ناگفته هايي از حقايق عاشورا

مشخصات كتاب

سرشناسه : حسيني ميلاني، علي 1326 -

عنوان و نام پديدآور : ناگفته هايي از حقايق عاشورا/علي حسيني ميلاني

مشخصات نشر : قم: مركز حقايق اسلامي، 1388

مشخصات ظاهري : 328 ص

شابك : 978-600-5348-01-9

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : چاپ سوم

يادداشت : كتابنامه : ص. 304؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم 4 - 61ق.

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

موضوع : عاشورا

رده بندي كنگره : BP41/5 /ح55ن2 1388

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : 1794771

پيش گفتار

ناگفته هايي از حقايق عاشورا آيت اللّه سيد علي حسيني ميلاني بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين والصلاة والسلام علي خير خلقه وأشرف بريّته

محمّد وآله الطاهرين ولعنة اللّه علي أعدائهم أجمعين. پيش گفتار

حادثه كربلا و شهادت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام از مهم ترين قضاياي تاريخي است. گستردگي ابعاد اين قضيه همواره براي دانشمندان و انديشمندان شگرف بوده است. به طور كلي اين حادثه را از سه جهت مي توان بررسي كرد:

1 . ريشه ها و علّت هاي رخ داد اين حادثه;

2 . وقايع پيش آمده در حادثه كربلا;

3 . پي آمدها و آثار و توابع اين حادثه در تاريخ اسلام و در جوامع بشري.

هر كدام از اين جهات، ابعاد و زواياي مختلفي دارد كه اين نوشتار، بعضي از آنها را بررسي خواهد كرد و در ضمن، به پاره اي از شبهات و سؤالات درباره حادثه كربلا پاسخ خواهد داد.

گفتني است اين نوشته، نه نقد بر گفتار كسي است و نه ردّ بر فرد ديگر; بلكه تحقيقاتي است كه درباره ابعاد اين واقعه انجام شده و از آن نتايجي به دست آمده كه مي توان گفت تا به حال بدان

نپرداخته اند. از اين رو، اين اثر «ناگفته هايي از حقايق عاشورا»1 نام دارد.

اين بحث به همان روش بزرگان و علماي مذهب ما ارائه خواهد شد; راهي كه از گذشته دور تا كنون در رويارويي با مسائلِ مربوط به اهل بيت عليهم السلام پيموده اند; يعني همان روش دفاعي و رفع شبهه.

روشن است كه همواره علماي ما مباني تشيع را بيان كرده و قضاياي تاريخي را توضيح داده اند و در اين ضمن جواب گوي تهاجمات ديگران نيز بوده اند. آنان در گفتار و نوشتار خود بيشتر مدافع بوده اند و هستند و دشمنان مذهب ما همواره با طرح گفتارهايي به مباني اصيل ما حمله مي كرده اند و در عوض علماي ما پاسخ گوي آنها بوده اند.

علاوه بر اين، دانشمندان مذهب تشيّع در مباحث خود با فرقه هاي ديگر هميشه با حسن معاشرت و رعايت ادب و احترام برخورد نموده و اين روش را به شيعيان نيز تعليم داده اند كه با پيروان مذاهب ديگر بلكه اديان ديگر، كمال ادب و زيبايي در كردار و گفتار را در مقام بحث مراعات نمايند.

از طرفي، طبق بيان تاريخ، مخالفان به گونه هاي متفاوت در مقالات، كتاب ها و سخنراني هايشان، به مذهب و اهل مذهب ما تهاجم كرده اند. آنان به هر گونه و وسيله اي، با اين مذهب و پيروان آن جنگيده اند و حتي در بعضي موارد كار به كشتار انجاميده و هم اكنون نيز در برخي كشورها اين قضايا رخ مي دهد.

از اين رو، آنان همواره در افزايش اختلافات و جدايي ها در بين فرقه هاي اسلامي پيش قدم بوده اند و غالباً

روش علماي ما دفع اين هجمه ها بوده است.

بر اين اساس، آن چه در پي مي آيد با رعايت ادب و متانت خواهد بود و در حدّ امكان هرگز به تندي سخني نخواهد آمد _ ان شاء اللّه تعالي.

گفتني است كه اين پژوهش از مدارك و منابع دست اوّل زير بهره گرفته است:

انساب الاشراف و فتوح البلدان بلاذري;

الطبقات الكبري ابن سعد;

تاريخ طبري;

تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر;

تاريخ حلب ابن عديم حلبي از علماي قرن هفتم;

المعجم الكبير ابوالقاسم طبراني;

كتاب هاي ابوالفرج ابن جوزي حنبلي بغدادي;

تاريخ الاسلام و سير اعلام النبلاء شمس الدين ذهبي;

الكامل في التاريخ ابن اثير;

البداية والنهايه ابن كثير دمشقي;

الفتوح ابن الاعثم كوفي;

الاخبار الطّوال دِيْنَوَري;

مُروج الذهب مسعودي;

مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني;

المستدرك علي الصحيحين حاكم نيشابوري;

مسند احمد بن حنبل;

الاستيعاب ابن عبدالبرّ مالكي قرطبي;

اُسد الغابه ابن اثير.

هم چنين كتاب هاي ابن حجر عسقلاني و برخي از كتاب هاي تفسيري، تاريخي و حديثي اهل تسنّن كه از مدارك كهن و قديمي آنان به شمار مي روند و در زمان ما چاپ و نشر شده و غالباً در دست رس علماي گذشته ما نبوده، از منابع اين تحقيق به شمار مي روند.

البته اين تحقيق از كتاب هاي علماي شيعه كه در زير مي آيد نيز بهره مند شده است:

الارشاد شيخ مفيد;

اللهوف سيّد ابن طاووس;

بحار الأنوار علامه مجلسي.

با وجود اين، درباره مطالب اساسي و مهم، جز از كتاب هاي اهل تسنّن نقل نشده است. اميد آن كه اين تحقيق پذيرفته پژوهش گران و حقيقت جويان قرار بگيرد!

محرم الحرام 1428

سيد علي حسيني ميلاني 1 . گفتني است كه در اواخر محرم الحرام سال 1428 درس هايي تحت عنوان «ناگفته هايي از حقايق عاشورا»

توسط حضرت آية اللّه ميلاني دامت بركاته در مركز حقايق اسلامي براي طلاب حوزه علميه قم ارائه شد كه پس از تدوين، نگارش و ديگر مراحل فني به صورت كتاب حاضر در اختيار پژوهش گران و دوستان اهل بيت عليهم السلام قرار مي گيرد.

حادثه عاشورا در گذر تاريخ

ائمّه و اهتمام در بزرگ داشت حادثه عاشورا

حادثه عاشورا در گذر تاريخ

ائمّه و اهتمام در بزرگ داشت حادثه عاشورا

چنان كه پيش تر اشاره شد، شيعه اماميه هميشه مورد حمله و تهاجم بوده است و علماي ما در مسائل مختلف اعتقادي، فقهي و... مدافع حريم و مكتب تشيّع بوده اند. از مواردي كه همواره بهانه جويان به آن بهانه به مذهب ما تهاجم نموده اند، واقعه كربلا و عاشوراي سيّدالشهداء عليه السلام است.

از همان محرم سال 61 هجري كه اين ماجرا پيش آمد، ائمّه اطهار سلام اللّه عليهم و شيعيان اهل بيت به پيروي از رهبران خود همواره اين روز بزرگ را زنده نگه داشته اند. البته بنيان گذار مراسم عزاداري سيّدالشهداء عليه السلام خود رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله بوده اند كه احاديث شيعي و سنّي در اين مسئله بيش از حد تواتر است.1

از طرفي، دشمنان و مخالفان ما همواره سعي كرده اند كه اين روز فراموش شود و آثار و تبعات آن از بين برود. در واقع، به همان ميزان كه ائمّه عليهم السلام و ديگر افراد خاندان رسالت كوشش كرده اند تا اين روز باقي بماند و به بقاي آن اهتمام ورزيده اند، دشمنان به گونه هاي مختلف كوشيده اند تا آثار اين حادثه از ميان برود و اين روز فراموش شود.

بنابراين، روز عاشورا روز تعامل و تقابل دو جبهه شده است; جبهه اي

كه مي خواهد اين روز باقي بماند و جبهه ديگري كه هدفش از بين بردن اين روز مهم و تاريخي است.

بديهي است كه در تاريخ اسلام كمتر روزي است كه اين ويژگي را داشته باشد. مي توان روز غدير را نمونه اي از همين روزها به شمار آورد كه از روز نخست حادثه غدير خم كساني سعي كرده اند آن را انكار كنند و برخي در كم رنگ جلوه دادن و بي اهميت نمودن آن روز تلاش كرده اند و در مقابل، اهل ولايت تمام سعي و كوشش خود را به جهت احيا و زنده ماندن آن روز جاوداني به كار بسته اند.

اين ويژگي بر عظمت و حساسيت روزهاي غدير و عاشورا دلالت دارد.

به راستي آن روزي كه حادثه عاشورا واقع شد، نه معاويه، نه يزيد، نه بني اميّه و هيچ كس ديگر فكر نمي كردند كه اين حادثه و نتايج آن به ضرر بني اميّه و پيروانشان و به پيروزي مكتب اهل بيت عليهم السلام بينجامد.

از اين رو، اقامه عزاداري و برپايي مراسم عزاي سيّدالشهداء عليه السلام و اصحابشان وظيفه همه شيعيان است. ما مأمور هستيم كه احترام اين روز را نگه داريم و اين امر از واجبات ماست. هر كس در هر مقام و شأن و جايگاهي، آن اندازه كه مي تواند، بايد در اين راه و بنا بر وظيفه اش سعي و كوشش كند.

روشن است كه عزاداري احكام و آدابي دارد كه مردم بايد از ديدگاه مراجع خود پيروي كنند و همانند ديگر برنامه هاي ديني، بايستي در محدوده شرع و جهات شرعي گام بردارند.

البته به لطف پروردگار و حضرت ولي عصر

عجل اللّه تعالي فرجه الشريف اين مراسم در كشور ما به خوبي برگزار مي شود. افزون بر اين، پيروان اديان ديگر نيز در اين برنامه باشكوه شركت مي كنند و بركات آن مجالس براي آنها نيز محسوس بوده است.

اين مراسم، برنامه مذهبي است و جلوگيري از آن شايسته نيست، ولي در برخي از كشورهاي اسلامي همواره درباره عزاداري سيّد و سالار شهيدان عليه السلام سخنان و حركات فتنه انگيز صورت مي پذيرد كه به حوادثي تلخ و تأسّف بار مي انجامد. 1 . براي آگاهي بيشتر از روايات عامه در اين زمينه مي توانيد به كتاب سيرتنا وسنّتنا علامه اميني و مقدمه كتاب المجالس الفاخره علامه سيّد شرف الدين، مراجعه كنيد.

تلاش هاي نافرجام براي فراموشي اين حادثه عظيم

تلاش هاي نافرجام براي فراموشي اين حادثه عظيم

پيش تر اشاره شد كه برخي از دشمنان همواره براي فراموشي اين حادثه عظيم تاريخي كوشيده اند. علماي عامه در كتاب ها و نوشته هايشان، شيوه هاي گوناگوني به كار مي برند تا مانع حيات و جاوداني واقعه عاشورا و عزاداري سيّدالشهداء عليه السلام شوند.

نمونه هايي از اين شيوه ها به اشاره در پي مي آيد:

1 . شيوه عرفان و تصوّف

1 . شيوه عرفان و تصوّف

شيخ عبدالقادر گيلاني، از علماي اهل سنّت و بزرگان صوفيّه است كه قبر او در بغداد به عنوان زيارتگاه معروف است. او اشكالي را كه به اهل سنّت مي شود، مطرح مي كند و مي گويد:

قد طعن قوم علي من صام هذا اليوم العظيم وما ورد فيه من التعظيم وزعموا أنّه لا يجوز صيامه لأجل قتل الحسين بن علي رضي اللّه عنهما فيه. وقالوا: ينبغي أن تكون المصيبة فيه عامّةً لجميع الناس لفقده فيه، وأنتم تتّخذونه يوم فرح وسرور وتأمرون فيه بالتوسعة علي العيال والنفقة الكثيرة والصدقة علي الفقراء والضعفاء والمساكين وليس هذا من حق الحسين رضي اللّه عنه علي جماعة المسلمين;

بعضي به اهل سنّت اشكال كرده اند كه چرا روز عاشورا را روزه مي گيريد; اين كار صحيح نيست; چرا كه در اين روز حسين بن علي عليهما السلام به شهادت رسيده و سزاوار است در روز مصيبت (فرزند رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله)1جميع مردم اقامه عزا كنند و شما كه اهل سنّت هستيد، چرا اين روز را روز سرور و فرح قرار داده ايد و مردم را به برپايي مجالس سرور و پوشيدن لباس نو و خوردن غذاهايي كه متناسب عيد است دعوت مي

كنيد...؟ و اين كار صحيح نيست.

آن گاه چنين پاسخ مي دهد:

وهذا القائل خاطئ ومذهبه قبيح فاسد، لأنّ اللّه تعالي اختار لسبط نبيّه صلي اللّه عليه وآله الشهادة... يوم عاشوراء لا يتّخذ يوم مصيبة، لأنّ يوم عاشوراء أن يتّخذ يوم مصيبة ليس بأولي من أن يتّخذ يوم موته فرح و سرور...;

اشكال كننده به اشتباه رفته و اعتقادش فاسد است; چرا كه خداوند متعال شهادت را براي سبط پيامبر صلي اللّه عليه وآله برگزيده است... و روز عاشورا را نبايد روز مصيبت قرار داد; چرا كه عاشق به معشوق رسيده است. از اين رو، اين روز بايد روز سرور باشد... .

عبدالقادر گيلاني در ادامه مي افزايد:

ولو جاز أن نتّخذ يوم موته يوم مصيبة لكان يوم الاثنين أولي بذلك، إذ قبض اللّه تعالي نبيّه محمّداً صلي اللّه عليه وآله فيه وكذلك أبوبكر الصدّيق قبض فيه;2

اگر بنا شد روز عاشورا را روز عزا و ماتم قرار دهيم، بهتر آن است كه روز دوشنبه را كه پيامبر و ابوبكر از دنيا رفته اند، روز عزا و غم معرفي كنيم. 1 . به رغم اين كه در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارك پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت كامل آورده ايم. از طرفي، بعد از نام هاي مبارك اهل بيت عليهم السلام عبارت هاي عليه السلام و... آورده ايم.

2 . غنية الطالبيين: 684 _ 687، به نقل از نفحات الازهار: 4 / 247.

2 . شيوه تقدّس و پرهيزكاري

2 . شيوه تقدّس و پرهيزكاري

در شيوه ديگر با ايجاد ترديد درباره قاتل امام حسين عليه السلام

با اين راه به مبارزه برمي خيزند.

غزالي در كتاب احياء علوم الدين، از راه تقدّس و پرهيزكاري كوشيده تا عزاداري بر سيّدالشهداء عليه السلام را كم اهميت نشان دهد. او مي نويسد:

نخست اين كه قتل سيّدالشهداء عليه السلام منسوب به يزيد باشد و يزيد قاتل حسين بن علي باشد، ثابت نيست.

دوم اين كه قاتل حسين بن علي عليهما السلام هر كه بوده، شايد قبل از مرگش توبه كرده است.

بنابراين، لعن قاتل سيّدالشهداء عليه السلام جايز نيست(!)

وي در ادامه مي گويد:

به راستي كه ذكر خداوند متعال از اين سخنان سزاوارتر است.1

يعني ميان ذكر «لا إله إلاّ اللّه» و يا لعن بر قاتل امام حسين عليه السلام، «لا إله إلاّ اللّه» گفتن، ثوابش بيشتر است.

مي توان كلام غزالي را اين گونه خلاصه كرد:

نخست اين كه معلوم نيست قاتل سيّدالشهداء عليه السلام يزيد باشد و قاتل هر كه بوده، شايد توبه كرده است.

دوم اين كه ذكر گفتن به جاي لعن قاتل حسين بن علي عليهما السلام، بهتر است.

1 . احياء علوم الدين: 3 / 125.

3 . شيوه تكذيب

3 . شيوه تكذيب

سومين شيوه، تكذيب حادثه عاشوراست. ابن تيميّه مبارزه خود را با اين شيوه سر گرفته كه يزيد هرگز قاتل امام حسين عليه السلام نبوده و او هيچ گاه همسران و وابستگان امام را اسير نكرده و اين حرف ها دروغ است.

وي اين گونه مي نويسد:

إنّ يزيد لم يأمر بقتل الحسين باتّفاق أهل النقل ولكن كتب إلي ابن زياد أن يمنعه عن ولاية العراق والحسين رضي اللّه عنه كان يظنّ أنّ أهل العراق ينصرونه... فقاتلوه حتّي قتل شهيداً مظلوماً رضي اللّه عنه.

ولمّا بلغ ذلك يزيد أظهر التوجّع علي ذلك وظهر

البكاء في داره ولم يسب له حريماً أصلاً، بل أكرم أهل بيته وأجازهم حتّي ردّهم إلي بلدهم...;1

همانا يزيد به كشتن سيّدالشهداء عليه السلام امر نكرده و همه علما (كه شامل راويان و تاريخ نگاران مي شود) بر اين مطلب اتّفاق نظر دارند. فقط يزيد به ابن زياد نامه اي نوشت كه تو از برپايي حكومت حسين رضي اللّه عنه در عراق جلوگيري كن... .

آنها با حسين بن علي رضي اللّه عنه به جنگ برخاستند تا او را مظلومانه به شهادت رساندند و چون خبر به يزيد رسيد، او اظهار ناراحتي كرد و گريست. او هرگز خاندان سيّدالشهداء را به اسارت نبرد; بلكه آنان را اكرام و احترام كرد تا به شهر و ديارشان برگشتند(!)

پس سيّدالشهداء شهيد است و مظلومانه نيز شهيد شده و عبارت «رضي اللّه عنه» نيز براي ايشان بايد به كار برد، لكن يزيد، قاتل امام حسين عليه السلام نيست. او خانواده سيّدالشهداء را اسير نكرده و... .

وي در ادامه مي افزايد:

ليس ما وقع من ذلك بأعظم من قتل الأنبياء... وقتل النبي أعظم ذنباً ومصيبةً;2

مصيبت و گناه اين قتل و كشته شدن حسين بن علي از قتل انبياي الهي بالاتر نيست، پس بياييد بر كشته شدن انبيا اقامه عزا كنيد.

چنان كه گذشت، عبدالقادر معتقد است كه اقامه عزا و عزاداري به جاي روز عاشورا در روز وفات رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله و وفات ابوبكر سزاوارتر است.

ابن تيميّه نيز گفته است:

قتل و كشتن امام حسين در برابر كشتن انبياي الهي چيزي نيست و حال آن كه روز قتل آنان را روز مصيبت قرار نمي دهيد(!)

از اين رو، بنا بر باور بعضي از

اهل سنّت، قتل سيّدالشهداء عليه السلام به توسّط و تأييد يزيد بن معاويه نبوده، بلكه حتي يزيد را نمي توان قاتل شمرد، يا اين كه در اين باره ترديد وجود دارد، امّا اين كه آيا ماجراي شهادت حسين بن علي عليهما السلام كار خوبي بوده و بنا بر موازين شرعي بوده يا نه...، از اين كلمات چيزي به دست نمي آيد.

آري، آنان معتقدند كه چون امام حسين عليه السلام به درجه بالايي رسيده، پس بايد روز عروج روح او به ملكوت، روز سرور، وسعت و خوش حالي باشد و مجالس متناسب به اعياد گرفته شود، امّا به چه غرض و هدفي؟... . 1 . منهاج السنّه: 4 / 472.

2 . منهاج السنّه: 4 / 550 .

جلوه اي از حقايق

جلوه اي از حقايق

همان گونه كه گذشت، عرفان و تصوف گرايان به گونه اي به مبارزه با حادثه عاشورا پرداخته اند. عبدالقادر گيلاني مبتكر اين شيوه، نزد اهل تسنّن بسيار گرامي به شمار مي رود. با وجود اين هيچ گاه حقيقت مخفي نمانده و حقايق بر قلم و گفتار برخي از علماي اهل سنّت جاري شده و اين شيوه ها را رد كرده اند.

ابوالفرج ابن جوزي حنبلي كه از دانشمندان بزرگ عامه است، در اين باره مي نويسد:

قد ذهب قوم من الجهّال بمذهب أهل السنّة، فقصدوا غيظ الرافضة، فوضعوا أحاديث في فضل عاشوراء، ونحن برآء من الفريقين;1

اين كارها را (يعني برگزاري جشن و مجالس سرور و شادي در ايّام عاشورا) نواصبي از اهل شام انجام مي دهند تا به واسطه اين اعمال شيعيان را آزار دهند. حتّي آنها براي اين كارها احاديثي را جعل مي كنند. ما از هر

دو گروه (يعني هم گروه اوّل كه عزاداران باشند و هم گروه دوم كساني كه مجالس سرور در روز عاشورا برپا مي كنند) اعلام بي زاري مي كنيم.

عيني حنفي كه يكي ديگر از دانشمندان سنّي است، در ردّ اين ديدگاه مي گويد:

اختلق أعداء أهل البيت أحاديث في استحباب التوسعة علي العيال يوم عاشوراء والاغتسال والخضاب والاكتحال;2

دشمنان اهل بيت احاديثي را در فضيلت، ارزش و استحباب عيدي دادن به خانواده و افزودن بر خرج و مخارج در روز عاشورا، جعل كرده اند.

اينان كساني را كه معتقدند روز عاشورا عيد است و در باره آزردن اهل بيت و شيعيانشان حديث جعل كرده اند، به عنوان «نواصب» خوانده اند. 1 . الموضوعات: 2 / 199.

2 . عمدة القاري: 5 / 347.

موضع گيري ديگر

موضع گيري ديگر

چنان كه گذشت، گروهي به شهادت و قتل سيّدالشهداء عليه السلام توسط يزيد اقرار نمي كنند، بلكه منكر هستند. در مقابل آنها گروهي ديگر موضع گيري ديگري كرده اند. اينان كه از دانشمندان بزرگ اهل سنّت نيز هستند و نزد آنان بسيار بلندمرتبه اند، بر قاتل بودن يزيد اقرار دارند، امّا درباره واقعه كربلا نظر خاصّي ندارند و به اين حادثه عظيم تاريخي بي توجهي مي كنند.

ابن قيّم جوزيّه از برجسته ترين شاگردان ابن تيميّه مي گويد:

ونعتقد حبّ آل محمّد وأزواجه وسائر أصحابه رضوان اللّه تعالي عليهم، ونذكر محاسنهم وننشر فضائلهم ونجلّ ألسنتنا وقلوبنا عن التطلّع فيما شجر بينهم، ونستغفر اللّه لهم ونتوسّل إلي اللّه تعالي باتّباعهم ونري الجهاد والجماعة ماضياً إلي يوم القيامة والسمع والطاعة لولاة الأمر من المسلمين واجباً في طاعة اللّه تعالي دون معصيته، لا يجوز الخروج عليهم ولا المفارقة لهم. ولا

نكفّر أحداً من المسلمين بذنب عمله ولو كبر، ولا ندع الصلاة عليهم، بل نحكم فيهم بحكم النبي، ونترحّم علي معاوية، ونكل سريرة يزيد إلي اللّه تعالي;1

ما به خاندان رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله و همسران پيامبر و ديگر اصحاب او محبّت و اعتقاد داريم و فضايل و مناقب ايشان را نقل مي كنيم و زبان و قلب هايمان را از نقل كارهاي ناشايستي كه از آنها سر زده، باز مي داريم و براي آنها طلب مغفرت مي كنيم و پيروي از ايشان را وسيله توسّل به خدا قرار مي دهيم2... و كسي حق قيام بر وليّ امر را ندارد، گرچه از او گناه كبيره اي سر بزند(!) تكفير او بر كسي جايز نيست... و براي معاويه طلب رحمت مي كنيم و يزيد را به خداوند متعال واگذار مي كنيم تا هر چه مقتضي ببيند در موردش عمل كند.

شمس الدين ذهبي از بزرگان اهل تسنّن، بي توجهي خود را به رغم اعتراف به قاتل بودن يزيد و شهيد بودن سيّدالشهداء عليه السلام اين گونه ابراز مي كند:

افتتح دولته بمقتل الشهيد الحسين عليه السلام واختتمها بواقعة الحرّة، فمقته الناس;3

او (يزيد) حكومتش را با به شهادت رساندن حسين عليه السلام آغاز كرد و سال آخر حكومتش به واقعه حرّه پايان يافت.

او در ادامه مي گويد:

يزيد ممّن لا نَسُّبه ولا نحبّه;4

يزيد از كساني است كه ما نه او را دشنام مي دهيم و نه دوست مي داريم.

بي توجهي به قضيّه سيّدالشهداء عليه السلام روشي ديگر براي مبارزه و كم رنگ جلوه دادن ماجراي كربلاست كه برخي از علماي عامه آن را برگزيده اند.

اكنون اين پرسش ها مطرح است:

به

راستي آيا آنان با وجود آن همه تأليفات در تاريخ و علوم مذهبي، حقيقت را نمي دانند؟ اگر حقيقت را مي دانند، چرا سكوت مي كنند؟ نه انكار مي كنند، نه تأييد، از طرفي چرا عمل يزيد را زير سؤال نمي برند؟ و ده ها چراي ديگر.

اين بررسي و پژوهش پاسخ اين پرسش ها را از كلمات ديگر دانشمندانشان استنباط و استخراج خواهد كرد و عبارت هايي را در پي خواهد آورد كه بنا بر آن ها، برخي معتقدند كه يزيد، حسين بن علي عليهما السلام را كشته و كار خوبي هم كرده است.

آري، اين افراد، نه فقط براي شيعيان نفرت انگيزند، بلكه بزرگان سنّي ها نيز آنان را لعنت و نفرين مي كنند، چنان كه خواهد آمد. 1 . اجتماع الجيوش الاسلاميّه: 1 / 104.

2 . گفتني است كه اين مطلب از ابن قيّم درباره توسّل به افرادي براي تقرّب به خداوند متعال، در جاي خود براي محققان بسيار مفيد است.

3 . سير اعلام النبلاء: 4 / 38.

4 . سير اعلام النبلاء: 4 / 36.

چكيده بحث

چكيده بحث

چنان كه گذشت، برخي از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن، به روش هاي گوناگون به مخالفت و مبارزه با زنده ماندن روز عاشورا و بقاي نام سيّدالشهداء عليه السلام پرداخته اند. آنان به خوبي مي دانستند كه مسلمانان با شنيدن مقتل و مصيبت ها و بلاهايي كه بر فرزند پيامبر صلي اللّه عليه وآله آورده اند، خود به خود حكومت هاي جور و ظلم را زير سؤال خواهند برد، پس بايد با زنده ماندن اين روز مبارزه كرد.

مبارزه آنان گاهي از راه تقوا، گاهي از طريق ايجاد شك در

واقعه و قاتل بودن يزيد و گاهي روش عرفاني است كه بنا بر آن، سيّدالشهداء عليه السلام را شهيد و داراي كمال و درجه والايي مي دانند كه در روز عاشورا بدان دست يافته است و از اين رو، عاشورا را روز فرح و شادي بايد ناميد(!)

اقرار به قاتل بودن يزيد و تأييد كار او

اقرار به قاتل بودن يزيد و تأييد كار او

گروهي ديگر از علماي اهل سنّت در راستاي مبارزه و خاموش نمودن چراغ هدايت، قلم را به گونه اي ديگر چرخانده و پا را فراتر نهاده و به قاتل بودن يزيد اعتراف نموده اند. آنان در اين شيوه به كار يزيد بن معاويه رنگ و لعابي شرعي زده و او را در اين جنايت تأييد مي كنند(!)

آنان مي گويند: حكومت يزيد، شرعي بوده و امام حسين عليه السلام بر حكومت شرعي الهي قيام نموده است(!)

به عبارتي ديگر، تكليف شرعي يزيد و يزيديان اين بوده كه حضرت را به قتل برسانند و (العياذ باللّه) قاتلان آن حضرت، به دستور خود پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله عمل كرده اند(!)

ابن خلدون و ستيزه جويي با شهادت سيّدالشهداء

ابن خلدون و ستيزه جويي با شهادت سيّدالشهداء

ابن خلدون مورخ نامي و مشهور، مقدّمه اي بر كتاب تاريخ خود نوشته كه با عنوان مقدمه ابن خلدون در محافل علمي معروف است. البته به اين كتاب از بُعد خاصّي توجّه كرده اند و شايد بعضي از نويسندگان كشور ما نيز از همان روي براي اين كتاب و نويسنده اش احترام مي گزارند.

حافظ سخاوي از بزرگان راويان حديث و تاريخ نگاران اهل تسنّن، در شرح حال ابن خلدون مي نويسد كه استادم ابن حجر عسقلاني1 درباره ديدگاه استاد خودش ابوالحسن هيثمي، پيرامون ابن خلدون مي گفت: ابوالحسن هيثمي را ديدم كه به شدّت از ابن خلدون نكوهش مي كرد و عليه او حرف هايي مي زد.

ابن حجر در ادامه مي گويد: از هيثمي علّت اين موضع گيري را درباره ابن خلدون پرسيدم. او در پاسخ گفت:

أنّه بلغه أنّه ذكر الحسين بن

علي رضي اللّه عنهما في تأريخه فقال: قتل بسيف جدّه;

چرا كه ابن خلدون در تاريخ خود درباره حسين بن علي رضي اللّه عنهما مي گويد: آن شمشيري كه حسين بن علي به توسّط آن به قتل رسيده، همان شمشير جدّش پيامبر بوده است(!)

ابن حجر مي افزايد:

فلمّا نطق شيخنا بهذه اللفظة أردفها بلعن ابن خلدون وسبّه وهو يبكي;2

هنگامي كه شيخ ما اين كلام را از قول ابن خلدون نقل كرد، بر او لعنت فرستاد و دشنام داد در حالي كه گريه مي كرد و اشك مي ريخت(!)

سپس سخاوي از ابن حجر عسقلاني نقل مي كند كه اين كلام را در نسخه موجود از تاريخ ابن خلدون، نيافته است.

از اين جا معلوم مي شود كه نسخه هاي تاريخ ابن خلدون متفاوت بوده، ولي بنا بر نسخه اي كه در دست حافظ ابوالحسن هيثمي بوده، ديدگاه ابن خلدون درباره شهادت حسين بن علي، چنين بوده است.3

اين تصرفات در بسياري از كتاب هاي تاريخي واقع شده است. آن گاه كه من به تاريخ ابن خلدون مراجعه كردم، متوجّه شدم كه ناشر كتاب متذكر مي شود كه سه يا چهار صفحه از اين كتاب حذف شده است4 و نسخه اي از اين چاپ كه در اختيار من است، داستان كربلا و سيّدالشهداء عليه السلام و كلام ابن خلدون و تاريخ اين حادثه اصلا وجود ندارد(!)5

يكي ديگر از روش هاي آنان منتشر نكردن احوالات اهل بيت عليهم السلام است. آنان كتاب الطبقات الكبري ابن سعد را چاپ كرده اند، ولي از چاپ احوالات سيّدالشهداء عليه السلام و داستان كربلا خودداري كرده اند; انگاري هرگز از كتاب طبقات ذكر نشده است! البته

يكي از محققان نسخه خطّي آن را به دست آورده و احوالات حضرت سيّدالشهداء عليه السلام را در جلدي جداگانه به چاپ رسانده است.

افزون بر آن، در همان مقدمه تاريخ كه در اختيار ماست و شايد به فارسي نيز ترجمه شده باشد، فصلي به عنوان «ولي عهد» وجود دارد كه در آن جا به ولايت عهدي يزيد در زمان معاويه مي پردازد.

شايد ابن حجر آن عبارت را از آن جا نقل مي كند. البتّه ابن خلدون در مقدمه به اين مسئله چنان كه ابن حجر اشاره كرده، نپرداخته، ولي در اين فصل به سيّدالشهداء عليه السلام بسيار جسارت نموده و از يزيد فراوان دفاع كرده و نه فقط از او، بلكه از معاويه و صحابه اي كه همراه يزيد بوده اند، حمايت نموده است(!)

وي در آن جا مي نويسد:

حسين بن علي بيعت را شكست و اين در حالي بود كه صحابه رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله معتقد بودند كه ولايت يزيد شرعيت دارد و حكومت او بر حق است و نبايد عليه يزيد قيام كرد ...(!)

او با كمال تعصّبورزي چنين وانمود مي كند كه گويا حضرت سيّدالشهداء عليه السلام با يزيد بيعت كرده و بعد پيمان خود را شكسته است.6

نكته مهمي كه از عبارت ابن خلدون برمي آيد و در اين بحث، بسيار اهميّت دارد، به ميان آمدن پاي معاويه و صحابه در داستان شهادت سيّدالشهداء عليه السلاماست. 1 . ابن حجر عسقلاني از ديدگاه اهل تسنّن فرد بسيار بزرگي است.

2 . الضوء اللامع: 4 / 147.

3 . الضوء اللامع: 4 / 147.

4 . تاريخ ابن خلدون: 5 / 50 .

5 . همان.

6 .

مقدمه ابن خلدون: 207.

ديدگاه ابن عربي مالكي

ديدگاه ابن عربي مالكي

ابن عربي مالكي1 يكي ديگر از دانشمندان اهل تسنّن است. او در سال 543 درگذشته و مقام و ارج و قربي نزد اهل سنّت دارد. شرح حال او در كتاب هاي تاريخي و كتاب هايي كه به شرح حال مفسّران و راويان مي پردازند، آمده است.

در شرح حال او مي نويسند:

الإمام، العلاّمة، الحافظ والقاضي;2

او پيشوا، بسيار دانشمند، از حافظان سنّت و صاحب منصب قضاوت بود.

در معرفي ابن عربي مالكي همين بس كه در كتاب العواصم من القواصم خود هر چه با اهل بيت عليهم السلام دشمني و ناصبيت دارد، ذكر كرده است، و در دشمني او همين كافي است كه ابن تيميّه بسياري از مطالبش را از اين شخص و كتابش فرا گرفته است.

او ديدگاه خود را درباره سيّدالشهداء عليه السلام چنين اظهار مي كند:

لم يُقْتَل الحسين إلاّ بسيف جدّه;3

حسين كشته نشد مگر به شمشير جدّش(!)

عالمان ديگر بر كلام ابن عربي نقد كرده اند، به گونه اي كه ابن حجر مكّي با همه ضدّيتش با شيعه، درباره كلام ابن عربي مالكي مي گويد:

يقشعرّ منه الجلد;4

از كلام او بدن انسان مي لرزد.

اكنون با توجه به اين دو پرسش كه مبناي علماي اهل تسنّن در رسيدن به خلافت و ولايت چيست و سخن ابن عربي چه نتيجه اي در پي دارد؟ بحث را ادامه مي دهيم.

ابن حجر مكّي سخن ابن عربي را چنين نقل مي كند و توضيح مي دهد:

وكابن العربي المالكي، فإنّه نقل عنه ما يقشعّر منه الجلد. إنّه قال: لم يقتل يزيد الحسين إلاّ بسيف جدّه. أي بحسب اعتقاده الباطل أنّه الخليفة، والحسين باغ عليه والبيعة سبقت ليزيد

ويكفي فيها بعض أهل الحلّ والعقد، وبيعته كذلك، لأنّ كثيرين أقدموا عليها مختارين لها. هذا مع عدم النظر إلي استخلاف أبيه له، أمّا مع النظر لذلك، فلا يشترط موافقة أحد من أهل الحلّ والعقد علي ذلك;5

... يزيد خليفه است و در حقّانيت و شرعيت يك حكومت و خلافت، بيعت بعضي از اهل حل و عقد كافي است.

از طرفي حاكميت يزيد با بيعت صورت گرفته، چرا كه عدّه اي از صحابه پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله اين بيعت را پذيرفته و انجام داده اند و در اين عمل اختيار كامل داشته اند. البته ما در موردي به بيعت اهل حل و عقد نياز داريم كه ولايت عهدي يزيد و جانشيني او توسّط معاويه صورت نگرفته باشد، امّا با وجود اين جانشيني كه معاويه درباره يزيد صورت داده است و او را به اين عنوان ولي عهد خود معرفي نموده، ديگر موافقت يك نفر از اهل حل و عقد، شرط نيست. حتي اگر همه اهل حل و عقد هم مخالفت كنند، اين تعيين جانشيني توسط معاويه و معرفي يزيد به عنوان ولي عهد خود، براي شرعيت و خلافت يزيد بن معاويه كافي است.

ابن حجر گفتار ابن عربي مالكي را اين گونه توضيح مي دهد و در ادامه به نقد گفتار او مي پردازد. البته مهم، همين شرح و توضيح ابن حجر مكّي است كه ابتدا با جمله «يقشعرّ منه الجلد»، او را سرزنش مي كند.

وقتي اين سخنان، حاكي از مبنايي ثابت در نزد علماي اهل سنّت باشد، پس استخلاف معاويه، براي يزيد به تنهايي ملاك حجيت، حقّانيت و حكومت يزيد است و هر گونه قيام بر

يزيد باطل است، هر چند آن كسي كه قيام كرده، حسين بن علي عليهما السلام باشد; حسيني كه فرزند فاطمه سلام اللّه عليها است و... . پس اگر او به قتل رسيد، به حق به قتل رسيده و قيام او باطل بوده است(!)

مناوي نيز كلام ابن عربي را نكوهش مي كند و مي نويسد:

وقد غلب علي ابن العربي الغض من أهل البيت حتّي قال: قتله بسيف جدّه;6

دشمني و تحقير نمودن اهل بيت بر ابن عربي غلبه پيدا كرده و باعث شده كه او بگويد: حسين با شمشير جدّش كشته شده است.

چرايي پرداختن دوباره ابن حجر به معاويه و صحابه نبايد فراموش شود. به راستي اين صحابه كه همراهي ايشان با يزيد موجب شده پايه هاي حكومت يزيد بر دوش آنان گذاشته شود، چه كساني هستند؟ آيا همان افرادي بودند كه شايد اگر نبودند حكومت يزيد استقرار نمي يافت؟ به تدريج در ميان مباحث، پاسخ اين پرسش خواهد آمد.

ابن عربي مالكي در بحث جانشيني يزيد به واسطه معاويه و بيعت گرفتن معاويه براي ولي عهدي فرزندش، بعد از سخناني درباره لياقت داشتن يزيد براي رسيدن به تصدّي اين خلافت، حديثي يا احاديثي را از صحيح بُخاري7 مبني بر بيعت عبداللّه بن عمر با يزيد آورده است و در ادامه مي گويد:

فهذه الأخبار الصحاح كلّها تعطيك أنّ ابن عمر كان مسلّماً في أمر يزيد وأنّه بايع وعقد له والتزم ما التزم الناس ودخل فيما دخل فيه المسلمون وحرّم علي نفسه ومن إليه بعد ذلك أن يخرج علي هذا أو ينقضه وظهر لك أنّ من قال: إنّ معاوية كذب في قوله: بايع ابن عمر ولم يبايع وأنّ ابن

عمر وأصحابه سئلوا فقالوا: لم نبايع. فقد كذب، وقد صدق البخاري في روايته قول معاوية علي المنبر: إنّ ابن عمر قد بايع...;

اين احاديث مي رساند كه ابن عمر تابع خلافت يزيد بوده و ولايت او را پذيرفته و با او بيعت كرده و به خلافت يزيد به همان كيفيتي كه مردم ملتزم بودند، ملتزم شده و با اين بيعت در آن چه مسلمانان بر آن بودند داخل شد. علاوه بر اين، بر خود، فرزندان و يارانش مخالفت با يزيد را حرام نمود و بعد از آن، معاويه بالاي منبر اعلام كرد: عبداللّه بن عمر با يزيد بيعت كرده است و هر كس بگويد كه معاويه دروغ گفته است و عبداللّه بن عمر با يزيد بيعت نكرده، خود او دروغ گوست.

بنابراين، نخستين صحابي كه حكومت، خلافت و ولايت يزيد به او مستند شد و قوام پيدا كرد، عبداللّه بن عمر است.

ابن عربي مالكي مي افزايد:

فإن قيل: كان يزيد خمّاراً، قلنا: لا يحلّ إلاّ بشاهدين، فمن شهد بذلك عليه؟...;8

حال اگر كسي بگويد: يزيد شارب الخمر بوده پس چگونه حاكميت اسلامي را تصاحب نموده است؟

در جوابش مي گوييم: بر شما جايز نيست اين حرف را بزنيد و بايد دو نفر شاهد عادل، شهادت دهند كه ما ديديم.

حال چه كسي مي گويد: يزيد شرب خمر مي كرد؟

چه كسي است كه شهادت دهد؟!

كلام ابن عربي مالكي در نقد شهادت امام حسين عليه السلام چنين خلاصه مي گردد:

1 . وقتي كوفيان از امام حسين عليه السلام دعوت كردند و حضرت به كوفهرهسپار شدند، رفتن به كوفه سرپيچي از اعتقاد فرد بزرگي از صحابه، يعني ابن عمر است(!)

گويي اين نقطه ضعفي براي

سيّدالشهداء عليه السلام است كه چرا به سخن عبداللّه بن عمر گوش نداده و دعوت كوفيان را اجابت نموده است.9

2 . افرادي كه سيّدالشهداء عليه السلام را به شهادت رساندند و با حضرت جنگيدند، بر اساس فرموده پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله عمل كرده اند(!)

مي پرسيم: پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله در اين باره چه فرموده اند؟

در جواب مي گويند: پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود: «اگر امّت متّحد بودند و فردي موجب تفرقه بين امّت شد، او را به قتل برسانيد، هركس كه مي خواهد باشد».10

حتّي اگر حسين بن علي باشد؟

آري، حتي اگر حسين باشد(!)

اگر اين حديث از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله صادر شده باشد، ابن عربي مالكي اين حديث را بر سيّدالشهداء عليه السلام تطبيق مي كند و آن حضرت را مطابق اين حديث واجب القتل مي داند. 1 . ابن عربي مالكي غير از ابن عربي صاحب كتاب فتوحات مكيّه است.

2 . سير اعلام النبلاء: 20 / 197.

3 . شرح قصيده همزيه: 271، فيض القدير: 1 / 205.

4 . شرح قصيده همزيه: 271.

5 . شرح قصيده همزيّه: 271.

6 . ر.ك: فيض القدير: 1 / 205.

7 . گفتني است كه صحيح بُخاري كتابي است كه كسي از اهل سنّت در صحّت آن تشكيك نمي كند.

8 . العواصم من القواصم: 214 _ 234.

9 . «عَدَلَ عن رأي شيخ الصحابة ابن عمر».

10 . «... فمن أراد أن يفرق أمر هذه الاُمّة وهي جميع، فاضربوه بالسيف كائناً من كان» (همان منبع).

چكيده ديدگاه ها

چكيده ديدگاه ها

پس از آن چه بيان شد، در نتيجه گيري از كلمات آنان بايد گفت:

يكم. حكومت يزيد، شرعي و الهي

بوده است;

دوم. ناسزا گفتن به معاويه نارواست.

ابن خلدون در اين زمينه مي نويسد:

إيّاك أن تظنّ بمعاوية رضي اللّه عنه فإنّه أعدل من ذلك وأفضل;1

از گمان ناشايست نسبت به معاويه بپرهيزيد، همانا عدالت او بيشتر از اين حرف ها و مرتبه اش بالاتر است.

سوم. هر گونه خدشه به حاكميت يزيد، خدشه اي به معاويه و صحابه و در رأس آنان «شيخ الصحابه عبداللّه بن عمر» است; فردي كه بُخاري در روايتي بيعتش را با يزيد نقل نموده است و هر طعن و خدشه اي به صحابه مساوي با كفر است(!)

چهارم. سيّدالشهداء عليه السلام عليه حكومت حقّ قيام و خروج نموده و او خارجي است(!)

پنجم. همه كساني كه در ماجراي شهادت سيّدالشهداء عليه السلام شركت نموده اند، بنا به فرمان رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله بوده و در راستاي پيروي و اطاعت از پيامبر اين كار را انجام داده اند(!) _ پناه مي بريم به خداوند متعال از اين كلماتي كه گفتن و نوشتنش دشوار است _ چون سيّدالشهداء عليه السلام بر حكومت حقه يزيد قيام كرده، پس واجب القتل است(!) از طرفي نه تنها قاتلان او گناه نكرده اند; بلكه به دستور پيامبر عمل كرده و مستحق اجر و ثواب نيز هستند(!)

آري، آنان در پي چنين اعتقادي ما را خطاب و سرزنش مي كنند و مي گويند: چرا بر كسي كه قتل او واجب و به حق بوده، اقامه عزا مي كنيد و در ايّام عاشورا براي او مجلس سوگواري بر پا مي كنيد؟ پس ما با شما مبارزه مي كنيم و اين مراسم را از بين مي بريم و حتي اگر بتوانيم شما اقامه

كنندگان عزا بر حسين بن علي عليهما السلام را هم نابود مي كنيم. 1 . مقدمه ابن خلدون: 207.

چرايي مبارزه با حادثه عاشورا

چرايي مبارزه با حادثه عاشورا

عزاداري شعاري است كه تير آن معاويه را هدف قرار مي دهد. اگر از امام حسين عليه السلام دم بزنيم، سرانجام به طعن معاويه مي انجامد. پس بايد با عزاداري مبارزه كنند و از مراسم عاشورا جلوگيري كنند تا به صحابه اي كه همراه معاويه و يزيد بودند و با يزيد دست بيعت داده اند، خدشه اي وارد نشود.

ديدگاه عبدالمغيث حنبلي بغدادي

ديدگاه عبدالمغيث حنبلي بغدادي

فرد ديگري كه درباره حادثه عاشورا اظهار نظر كرده، عبدالمغيث بن زهير حنبلي بغدادي درگذشته سال 583 هجري است. سيره نويسان اهل سنّت در شرح حال او مي نويسند:

كان إماماً حافظاً محدّثاً زاهداً صالحاً متديّناً صدوقاً، ثقةً ورعاً أميناً حسن الطريقة جميل السيرة حميد الأخلاق مجتهداً في اتّباع السنّة;1

او پيشوا، حافظ، محدّث، دنيا گريز، صالح، متدّين، بسيار راست گو، پرهيزگار، مطمئن و امين، داراي رفتار نيكو، يگانه در اخلاق و كوشا در تبعيت و پيروي از سنّت پيامبر بود.

با اين همه اوصاف و القاب و مقام بلندي كه نزد اهل سنّت دارد، كتابي در فضايل و مناقب يزيد بن معاويه تأليف كرده است. او از پيامبر در مدح معاويهچنين نقل مي كند كه فرمود:

اللهم اجعله هادياً واهد به;2

خدايا! معاويه را هدايت گر قرار ده و به مردم توفيق ده تا به واسطه معاويه هدايت شوند.

پس به مقتضاي اين حديث ما بايد ولايت فرزند معاويه را بپذيريم; چرا كه در ادامه مي گويد:

ومن هو هاد لا يجوز أن يطعن عليه فيما اختاره من ولاية يزيد;3

كسي كه خودش هدايت گر است، جايز نيست كسي عليه او طعن و خدشه اي بزند و بگويد: چرا معاويه يزيد را جانشين خود نموده است...

.

وي در ادامه مي افزايد:

ولاية يزيد ثبتت برضي الجميع...;4

ولايت يزيد با پذيرش همگان به اثبات رسيد... .

خلاصه چينش مباني علماي متعصّب اهل سنّت در يك جمله چنين است: به مقتضاي احاديثي كه از پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله مبني بر واجب بودن پيروي از خلفا و اميران رسيده، مي توان گفت: حسين بن علي طغيان گر است(!)

آري، همانا خواندن و نوشتن چنين سخناني قلب آكنده از محبّت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام را دچار غم و پريشاني مي كند و اگر دفاع از مذهب و مكتب اهل بيت عليهم السلام وظيفه ما نبود، هرگز چنين كلماتي را نقل نمي كرديم.

آن گاه عبدالمغيث حنبلي بغدادي در پاسخ اشكالات بر يزيد مي نويسد: «به احترام پدرش نبايد چيزي به يزيد گفت».

آري، نگوييد يزيد شرب خمر مي كرد...;

نگوييد يزيد بن معاويه با زن هاي مَحرمِ خويش نكاح مي كرد...; كسي حقيقتي از كردارهاي يزيد را به گوش ديگران نرساند...;

چرا بايد چيزي نگفت؟

چون به احترام پدر يزيد بايد سكوت كرد(!)

اين مطالب در كتابي يافت مي شود كه آن حنبلي بغدادي در پوشاندن و مخفي نمودن حقايق تاريخي نوشته است.

ولي هرگز حقايق مخفي نمي ماند و حتّي گاهي اين حقايق بر قلم عالمان و دانشمندان خودشان جاري مي شود و منشأ و دليلي مي گردد كه برخي از عالمان عامه از يزيد و اعمال ناشايست او دفاع كنند و آن گاه ديگر عالمان در اين باره سخن هايي بگويند و بنويسند.

در ردّ كتاب عبدالمغيث حنبلي، عالمي به نام ابوالفرج ابن جوزي حنبلي كتابي تأليف نموده است. او معاصر با عبدالمغيث است و در سال 597 درگذشته است.

البته كتاب عبدالمغيث كه

در دفاع از يزيد و بيان فضايل او بوده، به دست ما نرسيده، ولي ردّ آن كتاب به قلم ابن جوزي به دست ما رسيده است.

بزرگاني از اهل سنّت مانند ذهبي، ابن كثير دمشقي و ديگران تصريح مي كنند كه اي كاش عبدالمغيث چنين كتابي نمي نوشت.5

حال اگر از خود اين شخص يعني عبدالمغيث ابن زهير حنبلي سؤال شود كه به چه دليل شما و امثال شما از يزيد بن معاويه دفاع مي كنيد، در جواب مي گويد:

إنّما قصدتُ كفَّ الألسنة عن لعن الخلفاء وإلاّ فلو فتحنا هذا الباب لكان خليفة الوقت أحق باللعن;6

فقط به اين جهت از يزيد دفاع كردم تا با اين كار لعن خلفا را از سر زبان ها قطع كنم، وگرنه اگر از لعن خلفا جلوگيري نكنيم و اجازه چنين كاري را بدهيم، همين خليفه زمان خودمان به لعن سزاوارتر است.

آري، آنان بايد كاري كنند كه خلفا مورد لعن قرار نگيرند. تا كنون سخن از جلوگيري لعن يزيد به جهت معاويه و عبداللّه بن عمر بود، امّا حالا سخن از خلفا به ميان آمد. پس به تدريج راز مبارزه با شعائر حسيني و عزاداري حضرت سيّدالشهداء عليه السلام روشن مي شود. از طرفي، علّت تلاش و همّت استوار شيعيان در برپايي عزاي سيّدالشهداء عليه السلام معلوم مي شود. در عين حال، به حق خودشان سوگند كه با اين همه شكوه در برگزاري مراسم عزا و سوگواري حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام هنوز حق آن حضرت را ادا نكرده ايم و در اين مسئله بده كاريم! 1 . شذرات الذهب: 4 / 275.

2 . الردّ علي المتعصّب العنيد: 75.

3 . الردّ

علي المتعصّب العنيد: 75.

4 . همان: 77.

5 . سير اعلام النبلاء: 21 / 160.

6 . ر.ك همان: 161.

تفتازاني و ديدگاه او درباره لعن خلفا

تفتازاني و ديدگاه او درباره لعن خلفا

يكي ديگر از علماي آنان كه با لعن خلفا پيكار نموده، سعدالدين تفتازانياست. وي با عبارتي صريح تر از عبارت قبلي، علّت جلوگيري از لعن بر يزيد را فاش مي كند و مي گويد:

فإن قيل: فمن علماء المذهب من لم يجوّز اللعن علي يزيد مع علمهم بأنّه يستحقّ ما يربو علي ذلك ويزيد.

قلنا: تحامياً عن أن يرتقي إلي الأعلي فالأعلي;1

اگر كسي بگويد علماي مذهب، لعن يزيد را جايز نمي دانند، در حالي كه مي دانند يزيد مستحق لعن است _ بلكه بيش تر از لعن استحقاق دارد _ پس چرا از لعن يزيد جلوگيري كرده اند؟

در جواب آنان بايد گفت: جلوگيري آنان از لعن يزيد به جهت بالا رفتن لعن به پدر يزيد و بالاتر از آن، يعني خلفاي قبل از معاويه است.

مبادا لعن يزيد ادامه پيدا كند و به لعن معاويه و افراد ديگر از خلفا انجامد.

از اين رو، نه ابن خلدون، نه ابن عربي مالكي، نه عبدالمغيث بن زهير و نه تفتازاني هيچ كدام واقعيّت را بيان نكرده اند; چرا كه اين واقعه ريشه در حقايقي دارد كه با كمال ادب و وقار به بررسي آن ها خواهيم پرداخت.

آنان ناگزيرند حسين بن علي عليهما السلام را واجب القتل بدانند تا در مقابل شور و حماسه هميشه جاودان تاريخ، يعني شهادت سيّدالشهداء عليه السلام مقابله كنند. آنان با شيوه هاي قبلي كه از راه موعظه و نصيحت بود، نتوانستند عزاي سيّدالشهداء عليه السلام را كم رنگ كنند.

به راستي چرا آنان

ناگزير به مبارزه هستند؟ چون پاي صحابه در كار است...; زيرا معاويه و آن گاه خلفاي پيشين در اين حادثه شريك جرم مي شوند... . 1 . شرح المقاصد: 5 / 310.

نگاهي به نقش معاويه در حادثه كربلا

نگاهي به نقش معاويه در حادثه كربلا

معاويه در قضيّه كربلا از آن هنگام نقش پيدا مي كند كه فرزندش را ولي عهد خود قرار داد. پس خرده گيري بر يزيد، خود به خود متوجّه كسي خواهد بود كه او را به اين مقام رسانده است و افزون بر آن، خلفاي پيشين نيز مقصر خواهند بود.

بنا بر ادعاي نويسنده، شهادت سيّدالشهداء عليه السلام در عراق، نقشه خود معاويه بوده كه يزيد تنها آن را اجرا كرده است. با تأمّل، صبر و دقّت در مطالبي كه مي آيد، اين حقيقت; از جمله ناگفته هاي عاشورا روشن خواهد شد.

اكنون براي تحقيق و بحث، ناگزيريم مطالب گفته شده را به دقّت بررسي كنيم.

پيش تر ديدگاه آن گروه متعصّب درباره شهادت سيّدالشهداء عليه السلام گذشت كه عدّه ديگري از بزرگان اهل سنّت، بر آن گروه متعصّب به شدّت انتقاد كرده اند:

_ وقتي حافظ ابوالحسن هيثمي ديدگاه ابن خلدون را نقل مي نمايد. او را لعن مي كند و به او دشنام مي دهد و اشك مي ريزد... !

_ حافظ ابن حجر مكّي، موضع گيري ابن عربي مالكي را نقل مي كند و مي گويد: اين كلام بدن انسان را به لرزه مي اندازد.

_ در برابر عبدالقادر گيلاني كه مي گفت: روز عاشورا بايد روز شادي و سرور باشد، ابن جوزي حنبلي مي گفت: چنين حرف هايي باطل است. آراستن، سرور و شادي در روز عاشورا و حرف هايي

از اين قبيل را نمي توان به پيامبر صلي اللّه عليه وآله نسبت داد و اين دروغ است.

ما در آينده سخنان ديگر دانشمندان اهل سنّت را در قرن هاي مختلف، از احمد بن حنبل تا شهاب الدين آلوسي بغدادي و شيخ محمّد عبده مصري... نقل خواهيم نمود و خواهيد ديد كه همه آن بزرگان يزيد را لعن كرده و از كار او اعلام بي زاري و نفرت نموده و حتّي برخي از آن ها به صراحت او را تكفير كرده اند.

بنابراين، واجب القتل خواندن سيّدالشهداء عليه السلام، ديدگاه گروهي از علماي اهل تسنّن است كه آنان را با ديگران از اهل تسنّن بايد متفاوت دانست; اينان كساني هستند كه پيروانشان از يزيد، به عنوان «اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه» و يا به نام «الخليفة المظلوم يزيد بن معاويه» ياد مي كنند.

وقتي مولاي ما حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام را واجب القتل بدانند، خود به خود ما را كه پيروان آن حضرت هستيم، تكفير مي نمايند و ريختن خون ما را نيز حلال مي دانند.

تعصّب و خشم آن گروه تندرو درباره اهل بيت عليهم السلام آن قدر بالا رفته كه درباره «حجّاج بن يوسف» كتابي نوشته اند و از آن جنايت كار تاريخ، دفاع مي كنند و حتي در بيان فضايل و مناقب «هند» (مادر معاويه)(!) كتاب نوشته اند.

آنان نزد عموم اهل تسنّن ارزش و جايگاهي ندارند و بيشتر مسلمانان به آنان بي اعتنا هستند. از اين رو، يادآور شديم كه عموم مسلمانان از فرقه هاي غير شيعي در مراسم عاشورا شركت مي كنند.

در مقابلِ همين گروه افراطي و تندرو، علماي بزرگي از خود اهل تسنّن به

مخالفت برخاسته اند. جالب اين جاست كه اين افراد از زمره علمايي هستند كه با اهل بيت عليهم السلام رابطه خوبي نداشته اند; ولي به رغم آن، ديدگاه آن گروه متعصّب را زير سؤال برده و رد نموده اند; علماي بزرگي مانند ابوالحسن هيثمي، ابن حجر مكّي و ابن جوزي حنبلي كه هر يك از آنان حافظ عصر خود بوده اند.

نقد و بررسي ديدگاه علماي تندرو اهل سنّت

نقد و بررسي ديدگاه علماي تندرو اهل سنّت

با نگاه به آن چه گذشت، پرونده فكري آن گروه تندرو مشخص شد. ديدگاه هاي آنان درباره و پيرامون شهادت سرور جوانان بهشت، حضرت حسين بن علي عليهما السلام، به شرح زير مي آيد:

1 . ولايت و حاكميت يزيد; پذيرفته همه صحابه

اين سخن خلاف حقايق تاريخي است; چرا كه به طور مفصّل بيان خواهيم كرد كه بزرگان صحابه و شخصيت هايي معروف آن زمان با ولايت يزيد مخالف بوده اند... به همين جهت، معاويه با مشكلات فراواني روبه رو شد و به روش هاي گوناگوني دست زد تا بتواند مخالفان خود را در برنامه جانشيني يزيد، سركوب كند.

البته كساني مثل جابر بن عبداللّه انصاري، ابو سعيد خُدري، سهل بن سعد انصاري، زيد بن ارقم و ديگر صحابه درباره جانشيني يزيد سكوت كردند. روشن است كه سكوت آنها هيچ دلالتي بر رضايتشان ندارد; چرا كه آنان در حال تقيّه بوده اند و تقيّه در بين صحابه به ويژه در زمان معاويه رايج بوده است. آنان مي ترسيده اند كه آن چه بر سر ديگران آمده، بر سرشان بيايد... .

پس سكوت صحابه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دليل بر رضايت آنان از كار معاويه نمي تواند باشد.

ديگر

اين كه همكاري جمعي از صحابه با معاويه، يا با زور و يا با پرداخت پول، نيز با ترساندن و يا تهديد به كشتن آن ها، بوده است.

2 . نقش عبداللّه بن عمر در ولايت يزيد

ابن عربي مالكي با استفاده از احاديثي كه در صحيح بُخاري آمده، به بيعت عبداللّه بن عمر و قبول ولايت يزيد استناد مي كند.

امّا در نقد كلام او بايد گفت كه خود ابن عربي مالكي مي گويد: «عدّه اي از علما بيعت عبداللّه بن عمر با يزيد را تكذيب نموده و اين مطلب را تصديق نكرده اند».1

از اين جمله معلوم مي شود كه علماي اهل تسنّن، درباره بيعت عبداللّه بن عمر با يزيد اختلاف داشته اند.

البتّه اين مطلب در صحيح بُخاري آمده است، اما خود بُخاري از سردمداران همين گروه متعصّب است كه ديدگاهشان را درباره يزيد و شهادت سيّدالشهداء عليه السلام بيان كرديم.

