، همان، ص 135 و رابرت هيوم، همان، ص 110 و مهرداد بهار، همان، ص 176
[18] درباره چگونگي رياضت هاي او سخنان اغراق آميزي گفته اند.
(ر. ك. جان بايرناس، همان، ص 181 و رابرت هيوم، همان، ص 110)
از جمله مي نويسند در مدت رياضت آرام بوده دندان ها را بر هم گذاشته زبان را بر سقف دهان چسبانده بود بر تن خود چنان فشار مي آورد كه عرق از زير بغلهايش جاري مي شد و
هر روز با يك دانه كنجد يا برنج يا دانه عناب زندگي مي كرد
(جان بايرناس، همان، ص 181 و 182 و رابرت هيوم، همان، ص 1109)
[19] - مبناي او اين بود كه هر چه جسم بيشتر تحت فشار منظم رياضت باشد فكر قوت و روشنايي مي گيرد.
[20] داريوش شايگان، همان، ص 135 و 136 و جان بايرناس، همان، ص 182 و 183
[21] داريوش شايگان، همان، ص 135 و 136 نيز ر. ك. سروپالي رادا كريشنان، تاريخ فلسفه شرق و غرب، ترجمه خسرو جهانداري، ص 156.
[22] رابرت هيوم، همان، ص 111 و مهرداد بهار، همان، ص 177
[23] داريوش شايگان، همان، ص 139 و 140 و رابرت هيوم، همان، ص 114
[24] فريدهلم هاردي، اديان آسيا، ترجمه: عبد الرحيم گواهي، ص 165
[25] ر. ك. فريدهلم هاردي، همان، ص 142 و 143
[26] مهرداد بهار، همان، ص 175
[27] فريدهلم هاردي، همان، ص 167 و 168
[28] رابرت هيوم، همان، ص 106 و 117 و 118
[29] همان، ص 114 تا 116
[30] مؤتيز و ويليامز و دين بودا و ص 537 تا 539.
[31] رابرت هيوم، همان، ص 103
[32] فريدهلم هاردي، همان، ص 166 و رابرت هيوم، همان، ص 106
[33] سروپالي رادا كريشنان، همان، 153 و مهرداد بهار، همان، ص 174 و داريوش شايگان، همان، ص 120
[34] داريوش شايگان، همان، ص 121 و مهرداد بهار، همان، ص 183 و جان بايرناس، همان، ص 185
[35] ميشل مال رب، نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي، ترجمه: مهران توكلي، ص 193 و مهرداد بهار، همان، ص 180
[36] داريوش شايگان، همان، ص 18 و سروپالي رادا كريشنان، همان، 154 و رابرت هيوم، همان، ص 121
[37] فريدهلم هاردي، همان، ص
153 و ناكامورا هاجيمه ناكامورا، همان، ص 217
[38] رابرت هيوم، همان، ص 134 و داريوش شايگان، همان، ص 126
[39] داريوش شايگان، همان، ص 137
[40] داريوش شايگان، همان، ص 138 و رابرت هيوم، همان، ص 112
[41] ميشل مال رب، همان، ص 193 و رابرت هيوم، همان، ص 124 و 135 و 136 و فريدهلم هاردي، همان، ص 166 و 246
[42] فريدهلم هاردي، همان، ص 144
[43] همان، ص 157
[44] داريوش شايگان، همان، ص 352 و فريدهلم هاردي، همان، ص 7 و 153 و 166 و جان بايرناس، همان، ص 187 تا 205
[45] داريوش شايگان، همان، ص 122 و فريدهلم هاردي، همان، ص 169
[46] ناكامورا هاجيمه ناكامورا، همان، ص 131
[47] رابرت هيوم، همان، ص 217
[48] جان بايرناس، همان، ص 220
[49] جان بايرناس، همان، ص 221 و 222 و 223
[50] همان، ص 223 و 224
[51] رابرت هيوم، همان، ص 136 و جان بايرناس، همان، ص 176 و 197
[52] رابرت هيوم، همان، ص 137
[53] فريدهلم هاردي، همان، ص 155 و جان بايرناس، همان، ص 176
[54] رابرت هيوم، همان، ص 140
[55] در بخش انسان شناسي از آموزه هاي بودا توضيح اين اصطلاح آمده است.
آيين هندو در اثر تراكم معارف ديني ميراث هندي پديد آمد و از اين راه در طول هزاران سال شكل گرفت به گونه اي كه توانست هويت ملي جامعه هندي را عينيت بخشد.
در حالي كه آيين بودا در نتيجه تلاش يك فرد خاص در چهارچوب عدم پذيرش و معارضه صريح و آشكار نسبت به عملكرد آيين هندو پديد آمد. به ديگر سخن اقدام او يك حركت اصلاح اجتماعي و برخاسته از مباني روحاني و متافيزيكي و سياسي بود و
نظام طبقاتي را كه امتيازات آشكاري را براي دو طبقه حاكم يعني برهمنان و كشاترياها فراهم آورده بود، رد مي كرد. از اين رو، اين آيين بر آن دسته از قشرهاي اجتماعي كه جايگاه پايين تري دارند تكيه دارد و بر لزوم كاهش سلطه نامحدود برهمنان اگر نابود كردن آن ممكن نبود تأكيد مي كند.
بوديسم قديم تناسخ (حلول روح در جسم ديگر بعد از مرگ و حيات ديگر را باور دارد و مباني معنوي آن بر وجود كارما (كردار) و سرنوشتي كه انسان در مقابل آن تسليم است مبتني است اما با وجود اين تأكيد مي كند كه مراسم پيچيده ديني آن گونه كه قوانين تعيين مي كند روند و تعداد تولدها را متوقف نمي كند.
بلكه آنچه بر آنها اثر مي گذارد، فروتني در برابر فضائليست كه در نتيجه مسؤوليت فردي به دست مي آيد. بنا بر اين مكتب بودا براي نابودي كامل امتيازات اجتماعي حسب و نسب و نيز وراثت طبقاتي كه از پايه هاي جامعه برهماييست لذا بودائيسم مي كوشد و از اين رو، بدون هيچ تبعيضي از همه كساني كه خواستار نابودي سلطه برهمنان هستند، استقبال مي كند و بر اين اساس آيين بودا در واقع به يك «انقلاب اجتماعي متحول مي شود. آيين بودا در تعاليم روحاني خود بنا بر آنچه در دايرة المعارف «تاريخ الحضارات العام آمده است بر اصل جنگ و درگيري بين خير و شر تكيه دارد؛ و محبت ورزي و احسان به همه مخلوقات و نيز فروتني و بي اعتنايي به خويشتن را چونان دارويي براي بيماري تناسخ مي داند. علاوه بر آن نظريه «فدا» را نيز مي پذيرد؛ زيرا بدون يك رهايي بخش همه افراد، گرفتار نتايج كرده هايشان هستند.
اين رهايي
بخش در دوره كنوني هستي «بوداشاكياموني است و به دنبال آن «بوداميتريا» مي آيد كه سَروَر دوره آينده خواهد بود و آمدنش قبل از زوال جهان خواهد بود.
بستاني در دايرة المعارف خويش به اين مطلب اشاره مي كند كه؛ مذهب بودا - كه عموما در گرايش و جهت گيري نسبت به معبودهاي برهمايي مورد قبول واقع شده است - معبودها را در مرتبه و درجه پايين تري از بوداييان و همچنين كاهنان محترم قرار مي دهد و به اين ترتيب مردم را بالاتر و بلند مرتبه تر از معبودها مي شمارد. بستاني در ادامه مي گويد:
«بودا تجسم يك موجود برتر نيست بلكه او يك كامل بالذات است در «ودا» نيز آمده است كه قداست تقوا، تأمل و حكمت مقدس ترين معبودات هستند؛ و فضيلت هنديان به سبب انكار خويش سركوب شهوات غلبه بر اراده و مهرباني و دل سوزي بر همه موجودات و ريشه كن كردن گناه است و بعد از اين مراحل معرفتي بي پايان براي انسان حاصل مي شود. بودا در اصل يك مكتب ساده ادبي و عقلي بود كه با اسطوره (ميثالوجي و فلسفه و انجام مراسم ها و حرفه كاهنان مخالفت مي كرد و در بالاترين درجه از نيكويي شفقت و انعطاف پذيري قرار داشت بودا با آسان كردن راه نجات براي همه و نيز اعلان اينكه نائل شدن به بودا، با پاك سيرتي ممكن مي گردد، همه مردم را به ورود در اين آيين دعوت مي كرد، بدون اينكه بين آنها از جهت حالت و مقام و منزلتشان فرق بگذارد؛ اما بودا به صورت آشكار از تصنيف نمودن مردم به طبقات متفاوت نهي نكرده است و بر پذيرفتن آن اصل نيز پافشاري
نمي كند.
آيين بوديسم يكي از شاخه هاي كيش هندوست كه در هندوستان و حدود دو قرن بعد از مرگ بودا به همت فرمان روايي به نام «آشوكا» رشد و گسترش يافت و بعدها از سرزمين اصلي كوچ و در خارج از مرزهاي هند، به خصوص در آسياي جنوب شرقي، چين و ژاپن، پيروان فراواني براي خود دست و پا كرد. برخي از مستشرقان از آيين بودا تعبير به «فلسفه» مي كنند و برخي نيز نام «دين» بر آن مي نهند. جان بي. ناس در اين مورد مي گويد:
اين مسأله كه آيا فلسفه ي بوديسم را مي توان در واقع دين و مذهب ناميد يا نه، مورد بحث و نظر است.
البته از لحاظ عقايد او را در باب جهان هستي و روش هاي پيچ در پيچ مي توان آن را به عنوان دين تعريف كرد … ولي اگر به ديده ي تحقيق بنگريم، شايد بهتر باشد كه بوديسم را يك «مكتب اخلاقي» بدانيم تا يك مكتب فلسفي؛ چرا كه بودا به هيچ وجه وارد بحث هاي متافيزيك و فلسفي نمي شود و مي كوشد مسائل فلسفي را هم با تمثيل بيان كند و بحث درباره ي خدا و روح را بي فايده مي انگارد و به دادن چند تذكر اخلاقي در اين باره بسنده مي كند.
از ديدگاه علماي اديان ابراهيمي نيز نمي توان آيين بودا را «دين» ناميد؛ زيرا اين آيين، مبدأ اعلي و وجود امور ماوراء الطبيعي و غيرمادي را برنمي تابد و ماده را تنها موجود ازلي و ابدي مي شمارد كه خالقي نداشته است.
به تعبير ديگر، مفهوم ذهني بودا از دين، مفهومي كاملاً اخلاقي است.
او در همه چيز به رفتار و سلوك توجه دارد و به مراسم آييني يا پرستش ما بعدالطبيعه يا
خداشناسي … بي اعتناست.
آيين بودا را بايد نهضتي اصلاحي در آيين هندو شمرد كه سعي مي كرد برخي از عقايد و اعمال افراطي و خشن آيين هندو را تعديل كند.
اين آيين «راه نجات را در روش اعتدال و ميانه روي و عقل سليم قرار داده و رياضت هاي افراطي را خلاف مصلحت عقلاني» مي دانست. بوديسم با جامعه ي طبقاتي (كاست) كه آيين هندو مبلغ و محافظ آن بود مخالفت مي ورزيد و به همين دليل «هر كس كه در صف پيروان بودا در مي آمد از تنگناي رسم و رعايت اصول طبقاتي (كاست) آزاد مي شد.» هر چند خودش دچار خرافات و رياضت هاي افراطي اي بود كه داعيه ي مخالفت با آنها را داشت. اساس آيين بوديسم بر اين اصل واقع شده كه عالم سراسر رنج و بدبختيست و انسان براي رهايي از اين رنج بايد تلاش كند.
بوداييان همواره از روش هاي درون پويي براي يافتن بينش نسبت به كاركردهاي بنيادين روان آدمي و فرايندهاي علّي جهان بهره مي گيرند. آثار نوشتاري بوداگرايي بسيارند و بخش ارزنده اي از ادبيات ديني جهان به شمار مي روند. رهبر اين آيين، بودا (Buddha) به معناي بيدار، گوتاما ساكيا موني (Gautama sakya - muni) بنيانگذار مكتب اصلاحي بوديسم است.
وي در شمال هندوستان در حدود 563 ق - م يعني حدود دو هزار و پانصد سال پيش به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا «SIDDHARTNA يعني كامياب ناميده مي شد.
وي در 29 سالگي در اثر يك انقلاب روحي از كاخ و تنعمات آن گريخت و تحت ارشاد فردي به نام آلاراء (Alara) زندگي راهبان را برگزيد و پس از شش سال رياضت هاي سخت و سنگين در جنگل سر انجام هنگامي كه از
وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تأمل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد، اين مراقبت شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت هفته توقف زير درختي (انجير) كه بعداً درخت بيداري ناميده شد با مارا (Mara) يعني شيطان ويرانگر مبارزه كرد و به حقيقت دست يافت و بوداي دوره ي كنوني شد.
آنچه وي كشف كرد يك قانون ساده طبيعي بود و آن اين كه بر جهان قانون پاداش و كيفر حكمفرماست از نيكي، نيكي و از بدي، بدي زاييده مي شود پس از كشف اين قانون، منكر قرباني و دعا و زاري و پرستش خدايان و تأثير اعمال در سرنوشت انسان شد خدايان را انكار كرد و به قانون ازلي بودن جهان ايمان آورد كتاب مقدس (ودا) را كه دعوت به قرباني و دعا و غيره كرده و همه انسانها را بر حسب اصل آفرينش متفاوت ذكر كرده را نيز مورد انكار و انتقاد قرار داد و رفته رفته در تمام نقاط كشور به موعظه و تعليم پرداخت و از طبقات مختلف به ويژه از صنف امراء (كشتريا) ها كه خود منتسب به همان طبقه بود پيروان بسياري گرد او جمع شدند. در شالوده هاي اعتقادي ادياني كه از بنمايه هاي الهي تهي هستند افكار و عقايدي به چشم مي خورند كه از برجستگي ويژه اي نزد پيروان خود برخوردارند. در اين ميان سرزمين هند با داشتن آيينها و رسومات خرافي و اعتقادي همچون بوديسم، يكي از جوامعيست كه نقد و بررسي افكار و اعتقادات آنها ضروري به نظر مي رسد؛ چرا كه در پي موضوع عرفان هاي نوظهور افكار بودايي
با اسم هاي عجيب و غريب و البته فريبنده به درون كشور ما هم رسوخ كرده است.
خاستگاه انديشه هاي بودا
پيرامون سه هزار سال پيش، شاخه هايي از آرياييان ايران، از بقيه جدا شده و به سرزمين هند كوچيدند. پيش از ورود آنها به شبه جزيره هند، تيره ديگري در آنجا نشيمن داشت كه به نام دراويدي معروف است.
آريايي ها پيرامون 2500 سال پيش يعني به هنگام زايش بودا در بيشتر سامان هاي شمالي هند جايگزين شده و بر آن نواحي چيره گشته بودند. جامعه هندوستان در زمان بودا به چهار رده (كاست) بخش مي شد:
برهمنها (روحانيان)، كشتريا (شهرياران و جنگاوران)، وايسيا (كشاورزان و بازرگانان) و سودرا ( خدمتكاران برده). سيذارتا گوتاما بودا اسمآ به رده كشتريا تعلق داشت ولي اعلام داشت كه از ديد او همه مردم برابر و پاكزادند.
عوامل پيدايش بوديسم
اما اين كه چه عواملي زمينه ساز شكل گيري مكتبي به نام بوديسم شد، مختلف است كه برخي از آنها را بر مي شمريم. بي شك از زمان استقرار حكومت آرياييها در هند پيشرفتهاي زيادي در زمينه هاي مختلف همچون صنعت و تجارت و ثروت پديد آمده بود و از ثروت فراغت حاصل شده بود لذا:
1. برخي معتقدند كه احتمالاً ثروت هند بود كه لذت طلبي و ماده گرايي قرن هفتم و هشتم ق - م را به وجود آورده بود و دين در ثروت و غنا نمي باليد. به همين خاطر در هند و روزگار بودا زوال معنوي دين، شكاكيت در اخلاق و هرج و مرج اخلاقي را به وجود آورده بود آيين «بودا» و «جين» واكنش هاي ديني بودند كه روياروي عقايد لذت جوي يك طبقه آزاد شده و فراغ بال دنيا دوست،
ايستاده بودند و اين يكي از عوامل شكل گيري است.
2. از خود اوپانيشادها پيداست كه در همان زمان هم شكاك هايي بودند كه فرزانگاني برهمنان را به ريشخند مي گرفتند. فلسفه ي انقلابي «چاروا» كه به عصر وداها و اوپانيشادها پايان داد چنبره برهمنان را بر ذهن هند سست كرد و جامعه ي هندي را در خليي گذاشت كه تقريباً رشد دين نوي را ناگزير كرد.
3. كشاكش دو طبقه جنگجويان و براهمه عامل شكل گيري يك دين را تقويت نمود.
4. بوديسم چون يك جنبش فكري براي خلاصي از آلام روح است و در راه استقلال فكر و عمل و رهايي از ربقه تعاليم برهمنان قدم برداشته و همه ي افراد و اصناف خلايق را بدون رعايت يك صنف (Caste) دعوت به مبادي عاليه خود كرده است و اين روش بوويسم در دعوت مردم با توجه به وضعيت فكري حاكم به جامعه عامل ديگر شكل گيري اين مكتب به شمار آمده است.
5. شارع و باني مذاهب بوديزم همانند مهاويرا فلسفه برهمنان را قابل قبول ندانست و مبادي ايشان را انكار كرد و خلاصي و نجات روح را كه فقط به وسيله ي كتاب وداها مي دانستند منكر شد و مناسك و رسومي كه آنان از كتب وداها بجا مي آوردند بيهوده و لغو دانست و ادعاي ايشان را در راه فلاح و رستگاري كه فقط حق انحصاري آن طايفه است را به كلي باطل شمرد و خود مكتبي را پي ريزي كرد.
6. از آنجا كه براهمه نظام طبقاتي را وضع كرده خود را به امتيازات گوناگوني مخصوص گردانيده بودند، بودا براي مبارزه با طبقات براهمه كه مردم را به 4 گروه تقسيم مي كردند (روحانيان،
جنگجويان، تجار و كشاورزان و كارگران) برخاست و اين دين و آيين را پايه گذاري كرد. اما اين كه چگونه اين آيين در هند بدون كمترين مشكلي رشد يافت علل مختلفي دارد كه برخي گفته اند اضطراب و حيرت مردم در پذيرش هر گونه مذهب و فكري كه به نظر هر كس خطور مي كرد از جمله عوامل پذيرش دين جديد است مضافاً به اينكه روحيه تجديد ديني مردم هند هم در پذيرش بوديسم و … احتماليست كه برخي ذكر كرده اند.
البته نقش پادشاهان هند و ساير ممالك كه رنگ و بويي از اين مسلك در آنها ديده مي شود نبايد مورد غفلت واقع بشود به همين خاطر افكار بودايي به وسيله پادشاهان كشورها با گرويدن آنان به آيين بودايي از عوامل ديگر انتشار اين آيين است.
عامل ديگر تسامح و تخفيفيست كه براي اتباع بودا در عمل به عهود دهگانه برشمرده اند و آن را از جمله عوامل انتشار اين مسلك بازگو كرده اند.
اما بعد ازينكه مؤسس اين آيين در سال 483 ق م (به سن هشتاد سالگي) بدرود حيات گفت آيين بودا رفته رفته دچار اختلاف دروني شد كه به سه گروه زير تقسيم گرديد:
1. مهايانا (چرخ بزرگ) آيين شمالي كه در چين رواج دارد
2. هينايانا (چرخ كوچك) آيين جنوبي كه در سري لانكا و كشورهاي جنوب شرق آسيا مشاهده مي شود.
3. وَجْرَيانا (چرخ الماس) كه اين فرقه در تبت وجود دارد و به لامائيسم نيز خوانده مي شود و موسس آن شخصي به نام دالايي لاما (رئيس دريا) مي باشد.
آيين هاي همسايه بودا مراد از همسايه در آيين اينست كه دو يا سه تا يا چند تا دين يا آيين هم عصر بوده و
در يك سرزمين يا سرزمين هاي همجوار براي خود پيرواني داشته باشند. دين بودا كه در كشور هند به وجود آمد و سپس به كشورهاي ديگر منتقل گرديد، مي تواند همسايه آيين هاي زير محسوب گردد:
1. آيين ودايي: دين ودايي يا همان آيين آريايي هاي قديم، مبتني بر پرستش قوا و مظاهر طبيعت بوده است.
اين دين از اين جهت به اين نام معروف شده است كه تنها اثر باقي مانده از آن روزگاران كتب مقدس (ودا) است.
2. آيين برهمايي (برهمنيزم): پس از آميزش (در هزاره ي اول قبل از ميلاد) آريايي ها با دراويديها و غلبه آنان بر بوميان كم كم قوم آريايي به صورت نژاد برتر و غالب خودنمايي كرد و بدين وسيله دين برهمايي از درون دين ودايي شكل گرفت كه به عنوان يكي از همسايگان آيين بودا محسوب مي شود.
3. آيين هندوئيزم:
يكي از همسايگان دين بودا، هندوئيزم مي باشد كه از قرن ششم قبل از ميلاد به بعد هنگامي كه افكار بدبيني نسبت به آن در ميان مردم هند رواج يافت و خصوصاً وقتي كه اين افكار بدبينانه به صورت اديان جين و بودايي شكل گرفت، پس از تحولاتي از قرن پنجم پيش از ميلاد تا قرن پنجم بعد از ميلاد به صورت دين هندوئيسم جديد براي خود يك سلسلة اصول و قوانيني وضع كرده است.
4. يكي ديگر از همسايگان دين بودا، دين جين مي باشد اين آيين كه همانند آيين بودا به انگيزه اصلاحات آيين هندو به وجود آمد، همچنان در كنار آيين هندو، در هندوستان خود را حفظ كرده است بر خلاف آيين بودا كه به علت تضاد بيشتر آن با آيين هندو، نتوانست در هندوستان دوام بياورد.
5. يكي
ديگر از آيين هاي همسايه دين بودا آيين سيك است مي باشد.
مؤسس اين دين (بابانانك) است كه از طبقه ي جنگجويان كشتريه ولي در سال 1469 م در روستايي در حوالي لاهور متولّد شد.
در خاور دور سه دين بومي كه جزء همسايگان دين بودا محسوب مي شوند به قرار ذيل مي باشد.
1. دين كنفوسيوس كه نامش به زبان چيني (كونگ فو تسو) است و در اروپا به كنفوسيوس معروف است و امروزه در چين يكي از همسايگان دين بوداست.
2. آيين تائويي: تائويسم كه در حقيقت يك نوع مكتب فلسفيست منسوب به حكيم چيني به نام (لائو تسه)
است و از آيين هاي همسايه ي دين بودا در چين است.
3. آيين شينتو: دين شينتو مجموعه ايست از عقايد باستاني مردم ژاپن و سنّت هاي كهن كه ريشه در آنيميسم دارد، تا قرن ششم ق. م از اين دين نامي در ميان نبوده امّا پس از نفوذ دين بودا در ژاپن براي مقابله با دين بودايي، دين شينتويي شكل گرفت. لذا يكي از آيين همسايه ي دين بودا در حال حاضر در كشور ژاپن در حال حيات مي باشد و پيرواني دارد و در برخي مسايل با آيين بودا اختلاف عقيده دارند. سرگذشت بودا بودا (Buddha) به معناي بيدار لقب گوتاماشاكياموني (Gautamamuni - Sakya) بنيانگذار مكتب اصلاحي بوديسم است.
به عقيده بوداييان وي كه فرزند پادشاه شهر كاپيلاوستو (vastu - Kapila) در شمال هندوستان بود، در حدود سال 563 ق. م. به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا (Siddhartha) يعني كامياب ناميده مي شد.
بررسي ابعاد مختلف زندگي بودا كه آيين بوديسم را بنيان گذاشت و پيروان فراواني به دور خود گرد آورد و بعد ها مردمان بسياري آيين وي را دين رسمي
خود قرار دادند، مستلزم اطلاع يافتن از اوضاع جغرافيايي، سياسي، ديني و فرهنگي منطقه ايست كه وي در آنجا چشم به جهان گشود، بزرگ شد، آيين خود را تبليغ كرد و همان جا وفات يافت. لكن بررسي ها نشان مي دهد كه گزارش هاي تاريخي در اين زمينه بسيار ناچيز و آميخته با افسانه است و به قدري با داستان هاي شيرين اسطوره اي اختلاط يافته كه پيدا كردن حقيقت و جدا نمودن سره از ناسره تقريباً محال مي نمايد و فهميدن اين كه چه چيز واقع شده و چه چيز توسط افسانه سرايان جعل گشته، مستلزم تحقيقاتي مشقت بار مي باشد و مسلماً نتيجه ي چنين تحقيقاتي تنها اين خواهد بود كه در گذشته دور شخصي در هند پديد آمده سعي در اصلاح آيين هندو داشته و بعد ها نيز پيروان بسياري پيدا كرده و جز اين چند نكته هر چه گفته شده افسانه هايي بيش نيستند. با توجه به نكته ي فوق ما در اين مقاله تنها مي توانيم به بازگويي افسانه ها و اسطوره هايي كه درباره ي زندگي بودا گفته شده بپردازيم و قضاوت را بر عهده ي خواننده بگذاريم. شبه قاره ي هند كه امروز شامل كشورهاي «هند، پاكستان، بنگلادش و …» مي شود سرزمين پهناوريست كه در جنوب آسيا قرار گرفته و از سه سمت جنوب، جنوب غربي و جنوب شرقي توسط اقيانوس هند، احاطه گشته است.
اين سرزمين از سمت شمال شرقي و شمال توسط كوه هاي هيماليا و از سمت شمال غربي توسط كوه هاي هندوكش و سليمان از فلات هاي تبت، پامير و ايران جدا شده است.
اولين تمدن بزرگي كه در شبه قاره ي هند شناخته شده، تمدن «ايندوس» است كه در دره ي سند (پاكستان امروزي) به وجود آمد. اين
تمدن از 2500 سال قبل از ميلاد آغاز و تا 1500 قبل از ميلاد كه در اثر هجوم اقوام آريايي از بين رفت، ادامه داشته است.
آريايي هاي مهاجم تنها بعد از گذشت نزديك به هزار سال از هجومشان به هند و از بين بردن تمدن ايندوس، توانستند تمدني جديد در اين سرزمين بنا نهند. يعني حدود شش قرن قبل از ميلاد كشورها و راجه نشين هاي كوچكي در شمال هند به وجود آمدند كه نژاد آريايي داشتند و آيين هندو دين رسمي آنان به شمار مي آمد. در اين منطقه يعني دامنه هاي جنوبي رشته كوه هاي هيماليا نزديك منطقه اي كه اكنون ميان نپال و هند مي باشد كشور كوچكي وجود داشت كه ساكنان آن را «ساكيا» مي ناميدند و پايتخت آن شهري به نام «كاپيلا واستو» (Kapilavaastu) بود كه در برخي منابع آن را «كپله وَتو» تلفظ كرده اند.
در جنوب اين پادشاهي كشور «كسالا» قرار داشت و در آن سوي كسالا در ايالت بيهار هندوستان امروز و منطقة راجگير كشور «ماكادا» واقع شده بود.
در سمت شرق نيز سرزمين «كليا» قرار داشت. نام حاكم و پادشاه شهر كاپيلا واستو، «سودُدَنه» بود و همسرش به نام «مهامايا» نيز دختر پادشاه سرزمين «كليا» بود كه گويا با همديگر علاوه بر رابطه ي سببي، رابطه ي نسبي نيز داشتند. به هر صورت، اين پادشاه از همسرش «مهامايا» در سال 563 قبل از ميلاد صاحب پسري شد كه نامش را «سيدارتا» گذاشتند. بر اساس يك داستان بودايي او به صورت يك فيل سفيد پايين آمد، در حالي كه ريسماني با پنج رنگ مانند شعاع نور به آن متصل بود.
هنگامي كه از پهلوي راست مادرش زاده شد حوادث شگفت انگيز
و عظيمي به وقوع پيوست و در همان حال رسالت خويش را اعلان كرد. اين داستان ماجراي متولد شدن او زير درخت «مالبيبي را آورده است در انجيل بودا آمده است نور او منتشر گرديد و عالم را پر كرد. چشمان نابينايان باز شد و عظمت فرود آمده از بالا را مشاهده كردند.
لكنت زبان لال ها برطرف شد و گوش كرها شنيدن را آغاز كرد.» از جمله، خيالبافي هاي هنديان درباره تولد بودا اينست كه وقتي برهمنان او را در دست گرفتند، وي فوراً برخاست و سخن گفت آنها درباره مادرش در هنگام وضع حمل مي گويند:
«هنگامي كه خواست برخيزد دستش را به سوي شاخه درخت دراز كرد. شاخه خود به خود خم شد تا نزديك دست او رسيد و هنوز برنخاسته بود، كه كودكي زير او بود و چهار نفر از برهمنان او را درون توري كه از رشته هاي طلا بافته شده، بود گرفتند. كودك ناگهان ايستاد و هفت قدم به جلو رفت آنگاه با صدايي دلنشين فرياد برآورد:
من سرور اين جهانم و اين آخرين حيات من است» اين مطلب را «سليمان مظهر» در تحقيقي منتشر شده در مجله «العربي ذكر مي كند.
بنا بر گزارش هاي آميخته با افسانه كه به دست ما رسيده به هنگام تولد اين فرزند، برهمن ها، پيش گويي كردن كه وي اگر «بي خان و ماني» را در پيش نگيرد، امپراطور بزرگي خواهد شد، ولي اگر چهار نشانه يعني «شخص پير، شخص مريض، مرده و مرتاض» را ببيند، ترك خان و مان كرده و «بودا» خواهد شد.
پادشاه براي جلوگيري از اين اتفاق سه كاخ باشكوه بنا كرد كه هر يك از آنها در فصل هاي زمستان،
تابستان و فصل باران، مورد استفاده فرزندش قرار گيرد و سعي شود او را چنان غرق لذت ها و نعمت هاي دنيوي كند كه وي از مرگ، مرض و پيري و مرتاضان بي خبر بماند، ولي چنان شد كه سيدارتا در طي گردش هاي خود روزي با شخص پير و روز ديگر با شخص مريض و روز سوم با يك مرده رو برو شد و در نهايت بعد از ديدن يك مرتاض كه گفته بود به دليل ترك نعمت هاي دنيوي و پيشه كردن رياضت، مرتاض ناميده شده، تصميم گرفت كاخ سلطنتي، پدر، همسر و فرزند هفت روزه اش را ترك كرده به رياضت بپردازد. در آن زمان كه سيدارتا ترك خان و مان كرد، آيين غالب بر شبه جزيرة هند، آيين هندوئيسم بود كه اساس آن را اعتقاد به خدايان متعدد كه در دوره هاي مختلف ظهور يافته بودند تشكيل مي داد و رياضت يكي از راه هاي نجات و رستگاري به شمار مي رفت. وي تحت ارشاد فردي به نام آلارا (Alara) زندگي راهبان را برگزيد و پس از شش سال رياضتهاي سخت و سنگين در جنگلها سر انجام هنگامي كه از وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تاء مل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد. در طي دوران رياضت به مكاني به نام «اوروولا» رفت، مدتي آنجا ماند، آن جا مكاني، پر درخت و آرام بود.
او در اين مرحله رياضت هاي نفساني را از كم خوري آغاز كرد، ابتدا يك وعده غذا مي خورد، سپس هر دو شبانه روز يك وعده و بعد از آن هر سه شبانه روز يك وعده غذا مي خورد، او در
اين برنامه جديد ديگر گدايي نمي كرد بلكه برنامه ي غذايي سختي داشت يعني از ميوه، ريشه و برگ بعضي گياهان بهره مي برد. سيدارتا (بودا) بر اثر اين رياضت ها لاغر و نحيف شد، اما خود آزاري او به اين جا خاتمه نيافت، گاهي نَفَس خود را مدت ها در سينه حبس مي كرد به گونه اي كه سردرد شديدي مي گرفت. براي نشان دادن تحقير كامل جسم خود به پوشيدن كثيف ترين جامه هاي كهنه اي رو مي آورد كه از ميان انبوه زباله يا حتّي از محلّ سوزاندن اجساد بيرون آورده بود.
همچنين قدرت تحمّل روحي خود را مي آزمود، شب هاي اول يا چهاردهم ماه، كه به باور او زمان هولناكيست و ارواح و موجودات فراطبيعي از نهان گاه هاي خود بيرون مي آمدند، مي رفت و ميان محل هاي سوزاندن جنازه ها و گورستان ها تنها مي نشست. تا شش سال اين گونه رياضت كشيد اما پس از اين مدّت نتيجه گرفت كه اين رياضت ها او را به جايي نمي رساند، روزي بيهوش شد، چوپاني او را يافت به او شير خورانيد و به مراقبت كردن از او پرداخت تا ان كه به تدريج بخشي از تندرستي خود را به دست آورد. بخش ديگري از رياضت هاي بودا دوره ي تمركز فكر است كه به باور بودا و بودائيان، او پس از اين دوره به نوريافتگي رسيد و به رسالت خود پرداخت و اصول حكمتش را براي كساني كه شايسته مي دانست بيان كرد. سخنان او، موعظه و درباره ي تزكيه نفس و خودسازيست و اين كه انسان چگونه با ترك دنيا و دل بريدن از جاذبه هاي آن به معرفت و حقيقت برسد. دوران مراقبه او نيز شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت
هفته توقف زير درختي كه بعداً درخت بيداري ناميده شد، با مارا (Mara) يعني شيطان ويرانگر مبارزه كرد و در نهايت به حقيقت دست يافت و بوداي دوره كنوني شد.
به عقيده بوداييان در دورانهاي پيشين جهان نيز تعدادي بودا آمده اند. هر يك از اين بوداها قبل از ظهورشان بودي ستو (sattva - Bodhi) خوانده مي شود، يعني كسي كه به معرفت كامل دسترسي دارد يا بوداي بالقوه است.
بودا در مدت 40 سال با مسافرتهاي فراوان، آيين خود را در سراسر هندوستان تبليغ كرد و بر اثر ملاقات با افراد مختلف، به اصلاح نفوس و تربيت شاگرداني همت گماشت كه برجسته ترين آنان پسر عمويش آنندا (Ananda) بود.
وي سر انجام در هشتاد سالگي در حدود سال 483 ق. م. فوت كرد (يا به اصطلاح به نيروانا پيوست. ) داستان زندگي شگفت آور بودا از قديم الايام جذابيت داشته و به همين دليل اين داستان ديني به زبانهاي گوناگون ترجمه و در سراسر جهان منتشر شده است.
نقل عربي آن با اضافاتي از فرهنگ سرياني، به عنوان داستان بلوهر و يوذاسف بين مسلمانان رواج پيدا كرد. تاسيس نظام انديشه هاي اصلاحي بودا در مخالفت با تعصب هاي برهمنان بود و اختلافات طبقاتي را باطل مي شمرد. تعاليم اخلاقي وي در مجموعه هايي مانند تري پيتكا (pitaka - Tri) يعني سه سبد گرد آمده است.
