نگاهي به حديث غدير

مشخصات کتاب

سرشناسه : حسيني ميلاني، علي 1326 -

عنوان قراردادي : حديث الغدير .فارسي

عنوان و نام پديدآور : نگاهي به حديث غدير/ علي حسيني ميلاني؛ ترجمه و ويرايش هيئت تحريريه مركز حقايق اسلامي.

مشخصات نشر : قم : مركز حقايق اسلامي ، 1387.

مشخصات ظاهري : 79 ص.

فروست : سلسله پژوهش هاي اعتقادي؛ 13.

شابك : 978-600-5348-03-3

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : ص.ع. به انگليسي: A glance on Ghadir narration.

يادداشت : كتابنامه: ص. 77-79؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : علي بن ابي طالب ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

موضوع : احاديث خاص (غدير) -- نقد و تفسير.

موضوع : غدير خم، خطبه

شناسه افزوده : مركز الحقائق الاسلاميه

رده بندي كنگره : BP223/5 /ح53 ح4041 1387

رده بندي ديويي : 297/452

شماره كتابشناسي ملي : 1301241

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

ص :4

فهرست

ص :5

فهرست

ص :6

نگاهى به حديث غدير

سرآغاز

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

... آخرين و كامل ترين دين الهى با بعثت خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله به جهانيان عرضه شد و آئين و رسالت پيام رسانان الهى با نبوّت آن حضرت پايان پذيرفت.

دين اسلام در شهر مكّه شكوفا شد و پس از بيست و سه سال زحمات طاقت فرساى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و جمعى از ياران باوفايش، تمامى جزيرة العرب را فرا گرفت.

ادامۀ اين راه الهى در هجدهم ذى الحجّه، در غدير خم و به صورت علنى، از جانب خداى منّان به نخستين رادمرد عالم اسلام پس از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله يعنى امير مؤمنان على عليه السلام سپرده شد.

در اين روز، با اعلان ولايت و جانشينى حضرت على عليه السلام، نعمت الهى تمام و دين اسلام تكميل و سپس به عنوان تنها دينِ مورد

ص:7

پسند حضرت حق اعلام گرديد. اين چنين شد كه كفرورزان و مشركان از نابودى دين اسلام مأيوس گشتند.

ديرى نپاييد كه برخى اطرافيان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، - با توطئه هايى از پيش مهيّا شده - مسير هدايت و راهبرى را پس از رحلت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله منحرف ساختند، دروازه مدينۀ علم را بستند و مسلمانان را در تحيّر و سردرگمى قرار دادند. آنان از همان آغازين روزهاى حكومتشان، با منع كتابت احاديث نبوى، جعل احاديث، القاى شبهات و تدليس و تلبيس هاى شيطانى، حقايق اسلام را - كه همچون آفتاب جهان تاب بود - پشت ابرهاى سياه شكّ و ترديد قرار دادند.

بديهى است كه على رغم همۀ توطئه ها، حقايق اسلام و سخنان دُرَرْبار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله، توسّط امير مؤمنان على عليه السلام، اوصياى آن بزرگوار عليهم السلام و جمعى از اصحاب و ياران باوفا، در طول تاريخ جارى شده و در هر برهه اى از زمان، به نوعى جلوه نموده است. آنان با بيان حقايق، دودلى ها، شبهه ها و پندارهاى واهى شياطين و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقيقت را براى همگان آشكار ساخته اند.

در اين راستا، نام سپيده باورانى همچون شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، خواجه نصير، علاّمۀ حلّى، قاضى نور اللّه، مير حامد حسين، سيّد شرف الدين، امينى و... همچون ستارگانى پرفروز مى درخشد؛ چرا كه اينان در مسير دفاع از حقايق اسلامى و تبيين

ص:8

واقعيّات مكتب اهل بيت عليهم السلام، با زبان و قلم، به بررسى و پاسخ گويى شبهات پرداخته اند...

و در دوران ما، يكى از دانشمندان و انديشمندانى كه با قلمى شيوا و بيانى رَسا به تبيين حقايق تابناك دين مبين اسلام و دفاع عالمانه از حريم امامت و ولايت امير مؤمنان على عليه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آيت اللّه سيّد على حسينى ميلانى، مى باشد.

مركز حقايق اسلامى، افتخار دارد كه احياى آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور كار خود قرار داده و با تحقيق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختيار دانش پژوهان، فرهيختگان و تشنگان حقايق اسلامى قرار دهد.

كتابى كه در پيش رو داريد، ترجمۀ يكى از آثار معظّمٌ له است كه اينك "فارسى زبانان" را با حقايق اسلامى آشنا مى سازد.

اميد است كه اين تلاش مورد خشنودى و پسند بقيّة اللّه الأعظم، حضرت ولىّ عصر، امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف قرار گيرد.

مركز حقايق اسلامى

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين، و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين، و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين من الأوّلين و الآخرين.

پيش گفتار

از حديث هايى كه همواره مورد توجّه انديشمندان بوده «حديث غدير» است. حديث شريفى كه در سايۀ اهتمام خداى سبحان، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله، ائمّۀ اطهار عليهم السلام و بزرگان صحابه داراى جايگاه ويژه اى بوده است. از اين رو انديشمندان اسلامى در قرون متمادى به آن پرداخته اند. در قرآن كريم مى خوانيم:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛

اى پيامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، به مردم ابلاغ كن.

ص:13

اين آيه كريمه از آيات مربوط به «روز غدير» است. خداوند متعال پيش از اين آيه مى فرمايد:

«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنّاتِ النَّعِيمِ * وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ»؛

و اگر اهل كتاب ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، گناهان آنان را مى بخشيديم و آنان را در بهشت پرنعمت وارد مى ساختيم. و اگر آنان به تورات و انجيل و آن چه از پروردگارشان بر آن ها نازل شده برپا مى داشتند، به طور حتم از نعمت هاى آسمانى و زمينى برخوردار مى شدند. عدّه اى از آنان مردمانى معتدل و ميانه رو و بسيارى از آنان بدكردارند.

هم چنين در آيۀ بعد از آيۀ غدير مى فرمايد:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ»؛

ص:14

(اى پيامبر!) به اهل كتاب بگو: شما هيچ جايگاهى (نزد خدا) نداريد مگر اين كه تورات، انجيل و آن چه را كه از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده برپا داريد، ولى به يقين آن چه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آنان مى افزايد. بنا بر اين بر حال قوم كافر افسوس مخور!

گرچه آيه غدير در سياق آيه هايى است كه خداوند اهل كتاب را مورد خطاب قرار داده است؛ ولى به طور كامل و بدون كم و كاست قابل تطبيق بر امّت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نيز مى باشد. به اين بيان كه اگر امّت اسلام ايمان آورده و تقوا پيشه مى كردند، همانا گناهانشان را مى بخشيديم و آنان را در بهشت پرنعمت وارد مى كرديم. اگر آنان به دستورات قرآن و سخنان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به طور كامل عمل مى نمودند و آن چه را كه در قرآن دربارۀ امير مؤمنان على عليه السلام و اهل بيت طاهرين عليهم السلام نازل شده است بر ديده نهاده و با جان و دل مى پذيرفتند، به طور حتم از نعمت هاى آسمانى و زمينى بهره مند مى شدند، و از امّت اسلام نيز برخى معتدل و ميانه رو و بسيارى بدكردارند.

به تعبير ديگر، خداوند متعال پيش از آيۀ غدير مى فرمايد:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ»؛

و اگر اهل كتاب تورات و انجيل را اقامه مى كردند.

ص:15

و بعد از آيۀ غدير مى فرمايد:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ»؛

بگو اى اهل كتاب! شما هيچ جايگاهى (نزد خدا) نداريد مگر اين كه تورات، انجيل و آن چه را كه از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده برپا داريد.

با اين وجود مى فرمايد:

«لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ»؛

ولى به يقين آن چه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى - از اين امت - مى افزايد. بنا بر اين بر حال اين قوم كافر افسوس مخور!

با تطبيقى كه گذشت، ترجمۀ اين فراز از آيه چنين خواهد بود:

آن سان كه اهل كتاب پيش از نزول قرآن مأمور به عمل كردن به كتاب هايشان بودند - يهوديان مأمورند به تورات عمل كنند و نصرانى ها به انجيل - مسلمانان نيز موظّف اند كه به كتاب خدا و سنّت پيامبرشان پايبند باشند كه با التزام عملى به كتاب و سنّت، بركات آسمان و زمين بر آنان خواهد باريد؛ ولى افسوس كه آن چه از جانب

ص:16

خداوند متعال بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نازل شد، به جاى آن كه در عمل به دستورات قرآن و سنّت پايبند شوند، بر طغيان و كفر آنان افزود!

بنا بر اين در ميان آياتى كه خداوند متعال بر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرو فرستاده، واقعۀ غدير از جلوۀ خاصّى برخوردار است؛ چرا كه خداوند متعال در آيۀ ابلاغ (واقعه غدير) با بيانى قاطع و خطابى توأم با تهديد، رسول برگزيدۀ خويش را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛

اى پيامبر! آن چه از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنين نكنى، رسالت او را انجام نداده اى.

شاهد ديگر بر مسألۀ نصب اميرالمؤمنين عليه السلام به جانشينى پس از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله، سخن خود رسول خدا است كه در خانۀ حضرت ابو طالب عليه السلام مطالبى در اين باره فرمود كه به «حديث يوم الاِنْذار» و يا «حديث الدّار» معروف شد.(1) پيامبر در آن روز

ص:17


1- اين واقعه، در اوايل بعثت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در مكّه و در خانۀ ابو طالب عليه السلام كه بزرگ بنى هاشم بود رخ داد و مأموريّت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در آن روز، انذار نزديكانش پيش از انذار ديگران بود، و انذار نيز در برابر بشارت است. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به پژوهشى كه به نام حديث الدار انجام داده ايم، مراجعه كنيد.