با اندك تحقيقي در شخصيّت عبداللّه بن عمر، به دست خواهد آمد كه او مردي ضعيف و از جهت روحي فرد سستي بوده و شخصيّت حقيقي نداشته است و اگر احترامي براي او مي گزارند، به جهت پدرش است و ابن عربي، عبداللّه بن عمر را به عنوان شيخ الصحابه (بزرگ صحابه) معرفي كرده تا به اهداف و مقاصد خود برسد.

آري، او هرگز «شيخ الصحابه» نبوده و چنين مقامي در آن زمان نداشته است و حتي خليفه دوم عمر كه پدرش بوده، او را قبول نداشته است.

وقتي به عمر پيش نهاد كردند براي پسرت عبداللّه، مقام و منصبي در نظر بگير، او در جواب گفت: عبداللّه نمي داند كه چگونه همسرش را طلاق دهد، با اين

حال من چگونه به او مقام و سمتي را واگذار كنم؟2

حتي در مواردي عبداللّه بن عمر با پدرش مخالفت مي نمود; در مسئله «متعه» معروف است كه گفت: «اين حكم حرمت متعه ]كه پدرم آن را صادر نموده[، مخالف حكم رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله است و ما بايد از حكم پيامبر خدا اطاعت كنيم، نه از حكم پدرم».3

درباره عبداللّه بن عمر در زمينه ولايت عهدي يزيد نوشته اند: «معاويه مبلغ يك صد هزار درهم به او داد، او اين پول را پذيرفت و در جانشيني يزيد سكوت كرد!»4

آري، سكوت كرد، ولي آيا به راستي عبداللّه بن عمر در زمان معاويه با يزيدبيعت كرده است، يا نه؟ در اين باره، اهل تسنّن و بزرگانشان اختلاف نظر دارند.

درباره ضعف شخصيت اين فرد آورده اند كه عبداللّه بن عمر، بعد از عثمانبا اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نكرد! با وجود اين وقتي اهل مدينه بر يزيد قيام كردند و واقعه حرّه به وجود آمد، عبداللّه با يزيد بيعت كرد. آن گاه كه بعد از يزيد نوبت حكومت به عبدالملك بن مروان رسيد، گفت: من از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله شنيدم كه فرمود: «كسي كه شب را روز كند و بيعت خليفه اي بر عهده اش نباشد، مسلمان نيست».

به همين جهت، شبانه رفت و با والي آن زمان، حجّاج بن يوسف ثقفي كه از طرف عبدالملك بن مروان ولايت آن ديار را به عهده داشت، بيعت نمود.

حجّاج به او گفت: چه عجله اي در كار است كه تو شبانه آمده اي; تا صبح صبر مي كردي... !

عبداللّه در پاسخ گفت: ترسيدم كه امشب از دنيا بروم

و بيعت عبدالملك بن مروان بر گردنم نباشد، نداشتن بيعت خليفه زمان مسئوليت دارد و من بايد به وظيفه ام عمل كنم(!)

حجّاج گفت: من مشغول كاري هستم، آن گاه پايش را دراز نمود و گفت: با پايم بيعت كن(!)5

عبداللّه بن عمر با پاي حجّاج بن يوسف ثقفي بيعت كرد، تا به اين واسطه با خليفه زمانش يعني عبدالملك بن مروان، بيعت نموده باشد.

آري، همين عبداللّه كه با امير مؤمنان علي عليه السلام بيعت نكرد، عاقبت كارش به كجا رسيد! 1 . العواصم من القواصم: 214 _ 234.

2 . الطبقات الكبري: 3 / 343.

3 . گفتني است كه ما در پژوهشي جداگانه تحت عنوان نگرشي به ازدواج موقت، متعه حج و متعه نساء را بررسي نموده ايم. كه _ ان شاء اللّه _ طي سلسله پژوهش هاي اعتقادي چاپ خواهد شد.

4 . فتح الباري: 13 / 59 .

5 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 13 / 242.

3 . چرايي لعن نفرستادن بر يزيد

پيش تر گفتيم كه برخي از علماي اهل سنّت معتقدند كه يزيد را نبايد لعن كرد. وقتي از آنان مي پرسيم با توجه به جناياتي كه يزيد مرتكب شده، چرا بايد يزيد لعن نشود؟

در پاسخ اين سؤال مي گويند: اگر يزيد لعن شود، مردم لعن را به «الأعلي فالأعلي» و بالاتر از يزيد خواهند برد و پاي كساني به ميان خواهد آمد كه سزاوار نيست به آنان جسارت شود.

آري، به ميان آمدن پاي خلفا در حادثه كربلا، از آن جا ناشي مي شود كه مسلمانان در زمان عمر بن خطاب قسمتي از سرزمين هاي شام را فتح كردند. يزيد بن ابي سفيان

از طرف عمر والي آن ديار شد و بعد از مرگ يزيد برادرش معاويه جانشين او گرديد و پس از آن كه تمام سرزمين شام به دست مسلمانان افتاد، او والي تمام سرزمين شام شد. و عثمان بن عفان نيز در دوران حكومت خود معاويه را در ولايت آن ديار ابقاء نمود1 كه در آن هنگام ابوسفيان با خوش حالي به عثمان گفت:

وصلتك رحمك;2

صله رحم كردي.

در نتيجه، همه كساني كه معاويه را به آن مقام رساندند، در خوب و بد اعمال او شريك هستند. به راستي، آيا معاويه كار خوبي هم داشته است؟

خيلي واضح است كه سرانجام كارهاي معاويه به «الأعلي فالأعلي» مي رسد; يعني با اندكي تأمّل و تفكّر در فهرست كارهاي او، اين سؤال ها مطرح مي شود:

چه كسي او را به اين سمت منصوب نمود...؟

با چه هدفي معاويه را به منصب ولايت شام برگزيدند...؟ 1 . تاريخ مدينة دمشق: 59 / 55.

2 . الاستيعاب: 3 / 1417.

4 . حديث ساختگي در مدح معاويه

برخي از اهل تسنّن حديثي را از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله نقل مي كنند و مي گويند كه آن حضرت در مدح معاويه فرمود:

اللهم اهده واهد به;1

خدايا! معاويه را هدايت كن و به واسطه او ديگران را نيز هدايت فرما(!)

پس بنا به فرمايش رسول خدا صلي اللّه عليه وآله نبايد معاويه را براي جانشاندن يزيد سرزنش كرد; چرا كه معاويه به دعاي پيامبر هدايت شده و هادي امّت است و فردي كه متصدّي هدايت مردم است، كار نادرست انجام نمي دهد. پس بر او نبايد خرده گرفت و در نشاندن يزيد و معرفي فرزندش به عنوان ولي

عهد، نبايد او را سرزنش كرد(!)

اين ديدگاه از چند جهت بررسي و نقد مي شود:

نخست. هرگز پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله در مدح معاويه سخني نفرموده است. اين ادعا از دروغ هاي عالَم است و پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله هرگز فضيلتي براي معاويه نفرموده است.

اين مطلب با وجود مدركي كه پذيرفته همگان هست، اثبات شدني است:

كتاب صحيح بُخاري، كه از صحيح ترين كتاب هاي اهل سنّت است، ابوابي در فضايل و مناقب صحابه با عنوان «فضايل فلان»، «فضايل فلان»،... مي گشايد، امّا وقتي نوبت به معاويه مي رسد، نمي گويد: «باب فضائل معاوية» بلكه مي گويد: «باب ذكر معاوية».

شرح و توضيح دهندگان كتاب بُخاري دليل و سرّ اين كار را نبودن حديثي در فضيلت معاويه، بيان مي كنند و مي گويند: درباره معاويه فضيلتي از پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله نقل نشده است و به اين دليل بُخاري نمي گويد: «باب فضائل معاوية». پس كجا پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله فرموده اند: «اللهم اهده واهد به»...؟

اين توضيح در يكي از بهترين كتاب هاي اهل سنّت در شرح صحيح بُخاري، وجود دارد.2

دوم. آيا معاويه در زمان خود اجازه داشته كه يزيد را به جانشيني خويش معرفي كند يا نه؟ آيا اين كار معاويه، نزد شارع مقدّس پذيرفته است؟! و آيا مباني اهل سنّت با اين مسئله سازگارند؟

سوم. بر فرض كه معاويه حق چنين كاري داشته باشد و براي بعد از خود مي توانسته جانشيني معرفي كند و از مردم بيعت بگيرد، چگونه اين كار بايد صورت مي گرفت؟ براي مثال، بايد يزيد را معرفي مي كرد و مي گفت: او فردي

صالح است و براي جانشيني من و اداره حكومت و ولايت، لياقت دارد و با احترام و ادب از مردم درخواست مي كرد كه با كمال آزادي با يزيد بيعت كنند. بر فرضي كه معاويه چنين حقي داشته، آيا اين گونه عمل كرده؟ هرگز!

او مخالفان اين برنامه را به روش هاي گوناگون سركوب نمود كه برخي را تطميع كرد و با پول خريد، برخي ديگر را ترساند كه آنان تقيه كردند و سكوت اختيار نمودند. اين گونه يزيد را به جانشيني خود معرفي نمود. البته در آينده به صورت مفصّل اين مسأله بررسي خواهد شد.

چهارم. بنا بر بررسي هاي صورت پذيرفته، اين گروه تندرو، معاويه را بزرگ مي شمارند تا به اهدافشان برسند و در تصريحاتشان آمده كه معاويه، مانع و سدّي براي صحابه رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله است كه اگر كسي معاويه را لعن و ناسزا بگويد، اين طعن به صحابه خواهد رسيد.

در چنين شرايطي بايد با ساختن احاديث و بالا بردن مقام معاويه، عموم مردم، حتّي شيعيان را از دشنام و ناسزا گفتن به معاويه باز دارند تا در نتيجه، كارهاي او كه از جمله آن ها جانشيني يزيد است، تصحيح شود.

براي نمونه، به تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر و كتاب هاي ديگر مي توانيد مراجعه كنيد. در شرح حال معاويه اين گونه مي نويسند: اسلام به منزله خانه اي است و هر خانه دري دارد و صحابه حافظ اين خانه و به حكم درِ اين خانه اند و حكم معاويه حكم حلقه آن در است. پس هر كس به معاويه تعرّض كند، به صحابه و اسلام تعرّض نموده است!3

اين ديدگاه

از دو سوي نقد مي پذيرد:

نخست آن كه اين كلام باطل است; چرا كه بر خلاف احاديث قطعي و محكمي است كه از وجود مقدس پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله صادر شده است، رسول خدا صلي اللّه عليه وآله مي فرمايند:

إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي;4

همانا در ميان شما دو چيز گران بها باقي مي گذارم: كتاب خدا و عترت و خاندانم.

در جاي ديگر مي فرمايند:

أنا مدينة العلم وعلي بابها;5

من شهر علم هستم و علي دروازه آن است.

مبناي ما كلام پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله است; سخني كه خود اهل سنّت از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله نقل كرده اند. امّا آنان مي گويند: صحابه باب ورود به اسلام هستند. معاويه نسبت به صحابه، نقش محافظ دارد; چرا؟

چون اگر سدّ معاويه بشكند، درِ خانه اسلام مي شكند و در نتيجه، به خود اسلام هتك مي شود. پس اگر كسي به معاويه ناسزا گويد، در واقع به اسلام جسارت كرده است(!)

هدف و انگيزه چنين پنداري خيالي و باطل درباره معاويه چيست؟ براي اين كه زبان ها را از سرزنش و جسارت به معاويه باز دارند تا مبادا اين دشنام گويي به بالاتر سرايت كند و پاي بزرگان صحابه به ميان آيد.

پاسخ دوم. جالب اين جاست كه برخي از دانشمندان عامّه نيز به خود حقايق پرداخته اند و ديدگاه هاي باطل و كلمات ناحق آنان را نادرست خوانده اند. هم چون نَسائي كه مُهر بطلان بر ادعاي آنان زده است.

نَسائي از دانشمندان بزرگ اهل سنّت است و كتاب سنن او از كتاب هاي شش گانه معروف و پذيرفته در نزد عامّه

است. آورده اند كه وقتي نَسائي وارد شام شد، مردم آن سرزمين با علي بن ابي طالب عليهما السلام كينه و دشمني داشتند. به همين جهت، نَسائي كتابي در مناقب و خصوصيات اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت تا بلكه مردم را هدايت كند. اما مردم شام به او مراجعه نمودند و از او تقاضا كردند تا در فضايل و مناقب معاويه روايتي نقل كند، او در جواب گفت: مگر معاويه فضيلت و منقبتي دارد كه من براي شما نقل كنم؟

وقتي مردم اين پاسخ را از نَسائي شنيدند، به او حمله كردند و به قدري او را كتك زدند كه بعد از آن حادثه به فتق مبتلا شد و مرضي در نقاط حساس بدنش به وجود آمد. او را به مكّه بردند و بر اثر همان حادثه درگذشت. از اين رو، تاريخ نگاران در شرح حال نَسائي نوشته اند: «تُوُفِّي بها مقتولا شهيداً».6

اين داستان در كتابي به نام سير اعلام النبلاء آمده است كه مجموعه بزرگي در احوالات علماي اهل سنّت و علماي ديگر فرقه ها به شمار مي رود. نگارنده اين كتاب حافظ ذهبي است كه از تاريخ نگاران و رجال شناسان و محدثان نامي اهل تسنّن است.7

با وجود اين، ذهبي از تندروان و متعصّبان اهل سنّت است. وي درباره يزيدگفته بود:

لا نحبّه ولا نسُبّه;

نه يزيد را دوست مي داريم و نه او را نكوهش مي كنيم.

خود اين جمله حاكي از تعصّب ورزي اوست; چرا او را سب نمي كنيد؟ مگر يزيد اهل بيت پيامبر عليهم السلام را نيازرده است؟ او فرزندِ فاطمه زهرا سلام اللّه عليها دخت گرامي رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله را

به آن شكل به شهادت رساند و آزار اهل بيت عليهم السلام، آزار دادن رسول خدا صلي اللّه عليه وآله است و اذيت رسول خدا، آزار خداوند متعال و مساوي با كفر است. اي ذهبي! چرا مي گويي: «لا نحبّه ولا نسبّه»؟

البتّه تندروي ها و تعصّبورزي آنان مراتب و درجات گوناگوني دارد. دانشمند سنّي ديگري كه نتوانسته به خود اجازه دهد كه براي معاويه فضيلتي بسازد، حاكم نيشابوري صاحب كتاب المستدرك علي الصحيحين است; اهل سنّت به او «امام المحدّثين» عنوان داده اند كه نزد آنان فرد بسيار بزرگي است.

براي او نيز داستاني مانند نسائي پيش آمده است. به او گفتند كه براي معاويه فضيلتي نقل كند و او پاسخ داد كه مگر معاويه فضيلتي دارد كه من آن را نقل كنم؟

مردم به او حمله كردند... منبرش را شكستند... او فرار كرد و به خانه خود پناه برد، خانه اش را احاطه كردند و مانع از خروج او به بيرون از منزل شدند(!) بعد از مدّتي فردي به او دست رس پيدا كرد و به او گفت كه از منزل خارج شو و حديثي در فضيلت معاويه روايت كن تا از شرّ مردم راحت شوي!

حاكم نيشابوري در جواب او گفت:

لا يجئ من قلبي;8

از دلم نمي آيد.

گفتني است كه بررسي ديدگاه علماي اهل سنّت درباره معاويه، فرصتي ديگر مي طلبد.9

بنا بر آن چه گفته شد، تجليل و احترام به معاويه و يزيد در اين اندازه اختصاص به گروهي از مسلمانان دارد كه حتّي ديگر فرق مسلمان از اهل سنّت نيز به اين سخنان و ديدگاه هاي اعتقادي معتقد نيستند. 1 . تاريخ مدينة دمشق: 59 /

79.

2 . ر.ك: فتح الباري: 7 / 83 .

3 . تاريخ مدينة دمشق: 59 / 210.

4 . اين حديث شريف در منابع مهمّ شيعه و اهل تسنّن آمده است. براي نمونه، به چند منبع اشاره مي نماييم:

بصائر الدرجات: 432 باب 17، امالي شيخ صدوق رحمه اللّه: 500، الارشاد شيخ مفيد: 1 / 233، الاحتجاج: 1 / 216، بحار الأنوار: 23 / 133، مسند احمد: 3 / 17، 26، فضائل الصحابه: 15، المستدرك علي الصحيحين: 3 / 109، 148، السنن الكبري: 7 / 30 و 10 / 114، مجمع الزوائد: 9 / 163 و منابع ديگر... .

5 . اين حديث شريف نيز در منابع مهمي از شيعه و سنّي نقل شده است، از جمله: امالي شيخ صدوق رحمه اللّه: 452، عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1 / 72 ح 298، بحار الأنوار: 40 / 70 ح 104، الغدير: 6 / 61، مستدرك: 3 / 126، المعجم الكبير: 11 / 55، سنن ترمذي: 5 / 301 رقم 3707، ذخائر العقبي: 77، كنز العمّال: 13 / 148.

6 . تهذيب الكمال: 1 / 339 و مدارك ديگر... .

7 . سير اعلام النبلاء: 14 / 129 _ 130.

8 . سير اعلام النبلاء: 17 / 175، المنتظم: 7 / 75. گفتني است در آن زمان حوزه علميه اهل سنّت، در نيشابور بوده است و حاكم نيشابوري از علماي آن ديار بوده و به فارسي در پاسخ آن فرد گفت: «از دلم نمي آيد».

9 . چندي پيش در سفري به مدينه منوره، كتابي به دستم رسيد. اين كتاب را يكي از محققين معاصر تأليف نموده و در آن احاديثي را كه در

سرزنش معاويه و پدرش ابوسفيان از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله وارد شده، جمع آوري نموده است. آن گاه بر اساس مباني و ديدگاه دانشمندان رجال شناس اهل سنّت، اين احاديث را مورد بررسي قرار داده و بر آن ها مهر صحّت و تأييد زده است.

5 . امام حسين و دعوت شيعيان عراق

ديگر از شبهات اهل تسنّن درباره حادثه عاشورا اين است كه مي گويند: شيعيان، حسين بن علي عليهما السلام را به عراق دعوت كردند و بعد به عهد و دعوت خود بيوفا شدند و خودشان، حسين را به قتل رساندند(!) يزيد تنها به عبيداللّه بن زياد نامه نوشت و دستور داد كه از ورود حسين بن علي عليهما السلام به عراق و كوفه و تأسيس حكومت در آن جا، جلوگيري كند.

پس يزيد نقشي در شهادت حسين بن علي عليهما السلام نداشته و اين خود شيعيان بودند كه او را به شهادت رساندند(!) آنان براي اثبات اين سخن كتابي را با عنوان من هم قتلة الحسين؟ (چه كساني حسين را به قتل رساندند؟) تأليف كرده و شيعيان را خطاب مي كنند و مي گويند: شما شيعيان كه خودتان حسين را كشتيد(!) چرا براي او عزاداري مي كنيد؟

ما در پاسخ آنان مي گوييم كه شيعيان كوفه در شهادت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام نقشي نداشته اند. بنا بر تحقيق و پژوهش ها، فرماندهان لشكر عمر سعد در كربلا يا از بنو اميه بوده اند و يا از خوارج و حتي گروهي از شام آمده بودند. شواهدي وجود دارد كه افرادي هشت روزه مسير دمشق تا كوفه را طي نموده اند تا خود را به

كربلا برسانند. اين مطالب در چند بخش خواهد آمد و با تحقيق و پژوهش ثابت خواهد شد:

_ نقش معاويه در شهادت سيدالشهداء عليه السلام;

_ نقش يزيد بن معاويه در حادثه عاشورا;

_ نقش اهل كوفه در شهادت امام حسين عليه السلام.

در اين بخش، نويسندگان نامه به امام حسين عليه السلام و فرماندهان سپاه عمر سعد در كربلا، معرفي مي شوند. البتّه در ضمن اين مباحث، به پاسخ شبهه هايي خواهيم پرداخت كه امروزه برخي دانسته يا ندانسته بدان دامن مي زنند.

بخش يكم: نقش معاويه در شهادت سيّد الشهداء عليه السلام

ولايت و جانشيني يزيد

بخش يكم نقش معاويه در شهادت سيّدالشهداء عليه السلام

ولايت و جانشيني يزيد

نقش معاويه در شهادت سيدالشهداء سلام اللّه عليه از دو جهت بررسي مي شود:

جهت اوّل: اثبات ولايت يزيد و جانشيني او براي معاويه;

بدون شك ولايت و جانشيني يزيد توسط خود معاويه صورت گرفته است. بنا بر اين، از جهت شرعي، عرفي و قانوني همه كردارها و اعمال يزيد را به راحتي مي توان به معاويه نسبت داد.

اين مطلب، همان حقيقتي است كه ما از سخنان آن گروه متعصّب استفاده كرديم; گروهي كه سعي داشتند معاويه را از گزند طعن و لعن دور نگه دارند تا به غير او از صحابه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله كه معاويه را بر سر كار آوردند، سرايت نكند.

جهت دوم: با استنباط از مسائل تاريخي و تحقيق و جست و جوي دقيق در همه اموري كه به نوعي با اين موضوع در ارتباط است، روشن شد كه نقشه قتل و شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام در عراق توسّط خود معاويه بوده است. او تمام مقدّمات و برنامه اين جنايت تاريخي را فراهم و طرح ريزي كرده

و يزيد آن برنامه و طرح را به اجرا گذاشته است. البته در بخش ديگر به گونه مفصل، به نقش يزيد در حادثه عاشورا خواهيم پرداخت.

با روي كرد به اين مقدمه به دست مي آيد كه مسئله جانشيني يزيد و اثبات ولايت عهدي او از كارهاي بسيار مشكلي بوده كه معاويه با زحمت و سياست فراواني موفّق به انجام آن شده; چرا كه در مقابل اين برنامه، موانعي وجود داشته است.

مانع اوّل: بزرگاني در آن زمان بوده اند كه با وجود آنان، معاويه به خودش جرأت نمي داده كه اين فكر را اظهار كند تا چه رسد به اين كه عملي سازد;

مانع دوم: در آن زمان افرادي خود را براي رسيدن به خلافت آماده كرده بودند و ادّعاي رياست داشتند. خيلي روشن است كه اين دسته نيز با طرح ولي عهدي يزيد مخالفت مي كرده اند.

معاويه براي رسيدن به هدف شوم خود و برداشتن موانع چند راه را در پيش گرفت. وي برخي را با مسموم كردن از ميان برداشت، عده ديگري را با پول خريد و بعضي را با تبعيد كردن از مقابل خود كنار زد تا راه جانشيني فرزندش هموار شود. براي نمونه مواردي را بررسي مي كنيم:

1 . امام حسن مجتبي; مانع بزرگي براي جانشيني يزيد

1 . امام حسن مجتبي; مانع بزرگي براي جانشيني يزيد

علماي اهل سنّت مي نويسند: معاويه در همان زمان حيات امام حسن مجتبي عليه السلام، به فكر جانشيني يزيد افتاد.1

وجود امام حسن مجتبي عليه السلام از دو جهت براي عملي شدن طرح معاويه، مانع بزرگي بود:

جهت اوّل: شخصيت اجتماعي و موقعيت آن حضرت و برادرشان سيّدالشهداء عليه السلام در مدينه كه از جايگاه بلندي برخوردار بودند;

جهت

دوم: قرارداد ميان امام مجتبي عليه السلام و معاويه كه بنا بر بندهاي آن، معاويه بعد از خودش كسي را به جانشيني نبايد مي گمارد و بعد از او، خلافت به امام مجتبي عليه السلام و اگر آن حضرت در دار دنيا نبودند، به امام حسين عليه السلاممي رسيد.

اين مطلب پذيرفته بوده و عالمان بزرگ اهل سنّت در كتاب هاي خود نوشته اند و دانشمندان ما نيز به اين بند از قرارداد تصريح كرده اند.

ابن حجر عسقلاني با سندي محكم و قوي اين مطلب را روايت مي كند و مي گويد: امام حسن عليه السلام فرمود:

همانا كه من با معاويه شرط كردم كه خلافت بعد از او به من برگردد.

آن حضرت در حضور معاويه فرمودند كه من از معاويه قول گرفته ام و قرار گذاشته ايم كه خلافت بعد از او به من برگردد.

ابن حجر عسقلاني با سند خود در جاي ديگر روايت مي كند:

لمّا قتل عليٌ صار حسن بن علي عليهما السلام في أهل العراق ومعاوية في أهل الشام...;

زماني كه علي عليه السلام به شهادت رسيد، بزرگ اهل عراق امام مجتبي عليه السلام بودند و بزرگ مردم شام معاويه بود.

امام مجتبي عليه السلام به همراه لشكري از كوفه به قصد جنگ با معاويه حركت كردند. معاويه نيز به همراهي اهل شام به ميدان جنگ رهسپار شد. بعد از رويارويي دو لشكر و آن وقايع ... ، كار به صلح كشيد و صلح نامه اي در آن ميان به امضاي دو طرف رسيد كه يكي از مفادش اين بود:

علي أن يجعل العهد للحسن من بعده;2

بعد از معاويه كسي جز حسن خليفه نباشد.

يزيد هيچ گاه به

دليل موقعيّت و شخصيت بالاي اجتماعي امام حسن عليه السلام به آن مرتبه نبوده; آن هم يزيدي كه به گوشه اي از ويژگي هايش اشاره كرديم. هم چنين بنا بر عهدنامه معاويه و آن حضرت، طرح جانشيني يزيد عملي نبود.

حافظ ابن عبدالبر قُرطبي مي گويد:

لا خلاف بين العلماء، أنّ الحسن إنّما سلَّم الخلافة لمعاوية حياته لا غير، ثمّ تكون له من بعده، وعلي ذلك إنعقد بينهما ما انعقد في ذلك;3

علما اتفاق دارند بر اين كه امام حسن مجتبي عليه السلام حكومت را فقط به معاويه واگذار كرده و اين كه بعد از او دوباره به خودش برگردد و طبق اين پيمان و قرارداد فيمابينشان منعقد شد.

دقّت كنيد! قرار بر اين بوده كه معاويه كسي را براي پس از خودش منصوب نكند و خلافت به امام مجتبي عليه السلام برگردد. با توجّه به اين مطالب، معاويه چه چاره اي داشته تا بتواند فرزندش يزيد را جانشين خود كند؟ هيچ راهي مگر اين كه امام مجتبي عليه السلام را از پيش رو بردارد و آن حضرت را شهيد كند.

احنف بن قيس، از برجسته ترين شخصيت هاي زمان معاويه است. وي در چنين وضعيتي به معاويه مي گويد:

... إنّ أهل الحجاز وأهل العراق لا يرضون بهذا ولا يبايعون ليزيد ما كان الحسن حيّاً;4

تا زماني كه حسن بن علي زنده است، مردم حجاز و عراق به جانشيني يزيدرضايت نخواهند داد و تن به بيعت با او نمي دهند.

نه فقط اهل عراق، بلكه اهل شام را نيز با وجود حسن بن علي عليهما السلامنمي توانست به بيعت با يزيد راضي كند; چرا كه آنان يزيد را مي شناختند.

معاويه هيچ راهي

در مقابل خود نمي ديد، مگر اين كه آن حضرت را با زهر جعده مسموم كند. زمخشري مي گويد:

جعل معاوية لجعدة بنت أشعث إمرأة الحسن مائة ألف حتّي سمته;5

معاويه صد هزار درهم براي جعده همسر حسن بن علي قرار داد براي اين كه او را مسموم كند.

مسعودي نيز در اين باره مي افزايد:

إنّ امرأته جعدة بنت الأشعث بن قيس الكندي سقته السمّ وقد كان معاوية دسَّ إليها إنّك إن احتلت في قتل الحسن وجَّهْت إليك بمائة ألف درهم وزوّجتك من يزيد...;6

همسر امام مجتبي عليه السلام جعده، دختر اشعث بن قيس بود. جعده آن حضرت را مسموم نمود و اين كار با نيرنگ معاويه صورت گرفت. او به جعده وعده داد كه اگر اين كار را انجام دهد صد هزار درهم به علاوه همسري با يزيد، مزد و اجرت اين عمل خواهد بود.

آن گاه كه جعده اين كار را عملي ساخت و امام مجتبي عليه السلام را مسموم كرد، معاويه صد هزار درهم را براي او فرستاد، ولي درباره همسري با يزيد به او گفت: مي ترسم كاري كه با حسن كردي، با فرزندم يزيد انجام دهي.

داستان شهادت امام مجتبي عليه السلام با سمّي كه معاويه آماده كرده بود، از قضايايي است كه علماي اهل سنّت به صورت متواتر نقل كرده اند. هر چند تعصّب و عناد باعث مي شود كه ابن خلدون بگويد:

هرگز معاويه اين جنايت را به واسطه همسر امام حسن عليه السلام يعني جعده بنت اشعث انجام نداده است. معاويه چنين نمي كند(!) اين حرف ها از داستان هايي است كه شيعيان ساخته اند.7

آري، جاي هيچ شك و شبهه اي نيست كه قاتل

امام مجتبي عليه السلام خود معاويه بوده است و تاريخ نگاران اهل سنّت اضافه مي افزايند: وقتي خبر شهادت آن حضرت به معاويه رسيد:

أظهر فرحاً وسروراً حتّي سجد وسجد من كان معه;8

معاويه چنان از اين خبر شاد شد و خوش حالي كرد كه به سجده افتاد و اطرافيان او نيز به سجده افتادند(!)

پس با اين طرح و نقشه معاويه، نخستين و بزرگ ترين مانع در اجراي طرح جانشيني يزيد از ميان برداشته شد. 1 . الامامة والسياسه: 1 / 191 _ 194.

2 . فتح الباري: 13 / 55، ور.ك: سير اعلام النبلاء: 3 / 264، تاريخ مدينة دمشق: 13 / 261، الاستيعاب: 1 / 386، تهذيب التهذيب: 2 / 259، البداية والنهايه: 8 / 41، الاصابة في معرفة الصحابه: 2 / 12، تاريخ الخلفاء: 194 و... .

3 . الاستيعاب: 1 / 387.

4 . الامامة والسياسه: 1 / 191.

5 . ربيع الابرار: 4 / 208، باب 81 .

6 . مروج الذهب: 1 / 713 و 714.

7 . تاريخ ابن خلدون: 4 / 1139.

8 . الامامة والسياسه: 1 / 196.

2 . سعد بن ابي وقّاص; مانع ديگر

2 . سعد بن ابي وقّاص; مانع ديگر

سعد بن ابي وقاص يكي ديگر از موانع بود. او گرچه با امير مؤمنان علي عليه السلام رابطه خوبي نداشت، با اين حال براي شخص معاويه نيز احترامي قائل نبود، تا چه رسد به يزيد.

به عبارت ديگر، بي اعتنايي سعد به معاويه به دليل علاقه مندي سعد به امير مؤمنان علي عليه السلام نبوده است و رفتار سعد درباره معاويه «حبّاً لعلي» عليه السلام نبوده، بلكه «بغضاً لمعاوية» بوده است.

اهل سنّت سعد بن ابي وقاص را از «عشره مبشّره»1 مي

دانند. هم چنين او از شش نفري است كه عمر بن خطاب بعد از خود براي شوراي تعيين كننده خليفه، معرفي نموده بود و سعد در آن جلسه از امير مؤمنان علي عليه السلام هواداري نكرده است.

با اين حال، وقتي معاويه وارد مدينه شد و شخصيت هاي آن زمان به ديدن او رفتند، سعد نيز به ملاقات معاويه رفت. معاويه به احترام سعد برخاست و او را در كنار خود نشاند و مشغول گفت و گو شدند تا جايي كه معاويه به او گفت: تو چرا ابوتراب (علي بن ابي طالب عليه السلام) را لعن نمي كني؟

سعد در پاسخ معاويه گفت: من از پيامبر درباره علي بن ابي طالب عليه السلام فضايلي شنيده ام كه تا آن ها در ذهن من است، هرگز چنين نمي كنم(!)

معاويه از پاسخ سعد بن ابي وقاص عصباني شد و مجلس را با ناراحتي ترك كرد.2

معاويه با وجود چنين شخصي نمي توانست به آساني برنامه خود را عملي كند. پس به ناچار سعد بن ابي وقّاص را از ميان راه خود برداشت و همان طور كه امام حسن عليه السلام را مسموم كرد، او را نيز به وسيله سم به قتل رسانيد.3 1 . منظور از «عشره مبشّره»، ده نفري هستند كه اهل سنّت از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله روايتي را مبني بر بهشتي بودن اين افراد نقل مي كنند. البته جعلي بودن اين حديث در جاي خود به اثبات رسيده است.

2 . صحيح مسلم، باب فضايل و مناقب امير مؤمنان علي عليه السلام.

3 . مقاتل الطالبيين: 80 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16 / 49.

3 . عايشه و مخالفت او با طرح جانشيني يزيد

3 . عايشه و مخالفت او با طرح جانشيني يزيد

همان گونه كه اشاره شد، هنگامي كه معاويه وارد مدينه شد، با شخصيت هاي مختلفي ملاقات كرد و ولايت عهدي يزيد را با آنان مطرح نمود. از جمله آن افراد عايشه بود كه معاويه به ملاقات او رفت و در اين باره گفت:

... إنّ أمر يزيد قضاء من القضاء وليس للعباد الخيرة من أمرهم وقد أكّد الناس بيعتهم في أعناقهم وأعطوا عهودهم علي ذلك ومواثيقهم، أفترين أن ينقضوا عهودهم ومواثيقهم؟

اين كه من تصميم گرفته ام كه يزيد بعد از خودم خليفه باشد، از قضاي الهي ناشي مي شود و اراده خداوند متعال است. اين كاري تمام شده است و مردم در اين مسئله حق اظهار نظر ندارند.

اي عايشه! آيا احتمال مي دهي كه مردم از اين موافقت و عهدي كه بسته اند، دست بردارند؟

عايشه در پاسخ به او گفت:

أمّا ما ذكرت من عهود ومواثيق، فاتّق اللّه في هؤلاء الرهط ولا تعجل عليهم;1

از خدا بترس، كدام عهد و پيمان؟ و كدام موافقت؟ چرا به شخصيت هاي بزرگ نسبت دروغ مي دهي؟ بر خلاف ديدگاه آنان تصميم نگير و براي آنان تعيين تكليف نكن.

يكي از مصادر شيعي كه به مخالفت عايشه اشاره مي كند، كتاب صراط مستقيم است. اين اثر از كتاب هاي مفيد بوده و مؤلّف آن از علماي قديم ماست. او مي نويسد: معاويه بر فراز منبر بود و براي ولايت عهدي يزيد از مردم بيعت مي گرفت. عايشه او را مورد خطاب قرار داد و گفت:

هل استدعي الشيوخ لبنيهم البيعة؟

آيا بزرگان صحابه كه خليفه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بودند، براي فرزندانشان از مردم

بيعت گرفتند؟ آيا آنان اولادشان را جانشين خود كردند؟

معاويه در جواب گفت: نه!

عايشه گفت:

فبمن تقتدي؟

پس تو كه مي خواهي پسرت را جانشين خود كني، چه كسي قبل از تو اين كار را كرده است؟

در اين هنگام معاويه خجالت زده شد... .

بعد عايشه تصميم گرفت به خانه معاويه برود و با او ديدار كند و به طرف خانه او به راه افتاد. معاويه دستور داده بود كه در مسيرش چاله اي حفر كنند و روي آن را بپوشانند. عايشه كه سوار بر مركب بود به داخل گودال افتاد و مُرد.

عبداللّه بن زبير در شعري كه به همين مناسبت خوانده، كنايه اي در آن شعر آورده است كه به معاويه اشاره دارد!2

بنابراين، مرگ عايشه به دسيسه معاويه صورت گرفته; چرا كه عايشه با جانشيني يزيد مخالف بود و بايد از سر راه برداشته مي شد.

شخصيت هاي ديگري كه در مدينه بوده اند، به نوعي با ولايت عهدي يزيد مخالفت كرده اند، شمار نام برخي از آنان در زير مي آيد:

عبدالرحمان فرزند ابوبكر، عبداللّه فرزند عمر، عبداللّه فرزند زبير، منذر فرزند ديگر زبير، سعيد فرزند عثمان، عبدالرحمان فرزند خالد بن وليد و زياد بن ابيه. 1 . الامامة والسياسه: 1 / 205.

2 . «... فخجل فلمّا زارته عائشة في بيته. هيّأ حفرة، فوقعت فيها وكانت راكبة، فماتت فكان عبداللّه بن زبير يعرّض به...» (الصراط المستقيم: 3 / جزء سوم، 45).

4 . معاويه و طرح ترور ديگر

4 . معاويه و طرح ترور ديگر

عبدالرحمان فرزند ابوبكر و برادر عايشه، از مخالفان ولايت عهدي يزيدبود. معاويه در ابتدا پولي به مبلغ صد هزار درهم براي او فرستاد و عبدالرحمان در پاسخ به اين عمل گفت:

لا أبيع

ديني بدنياي;

من دينم را به دنيا نمي فروشم.

در كتاب الاستيعاب كه از كتاب هاي معتبر به شمار مي رود، چنين آمده است: بعد از فرستادن پول توسّط معاويه به عبدالرحمان و قبول نكردنِ او چيزي نگذشت كه عبدالرحمان مُرد(!)1

با اندكي تحقيق و جست و جو، حقايق بيشتري در چگونگي مرگ عبدالرحمان فاش مي شود. تاريخ نگاران اهل سنّت مي نويسند: معاويه به عبدالرحمان بن ابوبكر گفت: تصميم دارم تو را به قتل برسانم(!)

معاويه به طور رسمي او را به قتل تهديد كرد و مدّتي نگذشت كه بدون هيچ مقدّمه اي جنازه مرده عبدالرحمان بن ابوبكر را يافتند.

ابن اثير در تاريخ خود آورده است كه وقتي مروان والي مدينه بود، در خطبه اي چنين گفت: اميرالمؤمنين (معاويه) فرزندش يزيد را به جانشيني خود، براي شما برگزيده است.

عبدالرحمان با شنيدن چنين سخني برخاست و گفت: اي مروان! هم تو و هم معاويه دروغ مي گوييد. شما خيري براي امّت محمّد نخواسته ايد و فقط قصد پادشاهي و سلطنت داريد. شما مي خواهيد سلطنت موروثي درست كنيد، به گونه اي كه هر يك از شما بميرد، فرد ديگري از خاندانتان جاي او را بگيرد.

بعد از اعتراض عبدالرحمان، مأموران حكومت براي دست گيري او پا پيش گذاردند كه او به خانه خواهرش عايشه پناهنده شد و عايشه از او دفاع كرد تا جايي كه مروان را به صراحت لعن نمود.2 1 . الاستيعاب: 2 / 285.

2 . «إنّ مروان خطب، فقال: إنّ أميرالمؤمنين (معاوية) قد اختار لكم فلم يأل وقد استخلف ابنه يزيد بعده.

فقام عبدالرحمان بن أبي بكر فقال: كذبت، واللّه يا مروان! وكذب معاوية، ما الخير أردتما لاُمّة

محمّد ولكنّكم تريدون أن تجعلوها هرقليّة. كلّما مات هرقل قام هرقل...» (الكامل في التاريخ: 3 / 250. وقايع سال 56 ه_ ق).

بازي با حقايق

بازي با حقايق

با دقّت در شيوه علمي عالمان اهل سنّت به اين نتيجه مي رسيم كه ايشان نه فقط با خلافت رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله كه مسئله بسيار مهمي است، بازي مي كنند، بلكه با تاريخ و نقل حوادث تاريخي نيز همين گونه برخورد مي كنند.

آن چه درباره عبدالرحمان ذكر كرديم، با تصرّفاتي در صحيح بُخاري نيز آمده است، اما با چه تصرّفاتي؟! بُخاري در اين زمينه مي نويسد: وقتي مروان در حجاز خطبه خواند و مسئله جانشيني يزيد و گرفتن بيعت را مطرح كرد، عبدالرحمان بن ابي بكر چيزي به او گفت(!)1

بُخاري به همين مقدار از نقل بسنده مي كند و سخن ديگري نمي گويد و ادامه داستان را نمي آورد. به راستي، عبدالرحمان چه گفته است كه بخاري از نقل آن خودداري كرده است؟ زيرا عبدالرحمان به معاويه توهين كرده و گفته: اي مروان! تو و معاويه دروغ گو هستيد و مي خواهيد خلافت را پادشاهي كنيد.

از طرفي، اين سخنان براي امثال بُخاري تحمّل پذير نيست; چرا كه آناني كه در خط و جبهه معاويه هستند، بايد از نقل حقايق جلوگيري كنند تا خدشه اي به سرورانشان وارد نشود.

بُخاري فقط مي گويد: عبدالرحمان چيزي گفت و مروان دستور داد او را بگيرند و او به خانه عايشه وارد شد و ديگر نتوانستند او را دست گير كنند(!).

چرا نتوانستند عبدالرحمان را دست گير كنند؟ چون عايشه همسر رسول خدا صلي اللّه عليه وآله آن جا بوده و براي او احترام

و حرمتي قائل بودند.

ولي طبري به راحتي حقيقت را بازگو مي كند و مي گويد: معاويه به عبدالرحمان گفت:

واللّه! لقد همّمت أن اقتلك...;

به خدا سوگند! تو را مي كشم... .

و بعد از اين سخن، مدّتي نگذشت كه عبدالرحمان مرد.2 1 . فتح الباري: 8 / 467 _ 468.

2 . تاريخ طبري: 4 / 226.

5 . عبدالرحمان بن خالد; مانع ديگر

5 . عبدالرحمان بن خالد; مانع ديگر

عبدالرحمان فرزند خالد بن وليد يكي ديگر از مخالفان طرح جانشيني يزيد بود. خالد بن وليد دو پسر به نام هاي عبدالرحمان و مهاجر داشت. خالد دشمني ديرينه اي با اهل بيت عليهم السلام داشت، ولي بنا بر اراده خداوند متعال، چنين شخصي فرزندي به نام مهاجر دارد كه در جنگ صفّين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت.

عبدالرحمان، پسر ديگر خالد است. او در جنگ صفّين در لشكر معاويه بود و نه فقط جزو لشكريان، بلكه از بزرگ ترين پرچم داران لشكر. او «حامل اللواء الأعظم» بوده است و اهل شام علاقه خاصّي به او داشته اند.

حافظ ابن عبدالبرّ مي گويد: هنگامي كه معاويه مي خواست براي يزيد بيعت بگيرد، خطبه اي براي مردم شام خواند و گفت: اي مردم! من ديگر پير شده ام و سن من بالا رفته، به اين فكر افتادم كه سرپرستي شما را بعد از خودم به كسي بسپارم كه بتواند وحدت شما را حفظ كند و حكومت را اداره نمايد. من نيز فردي مثل شما هستم، پس رأي و نظر خودتان را در اين باره بگوييد.

همه مردم به اتّفاق گفتند: ما عبدالرحمان بن خالد را به جانشيني شما انتخاب مي نماييم.1

رأي و نظر مردم براي معاويه بسيار سنگين

و گران تمام شد. او ناراحتي خود را از اين موضوع مخفي كرد تا اين كه عبدالرحمان بيمار شد و معاويه طبيبي يهودي براي معالجه او فرستاد كه اين طبيب نزد معاويه جايگاه خاصّي داشت. معاويه به طبيب يهودي دستور داد تا در داروي تجويز شده جهت مداواي عبدالرحمان سمّي كشنده قرار دهد تا او بميرد، امّا در ميان مردم گفته شود كه عبدالرحمان بر اثر بيماري درگذشته است.

طبيب يهودي طبق دستور معاويه عمل كرد و نقشه را عملي ساخت. در نتيجه اين دارو، در ناحيه ريه و روده هاي عبدالرحمان مشكلي پديد آمد كه به مرگ او انجاميد.2

ابن عبدالبرّ در ادامه نقل داستان مي افزايد:

در پي اين ترور مرموزانه مهاجر بن خالد، برادر عبدالرحمان، همراه غلامش به طور مخفيانه وارد دمشق شد و انتقام عبدالرحمان را از آن طبيب يهودي گرفت و او را به قتل رساند. اين جريان نزد تاريخ نگاران و رجال شناسان معروف است.3

معاويه دستور داد مهاجر را دست گير كنند. مأموران دولتي مهاجر را گرفتند و راهي زندان كردند. او تا زماني كه معاويه از دنيا رفت، در زندان بود.4

چرا عبدالرحمان كه از ياوران و بزرگان لشكر معاويه بوده، اين گونه ترور مي شود؟ چون او از مخالفان جانشيني يزيد بعد از معاويه بوده و با وجود او اين طرح محقق نمي شد. پس بايد او را از سر راه برمي داشت تا در آينده يزيد به راحتي خلافت و سلطنت پدرش را ادامه دهد و جاي او را بگيرد(!)

ابن عساكر علاوه بر اين كه تمام ماجرا را نقل مي كند، نام آن طبيب يهودي را ذكر مي نمايد و

مي نويسد:

فأمر ابن أثال أن يحتال في قتله وضمن له إن هو فعل ذلك أن يضع عنه خراجه ما عاش وأن يولّيه جباية خراج حمص، فلمّا قدم عبدالرحمان حمص منصرفاً من بلاد الروم دسّ إليه ابن أثال شربة مسمومة مع بعض مماليكه، فشربها، فمات بحمص فوفي معاوية بما ضمن له وولاّه خراج حمص ووضع عنه خراجه;5

معاويه به ابن اَثال دستور داد كه براي قتل عبدالرحمان نقشه اي بكشد و پاداش اين كار را معاف شدن از پرداخت ماليات و عوارضي كه از غير مسلمانان گرفته مي شد، قرار داد. ابن اَثال طبق دستور، عبدالرحمان بن خالد را مسموم كرد و او نيز در حمص درگذشت و معاويه به قرارداد خود عمل كرد. 1 . الاخبار الطوال: 172.

2 . الاستيعاب: 2 / 409 (مطبوع با الاصابه است) در اين منبع چنين آمده است: قال الحافظ ابن عبدالبرّ: «إنّه لمّا أراد معاوية البيعة ليزيد خطب أهل الشام وقال لهم: أيا أهل الشام! إنّه قد كبرت سنّي وقرب أجلي، وقد أردت أن أعقد لرجل يكون نظاماً لكم، وإنّما أنا رجل منكم، فرأوا رأيكم.

فأصفقوا واجتمعوا وقالوا: رضينا عبدالرحمان بن خالد.

فشقّ ذلك علي معاوية وأسرّها في نفسه، ثمّ إنّ عبدالرحمان مرض، فأمر معاوية طبيباً عنده يهودياً _ وكان عنده مكيناً _ أن يأتيه فيسقيه سقيةً يقتله بها. فأتاه فسقاه، فانخرق بطنه فمات».

3 . «دخل أخوه المهاجر بن خالد دمشق مستخفياً هو وغلام له فرصدا ذلك اليهودي. فخرج ليلا من عند معاوية، فخرج عليه ومعه قوم هربوا عنه، فقتله المهاجر وقصّته هذه مشهورة عند أهل السيرة والعلم بالآثار والأخبار...» (الاستيعاب: 2 / 409).

4 . «أنّ معاوية حبس مهاجر بن خالد بن

الوليد ولم يخرج من الحبس حتي مات معاوية» (تاريخ مدينة دمشق: 16 / 215).

5 . تاريخ مدينة دمشق: 16 / 163.

فرجام زياد بن ابيه

فرجام زياد بن ابيه

زياد بن ابيه، از مخالفان طرح جانشيني يزيد بود. شرح حال او براي همگان معروف است. او كسي است كه پدرش مشخص نيست (و زنازاده است).

معاويه، زياد را به پدرش ابوسفيان منسوب نمود و او را به برادري خودش به جامعه آن روز معرفي كرد(!)

حال، معاويه به چه هدف و انگيزه اي او را از ميان برداشت؟ آري، زياد از كساني بوده كه با ولي عهدي يزيد مخالف بود و نه تنها مخالفت داشته كه در سر خود فكر رياست و گرفتن حكومت بعد از معاويه را مي پرورانيد.

بر همين اساس، به خيرخواهي و نصيحت نامه اي به معاويه نوشت: اي معاويه! براي معرفي يزيد به جانشيني بعد از خود، شتاب مكن.

وقتي اين نامه به معاويه رسيد، گفت: واي بر فرزند عبيد!1 به من خبر رسيده كه اين شخص انگيزه رياست دارد و خيال كرده كه مي تواند جانشين من باشد. به خدا سوگند! انتساب او را به پدرم ابوسفيان نفي مي كنم و در جامعه آبرويش را مي ريزم.2

سرانجام بعد از رد و بدل شدن اين حرف ها پيرامون جانشيني يزيد، هفته اي نگذشت كه زخمي در دست زياد بن ابيه به وجود آمد و به مرگ او انجاميد و مردم گفتند كه او به طاعون مبتلا شده است(!)

بسياري از مردم نيز احتمال قوي داده اند كه زياد از جمله مسمومان توسّط معاويه بوده باشد.3

آن چه بيان شد، نمونه اي از فرجام مخالفان و مزاحمان ولايت عهدي يزيد در حجاز

و شام بود كه به شيوه هاي گوناگون به قتل رسيده اند. 1 . عبيد نام يكي از پدراني است كه زياد را به او منسوب مي كنند.

2 . در تاريخ يعقوبي: 2 / 220 آمده است: «زياد بن أبيه، فإنّه أشار علي معاوية أن لا يعجل في استخلاف يزيد،... وفي بعض المصادر ما يفيد أنّه كان يريدها لنفسه، ويشهد بذلك أنّ معاوية لمّا وصلته رسالة زياد قال: ويلي علي ابن عبيد! لقد بلغني أنّ الحادي حدا له أنّ الأمير بعدي زياد، واللّه لأردنّه إلي اُمّه سميّة وإلي أبيه عبيد».

3 . همان: 2 / 235، سير اعلام النبلاء: 3 / 496، تاريخ مدينة دمشق: 19 / 203.

تبعيد، روش ديگري در مبارزه با مخالفان

تبعيد، روش ديگري در مبارزه با مخالفان

روش ديگر معاويه براي مبارزه با مخالفان طرح ولايت عهدي و جانشيني يزيد، تبعيد بود. او بزرگاني از اهل آن زمان را كه با طرح مذكور مخالف بودند، به نقاطي دور تبعيد كرد تا نتوانند مانع طرح او شوند. از آن جمله پسر عثمان، سعيد بن عثمان عفّان است.

ابن عساكر در اين زمينه مي نويسد: مردم مدينه بر اين باور بودند كه بعد از معاويه، سعيد بن عثمان خليفه است. او نزد قوم خود و بني اميه و پيروانش چنين موقعيتي داشت. اين باور و اعتقاد در نزد مردم، تمام و قطعي بود و هرگز با اين عقيده نوبت به يزيد نمي رسيد تا جايي اين معنا را به نظم در آوردند و در بين عموم مردم مشهور شده بود:

واللّه لا ينالها يزيدحتّي ينال هامه الحديد

إنّ الأمير بعده سعيد;1

به خدا سوگند! يزيد به حكومت نخواهد رسيد و اگر در اين فكر باشد،

به قتل خواهد رسيد. فرمان رواي بعد از او (معاويه) سعيد است.

ابن كثير در اين باره در البداية والنهايه مي نويسد:

روزي سعيد بر معاويه وارد شد و به او گفت: شنيده ام تو مي خواهي يزيد را به جانشيني معرفي كني.

معاويه پاسخ داد: آري!

سعيد گفت: تو همواره مورد عنايت پدرم بودي و به بركت خون خواهي پدر من به اين مقام رسيده اي. با اين حال، تو فرزند خود را بر من مقدّم مي نمايي، در حالي كه من از يزيد هم از جهت پدر و مادر و هم از جهات شخصي بر اين امر سزاوارترم.

اگر از جهت پدر بسنجي، پدر من عثمان و پدر يزيد، معاويه است و اگر از جهت مادر باشد، مادر يزيد، نصراني بوده و تربيت يزيد، نصراني است.

معاويه در پاسخ او چنين گفت:

أمّا ما ذكرت من إحسان أبيك إليّ فإنّه أمر لا ينكر، وأمّا كون أبيك خيراً من أبيه فحق واُمّك كلبية فهي خير منها. وأمّا كونك خيراً منه فواللّه لو ملئت إلي الغوطة رجالاً مثلك لكان يزيد أحبّ إليّ منكم كلّكم;2

آري، پدرت به من خوبي كرده است، پدر تو از پدر يزيد بهتر است، مادر تو از مادر او بهتر است، همه اين ها را نمي توان انكار كرد، ولي اين كه خودت از يزيد بهتر باشي، نه به خدا سوگند! اگر همه شهر دمشق (كه فضاي وسيعي بود) از مرداني مثل تو پر شود، نزد من، يزيد از همه آن ها عزيزتر است.

سرانجام معاويه به آقازاده عثمان كه نزد اهل مدينه عزيز و محترم بود، پيش نهاد مي دهد كه بهتر است به خراسان بروي و والي آن

جا شوي.3

او مي خواست پسر عثمان به خراسان برود تا از مركز حكومت به دور باشد و شرّي براي يزيد و معاويه در پي نياورد.

سرانجام آن گاه كه سعيد به خراسان رفت، از جانب حكومت معاويه، غلامان و اطرافيان او را تحريك كردند كه سعيد را به قتل برسانند و بعد به دليل اين كه سرّ و راز قتل سعيد مخفي بماند، به آن غلامان دستور دادند كه هم ديگر را بكشند، آنان بعد از كشتن سعيد به جان هم افتادند و هم ديگر را كشتند، به طوري كه كسي ديگر از آنان باقي نماند(!)4 1 . تاريخ مدينة دمشق: 21 / 223.

2 . البداية والنهايه: 8 / 80 .

3 . وفيات الاعيان: 5 / 389 _ 390.

4 . تاريخ يعقوبي: 2 / 237، انساب الاشراف: 2514.

خريداري بزرگان با پول

خريداري بزرگان با پول

معاويه براي اثبات ولايت يزيد روش سومي را برگزيد. او در اين روش عدّه اي از بزرگان مخالف را با دادن پول و يا حق السكوت دادن خريد. پيش تر گذشت كه معاويه براي عبدالرحمان فرزند ابوبكر، صد هزار درهم فرستاد، ولي او گفت: من دينم را به دنيا نمي فروشم.

در اجراي اين طرح معاويه به والي كوفه مغيرة بن شعبه دستور داد عدّه اي از اهل كوفه را به شام بفرستد تا آنان از معاويه، جانشيني يزيد را درخواست كنند(!) به تعبيري، بگويند كه مردم ولايت عهدي يزيد را خواستارند.

مغيره چهل نفر را برگزيد و به شام فرستاد. آنان در سخنراني معاويه شركت كردند و به او گفتند: اي آقا! چرا معطل مي كني؟ براي چه مردم را در انتظار مي گذاري؟! اي معاويه!

ما از آينده خبر نداريم و نمي دانيم چه خواهد شد؟ مصلحت اين است كه يزيد را به جانشيني خود معرفي كني...(!)

معاويه در پاسخ گفت: عجب! درخواست شما اين است؟ باشد، پس شما صبر كنيد! من فكر كنم و بعد اعلام مي نمايم(!)

سركرده اين گروه عروه پسر مغيرة بن شعبه بود.

فردي به او گفت: پدر تو دين اين گروه را به چه مبلغي خريد؟

عروه پاسخ داد: سي هزار درهم.

گفت: عجب! دين آنان خيلي ارزان بود(!)1

1 . تاريخ مدينة دمشق: 40 / 298، الكامل في التاريخ: 3 / 350.

عبداللّه بن عمر و سكوت او

عبداللّه بن عمر و سكوت او

تنها كسي كه همراهي او فوايد فراواني براي يزيد و معاويه و از طرفي ضررهاي بسياري براي اسلام و جامعه مسلمانان داشته، عبداللّه بن عمر است. او نيز از مخالفان طرح ولايت عهدي يزيد بوده كه با گرفتن پول سكوت كرد و سكوت او آثار فراواني داشت; چرا كه عبداللّه به ظاهر مردي مقدس بود و براي جامعه آن روز و مردم آن ديار الگو و نمونه بود و افزون بر آن، به دليل پدرش نيز به او احترام مي گزاردند. او براي سكوت خود صد هزار درهم گرفت و تا آخرين لحظه با سكوتش طرح و برنامه معاويه را تأييد كرد.1 1 . فتح الباري: 13 / 60.

منذر بن زبير و سكوت ناپايدار او

منذر بن زبير و سكوت ناپايدار او

منذر، از فرزندانِ زبير است. او نيز از مخالفان ولايت عهدي يزيد بود، وي صد هزار درهم گرفت و سكوت كرد، ولي اين سكوت خيلي دوام نداشت; چرا كه او به مردم مي گفت:

إنّه قد أجازني بمائة ألف، ولا يمنعني ما صنع بي أن أخبركم خبره، واللّه إنّه ليشرب الخمر، واللّه إنّه ليسكر حتّي يدع الصلاة;1

يزيد صد هزار درهم براي من فرستاد، ولي اين باعث نمي شود كه من حقيقت را بيان نكنم. به خدا سوگند! او شراب مي خورد و اهل نماز نيست.

منذر پول را گرفت، ولي حقيقت را نيز گفت! امّا سر و صدا و مخالفتي با يزيد نداشت.

آن چه گذشت، برخي از برنامه هاي معاويه براي رياست يزيد و ولايت عهدي او در حجاز و شام بود تا مخالفان را به هر ترتيبي سركوب كند و آنان مانع اجراي طرح او نشوند.

1 . تاريخ طبري: 4 / 368.

فعاليت هاي معاويه و واليان او در كوفه

فعاليت هاي معاويه و واليان او در كوفه

واليان كوفه از ابتداي رياست معاويه تا هنگام مرگ او شش نفر بودند. نكته جالب توجّه اين كه اين شش نفر يا از دشمنان سرسخت اهل بيت عليهم السلام، يا از بني اميه و يا از نزديك ترين افراد به معاويه بودند و همه آنان به نوعي با اهل بيت عليهم السلام دشمني داشتند.

مغيرة بن شعبه،1 زياد بن ابيه، عبداللّه بن خالد بن اسيد،2 ضحاك بن قيس،3 عبدالرحمان بن امّ حكم4 و نعمان بن بشير5 افرادي هستند كه معاويه آنان را به ولايت عهدي و استان داري كوفه برگزيده است. 1 . از دشمنان معروف اهل بيت عليهم السلام.

2 . از بنواميه و داماد عثمان بن عفّان.

3 . او فرمانده اهل شام در جنگ صفّين و رئيس پليس شهر شام بود. همين شخص به جنازه معاويه نماز خواند; چرا كه يزيد در آن زمان براي عياشي و تفريح به خارج شهر رفته بود. ضحّاك بن قيس شهر را بعد از معاويه به خوبي كنترل كرد تا يزيد برگردد، او از نزديك ترين افراد به خاندان معاويه بود.

4 . اُمّ حكم خواهر معاويه و دختر ابوسفيان است; همان كسي است كه طبق روايتي، امام صادق عليه السلامهمواره بعد از نماز، او و جمعي ديگر را لعن مي كردند.

5 . نعمان از دشمنان سرسخت اهل بيت عليهم السلام است. او پسر بشير است و بشير كسي است كه در ماجراي سقيفه بني ساعده بين انصار اختلاف انداخت و از ابوبكر طرفداري كرد.

نعمان از جمله كساني است كه قبل از حادثه كربلا و بعد

از آن يعني بردن اسيران به شام در تمام مراحل همراه يزيد بود. نقش او در جريان حضرت مسلم عليه السلام و حضرت سيّدالشهداء عليه السلام را به زودي بيان خواهيم كرد.

دوران معاويه و رفتار واليان او

دوران معاويه و رفتار واليان او

درباره عبدالرحمان فرزندِ خواهر معاويه، داستاني وجود دارد كه وضعيت فرمان روايان مسلمين در آن زمان را نشان مي دهد; هر چند كه با موضوع بحث ارتباط چنداني ندارد.