اين تعاليم كه بر آيين هندو پايه گذاري شده است، ترك دنيا، تهذيب نفس، تاء مل، مراقبه و تلاش براي رهايي از گردونه زندگي پر رنج اين جهان را توصيه مي كند و براي وصول به نيروانا اهميت زيادي قائل است و مفهوم آن را توسعه مي دهد. آيين بودا در قرون بعدي
بخش عمده اي از خاك هندوستان را تسخير كرد و در كشورهاي همسايه نيز گسترش يافت. در قرون هشتم و نهم ميلادي، دو تن از دانشمندان آيين هندو را نوسازي كردند و بر اثر آن، آيين بودا اندك اندك از هندوستان برچيده و آيين هندو جانشين آن شد، اما اشكال گوناگون آن در خاور دور و مناطق ديگر گسترش يافت. فلسفه بودا هنگامي كه بودا به حقيقت دست يافت، ابتدا به شهر بنارس رفت تا پنج تن از راهبان را كه از وي روي برتافته بودند، بيابد. او مي انديشيد كه اين پنج تن مانند وي در جستجوي حقيقتند و تعليم دادن ايشان از ساير مردم آسانتر است و چون به بنارس پا نهاد آن پنج تن را ديد كه در ميان بيشه اي نزديك شهر نشسته اند و با هم سخن مي گويند. هنگامي كه چشم آنان به بودا افتاد، به يكديگر گفتند:
«اين سيدارتاست كه مي آيد؛ همان كه دست از رهبانيت كشيد؛ خوب است به او كاري نداشته باشيم.» اما چون بودا به آنان نزديك شد به وي سلام كردند و از او خواستند در كنارشان بنشيند.
آنگاه از وي پرسيدند:
«سر انجام، حقيقتي را كه مي جستي، يافتي؟»
بودا گفت:
«آري، آن را يافتم.» راهبان گفتند:
«پس به ما بگو حقيقت و حكمت و راز هستي چيست؟»
بودا پرسيد:
«آيا شما به كارما يعني قانون كردار ايمان داريد؟» گفتند:
«آري.» بودا گفت:
«پس بدانيد كه همان سرآغاز حكمت و آگاهي از حقيقت است.
از نيكو نيكو پديد مي آيد و از بد بد. اين نخستين قانون زندگيست و همه چيزهاي ديگر بر اين قانون استوار است.»
گفتند:
«اين كه تازگي ندارد.» گفت:
«اگر چنين است قرباني، دعا و تضرع به درگاه خدا عاقلانه
نيست.» راهبان پرسيدند:
«چگونه؟» بودا پاسخ داد:
«زيرا %%آب هميشه سراشيبي مي رود، آتش هميشه داغ است و يخ همواره سرد. اگر براي همه خدايان هندوستان هم دعا كنيم، آب هرگز سربالا نمي رود و آتش سرد و يخ گرم نمي شود. زيرا در زندگي قانونهايي يافت مي شود كه همه چيز بر آنها استوار است.
از اين رو، كاري كه انجام گرفت، قابل ابطال نيست و دعا و قرباني براي خدايان نيز سودي ندارد.»
آنان با اين سخن موافقت كردند و بودا افزود:
«اگر اين سخن درست است، كتاب وداها كه به مردم راه و رسم دعا و قرباني را مي آموزد، درست نيست و بر خلاف گفته پيشوايان ديني، من اعلام مي كنم كه وداها مقدس نيستند.» راهبان از اين جرأت بسيار شگفت زده شدند و از بودا پرسيدند:
«تو مي گويي برهما هنگام آفريدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسيم نكرده است؟»
پاسخ داد:
«اصلاً من باور ندارم برهما چيزي را آفريده باشد تا جهان آفريده او باشد.» آنان پرسيدند:
«پس جهان ساخته كيست؟»
بودا پاسخ داد:
«به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد. دو چيز است كه بايستي از آن پرهيز كرد:
يكي زندگاني پر از لذت كه زاييده خودخواهي و فرومايگيست و ديگر زندگي پر از رنج و خود آزاري كه آن نيز سودي ندارد و هيچ يك از اين دو به نيكبختي منجر نمي شود.» اخلاقيات سر انجام راهبان از بودا پرسيدند:
«پس راه درست كدام است؟»
پاسخ داد:
«راه ميا نه، ميان لذت و رنج است كه از راه هشتگانه به دست مي آيد. راه هشتگانه هشت قانون بزرگ زندگي را مي آموزد:
1. پرهيز از آزار جانداران؛
2. پرهيز از دزدي؛
3. پرهيز از بي عفتي؛
4. پرهيز از دروغ؛
5. پرهيز از مستي؛
6.
پرهيز از بدگويي؛
7. پرهيز از خودخواهي؛
8. پرهيز از ناداني؛
9. پرهيز از دشمني. چكيده آموزه بودا چكيده آموزه بودا اين است:
«ما پس از مرگ در پيكري ديگر باز زاييده مي شويم. اين باززايي ما بارها و بارها تكرار مي شود. اين را چرخه هستي يا زاد و مرگ مي ناميم. هستي رنج است.
زايش رنج است.
پيري رنج است.
بيماري رنج است.
غم و اندوه، ماتم و نااميدي رنج است.
پيوند با آنچه نادلخواه است، رنج است.
دوري از آنچه دلخواه است، رنج است.
خلاصه اين كه دل بستن رنج آور است.
(و اين رنج زماني پايان مي يابد كه ديگر مني يا درك كننده اي نباشد چه او در قيد حيات باشد چه نباشد (نگارنده». هدف بايد بريدن از اين رنج و چرخه وجود باشد.» از ديدگاه بودا ما اگر خواسته باشيم كه از چرخه ي زاد و مرگ رهايي يابيم (در صورتي كه به آن چرخه باور داشته باشيم) بايد گرايش هاي نفساني را كنار بگذاريم، درستكار باشيم، به يوگا پرداخته به حالات خلسه روحي دست پيدا كنيم كه اين تجربيات باعث مهرورزي ما به همه ي موجودات و بوندگان [ (باشنده = موجود) (؟)] مي شود و سپس از راه اين درك ها و تمركزهاي ژرف به روشني و بيداري مي رسيم و از اين دور باطل خارج مي شويم. چهار حقيقت از ديدگاه بودا چهار حقيقت و اصل وجود دارد كه بعد از شناخت آنها و براي رسيدن به نيروانا بايد هشت راه و منزلت را پيمود. آن چهار حقيقت عبارتند از:
1. حقيقت تألم
2. حقيقت علت تألم
3. حقيقت پايان تألم
4. حقيقت طريقت والا براي رفع مايه ي تألم.
بر اساس حقيقت چهارم براي رهايي از تألم و رنج هشت دستور و هشت منزلت والا
بايد پيموده شود آن هشت منزلت و طريقت والا عبارتند از:
1. بينش درست
2. انديشه ي درست
3؛ گفتار درست
4. كردار درست
5. معاش درست
6. تلاش درست
7. حضور ذهن درست
8. تمركز حواس درست.
نتيجه اين كه بودا نژادي آريايي دارد از مردم اني است كه ساكيا ناميده مي شدند، پدرش حاكم كشوري كوچك در شمال هند و بر اساس افسانه ها وي بعد از ترك زندگي شاهانه و تجربه ي رياضت هاي متعدد و رايج زمان خود با تأمل و تفكر به درجه ي بيداري رسيده و مقام «بودا» را يافت. طريق سه آموزش راه هاي هشتگانه رهرو، هشت گام راه هشتگانه را از طريق سه آموزش پيش مي گيرد، يعني نخست از برترين رفتار آغاز مي كند كه همان راستي و درستي در «گفتار» «كردار» و «معيشت» است.
سپس به برترين مراقبه رو مي آورد كه همانا سير در عوالم دروني و نظاره و مراقبه ي دل است يعني به راستي و درستي در كوشش، به مراقبه توجه مي كند و آنگاه به برترين شناسايي (پرجنا) مي رسد كه مشتمل بر نيت درست و شناخت درست است.
بنا بر اين مشاهده مي شود، راه نجات و رستگاري و راه رسيدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل» آغاز مي گردد. رهرو ابتدا سخن، اعمال و نحوه زيست و معيشت خود را مطابق آموزه هاي بودا به سامان مي آورد، سپس، در گام دوم همت او مصروف «سير درون» است.
در اين گام، رهرو با فراگرفتن تمركز، ذهنيت خويش را تسكين داده و سپس به مرحله عميق تر مراقبه كه بينش يابي باشد، نائل مي گردد.
در گام سوم، دو حاصل، پديدار مي گردد، يكي دستيابي به «آزادي» براي رهايي از تعلقات و به كاربردن آموزه هاي بودا با الزامي شرافتمندانه و ديگري
دستيابي رهرو به «شناخت درست»؛ كه اين هردو، برترين شناسايي (پرگيا) است.
در قسمت هاي بعدي مقاله به نقد بيشتر عقايد بودا مي پردازيم.
گسترش بودا
تاريخ بودا از هنگام تأسيس تا زماني كه دين رسمي كشورهاي فارس و ماوراء النهر شد، تاريخي پيچيده و مبهم است اما نظر مشهور - بنا بر قول بستاني اينست كه اين مكتب با مشكلات سختي روبرو شد و انشقاق هايي در آن رخ داد، كه تعداد آنها به 18 طايفه مي رسد. مشهورترين اين طايفه ها عبارتند از:
1 وي باشيكا؛ يعني جدايي طلبان كه داراي شاخه هاي بسياريست 2 سوترانيتكا؛ يعني پايبندان به قواعد اصيل گفتني است گسترش آيين بودا مديون شخصيست به نام «آشوكا» كه نزديك دو قرن و نيم پس از ظهور بودا مي زيست علت انتشار بودا آن گونه كه در دايره المعارف بستاني آمده است به هجوم اسكندر مقدوني به سرزمين هند برمي گردد. او توانست بر قسمت اعظمي از هند تسلط يابد. در اين بين در سال 1321 ق م يكي از اميران هندي به نام «شاندارگوبتا» قيام كرد و قبايل زيادي را دور خود گرد آورد و توانست يونانيان را از كشور خود بيرون براند و تمام هند را يكپارچه تحت فرمان خود درآورد. او، «شود ري» بودن خود پايين ترين طبقه جامعه هند و نيز حمله ي مقدونيان به هند را بهانه اي براي از بين بردن قدرت برهمنان قرار داد. پس از او، پسرش «بندوسارا» به حكومت رسيد و «ميگشينس تاريخ نويس يوناني را به دربار خودپذيرفت؛ تا خوي فضولي وي را سيراب نمايد. بندوسارا، پسرش «دارما سوكا» يا «شوكا» را بنا بر بعضي منابع به جانشيني خود در دولت موريا تعيين كرد.
شوكا حكومت خود را گسترش داد و سياست خشونت و سلطه بر ديگران را از راه نظامي در پيش گرفت اما وي و بنا به گفته «ويل دورانت طولي نكشيد كه از جنگ و قدرت بيزار شد و به آيين بودا گرايش پيدا كرد و گمشده خود را در آن يافت او به آيين بودا درآمد و به نشر آن پرداخت و اعلان كرد، كه از اين پس فتوحات او در راه دين خواهد بود.
بستاني مي گويد او با لقب «بياداسي (محب پرهيزگار) قانون هاي صبورانه و شفقت آميزي را رواج داد؛ كه آثار آن به صورت كنده كاري شده بر روي ستون هايي در دهلي و الله آباد و نيز بر روي صخره هايي نزديك پيشاور در غزاره و اوريسا و غير آن پيدا شد؛ اما به زبان بركليت يعني عاميانه بود، نه به زبان برهمنان يعني سانسكريت اين قوانين به انجام كارهاي نيك حفر چاه درختكاري ساختن راه و بيمارستان و پاركهاي عمومي و جنگل امر مي كنند و از قصاص كردن به صورت قتل باز مي دارد. او همچنين هيأتهايي ديني به كشمير، سيلان (سري لانكا)، امپراتوري يونان و كوه هاي هيماليا فرستاد و بدين ترتيب، بودا كه مذهبي از مذاهب هند بود، به يك دين جهاني تبديل شد.
اين مطلب را بستاني و شلبي نيز تأييد مي كنند.
بودا در عصر نوين دين بودايي كه امروزه از نظر تعداد پيروان يكي از چهار دين بزرگ جهان به شمار مي رود در قرن ششم ق. م در مقابل قدرت برهمنها در هندوستان به وجود آمد و با سرعت در شبه قاره هند و سپس در كشور هاي همجوار انتشار يافت اين دين كه قرنها
در هند رواج داشت بعد از اين كه تغييرات مهمي در دين هندو به وجود آمد در اثر مخالفت برهمنها جاي خود را به دين هندونئسم واگذاشت و از جايگاه اصلي خود دور شد.
اين دين از همان روزهاي نخستين پيدايش خويش در سرزمين هند تا كشورهايي كه امروزه پيرو مرام تراوادا مي باشند همواره به صورت نيروي متحد كننده ي حيات اجتماعي پيروان خود، در همه ي ابعاد و شاخه هاي آن عمل كرده است.
در حال حاضر دين بوديسم در چين و ژاپن پيروان بسياري دارد. در هند و چين فرانسوي، مذهب تازه اي تحت عنوان آيين بودايي جديد ظهور نموده كه تمام موجودات مقدس اديان بزرگ ديگر را براي تقديس در اطراف بودا جمع مي كند كه بعضي از اروپاييان نيز مجذوب كيش بودا گشته اند و عبادتگاه بودايي و كتابخانه ي آن در سالن (جمعيت دوستداران دين بودا) در پاريس نمونه اي از اين علاقه مندي است.
در كشور تبت دين بوديسم در اطراف سلسله مراتب روحانيان و رهبانان تمركز يافته و صورتي به خود گرفته است كه از آن به آيين (لاما) تعبير مي كنند اين شعبه ي دين بودايي نه تنها در آن سرزمين ريشه گرفته و انتشار يافته بلكه از آنجا به خارج سرايت كرده است.
هم اكنون دين بودايي (لاما) آنچنان در زندگاني مردم ديار تبت نفوذ و رسوخ كرده است كه يك پنجم كل ساكنان آن كشور در ديرها و صومعه ها بودايي لاما منزل دارند و معتقدند كه لااقل يك پسر از هر خانواده بايد در خدمت، روحاني و رهباني در آيد. اين ديرها نه تنها موسسات ديني و مذهبي هستند بلكه اكنون مركز قدرتهاي سياسي و مهد تحقيقات و %%تدرسات
علمي نيز مي باشد.
دين بودايي ماهايانا در كشورهاي پيرو آن به اندازه كافي شبيه به هم مي باشد.
برجسته ترين مثال تفكر حيات ماهايانايي در جهان معاصر را بايد در ژاپن ملاحظه نمود. مدارس مهم هنوز در آنجا فعال مي باشند. چندين دانشگاه بودايي كاملاً شناخته شده هستند و حيات دين بودايي نيز چه در معابد و چه در منازل بوداييان جريان دارد. كشور چين در ثلث اول قرن حاضر صحنه ي يك حركت اصلاح طلبانه بودايي بوده كه با تهاجم ژاپن به آن كشور در سال 1937 ميلادي و هشت سال جنگ متعاقب آن قطع گرديد. بنيانگذار و رهبر اين نهضت يك كشيش بودايي به نام (ت آي هسي) بود.
در ماجراي انقلاب فرهنگي چين در سال 1966 م تمام معابد بودايي بسته شد به نحوي كه ديگر هيچ نشان مشهوري از فعاليت هاي بودايي در هيچ كجاي چين به چشم نمي خورد. در سالهاي اخير بوداييان آسيا از ژاپن و آسياي جنوب شرقي تا سرزمين آمريكا پيش آمده تبعيت و پيروي تعداد زيادي از امريكاييان و اروپاييان را به دست آورده اند، مراكز تفكر و مراقبه بودايي در همه جا به وجود آمده است.
در حال حاضر تعداد بي شماري كتاب و جزواتي كه در آنها امريكاييان و اروپاييان كه به دين بودايي درآمده و از ارزشها و تعاليم آن سخن مي گويند در دسترس عموم قرار دادند و حتي دانشگاه هايي نظير دانشگاه دارماريلم در ايالت كاليفرنيا تاسيس يافته است.
در سالهاي اخير كنفرانسهاي جهاني متوالي و متعددي از پيروان دين بودايي تشكيل گرديده كه از همه قابل ذكرتر كنفرانسيست كه در سال 1956 ميلادي در رانگون پايتخت برمه به مناسبت دوهزار و پانصدمين سال تولد بودا
برگزار گرديد. اين كنفرانس كه به ابتكار بودايي هاي برمه برگزار گرديد و بخش اعظمي از هزينه ي آن را نيز دولت برمه پرداخت نمود، نه تنها صاحب نظران بودايي را از كليه سرزمينهاي مربوطه به اين دين گرد هم آورد، بلكه دستاوردهاي ديگر مهمي نيز داشت. بودا كه با لهجه ي هند باستان سخن مي گفت و دامنه ي راه ميانه اش در زمان هاي مختلف به اقصي نقاط آسيا گسترش پيدا كرده بود اكنون از كانون هاي اصلي ايمان و اعتقاد مذهبي در دنياي جديد مي باشد.
امروزه او كسيست كه در سرتاسر جهان مورد تعظيم و تكريم بوده و در عميقترين سطح احساسي پيروان خويش جاي گرفته است.
مي توان گفت كه در قرن بيستم گروه ها و معابد بودايي را مي توان تقريباً در تمام شهرهاي مهم اروپا و آمريكايي شمالي ملاحظه نمود. در پايان بايد متذكر مي شويم كه گسترش بودا در جهان عامل مهمي هم دارد كه معمولا از كنار آن به راحتي مي گذريم. اين عامل توسط نظام سرمايه داري غرب به وجود آمده كه آن را بايد عامل تبليغاتي رسانه اي دانست. نظام سرمايه داري غرب به خوبي دريافته است كه دين اسلام مهم ترين مانع گسترش اين نظام در جهان است و يكي از ترفندهاي مبارزاتش بر عليه اين دين استفاده از اديان خنثي مي باشد چرا كه آيين بوديسم و هندوئيسم كه هيچ نوع ايدئولوژي منسجم و سازمان يافته اي ندارد، ابزاري مناسب براي تحقيق و رام كردن توده هاي مردم مي باشند و مي توانند به صورت كاذب نيازهاي معنوي انسان را اشباع كنند و حتي آنان را آماده پذيرش سرمايه داري ليبراليسم هم بكنند امري كه امروزه در ژاپن، چين و كشورهاي جنوب شرقي آسياي يعني
حوزة نفوذ بوديسم صورت تحقق به خود مي گيرد و آنان را به ابزار دست نظام سرمايه داري غرب تبديل مي كند.
اصول آيين بودا در حقيقت، بودا دو مطلب را اصل آيين خود قرار داده است:
اصل اول:
شرّ و درد و رنج بودن عالم هستي و مايه ي اندوه دانستن هر آنچه انسانها به آن دل مي بندند و از آن به زندگي تعبير مي كنند.
اصل دوم:
تنها راه نجات از رنج و شرّ عالم و اندوه زندگي، پيوستن به «نيروانا» است كه مي توان آن را نوعي عدم و رها شدن از قيد وجود دانست. با توجه به مطالب فوق بايد گفت:
درست است كه بر اساس تعريفي كه مي گويد:
«دين الهي مجموعه ي عقايد و اخلاق و قوانين و مقرراتي اجراييست كه خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده است …»، آيين بوديسم يك دين به معناي واقعي نيست، ولي چون طرفداران آن تلقي دين از آن را دارند و مي خواهند با ايمان به آن به رستگاري برسند، مي توان انتقادهاي كلي زير را بر آيين بودا وارد دانست.
1. انكار مباحث نظري و اعتقادي در آيين بوديسم بر خلاف اديان ابراهيمي كه از دو بخش عمدهي نظري اعتقادي و عملي تكليفي تشكيل شده اند، خبري از مباحث نظري و اعتقادي نيست و هر كس كه مي خواهد پيرو اين آيين شود، بايد بدون هر گونه استدلالي، حقيقت رنج، يعني شر بودن زندگي را بپذيرد و همچنين به اصل «سامسارا» (تناسخ)، يعني تكرار ازلي تولد و مرگ و جابه جا شدن يك روح از جسمي به جسم ديگر، ايمان داشته باشد تا بتواند با عمل به هشت راه بودا خود را از چرخه ي «سامسارا» رهايي بخشد.
بوديسم در مباحث
اعتقادي و نظري كم همت و بي رونق است و مبادي لاهوت و فلسفه ي فوق الطبيعه و امثال آن و مباحث عقلاني نزد بودا وزني ندارد. وي گفته است:
من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي ندادم و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكردم و … با اين همه، اين ادعا كه نمي خواهد در امور نظري و اعتقادي سخني بگويد، در عمل به فراموشي سپرده شده و در دام نوعي ماترياليسم گرفتار مي آيد و با ابدي و ازلي دانستن ماده و عالم به انكار صانع مي پردازد؛ گويا آنگاه كه لازم است به سؤال مهم از كجا آمده ايم و به كجا خواهيم رفت پاسخ دهد، مي گويد:
من در مباحث نظري كاري ندارم، ولي آن گاه كه نوبت به انكار صانع عالم و معاد مي رسد، وعده ي خود را از ياد مي برد و به انكار مبدأ و معاد مي پردازد. به همين دليل مي توان گفت:
بوديسم تبيين روشني براي مباحث عقيدتي ندارد و گرفتار تناقض است و چون مبادي نظري گويا و روشني ندارد، در مرحله ي عمل هم چندان موفق نيست و برنامه هاي عملي اش نيز بيشتر به توصيه هاي اخلاقي مبهم و نارسا مي ماند كه هر كس برداشت متناسب با ميل خود را مي تواند از آن داشته باشد؛ به همين دليل، در طول تاريخ كه دين بودا در نواحي خارج از هند گسترش مي يافت، در برخورد با اساطير و معتقدات محلي با آنها تطبيق مي يافت و تغيير مي كرد.
2. انكار خداوند اكثر اديان به خصوص اديان ابراهيمي خود را موظف مي دانند تا به سه سؤال اساسي انسان پاسخ دهند به همين دليل در جواب سؤال از كجا آمده ايم؟
مباحث مربوط به خالق هستي و صفات او را بيان مي كنند و در جواب سؤال چه بايد بكنيم؟ بحث نبوت و وساطت پيامبر بين خالق و انسان كه براي سعادت انسان از سوي خالق شريعتي آورده را مطرح مي سازند و در پاسخ به سؤال، به كجا خواهيم رفت بحث معاد را مطرح مي كنند، به همين دليل گفته شده كه محور اشتراك اديان ابراهيمي بحث هاي توحيد، نبوت و معاد است هر چند در تبيين آنها با هم اختلافات زيادي دارند. در اين ميان برخي از آيين ها نيز وجود دارد كه يا خود را موظف به پاسخ گويي به سه سؤال از كجا آمده ايم؟ چه كاري انجام دهيم؟ و به كجا مي رويم؟ نمي دانند و به همه ي آنها پاسخ نمي دهند يا به دليل حوادث تاريخي پاسخ هاي آنها به برخي از اين سؤال ها به دست ما نرسيده است.
از جمله ي اين آيين ها دين بودا مي باشد كه ساختاري متفاوت با اديان ابراهيمي دارد و روش خاص را براي پاسخ دادن به سؤالات فوق در پيش گرفته است.
صفات و ويژگي هاي خداوند در آيين بودا آنگونه كه در منابع موجود بودايي آمده، بودا در پاسخ به اين سؤال كه اين جهان را چه كسي آفريده است و آفريدگار جهان چه صفات و ويژگي هايي دارد، دو راه در پيش گرفته است:
راه اول:
روش سكوت:
در برخي از منابع ذكر شده كه هنگامي كه از بودا در مورد خداوند سؤال مي شد وي از پاسخ دادن طفره رفته و مي گفت:
«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام و در باب وحدت روح و جسم سخني
نگفته ام و از بقاي روح بعد از وصول به درجه ي كمال، ارهت، بياني ننموده ام … چرا كه در اين مقوله بحثي نكرده ام و شرح و تفسيري نداده ام؟ زيرا بحث در اين امور فايدتي را متضمن نيست و اين مسائله پايه و بنيان دين نمي باشند. از اين رو از بحث درباره ي آنها در گذشتيم». از ديدگاه بودا پارسايي و رضا در شناختن جهان و خدا نيست، بلكه تنها در زيستن نيك خواهانه و دور از خود پرستيست …». به همين دليل عده اي معتقدند «مفهوم ذهني او (بودا) از دين مفهومي كاملاً اخلاقي بوده و او در همه چيز به رفتار و سلوك توجه داشت نه به مراسم و آييني با پرستش مابعد الطبيعه يا خداشناسي …». با توجه به اين سيره بود اما، نه مي توانيم وي را منكر خدا و خالق هستي بدانيم و نه مي توانيم وي را خداشناس و اثبات كننده ي خالق هستي بشماريم يعني او را نمي توان خدا پرست ناميد و نه مي توان ملحد و منكر خدا. راه دوم:
روش انكار: برخي ديگر از شواهد تاريخي نشان مي دهد كه بودا فقط به سكوت در مورد خالق هستي و صفات او اكتفا نكرده، بلكه به انكار وجود خالق و خدا پرداخته است و معتقد بوده اين عالم قديم و ازليست و اصلاً نيازي به خالق نامحدود و واجب الوجود ندارد تا ما در جستجوي او باشيم. او وقتي كه به مقام بودايي رسيد در اولين اقدام براي تبليغ آيين خود در پاسخ راهباني كه از او پرسيده بودند تو مي گويي «برهما» هنگام آفريدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسيم نكرده است، پاسخ داد:
«اصلاً من باور
ندارم برهما چيزي را آفريده باشد تا جهان آفريده او باشد.
آنان پرسيدند:
پس جهان ساخته ي كيست؟
بودا پاسخ داد:
به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد». در جمع بندي دو روش فوق مي توان چنين نتيجه گرفت كه بودا به عنوان موسس آيين بوديسم هرگز نخواسته در مورد آفريننده ي جهان و خالق هستي سخن بگويد او نه به اين كه عالم چگونه به وجود آمده توجه دارد و نه آفرينش و آفريننده را مورد كنكاش قرار مي دهد او تنها چهار حقيقت از ديدگاه خود را كه ركن اصلي آنها درد و رنج بودن زندگي دنيا است.
محور اصلي آيين خود قرار مي دهد و با معرفي هشت راه مي خواهد انسان را از اين درد و رنج رهايي دهد و غير از اين سخني درباره ي آفريننده ي جهان معرفي نمي كند.
بنا بر اين بايد گفت:
در آيين بودا موجودي به عنوان خدا كه آفريينده و خالق جهان باشد معرفي نشده و در اصول تعليمي وي پرستش هيچ موجودي تعليم داده نشده، هر چند واقعيت غير از اينست و در عمل برخي از فرقه هاي بودايي انسان هايي را كه به عقيده ي آنها روح بودا در آنها نسخ پيدا كرده و بوداهاي زمان خود هستند مي پرستند و برخي ديگر در معابد خود خاكستر تن بودا، درخت بدي (درخت بيداري) كه به ياد درختي كه بودا در زير آن به مقام نوريافتگي و بيداري نائل شد و تنديس و مجسمه ي بودا را تقديس كرده و در حقيقت مي پرستند. مفهوم خداوند در آيين بودا در متون بودايي تا جايي كه بررسي شده هيچ گونه اشاره اي به شناسايي خالق جهان و يا پرستش آن مطلبي ذكر نشده و
بودا نيز ادعاي رسالت و پيامبري نكرده است.
لذا از نگاه پيروان آيين بودا، او فقط راهبريست كه راه معرفت و سعادت را نشان مي دهد و از وجود مافوق طبيعت كه ازلي و ابديست و خالق و صانع آسمان ها و زمين مي باشد و سرنوشت افراد انساني را در قبضه داشته و قاضي حاجات و مجيب دعوات باشد بحثي به ميان نياورده است». خدايان كه در هند مورد پرستش بوده اند از ديدگاه بودا خود فناپذير و موجودات ناپايداري هستند و كم ترين اثري در حال آدميان ندارند، فلذا پرستش و عبادتي هم براي آنها منظور نمي شود. دانشمندان بودايي خداي برهمايي را خداي مغرور و خودبين مي شناسند، به خصوص وقتي اين خدا درباره ي خودش حرف مي زند، آن جا كه مي گويد:
«من برهما هستم من خداي عظيم و والامقام هستم، پادشاه خدايانم، من خود زاده نشده ام و مخلوق نيستم، من جهان را خلق كرده ام، من حكمران و خداوندگار جهان هستم» و بوداييان به طور صريح مي گويند:
كه جهان قديم است و كسي آن را خلق نكرده است و همچنين اعتقاد به بهشت و جهنم و حساب و جزا در آيين بودا وجود ندارد. انسان محوري بودن تعاليم بودا در تعاليم بودا آنچه اهميت دارد، راه و روش عمليست و آنچه غير از آن باشد از ديدگاه او مخالف عقل سليم است.
تمام افكار بودا در عبادت ذيل كه منسوب به اوست تَجَلِّي مي كند:
«من از چه چيز سخن گفته ام، من درباره ي بدبختي و نياز سخن گفته ام، درباره فرجام نكبت گفتگو كرده ام و نيز در باره ايماني كه به فقر و نكبت و بدبختي بشر پايان خواهد داد توضيح داده ام، اما چرا اين مباحث را
پيش كشيده ام؟ زيرا فقط از اين سودي حاصل مي شود كه به مباني و اساس ديانت مربوط است و آدمي را به رهايي از آلام و رنج ها و به معرفت عقل كل و نيروانه هدايت مي كند». بودا مي گويد راه وصول به مقصد و طريقه نجات هر سالك همانا تكيه بر نفس و اعتماد به نيروي ذاتي خود اوست كه بايد به واسطه تهذيب و تزكيه باطن خلاصي حاصل كند، در حقيقت، در مذهب او انسان مورد توجه قرار گرفته است، از اين روي مي توان گفت كه اساس مذهب بودا انسان محوريست نه خدا محوري. در عين حال بايد توجه داشت كه در آيين بودا و سنت هاي وابسته به آن وجود يك خالق، يعني خدا به هيچ وجه صراحتا انكار نشده است.
برخي معتقدند اينكه بودا از ناحيه خدا حرف نمي زند بدان معنا نيست كه او مبدأ هستي را قبول ندارد و يا از آن روي گردان است، بلكه از اين جهت بوده كه همه ي تلاش خود را صرف مجهز كردن مردم به زهد و ترك زندگي دنيوي و نفرت دادن از اين خانه غرور و نيرنگ مي كرده است.
رسيدن به نيروانا، هدف مهم و اصلي آيين بودا نكته قابل توجه در آيين بودا مسأله «نيروانا» است كه هدف مهم و اصلي در اين آيين رسيدن به آن حالت مي باشد.
برخي آن حالت را آزادي مطلق معرفي نموده و گفته است كه انسان پس از مهار كردن فعاليت غرايز حيواني و چشم پوشي از لذايذ به آن مي رسد كه در اصطلاح صوفيه به آن فنا گفته مي شود. البته از ديدگاه آيين بودايي اين حالت بدان معنا نيست كه سالك به
اين مرحله به شعاع الهي برسد. برخي مي گويد:
كه «نيروانا» كه مقصود اصلي بوداييان مي باشد به معناي فعال ما يشاء به عنوان مرتبت سرمدي، ثابت و لايتغير است، فاسد ناشدني و انحطاط ناپذير است، ساكن و بدون جنبش است، در محدوده زمان جاي نمي گيرد نامير است، به دنيا نيامده و شدن در آن راهي ندارد، علاوه بر همه اينها نيروانا ويژگي هاي ديگري نيز دارد. كه عبارتست از قدرت، بركت و شادماني، امنيت، پناهگاه راستين و مكاني است امن، نيروانا حقيقت راستين و واقعيت اعلي است، نيروانا عين خير است هدف متعاليست واحد است و تنها كمال ممكن و دست يافتني است، دين بودايي تجسم يافته ي نيرواناست و اين همان جنبه ي از آيين بوداست كه شديداً رنگ مذهبي دارد. آنچه بوداييان راجع به «نيروانا» بيان داشته و از او توصيف كرده است تقريباً شبيه به اوصاف خداونديست كه اديان توحيدي در مورد خالق و آفريننده ي جهان بيان مي كنند و اگر چنين باشد مي توان گفت كه آيين بودا خداوند را قبول دارد ولكن نسبت به آن مانند اديان ديگر توجه نشده است.
چون اين آيين و مسلك بيش از آنكه به يك دين شباهت داشته باشد به يك فلسفه شبيه است ولي پيروان او تدريجاً آيين او را به صورت يك آيين مذهبي درآوردند و خود او را كه منكر عبادت و پرستش خدايان بود تا حد يك معبود بالا بردند و معابد ساختند و مجسمه بودا را در معابر برپا كردند و گفته هاي او را پس از خودش گرد آوردند». نتيجه: از مجموع آن چه گذشت به اين نتيجه مي رسيم كه خدا در آيين بودا جايگاه خاصي ندارد
و انديشمندان بودايي در برابر خالق جهان موضع لا ادري اختيار نموده اند، به قول خودشان، آنها در فكر نجات بشر از بدبختي و نكبت مي باشند و مي خواهند با روش هايي كه بودا بر اثر رياضت به آنها دست يافت، از آلام انسان بكاهد. به نظر مي رسد كه بهترين مطلب درباره ي اين آيين كلام استاد شهيد مطهري باشد كه فرمود:
آيين بودايي يك فلسفه است نه اينكه دين باشد.
اما سؤال اينست كه اولاً، آيا بدون داشتن اعتقاد مي توان به مرحله ي عمل رسيد و آيا بدون تبيين جهان هستي مي توان راه سعادت را هموار كرد؟
ثانياً، در آيين بوديسم دو پيش فرض اعتقادي، يعني حقيقت تألّم و تناسخ، وجود دارد كه بدون پذيرفتن آنها نمي توان از روشهاي بودا براي سعادتمند شدن پيروي كرد و با قبول آنها، بر خلاف خواسته ي وي، وارد مباحث اعتقادي مي شويم كه بوديسم آن را خط قرمز و خارج از توان انسان دانسته است؛ بنا بر اين آيين بوديسم يا بايد جوابگوي مباحث اعتقادي باشد و به تبيين مبدأ و معاد عالم بپردازد و يا از دادن برنامه ي عملي بپرهيزد، والّا دچار سفسطه و مغالطه خواهد شد.
همچنان كه در طول تاريخ دچار آن شده و با آنكه ادعاي مبارزه با تعدد الهه در آيين هندو را داشت، در طول زمان گرفتار بت پرستي شد و به جاي خدايان متعدد هندوان، تماثيل و مجسمه هاي بودا را بت قرار داد و بت پرستي شرك آلود هندوها را به بت پرستي كفرآميز بودايي تبديل كرد. چرا در دين بودا با گذشت قرن هاي بسيار، بت به عنوان خدا مورد ستايش است؟
پاسخ به سؤال بالا مستلزم كنكاش در مورد معبود آيين
بودا و اثبات بت پرستي آنان است، براي همين بايد بين دو امر يعني ادعاي بوداييان و عملكرد آنان فرق گذاشته شود؛ چرا كه آنان ادعا مي كنند كه بودا در زمينه خدا و خالق هستي سخني به ميان نياورده و به گفته ويل دورانت بودا الهياتي بدون خدا عرضه كرده است.