چنين فرمود:

أمرني ربّي بأن ابلّغ القوم ما امرت به، فضقت بذلك ذرعاً حتّى نزل جبرئيل و قال: إن لم تفعل لم تبلّغ ما ارسلت به؛(1)

پروردگارم به من امر فرموده است كه آن چه را كه مأمور به آن شده و براى آن فرستاده شده ام به مردم برسانم (و از اين كه مبادا مردم انكار كنند) از اين فرمان دلتنگ شدم، تا اين كه جبرئيل نازل شد و از جانب خداوند چنين فرمان آورد كه اگر آن چه را مأمور به تبليغ آن شده اى انجام ندهى، مأموريّت و رسالتى را كه بدان برانگيخته شده اى انجام نداده اى.

بنا بر آن چه بيان شد، شواهد بالا به ويژه داستان خانۀ ابو طالب عليه السلام و نيز شواهد بسيار ديگرى كه در جاى خود آمده، بيان گر اين است كه ابلاغ امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و خلافت نخستين امام شيعيان، از مهم ترين امورى بود كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از آغاز دعوت تا واپسين لحظات زندگى خويش، از طرف

ص:18


1- معالم التنزيل: 378/4 و 279.

خداوند متعال به آن مأمور بوده است؛ چرا كه آيۀ تبليغ در سورۀ مائده است و اين سوره به اتفاق نظر همه مسلمانان آخرين سوره از قرآن است كه نازل شده است.

قُرْطُبى در تفسير خود، به صراحت ادّعاى اجماع مى كند كه سوره مائده، آخرين سوره اى است كه نازل شده و برخى از آيات آن نيز در حجّة الوداع نازل شده است.(1) همان طور كه در روايات شيعه نيز به اين مطلب تصريح شده است.

با وجود چنين اجماع و نصّى، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در تمام دوران رسالت مبارك و خجستۀ خود، در كنار فراخوانى مردم به ايمان به خداى تعالى و رسالت خويش، آنان را به خلافت بلا فصل اميرالمؤمنين عليه السلام پس از خودش دعوت فرموده و اين امر الهى را به آنان ابلاغ مى نمود.

حديث غدير، از جهات متعددى داراى عظمت و جلالت است كه به برخى از آن ها اشاره مى نماييم:

1. شرايط خاصّى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله خطبۀ غدير را در آن شرايط ايراد فرموده است.

ص:19


1- الجامع لاحكام القرآن: 30/6.

2. سخنانى كه در ضمن اين خطبه از زبان پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله جارى شده است، بدون هيچ گونه شكّ و شبهه اى از نظر فنون زبان عرب دلالت بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام مى نمايد.

3. آياتى از قرآن كريم كه درباره واقعۀ غدير نازل شده است.

گفتنى است كه عدّه بسيارى از انديشمندان در ماندگارى و نقل و نشر اين حديث شريف متحمّل زحمات طاقت فرسايى شده اند؛ همان گونه كه منكران آن نيز در ردّ، كتمان و بى اهميّت جلوه دادن اين حديث از هيچ كوششى فروگذار نكرده اند.

ما در اين پژوهش به طور گذرا حديث غدير را در سه بخش بررسى خواهيم كرد:

1. نگاهى به متن حديث غدير؛

2. كوشش هايى در اثبات حديث غدير؛

3. تلاش هايى ناكارآمد براى بى اعتبار كردن حديث غدير.

سيّد على حسينى ميلانى

ص:20

ص:21

ص:22

بخش يكم نگاهى به متن غدير

متن حديث غدير

اشاره

پيش از آن كه به بررسى سند «حديث غدير» بپردازيم و دلالت آن را بر خلافت و جانشينى بلافصل مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام توضيح دهيم، ناگزيريم به دو متن از حديث غدير كه در مصادر معتبر اهل تسنّن آمده است اشاره نماييم:

به روايت احمد بن حنبل

احمد بن حنبل در كتاب مسند خود، به سند صحيح از زيد بن ارقم چنين نقل مى كند:

همراه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در سرزمينى به نام «خمّ» فرود آمديم. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به نماز امر فرمود و در شدّت گرما نماز را به پا داشت و پس از آن براى ما خطبه اى ايراد فرمود. براى آن سرور - با پارچه اى كه بر درخت تنومندى انداخته بودند - سايبانى آماده شد.

آن بزرگوار در ضمن خطبه اش چنين فرمود:

ص:23

أ لستم تعلمون؟ أ لستم تشهدون أنّي أولى بكلّ مؤمن من نفسه؟؛

آيا نمى دانيد؟ آيا شهادت نمى دهيد كه من به هر مؤمنى از خودش (در تمام امور) سزاوارترم؟

همۀ مخاطبان در جواب گفتند: آرى.

حضرت فرمود:

فمن كنت مولاه فإنّ عليّاً مولاه. اللهمّ عاد من عاداه و وال من والاه؛(1)

هر كه من مولا و سرپرست او هستم، پس على مولا و سرپرست اوست. خدايا! دشمن بدار هر كه با على دشمنى ورزد؛ و دوست بدار آن كه با او از در دوستى درآيد.

به روايت نَسائى

اين روايت را نَسائى، نويسنده كتاب سنن، به سند صحيح از ابو الطّفيل، از زيد بن ارقم چنين نقل مى كند:

هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع مراجعت مى فرمود، در غدير خمّ فرود آمد. امر فرمود كه زير درختان آن جا را

ص:24


1- مسند احمد بن حنبل: 501/5، حديث 18838.

جاروب كردند، سپس فرمود:

كأنّي قد دعيت فأجبت و إنّي تارك فيكم الثقلين، أحدهما أكبر من الآخر: كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلّفوني فيهما، فإنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض؛

گويا به سوى حقّ تعالى فرا خوانده شده ام؛ از اين رو دعوت او را اجابت كردم. به راستى كه من در ميان شما دو گوهر گرانبها به جاى مى گذارم كه يكى از آن دو بزرگ تر از ديگرى است: قرآن كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من هستند. پس توجّه داشته باشيد كه پس از من با آن دو چگونه رفتار خواهيد كرد. همانا آن دو هرگز از يك ديگر جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

سپس فرمود:

إنّ اللّه مولاي و أنا وليّ كلّ مؤمن؛

به راستى كه خداوند مولا و سرپرست من است و من ولىّ و سرپرست هر مؤمنى هستم.

آنگاه دست على عليه السلام را گرفت و فرمود:

من كنت وليّه فهذا وليّه. اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؛

هر كس من سرپرستاو هستم، پس اين (على) سرپرست اوست.

ص:25

خدايا! دوست بدار كسى كه او را دوست دارد، و دشمن باش با كسى كه با او دشمنى ورزد.

ابو الطّفيل مى گويد: به زيد بن ارقم گفتم: آيا خودت اين كلام را از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدى؟

زيد گفت: به راستى كه(1) در آن سرزمين در زير آن درختان كسى نبود مگر اين كه با چشمانش آن حضرت را ديد و با گوش هايش اين كلام را از او شنيد.(2) آن چه بيان شد دو متن از حديث شريف غدير بود كه به سند معتبر از زيد بن ارقم نقل شد.

نكاتى ارزنده

اكنون توجّه به چند نكته ضرورى است كه به آن ها اشاره مى شود:

نكتۀ يكم. حديث غدير در صحيح مسلم، مسند احمد و در بسيارى از منابع حديثى اهل تسنّن چنين آمده است كه راوى گويد:

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله براى ما خطبه خواند.(3)

ص:26


1- در برخى از منابع آمده است: به خدا سوگند!
2- (2) فضائل الصحابة: 15، حديث شمارۀ 45، خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام: 96، حديث 79.
3- ر. ك: صحيح مسلم: 1873/4، حديث 36، مسند احمد بن حنبل: 498/5، حديث 18815.

در تعبير ديگر، راوى مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله برخاست و براى ما خطبه خواند؛ ولى در المستدرك آمده است: پس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله برخاست و خطبه خواند و در آن خطبه حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و مردم را به آن چه كه خدا مى خواست موعظه كرد.(1) حافظ ابو بكر هيثمى در مجمع الزّوائد مى نويسد: راويان گويند: به خدا سوگند! پيامبر تمام امورى را كه تا روز رستاخيز واقع مى گردد براى ما بازگو كرد.(2) اكنون حق ما نيست كه از راويان، محدّثان و كسانى كه خود را امين بر سنّت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله قلمداد مى كنند بپرسيم كه به راستى اين خطبه اى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در روز غدير ايراد فرموده و تمام امورى را كه تا روز رستاخيز رخ خواهد داد بيان نموده كجاست؟

چرا از نقل اين خطبه خوددارى كرده اند؟

آيا اين پرسش، پرسشى بى جا و بى مورد است؟

آيا تاريخ اين حقّ مسلّم را به نسل هاى آينده نمى دهد كه دربارۀ

ص:27


1- المستدرك: 110/3.
2- (2) مجمع الزّوائد: 105/9.

عدم نقل چنين ميراث گرانبهايى (كه بنا بر نقل مجمع الزّوائد هيثمى مشتمل بر جميع وقايع آينده و امور مهمّ مربوط به سرنوشت اين امّت بود) گذشتگان را مورد مؤاخذه قرار بدهند؟ چرا و به چه دليل از نقل اين اثر گران قيمت خوددارى ورزيدند؟

پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در آن خطبه حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و مردم را به آن چه كه خدا مى خواست موعظه كرد.