ابوالفرج ابن جوزي مي نويسد: روزي جواني از اعراب در حالي كه خيلي ناراحت بود، بر معاويه وارد شد. وقتي نوبت به او رسيد، معاويه از او سؤال كرد: چه شده است؟

گفت: من جواني از اهل كوفه، از فلان قبيله هستم كه چندي پيش با دختر عمويم ازدواج كرده ام. از مال دنيا چند گوسفند و شتر داشتم كه به مرور آن ها را فروخته ام و دستم خالي شده و كار به جايي رسيده كه عمويم به جهت فقر، دخترش را به خانه خود برده است.

من به نزد والي شهر عبدالرحمان بن ام حكم رفتم و از اين ماجرا شكايت كردم.

عبدالرحمان، عمو و دخترش را احضار كرد. وقتي به حضور او آمدند و در آن ميان، چشم عبدالرحمان به همسرم افتاد و زيبايي او را ديد، به عمويم ده هزار درهم داد و با همسرم ازدواج نمود و مرا رهسپار زندان كرد و دستور داد تا مرا به قدري شكنجه كنند كه من به طلاق همسرم رضايت دهم.

البته پيش از طلاق، آن دختر را به خانه اش برد...(!) و طلاق اين جوان نيز در زندان بر اثر شكنجه بود...(!)

وقتي معاويه اين شكوائيه را شنيد، خيلي ناراحت شد و نامه

اي شديداللحن به عبدالرحمان نوشت و پيكي فرستاد تا نامه را به دست عبدالرحمان برساند و دستور داد كه اين زن را بايد طلاق دهد و به شوهرش برگرداند.

وقتي نامه به عبدالرحمان رسيد، آهي كشيد و گفت: اي كاش معاويه يك سال به من فرصت مي داد تا من با اين زن باشم و بعد مرا به قتل مي رسانيد.

پيك معاويه به عبدالرحمان اصرار مي كند كه همين الان بايد او را طلاق دهد. عبدالرحمان به ناچار آن زن را طلاق مي دهد.

عبدالرحمان اين زن را همراه پيك به شام فرستاد. وقتي فرستاده معاويه اين زن را ديد، به خود گفت: حيف است كه اين زن براي اين جوان باشد; اين خانم بايد براي معاويه باشد(!)

وقتي آن دو به شام رسيدند و بر معاويه وارد شدند، همين كه چشم معاويه به اين دختر افتاد، دختر را با كمال و جمالي يافت كه به راحتي از او نمي توانست چشم بپوشد(!)

معاويه به آن جوان رو كرد و گفت: اي جوان! بيا و از اين زن دست بردار!

جوان گفت: به شرطي كه سرم را از تنم جدا كني(!)

معاويه به شدّت از اين حرف ناراحت شد و به آن زن رو كرد و گفت: اي زن! تو اختيار داري كه بين من و اين جوان هر كدام را كه مي خواهي انتخاب كني.

آن زن به معاويه پاسخ داد: من در پي زر و زيور دنيا نيستم و همين جوان را مي خواهم.

معاويه به آن جوان رو كرد و گفت:

خذها لا بارك اللّه لك فيها;1

بگير اين زن را و خدا اين زن را بر تو مبارك نگرداند(!) 1 .

المنتظم: 5 / 292.

اهداف شوم معاويه در كوفه

اهداف شوم معاويه در كوفه

معاويه با هم دستي شش تن از واليان خود در كوفه به تصفيه مخالفان خود پرداخت و به هر كدام از اين واليان دستور داد كه به نوعي شيعيان كوفه را سركوب كنند. اين اعمال را به جهت دو هدف انجام مي دادند:

نخست. كساني كه با ولايت عهدي يزيد معارض و مخالف هستند، از بين بروند.

دوم. شيعيان كوفه كه در آينده ممكن است به كمك سيّدالشهداء عليه السلامبروند، سركوب شوند و كوفه از شيعيان و بزرگان خالي گردد.

عمده اين سركوب ها توسّط زياد بن ابيه صورت گرفت; چرا كه او تك تك شيعيان را مي شناخت و آنان را تحت تعقيب قرار مي داد. برخي از تاريخ نگاران به صراحت درباره عمل كرد او با شيعيان مي نويسند:

كان يتتبّع شيعة عليّ;

زياد بن ابيه در پي شيعيان علي عليه السلام بود و آنان را تحت تعقيب قرار مي داد.

حجر بن عدي1 و عمرو بن حمق2 از شخصيت هاي بزرگ شيعيان در كوفه هستند كه زياد بن ابيه آنان را به همراه يارانشان دست گير كرد. رجال شناسان در شرح حال اين دو نفر مي نويسند: حجر و عمرو بن حمق از بزرگان صحابه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بودند.3

روشن است كه دست گيري چنين شخصيت هايي مقدّماتي لازم دارد; چرا كه صحابه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در اجتماع آن روز احترام ويژه اي داشتند.

آنان از حجر بن عدي خواستند كه امير مؤمنان علي عليه السلام را لعن كند و دشنام دهد، امّا او حاضر نشد و اين دشنام ندادن به علي عليه السلام در آن

زمان جرم بزرگي محسوب مي شد و براي اثبات آن به مدرك قوي نياز داشت.

آنان طوماري بر ضدّ حجر بن عدي تنظيم كردند كه بزرگان از شخصيت هاي اهل كوفه آن را امضا نمودند و گفتند: حجر به جهت تبرّي نكردن از علي مستحق قتل است(!)

در تاريخ اسامي كساني كه طومار را امضا كردند، چنين آمده است:

عمرو بن حُريث،

خالد بن عرفطه،

ابوبُردة بن ابو موسي اشعري،

قيس بن وليد بن عبد شمس بن مغيره،

اسحاق بن طلحه،

موسي بن طلحه،

اسماعيل بن طلحه،

منذر بن زبير بن عوام،

عمر بن سعد بن ابي وقّاص،

عمارة بن سعد بن ابي وقّاص،

عمارة بن عقبة بن ابي مُعيط،

شَبث بن ربعي،

قَعقاع بن شُور ذهلي،

حجّار بن اَبْجَر عجلي،

عمرو بن حجّاج زبيدي،

شمر بن ذي الجوشن،

زَحر بن قيس،

كثير بن شهاب،

عامر بن مسعود بن اُميّة بن خلف،

مُحرز بن جارية بن ربيعة بن عبدالعزي بن عبد شمس،

عبيداللّه بن مسلم بن شعبة حضرمي،

عِناقِ بن شَرحبيل بن ابي دهم،

وائل بن حُجْر حضرمي،

مَصْقَلة بن هبيره شيباني،

قَطَن بن عبداللّه بن حصين حارثي،

سائِب بن اَقْرع ثقفي،

لُبيد بن عطارد تميمي،

محضر بن ثعلبه،

عبدالرحمان بن قيس اسدي و

عزرة بن عزره احمسي.

ما از آوردن اين اسامي چند هدف در نظر داريم:

1 . معرفي بزرگاني از اهل كوفه آن روز كه دشمن اهل بيت عليهم السلام بودند.

2 . عدّه اي از همين افرادي كه در ماجراي حجر بن عدي اين گونه فعاليت كرده اند، در شهادت حضرت مسلم عليه السلام و سيّدالشهداء عليه السلام نيز از لشكريان يزيد بودند و با اين كه از مردم كوفه بودند، از ياران و پيروان يزيد به شمار مي رفتند.

3 . بيشتر اين افراد از بزرگان رجال صحاح ستّه هستند و دانشمندان اهل سنّت به اين

افراد كه اسمشان را ذكر كرديم، اعتماد داشته و آنان را به پرهيزگاري و تقدّس مي شناسند و در علم فقه و تفسير به عنوان راوي از آنان روايت نقل مي كنند.

با اين توصيف، به خوبي معلوم مي شود كه چه كساني در كوفه آن روز زندگي مي كردند. پس كسي نگويد: در آن تاريخ مردم كوفيان شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بوده اند و يا غلبه با شيعيان بوده است.

نه، چنين نيست; چرا كه همه اين افراد مذكور از بزرگان كوفه بودند و هيچ يك شيعه نبودند. از افرادي كه آن طومار كذايي را امضا نموده بودند، شمر بن ذي الجوشن و عمر سعد هستند كه هر دو از ياران عبيداللّه بن زياد و به نوعي آلت دست او بودند كه به زودي شخصيّت و نقش آنان را بررسي خواهيم كرد.

عمرو بن حمق از كساني است كه به دست زياد بن ابيه به شهادت رسيده اند. زياد پس از شهادت اين مردِ بزرگ سر او را به شام فرستاد. تاريخ نگاران مي نويسند: نخستين سري كه در اسلام از شهري به سرزميني ديگر برده شد، سر عمرو بود.3

زياد بن ابيه جنايات فراواني در كوفه انجام داد، از جمله بزرگاني چون رشيد حجري، ميثم تمّار و كميل را تعقيب كرد.

چنان كه گذشت، معاويه با شيوه هاي گوناگون شهرهاي مدينه، حجاز، شامو كوفه را از وجود مخالفان خود پاك سازي مي كرد. بنا بر بررسي ها و تحقيق ها، باقي ماندگان مخالف از شخصيت هاي بزرگ فقط دو نفر بودند: حضرت سيّدالشهداء عليه السلام و عبداللّه بن زبير.

بدين وسيله معاويه زمينه ها و مقدّمات را آماده كرد

تا جايي كه براي انجام كارها و ادامه آنها وصيّت نامه اي نوشت و آن را نزد غلام نصراني خود به نام سرجون مخفي كرد تا در وقت مناسب آن وصيّت نامه را به يزيد بدهد.

با ادامه پژوهش و بررسي ثابت خواهد شد كه اصل طرح و نقشه شهادت سيّدالشهداء عليه السلام توسّط معاويه بوده و اين حقيقت با تحقيقاتي كه انجام يافته، اثبات خواهد شد. 1 . اُسد الغابه: 1 / 697 _ 698، الاستيعاب: 1 / 329.

2 و 3 . الاستيعاب: 3 / 174.

3 . الاستيعاب: 3 / 174.

معاويه و شيوه اي ديگر

معاويه و شيوه اي ديگر

معاويه در اين شيوه از والي خود در مدينه به نام مروان بهره مي جست. سابقه مروان در دشمني و برخوردهاي تند با اهل بيت عليهم السلام، نزد همگان مشخص است. او تمام وقايع را به معاويه گزارش مي داد و او را از رفت و آمدهاي مردم با سيّدالشهداء عليه السلام، آگاه مي ساخت تا جايي كه در نامه اي به معاويه نوشت: نمي توان با حسين بن علي كنار آمد.

بَلاذري در اين زمينه مي نويسد: بزرگان و شخصيّت هاي معروف عراقو حجاز، هماره با امام حسين عليه السلام رفت و آمد داشتند. و آن حضرت نزد ايشان بسيار محترم بود. آنان مقام و فضايل آن حضرت را براي يك ديگر نقل مي كردند تا جايي كه به آن جناب گفتند:

إنّا لك يد وعضد...;

ما براي كمك و ياري شما آمده ايم.

زماني كه آمد و شدهاي مردم به نزد آن بزرگوار زياد شد، عمرو بن عثماننزد مروان آمد و به او گفت: براي شما روزگار سختي را از ناحيه حسين

پيش بيني مي كنم(!)

در اين شرايط بود كه مروان به معاويه نامه نوشت و گزارش اوضاع را به اطلاع او رساند. معاويه نيز در پاسخ نامه او نوشت:

أن اترك حسيناً ما تركك...;1

تا زماني كه حسين بر ضدّ تو قيام نكرده، به او كاري نداشته باش. 1 . انساب الاشراف: 3 / 152، جمل من انساب الاشراف: 3 / 366، 1292.

گفت و گوي سيّدالشهداء با معاويه

گفت و گوي سيّدالشهداء با معاويه

سالي معاويه براي انجام حج به حجاز سفر كرد. در جلسه اي كه حضرت سيّدالشهداء عليه السلام و ديگر مخالفان جانشيني يزيد حضور داشتند، معاويه سخن از شخصيّت يزيد و معرفي او به ميان آورد.

در اين هنگام امام حسين عليه السلام برخاستند و بعد از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمودند:

وفهمت ما ذكرته عن يزيد،... تريد أن توهم الناس من يزيد، كأنّك تصف محجوباً أو تنعت غائباً أو تخبر عمّا كان ممّا احتويته بعلم خاص وقد دلّ يزيد من نفسه علي موقع رأيه...;

هر چه درباره معرفي يزيد گفتي فهميديم، ولي تو مي خواهي مردم را به اشتباه بيندازي!

تو چنان از يزيد سخن مي گويي كه گويا مردم از حال او با خبر نيستند و گويا از فردي سخن مي گويي كه هيچ كس او را نديده و خبري از او ندارد. و حال آن كه يزيد كسي است كه با اعمال خود، شخصيّتش را به جامعه معرفي كرده است.

امام حسين عليه السلام در ادامه سخن، مفاسد و جرايمي را كه يزيد به صورت آشكار مرتكب شده بود و بين مردم معروف بود، يادآور شدند و خطاب به معاويه فرمودند:

ودع عنك ما تحاول،

فما أغناك أن تلقي اللّه من وزر هذا الخلق بأكثر ممّا أنت لاقيه، فواللّه! ما برحت تقدم باطلاً في جور وحنقاً في ظلم، حتّي ملأت الأسقية، وما بينك وبين الموت إلاّ غمضة، فتقدم علي عمل محفوظ في يوم مشهود ولات حين مناص;1

دست از اين كارها بردار و از هدفي كه داري صرف نظر كن; چرا كه تو پاسخِ همين اعمالي كه تا به حال مرتكب شده اي، نمي تواني بدهي. تو تمام ظلم ها و جورها را انجام داده اي و ديگر بين تو و مرگ فاصله اي جز چشم بر هم زدني باقي نمانده و به زودي در روز مشاهده اعمال _ كه گريزي از آن نيست _ پرونده خود را خواهي ديد.

معاويه در حالي كه هزار سرباز از شام به همراه خود آورده بود و آنان شمشير به دست در كنار او ايستاده بودند، چاره اي نديد مگر اين كه به دروغ روي آورد و بگويد: آري اين چه شايعه اي است؟ چه كسي گفته كه اين چهار نفر (حسين بن علي، عبدالرحمان بن ابي بكر، عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير) با يزيد بيعت نكرده اند؟ اين بزرگان همگي بيعت كرده اند و مردم دروغ و شايعه مي بافند و گمان مي كنند كه اين افراد با يزيد بيعت نكرده اند.

آن گاه به آن سربازهاي شمشير به دست رو كرد و آن ها به لحن شكايت به معاويه گفتند: چه خبر است كه اين قدر از اين چهار نفر تجليل مي كني...؟ اين افراد بايد به صورت آشكار در نزد مردم با يزيد بيعت كنند و ما بيعت مخفي و خصوصي

اينان را قبول نداريم; چرا كه همه بايد از بيعت اين افراد با يزيد، آگاه شوند.

بعد با هم آهنگي قبلي كه بين معاويه و اين سربازان صورت گرفته بود، معاويه در پاسخ آن ها مي گويد: نه، اين بزرگان با يزيد بيعت كرده اند و بيعت اين افراد، با يزيد از روي ميل و رغبت بوده است. اي سربازان! چرا شما دنبال شر مي گرديد! آيا مي خواهيد فتنه به پا كنيد؟ اينان بزرگان مسلمانان هستند و درباره ايشان چنين سخن نگوييد و من از ايشان راضي هستم(!)

بعد از پايان جلسه از سيّدالشهداء عليه السلام پرسيدند: آيا شما بيعت كرده ايد؟

حضرت فرمودند:

لا، واللّه، ما بايعنا ولكن معاوية خادعنا وكادنا...;2

نه، به خدا سوگند! ما بيعت نكرديم، ولي اين نيرنگ و خدعه اي از جانب معاويه است.

طبراني در اين باره مي نويسد: حسين بن علي عليهما السلام به معاويه فرمودند:

أنا _ واللّه _ أحقّ بها منه، فإنّ أبي خير من أبيه وجدّي خير من جدّه وإنّ أمّي خير من اُمّه وأنا خير منه;3

به خدا سوگند! من از يزيد به خلافت سزاوارتر هستم، هم از جهت پدر و مادر و جدّ و هم خودم از او بهترم.

معاويه گفت: از جهت مادر تو از او برتري، ولي از جهت پدر، پدر او در جنگ بر پدر تو پيروز شد، يزيد نيز از تو بهتر است(!) 1 . الامامة والسياسه: 1 / 208 و 209.

2 . «فخطب وقال: أيّها الناس! إنّا وجدنا أحاديث الناس ذات عوار، وإنّهم قد زعموا أنّ الحسين بن علي، وعبدالرحمان بن أبي بكر، وعبداللّه بن عمر وعبداللّه بن الزبير، لم يبايعوا يزيد، وهؤلاء الرهط الأربعة هم

عندي سادة المسلمين وخيارهم، وقد دعوتهم إلي البيعة فأجابوا إذاً سامعين مطيعين... .

فضرب أهل الشام بأيديهم إلي سيوفهم فسلّوها ثمّ قالوا: يا أميرالمؤمنين! ما هذا الّذي تعظّمه من أمر هؤلاء الأربعة؟ إئذن لنا أن نضرب أعناقهم، فإنّا لا نرضي أن يبايعوا سرّاً، ولكن يبايعوا جهراً حتّي يسمع الناس أجمعون.

فقال معاوية... فإنّهم قد بايعوا وسلّموا وارتضوني فرضيت عنهم» (الامامة والسياسه: 1 / 213، المنتظم: 5 / 286، تاريخ الخلفاء: 197، الفتوح: 4 / 348).

3 . المعجم الكبير: 19 / 359.

امام حسين و پاسخ به نامه معاويه

امام حسين و پاسخ به نامه معاويه

در نقلي آمده است كه معاويه نامه اي براي حضرت امام حسين عليه السلامفرستاد و در آن نامه نوشته بود:

أما بعد، فقد انتهت إليّ منك أمور، لم اكن أظنك بها رغبة عنها...;

خبرهايي به من رسيده كه فعاليت هايي داري و كارهايي انجام مي دهي، شما اهل اين كارها نيستي و نبايد اين اعمال را انجام دهي... .

حضرت در پاسخ نامه مي نويسند:

اما بعد، نامه تو را دريافت كردم... .

آن گاه حضرتش بخشي از جنايت هاي معاويه را به او يادآور شده اند و در پايان او را نصيحت مي كنند و مي فرمايند:

واعلم، أنّ للّه كتاباً لا يغادر صغيرة ولا كبيرة إلاّ أحصاها.

واعلم أنّ اللّه ليس بناس لك قتلك بالظنّة وأخذك بالتهمة، وإمارتك صبيّاً يشرب الشراب، ويلعب بالكلاب. مأاراك إلاّ وقد أوبقت نفسك وأهلكت دينك، وأضعت الرعيّة;1

بدان اي معاويه! همانا براي خداوند متعال ديواني است كه گناهان بزرگ و كوچك را در آن ثبت مي كنند.

بدان! مردم را با ظن و گمان و بدون علّت، به قتل رساندي و فرزندت را كه شراب مي خورد و با سگ بازي مي

كند به امارت برگزيدي، كه در واقع دين خود را هلاك كردي و مردم را بدبخت نمودي. 1 . الامامة والسياسه: 1 / 203 و 204.

مقاومت امام حسين و ناكامي معاويه

مقاومت امام حسين و ناكامي معاويه

با توجه به اين مطالب بين امام حسين عليه السلام ومعاويه، درباره مسائل حكومتي، هم به صورت حضوري گفت و گو شده و هم به صورت نامه مطالبي ردّ و بدل شده است.

به هر حال، معاويه نتوانست سيّدالشهداء عليه السلام را مجبور كند و از او براي يزيد بيعت بگيرد; چرا كه آن حضرت چند ويژگي داشت:

1 . شخصيّت و مقام اجتماعي آن حضرت در جامعه آن روز;

2 . معاويه، برادر سيّدالشهداء يعني امام حسن مجتبي عليه السلام را مسموم كرده بود و از اين حادثه مدّت زيادي نمي گذشت و به رغم اين كه معاويه مي خواست اين دسيسه مخفي بماند، همه مردم بدان پي بردند. از اين رو اگر او به سيّدالشهداء عليه السلام آسيبي مي رساند، برايش خيلي گران تمام مي شد.

3 . علاوه بر آن چه گفته شد، بنا بر يكي از بندهاي صلح نامه ميان امام حسن عليه السلام و معاويه، هرگز آسيبي از جانب معاويه به امام حسن و سيدالشهداء عليهما السلام نبايد مي رسيد. و اين بند از قرارداد را همه مورخان نوشته اند.1 1 . بحار الأنوار: 10 / 115، نصايح كافيه (156 _ ط.ل) (به نقل از كتاب صلح الحسن عليه السلام: 261، شيخ راضي آل ياسين).

معاويه و عزل والي مدينه

معاويه و عزل والي مدينه

آري، با استقامت سيّدالشهداء عليه السلام معاويه نتوانست براي يزيد از ايشان بيعت بگيرد. از اين رو، او به شام برگشت و قبل از مرگش مروان را از حاكميّت بر مدينه عزل كرد و به جاي او وليد بن عتبه را قرار داد.1

اكنون به راز اين جا به جايي سياسي

در پاسخ اين پرسش كه چرا مروان بايد كنار مي رفت و به جاي او وليد مي آمد، اشاره مي كنيم. مروان با سيّدالشهداء عليه السلام دشمني داشته و معتقد بوده كه به هر شكلي حسين بن علي عليهما السلام را بايد به قتل رساند، ولي وليد بن عتبه ديدگاهش درباره سيّدالشهداء عليه السلام اين گونه نبوده است. معاويه نمي خواسته فردي هم چون مروان در آن شرايط بر سر كار باشد.

ادّعايي كه در مقام اثبات آن هستيم، از همين جا به جايي سياسي سرچشمه مي گيرد. همين تفاوت نظر بين مروان و وليد، موجب عزل و نصب آنان شده است. اين جا به جايي از برنامه هايي است كه اگر اجرا نمي شد، نقشه شهادت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام به آن كيفيّت، پيش نمي آمد. پس طرح و برنامه اي از قبل تعيين شده بود، كه اجرا شده است.

به عبارت ديگر، معاويه قصد نداشته با شدّت با امام حسين عليه السلام در مدينه برخورد كند، پس نبايد مروان حاكم شهر باشد. 1 . الامامة والسياسه: 1 / 198. اما بنا به قول بعضي مانند ابن الاعثم در الفتوح عزل مروان و نصب وليد بن عتبه را يزيد در اوّلين روزهاي به قدرت رسيدنش انجام داد (الفتوح: 5 / 9).

سه نكته مهم

سه نكته مهم

پيش از بررسي دقيق اين مطلب، يادآوري سه نكته اهميت دارد:

يكم. نامه هايي كه مردم كوفه براي سيّدالشهداء عليه السلام فرستادند، در زمان معاويه و بعد از بيعت يزيد بوده است. ابن كثير در اين باره مي نويسد: آن گاه كه معاويه براي يزيد از مردم بيعت گرفت و حسين عليه السلام با

او بيعت نكرد، مردم كوفه براي آن حضرت نامه نوشته و او را به قيام دعوت كردند و سيّدالشهداء عليه السلام به آنان اعتنايي نكرد و بعد عدّه اي از اهل كوفه آمدند تا حضرت را دعوت كنند و آن جناب پاسخشان نداد و بعد نزد محمّد بن حنفيه رفتند تا او واسطه شود و امام حسين عليه السلام را راضي كند تا آن حضرت به همراه آنان به كوفه برود.

سيّدالشهداء عليه السلام در جواب برادرش فرمود:

إنّ القوم إنّما يريدون أن يأكلوا بنا ويستطيلوا بنا ويستنبطوا دماء الناس ودماءنا...;1

اين قوم مي خواهند به وسيله ما به رياست برسند و خون ما را خواهند ريخت... .

از اين رو، دو نكته اساسي گفتني است:

1 . اين دعوت ها، در زمان معاويه صورت گرفته است;

2 . هدف دعوت كنندگان رسيدن به قدرت، رياست و ريختن خون سيّدالشهداء عليه السلام بوده است.

امام حسين عليه السلام بارها اين جمله را تكرار مي فرمود كه «آنان مي خواهند مرا به قتل برسانند». چه كساني؟ اهل كوفه.

دوم: وصيّت معاويه به يزيد چه بوده است؟

معاويه در پايان زندگي خود به يزيد گفت:

يا بني! إنّي قد كفيتك الرحلة والرجال، وطّأت لك الأشياء، وذلّلت لك الأعزّاء، وأخضعت لك أعناق العرب;2

فرزندم! من راه را براي تو هموار كرده ام... مردان و شخصيت هاي بزرگي را از بين برده ام(!) عزيزان و محترمان جامعه را براي تو ذليل كردم(!) گردن هاي عرب را در مقابل تو سر به زير كرده ام تا زمينه هاي حاكميّت تو را فراهم كنم.

در تعبير ديگري آمده است كه معاويه گفت:

يا بني! إنّي قد كفتيك الشدّ والترحال، وطّأت لك الاُمور، وذلّلت لك

الأعداء، وأخضعت لك رقاب العرب، وجمعت لك مالم يجمعه أحد;3

ابن اعثم در همين زمينه مي نويسد: معاويه به فرزندش يزيد گفت:

إنّي من أجلك آثرت الدنيا علي الآخرة ودفعت حقّ علي بن أبي طالب، وحملت الوزر علي ظهري;4

فرزندم! من براي تو آخرتم را به دنيا فروختم و اين گناه را به دوش خود گرفتم.

معاويه در خصوص امام حسين عليه السلام سفارش هاي مهمّي به يزيد نمود و گفت:

أمّا الحسين بن علي، فإنّ أهل العراق لن يدعوه حتّي يخرجوه... فلست أشكّ في وثوبه، ثمّ يكفيكه اللّه بمن قتل أباه وجرح أخاه...;5

مردم عراق حسين بن علي را دعوت مي كنند تا همراه او قيام كنند... شكي ندارم كه او با تو بيعت نمي كند و همان كساني كه پدر او را كشتند و برادرش را مجروح نمودند، _ كنايه از اهل عراق است _ براي از ميان برداشتن او كافي هستند... .

خوارزمي مي گويد: معاويه به فرزندش يزيد چنين گفت:

أمّا الحسين بن علي، فأوّه أوّه يا يزيد! ماذا أقول لك فيه، فاحذر أن تتعرّض له إلاّ بسبيل خير، وامدد له حبلا طويلاً... ولكن أرعد له وأبرق. وإيّاك والمكاشفة له في محاربة بسيف أو منازعة بطعن رمح;6

با حسين بن علي با آرامش و وقار رفتار كن و به او مهلت بده... ولي او را بترسان و رعد و برقي به او نشان بده(!) و مبادا او را به قتل برساني(!)

ابن سعد نيز در الطبقات الكبري در اين باره مي نويسد:

معاويه در حال احتضار، يزيد را خواست و به او وصيت هايي كرد و گفت:

انظر حسين بن علي بن فاطمة بنت رسول اللّه، فإنّه أحبّ الناس إلي الناس، فصل رحمه

وارفق به، يصلح لك أمره، فإن يك منه شيء فإنّي أرجو أن يكفيكه اللّه بمن قتل أباه وخذل أخاه;7

حسين فرزند علي و فاطمه اي است كه دختر رسول خداست. او محبوب ترين مردم نزد آنان است. با او مدارا و همراهي كن، كار او در نهايت درست مي شود و اگر از او حركتي ديدي، مشكلي از جانب او تو را تهديد نمي كند. اميدوارم خدا به وسيله همان كساني كه پدر او را به قتل رساندند و برادرش را بي ياور و تنها گذاشتند، مسئله او را نيز كفايت كند(!)

با توجّه به اين وصيّت دو مطلب به دست مي آيد كه معاويه گفت:

1 . با حسين كاري نداشته باش;

2 . اهل عراق او را دعوت مي كنند و خود آنان او را به قتل مي رسانند.

اكنون اين دو مطلب را به نامه هايي بايد افزود كه اهل كوفه در زمان حيات معاويه به امام حسين عليه السلام ارسال كردند.

سوم. يزيد در نخستين خطبه اي كه در شام خواند، خبر از جنگي داد كه به زودي با اهل عراق رخ مي دهد و به واسطه عبيداللّه بن زياد پيروزي به دست مي آيد.8 1 . البداية والنهايه: 8 / 161.

2 . تاريخ طبري: 4 / 238.

3 . الكامل في التاريخ: 3 / 259، نهاية الارب: 20 / 365.

4 . الفتوح: 4 / 256.

5 . شرح حال امام حسين عليه السلام در الطبقات الكبري: 55، تهذيب الكمال: 6 / 414، سير اعلام النبلاء: 3 / 198، تاريخ الاسلام: 2 / 341، البداية والنهايه: 8 / 162، الاخبار الطوال: 227.

6 . مقتل الحسين عليه السلام: 1 /

174.

7 . تاريخ الاسلام: 5 / 7، تاريخ مدينة دمشق: 14 / 206.

8 . الفتوح: 5 / 6.

نامه يزيد به وليد والي مدينه

نامه يزيد به وليد والي مدينه

معاويه درگذشت و يزيد بر تخت خلافت تكيه زد. وي نخست در نامه اي به وليد، والي مدينه اين گونه نوشت: از عموم مردم براي من بيعت بگير به خصوص از عبداللّه بن زبير و حسين بن علي.

وي به پيوست اين نامه، نامه و يادداشت كوچكي به اندازه گوش موش، به وليد ارسال مي كند. آن يادداشت كوچك چه بوده است؟

مدارك و اختلاف نسخه آن ها پيرامون اين نامه و يادداشت كوچك كه سه گونه نقل شده است، به زودي بررسي خواهد شد.

وليد امام حسين عليه السلام را به نزد خود طلبيد و براي يزيد، تقاضاي بيعت كرد. حضرت در پاسخ به او فرمود: مهلتي بده! تا من قدري فكر كنم.

وليد نيز به حضرت گفت:

انصرف علي اسم اللّه;1

برو در پناه خدا، برو به سلامت.

امام حسين عليه السلام به سلامت از نزد وليد خارج شد.

ذهبي ضمن پرداختن به اين قضيه علاوه بر اين مطلب مي افزايد:

فلم يشدّد الوليد...;2

وليد به حضرت سخت نگرفت...(!)

مروان بي آن كه جايگاه و سمتي رسمي داشته باشد، در آن محفل حضور داشت. وي به وليد مي گويد: من به تو گفتم او را در همين جا بكش(!) چرا انجام ندادي؟

به راستي آيا با اين سخن مروان، سرّ عزل مروان و نصب وليد را نمي توان فهميد؟

مروان در ادامه افزود:

عصيتني، لا واللّه لا يمكّنك مثلها من نفسه أبداً;

به خدا سوگند! ديگر دست تو به حسين نمي رسد و نمي تواني او را دست گير كني!

وليد در پاسخ گفت:

الويح لغيرك يا

مروان! إنّك اخترت لي الّتي فيها هلاك ديني ودنياي. واللّه ما أحبُ أنّ لي ما طلعت عليه الشمس وغربت عنه من مال الدنيا وملكها وإنّي قتلت حسيناً. سبحان اللّه! أقتل حسيناً إن قال: لا أبايع؟ واللّه إنّي لأظنّ أنّ امرءاً يحاسب بدم الحسين خفيف الميزان عنداللّه يوم القيامة;3

اين چه حرفي است كه مي زني؟ كاري كنم كه در آن هلاكت دنيوي و اخروي باشد(!) اگر تمام دنيا را به من بدهند تا اين كه حسين را بكشم قبول نمي كنم(!) سبحان اللّه! حسين را بكشم فقط به اين جهت كه مي گويد: بيعت نمي كنم، قاتل او در نزد خدا، پرونده اش بي چيز است.

كسي گمان نكند كه وليد دوست دار سيّدالشهداء عليه السلام بوده است; نه، او طرح و نقشه را اجرا مي كرده...! اين مطلب را به زودي ثابت خواهيم كرد.

با توجه به آن چه بيان شد، معلوم مي شود كه برخورد وليد بن عتبه، با وصيّت معاويه بر يزيد در رويارويي با امام حسين عليه السلام و ابن زبير هم آهنگي وجود داشت.

معاويه به يزيد وصيّت كرد: هر جا عبداللّه بن زبير را پيدا كردي، او را تكه تكه كن... .4

او درباره سيّدالشهداء عليه السلام به مدارا وصيّت كرد. پس اين سفارش ها از روي محبّت به امام حسين عليه السلام نبوده، بلكه اين نقشه و برنامه است.

عبداللّه بن زبير شبانه و از بي راهه از مدينه به طرف مكّه حركت كرد. وليد بن عتبه لشكري در پي دست گيري او فرستاد. ولي وقتي خبر حركت امام حسين عليه السلام از مدينه به مكّه به او رسيد، وليد گفت: الحمدللّه!

شيخ مفيد رحمة

اللّه عليه در اين باره مي نويسد:

وهي ليلة السبت لثلاث بقين من رجب سنة ستّين من الهجرة، واشتغل الوليد بن عتبة بمراسلة ابن الزبير في البيعة ليزيد وامتناعه عليهم... فخرج عليه السلام في تلك الليلة وهي ليلة الأحد ليومين بقيا من رجب متوجّهاً إلي مكّة...;

سيّدالشهداء عليه السلام در شب شنبه و سه روز به پايان ماه رجب در سال 60 هجري در مدينه بودند كه وليد بن عتبه مشغول بيعت گرفتن از فرزند زبير بود... .

آن جناب در شب يك شنبه و دو روز به پايان رجب مانده به سوي مكّه حركت كردند... .

وليد مأموراني را به منزل آن حضرت فرستاد تا ببينند آيا امام از مدينه خارج شده اند يا نه؟ آنان آمدند و آن حضرت را در منزل پيدا نكردند. در اين هنگام وليد گفت:

الحمد للّه الّذي خرج ولم يبلتني بدمه...;5

خدا را سپاس كه او خارج شد و من دستم به خون او مبتلا نشد(!)

مهم ترين وجالب ترين نكته اي كه در برخورد وليد با امام حسين عليه السلام به چشم مي خورد، در روايت بلاذري وجود دارد. او مي گويد:

بعد از آن كه وليد، امام حسين عليه السلام را احضار كرد و به او گفت: «برو به سلامت»، به آن جناب رو كرد و گفت:

لو علمت ما يكون بعدنا لأحببتنا كما أبغضتنا;6

اگر بداني كه بعد از اين از ديگران چه خواهي ديد، به همين اندازه كه اكنون از ما بدت مي آيد، ما را دوست خواهي داشت. 1 . البداية والنهايه: 8 / 147.

2 . سير اعلام النبلاء: 3 / 543.

3 . الارشاد: 2 / 33 _ 34، الفتوح: 5 / 14.

4

. تاريخ طبري: 4 / 238.

5 . الارشاد: 2 / 34.

6 . انساب الاشراف: 3 / 157.

سفارش هاي معاويه به يزيد

سفارش هاي معاويه به يزيد; در كتاب هاي شيعي

وصيّت معاويه به يزيد در كتاب هاي شيعه نيز وجود دارد.

شيخ صدوق رحمة اللّه عليه مي گويد: فردي از امام صادق عليه السلام درباره شهادت سيّدالشهداء عليه السلام پرسيد؟

حضرت فرمودند: پدرم از پدرش اين گونه نقل فرمود:

معاويه در حال احتضار بود كه يزيد را طلبيد و او را نزد خود نشاند و به او اين گونه سفارش كرد:

فرزندم! من گردن هاي سركش را براي تو ذليل كرده ام و سرزمين ها را براي مالكيت تو آماده نموده ام، ولي از سه نفر كه در مقابل تو هستند، مي ترسم و اين سه تن در مقابل تو دردسر ساز مي شوند كه عبارتند از: عبداللّه بن عمر بن خطّاب، عبداللّه بن زبير و حسين بن علي.

عبداللّه بن عمر، با تو همراه مي شود و فقط رهايش نكن.

عبداللّه بن زبير را هر جا يافتي تكه تكه كن، حكايت او با تو مثل شير و گلّه و مثال رويارويي او با تو مثل گرگ و سگ است.

امّا حسين را همان طور كه مي شناسي او از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بهره برده است و به ناچار با اهل عراق همراه مي شود و به سوي آنان از مدينه خارج مي شود و همان اهل عراق او را تنها مي گذارند و از بين مي برند.1

پس خلاصه وصيّت معاويه اين است كه كاري با حسين نداشته باش، عبداللّه بن زبير را تكه تكه كن، با عبداللّه بن عمر مدارا كن و با

پول و يا با احترام و گفتن القاب و اوصاف او را بخر.

گفتني است كه بنا بر منابع معتبر آن گاه كه عبداللّه بن عمر سيّدالشهداء عليه السلام را _ به قول خودش _ نصيحت كرد، به آن حضرت گفت:

لا تخرج! فإنّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله خيّره اللّه بين الدنيا والآخرة، فاختار الآخرة وإنّك بضعة منه...;2

تو از روش جدّت كه آخرت را بر دنيا ترجيح داد، پيروي كن... .

در طول تاريخ مواردي اين چنيني فراوان بوده است. بعضي با چهره اي مقدّس نما، موجب گم راهي و غلط اندازي شده اند; نبايد با ظاهربيني فريب اين افراد را خورد و بايد واقعيّت و حقيقت را يافت.

چنان كه گذشت:

_ دعوت مردم كوفه از سيّدالشهداء عليه السلام در زمان خود معاويه...;

_ سيّدالشهداء عليه السلام در جواب محمّد بن حنفيه فرمود: اين ها خون مرا خواهند ريخت...;3

_ برخورد مسالمت آميز وليد، والي مدينه با آن حضرت... .

ناگفته پيداست كه وليد هرگز فرد خوبي نبوده و با سيّدالشهداء عليه السلام خوش رفتاري ننموده است. اين باورهاي غلط در طول تاريخ براي بعضي رخ داده است.

براي نمونه، وقتي مأمون امام رضا عليه السلام را مسموم كرد و خبر شهادت آن حضرت به او رسيد، چنان در تشييع جنازه امام هشتم عليه السلام گريان و با سر و پاي برهنه حركت مي كرد كه بعد از گذشت قرن ها و حتّي تا اين زمان بعضي در قاتل بودن مأمون عبّاسي شك كرده اند(!)

شاهد بر اين كه برخورد وليد از روي نقشه قبلي صورت گرفته و هرگز مهر و محبّتي در كار نبوده، اين است كه وقتي عبداللّه بن زبير

از مدينه به مكّه حركت كرد، وليد عدّه اي را به فرمان دهي حبيب ذكوان و سي نفر اسب سوار در پي او فرستاد تا او را دست گير كنند... .4

ولي آن گاه كه خبر حركت سيّدالشهداء عليه السلام از مدينه به مكه را شنيد، در مورد آن حضرت چنين عملي انجام نداد، بلكه گفت: «الحمد للّه!».

آيا با تحقيق و بررسي مي توان گفت كه حكومت، وليد گوينده: «الحمد للّه!» را مؤاخذه و سرزنش كرده باشد؟

اگر وليد فقط مأمور بوده كه از حضرت بيعت بگيرد و يا اين كه سيّدالشهداء عليه السلام را به قتل برساند، پس معنا ندارد كه بعد از خروج آن حضرت از مدينه، بگويد: «الحمد للّه» چرا كه مأموريت مذكور اجرا نشده و بايد او را سرزنش و مؤاخذه مي كرده اند.

امّا هرگز اين گونه نشده و درباره سرزنش و مجازات وليد به جهت اين آزادي و اختياري كه به سيّدالشهداء عليه السلام داده، هيچ نشانه اي نيافته ايم و اگر مؤاخذه اي نيز باشد، به جهت فرار عبداللّه بن زبير است كه دستور داشته او را تكه تكه كند و نتوانسته است... .

گواه بر اين مطلب اين است كه وليد بعد از خروج سيّدالشهداء عليه السلام از مدينه، هنوز در دستگاه معاويه احترام و جايگاه داشته است. ذهبي مي نويسد: وليد بن عتبه در سال 62 از طرف حكومت، امير الحاج بوده است. علاوه بر اين، وقتي معاويه فرزندِ يزيد، بعد از مرگ پدرش حكومت را قبول نكرد و او را به نوعي مسموم كردند، همين وليد بر جنازه معاويه نماز خواند... .

پس او مؤاخذه نشد; چرا كه دستور را

اجرا كرده بود و حتّي بعد از مرگ معاويه (فرزند يزيد)، اهل شام از او خواستند كه خليفه شود، امّا او حاضر نشد اين پيش نهاد را بپذيرد.5

كسي نگويد: وليد محبّ اهل بيت عليهم السلام بوده و به حضرت سيّدالشهدا عليه السلام مهر و محبّت داشته است، بلكه او مأمور بوده و دستور داشته كه چنين رفتار كند. 1 . امالي شيخ صدوق رحمه اللّه: 216.

2 . تاريخ الاسلام: 5 / 8 .

3 . اين جمله را سيّدالشهداء عليه السلام در موارد مختلف و مكان هاي زيادي فرمودند و از نخستين ساعات حركت از مدينه نقشه و برنامه را مي دانستند... (البداية والنهايه: 8 / 161).

4 . الاخبار الطوال: 228 و مدارك ديگر.

5 . سير اعلام النبلاء: 3 / 534.

ورود امام حسين به مكّه

ورود امام حسين به مكّه

بنا بر گفته شيخ مفيد اعلي اللّه مقامه آن گاه كه امام حسين عليه السلام به قصد مكّه از مدينه حركت كردند، اين آيه را مي خواندند:

(فَخَرَجَ مِنْها خائِفًا يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ);1

(موسي) در حالي از شهر خارج شد كه ترس داشت و هر لحظه در انتظار حادثه اي بود و گفت: پروردگارا! مرا از اين گروه ستم گر رهايي بخش.

سيدالشهداء عليه السلام در اين سفر راه معمول مكّه را در پيش گرفتند و اهل بيت آن حضرت به ايشان گفتند: اگر از راه غير معمول وبي راهه برويم _ همان مسيري كه ابن زبير از آن جا رفت _ چه بسا بهتر به هدف مي رسيم.

حضرت در پاسخ فرمودند:

لا، واللّه لا اُفارقه يقضي اللّه ما هو قاض;2

به خدا سوگند! غير از اين مسير را نمي پيمايم و

در برابر قضاي الهي تسليم هستم.

حضرت در روز جمعه، سوم شعبان، وارد شهر مكه شدند و اين آيه را تلاوت فرمودند:

(وَلَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسي رَبّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيلِ...);3

و آن گاه كه به سوي مدين حركت كرد گفت: اميد است كه پروردگارم مرا به راه راست هدايت نمايد... .

توجه به اين نكته اهميّت دارد كه آن حضرت به عمره مفرده وارد مكّه شدند و اين مطلب با سند معتبر ثابت شده است.

در روايتي آمده است: از امام صادق عليه السلام درباره كسي كه در ماه حج عمره، به جا آورد و بعد به ديار خودش برگردد، سؤال شد؟

حضرت فرمودند:

لا بأس وإن حجّ من عامه ذلك وأفرد الحجّ فليس عليه دم. وإنّ الحسين بن علي عليهما السلام خرج يوم التروية إلي العراق وكان معتمراً;

اشكالي ندارد... وحسين بن علي عليهما السلام در روز ترويه، در حالي كه به عمره مُحرم بودند، از مكّه به سوي عراق خارج شدند.

در روايتي ديگر آمده است: امام صادق عليه السلام در حديثي فرمودند:

قد اعتمر الحسين عليه السلام في ذي الحجّة ثمّ راح يوم التروية إلي العراقوالناس يروحون إلي مني، ولا بأس بالعمرة في ذي الحجّة لمن لا يريد الحجّ;4

امام حسين عليه السلام در ذي حجّه، مُحرم به عمره شدند، سپس روز ترويه به سوي عراق حركت كردند، در حالي كه مردم به سوي منا مي رفتند و كسي كه نمي خواهد حج به جا بياورد، مي تواند در ماه ذي حجه، مُحرم به احرامِ عمره مفرده شود.

بنابراين، سيدالشهداء عليه السلام به عمره مفرده وارد مكّه شدند. اين ورود معنا دارد و اگر بنا بود آن حضرت در مكه بمانند

و حج به جا بياورند، ديگر عمره مفرده معنا نداشت.

پس از ابتداي ورود، آن حضرت به عمره مفرده وارد شدند; چرا كه مي دانستند قبل از اعمال حج بايد مكّه را ترك كنند.

شيخ مفيد رحمة اللّه در اين باره مي افزايد:

وأقبل أهلها يختلفون إليه، ومن كان بها من المعتمرين وأهل الآفاق، وابن الزبير بها، قد لزم جانب البيت، وهو قائم يصلّي عندها ويطوف، ويأتي الحسين عليه السلام فيمن يأتيه، فيأتيه اليومين المتوالين ويأتيه بين كلّ يومين مرّةً وهو أثقل خلق اللّه علي ابن الزبير، لأنّه قد عرف أنّ أهل الحجازلا يبايعونه مادام الحسين عليه السلام في البلد...;5

اهل مكه به آن حضرت روي آوردند و با ايشان رفت آمد داشتند; و حتّي مردم سرزمين هاي ديگر و كساني كه به قصد حج آمده بودند به خدمت آن جناب شرف ياب مي شدند.

حتي ابن زبير كه در خانه خدا اقامت داشت و همواره مشغول نماز و طواف بود به محضر آن حضرت شرف حضور پيدا مي كرد و گاهي هر روز، يا دو روز يك بار به محضر آن حضرت شرف ياب مي شد.

وجود سيّدالشهداء عليه السلام در مكّه براي عبداللّه بن زبير خيلي سنگين بود; چرا كه مي دانست تا زماني كه آن امام بزرگوار در آن سرزمين باشند، مردم حجاز به او روي نمي آورند و با او بيعت نمي كنند; چرا كه او طالب رياست و حكومت بود.

امام حسين عليه السلام و عبداللّه بن زبير درباره نكاتي گفت و گو كرده اند، ولي تاريخ نگاران درباره هدف ابن زبير از مخالفت با يزيد مي نويسند: چند نفر از بزرگان، كنار خانه خدا تصميم گرفتند

كه يك يك وارد حجر اسماعيل شوند و بزرگ ترين و مهم ترين حاجت خود را از خدا طلب كنند. وقتي نوبت به عبداللّه بن زبير رسيد او گفت: خدايا! يگانه درخواست من آن است كه به خلافت برسم.6

چنان كه پيداست، ميان روش سيّدالشهداء عليه السلام و عبداللّه بن زبير تفاوت بسيار است. 1 . سوره قصص: آيه 21.

2 . الارشاد: 2 / 35.

3 . سوره قصص: آيه 22.

4 . وسائل الشيعه: 14 / 311 باب 7 از باب هاي عمره مفرده، حديث 19285 و 19286.

5 . الارشاد: 2 / 36.

6 . وفيات الاعيان: 2 / 235.

سيّدالشهداء و رفتار والي مكّه

سيّدالشهداء و رفتار والي مكّه

امام حسين عليه السلام وارد مكّه شدند. والي اين شهر عمرو بن سعيد بن عاص اَشدق بود. او فقط براي اجراي طرح و نقشه حكومت به خدمت سيّدالشهداء عليه السلام رسيد و پرسيد: آقا! شما براي چه به مكّه آمده ايد؟

حضرت فرمودند:

عائذاً باللّه وبهذا البيت;1

آمده ام تا به خانه خدا پناهنده شوم.

بنا بر تحقيق صورت گرفته، چيز ديگري بيش از اين گفت و گو ميان امام حسين عليه السلام و عمرو بن سعيد وجود ندارد.

سرانجام امام حسين عليه السلام از مكّه حركت كردند و در همين زمان عمرو بن سعيد به درخواست بعضي از بني هاشم (عبداللّه بن جعفر) به واسطه يحيي برادر خود امان نامه اي را به امام عليه السلام رساند كه در آن نوشته بود: اگر شما در مكّه بمانيد، از طرف من به شما آسيبي نخواهد رسيد.

زماني كه امام حسين عليه السلام به اين نامه اعتنايي نكردند و به راه خود ادامه دادند، عمرو بن سعيد نامه اي براي والي

كوفه نوشت كه حسين به كوفه مي آيد و اگر او را به قتل نرساني، عاقبت خودت به خطر مي افتد.

از آن چه بيان شد، اين گونه مي توان نتيجه گرفت:

_ والي مدينه با كسي كه بيعت نكرد، خوش رفتاري نمود...;

_ والي مكّه نيز با او به اين كيفيّت برخورد كرد... .

اكنون مي پرسيم: چه نتايجي از اين مطالب به دست مي آيد؟ در اين ميان، نامه اي از جانب يزيد، به عبداللّه بن عبّاس به شرح زير رسيد:

أمّا بعد، فإنّ ابن عمّك حسيناً وعدوّ اللّه ابن الزبير إلتويا ببيعتي ولحقا بمكّة مرصدين للفتنة، معرّضين أنفسهما للهلكة. فأمّا ابن الزبير فإنّه صريع الفناء وقتيل السيف غداً. وأمّا الحسين، فقد أحببت الأعذار إليكم أهل البيت ممّا كان منه... .

وأنت زعيم أهل بيتك وسيّد بلادك، فألقه فاردده عن السعي في الفتنة، فإن قبل منك وأناب، فله عندي الأمان والكرامة الواسعة...;

امّا بعد، نسبت به پسر عمويت حسين و هم چنين عبداللّه بن زبير _ كه دشمن خداست _ اين دو از بيعت من سرپيچي كرده اند و به مكّه رفته اند و جان خود را در معرض هلاكت قرار داده اند، ابن زبير را به زودي به قتل مي رسانيم.

ولي حسين... باعث قطع رحم شده و تو بزرگ خانداني، پس حسين را ملاقات كن و او را از اين فتنه باز دار اگر پذيرفت، به هر كيفيّتي كه تو به او امان دادي، من آن امان نامه را مي پذيرم.

ابن عبّاس در پاسخ نوشت:

فامّا ابن الزبير، فرجل منقطع عنّا برأيه... .

وأمّا الحسين فإنّه لمّا نزل مكّة وترك حرم جدّه ومنازل آبائه، سألته عن مقدمه، فأخبرني أنّ عمّالك بالمدينة

أساؤوا إليه، وعجّلوا عليه بالكلام الفاحش، فأقبل إلي حرم اللّه مستجيراً به...;

اما بعد، ابن زبير مردي است كه به ما هيچ ارتباطي ندارد... ولي حسين، شهر و ديار و منزل پدرانش را رها كرد و وقتي من علّت اين حركت را از او پرسيدم، فرمود: مأموران و كارگزاران تو با او بدرفتاري كرده اند. به او جسارت نموده و احترامش را نگه نداشته اند و او به خانه خدا پناهنده شده است.

ابن عبّاس در ادامه براي يزيد مي نويسد:

فاتّق اللّه في السرّ والعلانية...;

تقواي الهي را در آشكار و خفا پيشه كن... .

براي كسي چاه نكن! چه بسيار افرادي كه براي ديگران چاه كندند و خود در آن چاه افتادند... .

ابن عبّاس نصيحت هاي ديگري نيز در اين نامه به يزيد مي كند.2 1 . تذكرة الخواص: 248.

2 . تذكرة الخواص: 237 _ 239.

نگاهي به شخصيّت عمرو بن سعيد اشدق والي مكّه

نگاهي به شخصيّت عمرو بن سعيد اشدق والي مكّه

تاريخ نگاران درباره عمرو بن سعيد مي نويسند:

كان جبّاراً من جبابرة بني اُميّة;1

او زورگويي از ستم پيشگان بنواميّه بوده است.

او از شجره نفرين شده است. ابن كثير از احمد بن حنبل نقل مي كند و مي گويد: ابو هريره گويد: از پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله شنيدم كه فرمودند:

لَيَرْعَفَنَّ علي منبري جبّار من جبابرة بني اُميّة حتّي يسيل رعافه;

بر منبر من زورگويي از ستم گران بنواميّه مي نشيند كه دچار خون دماغ مي شود، به گونه اي كه خون او بر منبر جاري مي شود.

ابن كثير مي افزايد: شخصي كه عمرو بن سعيد بن عاص را ديده بود به من گفت كه او بر منبر رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله دچار خون

دماغ شد.2

اهل سنّت، كلام پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله را بر عمرو بن سعيد اَشدق منطبق مي كنند. از چنين فردي درباره سيّدالشهداء عليه السلام فقط همين مطلب است كه او از امام پرسيد: براي چه آمده ايد؟

حضرت فرمودند:

عائذاً باللّه وبهذا البيت;3

به خدا و به اين خانه پناهنده شويم.

اما ملاحظه كنيد كه همين عمرو بن سعيد اَشدق درباره ابن زبير چگونه موضع مي گيرد؟

او مي گويد: به خدا سوگند! او را دست گير مي كنيم و اگر داخل كعبه نيز شود، كعبه را بر سرش آتش مي زنيم. هر كس مي خواهد ناراحت شود!4

عمرو بن سعيد كسي است كه بعدها اهل شام، او را خليفه خواندند و با او بيعت كردند. چون عبدالملك بن مروان رياست را براي خود مي خواست، نقشه اي كشيد و در ابتدا به عمرو بن سعيد امان داد و بعد او را كشت. تا جايي كه مورخان نوشته اند: او را به دست خودش ذبح كرد.5

پس او نزد اهل شام آن قدر محبوبيت داشت كه با او بيعت كردند. البتّه سرانجام عبدالملك بر او غلبه كرد و او را كشت.

آري! همه اين رفتارها و برخوردها، چه از والي مدينه، و چه از والي مكّه، نقشه و برنامه از پيش تعيين شده بوده است. 1 . البداية والنهايه: 8 / 311.

2 . همان.

3 . تذكرة الخواص: 248.

4 . تاريخ الاسلام: 4 / 170.

5 . سير اعلام النبلاء: 3 / 449، تاريخ مدينة دمشق: 46 / 29.

نامه هاي اهل كوفه و فرستادن حضرت مسلم

نامه هاي اهل كوفه و فرستادن حضرت مسلم

نامه ها هم چنان از اهل كوفه به امام حسين عليه السلام ارسال مي شد. حتّي عده

اي براي دعوت سيّدالشهداء عليه السلام به مكه آمدند. امام حسين عليه السلام با ديدن اين اوضاع جناب مسلم عليه السلام را خواستند و به نمايندگي خود به كوفهفرستادند. ايشان حضرت مسلم عليه السلام را به تقواي الهي و مخفي كردن قضيه، سفارش كردند.1 1 . الارشاد: 2 / 39.

نقش نعمان، والي كوفه

نقش نعمان، والي كوفه

نعمان بن بشير كه والي بود، بعد از اين كه فهميد مسلم وارد كوفه شده و در خانه مختار ثقفي اقامت كرده، به منبر رفت و گفت: از جدايي و دو دسته اي بپرهيزيد; چرا كه در فتنه ها، بزرگ مردان هلاك و خونشان ريخته مي شود، اموال غصب مي گردد... .

با دقّت و انديشه در اين گفته ها، چنين به دست مي آيد كه حركات و رفتارهاي واليان بر اساس نقشه قبلي بوده و از همين جا سرچشمه مي گيرد.

نعمان در ادامه مي افزايد: كساني كه با من كاري نداشته باشند، من نيز با آنان كاري ندارم و آناني كه با من سرجنگ نداشته باشند، من نيز با آنان جنگ نمي كنم... من كسي را بي دليل دست گير نمي كنم.

ولا آخذ بالقرف ولا الظنّة ولا التهمة;

من به گمان هاي بيهوده و تهمت ها قضاوت نمي كنم.

اين سخن نعمان است، امّا چنان كه خواهد آمد، يزيد در نامه به ابن زياد دستور داده كه حتي افراد را با حدس و گمان نيز دست گير كند و به تأكيد امر كرده كه:

خذ بالتهمة والظنة.

با تهمت و گمان، افراد را دست گير كن.

نعمان در ادامه مي گويد: اگر شما در مقابل من ايستادگي كنيد، بيعت بشكنيد و قيام كنيد، با شمشيرم چنان ضربه

اي به شما وارد مي كنم... حتّي اگر ياوري نداشته باشم.1

اكنون در معاني اين سخنان بينديشيد. معناي سخنان نعمان به تعبير امروز چراغ سبز نشان دادن است. با انديشه در اين مسائل برمي آيد كه عكس العمل نعمان باعث شد اصحاب و ياران حضرت مسلم عليه السلام احساس امنيت كنند و در نهايت، قضيه جناب مسلم عليه السلام و هدفي كه ايشان براي آن فرستاده شده بود، آشكار شود.

پس از آشكار شدن قضيه حضرت مسلم، مزدوران حكومت در كوفه به يزيد نامه اي نوشتند كه از جمله اين افراد عبداللّه بن مسلم بن ربيعه حضرمياست. وي كه از وفاداران و سوگندخورده هاي بني اميه بود، به يزيد نوشت:

أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقيل قد قدم الكوفة، فبايعته الشيعة للحسين بن علي، فإن يك لك في الكوفه حاجة، فابعث إليها رجلا قويّاً، ينفّذ أمرك ويعمل مثل عملك في عدوّك، فإن النّعمان بن بشير رجلٌ ضعيفٌ أو هو يتضعّف;2

مسلم بن عقيل وارد كوفه شده و پيروان حسين بن علي با او بيعت كرده اند. اگر كوفه را مي خواهي، فردي را كه لياقت داشته باشد و بتواند فرمان هاي تو را اجرا كند، به آن جا بفرست و همانا نعمان مردي ناتوان است، يا خود را به ناتواني مي زند.

عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن ابي وقّاص نيز مثل همين نامه را براي يزيد فرستادند.

ياران حضرت مسلم عليه السلام در چنين موقعيتي احساس امنيت كردند و به تعبيري، سادگي به خرج دادند و شروع به جمع آوري پول و اسلحه نمودند و مسئول اين كار مسلم بن عوسجه بود.

در اين هنگام، مسئله حضرت مسلم عليه

السلام و هدف از آمدنش به كوفه آشكار شد. البتّه خلاف دستوري اتفاق افتاد كه از امام حسين عليه السلام درباره حضرت مسلم عليه السلام بر پنهان كردن امر فرموده بود.

ناگفته نماند كه جناب مسلم عليه السلام خلاف دستور (العياذ باللّه) عمل نكرده است; بلكه دسيسه هاي دشمن و بعضي از اشتباهات پيروان و ياران حضرت مسلم عليه السلام، موجب آشكار شدن مطلب شده است.

آيا سخنان و رفتارهاي نعمان طبيعي بوده است؟

نعمان مأموريت داشته كه اين گونه رفتار كند و سخن گويد; چرا كه همين نعمان بعد از عزل از ولايت بر كوفه و نصب عبيداللّه بن زياد با كمال سلامت به شهر شام بازگشت.

جالب اين كه معاويه خود حكم ابن زياد را براي سرپرستي شهر كوفه و بصره، با خط خود نوشته و آن را به سرجون سپرده بود كه چند ماه بعد از مرگ معاويه آن نامه فاش شد. آري، معاويه با دست خود اين حكم را نوشته است. 1 . الاخبار الطوال: 231، الفتوح: 5 / 57، البداية والنهايه: 8 / 152. متن خطبه نعمان بن بشير چنين است:

«فاتقوا اللّه _ عباد اللّه _ ولا تسارعوا إلي الفتنة والفرقة، فإنّ فيها يهلك الرجال وتسفك الدّماء، وتغتصب الأموال، إنّي لا اُقاتل من لا يقاتلني، ولا آتي علي من لم يأت علي، ولا أنبّه نائمكم، ولا أتحرّش بكم، ولا آخذ بالقرف ولا الظّنة ولا التّهمة، ولكنّكم إن أبديتم صفحتكم لي... لأضربنّكم بسيفي...».

2 . همان.

چكيده و نتيجه

چكيده و نتيجه

با عنايت به آن چه طرح و بررسي شد چكيده و نتيجه اين تحقيق چنين شد:

يكم. شهادت سيّدالشهداء سلام اللّه عليه به معاويه و به خلفاي بالاتر از

او (الأعلي فالأعلي) منسوب مي شود; زيرا همان خلفا باعث به سر كار آمدن يزيد شدند.

دوم. بنا بر جست و جوها و تحقيقات انجام شده، معاويه خود اصل نقشه شهادت سيّدالشهداء عليه السلام را در عراق تنظيم كرده و يزيد مجري اين طرح بوده است.