در منابع بودايي از وي نقل كرده اند كه بودا مي گفت:
«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده و هم چنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام … زيرا بحث در اين امور فايدتي را متضمن نيست و اين مسائل پايه و بنيان دين نمي باشد …» و حتي در برخي ديگر از منابع گفته شده كه وي نه تنها در مورد خدا سخني نگفته بلكه منكر خدا و خالق و معبود هم بوده است، چنان كه نقل مي كنند وي در جواب اين سؤال كه «جهان ساخته ي كيست؟
پاسخ داده به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد.» بنا بر اين طرفداران آيين بودا بر طبق آيين خود خدايي ندارند كه آن را پرستش كنند، آيين آنها نه خدايي معرفي كرده و نه معبودي كه بتوان براي آن بت ساخت و نه نحوه پرستش خدا يا بتي را بيان كرده است.
اما عملكرد بوداييان بر خلاف چيزيست كه از بودا نقل شده و آنان در عمل نه تنها خداياني براي خود ساخته اند، بلكه به پرستش انسان هاي خدانما رو آورده و در دام شرك و بت پرستي خاصي گرفتار آمده اند. بر اساس منابع موجود، آغاز پرستش معبود ساختگي از زمان خود بودا آغاز مي شود و به تعبير ويل دورانت «پيروان استاد (بودا) در
پايان عمر دراز او كم كم به خدا كردن او رو آورده بودند.» بعد از مرگ بودا اين خدا كردن بودا ادامه يافت و با ساختن مجسمه هاي بودا پرستش بودا و مجسمه هاي او متداول گشت و معابد را كه هر روز به تعداد آنها افزوده مي شد به بت خانه هاي بزرگ تبديل كردند.
اين گرايش به بوداپرستي و بت پرستي خاص بوديسم علل و عوامل متعددي مي تواند داشته باشد كه در ذيل به ذكر دو مورد اكتفا مي شود.
1. فطرت: از ديدگاه انسان شناسي اسلامي انسان فطرتاً موجودي خداپرست است و از بدو خلقت سعي در شناخت خدا و پرستش آن دارد چنان كه قرآن مي فرمايد:
«پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتيست كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست …» بنا بر اين اموري چون بت پرستي. شرك، الحاد و … همگي انحرافاتي هستند كه به دليل تبعيت از هوا و هوس هاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني به وجود آمده اند و الا در حقيقت حتي بت پرستان هم منكر و جود خدا نبودند چنان كه قرآن مي گويد:
«آگاه باشيد كه دين خالص از آن خداست و آنها كه غير خدا را اولياي خود قرار دادند (دليلشان اين بود كه) اينها را نمي پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند …» پس مي توان نتيجه گرفت كه حتي بر فرض اين كه بودا سخني در مورد خدا و معبود نگفته و آدابي براي پرستش خدا بيان نكرده است باز پيروان وي بر اساس فطرت خود به پرستش معبود رو آورده و معبودي براي خود جستجو كرده هر چند در
اين كار به خطا رفته و دچار پرستش بودا و مجسمه هاي او شده اند.
2. تأثيرپذيري از ديگر اديان: همه اديان قبل از بوديسم به خصوص آيين هندوئيسم بر محور پرستش خالق هستي بنيان گذاشته شده بودند و آيين هندوئيسم كه دچار انحراف شده بود در اين امر چنان به افراط گرائيده بود كه به عده ي بي شماري از خدايان آسماني و زميني با اسماء و صفات عجيب و غريب معتقد شده بود و به شدت در غرقاب بت پرستي دچار آمده بود.
پيروان بودا كه قبل از ايمان آوردن به وي پيرو آيين هندوئيسم بود و در آن فرهنگ تربيت يافته بودند. به سادگي نمي توانستند از پرستش معبودهاي خود دست بردارند و تنها تأثيري كه بودا مي توانست داشته باشد تغيير نام اين معبودها از خدايان فراوان به بودا، بود و مريدان وي به جاي الهه هاي هندوئيسم به پرستش بودا و مجسمه هاي وي رو مي آوردند. نتيجه اين كه انسان فطرتاً خداپرست است لكن در اين راه دچار انحراف مي شود و اگر راه راست به او نشان داده نشود هر چند از الهه ها و بت هاي هندوئيسم هم دست بردارد دچار صنم پرستي بودايي مي شود بنا بر اين تنها راه نجات از اين انحرافات چنگ زدن به ريسمان الهي و دين راستين اسلام است.
3. انكار معاد و اعتقاد به تناسخ در كيش بودا عقايد و قوانين مختلفي حاكم است؛ از جمله قانون كارما كرمه به معناي كردار، كه از برجسته ترين قوانين هندوان است؛ بدين معنا كه آدمي نتيجه ي اعمال خود را در دوره هاي بازگشت مجدد خود در اين جهان مي بيند؛ كساني كه كار نيك انجام داده اند در مرحله ي بعد، زندگي مرفه
و خوشي دارند و آنان كه بدكارند، در بازگشت با بينوايي و بدبختي دست به گريبان خواهند بود و چه بسا به شكل حيوان بازگشت كنند.
نام اين بازگشت مجدد به دنيا سَمسارا به معناي تناسخ است.
هندوان معتقدند آدمي همواره در گردونه ي تناسخ و تولدهاي مكرر در جهان پررنج گرفتار است و تنها راه رهايي انسان از گردونه ي تناسخ و تولدهاي مكرر در جهان پردرد و بلا، پيوستن به نيرواناست كه مورد توجه بوداييان واقع شده است.
براي روشنتر شدن اين بحث لازم است ابتدا معناي تناسخ و اقسام آن بازگو شود. معنا و اقسام تناسخ معناي «تناسخ ارواح» اينست كه ارواح از جسمي به جسم ديگر منتقل مي شوند و در اصطلاح هم به همين معناست؛ يعني «با مرگ يك فردِ آدمي، روح او از كالبد ش بيرون آمده، به بدن يك فرد ديگر، چه انسان و چه غير انسان، حلول كند». اقسام تناسخ براي تناسخ اقسام مختلفي ذكر شده است و در يك تقسيم بندي كلي مي توان گفت تناسخ مطلق يا مُلكي، اعم از نزولي و صعودي، عبارتند از:
نسخ (حلول روح شخص متوفي در انسانها)، يا مسخ (حلول روح شخص متوفي در حيوانها)، يا رسخ (حلول روح شخص متوفي در جمادات) و يا فسخ (حلول روح شخص متوفي در نباتات). تناسخهاي باطل تمام اقسام تناسخ، باطل و مورد انكار شرع و عقل است.
دلايل عقلي بطلان تناسخ همان گونه كه در تعريف تناسخ گفتيم، روح مردهاي به بدن انسان يا موجود ديگري منتقل مي شود و اين انتقال دايمي و ابديست و از آن به تولد بعد از تولد تعبير مي كنند.
عقيده به تناسخ بر خلاف قانون تكامل و
منطق عقل بوده لازمه ي آن انكار معاد است.
حكماي الهي در ابطال تناسخ فرموده اند:
1. وقتي بدن مستعد حدوث نفس (روح) شد، از مبدأ أعلي به او افاضه مي شود؛ چون جود خدا تام و فيض او عام است و شرط صلاحيت قبول افاضه از جانب قابل ( انسان) هم حاصل است.
حال اگر روحي كه از بدن مرده اي جدا شده به همين بدني كه آماده ي افاضه ي نفس است تعلق بگيرد، لازمه اش اجتماع دو نفس در يك بدن خواهد بود و چنين چيزي باطل است؛ زيرا هر انساني با مراجعه به وجدان خويش در مي يابد كه يك ذات بيشتر نيست.
2. نفس (روح) از ديدگاه تناسخي از دو حال خارج نيست: يا منطبع در ابدان است يا از بدنها جداست و هر دو قسم باطل است.
اما قسم اول (نفس منطبع در ابدان) در عين محال بودن، با مبناي خود قايلان به تناسخ منافات دارد؛ زيرا انتقال صور و اعراض از محلي به محل ديگر ممتنع است؛ چون انطباع با انتقال منافات دارد، زيرا لازمه اش اينست كه نفس در حال انفصال از بدن، يك موجود بدون موضوع و محل باشد و اما قسم دوم (نفس مجرد از ابدان) محال است؛ چون عنايت خدا مقتضي رساندن هر صاحب كمالي به كمال لايق خودش است و كمال نفس مجرد، يا علميست (كه به عقل مستفاد مي رسد)، يا عملي (آراستن به مكارم اخلاق و دوري از رذايل). حال اگر نفس، بدون رسيدن به عالم انوار و عقول، دايم در حال تردد از اين بدن به آن بدن باشد، در اين صورت از كمال لايق خود ممنوع شده است، حال آن كه عنايت الهي غير
از اين است.
دليل نقلي بر بطلان تناسخ خداي متعال مي فرمايد:
(كيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وَ كنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكمْ ثُمَّ يمِيتُكمْ ثُمَّ يحْييكمْ ثُمَّ إِلَيهِ تُرْجَعُونَ)؛ چگونه به خداوند كافر مي شويد؟! در حالي كه شما مردگان (و اجسام بي روحي) بوديد و او شما را زنده كرد سپس شما را مي ميراند و بار ديگر شما را زنده مي كند، سپس به سوي او بازگردانده مي شويد. آيه ي فوق صريحاً عقيده به تناسخ را نفي مي كند و مي فرمايد:
بعد از مرگ، يك حيات بيش نيست و طبعاً اين حيات همان رستاخيز و قيامت است و انسان مجموعاً دو حيات و مرگ دارد. اگر تناسخ صحيح بود تعداد حيات و مرگ بيش از دو تا بود؛ بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهي نام آن را تغيير داده و عود ارواح مي نامند، از نظر قرآن، باطل و بي اساس است.
يك دليل ساده بودا كه در پي اصلاح آيين هندوييسم بود، روح را انكار مي كرد، ولي در پاسخ به اين سؤال كه سر انجام انسان چه خواهد شد، به ناچار مانند هندوها تناسخ را به عنوان اصل مسلم ديني پذيرفت. به عقيده ي وي، روح انسان در هنگام مرگ به كالبد و يا جسم ديگري انتقال مي يابد و يك سلسله تولد و تجديد حيات را طي مي كند و پس از هر تولد و زندگي دوباره به بدني ديگر حلول مي كند و اين تولدها ممكن است بي انتها و تا ابد ادامه داشته باشد؛ ولي به تناقض گرفتار مي آيد، زيرا بدون حلول روح از جسمي به جسم ديگر تناسخ امكان ندارد؛ و بر فرض كه تناسخ را قبول كرديم كدام دليل عقلي و منطقي صحيحي بر حقانيت تناسخ
دلالت مي كند؟! حدود صد سال پيش مردم هند دويست يا سيصد ميليون نفر بودند كه بعد از مرگ، روحشان در كالبد دويست يا سيصد ميليون نفر تازه متولد شده نسخ پيدا كرده است.
حال اگر اين تعداد را از جمعيت كنوني هند، كه بيش از يك ميليارد نفر است، كم كنيم، چيزي حدود هفتصد تا هشتصد ميليون نفر وجود خواهد داشت كه طبق قانون تناسخ بايد بدون روح باشند، چون قبلاً روحي نبوده تا در اين تازه متولدان، نسخ پيدا كند.
اگر ما قانون تناسخ را قبول كنيم، بايد منكر افزايش جمعيت جهان باشيم و در طول هزاران سال كه انسان بر كره ي خاكي زندگي مي كند، بايد تعداد اشخاص وفات يافته با تعداد انسانهاي متولد شده برابر باشد، تا تناسخ معنا دهد، والّا بايد بپذيريم كه بعضي از اجسام بشري روح ندارند و بعضي از ارواح هم بدون جسم مي مانند كه هر دو گزاره مبطل قانون تناسخ است.
4. فردگرايي تعليمات بودا كه در چهار حقيقت و هشت راه خلاصه شده، ناظر به امور فرديست و به ادعاي بوداييان، راه نجات فرد، تمسك به اين تعليمات است و چيزي افزون بر اين مطالب وجود ندارد كه بتوان از آن براي هدايت جامعه بهره برد. گويا نظامهاي اجتماعي و اصل جامعه از ديدگاه بوديسم امري واهي و خياليست و نقشي در زندگي انساني ندارد و به همين خاطر، خود بودا براي رسيدن به نيروانا از جامعه مي گريزد و به جنگل پناه مي برد و با گدايي و دريوزگي خوراك خود را تهيه مي كند و آن گاه هم كه براي تبليغ آيين خود باز مي گردد، به سراغ تك تك افراد مي رود
و هرگز سعي نمي كند تحولي اجتماعي ايجاد كند؛ وي نه با حاكمي درگير مي شود و نه به نكوهش قانوني از قوانين جامعه ي آن روز مي پردازد، بلكه با تك تك افراد ارتباط برقرار و آنان را به ترك زندگي و علايق اجتماعي ترغيب مي كند و از ديدگاه وي، هر كس از اجتماع برهد و همچون خود وي، پدر و مادر و همسر و فرزند و حتي حكومت را رها كند، مي تواند به نيروانا برسد. در سراسر تعاليم بودا … يك وظيفه ي ثابت و هميشگي براي هر فرد تعيين شده كه خود درباره ي امور خودش بينديشد و خود تصميم بگيرد و آن را با رعايت جوانب اخلاقي به اجرا درآورد … و ديگر، دستوري براي راهنمايي ديگران و مبارزه با نظامها و قوانين ظالمانه ي اجتماعي وجود ندارد و همين فردگرايي افراطي باعث مي شود كه آيين بودا نتواند برنامه اي عملي براي زندگي انسان داشته باشد.
شايد نام «برنامه اي براي نيكو مردن و پيوستن به نيروانا» زيبنده ترين نام براي آيين بودا باشد.
5. آميختگي با افسانه آيين بوديسم با دوري گزيدن از مباحث نظري و اعتقادي و نپرداختن به سؤالاتي كه درباره ي مبدأ و معاد مطرح مي گردد، دچار نوعي خلأ مباحث كلامي و استدلالي مي شود و براي پر كردن اين خلأ به دامان افسانه و اسطوره پناه مي برد و در پاسخ سؤالهاي متعدد هستي شناختي، به تمثيل و داستان رو مي آورد و از افسانه براي تبيين اصول خود بهره مي گيرد.
اين روش هر چند در جلب نظر افراد عامي جامعه مؤثر است، از ارائه ي قانون و قاعده براي رستگاري انسان عاجز است و جز گرفتاري در انبوهي از خرافه و افسانه ثمره اي
ندارد.
6. انكار نبوت بودايي ها چون وجود خداي واجب الوجود را انكار مي كنند، طبعاً اعتقادي به نبي مرسل و پيامبري كه حامل وحي الهي باشد ندارند و مي گويند كه عقل به تنهايي توان هدايت انسان را دارد و نيازي به پيامبر نيست و سؤالي كه بي پاسخ مي ماند اينست كه آيا عقل مورد ادعاي شما امر به تمثال پرستي مي كند و آيا عقل موجب مي شود كه شما صانع را انكار كنيد و در تناقض تناسخ گرفتار آييد آيا عقل نياز به مؤيد راهنما ندارد آيا اگر رسولاني به عنوان راهنما و مؤيد عقل از سوي خداوند بيايد منافاتي با احكام عقل دارد، آيا عقلي كه مدعاي داشتن آن را مي كنيد موجب شده كه عالم ممكن را واجب الوجود پنداريد؟! آيا بودا عارف بوده است؟
بودا كسي بوده است كه براي معرفت يابي و رسيدن به حقيقت و رها شدن از رنج هاي زندگي دنيا راه رياضت كشي را برگزيد امّا آيا او را مي توان يك عارف ناميد و انديشه ها و اعمالش را عرفاني دانست يا خير؟ ممكن است برخي بپندارند هر كس سخني در مذمّت دنيا و دل بريدن از آن گفت و به هر گونه رياضت هاي جسماني و روحاني رو آورد و كارهاي شگفت انگيزي انجام داد، عارف است.
امّا اين پندار نادرست است زيرا عرفان حقيقي خود را يافتن و به خدا رسيدن است و آن هم جز با استفاده از تعاليم انبيا و رهبران الهي حاصل نمي شود زيرا آنان سرآمد عارفان و به خدا پيوستگانند، آنان به لطف پرودگار تمام حقايق هستي را مي دانند و مي توانند انسان را زا راه هاي درست و خدا پسندانه به لقاء الله
برسانند. «عرفان حقيقي يعني عرفاني كه در تعاليم آسماني ريشه دارد، آغاز حركتش بيداري بشر از خواب و رؤياهاي حيات طبيعي محض است و آگاهي از اين كه وجود او در حال تكاپو، در مسير خير و كمال در متن هدف خلقت عالم هستي قرار مي گيرد.
اين عرفان (كه مسيرش در حيات معقول و مقصد ش، «قرار گرفتن در جاذبه ي كمال مطلق» به لقاء الله است) به قرار گرفتن در شعاع جاذبيّت او منتهي مي شود. اين عرفان كه آن را عرفان اسلامي، مي ناميم، هيچ حقيقتي را از عالم هستي اعم از آن كه مربوط به انسان يا غير او باشد حذف نمي كند بلكه همه ي عالم را با يك عامل ربّاني دروني صيقل مي دهد و شفّاف مي سازد و انعكاس نور الهي را در تمام ذرّات و روابط اجزاي اين عالم نشان مي دهد. اين گونه عرفان است كه خط نوراني آن به وسيله ي انبياي بزرگ الهي در جاده ي تكامل كشيده شده است، نه آن تخيّلات رؤيايي در مهتاب فضاي دروني كه سايه هايي از مفاهيم بسيار وسيع مانند وجود، واقعيت، كمال، حقيقت و … را به جاي اصل آن گرفته و با مقدار ي بارقه هاي زودگذر مغزي آنها روشن ساخته و از آنها را حالي و مقامي براي خود تلقين نموده و دل به آنها خوش مي كنند، در صورتي كه ممكن است، مدعي چنين عرفاني حتّي براي چند لحظه از روزنه هاي قفس مادّي نظاره اي به بيرون از خودِ مجازيِ خويشتن نكرده باشد.
اين همان عرفان منفيست كه انبوهي از كاروان جويندگان معرفت را از لب درياي درون خود به سراب هاي آب نما رهنمون مي كند.
با توجّه به اين مطلب مي توان گفت:
بودا
كسيست كه پندار و گفتار و رفتار مرتاضان، سخت در تكوّن شخصيّت او مؤثر بوده است.
«مردم او را به عنوان قدّيس يا مرتاض يا به نام خانوادگيش يعني گائوتاما مي شناختند.» او پيامبر نبود و رياضت هاي نفساني اش نيز در تعاليم آسماني ريشه نداشت بلكه تحت تأثير جاذبه ي مرتاضان در طريق آنان قرار گرفت از اين رو، او را نمي توان عارف ناميد و اعمالش را نمي توان عرفاني دانست و پندها و حكمت هايش را نيز بايد با آموزه هاي وحياني و سخنان پيامبران خداوند به خصوص پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم سنجيد و هر آنچه با آنها سازگار است پذيرفت و آن چه بر خلاف آنها است، رد كرد. كتب مقدس دين بودايي قديمي ترين كتاب مقدس بوداييان به زبان پالي موسوم به تري پيتاكا، به معني «سه سبد يا سه زنبيل» حكمت يا كانون پالي مي باشد.
سه سبد شامل موارد زير است:
1 - ويناياپيتاكا يا سبد روشن (سبد نظم و يا انضباط بودايي) كه مشتمل بر قوانين و قواعد مربوط به كساني است كه تازه به نظام بودايي در آمده اند و يا راهبان و بوداييان سطح بالاتر. اين سبد يازنبيل را به نام قواعد رهبانيت نيز نامگذاري نموده اند.
2 - سوتاپيتاكا (سوته پتكه) يا سبد آيين (سبد آموزش) مشتمل بر مباحثات و تعليمات شخص بودا مي باشد.
از اين سبد به نام وسيله رستگاري نيز ياد مي شود. سوته پتكه از پنج مجموعه فراهم آمده است كه به پنج نكايه معروفند. يكي از اين مجموعه ها «كودكه نكايه» يعني «مجموعه گفتارهاي كوتاه» است كه خود از پانزده كتاب ساخته شده است.
يكي از اين پانزده كتاب به ذمه پده
يا ذمه پده معروف است.
3 - آبهيدهاماپيتاكا (ابي ذمه پتكه) يا سبد آيين برتر (نظريه متعالي و يا سبد متافيزيكي) است كه بيان نكات ظريف در عين حال پيچيده روان شناسي و مباحث نظري دين بودايي را شامل مي شود. اين سبد مفهوم فلسفي و روانشناسي دارد. كتاب تري پيتاكا به زبان پالي، كه يك زبان ادبي بسيار نزديك به ماگهادي زبان محاوره گواتما (بودا) و پيروان وي بوده حفظ شده است.
اين كتاب به عنوان كتاب قانون مكتب جنوبي دين بودايي، هينايانا، به رسميت شناخته شده است.
همچنين آن را به نام قانون تراوادا مي شناسند. كتب مقدس مكتب شمالي، مهايانه، به همراه نوشته هاي بسيار ديگري كه جنبه تشريعي ندارند، به زبان سانسكريت حفظ شده اند.
كتاب تري پيتاكا از بيست و نه بخش فرعي تشكيل شده كه طول هر يك از آنها بين 10 تا 1839 صفحه است.
اين مجموعه عظيم نه تنها به زبان انگليسي ترجمه نشده، بلكه حتي به زبان اصلي پالي هم به طور كامل چاپ نشده است.
ترجمه متون مقدس دين بودايي به زبان انگليسي حجمي حدود چهار برابر انجيل خواهد داشت. اولين ترجمه انگليسي از يك قسمت از تري پيتاكا ترجمه قسمت نسبتاً كوتاه دهمه پده به معناي «راه فضيلت» بود كه پرفسور ماكس مولر، استاد دانشگاه آكسفورد در سال 1870 ميلادي (حدود 1250 شمسي) انجام داد. دين بودايي، حتي قبل از اينكه قسمتي از كتب مقدس آن به انگليسي ترجمه شود، از موضوعات بسيار مورد علاقه ادبيات انگليسي بوده است.
حدود يك نسل قبل، كتابخانه عمومي شهر نيويورك به تنهايي متجاوز از دويست كتاب و مقاله مهم داشت كه در سالهاي پيش از 1870 ميلادي درباره
دين بودايي به زبان انگليسي نوشته شده بود.
قطعه نخستين از ترجمه متن تري پيتاكا، به همراه قطعه ديگري كه تواماً در جلد دهم از مجموعه كتب مقدس شرق آورده شده، مورد تقدير فراوان قرار گرفته است.
«متون دهمه پده و نيز سوتانيپاتا، براي همه كساني كه به ذخاير ناديده روح علاقه مند هستند، شايسته مطالعه است.
اين كتب، با شوق ساده خود و استفاده جالب توجه شان از حكايات اخلاقي و استعارات و امتزاج ساده ترين موضوعات با عاليترين حقايق، جزو جالبترين كتب ديني دنيا به شمار مي آيند». كتاب تري پيتاكا شامل بعضي از خاطرات بودا، پاره اي مباحث نظري موشكافانه و نصايح بسيار در مورد يك زندگي آرام است.
با اين وجود متون شريعت دين بودايي و به ويژه كتب مكتب هيناياما، هيچ گونه شرح حال كاملي از بودا به دست نداده اند تا نشانه اين مطلب باشد كه رهبران بعدي دين بودايي كار بنيانگذار آن، بودا، را دنبال كرده اند.
همچنين به منظور احياي مجدد جامعه توضيحي در مورد كاربرد تاريخي عاليترين اصول اين آيين به دست نداده اند و اشاره اي نيز به يك هدف و يا قدرت خلاقه در جهان نداشته و هيچ نگرش آينده نگرانه اي را در مورد يك زندگي مشعشع و مرفه در اين جهان و در جهان آخرت ارائه نمي دهند. درسوتراهاي مهايانه توصيف بسيار دقيقي از «بهشت غربي» وجود دارد كه براي بودايي هاي پيرو فرقه هاي مشهور مهايانه بسيار جذاب است.
اين مطلب را مي توان در سوكهه وتي ويودا، كه در جلد چهلم از كتب مقدس شرق ترجمه، شده مطالعه كرد. در اين بهشت موعود نه تنها آرامش و سكون حكمفرماست، بلكه زيبايي و غناي الوان، درختان جواهرنشان، شكوفه هاي حيرت انگيز درخت
سدر، عدم وجود شب يا روز، عدم تمايز و تبعيض بين خدايان و افراد بشر و روي هم رفته زيبايي و سعادت كامل وجود دارد. ضمنا فرقه هاي مختلف بودايي نيز كتابهاي مخصوص به خود دارند. مجموعه هاي بودايي به طور كلي مجموعه هاي بودايي عبارتند از:
1 - آنگوتارا نيكايا (نكايه)
2 - ديا نيكايا (نكايه)
3 - ميجمي ايمانيكيا (نكايه)
4 - سامي يوتانكايه
5 - سوتاني پاتا (متن كهن بودائي)
6 - پيتاكا (سبدهاي قانون) تاليف 241 ق. م شامل:
الف: حكايات،
ب: انضباط،
ج: شريعت
7 - ياتاگا
8 - كنجور و تنجور فرقه هاي بودايي در جهان بودايي سه شاخه ي اصلي و عمده وجود دارد كه عبارتند از:
1. شاخه ي «تراوادا» يا «عقيده و نظريه ي بزرگترها».
2. «ماهايانا» يا «گردونة بزرگ»
3. شاخه ي «لاما»
1. شاخه ي «تراوادا» يا چرخ كوچك: پيروان اين شاخه بيشتر در كشورهاي سريلانكا، برمه، كامبوج و تايلند حضور دارند. برخي معتقدند كه مقام «تراوادا» از «ماهايانا» از لحاظ هدف و تعليمات، پايين تر است و از همين جهت «تراوادا» را «هي نايانا» يعني چرخ كوچك نام گذارده اند.
2. شاخه ي «ماهايانا» يا چرخ بزرگ: پيروان اين مكتب در مناطق كره، ژاپن، چين مي باشند، كه اين مكتب خود به دو مكتب فكري ديگر به نام مكتب «خلاء» و مكتب «آگاهي تنها تقسيم مي شود. مكتب «خلاء» را افرادي به نام «نگارجونا» در قرن دوم ميلادي بنا گذاشت و معتقد به نسبي بودن هستي و وجود بود و به عقيده ي او همه چيز در خلاء و تهي مي باشد و مكتب «آگاهي تنها» واقعيت أشياي خارجي در جهان تجربه را انكار مي كند و معتقد است كه تنها از طريق آگاهي و هوشياريست كه «أشيا» واقعي هستند.
بنا بر اين تنها «آگاهي» و يا
«ذهن متعالي» است كه واقعيت دارد. مكتب «ماهايانا» در كشورهاي چين و ژاپن به فرقه هاي متعددي منشعب شد كه برخي از آنها در هر دو كشور هم وجود داشتند. ما در اينجا به بعضي از آن فرق اشاره مي كنيم:
مكتب هاي بودايي «ماهايانا» در چين:
الف)
مكتب «تي ين ت آي» نامگذاري اين مكتب از روي كوهي در ايالت چكيانگ چين و به معني «تراس آسمان» مي باشد و بنيانگذار اين مكتب فردي به نام «چي اي» (597 - 528) مي باشد.
ب)
«هوآ ين» مكتب تاج يا حلقة گل كه فردي به نام «فاتسانگ» (712 - 642) آن را تأسيس نمود.
ج)
مكتب «چينگ تي يو تسونگ» يا سرزمين ناب و خالص. اين مكتب توسط «هويي يوان» و يا فردي به نام «ته آن لوئن» بنيانگذاري شد.
سرزمين ناب يعني اينكه پس از مرگ سرزميني پاكي وجود دارد كه انسان بدانجا منتقل مي شود.
د)
مكتب «چه آن يا مكتب تفكر و مراقبه كه توسط فردي به نام «بودهي دهارا» در حدود سالهاي 500 م اين مكتب را به چين آورد. مكتب هاي بودايي «ماهايانا» در ژاپن:
الف)
مشانه تنداي «تي ين ت آي»، فردي به نام سايشو (822 - 767) آن را به ژاپن برد.
ب)
«شينگون» اين مكتب را «كوكايي» (835 - 774) به ژاپن وارد كرد.
ج)
«سرزمين پاك»، دو نفر به نام هاي «هونن» و «شين ران» اين مكتب را در ژاپن رواج دادند.
د)
«ذن» يا مكتب تفكر و مراقبه كه مكتب «چان» و يا «چه آن» نيز خوانده مي شود.
ه)
نظريه و روش «ني چي رن» يعني نيلوفر آفتابي كه به نام بنيانگذار خود «ني چي رن» نامبرده مي شود. البته انشعابات «مكتب ماهايانا» به مكاتب مذكور منحصر نمي شود، مكاتب بسيار ديگري چون: «ويب هاشي
كا»، «موت ران تي كا»، «جو كا چا را»، «مادهيا مي كا» از اين مكتب منشعب شده اند.
3. مكتب «لاما» اين مكتب در قرن چهارم ميلادي در تبّت به وجود آمد. پيروان آن معتقد بودند كه روح «بودا» در پيكر شخصي به نام «دالايي لاما» كه در واقع رئيس مذهب است، حلول كرده است و هنگامي كه «لاما» مي ميرد دنبال كودكي مي گردند كه در آن لحظه به دنيا آمده است.
چرا كه باورشان بر اينست كه روح «لاما» در قالب كودكي كه در همان هنگام به دنيا مي آيد حلول مي كند.
در اين مكتب نيز انشعاباتي صورت گرفته كه از آنها مي توان به موارد زير اشاره كرد:
الف) مكتب «سانتراكشيا و پادماسام باوا» يا مكتب ترجمه ي قديمي.
ب)
مكتب «گلوكيا» كه از آثار «آتيشا» و «تسونگ خاپا» نشأت گرفته است.
ج) مكتب «كاگيوپا» كه در اثر كارهاي «مارپا» و «ميلارپا» به وجود آمد. چنانكه ذكر شد آيين بودا در مناطق مختلف نفوذ كرده و افراد و جوامع را جذب خود نمود و در طول دوران حيات خويش در اين مناطق به فرقه هاي بسياري منشعب شد كه به طور كلّي امّهات اصول اين فرقه ها از پنج مكتب خارج نيست و هر يك از ديگري به طور وضوح متمايز است كه ما در اينجا به طور اختصار بدانها مي پردازيم:
1. فرقه هاي «زمين پاك»: مبادي اين فرقه ها درخور فهم و ادراك عوام و اكثريت خلايق است و هدف مطلوب و غايت مقصود براي آنها همان وصول به ارض مقدس و بهشت جاويدان مي باشد و اين بهشت در مغرب جهان قرار دارد و بزرگان آيين بودا آن را به عالميان وعده داده اند.
اين كيش اهميّت واقعي را در ايمان قلبي
مي داند و اين تصديق و علاقه ي قلبي را براي وصول به مرحله ي نجات و رستگاري كافي مي داند. مكتب «زمين پاك» به وسيله ي شخصي كه نخست به دين «تائو» بود و سپس بودايي شد تأسيس گرديد.
2. فرقه ي «باطنيّه»: اين فرقه بودائياني هستند كه راه نجات و وصول به مرتبه ي اشراق را فقط در باطن و در ضمير منحصر مي دانند و طرز عمل و سبك عادت در نزد آنها به وسيله ي «ديانه» يعني تفكّر ميسر است و بس و تحقيقات علمي و مطالعه ي كتب و امثال آن ارزش و قدري ندارد.
3. فرقه هاي «عقلاني»: اين فرقه ابتدا در مكتب فكر و مراقبه روييده و سپس از آن منشعب گرديد، آنها بر اين باورند كه سالِك بايد در طلب اشراق و شهود ذهن خود را از همه ي افكار و آداب، خالي نموده و سپس به تدريج به وسيله ي مطالعه ي كتب ديني و تفكرات عقلاني، خود را براي وصول به كمال و مرحله ي مقصود آماده و مهيّا سازد.
4. فرقه هاي «مرموز» يا «كلمة حقّه»: در هر مذهبي در مواردي به نيروي مرموز «نجات بخش» يعني اسم اعظم يا كلمة حقّه تكيه شده است و بر خلاف مبادي اعتقاد عقلاني، به نوعي اثر جادويي مقدس براي اين كلمه قائل شده اند.
5. فرقه ي سياسي و اجتماعي: اين فرقه كه در ژاپن منسوب به «نيچيرن» است صرفاً دين بودائيست كه رنگ ژاپني گرفته است و داراي تمايلات سياسي و اجتماعي مي باشد.
تا امروز احساسات وطن پرستي و محبت به قوم و ملّت از مبادي مهم فرقه ي «نيچيرن» است.
ازدواج در آيين بودا كارشناسان و دانشمنداني كه در مورد اديان تحقيق مي كنند، براي تسهيل كار خود، اديان را
از ديدگاه ها و منظرهاي مختلف به انواع گوناگون تقسيم مي كنند.
آنان گاهي جغرافيا را مناط و معيار قرار داده و اديان را به دو گروه اديان شرقي و اديان غيرشرقي تقسيم مي كنند و گاهي نژاد را مبنا گرفته و مي گويند اديان يا سامي هستند يا غيرسامي و گاهي نيز وحياني بودن اديان را در نظر گرفته و آنها را به الهي و غيرالهي، تقسيم مي كنند.
اين تقسيم بندي ها، هر كدام جايگاه و كاربرد خاص دارد و بسته به موضوع بحث، مورد استفاده قرار مي گيرد و نبايد آن را به سه يا چهار مورد، منحصر كرد، بلكه مي توان اديان را از ديدگاه ديگري نيز مورد تقسيم قرار داد به عنوان مثال ما مي توانيم اديان را به دو گروه اديان جامع و اديان ناقص تقسيم كنيم با اين توضيح كه اديان جامع، ادياني هستند كه براي پيروان خود در دو زمينه نظري و عمل نسخه پيچيده و آنان را مكلّف به پيروي از نسخه خود مي كنند؛ ولي اديان ناقص تنها به بيان مطالبي در ساحت هاي عملي يا نظري اكتفاء كرده و عرصه هاي ديگر را مسكوت مي گذارند. اديان ابراهيمي به خصوص دين اسلام از جمله ادياني هستند كه در زمينه مسائل نظري (عقايد) و هم چنين مسائل عملي (احكام) به تفصيل سخن گفته و وظيفه پيروان خود را در هر دو زمينه بيان داشته اند.
در مقابل اين اديان، آيين هايي مانند «شينتو»، «بوديسم» و … قرار دارند كه خود را مكلّف به بيان مطلب در همه عرصه هاي نظري و عملي نمي دانند و تنها به ذكر برخي مطالب در اين زمينه ها اكتفا كرده و ساير ساحت ها را يا مسكوت مي گذارند و يا آنها
را خارج از گستره خود اعلام مي كنند.
بنا بر اين نبايد گمان كنيم كه آيين بودا نيز مانند دين اسلام در همه عرصه هاي زندگي، وارد شده و در تمام موضوعات نظري و عملي اظهار نظر كرده است.
