سرشناسه: لباف علی ۱۳۵۳ - عنوان قراردادی: مظلومی گمشده در سقیفه. برگزیده
عنوان و نام پدید آور: دانشنامه روابط سیاسی حضرت علی علیهالسلام با خلفا / به اهتمام علی لباف.
مشخصات نشر: تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر ۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری: ۴۹۸ ص. : جدول.
شابک: ۷۵۰۰۰ ریال: 978 - 964 - 539 - 125 - 4
وضعیت فهرست نویسی: فاپا
یادداشت: کتاب حاضر جلد دوم و فصل یکم از جلد چهارم کتاب پنج جلدی "مظلومی گمشده در سقیفه" اثر علی لباف است.
یادداشت: کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع: علی بن ابیطالب (ع) ، امام اول، ۲۳ قبل از هجرت - ۴۰ق - روابط - خلفای راشدین
موضوع: خلفای راشدین
رده بندی کنگره: BP۲۲۳ / ۵۴ / ل۲د۲ ۱۳۸۸
رده بندی دیویی: ۲۹۷ / ۴۵۲
شماره کتابشناسی ملی: ۱۵۲۶۴۸۹
یکی از مهمترین تبعات انحرافی این شبهات، خروج حکومت ابوبکر از حصار غصب و القای مشروعیت خلافت او میباشد. این رویکرد، در میان منابع اهل سنّت، از پشتوانههایی دروغین مبنی بر «بیعت فوری» حضرت امیر علیه السلام با ابوبکر برخوردار میباشد. به همین دلیل، گاهی به جای ادعای واهی «واگذاری خلافت، توأم با رضایت» از «بیعت مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر» - آن هم در روزهای آغازین خلافت او - سخن به میان میآید!؟
ادعای واهی «واگذاری رضایتمندانه خلافت» را میتوان با استناد به دو دسته از اسناد معتبر تاریخی به نقد کشید (1)
الف) اسناد حاکی از «تلاشهای امیرالمؤمنین علیه السلام جهت سرنگون ساختن خلافت غاصبانه ابوبکر».
ب) اسناد حاکی از «مطالبهی زورمندانهی بیعت» و «امتناع شدید امیرالمؤمنین علیه السلام از پذیرش آن».
(اسناد و مدارک هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام )
یکی از مهمترین تالی فاسدهای این شبهات، به فراموشی سپردن اسناد تاریخی هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام میباشد. زیرا در این رویکرد انحرافی، که از بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر - البتّه پس از طی «چندین ماه» - سخن به میان میآید؛ «القاکننده شبهه» به آرامی و با زیرکی، از کنار رویدادهای تلخ روزهای آغازین خلافت ابوبکر میگذرد و در نتیجه، آن فجایع شوم تا حد «کدورتی جزئی» تقلیل مییابند!؟ همچنین، از دیگر تبعات انحرافی این شبهه، شکل گیری بستر مناسبی برای القای شبهات «حسن روابط امیرالمؤمنین علیه السلام با خلفا» میباشد که این سنخ از شبهات نیز به نوبه خود، سعی در به فراموشی سپردن جنایات شوم روزهای نخستین خلافت ابوبکر دارند!؟
ادعای واهی «کناره گیری تدریجی امیرالمؤمنین علیه السلام از خلافت و صرفنظر از آن» البتّه پس از طی چندین ماه از خلافت ابوبکر، را میتوان با دو روش زیر به نقد کشید:
الف) نقد و بررسی «نقلهای دروغین بیعت مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام ، پس از گذشت شش ماه از خلافت ابوبکر». (2)
ب) نقد و بررسی «شبهات حاکی از همکاری امیرالمؤمنین علیه السلام با خلفا». (3)
این شبهات، گاهی به صورت غیر مستقیم و در ضمن «شبهات دو دسته پیشین» و گاه نیز در قالب شبهه «امتناع از تبیین ولایت و امامت علوی» القا میگردند. هدف از القای این قبیل شبهات، «دعوت شیعیان به خاموشی گزیدن از طرح مباحث مربوط به خلافت و وصایت» امیرالمؤمنین علیه السلام میباشد.
ادعای واهی «امتناع امیرالمؤمنین علیه السلام از طرح حقّ خلافت و خاموشی گزیدن ایشان از تبیین مکتب امامت» را با استناد به «احتجاجهای امیرالمؤمنین علی علیه السلام » به ویژه با استناد به «سخنان آن حضرت علیه السلام » در جریان تلاشهای سرسختانه ایشان جهت اعاده حقّ به تاراج رفته شان میتوان به نقد کشید. (4)
از جمله تحلیلهای وحدت طلبانه درباره مواضع سیاسی و اجتماعی حضرت امیر علیه السلام پس از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، ارائه
تفسیرهای غیر واقعی از برخی عملکردهای ایشان میباشد که از آنها به «سکوت» تعبیر میشود. نخستین هدف القا کنندگان شبهه سکوت این است که مواضع آن حضرت علیه السلام را به واگذاری حقّ خویش و دست شستن از اقامه آن تفسیر کنند!؟ به گونهای که مخاطب تصور کند که آن حضرت علیه السلام نه تنها در قبال غصب خلافت، هیچ گونه ابراز مخالفت و یا عکس العملی نشان ندادند؛ بلکه، گمان نماید که آن حضرت علیه السلام ، حتّی از اقدامات دیگران در این زمینه نیز به شدت جلوگیری نمودند!؟ دامنه این شبهات تا آنجا گسترش یافته است که با سوء استفاده از معنای لغوی واژه سکوت، با شبهه «خاموشی گزیدن امیرالمؤمنین علیه السلام از طرح حقّ خلافتشان» مواجه میگردیم. چنانچه ابراز شده:
«اولین قضیه، قضیه خلافت بود که امام علی (ع) در قبال این مسأله سکوت اختیار کرد. ایشان به هیچ کس اجازه نداد تا با ارائه مکتب خلافت، به تفرقه میان مردم دامن بزند و نقشههای خودشان را پیاده کنند». ! (5) جهت بررسی و تحلیل این شبهه، ابتدا لازم است تا بدانیم که القا کننده آن، با سوء برداشت از کدام حادثه تاریخی قائل به این تحلیل انحرافی شده است که: ! «امام علیه السلام به هیچ کس اجازه ارائه مکتب خلافت را نمیدهند» بررسی حوادث تاریخی پیش آمده پس از سقیفه بنیساعده نشان میدهد:
«وقتی ابوسفیان از جریان سقیفه و بیعت ابوبکر مطلع شد، با انگیزههای قومی و نژادی فریاد زد … و سپس به علی علیه السلام گفت:
دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم و به خدا سوگند اگر بخواهی مدینه را برایت پر از مردان جنگی و اسب خواهم کرد … علی بن ابیطالب علیه السلام با رد این پیشنهاد نشان داد که در مکتب سیاسی او صحیح نیست که جهت رسیدن به هدف، از هر وسیلهای استفاده نماید. علی علیه السلام در این تردید نداشت که حق از آن اوست ولی رسیدن به آن را از هر جا جایز نمیدانست و لذا با پی بردن به نیت ابوسفیان صریحاً به وی جواب رد داد، چرا که قصد ابوسفیان ایجاد اختلاف و فساد و فتنه انگیزی در میان مسلمانان بود و لذا علی علیه السلام این عمل ابوسفیان را به عنوان فتنه انگیزی یاد مینماید.» (6) با توجه به این که این واقعه، مشهورترین موردیست که امیرالمؤمنین علیه السلام حمایت از خلافتشان را رد نمودهاند؛ چنین به نظر میرسد که القاکننده شبهه به همین واقعه نظر داشته و واکنش امام علیه السلام را دلیلی بر صحت ادعای خود گرفته است. در حالی که واکنش امیرالمؤمنین علیه السلام تنها در مقابل حمایت نظامی ابوسفیان و خنثی سازی اهداف او (یعنی: ربودن قدرت - آن هم به طور کامل - و یا اخذ سهمی از آن برای حزب بنی امیه) بوده است. (7) بنابراین: تحلیل صحیح از واکنش امیرالمؤمنین علیه السلام در قبال غصب خلافت را نمیتوان از این قبیل ماجراها به دست آورد.
اما اگر دلیل پاسخ منفی امیرالمؤمنین علیه السلام به ابوسفیان، خاموشی گزیدن در قبال غصب خلافتشان بود، چرا در مقابل حمایتهای یاران، هیچ عکس العمل منفی (شبیه آنچه در این شبهه ادعا شده است) نشان ندادند و بلکه فراتر از آن، اگر امام علیه السلام قصد سکوت و عدم موضع گیری در قبال غصب خلافت را داشتند، اقدامات خود آن حضرت علیه السلام جهت اعاده حقّ غصب شده شان - که با طرح حقّ خلافت نیز همراه بود - چه معنایی میدهد؟
«علی علیه السلام بیعت ابوسفیان را نپذیرفت … از جانب دیگر به شدت از بیعت با حاکمیت جدید (ابوبکر) هم پرهیز کرد و به این وسیله مخالفت خود را نشان داد» (8) «فراهم کردن نیرو و متحد کردن یارانش، از اقدامات دیگر او بود. علی علیه السلام هنگامی که با ابی بکر بیعت شد به تلاش در جمع آوری یاران و انسجام آنان پرداخت و در این راه شخصیت معنوی و روحی همسرش فاطمه علیهاالسلام - دختر رسول الله صلّی الله علیه و آله نیز با او همراه بود.» (9)
«از این مرحله به بعد است که مبارزه حضرت به صورت جدیتر در مقابل حاکمیت جدید پدیدار میگردد و حالتی ویژه به خود میگیرد و طبعاً خانه فاطمه دختر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به عنوان کانون این مخالفت در میآید و فاطمه علیهاالسلام در این کشمکش نقش پشتوانه پر قدرت علی علیه السلام را ایفا میکند و حتی در بعضی موارد پیشتاز ابراز مخالفت میشود تا جائی که از درگیر شدن با دشمن نیز نهراسید.» (10)
«علی بن ابیطالب علیه السلام جهت اعاده حقّ خویش حتی مردم را به بیعت خود فرا میخواند. از جمله این حرکتها رفتن حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیهاالسلام به مجالس انصار است که از آنها طلب یاری میکردند.» (11) «امام علی علیه السلام برای آنکه بر مسلمین اتمام حجت شود تا بعدها کسی سکوت امام را دلیل بر انصراف ایشان از رهبری اسلامی تلقّی ننماید و نیز برای اعتراض به دستگاه حاکم به در خانههای مسلمانان مدینه آمد و آنها را به یاد سفارشات پیامبر صلّی الله علیه و آله در زمینه خلافت بعد از خود انداخت و از آنها برای ارجاع رهبری به مسیر اصلیش کمک خواست.» (12) «آن حضرت … در همان روزهای نخست، دست زن و فرزندان خود را گرفت و به خانههای انصار رفت تا حقّ از دست رفته خود را بازیابد. این اصرار در حدی بود که او را متّهم کردند که حریص بر خلافت است.» (13)
«بنابراین مسلّم است که امیرمؤمنان علیه السلام ، به مقابله با جنبش ارتجاعی و بازگشت جاهلی برخاست». (14) «اگر فعالیتهای امام علیه السلام در این باره نبود، چه بسا آیندگان درباره خلیفه بلافصل بودن امیرمؤمنان علیه السلام شک میکردند و این احتمال قوت میگرفت که رسول خدا صلّی الله علیه و آله اصرار خود بر خلافت امیرمؤمنان علیه السلام را نسخ کرده است.» (15) «او به نیکی دریافته بود که سکوت مطلق ممکن است با توجه به حجم گسترده تبلیغات دستگاه کودتا در افکار عمومی به عنوان تأیید حادثه سقیفه قلمداد شود و برای مردم آن روزگار و همیشه تاریخ دلیلی بر حقّانیت حاکمان کودتا شمرده شود. پس میبایست سکوت را شکست.» (16) «در این مسأله یاران نزدیک حضرت او را همراهی میکردند و بعضی از صحابه نزدیک پیامبر چون ابوذر، سلمان، خالد بن سعید، ابوایوب انصاری، عثمان بن حنیف، براء بن عازب در مسجد مدینه رسماً حمایت گستردهای از حقّ علی ابن ابیطالب علیه السلام کردند.» (17) «سخنان آنان به گونهای صریح و گویا بود که ابوبکر سه روز از خانه بیرون نیامد، تا سرانجام در روز سوم، شماری بسیار از هواخواهانش با شمشیر کشیده او را از خانه بیرون آوردند و به منبر نشاندند و دیگران را با شمشیر تهدید کردند که دیگر حق ندارند مانند آن سخنان را به زبان آورند. پس از آن بود که احدی جرأت نکرد سخن بگوید.» (18)
تمام شواهد تاریخی حاکی از آن است که آن حضرت علیه السلام جهت اعاده حقّ غصب شده خویش، از انجام هر گونه اقدامی که برای ایشان امکان پذیر بود و شرایط زمانی اجازه آن را میداد، کوتاهی نفرمودند؛ چه رسد به این که بخواهند هیچ سخنی از حقّ خلافتشان به میان نیاید!؟ شواهد تاریخی حاکی از احتجاجهای کوبنده ایشان میباشد:
«ابوبکر در همان روزهای نخست خلافت، برای امام علیه السلام پیام فرستاد که خواسته خلیفه رسول خدا صلّی الله علیه و آله را برای بیعت اجابت کند. امام علیه السلام به قاصد فرمود:
چه زود به رسول خدا صلّی الله علیه و آله دروغ بستید؛ او و اطرافیانش خوب میدانند که خدا و رسولش جز مرا خلیفه نکرد. (19) چون امام علیه السلام را به مسجد بردند، در ابتدای برخورد با ابوبکر به وی فرمود:
… آیا دیروز به امر رسول خدا صلّی الله علیه و آله با من بیعت نکردی؟ (20)
امام علیه السلام خطاب به مسلمانان حاضر در مسجد، همه آنچه را پیامبر صلّی الله علیه و آله در روز غدیر خم فرموده بود، یادآور شد و آنان را به خدا سوگند داد که آیا آن سخنان را شنیدهاند یا نه. حاضران جواب مثبت دادند و حتی ابوبکر نیز تأیید کرد. (21) برابر گفته زید بن ارقم، دوازده بدری به صحت سخن امام علیه السلام گواهی دادند و بحث در مسجد بالا گرفت و سر و صدا بلند شد.
عمر از ترس این که مردم به امام علیه السلام متمایل شوند، مجلس را برهم زد و مردم از مسجد رفتند. (22) » (23) این سندهای تاریخی نشان میدهند که آن حضرت علیه السلام در سختترین شرایط، یعنی در زمانی که میخواستند ایشان را با تهدید به قتل، وادار به انجام بیعت با ابوبکر نمایند، به نصوص خلافت خویش استناد جسته و با طرح مباحث امامت و ارائه مکتب خلافت حقّه علوی، سعی در بازگرداندن حقّ غصب شده خویش داشتهاند. «علی علیه السلام پیوسته در دوران خلافت خلفا از بیان این مطلب که خلافت، حقّ مطلق اوست خودداری نمیکرد.» (24) «علی علیه السلام از اظهار و مطالبه حقّ خود و شکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد، با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتّحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد.» (25) «این که علی بن ابیطالب علیه السلام از حقّانیت خود هیچ نگفته باشد نظری بر خلاف واقعیت تاریخی است.» (26) دقّت و توجه در نقلهای مطرح شده به وضوح ثابت میکند که آن حضرت علیه السلام هرگز از حقّ خود نمیگذرند و هیچگاه از آن صرف نظر نمیکنند و به هیچ روی آن را به خلفا واگذار نمینمایند؛ چه رسد به آن که خاموشی گزینند!؟ هر چند که متأسفانه، حتّی شاهد تحریف در احتجاجهای عمومی آن حضرت علیه السلام در بین مسلمین هستیم؛ چنانچه ابراز شده:
«البته در دوران خلفا چند نوبت! در شوراها و در میان صحابه خاص به عنوان احتجاج آن را مطرح فرمود و نه در بین عامه مسلمین! که خوف فتنه و تحریک علیه دستگاه خلافت میرفت و به همین خاطر به تشخیص من و به اعتراف برخی از محققین در داستان غدیر خم، حقّ الهی ولایت اهل بیت در بین عامه مردم به سکوت برگزار شد»! (27)
بر اساس این شبهه،
اولاً:
اقدامات علنی و احتجاجهای عمومی و همگانی آن حضرت علیه السلام ، خصوصی و محدود تلقّی میشوند؛ گویا آن حضرت علیه السلام بنایی بر بیدار سازی عمومی نداشته اند!
ثانیاً:
علّت عدم افشاگریهای آشکار و فراگیر امام علیه السلام ، پرهیز از تحریک آفرینی علیه دستگاه خلافت و تلاشی در جهت ایجاد آرامش خیال برای خلفا محسوب میشود! آری، این شبهه در نهایت این تصویر را در ذهن خواننده ایجاد میکند که امام علیه السلام نسبت به اعلام عمومی حقّ الهی ولایت خود سکوت نموده اند!؟ حال آن که اگر شاهد بیدار سازیهای پیاپی و مکرّر از سوی امام علیه السلام نمیباشیم، دلایل آن را در جای دیگری (غیر از سکوت در برابر غصب خلافت) باید جست. به راستی باید پرسید:
«آیا مردمان آن روزگار، همه آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله در منزلت پسر عمویش علی علیه السلام بیان فرموده بود، یکسره فراموش کرده بودند تا انتظار رود علی علیه السلام یکایک آنان را به رعایت حقّ خویش بیدار سازد؟ کناره گیری آنها از علی بن ابیطالب علیه السلام از بیاطلاعی کامل ایشان به مرتبه معنوی آن جناب نبود تا با سخنرانی و اظهار مظلومیت، هوشیار شوند و به طرفداری از او قیام نمایند. رسالت او مانند وظیفه رسول خدا صلّی الله علیه و آله در اوایل بعثت نبود که ناچار باشد به منظور زمینه سازی برای بعثت و نشر اسلام در جستجوی یاور باشد. در روزگار پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله آن که میخواست علی بن ابیطالب علیه السلام را پیشوای خود قرار دهد، به قدر لازم او را میشناخت و آن که پیرو دیگری بود چنان نبود که با اندرز علی علیه السلام یکباره به حمایت از وی برخیزد و از انگیزههای مخالفتش کاسته گردد. (28)
جمع بندی
تفسیر سکوت حضرت علی علیه السلام به رویکردهایی از قبیل «صرفنظر کردن از خلافت، واگذاری آن توأم با رضایت و نیز عدم طرح حقّ خلافت»، برخلاف اسناد و واقعیتهای تاریخیست و استناد به حفظ وحدت اسلامی نیز نمیتواند سرپوشی جهت اعمال این قبیل تحریفات در تحلیل حوادث تاریخی باشد؛ هر چند که ادعا شود:
«امام به تعبیر خویش دست خود نگاه میدارد و از حقّ خود کریمانه درمیگذرد! چرا که مصلحت و منفعت دین در گرو سکوت درد آلود او و واگذاری! حقّیست که شایستگی آن را چه در نظر خود و چه در نظر دیگران داراست.»! (29) «آنگاه که جمعی حقّ مسلّم علی بن ابیطالب (ع) را غصب کردند، با آنکه میتوانست قیام به شمشیر کند، تنها به خاطر مصالح کلّی اسلام و حفظ وحدت و یکپارچگی مسلمین و اینکه تازه مسلمانها از دینشان برنگردند و دشمنان اسلام از فرصت استفاده نکرده از هر سو بر آن نتازند و اسلام نوظهور را در نطفه خفه نکنند، از حقّ مسلّم خود صرفنظر! کرد.»! (30) «علی (ع) برای حفظ وحدت مسلمین، از حقّ خود و همسرش گذشت! ناکامیها و نارواییها را تحمل کرد و اتحاد و اتفاق مسلمین را بر خود و همسر و فرزندان و تمام شؤون خویش مقدم میداشت.»! (31) «و بدین ترتیب از نص جانشینی خود که یاران و نزدیکانش به آن تمسک میجستند، گذشت.»! (32) «آنان ضمن پافشاری بر حقّ خود، به هنگام، از آن صرفنظر! میکردند.»! (33)
امیرالمؤمنین علی علیه السلام به جهت انجام وظایفی که در جایگاه تصدی مقام امامت و در مسیر حفظ دین، از جانب خدای متعال بر
دوش داشتند (34)، نوع و شیوه خاصی از برخورد با غصب خلافت و غاصبان آن را – به ویژه پس از هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام - (35) در پیش گرفتند که اصطلاحاً بدان «سکوت» گفته میشود. سکوت امام علیه السلام نه به معنای واگذاری حقّ خویش به خلفا و گذشتن از آن؛ و نه به معنای عدم طرح خلافت و صرفنظر نمودن از آن، بلکه تنها و تنها به معنای انصراف از «قیام به سیف» در مقابل غاصبین خلافت - آن هم (حدوداً) پس از بیست روز مقاومت سرسختانه در مقابل غصب خلافت و تلاش گسترده برای براندازی حکومت نامشروع ابوبکر - میباشد. «به هر سان، امام علی علیه السلام برای بازگردانیدن خلافت به جایگاه راستینش بسیار کوشید، اما کوتاهی مسلمانان سبب شد که حضرت نتواند به موفقیت دست یابد. اگر حضرت به مخالفت خود ادامه میداد، نه تنها کنار زدن ابوبکر امکان نداشت، بلکه جان خود را به خطر میانداخت.» (36)
«نکته سومی نیز وجود داشت و آن جو وحشتی بود که دستگاه حاکم بر جامعه اسلامی مسلط ساخته بود.» (37) برای مثال: «در پی بیعت سقیفه نشینان با ابوبکر، برخی به مخالفت برخاستند. با اشاره عمر، گروهی حباب بن منذر را به زیر لگد گرفتند و در دهانش خاک ریختند و بینی او را شکستند. سعد [بن عباده] را تا آستانه مرگ کتک زدند. هر کس فریادی برمیآورد، دهانش را پر از خاک میکردند. در مسیر بازگشت مهاجران به سوی مسجد، یاران عمر هر که را مییافتند پیش میکشیدند و دستش را به نشانه بیعت به دست ابوبکر میمالیدند و روانهاش میکردند. در آن معرکه، بادیه نشینان قبیله أسلم وارد مدینه شدند و چون سرکرده مهاجران از قبل به ایشان وعده داده بود که اگر ما را یاری کنید به شما آذوقه فراوان میدهیم، با چماق بر سر و روی مردم میزدند تا به اجبار با خلیفه جدید بیعت کنند.
عمر بارها میگفت:
زمانی به پیروزی اطمینان یافتم که أسلمیان وارد مدینه شدند. آنها با مهاجران پیوند داشتند و جمعیت ایشان چنان انبوه بود که راه کوچهها برای عبور تنگ آمد.» (38)
«حقیقت آن است که کوششهای آمیخته با خشونت برخی صحابیان سالخورده و سرشناس برای عهده داری جانشینی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، گویای تصمیمی عمیق بر کنار گذاری خاندان پیامبر از حکومت بود و داماد پیامبر، علی بن ابیطالب علیه السلام ، ازاین حقیقت به خوبی آگاه بود و شاید همین امر وی را از دفاع جدی از حقّ خود بازداشت … زیرا ریاست خواهی مخالفان خود را در اوج میدید و کمترین دفاع، آنان را به رفتارهایی به مراتب پر خشونتتر و مخاطره انگیزتر وا میداشت.» (39) بنابراین: «حضرت با در نظر گرفتن واقعیتهای سیاسی موجود در جامعه مسلمین، صبر پیشه کردن را جایز دانسته چرا که برای هر اقدامی نیاز به نیروهای کارآمد و معتقدی داشت که او در آن هنگام از آن بیبهره بود.» (40) «حضرت محمد صلّی الله علیه و آله وقوع چنین ایامی را به علی بن ابیطالب علیه السلام خبر داده بود و به وی گفته بود که: … امت پس از من به تو خیانت میکند. اگر یارانی یافتی قیام کن و گرنه سکوت اختیار کن.» (41) «مقصود ما از سکوت امام علیه السلام ، ترک مبارزه مسلحانه است و گرنه حضرت هرگز از ادعای خود که حکومت اسلامی حقّ قطعی وی بوده، دست برنداشته و در تمام دوران حکومت خلفا و پس از آن نیز دائماً به آن اشاره میکند.» (42) «شک نیست که اگر فرزند ابوطالب بیش از آنچه کرد، مردم را به دفاع از خویش فرا میخواند، مخالفان وی، در پایمال کردن حقّ او و خاندان نبوی بیشتر میکوشیدند.» (43) در شرایطی که ترسیم گردید، هر گونه جهاد مسلّحانه، جز کشته شدن امیرالمؤمنین علیه السلام و پایمال شدن خون آن حضرت علیه السلام ، حاصلی در پی نداشت. بدیهیست که وقوع چنین حادثهای، بهترین فرصت برای تحقّق آمال صحابیان سالخورده! و پیش کسوتی! بود که سالیان متمادی، «ریاکارانه و منافقانه» گرد رسول خدا صلّی الله علیه و آله حلقه زده بودند.
در پی شهادت فرزند ابوطالب علیه السلام - که به شهادت رسیدن معدود یاران با وفای ایشان را نیز به همراه داشت - ، مهاجرین منافق که با نقابی از تقدس، چهره واقعی خود را پنهان میداشتند، نه تنها قادر بودند تا با «عوامفریبی» خون امام علیه السلام را پایمال کنند؛ بلکه، از آن پس، به راحتی میتوانستند دین مبین اسلام را از محتوای واقعی آن تهی ساخته و مرحله تحریف دین را با سرعتی هرچه تمامتر طی نمایند؛ به گونهای که پس از اندک زمانی، هیچ اثری از تعالیم حقیقی اسلام باقی نمیماند. از سوی دیگر، حزب بنی امیه به رهبری ابوسفیان، با مشاهده جای خالی حامی اصلی دین اسلام (علی بن ابیطالب علیه السلام ) و شیعیان باوفایش، برای تصاحب دوباره قدرت، آغازگر جنگی خانمانسوز میگردید و در نهایت، پس از تصاحب حکومت، جامعه مسلمانان را به راحتی به سرمنزل ارتداد و بت پرستی فرود میآورد. به عبارت دیگر، با گذشت اندک زمانی از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام ، دین اسلام به طور کامل «محو و نابود» میگردید. لذا، با یک نگاه واقع بینانه به شرایط حساس آن مقطع از تاریخ، در خواهیم یافت که «حفظ اسلام از خطر نابودی و ارتداد» منوط به «حفظ جان امیرالمؤمنین علیه السلام » گردیده بود. دلیل پرهیز امام علیه السلام از جهاد شهادت طلبانه، سرّ حمایتها و دفاع خون بار حضرت زهرا علیهاالسلام از جان امیرالمؤمنین علیه السلام و نیز پیشتازی حضرت زهرا علیهاالسلام در عرصه مبارزه با طاغوت حاکم را در همین نکته میتوان جستجو نمود.
عدم سکوت امیرالمؤمنین علیه السلام در مقابل غصب خلافت و میزان صحت ادعای «واگذاری کریمانه حقّ خود به خلفا» را میتوان در ماجرای هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام و شدت استنکاف آن حضرت علیه السلام نسبت به قبول انجام بیعت با ابوبکر مشاهده نمود. (44)
«ابوبکر و عمر با آگاهی کامل از حقّ علی علیه السلام و احترام خاصی که وی در گروهی از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله داشت و ترس اینکه عکس العمل جدی از طرف او و یارانش صورت گیرد، آنان را برای بیعت به مسجد فرا میخواندند، ولی حضرت صریحاً از آمدن سرباز زدند و در جواب فرمودند:
من به خلافت حقّ بیشتری دارم؛ با شما بیعت نمیکنم و شما به بیعت کردن با من اولیترید …
ولی عمر بن خطاب به علی علیه السلام گفت که تا بیعت نکنی تو را رها نخواهیم کرد. در این میان بیشترین تلاش را عمر صورت میداد تا جائی که علی علیه السلام به او فرمود:
شیری را بدوش که بخشی از آن متعلّق به توست و امروز در تقویت ابوبکر تلاش کن که فردا خلافت به تو برسد.
سپس هر گونه بیعت با حاکمیت مسلط را رد میکند …» (45) هرچند ادعا شود:
«علی با علو طبع و فداکاری همیشگی خود نسبت به این دین و با نگرانی بسیار از این که کوچکترین اختلافی در میان اصحاب آموزگار بروز نکند، بیدرنگ! با ابوبکر بیعت کرد! … علی در پاسخ گفت … اگر ابوبکر را شایسته این کار نمیدانستیم! هرگز خلافت را به او واگذار! نمیکردیم … حضرت علی در اولین یا دومین روز رحلت پیامبر بیعت کرد! و صحیح هم همین است …»! (46) «در پی مخالفتهای علی علیه السلام و یاران وی و اجتماع در خانه فاطمه علیهاالسلام ، عمر که پیرو سیاست شمشیر برنده و زور بود به ابوبکر توصیه کرد که وی سریعاً و قبل از اینکه اوضاع برگردد وارد عمل شود و لذا با گروه مسلحی به طرف خانه علی علیه السلام رفت و خانه حضرت را محاصره کرده و تهدید کرد که اگر وی و هوادارانش از خانه خارج نشوند و با خلیفه بیعت نکنند آن را به آتش خواهند کشید و این مطلب مؤید این حقیقت است که مخالفت علی علیه السلام برای حاکمیت جدید چقدر بحران زا بوده است.
عمر در راستای تهدید خویش مقدمات کار را نیز فراهم کرد و دستور داد هیزم جهت این کار جمع کنند و وقتی که تصمیم گرفت درب خانه را به آتش بکشد به عمر گفته شد که فاطمه علیهاالسلام در خانه است، وی گفت:
اگر چه … ولی هیچکدام از اینها باعث نشد که علی علیه السلام جهت بیعت بیرون آید و نشان داد که در مقابل غصب حاکمیت مقاومت خواهد کرد. … عمر مصرّانه تلاش میکرد که به ابوبکر توصیه کند به هر ترتیب شده باید بیعت علی علیه السلام را به دست آورد، لذا ابوبکر مجدداً علی علیه السلام را به بیعت فراخواند ولی علی علیه السلام در پاسخ اینکه خلیفه رسول خدا شما را فرا میخواند، فرمودند چه سریع بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله دروغ بستید. ولی عمر دست بردار نبود و مجدداً به ابوبکر تأکید کرد که نباید به علی علیه السلام مهلت داد و ابوبکر نیز مجدداً درخواست بیعت کرد ولی علی علیه السلام قاطعانه آن را رد کرد و فرمود:
چیزی را ادعا میکند که از آنِ او نیست. تحمل این وضع برای عمر قابل قبول نبود و لذا با تکیه بر سیاست زور و شمشیر برنده به خانه علی علیه السلام هجوم میبرد و از وی میخواهد که بیعت کند وگرنه گردنش را خواهد زد و نهایتاً او را با تهدید و زور و اهانت به مسجد کشاندند …
این جریان به خوبی بیان کننده عمق مقاومت علی علیه السلام در مقابل مخالفان خود و غصب خلافت میباشد.» (47) با وجود این، باید پرسید:
آیا اگر چنانچه ادعا شده:
«او خلافت را به خاطر وحدت مسلمین به ابوبکر و عمر واگذار نمود.»! (48) «در برابر مصلحت مسلمانان و قاعده دنیوی تسکین فتنه و جلب قلوب عموم مسلمانان، خلافت را به ابوبکر واگذار نمودند.»! (49) «علی با اراده خود - و نه تسلیم در برابر زور - در کنار خلافت ابوبکر قرار گرفت و تأیید کامل! خود را برای فایق آمدن بر چالشهای آن مرحله دشوار در اختیار خلیفه قرار داد.»! (50) پس دیگر مقاومت شدید ایشان در خودداری از انجام بیعت با ابوبکر برای چیست؟ و هجوم نظامی، اعمال زور، آتش افروزی و تهدید به قتل برای اخذ بیعت از ایشان - که به شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت محسن علیه السلام انجامید - چه معنایی دارد؟
آیا چنین ادعاهایی که هیچ ریشه معتبر تاریخی ندارند، تلاشی جهت بیرون کشیدن حکومت خلفا از حصار غصب و به فراموشی سپردن جنایات آنان نسبت به خاندان وحی علیهم السلام نمیباشد؟ ظاهراً چنین است؛ زیرا علیرغم شواهدی که تاریخ آنها را ثبت نموده، ادعا شده است که:
«علی با سکوت چندین ساله خود، مهر تأیید بر خلافت سه خلیفه دیگر نهاد.»! (51)
جهت احراز میزان اعتبار شبهه اخیر کافیست از یاد نبریم که پاسخ امام علیه السلام در مقابل پیشنهاد عبدالرحمان بن عوف در «شورای شش نفره تعیین خلیفه پس از عمر» چه بود. «با همه احتیاطی که امام علیه السلام داشت، در زمان شورای خلافت، حاضر به پذیرفتن شرط عبدالرحمان بن عوف برای قبول خلافت نشد … این رد آشکاری از امام علیه السلام نسبت به روش و سیره شیخین (ابوبکر و عمر) بود.» (52) «این مطلب بیانگر آن است که علی علیه السلام هیچ مشروعیت دینی و عقیدتی برای دو خلیفه قبل از خود قایل نبوده و به عبارتی، مخالفت خویش را با سیاستها و روشهای حکومتی آن دو اعلام میکرد.» (53) همچنین پس از واقعه قتل عثمان و بیعت عمومی با حضرت علی علیه السلام ، شاهد آن هستیم که: «یک نفر نیز اصرار داشت تا علاوه بر کتاب خدا و سنت رسول صلّی الله علیه و آله و سلم، سیره شیخین را جزو شروط بیعت آورد؛ اما امام نپذیرفت و فرمود:
حتی اگر ابوبکر و عمر به چیزی جز کتاب خدا و سنت رسول صلّی الله علیه و آله عمل نکنند، بر حق نیستند.» (54) بنابراین حتّی پس از گذشت چندین سال، نه تنها امیرالمؤمنین علیه السلام بر حکومت آنها مهر تأیید نمیگذارد، بلکه با صراحت کامل بر غاصبانه بودن حکومت خلفا انگشت مینهد و آن را از اساس باطل اعلام میفرماید؛ هر چند که ادعا شود:
«بسیاری از کارهای عمر را با روش خود منطبق میدید.»! (55) «روشهای آن دو (56) به اندازهای به هم نزدیک و همسو شده بود که در جهت دادن به سیاست کلی دولت، مکمل یکدیگر بودند.»! (57)
شاید در یک نگاه ابتدایی، چنین تصور شود که امیرالمؤمنین علیه السلام در قبال غصب خلافت، هیچ واکنش و عکس العملی از خود نشان ندادند و به هیچ اقدامی علیه حکومت غاصبانه ابوبکر دست نیازیدند. در حالی که شواهد تاریخی گویای آن است که آن حضرت علیه السلام موضع گیریهای خود علیه ارتجاع حاکم را از احتجاجهای کوبنده و رسواگر - آن هم در مسجد النبی - آغاز نمودند. این سخنرانیهای کوبنده در روزهای دوشنبه و سهشنبه (روز رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و فردای آن، یعنی نخستین روز حکومت غاصبانه ابوبکر) و با هدف اعاده حقّ به یغما رفته خلافت، ایراد گردید. امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن این احتجاجهای کوبنده، به صراحت از حقّ خلافت خویش سخن به میان آورده و بر غاصبانه بودن خلافت ابوبکر و نامشروع بودن آن، تأکید ورزیدند. به دنبال تلاش نظام حاکم جهت اخذ بیعت اجباری از ساکنین شهر مدینه که با حمایت چماق به دستان قبیله أسلم و در نخستین روز حکومت ابوبکر (سه شنبه) صورت گرفت؛ منزل مسکونی امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهماالسلام (بیت فاطمه علیهاالسلام ) به کانون تحصن و اجتماع برخی از مخالفین خلافت ابوبکر تبدیل گردید. مخالفینی که به تصریح برخی اسناد تاریخی، سلاح به همراه داشتند. رفت و آمد «مخالفین خلافت ابوبکر» به بیت فاطمه علیهاالسلام و تحصن آنان در این مکان شریف، از چشم خلیفه و هواداران او پنهان نبود. حتّی برخی اسناد تاریخی حاکی از نفوذ عناصر هوادار خلیفه در جمع متحصنین میباشد و از حضور خطرآفرین افرادی چون طلحه و سعد بن ابی وقّاص یاد میکند. سرانجام، این تحصن با هجوم نظامی هواداران خلیفه و تهدید عمر مبنی بر به آتش کشیدن بیت فاطمه علیهاالسلام ، به شکست انجامید. با توجه به برخی قرائن میتوان گفت:
این تحصن، حداکثر سه روز به طول انجامید که در نهایت، با هجوم مسلّحانه هواداران خلیفه و ضرب و شتم شدید متحصنین، در روز جمعه (چهارمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله ) پایان یافت و تنها امیرالمؤمنین علیه السلام بود که با توجه به حمایت خاص حضرت زهرا علیهاالسلام از ایشان، از گزند این هجوم مصون ماند. هرچند شکست این تحصن - که با تهدیدهای عمر بن خطّاب مبنی بر احراق بیت فاطمه علیهاالسلام همراه بود - ، اجتماع «اندک مخالفین بیعت با ابوبکر» را پراکنده ساخت؛ اما این حادثه ناگوار هیچ خللی در عزم راسخ امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام جهت سرنگون ساختن طاغوت حاکم وارد نیاورد. شهر مدینه در پنجمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله شاهد اقدامات جدیدی از سوی امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهماالسلام گردید. نخستین حادثه مهم در این ایام (روزهای پنجم تا هفتم پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله ) استنصارهای شبانه میباشد. مطابق برخی اسناد معتبر تاریخی، امیرالمؤمنین علیه السلام با اتّکا به همراهی و مساعدت حضرت زهرا علیهاالسلام ، در سه شب متوالی به در خانههای مهاجرین و انصار مراجعه فرمودند و از آنان برای سرنگون ساختن خلافت ابوبکر طلب یاری نمودند. به موازات این استنصارهای شبانه - که در حقیقت دعوت به جهاد بود - حضرت زهرا علیهاالسلام از طریق مطالبه حقوق مالی غصب شده
شان، به رسوا سازی نظام حاکم و آشکار ساختن چهره واقعی خلیفه اقدام فرمودند. این مطالبات مالی - که با حمایت و پشتیبانی حضرت علی علیه السلام و در چندین روز متوالی صورت یافت - ، نخست شامل مطالبه میراث و سهم ذی القربا بود. دادخواستهای مالی حضرت زهرا علیهاالسلام - که همچون پتکی بر سر نظام خلافت فرود میآمد - سرانجام در دهمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم، با ایراد خطبه آتشین حضرت زهرا علیهاالسلام در مسجد النبی (خطبه فدک) به نقطه اوج خود رسید. همچنین مطابق برخی شواهد تاریخی، حضرت امیر علیه السلام نیز در نهمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله به ایراد سخنرانی پرداخته و در شامگاه همان روز، برای چهارمین بار از مهاجرین و انصار طلب یاری نمودند تا با مساعدت آنان، ابوبکر را از مسند خلافت ساقط گردانند.
البتّه این استنصار نیز همچون دفعات قبل، بیپاسخ باقی ماند و از کوتاهی صحابه در یاری رساندن به وصی بر حقّ رسول خدا صلّی الله علیه و آله حکایت داشت. این سستی و رخوت در یاری رساندن به امیرالمؤمنین علیه السلام آنچنان تلخ و رنج آور بود که حضرت زهرا علیهاالسلام بخشی از خطابه خود در مسجد النبی را به سرزنش انصار اختصاص دادند و با قرائت آیه شریفه فَقاتلُوا أئمةَ الْکُفْر (58) بار دیگر آنان را به جهاد علیه ارتجاع حاکم فرا خواندند. به جرأت میتوان روزهای دهم (پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله ) به بعد را روزهای اوج غربت، تنهایی و مظلومیت خاندان وحی علیهم السلام نامگذاری کرد. از جمله حوادث ناگوار در این ایام، ماجرای غم انگیز مصادره و غصب باغ فدک میباشد که به احتمال زیاد، در پانزدهمین روز پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله به وقوع پیوسته است. از آنجایی که امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام (با توجه به برخی سخنان عمر بن خطّاب) از تصمیم خلیفه مبنی بر غصب فدک بیاطّلاع نبودند؛ لذا، حضرت زهرا علیهاالسلام بلافاصله پس از رسوا سازی ابوبکر در ماجرای میراث، اقدام به طرح و اثبات مالکیت خود بر باغ فدک نموده و سرانجام طی چندین نوبت متوالی، استرداد فدک را خواستار گردیدند.
پشتیبانی و حمایتهای گسترده حضرت علی علیه السلام از مطالبات مالی حضرت زهرا علیهاالسلام از یکسو و نیز ترس و وحشت نظام حاکم از بیداری افکار عمومی و خارج شدن ابوبکر از گردونه قدرت - به ویژه پس از سخنرانی دوازده تن از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجدالنبی - موجب گردید تا خلیفه و اطرافیانش در اندیشه شوم «هجوم اصلی» به بیت فاطمه علیهاالسلام و اخذ بیعت اجباری از امیرالمؤمنین علیه السلام فرو روند. لذا، دار و دسته خلیفه در روزهای پایانی دومین هفته خلافت ابوبکر و به قصد سرکوب امیرالمؤمنین علیه السلام ، حمله نظامی ددمنشانهای را تدارک دیدند که با نظارت و دستور مستقیم خلیفه آغاز گردید و با دفاع خون بار حضرت زهرا علیهاالسلام از جان امیرالمؤمنین علیه السلام پایان یافت.
آنچه در این ماجرا قابل تأمل فراوان است، شدت استنکاف امیرالمؤمنین علیه السلام از پذیرش انجام بیعت با ابوبکر - علیرغم رفتارهای خشونت آمیز هواداران خلافت - میباشد. امتناع شدید حضرت علی علیه السلام از قبول پیشنهاد مهاجمین و پایداری در مقابل درخواست آنان که با دفاع خونبار حضرت زهرا علیهاالسلام از مقاومت و ایستادگی ایشان همراه بود - ؛ از اوج مخالفت اهل بیت علیهم السلام با دستگاه حاکم حکایت دارد. نکته ظریفی که در روند حوادث مذکور حائز اهمیت میباشد، ناامیدی امیرالمؤمنین علیه السلام از امکان سرنگون ساختن خلافت غاصبانه ابوبکر، به ویژه در روزهای دهم به بعد (پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله ) میباشد. چرا که در طول این ده روز، استنصارهای مکرّر امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهماالسلام بیپاسخ مانده بود و همین امر، امکان ثمربخشی «قیام به سیف» را منتفی میساخت. بار دیگر خاطرنشان میگردد:
جهاد مسلّحانه جهت سرنگون ساختن خلافت ابوبکر، در صورتی حکیمانه بود که آن حضرت علیه السلام از نیروهای کافی برای در افتادن با نظام حاکم برخوردار بودند.
زیرا هدف از «قیام به سیف» صرفاً مبارزه با ارتجاع حاکم نبود؛ بلکه این مبارزه باید به سقوط طاغوت حاکم و به ویژه، تسلّط امیر المؤمنین علیه السلام بر اوضاع و احوال آشفتهای که بر اثر این مبارزه پدید میآمد، میانجامید. لذا، هر گونه اقدام نظامی که به «سرنگونی ابوبکر و تسلّط حضرت علی علیه السلام بر امور» منجر نمیگردید - اعم از این که حضرت علی علیه السلام و یارانش در این قیام به شهادت میرسیدند و یا قوت و انسجام آنان به قدری به ضعف میگرایید که قادر به اداره امور نبودند - ، هیچ حاصلی جز «تحریف و نابودی اسلام» در پی نداشت. همانطور که گفتیم، اگر در این قیام، حضرت علی علیه السلام به علّت تعداد اندک یارانشان به شهادت میرسیدند؛ صحابیان سالخورده پیامبر - که چهرههای مقدسی را از خود به نمایش گذاشته بودند - ، به راحتی در مسیر تثبیت پایههای قدرت خود، اسلام را از حقایق آن تهی میساختند و برای همیشه تاریخ جای حقّ و باطل را عوض میکردند؛ به گونهای که با گذشت مدت زمان اندکی از حکومت آنان، هیچ اثر و نشانهای از اسلام راستین و دین مورد رضایت خدای متعال (- تشیع) باقی نمیماند. البتّه این احتمال هم میرفت که پس از شهادت حضرت امیر علیه السلام و یاران اندکش، حزب بنی امیه به رهبری ابوسفیان، به طمع به چنگ آوردن قدرت از دست رفته شان، نبردی خونین را آغاز نمایند و در نتیجه، به دنبال دست یابی به قدرت، اسلام را به طور کامل محو و نابود ساخته و مردم را به دوران بت پرستی و جاهلیت باز گردانند. همچنین یادآور میشویم که اگر در این قیام، از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام به قدری کشته میشدند که علیرغم سرنگونی ابوبکر و پراکنده شدن هواداران او، آن حضرت علیه السلام توان سامان دهی امور جامعه را نداشته و نمیتوانستند (به سرعت) بر اوضاع و احوال آشفتهای که پدید آمده بود مسلّط گردند، باز هم خطر جنگ افروزی ابوسفیان و کشته شدن حضرت علی علیه السلام توسط حزب بنی امیه و تبعات شوم به قدرت رسیدن آنان، به قوت خود باقی بود.
به عبارت دیگر، کوتاهی صحابه در حمایت و یاری رساندن به امیرالمؤمنین علیه السلام از یک سو و تشدید تمایل نظام خلافت به سرکوب امیرالمؤمنین علیه السلام از سوی دیگر، اوضاع را به گونهای دگرگون ساخت که در آن شرایط بحرانی و حساس، به ویژه پس از آغاز دومین هفته حکومت ابوبکر، پیوند میان «حفظ اسلام از خطر نابودی و ارتداد» و «حفظ جانِ امیرالمؤمنین علیه السلام » روز به روز ظهور بیشتری مییافت. به همین دلیل، از هفته دوم به بعد است که از تلاشهای امیرالمؤمنین علیه السلام برای سرنگون ساختن خلافت ابوبکر کاسته شده و اقدامات آن حضرت علیه السلام به پشتیبانی و حمایت قاطع از افشاگریهای حضرت زهرا علیهاالسلام معطوف میگردد. (به عبارت دیگر، پس از گذشت یک هفته از خلافت ابوبکر، حضرت زهرا علیهاالسلام پیشتاز عرصه مبارزه با نظام حاکم میگردند. ) بنابراین، پس از تثبیت و استمرار کوتاهی صحابه در یاری رساندن به امیرالمؤمنین علیه السلام و تقارن آن با تشدید تمایل هواداران خلافت به سرکوب آن حضرت علیه السلام ، شکل و شیوه مواجهه حضرت علی علیه السلام با نظام خلافت، تغییر محسوسی یافته و در نهایت، مطابق بخش دوم از وصیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم، گونه دیگری به خود میگیرد که از آن به «صبر» تعبیر مینماییم. بدیهیست که التزام رفتاری - و نه اعتقادی – به «صبر» به هیچ روی با «قیام به سیف» آن هم بدون همراهی یارانِ کافی، قابل جمع نیست؛ اما این امر (: صبر) به هیچ روی مستلزم «واگذاری خلافت» یا «امتناع از طرح حقّ خلافت و اجتناب از تبیین مکتب امامت» نبوده و هیچ مجالی را برای طرح این قبیل تحلیلهای انحرافی فراهم نمیآورد. در مجموع میتوان گفت:
پیوند میان «حفظ اسلام از خطر نابودی و ارتداد» با «محفوظ ماندن جان امیرالمؤمنین علیه السلام »، از آغاز خلافت ابوبکر شکل گرفته بود. با این تفاوت که در روزهای نخست، امیرالمؤمنین علیه السلام «پیشتاز» مخالفت با ابوبکر بوده و حضرت زهرا علیهاالسلام در مقام «حامی و حافظ جانِ ایشان» عمل میفرمود؛ ولی با گذشت یک هفته و تثبیت و استمرار کوتاهی صحابه از یک سو و نیز بروز تمایل شدید هواداران ابوبکر به سرکوب ایشان (- بروز نشانههای آغاز دوران صبر و سکوت)، حضرت زهرا علیهاالسلام ، علاوه بر عهده داری «مسؤولیت خطیر حفاظت از جان امیرالمؤمنین علیه السلام »، در مقام «پیشتاز» مخالفت با ارتجاع حاکم نیز قرار گرفته و از آن پس، حضرت علی علیه السلام ، عمدتاً در مقام «پشتیبان»، از اقدامات ایشان علیهاالسلام ، «حمایت و جانبداری» مینمود و این نوع از مقاومت و ایستادگی امیرالمؤمنین علیه السلام حتّی برای لحظهای به سردی نگرایید.
تحلیلهای فوق با استفاده از اسناد مندرج در مآخذ ذیل ارائه گردیده است:
(1) - علّامه محمد باقر مجلسی: بحارالأنوار (جلد 28 و 29).
(2) - شیخ عبد الزهرا مهدی: دراسة و تحلیل حول الهجوم علی بیت فاطمه علیهاالسلام.
(3) - شیخ عباس قمی: بیت الأحزان فی مصائب سیدة النسوان علیهاالسلام.
(4) - سید محمد باقر موسوی: الکوثر فی أحوال فاطمة بنت النبی الأطهر علیهاالسلام (جلد 5 و 6).
(5) - سید جعفر مرتضی عاملی: مأساة الزهرا علیهاالسلام (جلد 2).
(6) - سید مهدی هاشمی: فاطمه زهرا علیهاالسلام در کلام اهل سنّت (جلد 2).
(7) - عدنان درخشان: عبور از تاریکی.
(8) - مسعود پور سید آقایی: حور در آتش.
(9) - محمد دشتی: تحلیل حوادث ناگوار زندگانی حضرت زهرا علیهاالسلام.
البتّه باید توجه داشت که سکوت امام علیه السلام (به همان معنای صحیحی که ارائه شد) نیز سقف معینی داشت که خلفا نیز از آن به خوبی مطّلع بوده و میدانستند که اگر فراتر از آن میزان حرکت کنند، آن حضرت علیه السلام دست به شمشیر خواهند برد.
اسناد تاریخی نشان میدهد که: «روزی عمر بن خطاب در میان جمع چنین گفت:
اگر شما را به سوی آنچه آن را انکار میکنید (دوره جاهلیت و بت پرستی) بازگشت دهیم، چه خواهید کرد؟
راوی میگوید:
همگان ساکت بودند و خلیفه این جمله را تا سه بار تکرار کرد. در این شرایط امیرالمؤمنین علیه السلام به پا خاست و فرمود:
ای عمر! در این صورت تو را توبه میدهیم و اگر توبه کردی، از تو قبول میکنیم.
خلیفه گفت:
و چنانچه توبه نکردم؟!!
امام علیه السلام فرمودند:
در این صورت گردنت را خواهم زد.» (59)
یکی دیگر از شبهاتی که در راستای تحلیل سیره عملی و مواضع آن حضرت علیه السلام در رابطه با حکومت خلفا مطرح گردیده و میتوان آن را بیان جدیدی از شبهه سکوت برشمرد، ادعای خاموشی گزیدن آن حضرت علیه السلام در قبال طرح مباحث امامت و ولایت ایشان میباشد. چنانچه ابراز شده:
«علی (ع) از اظهار نظر و بزرگ کردن اختلاف مردم درباره امامت او پرهیز دارد و این همان چیزیست که در موضعگیری آن حضرت در برابر خلفا چه در هنگام خلافت آنان و چه پس از آنان در هنگام خلافت خودش … کاملاً نمایان است.»! (60) واقعاً جای بسی شگفتیست که مطابق ادعای فوق، آن حضرت علیه السلام دیگران را از انجام کاری منع مینمایند که خود بدان اقدام میفرمودند. تاریخ گویای آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام عملکردی مغایر با آنچه در این شبهه به ایشان نسبت داده شده، داشتهاند. «به طوری که منابع نشان میدهند، علی بن ابیطالب علیه السلام به محض از دست رفتن حقّ خود، سکوت و انزوا اتخاذ نکرد.
او بر اساس آنچه که معتقد بود جانشینی رسول الله صلّی الله علیه و آله به مثابه حقّ طبیعی و الهی، بر اساس نص خدا و رسول صلّی الله علیه و آله از آن او است، هر فرصتی که مییافت، با مخالفان به احتجاج و استدلال پرداخته، حقّانیت خویش را به مردم گوشزد میکرد و بر یاران و دوستدارانش اتمام حجت میکرد؛ تا آیندگان چنین به قضاوت ننشینند که اگر او را حقّی در حکومت بود، چرا به دنبال آن، برنخاست و چون هیچ تلاشی در این خصوص انجام نداد، پس خود به وصایت خویش اعتقادی نداشت.» (61) «شماری از یاران امیر مؤمنان علیه السلام نیز به نصوص استناد کردهاند. چند تن از مهاجران و انصار، در همان آغاز خلافت ابوبکر به مسجد رفتند و هر کدام جداگانه ایستادند و او را برای غصب خلافت، سرزنش و نصیحت کردند و دلایل خود را بر حقّانیت امیرمؤمنان علیه السلام بیان کردند … که به وجود نص صراحت دارند.» (62) قصد ما در این بخش روشن ساختن گوشهای از تلاشهای امیرالمؤمنین علیه السلام در احقاق حقّ غصب شده و احیای ولایت و امامت فراموش شده خویش، از میان سخنان خود آن حضرت علیه السلام است؛ تا در نهایت به نقد پندارهای عدهای بپردازیم که معتقدند:
امام علیه السلام به محض از دست رفتن حقّ خود، انزوا برگزید و دیگران را نیز از دفاع از حریم امامت و ولایت الهیه خود منع فرمود!! «امام علی علیه السلام در موارد زیادی (63) واقعه غدیر خم را یادآور میشود؛ (64) روزی که در آن پیامبر صلّی الله علیه و آله ایشان را به عنوان رهبر بعد از خود نصب کردند. امام علیه السلام در میان جمعی از اصحاب پیامبر که خلفا نیز در بین آنها بودند، جریان غدیر را یادآور شده و فرمودند:
لذلک اَقامنی لَهم اماماً و اَخبرَهم بِه بِغَدیرِ خُم
رسول خدا صلّی الله علیه و آله در روز غدیر خم مرا رهبر و امام مردم معین نمود. وای! وای بر آن کس که در قیامت خدا را در حالی که دامنش آلوده به ظلم به من باشد، ملاقات کند. هنگامی که خواستند به زور از امام علیه السلام برای ابی بکر بیعت بگیرند، جریان غدیر را یادآور شد و در این باره از مردم اعتراف گرفت، همانگونه که در جریان شورائی که از طرف عمر برای جانشینی بعد از وی تشکیل شد و نیز در زمان عثمان به حدیث غدیر استدلال فرمود. ایشان در نهج البلاغه میفرماید:
و فیهِم الوصیةُ. وصیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله درباره آنان (اهل بیت پیامبر) میباشد. مراد از وصیت در این خطبه چیست؟ آیا مراد این است که پیامبر صلّی الله علیه و آله اهل بیت خویش را وصی قرار داده یا اینکه در مورد رعایت حال اهل بیت به مردم توصیه کرده و یا اینکه مراد، سفارش پیامبر صلّی الله علیه و آله به رهبری امام علی علیه السلام بعد از خود میباشد؟ با دقت در همین خطبه میتوان به مطلب بالا پی برد. در جملات قبلی، امام علیه السلام اهل بیت را بر تمام امت برتری داده و رهبری را حقّ ایشان دانسته و تنها آنها را شایسته رهبری امت اسلام میداند. در جمله بعدی میفرماید:
الان حق به اهلش برگشته و به جایگاه اصلیش که از آن خارج شده بود، باز گردید. این خطبه در زمان حکومت امام علیه السلام ، پس از دوران خلفا بیان گردیده است. امام علیه السلام در این خطبه و نیز در موارد دیگرحکومت اسلامی را حقّ مسلّم و بالفعل خود میداند و تأکید میکند که خلفای قبلی حقّ قطعی وی را ربودهاند. زمانی حکومت اسلامی حقّ امام علیه السلام است که از ناحیه پیامبر صلّی الله علیه و آله نصی در زمینه رهبری ایشان وجود داشته باشد. (65) در اینجا به برخی از سخنان حضرت علی علیه السلام که رهبری پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله را حقّ بالفعل خود دانسته و غصب آن را ظلم به خویش میداند اشاره میکنیم:
… از زمان رحلت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله همواره حقّ مسلّم من، از من سلب شده است. (66) شخصی در حضور جمعی به امام علیه السلام گفت:
ای پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حریصی! حضرت در جواب فرمود:
بلکه شما از من به خلافت حریصترید در حالی که از نظر شرایط و موقعیت بسیار از آن دورترید و من برای خلافت سزاوارتر و نزدیک ترم. من حقّ خود را میطلبم که شما میان من و آن مانع هستید و میخواهید مرا از آن منصرف سازید. (67) … در ذیل همین خطبه، امام علیه السلام از قریش به درگاه ایزد متعال شکوه برده و میفرماید:
… با هم اتفاق نمودند تا علیه امری که حقّ خاص من است، قیام کنند. همچنین در روز شوری امام علیه السلام به حاضرین گوشزد نمود:
حکومت اسلامی حقّ من است که اگر به من واگذار شود خواهم گرفت … پس امام علیه السلام خلافت را حقّ مسلّم خود دانسته و حکومت خلفای ثلاثه را غصب حقّ قطعی خود میداند … امام علیه السلام خلافت را حقّ بالفعل خود دانسته، به طوری که رد رهبری خود را ظلم قریش به ایشان برشمرده و غصب حقّ خویش قلمداد مینماید … سخن امام علیه السلام این نیست که چرا مرا با تمام شایستگی کنار گذاشتند و دیگران را برگزیدند؛ بلکه سخن این است که حقّ قطعی و مسلّم مرا ربودهاند. این مطلب کاملاً از سخنان امام علیه السلام که علیه خلفا به حدیث غدیر تمسک مینمود، مشهود و معلوم است. امام علیه السلام خود و اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله را پرچمدار حق میداند، حقّی که پیامبر صلّی الله علیه و آله در میان آنان باقی گذارده و هر گونه سبقت بر اهل بیت یا جدائی از آنان را سبب خروج از دین و انحراف از آن قلمداد میکند (68) … » (69)
با نگاهی به این روایات، نکتهای مهم را میتوان دریافت:
امیرالمؤمنین علیه السلام تنها خود را برای خلافت سزاوار میداند و حکومت را از آن خود و حقّ خود قلمداد میکند و تکیه زدن دیگران بر آن مسند را چیزی جز غصب نمیشمارد، چرا که خلافت حقّیست که از جانب خداوند متعال در اختیار و بر عهده ایشان قرار گرفته است. چنین حکومتی نه تنها برای امیرالمؤمنین علیه السلام ارزشمند است بلکه فراتر از آن، تمام تلاش ایشان را برای در اختیار گرفتن این نوع حکومت - که منشأ الهی دارد - به خود اختصاص میدهد. امیرالمؤمنین علیه السلام در برخی دیگر از سخنانشان خود را برای خلافت «احقّ» و «اولی» معرّفی فرمودهاند، چنانچه در نهج البلاغه آمده است: «اَنَا اَحقُّ بِها منْ غَیری» (70) و یا فرمودهاند:
«اَنْتُم اَولی بِالْبیعةِ لی» (71) نکته مهم در فهم این عبارات آن است که دو واژه «احقّ و اولی» در کتب لغت دارای دو معنا میباشند. در کتاب «مصباح المنیر» به این دو معنا چنین اشاره شده است: «قَولُهم هو اَحقُّ بِکَذا» در دو معنا به کار میرود. یکی اختصاص چیزی به کسی بدون مشارکت دیگری در آن؛ مانند عبارت «زِید اَحقُّ بِماله» یعنی جز زید کسی در مال او حق ندارد و دوم به معنای «اَفْعلِ تَفْضیل» یعنی به معنای وجود مشارکت با غیر است و بر ترجیح نسبت به غیر دلالت دارد. (72) بنابراین واژه «احقّ» و «اولی» مشترک لفظی اند و برای تعیین هریک از دو معنا باید به قرینهها نگریست. وقتی به قرینههای متّصل و منفصل در کلمات حضرت امیر علیه السلام مینگریم، در مییابیم که منظور آن حضرت علیه السلام از این دو کلمه «حق در مقابل باطل» است.
تعدد و فراوانی این قبیل سخنان حضرت علیه السلام در مسیر احیای ولایت و امامت حقّه الهیه و اقدامات آن حضرت علیه السلام جهت یادآوری خاطره غدیر و نصوص وصایت و خلافت، تا آنجا پیش رفت که میتوان گفت:
«اقدامات خود امام علی علیه السلام برای ترویج نظریه «امامت الهی»، از دلایل عمده رواج تشیع در دوران خلافت آن حضرت به بعد است.» (73) «در خور توجه است که امیرمؤمنان علیه السلام در اوایل، به شایستگی خویش بیش از نصوص استناد میکرده است که این کار به ادله زیر بوده است:
- گذشت که وقتی پیروان امام علیه السلام به نصوص احتجاج کردند، ابوبکر نتوانست از عهده پاسخ برآید و اطرافیانش با شمشیر دیگران را تهدید کردند که دیگر از این سخنان بر زبان نیاورند و این تهدید مؤثر افتاد. از سوی دیگر، امیرمؤمنان نیز بارها تهدید به قتل شد …
- فاصله میان دو حادثه غدیر و سقیفه حدود دو ماه است و زمانی پافشاری بر نص درست است که مخاطبان - اعم از حاکمان و مردم - نصوص را نشنیده یا به دلیل فاصله زیاد فراموش کرده باشند، اما آن مردمان، خود، شاهد سخنان پیامبر صلّی الله علیه و آله در غدیر خم بودند. از اینرو، امام علیه السلام به نصوص کمتر استناد میکرد و بیشتر شایستگیهای خود را بر میشمرد؛ اما پس از گذشت چندین سال و با درگذشت بسیاری از شاهدان، میبینیم که حضرت بر نصوص بیشتر تأکید میکند. - بهترین روش استدلال، بهره گیری از شیوه الزام است؛ یعنی چیزی مبنای احتجاج قرار گیرد که طرف مقابل آن را پذیرفته است. مدعیان خلافت در برابر انصار به خویشاوندی با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و بیان فضایل خود استناد میکردند، امام علیه السلام نیز به همان شیوه با آنان احتجاج میفرمود. - گاه بیان شایستگیهای فردی بایسته مینمود … این بدان دلیل بوده که کسی از امام علیه السلام پرسیده است: چگونه شما را با این که شایستهتر بودید، به کنار نهادند؟» (74) جالب است که در شرایطی سیره ثابت امام علیه السلام خاموشی گزیدن و به فراموشی کشاندن مباحث اعتقادی در باب امامت و ولایت قلمداد شده است که شاهد هستیم:
توجه امام علیه السلام به ترویج امامت شیعی تا بدان حد زیاد بوده است که؛ «امام علیه السلام در نامه مفصلی که به معاویه نوشتهاند به تفصیل درباره این مسأله توضیح دادهاند. نامه مزبور نکات جالبی را درباره سهم امام علیه السلام در نشر اندیشه ولایت شیعی نشان میدهد …» (75) به هر حال شدت تأکیدهای انجام شده از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام درباره حقّ خلافت و امامت خود تا اندازهایست که حتّی القا کنندگان این قبیل شبهات را هم به یک قدم عقب نشینی وا داشته و آنها را مجبور ساخته تا ضمن اعتراف ضمنی به این گونه اقدامات امام علیه السلام ، سعی در انحراف افکار عمومی در فهم و تفسیر دقیق و صحیح این بیانات داشته باشند و معنای سخنان آن حضرت علیه السلام را از اقامه یک حقّ معین شخصی و مبتنی بر نص الهی (که به ناحق و توسط افراد معینی غصب شده است) تغییر دهند و به یک مفهوم مبهم کلّی که در آن نه سخنی از مصداق صاحب این حق و نه سخنی از غاصبان آن میرود، تبدیل سازند. به گونهای که در این تأویل وحدت طلبانه، امام علیه السلام درباره این که اسلام حکومت و خلافتی دارد (که تابع شرایط و ضوابط خاصی است) سخن میگویند، ولی هرگز درباره این که مصداق عهده دارنده این امر خود ایشان اند و خلافت حقّ متعلّق به آن حضرت علیه السلام میباشد، سخنی به میان نمیآورند؛ چه رسد به آن که درباره غصب خلافت و غاصبین آن سخنی بگویند؛ چنانچه ابراز شده:
«آیا علی (ع) در حالی که از مطالبه حقّ شخصی خود به خاطر وحدت مسلمین و حفظ اسلام صرفنظر کرد، انتظار دارید از بیان رکن عظیم اسلام که ضامن کیان اسلام است سکوت میکرد؟»! (76) «این سخنان را نباید بر دفاع از حقّ شخصی و نقل یک اتفاق تاریخی حمل کرد، خیر باید آنها را حامل یک پیام الهی و افشای یک حقّ ضایع شده دانست تا در تاریخ باقی بماند.»! (77) «علی (ع) بنا به وظیفه الهی، میخواست رکنی از ارکان اسلام را که برای اسلام و مسلمین سرنوشت ساز است و حقی از حقوق الهی را که ضایع و فراموش شده برملا کند … بدون ایجاد تفرقه در صفوف مسلمین.»! (78) این شبهات به قدری ظریف، پیچیده و در کنار هم ترسیم گردیده که در مرحله نخست، خواننده را در این سرگردانی نگه میدارد که آیا نویسنده از ادعاهای نخستین خود دست برداشته است؟!
ولی باید گفت:
این قبیل اظهارات، هم راستا با همان شبهه قبلی بوده و تنها به عنوان سرپوشی بر شواهد فراوان تاریخی (که همگی بر ارائه مباحث ولایت و امامت و طرح حقّ غصب شده امیرالمؤمنین علیه السلام از سوی خود آن حضرت علیه السلام دلالت دارند) مطرح گردیده است. چنین طرحی خواننده را چنان در حیرانی نگه میدارد که در نمییابد امیرالمؤمنین علیه السلام دقیقاً به دنبال احیای چه موضوعی بوده اند؟! یک خلافت کلّی و مبهم که در چنگ نمیآید … و یا حقّی شخصی و معین که هم مصداق دارنده آن معرّفی شده و هم غاصبان آن رسوا شدهاند …
البتّه بایستی به خاطر داشت که علّت ارائه چنین تحلیلهای ناروایی از سیره امیرالمؤمنین علی علیه السلام از اعتقادی پیشینی مبتنی بر تفکیک «اصل وجود حکومت در اسلام» از «حقّانیت امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان خلیفه بر حق و بلافصل رسول الله صلّی الله علیه و آله » برخوردار میباشد. چنانچه ابراز شده:
«به نظر من کسانی که امروزه میگویند در اسلام سیاست و حکومت نیست، انحرافشان از اسلام بیشتر از کسانیست که میگویند مثلاً علی خلیفه بلافصل نبوده است، برای این که این مسأله نسبت به آن مسأله، فرعیست و آنها دارند اساساً دین را از سیاست جدا میکنند، که کاریست بسیار خطرناک و انحرافش هم بیشتر است؛ یعنی میشود گفت که اینان یک امر ضروری را انکار کردهاند، ولی در مورد منکران خلافت بلافصل علی (ع) نمیشود گفت که آنان انکار ضروری اسلام کردهاند …»! (79)
جالب است که در راستای القای تفکیک میان مقام خلافت و امامت و نیز سرپوش نهادن بر همین مباحث مطرح شده از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام ادعا شده است: «امام به جای تأکید بر خلافت اهل بیت، بر علم و دانش و محوریت علمی و معنوی آنان تأکید دارد.»! (80)
این در حالیست که اظهار کننده این جملات، خود در یک تناقض گویی آشکار مدعی است: «امام مردم را از تندروی درباره خود و اینکه برخلاف نظر عمومی، مقام و منزلتی برای او قایل شوند، جز آنچه مردم میپندارند، به شدت منع فرموده است.»! (81) و این نه تنها تعارضی آشکار میان بیانات گوینده است، بلکه بر خلاف ادعای مطرح شده درباره عملکرد آن حضرت علیه السلام نیز میباشد؛ چرا که اولاً:
سخنان آن حضرت علیه السلام درباره مقامات معنوی اهل بیت علیهم السلام برخلاف نظر عمومی درباره مقام و منزلت ایشان است! زیرا خود گوینده معترف است که پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، «اکثریت راه انتخاب را برگزیدند و امام و هواخواهانش بر نص تأکید داشتند.»! (82) بنابراین اعتراف، عموم مردم قائل به جایگاه ویژهای برای امام علیه السلام نبودند و در واقع باید گفت منکر و غفلت زده از منزلت شناخته شده ایشان به سر میبردند؛ بر مبنای تصریح نویسنده مقاله، تأکید بر علم و دانش و محوریت علمی و معنوی امام علیه السلام در چنین شرایطی، قائل شدن به مقام و منزلتی بر خلاف نظر عمومی برای ایشان و تندروی درباره آن حضرت علیه السلام میباشد! ثانیاً باید توجه داشت که: اقدامات امیرالمؤمنین علیه السلام جهت احیای مرجعیت علمی فراموش شده اهل بیت علیهم السلام (83) در راستای تأکید بر حقّ خلافت انحصاری ایشان صورت میپذیرفت، نه به قصد انصراف افکار عمومی از خلافت علوی. این اقدامات، خود دلیلی بر انحصار شایستگی خلافت در آن حضرت علیه السلام میباشد؛ تا نزد همگان به خوبی روشن گردد:
«علوم و معارف ایشان از یک منبع الهی سرچشمه میگیرد و سایر انسانها قابل مقایسه با آنان نیستند، لذا دیگران باید از اهل بیت تبعیت کنند.
حضرت علی علیه السلام اهل بیت را چنین معرّفی میکند:
اهل بیت جایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او، گنجینه کتابهای او و کوههای دین اویند. خداوند به وسیله اهل بیت پشت دین را راست کرده و تزلزلش را رفع نمود. هیچ یک از امت اسلامی با آل محمد علیهم السلام قابل قیاس نیست. کسانی که از نعمت اهل بیت برخوردارند با خود آنها نتوان برابر دانست. آنها ستون دین و پایه یقین هستند. تندروها باید به سوی آنها برگشته و دست از تندروی بردارند و کندروها باید خود را به آنها برسانند. شرایط رهبری مسلمین در آنها جمع است. امام علیه السلام هنگامی که به خلافت رسید میفرماید:
الان حکومت به اهلش باز گشته است.» (84)
یکی از شبهاتی که به طور غیر مستقیم با شبهه سکوت مرتبط است، دعوت به خاموشی گزیدن مطلق شیعیان از طرح مباحث امامت و خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام و پرهیز از اظهار غاصبانه بودن خلافت خلفا و عدم افشای جنایات آنان به بهانه نهی از افشای اسرار آل محمد علیهم السلام میباشد. همان طور که در بخش یکم از کتاب «درسنامه قرائتهای وحدت اسلامی» اشاره نمودیم، این شبهات در واقع بیانی نو از دعوت به سکوت (و فراموش کاری همیشگی در طرح اختلافات علمی میان دو مکتب) میباشد؛ که پاسخهایی هم در این زمینه ارائه گردید و خلاصه آن «توجه به وجود تفاوت میان اسرار علمی و اسرار سیاسی اهل بیت علیهم السلام » میباشد. آن چه در این نوشتار به تبیین آن میپردازیم بیان یک نکته جدید در پاسخ به این شبهه است. «سرّ و اسرار» به حقیقتی پوشیده و پنهان از افراد اطلاق میگردد؛ اعم از این که دقّت و ظرافتهایی که برای فهم و کشف آن موضوع لازم است، موجب پنهانی آن گردیده و یا به دلیل عوامل بیرونی و دستهای خارجی از نظرها مستور مانده و یا به مصلحتی دیگر پنهان نگاه داشته شده است. در هر حال، آن چه مسلّم است این که: حقیقتی که میتواند آشکارا و علنی در معرض کشف افراد قرار گیرد، وقتی به هر دلیلی پنهان و پوشیده میگردد، به یک راز و سرّ تبدیل میشود. در عین حال هیچ لزومی ندارد که اگر موضوعی به هر دلیلی (ذاتی، خارجی یا مصلحتی) از نظرها پنهان و پوشیده ماند، حفظ این موقعیت در رابطه با آن موضوع، همواره واجب و لازم باشد، به گونهای که هرگز نباید از آن راز گشایی کرد. به عبارت دیگر، تکلیف به حفظ موقعیت سرّیِ یک موضوع، چیزیست که از صرف اطلاق سرّ به آن اثبات نمیگردد، زیرا یک حقیقت به معانی و دلایل مختلفی به سرّ تبدیل میشود و تکلیف به افشاگری یا استمرار پوشیده نگاه داشتن آن را باید با توجه به دلایل پوشیده ماندن آن دریافت. در واقع، بین پوشیده بودن و استمرار پوشیده ماندنِ یک مطلب، هیچ ملازمهای وجود ندارد، مگر آن که دلیلی بر ضرورت این ملازمه اقامه گردد. بنابراین، پوشیده بودن لزوماً به معنای محرمانه بودن نیست، لذا پنهان نگاه داشتن هر سرّی واجب نمیباشد.
بسیاری از حقایقند که لازم است همگان از آن مطّلع و باخبر باشند، اما دست زورگوی عوامل مسلّط بر جامعه با ارعاب و سرکوب و تحریف، از رسیدن آن حقایق به نسلهای بعدی جلوگیری میکند؛ به گونهای که پس از مدتی همان حقایق آشکار و عیان به دلیل محدود شدن دایره مطّلعان از آن، به یک راز تبدیل میشود و سرّ نام میگیرد. بدیهیست که نه تنها پنهان داشتن این حقیقت واجب نیست، بلکه پوشیده نگه داشتن آن، همکاری با عواملیست که سعی در محدود نگهداشتن این اطّلاعات داشتهاند؛ به ویژه اگر این حقایق و اطّلاع از آن، با سعادت اُخروی و تفکیک راه ضلالت از هدایت در ارتباط مستقیم باشد. حال برمیگردیم به مطالبی که از آن به «اسرار آل محمد علیهم السلام » تعبیر میگردد. این واژه که در واقع به احادیث کتاب سلیم بن قیس هلالی اطلاق شده مربوط به وقایع و حوادثیست که در صدر اسلام و جهت غصب خلافت و تصاحب حکومت پس از آن حضرت صلّی الله علیه و آله رخ داده است. اما سؤال اساسی این است که چرا و به چه معنا به این حقایق اسرار میگویند؟ آیا این وقایع به خودی خود پنهان بودند یا اینکه آنها را پنهان کرده اند؟ و آیا مصلحتی برای عدم افشای آن وجود دارد؟ در پاسخ میگوییم:
آن حوادثی که در سطح جامعه و در منظر افراد آن عصر رخ داده است، با دخالت زمامداران غاصب و به جهت حفظ حکومت غاصبانه شان به سرّ تبدیل شده است. زیرا پس از هر کودتایی، به قدرت رسیدگان سعی و تلاش خود را جهت سرپوش نهادن و پنهان داشتن اعمال و رفتار زشت خود به کار خواهند بست و نقل و ثبت آن حوادث تلخ را برای نسلهای آینده جرم خواهند شمرد. لذا اطلاق اسرار به این گونه اطّلاعات، تنها دلالت دارد که این مطالب در شرایطی بیان گردیده که (به دلیل فشارهای شدید زورمندان حاکم بر جامعه) برای همگان قابل دسترس نبوده است و راه نقل این اخبار در طول نسلها مسدود؛ و امکان تبادل آن از نسلی به نسل دیگر از میان رفته است؛ به گونهای که دیگر پس از گذشت دهها سال همگان از آن حوادث آشکار مطّلع نمیباشند. پس، از آنرو به مطالب مندرج در کتاب سلیم «اسرار» گفتهاند که در این کتاب از حقایقی ناب و ویژه (85) سخن میرود که عوامل خارجی و حاکم بر جامعه آن را به صورت محرمانه درآوردهاند و لذا خواننده کتاب سلیم از حقایقی ریشهای و اساسی درباره تاریخ خلفا مطّلع میگردد که در شرایط عادی و برای سایر افراد جامعه قابل دسترس نمیباشند. این نوع محرمانه شدن، نمیتواند معنای درستی در تفسیر کلمه «اسرار» باشد؛ چرا که دیگر امروز فشار حکومتهای جور از میان رفته است. البتّه باید گفت برخی مباحث کتاب سلیم را در شرایط مکانی و زمانی خاصی نباید به صورت صریح بازگو کرد، ولی این حکم تنها به مطالب این کتاب اختصاص ندارد و اگر بر این کتاب اطلاق «اسرار» نیز نمیگردید، باز بایستی در شرایطی این دقّت به کار میرفت. لذا کلمه اسرار را نمیتوان به محرمانه بودن همیشگی همه مطالب کتاب سلیم تفسیر نمود. به راستی، اگر اطّلاعات مهمی تنها به دلیل جو خفقان حاکم بر قرنهای قبل، محدود به افراد خاصی گردیده، این محدودیت اجباری، چگونه بر وجوب پنهان نگاهداشتن آن از نسل امروز دلالت مینماید؟! این سؤالیست که از القا کنندگان این شبهه باید پرسید که ادعا میکنند:
«این نگارنده، بر اساس آنچه از سیره اهل بیت (ع) دریافته است نقل بسیاری از روایات موجب بروز فتنه و بلوا و سوء استفاده دشمن و راه انداختن جنگ سنی و شیعه و ریختن خون مسلمانان از شیعه و سنی و مشمول تقیه و نهی ائمه اطهار (ع) از افشای اسرار آل محمد (ص) دانست و بر آن دلیل و شاهد واضح و روشن اقامه کرد.» (86) چنانچه گفته شد تنها با اطلاق واژه اسرار به برخی از روایات تاریخی، نمیتوان نهی ائمه علیهم السلام از افشای آن را استنباط کرد؛ بلکه تکلیف شیعه در بازگویی یا عدم آن حوادث را باید با ادلّه مستقلّ از دلالت کلمه «اسرار» و از مباحث فقهی به دست آورد. هر چند که به برخی مصادیق صحیح آن در همین شبهه اشاره گردیده است؛ اما باید دقّت داشت که چون افشای این اسرار لزوماً به عواقب ناگوار فوق نمیانجامد، دلیلی ندارد که همه این حقایق جزء اسرار مصلحتی باشند. در فقه نیز حکم افشای اسرار کاملاً به شرایط زمانی و مکانی و نحوه بازگویی آن بستگی دارد و مستقلّ از اطلاق سرّ به آن حوادث، بررسی میگردد. زیرا هر مطلبِ سرّی (یعنی پنهان مانده از کشف ناظران) به معنای محرمانه بودن آن (یعنی لزوم عدم حضور ثالث) نمیباشد و چه بسا اساساً دلایل دیگری در میان باشد که برخی ثابت و برخی تابع شرایط زمان و مکان و در نتیجه متغیرند. ابراز کننده این شبهه، هر سرّی را محرمانه دانسته و علّت محرمانه بودن آن را نیز تنها عواقب ناگوار افشای آن برشمرده است تا بتواند در صورت اطلاق واژه اسرار به هر موضوعی، نهی از افشاگری آن حادثه را استنباط کند؛ و بدین ترتیب از بازگویی بسیاری حقایق تاریخی (که اولاً طرح آن در شرایط فعلی ضروریست و ثانیاً با رعایت شیوههای علمی در طرح آنها هیچ عوارض ناگواری هم ایجاد نخواهد شد) پرهیز دهد.
به هر روی حتّی اگر بپذیریم که برخی از اخبار و اطّلاعات مربوط به حوادث صدر اسلام و اختلاف امت در امر خلافت، چون اسرار نامیده شده، محرمانه هم میباشند؛ هنوز این سؤال باقی میماند که اگر جزئیات همین حوادث و یا کلّیات آن، در کتب اهل سنّت یافت گردد و با استناد به آنها قابل کشف، اثبات و دفاع باشد، آیا باز هم باید آنها را پنهان داشت؟! در شرایطی که کتابخانههای عمومی جهان مجموعه آثار حدیثی و تاریخی تألیف شده توسط دانشمندان اهل سنّت را گردآوری کردهاند و به راحتی میتوان رد پای بسیاری از وقایع تلخ دوران صدر اسلام را در این کتب یافت، جایی برای استناد به کلمه «اسرار» وجود ندارد. همچنین در عصر حاضر که تاریخ و تحلیلهای تاریخی به صورت یک دانش در آمده و محقّقان و پژوهشگران بیشماری در دانشگاههای سراسر جهان به گذشته اقوام و ملّتها میپردازند، چگونه میتوان مسلمانان را از تحلیل حوادث صدر اسلام محروم داشت. اگر ادعا میشود که هتک حرمت خانه وحی و احراق آن، سقط حضرت محسن علیه السلام ، تهدید امیرالمؤمنین علیه السلام به قتل جهت اخذ بیعت از ایشان، هم دستی عدهای از مهاجرین منافق و تبانی آنان با برخی از انصار جهت نرسیدن حکومت به امام علیه السلام ، همگی جزو اسرار محرمانه شیعه است و به حکم سرّ بودن هرگز نباید فاش گردد؟! در پاسخ میگوییم:
در شرایط فعلی هیچ کدام از این موضوعات جزو اسرار محرمانه به حساب نمیآیند، زیرا که عین وقایع مورد نظر و یا کلّیاتی از آن حوادث را به وضوح میتوان در کتب اهل سنّت مشاهده نمود و وقوع آنها را با استناد به مندرجات این کتابها اثبات کرد. علاقهمندان را به مطالعه کتاب «الهجوم علی بیت فاطمه علیهاالسلام » تألیف دانشمند محقّق عبدالزهراء مهدی دعوت مینماییم. وی در این کتاب مدارک و مآخذ صحیحی که در کتب معتبر عامه وجود دارد را جمع آوری نموده و اسناد تاریخی وقایع و رخدادهای پس از سقیفه را در معرض افکار حق جویان قرار داده است. همچنین مستشرقانی چون ویلفرد مادلونگ با اجتهاد دلاورانه در تاریخ توانستهاند سرّیترین موضوع مربوط به حوادث آن دوران یعنی هم پیمانی برخی مهاجرین و انصار (اصحاب صحیفه ملعونه) را با دقّت در حوادث و بازیابی شواهد تاریخی به اثبات برسانند. «ویلفرد مادلونگ، مستشرق آلمانی الاصل، در کتاب خود، (87) ابتدا نظریه لامنس (88) (Lammens) را درباره مثلث قدرت (ابوبکر، عمر، ابوعبیده جرّاح) مطرح میکند و از قول کایتانی (89) (caetani) تصریح میکند که در این مثلث، الهام بخش اصلی عمر بوده است …
مادلونگ معتقد است که ابوبکر طالب خلافت بود و بیتردید پیش از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله تصمیم گرفته بود که آن خلیفه خود او باشد، … لذا تصمیم گرفت برای رسیدن به این آرزو مخالفان قدرتمند خود را که از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله بودند از میان بردارد و به انتظار فرصت نشست … بدین ترتیب مادلونگ نیز بر وجود نقشه و طرحی قبلی برای رسیدن به خلافت از جانب ابوبکر تأکید دارد؛ منتها بروز و ظهور این تصمیم را در سقیفه امری اتّفاقی میداند و همیاری چند تن دیگر از مردان قریش را در این کار، در گردن نهادن اکثریت قریش و انصار به خلافت ابوبکر مؤثر میشمارد …» (90) به هر روی اعترافات شخص خلیفه دوم، پرده از محرمانهترین سرّ مندرج در کتاب سلیم بن قیس هلالی برداشته و آن را به حقیقتی آشکار تبدیل ساخته است، آن جا که: «در جریان سفر عمر به شام وقتی به منطقه سرْع رسید به او خبر دادند در شام بیماری وبا شیوع دارد و روزانه گروهی را از بین میبرد.
عمر میگوید:
اگر من بمیرم و ابوعبیده زنده باشد او را جانشین خواهم ساخت و اگر ابوعبیده فوت کرده باشد، معاذ بن جبل (91) را خلیفه خواهم ساخت. این سخن هنگامی که با جریان سقیفه کنار هم گذاشته شود بوی تبانی میدهد؛ زیرا مهمترین افرادی که در جریان سقیفه و پس از آن، از نامزدی ابابکر برای خلافت حمایت میکردند، عبارت اند از عمر، ابوعبیده جرّاح، سالم و معاذ بن جبل.» (92) «وی نه تنها معاذ، بلکه سالم را نیز برای رهبری شایسته دانست و گفت:
اگر سالم (93) زنده بود وی را انتخاب میکردم.» (94) بنابراین جز در مواردی که فقه جعفری معین مینماید، هر موضوعی که از نظر وحدت طلبانِ افراطی پوشیده نگه داشتن آن لازم است، اگر اصل آن واقعه در منابع اهل سنّت ذکر گردیده و یا نشانهها و شواهد وقوع آن در کتب اهل سنّت قابل بازیافت باشد، افشای آن را با مصلحت اندیشیهای وحدت طلبانه نمیتوان ممنوع اعلام کرد. آنچه در کتب شیعه به طور دقیق و جزئی درباره خلفا، هویت و اقدامات آنها آمده است، حداقل زمانی سرّ (ولو به معنای محرمانه) تلقّی میگردد که رد پایی در کتب سنّیها نداشته و با استناد به این کتابها قابل اثبات نباشد. حال باید دانست موضوعی به نام «تقیه مداراتی» در این زمان چه معنایی میدهد؟ به طور قطع، معنای آن سکوت از طرح مباحث علمی اختلاف برانگیز که بر مبنای پژوهش و تحقیق استوار است، نمیباشد و هرگز شامل طرح این نوع از اختلاف نمیگردد؛ هرچند ابراز شود:
«امام صادق (ع) توصیه به وحدت میکنند و در جنب مسأله تقیه اضطراری که در برابر ستمگران است، تقیه مداراتی را مطرح میکنند که این مخصوص برادران اهل تشیع و اهل تسنن است که میفرمایند مسلمانان باید تقوا داشته باشند و تقیه و پرهیز کنند از ایجاد هر نوع! اختلاف.»! (95) به هر حال بررسی منطقی حوادث تاریخی مربوط به صدر اسلام، یکی از نیازهای فعلی جامعه اسلامی و نسل جوان ماست و خود یکی از پایههای تقریب به معنای صحیح آن میباشد.