پس مواعظ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در روز غدير چه شد؟

تذكّرات آن سرور در آن روز چه شد؟

چرا خطبه را ترك كرده و نقل نكردند؟

مگر اينان حافظان سنّت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نبودند؟

مگر وظيفۀ مسلّم آنان نقل فرمايشات دُرَربار آن سرور عالميان براى امّت نبود؟

چه شد كه با خوددارى از نقل چنين ميراث پربهايى خسارتى جبران ناپذير بر پيكرۀ ذخاير علمى اين امّت وارد نمودند؟ آيا جوابى قانع كننده براى اين خطاى گذشت ناپذير مى توانند ارائه دهند؟

نكتۀ دوم. در علم حديث، قانونى وجود دارد كه مى گويند:

الحديثُ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً؛

برخى از حديث ها، برخى ديگر را تفسير و بيان مى نمايند.

ص:28

يعنى حديث به سان قرآن است، آن سان كه برخى از آيات قرآن مفسّر و مبيّن آيات ديگرى است و پردۀ اجمال و ابهام را از آيات ديگر برمى دارد؛ در روايات نيز همين گونه است.

با توجه به دو متن حديثى كه با سند صحيح ارائه شد؛ متن يكى، متن ديگرى را تفسير مى كند؛ به اين بيان كه در يك نقل آن مى فرمايد:

من كنت مولاه فإنّ عليّاً مولاه؛

و در نقل ديگرى مى فرمايد:

من كنت وليّه فهذا وليّه؛

به عبارت ديگر، در يك نقل واژه «مَوْلى» و در نقل ديگر واژۀ «ولىّ» به كار برده شده است. بنا بر اين اگر كسى در معناى واژۀ «مَوْلى» تشكيك نمايد و بگويد: مولى در اين حديث شريف به معناى «ولىّ» يا «اَوْلى» نيست، به طور مسلّم وجود «ولىّ» در نقل دوم، جايى براى اين تشكيك باقى نمى گذارد.

البتّه در جاى خود، شاهدهاى بسيارى در نقل هاى مختلف - كه از نظر سندى صحيح هستند - متن حديث غدير وجود دارد كه تمام آن ها مفسِّر و مبيّن كلمۀ «مَوْلى» هستند. همان گونه كه اشاره شد اين ها بر فرض آن است كه ما در فهم معناى كلمۀ «مَوْلى» در حديث غدير دچار ترديد و ابهام شده و محتاج به تفسير، بيان و اقامۀ شاهد باشيم كه در اين

ص:29

صورت از اين قرائن به اصطلاح «منفصله» استفاده خواهيم كرد و حال آن كه در خود نقلى كه كلمۀ «مَوْلى» موجود است، قرائن متّصلۀ بسيارى است كه جايى براى ابهام اين لفظ باقى نمى گذارد.

نكتۀ سوم. مسلم بن حَجّاج قُشَيرى نيشابورى نيز در صحيح خود به نقل حديث شريف غدير پرداخته بى آن كه آن را نقل نمايد؛ يعنى فقط به نقل ابتداى حديث كه همان مضمون حديث ثقلين است بسنده كرده، در صورتى كه بنا بر نقل نَسائى پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:

كأنّي قد دعيت فاجبت و إنّي تارك فيكم الثقلين، أحدهما أكبر من الآخر: كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلّفوني فيهما، فإنّهما لن يفترقا حتّى يردا علي الحوض؛

گويا به سوى حقّ تعالى فرا خوانده شده ام؛ از اين رو دعوت او را اجابت كردم. به راستى كه من در ميان شما دو گوهر گرانبها به جاى مى گذارم، يكى از آن دو بزرگ تر از ديگرى است: قرآن كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من هستند. پس توجّه داشته باشيد كه پس از من با آن دو چگونه رفتارى خواهيد كرد. همانا آن دو هرگز از يك ديگر جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

ص:30

آنگاه حضرتش فرمود:

إنّ اللّه مَوْلايَ و أنا وليُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ...؛(1)

به راستى كه خداوند مولا و سرپرست من است و من ولىّ و سرپرست هر مؤمنى هستم.

به ديگر سخن، مسلم نيشابورى، فقط بخشى از حديث غدير را كه همان مضمون حديث ثقلين است با اندك تغييرى در الفاظ نقل كرده است؛ ولى بخشى را كه با خطبۀ غدير و نصب اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت بلافصل ارتباط مستقيم دارد، نقل نكرده است. آن جا كه مى فرمايد:

من كنت مولاه فهذا علي مولاه؛

هر كه من مولا و سرپرست او هستم، پس على مولا و سرپرست اوست.

ولى با اين حال ما از مسلم بن حَجّاج سپاسگزاريم؛ چرا كه دست كم همين مقدار از حديث را به عنوان حديث غدير نقل كرده است تا معلوم باشد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خطبه اى به نام خطبۀ غدير ايراد فرموده است؛ زيرا بُخارى حتى كلمه اى از خطبۀ مفصل

ص:31


1- خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام: 93.

غدير را نقل نكرده است (!!) از اين رو جا دارد كه از مسلم بن حَجّاج براى همين اندازه از امانت دارى او تشكّر كرد!

شايد كسى از مسلم بن حجّاج در عدم نقل بخش پايانى حديث غدير دفاع كند و بگويد: اساتيد مسلم و راويان حديث، بيش از اين مقدار براى او نقل نكرده اند. يا بگويد: مسلم بر مبناى شروط و ضوابطى كه در كتاب صحيح دارد، سند ديگرى از اسانيد حديث غدير جز اين حديث ناقص داراى آن شرايط نيافته كه مشتمل بر همين مقدار از الفاظ است و او در نقل آن مقدار نيز كوتاهى نكرده است.

در پاسخ اين دفاع بايد گفت: اين مطالب، فرضيّه اى بيش نبوده و پذيرفتنى نيست؛ ولى با اين وجود ما از مسلم بن حَجّاج براى نقل همين مقدار از حديث به عنوان «حديث غدير» تشكّر مى نماييم.

كوتاه سخن اين كه بررسى «حديث غدير» به فرصت بيشترى نياز دارد كه در اين مختصر نمى گنجد؛ از اين رو ما به ذكر سرفصل ها و نكات مهمّ آن اكتفا مى كنيم.

ص:32

ص:33

ص:34

بخش دوم كوشش هاى در اثبات حديث غدير

اثبات حديث غدير

اشاره

در اين بخش نكاتى را پيرامون اثبات حديث غدير بيان مى نماييم:

1. غدير از ديدگاه قرآن

دربارۀ واقعۀ غدير و اهميّت اين روز، آياتى از قرآن نازل شده است. پيش از خطبه غدير اين آيه نازل شد:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛

اى پيامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، (به مردم) ابلاغ كن؛ و اگر چنين نكنى، رسالت خدا را انجام نداده اى.

ص:35

آنگاه كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله خطبه را به پايان رساند، اين آيه كريمه فرو فرستاده شد:

«اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»؛

امروز دين شما را به حدّ كمال رسانده و نعمت را بر شما تمام كردم و آيين اسلام را برايتان برگزيدم.

هنگامى كه خطبۀ غدير پايان يافت و مسأله بيعت با امير مؤمنان على عليه السلام به طور جدّى مطرح شد، عربى درخواست عذاب نمود و اين آيه دربارۀ او نازل شد:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»؛

درخواست كننده اى تقاضاى وقوع عذابى نمود.

خلاصۀ شأن نزول اين آيۀ مباركه چنين است:

پس از آن كه واقعۀ غدير پايان يافت، شخصى به نام «حارث بن نُعمان فهرى» نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و با حالى آشفته به حضرتش چنين خطاب كرد: ما را به نماز گزاردن امر نمودى امتثال كرديم. دستور به پرداخت زكات فرمودى اطاعت كرديم و... و اكنون

ص:36

بازوى پسر عمويت را گرفته و او را به عنوان ولىّ و سرپرست بر ما نصب نمودى! آيا اين دستور از پيش خود توست يا از خدا؟

پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در پاسخ فرمود:

و الّذي لا إله إلّا هو، هذا من اللّه؛

به خدايى كه جز او معبودى نيست سوگند! اين فرمانى از جانب خداوند است.

حارث پشت كرد و به طرف مركب خود حركت كرد و مى گفت:

خدايا! اگر آن چه محمّد مى گويد حق است، بارانى از سنگ هاى آسمانى بر ما ببار و يا عذاب دردناكى بر ما فرو فرست!

هنوز به مركبش نرسيده بود كه خداوند سنگى فرو فرستاد كه بر فرقش خورد و از دامنش بيرون گشت. در اين هنگام خداوند اين آيه را نازل فرمود:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ»؛

درخواست كننده اى تقاضاى وقوع عذابى كرد. اين عذاب براى كافران است و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند.(1) اين آيه و آياتى ديگر، دربارۀ واقعۀ غدير خمّ است و هر يك از

ص:37


1- (2) تفسير ثعلبى: 35/10، شواهد التنزيل: 381/2.

اين آيه ها بحث مستقلّ و جداگانه اى را مى طلبد كه به فرصتى بيش از اين نيازمند است؛ از اين رو پژوهندگان را به منابع مربوط به اين آيات ارجاع مى دهيم.

2. شمار راويان حديث غدير از صحابه

طبق تحقيقى كه انجام يافته است، بيش از يك صد و بيست مرد و زن صحابى به نقل حديث غدير پرداخته اند و محدثان اهل سنّت در كتاب هايشان با سلسله سندهاى خود حديث غدير را از اين ها نقل كرده اند كه اين روايت ها در كتاب هايى كه به طور مستقل در زمينه حديث غدير نوشته شده آمده اند.

در ميان مورّخان و سيره نويسان، نسبت به شمار حاضران در روز غدير و شنوندگان خطبۀ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله اختلاف نظر است كه بنا بر برخى از اقوال، شمار حاضران در آن اجتماع، يك صد و بيست هزار نفر بوده است و واضح است كه با توجّه به اين نقل، حديث غدير فقط از 11000 حاضران، به ما رسيده است.