اين نتيجه، از مجموعه مسائلي به دست مي آيد كه عبارتند از:

1 . معاويه بنا بر روايت شيعه و سنّي وصيت كرده كه «ارعد وأبرق له...; حسين را بترسان امّا هرگز به او آسيبي نرسان و هر جا كه خواست، برود»;

2 . قاتلان پدرش و خيانت كاراني كه برادرش را تنها گذاشته اند، او را به عراق دعوت خواهند كرد;

3 . نامه هاي كساني كه حضرت را به كوفه براي بنيان گذاري حكومتي جديد فرا خوانده بودند، در زمان حيات معاويه به مدينه رسيد و حكومت به هيچ يك از آن نامه نگاران، تعرّض و دشمني نكرده است;

4 . بركناري مروان والي مدينه، چرا كه مروان هميشه در فكر قتل امام عليه السلام بوده است;

5 . برخوردهاي واليان مدينه و مكّه.

به رغم اين كه هر كدام از اين واليان از شجره خبيثه بنواميّه هستند، ولي با سيّدالشهداء عليه السلام برخورد سختي نكرده اند. در حالي كه گفتيم، مروان به وليداصرار كرد كه هم اكنون حسين را به قتل برسان و وليد به حضرت گفت: در امان خدا، بفرماييد(!) و وقتي خبر رفتن حضرت از مدينه به او رسيد، گفت: «الحمد للّه!».

هيچ نوشته و مدركي وجود ندارد كه بنا بر آن بتوان گفت والي مدينه برخورد سختي با حضرت كرده است.

چرا اين واليان با امام حسين عليه السلام برخورد سخت و خشني

نداشته اند؟ آيا رفتار اين افراد حكومتي، با اهل بيت عليهم السلام خوب بوده و دوست دار ايشان بوده اند؟ هرگز!

كسي كه اين توهّم در ذهنش خطور كند و به اين پندار برسد، سخت در اشتباه است. خوبي واليان مدينه و مكّه پنداري غلط بيش نيست و دوست دار خواندن آنان، غلطي بزرگ تر است.

6 . سخنان خود سيّدالشهداء عليه السلام و هم چنين سخن آن حضرت به ابن عبّاس در مكه...;

7 . جوابيه ابن عباس در پاسخ نامه يزيد...;

8 . زماني كه امام حسين عليه السلام جناب مسلم عليه السلام را به كوفه فرستادند، فرمودند: «خداوند تو و مرا از شهيدان قرار دهد»;

9 . يزيد در اوّلين سخنراني خود بعد از رسيدن به قدرت، خبر از جنگي داد كه در عراق رخ مي دهد و به واسطه عبيداللّه ابن زياد پيروزي به دست مي آيد.

آري، خود امام حسين عليه السلام مي دانستند كه در عراق به شهادت مي رسند. يزيد عليه اللعنه نيز مي دانست... .

اصحاب رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله مانند ابن عبّاس و ديگران، حضرت ام سلمه رضي اللّه عنها و ديگر ازواج رسول خدا و ديگر مردم نيز از جريان شهادت آن حضرت در عراق خبر داشتند تا جايي كه برخي از زناني كه در خانه ها بودند، از اين حادثه خبر داشتند; چرا كه شهادت آن امام بزرگوار در عراق، مطلبي آشكار بوده و عموم مردم مي دانستند.

اگر كسي بگويد: آن حضرت از آن حادثه آگاهي نداشتند يا نادان است و يا بيمار... .

سوم. اگر امام حسين عليه السلام با يزيد بيعت مي كردند، هرگز آسيبي به ايشان نمي

رسيد.

همين مطلب در نامه يزيد به ابن عبّاس، مبني بر اين كه «حسين را از قصدي كه دارد، باز گردان!» به خوبي مشخص است. با وجود آن كه درباره ابن زبيرتصميم گرفتند كه او را قطعه قطعه كنند و به قتل برسانند.

امام حسين عليه السلام هميشه دو مطلب را مي فرمودند:

1 . بيعت نخواهم كرد;

2 . مي دانم اينان مرا به قتل مي رسانند و نمي خواهم در مكه كشته شوم.1 1 . ر.ك: صفحه 171 و 172 از همين كتاب.

بخش دوم: نقش يزيد بن معاويه در حادثه عاشورا

معاويه و حكم امارت ابن زياد

بخش دوم نقش يزيد بن معاويه در حادثه عاشورا معاويه و حكم امارت ابن زياد

وضع شهر كوفه آشفته شد، به گونه اي كه آن شهر در معرض از دست رفتن بود. در اين هنگام يزيد به سرجون نصراني كه مشاور و مَحرم اسرار پدرش معاويه بود، مراجعه كرد و با او مشورتي نمود.

سرجون به يزيد گفت: اگر هم اكنون پدر تو زنده شود و به تو امري كند، آيا اطاعت مي كني؟

گفت: آري!

سرجون بي درنگ، حكم ولايت و سرپرستي عبيداللّه بن زياد را بر كوفه بيرون آورد. مفاد حكم چنين بود: عبيداللّه بن زياد با حفظ سمت قبلي كه ولايت بصره است، به ولايت كوفه نيز منصوب مي گردد.

معاويه اين حكم را به خط خود نوشته و به سرجون سپرده بود تا در وقت مناسب آن را به يزيد ارائه كند.1

آن چه مهم به نظر مي رسد، از اين تاريخ به بعد است. از اين مرحله به بعد، امر به قتل سيّدالشهداء عليه السلام صورت مي پذيرد و از اوّلين نامه اي كه يزيد به همراه حكم سرپرستي شهر كوفه (نامه پدرش) براي عبيداللّه

فرستاد، نقش يزيد شروع مي شود.

يزيد در اين نامه نخستين دستور رسمي بر قتل سيّدالشهداء عليه السلام را خطاب به عبيداللّه، صادر كرده است.

نامه يزيد به وليد بن عتبه، والي مدينه پيرامون سيّدالشهداء عليه السلام در نزد تاريخ نگاران به سه صورت آمده است:

يعقوبي (در گذشته 292) و جمعي ديگر چنين مي نگارند: يزيد دستور داد اگر حسين بن علي عليهما السلام بيعت نكرد، او را به قتل برسان. وي در نامه اي اين گونه نوشت:

إذا أتاك كتابي هذا، فأحضر الحسين بن علي وعبداللّه بن الزبير فخذهما بالبيعة لي، فإن امتنعا فاضرب أعناقهما وابعث إليّ برؤوسهما،... .2

ابن اعثم كوفي (در گذشته 341) در تاريخ خود مي نويسد:

يزيد در نامه اي به وليد بن عتبه نوشت:

... وقد كان عهد إليّ عهداً وجعلني له خليفةً من بعده، وأوصاني أن آخذ آل أبي تراب بآل أبي سفيان... .

... پدرم مرا ولي عهد خود قرار داد و وصيّت كرد انتقام آل ابوسفيان را از آل ابي تراب بگيرم... .

از آن روي گفته اند «انتقام» كه امير مؤمنان علي عليه السلام در جنگ هاي صدر اسلام; يعني بدر و غير آن، بزرگاني از آل ابي سفيان را به قتل رسانده بودند. حال مي بايست يزيد انتقام بگيرد(!)

ابن اعثم مي افزايد: آن گاه يزيد همراه اين نامه، كاغذ كوچكي به اندازه گوش موش پيوست كرد كه در آن نوشته شده بود:

أمّا بعد، فخذ الحسين بن علي وعبدالرحمان بن أبي بكر وعبداللّه بن الزبيروعبداللّه بن عمر بن الخطاب أخذاً عنيفاً ليست فيه رخصة، فمن أبي عليك منهم فاضرب عنقه وابعث إليّ برأسه;3

بي درنگ حسين بن علي، عبدالرحمان بن ابي بكر، عبداللّه بن

زبير و عبداللّه بن عمر را احضار كن و هيچ فرصتي به آنان نده! اگر با تو در بيعت با من كوتاهي كردند، گردنشان را بزن و سرهايشان را براي من بفرست!

بر اين عبارت ابن اعثم، چنين خرده گرفته اند كه در آن زماني كه نامه يزيد به دست وليد رسيد، عبدالرحمان بن ابي بكر زنده نبوده و از طرفي عبداللّه بن عمر قبل از آن تاريخ با يزيد بيعت كرده بود.

بنا بر نقلي كه از صحيح بُخاري گذشت، عبداللّه بن عمر صد هزار درهم پول گرفت و با يزيد بيعت كرد.

اين گونه اشتباهات در تاريخ موجود است و فرد محقق و پژوهنده با فكر و دقّت در عبارت هاي مختلف تاريخي به اين اشتباهات پي مي برد.

اما طبري در اين زمينه مي نويسد: وقتي يزيد روي كار آمد هيچ غم و مشكلي نداشت، مگر از جانب كسي كه از بيعت او سر باز زده بود و در زمان پدرش معاويه، دست بيعت به يزيد نداده بود.

وي در ادامه مي افزايد:

... ثمّ كتب إليه في صحيفة كأنّها اُذن فارة: «أمّا بعد، فخذ حسيناً وعبداللّه بن عمرو وعبداللّه بن الزبير بالبيعة أخذاً شديداً ليست فيه رخصة حتّي يبايعوا. والسلام»;4

يزيد نامه اي به وليد نوشت و به همراه آن، نامه كوچكي پيوست كرد در آن چنين آمده بود:

از حسين و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير بي درنگ بيعت بگير و هيچ فرصتي به آن ها نده تا اين كه بيعت كنند.

چنان كه گذشت، در نقل طبري سخن از جدا كردن سرها و فرستادن آن ها به يزيد به ميان نيامده است.

خوارزمي (در گذشته 568) نيز

در مقتل الحسين عليه السلام به اين موضوع پرداخته و مي نويسد: يزيد در نامه اي به وليد بن عتبه نوشت:

... پدرم به من سفارش كرده كه از آل ابوتراب برحذر باشم... اي وليد! همان طور كه مي داني خداوند متعال انتقام عثمان بن عفّان مظلوم را به واسطه فرزندان ابوسفيان از آل ابوتراب خواهد گرفت... .5

با نگاه به عبارتي كه ابن اعثم نقل كرده، تنها به انتقام آل ابوسفيان از خاندان امير مؤمنان علي عليه السلام پرداخته، ولي اين عبارت به مظلوميت عثمان و انتقام او نيز اشاره كرده است.

چرا ميان اين عبارت ها چنين تفاوت وجود دارد؟ چون آنان ناگزيرند بهانه انتقام عثمان را نيز مطرح كنند; چرا كه معاويه با همين بهانه به رياست رسيد.

مطلبي نقل كرده اند كه بر اين مسئله گواه است; وقتي بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، معاويه وارد مدينه منوره شد، به او خبر دادند كه دختر عثمان گريه و زاري به راه انداخته است. معاويه به خانه عثمان رفت و با آن دختر ملاقات كرد و پرسيد: چرا ناراحتي؟

گفت: من به ياد پدرم افتاده ام و از تو كه هم اكنون به رياست رسيده اي، تقاضا مي كنم انتقام خون پدرم را بگيري.

علماي اهل سنّت به طور صريح نوشته اند كه معاويه در پاسخ دختر عثمانگفت: اين حرف ها يعني چه؟ ما مي خواستيم به رياست برسيم(!) الآن هم شما را از جهت مادي به خوبي تأمين كرده ايم و از تو مي خواهم ديگر از اين سخنان نگويي(!)6

بنابراين، قتل عثمان بهانه اي بيش نبوده و تنها انگيزه، رياست بوده

است.

خوارزمي در ادامه مي نويسد: نامه اي كوچك به پيوست آن نامه به سوي وليد ارسال شد. در آن نامه نوشته بوده است:

أمّا بعد، فخذ الحسين وعبداللّه بن عمر وعبدالرحمان بن أبي بكروعبداللّه بن الزبير بالبيعة أخذاً عنيفاً ليست فيه رخصة، فمن أبي عليك منهم فاضرب عنقه وابعث إليّ برأسه، والسلام;7

از حسين، عبداللّه بن عمر، عبدالرحمان بن ابي بكر وعبداللّه بن زبير بيعتي سخت و محكم بگير و هيچ فرصتي به آن ها نده و اگر خودداري كردند گردنشان را بزن و سرشان را بفرست.

تشويش و اشتباه در اين عبارت نيز وجود دارد، ولي در متن، دستور به قتل آمده است.

ابن سعد (در گذشته 230) در الطبقات الكبري نيز به اين موضوع مي پردازد و مي نويسد:

لمّا حضر معاوية دعا يزيد فأوصاه بما أوصاه وقال: اُنظر حسين بن علي ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله، فإنّه أحبّ الناس إلي الناس، فصل رحمه وارفق به، يصلح لك أمره، فإن يك منه شيء فإنّي أرجو أن يكفيكه اللّه بمن قتل أباه وخذل أخاه... .

هنگامي كه مرگ معاويه نزديك شد، يزيد را به نزد خود طلبيد و آن چه مي بايست به او وصيت كند، وصيت نمود و گفت: حسين محبوب ترين مردم نزد مردم است، به او كاري نداشته باش و با او صله رحم و مدارا كن! اميد است خدا تو را به واسطه همان مردمي كه پدر او را به قتل رسانده و برادرش را تنها و بي ياور گذاشتند، كفايت كند... .

وي در ادامه مي نويسد: معاويه در نيمه رجب سال 60 مرد و مردم با يزيد بيعت كردند. يزيد نامه

اي به وليد بن عتبة بن ابوسفيان والي مدينه نوشت:

ادع الناس فبايعهم، وابدأ بوجوه قريش، وليكن أوّل من تبدأ به الحسين بن علي، فإنّ أميرالمؤمنين (معاوية) عهد إليّ في أمره بالرفق به واستصلاحه;8

مردم را به بيعت با من دعوت كن و در اين كار از بزرگان قريش شروع كن، ولي قبل از همگان، از حسين بن علي بيعت بگير، پدرم اميرالمؤمنين (معاويه) به من سفارش نموده كه با حسين با ملايمت و آرامش برخورد كنم.

بلاذري مانند ديگر مورخان به اين ويژگي ها نپرداخته است. بلاذري در اين زمينه مي نويسد:

كتب يزيد إلي عامله الوليد في أخذ البيعة علي الحسين وعبداللّه بن عمر وعبداللّه بن الزبير. فدافع الحسين بالبيعة، ثمّ شخص إلي مكّة;9

يزيد به وليد نامه نوشت تا از حسين بيعت بگيرد... ولي حسين از بيعت روي برگرداند و به مكّه حركت كرد.

ابن عساكر نيز نظير عبارت ابن سعد در تاريخ مدينة دمشق را نقل مي كند و مي نويسد:

فكتب يزيد مع عبداللّه بن عمرو... أن ادع الناس فبايعهم، وابدء بوجوه قريش، وليكن أوّل من تبدء به الحسين بن علي بن أبي طالب; فإنّ أمير المؤمنين (معاوية) عهد إلي في أمره بالرفق به واستصلاحه.10

تاريخ نگاران بزرگي هم چون حافظ ابو الحجّاج مزّي11 و عدّه اي ديگر، نقل كرده اند كه يزيد در نامه اي به وليد نوشت:

... فإنّ أمير المؤمنين (معاوية) عهد إلي في أمره الرفق به واستصلاحه;

... پدرم به من سفارش كرده با حسين به آرامي برخورد كنم.

ذهبي اين مطلب را با خصوصيات بيشتري نقل مي كند و مي نويسد:

يزيد در نامه اي به وليد نوشت:

أن ادع الناس وبايعهم وابدء بالوجوه وارفق بالحسين.

از مردم و

شخصيت هاي بزرگ براي من بيعت بگير و با حسين مدارا كن.

وليد شبانه آن حضرت و ابن زبير را احضار كرد.

آن دو گفتند:

نصبح وننظر فيما يعمل الناس.

تا بامدادان به ما مهلت بده، در اين موضوع فكر كنيم.

سپس آن دو از مدينه خارج شدند.

ذهبي مي نويسد:

وقد كان الوليد أغلظ للحسين، فشتمه حسين وأخذ بعمامته فنزعها. فقال الوليد: إن هَجّنا بهذا إلاّ أسداً.

اين در حالي بود كه حسين، وليد را مورد شتم قرار داد و عمامه او را از سرش كشيد. وليد گفت: ما تحريك كرديم در حالي كه نمي دانستيم شيري را تهييج مي كنيم.

سپس مروان به وليد گفت: او را به قتل برسان!

وليد پاسخ داد:

إنّ هذا لَدمٌ مصون.12

اين خوني است كه دستور دارم از آن محافظت كنم.

نكته مهم در اين نقل، نوع برخورد وليد است. با تأمّل در رفتار وليد با امام حسين عليه السلام و از طرفي، انديشه درباره سخن مروان، روشن مي شود كه اگر مروان در آن زمان كه والي مدينه بود حضرت را به قتل مي رساند، چه مشكلات فراواني دامن گير حكومت يزيد مي شد. از اين رو، به سرّ عزل مروان از حكومت مدينه پي مي بريم.

هرگز اهل سنّت اين حقايق را به صراحت برملا نمي كنند و در تاريخ نمي نويسند; بايستي اين امور را از تاريخ استخراج كرد. آري، مروان بايد عزل مي شد كه اگر والي بود و فكرش را اجرا مي كرد، بنا بر دستور و برنامه و نقشه پيش نرفته بود.

ابوالفداء تاريخ نگار ديگر در كتاب المختصر في اخبار بني البشر كه از منابع تاريخي است، اين واقعه تاريخي را به گونه ديگر نقل

مي كند. او به نامه يا قتل و شدّت گرفتن و مدارا كردن نمي پردازد، بلكه مي نويسد:

... أرسل إلي عامله بالمدينة بإلزام الحسين وعبداللّه بن الزبير وابن عمر بالبيعة.13

اينان گروه هايي از تاريخ نگاران بودند كه به سه كيفيت به نقل اين مسئله تاريخي پرداخته اند.

عبارات مورّخاني كه دستور به قتل امام حسين عليه السلام را نقل مي كنند، گوناگون است. از طرفي آن چه مسلّم است، تاريخ نويسان سنّي _ از ابن سعد به بعد _ در نقلشان هيچ خبري از دستور به قتل سيّدالشهداء عليه السلام در نامه يزيد به وليد، وجود ندارد. چرا؟

چون در آن هنگام، دستور قتل صادر نشده بود; از اين رو، بنا بر تحقيقات انجام شده، دستور كشتن آن حضرت از زمان نوشتن نامه يزيد به ابن زياد آغاز شده و قبل از اين فرمان، حكومت يزيد چنين دستوري صادر نكرده است; زيرا سياست حكومت بنواُميّه در رفتار با سيّدالشهداء عليه السلام از جهت مكاني متفاوت بود.

به عبارت ديگر، سياست آنان در داخل حجاز با سياستشان بيرون از حجاز (عراق) متفاوت بود. به همين جهت، آنان بنابراين سياست همين مقدار تلاش مي كردند تا آن حضرت از سرزمين حجاز خارج شوند و برخورد والي مدينه و نيز والي مكه بنا بر همين سياست بوده است. آن گاه كه حضرت خارج شدند، سياست نيز تغيير كرد. اوّلين شاهد بر اين مطلب، نامه اي است كه يزيد به ابن زياد نوشته است.

يزيد در اين نامه به ابن زياد اين گونه نوشت:

... قد بلغني أنّ أهل الكوفة قد كتبوا إلي الحسين في القدوم عليهم وأنّه قد خرج من مكّة متوجّهاً نحوهم

وقد بلي به بلدك من بين البلدان وأيّامك من بين الأيّام، فإن قتلته وإلاّ رجعت إلي نسبك وإلي أبيك عبيد، فاحذر أن يفوتك;14

به من خبر رسيده كه اهل كوفه حسين را به شهرشان دعوت كرده اند و او نيز از مكه به قصد اجابت دعوت آنان حركت كرده است. زمان ولايت تو بر كوفه زمان امتحان توست، اگر او را كشتي كه هيچ و گرنه اعلام مي كنم كه تو پدر و مادر درستي نداري و نسبت تو را به پدرت عُبيد برمي گردانم و مي گويم خودت و پدرت زياد بن ابيه از آل قريش نيستيد و نَسب سابق تو را كه ولد الزنا هستي، به گوش همگان مي رسانم. پس مبادا حسين، جان سالم به در برد.

يزيد در اين نامه بر نقطه ضعف عبيداللّه دست مي گذارد; چرا كه اين فرد در جامعه آن روز به واسطه نسبتي كه به ابوسفيان پيدا كرده بود، شرافت و عزّتي در نزد مردم به دست آورده بود. اگر چه قبيله اي كه به آن منسوب شده بود، همان شجره خبيثه بود، ولي سرانجام در آن زمان بنواُميّه عنوان و سمتي معروف بودند و هر چه بود، عبيداللّه را از ولد زنا بودن درمي آورد.

بلاذري در اين باره مي نويسد: يزيد در نامه اش به ابن زياد نوشت:

... بلغني مسير حسين إلي الكوفة وقد ابتلي به زمانك من بين الأزمان، وبلدك من بين البلدان، وابتليت به من بين العمال، وعندها تعتق أو تعاود عبداً كما يعتبد العبيد;15

... خبر حركت حسين به كوفه به من رسيده است، در بين واليان، تو گرفتار امتحان شده اي. اگر حسين را

كشتي، آقا، آزاده و شخصيتي محترم هستي وگرنه بر مي گردي به همان نسب بي ارزش، گم نام، ولدالزنا و... .

طبراني به سند خود روايت كرده مي نويسد:

يزيد در نامه اي به ابن زياد نوشت: ... اگر حسين را نكشي به نسب سابق خود برخواهي گشت. از اين رو، عبيداللّه بن زياد، حسين عليه السلام را به قتل رساند و سر مبارك آن جناب را براي يزيد فرستاد. وقتي يزيد سر آن حضرت را ديد، آن اشعار كفرآميز را خواند.16

گفتني است كه آلوسي و علماي ديگري بر اساس همين اشعار به كفر يزيد حكم مي كنند كه در آينده به طور كامل اين مورد را بررسي خواهيم كرد.

اعلام رسمي قتل سيّدالشهداء عليه السلام و برنامه به شهادت رساندن آن حضرت از اين جا شروع مي شود و قبل از اين به مدارا و برخورد با آرامش دستور داده مي شد.

هيثمي با تصريح به صحّت سند اين نامه روايت مي كند، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، ذهبي در سير اعلام النبلاء، ابوالفرج ابن جوزي حنبلي در الردّ علي المتعصّب العنيد، سيوطي در تاريخ الخلفاء...، همه و همه مي نويسند: يزيد در نامه اش به ابن زياد دستور داد كه حسين را به قتل برسان.17

بنابراين، پيروان ابن تيميّه و احتياطورزاني كه درباره لعن يزيد تقدّس ميورزند، بايد بدانند كه يزيد امام حسين عليه السلام را كشته است.

چگونه غزالي در احياء علوم الدين درباره قاتل بودن يزيد ترديد كرده، احتياط و تقدّس ورزيده و به خود اجازه نداده كه يزيد را لعن كند، در حالي كه دانشمندان پيش از او و عالمان پس از او، همه نوشته

اند كه يزيد در نامه اش به ابن زياد دستور قتل امام حسين عليه السلام را صادر كرده است؟ به راستي، با اين حال باز هم بايد احتياط كرد و لعن او را جايز ندانست؟ 1 . به زودي مدارك اين حكم را ارائه خواهيم كرد.

2 . تاريخ يعقوبي: 2 / 241.

3 . الفتوح: 3 / 9.

4 . تاريخ طبري: 5 / 338.

5 . مقتل الحسين عليه السلام: 1 / 180.

6 . ر.ك: تاريخ مدينة دمشق: 59 / 154، العقد الفريد: 1078، البداية والنهايه: 8 / 141.

7 . مقتل الحسين عليه السلام: 1 / 180.

8 . الطبقات الكبري شرح حال امام حسين عليه السلام: 55.

9 . انساب الاشراف (شرح حال امام حسن و امام حسين عليهما السلام): 159 ح 166.

10 . تاريخ مدينة دمشق: 14 / 206 و 207.

11 . تهذيب الكمال: 6 / 414.

12 . سير اعلام النبلاء: 3 / 295.

13 . المختصر في اخبار بني البشر: 1 / 189.

14 . تاريخ يعقوبي: 2 / 241.

15 . انساب الاشراف: 3 / 160.

16 . المعجم الكبير: 3 / 115 و 116، حديث 2846.

17 . ر.ك: مجمع الزوائد: 9 / 139، تاريخ مدينة دمشق، شرح حال امام حسين عليه السلام، حديث 259 _ 260، سير اعلام النبلاء: 9 / 139، الردّ علي المتعصب العنيد: 49، تاريخ الخلفاء: 207.

نامه ابن عبّاس به يزيد

نامه ابن عبّاس به يزيد

شاهد ديگر آن كه وقتي سيّدالشهداء عليه السلام از مكّه خارج شدند، ابن زبيردر مكّه آسوده شد و اعلام خلافت كرد و مشغول بيعت گرفتن از مردم شد. اما ابن عبّاس و شخصيت هاي ديگر با او بيعت نكردند.

چون يزيد از اين ماجرا آگاه

شد، در نامه اي از ابن عبّاس به جهت بيعت نكردنش با ابن زبير تشكّر كرد و نوشت: ... ابن عبّاس! تو با بيعت نكردنت رابطه خودت را با من حفظ كردي و خدا پاداش كساني را كه صله رحم مي كنند، به تو بدهد و ما اين لطف تو را فراموش نمي كنيم و به زودي محبّت تو را جبران خواهيم كرد.

يزيد در ادامه نامه نوشت: از تو مي خواهم حقيقت را به ديگر مردم بگويي و نگذاري كه با ابن زبير بيعت كنند; چرا كه تو نزد مردم فردي مورد قبول هستي و از تو مي پذيرند.

ابن عبّاس پاسخ ارزش مندي به نامه يزيد داد. وي در پاسخ او نوشت:

أمّا بعد، فقد جاءني كتابك، فأمّا تركي بيعة ابن الزبير فواللّه ما أرجو بذلك برّك ولا حمدك، ولكن اللّه بالّذي أنوي عليهم. وزعمت أنّك لست بناس برّي، فاحبس أيّها الإنسان! برّك عنّي فإنّي حابس عنك برّي.

وسألت أن أحبّب الناس إليك... كيف؟ وقد قتلت حسيناً وفتيان عبدالمطّلب مصابيح الهدي ونجوم الأعلام،... فما أنسي من الأشياء فلست بناس اطّرادك حسيناً من حرم رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله إلي حرم اللّه، وتسييرك الخيول إليه، فمازلت بذلك حتّي أشخصته إلي العراق، فخرج خائف يترقّب، فنزلت به خيلك عداوةً منك للّه ولرسوله ولأهل بيته الّذين أذهب اللّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً... فاغتنمتم قلّة أنصاره واستئصال أهل بيته وتعاونتم عليه كأنّكم قتلتم أهل بيت من الشرك والكفر... .

وقد قتلت ولد أبي وسيفك يقطر من دمي، وأنت أحد ثاري،...;1

اي يزيد!... اين كه من با ابن زبير بيعت نكرده ام، به خدا سوگند! به جهت محبّت به تو نبوده است و

خداوند به نيّت من آگاه است; تو دست نگه دار و به من خوبي نكن! چرا كه از من خوبي نخواهي ديد.

چگونه من از تو حمايت كنم؟ تو حسين عليه السلام و فرزندان خاندان عبدالمطّلب را كه چراغ هاي هدايت و ستارگان دانش بودند، به قتل رسانده اي و همه اينان در عراق به دستور تو به قتل رسيده اند... .

هرگز فراموش نمي كنم كه شما حسين عليه السلام را تحت تعقيب قرار داديد تا آن بزرگوار از حرم پيامبر خدا به مكّه فرار كند. او را فراري داديد تا از حجاز بيرون برود و وارد خاك عراق شود.

اين كلمات، به نكات دقيق و ناگفته هاي عاشورا اشاره دارند; ناگفته هايي كه از حقيقت ها و نكته هايي چنين ظريف و تاريخي سرچشمه مي گيرند.

البته برخي از اين مطلب تعجب خواهند كرد، ولي با تحمّل و دقّت، به اين نكته ها و حقايق پي خواهند برد. آنان كاري كردند كه سيّدالشهداء عليه السلام از حجاز خارج شود و آن حضرت را تعقيب كنند.

ابن عبّاس در ادامه مي نويسد:

امام حسين عليه السلام را با خوف و ارعاب و نگراني از حرم رسول خدا صلي اللّه عليه وآله خارج كرديد، سربازان تو در آن جا به جهت دشمني با رسول خدا صلي اللّه عليه وآله و اهل بيت او عليهم السلام، از فرصت استفاده كردند و با وجود كمي ياران او، همانند كشتار اهل شرك و كفر، آنان را به قتل رساندند!

اي يزيد! بعد از اين همه مصيبت، تو از من توقع محبّت داري؟

خون خاندان من از شمشير تو مي چكد و من بايد از تو انتقام

بگيرم.

نامه اي كه ابن عبّاس به يزيد نوشت، نكاتي در بر دارد كه به دو نكته مهم آن اشاره مي شود:

1 . يزيد موجب شد كه امام حسين عليه السلام مدينه را ترك گويد; چرا كه سربازان حكومتي آن حضرت را تعقيب و تحت فشار قرار دادند;

2 . گرفتن انتقام از يزيد، چون او قاتل امام حسين عليه السلام است.

اين نامه از جمله اسناد تاريخي مهم، در داستان عاشوراست. 1 . تاريخ يعقوبي: 2 / 247 _ 249، الكامل في التاريخ: 4 / 127 و 128.

سخنراني معاويه، فرزند يزيد

سخنراني معاويه، فرزند يزيد

يكي ديگر از شواهدي كه قاتل بودن يزيد را اثبات مي كند، سخنراني معاويه فرزند يزيد است. وقتي يزيد مرد، معاوية بن يزيد كه در توصيف او مي گويند: جوان صالحي بوده، در نخستين سخنراني خود گفت: پدرم قاتل حسين عليه السلام است(!)، جدّم غاصب خلافت بوده و من كاري به خلافت ندارم.

بعضي از نويسندگان ما گفته اند: او شيعه بوده است، به رغم اين كه مردم را به سوي امام سجّاد عليه السلام راهنمايي نكرده است. ولي نويسنده در شيعه بودن او تأمّل دارد. به هر حال، او خلافت را نپذيرفته است.

ابن حجر مكّي در كتاب الصواعق المحرقه كه در دفاع از شيخين و ردّ بر شيعه نوشته، چنين مي نگارد:

معاوية بن يزيد به ميان مردم نيامد و نماز جماعت به امامت او برگزار نشد و در امور حكومت دخالت نكرد و فقط چهل روز حاكميّت داشت و از ويژگي هايي كه بر خوبي او دلالت دارد، اين است كه وقتي بر فراز منبر رفت، گفت:

إنّ هذه الخلافة حبل اللّه وإنّ جدّي معاوية نازع الأمر

أهله ومن هو أحقّ به منه علي بن أبي طالب، وركب بكم ما تعلمون... ثم قلّد أبي الأمر وكان غير أهل له ونازع ابن بنت رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله...;

همانا اين خلافت، ريسمان الهي است و جدّم معاويه آن را به ناحق از علي بن ابي طالب گرفت و آن چه را مي خواست انجام داد... سپس نوبت به پدرم رسيد كه او نيز اهليّت تصدّي خلافت را نداشت و با فرزند دختر رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله به دشمني پرداخت... .

او در حالي كه گريه مي كرد، افزود:

إنّ من أعظم الأُمور علينا علمنا بسوء مصرعه وبئس منقلبه، وقد قتل عترة رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله، وأباح الخمر وخرّب الكعبة... فشأنكم أمركم. واللّه لئن كانت الدنيا خيراً... ولئن كانت شرّاً فكفي ذرّية أبي سفيان ما أصابوا منها;1

يزيد عترت رسول خدا صلي اللّه عليه وآله را به قتل رساند، شرب خمر را مباح كرد و كعبه را تخريب نمود، او اهل جهنم است و بر ما بسيار دشوار است... .

بنابراين سخنراني، فرزند يزيد به قاتل بودن پدرش اقرار كرده است. او حتي به نتيجه اين جنايت كه ورود به دوزخ است نيز اعتراف كرده و بعد هم دست از خلافت برداشته و گفته است: خودتان مي دانيد و من به خير و شر حكومت كاري ندارم. 1 . الصواعق المحرقه: 134.

اقرار ابن زياد

اقرار ابن زياد

شاهد ديگر بر اين موضوع اقرار خود ابن زياد است. وي مي گويد:

وأمّا قتلي الحسين، فإنّه أشار إليّ يزيد بقتله أو قتلي، فاخترت قتله...;

من بين دو امر مخيّر بودم; يا حسين را بكشم و يا خودم كشته شوم، پس من

قتل او را برگزيدم.1

به راستي كجا هستند كساني كه ادّعا مي كنند كه اين جنايت ها بدون علم و اطّلاع يزيد بوده است؟ يا آن كه مي گويند: ما در قاتل بودن يزيد ترديد داريم(!)

از اين رو، پاسداري از حريم عاشورا وظيفه و تكليف ما است; چرا كه ائمّه اطهار سلام اللّه عليهم به حفظ اين روز اهميت فراواني مي دادند و مراجع تقليد بزرگ نيز كه پيرو مكتب اهل بيت عليهم السلام هستند به پيروي ائمّه عليهم السلام در خيابان ها با سر و پاي برهنه به راه مي افتادند.2

بنابراين، كساني كه با شعائر حسيني مبارزه مي نمايند و در بعضي از كارها در اين باره خدشه مي كنند، يا نادان هستند و يا با برخي از بيگانگان ارتباط دارند و از اين رو، مسئوليت ما سنگين تر مي شود. 1 . الكامل في التاريخ: 4 / 140.

2 . حضرت آية اللّه بروجردي رحمه اللّه از گِل پاي عزاداران سيّدالشهداء عليه السلام به چشم هايش زد و ناراحتي چشم ايشان به گونه اي برطرف شد كه تا آخر عمر به راحتي مي ديدند و با آن كهولت سن به عينك نيازي نداشتند.

شادي يزيد در شهادت حضرت مسلم

شادي يزيد در شهادت حضرت مسلم

شاهد ديگري در اين زمينه وجود دارد كه همه مدارك و منابع تاريخي بدان اشاره كرده اند; پس از آن كه ابن زياد به دستور يزيد، مسلم و هاني بن عروه را به شهادت رسانيد، سر مطهّر آن دو بزرگوار را به شام فرستاد و يزيد نامه تشكّري براي ابن زياد فرستاد و اظهار سرور نمود.1 1 . انساب الاشراف: 2 / 78، جمل من انساب الاشراف:

2 / 335، تاريخ طبري: 5 / 357، المنتظم: 5 / 325، الفتوح: 5 / 60، تهذيب التهذيب: 2 / 349، تهذيب الكمال: 6 / 423، الاخبار الطوال: 233، السيرة النبوية ابن حبّان: 2 / 307 و... .

فرستادن سرهاي مطهّر به يزيد

فرستادن سرهاي مطهّر به يزيد

پنجمين شاهد اين است كه ابن زياد پيش از اين كه سر مطهّر امام حسين عليه السلام را به شام بفرستد، زحر بن قيس1 را نزد يزيد فرستاد تا به او خبر دهد.2

خدا هرگز ابن تيمّيه را نبخشد و نخواهد بخشيد. او مي گويد كه اصلاً اسارتي در كار نبوده(!) و سر مطهّر امام حسين عليه السلام را در شهرها نگردانده اند و به شام نبرده اند. در حالي كه ابن سعد با سند خودش از فرد بزرگي به نام زر بن حبيش نقل مي كند كه نخستين سري كه روي نيزه رفت، سر مطهّر سيّدالشهداء عليه السلام بوده است.3

بلاذري در اين باره مي نويسد:

نصب ابن زياد رأس الحسين بالكوفة وجعل يدار به فيها. ثمّ دعا زحر بن قيس الجعفي فسرّح معه برأس الحسين ورؤوس أصحابه وأهل بيته إلي يزيد بن معاوية...;4

ابن زياد سر سيّدالشهداء عليه السلام را در كوفه نصب كرد... سپس زحر بن قيسجعفي را به همراه سر مطهّر امام حسين عليه السلام و سرهاي اصحاب آن حضرت را به همراهي اهل بيت ايشان، براي يزيد بن معاويه فرستاد.

ابن كثير كه از شاگردان ابن تيميّه است، در اين باره مي نويسد:

ثمّ امر _ ابن زياد _ برأس الحسين عليه السلام فنصب بالكوفة وطيف به في أزقتها ثمّ سيّره مع زحر بن قيس و... فخرجوا حتّي قدموا بالرؤوس كلّها علي يزيد بن

معاوية;5

طبق دستور ابن زياد سر مطهّر امام حسين عليه السلام را در كوفه نصب كردند و در كوچه هاي كوفه گرداندند. سپس به همراه زحر بن قيس با ساير سرهاي اصحاب به سوي يزيد فرستادند... و آن ها از كوفه خارج شدند تا اين كه بر يزيد بن معاويه وارد شدند. 1 . در ضبط اسامي كساني كه در كربلا در هر دو طرف بوده اند اشكالاتي رخ داده است. مثلاً نام زحر بن قيس را بعضي زجر بن قيس ضبط كرده اند كه احوالات او در تاريخ مدينة دمشق موجود است. (مختصر تاريخ مدينة دمشق: 9 / 329).

2 . الطبقات الكبري: شرح حال امام حسين عليه السلام، 81 و 82 ، تاريخ طبري: 5 / 506 ، الكامل في التاريخ: 4 / 87 ، سير اعلام النبلاء: 3 / 317.

3 . الطبقات الكبري، شرح حال امام حسين عليه السلام: 81 .

4 . انساب الاشراف (شرح حال امام حسن و امام حسين عليهما السلام): 217، حديث 214.

5 . البداية والنهايه: 8 / 191.

اسارت كودكان و بانوان حرم و ارسال آنان به يزيد

اسارت كودكان و بانوان حرم و ارسال آنان به يزيد

ششمين شاهد بر اين كه يزيد حكم قتل امام حسين عليه السلام را صادر كرد، فرماني است كه در اسارت اهل حرم صادر نمود.

طبري مي نويسد: از جانب يزيد نامه اي رسيد كه اسيران را به سوي او بفرستند. از اين رو، عبيداللّه بن زياد، مخفر بن ثعلبة و شمر بن ذي الجوشن را به نزد خود خواست و گفت: زنان و كودكان را به همراه سر حسين به سوي اميرالمؤمنين (يزيد بن معاويه) ببرند. سپس آنان خارج شدند تا اين كه به

يزيد رسيدند... وقتي يزيد به سر امام حسين عليه السلام نگاه كرد، اين بيت شعر را خواند:

يفلّقن هاماً من رجال أعزّة *** علينا وهم كانوا أعق وأظلما;1

سرهايي از پيشواي بزرگان و عزيزان جدا شد كه آنان از فرمان ما سرپيچي نمودند.

ابن سعد در اين باره مي نويسد:

قدم رسول من قبل يزيد بن معاوية يأمر عبيداللّه أن يرسل إليه بثقل الحسين ومن بقي من ولده وأهل بيته ونسائه...;2

فرستاده اي از جانب يزيد به عبيداللّه امر كرد كه سر حسين و خانواده اي را كه از او باقي مانده اند، به سوي يزيد بن معاويه بفرستد.

ابن جوزي نيز چنين مطلب را نقل مي كند.3

شهاب الدين آلوسي كه در حدود دويست سال بعد از واقعه كربلا زندگي مي كرده، در اين زمينه مي گويد: اسيران را نزد يزيد آوردند. او در حالي اطفال و بانوان خاندان اميرالمؤمنين و امام حسين عليهما السلام را مي ديد كه سرهاي به نيزه زده شده در كنار آنان بود. كلاغي در آن جا سر و صدا كرد، يزيد اين اشعار را در آن حال سرود:

لمّا بدت تلك الحمول وأشرفت *** تلك الرؤوس علي ربي جيروننعق الغراب فقلت: نح أو لا تنح *** فلقد قضيت من النبي ديوني4

آنان تصريح مي كنند كه با ورود اسيران اهل بيت عليهم السلام و سرهاي شهيدان كربلا يزيد اظهار سرور و شادماني كرد و به همين مناسبت، مجلس شراب برپا كرد.

ابن سعد در الطبقات الكبري به اين موضوع مي پردازد و مي افزايد كه يزيد با چوب خيزران به دو لب امام حسين عليه السلام مي زد و اين شعر را مي خواند:

يفلّقن هاماً من رجال أعزّة

*** علينا وهم كانوا أعق وأظلمامردي از انصار در آن مجلس بود، او به يزيد رو كرد و گفت:

ارفع قضيبك هذا، فإنّي رأيت رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله يقبّل الموضع الّذي وضعته عليه;5

چوب را كنار بگذار، همانا ديدم رسول خدا صلي اللّه عليه وآله آن موضعي را كه تو با چوب مي زني مي بوسيد!

اين مطلب را طبري، بلاذري، ابن جوزي كه دشمني فراواني با اهل بيت عليهم السلام دارد و سخنان بسياري عليه ائمّه عليهم السلام گفته است، نقل كرده اند.6 ابن جوزي در اين باره مي نويسد:

آن گاه كه سرها را به شام آوردند، يزيد مجلسي برپا كرد و بزرگان اهل شامرا دعوت كرد و آنان نزد او بودند كه با چوب بر آن سر مي زد و مي گفت:... .7

ابن سعد در الطبقات الكبري مي نويسد:

ثمّ اُتي يزيد بن معاوية بثَقَل الحسين ومن بقي من أهله ونسائه، فاُدخلوا عليه قد قرنوا في الحبال، فوقّفوا بين يديه;8

اسيران را در حالي كه با طناب دست هايشان را بسته بودند، در مقابل يزيدايستاندند.

اين حقايق تاريخي را خود اهل سنّت نوشته اند. پس با وجود آن كه سيّد ابن طاووس رحمه اللّه در اللهوف، شيخ صدوق رحمه اللّه در فلان كتاب، علاّمه مجلسي رحمه اللّه در بحار الأنوار اين حقايق را نقل كرده اند، اين مطالب تاريخي مخصوص شيعيان نيست; بلكه كساني كه هيچ ارتباطي با اهل بيت عليهم السلام ندارند نيز وقايع رخ داده را تا آن جايي كه مي توانسته اند نقل كرده اند.

آري، خدا نخواسته اين حقايق مخفي بماند. خدا نخواسته ظلمي كه در كربلا به سيّدالشهداء عليه السلام به وقوع پيوسته،

مخفي بماند. اين اراده الهي است كه نمي گذارد اين نور خاموش شود و ما بايد ابزار وادوات اجرا شدن خواسته حق تعالي را فراهم كنيم; چرا كه (وَيَأْبَي اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).9

ذهبي اسارت خاندان پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله و صحنه دل خراش مجلس يزيد را به تصوير مي كشد و مي نويسد:

اسيران را به نزد يزيد فرستادند... امام سجّاد عليه السلام در زنجير بود. در دست يزيد چوب... و مي گفت:... .

در اين هنگام امام سجّاد عليه السلام اين آيه از قرآن را تلاوت فرمودند:

(ما أَصابَ مِنْ مُصيبَة فِي اْلأَرْضِ وَلا في أَنْفُسِكُمْ إِلاّ في كِتاب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها).10

اين امر بر يزيد گران تمام شد; چرا كه او به شعر تمثيل مي كرد و امام سجّاد عليه السلام به آيه قرآن. يزيد به ناچار در پاسخ آن حضرت، اين آيه را خواند: (وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَة فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَيَعْفُوا عَنْ كَثير).11 كنايه از اين كه آن چه بر سر حسين آمده، به دليل عملش بوده است.

امام سجّاد عليه السلام فرمودند: اگر رسول خدا صلي اللّه عليه وآله ما را در اين وضعيّت مشاهده مي كرد، ما را از اين غل و زنجيرها آزاد مي نمود.12

آيا اين قضايا را شيعيان ساخته اند؟

هرگز اين طور نيست. اين كه بزرگان از علماي شيعه بر فراز منبرها مطالبي در شهادت سيّدالشهداء عليه السلام مي گويند، همه و همه حق است و كسي نبايد تشكيك كند.

طبري در اين باره مي نويسد: اسيراني را كه شامل زنان و كودكان بودند، در حالي كه وضع بسيار نامناسب داشتند، در نزد يزيد حاضر كردند.

فاطمه

بنت علي گفت: زماني كه ما در مجلس يزيد بوديم، او در حق ما دل سوزي نمود و امر كرد كه به ما چيزي بدهند و لطفي در حق ما كرد. سپس مردي از اهل شام برخاست و به نزد يزيد رفت و به من اشاره كرد و گفت: اي اميرالمؤمنين! اين زن را به من ببخش و هديه كن(!)

چنان بدن من به لرزه افتاد و ترس تمام وجودم را فرا گرفت كه از نگراني لباس خواهرم زينب عليها السلام را كه از من بزرگ تر بود گرفتم.

خواهرم زينب عليها السلام به آن مرد گفت:

كذبت واللّه ولؤمت، ما ذلك لك وله;

چنين حقّي نه براي تو و نه براي يزيد وجود دارد.

يزيد از اين جمله ناراحت شد و گفت: دروغ گفتي، به خدا سوگند! اين ها اسير و مملوك من هستند(!)

حضرت زينب عليها السلام فرمود:

كلاّ واللّه، ما جعل اللّه ذلك لك إلاّ أن تخرج من ملّتنا وتدين بغير ديننا;

هرگز! به خدا سوگند! خداوند براي تو چنين حقّي قرار نداده است... .

يزيد با ناراحتي پاسخ داد: همانا تو، پدر و برادر تو از دين خدا خارج شده ايد(!)

خواهرم گفت:

بدين اللّه ودين أبي ودين أخي وجدّي اهتديت أنت وأبوك وجدّك;

تو و پدرت (معاويه) و پدر بزرگت (ابوسفيان) به وسيله دين خدا كه همان دين پدرم، برادر و جدّم بود، از گم راهي به هدايت راهنمايي شديد.

يزيد گفت: اي دشمن خدا! دروغ مي گويي(!)

زينب سلام اللّه عليها پاسخ داد:

أنت أمير مسلّط، تشتم ظالماً وتقهر بسلطانك;13

هم اكنون تو بر ما سلطه داري و ما زير دست تو هستيم.

اين حقايق و اسارت بانوان و كودكان اهل بيت عليهم السلام از كتاب

هاي كهن اهل سنّت بيان شد تا سرّ و راز آمدن زنان و كودكان با سيّدالشهداء عليه السلاممشخص شود.

گفتني است كه رجوع شيعيان به كتاب هاي اهل سنّت دو دليل دارد:

1 . دفع شبهات و اتّهامات اهل تسنّن كه با نگاه به كتاب هاي خودشان به ناچار بايد پاسخ را بپذيرند;

2 . براي اين كه همگان بدانند اين اتّفاقات و قضايا در كتاب هاي شيعي و سنّي موجود است.

البتّه گفتني است كه عالمان سنّي تمام قضايايي را كه در تاريخِ اهل بيت عليهم السلام اتفاق افتاده، نقل نكرده اند و تمام رخ دادها را نياورده اند. به اعتقاد نويسنده، آنان در دو قضيه، تمام آن چه را پيش آمده، نگفته و نقل نكرده اند.

الف) قضيّه صديقه طاهره سلام للّه عليها;

ب) كيفيت رخ دادهاي كربلا.

البتّه از سويي ما هر مطلبي را كه در كتاب هاي سنّي آمده، به طور كلي صحيح نمي دانيم.

پس ما به دليل الزام خصم و اسكات مخالفان مكتب خود به كتاب هاي ديگران مراجعه مي كنيم و گرنه دانشمندان مذهب ما در نقل و حفظ حقايق تاريخي و غير تاريخي زحمت هاي بسيار كشيده اند و نقل آنان براي ما بر نقل ديگران مقدّم است. امّا چه كنيم كه دشمنان دين در مقالات و سايت هاي خود، به اعتقادات ما حمله مي كنند و وظيفه ما حفظ اين باورهاست. 1 . تاريخ طبري: 5 / 463.

2 . الطبقات الكبري: 81 .

3 . الردّ علي المتعصّب العنيد: 56 .

4 . روح المعاني: 26 / 72.

5 . الطبقات الكبري: 82 .

6 . تاريخ طبري: 5 / 463، انساب الاشراف: 219، ح 217.

7 . الردّ

علي المتعصّب العنيد: 57 _ 59.

8 . الطبقات الكبري: 83 .

9 . سوره توبه: آيه 32.

10 . سوره حديد: آيه 22.

11 . سوره شوري: آيه 30.

12 . تاريخ الاسلام، حوادث 61 ، مختصر تاريخ مدينة دمشق: 20 / 353.

13 . تاريخ طبري: 5 / 461 و 462، البداية والنهايه: 8 / 194، «... ثمّ دعا بالنساء والصبيان فأجلسوا بين يديه، فرأي هيئة، فقال: قبّح اللّه ابن مرجانة... عن فاطمة بنت علي قالت: لمّا أجلسنا بين يدي يزيد بن معاوية رقّ لنا وأمر لنا بشيء وألطفنا. قالت: ثمّ إنّ رجلا من أهل الشام أحمر قام إلي يزيد فقال: يا اميرالمؤمنين! هب لي هذه. يعنيني...» (الردّ علي المتعصّب العنيد: 60 .).

سرافكندگي يزيد و دگرگوني شهر دمشق

سرافكندگي يزيد و دگرگوني شهر دمشق

مدتي نگذشت كه تحوّلي عجيب در شهر دمشق رخ داد و يزيد، در زمان كوتاهي پس از ورود اسيران، ناگزير به پشيماني و ندامت پرداخت.

چه عواملي موجب سرافكندگي يزيد شد؟ عواملي كه يزيد را به سرافكندگي واداشت، عبارتند از:

1 . قرآن خواندن سر مطهّر سيّدالشهداء

1 . قرآن خواندن سر مطهّر سيّدالشهداء

يكي از اين عوامل قرائت قرآن توسط سر مطهّر حضرت سيّدالشهداء عليه السلام بود. ابن عساكر كه خود از اهل شام است، مي گويد: سه روز سر مطهر امام حسين عليه السلام را در شهر شام بر محلّي نصب كردند و از آن سر مطهّر آيه شريفه (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبًا)1 شنيده مي شد.2

ممكن است اين مطلب، برخي از شيعيان را كه از جهت فكري و عقيدتي ضعيف هستند، به تعجّب وا دارد و برايشان بعيد و دور از ذهن باشد كه چگونه سر بريده سيّدالشهداء عليه السلام قرآن تلاوت مي كند؟ به راستي چرا بايد بعضي اين گونه فكر كنند؟

آري، روزگار كاري كرده كه اگر روايتي از شيخ صدوق، علاّمه مجلسي، شيخ طوسي رحمهم اللّه به برخي از مردم برسد، باور نمي كنند، يا برايشان سخت است كه بپذيرند، امّا همين كه بگوييم اين مطلب را فلان عالم سنّي نقل كرده، با كمال تعجّب، مي پذيرند(!) 1 . سوره كهف: آيه 9.

2 . مختصر تاريخ مدينة دمشق: 25 / 274.

2 . سخنراني امام سجّاد در مسجد شهر دمشق

2 . سخنراني امام سجّاد در مسجد شهر دمشق

دومين عامل در هشداري مردم شام و سرافكندگي يزيد، خطبه اي بود كه امام سجّاد عليه السلام در مسجد شهر دمشق بيان فرمودند. ابن اعثم كوفي(درگذشته 304) و هم عصر او طبري و خوارزمي، اين خطبه معروف را نقل كرده اند.1 1 . الفتوح: 5 / 154 _ 155، مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي 2 / 76 _ 78.

3 . شهر دمشق و سه روز عزاي عمومي

3 . شهر دمشق و سه روز عزاي عمومي

با نگاه به دو عامل يادشده، وضع عمومي شهر دمشق دگرگون شد و كار به جايي رسيد كه بلاذري، ابن سعد، طبري و ديگران نقل كرده اند كه يزيد دستور داد كه بانوان اهل بيت عليهم السلام را به منزل خودش ببرند و زنان آل ابوسفيان از آن خانم ها استقبال كنند و در مصيبت شهادت سيّدالشهداء عليه السلام به نوحه سرايي و عزاداري بپردازند. سپس سه روز بر امام حسين عليه السلام و ياران شهيد آن حضرت اقامه عزا كردند.

بلاذري مي افزايد:

إنّ عاتكة ابنة يزيد _ وهي أمّ يزيد بن عبدالملك _ أخذت رأس الإمام الحسين عليه السلام فغسلته ودهّنته وطيبته...;1

عاتكه دختر يزيد و مادر يزيد بن عبدالملك سر مطهّر امام حسين عليه السلام را شست و شو داد و با روغن و بوي خوش آن را معطّر نمود... . 1 . انساب الاشراف: 221 ح 217، الطبقات الكبري: 83 ، تاريخ طبري: 5 / 462، البداية والنهايه: 5 / 198.

در اين منابع آمده است: «إنّ يزيد أمر بالنساء فادخلن علي نسائه في داره الّتي يسكنها، فاستقبلهنّ نساء آل أبي سفيان يبكين وينحْنَ علي الحسين عليه السلام، فما بقيت

منهنّ امرأة إلا تلقّتهنّ تبكي وتنتحب، ثمّ أقمن المناحة علي الإمام ومن استشهد معه ثلاثة أيّام...».

امام سجّاد و استدلال به شأن نزول آيه مودّت

امام سجّاد و استدلال به شأن نزول آيه مودّت

پيش تر بيان شد كه امام سجّاد عليه السلام در مسجد دمشق خطبه مهمّي ايراد كرد. افزون بر آن، امام سجّاد عليه السلام در پاسخ به مردي شامي كه به حضرت گفت: خداي را سپاس كه شما را از بين برد و به بيچارگي كشانيد و فتنه را از ميان برداشت، فرمودند:

أقرأت القرآن؟آيا قرآن خوانده اي؟

گفت: آري.

فرمود: آيا سوره «آل حم» را خوانده اي؟

گفت: قرآن خوانده ام، ولي اين سوره را نخوانده ام.

فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي كه خداوند متعال مي فرمايد:

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي)؟1

گفت: آيا شما، مصداق اين آيه هستيد؟

فرمود: آري.2 1 . سوره شوري: آيه 23.

2 . تفسير طبري: 25 / 16، بحر المحيط: 7 / 516، الدر المنثور: 6 / 6 و 7، روح المعاني: 25 / 31 و 32.

سخنان امام سجّاد با منهال

سخنان امام سجّاد با منهال

ابن اعثم مي نويسد: روزي امام سجّاد عليه السلام در بازار شهر دمشق در حركت بودند كه با منهال بن عمرو صائبي رو به رو شدند. منهال به آن جناب گفت: اي فرزند رسول خدا! چگونه ايّام را سپري مي كنيد؟

حضرت فرمودند:

أمسينا كبني إسرائيل في آل فرعون; يذبّحون أبناءهم ويستحيون نساءهم.

يا منهال! أمست العرب تفتخر علي العجم لأنّ محمّداً منهم، وأمست قريش تفتخر علي سائر العرب بأنّ محمّداً منها، وأمسينا أهل بيت محمّد ونحن مبغوضون مظلومون مقهورون مقتّلون مثبورون مطرودون. فإنّا للّه وإنّا إليه راجعون، علي أمسينا فيه يا منهال;1

روزگار ما، همانند بني اسرائيل در نزد آل فرعون سپري مي شود; فرزندان ما را كشتند و بانوان ما را اسير كردند.

اي منهال! افتخار

عرب بر غير عرب آن است كه محمّد _ رسول خدا صلي اللّه عليه وآله _ عرب است و فخر قريش بر ديگر عرب ها به وجود پيامبر صلي اللّه عليه وآله است و ما نيز اهل بيت همان پيامبريم كه مورد بغض، ظلم، قهر، قتل... قرار گرفتيم. «إنّا للّه وإنّا إليه راجعون» بر آن چه در اين ايّام بر ما سپري شد.

بنابراين، همه اين عوامل:

قرآن خواندنِ سر مبارك سيّدالشهداء عليه السلام;

خطبه امام سجّاد عليه السلام;

استدلال امام سجّاد عليه السلام به آيه قرآن;

اقامه عزا و نوحه توسط بانوان و

سخنان امام سجّاد عليه السلام با منهال،

موجب ندامت و اظهار پشيماني يزيد شد. 1 . الفتوح: 5 / 155 و 156.

مجلس يزيد و اعتراض صحابي رسول خدا

مجلس يزيد و اعتراض صحابي رسول خدا

پيش تر اشاره شد كه يزيد با ورود اسيران اهل بيت عليهم السلام و سر مطهّر حضرت سيّدالشهداء عليه السلام و سرهاي ديگر شهيدان، مجلس عمومي و بزم شرابي راه انداخت و با چوب خيزران بر لب و دندان امام حسين عليه السلام مي زد. ناگاه ابوبرزه اسلمي انصاري برخاست و به يزيد گفت: آيا به لب و دنداني چوب مي زني كه جايگاهش پرارزش و گرانقدر است؟! همانا خودم ديدم كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله آن جا را مي بوسيد. بدان اي يزيد كه روز قيامت، ابن زياد تو را شفاعت مي كند و شفيع حسين در روز جزاء، محمد صلي اللّه عليه وآله است.

در اين هنگام يزيد برخاست و مجلس را ترك كرد.1 1 . الكامل في التاريخ: 4 / 85 .

سر مطهّر امام حسين در شام و سخن يكي از تابعين

سر مطهّر امام حسين در شام و سخن يكي از تابعين

خالد بن غفران كه از شخصيت هاي شام بوده، در آن زمان از بزرگان تابعين به شمار مي رفت. ابن عساكر مي گويد: زماني كه سر مطهّر امام حسين عليه السلام را وارد شام كردند، خالد بن غفران مخفي شد. حدود يك سال به دنبال او گشتند تا او را يافتند. از وي پرسيدند كه چرا گوشه گيري مي كني و جدايي از مردم را برگزيده اي؟

در جواب گفت: مگر نمي بينيد چه بر سر ما آمده؟ آن گاه اين ابيات را خواند:

جاؤوا برأسك يابن بنت محمّد! *** مترمّلا بدمائه ترميلاوكأنّما بك يابن بنت محمّد! *** قتلوا جهاراً عامدين رسولا

قتلوك عطشاناً ولم يترقّبوا *** في قتلك التنزيل والتأويلا

ويكبّرون بأن قُتلتَ وإنّما *** قتلوا

بك التكبير والتنزيلا1 1 . مختصر تاريخ مدينة دمشق: 7 / 392.

اوضاع شهر دمشق به روايت تاريخ نگاران

اوضاع شهر دمشق به روايت تاريخ نگاران

آري، قضايايي كه در شام اتّفاق افتاد و علاوه بر آن، اشعار كفرآميزي كه يزيد خواند و حركات ناپسندي كه با اسيران و سر مطهّر امام حسين عليه السلامداشت، موجب شد در اندك زماني عموم مردم از حقايق به وجود آمده با خبر شوند و يزيد به ناچار اظهار سرور و شادي را به حزن و اندوه تبديل كند. تاريخ نگاران به اين دگرگوني اشاره كرده و آن را نقل نموده اند. طبري در اين باره مي گويد:

وقتي ابن زياد سر مطهّر امام حسين عليه السلام را همراه اسيران اهل بيت عليهم السلام به شام فرستاد، يزيد در ابتدا خيلي خوش حال شد و از ابن زيادي كه محبّتي به او نداشت، بسيار راضي و خشنود شد، ولي مدّت كمي نگذشت كه از اين قتل پشيمان شد.1

ذهبي نيز همين مطلب را از طبري نقل مي كند و به نقل او خرده نمي گيرد.