همان طور که تاکنون ملاحظه فرمودید، آنچه وحدت طلبانِ افراطی سعی در به فراموشی سپردن آن مینمودند، به هویت و عملکرد خلفای غاصب باز میگشت؛ در حالی که اخیراً دایره دعوت به سکوت، آن هم به بهانه حفظ اسرار افزوده شده و شامل مباحث مربوط به امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام نیز گردیده است. نظریهای که از شبهات قبلی فراتر رفته و متأسفانه سعی در خاموش کردن حقایق تشیع و تحریف معارف امامیه در مبحث ولایت علوی دارد؛ چنانچه ابراز شده:
«من انکار نمیکنم که در دل رازدار علی (ع) اسراری بوده که مصلحت نمیدیده آنها را اظهار کند، حال اگر گاهی به طور خصوصی آن اسرار را فاش میکرده، ما نیز باید به پیروی مولی، راز دار آن حضرت باشیم و اسرار او را فاش نکنیم و آنچه را او از نزدیکترین خویشان و یارانش پنهان میداشتند، آن را سر هر کوچه و بازار و نزد خودی و بیگانه فاش نکنیم.»! (96) در تجزیه و تحلیل این شبهه، ابتدا باید دید که از نظر مطرح کننده آن، اسراری که حضرت امیر علیه السلام اظهار آن را مصلحت نمیدیدهاند، چه بوده است؟
نگاهی به مقاله (امام علی علیه السلام و وحدت) (97) نشان میدهد که منظور از اسراری که (مطابق این ادعا) بایستی از افشای آن پرهیز نمود، «مقامات معنوی امامان یعنی شأن ولایت، امامت و هدایت ایشان» میباشد؛ چنانچه ابراز شده:
«پذیرش مقامات معنوی امامان، نیاز به طول زمان و طرح مراحلی از معرفت و شناخت دارد، علی (ع) قبل و بعد از خلافت در آغاز، مسأله خلافت را مطرح میکرد، ولی هنوز در مردم آن آمادگی و رشد لازم را برای افشای سرّ ولایت نمیدید، تدریجاً که در کوفه مستقر گردید و عدهای از اصحاب خاص و صاحبان سرّ دور او جمع شدند و به افشا و کشف این سرّ مکتوم برای آنان پرداخت. این قبیل سخنان غالباً در کوفه و برای خود شیعیان ایراد گردیده است و در گذشته جز همان افراد انگشت شمار از قبیل سلمان و ابوذر و عمار و مقداد، دیگران از این سرّ آگاه نبودند … عده صاحبان سرّ، قبل از خلافت انگشت شمار و مأمور به کتمان آن بودند.»! (98)
این ادعا در حالی مطرح میشود که با تحقیق در کتب اهل سنّت میتوان شواهد فراوانی جهت اثبات مقام معنوی و فضایل خدادادی امیر المؤمنین علیه السلام به دست آورد؛ همان مقاماتی که در این شبهه از آن، به «سرّ مکتوم ولایت» تعبیر شده است. همچنین میتوان نصوص امامت و ولایت آن حضرت علیه السلام را نیز از آن منابع استخراج نمود؛ زیرا که تاریخ رسالت پیامبر صلّی الله علیه و آله از تاریخ تبلیغ این تعالیم جدایی ناپذیر است. تلاشهای علمی علّامه مجاهد شیخ عبدالحسین امینی قدس سرّه در کتاب گرانقدر «الغدیر فی الکتاب و السنّة و الادب»، اثر ارزشمند علّامه میرحامد حسین هندی قدس سرّه به نام «عبقات الانوار»، تألیف گرانقدر قاضی نورالله شوشتری به نام «احقاق الحق» و مکاتبات عالمانه علّامه سید عبدالحسین شرف الدین قدس سرّه در «المراجعات»، به روشنی اثبات میکند که آن چه شیعه به عنوان «مکتب امامت و خلافت علوی و مقامات معنوی امامان علیهم السلام » بدان معتقد است و از آن در این دوران دفاع میکند، همگی با استفاده از کتب مخالفان این مکتب قابل دفاع و اثبات میباشد و این خود مؤید آن است که این مباحث هرگز جنبه محرمانه نداشتهاند. اگر حضرت امیر علیه السلام به افشاگری در این باره نمیپرداختند، تنها به آن سبب بود که با توجه به اقدامات بیست و سه ساله پیامبر صلّی الله علیه و آله از یوم الانذار تا غدیر خم، برای آن حضرت علیه السلام وظیفه ویژهای همچون پیامبر صلّی الله علیه و آله در ابلاغ، دفاع و ترویج این مقامات وجود نداشت؛ زیرا جامعه مسلمانِ آن زمان به اندازه کافی در این باره مطّلع و آگاه بود. لذا آن حضرت علیه السلام جز اتمام حجت با منکران و تنبه غافلان، کار دیگری انجام ندادند؛ چرا که دیگر در این مرحله، امت اسلامیست که وظیفه دارد به امام و حجت الهی رجوع نماید. از اینرو افشاگری محدود و خصوصی امام علیه السلام در آن دوران، دلیلی بر محرمانه بودن این معارف و نیز دلیلی بر عدم رشد و آمادگی مخاطبان آن نمیباشد؛ بلکه خود نشانگر جو خفقان عمومی و سلطه استبدادی خلفا بر جامعه است که بیش از این به امیر المؤمنین علیه السلام اجازه تبلیغ علنی داده نمیشُد. به راستی باید پرسید:
آن حضرت علیه السلام از کدام مقام معنوی میخواست سخن بگوید که پیامبر صلّی الله علیه و آله به حکم وظیفه ابلاغ هدایت، جامعه اسلامی را از آن آگاه نکرده بودند؟ آیا مقامات معنوی امیرالمؤمنین علیه السلام را «سرّ مکتوم» تلقّی کردن، معنایی جز فراموش نمودن و زیر سؤال بردن تبلیغات پیامبر صلّی الله علیه و آله در دوران نبوت دارد؟! به راستی کدام مقام معنویست که جامعه اسلامی برای پیمودن راه هدایت نیازمند به آگاهی یافتن از آن باشد و شیعه نتواند اصول آن را از کتابهای اهل سنّت اثبات کند؟
نکته دیگر
با توجه به تضاد آشکار شبهه مذکور با ادعای دیگر ابراز کننده آن مبنی بر این که: «امام به جای تأکید بر خلافت اهل بیت، بر علم و دانش و محوریت علمی و معنوی آنان تأکید دارد.»! (99) و تأکید این نظریه پرداز وحدت اسلامی به تداوم این شیوه در این زمان، چنانچه مطرح کرده:
«فرق بین مسأله خلافت و امامت یکی از پایههای محکم تقریب است.»! (100) این سؤال مطرح میشود:
هدف از این تناقض گوییها در این قبیل اظهارات چیست؟ پاسخی که میتوان دریافت این است: به زعم این افراد، مقامات معنوی اهل بیت علیهم السلام تا آنجایی قابلیت طرح عمومی را دارند که شنونده را به این نتیجه نرساند که حقّ شخصی امیرالمؤمنین علیه السلام غصب گردیده و آن حضرت علیه السلام از این حقِّ شخصی خدادادی محروم گشته و خلفای ثلاث میراث آن حضرت علیه السلام را به تاراج بردهاند. به زعم این افراد، هر کجا که طرح مقامات معنوی اهل بیت علیهم السلام به مطرح شدن غصب حقّ شخصی حضرت امیر علیه السلام از سوی خلفا بینجامد، دیگر این مطالب از اسرار مکتوم محسوب خواهد شد؟! لذا هرگاه تأکید بر خلافت و یا تأکید بر مقامات معنوی و مرجعیت علمی اهل بیت علیهم السلام بخواهد به طرح مباحث فوق منجر گردد و یا سؤالاتی را در این زمینه پدید آورد، به دلیل آن که از محدوده اثبات وجود حکومت در اسلام فراتر رفته و در پی شناخت خلیفه حق و معرّفی خلیفه غاصب میباشد؛ بایستی به بهانه اسرار بودنِ آنها، به فراموشی سپرده شود و یا فراتر از آن، به دلیل مطرح کردن غصب حقّ شخصی امیرالمؤمنین علیه السلام توسط خلفا، از اعتبار ساقط گردد؛ چنانچه با تأکید بر این که: «این سخنان را نباید بر دفاع از حقّ شخصی … حمل کرد.»! (101) ابراز شده:
«درباره مسائل مربوط به خلافت از قول علی (ع) در تواریخ و احادیث، مطالب زیادی دیده میشود که هیچگاه با یک میزان و معیار علمی، همساز و همخوان با شیوه آن حضرت و با هدف او از طرح این مسأله ارزیابی نگردیده است و اگر چنین ارزیابی شوند، بسیاری از آن مطالب با منش و روش و رفتار علی (ع) با خلفا سازگار نیست … اگر همین را معیار برای تشخیص صحت و سقم منقولات از آن حضرت در مورد خلافت قرار دهیم، خواهیم دید بخش مهمی از آنها از جمله فقراتی از کتاب معروف «سلیم بن قیس» با این معیار همخوانی ندارد.»! (102) حال باید پرسید:
روش امیرالمؤمنین علیه السلام در رفتار با خلفا چگونه و از کجا تشخیص داده میشود؟ آیا کشف این سیره جز از طریق مراجعه به آنچه در تواریخ و احادیث (از اقوال و افعال امام علیه السلام ) به ثبت رسیده است، امکانپذیر میباشد؟ دقّت فرمایید:
معیار و ملاک برای دستیابی به سیره امیرالمؤمنین علیه السلام در رابطه با خلافت و خلفا، رجوع به اخبار و اطّلاعات مندرج در کتب تاریخ و حدیث است. (103) لذا هرگز منطقی نمینماید که قبل از مراجعه به منابع فوق و تنها بر اساس ساختههای ذهنی خود، معیاری برای عملکردهای حضرت امیر علیه السلام بسازیم و سپس آن را پایه و معیاری برای تشخیص صحت و سقم اسناد تاریخی و احادیث مربوط به عملکردهای آن حضرت علیه السلام با خلفا قرار دهیم. به عبارت دیگر، کشف سیره حضرت امیر علیه السلام در رابطه با خلافت و خلفا، از بررسی مطالب مندرج در تواریخ و احادیث به دست میآید و در واقع فرع بر مراجعه به این روایات و منقولات و نتیجه حاصل شده از مطالعه آنها است، حال چگونه میتوان همین ثمره و مکشوف را به طور کاذب از جایی دیگر به دست آورد و آن را در جهت تشخیص صحت و سقم منبع واقعی و اصیل کشف این نتیجه گیریها به کار برد و حاکم قرار داد؟! این معیار باطلیست که به کار بردن آن جز بر تلاش همه جانبه ابراز کننده آن برای فراموشی غصب حقّ شخصی امیرالمؤمنین علیه السلام و مطاعن خلفا، دلیل دیگری ندارد؛ زیرا که بر هر پژوهشگری مبرهن است که فهم رفتار علوی از مراجعه به تاریخ و احادیث مربوط به سیره ایشان به دست میآید و تا بدین منابع رجوع نگردد، سخن گفتن از سیره امیرالمؤمنین علیه السلام در هر موردی بیمعنی خواهد بود. ادعای پرهیز امام علیه السلام از تأکید بر حقّ شخصی غصب شده خود توسط خلفا از کجا به دست آمده است که بخواهد به عنوان معیاری معتبر و علمی جهت زیر سؤال بردن مندرجات کتب تاریخ و احادیث شیعه عنوان گردد؟! این چنین منش در مشی علمی، معنایی جز تأویل متون و برگرفتن مؤید و رد کردن آنچه بر خلاف نظر شخصی و از پیش طرّاحی شده محقّق است، ندارد. در واقع در چنین روشی، فرد به دنبال کشف واقعیت نمیباشد؛ بلکه سعی دارد تا آنچه را خود از پیش به عنوان واقعیت مسلّم پذیرفته و پسندیده است، با توسل به شواهدی چند و رد سایر مدارک، به کرسی بنشاند!!
یکی از تحلیلهای ناسره تاریخی که از سوی برخی وحدت طلبانِ افراطی و جهت انکار هر گونه اختلافات اساسی میان امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفا ابراز گردیده، مربوط به مشاوره خلفا با آن حضرت علیه السلام و مراجعه آنان به ایشان میباشد. چنانچه ادعا شده:
«او (104) پاسخ مشکلات خویش را نزد علی میجست و مسائلی را که برایش روشن نبود از علی سؤال مینمود و فتاوای قضایی علی را اجرا میکرد و علی نیز چون معشوق مهربان! عاشق خویش! را هدایت و راهنمایی میکرد و از هیچ گونه خیرخواهی و کوششی دریغ نمیورزید که به سیره عملی آن حضرت در عهد خلافت عمر نیز میپردازیم تا حسن روابط! این دو شخصیت بزرگ تاریخ اسلام روشن گردد.»! (105)
در بخشهای بعدی به طور مشروح به نقد و بررسی نظریه «حسن روابط» میپردازیم و شواهد تاریخی مختلفی را جهت نقض این دیدگاه میآوریم؛ اما آن چه هم اکنون در صدد ارزیابی آن هستیم پاسخ به این سؤال است که آیا صرف ارائه مشورت و رایزنی در مسائل مختلفی که گریبان گیر خلفای غاصب گردیده و آثار سوء عجز یا انحراف آنها در حلّ و فصل این مسائل، پایههای دین اسلام را هدف قرار داده است، میتواند دلیلی برای روابط «عاشق و معشوقی»! میان طرفین این مشاوره قلمداد شود؟ یا این که: «باید اذعان داشت که اگر امام علیه السلام در این موارد به کمک خلفا نمیشتافت، مسلمانان دچار سرگشتگی بزرگی میشدند و ممکن بود بسیاری از آنها دست از اسلام بردارند، به ویژه با توجه به این که گاهی سؤال کننده هنگام دریافت نکردن پاسخ، اصل اسلام را زیر سؤال برده و آن را دین باطل اعلام میکرد.» (106) پاسخ به این سؤال نیازمند به پژوهشی گسترده در موارد مشاوره خلفا با امیرالمؤمنین علیه السلام و ارائه تحلیل و تفسیر صحیح از آنها میباشد. اما نخست، تنها به عنوان یک پاسخ نقض، به بیان این نکته میپردازیم که با مطالعه تاریخ میتوان به مواردی نظیر نظرخواهی معاویه از حضرت امیر علیه السلام نیز دست یافت.
جدول زیر نمایشگر موارد مراجعه معاویه به حضرت علی علیه السلام میباشد که از کتاب ارزشمند «علی علیه السلام و الخلفاء» تألیف محقّق معاصر شیخ نجم الدین عسکری اقتباس شده است.
(القسم الخامس) بعض مراجعات معاویة بن أبی سفیان إلی أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام / / 349
ردیف / / موضوع / / مراجعات معاویة بن أبی سفیان إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام التی أوردها علماء السنة / / 351
(1) - احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم نباش للقبور / / 352
(2) - احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم من وجد رجلاً … فقتله / / 352
(3) - احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم رجلین تنازعا فی ثوب / / 354
(4) - احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی رجل تزوج ببنت فزف إلیها غیرها / / 354
(5) - پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب مسائل ابن الأصفر / / 355
(6) - پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب مسائل ملک الروم / / 357
(7) - پرسش علمی – مذهبی / / مراجعة أخری له فی جواب مسائل ملک الروم / / 358
بر هیچ پژوهشگر آگاهی پوشیده نیست که روابط معاویه و امیرالمؤمنین علیه السلام هرگز دوستانه نبوده و این مراجعات و کسب مشورتها، هیچ گاه بر حسن روابط طرفین این رایزنیها دلالت ندارد. مگر این که بخواهیم در تیره بودن روابط امام علیه السلام با معاویه نیز احتیاط به خرج داده و جهت حفظ وحدت اسلامی تنها به این مقدار اکتفا کنیم که: «اما اینکه معاویه را مورد مؤاخذه قرار داد بدین جهت بود که … کار او از مرز اختلاف در رأی گذشت …»! (107)
بنابراین صرف انجام مشورت، بیانگر انگیزه طرفین آن نمیباشد و برای دست یابی به تحلیل صحیحی از مراجعات خلفا به حضرت امیر علیه السلام لازم است تا تک تک موارد این مراجعات را به طور دقیق مورد بررسی قرار داده، در هر یک، موضوع و نحوه مراجعه را معین نموده و آن گاه بر اساس اطّلاعات آماری و دقّت نظرهای علمی به نتیجه گیری بپردازیم. لذا با مراجعه به کتاب «من نور علی، الجزء الثانی، علی و الخلفاء» (108) تألیف شیخ نجم الدین عسکری، جدولی تنظیم شده است که علاوه بر ارائه فهرست مراجعات درج شده در این کتاب، موضوع و نحوه هر مراجعه نیز در آن مشخّص میباشد.
ردیف / / نحوه مراجعه / / موضوع / / (القسم الثانی) بعض مراجعات أبیبکر إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام / / 73
(1) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب الیهود / / 75
(2) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب الجاثلیق / / 76
(3) - ابتدا مشاوره با صحابه صورت گرفته وامام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم رجل کان ینکح کما … / / 77
(4) - ابتدا مشاوره با صحابه صورت گرفته و سپس از امام علیه السلام نظرخواهی شده است / / امور نظامی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی غزو الروم / / 78
(5) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم شارب الخمر ادعی أنه شربه مع الجهل بالحرمه / / 78
(6) - نحوه مراجعه ذکر نشده، ظاهراً امام علیه السلام حاضر بوده و پاسخ فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی رجل تزوج … فولدت فی یومها / / 81
(7) - ابتدا از صحابه سؤال شده و امام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی بناء مسجد علی ساحل البحر لم یتمکنوا من بنائه / / 82
(8) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب سؤال النصرانیین / / 83
(9) - به امام علیه السلام خبر رسیده و ایشان مداخله فرمودهاند / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب رسول ملک الروم / / 85
(10) - خود سؤال کننده به امام علیه السلام مراجعه کرده است / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب رأس الجالوت / / 86
(11) - به امام علیه السلام خبر رسیده و ایشان پاسخ فرمودهاند / / پرسش علمی – مذهبی / / سئل أبوبکر عن معنی قوله تعالی: (و فاکهة و أبا) فلم یعرف معنی أبا / / 88
(12) - به امام علیه السلام خبر رسیده و ایشان پاسخ فرمودهاند / / پرسش علمی – مذهبی / / سؤال أبی بکر عن معنی الکلالة و عدم معرفته معناه / / 93
(13) - سؤال کننده با امام علیه السلام مواجه میشود / / پرسش علمی – مذهبی / / سؤال أبی بکر عن مکان الله و جوابه بجواب لم یقبله الحبر الیهودی / / 94
(14) - نحوه مراجعه ذکر نشده، ظاهراً امام علیه السلام حاضر بوده و پاسخ فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم من قال لرجل … / / 97
ردیف / / نحوه مراجعه / / موضوع / / (القسم الثالث) بعض مراجعات عمر بن الخطاب إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام / / 99
(1) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / پرسش علمی - مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی معرفة رجل میت کان علیه أکفان منسوجة بالذهب / / 101
(2) - ابتدا امام علیه السلام مطلب را بیان فرموده وآنگاه عمر که حاضر بوده از ایشان سؤال کرده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم زوج أم الغلام / / 102
(3) - ابتدا امام علیه السلام مطلب را بیان فرموده وآنگاه عمر که حاضر بوده از ایشان سؤال کرده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم زوجة عبد عقبة / / 102
(4) - ابتدا مشاوره با صحابه صورت گرفته و سپس از امام علیه السلام نظرخواهی شده است / / امور مالی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم ما فضل من بیت مال المسلمین / / 103
(5) - ابتدا مشاوره با صحابه صورت گرفته و سپس از امام علیه السلام نظرخواهی شده است / / امور مالی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی تعیین مقدارما یجوز أخذه من بیت المال له و لعیاله / / 106
(6) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / امور مالی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی ترک بیع حلی الکعبة أو تقسیمه / / 107
(7) - ابتدا مشاوره با صحابه صورت گرفته و امام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی تعیین حد الشارب للخمر / / 109
(8) - ابتدا مشاوره با صحابه صورت گرفته وامام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم من شرب الخمر مدعیاً جواز شربه له / / 110
(9) - ابتدا مشاوره با صحابه صورت گرفته و سپس از امام علیه السلام نظرخواهی شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم جماعة شربوا الخمر فی الشام / / 113
(10) - به امام علیه السلام خبر رسیده و ایشان مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم قدامة لما شرب الخمر / / 115
(11) - ابتدا از صحابه سؤال شده و امام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم امام رأی رجلاً و امرأة علی … / / 119
(12) - ابتدا از صحابه سؤال شده و امام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی أنه لیس لأحد أن یصرف الناس إلی الجاهلیه / / 120
(13) - به درخواست طرفین به امام علیه السلام ارجاع شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم رجلین أودعا عند امرأة ودیعه / / 121
(14) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس ازامام علیه السلام نظرخواهی شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی أن المملوک له أن یتزوج / / 123
(15) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی مقدار طلاق الأمه / / 124
(16) - ارجاع مستقیم طرفین به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی رجلین اختصما معه / / 127
(17) - ارجاع مستقیم طرفین به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی اعرابی اشتری إبله / / 128
(18) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم من بقرته قتلت جمل غیره / / 129
(19) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی لزوم الغسل عند … / / 130
(20) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی أن الحجر الأسود یضر و ینفع / / 133
(21) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی محرمین أکلوا بیض نعامه / / 139
(22) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی مقتول عثرعلیه فی الکعبة لم یعرف قاتله / / 141
(23) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی تعیین زمان الفتنه / / 146
(24) - برخورد اتفاقی با امام علیه السلام و مداخله آن حضرت در مسأله / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی رجل من الصحابة قال أحب الفتنه / / 147
(25) - ابتدا مشاوره با صحابه صورت گرفته وامام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / امور نظامی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی فتح بیت المقدس / / 155
(26) - ابتدا مشاوره با صحابه صورت گرفته و سپس از امام علیه السلام نظرخواهی شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی قضیة معن ابن زائده / / 159
(27) - ابتدا امام علیه السلام مطلب را بیان فرموده وآن گاه عمر که حاضر بوده از ایشان سؤال کرده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی الرجل الذی أمره أمیرالمؤمنین علیه السلام أن یمسک عن امرأته / / 161
(28) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام لإجابة غلام یهودی / / 161
(29) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب قیصر ملک الروم / / 168
(30) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس ازامام علیه السلام سؤال شده است / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب مسائل ملک الروم / / 175
(31) - به امام علیه السلام خبر رسیده و ایشان پاسخ فرمودهاند / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب أحبار الیهود / / 179
(32) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب کعب الأحبار / / 189
(33) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب أسقف نجران / / 197
(34) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب الیهودیین صدیقی النبی صلّی الله علیه و آله / / 201
(35) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب قوم من الیهود / / 203
(36) - حضور اتّفاقی امام علیه السلام و پاسخ آن حضرت به مسأله / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب کعب بن الأشرف و مالک بن صیفی / / 205
(37) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب النسوة الأربعین / / 206
(38) - به امام علیه السلام خبر رسیده و ایشان پاسخ فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم المرأة التی … / / 211
(39) - با توجه به نقلها، مراجعه مستقیم صورت نگرفته است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم امرأة ولدت لستة أشهر / / 214
(40) - ابتدا از صحابه سؤال شده و امام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم امرأة … و هی مضطره / / 221
(41) - برخورد اتّفاقی با امام علیه السلام و مداخله آن حضرت در مسأله / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم المرأة … المجنونه / / 224
(42) - برخورد اتّفاقی با امام علیه السلام و مداخله آن حضرت در مسأله / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم المرأة الحامل التی اعترفت … / / 230
(43) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی ترک الحد عن أبی بکره / / 235
(44) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی امر امرأة ولدت ولداً له بدنان / / 240
(45) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حرة و أم ولد تنازعتا فی ولد و بنت / / 242
(46) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی دیة الجنین الذی اسقطته أمه خوفاً من عمر / / 247
(47) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم من … و هو صائم / / 250
(48) - ارجاع مستقیم طرفین به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم من طلق امرأتة بغیر لفظ الطلاق / / 251
(49) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی کیفیة بیع بنات الملوک / / 261
(50) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی أخذ الجزیه / / 262
(51) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی تعیین میقات المعتمر / / 264
(52) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام پرسش / / علمی مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی معنی الحمدلله / / 265
(53) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی قضیة القطف (فراش کسری) / / 265
(54) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی تقسیم سواد الکوفه (أراضیها) / / 267
(55) - ابتدا از صحابه سؤال شده و امام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی تعیین ابتداء التاریخ (الهجری) / / 268
(56) - ابتدا با صحابه مشورت شده و امام علیه السلام نظرشان را فرمودهاند / / امور نظامی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی محاربة الفرس / / 270
(57) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی إرث الجد / / 275
(58) - برخورد اتّفاقی با امام علیه السلام و مداخله آن حضرت در مسأله / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی امرأة أنکرت ولدها / / 277
(59) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی امرأة ولدت ولداً أحمر و هی سوداء / / 282
(60) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی امرأة اتهمت الرجل الأنصاری / / 283
(61) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی سارق قطع إحدی رجلیه و إحدی یدیه / / 286
(62) - در دو نقل مراجعه غیر مستقیم بوده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم رجل ضرب قاتل أخیه حتی ظن أنه قتل فبریء فأراد قتله ثانیاً / / 287
(63) - برخورد اتّفاقی با امام علیه السلام و مداخله آن حضرت در مسأله / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم امرأة تزوجت بشیخ فمات الشیخ … / / 289
(64) - ارجاع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم امرأة تشبهت بأمة رجل / / 291
(65) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم رجل … / / 291
(66) - ارجاع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم یتیمه … / / 292
(67) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی رجلین تنازعا فی ثمانیة دراهم / / 295
(68) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی رجل مقتول وجدوه فی المحراب و علیه لباس النساء / / 299
(69) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی امرأتین تنازعتا فی ولد / / 307
(70) - امام علیه السلام در صحنه حاضر شده و مداخله فرموده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی الشاب المقدسی المجبوب / / 307
(71) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرموده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم رجل قال لزوجته … / / 312
(72) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرموده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خمسة أخذوا فی الزنا / / 313
(73) - ابتدا از صحابه سؤال شده و سپس از امام علیه السلام سؤال شده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی مولود له رأسان و … / / 314
(74) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی مقدار دیة رجل ضربه آخر فقطع قطعة من لسانه / / 320
(75) - در دو نقل مراجعه غیر مستقیم بوده است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی رجل أراد قتل قاتل أخیه مرة ثانیه / / 320
(76) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم عبد قتل سیده و مولاه / / 323
(77) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم رجل طلق امرأته مرة فی حال الکفر و مرتین فی الاسلام / / 324
(78) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم رجل … / / 324
(79) - ارجاع مستقیم سؤال کننده به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب النسوة اللاتی سألن عن … / / 325
(80) - برخورد اتّفاقی با امام علیه السلام و مداخله آن حضرت در مسأله / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی توریث ولد مال أبیه بعد حرمانه منه / / 326
(81) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم امرأة … / / 327
(82) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم المرأة المفقود عنها زوجها / / 328
(83) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم المجوس أهم أهل کتاب أم کفار / / 328
(84) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی أمور ثلاثة نسی أن یسألها رسول الله صلّی الله علیه و آله / / 329
(85) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / پرسش علمی – مذهبی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی تعیین مکان الله لما سئل عنه / / 333
ردیف / / نحوه مراجعه / / موضوع / / (القسم الرابع) بعض مراجعات عثمان بن عفان إلی أمیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام فی القضایا المشکله / / 335
(1) - به امام علیه السلام خبر رسیده و ایشان مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم امرأة ولدت لستة أشهر / / 337
(2) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی شیخ تزوج … / / 338
(3) - ارجاع مستقیم طرفین به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی رجل کانت له … / / 339
(4) - نحوه رجوع در نقلها متفاوت است / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم امرأة انصاریة مات زوجها / / 340
(5) - به امام علیه السلام خبر رسیده و ایشان مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم صید صاده المحل هل یجوز للمحرم أکله / / 342
(6) - امام علیه السلام در صحنه حاضر بوده و مداخله فرمودهاند / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم رجل … / / 344
(7) - رجوع مستقیم به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی مکاتبه … / / 344
(8) - ارجاع طرفین به امام علیه السلام / / احکام شرعی / / مراجعته إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فی حکم مولی لطم عین رجل من قیس فنزل فیها الماء فلم یبصر / / 345
نتایجی که از بررسی این جدول در رابطه با مراجعات خلیفه اول به امیرالمؤمنین علیه السلام حاصل میشود، بدین قرار است: در مجموع، 14 مورد مراجعه جمع آوری گردیده که به ترتیب شامل: پرسشهای علمی - مذهبی، 9 مورد؛ احکام شرعی (اعم از سؤالات فقهی، احکام جزایی و قضاوتها)، 4 مورد و امور نظامی، تنها 1 مورد میباشد و در امور مالی نیز هیچ مراجعهای در این کتاب ثبت نگردیده است.
نکته قابل توجه در این موارد، نحوه مراجعه خلیفه اول به امیرالمؤمنین علیه السلام است که تنها در 4 مورد به امام علیه السلام مراجعه
مستقیم و ابتدایی صورت گرفته است که 3 مورد آن مربوط به پرسشهای علمی - مذهبی و 1 مورد آن مربوط به احکام شرعی میباشد. در سایر موارد، تنها در 1 مورد دیگر (نظامی) پس از مشاوره با صحابه از ایشان نیز نظرخواهی شده است. به عبارت دیگر در 9 مورد
باقی مانده، امکان مراجعه به امام علیه السلام و یا حضور ایشان در صحنه نادیده انگاشته شده و در واقع هیچ مراجعهای از سوی خلیفه به امیرالمؤمنین علیه السلام صورت نگرفته است؛ بلکه این خود امام علیه السلام بودهاند که علیرغم این بیتوجهیها در 2 مورد پس از مشاوره خلیفه با صحابه نظرشان را مطرح کرده؛ در 2 مورد به علّت حضور در صحنه، خودشان اقدام به مداخله نمودهاند؛ در 3 مورد نیز چون به امام علیه السلام خبر رسیده، اقدام فرمودهاند؛ و در نهایت، در 2 مورد هم خود سؤال کننده به ایشان مراجعه داشته است.
با این اوصاف، قضاوت درباره این قبیل اظهار نظرها را به عهده خواننده فرهیخته مینهیم؛ اظهاراتی که با استناد به ردیف 3 مندرج در
جدول مدعی است: «و اینچنین ابوبکر خلیفه اول، مسائل مشکل و قضایای دشوار را از امام علی (ع) استفتاء میکرد.»! (109) و یا گفتهاند:
«ابوبکر در مدت خلافت خود در کارهای مهم با علی (ع) مشورت میکرد.»! (110) در ناروا بودن ادعای اخیر کافیست بدانید که ابوبکر در پایان حیات خود، عمر را به جانشینی اش منصوب کرد. «ابوبکر با در نظر گرفتن مخالفتهایی که بعداً خواهد شد ابتدا عبدالرحمان بن عوف را فراخواند و تصمیم خود را با وی در میان گذاشت و پس از امتناع وی، اجازه وی را به چنگ آورد. شخص دومی را که ابوبکر از تصمیمش باخبر ساخت عثمان بن عفان بود. مطلب قابل ذکر در اینجا این است که وقتی ابوبکر با هر دوی آنها صحبت کرد، به آنها گفت که جریان گفتگوها را با کسی در میان نگذارند … به هر حال مضاف بر اینکه نَفس جریان سؤال برانگیز است، این مسأله نیز وجود دارد که چرا ابوبکر، فقط با این دو مشورت کرد و دیگران از جمله صحابه بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله را دخیل نکرد؟
جالب توجه است که عبدالرحمان بن عوف از قبیله بنی زهره و عثمان بن عفان از قبیله بنی امیه هر دو از دوستان قدیمی ابوبکر بودند و
توسط او نیز مسلمان شده بودند و جزء گروه ابوبکر و عمر بوده و بعدها نیز دیده میشود که جزء شورای شش نفره عمر درمی آیند. به هر حال در صورتی هم که ابوبکر واقعاً نظر مشورتی داشته است، متأسفانه با علی علیه السلام که به قول دکتر نوری جعفر - نویسنده مصری - (111) اَولی به رعایت و حساب از دیگران بود، مشورت نکرد و این مشخصترین حق کشی مجدد، در این جریان بود.» (112)
نتایجی که از بررسی جدول در رابطه با مراجعات خلیفه دوم به امیرالمؤمنین علیه السلام حاصل میشود، بدین قرار است: در مجموع، 85 مورد مراجعه گردآوری گردیده که به ترتیب شامل: احکام شرعی (اعم از سؤالات فقهی، احکام جزایی و قضاوتها)، 59 مورد؛ پرسشهای علمی - مذهبی، 21 مورد؛ امور مالی، 3 مورد و امور نظامی، 2 مورد میباشد. جالب است که در مجموع این 85 مورد، تنها در 27 مورد به امام علیه السلام مراجعه ابتدایی و مستقیم صورت گرفته که 13 مورد آن در احکام شرعی، 13 مورد دیگر در پرسشهای علمی - مذهبی و 1 مورد هم در امور مالی است؛ در حالی که عوامفریبانه ادعا شده:
«حضرت عمر پیوسته! در مشکلات و گرفتاریها به حضرت علی (ع) مراجعه میکرد.»! (113)
دقّت در این موارد به وضوح ثابت میکند که خلیفه تنها در مواردی که گمان میکرده سایر صحابه از گره گشایی در کار او ناتوان اند، به امیرالمؤمنین علیه السلام رجوع کرده است؛ چرا که در 13 مورد دیگر - که باز هم مربوط به احکام شرعی و قضاییست - ابتدا از صحابه سؤال گردیده و ابتدا آنان طرف مشورت خلیفه بودهاند و سپس نظر امام علیه السلام پرسیده شده است. همچنین خلیفه در 2 مورد باقی مانده از امور مالی و نیز 1 مورد مواجهه با پرسشهای علمی - مذهبی، باز هم ابتدا به صحابه مراجعه کرده و سپس نظر آن حضرت علیه السلام را جویا شده است.
بنابراین، آمار علمی نشان میدهد در 42 مورد دیگر، هیچ گونه مراجعهای از جانب خلیفه دوم به امام علیه السلام صورت نپذیرفته و امکان دسترسی به ایشان و بالاتر از آن، حضور امیرالمؤمنین علیه السلام در صحنه نادیده انگاشته شده و خلیفه به واسطه اتّکا به رأی خود یا نظر دیگران، خود را از مراجعه به امام علیه السلام بینیاز دانسته است؛ به نحوی که آن حضرت علیه السلام جهت جلوگیری از ایجاد انحراف و بدعت - خود اقدام به مداخله فرمودهاند. هر چند که با تحلیل غلط از همین اقدامات امیرالمؤمنین علیه السلام ادعا میشود:
«علی (ع) حضور گسترده و بالایی در دوران عمر مییابد و در میان صحابه جایگاه صدارت! را به دست میآورد.»! (114) اینک با عنایت به وجود 42 مورد بیتوجهی خلیفه نسبت به امکان مراجعه به امیرالمؤمنین علیه السلام و نادیده انگاشتن آن از سوی خلیفه دوم، نظر شما را به نقل دیگری در این زمینه جلب میکنیم:
در منابع تاریخی چنین ثبت شده است که از عمر درباره مسألهای در باب احکام ازدواج و طلاق سؤال گردید و خلیفه در این زمینه حکمی داد که امیرالمؤمنین علیه السلام دربارهاش چنین فرمودند:
«این مطلب را نوشت در حالی که من حاضر بودم ولی با من مشورت نکرد و از من سؤال ننمود، گویی خود را با علمش از من مستغنی میدید. خواستم او را نهی کنم ولی با خود گفتم:
باکی ندارم تا خدا رسوایش کند. ولی مردم بر او عیب نگرفتند، بلکه تحسینش کردند و آن را سنّت قرار دادند و از او قبول کردند و آن را عمل درست حساب کردند، در حالی که قضاوتی کرد که اگر دیوانهای حکم میکرد بر او ایراد میگرفتند که چرا چنین قضاوتی کرده است (115).» (116)
همچنین سندهایی حاکی از استنکاف خلیفه دوم از قبول مشاورههای امیرالمؤمنین علیه السلام وجود دارد که ارائه میگردد:
«در سال پانزدهم هجرت عمر بن خطاب با علی علیه السلام مشورت کرد و علی علیه السلام به او گفت شخصاً به بیت المقدس نرود، ولی عمر نپذیرفت. میگویند که علی علیه السلام را به جای خود در مدینه مستقر کرد و خود به جابیه شام و فلسطین رفت و باز در همین سال با علی علیه السلام مشورت کرد که عایدی عراق و سایر دیار مفتوحه را چه باید کرد؟ و امیرالمؤمنین علیه السلام گفت:
آنچه عاید شود، باید هر ساله میان مقاتلین و مجاهدین همان دیار تقسیم گردد. ولی عمر نپذیرفت و عایدی را خزانه کرد و با صوابدید دیگران به تدوین دواوین پرداخت و حقوق ماهیانه و سالیانه مقرر کرد، آنچنان که در ایران باستان مرسوم بود.» (117)
نتایجی که از بررسی جدول در رابطه با مراجعات خلیفه سوم به امیرالمؤمنین علیه السلام حاصل میشود، بدین قرار است: در مجموع، 8 مورد مراجعه جمع آوری گردیده که تنها شامل احکام شرعی (اعم از سؤالات فقهی، نحوه اجرای حدود و قضاوتها) است و در سایر موارد هیچ مراجعهای ثبت نشده است که البتّه خود نشانگر مشاوره خلیفه با دیگران و عدم توجه او به حضور امام علیه السلام در جامعه و امکان بهره گیری از هدایتها و رهنمودهای ایشان میباشد. با کمال تأسف مشاهده میکنیم که در این موارد اندک هم تنها در 3 مورد رجوع مستقیم به امیرالمؤمنین علیه السلام صورت پذیرفته و در سایر موارد (به واسطه حضور امام علیه السلام در صحنه یا خبر دار شدن) خود ایشان علیه السلام اقدام به مداخله فرمودهاند. جالبتر این که در یکی از همین معدود موارد (ردیف 5 جدول) عثمان با این جمله امام علیه السلام را مورد خطاب قرار میدهد که:
«انَّک لَکثیرُ الخلاف علَینا؛ تو بسیار با ما مخالفت میکنی.» (118)
دقّت در این عبارات حاکی از اوج حسن روابطیست که میتوان در بحث مراجعات خلیفه سوم به امیرالمؤمنین علیه السلام بدان قائل شد! چرا که: «از سخن عثمان که به امام علیه السلام میگوید:
«انَّک لَکثیرُ الخلاف علَینا» به خوبی میتوان استفاده کرد که امام علیه السلام در موارد مختلفی با عثمان درگیر میشده است. البته معلوم است که مخالفت امام علیه السلام با وی از روی عناد و هوای نفس و خودخواهی نبوده است؛ بلکه هنگامی که امام علیه السلام میبیند خلیفه با حکمی از احکام الهی مخالفت نموده و بدعتی را پایه ریزی مینماید با وی به مخالفت میپردازد و این مطلب از تتبع موارد درگیری امام علیه السلام با عثمان کاملاً روشن میگردد. مثلاً در مورد خوردن از گوشت صیدی که دیگری به انسان هدیه کرده است، عثمان در حال احرام آن را تناول میکند و هنگامی که امام علیه السلام آیه قرآن را که میفرماید حرِّم علَیکُم صید الْبرِّ ما دمتُم حرُماً (119) تلاوت میکند، به جای آنکه به اشتباه خود اعتراف نماید با ناراحتی تمام میگوید:
این غذا را بر ما تلخ کردی!» (120) در حالی که در راستای تحلیلهای وحدت طلبانه ابراز شده:
«اوضاع در دوران عثمان بن عفان نیز به مانند خلیفه پیشین بود که او در بسیاری! از مسائل اعتقادی و فقهی به شکلی که کتب حدیث و فقه و تاریخ آن را نگاشتهاند، به آن حضرت رجوع میکردند.»! (121) جهت درک اعتبار علمی ادعای فوق به این سند تاریخی نیز توجه نمایید:
«عثمان با امام علیه السلام در نحوه برخورد با فرزند عمر مشورت نمود.
حضرت نظر داد که وی را قصاص نموده و اعدام نمایید زیرا دستش به خون مسلمان بیگناهی آلوده شده است. البته عثمان نظر امام علیه السلام را نپذیرفت.» (122) بدین ترتیب در این ماجرا (123) ؛ «عثمان سخن عمرو بن العاص را بر سخن امام علی علیه السلام و مهاجرین و انصار ترجیح داد.» (124)
از مجموع 107 مورد مراجعه گردآوری شده در این جدول، تنها 3 مورد مربوط به امور مالی و 3 مورد نیز مربوط به امور نظامی میباشد که در هیچ کدام از این موارد اندک نیز امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از نظرخواهی عمومی یا خصوصی خلیفه، آغاز به ارائه مشورت نفرمودهاند. حال این سؤال مطرح است که در طول دوران 25 ساله حکومت خلفا، تنها با استناد به وجود 6 نوبت مداخله غیر ابتدائی امام علیه السلام در امور مالی و نظامی (که در واقع مربوط به امور دولتی و فعالیتهای سیاسی و جهادی میشود) چگونه میتوان گفت:
«آن حضرت در تمام! صحنههای سیاسی و جهادی آن دوران در نقش عالیترین مشاور امین و صدیق خلفا، حضور فعال! داشت.»! (125) آیا تمام صحنههای سیاسی و جهادی در آن دوران 25 ساله، در همین 6 مورد اندک خلاصه میشود؟! تاریخ نشان میدهد که این گونه موارد در هر حکومتی بیش از این تعداد است. با کمی تأمل «به صراحت میتوان گفت که با حاکم شدن گروه ابوبکر و عمر، دوران انزوای سیاسی حضرت علی علیه السلام شروع شد و این دوران 25 سال بطول انجامید.» (126)
از مجموع 107 مورد مراجعه گردآوری شده در این جدول، 71 مورد مربوط به مراجعه در مسائل فقهی و احکام قضایی و 30 مورد مربوط به مراجعه در پرسشهای علمی و مذهبی میباشد که در مجموع 101 مورد را تشکیل میدهند. توقّع ما از مطالعه تحلیلهای وحدت طلبان افراطی آن است که با توجه به ادعاهایی از قبیل: «عمر نیز کاری را بدون مشورت او انجام نمیداد.»! (127)
خلیفه دوم میگفت:
… ما از جانب پیامبر مأموریم که با علی مشورت کنیم.»! (128) «خلیفه دوم معمولاً نظر آن حضرت را بر نظر سایر صحابه مقدم میداشت.»! (129) «قبل از وی ابوبکر و بعد از وی عثمان نیز همواره! از علی مشورت میکردند.»! (130) «مضاف بر نقشی که حضرت علی (ع) در بیست و پنج سال حکومت خلفای راشدین داشت که تماماً نقش مشاوره و راهنمایی بود.»! (131) «آنها نیز او را بعنوان مشاور در کلیه امور مورد توجه قرار دادهاند.»! (132) در تمامی این 101 مورد و یا حداقل در اکثر این موارد، خلفا به طور مستقیم و بیواسطه به امیرالمؤمنین علیه السلام مراجعه نمایند؛ در حالی که (در طول 25 سال) ارقام تنها 17 مورد مراجعه مستقیم در مسائل و احکام فقهی - قضایی و 16 مورد مراجعه مستقیم در مسائل علمی - مذهبی را نشان میدهد که در مجموع شامل 33 مورد از 101 مورد بوده و کمتر از یک سوم موارد ثبت شده است. به عبارت دیگر در 68 مورد باقی مانده یا از سوی خلیفه هیچ توجهی به حضور امام علیه السلام صورت نگرفته (42 مورد) و یا به هر دلیلی؟! خلیفه وقت نخواسته است تا به امام علیه السلام رجوع نماید. لذا ابتدا نظر سایرین را جویا شده و سپس از امام علیه السلام سؤال کرده است (16 مورد). در مواردی هم، چون خلیفه حضور ایشان را نادیده انگاشته، امیرالمؤمنین علیه السلام خود به عنوان یکی از افراد حاضر در جمعیت نظرشان را بیان فرمودهاند (10 مورد). البتّه کشف دلایل این بیتوجهیها چندان هم دشوار نمیباشد؛ کافیست سیاستهای خلفا در هدف قرار دادن امامت را از یاد نبریم. در یک جمله میتوان گفت که خلفا، «از هر نوع عمل و حتی سخنی که به تقویت اعتبار اجتماعی او بینجامد احتراز میکردند.» (133)
«این طور نبوده است که خلفا از آن حضرت به عنوان مشاور و وزیر دعوت به شرکت در اداره حکومت کنند و آن حضرت نیز بپذیرند و سپس این مطلب نشانی بر موافقت و همدلی حضرت با خلفا دانسته شود. بلکه خلفا این مقدار نیز انصاف و دلسوزی برای امت نشان ندادند و مردم را از تدبیر و درایت امیرالمؤمنین محروم کردند و آن حضرت در انزوای سیاسی و اجتماعی به کشاورزی و حفر چاه مشغول گشتند و اگر گهگاه برای حلّ مشکلات به سراغ آن حضرت میرفتند، از این جهت بود که برای باز شدن گرهها چارهای جز این نداشتند و اگر تحسین و تمجیدی از جانب آنها در حقّ امیرالمؤمنین در تاریخ به چشم میخورد برای آن است که انکار فضایل آن بزرگوار ممکن نبوده است.» (134)
خلفا بر اساس نیازشان به عدم رسوایی و به علّت جهل در شناخت اسلام (135) و قوانین شرعی حکومت داری - به ویژه در امور قضایی - تنها گاهی به ایشان علیه السلام مراجعاتی داشتهاند که خود دلیلی بر عدم لیاقت و کاردانی آنها «به عنوان تکیه زننده بر جای پیامبر صلّی الله علیه و آله » در امر خلافت میباشد. در مقابل نیز امیرالمؤمنین علیه السلام در 42 مورد نادیده انگاشتن آن حضرت علیه السلام از سوی خلفا، با مداخله خود در حلّ و فصل این مسائل، ضمن جلوگیری از برخی بدعتها و انحرافات، عدم شایستگی آنان در رهبری امت را اعلان و اثبات فرمودهاند؛ به گونهای که صفحات تاریخ شاهد ثبت موارد فراوانی از اعترافات خلیفه دوم به عجز علمی خود و برتری امام علیه السلام میباشد. البتّه این قبیل اعترافها هرگز دلیل بر همیاری، حسن روابط و نظر مساعد امام علیه السلام به آنان نمیباشد، چرا که معاویه نیز در مواردی به منزلت والای امام علیه السلام اعتراف میکند (136) و بدیهیست که اگر صرف این قبیل اعترافات بتواند به عنوان نشانهای بر وجود روابط حسنه تلقّی شود، باید قائل به وجود این رابطه دوستانه میان معاویه و امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بشویم؟!!
همان طور که گفتیم یکی از دلایل مداخله امام علیه السلام در حلّ پارهای مسائل مطرح شده در عصر خلفا، اعلان و اثبات عدم لیاقت خلفا در رهبری جامعه اسلامی بود؛ شواهد تاریخی نشان میدهد که خلیفه دوم در عصر خویش درباره یکی از مسائل و احکام ارث (که از آن به «عول» تعبیر میشود) قانونی وضع کرد که تاکنون مورد قبول پیروان او باقی مانده است. (137) امام علیه السلام حکم عمر در این زمینه را بدعتی میدانست که ناشی از جهل وی به احکام خدای متعال است؛ آن حضرت علیه السلام ضمن مخالفت با خلیفه در این مسأله، امت اسلامی را نیز مورد مؤاخذه قرار داده و میفرمایند:
«سبب بروز این بدعتها آن است که رهبری جامعه اسلامی را به افرادی که لیاقت آن را نداشتند سپردید. اگر قدرت حکومت در دست کسی که خداوند او را مشخص کرده است بود، مسأله عَوْل مطرح نمیشد و هیچگاه اختلاف در احکام خدا پیش نمیآمد؛ زیرا علم تمام این امور نزد علی وجود دارد.» (138) همچنین به هنگام مواجهه با جملاتی نظیر «اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود» به یاد داشته باشید که: «عمر این جمله را درباره کسی بکار برد که خود با قریش همدست شده و حقّ او را غصب کردند.» (139)
نکته مهمی که در تحلیل اعترافات خلفا نباید از یاد برد، این است که این قبیل ادعاها در یک افق دیگر، به جهت توجیه و سرپوش نهادن بر غصب حکومت حقّه و الهیه امام علیه السلام عنوان گردیده است. لذا ادعای مشورت همیشگی با امیرالمؤمنین علیه السلام آن هم در تمامی امور کشوری و لشکری، در واقع مغالطهای بود که در پاسخ به اعتراض کنندگانی همچون ابن عباس مطرح میشُد. به این سند تاریخی دقّت نمایید:
«عمر در دوران خلافتش به ابن عباس گفت:
علی برای حکومت از من و ابی بکر سزاوارتر بود. ابن عباس بلافاصله پرسید:
چرا با اعتراف به این مطلب، وی را کنار زدید؟
عمر فوراً پاسخ داد:
بدون مشورت و اذن او تصمیم نمیگیریم!» (140) و بدین ترتیب راه اعتراض را بر هر گونه مخالفتی با حکومت غاصبانه خود، مسدود کرد. همچنین اقدامات خلفا جهت کسب مشورت از صحابه را میتوان به نوعی سیاستمداری نیز تحلیل کرد که به واسطه آن، صحابه احساس مشارکت در امور مملکتی و اداره جامعه را نموده و به مقدار زیادی از اعتراضات آنان کاسته میشُد؛ به ویژه آن که ابوبکر در سقیفه با همین شگرد انصار را ساکت ساخت. همچنین شواهد تاریخی نشانگر آن است که خلیفه دوم در برخورد با برخی صحابه (که به کار گماردن آنان در پستهای حکومتی به مصلحتش نبود) پیشنهاد مشاور بودن را میداده است؛ برای مثال: «خلیفه از یک طرف در تلاش بود تا از خاندان عباس در مسائل حکومتی بهره بگیرد، لیکن همواره از اینکه آنان با کسب قدرت به حکومت دست یابند در هراس بود و لذا از این امر منصرف میشد. هنگامی که عامل و حاکم حمص (141) مرد، خلیفه نزد عبدالله بن عباس آمد و نظر او را نسبت به حکومت حمص جویا شد؛ ولی قبل از هر چیز نگرانی خود را با وی بیپرده مطرح ساخت … (142) ابن عباس نیز در جواب خلیفه گفت:
نمیخواهم عامل تو شوم … عمر سرانجام به عبدالله گفت:
پس به من مشورت بده …» (143) به نظر میرسد عمر بن خطّاب این سیاست را در سقیفه بنیساعده و از ابن ابی قحافه آموخته بود؛ زیرا همانطور که گفتیم ابوبکر با همین شگرد توانست انصار را وادار به سکوت کند:
«ابوبکر در پایان به آنها اطمینان داد که در صورت پذیرفتن زمامداری مهاجران، گروه انصار معاون ایشان خواهند بود و هیچ کاری بدون مشورت آنها صورت نمیگیرد.» (144) این سیاست در قبال امیرالمؤمنین علیه السلام نیز پیگیری میشُد تا به دیگران - تا بدین زمان - ، چنین القا شود:
«امامت و مرجعیت علمی امام علی (ع) حتی برای خلفا کاملاً شناخته شده و مورد قبولشان بوده است.»! (145) از سوی دیگر خلفا همواره برای کسب مشروعیت خود در تلاش بودند تا به هر نحوی که با توجه به شرایط زمانی امکانپذیر بود، نظر امام علیه السلام را به سوی خود جلب کرده و یا دست کم در انظار عمومی چنین وانمود کنند که میان آنها و امیرالمؤمنین علیه السلام تفاهم برقرار میباشد. بنابراین از هیچ گونه تلاش عملی جهت دستیابی به این هدف کوتاهی نمیکردند؛ چه رسد به اعترافات زبانی و ادعاهای آنچنانی که برای دستگاه خلافت نه تنها هیچ هزینهای در بر نداشت، بلکه در جهت فریبِ افکار عمومی و سرپوش نهادن بر نقاط ضعف خودشان نیز کارآمد و مؤثّر بود. زیرا هرگاه مداخله امیرالمؤمنین علیه السلام در حلّ مسائل پیچیده قضایی یا پاسخ به سؤالات غامض مذهبی، این سؤال را در ذهن ناظران مطرح سازد که: «چرا باید فردی با این همه توانایی علمی، عهده دار مسؤولیت مهمی چون خلافت اسلامی نگردیده و به جای او فردی سرپرستی جامعه را بر عهده داشته باشد که از تمام این قابلیتهای خدادادی محروم است؟
در پاسخ او، خلیفه به واسطه اعترافات شگفت انگیزش، همراه و در کنار عالمترین فرد امت جلوه داده میشود؛ چنانچه ابراز شده:
«برحسب نقل فریقین خلیفه دوم که میگفت لولا علی لهلک عمر و خطاب به حضرت علی (ع) میگفت انت مولای، مشعر بر روابط متقابل حسنهایست که میان او و امام علی (ع) وجود داشته است.»! (146) گویی امام علیه السلام برای او در نقش یک مشاور و وزیر، ایفای وظیفه مینماید؟!! و با حضور خود در کنار خلیفه، حکومت او را از حصار بیلیاقتی بیرون میکشاند و عهده دار جبران ضعفها و نقصهای آن میشود؟!! چنانچه ابراز گردیده:
«خلفا در بسیاری از مسائل از آن حضرت نظرخواهی و مشورت میکردند و حضرت بر کار زمامداران نظارت و آنان را نصیحت و راهنمایی میفرمود»! (147) «عمر در زمان خلافتش بارها! با علی بن ابیطالب مشورت میکند و یا بدون درخواست او، علی (ع) نظر خود را بیان میکند و عمر تصدیق مینماید.»! (148) «عمر در بدترین شرایط از حضرت علی (ع) مساعدت خواسته و با راهنماییهای آن بزرگوار، مشکلاتش حل و فصل گردیده است.»! (149) «از آنجا که انقلاب اسلامی، انقلابی دینی و فرهنگی بود، بیش از مبارزه مسلحانه، نیاز به مبارزه علمی و فرهنگی داشت. امام علی (ع) بعد از رحلت پیامبر عالیقدر اسلام، به این امر مهم پرداخت.»! (150) «به این ترتیب امام همچنان خواستار حفظ موقعیت پیشین خود در جامعه به عنوان یک مشاور و وزیر ارزنده و نیکخواه برای حاکمان و یک مرجع و مأخذ معتبر برای مؤمنین و مسلمین در سیره و سنّت اسلامی پیامبر اکرم (ص) بود.»! (151) «امام علی (ع) در عین حال از ارائه هر گونه مشورتی به خلفای راشدین دریغ نمیورزید.»! (152)
«امام علی (ع) بعد از رحلت پیامبر (ص) در زمان هر سه خلیفه با وزارت و تدبیرهای الهی خود، قطب و محور انقلاب اسلامی بود و بار انقلاب فرهنگی را به عهده داشت و به حفظ وحدت مسلمین و دادن رهنمود به مردم و خلفا پرداخت.»! (153) نکتهای که در تبیین و تحلیل فعالیتهای علمی - اعتقادی و قضاوتهای فقهی - قضایی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهماالسلام بایستی بدان توجه نمود این است که زمانی اقدامات امام علیه السلام (مواردی که جدول آن ترسیم شد) هویت اصلی خود را آشکار مینماید که قبل از آن، به حرکت تخریبی و اسلام زدایانه خلفا نظر نماییم. برای مثال در زمان خلیفه دوم، «انبوه قضاوتهایی که از علی علیه السلام در این دوران بر جای مانده، حیرت انگیز است. همه اینها پس از زمانی بوده است که خلیفه حکمی خلاف میداده و علی علیه السلام آن را اصلاح میکرده است.» (154) در این صورت است که تمامی رفتارهای حضرت علی علیه السلام را تنها در راستای زدودن غبار تحریف و تخریب از چهره تعالیم واقعی اسلام و جلوگیری از بدعتها و خلاف شرعهای واقع شده در مسائل فقهی و قضایی و در نهایت تبلیغ و تبیین مبانی دین اسلام مییابیم؛ نه رابطه دوستی، همراهی، همکاری و همیاری فرهنگی با جو حاکم و همراه با سایر سیاستهای نظامی - اقتصادی به اجرا درآمده در دوران غصب خلافت؟! چنانچه ابراز شده:
«رفتار حضرت علی (ع) در دوران 25 ساله زمامداری خلفای ثلاث آکنده! است از همکاری و معاضدت، ارشاد و نصیحت، جلوگیری از انحرافات و اشتباهات خلفا و ممانعت از هر گونه عملی که به اقتدار و محوریت آنان لطمه وارد آورد. آیا اینها دشمنی است؟!»
(155) @@@
«از دیگر موارد همراهی! و وحدت طلبی علی (ع) مسأله همکاری! و همفکری! و رایزنی و طرف شور قرار گرفتن آن حضرت با خلفای قبل از خود بود، چه در مسائل پیچیده سیاسی، نظامی و چه در مسائل غامض و پیچیده قضایی و اجتماعی و حتّی شخصی.»! (156) «در دوران عمر نیز، حضرت با ورود فعالتر و بیشتر در صحنه حیات فکری - اجتماعی جامعه اسلامی، در ادامه و استمرار خط مشی همساز گرایانه خود! طرف شور و راهنمایی خلیفه وقت قرار میگرفت و عمر در زمان خلافتش بارها! با آن حضرت مشورت مینمود یا بدون درخواست او، حضرت نظر خود را بیان کرده (157) و او تصدیق مینمود.»! (158)
«در اینجا گوشهای از همکاری سیدنا علی با سیدنا عمر را یادآور میشویم و به بیان رابطه و دوستی مخلصانه و صمیمیت زاید الوصف! آنها با یکدیگر و همکاری در کارهای خیر و پیشبرد اهداف خلافت! و خیرخواهی آنها میپردازیم.»! (159) «علی مرتضی بهترین مشاور و خیرخواه صمیمی! سیدنا عمر … بود.»! (160) «حضرت علی … همواره! در طول خلافت ابوبکر یاور مخلص و مشاور دلسوز او بود.»! (161)
یکی از مهمترین موارد کاربرد اعترافات خلفا (در اثبات حقّانیت عقاید شیعه در مبحث امامت) نقض ادعای افضلیت خلفا و در نتیجه زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت آن دو میباشد. باید دانست که اهل سنّت در شرایط خلیفه اختلاف نظر دارند؛ عدهای مانند فضل بن روزبهان افضلیت را از شرایط خلافت نمیدانند؛ لیکن برخی دیگر همچون ابن تیمیه ضمن قبول این شرط، تمام سعی خود را در اثبات افضلیت خلفا و تکذیب کردن تمام ادلّهای که امامیه بر افضلیت مطلق امیرالمؤمنین علیه السلام اقامه مینماید، به کار بردهاند. (162)
در یک نگاه کلّی میتوان خطّ مشی خلفا و امیرالمؤمنین علیه السلام را بدینگونه تفکیک نمود:
«علی علیه السلام ، در عهد خلافت ابوبکر و در عهد خلافت عمر نیز در هیچ کاری راه خلاف نپوئید. او در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت نمیکرد. گویا مصالحهای صورت گرفته بود که آنان از سر علی علیه السلام و خاندان مبارکش دست بردارند و علی علیه السلام از کارهای سیاسی دست بشوید، مگر آنکه خلیفه خود صلاح بداند که از فکر و درایت و دانش او کمک بگیرد.» (163) «عمر در اموری که اهمیت فوق العاده داشت و خود توان تصمیم گیری فردی نداشت با افرادی چون علی علیه السلام مشورت میکرد.» (164) زیرا «یکی از ویژگیهای فکری عمده خلیفه دوم آن است که برای خود به عنوان حاکم جامعه اختیارات گستردهای قائل بود، او نه تنها در محدوده امور سیاسی و اجرایی، بلکه درباره تشریع و قانون گذاری، حقّ خاصی برای خود قائل بود. وی در دوره خلافت خود با اتّکا به همین اختیارات، به ابداع (به تعبیر مذهبیتر یعنی بدعت) و ابتکار پرداخته و به هیچ روی خود را مقید به چیزی جز شناخت کلّی خود از قرآن و شرع نمیکرد. در مواردی نیز که خود را عاجز میدید، دست به مشورت زده و با رایزنی صحابه (از جمله علی علیه السلام ) کارها را به پیش میبرد.» (165)
«… بعید است که ما جز عمر و عثمان که اختیارات خود را در حد تشریع و دخالت در عبادات نیز میدانستند، خلیفه دیگری را پیدا کنیم … چنین آزاد منشی در امور عبادی، در بخش امور غیر عبادی میتوانست ادعای تصرف بیشتری را نیز به همراه داشته باشد. خلیفه از نوآوری پرهیز نداشت، توسعه یکباره کشور اسلامی در عهد وی او را با مسائل زیادی روبرو کرد و لذا اغلب میکوشید حتی اگر با مشورت صحابه نیز شده، راه حلی برای آن بیابد. مجموعه این راه حلها که از یک سو بر پایه میراث رسول اکرم صلّی الله علیه و آله (166) و از سوی دیگر مشورت با صحابه و از ناحیه سوم معلول ابتکارات خود خلیفه بود، (167) به وسعت دامنه تشکیلات حکومتی انجامید.» (168) و در مقابل، «به وضوح دیده میشود همکاری و راهنمایی حضرت به خاطر رفع اشتباهات بیشمار خلیفه بوده است تا بدین ترتیب جامعه مسلمین را از خطر سقوط نجات دهد و اساس اسلام از بین نرود … اگر حضرت علیه السلام در خصوص مسائل مذهبی، سیاسی دخالت و همکاری نمیکردند، به منزله انحراف اسلام از مسیر حقیقی و ایجاد چالشهای عظیم در آئین و دستورات آن به حساب میآمد، علی علیه السلام هرگز نمیخواست چنین چیزی اتفاق بیفتد.» (169) لذا آنچه مورد اعتقاد قلبی امیرالمؤمنین علیه السلام بود، حفظ اسلام از خطر نابودی و تحریف کامل میباشد و در این میان خلیفه و نظام خلافت هیچ جایگاهی نزد ایشان نداشت؛ هرچند که جهت وارونه نمودن حقایق اظهار شود:
«آیا همکاری حضرت علی (ع) با خلفای ثلاث در مدت 25 سال که تا آخرین لحظه حیات خلیفه سوم ادامه داشت، بدون اعتقاد قلبی! به لزوم و وجوب این همکاریها و مساعدتها و مشاورتها در عرصههای اجتماعی و سیاسی و نظامی بوده است (170) ؟
«البته این نکته را نباید فراموش کرد که او [حضرت علی علیه السلام ] تا مرحلهای وارد میدان فعالیت و دخالت در بعضی از امور، آن هم تا حد مشورت میشد؛ که دستگاه خلافت در مسیر تقویت خود، از همگامی و همراهی او به نفع خویش بهره نگیرد و مشروعیت دینی به کار خود ندهد، زیرا او میدانست که امت اسلامی، بین مقبولیت و اعتبار سیاسی برشدگان خلافت با مشروعیت دینی خویش (علی علیه السلام ) تفاوت مینهند و تمام تلاش دستگاه خلافت نیز این بود که بتواند با همگام و همراه ساختن علی علیه السلام ، مشروعیت دینی را با مقبولیت سیاسی و عرفی به دست آمده از طریق سقیفه همدوش و تکمیل کند؛ که موفق نشدند و سرانجام علی علیه السلام با انگشت نهادن بر عدم مشروعیت دینی ایشان، مقبولیت عرفی سیاسی پذیرفته شده آنان از سوی مردم را برای حفظ مصلحت علیایی دین پذیرفت (171) و این شکست بزرگی برای خلافت بود. آنان تا آخر کار نیز افسوس میخوردند که نتوانستند این دو را با هم توأمان کنند.» (172) «علی علیه السلام هرگاه در مسائل سیاسی، فرهنگی و قضایی جامعه، با نوعی خلأ سوء مدیریت و کجروی از سوی طبقه حاکم روبه رو میشد که این نواقص به طور مستقیم در سرنوشت اسلام و مردم مسلمان و حدود و احکام الهی تأثیر داشت، خود را [موظّف] به دخالت در آن امور و هدایت افکار خواص و عوام میدید؛ تا از خسارات و زیانهای جانی و مالی مترتب بر آن جلوگیری کند. در اینجا، او که بر سر یک دو راهی اجتناب ناپذیر قرار میگرفت هر جایی که احساس خطر میکرد، وارد عمل میشد» (173) لذا «در هیچ یک از منابع دیده نشده است که خلیفه از او نظری مشاورانه خواسته و او ارائه نکرده باشد، چرا که او حتی به عنوان یک فرد دلسوز و فداکار در جامعه اسلامی و کسی که سالها برای اعتلای اسلام در تلاش و ایثار و از جان گذشتگی بود، نمیتوانست نسبت به جان و مال مسلمانان و آنچه در جامعه میگذشت، بیتفاوت بماند و میبینیم که هرگاه خلیفه از او در این خصوص و یا در هر موردی نظری مشاورانه میخواست با وجود آنکه حقّ خویش را پایمال شده میدید، به هیچ وجه دریغ نمیداشت.» (174)
از دیگر تحلیلهای تاریخی مطرح شده درباره مواضع سیاسی و سیره عملی امیرالمؤمنین علیه السلام در رابطه با خلفا، مسأله مشارکت و همکاری آن حضرت علیه السلام با دستگاه خلافت و قبول پست و مناصب لشکری و کشوری از جانب ایشان و برخی از یارانشان میباشد. تلاش افراطی وحدت طلبان جهت اثبات حُسن روابط میان امام علیه السلام و خلفا، موجب تفسیرهای ناسره و انحرافی از برخی رویدادهای تاریخی گردیده که با نادیده گرفتن برخی سندهای تاریخی دیگر قرین شده و در نهایت خواننده را به این نتیجه غلط میرساند که: میان امیرالمؤمنین علیه السلام و یارانش با خلفا، نوعی همکاری و همیاری متقابل در امر خلافت و اداره حکومت برقرار بوده است که وجود این نوع همکاریها به نفی هر گونه شکاف میان این دو جناح مخالف میانجامد. چنانچه ادعا شده:
«اگر او 25 سال با خلفا همکاری کرد و … اگر او با حکومت خلفا، با نرمش و مدارا رفتار کرد و … شما هم در مواردی چنین کنید … و از سیره آن حضرت (ع) در مورد خلفا پیروی کنیم.»! (175)
«آن حضرت در هیچ لحظهای از حضرت ابوبکر کناره نگرفت.»! (176) «وقتی آن حضرت با ابوبکر بیعت کرد، در پذیرش هر مأموریتی که به وی داده میشد، درنگ نمیکرد و این حالت بر روابط او با خلیفه نیز حاکم بود.»! (177)
«اما همکاری و همیاری و همسازگاری امام علی (ع) و یارانشان با عمر، به همفکری صرف و مشورتها و رایزنیها محدود نمیشد، بلکه آنها عملاً نیز در این راه گام نهاده و حتی از قبول پستهای حکومتی و شرکت در جنگها نیز پرهیز نمینمودند.»! (178) «در دوران خلیفه دوم، حضرت علی همواره به حل مشکلات عقیدتی و مسائل پیچیده فقهی و غیره که خلافت با آن مواجه میشد میپرداخت. در برخوردها و مسائل جنگ … به دور از هر گونه حساسیت فردی و احساسات منفی گرایانه مشارکت میفرمود.»! (179)
جهت پاسخ به چنین تحریفهایی در تحلیل وقایع تاریخی، نخست به ارائه چند سند تاریخی نقض کننده میپردازیم که از آنها به صراحت به دست میآید:
حضرت امیر علیه السلام از قبولِ مطلق و همیشگی پستهای حکومتی در زمان حکومت خلفا خودداری میورزید؛ و بلکه فراتر از آن، خلفا نیز از این نوع موضع گیری امام علیه السلام در مقابل آنان به خوبی اطّلاع داشتند. در ارتباط با همکاری امام علیه السلام با خلیفه اول میتوان گفت:
سند الف) هنگامی که برخی نظیر اسود عنسی و مسیلمه و سجاح، ادعای پیامبری کردند و ابوبکر لشکری برای جنگ با آنها آماده کرد، برای انتخاب فرمانده سپاه با «عمرو بن عاص» مشورت کرد و نظرش را در مورد حضرت امیر علیه السلام پرسید. عمرو عاص جواب داد:
علی با تو همکاری نخواهد نمود؛ (180) از این رو ابوبکر از فرماندهی آن حضرت علیه السلام منصرف گردید. (181) سند ب) همچنین خلیفه تلاش داشت تا آن حضرت علیه السلام را برای سرکوبی قبایل کنْده اعزام کند، ولی عمر ضمن تأیید تلاش ابوبکر، آن را بیهوده دانست. (182) تنها موردی که ادعا میشود ابوبکر مسؤولیتی حکومتی را به حضرت امیر علیه السلام واگذار کرد، حفاظت از گذرگاههای اصلی مدینه در زمانیست که لشکر مرتدین خود را برای حمله به شهر آماده ساخته و تا نزدیکی مدینه پیش آمده بودند. شایان ذکر است که این نقل تنها در منابع اهل سنّت مطرح گردیده و تردیدهای جدی نیز در صحت آن عنوان شده است (183) که به یک نمونه از آنها اشاره میکنیم:
«ابن اثیر در آن قسمت از تاریخ خود که اختصاص به مبارزه خلیفه اول با پیامبران دروغین … داده است، ذکر میکند که: ابوبکر … علی و زبیر و عبدالله بن مسعود و طلحه را بر راههای کوهستانی (اطراف مدینه) گماشت … حضرت علی علیه السلام اصل مسأله خلافت را که اهمیتش بیشتر از درگیری با شخصی که ادعای نبوت کرده است را نپذیرفته است و در موارد بیشماری مسأله خلافت ابوبکر را زیر سؤال برده … آیا صحیح است که بعد از آن بیاید و در یک نزاع و درگیری موردی شرکت کند؟
آیا از فرمایشی که ابن اثیر دارد این مسأله استنباط نمیشود که وی و دیگر همفکرانش تلاش دارند که علی علیه السلام را به عنوان یکی از کارگزاران خلیفه اول معرفی کنند، ولو به قیمت اینکه نام حضرت را در موردی جزئی نقل کنند!» (184) با توجه به این که:
«عقیده شیعه و سنّی درباره این همکاری امام علیه السلام یکسان نیست.» (185) ؛ «لازم به ذکر است بر فرض این که اصل چنین موضوعی صحت داشته باشد، جنگیدن با مدعیان نبوت (که مسأله بسیار مهمی است) چیزی نیست که نیاز به اذن خلیفه غاصب داشته باشد؛ بلکه به عکس، هم امت و هم غاصب حقّ خلافت موظفند که به فرمان امام معصوم با این مدعیان مبارزه کنند، مضافاً بر این که این مسأله بر خود امام علیه السلام نیز فرض میباشد.» (186) لذا بر خلاف ادعای مطرح شده درباره همراهی دائمی امام علیه السلام با ابوبکر باید اذعان کرد:
«روابط امام علیه السلام با ابوبکر بسیار سرد بوده و گویا خاطرهای باقی نمانده است.» (187) در ارتباط با همکاری امام علیه السلام با خلیفه دوم میتوان گفت:
«خلیفه دوم نیز از سرپیچی امام علیه السلام از فرمان وی گله مند بود و چه بسا کسانی را واسطه میساخت تا امام علیه السلام را به همکاری با حکومت وا دارند؛ اما امیرمؤمنان جز به مصلحت اسلام نمیاندیشید و در صورت نیاز، از ارائه نظرهای کارشناسانه دریغ نمیورزید، ولی همچنان درخواست خلفا را برای همکاری همه جانبه با آنان، نادیده میگرفت.» (188)
«البته این چنین نبود که همواره امام علیه السلام مسؤولیتهای محوله خلفا را بپذیرد، چنانچه در جریان سفر عمر به شام، خلیفه از امام علیه السلام خواست به همراه ایشان حرکت کند؛ ولی امام علیه السلام نپذیرفت و به همین جهت خلیفه از حضرت نزد ابن عباس شکوه کرد و گفت:
من از پسر عمویت علی گله دارم، از وی خواستم با من به شام بیاید؛ ولی نپذیرفت …
همچنین در جریان جنگ قادسیه که مبارزین مسلمان از عمر طلب کمک نمودند … خلیفه از امام علیه السلام خواست که به عنوان فرمانده جنگ به سوی جبهه جنگ با ایرانیان حرکت کند، ولی امام علیه السلام نپذیرفت.» (189) از این رو خلیفه سعد بن ابی وقّاص را اعزام کرد. (190) متأسفانه با وجود آنکه در این موارد به صراحت ذکر شده است که امام علیه السلام از همراهی خلیفه در سفر شام و قبول فرماندهی جنگ خودداری ورزیدهاند؛ باز هم شاهد این گونه ادعاها هستیم:
«بدین ترتیب علی (ع) همواره! در کنار عمر بود.»! (191) «هنگامی که عمر از حضرت علی (ع) خواست که شخصاً فرماندهی لشکر مسلمانان را برای فتح ایران در اختیار بگیرد، امام میپذیرد.»! (192) دقّت و تأمل در این موارد که حاکی از «عدم قبول همراهی و مسؤولیت پذیری» همیشگی است، هر پژوهشگر و محقّقی را در این اندیشه فرو میبرد که وقتی آن حضرت علیه السلام همواره و بدون هیچ قید و شرطی در صدد همکاری با نظام خلافت نبودهاند، پس حتماً همکاری و مسؤولیت پذیری ایشان به انتخاب و صلاح دید خود امام علیه السلام بستگی داشته و در واقع مقید به ضوابطی بوده است؛ به گونهای که امیرالمؤمنین علیه السلام اهداف و مقاصد معینی را در قبول یا رد این موارد تعقیب مینمودهاند. لذا در مرحله نخست، این اسناد تاریخی بر این تصور خطّ بطلان میکشد که آن حضرت علیه السلام «همواره» به همکاری و همراهی با نظام خلافت پرداختهاند؛ و در مرحله دوم نشان میدهد که آن حضرت علیه السلام در مواردی نیز دست رد به سینه حاکمان زده و از همکاری با آنان در پارهای امور دولتی و نظامی «خودداری» ورزیدهاند.
عملکرد آن حضرت علیه السلام در قبول یا رد همکاری با حکومت، برگرفته از نگرش خاص و ویژهای بوده است که درک آن میتواند ما را به کشف تفسیر صحیح از این نوع ارتباط با خلفا رهنمون گرداند. درک این بینش امیرالمؤمنین علیه السلام به ما کمک خواهد کرد تا هدف و انگیزه خلفا از اعطای این پستها و مسؤولیتها را دریافته، در نهایت با دستیابی به انگیزه طرفین این همکاریها، به تحلیل جامعی از این مناسبات برسیم. در واقع پس از اثبات این نکته که امام علیه السلام از اقدام به پذیرش بیقید و شرط هر گونه همکاری با نظام خلافت خودداری مینمودند و تنها تحت شرایط ویژهای اقدام به قبول مسؤولیت میفرمودند، این دو سؤال جدی مطرح میشود که:
اولاً:
هدف و انگیزه امیرالمؤمنین علیه السلام از انجام همکاری با خلفا یا استنکاف از قبول آن، چه بوده است؟
ثانیاً:
خلفا بر اساس چه سیاستی به دعوت آن حضرت علیه السلام جهت تصدی برخی پستهای دولتی یا نظامی اقدام مینمودند؟ در ادامه این گفتار به سؤالات فوق پاسخ خواهیم داد.
«بررسی برخوردهای امام علیه السلام با خلفا نشان میدهد، حضرت در مواردی که همکاری با آنها به نفع جامعه اسلامی و پیشبرد اسلام بود، با آنها همکاری مینمود؛ ولی در مواردی که یاری دادنِ آنها سبب تأیید شخص خلفا به حساب میآمد، خود را کنار میکشید و بدین وسیله اعتراض خود را اعلام میکرد؛ مخصوصاً در اوایل حکومت ابابکر که آغاز انحراف رهبری از مسیر خود میباشد و دوران اصطکاک حضرت با آنهاست، کمتر حضرت را در بین همکاران حکومت میبینیم.» (193)
«البته در این مرحله هم او از پذیرفتن هر نوع منصبی که به تحکیم و تثبیت و یا تأیید حاکمیت انحرافی بینجامد احتراز میکرد. اما با وجود این در مواردی که از وی درخواست میشده و مصحلت اسلام اقتضا میکرد، از همکاری با خلیفه ابا نداشت.» (194)
«این همکاری بدین صورت موجود بود، چرا که تحت آن شرایط خاص اجتماعی - سیاسی که اسلام با آن روبرو بود، علی علیه السلام این نکته را مورد توجه قرار میداد که همبستگی و امنیت جامعه در گرو همکاری او با گروههای مخالف است، وی واقعیتهای موجود زمان را درک میکرد و آنچه را برای بقای اسلام ضروری بود، پذیرفت؛ هر چند برای شخص او بسیار تلخ بود ولی همانطور که تذکر دادیم این باعث نشد که مؤید کلیه اعمال حاکمیت موجود باشد و عدم شایستگی آنها در زمینه خلافت را به دست فراموشی بسپارد. آنها هم از این موضعگیری علی علیه السلام به خوبی مطلع بودند.» (195) «این نکته را باید افزود که برای او نمیتوانست قابل قبول باشد که از سوی همان کسانی که حقّ جانشینی او را به خود اختصاص دادهاند، به مأموریتهای چنین گمارده شود.» (196) «به هر روی زندگی منزویانه امام علیه السلام در آن جامعه، نشان آن است که هم امام علیه السلام و هم خلفا میدانستند که نمیتوانند با دیگری به نحوی برخورد کنند که به معنای تأیید دیدگاه او به ویژه در امر خلافت باشد.» (197) «کمترین تردیدی وجود ندارد که امام علیه السلام در دوره خلافت سه خلیفه نخست، مشارکت فعال سیاسی در امور جاری نداشته و جز مشورتهایی که در برخی امور قضایی و محدودتر از آن در مسائل سیاسی در کار بوده، حضور جدی در صحنه سیاست نداشته است. به عبارت دیگر، در مجموع ترکیب حکومتی خلفا، امام علی علیه السلام عضویتی نداشته و توان گفت که دورادور رهبری حزب مخالف را عهده دار بوده است.» (198)
بر اساس آنچه بیان شد میتوان سیاست خلفا در اعطای این گونه مسؤولیتها به امیرالمؤمنین علیه السلام را چنین ترسیم کرد:
«برای آنان خیلی بهتر بود که مردم علی علیه السلام را به عنوان یک فرمانده نظامی تحت امر حکومت بشناسند، تا اینکه رقیبی توانا و قدرتمند که با گفتههای رسول خدا صلّی الله علیه و آله با آنان محاجه و استدلال میکند.» (199) «آیا میتوان پذیرفت که خلیفهای که خالد بن سعید بن عاص را از فرماندهی سپاه عزل کرد به این خاطر که او به علی علیه السلام تمایل دارد، میخواهد که علی علیه السلام در این پست فرمانده باشد؟! مگر اینکه بگوییم:
آنها برنامهای داشتند که فرماندهی سپاه را به علی علیه السلام پیشنهاد کنند، اگر پذیرفت، در حکم تأیید خلافت آنان است و پس از آن وی را عزل نمایند و به مردم بگویند که علی علیه السلام کفایت این مقام را نداشت و در هر دو حال برنده خواهند بود.» (200) همچنین نظام خلافت سعی داشت تا از این طریق علاوه بر جلب نظر طرفداران امیرالمؤمنین علیه السلام ، صدای معترضین به غصبِ خلافت را توسط خود آن حضرت علیه السلام خاموش سازد؛ برای نمونه: «قبایل کنده، از جمله حضرموت، از حامیان علی علیه السلام بودند و آنان از اینکه خلافت از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله منحرف شده است، دست به اعتراض و عصیان زدند. به نظر میرسد دستگاه خلافت و به ویژه ابوبکر، در این پیشنهاد و اقدام - تلاش برای فرستادن علی علیه السلام به جنگ با آنها – میکوشیدند تا نظر این قبایل را جلب کنند و از نام علی علیه السلام و حضور او در دستگاه خلافت، جهت آرام ساختن عصیان آنان استفاده کنند.» (201) در مجموع میتوان گفت:
«خلیفه در تلاش بود تا علی علیه السلام را در این مسأله وارد سازد و بدین مناسبت با عمر مشورت کرد … عمر ضمن تأیید نظر خلیفه در مورد فضایل علی بن ابیطالب علیه السلام ، بیم و نگرانی خود را از این عمل چنین بیان کرد که علی در این کار بسیار محتاط است (در برخورد با مرتدان، بیمیل است) و اگر او به جنگ این عده رغبت نکند، در اسلام توقّفی پدید میآید که هیچ احدی رغبت نبرد و جنگ با ایشان را نخواهد کرد … این گفت و گو علاوه بر اینکه بیانگر ترس عمر از عدم به رسمیت شناختن جنگ با مرتدان از سوی علی علیه السلام است، نمایانگر جایگاه فکری و معنوی علی علیه السلام در میان امت اسلامیست که اگر او این نبرد را به رسمیت نشناخته و تأیید نکند، هرگز کسی حاضر به شرکت در این نبرد نخواهد شد؛ لذا با توجه به همین ترس و نگرانیست که ابوبکر در برخورد با علی علیه السلام در این مورد، بسیار محتاطانه وارد عمل شده است.» (202) «البته عمر ترس دیگری نیز داشت و نمیخواست که در حضرموت یمن جبهه دیگری علیه خلافت گشوده شود. اگر چه علی علیه السلام به جنگ آنها نمیرفت، ولی دستگاه خلافت حتی قبل از خواستن رأی علی علیه السلام از این مسأله ترسیده، عکرمه را فرستادند.» (203) از این رو میتوان گفت:
خلفا نیز در هر شرایطی مایل به اعطای پست و مقامهای حکومتی به حضرت امیر علیه السلام نبودند و این عدم تمایل به همکاری مستمر، متقابل بوده است. به عبارت دیگر، تمام سعی خلفا در این بود که از این گونه موقعیتها تنها جهت تثبیت پایههای حکومت خود بهره برَند؛ در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام در همکاریهای خود مسیری مخالف این اهداف را میپیمودند. به هر حال این گونه تلاشها پس از اقدام خلفا به کشورگشایی نیز همچنان ادامه یافت، چرا که: «خلیفه و یارانش در این برهه حساس نمیتوانست از نیروی کارآمدی همچون او بینیاز و غافل باشد. نقش تعیین کننده او [حضرت علی علیه السلام ] در جنگهای دوران حیات پیامبر صلّی الله علیه و آله … از او یک مرد جنگی تمام عیار و بلامنازع ساخته بود که این نکته برای بسیاری از کسانی که او را میشناختند و شجاعتهای وی را از نزدیک ملاحظه کرده بودند، مسأله کم اهمیتی نبود. خلیفه و یارانش نیز از کسانی نبودند که به این امر واقف نباشند و یا نسبت به آن بیتفاوتی گزینند.
از یک طرف دیگر، عدم شرکت او در فتوحات و انزوای وی میتوانست در جامعه سؤال انگیز باشد … لذا خلیفه و یارانش میکوشیدند با ورود و شرکت دادن علی علیه السلام در فتوحات، از یک طرف میدانی برای طرح چنین ابهامی فراهم نساخته و از طرف دیگر، با ورود او به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامی را در اذهان بسیاری از هواخواهان وی و به ویژه بنی هاشم مستحکم ازند.» (204)
«علی بن ابیطالب علیه السلام در قبال فتوحات این دوران، تنها همان موضعی را اتخاذ کرد که در دوران خلیفه اول در پیش گرفته بود … خلیفه نمیتوانست از راهنماییها و همکاریهای او در این زمینه غافل باشد. او که … میدانست علی علیه السلام به طور مستقیم حاضر به همکاری و شرکت در فتوحات نیست، لااقل در تلاش بود تا از مشاورت وی بهره بگیرد و علی علیه السلام نیز از آنجا که نسبت به سرنوشت مسلمانان و اسلام نمیتوانست بیتفاوت باشد، تنها در قالب مشورت و ارائه نظرات خویش، آنان را یاری میرسانده است …
به نظر میرسد علی علیه السلام اکراه داشته است تا به طور مستقیم در این خصوص مسؤولیتی بپذیرد، که ناخودآگاه با این اقدام مؤید خلفا باشد.» (205)
همانگونه که ملاحظه میشود سعی دستگاه خلافت بر آن بود تا به هر طریقی، از ارتباط امام علیه السلام با حکومت بهره بگیرد.
حال که همکاری مستقیم امکانپذیر نبود، خلیفه ایجاد یک ارتباط غیرمستقیم (از طریق مشاوره) را دنبال میکرد. او قبل از این، در زمان خلافت ابوبکر هم این پیشنهاد را مطرح ساخته بود. آن گاه که ابوبکر درباره فرماندهی سپاهیان جهت جنگ با اشعث بن قیس، با عمر مشورت کرد؛ عمر پس از ابراز نگرانی خود مبنی بر امکان عدم مسؤولیت پذیری امیرالمؤمنین علیه السلام و بر شمردن آثار سوء آن برای دستگاه خلافت، به ابوبکر پیشنهاد داد:
«نظر من این است که علی علیه السلام را در کنارت در مدینه نگهداری؛ چه از او بینیاز نیستی و لازم است در امور مملکت با وی مشورت کنی.» (206) به راستی، خلیفه چه نیازی به مشورت با امام علیه السلام و همراهی با ایشان داشت؟ چرا عمر نسبت به رعایت آن به خلیفه تذکّر میداد؟ پاسخ این سؤال را از نگرانیهای عمر نسبت به رد پیشنهاد فرماندهی سپاه از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام میتوان دریافت، آنگاه که گفت:
«میترسم علی از جنگ با این قوم خودداری کند و با آنان جهاد نکند که اگر چنین کرد، هیچ کس به طرف آنان حرکت نخواهد نمود، مگر از روی اکراه و اجبار.» (207) حال باید پرسید:
چگونه میتوان جهت القای حسن روابط میان امام علیه السلام و خلفا و نیز اثبات فعال بودن مقام ولایت در زمان حکومت آن دو، ادعا کرد که: «خلیفه اول با اینکه در میدانهای جنگ نیاز فراوان به شجاعت و دلاوریهای وی داشت، همواره در مدینه منوره پایتخت دولت جدید! از رأی و حکمت و علم و حسن بصیرت آن حضرت در امور استفاده میکرد.»! (208)
پس از این بررسیها، تنها موردی که نیاز به تحلیل و تفسیر دارد، این ادعاست که:
«حضرت علی در طول دوران خلافت حضرت عمر به هنگام خروج خلیفه از مدینه به جانشینی منصوب میشده است و اداره امور را به دست میگرفته است.»! (209) پاسخ به این شبهه را در دو بخش پی خواهیم گرفت:
«بر اساس منابع اهل سنّت، علی بن ابیطالب علیه السلام در طول خلافت عمر بن خطاب، سه بار به جانشینی وی در مدینه و اداره این شهر منصوب شده است … البته به نظر نمیرسد که علی علیه السلام با توجه به اینکه خلیفه را غاصب حقّ خویش میدانسته و در همه جا بارها افضلیت و حقّانیت خویش را بر خلافت تأکید داشته، پذیرفته باشد تا از سوی همان کسی که حقّ او را گرفته، به جانشینی وی در اداره مدینه بپردازد. باید قدری در این گونه روایات احتیاط کرد. مورخان شیعه نیز این مسأله را نقل نکردهاند … البته بیشتر به نظر میرسد جانشینی علی علیه السلام در این دوران، جانشینی قضایی و فتوایی و نه سیاسی و حکومتی بوده …» (210) «کتابهای شیعه، این جانشینی علی علیه السلام را چندان تأیید نمیکنند. به نظر میرسد که امام علی علیه السلام در زمان حکمرانی عمر فقط عهده دار امور قضایی و رسیدگی به مشکلات مردم بوده است و هرگز منصب سیاسی و حکومتی را بر عهده نگرفته است.» (211) «اساساً سؤال این است که چرا باید امام علی علیه السلام جانشینی خلیفه دوم را پذیرفته باشد، مگر نه این است که حضرت برای اصل مسأله خلافت و حاکمیت وی مشروعیتی قائل نبوده است، پس چرا باید چنین عنوانی را از ناحیه عمر پذیرفته باشد؟ پاسخی که میتوان داد این است که اگر چنانچه نقل طبری و ابن اثیر با عقاید شیعه سازگار باشد، همانگونه که اصل مسأله خلافت عمر از دیدگاه حضرت مشروعیت ندارد، پستهای حساس و کلیدی که به افراد واگذار میکند نیز به طریق اولی مشروعیت نخواهد داشت. پس بنابراین پذیرش چنین مسؤولیتهایی در واقع زمینه را برای واگذاری آن به افراد غیر صاحب صلاحیت مسدود خواهد کرد، زیرا در صورتی که مناصب به غیر اهلش واگذار شود اقدامی خلاف موازین الهی و ارزشی اسلام صورت گرفته است و علی علیه السلام نیک میداند در جایی که قدرت دارد و میتواند جلوی چنین خلافهایی را بگیرد، باید چنین کند؛ پس حضرت علیه السلام کسی نیست که موارد مخالفت با شرع را مشاهده کند و آرام بنشیند.» (212)
«در این دوره علی علیه السلام همچنان از صحنه سیاست و رزم دور بود. وی همانطور که در زمامداری ابوبکر مسندی را به عهده نگرفت، در زمان عمر نیز چنین کرد و حتی پیشنهاد فرماندهی سپاه را در حمله به ایران نپذیرفت. تنها مورد استثناء در این باره این بود که هنگام سفر عمر به فلسطین که وی همه اصحاب عمده پیامبر را برای تأیید مقررات فتح و پیروزی با خود برد، علی علیه السلام مسؤولیت اداره مدینه را عهده دار شد. البته شایان ذکر است که عمر به شدت با خروج بنی هاشم از مدینه مخالفت به عمل میآورد تا بدین ترتیب یا از نفوذ آنها در مناطق دیگر بکاهد و یا از خطر ایجاد تشکّلهای مخالف نظامی که از ناحیه آنها احساس میکرد جلوگیری کند.» (213) با تمام این احوال باید از عملکردهای خلیفه دوم تعجب کرد که چگونه از یک سو - بنا بر نقلهای اهل سنّت - امیرالمؤمنین علیه السلام را در سه نوبت به عنوان جانشین خود در مدینه قرار میدهد و از سویی دیگر در جریان شورای شش نفره، جایگاه ارزشمندی را برای ایشان تعیین نمیکند؟! به راستی سیاست خلیفه دوم در واگذاری این گونه مسؤولیتها به حضرت امیر علیه السلام چه بود؟
در پایان برای درک عمیقتر از نوع روابط حکومتی خلفا با آن حضرت علیه السلام به یک سند تاریخی دیگر اشاره میکنیم:
«چون محمد فرزند ابوبکر در پی نامهای، معاویه را به نافرمانی از امام علی علیه السلام سخت نکوهش کرد، معاویه در پاسخ به وی نامهای نگاشت که به صراحت در آن میگوید آنچه او پیش گرفته است به پیروی از دو زمامدار نخست بوده است. معاویه مینویسد … هرگز این دو نفر او را در کارهای خود شرکت نمیدادند و در امور محرمانه، وی را آگاه نمیکردند …» (214) از این نامه میتوان به روشنی دریافت که خلفا هرگز خواستار همکاری و مشورت با امیرالمؤمنین علیه السلام نبودند و در مواردی هم که اقدام به برقراری این گونه مناسبات مینمودند، اهداف و اغراض خاصی را در نظر میپروراندند که (برخلاف انگیزههای امام علیه السلام در قبول این همکاریها) هرگز در جهت حفظ اسلام و وحدت اسلامی نبود. در حالی که ادعا شده است: «روابط متقابل! علی (ع) و خلفای ثلاثه و سیره و روش آنها! در جهت حفظ بیضه اسلام و وحدت اسلامی بود.»! (215) سعی ما در این بررسیها بر آن بود که اهداف و انگیزههای امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفا را در خصوص همکاریهای نظامی - دولتی آن حضرت علیه السلام با حکومت وقت تبیین و تشریح کنیم؛ تا خواننده گرامی ملاحظه نماید که بین مصلحت سنجیهای طرفین این مناسبات، چه اختلافات ریشهای و ماهوی ای وجود دارد؛ به گونهای که هرگز نمیتوان با استناد به دیدگاههای حضرت امیر علیه السلام و جهت گیریهای آن حضرت علیه السلام در این قبیل موارد، از توجه به سیاست بازیهای خلفا غفلت نمود و اظهار داشت: «تا دوران روی کار آمدن معاویه … با درایت و صبر و تحمل وصی و جانشین رسول خدا (ص)، یعنی امام علی (ع) و مودت و دوستی و مشورت و همکاری متقابل! آن حضرت و خلفای سه گانه قبل از ایشان، روابط و مناسبات میان مسلمین، علیرغم انتقادات و ایراد و اشکالهایی که … از طرف امام علی (ع) ابراز میشد، بر مبنای دیانت و اخلاق و تعهد اسلامی بود.»! (216) آری! دیانت، اخلاق، تعهد اسلامی و تلاش جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین، انگیزههای همکاریهای محدود و کنترل شده امام علیه السلام با خلفا را تشکیل میدادند، اما آیا مبنای درخواستهای حکومت و پیشنهادهای آنها به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بر همین امور استوار بود؟
تورق صفحات تاریخ حکایت گر آن است که: «حکومت انتظار داشت که امام علیه السلام ، همان طور که بیعت کرده، (217) دست از ادعای حقّانیت خود نیز بردارد و شمشیر به دست برای تحکیم پایههای قدرت آنان با مخالفانشان از مرتدان بجنگد. امام علیه السلام این درخواست را رد کرد. با چنین موضعی، طبیعی بود که حکومت باید او را در دیدگان مردم تحقیر میکرد. این سیاست میتوانست به انزوای بیشتر آن حضرت بینجامد.» (218) همچنین: «از انتقادهای امام علیه السلام بر خلفا آن است که آنها سعی در خُرد کردن شخصیت و منزلت حضرت داشتند؛ شخصیتی که در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و بعد از ایشان بالاترین منزلت را نزد مسلمین داشت.» (219)
حال با این وصف چطور میتوان ادعا نمود:
«آنچه این نگارنده ادعا و اثبات میکند این است که روابط حضرت علی (ع) و خلفای ثلاث دوستانه بوده …»! (220) برخی نمونههای سیاست تحقیر امیرالمؤمنین علیه السلام عبارتند از: «عمر برای شکستن علی علیه السلام ، ابن عباس را بزرگ میکرد. این یک سیاست بود که ابن عباس حدیث روایت کند و تفسیر بگوید.» (221) «عمر در زمانی که شش نفر را برگزید، هر یک از آنان را متّهم به صفتی کرد. در این میان، صفتی به امام علیه السلام نسبت داد که بیاندازه بیپایه بود و در عین حال خرد کننده.