3. راويان حديث غدير از تابعين

نكته ديگر اين كه تعداد راويان حديث غدير از تابعين، چند برابر صحابه است. البتّه اين امرى روشن است؛ زيرا افراد بسيارى از تابعين

ص:38

اين حديث شريف را از يك صحابى شنيده اند و اين حديث را براى تعداد زيادى از شاگردان خود نقل كرده اند. از اين رو شمار علماى اهل تسنّن در قرون متمادى كه در زمره راويان حديث غدير به شمار مى آيند به صدها نفر مى رسد.

4. اسناد حديث غدير

حديث غدير با سندهاى بسيارى نقل شده و فراتر از حدّ تواتر است. از اين رو سندهاى اين حديث قابل شمارش نيست. سه شاهد بر اين مطلب مى توان ارائه كرد:

نخست. كتاب هايى كه دربارۀ سندهاى حديث غدير تأليف شده به حدّى زياد است كه اگر بخواهيم به نام آن ها اشاره كرده و نگارندگان آن ها را - از علماى بزرگ گذشته - معرفى كنيم، سخن به درازا مى كشد و در اين نوشتار نمى گنجد.

دوم. عدّه اى از نگارندگان بزرگ اهل تسنّن، با جمع آورى احاديث متواتر، كتاب هايى در اين زمينه تأليف كرده اند كه «حديث غدير» نيز در بسيارى از آن تأليفات، به عنوان حديثى متواتر ذكر شده است. براى نمونه به ذكر چند مورد اكتفا مى شود:

1. جلال الدين عبد الرحمن سيوطى كه يكى از بزرگ ترين

ص:39

علماى اهل تسنن در قرن نهم و دهم و داراى تأليفات بسيارى است، چند كتاب جداگانه در احاديث متواتر تأليف نموده و «حديث غدير» را در آن ها آورده است.(1) 2. مرتضى زبيدى، نويسندۀ كتاب تاج العروس كه از معتبرترين كتاب هاى لغوى است، يكى از تأليفاتش را به احاديث متواتر اختصاص داده و «حديث غدير» را در آن ذكر كرده است.(2) 3. كتّانى نيز كتابى را در احاديث متواتره نگاشته و «حديث غدير» را در آن آورده است.(3) 4. شيخ على متقى هندى، نگارنده كتاب كنز العمّال، كتاب ويژه اى در احاديث متواتر نگاشته و «حديث غدير» را در آن آورده است.

5. ملّا على قارى هروى نيز كتابى در خصوص احاديث متواتر تأليف نموده است و «حديث غدير» را در آن ذكر كرده است.

بنا بر اين، «حديث غدير» در كتاب هايى كه به احاديث متواتر اختصاص دارد موجود است.

سوم. عدّۀ زيادى از محدّثان و حافظان بزرگ اهل تسنن به تواتر

ص:40


1- ر. ك: نظم المتناثر من الحديث المتواتر: 195، النصائح الكافيه: 92، نفحات الأزهار: 319/8.
2- (2) ر. ك: ملحقات احقاق الحق: 10/23.
3- (3) نظم المتناثر من الحديث المتواتر: 194 حديث 232.

حديث غدير تصريح نموده اند كه براى نمونه به ذكر نام سه نفر از آنان اكتفا مى شود:

1. شمس الدين ذهبى، با تعصّب شديدى كه به عقايد اهل تسنّن دارد مى گويد: حديث غدير متواتر است و من يقين دارم كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله اين سخن را فرموده است.(1) 2. ابن كثير دمشقى نيز در كتاب البداية و النّهايه به تواتر «حديث غدير» اعتراف مى كند.(2) 3. حافظ كبير شمس الدين جَزَرى نيز در كتاب اسنى المطالب فى مناقب علىّ بن ابى طالب عليهما السلام، به تواتر «حديث غدير» اعتراف مى نمايد.(3) البته ما در اين جا فقط به چهار نكتۀ اساسى اشاره كرديم كه هر كدام از آن ها به تأليف جداگانه اى نياز دارد و از حوصله اين نوشتار بيرون است.

ص:41


1- سير اعلام النبلاء: 335/8.
2- (2) البداية و النهاية: 213/5.
3- (3) أسنى المطالب فى مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام: 3 و 4.

نگاهى به راويان حديث غدير

همان طور كه بيان شد، حديث غدير در اصطلاح «دراية الحديث» فراتر از حدّ تواتر است و شكّى در صدور آن از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نيست، آن سان كه شمس الدّين ذهبى به اين مطلب تصريح كرده است؛ ولى اكنون اسامى مشهورترين راويان اين حديث را از پيشوايان و حافظان اهل سنّت در قرون مختلف ذكر مى نماييم:

1. محمّد بن اسحاق، نويسنده كتاب سيرۀ ابن اسحاق؛

2. مَعْمَر بن راشد؛

3. محمّد بن ادريس شافعى، پيشواى شافعى ها؛

4. عبد الرزّاق بن همّام صنعانى، استاد بُخارى و نگارنده كتاب المصنَّف؛

5. سعيد بن منصور، نويسنده كتاب المُسْنَد؛

6. احمد بن حنبل شيبانى، پيشواى حنبلى ها و نگارنده كتاب المسند؛

7. ابن ماجۀ قزوينى، نويسنده يكى از صحاح ششگانه؛

8. ابو عيسى تِرمذى، نويسنده يكى ديگر از صحاح ششگانه؛

9. ابو بكر بزّار، نگارندۀ المسند؛

10. ابو عبد الرحمن نَسائى، نويسنده كتاب سنن، يكى از صحاح ششگانه؛

ص:42

11. ابو يَعْلى موصلى، نگارنده كتاب المسند؛

12. ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى، مؤلف دو كتاب مشهور و معروف تفسير و تاريخ؛

13. ابو حاتِم ابن حِبّان، نويسنده كتاب الصّحيح؛

14. ابو القاسم طبرانى، نويسنده كتاب هاى معجم صغير، اوسط و كبير؛

15. حافظ ابو الحسن دارقُطْنى.

وى در زمان خود پيشواى بغداد بوده است و در ميان مشايخ حديث عامّه، به «اميرالمؤمنين در حديث» لقب يافته است؛

16. حاكم نيشابورى، نگارنده كتاب المستدرك على الصّحيحين؛

17. ابن عبد البَرّ، مؤلّف كتاب الإستيعاب؛

18. خطيب بغدادى، نويسنده كتاب تاريخ بغداد؛

19. ابو نعيم اصفهانى، نگارنده كتاب هاى حلية الاولياء، دلائل النّبوّة و كتاب هاى ديگر؛

20. ابو بكر بيهقى، نويسنده كتاب السّنن الكبرى؛

21. بَغَوى، نگارنده كتاب مصابيح السنّة؛

22. جار اللّه زمخشرى، مؤلّف كتاب الكشّاف؛

23. ابن عساكر دمشقى، نويسنده كتاب تاريخ مدينة دمشق؛

ص:43

24. فخر رازى، نويسنده كتاب مفاتيح الغيب، معروف به تفسير كبير؛

25. ضياء مَقْدِسى، نويسنده كتاب المختاره؛

26. ابن اثير جَزَرى، نويسنده كتاب أُسْد الغابه؛

27. حافظ كبير ابو بكر هيثمى، نويسنده كتاب مجمع الزوائد؛

28. حافظ مِزّى از حافظان بزرگ اهل تسنّن، نويسنده كتاب تهذيب الكمال؛

29. حافظ ذهبى، نويسنده كتاب تلخيص المستدرك و كتاب هاى ديگر؛

30. حافظ خطيب تبريزى، نويسنده كتاب مشكاة المصابيح؛

31. نظام الدين نيشابورى، نويسنده كتاب غرائب القرآن در تفسير؛

32. ابن كثير دمشقى، نگارنده كتاب تفسير القرآن العظيم معروف به تفسير ابن كثير و كتاب البداية و النّهاية در تاريخ؛

33. حافظ ابن حجر عسقلانى.

اهل تسنّن او را به «شيخ الاسلام» ملقّب ساخته و يكى از علماى بزرگ آن ها به شمار مى آيد كه در نقل روايات و استدلال هايش مورد اعتماد است. او كتاب هاى زيادى نوشته كه مهم ترين آن ها فتح البارى فى شرح صحيح البُخارى است.

34. عينى حنفى، نويسنده كتاب عمدة القارى فى شرح صحيح البُخارى؛

ص:44

35. حافظ جلال الدين سيوطى، نويسنده كتاب هاى بسيار و معروف؛

36. ابن حجر مكّى، نويسنده كتاب الصّواعق المحرقه؛

37. شيخ على متّقى هندى، نويسنده كتاب كنز العمّال؛

38. شيخ نور الدّين حلبى، نويسنده كتاب السيرة الحلبيّه؛

39. شاه ولىّ اللّه دهلوى.

وى نويسنده كتاب هاى بسيارى است. اهل سنّت او را «علّامۀ هند» ناميده، بر كتاب هايش اعتماد كرده و از آن ها نقل مى نمايند؛

40 . شهاب الدين خفاجى.

وى شخصيّتى محقق اديب و محدّث است. او كتاب نسيم الرّياض را در شرح شفاء قاضى عياض نوشته و تعليقۀ مفصّلى بر تفسير بيضاوى نگاشته است كه هر دو از كتاب هاى معتبر در نزد اهل سنّت هستند.

41. مرتضى زبيدى، نويسنده كتاب تاج العروس فى شرح القاموس؛

42. احمد زينى دحلان، نويسنده كتاب السّيرة الدحلانيه؛

43. شيخ محمّد عبده مصرى، نويسنده كتاب هاى تفسير و شرح نهج البلاغه و آثار ديگر.

آرى، اينان از مشهورترين و معروف ترين راويان «حديث غدير» در قرن هاى مختلف هستند.