بودا به عنوان بنيانگذار مكتب بوديسم بعد از تبيين چهار اصل خود (يعني حقيقت تألم، حقيقت علت تألم، حقيقت پايان تألم، حقيقت طريقت رفع مايه تألم) هشت راه براي رهايي از اين رنج و الم را در ضمن حقيقت چهارم مي شمارد و در ساير زمينه ها مطلبي براي ارائه ندارد. پس ما نمي توانيم انتظار داشته باشيم كه آيين بودا هم چون دين اسلام، فقه گسترده داشته و درباره، عبادات، معاملات، سياسات و … احكام عملي ارائه كند.
باتوجه به مقدمه فوق و متون موجود آيين بوديسم مي توان گفت:
«راهبان بودايي در ازدواج ها مراسم نيايش برپا نمي كنند.
ازدواج از نظر بوداييان يك كار تشريفاتي خصوصيست كه به امور اجتماعي مربوط است.
اما امروزه با دخالت برخي از عناصر و عوامل بودايي به مراسم رنگ و روي مذهبي داده مي شود به اين صورت كه گروهي از دختران يا پسران خردسال پاره اي از آيات مقدس خاص دعا را قرائت مي كنند.
خود راهبان به خصوص در سرزمين هاي مهد مكتب قديم، هرگز در مراسم ازدواج شركت نمي كنند ولي يكي دو روز پيش يا پس از ازدواج براي صرف غذا به خانه دعوت مي شوند. بدين مناسبت يكي از راهبان به موعظه مي پردازد كه در آن موعظه، همسران را به گذراندن يك زناشويي توأم با خوشبختي و هماهنگي بر طبق تعاليم بودا دعوت مي كند.» و البته اين مراسم بعدها و آن هم تنها در برخي كشورها رواج يافته و ربطي به آيين بودا
ندارد. آيا بودا پيامبر بوده است؟
آيين بودا دوّمين آيين بود كه پس از آيين جيني به انگيزه ي مقابله با آيين برهمني يا اصلاح آن پديد آمد و تأثيرات عميق در افكار و آداب سراسر هند بر جاي گذاشت. بودا خود را نه پيغمبر ميدانست و نه خداوند و الهه و نه تجسمي از الهه و در اسلام هم مدركي صحيح دال بر اينكه بودا از پيامبران بوده است نداريم، در نتيجه «بودا» از پيامبران نبوده است.
از منابع اسلامي استفاده ميشود كه ظهور انبياء عليهم السّلام اختصاص به منطقه خاصي نداشته و آيات كريمه ي قرآن دلالت دارد، بر اينكه هر قوم و امتي پيامبري داشتهاند، كه به چند نمونه اشاره ميشود.
1. رسول هميشه از بين خود مردم در بين هر قوم برانگيخته شده است چنانكه در سوره ي بقره، اعراف و سوره ي جمعه بدان اشاره شده است «رسولاً مِنهُم».
2. «براي هر گروه و امّتي پيامبريست پس زماني كه پيامبرشان آمد، ميان مردم به عدالت و قسط حكم ميكند» و فرمود:
«هيچ امّتي نيست مگر آنكه در ميان آنان پيامبري براي هشدار دادن بود» اين آيات و مانند آنها به صراحت ميگويند كه هر امّتي داراي نبي و پيغمبري بودهاند و همچنين روايات بر اين مطلب دلالت دارند كه به نمونههايي اشاره ميشود:
علي عليه السّلام فرمود:
خداوند رسولان خود را پي در پي اعزام كرد تا وفاداري به پيمان فطرت را از آنان باز جويند … خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر يا كتابي آسماني يا برهان قاطع … رها نساخته است.
از بعضي روايات استفاده ميشود كه خداوند از ميان سياهپوستان نيز پيامبري برانگيخته است.
چنانكه علي عليه السّلام فرمود:
خداوند پيامبر
سياهپوستي را مبعوث كرد هر چند سرگذشت او در قرآن نيامده است «بعث الله نبيّاً اسود» چنانكه خود قرآن هم اشاره دارد كه «و مِنهم من لم نقصص» ما قصّه عدّهاي (بسياري) از پيامبران را (و نام آنها را) در قرآن نياوردهايم. در نتيجه ممكن است در قاره ي هند پيامبر و يا پيامبران الهي، داراي مكتب آسماني بودهاند، ولي اسم آنها در قرآن و تاريخ نيامده است.
از مجموع 000 / 124 نفر پيامبر فقط اسم برخي از آنها در قرآن آمده است.
قابل ذكر است كه اين احتمال هم وجود دارد كه به خاطر اتصال و ارتباط هندوستان به قارههاي ديگر و نفوذ دعوت پيامبران آن قارهها پيامبر خاصي فرستاده نشده باشد و امكان دارد پيامبراني فرستاده شده ولي به قتل رسيدهاند. شاهد وجود پيامبران در هندوستان اينست كه اين سرزمين از قديمالايام به سرزمين اديان و افكار و فلسفههاي مرموز و سرزمين رياضتكشان معروف بوده است و در همان اديان ابتدايي آثاري از اديان آسماني ديده ميشود كه به نمونههاي اشاره ميشود، مثلاً در كتاب «ريگودا» كه يكي از كتابهاي آيين «ودايي» است آثاري از مناجاتها و ادعيه ي با خدا ديده ميشود و همچنين در آيين برهمني سخن از جاويد بودن و همه جا بودن برهمن مطرح است (كه اين همان اوصاف خداي واقعي است) و همين طور در آيين هند پرستش و خداي خلقت و … مطرح است و در آيين سيك (سِرخ) اعتقاد به وحدانيّت خداي متعال وجود دارد و يا در آيين بودا سخن از اعتماد به نيروي ذاتي خود انسان مطرح است كه بايد به واسطه تهذيب و تزكيه ي باطن رهايي
يابد و … همه اينها نشان از وجود اديان الهيست كه بعدها به نوعي تحريف شده است.
شاهد ديگر اينست كه در بعضي روايات از پيامبري اسمي به ميان آمده است كه در هندوستان مبعوث شده و داراي علومي از جمله علم نجوم بوده است.
آيا بودا مقدس مي باشد؟ با توجه به اينكه بطلان آن در اسلام معلوم است؟
پاسخ سؤال فوق به دانستن معني كلمه مقدس و اين كه اين لقب از سوي چه كسي به بودا اطلاق مي شود منوط مي باشد بنا بر اين ابتدا به تعريف كلمه مقدس پرداخته مي شود:
كلمه «مقدس» كلمه اي عربي بوده و اسم مفعول از باب تفعيل مي باشد كه مصدر آن «تقديس» و ثلاثي مجردش «قدس» به معني پاك و مطهر و منزه مي باشد.
وقتي كلمه «قدس» را به باب تفعيل ببريم معني آن پاك كردن و منزه كردن و اسم مفعول آن «مقدس» مي شود كه چيز پاك شده، منزه شده و مطهر شده معني مي دهد. در اصطلاح لغت فارسي به مرد خدا كه از منهيات بپرهيزد و پارسا باشد، مقدّس گفته مي شود. ولي در اصطلاح زبان عربي از اين اصطلاح بيشتر براي مكان استفاده كرده و به مكان پاك و مطهر «مقدّس» گفته مي شود و براي شخص «مقدِّس» (اسم فاعل) استفاده مي شود و به كسي كه خدا را به پاكي بستايد و كسي كه خود را براي عبادت تطهير و پاك كند و هم چنين به راهب، دانشمند متدين يا پاپ يا يكي از روساي ديني، «مقدِّس» اطلاق مي شود. در اينجا لازم به ذكر است كه استفاده از كلمه «قدس» و مشتقات آن از قبيل «مقدِّس»، «قداسه»، «قديس» و … بيشتر در ميان
مسيحيان عرب زبان رواج دارد و به عنوان مثال برخي از نويسندگان جديد مسيحي كلمه «القدس» را در مقام احترام به پيشوايان مذهبي اطلاق كرده و آن را به معناي حضرت مي دانند و مثلاً مي گويند:
«قدس الأب العام» يعني حضرت پدر روحاني يا كلمه قديس را به معناي مرد برگزيده خدا كه به مقام بالايي از تقوا و پرهيزگاري نايل شده به كار مي برند. با توجه به معناي لغوي و كاربردهاي كلمه مقدّس مي توان نتيجه گرفت كه طرفداران هر دين و آييني به اشخاص بزرگ آيين خود كه بر طبق موازين آن آيين عمل كرده و اوامر و نواهي آن آيين را در حدّ اعلي به كار مي بندند، اصطلاح «مقدّس» را اطلاق مي كنند به عنوان مثال در مسيحيت به پاپ مقدس گفته مي شود در يهوديت به حبر اعظم و در اسلام نيز به علماي بزرگ و مجتهدين والامقام لقب مقدس داده مي شود چنان كه مرحوم محقق اردبيلي كه در قرن يازدهم هجري زندگي مي كرد از سوي مردم و علما لقب «مقدس» يافت و به مقدس اردبيلي معروف شد و امروزه نيز به نام مقدس اردبيلي شناخته مي شود. پس مي توان نتيجه گرفت، بزرگان هر دين و آييني در نظر پيروان آن آيين مقدس مي باشند و بودا هم چون بنيانگذار آيين بوديسم بوده و از ديدگاه بوداييان با عمل به دستورالعمل هاي خاص اين آيين به مقام نور يافتگي رسيده بود، شايسته لقب «مقدس» مي باشد و بوداييان وي را مقدّس مي پندارند، ولي اين بدان معني نيست كه بودا از ديدگاه مسيحيان يا يهوديان يا مسلمانان هم مقدّس مي باشند زيرا طرفداران هر آييني تنها رهبران ديني خود و وابستگان به
آيين خويش را مقدّس مي شمارند. بنا بر اين، اين سؤال كه آيا بودا مقدس مي باشد يا نه؟ از دو ديدگاه مي تواند جواب داده شود. چرا كه از ديدگاه طرفداران بوديسم شخص بودا كه نام اصليش «سيدراته» بود، فردي مقدس مي باشد.
ولي از ديدگاه ساير مكاتب و اديان وي نه تنها مقدّس نيست بلكه فردي منحرف و گناهكار مي باشد.
شايد گفته شود يكي از اصول اعتقادي دين اسلام ايمان به انبياء الهيست و مسلمانان بايد به همه انبياي الهي كه نام آنها در قرآن يا منابع حديثي ذكر شده ايمان بياورند؛ زيرا همه انبياء يك دين و يك آيين را تبليغ مي كردند كه كامل ترين و جامع ترين صورت آن توسط حضرت محمد مصطفي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به مردم ابلاغ شده است.
پس تمام انبياي الهي در نزد مسلمانان مقدس مي باشد و احتمال دارد كه بودا نيز يكي از اين پيامبران باشد كه براي هدايت مردم فرستاده شده و بعدها آيين وي نيز هم چون آيين انبياء قبل از پيامبر اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم تحريف شده است.
در جواب اين سخن مي توان گفت:
پيامبر بودن «بودا» محتاج دليل و مدرك است و بررسي منابع اسلامي نشان مي دهد كه هيچ سند و مدركي دال بر پيامبر بودن وي وجود ندارد و آنچه امروزه به عنوان آيين و دين بودا معرفي مي شود، هيچ گونه سازگاري و تناسبي با دين اسلام ندارد. در دين اسلام و ساير اديان ابراهيمي سه ركن اصلي وجود دارد يعني توحيد، نبوت و معاد ولي در آيين موجود بودا خبري از اين سه ركن نيست وي از صحبت كردن درباره خالق هستي و
خداوند پرهيز كرده و حتي گاهي آن را انكار نموده است و به جاي معاد در دامن نوعي تناسخ گرفتار آمده و هرگز خود يا شخص ديگري را به عنوان پيامبر و نبي معرفي نكرده است.
بنا بر اين با تكيه بر تعاليم منسوب به بودا نمي توان وي را از پيامبران الهي شمرد و از ديدگاه اسلام وي نه تنها پيامبر و نبي نيست، بلكه كه هيچ نوع تقدسي هم ندارد و نمي توان وي را مقدس شمرد. بودا و زنان جامعه بودايي به صورت سلبي و منفي با او برخورد مي كند و او را پست مي شمارد. بودا به رهبانيت و دوري از جامعه و زندگي در جنگل ها فرا مي خواند، همانگونه كه پيروانش را به اين مراسم دعوت مي كند و اين بر طبيعت روابط ميان زن و مرد اثر منفي مي گذارد و به مرد مي فهماند كه در برخورد با زن احتياط ورزد. چرخ دارما يك نماد ساده شده از چرخ دارما آيين بودا در سده پنجم پيش از زايش مسيح در هندوستان پيدا شد و كمابيش 1500 سال در آن سرزمين ماند و سپس به سرزمين هاي ديگر كوچيد.
بوداييان بر اين باورند كه در اين 1500 سال آموزه هاي بوداگرايي سه بار دستخوش دگرگوني شده اند و در اين باره اصطلاح «سه بار گردش چرخ آيين» را به كار مي برند. چرخشگاه هر كدام از اين دوره ها را هم هر 500 سال مي پندارند. البته آموزه هاي دوره هاي پيشين هم هم راستا با آموزه هاي تازه به زندگي خود ادامه داده اند.
بنمايه اي كه همه اين آموزه ها به آن پايبند بوده اند همانا اصل نپايندگي هستي است.
اين باور كه هيچ چيز اين جهان هستي پاينده و پايدار
نيست. اصطلاح چرخ آيين (چرخ دارما) (Dharmacakra) بعدها در ميان بوداييان تبت محبوبيت زيادي پيدا كرد و در موارد ديگري به كار رفت. براي نمونه در آنجا بوداييان چرخ هاي درست كردند و بر روي آنها متون بودايي نگاشتند و به اين چرخها نام چرخ آيين يا چرخ نيايش دادند. منظور از گرداندن اين چرخ ها بدست پيروان آيين بودا همانا نمادي از خواندن سخن بودا بود.
بر روي و در درون اين چرخ ها افسون هايي (مانتراهايي) نوشته شده است.
افسون ها سخناني ژرف به گونه اي بسيار نمادين هستند.
اين چرخها را مي توان در جوامع گوناگون بودايي يافت اما تنها در تبت است كه آنها بخشي جاافتاده از زندگي روزمره را تشكيل مي دهند. بوداييان بر اين باورند كه چرخاندن اين چرخها مانند اين مي ماند كه شخص (به صورت نمادين) همه متون درون آن را خوانده است.
***********
منابع:
bayynat. ir tahoordanesh. com
hawzah. net
andisheqom. com
http://www. bashgah. net
دانشنامه حوزه نت ويكي پديا
كتب:
تاريخ مختصر اديان بزرگ، تأليف فليسين شاله
مقارنة الاديان، تأليف دكتر احمد شلبي
عالم الاديان، تأليف محمد حميد فوزي
جهان مذهبي، ج 1، تأليف ريچارد بوش
غلامعلي، آريا، آشنايي با تاريخ اديان
رابرت اهيوم، اديان زنده ي جهان
جان بي ناس، تاريخ جامع اديان
توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ
مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران
ويل دورانت، تاريخ تمدن
شلبي، احمد، مقارنه الاديان
اديان ابتدايي، رباني گلپايگاني نبوّت،
محسن قرائتي تفسير نمونه
معين، محمد، فرهنگ فارسي (معين)
سعيديان، عبدالحسين و تاريخ مختصر مصور جهان
چنين گفت بودا، بر اساس متون بودايي، ترجمه ي دكتر هاشم رجب زاده
بودا و انديشه هاي او، تأليف سادهاتيسا، ترجمه محمد تقي بهرامي حرّان.
اديان هند كبري، تاليف احمد شلبي
انسان و اديان، تاليف محمد كمال جعفر
جهان مذهبي اديان در جوامع امروز ج يك، تاليف ريچارد بوش، ترجمه عبدالكريم گواهي
جعفري، محمد
تقي، عرفان اسلامي
طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان
جعفري، محمدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي
رنجبر، در جستجوي ريشه هاي آسماني بودا
تاريخ مختصر اديان بزرگ، فليسين شاله، ترجمه ي منوچهر خدايار محبّي.
اديان و مكتب هاي فلسفي هند، داريوش شايگان مبلغي آباداني، عبدالله،
تاريخ اديان و مذاهب جهان گروه مؤلفان، جهان مذهبي «اديان در جوامع امروز»
واژة بودا به معناي عام كلمه عنواني است كه در آيين بودا بر هر شخصي كه مظهر پارسايي و خردمنديست اطلاق مي شود و به معني خاصّ لقب «سيذارحا گوئوتاما» حكيم و پارساي هندي است.
او حدود سال 563 پيش از ميلاد مسيح به دنيا آمد و حدود سال 483 پيش از ميلاد در هشتاد سالگي در گذشت. او شاهزاده اي بود كه پدرش «سودودانا» و مادرش ملكه «ماهامايا» نام داشت. تعدادي از پيشگويان و برهمنان وقتي آن كودك يعني سيدارتا (بودا) را ديدند، درباره ي آينده او گفتند:
دو راه در برابر او قرار دارد. اگر تصميم بگيرد دنيا را براي خود نگه دارد، يك امپراطور بزرگ خواهد شد و اگر تصميم بگيرد دنيا را رها كند و در جستجوي نور معرفت باشد يك بودا مي شود. پس از چند سال سيدارتا به دبستان فرستاده شد او به سرعت از نظر علم رشد نمود و چند زبان و نيز رياضيات را آموخت و كم كم سرآمد همسالان و همشاگرد ي هايش شد.
اما پدرش همچنان در انديشه ي پيشگويي اي بود كه درباره ي فرزندش كرده بودند. به خصوص پيشگويي شخصي به نام كندانا كه گفته بود سيدارتا (بودا) پس از مشاهده ي چهار علامت، دنيا را ترك مي كند و بودا مي شود آن چهار علامت عبارت بودند از ديدن پيرمردي رنجور، مشاهده ي يك بيمار، ديدن مرده
و ملاقات با يك مرتاض. با آن كه پدر سيدراتا (بودا) بسيار مي كوشيد تا فرزندش در شادي و لذّت هاي دنيوي غرق شود و هيچ يك از اين چهار علامت را نبيند ولي سيدارتا (بودا) به تدريج آنها را ديد. او با ديدن چهارمين علامت يعني شخص مرتاض، تصميم گرفت مثل يك مرتاض زندگي كند، از اين رو به شيوه معمول آنان به گدايي پرداخت و در هر جا كه مي شد سر پناه مي گرفت. بنا بر اين رياضت هاي او از اين دوره آغاز شد تا با پشت پا زدن بر جاذبه هاي دنيوي به حقيقت برسد. او با چند نفر ديگر براي رسيدن به اين هدف تحت نظر معلمان متعددي از آن جمله شخصي به نام «آلارا كالاما» آموزش ديد. امّا احساس كردند كه اشباع نشده اند، آن گروه كوچك سر انجام به مكاني به نام «اوروولا» رسيدند، مدتي آنجا ماندند، آن جا مكاني، پر درخت و آرام بود.
آنان در اين مرحله رياضت هاي نفساني را از كم خوري آغاز كردند، ابتدا يك وعده غذا مي خوردند، سپس هر دو شبانه روز يك وعده و بعد از آن هر سه شبانه روز يك وعده غذا مي خوردند، آنان در اين برنامه جديد ديگر گدايي نمي كردند بلكه برنامه ي غذايي سختي داشتند يعني از ميوه، ريشه و برگ بعضي گياهان بهره مي بردند. سيدارتا (بودا) بر اثر اين رياضت ها لاغر و نحيف شد، اما خود آزاري او به اين جا خاتمه نيافت، گاهي نَفَس خود را مدت ها در سينه حبس مي كرد به گونه اي كه سردرد شديدي مي گرفت. براي نشان دادن تحقير كامل جسم خود به پوشيدن كثيف ترين جامه هاي كهنه اي رو مي آورد كه از ميان
انبوه زباله يا حتّي از محلّ سوزاندن اجساد بيرون آورده بود.
همچنين قدرت تحمّل روحي خود را مي آزمود، شب هاي اول يا چهاردهم ماه، كه به باور او زمان هولناكيست و ارواح و موجودات فراطبيعي از نهانگاه هاي خود بيرون مي آمدند، مي رفت و ميان محل هاي سوزاندن جنازه ها و گورستان ها تنها مي نشست. تا شش سال اين گونه رياضت كشيد اما پس از اين مدّت نتيجه گرفت كه اين رياضت ها او را به جايي نمي رساند، روزي بيهوش شد، چوپاني او را يافت به او شير خورانيد و به مراقبت كردن از او پرداخت تا ان كه به تدريج بخشي از تندرستي خود را به دست آورد. بخش ديگري از رياضت هاي بودا دوره ي تمركز فكر است كه به باور بودا و بودائيان، او پس از اين دوره به نوريافتگي رسيد و به رسالت خود پرداخت و اصول حكمتش را براي كساني كه شايسته مي دانست بيان كرد. سخنان او، موعظه و درباره ي تزكيه نفس و خودسازيست و اين كه انسان چگونه با ترك دنيا و دل بريدن از جاذبه هاي آن به معرفت و حقيقت برسد. [1] پس بودا كسي بوده است كه براي معرفت يابي و رسيدن به حقيقت و رها شدن از رنج هاي زندگي دنيا راه رياضت كشي را برگزيد امّا آيا او را مي توان يك عارف ناميد و انديشه ها و اعمالش را عرفاني دانست يا خير؟ ممكن است برخي بپندارند هر كس سخني در مذمّت دنيا و دل بريدن از آن گفت و به هر گونه رياضت هاي جسماني و روحاني رو آورد و كارهاي شگفت انگيزي انجام داد، عارف است.
امّا اين پندار نادرست است زيرا عرفان حقيقي خود را يافتن
و به خدا رسيدن است و آن هم جز با استفاده از تعاليم انبيا و رهبران الهي حاصل نمي شود زيرا آنان سرآمد عارفان و به خدا پيوستگانند، آنان به لطف پرودگار تمام حقايق هستي را مي دانند و مي توانند انسان را زا راه هاي درست و خدا پسندانه به لقاء الله برسانند. «عرفان حقيقي يعني عرفاني كه در تعاليم آسماني ريشه دارد، آغاز حركتش بيداري بشر از خواب و رؤياهاي حيات طبيعي محض است و آگاهي از اين كه وجود او در حال تكاپو، در مسير خير و كمال در متن هدف خلقت عالم هستي قرار مي گيرد.
اين عرفان (كه مسيرش در حيات معقول و مقصد ش، «قرار گرفتن در جاذبه ي كمال مطلق» به لقاء الله است) به قرار گرفتن در شعاع جاذبيّت او منتهي مي شود. اين عرفان كه آن را عرفان اسلامي، مي ناميم، هيچ حقيقتي را از عالم هستي اعم از آن كه مربوط به انسان يا غير او باشد حذف نمي كند بلكه همه ي عالم را با يك عامل ربّاني دروني صيقل مي دهد و شفّاف مي سازد و انعكاس نور الهي را در تمام ذرّات و روابط اجزاي اين عالم نشان مي دهد. اين گونه عرفان است كه خط نوراني آن به وسيله ي انبياي بزرگ الهي در جاده ي تكامل كشيده شده است، نه آن تخيّلات رؤيايي در مهتاب فضاي دروني كه سايه هايي از مفاهيم بسيار وسيع مانند وجود، واقعيت، كمال، حقيقت و … را به جاي اصل آن گرفته و با مقدار ي بارقه هاي زودگذر مغزي آنها روشن ساخته و از آنها را حالي و مقامي براي خود تلقين نموده و دل به آنها خوش مي كنند، در صورتي كه
ممكن است، مدعي چنين عرفاني حتّي براي چند لحظه از روزنه هاي قفس مادّي نظاره اي به بيرون از خودِ مجازيِ خويشتن نكرده باشد.
اين همان عرفان منفيست كه انبوهي از كاروان جويندگان معرفت را از لب درياي درون خود به سراب هاي آب نما رهنمون مي كند؛ [2] با توجّه به اين مطلب مي توان گفت:
بودا كسيست كه پندار و گفتار و رفتار مرتاضان، سخت در تكوّن شخصيّت او مؤثر بوده است.
«مردم او را به عنوان قدّيس يا مرتاض يا به نام خانوادگيش يعني گائوتاما مي شناختند.» [3] او پيامبر نبود و رياضت هاي نفساني اش نيز در تعاليم آسماني ريشه نداشت بلكه تحت تأثير جاذبه ي مرتاضان در طريق آنان قرار گرفت از اين رو، او را نمي توان عارف ناميد و اعمالش را نمي توان عرفاني دانست و پندها و حكمت هايش را نيز بايد با آموزه هاي وحياني و سخنان پيامبران خداوند به خصوص پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم سنجيد و هر آنچه با آنها سازگار است پذيرفت و آن چه بر خلاف آنها است، رد كرد.
نگارش يافته توسط طباطبائي
***********
منابع:
1. بودا، ع پاشايي.
2. پرواز در ملكوت، امام خميني رحمة الله عليه.
**********
[1]. سادهاتيا، بودا و انديشه ي او، ترجمه محمد تقي حرّان، ص7 - 40.
[2]. جعفري، محمد تقي، عرفان اسلامي، انتشارات نشر علامه جعفري، چاپ سوم، 1383، ص 21 - 23. [3]. بودا و انديشه هاي او و «چنين گفت بودا» بر اساس متون بودايي، مترجم دكتر هاشم رجب زاده، انتشارات اساطير، چاپ سوم، 1378، ج 3، ص 122.
چكيده آيين بودا، كه در شرق آسيا جايگاه خاص و ويژه اي دارد، داراي سه فرقه ي مهم و اصلي است.
اين فرقه ها با نام هاي
مهايانه، تراودا و چرخ الماس يا لامايي شناخته مي شوند. از سوي ديگر، مباحث الهيات، مخصوصاً نگرش اين عده به حقيقت غايي، موضوعي جذاب و جالب توجه است كه بايد با دقت بيشتري به آن توجه كرد. در اين نوشتار، تلاش بر اينست كه نگرش اين سه مكتب به امر الوهي و حقيقت غايي را بررسي كرده، الحادي بودن تراودا و همه خدايي و يا شرك آميز بودن مهايانه و چرخ الماس را نشان دهيم. البته لازم به ذكر است كه فرقه ي لامايي در حقيقت تقريري از فرقه ي مهايانه در اين موضوع شمرده مي شود.
مقدمه
در واكنش به وضعيتي كه در اواخر دوره ي ودايي براي آيين هندو به وجود آمد، حركت هاي مختلفي انجام شد كه مي توان آنها را در دو دسته و دو طيفِ اصلاحي و انقلابي قرار داد. حركت اصلاحي، حركتي بود كه در درون خود اين آيين انجام شد و كوشيد نقاط ضعف آن را بر طرف كند.
اين نهضت كه از گوشه نشيني گروهي از هندوها در جنگل ها آغاز شد، در نهايت، با انجام تغييراتي شگرف در عرصة اعتقادات و نيز اعمال و شعاير آيين هندو، رويكردي دروني و عرفاني به اين آيين داد. [1] تدوين اوپانيشادها كه شاهكار نوشتاري آيين هندو در اين دوران است، هنوز هم در جهان، معنا و مفهومي خاص به اين آيين داده است.
اما حركت هاي انقلابي، از اساس، اين آيين را زير سؤال برده و آيين هاي جديدي پي ريختند. آيين هاي بودايي (600500 سال پيش از ميلاد) توسط بودا و جينه [2] (حدود 600 سال پيش از ميلاد) توسط مهاويره [3] ثمره ي اين حركت هاي انقلابي اند. [4] در اين نوشتار، تلاش ما بر
اينست كه با آشنايي اجمالي درباره ي آيين بودا، تا حدودي نظام الهياتي اين آيين را بررسي كنيم. پيش از هر بحثي، به زمينه هاي پيدايش بوديسم اشاره اي كوتاه خواهيم داشت. زمينه هاي پيدايش آيين بودا «دين جينه، در ميان آن دسته از ادياني كه توسط يك بنيانگذار خاص در هند به وجود آمده اند، قديمي ترين آنها به حساب مي آيد. همچنين، اين دين در خلال چند قرن متوالي، اولين كوشش سازمان يافته اي بود كه زير نظر يك رهبر قدرتمند مذهبي، سعي در رشد و ارتقاي دين هندويي كه قديمي ترين دين خودجوش سرزمين هند به شمار مي آمد، داشت. سي و دو سال بعد از دين جينَ، دين بودايي به عنوان حركت اصلاح گرايانه ي ديگري سر برآورد. اين هر دو دين، كه از فروع و مشتقات دين هندويي هستند، نسبت به آداب قرباني كردن حيوانات و تقسيم بندي طبقاتي نظام كاست در دين هندويي، نگرشي آزادمنشانه و مبتني بر عدم خشونت و محبت داشته اند.
ليكن نتيجه ي اصلي هر دو حركت اصلاحي و اعتراض آميز، در عوض اصلاح دين هندويي، ايجاد دو دين جديد بود.» [5] در يك تحليل كامل تر، موارد ذيل از جمله اصلي ترين زمينه هاي به وجود آمدن آيين هاي انقلابي همچون بوديسم و جينه است:
1. وداها، ملاك هندو بودن يا نبودن. نويسنده ي كتاب اديان و مكتب هاي فلسفي هند به اين نكته اشاره مي كند كه «هندوان نظرات فلسفي خود را به دو گروه ناستيكه [6] و استيكه [7] تقسيم كرده اند.
مراد از ناستيكه، اشاره به عقايد و آراييست كه سنديت آسماني وداها را نمي پذيرد؛ مانند آيين بودايي و كيش جين و چارواكا كه غيرمتشرع هستند؛ و غرض از %%استيكه، شش مكتب فلسفي برهمني است
كه بدون چون وچرا، حقايق منزل وداها را قبول دارند و از شريعت برهمني پيروي مي كنند و موجوديت خود را قائم بر آن مي دانند». [8] بر اين اساس، افرادي كه وداها را به منزله ي متون آسماني لحاظ نمي كردند، از دين خارج و بدعت گذار معرفي مي شدند و اين مسأله، براي عده ي زيادي مشكل ساز شده بود.
2. تأكيد بسيار بر روي مناسك (قشري گري). در اواخر دوران ودايي و پيش از تدوين اوپانيشادها، به دليل گسترش اعمال و مناسك ديني و توجه مردم به انجام دقيق اين مناسك و توجه كمتر به محتوا و بنيان هاي معنوي آيين هندو، نوعي قشري گرايي در اين آيين به وجود آمد كه موجب اعتراض و ايجاد آيين هاي اصلاح طلبانه و انقلابي شد.
در كتاب اديان و مكتب هاي فلسفي هند، در اين زمينه آمده است كه «آيين قرباني، سر انجام كارش به افراط و تفريط كشيد و آن چنان توسعه يافت كه امور معنوي و فلسفي را تحت الشعاع خود قرار داد. قرباني اسب و غيره كه در آن ايام، ساليان دراز به طول مي انجاميد، خزانه ي پادشاهان هندو را تهي مي ساخت و مانع گسترش فلسفه و انديشه مي شد؛ به طوري كه واكنشي در اين جهت ضروري مي نمود …». [9] 3. حاكميت مطلق براهمن ها. در اين دوران، كنترل آيين به دست براهمن ها افتاده بود؛ يعني، هندويسم به مرحله اي رسيده بود كه حتي حق و ناحق را نيز براهمن ها مشخص مي كردند تا جايي كه مي گفتند:
هندو مساويست با براهمن. زبان سانسكريت كه زبان آيين هندو بود، در اختيار اين طبقه قرار داشت و هر كس مي خواست سانسكريت ياد بگيرد، بايد جزو طبقه براهمن ها باشد و
غير از افراد اين طبقه، كسي حق ياد گرفتن اين زبان را نداشت.
اين طبقه، تمام آيين ها را در انحصار خود داشتند و خود را مالك تمام وداها مي دانستند و تنها راه بهره گيري از وداها، بهره گرفتن از براهمن ها معرفي مي شد.
در اين دوران، حتي انجام مراسم هاي ديني، در اختيار و كنترل اين گروه قرار داشت. از ديگر سو، قواعد طبقاتي اجازه نمي داد كسي از طبقه ي ديگر وارد طبقه براهمن ها شود. اين مطلب براي ساير طبقات، به ويژه كشتريه ها [10] (طبقه ي حاكمان و جنگاوران) گران مي آمد؛ بنا بر اين، قوي ترين واكنش ها به اين قضيه، در كشتريه ها ديده مي شد.
آيين جين و بوديسم، در همين بستر شكل گرفت. بوديسم [11] بوديسم، آيين منسوب به بوداست.
بودا [12] از جهت لغت شناختي، از زبان سانسكريت و پالي، به معناي «روشن شده»، ريشه گرفته است.
در زمينة اديان هندي، اين واژه براي كسي به كار مي رود كه به بصيرت رسيده و مطالبي براي او با شعله اي كه در درون اوست، آشكار شده است؛ [13] البته گفتني است كه بودا يك لقب است، نه اسم خاص؛ بنا بر اين، به هر كسي كه به اين مرحله، يعني مرحله ي روشن شدگي رسيده باشد، قابل اطلاق است.
اكنون با توجه به اين نكته، بودا، بنيانگذار بوديسم، در كودكي، «سيدارْتَه» [14] (كسي كه به هدف نهايي اش رسيده) و «گُوتَمَه» [15] (از اسامي پاكبازان كهن ودايي) نام داشت. بعد در سنين 35 تا 40 سالگي به «گوتمه شاكياموني» (مرتاض قبيله ي شاكيا) نام گرفت و سر انجام، به او لقب «بودا» دادند و وي را با اين عنوان خواندند. تاريخ تولد او، 563 و وفاتش [16] در حدود 483
پيش از ميلاد رخ داده است.
همان گونه كه در آغاز اشاره كرديم، با توجه به آموزه هاي بودا، آيين بوديسم شكل گرفت كه تا كنون، مريدان زيادي در گرداگرد جهان به دور خود گردآورده است.
در اين نوشتار، آنچه مورد نظر ما قرار گرفته، نگرش اين آيين به حقيقت غاييست و اينكه آيا بوديسم در اين باره موضع گرفته است يا خير. شايسته است با توجه به اختلاف ديدگاهي كه ميان نگرش ها و مكاتب بودايي درباره ي حقيقت غايي وجود دارد، نخست اشاره اي كوتاه به تنوع اين آيين داشته باشيم و سپس، با دقت بيشتري، حقيقت غايي را بررسي كنيم. تحولات مهم آيين بودا و شكل گيري فرقه هاي بودايي پس از مرگ بودا، بنا به قول مشهور، در سال 483 ق. م. بوداييانِ نخستين، اولين شوراي آيين بودا را تشكيل دادند و با اين كار درصدد برآمدند تا اين آيين را از متلاشي شدن محفوظ دارند. در سال 338 ق. م دومين شوراي بودايي نيز شكل گرفت و در آن شورا مقرر شد متون پالي (تري پيتاكه)، كه آموزه هاي اصلي بودايي و متن مقدس اين آيين است، تدوين شود. در سال 247 ق. م. سومين شوراي بودايي برپا شد.