عمر امام علیه السلام را متّهم کرد که فرد شوخی است.» (222) در مجموع میتوان گفت:
«شیخین او را از چشم مردم ساقط کرده و حرمت او را در میان مردم شکسته بودند.» (223) جندب بن عبدالله میگوید:
زمانی پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم، در آنجا برای مردم فضایل علی علیه السلام را نقل میکردم. بهترین پاسخی که از مردم میشنیدم این بود که این حرفها را کنار بگذار، به چیزی فکر کن که نفعی برایت داشته باشد. من میگفتم:
این مطالب، چیزهاییست که برای هر دوی ما سودمند است، اما طرف برمی خاست و میرفت.» (224) «درست به دلیل همین فراموشی امام علیه السلام در جامعه مسلمانان بود که آن حضرت در دوره خلافت، میکوشید تا از هر فرصتی برای معرّفی خود و تلاشهایش برای اسلام در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله برای مردم سخن بگوید.» (225)
همانطور که میدانید یکی از وقایع تاریخی که در ابعاد گوناگون مورد توجه برخی از نظریه پردازان وحدت اسلامی قرار گرفته، فتوحات
اسلامی در عصر خلفا (به ویژه فتوحات خلیفه دوم) میباشد. چنانچه اظهار شده:
«متأسفانه یکی از اشکالات ما این است که اصلاً برای فتوحات اسلامی ارزش قائل نیستیم … ببینید علی چقدر از این جنگها حمایت میکرد.»! (226) جهت بررسی این ادعا شما را به مطالعه تحلیلهای استاد ارجمند علّامه جعفر مرتضی عاملی در ترجمه کتاب او به نام «تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السلام » (ویرایش دوم)، صفحات 170 - 200 دعوت مینماییم که در اصل، جهت نقض شبهه شرکت حسنین علیهماالسلام در فتوحات دوران خلفا تدوین یافته است. (227) اما آنچه در این بخش متذکّر میگردیم، بررسی و نقد مستند ساختن این قبیل فتوحات به همیاری و همکاری امیرالمؤمنین علیه السلام و یارانش در امور حکومتی خلفاست که همانند اصل شبهه مشارکت، سعی در یکی ساختن اهداف و انگیزههای طرفین این مناسبات دارد؛ چنانچه ابراز شده:
«اگر این وحدت و آرامش از ناحیه آن حضرت حفظ نمیشد و آن رفق و مسالمت و تفاهم و همسازگری و همیاری و همکاری در امور مسلمین میان خلفای راشدین نبود، محال بود آن همه فتوحات در مدتی بسیار کوتاه نصیب مسلمانان گردد.»! (228) در حالی که نباید از خاطر برد که در تمام این گونه امور، میان انگیزههای امیرالمؤمنین علیه السلام و سیاستهای نظام خلافت شکافی عمیق وجود دارد که همگون دانستن و متقابل تلقّی کردن آنها، یکی از آشکارترین خطاها در تحلیل و تفسیر مواضع امام علی علیه السلام میباشد. «ما عقیده داریم که پیشوایان حقّ، شرکت در این فتوحات و حتّی خود آن را به مصلحت اسلام و مسلمانان نمیدیدند … ائمه - بدون شک - میل داشتند که دامنه نفوذ اسلام گسترش یابد و اسلام در سراسر گیتی منتشر شود، اما آنطور که نصوص تاریخی بیان میکند، راه و روشی را که خلفا برای انجام آن در پیش گرفته بودند، اشتباه و خطرناک میدانستند.» (229) «بر این اساس اگر هم ما اصل فتوحات و عملیات نظامی خلفا را بپذیریم، این واقعیت را نمیتوانیم انکار کنیم که بسیاری از شیوههای کارگزاران خلفا نه تنها با اصول اخلاقی جنگاوران غیرتمند مسلمان زمان رسول الله صلّی الله علیه و آله منطبق نبوده است، بلکه در برخی موارد نیز مغایرت داشته است، لذا با این وضع، موضع امام علی علیه السلام و به تبع آن حسنین علیهماالسلام در برابر این فتوحات مشخص است … پر واضح است که وقتی امام علی و حسنین علیهم السلام ، اصل مسأله خلافت خلفا را قبول نداشته باشند، به طریق اولی، سیاست و حکومت و جنگهای آنان را هم قبول نخواهد داشت.» (230) لذا هر چند:
«آنان میخواستند علی علیه السلام با آنها همراه باشد، خود حضرت از آن امتناع میورزید.» (231) بنابراین نه تنها هیچ اقدام ابتدایی درباره فتوحات از جانب آن حضرت علیه السلام صورت نپذیرفت؛ بلکه، «ما در منابع تاریخی شیعه موردی را سراغ نداریم که حاکی از حضور عینی و فیزیکی امام علی علیه السلام و حسنین علیهماالسلام در فتوحات خلفا باشد، بلکه در تاریخ اهل سنّت نیز نقلی که بیانگر شرکت مستقیم امام علی علیه السلام در جنگهای خلفا باشد، نیست.» (232) «ما ضمن اینکه حضور آن بزرگواران در فتوحات خلفا را انکار میکنیم، حداکثر نقشی که برای ایشان قائلیم، نقش مشاورانه آنان است (آن هم بدان دلیل که درصد اشتباه خلفا و یارانشان را کاهش داده باشند) و معتقدیم ابداً قولی و یا فعلی از ناحیه ایشان صادر نشده است که مؤید سیاست و حکومتشان باشد.» (233) هر چند که ادعا شده:
«پر واضح است که اگر حضرت علی نسبت به حضرت عمر سوء نیتی میداشت یا قلباً از او ناراضی بود و او را غاصب حقّ خود میدانست، همواره منتظر فرصتی برای اعاده حقّ خود میشد و برای از بین بردن غاصب حقّ خود … او را راهنمایی میکرد که شخصاً به میدان نبرد برود و در آنجا کشته شود.»! (234) «یکی از روشنترین دلایل اخلاص و صداقت علی با ابوبکر … و حمایت از خلافت! … موضع او در مورد خروج ابوبکر … و به
عهده گرفتن فرماندهی سپاه اسلام بود … اگر حضرت علی خدای ناکرده از حضرت ابوبکر دل خوشی نداشت و با اکراه بیعت کرده بود یا از در تقیه وارد شده بود، این یک فرصت طلایی بود که به نفع وی میانجامید و نباید از رفتن او به میدان نبرد ممانعت میکرد.»! (235) از این رو میتوان گفت:
تنها زمانی که خلفا آغاز به کشورگشایی کردند و در ضمن این لشکرکشیهای نظامی، حوادثی پیش آمده که دخالت امیرالمؤمنین علیه السلام - آن هم تنها در حد مشاوره - مانع قتل و غارت بیشتر و یا حافظ اساس اسلام و مسلمین بود، شاهد انجام اقداماتی از جانب آن حضرت علیه السلام میباشیم؛ در حالی که انگیزه خلفا از این فتوحات و تلاش آنها برای جلب نظر امام علیه السلام به آن، با انگیزههای آن حضرت علیه السلام کاملاً متفاوت میباشد. در اینجا به یکی از این اهداف سیاسی اشاره میکنیم:
«راه اندازی جبهههای جنگ با نام جهاد در راه خدا، بهترین وسیله برای جلوگیری از اختلافات داخلی و مخالفتهای اصولی بود. در آن موقعیت اگر کسی میخواست برای ارجمندترین حقّ پایمال شده خود، دادخواهی کند، هر چند شریفترین مردم باشد، فردی دنیا دوست یا ریاست طلب معرفی میشد. بنابراین، آن دوره برای حکومتیان بهترین زمان برای نیل به اهداف سیاسی و تثبیت موقعیت شناخته میشد.» (236)
یکی دیگر از شبهاتی که در استمرار تحلیلهای ناسره از مشارکت و همکاریهای امیرالمؤمنین علیه السلام با خلفا و شرکت ایشان در امور حکومتی مطرح میباشد، همانند سازی میان عملکرد صحابه و یاران خاص امام علیه السلام با مواضع خود آن حضرت علیه السلام در
ارتباط با خلفا میباشد؛ به گونهای که در نهایت، این بزرگان را تحت فرمان خلیفه قرار میدهد؛ چنانچه ابراز شده:
«صحابه و یاران خاص علی (ع) در این خصوص در رفتار و گفتار از مولای خود پیروی میکردند و مانند او با خلفای پیش از او چه در هنگام خلافت آنان و چه پس از آن رفتار میکردند. از سوی خلیفه دوم، سلمان فارسی به استانداری مداین و عمار یاسر به حکومت کوفه و دیگران به فرمان خلیفه! به میدانهای جنگ میروند …»! (237) جهت آشنایی با دلایل شرکت یاران امیرالمؤمنین علیه السلام در حکومت خلفا، شما را به مطالعه بررسی و تحلیلهای استاد ارجمند سید جعفر مرتضی عاملی، مندرج در ترجمه کتاب وی به نام «سلمان فارسی» (چاپ جدید (238)، صفحات 67 - 76) دعوت نموده و در این بخش تنها به ذکر برخی نکات دیگر اکتفا میکنیم. نکته اول اینکه تمام تحلیلهایی که در خصوص انگیزه امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به قبول این مشارکتها به اثبات رسید، عیناً برای یاران آن حضرت علیه السلام نیز صادق است؛ یعنی حضور غیررسمی و محتاطانه در صحنه به جهت حفظ دین؛ با این تفاوت که: «علی علیه السلام در عمل نیز همین روش را دارد. از طرفی شخصاً هیچ پستی را از هیچ یک از خلفا نمیپذیرد، نه فرماندهی جنگ و نه حکومت یک استان و نه امارة الحاج و نه یک چیز دیگر از این قبیل را. زیرا قبول یکی از این پستها به معنی صرفنظر کردن او از حقّ مسلّم خویش است و به عبارت دیگر کاری بیش از همکاری و همگامی و حفظ وحدت اسلامی است. اما در عین حال که خود پستی نمیپذیرفت، مانع نزدیکان و خویشاوندان و یارانش در قبول آن پستها نمیگشت، زیرا قبول آنها صرفاً همکاری و همگامیست و به هیچ وجه امضای خلافت تلقی نمیشود.» (239) «نکته مهم دیگری که در این مبحث باید بدان پرداخت، عدم تمایل دستگاه خلافت برای بهره گیری تام از یاران و پیروان علی علیه السلام در مسائل حکومتی جز در موارد معدود است. در این دوران، از یاران علی علیه السلام - از صحابه بزرگ - در کارهای سیاسی و حکومتی کمتر بهره گرفته شده است. خلیفه اول علت و انگیزه این عمل را اغلب به کار نیالودن آنان ذکر کرده است … خلیفه دوم نیز انگیزه خود از عدم استفاده از یاران علی علیه السلام و اصحاب خاص پیامبر صلّی الله علیه و آله را جلوگیری از خروج صحابه از مدینه ذکر میکرد … شاید خلیفه از این موضوع نگرانی و هراس داشته که ایشان از مدینه خارج شده، کم کم محور مستقلی شوند، آن گاه تسلط بر آنان دیگر ممکن نباشد و بدیهی است، این امر میتوانست دردسر فراوانی برای خلیفه فراهم آورد.» (240) همچنین «در دوره هر سه زمامدار، هیچ یک از بنیهاشم به کاری گماشته نشد.» (241) بنابراین زمانی میتوان در این گونه موارد، از همکاری متقابل سخن گفت که تمایل به تشریک مساعی در هر دو طرف مشاهده گردد. در غیر این صورت، باید به دنبال کشف سیاستهای پنهان خلفا در این قبیل موارد بود. «ابن شهر آشوب در این باره میگوید:
عمر، سلمان را به عنوان امیر به مدائن فرستاد. هدف او این بود که سلمان مرتکب اشتباهی شود و آن را دستاویزی برای کوبیدن او قرار دهد. اما سلمان پیش از اجازه گرفتن از امیر المؤمنین علی علیه السلام آن را نپذیرفت. او به مدائن رفت و تا زمانی که در قید حیات بود، در آنجا ماند. در عبایی هیزم جمع میکرد که نصف آن زیراندازش بود و نصف دیگر روانداز او.» (242) با توجه به این نوع عملکرد فریبنده و سیاسی دستگاه حکومت میتوان گفت:
«در مورد اینکه بعضی از بزرگان و مخلصین صحابه در این فتوحات شرکت داشتهاند باید متذکر شد که ظاهراً از حقیقت امر غافل بودهاند و منظورشان خدمت به دین خدا و یاری اسلام و مسلمین بوده است و از طرفی آن طور که برمیآید، از نظر پیشوایان معصوم درباره این فتوحات بیاطلاع بودهاند، زیرا همانطور که دیدیم آشکارا تلاش میشد تا مردم نظر علی علیه السلام را در این باره ندانند و چه بسا که هیأت حاکمه آنان را با اعمال فشار در چنین کارهای مهمی اعزام میکردند.» (243) همچنین: «لازم به ذکر است که حضور یاران و پیروان علی علیه السلام در فتوحات، نه به منزله تأیید حکومت و خلافت، بلکه به علت تمایل و» علاقه آنان جهت گسترش و اعتلای اسلام در خارج از مرزها است. ایشان، خالصانه، نه برای سرازیر ساختن غنایم و به دست آوردن زمینها و اقطاعات (244)، بلکه تنها برای رضای خدا و اعتلای اسلام، در این فتوحات شرکت جستند.» (245) «تردیدی نیست که علی بن ابیطالب علیه السلام و فرزندانش در هیچ یک از این کشورگشاییها شرکت نجستهاند و مردم نیز میدانستند که با توجه به سابقه دلاوری و شهامت آن جناب، این سیاست نه به دلیل انزوا و بیتفاوتی ایشان پیش گرفته شده است و نه به موجب ترس از مرگ. تنها علت آن بود که وی نمیخواست خود را در خدمت کسانی قرار دهد که آنان را غصب کننده حقّ خود میدانست. این همکاری، دور از شأن او و تأیید کننده سیاست خلیفه وانمود میشد و به رفتار خلیفه و سپاهیانش در این جنگها اعتبار و مشروعیت میبخشید. جز اینها، اطلاع ایشان از انگیزه این کشورگشاییها مانع از آن بود که وی بدین آسانی، در آن نبردها شرکت جوید. آنچه برای امام علی علیه السلام روا بود و از آن جلوگیری نمیکرد، شرکت یاران و پیروانش در آن نبردها بود. حضور آنان … از رخ دادن بسیاری رفتارهای غیر اسلامی سربازان جلوگیری میکرد.» (246)
در یک جمع بندی کلّی درباره حضور برخی یاران خاص امیرالمؤمنین علیه السلام در فتوحات میتوان گفت:
(1) - برخی از این بزرگان جهت کاستن از عمق فجایعی که در این کشور گشاییها رخ داد و به دنبال دستیابی به اهداف و مقاصدی که از سوی امامشان ترسیم شده بود؛ عازم این فتوحات شدند.
(2) - برخی دیگر از این بزرگان تحت فشار دستگاه خلافت و در راستای اهداف مرموزی که خلفا از فرستادن این افراد به جبهههای نبرد دنبال میکردند؛ به اجبار عازم این فتوحات شده و در واقع تبعید گردیدند. تبعید یانی که امید میرفت هرگز از کارزار نبرد زنده باز نگردند.
(3) - دست خیانتگر تحریف گران و وارونهنویسانِ حقایق تاریخی جهت خارج ساختن حکومت خلفا از حصار غصب و مشروعیت بخشیدن به نظام خلافت سقیفهای، نام این افراد را به فهرست لشکریان خلفا اضافه کرده است. با توجه به این که عمده فهرستهایی که در این باب به رخ کشیده میشود برگرفته از منابع سنّیان است، شاید این تحلیل، از همه تحلیلها به واقع نزدیکتر باشد.
این شبهه که با استناد به مواردی از مشاوره خلفا با امیرالمؤمنین علیه السلام و نیز ارائه تحلیلهای ناسره از مشارکت حضرت امیر علیه السلام و یارانش در حکومت خلفا، سعی دارد تا به دفاع از فتوحات صورت گرفته در عصر خلفا بپردازد، چنین آغاز میشود:
«ما بررسی کوتاه خود را از جنگهای دوران خلفا با سه پرسش در این باره انجام میدهیم:
پرسش یکم:
شما با این دیدگاه، کمکهای علی (ع) به خلفا در انبوهی از رخدادها و راهنماییهای سرنوشت ساز او به آنان در هنگامههای بحرانی - به ویژه در چند جنگ مهم که اکنون مورد کاوش ماست - را و نیز شرکت حسنین (ع) و چند تن از خوبترین اصحاب رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) در برخی از جنگهای خلفا را و نیز مسؤولیت پذیری اینان در حکومت خلفا را چگونه توجیه میکنید؟»! (248)
در ادامه این پرسش، سه نمونه از سوی نویسنده آن مطرح میشود که یکی مربوط به مشاوره ابوبکر در سال اول خلافت خود با امیرالمؤمنین علیه السلام درباره جنگ با مردم کنْده است. آن حضرت علیه السلام در این مورد ابوبکر را از این کار باز داشته و فرمودند بهتر است دیگران را بفرستد و خود در مدینه بماند. دو مورد دیگر هم مربوط به مشاوره عمر با آن حضرت علیه السلام در جنگ با رومیان و ایرانیان است که امام علیه السلام خلیفه را از حضور مستقیم در این جنگها پرهیز دادند. سپس مؤلّف مقاله از این چند نمونه - که تنها منحصر به همین موارد هم میباشد (249) - چنین نتیجه میگیرد:
«خدا را، آیا اگر علی (ع) دیدگاه شما … را درباره جنگهای خلفا داشت، نمیتوانست از ارائه رهنمودهای سود بخش و سرنوشت ساز، خودداری ورزد؟! آیا او ناچار به گفتن بود، آن هم گفتار خوب و سازنده؟»! (250) مؤلّف مقاله در ادامه پرسش یکم به نمونههای دیگری درباره رایزنی خلفا با حضرت امیر علیه السلام اشاره کرده و میافزاید:
«امیرالمؤمنین (ع) بارها! به هنگام نبود عمر در مدینه - که به بازدید جبهههای جنگ میرفت و یک بار نیز برای امضای عهدنامه با مردم بیت المقدس به آن سرزمین رفت - جانشینی او را در مدینه پذیرفت.»! (251) وی در ادامه این سه مورد منحصر به فرد (که نمیدانیم چرا عوامفریبانه از آن به «بارها» تعبیر میکند) به مواردی که دلالت بر شرکت یاران امام علیه السلام در فتوحات دارند، اشاره نموده و نتیجه میگیرد:
«راستی با این نمونهها … همچنان باید بر این ایده پای فشرد که جنگهای خلفا، گونهای سرگرمی برای مردم بوده است و سد و مانع، در راه انتشار اسلام؟! آیا پذیرفتنیست که درباره همکاری بزرگمردانی چون سلمان و عمار و حجر بن عدی و عدی بن حاتم و دیگران، گفته شود که اینان به حقایق امور و به رأی ائمه (ع) آگاه نبوده اند؟»! (252) وی در ادامه نوشتار خود و متأثّر از آنچه بدانها اشاره شد، نتیجه میگیرد:
«ائمه اهل البیت (ع) به جنگهای خارجی مسلمین - به صورت کلّی - به دید مثبت مینگریستهاند. برخی از پشتوانههای این برداشت دلایلیست که در زیر میآوریم:
الف) دلواپسیهای امیرالمؤمنین (ع) درباره جنگهای مسلمانان در روزگار خلفا و دلبستگی وی به پیروزی آنان در آن جنگها و نیز گرهگشاییهای او از کار خلفا که زمامدار جنگها نیز بودهاند.
ب) شرکت حسنین (ع) در برخی از جنگها.
ج) شرکت برخی از اصحاب بلند آوازه رسول اکرم و ائمه (ع) چونان سلمان و عمار و حجر بن عدی در فتوحات و اداره مناطق فتح شده که بیتردید این اقدام از چنین نخبگانی، بدون موافقت امام معصوم (ع) نبوده است … (253) » (254) با توجه به نقلهایی که ارائه گردید، عمده دلایل ابراز کننده آنها در دفاع از فتوحات عصر خلفا و این ادعا که ائمه علیهم السلام به جنگهای خارجی مسلمین به دید مثبت مینگریستهاند، عبارت اند از:
ردیف 1 - کمکهای حضرت علی علیه السلام به خلفا در انبوهی از رخدادها و گره گشایی از کار خلفایی که زمامدار جنگها نیز بوده اند!
ردیف 2 - مشاوره و راهنماییهای سرنوشت ساز حضرت علی علیه السلام به خلفا در هنگامههای بحرانی به ویژه چند جنگ مهم و عدم خودداری آن حضرت علیه السلام از ارائه رهنمودهای سود بخش و سرنوشت ساز و ابراز گفتار خوب و سازنده!
ردیف 3 - دلواپسیهای حضرت علی علیه السلام درباره جنگهای مسلمانان در روزگار خلفا و دلبستگی وی به پیروزی آنان در آن جنگها!
ردیف 4 - بارها جانشینی حضرت علی علیه السلام به جای عمر در مدینه، آن هم در زمان فتوحات!
ردیف 5 - شرکت حسنین علیهماالسلام در برخی از جنگهای خلفا!
ردیف 6 - شرکت یاران حضرت علی علیه السلام در برخی از جنگهای خلفا با مفروض دانستن اطّلاع آنان از نظر امام معصوم علیه السلام!
ردیف 7 - مسؤولیت پذیری یاران حضرت علی علیه السلام در حکومت خلفا و شرکت در اداره مناطق فتح شده، آن هم با موافقت امام معصوم علیه السلام!
یک مرور اجمالی بر مباحثی که تاکنون درباره آن سخن گفتیم، ضعف استدلالها و بیارتباط بودن آنها با ادعای «مثبت بودن نگاه ائمه علیهم السلام به فتوحات»! را به روشنی به اثبات میرساند. زیرا این گونه نتیجه گیریها مبتنی بر مقدماتیست که همه آنها را در بخشهای پیشین این نوشتار مورد نقد و نقض قرار دادیم. اگر نتایج به دست آمده درباره ارائه مشاوره به خلفا از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام را به خاطر بیاورید و بررسیهای آماری در این باره را دوباره مرور نمایید؛ به روشنی به مغالطه استناد کنندگان به مشاوره خلفا با آن حضرت علیه السلام پی خواهید برد. چرا که آمار و ارقام نشان میدهد که تحلیل این قبیل نویسندگان از مراجعات خلفا به امیرالمؤمنین علیه السلام ، تنها مبتنی بر ساختههای فکری آنان بوده و ربطی به واقعیات تاریخی ندارد. همچنین استناد به این گونه راهنماییها (که حکمتهای آن را برشمردیم) و ارتباط دادن آن با فتوحات، آن هم تنها به این دلیل که طرف این مشاورهها، هم زمان زمامدار جنگها نیز بوده است، کاملاً نامربوط و غیرمنطقی به نظر میرسد. زیرا اگر قرار باشد که ارائه مشاوره به خلفا دلیلی برای دید مثبت امیرالمؤمنین علیه السلام به اموری محسوب شود که خلفا در حین وقوع مشاوره زمامدار آن نیز بودهاند، قبل از هر چیز شامل غصب مقام خلافت آن حضرت علیه السلام میگردد، زیرا خلفا در لحظه انجام مشاوره زمامدار خلافت نیز بوده اند؟!
همچنین در همین بررسیها دریافتیم که مشاورههای نظامی آن حضرت علیه السلام با خلفا، تنها محدود به 3 مورد بوده و از دقّت در محتوای آن، علّت ارائه این مشورتها هم به خوبی آشکار میگردد و ثابت میشود که هیچ ربطی به شخص خلیفه یا اصل فتوحات نداشته است. آنچه در این گونه موارد برای امیرالمؤمنین علیه السلام مهم بوده است جلوگیری از وقوع اشتباهاتی در این جنگهاست که میتوانسته به محو و نابودی کامل اسلام و غلبه کفّار بر مسلمین منتهی گردد.
لذا در این قبیل رایزنیها، به هیچ روی شخص خلیفه و یا فلسفه فتوحات مد نظر آن حضرت علیه السلام نبوده است که بخواهیم از آنها «دید مثبت ائمه علیهم السلام نسبت به فتوحات» را نتیجه بگیریم.
تا این قسمت کتاب درست شده
بدیهیست در شرایطی که حفظ اسلام و جلوگیری از نابودی ظاهری و کامل آن توسط کفّار، با موضعگیری و عملکرد خلیفه در جنگها ارتباط مستقیم و ناگسستنی پیدا میکند، حضرت علی علیه السلام در این امور مداخله خواهند فرمود؛ اما از یاد نبریم که امیرالمؤمنین علیه السلام در شرایطی به ارائه گفتار خوب و سازنده درباره فتوحات میپردازند که خلیفه مصمم به انجام لشکرکشی گردیده و در واقع بدون مشورت و خودسرانه، به اقدام نظامی دست زده است.
بدیهیست در چنین شرایطی که امکان جلوگیری از لشکرکشی وجود ندارد، حکیمانه است که در برخی اقدامات، اصلاحاتی صورت پذیرد؛ تا آنچه قرار است اتّفاق بیفتد و گریزی از وقوع آن نیست، در نهایت به یک خطر و ضرر عظیم و بنیان افکن برای اسلام و مسلمین تبدیل نشود. دلواپسیهای حضرت امیر علیه السلام تنها به همین معناست و هرگز دلیلی بر تأیید فتوحات محسوب نمیگردد.
به عبارت دیگر، آن گاه که تصمیم گیریهای نابخردانه خلفا در مسائل نظامی موجب میشده تا جان خلیفه با حفظ اسلام گره بخورد، جهت مصون نگهداشتن اسلام از خطر محو و نابودی توسط کفّار، چارهای جز ارائه رهنمودهایی سود بخش و سرنوشت ساز به خلیفه در این موضوع نبوده است. در مقابل آن جا هم که بقای خلیفه و حیات او با بازگشت امت اسلام به دوران شرک و بت پرستی عجین گشته، امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ ارزشی برای جان خلیفه قائل نبودهاند؛ چنانکه آن حضرت علیه السلام در پاسخ به نظرسنجی خلیفه دوم در این باره فرمودند:
اگر خلیفه توبه نکند و از بازگرداندن مردم به دوره جاهلیت منصرف نشود، سرش را از تن جدا خواهم نمود. (256)
جمع میان این دو برخورد و موضعگیریهای متفاوت امیرالمؤمنین علیه السلام در این دو مورد نشان میدهد که در شرایط عادی، جان خلیفه به تنهایی و تا آن زمان که با حفظ اسلام گره نخورده باشد، نه تنها هیچ اهمیتی برای آن حضرت علیه السلام ندارد، بلکه برعکس، اگر موجبات ایجاد شرک و بت پرستی یعنی نابودی اسلام را در جامعه فراهم آورد، بیارزش و ستاندنی نیز خواهد شُد.
لذا رایزنیهای نظامی امام علیه السلام در دوران خلفا، نه دلیلی بر حسن روابط متقابل بوده و نه تأییدی بر عملکردهای نظامی آنان به شمار میآید؛ چه رسد به آن که بخواهیم آن را کوششی جهت تحکیم مبانی قدرت و حکومت خلیفه تلقّی کنیم. چنانچه ابراز شده:
استنباط درست! از موضعی که حضرت علی (ع) در مدت 25 سال خلافت خلفای ثلاث و نیز دوران نزدیک به 5 سال حکومت خودش داشت، به وضوح و بدون کمترین تردید و شبههای نشان میدهد که آن حضرت (ع) … از هیچگونه کوششی برای تحکیم مبانی قدرت و حاکم مسلمین دریغ نمیورزید … »! (257)
به هر حال دوباره یادآور میشویم که اگر حضرت امیر علیه السلام نسبت به فتوحات نظر مثبتی داشتند و آن را جهاد در راه خدا میدانستند، پس چرا از شرکت مستقیم در آنها خودداری فرمودند و بلکه فراتر از آن، چرا پیشنهاد فرماندهی نظامی در این جنگها را با قاطعیت کامل رد نمودند؟
اما در مورد ادعای عوامفریبانه «بارها» جانشینی حضرت علی علیه السلام به جای عمر در مدینه که (با توجه به تقارن آن با ایام فتوحات) دلیلی بر دید مثبت ائمه علیهم السلام نسبت به فتوحات تلقّی شده است، کافیست شواهد تاریخی و تحلیلهای ارائه شده در این زمینه را دوباره به یاد آوریم تا میزان صحت و اعتبار علمی سخنان نویسنده مقاله معلوم گردد.
درباره شرکت حسنین علیهماالسلام در فتوحات خلفا، علّامه جعفر مرتضی در کتاب خود که به نام تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السلام ، ویرایش جدید ترجمه گردیده بحث مبسوطی را ارائه دادهاند. ضمن تأکید بر لزوم مطالعه دیدگاههای استاد، توجه شما را به نقدهای دیگری در این زمینه جلب مینماییم:
قبل از ورود به اصل بحث (سیاست حسنین علیهماالسلام در ارتباط با حکومت و فتوحات خلفا) در این خصوص، باید به چند نکته توجه کرد:
(1) - هیچ محقّقی حقّ ندارد که قبل از تطبیق منابع و متون تاریخی چیزی را بپذیرد و یا انکار کند، زیرا پرواضح است که برخی از کتب تحت تأثیر عامل قدرت یا عامل تعصب (که نتیجه هر دو جعل و تحریف و افتراست) نگارش یافته است و از این جهت ابداً نباید آنها را سند قرار داد، این نه سخنیست که فقط اعتقاد ما باشد، بلکه مینگریم که شیخ شلتوت مفتی اخیر مصر و رئیس اسبق «جامع الازهر» که خود با نوع مؤلفان ملل و نحل هم مذهب است، چنین میگوید:
بیشتر کسانی که درباره فرق و مذاهب اسلامی کتاب نوشتهاند تحت تأثیر روح پلید تعصب بودهاند. از این رو، تألیفشان همواره آتش دشمنی و کینه را در میان فرزندان یک امت، دامن زده است. هر یک از این ملل و نحل نویسان، تنها و تنها از یک زاویه، به مخالفان خویش مینگریستهاند:
رأی مذهب مخالف را سخیف شمردن و عقیده طرف مقابل را به سفاهت منسوب داشتن، آن هم با اسلوبی که شر و زیانش بسی بیشتر است تا خیر و سودش، از این جهت است که هر کس که اهل انصاف باشد، نباید از روی این کتابها، درباره مذاهب اسلامی اظهار نظر کند، بلکه باید درباره هر فرقهای به کتابها و مأخذ مخصوص آن فرقه رجوع کند، تا بدین وسیله به حق نزدیک شود و از خطا دور ماند. (259) بنابراین، جای تأسف است در دانشگاههای ما نیز این کتب را مستند قرار میدهند و معلومات خود را از آنها میگیرند و به شاگردان (جوانان سرزمینهایی که باید حقیقت تشیع را نیک فراگیرند) میآموزند، بیداشتن تخصص و بیمراجعه به مأخذی که به نقد این گونه کتب پرداختهاند، مانند جلد سوم الغدیر.
(2) - اصولاً باید به این نکته توجه داشت که اقوال تاریخی مانند مواد خامی هستند که در دسترس ما قرار گرفته است و مورخ در این راستا بیش از یک عنصر اطلاع رسان وظیفه دیگری ندارد، آنچه مهم است عقل ماست که در هنگام خردورزی و انجام عملیات یا کنار یکدیگر قرار دادن منابع و متون تاریخی و تدوین آن میتواند به صحت و سقم قضیهای پی ببرد (260) و (261)
همانطور که میدانید، در منابع شیعه و سنّی هیچ گزارشی مبنی بر شرکت امیرالمؤمنین علیه السلام در فتوحات خلفا وجود ندارد؛ همچنین هیچ منبع شیعهای از شرکت حسنین علیهماالسلام در کشورگشاییهای عصر خلفا سخن نگفته است که این، خود محلّ تأمل و دقّت میباشد. اما برخی از مورخین اهل سنّت از حضور امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در این فتوحات خبر دادهاند که به تدریج موجب شهرت یافتن این مسأله و در نتیجه راه یافتن گزارشهای آنان در آثار مورخان معاصر شیعه (262) و حتّی برخی از علما و فقها (263) گردیده است.
از آن جایی که بسیاری از نویسندگان اهل سنّت همانند ابن اثیر و ابن کثیر به نقل طبری (متوفّی 310) در این باره استناد کرده و گزارشهایی شبیه به عبارات طبری را در آثار خود به ثبت رساندهاند؛ در این نوشتار تنها به بررسی و نقد همین مأخذ اکتفا میکنیم.
طبری در کتاب تاریخش به نام «تاریخ الامم و الملوک» در این باره مینویسد:
در سال سی ام سعید بن عاص با تنی چند از صحابه همچون حسن، حسین و … به همراه سپاهی از کوفه به قصد خراسان به راه افتادند … ! (264)
خبر فوق که نقل اول طبری میباشد؛ گذشته از ضعفهایی که در سلسله راویان خود دارد (265)، حاوی نکته دیگریست که پذیرش حضور حسنین علیهماالسلام در آن فتوحات را سخت دچار مشکل میگرداند.
طبری در ادامه همین گزارش درباره چگونگی و نحوه فتح یکی از شهرهای طبرستان (گرگان) به نام «طَمیسه» مینویسد:
سعید بن عاص (266) به مردم شهر امان داد به شرط آن که حتی یک تن از آنان کشته نشوند، اما حصار شهر را که گشود، به جز یک تن همه آنان را به قتل رساند (267)
افزون بر این، نقل دوم طبری نیز از همان راویان نقل اول اخذ شده است؛ با این تفاوت که ضمن تکرار نام بعضی از افراد شرکت کننده در فتح طبرستان، نامی از حسنین علیهماالسلام در این فهرست به چشم نمیخورد.
نکته جالب دیگری که از گزارش مورخین اهل سنّت در این باره استنباط میگردد، مربوط به سال شرکت آن دو امام همام علیهماالسلام در فتوحات است؛ یعنی سال سی ام هجری که مصادف با ایام زمامداری خلیفه سوم میباشد.
به عبارت دیگر، آن دسته از نقلهای تاریخی که متعرّض سال شرکت حسنین علیهماالسلام در فتوحات شدهاند، حاکی از حضور ایشان در فتوحات عصر عثمان میباشند. یعنی همان دورانی که امیرالمؤمنین علیه السلام حتّی از ارائه مشاوره درباره فتوحات نیز اجتناب مینمودند؛ تا چه رسد به این که فرزندان خود را به همراه لشکریان عثمان و تحت فرمان بنی امیه به جبهه نبرد در طبرستان گسیل دارند. جالبتر آن که طبری نقل میکند که امیرالمؤمنین علیه السلام جهت حفظ جان حسنین علیهماالسلام از شرکت آنها در معرکه صفین ممانعت به عمل میآوردند. (268) حال چگونه میتوان پذیرفت که آن حضرت علیه السلام آن دو یادگار فاطمه علیهم السلام را تحت فرماندهی بنیامیه به طبرستان گسیل دارند؟! بنابراین، با توجه به وجود چنین اشکالهای سندی و محتوایی و نیز انضمام این موارد به تحلیلهای علّامه جعفر مرتضی، حضور حسنین علیهماالسلام در فتوحات عصر خلفا، مورد پذیرش نمیباشد.
با توجه به ابراز تعجب نویسنده مقاله از عدم اطّلاع برخی از صحابه نسبت به حقایق امور و رأی ائمه علیهم السلام درباره فتوحات، بیان میداریم که این تحلیل به عنوان علّت منحصر به فرد شرکت برخی از یاران امام علیه السلام در فتوحات مطرح نشده، بلکه تنها به صورت یک احتمال در کنار سایر دلایلی مطرح گردیده است که متأسفانه از توجه به آنها غفلت شده است.
لذا عدم قبول این احتمال، هیچ تأییدی برای فتوحات خلفا به دنبال خود نمیآورد، زیرا بر فرض که همه یاران امیرالمؤمنین علیه السلام با کسب موافقت ایشان در فتوحات خلفا شرکت جسته و تحت فشار نبوده و یا به علّت خوشبینی «به خیال جهاد»، در سپاه خلیفه حضور نیافته باشند و نیز بر فرض که آن حضرت علیه السلام هم میتوانسته در آن شرایط خاص، نظر خود را به صراحت به همه آنانی که به ایشان رجوع کردهاند (بر فرض رجوع)، بازگو نمایند؛ باز هیچ دلیلی وجود ندارد که موافقت امیرالمؤمنین علیه السلام با شرکت یارانش در فتوحات، تنها به دلیل دید مثبت ایشان به فتوحات خلفا باشد و به زعم مؤلّف مقاله هیچ دلیل دیگری هم نداشته باشد؟!
در حالی که میتوان گفت آنان به دلایل سازنده دیگری در این فتوحات شرکت جستهاند که نه تنها دلیل بر تأیید فتوحات نبوده، بلکه خود نشان دهنده انحرافیست که در اصل این اقدامات نظامی وجود داشته و حال که امکان جلوگیری از وقوع آن میسر نیست، به انجام برخی اصلاحات اکتفا گردیده است تا عمق فاجعه از آنچه میتوانسته باشد، کمتر گردد و از شدت قتل و غارتهای سپاهیان خلیفه کاسته شود و حضور یاران امام علیه السلام به عنوان اهرمهای کنترل نظامی و رعایت موازین شرعی و اخلاق انسانی مؤثّر واقع گردد.
با توجه به آنچه گذشت، باید گفت که متأسفانه تحلیلهای صورت گرفته از مسؤولیتپذیریهای یاران آن حضرت علیه السلام در حکومت خلفا و سرزمینهای فتح شده نیز ناروا بوده و به غلط، حمل بر موافقت آن حضرت علیه السلام با اصل فتوحات شده است. در این مورد نیز، بر فرض که بپذیریم این مشارکتها و مسؤولیتپذیریها در همه موارد و نسبت به همه اصحاب، توأم با موافقت امام علیه السلام بوده است؛ این موافقت میتواند به دلایل و حکمتهای متعددی صورت گیرد که در تحلیل علّامه جعفر مرتضی به برخی از آنها اشاره گردید.
حال باید پرسید:
به چه دلیل فلسفه این همکاریها تنها در تأیید فتوحات منحصر گردیده است؟
و چرا از کنار سایر دلایل به سادگی و غافلانه گذر شده است؟
در حالی که قبول این دیدگاه (یعنی نگاه مثبت حضرت علی علیه السلام به فتوحات) در تعارض آشکار با این فرموده ایشان است که:
لا یخْرُجِ الْمسلم فی الْجِهاد مع منْ لا یؤْمنُ علَی الْحکْمِ و لاینْفذُ فی الْفَیء اَمرَ اللهِ عزَّوجلَّ فَانَّه انْ مات فی ذلک الْمکانِ کانَ معیناً لعدوِّنا فی حبسِ حقِّنا و الْاشاطَةِ بِدمائنا و میتَتُه میتَةٌ جاهلیةٌ. (270)
مسلمان نباید در رکاب کسی که به حکم خدا ایمان ندارد و فرمان خداوند را درباره غنایم جنگی اجرا نمیکند، به جهاد برود. که اگر برود و کشته شود، دشمن ما را در حبس حقوق ما و ریختن خونهای ما یاری نموده و مرگش همچون مرگ دوران جاهلیت است
القا کننده این شبهه در ادامه دفاع خود از فتوحات خلفا، در پاسخ به این ایراد که در زمره فرماندهان این نبردها افرادی چون خالد بن ولید بودهاند، این سؤال را مطرح میکند که:
«با مأموریتهای همین خالد بن ولید از سوی شخص رسول اکرم (ص) چه میکنید»! (271)
و سپس نمونههایی از فرماندهی او در عصر پیامبر صلّی الله علیه و آله را بر میشمارد (272) و بدین ترتیب سعی دارد تا از عملکرد سپاه اسلام در فتوحات خلفا دفاع نماید؛ چنانچه مینویسد:
عملکرد مسلمانان در جنگها و فتوحات به خوبی قابل دفاع است و با نادیده گرفتن لغزشهایی اندک! که مانند آن در هر درگیری دیگری نیز به چشم میخورد، میتوان از مجموعه جنگهای مسلمانان و نه هر آنچه در آن جنگها گذشته است مو به مو دفاع کرد! (273) وی در ادامه، با این بیان که:
در جنگهای خود رسول اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) نیز تخلّفات قابل ملاحظه ای! از جانب سربازان و افراد تحت امر سر میزدهست! (274) به ذکر برخی از این نمونهها پرداخته و چنین نتیجه میگیرد:
وقتی یک گروه هشت یا دوازده نفره به سرکردگی عموزاده رسول خدا (ص) به مأموریت میرود و دست به کاری ناخواسته و ناشایست مانند کشتن دو نفر در ماه حرام بدون دستور فرماندهی کل، بلکه با نافرمانی از دستور بازدارنده او میزند … وقتی فرماندهای از به کار بستن دستور پیامبر (ص) سرپیچی میکند و شماری از مردم بیگناه و احتمالاً مسلمان را با ناجوانمردی و سنگدلی، به خاک و خون میکشد؛ وقتی سربازان تحت امر فرماندهی چونان علی (ع)، بیباکانه! به بیتالمال دست درازی میکنند …
شما از فرماندهان و سربازان شرکت کننده در جنگها و فتوحات اسلامی که گاهی عدد آنان به شصت هزار نفر میرسیده است، چه انتظاری دارید؟ … آیا با همه این ملاحظات باز هم میتوان گفت:
حقیقت این است که شیوه جنگهای پیامبر (ص) با این کشورگشاییها کاملاً متفاوت بودهست؟ (275)
همانطور که ملاحظه میشود، در این بخش سعی شده است تا ثابت گردد شیوه جنگهای پیامبر صلّی الله علیه و آله با فتوحات خلفا و عملکردهای نظامی آنان، همانند و یکسان است و هیچ تفاوتی در این زمینه وجود ندارد؛ چرا که اگر در زمان خلفا افرادی چون خالد بن ولید به مأموریتهای نظامی گماشته شدند، پیامبر صلّی الله علیه و آله نیز خالد بن ولید را به مأموریتهای نظامی اعزام فرمودهاند و اگر در زمان خلفا از خالد و امثال او خلافهایی سر زده، امثال این تخلّفات در جنگهای پیامبر صلّی الله علیه و آله و از سوی سربازان امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن علیه السلام نیز قابل مشاهده است؟!
در پاسخ باید گفت بر فرض که صحت و اعتبار تاریخی حوادثی که وقوع آن به عصر رسالت نسبت داده شده را بپذیریم،
اولاً:
میان عملکردهای نظامی پیامبر صلّی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام با رفتارهای جنگی خلفا، یک تفاوت اصلی و ماهوی وجود دارد و آن میباشد؛ که درباره غاصبان خلافت الهیه هرگز چنین اذنی وجود ندارد؛ «اذن خدای متعال» بنابراین، کسانی که بدون داشتن صلاحیت اذن و فرمان الهی، خود را جانشین حضرت داعی الی الله علیه و علی آله صلوات الله و سلامه قلمداد کردهاند، از نظر قرآن، مفتریان کذّاب و ستمگرترین افراد بشر به حساب میآیند و لزوماً مستحق سختترین کیفرها و شدیدترین عذابها میباشند؛ اگر چه از مواضع منبر و محراب غصبی، با قیافههای زاهدنمای سالوسی، ندای ارشاد و هدایت سر داده، مردم را به خداپرستی و صدق و صفا و امانت و تقوی دعوت کرده باشند و با جنگیدن با کفّار و سرکوب کردن آنان، دامنه حکومت به نام اسلامی را گسترش داده و مملکتهایی را به زیر پرچم قرآن آورده باشند (276)
ثانیاً:
آنچه در این مغلطهها ساده انگارانه از توجه بدان غفلت شده است، عدم بررسی نحوه عکس العمل پیامبر صلّی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام نسبت به تخلّفات مأموران و زیردستان خود و عدم توجه به تفاوت آشکار آن با عملکردها و موضعگیریهای خلفا در شبیه این موارد میباشد. به راستی، چرا در متن شبهات به فرماندهی خالد در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و رفتار او با مردم قبیله بنی جذیمه اشاره شده (277)، ولی هیچ ذکری از عکس العمل پیامبر صلّی الله علیه و آله در این زمینه به میان نیامده است؟
در حالی که شواهد تاریخی نشان میدهد آنگاه که:
خبر جنایات خالد به پیامبر صلّی الله علیه و آله رسید، آن حضرت سخت ناراحت شد و برآشفت. دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد» و گفت:
خدایا از آنچه خالد کرده است، به نزد تو بیزاری میجویم.
چون خالد به حضور رسول خدا صلّی الله علیه و آله رسید، آن حضرت بر او خشمگین بود. بلافاصله به علی علیه السلام مأموریت داد که نزد قبیله بنی جذیمه رود و خسارتها و خونبهای افراد را بپردازد. پیامبر صلّی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:
نزد بنی جذیمه برو، کارهای دوره جاهلی را زیر پا بنه و آنچه را که خالد از میان برده است، فدیهاش را پرداخت کن.
علی علیه السلام دیه کشتگان آنها را پرداخت و غرامت هر خسارتی را که به ایشان رسیده بود، داد؛ حتّی قیمت ظرفهایی را که برای سگها آب و غذا در آن میریختند و همراهان خالد برده بودند، پرداخت. سپس از آنان پرسید که آیا خونی بیدیه یا مالی بیغرامت مانده است؟
و چون گفتند دیگر چیزی نمانده است، مالی را هم که باقی مانده بود، به عنوان احتیاط و برای آنکه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله خشنود باشند، به آنان پرداخت و گفت:
این مقدار را هم به عنوان احتیاط از طرف رسول خدا صلّی الله علیه و آله به شما میپردازم که اگر چیزی مانده است که شما اکنون از آن اطلاعی ندارید، ذمه رسول خدا صلّی الله علیه و آله از آن بری شده باشد. سپس نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله بازگشت و گزارش کار خود را به آن حضرت داد. پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود:
بسیار خوب کردی، من به خالد فرمان جنگ نداده بودم، بلکه به او فرمان داده بودم تا آنها را به اسلام فراخواند.
و نیز روایت شده است که حضرت دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد و سه بار گفت:
خدایا از آنچه خالد کرده است، نزد تو بیزاری میجویم
(278)
متأسفانه نه تنها از ذکر این عکس العمل پیامبر صلّی الله علیه و آله اجتناب شده بلکه معلوم نمیباشد که چرا آنجا هم که مؤلّف در متن مقالهاش پس از یادآوری عملکرد ناشایست عموزاده رسول خدا صلّی الله علیه و آله به ناراحتی پیامبر صلّی الله علیه و آله و توبیخ فرستادگان توسط ایشان اشاره کرده است، از توجه دادن به این عکسالعمل پیامبر صلّی الله علیه و آله که حتّی منجر شد آن حضرت به غنائم آنان دست نزنند غفلت ورزیده و در آن دقّت نکرده است؟
همچنین آنجا که از دست درازی سربازان تحت امر امیرالمؤمنین علیه السلام به بیتالمال سخن به میان آورده، مؤلّف مقاله از توجه دادن و دقّت به این نکته که این اعمال زشت در غیاب آن حضرت علیه السلام صورت پذیرفته و امیرالمؤمنین علیه السلام از این کردار، سخت برآشفتند و جامهها را از تن آنان درآوردند، غفلت کرده است؛ حال آن که خود نیز در ضمن نقل این حادثه، همه موارد فوق را نگاشته است. (279)
به هر حال غفلت از توجه به این نکات و عدم دقّت در آنها از یکسو و نادیده انگاشتن عکسالعملهای خلفا در برخورد با تخلّفات زیردستان حکومتی خود از سوی دیگر، منجر به دفاع نامعقول از فتوحات خلفا گردیده است. گویا القاکننده این مطالب از یاد برده است که خالد بن ولید در زمان خلافت ابوبکر با مالک بن نویره و قبیله او که تنها حکومت ابوبکر را مشروع نمیدانستند چه کرد؟!
آنگاه که: (280)
خالد، مالک را در حالی که میگفت:
من مسلمانم کشت و سر او را پایه دیگ غذا قرار داد و در همان شب با زن او …
پس از این جنایت فجیع، که توسط خالد فرمانده و فرستاده خلیفه اول صورت پذیرفت؛ ابوبکر گفت:
من او را سنگسار نمیکنم، او اجتهاد کرده و در اجتهاد خود به خطا رفته است … من شمشیری را که خدا از نیام کشیده در غلاف نخواهم کرد (281) و (282)
البتّه عکسالعمل خلیفه اول به همین مورد منحصر نبود؛ بلکه آنگونه که طبری مینویسد:
ابوبکر هرگز گماشتگان و سپاهیان خود را قصاص نمیکرد. گویا وی در سیاست خود اعتقادی به مجازات کارگزاران و سپاهیانش نداشته است (283)
خلیفه دوم نیز شبیه همین سیاست را نسبت به اطرافیان و هواداران خود اجرا میکرد، یکی از این افراد مغیرة بن شُعبه بود که در زمان خلافت عمر فرماندار بصره گشت. تلاش عمر جهت رهانیدن مغیره از مجازات شرعی سنگسار، نمونه بارزی از نحوه برخورد خلیفه با خلافکاریهای گماردگان حکومتی و طرفدارانش بود.
خلیفه دوم نه تنها چهارمین شاهد را از ادای شهادت شرعی علیه او بازداشت، بلکه به دست خود مغیره بر سه شاهد نخست نیز حد جاری ساخت؟! (284)
حال با توجه به این دو نمونه پر اهمیت، چگونه میتوان انتظار داشت که خلفا به جنایات جنگی سربازان خود در فتوحات اهمیتی بدهند، چه رسد که بخواهند به آنها رسیدگی هم بکنند؟!
این تفاوت بارز و آشکاریست که میان عملکردهای نظامی در عهد پیامبر صلّی الله علیه و آله و خلفا وجود دارد و نمیدانیم به چه دلیل و انگیزهای از سوی نویسنده مقاله نادیده انگاشته شده است؟!
شاید به این دلیل که ابرازکننده این دیدگاه قائل به نادیده گرفتن لغزشهایی اندک! که مانند آن در هر درگیری دیگری به چشم میخورد! میباشد؟! مانند آنچه به نام اسلام و حکومت اسلامی بر سر مالک بن نویره و همسرش آمد! (285)
اما پیامبر صلّی الله علیه و آله هرگز لغزش سربازان و فرماندهانش را کوچک نشمرد و از عملکردهای زشت آنان دفاع نکرد و آنها را توجیه ننمود و سعی در رهانیدن متخلّفان از مجازاتهای شرعی نفرمود. بلکه برعکس در عین قبول مسؤولیت و جبران آن، از اعمال و رفتارهای غلط آنان نیز ابراز بیزاری و تنفّر فرمود؛ در حالی که خلیفه اول و دوم، نه تنها از رفتار فرماندهان و استانداران خود دفاع میکردند و تمام تلاش خود را جهت سرپوش نهادن بر این اقدامات ناشایست به کار میبستند، بلکه به نظر میرسد:
این قبیل جنایات با اتّکا به حمایتهای بیدریغ آنان صورت میپذیرفت؛ زیرا بنای خلفا بر حمایت کور از طرفداران سیاسی و نظامی شان بوده است، ولو این هواداران مرتکب فجیعترین جنایات شوند؟!
نکته آخری که باید در خاتمه بحث درباره مشارکت امیرالمؤمنین علیه السلام در حکومت خلفا خاطرنشان کرد این است که در برخی موارد، سیاست دستگاه خلافت به گونهای بود که آن حضرت علیه السلام را ناخواسته مجبور به انجام برخی اقدامات مینمود؛ برای مثال یکی از اهرمهای فشار خلفا جهت تثبیت پایههای خلافتشان عبارت بود از: اهمیت دادن به لزوم جماعت، محکوم کردن و حتی تکفیر کسانی که در جماعت آنان شرکت نمیکردند.
احادیثی که در مذمت ترک جماعت مسلمین و ایجاد تفرقه یا شق عصای مسلمین وارد شده بود، لزوم همراهی با جماعتِ حق به رهبری پیامبر صلّی الله علیه و آله یا امام را با خود مطابقت دادند و حتی احادیثی هم در این باره جعل شد (286) در چنین شرایطی نه تنها عدم شرکت امیرالمؤمنین علیه السلام در این گونه مراسم، بهانه کافی را برای سرکوب بیشتر ایشان در اختیار حکومت قرار میداد (287)؛ بلکه فراتر از آن، امکان هر گونه مداخله امام علیه السلام در امور حکومتی و تلاش برای حفظ دین اسلام را از وی میستاند. در حالی که امام علیه السلام به دنبال چنین انزوایی از جامعه اسلامی نبودند.
بنابراین همانطور که تاکنون به اثبات رسید، هیچ دلیلی وجود ندارد تا در مواردی که برخی همکاریها صورت پذیرفته است، میان انگیزههای امیرالمؤمنین علیه السلام و مقاصد خلفا همگونی و همسانی برقرار سازیم. بلکه برعکس، با دقّت نظر در مطالب مطرح شده میتوان به تضاد و شکاف عمیقی میان اهداف مورد نظر طرفین این نوع مناسبات سیاسی پی برد.
در سرتاسر این قبیل امور یک اصل اساسی وجود دارد:
امیرالمؤمنین علیه السلام هرگز به گونهای رفتار نمیفرمودند که عملکرد آن حضرت علیه السلام به تأیید خلافت و سیره خلفا بینجامد و یا آنان امکان هر نوع سوء استفاده از رفتار ایشان را جهت تأمین مقاصد خود به دست آورند. آنچه امام علیه السلام در این قبیل موارد به دنبال آن بودند با خطّ مشی نظام خلافت در جلب نظر و کسب همکاری ایشان کاملاً اختلاف داشت. این در حالیست که همچنان شاهد برخی تفسیرها و تحلیلهای بیپایه از سیره علوی در آن دوران میباشیم. چنانچه ادعا شده:
«نمونه بارز دیگری از این همسازگری! علی (ع)، شرکت ایشان در نماز جماعت به امامت ابوبکر میباشد»! (288)
بنا به گفتار اندیشمند شیعی دکتر سید محمد باقر حجتی، امیرالمؤمنین … در نماز جماعت آنها شرکت میفرمود تا مردم خلأ وجود آن حضرت را در اجتماع احساس نکنند و تصور ننمایند که امیرالمؤمنین علی در سوی دیگر ره میسپرد! و پیوند! خود را از جامعهای که خلفا، زمامداری و قدرت اجرائی را در میان مردم این جامعه در دست دارند! گسسته است (289)
البتّه تحلیل دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که هیچ گونه انگیزه خاصی از این گونه اقدامات امام علیه السلام را بر نمیتابد، زیرا معتقد است:
در عین حال رفت و شد در مسجد … امری معمول بود» (290)
این تحلیل نیز در نهایت این اقدامات را مؤید خلافت و سیره خلفا نمیانگارد. حضور امیرمؤمنان علیه السلام در مجالس آنان از سرِ عمد و قصد نبوده است.
حضرتش بسیاری از وقتهای خود را در مسجد پیامبر صلّی الله علیه و آله میگذراند و همین حضور، شرکت در مجالس آنان را در پی داشت. بنابراین آن حضرت در مجالس خاص و ویژه آنان شرکت نداشت. دیگر آن که اگر از سر عمد نیز در مجالس ایشان شرکت میجست به انگیزه نهی از منکر بود، زیرا آنان در بسیاری از کارها به حضرتش مراجعه میکردند. (291)
بنابراین جهتی صحیح و ارتباطی محکم با امور دین، عامل حضور و روایی شرکت ایشان در محافل آنان بود (292)
اسناد و مدارک تاریخی نشان میدهد پس از خروج ابوبکر از انزوای سه روزه (293) گفتگوها و درگیریهایی رخ داد و سرانجام امیرالمؤمنین علیه السلام ضمن دعوت یارانش به بازگشت فرمودند:
فَو اللهِ لا دخَلْت الْمسجِد الّا کَما دخَلَ اَخَوای موسی و هارونُ، اذْ قالَ لَه اَصحابه: (فَاذْهب اَنْت و ربک فَقاتلا انّا هیهنا قاعدونَ) (294)
« … و اللهِ لا دخَلْتُه الّا لزِیارةِ رسولِ الله صلّی الله علیه و آله اَو لقَضیةٍ اَقْضیها (295)
این نقل به صراحت حکایت از حضور محدود و تعریف شده آن حضرت علیه السلام در مسجد دارد.
استاد سید علی حسینی میلانی در این زمینه میگویند:
میتوان ادعا کرد قضیه حضور امیرالمؤمنین علیه السلام به نماز خلفاء از مصادیق بارز: رب مشْهورٍ لا أصلَ لَه: چه بسیار مطالب و قضایای مشهوری که اصل و ریشه درستی ندارند، میباشد؛ و علیرغم اینکه حتّی بعضی از خواص، این قضیه را به عنوان امر مسلّمی اتّخاذ کردهاند، ولی ما تاکنون مدرک معتبر و قابل اعتنایی برای تثبیت این مطلب نیافتهایم، چه سند معتبر و غیر قابل مناقشهای در دست است که آن حضرت همواره به نماز خلفاء حاضر میشدهاند؟
آنچه موجود است مطلبیست که ابوسعد سمعانی در کتاب (الانساب) آورده که در واقع میتوان آن را از معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام در ارتباط با رسوا کردن مخالفین محسوب داشت و ما قضیه را قبلاً نقل کردهایم.
و خود این واقعه شاید حاکی از آن باشد که هنوز امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر بیعت نکرده بودند و یا عدم رضایتشان بر همگان معلوم بوده و الّا وجهی برای این نبود که تصمیم به قتل آن حضرت بگیرند (296)
ایشان در جای دیگر با اشاره به اصل ماجرا میگویند:
البتّه ما تاکنون در مصدر معتبری نیافتهایم که امیرالمؤمنین علیه السلام مقید بودهاند که در نماز ابوبکر یا غیر او از سایر صحابه حاضر شوند، ولی برطبق آنچه در انساب سمعانی (297) نقل شده است:
آن حضرت در نماز ابوبکر حاضر شده در حالی که ابوبکر فرمان قتل آن سرور را به خالد داده است و پس از ندامت، قبل از دادن سلام نمازش، خالد را از انجام این کار نهی میکند و چه بسا کسی اصلاً بر این موضوع دست نیابد، زیرا کتاب «الانساب» تألیف سمعانی، کتاب روایت و حدیث نیست تا مظانّ دسترسی احادیث مورد نظر باشد و این خواست خداست که خبری را صاحبان کتب حدیث نخواستهاند نقل شود به توسط این کتاب به ما برسد (298)
یادآور میشویم که در مسیر القای حسن روابط میان امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفا به دو نقل از کتب علمای امامیه استناد شده و تحت عنوان «نماز با خلفا» ابراز گردیده:
شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعه کتاب الصلوه ص 534 از قول امام (ع) نقل میکند:
پیامبر خدا (ص) با خلفا وصلت کرد و علی (ع) پشت سر آنها نماز خواند.
و مرحوم علّامه سید عبدالحسین شرف الدین عالم بزرگ شیعه در کتاب اجوبة مسائل موسی جارالله مینویسد:
اَما صلوةُ علی وراء اَبیبکْرٍ و عمرَ، فَلَیست تَقیةً اذْ حاشی الْامام اَنْ یجعلَ عبادتَه تَقیةً و یجوز للشِّیعی اَنْ یقْتَدی بِالسنِّی.
اما نماز علی (ع) پشت سر ابوبکر و عمر، از راه تقیه نبوده چون امام منزه و دور است از اینکه عبادت خود را به طور تقیه انجام دهد و جایز است که شیعی در نمازش به سنی اقتدا کند (299)
در پاسخ به این شبهه، ابتدا به بررسی روایت مندرج در کتاب وسائل الشیعه میپردازیم و در این زمینه به سه نکته اساسی اشاره مینماییم:
نکته یکم
که ترجمه آن در نقل فوق آمده است، از بیان علّت و «قَد اَنْکَح رسولُ الله صلّی الله علیه و آله و صلّی علی علیه السلام وراءهم» عبارت کیفیت انجام این اعمال ساکت بوده و برای درک فضای حاکم بر تحقّق این عملکردها بایستی به عناوین بابهایی که توسط محدثین شیعه (همانند شیخ حرّ عاملی قدس سرّه) تأسیس گردیده و امثال این حدیث در ذیل آن درج شده است دقّت نمود. شیخ حرّ عاملی قدس سرّه روایات کتابش را بر اساس درایت و فهم محتوای احادیث باب بندی فرموده و در واقع عناوین این بابها ناشی از بصیرت وی نسبت به معنای این روایات است.
نکته جالب توجه این است که مرحوم شیخ حرّ عاملی قدس سرّه در کتاب وسائل الشیعه این روایت را ذیل عنوان باب استحبابِ حضُورِ الْجماعةِ خَلْف منْ لا یقْتَدی بِه للتَّقیةِ و الْقیامِ فی الصف الْاَولِ معه. باب استحباب حاضر شدن در نماز جماعت از روی تقیه، پشت سر کسی که اقتدای به او جایز نیست و ایستادن با او در صف اول آوردهاند.
همچنین این روایت در کتاب بحار الانوار (300) و مستدرک الوسائل (301) به ترتیب تحت این عناوین آمده است:
باب نکاحِ الْمشْرِکینَ و الْکُفّار و الْمخالفینَ و النُّصابِ.»
«باب ازدواج با مشرکان و کفّار و اهل سنّت و دشمنان اهلبیت علیهم السلام »
«باب جوازِ مناکَحةِ الْمستَضْعفینَ و الشُّکّاک الْمظْهِرینَ للْاسلامِ و کَراهةِ تَزویجِ الْمؤْمنَةِ منْهم.»
باب جایز بودن ازدواج با مستضعفین و اهل شک که به اسلام تظاهر میکنند و مکروه بودن اینکه زن مؤمنه (شیعه) را به عقد ایشان در آورند
نتایجی که از دقّت در این عناوین گرفته میشود عبارتند از:
اولاً:
امام جماعت در این روایت قابل اقتدا کردن نبوده و در واقع از اوصاف و ویژگیهای شخصیتی و شرایط فقهی مربوط به امام
جماعت برخوردار نمیباشد. به عبارت دیگر میان امام و مأموم در این نماز دوگانگی وجود دارد و نماز خواندن به امامت او، تنها به موجب «تقیه» جایز بوده و ثوابی هم که برای این عمل ذکر گردیده ناظر به ارزشمندی تقیه است و هیچ ارتباطی با امام جماعت ندارد.
ثانیاً:
محدثینی که این روایت را با توجه به بخش مربوط به «قَد اَنْکَح رسولُ الله صلّی الله علیه و آله » در مبحث نکاح آوردهاند، به صراحت از هویت و شخصیت درونی طرف مقابل (یعنی همسر و امام جماعت) پرده برمیدارند و نشان میدهند که شرایط نامتعارف و غیر متداولی بر این فضا حاکم بوده است که از آن به ضرورت و تقیه یاد میشود.
نکته دوم
برای فهم فرازی از یک روایت نمیتوان از عبارتهای قبلی و یا بعدی مرتبط با آن چشم پوشی کرده و روایت را تحریف به نقصان نمود. بدیهیست که چنین نگاهی به حدیث، ما را به درکهای متضادی نسبت به معنای واقعی آن میرساند؛ لذا متن کامل این روایت را از کتاب وسائل الشیعه نقل مینماییم. در کتاب وسائل الشیعه (چاپ آل البیت علیهم السلام ) متن حدیث چنین است:
اَحمد بنُ محمد بنِ عیسی، فی نَوادرِه عنْ عثْمان بنِ عیسی، عنْ سماعةِ قالَ: ساَلْتُه عنْ مناکَحتهِم و الصلاةِ خَلْفَهم، فَقالَ هذا اَمرٌ شَدید لَنْ تَستَطیعوا ذاک، (302) قَد اَنْکَح رسولُ الله صلّی الله علیه و آله و صلّی علی علیه السلام وراءهم (303)
در بخش اول حدیث میخوانیم:
این کار سخت و دشواریست که انجام آن از شما خواسته شده است و شما توان قطع رابطه با آنان را ندارید و ناچار به انجام آن هستید که به روشنی ثابت میکند اجبار و اضطراری در میان است که ما را به عدم ترک رابطه با مخالفین وادار میسازد. گویا اصل بر جدا بودن است؛ ولی از روی ناچاری بایستی با آنان همراه بود.
نکته سوم
در صورتی که از ابتدای این حدیث و دلالت آن صرفنظر کرده و تنها به همان فرازی که در متن شبهه درج گردیده اکتفا نماییم، بر این نکته تأکید میگردد که متن حدیث از بیان کیفیت تحقّق این رفتارها ساکت بوده و جهت درک فضای حاکم بر آن بایستی به روایات مشابهی که به توضیح این اعمال پرداختهاند مراجعه کرد.
این حدیث همچون حدیث نهم همین باب از کتاب وسائل الشیعه میباشد که عبارت آن چنین است:
علی بنُ جعفَرٍ فی کتابِه عنْ اَخیه موسی بنِ جعفَرٍ علیهماالسلام قالَ: صلّی حسنٌ و حسین علیهماالسلام خَلْف مرْوانَ و نَحنُ نُصلّی معهم (304)
دقّت فرمایید که از متن هیچکدام از این دو روایت (صلّی حسنٌ و حسین علیهماالسلام خَلْف مرْوانَ صلّی علی علیه السلام وراءهم) نمیتوان دریافت که آیا این نمازها به اقتدا بوده و یا فُرادا خواندنِ نماز همراه با جماعت بوده است؟
و در هر کدام از این دو صورت آیا تقیه بوده و یا شرایط دیگری وجود داشته است؟
لذا باید در جستجوی روایات مبینی بود که میتوان با دقّت در ابواب مربوط به «نماز جماعت همراه با مخالفین مذهب» بدانها دست یافت. تفاوت بارزی که در کیفیت این نمازها با نماز جماعت به امامت شیعه عادل و واجد شرایط امامت جماعت وجود دارد، به وضوح ثابت میکند که نماز جماعت با مخالفین مذهب امامیه (که مورد تأکید هم قرار گرفته است) هرگز به معنای پذیرش عقاید امام جماعت و یا تأیید شخصیت او نمیباشد؛ زیرا که شرط عدالت در این موارد ساقط است.
همچنین در کنار این دسته از روایات، حدیث راهگشای دیگری در این زمینه وجود دارد که متن آن چنین است:
عنْ جعفَرِ بنِ محمد عنْ اَبیه علیهم السلام قالَ: کانَ الْحسنُ و الْحسین علیهماالسلام یقْرَآنِ خَلْف الْامامِ. (305)
حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهماالسلام در جماعت با مخالفین حمد و سوره را خود میخواندند
این روایت در واقع مبین کیفیت نماز معصومین علیهم السلام به امامت مخالفین میباشد که نه تنها به تشریح شیوه نماز خواندن حسنین علیهماالسلام در روایت مربوط به نماز جماعت به امامت مروان میپردازد؛ بلکه به درک کیفیت نماز امیرالمؤمنین علیه السلام با خلفا نیز کمک کرده و کیفیت این نماز را هم معین مینماید.
از سوی دیگر بیان و توضیح علّامه مجلسی قدس سرّه در ذیل این روایت نیز قابل تأمل و توجه است؛ وی مینگارد:
تَبیینٌ: خَلْف الْامامِ اَی اَئمةِ الْجورِ الَّذینَ کانُوا فی زمانهِما علیهماالسلام ، کانا یصلِّیانِ خَلْفَهم تَقیةً و لا ینْوِیانِ الْاقْتداء بِهِم و کانا یقْرَآنِ و یصلِّیانِ لاَنْفُسهِما و یستَحب حضُور جماعتهِم استحباباً مؤَکَّداً کَما ذَکَرَه الْاَکْثَرُ و دلَّت علَیه الْاَخْبار و یجِب عنْد التَّقیةِ، لکنْ یستَحب اَنْ یصلِّی فی بیته ثُم یاْتی و یصلّی معهم انْ اَمکَنَ و الّا فَیجِب اَنْ یقْرَاَ لنَفْسه و لا تَسقُطُ الْقَراءةُ عنْه بِالْایتمامِ بِهِم علَی الْمشْهورِ، بلْ قالَ فی الْمنْتَهی: لا نَعرِف فیه خلافاً و لایجِب الْجهرُ بِالْقَراءةِ فی الْجهرِیةِ و تَجزِیةُ الْفاتحةِ وحدها مع تَعذُّرِ قَراءةِ السورةِ و انْ قُلْنا بِوجوبِها و لا خلاف فیها ظاهراً و لَو رکَع الْامام قَبلَ اکْمالِ الْفاتحةِ فَقیلَ انَّه یقْرَء فی رکُوعه و قیلَ تَسقُطُ الْقَراءةُ للضَّرُورةِ کَما قُطع بِه فی التَّهذیبِ، حتّی قالَ: انَّ الْانْسانَ اذا لَم یلْحقِ الْقَراءةَ معهم جاز لَه تَرْک الْقَراءةِ و الْاعتداد بِتلْک الصلاةِ، بعد اَنْ یکُونَ قَد اَدر ک الرُّکُوع و الْاَحوطُ الاعادةُ حینَئذ و کَذا لَو قَرَء فی النَّفْسِ تَقیةً.
توضیح: مقصود از «پشت سر امام» پیشوایان ستم پیشهای هستند که در زمان آن بزرگواران بودند و ایشان از سر تقیه پشت سر آنها نماز میخواندند و نیت اقتدای به آنها را نمیکردند و نمازشان را به صورت فرادا میخواندند و حمد و سوره را هم قرائت مینمودند و به استحباب مؤکّد مستحب است که در جماعت ایشان حاضر شوند، هم چنانکه بیشتر فقها فرمودهاند و اخبار بر آن دلالت دارد و به هنگام تقیه واجب میشود. اما مستحب است که اگر بتواند در خانهاش نماز بخواند، سپس بیاید و با ایشان بخواند و گرنه واجب است که حمد و سوره را برای خودش بخواند و طبق نظر مشهور با اقتدای به ایشان قرائت ساقط نمیشود، بلکه در کتاب «منتهی» فرموده است: در این مطلب نظر خلافی سراغ نداریم و در نمازهای جهریه لازم نیست حمد و سوره بلند خوانده شود و اگر نتوانست سوره را بخواند، خواندن سوره حمد به تنهایی کافی است؛ هر چند که نظرمان به وجوب قرائت سوره در نماز باشد و ظاهراً در این مطلب اختلاف نظری نیست و اگر امام جماعت قبل از تکمیل شدن فاتحه به رکوع رود، بعضی گفتهاند:
ادامه حمد را در رکوعش بخواند و بعضی گفتهاند به جهت ناچاری قرائت حمد و سوره ساقط میشود، هم چنانکه در کتاب «تهذیب» به طور قطعی این نظر را دادهاند و همین نماز هم قبول است، تا جایی که فرمودهاند:
اگر نمازگزار به قرائت ایشان نرسید، میتواند قرائت را نخواند و چنانچه رکوع را درک کند، نمازش هم صحیح است و احتیاط این است که چنین نمازی را اعاده نماید و نیز اگر حمد و سوره را از سر تقیه در دل خود بخواند پیام این دیدگاه که در واقع بیانگر نظر عموم فقهای امامیه میباشد، از جهات زیادی همانند پاسخ مرحوم علّامه شرف الدین در کتاب «اَجوِبةُ مسائلِ جارِاللهِ» است که عین عبارت ایشان را خواهیم آورد تا مشخّص شود که در نقل از این کتاب نیز رد پای تحریف و قربانی کردن حقیقت به پای وحدت از سوی دکتر بیآزار شیرازی به وضوح مشاهده میشود و نه تنها عبارتهایی که به نام مرحوم علّامه سید عبدالحسین شرف الدین در شبهه مذکور آورده شده، در کتاب ایشان مندرج نمیباشد، بلکه حتّی نقل به مضمون دیدگاه ایشان هم نبوده و نشانگر خیانت آشکاری در نقل از کتب علمای امامیه است.
بر اساس آنچه مرحوم شرف الدین قدس سرّه در کتابش از قول جارالله نقل میکند، او معتقد است که:
اَما التَّقیةُ بِالْعبادةِ بِاَنْ یعملَ الْامام عملاً لَم یقْصد بِه وجه اللهِ و انَّما اَتاه خَوفاً منْ سلْطانٍ جائرٍ و التَّقیةَ بِالتَّبلیغِ باَنْ یسند الْامام الَی الشّارِعِ حکْماً لَم یکُنْ منَ الشّارِعِ، فَانَّ مثْلَ هذه التَّقیةِ لا تَقَع اَبداً اَصلاً منْ امامٍ لَه دینٌ و یمتَنع صدورها منْ امامٍ معصومٍ و حملُ رِوایةِ الْامامِ و عبادةِ الْامامِ علَی التَّقیةِ طَعنٌ عنْ عصمته و طَعنٌ علی دینه … (306)
و اما تقیه در عبادت آن است که امام عملی را انجام دهد بدون آن که در آن عمل عبادی خدا را قصد کند و فقط آن را در ظاهر به جهت ترسی که از سلطان ستمگر دارد انجام دهد و تقیه در تبلیغ دین آن است که امام حکمی را به شارع نسبت دهد که از شارع صادر نشده باشد. البتّه پر واضح است که مانند این دو نوع تقیه هرگز از امامی که دیانت داشته باشد، سر نخواهد زد و انجام آن از سوی امام معصوم امکانپذیر نیست و حمل نمودن روایت یا عبادت امام بر تقیه، طعنی بر عصمت و دینداری وی محسوب میشود به عبارت دیگر موسی جارالله در این بیان میخواهد در ذهن خوانندگانِ دیدگاهش چنین القا کند که تقیه به معنای انجام کاری از سوی امام علیه السلام است که ایشان این عمل را نه به جهت رضای خداوند متعال و نه به قصد قربت، بلکه تنها به دلیل ترس از سلطان و حاکم ستمگر انجام میدهند و چنین رفتاری برازنده امام علیه السلام نبوده و اگر بخواهیم عبادت امام علیه السلام را از روی تقیه بدانیم، ناگزیریم که ورود خدشه بر عصمت و دین امام علیه السلام را قبول کنیم؟! جارالله پس از این مقدمهچینیها و قرار دادن تقیه و عصمت در مقابل یکدیگر، با آماده کردن ذهن خواننده (جهت اعتراف به تقیه نبودن اعمال عبادی امام علیه السلام ) چنین میگوید:
و علی اَمیرُالْمؤْمنینَ علَیه و علی اَولاده السلام کانَ یحافظُ علَی الصلَوات و یراعی الْاَوقات و یحضُرُ الْجماعات و یصلِّی الْمکْتُوبات و یصلّی صلاةَ الْجمعةِ مقْتَدیاً خَلْف الْاَولِ و الثّانی و الثّالث کانَ یقْصد بِها وجه اللهِ فَقَطٌّ و لَم یکُنْ یصلّی صلاةً الّا تَقَرُّباً و تَقْوی و اَداء … (307)
امیرمؤمنان حضرت علی که درود بر وی و فرزندانش باد در مورد نمازها دقیق بود و فضیلت اول وقت را رعایت مینمود و در نمازهای جماعت شرکت میفرمود و نماز جمعه را پشت سر خلفای ثلاثه با اقتدای به آنان به جای میآورد و از این امر فقط خدا را در «نظر داشت و او هیچ نمازی را جز برای تقرّب و تقوا و ادای فریضه به پای نمیداشت بدین ترتیب موسی جارالله میخواهد از این بیان به نفع خلفا استفاده کرده و قائل به مشروعیت خلافت و نیز عدالت و مقبولیت شخصیت
خلفا، از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام شود.
موسی جارالله از یک سو با تعریف غلطی که از تقیه ارائه میدهد، آن را در ردیف یک عمل ریاکارانه قرار داده و عبادت امام علیه السلام بر اساس تقیه را عملی خارج از دایره عبودیت و فاقد قصد قربت میداند و از سوی دیگر به شرکت امیرالمؤمنین علیه السلام در نمازهایی که به امامت خلفای ثلاث اقامه شده اشاره نموده و با نفی تقیه از این حرکت امیرالمؤمنین علیه السلام ، به دنبال اثبات اهداف خاص خود حرکت میکند.
علّامه سید عبدالحسین شرف الدین قدس سرّه در مقابل چنین جوسازیهایی دست به قلم برده و مینگارد:
قُلْت: حاشا اَمیرُالْمؤْمنینَ اَنْ یصلِّی الّا تَقَرُّباً للهِ و اَداء لما اَمرَه اللهُ بِه و صلاتُه خَلْفَهم ما کانَت الّا للهِ خالصةً لوجهِه الْکَریمِ و قَد اقْتَدینا بِه علَیه السلام فَقَرَّبنا الَی اللهِ عزَّوجلَّ بِالصلاةِ خَلْف کَثیرٍ منْ اَئمةِ جماعةِ اَهلِ السنَّةِ، مخْلصینَ فی تلْک الصلَوات للهِ تَعالی و هذا جائزٌ فی مذْهبِ اَهلِ الْبیت و یثاب الْمصلّی منّا خَلْف الْامامِ السنِّی کَما یثاب بِالصلاةِ خَلْف الشِّیعی و الْخَبیرُ بِمذْهبِنا یعلَم انّا نَشْتَرِطُ الْعدالَةَ فی امامِ الْجماعةِ اذْ کانَ شیعیاً، فَلا یجوز الْائْتمام بِالْفاسقِ منَ الشِّیعةِ و لا بِمجهولِ الْحالِ، اَما السنِّی فَقَد یجوز الْائْتمام بِه مطْلَقاً. (308)
گفتم:
حاشا از این که امیرمؤمنان علیه السلام جز برای تقرّب به خدای متعال و به جا آوردن آن چه خداوند به آن مأمورش فرموده است نمازی را بخواند و نماز خواندن ایشان پشت سر خلفا فقط برای خدا و خالصانه و به نیت رضای او بود و ما نیز به ایشان علیه السلام اقتدا کردیم. بنابراین ما با نماز گزاردن پشت سر بسیاری از امامان جماعت سنّی مذهب در حالی که آن نمازها را خالصانه برای خدای تعالی خواندهایم، به ذات اقدسش تقرّب جستهایم و این مسأله در مذهب اهل بیت علیهم السلام جایز است و فرد نمازگزاری از شیعه که پشت سر امام جماعت سنّی مذهب نماز گزارده، همان گونه ثواب میبرد که اگر به امام جماعت شیعه مذهب اقتدا مینمود و فردی که از قوانین شرعی مذهب ما اطّلاع داشته باشد میداند که ما عدالت را در مورد امام جماعتی که شیعه باشد شرط میدانیم؛ بنابراین اقتدا به فرد شیعه فاسق و ناشناس جایز نبوده در حالی که این شرط در امام جماعت سنّی وجود ندارد و اقتدا به هر فردی از آنان جایز است
از کلام علّامه شرف الدین به روشنی میتوان دریافت که وی ابتدا به تصحیح تعریف مطرح شده از سوی جارالله درباره تقیه پرداخته و با تبیین موضع اختلاف، به جای آن که تقیه را عملی بدون قصد قربت بداند، آن را یک عمل «تعبدی» دانسته که عمل بدان در حقیقت امتثال امر خدای متعال بوده و تحت پوشش عمل به تعالیم شریعت قرار دارد. علّامه شرف الدین در پاسخ خود، تقیه را هم راستا و نه متعارض با تقرّب به خدای متعال و انجام دستور پروردگار دانسته و آن را عملی شرعی و خداپسندانه مطرح کرده است و بدین ترتیب با دیدگاه جارالله که تقیه را نقطه مقابل و متضاد قرب خدای متعال قرار داده بود، به مخالفت برخاسته و آن را رد نموده است.
از سوی دیگر برای این که بیان وی حمل بر تأیید عقاید و شخصیت امام جماعت (خلفا) در این گونه نمازها نشود و از شرایط و ویژگیهایی که برای تقیه در مکتب اهل بیت علیهم السلام ذکر گردیده به نفع شخصیت امام جماعت و کسب مقبولیت و مشروعیت برای او (خلفا) سوءاستفاده نگردد، با صراحت تمام به این نکته اشاره کرده است که عدالت در امام جماعت غیر شیعه شرط نمیباشد وی در واقع با این بیان ظریف به تفاوت کیفیت نماز جماعت به امامت فرد شیعه با فرد سنّی (خلفا) اشاره نموده و عدالت خلفا را به طور صریح نفی مینماید؛ تا خواننده با توجه به این اختلاف و دوگانگی به یاد داشته باشد که هرگز نمیتوان از این عملکرد امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیان ایشان تأییدی برای مخالفین امامیه به دست آورد.
به هر حال اولاً:
باید پاسخ علّامه شرف الدین را با توجه به سؤال موسی جارالله و فضای حاکم بر کتاب و نه بر اساس تمایلات شخصی و گرایشهای فکری خود فهمید و نقل به مضمون نمود.
و ثانیاً:
باید این پاسخ را به دنبال اشاره به سؤال موسی جارالله آورد و نه به دنبال یک فراز تحریف به نقصان شده از یک روایتی که خود مجمل بوده و به مبین نیازمند میباشد؟! چرا که چنین تلفیقی از عبارات، خواننده را در درک کیفیت عملکرد امیرالمؤمنین علیه السلام دچار اشتباه کرده و ناخودآگاه وی را به سوی تفسیری سوق میدهد که خواست این طیف از وحدت طلبان تحریفگرا است؛ چنانچه ابراز شده:
حضرت علی همواره با سیدنا ابوبکر بوده و در تمام نمازها پشت سر او حضور داشته است! … (309)
« … و خود علی (ع) نیز در نماز خلفای راشدین شرکت میکرد» (310)
آخرین دسته از شبهات وحدت طلبانه در زمینه روابط خلفا و امیرالمؤمنین علیه السلام ، مربوط به القای حسن روابط میان سردمداران حکومت و خاندان عترت علیهم السلام میباشد. در یک نگاه ابتدایی، این شبهات را میتوان به دو گروه تقسیم نمود:
شبهاتی که جهت اثبات روابط دوستانه، اقدام به کلّی گویی کرده و بدون اشاره به موارد معین تاریخی، سعی در اثبات حسن روابط خلفا با اهلبیت علیهم السلام نمودهاند.
شبهاتی که جهت اثبات روابط دوستانه، به برخی وقایع معین تاریخی استناد کرده و به تحلیل آن اقدام نمودهاند. لذا بررسیهای این گفتار را به طور مختصر از گروه یکم آغاز کرده و در ضمن آن به برخی شبهات رایج در گروه دوم نیز پاسخ خواهیم داد. کلّی گویی جهت اثبات روابط دوستانه سه خلیفه با خاندان وحی علیهم السلام با چنین بیانهایی مطرح میشود:
« … آنچه مسلم است تمام اصحاب پیامبر به ویژه خلفاء راشدین … مانند برادر با یکدیگر رفتار میکردند» (311)
علی (ع) مدت 23 سال در حیات پیغمبر (ص) و 25 سال بعد از وفات آن حضرت با ایشان رفت و آمد و برخورد نزدیک داشت، رابطه خانوادگی و قرابت سببی داشت … (312)
علی (ع) چه در دوران حیات پیامبر (ص) و چه بعد از وفات آن حضرت، با خلفای ثلاثه، رفت و آمد و تماس نزدیک و نیز رابطه» خانوادگی و قرابت سببی داشت (313)
جهت تجزیه و تحلیل این ادعاها، نخست باید روابط هر یک از خلفا با خاندان وحی علیهم السلام را به طور جداگانه مورد کنکاش قرار داده و صحت این نوع روابط را (در دو مقطع قبل و بعد از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله ) ارزیابی نماییم.
در این زمینه شاهد یک ادعای کلّی هستیم:
ابوبکر صدیق به خاندان و خویشاوندان رسول ارادت خاص و فوقالعادهای داشت» (314)
بررسی این شبهه را از تحلیل روابط ابوبکر با اهل بیت علیهم السلام «در زمان حیات پیامبر صلّی الله علیه و آله » آغاز میکنیم:
اگر این سخن درست باشد که در حیات رسول خدا صلّی الله علیه و آله دو جریان سیاسی مختلف در میان مهاجران وجود داشته و کسانی برای به دست آوردن خلافت تلاش میکردهاند، باید پذیرفت که میان امام علیه السلام و شیخین از همان زمان مناسبات خوبی نبوده است. در اخبار سیره چیزی که شاهد نزاع اینان باشد دیده نشده، اما هیچ خاطرهای نیز که رفاقت اینها را با یکدیگر نشان دهد وجود ندارد. دشمنیهای عایشه با امام علی علیه السلام که به اعتراف خودش از همان زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله وجود داشته، میتواند شاهدی بر اختلاف آل ابیبکر با آل علی علیه السلام تلقی شود.
گفتهاند زمانی که فاطمه علیهاالسلام رحلت کرد، همه زنان پیامبر صلّی الله علیه و آله در عزای بنیهاشم شرکت کردند، اما عایشه خود را به مریضی زد و نیامد و حتی برای علی علیه السلام چیزی نقل کردند که گویا عایشه اظهار سُرور کرده بود. هر چه بود، بلافاصله پس از خلافت ابوبکر و اصرار امام علیه السلام در اثبات حقّانیت خود نسبت به خلافت، سبب بروز مشکلاتی در
روابط آنان شد» (315)
شاید تنها خاطره به ظاهر دوستانهای که از دوران حیات پیامبر صلّی الله علیه و آله باقی مانده است، این ادعا باشد که:
«ابوبکر، حضرت سلام الله علیها را برای علی (ع) خواستگاری میکند و سپس مأمور خرید جهیزیه میشود»! (316)
ابوبکر، حضرت سلام الله علیها را برای علی (ع) خواستگاری میکند و سپس مأمور خرید جهیزیه میشود … این نوع پیوندها و روابط بین»
«صحابه امری رایج بود و در الفت بین مسلمین و تألیف قلوب و وحدت آنها، نقش مؤثری داشت! (317)
در پاسخ میگوییم:
اولاً:
ازدواج حضرت علی علیه السلام با حضرت فاطمه علیهاالسلام در سال دوم هجری و سالها قبل از ماجرای سقیفه و بروز منازعات» مربوط به خلافت صورت پذیرفته، بنابراین استناد به آن در اثبات این موضوع کاملاً غلط و بیمورد است.
ثانیاً:
در موضوع ازدواج حضرت علی و فاطمه علیهماالسلام بسیاری از بزرگان اهل سنت با سند معتبر از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله روایت کردهاند که فرمود:
همانا خداوند متعال مرا فرمان داد که دخترم فاطمه علیهاالسلام را به ازدواج علی علیه السلام درآورم.
این در شرایطیست که آنها هر دو قبلاً برای خویش جداگانه به خواستگاری حضرت فاطمه علیهاالسلام رفتهاند و پاسخ منفی گرفتهاند … با این تفصیل در امر این ازدواجی که مستقیماً به دستور خداوند متعال صورت پذیرفته است و آن هم پس از آن که ابوبکر و عمر هر دو در تلاش برای خویش در خواستگاری حضرت فاطمه علیهاالسلام پاسخ منفی گرفته و مأیوس برگشتهاند، فکر میکنید این دو نفر یا دیگران در تحقق یا عدم تحقق آن چه نقشی داشتهاند؟» (318)
این در حالیست که برخی منابع شیعی ماجرای این خواستگاری را چنین گزارش میدهند:
روزی ابوبکر و عمر و سعد بن معاذ در مسجد حضرت رسول صلّی الله علیه و آله نشسته بودند و سخن مزاوجت حضرت فاطمه علیهاالسلام در میان آوردند … پس ابوبکر با عمر و سعد بن معاذ گفت که برخیزید که به نزد علی برویم و او را تکلیف نمائیم که خواستگاری فاطمه بکند و اگر تنگدستی او را مانع شد، ما او را در این باب مدد کنیم … پس ایشان به هر گونه بود آن حضرت را راضی کردند … چون ابوبکر و عمر آن حضرت را «برای امتحان» (319) فرستاده بودند و انتظار بیرون آمدن آن حضرت را میکشیدند، سر راه بر او گرفتند و پرسیدند:
چه خبر داری؟
حضرت فرمود:
حضرت رسول صلّی الله علیه و آله دختر خود فاطمه را به من تزویج کرد و مرا خبر داد که حق تعالی در آسمان او را به من تزویج نموده است … چون ایشان این خبر را شنیدند «به ظاهر» اظهار خشنودی کردند … (320)
خاطره دیگری که در این دوران از روابط خلیفه اول با امیرالمؤمنین علیه السلام بر جای مانده است، مربوط به هجرت پیامبر صلّی الله علیه و آله از مکّه به یثرب و توقّف ایشان در قبا میباشد؛ در آن زمان، ابوبکر اصرار داشت زودتر وارد مدینه شوند ولی پیامبر فرمود:
هرگز داخل مدینه نمیشوم مگر وقتی که برادرم و پسر مادرم علی علیه السلام و فاطمه دخترم وارد شوند و ابوبکر به تنهایی به مدینه رفت حسداً لعلی» (321)
منابع تاریخی نوشتهاند:
پیغمبر حدود پانزده روز در قبا ماند تا علی علیه السلام ، برسد.»