ص:45

چرا اهل سنّت حديث غدير را نقل نكرده اند؟

در پاسخ اين پرسش ناگزيريم اشاره اى گذرا به اين مطلب بنماييم كه اگر پژوهش گر با انصاف و آزادانديش به سندها و متن هاى «حديث غدير» توجّه نمايد، به قراين بسيارى دست مى يابد كه انگيزه هاى عدم نقل و يا موانع نقل «حديث غدير» را به وضوح روشن مى سازد. ما براى نمونه با ارائۀ چند متن و با نقل هاى مختلف، به يكى از آن موانع اشاره مى كنيم.

يكى از راويان چنين مى گويد: ابن ابى اوفى بينايى خود را از دست داده بود. او را در راهرو خانه اش ديدم و دربارۀ حديثى از او پرسيدم.

گفت: به راستى كه شما مردم كوفه حالاتى داريد كه نمى توانيم برايتان احاديث را نقل نماييم.

گفتم: خداوند كارهايت را به سامان برساند! واقعيت آن است كه من از آن گروه نيستم و از طرف من مشكلى براى تو ايجاد نخواهد شد.

وقتى خاطرش از جانب من آسوده شد، گفت: كدام حديث را مى خواهى براى تو نقل كنم؟

راوى گويد: گفتم: حديث على عليه السلام در غدير خم را....(1)

ص:46


1- مناقب علىّ بن ابى طالب عليه السلام، ابن مغازلى: 16.

راوى ديگرى مى گويد: نزد زيد بن ارقم رفتم و به او گفتم: دامادم از تو حديثى در شأن على عليه السلام در روز غدير خم براى من نقل كرده است. من دوست دارم آن حديث را از خودت بشنوم.

زيد بن ارقم در پاسخ گفت: شما مردم عراق حالاتى داريد كه مانع از نقل حديث براى شما مى شود.

به او گفتم: از طرفِ من مشكلى براى تو ايجاد نخواهد شد.

وقتى از جانب من مطمئن شد، درخواست مرا پذيرفت و گفت:

آرى، ما در جُحْفه بوديم... سپس واقعه را تا آخر نقل نمود.

به او گفتم: آيا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:

اللهمّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَن عاداهُ؟؛

خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن باش با كسى كه با او دشمنى ورزد.

زيد بن ارقم گفت: من آن چه را كه شنيدم به تو بازگو كردم.(1) اكنون اگر اين حديث را كه در مسند احمد از زيد بن ارقم نقل شده است، با حديثى كه در بخش پيشين از زيد بن ارقم آورديم - كه آن نيز در مسند احمد آمده بود - بسنجيد، به خوبى درمى يابيد كه در اين نقل، از بيان ذيل حديث كه همان جملۀ دعاى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله

ص:47


1- مسند احمد: 368/4.

در حقّ دوستان و نفرين آن بزرگوار بر دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام است خوددارى شده است، آن جا كه فرمود:

فمن كنت مولاه، فإنَّ عليّاً مولاه، اللهمّ عاد من عاداه و وال من والاه؛

هر كه من مولا و سرپرست او هستم، پس على مولا و سرپرست اوست. خدايا! دشمن بدار هر كه با على دشمنى ورزد؛ و دوست بدار آن كه با او از در دوستى درآيد.

در حالى كه همين جمله توسّط خود زيد بن ارقم در كتاب مسند احمد - آن سان كه گذشت - موجود است.

جالب توجّه اين كه احمد بن حنبل اين دو حديث را با فاصلۀ چند صفحه آورده است؛ ولى زيد بن ارقم در يك حديث كلام رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را به طور كامل بيان نمى كند و از نقل دعاى پايانى حديث خوددارى مى نمايد و در حديث ديگر، كه براى شخص ديگرى بوده، حديث را با دعاى پايانى آن نقل مى نمايد.

البتّه ما به زودى متن ديگرى را از معجم كبير طبرانى، خواهيم آورد كه زيد بن ارقم اين حديث را به طور كامل و با دعاى پايانى آن براى شخص سومى بيان مى كند.

پيش از نقل روايت زيد بن ارقم از معجم كبير طبرانى، به كيفيّت نقل

ص:48

زير نيز توجّه نماييد!

راوى مى گويد: به سعد بن ابى وَقّاص - كه يكى از راويان حديث غدير و از بزرگان صحابه به شمار مى رود، و به پندار اهل تسنّن يكى از ده نفرى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مژده بهشت به آنان داده است! - گفتم: مى خواهم دربارۀ مطلبى از تو سؤال نمايم؛ ولى از تو تقيّه مى كنم!(1) سعد گفت: هرچه مى خواهى بپرس؛ زيرا من عموى تو هستم.

راوى گويد: گفتم: جايگاه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در ميان شما در روز غدير چگونه بود؟....

سعد بن ابى وَقّاص شروع به نقل حديث نمود.(2) به شرايط حاكم بر مردم آن زمان درباره حديث غدير توجّه كنيد! به راستى با چه مشكلات و سختى هايى اين حديث را از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه در آن واقعه حضور داشتند اخذ مى كردند.

تا آن جا كه راوى مى گويد: مى خواهم مطلبى از تو بپرسم؛ ولى از تو تقيّه مى كنم!

در نقل ديگرى كه طبرانى در معجم كبير نقل كرده است اين گونه

ص:49


1- توجّه داريد كه چگونه حتّى خودشان از يك ديگر تقيّه مى كردند.
2- (2) كفاية الطّالب فى مناقب على بن ابى طالب عليه السلام: 62.

مى خوانيم. راوى مى گويد: عدّه اى در اطراف زيد بن ارقم حلقه زده بودند. شخصى در بين آنان ايستاد و گفت: آيا زيد در ميان شماست؟

گفتند: آرى، اين شخص زيد بن ارقم است.

آن شخص گفت: اى زيد! تو را به خدايى كه معبودى جز او نيست سوگند مى دهم! آيا از رسول خدا شنيدى كه دربارۀ على فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مولاهُ، اللهمّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عادَاهُ؟

زيد گفت: آرى.

او پس از دريافت اين پاسخ از جماعت دور شد.

گويا موقعيّت اين گونه بوده است كه وقتى شخصى مى خواهد حقيقت قضيّه را دريابد، چاره اى ندارد جز اين كه پرسش خود را با سوگند همراه نمايد تا اين كه زيد بن ارقم به احترام سوگندى كه او را داده است! واقعه را همان گونه كه از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شنيده است بيان كند.

تواتر لفظى حديث غدير

با توجه به آن چه بيان شد، سند و متن «حديث غدير» بررسى شد و دانستيم كه اين حديث از احاديث متواتر است؛ بلكه به مراتب فراتر از حدّ تواتر است. اكنون مى خواهيم اين تواتر را اثبات كنيم. تواتر -

ص:50

آن سان كه در مباحث مربوط به آن آمده است - بر سه قسم است:

1. تواتر لفظى؛

2. تواتر اجمالى؛

3. تواتر معنوى.

با توجّه به اين كه گروهى از دانشمندان اهل سنّت حديث غدير را در كتاب هايى كه به احاديث متواتر تعلق دارد، نقل كرده اند، روشن مى شود كه اين حديث - با همان متنى كه گذشت - داراى تواتر لفظى است كه خود نكته مهمّى است؛ زيرا دانشمندان علم حديث و درايه اهل سنّت مى گويند كه تواترِ لفظى در احاديث نبوى جدّاً اندك است، به گونه اى كه گفته اند: فقط يك حديث متواتر لفظى داريم و آن گفتار پيامبر صلى اللّه عليه و آله است كه مى فرمايد:

إنَّما الأعمالُ بالنيّات؛

كردارها فقط در گرو نيت هاست.

گاهى به اين حديث، حديث ديگرى نيز مى افزايند.

آنان مى گويند: احاديثى كه از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رسيده گرچه متواترند؛ ولى تواتر معنوى يا اجمالى دارند. البته اين سخن در بيشتر احاديثى كه بتوانيم به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به طور قطع و يقين نسبت دهيم جارى است؛ ولى - هم چنان كه مشاهده مى شود و با

ص:51

قراينى كه ذكر شد - «حديث غدير» از احاديث متواتر لفظى است و اين مطلب به خاطر اهميتش قابل دقّت است.

شيخ عبد العزيز دهلوى در كتاب تحفۀ اثنا عشريّه،(1) مى گويد:

اگر حديثى به حدّ تواتر رسيد و صدورش از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله قطعى شد، در حكم آيۀ قرآن خواهد بود؛ پس همان گونه كه قرآن كريم قطعىّ الصدور و از جانب خداوند متعال است و جايز نيست واژه اى از آن رد و يا باطل شود و هر كه چنين كند كافر خواهد بود و ترديدى در اين مطلب نيست؛ چرا كه با تواتر قطعى به دست ما رسيده است؛ همان طور هر حديثى كه با سندهاى قطعى و يقينى و در حدّ تواتر از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به ما برسد، به منزلۀ آيه اى از آيات قرآن خواهد بود.

نتيجۀ كلام دهلوى پيرامون حديث غدير اين مى شود كه فرمايش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه فرمود: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ؛ از اين جهت كه به صدور آن از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله قطع و يقين داريم؛ همانند آيه اى از آيات قرآن بوده و تكذيب و رد آن حرام است.

ص:52


1- اين كتاب به صورت اختصار، به زبان عربى و به قلم آلوسى بغدادى و با پاورقى هاى يكى از دشمنان دين چاپ و منتشر شده است. وى در اين پاورقى ها با دشنام و كلمات نامربوط، بغض و كينۀ خود را به اهل بيت عليهم السلام و شيعيان آن بزرگواران ابراز داشته است.

حديث غدير بيان گر امامت اميرالمؤمنين

عليه السلام

اكنون پس از اثبات تواتر «حديث غدير»، مى خواهيم چگونگى دلالت اين حديث شريف را بر باور شيعه كه امامت اميرالمؤمنين عليه السلام است بررسى كنيم.