در اين شورا، نخستين نشانه هاي اختلاف در آيين بودا به صورت رسمي آشكار شد و به دنبال آن، بين سال هاي 200 - 180 ق. م مكتب مَهايانه [17] (چرخ بزرگ) ظهور يافت. البته بين سال هاي 200 ق. م تا 200 ميلادي، تدوين لوتوس سوتره ها و ساير متون مهايانه به درازا انجاميد و مكتب مهايانه افزون بر متون پالي، متون خاص خودش را يافت. در حدود 700 م آيين بودا، به
ويژه با تقريري مبتني بر نگرش مهايانه، در سرزمين تبت راه يافت كه با عنوان فرقه ي لامايي [18] شهرت يافت. [19] با اين توضيحات، روشن است كه آيين بودا داراي سه فرقه ي مهم است:
فرقه ي كهن (كه اغلب، خود را تراواد 21 معرفي مي كنند)، مهايانه بوديسم و لاماييسم. اكنون براي بررسي نگرش اين فرقه هاي سه گانه ي بودايي به حقيقت غايي، ضروريست جداگانه به هر يك از آنها توجه كنيم و به ارزيابي موضوع را از منظر هر كدام بپردازيم. اما در همين فرصت، يادآور مي شويم كه به دليل نزديكي دو فرقه ي مهايانه و لامايي، از بررسي مفصل فرقه ي لامايي پرهيز مي كنيم. آيين كهن بودا آييني كه خود بودا آورده است (آيين كهن بودا) و فرقه ي هينه يانِه [20] (چرخ كوچك) و يا تراوادا [21] بوديسم مدعي استمرار آن است و خود را ارتدكسي آن به شمار مي آورد، سه ركن مهم و اساسي دارد كه عبارتند از:
1. دُوكه (زبان پالي)؛ [22] يعني فرضيه ي رنج جهاني؛
2. انيكه؛ [23] يعني ناپايداري اشيا؛
3. اَناتا؛ [24] يعني عدم جوهر ثابت. [25] در اين مجال با بررسي اين سه اصل، ديدگاه اين فرقه را درباره ي حقيقت غايي و خدا بررسي مي كنيم. الف. فرضيه ي رنج جهاني وقتي بودا پس از گذراندن دوران رياضت و نيز رسيدن به مرتبه ي بودايي، به طريقي كه مشهور است، وارد جمع پنج مرتاضي كه با او به رياضت مشغول بودند شد، [26] فرضيه ي رنج جهاني را در ذيل چهار حقيقت شريف ارائه كرد:
1. هرچه رنگ و بوي هستي به خود بگيرد، سرتاسر، رنج است ( حقيقت رنج). اين حقيقت، تمامي موجودات را در تمام سطوح در بر مي گيرد.
لازم به
ذكر است كه رنج ها سه نوع اند:
يك: رنج ذاتي؛ برخي امور، رنج ذاتي دارند؛ مانند:
امور ناخوشايند، بيماري و مرگ و … دو: رنج سببي؛ برخي از امور، رنج ذاتي ندارند، اما موجب رنج هستند؛ مانند اموال دنيا كه تعلق و دل بستگي مي آورند و به دنبال اين تعلق و دل بستگي، از دست رفتن آنها، رنج آور است و در آدمي، دائماً هراس از دست دادن آنها وجود دارد. سه: رنج هايي كه از منيّت انسان و اينكه انسان براي خود اصالت و هويتي قايل است، برانگيخته مي شوند. مثلاً شخص به خاطر دوست داشتنِ خود، از نوع رفتار ديگران با خود رنج مي كشد.
به اعتقاد بودا، هرچه در دنيا تحقق دارد، زير سايه ي اين سه نوع رنج است و دنيا اين سه را با خود به ارمغان مي آورد.
2. خاستگاه اين رنج، تولد و پيدايش است.
اگر انسان متولد نشود، رنج نمي كشد (خاستگاه رنج). به ديگر سخن، آدمي اگر پاي در دايرة هستي نگذارد، از اين رنج ها رهاست و مشكلي بدان جهت، به او نمي رسد. هر چيزي خاستگاهي دارد و خاستگاه رنج، تشنگي است؛ يعني طلب و شهوت كه مايل به اينجا و آنجاست.
هر چيزي كه در جهان عزيز و لذت آورست، تشنگي از آنجا پيدا مي شود؛ خاستگاه رنج آنجاست؛ [27]
3. ايستادنِ گردونه ي مرگ و حيات باعث رهايي از رنج خواهد بود.
به عبارت ديگر، براي فرو نشاندن اين رنج، لازم است كه اين چرخه ي تولد و مرگ هاي پي در پي و متوالي، متوقف شود (فرو نشاندن رنج).
4. راه رهايي از اين رنج (راه فرو نشاندن رنج)، هشت مرتبه دارد. اين هشت مرتبه به هشت راه رهايي بودا مشهورند:
اي رهروان، از
دمه هاي مشروط، راه هشت گانه ي جليل را برترين دانسته اند؛ يعني:
شناخت درست، [28] انديشه ي درست، [29] گفتار درست، [30] كردار درست، [31] زيست درست، [32] كوشش درست، [33] آگاهي درست [34] و يك دلي درست. [35] آنان كه به راه هشت گانه ي جليل اعتماد دارند و ثمره ي اعتماد به برترين، برترين است [36] ب. ناپايداري اشيا اين عالم دائماً در حال تجديد و تغيير و عوض شدن است.
مرگ و زندگي هميشه مي آيند و مي روند. در اين عالم، هيچ جوهر ثابتي وجود ندارد. امور خوشايند، پايدار نيستند و دائماً، لحظه به لحظه در حال پديد آمدن اند؛ حتي اموري كه گمان مي رود ثابت اند، در يك جريان و سيلان بي پايان قرار دارند. مي گويند در يك رودخانه نمي توان دو بار پا گذاشت. به اعتقاد بودا، آدمي بايد به اين حقيقت آگاه شود كه اشياي عالم در معرض ناپايداري و ناپايندگي هستند:
اي رهروان، بايد چنان زندگي كنيد كه نا پاكي را در تن ببينيد؛ بايد به ياد آوريد دم و باز دم را در درون تان؛ بايد چنان زندگي كنيد كه نپايندگي را در توده ها ببينيد … [37] به ديگر سخن، «در جهان مظاهر، هيچ لحظه ي ساكني نمي توان يافت كه در آن، امري به هستي بگرايد و استقرار يابد و سكون اختيار كند؛ چه به مجرد اينكه اين چيز را به مدد صورت و نامش درك كنيم، متوجه مي شويم كه آن چيز ديگر است و صورت ديگري يافته و خاصيت ديگري به دست آورده است.
پس هر حادثه حلقه اي ناپايدار در سلسلة علل و اسباب است؛ بدان گونه كه معلول علت پيشين بوده است، خودْ علت معلول پسين خواهد بود
و اين حلقه هاي پي در پي، زنجير سلسلة اسباب جهانند و همين استمرار لحظات متواليست كه به اشيا پيوستگي ظاهري مي بخشد و چنين مي نمايد كه جوهر ثابتي در پس مظاهر ايستاده و پديده ها را به خود متصل كرده است». [38] نتيجه ي اين اصل نكته ي مهميست كه در آيين بوداي كهن و نيز تراوادا بوديسم به وضوح شكل مي گيرد و محوري ترين موضوع در الهيات بودايي مي شود. اين اصل، «عدم جوهر ثابت» است كه در ذيل بدان اشاره مي كنيم. ج. عدم جوهر ثابت هندوييسم، به ويژه هندوييسم مبتني بر اوپانيشادها، براي انسان يك وجود ثابت به نام «%%آتمن» قايل است و يك جوهر ثابت ديگر به نام «برهمن»، كه فهم اتحاد اين دو را مايه ي نجات از چرخه ي مرگ و زندگي برمي شمرد. اما در بوديسم كهن، انسان آن حقيقت ثابت (آتمن) را ندارد؛ [39] و از آنجا كه آتمن كه جلوه اي از برهمن است ثابت نيست، برهمن نيز ثابت نيست. [40] اكنون با توجه به اين سه اصل و سه محور كليدي در آيين بوداي كهن كه فرقه ي تراودا نيز بدان پايبند است، بحث خدا در اين نگرش از بوديسم، شكل خاصي به خود مي گيرد كه در پي بدان اشاره مي شود. نتايج ديدگاه آيين كهن بودايي و تراوادا درباره ي اعتقاد به وجود خدا وقتي سه اصل ياد شده را به همراه مسألة نيروانه كنار هم مي گذاريم، متوجه مي شويم كه نظر آيين كهن بودايي درباره ي وجود يا عدم خدا مبهم است؛ به گونه اي كه گروهي اين رويكرد را يك رويكرد الحادي كه قايل به وجود خدايي نيست، مي دانند.. با اين تفاسير، اين نظر قوي تر به نظر مي رسد؛
هر چند به اين نكته نيز مي توان اشاره كرد كه شايد بوديسم تراودا و آيين كهن بودايي، چندان در مقام ارائه ي يك ديدگاه مثبت و يا منفي درباره ي خدا نبوده است.
در نظر اين آيين، خدايان به منزله ي مبدأ آفرينش، اهميت خاصي نداشتند. نويسنده ي كتاب اديان و مكتب هاي فلسفي هند، چنين نگرشي را در اين ره ارائه مي دهد:
بنا به اين تيرة آيين بودايي، همه ي عناصر و واقعيت هاي جهان، گذرنده … و آني و برق آسا هستند.
جوهر ثابت و حقيقت جاويدي وجود ندارد و نه مي توان در پس مظاهر يا در وجود انسان، خود يا حقيقت ثابتي يافت. اشيا متشكل از استمرار عناصرِ گذرنده و برق آسا و ناپايدارند كه به مجرد اينكه پديد مي آيند، فاني مي شوند. شخصيت ثابتي كه بينديشد و احساس كند، وجود ندارد و ما فقط با يك سلسله تفكرات و احساسات مواجه هستيم. جهان، به منزله ي صحنه ي پيدايش و انهدام پديده هايي چند است كه گرد هم مي آيند و با هم مي آمي زند و علت و معلول يكديگر واقع مي شوند … هدف نهايي، رسيدن به نيروانه است و بحث درباره ي مبدأ و معاد و اصول جهان شناختي و غيره، بي فايده است؛ [41] آيين مهايانه گروهي از بوداييان رويكرد خود را مَهايانه يا چرخ بزرگ ناميدند و منظورشان اين بود كه بوديسم مورد پذيرش آنها انسان هاي بيشتري را همراه خود به نيروانه مي برد و از اين رو، پيروان اين مكتب، گروه ديگر و فرقه ي ديگر را براي تحقير، هينه يانِه يعني چرخ كوچك، خواندند؛ زيرا آدم هاي كمتري را با خود به رهايي مي رساند. البته همانگونه كه پيش تر اشاره شد، پيروان مكتب چرخ كوچك خود را «تراوادا» مي خوانند.
[42] چرخ بزرگ يا مهايانه، نام هاي ديگري، از جمله «ذن» يا «ذن بوديسم» دارد كه اين نام را ژاپني ها زماني كه مهايانه به ژاپن نفوذ كرد به آن دادند. اين دو فرقه، از جنبه هايي با يكديگر متفاوت اند:
1. هينه يانِه ادعا مي كند كه حافظ و نگهدارنده ي بوديسم كهن است؛ [43] پيروان اين مكتب مي گويند:
ما همان انديشه هاي بودا را نگه داشته ايم و در آن، تفسيري نداريم و همان ها را به عنوان بوديسم ارائه كرده ايم. به اصطلاح، اين عده در مكتب بوديسم، اهل سنّتند و معتقدند راه رسيدن به رهايي، همان هشت راه يا هشت مرحله است و عدم جوهر ثابت را قبول دارند؛ اما مهايانه، رنگ و بوي عرفاني و اسطوره اي به آموزه هاي بودا مي دهد و تغييراتي در آن ايجاد مي كند.
2. هينه يانه، بر آزادي شخص تأكيد دارد و مي گويد:
هر كس بايد خودش تلاش كند و به رهايي برسد [44] و به ساير افراد كاري نداشته باشد كه آيا به نيروانه مي رسند يا خير؛ بر اين اساس، به مكتب آنها چرخ كوچك گويند؛ چون افراد كمتري را با خود به سوي نيروانه مي برد و هر شخصي تنها به نجات خويش مي انديشد.
در سوي ديگر، مهايانه مي گويد:
ديگران را هم بايد با خود برد؛ بنا بر اين، به آن چرخ بزرگ مي گويند؛ چون افراد بيشتري را همراه مي برد. [45] 3. آثار هينه يانِه به زبان پالي است؛ ولي آثار مهايانه هر چند آثار هينه يانِه را نيز مي پذيرد و آنها را معتبر مي داند به زبان سانسكريت است [46] و اين در زماني بود كه يادگيري زبان سانسكريت از انحصار راهبان هندو خارج شده بود و همه مي توانستند به اين زبان دسترسي پيدا كنند.
4.
تفاوت برداشت اين دو گروه از بودا نيز وجه تمايز ديگري ميان اين دو فرقه است.
هينه يانه، بودا را انساني مثل ساير انسان ها مي داند [47] و الوهيتي براي او قايل نيست و راه نجات را در همان هشت مرحله برمي شمرد، نه متوسل شدن به بودا و امثال بودا. آنان مي گويند:
بودا يك انسان بيشتر نبود كه زندگي كرد و به نيروانه رسيد؛ امّا مهايانه براي بودا جنبه اي اسطوره اي و الوهي قايل است و مي گويد:
با پرستش بودا و بوداهاي ديگر، مي توان مسير نيروانه را طي كرد و به نيروانه رسيد (كه اين عقيده، دربردارنده ي نوعي شرك است). به نظر آنان، براي رسيدن به نيروانه بايد نوعي ارتباط بين خود و بودا درست كرد تا بتوان به حقيقت رسيد. [48] ديدگاه مهايانه مردم را بيشتر به خود جذب كرد. همچنين، افسانه اي كه براي زندگي بودا آورده شده، ساخته و پرداخته ي آيين مهايانه است.
در اين فرصت ما بر آنيم كه الهيات آيين مهايانه را بررسي كرده، نگرش اين فرقه را به خدا مورد نظر قرار دهيم. خدا از ديدگاه مهايانه در اين آيين، چيزي با نام «بوداي نخستين» [49] مطرح است [50] كه در نيروانه و روشنايي محض است.
اين بودا و امر الوهي، قائم به ذات [51] است و در هستي، وابسته به موجود ديگري نيست. اين بوداي نخستين، شبيه برهمن هندوييسم است.
به نوعي، اين بودا و اين موجود الوهي، بي تشخص و غيرشخص وار بوده و بيشتر، شايسته ي عنوان هستي است.
اين بوداي نخستين، به واسطه ي قوه ي متخيله و شهودي خود، بوداهايي را با عنوان «بوداهاي تفكر و مراقبه» [52] آفريده است [53] كه تعداد آنها را به پنج
عدد مي رسانند:
«ويروچانه»، [54] «آكشوبيا»، [55] «راتناسامبوا»، [56] «آمي تابه» [57] و «آموگاسيدا». [58] هر يك از اين بوداهاي تفكر و مراقبه، «بودي ستوه»هاي تفكر و مراقبه [59] را براي آفرينش عالم و نيز هدايت آن مي آفرينند كه به ترتيب، عبارت اند از: «سامانتا بهدره»، [60] «واجراپاني»، [61] «ويشوا پاني» [62] و «آوالوكيتا» [63] كه گويا، سه آفرينش پيشين از ميان رفته است و اينك، عصر آفرينش آوالوكيتاست كه بوداي محافظ اين آفرينش، آمي تابه است.
البته هر يك از اين بوداها براي هدايت بشر به نيروانه، بودايي را به عنوان رسول نازل مي كنند كه بوداي «شاكياموني» (بودايي كه بنيانگذار آيين بوداست)، رسول اين دوران است.
افسانه ي قرار داشتن بودا در بهشت (توشيتا)، محل استقرار اين بوداها و بودي ستوه ها و انتخاب وي براي فرود آمدن به زمين، بر اساس اين رويكرد است و تفسير خود را در اين نگاه مي يابد. به اين ترتيب، در الهيات آيين مهايانه بوديسم، يك سلسله ي طولي از خدايان چيده شده است كه در آغاز آن بوداي نخستين قرار دارد و سپس، بوداي تفكر و مراقبة آمي تابه و پس از آن، خداي آوالوكيتا و در پايان نيز بودا. اكنون، اندكي توضيح درباره ي اين خدايان، خالي از لطف نيست. آمي تابه آمي تابه كه نامش از واژه اي سانسكريت گرفته شده است، در چين با عنوان «اوميتوفو» [64] و در ژاپن با نام «آميدا» [65] و در كره «آميتا» [66] خوانده مي شود. [67] اين بوداي تفكر و مراقبه، كه حيات نامحدود هم خوانده مي شود بوداي روشنايي و نورِ نامحدود است.
او سوگند خورده است هر كسي را كه از روي عقيده و ايمان او را
بخواند، نجات داده و در تولد بعدي وي را در سرزمين پاك به دنيا خواهد آورد. [68] آوالوكيتا آوالوكيتا يا آوالوكيتشورا، [69] در زمره ي بودي استوه ها و يا بوداهاي بالقوه قرار گرفته است و اين ويژگي را دارد كه تا هنگامي كه آخرين موجودات به نيروانه نرسند، او به مقام نيروانه نمي رود و پس از پايان يافتن مراحل نجات موجودات عالم، به اين مقام رهسپار مي شود؛ بدين سبب، او را خداي مهر و محبت نيز مي نامند. [70] اين خدا در الهيات مهايانه همانند الهه هاي حاصل خيزيِ سومر و مهنجودارو، به شدت مورد توجه بوده و جايگاهي بس ممتاز به خود گرفته است و در زندگي ميليون ها نفر به ويژه در شرق آسيا، حكومت و سلطنتي فراطبيعي و متعالي دارد. اين خدا در چين با عنوان «كون ئين» [71] و در ژاپن با نام «كوانون» [72] شهرت دارد. او را از جهت شكل و شمايل با چهار دست ترسيم مي كنند كه در هر دستش شاخه ي نيلوفري قرار دارد و بدين سبب، او را گاه «خداي نيلوفر به دست» مي نامند. در نگرش تبتي مهايانه بوديسم، يكي از مشهورترين و مقدس ترين اوراد و اذكار، يعني ورد سحاري، از آنِ اين خداست؛ [73] در وصف ترحم و رحمت بي حد و حصر اين خدا، سروده هاي بسيار زيادي در فضاي مهايانه وارد شده است كه نشان از شأن ويژه ي وي دارد. [74] خدايان در آيين مهايانه مهايانه معتقد است چيزي به نام بوداي نخستين هست كه تقريباً نقش برهمن را در هندوييسم دارد؛ البته با تفاوت هايي كه به آنها اشاره اي كوتاه شد.
تمام اشياي عالم، جلوه هاي اوست و هيچ چيز جداي از
او نيست؛ بنا بر اين، قايل به «كالبد حق» براي بودا شدند؛ يعني هيچ چيز جداي از او نيست. بوداي نخستين با قوه ي تخلّق خود، پنج بودا را خلق كرد و در آنها تَجَلِّي كرد. اين پنج بودا، بوداهاي تفكر و مراقبه هستند كه به ترتيب آفريده شده بودند. پس از اين مرحله، بودي استوه هاي زيادي خلق شدند؛ اما آنهايي كه با آفرينش عالم ربط دارند، پنج بودا هستند كه در متن بدانها اشاره شد.
پنج بودايي كه در آفرينش عالم دخالت دارند، هر يك، همانطور كه در بالا آمد، يك بودي ستوه خلق مي كنند كه اين بودي استوه، آفريننده ي عالم مادي است.
اين بودي استوه ها را بودي استوه ي تفكر و مراقبه مي گويند. در بين اين بودي استوه هاي هم عرض، آوالوكيتا براي راهنمايي مردم به نيروانه، بودي استوه اي به نام «بودا شاكياموني» خلق مي كند.
آوالوكيتا، تقريباً مشابه خدايان هندو شيوه و ويشنوست؛ يعني تدبير عالم مادي به دست اوست؛ خلق و اعدام نيز به دست اوست. ويژگي آوالوكيتا اينست كه صبر مي كند تا تمام موجوداتي كه آفريده است، به نيروانه برسند و بعد خودش وارد نيروانه مي شود. به او خداي رحمت و ترحم نيز مي گويند؛ چون تمام آفريده هايش را از چرخة زندگي و مرگ خارج مي كند و بعد، خودش از اين چرخه خارج مي شود. در كنار بودا شاكياموني و آوالوكيتا، بودي استوه هاي ديگري نيز هستند كه به اين عالم مي آيند، زندگي مي كنند و به نيروانه مي رسند؛ ولي بودي استوه هاي خالق و مرسل نيستند. بنا بر آنچه كه گذشت، نمي توان قايل به الحاد در مهايانه شد.
در يك نگاه خوش بينانه مي توان گفت، نوعي خداپرستي و توحيد از سنخ همه
خدايي [75] در آن وجود دارد؛ چون مي گويند:
تمام بودي استوه ها تحت نظر و آفرينش يك بودي استوه اند؛ ولي از سوي ديگر، چون اين بوداي نخستين تشخص ندارد، تمام كارهاي عالم در دست بوداهاي تفكر و مراقبه است، بر اين اساس، نوعي شرك بارز و چند خداپرستي در اين رويكرد، حاكم است.
به ويژه اينكه در نگاه اين عده، براي رسيدن به نيروانه و رهايي از چرخه ي مرگ و زندگي، توسل به اين بوداها و بودي استوه ها نياز است و اين، نوعي شرك در عبادت را آشكار مي كند.
نتيجه گيري از مجموع آنچه گذشت دو نكته ي كلي به دست مي آيد:
1. بر آيين بودا، در رويكرد كهنش و نيز در شكل هينه يانه اش، رويكرد تقريباً الحادي حاكم است؛
2. نگرش مهايانه از آيين بودا به احتمالي بسيار قوي، رويكردي شرك آميز به شمار مي رود.
سيداكبر حسيني معرفت اديان 1 سال اول، شماره اول، زمستان 1388، ص 99 - 116
***********
منابع
شايگان، داريوش، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، تهران اميركبير، چ چهارم، 1375.
هيوم، رابرت ا، اديان زنده جهان، ترجمه ي دكتر عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1380.
بوش، ريچارد و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ترجمه ي دكتر عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1386.
پاشائي، عسگر، بودا: گزارش كانون پالي: بودا، آيين، انجمن، تهران، فيروزه، 1362.
چنين گويد او (ايتي و وتكه)، ترجمه ي ع. پاشايي، قم، مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1383.
- M. Kittelson، James، Buddha، Encyclopedia of Religion، ed by: Mircea Eliade، New York، Macmillan Publishing Company، 1987.
- Parrinder، Geoffrey، Triads، Encyclopedia of Religion، ed by: Mircea Eliade، New York، Macmillan Publishing Company، 1987.
- Zurcher، Erik، Amitabha، The Encycopedia of
Religion، ed، By Mircea Eliade، New York، Macmillan Publishing Company، 1987.
- Wylie، Turrlly V، Dalai Lama، The Encyclopedia of Religion، ed. By: Mircea Eliade، New York، Macmillan Publishing Company، 1987. -
[1] استاديار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني. دريافت:
28 / 10 / 88 پذيرش: 25 / 11 / 88 –
*********
[1]. ر. ك:
داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 90 - 92.
[2]. Jainism.
[3]. Mahavira، 599 - 527. B. C.
[4]. ر. ك:
رابرت ا. هيوم، اديان زنده جهان، ترجمه ي دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 79 - 83.
[5]. رابرت ا. هيوم، اديان زنده جهان، ص 79 - 80.
[6]. Nãstika.
[7]. Ãstika.
[8]. داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 20.
[9]. داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 86 - 87.
[10]. Kshatriyas.
[11]. Buddhism.
[12]. Buddha.
[13]. James M. Kittelson، Buddha، in: The Encyclopedia of Religion، ed. By: Mircea Eliade، Macmillan Publishing Company، New York، 1987، Vol. 2، p. 319.
[14]. Siddhārta.
[15]. Gautama.
[16]. Parinirvana.
[17]. Mahāyāna.
[18]. Lamaism.
[19]. ر. ك:
ريچارد بوش و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ترجمه ي دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 452.
[20]. Hĩnayāna.
[21]. Theravāda.
[22]. Dukka.
[23]. Annicca.
[24]. Anatta.
[25] داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 145.
[26]. ر. ك:
رابرت ا. هيوم، اديان زنده ي جهان، دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 108 - 114.
[27]. عسگر پاشائي، بودا: گزارش كانون پالي: بودا، آيين، ص 26.
[28]. اين راه مقدس هشت گانه به زبان پالي عبارت است:
- sammā ditthi
[29]. sammā sankappa.
[30]. sammā vācā.
[31]. sammā kammanta.
[32]. sammā ājiva.
[33]. sammā vājāma.
[34]. sammā sati.
[35]. sammā samādhi.
[36]. چنين گويد او (ايتي و وتكه)، ترجمه ع. پاشايي، ص 119.
[37]. همان، ص 111.
[38]. داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، پيشين، ص 147.
[39]. ر. ك:
ريچارد
بوش و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 330 - 331.
[40]. ر. ك:
داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 148 - 149.
[41]. ر. ك:
همان، ص 170.
[42]. ر. ك:
همان، ص 169.
[43]. ر. ك:
همان، ص 169.
[44]. ر. ك:
ريچارد بوش و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ص 368.
[45]. ر. ك:
داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 169.
[46]. ر. ك:
همان، ص 169.
[47]. ر. ك. : رابرت ا. هيوم، اديان زنده جهان، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي، ص 114.
[48]. ر. ك:
داريوش شايگان، اديان و مكتب هاي فلسفي هند، ص 171.
[49]. Ādibuddha.
[50]. See: Geoffrey Parrinder، Triads، Encyclopedia of Religion، ed by: Mircea Eliade، Macmillan Publishing Company، New York، 1987، v. 15، p. 44.
[51]. Svayambhû.
[52]. Dhyāni Buddha.
[53]. See: Geoffrey Parrinder، Triads، Encyclopedia of Religion، ed by: Mircea Eliade، Macmillan Publishing Company، New York، 1987، v. 15، p. 42.
[54]. Vairochana.
[55]. Akşobhya.
[56]. Ratnasambhava.
[57]. Amitābha.
[58]. Amogasiddha.
[59]. Dhyāni bodhisattva.
[60]. Samantabhadra.
[61]. Vajrapāni.
[62]. Vis’vapāni.
[63]. Avalokita.
[64]. Omito - fo.
[65]. Amida.
[66]. Amita.
[67]. See: Erik Zurcher، Amitabha. In: The Encycopedia of Religion، ed. By: Mircea Eliade، Macmillan Publishing Company، New York، 1987، v. 1، p. 235.
[68]. ريچارد بوش و ديگران، اديان در جهان امروز ( جهان مذهبي)، ص 375.
[69]. Avalokites'vara.
آيين هندو در اثر تراكم معارف ديني ميراث هندي پديد آمد و از اين راه در طول هزاران سال شكل گرفت به گونه اي كه توانست هويت ملي جامعه هندي را عينيت بخشد.
در حالي كه آيين بودا در نتيجه تلاش يك فرد خاص در چهارچوب عدم پذيرش و معارضه صريح و آشكار نسبت به عملكرد آيين هندو پديد آمد. به ديگر سخن
اقدام او يك حركت اصلاح اجتماعي و برخاسته از مباني روحاني و متافيزيكي و سياسي بود و نظام طبقاتي را كه امتيازات آشكاري را براي دو طبقه ي حاكم يعني برهمنان و كشاترياها فراهم آورده بود، رد مي كرد. از اين رو، اين آيين بر آن دسته از قشرهاي اجتماعي كه جايگاه پايين تري دارند تكيه دارد و بر لزوم كاهش سلطه نامحدود برهمنان اگر نابود كردن آن ممكن نبود تأكيد مي كند.
بوديسم قديم تناسخ (حلول روح در جسم ديگر بعد از مرگ و حيات ديگر را باور دارد و مباني معنوي آن بر وجود كارما (كردار) و سرنوشتي كه انسان در مقابل آن تسليم است مبتني است اما با وجود اين تأكيد مي كند كه مراسم پيچيده ديني آن گونه كه قوانين تعيين مي كند روند و تعداد تولدها را متوقف نمي كند.
بلكه آنچه بر آنها اثر مي گذارد، فروتني در برابر فضائليست كه در نتيجه مسؤوليت فردي به دست مي آيد. بنا بر اين مكتب بودا براي نابودي كامل امتيازات اجتماعي حسب و نسب و نيز وراثت طبقاتي كه از پايه هاي جامعه برهماييست لذا بودائيسم مي كوشد و از اين رو، بدون هيچ تبعيضي از همه كساني كه خواستار نابودي سلطه برهمنان هستند، استقبال مي كند و بر اين اساس آيين بودا در واقع به يك «انقلاب اجتماعي متحول مي شود. آيين بودا در تعاليم روحاني خود بنا بر آنچه در دايرة المعارف «تاريخ الحضارات العام آمده است بر اصل جنگ و درگيري بين خير و شر تكيه دارد؛ و محبت ورزي و احسان به همه مخلوقات و نيز فروتني و بي اعتنايي به خويشتن را چونان دارويي براي بيماري تناسخ مي داند. علاوه بر آن
نظريه «فدا» را نيز مي پذيرد؛ زيرا بدون يك رهايي بخش همه افراد، گرفتار نتايج كرده هايشان هستند.
اين رهايي بخش در دوره كنوني هستي «بوداشاكياموني است و به دنبال آن «بوداميتريا» مي آيد كه سَروَر دوره آينده خواهد بود و آمدنش قبل از زوال جهان خواهد بود.
بستاني در دايرة المعارف خويش به اين مطلب اشاره مي كند كه؛ مذهب بودا - كه عموما در گرايش و جهت گيري نسبت به معبودهاي برهمايي مورد قبول واقع شده است – معبودها را در مرتبه و درجه پايين تري از بوداييان و همچنين كاهنان محترم قرار مي دهد و به اين ترتيب مردم را بالاتر و بلند مرتبه تر از معبودها مي شمارد. بستاني در ادامه مي گويد:
«بودا تجسم يك موجود برتر نيست بلكه او يك كامل بالذات است در «ودا» نيز آمده است كه قداست تقوا، تأمل و حكمت مقدس ترين معبودات هستند؛ و فضيلت هنديان به سبب انكار خويش سركوب شهوات غلبه بر اراده و مهرباني و دل سوزي بر همه موجودات و ريشه كن كردن گناه است و بعد از اين مراحل معرفتي بي پايان براي انسان حاصل مي شود. بودا در اصل يك مكتب ساده ادبي و عقلي بود كه با اسطوره (ميثالوجي و فلسفه و انجام مراسم ها و حرفه كاهنان مخالفت مي كرد و در بالاترين درجه از نيكويي شفقت و انعطاف پذيري قرار داشت بودا با آسان كردن راه نجات براي همه و نيز اعلان اينكه نائل شدن به بودا، با پاك سيرتي ممكن مي گردد، همه مردم را به ورود در اين آيين دعوت مي كرد، بدون اينكه بين آنها از جهت حالت و مقام و منزلتشان فرق بگذارد؛ اما بودا به صورت آشكار
از تصنيف نمودن مردم به طبقات متفاوت نهي نكرده است و بر پذيرفتن آن اصل نيز پافشاري نمي كند.
آيين بوديسم يكي از شاخه هاي كيش هندوست كه در هندوستان و حدود دو قرن بعد از مرگ بودا به همت فرمان روايي به نام «آشوكا» رشد و گسترش يافت و بعدها از سرزمين اصلي كوچ و در خارج از مرزهاي هند، به خصوص در آسياي جنوب شرقي، چين و ژاپن، پيروان فراواني براي خود دست و پا كرد. برخي از مستشرقان از آيين بودا تعبير به «فلسفه» مي كنند و برخي نيز نام «دين» بر آن مي نهند. جان بي. ناس در اين مورد مي گويد:
اين مسأله كه آيا فلسفه ي بوديسم را مي توان در واقع دين و مذهب ناميد يا نه، مورد بحث و نظر است.
البته از لحاظ عقايد او را در باب جهان هستي و روش هاي پيچ در پيچ مي توان آن را به عنوان دين تعريف كرد … ولي اگر به ديده ي تحقيق بنگريم، شايد بهتر باشد كه بوديسم را يك «مكتب اخلاقي» بدانيم تا يك مكتب فلسفي؛ چرا كه بودا به هيچ وجه وارد بحث هاي متافيزيك و فلسفي نمي شود و مي كوشد مسائل فلسفي را هم با تمثيل بيان كند و بحث درباره ي خدا و روح را بي فايده مي انگارد و به دادن چند تذكر اخلاقي در اين باره بسنده مي كند.
از ديدگاه علماي اديان ابراهيمي نيز نمي توان آيين بودا را «دين» ناميد؛ زيرا اين آيين، مبدأ اعلي و وجود امور ماوراء الطبيعي و غيرمادي را برنمي تابد و ماده را تنها موجود ازلي و ابدي مي شمارد كه خالقي نداشته است.
به تعبير ديگر، مفهوم ذهني بودا از دين، مفهومي كاملاً اخلاقي است.
او در
همه چيز به رفتار و سلوك توجه دارد و به مراسم آييني يا پرستش ما بعدالطبيعه يا خداشناسي … بي اعتناست.
آيين بودا را بايد نهضتي اصلاحي در آيين هندو شمرد كه سعي مي كرد برخي از عقايد و اعمال افراطي و خشن آيين هندو را تعديل كند.
اين آيين «راه نجات را در روش اعتدال و ميانه روي و عقل سليم قرار داده و رياضت هاي افراطي را خلاف مصلحت عقلاني» مي دانست. بوديسم با جامعه ي طبقاتي (كاست) كه آيين هندو مبلغ و محافظ آن بود مخالفت مي ورزيد و به همين دليل «هر كس كه در صف پيروان بودا در مي آمد از تنگناي رسم و رعايت اصول طبقاتي (كاست) آزاد مي شد.» هر چند خودش دچار خرافات و رياضت هاي افراطي اي بود كه داعيه ي مخالفت با آنها را داشت. اساس آيين بوديسم بر اين اصل واقع شده كه عالم سراسر رنج و بدبختيست و انسان براي رهايي از اين رنج بايد تلاش كند.
بوداييان همواره از روش هاي درون پويي براي يافتن بينش نسبت به كاركردهاي بنيادين روان آدمي و فرايندهاي علّي جهان بهره مي گيرند. آثار نوشتاري بوداگرايي بسيارند و بخش ارزنده اي از ادبيات ديني جهان به شمار مي روند. رهبر اين آيين، بودا (Buddha) به معناي بيدار، گوتاما ساكيا موني (Gautama sakya - muni) بنيانگذار مكتب اصلاحي بوديسم است.
وي در شمال هندوستان در حدود 563 ق - م يعني حدود دو هزار و پانصد سال پيش به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا «SIDDHARTNA يعني كامياب ناميده مي شد.
وي در 29 سالگي در اثر يك انقلاب روحي از كاخ و تنعمات آن گريخت و تحت ارشاد فردي به نام آلاراء (Alara) زندگي راهبان را
برگزيد و پس از شش سال رياضت هاي سخت و سنگين در جنگل سر انجام هنگامي كه از وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تأمل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد، اين مراقبت شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت هفته توقف زير درختي (انجير) كه بعداً درخت بيداري ناميده شد با مارا (Mara) يعني شيطان ويرانگر مبارزه كرد و به حقيقت دست يافت و بوداي دوره ي كنوني شد.