ابوبکر به پیغمبر گفت:
شاید علی تا یک ماه دیگر نیاید! مردم مدینه چشم به راه شمایند!
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمود:
چنین نیست. او به زودی خواهد آمد. من نیز حرکت نخواهم کرد تا عموزادهام، برادرم و محبوبترین خاندانم و کسی که با جان خود، جان مرا پاس داشته است، از راه برسد.
ابوبکر رنجید و پیغمبر را در قبا رها کرد و نزد یکی از دوستانش در محلهای به نام سنح رفت» (322)
لذا در یک جمع بندی کلّی میتوان گفت:
روابط امام علیه السلام با ابوبکر بسیار سرد بوده و گویا خاطرهای باقی نمانده است (323)
اکنون با توجه به این که تاریخ حیات پیامبر صلّی الله علیه و آله هیچ نشانهای از وجود روابط گرم و صمیمانه میان خلیفه اول با خاندان وحی علیهم السلام را در اختیار ما نمینهد، به بررسی این ادعا میپردازیم که میگوید:
در صدد آنیم تا … دوام! آن روابط گرم و صمیمانه! جان نثاران رسول خدا را در دوران خلافت خلیفه اول صدیق اکبر به اثبات برسانیم! (324)
جهت بررسی این شبهه، چارهای نداریم تا با مراجعه به تاریخ، رفتار و عملکرد خلیفه اول با خاندان رسول علیهم السلام را ترسیم نماییم و میزان ارادت خاص و فوقالعاده او به اهل بیت علیهم السلام را تنها با چند سند تاریخی کوتاه و گویا معین سازیم. (325)
بلاذری در کتاب انساب الاشراف مینویسد:
چون علی علیه السلام از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را با خشونت هر چه تمامتر بیاورد …
ابن عبد ربه در کتاب العقد الفرید آورده است:
ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وی گفت:
چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خودداری کردند با آنان جنگ کن … (326)
لذا میتوان گفت:
هر چه بود، بلافاصله پس از خلافت ابوبکر، اصرار امام علیه السلام در اثبات حقّانیت خود نسبت به خلافت، سبب بروز مشکلاتی در روابط آنان شد. حمله به خانه امام علیه السلام و حالت قهر حضرت فاطمه علیهاالسلام و عدم اجازه برای حضور شیخین بر جنازه آن حضرت علیهاالسلام ، اختلاف را عمیقتر کرد» (327)
بنابراین نه تنها در دوران حیات پیامبر صلّی الله علیه و آله نشانهای از وجود روابط گرم و صمیمانه به دست نمیآید، بلکه شواهد تاریخی حاکی از اعمال سیاست سرکوب و خشونت در برخورد با خاندان وحی علیهم السلام پس از غصب خلافت توسط ابوبکر میباشد؛ حال چگونه میتوان مدعی شد:
«؟ آیا کسی که چنین ارادت و اعتقادی نسبت به زهرا داشته باشد، حقّ او را ضایع و تلف مینماید»! (328)
این شبههایست که تاریخ پاسخ آن را به روشنی ارائه میدهد:
آن گاه که ابوبکر فدک را از تصرّف حضرت صدیقه زهرا علیهاالسلام خارج ساخت و از ایشان که به حکم آیه تطهیر معصوم میباشند، جهت اثبات مالکیت فدک شاهد طلب نمود و سپس با رد شهادت شهود و بیاعتبار دانستن شهادت شرعی آنها، به طور ضمنی نشان داد که جز شکستن مقام عصمت و پس ندادن فدک هدفی در سر ندارد؛ امیرالمؤمنین علیه السلام به دفاع از حضرت فاطمه علیهاالسلام میپردازند و بین ایشان و ابوبکر سخنانی رد و بدل میشود که در پایان، امام علیه السلام بعد از گفتن این سخنان با ناراحتی به منزل رفتند. هیاهوی عجیبی بین مردم پیدا شد. میگفتند:
حق با علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام است، علی علیه السلام راست میگوید.
در این هنگام ابابکر به منبر رفت و برای خاموش کردن مردم گفت:
هان ای مردم! این چه سر و صداییست که ایجاد کردهاید و گوش به سخن هر کس میدهید. او روباهیست که شاهد او دم اوست، ماجراجو و برپا کننده فتنه است و مردم را به آشوب دعوت مینماید، کمک از ضعفا و یاری از زنان میطلبد، او مانند ام طحال است که عزیزترین نزدیکان وی نزد او افراد فاحشه بودند. خلیفه با استفاده از اهرم قدرت چه جسارتهائی که به ساحت امام علیه السلام نکرد. ما میتوانیم به میزان ادب و وقار خلیفه پی بریم که چگونه به شخصی که خود به نزول آیه تطهیر درباره وی اعتراف نموده است، توهین مینماید …
ابن ابی الحدید که از این همه جسارتهای خلیفه تعجب نموده است از استاد خود جعفر بن یحیی بصری میپرسد آیا این همه تعرّضات در مورد علی علیه السلام است؟
و جواب میشنود:
… بله فرزندم، مسأله سلطنت در کار است …
آری خلفا برای تثبیت حکومت خود از هیچ توهینی به اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله ابا نداشتند» (329)
حال باید پرسید، چگونه میتوان با استناد به ارادتی ساختگی و دروغین مدعی شد:
«در عصر صدیق و فاروق حقوق خاندان پیامبر بطور کامل به آنان میرسید»! (330)
تذکّر تاریخی
در پایان خاطرنشان میگردد که برخی از طرفداران ابوبکر خبری با مضمون نماز گزاردن ابوبکر بر جنازه آن حضرت را جعل کردهاند (331) و خوشبختانه شخصیتی چون ابن حجر عسقلانی تصریح به دروغ بودن آن خبر نموده است. (332) (333)
اسناد تاریخی معتبر حاکی از عدم حضور ابوبکر در مراسم تدفین حضرت زهرا علیهاالسلام میباشند؛ چنانچه بخاری و مسلم (دو تن از حدیثنگاران مشهور اهل سنّت) در کتابهایشان که به «صحیح مسلم» و «صحیح بخاری» شهرت دارد، تصریح نمودهاند:
فَلَما تُوفِّیت دفَنَها زوجها علی لَیلاً و لَمیؤْذنْ بِها ابابکرٍ و صلّی علَیها. (334)»
«فَلَما تُوفِّیت دفَنَها زوجها علی بنُ اَبیطالبٍ لَیلاً و لَمیؤْذنْ بِها ابابکرٍ و صلّی علَیها علی. (335)
فَغَضبت فاطمةُ بِنْت رسولِ اللهِ فَهجرَت ابابکرٍ فَلَم تَزَلْ مهاجِرَتَه حتّی تُوفِّیت. (336)»
«فاطمه دختر رسول خدا بر ابوبکر غضب نموده و با او قطع رابطه کرد. این قهر او با ابوبکر پیوسته ادامه داشت تا از دنیا رفت
فَوجدت فاطمةُ علی ابیبکرٍ فی ذلک فَهجرَتْه فَلَم تُکَلِّمه حتّی تُوفِّیت. (337)»
[در ماجرای مطالبه ارث، فدک و خمس غنائم خیبر،] فاطمه بر ابوبکر غضبناک شد و با او قطع رابطه کرد و تا زنده بود با ابوبکر سخن نگفت
فَهجرَتْه فاطمةُ فَلَم تُکَلِّمه حتّی ماتَت. (338)»
فاطمه با ابوبکر قطع رابطه نموده و تا زنده بود با او سخن نگفت
فَوجدت فاطمةُ علی ابیبکرٍ فی ذلک فَهجرَتْه فَلَم تُکَلِّمه حتّی تُوفِّیت. (339)
[در ماجرای مطالبه ارث، فدک و خمس غنائم خیبر،] فاطمه بر ابوبکر غضبناک شد و با او قطع رابطه کرد و تا زنده بود با ابوبکر سخن نگفت
فَغَضبت فاطمةُ فَهجرَت ابابکرٍ فَلَم تَزَلْ مهاجِرَتَه حتّی تُوفِّیت. (340)
[در ماجرای مطالبه میراث پیامبر،] فاطمه غضبناک شد و با ابوبکر قطع رابطه کرد و این قهر وی ادامه داشت تا از دنیا رفت
فَوجدت فاطمةُ علی ابیبکرٍ فی ذلک. (341)»
«[در ماجرای مطالبه ارث، فدک و خمس غنائم خیبر،] فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و بر او غضب نمود
هر چند که بر خلاف همه اسناد تاریخی اظهار شود:
به منابع معتبری که اثبات کند حضرت علی (ع) و حضرت زهرا و ائمه اطهار (ع) از خلفای ثلاث تعبیر به دشمن کرده باشند، دست نیافتهام و از این رو، برآنم که اختلاف میان صحابه پیامبر (ص) پس از وفات آن حضرت، ًماهیتا یک اختلاف میان صحابه رسول خدا (ص) بوده که عملاً توسط حضرت علی (ع) در دوران حکومت خلفا و پس از آن در زمان زمامداری آن حضرت (ع) و پس از آن در زمان ائمه اطهار (ع) در قول و عمل نادیده گرفته شد! (342)
هدف امیرالمؤمنین علیه السلام از سرپرستی محمد بن ابیبکر چه بود؟
شبهه دیگری که در راستای روابط متقابل خلیفه اول و امیرالمؤمنین علیه السلام مطرح گردیده، مربوط به سرپرستی امام علیه السلام از همسر و فرزند ابوبکر پس از مرگ خلیفه میباشد؛ چنانچه ابراز شده:
آن حضرت نهایت ارادت خویش را به حضرت ابوبکر پس از وفات نشان داد و اسماء بیوه ابوبکر را به زنی گرفت و محمد فرزند ابوبکر را در خانه خویش بزرگ نمود! (343)
محمد فرزند ابوبکر مورد علاقه فراوان حضرت امیر بود و در کنار فرزندان خود، او را بزرگ کرد و هنگام خلافت، وی را به زمامداری مصر نصب فرمودند! (344)
جهت بررسی این شبهه ابتدا لازم است تا قدری درباره اسماء بنت عمیس سخن بگوییم:
این زن گرچه در ظاهر همسر ابوبکر بود، بیشتر اوقات خود را در خانه داماد پیامبر و برادر شوهرش (علی بن ابیطالب علیه السلام ) و به خدمت فاطمه علیهاالسلام میگذراند (345)
لذا میتوان گفت:
در اینکه بانو اسماء بنت عمیس، آغازی خوب و فرجامی خوبتر در زندگی خود داشته است، شکی نیست؛ یعنی ابتدا همسر جعفر بن ابیطالب و در آخر همسر امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده و چند سالی که با ابوبکر میزیسته توانسته در دامن پاک خود بذری ناپاک را پاک و پاکیزه تربیت کند و محمد بن ابی بکر را از فرزندی ابوبکر به فرزندی علی علیه السلام منتقل نماید و آن از مسلّمیات تاریخ است. چه اشکالی دارد که بگوییم بانویی با چنین شرافت، به هنگام مشاهده انحراف مسیر خلافت و ظهور کارهای ناشایست و نفاق گونه از شوهرش، از خانه او بیرون آمده، همدم و انیس حضرت زهرا علیهاالسلام گشته تا با این کار هم برائت خود را از آنان و هم پیوستگی و ولایت خود را به اینان اثبات کند … (346)
بنابراین آنچه محلّ تأمل است، ازدواج اسماء و ابوبکر میباشد که سبب و انگیزه این ازدواج با توجه به اختلاف فکری و اخلاقی آن دو زن و شوهر از نظر تاریخی در هالهای از ابهام قرار دارد (347)
لذا دلایل ازدواج امیرالمؤمنین علیه السلام با اسماء و سرپرستی فرزندش محمد را باید در ویژگیهای شخصیتی و منحصر به فرد خود اسماء جست؛ حمایت او از حریم ولایت و امامت علوی را میتوان از این اقدام اسماء به خوبی دریافت:
برخوردهای شدید امیرالمؤمنین علیه السلام ، اغتشاش عجیبی در افکار ابوبکر و عمر و مشاورینشان پیش آورده بود؛ به طوری که آنان را وادار به تصمیم گیریهای شتابزدهای نمود. با آنکه غاصبین به شدت از امیرالمؤمنین علیه السلام وحشت داشتند ولی بالاخره تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند … اسماء بنت عمیس که همسر ابوبکر و بانوی صالحهای بود از این توطئه که در خانه ابوبکر صورت گرفت آگاه شد. لذا خدمتکار خود را فرستاد و گفت:
نزد فاطمه علیهاالسلام برو و به او سلام برسان و آنگاه که از در وارد میشوی این آیه را (به کنایه) بخوان:
انَّ الْملاَ یاْتَمرُونَ بِک لیقْتُلُوک فَاخْرُج انّی لَک منَ النّاصحینَ (348)
یعنی این گروه توطئه میکنند که تو را بکشند. خارج شو که من خیرخواه تو هستم. همچنین اسماء به خادمهاش گفت:
اگر با خواندن آیه منظور تو را متوجه نشدند، آن را تکرار کن … (349)
همچنین میزان ارتباط محمد (فرزند اسماء) با خاندان پدرش ابوبکر را میتوان از موضعگیری او در جنگ جمل، علیه خواهرش عایشه به خوبی مشاهده کرد؛ چرا که در این نبرد، محمد در کنار امام خویش و مقابل خواهرش عایشه دختر ابوبکر شمشیر میزد. محمد در پایان جنگ جمل در جملهای خطاب به عایشه خود را چنین معرّفی میکند:
نزدیکترین و در عین حال دشمنترین فامیل و خویشاوند تو (350)
لذا ازدواج امیرالمؤمنین علیه السلام با اسماء پس از مرگ ابوبکر و سرپرستی محمد فرزند ابوبکر، هیچ ارتباطی به حسن رابطه آن حضرت علیه السلام با ابوبکر ندارد، بلکه ارتباط مستقیم با ویژگیهای روحی خود اسماء داشته است که از او زنی حامی ولایت علوی و دوستدار خاندان وحی علیهم السلام ساخته بود، به گونهای که حضرت علی علیه السلام نه تنها ایشان را به عنوان همسری شایسته بر میگزینند، بلکه فرزند او را که از این مادر به دنیا آمده است تربیت نموده و پرورش میدهند، تا محمد (فرزند ابوبکر) به عنوان نمونهای از یک شیعه در تاریخ بدرخشد و در این مقام تا بدان جا رسد که فرزند او قاسم از معتمدان و مخصوصان امام سجاد علیه السلام شُد (351) و دخترش (ام فروه) همسر امام باقر علیه السلام و مادر امام صادق علیه السلام گردید. (352)
حال قضاوت به عهده خوانندگان است که این فضایل و ویژگیهای فردی اسماء بنت عمیس و فرزندش را به حساب ابوبکر بگذارند و
یا آن را امری کاملاً مستقل و بیارتباط با شخص خلیفه بدانند.
هر چند که علیرغم تمام این حقایق ابراز شده:
مگر امام سجاد (ع) نوه دختری خلیفه اول را به زنی نگرفت و مگر جناب ابوبکر نیای مادری امام باقر (ع) و ائمه اطهار بعدی (ع) نبود … ؟ و مگر بین دشمنان میتواند این گونه روابط خویشاوندی پدید آید! (353)
«ائمه ما از امام باقر (ع) به بعد همگی از نوادگان دختری جناب ابوبکر هستند. ائمه ما با خلفا نزدیکی خانوادگی داشتند»! (354)
بنابر آن چه ملاحظه فرمودید، دیگر جایی برای این ادعای ساختگی باقی نمیماند که:
گذشته از همکاری سیدنا علی با حضرت ابوبکر … این دو شاگرد پیامبر (ابوبکر و علی) با هم همانند اعضای یک خانواده، دوست و صمیمی بودند! (355)
در این زمینه شاهد یک ادعای کلّی هستیم:
«سیاست حضرت عمر نسبت به اهل بیت ترکیبی بود از محبت و بزرگداشت»! (356)
«عمر به علی نگاه عاشقانهای داشت که با تعظیم و تکریم همراه بود»! (357)
جهت بررسی این شبهه بایستی با مراجعه به تاریخ، به ترسیم رفتار و عملکرد خلیفه دوم در رابطه با خاندان رسول علیهم السلام بپردازیم و میزان محبت و بزرگداشت او نسبت به اهل بیت علیهم السلام و نیز تعظیم و تکریم عاشقانه او نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام را تنها با چند سند تاریخی کوتاه و گویا معین کنیم.
نگاهی به اسناد تاریخی
بلاذری در کتاب انساب الاشراف مینویسد:
… عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه علیهاالسلام رفت.
فاطمه علیهاالسلام پشت در خانه آمد و گفت:
ای پسر خطاب! آیا تویی که میخواهی در خانه را بر من آتش بزنی؟
عمر پاسخ داد:
آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکمتر میسازد.
تاریخ طبری نوشته است که:
عمر گفت:
به خدا قسم یا خانه را بر شما میسوزانم یا اینکه جهت بیعت خارج میشوید.
ابن عبد ربه در کتاب العقد الفرید آورده است:
… عمر با شعلهی آتش که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه برداشته بود، به سوی آنها حرکت کرد.
فاطمه علیهاالسلام گفت:
ای پسر خطاب! آتش آوردهای خانه مرا بسوزانی؟
گفت:
بلی، مگر این که به آنچه امت در آن داخل شدهاند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید … (358)
اسناد تاریخی مربوط به برخورد خشونتآمیز خلیفه دوم با خاندان وحی علیهم السلام (جهت اخذ بیعت از امیرالمؤمنین علیه السلام ) را میتوانید در سه کتاب «الهجوم علی بیت فاطمه علیهاالسلام »، «احراق بیت فاطمه علیهاالسلام » و «الحجة الغرّاء علی شهادة الزهراء علیهاالسلام » دنبال فرمایید و با مطالعه شواهد نقل شده از منابع معتبر اهل سنّت، به میزان صحت این ادعاها دست یابید که:
«عمر همیشه حضرت علی را قرة العین (نور چشمان) مینامید»! (359)
همچنین از سوی دیگر شاهد این ادعا هستیم که:
اصحاب سقیفه و حضرات ابوبکر و عمر و عثمان و هواداران آنها تشکیل دولت دادند و حضرت علی هم تا آخر با آنها همکاری داشت»
«و با آنها اختلاف نظر هم داشت، اما هیچگاه با آنها دشمنی نداشت! (360)
با این که حقّ خود را غصب شده میدانست، همان گونه که در خطبه شقشقیه آمده است، صبر پیشه کرد و این صبر تنها در ظاهر نبود.»
«او قلباً هم هیچ گاه با صحابه پیغمبر دشمن نبود! (361)
روابط خود آن بزرگان روابطی برادرانه و اسلامی همراه با حفظ کیان اسلام و عزّت اسلامی بوده است، نه دشمنانه و کینه توزانه و خصمانه! (362)
آیا این سکوت پرمعنی، به معنای آن نیست که آن حضرت تمایل نداشتهاند این واقعه بازگو شود (363) و آتش دشمنی را پیوسته شعلهور سازد و روابط آن حضرت و خلفای ثلاث را به خصوص در دوران خلیفه دوم که دوران پر حادثه و پر فتوحاتی بود، تحت تأثیر عواطف شخصی! قرار دهد! (364)
هر چند بررسی عملکردهای خلیفه دوم پس از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله جای هیچ گونه تردیدی را در دشمنی و کینهورزی گروه برندگان سقیفه با اهل بیت علیهم السلام باقی نمیگذارد، اما از آنجا که سعی شده تا در کنار این شبهات، تصویری دوستانه از سیره و عملکرد امیرالمؤمنین علیه السلام با خلفا ترسیم گردد، به چند اعتراف تاریخی از خود خلیفه دوم اشاره میکنیم تا با نحوه برخورد و مواجهه امیرالمؤمنین علیه السلام با او نیز آشنا شویم.
نمونه نخست حدیثیست که در کتاب صحیح مسلم و تاریخ مدینه ابن شبه نقل شده؛
در این احادیث، خلیفه دوم به علی علیه السلام و عباس نسبت میدهد که آنان خلیفه اول و دوم را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خیانتکار [حیلهگر] و یا ستمگر و فاجر میدانستهاند» (365)
در نقل صحیح مسلم آمده:
خلیفه دوم، عباس و علی علیه السلام را مخاطب قرار داده چنین میگوید:
… هنگامی که پیامبر از دنیا رفت، ابوبکر گفت:
من بعد از پیامبر ولی مسلمانان میباشم؛ شما دو نفر (عباس و علی علیه السلام ) آمدید و میراث خود را طلب کردید. تو (عباس) میراثت را از پسربرادرت و این (علی علیه السلام ) میراث همسرش را از پدرش. پس ابوبکر گفت:
پیامبر خدا فرموده است: ما ارث برده نمیشویم؛ آنچه به جا گذاریم صدقه است، ولی شما وی را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خیانتکار [حیلهگر] دانستید … (366)
متن کلام خلیفه دوم درباره نوع نگاه حضرت علی علیه السلام به ابوبکر و خودش چنین است:
« … فَرَاَیتُماه کاذباً، آثماً، غادراً، خائناً … و اَنَا … ولی اَبی بکْرٍ فَرَاَیتُمانی کاذباً، آثماً، غادراً، خائناً»
همچنین ابن شبه در تاریخ مدینه … به جای کاذب، آثم، غادر و خائن؛ ظالم و فاجر را نقل کرده است (367)
متن اصلی عبارت او چنین است:
« … تَزْعمانِ اَنَّ اَبابکْرٍ فیها ظالم فاجِرٌ … فَتَزْعمانِ اَنِّی فیها ظالم فاجِرٌ»
در یک جمع بندی میتوان گفت:
آنچه در حقیقت شاهد اصلی در این مبحث میباشد این است که عمر بن خطاب تصریح مینماید که علی بن ابیطالب علیه السلام و عباس عموی پیامبر که صرفنظر از هاشمی بودن، دو نفر از صحابه خوش نام و نشان میباشند، شیخین را ظالم و خیانتکار میدانستهاند، پس چطور ممکن است کسی تفوه نماید که در بین اهل بیت و خلفا کمال دوستی و مودت بوده است، با وجودی که اهل بیت به اعتراف خودِ دشمن، چنین اعتقادی در مورد آنها داشتهاند؟
این نصوص بیانگر این مطالب است که … علی بن ابیطالب علیه السلام و عباس، شیخین را ظالم و خیانتکار، کاذب، آثم، غادر، خائن میدانستند.
اینکه میگویند:
در بین خلفا و اهل بیت علیهم السلام بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله صمیمیت و دوستی بوده است زمانی صحت مییابد که همدیگر را تصدیق نموده باشند.
پس اگر به بهانه بعض از روایات جعلی و غیر صادر از اهلبیت علیهم السلام در لابلای کتب حدیثی میخواهند محبت دشمنان اهلبیت را در میان مردم ضعیف انتشار دهند، باید دانسته باشند که صحت این روایات متفرع بر نبودن دلیلی قوی بر خلاف آنها میباشد، که با بودن آن دلیل مافوق، تمامی این روایات مورد ادعای دشمن از اعتبار ساقط میگردد.
به این نصوص توجه فرمائید:
… ترجمه مختصر این روایات این است که علی بن ابیطالب علیه السلام و عباس بن عبدالمطلب در زمان خلافت عمر، اموال رسول خدا صلّی الله علیه و آله را از خیبر و فدک از او مطالبه مینمایند و عمر به آنها میگوید:
شما در زمان خلافت ابوبکر نیز این اموال را مطالبه نمودید و حال آنکه او را دروغگو و معصیت کار و ظالم و خائن میدانستید و اکنون که خلافت به من رسیده از من نیز این اموال را مطالبه مینمائید و حال آنکه مرا نیز همانند ابوبکر دروغگو و گنهکار و ظالم و خائن میدانید. با این تصریحات و اقرار بیشائبه خلیفه، آن هم در معتبرترین کتاب اهل سنّت (368) که هیچگونه تردیدی در اعتبار و صحت آن در نزد عامه نمیباشد، دیگر گمان نمیرود کسی بدور از تعصب بوده و نپذیرد که نظریه بنی هاشم و اهل بیت رسول علیهم السلام درباره خلفا چگونه بودهست» (369) هر چند ادعا شود:
حضرت علی (ع) نه تنها هیچگاه به خلفای قبل از خود جسارتهایی از آن قبیل که در میان پارهای عوام ما متداول بوده و هست، نکرده است، بلکه در بسیاری از موارد! لب به مدح آنان گشودهست! (370)
سند تاریخی دیگری گویای آن است که:
در جریان سفر عمر به شام، خلیفه از امام علیه السلام خواست به همراه ایشان حرکت کند، ولی امام علیه السلام نپذیرفت و به همین جهت خلیفه از حضرت نزد ابن عباس شکوه کرد و گفت:
من از پسر عمویت علی گله دارم، از وی خواستم با من به شام بیاید ولی نپذیرفت؛
من دائماً او را ناراحت میبینم، به نظر تو از چه ناراحت است؟
ابن عباس پاسخ داد:
معلوم است، تو خود هم میدانی.
عمر گفت:
آری، ناخشنودی او به جهت از دست دادن خلافت است …
پس امام علیه السلام اعتراض و خشم درونی خود از غصب خلافت را به دیگران نشان میداد، تا آنجا که خلیفه و مردم به وضوح به آن پی بردند» (371)
متن کلام خلیفه دوم درباره نحوه مواجهه حضرت علی علیه السلام با خودش چنین است:
و لَم اَزلْ اَراه واجِداً، فیم تَظُنُّ موجِدتَه؟»
وی را پیوسته نسبت به خود در حال غضب مییابم، به نظر تو علّت خشم گرفتن او چیست؟
با توجه به این دو سند معتبر که هر دو از کتب معتبر اهل سنّت اخذ گردیده و در هر یک از آنها نیز با اعتراف شخص خلیفه مواجه هستیم، قضاوت درباره میزان صحت و اعتبار علمی این ادعا را به عهده خود شما مینهیم که ابراز میدارد:
« … رفتار و گفتار آن حضرت (ع) مطابق آنچه در کتب معتبر فریقین آمده است!، نه تنها اشارهای [به] عداوت و امثال اینها ندارد»! (372)
«بنده ادعا و اثبات میکنم که حضرت علی (ع) با خلفای ثلاث هیچ گاه دشمن نبوده و با ایشان دشمنی نکرده است»! (373)
با این خلیفه نیز برخوردی مناسب و گشاده داشت. وی با این تصمیم، همه اعتراضات خود نسبت به خلیفه جدید را پشت سر گذاشت! (374)
«پس شک میان دو طرف از بین رفت و فاصله آنها تا حد به هم پیوستن کم شد و اعتماد عنوان مرحله جدید گشت»! (375)
اهل بیت رسول خدا در زمان خلفای راشدین برای گسترش اسلام و امنیت و استحکام حکومت اسلامی جان و مالهای خود را فدا میکردند و این خود دلیل رضایت! و محبت! این بزرگواران است! (376)
هنگامی که حضرت عمر وفات کردند، جسد مبارک ایشان با چادری پوشانده شده بود، من در آنجا حضور داشتم.
حضرت علی تشریف آورد و چادر را از چهره حضرت عمر کنار زد و گفت:
ابوحفص! خدا غریق رحمتت کند، قسم به خدا بعد از رسول الله به جز تو کسی نیست که من دوست داشته باشم که کاش نامه اعمالش مال من میبود و با نامه اعمال وی به ملاقات خدا میرفتم! (377)
«او با حکومت خلفا، با نرمش و مدارا رفتار کرد»! (378)
بنابراین به کسانی که به زعم پیروی از حضرت علی (ع) خود را ملزم به تبری میدانند واجب است ثابت کنند که حضرت علی (ع) از آنان تبری کرده است که ما هم تبری کنیم! (379)
در پایان این دو بخش، توجه شما را به سند تاریخی دیگری جلب مینماییم:
انَّ علی بنَ اَبی طالبٍ، لَما انْصرَف الی رحله، قالَ لبنی اَبیه:
یا بنی عبدالمطَّلبِ، انَّ قَومکُم عادوکُم بعد وفاةِ النَّبِی کَعداوتهِم النَّبِی فی حیاته و انْ یطَع قَومکُم لا تُؤَمرُوا اَبداً؛ و اللهِ لا ینیب هؤلاء الَی الْحقِّ الّا بِالسیف.
قالَ: و عبدالله بنُ عمرَبن الخَطّابِ داخلٌ الَیهِم، قَد سمع الْکَلام کُلَّه، فَدخَلَ و قالَ: یا اَباالْحسنِ، اَتُرِید اَنْ تَضْرِب بعضَهم بِبعضٍ!
فَقالَ: اُسکُت ویحک! فَواللهِ لَولا اَبوک و ما رکب منّی قَدیماً و حدیثاً ما نازعنی ابنُ عفّانٍ و لَاابن عوف فَقام عبداللهِ فَخَرَج. (380)
زمانی که علی بن ابیطالب [از مجلس شش نفره شورای تعیین خلیفه] به خانه بازگشت به خاندان عبدالمطّلب فرمود:
ای خاندان عبدالمطّلب! خویشان شما پس از درگذشت پیامبر با شما به دشمنی برخاستند؛ همچنان که با رسول خدا در طول زندگیش دشمنی ورزیدند و اگر قوم شما به حکومت رسند، هرگز شما را به مشورت هم نخواهند خواست. قسم به خدا که اینان جز با شمشیر به راه حق باز نخواهند گشت.
راوی گفت:
عبدالله فرزند عمر نیز در میان ایشان بود و تمام سخنان حضرت را شنید؛ پس داخل شد و گفت:
ای ابا الحسن، آیا میخواهی گروهی [از خویشانت] را با گروهی دیگر به دشمنی واداری؟
در آن لحظه فرمودند:
وای بر تو! ساکت باش! قسم به خدا که اگر پدرت [عمر بن خطّاب] نبود و با من در طول زندگیش آن گونه رفتار نمیکرد، پسر عفّان (عثمان) و پسر عوف (عبدالرحمان) با من منازعه نمیکردند. در این زمان عبدالله بن عمر برخاست و از آنجا خارج شد.
جمع بندی
تیرگی روابط متقابل حضرت علی علیه السلام و عمر بن خطّاب یکی از حقایق مسلّم و آشکاریست که شدت وضوح آن موجب گردیده تا مطرح نمودن آن در ضمن یک نقل ساختگی، به عنصری کارآمد جهت راست جلوه دادن آن دروغ تاریخی تبدیل شده و از این رو، به استخدام تحریف گران تاریخ درآید.
برای مثال: تاریخ نگاران دروغپردازی که به دنبال راست جلوه دادن نقلهای ساختگی خود درباره بیعت دوم امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر بودهاند، تصریح و اعتراف به این روابط تیره را در لابلای جعلیات خود گنجاندهاند تا از این راه بسترهای پذیرش ادعاهای واهی خود را در ذهن مخاطبین فراهم آورده و چنین وانمود کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام با کمال میل و در نهایت صلح و صفا با ابوبکر بیعت نمودهاند؟! (381)
از این رو شاهد اعتراف بزرگانی از اهل سنّت همچون محمد بن اسماعیل بخاری، مبنی بر صحت کراهت شدید امیرالمؤمنین علیه السلام از ملاقات با عمر بن خطّاب میباشیم؛ چنانچه مینویسد:
آن حضرت علیه السلام خطاب به ابوبکر پیغام فرستادند که
اَنِ ائْتنَا و لا یاْتنا اَحد معک کَراهیةً لمحضَرِ عمرَ. (382)
«تو نزد ما بیا و فرد دیگری همراه تو نیاید از آن رو که کراهت داشت عمر نیز به نزدش بیاید
آیا خلیفه دوم خواستار خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام پس از خود بود؟
یکی دیگر از شبهاتی که در راستای القای روابط دوستانه خلیفه دوم با امیرالمؤمنین علیه السلام مطرح گردیده، این ادعا میباشد که عمر در آخرین خطبهاش، دریچه قلبش را میگشاید و سخنانی بر زبان میآورد که مثل و مانندش در هیچ یک از خطبههایش وجود نداشته است. او وصیت میکند:
ای مؤمنین، من به شما توصیه میکنم که پس از مرگ، در درجه اول علی بن ابیطالب را به خلافت انتخاب کنید! (383)
قبل از بررسی این شبهه، تذکّر به این نکته را لازم میدانیم که ابرازکننده این شبهه سعی دارد تا با کنار هم قرار دادن شبهه فوق با این ادعا که:
واقعیت دیگری که باید ذکر شود این است که حضرت علی چه پس از رحلت نبی مکرم و چه پس از شهادت عمر بر اثر یک سلسله دسیسه و نیرنگ به خلافت منصوب نشد! (384)
ذهن خوانندگان مقالهاش را از نقش کلیدی خلیفه دوم در غصب خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام منحرف سازد.
در حالی که عملکرد خلیفه دوم، چه در زمان حیات پیامبر صلّی الله علیه و آله و ماجرای قلم و دوات؛ و چه در جریان شورای شش نفره، خلاف این ادعا را نشان میدهد.
عمر با اعطای حقّ خاص به عبدالرحمان بن عوف در شورا و تصمیم گیرنده نهائی، به نحو مؤثری علی علیه السلام را تضعیف و دست عثمان را در تصاحب خلافت باز گذاشت و تلویحاً انتصاب عثمان را تضمین نمود و آنچه از نزدیک در شخصیت علی علیه السلام دیده و سنجیده بود نادیده گرفت و اگر چه صریحاً دستور نداد، ولی غیر صریح راه را برای وی، (خلافت علی علیه السلام ) مسدود کرد.
عمر در ضمن انتخاب شورا اعلام نکرد که علی علیه السلام باید کنار رود ولی با قرین ساختن وی با این اشخاص (شورا) اعلام نمود که علی علیه السلام از نظر او با دیگران یکسان است و برتری ندارد و با این عمل دست علی علیه السلام را از خلافت کوتاه نمود» (385)
عمر با انتخاب شورا بدین شکل کینههای دیرین قریش بر سلاله هاشم را برانگیخت، آیا بنی تیم با علی علیه السلام کنار میآمد؟ در حالی که علی علیه السلام معارض و مخالف شیخ آنها بود.
مگر کینههای اموی از میان رفتنی بود، کینههایی که سالیان دراز ریشه دوانیده و از پدرها به همه اولادها رسیده بود، عمر در بستر مرگ نقشه شورا را چنان طرح کرد که انگیزههای نژاد پرستانه قومی را یکسره در برابر علی علیه السلام بسیج کرد و مسلّم بود که مظلوم مغلوب خواهد شد؛ عبدالفتاح عبدالمقصود میگوید:
سیاست ثابت قریش همیشه پایبندی به اصول جاهلیت و پیش بردن تعصب قبیلهای تا سر حد تقدس و پرستش بود. اصحاب شورا همان اعراب متعصب قریش بودند و همیشه آرزوی قریش، شکستن خاندان بنی هاشم بود، با این ترتیب عمر وظیفه دور نگهداشتن خلافت از بنی هاشم و کوششی که بلافاصله پس از رحلت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله تقبل نموده بود را تمام کرد. دیگر جائی برای این خوش گمانی نباید باشد تا بگوئیم عمر به هیچ یک از این شش نفر نظر نداشته است، هر کس نام اعضای شورا را میشنید میدانست عثمان انتخاب خواهد شد» (386)
چطور عمر اعضای دیگر را با عیبهایشان که خود بدان معترف است در کنار علی علیه السلام قرار میدهد، این نشان میدهد که عمر چشم بسته کاری نکرده و هدف نهائی قضیه را دیده بوده است و با آن دید به تشکیل چنین شورایی مبادرت ورزیده و لذا نتیجه کارش عدم انتخاب شایستهترین فرد جهت خلافت بودهست» (387)
همچنین عمر در ضمن گفتگویی با ابن عباس (در سفر شام که در دوران خلافت او صورت گرفت) پرده از ماجرای قلم و دوات افکنده و اعتراف میکند:
پیامبر میخواست علی علیه السلام را در ایام بیماریش مطرح سازد، ولی من از آن جلوگیری نمودم (388)
خلیفه دوم در جایی دیگر میگوید:
آن حضرت در هنگام بیماری تصمیم داشت در این مورد تصریح نماید ولی من از آن جلوگیری کردم» (389)
این اعترافات به خوبی نشان میدهد که چه نوع دسیسههایی قبل از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله مانع از رسیدن حضرت علی علیه السلام به خلافت شده است.
در مجموع میتوان گفت:
نه تنها رفتار خلفا با علی علیه السلام خوب نبود و علی علیه السلام کمتر حاضر به همکاری میشد، رفتار ابوبکر بسیار با او سرد بود و عمر هیچ پستی به بنی هاشم نمیداد.
بر عکس به بنیامیه پستهای کلیدی میسپرد و گاهگاهی با احیاء سنن و کینههای جاهلی به این انزوای علی علیه السلام دامن میزد.
عمر در محفلی با حضور علی علیه السلام به سعید بن عاص اموی گفت:
به گونهای نگاهم میکنی که گویی من قاتل پدرت هستم، پدرت را علی کشتهست» (390)
ضمن نقل این گفتگو از طبقات ابن سعد (ج 5، ص 20 - 22) این واقعه تاریخی را چنین تحلیل میسقیفه» علّامه عسکری در کتاب نماید:
گذشته از این، نقشه تحریک افراد برای ترور و از میان برداشتن امام علیه السلام نیز مطلب مهم دیگریست … آیا با این سخن، عمر سعی نداشت که سعید را به گرفتن انتقام از کشنده پدرش، علی بن ابیطالب، تحریک کند؟» (391)
بررسی شبهه ازدواج خلیفه دوم با امکلثوم
یکی از مسائلی که در جوامع اسلامی سؤال برانگیز شده و عدهای را به شک و شبهه انداخته و دستهای را متحیر و سرگردان نموده است،
مسأله ازدواج امکلثوم دختر گرامی امیرالمؤمنین علیه السلام و خلیفه دوم میباشد.
ناگفته پیداست آن دسته که ادعای این ازدواج را مطرح میکنند به دنبال دستیابی به اهداف معینی میباشند که برخی از آنها عبارت است از:
الف) سعادت اُخروی خلیفه دوم به دلیل این ازدواج
چنانچه ابراز شده:
مودت اهلبیت در سرنوشت انسان چه در دنیا و چه در آخرت تأثیر بسزایی دارد و به طور کلی نزدیکی به خاندان محمدی، رحمت ایزدی و غفران و مغفرت ابدی در پی دارد. در سال هفدهم هجری، حضرت عمر تصمیم گرفت از طریق ازدواج با دختر حضرت علی (ع) روابط خود را با آن حضرت مستحکم سازد، لذا امکلثوم را از آن حضرت خواستگاری کرد! (392)
ب) تبرئه خلیفه دوم از جنایاتی که در حقّ اهل بیت علیهم السلام روا داشت
چنانچه ابراز شده:
حضرت علی دخترش (امکلثوم) را به حضرت عمر داده است؛ پس حضرت علی پدر زن و حضرت فاطمه مادر زن عمر بودهاند … »
بنابراین چیزهایی که نسبت به حضرت عمر گفته شده بنا به عقائد مسلمانان اهل سنّت بیاساس و جز تفرقه … ثمره دیگری در پی نخواهد داشت! (393)
حضرت علی (ع) دخترش را به همسری عمر درآورد و جناب عمر داماد حضرت علی بود … بنابراین تمام آن دشمنیهای ساختگی همه باطل است! (394)
مگر حضرت علی (ع) با این بزرگان با یکدیگر روابط خانوادگی و خویشاوندی نداشتند؟ مگر حضرت علی (ع) پدر همسر جناب عمر نبود؟ و جناب عمر داماد حضرت علی نشده بود؟ … و مگر بین دشمنان میتواند این گونه روابط خویشاوندی پدید آید! (395)
ج) القای رضایت اهل بیت علیهم السلام به ویژه حضرت زهرا علیهاالسلام از خلیفه دوم
چنانچه ابراز شده:
امکلثوم دختر علی بن ابیطالب و فاطمه زهرا در عقد حضرت عمر فاروق بوده است. مسلّم است که این کار بدون رضایت حسنین و خواهرش زینب و به ویژه مادر ایشان فاطمه انجام نگرفته است! (396)
د) زیر سؤال بردن برائت که از ارکان اصلی تشیع میباشد
چنانچه ابراز شده:
«اگر حضرت علی سب و اهانت خلفا را روا میداشتند، چگونه امکلثوم را به عقد عمر بن خطاب در میآوردند»! (397)
ه) سرپوش نهادن بر کینه و دشمنی خلیفه دوم نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام
چنانچه ابراز شده:
حضرت عمر به حضرت علی عشق میورزید و ارادت نشان میداد و با پیوند ازدواج با دختر آن حضرت، یعنی امکلثوم، ارادت خویش را به کمال رساند! (398)
و) دوستانه جلوه دادن روابط متقابل امیرالمؤمنین علیه السلام و خلیفه دوم
چنانچه ابراز شده:
حضرت علی دخترش امکلثوم بنت فاطمه را به ازدواج سیدنا عمر درآورد و این بزرگترین دلیل صمیمیت آنها و احترام عمر در نگاه حضرت علی میباشد! (399)
رابطه دوستی و اتحاد بین آن دو به حدی مستحکم بود که حضرت علی دخترش امکلثوم را که از بطن فاطمه زهرا بود به حبالهی نکاح فاروق اعظم درآورد! (400)
ز) خارج نمودن خلافت خلیفه دوم از حصار غصب و مشروعیت بخشیدن به آن
چنانچه ابراز شده:
اگر عمر خلیفه بر حق نبود و خلافت را از حضرت علی غصب کرده بود و با نص و فرمایش رسول خدا مخالفت نموده بود، درست نبود که علی دخترش را از فاطمه به نام امکلثوم به عقد او درآورد! (401)
فرض کنیم حضرت علی … بر خلاف میل باطنی با ایشان بیعت نموده باشد، دخترش را که از حضرت زهرا میباشد چرا به عقد و نکاح عمر درمیآورد! (402)
لذاست که اهمیت شفّاف سازی این ماجرا در اذهان و افکار عمومی اقتضا میکند تا به بررسی و تحلیل این واقعه پرداخته و میزان صحت و کیفیت وقوع آن را از دیدگاه دانشمندان شیعه و سنّی مشخّص نماییم، تا حقیقت ماجرا برای همگان آشکار گردد.
اما قبل از این بررسی، با طرح یک سؤال، توجه شما را به نکته مهمی درباره این ازدواج جلب مینماییم.
آیا صرف ازدواج با بنی هاشم دلیل دوستی با آنان است؟
یک ازدواج میتواند با اهداف و انگیزههای مختلفی صورت گیرد و در نتیجه مغرضانه باشد.
تاریخ از این گونه ازدواجها نمونههای متعددی را نشان میدهد.
و از همین نمونه است ازدواج غاصبانه حجاج بن یوسف ثقفی (403) با دختر «عبدالله بن جعفر بن ابیطالب» که به منظور توهین به خاندان بنیهاشم مبادرت به غصب این ناموس هاشمی کرد.
«اخبار النساء» ابن جوزی محدث و فقیه بزرگ اهل سنت در کتاب مینویسد:
و تَزَوج الْحجاج ابنَةَ عبدالله بنِ جعفَرٍ، فَلَما دخَلَت علَیه نَظَرَ الَیها و عبرَتُها تَجود علی خَدها، فَقالَ لَها: بِاَبی و اُمی، مم تَبکینَ؟
فَقالَت: منْ شَرَف اتَّضَع و منْ ضعةٍ شَرِفَت. (404)
حجاج بن یوسف که دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج خود درآورد چون بر او وارد شد دید اشک بر گونههایش جاری است.
گفت:
چرا گریانی؟
گفت:
از شرافتی که خوار و حقیر شد و از پستی که بزرگی یافت.
آیا پس از آن همه ظلم و جنایت حجاج بن یوسف نسبت به خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و بنیهاشم که صفحات تاریخ از آن انباشته است، میتوان به استناد این ازدواج تجاهل کرد که روابط حجاج بن یوسف با اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله دوستانه بوده و او مرتکب هیچ ظلم و جنایتی نسبت به آنها نشدهست» (405)
ادعای روابط دوستانه امیرالمؤمنین علیه السلام و خلیفه سوم، بیشتر در میان وقایع تاریخی مربوط به شورش عمومی علیه عثمان عنوان گردیده است.
چنانچه ابراز شده:
در شکایت از عثمان به نزد امام علی (ع) میآمدند و او نیز با روابط مسالمتآمیز و ارشادی و تفاهمآمیزی که با خلفا! و از جمله عثمان داشت! شکایت مردم را به نزد عثمان برده … (454)
اما تاریخ نشان میدهد که روابط عثمان با امیرالمؤمنین علیه السلام ، آن چنان هم که ادعا شده مسالمتآمیز نبوده است؛ چرا که شاهد هستیم:
سعید بن مسیب میگوید:
شاهد منازعه لفظی تند علی علیه السلام و عثمان بودم؛ کار به جایی رسید که عثمان برای علی علیه السلام تازیانه بلند کرد و من آنان را مصالحه دادم» (455)
در جریان تبعید ابوذر توسط عثمان و بدرقهی امیرالمؤمنین علیه السلام از وی که بر خلاف دستور خلیفه صورت گرفت، مردم به حضور امام علیه السلام رسیده و گزارش دادند عثمان از بدرقهای که ایشان از اباذر نموده ناراحت و خشمگین شده است.» امام علیه السلام آن را بیاهمیت تلقّی نمود و فرمود:
اسب از لجام خود خشمناک میشود.
شب هنگام عثمان به امام علیه السلام اعتراض کرد چرا با وجود دستور من، اباذر را بدرقه نمودی؟
امام علیه السلام با کمال قاطعیت جواب داد (456)
در دستوراتی که بر خلاف حقّ و رضای الهی صادر نمایی، از تو تبعیت نمیکنیم
همچنین در همین ماجرا عثمان به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت:
به خدا که نزد من تو برتر از مروان نیستی! (457)
در ماجرای حمایت امیرالمؤمنین علیه السلام از عمار یاسر، بین امام علیه السلام و عثمان بحثی طولانی درگرفت تا آنجا که عثمان گفت (458)
تو خود نیز سزاوار تبعید میباشی.
این درگیری بدان جهت رخ داد که عثمان حمایت امام علیه السلام از امثال عمار را جنگ با خود میدانست؛ ولی امام علیه السلام با اطلاع از این برداشت خلیفه، به حمایت از مظلومین میپرداخت» (459) این تضاد به حدی بود که عثمان در همین ماجرا به آن حضرت علیه السلام گفت:
نمیدانم که آیا دوستدار مرگ تو یا زندگی تو باشم» … (460)
همچنین در جریان شورشهای عمومی، مروان و بنیامیه نزد عثمان سعایت میکردند و ادعا میکردند علی علیه السلام مردم را علیه خلیفه شورانده و رهبری مصریان را بر عهده دارد. از این رو عثمان، امام علیه السلام را به ینْبع تبعید نمود (461)
در حالی که این تبعید، علیرغم وجود شواهد تاریخی مؤید آن، چنین تحریف شده است:
نسبت به عثمان که علی بن ابیطالب دلسوزی و خیرخواهی بیشتری میکند و چون مردم بر او میشورند، عثمان پیغام میدهد که آن حضرت از مدینه خارج شود … و علی (ع) میپذیرد و از مدینه خارج میشود. حتی این عمل چند بار تکرار میشود! (462)
همچنین نمونه دیگری از این نوع روابط دوستانه را در عکسالعملهای تند خلیفه و اطرافیانش نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام میتوان مشاهده نمود؛ برای مثال بعد از خلیفه دوم، عثمان نیز به پیروی از وی پرداخت و حج تمتّع را تحریم نمود. علی علیه السلام که به ناروا بودن این بدعت اعتراض داشت هم با زبان و هم در عمل به مخالفت با این بدعت پرداخت و تا آنجا پیش رفت که در مقابل عثمان ایستاد، به طوری که احتمال ترور امام علیه السلام توسط اصحاب خلیفه وجود داشت.
عبدالله بن زبیر میگوید:
… من فراموش نمیکنم که مردی از اهل شام گفت:
این مرد را بنگر که چگونه به امیرالمؤمنین (عثمان) اعتراض مینماید، به خدا قسم! اگر خلیفه دستور دهد وی را گردن میزنم» (463)
همچنین در جریان خریدنِ ملک وقفی توسط عثمان و اعتراض امیرالمؤمنین علیه السلام به او، میخوانیم:
بحث بین او و امام علیه السلام درگرفت تا آنجا که خلیفه، امام علیه السلام را با تازیانه تهدید کرد و حضرت نیز عصای خود را بالا برد.»
عباس عموی پیامبر به میان آنها آمد و به مشاجره آن دو پایان داد» (464)
دیدگاه علمای شیعه درباره این موضوع به دو بخش قابل تقسیم است.
این بزرگان همانند شیخ مفید قدس سرّه وقوع چنین ازدواجی را از اصل انکار کرده و معتقد به انجام گرفتن آن نمیباشند؛ بلکه درج چنین نقلهایی را در تاریخ، ساخته دست دشمنان اهل بیت علیهم السلام میدانند. مضمونِ استدلال و برهانِ عالم بزرگوار شیعه مرحوم شیخ مفید قدس سرّه که در جواب مسأله دهم از کتاب مسائل سرْویه آمده، چنین است:
اولاً:
خبری که میگوید امیرالمؤمنین علیه السلام دخترش را به عمر تزویج کرده، قابل اثبات نیست و این خبر از طریق زبیر بن بکّار نقل شده و او نزد اهل تحقیق معروف است که مورد اطمینان و وثوق نیست و در آنچه که نقل میکند، متّهم است. او از کسانیست که بغض و کینه امیرالمؤمنین علیه السلام در دل اوست و [به همین دلیل] در آنچه بر بنی هاشم ادعا میکند، رعایت امانت داری را نکرده و لذا مورد قبول و پذیرش نیست.
ثانیاً:
حدیثی هم که نقل کرده عباراتش مختلف و متضاد است. (406) زیرا گاهی میگوید:
خود امیرالمؤمنین علیه السلام تزویج دخترش با عمر را به عهده گرفت و گاهی میگوید:
عباس (عموی حضرت) آن را به عهده گرفت در جای دیگر میگوید:
عقدی واقع نشده مگر با تهدید و تخویف و وعید عمر نسبت به بنی هاشم و گاهی میگوید:
عقد از روی اختیار و ایثار بود. بعضی روات گفتهاند:
از عمر برای او بچهای به دنیا آمد به نام زید و بعضی گویند:
عمر قبل از هم بستر شدن با او کشته شد. دستهای دیگر گفتهاند:
زید فرزندانی هم دارد و برخی گفتهاند:
زید کشته شد و فرزندی برای او نیست.
طایفهای گویند:
زید با مادرش کشته شد و بعضی دیگر گویند:
مادرش بعد از او زنده ماند.
پس روایتی که راوی آن چنان و روایت آن هم چنین است، باطل و با این همه اختلاف و تعارض بیاثر میشود و مورد قبول نیست و به طور کلّی پیدایش این حدیث از اول و پس از اختلافاتی که در آن پدید آمده، بطلان اصل حدیث را اثبات میکند و به هر حال تأثیری
ندارد» (407)
در اصل این ازدواج اختلاف است. مرحوم مفید باب جداگانهای برای آن باز کرده است. در پاسخ مسائل حاجبیه مسأله 15 و در مسائل سرویه مسأله 10؛ و دیگران به بحث دربارهاش تألیف جدا اختصاص دادهاند. (408)
مرحوم شیخ مفید، ابوسهل نوبختی و ابن شهرآشوب منکر آن هستند و محمد علی دخیل در رساله حیاة امکلثوم به بحث در این مورد پرداخته است. شیخ محمد جواد بلاغی متوفای (1352 ه) رساله مفصلی در نفی آن دارد و آیتی در بررسی عاشورا و عبدالرزاق مقرّم، سید ناصر حسین اللکنهویی متوفای (1361 ه) شدیداً آن را انکار کردهاند (409) (410)
وضوح این آشفتگیها موجب گردیده تا علی محمد دخیل نیز در کتاب «اعلام النساء» چنین بنگارد:
از جمله ازدواجهای موهومی که زیاد هم هست ازدواج امکلثوم دختر امام امیرالمؤمنین علیه السلام با عمر بن خطاب است.»
ابن عبدالبرّ و ابن حجر و دیگران روایت کردهاند که عمر بن خطاب او را از علی بن ابیطالب علیه السلام خواستگاری کرد.
حضرت فرمود:
او هنوز کوچک است.
عمر گفت:
ای ابوالحسن، او را به عقد من درآور که من بهتر از دیگران از او نگهداری خواهم کرد!
حضرت فرمود:
من او را نزد تو میفرستم، اگر از او خوشت آمد او را به ازدواج با تو درخواهم آورد. بردی را به امکلثوم داد و او را نزد عمر فرستاد و فرمود:
به عمر بگو این همان بردیست که به تو گفتم. وی این مطلب را به عمر گفت.
عمر به او گفت:
به پدرت بگو من راضی هستم! و بعد دست بر پای او گذاشته برهنه کرد؟!
امکلثوم گفت:
چرا چنین میکنی؟ اگر تو امیرالمؤمنین نبودی بینی تو را میشکستم. از نزد او بیرون آمد و نزد پدر رفته داستان را به آن حضرت گفت و اظهار داشت: مرا نزد پیرمرد بدی فرستادی!
حضرت فرمود:
دخترکم! او شوهر تو میباشد.
الاصابه، ج 4، ص 492؛ الاستیعاب، ص 490 (411)
وی همچنین گفته است:
تمام کسانی که ازدواج او را با عمر ذکر کردهاند، چنین اظهار داشتهاند که ازدواج عون با او پس از کشته شدن عمر بود، با اینکه عون در جنگ تستر (412) در سال هفدهم هجری در دوران خلافت عمر کشته شده است و چگونه توان پذیرفت که وی (413) پس از قتل عون با او (414) ازدواج کرده است؟
و عجیبترین چیزی که موجب شده عدهای را به هوس اعتقاد به این داستان مسخره بیندازد، گفتار ابن عبدالبرّ است که گوید:
محمد بن جعفر بن ابیطالب همان کسیست که پس از مرگ عمر بن خطاب با امکلثوم دختر علی بن ابیطالب ازدواج کرده است.
با اینکه خود او در همین کتاب میگوید:
عون بن جعفر و برادرش محمد بن جعفر در شوشتر شهید شدند، با اینکه میداند که جنگ شوشتر در دوران خلافت عمر و هفت سال پیش از مرگ او بوده است؛ چگونه با توجه به این تاریخ، گفتار او درست از کار درآید؟» (415)
لذا میتوان گفت:
این عده از اهل تسنّن که منکر روایات مربوط به این ازدواج شدهاند، (زیرا آنچه در روایات آنها درباره نحوه مواجهه خلیفه با امکلثوم ذکر شده را در شأن عمر بن خطّاب ندیدهاند) در واقع مفهوم انکارشان این است که چنین ازدواجی رخ نداده است.
علّت رواج یافتن وقوع این ازدواج در افکار عمومی چیست؟
شاید این سؤال مطرح شود که اگر چنین ازدواجی رخ نداده، پس چرا چنین حادثهای در میان مردم رواج یافته و عدهای را به این توهم انداخته که چنین ازدواجی صورت گرفته است؟
این حدیث از آن جهت منتشر شد که ابو محمد حسن بن یحیی صاحب النسب در کتابش آن را آورده و عدهای پنداشتهاند که چون یک فردی علوی آن را روایت کرده، پس حدیث درستی است، با اینکه وی از زبیر بن بکّار نقل کردهست» (416)
همچنین در پاسخ به این سؤال میتوان گفت:
شاید منشأ این وهم و خیال، این باشد که یکی از زنهای عمر، نامش امکلثوم بوده و او مادر عبید الله بن عمر، امکلثوم دختر جرول خزاعیه است و چون هم نام با دختر مطهر امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده و امکلثوم مشهور و معروف هم، همان حضرت است، وقتی میگویند امکلثوم زن عمر بوده است، ذهنها به سوی حضرت امکلثوم دختر علی بن ابیطالب علیه السلام منتقل میشود. به همین جهت بعضی خیال کردهاند که آن حضرت، زن عمر بوده است و از آن سو امکلثوم دیگری هم بوده که عمر به خواستگاری او رفت و آن امکلثوم دختر ابوبکر است و بعضی به اشتباه خیال کردهاند او دختر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده است.
اینک برای روشن شدن مطلب به آن اشاره میکنیم:
ابوالفرج اصفهانی (از علماء اهل سنّت) در کتاب «أغانی» (417) روایت کرده است که: مردی از قریش به عمر بن خطاب گفت:
آیا با امکلثوم دختر ابوبکر ازدواج نمیکنی تا دوستی خود را بعد از مرگ با ابوبکر حفظ نمایی و در خاندان او جایگزین وی باشی؟
عمر گفت:
بله دوست میدارم چنین کنم. اکنون تو به سوی عایشه برو و به او بگو و جواب او را برای من بیاور.
او نزد عایشه رفت و آنچه عمر گفته بود به عایشه اطلاع داد.
عایشه با خوشرویی (البتّه در ظاهر) از این پیشنهاد استقبال کرد. بعد از آن، مغیرة بن شعبه بر عایشه وارد شد و او را غصه دار و غمگین دید. به او گفت:
تو را چه شده است؟
او پیغام عمر را برای مغیره بازگو کرد و گفت:
این دخترک نوجوان است و من دوست دارم زندگی خوشتر و نرمتری از زندگی با عمر داشته باشد. (یعنی عمر خشن است و نمیخواهم با او زندگی کند).
مغیره گفت:
این کار را به عهده من بگذار تا برایت مشکل را حل کنم. سپس نزد عمر رفت و گفت:
خوش باشی و پر پسر، شنیدهام میخواهی با خاندان ابوبکر وصلت کنی و دختر او امکلثوم را خواستگاری کردهای؟
گفت:
بله چنین است.
مغیره گفت:
این خوب است، لکن تو مردی تندخو نسبت به خانوادهات هستی و این دخترکی نورس است. پس تو دائماً بر او ایراد میگیری و او را میزنی و او فریاد میزند ای پدر! پس تو را غمگین میکند؛ و عایشه نیز از این کار رنج میبرد و همگی ابوبکر را یاد میکنند و مصیبت او بر آنها تازه میشود؛ و هر روز چنین میشود.
عمر گفت:
چه وقت از پیش عایشه آمدی که چنین میگویی؟ او مرا برای خواهرش پذیرفته! مغیره گفت:
الآن از نزد او میآیم.
عمر گفت:
گواهی میدهم که آنها از من خوششان نمیآید و تو برای آنها ضمانت کردهای و به آنها قول دادهای که مرا از خواستهام منصرف کنی؛ باشد از آن گذشتم.
مغیره نزد عایشه رفت و این خبر را به او رساند و عمر هم دیگر برای این دختر به آنها مراجعه نکرد.
خوانندگان محترم توجه دارند که وجود این دو امکلثوم (مادر عبید الله بن عمر و دختر ابوبکر) و ارتباط آنها با عمر بن خطاب باعث شده که بعضی خیال کنند امکلثوم دختر امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام همسر عمر بودهست» (418)
عده زیادی از علمای شیعه معتقداند که این ازدواج نه از روی اختیار، بلکه از روی جبر و اضطرار صورت گرفته و این عقد نتیجه تهدیدهای مکرّر امیرالمؤمنین علیه السلام از سوی عمر بوده است. این دسته از علما برای گفتههای خویش دلایلی آوردهاند که بدانها اشاره میکنیم:
مرحوم شیخ بزرگوار و محدث نامدار، کلینی رضوان الله علیه در کتاب کافی، از هشام بن سالم از لسان به حق ناطق حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمودند:
زمانی که عمر به خواستگاری رفت، امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمودند:
او (امکلثوم) کوچک (و خردسال) است. پس عمر، عباس عموی امیرالمؤمنین علیه السلام را ملاقات کرد و گفت:
چیست مرا؟! آیا مشکلی دارم؟
عباس گفت:
مگر چه شده؟
گفت:
برای خواستگاری پیش پسر برادرت رفتم ولی مرا رد کرد. بدان به خدا قسم، که چاه زمزم را پر خواهم کرد تا خشک شود، (419) و هیچ فضیلت و کرامتی برای شما نمیگذارم مگر اینکه نابود میکنم و دو نفر شاهد علیه علی درست میکنم که شهادت (دروغ) بدهند که او دزدی کرده و حتماً دست او را قطع خواهم کرد.
پس عباس به نزد حضرت آمد و به او خبر داد و از او خواست امر را به دست او بدهد و حضرت چنین کردند. (420)
در خبر دیگری آمده است:
عمر، عباس بن عبدالمطلب را به سوی امیرالمؤمنین علیه السلام فرستاد و از او خواست که امکلثوم را به ازدواج او درآورد. ولی حضرت امتناع کردند. عباس برگشت و خبر امتناع حضرت را به عمر داد.
عمر گفت:
ای عباس آیا او از اینکه دخترش را به ازدواج من درآورد خودداری میکند؟ به خدا قسم اگر او را به ازدواج من در نیاورد، علی را میکشم. (421)
عباس برگشت و این خبر را به حضرت رسانید.
باز هم حضرت بر امتناع خود ایستادگی کردند.
پس عباس به عمر خبر داد.
عمر به عباس گفت:
روز جمعه به مسجد بیا و پای منبر بنشین تا آنچه واقع میشود را بشنوی و بدانی که اگر بخواهم او را بکشم، میتوانم.
روز جمعه عباس در مسجد حاضر شد. هنگامی که عمر از خطبه خود فارغ شد گفت:
ای مردم، در این شهر مردی از اصحاب محمد هست که با اینکه محصن است (یعنی زن دارد) زنا کرده است و فقط امیرالمؤمنین عمر از این کار خبر دارد؛ شما در این باره چه میگوئید؟
پس مردم از هر طرف با صدای بلند گفتند:
اگر امیرالمؤمنین (عمر) از این قضیه مطّلع است، نیازی به اطّلاع دیگران نیست، (422) باید حکم خدا را در حقّ او جاری کند (یعنی او را سنگسار کند و بکشد).
هنگامی که سخن عمر پایان یافت، در خلوت رو به عباس کرد و گفت:
به نزد علی برو و آنچه شنیدی به او بگو. اگر او را به ازدواج من در نیاورد، فردا در خطبهام خواهم گفت:
مردی که میگفتم، علیست و حتماً او را به این اتهام سنگسار خواهم کرد. (423)
پس عباس به سوی امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و سخنان عمر را به او عرض کرد.
حضرت فرمودند:
من میدانم این کار از چیزهاییست که بر او سهل و آسان است (یعنی نسبت ناروا دادن و در پی آن بیگناه کشتن برای او آسان است) و من هرگز آنچه او میخواهد، انجام نمیدهم.
عباس عرض کرد:
اگر شما انجام نمیدهی، پس من انجام میدهم و شما را قسم میدهم که با گفتار و کردار من مخالفت نکنی. پس به
سوی عمر رفت و به او گفت:
من کاری که تو میخواهی انجام میدهم (یعنی امکلثوم را به عقد تو درمیآورم).
عمر مردم را جمع کرد و گفت:
این عباس عموی علی بن ابیطالب است که اختیار دخترش امکلثوم را به عهده او نهاده و او را امر کرده که مرا به تزویج وی درآورد و پس از مدت کمی عباس او را به عقد عمر درآورد. (424)» (425)
این روایت با عبارت دیگری نیز نقل شده است:
عمر در آخر خطبهاش گفت:
ای مردم اگر خلیفه اطّلاع داشته باشد که مردی از شما با زنی زنا کرده و شاهدی نداشته باشد چه می»
کنید؟
گفتند:
قول خلیفه حجت است، اگر امر کند او را سنگسار میکنیم.
پس عمر ساکت شد و از منبر پایین آمد، پس عباس را در خلوتی پیش کشید و گفت:
قضیه را دیدی؟
گفت:
آری.
عمر گفت:
و الله اگر علی خواستگاری را نپذیرد، فردا در خطبهام میگویم آن مردی که چنین کرده علیست پس او را سنگسار کنید. (426) (427)
بنابراین باید گفت:
بر اساس مدارک معتبر شیعی ازدواج عمر با امکلثوم دختر علی بن ابیطالب علیه السلام با میل، رغبت و رضایت آن حضرت علیه السلام و دخترشان صورت نپذیرفته و عمر بن خطّاب این بار نیز چون همیشه با تکیه بر قدرت، مقام خلافت و روشهای تهدیدآمیزش، کار خویش را پیش برده است. جدیت او در انجام تهدیداتش نشان میداد که وی تا رسیدن به مقصود خویش از ارتکاب هیچ عملی فروگذار نیست، زیرا پیوسته بر انجام آن سوگند یاد میکرد. این نوع ستم و تعدی از غمانگیزترین و دردناکترین جفاها بر خاندان وحی علیهم السلام است.
بیهوده نیست که آن حضرت علیه السلام در همین سالهای رنج، غریبانه سر درون چاه مینمودند و دردهای جانکاهشان را این گونه بروز میدادند. عمل ایشان حاکی از شدت داغ ظلمها و ستمهاییست که بر سینه ایشان سنگینی مینمود؛ چنانچه امام صادق علیه السلام فرمودند:
همانا این ناموسی بود که از ما به غصب و ستم بردند (428)
نکته جالب توجه این که مرحوم شیخ حرّ عاملی قدس سرّه، آنگاه که میخواهد بر اساس درایت حدیث، ماجرای این ازدواج را در کتاب وسائل الشیعه نقل کند، آن را ذیل عنوان «جواز مناکَحةِ النّاصبِ عنْد الضَّرُورةِ و التَّقیةِ» درج مینماید که معنای این عنوان در درک فضای وقوع این ازدواج بسیار مؤثّر میباشد.
با توجه به آنچه از تهدیدات خلیفه بیان شد، میتوان گفت:
در اینکه عمر بر این کار اصرار زیاد نمود و حضرت را تهدید کرد، میان شیعه و سنّی اختلافی نیست؛ چنانچه در کتب اهل سنّت، مثل» طبقات ابن سعد و ذریه طاهره دولابی و مجمعالزوائد (429) به تهدید اشاره شده و در دو کتاب اخیر، اسم از تازیانه عمر (430) در قضیه خواستگاری به میان آمدهست» (431) لذا اگر این ازدواج درست بوده و از حقیقت برخوردار باشد، خود گواه بر شدت مظلومیت حضرت علی علیه السلام و بیان کننده جو سیاسی حاکم بر مسلمانان آن زمان است؛ به ویژه که برخی از اسناد تاریخی، حاکی از توطئه چینی عایشه و عمرو عاص جهت وقوع این ازدواج میباشند:
تاریخ طبری و بسیاری از منابع دیگر اهل سنّت نوشتهاند:»
عمر بن خطاب ابتدا به خواستگاری امکلثوم دختر ابوبکر رفت، عایشه این پیشنهاد را با خواهرش مطرح کرد؛ در پاسخ گفت:
مرا با او کاری نیست.
عایشه گفت:
آیا امیرالمؤمنین (عمر) را نمیخواهی؟
گفت:
آری نمیخواهم، او در زندگی سخت و خشن و با زنان تندخو و بدرفتار است.
عایشه کسی را نزد عمرو عاص فرستاد و ماجرا را به او گفت.
عمرو عاص گفت:
من ماجرا را درست میکنم، آن گاه نزد عمر رفت و گفت:
خبری شنیدهام که خدا نکند.
عمر گفت:
چیست؟
گفت:
امکلثوم دختر ابوبکر را به زنی خواستهای؟
گفت:
بله، مرا برای او نمیپسندی یا او را برای من نمیپسندی؟
گفت:
هیچکدام، ولی او نوسال است و در نزد عایشه با ملایمت و مدارا بزرگ شده و تو تندخویی و ما از تو میترسیم و نمیتوانیم هیچ یک از عادات تو را برگردانیم … و من بهتر از او را به تو نشان میدهم؛ امکلثوم دختر علی بن ابیطالب را … (432) (433)
نظر استاد سید علی حسینی میلانی (434):
اما در مقام بررسی و تحقیق مطلب دوم، یعنی ازدواج امکلثوم علیهاالسلام دختر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با عمر بن خطّاب، باید» گفت:
این قضیه از دو جهت باید مورد بررسی و دقت قرار گیرد:
(1) - از جهت روایات شیعه.
(2) - از جهت روایات مخالفین.
اما آنچه از نظر روایات معتبر شیعه به دست میآید، که مجموعاً سه روایت است (435) این است که:
عمر بن خطّاب از امیرالمؤمنین علیه السلام ، دختر کوچکتر شان سیده جلیله امکلثوم را خواستگاری نمود، حضرت از راه اینکه این دختر کم سنّ است و آمادگی ازدواج ندارد به او جواب رد دادند، پس از مدت زمانی، عمر، عباس عموی رسول خدا را ملاقات نموده و از او پرسید:
آیا عیب و عاری در من سراغ داری؟!!
عباس در جواب گفت:
مگر چه اتفاقی افتاده و مرادت از این سؤال چیست؟
عمر گفت:
از فرزند برادرت یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام دخترش را خواستگاری نمودم ولی جواب رد به من داده است، پس از آن عمر در مقام تهدید عباس (بلکه تهدید امیرالمؤمنین علیه السلام و بنی هاشم) اضافه کرد:
به خدا قسم چاه زمزم را پر کرده و آثار جلالت و عظمت بنی هاشم را (در مکّه و مدینه) از بین میبرم و نیز دو شاهد علیه امیرالمؤمنین علیه السلام مبنی بر اینکه دزدی کرده اقامه مینمایم و به دنبال آن، حد سارق را بر او جاری مینمایم.
عباس نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمده و آنچه بین او و عمر گذشته بود به عرض آن حضرت رساند. وی از آن بزرگوار درخواست
نمود که تصمیم گیری درباره این ازدواج را آن حضرت به او واگذار نماید، امیرالمؤمنین نیز به تقاضای عمویشان پاسخ مثبت دادند، پس از آن عباس، امکلثوم را به عقد عمر درآورد و پس از آنکه عمر مقتول گردید، امیرالمؤمنین علیه السلام آن مخدره را به خانه خودشان انتقال دادند.
و از امام صادق علیه السلام در ارتباط با این ازدواج سؤال شد، حضرت فرمودند:
مخدرهای را از ما غصب کردند!! (436)
آنچه از روایات شیعه که از نظر سند قابل مناقشه نیست برمیآید، چیزی بیش از اینکه بیان گردید نمیباشد.
قبل از ورود در بررسی روایات مخالفین تذکّر یک نکته ضروریست و آن اینکه:
شرح قضیه تزویج امکلثوم نه در صحیح بخاری و نه صحیح مسلم و نه سایر صحاح ششگانه موجود است و نیز در اکثر قریب به اتفاق مسانید و معاجم مشهور و معتبر عامه، اثری از کیفیت این واقعه یافت نمیشود.
و جداً جای دقّت و توجه است که واقعهای که این چنین برای آنها در تثبیت خلافت امامانشان مؤثّر است، چگونه از روایت تفصیل آن غفلت کردهاند و اساساً آیا غفلت یا تغافل در نقل چنین امری با این همه اهمیت جا دارد؟
خیر، بلکه معلوم میشود اصل واقعه چندان پایه و اساسی ندارد و الّا واقعه تزویج حضرت دختر خویش را به عمر آن هم با کمال میل و رغبت واقعهای نیست که اگر آنان بتوانند وقوع آن را اثبات کنند، به این آسانی از آن بگذرند، ولو اینکه در نظر ما شیعیان، اثبات امر امامت و خلافت با آن رفعت و جلالتی که دارد، با چنین اموری حتّی اگر وقوعش مسلّم باشد (تا چه رسد به اینکه اصل وقوع، هنوز مورد ابهام است) آب در هاون کوفتن و خط بر آب نقش کردن است.
پس از تذکّر این نکته، در مقام بررسی روایات وارده در کتب فریقین چنین گفته میشود:
اهل خلاف، این واقعه را در کتابهایشان از دو طریق نقل کردهاند:
(1) - طریق اهلبیت علیهم السلام. (437)
(2) - طریق غیر اهلبیت علیهم السلام. (438)
و آنچه قابل توجه است اینکه: بزرگان اهل جرح و تعدیل از اعلام و محقّقین عامه، روایات وارده از هر دو طریق را تضعیف کردهاند و هیچیک را قابل اعتنا ندانستهاند!! علاوه اینکه محتوای این روایات از اضطراب عجیبی برخوردار است که خود این اضطراب متن از اسباب تضعیف حدیث نزد محقّقین است. نتیجه سخن اینکه:
اولاً:
در میان کتب اهل سنّت، کتبی که از اعتبار خاصی برخوردارند (مانند صحاح و اکثر قریب به اتّفاق مسانید و معاجم) نام و نشانی از وقوع این تزویج با میل یا رضایت حضرت امیر علیه السلام در آنها یافت نمیشود.
ثانیاً:
در سایر کتابهایشان که این واقعه را از دو طریق (طریق اهلبیت و طریق غیر ایشان) نقل کردهاند، حدیثی که خودشان اتّفاق بر صحت سند آن داشته باشند موجود نیست.
ثالثاً:
متن روایات موجود (صرفنظر از نقاش سندی) از اضطرابی عجیب در ذکر جوانب مختلف واقعه برخوردار است، (439) و محقّقین حدیث شناس، روایاتی را که اضطراب متن در آنها به مراتب کمتر از آنست که در روایات این واقعه به چشم میخورد، از حیز اعتبار ساقط کرده و تضعیف مینمایند.
مبنی بر آنچه گذشت چنین گفته میشود:
پس از آنکه نقل قابل اعتنایی از مخالفین به دست نیامد، بنا بر ظاهر روایات شیعه در صورتی که اصل واقعه را انکار نکنیم و روایات وارده را نیز از ظاهرش که دلالت بر وقوع واقعه مینماید منصرف ننمائیم، که البتّه خود این دو مطلب نیز جای بحث و تحقیق عمیقی دارد نهایت آنچه که امکان دارد به آن ملتزم شویم این است که:
امیرالمؤمنین علیه السلام با مراجعات مکرّر و پافشاری و اصرار بسیار زیاد عمر بن خطّاب (که در روایات مخالفین نیز کاملاً مشهود است) و پس از رد و انکارها و اعتذارهای مختلف از جانب آن حضرت و بالاخره تهدیدهای گوناگون از ناحیه عمر و واسطه قرار دادن عمر، عقیل و عباس را (که مدارک عامه، با صراحت حاکی از تمام این امور است) در شرایطی ناهنجار و بدون رضایت قلبی، امر تزویج امکلثوم را به عمویشان عباس واگذار فرمودند، عمو نیز پس از اجراء عقد، آن علویه جلیله را به خانه عمر برده و بعد از مدتی کوتاه، قتل خلیفه واقع گردید و امیرالمؤمنین علیه السلام ، دخترشان را به منزل خودشان برگرداندند.
کدامین عاقل که از ذرهای انصاف بهرهمند باشد، واقعهای که مشتمل بر چنین خصوصیتی میباشد را دلیل بر وجود ارتباطات به اصطلاح حسنه بین امیرالمؤمنین و عمر بن خطّاب میداند، که در نتیجه از این راه بخواهد تصحیح خلافت او را بنماید و همچنانکه مکرّر گفته شد، بعد از اثبات مدعای شیعه با دلائل متقن و غیر قابل خدشه، مبنی بر اینکه حقّ تعیین امام و خلیفه و جانشین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم، حقّ انحصاری خداوند متعال میباشد و بندگان را در این زمینه هیچگونه حقّی نیست، جائی برای استدلال به این گونه وقایع (بر فرض وقوع و اینکه حتّی وقوعش با رضایت انجام گرفته باشد) برای اثبات مقام منیع امامت برای غیر امام حقّ و غیر منتخب خداوند متعال نمیماند.
اما وقوع مضاجعت، ولادت فرزندانی از این مخدره برای عمر و فرستادن امیرالمؤمنین علیه السلام آن مخدره را برای عمر در حالی که آرایش و زینت کرده باشد!! برانداز کردن خلیفه آن مکرّمه را!! و سایر مطالب واهی و بیاساس که در متون روایات اهل خلاف موجود است تمامی کذب و افتراء و جعل و وضع بوده و فاقد کوچکترین ارزشی میباشد و ظاهر اظهارات خلیفه حاکی از این است که منشأ اصرار زیادش برای تحقّق این ازدواج، روایتیست که رسول خدا صلّی الله علیه و آله
فرمودهاند:
هر حسب و نسبی روز قیامت منقطع است الّا حسب و نسب من، (440)
و بنا به ادعای خودش میخواهد با انتساب به فاطمه زهرا علیهاالسلام ، انتساب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله پیدا کند، تا روز قیامت از این انتساب انتفاع ببرد.
ولکن قضیهای که هم اکنون از نظرتان میگذرد، وجود غرضی دیگر را در اصرار جهت انجام این ازدواج تقویت میکند:
محمد بن ادریس شافعی میگوید:
چون حجاج بن یوسف ثقفی، دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج خود درآورد، خالد بن یزید بن معاویه به عبدالملک مروان گفت:
آیا در امر این ازدواج، حجاج را به حال خود گذاشتی؟
عبدالملک در جواب خالد گفت:
آری، مگر مشکلی در میان است؟
خالد گفت:
به خدا قسم این کار منشأ بزرگترین مشکلات است، عبدالملک گفت:
چگونه و به چه سببی؟
خالد گفت:
به خدا
ای خلیفه، از زمانی که رمله دختر زبیر را به ازدواج درآوردهام، تمام کینهها و عداوتی که نسبت به زبیر داشتم از دلم بیرون رفته است،
انگار عبدالملک خواب بود و با این کلام بیدار گشت و فوراً به حجاج نوشت: دختر عبدالله را طلاق بگو و حجاج نیز امتثال امر خلیفه وقت را نمود. (441)
و البتّه طبع مصاهرت و ایجاد فامیلی همین است که منشأ از بین بردن عداوتها و کدورتهای گذشته خواهد شد و یا لااقل آنها را تعدیل مینماید و این مطلب منافات با اغراض سوء بنیامیه داشت که در صدد بودند به هر وسیله ممکنی بغض بنیهاشم را در دلها (و به خصوص دلهای عمال شان) بپرورانند.
و عمر بن خطّاب را جز این در سر نبود که شاید از طریق این فامیلی با بنی هاشم و بالخصوص بیت امیرالمؤمنین علیه السلام بتواند مسیر فکری جامعه مسلمین را نسبت به قضایای سقیفه و آنچه که از طرف او و هوادارانش بر سر فاطمه زهرا علیهاالسلام آمده بود منحرف سازد» (442)
امیرالمؤمنین علیه السلام چند دختر به نام امکلثوم داشتهاند؟
علّامه محمد تقی شوشتری در کتاب» قاموس الرجال (443) گوید:
نقل شده است که امکلثوم کنیه زینب صغری است.
این همان موضوعیست که از کتاب «ارشاد» (444) استفاده میشود؛ چرا که در تعداد فرزندان حضرت علی علیه السلام مینویسد:
زینب صغری، کنیهاش امکلثوم و از فاطمه علیهاالسلام بوده است.
ولی شیخ مفید قدس سرّه ظاهراً اشتباه کرده است؛ زیرا هم وی و هم دیگران اتّفاق نظر دارند بر اینکه هرچند زینب صغری دختر علی علیه السلام میباشد ولی مادرش کنیز بوده است.
اگر دومین دختر حضرت زهرا علیهاالسلام هم اسمش زینب باشد، در این صورت زینب وسطی خواهد بود و نه زینب صغری. البتّه از ظاهر عبارات دیگران فهمیده میشود که امکلثوم نام او بوده و کسی برای او اسم دیگری نگفته است. بلکه درباره دختران حضرت علی علیه السلام از حضرت فاطمه علیهاالسلام گفتهاند:
زینب کبری و امکلثوم کبری.
و گفتهاند:
زینب صغری و امکلثوم صغری از کنیز و ام ولد بودهاند؛ چنانکه در کتاب «نسب قریش» نوشته مصعب الزبیری و در تاریخ طبری و دیگر کتابها آمده است. خلاصه آنکه حضرت علی علیه السلام دو دختر به نام امکلثوم داشته است. امکلثوم کبری از حضرت زهرا علیهاالسلام و امکلثوم صغری از ام ولد [کنیز] و برای هیچ یک از آن دو اسمی شناخته نشده است (445) و (446)
شاید بر اثر اشتباهات مورخین، تاریخ زندگانی و ازدواج این دو امکلثوم در هم آمیخته و موجبات این توهم را فراهم آورده که عمر بن خطّاب، امکلثوم کبری دخت گرامی حضرت فاطمه علیهاالسلام را خواستگاری نموده است.
دیدگاه آیةالله العظمی مرعشی نجفی قدس سرّه
تحقیق دیگر آن است که امکلثوم همسر عمر، دختر ابوبکر از اسماء بنت عمیس بود و وی پس از شهادت جعفر همسر ابوبکر شد. او کودک بود و پس از مرگ ابوبکر، اسماء همسر امیرمؤمنان علی علیه السلام شد. این کودک هم مانند محمد بن ابوبکر به خانه علی علیه السلام آمد و در واقع ربیبه علی علیه السلام بود و عمر او را به همسری گرفت.
استفتاء و نامهای از آیت الله العظمی مرعشی با مهرش در مورخ ربیع الاول 1407 ه. ق. به همین مضمون آمده است:
امکلثوم که با عمر ازدواج کرد ربیبه علی علیه السلام بود. دختر اسماء بنت عمیس از ابوبکر. او کودک بود و با ازدواج اسماء با علی علیه السلام پس از مرگ ابوبکر، به خانه علی علیه السلام آمد و بزرگ شد و با عمر ازدواج کرد. او را همه جا امکلثوم بنت علی علیه السلام میگفتند … (447)
تحلیل دیگری از ازدواج عمر با امکلثوم
با توجه به اسناد تاریخی مربوط به مذاکره دو تن از زیرکان عرب یعنی عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه با عمر بن خطّاب (448)، میتوان به این دو نکته دست یافت:
الف) تلاش آن دو جهت منصرف ساختن خلیفه دوم از ازدواج با امکلثوم دختر نوجوان ابوبکر که تحت سرپرستی عایشه بود (449) نشان میدهد که: شرایط زمانی و اوضاع سیاسی اجتماعی حاکم بر آن مقطع خاص از دوران زمامداری عمر اقتضا میکرد تا خلیفه دوم با آل ابی بکر وصلت کند.
ب) عایشه که بعد از پدرش هدایت حزب ابوبکر و طرفداران او را بر عهده داشت، به شدت با انجام این وصلت مخالف بود. این مخالفت هم تا آنجا بود که عایشه برای حلّ این مشکل از مغیره و عمرو عاص یاری خواست.
از کنار هم نهادن این دو نکته مهم با دیدگاه مرحوم آیةالله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (450) مبنی بر این که اسماء بنت عمیس (همسر ابوبکر) فرزند دختری به نام امکلثوم داشته است، میتوان دریافت:
سیاست اصلی عمر، ازدواج با یکی از دختران ابوبکر بود و عمرو عاص که با زیرکی خاص خود از این هدف آگاهی یافت؛ ابتدا خلیفه را از ازدواج با دختری که تحت حمایت عایشه بود منصرف ساخت؛ سپس (451) او را به ازدواج با دختر دیگر ابوبکر (که همچون برادرش محمد تحت سرپرستی و تربیت حضرت علی علیه السلام رشد و تکامل معنوی یافته و عایشه نیز هیچ توجهی به او نداشت) ترغیب کرد. (452) بدین ترتیب نه تنها عمر به هدف نخستین خود دست می
یافت؛ بلکه با ادعای علاقه به وصلت با بنی هاشم و خاندان نبوی، (ضمن منحرف ساختن آل ابی بکر از کشف هدف اصلیش) میتوانست خاطرات تلخ هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام را از بین برده و با مجبور ساختن امیرالمؤمنین علیه السلام به قبول این وصلت، وی را بار دیگر تحقیر و تضعیف نماید. (453)
خطبه شقشقیه و سایر برخوردهای انتقادی امام علیه السلام با انحرافات خلفا به روشنی ثابت میکند که: امام علی علیه السلام هرگاه خطایی از خلفا و اطرافیان آنها میدید با جدیت تمام از آنان انتقاد مینمود (465)
حال باید پرسید چگونه میتوان ادعا کرد:
«تاریخ به یاد ندارد حضرت علی جمله یا حرفی علیه دیگر خلفا بر زبان آورده باشد»! (466)
آنچه در این مبحث قابل توجه میباشد، شرایط دشوار اجتماعی جهت ایراد نقد بر خلفا است؛ به گونهای که آن حضرت علیه السلام را از اظهار هر گونه نقد تندی علیه خلفا بازمیدارد. این سکوت امیرالمؤمنین علیه السلام ، نه به واسطه بیعیب و نقص بودن خلفا و یا پرهیز امام علیه السلام از اظهار این قبیل نقدها، بلکه تنها
به واسطه فشار افکار عمومی و جو حاکم بر جامعه بوده است.
ابن ابی الحدید در همین زمینه مینویسد:
علی درباره خلافت مسایلی دردآور در دل نهفته داشت که به سبب قدرت و خشونت عمر نمیتوانست آن را در ایام ابوبکر و عمر اظهار دارد» (467)
لذاست که امیرالمؤمنین علیه السلام (در دوره حیات خلفای ثلاث و نیز در دوران خلافتشان) در رابطه با بازگویی انحرافات خلفا و انتقادهای وارد بر آنها، به سکوتی تلخ واداشته شدند. به هر حال مخالفت با حکومت برای امام علیه السلام کار دشواری بود. امام علیه السلام ، به ویژه در سالهای نخست کوشید تا با پناه بردن به انزوا خود را از رو در رو شدن با حکومت باز دارد. سرنوشت سعد بن عباده تجربهی تلخی و در عین حال عبرت آمیز [ی] بود. او با ابوبکر بیعت نکرد و ناگهان در زمان خلافت خلیفه اول یا دوم، خبر رسید که جنیان در شام او را کشتند. برخی از مصادر (468) اشاره دارند که قتل او سیاسی بودهست» (469)
همچنین درباره ارزیابی امام علیه السلام از خلافت سه خلیفه، باید گفت:
امام علیه السلام در هیچ زمانی آزاد نبود تا ارزیابی خود را از شیخین به دست بدهد. برعکس نسبت به عثمان، هر آنچه که به آن اعتقاد داشت، فرصت بازگو کردن آن را داشت. دلیل این امر این بود که سپاه او در کوفه، کسانی بودند که جز عده محدودی، شیخین را پذیرفته بودند و امام علیه السلام نمیتوانست در جمع آنان در سخن گفتن درباره آنان آزاد باشد. یکبار که فرصتی بدست آمد، به بیان بخشی از رنجهای خود پرداخت و بلافاصله از ادامه سخن بازماند» (470) چرا که وی در دوره زمامداری خود هواداران سیاسی انبوهی داشت که با اعتقاد به صلاحیت دو خلیفه نخست، پیرو او شده بودند و برای علی بن ابیطالب علیه السلام نکوهش رفتار زمامداران گذشته و عمل بر ضد شیوه آنان مشکل آفرین بود» (471)
در مجموع میتوان گفت:
امیرالمؤمنین علیه السلام شرایط سختی را مقابل خود میدیدند. علی علیه السلام در تغییر سیاست پیشینیان باید میکوشید تا با چیزی به مخالفت برخیزد که یک ربع قرن، چهرهای دیگر پذیرفته است. در همین دگرگونی، حضرت کسانی را به زیر پرچم داشت که بر خلیفه قبل (عثمان) خرده گرفته بودند که چرا به سیره ابوبکر و عمر رفتار نمیکند» (472) لذا قبل از ارائه هر گونه تحلیلی از برخی بیانات امام علیه السلام درباره خلفا (بر فرض صحت آن، که اول کلام است) باید به یاد داشته باشیم که مردم آن روزگار … اکنون نیز که به سراغ امام علی علیه السلام آمدند، از او انتظار داشتند مانند عمر رفتار کند (473) برخی از مردم صریحاً به امام علیه السلام گفتند که به سیره خلفای گذشته رفتار کند (474)
عزّالدین ابوحامد معتزلی در همین باره گام را فراتر نهاده، مینویسد:
عادت مردم به روش عمر بن خطاب سبب اصلی مخالفت اصحاب با علی بن ابیطالب بود. این اعتراضات گاهی بالا میگرفت و علی را هم به خشم میآورد که بگوید:
آیا سنت پیامبر به پیروی سزاوارتر … است یا سنت عمر؟! (475) (بدعتها چنان پابرجا شده بود که) اگر حکم واقعی را اظهار میکردم و تحریفها را کنار میزدم، بدون شک از گرد من متفرق میشدند. قسم به خدا، به مردم گفتم که در ماه رمضان جز برای نماز واجب حاضر نشوید و اعلام کردم که جماعت در نمازهای مستحب بدعت است. بعضی از لشکریانم که همراهم میجنگیدند، بانگ برداشتند:
ای اهل اسلام! سنت عمر تغییر یافت. علی ما را از نماز مستحب در ماه رمضان باز میدارد. همانا ترسیدم در گوشهای از لشکرم شورش به پا شود (476) و (477)
وجود چنین فضایی در جامعه، یکی از دلایلی بود که ایشان حتّی از بازگرداندن فدک نیز صرفنظر نمودند. (478)
در عین حال آن حضرت علیه السلام هرگز از ابراز مظلومیت خویش امتناع نمیورزیدند؛ به طوری که ابن ابی الحدید مینویسد:
و اعلَم اَنَّه قَد تَواتَرَت الْاَخْبار عنْه علَیه السلام بِنَحوٍ منْ هذَا الْقَولِ، نَحو قَوله: مازِلْت مظْلُوماً منْذُ قَبض اللهُ رسولَه حتّی یومِ النّاسِ هذا … (479)
و بدان که اخبار رسیده مشابه این قول از آن حضرت علیه السلام به تواتر رسیده است. مانند این فرموده:
از زمانی که خداوند متعال روح رسولش را قبض فرمود؛ تا به امروز مظلوم بودهام
اسناد تاریخی نشان میدهند که فشار شدید افکار عمومی بر امیرالمؤمنین علیه السلام آن چنان بود که آن حضرت علیه السلام در هنگام یاد نمودن از خلفا چارهای جز اتّخاذ برخوردی کاملاً محتاطانه نداشت، چه رسد به آنکه بتواند در برابر مردم و در حضور آنان به ابراز انتقادات شدید و علنی بپردازد.