در آغاز امر خوش حالي يزيد از اين كشتار و جنايت به اندازه اي بود كه حقوق ابن زياد را افزايش داد(!) در اين باره ابن اثير مي نويسد: وقتي سر امام حسين عليه السلام را به نزد يزيد آوردند، مقام و جايگاه ابن زياد به حدّي نزد او نيكو شد كه او از روي خوش حالي حقوق ابن زياد را افزايش و پاداشي به او داد. ديري نپاييد كه مردم يزيد را به جهت اين عمل لعن و دشنام مي دادند و اين خشم مردم موجب پشيماني يزيد شد.2

جلال الدين سيوطي چنين مي نويسد:

زماني كه حسين عليه السلام و فرزندان پدرش _ يعني برادرانش _ كشته شدند و ابن زياد سر آنان را براي يزيد فرستاد، يزيد در آغاز به شادي و اظهار سرور پرداخت، سپس از اين كشتار مسلمانان پشيمان شد و اظهار ندامت كرد; چرا كه مردم از او بي زاري جستند و اين حق مردم بود كه از يزيد خشمگين شوند.3

اين چنين، راز همراهي خانواده و كودكان امام حسين عليه السلام در كربلاروشن مي شود. امام حسين عليه السلام با وجودي كه مي دانست به شهادت مي رسد، بانوان و كودكان را به همراه برد تا بعد از او با اسارت آنان حقايق مخفي نماند و بر همگان آشكار شود.

بنا بر آن چه بيان شد نقش يزيد در جريان كربلا مشخص و روشن گشت.

1 . تاريخ طبري: 5 / 506 .

2 . الكامل في التاريخ: 4 / 87 .

3 . تاريخ الخلفاء: 208.

بخش سوم: نقش اهل كوفه در شهادت امام حسين عليه السلام

كوفيان دعوت كننده امام حسين

بخش سوم نقش اهل كوفه در شهادت امام حسين عليه السلام كوفيان دعوت كننده امام حسين

پيش تر اشاره شد كه گروهي از مردم كوفه با نوشتن نامه هايي يا با فرستادن نماينده، امام حسين عليه السلام را به كوفه دعوت كردند و بر اين امر اصرار ورزيدند. در اين بخش، به شناسايي و بررسي آن افراد مي پردازيم. اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا دعوت كنندگان، شيعيان حقيقي و راستين اهل بيت عليهم السلام بوده اند؟! اگر از شيعيان بوده اند عاقبت و سرانجام آن ها چه شده است؟

وهّابيان و پيروانشان از اين پرسش استفاده كرده و مي گويند: خود شيعيان حسين بن علي عليهما السلام را دعوت كردند و

همان شيعيان او را كشتند و هم اكنون براي او عزاداري مي كنند(!)

اين سخن شبهه اي بيش نيست كه بايستي با تحقيق و بررسي پاسخ داده شود و مشخص شود كه چه كساني امام حسين عليه السلام را به كوفه دعوت كردند؟

البته مراد از دعوت كنندگان همان شخصيت ها، اشراف و افراد موجّه شهر كوفه هستند، نه افراد عادي قبيله ها.

به راستي فراخوانان امام حسين عليه السلام به كوفه چه كساني بوده اند؟ اين پرسش را با نگاهي به اوضاع آن روز كوفه بررسي و پاسخ مي گوييم.

وضعيت كوفه نابه سامان بود. نعمان بن بشير طبق دستوري كه داشت با مردم به مدارا رفتار مي كرد و فضايي امن براي همه ايجاد نموده بود، به گونه اي كه اصحاب حضرت مسلم عليه السلام رفته رفته مشخص و شناسايي شدند.

در چنين شرايطي، يزيد با سرجون به مشورت پرداخت. او به يزيد گفت: اگر پدرت زنده شود و به تو دستوري دهد از آن اطاعت مي كني؟

يزيد گفت: آري!

در اين هنگام سرجون نامه اي از معاويه را بيرون آورد و به يزيد نشان داد كه معاويه حكم ولايت كوفه را به خط خود براي عبيداللّه بن زياد نوشته بود كه در وقت مناسب، سرجون آن را به يزيد بدهد. اين مطلب در مدارك و منابع فراواني آمده است.1

يكي از شواهد ما بر اين ادّعا كه شهادت امام حسين عليه السلام بنا بر نقشه پيشين معاويه بوده، همين نامه سرجون و اتّفاقات بعد از آن است.

يزيد پس از دريافت نامه پدر، ابلاغ حكم پدرش را به همراه نامه اي براي ابن زياد فرستاد. در آن نامه نوشت: يا

مسلم را دست گير مي كني و براي من مي فرستي و يا او را به قتل مي رساني.

از سويي، نعمان والي سابق كوفه، محترمانه به طرف شام حركت كرد. وقتي به شام رسيد، يزيد او را به منصب رياست قوه قضائيه شام منصوب كرد و حال آن كه اگر نعمان در وظايف خود در كوفه سهل انگاري كرده بود، بايد او را سرزنش و بازخواست مي كرد، نه اين كه به او مقام ديگري بدهند و بعد از مدتي به عنوان والي شهر حمص منصوب گردد.

ذهبي در معرفي نعمان مي نويسد: او از ياران نزديك و همراهان معاويه بود و بعد از اين كه او را از ولايت كوفه عزل كردند، نزد يزيد محترم و از جايگاه خاصي برخوردار بود.2

آيا از همه اين امور نمي توان حدس زد كه برخورد ملايم نعمان با حضرت مسلم عليه السلام و يارانش از روي نقشه و برنامه از قبل تعيين شده بود؟ 1 . ر.ك: جمل من انساب الاشراف: 2 / 335، تاريخ طبري: 5 / 356، الفتوح: 5 / 60، العقد الفريد: 4 / 377، مقتل الحسين عليه السلام: 1 / 198، البداية والنهايه: 8 / 152، تاريخ ابن خلدون: 3 / 22، الاصابه: 1 / 332، تهذيب التهذيب: 2 / 349، الامامة والسياسه: 2 / 8 (در اين منبع نامي از سرجون به ميان نيامده است); الكامل في التاريخ: 4 / 22، تهذيب الكمال: 6 / 423.

2 . تاريخ الاسلام: حوادث 61 _ 80 ، 261 ش 115.

امان نامه عمرو بن سعيد والي مكّه

امان نامه عمرو بن سعيد والي مكّه

زماني كه سيّدالشهداء عليه السلام مي خواستند از مكه خارج شوند،

عمرو بن سعيد به آن حضرت نامه اي نوشت و حضرتش را نصيحت نمود كه اگر خوف داري و مي ترسي من به تو امان مي دهم و تو از اهل شقاق و جدايي و فتنه گري نباش(!)1

اين امان نامه به درخواست محمّد بن حنفيّه _ و يا عبداللّه بن جعفر _ از جانب عمرو براي سيّدالشهداء عليه السلام نوشته شده بود. عجيب اين كه وقتي آن حضرت به اين نامه اعتنايي نكردند و به راهشان ادامه دادند، همين فرد با اين دل سوزي ظاهري اش، در نامه اي به ابن زياد نوشت: حسين به عراق مي آيد و آن چه را بايد انجام دهي، انجام بده(!) 1 . الطبقات الكبري: 59، مختصر تاريخ مدينة دمشق: 7 / 141، البداية والنهايه: 8 / 163، تهذيب الكمال: 6 / 418.

امام حسين و خبر دادن از شهادت خويش

امام حسين و خبر دادن از شهادت خويش

حضرت سيّدالشهداء عليه السلام همواره از شهادت خويش خبر مي دادند و هميشه اين معنا از سخنان آن حضرت فهميده مي شد كه «مرا به قتل مي رسانند». آن جناب در مدينه دو بيت شعر خواندند كه به گونه واضح بيان گر شهادت ايشان بود و همواره خود را به يحيي بن زكريّا عليهما السلام تشبيه مي كردند و مي فرمودند:

إنّ من هوان الدنيا علي اللّه أنّ رأس يحيي اُهدي إلي بغيٍّ من بغايا بني إسرائيل.1 1 . مناقب آل ابي طالب: 4 / 92.

تعبير خواب هاي امام حسين

تعبير خواب هاي امام حسين

امام حسين عليه السلام در طول اين مسير خواب هايي تعريف مي كردند كه وقتي سؤال مي شد آن خواب چه بود، مي فرمود:

رأيت هاتفاً يقول: أنتم تسرعون والمنايا تسرع بكم إلي الجنّة...;1

هاتفي را ديدم كه مي گفت: شما به سرعت پيش مي رويد و مرگ به سرعت شما را به سوي بهشت مي برد... .

در خوابي ديگر حضرت فرمود:

رأيت كلاباً تنهشني أشدّها عليّ كلب أبقع;2

در خواب سگاني را ديدم كه بر من حمله مي كردند... .

اين خواب حضرت بر شمر بن ذي الجوشن تعبير شد و اين مطلب را حضرت به خود او نيز يادآور شدند.

عدّه اي از امام حسين عليه السلام عذرخواهي كردند و از همراهي حضرت سر باز زدند. حضرت در پاسخ ايشان فرمودند:

از اين جا دور شويد! چرا كه هر كس صداي غربت ما را بشنود، يا سياهي جمعيت ما را ببيند و به كمك ما نيايد، هر آينه خداوند او را با صورت به آتش جهنّم مي اندازد.3

آن مرد عرب مي گويد: من به

بيابان رفتم تا وقتي كه حسين عليه السلام از آن جا عبور مي كند، به او ملحق شوم.

آيا با وجود اين، سيّدالشهداء عليه السلام از شهادت خودش بي خبر بوده است؟

امام حسين عليه السلام در بعضي از مكان ها به قلب شريف خويش اشاره كردند و فرمودند:

واللّه لا يدعوني حتّي يستخرجوا هذه العلقة _ وأشار إلي قلبه الشريف _ من جوفي...;4

به خدا سوگند! اينان مرا دعوت نخواهند كرد، مگر براي اين هدف كه قلبم را از بدنم خارج كنند... .

آن حضرت در زمان خروج از مكّه فرمودند:

واللّه لأن اُقتل خارجاً منها بشبر أحبّ إليّ من أن أُقتل داخلاً منها بشبر...;5

به خدا سوگند! همانا اگر من در خارج از مكّه گرچه به اندازه يك وجب باشد، كشته شوم براي من بهتر است از اين كه داخل مكه به شهادت برسم و اگر چه به قدر يك وجب باشد.

عبداللّه بن عبّاس در اين باره مي گويد: ما هيچ شكّي نداشتيم و نزد اهل بيت معروف بود كه حسين بن علي عليهما السلام در طف (كربلا) به شهادت مي رسد.6

در نقل ديگري آمده است كه ابن عبّاس گويد: تعداد و اسامي ياران و كساني كه با سيّدالشهداء عليه السلام به شهادت رسيدند، پيش از شهادتشان مشخص بود.7

هنگامي كه امام حسين عليه السلام جناب مسلم عليه السلام را به كوفه فرستادند، به او فرمودند: به زودي خداوند متعال آن چه را رضايت و محبّتش به آن تعلّق گرفته، عملي خواهد كرد و من اميدوارم خدا، من و تو را در درجه شهدا قرار دهد.8

راوي مي گويد: مرد عربي از قبيله بني اسد در بيابان به انتظار امام حسين عليه

السلام بود تا به ايشان ملحق شود. بعد از شهادت سيّدالشهداء عليه السلام جنازه او را در ميان شهدا پيدا كرديم.9

زني به نام عمرة بنت عبدالرحمان به امام حسين عليه السلام در هنگام خروج از مكّه نامه اي چنين نوشت:

... همانا گواهي مي دهم كه عايشه به من گفت: از رسول خدا صلي اللّه عليه وآلهشنيدم كه مي فرمود: «حسين را در سرزميني به نام بابل (عراق) به شهادت مي رسانند».

وقتي حضرت آن نامه را خواندند، فرمودند:

فلابدّ لي إذاً من مصرعي;10

بنابراين حتماً بايد به محلّ شهادتم بروم.

البته اين اراده الهي است و وسايل و اسباب ظاهري نيز بايد در كار باشد... وقتي پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله دستور به ياري سيّدالشهداء عليه السلام دادند، جاي بسي تعجّب است كه فردي مثل ابن عبّاس _ البته بيشتر از تعجّب نمي گويم _ خودش مي گويد: شهدايي كه با امام شهيد مي شوند، معروف و معلوم هستند، پس چرا به امام اعتراض و از ايشان سؤال مي كند؟

و حضرت در پاسخ او مي فرمايند:

إنّك شيخ قد كبرت;11

همانا سنّ تو بالا رفته است.

كنايه از اين كه اختلال حواس پيدا كرده اي.

و آن گاه كه آن حضرت به كربلا رسيدند، فرمودند:

اللهمّ إنّا عترة نبيّك محمّد صلي اللّه عليه وآله وقد أخرجنا وطردنا وأزعجنا عن حرم جدّنا وتعدّت بنو اُميّة علينا;12

خدايا! همانا ما خانواده پيامبر تو محمّد صلي اللّه عليه وآله هستيم و اين در حالي است كه ما را بيرون نموده و مورد تعقيب قرار داده اند تا از حرم جدّ خود خارج شويم.

همه اين موارد به روشني گواهي مي دهند كه نوع برخوردها و رويارويي حكومت يزيد

با سيّدالشهداء عليه السلام از حركت آن حضرت از مدينه به مكّه و از مكّه به عراق و اتّفاقاتي كه در بين راه افتاد، همه بنا بر برنامه از پيش تعيين شده بود. 1 . اللهوف: 30.

2 . كامل الزيارات: 157.

3 . رجال شيخ طوسي و رجال كشي... شرح حال عمرو بن قيس المشرقي.

4 . الكامل في التاريخ: 4 / 39، تاريخ مدينة دمشق: 14 / 216.

5 . الكامل في التاريخ: 4 / 38، تاريخ طبري (8 جلدي): 4 / 289.

6 . المستدرك علي الصحيحين: 3 / 179.

7 . مناقب آل ابي طالب: 4 / 53.

8 . الفتوح: 5 / 366.

9 . الطبقات الكبري (شرح حال امام حسين عليه السلام) 6 / 421، تاريخ مدينة دمشق: 14 / 310.

10 . تاريخ مدينة دمشق: 14 / 209.

11 . (شرح حال امام حسين عليه السلام) ابن عساكر: 298، البداية والنهايه: 8 / 178.

12 . بحار الأنوار: 44 / 383.

خبر دادن پيامبر خدا از شهادت امام حسين

خبر دادن پيامبر خدا از شهادت امام حسين

شيعي و سنّي شهادت امام حسين عليه السلام را به تواتر از پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله نقل كرده اند. احمد بن حنبل گويد كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

دخل عليَّ البيت ملك لم يدخل عليَّ قبلها فقال لي: إنّ ابنك هذا _ يعني حسيناً _ مقتول. وإنْ شئت أريتك من تربة الأرض الّتي يقتل بها;1

فرشته اي از فرشتگان بر من وارد شد كه تا كنون نزد من نيامده بود. او به من گفت: همانا فرزند تو _ يعني امام حسين عليه السلام _ را مي كشند و اگر مي خواهي خاك محل شهادت او را به تو

نشان دهم.

حافظ هيثمي به صحّت سند اين حديث تصريح مي كند.

طبراني نيز با سندي معتبر از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله نقل مي كند كه ايشان فرمودند:

أخبرني جبريل: أنّ الحسين يقتل بأرض العراق، وهذه تربتها;2

جبرئيل براي من خبر آورده كه حسين را در عراق مي كشند و اين هم تربت آن سرزمين است.

پس بنا به روايات متواتري كه از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله نقل شده، آن حضرت، شهادت سيدالشهداء عليه السلام را به مردم يادآوري مي كردند، كه هر كس حسين عليه السلام را در اين وضعيّت يافت، بايد او را ياري كند.

انس بن حارث گويد كه از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله شنيدم كه مي فرمود:

إنّ ابني هذا _ يعني الحسين _ يقتل بأرض يقال لها: كربلاء، فمن شهد ذلك منكم فلينصره;3

همانا فرزندم حسين عليه السلام را در سرزميني به نام كربلا مي كشند، هر كدام از شما كه او را مشاهده كند، بايستي ياريش نمايد.

اين مطلب در كتاب خصائص الكبري در بخش معجزات پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله نقل شده كه آن حضرت خبر از واقعه اي دادند كه بعدها به همان صورت واقع شد. 1 . مجمع الزوائد: 9 / 187.

2 . مجمع الكبير: 3 / 109 و 110، رقم 2821.

3 . تاريخ مدينة دمشق، شرح حال امام حسين عليه السلام: 349. تاريخ الكبير بخاري: 2 / 30، البداية والنهايه: 8 / 199، اُسد الغابه: 1 / 146، الاصابه: 1 / 68، الخصائص الكبري: 2 / 125، كنز العمّال: 13 / 111 و مصادر ديگر.

خبر دادن امير مؤمنان از شهادت امام حسين

خبر دادن امير مؤمنان از شهادت امام حسين

هم چنين از اميرالمؤمنين عليه

السلام نقل شده كه آن حضرت فرمود:

به راستي كه حسين را به شهادت مي رسانند و چه شهادتي! و همانا من خاك زميني را كه او در آن جا به شهادت مي رسد، مي شناسم. آن جا منطقه اي است كه به دو نهر آب نزديك است.1

هيثمي در مجمع الزوائد به راست گويي راويان اين حديث اقرار دارد.2

در روايت ديگر امير مؤمنان علي عليه السلام در هنگام بازگشت از جنگ صفّين وقتي از كربلا عبور كردند، به امام حسين عليه السلام فرمودند:

صبراً يا أبا عبداللّه...;3

پس با توجه به اين پيش گويي ها چگونه افرادي خود را شيعي مي پندارند و منكر اين حقايق مي شوند و مي گويند كه مردم از شهادت آن حضرت خبري نداشتند و يا پا را فراتر مي گذارند و مي گويند: خود سيّدالشهداء عليه السلام نيز نمي دانستند كه به شهادت مي رسند؟ به آن ها چه بايد گفت؟ و حكم آن ها چيست؟ واقعه اي كه زنان رسول خدا صلي اللّه عليه وآله از آن خبر داشتند، بلكه زنان بيگانه از خانواده آن حضرت نيز در درون خانه ها از اين واقعه باخبر بودند!

البتّه از فردي هم چون عبداللّه بن عمر جاي هيچ تعجّبي نيست; چرا كه او از روز نخست خودش را به حكومت فروخت و منش و روش او در تعامل با حكومت يزيد، منبع و منشأ فكري و عقيدتي شد كه تا به امروز در بين اهل سنّت اين پديده فكري كه «نبايد بر ضدّ حاكم قيام كرد» رواج دارد. او مي گفت: وقتي مردم بيعت كردند، ما هم بايد تابع رأي مردم باشيم(!) و اين

عمل تبديل به انديشه اي شد كه هم اكنون پس از گذشت قرن ها، گروهي از عبداللّه بن عمر پيروي مي كنند و خروج سيّدالشهداء عليه السلام و شهادت آن حضرت را خروج و قيامي غير شرعي مي پندارند(!)

اين فرد آسيب و زيان فراوان به اسلام رساند; كسي كه حاضر نشد با امير مؤمنان علي عليه السلام بيعت كند، بعد از مدّتي مبنا و فكر خود را تغيير داد و با گرفتن پول و سكوت، دينش را به راحتي به دنيا فروخت و با آن ظاهرفريبي و چهره اي مقدّس نما، به سيّدالشهداء عليه السلام مي گويد: تو مثل جدّت باش، جدّت دنبال دنيا نبود(!)4

آن چه بيان شد، مختصري پيرامون تأثير شهادت سيّدالشهداء عليه السلام و همراهي خانواده آن حضرت و مسأله اسارت در حفظ اسلام و بقاي دين بود كه گذشت.

چنان كه در برخي از مجالس و محافل مي گويند، وقايع اسلام وام دار شهادت سيّدالشهداء عليه السلام است، اين يك واقعيت است; چرا كه اثر اين حادثه به بقاي دين و پايان اين حادثه، به انقراض حكومت يزيد و يزيديان مي انجاميد.

روشن است كه بنواميه نيامده بودند كه به اين زودي ها از ميان بروند; برنامه ها و نقشه هايي داشتند كه به اين راحتي و آساني فرو پاشيدن حكومتشان ممكن نبود; چرا كه حكومت آنان به نام اسلام برقرار شده بود و واقعيت اين است كه دين به بركت سيّدالشهداء عليه السلام بقا يافت.

پيش تر گفته شد كه وقتي خبر شهادت امام حسين عليه السلام و اسارت اهل بيت ايشان به يزيد رسيد، در ابتدا خوش حال شد و ابن زياد را

بسيار گرامي داشت و مقامش را بالاتر برد، ولي با گذشت ايّامي كوتاه، مردم شروع به لعن يزيد كردند. حتي به گفته جلال الدين سيوطي سربازان يزيد كه در لشكرها بودند، دهان به لعن يزيد گشودند. 1 . المعجم الكبير: رقم 2824.

2 . مجمع الزوائد: 9 / 190.

3 . بحار الأنوار: 44 / 252، كمال الدين وتمام النعمه: 533.

4 . شرح حال امام حسين عليه السلام از تاريخ ابن عساكر: 293.

نامه هاي ارسالي به سيّدالشهداء

نامه هاي ارسالي به سيّدالشهداء

با توجه به آن چه بررسي شد، اكنون نقش كوفيان را در فراخواني حضرت سيّدالشهداء عليه السلام بررسي مي نماييم. شيخ مفيد رحمة اللّه عليه در كتاب الارشاد اين گونه روايت مي كند: جلسه اي در منزل شخصيّتي به نام سليمان بن صُرد، در شهر كوفه برگزار شد. سليمان، شخصيت هايي از اهل كوفه را دعوت كرد. وي در سخنراني خود براي آنان چنين گفت:

إنّ معاوية قد هلك وإنّ حسيناً قد تقبّض علي القوم ببيعته، وقد خرج إلي مكّة، وأنتم شيعته وشيعة أبيه فإن كنتم تعلمون أنّكم ناصروه ومجاهدوا عدوّه، فاعلموه وإن خفتم الفشل والوهن فلا تقرّوا الرجل في نفسه;

معاويه به هلاكت رسيده است و حسين عليه السلام با يزيد بيعت ننموده و از مدينه به مكه حركت كرده است. اگر در خودتان توان ياري و نصرت او را مي بينيد و حقيقتاً او را كمك خواهيد كرد و مي توانيد با دشمن او جهاد كنيد، پس براي او نامه اي بنويسيد و اگر نمي توانيد و گمان مي كنيد از عهده اين كار برنمي آييد، او را دعوت نكنيد.

سليمان با تمام شخصيّت ها اتمام حجّت كرد كه اگر توانِ

جهاد و جنگ با دشمنان سيّدالشهداء عليه السلام را داريد، نامه بنويسيد و او را دعوت كنيد و در غير اين صورت اقدامي نكنيد.

آنان در جواب گفتند: ما او را دعوت مي كنيم، با دشمن او مي جنگيم و جان خود را در راه او تقديم مي كنيم.

سليمان گفت: پس نامه اي به حضرتش بنويسيد.

در همان مجلس نامه اي بدين مضمون نوشتند:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

للحسين بن علي عليهما السلام من سليمان بن صرد والمسيّب بن نَجَبة ورفاعة بن شدّاد وحبيب بن مظاهر وشيعته من المؤمنين والمسلمين من أهل الكوفة:

سلامٌ عليك، فإنّا نحمد إليك اللّه الّذي لا إله إلاّ هو.

أمّا بعدُ، فالحمد للّه الّذي قصمَ عدوَّكَ الجبّار العنيد، الّذي انتزي علي هذه الاُمّة فابتزَّها أمرها، وغصبها فيئَها وتأمّر عليها بغير رضيً منها، ثمّ قتل خيارها واستبقي شرارها، وجعل مال اللّه دولةً بين (جبابرتها وأغنائها)، فبُعداً له كما بعدت ثمود. إنّه ليس علينا إمام، فأقبل لعلّ اللّه أن يجمعنا بك علي الحق. والنّعمان بن بشير في قصر الإمارة، لسنا نُجمِّعُ معه في جمعة ولا نخرج معه إلي عيد، ولو قد بلغنا أنّك أقبلت إلينا أخرجناه حتّي نُلحقه بالشّام إن شاء اللّه;1

به نام خداوند بخشنده مهربان

نامه اي براي حسين بن علي عليهما السلام از جانب سليمان بن صرد، مسيّب بن نَجَبه، رفاعة بن شدّاد و حبيب بن مظاهر... .

خدا را سپاس كه معاويه مرد... .

اي حسين! به نزد ما بيا و به سوي ما اقبال نما تا به واسطه شما، گِرد حق جمع شويم... نعمان بن بشير در كوفه و در قصر حكومتي از طرف حكومت به ولايت رسيده، ما به او در نماز اقتدا نمي كنيم و

در نماز جمعه نيز شركت نمي كنيم... .

اين خلاصه اي از نامه آنان بود. آنان اين نامه را به واسطه دو نفر به نام هاي عبداللّه بن مِسمَعْ همداني و عبداللّه بن وال2 فرستادند. بنا بر تحقيقات انجام يافته، اين نامه فقط با امضاي چهار نفري كه ذكر نموديم، در كتاب ها آمده است.

به فاصله كوتاهي بعد از ارسال اين نامه، چند نفر نماينده را به طرف آن حضرت فرستادند: قيس بن مسهر صيداوي، عبدالرحمان بن عبداللّه ارحبي، عمارة بن عبداللّه سلولي.

بعد از دو يا سه روز، نامه ديگري نوشتند و به واسطه هاني بن هاني سبيعيو سعيد بن عبداللّه حنفي به سوي آن حضرت فرستادند.

در اين راستا گروهي شش نفري به صورت جداگانه براي حضرت سيّدالشهداء عليه السلام نامه فرستادند كه عبارتند از:

شبث بن ربعي،

حجّار بن ابجر،

يزيد بن حارث بن رويد،

عزرة بن قيس،

عمرو بن حجّاج زبيدي و

محمّد بن عُمير تميمي. 1 . الارشاد: 2 / 36.

2 . شايان ذكر است كه اين اسامي قابل توجّه است; چرا كه در بررسي هاي آينده مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

پاسخ امام حسين به نامه شيعيان كوفه

پاسخ امام حسين به نامه شيعيان كوفه

امام حسين عليه السلام در پاسخ نامه شيعيان كوفه، نامه اي بدين عبارت نوشتند:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

أمّا بعد، فإنّ هانئاً وسعيداً قدما عَليّ بكتبكم وأنا باعث إليكم أخي وابن عمّي وثقتي من أهل بيتي مسلم بن عقيل فإن كتب إليّ أنّه قد اجتمع رأيَ ملأكم وذوي الحجي والفضل منكم علي مثل ما قدمت به رسلكم وقرأت في كتبكم فإنّي أقدم إليكم...;

به نام خداوند بخشنده مهربان

... هاني و سعيد نامه هاي شما را آوردند و من هم متوجّه هدف شما شدم. آري،

من پسرعمو و برادر مورد اطمينان خودم را كه از اهل بيت من است، به نام مسلم بن عقيل به سوي شما مي فرستم تا اوضاع شما را براي من گزارش كند. پس اگر نماينده من اجتماع شما را ببيند و براي من گزارش كند، آن وقت من به سوي شما حركت مي كنم.1

جالب توجّه اين كه با وجود رسيدن نامه ها و چندين بار آمد و رفت افرادي به خدمت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام، آن حضرت اطمينان نداشتند و به همين جهت، حضرت مسلم عليه السلام را فرستادند.

حضرت سيدالشهداء سلام اللّه عليه از لحظه نخستين حركت به هر مناسبت و با هر كسي كه ايشان رو به رو مي شدند، دو مطلب را تذكر مي دادند و مي فرمودند:

1 . من تكليف و وظيفه دارم كه اين راه را بايد بروم...;

2 . من كشته خواهم شد... .

اين دو مطلب به الفاظ گوناگون و در مراحل مختلف بيان شده است.

اگر كسي بگويد كه حضرت نمي دانستند و از شهادت بي خبر بودند، چنين فردي يا جاهل است يا مغرض. با نگاه به سخنان امام حسين عليه السلام در كتاب هاي تاريخ الاسلام ذهبي، معجم الكبير طبراني، الطبقات الكبري ابن سعد، البداية والنهايه ابن كثير، الفتوح ابن اعثم، الكامل في التاريخ ابن اثير، تاريخ طبري و مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي، درخواهيم يافت كه آن حضرت همواره مي فرمودند:

من علم به شهادت دارم و از طرفي تكليف و وظيفه من حركت به سمت عراق است.

متن عبارت هايي كه امام حسين عليه السلام فرموده، چنين است. در موردي فرمود:

لأن اقتل بمكان كذا وكذا أحبُّ إليَّ أن تستحلّ

بي يعني مكّة.2

در مورد ديگري فرمود:

واللّه لأن أُقَتَل خارجاً منها بشبر أحَبُّ إليَّ من أن اقتل منها داخلاً منها بشبر وأيم اللّه، لو كنت في جحر هامة من هذه الهوام لاستخرجوني حتّي يقضوا في حاجتي واللّه ليعتدنّ عليّ كما اعتدت اليهود في السّبت.3

در سخن ديگري فرمود:

واللّه لا يَدَعُوني حتّي يستخرجوا هذه العَلَقَة من جَوفي.

در مورد ديگري فرمود:

إنّي رأيت رؤيا ورأيتُ فيها رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله وأَمَرَني بأمر، أنا ماض له ولست بمخبر بها حتّي اُلاقي عَمَلي.

در تعبير ديگري آمده است:

اُلاقي ربّي.4

در جاي ديگر مي فرمايند:

لابدّ لي من مصرعي.

من بايد به محل قتل خودم برسم.

اين جمله در كتاب هاي معتبري چون الطبقات الكبري، سير اعلام النبلاء، مختصر تاريخ مدينة دمشق، البداية والنهايه ابن كثير و تاريخ حلب5 آمده است.6

در جايي ديگر مي فرمايند:

مهما يقضي اللّه من أمر يكن.

در مورد ديگري از امام حسين عليه السلام سؤال شد: چرا در خروج از مكّه عجله مي كنيد؟ حضرت در پاسخ فرمودند:

لو لم اُعجل لاُخذت;7

اگر عجله نكنم، مرا دست گير مي كنند و به قتل مي رسانند.

در جاي ديگري فردي به گمان خيرخواهي به آن حضرت مي گويد: شما به كوفه نرويد، آنان كساني هستند كه پدر شما را به قتل رساندند و با برادر شما چنان رفتاري كردند. حضرت در جواب فرمودند:

إنّه ليس يخفي عَليّ ما قلت ورأيت، لكن اللّه لا يُغلب علي أمره;8

آن چه را تو مي گويي مي دانم، ولي امر پروردگار دگرگون نمي شود.

اين سخن در الكامل في التاريخ ابن اثير، البداية والنهايه و تاريخ طبري آمده است.

به راستي كدام شيعه اي است كه در اين سخنان خدشه وارد كند و حال آن

كه كساني از غير شيعيان و افرادي كه با ولايت اهل بيت عليهم السلام و معرفت ايشان سر و كار ندارند، در قرن هاي دوم و سوم، اين مطالب را نقل كرده اند.

در كتاب كامل الزيارات كه از جمله كتاب هاي شيعيان است، اين گونه آمده است كه امام حسين عليه السلام فرمود:

لأن اقتلَ بيني وبين الحرم باع، أحبُّ إليّ من أن اقتل وبيني وبينه شبرٌ، ولئن أقتل بالطّف أحبُّ إليّ من أن اقتل بالحرم.9

آن حضرت پس از حركت از مكّه مكرمه نيز سخناني در اين زمينه فرمودند كه فردي در بين راه با آن بزرگوار ملاقات كرد و مي خواست مانع حركت آن حضرت شود، ولي سيدالشهداء عليه السلام در پاسخ او چنين فرمودند:

لا يخفي عليّ شيءٌ ممّا ذكرت، ولكنّي صابر ومحتسبٌ إلي أن يقضي اللّه أمراً كان مفعولاً;10

آن چه تو ذكر كردي بر من مخفي نيست، ولي من شكيبايي ميورزم و... . 1 . تاريخ طبري: 5 / 347، انساب الاشراف: 3 / 370، الاخبار الطوال: 231، الكامل في التاريخ: 3 / 267، مروج الذهب: 3 / 64، سير اعلام النبلاء: 3 / 206، المنتظم: 5 / 325، الفتوح: 5 / 51، مقاتل الطالبيين: 63، تهذيب الكمال: 6 / 422، الاصابه: 1 / 332، تاريخ ابن خلدون: 3 / 22 و مدارك ديگر... .

2 . تاريخ الاسلام (شرح حال امام حسين عليه السلام) محقق اين كتاب مي گويد: اين روايت را طبراني به شماره 2782 _ 2859 تخريج نموده است و رجال حديث آن صحيح است، الطبقات الكبري: 60، البداية والنهايه: 8 / 161، الفتوح: 5 / 111، الكامل في التاريخ: 3 /

275، تاريخ طبري: 5 / 385، سير اعلام النبلاء: 3 / 196، تهذيب الكمال: 6 / 420، مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي: 1 / 216 و مدارك ديگر.

3 . انظر الطبقات الكبري: 6 / 428.

4 . تاريخ الاسلام: 2 / 243، البداية والنهايه: 1 / 163، اُسد الغابه: 2 / 21، تهذيب الكمال: 6 / 418.

5 . نگارنده در اين موضوع از كتاب تاريخ حلب بهره هايي برده ام، از جمله آن موارد اين كه، كساني كه بدن مبارك حضرت سيّدالشهداء عليه السلام را پامال اسب ها نمودند، ده نفر بودند و همگي اهل شام بودند و هيچ يك از اهل كوفه نبودند.

6 . الطبقات الكبري: 58، سير اعلام النبلاء: 3 / 199، مختصر تاريخ مدينة دمشق: 7 / 140، البداية والنهايه: 8 / 163، تاريخ حلب: 116 _ 120.

7 . تاريخ طبري: 5 / 286، الارشاد: 2 / 68، بحار الأنوار: 44 / 365، البداية والنهايه: 8 / 166.

8 . الكامل في التاريخ: 3 / 278، البداية والنهايه: 8 / 169، تاريخ طبري: 5 / 399.

9 . كامل الزيارات: 151، حديث 182.

10 . الفصول المهمّه: 189 (فصل في ذكر مخرجه عليه السلام الي العراق).

نيرنگ نامه نگاران

نيرنگ نامه نگاران

حضرت سيّدالشهداء عليه السلام جز از آن دو مطلبي كه هميشه بيان مي فرمودند، مطلب ديگري را نيز بدين مضمون متذكّر مي شدند كه كساني كه براي من نامه نوشتند، خودشان مرا به قتل خواهند رسانيد. حضرتش در سخني فرمودند:

ما كتب إليّ من كتب إلاّ مكيدةً لي وتقرّباً إلي ابن معاوية...;1

نامه اي براي من نوشته نشد مگر از روي حيله و نيرنگ زدن به من و نزديك شدن

به فرزند معاويه... .

از آن حضرت سؤال كردند كه چرا اهل و عيال خود را همراه مي بريد؟

ايشان در جواب فرمودند:

ما أري إلاّ الخروج بالأهل والولد;2

من راهي جز خروج با اهل و فرزندانم در پيش راه خود نمي بينم.

حضرت سيّدالشهداء عليه السلام در جايي ديگر با تأكيد مي فرمايند:

أعلم علماً أنّ هناك مصرعي ومصارع أصحابي لا ينجو منهم إلاّ ولدي علي;3

من علم حتمي دارم كه همانا، آن جا محل شهادت من و اصحاب من است و از ما كسي جز فرزندم علي باقي نمي ماند.

آري، به راستي امام حسين عليه السلام مي دانستند كه احدي جز امام سجّاد عليه السلام باقي نمي ماند. چرا با وجود اين علم، آن حضرت زن ها و فرزندان را به همراه خود بردند؟ حضرتش در پاسخ اين سؤال فرموده اند:

إنّ اللّه قد شاء أن يراهنّ سبايا;4

خداوند مي خواهد آن ها را اسير ببيند.

شاعر معروف، فرزدق در بين راه با آن حضرت ملاقات مي كند و بعد از سلام و عرض ارادت، به حضرتش مي گويد: وضع كوفه، وضع مناسبي نيست.

امام حسين عليه السلام در پاسخ مي فرمايند:

صدقتَ، للّه الأمرُ يفعل ما يشاء وكلّ يوم ربّنا في شأن;5

راست گفتي، همه امور به دست خداوند است، آن چه مي خواهد انجام مي دهد و پروردگار ما هر روز اراده اي دارد.

آري، امام حسين عليه السلام مي دانستند و به همين جهت بود كه به فرزدق اين گونه فرمودند و به فردي ديگر آن گونه گفتند:

إنّي رأيت رؤيا ورأيت فيها رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله وأمرني بأمر... .

امام حسين عليه السلام در بين راه نامه اي به واسطه «قيس بن مسهّر»

براي اهل كوفه فرستادند. در همين هنگام، همه بخش هاي شهر كوفه و تمام مسيرهايي كه به آن شهر منتهي مي شد، تحت مراقبت شديد مأموران حكومتي بود و هيچ كس نمي توانست وارد شهر و يا از آن خارج شود، مگر اين كه شناسايي گردد. در چنين شرايطي قيس بن مسهّر توسّط حصين بن نمير _ كه يكي از بزرگان شام و از ياوران قوي و طرفداران معاويه و يزيد است _ دست گير شد، ولي به هنگام بازرسي تا خواستند نامه را از او بگيرند، قيس آن را پاره كرد.

گفتند: چرا نامه را پاره كردي؟

گفت: نمي خواهم از مفاد نامه مطّلع شويد و اين كه نامه براي چه كسي نوشته شده است... .

او را به نزد ابن زياد فرستادند. ابن زياد به او دستور داد كه بايد بر فراز منبر و در حضور مردم اميرالمؤمنين و سيّدالشهداء را لعن كني(!)

او قبول مي كند! آن گاه بر فراز منبر مي رود و چنين مي گويد:

اي مردم! همانا حسين بن علي عليهما السلام فرزند فاطمه زهرا سلام اللّه عليها، بهترين مردم است و من فرستاده او هستم... .

او در ادامه زياد و عبيداللّه زياد را لعن مي كند و بر اميرالمؤمنين عليه السلام درود مي فرستد. از همان جا او را به دارالاماره مي برند و از بام دارالاماره به پايين مي اندازند و به اين كيفيّت او را شهيد مي كنند.6

روشن است كه داستان قيس بن مسهّر از وقايع مسلّم حادثه عاشوراست.

1 . انساب الاشراف: 3 / 185.

2 . الاخبار الطوال: 244.

3 . دلائل الامامه: 74، بحار الأنوار: 44 / 364.

4 . اثبات

الوصيه: 126، اللهوف: 63، بحار الأنوار: 44 / 364.

5 . الكامل في التاريخ: 4 / 40.

6 . الارشاد: 2 / 71.

مسير كوفه و پيش گويي امام حسين

مسير كوفه و پيش گويي امام حسين

سيّدالشهداء عليه السلام در بين راه به منزلي مي رسند كه با فردي، سخن از رفتن به سوي كوفه به ميان مي آيد، آن فرد ديدگاه خود را از رفتن به كوفه بيان مي كند و حضرتش را از اين كار منع مي نمايد.

حضرت مي فرمايند: اي بنده خدا! كار صحيح بر من مخفي نيست و امر الهي تغيير نمي كند.

آن گاه در ادامه به قلب شريف خويش اشاره مي كنند و مي فرمايند:

واللّه! لا يدعوني حتّي يستخرجوا هذه العلقة _ وأشار إلي قلبه الشريف _ من جوفي فإذا فعلوا سلّط عليهم من يذلّهم... .

به خدا سوگند! اينان تا دل مرا بيرون نياورند از من دست نخواهند كشيد... .

و زماني كه مرتكب اين كار (جنايت) بشوند، خداوند متعال در جزاي آنان فردي را بر ايشان مسلّط مي كند كه آنان را ذليل مي كند... .

ابن قولويه رحمه اللّه در كامل الزيارات اين گونه روايت مي كند كه وقتي حضرت سيّدالشهداء عليه السلام به مكاني به نام «عقبة البطن» رسيد، به اصحابش فرمود:

ما أراني إلاّ مقتولا.

قالوا: وماذاك يا أبا عبداللّه؟

قال: رؤيا رأيتها في المنام.

قالوا: وما هي؟

قال: رأيت كلاباً تنهشني أشدّها عليّ كلب أبقع.1

امام حسين عليه السلام در بين راه بارها از واقعه كربلا خبر دادند تا اين كه نزديكي هاي كربلا اين شعر را خواندند:

سأمضي وما بالموتِ عارٌ علي الفتي *** إذا مانوي خيراً وجاهد مسلماوواسي رجالا صالحين بنفسه *** وخالف مثبوراً وفارق مجرمافإن عشت لم أندم وإن متُّ

لم اُلم *** كفي بك ذُلاًّ أن تعيش وترغما2

علامه مجلسي رحمه اللّه مي گويد: وقتي امام حسين عليه السلام به كربلا رسيدند، پرسيدند:

أهذه كربلا؟فقالوا: نعم يا ابن رسول اللّه!

فقال: هذا موضع كرب وبلاء، هاهنا مناخ ركابنا، ومحط رحالنا، ومقتل رجالنا ومسفك دمائنا.3

آيا اين جا كربلاست؟

گفتند: آري اي فرزند رسول خدا!

فرمود: اين جا جايگاه سختي و بلاست، محل فرود مركب هاي ما و منزلگاه و محل كشته شدن و ريختن خون مردان ماست.

1 . كامل الزيارات: 157.

2 . الكامل في التاريخ: 4 / 45 _ 49، الارشاد: 2 / 81 .

3 . بحار الأنوار: 44 / 383.

نگاهي به ساختار شهر كوفه

نگاهي به ساختار شهر كوفه

بنا بر تحقيقي كه درباره تاريخ شهر كوفه و مردم آن انجام شده است، اين نتايج به دست آمده كه شهر كوفه داراي موقعيّتي حساس بوده است. اين شهر و همه عراق در زمان عمر به واسطه سعد بن ابي وقّاص فتح شده است. كوفه هم از نظر تجاري و هم از نظر نظامي مورد توجّه بوده و مردم از نقاط مختلف عراق، حجاز و يمن به اين شهر مهاجرت كرده و در آن جا اقامت گزيده بودند.

مجموعه اي از قبايل مختلف و گوناگون در كوفه زندگي مي كردند، اما از جهت مذهب، تشيّع در آن جا به طور رسمي از قرن دوم و سوم شروع شد و تشيّع كنوني كوفه از آن زمان است و در قرن اوّل، شيعياني كه در آن جا بوده اند، مانند شيعيان امروزي نبوده اند.

اصطلاح شيعه و تشيّع

اصطلاح شيعه و تشيّع

جالب توجّه اين كه براي واژه شيعه و تشيّع دو اصطلاح وجود دارد:

1 . در اصطلاح نخست شيعه كسي است كه محب اهل بيت عليهم السلام باشد و در عين حال به خلافت شيخين نيز اعتقاد دارد.

بعضي از اهل كوفه آن زمان، اميرالمؤمنين عليه السلام را بر عثمان افضل و برتر مي دانستند، اما به افضليت آن حضرت بر شيخين، اعتقاد نداشتند.

2 . در اصطلاح دوم كه همه ما برآنيم و اصطلاح معروف نيز همين است، شيعه عبارت از كسي است كه به جانشيني اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله و امامت اهل بيت پيامبر عليهم السلام كه دوازده نفر امام بعد از پيامبر هستند، اعتقاد داشته باشد.

تشيع مطابق اصطلاح اوّل در

قرن اوّل رايج بوده است. شاهد اين اصطلاح مسيب بن نجبه است. او از دعوت كنندگان حضرت سيّدالشهداء عليه السلام به كوفه است. در شرح حال او مي نويسند: او شيعي بوده است.

راوي مي گويد:

جالست مسيّب بن نجبة الفزاري في هذا المسجد عشرين سنة وناس من الشيعة كثير، فما سمعت أحداً منهم يتكلّم في أحد من أصحاب رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله إلاّ بخير، وما كان إلاّ في علي عليه السلام وعثمان;1

من بيست سال با مسيّب و شيعيان زيادي در همين مسجد هم نشين بودم و نديدم كه شيعيان كوفه نسبت به صحابه اي از اصحاب رسول خدا صلي اللّه عليه وآله جز خير سخني بگويند، مگر درباره علي و عثمان.

آري، اگر شيعيان آن وقتِ كوفه سخني درباره صحابه مي گفتند، از حقّانيّت و برتري علي عليه السلام نسبت به عثمان بوده است و درباره خلافت و جانشيني شيخين هيچ اشكال و سخني نداشته اند.

بر همين مبنا وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام خواستند در كوفه از نماز تراويح كه يكي از بدعت هاي عمر است، ممانعت كنند، سر و صدايي به راه افتاد و نداي «واعمرا، واعمرا، واسنّة عمراه» طنين انداز شد.

در نتيجه، حتي در زمان حاكميت اميرالمؤمنين عليه السلام و در حالي كه مردم كوفه با آن حضرت بيعت كرده بودند، حاضر نشدند اين بدعت را ترك كنند.

آيا اينان شيعيان راستين بودند؟ هرگز اين طور نيست. اينان شيعه نبودند و اگر به آنان شيعه گفته مي شود، بنا بر همان اصطلاح اوّل است.

داستان منع حضرت از نماز تراويح در كتاب الكافي نيز آمده است; امير مؤمنان علي عليه السلام فرموده اند:

واللّه! لقد امرت الناس

أن لا يجتمعوا في شهر رمضان إلاّ في فريضة وأعلمتهم أنّ اجتماعهم في النوافل بدعة، فتنادي بعض أهل عسكري ممّن يقاتل معي: يا أهل الإسلام! غيّرت سنّة عمر...;2

به خدا سوگند! وقتي در ماه رمضان به مردم دستور دادم كه نماز جماعت فقط در نمازهاي واجب امكان پذير است و نماز مستحب را به جماعت نمي توان خواند و اين بدعت است، در بعضي از لشكريان من سر و صدايي به پا شد كه واي اي اهل اسلام! سنّت عمر در حال تغيير است...(!)

بنابراين، معلوم شد كه شيعيان آن تاريخ در كوفه محبّ اهل بيت عليهم السلام بوده اند. با وجود اين، به خلافت شيخين نيز اعتقاد داشته اند و عدّه اي از آنان حتي با بني اميّه نيز دشمني داشته اند. امّا به آنان شيعه واقعي گفته نمي شود.

به راستي آمار شيعيان حقيقي در كوفه چند نفر بوده است؟ تعداد اندكي از مردم كوفه افرادي هم چون حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و اصبغ بن نباتهجزء شيعيان راستين بوده اند كه عدّه اي از همين شيعيان توسّط معاويه و زياد بن ابيه به قتل رسيده بودند. پيش تر نام آن افراد كه قبل از واقعه كربلا به قتل رسيده بودند، ذكر شد.

از طرفي، در مقابل اين جمعيت اندك، ياران و پيروان بنواميّه در كوفه فراوان بوده اند. پيش تر نام افراد زيادي آمد كه حكم قتل حجر بن عدي رحمه اللّه تعالي را امضا كردند. در ميان آنان افرادي هم چون:

حصين بن نمير،

محمّد بن اشعث بن قيس،

كثير بن شهاب،

خالد بن عرفطه،

ابوبرده فرزند ابو موسي اشعري،

سمرة بن جندب،

يزيد بن حارث،

حجّار بن اَبجر و

شمر بن ذي

الجوشنوجود دارند كه از زمره رجال بزرگ و اشراف كوفه بودند.

از سوي ديگر، افرادي كه از اين گروه در كوفه براي يزيد جاسوسي مي كردند هم چون مسلم بن سعيد حضرمي، مسلم بن عمرو باهلي، عمارة بن عقبه و... هستند.3

مسلم بن عمرو باهلي كسي است كه به جناب مسلم عليه السلام مي گويد:

أنا مَن عَرَف الحقّ إذا أنكرته، ونصح لإمامه إذ غششته، وسمع وأطاع إذ عصيته وخالفته...;4

من كسي هستم كه حق را شناختم، در حالي كه تو او را انكار كردي و پيرو امامي هستم كه تو با او مخالفت نمودي... .

ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق در شرح حال او چنين مي نويسد:

كان عظيم القدر عند يزيد;5

او نزد يزيد بسيار محترم و ارجمند بود.

چنين فردي مقيم شهر كوفه و از شخصيت هاي بزرگ به شمار مي رفته است.

در نتيجه، اگر شيعه نيز در شهر كوفه مي زيسته، به همان معناي اوّل بوده، نه شيعه خاص و حقيقي. آن چه بر باقي ماندگان شيعيان حقيقي در كوفه آمده، در پي خواهد آمد. 1 . تاريخ مدينة دمشق: 58 / 198 شرح حال مسيب بن نجبه.

2 . الكافي: 8 / 50 .

3 . الاخبار الطوال: 231، سير اعلام النبلاء: 3 / 201.

4 . مقتل الحسين عليه السلام: ابو مخنف ازدي: 52.

5 . تاريخ مدينة دمشق: 58 / 114 شرح حال مسلم بن عمرو بن حصين باهلي.

خوارج; گروه ديگري از ساكنان

خوارج; گروه ديگري از ساكنان كوفه

خوارج، فرقه بزرگ ديگري بودند كه در شهر كوفه مسكن گزيدند. سران اين گروه افرادي مانند اشعث بن قيس، شبث بن ربعي، عمرو بن حريث و افراد ديگري بودند.

يكي از بزرگان خوارج اشعث پدر جعده،

همسر امام حسن مجتبي عليه السلام است كه آن حضرت را به شهادت رساند. اشعث درباره اميرالمؤمنين عليه السلامجسارت هايي دارد و شرح حال او در كتاب تنقيح المقال1 وجود دارد. عمرو بن حريث كسي است كه در قتل ميثم تمّار رحمه اللّه عليه دست داشته است.

عجيب اين كه خيلي از اين افراد جزء صحابه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله شمرده مي شوند.

شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، قيس بن اشعث و يزيد بن الحارث از زمره كساني هستند كه براي سيّدالشهداء عليه السلام دعوت نامه فرستادند و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند. با اين حال، آنان از سران لشكر و فرماندهان سپاه عمر سعد بودند. حضرت سيّدالشهداء عليه السلام در روز عاشورا به آنان خطاب فرمود:

ألم تكتبوا إليَّ؟2

آيا شما براي من نامه ننوشتيد؟

بنا بر نقلي به شبث بن ربعي دستور داده شد كه سر مبارك آن حضرت را از تن جدا كند. وي در پاسخ گفت:

أنا بايعته ثمّ غدرت به...;3

من با او بيعت كردم و الآن به او خيانت مي كنم. حال به من دستور مي دهيد كه سرش را هم جدا كنم؟ من اين كار را نمي كنم.

عمرو بن حجّاج پدر همسر هاني بن عروه است. او از سران لشكر عمر سعد بود كه در كربلا شط فرات را محاصره نمود و از رسيدن آب به خيمه هاي سيّدالشهداء عليه السلام جلوگيري كرد.4

عمر بن سعد، عروة بن قيس را احضار نمود و به او فرمان داد تا به نمايندگي پيامي را به امام حسين عليه السلام برساند.

وي در پاسخ گفت: من نامه نوشتم و امضا كردم و با اين حال،

توان ديدن و رو به رو شدن با او را ندارم.5 1 . تنقيح المقال: 1 / 149.

2 . الارشاد: 2 / 98.

3 . الدرّ النظيم: 551.

4 . تاريخ طبري: 5 / 412.

5 . همان: 5 / 353.

گروه هاي نويسنده دعوت نامه به امام حسين

گروه هاي نويسنده دعوت نامه به امام حسين

با عنايت به آن چه مطرح شد، مي توان گفت كساني كه براي سيّدالشهداء عليه السلام نامه نوشته اند سه دسته بوده اند.

1 . شيعيان خالص كه در اقليّت بودند.

2 . خوارجي كه در كوفه زندگي مي كردند.

3 . عمّال و پيروان بنواميّه.

از طرفي افرادي وظيفه داشتند، نامه ها را به خدمت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام برسانند و يا به صورت حضوري از آن حضرت دعوت كنند. اسامي آنان تا آن جا كه يافتيم، عبارت است از:

عبداللّه بن مسمع،

عبداللّه بن وال،

قيس بن مُسَهر صيداوي،

عمارة بن عبداللّه سلولي،

هاني بن هاني سبيعي،

سعيد بن عبداللّه حنفي و

عبدالرحمان بن عبداللّه بن كون ارحبي.

سعيد بن عبداللّه حنفي به همراه عابس شاكري و حبيب بن مظاهر در خانه مختار ثقفي با حضرت مسلم عليه السلام، بيعت كردند و هر سه تن در كربلا در ركاب همايوني امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند.1

عبدالرحمان ارحبي نيز جزء شهداي كربلاست.2

پيش تر اشاره شد كه قيس بن مسهّر حامل نامه امام حسين عليه السلام به اهل كوفه بود. وي دست گير شد و چنان كه ذكر شد، به شهادت رسيد.

عبداللّه بن وال از كساني بود كه با حضرت سيّدالشهداء عليه السلام ديدار داشت و نامه ها را نزد آن حضرت مي برد. او به همراه سليمان بن صرد بعد از واقعه كربلا به شهادت رسيد.3

نقش سليمان بن صرد كه

بزرگان اشراف و شخصيت ها را در منزل خود دعوت كرد و با آنان اتمام حجّت نمود كه اگر نمي توانيد يا قصد نداريد امام حسين عليه السلام را ياري كنيد، دعوتش ننماييد، جالب توجه است; بنا بر قولي او در لشكر عمر سعد بوده و همراه سيّدالشهداء عليه السلام نبوده است.

حبيب بن مظاهر نيز از جمله امضا كنندگان نامه و همراهان سليمان بن صرداست. از او نيز در داستان حضرت مسلم عليه السلام خبري نيست، ولي بعد از مدت كوتاهي وارد كربلا مي شود و در لشكر امام حسين عليه السلام به شهادت مي رسد.

گفتني اين كه شخصيت ها و بزرگاني كه جزء دعوت كنندگان بودند كه مي خواستند در خدمت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام باشند، ولي نه در داستان حضرت مسلم عليه السلام كه قبل از واقعه كربلا بوده، خبري از آنان وجود داشته و نه در حادثه كربلا.

به راستي چرا مسلم بن عوسجه كه مأمور خريد اسلحه و جمع آوري پول براي حضرت مسلم عليه السلام بوده است، يك باره ناپديد مي شود؟

چرا حضرت مسلم عليه السلام تنها مي ماند؟

از طرفي، همين شيعيان خالص مانند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجهپس از مدّتي در روز ششم يا هفتم محرّم خود را با زحمات فراوان به كربلا مي رسانند.

از سوي ديگر، جمع فراواني از كساني كه نامه به امام حسين عليه السلام نوشتند و آن حضرت را دعوت كردند، جزء سرلشكران و فرماندهان نظامي لشكر عمر سعد بودند. 1 . تاريخ طبري: 6 / 199.

2 . إبصار العين في انصار الحسين عليه السلام: 78.

3 . الكامل في التاريخ: 4 / 184.

برنامه هاي ابن زياد در شهر كوفه

برنامه

هاي ابن زياد در شهر كوفه

اكنون براي دست يابي به اين مطلب مهم و پاسخ به پرسش هاي مطرح شده، يك بار ديگر وضعيت شهر كوفه را با ورود والي جديد يعني ابن زيادبررسي مي نماييم.

تهديد

تهديد

ابن زياد بنا بر حكمي كه از جانب معاويه داشت و توسّط يزيد ابلاغ شده، وارد شهر كوفه شد، كارهايي را در كوفه به اجرا گذارد و ماجراهاي فراواني پيش آورد. وي در نخستين خطبه اش در مسجد به مردم گفت:

أمّا بعد، فإنّ أميرالمؤمنين ولاّني مصركم، وثغركم وفيئكم، وأمرني بإنصاف مظلومكم وإعطاء محرومكم والإحسان إلي سامعكم ومطيعكم كالوالد البرّ، وسوطي وسيفي علي من ترك أمري وخالف عهدي، فليبق امرؤ نفسه...;1

يزيد سرپرستي شهر شما را به من سپرده و به من دستور داده با مظلومان، منصف باشم و به محرومان بخشش كنم و با كساني كه اطاعت و حرف شنوي دارند مهربان باشم، همانند پدري نيكوكار و امّا كساني كه مخالفت مي كنند و عهد و پيمان را مي شكنند با تازيانه و شمشير جوابشان را خواهم داد... .

در اين سخنراني، هم به موافقان وعده داده شد و هم به كساني كه مخالفت مي كنند، هشدار و تهديدي صورت گرفت.

وي در نخستين اقدام خود مردم را تهديد كرد و دستور داد تمام قبايل، شخصيت ها و اشراف شهر كوفه را تك تك شناسايي كنند و به مرور آنان را به حضور طلبيد و بعد از شناسايي و معرفي، از آنان تعهّد گرفت تا از او اطاعت كنند.

وي درباره كساني كه به حضورش نمي آمدند، اين گونه گفت:

فمن لم يفعل برئت منه ذمّة وحلال لنا دمه وماله...;2

اگر كسي نيايد و وفاداري

اش را ثابت نكند، ريختن خون او و مصادره اموالش براي ما حلال شمرده مي شود.

هر شخصيّتي، از هر قبيله اي كه باشد اطاعت نكند، او در همان قبيله، به قتل خواهد رسيد و در منزل خودش به دار كشيده خواهد شد. 1 . الكامل في التاريخ: 4 / 24.

2 . الارشاد: 2 / 45، الكامل في التاريخ: 4 / 25.

شايعه پراكني

شايعه پراكني

ابن زياد در اقدام ديگري دستور داد عدّه اي در داخل شهر كوفه شايعاتي پخش كنند و مردم را از لشكر يزيد و كساني كه از شام اعزام مي شوند، بترسانند و آنان را به پراكنده شدن و پراكنده كردن يك ديگر از اطراف حضرت مسلم عليه السلام وادار كنند.1

در نتيجه اين عمل حضرت مسلم عليه السلام از خانه مختار به منزل هاني بن عروه منتقل شد.

شهاب بن كثير حارثي از جمله شايعه پراكنان است كه در دست گيري حجر بن عدي دست داشته و در زمان معاويه والي شهر ري نيز بوده است.2

اين شايعات تا حدّي در بين مردم اثرگذار بوده كه مورّخان مي نويسند: مردم هم ديگر را مي ترساندند و وحشت زده به يك ديگر از سپاه اعزامي شام، خبر مي دادند. 1 . بحار الأنوار: 44 / 349.

2 . مختصر تاريخ مدينة دمشق: 21 / 138.

عزل و نصب سران قبايل

عزل و نصب سران قبايل

بيشتر مردم كوفه اهل قبيله ها بودند. از اين رو، حضرت مسلم عليه السلام براي هر قبيله اي رئيسي برگزيد. ابن زياد در اقدامي ديگر آن سران را عزل كرد و از هواداران خود، سراني را براي قبيله ها مشخص نمود. در ميان هر قبيله اي رابطي بين آن قبيله و واليان حكومت قرار داده شده بود.

در زمان هاي گذشته نيز براي شهرها و محلّه هاي آن افراد سرشناسي را معين مي كردند كه مشكلات مردم را حل كنند و گرفتاري هاي افراد را برطرف نمايند و يا اگر از طرف دولت هدايا و حقوقي در ميان مردم تقسيم مي شد، به واسطه اين افراد صورت مي گرفت و اين

اموال به دست مردم مي رسيد.

افراد قبيله زير نظر اين شخص بودند كه به او «عِرّيف» يا «عَريف» گفته مي شود و جمع آن «العُرَفاء» است. اين كلمه در روايات هم آمده است. در روايتي مي خوانيم:

أهل القرآن عرفاء أهل الجنّة.1

كلمه «عرفاء» به معناي رؤسا، تفسير شده است. بنابراين، معناي روايت اين گونه مي شود كه اهل قرآن، شخصيّت ها و محترمان بهشت هستند.