آنچه وي كشف كرد يك قانون ساده طبيعي بود و آن اين كه بر جهان قانون پاداش و كيفر حكمفرماست از نيكي، نيكي و از بدي، بدي زاييده مي شود پس از كشف اين قانون، منكر قرباني و دعا و زاري و پرستش خدايان و تأثير اعمال در سرنوشت انسان شد خدايان را انكار كرد و به قانون ازلي بودن جهان ايمان آورد كتاب مقدس (ودا) را كه دعوت به قرباني و دعا و غيره كرده و همه انسانها را بر حسب اصل آفرينش متفاوت ذكر كرده را نيز مورد انكار و انتقاد قرار داد و رفته رفته در تمام نقاط كشور به موعظه و تعليم پرداخت و از طبقات مختلف به ويژه از صنف امراء (كشتريا) ها كه خود منتسب به همان طبقه بود پيروان بسياري گرد او جمع شدند. در شالوده هاي اعتقادي ادياني كه از بنمايه هاي الهي تهي هستند افكار و عقايدي به چشم مي خورند كه از برجستگي ويژه اي نزد پيروان خود برخوردارند. در اين ميان سرزمين هند با داشتن آيينها و رسومات خرافي و اعتقادي همچون بوديسم، يكي از جوامعيست كه نقد و بررسي
افكار و اعتقادات آنها ضروري به نظر مي رسد؛ چرا كه در پي موضوع عرفان هاي نوظهور افكار بودايي با اسم هاي عجيب و غريب و البته فريبنده به درون كشور ما هم رسوخ كرده است.
پيرامون سه هزار سال پيش، شاخه هايي از آرياييان ايران، از بقيه جدا شده و به سرزمين هند كوچيدند. پيش از ورود آنها به شبه جزيره هند، تيره ديگري در آنجا نشيمن داشت كه به نام دراويدي معروف است.
آريايي ها پيرامون 2500 سال پيش يعني به هنگام زايش بودا در بيشتر سامان هاي شمالي هند جايگزين شده و بر آن نواحي چيره گشته بودند. جامعه هندوستان در زمان بودا به چهار رده (كاست) بخش مي شد:
برهمنها (روحانيان)، كشتريا (شهرياران و جنگاوران)، وايسيا (كشاورزان و بازرگانان) و سودرا ( خدمتكاران برده). سيذارتا گوتاما بودا اسما به رده كشتريا تعلق داشت ولي اعلام داشت كه از ديد او همه مردم برابر و پاكزادند.
اما اين كه چه عواملي زمينه ساز شكل گيري مكتبي به نام بوديسم شد، مختلف است كه برخي از آنها را بر مي شمريم. بي شك از زمان استقرار حكومت آرياييها در هند پيشرفتهاي زيادي در زمينه هاي مختلف همچون صنعت و تجارت و ثروت پديد آمده بود و از ثروت فراغت حاصل شده بود لذا: 1٫ برخي معتقدند كه احتمالاً ثروت هند بود كه لذت طلبي و ماده گرايي قرن هفتم و هشتم ق - م را به وجود آورده بود و دين در ثروت و غنا نمي باليد. به همين خاطر در هند و روزگار بودا زوال معنوي دين، شكاكيت در اخلاق و هرج و مرج اخلاقي را به وجود آورده بود آيين «بودا» و «جين» واكنش هاي ديني بودند كه روياروي عقايد لذت جوي يك طبقه آزاد شده و فراغ بال دنيا دوست، ايستاده بودند و اين يكي از عوامل شكل گيري است.
2٫ از خود اوپانيشادها پيداست كه در همان
زمان هم شكاك هايي بودند كه فرزانگاني برهمنان را به ريشخند مي گرفتند. فلسفه ي انقلابي «چاروا» كه به عصر وداها و اوپانيشادها پايان داد چنبره برهمنان را بر ذهن هند سست كرد و جامعه ي هندي را در خليي گذاشت كه تقريباً رشد دين نوي را ناگزير كرد. 3٫ كشاكش دو طبقه جنگجويان و براهمه عامل شكل گيري يك دين را تقويت نمود. 4٫ بوديسم چون يك جنبش فكري براي خلاصي از آلام روح است و در راه استقلال فكر و عمل و رهايي از ربقه تعاليم برهمنان قدم برداشته و همه ي افراد و اصناف خلايق را بدون رعايت يك صنف (Caste) دعوت به مبادي عاليه خود كرده است و اين روش بوويسم در دعوت مردم با توجه به وضعيت فكري حاكم به جامعه عامل ديگر شكل گيري اين مكتب به شمار آمده است.
5٫ شارع و باني مذاهب بوديزم همانند مهاويرا فلسفه برهمنان را قابل قبول ندانست و مبادي ايشان را انكار كرد و خلاصي و نجات روح را كه فقط به وسيله ي كتاب وداها مي دانستند منكر شد و مناسك و رسومي كه آنان از كتب وداها بجا مي آوردند بيهوده و لغو دانست و ادعاي ايشان را در راه فلاح و رستگاري كه فقط حق انحصاري آن طايفه است را به كلي باطل شمرد و خود مكتبي را پي ريزي كرد. 6٫ از آنجا كه براهمه نظام طبقاتي را وضع كرده خود را به امتيازات گوناگوني مخصوص گردانيده بودند، بودا براي مبارزه با طبقات براهمه كه مردم را به 4 گروه تقسيم مي كردند (روحانيان، جنگجويان، تجار و كشاورزان و كارگران) برخاست و اين دين و آيين را پايه گذاري
كرد. اما اين كه چگونه اين آيين در هند بدون كمترين مشكلي رشد يافت علل مختلفي دارد كه برخي گفته اند اضطراب و حيرت مردم در پذيرش هر گونه مذهب و فكري كه به نظر هر كس خطور مي كرد از جمله عوامل پذيرش دين جديد است مضافاً به اينكه روحيه تجديد ديني مردم هند هم در پذيرش بوديسم و … احتماليست كه برخي ذكر كرده اند.
البته نقش پادشاهان هند و ساير ممالك كه رنگ و بويي از اين مسلك در آنها ديده مي شود نبايد مورد غفلت واقع بشود به همين خاطر افكار بودايي به وسيله پادشاهان كشورها با گرويدن آنان به آيين بودايي از عوامل ديگر انتشار اين آيين است.
عامل ديگر تسامح و تخفيفيست كه براي اتباع بودا در عمل به عهود دهگانه برشمرده اند و آن را از جمله عوامل انتشار اين مسلك بازگو كرده اند.
اما بعد ازينكه مؤسس اين آيين در سال 483 ق م (به سن هشتاد سالگي) بدرود حيات گفت آيين بودا رفته رفته دچار اختلاف دروني شد كه به سه گروه زير تقسيم گرديد:
1٫ مهايانا (چرخ بزرگ) آيين شمالي كه در چين رواج دارد 2٫ هينايانا (چرخ كوچك) آيين جنوبي كه در سري لانكا و كشورهاي جنوب شرق آسيا مشاهده مي شود. 3٫ وَجْرَيانا (چرخ الماس) كه اين فرقه در تبت وجود دارد و به لامائيسم نيز خوانده مي شود و موسس آن شخصي به نام دالايي لاما (رئيس دريا) مي باشد.
مراد از همسايه در آيين اينست كه دو يا سه تا يا چند تا دين يا آيين هم عصر بوده و در يك سرزمين يا سرزمين هاي همجوار براي خود پيرواني داشته باشند. دين بودا كه
در كشور هند به وجود آمد و سپس به كشورهاي ديگر منتقل گرديد، مي تواند همسايه آيين هاي زير محسوب گردد:
1٫ آيين ودايي: دين ودايي يا همان آيين آريايي هاي قديم، مبتني بر پرستش قوا و مظاهر طبيعت بوده است.
اين دين از اين جهت به اين نام معروف شده است كه تنها اثر باقي مانده از آن روزگاران كتب مقدس (ودا) است.
2٫ آيين برهمايي (برهمنيزم): پس از آميزش (در هزاره ي اول قبل از ميلاد) آريايي ها با دراويديها و غلبه آنان بر بوميان كم كم قوم آريايي به صورت نژاد برتر و غالب خودنمايي كرد و بدين وسيله دين برهمايي از درون دين ودايي شكل گرفت كه به عنوان يكي از همسايگان آيين بودا محسوب مي شود. 3٫ آيين هندوئيزم:
يكي از همسايگان دين بودا، هندوئيزم مي باشد كه از قرن ششم قبل از ميلاد به بعد هنگامي كه افكار بدبيني نسبت به آن در ميان مردم هند رواج يافت و خصوصاً وقتي كه اين افكار بدبينانه به صورت اديان جين و بودايي شكل گرفت، پس از تحولاتي از قرن پنجم پيش از ميلاد تا قرن پنجم بعد از ميلاد به صورت دين هندوئيسم جديد براي خود يك سلسلة اصول و قوانيني وضع كرده است.
4٫ يكي ديگر از همسايگان دين بودا، دين جين مي باشد اين آيين كه همانند آيين بودا به انگيزه اصلاحات آيين هندو به وجود آمد، همچنان در كنار آيين هندو، در هندوستان خود را حفظ كرده است بر خلاف آيين بودا كه به علت تضاد بيشتر آن با آيين هندو، نتوانست در هندوستان دوام بياورد. 5٫ يكي ديگر از آيين هاي همسايه دين بودا آيين سيك است مي باشد.
مؤسس اين دين
(بابانانك) است كه از طبقه ي جنگجويان كشتريه ولي در سال 1469 م در روستايي در حوالي لاهور متولّد شد.
در خاور دور سه دين بومي كه جزء همسايگان دين بودا محسوب مي شوند به قرار ذيل مي باشد.
1٫ دين كنفوسيوس كه نامش به زبان چيني (كونگ فو تسو) است و در اروپا به كنفوسيوس معروف است و امروزه در چين يكي از همسايگان دين بوداست.
2٫ آيين تائويي: تائويسم كه در حقيقت يك نوع مكتب فلسفيست منسوب به حكيم چيني به نام (لائو تسه)
است و از آيين هاي همسايه ي دين بودا در چين است.
3٫ آيين شينتو: دين شينتو مجموعه ايست از عقايد باستاني مردم ژاپن و سنّت هاي كهن كه ريشه در آنيميسم دارد، تا قرن ششم ق. م از اين دين نامي در ميان نبوده امّا پس از نفوذ دين بودا در ژاپن براي مقابله با دين بودايي، دين شينتويي شكل گرفت. لذا يكي از آيين همسايه ي دين بودا در حال حاضر در كشور ژاپن در حال حيات مي باشد و پيرواني دارد و در برخي مسايل با آيين بودا اختلاف عقيده دارند.
بودا (Buddha) به معناي بيدار لقب گوتاماشاكياموني (Gautamamuni - Sakya) بنيانگذار مكتب اصلاحي بوديسم است.
به عقيده بوداييان وي كه فرزند پادشاه شهر كاپيلاوستو (vastu - Kapila) در شمال هندوستان بود، در حدود سال 563 ق. م. به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا (Siddhartha) يعني كامياب ناميده مي شد.
بررسي ابعاد مختلف زندگي بودا كه آيين بوديسم را بنيان گذاشت و پيروان فراواني به دور خود گرد آورد و بعد ها مردمان بسياري آيين وي را دين رسمي خود قرار دادند، مستلزم اطلاع يافتن از اوضاع جغرافيايي، سياسي، ديني و فرهنگي منطقه ايست
كه وي در آنجا چشم به جهان گشود، بزرگ شد، آيين خود را تبليغ كرد و همان جا وفات يافت. لكن بررسي ها نشان مي دهد كه گزارش هاي تاريخي در اين زمينه بسيار ناچيز و آميخته با افسانه است و به قدري با داستان هاي شيرين اسطوره اي اختلاط يافته كه پيدا كردن حقيقت و جدا نمودن سره از ناسره تقريباً محال مي نمايد و فهميدن اين كه چه چيز واقع شده و چه چيز توسط افسانه سرايان جعل گشته، مستلزم تحقيقاتي مشقت بار مي باشد و مسلماً نتيجه ي چنين تحقيقاتي تنها اين خواهد بود كه در گذشته دور شخصي در هند پديد آمده سعي در اصلاح آيين هندو داشته و بعد ها نيز پيروان بسياري پيدا كرده و جز اين چند نكته هر چه گفته شده افسانه هايي بيش نيستند. با توجه به نكته ي فوق ما در اين مقاله تنها مي توانيم به بازگويي افسانه ها و اسطوره هايي كه درباره ي زندگي بودا گفته شده بپردازيم و قضاوت را بر عهده ي خواننده بگذاريم. شبه قاره ي هند كه امروز شامل كشورهاي «هند، پاكستان، بنگلادش و …» مي شود سرزمين پهناوريست كه در جنوب آسيا قرار گرفته و از سه سمت جنوب، جنوب غربي و جنوب شرقي توسط اقيانوس هند، احاطه گشته است.
اين سرزمين از سمت شمال شرقي و شمال توسط كوه هاي هيماليا و از سمت شمال غربي توسط كوه هاي هندوكش و سليمان از فلات هاي تبت، پامير و ايران جدا شده است.
اولين تمدن بزرگي كه در شبه قاره ي هند شناخته شده، تمدن «ايندوس» است كه در دره ي سند (پاكستان امروزي) به وجود آمد. اين تمدن از 2500 سال قبل از ميلاد آغاز و تا 1500 قبل از ميلاد
كه در اثر هجوم اقوام آريايي از بين رفت، ادامه داشته است.
آريايي هاي مهاجم تنها بعد از گذشت نزديك به هزار سال از هجومشان به هند و از بين بردن تمدن ايندوس، توانستند تمدني جديد در اين سرزمين بنا نهند. يعني حدود شش قرن قبل از ميلاد كشورها و راجه نشين هاي كوچكي در شمال هند به وجود آمدند كه نژاد آريايي داشتند و آيين هندو دين رسمي آنان به شمار مي آمد. در اين منطقه يعني دامنه هاي جنوبي رشته كوه هاي هيماليا نزديك منطقه اي كه اكنون ميان نپال و هند مي باشد كشور كوچكي وجود داشت كه ساكنان آن را «ساكيا» مي ناميدند و پايتخت آن شهري به نام «كاپيلا واستو» (Kapilavaastu) بود كه در برخي منابع آن را «كپله وَتو» تلفظ كرده اند.
در جنوب اين پادشاهي كشور «كسالا» قرار داشت و در آن سوي كسالا در ايالت بيهار هندوستان امروز و منطقة راجگير كشور «ماكادا» واقع شده بود.
در سمت شرق نيز سرزمين «كليا» قرار داشت. نام حاكم و پادشاه شهر كاپيلا واستو، «سودُدَنه» بود و همسرش به نام «مهامايا» نيز دختر پادشاه سرزمين «كليا» بود كه گويا با همديگر علاوه بر رابطه ي سببي، رابطه ي نسبي نيز داشتند. به هر صورت، اين پادشاه از همسرش «مهامايا» در سال 563 قبل از ميلاد صاحب پسري شد كه نامش را «سيدارتا» گذاشتند. بر اساس يك داستان بودايي او به صورت يك فيل سفيد پايين آمد، در حالي كه ريسماني با پنج رنگ مانند شعاع نور به آن متصل بود.
هنگامي كه از پهلوي راست مادرش زاده شد حوادث شگفت انگيز و عظيمي به وقوع پيوست و در همان حال رسالت خويش را اعلان كرد.
اين داستان ماجراي متولد شدن او زير درخت «%%مالبيبي را آورده است در انجيل بودا آمده است «نور او منتشر گرديد و عالم را پر كرد. چشمان نابينايان باز شد و عظمت فرود آمده از بالا را مشاهده كردند.
لكنت زبان لال ها برطرف شد و گوش كرها شنيدن را آغاز كرد.» از جمله، خيالبافي هاي هنديان درباره تولد بودا اينست كه وقتي برهمنان او را در دست گرفتند، وي فوراً برخاست و سخن گفت آنها درباره مادرش در هنگام وضع حمل مي گويند:
«هنگامي كه خواست برخيزد دستش را به سوي شاخه درخت دراز كرد. شاخه خود به خود خم شد تا نزديك دست او رسيد و هنوز برنخاسته بود، كه كودكي زير او بود و چهار نفر از برهمنان او را درون توري كه از رشته هاي طلا بافته شده، بود گرفتند. كودك ناگهان ايستاد و هفت قدم به جلو رفت آنگاه با صدايي دلنشين فرياد برآورد:
من سرور اين جهانم … و اين آخرين حيات من است اين مطلب را «سليمان مظهر» در تحقيقي منتشر شده در مجله العربي ذكر مي كند.
بنا بر گزارش هاي آميخته با افسانه كه به دست ما رسيده به هنگام تولد اين فرزند، برهمن ها، پيش گويي كردن كه وي اگر «بي خان و ماني» را در پيش نگيرد، امپراطور بزرگي خواهد شد، ولي اگر چهار نشانه يعني «شخص پير، شخص مريض، مرده و مرتاض» را ببيند، ترك خان و مان كرده و «بودا» خواهد شد.
پادشاه براي جلوگيري از اين اتفاق سه كاخ باشكوه بنا كرد كه هر يك از آنها در فصل هاي زمستان، تابستان و فصل باران، مورد استفاده فرزندش قرار گيرد و سعي شود او
را چنان غرق لذت ها و نعمت هاي دنيوي كند كه وي از مرگ، مرض و پيري و مرتاضان بي خبر بماند، ولي چنان شد كه سيدارتا در طي گردش هاي خود روزي با شخص پير و روز ديگر با شخص مريض و روز سوم با يك مرده رو برو شد و در نهايت بعد از ديدن يك مرتاض كه گفته بود به دليل ترك نعمت هاي دنيوي و پيشه كردن رياضت، مرتاض ناميده شده، تصميم گرفت كاخ سلطنتي، پدر، همسر و فرزند هفت روزه اش را ترك كرده به رياضت بپردازد. در آن زمان كه سيدارتا ترك خان و مان كرد، آيين غالب بر شبه جزيرة هند، آيين هندوئيسم بود كه اساس آن را اعتقاد به خدايان متعدد كه در دوره هاي مختلف ظهور يافته بودند تشكيل مي داد و رياضت يكي از راه هاي نجات و رستگاري به شمار مي رفت. وي تحت ارشاد فردي به نام آلارا (Alara) زندگي راهبان را برگزيد و پس از شش سال رياضتهاي سخت و سنگين در جنگلها سر انجام هنگامي كه از وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تاء مل و تفكر و مراقبت معنوي روي آورد. در طي دوران رياضت به مكاني به نام «اوروولا» رفت، مدتي آنجا ماند، آن جا مكاني، پر درخت و آرام بود.
او در اين مرحله رياضت هاي نفساني را از كم خوري آغاز كرد، ابتدا يك وعده غذا مي خورد، سپس هر دو شبانه روز يك وعده و بعد از آن هر سه شبانه روز يك وعده غذا مي خورد، او در اين برنامه جديد ديگر گدايي نمي كرد بلكه برنامه ي غذايي سختي داشت يعني از
ميوه، ريشه و برگ بعضي گياهان بهره مي برد. سيدارتا (بودا) بر اثر اين رياضت ها لاغر و نحيف شد، اما خود آزاري او به اين جا خاتمه نيافت، گاهي نَفَس خود را مدت ها در سينه حبس مي كرد به گونه اي كه سردرد شديدي مي گرفت. براي نشان دادن تحقير كامل جسم خود به پوشيدن كثيف ترين جامه هاي كهنه اي رو مي آورد كه از ميان انبوه زباله يا حتّي از محلّ سوزاندن اجساد بيرون آورده بود.
همچنين قدرت تحمّل روحي خود را مي آزمود، شب هاي اول يا چهاردهم ماه، كه به باور او زمان هولناكيست و ارواح و موجودات فراطبيعي از نهان گاه هاي خود بيرون مي آمدند، مي رفت و ميان محل هاي سوزاندن جنازه ها و گورستان ها تنها مي نشست. تا شش سال اين گونه رياضت كشيد اما پس از اين مدّت نتيجه گرفت كه اين رياضت ها او را به جايي نمي رساند، روزي بيهوش شد، چوپاني او را يافت به او شير خورانيد و به مراقبت كردن از او پرداخت تا ان كه به تدريج بخشي از تندرستي خود را به دست آورد. بخش ديگري از رياضت هاي بودا دوره ي تمركز فكر است كه به باور بودا و بودائيان، او پس از اين دوره به نوريافتگي رسيد و به رسالت خود پرداخت و اصول حكمتش را براي كساني كه شايسته مي دانست بيان كرد. سخنان او، موعظه و درباره ي تزكيه نفس و خودسازيست و اين كه انسان چگونه با ترك دنيا و دل بريدن از جاذبه هاي آن به معرفت و حقيقت برسد. دوران مراقبه او نيز شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت هفته توقف زير درختي كه بعداً درخت بيداري ناميده شد، با مارا (Mara)
يعني شيطان ويرانگر مبارزه كرد و در نهايت به حقيقت دست يافت و بوداي دوره كنوني شد.
به عقيده بوداييان در دورانهاي پيشين جهان نيز تعدادي بودا آمده اند. هر يك از اين بوداها قبل از ظهورشان بودي ستو (sattva - Bodhi) خوانده مي شود، يعني كسي كه به معرفت كامل دسترسي دارد يا بوداي بالقوه است.
بودا در مدت 40 سال با مسافرتهاي فراوان، آيين خود را در سراسر هندوستان تبليغ كرد و بر اثر ملاقات با افراد مختلف، به اصلاح نفوس و تربيت شاگرداني همت گماشت كه برجسته ترين آنان پسر عمويش آنندا (Ananda) بود.
وي سر انجام در هشتاد سالگي در حدود سال 483 ق. م. فوت كرد (يا به اصطلاح به نيروانا پيوست. ) داستان زندگي شگفت آور بودا از قديم الايام جذابيت داشته و به همين دليل اين داستان ديني به زبانهاي گوناگون ترجمه و در سراسر جهان منتشر شده است.
نقل عربي آن با اضافاتي از فرهنگ سرياني، به عنوان داستان بلوهر و يوذاسف بين مسلمانان رواج پيدا كرد.
انديشه هاي اصلاحي بودا در مخالفت با تعصب هاي برهمنان بود و اختلافات طبقاتي را باطل مي شمرد. تعاليم اخلاقي وي در مجموعه هايي مانند تري پيتكا (pitaka - Tri) يعني سه سبد گرد آمده است.
اين تعاليم كه بر آيين هندو پايه گذاري شده است، ترك دنيا، تهذيب نفس، تاء مل، مراقبه و تلاش براي رهايي از گردونه زندگي پر رنج اين جهان را توصيه مي كند و براي وصول به نيروانا اهميت زيادي قائل است و مفهوم آن را توسعه مي دهد. آيين بودا در قرون بعدي بخش عمده اي از خاك هندوستان را تسخير كرد و در كشورهاي همسايه نيز گسترش يافت.
در قرون هشتم و نهم ميلادي، دو تن از دانشمندان آيين هندو را نوسازي كردند و بر اثر آن، آيين بودا اندك اندك از هندوستان برچيده و آيين هندو جانشين آن شد، اما اشكال گوناگون آن در خاور دور و مناطق ديگر گسترش يافت.
هنگامي كه بودا به حقيقت دست يافت، ابتدا به شهر بنارس رفت تا پنج تن از راهبان را كه از وي روي برتافته بودند، بيابد. او مي انديشيد كه اين پنج تن مانند وي در جستجوي حقيقتند و تعليم دادن ايشان از ساير مردم آسانتر است و چون به بنارس پا نهاد آن پنج تن را ديد كه در ميان بيشه اي نزديك شهر نشسته اند و با هم سخن مي گويند. هنگامي كه چشم آنان به بودا افتاد، به يكديگر گفتند:
«اين سيدارتاست كه مي آيد؛ همان كه دست از رهبانيت كشيد؛ خوب است به او كاري نداشته باشيم.» اما چون بودا به آنان نزديك شد به وي سلام كردند و از او خواستند در كنارشان بنشيند.
آنگاه از وي پرسيدند:
%% «سر انجام، حقيقتي را كه مي جستي، يافتي؟» بودا گفت:
«آري، آن را يافتم.» راهبان گفتند:
«پس به ما بگو حقيقت و حكمت و راز هستي چيست؟»
بودا پرسيد:
«آيا شما به كارما يعني قانون كردار ايمان داريد؟» گفتند:
«آري.» بودا گفت:
«پس بدانيد كه همان سرآغاز حكمت و آگاهي از حقيقت است.
از نيكو نيكو پديد مي آيد و از بد بد. اين نخستين قانون زندگيست و همه چيزهاي ديگر بر اين قانون استوار است.»
گفتند:
«اين كه تازگي ندارد.» گفت:
«اگر چنين است قرباني، دعا و تضرع به درگاه خدا عاقلانه نيست.» راهبان پرسيدند:
«چگونه؟» بودا پاسخ داد:
«%% زيرا آب هميشه سراشيبي مي رود، آتش هميشه داغ است
و يخ همواره سرد. اگر براي همه خدايان هندوستان هم دعا كنيم، آب هرگز سربالا نمي رود و آتش سرد و يخ گرم نمي شود. زيرا در زندگي قانونهايي يافت مي شود كه همه چيز بر آنها استوار است.
از اين رو، كاري كه انجام گرفت، قابل ابطال نيست و دعا و قرباني براي خدايان نيز سودي ندارد.» آنان با اين سخن موافقت كردند و بودا افزود:
«اگر اين سخن درست است، كتاب وداها كه به مردم راه و رسم دعا و قرباني را مي آموزد، درست نيست و بر خلاف گفته پيشوايان ديني، من اعلام مي كنم كه وداها مقدس نيستند.» راهبان از اين جرأت بسيار شگفت زده شدند و از بودا پرسيدند:
«تو مي گويي برهما هنگام آفريدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسيم نكرده است؟»
پاسخ داد:
«اصلاً من باور ندارم برهما چيزي را آفريده باشد تا جهان آفريده او باشد.» آنان پرسيدند:
«پس جهان ساخته كيست؟»
بودا پاسخ داد:
«به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد. دو چيز است كه بايستي از آن پرهيز كرد:
يكي زندگاني پر از لذت كه زاييده خودخواهي و فرومايگيست و ديگر زندگي پر از رنج و خود آزاري كه آن نيز سودي ندارد و هيچ يك از اين دو به نيكبختي منجر نمي شود.»
سر انجام راهبان از بودا پرسيدند:
«پس راه درست كدام است؟»
پاسخ داد:
«راه ميا نه، ميان لذت و رنج است كه از راه هشتگانه به دست مي آيد. راه هشتگانه هشت قانون بزرگ زندگي را مي آموزد:
1 پرهيز از آزار جانداران؛
2 پرهيز از دزدي؛
3 پرهيز از بي عفتي؛
4 پرهيز از دروغ؛
5 پرهيز از مستي؛
6 پرهيز از بدگويي؛
7 پرهيز از خودخواهي؛
8 پرهيز از ناداني؛
9 پرهيز از دشمني.
چكيده آموزه بودا اين است:
«ما پس از مرگ در پيكري ديگر باز زاييده مي شويم. اين باززايي ما بارها و بارها تكرار مي شود. اين را چرخه هستي يا زاد و مرگ مي ناميم. هستي رنج است.
زايش رنج است.
پيري رنج است.
بيماري رنج است.
غم و اندوه، ماتم و نااميدي رنج است.
پيوند با آنچه نادلخواه است، رنج است.
دوري از آنچه دلخواه است، رنج است.
خلاصه اين كه دل بستن رنج آور است.
(و اين رنج زماني پايان مي يابد كه ديگر مني يا درك كننده اي نباشد چه او در قيد حيات باشد چه نباشد (نگارنده». هدف بايد بريدن از اين رنج و چرخه وجود باشد.» از ديدگاه بودا ما اگر خواسته باشيم كه از چرخه ي زاد و مرگ رهايي يابيم (در صورتي كه به آن چرخه باور داشته باشيم) بايد گرايش هاي نفساني را كنار بگذاريم، درستكار باشيم، به يوگا پرداخته به حالات خلسه روحي دست پيدا كنيم كه اين تجربيات باعث مهرورزي ما به همه ي موجودات و بوندگان مي شود و سپس از راه اين درك ها و تمركزهاي ژرف به روشني و بيداري مي رسيم و از اين دور باطل خارج مي شويم. چهار حقيقت
از ديدگاه بودا چهار حقيقت و اصل وجود دارد كه بعد از شناخت آنها و براي رسيدن به نيروانا بايد هشت
راه و منزلت را پيمود. آن چهار حقيقت عبارتند از:
عبارتند از:
1٫ حقيقت تألم
2٫ حقيقت علت تألم
3٫ حقيقت پايان تألم
4٫ حقيقت طريقت والا براي رفع مايه ي تألم.
بر اساس حقيقت چهارم براي رهايي از تألم و رنج هشت دستور و هشت منزلت والا بايد پيموده شود آن هشت منزلت و طريقت والا عبارتند از:
1 بينش درست
2 انديشه ي درست
3 گفتار درست
4 كردار درست
5 معاش درست
6 تلاش درست
7 حضور ذهن درست
8 تمركز حواس درست.
نتيجه اين كه بودا نژادي آريايي دارد از مردم اني است كه ساكيا ناميده مي شدند، پدرش حاكم كشوري كوچك در شمال هند و بر اساس افسانه ها وي بعد از ترك زندگي شاهانه و تجربه ي رياضت هاي متعدد و رايج زمان خود با تأمل و تفكر به درجه ي بيداري رسيده و مقام «بودا» را يافت.
رهرو، هشت گام راه هشتگانه را از طريق سه آموزش پيش مي گيرد، يعني نخست از برترين رفتار آغاز مي كند كه همان راستي و درستي در «گفتار» «كردار» و «معيشت» است.
سپس به برترين مراقبه رو مي آورد كه همانا سير در عوالم دروني و نظاره و مراقبه ي دل است يعني به راستي و درستي در كوشش، به مراقبه توجه مي كند و آنگاه به برترين شناسايي (پرجنا) مي رسد كه مشتمل بر نيت درست و شناخت درست است.
بنا بر اين مشاهده مي شود، راه نجات و رستگاري و راه رسيدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل» آغاز مي گردد. رهرو ابتدا سخن، اعمال و نحوه زيست و معيشت خود را مطابق آموزه هاي بودا به سامان مي آورد، سپس، در گام دوم همت او مصروف «سير درون» است.
در اين گام، رهرو با فراگرفتن تمركز، ذهنيت خويش را تسكين داده و سپس به مرحله عميق تر مراقبه كه بينش يابي
باشد، نائل مي گردد. در گام سوم، دو حاصل، پديدار مي گردد، يكي دستيابي به «آزادي» براي رهايي از تعلقات و به كاربردن آموزه هاي بودا با الزامي شرافتمندانه و ديگري دستيابي رهرو به «شناخت درست»؛ كه اين هردو، برترين شناسايي (پرگيا) است.
در قسمت هاي بعدي مقاله به نقد بيشتر عقايد بودا مي پردازيم.
تاريخ بودا از هنگام تأسيس تا زماني كه دين رسمي كشورهاي فارس و ماوراء النهر شد، تاريخي پيچيده و مبهم است اما نظر مشهور - بنا بر قول بستاني اينست كه اين مكتب با مشكلات سختي روبرو شد و انشقاق هايي در آن رخ داد، كه تعداد آنها به 18 طايفه مي رسد. مشهورترين اين طايفه ها عبارتند از:
1 وي باشيكا؛ يعني جدايي طلبان كه داراي شاخه هاي بسياريست
2 سوترانيتكا؛ يعني پايبندان به قواعد اصيل گفتني است گسترش آيين بودا مديون شخصيست به نام «آشوكا» كه نزديك دو قرن و نيم پس از ظهور بودا مي زيست علت انتشار بودا آن گونه كه در دايره المعارف بستاني آمده است به هجوم اسكندر مقدوني به سرزمين هند برمي گردد. او توانست بر قسمت اعظمي از هند تسلط يابد. در اين بين در سال 1321 ق م يكي از اميران هندي به نام «شاندارگوبتا» قيام كرد و قبايل زيادي را دور خود گرد آورد و توانست يونانيان را از كشور خود بيرون براند و تمام هند را يكپارچه تحت فرمان خود درآورد. او، «شود ري بودن خود پايين ترين طبقه جامعه هند و نيز حمله ي مقدونيان به هند را بهانه اي براي از بين بردن قدرت برهمنان قرار داد. پس از او، پسرش «بندوسارا» به حكومت رسيد و «ميگشينس تاريخ نويس يوناني را به دربار
خود پذيرفت؛ تا خوي فضولي وي را سيراب نمايد. بند و سارا، پسرش «دارما سوكا» يا «شوكا» را بنا بر بعضي منابع به جانشيني خود در دولت موريا تعيين كرد. شوكا حكومت خود را گسترش داد و سياست خشونت و سلطه بر ديگران را از راه نظامي در پيش گرفت اما وي و بنا به گفته «ويل دورانت طولي نكشيد كه از جنگ و قدرت بيزار شد و به آيين بودا گرايش پيدا كرد و گمشده خود را در آن يافت او به آيين بودا درآمد و به نشر آن پرداخت و اعلان كرد، كه از اين پس فتوحات او در راه دين خواهد بود.
بستاني مي گويد او با لقب «بياداسي (محب پرهيزگار) قانون هاي صبورانه و شفقت آميزي را رواج داد؛ كه آثار آن به صورت كنده كاري شده بر روي ستون هايي در دهلي و الله آباد و نيز بر روي صخره هايي نزديك پيشاور درغزاره و اوريسا و غير آن پيدا شد؛ اما به زبان «بركليت يعني عاميانه بود، نه به زبان برهمنان يعني سانسكريت اين قوانين به انجام كارهاي نيك حفر چاه درختكاري ساختن راه و بيمارستان و پاركهاي عمومي و جنگل امر مي كنند و از قصاص كردن به صورت قتل باز مي دارد. او همچنين هيأتهايي ديني به كشمير، سيلان (سري لانكا)، امپراتوري يونان و كوه هاي هيماليا فرستاد و بدين ترتيب، بودا كه مذهبي از مذاهب هند بود، به يك دين جهاني تبديل شد.
اين مطلب را بستاني و شلبي نيز تأييد مي كنند.
دين بودايي كه امروزه از نظر تعداد پيروان يكي از چهار دين بزرگ جهان به شمار مي رود در قرن ششم ق. م در
مقابل قدرت برهمنها در هندوستان به وجود آمد و با سرعت در شبه قاره هند و سپس در كشور هاي همجوار انتشار يافت اين دين كه قرنها در هند رواج داشت بعد از اين كه تغييرات مهمي در دين هندو به وجود آمد در اثر مخالفت برهمنها جاي خود را به دين هندونئسم واگذاشت و از جايگاه اصلي خود دور شد.
اين دين از همان روزهاي نخستين پيدايش خويش در سرزمين هند تا كشورهايي كه امروزه پيرو مرام تراوادا مي باشند همواره به صورت نيروي متحد كننده ي حيات اجتماعي پيروان خود، در همه ي ابعاد و شاخه هاي آن عمل كرده است.
در حال حاضر دين بوديسم در چين و ژاپن پيروان بسياري دارد. در هند و چين فرانسوي، مذهب تازه اي تحت عنوان آيين بودايي جديد ظهور نموده كه تمام موجودات مقدس اديان بزرگ ديگر را براي تقديس در اطراف بودا جمع مي كند كه بعضي از اروپاييان نيز مجذوب كيش بودا گشته اند و عبادتگاه بودايي و كتابخانه ي آن در سالن (جمعيت دوستداران دين بودا) در پاريس نمونه اي از اين علاقه مندي است.