جهت آشنایی با ضرورتهایی که امیرالمؤمنین علیه السلام را به پذیرفتن چنین برخوردی وادار گردانید؛ به بخش مربوط به تأثیر عظمت زمامداران بر حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام مندرج در بخش یکم از کتاب «پژوهشهایی در نیم قرن نخستین خلافت» مراجعه فرمایید. دقّت در اسناد تاریخی این بخش به روشنی نشان میدهد که در زمان خلافت ایشان علیه السلام چه عواملی مانع از طرح انتقادات آن حضرت علیه السلام از خلفا به ویژه انتقاد از عمر گردید.
پاسخ به این سؤال را در دو بخش پی خواهیم گرفت:
در کتابهای اهل خلاف به امیرالمؤمنین علیه السلام چنین نسبت داده شده است که: آن بزرگوار با عباراتی مختلف، شیخین را مدح کردهاند، از جمله آنها عبارات زیر میباشد:
خَیرُ النّاسِ بعد النَّبِیینَ اَبوبکرٍ ثُم عمرُ. (480)
بهترین مردم بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله ابوبکر و سپس عمر بن خطاب است.
بلکه ابن تیمیه در کتاب خودش «منهاج السنّه» نقل میکند که همواره این کلام از علی شنیده میشد که: اگر مردی را به نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد، بر آن مرد، حد شخص افتراء زننده را جاری میکنم و شلّاقش میزنم.
ما در گذشته راجع به این موضوع مختصراً صحبت کردیم و کلام ابن عبدالبرّ را آوردیم، (481) در اینجا بطور تفصیل میگوئیم:
اولاً:
این گونه مطالب که به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده شده، فقط در کتابهای آنان موجود است و در هیچ یک از کتابهای شیعه ولو به ضعیفترین طُرق وجود ندارد و استدلال به امری که مورد ادعای یک طرف از متخاصمین است خروج از قواعد مقرره باب مناظره است.
ثانیاً:
هیچ یک از کتابهای اهل خلاف، با اسنادی که ولو خودشان صحیح بدانند، این نسبتها را نقل نکردهاند، بلکه آنچه از این مقوله نقل شده نوعاً به لفظ «روِی عنْ علی علیه السلام » و روایت شده از علی علیه السلام ، یا «و قَد حکی عنْ علی علیه السلام » به تحقیق حکایت شده از علی علیه السلام و امثال این الفاظ است و به اصطلاح، این مطالب از آن حضرت به نحو «ارسال» نقل شده است نه با سندی معتبر و قابل توجه و مسلّم است که چنین منقولاتی از درجه اعتبار ساقط است.
ثالثاً:
وجود قرائن زیادی در سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام و نیز روایات متواتر و بلکه فوق حد تواتر که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله در افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام از جمیع افراد نقل شده است، تکذیب میکند که چنین مطالبی در مدح و منقبت شیخین از امیرالمؤمنین علیه السلام صادر شده باشد.
رابعاً:
شواهدی در دست است که به ضرس قاطع دلالت بر کذب این نسبتها مینماید، که برای نمونه به نقل یک شاهد اکتفا میشود:
«ابن عبدالبرّ» در کتاب «الاستیعاب فی معرفة الاصحاب» که از معتبرترین کتابهای رجالی عامه است از قول عدهای مانند:
سلمان، مقداد، ابوذر، حباب، جابر بن عبدالله انصاری، ابو سعید خدری و زید بن ارقم نقل میکند که علی بن ابیطالب اولین کسیست که اسلام آورده است و به دنبال آن مینویسد:
و فَضَّلَه هؤُلاء علی غَیرِه،
یعنی: این جماعت، علی علیه السلام را برغیرش برتری میدادند. (482)
چنین «الاستیعاب» و لازم به تذکّر است که افرادی از بزرگان صحابه که دارای این عقیده بودند حدود بیست نفرند، ولی صاحب کتاب مصلحت دیده که فقط این عده را نامبر کند!! البتّه این مطلب، خود عنوانی جداگانه در کتب اهل خلاف دارد که اول کسی که اسلام آورد چه کسی بود؟
صاحب کتاب «الاستیعاب» از قول این عده نقل میکند که اولین کس، امیرالمؤمنین علیه السلام است و نیز خودشان در روایت صحیح نقل میکنند که ابوبکر بن ابی قحافه بعد از پنجاه نفر اسلام آورد، (483) ولی در عین حال، برای اینکه این مقام را هم درباره امیرالمؤمنین علیه السلام انکار کنند، اقوالی را درست کردهاند که دلالت دارد بر اینکه اول کسی که اسلام آورده است ابوبکر بوده و ما اکنون در مقام رد و نقض این اقوال بیاساس و کاذب نیستیم، آنچه مربوط به بحث ماست این است که: شخصی مانند ابن عبدالبرّ قرطبی که از بزرگان حفاظ در بین اهل خلاف است در کتابش به عدهای از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله نسبت میدهد که آنان امیرالمؤمنین علیه السلام را بر ابوبکر تفضیل میدادند و همه میدانیم که دیده یا شنیده نشده که امیرالمؤمنین علیه السلام با اینکه در زمان خلافت ظاهری نیز دسترسی بر غالب این افراد داشتند، حدی در ارتباط با این عقیده بر کسی جاری فرموده باشند و اینجاست که «ابن حجر عسقلانی» به دست و پا افتاده، از طرفی میبیند که به امیرالمؤمنین علیه السلام چنین نسبت دادهاند که بر قائلین به تفضیل حضرتش بر ابوبکر و عمر، حد جاری میسازد، از طرفی چنین افرادی قائل به تفضیل شده و حدی بر آنان جاری نگردیده است، پس چه خوب است که بیاییم و کلام صاحب «الاستیعاب» را ناقص کنیم، تا اعتراف به وجود چنین افرادی با این عقیده که از طرفی حدی هم بر آنان جاری نگردیده، نکرده باشیم، لذا در مقام نقل کلام ابن عبدالبرّ، قسمت آخر عبارت او را که: و فَضَّلَه هؤلاء علی غَیرِه، نقل نکرده و کلام صاحب «الاستیعاب» را تحریف به نقصان نمودهست
و ما شواهد بسیاری در موضوعات مختلف در دست داریم که بناء این توجیه گران بر این است که هر یک از متأخّرینشان که مشاهده میکند کلماتی و عباراتی از متقدمین برایشان ایجاد دردسر میکند و در راه به کرسی نشاندن ادعاهای بیاساسشان مشکلی را ایجاد مینماید، به هر وسیله ممکن، عبارت شخص جلوتر را دستکاری کرده و حتّی الامکان آن را از دلالت ساقط مینمایند» (484)
در پایان خاطرنشان میگردد که اعترافات خلفا به عجز علمی خود در حلّ مسائلی که امیرالمؤمنین علیه السلام گرهگشای آن بودهاند و در کتب فریقین ثبت شده است، یکی دیگر از شواهد نقض ادعای ابن تیمیه میباشد.
چنانچه ابراز شده:
همانگونه که حضرت عمر به حضرت علی عشق میورزید و ارادت نشان میداد … حضرت علی نیز به نیکی از آن مرد یاد میکرد و تا میتوانست آن را یاری میکرد تا جائی که بعد از شهادت حضرت عمر، آن حضرت فرمود:
خداوند به او (عمر) خیر دهد که کژیها را راست کرد و …! (485)
«حضرت علی (ع) در بسیاری موارد! لب به مدح آنان گشوده است. از آن جمله در نهج البلاغه در مورد خلیفه دوم میفرماید … »! (486)
دکتر محمد اسدی گرمارودی در پاسخ به این شبهه مینویسد:
میگویند در خطبه 228 نهج البلاغه (487) تعریف و تمجید از خلیفه دوم به میان آمده است.»
ما، در اینجا میخواهیم بدانیم:
اولاً:
این خطبه، با آن همه مطالبی که در منابع دیگر و حتی خطبه شقشقیه و نامههای آن حضرت در اعتراض و انتقاد به خلفا آمده است، منافات دارد یا ندارد؟
ثانیاً:
با توجه به تعادل و تراجیح و دقت اصولیگری و نه اخباریگری که آقای حجتی کرمانی به عنوان یک ضعف استدلالی به آن تأکید دارند اگر به این خطبه بنگریم، آیا باز هم میتوان از عبارات آن، تعریف از خلیفه دوم را استنباط کرد؟ و آیا منظور از «فلان» همان خلیفه دوم است؟
ثالثاً:
آیا اصولاً استناد این خطبه به حضرت امیر علیه السلام مورد تردید محققین نیست؟
در تاریخ طبری که از منابع تاریخ معتبر اهل سنّت است آمده است:
لَما مات عمرُ بکَتْه ابنَةُ اَبی حثیمةِ فَقالَت: واعمراه، اَقام الْاَود و اَبرَاَ الْعمد …
و قالَ الْمغیرَةُ ابنُ شُعبةٍ لَما دفنَ عمرُ اَتَیت علیاً و اَنَا [اُحب] اَنْ اَسمع منْه فی عمرَ شَیئاً فَخَرَج ینْفَض رأسه و لحیتَه و قَد اغْتَسلَ و هو ملْتَحف بِثَوبٍ لا یشُک اَنَّ الْاَمرَ یصیرُ الَیه فَقالَ: یرْحم اللهُ ابنَ خَطّابٍ لَقَد صدقَت ابنَةُ اَبی حثیمةِ لَقَد ذَهب بِخَیرِها و نَجا منْ شَرِّها! اَما و اللهِ ما قالَت و لکنْ قُوِلَت … (488)
وقتی عمر مرد، دختر ابیحثیمه گفت:
واعمراه؛ کجیها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود و …
مغیرة بن شعبه میگوید:
وقتی عمر دفن شد، من نزد علی علیه السلام رفتم و دوست داشتم از او سخنی در خصوص عمر بشنوم. آن حضرت خارج شد در حالی که تازه خود را شسته بود و آب از سر و رویش میریخت و خود رادر جامهای پیچیده بود و گویا شکّی نداشت که امر خلافت به او میرسد. سپس فرمود:
خدا او را رحمت کند؟! دختر ابیحثیمه راست گفت که همانا خیر دنیا را برد و از شر آن نجات یافت؟! به خدا [که دختر ابیحثیمه، این مطلب را] نگفته است، بلکه به او گفتهاند که بگو …
این عبارت، با عبارت خطبه 228 (219 فیض الاسلام) که میگوید:
للّه بِلاد فُلانٍ فَقَد قَوم الْاَود و داوی الْعمد … اَصاب خَیرَها و سبقَ شَرَّها …
خداوند به او خیر دهد که کژیها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود … به خیر دنیا رسید و از شر آن رهایی یافت …
از گونهای به هم شباهت دارند.
اکنون با توجه به این که طبری، واقعه سال 23 (ه. ق) را بیان میکند و این عبارات فرموده مولای متّقیان هم در سال 23 (ه. ق) است و شأن [صدور] آن نیز مشخص است و حتی آن حضرت میفرمایند که این مطالب؛ گفتههای دختر ابیحثیمه نیست بلکه به او گفتهاند که بگوید!!! (489) از این رو باید گفت که آن حضرت، به عنوان تعجب، گفته آنان را تکرار میفرماید.
از طرف دیگر، دقت اصولی ایجاب میکند که به مغیرة بن شعبه توجه کنیم که از نظر نقل روایت قابل اعتماد نیست. بنابراین، چگونه میتوان به نقل او تکیه نموده و این مطالب را به عنوان گفتار امیرالمؤمنین پذیرفت؟!
از طرف دیگر، از کجای عبارات علی علیه السلام در این خطبه میتوان استنباط کرد که منظور آن حضرت، خلیفه دوم بوده است؟
ابن ابی الحدید معتزلی در جلد 12 شرح نهج البلاغه خود در شرح خطبه 228، به این مطلب اشاره کرده و حاج میرزا حبیبالله هاشمی خوئی شارح معروف نهج البلاغه در جلد 14 منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه [ص 371 به بعد] شرح مبسوطی دارد که علی علیه السلام با آن همه اعتراض و ایراد که بر خلفاء نموده آیا میشود پذیرفت که چنین فرموده باشند؟!! بنابراین اگر تکیه بر تحقیق و بررسیست چرا آن همه مطالب را نادیده میگیریم؟؟!!
مرحوم استاد مطهری در مقالات سیری در نهج البلاغه میفرمایند:
ابن ابیالحدید این داستان را مؤید نظر خودش قرار میدهد که جملههای نهج البلاغه در ستایش عمر گفته شده است.
ولی برخی از متتبعین عصر حاضر از مدارک دیگر غیر از طبری داستان را به شکل دیگر نقل کردهاند و آن اینکه علی علیه السلام پس از آنکه بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود:
آیا دختر ابیحثیمه آن ستایشها را که از عمر میکرد، راست میگفت؟
علیهذا جملههای بالا نه سخن علی علیه السلام است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده اصلی که زنی بوده است و سید رضی رحمه الله که این جملهها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است. (490)
البتّه از نظر دقّت در عبارت طبری و گفتههای دختر ابیحثیمه و عبارت خطبه 228 کاملاً مطالب فوق مشخص میگردد (491)
پس از آن که مشخّص گردید امیرالمؤمنین علیه السلام سخن دختر ابیحثیمه را از روی تعجب تکرار فرمودهاند؛ به نکته جالب توجه دیگری میپردازیم:
آن حضرت علیه السلام در جملات پایانی همین عبارات، خود میفرمایند:
لایهتَدی فیها الضّالُ و لایستَیقنُ المهتَدی.
«مردم را در راههای گوناگون انداخت (به طوری که) گمراه در آنها هدایت نمییابد و هدایت یافته بر یقین و باور نمیماند
شاید در پایان این نقد هنوز هم پذیرش وقوع چنین اشتباهی از سوی سید رضی رحمه الله برای شما دشوار باشد، چرا که ابراز شده:
شیعه … نهج البلاغه را با تمام محتوایش و با تمام روابط نزدیکی که میان علی (ع) و خلفا ثلاثه نقل کردیم! از معتبرترین کتب شیعه میشمارند و اخ القرآنش میدانند، لذا هر روایت و حدیثی که در کتب دیگر یافت شود، اگر مخالف با نهج البلاغه باشد، نهج البلاغه را مقدم میدارند! (492)
ولی باید گفت:
شارحان پیشین بنا به شهرت فوقالعاده نهج البلاغه، شیفته کار شریف رضی بودند و آن را از هر نظر کامل میدیدند. همه آن را سراسر سخن امام علیه السلام میانگاشتند و به همین دلیل هرگز جرأت نقد و بررسی آن را در خود نمیدیدند.
اما محقّق شوشتری همچنان که پیشتر در آثار دیگرش مثل قاموس الرجال و الاخبار الدخیله نشان داده بود، بیش از آن که عالمی شارح یا محدثی ناقل و راوی باشد، منتقدی شجاع و پژوهشگری نقّاد است. با وجود این که در روزگار ما به ویژه در حوزه علوم انسانی، انتقاد و نقد علمی چندان جا افتاده نیست و هرگز از انتقاد منتقد استقبال نمیشود، اما محقّق شوشتری دور از این تبلیغات متداول … در شهر شوشتر خود جهانی بود که در گوشهای بنشسته بود. انصاف را که اگر گفته شود او در زمانه ما در میدان نقد و بازبینی، مردی یگانه و بینظیر بود سخن به سزا خواهد بود. به هر حال او در اثر پربارش بهج الصباغه بیش از هر کار به نقد و بررسی دست یازیده است. نخست به تهذیب و تنقید کار شریف رضی در انتخاب و تنظیم نهج البلاغه پرداخته، سپس شرحهای شارحان را بر رسیده است. ضمن این که آنها را گرامی داشته و یافتههای علمی و فکری هر یک را با صراحت به نام هر کدام آورده و بسیاری از آنها را به ویژه گردآورنده نهج البلاغه، شریف رضی را ستوده است، [اشتباهات] … آنها را نیز نشان داده است و در این کار تعارفات معمول را مجاز ندانسته، علم و حقیقت را فراتر از عالم و محقّق نشانده است.
حال گزارشی را از برخی نقدهای عالمانه او ارائه میکنیم و تفصیل و تحقیق بیشتر را به بهج الصباغه ارجاع میدهیم …
یک:
سخنانی که با عنوانِ «کتاب 62» آورده شده است، نامهای نیست که امام علیه السلام با مالک اشتر به مصر فرستاده باشد، بلکه مضامین خطبهایست که پس از شهادت محمد بن ابیبکر - چه رسد به شهادت مالک اشتر که بیگمان پیش از محمد بود - در کوفه خوانده شد. نهایت این که امام علیه السلام آن را نوشته بود و میخواست آن را برای مردم بخواند. (493)
دو:
بعید است که از امام علیه السلام باشد؛ زیرا که مستند سید رضی را در این سخن نیافتیم و اگر « … لا تَقْتُلُوا الْخَوارِج بعدی» جمله امام علیه السلام چنین دستوری داده بود، لازم مینمود که پیروانش به قتالِ خوارج دست نزنند، در حالی که در این کار شیعیان مولا علیه السلام و در رأس آنها صعصعة بن صوحان، سپس معقل بن قیس و عدی بن حاتم و شریک بن اعور، نیز شیعیان کوفه و بصره، بسیار کوشا هم بودند. (494)
سه:
خطبه 168: (یا اخْوتاه انِّی لَست اَجهلُ ما تَعلَمونَ ولکنْ کَیف لی بِقُوةٍ و الْقَوم الْمجلبونَ علی حد شَوکَتهِم یملکُونَنا و لانَملکُهم = … )، (495) از سخنان امام علی علیه السلام نیست، بلکه کلمهها و جملههاییست که آنها را معاویه به تقلید از امام علی علیه السلام ساخته و سروده است. (496)
چهار:
نامه 58: (و کانَ بدء اَمرِنا اَنّا الْتَقَینا و الْقَوم منْ اَهلِ الشّامِ و الظّاهرُ اَنَّ ربنا واحد و نَبِینا واحد و دعوتَنا فی الْاسلامِ واحدةٌ و لا نَستَزیدهم فی الْایمانِ بِاللهِ و التَّصدیقِ بِرَسولِه و لایستَزیدونَنا و الْاَمرُ واحد الّا ما اخْتَلَفْنا فیه منْ دمِ عثْمانَ … ) را نیز از امام علیه السلام نمیداند و معتقد است که این نامه را نیز مثل خطبه پیش گفته سیف ساخته و پرداخته است و سید رضی نادانسته آن دو را به نام امام علی علیه السلام آورده است. قرائن و شواهد گواهی میدهند که بیگمان هر دو افتراییست که بر امام علیه السلام بستهاند. (497)
پنج:
خطبه 228: (للهِ بِلاد فُلانٍ … ) [بنا به تصریحاتی که محقّق شوشتری نموده است] هرگز نمیتواند از سخنان امام علیه السلام باشد. [وی مینویسد:]
کسانی که به پیروی از ابن ابی الحدید آن را از امام علیه السلام دانسته و پنداشتهاند که حضرت علی علیه السلام این خطبه را در مدح خلیفه دوم و در بزرگداشت وی ایراد کرده است، بیگمان خبط و خطا کردهاند. مضمون خطبه خود گواه است که هرگز از مولای متقیان علیه السلام نیست؛ بافتهایست که بر ساحت حضرتش بستهاند. نسبت دادن آن به امام علی علیه السلام ، افترا و بهتان است. تردیدی نیست که ساختگی است. (498) به این خطبه تنها طبری در تاریخ خود اشارتی کرده است که به آن نیز نمیتوان استناد کرد.
شش:
خطبه 8: (یزْعم اَنَّه قَد بایع … ) بنا به تصریح شیخ مفید استاد سید رضی از امام حسن علیه السلام است. (499)
هفت:
خطبه 92: (دعونی و الْتَمسوا غَیری … و انْ تَرَکْتُمونی فَاَنَا کَاَحدکُم و اَسمعکُم و اَطْوعکُم لمنْ ولَّیتُموه اَمرَکُم و اَنَا لَکُمْ وزیراً خَیرٌ لَکُم. منّی اَمیراً)، از اخبار و روایات ساختگی سیف است و از امام علیه السلام نیست (500) و (501)
هشت:
خطبه 169: (انَّ اللهَ بعثَ رسولاً … )، یا همه آن از ساختههای سیف است و یا این که وی در آن دست برده و آن را تحریف کرده است. (502)
نه:
در خطبه 27 جمله (اَلا و انَّ الْیوم الْمضْمار و غَداً السباقُ) غلط و صحیح آن (اَلا و انَّ الْمضْمار الْیوم و السباقَ غَداً) است. (503)
ده:
حکمت 289: (کانَ لی فی ما مضی اَخٌ فی اللهِ … ) از سخنان امام علی علیه السلام نیست؛ از خطبههای امام حسن علیه السلام است …
یازده:
حکمت 22: (من اَبطَاَ بِه عملَه لَم یسرِع بِه حسبه) را سید رضی به همین ترتیب در کتاب دیگرش (504) به رسول خدا صلّی الله علیه و آله نسبت داده و در نهج البلاغه نیز بدون آنکه اشارتی کند و یا توضیحی دهد، به امام علی علیه السلام نسبت داده است. (505)
دوازده:
حکمت 296: (انَّما اَنْت کَالطّاعنِ نَفْسه … ) از سخنانیست که سیف ساخته و پرداخته است. (506)
در این جا به همین 12 موردی که نقل شد، بسنده میکنیم و موارد دیگر را با ثبت جلدها و صفحات به متن بهج الصباغه ارجاع میدهیم.
به این ترتیب:
ج 6 / 369 - 371، 401، 443،
ج 7 / 334، 598
ج 8 / 82
ج 9 / 59، 360 - 362، 423
ج 10 / 339؛ 562، 577
ج 11 / 526
ج 12 / 574، 59 - 60؛ 94 - 95، 217، 541
ج 13 / 361، 355، 23
ج 14 / 595، 552، 330
اینها نمونههاییست که ما ضمن تورق بهج الصباغه دیدیم. هریک از آنها ممکن است که در نظر نخست، جزئی به نظر رسد، ولیکن برای شرح و تفسیر، تحقیق و ترجمه، تبیین و تصحیح نهج البلاغه بسیار به کار میآیند و پژوهشگران نهجالبلاغه را گریزی از آنها نیست. ناگفته پیداست که محقق شوشتری افزون بر تمجید و تجلیل بسیار از کار شریف رضی با شرح موضوعی نهج البلاغه، بیشترین عنایت را در عمل به اثر جاودان سید نشان دادهاند و با تهذیب آن از موارد معدودی که گفته شد، برترین تأکید و تبلیغ را برای نهج البلاغه به کار بردهاند. حتّی پیش از متن به شرح مقدمه سید پرداخته و بیشترین التفات را به نوشتههای سید در دیباچه نهج البلاغه روا دیده است که این کار در شرحهای دیگر دیده نمیشود (507)
همچنین ادعای مدح خلیفه از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام در این جملات نیز به چشم میخورد که:
ابراهیم بن محمد ثقفی در کتاب الغارات: 307، از قول علی (ع) درباره عمر نقل میکند که فرمود فَسمعنا و اَطَعنا و ناصحنا و تَولَّی الْاَمرَ و کانَ مرْضی السیرَةِ، میمونَ النَّقیبةِ! (508)
جهت بررسی و تحلیل این ادعا بایستی در مرحله نخست به چند نکته توجه نمود.
نکته یکم:
فرازی که از کتاب «الغارات» نقل گردید، در واقع بخشی از نامه آن حضرت علیه السلام به پیروانش میباشد و در کتاب مذکور نیز ذیل عنوان «رِسالَةُ علی علیه السلام الی اَصحابِه» درج گردیده است. لازم به ذکر است که این نامه علاوه بر کتاب «الغارات» در منابع و مآخذ معتبر دیگری (14 منبع (509)) همچون کتاب المسترشد فی الامامه (510) تألیف محمد بن جریر طبری امامی کبیر (متوفّی حدود 310 ق) نیز درج گردیده که رجوع به متن آنها در تشخیص مواضع اختلاف، بسیار راهگشا است.
نکته دوم:
آن چه امیرالمؤمنین علیه السلام در این نامه درباره عمر فرمودهاند عطف به فرمایش سابق ایشان درباره ابوبکر است که بایستی در درک و فهم فضای حاکم بر این جملات مد نظر قرار گیرد.
در همان صفحه از کتاب «الغارات» و در چند سطر قبل، چنین درج شده است که آن حضرت علیه السلام درباره خلیفه اول فرمودند:
« … و اَطَعتُه فیما اَطاع اللهَ [فیه] جاهداً» و سپس درباره خلیفه دوم سخن از «فَسمعنا و اَطَعنا» (511) به میان آوردند.
بنابراین اطاعت امیرالمؤمنین علیه السلام از خلفا، بنا به تصریح خود ایشان تنها در محدوده کارهایی بوده که اطاعت از خداوند در آن
نهفته است و نه هیچ کار دیگر.
نکته سوم:
آن چه درباره نیکخواهی آن حضرت علیه السلام درباره خلفا آمده است تابع همان شرایط و ضوابط و حاوی همان علل و تحلیلهاییست که در فصل مربوط به مشاوره و مشارکت بدانها پرداختیم.
به علاوه در نسخه «المسترشد، ص 415» اختلافی در نقل عبارات وجود دارد و مؤید این دیدگاه است که ارائه راهنمایی به خلفا تنها به جهت حفظ دین اسلام از خطر بازگشت امت به بتپرستی جاهلیت میباشد؛ چرا که آن حضرت علیه السلام میفرمایند
فَسمعت و اَطَعت و ناصحت للدینِ
نکته چهارم:
عبارت «پسندیده سیرت و خجسته روان» بر نگاه عمومی مردم آن عصر نسبت به خلیفه دلالت دارد و حضرت امیر علیه السلام در این فراز، در واقع دیدگاه عوام را درباره خلیفه به تصویر کشیده و نظر و دیدگاه آنان را گزارش نمودهاند. هر چند دقّت در کیفیت و نحوه بیان امیرالمؤمنین علیه السلام مؤید این تحلیل است، اما جهت تقویت صحت این تحلیل لازم است تا نخست مراجعهای به کتاب «الغارات» (که با تصحیح و تعلیقات میرجلال الدین حسینی معروف به محدث اُرموی به چاپ رسیده است) داشته باشیم.
مصحح کتاب در همان صفحه، در پاورقی شماره 5 از قول علّامه مجلسی مینگارد:
قولُه علیه السلام :
فَکانَ مرْضی السیرَةِ؛ اَی ظاهراً عنْد النّاسِ و کَذا ما مرَّ فی وصف اَبیبکْرٍ و آثار التَّقیةِ و الْمصلَحةِ فی الْخُطْبةِ ظاهرَةٌ بلِ الظّاهرُ اَنَّها منْ الْحاقات المخالفینَ
وی همچنین در پاورقی شماره 6 در همان صفحه به متن مندرج در کتاب «المسترشد، ص 98، طبع نجف» اشاره کرده که متن آن حاوی قید «عنْدهم» پس از عبارت «مرْضی السیرَةِ، میمونَ النَّقیبةِ» میباشد و تصریح دارد که آن حضرت علیه السلام در حال گزارش نمودن از دیدگاه عمومی جامعه درباره خلیفه میباشند. این قاعده درباره نامه امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به مردم مصر هم صادق است. (512)
مرحوم میرزا حبیبالله هاشمی خوئی در شرح خویش بر نهج البلاغه، درباره فراز مورد نظر در این نامه که حاکی از مدح خلفا است
مینگارند:
اَی ظاهراً عنْد النّاسِ و یحتَملُ اَنْ یکُونَ منْ الْحاقِ الْمخالفینَ (513)
از جمله قرائنی که بر صحت نظر علّامه خوئی دلالت دارد، اختلاف میان متن نامه موجود در کتاب «الغارات» (514) با متن مندرج در کتاب «الدرجات الرفیعه» میباشد. هرچند مرحوم سیدعلیخان مدنی این نامه را عیناً از کتاب «الغارات» (515) نقل نموده است ولی متن موجود در کتاب وی فاقد برخی عبارات تمجیدآمیز در متن فعلی کتاب «الغارات» میباشد! و همین اختلاف جدی میان این دو متن، مؤید آن است که متن اصلی الغارات به تدریج مورد دستبردهای متعددی قرار گرفته و فرازهایی بدان افزوده شده است. (516)
قرینه دیگری که بر صحت نظر علّامه مجلسی و علّامه خوئی دلالت دارد و به وضوح ثابت میکند که آن حضرت علیه السلام دیدگاه مردم درباره خلفا را گزارش نموده و آنچه در کلامشان آمده واگویهای از تلقّی برخی مردم نسبت به حکومت آن دو بوده است؛ متن نامه ایشان خطاب به مردم مدائن میباشد که در ضمن آن میفرمایند:
ثُم انَّ بعض المسلمینَ اَقاموا بعده رجلَینِ رضُوا بِهدیِهِما و سیرَتهِما (517) (518)
در پایان خاطرنشان میگردد:
عملکرد امیرالمؤمنین علیه السلام در شورای شش نفره تعیین خلیفه و پاسخ صریح و کوبنده آن حضرت علیه السلام (519) در رد پیشنهاد عبدالرحمان بن عوف مبنی بر پذیرش شرط عمل به سیره شیخین، بهترین گواه بر بطلان ادعاهای فوق و نشانه آشکاری بر دروغ بودن مدح آن حضرت علیه السلام از خلیفه اول و دوم میباشد. عکسالعمل امیرالمؤمنین علیه السلام در مقابل پیشنهاد فرزند عوف به قدری روشن است که جای هیچ تردیدی را در عدم مشروعیت دینی و عقیدتی آن دو نفر باقی نمیگذارد.
یکی از شبهاتی که در مسیر القای مشروعیت خلافت سقیفهای و تفکیک آن از مقام امامت انتصابی مطرح میشود، تفسیری انحرافی از نامه شماره ششم نهج البلاغه، خطاب به معاویه میباشد؛ چنانچه ابراز شده:
اگر مردم با مشورت امام و ولی امر (520)، شخص مورد قبولشان را برای امیری برگزینند (521) تا زیر نظر و با راهنمایی آن حضرت به اداره دولت اسلامی بپردازد، مورد رضایت خداوند است و آن حضرت با رهبری معنوی و وزارت الهی و انتصابی بهتر خواهد توانست از بالا مراقب انقلاب اسلامی باشد و آن را از سقوط به ورطه تفرقه جنگ داخلی نجات دهد، همچنانکه امام علی (ع) بعد از رحلت پیامبر در زمان هر سه خلیفه با وزارت و تدبیرهای الهی خود، قطب و محور انقلاب اسلامی بود! (522)
استاد شیخ جعفر سبحانی در پاسخ به این شبهه مینویسد:
یگانه خلیفهای که در اسلام با اکثریت قریب به اتّفاق مهاجرین و انصار، انتخاب گردید، امام امیرمؤمنان علیه السلام بود. در تاریخ خلافت اسلامی، این امر کاملاً بیسابقه بود و دیگر نیز برای آن نظیری پیش نیامد.
در این میان وقتی معاویه (که از مدتها قبل اساس حکومت و امپراتوری خود را در شام پیریزی کرده بود و عداوت دیرینه و ریشه داری با خاندان پیامبر داشت) آگاه شد که مهاجرین و انصار علی علیه السلام را برای خلافت انتخاب نمودهاند، سخت ناراحت شد و حاضر به بیعت با امام علیه السلام نگشت. او نه تنها با امام علیه السلام بیعت ننمود، بلکه حضرت علیه السلام را متهم به قتل عثمان و حمایت از قاتلان او ساخت!
امام علیه السلام برای اسکات معاویه و برای اینکه همه نوع درهای عذر را به روی او ببندد، در یکی از نامههای خود یادآور میشود که همان افرادی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند با من نیز بیعت کردهاند؛ هرگاه خلافت آنان را از این نظر محترم میشماری که مهاجرین و انصار با آنان بیعت کرده بودند، این شرط در خلافت من نیز موجود است.
اینک متن نامه امام علیه السلام :
انَّه بایعنی الْقَوم الَّذینَ بایعوا اَبابکْرٍ و عمرَ و عثْمانَ علی ما بایعوهم علَیه فَلَم یکُنْ للشّاهد اَنْ یخْتار و لا للْغائبِ اَنْ یرُد و انَّما الشُّوری
للْمهاجِرینَ و الْاَنْصارِ فَانِ اجتَمعوا علی رجلٍ و سموه اماماً کانَ ذلک (للهِ) رِضاً. (523)
همان افرادی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند با من نیز بیعت نمودند؛ در این صورت برای شخص حاضر در مدینه، حقّ انتخاب امام دیگر و برای فرد غایب از مرکز شورا نیز، حقّ رد نظریه آنان نیست. عضویت شورا از آنِ مهاجرین و انصار است، هرگاه آنان بر امامت و پیشوایی فردی اتّفاق نظر پیدا کردند و او را امام نامیدند، این کار مورد رضایت (خدا) خواهد بود.
هدف امام علیه السلام از این نامه چیزی جز اسکات و بستن راه هر نوع بهانه جویی و غرض ورزی و به اصطلاح قرآن: مجادله به وجه احسن، نیست. زیرا «معاویه» مدتها استاندار «عمر» و پس از وی استاندار، «عثمان» در منطقه شام بود و آنها را خلیفه رسول خدا و خویش را نماینده خلفا میشمرد.
[امام علیه السلام یادآور میشود] چنانچه احترام به خلافت آنان برای این جهت بوده که آنان از طرف مهاجرین و انصار انتخاب شده بودند، عین همین انتخاب درباره امام علیه السلام ، به طور واضح و کامل انجام گرفته است و دیگر دلیل ندارد یکی را محترم شمرده و دیگری را رد کند. امام علیه السلام از طریق مجادله که در قرآن مجید به آن امر شده است، [افکار و] مخالفت معاویه با خلافت خویش را، محکوم کرده و سخن خود را [بر اساس احتجاج با اصل مسلم در نزد طرف مقابل استوار ساخته و] چنین آغاز نمود:
کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده با من نیز بیعت کردهاند؛ در این صورت چرا خلافت مرا به رسمیت نمیشناسی؟
حقیقت مجادله جز این نیست که آنچه را که طرف مخالف، مقدس و محترم میشمارد پایه استدلال قرار داده و او را با معتقَد خودش محکوم ساخت.
بنابراین، این نامه هرگز گواه بر آن نیست که امام علیه السلام [روش حکومت اسلامی را پس از درگذشت رسول خدا صلّی الله علیه و آله روش شورائی میداند و] انتخاب خلیفه را از طریق شورای مهاجرین و انصار یک امر صد در صد صحیح میداند و عقیده درونی امام علیه السلام نیز همین است که باید خلیفه، به طور مطلق از طریق مشاوره و انتخاب مهاجرین و انصار انجام بگیرد و هرگز مسأله امامت یک مسأله انتصابی نیست، بلکه یک مسأله انتخابی است!
هرگاه هدف امام علیه السلام این بود، نباید نامه خود را با گفتگو از بیعت خلفای سه گانه آغاز کند، بلکه بدون گفتگو از خلافت آن سه نفر، سخن خود را باید چنین آغاز کند:
«مهاجرین و انصار با من بیعت کردند و هر فردی که آنان با او بیعت نمایند، پیشوای مسلمانان خواهد بود»
اینکه امام علیه السلام در جملههای بعدی میفرماید:
فَانِ اجتَمعوا علی رجلٍ و سموه اماماً، کانَ ذلک (للهِ) رِضاً، آن نیز احتجاج روی عقیده طرف مخالف است و لفظ «لله» در نسخههای صحیح نهج البلاغه، موجود نیست و در چاپهای مصری [عبده] در میان پرانتز قرار دارد (اشاره به اینکه وجود این لفظ در نامه امام علیه السلام مورد شک و تردید است. )
در حقیقت امام علیه السلام میفرماید:
هرگاه مسلمانان در قبول پیشوایی فردی اتّفاق نظر پیدا کردند، یک چنین کار مورد رضایت است یعنی مورد رضایت شما [امت کنونی است] و همین کار درباره من انجام گرفته است، دیگر چرا در بیعت با من مخالفت میورزید؟
نخستین کسی که با این خطبه برای اثبات نظریه اهل تسنن استدلال کرده است شارح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، میباشد. وی روی غفلت از قرائنی که در خود نامه و دیگر خطبههای نهجالبلاغه وجود دارد با این خطبه به استواری نظریه اهل تسنن استدلال نموده و گفتار امام علیه السلام را به صورت یک امر جدی که روشنگر عقیده امام علیه السلام است تلقی نموده است. (524)
دانشمندان شیعه هر موقع به شرح این خطبه رسیدهاند، مطلبی را که ما یادآوری کردیم بازگو نمودهاند» (525)
متن نامه به معاویه به نقل از کتاب «وقعة صفین»
گواه دیگر بر اینکه نامه به عنوان احتجاج بر اساس مسلمات طرف، تنظیم گردیده است، جمله هائیست که مرحوم «سید رضی» جامع نهج البلاغه حذف نموده ولی در کتابی که او این نامه را از آن نقل کرده است، موجود است و شیوه رضی در گردآوری خطبهها و نامهها و سخنهای امام علیه السلام این است که قسمتهای حساس نامه را نقل کرده و قسمتهای دیگر که به نظر او حساس نیست، حذف مینماید. وی بیشتر روی زیبائی جمله توجه دارد و به اصطلاح آنچه از نظر فصاحت و بلاغت ممتاز میباشد، در مد نظر میآورد.
نامه مورد بحث را «نصر بن مزاحم منقری» متوفای سال 312، که 47 سال قبل از تولد «سید رضی» (526) درگذشته است، در کتاب معروف خود «وقعه صفین» در صفحه 29 (طبع مصر) آورده است که ما به برخی از این قسمتهای حذف شده اشاره میکنیم:
(1) - امام علیه السلام نامه خود را چنین آغاز میکند:
اَما بعد:
فانَّ بیعتی بِالْمدینَةِ لَزِمتْک و اَنْت بِالشّامِ، لاَنَّه بایعنی الَّذینَ …
بیعت (مهاجر و انصار) با من در مدینه در حالی که تو در شام بودی بر تو حجت را تمام کرده و الزام آور است (و فرد غائب حقّ اعتراض بر تصمیم حاضران ندارد) …
(2) - در ذیل نامه دارد:
و انَّ طَلْحةَ و الزُّبیرَ بایعانی ثُم نَقَضا بیعتی و کانَ نَقْضُهما کَرَدهما فَجاهدتُهما علی ذلک حتّی جاء الحقُّ و ظَهرَ اَمرُ اللهِ و هم کارِهونَ فَادخُلْ فیما دخَلَ فیه المسلمونَ.
طلحه و زبیر با من بیعت نمودند، سپس بیعت خود را شکستند و شکستن بیعت آنان بسان رد ابتدائی آنهاست (و هرگز نمیتواند به موضوع خلافت من خدشهای برساند) و من با هر دو نبرد کردم تا حق فرا رسید. (و در جای خود قرار گرفت) و امر الهی پیروز گردید، در حالی که آنان ناراضی بودند، پس در آنچه که مسلمین به آن داخل شدهاند، داخل شو.
(3) - به این جمله نیز توجه نمایید:
و قَد اَکْثَرْت فی قَتَلَةِ عثْمانَ فَادخُلْ فیما دخَلَ فیه الْمسلمونَ ثُم حاکمِ الْقَوم الَی اَحملُک و ایاهم علی کتابِ اللهِ فَاَما تلْک الَّتی تُریدها فَخُدعةُ الصبِی عنِ اللَّبنِ.
درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی، پس در آنچه مسلمانان وارد شدهاند، وارد شو، سپس موضوع قتل عثمان را مطرح ساز؛ من تو و آنان را به سوی کتاب آسمانی رهبری میکنم و مطابق قرآن داوری مینمایم. آنچه تو میخواهی مانند خدعهایست که کودک شیرخواره را با آن فریب میدهند.
معاویه از امام علیه السلام چه میخواست؟
معاویه از امام علیه السلام به گواهی نامههائی که «سلیم بن قیس» در «اصل» نقل کرده است، (527) میخواست که امام علیه السلام قبلاً قاتلان عثمان را به ایشان تحویل دهد و او انتقام خون عثمان را از آنها بگیرد، سپس خود با پیروان شامی خویش با وی بیعت کنند. امام علیه السلام یک چنین درخواستی را که به منظور متوقف ساختن علی علیه السلام از هر نوع تصمیم درباره شامیان پیشنهاد میشد، جز خدعه و حیله چیز دیگری نمیداند.
آغاز و انجام نامه به روشنی، گواهی میدهد که این نامه یک نامه «احتجاجی» در برابر طرف «معاند» است، نه فرد حقبین و هرگز در چنین موقعی لازم نیست که امام علیه السلام بر اساس معتقدات خود سخن بگوید، بلکه لازم است که روی معتقدات و مسلمات طرف مقابل، احتجاج و استدلال نماید، با توجه به این نکته نمیتوان گفت که این نامه بیانگر عقیده واقعی امام علیه السلام میباشد» (528)
هرچند که با چشم پوشی از عقاید حقّه شیعه در مبحث «ولایت و امامت» و زیر پا نهادن مفهوم واقعی نص و نصب الهی در این موضوع، با استناد به این نامه و از قول آن حضرت علیه السلام ادعا شود:
آزادی مردم را در انتخاب امام و زمامدار، حکمی الهی و اسلامی میشناسد که بر آنها واجب است قبل از هر عملی به آن اقدام نمایند! (529)
«شورا حقّ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر شخصی متفقاً رأی دادند و او را امام نامیدند، این عمل مورد رضایت خداست»! (530)
در کلام فوق، شورا و اجماع یا رأی اکثریت صاحبان رأی و اندیشه و صلاحیت را، که در آن مقطع زمانی، مهاجرین و انصار بودند، در انتخاب امام و رهبر جامعه مورد رضایت خدا میشمارد! (531)
در این نامه امام صریحاً اجماع مهاجرین و انصار را بر امامت کسی باعث مشروعیت آن! دانسته، از جمله آن را مصحح خلافت خود! میداند و آن را مورد رضایت خدا! و … میداند! (532)
جمع بندی
بر اساس آنچه بیان شد، تردیدی باقی نمیماند که استناد امیرالمؤمنین علیه السلام به بیعت مهاجر و انصار تنها در مقام اسکات خصم و الزام معاویه به تبعیت از حکومت علوی بوده است؛ لیکن جهت درک عمیقتر این فضا به بیان دیگری از آن حضرت علیه السلام خطاب به معاویه اشاره مینماییم. علّامه مجلسی در جلد 33 از کتاب «بحار الانوار» بابی را تحت عنوان کُتُبه علیه السلام الی معاوِیةَ و احتجاجاتُه علَیه و مراسلاتُه الَیه و الی اَصحابِه گشوده است و در ذیل شماره 421 نقل میکند که معاویه در جنگ صفین ابوالدرداء و ابوهریره را فرا خواند و آن دو را نزد امیرالمؤمنین علیه السلام فرستاد تا حامل پیغام و نامه او به سوی ایشان باشند. آن حضرت علیه السلام پس از شنیدن سخنان آنها، پاسخهایی را مطرح فرمودند که بخشی از آن چنین است:
و انَّ اَولَ ما ینْبغی للْمسلمینَ اَنْ یفْعلُوه اَنْ یخْتاروا اماماً یجمع اَمرَهم انْ کانَت الْخیرَةُ لَهم و یتابِعوه و یطیعوه و انْ کانَت الخیرَةُ الَی اللهِ عزَّوجلَّ و الی رسولِهفَانَّ اللهَ قَد کَفاهم النَّظَرَ فی ذلک و الْاخْتیار و رسولُ اللهِ صلَّی اللهُ علَیه و آله قَد رضی لَهم اماماً و اَمرَهم بِطاعته و اتِّباعه و قَد بایعنی النّاس بعد قَتْلِ عثْمانَ و بایعنی الْمهاجِرُونَ و الْاَنْصار بعد ما تَشاوروا بیثَلاثَةَ اَیامٍ و هم الَّذینَ بایعوا اَبابکْرٍ و عمرَ و عثْمانَ و عقَدوا امامتَهم و لی بِذلک اَهلُ بدرٍ و السابِقَةُ منَ الْمهاجِرینَ و الْاَنْصارِ غَیرَ اَنَّهم بایعوهم قَبلُ علی غَیرِ مشْوِرةٍ منَ العامةِ و انَّ بیعتی کانَت بِمشْوِرةٍ منَ الْعامةِ. فَانْ کانَ اللهُ جلَّ اسمه جعلَ الْاخْتیار الَی الْاُمةِ و هم الَّذینَ یخْتارونَ و ینْظُرُونَ لاَنْفُسهِم و اخْتیارهم لاَنْفُسهِم و نَظَرُهم لَها خَیرٌ لَهم منْ اخْتیارِ اللهِ و رسولِه لَهم و کانَ منِ اخْتاروه و بایعوه، بیعتُه بیعةُ هدی و کانَ اماماً واجِباً علَی النّاسِ طاعتُه و نُصرَتُه فَقَد تَشاوروا فی و اخْتارونی بِاجماعٍ منْهم و انْ کانَ اللهُ جلَّ و عزَّ هو الّذی یخْتار و لَه الْخیرَةُ فَقَد اخْتار نی للْاُمةِ و استَخْلُفَنی علَیهِم و اَمرَهم بِطاعتی و نُصرَتی فی کتابِه الْمنْزَلِ و سنَّةِ نَبِیه صلَّی اللهُ علَیه و آله فَذلک اَقْوی بِحجتی و اَوجب بِحقّی. (533)
نخستین چیزی که لازم است مسلمانان انجام دهند، این است که شخصی را به امامت برگزینند تا امورشان را اداره کند و از او پیروی کنند؛ اگر انتخاب امام، حقّ مردم باشد. ولی اگر انتخاب این امر، حقّ خدا و رسولش باشد، نظر و انتخاب آنان برای مردم کافیست و او خشنودی خود را از امامی [که برای آنها برگزیده] بیان کرده و آنان را به پیروی او دستور داده است و مردم پس از قتل عثمان و مهاجران و انصار بعد از سه روز مشورت، با من بیعت کردند و آنان همان اشخاصی هستند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت و امامت آنها را اثبات کرده بودند و اهل بدر و پیشیگیرندگان از مهاجران و انصار با من بیعت کردند و آنان پیش از من بدون مشورت عمومی با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند؛ ولی بیعت با من با مشورت عمومی بود.
پس اگر خدای تعالی حقّ انتخاب امام را به امت واگذاشته است و حقّ آنهاست که برای خودشان امامی را انتخاب کرده، به او رأی دهند و انتخاب و رأی آنها برای خودشان بهتر از انتخاب خدا و رسولش برای آنها باشد و کسی که او را اختیار کرده و با او بیعت میکنند، بیعت هدایت باشد و یا امامی باشد که اطاعت و یاریاش بر مردم واجب است، آنان به اجماع مرا بعد از مشورت به امامت برگزیدهاند و اگر اختیار و انتخاب امام فقط حقّ خدا باشد، پس او نیز مرا برای امامت امت انتخاب کرده و مرا خلیفه بر آنها قرار داده و آنها را در کتابش که نازل فرموده و سنّت پیامبرش امر به اطاعت و یاری من کرده است و این قویترین حجت برای من است و وجوب مراعات حقّ مرا به روشنی بیان میکند
این پیام امیرالمؤمنین علیه السلام علاوه بر تأکیدی که بر دیدگاه شیعه درباره انتصابی بودن مقام امامت دارد (که به طور ضمنی انتخاب امت را هم زیر سؤال برده و بر نظریه شورا خطّ بطلان میکشد) معاویه را بر سر یک دو راهی گریزناپذیر قرار میدهد که هر دوی آنها در نهایت به اطاعت معاویه از ایشان ختم میگردد، چرا که امام علیه السلام میفرمایند:
اگر امام و خلیفه را امت تعیین میکند، مردم با من بیعت کردهاند؛ و اگر خداوند متعال تعیین میفرماید، باز هم با توجه به قرآن و سنّت من امام و خلیفه بر حق میباشم؛ لذا معاویه به هر کدام از این دو دیدگاه که معتقد باشد، (534) چارهای جز قبول بیعت با من ندارد و عذری از او پذیرفته نمیباشد.
یکی دیگر از شبهاتی که در مسیر القای روابط دوستانه حضرت علی علیه السلام با خلفا و با هدف سرپوش نهادن بر ظلمهایی که بر اهل بیت علیهم السلام روا داشتهاند، مطرح میشود؛ این ادعاست که:
از دیگر نشانههای الفت و مودت و تفاهم و پیوند! میان علی (ع) و خلفای ثلاثه اینکه آن حضرت نام سه تن از فرزندان خود را به ترتیب ابوبکر بن علی، عمر بن علی و عثمان بن علی، نهاده بود! (535)
امام جمعه اهل سنت زاهدان، با بیان اینکه در صحنهی دلخراش کربلا سه تن از برادران حضرت امام حسین به نامهای ابوبکر، عمر و عثمان در کنار برادرشان حضرت امام حسین جنگیدند و … این مسأله را نشان دهندهی محبت خاندان پیامبر و حضرت علی نسبت به «خلفا (ابوبکر، عمر و عثمان) دانست! (536)
به هر حال باید توجه داشت:
این قبیل دلایل آن هم برای اثبات ادعایی که روند تحولات صدر اسلام و سیر تاریخی حوادث و سرنوشت سیاسی، اجتماعی خاندان» پیامبر صلّی الله علیه و آله و همچنین بسیاری شواهد مسلم تاریخی، خلاف آن را گواهی میدهند، چیزی جز «ساده انگاری» مخاطب نیست و با عرض پوزش باید گفت در آن نوعی عوامفریبی احساس میشود. کسانی که اندک اطلاعی از تاریخ و فرهنگ اسلام و عرب دارند به این نکته واقف هستند که نامهایی از قبیل ابوبکر و عمر و عثمان اختصاصی خلیفه اول، دوم و سوم نیست، این نامها قبل از ظهور اسلام و پس از آن (537) رایج و متداول بوده است. در فرهنگ اجتماعی رایج هر جامعه این گونه نیست که مخالفتها و نزاعها موجب تحریم نامها و کنیهها شود.
کما این که در عرف اجتماعی امروز نیز اگر دو خانواده به اختلاف و نزاع برخیزند و حتی در میان آنها قتلی واقع شود و مشخص گردد که نام قاتل مثلاً «عبدالله» است، خانواده مقتول از شخص قاتل که میتوانست هر نام دیگری داشته باشد متنفر و رویگردان میشوند و چه بسا که در صدد قصاص و احقاق حق برمیآیند، اما رویگردانی آنها از کلمه «عبدالله» توجیهی ندارد. بالاتر از این باید گفت، چه کسیست که به دشمنی معاویه و بنیامیه نسبت به خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و شیعیان آنها اذعان نداشته باشد؟ معذلک اندک توجهی به کتب تاریخ و رجال نشان میدهد که نامگذاری به نامهای «معاویه» و حتی «یزید» در بین بنی هاشم و شیعیان (538) تا قرنها متداول بوده است. به نمونههای زیر توجه فرمایید. (539)
معاویة بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب از بنیهاشم؛
معاویة بن حارث و معاویة بن صعصعه از شیعیان و اصحاب حضرت علی علیه السلام؛
معاویة بن عمار و معاویة بن وهب از شیعیان و اصحاب امام باقر علیه السلام؛
معاویة بن سعید، معاویة بن سلمه، معاویة بن سواده، معاویة بن صالح، معاویة بن طریف، معاویة بن عبدالله، معاویة بن العلاء، معاویة بن کلیب و معاویة بن میسره، همگی از شیعیان و اصحاب امام صادق علیه السلام؛
معاویة الجعفری از شیعیان و اصحاب امام موسی کاظم علیه السلام؛
معاویة بن حکیم و معاویة بن یحیی از اصحاب امام رضا علیه السلام و …
یزید بن معاویة بن عبدالله بن جعفر (مادرش فاطمه بنت حسینبن حسن بن علی علیهماالسلام )؛ (540)
یزید بن احنف، یزید بن جبله، یزید بن طعمه، یزید بن قیس، یزید بن نویره، یزید بن هانی از شیعیان و اصحاب حضرت علی علیه السلام؛
یزید بن لهیط، یزید بن حصین، یزید بن زیاد از شیعیان و اصحاب امام حسین علیه السلام و هر سه از شهدای کربلا؛
یزید بن حاتم از شیعیان و اصحاب امام زینالعابدین علیه السلام؛
یزید الکناسی، یزید البزاز، یزید بن خیثم، یزید بن زیاد، یزید بن عبدالله، یزید بن عبدالملک جعفی، یزید بن محمد نیشابوری و یزید بن عبدالملک نوفلی از شیعیان و اصحاب امام باقر علیه السلام؛
یزید الاعور، یزید القماط، یزید بن اسباط، یزید بن اسحاق، یزید بن خالد، یزید بن خلیل، یزید بن عمر بن طلحه، یزید بن فرقد، یزید بن هارون واسطی از شیعیان و اصحاب امام صادق علیه السلام؛
یزید بن حسن، یزید بن خلیفه و یزید بن سلیط از شیعیان و اصحاب امام موسی کاظم علیه السلام؛
یزید بن عثمان، یزید بن عمر از شیعیان و اصحاب امام رضا علیه السلام
ملاحظه میکنید که این اسامی حتی در میان شیعیان همچون بسیاری اسامی دیگر رایج و متداول بوده است. آیا به استناد این نامگذاریها میتوان نتیجه گرفت روابط «معاویة بن ابیسفیان» با «امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام » و بنیهاشم و شیعیان آنها بسیار حسنه بوده است و آنگاه کدام انسان ساده اندیش است که نتیجه بگیرد «یزید بن معاویه» هیچ ظلم و جنایتی در حقّ خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله مرتکب نشده و در قتل سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه السلام نقشی نداشته است؟!
آن چه بدیهی و مسلم است این که در عرف اجتماعی آن زمان این نامگذاریها به هیچ وجه بیانگر کیفیت روابط صاحبان این اسامی با یکدیگر نبوده است.
متروک و منسوخ شدن کاربرد یک اسم در عرف اجتماعی هر جامعه روندی طبیعی دارد و تابع تحولات فرهنگی و سلایق افراد آن است، به گونهای که در زمان ما و حتی در میان اهل سنت نامهایی همچون ابوبکر، عمر و عثمان و … کمتر اختیار میشوند. به عنوان نمونه من هر چه در شمارههای متعدد نشریه ندای اسلام و در میان اسامی نویسندگان مقالات آن جستجو کردم کسی را با این اسامی نیافتم. در صورتی که در قرون اولیه اسلامی چنین نیست و این نامها از جمله اسامی رایج آن دوره بوده است. اما متروک شدن کامل این اسامی در میان شیعیان علاوه بر روند طبیعی و عرفیاش میتواند ناشی از یک موج و اراده نسبتاً همگانی و عمومی در طی قرون اخیر نیز باشد.
تحت شرایطی که درگیریها و جنگهای سلاطین صفوی و عثمانی از جانب هر دو دولت رنگ مذهبی به خود گرفت، این روند تسریع شد. شیعیان (541) در طی قرون و در حرکتی فرهنگی که سرانجام کاملاً فراگیر شد، در گزینش نامها به عنوان انتخابی احسن، غالباً به اسامی مقدس پیامبران و ائمه معصومین علیهم السلام روی آوردند و از نامگذاری فرزندان خویش به نامهایی که یادآور مخالفین اهل بیت علیهم السلام بود اجتناب ورزیدند. اینک و در قرنهای اخیر است که این عمل در میان شیعیان نمادی از «تولّی و تبرّی» محسوب میشود؛ در صورتی که در قرون اولیه چنین نبوده است. بنابراین عرف اجتماعی عصر حاضر به هیچ وجه نمیتواند دلیلی بر روابط صمیمانه یا غیر صمیمانه افرادی در 14 قرن قبل باشد، بلکه برای اثبات آن باید شواهد و دلایل دیگری جستجو کرد (542) انتزاعی که ما اکنون از این گونه نامگذاریها مینمائیم (یعنی نامگذاری به نامهای مخالفین را، نشانه موافقت شخص نامگذار، با مخالفش» میدانیم) در آن زمان نبوده است.
توضیح اینکه:
غالب این نامها، نامهای مرسوم و متداولی در بین عرب بوده است و هر خانوادهای به مقتضای ذوق و سلیقه خود این نامها را برای مولودینشان برمیگزیدند و به تعبیر دیگر، ذاتاً قبحی در این اسماء نبوده است، لذا در هیچ یک از کتابهای مخالفین حتّی متأخّرین آنان (یعنی تا حدود 50 سال قبل) نمییابید که از این جهت علیه شیعه استفادهای کرده باشند و این همنامی را دستاویز نفی منازعه بین امامان ما و رؤسای خودشان قرار داده باشند» (543) در پایان خاطرنشان میگردد که «متداول بودن نامهای "عمر" و "عثمان" در میان مردمان آن روزگار را به راحتی میتوان به اثبات رساند؛ چنانچه با مراجعه به کتاب «اُسد الغابه» تألیف «ابن اثیر» با 22 صحابی دیگر به نام، «عمر» و 19 صحابی دیگر به نام «عثمان» آشنا میشویم. (544)
عمر بن علی علیه السلام ، نخستین فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام که مورخین، نام یکی از خلفا را برای وی برشمردهاند
در نامگذاری فرزند امیرالمؤمنین علی علیه السلام از همسرش صهباء (: ام حبیب بنت ربیعه، از بنی تَغْلب) به نام «عمر» (546)، هیچ اختلافی بین مورخین مشاهده نمیشود و جای تردیدی در این زمینه وجود ندارد؛ اما سؤال اصلی این است که انگیزه نامیده شدن فرزند علی بن ابیطالب علیه السلام به چنین نامی چه بوده است و دلیل این «تشابه در اسم» چیست؟
اهل سنّت، این نامگذاری را نشان دهنده محبت خاندان پیامبر علیهم السلام و حضرت علی علیه السلام نسبت به خلفا میدانند! (547) در حالی که اسناد معتبر تاریخی، وجود چنین رابطه دوستانهای را به شدت انکار مینماید.
اعتراف عمر بن خطّاب، مندرج در کتاب «صحیح مسلم»
مسلم بن حجاج نیشابوری (متوفّی 261 ه) در کتاب «صحیح» سخنانی را از عمر بن خطّاب نقل میکند که در حضور عثمان عبدالرحمان بن عوف، زبیر، سعد ابیوقّاص خطاب به «عباس بن عبدالمطَّلب» و «علی بن ابیطالب علیه السلام » ایراد گردیده است.
وی مینویسد:
خلیفه دوم در حضور افراد مذکور، رو به عباس و حضرت علی علیه السلام کرد و خطاب به آنان چنین گفت:
ثُم تُوفِّی أبوبکْرٍ و أنَا ولی رسولِ اللهِ و ولی أبِیبکْرٍ، فَرَأیتُمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً. (548)
سپس ابوبکر از دنیا رفت و من جانشین پیامبر و ابوبکر [در سرپرستی و زعامت شما] میباشم؛ پس شما دو نفر، مرا دروغگو، گناهکار، حیلهگر و پیمان شکن میدانید.
«صحیح بخاری» اعتراف عایشه، مندرج در کتاب
محمد بن اسماعیل بخاری (متوفّی 256 ه) در کتاب «صحیح» از قول عایشه نقل میکند که «علی بن ابیطالب علیه السلام » از ملاقات با «عمر بن خطّاب» کراهت داشته است. عایشه دلیل امتناع حضرت علی علیه السلام از ملاقات با خلیفه دوم را چنین بازگو میکند:
کَراهیةً لمحضَرِ عمرَ. (549)
به دلیل ناخوشایندی از حضور عمر.
اعتراف ابنعباس، مندرج در کتاب «شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید»
ابوحامد معتزلی (متوفّی 656 ه) در کتاب «شرح نهج البلاغه» از قول ابنعباس نقل میکند که «علی بن ابیطالب علیه السلام » پیوسته بر «عمر بن خطّاب» غضبناک و خشمگین بود.
وی مینویسد:
خلیفه دوم در سفر شام، رو به ابنعباس کرد و درباره حضرت علی علیه السلام چنین گفت:
أشْکُو إلَیک ابن عمک، سألْتُه أنْ یخْرُج معی فَلَم یفْعلْ و لَم أزلْ أراه واجِداً. فیم تَظُنُّ موجِدتَه؟ (550)
من از پسر عمویت به تو گله دارم، از وی خواستم که با من به شام بیاید، ولی نپذیرفت؛ من پیوسته وی را نسبت به خود در حالت غضب مییابم. به نظر تو علّت خشم گرفتن او چیست؟
آنچه ملاحظه فرمودید، تنها دورنمایی از «رابطه امیرالمؤمنین علیه السلام با خلیفه دوم» میباشد و تدبر در فرازهای آن، خواننده فرهیخته را به این نتیجه میرساند که:
دلیل این نامگذاری و تشابه اسمی را در جای دیگری باید جست.
اسناد و مدارک معتبر تاریخی، قضاوت نهایی درباره علّت نامگذاری فرزند حضرت علی علیه السلام به نام «عمر» را بسیار سهل و آسان نمودهاند.
دیدگاه بلاذری، مورخ مشهور اهل سنّت (551)
احمد بن یحیی بن جابر بلاذری (متوفّی 279 ه) مینویسد:
و کانَ عمرُ بنُ الْخَطّابِ سمی عمرَ بنَ علی باسمه. (552)
عمر بن خطّاب، عمر بن علی را به اسم خود نام نهاده بود.
جمال الدین مزّی (متوفّی 742 ه)
سخن بلاذری (متوفّی 279 ه) را تأیید کرده و تصریح نمودهاند که:
هنگامی که از «صهباء بنت ربیعه» فرزند پسری برای امیرالمؤمنین علیه السلام متولّد شد، عمر بن خطّاب نام این فرزند را «عمر» گذارد.
آیا جلوگیری از نتیجه اقدام خلیفه دوم امکانپذیر بود؟
شاید تصور نمایید که تغییر نام یک فرد به گونهای که اسم اصلی او در میان مردم فراموش گردد چندان هم ساده نمیباشد! حال چطور میتوان پذیرفت که خلیفه دوم، نام خود را بر فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام بنهد و نام اصلی او از خاطرها پاک شود؟ در پاسخ میگوییم:
از بررسی اسناد تاریخی چنین به دست میآید که تغییر نام افراد و شهرت آنان به اسم جدیدشان، چندان هم در میان عرب بیسابقه نمیباشد.
همگان، جد بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله را با نام «عبدالمطّلب» میشناسند؛ در حالی که نام اصلی وی «شَیبة الحمد» میباشد. «پژوهشگران» جریان فراموشی نام وی را چنین نگاشتهاند:
«هاشم» در یکی از سفرهای خود به مدینه با «سلْمی» دختر «عمرو خَزْرجی» ازدواج کرد و «عبدالمطّلب» از وی تولّد یافت و در موقع وفات «هاشم» «عبدالمطّلب»، نزد مادر خویش در مدینه ماند و هنوز پسری نابالغ بود «مطّلب بن عبد مناف»، بعد از برادرش «هاشم» امر مکّه و سقایت و رفادت حاجیان را به عهده گرفت و چون «عبدالمطّلب» بزرگ شد «مطّلب»، خود به مدینه رفت و از مادر وی اجازه گرفت و او را با خود به مکّه آورد و چون او را ردیف خویش سوار [مرْکَب] کرده بود، مردم بیخبر از حقیقت گفتند:
«مطّلب» بندهای خریده است، اما «مطّلب» میگفت:
وای بر شما! این پسر برادر من «هاشم» است و او را از مدینه میآورم.
از آن روز برای او نام «عبدالمطّلب» معروف گشت و نام اصلی او که «شَیبه» یا «شَیبة الحمد» بود از یاد رفت. (553)
همگان، یکی از سرسختترین دشمنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله را با نام «ابوجهل» میشناسند؛ در حالی که کنیه و نام اصلی او «ابوالحکَم، عمرو بن هشام» میباشد. شهرت نام «ابوجهل» در میان مسلمانان که آغاز آن، دوران صدر اسلام میباشد؛ موجب گردید که حتّی در دایرة المعارفها نیز زندگی نامه او را تحت عنوان «ابوجهل» به ثبت برسانند. (554)
ابن اثیر جزری (متوفّی 630 ه) نقل میکند:
و نَشَاََ عبدالرَحمنِ (555) فی حجرِ عمرَ و کانَ اسمه إبراهیم. فَغَیرَ
عمرُ اسمه لَما غَیرَ أسماء منْ تَسمی بِالْأنْبِیاء و سماه عبدالرَحمنِ. (556)
عبدالرحمان در دامان عمر بزرگ شُد و اسم او ابراهیم بود.
پس عمر اسم او را تغییر داد، همان زمانی که اسم افرادی که با نامهای پیامبران خوانده میشدند را تغییر میداد؛ و او را عبدالرحمان نامید.
ابن سعد بصری (متوفّی 230 ه) نقل میکند:
کانَ اسم أبِ یمسرُوقٍ الْاَجدع، فَسماه عمرُ عبدالرَحمنِ. (557)
اسم ابومسروق «أجدع» بود، پس عمر او را عبدالرحمان نامید.
عبدالرزاق صنعانی (متوفّی 211 ه) نقل میکند:
طحیلُ بنُ رباحٍ أخُو بلالِ بنِ رباحٍ و قَد سماه عمرُ خالد بنَ رباحٍ. (558)
طحیل برادر بلال است و عمر او را خالد نام نهاده است.
ابن حجر عسقلانی (متوفّی 852 ه) نقل میکند:
کانَ اسم کَثیرِ بنِ الصلْت قَلیلاً، فَسماه عمرُ کَثیراً. (559)
نام کثیربن صلت «قلیل» بود، پس عمر او را کثیر نامید.
از اسناد تاریخی فوق میتوان نتیجه گرفت:
دخالت خلیفه دوم در تغییر نام اصلی افراد، چندان هم بیسابقه و دور از انتظار نبوده است.
آیا مخالفت با دخالتهای خلیفه دوم در تغییر نام افراد، برای قربانیان آن امکانپذیر بود؟
پاسخ به این سؤال، نیازمند رفتارشناسی دقیقی از خلیفه دوم میباشد که تنها از طریق تدبر در اسناد معتبر تاریخی میتوان بدان دست یافت.
«پژوهشگران» در تحلیل شخصیت خلیفه دوم به موارد ذیل استناد جستهاند:
او نخستین کسی بود که شلّاق (دره) در دست گرفت. (560)
شخصی به عمر گفت:
مردم از تو خشمگینند! مردم از تو خشمگینند!
مردم از تو متنفّرند!
عمر پرسید:
برای چه؟
آن مرد گفت:
از زبان و عصای تو! (561)
عایشه فرزند عثمان بر این اعتقاد بود که تندی عمر، دیگران را از انتقاد به او بازداشته است. (562)
یک بار غلام زبیر بعد از نماز عصر، به نماز ایستاد؛ در همان لحظه متوجه شد که عمر با دره خود به طرف او میآید. بلافاصله از آنجا فرار کرد. (563)
ابنعباس میگوید:
من برای پرسیدن یک سؤال از عمر، دو سال صبر کردم. مانع من از پرسش، ترس از عمر بود. (564)
خشونت عمر به حدی رسید که ابنعباس در عصر وی، جرأت ابراز حکم شرعی ارث را نداشت. وقتی بعد از مرگ عمر، بر خلاف نظر وی در زمینه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که چرا در زمان عمر نمیگفتی؛ جواب داد:
به خدا قسم از او میترسیدم. (565)
همین برخوردها را میتوان به عنوان مانعی بر سر راه اعتراضات مردم نسبت به عملکرد خلیفه دوم در زمینه تغییر نام افراد به شمار آورد.
حضرت علی علیه السلام نیز از این قاعده مستثنا نبود؛ چرا که برای همگان آشکار بود که مخالفت با خلیفه در این خصوص، به طور حتم، منجر به بروز مزاحمتهای شدیدتری از سوی او میگردید و عمر را به اتّخاذ تصمیمهای ظالمانهتری که میتوانست نتایج سوء و عواقب جبرانناپذیری به همراه خود بیاورد وامیداشت.
به عبارت دیگر، مخالفت حضرت علی علیه السلام با تغییر نام فرزندش توسط خلیفه دوم، آن حضرت علیه السلام را از دستیابی به هدف برتر (= افشاگری بدعتهای خلیفه) و ابراز مخالفتهای اساسیتر که پایههای نظام خلافت را نشانه میگرفت، باز میداشت.
● ابوبکر بن علی علیه السلام ، دومین فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام که مورخین، کنیه یکی از خلفا را برای وی برشمردهاند همان طور که میدانید «ابوبکر» کُنیه است و نام محسوب نمیگردد. همین نکته، قضاوت «شبههافکنان» درباره روابط امیرالمؤمنین علی علیه السلام با ابوبکر آن هم بر اساس کُنیه یکی از فرزندان ایشان را با ابهام مواجه میسازد.
دلیل این ابهام نیز در این نکته نهفته است که در میان عرب، دلایل متعددی برای کُنیه گذاری بر روی یک فرد وجود دارد که از مشهورترین این دلایل «رایج بودنِ همراهی یک کُنیه با یک اسم در یک مقطع خاص زمانی» یا مطلوب بودن این همراهی در نظر» اطرافیان فرد میباشد. از این رو، شناسایی «نام» ابوبکر بن علی علیه السلام از اهمیت ویژهای برخوردار است.
نام وی «عبدالله» میباشد
ابوالمؤید الموفّق بن احمد خوارزمی (متوفّی 568 ه) در کتاب «مقتل الحسین علیه السلام » و نجمالدین ابوالحسن علی بن محمد علوی (متوفّی قرن 5 ه) در کتاب «المجدی» مینویسند:
أبوبکْرِ بنُ علی و اسمه عبداللهِ. (566)
ابوبکر فرزند علی و نامش عبدالله است.
نام وی «محمد» میباشد
ابوالحسن علی بن الحسین مسعودی (متوفّی 346 ه) در کتاب «التنبیه و الإشراف» ابنبطریق (متوفّی 600 ه) در کتاب، «عمدة عیون» و ابنصباغ مالکی (متوفّی 855 ه) در کتاب «الفصول المهمه» مینویسند:
و محمد الْاَصغَرُ الْمکَنّی أبابکْرٍ. (567)
کنیه محمد کوچکتر، ابوبکر میباشد.
نام وی «عبدالرحمان» میباشد
احمد بن علی مقریزی (متوفّی 834 ه) در کتاب «اتّعاظ الحنفاء» مینویسد:
و عبدالرَحمنِ الَّذی یکَنّی أبابکْرٍ. (568)
کنیه عبدالرحمان، ابوبکر میباشد.
نام وی ناشناخته میباشد
ابوالفرج اصفهانی (متوفّی 356 ه) در کتاب «مقاتل الطالبیین» مینویسد:
و أبوبکْرِبنُ علی بنِ أبِیطالب علیه السلام ، لَم یعرَف اسمه. (569)
و ابوبکر بن علی بن ابیطالب علیه السلام ، نامش شناخته نشد.
به دو قرینه، احتمال بسیار زیادی وجود دارد که دیدگاه یکم درست بوده و در نتیجه «نام»، ابوبکر بن علی علیه السلام همان «عبدالله» باشد.
برخی مورخین «ابوبکر بن علی علیه السلام » را به جای «عبدالله بن علی علیه السلام » در شمار فرزندان «اُم البنین» ذکر کردهاند (570) و این اشتباه به احتمالِ زیاد ناشی از آن بوده است که از نظر آنان «نام»، ابوبکر بن علی علیه السلام نیز «عبدالله» میباشد.
جمع کثیری از مورخین «محمد الأصغر» را فرزندی غیر از «ابوبکر بن علی علیه السلام » و حتّی از مادری غیر از مادر ابوبکر بن» علی علیه السلام ، لیلی بنت مسعود دانستهاند. (571)
همان طور که گفتیم، یکی از رایجترین دلایل انتخاب یک کُنیه، همراهی عرفی آن با یک اسم معین و یا مطلوبیت این همراهی نزد مردمان در یک عصر خاص، میباشد.
برای مثال، در عرف عرب به ویژه شیعیان، کنیه «ابوالحسن» با نام «علی» همراهی و مطلوبیت دارد. همچنین مشاهده میشود که اگر نام فردی «یاسر» باشد، عرب زبان او را «ابوعمار» صدا میزند.
لذا این احتمال به طور جدی وجود دارد که نام «عبدالله» نیز پس از به خلافت رسیدن خلیفه اول (572)، با کنیه «ابوبکر»
قرین گردیده و به همین دلیل، این کنیه از سوی «اطرافیان و لشکریان حضرت علی علیه السلام که این همراهی مورد پسندشان بوده» بر فرزند آن حضرت، که «عبدالله» نام داشت، اطلاق گردیده است.
در میان عرب، انتخاب کُنیه برای فرزند، در انحصار پدرش نمیباشد و دیگران نیز به جهات گوناگونی میتوانند بر روی یک فرد کُنیه بگذارند. به عبارت دیگر، در بسیاری موارد، پدر در کُنیه گذاری فرزندش هیچ دخالتی نداشته و رسم عرب، به دیگران این اجازه را میدهد که در کُنیهگذاری بر روی یک فرزند، دخالت نمایند. احتمال این دخالت نیز، به ویژه در مواردی که نام و کُنیهای در کنار هم، متعارف شدهاند یا این همراهی، مطلوب اطرافیان میباشد بسیار زیاد است.
در نتیجه:
نمیتوان به طور قاطع ابراز کرد که حضرت علی علیه السلام کُنیه «ابوبکر» را برای فرزند خویش برگزیدهاند؛ بلکه برعکس، ریشه این کُنیهگذاری را باید در تمایلات اطرافیان آن حضرت علیه السلام جستجو نمود.
چه کسانی کُنیه «ابوبکر» را بر فرزند حضرت امیر علیه السلام نهادند؟
جهت شناخت «اطرافیان» امیرالمؤمنین علیه السلام که به احتمال زیاد کنیه فرزند ایشان را «ابوبکر» نهادهاند، نخست باید سال تولّد «ابوبکر بن علی علیه السلام » را بیابیم. سپس باید به رفتارشناسی دقیقی از «اطرافیان» حضرت علی علیه السلام در سالهای نزدیک به تولّد «ابوبکر بن علی علیه السلام » دست پیدا کنیم.
از جمعبندی میان دو سند تاریخی ذیل میتوان گفت:
«ابوبکر بن علی علیه السلام » در سال 35 هجری، یعنی در نخستین سال خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام ، به دنیا آمده است.
هو ابن خَمسٍ و عشْرِینَ سنَةً. (573)
وی [در هنگام مرگ] بیست و پنج سال داشت.
و أبوبکْرِ بنُ علی قُتلَ مع الْحسینِ. (574)
و ابوبکر بن علی [ علیه السلام ] به همراه حسین [ علیه السلام ] به قتل رسید.
$$$$$$
یکی از گویاترین سندهای معتبر تاریخی که «پژوهشگران» بدان استناد جستهاند، ماجرای ذیل میباشد:
نمونه اول)
چون خوارج از کوفه بیرون رفتند، یاران علی علیه السلام نزدش آمدند و با او بیعت کردند و گفتند:
ما دوستان دوست تو و دشمنان دشمن تو هستیم.
حضرت با آنان شرط کرد که بر سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله عمل کند.
ربیعة بن ابی شَداد خَثعمی که در جنگهای جمل و صفّین در رکابش جنگیده و پرچمدار قبیله خثعم بود، نزد حضرت علیه السلام آمد.
حضرت علیه السلام به او گفت:
بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله بیعت کن.
ربیعه گفت:
بر اساس سنّت ابوبکر و عمر.
حضرت علیه السلام به او فرمود:
وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله عمل کرده باشند، از حق به دور بودهاند.
سپس ربیعه با حضرت بیعت کرد. (575)
آنچه ملاحظه شد، دورنمایی از رفتارشناسی «اطرافیان» حضرت علی علیه السلام پس از جدا شدن گروه خوارج از جمع سپاهیان حضرت امیر علیه السلام میباشد.
همچنین «پژوهشگران» در مسیر دست یابی به رفتارهای «اطرافیان» حضرت علی علیه السلام قبل از فتنه خوارج، به سند تاریخی ذیل استناد جستهاند:
نمونه دوم)
اَشْعث بن قیس در ارتباط با انتخاب ابوموسی اشعری برای حکَمیت، به حضرت علی علیه السلام گفت:
این ابوموسی است، فرستاده مردم یمن به نزد رسول خدا و متولّی غنایم ابوبکر و کارگزار عمر بن خطّاب. (576)
نتیجهگیری
اسناد تاریخی فوق، به روشنی از گرایش و علاقه جمع کثیری از اطرافیان حضرت علی علیه السلام به خلیفه اول و دوم در زمان تولّد «عبدالله» حکایت دارد؛ اطرافیانی که سربازان سپاه او را تشکیل میدادند و حضرت علی علیه السلام با اتّکا به نیروی نظامی آنان به جنگ با معاویه (= هدف برتر) برخاسته بود.
جمعبندی
همین برخوردها را میتوان به عنوان مانعی بر سر راه اعتراض امیرالمؤمنین علیه السلام به دخالت «لشکریانش» در زمینه کُنیهگذاری بر فرزندش به شمار آورد؛ چرا که ابراز کوچکترین مخالفتی در این زمینه، میتوانست انسجام سپاه آن حضرت علیه السلام را از هم بگسلد و زمینه را برای پیروزی سپاه معاویه فراهم آورد.
● عثمان بن علی علیه السلام ، سومین فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام که مورخین، نام یکی از خلفا را برای وی برشمردهاند
با 20 صحابی که «ابن اثیر» تألیف «اُسد الغابه» میباشد، چنانچه با مراجعه به کتاب «عثمان»، یکی از نامهای متداول در میان عرب همگی عثمان نام داشتهاند، آشنا میشویم؛ لذا، این نام به خلیفه سوم اختصاص نداشت.
از سوی دیگر، اسناد و مدارک معتبر تاریخی، سخن گفتن درباره علّت نامگذاری فرزند حضرت علی علیه السلام به نام «عثمان» را بسیار سهل و آسان نمودهاند؛ به گونهای که باید گفت:
هیچ ارتباطی میان نام خلیفه سوم (عثمان بن عفّان) و نامگذاری فرزند حضرت امیر علیه السلام به «عثمان» وجود ندارد.
شاهد اول)
ابوالفرج اصفهانی (متوفّی 356 ه) از قول امیرالمؤمنین علی علیه السلام مینویسد:
إنَّما سمیتُه بِاسمِ أخی عثْمانَ بنِ مظْعونٍ. (577)
همانا او را به اسم برادرم عثمان بن مظعون نامگذاری نمودم.
شاهد دوم)
العبیدلی، ابوالحسن محمد بن ابیجعفر (متوفّی (435) ه) درباره مجاهدین جنگ بدر مینویسد:
منْهم عثْمانُ بنُ مظْعونٍ الَّذی سمی أمیرُالْمؤْمنینَ علی بنُ أبِیطالب علیه السلام ابنَه بِاسمه. (578)
از جمله آنان عثمان بن مظعون میباشد؛ همو که امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام فرزندش را به اسم او نامگذاری نمود.
نتیجه پایانی
شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام افسانه نیست
برخی با دست یازیدن به همین شبهاتی که به نقد و بررسی آنها پرداختیم، سعی در زیر سؤال بردن شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام دارند، چنانچه ابراز شده:
افسانه شهادت حضرت فاطمه زهرا:
برخی آگاهانه یا ناآگاهانه شهادت حضرت فاطمه را عنوان مینمایند، تا از این رهگذر مظلومیت اهل بیت پیامبر را به اثبات برسانند … در صورتی که بررسی روابط دوستانه حضرت علی و حضرت عمر و ازدواج حضرت عمر با امکلثوم دختر گرامی حضرت علی و نامگذاری حضرت علی تعدادی از فرزندان خویش را به نامهای ابوبکر، عمر و عثمان و مشورتهای مهم حضرت عمر با حضرت علی در مورد امور خلافت، قضاوتها، احکام و … نشانه همکاری صمیمانه و ارتباط دوستانه میان آن بزرگواران و بیانگر خلاف این ادعا است! (579)
لازم به ذکر است که در شماره هفتم این نشریه (پاییز 80) در بخش سرمقاله، توضیحی درباره مقاله فوق به چاپ رسید که به فرازهایی از آن اشاره مینماییم:
مجله ندای اسلام ارگان حوزه علمیهی اهل سنت و سخنگوی آن است … خوانندگان استحضار دارند که در شمارهی سوم مجله (شمارهی پاییز 79) مطلبی دربارهی سرور زنان بهشت، دخت گرامی حضرت خاتم النبیین ام الحسن و الحسین حضرت فاطمه زهرا به قلم یکی از نویسندگان اهل سنت در مجله چاپ و منتشر گردید.
انگیزهی اصلی نوشتن آن مقاله از این قرار بود که در روزنامهها، مجلات و صدا و سیما مطالبی عرضه میشد که در آن به صراحت آمده بود که حضرت فاطمه زهرا بلافاصله بعد از رحلت جانگداز حضرت رسول الله مورد تعرض و بیحرمتی حضرت ابوبکر و حضرت عمر فاروق واقع شده و سپس به شهادت رسیده است.
لذا علمای اهل سنت و مجلهی ندای اسلام» از هر طرف مورد فشار واقع شدند که موضع صریح اهل سنت را در خصوص رحلت حضرت «فاطمه زهرا بیان دارند. امام جمعه اهل سنّت زاهدان، در بخشی دیگر از خطبهها با عنوان این موضوع که مسایل بسیاری در تاریخ است که از روی بغض نوشتهاند، افزود:
آنچه امروز مطرح میشود و یا نوشته میشود مورد قبول ما نیست و طبق عقیدهی ما حضرت فاطمه در بستر (خویش) وفات نموده و کسی ایشان را به شهادت نرسانده است … امام جمعه اهل سنّت، محبت بین خلفای راشدین و حضرت فاطمه و اهل بیت را مورد اشاره قرار داد و موضوع خواستگاری حضرت عمر از امکلثوم دختر حضرت علی و فاطمه را نشانهی محبت بین آن بزرگواران و علاقهی خلفا نسبت به خاندان رسول اکرم عنوان نمود! (580)
امام جمعه اهل سنت زاهدان در خطبههای جمعه مورخ 16 مرداد 1383 به مناسبت وفات حضرت ابوبکر صدیق و حضرت فاطمه و آغاز خلافت حضرت عمر فاروق مطالبی درباره فضایل صحابه کرام و ارتباط حسنه ایشان با یکدیگر، خصوصاً با اهل بیت آن حضرت بیان کردند … ایشان در ادامه با اشاره به روابط و همکاری صحابه کرام با یکدیگر و احترام گذاشتن آنها به خاندان حضرت رسول اکرم خاطر نشان کردند:
اصحاب پیامبر با هم یکی بودند.
سیدنا علی، سیدنا ابوبکر، سیدنا عمر و سیدنا عثمان با هم روابط حسنه و همکاری خوبی داشتند و بین آنها فاصله و شکافی وجود که در نهایت یکی از نویسندگان اهل سنت مطلبی علمی و تحقیقی پیرامون حضرت فاطمه زهرا ارایه نمود و عقیده و نظر اهل سنت را مبنی بر این که حضرت فاطمه زهرا با آن که درجه و رتبهاش از همه زنان عالم و شهدا برتر است ولی رحلتش به صورت طبیعی بوده و … حضرت ابوبکر و عمر، اهل بیت و خویشاوندان رسولالله را بر خویشاوندان خود ترجیح میدادند …
خطیب جمعه اهل سنت زاهدان در خصوص وفات حضرت فاطمه زهرا که در چند سال اخیر تحت عنوان شهادت از آن یاد میکنند و آن را تبلیغ میکنند، فرمودند:
عنوان کردن شهادت و تبلیغ کردن آن به این صورت نه به نفع اسلام است و نه به نفع فریقین شیعه و سنی.
این تنها نظر بنده نیست بلکه علمای روشن شیعه و سنی موافق مطرح کردن این مسأله نیستند و ما نباید این مسائل را به این شکل بیان کنیم … تا همین چند سال پیش خبری از این مسأله نبود! (581) در حالی که بررسیهای صورت گرفته در این نوشتار، کذب ادعاهای فوق را به روشنی به اثبات میرساند.
هشدار:
چنین رویکردهایی که سعی در دوستانه جلوه دادن روابط خلفا و خاندان وحی علیهم السلام دارد و ابراز میدارد:
« … نگارنده ادعا و اثبات میکند … که روابط حضرت علی علیه السلام و خلفای ثلاث دوستانه بوده»! (582)
تبری در جای خود، در مورد دشمنان شناخته شده محمد و آل محمد (ص) جاریست نه در مورد کسانی که حضرت علی (ع) 25 سال با آنان کمال مساعدت و معاضدت و همکاری و همیاری را داشته است! (583)
به تدریج به این سو پیش خواهد رفت که در جامعه شیعه نیز در پاسخ به این سؤال که علّت درگذشت آن حضرت چه بود؟ آیا مرگ طبیعی بود»؟» (584)
با این جواب مواجه شویم:
حضرت سلام الله علیها پس از رحلت حضرت رسول (ص) چندان غمگین شد که شب و روز میگریست و چندان دلسوخته و لاغر و نحیف و به شدت بیمار شد که پس از اندک مدتی رحلت فرمود! (585)
و یا درباره سابقه تاریخی مجالس عزاداری و سوگواری بر مصائب حضرت زهرا علیهاالسلام با این تحلیل انحرافی مواجه میشویم:
سفارت انگلیس! به طور غیرمستقیم بانی میشد تا هر روز و هر شب بعد از نماز در مساجد، روضه پهلو شکسته فاطمه زهرا سلام الله … علیها با آب و تاب بسیار! خوانده شود! (586)
٭ ٭ ٭
این نوشتار را با یادآوری فتوای مرجع عالیقدر مرحوم آیةالله العظمی تبریزی درباره تردیدکنندگان در شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام به پایان میبریم.
متن نظر ایشان بدین شرح است:
بِسمه تَعالی، لایجوز تَاْیید منْ یشُک فی شَهادةِ الزَّهراء علیهاالسلام و لا نَعتَقد بِفَقاهته؛ لاَنَّه لَو کانَ فَقیهاً لَاَطَّلَع علَی الرِّوایةِ الصحیحةِ الْمصرِّحةِ بِشَهادتها علیهاالسلام و سائرِ الرِّوایات الْمتعرِّضَةِ لسببِ شَهادتها علیهاالسلام و اللهُ الْهادی الی سواء السبیلِ» (587)
یکی از روشهایی که جهت خارج ساختن خلافت ابوبکر از حصار غصب، مورد توجه قرار گرفته و با بیانهای متنوعی تکرار میشود؛ ادعای بیعت نمودن امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر است. چنانچه اظهار شده:
البته آن علی را نمیشناسم که میگویند طناب بر گردنش آویختند و خانهاش را ویران کردند تا به بیعت تن داد که علی مرد چنین ذلتهایی نبود. علی خردمندانه بیعت کرد و بر بیعتش استوار ماند! (588) «رضایت! و بیعت! آن حضرت با خلفا نیز دلالت دارد بر این که حکومت ایشان از دیدگاه علی (ع) نامشروع تلقی نشده است»! (589) «پس از مدتی با بیعت! خویش نقایص و کمبودهای کارشان را مرتفع ساخته و مشروعیت! خلیفه را تکمیل فرمود … »! (590) «علی (ع) بنا بر مصالحی با حکومت شیخین موافقت! و بیعت! نموده است»! (591) «رفتار علی (ع) و اولاد گرامی آن حضرت با خلفاء راشدین به نحوی بوده که با بیعت! و موافقت! قرین شده است»! (592)
از آن جایی که مطرح کنندگانِ این ادعا (یعنی: وقوع بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر) (593) قصد دارند:
الف) در پوشش بیعت حضرت امیر علیه السلام با ابوبکر، رضایت و موافقت آن حضرت علیه السلام از خلافت او را به کرسی بنشانند.
ب) به پشتوانه همین ادعا، غاصبانه بودن خلافت ابوبکر را از اذهان عمومی پاک نموده و آن را مشروع (یعنی مورد رضایت خدای متعال) جلوه دهند.
لذا بر آن شدیم تا به بررسی تاریخی این ادعا بپردازیم.
همچنین در ضمن این بررسیها به ارزیابی دو ادعای دیگر خواهیم پرداخت که عبارتند از:
(1) - ادعاهایی که منشأ بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام را مقبولیت مردمی حکومت ابوبکر میدانند!
(2) ادعاهایی که پذیرش موجودیت حکومت ابوبکر (منهای پذیرش مشروعیت و مقبولیت آن) را دلیل بیعت آن حضرت علیه السلام با ابوبکر جلوه میدهند! لذا در این تحقیق، به طور هم زمان و موازی با هم، به ارزیابی همه زیربناها و منشأهای مطرح شده برای بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر میپردازیم؛ که به ترتیب عبارتند از:
منشأ یکم:
مشروعیت الهی (حقّانیت الهی).
منشأ دوم:
مقبولیت مردمی (حقّانیت عرفی).