ابن زياد اين عرفا را شناسايي كرد و دستورات لازم را به آنان رسانيد و فرمان داد كه آنان تك تك افراد قبيله خود را مواظب باشند:

يكم. عمرو بن حريث را به رياست همه قبايلي گمارد كه از حجاز و مدينه منوّره به شهر كوفه هجرت كرده و مقيم كوفه شده بودند. او را به جاي عبّاس بن جعده جدلي كه حضرت مسلم عليه السلام در اين جايگاه گماشته بود، منصوب كرد و عباس بن جعده را بركنار كرد;

دوم. ابوثمامه صائدي را كه او نيز رئيس قبائلي چون تميم و هَمْدان بود، عزل كرد و به جاي او خالد بن عرفطه را منصوب نمود;

سوم. رئيس قبيله هاي ربيعه، بكر و كنده عبيداللّه بن عمرو بن عزيز كندي را عزل و قيس بن وليد بن عبدالشمس را منصوب كرد;

چهارم. مسلم بن عوسجه سركرده، قبايل معروفي چون بني اسد، مذجح و قبايل ديگر را بركنار كرد و به جاي او ابوبرده فرزند ابوموسي اشعري را گماشت. ابوبرده كسي بود كه در داستان قتل حجر بن عدي رحمه اللّه عليه جزء امضا كنندگان سند جواز قتل بود. 1 . كشف الغمّه: 1 / 42، الجامع الصغير: 1 / 424 شماره 2767، كنز العمّال: 1 /

514 شماره 2288.

ارسال جاسوس

ارسال جاسوس

ابن زياد در برنامه ديگري جاسوس هايي را در ميان مردم پراكنده نمود كه در مسجد و غير مسجد كاملا با مردم ارتباط داشتند و اخبار را براي ابن زياد گزارش مي كردند.

آن گاه كه حضرت مسلم عليه السلام به طور مخفيانه از خانه مختار به خانه هاني بن عروه منتقل شد و بنا بود فردي متوجه اين امر نشود، معقل غلام ابن زياد مأموريت يافت تا با سه هزار درهم به سراغ مسلم بن عوسجه برود كه براي حضرت مسلم پول جمع آوري مي كرد. او مي خواست با شيعه نشان دادن خود و با دادن پول به مسلم بن عوسجه اعتماد او را جلب كند و او را فريب دهد تا محل اقامت حضرت مسلم عليه السلام را كه در خانه هاني بود، پيدا كند. اين جريان در همه كتاب هاي تاريخي آمده است.1 1 . جمل من انساب الاشراف: 2 / 362، الفتوح: 5 / 69، تاريخ طبري: 5 / 348، تهذيب الكمال: 6 / 424، الاخبار الطوال: 326، سير اعلام النبلاء: 3 / 206، البداية والنهايه: 8 / 153، الكامل في التاريخ: 4 / 25.

نظارت شديد

نظارت شديد

يكي ديگر از كارهاي بسيار مهمي كه ابن زياد انجام داد، محاصره شهر كوفهبود. وي دستور داد تمام مسيرهايي كه به اين شهر منتهي مي شود، به شدّت نظارت شوند. نظارت و كنترل شديد ورودي ها و خروجي هاي شهر در قضيه قيس بن مسهّر و كيفيت دست گيري او مشخص است.

يزيد از روز نخست در نامه اي كه به ابن زياد نوشت، چنين دستور داد:

خذ علي التهمة.1

يعني به هر كس كه بدگمان شدي

و با صرف احتمال، او را دست گير كن!

اين نظارت به گونه اي شديد بوده كه وقتي برخي از كوفيان به سيّدالشهداء عليه السلام در بين راه برمي خوردند و درباره اوضاع كوفه سخن مي گفتند، آنان به حضرت مي گفتند:

واللّه ما ندري غير أنّا لا نستطيع أن نلج ولا نخرج;2

به خدا سوگند! نظارت به قدري شديد است كه نه مي توانيم داخل شهر كوفه بشويم و نه مي توانيم از شهر خارج شويم.

ابن زياد، حصين بن نمير را به رياست پليس شهر كوفه برگزيد.3 وي دستور داد كه تك تك خانه هاي كوفه را زير نظر بگيرند. ابن زياد در فرماني به او گفت:

وقد سلّطتك علي دور أهل الكوفة;4

من تو را بر خانه هاي مردم كوفه مسلّط كردم.

نمونه اي از نظارت شديد در جريان عبداللّه بن يقطر به چشم مي خورد، درباره او گفته اند كه «كان رضيع الحسين عليه السلام; او با امام حسين عليه السلام، هم شير بوده است».

البتّه ناگفته نماند كه برحسب روايات، حضرت سيّدالشهداء عليه السلام از سينه هيچ زني شير نخورده، پس اين كه به اين شخص «رضيع الحسين عليه السلام» گفته اند؟ از آن روي است كه پدر عبداللّه، خادم پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله وسلم بوده و مادرش ميمونه در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام زندگي مي كرد. وي سه روز پيش از ولادت سيّدالشهداء عليه السلام به دنيا آمده و چون ميمونه خدمتكار منزل امير مؤمنان علي عليه السلام بود، بعد از ولادت سيّدالشهداء عليه السلام هم آن حضرت را و هم فرزند خودش را بغل مي گرفت و هم زمان هم از فرزند خودش و

هم از سيّدالشهداء عليه السلام نگهداري مي كرد و چون حضرت به همراه عبداللّه در دامان اين خانم بودند، مجازاً به او «رضيع الحسين عليه السلام» مي گويند. گويا اين امر، مقام و شرافتي براي عبداللّه بن يقطر به همراه داشته است.

حال حضرت سيّدالشهداء عليه السلام اين عبداللّه بن يقطر را به سوي مردم كوفه فرستادند، امّا با نظارت شديدي كه در اطراف كوفه بود، او را همانند قيس بن مسهر دست گير كردند و نزد ابن زياد بردند و به دستور ابن زياد او را از بالاي دارالاماره به زير انداختند.5

عبداللّه از بالاي دارالاماره سقوط نمود و استخوان هايش خُرد گرديد، امّا هنوز رمقي در بدن داشت كه نانجيبي به نام عبدالملك بن عمير لخمي كه از قاضيان شهر كوفه بود، پيش آمد و سر اين بزرگوار را بريد. وقتي علّت اين كار را از او سؤال كردند، گفت: «أردتُ أن اريحه; مي خواستم او را راحت كنم»(!)6

آري، به جاي اين كه به او رسيدگي و معالجه اي كند و خدمتي نمايد، ذبحش مي كند(!) 1 . تاريخ طبري: 5 / 381، البداية والنهايه: 8 / 168.

2 . تاريخ طبري: 5 / 392، الارشاد: 2 / 72.

3 . در برخي از كتاب ها آمده است: سمرة بن جندب به اين سمت منصوب شد. همان سمره كه از روز اوّل با اهل بيت عليهم السّلام دشمني داشته است، البته بعضي مي گويند او در آن تاريخ مرده بوده است.

4 . بحار الأنوار: 44 / 351 _ 352.

5 . بحار الأنوار: 4 / 343.

6 . بحار الأنوار: همان، تاريخ طبري: 5 / 398.

قتل و كشتار

قتل و كشتار

از

ديگر برنامه هاي ابن زياد در شهر كوفه، به شهادت رساندن بزرگان شيعيان واقعي و مواليان اهل بيت عليهم السلام بود، او همانند پدرش زياد بن ابيه، اين برنامه را اجرا مي كرد.

1 . ميثم تمّار

1 . ميثم تمّار

ميثم تمّار از كساني است كه به دست ابن زياد به شهادت رسيده است. جريان ميثم و اين كه حضرت امير مؤمنان علي عليه السلام كيفيت شهادتش را به او خبر داده بودند، از وقايع جالب، عجيب و شنيدني است. نوشته اند: حبيب بن مظاهر از كيفيت شهادت ميثم باخبر بوده و عجيب تر اين كه رشيد هجري نيز از احوال هر دو نفر اطّلاع داشته است.

در كتاب رجال كشي اين گونه آمده است:

روزي حبيب بن مظاهر و ميثم تمّار با هم ملاقات مي نمايند و به يك ديگر از اتّفاقاتي كه برايشان در آينده پيش مي آيد، خبر مي دهند. ميثم به حبيب مي گويد: تو را به اين كيفيت به شهادت مي رسانند.

حبيب هم به ميثم مي گويد: تو را به اين صورت شهيد مي كنند.

وقتي اين دو نفر از هم جدا مي شوند، رشيد هجري مي رسد و از مردم مي پرسد: اين دو نفري كه با هم صحبت مي كردند، كجا رفتند؟

مردم گفتند: اين دو نفر حرف هاي عجيبي مي زدند.

پرسيد: چه مي گفتند؟

آناني كه شنيده بودند، به رشيد منتقل كردند.

رشيد در ادامه گفت: اين دو نفر قسمتي از واقعه را كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده اند، نگفته اند و ميثم اين قسمت را فراموش كرده كه براي آوردن سر حبيب به كوفه، فلان مقدار درهم جايزه قرار مي دهند.1

آري، چنين افرادي در كوفه وجود

داشتند، امّا تعدادشان به تعداد انگشتان دو دست هم نمي رسد; افرادي كه اسراري اين گونه را از اميرالمؤمنين عليه السلامشنيده اند و براي هم ديگر تعريف كرده اند و به هم بشارت داده اند.

آري، به راستي آن شيعيان واقعي اين گونه براي شهادت آماده بودند. سؤال اين جاست كه شمار چنين افراد و جان بركفاني كه به واسطه زياد بن ابيهو عبيداللّه بن زياد به قتل رسيدند، چه اندازه بوده است؟

ابن حجر عسقلاني درباره ميثم تمّار مي نويسد:

ميثم در سال آخر عمرش به مكّه مشرف شد و در مدينه خدمت اُمّ سلمههمسر رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله رسيد و گفت و گويي ميان ايشان صورت گرفت. وقتي او به كوفه برگشت و دست گير و زنداني شد، به مختار ثقفي كه او نيز در زندان بود، اين گونه مي گويد:

إنّك ستفلت وتخرج ثائراً بدم الحسين فتقتل هذا الّذي يريد أن يقتلك;2

تو به زودي آزاد خواهي شد و از مرگ نجات مي يابي و انتقام خون حسين عليه السلام را از كساني كه قصد جان تو را كرده اند خواهي گرفت.

همين سخن به واقعيت پيوست. ميثم به شهادت رسيد و مختار تا بعد از واقعه كربلا در زندان بود. 1 . رجال كشي: 1 / 292.

2 . الارشاد: 1 / 324، الاصابه: 6 / 250.

2 . عبيداللّه بن عمرو بن عزيز كندي

2 . عبيداللّه بن عمرو بن عزيز كندي

از اين جا معلوم مي شود كه شخصيت هايي در كوفه زنداني بودند. از جمله آنان عبيداللّه بن عمرو بن عزيز كندي است كه او را به قتل رساندند.

در شرح حال عبيداللّه بن عمرو مي نويسند:

فارساً شجاعاً كوفياً من الشيعة، وشهد مع

أميرالمومنين علي عليه السلام مشاهده كلّها، وكان من الّذين بايعوا مسلماً ويأخذ البيعة من أهل الكوفة للحسين عليه السلام هو ومسلم بن عوسجة;1

او سواركاري شجاع و از شيعيان كوفه بود و در همه جنگ هاي اميرالمؤمنين عليه السلام ملازم ركاب آن حضرت بود. او از كساني بود كه در كوفه، با مسلم بيعت نمود. وي براي سيّدالشهداء عليه السلام به همراه مسلم بن عوسجه از مردم بيعت مي گرفت.

پيش تر گذشت كه نعمان بن بشير والي كوفه طبق نقشه، پيروان حضرت مسلم عليه السلام را آزاد گذاشت و اين افراد به صورت علني به فعاليت مشغول شدند تا اين كه بعد از نعمان و در زمان سرپرستي ابن زياد، حصين بن نمير رئيس پليس، عبيداللّه كندي را دست گير و به نزد ابن زياد برد. به او گفتند: تو رئيس قبيله «كُنده» و «ربيعه» هستي؟

گفت: آري.

ابن زياد فرمان داد كه او را به قتل برسانند.2 1 . الاخبار الطوال: 238.

2 . تاريخ طبري: 4 / 275، مقاتل الطالبيين: 70، الاخبار الطوال: 238.

3 . عبيداللّه بن حارث بن نوفل هَمْداني

3 . عبيداللّه بن حارث بن نوفل هَمْداني

عبيداللّه بن حارث همداني از شيعياني است كه به دستور ابن زياد شهيد شد. او از صحابه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله بود و در جنگ صفّين همراه اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است. نقش او را در حادثه كربلا اين گونه نگاشته اند:

كان يأخذ البيعة من أهل الكوفة للحسين عليه السلام;

او از مردم كوفه براي امام حسين عليه السلام بيعت مي گرفت.

كثير بن شهاب او را دست گير و نزد ابن زياد برد و از او سؤالاتي كردند كه آيا تو با مسلم بيعت كرده

اي؟

گفت: آري!

_ براي حسين بيعت جمع مي كردي؟

گفت: آري!

ابن زياد دستور داد او را در مقابل چشمان قبيله اش گردن بزنند(!)1

وقتي رئيس قبيله اي را در برابر ديدگان افراد آن قبيله گردن بزنند و به قتل برسانند، با توجّه به اين اختناق ها، شدّت ها و نظارت ها، آيا ديگر آن قبيله جايي براي حركت كردن خواهند داشت؟

آري، اين شيوه را خالد بن وليد نيز با مالك بن نُويره و قبيله او انجام داد. 1 . تاريخ طبري: 4 / 286، مقتل الحسين عليه السلام: 61.

4 . عبدالأعلي بن يزيد كلبي عليمي

4 . عبدالأعلي بن يزيد كلبي عليمي

از افراد ديگري كه در شهر كوفه به دست ابن زياد به شهادت رسيد، عبدالاعلي كلبي است. در توصيف او مي نويسند:

كان فارساً شجاعاً قارئاً، من الشيعة كوفياً، وكان هو وحبيب بن مظاهر الأسدي يأخذان البيعة من أهل الكوفة للحسين عليه السلام;1

او تك سوار شجاع و قاري قرآن از شيعيان كوفه بود; كسي كه به همراه حبيب بن مظاهر، از اهل كوفه براي سيدالشهداء عليه السلام بيعت مي گرفتند.

كثير بن شهاب او را دست گير كرد. وقتي حضرت مسلم عليه السلام را شهيد كردند، ابن زياد، عبدالاعلي را احضار و دستور قتل او را صادر نمود. 1 . تاريخ طبري: 4 / 284، مقتل الحسين عليه السلام: 57.

5 . عبّاس بن جعده جدلي

5 . عبّاس بن جعده جدلي

از جمله شخصيت هايي كه حضرت مسلم عليه السلام در كوفه به رياست چند قبيله منصوب نموده بود، عباس بن جعده است. تاريخ نگاران در شرح حال او مي نويسند:

كان من الشيعة الّذين بايعوا مسلم بن عقيل رضي اللّه عنه في الكوفة ومن المخلصين في الولاء لأهل البيت عليهم السلام، وكان يأخذ البيعة من الناس للحسين بن علي عليهما السلام;

او از شيعياني بود كه در كوفه با مسلم بن عقيل بيعت كرد و جزء ارادتمندان واقعي اهل بيت عليهم السلام بود. او از مردم براي حسين بن علي عليهما السلام، بيعت مي گرفت.

عبّاس جدلي توسّط محمد بن اشعث كندي كه از خوارج و فرماندهان لشكر عمر بن سعد در كربلا بود، دست گير شد و پس از شهادت حضرت مسلم عليه السلام او را نيز به دستور ابن زياد به شهادت رساندند.1 1 . تاريخ طبري:

4 / 275، مقتل الحسين عليه السلام ابي مخنف: 42.

6 . عمارة بن صلخب ازدي

6 . عمارة بن صلخب ازدي

شخصيت ديگر از شيعيان كوفه، عمارة بن ازدي بود. او مردي شجاع و از بيعت كنندگان با جناب مسلم عليه السلام به شمار مي رفت و از مردم كوفه براي امام حسين عليه السلام بيعت مي گرفت.

محمّد بن اشعث او را دست گير كرد. ابن زياد فرمان داد تا او را در ميان چشم اهل قبيله اش به قتل برسانند.1 1 . مقتل الحسين عليه السلام ابي مخنف: 44 و 58، تاريخ طبري: 4 / 276 و 285.

زنداني كردن شيعيان

زنداني كردن شيعيان

يكي ديگر از اقدامات ابن زياد در كوفه زنداني كردن شيعيان بود. در ميان زندانيان افرادي چون مختار، حارث اعور همداني، سليمان بن صُرد و همراه او مثل مسيّب بن نجبه، رفاعة بن شداد بودند. در اين اسامي دقت كنيد!

طبري مي نويسد: ابن زياد در نامه اي به يزيد مي نويسد:

وما تركت لكم ذا ظنّة أخافه عليكم إلاّ وهو في سجنكم;1

كسي را كه احتمال مي دادم بر ضدّ شما حركتي بكند و قيامي صورت دهد، باقي نگذاشتم، مگر اين كه در زندان شما به سر مي برد.

با تمام اين اوصاف، روشن مي شود كه بزرگان شيعيان كجا بودند و چه شدند. آيا با وجود اين، مي توان ادّعا كرد و گفت كه سران شيعيان، خود در قتل سيّدالشهداء عليه السلام شريك بودند يا آن كه خود شيعيان از آن حضرت دعوت كردند و بعد آن بزرگوار را به قتل رساندند؟

آري، ابن زياد والي بصره بنا به دستور معاويه با حفظ سمت قبلي، والي كوفه شد. وي بعد از واقعه كربلا به سوي شام حركت كرد، پس از گذشت چهار يا

پنج سال حادثه كربلا گروهي به رهبري سليمان بن صرد ظاهر شدند و حصين بن نمير، ابن زياد و يارانش را به قتل رساندند. نوشته اند: ابن زياد در همان واقعه اين گونه اظهار كرد:

كنت أقول: ليتني كنت أخرجت أهل السجن فضربت أعناقهم;2

هميشه مي گفتم: اي كاش در آن زمان زندانيان را از زندان بيرون مي آوردم و گردن مي زدم.

به راستي ابن زياد آرزوي مرگ چه كساني را داشت؟

آري، همان افرادي كه در زندان بودند، اكنون به عنوان انتقام و خون خواهيِ داستان كربلا و عاشورا قيام كرده اند و ابن زياد مأمور بود با آنان بجنگد.

ابن زياد عدّه اي از زندانيان را به قتل رسانده بود; بعضي از آنان را آزاد كرد و افرادي را نيز كه فرار كرده بودند، تعقيب كرد. او پس از گذشت چند سال كه سليمان بن صرد، مختار ثقفي و ديگران به جنگ با اهل شام و قاتلان سيّدالشهداء عليه السلام رفته اند، آرزو مي كرد كه اي كاش اين زندانيان را در همان زندان مي كشت.

بدين وسيله، چند سال پس از واقعه عاشورا ابن زياد و يارانش به قتل رسيدند و عده اي را نيز خود مختار به قتل رسانيد. 1 . تاريخ طبري: 5 / 504.

2 . تاريخ طبري: 5 / 523.

نگاهي به شخصيت سليمان بن صرد از ديدگاه اهل سنّت

نگاهي به شخصيت سليمان بن صرد از ديدگاه اهل سنّت

سليمان شخصيت والايي نزد اهل سنّت دارد. در كتاب هايي كه به شرح حال صحابه رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله مي پردازند، شرح حال سليمان را بسيار با تجليل ياد مي كنند. ذهبي درباره او مي نويسد:

او به همراه نزديكان خود نامه اي به

حسين بن علي نوشت. آن ها او را به كوفه دعوت كردند، ولي او موفق نشد و نتوانست او را ياري كند، چرا كه او در زندان بود.1

البتّه ذهبي تصريح نمي كند كه ابن زياد او را زنداني كرده بود; چرا كه باور به زنداني شدن شخصيتي هم چون سليمان، به واسطه ابن زياد والي يزيد، براي آنان بسيار سخت است.

عجيب اين است كه برخي از علماي اهل سنّت درباره او فقط اين گونه اظهار نظر مي كنند:

... فلمّا عجز عن نصره نَدِم وحارب;2

... وقتي او از ياري حسين ناتوان شد پشيمان گشت و به جهاد پرداخت.

يعني از اين كه به بيعتش وفادار باشد و همراه سيّدالشهداء عليه السلام قيام كند، عاجز و ناتوان شد و پشيمان گشت!

به راستي بايد تأمّل كرد كه چگونه عاجز شد كه به پشيماني اش انجاميد؟ اين ناتواني و پشيماني چگونه باهم جمع مي شوند؟ (واللّه العالم)

آري، اين شيطنت هايي است كه بعضي از دانشمندان سنّي داشته اند; چرا كه نمي خواهند به زنداني بودن چنين فردي تصريح كنند و حتّي مي خواهند وانمود كنند كه گناهي از او سر زده و او پشيمان شده و بعد به جنگ پرداخته است. آنان به همين معنا اشاره مي كنند و مي نويسند:

كان ديّناً عابداً خرج في جيش تابوا إلي اللّه من خذلانهم الحسين الشهيد، وساروا للطلب بدمه، وسمّوا جيش التوّابين;3

او مردي ديندار و عابد بود و به دليل كوتاهي اش در مورد حسين عليه السلام با لشكري كه به سوي خدا توبه كرده بودند، به خون خواهي حسين شهيد عليه السلام قيام كرد و نام آن لشكر به توّابين (توبه كنندگان)

معروف شد.

اين لشكر همان سپاهي است كه با لشكر شام رو به رو شدند و بزرگان لشكر ابن زياد و شخصيت هايي را كه كوفه آن روز را اداره مي كردند و حال به شام رفته بودند، در حمله اي به قتل رساندند. گفتني است كه ماجراي توّابين خود تاريخي جداگانه دارد. 1 . سير اعلام النبلاء: 3 / 395.

2 . تاريخ الاسلام: 5 / 123.

3 . تاريخ الاسلام: 5 / 122.

تعقيب فراريان

تعقيب فراريان

بعد از اين كه ابن زياد عدّه اي از همراهان حضرت مسلم عليه السلام را به شهادت رسانيد، از مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر و بعضي ديگر جست و جو كرد و آنان را تحت تعقيب قرار داد، ولي نتوانست دست گيرشان كند.

كوفه در كنترل ابن زياد

كوفه در كنترل ابن زياد

با اين اقدامات شهر كوفه به طور كامل در تحت قدرت ابن زياد قرار گرفت و سيّدالشهداء عليه السلام نيز در كربلا به سر مي بردند.

در چنين زماني و بعد از اجراي اين برنامه ها، ابن زياد بر فراز منبر قرار گرفت و خطاب به مردم گفت:

أيّها الناس! إنّكم بلوتم آل أبي سفيان، فوجدتموهم كما تحبّون، وهذا أميرالمؤمنين يزيد، قد عرفتموه، حسن السيرة، محمود الطريقة، محسن للرعيّة، يعطي العطاء في حقّه، قد أمنت السبل علي عهده...;

اي مردم! شما آل ابوسفيان را امتحان كرديد و مي شناسيد... .

راه هاي شما امن شده است... .

يزيد بعد از معاويه بهترين بندگان و بي نياز كننده شما در اموال و روزي دنياست(!) او به من دستور داده كه رزق شما را تا صد درهم و يا صد دينار از بيت المال افزايش دهم و اين پول را برايتان نگه دارم. به من دستور داده تا شما را از كوفه به جنگ دشمنش روانه كنم. پس گوش فرا دهيد و اطاعت كنيد... .

ابن زياد در ادامه سخنان خود مي گويد:

فلا يبقينّ رجلٌ من العرفاء والمناكب والتجّار والسكّان إلاّ خرج فعسكر معي، فأيّما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلّفاً عن العسكر برئت منه الذمّة;1

از بزرگ و كوچك كسبه و ديگر مردم هيچ كس باقي نماند و همگي بايستي در لشكر با

من همراه شوند و هر كس كه از لشكر ما تخلّف كند، ما درباره حفظ خون او مسئوليّتي نداريم.

نگارنده تاريخ حلب مي افزايد:

وكان ابن زياد إذا وجّه الناس إلي قتال الحسين في الجمع الكثير، بعث رجاله في خيل إلي الكوفة، وأمره أن يطّوّف بهما، فمن وجده قد تخلَّف، أتاه به;2

بعد از آن كه مردم را به جنگ با سيّدالشهداء عليه السلام متوجّه نمود، مأموراني را به كوچه ها و محلّه ها فرستاد تا جست و جو كنند و اگر كسي را يافتند كه از حكم او سرپيچي نموده است، او را نيز بياورند.

بدين ترتيب، بعد از اين كه تهديدها عملي شد و مأموران به جست و جو پرداختند، شهر كوفه به دل خواه ابن زياد درآمد. او همه را به سوي كربلا حركت داد، جز كساني كه در زندان ها بودند و يا به گونه اي از شهر خارج و در نخلستان ها پناه گرفته بودند.

وي همه مردم را به سركردگي عمر سعد از كوفه به جنگ با سيّدالشهداء عليه السلام حركت داد. آنان به دو گروه تقسيم مي شوند:

گروه اوّل: كساني كه با ميل و رغبت و يا با اكراه و زور در آن جبهه حاضر شده بودند;

گروه دوم: افرادي كه براي رسيدن به كربلا راهي جز پيوستن به لشكر عمر سعد نداشتند; چرا كه تمام راه ها را بسته بودند. 1 . الفتوح: 5 / 89 .

2 . بحار الأنوار: 4 / 385، انساب الاشراف: 3 / 386، الفتوح: 5 / 157، الاخبار الطوال: 252، تاريخ حلب شرح حال امام حسين عليه السلام.

پيوستگان به لشكر امام حسين

پيوستگان به لشكر امام حسين

گروه دوم براي پيوستن به سيّدالشهداء

عليه السلام و همراهي با ايشان اين كار را انجام دادند كه نام و مشخصّات آنان در تاريخ آمده است. اين گروه از تاريكي شب استفاده كردند و به لشكر سيّدالشهداء عليه السلام پيوستند. از همين جا مي توان حدس زد كه افراد ديگري نيز به همين قصد با لشكر عمر سعد همراه شده بودند، ولي موفّق نشدند. به يقين بايد گفت كه اين گروه به قصد پيوستن به سيّدالشهداء عليه السلام همراه لشكر عمر سعد به كربلا آمده بودند و همراهي آنان از روي ناچاري بوده است. از اين رو، شبانه خود را به لشكر حضرتش رساندند و اين افراد از قبل هدايت شده بودند، نه اين كه شب يا روز عاشورا از ظلمت به نور منتقل گردند، البتّه حرّ بن يزيد روز عاشورا به حق و نورانيت رسيد.

يكي از كساني كه با لشكر ابن سعد همراه شد، آن گاه به لشكر سعادتمند سيّدالشهداء عليه السلام پيوست، قاسم بن حبيب بن ابي بشير ازدي است. درباره او چنين نقل شده است:

مال إلي الحسين عليه السلام... وقتل بين يديه;1

و به سوي امام حسين عليه السلام ميل نمود... و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.

يكي ديگر از اين سعادتمندان عمرو بن ضبيعة بن قيس است. درباره او مي نويسند:

كان فارساً مقدماً في الحروب، خرج مع ابن سعد ثمّ أزدلف إلي الإمام...;2

او تك سواري يگانه و پيش تاز در جنگ ها بود، به همراه ابن سعد از كوفهخارج شد، سپس به سوي امام حسين عليه السلام روانه شد.

يكي ديگر از اين نيك بختان حلاس بن عمرو ازدي است. او در زمان امير مؤمنان علي عليه السلام

مسئول اداره امنيت شهر كوفه بود. وي به همراه برادرش نعمان در سپاه ابن سعد حاضر شد، سپس شبانه خود را به لشكر امام حسين عليه السلام رساند.3

از اين سعادتمندان مي توان پدر و فرزندي به نام مسعود بن حجّاج تميميو فرزندش عبدالرحمان را نام برد كه هر دو به همين صورت در ابتداي امر با لشكر ابن سعد همراه شدند، ولي سرانجام به سوي لشكر امام حسين عليه السلام شتافتند و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند.4 1 . إبصار العين في انصار الحسين عليه السلام: 109.

2 . مناقب آل ابي طالب: 4 / 113.

3 . إبصار العين في انصار الحسين عليه السلام: 109.

4 . همان: 112.

فرماندهان سپاه اعزامي از كوفه

فرماندهان سپاه اعزامي از كوفه

1 . عمر بن سعد فرمانده كل

شناخت فرماندهان نظامي لشكر اعزامي ابن زياد، بسيار اهميت دارد. فرمانده كلّ اين سپاه عمر سعد بوده است. فرماندهان ديگر چه كساني بوده اند؟

پيش از پرداختن به اين بحث، ذكر دو نكته جالب است:

1 . بنا بر نقل تاريخ نگاران، عمر سعد را فرمانده چهار هزار سرباز نمودند تا به فرماندهي او اين لشكر به جنگ منطقه ديلم1 برود. در اين زمينه در بسياري از منابع تاريخي اين گونه آمده است:

كانوا قد اُعدّوا للخروج معه إلي الري لقتال الديلم;2

به اين لشكر فرمان داده شد كه نخست به قتال حسين بن علي بپردازيد و آن گاه به سوي ري و جنگ ديلم برويد.

2 . عمر سعد از روز نخست هوادار بنو اميّه بوده و هرگز در كوفه ارتباطي با اهل بيت عليهم السلام نداشته است. پيش تر گفتيم كه وقتي نعمان بن بشير در برخورد با

حضرت مسلم عليه السلام و يارانش، كندي و كوتاهي كرد، ابن سعد در نامه اي به يزيد نوشت: «فكري بنما كه كوفه از دست مي رود». 1 . گفتني است كه اين نكته جاي تحقيق دارد كه آيا واقعاً در آن روزگار در ري خبري از جنگ بوده و يا اين يك بهانه اي براي جمع كردن مردم بوده است؟

2 . تاريخ طبري: 5 / 409، الاستيعاب: 1 / 377، جمل من انساب الاشراف: 3 / 385، الاخبار الطوال: 251، الفتوح: 5 / 151، تاريخ حلب شرح حال امام حسين عليه السلام ابن عديم، لواعج الاشجان: 105. 2 . حصين بن نمير

در منابع تاريخي، حصين بن نمير به اختصار معرفي شده است. حصين بن نمير اهل شهر حمص، يكي از شهرهاي شام بوده است.1 مردم آن ديار ناصبي و دشمن اميرالمؤمنين و اهل بيت عليهم السلام بوده اند2 و حصين بن نمير هم پرورش يافته چنين شهري بوده است. وي مسئول امنيّت شهر كوفه بود و بر اطراف و جاده هاي منتهي به شهر نظارت داشت.

همان گونه كه پيش تر اشاره شد، حصين در اجراي نظارت بر شهر افراد مختلفي را دست گير نمود. برخي از جنايات او را مي توان اين گونه بيان كرد:

او كسي است كه حبيب بن مظاهر را در كربلا شهيد كرد;3 اوّلين فردي است كه از جانب لشكر عمر سعد به طرف امام حسين عليه السلام و خيمه هاي ايشان تيراندازي كرد; چرا كه او رئيس تيراندازهاي لشكر بوده است; او خبيثي است كه سرهاي مطهّر اهل بيت عليهم السلام را در اختيار گرفت و از كربلا به سوي شام

برد(!)

يزيد دستور داد سرها را نزد او حاضر كنند تا از آنان درباره كيفيت قتل آنان بپرسد. وقتي حاضر شدند و سرها را مقابل يزيد قرار دادند، يزيد از آنان سؤالاتي كرد تا نوبت به حصين بن نمير رسيد. يزيد از او پرسيد: براي من تعريف كن و بگو حسين چگونه به قتل رسيد؟

حصين اوّل امان خواست و بعد از گرفتن امان، پاسخ داد:

اعلم _ أيّها الأمير! _ أنّ الّذي عقد الرايات ووضع الأموال وجيّش الجيوش وأرسل الكتب وأوعد ووعد هو الّذي قتله;4

اي امير! كسي كه پرچم ها را برافراشت، اموال را در اختيار سپاه قرار داد و لشكريان را تجهيز كرد و در اين زمينه نامه هايي ارسال كرد و وعده داد و تهديد كرد، كسي است كه حسين را كشته است.

يزيد از اين پاسخ خشمگين شد و به درون خانه رفت.

حصين بن نمير كسي است كه براي خارج كردن ابن زبير از خانه خدا و سركوب نمودن او، منجنيق را نصب نمود تا خانه خدا را بكوبد و كعبه را ويران كند.

سرانجام حصين بن نمير بعد از گذشت پنج يا شش سال از حادثه كربلا به همراه عدّه اي ديگر از اهل شام و شخصيت هايي كه همراه ابن زياد بودند، به دست سليمان بن صرد و يارانش كشته شدند و به اسفل السافلين فرو افتادند.5 1 . الاصابه: 2 / 80 .

2 . معجم البلدان: 2 / 349، شماره 3914.

3 . مناقب آل ابي طالب: 4 / 103.

4 . نور العين في مشهد الحسين عليه السلام: 70.

5 . امالي شيخ طوسي رحمه اللّه: 242.

3 . شبث بن ربعي1

او از بزرگان خوارج

و دشمنان شديد اميرالمؤمنين و اهل بيت عليهم السلام است. وي در حادثه كربلا فرماندهي هزار سرباز را به عهده داشت. او از نويسندگان نامه به امام حسين عليه السلام بود.2 گفتني است كه خوارج تا بعد از واقعه كربلا، همكاري نزديكي با بني اميّه بر ضد اهل بيت عليهم السلام داشته اند. آنان هم در شهادت اميرالمؤمنين و هم در قضيه امام مجتبي عليهما السلام و شهادت آن حضرت و هم در واقعه عاشورا با بني اميّه همكاري كرده اند. البته بعدها به دليل رياست، دچار اختلاف هاي شديدي شده اند و كشمكش هاي عجيبي بين آنان رخ داده است. 1 . سير اعلام النبلاء: 4 / 150.

2 . الارشاد: 2 / 98، الفتوح: 5 / 29.

4 . حجار بن ابجر

حجّار بن ابجر از فرماندهان سپاه ابن زياد است. او در كربلا فرمانده هزار سرباز بود. وي با شبث بن ربعي و افرادي ديگر، نامه دعوت براي امام حسين عليه السلام نوشتتند و امضا كردند.1

حجّار بعد از واقعه كربلا شخصي بزرگ بوده است كه بر ضدّ مختار قيام مي كند و در آخر سركوب مي شود.2 1 . التاريخ الكبير: 3 / 130.

2 . جمل من انساب الاشراف: 6 / 358، الاخبار الطوال: 250 _ 251، تاريخ طبري: 5 / 400، منتظم: 5 / 329.

5 . حر بن يزيد رياحي

حر بن يزيد رياحي يكي ديگر از فرماندهان سپاه اعزامي ابن زياد بود كه هزار سرباز از او فرمان مي بردند. البتّه داستان بازگشت او عبرتي براي اوّلين و آخرين مردم شد كه چگونه سيّدالشهداء عليه السلام و اهل بيت را قبل از

ورود به كربلا آزار داد و مزاحم ايشان شد و آن گاه كه متوجّه شد، تغيير كرد و رستگار گشت. 6 . شمر بن ذي الجوشن

شمر فرمانده چهار هزار سرباز بود.1 او از ابتدا هوادار بنو اميّه و در خدمت ابن زياد بود، به طوري كه وقتي ابن زياد احساس كرد عمر سعد در اطاعت از دستورش كوتاهي مي كند، نامه اي به شمر داد و گفت كه به دست عمر سعدبرساند و مراقب و مواظب او باشد.

شمر در بنو اميّه ذوب شده بود. تاريخ نگاران شيعه و سنّي مي نويسند: ابن زياد به شمر گفت:

اذهب فإن جاء حسين علي حكمي وإلاّ فمر عمر بن سعد أن يقاتلهم، فإن تباطأ عن ذلك فاضرب عنقه، ثمّ أنت الأمير علي الناس...;2

برو و اگر حسين تسليم حكم ما شد كه هيچ وگرنه به عمر سعد دستور بده كه او را بكشد و اگر عمر سعد از اين فرمان كوتاهي كرد، گردن او را بزن، سپس خودت بر همه لشكر امير هستي.

درباره شمر گفتني است كه ابن حجر مي نويسد: شمر در نماز جماعت حاضر مي شد و بعد از نماز توسّل مي كرد و مي گفت:

اللهمّ إنّك تعلم إنّي شريفٌ فاغفرلي;

خدايا! تو مي داني كه من فرد خوبي هستم، پس مرا بيامرز.

راوي مي گويد: به او گفتم: چگونه از خدا انتظار داري كه تو را ببخشد، در حالي كه تو فرزند دختر رسول خدا صلي اللّه عليه وآله را به قتل رسانده اي؟

شمر در پاسخ گفت: تو چه مي گويي؟ چه كار بايد مي كردم؟ آنان اميران هستند، به ما امر كردند و اگر ما مخالفت مي كرديم،

از اين حيوانات هم بدتر بوديم، اميران ما واجب الاطاعه هستند(!)

ابن حجر عسقلاني به رغم اين كه خود نيز از متعصّبان است، بعد از نقل اين مطلب مي گويد:

إنّ هذا لعذر قبيح، فإنّما الطاعة في المعروف;3

اين عذر بسيار ناپسند است; چرا كه اطاعت فقط در امور پسنديده، وارد شده است. 1 . بحار الأنوار: 44 / 315.

2 . البداية والنهايه: 8 / 175.

3 . لسان الميزان: 3 / 180.

7 و 8 . قيس و محمّد

از جمله فرماندهان اعزامي سپاه ابن زياد دو برادر به نام هاي قيس و محمدهستند. اينان فرزند اشعث بن قيس به شمار مي روند. اشعث پدر جعده كه با سمِّ معاويه، به طمع رسيدن به پول و همسري يزيد، امام مجتبي عليه السلام را مسموم كرد.

بنا بر تحقيقي كه انجام شده، پدر اين دو نفر يعني اشعث در شهادت امير مؤمنان علي عليه السلام دست داشته است1. قيس و محمّد از خوارج بوده اند.

محمّد بن اشعث هزار سرباز را فرماندهي مي كرد; همو بود كه با حضرت مسلم عليه السلام جنگيد و سرانجام آن جناب را دست گير كرد و به شهادت رساند.

محمّد بن اشعث جزء دعوت كنندگان حضرت سيّدالشهداء عليه السلام نبوده، ولي برادرش قيس، دعوت نامه را امضا نموده است. امام حسين عليه السلام در روز عاشورا سپاه دشمن را خطاب كرد و شبث بن ربعي، حجّار بن ابجر، قيس بن اشعث و يزيد بن حارث را صدا زد و فرمود: مگر شما نبوديد كه نامه نوشتيد؟

قيس بن اشعث در پاسخ گفت: بيا و با يزيد بيعت كن!

حضرت در پاسخ فرمودند: تو برادر همان كسي هستي كه مسلم

بن عقيل را در كوفه به شهادت رساند و حال مي خواهي در قتل من نيز شريك باشي؟

لا، واللّه، لا أعطيهم بيدي إعطاء الذليل ولا اُقرّ لهم إقرار العبيد;2

نه، سوگند به خدا! دستم را همانند افراد ذليل (به جهت بيعت) عطا نمي كنم و مانند بندگانِ كوچك اقرار نمي نمايم. 1 . الارشاد: 1 / 19.

2 . البداية والنهايه: 8 / 179، تاريخ طبري: 5 / 425.

9 . يزيد بن حارث

يزيد بن حارث فرمانده دو هزار تن و جزء دعوت كنندگان حضرت سيّدالشهداء عليه السلام بود. امام عليه السلام در روز عاشورا او را با نامش خطاب كرد. او از جاسوساني بود كه همراه عمر سعد و ديگران، در كوفه براي حكومت بنو اميّه فعاليت مي نمود و بر ضدّ سليمان بن صرد، مختار و ديگران مي كوشيد.1 1 . جمل من انساب الاشراف (داستان توّابين): 6 / 367 و 381.

10 . عمرو بن حريث

عمرو نيز از فرماندهان سپاه ابن زياد بود و آن قدر مريد و شيفته بني اميّه بوده كه در خروج ابن زياد از كوفه، ولايت كوفه را به دست مي گرفت.1 1 . همان: 6 / 376.

11 . عمرو بن حجّاج

عمرو بن حجّاج نيز يكي از فرماندهان لشكر ابن زياد بود. وي در خطاب به سپاه مي گويد:

... يا أهل الكوفة! إلزموا طاعتكم وجماعتكم، ولا ترتابوا في قتل من مرق من الدين وخالف الإمام;1

اي اهل كوفه! اتّحاد و اجتماع خود را حفظ كنيد و در كشتن كسي كه از دين برگشته و به مخالفت امام خود خروج كرده است، شكي به خود راه ندهيد(!)

به راستي، آيا مي توان

گفت كساني كه چنين اعتقادي دارند، شيعه هستند؟

عمرو بن حجّاج مسئول محاصره نهر فرات بود. وي به همراه سربازانش از رسيدن آب به خيمه هاي امام حسين عليه السلام جلوگيري كرد. همين فرد بي حيا و پست، با گستاخي تمام به سبط رسول خدا صلي اللّه عليه وآله رو كرد و گفت:

يا حسين! هذا الفرات تلغ فيه الكلاب وتشرب منه الحمير والخنازير، واللّه لا تذوق منه جرعةً حتّي تذوق الحميم في نار جهنّم;2

اي حسين! اين آب فرات است كه از آن سگ ها، الاغ ها و خوك ها آب مي نوشند و سوگند به خدا! تو از آن جرعه اي هم نمي نوشي تا اين كه در آتش دوزخ از حميم آن بنوشي(!)

آيا كسي مي تواند بگويد چنين كسي شيعه بوده است؟

در اين هنگام حضرت سيّدالشهداء عليه السلام او را نفرين كرد.

بلاذري مي نويسد: سرانجام مختار و يارانش در تعقيب عمرو بن حجاجبودند و او را در بيابان در حالي كه از تشنگي رمقي نداشت، يافتند و به دوزخ فرستادند.3 1 . جمل من انساب الاشراف (داستان توّابين): 6 / 376.

2 . حياة الإمام الحسين عليه السلام مقرّم: 3 / 138، تاريخ طبري: 5 / 412.

3 . جمل من انساب الاشراف: 6 / 410.

12 . عزرة بن قيس

عزرة بن قيس نيز جزو فرماندهان سپاه ابن زياد بود. در شرح حال او نوشته اند:

كان علي خيل أهل الكوفة;1

او فرمانده سواره نظام اهل كوفه بود.

وقتي ابن زياد خواست او را براي ابلاغ پيامي نزد سيّدالشهداء عليه السلام بفرستد، او عذر خواست و گفت: من از كساني هستم كه براي او نامه نوشتم و به او قول

ياري دادم... .2

او در زمان خلافت عمر والي شهر حلوان (شهري مرزي ميان شام و عراق) بود3 و موقعيت او از صدر اسلام مشخص بوده است.

اين فرماندهان لشكر ابن زياد، سربازان تحت امر خود را در كربلافرماندهي مي كردند. به راستي كسي مي تواند ادّعا كند كه اينان شيعه بوده اند؟ 1 . سفينة البحار ماده «شبث».

2 . الارشاد: 2 / 38، تاريخ طبري: 5 / 353.

3 . مختصر تاريخ مدينة دمشق: 17 / 33.

حضور سپاهي از شام در كربلا

حضور سپاهي از شام در كربلا

با نگاه به آن چه گذشت و جمع بندي مطالب به اطمينان مي توان گفت كه علاوه بر اهل كوفه، افرادي از شام و نه فقط افراد، بلكه لشكري در كربلا حضور داشتند. بر اين مطلب شواهدي وجود دارد. از جمله در روايتي از امام صادق عليه السلام مي پرسند: حكم روزه گرفتن در روز تاسوعا و عاشورا چگونه است؟

آن حضرت عليه السلام مي فرمايد:

تاسوعاء يوم حوصر فيه الحسين عليه السلام وأصحابه بكربلاء واجتمع عليه خيل أهل الشام وأناخوا عليه وفرح ابن مرجانة وعمر بن سعد بتوافر الخيل وكثرتها، واستضعوا فيه الحسين عليه السلام وأصحابه وأيقنوا أنّه لا يأتي الحسين عليه السلام ناصرٌ ولا يمدُّه أهل العراق. بأبي المستضعف الغريب;1

تاسوعا روزي است كه حسين و يارانش در كربلا به واسطه سپاهيان شاممحاصره شدند... ابن زياد و عمر سعد از زيادي لشكر خويش خوش حال شدند، آنان در روز عاشورا بر سيّدالشهداء عليه السلام و اصحابشان مسلّط شدند و يقين كردند كه ديگر ياوري از اهل عراق به ياري و نصرت آن حضرت نخواهد آمد.

با توجّه به اين روايت چه زماني اين خوش حالي رخ

داد؟ زماني كه سپاهي از اهل شام وارد كربلا شدند.

در اين زمينه شيخ صدوق رحمه اللّه به سند خود اين گونه روايت مي كند:

ونظر الحسين عليه السلام يميناً وشمالا ولا يري أحداً، فرفع رأسه إلي السماء فقال: اللهمّ إنّك تري ما يصنع بولد نبيّك... فأقبل عدوّ اللّه سنان بن أنس الأيادي وشمر بن ذي الجوشن العامري في رجال من أهل الشام...;2

امام حسين عليه السلام به سمت راست و چپ نگاهي كردند و هيچ كس را نديدند، سپس سر را به آسمان بلند كردند و فرمودند: خداوندا! تو مي بيني كه با فرزند پيامبرت چگونه رفتار مي كنند... .

در اين هنگام سنان بن انس، شمر بن ذي الجوشن و افرادي از شام به آن حضرت هجوم آوردند.

اين روايت نيز بيان گر آن است كه لشكري از اهل شام به جهت از بين بردن سيّدالشهداء عليه السلام حضور داشتند.

آري، بني اميّه روز عاشورا روزه مي گرفتند و به همين جهت هم اكنون بعضي از وهّابيان مي گويند:

ذاك يوم قتل الحسين، فإن كنت شامتاً فَصُم;

روز عاشورا روز قتل حسين است، اگر مي خواهي شماتت كني و با اهل بيت دشمني نمايي، آن روز را روزه بگير.

اگر مي خواهيد اظهار خوش حالي كنيد، آن روز را روزه بگيريد.

اين روزه داري در روز عاشورا از بني اميّه است; چرا كه شيخ طوسي رحمه اللّه به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه آن حضرت فرمود:

إنّ آل اميّة لعنهم اللّه ومن أعانهم علي قتل الحسين عليه السلام من أهل الشام نذروا نذراً; إن قتل الحسين وسلم من خرج إلي الحسين وصارت الخلافة في آل أبي سفيان أن

يتّخذوا ذلك اليوم عيداً لهم، وأن يصوموا فيه شكراً ويفرّحون أولادهم، فصارت في آل أبي سفيان سنّةً إلي اليوم في الناس;3

همانا آل اميّه و كساني از شاميان كه آنان را در كشتن امام حسين عليه السلام ياري كرده اند، نذر نموده اند، كه اگر بر حسين پيروز شدند (و او را به قتل رساندند) و خلافت را به دست آوردند، اين روز را عيد بگيرند و به جهت شكرانه آن، روزه بگيرند و اين براي آل ابي سفيان تا به امروز به عنوان سنّتي قرار داده شد. 1 . الكافي: 4 / 147.

2 . امالي شيخ صدوق رحمه اللّه: 226.

3 . امالي شيخ طوسي رحمه اللّه: 61.

برخي از جنايت هاي سربازان شامي در كربلا

برخي از جنايت هاي سربازان شامي در كربلا

بنا بر شواهدي كه نقل شد، اثبات گرديد كه سپاهي از شام در كربلا حضور داشتند كه در نبرد روز عاشورا شركت كردند، هر چند تعداد دقيق آنان مشخص نيست; ولي اسامي عدّه اي از آنان به دست آمده است. البتّه اين افراد، از اهل شام نبوده اند كه در كوفه اقامت داشته اند، بلكه نيروهايي از شام بوده اند كه براي شركت در قتل سيّدالشهداء عليه السلام به كربلا اعزام شده بودند.

كوتاه سخن اين كه حتي يك درصد هم احتمال نمي رود كه قاتلان حضرت سيّدالشهداء عليه السلام، شيعيان كوفه باشند; چرا كه از هيچ شيعه اي به هر معنايي كه باشد و در نهايت فسق و قساوت قلب و بي ديني هم باشد، چنين جناياتي سر نمي زند. برخي از آن جنايات عبارتند از:

1 . قطع آب;

2 . آتش زدن خيمه ها;

3 . كشتن كودكان;

4 . كشتن بانوان;

5 .

تاراج اموال;

6 . لگدمال كردن جسم مبارك و بدن مطهّر فرزند دختر رسول خدا صلي اللّه عليه وآله با سم اسبان.

بديهي است كه هيچ كدام از اين اعمال ننگين، هرگز از شيعيان صادر نمي شود و بر فرض اگر آن شيعه، از سران و فرماندهان لشكر عمر سعد بوده و در قساوت و بي ديني معروف هم باشد، نمي تواند به جناياتي هم چون قطع آب، حرق خيام... مرتكب شود.

اين كه سخنرانان به هنگام بيان جناياتي كه در كربلا رخ داده، مي گويند: «از گوش دختران اهل بيت عليهم السلام گوشواره مي كشيدند»، حقيقت دارد و از حقايق عاشوراست. آري، نبايد در پي آن بود كه حتماً سنّي ها اين وقايع را روايت كرده باشند تا باورپذير گردند. نبايد انتظار داشت كه متعصّبي از اهل سنّت اين قضايا را نقل كرده باشد. كسي حق ندارد بگويد كه اين جنايت ها و ستم كاري هاي دشمنان اهل بيت عليهم السلام خرافات است و چنين اموري واقع نشده است(!)

چنان كه در تاريخ آمده است، جسد مبارك حضرت سيّدالشهداء عليه السلام را ده نفر اسب سوار با سم اسبان خود لگدمال كردند و اين حقيقت دارد و بنا بر تحقيقي، اسامي آنان در كتاب هاي معتبر اهل سنّت وجود دارد. آيا به راستي مي توان ادّعا كرد كه اين وقايع و جنايت هاي روز عاشورا را شيعيان انجام داده اند؟

نگاهي به اعتقاد قاتلان سيّدالشهداء

نگاهي به اعتقاد قاتلان سيّدالشهداء

به راستي عقيده آنان كه در كربلا بوده اند و با سيّدالشهداء عليه السلامجنگيده اند، چه بوده است؟ به نمونه اي از باورهاي شيطاني قاتلان امام حسين عليه السلام توجه كنيد!

تاريخ نگار اهل سنّت

طبري به سند خود اين گونه روايت مي كند: روز عاشورا يكي از افراد سپاه ابن زياد به نام يزيد بن معقل از دشمنان سيّدالشهداء عليه السلام، به برير بن خضير _ كه از علماي قرآن شهر كوفه و از ياران حضرت بود _ مي گويد: مي بيني كه خدا چه روزگاري را براي تو رقم زده است؟

برير پاسخ داد: آن چه خدا براي من پيش آورد، سعادت و نيك بختي است و آن چه براي تو پيش آمده، شقاوت و بدبختي است.

يزيد بن معقل گفت: دروغ مي گويي! تو پيش از اين نيز دروغ گو بودي. آيا به ياد داري زماني كه در قبيله بني لوذان اين دروغ ها را به عثمان مي گفتي و معاويه را گمراه و گمراه كننده و علي بن ابي طالب را پيشواي حق و هدايت مي پنداشتي؟

برير گفت: گواهي مي دهم كه اعتقاد و نظر من همين است كه تو گفتي.

يزيد بن معقل چون مي دانست او به ولايت امير مؤمنان علي عليه السلام ايمان دارد، گفت: من نيز گواهي مي دهم تو از زمره گمراهان هستي.

برير گفت: آيا حاضري مباهله كني و بعد مبارزه كنيم؟

يزيد بن معقل گفت: آري!

آن گاه هر دو حركت كردند و قبل از مبارزه دست به دعا برداشتند و دروغ گو را لعنت كردند و از خدا خواستند كه كسي را كه بر حق است، بر ديگري كه باطل است، چيره گرداند و بعد مبارزه آغاز شد و برير، يزيد بن معقل را كشت.1

سخن اين است كه در روز عاشورا سخن از حقانيت امير مؤمنان علي عليه السلام و يا عثمان مطرح است.

هواداري از علي عليه السلام و پيروي از عثمان محل اختلاف و منشأ جنگ است.

نتيجه مباهله بين برير و يزيد بن معقل، با پيروزي پيرو امام هدايت و شيعه علي بن ابي طالب عليهم السلام يعني برير بن خضير پايان يافت.

طبري در مورد ديگري مي نويسد: هنگامي كه نافع بن هلال از ياوران امام حسين عليه السلام پا به ميدان رزم نهاد، رجز خواند و گفت: من معتقد به دين علي عليه السلام هستم.

فردي از سپاه ابن زياد به نام مزاحم بن حريث براي مبارزه با او به ميدان رفت و در جواب نافع گفت: من هم معتقد به دين عثمان هستم.2

ابن اثير جزري در كتاب الكامل في التاريخ همين رجزخواني نافع را نقل مي كند،3 ولي نمي گويد كه طرف مقابل او در پاسخ گفت:

أنا علي دين عثمان;

من معتقد به دين عثمان هستم!!

چرا؟ چون بايد مخفي بماند تا كسي قاتلان سيّدالشهداء عليه السلام را نشناسد تا در قرن ها بعد افرادي بتوانند بگويند كه خود شيعيان حسين بن علي را به شهادت رساندند.

تاريخ نگاران نوشته اند كه ابن زياد در نامه اي به عمر سعد نوشت:

حسين و يارانش را از آب منع كن تا قطره اي به آن ها آب نرسد، همان طوري كه با خليفه مظلوم عثمان بن عفان اين كار را كردند(!)4

با توجّه به اين موارد معلوم مي شود كه در كربلا چه جبهه اي در مقابل چه گروهي قرار گرفته بودند.

وقتي اسيران اهل بيت عليهم السلام را به مدينه منوره برگرداندند و بانوان بني هاشم شيون و ناله زدند و به عزاداري پرداختند، راوي گويد: در آن هنگام نزد عمرو بن

سعيد اشدق رفتم.

عمرو با ديدن آن صحنه خنديد و شعري را به دشمني اهل بيت عليهم السلام خواند و بعد از آن گفت:

هذه واعية بواعية عثمان بن عفّان(!);5

اين عزا و مصيبت در مقابل مصيبت عثمان ابن عفّان است(!)

آري، از آغاز جنگ پاي عثمان در كار بوده و تا پايان كه ورود اهل بيت عليهم السلام به مدينه بود، باز هم سخن از عثمان به ميان مي آيد. 1 . تاريخ طبري: 5 / 431 _ 433.

2 . تاريخ طبري: 5 / 435، مقتل الحسين خوارزمي: 2 / 15 و منابع ديگر.

3 . الكامل في التاريخ: 3 / 290.

4 . تاريخ طبري: 5 / 412.

5 . همان: 5 / 466.

چهره دشمنان اهل بيت در سخنان امام حسين

چهره دشمنان اهل بيت در سخنان امام حسين

حضرت سيّدالشهداء عليه السلام در روز عاشورا در ضمن سخناني، دشمنان اهل بيت عليهم السلام را اين گونه توصيف نمود و فرمود:

فإنّما أنتم من طواغيت الاُمّة وشذّاذ الأحزاب ونبذة الكتاب، ونفثة الشيطان، وعُصبة الآثام، ومحرّفي الكتاب، ومطفئي السنن، وقتلة أولاد الأنبياء ومبيري عترة الأوصياء... وأنتم ابن حرب وأشياعه تعتمدون وإيّانا تخذلون...;1

شما سركشان امت ها، پشت كنندگان به قرآن، هم دم هاي شيطان، گروهي معصيت كار، تحريف كنندگان قرآن، از بين برنده سنّت ها، قاتلان فرزندان انبيا و... هستيد. شما فرزندان ابن حرب و پيروان (معاويه) هستيد و هدف شما فقط از بين بردن ماست.

اين سخنان بر چه كسي منطبق است؟ اين كلمات حتّي بر يك شيعي كه در پايين ترين درجه تشيّع و در بالاترين درجه فسق و گناه باشد، صدق نمي كند.

آن حضرت در ادامه از آنان مي پرسد كه به چه دليل، قصد جان مرا كرده ايد؟

در

پاسخ گفتند: ما تو را به جهت دشمني با پدرت مي كشيم.2

امام حسين عليه السلام در مورد ديگري با صدايي بلند خطاب به سپاه دشمن مي كند و مي فرمايد:

يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين وكنتم لا تخافون المعاد، فكونوا أحراراً في دنياكم هذه;3

اي پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از قيامت نمي ترسيد، پس در دنيا آزاد باشيد.

آري، اساساً دشمنان و قاتلان سيّدالشهداء عليه السلام از پيروان خاندان ابوسفيان بودند، نه اين كه شيعيان اهل بيت عليهم السلام باشند و از جهت فسق و فجور در عمل ظاهري پيرو خاندان ابوسفيان باشند. نه، قاتلان آن حضرت در حقيقت از رهروان آل ابوسفيان بودند.

بنابراين، همان گونه كه پيش تر گفتيم با توجه به اين كه بزرگان كوفه از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام يا در زندان بودند، يا آنان را كشته بودند و يا فرار كرده بودند، چه قبل از ابن زياد و چه پس از روي كار آمدن او. با اين حال، آيا مي شود شيعه در هر معنايي، مرتكب جناياتي چون آتش زدن خيمه زنان و كودكان بي پناه و... بشود؟

تمام اين جنايت ها در مدارك معتبر سنّي وجود دارد. ابن اثير جزريمي نويسد:

... در نبرد با حسين عليه السلام، عمر سعد به لشكريان دستور داد تا خيمه ها را آتش بزنند و حسين عليه السلام او را از اين كار منع كرد، ولي آنان خيمه ها را به آتش كشيدند... .

وي در ادامه مي نويسد:

وخرجت امرأة الكلبي تمشي إلي زوجها فجلستْ عند رأسه تمسح التراب عن وجهه وتقول: هنيئاً لك الجنّة. فأمر شمر غلاماً اسمه رستم فضرب رأسها

بالعمود فشدخه فماتت مكانها;4

زني از قبيله كلبي به سمت جنازه شوهرِ شهيدش رفت و در كنار سر او نشست و خاك را از روي او پاك كرد و گفت: بهشت بر تو گوارا باشد.

در اين هنگام شمر به غلامش كه رستم نام داشت، دستور داد آن زن را بزند. ضربه اي به سر آن بانوي ستم ديده و داغ ديده وارد كرد كه در دم جان داد.

بلاذري در اين زمينه مي نويسد:

... بعد از آتش زدن خيمه ها، زن ها فرياد كشيدند و صداي شيون آن ها بلند شد و از خيمه ها خارج شدند... .5

در منبع معتبر ديگري آمده است: كودكي در لحظات آخر عُمر سيّدالشهداء عليه السلام در دامنش نشست كه آن كودك را نيز بي رحمانه به قتل رساندند.6

پستي به جايي مي رسد كه وقتي آن مرد خبيث گوشواره فاطمه دختر سيّدالشهداء عليه السلام را از گوش او مي كشد، در همين حال گريه مي كند.

فاطمه به او مي فرمايد: چرا گريه مي كني؟ رهايم كن!

آن خبيث در جواب مي گويد: اگر من اين كار را نكنم، فرد ديگري گوشواره را مي برد.7

آيا شيعه، هر قدر فاسق باشد، مي تواند از اين قبيل كارها انجام دهد؟

پيش تر اشاره شد كه اسامي آن ده نفري كه بدن مطَهر سيّدالشهداء عليه السلام را با پاي اسب ها مورد جسارت قرار دادند، در منابع معتبري آمده است. آنان عبارتند از:

اسحاق بن حويه،

اخنس بن مرثد،

حكيم بن طفيل سنبسي،

صالح بن وهب جعفي،

واحظ بن ناعم،

عمرو بن صبيح صيداوي،

رجاء بن منقذ عبدي،

سالم بن خيثمه جعفي،

هاني بن ثبيت حضرمي و

اسيد بن مالك.