در كشور تبت دين بوديسم در اطراف سلسله مراتب روحانيان و رهبانان تمركز يافته و صورتي به خود گرفته است كه از آن به آيين (لاما) تعبير مي كنند اين شعبه ي دين بودايي نه تنها در آن سرزمين ريشه گرفته و انتشار يافته بلكه از آنجا به خارج سرايت كرده است.
هم اكنون دين بودايي (لاما) آنچنان در زندگاني مردم ديار تبت نفوذ و رسوخ كرده است كه يك پنجم كل ساكنان آن كشور در ديرها و صومعه ها بودايي لاما منزل دارند و معتقدند كه لااقل يك پسر از هر خانواده بايد
در خدمت، روحاني و رهباني در آيد. اين ديرها نه تنها موسسات ديني و مذهبي هستند بلكه اكنون مركز قدرتهاي سياسي و مهد تحقيقات و %%تدرسات علمي نيز مي باشد.
دين بودايي ماهايانا در كشورهاي پيرو آن به اندازه كافي شبيه به هم مي باشد.
برجسته ترين مثال تفكر حيات ماهايانايي در جهان معاصر را بايد در ژاپن ملاحظه نمود. مدارس مهم هنوز در آنجا فعال مي باشند. چندين دانشگاه بودايي كاملاً شناخته شده هستند و حيات دين بودايي نيز چه در معابد و چه در منازل بوداييان جريان دارد. كشور چين در ثلث اول قرن حاضر صحنه ي يك حركت اصلاح طلبانه بودايي بوده كه با تهاجم ژاپن به آن كشور در سال 1937 ميلادي و هشت سال جنگ متعاقب آن قطع گرديد. بنيانگذار و رهبر اين نهضت يك كشيش بودايي به نام (ت آي هسي) بود.
در ماجراي انقلاب فرهنگي چين در سال 1966 م تمام معابد بودايي بسته شد به نحوي كه ديگر هيچ نشان مشهوري از فعاليت هاي بودايي در هيچ كجاي چين به چشم نمي خورد. در سالهاي اخير بوداييان آسيا از ژاپن و آسياي جنوب شرقي تا سرزمين آمريكا پيش آمده تبعيت و پيروي تعداد زيادي از امريكاييان و اروپاييان را به دست آورده اند، مراكز تفكر و مراقبه بودايي در همه جا به وجود آمده است.
در حال حاضر تعداد بي شماري كتاب و جزواتي كه در آنها امريكاييان و اروپاييان كه به دين بودايي درآمده و از ارزشها و تعاليم آن سخن مي گويند در دسترس عموم قرار دادند و حتي دانشگاه هايي نظير دانشگاه دارماريلم در ايالت كاليفرنيا تاسيس يافته است.
در سالهاي اخير كنفرانسهاي جهاني متوالي و متعددي از پيروان دين
بودايي تشكيل گرديده كه از همه قابل ذكرتر كنفرانسيست كه در سال 1956 ميلادي در رانگون پايتخت برمه به مناسبت دوهزار و پانصدمين سال تولد بودا برگزار گرديد. اين كنفرانس كه به ابتكار بودايي هاي برمه برگزار گرديد و بخش اعظمي از هزينه ي آن را نيز دولت برمه پرداخت نمود، نه تنها صاحب نظران بودايي را از كليه سرزمينهاي مربوطه به اين دين گرد هم آورد، بلكه دستاوردهاي ديگر مهمي نيز داشت. بودا كه با لهجه ي هند باستان سخن مي گفت و دامنه ي راه ميانه اش در زمان هاي مختلف به اقصي نقاط آسيا گسترش پيدا كرده بود اكنون از كانون هاي اصلي ايمان و اعتقاد مذهبي در دنياي جديد مي باشد.
امروزه او كسيست كه در سرتاسر جهان مورد تعظيم و تكريم بوده و در عميقرين سطح احساسي پيروان خويش جاي گرفته است.
مي توان گفت كه در قرن بيستم گروه ها و معابد بودايي را مي توان تقريباً در تمام شهرهاي مهم اروپا و آمريكايي شمالي ملاحظه نمود. در پايان بايد متذكر مي شويم كه گسترش بودا در جهان عامل مهمي هم دارد كه معمولا از كنار آن به راحتي مي گذريم. اين عامل توسط نظام سرمايه داري غرب به وجود آمده كه آن را بايد عامل تبليغاتي رسانه اي دانست. نظام سرمايه داري غرب به خوبي دريافته است كه دين اسلام مهم ترين مانع گسترش اين نظام در جهان است و يكي از ترفندهاي مبارزاتش بر عليه اين دين استفاده از اديان خنثي مي باشد چرا كه آيين بوديسم و هندوئيسم كه هيچ نوع ايدئولوژي منسجم و سازمان يافته اي ندارد، ابزاري مناسب براي تحقيق و رام كردن توده هاي مردم مي باشند و مي توانند به صورت كاذب نيازهاي معنوي انسان
را اشباع كنند و حتي آنان را آماده پذيرش سرمايه داري ليبراليسم هم بكنند امري كه امروزه در ژاپن، چين و كشورهاي جنوب شرقي آسياي يعني حوزة نفوذ بوديسم صورت تحقق به خود مي گيرد و آنان را به ابزار دست نظام سرمايه داري غرب تبديل مي كند.
در حقيقت، بودا دو مطلب را اصل آيين خود قرار داده است:
اصل اول:
شرّ و درد و رنج بودن عالم هستي
و مايه ي اندوه دانستن هر آنچه انسانها به آن دل مي بندند و از آن به زندگي تعبير مي كنند.
اصل دوم:
تنها راه نجات
از رنج و شرّ عالم و اندوه زندگي، پيوستن به «نيروانا» است كه مي توان آن را نوعي عدم و رها شدن از قيد وجود دانست. با توجه به مطالب فوق بايد گفت:
درست است كه بر اساس تعريفي كه مي گويد:
«دين الهي مجموعه ي عقايد و اخلاق و قوانين و مقرراتي اجراييست كه خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده است …»، آيين بوديسم يك دين به معناي واقعي نيست، ولي چون طرفداران آن تلقي دين از آن را دارند و مي خواهند با ايمان به آن به رستگاري برسند، مي توان انتقادهاي كلي زير را بر آيين بودا وارد دانست.
1 انكار مباحث نظري و اعتقادي
در آيين بوديسم بر خلاف اديان ابراهيمي كه از دو بخش عمدهي نظري اعتقادي و عملي تكليفي تشكيل شده اند، خبري از مباحث نظري و اعتقادي نيست و هر كس كه مي خواهد پيرو اين آيين شود، بايد بدون هر گونه استدلالي، حقيقت رنج، يعني شر بودن زندگي را بپذيرد و همچنين به اصل «سامسارا» (تناسخ)، يعني تكرار ازلي تولد و مرگ و جابه جا شدن يك روح از جسمي به جسم ديگر، ايمان داشته باشد تا بتواند با عمل به هشت راه بودا خود را از چرخه ي «سامسارا» رهايي بخشد.
بوديسم در مباحث اعتقادي و نظري كم همت و بي رونق است و مبادي لاهوت و فلسفه ي فوق الطبيعه و امثال آن و مباحث عقلاني نزد بودا وزني
ندارد. وي گفته است:
من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي ندادم و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكردم و … با اين همه، اين ادعا كه نمي خواهد در امور نظري و اعتقادي سخني بگويد، در عمل به فراموشي سپرده شده و در دام نوعي ماترياليسم گرفتار مي آيد و با ابدي و ازلي دانستن ماده و عالم به انكار صانع مي پردازد؛ گويا آنگاه كه لازم است به سؤال مهم از كجا آمده ايم و به كجا خواهيم رفت پاسخ دهد، مي گويد:
من در مباحث نظري كاري ندارم، ولي آن گاه كه نوبت به انكار صانع عالم و معاد مي رسد، وعده ي خود را از ياد مي برد و به انكار مبدأ و معاد مي پردازد. به همين دليل مي توان گفت:
بوديسم تبيين روشني براي مباحث عقيدتي ندارد و گرفتار تناقض است و چون مبادي نظري گويا و روشني ندارد، در مرحله ي عمل هم چندان موفق نيست و برنامه هاي عملي اش نيز بيشتر به توصيه هاي اخلاقي مبهم و نارسا مي ماند كه هر كس برداشت متناسب با ميل خود را مي تواند از آن داشته باشد؛ به همين دليل، در طول تاريخ كه دين بودا در نواحي خارج از هند گسترش مي يافت، در برخورد با اساطير و معتقدات محلي با آنها تطبيق مي يافت و تغيير مي كرد.
2 انكار خداوند
اكثر اديان به خصوص اديان ابراهيمي خود را موظف مي دانند تا به سه سؤال اساسي انسان پاسخ دهند به همين دليل در جواب سؤال از كجا آمده ايم؟ مباحث مربوط به خالق هستي و صفات او را بيان مي كنند و در جواب سؤال چه بايد بكنيم؟ بحث نبوت و وساطت پيامبر بين خالق
و انسان كه براي سعادت انسان از سوي خالق شريعتي آورده را مطرح مي سازند و در پاسخ به سؤال، به كجا خواهيم رفت بحث معاد را مطرح مي كنند، به همين دليل گفته شده كه محور اشتراك اديان ابراهيمي بحث هاي توحيد، نبوت و معاد است هر چند در تبيين آنها با هم اختلافات زيادي دارند. در اين ميان برخي از آيين ها نيز وجود دارد كه يا خود را موظف به پاسخ گويي به سه سؤال از كجا آمده ايم؟ چه كاري انجام دهيم؟ و به كجا مي رويم؟ نمي دانند و به همه ي آنها پاسخ نمي دهند يا به دليل حوادث تاريخي پاسخ هاي آنها به برخي از اين سؤال ها به دست ما نرسيده است.
از جمله ي اين آيين ها دين بودا مي باشد كه ساختاري متفاوت با اديان ابراهيمي دارد و روش خاص را براي پاسخ دادن به سؤالات فوق در پيش گرفته است.
آنگونه كه در منابع موجود بودايي آمده، بودا در پاسخ به اين سؤال كه اين جهان را چه كسي آفريده است و آفريدگار جهان چه صفات و ويژگي هايي دارد، دو راه در پيش گرفته است:
راه اول:
روش سكوت:
در برخي از منابع ذكر شده كه هنگامي كه از بودا در مورد خداوند سؤال مي شد وي از پاسخ دادن طفره رفته و مي گفت:
«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام و در باب وحدت روح و جسم سخني نگفته ام و از بقاي روح بعد از وصول به درجه ي كمال، ارهت، بياني ننموده ام … چرا كه در اين مقوله بحثي نكرده ام و شرح و تفسيري نداده ام؟ زيرا بحث در اين
امور فايدتي را متضمن نيست و اين مسائل پايه و بنيان دين نمي باشند. از اين رو از بحث درباره ي آنها در گذشتيم». از ديدگاه بودا پارسايي و رضا در شناختن جهان و خدا نيست، بلكه تنها در زيستن نيك خواهانه و دور از خود پرستيست …». به همين دليل عده اي معتقدند «مفهوم ذهني او (بودا) از دين مفهومي كاملاً اخلاقي بوده و او در همه چيز به رفتار و سلوك توجه داشت نه به مراسم و آييني با پرستش مابعد الطبيعه يا خداشناسي …». با توجه به اين سيره بود اما، نه مي توانيم وي را منكر خدا و خالق هستي بدانيم و نه مي توانيم وي را خداشناس و اثبات كننده ي خالق هستي بشماريم يعني او را نمي توان خدا پرست ناميد و نه مي توان ملحد و منكر خدا. راه دوم:
روش انكار:
برخي ديگر از شواهد تاريخي نشان مي دهد كه بودا فقط به سكوت در مورد خالق هستي و صفات او اكتفا نكرده، بلكه به انكار وجود خالق و خدا پرداخته است و معتقد بوده اين عالم قديم و ازليست و اصلاً نيازي به خالق نامحدود و واجب الوجود ندارد تا ما در جستجوي او باشيم. او وقتي كه به مقام بودايي رسيد در اولين اقدام براي تبليغ آيين خود در پاسخ راهباني كه از او پرسيده بودند تو مي گويي «برهما» هنگام آفريدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسيم نكرده است، پاسخ داد:
«اصلاً من باور ندارم برهما چيزي را آفريده باشد تا جهان آفريده ي او باشد.
آنان پرسيدند:
پس جهان ساخته ي كيست؟
بودا پاسخ داد:
به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد». در جمع بندي دو روش فوق
مي توان چنين نتيجه گرفت كه بودا به عنوان موسس آيين بوديسم هرگز نخواسته در مورد آفريننده ي جهان و خالق هستي سخن بگويد او نه به اين كه عالم چگونه به وجود آمده توجه دارد و نه آفرينش و آفريننده را مورد كنكاش قرار مي دهد او تنها چهار حقيقت از ديدگاه خود را كه ركن اصلي آنها درد و رنج بودن زندگي دنيا است.
محور اصلي آيين خود قرار مي دهد و با معرفي هشت راه مي خواهد انسان را از اين درد و رنج رهايي دهد و غير از اين سخني درباره ي آفريننده ي جهان معرفي نمي كند.
بنا بر اين بايد گفت:
در آيين بودا موجودي به عنوان خدا كه آفريينده و خالق جهان باشد معرفي نشده و در اصول تعليمي وي پرستش هيچ موجودي تعليم داده نشده، هر چند واقعيت غير از اينست و در عمل برخي از فرقه هاي بودايي انسان هايي را كه به عقيده ي آنها روح بودا در آنها نسخ پيدا كرده و بوداهاي زمان خود هستند مي پرستند و برخي ديگر در معابد خود خاكستر تن بودا، درخت بدي (درخت بيداري) كه به ياد درختي كه بودا در زير آن به مقام نوريافتگي و بيداري نائل شد و تنديس و مجسمه ي بودا را تقديس كرده و در حقيقت مي پرستند.
در متون بودايي تا جايي كه بررسي شده هيچ گونه اشاره اي به شناسايي خالق جهان و يا پرستش آن مطلبي ذكر نشده و بودا نيز ادعاي رسالت و پيامبري نكرده است.
لذا از نگاه پيروان آيين بودا، او فقط راهبريست كه راه معرفت و سعادت را نشان مي دهد و از وجود مافوق طبيعت كه ازلي و ابديست و خالق و صانع
آسمان ها و زمين مي باشد و سرنوشت افراد انساني را در قبضه داشته و قاضي حاجات و مجيب دعوات باشد بحثي به ميان نياورده است». خدايان كه در هند مورد پرستش بوده اند از ديدگاه بودا خود فناپذير و موجودات ناپايداري هستند و كم ترين اثري در حال آدميان ندارند، فلذا پرستش و عبادتي هم براي آنها منظور نمي شود. دانشمندان بودايي خداي برهمايي را خداي مغرور و خودبين مي شناسند، به خصوص وقتي اين خدا درباره ي خودش حرف مي زند، آن جا كه مي گويد:
«من برهما هستم من خداي عظيم و والامقام هستم، پادشاه خدايانم، من خود زاده نشده ام و مخلوق نيستم، من جهان را خلق كرده ام، من حكمران و خداوندگار جهان هستم» و بوداييان به طور صريح مي گويند:
كه جهان قديم است و كسي آن را خلق نكرده است و همچنين اعتقاد به بهشت و جهنم و حساب و جزا در آيين بودا وجود ندارد.
در تعاليم بودا آنچه اهميت دارد، راه و روش عمليست و آنچه غير از آن باشد از ديدگاه او مخالف عقل سليم است.
تمام افكار بودا در عبادت ذيل كه منسوب به اوست تَجَلِّي مي كند:
«من از چه چيز سخن گفته ام، من درباره ي بدبختي و نياز سخن گفته ام، درباره فرجام نكبت گفتگو كرده ام و نيز در باره ايماني كه به فقر و نكبت و بدبختي بشر پايان خواهد داد توضيح داده ام، اما چرا اين مباحث را پيش كشيده ام؟ زيرا فقط از اين سودي حاصل مي شود كه به مباني و اساس ديانت مربوط است و آدمي را به رهايي از آلام و رنج ها و به معرفت عقل كل و نيروانه هدايت مي كند». بودا مي گويد راه وصول به مقصد و
طريقه نجات هر سالك همانا تكيه بر نفس و اعتماد به نيروي ذاتي خود اوست كه بايد به واسطه تهذيب و تزكيه باطن خلاصي حاصل كند، در حقيقت، در مذهب او انسان مورد توجه قرار گرفته است، از اين روي مي توان گفت كه اساس مذهب بودا انسان محوريست نه خدا محوري. در عين حال بايد توجه داشت كه در آيين بودا و سنت هاي وابسته به آن وجود يك خالق، يعني خدا به هيچ وجه صراحتا انكار نشده است.
برخي معتقدند اينكه بودا از ناحيه خدا حرف نمي زند بدان معنا نيست كه او مبدأ هستي را قبول ندارد و يا از آن روي گردان است، بلكه از اين جهت بوده كه همه ي تلاش خود را صرف مجهز كردن مردم به زهد و ترك زندگي دنيوي و نفرت دادن از اين خانه غرور و نيرنگ مي كرده است.
نكته قابل توجه در آيين بودا مسأله «نيروانا» است كه هدف مهم و اصلي در اين آيين رسيدن به آن حالت مي باشد.
برخي آن حالت را آزادي مطلق معرفي نموده و گفته است كه انسان پس از مهار كردن فعاليت غرايز حيواني و چشم پوشي از لذايذ به آن مي رسد كه در اصطلاح صوفيه به آن فنا گفته مي شود. البته از ديدگاه آيين بودايي اين حالت بدان معنا نيست كه سالك به اين مرحله به شعاع الهي برسد. برخي مي گويد:
كه «نيروانا» كه مقصود اصلي بوداييان مي باشد به معناي فعال ما يشا به عنوان مرتبت سرمدي، ثابت و لايتغير است، فاسد ناشدني و انحطاط ناپذير است، ساكن و بدون جنبش است، در محدوده زمان جاي نمي گيرد نامير است، به دنيا نيامده و شدن
در آن راهي ندارد، علاوه بر همه اينها نيروانا ويژگي هاي ديگري نيز دارد. كه عبارتست از قدرت، بركت و شادماني، امنيت، پناهگاه راستين و مكاني است امن، نيروانا حقيقت راستين و واقعيت اعلي است، نيروانا عين خير است هدف متعاليست واحد است و تنها كمال ممكن و دست يافتني است، دين بودايي تجسم يافته ي نيرواناست و اين همان جنبه ي از آيين بوداست كه شديداً رنگ مذهبي دارد. آنچه بوداييان راجع به «نيروانا» بيان داشته و از او توصيف كرده است تقريباً شبيه به اوصاف خداونديست كه اديان توحيدي در مورد خالق و آفريننده ي جهان بيان مي كنند و اگر چنين باشد مي توان گفت كه آيين بودا خداوند را قبول دارد ولكن نسبت به آن مانند اديان ديگر توجه نشده است.
چون اين آيين و مسلك بيش از آنكه به يك دين شباهت داشته باشد به يك فلسفه شبيه است ولي پيروان او تدريجاً آيين او را به صورت يك آيين مذهبي درآوردند و خود او را كه منكر عبادت و پرستش خدايان بود تا حد يك معبود بالا بردند و معابد ساختند و مجسمه بودا را در معابر برپا كردند و گفته هاي او را پس از خودش گرد آوردند».
از مجموع آن چه گذشت به اين نتيجه مي رسيم كه خدا در آيين بودا جايگاه خاصي ندارد و انديشمندان بودايي در برابر خالق جهان موضع لاادري اختيار نموده اند، به قول خودشان، آنها در فكر نجات بشر از بدبختي و نكبت مي باشند و مي خواهند با روش هايي كه بودا بر اثر رياضت به آنها دست يافت، از آلام انسان بكاهد. به نظر مي رسد كه بهترين مطلب درباره ي اين آيين كلام
استاد شهيد مطهري باشد كه فرمود:
آيين بودايي يك فلسفه است نه اينكه دين باشد.
اما سؤال اينست كه اولاً، آيا بدون داشتن اعتقاد مي توان به مرحله ي عمل رسيد و آيا بدون تبيين جهان هستي مي توان راه سعادت را هموار كرد؟
ثانياً، در آيين بوديسم دو پيش فرض اعتقادي، يعني حقيقت تألّم و تناسخ، وجود دارد كه بدون پذيرفتن آنها نمي توان از روشهاي بودا براي سعادتمند شدن پيروي كرد و با قبول آنها، بر خلاف خواسته ي وي، وارد مباحث اعتقادي مي شويم كه بوديسم آن را خط قرمز و خارج از توان انسان دانسته است؛ بنا بر اين آيين بوديسم يا بايد جوابگوي مباحث اعتقادي باشد و به تبيين مبدأ و معاد عالم بپردازد و يا از دادن برنامه ي عملي بپرهيزد، والّا دچار سفسطه و مغالطه خواهد شد.
همچنان كه در طول تاريخ دچار آن شده و با آنكه ادعاي مبارزه با تعدد الهه در آيين هندو را داشت، در طول زمان گرفتار بت پرستي شد و به جاي خدايان متعدد هندوان، تماثيل و مجسمه هاي بودا را بت قرار داد و بت پرستي شرك آلود هندوها را به بت پرستي كفرآميز بودايي تبديل كرد. چرا در دين بودا با گذشت قرن هاي بسيار، بت به عنوان خدا مورد ستايش است؟
پاسخ به سؤال بالا مستلزم كنكاش در مورد معبود آيين بودا و اثبات بت پرستي آنان است، براي همين بايد بين دو امر يعني ادعاي بوداييان و عملكرد آنان فرق گذاشته شود؛ چرا كه آنان ادعا مي كنند كه بودا در زمينه خدا و خالق هستي سخني به ميان نياورده و به گفته ويل دورانت بودا الهياتي بدون خدا عرضه كرده است.
در منابع
بودايي از وي نقل كرده اند كه بودا مي گفت:
«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده و هم چنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام … زيرا بحث در اين امور فايدتي را متضمن نيست و اين مسائل پايه و بنيان دين نمي باشد …» و حتي در برخي ديگر از منابع گفته شده كه وي نه تنها در مورد خدا سخني نگفته بلكه منكر خدا و خالق و معبود هم بوده است، چنان كه نقل مي كنند وي در جواب اين سؤال كه «جهان ساخته ي كيست»؟
پاسخ داده به نظر من جهان ابديست و آغاز و انجامي ندارد. بنا بر اين طرفداران آيين بودا بر طبق آيين خود خدايي ندارند كه آن را پرستش كنند، آيين آنها نه خدايي معرفي كرده و نه معبودي كه بتوان براي آن بت ساخت و نه نحوه پرستش خدا يا بتي را بيان كرده است.
اما عملكرد بوداييان بر خلاف چيزيست كه از بودا نقل شده و آنان در عمل نه تنها خداياني براي خود ساخته اند، بلكه به پرستش انسان هاي خدانما رو آورده و در دام شرك و بت پرستي خاصي گرفتار آمده اند. بر اساس منابع موجود، آغاز پرستش معبود ساختگي از زمان خود بودا آغاز مي شود و به تعبير ويل دورانت «پيروان استاد (بودا) در پايان عمر دراز او كم كم به خدا كردن او رو آورده بودند.» بعد از مرگ بودا اين خدا كردن بودا ادامه يافت و با ساختن مجسمه هاي بودا پرستش بودا و مجسمه هاي او متداول گشت و معابد را كه هر روز به تعداد آنها افزوده مي شد به بت خانه هاي بزرگ تبديل كردند.
اين
گرايش به بوداپرستي و بت پرستي خاص بوديسم علل و عوامل متعددي مي تواند داشته باشد كه در ذيل به ذكر دو مورد اكتفا مي شود.
1٫ فطرت:
از ديدگاه انسان شناسي اسلامي انسان فطرتاً موجودي خداپرست است و از بدو خلقت سعي در شناخت خدا و پرستش آن دارد چنان كه قرآن مي فرمايد:
«پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتيست كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست …» بنا بر اين اموري چون بت پرستي. شرك، الحاد و … همگي انحرافاتي هستند كه به دليل تبعيت از هوا و هوس هاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني به وجود آمده اند و الا در حقيقت حتي بت پرستان هم منكر و جود خدا نبودند چنان كه قرآن مي گويد:
«آگاه باشيد كه دين خالص از آن خداست و آنها كه غير خدا را اولياي خود قرار دادند (دليلشان اين بود كه) اينها را نمي پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند …» پس مي توان نتيجه گرفت كه حتي بر فرض اين كه بودا سخني در مورد خدا و معبود نگفته و آدابي براي پرستش خدا بيان نكرده است باز پيروان وي بر اساس فطرت خود به پرستش معبود رو آورده و معبودي براي خود جستجو كرده هر چند در اين كار به خطا رفته و دچار پرستش بودا و مجسمه هاي او شده اند.
2٫ تأثيرپذيري از ديگر اديان:
همه اديان قبل از بوديسم به خصوص آيين هندوئيسم بر محور پرستش خالق هستي بنيان گذاشته شده بودند و آيين هندوئيسم كه دچار انحراف شده بود در اين امر چنان به افراط گرائيده بود كه به
عده ي بي شماري از خدايان آسماني و زميني با اسماء و صفات عجيب و غريب معتقد شده بود و به شدت در غرقاب بت پرستي دچار آمده بود.
پيروان بودا كه قبل از ايمان آوردن به وي پيرو آيين هندوئيسم بود و در آن فرهنگ تربيت يافته بودند. به سادگي نمي توانستند از پرستش معبودهاي خود دست بردارند و تنها تأثيري كه بودا مي توانست داشته باشد تغيير نام اين معبودها از خدايان فراوان به بودا، بود و مريدان وي به جاي الهه هاي هندوئيسم به پرستش بودا و مجسمه هاي وي رو مي آوردند. نتيجه اين كه انسان فطرتاً خداپرست است لكن در اين راه دچار انحراف مي شود و اگر راه راست به او نشان داده نشود هر چند از الهه ها و بت هاي هندوئيسم هم دست بردارد دچار صنم پرستي بودايي مي شود بنا بر اين تنها راه نجات از اين انحرافات چنگ زدن به ريسمان الهي و دين راستين اسلام است.
3 انكار معاد و اعتقاد به تناسخ
در كيش بودا عقايد و قوانين مختلفي حاكم است؛ از جمله قانون كارما كرمه به معناي كردار، كه از برجسته ترين قوانين هندوان است؛ بدين معنا كه آدمي نتيجه ي اعمال خود را در دوره هاي بازگشت مجدد خود در اين جهان مي بيند؛ كساني كه كار نيك انجام داده اند در مرحله ي بعد، زندگي مرفه و خوشي دارند و آنان كه بدكارند، در بازگشت با بينوايي و بدبختي دست به گريبان خواهند بود و چه بسا به شكل حيوان بازگشت كنند.
نام اين بازگشت مجدد به دنيا سَمسارا به معناي تناسخ است.
هندوان معتقدند آدمي همواره در گردونه ي تناسخ و تولدهاي مكرر در جهان پررنج گرفتار است و تنها راه رهايي
انسان از گردونه ي تناسخ و تولدهاي مكرر در جهان پردرد و بلا، پيوستن به نيرواناست كه مورد توجه بوداييان واقع شده است.
براي روشنتر شدن اين بحث لازم است ابتدا معناي تناسخ و اقسام آن بازگو شود.
معناي «تناسخ ارواح» اينست كه ارواح از جسمي به جسم ديگر منتقل مي شوند و در اصطلاح هم به همين معناست؛ يعني «با مرگ يك فردِ آدمي، روح او از كالبد ش بيرون آمده، به بدن يك فرد ديگر، چه انسان و چه غير انسان، حلول كند».
براي تناسخ اقسام مختلفي ذكر شده است و در يك تقسيم بندي كلي مي توان گفت تناسخ مطلق يا مُلكي، اعم از نزولي و صعودي، عبارتند از:
نسخ (حلول روح شخص متوفي در انسانها)، يا مسخ (حلول روح شخص متوفي در حيوانها)، يا رسخ (حلول روح شخص متوفي در جمادات) و يا فسخ (حلول روح شخص متوفي در نباتات).
تمام اقسام تناسخ، باطل و مورد انكار شرع و عقل است.
همان گونه كه در تعريف تناسخ گفتيم، روح مردهاي به بدن انسان يا موجود ديگري منتقل مي شود و اين انتقال دايمي و ابديست و از آن به تولد بعد از تولد تعبير مي كنند.
عقيده به تناسخ بر خلاف قانون تكامل و منطق عقل بوده لازمه ي آن انكار معاد است.
حكماي الهي در ابطال تناسخ فرموده اند:
1 وقتي بدن مستعد حدوث نفس (روح) شد، از مبدأ أعلي به او افاضه مي شود؛ چون جود خدا تام و فيض او عام است و شرط صلاحيت قبول افاضه از جانب قابل ( انسان) هم حاصل است.
حال اگر روحي كه از بدن مرده اي جدا شده به همين بدني كه آماده ي افاضه ي نفس است تعلق بگيرد، لازمه اش اجتماع دو نفس در يك بدن خواهد بود و چنين چيزي باطل است؛ زيرا هر انساني با مراجعه به وجدان خويش در مي يابد كه يك ذات بيشتر نيست. 2٫ نفس (روح) از ديدگاه تناسخي از دو حال خارج نيست: يا منطبع در ابدان است يا از بدنها جداست و هر دو قسم باطل است.
اما قسم اول (نفس منطبع در ابدان) در عين محال بودن، با مبناي خود قايلان به تناسخ منافات دارد؛ زيرا انتقال صور و اعراض از محلي به محل ديگر ممتنع است؛ چون انطباع با انتقال منافات دارد، زيرا لازمه اش اينست كه نفس در حال انفصال از بدن، يك موجود بدون موضوع و محل باشد و اما قسم دوم (نفس مجرد از ابدان) محال است؛ چون عنايت خدا مقتضي رساندن هر صاحب كمالي به كمال لايق خودش است و كمال نفس مجرد، يا علميست
(كه به عقل مستفاد مي رسد)، يا عملي (آراستن به مكارم اخلاق و دوري از رذايل). حال اگر نفس، بدون رسيدن به عالم انوار و عقول، دايم در حال تردد از اين بدن به آن بدن باشد، در اين صورت از كمال لايق خود ممنوع شده است، حال آن كه عنايت الهي غير از اين است.
دليل نقلي بر بطلان تناسخ
خداي متعال مي فرمايد:
(كيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وَ كنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكمْ ثُمَّ يمِيتُكمْ ثُمَّ يحْييكمْ ثُمَّ إِلَيهِ تُرْجَعُونَ)؛ چگونه به خداوند كافر مي شويد؟! در حالي كه شما مردگان (و اجسام بي روحي) بوديد و او شما را زنده كرد سپس شما را مي ميراند و بار ديگر شما را زنده مي كند، سپس به سوي او بازگردانده مي شويد. آيه ي فوق صريحاً عقيده به تناسخ را نفي مي كند و مي فرمايد:
بعد از مرگ، يك حيات بيش نيست و طبعاً اين حيات همان رستاخيز و قيامت است و انسان مجموعاً دو حيات و مرگ دارد. اگر تناسخ صحيح بود تعداد حيات و مرگ بيش از دو تا بود؛ بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهي نام آن را تغيير داده و عود ارواح مي نامند، از نظر قرآن، باطل و بي اساس است.
يك دليل ساده
بودا كه در پي اصلاح آيين هندوييسم بود، روح را انكار مي كرد، ولي در پاسخ به اين سؤال كه سر انجام انسان چه خواهد شد، به ناچار مانند هندوها تناسخ را به عنوان اصل مسلم ديني پذيرفت. به عقيده ي وي، روح انسان در هنگام مرگ به كالبد و يا جسم ديگري انتقال مي يابد و يك سلسله تولد و تجديد حيات را طي مي كند و پس از هر تولد و زندگي دوباره به
بدني ديگر حلول مي كند و اين تولدها ممكن است بي انتها و تا ابد ادامه داشته باشد؛ ولي به تناقض گرفتار مي آيد، زيرا بدون حلول روح از جسمي به جسم ديگر تناسخ امكان ندارد؛ و بر فرض كه تناسخ را قبول كرديم كدام دليل عقلي و منطقي صحيحي بر حقانيت تناسخ دلالت مي كند؟! حدود صد سال پيش مردم هند دويست يا سيصد ميليون نفر بودند كه بعد از مرگ، روحشان در كالبد دويست يا سيصد ميليون نفر تازه متولد شده نسخ پيدا كرده است.
حال اگر اين تعداد را از جمعيت كنوني هند، كه بيش از يك ميليارد نفر است، كم كنيم، چيزي حدود هفتصد تا هشتصد ميليون نفر وجود خواهد داشت كه طبق قانون تناسخ بايد بدون روح باشند، چون قبلاً روحي نبوده تا در اين تازه متولدان، نسخ پيدا كند.
اگر ما قانون تناسخ را قبول كنيم، بايد منكر افزايش جمعيت جهان باشيم و در طول هزاران سال كه انسان بر كره ي خاكي زندگي مي كند، بايد تعداد اشخاص وفات يافته با تعداد انسانهاي متولد شده برابر باشد، تا تناسخ معنا دهد، والّا بايد بپذيريم كه بعضي از اجسام بشري روح ندارند و بعضي از ارواح هم بدون جسم مي مانند كه هر دو گزاره مبطل قانون تناسخ است.
4 فردگرايي
تعليمات بودا كه در چهار حقيقت و هشت راه خلاصه شده، ناظر به امور فرديست و به ادعاي بوداييان، راه نجات فرد، تمسك به اين تعليمات است و چيزي افزون بر اين مطالب وجود ندارد كه بتوان از آن براي هدايت جامعه بهره برد. گويا نظامهاي اجتماعي و اصل جامعه از ديدگاه بوديسم امري واهي و خياليست و نقشي
در زندگي انساني ندارد و به همين خاطر، خود بودا براي رسيدن به نيروانا از جامعه مي گريزد و به جنگل پناه مي برد و با گدايي و دريوزگي خوراك خود را تهيه مي كند و آن گاه هم كه براي تبليغ آيين خود باز مي گردد، به سراغ تك تك افراد مي رود و هرگز سعي نمي كند تحولي اجتماعي ايجاد كند؛ وي نه با حاكمي درگير مي شود و نه به نكوهش قانوني از قوانين جامعه ي آن روز مي پردازد، بلكه با تك تك افراد ارتباط برقرار و آنان را به ترك زندگي و علايق اجتماعي ترغيب مي كند و از ديدگاه وي، هر كس از اجتماع برهد و همچون خود وي، پدر و مادر و همسر و فرزند و حتي حكومت را رها كند، مي تواند به نيروانا برسد. در سراسر تعاليم بودا … يك وظيفه ي ثابت و هميشگي براي هر فرد تعيين شده كه خود درباره ي امور خودش بينديشد و خود تصميم بگيرد و آن را با رعايت جوانب اخلاقي به اجرا درآورد … و ديگر، دستوري براي راهنمايي ديگران و مبارزه با نظامها و قوانين ظالمانه ي اجتماعي وجود ندارد و همين فردگرايي افراطي باعث مي شود كه آيين بودا نتواند برنامه اي عملي براي زندگي انسان داشته باشد.