خلاصۀ استدلال بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه است:

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در واقعه غدير ابتدا با اشاره به آيه كريمه: «اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ «پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوارتر است» از حاضران اقرار گرفت كه آن بزرگوار نسبت به مؤمنان از خودشان اوْلى و سزاوارتر است.

آن چه از اين آيۀ كريمه استفاده مى شود اين است كه در تمام امورى كه مردم از طرف شارع نسبت به آن امور ولايت و حقّ تصرف دارند، پيامبر نسبت به مردم در آن امور، اولى و سزاوارتر است؛ از اين رو آن حضرت نيز از مردم بر همين معنا اقرار گرفت، آنگاه از اين اقرار نتيجه گرفت و فرمود:

فمن كنت مولاه فعلي مولاه؛

پس هر كه من مولا و سرپرست او هستم، على مولا و سرپرست اوست.

ص:53

در متن ديگرى آمده است كه فرمود:

فمن كنت وليّه فعليّ وليّه؛

پس هر كه من ولى و سرپرست او هستم، على ولى و سرپرست اوست.

در متنى ديگر نيز آمده است كه فرمود:

فمن كنت أميره فعليّ أميره؛

پس هر كه من امير او هستم، على امير اوست.

بنا بر اين رسول خدا صلى اللّه عليه و آله اولويّتى را كه بر مردم به حكم قرآن داشت، همان اولويت را براى اميرالمؤمنين عليه السلام نيز ثابت فرمود.

آنگاه همه مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام به فرمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر همين امر بيعت كردند و بر آن حضرت با لقب «اميرالمؤمنين» سلام دادند و به او تهنيت گفتند و اشعارى نيز در اين زمينه از شاعران مشهور آن زمان در همان مجمع سروده شد.

بايد دانست كه محور استدلال به «حديث غدير» واژۀ «مَوْلى» است و اين واژه در زبان عرب به معناى «اَوْلى» استعمال شده است كه هم در قرآن كريم به كار رفته است، آن جا كه مى فرمايد:

«فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النّارُ هِيَ

ص:54

مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»؛

پس امروز نه از شما فديه اى پذيرفته مى شود و نه از كفرورزان؛ جايگاهتان آتش است و همان شايسته شماست و چه بد سرانجامى است.

و هم در احاديث معتبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله، به خصوص در صحيح بُخارى و صحيح مسلم و در اشعار و كاربردهاى ادبى زبان عربى فصيح آمده است.

اكنون با در نظر گرفتن اين شواهد، استدلال به «حديث غدير» بر اساس قرآن كريم، احاديث رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و كاربردهاى ادبى زبان عربى فصيح تمام خواهد بود.

بنا بر مقتضاى «حديث غدير»، امير مؤمنان على عليه السلام نسبت به هر مؤمنى - جز رسول خدا صلى اللّه عليه و آله - از خود مؤمن اولى و شايسته تر است؛ چه ايمان آن مؤمن واقعى باشد يا ادّعايى و چه او از بزرگان صحابه و رؤساى قبايل عرب باشد و يا از ديگر مردم.

ناگفته نماند كه در مقابل اين استدلال، ديدگاه علمى مخالفان را نيز بايد در نظر گرفت كه ما اين مطلب را در بخش سوم بررسى خواهيم كرد.

ص:55

چكيده

تاكنون بيان شد كه براى «حديث غدير» ريشه هايى اساسى در قرآن كريم، روايات قطعىّ الصدور از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله - كه مورد اعتراف فريقين است - و اخبار و آثار وجود دارد.

مناظرات و احتجاجات بسيارى به «حديث غدير» از جانب امير مؤمنان على عليه السلام، پارۀ تن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فاطمۀ زهراء، ائمّۀ اطهار عليهم السلام، بزرگان صحابه و دانشمندان صورت گرفته است.

هم چنين «حديث غدير» را شعراى بزرگ صحابه و حتى شعراى قرون مختلف سروده و در اشعارشان آورده اند.

آرى، حديث غدير داراى جايگاه قابل توجّهى است و از چنين اصول و ريشه هايى مستحكم و غير قابل ترديد برخوردار است. ما اگر بخواهيم عنان قلم را در اين نوشتار رها سازيم، نيازمند مجالى بسيار وسيع تر از اين نوشتار است؛ چرا كه مناظره هايى كه درباره «حديث غدير» صورت گرفته، خود به تنهايى نيازمند نوشتارى جداگانه است.

به گونه اى كه مطالب گفتنى و شنيدنى پيرامون احتجاج حضرت صدّيقۀ طاهره، فاطمۀ زهرا عليها السلام به «حديث غدير»، بيش از محتواى اين

ص:56

نوشتار است. فاطمۀ زهرايى كه پارۀ تن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است، و اين خصوصيّت موضوعى نيست كه به سادگى بتوان از آن چشم پوشيد و اهميّتش را ناديده گرفت.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در ضمن حديثى فرمود:

فاطمة بضعة منّي؛

فاطمه پارۀ تن من است.

اين حديث در كتاب هاى صحيح شش گانه و منابع معتبر ديگر اهل سنّت آمده است؛ حديثى كه در نزد آنان ثابت شده و معتبر است.

به خاطر همين سخن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله، عدّۀ بسيارى از بزرگان اهل تسنّن تصريح كرده اند كه حضرت فاطمۀ زهراء عليها السلام از همۀ افراد امّت حتّى ابو بكر و عمر برتر است؛ در حالى كه آنان مقام اميرالمؤمنين عليه السلام را بعد از عثمان بن عفّان، و عثمان را پس از شيخين مى دانند و افضليّت و برترى را بدان گونه كه خلافت صورت گرفته است مى پندارند.

البتّه اين مطلب ميان اهل تسنّن مشهور است؛ ولى عدّه اى از آنان به خاطر سخنى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در فضيلت و برترى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بيان فرموده، آن انسيّۀ حوراء را بر

ص:57

شيخين نيز برترى داده اند.(1) مطالبى كه دربارۀ اثبات سند، متن و دلالت «حديث غدير» مطرح شد، با چشم پوشى از شواهد بسيارى است كه در متن حديث غدير وجود دارد؛ شواهد بسيارى كه در روايات قطعى الصدور از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آمده است كه از آن جمله مى توان به «حديث ولايت» اشاره كرد كه خود بحث مفصّل و مستقلى مى طلبد.(2)

ص:58


1- ما در اين مورد و به لحاظ اهميّت خاصى كه دارد، كتاب جداگانه اى تحت عنوان مظلوميت برترين بانو نگاشته ايم و اين كتاب چندين بار تجديد چاپ شده است.
2- (2) در اين مورد نيز كتابى تحت عنوان نگاهى به حديث ولايت از سلسله پژوهش هاى اعتقادى چاپ شده است.

ص:59

ص:60

بخش سوم تلاش هاى ناكارآمد براى بى اعتبار كردن حديث غدير

تلاش هاى ناكارآمد

اشاره

در اين بخش، به گوشه اى از تلاش هاى عالمان اهل تسنّن در توجيه واقعۀ تاريخى غدير مى پردازيم.

بزرگان اهل سنّت راه هايى را براى توجيه اين واقعه به كار برده اند تا مفاد اين حديث شريف با اتفاقات پس از رحلت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله منافات نداشته باشد؛ ولى آن ها با انكار يكى از قطعى ترين سنّت هاى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خود را از مصاديق اين آيه شريفه قرار داده اند و به دوران جاهلى باز گشته اند. آن سان كه خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً»؛

ص:61

محمّد صلى اللّه عليه و آله فقط فرستاده خداست و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب باز مى گرديد (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت برمى گرديد)؟ و هر كس به جاهليت باز گردد هرگز به خدا ضرر نمى زند.

اينك به بخشى از تلاش هاى ناكارآمد آنان در برابر حديث غدير اشاره مى نماييم.

1. على عليه السلام در حجّة الوداع نبوده است!

پيش از طرح اين مسأله، جاى شگفتى و خنده است كه اهل سنّت به چنين مسأله اى پرداخته اند. آنان ادّعا مى كنند كه على بن ابى طالب هنگام حجّة الوداع در يمن بوده و به هنگام حضور رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در مناسك حجّ و مراجعت از مكّه، در كنار آن حضرت نبوده است. بنا بر اين تمام احاديثى كه دربارۀ واقعۀ غدير خمّ (اين كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و او را به عنوان خليفه و جانشين خود به مردم معرفى كرد و فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه») دروغ محض است!؛ چرا كه على در يمن بود.

تعجّب نكنيد اگر بگوييم كه گوينده اين سخن سخيف و بى اساس فخر رازى است؛ ولى جاى بسى خوش بختى است كه

ص:62

ابن حجر مكّى نويسنده كتاب الصواعق المحرقه، اين ادّعا را مردود دانسته است.(1) هم چنين شرح كنندگان احاديث نبوى صلى اللّه عليه و آله كه اهل سنّت در فهم احاديث به آن ها مراجعه مى كنند اين سخن را ردّ كرده اند.

روش ما در پژوهش هاى علمى، اين است كه به كتاب هاى عالمانى هم چون: مَناوى (نگارنده فيض القدير)، شيخ على قارى (شارح شفاء قاضى عياض و نگارنده مرقاة در شرح مشكات) و از شرح هايى كه نوشته شده است نيز به شرح مواهب لدّنيّه (نگارش زرقانى مالكى) مراجعه كنيم؛ چرا كه اينان شارحان و عالمان بزرگ در علم حديث هستند و سخنان و نظريه هاى آنان در شرح و بيان معانى احاديث در نزد اهل سنّت حجّت است. ما با مراجعه به اينان به سخنانشان احتجاج مى كنيم و اهل تسنّن را به وسيله سخنان علماى خودشان ملزم مى نماييم.