منشأ سوم:
موجودیت (امر واقع).
در این راه، بار دیگر اسناد تاریخی مربوط به این ادعا را مرور مینماییم تا با دقّت بیشتر میزان رضایت و موافقت حضرت علی علیه السلام از حکومت ابوبکر را بیابیم. چرا که موضوع فوق (در همه این قبیل ادعاها) علّت اصلی انجام بیعت با ابوبکر تلقّی شده است. بدین ترتیب میتوانیم میزان اعتقاد امیرالمؤمنین علیه السلام به مشروعیت، مقبولیت و موجودیت خلافت ابوبکر را مورد ارزیابی قرار داده و اعتبار علمی آنها را با توجه به مدارک تاریخی بیازماییم.
شکّی نیست که اگر خلافت ابوبکر (تحت هریک از عناوین سهگانه مشروعیت، مقبولیت یا موجودیت) مورد رضایت و موافقت حضرت علی علیه السلام بود، آن حضرت علیه السلام نه تنها از بیعت نمودن با ابوبکر به شدت امتناع نمیورزید؛ بلکه فراتر از آن، هرگز در مسیر «قیام به سیف» جهت براندازی حکومت او قدم برنداشته و با عزمی راسخ به دنبال سرنگونی او از مسند خلافت نبود. (594)
اسناد تاریخی
موسی بن عقبه (متوفّی 141) از ابن شهاب زهری نقل میکند:
انَّ رِجالاً منَ الْمهاجِرینَ غَضبوا فی بیعةِ اَبیبکْرٍ، منْهم علی و الزُّبیرُ … و معهما السلاح … (595)»
در بیعت با ابوبکر، تعدادی از مهاجرین از جمله علی و زبیر، در حالی که سلاح به همراه داشتند به خشم آمدند
ابنمیثم بحرانی (متوفّی 679) از کتاب «وقعةُ صفّین» تألیف نصر بن مزاحم منْقَری (متوفّی 212) نقل میکند که حضرت امیر علیه السلام ، فرمودند:
لَو وجدت اَربعینَ ذَوی عزْمٍ لَقاتَلْت. (596)»
«اگر چهل نفر یار ثابت قدم میداشتم، میجنگیدم
ابن ابیالحدید معتزلی (متوفّی 656) این عبارت را بدینگونه از آن حضرت علیه السلام نقل کرده است:
لَو وجدت اَربعینَ ذَوی عزْمٍ! (597)»
اگر چهل یار ثابت قدم میداشتم!
وی پس از اشاره به ثبت این عبارت در کتاب «وقعةُ صفّین» مینویسد:
و ذَکَرَه کَثیرٌ منْ اَربابِ السیرَةِ.»
تعداد زیادی از سیره نویسان [این جمله] را نقل کردهاند» (598)
او همچنین در کتاب خود، متن نامهای را آورده که معاویه در آن، این عبارت را از زبان حضرت علی علیه السلام نقل میکند:
لَو وجدت اَربعینَ ذَوِی عزْمٍ منْهم لَناهضْت الْقَوم. (599)»
اگر چهل یار ثابت قدم از ایشان میداشتم، با آنان به جنگ برمیخاستم
عزم راسخ امیرالمؤمنین علیه السلام در مسیر «قیام به سیف» چنان بود که وقتی بنا به مصالحی که خود بر شمردند (600) ناامیدانه خانهنشینی را برگزیدند، فرمودند:
و اَیم اللهِ، لَو لا مخافَةُ الْفُرْقَةِ بینَ الْمسلمینَ و اَنْ یعود الْکُفْرُ و یبور الدینُ لَکُنّا علی غَیرِ ما کُنّا لَهم علَیه. (601)»
اگر ترس از تفرقه بین مسلمانان و بازگشت آنان به سوی کفر و بیم از نابودی دین اسلام نبود؛ با آنان به گونهای دیگر از آنچه که با آنان رفتار نمودیم، رفتار میکردیم
و اَیم اللهِ، فَلَو لا مخافَةُ الْفُرْقَةِ بینَ الْمسلمینَ اَنْ یعودوا الَی الْکُفْرِ لَکُنّا غَیرنا ذلک ما استَطَعنا. (602)»
و قسم به خدا! اگر ترس از تفرقه بین مسلمانان نبود که به دلیل آن به کفر بازگردند، ما با هر آنچه میتوانستیم [حکومت] را تغییر میدادیم منابع شیعی حاکی از آنند که عدم موافقت و نارضایتی امیرالمؤمنین علیه السلام از حکومت ابوبکر به حدی بود که حتّی برای لحظهای برپا بودنش را برنمیتافتند؛ چه رسد به آن که بخواهند به دلیل رضایت از آن، با ابوبکر بیعت نمایند.
چنانچه فرمودند:
اَما و اللهِ لَو کانَ لی عدةُ اَصحابِ طالُوت اَو عدةُ اَهلِ بدرٍ و هم اَعداؤُکُم لَضَرَبتُکُم بِالسیف حتّی تَؤُلُوا الَی الْحقِّ و تُنیبوا للصدقِ، فَکانَ اَرتَقَ للْفَتْقِ و آخَذَ بِالرِّفْقِ، اَللّهم فَاحکُم بینَنا بِالْحقِّ و اَنْت خَیرُ الْحاکمینَ.
قالَ: ثُم خَرَج منَ الْمسجِد فَمرَّ بِصیرَةٍ (603) فیها نَحو منْ ثَلاثینَ شاةٍ، فَقالَ: و اللهِ لَو اَنَّ لی رِجالاً ینْصحونَ للّه عزَّوجلَّ و لرَسوله بِعدد هذه الشِّیاةِ، لَاَزلْت ابن آکلَةِ الذُّبانِ (604) عنْ ملْکه.
قالَ: فَلَما اَمسی بایعه ثَلاثُ مئَةٍ و ستُّونَ رجلاً علَی الْموت، فَقالَ لَهم اَمیرُالْمؤْمنین علیه السلام :
اَغْدوا بِنا الی احجارِ الزَّیت (605) محلِّقینَ.
و حلَّقَ اَمیرُالْمؤْمنین علیه السلام فَما وافی منَ الْقَومِ محلِّقاً الّا اَبوذَر و الْمقْداد و حذَیفَة بنُ الْیمانِ و عماربنُ یاسرٍ و جاء سلْمانُ فی آخرِ
الْقَومِ.
فَرَفَع یدیه الَی السماء، فَقالَ:
… لَولا عهد عهِده الَی النَّبِی الْاُمی صلّی الله علیه و آله لَاَوردت الْمخالفینَ خَلیج الْمنْیةِ و لَاََرسلْت علَیهِم شَآبیب صواعقِ الْموت و عنْ قَلیلٍ سیعلَمونَ. (606)
قسم به خدا! اگر به تعداد یاران طالوت یا اصحاب پیامبر در جنگ بدر که با شما دشمن میبودند یار میداشتم، با شمشیر با شما میجنگیدم تا رو به سوی حق کرده و به راستی به آن باز گردید که در این صورت گسستگی [شما] بهتر به هم میآمد و پیوسته میشد و [برای شما] ملایمتر و با رأفت بیشتری همراه میبود.
خدایا! به حق و راستی بین ما حکم فرما که تو بهترین حکم کنندگانی.
راوی گفت:
سپس از مسجد خارج شد و از کنار آغلی عبور کرد که در آن حدود سی عدد گوسفند بود؛ فرمود:
قسم به خدا! اگر به تعداد این گوسفندان مردانی داشتم که در دوستی با خدا و رسولش صادق و خالص بودند، پسر مگسخور را از حکومتش ساقط میکردم.
راوی گفت:
شب که شد سیصد و شصت نفر تا پای مرگ با او بیعت کردند.
آنگاه امیرالمؤمنین علیه السلام به ایشان فرمود:
فردا صبح با سرهای تراشیده در [محلّه] احجار الزیت حاضر شوید و امیرالمؤمنین علیه السلام سر خود را تراشید؛ اما از آن قوم جز ابوذر و مقداد و حذیفة بن یمان و عماربن یاسر و سپس سلمان، به عهد خود وفا ننمودند.
آنگاه [حضرت علی علیه السلام ] دستانش را به سوی آسمان بالا برد و فرمود:
اگر نبود پیمانی که پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله از من گرفته بود، مخالفان را در دریای آرزوهایشان منحرف میکردم و بارانهایی از صاعقههای مرگ بر سرشان نازل مینمودم و البتّه به زودی خواهند دانست
جمع بندی
ابنمیثم بحرانی (متوفّی 679) در این باره مینویسد:
فَانَّ اَمرَ السقیفَةِ و ما جری بینَ الصحابةِ منَ الْاخْتلاف و تَخَلُّف علی علیه السلام عنِ الْبیعةِ اَمرٌ ظاهرٌ لا یدفَع و مکْشُوف لا یتَقَنَّع … و کُلُّ ذلک مما تَقْضی الضَّرُورةُ معه بِوقُوعِ الْخلاف و الْمنافَسةِ بینَهم و الْحقُّ اَنَّ الْمنافَسةَ کانَت ثابِتَةً بینَ علی علیه السلام و بینَ منْ تَولّی اَمرَ الْخلافَةِ فی زمانه و الشِّکایةُ و التَّظَلُّم الصادر عنْه فی ذلک اَمرٌ معلُوم بِالتَّواتُرِ الْمعنَوِی … (607)
داستان سقیفه و اختلافاتی که بین صحابه رخ داد و روی گرداندن علی علیه السلام از بیعت، مطلبی واضح است که نمیتوان آن را رد نمود و پوشیده ساخت … و این امور از اموریست که لاجرَم به اختلاف و رقابت بین آنان منجر میشد. حق آن است که این چشم داشت به خلافت، بین علی علیه السلام و کسی که متولّی امر خلافت در زمان او شد، وجود داشت و شکوه و دادخواهی او [حضرت علی علیه السلام ] در این باب موضوعیست که به تواتر معنوی، روشن و ثابت شدهست
بنابراین میتوان گفت:
سخنان و اقدامات آن حضرت علیه السلام در مواجهه با خلافت ابوبکر، در تعارض آشکار و شدیدی با ادعای موافقت وی با خلافت ابوبکر قرار دارد. امتناع شدید ایشان علیه السلام از قبولِ انجام بیعت با ابوبکر که در نهایت، هجوم نظامی به خانه وحی، ورود مهاجمان به خانه فاطمه علیهاالسلام ، ایراد ضرب و جرح به حضرت زهرا علیهاالسلام و شهادت فرزندش حضرت محسن علیه السلام را در پی داشت، نشان دهنده آن است که:
امیرالمؤمنین علیه السلام حتّی پس از ناامیدی از امکان «قیام به سیف» و دست کشیدن از اقدام عملی جهت سرنگون ساختن آن؛ همچنان موجودیت خلافت ابوبکر را نپذیرفته بودند. بدیهیست که چنین امتناعی، هرگز با ادعای موافقت ایشان با خلافت ابوبکر و پذیرفتن آن تحت هر عنوانی قابل جمع نمیباشد. بنابراین میتوان گفت:
امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ گونه رضایتی از خلافت ابوبکر نداشته و به هیچ وجه با آن موافق نبودهاند. در نتیجه خلافت ابوبکر از نظر ایشان نامشروع و غاصبانه بوده و نه تنها فاقد هر گونه مشروعیت میباشد؛ بلکه فاقد مقبولیت و حتّی موجودیت نیز هست.
معنای سکوت چیست؟
همان طور که در فصل یکم از بخش یکم این مجموعه ملاحظه فرمودید، امیرالمؤمنین علیه السلام بنا بر مصالح و حکمتهایی که برخی از
آنها را بر شمردیم، به ناچار «سکوت» را جایگزین «قیام به سیف» نمودند.
به این معنا که ایشان، مجبور به تحمل شرایط حاکم و پذیرش تلخ و ناخواسته امور زیر گردیدند:
الف) عدم اقدام به قیام مسلّحانه علیه خلافت ابوبکر و عدم تدارک مقدمات آن.
ب) صرفنظر از مقاومت سرسختانه و اقدامات افشاگرانه در برخی امور.
ج) عدم مخالفت همه جانبه با هر آنچه به نحوی با خلافت ابوبکر مرتبط بود. (عدم مخالفت صریح و آشکار با برخی امور؛ عدم موضع گیری علنی علیه برخی امور)
در عین حال تحمل موارد فوق، همراه با «اظهار بر حق بودن و مظلوم واقع شدنِ ایشان» صورت میپذیرفت و بنا به فرموده خودشان، همچون «خاری در چشم و استخوانی در گلو (608)» تلخ و رنجآور بود.
بنابراین التزام به رعایت موارد فوق، یعنی «عدم تنازع و کشمکش با متولّیان امور» که از آن به «سکوت» تعبیر میشود؛ هرگز به معنای موافقت با خلافت ابوبکر تحت هیچ یک از عناوین مشروعیت، مقبولیت و موجودیت نمیباشد. همچنین «پذیرش سکوت و ترک قیام به سیف» هیچگونه پیوستگی و ملازمهای با اقدام به انجام بیعت ندارد؛ هر چند که با تفسیرهای غلط از سکوت آن حضرت علیه السلام ادعا شود:
«علی خود را برای حکومت حق میدانست اما با ابوبکر به خاطر مصالح مسلمین و یک امر واقع بیعت کرد»! (609)
حال آن که باید پرسید:
این «امر واقع» در چه زمانی، به چه دلایلی و تحت چه شرایطی پذیرفته شد؟ و آیا چنین پذیرشی مستلزم بیعت نمودن با حاکم است؟
یا به دلیل تفاوتی که میان معنای سکوت و بیعت وجود دارد، ملازمهای میان این دو نیست و کاربرد واژه بیعت در این قبیل اظهارات خطا میباشد.
معنای بیعت چیست؟
جهت آشنایی شما با مفهوم بیعت (یعنی آنچه که ادعا میشود میان امیرالمؤمنین علیه السلام و ابوبکر رخ داده است) و دریافتن پاسخ به
این سؤال که «چرا نظام خلافت در تلاش برای اخذ بیعت از امیرالمؤمنین علیه السلام بود» توجه شما را به تعریف جامعی در این زمینه، جلب مینماییم:
ابنخلدون (متوفّی 808) در کتاب «مقدمه» اش مینویسد:
بیعت عبارت از پیمان بستن به فرمانبری و طاعت است.»
بیعت کننده با امیر خویش پیمان میبست که در امور مربوط به خود و مسلمانان تسلیم نظر وی باشد و در هیچ چیز از امور مزبور با او بستیز برنخیزد و تکالیفی را که بر عهده وی میگذارد و وی را بانجام دادن آنها مکلف میسازد، اطاعت کند؛ خواه آن تکالیف بدلخواه او باشد و خواه مخالف میلش و چنین مرسوم بود که هرگاه با امیر بیعت میکردند و بر آن پیمان میبستند، دست خود را به منظور استواری و تأکید پیمان در دست امیر میگذاشتند … مفهوم آن در عرف لغت و تداولِ شرع همین است» (610)
با توجه به تعریف فوق و نیز تعریفهای مشابهی که در این زمینه ارائه شده است، میتوان گفت:
الف)
هر عمل و رفتاری را که افراد به وسیله آن، فرمانبرداری خود را از شخصی دیگر ابراز کرده و سرسپردگی خود را در برابر امر و سلطه او نشان میدهند، بیعت گویند.
بنابراین بیعت با خلیفه به معنای «پذیرفتن سمت او و نیز اعلام طاعت و آمادگی برای اجرای اوامر او است» و این عمل به نشانه قبول خلافت و حکومت او صورت میگیرد.
ب)
مردم با بیعت خود، اموال و امکانات و تعیین مصالح اجتماعی خود را در اختیار رهبرشان میگذارند و مطیع فرمانهای او میشوند. بدین ترتیب، ریاست و فرماندهی خلیفه تثبیت میگردد و آنان که بیعت کردهاند، متعهد میشوند که طبق رأی و نظر بیعت شونده عمل کنند.
ج)
مردم با بیعت خود، ضمن تأکید بر وفاداری خویش، متعهد به فراهم ساختن امکانات لازم برای تحکیم و تثبیت پایههای حکومت خلیفه میگردند و آن را به وسیله بیعت اعلام میدارند.
نتیجهگیری
بیعت عملیست که نشانه «ابراز حمایت، پذیرش اطاعت، تعهد به وفاداری و قبول سلطه بیعت شونده» میباشد. مردم به وسیله بیعت، قبول موارد فوق و التزام به رعایت آنها را «به طور رسمی اعلام و اعلان» میدارند.
تذکّر
الف) قائلین به بیعت نمودنِ امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر، یا عالمانه سخن نمیگویند و یا اگر لغات را در معانی صحیح خود به کار میبرند، به طور حتم، القای معنای فوق را مدنظر دارند.
ب) معنای بیعت، تفاوت بسیار زیادی با معنای «سکوت و ترک قیام به سیف» دارد و هرگز نمیتوان جهت اشاره به این معنا، از واژه «بیعت» استفاده نمود. به عبارت دیگر، به جهت آن که واژه «بیعت» از بار معنایی خاص خود برخوردار میباشد، هرگز نمیتوان با تسامح از آن استفاده کرد و به بهانه گفتگو درباره سکوت امیرالمؤمنین علیه السلام یا با ارائه تفسیر غلط از معنای این سکوت، به ایشان نسبت داد که با ابوبکر بیعت نمودهاند.
تباین سکوت با بیعت
از دقّت در سه موضوع:
الف) تلاش خستگی ناپذیر حضرت امیر علیه السلام برای سرنگونی خلافت ابوبکر و اعتقاد به لزوم بر چیده شدن آن، حتّی پس از ناامیدی از ثمربخشی اقدام عملی و مسلّحانه (قیام به سیف)؛
ب) امتناع شدید حضرت امیر علیه السلام از پذیرش انجام بیعت با ابوبکر (که بنا بر اعتراف اهل سنّت) هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام و آوردنِ هیزم و آتش جهت احراق آن را در پی داشت.
ج) تفسیر صحیح و دقیق از موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی حضرت امیر علیه السلام که از آن به تعبیر «سکوت» میشود؛
میتوان آنچه پذیرفتنش به اجبار به حضرت علی علیه السلام تحمیل شُد را بدین صورت ترسیم نمود:
(1) - عدم ثمربخشی اقدام به قیام مسلّحانه علیه خلافت ابوبکر و صرفنظر از انجام آن، به دلیل عوارض سوء دست یازیدن به این اقدام با توجه به فراهم نبودن امکانات لازم.
(2) - صرفنظر نمودن از مقاومت سر سختانه و اقدامات افشاگرانه در برخی از امور، به دلیل عوارض سوء دست یازیدن به این اقدام با توجه به فراهم نبودن شرایط مناسب.
(3) - عدم مخالفت همه جانبه و فراگیر با هر گونه فرامین خلیفه و هر نوع اقدامات حکومت، به دلیل عوارض سوء دست یازیدن به این اقدام با توجه به فراهم نبودن بسترهای عمومی حمایت از آن در جامعه.
(عدم مخالفت صریح و آشکار با برخی امور؛ عدم موضعگیری علنی علیه برخی امور)
همان طور که ملاحظه میفرمایید، پذیرش تلخ و ناگوار موارد فوق (611) که از آن به «سکوت» تعبیر مینماییم مربوط به موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی حضرت علی علیه السلام بوده و اتّخاذ چنین روش و برنامهای از سوی ایشان، هیچ ملازمهای با انجام بیعت با ابوبکر حتّی به نشانه قبول این سکوت و التزام به اجرای آن در مواجهه با حکومت ابوبکر ندارد. آن حضرت علیه السلام چندی قبل از هجوم اصلی و مطالبه بیعت اجباری از ایشان، به ناچار امور فوق را پذیرفته و پس از ناامیدی از هر نوع ثمربخشی «قیام به سیف» که در پی نافرجامی استنصارهای شبانه رخ داد، در خانه خود نشسته بودند.
بدیهیست که پذیرش این شرایط نامساعد و تنظیم موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی بر اساس آن، به هیچوجه به معنای پذیرش رضایتمندانه وقوع خلافت (قبولِ موجودیت) و نیازمند به انجام بیعت با خلیفه نبوده است. لذا نمیتوانیم به دلیل موجودیت یافتن حکومت ابوبکر و تحقّق آن به عنوان یک امر واقع، از بیعت آن حضرت علیه السلام سخن به میانآوریم. زیرا اگر امر واقع را به طور دقیق تعریف کرده، زمان و شرایط قبول آن رابه طور شفّاف ترسیم نماییم، درخواهیم یافت که:
«پذیرش امر واقع» در معنای صحیح آن، منحصر به معنای «سکوت و ترک قیام به سیف» است و هیچ ملازمهای با بیعت ندارد.
شرایط تحقّق بیعت چیست؟
بیعت یا دست به دست زدن، در واژه عرب به معنای قبول معامله و انجام آن است. اما در اسلام، این واژه نشانه پیمانیست که بیعت کننده، متعهد میشود تا مقررات ویژهای را، که برای هر دو طرف مشخّص است، نسبت به بیعت گیرنده رعایت کند و از او فرمانبرداری داشته باشد … با بررسی کلمه بیعت در سنّت پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله درمییابیم که بیعت بر سه پایه اصلی و به شرح زیر استوار است:
(1) - بیعت کننده (مبایع)
(2) - بیعت گیرنده (مبایع له)
(3) - تعهد به فرمانبرداری و انجام مواد و مقررات بیعت.
پس به این ترتیب باید نخست، مورد بیعت که انجام آن خواسته شده، کاملاً روشن و مفهوم باشد.
آنگاه، همان گونه که در سنّت آمده است، بیعت کننده به عنوان قبولی، دست خود را به دست بیعت گیرنده میزند و بیعت انجام میپذیرد. بنابراین بیعت مصطلح شرعی (612) خواهد بود. ولی امروز شروط تحقّق بیعت شرعی در اسلام برای اغلب مسلمانان روشن نیست، پس لازم است خاطرنشان سازیم:
بیعت در اسلام هنگامی تحقّق میپذیرد که شرایط سه گانه زیر در آن مراعات شده باشد:
(1) - بیعت کننده شایستگی بیعت کردن را داشته و در انجام آن کاملاً آزاد و مختار باشد.
(2) - بیعت گیرنده شایستگی و لیاقت آن را داشته باشد که با او بیعت شود.
(3) - بیعت برای موضوعی باشد که اقدام به انجام آن درست و روا باشد.
بنابراین:
بیعت باید بر اساس میل و رضای بیعت کننده صورت بگیرد.
بیعت آدمی که مجبور شده باشد، درست نیست …
پس بیعت گرفتن با اعمال زور و زیر سایه شمشیر صحیح و مشروع نخواهد بود.
و نیز بیعت با آن کس که آشکارا گناه میکند و بیعتی که برای انجام گناه و سرپیچی از فرامین خداوند صورت گیرد، صحیح نیست.
بنابراین بیعت، مصطلح اسلامیست و احکامی برای آن در شرع مقرر شده است.
فشرده مطالبی که گذشت:
بیعت در لغت عرب به معنی دست زدن متعاملین به نشانه قبول و انجام معامله است و در اسلام نشانه به کار بردن سعی و کوشش بیعت کننده در انجام مقرراتی برای بیعت گیرنده است و تا شروط آن حاصل نشود، بیعت اسلامی محقّق نمیشود.
شروط بیعت عبارت است از:
(1) - بیعت نابالغ و دیوانه درست نیست.
(2) - بیعت به اجبار و زور و با کسی که آشکارا مرتکب گناه میشود، صحیح نخواهد بود.
(3) - بیعت برای انجام گناه و معصیت باطل است.
… از آنچه درباره بیعت گفته شد، دانستیم که بیعت همانند معامله و داد و ستَد، با رضایت منعقد میشود نه با اعمال زور و فشار و زیر تیغ جلّاد. همچنین روشن شد که بیعت در گناه و انجام امری بر خلاف فرمان خدا و یا بیعت با کسی که خدای را گناهکار باشد، بیعت نیست» (613)
امیرالمؤمنین علیه السلام با توجه به همین مبنا فرمودند:
و بیعتی لَهم لَما لاحقَّ لَهم فیه لا تُوجِب لَهم حقّاً و لا یلْزِمنی لَهم رِضاً. (614)»
بیعت کردن من با ایشان، زمانی که هیچ حقّی در آن [خلافت] نداشتند، برای آنان حقّی به وجود نمیآورد و بیانگر رضایت و خشنودی من نخواهد بود
لذا تعبیر «بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر» از اساس ناصواب میباشد.
جهت درک عمیقتر عبارت فوق، نخست اسناد تاریخی مرتبط با مطالبه بیعت از امیرالمؤمنین علیه السلام را برخواهیم رسید و پس از آن، به مقابله نتایج به دست آمده از آنها با شرایط تحقّق بیعت میپردازیم.
دسته یکم)
نقلهایی که از بیعت آزادانه و مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام ، آن هم بلافاصله پس از بهخلافت رسیدن ابوبکر، سخن به میان آوردهاند.
دسته دوم)
نقلهایی که از بیعت آزادانه و مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام ، پس از شش ماه امتناع از انجام بیعت با ابوبکر، سخن به میان آوردهاند.
دسته سوم)
نقلهایی که از تلاش نافرجام هواداران خلیفه برای اخذ بیعت اجباری از امیرالمؤمنین علیه السلام سخن به میان آوردهاند.
اولین و دومین دسته از نقلهای اهل سنّت در تعارض شدید با یکدیگر بوده و محتوای یکدیگر را نفی میکنند؛ لذا از اعتبار ساقط میگردند. (615)
بنابراین تنها نقلهای دسته سوم باقی میمانند که همراستا با نقلهای امامیه بوده و در این بخش از کتاب، به فرازهایی از این نقلها اشاره میکنیم. (616)
در این بخش با مراجعه به کتاب «الهجوم علی بیت فاطمه علیهاالسلام » تألیف استاد محقّق شیخ عبدالزهراء مهدی، از نحوه و چگونگی تلاش خلیفه و هوادارانش برای اخذ بیعت اجباری از حضرت امیر علیه السلام و شدت امتناع آن حضرت علیه السلام از قبول درخواست مهاجمان، سخن میگوییم؛ تا تفسیرهای ارائه شده از این بیعت را با استناد به مدارک تاریخی معتبر، مورد بررسی و ارزیابی قرار داده و نقد علمی نماییم.
انگیزه دستگاه خلافت برای اخذ بیعت از امیرالمؤمنین علیه السلام
هر چند که حضرت امیر علیه السلام پس از یاری خواستنهای مکرّر و اتمام حجت، از سرنگون ساختن خلافت موجود مأیوس گردیده و با دلی پر خون در خانه نشستند؛ ولی نظام خلافت به همین اندازه از انزوا و کنارهگیری ایشان اکتفا نکرده و با اقدام تهاجمی جهت اخذ بیعت از امیرالمؤمنین علیه السلام ، سعی در تثبیت این پذیرش تحمیلی و اخذ التزام از آن حضرت علیه السلام (به منظور تحمل همیشگی این سکوت و ترک قیام به سیف) داشتند. از این رو، به هر نحو ممکن، ایشان را به مسجد آورده تا (جهت مشروع جلوه دادن پایههای حاکمیت خود) از وی برای ابوبکر بیعت بستانند (617) و بدین وسیله به پذیرفتن این سکوت دردآور توسط آن حضرت علیه السلام «رسمیت» ببخشند. شاید هم میخواستند تا به بهانهی امتناع ایشان از قبولِ بیعت، امیرالمؤمنین علیه السلام را به قتل برسانند.
غَضب علی و الزُّبیرُ … و تَخَلَّفا عنِ الْبیعةِ … فَصاح عمرُ: اُخْرُجوا اَو لَنُحرِقَنَّها علَیکُم.»
فَاَبوا اَنْ یخْرُجوا … ثُم اَخْرَجهما یسوقُهما حتّی بایعا. (618)
علی و زبیر خشمگین گشتند … و بیعت ننمودند …
عمر فریاد کشید:
[از خانه] خارج شوید یا آن را با شما به آتش خواهم کشید.
«آنان خارج نشده و امتناع کردند … سپس آن دو را [به زور] بیرون آورد و نزد ابوبکر برد تا بیعت کنند
آشنایی با برخی راویان این نقل:
طبری امامی (قرن 4): المسترشد، ص 378.
ابنشهر آشوب (متوفّی 588): مثالب، ص 419.
ابنطاووس (متوفّی 664): الطرائف، ص 238 - 239.
و علی کُلِّهِم بغَیت، عرَفْنا ذلک فی نَظَرِک الشَّزَرِ و قَولِک الْهجرِ و [فی] تَنَفُّسک الصعداء و [فی] ابطائک عنِ الْخُلَفاء تُقاد الی کُلٍّ منْهم کَما یقاد الْفَحلُ المخْشُوش (619) حتّی تُبایِع و اَنْت کارِه. (620)
[معاویه در نامهای خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام نوشت:] تو نسبت به همه آنان [خلفای پیشین] ستم کردی [سرپیچیدی] و این را از نگاه غضبآلود و سخنان تند و تیز و آه سینه و عدم همراهیات با آنان دریافتیم؛ تو را به سوی هریک از آنان بردند، چنان که شتر را با «افسار میکشند؛ تا آن که با اکراه بیعت کنی
آشنایی با برخی راویان این نقل:
ابناَعثَم کوفی (متوفّی 314): الفتوح، ج 2، ص 578.
ابن عبدربه (متوفّی 328): العقد الفرید، ج 4، ص 308 - 309.
شیخ مفید (متوفّی 413): الفصول المختاره، ص 287.
خطیب خوارزمی (متوفّی 568): المناقب، ص 175.
ابن ابیالحدید (متوفّی 656): شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 74 و ص 186.
قَلْقَشندی (متوفّی 821): صبح الأعشی، ج 1، ص 273.
انّی کُنْت اُقاد کَما یقاد الْجملُ الْمخْشُوش حتّی اُبایِع.»
[حضرت علی علیه السلام در جواب معاویه نوشت: تو نوشتی که] من را همانند شتری که زمام خورده میبردند تا بیعت کنم
آشنایی با برخی راویان این نقل:
ابن اثیر:
سید رضی (متوفّی 406): نهج البلاغه، کتاب 28.
ابنحمدون (متوفّی 562): التذکرة الحمدونیه، ج 7، ص 166.
ابن ابیالحدید (متوفّی 656): شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 183.
نویری (متوفّی 737): نهایة الارب، ج 7، ص 236.
قَلْقَشندی (متوفّی 821): صبح الأعشی، ج 1، ص 276.
باعونی شافعی (متوفّی 871): جواهر المطالب، ج 1، ص 374.
ثُم انَّهما دعواه الی بیعتهِما، فَاَبطَاَ عنْهما و تَلَکَّاَ علَیهِما، فَهما بِه الْهموم و اَرادا بِه الْعظیم. (621)»
[معاویه در جواب نامه محمد بن ابیبکر نوشت:]
سپس آن دو [ابوبکر و عمر] از او [علی علیه السلام ] خواستند که بیعت کند؛ اما او اعتنا ننمود و خودداری ورزید. لذا برای او نقشههای
«مهمی کشیدند
آشنایی با برخی راویان این نقل:
مسعودی (متوفّی 346): مروج الذهب، ج 3، ص 12 - 13.
ابن ابیالحدید (متوفّی 656): شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 190.
ابایةُ علی بیعةَ اَببکْرٍ:»
… فَقالَ لَه عمرُ: انَّک لَست متْرُوکاً حتّی تُبایِع …
فَاَخْرَجوا علیاً، فَمضُوا بِه الی اَبی بکْرٍ، فَقالَ لَه: بایِع.
فَقالَ: انْ اَنَا لَم اَفْعلْ فَمه؟
قالُوا: اذاً واللهِ الَّذی لااله الّا هو نَضْرِب عنُقَک. (622)
خودداری علی از بیعت با ابوبکر:
آنگاه عمر به او گفت:
تو را رها نخواهیم کرد تا بیعت کنی. سپس علی را بیرون آوردند و به نزد ابوبکر بردند.
سپس به او گفت:
بیعت کن.
فرمود:
اگر نکنم چه میشود؟
گفت:
قسم به خدایی که پروردگاری جز او نیست! گردنت را خواهیم زد
آشنایی با برخی راویان این نقل:
ابناَعثَم کوفی (متوفّی 314): الفتوح، ج 1، ص 13 - 14.
ابن شهرآشوب (متوفّی 588): مثالب، ص 138 - 139.
ابن ابی الحدید (متوفّی 656): شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 11 - 12.
بعثَ اَبوبکْرٍ عمرَ بنَ الْخَطّابِ الی علی حینَ قَعد عنْ بیعته و قالَ: ائْتنی بِه بِاَعنَف الْعنْف. (623)»
ابوبکر در زمانی که علی از بیعت خودداری نمود، عمر را نزد وی فرستاد و گفت:
او را به سختترین وضعیت نزد من آورید
آشنایی با برخی راویان این نقل:
سید مرتضی (متوفّی 436): الشافی، ج 3، ص 240.
شیخ طوسی (متوفّی 460): تلخیص الشافی، ج 3، ص 76.
انَّ اَبابکْرٍ اَرسلَ الی علی یرِید الْبیعةَ، فَلَم یبایِع، فَجاء عمرُ و معه فَتیلَةٌ (قَبس). (624)»
ابوبکر عدهای را برای گرفتن بیعت نزد علی فرستاد. اما وی بیعت نکرد. سپس عمر در حالی که آتش به همراه داشت نزد او [علی علیه السلام ] آمد
آشنایی با برخی راویان این نقل:
سید مرتضی (متوفّی 436): الشافی، ج 3، ص 241.
شیخ طوسی (متوفّی 460): تلخیص الشافی، ج 3، ص 76.
ابنشهر آشوب (متوفّی 588): مثالب، ص 419.
تَخَلَّف علی و الزُّبیرُ … فَانْطَلَقَ الَیهِم عمرُ فَجاء بِهِما تَعباً. (625)»
«علی و زبیر از بیعت خودداری کردند.
آنگاه عمر نزد آنان رفت و ایشان را به زور برای بیعت آورد
اَتی عمرُبنُ خَطّابٍ منْزِلَ علی … فَقالَ: و اللهِ لَاُحرِقَنَّ علَیکُم اَو لَتَخْرُجنَّ الَی الْبیعةِ. (626)»
«عمر به منزل علی رفت و گفت:
قسم به خدا! یا برای بیعت بیرون میآیید و یا خانه را با شما به آتش میکشم
آشنایی با برخی راویان این دو نقل:
ابنشهر آشوب (متوفّی 588): مثالب، ص 419.
اَلَّذینَ تَخَلَّفُوا عنْ بیعةِ اَبی بکْرٍ: علی و … حتّی بعثَ الَیهِم اَبوبکْرٍ عمرَبنَ الْخَطّابِ لیخْرِجهم (لیخْرُجوا) منْ بیت فاطمةَ و قالَ لَه: انْ اَبوا»
فَقاتلْهم فَاَقْبلَ بِقَبسٍ منْ نارٍ علی اَنْ یضْرِم علَیهِم الدار. (627)
کسانی که از بیعت با ابوبکر خودداری کردند، علی و … بودند؛ تا این که ابوبکر، عمر را نزد آنان فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و گفت:
اگر خودداری کردند با آنان بجنگ.
آنگاه عمر با خود آتش برداشت تا خانه را با آنان به آتش بکشد
آشنایی با برخی راویان این نقل:
ابنطاووس (متوفّی 664): الطرائف، ص 239.
ابیالفداء (متوفّی 732): المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 156.
و تَخَلَّف علی و بنُوهاشمٍ و … عنِ الْبیعةِ … ثُم اَتاهم عمرُ فَاَخَذَهم للْبیعةِ. (628)
«علی و بنیهاشم و … از بیعت امتناع کردند؛ سپس عمر به نزد آنان رفت و آنان را به زور برای بیعت برد
ثُم دخَلَ عمرُ فَقالَ لعلی: قُم فَبایِع فَتَلَکَّاَ واحتَبس فَاَخَذَ بِیده و قالَ: قُم، فَاَبی اَنْ یقُوم، فَحملَه و دفَعه کَما دفَع الزُّبیرَ، ثُم اَمسکَهما خالد و ساقَهما عمرُ و منْ معه سوقاً عنیفاً. (629)
سپس عمر وارد شد و به علی گفت:
برخیز و بیعت کن.
اما او اعتنایی نکرد و از خانه خارج نشد.
عمر دستش را گرفت و گفت:
برخیز! اما او از برخاستن امتناع کرد. پس او را به زور گرفت و پرتاب نمود، همچنان که با زبیر رفتار نموده بود. سپس خالد آن دو را گرفت و عمر و همراهانش آنان را با وضعیت بدی نزد ابوبکر بردند
غَضب رِجالٌ منَ الْمهاجِرینَ … و غَضب علی و الزُّبیرُ فَدخَلا بیت فاطمةَ … فَجاء عمرُ فی عصابته … ثُم اَخْرَجهما عمرُ یسوقُهما حتّی بایعا … (630)
تعدادی از مهاجرین خشمگین شدند. علی و زبیر نیز خشمگین شده به خانه فاطمه رفتند.
عمر با گروهی نزد آنان آمد و آنان را به زور از خانه بیرون آورد و برای بیعت نزد ابوبکر برد
نتیجه گیری
همان طور که ملاحظه میفرمایید بارزترین ویژگی حاکم بر شرایط مطالبه بیعت از امیرالمؤمنین علیه السلام امتناع حضرت «علی علیه السلام از پذیرش بیعت با ابوبکر و «اعمال خشونت از سوی هواداران خلیفه» میباشد که منابع اهل سنّت به صراحت از این دو سخن گفتهاند.
این دو ویژگی، شرایط صحت انعقاد بیعت با ابوبکر را زیر سؤال برده و حاکی از:
نامشروع بودن موضوع بیعت،
غاصب بودن بیعت گیرنده
و نارضایتی بیعت کننده است.
ابن ابی الحدید معتزلی (متوفّی 656) مینویسد:
اخْتَلَفَت الرِّوایات فی قصةِ السقیفَةِ فَالّذی تَقُولُه الشّیعةُ و قَد قالَ قَوم منَ الْمحدثینَ بعضَه و رووا کَثیراً منْه:»
انَّ علیاً امتَنَع منَ الْبیعةِ حتّی اُخْرِج کُرْهاً. (631)
روایات در مورد سقیفه مختلف و متفاوتند. اما آنچه که شیعه میگوید و گروهی از محدثین نیز بخشی از آن را نقل نمودهاند و دیگران نیز از آنان نقل کردهاند، چنین است:
علی از بیعت امتناع نمود تا آن که به زور برای بیعت برده شد
فَاَما امتناع علی منَ الْبیعةِ حتّی اُخْرِج علَی الْوجه الَّذی اُخْرِج علَیه، فَقَد ذَکَرَه الْمحدثُونَ و رواه اَهلُ السیرِ و قَد ذَکَرَنا ما قالَه الْجوهرِی فی هذَا الْبابِ؛ و هو منْ رِجالِ الْحدیث و منَ الثِّقات الْماْمونینَ و قَد ذَکَرَ غَیرُه منْ هذَا النَّحوِ ما لا یحصی. (632)
اما امتناع علی از بیعت با ابوبکر (تا آنجا که وی را به آن نحوی که از خانه بیرون آورده شد، بیرون آوردند) را محدثین و سیرهنویسان نقل نمودهاند.
و ما قول جوهری را (که از رجال حدیث و افراد مورد وثوق و اطمینان میباشد) در این مورد نقل کردیم و البتّه افراد فراوان و بیشمار دیگری نیز این واقعه را نقل نمودهاند
و قَد روی کَثیرٌ منَ الْمحدثینَ اَنَّه عقیب یوم السقیفَةَ تَاَلَّم و تَظَلَّم و استَنْجد و استَصرَخَ، حیثُ ساموه الْحضُور و الْبیعةَ و اَنَّه قالَ و هو یشیرُ الَی الْقَبرِ: یابنَ اُم انَّ الْقَوم استَضْعفُونی و کادوا یقْتُلُونَنی. (633)
محدثین زیادی نقل کردهاند که: پس از روز سقیفه، در آن موقعی که [علی علیه السلام ] را به زور برای بیعت نزد ابوبکر حاضر میکردند، [علی علیه السلام ] رنج و سختی دید و به تظلّم برخاست و یاری خواست و در حالی که به قبر پیامبر صلّی الله علیه و آله اشاره میکرد
فرمود:
ای پسر مادر! این قوم مرا ضعیف پنداشتند و نزدیک بود که مرا به قتل برسانند
جالب است که با وجود این اسناد معتبر تاریخی اظهار شده است:
آن چه در صدر اسلام میان مسلمانان گذشت، به خصوص آن چه پس از وفات پیامبر (ص) میان حضرت علی (ع) و صحابه نامدار پیامبر (ص) گذشت، قطعاً! از نوع اختلافات دوستانه! بودهست! (634)
« … اختلافاتی که بین اصحاب پیامبر (ص) بوده، اختلافات داخلی بوده، اما دوستانه! بوده»! (635)
همچنین جای بسی شگفتیست که برخی نویسندگان معاصر در مواجهه با این اسناد و مدارک تاریخی مدعی شدهاند که:
این روایتها قابل تردید و تعمق بیشتری هستند. بعضی سادهلوحان! کوشیدهاند برای نشان دادن مظلومیت علی (ع)، به این مسایل متوسل شوند … شاید بتوان گفت که چون علی (ع) در مقابل جان حامیانش در منزل فاطمه (س) احساس مسؤولیت میکرده … با مأمورین خلیفه همراه شده، به نزد او رفته است! (636) (637)
مگر شما در نوشتهتان وجود حالت خصمانه نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول نمودهاید که حال میخواهید اعمال آن را نسبت به حضرت زهرا علیهاالسلام نفی کنید؟!
آیا چنین اظهار نظری به معنای انکار ضرب و جرح حضرت فاطمه علیهاالسلام از سوی مهاجمان و نفی یورش دژخیمانه به بیت وحی که به شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت محسن علیه السلام انجامید، نمیباشد؟ جالب آن که این کلّیگوییها در حالی مطرح میشود که اهل سنّت از پیامبر صلّی الله علیه و آله روایت میکنند که فرمودند:
و انِّی لَما راَیتُها، ذَکَرْت ما یصنَع بِها بعدی، کَاَنّی بِها و قَد دخَلَ الذُلُّ بیتَها و انْتَهکَت حرْمتُها … »
وغُصبت حقَّها و منعت ارثَها و کُسرَت جنْبها و اَسقَطَت جنینَها …
ثُم تَری نَفْسها ذَلیلَةً بعد اَنْ کانَت فی اَیامِ اَبیها عزیزَةً …
فَتَقَدم علَی محزُونَةً مکْرُوبةً مغْمومةً مغْصوبةً مقْتُولَةً.
فَاَقُولُ عنْد ذلک:
اَللّهم الْعنْ منْ ظَلَمها و عاقب منْ غَصبها و ذَلِّلْ منْ اَذَلَّها و خَلِّد فی نارک منْ ضَرَب جنْبیها حتّی
اَلْقَت ولَدها، فَتَقُولُ الْملائکَةُ عنْد ذلک: آمینَ.
وقتی او را دیدم، آنچه که پس از من بر وی خواهد گذشت را به یاد آوردم. گویی او را میبینم که خواری در منزلش لانه کرده و حرمتش نادیده گرفته شده؛ حقّش پامال گردیده و از ارث محروم گشته است؛ پهلویش شکسته و فرزندش را سقط نموده است. او خود را در ذلّت میبیند حال آنکه در زمان حیات پدرش عزیز بود.
آنگاه غمگین، مصیبت زده، به قتل رسیده و به یغما رفته نزد من خواهد آمد.
من آنگاه خواهم گفت:
خدایا! اویی را که به فاطمه ظلم نموده از رحمتت محروم نما و هرکه حقّ او را غصب کرده مجازاتش کن. خوارکنندهاش را خوار فرما و آن کسی را که بر دو پهلویش کوبید تا فرزندش را سقط نمود، در آتش عذابت جاودانه بدار. در این هنگام فرشتگان آمین خواهند گفت
(جوینی شافعی: فرائد السمطین، ج 2، ص 35، طبع محمودی. )
شاید بهتر بود که نویسنده کتاب «تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام » نیز همچون مؤلّف کتاب «میراث ربوده» موضعگیری، شفّافی در این مورد از خود نشان نداده و با کلّیگویی از کنار اسناد و مدارک این حادثه تلخ و دردآور میگذشت و با تظاهر به انجام بحث علمی، خواننده را (همچون بسیاری از وحدتطلبان) به وادی «انکار و تردید نسبت به هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام » وارد نمیساخت.
علی بن حسین مسعودی (متوفّی 346) سندی را نقل میکند که حاکی از رساندن دست امیرالمؤمنین علیه السلام به دست ابوبکر میباشد.
او مینویسد:
فَوجهوا الی منْزِله فَهجموا علَیه و اَحرَقُوا بابه و استَخْرَجوه منْه کُرْهاً و ضَغَطُوا سیدةَ النِّساء بِالْبابِ حتّی اَسقَطَت محسناً و اَخَذُوه … بِالْبیعةِ فَامتَنَع و قالَ: لا اَفْعلَ.
فَقالُوا: نَقْتُلُک.
فَقالَ: انْ تَقْتُلُونی فَانّی عبد اللهِ و اَخُو رسوله و بسطُوا یده فَقَبضَها و عسرَ علَیهِم فَتْحها فَمسحوا علَیه و هی مضْمومةٌ. (638)
به سمت منزل شتافتند و به او یورش بردند و در خانهاش را به آتش کشیدند و او را به زور از خانه بیرون آوردند.
حضرت زهرا را پشت در کوبیدند و فشردند به طوری که فرزندش محسن را سقط نمود. او [علی علیه السلام ] را برای بیعت بردند، اما امتناع نموده و گفت:
بیعت نمیکنم.
گفتند:
تو را خواهیم کشت.
گفت:
اگر مرا به قتل برسانید، بنده خدا و برادر رسول خدا را کشتهاید.
دستش را کشیدند، اما دستش را مشت نموده و نتوانستند مشتش را باز کنند.
«پس دست وی را بر دستش [خلیفه] کشیدند، در حالی که مشتش بسته بود
سید ابوالعباس احمد بن ابراهیم حسنی زیدی (متوفّی 352) سندی را به این مضمون نقل میکند:
فَقیلَ لعلی علیه السلام :
بایِع،
قالَ: انْ لَم اَفْعلْ فَمه؟ … »
قالَ: یضْرَب الَّذی فیه عیناک و مدوا یده فَقَبض اَصابِعه، ثُم رفَع رأسه الَی السماء و قالَ: اَللّهم اشْهد، فَمسحوا یده علی ید اَبی بکْرٍ. (639)
به علی علیه السلام گفته شد:
بیعت کن!
گفت:
اگر نکنم چه میشود؟
گفت:
گردنت را خواهیم زد و دستش را به زور کشیدند. اما انگشتانش را بست و سرش را به سوی آسمان بلند نمود و فرمود:
خدایا! تو گواه و شاهد باش.
آنگاه دستش را بر دست ابوبکر کشیدند
محمد بن مسعود عیاشی (متوفّی 320) پس از نقل ماجرای هجوم به خانه حضرت زهرا علیهاالسلام و بیرون کشاندن امیرالمؤمنین علیه السلام برای انجام بیعت با ابوبکر (640) و تصریح به تهدید ایشان علیه السلام به قتل (641)، مینویسد:
فَبلَغَ ذلک الْعباس بنَ عبدالْمطَّلبِ، فَاَقْبلَ مسرِعاً یهرْوِلُ، فَسمعتُه یقُولُ: ارفقُوا بِابنِ اَخی و لَکُم علَی اَنْ یبایِعکُم، فَاَقْبلَ الْعباس و اَخَذَ بِید»
علی فَمسحها علی ید اَبی بکْرٍ ثُم خَلُّوه مغْضباً … (642)
خبر به عباس رسید، در حالی که به سرعت میدوید، آمد و شنیدم که میگفت:
برادر زادهام را رها کنید و من متعهد میشوم که بیعتش را برای شما بگیرم.
آنگاه عباس جلو آمد و دست علی را گرفت و بر دست ابیبکر زد و آنگاه او [حضرت علی علیه السلام ] را که خشمگین بود، رها نمودند
بنابر این نقل، عباس جهت نجات امیرالمؤمنین علیه السلام دست آن حضرت علیه السلام را گرفته و بر دست ابوبکر میکشد.
نقل فوق میتواند حلقه اتّصالی برای جمع میان اسناد قبلی با نقلهایی باشد که ماجرا را چنین روایت کردهاند:
علّامه مجلسی (متوفّی 1111) در ضمن نقلی مشابه با آنچه طبرسی در کتاب احتجاج آورده است (643)، مینویسد:
ثُم قالَ: قُم یا ابن اَبیطالبٍ فَبایِع …
فَقالَ: فَانْ لَم اَفْعلْ؟
قالَ: اذاً واللهِ نَضْرِب عنُقَک.
فَاحتَج علَیهِم ثَلاثَ مرّات، ثُم مد یده منْ غَیرِ اَنْ یفْتَح کَفَّه فَضَرَب علَیها اَبوبکْرٍ و رضی بِذلک منْه.
فَنادی علی علیه السلام قَبلَ اَنْ یبایِع و الْحبلُ فی عنُقه یابنَ اُم انَّ الْقَوم استَضْعفُونی و کادوا یقْتُلُونَنی … (644)
سپس گفت:
ای پسر ابوطالب! برخیز و بیعت کن!
فرمود:
اگر بیعت نکنم چه؟
گفت:
قسم به خدا! در این صورت، گردنت را خواهیم زد.
سه بار بر ایشان اتمام حجت نمود، سپس بدون آنکه کف دستش را بازنماید دستش را دراز نمود و ابوبکر بر دستش زد و ابوبکر به همین مقدار از او راضی گشت.
اما علی علیه السلام پیش از بیعت و در حالی که ریسمان بر گردنش بود صدا زد:
ای پسر مادر! این قوم مرا ضعیف پنداشتند و نزدیک بود که مرا به قتل برسانند
و در ضمن سندی دیگر که شباهت زیادی با نقل فوق دارد، مینویسد:
ثُم مد یده منْ غَیرِ اَنْ یفْتَح کَفَّه، فَضَرَب علَیها اَبوبکْرٍ و رضی بِذلک، ثُم تَوجه الی منْزِله … (645)
سپس بدون آنکه کف دست را باز کند، دستش را دراز نمود و ابوبکر بر دستش زد و ابوبکر به همین مقدار راضی گشت. سپس به سوی خانهاش بازگشت
سید مرتضی (متوفّی 436) مینویسد:
روِی عنْ عدی بنِ حاتَمٍ اَیضاً اَنَّه قالَ: انّی لَجالس عنْد اَبیبکْرٍ اذْ جیء بِعلی علیه السلام فَقالَ لَه اَبوبکْرٍ: بایِع، فَقالَ لَه علی علیه السلام فَانْ اَنَا لَم اُبایِع؟
قالَ: اَضْرِب الَّذی فیه عیناک، فَرَفَع رأسه الَی السماء ثُم قالَ: اَللّهم اشْهد، ثُم مد یده فَبایعه. (646)
از عدی بن حاتم نیز روایت شود که گفت:
من نزد ابوبکر نشسته بودم که علی علیه السلام را آوردند.
ابوبکر به او گفت:
بیعت کن!
علی علیه السلام به او فرمود:
اگر بیعت نکنم چه؟
گفت:
سرت را از تن جدا خواهیم نمود.
«پس سرش را به سمت آسمان بلند کرد و فرمود:
خدایا! تو شاهد باش. سپس دستش را دراز کرد و بیعت نمود
شیخ احمد طبرسی (قرن ششم) نیز سندی را به این مضمون نقل میکند:
ثُم قالَ [اَبوبکْرٍ] لقُنْفُذَ: انْ خَرَج و الّا فَاقْتَحم علَیه، فَانِ امتَنَع فَاَضْرِم علَیهِم بیتَهم ناراً … »
فَانْطَلَقَ قُنْفُذَ فَاقْتَحم هو و اَصحابه بِغَیرِ اذْنٍ … و اَلْقَوا فی عنُقه حبلاً اَسود … ثُم انْطَلَقُوا بِعلی ملْبباً بِحبلٍ، حتّی انْتَهی بِه الی اَبیبکْرٍ و عمرُ
قائم بِالسیف علی رأسه … و سائرُ النّاسِ قُعود حولَ اَبیبکْرٍ علَیهِم السلاح …
فَانْتَهرَه عمرُ فَقالَ: بایِع.
فَقالَ: و انْ لَم اَفْعلْ؟
قالَ: اذاً نَقْتُلُک ذُلّاً و صغاراً …
ثُم نادی قَبلَ اَنْ یبایِع (647): یِا ابن اُم انَّ الْقَوم استَضْع
فُونی و کادوا یقْتُلُونَنی. ثُم تَناولَ ید اَبیبکْرٍ فَبایعه … (648)
ابوبکر به قنفذ گفت:
اگر خارج شد که شد و الّا به او حمله کن و اگر امتناع ورزید، خانه را با اهلش به آتش بکش.
قنفذ و همراهانش رفتند و بدون اجازه به خانه حمله کردند و طنابی سیاه بر گردنش افکندند.
سپس علی را با طناب نزد ابوبکر آوردند؛ در حالی که عمر با شمشیر بالای سرش ایستاده بود و مردم با سلاح دور ابوبکر نشسته بودند.
آنگاه عمر او را شکنجه داد و گفت:
بیعت کن!
پاسخ داد:
اگر بیعت نکنم چه؟
گفت:
تو را به خواری و پستی میکشیم.
آنگاه پیش از بیعت کردن صدا زد:
ای پسر مادر! این قوم مرا ضعیف پنداشتند و نزدیک بود که مرا به قتل برسانند.
«سپس دستش را دراز نمود و با ابوبکر بیعت نمود
طبری امامی (قرن 4) مینویسد:
بعثا الی علی فَجیء بِه ملْبباً فَلَما حضَرَ قالا لَه: بایِع … »
قالَ علی: فَانْ لَم اَفْعلْ؟ قالا: اذاً تُقْتَلُ.
قالَ: اذاً تَقْتُلُونَ عبد اللهِ و اَخا رسولِ اللهِ.
قالا: اَما عبداللهِ فَنَعم و اَما اَخُو رسولِ اللهِ فَلا.
قالَ: فَرَجع یومئذ و لَمیبایِع. (649)
گروهی را به دنبال علی فرستادند و آنان علی را در حالی که طناب به گردنش انداخته بودند، آوردند.
آنگاه به او گفتند:
بیعت کن!
علی فرمود:
اگر بیعت نکنم چه؟
گفتند:
تو را خواهیم کشت [کشته خواهی شد].
فرمود:
در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را خواهید کشت.
گفتند:
بنده خدا، آری! اما برادر رسول خدا، هرگز!
«.
راوی گفت:
آن روز بازگشت و بیعت ننمود
اهل سنّت این ماجرا را چگونه نقل میکنند؟
مینویسد:
ابن قُتَیبه (متوفّی 276) ذیل عنوان «ابایةُ علی بیعةَ اَبیبکْرٍ (650)»
ثُم انَّ علیاً اُتی بِه الی اَبیبکْرٍ و هو یقُولُ: اَنَا عبداللهِ و اَخُو رسوله.»
فَقیلَ لَه: بایِع اَبابکْرٍ.
فَقالَ: اَنَا اَحقُّ بِهذَا الْاَمرِ منْکُم، لا اُبایِعکُم و اَنْتُم اَولی بِالْبیعةِ لی …
فَقالَ لَه عمرُ: انَّک لَست متْرُوکاً حتّی تُبایِع.
فَقالَ لَه علی: … و اللهِ یا عمرُ! لا اَقْبلُ قَولَک و لا اُبایِعه.
فَقالَ لَه اَبوبکْرٍ: فَانْ لَم تُبایِع فَلا اُکْرِهک …
علی را نزد ابوبکر آوردند در حالی که میگفت:
من بنده خدا و برادر رسول خدایم. به او گفته شد:
با ابوبکر بیعت کن!
فرمود:
تنها من برای بیعت کردن سزاوارم، با شما بیعت نمیکنم و بایستی که شما با من بیعت کنید.
عمر گفت:
تا بیعت نکنی تو را رها نخواهیم کرد.
علی فرمود:
ای عمر! قسم به خدا که سخنت را نخواهم پذیرفت و بیعت نخواهم کرد.
«ابوبکر گفت:
اگر بیعت نکنی تو را مجبور نخواهم کرد
مینویسد:
وی همچنین ذیل عنوان «کَیف کانَت بیعةُ علی بنِ اَبیطالبٍ (651)»
فَاَخْرَجوا علیاً، فَمضَوا بِه الی اَبیبکْرٍ.»
فَقالُوا لَه: بایِع، فَقالَ: انْ اَنَا لَم اَفْعلْ فَمه؟
قالُوا: اذاً و اللهِ الَّذی لا اله الّا هو نَضْرِب عنُقَک …
و اَبوبکْرٍ ساکت لا یتَکَلَّم، فَقالَ لَه عمرُ: اَلا تَأمرُ فیه بِاَمرِک؟
فَقالَ: لا اُکْرِهه علی شَیء ما کانَت فاطمةُ الی جنْبِه … (652)
علی را بیرون آوردند و نزد ابوبکر بردند و به او گفتند:
بیعت کن!
گفت:
اگر بیعت نکنم چطور؟
گفتند:
قسم به خدایی که جز او خدایی نیست! در این صورت، گردنت را خواهیم زد.
و ابوبکر ساکت بود و هیچ نمیگفت.
آنگاه عمر گفت:
آیا دستوری راجع به او صادر نمیکنی؟
[ابوبکر] گفت:
تا زمانی که فاطمه در کنار اوست، او را به چیزی مجبور نمیکنم
این سند تاریخی تصریح دارد که پس از هجوم آتشافروزانه به بیت فاطمه علیهاالسلام ، به اجبار کشاندنِ حضرت امیر علیه السلام به سوی مسجد و تهدید ایشان به قتل، امیرالمؤمنین علیه السلام به دلیل حضور حضرت زهرا علیهاالسلام در مسجد و دفاع غیورانه حضرت فاطمه علیهاالسلام از ایشان، به خانه بازگشته و بدون دست دادن با ابوبکر (653) و حتّی تظاهر به انجام بیعت (654)، از چنگالِ دژخیمانِ حکومتی آزاد شدهاند.
به عبارت دیگر، بنا به تصریح سند تاریخی فوق که از منابع معتبر نزد اهل سنّت (655) محسوب میشود (656) هیچگونه دست دادنی میان امیرالمؤمنین علیه السلام و ابوبکر واقع نگردیده و آن حضرت علیه السلام به دلیل حضور حضرت زهرا علیهاالسلام در مسجد، آزاد گردیدهاند.
جمعبندی اسناد هشتگانه
با توجه به این که:
(1) - عیاشی نیز در ابتدای سندی که از وی نقل کردیم، به حاضر شدنِ حضرت زهرا علیهاالسلام در مسجد و تهدید نمودنِ خلیفه و هوادارانش مبنی بر انجام نفرین تصریح کرده است.
(2) - مجلسی نیز قبل از سندی که از وی نقل کردیم، به ماجرای فوق اشاره نموده که در آن بر آزاد شدن امیرالمؤمنین علیه السلام توسط حضرت زهرا علیهاالسلام تصریح و تأکید شده است.
متن سند مذکور چنین است: « … ثُم اَخَذَت بِیده فَانْطَلَقَت بِه. (657) سپس دست وی را گرفت و او را با خود برد
(3) - طبرسی نیز پس از اتمام سندی که از وی نقل کردیم، به ماجرای فوق اشاره نموده است. (658)
نتیجه میگیریم:
هیچ تعارضی میان نقل ابن قُتَیبه و سایر اسناد تاریخی وجود نداشته و میتوان تمامی این اسناد را با یکدیگر جمع نموده و چنین گفت:
الف) ابوبکر با مشاهده ورود حضرت زهرا علیهاالسلام به مسجد، به همین اندازه از اعمال خشونت نظامی (659) علیه خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله بسنده کرده و آن را برای اخذ التزام از حضرت علی علیه السلام مبنی بر عدم قیام مسلّحانه علیه نظام خلافت، کافی دانسته است.
ب) رسیدنِ دست گره خورده امیرالمؤمنین علیه السلام به دست ابوبکر، با تلاش هم زمان و دو سویه مهاجمین و عباس عموی پیامبر صلّی الله علیه و آله صورت گرفته است، نه با میل و اختیار خود ایشان علیه السلام.
ج) رسیدن دست امیرالمؤمنین علیه السلام به دست ابوبکر که به دنبال اعمال شدیدترین خشونتها صورت گرفت همزمان با ورود حضرت زهرا علیهاالسلام به مسجد و تهدید نمودنِ خلیفه و هوادارانش از سوی ایشان علیهاالسلام رخ نموده است. لذا ابوبکر به همین اندازه اکتفا نمود و به دلیل ترس از وقوع نفرین از سوی حضرت زهرا علیهاالسلام ، حضرت علی علیه السلام را آزاد ساخت.
د) برخی ناظرین به ویژه اطرافیان خلیفه حادثه را به گونهای نقل کردهاند که شنونده گمان میکند خود آن حضرت علیه السلام دست خویش را به دست ابوبکر زدهاند.
ه) ابن قُتَیبه جهت بیتقصیر جلوه دادن ابوبکر در ماجرای هجوم و القای عدم تمایل ابوبکر به اخذ بیعت اجباری از امیرالمؤمنین علیه السلام ، از ذکر وقایعی که همزمان با ورود حضرت زهرا علیهاالسلام به مسجد رخ داده است، اجتناب ورزیده و ماجرا را به گونهای ثبت کرده است که گویا ابوبکر برای رها ساختن امیرالمؤمنین علیه السلام منتظر ورود حضرت زهرا علیهاالسلام به مسجد بود و هیچ رضایتی از رفتارهای اطرافیانش نداشت!؟
تذکّر
در پایان، خاطر نشان میگردد:
برخی از مورخین اهل سنّت که خواستهاند در این ماجرا، بر رفتارهای خلیفه سرپوش بنهند، تنها به ذکر عباراتی به این مضمون اکتفا کردهاند که:
ابابکر از علی نخواست با او بیعت کند و او را مجبور به بیعت ننمود. (660)! (661) (662)
در حالی که اسناد تاریخی مندرج در منابع اهل سنّت، اعمال خشونت و حمله نظامی، آوردن آتش و هیزم برای سوزاندن خانه، یورش و ورود به داخل بیت، بیرون کشاندن امیرالمؤمنین علیه السلام و تهدید ایشان به قتل را به روشنی به اثبات میرسانند. (663)
جمعبندی نهایی از ماجرای هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام و تلاش برای اخذ بیعت از امیرالمؤمنین علیه السلام
با توجه به این که:
(1) - امتناع شدید امیرالمؤمنین علیه السلام از قبول انجام بیعت، در تمامی اسناد تاریخی این ماجرا به وضوح قابل مشاهده است.
(2) - این امتناع، خود دلیلی بر نارضایتی امیرالمؤمنین علیه السلام از خلافت ابوبکر و نامشروع بودن آن است.
(3) - نامشروع بودن خلافت دو نتیجه در پی دارد:
الف) ابوبکر بدون صلاحیت، عهدهدار خلافت شده است.
ب) موضوع بیعت غیر شرعی و ناروا است.
(4) - فشار شدید مهاجمان بر امیرالمؤمنین علیه السلام و اعمال زور و تهدید جهت وادار ساختن حضرت علی علیه السلام به انجام بیعت
که دلالت بر اکراه و اجبار بیعت کننده دارد در تمامی اسناد تاریخی این ماجرا به وضوح قابل مشاهده است.
در مجموع میتوان گفت:
امتناع شدید امیرالمؤمنین علیه السلام از بیعت نمودن با ابوبکر که به هجوم نظامی به خانه ایشان انجامید، به وضوح حاکی از آن است که:
آن حضرت علیه السلام خلافت ابوبکر را ناحق و ناروا میدانستند.
لذا در این ماجرا، ابوبکر به عنوان فردی ناشایست برای خلافت در مسند مبایع له قرار گرفته و آنچه برای آن بیعت میطلبد (موضوع بیعت) نامشروع، ناحق و ناروا میباشد. از سوی دیگر، تلاش هواداران خلافت برای اخذ بیعت از امیرالمؤمنین علیه السلام حاکی از وجود اجبار، تهدید و اکراه در ماجرای مطالبه این بیعت بوده و در نهایت، وقوع عقد بیعت با ابوبکر را به دلیل فراهم نبودن همه شرایط انعقاد آن، محال میسازد.
از این رو میتوان گفت:
در این ماجرا، نه تنها هیچ گونه بیعتی واقع نگردیده، بلکه استفاده از واژه «بیعت صوری و ظاهری» هم درباره آن غلط میباشد؛ زیرا این واژه تنها در جایی کاربرد دارد که نشانههای فقدان شرایط صحت انعقاد بیعت، نمایان نبوده و به وضوح قابل مشاهده نباشد. بنابراین در این ماجرا، تنها میتوان از واژه «اجبار به انجام بیعتی که از اصل باطل است» استفاده نمود.
نتیجهگیری نهایی
مهمترین نتیجهای که از دقّت و تأمل در اسناد و مدارک تاریخی فوق میتوان دریافت عدم رضایت امیرالمؤمنین علیه السلام از خلافت ابوبکر و عدم موافقت با آن است این نارضایتی را به وضوح میتوان در تلاشهای ایشان جهت قیام به سیف و نیز امتناع شدید از قبول انجام بیعت با ابوبکر مشاهده نمود. همه این موارد به وضوح ثابت میکنند این خلافت از سوی حضرت علی علیه السلام ناحق و ناروا قلمداد میشده است.
همچنین دقّت در اسناد و مدارک هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام ، به روشنی ثابت میکند که فضای حاکم بر مطالبه بیعت از آن حضرت علیه السلام ، مملو از اعمال فشار و تهدید نظامی، اجبار و اکراه بوده است. به همین دلایل نیز تحقّق بیعت با ابوبکر آن هم به عنوان خلیفه غیر ممکن است. لذا میتوان نتیجه گرفت انعقاد بیعت با ابوبکر محال است و تظاهر به آن (664) منشأ اثر نمیباشد.
ابن ابی الحدید معتزلی (متوفّی 656) از ابوبکر جوهری (متوفّی 323) چنین نقل میکند:
لَما اَکْثَرَ النّاس فی تَخَلُّف علی علیه السلام عنْ بیعةِ اَبیبکْرٍ و اشْتَد اَبوبکْرٍ و عمرُ علَیه فی ذلک خَرَجت اُم مسطَح بن اُثاثَةَ فَوقَفَت عنْد»
الْقَبرِ و قالَت:
کانَت اُمور و اَنْباء و هنْبثَةٌ
لَو کُنْت شاهدها لَم تُکْثرِ الْخُطَب
انّا فَقَدناک فَقْد الْاَرضِ وابِلَها
و اخْتَلَّ قَومک فَاشْهدهم و لا تَغب (665)
زمانی که سخنان مردم راجع به امتناع علی علیه السلام از بیعت با ابوبکر زیاد شد و ابوبکر و عمر درباره بیعت بر وی سخت گرفتند، ام
مسطح بن اثاثه بیرون آمد و نزد قبر [پیامبر صلّی الله علیه و آله ] ایستاد و گفت:
اخبار و حوادث ناگواری رخ داد که اگر تو شاهد آنها میبودی، [برای این مردم] کمتر سخن میگفتی.
ما تو را از دست دادیم، به سان زمینی که باران بر آن نبارد.
و امت تو به هرج و مرج گرفتار شدند؛ پس تو شاهد ایشان باش و پنهان و غائب مشو
امیرالمؤمنین علیه السلام جهت اثبات عدم رضایت مردم از خلافت ابوبکر و اثبات عدم مقبولیت آن، بر حکومت او چنین ایراد گرفتهاند:
فَان کُنْت بِالشُّوری ملکْت اُمورهم فَکَیف بِهذا و الْمشیرُونَ غُیب (666)»
اگر حکومت را با شورا به دست گرفتی، پس چگونه است که مشورت کنندگان غایب بودند یعنی قاعده مقبولیت عمومی این است که باید پیش از تصدی حکومت، مردم آن را پذیرفته باشند. در حالی که با پذیرش خلافت ابوبکر توسط تعداد انگشتشماری (667) در سقیفه، حکومت به طور رسمی اعلام شد و پس از تصدی خلافت (و نه قبل از آن) از دیگران بیعت ستانده شد.
همانطور که میدانید:
«انَّ بیعةَ اَبیبکْرٍ انْعقَدت بِخَمسةٍ اجتَمعوا علَیها. بیعت ابوبکر با اتّفاق نظر پنج نفر منعقد شد»
ماوردی: الاحکام السلطانیه، ص 6
اگر کسی بر منصب قدرت تکیه زد، بیعت گرفتن برای او چون برخاسته از قدرت او است شرایط بیعت (همانند آزادی و اختیار) را سلب میکند و چه بسا « … ترس، تهدید، تطمیع، ناچاری و» موجب بیعت مردم با او بشود؛ لذا چنین بیعتی هیچگونه ارزشی ندارد.
از مباحث بنیادین درباره سقیفه، بازشناختن مخالفان انتخاب ابوبکر است و از مهمترین ثمرههای آن، بطلان ادعای اجماع در انتخاب» او است.
در خور توجه است که نام بسیاری از مخالفان، در تاریخ ثبت نشده است؛ زیرا معمولاً شخصیتهای برجسته و سرشناس مورد توجه بودهاند و آنان نیز مریدانی داشتهاند که نظریههای آنان را میپذیرفتهاند. همچنین از بسیاری به صورت گروهی نام برده شده است؛ مثلاً بر اساس نقلهای متعدد، در آغاز بنیهاشم از بیعت خودداری کردند. (668) میتوان دریافت که عامل اصلی نپرداختن زکات توسط قبیله کنده نیز مخالفت با انتخاب ابوبکر بوده است. بنابراین مخالفان انتخاب ابوبکر بسیار بیشتر از کسانی اند که از آنان در این نوشته نام میبریم.
گفتنیست که بیشتر مخالفان انتخاب ابوبکر، پس از مدتی به دلیلهایی مانند اجبار، تطمیع و ترور، بیعت کردند که این بحثی جدا میطلبد. پنجاه تن از مخالفانی که ما به نام آنان دست یافتهایم عبارتند از … (669)
وی سپس بر اساس حروف الفبا به اسامی این پنجاه نفر اشاره نموده است.
در صحیح بخاری از مهمترین کتابهای روایی اهل سنّت اشارهای از عایشه به تهدید مردم جهت اخذ بیعت آمده است. این سند بهترین گواه بر عدم ارزش و اعتبار بیعت مردم با ابوبکر و خطّ بطلانی بر موافقت عمومی با خلافت او میباشد. عایشه پس از بیان حکایت سقیفه میگوید:
لَقَد خَوف عمرُ النّاس. (670)»
عمر مردم را تهدید کرده و ترسانید
رفتار کرد:
فَقالَ: و الَّذی نَفْسی بِیده لَتَخْرُجنَّ الَی الْبیعةِ اَو لَاُحرِقَنَّ الْبیت علَیکُم … ثُم اَخْرَجهم بِتَلابیبِهِم یساقُونَ سوقاً عنیفاً حتّی بایعوا اَبابکْرٍ. (671)»
پس گفت:
قسم به خدایی که جانم در دست اوست! یا شما برای بیعت خارج میشوید یا خانه را با شما به آتش خواهم کشید … سپس ایشان را (با طنابی که در گردنهایشان آویخته بود) بیرون آورد در حالی که [او و یارانش] آنان را با بدرفتاری و خشونت میبردند تا با ابوبکر بیعت کنند
او همچنین درباره نقش خشونتهای عمر در تثبیت پایههای خلافت ابوبکر مینویسد:
عمرُ هو الَّذی شَید بیعةَ اَبیبکْرٍ و رقَم الْمخالفینَ فیها؛ فَکَسرَ سیف الزُّبیرِ لَما جرَّده و دفَع فی صدرِ الْمقْداد و وطَئَ فی السقیفَةِ سعد بنَ عبادةٍ و قالَ: اُقْتُلُوا سعداً، قَتَلَ اللهُ سعداً! و حطَّم اَنْف الْحباب بنِ الْمنْذَرِ … و تَوعد منْ لَجاَ الی دارِ فاطمةَ منَ الْهاشمیینَ و اَخْرَجهم منْها و لَولاه لَم یثْبت لاَبیبکْرٍ اَمرٌ و لا قامت لَه قائمةٌ. (672)
عمر همان کسیست که بیعت با ابوبکر را استوار ساخت و مخالفین آن [بیعت] را منکوب کرد. وقتی که زبیر شمشیر کشید، آن را شکست و بر سینه مقداد کوبید و در سقیفه علیه سعد بن عباده توطئه نمود و گفت:
سعد را بکشید! خدا سعد را بکشد!
و بینی حباب بن منذر را شکست … و کسانی از بنیهاشم که به خانه فاطمه پناه برده بودند را تهدید نمود و آنان را از خانه بیرون کشید و اگر او [عمر] نبود، پایههای حکومت ابوبکر تثبیت نمیشد
کثرت اسناد و مدارک تاریخی در این زمینه به قدریست که شیخ مفید (متوفّی 413) در این باره مینویسد:
و اَمثالُ ما ذَکَرْناه منَ الْاَخْبارِ فی قَهرِ النّاسِ علی بیعةِ اَبیبکْرٍ و حملهِم علَیها بِالْاضْطرارِ کَثیرَةٌ و لَو رمنا ایرادها لَم یتَّسع لهذَا الْکتابِ. (673)
و اخبار مشابه با آنچه ما (درباره مجبور کردن مردم به بیعت با ابوبکر و به زور بردن مردم به نزد او برای بیعت) نقل کردیم فراوان است
که اگر میخواستیم آنها را ذکر کنیم در این کتاب نمیگنجید
برای مثال شیخ احمد طبرسی (قرن 6) نقل میکند که:
انَّ عمرَ احتَزَم بِازارِه و جعلَ یطُوف بِالْمدینةِ و ینادی: اَلا انَّ اَبابکْرٍ قَد بویِع لَه فَهلُموا الَی الْبیعةِ، فَینْثالُ النّاس یبایِعونَ، فَعرَف اَنَّ جماعةً فی بیوت مستَترُونَ، فَکانَ یقْصدهم فی جمعٍ کَثیرٍ و یکْبِسهم و یحضرُهم الْمسجِد فَیبایِعونَ … (674)
عمر کمرش را محکم بست و در شهر میگشت و فریاد میکشید:
آگاه باشید که با ابوبکر بیعت شد؛ پس بشتابید برای بیعت با او. پس مردم برای بیعت با او ازدحام کردند.
[عمر] فهمید که عدهای در خانههایشان پنهان گشتهاند؛ پس با گروهی فراوان نزد آنان میرفت و ناگهان به آنان حمله میکرد و ایشان را به مسجد میآورد تا بیعت کنند پشتوانه و حامی مسلّح باند کودتا، قبیله وحشی و بدوی بنی اَسلَم است که به اقرار خود عمر، در پیروزی کودتاگران نقش به سزایی داشت.
طبری نقل میکند که قبیله اَسلَم پس از ورود به مدینه چنان در کوچهها تجمع کردند که کوچهها گنجایش آنان را نداشت و عمر میگفت:
همین که قبیله اَسلَم را دیدم به پیروزی یقین پیدا کردم. (675)
ابن اثیر در کامل مینویسد:
قبیله بنیاسلم آمدند و بیعت کردند. پس ابوبکر قوی شد و آنگاه مردم با ابوبکر بیعت کردند. (676)
گویاتر از این دو، بیان شیخ مفید در کتاب جمل است. او از قول ابومخنف نقل میکند که: گروهی از اعراب بادیه بودند که برای تهیه آذوقه و خواربار به مدینه داخل شدند، اما مردم مدینه، به علّت فوت پیامبر صلّی الله علیه و آله به آنان اعتنایی نکردند. آنان نیز با خلیفه جدید بیعت کردند و امر او را گردن نهادند.
آنگاه عمر آنان را طلبید و به ایشان گفت:
در ازای بیعت با خلیفه رسول خدا آن چه نیاز دارید از خواربار و آذوقه بیهیچ عوضی برگیرید و به سوی مردم درآیید و آنان را گرد آرید و وادار به بیعت کنید و هر که امتناع کرد بر سر و پیشانیاش بکوبید!
راوی میگوید:
به خدا قسم دیدم که آن قبیلهی بدوی در دم، کمربندها را محکم کردند و دستارها بر گردن حمایل نمودند و با چوب دستی به مردم حمله کردند و با آن محکم به مردم میزدند و آنان را به زور وادار به بیعت میکردند. (677)
از این رو بعدها برای جبران این اقدام بزرگ کوشیدند اینان را از ننگ اعرابی بودن (جاهلیت و بدویت) استثنا کنند. عایشه به پاس خدماتی که به پدرش کردند، از قول پیامبر در فضیلت آنها روایتی ساخت که آثار کذب آن بر خواننده آگاه پوشیده نیست. (678) (679)
همچنین مسعودی در اثبات الوصیه، ص 116 میگوید:
(و بایع عمرُ بنُ الْخَطّابِ اَبابکْرٍ و صفَّقَ علی یدیه، ثُم بایعه قَومه ممنْ قَدم الْمدینَةَ ذلک الْوقْت منَ الْاَعرابِ و الْمؤَلَّفَةِ قُلُوبهم و تابعهم علی ذلک غَیرُهم)
[عمر بن خطّاب با ابوبکر بیعت نمود و دستانش را بر هم زد.
آنگاه اعراب بادیهنشین (که آن موقع در مدینه بودند) و غیر مسلمانانی که مورد لطف مسلمانان قرار گرفته بودند، با او بیعت کردند. پس از آن، دیگران نیز بیعت نمودند.]
ابن ابی الحدید (متوفّی 656) نیز از براء بن عازب نقل میکند که:
… و اذا اَنا بِاَبیبکْرٍ قَد اَقْبلَ و معه عمرُ و اَبوعبیدةُ و جماعةٌ منْ اَصحابِ السقیفَةِ و هم محتَجِزُونَ بِالْاُزرِ الصنْعانیةِ لا یمرُّونَ بِاَحد الّا خَبطُوه و قَدموه فَمدوا یده فَمسحوها علی ید اَبیبکْرٍ یبایِعه؛ شاء ذلک اَو اَبی … (680)
ابوبکر و به همراه وی، عمر و ابوعبیده و گروهی از اصحاب سقیفه را دیدم که کمربندهایشان را محکم نموده و پیش میآمدند. هر کس را «که میدیدند، میزدند و به زور دستش را پیش میآوردند و چه موافق بود یا مخالف، او را به بیعت با ابوبکر مجبور مینمودند
آورده است که: زبیر بن بکّار نیز در کتاب موفقیات خود، به روایت ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 6 / 287،
فَقَوی بِهِم بنی اَسلَم اَبوبکْرٍ و لَم یعیِّنا متی حادت اَسلَم. (681)
«ابوبکر به واسطه بیعت بنیاسلم قوی گردید و مشخّص نکردند قبیله اَسلَم چه موقع روی گرداندند
جالبتر آن که با چشم پوشی از همه این شواهد تاریخی، ضمن بررسی رفتارهای امیرالمؤمنین علیه السلام ، ادعا شده است:
«علت این بیعت … احترام به رأی مردم! میباشد»! (682)
«وقتی که اکثریت! مردم به سوی فرد دیگری توجه کردهاند … لازم است … وحدت جامعه را با بیعت حفظ کرد»! (683)
در پایان خاطر نشان میگردد:
اندیشه انتخاب خلیفه از طریق مراجعه به افکار عمومی، از قبیل علل پس از وقوع است که خیالبافان تاریخ آن را از پیش خود تراشیدهاند، در صورتی که یک چنین توجیهی، نه با خود واقع تطبیق میکند و نه دانشمندان اهل تسنّن مدعی چنین چیزی هستند و نه در انتخابات امام یک چنین اتفاق و اتحاد را شرط امامت میدانند.
گاهی یک پدیده اجتماعی به گونهای و تحت شرایطی لباس وجود به خود میپوشد و برخی که پایه داوریهای آنها را یک مشت حدس و پندار تشکیل میدهد، روی خوشبینیهای بیجهت، آن را با یک رشته عللی توجیه میکنند که روح پدید آورنده پدیده از آن بیخبر است. توجیه حکومت خلفا از طریق مراجعه به افکار عمومی و حکومت مردم بر مردم یا حکومت اکثریت بر اقلیت، مصداق روشن این قاعده است. زیرا اصولاً آنچه که در انتخاب خلفا مطرح نبود، موضوع انتخاب آنان از طریق تودهها بود … مع الوصف برخی از نویسندگان برای موجه جلوه دادن خلافت خلفا، موضوع حکومت مردم بر مردم و قاطعیت رأی اکثریت بر اقلیت را پیش کشیده و خواستهاند که حکومت خلفا را از این راه توجیه کنند، در حالی که یک چنین توجیه، به سان علل پس از وقوع است که فقط در عالم تخیل مستند بودهست» (684)
هر چند که ادعا شده است:
«به خاطر حفظ اسلام و وحدت و آرامش، پس از مدتی خودداری، با خلفای منتخب! بیعت! ! (685) فرمود»
منابع اهل سنّت از بیعتی مختارانه با ابوبکر سخن به میان آوردهاند؛
ابن ابیالحدید معتزلی (متوفّی 656) در این باره مینویسد:
و اَما الَّذی یقُولُه جمهور الْمحدّثینَ و اَعیانُهم فَانَّه امتَنَع منَ الْبیعةِ ستَّةَ اَشْهرٍ و لَزِم بیتَه، فَلَم یبایِع حتّی ماتَت فاطمةُ، فَلَما ماتَت بایع طَوعاً. (686)
اما نظر عموم محدثین و بزرگان ایشان این است که او [علی علیه السلام ] شش ماه از بیعت خودداری نمود و خانهنشین گردید و تا درگذشت فاطمه بیعت نکرد. اما پس از درگذشت وی با اختیار خود بیعت نمود!
نقش این شبهه در هدم غضب حضرت زهرا علیهاالسلام بر ابوبکر
همان طور که ملاحظه میفرمایید بر اساس این قبیل ادعاهای سنّیان، حضرت علی علیه السلام پس از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام ، از روی میل و اختیار با ابوبکر بیعت کردهاند!! گویا که تنها مانع برای انجام این بیعت رضایتمندانه، زنده بودن دخت گرامی پیامبر صلّی الله علیه و آله بوده است و اگر هم تأخیری چند ماهه در انجام این بیعت مشاهده میشود، تنها به وجود همین مانع باز میگردد و هیچ علّت دیگری ندارد!!
چنین ادعاهایی در واقع به این معناست که امیرالمؤمنین علیه السلام از همان ابتدا، خواستار انجام بیعت با ابوبکر بوده و علیرغم میل باطنی خود (تنها به دلیل رعایت احترام دختر رسول خدا صلّی الله علیه و آله ) در انجام آن کوتاهی نمودند!! لذا به محض از دنیا رفتن ایشان، به سوی ابوبکر شتافتند تا با او بیعت کنند!!
بدیهی است، آنچه با طرح زیرکانه این شبهه به اثبات میرسد «مشروعیت خلافت ابوبکر» و آنچه در هالهای از ابهام و تردید قرار میگیرد «الهی بودنِ خشم و غضب حضرت زهرا علیهاالسلام بر ابوبکر» و تقلیل آن در حد احساسات زنانه و معمولی است. (687)
اهمیت نقد و بررسی ادعای «وقوع بیعتی مختارانه با ابوبکر پس از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام » آنگاه هویدا میگردد که به خاطر داشته باشیم:
در کتابهایی همچون «صحیح بخاری (688) و مسلم (689)» ادعای فوق پس از عبارات حاکی از «غضب حضرت زهرا علیهاالسلام » بر ابوبکر درج شده است.
در واقع میتوان گفت:
امثال محمد بن اسماعیل بخاری و مسلمبن حجاج نیشابوری که عبارات: فَغَضبت فاطمةُ بِنْت رسولِ اللهِ فَهجرَت اَبابکْرٍ فَلَم تَزَلْ مهاجِرَتُه حتّی تُوفِّیت» (690) فَوجدت فاطمةُ علی اَبیبکْرٍ فی ذلک فَهجرَتْه فَلَم تُکَلِّمه حتّی تُوفِّیت (691) را در کتابهای خود به ثبت رساندهاند؛ در واقع میخواستهاند تا پس از نقلهای فوق، آنها را از اعتبار ساقط کنند. لذا با ادعای واهی «بیعت مختارانه پس از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام » خشم و غضب خدایی صدیقه طاهره علیهاالسلام بر ابوبکر و منزلت والای ایشان علیهاالسلام را به طور غیر مستقیم در هالهای از ابهام قرار دادهاند. (692) بدین ترتیب، استناد به نقلهای این قبیل کتابها مبنی بر «غضب فاطمه زهرا علیهاالسلام بر ابوبکر» تنها زمانی امکانپذیر خواهد بود که ابتدا، ادعای مطرح شده درباره «بیعت مختارانه» را مورد نقد قرار دهیم.
بنابراین، اثبات جعلی بودن ادعای «بیعت مختارانه» مترادف با دفاع از خدایی بودن «غضب حضرت زهرا علیهاالسلام بر ابوبکر» میباشد که رسواکننده خطّ انحراف پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و جد اکننده حق و باطل از یکدیگر، به ویژه در مبحث سرنوشتساز «امامت و خلافت» است.
انگیزه اهل سنّت برای اثبات وقوع این بیعت چیست؟
با توجه به تردید موجود در صحت وقوع بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر در روزهای نخست غصب خلافت، اکثر مدافعان خلفا ترجیح دادهاند تا با چنین نقلهایی، راه را برای پذیرش وقوع بیعتی دیگر که خالی از مشکلات بیعت نخست باشد هموار نموده و بدین وسیله (ضمن سرپوش نهادن بر حوادث تلخ مربوط به تلاش هوادارانِ ابوبکر برای اخذ بیعت اجباری از امیرالمؤمنین علیه السلام و پاک نمودن آن حوادث شرمآور از صفحه تاریخ) پایههای خلافت ابوبکر را با طرح بیعتی جدید مستحکم سازند.
برای آشنایی با اقوال فوق، به منابع زیر مراجعه نمایید:
ابنحزْم؛ الفصل فی الملَل و النحل، ج 4، ص 235
ابن اثیر: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 10.
ابیالفداء: المختصر، ج 1، ص 165.
ابن جوزی: تذکرة الخواص، ص 60 - 61.
ابناَعثَم کوفی: الفتوح، ص 8.
جالب است که عدهای نیز تحت تأثیر همین نقلهای اهل سنّت قرار گرفته و گفتهاند:
اینکه بعضی میگویند که علی (ع) هیچگاه بیعت نکرد، امری خلاف واقعیتهای تاریخیست … آنچه عدهای میگویند، از روی تعصبیست که بر حقایق تاریخی پرده میافکند! (693)
و جالبتر آن که برخی دیگر از مدافعان متعصبِ مکتب خلافت، مدعی شدهاند که حضرت علی علیه السلام در همان روزهای آغازین خلافت ابوبکر، مشتاقانه و بیدرنگ با او بیعت کردند. برخی مورخینی که در لابلای آثارشان چنین جعلیاتی را گنجاندهاند، عبارتند از:
ابن عبد ربه: العقد الفرید، ج 4، ص 247.
طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 207.
ابنکثیر: السیرة النبویه، ج 4، ص 495.
نویری: نهایة الارب، ج 4، ص 37.
لازم به ذکر است که این ادعا، علاوه بر تعارض شدید با سایر اسناد تاریخی، با دیدگاه سایر پیروان خلفا مبنی بر عدم وقوع هر گونه» بیعتی با ابوبکر در زمان حیات حضرت زهرا علیهاالسلام » در تضادی آشکار قرار دارد. (694)
اهل سنّت ماجرای این بیعت را چند گونه نقل میکنند؟
نقلهای اهل سنّت در این موضوع به سه گونه مختلف قابل تقسیم میباشند:
گونه اول) ماجرای ارتداد عرب.
گونه دوم) ماجرای نامه امیرالمؤمنین علیه السلام.
گونه سوم) ماجرای ملاقات خصوصی امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر.
لازم به ذکر است که برخی خواستهاند تا با استناد به همین نقلها «خلافت ابوبکر»، را مقبول و مشروع جلوه دهند؛ چنانچه اظهار شده:
علی (ع) پس از رحلت رسولخدا (ص) مدت کوتاهی از بیعت با ابوبکر خودداری فرمود، ولی سرانجام با وی موافقت! و بیعت! کرد! (695) (696)
حضرت امیر مدت کوتاهی از بیعت با ابوبکر خودداری فرمود ولی سرانجام با نظربلندی که داشت با وی بیعت! کرد»
علی (ع) و جماعتی از بزرگان اصحاب و یاران پیغمبر (ص) از بیعت با خلیفهای که از طرف آنها انتخاب! شده بود خودداری نمودند، اما» بعد از مدتی چون ملاحظه کردند این خودداری از بیعت ممکن است در آن شرایط خاص ضرر عظیمی برای عالم اسلام به بار آورد … لذا تن به بیعت در دادند … از طرف دیگر او میدید کسی که بر مسند خلافت تکیه کرده از کوشش برای تقویت و عظمت اسلام در جهان مضایقه نمیکند و این آخرین آرزو و هدف علی (ع) از خلافت و حکومت بود.
«روی این جهات تسلیم! شد و بیعت! کرد! (697)
نقد نقلهای سهگانه اهل سنّت درباره بیعت مختارانه
بررسی و نقد نقلهای مربوط به ماجرای ارتداد عرب (گونه اول)
بلاذُری (متوفّی 279) مینویسد:
لَما ارتَدت الْعرَب، مشی عثْمانُ الی علی.