شايد نام «برنامه اي براي نيكو مردن و پيوستن به نيروانا» زيبنده ترين نام براي آيين بودا باشد.
5 آميختگي با افسانه
آيين بوديسم با دوري گزيدن از مباحث نظري و اعتقادي و نپرداختن به سؤالاتي كه درباره ي مبدأ و معاد مطرح مي گردد، دچار نوعي خلأ مباحث كلامي و استدلالي مي شود و براي پر كردن اين خلأ به دامان افسانه و اسطوره پناه مي برد و در پاسخ سؤالهاي متعدد
هستي شناختي، به تمثيل و داستان رو مي آورد و از افسانه براي تبيين اصول خود بهره مي گيرد.
اين روش هر چند در جلب نظر افراد عامي جامعه مؤثر است، از ارائه ي قانون و قاعده براي رستگاري انسان عاجز است و جز گرفتاري در انبوهي از خرافه و افسانه ثمره اي ندارد. 6٫
انكار نبوت
بودايي ها چون وجود خداي واجب الوجود را انكار مي كنند، طبعاً اعتقادي به نبي مرسل و پيامبري كه حامل وحي الهي باشد ندارند و مي گويند كه عقل به تنهايي توان هدايت انسان را دارد و نيازي به پيامبر نيست و سؤالي كه بي پاسخ مي ماند اينست كه آيا عقل مورد ادعاي شما امر به تمثال پرستي مي كند و آيا عقل موجب مي شود كه شما صانع را انكار كنيد و در تناقض تناسخ گرفتار آييد آيا عقل نياز به مؤيد راهنما ندارد آيا اگر رسولاني به عنوان راهنما و مؤيد عقل از سوي خداوند بيايد منافاتي با احكام عقل دارد، آيا عقلي كه مدعاي داشتن آن را مي كنيد موجب شده كه عالم ممكن را واجب الوجود پنداريد؟!
***********
منابع:
bayynat. ir tahoordanesh. com hawzah. net andisheqom. com www. bashgah. Net
دانشنامه حوزه نت ويكي پديا
كتب:
تاريخ مختصر اديان بزرگ، تأليف فليسين شاله
مقارنة الاديان، تأليف دكتر احمد شلبي
عالم الاديان، تأليف محمد حميد فوزي
جهان مذهبي، ج1، تأليف ريچارد بوش
غلامعلي، آريا، آشنايي با تاريخ اديان
رابرت اهيوم، اديان زنده ي جهان
جان بي ناس، تاريخ جامع اديان
توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ
مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران
ويل دورانت، تاريخ تمدن
شلبي، احمد، مقارنه الاديان
اديان ابتدايي، رباني گلپايگاني نبوّت،
محسن قرائتي تفسير نمونه
معين، محمد، فرهنگ فارسي (معين)
سعيديان، عبدالحسين و تاريخ مختصر مصور جهان
چنين گفت بودا، بر اساس متون بودايي، ترجمه ي دكتر هاشم
رجب زاده بودا و انديشه هاي او، تأليف سادهاتيسا، ترجمه محمد تقي بهرامي حرّان.
اديان هند كبري، تاليف احمد شلبي
انسان و اديان، تاليف محمد كمال جعفر
جهان مذهبي اديان در جوامع امروز ج يك، تاليف ريچارد بوش، ترجمه عبدالكريم گواهي
جعفري، محمد تقي، عرفان اسلامي
طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان
جعفري، محمدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي
رنجبر، در جستجوي ريشه هاي آسماني بودا
تاريخ مختصر اديان بزرگ، فليسين شاله، ترجمه ي منوچهر خدايار محبّي.
اديان و مكتب هاي فلسفي هند، داريوش شايگان مبلغي آباداني، عبدالله،
تاريخ اديان و مذاهب جهان گروه مؤلفان،
جهان مذهبي
«اديان در جوامع امروز»
مفهوم نيايش در آيين بودا به طور كلي با اديان ديگر متفاوت است در دين بودايي دعا و نيايش در مفهوم راز و نياز با خالق و طلب عفو و بخشش و درخواست نيازهاي فردي نيست همان گونه كه براي يك بودايي رسيدن به نيروانه راه هاي مختلفي دارد، در مهايانه �
راه نيايش
يكي از راه هاي رسيدن به نيروانه محسوب مي شود. در يكي از متون بودايي (سدرمه پوندريكه) چنين آمده:
آنان كه در استوپه اي با نهادن دو كف دست به هم يا به طريق كامل و يا تنها با يك دست احترامشان را نشان مي دهند، سر و تن افراشته را يك بار لحظه اي فرود آورده اند.
به جز اينها مردمي كه در استوپه ها يك بار گفته باشند درود به بودا، خواه با دلي پريشان بوده باشد، همه روشن شدگي والا را يافته اند.
اين متن بر آيين نيايش براي رسيدن به رهايي تاكيد مي كند.
در صورتي كه گروه هاي ديگر، راه نيايش را وسيله اي براي دوباره زاييده شدن بهتر به شمار مي آورند نه رسيدن به نيروانه (هانس ولفگانگ شومان 154 - 153). مراقبه جايگاه مهمي در آيين بودا دارد
و در بالاترين مراحل آن انضباط درون گرايانه رو به رشدي را با بصيرت ناشي از خرد توام مي سازد. هر چند مراقبه در تمام مكاتب بودايي نقش مهمي ايفا مي كند، در سنت هاي گوناگون تفاوتهاي مشخصي در آن به وجود آمده است Britanica). در اين ميان بوداييان تبتي بيش از هر مكتب ديگر بودايي به عبادت ذكر و نيايش در شكل مراقبه پايبندند.
دعاي «ام مني پد مهوم» (Om Mani Pad Me Hum)
(گوهر در نيلوفر آبي از مهمترين اذكار در ميان مردم تبت است كلمه ستايش [نماز] در آيين بودا بسيار پر معني است زيرا بايد چيزي مقدس و پرستيدني را كه شايسته عزت و احترام باشد، پرستش كرد. بودا شش جهت عالم يعني شرق غرب جنوب شمال سمت الراس و نظير السمت را براي پرستش معرفي مي كند.
منظور او از شرق پدر و مادر، جنوب استادان غرب همسر و فرزندان و شمال دوستان و خويشان و همسايگان هستند.
نظيرالسمت خدمتكاران كارگران و مستخدمان و سمت الراس آيين است در آيين بودا اين شش دسته خانوادگي و اجتماعي به منزله مقدسين شايسته احترام و ستايشند. بودا چگونگي پرستش آنان را انجام تكاليف نسبت به آنان مي داند (و. راهول ص 120 - 119).
پرستش و عبادت بودايي بر سه استعاذه به نام «سه پناه» (Three Refuges) به عنوان بخشي از هر فعاليت بودايي متمركز است:
1 - من به بودا پناه مي برم
2 - به دهرمه پناه مي برم
3 - و به سانگهه پناه مي برم
هر چند در تعاليم بودايي تنها اعمال انسان است كه او را به تنوير و در نهايت نيروانه مي رساند، عوام معمولا هنگام سختي با زمزمه اين سه استعاذه ناخودآگاه بر
شخص بودا تكيه و اعتماد مي كنند (ريچارد بوش 1 / 341). راهبان بودايي هر صبح و شام براي نيايش يا پوجا (Puja) در ديرها جمع مي شوند و همراه سه استعاذه با آواز، سوتره ها را قرائت مي كنند.
در اين مراسم شمع هاي فروزان روشنايي بخش ديرند و بخورها به همراه هدايايي از گل و پوره برنج فضاي دير را معطر مي كنند.
مراسم و تشريفات پوجا در تمام سرزمين هاي بودايي از معابد بزرگ و عمده گرفته تا آنها كه بسيار كوچك هستند اجرا مي شود. در واقع پوجاهاي بودايي كه به شكل نيايش و زندگي معتكفانه در مناطق خاصي شرح داده مي شود، شرق آسيا، جنوب و جنوب شرقي آسيا و تبت را به يك زندگي معتكفانه مقيد مي سازد. به عنوان مثال در برمه در هر يك از روزهاي هفته دسته اي از مردم در حالي كه كفش هاي خود را در مي آورند به علامت احترام در مقابل معبد و مجسمه هاي بودا تعظيم مي كنند.
هنگام طلوع ماه و شب چهاردهم ماه نيز پوجا اجرا مي شود و راهبان به روزه داري مي پردازند. در اين زمان مردم عادي براي شنيدن پو جاي مخصوص آن ايام و قرائت بخشهاي خاصي از سوتره ها در دير جمع مي شوند. همچنين پوجاهاي خاصي براي مناسبت هاي ويژه مانند سالروز تولد بودا، حصول به مرحله اشراق و سر انجام مرگ وي وجود دارد. در اين گونه مراسم بوداييان در اطراف صومعه ها و معابد چراغاني شده حركت مي كنند و به سخنراني هايي درباره زندگي بودا و دهرمه ها گوش فرا مي دهند (بوش 343 - 1 / 342). در خانه هر بودايي يك معبد كوچك وجود دارد كه در آنجا يك مجسمه بودا يا يكي از تجليات
او و نيز الواح يادبود درگذشتگان آن خانواده را مي توان يافت يك فرد بودايي مهايانه علاوه بر انجام اعمال ديني در برابر معابد خانوادگي به زيارت معابد نيز مي رود. اين زائران اغلب لباس مخصوص مي پوشند كه نيم تنه اي بي آستين است و كلاه حصيري بزرگي هم بر سر مي گذارند كه روي آنها كلمات مقدسي نوشته شده و تسبيحي دارند كه بر خلاف مواقع ديگر كه به مچ دست مي اندازند، آن را به گردن مي آويزند و يك چوبدستي بلند و يكرنگ نيز در دست مي گيرند (ب ل سوزوكي 134 - 133). معابدي كه داراي اثري از بودا باشند از اهميت ويژه اي برخوردارند. اين آثار مربوط به زماني است كه آنچه از بودا برجاي مانده بود به هنگام مرگش بين شاگردان و حواريون وي تقسيم شد (ريچارد بوش 1 / 344). دره كاتماندو واقع در نپال معابد و صومعه هاي بودايي بسياري را در خود جاي داده است دين در اين دره بر مبناي انديشه پرستش و انجام پوجا، نسبت به يك وجود متعاليست اين وجود متعالي مي تواند يك راهب كشيش يا يكي از بزرگترها باشد؛ كسي كه نماينده يا حلول يكي از خدايان است و يا هر فرد ديگري كه شايسته احترام باشد.
ساده ترين صورت نيايش آن است كه فرد، در حالي كه دسته اي خود را به سينه چسبانده با سر تعظيم مي كند.
نوعي ديگر از نيايش تقديم پنج چيز در كنار يكديگر است چند شاخه گل بخور، روشنايي پودر شنگرف و غذا. به علاوه مي توان از پيشكش آب به علامت شستشوي پاها و نخي كه به صورت دايره اي شكل گره خورده به نشانه لباس اشاره كرد. هدايايي كه
در اين قبيل نيايش ها تقديم مي شود بايد تازه و جديد باشند زيرا با اصل نيايش كه پذيرش محترمانه فقر و حقارت فرد و درخواست محافظت و صيانت توسط خداي مورد نظر است منافات دارد. پس از انجام مراسم دعا و نيايش رسم است كه بخشي از هداياي پيشكش شده را به نشانه خير و بركت پس بگيرند (اديان آسيايي ديويد گلنر، 483 - 482). در آسياي جنوب شرقي عبادت بودايي به همراه نيايش و پرستش ارواح است ارواح زمين ها، نيروهاي طبيعت يا نياكان بوداييان اين منطقه براي ارواح خانه هاي كوچكي در نزديكي معابد مي سازند كه روي پايه هايي بنا شده است ( جهان مذهبي 1 / 345). از آيين هاي يادبود مردگان نماز در مفهوم كلي پرستش و خدمت و طاعت است اين آداب را نيز با سوتره خواني و پيشكش كردن در برابر الواح يادبود به جا مي آورند (راه بودا، 135). بوداييان تبتي مانند همه مكتب هاي بودايي ديگر، از مراقبه به عنوان يك ابزار عمده اي در جستجوي تنوير و اشراق ياد مي كنند.
در عين حال معتقدند كه تنوير مي تواند از راه نيروي مناسك عبادي نيز حاصل آيد. اين نگرش آيين تبتي را از ديگر مكتبهاي بودايي متمايز مي كند.
كساني كه مي خواهند تجربه بودايي خود را عميق تر سازند بايد برخي اعمال مقدماتي و همچنين درك متون مقدس را زير نظر گورو يا معلم انجام دهند. تمرينهاي اصلي در مكاتب مختلف متفاوت است اما چند تمرين براي همه مشترك است ازجمله تسليم در برابر يك زيارتگاه بودا يا يك مانتره (ورد مقدسي كه كارورز بايد از حفظ بخواند) كه پايه اصلي تهذيب اخلاقي و روحي به حساب مي آيند. از ديگر
نمادها در آيين بودايي تبتي حركات نيايشيست كه دالايي لاما و بسياري از راهبان با در دست داشتن عصاهاي كوچك با دو سر مشابه و زنگ هاي دستي انجام مي دهند (بردلي هركينز، 40 - 36). باردو تودل اثر دست نويس بودايي متعلق به سنت نينگ مه يا سنت كهن است كه از كتابهاي مقدس تبتيان به شمار مي آيد. اين كتاب با ماهيت ذهن و برون فكني هايش به خصوص پس از مرگ سر و كار دارد. در اين اثر نيايش هايي الهام بخش با مضامين مختلف وجود دارد. ازجمله نيايش به منظور فراخواندن بوداها و بودهي استوه ها براي نجات نيايش براي نجات از كوره راه خطرناك باردو (شكاف مرحله اي پس از مرگ هنگام سرگرداني در سمساره و نيايش باردو كه از ترسيدن حفاظت مي كند.
در اينجا واژه نيايش به صورت تحت اللفظي «راه – آرزو» معنا مي دهد كه در زبان تبتي Smon - lam خوانده مي شود. بخشي از اين نيايش ها به شرح زير است (كتاب تبتي مردگان مهران كندري 198 - 181): اي بودايان و بودهي استوه ها كه در ده جهت سكونت داريد، دانايان با پنج نوع چشم حاميان محبوب تمام موجودات باقدرت شفقت خود به اين مكان بياييد و اين قربانيهاي مادي و باطني را بپذيريد. اي شفيقان شما داراي فرزانگي درك شفقت مهربانانه اعمال مؤثر و قدرت حاميانه اي هستيد كه فكر را ياراي تصور آن نيست اي مقدسان اين آدم از اين دنيا به ساحل ديگر مي رود. چاره اي جز مردن ندارد؛ دوستي ندارد. بسي رنج مي برد، پناهي ندارد، چراغ حياتش خاموش مي شود. دارد به دنياي ديگر مي رود، به ظلمت انبوه گام مي نهد، به ورطه اي ژرف سقوط مي كند.
به جنگل
انبوه گام مي نهد، قدرت كرمه او را دنبال مي كند.
اقيانوس عظيم او را در مي ربايد، درمانده است اي شفيقان پناه او باشيد كه پناهي ندارد. اي بوداها و بودهي استوه ها، نگذاريد شفقت و وسايل استادانه خود براي او اندك باشد (ص 182). گوروها، ييدم ها، باشد كه با عشقي عظيم ما را در ره رهنمون شوند. وقتي بر اثر پندار باطل در سمساره سرگردانم در ره نور نياشفته مطالعه بازتاب و مراقبه ياري ام ده تا از كوره راه خطرناك باردو بگذرم باشد كه گوروهاي دودمان مقدس پيشاپيشم روند و مرا به مرحله كمال بودا بر (ص 189). نيايش بودايي براي رسيدن به آرامش باشد كه همه موجودات در هر جايي كه از رنج بدن و ذهن در عذاب هستند، هرچه سريعتر از گرفتاريهايشان آزاد شوند. باشد آنان كه مي ترسند، از ترس رها شوند. باشد آنان كه اسيرند، آزاد شوند. باشد كه بي قدرت ها، قدرت يابند. باشد آنان كه خودشان را در بيابان ترسناك سرگردان مي يابند، همچون كودكان سالمندان و افراد بي حامي توسط موجودات آسماني نيكوكار محافظت شوند و باشد كه آنها، بزودي به مرتبه بودايي برسند.
***********
منابع:
1. بل سوزوكي راه بودا، ترجمه ع پاشايي انتشارات اسپرك 1368.
2. بردلي هوكينز، آيين بودا، ترجمه محمدرضا بديعي انتشارات اميركبير، 1380.
3. ديويد گلنر، اديان آسيايي ويراسته فريدهلم هاردي ترجمه عبدالرحيم گواهي انتشارات فرهنگ اسلامي 1376.
4. ريچارد بوش جهان مذهبي ترجمه عبدالرحيم گواهي انتشارات فرهنگ اسلامي 1374.
5. شومان هانس ولفگانگ آيين بودا، ترجمه ع پاشايي انتشارات مرواريد، 1362.
6. كتاب تبتي مردگان برگردان و تعليقات از مهران كندري نشر ميترا، 1376.
7 و راهول بوديسم ترجمه قاسم خاتمي انتشارات طهوري
8. The New Encyclopedia Britannica، Buddhist
Meditation، London، 1973
9. The Encyclopedia of Religion، ed. Mircea Eliade، New York، 1987
نويسنده:ليلي حافظيان
ناشر: ليلي حافظيان
انتظار براي رسيدن به موعودي كه رستگاري و نجات را به روح متعالي آدمي ببخشايد، فلسفه اي منطقي است كه در همه ي اديان و مكاتب به گونه اي مطرح شده است. تفاوتي كه در آيين بودا با ديگر اديان و مكاتب وجود دارد در موعود و منتظَر است. «موعود بودا» نه از آسمان ها نازل مي شود و نه از زمين. نه شرق مي شناسد و نه غرب. اين موعود درون جان هر كسي خوابيده است و بودا مي كوشد تا با تلاش در دستورالعمل ها، اين خفته را بيدار كند. در واقع مهدي منجي هر كسي را در خود آن كس جست و جو مي كند و هيچ مسيحي را به اندازه ي خود سزاوار احقاق حق نمي بيند و سوشيانت اهوراي بودا همان «نيروانا» ست كه مي تواند در دنيا و قبل از مرگ هم براي كسي كه به دستورات او عمل كند، اتفاق بيفتد.اين مقاله خلاصه اي از دستورالعمل هاي بودا، درباره ي نجات و رستگاري مي باشد كه برگرفته از اولين و مهم ترين سخنان او بعد از آگاهي است و در باغي به نام «باغ گوزن ها» يا «غزالان سارنات» ايراد شده است. اين سخنان به نام «موعظه ي بنارس» معروف گشته است كه گفتار درباره ي رنج و رهايي است.
شيوه اي را كه بودا در ارائه ي تجليات دانايي خويش به كار مي گيرد متأثر از شيوه هاي درماني در علم پزشكي آن زمان «هند» مي باشد. علم پزشكي آن زمان در 4 مرحله: «شناخت»، «منشأ»، «درمان پذيري يا درمان ناپذيري» و «راه درمان» به درمان مي
پرداخت.اولين حقيقت در تقسيم بندي آگاهي، وجود رنج است. رنج به عنوان يك اصل در آيين بودا شناخته شده است; اصلي كه مي تواند عامل رستگاري شود. رستگاري بايد از حالتي پيش آيد كه سبب اعتراض باشد. حالتي بايد باشد كه معترضي بوجود بيايد و معترض بايد حالت را بشناسد تا در تلاش و تكاپوي رهايي آن موفق گردد. اين اصل را بعضي از محققين با عنوان رنج نمي پسندند و بر اين اعتقادند كه واژه ي «دوك» به سختي قابل ترجمه مي باشد. بر اين اساس شايد مفاهيم: نقص، كشمكش، خلأ، بي پايگي و پايداري بر تعريف دوك كمكي باشد.بودا: «خطاست كه در برابر رنج ناشكيبا باشيم. ناشكيبايي و بي قراري رنج را از ميان نمي برد. بايد رنج را بفهميم و بفهميم كه چگونه پيدا مي شود و چگونه مي توانيم آن را محدود ساخته، با شكيب و خرد و قاطعيت و انرژي در اين جهان كار كنيم». [1] .بودا پس از طرح اولين حقيقت به حقيقت منشأ و علت مي پردازد. ميل و تقاضا را مهم ترين عامل پيدايش رنج معرفي مي كند. چه اميال حسي و ظاهري، چه اميال معنوي و باطني. طلب خوب ديدن، خوب شنيدن، خوب گفتن، خوب خوردن و خوب بوييدن براي لذت بردن، اگر اجابت نگردد رنجوري است. نيز اگر تصوير مستحق مقام، ثروت، شهرت، دوستي، مهر و عطوفت به واقعيت نرسند باز رنجوري است.بودا:«تنها عطش يا تمناست كه باعث هستي مكررميشود. تمنا آرزوي بدل شدن به چيزي سواي آن استكه تجربه حاضر به دست مي دهد. عطش بودن وضع خاصي دارد. چيزي به آن غذا ميدهد.
بدون پشتيبان چندان نمي پايد و آن غذا چيست؟ آن غذا غفلت است». [2] .همانگونه كه درهمه جاي درياي بزرگ،تنها يك«طعم نمك» احساس ميشود، از اين آيين نيز يك امر بيشتر احساس نميشود و آن«مسأله ي نجات» است.آنكه فهميد هرچه هست درد است و به معرفت خويش جهان را چنين ديد، درد را پشت سرميگذارد. اين راه نجات است. [3] .درمان چيست و چگونه مي توان از درد به مرتبه ي نجات رسيد؟از آنجا كه همه ي راههاي رنج از طلب مي گذرد، تنها راه رهايي ترك همه ي راه هايي است كه طلب، ميل و لذت بر آن ها استوار مي گردد تا روح از همه ي دغدغه هاي به اين و آن، به اين جا و آن جا رها شود و هر مني بتواند جزيره اي آرام، بزرگ، ابدي و بي نياز در خويشتن شود.بودا: «ناله شايسته نيست. نااميدي بد است. بايد انسان از آنچه دوست دارد و از آنچه كه او را مفتون مي سازد و از آنچه كه بايد از آن جدا گردد، خويشتن را بي بهره گرداند و دلبستگي نداشته باشد». [4] .«اي طالبان راه! زورق را تهي كنيد كه چون تهي شد سبك رود». [5] .بودا سومين حقيقت را تألم و رهايي از رنج مي نامد و معتقد است براي از بين بردن رنج بايد ميل و هوس را كه بنياد همه ي هواهاي بشر است بركند تا همه ي محنت هاي انسان پايان يابد. انسان بايد براي رسيدن به مرتبه اي كه در آن تمنا تألمي نباشد طريقت خاصي را دنبال كند تا به چهارمين و آخرين حقيقت
برسد. اين حقيقت به نام راه ميانه معروف است. زيرا از دو نهايت به اعتدال مي رسد. نهايت جست و جوي وصال در تعلقات خاطر به خواست هاي نفساني و نهايت زجر و رياضت و صور گوناگون مرتاضي.بودا: «اگر آرام مي ايستادم غرق مي شدم. اگر دست و پا مي زدم سيل مرا مي برد. پس به نه آرام ايستادن و نه دست و پا زدن بستر سيل را قطع كردم». [6] .«طالبان چون به معرفت رسند آغاز را در اينجا بينند; مسلط بر حواس به رضا دست يافته و نفس را به اصول مهار كرده». [7] .«اي راهجويان! آن كس كه خانه رها كرده باشد از زياده روي در اين دو جهت حذر كند. اين دو جهت كدامند؟ دل بستن به لذايذ جهان كه خوار، دون، بي ارزش و بي سود و راه عاميان است و دل به رياضت دادن كه دردناك و بي فايده است». [8] .«دورمرو و از افراط بپرهيز كه ساز (ساز دهني) از نفس تند خاموش مي شود». [9] .«اعتدال انسان را به آرامش و روشنايي دانش مي رساند». [10] .
بودا براي معتدل ماندن در راه رستگاري «هشت اصل» را ارائه مي دهد. هشت اصلي كه «حقيقت چهارم» را ضمانت مي كند. براي رهايي و نجات از رنج بايد پيرو اين هشت اصل گشت:1 _ «درستي در شناخت و فهم كه به بينش و ايمان راست بينجامد»; اعتماد بر صحت آن چه كه آدمي به استنباط آن مي رسد كار دشواري است اما غير ممكن نيست.بودا:«آنانكه نه حقيقت را حقيقت ميانديشند ودرحقيقت نه حقيقت ميبينند، هيچگاه به حقيقت نميرسند
بلكه درپي انديشه هاي نادرست ميروند.اما آنانكه حقيقت را حقيقت ونه حقيقت راحقيقت مي شناسند، به حقيقت مي رسند و در پي انديشه هاي درست مي روند». [11] .2 _ «درستي در انديشه كه به نيات راست و پاك بينجامد»; با تسلط بر نفس و غلبه بر خويشتن، بدخواهي از هر نوعي در درون از بين خواهد رفت و آزادي جاي آن را خواهد گرفت.بودا:«آنان كه مي انديشند او دشنامم گفت،مرا زد، به من چيره گشت، دار و ندارم را به تاراج برد، هيچ گاه رهايي نمي يابند.آنان كه نمي انديشند او دشنامم گفت،مرا زد،به من چيره شد، دار وندارم را به تاراج برد، رهايي مي يابند».3_«درستي در گفتار»; گفتن درست دروغ نيست.درشت نيست.ياوه نيست.اگرچه ميتواند تلخ وسخت و گران باشد.4 _ «درستي در كردار»; يعني آزار نرساندن و نكشتن هر موجود زنده اي، پرهيز از تملك، دوري از ناپاكي، دوري از فريب، اجتناب از پرخوري و شكم بارگي، اجتناب از مستي و مسكرات، اجتناب از لهو و لعب و نفي آرايش هاي ظاهري و تجملات.5 _ «درستي در زيستن و اسباب معاش»; چگونگي و نوع كاري كه لازمه ي زندگي اقتصادي آدمي است بسيار مهم است. بودا در خودداري از پيشه هايي كه براي ديگران زيان آور باشد تأكيد دارد. بنابراين نه تنها كار و حاصل آن مهم است، اين كه نتيجه و حاصل و ثمر از چه كاري باشد نيز اهميت دارد.بودا پيروان را به دو دسته تقسيم مي كند:1 _ راهبان مذهبي2 _ پيش نشينان يا پيروان غير راهب;آن كه دست از خانه مي كشد و زندگي بي خانگي را در پيش
مي گيرد رهرو يا راهب مذهبي است. پيرو غير راهب يا پيش نشين مي تواند خانه و كاشانه اش را نگاه دارد و هر پيشه اي را كه دوست دارد داشته باشد مگر پيشه هايي مانند رباخواري كه براي ديگران زيان آور باشد. ميان اين دو در رسيدن به رستگاري هيچ فرقي نيست.6 _ «درستي در تلاش و كوشش»;بودا: «تلاش كنيد تا از هر گونه بدي دور بمانيد و خوبي را در خود بپرورانيد و همواره در راه رشدش باشيد».7 _ «درستي در توجه كه به حضور ذهن بينجامد»;بودا: «براي كسي كه به توجه همه جانبه مي پردازد، دل مشغولي ها و گرفتاري هايي كه هنوز پيش نيامده، پيش نمي آيد و آنها كه پيش آمده است از ميان مي رود». [12] .8 _ «درستي در تمركز و مراقبه اي كه به يكدلي بينجامد»; بودا تمرين هاي مراقبه و جذبه و در خود فرو رفتن را از راه هاي اطمينان بخش پيروزي مي داند. راهي كه در آن شخص انديشه هاي خود را از جهان خارج و صورت هاي مختلف و ناپايداري آنمي گرداند تا در درون خويش دور از هر گونه لذت و الم، آرامش را دريابد.بودا درباره ي اين اصول نيز تأكيدگذر دارد و ميخواهد كسي وابسته ي تعليمات نماند. ميگويد دلبستگي به چيزي يا نظري يا خوارشمردن چيزي يا نظري همان است كه حكما بدان قيد و بند ميگويند. ميگويد تعليم شبيه كلكي است كه براي عبور از آب درست شده نه براي چسبيدن به آن. پس ازگذر از آب ديگركلك به درد نميخورد. نمي شود گفت حالا كه به كمك كلك
از آب گذشتم دوستش دارم و هميشه آن را با خود نگه ميدارم. اين غلط است. بايد كلك را لب آب گذاشت و رد شد.ميگويد آيين من براي گذشتن ساخته شده نه نگه داشتن. بايد حتي چيزهاي خوب (تكاليف عالي معنوي) و به طريق اولي چيزهاي بد را ترك كرد.ميگويد خود را از خودها فنا كنيد. خود جاه طلب، خود جلودار، خود تاج و تخت... خود چيزي نيست جز مجموعه اي از اميال. از آنجا كه نجات هر كسي از خودش و در خودش مي باشد اين خود بايد وارسته و سبكبال باشد و سايه ي هيچ ميل و طلبي بر آن سنگيني نداشته باشد تا بتواند نقش پرواز به سوي رستگاري را خوب ايفا كند.بودا: «هر كس چه اكنون و چه بعد از مرگ بايد چون چراغ رستگاري خود باشد و به پناهگاه خارج از خود روي نياورد». [13] .
به اين ترتيب بودا فلسفه ي نجات را از بُعد اجتماعي مطرح نمي كند، چرا كه همه ي جان ها يكسان نبوده و در چرخش حيات (گردونه ي كارما) آن قدر بايد بيايند و تبديل شوند تا وارسته و خالص به رهايي رسند. اين آمد و شد در اجساد مختلف تا زمان نيل به وارستگي ادامه خواهد يافت و اين برخلاف نجاتي است كه «مهدي موعود» (عليه السلام) منجي آن است و به يك جامعه ي منتظر پاسخ مي گويد. انتظاري كه در جان هاي صاف و زلال چشم به راه رستگاري است.
[1] راهول، والپولا، بوديسم، (ترجمه ي قاسم خاتمي)، كتابخانه طهوري، 1353 ش، ص ص 48 و 49.
[2] كريدرز، مايكل، بودا، (ترجمه ي علي محمد حق شناس)، طرح نو، تهران، 1372 ش، ص 111.
[3] راه حق، سوره راه. (ترجمه ي رضا علوي)، ص 112.
[4] شاله، فليسين، تاريخ مختصر اديان بزرگ، (ترجمه ي منوچهر خدايار محبي)، دانشگاه تهران، تهران، 1346 ش، ص 118.
[5] راه حق، سوره راه، (ترجمه ي رضا علوي)، ص 112.
[6] كريدرز، مايكل، بودا، (ترجمه ي علي محمد حق شناس)، ص 122.
[7] راه حق، (ترجمه ي رضا علوي)، ص 136.
[8] راه حق، (ترجمه ي رضا علوي)، ص 24.
[9] گئر، جوزف،حكمت اديان، (ترجمه ي محمّد حجازي)،كتابخانه ابن سينا باهمكاري مؤسسه انتشاراتي فرانكلين، 1377 ش، ص 29. [
[10] الدنبرگ، هرمان، فروغ خاور، (ترجمه ي بدرالدين كتابي)، كتابفروشي تأييد اصفهان، اصفهان، 1340 ش، ص 122.
[11] راه آيين، (ترجمه ي ع. پاشايي)، ص ص 35 و 36.
[12] كريدرز، مايكل، بودا، (ترجمه ي علي محمد حق شناس)، ص 125.
[13] شاله، فليسين، تاريخ مختصر اديان بزرگ، (ترجمه ي
منوچهر خدايار محبي)، ص 118.
سويه هاي نقدآميز آيين بودا فراوان است، نقدهاي دروني، تطبيقي، شناختي، تاريخي و … محورهاي كلي اند كه موارد جزيي بسياري را فرا مي گيرند. در اينجا به اشاره و اختصار چند نكته بازگو مي شود. تناقض عقلانيت و تفلسف
با نگاهي به انديشه ها و آموزه هاي بودا در مي يابيم كه وي در عين ستيز با تفكر عقلاني و كارآمد ندانستن آن خود به پي ريزي نظامي فلسفي دست زده هم در باب هستي و هم درباره انسان به تفسير و تبيين پرداخته است.
بودا بر نظام اخلاقي و عملي تأكيد داشته است اما از آنجا كه بنياددهي چنين نظامي بدون پايه نظري امكان پذير نيست ناچار به ابراز نگرش هاي فلسفي براي پشتوانه سازي دستورات عملي خود شده است.
خلاف وجدان
آموزه هاي بودايي انسان آزاد انديش را راضي نمي كند؛ زيرا ترسيم وي در هستي شناسي، خلاف وجدان است.
ادعاهاي بي دليل وي جز با جاذبه هاي فريبنده روانشناختي سخناش پذيرفتني نيست. پراكندگي
آموزه هاي بودا از ساختاري منسجم برخوردار نيست. آيين بودا به استثناي باور به پاياني مسرت بخش، نگرشي منفي به جهان داشته و فاقد تبيين فلسفي و منطقي است.
از اين رو در اين آيين اجزايي وجود دارد كه الزاما همه آنها ارتباط منطقي و هماهنگ با يكديگر ندارند. [1] گريز
روش بودا سلبي، گريز و جا خالي كردن است.
او به فكر رهايي است.
شعار هميشه او خلاصي يافتن از شر زندگي و آفت هاي آن است.
تنهايي
مشكل اصلي بودا تنهايي است.
او خود را پيوسته به آغاز، وابسته به بي نهايت و سائر به نقطه اي مشخص نمي بيند. از اين رو نظام رهايي را پي مي ريزد تا نجات را به ارمغان آورد. از اين گفته بودا كه
«من در باب قدمت عالم و ازليت جهان توضيحي نداده ام و همچنين در باب محدوديت و تناهي وجود تفسيري نكرده ام و در باب وحدت روح و جسم سخني نگفته ام» [2] پيداست كه بودا نمي خواسته به انديشه ورزي و ژرف نگري دامن زند. او به مجهولاتي آگاهي داشته اما سخن پيرامون آنها را بي فايده مي دانسته است.
ابهام
تعاليم بودا به ويژه در بخش نظري به گونه اي ابهام داشته كه موجب تفاسير گوناگون از آنها در دوره هاي بعد شده و گروه هاي اجتماعي گوناگوني را به وجود آورده است [3]
برخي آموزه ها مانند انتقال كرمه زندگي در مسأله تناسخ، چنان غامض است كه فهم آن بسيار دشوار و پيچيده است [4]
ناهمسازي
وقتي عالم و انسان از جوهر ثابت تهي هستند پس كردار به چه كار آيد و بر زندگاني آينده او چگونه تأثير گذارد؟! اگر نيروانا به معناي نابوديست چگونه مي توان به آن دست يافت؟! بله مي توان گفت جهان معنوي - روحاني بودا فريبنده است و توانسته با اين فريبندگي و دلربايي فضاي دلپذيري از نرمي و حرمت بسازد. [5] خشنودي رواني
بودا در پي جلب رضايت انسان و تقديم آرامشي رواني است.
ناتواني بودا از حل صحيح مسائل هستي او را به استمداد افراطي از روش عملي دچار كرد. او به معناي واقعي نتوانست سرگرداني