ابوعمرو زاهد كه از نظر اهل سنّت بسيار معتبر

است، گويد: ما اين ده نفر را بررسي كرديم، تمام آنان را ولدالزّنا يافتيم.8 1 . ترجمة الامام الحسين عليه السلام ابن عساكر: 318 (پاورقي)، بحار الأنوار: 45 / 8 .

2 . نور العين في مشهد الحسين عليه السلام: 47 و منابع ديگر.

3 . الفتوح: 5 / 117، الفصول المهمّه: 2 / 827 و منابع ديگر.

4 . الكامل في التاريخ: 4 / 69 _ 70، تاريخ طبري: 4 / 333 _ 335، المنتظم: 5 / 340، نهاية الارب: 8 / 451.

5 . انساب الاشراف: 808 _ 809 .

6 . المنتظم: 5 / 340.

7 . سير اعلام النبلاء: 3 / 204.

8 . اللهوف: 182.

احاديث ساختگي در دفاع از يزيد و معاويه

احاديث ساختگي در دفاع از يزيد و معاويه

آن گروه متعصب و تندرو نتوانستند به اهداف شوم خود نايل گردند. در مراحل بعد، دست به توجيه و دفاع از كارهاي يزيد زدند و براي كسب آبروي رفته او و پدرش معاويه تلاش هاي نافرجامي انجام دادند و احاديثي در اين زمينه جعل كردند; مانند آن كه فتح قسطنطنيه را به دست لشكري از مؤمنان و خوبان، نويد دادند و آن گاه، آن فتح و پيروزي را به يزيد نسبت دادند كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: فرمانده آن لشكر يزيد است(!)1

آنان پا را فراتر مي گذارند و مي گويند: زير پرچم يزيد و در لشكر او حسين بن علي نيز بوده است(!)

ابن تيميّه در دفاع از يزيد و توجيه جنايات او مي نويسد: بر فرض اگر يزيد حسين بن علي را به قتل رسانده، از آن طرف كارهاي خوبي نيز انجام داده است; چرا كه (إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ);2 «خوبي ها،

بدي ها را از بين مي برند». بنابراين، يزيد جرمي مرتكب نشده است!

غزالي و امثال او در توجيه جنايات يزيد گفته اند: شايد يزيد توبه كرده است(!) چرا او را لعن مي كنيد؟

به نظر شما آيا اين دروغ ها بر اهل تحقيق مخفي مي ماند؟ مگر اهل تحقيق مرده اند و از بين رفته اند؟ گرچه ممكن است تعداد آنان اندك باشد; ولي به هر حال هستند.

طبق تحقيقاتي كه در سند، دلالت و موضع گيري علماي اهل سنّت در برابر چنين ياوه هايي انجام داده ام، جز ساختگي بودن اين احاديث و تعصّب ورزي آن عدّه خاص در دشمني با شيعه، دليل ديگري نيافتم.

آنان از زبان خود سيّدالشهداء عليه السلام حديث جعل مي كنند كه آن حضرت در مدح و فضايل معاويه بر بالاي منبر چنين و چنان فرمود...(!)

تمام اين دروغ ها دردي را دوا نمي كند; چرا كه بي گمان يزيد و معاويه تا ابد روسياهان تاريخ هستند.

حال اگر در اين زمان افرادي پيدا مي شوند و در مقالات و سايت هاي اينترنتي سخنان پيروان مكتب ابن تيمّيه را مي زنند، مسلم است كه وضع فكري آنان از كجا سرچشمه مي گيرد.

ما ديدگاه علماي اهل سنّت را درباره اين گروه تندرو بيان كرديم. وقتي حديث جعل مي كنند كه «روز عاشورا روز عيد و شادي است» بزرگان آنان همانند ابن جوزي، ابن كثير و عيني تصريح مي كنند كه اين احاديث ساخته نواصب و پيروان قاتلان حسين بن علي عليه السلام براي آزار و اذيّت شيعيان بوده است.

گاهي برخي از آن تندروان بي حيايي را از حدّ مي گذرانند و مي گويند: «روزه گرفتن

در روز عاشورا مستحب است». آن گاه در اين باره نيز حديث جعل مي كنند كه روزي پرنده اي به نام صرد3 بر روي دست پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآلهنشسته بود و ايشان فرمودند: اين نخستين پرنده اي است كه روزه گرفت و آن روز، روز عاشورا بود(!)

حاكم نيشابوري مي گويد: اين از احاديثي است كه قاتلان حسين عليه السلامجعل كرده اند.4

كلام حاكم و امثال آن غيرت و همّتي را نشان مي دهد كه علماي اهل سنّت درباره تندروي هاي اين فرقه و گروه متعصّب نشان داده اند.

شاهد بر اين كه اين احاديث كاملا جعلي هستند، همان مطلبي است كه در نكوهش معاويه گفتيم. در اين راستا، دانشمندان به تأليف كتاب ها و جمع آوري احاديثي از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله درباره ذم و سرزنش معاويه، ابوسفيانو خاندان بني اميه پرداخته اند.5

آري، بزرگان علم حديث و حافظان اهل سنّت تصريح دارند كه حديثي از رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله وسلم بر فضليت معاويه وجود ندارد.

بُخاري در كتاب صحيح خود مناقب صحابه را يك به يك روايت مي كند و مي گويد: باب «مناقب فلان»، باب «مناقب فلان». وقتي نوبت به معاويه مي رسد، مي گويد: «باب ذكر معاوية ابن أبي سفيان».

همان طور كه پيش تر اشاره كرديم، شرح كنندگان صحيح بُخاري علّت نياوردن كلمه مناقب را در عنوان باب معاويه، نبودن حديثي از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله در فضيلت و منقبت معاويه مي دانند و به اين جهت تصريح مي كنند.6

بنابراين، تمام تلاش هاي آنان براي حفظ آبروي رفته معاويه و يزيد ناتمام ماند. 1 . منهاج السنّه: 4

/ 571.

2 . سوره هود: آيه 114.

3 . حياة الحيوان دميري: ماده «صُرَدْ».

4 . ر.ك: بحار الأنوار: 61 / 291.

5 . در اين اخير كتابي كوچك به دستم رسيد كه مؤلّف آن رواياتي را به سندهاي معتبر از ديدگاه علما در نكوهش و ذمّ معاويه، نقل نموده است.

6 . ر.ك: فتح الباري: 7 / 83 .

دست برد در حقايق عاشورا

دست برد در حقايق عاشورا

وقتي متعصبان تندرو نتوانستند به هدف خود يعني ساختن آبرو براي يزيد و بني اميه موفق شوند، در اقدامي ديگر دست بردي به حقايق در مورد عاشورا زدند و در اين زمينه تحريفاتي كردند.

شما در موارد ذيل دقّت كنيد:

1 . پيش گويي سيّدالشهداء عليه السلام از شهادتشان و تكليف الهي بودن اين سفر;

2 . سخنان پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله درباره شهادت امام حسين عليه السلام.

اين امر به قدري روشن بود و به گوش همه مردم رسيده بود كه حتي زنان داخل خانه ها نيز مي دانستند. با تمام اين اوصاف، برخي مي گويند: وقتي در بين راه خبر شهادت جناب مسلم عليه السلام به سيّدالشهداء عليه السلام رسيد، حضرت تصميم گرفتند از همان جا برگردند، ولي برادران مسلم از برگشتن او جلوگيري كردند.

ابن كثير در اين مورد چنين مي نويسد:

فَهَمَّ أن يرجع قالوا: لا ترجع;1

امام حسين عليه السلام تصميم گرفت برگردد، ولي گفتند: تو نبايد برگردي.

در حالي كه احمد بن داوود دينوري (درگذشته 282)، طبري، ذهبي و شيخ مفيد رحمه اللّه تعالي2 و ديگران در اين مورد چنين مي نگارند: امام حسين عليه السلام به برادران حضرت مسلم عليه السلام فرمود:

ما ترون، فقد قتل مسلم؟قالوا: واللّه ما نرجع حتّي نصيب ثأرنا، أو نذوق

ماذاق.

فقال عليه السلام: لا خير في العيش بعد هؤلاء;3

مسلم ديگر به شهادت رسيده است، نظر شما چيست؟

آن ها گفتند: سوگند به خدا! ما هرگز بر نمي گرديم تا اين كه يا انتقام او را بگيريم و يا طعم شهادت را بچشيم.

امام عليه السلام فرمود: ديگر خيري در زندگي دنيا بعد از شهادت آن ها وجود ندارد.

اين مطلب قطعي و ثابت شده است كه مورّخان آن را نقل كرده اند، امّا با اين وجود، ابن كثير و عدّه اي ديگر سخني را به آن حضرت نسبت مي دهند كه غرض و هدف آنان را نشان مي دهد.

برخي از آنان مي گويند: حسين بن علي در شب عاشورا از آمدنشان پشيمان شدند(!)4

دست برد در حقايق اين حادثه تاريخي كار را به جايي مي رساند كه برخي از آنان اين گونه روايت مي سازند كه شب يا روز عاشورا حسين بن علي آماده شد به شام برود و با يزيد بيعت كند و يا به شكلي با او به تفاهم برسد(!)

ساختن چنين رواياتي كه به جهت كم رنگ كردن واقعه عاشورا و به خيال خودشان، كسب آبرويي براي يزيد و بني اميّه است، هيچ گاه حقايق آن واقعه را مخفي نمي كند.

طبري مورّخ نامي اهل سنّت اين سخن را رد مي كند و به سند خود از عقبة بن سمعان روايت مي كند كه او گويد:

صحبت حسيناً، فخرجت معه من المدينة إلي مكّة ومن مكّة إلي العراق، ولم أفارقه حتّي قتل، وليس في مخاطبته الناس كلمة بالمدينة ولا بمكّة ولا في الطريق ولا بالعراق ولا في عسكر إلي يوم مقتله إلاّ وقد سمعتها: ألا واللّه ما أعطاهم ما

يتذاكر الناس وما يزعمون من أن يضع يده في يد يزيد بن معاوية...;5

من از آغاز حركت امام حسين عليه السلام با او همراه بودم، هيچ گاه از او جدا نشدم، در هر شرايطي چه در سخنراني هاي آن حضرت با مردم مدينه و يا مكّه، چه در راه ها و چه در عراق و چه نزد لشكريان، در همه جا با ايشان بودم تا روزي كه او را به شهادت رساندند.

سوگند به خدا! هرگز اين گونه نبود كه مردم گمان دارند و به هم مي گويند كه او مي خواست دستش را براي بيعت در دست يزيد بن معاويه قرار دهد... .

آري، عقبة بن سمعان سوگند ياد مي كند كه چنين حرفي نبوده و نبايد هم باشد. امام حسين عليه السلام تصميم به بيعت با يزيد گرفته باشد؟ هرگز!

اين دروغ ها براي چيست؟ همه اين ها براي كم رنگ نمودن حادثه عظيم عاشورا و خنثا كردن آثار بي نظير اين واقعه، در بين مسلمانان است; چرا كه آنان مي خواهند به اين بهانه حمايتي از يزيد و بني اميه كرده باشند. 1 . ر.ك المنتظم: 4 / 145.

2 . الارشاد: 2 / 75، الاخبار الطوال: 247، إعلام الوري: 1 / 447، تاريخ طبري: 5 / 397، تاريخ الاسلام: 4 / 171.

3 . مروج الذهب: 3 / 61، مثير الاحزان: 45.

4 . الصواعق المحرقه: 83 .

5 . تاريخ طبري: 5 / 413.

تلاش هاي نافرجام ديگر

تلاش هاي نافرجام ديگر

بعد از همه اين تلاش هاي بي فايده و اين كه نتوانستند هيچ نقطه ضعفي از سيّدالشهداء عليه السلام و حركت باعظمت آن حضرت بگيرند، مبارزه را به شكلي ديگر ادامه

دادند و سعي كردند يزيد را از قاتل بودن دور كنند و در اين مسئله شك بيندازند(!) اما اين شيوه نيز ناكام ماند.

ديگر بار با روش جديدي آمدند و گفتند: حسين بن علي عليه يزيد خليفه شرعي قيام كرده و در اين راستا مي نويسند: عدّه بسياري از صحابه از جمله عبداللّه بن عمر1 با يزيد بيعت كردند.2 اما حال كه حسين عليه حكومت شرعي قيام نموده، پس او خارجي است و بايد او را به قتل مي رساندند و اين كشتار به حق صورت گرفته است(!)

اين تلاش نيز، ناكام ماند و فايده اي نبخشيد. از طرفي، طبق بررسي تاريخي در مدارك معتبر، عبداللّه بن عمر با گرفتن پول خود را به معاويهفروخت. اين جريان كاملا بر عكس است; يعني هر كه با يزيد بيعت كرد، حتي اگر از صحابه باشد، در اعمال يزيد شريك است، نه اين كه بيعت آنان به حكومت يزيد شرعيّت مي بخشد.

بيعت با يزيد يعني شراكت در جرم و جنايت هاي او و عدم عدالت و بي عدالتي كساني كه با يزيد بيعت كرده اند، هم چنان كه پدرش معاويه در تمامي اعمال او شريك است.

عدّه اي ديگر سخن را تغيير دادند و با اقرار به قاتل بودن يزيد گفتند: شايد يزيد توبه كرده، پس او را لعن نكنيد(!) اين سخن نيز فايده نداشته است.

باز از راه ديگر وارد شدند و گفتند: عاشورا، روز عيد است.

اين همان كلام رئيس فرقه صوفيه است كه الآن قبر او در بغداد، زيارت گاه عارفان است و ما پيش تر اين مطلب را آورديم.

آنان باز دست از مبارزه برنداشتند و گفتند: امام حسين عليه

السلام با رسيدن به شهادت به مقام والا و بالايي نايل شده، پس چرا براي او عزاداري مي كنيد؟ شما بايد خوش حال باشيد(!)

حتي از شدّت ناراحتي، مقتل خواني آن حضرت را تحريم كردند تا جريان و اتّفاقات كربلا براي مردم گفته نشود. امّا اين شيوه نيز فايده نكرد و كاري از پيش نبرد.

آري، آنان متحيّر و درمانده شدند كه چه بايد بكنند؟

تكذيب، مؤثّر نشد.

تشكيك، كاري صورت نداد.

دفاع، كاري را از پيش نبرد.

توجيه، بي تأثير بود.

برخي ديگر، شيوه ديگري در پيش گرفته و مي نويسند: چون يزيد از صحابه نبود، ما نمي توانيم از او دفاع كنيم و كارهاي او را توجيه نماييم.

اين سخن يعني چه؟ اين سخن اشاره به مبنايي است كه بايد طبق آن تمام كارهاي صحابه را توجيه كرد; چرا كه اهل سنّت همه صحابه رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله را مجتهد مي پندارند. از اين رو، مي گويند: آناني كه جنگ جمل را به راه انداختند، اجتهاد كرده اند. آناني كه به صفّين رفتند و آن جنگ را به راه انداختند، اجتهاد كرده اند. اگر يزيد هم از صحابه بود، مسلّماً مي گفتند: او اجتهاد كرده و تقصيري ندارد(!)

يزيد، سيّدالشهداء عليه السلام فرزندِ دخترِ رسول خدا صلي اللّه عليه وآله را با آن ويژگي ها و خصوصيّات، به شهادت رسانده است. بنابراين مبنا نهايت حرفي كه مي زدند، مي گفتند: او اشتباه و خطا كرده و چون مجتهد بوده، معذور است و شايد اجري هم به او داد شود(!)

آري، آنان طبق اين مبنا كارهاي خلافي كه از صحابه سر زده است، توجيه مي كنند. 1 . گفتني است كه از

اين عدّه بسيار فقط به نام عبداللّه بن عمر اكتفا مي كنند و نامي از ديگر صحابي در آن منبع نيامده است، البته پيش تر به بيعت عبداللّه بن عمر با يزيد اشاره كرديم.

2 . شرح قصيده همزيه: 271.

گريزناپذيري تكفير و لعن يزيد

گريزناپذيري تكفير و لعن يزيد

سرانجام همه شيوه ها در دفاع از يزيد ناكام ماند. از اين، رو برخي از بزرگان اهل سنّت، طبق تحقيقي كه انجام يافته، نه تنها به طور صريح يزيد را لعن مي كنند، بلكه او را تكفير هم مي نمايند.

احمد بن حنبل، يزيد را تكفير كرده است. نظر او را ابن جوزي، شهاب الدين آلوسي در تفسيرش، ابن حجر مكّي و عدّه اي ديگر نقل كرده اند. ابن حجر در اين باره مي نويسد:

إنّ يزيد بلغ من قبائح الفسق والانحلال عن التقوي مبلغاً لا يستكثر عليه صدور تلك القبائح منه، بل قال الإمام أحمد بن حنبل بكفره. وناهيك به علماً وورعاً بأنّه لم يقل ذلك إلاّ لقضايا وقعت منه صريحة في ذلك ثبتت عنده مقام أحمد بن حنبل... .1

بنا به قول ابن حجر مقام احمد بن حنبل مقام بلندي از جهت ورع و تقواست. با اين اوصاف اگر احمد كسي را به طور صريح تكفير كند، لابد به علت امور و كارهايي است كه از آن فرد سرزده است.

پس معلوم مي شود كه صدور اين كارها و جنايت ها از يزيد، نزد احمد بن حنبل ثابت بوده است. از اين رو، حكم به كفر يزيد بن معاويه مي كند. 1 . شرح قصيده همزيّه: 270 _ 271، چاپ مصر.

دانشمندان معتقد به لعن يزيد

دانشمندان معتقد به لعن يزيد

گروهي از علماي اهل سنّت به طور صريح يزيد را لعن مي كنند. حتّي برخي از آنان او را تكفير هم مي نمايند، از جمله:

قاضي ابويعلي فرّاء،

حافظ ابوالفرج ابن جوزي،

حافظ ابوالحسن هيثمي،

سعدالدين تفتازاني،

حافظ شيخ عبدالصمد بن حسن شيرازي،1

حافظ جلال الدين سيوطي،

شهاب الدين آلوسي بغدادي،

شهاب الدين ابن حجر مكّي،

علامه

برزنجي2 و

شيخ محمد عبده.3

البتّه افراد ديگري غير از ابن حجر نيز تكفير احمد بن حنبل يا امر او به لعن يزيد بن معاويه را روايت كرده اند. حال با اين وجود اگر بعضي ها كلام احمد را تكذيب كنند و بگويند: اين مطلب از احمد بن حنبل ثابت نيست و معلوم نيست كه احمد چنين گفته باشد، ما در پاسخ آنان مي گوييم كه اگر احمد يزيد را تكفير نكرده باشد، همانند كساني خواهد شد كه از قول حق، اقرار به واقع و بيان حقيقت، خودداري كرده و در ظلم هاي يزيد شريك شده اند. 1 . انساب الاشراف: 3 / 493. سمعاني در كتاب انساب الاشراف خود درباره حافظ شيخ عبدالصمد شيرازي بعد از تعريفاتي مي نويسد: «... او با تمام اوصاف كه فردي فهميده و عالمي تواناست فقط يزيد بن معاويه، عبدالملك مروان و همه بنواميه را لعن مي كند».

2 . روح المعاني: 26 / 71. شهاب الدين آلوسي اسم او و عبارت او را در اين باره آورده است.

3 . او اهل مصر و از متأخّران دانشمندان اهل سنّت است.

ديدگاه تفتازاني

ديدگاه تفتازاني

سعدالدين تفتازاني در شرح مقاصد مي نويسد:

إنّ ما وقع بين الصحابة من المحاربات والمشاجرات علي الوجه المسطور في كتب التواريخ، والمذكور علي ألسنة الثقات، يدلّ بظاهره علي أنّ بعضهم قد حاد عن طريق الحق وبلغ حدّ الظلم والفسق.

آن چه از جنگ ها و درگيري ها بين صحابه اتّفاق افتاده است و بر صفحات تاريخ نوشته و بر زبان راست گويان جاري است، دلالت دارد بر اين كه بعضي از صحابه از مسير حق خارج شده و دچار ظلم و فسق شده

اند.

بنابراين سخن، فسق بعضي از صحابه و خروج آنان از مسير حق به اقرار سعدالدين تفتازاني مسلّم است.

وي در پاسخ به چرايي سر زدن اين كارها از صحابه، مي افزايد:

وكان الباعث له الحقد والعناد والحسد وللداد وطلب الملك والرئاسة والميل إلي اللذات والشهوات، إذ ليس كلّ صحابيّ معصوماً ولا كلّ من لقي النبي صلي اللّه عليه وآله بالخير موسوماً، إلاّ أنّ العلماء لحسن ظنّهم بأصحاب رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله ذكروا لها محامل وتأويلات بها تليق...;

آن چه باعث اين ظلم و فسق شده، كينه، عناد، حسادت، خصومت، دنياخواهي، حبّ رياست و تمايل به هواي نفس و لذّات شهواني است; چرا كه هر صحابه اي معصوم نيست و اين طور نيست كه هركس رسول خدا صلي اللّه عليه وآله را ببيند، فردي نيكوكار باشد، مگر اين كه علما با حسن ظنّي كه به صحابه دارند، كارهاي آنان را حمل بر صحّت كرده اند.

پس بنابراين سخن تفتازاني، ارتكاب فسق از صحابه يقيني است. شاهد بر اين ادعا سخن زير است:

وأمّا ما جري بعدهم من الظلم علي أهل البيت النبيّ صلي اللّه عليه وآله، فمن الظهور بحيث لا مجال للإخفاء ومن الشناعة بحيث لا اشتباه علي الآراء، إذ تكاد تشهد بها الجماد والعجماء ويبكي له من في الأرض والسماء وتنهَّد منه الجبال وتنشق الصخور، ويبقي سوء عمله علي كرّ الشهور ومرّ الدهور، فلعنة علي من باشر أو رضي أو سعي (وَلَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقي);1

اما آن حوادثي كه بر اهل بيت پيامبر عليهم السلام رخ داد، از ظلم و جنايتي كه آن چنان ظاهر و از پليدي آشكار بود كه بر هيچ كس مخفي نماند و نزديك بود

كه زمين ها و شن زارها بر آن گواهي دهند و آن چه در زمين و آسمان ها بود، بر آن جنايت گريه كرد. كوه ها از آن ظلم، آهي اندوه ناك كشيده و صخره ها شكافته مي شود و زشتي اين جنايت بر پيشاني ماه ها و مرور زمان ها باقي ماند، پس لعنت خداوند بر هر كسي كه با آن ها همراه شود، يا تلاشي در مسير ايشان انجام داده و يا به كار آن ها رضايت داشته باشد. «هر آينه عذاب جهان آخرت شديدتر و بقاي آن بيشتر است».

تفتازاني در ادامه سؤالي را مطرح مي كند و مي گويد:

فإن قيل: فمن علماء المذهب من لم يُجَوّزِ اللعن علي يزيد مع علمهم بأن يستحق ما يربوا علي ذلك ويزيد.

قلنا: تحامياً عن أن يرتقي إلي الأعلي فالأعلي...;2

پس اگر كسي بگويد: دانشمندان مذهب با وجودي كه علم به استحقاق لعن بر يزيد را دارند، چرا لعن او را جايز نمي دانند.

در پاسخ بايد گفت: به جهت پيشرفت نكردن لعن به خلفاي پيشين... .

آري، اگر يزيد لعن شود، لعن او بالاتر مي رود و به پدرش سرايت مي كند. آن گاه به بالاتر از معاويه هم سرايت مي كند.

به همين جهت، وقتي از حافظ عبدالمغيث بن زهير حنبلي بغدادي، پرسيدند: چرا از لعن يزيد منع مي كني؟

پاسخ داد:

لئلا يُلْعَنُ الخلفاء;3

تا خلفا مورد لعن قرار نگيرند.

پس با اين بيان، هدف كساني كه از لعن يزيد جلوگيري مي كنند، روشن شد. شايد آنان هم يزيد را مستحق لعن بدانند ولكن براي اين كه لعن ترّقي نكند و بالاتر نرود، مانع لعن يزيد مي شوند. 1 . سوره طه:

آيه 127.

2 . شرح مقاصد: 5 / 310 _ 311.

3 . ر.ك: سير اعلام النبلاء: 21 / 161.

طبري و لعن يزيد

طبري و لعن يزيد

طبري در تاريخ خود، بخش نامه اي از معتضد عبّاسي، روايت مي كند. معتضد از خلفاي بني العبّاس بود. او بخش نامه اي در نكوهش بني اميّه و معاويهو يزيد اين گونه صادر مي نمايد:

... ومنه إيثاره بدين اللّه ودعاؤه عباد اللّه إلي إبنه المتكبّر الخمّير، صاحب الديوك والفهود والقرود، وأخذه البيعة له علي خيار المسلمين بالقهر والسطوة والتوعيد والإخافة والتهديد والرهبة، وهو يعلم سفهه ويطّلع علي خبثه ورهقه، ويعاين سكرانه وفجوره وكفره،...;

... معاويه بندگان خدا را به سوي فرزندش فرا خواند; فرزندي متكبّر و شراب خوار كه با شرارت و غفلت و بي حالي همراه است و از بهترينِ مسلمانان به واسطه زور، وعده و وعيد، ترساندن، تهديد و تبعيد براي او بيعت گرفت و حال آن كه خود او به سفاهت (ناداني و بي خردي) و پستي و خباثت فرزندش آگاهي داشت و شراب خواري، گناه و كفر او را با چشم خود ديده بود.

در اين عبارت دقت كنيد! او مي گويد: «وهو يعلم سَفَهه; معاويه از سفاهت يزيد آگاهي داشت».

اين نكته خوبي است; چرا كه بعضي از دانشمندان سنّي _ از جمله ابن خلدون _ مي گويد: ما عمل معاويه را حمل بر صحّت مي كنيم و اين كه او يزيد را اين چنين به زور و ارعاب و تهديد و قتل بر سر كار آورد، شايد فرزندش را نمي شناخته و از احوال او اطّلاعي نداشته است(!)

معتضد عباسي در ادامه آن بخش نامه، مي افزايد:

فلمّا تمكّن منه ما مكّنه منه

وطّأه له، وعصي اللّه ورسوله، طلب بثأرات المشركين وطوائلهم عند المسلمين، فأوقع بأهل الحرّة الوقيعة الّتي لم يكن في الإسلام أشنع منها ولا أفحش، ممّا ارتكب من الصالحين فيها...، فقال مجاهراً بكفره مظهراً لشركه:

ليت أشياخي ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الأسل;

... زماني كه يزيد به قدرت رسيد و همه چيز براي او مهيّا شد و از فرمان خدا و رسول او سرپيچي نمود، به خون خواهي مشركان و قدرت نمايي در نزد مسلمانان پرداخت و حادثه اي را براي اهل مكّه به وجود آورد كه زشت تر و فاحش تر از آن در اسلام رخ نداده بود...، و در حالي كه كفرش آشكار و شرك او ظاهر بود گفت:

اي كاش بزرگان (كشته شده در جنگ بدر) از طائفه ما بودند و بي تابي خزرج را از شمشير زدن ما مشاهده مي كردند.

آري، بعد از گذشت قرن ها از اين حقايق تاريخي، امروزه در سايت هاي اينترنتي، شاگردان مكتب بنواميّه و ابن تيميّه درباره واقعه اسف بار حرّه، مناقشه مي كنند و مي خواهند آن لكه ننگ را از جنايت هاي يزيد و خاندان اميّه پاك كنند.

معتضد عبّاسي در اين بخش نامه به معرفي شخصيت يزيد مي پردازد و مي نويسد:

هذا هو المروق من الدين وقول من لا يرجع إلي اللّه ولا إلي دينه ولا إلي كتابه ولا إلي رسوله ولا يؤمن باللّه ولا بما جاء من عنداللّه;

(يزيد) همان كسي است كه از دين روي برگردانده و سخن او، كلام كسي است كه نه به خدا، نه به دين و قرآن و رسول خدا بازگشتي ندارد. او به خدا و هر آن چه از

جانب اوست، ايمان ندارد.

سپس در ادامه اين بخش نامه به داستان عاشورا اشاره مي كند و مي نويسد:

ثمّ من أغلظ ما انتهك وأعظم ما اخترم، سفكه دم الحسين بن علي وابن فاطمة بنت رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله مع موقعه من رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله ومكانه منه ومنزلته من الدين والفضل، وشهادة رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله له ولأخيه بسيادة شباب أهل الجنّة، اجتراءً علي اللّه، وكفراً بدينه، وعداوة لرسوله، ومجاهدة لعترته، واستهانةً بحرمته. فكأنّما يقتل به وبأهل بيته قوماً من كفّار أهل الترك والديلم، لا يخاف من اللّه نقمةً ولا يرقب منه سطوة، فبتر اللّه عمره واجتث أصله وفرعه، وسلبه ما تحت يده، وأعدّ له من عذابه وعقوبته ما استحقّه من اللّه بمعصيته;1

سپس با بي رحمي حرمت شكست و بزرگ ترين نابودي را به بار آورد; خون فرزندِ علي و فاطمه (دختر رسول خدا صلي اللّه عليه وآله) يعني حسين را ريخت; حسيني كه نزد رسول خدا منزلتي فراوان و از جهت دين داري و فضيلت جايگاهي والا داشت و رسول خدا صلي اللّه عليه وآله گواهي داد كه او و برادرش سيّد و سرور جوانان بهشتند. تمام اين اعمال از بي پروايي بر خدا، كفر به دين و دشمني با فرستاده او و اهل بيت رسول خدا صلي اللّه عليه وآله و اهانت به حريم الهي، صورت گرفت. آن ها چنان با اهل بيت جنگيدند و آن ها را از ميان برداشتند كه گويي با كافراني از ديار ديلم و ترك مبارزه مي كنند و در اين حال، از عذاب الهي نترسيدند... .

معتضد عباسي در پايان اين بخش نامه،

آنان را مورد نفرين قرار مي دهد.

البته در فضل و برتري امام حسين عليه السلام مطالب زيادي از قرآن و روايات داريم، ولي براي اثبات فضايل و مناقب سيّدالشهداء و اهل بيت عليهم السلام آيه مودّت كافي است. 1 . تاريخ طبري: 10 / 60.

ديدگاه آلوسي

ديدگاه آلوسي

يكي ديگر از دانشمندان اهل سنت كه به طور صريح يزيد را لعن مي كند، آلوسي است. وي در اين زمينه عبارات جالبي دارد. او در ذيل آيه مباركه: (فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ)1 مي نويسد كه علما طبق اين آيه شريفه بر جواز لعن يزيد استدلال كرده اند. برزنجي در الاشاعه و ابن حجر مكّي در الصواعق المحرقه از امام احمد، نقل مي كنند كه وقتي عبداللّه فرزند احمد بن حنبل از پدرش درباره لعن يزيد سؤال كرد، احمد گفت: چگونه لعن نشود كسي كه در قرآن، خداوند او را لعن كرده است.

عبداللّه مي گويد: به پدرم گفتم: من قرآن را خوانده ام، ولي در آن لعني بر يزيد نديده ام. امام احمد بن حنبل گفت:

إنّ اللّه تعالي يقول: (فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ)2 وأي فساد وقطيعة أشدّ ممّا فعله يزيد؟

خداوند متعال مي فرمايد: «پس اگر حكومت را به دست گيريد آيا جز اين انتظار مي رود كه در زمين فساد نماييد و پيوند خويشاوندي را قطع كنيد؟» و به راستي كدام فساد و گناه بالاتر از اعمالي است كه يزيد مرتكب شد؟

آلوسي در ادامه مي افزايد: بنابراين، نبايد در لعن يزيد توقّف كرد; چرا كه او داراي صفات ناپسند بوده و در طول دوران تكليف مرتكب گناهان

بزرگي شده است.

آلوسي بعد از نقل اين سخنان، لعنت خدا، فرشتگان و جميع مردم را براي آنان، از خداوند متعال طلب مي نمايد و مي گويد:

والطامة الكبري ما فعله بأهل البيت ورضاه بقتل الحسين _ علي جدّه وعليه الصلاة والسلام _ واستبشاره وإهانته لأهل بيته ممّا تواتر معناه... .

بلاي بزرگي كه بر اهل بيت آوردند و راضي به قتل حسين _ سلام و صلوات خداوند بر خود او و جدّش باد _ شدند و به يك ديگر بشارت دادند و اهل بيت او را مورد اهانت قرار دادند، همه اين ها (اخبار شهادت سيّدالشهداء عليه السلام) مسائلي است كه به تواتر معنوي به ما رسيده است.

به راستي، با تمام اين اوصاف، افرادي در داخل حوزه پيدا مي شوند و مي گويند: سند اين مطلب كجاست؟ نكند اين مطلب تحريف شده باشد؟

شهاب الدين آلوسي كه از نظر فكر و عقيده هيچ ارتباطي با اهل بيت عليهم السلام، ندارد، مي گويد:

وقد جزم بكفره وصرّح بلعنه جماعة من العلماء، منهم: الحافظ ناصر السنّة ابن الجوزي، وسبقه القاضي أبو يعلي، وقال العلاّمة التفتازاني: لا نتوقّف في شأنه بل في إيمانه، لعنة اللّه تعالي عليه وعلي أنصاره وأعوانه.

وممّن صرّح بلعنه: الجلال السيوطي.

وفي تاريخ ابن الوردي وكتاب الوافي بالوفيات: إنّ السبّي لمّا ورد من العراق علي يزيد خرج فلقي الأطفال والنساء من ذريّة عليّ والحسين رضي اللّه عنهما والرؤوس علي أطراف الرماح وقد أشرفوا علي ثنيّة جيرون، فلمّا رآهم نعب غراب فأنشأ يقول...;

جماعتي از بزرگان علما به كفر يزيد اعتقاد دارند و به لعن او تصريح مي كنند، آن ها عبارتند از: ياري دهنده سنت حافظ ابن جوزي و پيش تر

از او، قاضي ابويعلي است. و علامه تفتازاني مي گويد: در بدگويي او بلكه در ايمان او توقف نداريم، لعنت خداي تعالي بر او و بر ياران و ياوران او باد.

و از جمله عالماني كه تصريح به لعن او كرده اند، جلال الدين سيوطي است.

در تاريخ ابن وردي و در كتاب الوافي بالوفيات اين گونه آمده است: زماني كه از عراق اسيران را به نزد يزيد بردند، او كودكان و زناني را از خاندان علي و حسين رضي اللّه عنهما و سرهايي را كه بر نيزه ها زده شده بود، مشاهده كرد و در حالي كه صداي كلاغي مي آمد، اشعاري را خواند... .

قاضي ابويعلي از شخصيت هاي بزرگ اهل سنّت است. ابن تيميّه خيلي به سخنان او اعتماد مي كند و در كتاب منهاج السنّه از او فراوان نقل مي كند، ولي در اين موضوع حاضر نيست از ابويعلي تبعيت كند و سخن او را بپذيرد; چرا كه دشمني او با اهل بيت اجازه چنين پيروي را نمي دهد.

آلوسي در ادامه مي افزايد:

خواندن اين اشعار، حكايت از كفري آشكار مي كند و به اعتقاد و گماني كه من دارم، يزيد خبيثي است كه اصلاً به پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله ايمان نداشته و كارهايي كه او درباره اهل مكّه و حرم الهي و اهل حرم پيامبر صلي اللّه عليه وآله و اهل بيت رسول گرامي، در دوران حيات انجام داده يا بعد از مرگ او انجام شده كمتر از انداختن يك برگ از قرآن كريم در ميان نجاست نيست; چرا كه اگر كسي از روي عمد چنين كاري را انجام دهد، همه علما

به كفر او فتوا مي دهند و من گمان نمي كنم حالات و رفتارهاي يزيد بر بزرگان مسلمانان پوشيده باشد و در طول تاريخ از ديد آن ها مخفي مانده باشد، ولي تنها علّتي كه بزرگان مسلمانان عليه او قيام نكرده اند و با او مخالفت ننموده اند، اختناق شديد و غلبه حكومت بر آن ها بوده است.3

آلوسي با اين سخن مي خواهد براي كساني از صحابه، غير صحابه و تابعين كه در برابر اين جنايات سكوت كرده اند و در مقابل يزيد قيام نكرده اند، عذر و بهانه اي بتراشد.

آيا به راستي اين عذر و بهانه پذيرفتني است؟ 1 . سوره محمّد صلي اللّه عليه وآله: آيه 22.

2 . سوره محمّد صلي اللّه عليه وآله: آيه 22.

3 . روح المعاني: 26 / 73.

ديدگاه ابن حزم اندلسي

ديدگاه ابن حزم اندلسي

ابن حزم اندلسي درباره يزيد مي نويسد:

قيام يزيد بن معاوية لغرض الدّنيا فلا تأويل له وهو بغي مجرد;1

يزيد به جهت دنيا و رياست دنيوي قيام نمود و هيچ توجيهي نمي توان كرد و اين فقط يك سركشي و طغيان است.

ذكر اين نكته جالب است كه همين ابن حزم از دشمنان اهل بيت عليهم السلام بوده است و اين نكته را در شرح حال او نوشته اند. 1 . ر.ك: المحلي: 11 / 98.

ديدگاه قاضي شوكاني

ديدگاه قاضي شوكاني

قاضي شوكاني نيز درباره يزيد چنين مي گويد:

لقد أفرط بعض أهل العلم، فحكموا بأنّ الحسين السبط رضي اللّه عنه باغ علي الخمّير السكّير، الهاتك لحرمة الشريعة المطهّرة، يزيد بن معاوية فيا للعجب من مقالات تقشعرّ منها الجلود...;1

كساني از اهل علم كه به شورشي بودن حسين (فرزند دختر رسول خدا صلي اللّه عليه وآله) حكم كرده اند، زياده روي نموده اند، او بر شراب خوار و كسي كه حرمت خانه الهي را هتك نمود; يعني يزيد، قيام كرد. پس جاي شگفتي است از گفتارهايي كه بدن را به لرزه مي اندازد.

قاضي شوكاني با اين سخن اشاره اي دارد به ديدگاه افرادي مثل عبدالمغيث زهير حنبلي بغدادي يا ابن عربي مالكي كه پيش تر ديدگاه آن ها را بيان كرديم. 1 .ر.ك: نيل الاوطار: 7 / 147.

موضع گيري هاي ضد و نقيض

موضع گيري هاي ضد و نقيض

نكته قابل ذكر اختلاف نظر و موضع گيري هاي ضد و نقيضي است كه از برخي از علماي اهل سنّت سر زده است. براي مثال، آن سان كه نقل كرديم، ابن حجر مكّي در شرح قصيده همزيه يزيد را ملامت و سرزنش مي كند، ولي در كتابي ديگر به نام الفتوي الحديثيه1 در قاتل بودن يزيد و اين كه شهادت سيّدالشهداء عليه السلام به دستور او باشد، ترديد مي كند، بلكه مي خواهد منكر آن نيز بشود.

ذهبي نيز به اين تناقض گويي دچار شده است. وي در جايي با نوعي بي طرفي مي گويد: ما نه يزيد را دوست مي داريم و نه سبّ و سرزنشش مي كنيم. در جايي ديگر مي گويد:

كان يزيد بن معاوية ناصبياً فظّاً غليظاً جلفاً يتناول المسكر ويفعل

المنكر، افتتح دولته بقتل الشهيد الحسين وخَتَمَها بوقعة الحرّة، فمقته الناس فلم يبارك في عمره...;2

يزيد از دين خارج شده، او سنگ دل و فردي بي عقل است كه همواره مست بود و مرتكب اعمال زشت مي شد، دولت او با كشتن حسين آغاز و با واقعه حرّه پايان يافت و به نفرين مردم عمر او بركت پيدا نكرد... .

غزالي نيز آن سان كه ما از احياء علوم الدين، نقل كرديم، با تناقض گويي اظهار مي كند: شما يزيد را لعن نكنيد و ذكر گفتن، از لعن كردن بهتر است; چرا كه شايد يزيد دستور به قتل سيّدالشهداء عليه السلام نداده و شايد توبه كرده باشد، براي او طلب بخشش كنيد...(!)

غزالي در كتاب ديگر خود به نام سرّ العالمين وكشف ما في الدارين كه در اواخر زندگي اش نوشته است، خلاف چنين حرفي را مي زند و يزيد را مورد سرزنش قرار مي دهد.3

البتّه برخي مي گويند: اين كتاب براي ابوحامد غزالي نيست و در انتساب اين كتاب به غزالي ترديد نموده اند، همان طوري كه درباره انتساب كتاب الامامة والسياسه به ابن قتيبه ترديد وجود دارد.

پيش تر اشاره شد كه كتاب الطبقات الكبري ابن سعد را چاپ كرده اند، ولي بخشي را كه درباره امام حسن و امام حسين عليهما السلام است، چاپ نكرده اند.

آري، افرادي كه به حقايق دست بردي مي زنند، از شيوه هاي مختلفي استفاده مي كنند: گاهي كتاب را چاپ نمي كنند، گاهي منكر كتاب مي شوند و گاهي منكر وجود عالمان و دانشمنداني مي شوند كه در اين دنيا شصت يا هفتاد سال زندگي كرده اند و اينان مي گويند

كه اصلا چنين آدمي نبوده است(!)

براي نمونه، شيخ احمد امين انطاكي صاحب كتاب لماذا اخترتُ مذهب الشيعة الامامية است كه درباره او مي گويند: چنين فردي وجود نداشته و اين فرد ساخته دست شيعيان است(!)

گفتني است كه شيخ محمّد امين و شيخ احمد امين دو برادر بودند. آنان در سفري كه به عراق داشتند، در منزل ما سكونت گزيدند. من بارها از ايشان به شام و ناهار پذيرايي كردم، و رخت خواب آن ها را پهن كردم. حال برخي از بچه وهّابي ها مي نويسند: چنين كسي را شيعه ها درست كرده اند و فردي به اين اسم وجود ندارد، در حالي كه ما با آنان در منزلمان عكس هم گرفته ايم.

صاحب كتاب گران سنگ عبقات الانوار با شواهدي به اثبات مي رساند كه كتاب سرّ العالمين براي غزالي است و در اين زمينه از خود ذهبي كه در كتاب ميزان الاعتدال از سرّ العالمين مطلبي را نقل مي كند، بر اين مطلب شاهد مي آورد; هم چناني كه ذهبي از كتاب الامامة والسياسه ابن قتيبه مطالبي را مي آورد.

او با اين نقل وجود اين كتاب را نيز ثابت و استنادش به ابن قتيبه را مستند مي كند. اين كتاب طبق گفته اهل فن و تشخيص آنان نسخه اي دارد كه به قرن سوم برمي گردد كه هم اكنون در تهران در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي نگهداري مي شود. من اين نسخه را ديده ام و مُهر برخي از بزرگان اهل سنّت، روي آن وجود دارد. در تطبيق اين كتاب با كتابي كه اكنون به عنوان الامامة والسياسه وجود دارد، به خصوص در موارد مورد

نياز، مشاهده مي كنيم كه هيچ فرقي بين اين دو نسخه وجود ندارد.

بنابراين، هيچ كدام از اين روش ها فايده ندارد و همه آنان ناكام مانده و كاري از پيش نبرده اند.4 1 .الفتوي الحديثيه: 193.

2 .سير اعلام النبلاء: 4 / 38.

3 .سر العالمين: 23. گفتني است اين كتاب مطالبي در بيان حديث غدير و اين كه بعضي از صحابه نقض بيعت كرده اند، مطالبي را بيان مي كند و همه چيز را بر ملا مي نمايد. برخي از علما احتمال مي دهند كه اين شخص در اواخر عمرش مستبصر شده باشد.

4 .در اين شرايط، بزرگي هم چون آقا عبدالعزيز طباطبائي رحمه اللّه تعالي با مشقّت هاي فراوان و خون جگر خوردن، با جست و جو در كتاب خانه ها نسخه هايي را استنساخ كرده و آن ها را چاپ نموده است.

هم چنين آقاي محمودي رحمه اللّه نيز به بعضي از نسخه هاي خطّي مانند انساب الاشراف بلاذري دست يافته و چاپ كرده است.

چكيده

چكيده

آن چه تا كنون مطرح شد، اين گونه خلاصه مي گردد:

1 . وصيّت معاويه به يزيد درباره امام حسين عليه السلام به دليل محبّت نبوده، بلكه برنامه و نقشه اي از پيش تنظيم شده بوده است;

2 . برنامه واليان حكومت در حجاز بيرون نمودن حضرت سيّدالشهداء عليه السلام از مكه بوده است:

يكم. برخورد والي مدينه وليد بن عتبه با سيّدالشهداء عليه السلام;

دوم. رفتار والي مكه عمرو بن سعيد، اتفاقي نبوده و از روي برنامه قبلي صورت گرفته است;

سوم. رفتارها و گفتارهاي والي كوفه نعمان بن بشير با جناب مسلم و يارانش در كوفه.

3 . نامه هاي ارسالي براي سيّدالشهداء عليه السلام

حساب شده بوده است;

4 . آگاهي امام حسين عليه السلام از شهادت خويش و شناخت آن حضرت نسبت به قاتلان خود;

5 . پيش گويي حضرت سيّدالشهداء عليه السلام از هدف شوم يزيديان;

6 . روشن شدن نقش معاويه در شهادت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام;

7 . چگونگي نقش يزيد در حادثه عاشورا;

8 . روشن شدن سهم مردم كوفه در واقعه عاشورا;

9 . دعوت كنندگان امام حسين عليه السلام همان قاتلان آن حضرت بوده اند.

با توجّه به آن چه گفته شد، قاتلان سيّدالشهداء عليه السلام يا از گروه بني اميّه بوده اند كه در كوفه حضور داشته اند، يا از خوارج و يا كساني كه به عنوان نيرو از شام به كربلا اعزام شده اند.

ما در بررسي و تحقيق در شناسايي فرماندهان سپاه عمر سعد كسي را نيافتيم كه شيعه باشد. كساني كه ادعا دارند كه قاتلان سيّدالشهداء عليه السلام شيعيان هستند، بايد مشخص كنند و افرادي را نام ببرند كه قائل به امامت امير مؤمنان علي عليه السلام بوده اند و نام آنان جزء قاتلان سيّدالشهداء ثبت شده است.

آنان هرگز چنين ادعايي را نمي توانند ثابت كنند و برخلاف ادّعايشان، در ياران سيّدالشهداء عليه السلام بزرگاني از قاريان قرآن و پرهيزكاراني حضور داشته اند كه در آن زمان نزد مردم محترم و معروف بودند.

بخش پاياني: نگاهي كوتاه به مواردي پيرامون حادثه ي عاشورا

حوادث و دگرگوني در عالم

بخش پاياني نگاهي كوتاه به مواردي پيرامون حادثه عاشورا حوادث و دگرگوني در عالم

مباحث مطرح شده درباره اصل اتّفاق و واقعه تاريخي عاشورا در سه بخش به پايان رسيد. در بخش پاياني، لازم است نكاتي را درباره وقايع بعد از عاشورا يادآور شويم.

حوادثي بعد از واقعه كربلا در عالم هستي رخ داده كه

ذكر آن مطالب، ايمانِ مؤمنان را تقويت مي كند و تشكيك منافقان را برطرف مي سازد.

البته در بحث با اهل سنّت، نقل اين قضايا از كتاب هاي معتبر آنان و ذكر سند آن، جاي هيچ حرفي را براي آنان باقي نمي گذارد. منابع زير براي اين بررسي به كار مي آيند:

دلائل النبوه ابوبكر بيهقي،

معرفة الصحابه ابونعيم اصفهاني،

سير اعلام النبلاء شمس الدين ذهبي،

البداية والنهايه ابن كثير دمشقي،

مجمع الزوائد ابوبكر هيثمي،

تاريخ الخلفاء جلال الدين سيوطي،

تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر دمشقي و كتاب ها و منابع معتبر ديگر.

پس از واقعه كربلا و شهادت سيّدالشهداء عليه السلام حوادثي در جهان هستي پديدار شد كه از جمله آن ها كسوف خورشيد بود. حادثه ديگر اين كه هر سنگي كه از زمين برداشته مي شد، زير آن سنگ خون بود و... .

به چند روايت صحيح السند از كتاب هاي اهل سنّت در اين زمينه توجّه كنيد كه تمام اين روايت ها از ديدگاه آنان صحيح هستند. طبراني مي نويسد: اُمّ حكيم مي گويد:

قتل الحسين عليه السلام وأنا يومئذ جويرية، فمكثت السماء أيّاماً مثل العلقة;1

زماني كه حسين عليه السلام كشته شد، من زن جواني بودم. در آن روز آسمان مدّتي سرخ بود.

ابوبكر هيثمي بعد از نقل اين روايت از طبراني مي گويد: راويان سند اين حديث صحيح هستند.

آن گاه ابوبكر هيثمي مي افزايد: ابوقبيل گويد:

لمّا قتل الحسين بن علي عليهما السلام انكسفت الشمس كسفةً حتّي بدت الكواكب نصف النهار، حتّي ظننا أنّها هي;

زماني كه حسين بن علي عليهما السلام به شهادت رسيد، خورشيد گرفت و به گونه اي آسمان تاريك شد كه ستارگان پديدار شدند تا اين كه گمان كرديم قيامت فرا

رسيد.2

هيثمي در ذيل اين روايت مي گويد: راويان اين حديث معتبر هستند.

هيثمي روايت ديگري از زهري كه از ديدگاه اهل سنّت فرد بزرگي است، نقل مي كند. محمّد بن شهاب زهري مي گويد:

عبدالملك بن مروان از من پرسيد: چه حوادثي در روز قتل حسين پيدا شد؟

در پاسخ به او گفتم:

لم ترفع حصاة ببيت المقدس إلاّ وجد تحتها دم عبيط;

در بيت المقدس سنگي از روي زمين برداشته نشد، مگر آن كه خون تازه از زير آن پديدار مي شد.

عبدالملك در تأييد زهري پاسخ داد:

إنّي وإيّاك في هذا الحديث لقرينان;

من هم مثل تو از اين قضيّه خبر دارم.

هيثمي ضمن تأييد اين روايت از حيث سند مي گويد: تمام سلسله راويان اين حديث، راست گو هستند.3

در اين مورد طبراني حديث ديگري را به سند از زهري اين گونه روايت مي كند:

ما رُفِعَ بالشامِ حَجَرٌ يوم قتل الحسين بن علي عليهما السلام إلاّ عن دم;

در روز شهادت حسين بن علي عليهما السلام هيچ سنگي را در شام برنداشتند، مگر زير آن سنگ خون بود.

راويان سند اين حديث نيز صحيح هستند.

هيثمي از فرد ديگري چنين روايت مي كند:

لمّا قتل الحسين عليه السلام انتبهت جزور من عسكره، فلمّا طبخت إذا هي دمٌ;

آن گاه كه حسين عليه السلام كشته شد، شتري را از لشكر آن حضرت به سرقت بردند، زماني كه آن حيوان را (ذبح كردند و) پختند، گوشت آن به خون تبديل شد.

هيثمي و ديگران درباره سند اين روايت مي گويند:

رجاله ثقاتٌ;4

راويان اين حديث راست گو هستند.

ابن كثير دمشقي نيز در اين زمينه سخني دارد. در عبارات او خوب دقّت كنيد; چرا كه او هيچ ارتباطي با اهل بيت عليهم السلام

ندارد و شاگرد ابن تيميّه است. وي در تاريخ خود مي گويد:

وأمّا ما روي من الأحاديث والفتن الّتي أصابت مَن قَتَلَهُ، فأكثرها صحيح، فإنّه قلّ من نجي من اولئك الّذين قتلوه من آفة وعاهة في الدنيا، فلم يخرج منها حتّي اُصيب بمرض وأكثرهم أصابه الجنون;5

بيشتر رواياتي درباره فتنه ها و بلاهايي كه بر قاتلان حسين عليه السلام واقع شد، صحيح هستند. آن ها دچار آفت و بيماري شدند و بيشتر آن ها مبتلا به ديوانگي شدند. 1 .مجمع الزوائد: 9 / 196.

2 .همان: 197.

3 .مجمع الزوائد: 9 / 169.

4 .مجمع الزوائد: 9 / 169.

5 .البداية والنهايه: 8 / 220.

عزاداري و گريستن بر سيّدالشهداء

عزاداري و گريستن بر سيّدالشهداء

درباره اصل گريه كردن بر مصيبت سيّدالشهداء عليه السلام، آن قدر روايت وجود دارد كه از شمارش خارج است و در كتاب هاي شيعه و سنّي آمده است كه در اين جا فقط به چند روايت از مصادر اهل سنّت كه از ديدگاه علماي اهل تسنّن صحيح هستند، بسنده مي كنيم:

احمد بن حنبل از شخصي كه با اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين بوده، چنين روايت مي كند كه وي مي گويد: در راه بازگشت به كوفه وقتي امير مؤمنان علي عليه السلام به كربلا رسيد:

فنادي علي عليه السلام: اصبر يا أبا عبداللّه! اصبر يا أبا عبداللّه! بشطّ الفرات.

قلت: وماذا؟

قال: دخلت علي النبي صلي اللّه عليه وآله ذات يوم وعيناه تفيضان...;1

علي عليه السلام به امام حسين عليه السلام ندا مي كند: اي ابا عبداللّه! صبر كن، اي ابا عبداللّه! صبر كن در كنار شط فرات.

راوي مي گويد: علّت اين سخن را پرسيدم. آن حضرت فرمود: روزي خدمت رسول خدا صلي اللّه عليه وآله

شرف ياب شدم در حالي كه چشمان آن حضرت از اشك پر بود، خبر شهادت حسين را در كربلا و شط فرات به من دادند.

خود سيّدالشهداء سلام اللّه عليه نيز در جنگ صفّين و در طول مسير با پدر بزرگوارش حضرت علي عليه السلام بودند.

حافظ ابوبكر هيثمي پس از نقل اين روايت مي گويد: اين روايت را احمد، ابويعلي، بزّار و طبراني نقل كرده اند و راويان آن همگي راست گو هستند.2

طبراني نيز در اين مورد روايتي در معجم الكبير نقل مي كند كه اُمّ سلمهمي گويد:

كان رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله جالساً ذات يوم في بيتي فقال: لا يدخل عليَّ أحد.

فانتظرت فدخل الحسين رضي اللّه عنه، فسمعت نشيج رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله يبكي، فاطلعت فإذا حسين رضي اللّه عنه في حجره والنبي صلي اللّه عليه وآله يمسح جبينه وهو يبكي. فقلت: واللّه ما علمت حين دخل.

فقال: إنّ جبرئيل كان معنا في البيت.

قال: تحبّه؟

قلت: أمّا من الدنيا فنعم.

قال: إنّ اُمّتك ستقتل هذا بأرض يقال لها: كربلاء. فتناول جبرئيل عليه السلام من تربتها فأراها النبي صلي اللّه عليه وآله;3

روزي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در خانه من نشسته بودند و فرمودند: هيچ كس بر من وارد نشود.

من در حالي كه انتظار مي كشيدم و چشم انتظار ورود كسي بودم، حسين عليه السلام بر او وارد شد و بعد صداي بلند گريه (هاي هاي) رسول خدا صلي اللّه عليه وآله را شنيدم، پس داخل اتاق را نگاه كردم و ديدم حسين در دامن رسول خدا صلي اللّه عليه وآله است و پيشاني آن حضرت را پاك مي كند و او نيز اشك مي

ريزد، داخل شدم و گفتم: به خدا سوگند، من از ورود او آگاه نشدم.

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: همانا جبرئيل در اين خانه با ما بود.

جبرئيل گفت: آيا (اين حسين) را دوست داري؟

گفتم: آري!

گفت: همانا امّت تو به زودي حسين را در زميني كه كربلا نام دارد، به شهادت مي رسانند.

آن گاه جبرئيل خاكي را از محل شهادت امام حسين عليه السلام بر پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله نشان داد.

از اين حديث چند مطلب فهميده مي شود:

1 . گريه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در زماني است كه سيّدالشهداء عليه السلام در سنين كودكي بودند; مگر سيّدالشهداء عليه السلام چند ساله بودند كه پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله از دار دنيا رفتند؟ پس اين گريه، هدف و پيام دارد.

2 . خبر دهنده، جبرئيل است;

3 . گريه كننده، رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله است.

آن حضرت به اُمّ سلمه خبر مي دهند و خاك محل شهادت را هم مي بينند. همه اين مطالب حكايت از اهميت موضوع دارد.

هيثمي در بيان صحّت اين احاديث مي گويد: اين حديث را طبراني به سندهاي مختلفي نقل نموده است و تمام راويان آن از راست گويان هستند.4

گفتني است كه حاكم نيشابوري نيز همين حديث را در كتاب المستدرك علي الصحيحين نقل كرده است.5 1 .مسند احمد: 2 / 78.

2 .مجمع الزوائد: 9 / 187.

3 .المعجم الكبير: 3 / 108.

4 .مجمع الزوائد: 9 / 189.

5 .المستدرك علي الصحيحين: 3 / 176.

هدف ما از ذكر روايات اهل سنّت

هدف ما از ذكر روايات اهل سنّت

ما در نقل روايات اهل سنّت دو هدف داريم:

نخست اين كه براي نمونه، احاديث آنان را به سندهاي صحيح

ذكر مي كنيم;

دوم اين كه اگر اهل سنّت رواياتي را در اين باره ذكر مي كنند و بر آن ها مهر صحّت مي زنند، ديگر حساب افرادي كه خود را اهل ولايت مي دانند و به اهل بيت عليهم السلام محبّت دارند، ولي با اين حال در اين گونه امور تشكيك مي كنند، مشخّص خواهد شد; يعني معرفت و شناخت آنان از طبراني، احمد بن حنبل، ابوبكر هيثمي، بزّار و ابويعلي موصلي كمتر خواهد بود.

به راستي خداوند متعال با چنين افرادي چگونه رفتار خواهد كرد؟

استمرار بر بكاء و گريستن

استمرار بر بكاء و گريستن

گاهي اصل گريه در مورد حادثه عظيم كربلا مطرح است و گاهي هميشگي بودن و استمرار بر آن و اين استمرار، مطلب ديگري است.

ابونعيم اصفهاني در كتاب حلية الاولياء درباره استمرار گريه و اشك ريختن روايتي را از امام سجّاد عليه السلام نقل مي كند; همان روايتي كه در محافل و مجالس مي شنويد كه از امام سجّاد عليه السلام سؤال شد: چرا اين قدر گريه مي كنيد؟

ايشان فرمودند: چرا گريه نكنم؟ من به چشم خود اين حادثه را ديدم.

آن گاه حضرتش به داستان حضرت يعقوب عليه السلام اشاره مي فرمايند كه حضرت يوسف عليه السلام مدّتي از حضرت يعقوب عليه السلام جدا شد. با اين كه يعقوب مي دانست يوسف زنده است، ولي به تصريح قرآن مجيد آن قدر گريه كرد تا آن كه بينايي او از بين رفت يا نزديك از بين رفتن بود، پس من چگونه گريه نكنم؟1

امام سجّاد زين العابدين عليه السلام درباره حادثه كربلا آن قدر گريه كردند كه يكي از پنج نفري شدند كه در عالم به گريستن معروفند. از

جمله ايشان حضرت صدّيقه طاهره سلام اللّه عليها هستند. روايات اين مطلب در وسائل الشيعه آمده است.2

بنابراين روايات، افزون بر گريه بر مصايب حضرت سيّدالشهداء عليه السلامبايستي استمرار بر آن نيز باشد. البتّه اقامه عزا و مراسم عزاداري حضرت سيّدالشهداء عليه السلام تنها به گريه ختم نمي شود و بايد مراسم هاي ديگري نيز وجود داشته باشد. 1 .حلية الاولياء: 3 / 162.

2 .وسائل الشيعه: 3 / 282، حديث 3655.

نگاهي به انواع عزاداري و سوگواري

نگاهي به انواع عزاداري و سوگواري

گفتيم كه اقامه عزا و سوگواري سيّدالشهداء عليه السلام به گريه ختم نمي شود، بلكه انواع ديگري از عزاداري وجود دارد كه از جمله آن ها جزع و نوحه گري است. اكنون اين سؤال مطرح است كه جَزَعْ و نوحه گري چه حكمي دارد و معناي آن چيست؟

در روايتي آمده كه جابر گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: جزع چيست؟

حضرت فرمودند:

أشدّ الجزع: الصُّراخ بالويل والعويل ولطم الوجه والصدر وجزّ الشعر من النواصي...;1

شديدترين فريادها: واويلا گفتن، زدن به صورت و سينه و كندن مو از سر است... .