فَقالَ یابنَ عم، انَّه لایخْرُج اَحد الی قتالِ هذَا العدو و اَنْت لَم تُبایِع، فَلَم یزَلْ بِه حتّی مشی» الی اَبی بکْرٍ فَبایعه؛ فَسرَّ الْمسلمینَ و جد النّاس فی الْقتالِ و قَطَعت الْبعوثُ. (698)
هنگامی که مسأله ارتداد عرب پیش آمد، عثمان به نزد علی رفت و گفت:
ای پسر عمو! تا وقتی تو بیعت نکنی، کسی به جنگ این دشمنان بیرون نخواهد شد و آن قدر از این مطالب در گوش او زمزمه کرد تا او را به نزد ابوبکر برد و علی با ابوبکر بیعت کرد.
«پس از بیعت علی با ابوبکر، مسلمانان خوشحال شدند و کمر به جنگ با مرتدین بستند و از هر سو سپاه به حرکت در آمد!
با توجه به سند فوق، ماجرای این بیعت را میتوان بر سه محور اصلی تقسیمبندی نمود؛ که به ترتیب عبارتند از:
(1) - ارتداد عرب و خطر آن برای اسلام و مسلمین.
(2) - ادعای عثمان مبنی بر عدم امکان سرکوب مرتدین در صورت عدم بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام با خلیفه.
(3) - تجهیز گسترده سپاه جهت سرکوب مرتدین، به دلیل انجام این بیعت.
نقل اهل سنّت درباره وقوع بیعت به دلیل ارتداد عرب، قابل اعتماد نمیباشد
الف) بررسی اعتبار این نقل
از آن جایی که محور اصلی و تکیه گاه وقوع این بیعت «ارتداد عرب» در زمان خلافت ابوبکر میباشد؛ ابتدا لازم است تا درباره میزانِ درستی این واقعه، به بررسی و تحقیق بپردازیم. سیری در منابع تاریخی اهل سنّت، وقوع ارتدادهای وسیع و گستردهای در دوران خلافت ابوبکر را در معرض دید قرار میدهد که وجود خطری جدی و احتمال حملهای گسترده به مدینه را در اذهان القا مینماید:
در روایاتی که طبری از سیف و او از سهل بن یوسف نقل میکند، چنین آمده است که قبائل مختلف ثعلبة بن سعد و قبائل دیگری که با» آنان هم پیمان بودند، مانند قبیله مرّه و عبس در محلی بنام اَبرق که از نقاط سرزمین ربذه میباشد اجتماع نمودند و گروهی از بنیکنانه نیز به آنان پیوستند و جمعیت آنان به قدری زیاد شد که آن سرزمین گنجایش آنان را نداشت. این بود که به دو گروه تقسیم شدند. گروهی در همان سرزمین اَبرق ماندند و گروه دیگر به محل دیگری بنام ذیالقَصه حرکت نمودند و طُلَیحه اسدی هم که ادعای پیامبری مینمود به سر کردگی برادرش حبال به آنان کمک و نیرو فرستاد. قبائل دئل و لیث و مدلج هم در میان سپاه حبال بودند و عوف فرزند فلان ببن سنان هم در اَبرق سرکردگی قبیله مرّه را به عهده گرفت و سرکردگی قبیله ثعلبه و عبس به عهده حارث بن فلان که یکی از افراد قبیله بنی سبیع بود واگذاشته شد. بدین گونه جمعیت آنان و تعدادشان فراوان و بیش از بیش گردید.
آنگاه این قبیلهها عدهای را بعنوان نمایندگی به مدینه فرستادند … نمایندگان گروههای مرتدین که از مدینه برگشتند، ضعف و قلّت مسلمانان مدینه را به افراد قبائل خویش گوشزد نمودند و آنان را به جنگ مسلمانان تحریک و تطمیع کردند و برای حمله نمودن به مرکز اسلامی آمادهشان ساختند …
« … سه روز از این جریان نگذشته بود که لشکر انبوه مرتدین حمله خویش را شبانگاه به مدینه آغاز نمودند! (699)
این حوادث که در واقع به عنوان مقدمات وقوع جنگ «اَبرق» یعنی نخستین سرکوب مرتدین توسط سپاه ابوبکر) نقل گردیده است،) همان ارتداد عرب است که خطر ناشی از آن، به عنوان یکی از محورهای اصلی ماجرای این بیعت در نقل بلاذُری منعکس میباشد. به ویژه آن که در ادامه ادعاهای (طبری درباره همین حوادث مقدماتی که قبل از جنگ اَبرق رخ داده) میخوانیم:
«ابوبکر از جریانِ (حمله مرتدین) اطلاع یافت. علی، طلحه، زبیر، ابنمسعود را به گذرگاههای مدینه گماشت»! (700)
با توجه به این ادعاها، ماجرای این بیعت، در همان روزهای ابتدایی اعزام نمایندگان مرتدین به مدینه و اطّلاع یافتن ابوبکر از تصمیم آنها مبنی بر حمله به شهر، صورت گرفته است.
زیرا ابوبکر توانست قبل از وقوع حمله آنها، مردم مدینه را تجهیز نموده و حتّی بر اساس این ادعاها حضرت علی علیه السلام را هم به فرماندهی مدافعان از گذرگاههای اصلی مدینه بگمارد. لذا میان صحت نقل بلاذُری درباره این بیعت و اعتبار تاریخی حوادث مربوط به جنگ اَبرق، ارتباطی ناگسستنی برقرار بوده و قبول نقل بلاذُری منوط به درستی این حوادث میگردد.
حوادثی که باید گفت:
از حیث اعتبار، در هالهای از ابهام قرار دارند.
بررسی صحت وقوع جنگ اَبرق و حوادث پس از آن
علّامه عسکری در جلد دوم از کتاب «عبدالله بن سبا و دیگر افسانههای تاریخی» به بررسی جنگها و فتوحات دوران خلافت ابوبکر پرداخته و جعلیات سیف بن عمر در این موارد را آشکار نموده است.
وی درباره صحت گزارشهایی که درباره جنگ اَبرق و حوادث منجر به آن نقل نمودیم، مینویسد:
طبق تحقیقات عمیق و ارزیابی پیگیری که در این مورد به عمل آمده است، به قاطعیت باید گفت:
مطالبی که با آن طول و تفصیل درباره جنگ اَبرق و داستان ذیالقَصه (701) نقل گردیده است، همه آنها از مختصات سیف است و هیچ مورخی جز سیف آن را نقل نکرده است و جز دروغ و افسانه سرائی چیز دیگر نیست.
نه ارتداد اکثر این قبیلهها که سیف آنان را به ارتداد متهم کرده است صحت دارد و نه اجتماع آنان در اَبرق و ذیالقَصه درست است و
نه جریان فرستادن مرتدین، عدهای را به مدینه پایه و اساسی دارد و نه انتخاب نمودن ابوبکر، عدهای را برای گذرگاههای مدینه راست
است و نه لشکر کشیهای وی … و نه جنگهای چهارگانهای (702) که سیف برای ابوبکر نقل نموده است، اساس و صحت دارد … (703)
در دروغگویی سیف بن عمر همین بس که در کتب رجال از او این گونه یاد شده است:
(1) - یحییبن معین (متوفّی سال 233 ه) درباره او گفته:»
حدیث او ضعیف و سست است.
(2) - نسائی صاحب صحیح (متوفّی سال 303 ه) گفته:
ضعیف است؛ حدیثش را ترک کردهاند. نه مورد اعتماد است و نه امین …
(3) - ابوداود (متوفّی سال 275 ه) گفته:
بیارزش است. بسیار دروغگو است.
همان منبع، ج 2، ص 52؛
به نقل از:
تاریخ طبری، ج 1، ص 1871 - 1873
چون ابوبکر جریان را بدین منوال دید به سرزمین ذیالقَصه حرکت نمود و در آنجا لشکرهای عظیم و انبوهی از مسلمانان تجهیز و تنظیم و آنها را به یازده لشکر تقسیم نمود و برای هر لشکری فرماندهی معین کرد و به دست هر فرماندهی پرچمی داد و به سوی
! «یکی از قبیلههای مرتد گسیل داشت
[ ((همان منبع، ج 2، ص 35 - 36؛
به نقل از:
تاریخ طبری، ج 1، ص 1880 - 1885
(4) - ابن ابی حاتم (متوفّی سال 327 ه) گفته:
حدیثش را ترک کردهاند.
(5) - ابنالسکن (متوفّی سال 353 ه) گفته:
ضعیف است.
(6) - ابنحبان (متوفّی سال 354 ه) گفته:
حدیثهایی را که خود جعل میکرده، آنها را از زبان شخص موثقی نقل میکرده است و نیز میگوید:
سیف متهم به زندقه است و گفتهاند حدیث جعل میکرده است.
(7) - دارقطنی (متوفّی سال 385 ه) گفته:
ضعیف است. حدیثش را ترک کردهاند.
(8) - حاکم (متوفّی سال 405 ه) گفته:
حدیث او را ترک کردهاند. متهم به زندقه است.
(9) - فیروز آبادی صاحب قاموس (متوفّی سال 817 ه) گفته:
ضعیف است.
(10) - ابن حجر (متوفّی سال 825 ه) گفته:
ضعیف است.
(11) - سیوطی (متوفّی سال 911 ه) گفته:
بسیار ضعیف است.
(12) - صفیالدین (متوفّی سال 923 ه) گفته:
او را ضعیف شمردهاند (704)
نتیجه
به نظر میرسد که نقلهای اهل سنّت درباره ماجرای این بیعت که مبتنی بر پذیرش نقلهای سیف در زمینه ارتداد عرب و جنگ اَبرق میباشد، قابل دفاع علمی نبوده و از صحت تاریخی برخوردار نمیباشند.
ب) بررسی دلالت این نقل
همان طور که ملاحظه فرمودید، ماجرای این بیعت با ماجرای ارتداد عرب و جنگ اَبرق در ارتباط کامل بوده و صحت آن منوط به واقعی بودن این ارتدادها است. در کتب اهل سنّت مانند تاریخ طبری ماجرای این ارتدادها و داستان تهدید مدینه توسط مرتدین، از جنگ اَبرق آغاز گردیده و به ارتداد ام زمل ختم میگردد. ادامه بررسی صحت وقوع جنگ اَبرق و حوادث پس از آن
مطابق نقل اهل سنّت، مرتدین پس از شکست در جنگ اَبرق، از قبایل طَی دعوت به همکاری نموده و لشکری را تشکیل میدهند که بار دیگر در نبرد ذیالقَصه و در محلّی به نام بزاخَه، توسط یازده لشکری که ابوبکر تدارک دیده بود، شکست میخورند. این شکست خوردگان برای بار سوم، اطراف زنی مرتد به نام ام زمل جمع میشوند و بار دیگر خطری جدی برای اسلام ایجاد میکنند که در نهایت، این سپاه نیز توسط نظام خلافت سرکوب میگردد. (705) بنابراین، صحت ماجرای این بیعت که بلاذُری از راویان آن است، در ارتباط با صحت چهار واقعه زیر میباشد:
(1) - جنگ اَبرق.
(2) - لشکرکشی به ذیالقَصه و جنگ در بزاخَه.
(3) - ارتداد قبیله طَی.
(4) - ارتداد ام زمل.
نکته جالب توجه این که برخی پژوهش گران، تمام نقلهای مربوط به حوادث فوق را جعلی دانسته و تنها به صحت و اعتبار بخش بسیار اندکی از حوادث ذیالقَصه رأی دادهاند که بدین قرار میباشد:
اسامه با لشکریانش از جنگ شام به مدینه مراجعت نمودند، آنگاه ابوبکر به جنگ مرتدین قیام کرد و با گروه مسلمانان از مدینه خارج گردید تا به منزل ذیالقَصه که از طرف نَجد در دوازده میلی مدینه قرار گرفته است رسید و در آنجا لشکر خود را آراست. خالد بن ولید را به سوی قبائل مرتدین فرستاد و ریاست انصار را به ثابت بن قیس سپرد و خالد را فرمانده کل قرار داد و به وی دستور داد که به سوی طُلَیحه و عیینَة بن حصن که در یکی از سرزمینهای قبیله بنی اَسد به نام بزاخَه فرود آمده بودند حرکت کند. ضمناً بدو گفت که ملاقات من و لشکریانم با تو در نزدیکی خیبر خواهد بود.
البته این جمله را ابوبکر از راه سیاست و تاکتیک جنگی به زبان راند که این گفتار به گوش دشمن برسد و در دل آنان ایجاد رعب و وحشت نماید وگرنه او همه مردان جنگی را با خالد به سوی دشمن اعزام داشته بود و کسی نمانده بود که لشکر دیگری فراهم سازد و به یاری خالد به بزاخَه یا خیبر برود. (706) جریان حرکت ابوبکر را به ذیالقَصه و امیر لشکر نمودن خالد را در این محل، یعقوبی هم در تاریخ خود آورده است ولی وی اضافه میکند که امیر نمودن ثابت بر انصار پس از آن بوده است که آنان به ابوبکر پرخاش نمودند که چرا کسی از انصار را امیر قرار نداده است» (707)
ما که روایت سیف را درباره جنگ اَبرق و داستان ذیالقَصه با روایات مورخان دیگر برابر هم میگذاریم و آنها را با هم تطبیق و مقایسه میکنیم، افسانه سازی سیف به خوبی آشکار میشود زیرا تاریخنگاران دیگر متّفقاً گفتهاند ابوبکر برای جنگ و لشکرکشی یکبار از مدینه بیرون شد و گفتهاند پس از مراجعت اسامه از موته (708) به سوی ذیالقَصه حرکت کرد و در آنجا لشکری مجهز و آماده نمود و فرماندهی این لشکر را به عهده خالد بن ولید گذاشت و ریاست گروه انصار را تحت امارت خالد به ثابت بن قیس محول نمود، آنگاه به آنان دستور داد که برای سرکوبی طُلَیحه و کسانی که از قبیله اَسد و فَزاره به دور وی گرد آمدهاند، سوی بزاخَه حرکت کنند … (709)
تاریخ نویسان دیگر در این باره مینویسند که از عشایر اطراف مدینه تنها دو قبیله به یاری طُلَیحه برخاستند و برضد اسلام و مسلمانان فعالیت نمودند؛ یکی قبیله خود طُلَیحه که قبیله اَسد است و دیگری گروه فَزاره که شعبهای از قبیله غَطْفان است و غَطْفان هم تیرهای از قبائل قیس عیلان است و به جز این دو قبیله نام قبیله دیگری که به دور طُلَیحه جمع شده و با مسلمانان جنگیده باشند، نیامدهست» (710)
در میان لشکر طُلَیحه به جز عده معدودی از افراد قبیله اَسد که قبیله خود وی بود و عده دیگری از قبیله فَزاره به سرپرستی رئیسشان عیینَة بن حصن، از قبائل دیگر، کسی وجود نداشت» (711)
و باز تاریخ نویسان میگویند که اجتماع سپاه طُلَیحه در بزاخَه که یکی از آبادیهای قبیله اَسد است واقع گردید و خالد بن ولید از ذی القَصه با دو هزار و هفتصد تن از قبیله فَزاره در میان لشکر در همان بزاخَه روبه رو گردیدند و جنگ سختی در میانشان شروع شد» (712) جالبتر آن که یکی از حلقههای اتّصال ماجرای ارتداد عرب به «بیعت مختارانه» مربوط به ارتداد قبیله طَی میباشد؛ در حالی که:! طَی همان قبیله است که نه تنها طرفدار طُلَیحه نبوده بلکه در برابر لشکریان طُلَیحه قرار میگرفتند و میگفتند که ابوبکر با شما آنچنان» بجنگد که اباالفحل الاکبرش بنامید و این همان قبیلهایست که … خالد بن ولید به آنان پناه برد و در جنگ با طُلَیحه از آنان استمداد نمود» (713)
بنابراین، خطر ارتداد عرب برای نخستین بار در شرایطی مطرح گردید که:
(1) - سپاه اسامه با لشکریانش از موته بازگشته بود و ابوبکر به هیچ روی با کمبود نیروی نظامی مواجه نبود. لذا نیازی هم به بسیج نیروهای مردمی نداشت تا بخواهد جهت تحقّق این هدف، از حضرت امیر علیه السلام مطالبه بیعت نماید.
(2) - طُلَیحه و اطرافیان او تعداد قابل توجهی نبودند و این ارتداد آنقدر گسترده نبود که سپاهیان خلیفه قادر به دفع خطر آنها نباشند. بنابراین خطر مرتدین و امکان تهدید شهری همانند مدینه، آن قدر جدی نبود تا جهت دفع آن، نیازی به بیعت نمودن حضرت امیر علیه السلام با ابوبکر باشد.
نتیجه
ماجرای «بیعت مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام » با کمک گرفتن از بزرگنمایی حوادث ارتداد عرب، به اسناد تاریخی افزوده گردیده و! شهرت دروغین حوادث ارتداد عرب در تاریخ موجب شده تا به راحتی وقوع چنین بیعتی مورد قبول و پذیرش قرار گیرد.
نگاهی دیگر به ماجرای ارتداد عرب
محدود بودن گستره انسانی ارتداد عرب، مورد تأکید محقّقینی که (در پژوهشهای تاریخی خود درباره جنگهای ارتداد) به نتایج تحقیقات علّامه عسکری، توجه ویژهای نشان ندادهاند نیز واقع شده است. این پژوهشگران، هرچند از کنار تحریفهای صورت گرفته در ماجرای ارتداد عرب به سادگی عبور کرده و دروغنوشتههای طبری در این ماجرا را به شیوه علّامه عسکری پی نگرفتهاند (714)؛ اما پس از بررسی همهی اسناد ثبت شده در کتب اهل سنّت، به این باور علمی رسیدهاند که: گستردگی جغرافیایی ارتداد در جزیرة العرب باعث شده تا مورخان، آن را به گستردگی انسانی نیز تعمیم دهند، در حالی که عده قابل توجهی از مردم که از زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، اسلام را پذیرفته بودند به دین اسلام وفادار ماندند» (715)
بیشتر مورخان در مورد گستره ارتداد در جزیرة العرب، مبالغه کرده و با عبارت ارتدت العرب (716) این گونه القا نمودهاند که اکثر مردمی» که در زمان پیامبر، اسلام را پذیرفته بودند، از دین برگشتند و در این میان تنها سه شهر مدینه، مکّه و طائف را استثناء کردهاند، در حالی که تحقیق خلاف این را نشان میدهد، چرا که بسیاری از قبایل به اسلام و حکومت مدینه وفادار ماندند و چه بسا در سرکوب مرتدان نیز با حکومت مرکزی همکاری کردند … با ارائه شواهد و مدارک حاکی از این که قبایل و افراد زیادی دین خود را حفظ کردند، مبالغه آمیز بودن این گزارشها را اثبات میکنیم …
گزارشهایی که نشانه ثبات عده زیادی در جزیرة العرب بر اسلام و تبرّی آنها از ارتدادهاست عبارتند از:
(1) - اکثر مورخان اتفاق دارند مکه، مدینه و ثقیف مرتد نشدند و در سرکوب فتنه مرتدان قبایل اَسد، ذَبیان و غَطْفان همکاری داشتند. (717)
(2) - وفاداری قبایل مقیم بین مکه، مدینه و طائف، مثل مزَینَه، غفار، جهینَه، بلی و … به اسلام. (718) بعضی از این قبایل بعد از وفات پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، زکات مال خود را نزد ابوبکر آورده و خلیفه از آنها برای جنگ با اهل رده یاری جست؛ (719) و حتی قبایل اَسد و غَطْفان هم تماماً مرتد نشدند، بلکه عدهای بر اسلام باقی ماندند. قرینه نشان میدهد که بعضی افراد عامر و هوازن نیز به اسلام وفادار مانده بودند، چرا که در خبر فُجاءة آمده است که به هر مسلمانی از قبایل سلَیم، عامر و هوازن حمله میکرد. (720) جماعتی نیز، از بنی کلب به رهبری امرؤ القیس بن الأصبغ و هم چنین جماعتی از بنی القین به رهبری عمرو بن الحکم، کارگزار پیامبر در بنی القین، مسلمان باقی ماندند. (721) علاوه بر این قبایل زیادی از یمن، مثل: نَخَع، جعفی، مراد و مذحج، از گرد اَسود عنسی پراکنده شدند و خود را از آلودن به ارتداد پاک نگه داشتند.
قبایل زیادی از بنیتمیم نیز، مسلمان ماندند و در مقابل سجاح مدعی نبوت استقامت کردند، بنابراین میتوان گفت مسلمانان بنیتمیم بیش از متحیران و مرتدان آنها بودند … مقْدسی علاوه بر مدینه و مکه، بحرین و عدهای از نَخَع و کنده را نیز، از ارتداد استثنا کرده است. (722)
واقعیت این است که اطلاق واژه ارتداد به عرب، به این گستردگی خطاست و درست این است که گفته شود عدهای از مدعیان نبوت و پیروان آنها و نیز کسانی که علیه حکومت مرکزی مدینه شورش کرده بودند مرتد شدند؛ هر چند خود مدعیان نبوت را نمیتوان مرتد خواند، چون آنها اسلام را نپذیرفته بودند تا از آن بازگردند. شاید بتوان علّت تعمیم عنوان ارتداد به وسیله مورخان را در این یافت که مرتدان، در تمام نواحی شبه جزیرةالعرب پراکنده بودند … در کتاب تاریخ الرَده نیز ضمن برشمردن برخی قبایل که مرتد شده بودند، قبایلی مثل عبس، عدهای از اَشْجع، غفار، جهینَه، مزَینَه، کَعب، ثَقیف، طَی، هذَیل، اهل السراة، بجیله، خَثْعم، هوازن، نصر، جشَم، سعد بن بکر، عبدالقیس، دوس، شَجیب، همدان و انباء در صنعاء را از ارتداد استثناء کرده است. (723) … نتیجه این که گستره ارتداد در جزیرةالعرب به این وسعتی که برخی مورخان گزارش کردهاند نبوده است و بسیاری مسلمان باقی مانده و به آن وفادار بودند» (724)
نتیجهگیری
همانطور که ملاحظه فرمودید، هرچند در این تحقیق، گستره جغرافیایی ارتداد مطابق با همه آنچه واقدی و طبری نقل کردهاند مورد پذیرش واقع شده و پژوهشگر در مسیر دیدگاههای علّامه عسکری راه خود را نپیموده است؛ با این حال بر مبالغه آمیز بودنِ گستره انسانی ارتداد عرب تأکید ویژهای ورزیده و جستجوهای خود را در این نقطه به پایان رسانده است. بنابراین، از هر زاویهای که به ماجرای ارتداد عرب نگاه کرده و با هر مبنایی که آن را تحلیل نماییم، به یک نتیجه مشترک دست خواهیم یافت:
ماجرای ارتداد عرب چندان هم جدی، گسترده و خطرآفرین نبوده است. لذا سرکوب آن نیز به هیچ روی، منوط به بیعت نمودنِ امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر نبود. (725)
سه نتیجهگیری اصلی از بررسیهای صورت گرفته درباره ماجرای ارتداد عرب
نتیجه 1 ماجرای ارتداد عرب، ساختگی بوده و در نتیجه، بیعت مورد ادعای اهل سنّت فاقد خاستگاه واقعی است.
نتیجه 2 بر فرض که ماجرای ارتداد عرب را در حد اجمال و کلّیات آن بپذیریم؛ در این ماجرا هیچ بیعتی رخ نداده است و عبارت «فَبایعه» در نقل بلاذُری «جعلی» بوده و یا «ظنّ راوی» میباشد.
نتیجه 3 بر فرض که نقل بلاذُری را هم بپذیریم، عمل انجام شده فاقد اعتبار بوده و منشأ اثر نمیباشد؛ بلکه تنها بیعتی صوری و ظاهری است.
به عبارت دیگر، عمل صورت گرفته «تظاهر به انجام بیعتی میباشد که از اصل باطل است»
در حاشیه بررسی ماجرای ارتداد عرب
بر فرض که ماجرای این بیعت صحت داشته باشد (726)، باید به دنبال اهداف پنهان نظام خلافت گردید و فضای وقوع این بیعت را از نو تحلیل نمود. چرا که در این ماجرا، احتمال صحنه سازی و راه انداختن یک جنگ سرد و روانی در مدینه که ظاهراً عثمان با رفت و آمدهایش نزد حضرت علی علیه السلام گرداننده آن بود وجود دارد.
به ویژه آن که در ماجرای طُلَیحه و نبرد بزاخَه، از ارتداد قبیلهای به نام طَی سخن به میان آمده است که بنا بر شواهد تاریخی از هواداران ابوبکر بودهاند. (727) لذا این احتمال جدیست که ماجرای ارتداد آنها که طبری از قول سیف نقل میکند (728) از اساس جعلی نبوده، بلکه قبیله طَی به نفع ابوبکر و به صورت نمایشی ابراز ارتداد کردند تا با فرستادنِ نمایندگانی به مدینه، در ساختن یک فضای کاذب و ایجاد رعب و وحشتی دروغین، به خلیفه کمک کرده باشند. لذا میتوان گفت:
با شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام ، تمام توجه نظام خلافت به سرکوب مخالفین ساکن در خارج از مدینه، معطوف شد. (729)
در این میان، آنچه هنوز برای خلیفه مایه نگرانی و دلواپسی بود، احتمال تلاش دوباره امیرالمؤمنین علیه السلام جهت سرنگونی حکومت ابوبکر، آن هم در شرایطی بود که او میخواست همه قوای هوادارش را به خارج از مدینه اعزام کند و خود نیز به همراه آنان تا ذیالقَصه برود. لذا باید تدبیری میاندیشیدند تا این بار، نه تنها به طور رسمی و علنی، بلکه خالی از هر گونه اعمالِ تهدید آشکار و خشونت ظاهری، از آن حضرت علیه السلام تعهد به سکوت و التزام به عدم قیام به سیف بگیرند. در چنین فضایی، نظام خلافت فشار تبلیغاتی را جایگزین فشار نظامی نمود. نخست، فضای رعب و وحشت از حمله مرتدین به مدینه را بر مردم حاکم ساختند. سپس، عثمان آن حضرت علیه السلام را تحت فشار قرار داد که عضوگیری لشکر اسلام برای دفع خطر مرتدین، منوط به بیعت ایشان با ابوبکر بوده و در غیر این صورت، امکان هیچ گونه دفاعی از اسلام و مسلمین وجود ندارد. تبلیغات صورت گرفته در سطح جامعه مدینه و تهدیدهای مرتدین به گونهای تدارک شده بود که در صورت امتناع آن حضرت علیه السلام از قبول انجام بیعت با ابوبکر، نظام خلافت به راحتی میتوانست به تخریب شخصیت ایشان همت گمارده و حقّانیت حضرت علی علیه السلام را زیر سؤال ببرد. از این رو بیعت با خلیفه، تحت فشار شدید افکار عمومی و تبلیغات وسیع دستگاه خلافت، بر آن حضرت علیه السلام تحمیل شُد.
علّامه عسکری در تحلیل این ماجرا مینویسد:
«بیعت صحیح آن است که از سر اختیار و با رضایت باشد و الّا بیعت نیست و تنها دست به دست مالیدن است و به عبارتی، بیعتیست ظاهری … لذا بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز، که پس از شش ماه از سر اکراه و به جهت حفظ اسلام و بدون هیچ رضایتی انجام گرفت، تنها بیعتی ظاهری و دست به دست مالیدنی بود و بس» (730)
تذکّر پایانی
نکته جالبتر این که برخی نقلهای مربوط به ماجرای ارتداد عرب، هیچ اشارهای به وقوع «بیعت» ندارند و تنها از استمرار «سکوت» سخن میگویند.
این اسناد به روشنی ثابت میکنند که عبارت «فَبایعه» در نقل بلاذُری «جعلی» یا «ظنّ راوی» است و کاشف از حقیقت ماجرا نمیباشد.
طبری امامی (قرن 4) از واقدی (متوفّی 207) چنین نقل میکند:
لَما ارتَدت الْعرَب، مشی عثْمانُ الی علی، فَقالَ: یابنَ عم [رسولِ اللهِ] انَّه لایخْرُج اَحد فی قتالِ هذَا الْعدو و اَنْت لَمتُبایِع و قَد تُراقب الْاُمور کَما تَری و عسی اللهُ اَنْ یجعلَ فیما تَری خَیراً و انّی اَخْشی منَ الْاَمرِ اَنْ یعظُم فَیأتی بِما فیه الزَّوالُ، فَلَم یزَلْ عثْمانُ بِعلی حتّی مشی بِه الی اَبیبکْرٍ و سرَّ بِذلک منْ حضَرَ منَ الْمسلمینَ، خَرَجت بِه الرُّکْبانُ فی کُلِّ وجه و جد النّاس فی الْقتالِ و کانَ مع ذلک مذْهبه الْکَف عنْ تَحریک الْاَمرِ بِالسیف اذْ اَبصرَ اَسیاف الْفتَنِ مسلُولَةً (شارِعةً) و شَواهد الْفَساد بادیةً و اَرماح الْقَومِ تَوجهت لاَکْباد الْاسلامِ و اَهله، فَاَمسک عنْ طَلَبِ حقِّه … (731)
زمانی که عربها مرتد گشتند، عثمان به نزد علی رفت و گفت:
ای پسرعموی [رسول خدا]! تا تو بیعت نکنی، کسی به جنگ دشمن نخواهد رفت. تو خود به امور واقفی و چه بسا خدا با نظر تو خیر قرار دهد و من میترسم که این مطلب به مشکلی بزرگ تبدیل شود و سبب نابودی [ما] گردد. عثمان مداوم با علی این گونه سخن میگفت تا اینکه علی را نزد ابوبکر آورد. مسلمانان از این موضوع بسیار خوشحال شدند و سواران در هر سو به حرکت درآمدند و مردم برای جنگ به جنب و جوش افتادند. با این وجود، شیوه او [تنها] جلوگیری از تحریک و شورش با شمشیر بود؛ چرا که شمشیرهای فتنه از نیام درآمده و شعلههای فساد و تباهی آشکار گشته و نیزههای عرب جگر اسلام و مسلمانان را هدف گرفته بود. لذا از باز پس گرفتن حقّ خود (732) دست کشید
بررسی و نقد نقلهای مربوط به نامه امیرالمؤمنین علیه السلام (گونه دوم)
یکی دیگر از اسنادی که (به نوعی) حاکی از بیعت مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر میباشد، نامه آن حضرت علیه السلام خطاب به اصحاب خویش است که با استناد به آن، ادعا میشود:
آن حضرت ابتداء تا مدتی از بیعت خودداری فرموده تا اینکه حرکت منافقان و مرتدان پیش آمده، لهذا به خاطر حفظ اسلام، بدون اجبار! و با اختیار! خود با ابوبکر بیعت! کرده و …! (733)
الف) نگاهی به فرازهای مورد استناد در این نامه
(1) - متن نامه بر اساس کتاب «الامامة و السیاسه» بدین صورت است:
فَاَمسکْت یدی و راَیت اَنّی اَحقُّ بِمقامِ محمد فی النّاسِ ممنْ تَولّی الْاُمور علَی، فَلَبِثْت بِذلک ما شاءاللهَ، حتّی راَیت راجِعةً منَ النّاسِ» رجعت عنِ الْاسلامِ، یدعونَ الی محوِ دینِ محمد و ملَّةِ ابراهیم علیهماالسلام. فَخَشیت انْ لَم اَنْصرِ الْاسلام و اَهلَه اَنْ اَری فی الْاسلامِ ثُلْماً و هدماً تَکُونُ الْمصیبةُ بِه علَی اَعظَم منْ فَوت وِلایةِ اَمرِکُم … فَمشَیت عنْد ذلک الی اَبیبکْرٍ فَبایعتُه … (734)
دست نگه داشتم در حالی که خود را برای جانشینی پیامبر در میان مردم از کسی که متولّی این امر شده بود، شایستهتر و سزاوارتر میدانستم. پس به امر الهی صبر کردم تا این که دیدم گروهی از مردم از اسلام برگشتند و مردم را به بازگشت از دین پیامبر و ابراهیم دعوت میکنند. پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، در اسلام ویرانی و رخنهای به بار آید که مصیبت آن سختتر از مصیبت از دست دادن خلافت پیامبر است. لذا نزد ابوبکر رفته و با او بیعت کردم
(2) - متن نامه در کتاب «انساب الاشراف» ثبت نشده و تنها به ماجرای نگارش آن اشاره گردیده است. (735)
(3) - متن نامه بر اساس کتاب «الغارات» بدین صورت است:
فَاَمسکْت یدی و راَیت اَنّی اَحقُّ بِمقامِ رسولِ الله صلّی الله علیه و آله فی النّاسِ ممنْ تَولَّی الْاَمرَ منْ بعده فَلَبِثْت بِذاک ما شاء اللهُ، حتّی راَیت راجِعةً منَ النّاسِ رجعت عنِ الْاسلامِ یدعونَ الی محقِ دینِ اللهِ و ملَّةِ محمد صلّی الله علیه و آله و ابراهیم علیه السلام. فَخَشیت انْ لَم اَنْصرِ الْاسلام و اَهلَه اَنْ اَری فیه ثُلْماً و هدماً یکُونُ مصیبتُه اَعظَم علَی منْ فَوات وِلایةِ اُمورِکُم … فَمشَیت عنْد ذلک الی اَبی بکْرٍ فَبایعتُه … (736)
دست نگه داشتم در حالی که خود را برای جانشینی پیامبر در میان مردم از کسی که متولّی این امر شده بود، شایستهتر و سزاوارتر میدانستم. پس به امر الهی صبر کردم تا این که دیدم گروهی از مردم از اسلام برگشتند و مردم را به بازگشت از دین پیامبر و ابراهیم دعوت میکنند. پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، در اسلام ویرانی و رخنهای به بار آید که مصیبت آن سختتر از مصیبت از دست دادن خلافت پیامبر است. لذا نزد ابوبکر رفته و با او بیعت کردم
الف 1) تذکّری درباره کتاب الغارات
هر چند که مؤلّف کتاب «الغارات» یعنی ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی (متوفّی 283) از علمای امامیه میباشد، ولی از آن جایی که نسخه الغارات تنها از طریق اهل سنّت به دست ما رسیده است، آن را در میان منابع سنّی آوردهایم. (737)
الف 2) تذکّری درباره وجوه مشترک نقلهای ابن قُتَیبه و ثقفی کوفی
اگر در متنهای فوق دقّت فرمایید، به روشنی مشاهده خواهید نمود که این نقلها در دو محور اساسی مشترک میباشند.
محور الف)
ارتداد مردم در زمان وقوع این بیعت که با عبارت «راجِعةٌ منَ النّاسِ رجعت عنِ الْاسلامِ» بدان اشاره شده است.
محور ب)
رفتن امیرالمؤمنین علیه السلام به نزد ابوبکر جهت انجام این بیعت که با عبارت «فَمشَیت عنْد ذلک الی اَبیبکْرٍ فَبایعتُه» بدان اشاره شده است.
ب) نگاهی به ماجرای نگارش این نامه
(1) - ابن قُتَیبه درباره علّت نگارش این نامه مینویسد:
حجر بن عدی، عمرو بن حمق و عبدالله بن وهب راسبی بر علی وارد شدند و دیدگاه علی را درباره ابوبکر و عمر جویا شدند» … (738)
(2) - بلاذُری مینویسد:
حجر بن عدی کندی، عمرو بن حمق خزاعی، حبة بن جوین بجلی عرَنی و عبدالله بن وهب همدانی و او ابن سباست نزد علی آمدند» و … (739)
(3) - ثقفی کوفی مینویسد:
عمرو بن حمق، حجر بن عدی، حبه عرَنی، حارث اعور و عبدالله بن سبا بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدند و … (740)
ب 1) جمعبندی
همان طور که ملاحظه میفرمایید در اسناد این نامه از عبدالله بن وهب راسبی همدانی سبائی که بلاذُری او را ابن سبا و ثقفی کوفی او را عبدالله بن سبا نامیده است به عنوان یکی از سؤال کنندگان یاد شده که خود محلّ تأمل فراوان میباشد. (741) عبدالله بن وهب راسبی همدانی از گروه خوارج بوده و فرمانده آنان در جنگ نهروان میباشد. عبدالله بن سبا نیز نزد شیعه و سنّی به عنوان فردی منحرف شناخته شده و بر اساس تحقیقات اخیر علّامه عسکری از ساختههای سیف بن عمر و یکی از دسیسههای او برای اعمال تحریف در حقایق تاریخی میباشد.
ر.ک:
علی اکبر ذاکری: حکومت و سیاست، ص 61،
احتمال ب)
این دیدگاه نیز مؤید آن است که نامه مذکور مورد اعتماد نبوده و احتمال درج جعلیات در این نامه زیاد است.
از سوی دیگر، طبری امامی کبیر (742) (قرن 4) این نامه را در کتاب خود به نام «المسترشَد فی الامامه» (743) از شعبی (عامر بن شراحیل ابوعمرو کوفی) نقل میکند که تنها مورد اعتماد اهل سنّت بوده و مخالفتهایی با شیعه داشته است. (744)
ج) نگاهی به اعتبار منابعی که این نامه را نقل کردهاند
همان طور که ملاحظه فرمودید متن این نامه در دو منبع قدیمی به نامهای «الامامة و السیاسه» تألیف: ابن قُتَیبه دینَوری و «الغارات» تألیف: ثقفی کوفی ثبت گردیده است. از آن جایی که تنها ثقفی کوفی دارای مذهب شیعه میباشد و ابن قُتَیبه از پیروان مکتب خلفا است، نقلهای ابن قُتَیبه در این مورد خاص، چندان مورد اعتماد و واجد اعتبار نمیباشد. در صفحات بعد، خواهید دید که ابن قُتَیبه تمایل شدیدی به ثبت نقلهایی دارد که حاکی از بیعت مختارانه و آزادانه امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر است؛ آن هم بیعتی توأم با حسن روابط؟! لذا ابن قُتَیبه در نقل مطالبی که حاکی از بیعت مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر است، متّهم به هواداری از خلفا بوده و لذا از موضع بیطرفی خارج میباشد؛ چنانچه در این مسیر به ثبت اسناد دروغینی دست یازیده که نشانههای جعل و تحریف در آن به شدت نمایان است. (745) از این رو، احتمال گزینش نسخههای تحریف شده این نامه توسط ابن قُتَیبه، بسیار جدی بوده و فرازی که او درباره «بیعت مختارانه» نقل کرده است، از اعتبار ساقط میباشد.
اما درباره «الغارات» اصلیترین و مشهورترین منبع این نامه باید گفت:
(1) - نسخه الغارات تنها از طریق اهل سنّت به ما رسیده است. (746)
(2) - مؤلّف آن، آثار خود را در شهر اصفهان نشر داده است که در زمان وی، ناصبیان زیادی در آن زندگی میکردند. (747)
درباره علّت سکونت ثقفی کوفی در شهر اصفهان چنین نقل میکند:
«الغارات» محدث ارموی در مقدمه خود بر کتاب اصلش کوفی بود لیکن به اصفهان انتقال نمود و سببش آن بود که چون کتاب معرفت را تألیف کرد که مشتمل بود آن کتاب بر مناقب … »
ائمه اطهار علیهم السلام و مثالب اعداء ایشان، کوفیین تألیف آن کتاب را عظیم شمردند چه وضعش بر خلاف تقیه بوده و با وی گفتند:
مصلحت آن است که این کتاب را نقل نکنی و بیرون نیاوری … پرسید که کدام بلَد است که شیعه او کمتر و از شیعه دورتر است؟
گفتند:
اصفهان. پس ابراهیم قسم یاد کرد که آن کتاب را نقل نکند و روایت ننماید مگر در اصفهان. پس، از کوفه منتقل شد به شهر اصفهان و آن کتاب را که بر خلاف تقیه بود در اصفهان روایت کرد … (748) بنابراین، به نظر میرسد که استنساخ کنندگانِ آثار ثقفی کوفی که از اهالی اصفهان و در آن زمان متعصب در هواداری از خلفا و مذهب اهل سنّت بودهاند در آثار او دست برده و عقاید خود را در میان نوشتههای ثقفی کوفی جای داده باشند.
ج 1) شواهد وقوع تحریف در کتاب «الغارات»
شاهد 1 در نسخه چاپی الغارات مشاهده میشود که احکام وضو بر طبق مذاق اهل سنّت ذکر گردیده و از شستن پاها به جای مسح آن سخن به میان آمده است. (749) این تحریف صورت گرفته، مربوط به نامه امیرالمؤمنین علیه السلام به محمد بن ابی بکر در مصر میباشد و تحریف مذکور در متن چاپی الغارات موجود است.
نشانههای وقوع تحریف در شاهد 1
شیخ مفید همین نامه را در کتاب خودبه نام «امالی» از کتاب «الغارات» نقل کرده و عبارات آن چنین است:
«ثُم امسح رأسک و رِجلَیک. (750) سپس سر و پاهایت را مسح کن»
نکته قابل تأمل اینکه حتّی ابن ابی الحدید معتزلی هم این فراز موجود در الغارات چاپی را در شرح نهجالبلاغه خود نیاورده است. (751)
لذا میتوان گفت:
این تحریف به وسیله استنساخ کنندگانِ کتاب الغارات پدید آمده و آنها به این وسیله، عقیده خود را در میان سخنان حضرت امیر علیه السلام جای دادهاند.
محدث ارموی در پاورقی الغارات به نقل از محدث نوری مینویسد:
فَظَهرَ اَنَّ ما فی الْغارات منْ تَصحیف الْعامةِ فَانَّهم ینْقُلُونَ عنْه. (752) … »
روشن گردید که آنچه در «الغارات» آمده است، توسط عامه (اهل سنّت) تحریف گردیده است؛ چرا که آنان از آن (الغارات) نقل میکنند
شاهد 2 در نسخه چاپی الغارات مشاهده میشود که از فضایل خلفا سخن به میان آمده است؛ در حالی که عملکرد امیرالمؤمنین علیه السلام در شورای شش نفره تعیین خلیفه و پاسخ صریح و کوبنده ایشان (753) در رد شرط عبدالرحمان بن عوف مبنی بر عمل به سیره شیخین، گواه آشکاری بر جعلی بودن فرازهای فوق میباشد؛ به گونهای که جای هیچ تردیدی را در دروغ بودن این عبارات باقی نمینهد. این تحریف صورت گرفته، مربوط به دو نامه از امیرالمؤمنین علیه السلام میباشد که نامه اول خطاب به قیس بن سعد بن عباده در مصر و نامه دوم خطاب به اصحاب آن حضرت علیه السلام است.
نشانههای وقوع تحریف در شاهد 2 (شامل دو نامه)
شاهد 2 نامه اول
فرازی از متن این نامه (754) در الغارات چاپی چنین است:
ثُم انَّ الْمسلمینَ منْ بعده استَخْلَفُوا امرَاَینِ [اَمیرَینِ] منْهم صالحینِ عملا بِالْکتابِ و اَحسنَا السیرَةَ و لَم یتَعدیا السنَّةَ ثُم تَوفّاهم اللهُ فَرَحمهما اللهُ … (755)
پس از پیامبر خدا، مسلمانان دو نفر صالح از میان خودشان را خلیفه و امیر ساختند که به کتاب خدا عمل نمودند و به بهترین وجه امور را اداره کردند و از سنّت رسول خدا تجاوز نکردند. سپس خدا آنان را قبض روح نمود و خدا رحمتشان نماید
علّامه میرزا حبیب الله هاشمی خوئی در شرح خود بر نهج البلاغه درباره این فراز مینویسد:
اَی ظاهراً عنْد النّاسِ و یحتَملُ اَنْ یکُونَ منْ الْحاقِ الْمخالفینَ. (756)»
«یعنی به ظاهر و در برابر مردم این گونه بودند و البتّه ممکن است که این فراز را مخالفان شیعه تحریف نموده و در متن وارد کرده باشند
شاهد صدق نظر علّامه هاشمی خوئی، مبنی بر این که آنچه در کلام حضرت امیر علیه السلام آمده است تلقّی مردم از حکومت آن دو میباشد، نه نظر خود حضرت علی علیه السلام؛ نامه دیگری از ایشان خطاب به حذیفة بن یمان در شهر مدائن میباشد. عبارت حضرت امیر علیه السلام در این نامه چنین است (757)
ثُم انَّ بعض الْمسلمینَ اَقاموا بعده رجلَینِ رضُوا بِهدیِهِما و سیرَتهِما. (758)»
پس از رسول خدا، بعضی از مسلمانان دو نفر را به خلافت رساندند و از روش و سیره آنان راضی و خشنود بودند
از دیگر نشانههای وقوع تحریف در این نامه، اختلاف الفاظ این فراز از نسخه چاپی الغارات با نقل سید علی خان مدنی از نسخه موجود در نزد وی است.
او در کتاب خود به نام «الدرجات الرفیعه» این نامه را از کتاب «الغارات» نقل میکند، ولی عبارات آن درباره خلفا چنین است:
ثم انَّ الْمسلمینَ منْ بعده، استَخْلَفُوا اَمیرَینِ منْهم، اَحسنَا السیرَةَ، ثُم تَوفَّیا. (759)»
پس از پیامبر خدا، مسلمانان دو نفر را از میان خود به خلافت رساندند که آن دو بهخوبی عمل نمودند تا از دنیا رفتند
اختلاف متن فوق با متن چاپ شده الغارات، حاکی از آن است که نسخههای الغارات به تدریج و به گونههای متفاوت، مورد دستبردهای متعدد قرار گرفته و هیچ نسخهای از آن، ولو اندک خالی از این قبیل تحریفات نمیباشد.
شاهد 2 نامه دوم
فرازی از متن این نامه (760) در الغارات چاپی چنین است:
تَولّی عمرُ الْاَمرَ و کانَ مرْضی السیرَةِ میمونَ النَّقیبةِ. (761)»
عمر زمام امور را به دست گرفت و آن را به بهترین وجه اداره نمود و دارای روح مبارکی بود
محدث ارموی در پاورقی این متن،
به نقل از علّامه محمد باقر مجلسی درباره این فراز مینویسد:
اَی ظاهرَاً عنْد النّاسِ و کَذا ما مرَّ فی وصف اَبی بکْرٍ و آثارِ التَّقیةِ و الْمصلَحةِ فی الْخُطْبةِ ظاهرَةٌ؛ بلِ الظّاهرُ اَنَّها منْ الْحاقات الْمخالفینَ.
یعنی: به ظاهر و در مقابل مردم این گونه بود؛ همانگونه که در توصیف ابوبکر نیز ذکر گردید و البتّه آثار تقیه و مصلحت اندیشی در این خطبه کاملاً آشکار است؛ گرچه به نظر میرسد احتمال تحریف خطبه توسط مخالفین بیشتر است
جهت تأیید نظر علّامه مجلسی، مبنی بر این که آنچه در کلام حضرت امیر علیه السلام درباره خلیفه دوم آمده است، تلقّی مردم از او میباشد؛ نه نظر خود حضرت علی علیه السلام؛ به نقل دیگری از همین نامه اشاره میکنیم.
طبری امامی کبیر (قرن 4) از جمله کسانیست که متن نامه دوم را در کتاب خود به نام «المسترشَد فی الامامه» به ثبت رسانده و عبارت آن درباره خلیفه دوم چنین است:
و کانَ مرْضی السیرَةِ میمونَ النَّقیبةِ عنْدهم. (762)»
[عمر] نزد آنان خوش سیرت و دارای روح مبارکی بود
اختلاف متن فوق با متن الغارات چاپی، حاکی از تحریف برخی فرازهای مندرج در کتاب الغارات و وقوع دستبرد در نسخههای آن میباشد.
ج 2) نتیجه حاصل از بررسی شواهد فوق
نسخه چاپی کتاب «الغارات» نیز همانند کتاب «الامامة و السیاسه» در موضوع «بیعت مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام » مورد اعتماد نمیباشد.
د) نگاهی به عدم توجه بلاذُری به متن نامه امیرالمؤمنین علیه السلام
اگر بار دیگر به وجوه اشتراک میان نقلهای این نامه (ردیف الف 2) توجه نموده و آن را در کنار نقل بلاذُری قرار دهید، در خواهید یافت که نقل بلاذُری با متن موجود از نامه امیرالمؤمنین علیه السلام ، به طور کامل همراستا بوده و از یک ماجرا حکایت میکنند. به ویژه که در متن نامه مندرج در کتاب «المسترشد» فرازی ثبت شده است که تطابق این نامه با نقل بلاذُری را کاملتر میسازد.
عبارت مندرج در کتاب «المسترشد» چنین است:
و راَیت النّاس قَد امتَنَعوا بِقُعودی عنِ الْخُرُوجِ الَیهِم. (763)»
«و دیدم که مردم به خاطر کناره گیری و عدم مشارکت من، علیه دشمنان خدا به حرکت درنمیآیند
با توجه به نکات فوق، این سؤالات مطرح است:
(1) - ) چرا بلاذُری که خود از راویان ماجرای ارتداد عرب و بیعت مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر است از آوردن متن این نامه خودداری کرده و تنها به نقل مقدمات منجر به نگارش این نامه اکتفا نموده است (764)
(2) - ) چه توجیهی برای صرفنظر بلاذُری از نقل متن این نامه وجود دارد؟
(3) - ) آیا نسخه نامهای که در اختیار بلاذُری بوده، بر وقوع چنین بیعتی دلالت نداشته است؟
آن هم نامهای که نسخههای فعلی آن حاکی از وقوع بیعت مختارانه امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر است و با گرایشهای مذهبی بلاذُری و سلیقههای تاریخ نگاری او مطابقت کامل دارد.
پاسخ:
پاسخ این سؤالها را در نقل محمد بن جریر بن رستم طبری امامی (قرن 4) میتوان دریافت؛ چرا که در این نقل، هیچ سخنی از بیعت به میان نیامده است؛ لذا چنین نامهای در راستای اهداف بلاذُری، هیچ کاربردی ندارد.
متن نامه بر اساس کتاب «المسترشد» بدین صورت میباشد:
اَمسکْت یدی و راَیت اَنِّی اَحقُّ بِمقامِ محمد فی النّاسِ ممنْ قَد رفَض نَفْسه، فَلَبِثْت ما شاءاللهُ حتّی راَیت راجِعةً منَ النّاسِ رجعت … عنِ الْاسلامِ و اَظْهرَت ذلک یدعونَ الی محوِ دینِ اللهِ و تَغْییرِ ملَّةِ محمد. فَخَشیت اَنْ لَم اَنْصرِ الْاسلام و قَعدت، اَنْ اَری فیه ثُلْماً و هدماً تکُونُ مصیبتُه علَی اَعظَم منْ فَوت وِلایةِ اُمورِکُم الَّتی انَّما هی متاع اَیامٍ قَلائلَ … و راَیت النّاس قَد امتَنَعوا بِقُعودی عنِ الْخُرُوجِ الَیهِم، فَمشَیت عنْد ذلک الی اَبی بکْرٍ فَتَآلَفْتُه و لَو لا اَنّی فَعلْت ذلک لَباد الْاسلام … (765)
دست نگه داشتم در حالی که (از کسی که خود را رها کرده و به کاری که شایسته او نبود پرداخته است) خود را برای جانشینی پیامبر، سزاوارتر میدیدم. پس به امر خدا صبر نمودم تا این که دیدم گروهی از مردم از اسلام بازگشته و ارتداد خود را آشکار نموده و مردم را به ترک دین خدا و بر هم زدن امت پیامبر دعوت مینمایند. پس ترسیدم که اگر اسلام را یاری نکنم و بنشینم، در اسلام ویرانی و شکافی وارد شود که در این صورت مصیبت آن بر من، از مصیبت از دست دادن خلافت (که البتّه چند روزی بیشتر نیست) سختتر میبود و دیدم که مردم به خاطر کنارهگیری و عدم مشارکت من، از جنگ علیه دشمنان خدا خودداری میکنند. در این هنگام نزد ابوبکر رفته و با او همراهی نمودم و اگر این چنین نمیکردم اسلام از بین میرفت
تذکّر
عبارت اگر چنین نمیکردم اسلام به یقین از بین میرفت، لَو لا اَنّی فَعلْت ذلک لَباد الْاسلام. قرینه محکمیست که معنای «فَتَآلَفْتُه: با او همراهی نمودم» را به «آتشبس مصلحتی» منحصر میگرداند.
سه نتیجهگیری اصلی از بررسیهای صورت گرفته درباره نامه امیرالمؤمنین علیه السلام
نتیجه 1
ماجرای دروغین ارتداد عرب که طبری به آن دامن زده و شهرتی تردیدناپذیر برای آن به وجود آورده است؛ موجب سوء استفاده از این نامه گردیده و این نامه با انجام تحریفاتی، در تأیید ادعای اهل سنّت به کار رفته است.
توجه به این نکته ضروریست که دلیلی ندارد تا ارتداد مورد اشاره در این نامه را همان ارتداد عرب بدانیم؛ چنانچه محدث ارموی در پاورقی الغارات، در توضیح عبارت «راجِعةً منَ النّاسِ» به نقل از علّامه مجلسی مینویسد:
و یحتَملُ اَنْ یکُونَ الْمراد بِهِم الْمنافقینَ الْمجتَمعینَ علی اَبی بکْرٍ فَانَّهم کانُوا یغْتَنمونَ فتْنَةً تَصیرُ سبباً لارتدادهم عنِ الدینِ رأساً. (766)
ممکن است مقصود از آنان که از دین اسلام بازگشتند، همان منافقانی باشند که نزد ابوبکر جمع شده بودند؛ چرا که ایشان مترصد فتنهای بودند که بهانه ارتداد و بازگشتشان از دین باشد بنابراین اشاره امیرالمؤمنین علیه السلام ، به مقطع زمانی پس از سقیفه و روزهای نخستین خلافت میباشد. همان روزهایی که آن حضرت علیه السلام در تلاش برای «قیام به سیف» بوده و هنوز خانهنشینی اختیار نفرموده بودند. در همین روزها بود که حضرت امیر علیه السلام با مشاهده خطر ارتداد و نابودی اسلام به همان معنایی که در کلام علّامه مجلسی گذشت «سکوت» اختیار نموده و با عبارت
فَخَشیت … اَنْ اَری فی الْاسلامِ ثُلْماً و هدماً تَکُونُ الْمصیبةُ بِه علَی اَعظَم منْ فَوت وِلایةِ اَمرِکُم …
«پس ترسیدم که در اسلام ویرانی و شکافی به وجود آید که مصیبت آن بر من، بزرگتر از مصیبت از دست دادن خلافت و حکومت شما باشد»
به آن اشاره نمودند.
لذا:
بیعت مذکور در این نامه که مبتنی بر ماجرای ارتداد عرب است، جعلی میباشد.
تمایل شدید تاریخنگاران اهل سنّت به القای وجود «بیعتی مختارانه» موجب گردیده تا آن را به ماجرای دروغین ارتداد عرب پیوند زده و با انجام تحریفاتی در این نامه، از آن به نفع خود بهره برند. این تحریفات عبارتند از:
فرض الف) عبارت «فَمشَیت عنْد ذلک الی اَبیبکْرٍ فَبایعتُه. در این هنگام نزد ابوبکر رفته و با وی بیعت نمودم» به اصل برخی نامهها افزوده شده تا تأییدی بر نقلهای دروغین اهل سنّت در این زمینه محسوب شود.
فرض ب) عبارت و راَیت النّاس قَد امتَنَعوا بِقُعودی عنِ الْخُرُوجِ الَیهِم فَمشَیت عند ذلک الی اَبیبکْرٍ و دیدم مردم به سبب بیعت نکردن من از خروج و نبرد علیه مرتدین امتناع کردند و در این هنگام بود که نزد ابوبکر رفتم به اصل برخی نامهها افزوده شده تا ذهن خواننده را به «بیعت مختارانه» و مورد ادعای مورخانی چون بلاذُری سوق دهد. این افزودهها میتواند معنای عبارت «فَتَآلَفْتُه» که در نقل طبری امامی آمده و تنها حاکی از وقوع «آتشبس مصلحتی» میباشد) را به معنای «فَبایعتُه» تأویل و دگروار سازد. لذا فرازهای این نامه هیچ اشارهای به ارتداد عرب و بیعت مورد ادعای اهل سنّت ندارند و «آتشبس مصلحتی» نیز ناظر به روزهای تلخ و ناگوار آغاز خلافت و شروع دوران «سکوت» امیرالمؤمنین علیه السلام است.
نتیجه 2
بر فرض که این نامه را ناظر به ماجرای ارتداد عرب بدانیم، عبارت «فَبایعتُه» «ظنّ راوی»، (767) بوده یا به اصل برخی نامهها اضافه شده و «جعلی» میباشد.
نتیجه 3
بر فرض که صحت تمامی عبارات مندرج در این نامه و از جمله صحت عبارت «فَبایعتُه» را بپذیریم؛ عبارات فَخَشیت انْ لَم اَنْصرِ» الْاسلام …
« … پس ترسیدم که اگر دین اسلام را یاری نکنم که در همه نقلها مشترک میباشد (768) آن را به «تظاهر به انجام بیعتی که باطل است» تبدیل میگرداند؛ هرچند که ادعا میشود (769):
حضرت با کمال آزادی! عمل، بیعت! نموده است»
در حاشیه بررسی نامه امیرالمؤمنین علیه السلام
بر فرض که این نامه را همراستا با نقل بلاذُری بدانیم، همان تحلیلها در اینجا نیز صادق بوده و در نتیجه:
بیعت مورد اشاره در این نامه، ظاهریست و بیش از دست به دست هم زدنی صوری نمیباشد که فاقد هر گونه اثر و اعتبار است. (770) در واقع بر طبق این نامه، باید حادثه رخ داده را «تظاهر به انجام بیعتی که از اصل باطل است» نامید.
بررسی و نقد نقلهای مربوط به ماجرای ملاقات خصوصی امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر (گونه سوم)
نقل شماره 1
در تاریخ طبری (771) آمده که مردی به زهری گفت مگر نه این است که علی تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد. زهری گفت نه او نه احدی از بنی هاشم بیعت نکردند تا علی (ع) بیعت نمود (772) زیرا علی همینکه دید مردم به او روی نیاوردند ناگزیر با ابوبکر مصالحه کرد، لذا به نزد ابوبکر کس فرستاد که به نزد ما بیا اما کسی با تو نباشد، چون دوست نداشت عمر با او بیاید زیرا شدت و غلظت عمر را میدانست.
عمر به ابوبکر گفت تو خود به تنهایی مرو، اما وی پاسخ داد به خدا سوگند تنها نزدشان میروم، تصور میکنی که آنان چه خواهند کرد؟
و بر علی وارد شد در حالی که بنیهاشم همگی در نزد آن حضرت بودند، پس علی (ع) برپا خاست و خدای را به آنچه سزاوار اوست حمد و ثنا گفت آنگاه فرمود:
ای ابوبکر ما را انکار فضل تو مانع بیعت نشد و نیز به چیزی (773) که خدا به سوی تو سوق داد رشک نبردیم و لیکن ما چنان میبینیم که در این امر ما را نیز حقیست که شما مستبدانه بدان دست بردید.
آنگاه آن حضرت قرابت خود را نسبت به رسول خدا و حقی که از آن ایشان است، یادآور شد و پیوسته آنها را میگفت تا ابوبکر به گریه درآمد و چون علی (ع) خاموش شد،
ابوبکر تشهد گفت و خدا را حمد و ثنا کرد آنگاه گفت:
سوگند به خدا قرابت رسول خدا در نزد من محبوبتر از آن است که من خویشاوندان خود را صله کنم و من به خدا سوگند میخورم که این اموالی را که بین من و شماست آن را جز به خیر حیازت نکردم زیرا از رسول خدا شنیدم میفرمود:
ما ارث نمیگذاریم و آنچه از ما باقی ماند، صدقه است و همانا آل محمد نیز از این مال میخوردند و من به خدا پناه میبرم و یادآور امری نمیشوم که محمد (ص) آن را انجام داده باشد جز اینکه من نیز آن را انشاءالله انجام دهم.
آنگاه علی (ع) فرمود وعدهگاه تو برای بیعت بعد از ظهر است و چون ابوبکر نماز ظهر را خواند روی بر مردم کرد آنگاه عذر علی از بیعت را آن
چنان که خود آن حضرت فرموده بود برای مردم بیان کرد. سپس علی (ع) برخاست و حقّ ابوبکر را عظیم شمرد و فضیلت او و سابقیت
او را ذکر کرد و آنگاه سوی ابوبکر رفته با او بیعت کرد.
پس از آن مردم روی به علی (ع) کرده و گفتند کاری صواب و نیکو کردی.
«این روایت را طبری از عایشه نقل کردهست! (774)
(نقل شماره 2
نقل دیگری را درباره ملاقات خصوصی امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر «الامامه و السیاسه» ابن قُتَیبه دینَوری در کتاب خود به نام
آورده است.
ثُم خَرَج اَبوبکْرٍ الَی الْمسجِد الشَّریف، فَاَقْبلَ علَی النّاسِ، فَعذَر علیاً بِمثْلَ ما اعتَذَر عنْه، ثُم قام علی فَعظَّم حقَّ اَبیبکْرٍ و ذَکَرَ فَضیلَتَه و»
سابِقَتَه، ثُم مضی فَبایعه، فَاَقْبلَ النّاس علی علی، فَقالُوا: اَصبت یا اَبالْحسنِ و اَحسنْت. قالَ: فَلَما تَمت الْبیعةُ لاَبیبکْرٍ اَقام ثَلاثَةَ اَیامٍ یقیلُ
النّاس و یستَقیلُهم، یقُولُ قَد اَقَلْتُکُم فی بیعتی، هلْ منْ کارِه؟ هلْ منْ مبغضٍ؟
فَیقُوم علی فی اَولِ النّاسِ فَیقُولُ: و اللهِ لانُقیلُک و لانَستَقیلُک اَبداً، قَد قَدمک رسولُ اللهِ لتَوحید دیننا، منْ ذَا الَّذی یؤَخِّرُک لتَوجیه
دنْیانا؟ (775)
سپس ابوبکر به سوی مسجد پیامبر رفت و رو به سوی مردم کرد و علی را از اینکه با او بیعت نکرده است معذور داشت. سپس علی برخاست و مقام وی را بزرگ داشت و فضیلت و سابقه او را یادآور شد. سپس با او بیعت کرد. مردم نیز به علی گفتند:
کاری درست و پسندیده انجام دادی. پس از آن که کار بیعت با ابوبکر به پایان رسید، او سه روز با مردم چنین سخن گفت:
شما را در بیعت با خود آزاد گذاشتهام، آیا کسی این بیعت را ناخوشایند میداند؟
علی پیش از همه مردم برمیخاست و میگفت:
سوگند به خدا! ما هرگز تو را سرور و پیشوای خود قرار ندادهایم، بلکه این رسول خدا که تو را بر ما مقدم داشت (776) تا دینمان بر جا مانَد؛ حال چه کسی میخواهد تو را به خاطر دنیای ما مؤخّر گرداند نکات شگفتی آفرین در این ماجرا که هریک به تنهایی نشانه بطلان این دو نقل میباشد
الف) کرنش برای آشتی با ابوبکر!
به این مطلب با عبارت «ضَرَع الی مصالَحةِ اَبیبکْرٍ» اشاره شده است.
ضَرَع به معنای خَضَع و ذَلَّ میباشد که حاکی از پذیرش خواری و زبونی برای آشتی با ابوبکر است (!؟)
جالبتر آن که در نقلهای دو کتاب «صحیح بخاری و مسلم» عبارت «فَالْتَمس مصالَحةَ اَبیبکْرٍ و مبایعتَه» (777) آمده است که مفهومی همانند با نقل پیشین دارد.
ب) تصدیق فضیلت برای ابوبکر!
به این مطلب با عبارت «فَلَم یمنَعنا اَنْ نُبایِعک یا اَبابکْرٍ انْکاراً لفَضیلَتک» اشاره شده است.
ج) خلافت خیری بود که خداوند به ابوبکر عطا فرمود!
به این مطلب با عبارت «و لا نَفاسةً علَیک بِخَیرٍ ساقَه اللهُ الَیک» اشاره شده است. (778)
د) پذیرش صدقه بودن میراث پیامبر صلّی الله علیه و آله!
به این مطلب با عبارت «سمعت رسولَ اللهِ یقُولُ: لانُورِثُ، ما تَرَکْنا صدقَةٌ» اشاره شده است.
ه) پیامبر صلّی الله علیه و آله ابوبکر را بر دیگران مقدم داشتند!
به این مطلب با عبارت «قَد قَدمک رسولُ اللهِ لتَوحید دیننا، منْ ذَا الَّذی یؤَخِّرُک لتَوجیه دنْیانا» اشاره شده است.
تبعات و نتایج انحرافی استناد به این نقلهای دروغین
(1) - تأویل و دگروارسازی منصوص بودن خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام به حقّ اولویت و ترسیم نظام امامت اکتسابی به جای امامت انتصابی!
(2) - تحریف در معنای حقّانیت امیرالمؤمنین علیه السلام و تغییر در معنای احتجاجات حضرت علی علیه السلام در این زمینه!
(3) - تفکیک و جداسازی مقام امامت از مقام خلافت و جداسازی میان متصدیان این دو مقام از یکدیگر!
(4) - قائل شدن به انتخابی بودن خلافت و تأکید ویژه بر آن!
(5) - تفسیر به رأی از امتناع امیرالمؤمنین علیه السلام در ماجرای مطالبه بیعت برای ابوبکر و ایجاد تحریف در تحلیل مقصود ایشان از عدم انجام بیعت با خلیفه!
(6) - رضایت امیرالمؤمنین علیه السلام به انجام بیعت با ابوبکر و عدم اجبار و اکراه ایشان!
(7) - قائل شدن به مشروعیت خلافت ابوبکر و بیرون آوردن آن از حصار غصب!
(8) - عدم انحراف ابوبکر از مجرای شریعت!
(9) - اجرای مقرّرات اسلام در حکومت ابوبکر!
(10) - تعهد و پایبندی ابوبکر به پیروی از سیره پیامبر صلّی الله علیه و آله!
(11) - اعتقاد امیرالمؤمنین علیه السلام به شایستگیهای ابوبکر! (779)
(12) - مشارکت امیرالمؤمنین علیه السلام با خلفا در اداره حکومت!
(13) - جبران نقاط ضعف حکومت ابوبکر توسط امیرالمؤمنین علیه السلام!
(14) - القای وجود روابط حسنه از سوی ابوبکر با خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله!
(15) - القای وجود صلح، دوستی و آشتی از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر!
چنانچه ابراز شده:
نظر دیگر مولای متقیان (ع) در امتناع از بیعت ابوبکر آن بود که میترسید با سپردن کار بدست مفضول و نااهل، خرابی و فسادی بار آورد که رخنه و خلل در ارکان شریعت افتد … اما همینکه دید ابوبکر از مجرای شریعت چندان انحرافی ندارد! و مقررات دین تا حدودی اجرا میشود! … دیگر امتناع را جایز ندید و بهر صورت تن به بیعت داد! (780)
لذا با اینکه حضرتش بدان مقام اولی بود! اما بدون هیچ اکراه و اجباری! پس از اینکه آنان را نسبت به معایب کارشان متنبه فرمود، با ایشان بیعت کرده! و نواقص کار آنان را رفع و مشروعیتشان را تکمیل نموده! و آنان را در اداره بهتر حکومت نیز یاری فرمود! (781) این برخورد والای اسلامی نشان دهنده آن است که حضرت علی (ع) چه در واقع و چه در ظاهر، از موقعیت والایی، برتر از مقام خلافت انتخابی! برخوردار بود و لذا ابوبکر را که مدتی به عنوان خلیفه انتخابی! زمام امور را به دست داشت به حضور طلبید و ابوبکر شخصاً به منزل حضرت میرود و عملاً و شفاهاً به برتری آن حضرت اعتراف میکند و حضرت علی (ع) صریحاً بیان میدارد که: ما منکر فضیلت! و سوابق! تو نیستیم. با تو رقابت و همچشمی در خلافت انتخابی! نداشته و نداریم … خودداری از بیعت بدان جهت بود که میبایست (با آن حضرت به جهت مقام ولایت و امامتش) مشورتی صورت میگرفت (و با نظر آن حضرت خلیفه برای اداره مملکت اسلامی انتخاب میشد) و چون ابوبکر سوگند یاد میکند که اهل بیت نسبی پیامبر را بیشتر از بستگان خود دوست دارد و متعهد میشود که کارهای پیامبر را دنبال میکند، حضرت علی (ع) میفرماید (782)
محل وعده بیعت با تو فردا در مسجد خواهد بود
«جنایتی از این بالاتر نیست که میان امام و خلیفه صلح! باشد و در این مورد میان مردم تفرقه بیفکنند»! (783)
تاریخ چه میگوید؟
از آن جایی که ساختگی بودن این دو نقل (نقلهای طبری و ابن قُتَیبه) واضحتر از آن است که به دلیل و برهان نیازمند باشد؛ در این باره تنها به ارائه سندی از زبان خلیفه دوم، خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام و عباس عموی پیامبر صلّی الله علیه و آله اکتفا میکنیم. چرا که این اعتراف صریح خلیفه دوم آن هم در حضور عثمان، عبدالرحمان بن عوف، زبیر و سعد ابی وقّاص (784) دروغ بودنِ محورهای مذکور در این قبیل نقلها را «یک جا و هم زمان» به اثبات میرساند.
این سند تاریخی در یکی از معتبرترین منابع اهل سنّت یعنی کتاب «صحیح مسلم» ثبت گردیده و در ضمن آن عمر بن خطّاب میگوید:
… فَلَما تُوفِّی رسولُ اللهِ قالَ اَبوبکْرٍ اَنَا ولی رسولِ اللهِ فَجِئْتُما تَطْلُب میراثَک منِ ابن اَخیک و یطْلُب هذا میراثَ امرَاَته منْ اَبیها فَقالَ اَبوبکْرٍ: قالَ رسولُ اللهِ ما نُورِثُ، ما تَرَکْنا صدقَةٌ.
فَرَاَیتُماه کاذباً آثماً غادراً خائناً … (785)
هنگامی که پیامبر از دنیا رفت، ابوبکر گفت:
من جانشین (786) رسول خدا در سرپرستی و زعامت شما میباشم.
شما دو نفر [عباس و علی علیه السلام ] آمدید و میراث خود را طلب کردید.
تو [عباس] میراثت را از پسر برادرت و این [علی علیه السلام ] میراث همسرش را از پدرش.
پس ابوبکر گفت:
رسول خدا فرموده است: ما ارث برده نمیشویم، آنچه به جا بگذاریم صدقه است.
… ولی شما او را دروغگو، گناهکار، خُدعه گر و خیانتکار دانستید
آیا اگر امیرالمؤمنین علیه السلام حتّی یکی از محورهای مندرج در نقلهای بخاری، طبری یا ابن قُتَیبه را قبول میداشتند، روا بود که این چنین درباره شخصیت ابوبکر و ویژگیهای او سخن بگویند و او را «کاذب» «آثم»، «غادر» و «خائن» بدانند؟!
و به راستی اگر فرازهای مورد ادعای امثال بخاری، طبری و ابن قُتَیبه دروغپردازی نبوده و ماجرای «بیعت مختارانه» و گفتگوهای امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر و سخنان ایشان درباره او، ساخته قلمهای خائن تحریفگران تاریخ نمیباشد، چرا آن حضرت علیه السلام در شورای شش نفرهای که جهت تعیین خلیفه سوم تشکیل یافته بود، با صراحت آشکار از پذیرش شرط فرزند عوف مبنی بر عمل به سیره شیخین امتناع ورزیده و با این استنکاف خود، هر گونه مشروعیت دینی و عقیدتی خلیفه اول و دوم را زیر سؤال برده و عملکردهای آن دو را ناحق و باطل اعلام میدارند؟ (787)
همچنین برخی دیگر از اسناد تاریخی قرینه آن است که پس از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام ، امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر بیعت نکردهاند؛ زیرا همانطور که گفته شد:
بیعت در اسلام دارای معنای مشخّص و لوازم معینی میباشد که بیعت کننده خود را به انجام آنها ملتزم میگرداند. بنابراین، پیش بینیهای عمر بن خطّاب و عمرو عاص از واکنشهای امیرالمؤمنین علیه السلام حاکی از آن است که حداکثر یک آتشبس مصلحتی میان آن حضرت علیه السلام و ابوبکر رخ داده است و امیرالمؤمنین علیه السلام (به ویژه با فرض صحت غائله ارتداد) تنها به ترک مخاصمه با ابوبکر تن دادهاند. (788)
خلیفه اول در مشورت با عمر میگوید:
من بر آنم تا علی علیه السلام را به جنگ با قبایل کنْده و حضْرَموت (در یمن) بفرستم، زیرا او را به کمال، فضل، شجاعت و … میشناسم و او فرد عادلیست که اکثر مردم به او رضایت خواهند داد.
عمر (ضمن تأیید سخنان ابوبکر در برخورداری علی علیه السلام از این کمالات) میگوید:
من فقط از یک چیز هراس دارم، میترسم که او از جنگ با آنها خودداری کند (789) و اگر او نجنگد، دیگر احدی به جنگ رغبت نخواهد داشت، مگر با اکراه (790). پس بهتر است علی علیه السلام در مدینه بماند و خلیفه از مشورت او بهره گیرد و عکْرمة بن ابیجهل به جنگ آنان برود.
ابوبکر نظر عمر را تأیید کرد (791) علی علیه السلام به جنگ آنها نمیرفت (چون نه دستگاه خلافت را مشروع میدانست، نه قبایل کنده را مرتد) ولی خلیفه و مشاورانش حتّی قبل از نظرخواهی از علی علیه السلام از این مسأله ترسیده و فوراً عکْرمه را اعزام کردند» (792)
ابوبکر، عمرو عاص را طلبید و از او در مورد به کارگیری علی علیه السلام در دفع فتنه طُلَیحه سؤال کرد.
عمرو عاص در جواب او گفت (793):
علی علیه السلام فرمان تو را نمیبرد
در مجموع میتوان گفت:
در ماجرای ارتداد عرب است؛ زیرا اگر بیعتی واقع شده بود، پایبندی به «بیعت مختارانه» این دو سند به وضوح حاکی از عدم وقوع لوازم آن ایجاب میکرد که آن حضرت علیه السلام فرماندهی سپاه خلیفه را پذیرفته و از فرمان او اطاعت نمایند.
جمع بندی نهایی درباره ادعای اهل سنّت مبنی بر وقوع بیعتی مختارانه
الف)
از مجموع بررسیهای صورت گرفته در این تحقیق، چنین برمیآید که جز اقدامی «نافرجام» برای اخذ بیعت اجباری که با هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام توأم بود، هیچ گونه اقدام دیگری برای انعقاد بیعت با ابوبکر صورت نگرفته و با نهایت تسامح میتوان گفت:
آن حضرت علیه السلام برای حفظ اسلام، رفتاری «شبیه به بیعت کنندگانِ (794) با ابوبکر» و البتّه در چارچوبهای محدودتر در پیش گرفتند.
امیرالمؤمنین علیه السلام درباره این روش خویش میفرمایند:
بایع النّاس اَبابکْرٍ و اَنَا واللهِ اَولی بِالْاَمرِ و اَحقُّ بِه، فَسمعت و اَطَعت مخافَةَ اَن یرْجِع النّاس کُفّاراً، یضْرِب بعضُهم رِقاب بعضٍ بِالسیف، ثُم بایع اَبوبکْرٍ لعمرَ و اَنَا واللهِ اَولی بِالْاَمرِ منْه، فَسمعت و اَطَعت مخافَةَ اَنْ یرْجِع النّاس کُفّاراً. (795)
مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالی که (قسم به خدا) من از او به آن، شایستهتر و سزاوارتر بودم (796)؛ اما من نیز اطاعت (797) کردم، از ترس آنکه مردم کافر شوند و گروهی با شمشیر گردن گروهی دیگر را بزنند. سپس ابوبکر با عمر بیعت نمود [و او را خلیفه ساخت] در حالی که (قسم به خدا) من از او سزاوارتر بودم (798)؛ اما من نیز اطاعت کردم، از ترس آن که مردم کافر شوند» (799)
ب)
سایر نقلهای موجود در این باره که در منابع مختلف مندرج است همگی در هالهای از ابهام و تردید قرار داشته و نشانههای دروغپردازی و تحریف در آنها به وضوح مشاهده میشود؛ به گونهای که میتوان گفت:
هدف از نقل و طرح آنها، سرپوش نهادن بر حوادث تلخ و ناگوار مربوط به هجوم به بیت فاطمه علیهاالسلام ، جهت اخذ بیعت از آن حضرت علیه السلام در روزهای نخستین خلافت غاصبانه ابوبکر میباشد.
ج)
از اساس غلط بوده و تحقّق شرعی چنین «بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوبکر» با توجه به معنای بیعت و شرایط تحقّق آن، تعبیر بیعتی به دلیل فراهم نبودن شرایط آن محال میباشد.
د)
در تحلیل حوادث رخ داده پس از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، به کار بردن واژه «بیعت» هر چند با قید ظاهری و صوری همراه باشد؛ غلط بوده و تنها باید از واژه «سکوت و عدم قیام به سیف» (که معنایی متفاوت با بیعت دارد) بهره برد. همچنین هنگام سخن گفتن درباره حوادث هجوم، بایستی از واژه «اجبار به انجام بیعتی که از اصل باطل است» استفاده نمود.
ه)
در تحلیل حوادث رخ داده پس از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام با فرض قبول اسناد تاریخی آن تنها میتوان از واژه بیعت با قید صوری و ظاهری (دست به دست زدن غیرواقعی) که منشأ اثر نمیباشد، استفاده کرد و گفت:
تظاهر به انجام بیعتی که از اساس باطل است
(1) - به گفتارهای یکم و دوم از بخش دوم همین مجموعه مراجعه فرمایید.
(2) - به گفتار چهارم از بخش دوم همین مجموعه مراجعه فرمایید.
(3) - در گفتارهای بعدی از همین نوشتار، به نقد و بررسی این سنخ از شبهات خواهیم پرداخت.
(4) - علاوه بر نقد ضمنی شبهه «عدم طرح حقّ خلافت» در کنار نقدهای مربوط به «شبهات دسته یکم و دوم»، «شبهه امتناع امیرالمؤمنین علیه السلام از تبیین مقام ولایت و امامتشان» را به صورت مستقل نیز پاسخ خواهیم داد.
(5) - محمد علی تسخیری: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 184، بهمن 80، ص 34.
(6) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیهالسلام در قبال مخالفین، ص 42.
(7) - جهت آشنایی دقیقتر با انگیزه ابوسفیان و اهداف او در این زمینه، به کتاب «تحلیل نیم قرن سیاستهای تبلیغی امویان در شام»، ص 48 - 50، تألیف: فهیمه فرهمندپور؛ و یا به بخش پایانی مقاله «واقع بینی در سیره امیرالمؤمنین علیهالسلام و موضعگیری دشمنان»، تألیف:
عبدالرضا خلیلی، مندرج در روزنامه جام جم، مورخ 4 آذر 1381، مراجعه فرمایید.
(8) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیهالسلام در قبال مخالفین، ص 43.
(9) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیهالسلام ، ص 83.
(10) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 44.
(11) - همان منبع، ص 45.
(12) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیهالسلام و زمامداران، ص 79 - 80.
(13) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیهالسلام ، ص 18.
(14) - مصطفی دلشاد تهرانی: میراث ربوده، ص 89.
(15) - سید حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی علیهالسلام ، ج 8، ص 446.
(16) –حشمت الله قنبری همدانی: اسرار و آثار سقیفه بنیساعده، ص 85.
(17) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیهالسلام در قبال مخالفین، ص 43 - 44.
(18) - سید حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 8، ص 458؛
به نقل از:
احتجاج طبرسی، ج 1، ص 186 - 199.
(19) - به نقل از:
کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 583.
(20) - به نقل از:
همان منبع، ج 2، ص 865.
(21) - به نقل از:
همان منبع، ج 2، ص 589.
(22) - به نقل از:
احتجاج طبرسی، ج 1، ص 185.
(23) - سید حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 8، ص 456.
(24) - استاد مرتضی مطهری: سیری در سیره ائمه اطهار علیهما السلام، ص 22.
(25) - همان منبع، ص 20.
(26) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 191.
(27) - محمد واعظ زاده خراسانی: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 21.
(28) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 194.
(29) - مرکز پژوهشهای صدا و سیما: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 182، آذر 80، ص 35.
(30) - زین العابدین قربانی: علل پیشرفت و انحطاط مسلمین، ص 87 – 88.
(31) - سید جواد مصطفوی: مقاله مندرج در «کتاب وحدت»، ص 131؛ مقاله مندرج در مجلّه مشکوة، شماره 2، بهار 62، ص 41.
(32) - ابراهیم بیضون (مترجم علی اصغر محمدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السلام در آیینه تاریخ (چاپ اول 1379)، ص 35.
(33) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.
(34) - «عزالدین ابوحامد معتزلی [ابن ابی الحدید] مینویسد:
روزی پیامبر خدا بر شانه علی زد و گریست و فرمود:
برای کینههایی میگریم که در دل قومیست و برای تو آشکار نمیکنند مگر پس از آنکه مرا از دست بدهند
و نیز ابن عساکر مینویسد:
پس از بیان این جمله، علی پرسید:
ای رسول خدا، وظیفه من در آن هنگام چیست؟ پیامبر فرمود:
صبر کن. علی گفت:
اگر نتوانستم صبر کنم چه میشود؟
حضرت فرمود:
به زحمت خواهی افتاد.
(یوسف غلامی: پس از غروب، ص 160؛
به نقل از:
شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 107؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 2، ص 325
(35) - این حادثه در سومین هفته خلافت ابوبکر رخ داده است.
(36) - سید حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 8، ص 449.
(37) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 49 - 50.
(38) - یوسف غلامی: بحران جانشینی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، ص 34 – 35.
(39) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 191 - 192.
(40) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 49.
(41) - یوسف غلامی: بحران جانشینی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، ص 65.
(42) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 160.
(43) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 194 - 195.
(44) - به بخش دوم از همین مجموعه مراجعه فرمایید.
(45) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 44 - 45.
(46) - عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 15، پاییز 82، ص 11.
(47) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 46 - 47.
(48) - فاروق صفی زاده:
مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170، آذر 79، ص 82.
(49) - همو: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170، آذر 79، ص 82.
(50) - ابراهیم بیضون (مترجم؛ علی اصغر محمدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السلام در آیینه تاریخ (چاپ اول 1379)، ص 37.
(51) - فاروق صفی زاده:
مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170، آذر 79، ص 80.
(52) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 18.
(53) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 127.
(54) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 29؛
به نقل از:
تاریخ طبری، ج 5، ص 76.
(55) - ابراهیم بیضون (مترجم علی اصغر محمدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السلام در آیینه تاریخ (چاپ اول 1379)، ص 44.
(56) - [منظور، امیرالمؤمنین علیه السلام و عمر است.]
(57) - ابراهیم بیضون (مترجم علی اصغر محمدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السلام در آیینه تاریخ (چاپ اول 1379)، ص 41.
(58) - توبه: 12.
(59) - نجم الدین عسکری: علی و الخلفاء، ص 120؛
به نقل از:
مناقب خوارزمی، ص 59.
(60) - محمد واعظ زاده خراسانی: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80.
[ این مقاله، با اضافاتی بسیار جزئی، در «مجموعه مقالات کنگره بینالمللی امام علی علیه السلام (چاپ اول 1381)، ج 2» نیز به چاپ رسیده است.]
(61) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 82.
(62) - سید حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 8، ص 457.
(63) - [ر.ک:
محمد باقر انصاری: چهارده قرن با غدیر (اتمام حجتها، بحثهای علمی، مناظرات … )، ص 39 - 61 ]
(64) - [در کتاب «چهارده قرن با غدیر» 31 مورد اتمام حجت حضرت امیر علیه السلام با استناد به حدیث غدیر جمع آوری گردیده است.]
(65) - [با توجه به این که حقّ امام علیه السلام در خلافت، حقّی ذاتی و ناشی از نص الهی بوده است و نه حقّ اولویت و برخاسته از شایستگیهای اکتسابی، لذا احقاق این حق، در واقع احیای آن نصوص میباشد؛ زیرا طرح آن در جامعه مبتنی بر درک پیشین مردم از مسأله وصایت آن حضرت علیه السلام است.]
(66) - سید رضی: نهج البلاغه، خطبه 6.
(67) - همان منبع، خطبه 172.
(68) - همان منبع، خطبه 100.
(69) - علی محمد میر جلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 83 - 87.
(70) - سید رضی: نهج البلاغه، خطبه 74.
(71) - ابن قتیبه: الامامة و السیاسه، ص 206.
(72) - دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 5، ص 162؛
به نقل از:
مقری فیومی: المصباح المنیر، ص 198.
(73) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 134.
(74) - سید حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 8، ص 459 - 460.
(75) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 135؛
به نقل از:
الغارات، ج 1، ص 195 - 204.
(76) - محمد واعظ زاده خراسانی: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 20 - 21.
(77) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 21.
(78) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 23.
(79) - همو: مصاحبه با فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 9 و 10، بهار و تابستان 80، ص 15.
(80) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 22.
(81) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 13.
(82) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 10.
(83) - «زمانی که مردم در شناخت سنّت نبوی یا ویژگیهای رسول الله صلّی الله علیه و آله دچار تردید میشدند به جای پرسش از علی علیه السلام به سوی عایشه میشتافتند و او آنچه میگفت - درست یا نادرست – میپذیرفتند.»
(یوسف غلامی: پس از غروب، ص 281)
(84) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 87 - 88؛
به نقل از:
نهج البلاغه، خطبه 2.
(85) - با مراجعه به کتب لغت همچون تاج العروس و قاموس مشخّص میگردد که «سرّ» در لغت تنها به معنای «ما یکتم» نمیباشد؛
بلکه معنای «خالص کُلّ شیء – الأصل - جوف کلّ شیء و لُبه» را نیز میدهد.
(86) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه جام جم، مورخ 10 بهمن 1379.
(87) - [جانشینی حضرت محمد صلّی الله علیه و آله.]
(88) - [مستشرق بلژیکی.]
(89) - [مستشرق ایتالیایی.]
(90) - علّامه عسکری: سقیفه، ص 11 - 13، پیشگفتار به قلم دکتر مهدی دشتی.
(91) - [او از انصار بود.]
(92) - علی محمد میر جلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 58؛
به نقل از:
تاریخ طبری، ج 4، ص 227.
(93) - [او از فارس بود.]
(94) - علی محمد میر جلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 59؛
به نقل از:
تاریخ طبری، ج 4، ص 227.
[نکته قابل توجه این است که خلیفه در شرایطی از جانشینی معاذ و سالم سخن میراند که پیش از آن، در سقیفه بنیساعده به بهانه [اینکه] «خلافت از آن قریش است» گوی قدرت از انصار ربوده شُد.]
(95) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: پیام تقریب، ص 80.
(96) - محمد واعظ زاده خراسانی: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 24.
(97) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 2 - 31.
(98) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 22 – 23.
(99) - محمد واعظ زاده خراسانی: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 22.
(100) - همو: مقاله مندرج در «کتاب وحدت»، ص 256.
(101) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 21.
(102) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 23.
(103) - البتّه تشخیص صحت این روایات شیوههای خاص خود را دارد که در کتابهای مربوط به این موضوع مندرج است؛ ولی تنها همین ضوابطند که بر تعیین صحت این احادیث حاکم میباشند.
(104) - [عمر.]
(105) - محمد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 95.
(106) - علی محمد میر جلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 175.
(107) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: مشعل اتحاد، ص 30.
(108) - دار الزهراء، بیروت، چاپ اول 1414.
(109) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: سیمای امام متّقین، ج 6، ص 14.
(110) - همو: سیمای امام متّقین، ج 7، ص 8.
(111) - [ر.ک:
علی و مناوئوه، مطبوعات النجاح، قاهره 1396 ه 1976 م.]
(112) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 53.
(113) - محمد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 104.
(114) - ابراهیم بیضون (مترجم؛ علی اصغر محمدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السلام در آیینه تاریخ (چاپ اول 1379)، ص 42.
(115) - در نسخه دیگری آمده است: «در حالی که این حکمی بود که اگر دیوانهای میخواست درباره آن قضاوت کند، بیش از این نمیگفت.»
(116) - ر.ک:
محمد اسماعیل انصاری زنجانی: ترجمه اسرار آل محمد علیهما السلام، ص 340.
(117) - محمد باقر بهبودی: سیره علوی (چاپ اول)، ص 41؛
به نقل از:
تاریخ طبری، ج 3، ص 608 و ج 4، ص 209.
(118) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 289؛
به نقل از:
مسند احمد، ج 1، ص 100.
(119) – مائده؛ 96.
(120) - همان منبع، ص 290؛
به نقل از:
وسائل الشیعه، ج 5، ص 44 - 46.
(121) - محمد علی تسخیری: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 184، بهمن 80، ص 32.
(122) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 174؛
به نقل از:
انساب الاشراف، ج 5، ص 24.
(123) - همان منبع، ص 264 - 269.
(124) - همان منبع، ص 269.
(125) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه اطّلاعات، مورخ 26 خرداد 1379.
(126) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 51.
(127) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: سیمای امام متّقین، ج 7، ص 8.
(128) - همو: سیمای امام متّقین، ج 6، ص 6.
(129) - همو: مصاحبه مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 184، بهمن 80، ص 16.
(130) - همو: سیمای امام متّقین، ج 2، ص 7.
(131) - محمد جواد حجتی کرمانی: مصاحبه مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 4، زمستان 79، ص 62.
(132) - عبدالرحیم محمودی: مقام صحابه و زندگی خلفا راشدین در یک نگاه، ص 36 - 37.
(133) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 51.
(134) - دکتر سید محمد تقی نبوی: جزوه بر آستانه غدیر (گفتارهایی با موضوع غدیر وامامت، مقاله موضع امیرالمؤمنین در عصر خلفا - مؤسسه فرهنگی اعراف نور - زمستان 80)، ص 19.
این جزوه در سال 1382 با ویرایش جدید و به صورت کتاب به چاپ رسیده است.
(135) - «خلیفه دوم به دلیل همین ضعف بنیه علمی بود که چندان از بحث و جدل دینی خشنود نبود»
(عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهما السلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 97)
(136) - ر.ک:
همان منبع، ص 191 - 220.
(137) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 273 - 276.
(138) - همان منبع، ص 276؛
به نقل از:
وسائل الشیعه، ج 17، ص 426.