به عنوان نمونه ملّا على قارى در كتاب المرقاة مى نويسد:

نبود على عليه السلام در مكه كلامى باطل است؛ زيرا در تاريخ ثابت شده است كه على عليه السلام از يمن برگشته بود و در حجّة الوداع همراه

ص:63


1- الصواعق المحرقه: 25.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله حضور داشت.(1) از طرفى در كتاب هاى صحيح ششگانه، مسندهاى اهل سنّت و منابع ديگر - آن جا كه واقعۀ خروج از احرام در حجّ را ذكر كرده اند - به اين مطلب تصريح كرده اند كه على عليه السلام در حجّة الوداع همراه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوده است.

از اين رو سخن فخر رازى كه على عليه السلام در آن زمان در يمن بوده است، از جهت ديگرى نشان گر صحّت حديث غدير بوده و بر امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام دلالت كامل دارد.

2. مناقشه در صحّت حديث غدير

راه ديگرى كه اهل سنّت براى بى اعتبار كردن «حديث غدير» پيموده اند، اشكال كردن در صحّت حديث غدير است. برخى از آنان از جمله فخر رازى گفته اند: ما صحّت حديث غدير را نمى پذيريم.

در پاسخ به اين مناقشه، در گذشته يادآور شديم كه عدّۀ بسيارى از بزرگان اهل تسنّن به تواتر «حديث غدير» تصريح نموده و اين حديث شريف را در كتاب هايى كه فقط به نقل احاديث متواتر پرداخته و به همين علّت تأليف شده است، ذكر كرده اند.

ص:64


1- مرقاة المفاتيح في شرح مشكاة المصابيح: 574/5.

3. ادّعاى عدم تواتر «حديث غدير»

از راه كارهاى ناكارآمد ديگرى كه براى بى اعتبار كردن حديث غدير صورت گرفته، ادّعا شده است كه حديث غدير متواتر نيست.

ابن حزم اندلسى و بعضى از پيروانش قائل به عدم تواتر «حديث غدير» هستند و از معاصران نيز شيخ سليم بشرى مالكى مصرى، در نامه اى كه به سيّد شرف الدّين رحمه اللّه مى نويسد، چنين مى نگارد:

شما شيعيان قائليد كه امامت، اصلى از اصول دين است و شكّى نيست كه اصول دين جز با خبرهاى متواتر و يا دليل هاى قطعى ثابت نمى شود و ما در تواتر «حديث غدير» با شما موافق نيستيم. در نتيجه امامت على با حديث غدير ثابت نمى شود.

به عبارت ديگر، اينان صحّت حديث غدير را پذيرفته اند؛ ولى در تواتر آن اشكال كرده اند. پس اگر تواتر حديث غدير تمام نشود، استدلال به امامت على عليه السلام نيز تمام نخواهد شد؛ زيرا حديثِ ظنى، گرچه صحيح و معتبر باشد؛ ولى نمى تواند اصلى از اصول دين را ثابت كند؛ زيرا اصول دين ناگزير بايد با قطع و يقين ثابت شود و حديث ظنّى، مفيد قطع نبوده و نخواهد توانست امر قطعى را ثابت كند.

در پاسخ اين اشكال مى گوييم: در صورتى اين ايراد وارد است كه تواتر «حديث غدير» ثابت نشود؛ ولى ما اهل سنّت را ملزم مى كنيم كه

ص:65

پيشوايان بزرگ آن ها افرادى چون: ذهبى، ابن كثير، ابن جَزَرى، سيوطى، كتّانى، زبيدى، متّقى هندى و شيخ على قارى بر تواتر «حديث غدير» تصريح كرده اند.

از طرفى در شرح حال ابن حزم اندلسى نوشته اند كه وى از نواصب بوده و با اهل بيت عليهم السلام دشمنى داشته است. در احوالات او مى نويسند: شمشير حَجّاج بن يوسف ثقفى (در دشمنى با على عليه السلام) با زبان ابن حزم دو برادرند كه از يك مادر زاده شده اند. شقى تر از ابن حزم كسانى هستند كه از او پيروى كرده و سخنان باطل اين شخص ناصبى را مستند آراى خود قرار داده اند.

البتّه كمبود فرصت از قلم فرسايى بيشتر در اين باره جلوگيرى مى كند؛ وگرنه به برخى از سخنان باطل اين مرد اشاره مى كرديم كه بنا بر اين گفته هايش مى توان به كفر او حكم كرد.

بنا بر اين با اعتراف بزرگان و پيشوايان اهل تسنّن به تواتر «حديث غدير»، اين اشكال نيز از كار افتاد.

4. آيا كلمۀ «مَوْلى» در كلام عرب به معناى «اَوْلى» آمده است؟

اساسى ترين اشكال اهل سنّت بر دلالت «حديث غدير» اين است كه دلالت اين حديث بر مدّعاى شيعه وقتى تمام است كه كلمۀ «مَوْلى»

ص:66

- كه در حديث شريف آمده است - در استعمالات فصيح عرب به معناى «اَوْلى» آمده باشد.

پيرامون اين اشكال شيخ عبد العزيز دهلوى، صاحب كتاب تحفۀ اثنا عشريّه مى نويسد: به اتّفاق اهل لغت، واژه «مَوْلى» به معناى «اَوْلى» استعمال نشده است. وى با اين ادّعا، «حديث غدير» را از دلالتش بر مدّعاى شيعه ساقط كرده و ادّعا مى كند كه هيچ يك از اهل لغت واژه «مولى» را به معناى «اولى» به كار نبرده اند.

ما با سه روش به عبد العزيز دهلوى و همفكرانش پاسخ مى دهيم:

1. حديث شريف غدير تنها با واژه «مَوْلى» نقل نشده است؛ بلكه با واژگانى هم چون: «ولىّ»، «امير» و مانند اين دو نيز آمده است كه پيش تر به آن ها اشاره شد.

2. پيش تر تذكّر داديم كه

الحديثُ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً؛

برخى از حديث ها، برخى ديگر را تفسير و بيان مى نمايند.

بنا بر اين بر فرض اين كه واژۀ «مَوْلى» در «حديث غدير» مبهم باشد، با استفاده از نقل هاى ديگر ابهامى كه آنان مدّعى هستند برطرف شده و در نتيجه، اشكال وارد بر حديث شريف منتفى خواهد شد.

3. آن چه كه اساس و بنيان اشكال اهل سنّت را فرو مى ريزد اين

ص:67

است كه در قرآن كريم(1) و احاديث صحيحى كه در كتاب هاى اهل تسنّن؛ از جمله صحيح بُخارى و صحيح مسلم موجود است واژه «مَوْلى»، به معناى «اَوْلى» به كار رفته است.

گفتنى است كه ورود در اين بحث به طور تفصيلى و در پرتو استدلال به قرآن، روايات، اشعار فصيح عرب و كاربردهاى ادبى زبان عرب به مجال وسيع ترى نياز دارد كه ما در اين مجال فقط به ذكر اسامى عدّه اى از بزرگان تفسير، لغت و ادب اهل تسنّن بسنده مى كنيم كه اينان تصريح كرده اند كه واژۀ «مَوْلى»، در لغت عرب، به معناى «اَوْلى» آمده است:

1. ابو زيد انصارى، لغوى معروف؛

2. ابو عبيده بصرى (معمّر بن مثنّى)؛

3. ابو الحسن اخفش؛

4. ابو العبّاس ثعلب؛

5. ابو العبّاس مُبرِّد؛

6. ابو اسحاق زجّاج؛

7. ابو بكر بن انبارى؛

8. ابو نصر جوهرى، نويسنده كتاب معروف صِحاح اللّغة؛

ص:68


1- . ر. ك صفحه 56 همين كتاب.

9. جار اللّه زمخشرى، نويسنده تفسير معروف كشّاف؛

10. حسين بَغَوى، نويسنده كتاب تفسير مصابيح السنّة؛

11. ابو الفرج ابن جوزى حنبلى؛

12. ناصر الدّين بيضاوى، نگارنده كتاب معروف تفسير بيضاوى؛

13. نَسَفى، نويسنده كتاب معروف تفسير نَسَفى؛

14. ابو السّعود عمادى، نويسنده تفسير معروف ابو السُّعود؛

15. شهاب الدّين خفاجى، صاحب حاشيۀ مفصّل بر تفسير بيضاوى؛

هم چنين برخى از بزرگان لغت و ادب در توضيحاتى كه بر تفسير بيضاوى نوشته اند بر اين مطلب تصريح نموده اند. به نظر مى رسد كه تصريح همين مقدار از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن در پاسخ به اين اشكال كافى است.

كوتاه سخن اين كه: واژۀ «مولى» در قرآن كريم به كار رفته و به «أولى» تفسير شده است، آن جا كه خداوند متعال مى فرمايد:

«هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»؛

جايگاه شما آتش است و همان شايستۀ شماست و چه بد جايگاهى است.

مفسّران در تفسير اين آيه گفته اند:

ص:69

هى أولى بكم و بئس المصير؛

آتش شايسته شماست و چه بد جايگاهى است.

البته در اين زمينه احاديث بسيارى رسيده است و اين مطلب در اشعار عربى فصيح نيز آمده و در واژگان لغويان نيز بيان شده است.(1)

5. «حديث غدير» بر امامت بلافصل، دلالت نمى كند!

اشاره

آنگاه كه اهل سنّت نتوانستند با روش هاى علمى «حديث غدير» را بى اعتبار سازند، دلالت آن را زير سؤال بردند و گفتند: ما دلالت «حديث غدير» را بر امامت على عليه السلام و اين كه او به سان پيامبر صلى اللّه عليه و آله به مؤمنان از خودشان شايسته تر است، مى پذيريم؛ ولى اين حديث به خلافت بلافصل او دلالت ندارد؛ بلكه بر خلافت آن حضرت پس از عثمان بن عفّان - همان طورى كه در خارج واقع گرديده است - دلالت مى كند و منظور پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله از اين حديث، خلافت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از عثمان و در مرتبه چهارم است!