در روايت معتبر ديگري آمده كه حضرتش فرمود:

كلّ الجزع والبكاء مكروه سِوي الجزع والبكاء علي الحسين عليه السلام;2

هر جزع و نوحه گري و گريستن ناپسند است مگر جزع و گريستن بر شهادت امام حسين عليه السلام.

از انواع ديگر عزاداري لطمه زدن به صورت، سينه زدن و وايلا وايلا گفتن است كه همه اين موارد نزد خداوند متعال و در مكتب اهل بيت عليهم السلام، امري پسنديده به شمار مي رود و همه اين ها بايد برگزار شود.

البتّه بايستي در محدوده شرع باشند كه مراجع تقليد حدود شرعي آن ها را همانند حدود ديگر

امور تعيين مي كنند و احكام شرع را براي ما معيّن مي نمايند و ما نيز بايد مطيع آنان باشيم. گرچه افرادي هستند كه بي مدرك و از روي جهل سخن پراكني مي كنند كه حساب آنان جداست.

از انواع ديگر سوگواري، نوحه سرايي، پيراهن چاك كردن، لباس مشكي پوشيدن و در اين راستا طعام دادن، تعطيل كردن بازارها، مغازه ها، مدارس و درس هاست. همه اين موارد، مدرك دارد، حتّي در مواردي از منابع اهل سنّت مدرك معتبري وجود دارد. حال اگر اين موارد گفته نشده است، چه بايد كرد؟ 1 . همان: 271، حديث 3625.

2 . همان: 282، حديث 3657.

شركت در محافل عزاداري

شركت در محافل عزاداري

راوي مي گويد: به امام كاظم عليه السلام گفتم:

إنّ امرأتي وامرأة ابن مارد تخرجان في المآتم فأنْهاهما، فتقول لي امرأتي: إن كان حراماً فانْهِنا عنه حتّي نتركه وإن لم يكن حراماً فلأيّ شيء تمنعناه؟ فإذا مات لنا ميّت لم يجئنا أحد;

همسر من و همسر ابن مارد براي شركت در مجالس عزا از خانه خارج مي شوند و من آن دو را نهي مي كنم. همسرم در پاسخ مي گويد: اگر رفتن ما حرام است، بگو تا ما نرويم و اگر حرام نيست، پس چرا ما را منع مي كني؟ پس اگر كسي از ما از دنيا برود، ديگر كسي در مجلس عزاي ما شركت نمي كند!

در پاسخ امام كاظم عليه السلام دقّت كنيد. حضرتش در پاسخ فرمودند:

عن الحقوق تسألني؟ كان أبي عليه السلام يبعث أمّي وأمّ فروة تقضيان حقوقأهل المدينة;1

تو درباره حقوق اجتماعي از من سؤال كردي. پدرم (امام صادق عليه السلام) مادر و همسرشان را به (خانه هاي مردم مدينه

جهت شركت در عزاي آن ها) مي فرستادند تا حقوق ايشان را ادا كنند.

بنابراين، از اين روايت مي توان اين گونه استفاده كرد:

1 . شركت در مجالس ديگران از حقوق اجتماعي است و از باب اداي حق و دين بايد در مراسم عزاي ديگران شركت كنيم و رفت و آمدها و تسليت گفتن ها نوعي حق محسوب مي شود;

2 . در مراسم عزاداري ديگران شركت كنيم تا ديگران نيز در مراسم ما شركت كنند و اين جزء آداب مكتب اهل بيت عليهم السلام است;

3 . اين اداي حق برنامه اي مستمر بوده; چرا كه حضرتش فرمود: «كان أبي يبعث» هميشه پدرم مي فرستادند;

4 . مردها نبايد مانع شركت زن هايشان در عزاي مؤمنان ديگر شوند.

در روايتي ديگر امام باقر عليه السلام مي فرمايند:

إنّما تحتاج المرأة في المأتم إلي النوح لتسيل دمعتها...;2

همانا زن در مجالس عزاداري به نوحه سرايي احتياج دارد، تا اشك بريزد.

به اين نكته دقّت كنيد! امام صادق عليه السلام نمي فرمودند كه خادمه من برود و در فلان مجلس عزا شركت كند، بلكه مادرشان را با آن مقام عالي به مجالس عزاي اهل مدينه مي فرستادند. اين بيان گر اهميّت مطلب و نشان دهنده وجود حق و حقوقي اجتماعي است كه اين آداب بايستي در ميان مردم مراعات شود.

حال اگر در ميان مردم چنين حق و حقوقي وجود داشته كه ائمّه عليهم السلام، تشويق به اداي آن ها مي كرده اند، درباره مراسم عزاداري خود اهل بيت عليهم السلام چه حقوقي بر گردن ماست؟ ما كه بر آنيم حقوق اهل بيت عليهم السلام را ادا كنيم، چگونه بايد رفتار كنيم؟

وقتي ابراهيم فرزند پيامبر

اكرم صلي اللّه عليه وآله از دنيا رفت، حضرتش در عزاي او گريه كرد.3 اين حديث را عامّه نيز روايت كرده اند كه وقتي رقيّه _ دختر رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله و خواهر صديقه طاهره سلام اللّه عليها از دنيا رفت، فاطمه سلام اللّه عليها به گونه اي گريه كردند كه اشك هاي ايشان به داخل قبر مي ريخت.4 وقتي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله خبر شهادت جعفر بن ابي طالبو زيد بن حارثه را شنيدند، به شدّت گريه كردند... .5

در اين روايت دقّت كنيد! امام باقر عليه السلام، مبلغي پول را كنار گذاشتند تا بعد از ايشان بر آن حضرت اقامه عزا شود و اين سنّت پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله است كه درباره خانواده جعفر طيّار دستور دادند كه براي آنان غذا ببرند; چرا كه ايشان مشغول عزاداري هستند.6

اين ها دستورها و روايت هاي ما اماميّه است و اگر ما عمل نكنيم، چه كسي مي خواهد عمل كند؟

در روايت ديگري آمده است كه دختري از فرزندان امام صادق عليه السلام از دنيا مي رود، وقتي خبر به امام صادق عليه السلام مي رسد، «فناح عليها سنةً». سپس فرزند ديگري از دنيا مي رود، بر او نيز نوحه سرايي مي كنند.

و آن گاه كه اسماعيل بن جعفر در زمان خود امام صادق عليه السلام از دنيا مي رود، ايشان در مرگ او جزع شديدي مي كنند. آن گاه از آن حضرت سؤال شد: چرا اين قدر جزع و عزاداري در خانه شما وجود دارد؟

ايشان فرمودند:

إنّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله قال _ لمّا مات حمزة _ : لكن حمزة

لابواكي له;7

هنگامي كه حمزه به شهادت رسيد رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمودند: حمزه از دنيا رفت، ولي گريه كنندگاني (از خانواده خويش) براي او وجود ندارد. 1 . وسائل الشيعه: 3 / 239، حديث 3510.

2 . همان: 242، حديث 3519.

3 . وسائل الشيعه: 3 / 280، حديث 3651.

4 . همان: 279، حديث 3649.

5 . همان: 280، حديث 3654.

6 . همان: 238، حديث 3509.

7 . وسائل الشيعه: 3 / 241، حديث 3516.

غذا دادن به عزاداران

غذا دادن به عزاداران

پذيرايي از عزاداران نيز از آموزه هاي اسلام است. امام صادق عليه السلام در روايتي فرمودند:

وقتي جعفر طيّار به شهادت رسيد، خانواده او مشغول عزاداري بودند و رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دستور دادند براي آن ها غذا پخته شود و از آن ها تا سه روز پذيرايي كنند تا ايشان به عزاداري مشغول باشند و اين روش، سنّتي شده است كه براي اهل مصيبت تا سه روز غذا مي برند.1

هم چنين در سخني ديگر امام صادق عليه السلام فرمودند:

ينبغي لجيران صاحب المصيبة أن يطعموا الطعام عنه ثلاثة أيّام;2

سزاوار است كه همسايگان فرد مصيبت زده براي خانه ميّت تا سه روز غذا بفرستند. 1 . همان: 235، حديث 3499.

2 . وسائل الشيعه: 3 / 237، حديث 2503.

لباس مشكي

لباس مشكي

پوشيدن لباس مشكي در عزاداري نيز در روايات آمده است. در روايتي آمده است كه حضرتش فرمود:

لمّا قُتِلَ الحسين بن علي عليهما السلام لبس نساء بني هاشم السواد والمسوح وكنّ لا يشتكين من حرّ ولا برد، وكان علي بن الحسين عليهما السلام يعمل لهنّ الطعام للمأتم;1

زماني كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، زنان بني هاشم لباس سياه به تن كردند و اقدام به برگزاري مجلس عزاداري نمودند و امام سجّاد عليه السلام براي آن ها غذا درست مي كردند.

ابن ابي الحديد معتزلي مي نويسد:

فخرج الحسن عليه السلام... إلي الناس بعد استشهاد أميرالمؤمنين عليه السلاموعليه ثياب سُود;2

وقتي كه اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيدند، امام حسن مجتبي عليه السلامدر حالي كه لباس سياه به تن داشتند از منزل خارج شدند.

هم چنين در منابع كهن اهل سنّت، درباره شهادت امام حسن مجتبي عليه

السلام اين گونه روايت شده است:

فلمّا مات أقام نساء بني هاشم عليه النوح شهراً;3

هنگامي كه امام حسن مجتبي عليه السلام، به شهادت رسيد زنان بني هاشم يك ماه نوحه سرايي كردند.

نكته عجيب اين كه در روايت ديگري آمده است:

حَدَّ نساءُ بني هاشم عليه سَنةً;

زنان بني هاشم تا يك سال حداد نگه داشتند.

واژه «حِداد» به معناي آرايش نكردن است. آنان لباس مشكي مي پوشند، اقامه عزا و نوحه سرايي مي كنند، حتّي آرايش را هم كنار مي گذارند و سر را نيز شانه نمي كنند.4 1 . همان: 238، حديث 3508.

2 . ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16 / 22.

3 . الطبقات الكبري (شرح حال امام حسن مجتبي عليه السلام): 90، تهذيب الكمال: 6 / 252 و مدارك ديگر.

4 . تاريخ مدينة دمشق: 13 / 295، البداية والنهايه: 8 / 44.

تعطيلي بازارها

تعطيلي بازارها

تعطيلي بازارها نيز در عزاداري مرسوم بوده است. در اين زمينه در ذيل تاريخ طبري اين گونه آمده است:

ومكث الناس يبكون علي الحسن بن علي عليهما السلام سبعاً، ما تقوم الأسواق;1

مردم تا يك هفته بازارها را به جهت عزاداري و گريه بر امام حسن عليه السلامتعطيل كردند.

هم اكنون اعلان عزاي عمومي براي وفات دانشمندي بزرگ، سنّت و شايع است.

البته اين مطالب را براي شيعيان مي گوييم و كاري به نواصب (دشمنان اهل بيت عليهم السلام) نداريم و ما بايد به وظيفه خودمان عمل كنيم. 1 . الطبقات الكبري (ترجمة الإمام الحسين عليه السلام): 90.

چكيده كتاب

چكيده كتاب

با عنايت به آن چه در بخش هاي اين كتاب مطرح و بررسي شد و مطالبي كه از آغاز اين تحقيق بيان كرديم، چكيده آن را در چند مطلب ارائه مي نماييم:

مطلب نخست: اقامه و برگزاري مراسم عاشورا در حدود شرع; يعني حفظ و نگهداري حقوق اهل بيت عليهم السلام و همان حقي كه بنواميّه آن را پامال نمودند. پس بايد بفهميم كه ارزش برپايي مراسم سيّدالشهداء عليه السلام چه اندازه است.

مطلب دوم: شهادت سيّدالشهداء عليه السلام از دو طريق به معاويه مي انجامد:

1 . معاويه پسرش يزيد را بر مردم مسلّط كرد و همه آن هايي كه با يزيد بيعت كردند و همكاري نمودند، در تمام كارهاي خِلاف او شريك هستند;

2 . تحقيقات انجام يافته از مجموع داستان ها و جريان هايي كه از مدينه آغاز شده تا حركت امام حسين عليه السلام به مكّه و رسيدن به عراق و كربلا و تا روز عاشورا، حكايت از طرح و نقشه اي دارد كه جز معاويه نمي تواند آن

را طرح كند. البتّه يزيد اجراكننده اين نقشه بوده و به وصيت پدرش عمل كرده است.

اين نكته اي ارزنده و تأمّل پذير است. اگر چه كساني كه پيش تر نشنيده اند، زود قبول نمي كنند، امّا بايد روي اين جهت تأمّل بيشتري كرد و مطالب ارائه شده، بيشتر بررسي شود. ما در مقام استفاده از ديدگاه هاي ديگران هستيم.

مطلب سوم: كساني از مردم كوفه كه در به شهادت رساندن سيّدالشهداء عليه السلام با يزيد همكاري كرده اند، شيعه نبوده اند، بلكه كساني كه مباشرت در قتل سيّدالشهداء عليه السلام داشته اند با آن خصوصياتي كه گفتيم و شواهدي كه بر وجود پيروان بني اميّه و آل ابي سفيان در آن بخش اقامه كرديم، همگي شان يا اهل شام بوده اند و يا از غير شيعيان. پس كساني كه متصدي اين جنايت بوده اند و به اجراي اين جنايت كمك كرده اند يا به دستشان انجام شده، هرگز شيعه نبوده اند.

ما با تحقيقات علمي تمام سران و فرماندهان ارتش يزيد را شناسايي كرديم كه هرگز فردي شيعي در ميانشان نيافتيم.

مطلب چهارم: علما و بزرگان اهل سنّت در طول تاريخ درباره موضع گيري در قضيّه عاشورا به چند گروه تقسيم مي شوند:

گروه اوّل: كساني كه به حكومت يزيد و شرعيت آن اعتقاد دارند و او را اميرالمؤمنين مي دانند. در نتيجه، آنان سيّدالشهداء عليه السلام را فردي شورشي و خارجي مي دانند(!) و قتل آن حضرت را به جا و درست مي پندارند(!)

گروه دوم: گروهي كه شايد بيشتر اهل سنّت باشند، به ناحق بودن شهادت آن حضرت تصريح دارند، ولي در كلماتشان اختلافاتي ديده مي شود، همان

طور كه گفتيم بعضي در اين كه يزيد امر كرده باشد، شكّ دارند و بعضي مي گويند: شايد توبه كرده است. به هر ترتيب، گروه دوم كه اكثريت هم هستند، با دسته اوّل كه طرف داران بني اميّه هستند، مخالفند.

گروه سوم: كساني هستند كه تصريح مي كنند كه اين كار از يزيد سرزده و به امر او صورت گرفته است و با توجّه به كارهايي كه در شام از او صادر شد، او را مجرم مي دانند و حتي به اقرار علماي اين گروه، يزيد مستحق لعن است و در مواردي او را تكفير نيز مي كنند.

مطلب پنجم: وظيفه شيعيان، اقامه عزا بر سيّدالشهداء عليه السلام است; ما بايستي به هر طريق ممكن و با حفظ موازين شرعي و به قدر توانمان در اين زمينه تلاش كنيم; چرا كه برگشت قضيه عاشورا به مسأله مهم امامت است و امامت از اصول دين است. در نتيجه قضيّه عاشورا با اصل دين ارتباط دارد. كوشش و خدمت در اين راه، خدمت به اصل دين و تقويت اساس و بنيه ديني است. اين برنامه فقط جنبه عاطفي و احساسي ندارد، بلكه جنبه اعتقادي و عبادي نيز دارد.

فراوان در فقه مسئله اي فقهي مطرح مي شود كه با دقّت مي يابيم كه همان مسئله به اصل دين نيز برمي گردد.

عزاي سيّدالشهداء و برگزاري مراسم آن حضرت نيز از شعائر دين است و يك شعاري الهي محسوب مي شود. البتّه اين شعار نيست; واقعيّت است و عين حقيقت است. با دقّت در مسائلي كه از ابتدا بيان شد، اين معنا روشن خواهد گشت.

مطلب ششم: جز عدّه اندكي كه با يزيد

همكاري كردند و اعمال او را توجيه نمودند و به سيّدالشهداء عليه السلام كلمات ناپسندي نسبت دادند، همه ساله مذاهب مختلف اسلامي، در مراسم سيّدالشهداء عليه السلام شركت مي كنند و با شيعيان در اين باره همكاري مي نمايند و به اهل بيت عليهم السلام اظهار محبّت مي كنند و به گونه اي هم دردي خود را به شيعيان نشان مي دهند;

پس آنان در اين زمينه به گونه اي با ما وحدت دارند و اگر كسي به دنبال حقيقت باشد، با بررسي اين مطالب حق براي او معلوم خواهد شد.

با چنين اوصافي همه مذاهب اهل سنّت بايستي نسبت به آن گروه متعصّب و دشمن اهل بيت عليهم السلام، موضعي شفاف داشته باشند و اظهار نظر كنند; يعني در واقع آنان نيز مثل ما بايد بر ردّ آن گروه تندرو و متعصّب، حرف ها و نقدهايي داشته باشند و حق را اثبات و باطل را نفي كنند تا مبادا حرف هاي متعصبان، به همه اهل سنّت نسبت داده شود; چرا كه در شهرهاي مختلف، اهل سنّت نيز در مراسم عزاداري سيّدالشهداء عليه السلام شركت فعّال دارند. پس بايد آن ها با ما همكار و همفكر باشند و به همراهي يك ديگر (شيعه و سنّي)، از چند آخوندي كه در زمان هاي گذشته درباره سيّدالشهداء عليه السلام و مراسم آن حضرت، سخنان بيهوده بر زبان رانده اند، اظهار تنفّر و بيزاري كنند.

در حقيقت داستان سيّدالشهداء عليه السلام واقعه اي اسلامي است و اگر حركت آن حضرت و داستان عاشورا نبوده، از دين نيز خبري نبود; چرا كه بني اميّه آمده بودند تا دين را از اساس بر

كَنند. پس بايد ديگر فرقه هاي اسلامي نيز قدرداني كنند و حقِ زحمات و سختي هايي را كه اهل بيت عليهم السلام و اصحابشان در راه دين تحمّل كردند، به جا آورند.

فهرست ها

آيه ها

فهرست ها آيه ها، روايت ها، شعرها، مكان ها، و نام ها

آيه ها «الف»

(أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبًا) …147

(إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ) …224

«ف»

(فَخَرَجَ مِنْها خائِفًا يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ) …106

(فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ...) …239، 240

«ق»

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي) …149

«م»

(ما أَصابَ مِنْ مُصيبَة فِي اْلأَرْضِ وَلا في أَنْفُسِكُمْ إِلاّ في كِتاب...) …144

«و»

(وَلَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقي) …235

(وَلَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسي رَبّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيلِ) …107

(وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَة فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَيَعْفُوا عَنْ كَثير) …144

(وَيَأْبَي اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) …143

روايت ها

روايت ها

«الف»

أخبرني جبريل: أنّ الحسين يقتل بأرض العراق، وهذه تربتها …164

أشدّ الجزع: الصُّراخ بالويل والعويل ولطم الوجه والصدر …259

اصبر يا أبا عبداللّه! اصبر يا أبا عبداللّه! …255

أعلم علماً أنّ هناك مصرعي ومصارع أصحابي …175

أقرأت القرآن؟ …149

اُلاقي ربّي …172

اللهمّ إنّا عترة نبيّك محمّد صلي اللّه عليه وآله وقد أخرجنا وطردنا …163

اللهمّ إنّك تري ما يصنع بولد نبيّك …214

ألم تكتبوا إليَّ …184

أمّا بعد، فإنّ هانئاً وسعيداً قدما عَليّ بكتبكم …170

أمسينا كبني إسرائيل في آل فرعون يذبّحون أبناءهم... …150

أنا مدينة العلم وعلي بابها …56

أنا _ واللّه _ أحقّ بها منه، فإنّ أبي خير من أبيه وجدّي خير من جدّه …93

أنت أمير مسلّط، تشتم ظالماً وتقهر بسلطانك …146

إنّ آل اميّة لعنهم اللّه ومن أعانهم علي قتل الحسين عليه السلام …215

إنّ ابني هذا _ يعني الحسين _ يقتل بأرض يقال لها: كربلاء …164

إنّ اللّه قد شاء أن يراهنّ سبايا …175

إنّ اُمّتك ستقتل هذا بأرض يقال لها: كربلاء …256

إنّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله قال _ لمّا

مات حمزة _ : لكن حمزة... …263

إنّ القوم إنّما يريدون أن يأكلوا بنا ويستطيلوا بنا …96

إنّ من هوان الدنيا علي اللّه أنّ رأس يحيي اُهدي إلي بغيٍّ من بغايا …160

إنّك شيخ قد كبرت …163

إنّما تحتاج المرأة في المأتم إلي النوح لتسيل دمعتها... …261

إنّه ليس يخفي عَليّ ما قلت ورأيت، لكن اللّه لا يُغلب علي أمره …173

إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي …55

إنّي رأيت رؤيا ورأيت فيها رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله وأمرني... …175، 172

أهذه كربلا؟ …178

أهل القرآن عرفاء أهل الجنّة …189

«ب»

بدين اللّه ودين أبي ودين أخي وجدّي اهتديت أنت …145

«ت»

تاسوعاء يوم حوصر فيه الحسين عليه السلام وأصحابه بكربلاء …214

«ح»

حَدَّ نساءُ بني هاشم عليه سَنةً …265 «د»

دخل عليَّ البيت ملك لم يدخل عليَّ قبلها …164

«ر»

رأيت كلاباً تنهشني أشدّها عليّ كلب أبقع …160، 177

رأيت هاتفاً يقول: أنتم تسرعون والمنايا تسرع بكم إلي الجنّة …160

رؤيا رأيتها في المنام …177

«ص»

صبراً يا أبا عبداللّه... …165

صدقتَ، للّه الأمرُ يفعل ما يشاء وكلّ يوم ربّنا في شأن …175

«ع»

عائذاً باللّه وبهذا البيت …110، 113

عن الحقوق تسألني؟ كان أبي عليه السلام يبعث أمّي... …261

«ف»

فإنّما أنتم من طواغيت الاُمّة وشذّاذ الأحزاب ونبذة الكتاب …220

فلابدّ لي إذاً من مصرعي …162

«ق»

قد اعتمر الحسين عليه السلام في ذي الحجّة ثمّ راح يوم التروية... …107

«ك»

كذبت واللّه ولؤمت، ما ذلك لك وله …145

كلّ الجزع والبكاء مكروه سِوي الجزع والبكاء علي الحسين عليه السلام …259

كلاّ واللّه، ما جعل اللّه ذلك لك إلاّ أن تخرج من ملّتنا …145

«ل»

لا بأس وإن حجّ من عامه ذلك وأفرد الحجّ فليس عليه دم …107

لابدّ لي من مصرعي …172

لا خير في العيش بعد هؤلاء …227

لأن اقتل بمكان كذا وكذا أحبُّ إليَّ أن تستحلّ

بي يعني مكّة …171

لأن اقتلَ بيني وبين الحرم باع، أحبُّ إليّ من أن اقتل وبيني وبينه شبرٌ …173

لا، واللّه لا اُفارقه يقضي اللّه ما هو قاض …107

لا، واللّه، لا أعطيهم بيدي إعطاء الذليل ولا اُقرّ لهم إقرار العبيد …211

لا، واللّه، ما بايعنا ولكن معاوية خادعنا وكادنا …92

لا يخفي عليّ شيءٌ ممّا ذكرت …174

لمّا قُتِلَ الحسين بن علي عليهما السلام لبس نساء بني هاشم السواد …264

لو لم اُعجل لاُخذت …173

لَيَرْعَفَنَّ علي منبري جبّار من جبابرة بني اُميّة حتّي يسيل رعافه …112

«م»

ما أراني إلاّ مقتولا …177

ما أري إلاّ الخروج بالأهل والولد …174

ما ترون، فقد قتل مسلم؟ …227

ما كتب إليّ من كتب إلاّ مكيدةً لي وتقرّباً إلي ابن معاوية …174

مهما يقضي اللّه من أمر يكن …173

«و»

واعلم أنّ اللّه ليس بناس لك قتلك بالظنّة وأخذك بالتهمة …94

واعلم، أنّ للّه كتاباً لا يغادر صغيرة ولا كبيرة إلاّ أحصاها …94

واللّه لأن اُقتل خارجاً منها بشبر أحبّ إليّ... …161، 172

واللّه لا يَدَعُوني حتّي يستخرجوا هذه العَلَقَة من جَوفي …161، 172، 177

واللّه! لقد امرت الناس أن لا يجتمعوا في شهر رمضان …181

وإنّ الحسين بن علي عليهما السلام خرج يوم التروية إلي العراق... …107

ودع عنك ما تحاول، فما أغناك أن تلقي اللّه من وزر هذا الخلق... …91

وفهمت ما ذكرته عن يزيد،... تريد أن توهم الناس من يزيد …90

ونظر الحسين عليه السلام يميناً وشمالا ولا يري أحداً …214

«ه_ »

هذا موضع كرب وبلاء، هاهنا مناخ ركابنا …178

«ي»

يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين وكنتم لا تخافون المعاد …221

يا منهال! أمست العرب تفتخر علي العجم لأنّ محمّداً منهم …150

ينبغي لجيران صاحب المصيبة أن يطعموا الطعام عنه ثلاثة أيّام …264

شعرها

شعرها

«ج»

جاؤوا برأسك يابن بنت محمّد!

*** مترمّلا بدمائه ترميلا …152

«س»

سأمضي وما بالموتِ عارٌ علي الفتي *** إذا مانوي خيراً وجاهد مسلما …178

«ف»

فإن عشت لم أندم وإن متُّ لم اُلم *** كفي بك ذُلاًّ أن تعيش وترغما …178

«ل»

لمّا بدت تلك الحمول وأشرفت *** تلك الرؤوس علي ربي جيرون …142

ليت أشياخي ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الأسل …237

«ن»

نعق الغراب فقلت: نح أو لا تنح *** فلقد قضيت من النبي ديوني …142

«و»

وواسي رجالا صالحين بنفسه *** وخالف مثبوراً وفارق مجرما …178

«ي»

يفلّقن هاماً من رجال أعزّة *** علينا وهم كانوا أعق وأظلما …141، 142

مكان ها

مكان ها

«ب»

بابل (عراق) …162

بصره …116، 123

بغداد …230

بيت المقدس …253

«ت»

تهران …245

«ح»

حجاز …66، 82، 89، 90، 108، 109، 131، 179

حجر اسماعيل …109

حلوان …213

حمص …159، 206

«خ»

خراسان …80

«د»

دمشق …60، 76، 80، 147، 148، 149، 150

ديلم …205

«س»

سقيفه بني ساعده …83

«ش»

شام …53، 57، 60، 65، 67، 75، 81، 82، 84، 89، 91،

106، 139، 143، 145، 146، 147، 152، 158،

176، 188، 199، 201، 206، 207، 213، 214،

216، 228، 247، 253، 267

شط فرات …184، 255

«ص»

صفين …74، 83، 165، 196، 231، 255

«ع»

عراق …46، 59، 63، 66، 67، 90، 98، 99، 107، 117،

118، 228، 159، 163، 164، 179، 213، 214،

241، 245، 266

عقبة البطن …177

«غ»

غدير خم …22

«ك»

كربلا، طف …15، 21، 29، 31، 34، 60، 142، 146، 153،

161، 165، 178، 184، 185، 186، 196، 198،

202، 203، 204، 208، 213، 214، 216، 217،

219، 255، 257، 266

كعبه، خانه خدا …109، 110، 111، 113، 207

كوفه …39، 59، 60، 80، 83، 85، 86، 88، 96، 110،

113، 115، 116، 117، 123، 132، 140، 157،

158، 162، 167، 168، 170، 173، 175، 177،

179، 180، 181، 182، 183، 185، 187، 188،

190، 191، 192، 194، 195، 197، 198، 200،

201،

203، 204، 206، 211، 216، 217، 221،

246، 266

«م»

مدينه منوره …64، 69، 71، 72، 89، 95، 96، 101، 102، 105،

117، 126، 130، 131، 160، 167، 219، 229، 246

مكّه مكرمه …101، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111،

113، 119، 128، 129، 132، 134، 135، 159،

161، 163، 167، 174، 194، 228، 229، 237،

242، 246، 266

منا …108

«ن»

نيشابور …58

«ي»

يمن …179

نام ها

نام ها

نام هاي معصومين عليهم السلام

محمّد، رسول اللّه، رسول خدا، پيامبر اكرم، پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله…21، 24، 25، 27،

30، 32، 35، 37، 40، 41، 42، 43، 47، 49، 50،

53، 55، 58، 59، 63، 69، 71، 73، 112، 135،

136، 138، 142، 144، 150، 151، 162، 163،

164، 165، 179، 195، 209، 210، 212، 224،

225، 226، 231، 239، 241، 245، 256، 257،

262، 263

علي بن ابي طالب، امير مؤمنان علي عليه السلام…51، 56، 57، 68، 74، 86، 88، 124، 126،

137، 165، 166، 176، 179، 180، 183،

193، 194، 195، 196، 204، 207، 210،

218، 221، 247، 255، 264

فاطمه زهرا، صدّيقه طاهره سلام اللّه عليها…58، 146، 176، 259، 262

حسن بن علي، امام حسن مجتبي عليه السلام…64، 65، 67، 94، 126، 208،

210، 245، 264، 265

حسين بن علي، امام حسين، سيّدالشهداء، سالار شهيدان عليه السلام…15، 21، 22، 23، 24،

25، 26، 27، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 35، 36،

37، 39، 40، 41، 43، 45، 46، 47، 48، 50، 59،

63، 64، 65، 83، 85، 88، 89، 90، 92، 93، 94،

95، 96، 97، 99، 100، 101، 102، 103، 104،

105، 106، 107، 108، 109، 111، 112، 113،

115، 117، 118، 123، 124، 125، 126، 127،

128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135،

136، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 146،

147، 148، 151،

152، 153، 157، 158، 159،

160، 161، 162، 163، 164، 165، 166، 167،

169، 170، 171، 173، 174، 175، 177، 178،

183، 184، 185، 186، 191، 192، 195، 196،

197، 198، 199، 200، 202، 203، 204، 205،

207، 208، 210، 212، 214، 215، 217، 218،

220، 221، 222، 224، 225، 226، 227، 229،

230، 238، 239، 240، 241، 243، 245، 246،

247، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 259،

260، 264، 266، 267، 268

امام سجّاد عليه السلام…137، 144، 148، 149، 150، 175، 258، 264

امام باقر عليه السلام…259، 261، 262

امام صادق عليه السلام…103، 107، 213، 215، 261، 263

امام كاظم عليه السلام…260

امام رضا عليه السلام…104

حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف…22

يعقوب عليه السلام…258

يحيي بن زكريّا عليهما السلام…160

يوسف عليه السلام…258

نام ها

نام ها

«الف»

ابراهيم فرزند پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله…262

ابن ابي الحديد معتزلي…264

ابن اثير جزري…17، 152، 171، 219173، 221

ابن اعثم كوفي…17، 97، 124، 148، 171

ابن أثال…76

ابن تيميّه…26، 29، 36، 140، 224، 225، 237، 241، 254

ابن حجر عسقلاني…33، 65، 194، 210

ابن حزم اندلسي…242

ابن خلدون…32، 33، 34، 35، 46، 47، 68، 237

ابن عبدالبرّ مالكي قرطبي…17، 66، 75، 76

ابن عديم حلبي…17

ابن عربي صاحب كتاب فتوحات مكيه…35

ابن عربي مالكي…35، 36، 37، 38، 39، 40، 46، 47، 49، 243

ابن عساكر دمشقي…17، 55، 76، 78، 129، 133، 147، 151، 182، 251

ابن قتيبه (عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري)…245

ابن قولويه…177

ابن قيّم جوزيّه…29، 30

ابن وردي…241

ابوالحسن هيثمي…33، 34، 47، 48، 133، 164، 165، 253، 254، 255، 257

ابوالفداء ابن كثير دمشقي…17، 44، 79، 96، 112، 130، 140، 171، 225، 227، 228، 251، 254

ابوالفرج ابن جوزي حنبلي بغدادي…17، 28، 44، 47، 48، 83، 141، 142، 225، 232، 241

ابوالفرج اصفهاني…17

ابوالقاسم طبراني…17، 133، 164، 171، 252، 253، 255، 257، 258

ابوبرده

فرزند ابوموسي اشعري…86، 182، 190

ابوبرزه اسلمي انصاري…151

ابوبكر بيهقي…251

ابوبكر (ابن ابي قحافه)، شيخين…25، 27، 137، 179

ابوبكر هيثمي…251، 252، 258

ابوثمامه صائدي…190

ابوحامد غزالي…25، 134، 224، 244

ابوسعيد خُدري…49

ابوسفيان…52، 77، 132، 145، 225

ابوعمرو زاهد…223

ابوقبيل…252

ابونعيم اصفهاني…251، 258

ابوهريره…112

ابويعلي فرّاء موصلي…232، 241، 255، 258

احمد امين انطاكي…245

احمد بن حنبل…17، 47، 112، 164، 232، 233، 239، 255، 258

احمد بن داوود دينوري…17، 227

احنف بن قيس…66

اخنس بن مرثد…223

اسحاق بن حويه…223

اسحاق بن طلحه…86

اسماعيل بن جعفر…263

اسماعيل بن طلحه…87

اسيد بن مالك…223

اشعث بن قيس…67، 183، 210

اصبغ بن نباته…181

اُمّ حكيم…252

اُمّ سلمه…119، 194، 255، 257

انس بن حارث…164

أمّ فروه…261 «ب»

بُخاري…38، 41، 49، 73، 226

برزنجي…233، 239

برير بن خضير…217، 218

بزّار…255، 258

بشير…83

بَلاذري…17، 90، 102، 128، 132، 140، 142، 148، 212، 222، 246

بروجردي (آية اللّه بروجردي)…138 «ج»

جابر بن عبداللّه انصاري…49

جبرئيل…256، 257

جعده دختر اشعث…67، 68، 183، 210

جعفر بن ابي طالب، جعفر طيّار…233، 262، 263

جلال الدين سيوطي…153، 167، 251، 241 «ح»

حارث اعور همداني…198

حاكم نيشابوري…17، 58، 225، 257

حبيب بن مظاهر…169، 181، 185، 186، 193، 201، 206

حبيب ذكوان…105

حجّاج بن يوسف ثقفي…48، 51

حجّار بن اَبْجَر عجلي…87، 169، 182، 183، 208، 210

حجر بن عدي…86، 88، 181، 189، 190

حرّ بن يزيد رياحي…204، 208

حصين بن نمير…176، 181، 192، 196، 199، 206، 207

حكيم بن طفيل سنبسي…223

حلاّس بن عمرو هجري أزدي…204

حمزه…263 «خ»

خالد بن عرفطه…86، 182، 190

خالد بن غفران…151

خالد بن وليد…74، 197

خوارزمي…98، 126، 127، 148، 171 «ر»

رجاء بن منقذ عبدي…223

رستم…222

رشيد هجري…194

رفاعة بن شدّاد…169، 198

رقيّه دختر رسول اللّه…262 «ز»

زَحر بن قيس…87، 139، 140

زر بن حبيش…140

زمخشري…67

زياد بن ابيه…71، 77، 78، 82، 85، 88، 89، 132، 181، 193، 194

زيد بن ارقم…49

زيد بن حارثه…262

زينب عليها السلام…145 «س»

سائِب بن اَقْرع ثقفي…87

سالم بن خيثمه جعفي…223

سخاوي…33

سرجون بن منصور…89، 123، 158

سعدالدين تفتازاني…45، 46، 232، 233، 234، 241

سعد بن ابي وقاص…68، 179

سعيد بن عبداللّه حنفي…169، 170، 185

سعيد بن

عثمان…71، 78، 80

سليمان بن صُرد…167، 168، 186، 198، 199، 207، 211

سمرة بن جندب…182، 192

سمعاني…233

سهل بن سعد انصاري…49

سيّد ابن طاووس…18، 143 «ش»

شَبث بن ربعي…87، 169، 183، 184، 207، 210

شمر بن ذي الجوشن…87، 141، 160، 182، 209، 222

شمس الدين ذهبي…17، 30، 44، 57، 100، 105، 129، 130، 143،

152، 171، 200، 227، 243، 251

شوكاني…243

شهاب الدين آلوسي بغدادي…47، 133، 142، 232، 233، 239، 240، 241

شهاب الدين ابن حجر مكّي…36، 47، 48، 137، 232، 233، 243

شهاب بن كثير حارثي…188

شيخ صدوق…103، 143، 148، 214

شيخ طوسي…148، 215

شيخ محمّد عبده مصري…47، 233

شيخ مفيد…18، 101، 106، 108، 167، 227

«ص»

صالح بن وهب جعفي…223 «ض»

ضحاك بن قيس…83 «ط»

طبري…17، 74، 125، 141، 142، 144، 148، 152،

171، 173، 198، 217، 218، 227، 228، 236 «ع»

عابس شاكري…185

عاتكة ابنة يزيد…148

عامر بن مسعود بن اُميّة بن خلف…87

عايشه…70، 72، 73، 74، 162

عبّاس بن جعده جدلي…190، 197

عبدالاعلي كلبي…197

عبدالرحمان (بن مسعود بن حجّاج تميمي)…205

عبدالرحمان بن ابي بكر…71، 72، 73، 80، 92، 125، 127

عبدالرحمان بن امّ حكم…83، 84

عبدالرحمان بن خالد…71، 74، 75، 77

عبدالرحمان بن عبداللّه بن كون ارحبي…169، 185

عبدالرحمان بن قيس اسدي…88

عبدالصمد بن حسن شيرازي…233

عبدالقادر گيلاني…23، 25، 27، 28، 47

عبداللّه بن احمد بن حنبل…239

عبداللّه بن جعفر…110، 159

عبداللّه بن خالد بن اسيد…82

عبداللّه بن زبير، ابن زبير…71، 92، 99، 101، 103، 105، 108، 109، 111،

113، 119، 125، 126، 127، 129، 131، 134، 135

عبداللّه بن عبّاس، ابن عبّاس…110، 111، 118، 134، 136، 161، 163

عبداللّه بن عمر…38، 40، 41، 45، 49، 50، 51، 71، 81، 92، 103،

125، 126، 127، 131، 166، 229

عبداللّه بن عمرو…129

عبداللّه بن مسلم بن ربيعه حضرمي…115

عبداللّه بن مِسمَعْ همداني…169، 185

عبداللّه بن وال…169، 185، 186

عبداللّه بن يقطر…192

عبداللّه، خادم پيامبر اكرم…192

عبدالمغيث بن زهير حنبلي بغدادي…46، 42، 43، 44،

235، 243

عبدالملك بن عمير لخمي…193

عبدالملك بن مروان…51، 113، 233، 253

عبيداللّه بن حارث همداني…196

عبيداللّه بن زياد، ابن زياد…26، 59، 88، 116، 123، 132، 133، 134، 138،

139، 140، 141، 152، 158، 167، 176، 187،

188، 190، 192، 193، 194، 196، 199، 202،

207، 208، 211، 213، 214، 219

عبيداللّه بن عمرو بن عزيز كندي…190، 195

عبيداللّه بن مسلم بن شعبة حضرمي…87، 196

عثمان بن عفّان…51، 52، 79، 126، 127، 179، 180، 217، 218، 219

عروه پسر مغيرة بن شعبه…81

عروة بن قيس…184

عزرة بن عزره احمسي…88، 213

عزرة بن قيس…170

عبدالعزيز طباطبائي…246

عقبة بن سمعان…228

علامه اميني…21

علامه سيّد شرف الدين عاملي…21

علامه مجلسي…18، 143، 148، 178

عمارة بن صلخب ازدي…198

عمارة بن سعد بن ابي وقّاص…87

عمارة بن عبداللّه سلولي…169، 185

عمارة بن عقبة بن ابي مُعيط…87، 116، 182

عمر بن خطّاب، شيخين…50، 52، 69، 137، 179، 180، 181، 213

عمر بن سعد بن ابي وقّاص، ابن سعد…17، 87، 88، 98، 116، 127، 129، 131، 141،

142، 143، 148، 171، 183، 184، 186، 198،

203، 204، 205، 206، 209، 211، 214، 219،

221، 247

عمرو بن صبيح صيداوي…223

عمرو بن حجّاج زبيدي…87، 170، 184، 211، 212

عمرو بن حُريث…86، 183، 190

عمرو بن حمق…86، 88

عمرو بن سعيد بن عاص اَشدق…109، 110، 112، 113، 159، 219، 246

عمرو بن ضبيعة بن قيس…204

عمرو بن عثمان…90

عمرة دختر عبدالرحمان…162

عِناقِ بن شَرحبيل بن ابي دهم…87

عيني حنفي…29، 225 «ف»

فاطمه دختر علي عليه السلام…144، 146

فاطمه دختر سيّدالشهداء عليه السلام…222

فرزدق…175 «ق»

قاسم بن حبيب بن ابي بشير ازدي…204

قَطَن بن عبداللّه بن حصين حارثي…87

قَعقاع بن شُور ذهلي…87

قيس بن اشعث…183، 210، 211

قيس بن مُسَهر صيداوي…169، 176، 185، 191، 193

قيس بن وليد بن عبد شمس بن مغيره…86، 190 «ك»

كثير بن شهاب…87، 182، 196

كَشّي…193 «ل»

لُبيد بن عطارد تميمي…87 «م»

مالك بن نُويره…197

مأمون عبّاسي…104، 105

مُحرز بن جارية بن ربيعة

بن عبدالعزي بن عبد شمس…87

مخفر بن ثعلبه…88، 141

محمّد بن اشعث بن قيس كندي…181، 198، 210

محمّد بن حنفيّه…96، 104، 159

محمّد بن شهاب زهري…252، 253

محمّد بن عُمير تميمي…170

محمودي…246

مختار ثقفي…114، 185، 188، 190، 195، 199، 200، 208، 211، 212

مروان…72، 73، 89، 95، 100، 117، 130

مسعود بن حجّاج تميمي…205

مسعودي…17، 67

مسلم بن سعيد حضرمي…182

مسلم بن عقيل عليه السلام…83، 88، 113، 115، 116، 118، 139، 158، 159،

185، 162، 170، 182، 186، 188، 190، 196،

197، 201، 210، 227، 246

مسلم بن عمرو باهلي…182

مسلم بن عوسجه…181، 186، 190، 195، 201

مسيّب بن نجبه فزاري…169، 180، 198

مَصْقَلة بن هبيره شيباني…87

معاويه…22، 30، 35، 37، 38، 40، 42، 45، 46، 48، 50،

52، 53، 55، 56، 58، 59، 60، 64، 65، 67، 68،

69، 70، 72، 73، 74، 76، 77، 79، 80، 81، 82،

83، 84، 85، 89، 90، 91، 93، 94، 95، 96، 97،

98، 99، 101، 103، 104، 105، 116، 117،

123، 125، 126، 127، 128، 129، 136، 158،

176، 181، 187، 189، 199، 202، 210، 217،

220، 223، 224، 225، 226، 230، 235، 236،

246، 247، 266

معاوية بن يزيد…106، 136، 137

معتضد عبّاسي…236، 237، 238، 239

معقل…190

مغيرة بن شعبه…81، 82

مناوي…38

منذر بن زبير بن عوام…71، 82، 87

منهال بن عمرو صائبي…150

موسي بن طلحه…87

مهاجر بن خالد…74، 76

ميثم تمّار…183، 193، 194

ميمونه…192

«ن»

نافع بن هلال…218

نَسائي…57

نعمان بن بشير…83، 114، 115، 116، 157، 158، 159، 196، 206، 246 «و»

وائل بن حُجْر حضرمي…87

واحظ بن ناعم…223

وليد بن عتبه…99، 95، 100، 101، 102، 104، 105، 106، 117،

124، 125، 126، 128، 129، 130، 246 «ه_ »

هاني بن ثبيت حضرمي…223

هاني بن عروه…139، 184، 188، 190

هاني بن هاني سبيعي…169، 170، 185

همسر ابن مارد…260

هند…48 «ي»

يحيي (ابن سعيد)…110

يزيد بن ابي سفيان…52

يزيد بن حارث بن رويد…170، 182، 183، 211

يزيد بن عبدالملك…148

يزيد بن

معاويه…22، 25، 26، 27، 29، 30، 32، 34، 36، 37، 38،

41، 42، 43، 44، 45، 47، 48، 49، 50، 52، 54،

57، 59، 63، 64، 66، 67، 68، 70، 72، 74، 78،

79، 80، 82، 85، 89، 90، 92، 94، 95، 97، 98،

99، 101، 103، 110، 111، 115، 117، 118،

119، 123، 124، 126، 128، 129، 131، 132،

133، 134، 135، 136، 138، 139، 140، 141،

142، 143، 144، 145، 147، 148، 151، 152،

153، 158، 166، 167، 174، 176، 182، 187،

198، 202، 206، 223، 224، 226، 228، 229،

231، 232، 233، 235، 236، 237، 241، 242،

243، 266، 267

يزيد بن معقل…217، 218

يعقوبي…124

كتاب نامه

كتاب نامه

1. قرآن كريم.

«الف»

2. إبصار العين في انصار الحسين عليه السلام: محمّد بن طاهر سماوي، كتاب فروشي بصيرتي.

3. اثبات الوصيه: علي بن حسين هذلي مسعودي، نجف اشرف.

4. اجتماع الجيوش الاسلاميه: محمّد بن ابي بكر معروف به ابن قيّم جوزيه حنبلي.

5. احياء علوم الدين: ابوحامد غزالي، دار المعرفه، بيروت، چاپ يكم.

6. الاحتجاج: ابومنصور احمد بن علي بن ابي طالب طبرسي، تحقيق محمّد باقر خراساني، انتشارات مرتضي، سال 1403.

7. الاخبار الطوال: احمد بن داوود دينوري، مكتبه حيدريه، چاپ دوم، سال 1379 ش.

8. الارشاد في معرفة حجج اللّه علي العباد: محمّد بن نعمان عكبري بغدادي، معروف به شيخ مفيد، مؤسسه آل البيت، چاپ يكم، سال 1413.

9. الاستيعاب في معرفة الاصحاب: يوسف بن عبداللّه بن محمّد بن عبدالبرّ، مكتبه نهضت مصر، قاهره.

10. اسد الغابه: عزّالدين ابن اثير جزري، دار احياء التراث عربي، لبنان، بيروت.

11. الاصابة في تمييز الصحابة: ابن حجر عسقلاني، دار صادر، چاپ يكم، سال 1328.

12. الامالي صدوق: ابوجعفر محمّد بن علي بن بابويه معروف به شيخ صدوق، مركز چاپ و نشر مؤسسه

بعثت، چاپ يكم، سال 1417.

13. الامالي شيخ طوسي: محمّد بن حسن طوسي، تحقيق مؤسسه بعثت، نشر دار الثقافه، سال 1414.

14. إعلام الوري: فضل بن حسن طبرسي، تحقيق و نشر مؤسسه آل البيت، چاپ يكم، سال 1417.

15. الامامة والسياسه: عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري، انتشارات شريف رضي، چاپ يكم، سال 1413.

16. انساب الاشراف: احمد بن يحيي بلاذري، تحقيق محمودي، دار التعارف، چاپ يكم، سال 1397.

17. انساب الاشراف (شرح حال امام حسن و امام حسين عليهما السلام): احمد بن يحيي بلاذري، تحقيق محمودي، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، چاپ دوم، سال 1419. «ب»

18. البحر المحيط: ابوحيان محمّد بن يوسف اندلسي، دار الفكر، سال 1413.

19. بحار الانوار: محمّد باقر مجلسي، مؤسسه وفا، بيروت، چاپ دوم، سال 1403.

20. البداية والنهايه: اسماعيل بن عمر قرشي بصري، معروف به ابن كثير، مكتبه المعارف، بيروت، چاپ ششم، سال 1405.

21. بصائر الدرجات الكبري: محمّد بن حسن بن فرّوخ صفّار، مكتبه حيدريه، چاپ يكم، سال 1426. «ت»

22. تاريخ ابن خلدون: عبدالرحمان بن خلدون مغربي، دار الكتاب لبناني _ مكتبة المدرسه، سال 1986 م.

23. تاريخ الاسلام: محمّد بن احمد بن عثمان ذهبي، دار الكتاب العربي، چاپ يكم، سال 1410.

24. تاريخ بغداد: احمد بن علي خطيب بغدادي، دار الكتب العلميه، بيروت.

25. تاريخ الخلفاء: جلال الدين سيوطي، انتشارات شريف رضي، چاپ يكم، سال 1411.

26. تاريخ طبري: محمّد بن جرير طبري، مؤسسه اعلمي، بيروت، چاپ چهارم، سال 1403 و دار التراث.

27. تاريخ مدينة دمشق: علي بن حسين بن عساكر، دار الفكر، بيروت، سال 1421.

28. تاريخ يعقوبي: احمد بن ابي يعقوب، انتشارات شريف رضي، چاپ يكم، سال 1414.

29. تذكرة الخواص: سبط ابن جوزي، مكتبه نينوي الحديث.

30. ترجمة الامام الحسين

عليه السلام ومقتله من طبقات الكبري: محمّد بن سعد هاشمي، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبائي، مؤسسه آل البيت، چاپ يكم، سال 1415.

31. تنقيح المقال: عبداللّه مامقاني، تحقيق محيي الدين مامقاني، مؤسسه آل البيت، چاپ يكم، سال 1423.

32. تهذيب التهذيب: احمد بن علي بن حجر عسقلاني، دار الفكر، بيروت، سال 1404.

33. تهذيب الكمال: يوسف بن عبدالرحمان مزّي، مؤسسه الرساله، بيروت، سال 1403.

«ج»

34. جامع البيان (تفسير طبري): محمّد بن جرير طبري، دار المعرفه، بيروت، سال 1412.

35. الجامع الصغير: جلال الدين سيوطي، دار الكتب علميه، بيروت.

36. جمل من انساب الاشراف: احمد بن يحيي بلاذري، دار الفكر، چاپ يكم، سال 1417. «ح»

37. حلية الاوليا وطبقات الأصفياء: ابونعيم احمد بن عبداللّه اصبهاني، دار الكتب العربي، چاپ پنجم، سال 1407.

38. حياة الامام الحسين عليه السلام من تاريخ حلب: ابن عديم حلبي، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايي، قم.

39. حياة الحيوان الكبري: كمال الدين محمّد بن موسي دميري، مكتبه حيدريه، چاپ يكم، سال 1378. «خ»

40. الخصائص الكبري: جلال الدين سيوطي، دار الكتب علميّه، بيروت، چاپ سوم، سال 1426. «د»

41. الدر المنثور: جلال الدين سيوطي، دار الفكر، بيروت.

42. الدرّ النظيم: يوسف بن ابي حاتم شامي، تحقيق مؤسسه نشر اسلامي، قم.

43. دلائل الامامه: محمّد بن جرير طبري امامي، مؤسسه بعثت، قم، چاپ يكم، سال 1413.

«ذ»

44. ذخائر العقبي: محب الدين احمد بن محمّد بن طبري مكّي، مكتبه قدسي، قاهره، مصر، انتشارات جهان، تهران. «ر»

45. ربيع الابرار: محمود بن عمر زمخشري، انتشارات شريف رضي، چاپ يكم، سال 1410.

46. رجال كشي: ابوعمرو محمّد بن عمر بن عبدالعزيز كشي، مؤسسه اعلمي.

47. الردّ علي المتعصّب العنيد: ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزي، دار الكتب علميه، بيروت، سال 1426.

48. روح المعاني: محمود آلوسي بغدادي،

دار احياء التراث عربي، چاپ چهارم، سال 1405. «س»

49. سرّ العالمين وكشف ما في الدارين: ابوحامد غزالي، مطبعه نعماني، نجف اشرف، چاپ چهارم، سال 1385 ه_ .

50. سفينة البحار: شيخ عباس قمي، دار الاسوه، چاپ يكم، سال 1414.

51. السنن الكبري: ابوبكر احمد بن حسين بن علي بيهقي، دار المعرفه، بيروت، چاپ دوم، سال 1408.

52. سنن ترمذي: ترمذي، دار الفكر، بيروت، چاپ دوم، سال 1403.

53. سيرتنا وسنتنا: علامه شيخ عبدالحسين اميني، دار الغدير، دار الكتاب اسلامي، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1412.

54. السيرة النبويه واخبار الخلفاء: ابوحاتم محمّد بن حبان بن احمد تميمي بستي، دار الفكر علميه، چاپ سوم، سال 1417.

55. سير اعلام النبلاء: شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبي، مؤسسه الرساله، چاپ هفتم، سال 1413. «ش»

56. شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد معتزلي، دار احياء الكتب العربيه، چاپ دوم، سال 1385.

57. شذرات الذهب: ابوالفلاح عبدالحيّ بن عماد حنبلي، دار الفكر، سال 1414.

58. شرح قصيده حمزيه: احمد ابن حجر هيتمي مكي، دار الرشاد الحديث.

59. شرح المقاصد: سعدالدين تفتازاني، تحقيق دكتر عبدالرحمان عميره، انتشارات شريف رضي، چاپ يكم، سال 1370. «ص»

60. صحيح بخاري: محمّد بن اسماعيل بخاري، دار القلم، بيروت، چاپ يكم، سال 1407.

61. صحيح مسلم: مسلم بن حجاج قشيري نيشابوري، دار الكتب علميه، چاپ يكم، سال 1415.

62. الصراط المستقيم: علي بن يونس عاملي، انتشارات مرتضي، سال 1425.

63. الصواعق المحرقه: احمد بن حجر هيتمي مكي، تحقيق عبدالرحمان بن عبداللّه تركي وكامل محمّد خراط، مؤسسه الرساله، چاپ يكم، سال 1417.

64. صلح الحسن عليه السلام: شيخ راضي آل ياسين، انتشارات شريف رضي، چاپ يكم، سال 1414.

«ض»

65. الضوء اللامع لاهل القرن التاسع: شمس الدين محمّد بن عبدالرحمان سخاوي،

دار مكتبة الحياة. «ط»

66. الطبقات الكبري: محمّد بن سعد هاشمي، دار بيروت، چاپ يكم، سال 1405. «ع»

67. العقد الفريد: احمد بن محمّد بن عبدربّه اندلسي، نشر دار اندلس، بيروت.

68. عمدة القاري بشرح صحيح البخاري: بدرالدين ابومحمّد محمود بن احمد عيني، دار الفكر، بيروت.

69. العواصم من القواصم: قاضي ابوبكر بن عربي، مكتبه علميه، بيروت. «ف»

70. فتح الباري في شرح صحيح البخاري: ابن حجر عسقلاني، دار احياء التراث عربي، بيروت، چاپ دوم، سال 1402.

71. الفتوح: ابومحمّد احمد بن اعثم كوفي، دار الكتب علميه، چاپ يكم، سال 1406.

72. الفتاوي الحديثيه: ابن حجر مكّي.

73. الفصول المهمّة في معرفة الأئمة: ابن صبّاغ مالكي، دار الحديث، چاپ يكم، سال 1422.

74. فضائل الصحابه: نسائي، دار الكتب علميه، بيروت.

75. فيض القدير بشرح الجامع الصغير: محمّد بن عبدالرؤوف مناوي، دار الفكر، چاپ دوم، سال 1391 ه_ .

«ك»

76. الكافي: محمّد بن يعقوب كليني، دار الكتب اسلاميه، چاپ سوم، سال 1367 ش.

77. كامل الزيارات: جعفر بن محمّد بن قولويه قمي، نشر الفقاهه، چاپ يكم، سال 1417.

78. الكامل في التاريخ: علي بن محمّد بن اثير جزري، دار صادر، دار بيروت، سال 1385.

79. كشف الغمّه: علي بن عيسي اربلي، انتشارات شريف رضي، چاپ يكم، سال 1421.

80. كنز العمال: علي بن حسام الدين متّقي هندي، مؤسسه الرساله، چاپ پنجم، سال 1405.

81. كمال الدين وتمام النعمه: محمّد بن بابويه معروف به شيخ صدوق، تحقيق علي اكبر غفاري، نشر اسلامي، سال 1405. «ل»

82. لسان الميزان: ابن حجر عسقلاني، مؤسسه اعلمي، بيروت، چاپ سوم، سال 1406.

83. لواعج الاشجان: سيد محسن امين عاملي، مكتبه بصيرتي، قم، سال 1331 ش.

84. اللهوف علي قتلي الطفوف: سيد بن طاووس، تحقيق شيخ فارس تبريزيان (الحسون)، دار الاسوه،

چاپ يكم، سال 1414. «م»

85. مثير الاحزان: نجم الدين ابن نما حلّي، مطبعه حيدريه، نجف اشرف، سال 1369.

86. المحلي: ابن حزم اندلسي، دار الفكر، بيروت، لبنان.

87. مختصر تاريخ مدينة دمشق: ابن منظور محمّد بن مكرم، دار الفكر، سال 1404.

88. المختصر في اخبار البشر: ابوالفداء عماد الدين اسماعيل بن علي، حسينيه مصريه، چاپ يكم.

89. المجالس الفاخره: سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي، مؤسسة الذكر، چاپ يكم، سال 1368.

90. مجمع الزوائد: ابن حجر هيثمي، دار الكتب عربي، بيروت، چاپ سوم، سال 1402.

91. مروج الذهب: علي بن حسين مسعودي، شركت عالميّه كتاب، چاپ يكم، سال 1989 م.

92. مقاتل الطالبيين: ابوالفرج اصفهاني، انتشارات شريف رضي، چاپ يكم، سال 1414.

93. مقتل الحسين عليه السلام: ابومخنف ازدي، مطبعه علميه، قم.

94. مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي: ابومؤيّد موفّق بن احمد مكّي اخطب خوارزم.

95. مقتل الحسين عليه السلام: سيد عبدالرزاق موسوي مقرّم، مؤسسه نور، چاپ يكم، سال 1423.

96. مقدمه ابن خلدون: عبدالرحمان بن محمّد بن خلدون حضرمي، دار الفكر، بيروت، سال 1424.

97. مناقب آل ابي طالب: محمّد بن علي بن شهرآشوب، تحقيق يوسف بقاعي، ذوي القربي، چاپ يكم، سال 1421.

98. المناقب: ابومؤيّد موفّق بن احمد مكّي اخطب خوارزم (خوارزمي)، مكتبه نينوي الحديثه، تهران.

99. المستدرك علي الصحيحين: محمّد بن عبداللّه حاكم نيشابوري، دار الفكر، سال 1397.

100. مسند احمد: احمد بن حنبل شيباني، دار الفكر، بيروت.

101. معجم البلدان: ياقوت بن عبداللّه حموي رومي بغدادي، دار احياء التراث عربي، سال 1399.

102. المعجم الكبير: ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني، مكتبه ابن تيميه، مصر، قاهره، سال 1404.

103. المنتظم في تاريخ الملوك والامم: عبدالرحمان بن علي بن جوزي، دار الكتب علميه، لبنان، چاپ يكم، سال 1413.

104. منهاج السنة النبويه: احمد

بن عبدالحليم بن تيميه حرّاني، مكتبه سلفيه، چاپ يكم، سال 1396.

105. الموضوعات: ابوالفرج عبدالرحمان بن علي بن جوزي، مكتبه سلفيه. «ن»

106. النصايح الكافيه لمن يتولّي معاويه: محمد بن عقيل، نجف اشرف.

107. نهاية الإرب في فنون الأدب: احمد بن عبدالوهّاب نويري، طبع مصر.

108. نيل الأوطار: محمّد بن علي بن شوكاني، دار احياء التراث عربي، بيروت.

109. نور العين في مشهد الحسين عليه السلام: ابواسحاق اسفرايني. «و»

110. وسائل الشيعه: شيخ حرّ عاملي، مؤسسه آل البيت، چاپ يكم، سال 1412.

111. وفيات الاعيان: شمس الدين احمد بن محمّد بن ابي بكر بن خلّكان، مكتبه نهضت مصريه. Unsaid Points about Ashura` Facts

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109