(139) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 55.
(140) - ر.ک:
علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 167؛
به نقل از:
محاضرات الادبا، ج 4، ص 478.
(141) - [شهری در سوریه.]
(142) - «به عبدالله پیشنهاد کرد فرماندار حمص شود به شرط آنکه از موقعیت خود برای خلافت علی علیه السلام پس از خلیفه استفاده نکند.»
(یوسف غلامی: پس از غروب، ص 281)
(143) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 120.
(144) - یوسف غلامی: بحران جانشینی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، ص 27؛
به نقل از:
الکامل، ج 2، ص 329؛
تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 243؛
انساب الاشراف، ج 1، ص 582.
(145) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: مصاحبه مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 184، بهمن 80، ص 156.
(146) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 9 تیر 1381.
(147) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: مشعل اتحاد، ص 25.
(148) - سید جواد مصطفوی: مقاله مندرج در «کتاب وحدت»، ص 139؛ مقاله مندرج در مجله مشکوة، شماره 2، بهار 62، ص 52.
(149) - فاروق صفی زاده:
مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170، آذر 79، ص 81.
(150) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: مصاحبه مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 184، بهمن 80، ص 16.
(151) - مرکز پژوهشهای صدا و سیما: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 182، آذر 80، ص 37.
(152) - محمد علی تسخیری: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 184، بهمن 80، ص 34.
(153) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: سیمای امام متّقین، ج 7، ص 18.
(154) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 125.
(155) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 9 تیر 1381.
(156) - سید احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 125.
(157) - [مواردی که امام علیه السلام نظر خود را «قبل از آنکه رأی خلیفه دوم اعمال شود» ابراز فرمودهاند، تنها شامل 8 مورد از مجموع 85 مورد مراجعه ثبت شده در جدول میباشد.]
(158) - همو: استراتژی وحدت، ج 1، ص 125 - 126.
(159) - عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 11، پاییز 81، ص 7.
(160) - همو: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 11، پاییز 81، ص 7.
(161) - همو: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 15، پاییز 82، ص 11.
(162) - ر.ک:
سید علی حسینی میلانی: امامت بلافصل (تهیه و تنظیم:
محمد رضا کریمی)، ص 160.
(163) - محمد باقر بهبودی: سیره علوی (چاپ اول)، ص 41.
(164) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 55.
(165) - عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهما السلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 97.
(166) - «البته اگر چیزی به ذهنش نمیرسید، در پی سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله میبود»
(همان منبع، ص 99)
(167) - «اینها اجتهادات شخصی خلیفه بود که نوعاً بر اساس «مصالح» مورد نظر او صورت میگرفت»
(همان منبع، ص 99)
(168) - همان منبع، ص 98 – 99.
(169) - همان منبع، ص 56.
(170) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 9 تیر 1381.
(171) - [این فراز نیاز به تصحیح دارد و عبارت «عدم قیام به سیف» جایگزین مناسبتری میباشد؛ به نظر میرسد که مؤلّف آن، سعی در ارائه تحلیلی نو درباره بیعت آن حضرت علیه السلام با خلفا داشته است (رفتاری که تا حدودی شبیه به رفتار بیعت کنندگان میباشد) و آن را پذیرش رعایت مقبولیت عرفی سیاسی خلافت (و نه اعتبار آن) دانسته است که به طریق اَولی فاقد مشروعیت دینی هم میباشد.]
(172) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 97 - 98.
(173) - همان منبع، ص 103 - 104.
(174) - همان منبع، ص 109.
(175) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.
(176) - فریدون اسلام نیا: عشره مبشره (چاپ اول 1380)، ص 140.
(177) - ابراهیم بیضون (مترجم علی اصغر محمدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السلام در آیینه تاریخ (چاپ اول 1379)، ص 38.
(178) - سید احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 128.
(179) - محمد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 104.
(180) - تاریخ، در آینده (جنگ صفین) نشان داد که علّت مراجعه ابوبکر به عمرو عاص، شناخت عمیق او از شخصیت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است. غدیریه او که به قصیده جلجلیه معروف است حاکی از شناخت عمیق این دشمن مکّار حضرت امیر علیه السلام نسبت به ایشان میباشد.
(181) - یعقوبی: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 129.
(182) - علّامه جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السلام (چاپ اول)، ص 198؛
به نقل از:
فتوح ابن اعثم، ج 1، ص 72.
(183) - ر.ک:
علی لباف: پژوهشهایی در نیم قرن نخستین خلافت، بخش یکم، ص 143 - 144.
(184) - عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهما السلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 84 - 85.
(185) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 225.
(186) - عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهما السلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 85.
(187) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 16.
(188) - حسن یوسفیان: مقاله «امام علی علیه السلام و مخالفان»، مندرج در دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 6، ص 216.
(189) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 227؛
به نقل از:
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 12، ص 78 - 79 و به نقل از:
فتوح البلدان بلاذری، ص 264.
(190) - مسعودی نیز در کتاب «مروج الذهب» (ج 2، ص 309 - 310) بر این مطلب تصریح کرده است که عثمان واسطه این مذاکره شد و حضرت امیر علیه السلام این فرماندهی را خوش نداشت و رد کرد.
(191) - ابراهیم بیضون (مترجم علی اصغر محمدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السلام در آیینه تاریخ (چاپ اول 1379)، ص 43.
(192) - محمد علی تسخیری: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 184، بهمن 80، ص 35.
(193) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 225.
(194) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 50.
(195) - همان منبع، ص 51.
(196) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 104.
(197) - رسول جعفریان: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 60.
(198) - همان منبع، ص 61.
(199) - سید جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السلام ، ص 199.
(200) - همان منبع، ص 199؛
به نقل از:
شیخ علی احمدی میانجی.
(201) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 102.
(202) - همان منبع، ص 102.
(203) - همان منبع، ص 102، پاورقی 3.
(204) - همان منبع، ص 103.
(205) - همان منبع، ص 109.
(206) - سید جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السلام ، ص 199؛
به نقل از:
فتوح ابن اعثم، ج 1، ص 72.
(207) - همان منبع، ص 199؛
به نقل از:
فتوح ابن اعثم، ج 1، ص 72.
(208) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: سیمای امام متّقین، ج 4، ص 17.
(209) - محمد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 110.
(210) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 123 - 124.
(211) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 282
(212) - عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهما السلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 101.
(213) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 54.
(214) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 136 - 137؛
به نقل از:
مروج الذهب، ج 3، ص 21 - 22؛
انساب الاشراف، ج 2، ص 31 و ص 393 - 397.
(215) - سید احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 120.
(216) - همو: استراتژی وحدت، ج 1، ص 120.
(217) - [درباره بیعت، به بخش دوم از همین مجموعه مراجعه فرمایید.]
(مؤلّف کتاب «پس از غروب» مینویسد:
«هر چند بیعت علی بن ابیطالب علیه السلام با ابوبکر در بسیج لشکر علیه شورشیان مؤثر بود، نباید از نظر دور داشت که انگیزه حکومت ابوبکر در نبرد با شورشیان مورد تأیید حضرت نبود.»
(یوسف غلامی: پس از غروب، ص 171).
(218) - رسول جعفریان: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 53.
(219) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 105 - 106.
(220) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.
(221) - علّامه عسکری: سقیفه، ص 73.
(222) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیر مؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 14.
(223) - همان منبع، ص 15.
(224) - همان منبع، ص 14 - 15.
(225) - همان منبع، ص 16.
(226) - محمد واعظ زاده خراسانی: مصاحبه با فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 9 و 10، بهار و تابستان 80، ص 34.
(227) - همانند این ادعا که: «فرزند برومندش امام مجتبی علیه السلام را نیز در زمره فرماندهان ارتش اسلام به مناطق جنگی اعزام میفرمود.»!
(زین العابدین قربانی: علل پیشرفت و انحطاط مسلمین، ص 88)
(228) - سید احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 137.
(229) - علّامه جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السلام ، ص 193 - 194.
(230) - عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهما السلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 58 - 59.
(231) - سید جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی علیه السلام ، ص 197.
(232) - عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهما السلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 124.
(233) - همان منبع، ص 130.
(234) - عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 11، پاییز 81، ص 7.
(235) - همو: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 15، پاییز 82، ص 11 و ص 12.
(236) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 293 - 294.
(237) - محمد واعظ زاده خراسانی: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 24 - 25.
(238) - این کتاب در سال 1382 توسط شرکت چاپ و نشر بین الملل تجدید چاپ شده است.
(239) - استاد مرتضی مطهری: امامت و رهبری، ص 20 - 21.
(240) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 118.
(241) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 282.
(242) - سید جعفر مرتضی عاملی: سلمان فارسی، ص 85؛
به نقل از:
الدرجات الرفیعه، ص 215.
(243) - همان منبع، ص 200.
(244) - [اقطاعه به معنای قطعه زمینیست که در قدیم از طرف پادشاه به کسی واگذار میشد تا فرد از درآمد آن امرار معاش کند.]
(245) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 116
(246) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 290.
(247) - از آنجایی که پاسخگویی به این شبهه نیازمند مقدماتیست که در فصل دوم و سوم این نوشتار بدانها پرداختیم، شایستهست
که خواننده گرامی مبانی مطرح شده در این دو فصل را هنگام مطالعه پاسخ ما به این شبهه به یاد داشته باشد.
(248) - سید محمد رضا طباطبایی: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 225.
(249) - ر.ک:
جدول مندرج در فصل دوم.
(250) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 226.
(251) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 228.
(252) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 229. )
(253) - [دلایل مؤلّف ادامه دارد! ]
(254) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 231 - 232.
(255) - نقد و بررسی ردیف 1 - 4 شبهه.
(256) - ر.ک:
نجم الدین عسکری: علی و الخلفاء، ص 120؛
به نقل از:
مناقب خوارزمی، ص 59.
(257) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 9 تیر 1381.
(258) - بررسی ردیف 5 شبهه.
(259) - به نقل از:
اسد حیدر: الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 391 - 392.
(260) - و نیز اگر چنانچه تحلیلی هم انجام داد، در صورتی که تحلیلش با موازین عقلی و علمی سازگار نباشد، ملزم به پذیرش آن نخواهیم بود.
(261) - عبدالله خانقلی همدانی: سیاست امام علی و حسنین علیهما السلام در رابطه با حکومت و فتوحات خلفا، ص 121 - 122.
(262) - ر.ک:
باقر شریف القرشی: حیاة الامام الحسن بن علی علیه السلام ، ج 1، ص 201 - 202؛
هاشم معروف حسنی: سیرة الائمة الاثنی عشر، ج 1، ص 482 - 483 و ج 2، ص 15 - 16
(263) - ر.ک:
حسین مدرسی طباطبایی: زمین در فقه اسلامی.
(264) - طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 323.
(265) - برای مثال: کتابهای رجالی اهل سنّت از علی بن مجاهد (یکی از راویان این خبر) با عنوان کذّاب و جاعل حدیث یاد کردهاند.
ر.ک:
مزّی: تهذیب الکمال، ص 118 - 119؛ ذهبی: میزان الاعتدال، ج 4، ص 72
(266) - [یعنی فرمانده همان لشکری که حسنین علیهماالسلام تحت فرمان او بودند.]
(267) - طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 324.
(268) - طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 44.
(269) - بررسی ردیف 6 - 7 شبهه.
(270) - شیخ حرّ عاملی: وسائل الشیعه، ج 11، ص 34
(271) - سید محمد رضا طباطبایی: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 229
(272) - بر فرض که صحت این فرماندهیها از نظر تاریخی به اثبات برسد (که خود اول کلام است) میتوان گفت:
انتصاب خالد بن ولید (جنگ آور معروف قریش که روزگاری فرماندهی سپاه کفّار و مشرکین مکّه در جنگ احد را بر عهده داشت) نشان دهنده تسلیم قریش در مقابل قدرت اسلام و شدت نفوذ آن بود. این انتصاب تأثیر عمیقی در به زانو درآوردن قبایلی داشت که در تنظیم موضعگیریهای خود نسبت به اسلام و مسلمین، چشم به عملکرد مکّیان دوخته بودند.
(273) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 235
(274) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 241
(275) - همو: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 225 - 226
(276) - استاد سید محمد ضیاءآبادی: در جستجوی علم دین، ص 170 - 171
(277) - ر.ک:
سید محمد رضا طباطبایی: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 244
(278) - مصطفی دلشاد تهرانی: میراث ربوده، ص 171 - 172؛
به نقل از:
المغازی، ج 2، ص 875 - 882؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 53 - 55؛
الطبقات الکبری، ج 2، ص 147 - 148؛
تاریخ الطبری، ج 3، ص 66 - 68؛
الکامل فی التاریخ، ص 255 - 256؛
سیره ابن کثیر، ج 2، ص 201 - 202
(279) - ر.ک:
سید محمد رضا طباطبایی: مقاله مندرج در فصلنامه هفت آسمان، شماره پیاپی 12 و 13، زمستان 80 و بهار 81، ص 244
(280) - علّامه سید مرتضی عسکری: نقش ائمه در احیاء دین، ج 16، ص 44
(281) - [ر.ک:
البدایة و النهایه، ج 6، ص 322]
(282) - همان منبع، ج 16، ص 45
(283) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 229
(284) - ر.ک:
سید عبدالحسین شرفالدین: اجتهاد در مقابل نص (ترجمه علی دوانی)، ص 340 - 345
(285) - ر.ک:
علی غلامی دهقی: جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، فصل ششم، ص 81 - 94
(286) - دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 1، ص 354
(287) - چنانچه سعد بن عباده تنها به دلیل عدم بیعت با خلیفه و حاضر نشدن در جماعت ایشان (و نه اقدام براندازانه) محکوم به مرگ گردید و پس از تبعید به شام ترور شد.
درباره عملکرد او نوشتهاند
فَکانَ لا یصلّی بِصلاتهِم و لا یجمع بِجماعتهِم و لایقْضی بِقَضائهِم و لَو وجد اَعواناً لَضاربهم
(ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 10)
(288) - سید احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 124
(289) - محمد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 130
(290) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 20
(291) - [بررسیهای گفتار دوم روشن ساخت که این موارد در مقایسه با 25 سال زمامداری خلفا، اندک بوده است.]
(292) - سید مرتضی علمالهدی: تنزیه الانبیاء (ترجمه امیر سلمانی رحیمی)، ص 227
(293) - سید حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 8، ص 458،
(294) - مائده 24
(295) - طبرسی: احتجاج، ج 1، ص 80؛ مجلسی: بحار الانوار، ج 28، ص 208
(296) - استاد سید علی حسینی میلانی: امامت بلافصل (تنظیم:
محمدرضا کریمی)، ص 223 - 224
(297) - سمعانی: الانساب، ج 6، ص 170، نشر محمد امین دمج، بیروت، 1400 ه ق.
(298) - استاد سید علی حسینی میلانی: امامت بلافصل (تنظیم محمدرضا کریمی)، ص 143
(299) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: مقاله نهج البلاغه و وحدت اسلامی، مندرج در کتاب «مشعل اتحاد» ص 26؛
سید احمد موثّقی: استراتژی، وحدت، ج 1، ص 124 - 125
(300) - علّامه مجلسی: بحار الانوار، ج 103، ص 375
(301) - محدث نوری: مستدرک الوسائل، ج 14، ص 440
(302) - اَی: لَنْ تَستَطیعوا مقاطَعتَهم. (مستدرک الوسائل، ج 14، ص 144
(303) - شیخ حرّ عاملی: وسائل الشیعه، ج 8، ص 301، ح 10
(304) - همان منبع، ج 8، ص 301، ح 9
(305) - علّامه مجلسی: بحار الانوار، ج 88، ص 47، ح 5؛
به نقل از:
قرب الاسناد.
(306) - علّامه شرفالدین: اجوبة مسائل جار الله (مطبعة العرفان صیدا 1953 م، 1373 ه الطبعة الثانیه)، ص 84
(307) - همان منبع، ص 86
(308) - همان منبع، ص 87
(309) - عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 15، پاییز 82، ص 11
(310) - محمدجواد حجتی کرمانی: مصاحبه مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 4، زمستان 79، ص 60
(311) - عبدالرحیم محمودی: مقام صحابه و زندگی خلفا راشدین در یک نگاه، ص 36.
(312) - سید جواد مصطفوی: مقاله مندرج در. «کتاب وحدت» ص 139؛ مقاله مندرج در مجله مشکوة، شماره 2، بهار 62، ص 52،
(313) - سید احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 125.
(314) - خدا رحم لکزایی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 5، بهار 80، ص 35.
(315) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 13.
(316) - سید جواد مصطفوی: مقاله مندرج در. «کتاب وحدت» ص 139؛ مقاله مندرج در مجله مشکوة، شماره 2، بهار 62، ص 52،
(317) - سید احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 125.
(318) - مهندس سید جواد حسینی طباطبایی: در پاسخ افسانه شهادت، ص 171 - 173.
(319) - [زیرا هر کسی که به خواستگاری حضرت زهرا علیهاالسلام میرفت، پیامبر صلّی الله علیه و آله با استناد به امر الهی به او پاسخ منفی میدادند.]
(320) - علّامه مجلسی: جلاء العیون، ص 202 - 208.
(321) - دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 1، ص 179.
؛ مندرج در دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 8، ص 161 - 162،
(322) - محمد حسین رجبی: مقاله «امام علی علیه السلام در عهد پیامبر» به نقل از:
رسولی محلّاتی: زندگانی امیرالمؤمنین علیه السلام ، ص 76.
(323) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 16.
(324) - خدا رحم لکزایی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 5، بهار 80، ص 30.
(325) - جهت آشنایی با سایر اسناد و مدارک هجوم، ر.ک:
استادان محقّق: سید علی حسینی میلانی: محاضرات فی الاعتقادات، ج 2، مظلومیة الزهراء علیهاالسلام؛ آیة الله جعفر سبحانی: الحجة الغرّاء علی شهادة الزهراء علیهاالسلام؛ عبدالزهراء مهدی: الهجوم علی بیت فاطمه علیهاالسلام؛
حسین غیب غلامی: احراق بیت فاطمه علیهاالسلام (عربی) و نیز: سید محمد حسین سجاد؛ آتش به خانه وحی؛ مسعود پور سیدآقایی: حور در آتش (فارسی).
(326) - مهندس سید جواد حسینی طباطبایی: در پاسخ افسانه شهادت، ص 109 - 111.
(327) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 13.
(328) - خدا رحم لکزایی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 5، بهار 80، ص 35.
(329) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 202 - 203؛
به نقل از:
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 214.
(330) - خدا رحم لکزایی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 5، بهار 80، ص 33.
(331) - [عبدالعزیز نعمانی در مقاله «فاطمه زهرا از ولادت تا افسانه شهادت» مندرج در فصلنامه ندای اسلام (شماره 3، پاییز 79) این روایت جعلی را به نقل از کتاب «المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک» تألیف: ابن جوزی، ج 4، ص 96، مورد استناد قرار داده است.
(332) - به نقل از:
لسان المیزان، ج 3، ص 334
(333) - استاد سید علی حسینی میلانی: گفتارهایی پیرامون مظلومیت برترین بانو (ترجمه: مسعود شکوهی)، ص 106.
(334) - محمد بن اسماعیل بخاری: صحیح بخاری، حدیث شماره 3913.
(335) - مسلمبن حجاج نیشابوری: صحیح مسلم، حدیث شماره 3304.
(336) - محمد بن اسماعیل بخاری: صحیح بخاری، حدیث شماره 2862.
(337) - همان منبع، حدیث شماره 3913.
(338) - همان منبع، حدیث شماره 6230.
(339) - مسلمبن حجاج نیشابوری: صحیح مسلم، حدیث شماره 3304.
(340) - احمد بن حنبل: مسند احمد، حدیث شماره 25.
(341) - همان منبع، حدیث شماره 52.
(342) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.
(343) - محمد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 80.
(344) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: مشعل اتحاد، ص 27.
(345) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 201.
(346) - احمد رحمانی همدانی: فاطمه زهرا علیهاالسلام شادمانی دل پیامبر صلّی الله علیه و آله؛ پاورقی مترجم دکتر سید حسن افتخار زاده سبزواری، ص 773.
(347) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 201.
(348) - قصص: 20.
(349) - محمد باقر انصاری سید حسین رجایی: اسرار فدک، ص 59 - 60
(350) - سید مرتضی عسکری: نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 2، ص 210.
(351) - علّامه مجلسی: جلاء العیون، ص 870.
(352) - امام صادق علیه السلام فرمودند
مادرم از آنها بود که ایمان آوردند و پرهیزکار و نیکوکار بودند و خدا دوست میدارد نیکوکاران را
(علّامه مجلسی: جلاء العیون، ص 870)
(353) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه جام جم، مورخ 12 بهمن 1379.
(354) - همو: مصاحبه مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 4، زمستان 79، ص 62.
(355) - عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 15، پاییز 82، ص 12.
(356) - محمد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 110.
(357) - همو: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 87.
(358) - مهندس سید جواد حسینی طباطبایی: در پاسخ افسانه شهادت، ص 109 - 110.
(359) - فاروق صفی زاده، مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170، آذر 79، ص 81
(360) - محمد جواد حجتی کرمانی: مصاحبه مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 4، زمستان 79، ص 62.
(361) - همو: روزنامه جام جم، مورخ 12 بهمن 1379.
(362) - همو: روزنامه اطّلاعات، مورخ 30 خرداد 1379.
(363) - [منظور مؤلّف به تصریح او در جملات پیشین، حوادث رخ نموده پس از رحلت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله است.]
(364) - همو: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 9 تیر 1381.
(365) - رضا سلمانی: روابط متقابل خلفا با خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، ص 42.
(366) - همان منبع، ص 41؛
به نقل از:
صحیح مسلم، ج 4، کتاب الجهاد و السیر، باب حکم الفیء، ص 27، ح 49 (3302)، مؤسسة عزالدین
(367) - همان منبع، ص 41 - 42؛
به نقل از:
تاریخ المدینه، ج 1، ص 202 - 204، دارالفکر. .
(368) - صحیح مسلم، رقم 3302.
(369) - حسین غیب غلامی: علی بن ابیطالب علیه السلام و رمز حدیث فدک، ص 52 - 59.
(370) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه اطّلاعات، مورخ 29 خرداد 1379.
(371) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 227؛
به نقل از:
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 12، ص 78 - 79.
(372) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 9 تیر 1381.
(373) - همو: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 9 تیر 1381.
(374) - ابراهیم بیضون (مترجم علی اصغر محمدی سیجانی): رفتارشناسی امام علی علیه السلام در آیینه تاریخ (چاپ اول 1379)، ص 40
(375) - همو: رفتارشناسی امام علی علیه السلام در آیینه تاریخ (چاپ اول 1379)، ص 42.
(376) - عبدالحمید اسماعیل زهی: گزارش مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 9، بهار 81، ص 71.
(377) - عبدالله فتوحی: نوشته مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 10، تابستان 81، ص 78.
(378) - محمدجواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.
(379) - همو: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 9 تیر 1381.
(380) - ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 54
(381) - به بخش دوم از همین مجموعه مراجعه فرمایید.
(382) - محمد بن اسماعیل بخاری: صحیح بخاری، ج 3، ص 253، کتاب المغازی، باب 155، غزوه خیبر، ح 704. (3913)
(383) - فاروق صفیزاده؛ مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170، آذر 79، ص 82
(384) - همو: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170، آذر 79، ص 80.
(385) - جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السلام در قبال مخالفین، ص 59.
(386) - همان منبع، ص 59 - 60.
(387) - همان منبع، ص 66.
(388) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 51؛
به نقل از:
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 12، ص 77 - 78.
(389) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 44؛
به نقل از:
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 97.
(390) - دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 3؛
به نقل از:
ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 76.
(391) - علّامه عسکری: سقیفه (به کوشش: مهدی دشتی)، ص 135.
(392) - مصطفی شیرزادی: مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 184، بهمن 80، ص 64 - 65.
(393) - عبدالرحیم محمودی: مقام صحابه و زندگی خلفا راشدین در یک نگاه، ص 37.
(394) - محمد جواد حجتی کرمانی: مصاحبه مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 4، زمستان 79، ص 62.
(395) - همو: روزنامه جام جم، مورخ 12 بهمن 1379.
(396) - امین الله کریمی: اهل بیت از دیدگاه اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 89.
(397) - جلال جلالی زاده؛ مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 7، پاییز 80، ص 63
(398) - محمد برفی: مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام علی علیه السلام (چاپ اول 1381)، ج 2، ص 57.
(399) - عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 11، پاییز 81، ص 8.
(400) - همو: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 11، پاییز 81، ص 12.
(401) - جمال بادروزه: خلافت و امامت از دیدگاه اهل سنّت (چاپ اول 1381)، ص 27.
(402) - همو: خلافت و امامت از دیدگاه اهل سنّت، ص 80.
(403) - مسعودی میگوید که:
بهترین لذّت او خونریزی بود …
ابن کثیر میگوید در سال (68 ه) دستور داد عاشورا را عید بگیرند و لباس نو بپوشند و افسوس میخورد چرا در کربلا نبوده است. سه هزار قبر را در نجف شکافت تا جنازه علی علیه السلام را بیرون بیاورد. در عصرش سالیان درازی کسی نام علی و حسن و حسین را بر فرزندانش نگذاشت … در عصر او کفر به اندازه تشیع جرم نبود، گفتن کافرم بهتر بود تا بگوید شیعه هستم.
دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 81 - 82
(404) - ابن جوزی: اخبار النساء، ص 65.
(405) - مهندس سید جواد حسینی طباطبائی: در پاسخ افسانه شهادت، ص 178.
(406) - [به عبارت دیگر برقرار دارندههای این نقلها با یکدیگر در تعارض آشکار میباشند.]
(407) - احمد رحمانی همدانی: فاطمه زهرا علیهاالسلام شادمانی دل پیامبر صلّی الله علیه و آله (ترجمه دکتر افتخار زاده)، ص 875 - 876.
(408) - ر.ک:
الذریعه، ج 2، ص 396.
(409) - [ای بسا بتوان نظر این گروه از بزرگان شیعه همانند شیخ مفید قدس سرّه را با نظر گروه دوم از دانشمندان امامیه جمع کرد و گفت:
نظر امثال شیخ مفید قدس سرّه این است که: سنّیها با استناد به نقلهای مندرج در کتابهایشان، نمیتوانند وقوع این ازدواج را ثابت کنند.]
(410) - دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 57.
(411) - احمد رحمانی همدانی: فاطمه زهرا علیهاالسلام شادمانی دل پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، ص 872 - 873.
(412) - شوشتر.
(413) - [عمر.]
(414) - [امکلثوم.]
(415) - احمد رحمانی همدانی: فاطمه زهرا علیهاالسلام شادمانی دل پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، ص 873.
(416) - احمد رحمانی همدانی: فاطمه زهرا علیهاالسلام شادمانی دل پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، ص 876،
به نقل از:
شیخ مفید قدس سرّه.
(417) - ج 16، ص 103، دارالفکر بیروت.
(418) - فرید سائل: افسانه ازدواج (بررسی ازدواج حضرت امکلثوم با عمر در مدارک شیعه و سنّی)، ص 20 - 22.
(419) - شاید چون افتخار سقایت مسجد الحرام و آب زمزم به دست عباس بود، عمر میخواست این افتخار را از بین ببرد و عباس را به آن تهدید میکرد.
(420) - ثقة الاسلام کلینی: کافی، ج 5، ص 346، ح 1؛ حرّ عاملی: وسائل، ج 14، ص 433، ح 2.
(421) - شریف مرتضی: الشافی، ج 3، ص 272.
(422) - [توجه به این نکته لازم است که از نظر شریعت اسلام، چنین ادعایی تنها با شهادت چهار شاهد عادل که همزمان شهادت دهند، ثابت میگردد و در غیر این صورت بر شهود حد قذف (هشتاد ضربه تازیانه) جاری میگردد. خود خلیفه دوم نیز در ماجرای مغیرة بن شعبه از همین حربه استفاده کرد و با منصرف ساختن چهارمین شاهد، حد را بر مغیره جاری نساخته و برعکس، بر سه شاهد نخست، (حد جاری نمود! ]
(سید عبدالحسین شرفالدین: اجتهاد در مقابل نص (ترجمه علی دوانی)، ص 340 - 345
(423) - [همین سند تاریخی دلالت دارد بر این که حضرت امیر علیه السلام پیوسته در نماز جماعت مسجد و مراسمهای مشابه، حاضر نمیشدهاند.]
(424) - بحرانی: عوالم العلوم، ج 2؛
به نقل از:
اللمعة البیضاء، ص 139.
(425) - فرید سائل: افسانه ازدواج، ص 23 - 26.
(426) - بحرانی: عوالم العلوم، ج 2؛
به نقل از:
اللمعة البیضاء، ص 139.
(427) - فرید سائل: افسانه ازدواج، ص 28 - 29.
(428) - کلینی: کافی، ج 5، ص 350؛ حرّ عاملی: وسایل الشیعه، ج 3، ص 129.
(429) - طبقات ابن سعد، ج 8، ص 462؛ الذّریة الطاهره، ص 160، ح 210؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 499.
(430) - [ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (ج 1، ص 181)، تازیانه عمر را ترسناکتر از شمشیر حجاج بن یوسف میداند.]
(431) - فرید سائل: افسانه ازدواج، ص 26 - 27.
(432) - تاریخ طبری، ج 3، ص 421؛ العقد الفرید، ج 6، ص 91؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 213؛ البدایة و النهایه ابن کثیر، ج 7، ص 157.
(433) - مهندس سید جواد حسینی طباطبایی: در پاسخ افسانه شهادت، ص 175.
(434) - علاقهمندان میتوانند مشروح این مبحث را در دو کتاب ایشان به نامهای «الرسائل العشر فی الاحادیث الموضوعة فی کتب السنّه» و «محاضرات فی الاعتقادات» پیگیری فرمایند.
(435) - کلینی: فروع کافی، ج 5، ص 346 و ج 6، ص 115.
(436) - شایان ذکر است که: عدهای از قدماء بزرگان شیعه مانند شیخ مفید رحمه الله و سید مرتضی رحمه الله اصل واقعه تزویج و حتّی مجرّد اجراء عقد را انکار کردهاند و عده کثیری از بزرگان شیعه ظهور روایات وارده را در وقوع حتّی صیغه عقد با ادلّهای عقلی و شواهدی از نقل از کار انداختهاند.
(437) - تهذیب التهذیب: ج 1، ص 44؛ ج 11، ص 382؛ ج 4، ص 106.
(438) - الطبقات الکبری: ج 8، ص 462؛
المستدرک: ج 3، ص 142؛
السنن الکبری: ج 7، ص 63 و ص 114؛
تاریخ بغداد ج 6، ص 182؛
الاستیعاب: ج 4، ص 1954؛
اسد الغابه: ج 5، ص 614؛
الذریة الطاهره: ص 157 - 165؛
مجمع الزوائد ج 4، ص 499؛
المصنّف صنعانی: ص 10354.
(439) - الطبقات الکبری: ج 8، ص 463، چاپ بیروت؛ الاصابه: ج 4، جزء 8، ص 275، رقم 1473، دارالکتب العلمیه بیروت؛
البدایة و النهایه: ج 5، ص 330، دار احیاء التراث العربی بیروت؛
انساب الاشراف: ج 2، ص 412، دار الفکر بیروت؛
المستدرک: ج 3، ص 142، دارالمعرفه بیروت.
(440) - الطبقات الکبری: ج 8، ص 463، چاپ بیروت.
(441) - مختصر تاریخ دمشق: ج 6، ص 205.
(442) - استاد سید علی حسینی میلانی: امامت بلافصل (تنظیم محمدرضا کریمی)، ص 227 - 235
(443) - اقتباس از متن عربی مندرج در: فاطمة الزهرا علیهاالسلام بهجة قلب المصطفی، ج 2، ص 655 - 656.
(444) - تألیف شیخ مفید قدس سره.
(445) - [با توجه به دیدگاه مرحوم محقّق شوشتری، عبارت مندرج در کتاب ارشاد به صورتهای زیر قابل تغییر میباشد:
الف) زینب وسطی، کنیهاش امکلثوم کبری و از فاطمه زهرا علیهاالسلام بوده است.
ب) زینب صغری، کنیهاش امکلثوم صغری و از ام ولد بوده است.
البتّه با توجه به عدم ذکر نام زینب برای این دو امکلثوم بهتر است بگوییم:
الف) امکلثوم کبری از فاطمه زهرا علیهاالسلام بوده است.
ب) امکلثوم صغری از ام ولد بوده است.
ج) زینب کبری از فاطمه زهرا علیهاالسلام بوده است.
د) زینب صغری از ام ولد بوده است.]
(446) - ر.ک:
محقّق شوشتری: قاموس الرجال، ج 10، ص 205.
(447) - دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 59.
(448) - ر.ک:
علّامه جعفر مرتضی عاملی: ظلامةُ امکلثوم، ص 127 - 131.
(449) - منابع تاریخی نوشتهاند که: ام حبیبه دختر خارجة بن زید انصاری همسر ابوبکر پس از مرگ او، دختری به دنیا آورد که نامش امکلثوم است.
نویری: نهایة الارب (ترجمه دکتر محمود دامغانی)، ج 4، ص 117
اسناد تاریخی حاکیاند که: عمر بن خطّاب نیز از دختر ابوبکر به نام امکلثوم خواستگاری کرد.
ابن قتیبه: المعارف، ص 175؛
مقدسی: البدء و التاریخ، ج 5، ص 92
همچنین در هر سه سند فوق تصریح شده است که:
امکلثوم مذکور در این اسناد را به عقد طلحة بن عبیدالله (پسرعموی ابوبکر که سخت مورد حمایت عایشه بود) درآوردند. لذا باید گفت:
عمر در ابتدا از امکلثوم که دختر ام حبیبه بود خواستگاری کرده است.
(همین امکلثوم است که طبق تصریح ابن سعد در کتاب طبقات الکبری (ج 8، ص 270 - 271) عایشه را در عمل به فتوای انحصاریش مبنی بر رضاع کبیر یاری میداد!)
(450) - ر.ک:
دکتر علی اکبر حسنی: تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ج 2، ص 59.
(451) - حتّی اگر بر مبنای نظر آیةالله مرعشی به این ماجرا نگاه نکنیم؛ دست کم میتوان گفت:
عمرو بن عاص با طرح پیشنهاد ازدواج خلیفه با دختر امیرالمؤمنین علیه السلام انگیزه جدیدی را برای او پدید آورد.
(452) - بنابراین به نظر میرسد که ابوبکر دو دختر به نام امکلثوم داشته است.
(453) - استاد جعفر مرتضی بر این عقیده است که هدف اصلی عمر از ازدواج با دختر امیرالمؤمنین علیه السلام [خواه این دختر را امکلثوم کبری از حضرت زهرا علیهاالسلام ، یا امکلثوم صغری از ام ولد و یا ربیبه ایشان بدانیم]، خوار کردن آن حضرت علیه السلام بوده است.
ر.ک:
علّامه جعفر مرتضی عاملی: ظلامةُ امکلثوم، ص 78 و 110
(454) - سید احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 133.
(455) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 21؛
به نقل از:
انساب الاشراف، ج 4، ص 132
(456) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 219؛
به نقل از:
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 8، ص 254 - 255 و مروج الذهب، ص 359 - 360.
(457) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 337؛
به نقل از:
مروج الذهب، ج 1، ص 689.
(458) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 195؛
به نقل از:
انساب الاشراف، ج 5، ص 54 - 55.
(459) - همان منبع، ص 196.
(460) - همان منبع، ص 196؛
به نقل از:
انساب الاشراف، ج 5، ص 48.
(461) - همان منبع، ص 246؛
به نقل از:
انساب الاشراف، ج 5، ص 62.
(462) - سید جواد مصطفوی: مقاله مندرج در «کتاب وحدت» ص 139 - 140؛ مقاله مندرج در مجله مشکوة، شماره 2، بهار 62، ص، 53.
(463) - علی محمد میرجلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 282؛
به نقل از:
تاریخ دمشق ابن عساکر، ج 6، ص 24.
(464) - همان منبع، ص 297؛
به نقل از:
مجمع الزوائد، ج 7، ص 226.
(465) - علی محمد میر جلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 101.
(466) - فاروق صفی زاده؛ مقاله مندرج در کیهان فرهنگی، شماره 170، آذر 79، ص 80
(467) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 193؛
به نقل از:
شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 25.
(468) - ر.ک:
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 17، ص 223.
(469) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 17.
(470) - همان منبع، ص 18.
(471) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 239.
(472) - همان منبع، ص 240.
(473) - رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 230.
(474) - همان منبع، ص 232.
(475) - به نقل از:
دعائم الاسلام، ج 1، ص 384؛ نهج السعاده، ج 1، ص 229.
(476) - به نقل از:
روضه کافی، ص 58 - 63؛ تاریخ الخلفاء، ص 136.
(477) - یوسف غلامی: پس از غروب، ص 240.
(478) - ر.ک:
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 231.
(479) - ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 306
(480) - شرح المواقف: ج 8، ص 367.
(481) - [این کلام در ادامه همین متن تکرار خواهد شد.]
(482) - الاستیعاب: ج 3، ص 109، تحقیق بجاوی.
(483) - تاریخ طبری: ج 2، ص 316.
(484) - استاد سید علی حسینی میلانی، امامت بلافصل (تنظیم محمدرضا کریمی)، ص 237 - 241
(485) - محمد برفی: سیمای علی از منظر اهل سنّت (چاپ اول 1380)، ص 115.
(486) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه اطّلاعات، مورخ 29 خرداد 1379.
(487) - خطبه 219، نسخه فیض الاسلام.
(488) - تاریخ طبری: ج 3، ص 285، ذکر واقعه سنه 23.
(489) - یعنی کسانی بودهاند که این گونه مطالب را نشر داده و میخواستند خلفا را این گونه بشناسانند.
(490) - سیری در نهج البلاغه، ص 164.
(491) - دکتر محمد اسدی گرمارودی: حقیقت سوخته، ص 49 - 54.
(492) - سید جواد مصطفوی: مقاله مندرج در. «کتاب وحدت» ص 143؛ مقاله مندرج در مجله مشکوة، شماره 2، بهار 62، ص 58،
(493) - بهج الصباغه: ج 4، ص 369 - 373.
(494) - همان منبع، ج 5، ص 473.
(495) - [جهت استفاده بیشتر خوانندگان گرامی متن عربی برخی عبارات مندرج در این مقاله را تکمیل نمودهایم.]
(496) - همان منبع، ج 9، ص 448 - 465، به ویژه صفحات 428 و 449.
(497) - همان منبع، ج 9، ص 466 - 480.
(498) - همان منبع، ج 9، ص 480 - 509.
(499) - همان منبع، ج 9، ص 536؛
به نقل از:
الجمل، ص 322 - 327.
(500) - همان منبع، ج 9، ص 564.
(501) - [لازم به یادآوری میباشد که این فراز از نهج البلاغه جهت القای تفکیک میان مقام امامت و خلافت و در نهایت بیارزش جلوه دادن حکومت از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام و در نتیجه القای شبهه توجه ایشان به خلافت انتخابی (!) از سوی برخی وحدت طلبان به کار میرود.
(ر.ک:
عبدالکریم بیآزار شیرازی: سیمای امام متّقین، ج 7، ص 17) همچنین این فراز از نهج البلاغه که از اخبار ساختگی است، در راستای انکار خلافت انتصابی امیرالمؤمنین علیه السلام نیز مورد استناد قرار گرفته است؛ چنانچه ابراز شده:
علاوه برآن، اگر علی از جانب خدا و رسول به خلافت منصوب شده بود، هرگز برای او جایز نبود که بنا بر مصالح اجتماعی یا شخصی، خلاف فرمان خدا عمل کند و از این حق صرفنظر نماید، به خصوص هنگامی که مردم به طور اتفاق بعد از شهادت حضرت عثمان نزد او آمدند به هیچ وجه برایش جایز نبود که بگوید:
دعونی و التمسوا غیری … و انا لکم وزیرا خیر لکم منی امیراً
[عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 10، تابستان 81، ص 23]
(502) - بهج الصباغه: ج 10، ص 40 - 44.
(503) - همان منبع، ج 12، ص 90 - 91.
(504) - سید رضی، المجازات النبویه، ص 401، ح 317.
(505) - بهج الصباغه، ج 14، ص 477.
(506) - همان منبع، ج 14، ص 573.
(507) - محمد صحتی سردرودی: مقاله مندرج در کتاب «مشعل جاوید» انتشارات دلیل
(508) - محمد واعظ زاده خراسانی: مقاله مندرج در فصلنامه کتاب نقد، شماره 19 (ج 2)، تابستان 80، ص 31.
(509) - ر.ک:
علی اکبر ذاکری: حکومت و سیاست (نامه امیرالمؤمنین علیه السلام به شیعیان درباره خلفا)، ص 29 - 36.
(510) - تحقیق: احمد محمودی، مؤسسة الثقافة الاسلامیه، ص 409 - 427.
(511) - این فراز در «کشف المحجه، تألیف: سیدبن طاووس» «المسترشد، تألیف: طبری امامی کبیر» و «الامامة و السیاسه، تألیف: ابنقتیبه» نیز عیناً مندرج میباشد.
(512) - سید ابوالفضل برقعی در مقدمهاش بر کتاب «شاهراه اتحاد» با استناد به همین نامه، قائل به حسن روابط امیرالمؤمنین علیه السلام با خلفا شده است.
(513) - هاشمی خوئی: منهاج البراعه، ج 6، ص 106.
(514) - ثقفی کوفی: الغارات، ج 1، ص 210.
(515) - سید علی خان مدنی: الدرجات الرفیعه، ص 336.
(516) - این احتمال درباره کتاب «الدرجات الرفیعه» و به ویژه متن «الغارات» که در اختیار مرحوم سیدعلی خان مدنی قرار داشته نیز صادق است؛ چرا که نقل وی نیز حاوی مدح خلفا میباشد.
(517) - [جهت آشنایی با بررسیهای تکمیلی، به بخش دوم این مجموعه مراجعه فرمایید.]
(518) - محمدباقر محمودی: نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، ج 4، ص 23.
(519) - ر.ک:
ابنقتیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 26؛
ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 188؛
یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2؛ ص 162؛
بلاذری: انساب الاشراف، ج 5، ص 22.
(520) - نکته جالب توجه این که القاکننده کم حافظه این شبهه فراموش کرده است که خود در جایی دیگر نگاشته بعد از رحلت پیامبر بدون مشورت آن حضرت سقیفه بنیساعده تشکیل و ابوبکر به جانشینی انتخاب شد
(ر.ک:
مشعل اتحاد، ص 20)!
میبایست با آن حضرت به جهت مقام ولایت و امامتش مشورتی صورت میگرفت و با نظر آن حضرت خلیفه برای اداره مملکت اسلامی انتخاب میشد
(ر.ک:
سیمای امام متّقین، ج 5، ص 22)!
(521) - [به راستی انتخاب کدام یک از سه خلیفه با گزینش مردم بود؟
ابوبکر که با بیعت پنج نفر از یارانش در سقیفه که همگی همپیمان دیرین بودند به خلافت رسید؟!
و یا عمر که تنها با وصیت ابوبکر خلیفه شد؟ و یا عثمان که از شورایی برخاست که شش نفره بوده و عمر همه اعضای آن را تابع فرزند عوف کرده بود؟! ]
(522) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: سیمای امام متّقین، ج 7، ص 18.
(523) - نهج البلاغه عبده، نامه 6.
(524) - شرح نهج البلاغه حدیدی، ج 14، ص 36.
(525) - استاد جعفر سبحانی: رهبری امت، ص 64 - 66.
[اضافات داخل کروشه برگرفته از نوشته دیگر ایشان به نام «مشاوره در قرآن و نهج البلاغه» مندرج در کتاب، کاوشی در نهج البلاغه ص 163 - 197 میباشد.]
(526) - مرحوم «سید رضی» در سال 359 دیده به جهان گشوده و در سال 406 درگذشته است.
(527) - این نامهها میان امام علیه السلام و معاویه مبادله شده و در کتاب «اصل سلیم بن قیس» طبع نجف، ص 159 - 176 نقل گشته است.
(528) - استاد جعفر سبحانی: مقاله مشاوره در قرآن و نهج البلاغه، مندرج در کتاب. «کاوشی در نهج البلاغه» ص 195 - 197،
(529) - عبدالعلی بازرگان: شورا و بیعت، ص 71.
(530) - همو: شورا و بیعت، ص 86.
(531) - همو: شورا و بیعت، ص 88.
(532) - محمد واعظ زاده خراسانی: فصلنامه نهج البلاغه، شماره پیاپی 4 و 5، ص 177.
(533) - علّامه مجلسی: بحار الانوار، ج 33، ص 144.
(534) - معاویه خود را حاکم برگزیده خلفای پیشین در منطقه شام میدانست؛ لذا قادر نبود تا صحت شیوه انعقاد خلافت آنها را انکار کند.
(535) - سید احمد موثّقی: استراتژی وحدت، ج 1، ص 135.
(536) - عبدالحمید اسماعیل زهی: گزارش مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 9، بهار 81، ص 71.
(537) - [در سطح جامعه عربستان]
(538) - [عرب زبان]
(539) - برای کسب اطّلاع بیشتر به کتب رجالی شیعی نظیر: رجال طوسی، رجال برقی، رجال کشی، معجم رجال الحدیث خویی و … مراجعه کنید.
(540) - [پدر و فرزند هر دو از بنیهاشم و تسمیه به نام یزید پس از فاجعه کربلا بوده است.
یزید بن معاویة بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب دارای دو برادر دیگر به نامهای حسن و صالح میباشد. این سه برادر از یک مادر بوده و به همراه محمد بن عبدالله نفس زکیه خروج کردهاند.
(ر.ک:
ابوالفرج اصفهانی: مقاتل الطالبیین)]
(541) - [به ویژه غیر عرب زبانان]
(542) - مهندس سید جواد حسینی طباطبایی: در پاسخ افسانه شهادت، ص 181 - 184.
(543) - استاد سید علی حسینی میلانی: امامت بلافصل (تنظیم محمدرضا کریمی)، ص 237
(544) - اُسد الغابه، ج 4، ص 51 - 82؛ ج 3، ص 371 - 387.
(545) - خاطرنشان میگردد که مطالب مندرج در این بخش، پیش از این به صورت جداگانه و با عنوان «معمای نام» به چاپ رسیده است.
(546) - برخی منابع تاریخی از کنیه او نیز یاد کرده و آن را «ابوالقاسم» ثبت نمودهاند.
ر.ک:
العبیدلی (ابوالحسن محمد بن ابیجعفر، 435 ه. )
تهذیب الانساب و نهایة الاعقاب، ص 33؛
ابن عنبة الحسنی (جمال الدین احمد بن علی، 828 ه. )
عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، ص 361؛
قندوزی (سلیمان بن ابراهیم، 1294 ه):
ینابیع الموده، ج 3، ص 148.
شماره 9، ص 71، «مولوی عبدالحمید» 547 مجلّه ندای اسلام، گزارش خطبههای نماز جمعه.
(548) - صحیح مسلم، حدیث شماره 3302.
(549) - صحیح بخاری، حدیث شماره 3931.
این سخن عایشه در کتاب «صحیح مسلم، حدیث شماره 3304» چنین ثبت شده است:
کَراهیةَ محضَرِ عمرَ بنِ الخَطّابِ.
(550) - شرح نهج البلاغه (چاپ اسماعیلیان)، ج 12، ص 78.
(551) - اهل سنّت، بلاذری را در کتب رجالی خود، در مرتبه بالایی مورد مدح و تمجید قرار دادهاند.
برای مثال: ر.ک:
ذهبی (ابوعبدالله محمد بن احمد، 748 ه): تذکرة الحفّاظ، ج 3، ص 892.
(552) - انساب الاشراف، ج 2، ص 192 (تحقیق: محمد باقر محمودی)؛
جمل من انساب الاشراف، ج 2، ص 413 (تحقیق: سهیل زکّار). در کتاب «تهذیب الکمال» جلد 21، صفحه 467،
شمس الدین ذهبی (متوفّی 748 ه) در کتاب «سیر أعلام النبلاء» جلد 4، صفحه 134،
ابن حجر عسقلانی (متوفّی 852 ه) در کتاب «تهذیب التهذیب» جلد 7، صفحه 411،
(553) - دکتر محمد ابراهیم آیتی: تاریخ پیامبر اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، ص 46.
(554) - ر.ک:
دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 305؛ المنجد فی الاعلام، ص 14.
(555) - عبدالرحمن بن الحارث بن هشام بن المغیرة المخزومی.
(556) - اُسد الغابه، ج 3، ص 284.
(557) - الطبقات الکبری، ج 6، ص 76.
(558) - المصنَّف، ج 1، ص 61.
(559) - فتح الباری، ج 2، ص 374.
(560) - رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 65؛
به نقل از:
طبری (محمد بن جریر بن یزید، 310 ه): تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 209
(561) - همان منبع، ص 66؛
به نقل از:
نُمیری (ابوزید عمر بن شبه، 262 ه): تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 858.
(562) - همان منبع، ص 69؛
به نقل از:
آبی (ابو سعید منصور بن الحسین، 421 ه): نثر الدر، ج 4، ص 34.
(563) - همان منبع، ص 66؛
به نقل از:
فَسوی (ابویوسف یعقوب بن سفیان، 277 ه): المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 364 - 365
(564) - علی محمد میر جلیلی: امام علی علیه السلام و زمامداران، ص 110؛
به نقل از:
ابن جوزی (ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، 597 ه):
تاریخ عمر بن الخطّاب، ص 126.
(565) - همان منبع، ص 110؛
به نقل از:
ابن حزم اندلسی (ابومحمد علی بن احمد، 456 ه): المحلّی، ج 8، ص 279 - 280.
(566) - مقتل الحسین علیه السلام ، ج 2، ص 28؛ المجدی، ص 17.
(567) - التنبیه و الاشراف، ص 297؛ عمدة عیون، ص 29؛ الفصول المهمه، ص 141.
(568) - اتّعاظ الحنفاء، ص 5.
(569) - مقاتل الطالبیین، ص 56.
(570) - ابن قُتیبه (ابومحمد عبدالله بن مسلم، 276 ه): الامامة و السیاسه، ج 2، ص 6؛
ابن عبد ربه (ابوعمرو یوسف بن عبدالله، 463 ه): العقد الفرید، ج 4، ص 385؛
باعونی (شمس الدین ابوالبرکات محمد بن احمد، 871 ه): جواهر المطالب، ج 2، ص 277.
(571) - کلبی (ابومنذر هشام بن محمد، 204 ه): جمهرة النسب، ص 31؛
ابن سعد (محمد بن سعد، 230 ه): الطبقات الکبری، ج 3 - 1 ص 11؛
طبری (محمد بن جریر بن یزید، 310 ه): تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 154؛
ابن جوزی (ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، 597 ه): المنتظم، ج 5، ص 69؛
ابنقدامه (ابومحمد عبدالله بن احمد، 620 ه): التبیین، ص 137؛
سبط بن جوزی (یوسف بن عبدالرحمن، 654 ه): تذکرة الخواص، ص 54؛
ابنکثیر (ابوالفداء اسماعیل بن کثیر، 774 ه): البدایة و النهایه، ج 8، ص 187.
(572) - خلیفه اول، ابوبکر، عبدالله بن عثمان میباشد.
(573) - ابنفُندق (ابوالحسن علی بن ابیالقاسم، 565 ه): لباب الانساب، ج 1، ص 399.
(574) - ابن سعد (محمد بن سعد، 230 ه): الطبقات الکبری، ج 3 - 1، ص 11.
و نیز، ر.ک:
ابن عبد ربه (احمد بن محمد بن عبد ربه، 328 ه):
العقد الفرید، ج 4، ص 385؛
ابن حزم (ابومحمد علی بن احمد، 456 ه):
الجمهره، ج 1، ص 38؛ هیثمی (ابوالحسن بن ابیبکر، 807 ه):
مجمع الزوائد، ج 9، ص 197.
(575) - علّامه جعفر مرتضی عاملی: سلمان فارسی (ترجمه محمد سپهری چاپ اول)، ص 175 - 176؛
به نقل از:
ابنقُتیبه (ابومحمد عبدالله بن مسلم، 276 ه): الامامة و السیاسه، ج 1، ص 146.
(576) - همان منبع، ص 176؛
به نقل از:
ابنقُتیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 130.
(577) - مقاتل الطالبیین، ص 55.
(578) - تهذیب الانساب، ص 27.
(579) - عبدالعزیز نعمانی: مقاله «حضرت فاطمه زهرا از ولادت تا افسانه شهادت» مندرج در مجله ندای اسلام زیر نظر حوزه علمیه، دارالعلوم زاهدان)، شماره 3، پاییز 79، ص 68.
(580) - عبدالحمید اسماعیل زهی: مجله ندای اسلام، شماره 6، تابستان 80، ص 70.
(581) - همو: مجله ندای اسلام، شماره 18، تابستان 83، ص 8.
(582) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.
(583) - همو: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.
(584) - دکتر جواد محدثین: مقاله مندرج در روزنامه جام جم، مورخ 3 شهریور 1380.
[این مقاله در پاسخ به شبهات محمد جواد حجتی کرمانی نگاشته شده و او را به پاسخگویی به پرسش فوق فراخوانده است.]
(585) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه آفتاب یزد، مورخ 8 خرداد 1381.
(586) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: همبستگی مذاهب اسلامی (مقدمه بر چاپ سوم)، ص 20.
(587) مرحوم آیةالله العظمی المیرزا جواد التبریزی: ظلامات فاطمة الزهراء علیهاالسلام (مرکز البحوث العقائدیه، دار الصدیقة الشهیده)، ص 30
(588) - مژگان ایلانلو: نوشتار مندرج در روزنامه شرق، مورخ 14 آبان 1383 مصادف با 20 رمضان 1425.
(589) - مصطفی حسینی طباطبایی: راهی به سوی وحدت اسلامی، ص 176. ص 28 - 29،
(590) - همو: پاورقی بر کتاب. «شاهراه اتحاد»
(591) - همو: راهی به سوی وحدت اسلامی، ص 167.
(592) - همو: راهی به سوی وحدت اسلامی، ص 163.
(593) - هر چند که نحوه سوءاستفاده از این ادعا، به نوع کژاندیشی مطرح کننده آن درباره رابطه میان «امامت و خلافت» بستگی دارد؛ ولی هر کدام از این شیوهها (اعم از نگاه سنّیان که از دیرباز مطرح بوده، یا تفسیر سنّی مآبانه از عقاید شیعه که پس از دوران مشروطه رواج بیشتری یافته (در نهایت،) به نوعی) خلافت ابوبکر را از حصار غصب بیرون آورده و نفی نامشروع بودنِ آن را به دنبال میآورد.
(594) - استنصارهای شبانه حضرت علی علیه السلام که با حضور حضرت زهرا علیهاالسلام صورت میپذیرفت، از نمونههای این تلاش گسترده میباشد.
ر.ک:
ابن قُتَیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 29؛ ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 13 و ج 2، ص 47
(595) - کتاب مغازی او به دست ما نرسیده است؛ ولی برخی راویان این نقل عبارتند از:
کلاعی اندلسی (متوفّی 634): الاکتفاء، ج 2، ص 446.
محب طبری (متوفّی 694): الریاض النضره، ج 1، ص 241.
دیار بکری (متوفّی 982): تاریخ الخمیس، ج 2، ص 169
(596) - ابنمیثم بحرانی: شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 26 - 27.
(597) - ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 22
(598) - متن نوشتار ابن ابی الحدید چنین است:
فَاَما قَولُه: (لَم یکُنْ لی معینٌ الّا اَهلَ بیتی فَظَنَنْت بِهِم عنِ الْموت) فَقَولٌ ما زالَ علی علیه السلام یقُولُه و لَقَد قالَه عقیب وفاةِ رسولِ الله صلّی الله علیه و آله و سلم، قالَ: لَو وجدت اَربعینَ ذَوی عزْمٍ!
ذَکَرَ ذلک نَصرُ بنُ مزاحمٍ فی کتابِ صفّینَ و ذَکَرَه کَثیرٌ منْ اَربابِ السیرَةِ.
اما این سخن را که: هیچ یاوری جز اهل بیتم نداشتم، لذا گمان مرگ ایشان را داشتم؛
علی علیه السلام هماره میفرمود.
و نیز پس از وفات پیامبر خدا صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:
ای کاش چهل یار ثابت قدم میداشتم.
این قول را نصر بن مزاحم در کتاب صفّین و تعداد زیادی از سیره نویسان نقل نمودهاند
همان طور که ملاحظه میفرمایید عبارتی که ابن ابیالحدید نقل کرده و به ثبت آن توسط بسیاری از تاریخ نگاران اذعان دارد، ناقص بوده و انتهای آن حذف شده است. لذا معلوم نمیباشد که در صورت فراهم بودن یارانِ ثابت قدم، حضرت امیر علیه السلام تصمیم به انجام چه کاری داشتند؟
جالب است که عبارت مندرج در چاپ موجود از کتاب «وقعةُ صفّین» که با تحقیق عبدالسلام محمد هارون چاپ شده، چنین میباشد:
«لَوِ استَمکَنْت منْ اَربعینَ رجلاً. فَذَکَرَ اَمراً … ای کاش چهل مرد در اختیارم بود؛ سپس مطلبی را فرمود»
(منْقَری: وقعةُ صفّین، ص 163)
(599) - ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 47
[این نامه، از سوی معاویه و خطاب به حضرت علی علیه السلام نگاشته شده است.]
(600) - امام باقر علیه السلام در تشریح این مصالح فرمودند:
انَّ النّاس لَما صنَعوا ما صنَعوا اذْ بایعوا اَبابکْرٍ، لَم یمنَع اَمیرَالْمؤْمنین علیه السلام منْ اَنْ یدعو الی نَفْسه الّا نَظَراً للنّاسِ و تَخَوفاً علَیهِم اَنْ یرْتَدوا عنِ الْاسلامِ، فَیعبدوا الْاَوثانَ و لایشْهدوا اَنْ لا اله الّا اللهُ و اَنَّ محمداً رسولُ الله صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم …
زمانی که مردم با ابوبکر بیعت کردند، چیزی مانع نشد که امیرالمؤمنین علیه السلام مردم را به سوی خود فرا بخواند مگر دلسوزی به حال مردم و ترس از ارتدادشان از اسلام که به پرستش بتها بپردازند و شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را منکر شوند
ثقة الاسلام کلینی: کافی، ج 8، ص 295؛ شیخ طوسی: امالی، ص 230
(601) - ابن ابیالحدید شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307
(602) - شیخ مفید، الجمل، ص 437
(603) - [حظیرَةُ تُتَّخَذُ منَ الْحجارةِ و اَغْصانِ الشَّجرَةِ للْغَنَمِ و الْبقَرِ.
حظیره مکانی از سنگ و شاخههای درختان است که برای نگهداری گاو و گوسفند استفاده میشود.]
(604) - [جمع ذُبابٍ و کَنّی بِابنِ آکلَتها عنْ سلْطانِ الْوقْت فَانَّهم کانُوا فی الْجاهلیةِ یاْکُلُونَ منْ کُلِّ خَبیث نالُوه.
جمع ذُباب و مقصودش از کنیه پسر مگسخور، پادشاه وقت بود؛ چرا که آنان در جاهلیت هر چیز ناپسند و کثیفی را که به دست میآوردند، میخوردند.
ر.ک:
عبدالامیر فاطمی نجفی: الاسرار فیما کنی و عرف به الاشرار، ج 1، ص 10، حرف الألف.]
(605) [محلّی در شهر مدینه.]
(606) - ثقة الاسلام کلینی: کافی، ج 8، ص 32 - 33.
(607) - ابنمیثم بحرانی: شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 252.
(608) - فَصبرْت و فی الْعینِ قَذی و فی الْحلْقِ شَجاً. پس در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم صبر نمودم
سید رضی: نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
(609) - محمد هادی معرفت
روزنامه زاهدان، مورخ 12 مهر 1382
(610) - عبدالرحمان بن خَلدون: مقدمه (ترجمه محمد پروین گنابادی)، ج 1، ص 400.
(611) - مصادیق ردیف 2 و 3 را نمیتوان به صورت پیشینی تعیین نمود.
(612) - اصطلاح شرعی عبارت است از لفظی که شارع و قانونگذار، آن را در معنا و مفهومی خاص به کار برده و رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیز آن را به امت اسلامی ابلاغ کرده باشد
علّامه عسکری: ویژگیها و دیدگاههای دو مکتب در اسلام، ج 1، ص 125
(613) - علّامه عسکری: ویژگیها و دیدگاههای دو مکتب در اسلام، ج 1، ص 254 - 255؛ ص 261 - 263؛ ص 310.
(614) - دیلمی: ارشاد القلوب، ص 396.
(615) - به عبارت دقیقتر باید گفت:
هر سه دسته فوق به دلیل تعارض شدید با یکدیگر از اعتبار ساقط گردیده و سپس نقلهای دسته سوم با اقامه قرینه معتبر بیرونی که در این مورد، هماهنگی با محتوای نقلهای امامیه میباشد از نو، واجد اعتبار شده و هویت خود را باز مییابند.
(616) - هر چند که این اسناد به طور مختصر و فشرده از ماجرا یاد کردهاند، ولی چون همراستا با باورهای تاریخی شیعه میباشند؛ تفصیل آنها را میتوان در منابع امامیه مطالعه کرد.
(617) - با بیعت، شخص به گونه مشخّص اعتراف میکند و مطلب برای همگان از ابهام خارج میشود.
(618) - [کتاب او که به احتمال زیاد «السقیفة و بیعة ابیبکر» نام دارد؛ به دست ما نرسیده است.]
(619) - [لغت شناسان در معنای کلمه خشاش گفتهاند:
خشاش چوب کوچکیست که در بینی شتر قرار میدهند و افسار را به وسیله آن میکشند تا شتر زودتر و بهتر فرمان برد
النهایة فی غریب الحدیث، ج 2، ص 33
(620) - منْقَری: وقعةُ صفّین، ص 87.
(621) - همان منبع، ص 120.
[نکته جالب در اینجاست که معاویه در ادامه همین نامه درباره روابط خلفا باامیرالمؤمنین علیه السلام چنین مینویسد
لا یشْرِکانه فی اَمرِهما و لا یطْلعانه علی سرِّهما.
ابوبکر و عمر او را در کارهای حکومتی خود مشارکت نداده و از اسرار خویش با خبر نمیساختند
(622) - ابنقُتَیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 28 - 29.
(623) - بلاذُری: انساب الاشراف، ج 1، ص 587 (ج 2، ص 269 دارالفکر).
(624) - همان منبع، ج 1، ص 567 (ج 2، ص 268 دارالفکر).
(625) - طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 203.
(626) - همان منبع، ج 2، ص 203.
(627) - ابن عبدربه: العقد الفرید، ج 4، ص 242 (بیروت).
(628) - ابن اثیر: الکامل، ج 2، ص 325.
(629) - ابن ابیالحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 48 - 49
(630) - همان منبع، ج 2، ص 50 و ج 6، ص 47.
(631) - همان منبع، ج 2، ص 21.
(632) - همان منبع، ج 2، ص 59 - 60.
(633) - همان منبع، ج 11، ص 111.
(634) - محمد جواد حجتی کرمانی: روزنامه جام جم، مورخ 10 بهمن 1379.
(635) - همو: مصاحبه مندرج در مجله ندای اسلام، شماره 4، زمستان 79، ص 61.
(636) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 86.
(637) - این نوشتار که با تأیید دکتر سید جعفر شهیدی و دکتر صادق آئینهوند به چاپ رسیده است، علیرغم تحلیلهای ارزندهای که ارائه نموده، حاوی استبعادهاییست که فاقد ارزش علمی بوده و نوعی فرار از اعتراف صریح به رفتارهای ناروای خلفا میباشد. متأسفانه مؤلّف مذکور، پس از نفی اعمال خشونت علیه امیرالمؤمنین علیه السلام و ترسیم شرایطی آرام در مطالبه بیعت از آن حضرت علیه السلام ، جهت سرپوش نهادن بر بخش دیگری از رفتارهای خلفا که مربوط به برخوردهای آنان با حضرت زهرا علیهاالسلام میشود، مینویسد:
از طرفی، خلیفه و یارانش نیز نمیتوانستند در مقابل تلاشها و فعالیتها و مخالفتهای وی، همان حالت خصمانهای را که نسبت به علی (ع) و بنیهاشم داشتند، نسبت به او نیز اتخاذ کنند
اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 87
باید از نویسنده این ادعا پرسید:
(638) - مسعودی: اثبات الوصیه، ص 155.
(639) - حسنی زیدی: المصابیح، نسخه موجود در کتابخانه بزرگ عمومی واقع در شهر صنعای یمن، شماره 2185؛ ابن حمزه زیدی (متوفّی 614) در کتاب خود به نام «الشافی» (ج 4، ص 171 - 172) این سند را از کتاب «المصابیح» نقل نموده است. همچنین حسینی زیدی (متوفّی 670) در کتاب خود به نام «انوار الیقین» ص 9 این سند را از کتاب «المصابیح» به ثبت رسانده است. نسخه عکسی این سند در مرکز عقائد قم موجود میباشد.
(640) - عبارت مندرج در کتاب وی چنین است:
فَضَرَب عمرُ الْباب بِرِجله فَکَسرَه و کانَ منْ سعف ثُم دخَلُوا فَاَخْرَجوا علیاً علیه السلام ملْبباً.»
عمر با پایش به در کوبید و در را (که از شاخ و برگ درخت خرما بود) شکست. سپس وارد منزل شدند و در حالی که ریسمان به گردن حضرت علی علیه السلام انداخته بودند، او را بیرون آوردند
(641) - عبارت مندرج در کتاب وی چنین است:
فَقالَ لَه عمرُ: بایِع، فَقالَ لَه علی: فَانْ اَنَا لَم اَفْعلْ فَمه؟ فَقالَ لَه عمرُ: اذاً اَضْرِب و اللهِ عنُقَک،
فَقالَ لَه علی:
اذاً و اللهِ اَکُونُ عبداللهِ الْمقْتُولَ و اَخا رسولِ اللهِ.
فَقالَ عمرُ: اَما عبداللهِ الْمقْتُولُ فَنَعم و اَما اَخُو رسولِ اللهِ فَلا، حتّی قالَها ثَلاثاً.
پس عمر به او گفت:
بیعت کن! علی به او فرمود:
اگر بیعت نکنم چه میشود؟
عمر گفت:
قسم به خدا! در این صورت، گردنت را خواهم
زد. پس علی فرمود:
در این صورت بنده خدا و برادر رسول او را میکشید.
عمر گفت:
بنده کشته شده خدا، آری! اما برادر رسول خدا، هرگز! و سه بار این جملات تکرار شد
(642) - عیاشی سمرقندی: تفسیر العیاشی، ج 2، ص 66 - 68.
(643) - به این نقل در ادامه همین اسناد اشاره خواهیم نمود.
(644) - علّامه مجلسی: بحار الانوار، ج 28، ص 276.
(645) - همان منبع، ج 28، ص 301.
(646) - سید مرتضی: الشافی فی الامامه، ج 3، ص 244.
(647) - [منظور، رسیدنِ دست ابوبکر به دست گره خورده امیرالمؤمنین علیه السلام میباشد.]
(648) - طبرسی: احتجاج، ج 1، ص 83 - 84.
(649) - طبری امامی: المسترشد، ص 380.
(650) - خودداری علی از بیعت با ابوبکر.
(651) - بیعت علی بن ابیطالب چگونه بود؟
(652) - ابن قُتَیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 28 - 31.
(653) - اهل سنّت نمیتوانند از پذیرش این فراز شانه خالی کنند.
(654) - خواهیم گفت که عبارت «تظاهر به انجام بیعتی که از اساس باطل است» تنها در جایی کاربرد دارد که نشانههای اجبار در انجام بیعت نمایان و آشکار نباشد.
اجبار به» در ماجرای فوق، به کار بردن این عبارت جایز نبوده و تنها میتوان از عبارت «اجبار و اکراه» لذا به دلیل ظهور نشانههای استفاده نمود. «انجام بیعتی که از اصل باطل است
(655) - ر.ک:
ابنعربی: العواصم من القواصم، ص 248.
(656) - اهل سنّت بایستی به محتوای این نقل ملتزم باشند.
(657) - علّامه مجلسی: بحار الانوار، ج 28، ص 252.
(658) - ر.ک:
طبرسی: احتجاج، ج 1، ص 86 - 87.
(659) - تفصیل این شرایط را میتوان در نقلهای عیاشی، مسعودی، طبرسی و مجلسی مشاهده نمود.
(660) - فشردگی نقل ابن قُتَیبه در مقایسه با نقل عیاشی، مسعودی، طبرسی و دیگران، در راستای همین هدف صورت گرفته است.
(661) - متأسفانه اصغر قائدان نیز در صفحه 87 از کتاب خود، در راه القای همین دیدگاه گام برداشته است.
(662) - ر.ک:
ابنحزْم:
الفصل فی الملَل و النحل، ج 4، ص 235
(663) - ر.ک:
شیخ حسین غیب غلامی: احراق بیت فاطمه علیهاالسلام.
((664) - منظور دست دادن صوری میباشد.
(665) - ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 50 و ج 6، ص 43
(666) - سید رضی: نهج البلاغه، حکمت 190.
(667) - ماوردی (متوفّی 450) به این تعداد انگشت شمار تصریح کرده و مینویسد:
(668) - به نقل از:
طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 208؛
ابن اثیر: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 10 و ص 14؛
ابن ابیالحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 21.
(669) - سید حسن فاطمی: مقاله. «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی علیه السلام ، ج 8، ص 443،
(670) - محمد بن اسماعیل بخاری: صحیح بخاری، ج 4، ص 195.
(671) - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 48
(672) - همان منبع، ج 1، ص 174.
(673) - شیخ مفید؛ الجمل، ص 118 - 119
(674) - طبرسی: احتجاج، ج 1، ص 80
((675) - به نقل از:
طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 459؛ قَلْقَشندی: نهایة الارب، ج 4، ص 35.
(انَّ اَسلَم اَقْبلَت بِجماعتها حتّی تَضایقَ بِهِم السکَک فَبایعوا اَبابکْرٍ فَقالَ عمرُ ما هو الّا اَنْ رأیت اَسلَم فَاَیقَنْت بِالنَّصرِ)
[تمامی قبیله اسلم آمدند؛ به طوری که تمام گذرگاههای شهر شلوغ شد. آنان با ابوبکر بیعت کردند.
آنگاه عمر گفت:
وقتی قبیله اسلم را دیدم یقین کردم که پیروز خواهیم شد.]
(676) - به نقل از:
ابن اثیر: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 331
(و جائَت اَسلَم فَبایعت فَقَوِی اَبوبکْرٍ بِهِم و بایع النّاس بعد)
(677) - به نقل از:
شیخ مفید:
الجمل، ص 119 (و روی ابومخنف لوط بن یحیی الازدی عن محمد بن سائب الکلبی و ابیصالح و رواه ایضاً عن رجاله عن زائدة بن قدامه قال: کانَ جماعةٌ منَ الْاَعرابِ قَد دخَلُوا الْمدینَةَ لیمتادوا منْها، فَشَغَلَ النّاس عنْهم بِموت رسولِ الله صلّی الله علیه و آله فَشَهِدوا الْبیعةَ و حضَرُوا الْاَمرَ، فَاَنْفَذَ الَیهِم عمرُ و استَدعاهم و قالَ لَهم:
خُذُوا بِالْحظِّ و الْمعونَةِ علی بیعةِ خَلیفَةِ رسولِ اللهِ و اَخْرِجوا الی النّاسِ و احشُرُوهم لیبایِعوا، فَمنِ امتَنَع فَاضْرِبوا رأسه و جبینَه! قالَ: فَواللهِ لَقَد راَیت الْاَعراب قَد تَحزَّموا و اتَّشَحوا بِالْاُزرِ الصنْعانیةِ و اَخَذُوا بِاَیدیهِم الْخَشَب و خَرَجوا حتّی خَبطُوا النّاس خَبطاً و جاؤُوا بِهِم مکْرِهینَ الَی الْبیعةِ)
(678) - ر.ک:
ابن سعد؛ الطبقات الکبری، ج 8، ص 294
(679) - مسعود پور سید آقایی: چشمه در بستر، ص 76 - 78.
(680) - ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 219
(681) - علّامه عسکری: سقیفه (به کوشش: مهدی دشتی)، ص 50.
(682) - عبدالعلی بازرگان: شورا و بیعت، ص 90.
(683) - همو: شورا و بیعت، ص 88.
(684) - استاد جعفر سبحانی: پیشوایی از نظر اسلام، ص 285 - 286.
(685) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: مقاله مندرج در. «مجموعه مقالات کنگره بینالمللی امام علی علیه السلام » ج 1، ص 70،
(686) - ابن ابیالحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 22
(687) - چنانچه ابنکثیر گستاخانه بدان تصریح میکند و بدین وسیله سعی دارد تا با زیر پا نهادن آیه تطهیر، عصمت حضرت زهرا علیهاالسلام را زیر سؤال ببرد.
ابنکثیر: البدایة و النهایه، ج 5، ص 249 و ص 286
(688) - حدیث شماره 3913.
(689) - حدیث شماره 3304.
(690) - محمد بن اسماعیل بخاری: صحیح بخاری، حدیث شماره 2862.
(691) - همان منبع، حدیث شماره 3913؛ مسلمبن حجاج: صحیح مسلم، حدیث شماره 3304.
(692) - همانطور که ملاحظه خواهید فرمود، نقل ابن قُتَیبه دینَوری در کتاب «الامامة و السیاسه» درباره عیادت آن دو از حضرت زهرا علیهاالسلام نیز به همین سرنوشت دچار شده است.
(693) - اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالب علیه السلام ، ص 89.
(694) - هرچند که این تصریحات سد محکمی را در مقابل این قبیل دروغپردازیها تشکیل میدهند؛ ولی در عین حال نباید از انگیزه اعتراف کنندگانِ به آن نیز غفلت نمود.
(695) - مصطفی حسینی طباطبایی: راهی به سوی وحدت اسلامی، ص 163.
(696) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: مشعل اتحاد، ص 20.
(697) - همو: پاره پیامبر، ج 6، ص 14 - 15.
(698) - بلاذُری: انساب الاشراف، ج 1، ص 587.
(699) - علّامه سید مرتضی عسکری: عبدالله بن سبا و دیگر افسانههای تاریخی، ج 2، ص 29 - 30؛
به نقل از:
تاریخ طبری، ج 1، ص 1871 - 1875.
(700) - همان منبع، ج 2، ص 30.
(701) [تفصیل این جعلیات چنین است:
طبری پس از ذکر حوادث جنگ اَبرق مینویسد:
لشکر ابوبکر آنان را تا ذیالقَصه تعقیب نمود و این اولین فتح و پیروزی بود که نصیب» ابوبکر گردید
همان منبع، ج 2، ص 32؛
به نقل از:
تاریخ طبری، ج 1، ص 1880 - 1885
آن گاه مینویسد:
چون ابوبکر پیروان طُلَیحه را که در اَبرق ربذه جمع شده بودند از آنجا براند [تا ذیالقَصه تعقیب کرد]، طُلَیحه به جدیله و غوث که دو تیره از قبیله طَی بودند پیغام داد که به وی بپیوندند و او را یاری کنند. عدهای از آنان با عجله به سوی طُلَیحه حرکت کردند و دستور دادند که دیگران نیز به تدریج به سوی طُلَیحه بشتابند
(702) - [جنگ اول و دوم مربوط به نبرد اَبرق و مقدمات آن بوده و جنگ چهارم مربوط به لشکرکشی به ذیالقَصه در یازده گروه میباشد.
ر.ک:
همان منبع، ج 2، ص 45 - 46
(703) - همان منبع، ج 2، ص 46 - 47.
(704) - همان منبع، ج 1، ص 70.
(705) - ر.ک:
تاریخ طبری، ج 1، ص 1871 - 1872 (مقدمات جنگهای مرتدین).
همان منبع، ج 1، ص 1873 - 1885 (جنگ اَبرق).
همان منبع، ج 1، ص 1880 - 1885 (جنگ ذیالقَصه و نبرد در بزاخه).
همان منبع، ج 1، ص 1871 - 1873 (ارتداد قبیله طَی).
همان منبع، ج 1، ص 1902 (پیوستن فراریان بهام زمل).
(706) - [در ادامه این نوشتار و با استناد به همین فراز، تحلیلی درباره ماجرای «بیعت مختارانه» تقدیم خواهد شُد.]
(707) - علّامه عسکری: عبدالله بن سبا و دیگر افسانههای تاریخی، ج 2، ص 40 - 41.
(708) - [در ادامه این نوشتار و با استناد به همین فراز، تحلیلی درباره ماجرای «بیعت مختارانه» تقدیم خواهد شُد.]
(709) - همان منبع، ج 2، ص 43.
(710) - همان منبع، ج 2، ص 58.
(711) - همان منبع، ج 2، ص 61.
(712) - همان منبع، ج 2، ص 58.
(713) - همان منبع، ج 2، ص 61.
(714) - ر.ک:
علی غلامی دهقی: جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، ص 34 (قبول گزارش واقدی و طبری درباره گستره جغرافیایی ارتدادها)؛ ص 41 (فرماندهان جنگهای رده)؛ ص 39 و ص 117 (دستور ابوبکر به امیرالمؤمنین علیه السلام برای دفاع از مدینه).
(715) - علی غلامی دهقی: جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، ص 120.
(716) - ر.ک:
واقدی: کتاب الرَده، ص 48؛
ابنکثیر: البدایة و النهایه، ج 6، ص 312؛
طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 242.
(717) - به نقل از:
طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 242.
(718) - به نقل از:
مهدی رزق الله احمد، الثابتون علی الاسلام ایام فتنة الرَده، ص 20؛
به نقل از:
کلاعی بلَنْسی: حروب الرَده، ص 41.
(719) - به نقل از:
ابن سعد؛ طبقات الکبری، ج 1، ص 293؛
ابن هشام؛ السیرة النبویه، ج 2، ص 309؛
دیار بکری: تاریخ الخمیس، ج 2 ص 21 - 22؛
واقدی: کتاب الرَده، ص 54 - 67.
(720) - به نقل از:
طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 264؛
دیار بکری: تاریخ الخمیس، ج 2، ص 202.
(721) - به نقل از:
طبری: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 243.
(722) - به نقل از:
مقْدسی: البدء و التاریخ، ج 6، ص 151.
(723) - به نقل از:
خورشید احمد فاروق: تاریخ الرَده، ص 5. 8
(724) - علی غلامی دهقی: جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، ص 33. 37
(725) - متأسفانه مؤلّف کتاب «جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پیامبر صلّی الله علیه و آله » از این نکته غفلت ورزیده و غائله ارتداد را عاملی برای بیعت حضرت علی علیه السلام دانسته است. البتّه ایشان با ارائه اسناد تاریخی، ضمن تأکید بر ناراضی بودن امیرالمؤمنین علیه السلام از نحوه برخورد ابوبکر با مرتدین، به عدم دخالت مستقیم آن حضرت علیه السلام در ماجرای ارتداد نیز تصریح نمودهاند.
ر.ک:
همان منبع، ص 115 - 118 و ص 120
(726) - که بسیار محلّ تأمل است و احتمال جعلی بودن آن از قوت زیادی برخوردار میباشد.
(727) - ر.ک:
عبدالله بن سبا و دیگر افسانههای تاریخی، ج 1، ص 196؛ ج 2، ص 56 - 57.
(728) - ر.ک:
همان منبع، ج 2، ص 51 - 52.
(729) - ر.ک:
علی لباف: پژوهشهایی در نیم قرن نخستین خلافت، بخش یکم، ص 140 - 173؛ ص 183 - 190.
(730) - علّامه عسکری: سقیفه (به کوشش: مهدی دشتی)، ص 116.
(731) - طبری امامی: المسترشد، ص 383 - 384 (طبع محمودی).
(732) - [با شمشیر.]
(733) - محمد واعظ زاده خراسانی: فصلنامه نهج البلاغه، شماره پیاپی 4 و 5، ص 181.
(734) - ابن قُتَیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 175.
(735) - بلاذُری: انساب الاشراف، ج 2، ص 383.
(736) - ثقفی کوفی: الغارات (با مقدمه و حواشی و تعلیقات: میر جلالالدین محدث ارموی)، ج 1، ص 305 - 306.
(737) - ر.ک:
علی اکبر ذاکری: سیمای کارگزاران علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 2، ص 124.
(738) - ابن قُتَیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 154.
(739) - بلاذُری: انساب الاشراف، ج 2، ص 383.
(740) - ثقفی کوفی: الغارات (با مقدمه و حواشی و تعلیقات: میر جلالالدین محدث ارموی)، ج 1، ص 302.
(741) - برخی پژوهشگران وجود او را در ماجرای نگارش این نامه، ساختگی دانستهاند.
(742) - محمد بن جریر بن رستم.
(743) - طبع محمودی، ص 408.
(744) - ر.ک:
علی اکبر ذاکری: حکومت و سیاست، ص 32.
(745) - در فرازهای بعدی از این کتاب، به نقد این نقلها خواهیم پرداخت. در آنجا به گرایشهای فکری و تمایلات مذهبی ابن قُتَیبه پی خواهید برد.
(746) - علی اکبر ذاکری: سیمای کارگزاران علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 2، ص 124.
(747) - رسول جعفریان: منابع تاریخ اسلام، ص 150.
(748) - به نقل از:
محدث قمی: تتمة المنتهی، ص 270.
(749) - ثقفی کوفی: الغارات (با مقدمه و حواشی و تعلیقات میر جلال الدین محدث ارموی)، ج 1، ص 245.
(750) - شیخ مفید امالی، ص 267
(751) - ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 71
(752) - ثقفی کوفی: الغارات (با مقدمه و حواشی و تعلیقات: میر جلالالدین محدث ارموی)، ج 1، ص 245؛
به نقل از:
محدث نوری: مستدرک الوسائل، ج 1، ص 44.
(753) - ر.ک:
ابن قُتَیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 26؛
ابن ابیالحدید شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 188؛
یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2 ص 162؛
بلاذُری: انساب الاشراف، ج 5، ص 22.
(754) - سید ابوالفضل برقعی در مقدمه خود بر کتاب «شاهراه اتحاد» به این فراز استناد نموده است.
(755) - ثقفی کوفی: الغارات (با مقدمه و حواشی و تعلیقات: میر جلالالدین محدث ارموی)، ج 1، ص 210.
(756) - هاشمی خوئی: منهاج البراعه، ج 6، ص 106.
(757) - [حضرت علی علیه السلام با این عبارت، مقبولیت مردمی و عمومی خلفا را زیر سؤال بردهاند.]
(758) - محمد باقر محمودی: نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، ج 4، ص 23.
(759) - سید علی خان مدنی: الدرجات الرفیعه، ص 336.
(760) - محمد واعظ زاده خراسانی در مقالهای که به کنگره بینالمللی امام علی علیه السلام ارائه نموده، به این فراز استناد جسته است.
ر.ک:
مجموعه مقالات «کنگره بین المللی امام علی علیه السلام و عدالت، وحدت و امنیت» ج 2، ص 38،
(761) - ثقفی کوفی: الغارات (با مقدمه و حواشی و تعلیقات: میر جلالالدین محدث ارموی)، ج 1، ص 307.
(762) - طبری امامی: المسترشد، ص 415 (طبع محمودی).
(763) - همان منبع، ص 412 (طبع محمودی).
(764) - بلاذُری: انساب الاشراف، ج 2، ص 282 - 283.
(765) - طبری امامی: المسترشد، ص 412 (طبع محمودی).
(766) - ثقفی کوفی: الغارات (با مقدمه و حواشی و تعلیقات: میر جلالالدین محدث ارموی)، ج 1، ص 306.
(767) - منظور، ورود کلمهای از حاشیه نسخه خطّی به متن حدیث میباشد.
(768) - در نقل «المسترشد» این فراز نیز قابل توجه است:
و لَو لا اَنّی فَعلْت ذلک لَباد الْاسلام.
و اگر این چنین نمیکردم اسلام از بین رفته بود
(769) - محمد برفی: مقاله مندرج در. «مجموعه مقالات کنگره بینالمللی امام علی علیه السلام » ج 2، ص 49،
(770) - تنها در همین مورد است که میتوان از واژه «بیعت صوری و ظاهری» استفاده نمود، زیرا نشانههای اجبار در آن نمایان نمیباشد.
(771) - طبری شافعی: تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 447.
(772) - [عین عبارت چنین است: و فی حدیث عرْوةٍ فَلَما رأی علی انْصراف وجوه النّاسِ عنْه ضَرَع الی مصالَحةِ» … اَبیبکْرٍ
(773) - [عین عبارت چنین است: و لا نَفاسةً علَیک بِخَیرٍ ساقَه اللهُ الَیک» …
البتّه در ترجمه روایت، کلمه «بِخَیرٍ» به «چیزی که» ترجمه شده که در واقع نوعی فرار از ترجمه صحیح عبارتی میباشد که نقش حساسی در بطلان حدیث و نقد دلالت آن ایفا مینماید.]
(774) - حیدرعلی قلمداران: شاهراه اتحاد، ص 20 - 21.
(775) - ابن قُتَیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 33.
(776) - [این ادعای واهی در تعارض آشکار با نظریه اهل سنّت در مبحث «خلافت انتخابی» میباشد که در بخش دوم از کتاب! درسنامه قرائتهای وحدت اسلامی به شرح آن پرداختهایم.
به هر حال، جای تعجب است که چرا ابوبکر در بحران سقیفه و اوج جدال با انصار بر سر تصاحب قدرت، هرگز به این قبیل نصوص اشارهای نکرد!؟ و حتّی به هیچ یک از فضائلی که برای او نقل کردهاند، استناد نجست؟! ]
(777) - بخاری: صحیح بخاری، ج 4، حدیث شماره 3913؛ مسلم؛ صحیح مسلم، ج 3، حدیث شماره 3304
(778) - آیا با وجود این عقیده، درنگ شش ماهه امیرالمؤمنین علیه السلام از انجام بیعت با ابوبکر و غضب الهی حضرت زهرا علیهاالسلام بر ابوبکر، در هالهای از سؤال و ابهام قرار نمیگیرد؟!
(779) - نتیجه موارد (8 - 11) صلاحیت ابوبکر برای تصدی مقام خلافت است!
(780) - حیدر علی قلمداران: حکومت در اسلام، ج 1، ص 169.
(781) - همو: شاهراه اتحاد، ص 292.
(782) - عبدالکریم بیآزار شیرازی: سیمای امام متّقین، ج 5، ص 21 - 22.
(783) - همو: همبستگی مذاهب اسلامی (چاپ سوم)، ص 255.
(784) - در ابتدای سندی که ملاحظه میفرمایید، به حضور این افراد تصریح شده است.
(785) - مسلمبن حجاج نیشابوری: صحیح مسلم، حدیث شماره 3302.
(786) - [جالب است که ابوبکر برای اشاره به خلافت خود از واژه «ولی» بهره گرفته است؛ ولی سنّیان آن را به دوست معنی میکنند! ؟]
(787) - ر.ک:
ابن قُتَیبه: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 26؛
ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 188؛
یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2 ص 162؛
بلاذُری: انساب الاشراف، ج 5، ص 22.
(788) - منابع اهل سنّت، حداکثر نقشی که در این ماجرا برای امیرالمؤمنین علیه السلام ترسیم نمودهاند، نصیحت ابوبکر در نبرد ذیالقَصه میباشد.
ر.ک:
ابنکثیر: البدایة و النهایه، ج 6، ص 315
قابل توجه است که این نقل نیز با عنایت به تحقیقات علّامه عسکری در هالهای از ابهام قرار میگیرد.
(789) - [انگیزه دستگاه خلافت در فرستادن عثمان به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام را باید در همین نکته جستجو کرد.]
(790) - [چنین استنکافهایی از قبول فرمان خلیفه، بهترین گواه بر عدم وقوع بیعت است.]
(791) - علی غلامی دهقی: جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم، ص 116؛
به نقل از:
واقدی: کتاب الرَده، ص 197 - 198؛ ابن اعثم؛ الفتوح، ج 1، ص 57
(792) - همان منبع، ص 117.
(793) - همان منبع، ص 117؛
به نقل از:
یعقوبی: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 129.
794 شیخ طوسی قدس سرّه در این باره مینویسد:
و اَی اخْتیارٍ لمنْ یحرَقُ علَیه بابه حتّی یبایِع؟»
مگر کسی که در خانهاش بر رویش آتش زده میشود، راهی جز بیعت دارد؟
شیخ طوسی: تلخیص الشافی، ج 3، ص 76
(795) - خوارزمی: مناقب، فصل 19، ص 313؛
جوینی: فرائد السمطین، ج 1، ص 320، رقم 251؛
ابنعساکر: تاریخ مدینة دمشق، ج 42 ص 434؛
ذهبی: میزان الاعتدال، ج 1، ص 442؛
عسقلانی: لسان المیزان، ج 2، ص 156؛
متّقی هندی: کنز العمال، ج 5، ص 724.
(796) - [خلافت حقّ انحصاری من بود.]
(797) - [منظور، طاعت به عنوان ثانوی است.
طاعت ثانوی به معنای اطاعت از سلاطین و امراییست که فرامین و دستورهای آنان به خداوند متعال مستند نبوده و به ناحق و با زور بر مسند حکومت اسلامی تکیه زدهاند. خداوند متعال اطاعت از فرامین آنان را (در چارچوبهای که برای حفظ دین و جلوگیری از ارتداد امت اسلام لازم بود به امیرالمؤمنین علیه السلام اجازه فرمودند.
ر.ک:
محمد بیابانی اسکوئی: معرفت امام، ص 22 - 23
(798) - [خلافت حقّ انحصاری من بود.]
(799) - امیرالمؤمنین علیه السلام مجبور شدند که عدم قیام به سیف علیه خلافت را برگزیده و بدین وسیله از بروز جنگ داخلی و ارتداد امت که در نهایت به نابودی اسلام و اهل بیت علیهما السلام میانجامید ممانعت به عمل آورند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».