بايد دانست كه اهل سنّت ابو بكر و عمر را بر عثمان، برترى و تفضيل مى دهند؛ ولى در اين كه آيا على عليه السلام افضل است يا

ص:70


1- براى آگاهى بيشتر از موارد استعمال واژۀ «مَوْلى» به معناى «اَوْلى»، مى توانيد به كتاب: نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار - بخش «حديث غدير» - مراجعه نماييد.

عثمان، اختلاف دارند! و برخى از آنان، على عليه السلام را بر عثمان برترى مى دهند.

البتّه ما با استناد به كتاب هاى اهل تسنّن، مى توانيم اثبات كنيم كه طبق احاديثى كه در فضايل خلفاى سه گانه آمده عثمان برتر از شيخين است.

در اين صورت اگر عثمان بر شيخين برترى داده شود و على عليه السلام هم از عثمان افضل باشد - آن سان كه عدّۀ زيادى از بزرگان اهل تسنّن بر اين عقيده اند - به طور قطع و يقين، اميرالمؤمنين عليه السلام از همۀ امّت افضل خواهد بود و اين خود يكى از ادلّۀ امامت و خلافت بلافصل آن بزرگوار خواهد بود.

در هر صورت، اهل تسنّن با اين اشكال، دلالت «حديث غدير» را بر خلافت بلافصل نفى كرده و مى گويند «حديث غدير» فقط خلافت على عليه السلام را بعد از عثمان بن عفّان ثابت مى كند.

پاسخ از اشكال

ما اين اشكال را از سه جهت پاسخ مى دهيم و مى گوييم:

نخست. ادّعاى آنان كه «حديث غدير» بر خلافت على عليه السلام بعد از عثمان دلالت مى كند، به دليل هاى قطعى و مقبول در نزد شيعه و سنى نياز دارد كه امامت ابو بكر، عمر و عثمان را پس از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ثابت كند و تا چنين امرى ثابت نشود، اين

ص:71

اشكال وارد نخواهد بود. بديهى است كه اگر طبق اعتقاد آنان يك حديث قطعى و يقينى و مورد اتفاق طرفين بود، نزاعى بين شيعه و سنّى نمى ماند. با اين كه چنين حديثى بر اثبات خلافت سه خليفه پيشين وجود ندارد. بنا بر اين اصل اين اشكال، به تعبير علمى «مصادرۀ به مطلوب»(1) و بطلان چنين استدلالى روشن است.

دوم. بنا بر مضمون «حديث غدير»، على عليه السلام از اين سه نفر نيز نسبت به خودشان اوْلى و شايسته تر است؛ زيرا با توجه به آن چه بيان شد، همان اولويّتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر امّت داشت، بدون كم و كاست و بر طبق مفاد «حديث غدير»، براى اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت است.

سوم. طبق روايات صحيحى كه وارد شده است ابو بكر، عمر و عثمان در روز عيد غدير و به هنگام بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام، امامت و خلافت آن حضرت را تبريك و تهنيت گفتند. عمر بن خطّاب در آن روز به امير مؤمنان عليه السلام اين گونه خطاب كرد:

بخٍّ بخٍّ لك يا عليُّ! أصبحت مولاي و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة؛

مبارك بر تو اى على! مولاى من و هر مرد و زن مؤمن گرديدى.

اين تبريك و تهنيت عمر يكى از مشهورترين عبارات و ورد

ص:72


1- مصادره به مطلوب به معناى مدّعى را عين دليل قرار دادن است.

زبان همگان است؛ هم چنان كه عمر بن خطّاب در هفتاد مورد اعتراف كرد و گفت:

لو لا عليٌّ لهلك عمر؛

اگر على نبود، عمر هلاك شده بود.

از اين اعتراف عمر نيز هر عالم و جاهل و هر بزرگ و كوچكى حتى كودكان باخبرند.

حال آنان اين روايات را چگونه توجيه مى كنند؟ و با وجود چنين شواهدى چگونه «حديث غدير» را نشان گر بر امامت على عليه السلام بعد از عثمان مى دانند؟

به راستى آيا بيعت سه خليفۀ نخست در روز غدير با امير مؤمنان على عليه السلام به خلافت بعد از عثمان مقيّد بوده است؟!

در هر صورت اين اشكال نيز فايده اى ندارد و آنان متوجّه اين موضوع هستند.

6. آيا «حديث غدير» بر امامت باطنى دلالت مى كند؟

آخرين تيرى كه در تركش براى خصم مانده اين است كه برخى از اهل تسنّن امامت را به دو بخش تقسيم كرده اند:

1. امامت باطنى؛

2. امامت ظاهرى.

ص:73

امامت باطنى - كه امامت در نزد متصوّفه نيز همين است - همان امامت در معنا و قضاياى معنوى و امور باطنى است و به پندار برخى از اهل تسنّن، على عليه السلام امام مسلمانان و خليفۀ بلافصل رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در امور باطنى است و سه خليفۀ نخست، همان خلفاى ظاهرى بر مسلمانان هستند و حقّ حكومت و امر و نهى دارند كه امّت بايد مطيع آنان بوده و از اوامر و نواهى آنان اطاعت كنند.

اينان چنين مى گويند. گويى امر امامت و رياست عامّۀ بر امّت امرى است كه به نظر آنان موكول شده است تا به اختيار خود، آن را به دو قسم نمايند؛ سپس هر بخشى را به هركه مى پسندند و هواى نفسشان به آن طرف مايل است عطا كنند؛ به گونه اى كه بخشى را به حضرت على عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام عطا نمايند و بخش ديگرى را به خلفاى سه گانه، آنگاه به معاويه؛ سپس به يزيد و پس از آن به متوكّل و... تا امروز ارزانى دارند. گويى امر امامت در اختيار آنها و روى هوا و هوس آن هاست كه به على عليه السلام بگويند: تو امام به اين معنا هستى و تو فلانى امام به معناى ديگر.

گويا اينان سخن خداوند متعال را نشنيده اند و يا شنيده اند؛ ولى خود را به ناشنوايى مى زنند كه مى فرمايد:

«وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللّهِ

ص:74

وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ»؛1

پروردگارت هرچه را بخواهد مى آفريند و اختيار مى كند و آنان [در برابر او] اختيارى ندارند. خدا از شرك آنان منزّه و برتر است.

آيا اين بيان تهديدآميز آيۀ كريمه و حكم نمودن به شرك كسانى كه براى خود حقّ اختيار قائلند، براى جلوگيرى از خودكامگى كسانى كه مدّعىِ اعتقاد به قرآن هستند كافى نيست؟

البتّه به طور كامل روشن شد كه اين اشكال به مَضحكه شبيه تر است تا سخن علمى، و نهايت چيزى كه از اين اشكال استفاده مى شود، اين است كه اهل تسنّن از هر گونه مناقشۀ قابل قبولى در دلالت «حديث غدير» عاجز گشته اند كه به اين مطالب واهى پناه آورده اند.

خداوند متعال مى فرمايد:

«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»؛2

به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى برگزينند و پس از داورى تو،

ص:75

در دل خود احساس ناراحتى نكرده و كاملاً تسليم باشند.

اين پژوهش را با دعاى قرآنى به پايان مى بريم كه:

«رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ»؛

خدايا! به ما در دنيا نيكى عطا كن، و در آخرت نيز نيكى عطا فرما، و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.

و مى گوييم:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ»؛

ستايش ويژه خداوندى است كه ما را به اين (هدايت ها) رهنمون شد و اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما از راه يافتگان نبوديم.

آرى، خداى سبحان را سپاسگزاريم كه ما را از پيروان ولايت امير مؤمنان على عليه السلام و فرزندان معصوم او قرار داد و پايانى ترين فراخوانى ما همان سپاس بى پايان از پروردگار جهانيان است و درود خدا بر محمّد و خاندان پاك آن حضرت باد.

ص:76

كتابنامه

1. قرآن كريم.

«الف»

2. أسنى المطالب فى مناقب على بن ابى طالب عليه السلام: حافظ شمس الدين جزرى.

«ب»

3. البداية و النهاية: حافظ ابى فداء اسماعيل بن كثير، دار احياء التراث عربى، بيروت، لبنان، چاپ نخست، سال 1408.

«ت»

4. تحفه اثنا عشريه: شاه عبد العزيز دهلوى، نورانى، كتابخانه، پيشاور، پاكستان.

«ج»

5. الجامع لاحكام القرآن (تفسير قُرْطُبى): محمد بن احمد انصارى قرطبى، دار احياء التراث عربى، افست از چاپ دوم.

«خ»

6. خصائص أمير المؤمنين على عليه السلام: عبد الرحمن احمد بن شعيب نَسائى، دار الثقلين، قم، چاپ نخست، سال 1419.

ص:77

«ص»

7. صحيح: مسلم بن حجّاج نيشابورى، مؤسسه عز الدين، بيروت، لبنان، چاپ نخست، سال 1407.

8. الصّواعق المُحرقه: ابن حجر هيتمى مكّى، مكتبة القاهره، قاهره، مصر.

«ف»

9. فضائل الصحابه: احمد بن حنبل شيبانى، جامعة ام القرى، مركز البحث العلم و احياء التراث الاسلامى، مكه، عربستان سعودى، چاپ اول، سال 1403.

«ك»

10. كفاية الطّالب فى مناقب على بن ابى طالب عليه السلام: محمّد بن يوسفى گنجى شافعى.

«م»

11. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: نور الدين على بن ابى بكر هيثمى، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1412.

12. مرقاة المفاتيح في شرح مشكاة المصابيح: ملا على قارى هروى حنفى.

ص:78

13. المستدرك: حاكم نيشابورى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

14 مسند احمد: احمد بن حنبل شيبانى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

15. المناقب: ابن مغازلى، دار الأضواء، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

«ن»

16. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: آية اللّه سيد على حسينى ميلانى، قم، نشر الحقايق، چاپ دوم، سال 1426.

ص:79

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109